عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد15

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 15/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث مدینه العلم قسمت دلالت

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی جعل نبیّه صلّی اللّه علیه و آله للعلم مثل المدینة المتینة*و صیّر وصیّه علیه السّلام باب تلک المدینة الحصینة*سبحانه من قدیر قدّر لهما اتباعا تحملوا الاسرار فی الصدور الامینة*و ما اعظم شأنه من خبیر قرّر لهما اشیاعا تبیّنوا الاثار بالاحلام الرزینة و الصّلوة علی سیدنا أبی القاسم محمّد المحبوّ من اللّه بالوقار و السّکینة*المخصوص من لدنه بالمکانة و المکینة*المرسل بالآیات السّاطعة المبینة*المبتعث بالبیّنات القاطعة المبینة* و علی آله الطیّبین الطّاهرین المشبّهین بالفلک و السفینة*و عترته الزّکیین المطهّرین المنوّهین بالرکاز و الدفینة*الراغمین بعلومهم اناف اصحاب الاحنة و الضغینة المستأصلین بمعارفهم شافات ارباب العیون السخینة*صلّی اللّه علیهم صلاة تضاهی جواهر مفاخرهم الغالیة الثّمینة*و خصّهم بتحیّة منه توازی زواهر ماثرهم العالیة الیمینة امّا بعد فیقول العبد القاصر العاثر حامد حسین بن العلاّمة السّید محمد قلی الموسوی النیسابوریّ کان اللّه له و جعل الی کل خیر ما له انّ هذا لهو الجزء الثانی من المجلد الخامس من مجلدات المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار*فی امامة الائمة الاطهار*علیهم سلام اللّه ما اختلف اللیل و النّهار*و اللّه المفضل المنعام*هو المسئول ان یفیض علیّ فیه سجال التوفیق و الانعام*و یوزعنی بتأییده و تسدیده من المبدأ الی الختام

ص:2

بخش أول: کلام عاصمی در تأویل حدیث مدینة العلم و جواب آن

و هر گاه بحمد اللّه المفضال از نقض و ابطال هفوات سخافت اشتمال مخاطب محتال که متعلق

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها بود فراغ دست داد مناسب چنان می نماید که تقریرات دیگر علمای سنیه که در باب این حدیث شریف یا

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها آراسته اند و بذریعۀ آن اخفای حق واضح و الطاط صدق لائح خواسته اند منقوض و موهون گردانم و افحام خصام و استیفاء کلام را بحد کمال رسانم پس باید دانست که ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی جائی که مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام ذکر کرده و

حدیث انا مدینة العلم را روایت نموده گفته و تکلّموا فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلوّ علی بمعنی العالی لا الاسم العلم الذی کان المرتضی رضوان اللّه علیه مسمی به یقال شیء عال و علیّ و باب عال و علیّ مثل سامع و سمیع و عالم و علیم و قادر و قد یرو انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحطّ عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار و ذهب بعض من یخالفهم الی ان المرتضی رضوان اللّه علیه لما کان باب المدینة و لا یوصل الی المدینة الا من جهة بابها فکذلک النبی صلّی اللّه علیه و آله مدینة العلم و النبوة و لا یوصل الی علم النبی صلّی اللّه علیه الا من جهة علی و هذا ایضا غلوّ و تجاوز عن الحدّ نستعیذ باللّه مما یوجب سخط اللّه لانّهم یتطرّقون بذلک الی ابطال امامة الشیخین ثم الی ابطال امامة ذی النورین و ان کان الامر علی ما قالوا لما کان یوصل الی العلم و الاحکام و الحدود و شرائع الاسلام الا من جهته و لکان فیه ابطال کل حدیث لم یکن المرتضی طریقه و لکان فیه ابطال کثیر من شرائع الدین التی اجمعت علیها الامة بالیقین و وجه الحدیث عندنا ان المدینة لا تخلو من اربعة ابواب لانها مبنیّة علی اربعة ارکان و اسباب ففی کل رکن باب و قد کان المرتضی احد ابوابها و کان الخلفاء الثلاثة قبله هم الابواب الثلثة و هذا و ان کان صحیحا فی المعنی و الحکم فان تخصیص النبی علیه السّلام ایاه بلفظة باب مدینة العلم یدلّ علی تخصیص کان له فی العلم و الخبرة و کمال فی الحکمة و نفاذ فی القضیّة و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة ازین عبارت ظاهرست که عاصمی در باب حدیث مدینة العلم اوّلا تاویل و تحریف خوارج و اتباعشان ذکر نموده اضمحلال

ص:3

و بطلان آن بعبارت موجزه ظاهر فرموده و ثانیا از اهل حق نقل نموده که ایشان در بیان معنی حدیث مدینة العلم باین سو رفته اند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم و نبوتست و وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود الاّ از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام و چون دریافته که این معنی بصراحت تمام مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مفصح از امامت و خلافت بلا فصل آن امام همامست از راه کمال انحراف آن را غلو و تجاوز از حد دانسته و استعاذۀ بی محل آغاز نهاده و حال آنکه فی الحقیقة معنای حقیقی این حدیث شریف همینست و در تتمۀ حدیث ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب کما رواه الحاکم و غیر واحد و نیز ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیات باب المدینة کما رواه سوید الحد ثانی و نیز قول آن جناب فمن أراد المدینة فلیات الباب کما رواه الحاکم فی المستدرک و نیز قول آن جناب

فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها کما رواه محمد بن جریر الطبری فی تهذیب الاثار و نیز ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه کما رواه الطبرانی فی المعجم الکبیر و نیز ارشاد آن جناب

یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها کما رواه ابو الحسن الحربی فی کتاب الامالی و نیز قول آن جناب

و لا توتی البیوت الا من ابوابها کما رواه ابن المغازلی فی المناقب و نیز قول آن جناب

کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب کما رواه ابن المغازلی ایضا فی المناقب از جملۀ دلائل قاطعه و حجج ساطعه این مطلبست و بحمد اللّه از افادات و اعترافات اکابر علمای محققین سنیه نیز این مطلب ثابت و محقق می شود علامۀ مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث شریف گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها و لا یدلها من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من اخطاه اخطأ طریق الهدی و نیز مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث گفته قال الحرالی قد علم الاولون و الآخرون انّ فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراثه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و نیز مناوی در تیسیر در شرح این حدیث گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم هو المدینة الجامعة

ص:4

لمعانی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب یدخل منه فاخبر ان بابها هو علی فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من لا فلا و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی در روضۀ ندیه در بیان معنی این حدیث تقریری بسیط آورده و در آخر آن گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خصّ اللّه الوصیّ علیه السلام بهذه الفصیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ان هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطی راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و علاوه برین از دیگر تقریرات علمای سنیه که در بیان معنی این حدیث سابقا گذشته همین مطلب متضح و منجلی می گردد پس این چنین معنی واضح را که در سطوع و لموع اظهر من الشمسست انکار نمودن و در جحود و الطاط آن راه زیغ و عدوان پیمودن بس عجیب و غریبست و علاوه برین از آیات علو حق واضح و سمو صدق لائح آنست که علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه و بدر الدین زرکشی در درر منتشره

حدیث لا یؤدی عنّی الا انا او علی را که مصرح بانحصار ادای احکام و تبلیغ اوامر رسول ربّ منعام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از جمله مؤیدات و شواهد حدیث مدینة العلم دانسته اند پس نزد این حضرات نیز معنی حدیث مدینة العلم همین خواهد بود که وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود مگر از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اما قول عاصمی که اگر حقیقت حال مطابق مقال اهل حقّ می بود وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام ممکن نمی شد مگر از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر حدیثی که آن جناب طریق آن نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت پس کلامیست در غایت اهمال و نهایت اختلال چه فی الواقع وصول حقیقی بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جانب ربّ منعام آورده بود ممکن نیست الا از جهت ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کسانی که خود را بی توسط آنجناب بسوی امور مذکوره واصل می دانند کاذب و مفتری می باشند و کفی فی اظهار کذبهم

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و ایضا

قوله علیه

ص:5

و آله السّلام کذب من زعم انا لا یضل؟ ؟ ؟ الی المدینة الا من قبل الباب و اگر وصول شان ببعض امور مذکوره بی توسط آن جناب مسلم هم شود وصول علی النهج المعتبر و الوجه المامور به نخواهد بود بلکه وصول شان مثل وصول سارق و متسور متصور خواهد شد که بنص قرآنی ممنوع و محظور و نزد ارباب ورع و تقوی مخوف و محذورست قال اللّه وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و از همین جاست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بعض خطب خود ارشاد فرموده

و نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و این کلام بلاغت نظام آن جناب سابقا در ضمن مؤیدات حدیث مدینة العلم از ینابیع المودة سلیمان بلخی نقل شده و در کتاب نهج البلاغه که باعتراف اکابر و اعاظم اهل سنت کلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد نیز مذکورست و علاّمه عبد الحمید بن هبة اللّه المدائنی المعروف بابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در شرح این کلام حقائق نظام گفته ثم ذکر ان البیوت لا توتی الا من ابوابها قال اللّه تعالی وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ثم قال من اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و هذا حق ظاهرا و باطنا اما الظّاهر فلان من یتسوّر البیوت من غیر ابوابها هو السارق و اما الباطن فلان من طلب العلم من غیر استاذ محقق فلم یاته من بابه فهو اشبه شیء بالسارق و باید دانست که آنچه اهل حقّ در معنی

حدیث انا مدینة العلم بیان کرده اند مستلزم بطلان هر خبری که طریق آن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبوده باشد مطلقا نیست بلکه آن خبر اگر از طریق صحابه مقبولین مرویست و موافق می باشد باحادیثی که از طریق باب مدینة العلم علیه السّلام مروی شده پس باطلش نتوان گفت و اگر مخالفست البته باطلست فبطل ما زعمه العاصمی و الحمد للّه و همچنین از قول اهل حقّ در معنی حدیث مدینة العلم بطلان بسیاری از شرائع دین که امت بر ان اجماع نموده است هرگز لازم نمی آید زیرا که شرائع مشار إلیها که عاصمی آن را مجمع علیها وامینماید خالی از دو صورت نیست یا اینکه اجماع بر آن بنحوی واقع شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز در آن اجماع شریک می باشد و قول آن جناب در باب شرائع مذکوره در ضمن اقوال امت موجودست یا اینکه آن جناب در آن اجماع شریک نشده و قول آن جناب در باب شرائع مذکوره در ضمن اقوال امت

ص:6

موجود نیست و ظاهرست که در صورت اولی اگر چه این شرائع واجب العمل و لازم التسلیمست لیکن هرگز وصول بآن شرائع از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام نفی نتوان کرد و در صورت اخری شرائع مذکوره هرگز جائز العمل نیست بلکه واجب الردّست و ادعای اجماع امت بر آن شرائع بدیهی البطلان می باشد و چگونه کسی از اهل ایمان اطلاق اجماع امت می توان کرد بر اتفاقی که مثل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آن شریک نباشد و این چنین شرائع که نفس رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهبّ القبول بان موافقت نداشته باشد اگر بالفرض هزار در هزار هم بحد بطلان برسد کار اهل ایمان نیست که از ان حسابی برگیرند بلکه حقیقة اطلاق شرایع دین بر آن کردن هم داب اهل تحقیق و امعان نیست و ازینجا واضح گردید که عاصمی در وادی تشنیع و تفظیع مذهب اهل حقّ کرام چنان بی خود رفته است که خبری از انحزام کلام و انفصام نظام ان اصلا نگرفته اما آنچه عاصمی در بیان معنی حدیث مدینة العلم حسب مختار خویش سراییده و بمزید و له و شغف در هواداری شیوخ ثلاثه خود درآئیده باین نحو که گفته و وجه الحدیث عندنا ان المدینة لا تخلو من اربعة ابواب لانها مبنیة علی اربعة ارکان و اسباب ففی کل رکن باب و قد کان المرتضی احد ابوابها و کان الخلفاء الثلاثة قبله هم الابواب الثلاثة پس سخافت و رکاکت آن بر ارباب احلام و بصائر نهایت واضح و ظاهرست و این کلام بیجهت انضمام بوجوه عدیده نامقبولست اول آنکه این مقال بین الاضمحلال مشتمل بر دعاوی بی دلیل و متضمن تخرصات غیر قابل تعویلست که هیچ دلیلی و لو ضعیف برای آن پیدا نیست و اقامه هیچگونه حجتی بر آن بهر اولیای عاصمی میسر نه و اگر این چنین دعاوی بی سر و پا و هفوات سراسر خطا بمجرد صدور آن از این چنین مدعین بمحل قبول برسد نظام تحقیق یکسر منحل و کار الزام یکباره مختل گردد محل کمال عجبست که عاصمی درین تقریر پر تزویر بمجرد تشهی نفس بلا دلیل و برهان اولا ادعا کرده که مدینه خالی نیست از چار باب و ثانیا در مقام دلیل متفوه شده که مدینه مبنیست بر چار رکن و سبب و ثالثا نتیجه برآورده که پس در هر رکن بابیست و بعد از ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را احد ابواب اربعه مدینه علم قرار داده و شیوخ ثلاثه خود را ابواب ثلاثه باقیه فی العدد سابقه فی المدد وانموده حال آنکه هیچ یکی ازین مقدمات و متفوهات قابل اعتنا و التفات نیست چه اگر مراد او از مدینه مدینه ظاهریست که مردم در آن ساکن می شوند پس ادعای عدم خلوّ ان

ص:7

از چار باب ممنوعست و از کجا لازمست که هر مدینه چار باب داشته باشد و مشاهده بسیاری از مدن مبطل این دعویست و ادعای این معنی که مدینه مبنی بر چار رکن و سببست نیز ممنوعست بهمین تقریر و زعم این معنی که در هر رکن بایست از قبیل بنای فاسد علی الفاسدست و بر تقدیر تسلیم مبنی بودن مدینه بر چار رکن و سبب نیز لازم نیست که در هر رکنی باب بوده باشد و من ادعی فعلیه البیان و بعد طی این مراحل نیز دست عاصمی بگریبان مقصود نمی رسد چه قیاس مدینه علم بر مدینه ظاهری بجمیع حالاتها و صفاتها کی مسلم ارباب عقل و شعورست کما هو ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و اگر مراد او این ست که مدینه علم از چار باب خالی نیست باین سبب که مبنیست بر چار رکن و سبب پس در هر رکن بابیست پس این مقدمات نیز ممنوعست و هیچ دلیلی از عقل و نقل برین مقدمات قائم نشده و هرگز کار اهل ایمان و اذعان نیست که بمحض هواجس نفس و خواطر قلب خود در بیان حال مدینه علم کاربند این گونه تلمیعات شوند و از خود آن را مبنی بر چار رکن دانند و در هر رکن بابی قرار دهند و هیچ پیدا نمی شود که عاصمی آخر از کجا باین مطلب علم بهمرسانیده بار إلها مگر آنکه در فتح ابواب ثلاثه سبیل کشف و کرامت سپرده باشد یا در عالم رویا و منام و استیلای تخیلات و اوهام پی باین مطلب سخیف برده باشد دوم آنکه اگر اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم می بودند ضرور بود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در وقت ارشاد فرمودن این حدیث شریف چنانچه باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور فرموده ذکر بابیت ایشان نیز فرماید بلکه پیش از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بابیت ایشان را ظاهر نماید چه ایشان در بابیت بنابر مزعوم عاصمی نعوذ بالله اسبق از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و ارتکاب ترجیح مرجوح در ذکر و ترک اولی و اسبق یکسر از مثل آنجناب که ابلغ بلغا و مدینه علم و دار حکمت و اعدل ناس بود ممکن نیست و چون آنجناب درین حدیث شریف جز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی دیگر را ذکر نفرمودند لهذا متبین شد که مزعوم عاصمی درین باب خطائی ظاهر التبابست و ازینجا بر ارباب نقد ظاهر گردید که عاصمی در حب شیوخ ثلاثه خود علاوه بر تکلم بباطل و محال بین الفساد اظهار تنقیض و اجحاف حضرت خیر العباد و توهین کلام افصح من نطق بالضاد نیز پیش نهاد خاطر خویش دارد و همت خود را بر نصرت باطل فضیح و تهجین حق صریح بای نحو کان برمی گمارد سوم آنکه در ذیل این حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مخاطبین را ارشاد فرموده است باتیان باب و مراد از ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست لا غیر و از

ص:8

همین جاست که در بعض روایات تصریح بنام نامی آن جناب واقع شده باین الفاظ

فمن أراد بابها فلیات علیّا کما لا یخفی علی من راجع فرائد السمطین للحموی و نظم درر السمطین للزرندی و معارج الوصول له ایضا و پر ظاهرست که اگر اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم می بودند و العیاذ بالله مرتبه بابیت مدینه علم برای شان قبل از آنجناب حاصل می بود و بکدامی مصلحت آن حضرت ذکر بابیت ایشان در صدر این حدیث صراحة نفرموده بود لا اقل در ذیل این حدیث در مقام امر رجوع و اتیان اقتصار بر ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی فرمود و دیگران را نیز شریک آن جناب می کرد و بهمین وسیله اظهار بابیت ایشان می فرمود و چون هیچ اشاره ازین مطلب درین ارشاد با سداد نیست چگونه گفته می شود که دیگران هم باب مدینه علم بودند هل هذا الا مجرد الافک و الافتراء و بحت التجاسر و الاجتراء چهارم آنکه اگر فرض کرده آید که اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم بودند و این هم فرض کرده شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر ایشان در این حدیث بنابر مصلحتی نفرمود معذلک پر ضرور بود که ذکر بابیت ایشان در حدیثی دیگر فرماید و ایشان را ازین امتیاز راسا محروم نگرداند و هر گاه ذکری از بابیت ایشان در این حدیث نیست و در دیگر احادیث نیز اهل سنت نشان آن نمی توانند داد پس مزعوم عاصمی جز آنکه خیال خام و از جمله هواجس اوهام تصور کرده آید چه چیز می تواند شد پنجم آنکه اصحاب ثلاثه بسبب جهالت و نادانی و حیرت و سرگردانی خود که در قضایای موفوره و واقعات غیر محصوره و نوازل متضافره و محال متکاثره بکرات و مرات بیشمار واضح و آشکار شده هرگز هرگز قابلیت آن ندارند که بادنای مراتب علم موصوف کرده شوند چه جائی که العیاذ باللّه ابواب مدینه علم گفته آیند حاشا و کلا هیچ عاقل که ادنی خطی از انصاف و ترک اعتساف داشته باشد ابدا تجری نمی کند برینکه چنین احلاف جهل را ابواب مدینه علم وانماید و باین جسارت سراسر خسارت ابواب عذل و ملام ارباب احلام بر روی خود گشاید بالجمله ادعای عاصمی در توجیه این حدیث شریف که خلفای ثلاثه نیز در بابیت مدینه علم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شریک بودند در ظهور بطلان و فساد و انحزام و انهداد اگر چه بحدی رسیده که محتاج بیش ازین تنبیه نیست لیکن لختی دیگر بکلام نحیف گوش داده حرفی بس نغز باید شنید تصریحش اینکه این کلام فاسد النظام عاصمی بنابر افاده خودش مدفوع و مردود و منقوض و مطرودست زیرا که سابق برین عاصمی بسبب حسن فهم خود بر مذهب اهل حقّ

ص:9

در معنی حدیث مدینة العلم ایراد نموده است به اینکه اگر آنچه ایشان گفته اند صحیح می بود وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع احکام میسر نمی شد الا از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر حدیثی که آن جناب طریقش نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که این ایراد بعینه برین کلام بیّن الانحزام عاصمی نیز جاریست چه بلا تحرّج و تاثم بنابر مذاق حضرات اهل سنت می توان گفت که اگر مدینة علم ابواب اربعه که خلفای اربعه باشند می داشت وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام میسر نمی شد مگر از جهت ایشان و هر حدیثی که خلفای اربعه یا یکی ازیشان طریقش نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت و این ایراد واضح الفساد اگر چه بر مذهب اهل حقّ وارد نمی شود کما اسلفنا بیانه سابقا لیکن احدی از ارباب نقد و خبرت در صحت این ایراد بر مذهب عاصمی ریبی نخواهد ورزید چه بر ادنی متتبع کتب اهل سنت واضح و لائحست که ایشان وصول بعلم و احکام و حدود و شرائع اسلام را منحصر در جهت خلفای اربعه نمی دانند و دائره اخذ احادیث و روایات را از هر کس و ناکس بحدی وسعت داده اند که شاید کمتر مثل آن مشهود شده باشد و بسبب وسعت این دائره اخبار و روایات غیر خلفای اربعه در جوامع و مسانید اهل سنت بکثرت یافته می شود و مرویات خلفای اربعه در جنب مرویات غیرشان بسیار کم می باشد و از جمله لطائف این ست که عاصمی با این همه زور و شور در نصرت شیوخ ثلاثه و انهماک لسانی در اثبات مرتبه بابیت مدینه علم برایشان در آخر کلام معترف شده به اینکه تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلفظ باب مدینة العلم دلیل خصوصیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم و خبرت و کمال آنجناب در حکمت و نفاذ آن جناب در قضیه می باشد حیث قال بعد ما تقدم و هذا و إن کان صحیحا فی المعنی و الحکم فان تخصیص النبی علیه السّلام ایاه بلفظة باب مدینة العلم یدل علی تخصیص کان له فی العلم و الخبرة و کمال فی الحکمة و نفاذ فی القضیة و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة ازین عبارت واضحست که عاصمی اگر چه تقریر پر تزویر خود را در باب بابیت شیوخ ثلاثه صحیح فی المعنی و الحکم وا می نماید لیکن چون در این حدیث شریف اثری از ذکر بابیت شیوخ ثلاثه نمی بیند و در دیگر احادیث نیز ازین مطلب نشانی نمی یابد ناچار اعتراف صریح و اقرار صحیح بتخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب

ص:10

امیر المؤمنین علیه السّلام را بوصف باب مدینة العلم می نماید و اظهار می کند که این تخصیص دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خصوصیتی در علم و خیرت او کمالی در حکمت و نفاذی در قضیه حاصل بود و چون ازین امور مذکوره اعلمیت آنجناب از تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله ما همر سحاب نهایت واضح و لائحست لهذا خود گفته و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة و بر ارباب خبرت و اعتبار و نقد و استبصار پوشیده نیست که چنانچه این حدیث شریف دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بحیثیت دلالت آن بر اینکه وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود مگر از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام همچنین این حدیث منیف دلیل امامت آنجنابست بحیثیت دلالت آن بر اعلمیت آن جناب پس انکار کردن عاصمی از امر اوّل در اول کلام و تحاشی بیجا از آن آغاز نهادن و اقرار بامر آخر در آخر کلام و داد اعتراف و اذعان بآن دادن خویشتن را مصداق فر من المطر و وقف تحت المیزاب گردانیدن و کمال بیخبری خود از مدلولات کلام و استدلالات ارباب احلام بمنصه ظهور رسانیدنست بالجمله ازین بیان واضح و عیان گردید که تقریر سراسر تزویر عاصمی در توجیه این حدیث شریف اگر چه بسبب اشتمال آن بر مطلوب سخیف بابیت ثلاثه در نهایت مرتبه رداءت و سقوط و رکاکت و هبوط رسیده است لیکن با این همه اعتراف او در آخر کلام بهر اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام کافی و وافی و برای زیغ زعم مخالفین و خصام عافی و نافیست وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و یبطل الباطل بقواهر حججه و بیّناته

بخش دوم: کلام عاصمی مبنی بر باب مدینه علم بودن گروهی از صحابه

و مخفی نماند که عاصمی در تاویل حدیث مدینة العلم و بیان معنی آن کلامی دیگر که ازین کلام زیاده تر نامربوط ست بمنصه شهود رسانیده خویشتن را کما ینبغی عرضه تعییر و تانیب و تشویر و تثریب هر عاقل لبیب گردانیده چنانچه در زین الفتی در مقام ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد روایت حدیث مدینة العلم گفته قلت و معنی الحدیث ان مثل النبی صلّی اللّه علیه مثل المدینة و إذا کانت مدینة مثل النبی صلّی اللّه علیه و آله فلیس بعجب ان یکون لها ابواب کثیرة لان مدینة مثلها مثل النبی علیه السّلام فلیس بعجب ان یکون لها طول وسعة و عرض کاوسع مدینة فی الدنیا و لیس بعجب ان یکون لها ابواب کثیرة فعلی باب منها فی القضاء کما خصّه النبی صلّی اللّه علیه به

اخبرنا الحسین بن محمد البستی قال حدثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمد بن ادریس

ص:11

قال حدثنا محمد بن عبد اللّه بن المثنی قال حدثنی حمید عن انس قال قضی علی قضاء فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاعجبه فقال الحمد للّه الذی جعل الحکمة فینا اهل البیت

قال و بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی الیمن بالقضاء فقال یا رسول اللّه لا علم لی بالقضاء فوضع النبی صلّی اللّه علیه و آله یده علی صدره ثم قال اللّهمّ اهد قلبه و سدد لسانه قال فما شککت فی قضاء بین اثنین حتی جلست مجلسی هذا ثم یکون ابو بکر الصدیق رضوان اللّه علیه بابا منها و هو اوّل باب و افضل باب حیث جعله النبی صلی اللّه علیه اولهم فی الحدیث الذی ذکر فیه اصحابه و خصّ کل واحد منهم بخاصیته فکان رضوان اللّه علیه بابا فی الرحمة و الرافة بالمسلمین و الشفقة علیهم کما

قال صلی اللّه علیه ارحم امتی ابو بکر و فی روایة اخری ارأف امتی بامتی ابو بکر و لا یکون الرحمة بالمسلمین الا من اصل العلم و بعد الصدیق کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بابا فی الشدة علی المنافقین و المخالفین فی الدین

قوله صلّی اللّه علیه و اشدهم

و روی و اصلبهم فی دین اللّه عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان الباب الثالث منها فی صدق الحیاء

قوله صلی اللّه علیه و اصدق امتی حیاء عثمان بن عفان و باب منها أبی بن کعب حیث فضله النبی صلّی اللّه علیه بعلم القرآن و قراءته

قوله علیه السّلام و اقراءهم أبی بن کعب

و روی و اقرأهم لکتاب اللّه و باب منها معاذ بن جبل لما فضله النبی صلّی اللّه علیه فی العلم خاصة دون غیره

قوله علیه السّلام و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و باب منها زید بن ثابت لما فضله النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلم الفرائض خاصة دون غیر ه

قوله علیه السّلام و افرض امتی زید بن ثابت و باب منها ابو عبیدة بن الجراح فی الامانة فی الاسلام حیث خصّه النبی علیه السّلام بالامانة فی الاسلام و الامانة لا تؤدی الا بالعلم قوله علیه السّلام و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ثم قال لأبی ذر فی غیر هذا الحدیث من أراد ان ینظر الی بعض زهد عیسی فلینظر إلیه فینبغی أن یکون له باب فی الزهد من تلک المدینة و جعل له ایضا باب الصدق قوله صلّی اللّه علیه ما حملت الارض و لا اظلت الخضراء ذا لهجة اصدق من أبی ذر فجعل له بابین باب الصدق و باب الزهد و الزهد فی الدنیا جامع للعلم کله و قد ذکرناه فی فضل

ص:12

مسّا به ابینا آدم علیه السّلام فی معنی هذا الحدیث ما اغنی عن اعادته ههنا از ملاحظه این عبارت بر ارباب خبرت و بصارت واضح و عیان می شود که عاصمی درین کلام منحل القوام نسبت بکلام فاسد النظام ماضی در جحد حق صریح و انکار صواب صحیح غایت انهماک ورزیده بکمال و له و غرام و شغف و هیام نصرت باطل لجلج و موازرت خطای اعوج گزیده حال آنکه این کلام بین الانحزام نیز مثل کلام فاسد المرام سابق مخدوش و موهونست بوجوه عدیده اول آنکه این کلام با کلام سابق تدافع و تنافر و تهافت و تناکر صریح دارد چه عاصمی در کلام سابق خود صرف خلفای اربعه را ابواب مدینه علم قرار داده و برای اثبات این مدعا تقریر رکاکت تخمیر عدم خلو مدینه از چار باب و مبنی بودن مدینه بر چار رکن و سبب و بودن هر بابی در رکنی آغاز نهاده و درین کلام اوّلا ادعای امکان ابواب کثیره برای مدینۀ علم کرده و ثانیا در مقام ذکر ابواب آن نه کس از اصحاب بشمار آورده و برای اثبات این مدعا ناچار متمسک بذیل بعض روایات کاسده و مختلفات فاسده گردیده و ظاهرست که این هر دو تقریر را بهیچوجه جمع نتوان کرد زیرا که اگر تقریر سابق صحیحست و در هر رکن مدینه یک بابست مدینه علم قابلیت بیش از چار باب ندارد و اگر ابواب مدینه علم بیش از چارست تقریر سابق باطلست و ذلک ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

جواب بخش دوم: کلام عاصمی

اشاره

دوم آنکه عاصمی درین کلام مدعی شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص در امر قضا باب مدینه علم بود و این تخصیص ناشی از کمال عصبیت و عناد با ابو الأئمة الامجاد علیه و علیهم آلاف السّلام الی یوم المعاد می باشد و عاصمی باین تخصیص می خواهد که باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای جمله علوم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نشود بلکه صرف باب بودن آن جناب برای علم قضا ظاهر گردد حال آنکه هیچ دلیلی قدیم نشده برینکه مراد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از حدیث مدینة العلم این ست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در محض امر قضا باب آن جنابست و بس و آنچه عاصمی در مقام اثبات این مطلوب خبر اعجاب قضاء جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را و خبر بعث آن جناب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن ذکر کرده هرگز دلیل این معنی نیست بلی این دو خبر شریف دلیل واضح کمال علو مرتبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:13

در فضل حکمت و فصل خطاب و برهان لائح اعلمیت و افضلیت آن جناب از سائر اصحاب می باشد کما سیاتی بیانه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و هو حاسم لبنیان خلافة المتقدمین علیه استیثارا و اختزالا و علاوه برین این تخصیص عاصمی در حدیث مدینة العلم اگر مسلم هم شود ضرری بمطلوب اهل حقّ نمی رساند و فائده بحال او نمی بخشد زیرا که در ما بعد انشاء اللّه تعالی بمعرض تبیین و تحقیق می رسد که تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بعلم قضا و اظهار افضلیت آن جناب درین باب مظهر و مصرح این معنیست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جمله انواع علم و اقسام آن را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمع فرموده است پس اگر بالفرض معنی حدیث مدینة العلم همین باشد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست در امر قضا ثابت خواهد شد که که آن جناب باب آن حضرتست در جمله انواع علم و اقسام آن و از همین جاست که بعض علمای اعلام و احبار فخام سینه اعتراف دارند بآنکه

حدیث اقضاکم علی

و حدیث انا مدینة العلم و علی بابها هر دو دلیلست بر اینکه خداوند عالم خاص فرموده است جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علوم بچیزی که از بیان آن عبارات قاصرست چنانچه ابن حجر مکی در منح مکیه کما سمعت سابقا در شرح شعر؟ ؟ ؟ لم یزد لا کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء گفته تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبادات

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و فی روایة مدینة العلم و علی بابها الخ بالجمله ازین تخصیص عاصمی آبی بر روی کارش نمی آید و این اهتمام ناتمام او بابی از مطلوبش نمی گشاید سوم آنکه عاصمی در این کلام مهانت انضمام بغرض فاسد تعدید ابواب مفروضه مدینۀ علم متمسک شده

بحدیث موضوع ارحم امتی ابو بکر الخ حال آنکه این حدیث از جمله اکاذیب موضوعه و اباطیل مصنوعه است که اسلاف ناانصاف سنیه در مدح اصحاب آنرا ساخته و پرداخته اند و بوضع و افترای آن علام جلاعت و خلاعت بی محابا برافراخته و چون این حدیث وقتا وقتا در قوالب مختلفه وضع و افتعال و اوضاع متفاوته افترا و انتحال از ایدی صناعین انکاس و وضاعین ارجاس مفرغ شده لهذا روایات آن خیلی اختلاف فاحش دارد بعضی از آن چنان واقع شده که بجز اباطیل واضحه و اراجیف لائحه هیچ حرف حق در آن مرئی و مشهود نمی شود و شطری از آن به نهجی منسوج شده که بعض کلمات حقه و جملات

ص:14

صادقه که بر زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بعض خواص اصحاب موقنین جاری شده نیز در آن مسرود و موجودست و آن کلمات و جملات ارشاداتیست که فی الحقیقة از آن جناب در احادیث صحیحه دیگر و اخبار ثابته آخر مروی و ماثور و منقول و مذکور گردیده و بحد ثبوت و تحقق تام رسیده و گویا واضع این شطر روایات گمان نموده است که بسبب مزج و خلط و عدوان و خبط او حق با باطل و ثمین با عاطل التباس خواهد یافت و کسی از ارباب تنقید و تحقیق و تمییز و تدقیق حقیقت آن را نخواهد کافت غافل ازین که بمفاد الحق ابلج و الباطل لجلج نزد ممعنین با کمال در جمیع عصور و احوال حق از باطل ظاهر و ممتازست و بمصداق لکل حق حقیقته و علی کل صواب نور خطای خطا از صوب صواب قاصر و منحاز بالجمله افاکین جسارت شعار و کذابین خسارت دثار در وضع جمله روایات

حدیث ارحم امتی الخ با خیبت و خسار مقرون و دوچار شده اند و بحمد اللّه هیچ طریقی از طرق این حدیث مسطّر مصنوع و خبر مؤلّف مجموع از غوائل قدح و جرح خالی بنظر نمی آید و جمله اسانید ایشان در سرد و سیاق این زور منتحل و کذب مفتعل نزد اصحاب سبر و اختبار و نقد و اعتبار ادنی التفات را هم نمی شاید

ابطال باب مدینه علم بودن أبو بکر، ورد استدلال عاصمی بحدیث «أرحم

امت بامتی أبو بکر»

تفصیل این اجمال آنکه ارباب وضع و تزویر و اصحاب افک و تعزیر روایت این خبر را بچند نفر از صحابه نسبت می نمایند و باسانید مختلفه مختلفه این کذب و زور را ازیشان نقل نموده در احتقاب وزر و وبال می افزایند از آن جمله است انس بن مالک و حدیث او را از اصحاب صحاح سته ترمذی و ابن ماجه روایت کرده اند ترمذی در جامع خود گفته

مناقب معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابیّ و أبی عبیدة بن الجراح رضی اللّه عنهم حدثنا سفیان بن وکیع حدثنا حمید بن عبد الرحمن عن داود العطار عن معمر عن قتادة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان بن عفان و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی بن کعب و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح هذا حدیث غریب لا نعرفه من حدیث قتادة الا من هذا الوجه و قد رواه ابو قلابة عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم نحوه

حدثنا محمد بن بشار نا عبد الوهاب بن عبد المجید الثقفی حدثنا خالد الحذاء عن أبی قلابة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه ابیّ بن

ص:15

کعب و افرضهم زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل الاوان لکل امة امینا و ان امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح هذا حدیث حسن صحیح و ابن ماجه در سنن خود آورده

حدثنا محمد بن المثنی ثنا عبد الوهاب بن عبد المجید ثنا خالد الحذاء عن أبی قلابة عن انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح حدثنا علی بن محمد ثنا وکیع عن سفیان عن خالد الحذاء عن أبی قلابة مثله و بر متتبعین احوال و ناقدین رجال واضح و لائحست که هیچ یک از طرق ترمذی و ابن ماجه سالم از طعن و قدح و عیب و جرح نیست زیرا که اولا مدار کل طرق بر انسست و بودن او از کبار اعادی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قابل انکار نیست و احوال انحراف او از آن جناب بر ناظر مجلدات حدیث غدیر و حدیث طیر مخفی و محتجب نیست کما علمت سابقا و خود این حدیث بر فرض ثبوت دلیل صریح عداوت انس با جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که اوّلا او درین حدیث از فرط عصبیت ذکری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیاورده و اکتفا بر مدح ثلاثه و اتباع و خراب ایشان کرده و هذا من اعظم الدواهی و الطوام کما لا یخفی علی الخواص و العوام و ثانیا مدار طریق ثانی ترمذی و هر دو طریق ابن ماجه بر أبی قلابه است و جرح و قدح او انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید و بحقیقت حال خسارت مآل او کما ینبغی خواهی رسید و ثالثا در طریق ثانی ترمذی و هر دو طریق ابن ماجه خالد حذاء واقع شده و او را اکابر علمای اعلام سنیه مثل شعبه بن الحجاج و ابن علیه و حماد بن زید و سلیمان تیمی و ابو حاتم رازی و عقیلی صاحب کتاب الضعفا مجروح و مقدوح ساخته اند کما لا یخفی علی ناظر کتب القوم و ستسمع بعض ذلک فیا بعد انشاء اللّه تعالی و رابعا در طریق ثانی ترمذی و طریق اول ابن ماجه عبد الوهاب بن عبد المجید ثقفی واقع ست و او هم مقدوح و مجروحست ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته عده ابن مهدی فیمن کان یحدث من کتب الناس و لا یحفظ ذلک الحفظ و نیز در تهذیب گفته و قال الدوری عن ابن معین اختلط باخره و قال عقبة بن مکرم اختلط قبل موته بثلاث سنین او اربع سنین و نیز در تهذیب گفته و قال عمرو بن علی اختلط حتی کان لا یعقل و سمعته و هو مختلط یقول حدثنا محمد بن عبد الرحمن بن ثوبان

ص:16

باختلاط شدید و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب الاغتباط بمن رمی بالاختلاط گفته عبد الوهاب بن عبد المجید بن الصلت قال عقبة بن مکرم کان قد اختلط قبل موته بثلاث سنین او اربع قال د تغیر و ذکره العقیلی فقال تغیر فی آخر عمره و ذکره ابن الصلاح ایضا فیهم خامسا در طریق ثانی ترمذی راوی از عبد الوهاب ثقفی محمد بن بشارست و قدح محمد بن بشار بعون اللّه القهار در ما بعد مذکور خواهد شد سادسا در طریق اول ابن ماجه راوی از عبد الوهاب ثقفی محمد بن المثنی العنزیست و او هم مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان بترجمۀ او گفته روی عباس عن یحیی کذاب و قال ابو حاتم ذاهب الحدیث سابعا در طریق ثانی ابن ماجه راوی از خالد حذاء سفیان ثوریست و قدح و جرح او در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دید ثامنا در همین طریق راوی از سفیان وکیع ست وکیع هم مقدوح و مطعون می باشد احمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعه اهل سنتست قدح و جرح درو نموده و بکنایه ابلغ من التصریح او را سبّ اب سلف و شارب مسکر و مفتی بفتوای باطل زرع ارض فرات دانسته و ابن المدینی نیز بقدح لحن او را مطعون نموده و عجائب الفاظ ملحونه او که ضحکه صبیان و لعبه نسوانست بیان فرموده ذهبی در میزان الاعتدال گفته وکیع بن الجراح بن ملیح ابو سفیان الرواسی الکوفی الحافظ احد الائمة الاعلام قال ابن المدینی کان وکیع یلحن و لو حدثت بالفاظه لکانت عجبا کان یقول ثنا مشعبی عن عیشة و سئل احمد بن حنبل إذ اختلف وکیع و عبد الرحمن أی ابن مهدی بقول من نأخذ فقال عبد الرحمن یوافق اکثر و خاصة فی سفین و عبد الرحمن یسلم منه السلف و یجتنب شرب المسکر و کان لا یری ان یزرع فی ارض الفرات قال المدینی فی التهذیب وکیع کان فیه تشیع قلیل قال حنبل سمعت یحیی بن معین یقول رأیت عند مروان بن معاویة لوحا فیه فلان کذا و فلان رافضی و وکیع رافضی فقلت له وکیع خیر منک قال منی قلت نعم فما قال لی شیئا و لو قال شیئا لوثب علیه اصحاب الحدیث فبلغ ذلک وکیعا فقال یحیی صاحبنا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه وکیع گفته قلت ما فیه إلا شربة نبیذ الکوفیین و ملازمته له جاء ذلک من غیر وجه عنه قال یحیی بن معین سال رجل وکیعا انه شرب نبیذا فرأی فی النوم کان من یقول له انک شربت خمرا فقال وکیع ذلک شیطان و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال فی موضع آخر ابن مهدی اکثر تصحیفا من وکیع و وکیع اکثر خطأ منه و قال فی موضع آخر أخطأ وکیع فی خمسمائة حدیث و نیز در تهذیب

ص:17

بترجمه او گفته و قال یعقوب بن سفیان سئل احمد إذا اختلف وکیع و عبد الرحمن او بقول من نأخذ فقال عبد الرحمن یوافق کثیر او یسلم منه السلف و یجتنب شرب النبیذ و نیز در تهذیب گفته و قال حنبل عن ابن معین رایت عند مروان بن معاویة لوحا مکتوب فیه اسماء شیوخ فلان کذا و فلان کذا و وکیع رافضی قال یحیی فقلت له وکیع خیر منک قال منی قلت نعم قال فسکت و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن المدینی کان وکیع یلحن و لو حدثت بالفاظه لکانت عجبا کان یقول مشعبی عن عیشة و قال محمد بن نصر المروزی کان یحدث بآخره من حفظه فیغیر الفاظ الحدیث کانه کان یحدث بالمعنی و لم یکن من اهل اللسان تاسعا در طریق اول ترمذی راوی از انس قتاده است و قوادح عظیمه و مثالب جسیمه او بر ناظرین افادات نقاد کبار و اساطین احبار سنیّه مخفی نیست ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و دخل قتادة الکوفة و نزل فی دار أبی بردة فخرج یوما و قد اجتمع إلیه خلق کثیر فقال قتادة و اللّه الذی لا اله الا هو ما یسئلنی احد عن الحلال و الحرام الا اجبته فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب ما تقول فی رجل غاب عن اهله اعواما فظنت امرأته ان زوجها مات فتزوجت ثم رجع زوجها الاول ما تقول فی صداقها و قال لاصحابه الذین اجتمعوا إلیه لئن حدث بحدیث لیکذبن و لئن قال برأیه لیخطئن فقال قتادة ویحک اوقعت هذه المسئلة قال لا قال فلم تسئلنی عما لم یقع قال ابو حنیفة انا نستعدّ للبلاء قبل نزوله فاذا وقع عرفنا الدخول فیه و الخروج منه قال قتادة و اللّه لا احدثکم بشیء من الحلال و الحرام سلونی عن التفسیر فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب ما تقول فی قوله تعالی قالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ قال نعم هذا آصف بن برخیا بن سمعیا کاتب سلیمان بن داود کان یعرف اسم اللّه الاعظم فقال ابو حنیفة و هل کان یعرف الاسم سلیمان قال لا قال فیجوز أن یکون فی زمن بنی من هو اعلم من النبی قال قتادة و اللّه لا احدثکم بشیء من التفسیر سلونی عما اختلف فیه العلماء قال فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب أ مومن انت قال ارجو قال و لم قال یقول ابراهیم وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ اَلدِّینِ فقال ابو حنیفة هلا قلت کما قال ابراهیم علیه السّلام قال أ و لم تومن قال بلی فهلا قلت بلی قال فقام قتادة مغضبا و دخل الدار و حلف ان لا یحدثهم

ص:18

و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ او گفته و قال معمر سألت ابا عمرو بن العلاء عن قوله تعالی وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ فلم یجبنی فقلت انی سمعت قتادة یقول مطیعین فسکت فقلت له ما تقول یا ابا عمر فقال حسبک قتادة فلو لا کلامه فی القدر و

قد قال صلی اللّه علیه و سلم إذا ذکر القدر فامسکوا لما عدلت به احدا من اهل دهره و ذهبی در تذهیب التهذیب بترجمۀ او گفته و کان قتادة یتّهم بالقدر و قال علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ان عبد الرحمن یقول اترک کل من کان راسا فی بدعة یدعو إلیها قال کیف یصنع بقتادة و ابن أبی رواد و عمر بن ذر و ذکر قوما ثم قال یحیی ان ترک هذا الضرب ترک ناسا کثیرا و قال جریر بن عبد الحمید عن مغیرة عن الشعبی قیل له هل رأیت قتادة قال نعم رأیته کحاطب لیل و قال سفیان بن عیینة قال الشعبی لقتادة حاطب لیل قال سفین قال لی عبد الکریم الجزری ما حاطب لیل قلت الاّ ان تخبرنی قال هو الرجل یخرج فی اللیل یحتطب فیقع یده علی افعی فیقتله هذا مثل ضرب لطالب العلم ان طالب العلم إذا حمل من العلم ما لا یطیقه قتله علمه کما قتل الافعی حاطب لیل انتهی مختصرا و نیز ذهبی در میزان گفته قتادة بن دعامة السدوسی حافظ ثقة ثبت لکنه مدلس و رمی بالقدر قاله یحیی بن معین و معهذا فاحتج به ارباب الصحاح و لا سیما إذا قال حدثنا مات کهلا و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال حنظلة ابن أبی سفیان کان طاؤس یعرض قتادة و کان قتادة یرعی بالقدر و قال علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ان عبد الرحمن یقول اترک کل من کان راسا فی بدعة یدعو إلیها قال کیف یصنع بقتادة و ابن أبی رواد و عمرو بن ذرّ و ذکر قوما قال یحیی ان ترک هذا الضرب ترک ناسا کثیرا و قال معتمر بن سلیمان عن أبی عمرو بن العلاء کان قتادة و عمرو بن شعیب لا یثبت علیهما شیء یاخذان عن کل احد و قال جریر بن مغیرة عن الشعبی قتادة حاطب لیل و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته مات بواسط سنة سبع عشرة و کان مدلسا علی قدر فیه و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب گفته قتادة بن دعامة السدوسی ابو الخطاب البصری الاکمه احد الائمّة الاعلام حافظ مدلّس و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلّسین گفته قتادة بن دعامة السدوسی مشهور ایضا به من جملة التابعین عاشرا در طریق اول ترمذی راوی از معمر داود بن عبد الرحمن عطارست و او هم مقدوح و مجروح

ص:19

بعض کبار می باشد ذهبی در میزان بترجمه او گفته و قال الحاکم قال یحیی بن معین ضعیف الحدیث و قال الازدی یتکلمون فیه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و نقل الحاکم عن ابن معین تضعیفه و قال الازدی یتکلمون فیه حادی عشر در همین طریق ترمذی راوی از حمید بن عبد الرحمن سفیان بن وکیع ست و قدح عظیم و جرح جسیم او بر ناظر کتب و اسفار واضح و آشکار است ذهبی در میزان گفته سفین بن وکیع بن الجراح ابو محمد الرواسی قال خ یتکلمون فیه لاشیاء لقنوه ایاها و قال ابو زرعة یتهم بالکذب و قال ابن أبی حاتم اشار أبی علیه ان یغیر ورقه فانه افسد حدیثه و قال له لا تحدث الا من اصولک فقال سافعل ثم تمادی و حدث باحادیث ادخلت علیه و قد ساق له ابو احمد خمسة احادیث منکرة السند لا المتن ثم قال و له حدیث کثیر و انما بلاؤه انه کان یتلقن ما لقن و قال کان له وراق یلقنه من حدیث موقوف فیرفعه او مرسل یوصله او یبدل رجلا برجل و قال ابن حبّان مات سنة سبع و اربعین و مائتین و کان شیخنا فاضلا صدوقا الا انه ابتلی بوراق سوء کان یدخل علیه فکلّم فی ذلک فلم یرجع و کان ابن خزیمة یروی عنه سمعته یقول ثنا بعض من امسکنا عن ذکره و هو من الضرب الذی ذکرته مرارا ان لو یخر من السّماء فیخطفه الطیر احب إلیه من ان یکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لکن افسدوه و ما کان ابن خزیمة یحدث عنه الا بالحرف بعد الحرف و نیز ذهبی در کاشف گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ابو محمد عن ابیه و مطلب بن زیاد و عنه ت ق و ابن صاعد و الباشانی ضعیف توفی 247 و نیز ذهبی در کتاب المغنی فی الضعفا گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ضعف و قال ابو زرعة کان یتهم بالکذب و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب ترجمه او گفته قال البخاری یتکلمون فیه لاشیاء لقنوه و قال ابو حاتم سالت ابا زرعة عنه فقال لا یشتغل به قیل له کان یکذب قال کان ابوه رجلا صالحا قیل له کان سفیان متهما بالکذب قال نعم و قال ایضا سمعت أبی یقول کلمنی فیه مشایخ من اهل الکوفة فاتیته مع جماعة من اهل الحدیث فقلت له ان حقک واجب علینا لو صنت نفسک و اقتصرت علی کتب ابیک لکانت الرحلة إلیک فکیف و قد سمعت فقال و ما الذی ینقم علی قلت قد ادخل وراقک ما لیس من حدیثک بین حدیثک قال فکیف السبیل فی هذا قلت ترمی

ص:20

بالمخرجات و تقتصر علی الاصول و تنحی هذا الوراق و ندعو بابن کرامة و تولیه اصولک فانه یوثق به فقال مقبولا عنک قال فما فعل شیئا مما قاله و بلغنی ان وراقه کان یستمع علینا الحدیث فبطل الشیخ و کان یحدث تلک الاحادیث التی ادخلت بین حدیثه قال عبد الرحمن سئل أبی عنه قال لیّن قال البخاری توفی فی ربیع الآخر سنة 237 قلت و قال النّسائی لیس بثقة و قال فی موضع آخر لیس بشیء و قال ابن حبان کان شیخا فاضلا صدوقا الا انه ابتلی بوراقه فجلّی فصّه ثم قال و کان ابن خزیمة یروی عنه و سمعته یقول ثنا بعض من مسکنا عن ذکره و ما کان یحدث عنه الا بالحرف بعد الحرف و هو من الضرب الذین لان یخروا من السماء احب إلیهم من ان یکذبوا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لکن افسدوه و قال الآجری امتنع ابو داود من التحدیث عنه قال ابن عدی و انما بلاؤه انه کان یتلقی ما لقن و یقال کان له وراق یلقنه من حدیث موقوف فیرفعه و حدیث مرسل فیوصله او یبدل قوما بقوم فی الاسناد و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ابو محمد الرواسی الکوفی کان صدوقا الا انه ابتلی بوراقه فادخل علیه ما لیس من حدیثه فنصح فلم یقبل فسقط حدیثه من العاشرة و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب گفته سفیان بن وکیع بن الجراح الرواسی ابو محمد الکوفی عن مطلب بن زیاد و حفص بن غیاث و عنه ت ق قال البخاری یتکلمون فیه مات سنة سبع و اربعین و مائتین ثانی عشر اگر فرضا از قوادح رجال اسانید ترمذی و ابن ماجه اعراض هم کنیم باز هم این حدیث هرگز محکوم بصحت نمی تواند شد زیرا که نزد حفاظ اهل سنت این حدیث با وجود این طرق خالی از ارسال نیست و بهمین سبب ناقدین اخبار حکم صحت آن را بذکر ارسال آن متعقب و مردود وا می نمایند چنانچه ابن حجر در فتح الباری در شرح حدیث امانت أبی عبیده گفته تنبیه اورد الترمذی و ابن حبان هذا الحدیث من طریق عبد الوهاب الثقفی عن خالد الحذاء لهذا الاسناد مطولا و اوله

ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه ابیّ و افرضهم زید و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ الاوان لکل امة امینا الحدیث و اسناده صحیح الا ان الحفاظ قالوا ان الصواب فی اوله الارسال و الموصول منه ما اقتصر علیه البخاری و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در شرح

ص:21

قول عمر اقرأنا أبی گفته کذا

اخرجه موقوفا و قد اخرجه الترمذی و غیره من طریق أبی قلابة عن انس مرفوعا فی ذکر ابیّ و فیه ذکر جماعة و اوله ارحم امتی بامتی ابو بکر و فیه اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب الحدیث و صححه لکن قال غیره ان الصواب ارساله و عینی در عمدة القاری در شرح قول عمر اقرأنا أبی گفته و هذا حدیث موقوف و

اخرجه الترمذی و غیره من طریق أبی قلابة عن انس مرفوعا و فیه ذکر جماعة و اوله ارحم امتی ابو بکر و فیه و اقرؤهم لکتاب اللّه أبی بن کعب الحدیث و صححه الترمذی و قال غیره و لصواب ارساله و سخاوی در مقاصد حسنه در تحقیق

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر گفته و الحدیث اعلّ بالارسال و سماع أبی قلابة من انس صحیح الا انه قیل انه لم یسمع منه هذا و قد ذکر الدارقطنی فی العلل الاختلاف فیه علی أبی قلابة و رجح هو و غیره کالبیهقی و الخطیب فی المدرج ان الموصول منه ذکر أبی عبیدة و الباقی مرسل و رجح ابن المواق و غیره روایة الموصول و مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث ارأف امتی بامتی گفته قال ابن حجر فی الفتح هذا الحدیث آورده الترمذی و ابن حبان من طریق عبد الوهاب الثقفی عن خالد الحذاء مطولا و اوله ارحم و اسناده صحیح الا ان الحفاظ قالوا ان الصواب فی اوله الارسال و الموصول منه ما اقتصر علیه البخاری انتهی و ضعیف بودن حدیث مرسل و سقوط آن از درجه احتجاج بر متتبع افادات اصحاب درایت مخفی و محتجب نیست علامه ابن الصلاح در کتاب علوم الحدیث گفته ثم اعلم ان حکم المرسل حکم الحدیث الضعیف الا ان یصح مخرجه بمجیئه من وجه آخر کما سبق بیانه فی نوع الحسن و نیز ابن الصلاح در کتاب علوم الحدیث گفته و ما ذکرناه من سقوط الاحتجاج بالمرسل و الحکم بضعفه هو المذهب الذی استقر علیه آراء جماهیر حفاظ الحدیث و نقاد الاثر و تداولوه فی تصانیفهم و فی صدر صحیح مسلم المرسل فی اصل قولنا و قول اهل العلم بالاخبار لیس بحجة و ابن عبد البر حافظ المغرب ممن حکی ذلک عن جماعة اصحاب الحدیث و الاحتجاج به مذهب مالک و أبی حنیفة و اصحابهما فی طائفة و اللّه اعلم و جلال الدین سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته ثم المرسل حدیث ضعیف لا یحتج به عند جماهیر المحدثین و الشافعی کما حکاه عنهم مسلم فی صدر صحیحه و ابن عبد البر فی التمهید و حکاه الحاکم عن ابن المسیب و مالک و کثیر من الفقهاء و اصحاب الاصول و النظر للجهل بحال المحذوف و لانه یحتمل ان یکون

ص:22

غیر صحابی و إذا کان کذلک فیحتمل أن یکون ضعیفا و ان اتفق أن یکون المرسل لا یروی الا عن ثقة فالتوثیق مع الابهام غیر کاف کما سیاتی و لانه إذا کان المجهول المسمی لا یقبل فالمجهول عینا و حالا اولی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول الی اصطلاح احادیث الرسول گفته شوکانی گفته مذهب جمهور ضعف مرسل و عدم قیام حجت باوست بنابر احتمال این معنی که تابعی آن را از بعض تابعین شنیده باشد پس متعین نشد که واسطه صحابیست نه غیر او تا آنکه چنین گویند که صحابه عدول اند و حذف صحابی مضر نیست و یحتمل که از مدعی صحبت شنیده باشد و صحبتش بصحت نرسیده و مذهب ابو حنیفه و جمهور معتزله و مختار آمدی قبول مرسل و قیام حجت باوست تا آنکه بعض قائلین مرسل آن را اقوی تر از مسند گفته اند بنابر ثقت تابعی به لصحت او و لهذا آن را مرسل کرده و این غلو خارج از انصافست و حق عدم قبولست بنابر احتمال مذکور انتهی حافظ ابن کثیر بعد حد مرسل نوشته هذا ما یتعلق بتصویره عند المحدثین و اما کونه حجة فی الدین فذاک یتعلق بعلم الاصول و قد اشبعنا الکلام فی ذلک فی کتابنا المقدمات و قد ذکر مسلم فی مقدمة کتابه ان المرسل فی اصل قولنا و قول اهل العلم بالاخبار لیس بحجة و کذا حکاه ابن عبد البر عن جماعة اصحاب الحدیث قال ابن الصلاح و ما ذکرناه من سقوط الاحتجاج بالمرسل و الحکم بضعفه هو الذی استقر علیه آراء جماعة الحفاظ الحدیث و نقاد الاثر و مزاولیه فی تصانیفهم انتهی و از عجائب آیات مبهره این ست که چون در این حدیث ارسال حسب افادۀ ناقدین با کمال متحقق بود لهذا خود عاصمی وقتی که آن را بسند خود روایت کرد طریقی اختیار نمود که در ارسال صریحست و از ان بوضوح تمام ظاهر می گردد که این حدیث را ابو قلابه بلا واسطه انس بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اسناد می نماید و جرأت بر ادعای سماع آن از انس نمی کند و پر ظاهرست که ابو قلابه از تابعینست و ادراک صحبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ننموده پس ربیعی در ارسال این اسناد و مرسل بودن این حدیث باقی نماند و انهتاک حال آن بدرجه کمال رسید حالا عبارت عاصمی باید شنید و لمعان و سطوع امر حق بچشم حقیقت بین باید دید عاصمی در صدر زین الفتی جائی که ذکر صحابه نموده گفته

اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال حدثنا ابو سعید الرازی قال حدثنا یوسف بن عاصم الرازی البزار قال حدثنا ابراهیم بن الحجاج قال حدثنا حماد عن عاصم الاحول عن أبی قلابة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و احدهم فی دین اللّه عمر و اکثرهم حیاء عثمان بن عفان و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی بن کعب و لکل امة امین

ص:23

و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و از ملاحظه مصابیح و مشکاة و فتح الباری واضح و لائح می گردد که این حدیث مهتوک الحال را قتاده نیز بارسال روایت نموده و او هم مثل ابو قلابه جرأت ادعای سماع این حدیث از انس نیافته محی السنه بغوی در مصابیح گفته

عن انس رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم بامتی فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرضهم زید بن ثابت و اقرأهم أبی و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح (صح) و رواه بعضهم عن قتادة رضی اللّه عنه مرسلا و فیه و اقضاهم علی و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته و

عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و افرضهم زید بن ثابت و اقرأهم أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح رواه احمد و الترمذی و قال هذا حدیث حسن صحیح و

روی عن معمر عن قتادة مرسلا و فیه و اقضاهم علی و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب التفسیر گفته و

عن عبد الرزاق عن معمر عن قتادة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مرسلا ارحم امتی بامتی ابو بکر و اقضاهم علی الحدیث و بحمد اللّه بعد درک این تحقیق انیق بر تو واضح گردید که ترمذی و ابن ماجه و من یحذو حذوهم که در روایت این حدیث در بین ابو قلابه و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا در میان قتاده و آنجناب ذکر انس افزوده اند یا مرتکب خطای عظیم و وهم جسیم شده اند و یا دیده و دانسته تدلیسا و تلبسیا خواسته اند که حدیث مرسل بر ناظرین قاصرین موصول ظاهر شود و لکن أبی اللّه الا تنکشف جلیّة الحال و یتضح انقطاعه و الارسال و یبین ضعفه و الانخزال بتصریح اعلامهم و الاقیال از آنجمله است ابن عمرو این افک مصنوع و کذب موضوع را بروایت او حاکم در مستدرک آورده چنانچه گفته

حدثنا عبد الرحمن بن حمدان الجلاب بهمدان حدثنا ابو حاتم الرازی حدثنا محمد بن یزید بن سنان الرهاوی حدثنا الکوثر بن حکیم ابو محمد الحلبی عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان ارأف امتی بها ابو بکر و ان اصلبها فی امر اللّه عمر و ان اشدها حیاء عثمان و ان أقرؤها أبی بن کعب و ان افرضها زید بن ثابت و ان اقضاها علی بن أبی طالب و ان اعلمها بالحلال و الحرام معاذ بن حبل و ان اصدقها لهجة ابو ذر و ان امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ان حبر هذه الامة لعبد اللّه بن عباس و قدح و جرح این سند

ص:24

بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست زیرا که در آن محمد بن یزید بن سنان الرهاوی واقعشده و او را اکابر علمای سنیه ضعیف شمرده اند ذهبی در میزان الاعتدال گفته محمد بن یزید بن سنان الرهاوی عن ابیه قال الدارقطنی ضعیف قلت روی عن جده سنان بن یزید و ابن أبی ذئب و عنه ابنه ابو فروة یزید بن محمد و ابو حاتم و جماعة و قال النّسائی لیس بالقوی و نیز ذهبی در مغنی گفته محمد بن یزید بن سنان الرهاوی عن ابیه ضعفه ابو الحسن الدارقطنی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابن أبی حاتم سالت أبی عنه فقال لیس بشیء هو اشد غفلة من ابیه و نیز در تهذیب گفته و قال البخاری ابو فروة متقارب الحدیث الا ابنه محمدا یروی عنه مناکیر و قال الاجری عن أبی داود و ابو فروة الجزری لیس بشیء و ابنه لیس بشیء و قال النّسائی لیس بالقوی و نیز در تهذیب گفته قال الترمذی لا یتابع علی روایته و هو ضعیف و قال الدارقطنی ضعیف و نیز ابن حجر در تقریب گفته محمد بن یزید بن سنان الجزری ابو عبد اللّه بن أبی فروة الرهاوی لیس بالقوی من التاسعة مات سنة عشرین و نیز درین سند کوثر بن حکیم واقعشده و او خیلی مقدوح و مجروحست بخاری در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته کوثر بن حکیم عن نافع منکر الحدیث دنسای در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته کوثر بن حکیم متروک الحدیث و ذهبی در میزان الاعتدال گفته کوثر بن حکیم عن عطاء و مکحول و هو کوفی نزل حلب حدث عنه میسر بن اسماعیل و ابو نصر التمار قال ابو زرعة ضعیف و قال ابن معین لیس بشیء و قال احمد بن حنبل احادیثه بواطیل لیس بشیء و قال الدارقطنی و غیره متروک و قال ابن عدی سمعت ابا المیمون احمد بن محمد بن میمون بن ابراهیم بن کوثر بن حکیم بن ابان بن عبد اللّه بن العباس الهمدانی الحلبی بحلب هکذا نسب الی جد جده کوثر و کناه أبا مخلد و قال احمد احادیثه بواطیل و نیز ذهبی در مغنی گفته کوثر بن حکیم عن عطاء و غیره ترکوا حدیثه له عجائب و شیخ رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته کوثر بن حکیم احادیثه بواطیل و باید دانست که این حدیث موضوع را بروایت ابن عمر سیوطی در جامع صغیر نقلا عن مسند أبی یعلی الموصلی آورده حیث

قال أرأف امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ع عن ابن عمر و هر چند اصل مسند ابو یعلی پیش نظر قاصر حاضر نیست تا بر رجال سندش تماما کلام نمایم

ص:25

لیکن از تصریح علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه و تنصیص علامۀ مناوی در فیض القدیر کما ستسمع انشاء اللّه تعالی عنقریب واضح و لائح می شود که ابو یعلی این حدیث را بطریق ابن السلیمانی از پدرش روایت کرده و بر متتبعین احوال رجال مخفی و محتجب نیست که ابن البیلمانی نهایت مطعون و مغموز و بغایت مقدوح و مهموز می باشد بخاری در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه منکر الحدیث کان الحمیدی یتکلم فیه و نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه منکر الحدیث و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات محمد بن عبد الرحمن البیلمانی را لا شی دانسته و از ابو حاتم نقل کرده که ابن البیلمانی از پدرش نسخه که قریب بدو صد حدیث دارد روایت کرده حال آنکه تمام آن موضوع ست و احتجاج باو حلال نیست و ذکر او در کتب جائز نیست مگر بر سبیل تعجّب چنانچه کتاب الموضوعات که نسخه عتیقه آن پیش نظر قاصر حاضرست گفته باب ما یصنع عند حدوث الاختلاف

انبانا ابن خیرون عن الجوهری عن الدارقطنی عن أبی حاتم قال ثنا محمد بن یعقوب بن اسحاق الخطیب قال ثنا عبد اللّه بن محمد الحارثی قال ثنا محمد بن الحارث قال حدثنا محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم إذا کان آخر الزمان و اختلف الاهواء فعلیکم بدین اهل البادیة و فی روایة بدین اهل البادیة و النساء قال المصنف هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم قال یحیی بن معین محمد بن الحارث و محمد بن عبد الرحمن لیسا بشیء قال ابو حاتم حدث محمد بن عبد الرحمن عن ابیه بنسخة شبیه بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یحل الاحتجاج به و لا ذکره فی الکتب الا تعجبا و نیز ابن الجوزی در جای دیگر از کتاب الموضوعات ابن البیلمانی را مقدوح و مجروح نموده و از یحیی بن معین در حق او لیس بشیء نقل کرده و قدح ابن حیان که مشتمل بر روایت کردن نسخه موضوعه و عدم جواز احتجاج باوست نیز آورده چنانچه در کتاب مذکور گفته باب فضل جدّة

ابنا محمد بن عبد الملک قال ابنا اسماعیل بن مسعدة قال ابنا حمزة قال ابنا ابو احمد بن عدی قال حدثنا محمد بن ابراهیم الدبیلی قال ثنا عبد الحمید بن صبیح قال ثنا صالح بن عبد الجبار قال ثنا محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم یاتی علی الناس زمان یکون افضل الرباط رباط جدة حدیث آخر فی ذلک

انبانا محمد بن أبی طاهر عن الجوهری عن الدارقطنی عن أبی حاتم البستی قال ثنا محمد بن المسیب قال ثنا اسماعیل بن مالک قال ثنا الحجاج بن خالد قال ثنا عبد الملک بن هارون بن عنترة عن ابیه عن

ص:26

جده عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم اربعة ابواب من ابواب الجنة مفتحه فی الدنیا اولهن اسکندریه و عسقلان و قزوین و فصل جدّة علی هؤلاء کفضل بیت اللّه الحرام علی سائر البیوت قال المصنف هذان حدیثان لا صحة لهما اما الاول ففیه محمد بن عبد الرحمن قال یحیی لیس بشیء و قال ابن حبان حدث عن ابیه نسخة شبیها بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یحل الاحتجاج به و اما الثانی فقال یحیی عبد الملک بن هارون کذاب و قال السعدی رجال کذاب و قال ابن حبان یضع الحدیث ذهبی در میزان الاعتدال گفته محمد دق بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعفوه و قال البخاری و ابو حاتم منکر الحدیث و قال الدارقطنی و غیره ضعیف و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة شبیها بمائتی حدیث کلها موضوعة صالح بن عبد الجبار الحضرمی ثنا ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا من مسح الرکن فکانما وضعها فی کف الرحمن عز و جل

ابن حیان ثنا محمد بن یعقوب الخطیب بالاهواز ثنا عبید بن محمد الحارثی ثنا محمد بن الحارث الحارثی ثنا محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی مولی ابن عمر عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا إذ اختلفت الاهواء فعلیکم بدین اهل البادیة و به ولد الزنا لا یرث و لا یورث و به من صام یوم الجمعة کتب اللّه له عشرة ایام غرّا زهرا لا یشاکلهن ایام الدنیا و به من صام صبیحة یوم الفطر فکانما صام الدهر و به ان الذی یعلّم الطاعات یحفظه اللّه فی سبع قرون من ذریته و به إذا لقیت الحاج فصافحه و مره ان یستغفر لک فانه مغفور له و به لا زال اربعون یحفظ اللّه بهم الارض

محمد بن أبی بکر المقدسی ثنا محمد بن الحارث عن ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا لا شفعة لصغیر و لا لغائب و الشفعة کحل العقال قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی البلاء فیه منه و محمد بن الحارث ضعیف ایضا و نیز ذهبی در مغنی گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعفوه و قال ابن حبان روی عن ابیه نسخة موضوعة و ابراهیم بن محمد بن خلیل الحلبی المعروف بسبط ابن العجمی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعّفه غیر واحد و قال خ و ابو حاتم منکر الحدیث و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة شبیها بمائتی حدیث کلها موضوعة و قد ذکر له الذهبی عدة احادیث فی میزانه و فی آخرها قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء منه و محمد بن الحرث

ص:27

ایضا ضعیف انتهی یعنی راوی غالب الاحادیث التی ذکرها و اللّه اعلم و فی ثقات ابن حیان فی ترجمة ابیه یضع علی ابیه العجائب و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی الکوفی النحوی مولی آل عمر روی عن ابیه و عن خال ابیه و لم یسمه روی عنه سعید بن بشیر البخاری و عبد اللّه بن عباس بن الربیع الحارثی و محمد بن الحرث بن زیاد الحارثی و محمد بن کثیر العبدی و ابو سلمة موسی بن اسماعیل و غیرهم قال عثمان الرومی عن ابن معین لیس بشیء و قال البخاری و ابو حاتم و النّسائی منکر الحدیث و قال البخاری کان الحمیدی یتکلم فیه و یضعفه و قال ابو حاتم ایضا مضطرب الحدیث و قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء فیه منه و إذا روی عنه محمد بن الحرث فهما ضعیفان قلت و قال ابن حیان حدث عنه ابنه نسخة شبیها بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به و لا ذکره الا علی وجه التعجب و قال الساجی منکر الحدیث و قال العقیلی روی عنه صالح بن عبد الجبار و محمد بن الحرث مناکیر و قال الحاکم روی عن ابیه عن ابن عمر المعضلات و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی بفتح الموحدة و اللام بینهما تحتانیة ساکنة ضعیف و قد اتهمه ابن عدی و ابن حبان من السابعة و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته (دق) محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی العدوی مولاهم عن ابیه و عنه محمد بن کثیر العبدی قال البخاری منکر الحدیث و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی روی عن ابیه نسخة کلها موضوعة و ملا علی قاری در رساله موضوعات نقلا عن ابن القیم گفته و من ذلک حدیث

یرویه محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابن عمر عن النبی علیه السّلام من صام یوم صبیحة یوم الفطر فکانما صام الدهر و هذا حدیث باطل موضوع علی رسول اللّه علیه السّلام و ابن البیلمانی یروی المناکیر قال البخاری و ابو حاتم الرازی و النّسائی هو منکر الحدیث و قال یحیی بن معین لیس بشیء و قال الدارقطنی و الحمیدی ضعیف و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة سرد فیها ثمانین حدیث کلّها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به و لا ذکره الا علی وجه التعجب به و بر متفحص کتب و اسفار واضح و آشکارست که پدر محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی اعنی عبد الرحمن بن البیلمانی نیز نهایت مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته عبد الرحمن بن البیلمانی من مشاهیر التابعین

ص:28

یروی عن ابن عمر لینه ابو حاتم و قال الدارقطنی ضعیف لا یقوم به حجّة و نیز ذهبی در مغنی گفته عبد الرحمن بن البیلمانی تابعی مشهور قال ابو حاتم لین و ذکره ابن حیان فی الثقات و قال الدارقطنی ضعیف و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابن عباس و ابن عمر و عنه ابنه محمد و ربیعة و ابن اسحاق قال ابو حاتم لین و ذکره ابن حبان فی ثقاته و کان من فحول الشعراء و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابو حاتم لین و قال ابن سعد هو من اخماس عمر بن الخطاب و قال عبد المنعم ابن ادریس هو من الابناء الذین کانوا بالیمن و کان ینزل بحران و قیل کان شاعرا مجیدا وفد علی الولید فاجزل له الحباء و توفی فی ولایته له عند الترمذی فی طواف الوداع و عند النّسائی حدیث عمر بن عنبسة فی قصة اسلامه و غیر ذلک و فرقه ابن ماجه و ذکره ابن حبان فی الثقات قلت و قال مات فی ولایة الولید بن عبد الملک لا یجوز ان یعتبر بحدیثه إذا کان من روایة ابنه محمد لان ابنه یضع علی ابیه العجائب و قال الدارقطنی ضعیف لا یقوم به حجة و قال الازدی منکر الحدیث روی عن ابن عمر بواطیل و قال صالح جزرة حدیثه منکر و لا نعرف انه سمع احدا من الصحابة الا من سرق قلت فعلی مطلق هذا یکون حدیثه عن الصحابة المسلمین مرسلا عند صالح و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عبد الرحمن بن البیلمانی مولی عمر مدنی نزل حران ضعیف من الثالثة و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته عبد الرحمن بن البیلمانی بفتح الموحدة ثم تحتانیة ساکنة و فتح اللام مولی عمر عن ابن عباس و عمر بن عنبسة و عنه ابنه محمد و زید بن سلم قال ابو حاتم لین و وثقه ابن حبان و قال الحافظ عبد العظیم لا یحتج به و بالجمله نهایت مقدوح و مجروح بودن حدیث ابن عمر بهر دو طریق نزد ماهرین یا تحقیق و تدقیق ثابت و متحققست و ازینجاست که اکابر و اعاظم این حضرات خود باظهار حال آن می پردازند و بهتک ناموس این خبر مشبه السمر بروایت ابن عمر پرده از روی کار می اندازند علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه در ذکر

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر گفته و عن بن عمر عند ابن عدی فی ترجمة کوثر بن حکیم و هو متروک و له طریق اخری فی مسند أبی یعلی من طریق ابن البیلمانی عن ابیه عنه ازین عبارت مختصره چند فائده جلیله حاصل می شود اول آنکه از ان واضح و آشکار می گردد که حدیث ارحم امتی بروایت ابن عمر در کتاب کامل ابن عدی مذکورست و این خود دلیل مقدوحیّت آن می باشد زیرا که موضوع کتاب ابن عدی ذکر ضعفاء و مجروحین و احادیث ایشان ست دوم آنکه از آن واضح می شود که ابن عدی این حدیث را در کتاب کامل در ترجمه کوثر بن حکیم ذکر کرده و

ص:29

ازینجا لائح می شود که نزد ابن عدی کوثر بن حکیم بافترای این حدیث سقیم متهم و ملیمست سوم آنکه از آن ظاهر می گردد که نزد سخاوی راوی این کذب عظیم اعنی کوثر بن حکیم بالحتم و الجزم متروک می باشد چهارم آنکه از آن ثابت می شود که برای حدیث ابن عمر اگر چه طریق دیگر در مسند ابو یعلی هست لیکن در آن طریق ابن البیلمانی از پدر خود از ابن عمر راویست پنجم آنکه از آن متحقق می گردد که مقدوحیت ابن البیلمانی و پدرش بحدی شایع و ذائع ست که سخاوی در قدح طریق مسند ابو یعلی بر محض ذکر اینکه در ان ابن البیلمانی از پدرش راویست اکتفا ورزیده حاجتی بشرح حال قدح و جرح ایشان ندیده و فی ذلک عبرة للمعتبرین و بصیرة للمستبصرین وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ المغترّین المخلدین الی هفوات المجترمین المجترّین از آنجمله است حدیث جابر و این خبر موضوع را بروایت او طبرانی در معجم صغیر اخراج نموده حیث

قال ثنا علی بن جعفر الملحی الاصبهانی ثنا محمد بن الولید العباسی ثنا عثمان بن زفر ثنا مندل بن علی عن ابن جریح عن محمد بن المنکدر عن جابر بن عبد اللّه الانصاری رض قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و ارفق امتی لامتی عمر بن الخطاب و اصدق امتی حیاء عثمان و اقضی امتی علی بن أبی طالب و اعلمها بالحلال و الحرام معاذ بن جبل یجیء یوم القیمة امام العلماء برتوة و إقراء امتی ابیّ بن کعب و افرضها زید بن ثابت و قد اولی عویمر عبادة یعنی ابا الدرداء رضی اللّه عنهم اجمعین لم یروه عن ابن جریح الا مندل و سند این روایت پر غوایت نهایت مجروح و مقدوحست زیرا که در آن مندل بن علی واقعشده و او بنقل این روایت از ابن جریح متفردست کما نصّ علیه الطبرانی بنفسه و قدح و جرح مندل از افادات نقاد کبار و عظام اخبار واضح اشکارست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته مندل بن علی ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته مندل بن علی العنزی الکوفی اخو حبان عن عبد الملک بن عمیر و عاصم الاحول و عنه یحیی بن آدم و جبارة بن المغلّس و جماعة قال ابو حاتم شیخ و قال ابو زرعة لین و قال احمد ضعیف و نیز ذهبی در مغنی گفته مندل بن علی مشهور فیه لین ضعفه احمد و الدارقطنی و نیز ذهبی در کاشف گفته مندل بن علی العنزی الکوفی اسمه عمر و عن مغیرة و عاصم الاحول و عنه احمد بن یونس و جبارة و عدة ضعفه احمد مات 168 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ضعیف الحدیث فقلت فحیان اخوه قال هو اصلح منه یعنی مندلا اصلح من حیان و قال مرة ما اقربهما و نیز در تهذیب گفته و قال ابن أبی خیثمة عن الی خثیمة عن ابن معین لیس بشیء و نیز در تهذیب گفته و قال الدوری عن ابن معین حیان

ص:30

و مندل ضعیفان و هما احب الی من قیس بن الربیع و نیز در تهذیب گفته و قال یعقوب بن شیبه کان اشهر من اخیه حیان و هو اصغر سنّا منه و اصحابنا یحیی بن معین و علی بن المدینی و غیرهما من الثقات یضعفونه فی الحدیث و کان خیرا فاضلا صدوقا و هو ضعیف الحدیث و هو اقوی من اخیه فی الحدیث و نیز در تهذیب نقلا عن أبی حاتم گفته و سئل ابو زرعه عن مندل فقال لین الحدیث و سئل أبی عن مندل فقال شیخ و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن الحسین بن الجنید عن محمد بن عبد اللّه بن نمیر فی احادیثه بعض الغلط و قال النّسائی ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن الحسین بن الجنید سئل ابن معین عنه فقال لیس بذاک القوی و نیز در تهذیب گفته و قال الجوزجانی ذاهب الحدیث و قال الحاکم ابو احمد لیس بالقوی عندهم و قال الساجی لیس بثقة روی مناکیر و قال ابن معین کان عبد الرحمن بن مهدی لا یحدث عنه قال ابن قانع و الدارقطنی ضعیف و قال ابن حبان کان ممن یرفع المراسیل و الموقوفات من سوء حفظه فاستحق الترک و قال الطحاوی لیس من اهل الثبت فی الروایة بشیء و لا یحتج به و نیز ابن حجر در تقریب گفته مندل مثلث المیم ساکن الثانی بن علی العنزی بفتح المهملة و النون ثم زاء ابو عبد اللّه الکوفی و یقال اسمه عمرو و مندل لقب ضعیف من السابعة و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته مندل بن علی العنزی بفتح النون ابو عبد اللّه الکوفی اسمه عمر و عن مغیرة و ابن جریح و عنه ابو نعیم و زید بن الحباب ضعفه احمد و غیره مات سنة سبع و ستین و مائة و نیز درین سند ابن جریح واقعشده و او بتصریح مالک حاطب لیل بوده چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال الجرمی عن مالک کان ابن جریح حاطب لیل و ابن معین که از اجله ناقدین اهل سنتست ابن جریج را در باب زهری لا شیء دانسته چنانچه در تهذیب بترجمه او مذکورست و قال عثمان الدارمی عن ابن معین لیس بشیء فی الزهری و یحیی بن سعید که او هم از کبار نقاد سنیه است روایت ابن جریج را بنهج قول مثل هوا قابل عدم التفات انگاشته چنانچه در تهذیب بترجمه او مذکورست و قال جعفر بن عبد الواحد عن یحیی بن سعید کان ابن جریح صدوقا فاذا قال حدثنی فهو سماع و إذا قال اخبرنی فهو قراءة و إذا قال قال فهو شبه الریح و پر ظاهرست که درین روایت معجم طبرانی ابن جریج از محمد بن المنکدر بنهج عنعنه راویست و تصریح بحدثنا و اخبرنا ننموده و نه صیغه قال آورده پس این روایت او از هوا نیز کمتر قابل التفات خواهد بود و نیز حسب تصریح دارقطنی ابن جریج مدلس بتدلیس قبیح بود و از مجروحین تدلیس می کرد و تدلیس او لازم الاجتنابست چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال الدارقطنی بتجنب تدلیس ابن جریج فانه قبیح التدلیس لا یدلّس الاّ مما سمعه من مجروح مثل ابراهیم بن أبی یحیی و موسی بن عبیدة و غیرهما و اما ابن عیینة فکان یدلس عن الثقات و ابن حبان نیز تصریح بتدلیس ابن جریج نموده چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او می گوید و ذکره ابن حیان فی الثقات و قال کان من فقهاء اهل الحجاز و قراءهم و مفتیهم و کان یدلّس و یحیی بن سعید نیز چون تدلیس

ص:31

ابن جریج را می دانست لهذا حدیث او را از عطاء خراسانی با وصف تصریح او باخبار لا شیء و ضعیف می دانست چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابو بکر و رأیت فی کتاب علی بن المدینی سألت یحیی بن سعید عن حدیث ابن جریج عن عطاء الخراسانی فقال ضعیف قلت لیحیی انه یقول اخبرنی قال لا شیء انه ضعیف انما هو کتاب وقفه علیه و قوادح عظیمه و مطاعن فخیمه که از ارتکاب تدلیس حاصل می شود انشاء اللّه تعالی در ما بعد بتفصیل خواهی شنید و جرأت ابن جریج در تدلیس بحدّی رسیده بود که از ارتکاب کذب هم در ان نمی اندیشید چنانچه بمجرد اقرار هشام بن عروه ببودن صحیفه از حدیث او جسارت بروایت از هشام بصیغه حدثنا می کرد و اصلا تحرجی از ان نداشت ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته قال ابن سعد ولد سنة 85 عام الجحاف انا محمد بن عمر یعنی الواقدی قال ثنا عبد الرحمن بن أبی الزناد قال شهدت ابن جریج جاء الی هشام بن عروة فقال یا ابا المنذر الصحیفة التی اعطیتها فلانا أ هی من حدیثک قال نعم قال محمد بن عمر فسمعت ابن جریج بعد ذلک یقول ثنا هشام ما لا احصی از آنجمله است ابو سعید خدری و این خبر موضوع و افک مصنوع را بروایت او ابن عبد البر در استیعاب آورده حیث

قال وفد اخبرنا عبد الوارث بن سفیان قال حدثنا قاسم بن اصبغ قال حدثنا احمد بن زهیر قال حدثنا احمد بن عبد اللّه بن یونس قال حدثنا سلام عن زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی و افرضهم زید بن ثابت و اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ابو هریرة وعاء للعلم او قال وعاء العلم و عند سلمان علم لا یدرک و ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر و پر ظاهرست که مدار سند ابن عبد البر بر زید عمّیست و مقدوح و مجروح بودن او بانواع قوادح و مثالب بر ناقد خبیر و متتبع بصیر واضح و مستنیرست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته زید العمی ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته زید بن الجواری العمر ابو الحواری البصری قاضی هراة عن انس و سعید بن المسیب و طائفة و عنه ابناه عبد الرحیم و عبد الرحمن و شعبة و هشیم قال ابن معین صالح و قال مرة لا شیء و قال مرة ضعیف یکتب حدیثه و قال ابو حاتم ضعیف یکتب حدیثه و قال الدارقطنی صالح و ضعفه النّسائی و قال ابن عدی لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و قال السعدی متماسک و من مناکیره قیس بن الربیع عن حبیب بن أبی ثابت عن ایغار بن موسی عن زید بن الحواری عن انس مرفوعا یوشک الفالج ان یفشو فی الناس حتی یتمنوا الطاعون مکانه سلام الطویل عن زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا یکره للموذن ان یکون اماما فهذا العمل البلاء فیه من سلام سلام

عن زید العمی عن معاویة بن قرة عن معقل بن یسار مرفوعا من احتجم یوم الثلاثا لسبع عشرة من الشهر کان دواء للسنة

نعیم بن حماد ثنا عبد الرّحیم

ص:32

بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن عمر مرفوعا سألت ربی فیما اختلف فیه اصحابی من بعدی فاوحی اللّه الی یا محمد ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم بعضهم اضوء من بعض فمن اخذ بشیء مما هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی فهذا باطل و عبد الرحیم ترکوه و نعیم صاحب مناکیر و نیز ذهبی در کاشف گفته زید العمی بن الحواری ابو الحواری البصری قاضی هراة عن انس و ابن المسیب و عنه ابناه عبد الرحیم و عبد الرحمن و شعبة فیه ضعف قال ابن عدی لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه زید العمی گفته و قال اسحاق بن منصور عن ابن معین صالح الحدیث و قال غیر مرة لا شیء و قال ابو الولید بن أبی الجارود عن ابن معین زید العمی و أبی المتوکل یکتب حدیثهما و هما ضعیفان و قال ابو حاتم ضعیف الحدیث یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال ابو زرعة لیس بقوی واهی الحدیث ضعیف و قال الجوزجانی متماسک و قال الاجری عن أبی داود حدث عنه شعبة و لیس بذاک و لکن ابنه عبد الرحیم لا یکتب حدیثه و قال الاجری ایضا سألت أبا داود عنه فقال زید بن مرة قلت کیف هو قال ما سمعت منه الا خیرا و قال للنسائی ضعیف و قال الدارقطنی صالح و قال ابن عدی عامة ما یرویه ضعیف علی ان شعبة قد روی عنه و لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و قال علی بن مصعب سمی العمی لانه کان کلما سئل عن شیء قال حتی اسأل عمّی قلت و قال الرشاطی هو منسوب الی بنی العم من تمیم و قال ابن سعد کان ضعیفا فی الحدیث و قال ابن المدینی کان ضعیفا عندنا و قال ابو حاتم کان شعبة لا یحمد حفظه و قال العجلی بصری ضعیف الحدیث لیس بشیء و قال ابن عدی هو فی جملة الضعفاء الذین یکتب حدیثهم و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن حبان یروی عن انس اشیاء موضوعة لا اصول لها حتی سبق الی القلب انه المتعمد لها و کان یحیی یمرض القول فیه و هو عندی لا یجوز الاحتجاج بخبره و لا اکتبه الا للاعتبار و هو الذی روی عن انس مرفوعا من احتجم یوم الثلثاء سبع عشر مضین من الشهر کان دواء سنة و نیز ابن حجر در تقریب گفته زید بن الحواری ابو الحواری العمی البصری قاضی هراة یقال اسم ابیه مرة ضعیف من الخامسة و محمد طاهر گجراتی در قانون الموضوعات گفته زید العمی لیس بشیء ج متروک غ زید بن الحواری العمی ابو الحواری البصری قاضیها ضعفه النّسائی و ابن عدی و قیل صالح و قیل ضعیف یکتب حدیثه و شیخ رحمه اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته زید بن الحواری العمی یروی اشیاء موضوعة لا اصل لها حتی یسبق الی القلب انه المتعمد لها و نیز در سند ابن عبد البر راوی از زید عمی سلامست و سلاّم

ص:33

نزد نقاد اعلام هرگز سالم از جرح و قدح نیست بلکه خیلی مطعون و معیوب و موهون و مثلوب می باشد بلکه ارباب جرح و تعدیل خود این خبر موضوع ضئیل را در ترجمه سلام طویل ذکر می کنند و باین ذکر بنای متزلزل آن از اساس یکسر می کنند چنانچه نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته سلام بن سلم متروک الحدیث و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات در ضمن قدح حدیث طویل در فضل مؤذنین گفته و فیه سلام الطویل قال یحیی لیس بشیء لا یکتب حدیثه و قال البخاری ترکوه و قال النّسائی و الدارقطنی متروک و قال ابن حبان یروی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد بها و نیز ابن الجوزی در کتاب الموضوعات بعد ذکر حدیثی در باب زکاة الفطر گفته قال المصنف هذه الزیادة و هی ذکر الیهودی و النصرانی موضوعة علی رسول اللّه انفرد بها سلام الطویل قال یحیی لا یکتب حدیثه و قال النّسائی متروک و قال ابن حبان کان یروی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد لها و ذهبی در میزان گفته سلام بن مسلم و یقال ابن سلیم التمیمی السعدی الخراسانی ثم المدائنی الطویل روی عن زید العمی و منصور بن زاذان و حمید و البصریین قال خ (البخاری) سلام بن مسلم السعدی الطویل عن زید العمی ترکوه و قال احمد بن أبی مریم سالت ابن معین عن سلام بن سلم التمیمی فقال ضعیف لا یکتب حدیثه و روی ابن الدورقی عن یحیی سلام الطویل لیس بشیء و روی عباس عن یحیی سلام التمیمی لیس بشیء و قال احمد سلام الطویل منکر الحدیث و قال س (النّسائی) سلام بن سلم متروک و قال ابو زرعة ضعیف ابو الربیع الزهرانی ثنا سلام الطویل عن زید العمی عن معاویه بن قرة عن ابن عمر بحدیث الوضوء مرة و مرتین و ثلاثا تابعه فیه عبد الرحیم بن زید العمی شبابة ثنا سلام

عن زید عن معاویة بن قرة عن انس عن النبی صلی اللّه علیه فی المسح علی الخفین ثلاثة ایام و لیالیهن للمسافر و یوما و لیلة للمقیم و به عن زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مثله احمد بن یونس ثنا سلام ثنا زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید مرفوعا ارحم هذه الامة بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و افرضهم زید و اقضاهم علی و اصدقهم حیاء عثمان و امین الامة ابو عبیدة بن الجراح و اقرأهم أبی و ابو هریرة وعاء من العلم و عند سلمان علم لا یدرک و معاذا علم الناس بحلال اللّه و حرامه و ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء او البطحاء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر و قد ساق ابن عدی له جملة و قال لا یتابع علی شیء منها منها له

عن زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا کره للموذن ان یکون اماما قال ابن عدی

ص:34

لعل البلاء فیه منه او من زید قیل توفی فی حدود سنة سبع و سبعین و مائة و نیز ذهبی در مغنی گفته سلام بن سلم و قیل ابن سلیم المدائنی السعدی الخراسانی الاصل الطویل عن زید العمی و حمید الطویل و منصور بن زاذان متروک و قال ابو زرعة ضعیف و نیز ذهبی در کاشف گفته سلام بن سلم التمیمی المدائنی الطویل و قیل ابن سلیم عن زید العمی و منصور بن رادان و عنه قبیصة و خلف بن هشام و ابو الربیع الزهرانی قال البخاری ترکوه و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته سلام بن سلم و یقال ابن سلیم التمیمی السعدی الطویل جرحه جماعة قال ابن الجوزی فی الموضوعات یروی عن الثقات الموضوعات کانه المتعمد لها ذکره فی فضل الموذنین و فی موضع آخر فی الزکاة و نقل هذا الکلام عن ابن حبان و اللّه اعلم و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال احمد روی احادیث منکرة و قال ابن أبی مریم عن ابن معین له احادیث منکرة و قال الدوری و غیره عن ابن معین لیس بشیء و قال ابن المدینی ضعیف و قال ابن عمار لیس بحجة و قال الجوزجانی لیس بثقة و قال البخاری ترکوه و قال مرة یتکلمون فیه و قال ابو حاتم ضعیف الحدیث ترکوه و قال ابو زرعة ضعیف و قال النّسائی متروک و قال مرة لیس بثقة و لا یکتب حدیثه قال ابن خراش کذاب و قال مرة متروک و قال ابو القسم البغوی ضعیف الحدیث جدّا و روی ابن عدی احادیث و قال لا یتابع علی شیء منها و اخرج له الحدیث الذی اخرجه ابن ماجة و لیس له عند غیره و هو حدیث انس وقت للنفساء قلت و منها

زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا کره للموذن أن یکون اما ما قال ابن عدی لعل البلاء فیه منه او من زید و قال ابن حیان روی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد لها و هو الذی

روی عن حمید عن انس ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم وقت للنفساء اربعین یوما و قال العجلی ضعیف و قال الساجی عنده مناکیر و قال الحکم روی احادیث موضوعة و قال ابو نعیم فی الحلیة فی ترجمة الشعبی سلام بن سلیم الخراسانی متروک باتفاق قرأت بخط الذهبی قیل انه مات فی حدود سنة 177 سبع و سبعین و مائة و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سلام بتشدید اللام ابن سلیم او سلم ابو سلیمان و یقال له الطویل المدائنی متروک من السابعة مات سنه سبع و سبعین و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته (ق) سلام بن سلیم التمیمی السعدی ابو سلیمان المدائنی الطویل عن زید العمی فاکثر و حمید الطویل و عنه ابو الربیع

ص:35

الزهرانی و علی بن الجعد قال ابو زرعة ضعیف قال البغوی توفی قریبا من سنه سبع و سبعین و مائة و شیخ رحمة اللّه سندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته سلام الطویل یروی الموضوعات کانه المعتمد لها و ابو الفیض محمد مرتضی الزبیدی در تاج العروس گفته سلام بن سلم و قیل ابن سالم و قیل ابن سلیمان ابو العباس المدائنی السعدی التمیمی عن زید العمی و منصور بن زاذان و عنه خلف بن هشام قال البخاری ترکوه و علاوه بر ذهبی که این خبر موضوع را در ترجمۀ سلام آورده و راه اظهار وهن و هوان و فساد و بطلان آن سپرده دیگر علماء سنیه نیز این خبر موضوع را مقدوح و مجروح وامینمایند و باعتراف قدح سلام طویل و زید عمی در ایضاح انحزام و انثلام آن می افزایند سخاوی در مقاصد حسنه در ذکر این حدیث گفته و عن أبی سعید عند قاسم بن صبغ عن ابن أبی خیثمه و عنه العقیلی فی الضعفاء عن علی بن عبد العزیز کلاهما عن احمد بن یونس عن سلام عن زید العمی عن أبی الصدیق عنه و زید و سلام ضعیفان و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی در تحفة المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی از اصول اربعه کتاب مذکور که آن فصل معقود برای ذکر احادیث ضعیفه است گفته

ارحم امتی بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی اخرجه ابن عبد البر فی الاستیعاب عن أبی سعید الخدری و فی سنده سلام و هو الطویل متروک عن زید العمی ضعیف و ازینجا بحمد اللّه تعالی واضح و اشکار گردید که این خبر مصنوع بروایت ابو سعید خدری چنان مهتوک الحال و مقدوح الرجالست که خود علمای اهل سنت بقدح و جرح در آن برمیخیزند و خاک مذلت و صغار باید أی عیب و عوار آن بر رؤس متمسکین بآن برملا می ریزند و از آن جمله است ابو محجن و این خبر منفعل را بروایت او ابن عبد البر در استیعاب آورده چنانچه در صدر استیعاب گفته و قد وصف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وجوه اصحابه و خلالهم لیقتدی به فیهم بمثل ذلک فیما رواه شیخنا عیسی بن سعید بن سعدة المقری قال حدثنا ابو بکر احمد ابراهیم بن شاذان قال حدثنا ابو محمد یحیی بن محمد بن صاعد و ابنا نا به ابو عثمان سعید بن عثمان قال حدثنا احمد بن دحیم قال حدثنا یحیی بن محمد بن صاعد قال حدثنا محمد بن عبید بن ثعلبة العامری بالکوفة قال حدثنا عبد الحمید بن عبد الرحمن ابو یحیی الحمانی قال حدثنا ابو سعید الاعور یعنی البقال و کان مولی الحذیفة قال حدثنا شیخ من الصحابة یقال له ابو محجن او محجن بن فلان

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان أرأف امتی بامتی ابو بکر و اقواها فی دین اللّه عمر و اصدقها حیاء عثمان و اقضاها علی بن أبی طالب و اقراها

ص:36

أبی بن کعب و افرضها زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و درین سند سعید بقال واقع شده و سعید بقال مقدوح و مجروح ناقدین رجال و مطعون و موهون مختبرین احوالست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال الاعور مولی حذیفة بن الیمان کوفی مشهور روی عن انس و أبی وائل و عکرمه و عنه شعبة و ابو اسامه و یعلی و خلق ترکه الفلاس و قال ابن معین لا یکتب حدیثه و قال ابو زرعة صدوق مدلس و قال ح منکر الحدیث علی بن حرب ثنا ابو مسعود الزجاج عن أبی سعید البقال عن أبی عباد عن أبی هریرة مرفوعا ما کان من حق قلته او لم اقله فانا قلته هذا منکر

ابن عیینة عن أبی سعید البقال عن عکرمة عن ابن عباس قال من شک ان المحشر هاهنا یعنی الشام فلیقرأ هو الذی اخرج الذین کفروا من دیارهم لاول الحشر قال لهم النبی صلی اللّه علیه و سلم اخرجوا قالوا الی این قال الی ارض المحشر

عبدة بن سلیمان عن أبی سعید عن الضحّاک عن ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال زیّنوا القرآن باصواتکم قال ابن عدی هو من جملة الضعفاء الذین یجمع حدیثهم و نیز ذهبی در مغنی گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال مشهور لیس بالحجة قال ابن معین لا یکتب حدیثه و قال ابو زرعة صدوق مدلس و قال الفلاس متروک و نیز ذهبی در کاشف گفته سعید بن المرزبان العبسی ابو سعد البقال الکوفی الاعور عن انس و ابن أبی لیلی و عنه شعبة و عبید اللّه بن موسی قال احمد منکر الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال عمرو بن حفص بن غیاث ترک أبی حدیثه و قال ابو عیینة کان عبد الکریم احفظ منه و قال احمد ما رأیت عیینة املا علینا عنه الا حدیثا واحدا قیل له لم قال لضعفه عنده و قال ابن المبارک قلت لشریک أ تعرف ابا سعد البقال فقال أی و اللّه انا اعرفه عالی الاسناد حدثته عن عبد الکریم الجزری عن زیاد بن أبی مریم عن عبد اللّه بن معقل عن ابن مسعود بحدیث الندم توبة فترکنی و ترک عبد الکریم و ترک زیادا و حدث به عن عبد اللّه بن معقل و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال احمد بن أبی مریم عن ابن معین لیس بشیء لا یکتب حدیثه و قال عمرو بن علی ضعیف الحدیث متروک الحدیث و قال ابو زرعة لین الحدیث مدلس قیل هو صدوق قال نعم کان لا یکذب

ص:37

و قال البخاری منکر الحدیث و قال الحاکم لا یحتج بحدیثه و قال النّسائی ضعیف و قال عرة لیس بثقة و لا یکتب حدیثه و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال البرقانی عن الدارقطنی متروک و قال ابو حاتم فیه تدلیس ما اقربه من أبی خباب و قال الساجی صدوق فیه ضعف و قال العجلی ضعیف و قال ابن حبان کثیر الوهم فاحش الخطا قال ابو داود کان من قراء الناس و قال العقیلی وثقه وکیع و ضعفه ابن عیینة قلت الحکایة التی حکیت عن وکیع لا یدل علی انه وثقه و قد ذکرها الساجی عن محمود بن غیلان قال سئل وکیع عن أبی سعد البقال فقال احمد اللّه کان یروی عن أبی وائل و ابو وائل ثقة و قد ذکرها المؤلف بلا عز و فحذفتها ثم احتجت هنا فذکرتها و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سعید بن مرزبان العبسی مولاهم ابو سعد البقال الکوفی الاعور ضعیف مدلس مات بعد الاربعین من الخامسة و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته سعید بن المرزبان العبسی مولی حذیفة ابو سعید الکوفی البقال بموحدة الاعور عن انس و أبی وائل و عنه شعبة و ابن عیینة قال النّسائی ضعیف قال الذهبی مات سنة بضع و اربعین و مائة و ما علمت احد اوثقه و علاوه برین عبارات که حاکی قبائح اعمال و کاشف شنائع احوال ابو سعد بقالست از عبارت آتیه اصابه ابن حجر عسقلانی واضح خواهد شد که ابو سعد با اینکه ضعیفست ادراک ابو محجن نکرده پس روایت او از ابو محجن محکوم بارسال و انقطاع خواهد بود و اصلا قابلیّت تمسک و تشبث نخواهد داشت و کسی از اصحاب تامل و تحقیق و ارباب تدبیر و تدقیق آن را قابل استناد و اعتماد نخواهد انگاشت بالجمله انهتاک حال این خبر ساقط الاثر بسبب مقدوحیت ابو سعد بقال اعور بر هر ناقد ذی بصر ظاهر و اظهرست و اگر از قدح و جرح ابو سعد بقال و غمز و همز این اعور بادی الارسال قطع نظر و صرف بصر کرده شود باز هم حدیث ابو محجن قابل اعتنا و التفات اثبات و ثقات نیست زیرا که معایب و قوادح خود ابو محجن ثقفی بحدی رسیده است که هرگز احدی از ارباب انصاف و ترک اعتساف حدیث او را بجوی نخواهد خرید و باعتماد بر روایت این چنین مرتکب کبائر و مرتبک جرائر پرده ناموس خود بدست صفاقت و رقاعت نخواهد درید توضیح این اجمال آنکه ابو محجن ثقفی با وصفی که نزد حضرات اهل سنت نائل شرف صحابیّت رسول صلی اللّه علیه و آله ماهب القبول بود چندان انهماک در شرب خمر و هتک ستر می نمود که بالاجهار و الاعلان بادمان آن می پرداخت و بیمحابا نرد حیا و شرم تبرک وقار

ص:38

و آزرم می باخت تا آنکه چند بار اجرای حد را هم بر خود سهل و آسان انگاشت و از حسو عقار و شرب راح و ارتیاح بدور اقداح هرگز دست برنداشت آخر نوبت بجای رسید که حضرت خلیفه ثانی با آن همه محامات شاربین خمر که در سر داشتند و بسبب اتحاد مشرب و مذاق با این جماعت فجار فساق طریق تائید و وفاق مسلوک نموده اعلام جلاعت و خلاعت می افراشتند نیز تاب نیاوردند و از اجرای حدّ و تعذیب بر آن سیکرّر شریب مرة بعد مرة و کرة بعد کرة بتنگ آمده طریق نفی آن مستوجب زجر و نهر بسوی جزیرۀ در بحر سپردند و بمزید تیقظ برای نگاهبانی آن خلیع الغدار مردی را نیز همراه او نمودند تا مانع و حاجز او از شرب خمر بوده باشد لیکن آن مغرم لهو و قصف خواست که آن محتسب را بقتل رساند و خود را ازین احتساب شدید وارهاند چون تیر تدبیر آن شریر بر نشانه ننشست ناچار چون تیر از جا جست و از جزیره فرار نموده بقادسیه رسید و بسعد بن أبی وقاص ملحق گردید چون محتسب ابو محجن نیز بخوف قتل خود از جزیره راه فرار پیش گرفته بخدمت خلیفه ثانی ماجرا را رسانیده بود لهذا حضرت خلافت مآب سعد بن أبی وقاص را بحبس ابو محجن مامور ساختند طریف آنست که او در قادسیه نیز از شرب خمر باز نیامد و طریفتر آنکه سعد بن أبی وقاص با وصف علم باین معنی اجرای حد بر او ننمود بلکه بسبب قتال او با کفار که غالبا در حالت خمار واقع شده باشد چنان مسرور شد که باو وعده کرد که دیگر ما ترا در شرب خمر هرگز حد نخواهیم زد و گویا این تعطیل حد خداوند قهار را مجازات قتال او با کفار قرار داد و ابو محجن اگر چه عهد کرد که دیگر خمر نخواهد خورد مگر وفای او برین عهد هرگز ثابت نمی شود بلکه حب شراب چنان در عروق لحم و

ص:39

مخ عظام او سرایت کرده بود که آن بی باک بعد مردن هم می خواست که در پهلوی تاک مدفون شود تا بعد مرگ هم ذائقه شراب بچشد و این معنی را بنهج وصیت نظما ادا هم نموده است و چون این از روی او از صمیم قلب خواسته بود لهذا کرامت صحابیت ثلاثه بهر او بروز کرد و آخر بر قبر او اصول ثلاثه کرم پیدا شد و سوء حال و خسران مآل او بر همگنان ظاهر و باهر گردید حالا بعض عبارات که شاهد این مطالبست باید شنید و بلطف احتجاج اهل سنت بخبر چنین شارب الخمر در فضیلت اصحاب عیانا باید رسید ابن عبد البر قرطبی در کتاب استیعاب گفته ابو محجن الثقفی اختلف فی اسمه فقیل فیه مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه بن حبیب بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن عمیره بن عوف بن نسی و هو ثقیف الثقفی و قیل اسمه کنیته اسلم حین اسلمت ثقیف و سمع من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و

روی عنه حدث عنه ابو سعد البقال قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول اخوف ما اخاف علی امتی من بعدی ثلاث ایمان بالنجوم و تکذیب بالقدر و حیف الائمة و کان ابو محجن هذا من الشجعان الابطال فی الجاهلیة و الاسلام من اولی الباس و النجدة و من الفرسان إلیهم و کان شاعرا مطبوعا کریما الا انه کان منهم کافی الشراب لا یکاد یقلع عنه و لا یردعه حدّ و لا لوم لائم و کان ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه یستعین به و جلده عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی الخمر مرارا و نفاه الی جزیرة فی البحر و بعث معه رجلا فهرب منه و لحق سعد بن أبی وقاص بالقادسیة

ص:40

و هو محارب للفرس و کان قد هم بقتل الرجل الذی بعثه معه عمر فاحسّ الرجل بذلک و خرج قارا فلحق بعمر و اخبره خبره فکتب عمر الی سعد بحبس ابو محجن فحبسه فلما کان یوم قسّ الناطف بالقادسیة و التحم القتال سأل ابو محجن امرأة سعدان تحل قیده و تعطیه فرس سعد و عاهدها انه ان سلم عاد الی حاله من القید و السجن و ان استشهد فلا تبعة علیه فخلت سبیله و اعطته الفرس و قاتل و ابلی بلاء حسنا ثم عاد الی محبسه و کان بالقادسیة ایام مشهورة منها قس الناطف و منها یوم ارماث و یوم اغواث و یوم الکتائب و کانت قصة أبی محجن فی یوم منها و یومئذ قال کفی حزنا ان تؤدی الخیل بالقنی و اترک مشدودا علی وثاقیا

إذا قمت عنانی الحدید و غلقت مصارع من دونی تصم المنادیا

و قد کنت ذا مال کثیر و اخوة فقد ترکونی واحدا لا أخا لیا

و قد شف جسمی اننی کل شارق اعالج کبلا مصمتا قد برانیا

فللّه دری یوم اترک موثقا و تذهب عنّی اسرتی و رجالیا

حبسنا علی الحرب العوان و قد بدت و اعمال غیری یوم ذاک الغوالیا

فللّه عهد لا اخیس بعهده لئن فرجت الا ازور الحق انیا

حدثنا خلف بن سعید حدثنا عبد اللّه بن محمد حدثنا احمد ابن خالد حدثنا اسحاق بن ابراهیم

ص:41

حدثنا عبد الرزاق عن ابن جریج قال بلغنی ان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه حدّ ابا محجن بن حبیب بن عمرو بن عمیر الثقفی فی الخمر سبع مرات و قال قبیصة بن ذویب ضرب عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه ابا محجن الثقفی فی الخمر ثمان مرات و ذکر ذلک عبد الرزاق فی باب من حدّ من الصحابة فی الخمر قال و اخبرنا معمر عن ابن ایوب عن ابن سیرین قال ابو محجن الثقفی لا زال یجلد فی الخمر فلما اکثر علیهم سجنوه و اوثقوه فلما کان یوم القادسیة رآهم یقتتلون فکانه رای ان المشرکین قد اصابوا من المسلمین فارسل الی أم ولد سعد یقول لها ان ابا محجن یقول لک ان خلیت سبیله و حملته علی هذا الفرس و دفعت إلیه سلاحا لیکونن اول من یرجع إلیک الا ان یقتل و انشأ یقول شعر کفی حزنا ان یلتقی الخیل بالقنی و اترک مشدودا علی وثاقیا إذا شئت عنان الحدید و غلقت مصارع من دولی تصم المنادیا فذهبت الاخری فقالت ذلک لامرأة سعد فحلت عنه قیوده و حمل علی فرس کان فی الدار و اعطی سلاحا ثم خرج یرکض حتی لحق بالقوم فجعل لا یزال بحمل علی رجل فیقتله و یکسر صلبه فنظر إلیه سعد فجعل یتعجب و یقول من ذلک الفارس قال فلم یلبثوا الا یسیرا حتی هزمهم و رجع ابو محجن و رد السلاح و جعل رجلیه فی القیود کما کان فجاء سعد فقالت امرأته او أم ولده کیف کان قتالکم فجعل یخبرها و یقول لقینا و لقینا حتی بعث اللّه رجلا علی فرس ابلق لو لا انی ترکت ابا محجن فی القیود لظننت انها بعض شمائل أبی محجن فقالت و اللّه انه لابو محجن کان من امره

ص:42

کذا و کذا فقصته علیه قصته فدعا به و خلّ قیوده فقال لا تجلدک علی خمر ابدا قال و انا و اللّه لا اشربها ابدا کنت انفا ان ادعها من اجل جلدکم قال فلم یشیر بها بعد ذلک و روی ابن الاعرابی عن المفضل قال قال ابو محجن فی ترک الخمر شعر رأیت الخمر صالحة و فیها مثالب تهلک الرجل الحلیما*فلا و اللّه اشربها حیاتی*و لا اشفی بها ابدا سقیما و انشده غیره هذه الابیات لقیس بن عاصم و من روایة اهل الاخبار ان ابنا لابی محجن الثقفی دخل علی معاویة فقال له معاویة ابوک الذی یقول شعر إذا مت فادفنی الی جنب کرمة

تروی عظامی بعد موتی عروقها و لا تدفننی بالفلاة فاننی اخاف إذا ما مت ان لا اذوقها

فقال ابن أبی محجن لو شئت ذکرت احسن من هذا من شعره قال و ما ذا قال قوله شعر لا تسأل الناس عن مالی و کثرته و سائل الناس عن حزمی و عن خلقی

القوم اعلم انی من سراتهم إذا تطیش ید الرعدیدة بالفرق

قد ارکب الهول مسدولا عساکره و اکتم السر فیه ضربة العنق

اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق

و زاد بعضهم فی هذه الابیات شعر و اطعن الطعنة النجلاء قد علموا و احفظ السر فیه ضربة العنق عف المطالب عما لست نائله

ص:43

و ان ظلمت شدید الحقد و الحنق و قد اجود و ما مالی بذی قنع

و قد اکر وراء الحجر الفرق و القوم أعلم أنی من سراتهم

إذا سما بصر الرعد الرعدیدة الشفق قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم

و قد یثوب سوام العاجز الحمق لیکثر المال یوما بعد قلته

و یکتسی العود بعد الیبس بالورق فقال معاویة لئن اسأنا القول لنحسنن لک

الصفد ثم اجزل جائزته و قال إذا ولدت النساء فلتلدن مثلک و زعم الهیثم بن عدی انه اخبره انه رأی قبر أبی محجن الثقفی باذربیجان و قال فی نواحی جرجان و قد نبتت ثلثة اصول کرم و قد طالت و اثمرت و هی معروشة علی قبره مکتوب علی القبر هذا قبر أبی محجن قال فجعلت اتعجب و ما ذکر قوله إذا مت فادفنی الی جنب کرمة و ذکر البیت حدثنا احمد بن عبد اللّه حدثنا أبی حدثنا عبد اللّه بن یونس حدثنا بقی بن مخلد حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة حدثنا ابو معاویة عن عمرو بن مهاجر عن ابراهیم بن محمد عن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن و هو سکران من الخمر فامر به الی القید و کان سعد به جراحة فلم یخرج یومئذ الی الناس و استعمل علی الخیل خالد بن عرفطة و رفع سعد فوق العذیب لینظر الی الناس قال ابو محجن کفی حزنا ان تردی الخیل بالفتی و اترک مشدودا علی وثاقیا فقال لابنة خصفة امرأة سعد ویحک خلینی و لک اللّه علیّ ان سلمنی اللّه

ص:44

ان أجیء حتی اضع رجلی فی القید و ان قتلت استرحتم منی فخلته فوثب علی فرس لسعد یقال له البلقاء ثم اخذ الرمح ثم انطلق حتی اتی الناس فجعل لا یحمل فی ناحیة إلا هزمهم فجعل الناس یقول هذا ملک و سعد ینظر فجعل سعد یقول الصبر صبر البلقاء و الطعن طعن أبی محجن و ابو محجن فی القید فلما هزم العدو رجع ابو محجن حتی وضع رجله فی القید و اخبرت ابنة خصفه سعدا بالذی کان من امره فقال لا و اللّه ما ابلی احد من المسلمین ما ابلی فی هذا الیوم لا اضرب رجلا ابلی المسلمین ما ابلی قال فخلی سبیله قال ابو محجن کنت اشربها إذ یقام علی الحد و اطهر منها فاما إذا بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا و حیرتم بسوی خود می کشد که هر گاه خود ابن عبد البر در استیعاب این همه معایب و مثالب ابو محجن را ذکر کرده است باز چرا احتجاج بخبر چنین ماجن مهتوک الحال در صدر همین کتاب استیعاب نموده طریق اعتساف پیموده بار الها مگر آنکه بلحاظ قضیّه الصحابة کلهم عدول وصف صحابیت را ماحی این همه مطاعن و مشائن دانسته باشد و ابن الاثیر الجزری نیز بذکر حالات انهماک ابو محجن در شرب خمر و عدم امتناع او با وصف سزایابی مکرر درین امر بنهایت توضیح و افصاح و تصریح و ایضاح پرداخته پردۀ عدالت او کما ینبغی بدست ابدای این عار و شنار مهتوک ساخته چنانچه در اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته ب د ع ابو محجن الثقفی و اسمه عمرو بن حبیب ابن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده بن غیره بن عوف بن ثقیف الثقفی و قیل اسمه مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه بن حبیب و قیل اسمه

ص:45

کنیته اسلم حین اسلم ثقیف سنة تسع فی رمضان

روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم روی عنه ابو سعید البقال انه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول اخوف ما اخاف علی امتی ثلاث ایمان بالنجوم و تکذیب بالقدر و جور الائمة و کان ابو محجن شاعرا حسن الشعر و من الشجعان المشهورین بالشجاعة فی الجاهلیة و الاسلام و کان کریما جوادا الا انه کان منهمکا فی الشرب لا یترکه خوف حدّ و لا لوم و جلده عمر مرارا سبعا او ثمانیا و نفاه الی جزیرة فی البحر و بعث معه رجلا فهرب منه و لحق بسعد بن أبی وقاص و هو بالقادسیة یحارب الفرس فکتب عمر الی سعد لیحبسه فحبسه فلما کان بعض ایام القادسیة و اشتد القتال بین الفریقین سأل ابو محجن امرأة سعد أن تحل قیده و تعطیه فرس سعد البلقاء و عاهدها انه ان سلم عاد الی حاله من القید و السجن و ان استشهد فلا تبعة علیه فلم تفعل فقال کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا و اترک

مشدودا علی وثاقیا إذا قمت عنانی الحدید و غلقت مصارع دولی قد تصم المنادیا

و قد کنت ذا مال کثیر و اخوة

فلما سمعت سلمی امرأة سعد ذلک رقت له فخلت سبیله و اعطته الفرس فقاتل قتالا عظیما و کان یکبر و یحمل فلا یقف بین یدیه احد و کان یقصف الناس قصفا منکرا فعجب الناس منه و هم لا یعرفونه و رآه

ص:46

سعد و هو فوق القصر ینظر الی القتال و لم یقدر علی الرکوب لجراح کانت به و ضربان من عرق النساء فقال لو لا ان ابا محجن محبوس لقلت هذا ابو محجن و هذه البلقاء تحته فلما تراجع الناس عن القتال عاد الی القصر و ادخل رجلیه فی القید فاعلمت سلمی سعدا خبر أبی محجن فاطلقه و قال اذهب لا احدک ابدا فتاب ابو محجن حینئذ و قال کنت انف ان اترکها من اجل الحد قیل ان ابنا لابی محجن دخل علی معاویة فقال له ابوک الذی یقول إذا مت فادفنی الی جنب کرمة تروی عظامی بعد موتی عروقها و لا تدفننی بالفلاة

فاننی اخاف إذا مات ان لا اذوقها

فقال ابن أبی محجن لو شئت لقلت احسن من هذا من شعره قال و ما ذاک قال قوله لا تسأل الناس عن مالی و کثرته و سائل الناس عن حرمی و عن خلقی القوم اعلم انی

من سراتهم

السر فیه ضربة العنق اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق

عف المطالب عما لست نائله و ان ظلمت شدید الحقد و الحنق و قد اجود و ما مالی بذی قنع

و قد اکر وراء الحجر الفرق قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم و قد یثوب سوام العاجز الحمق

سیکثر المال یوما یعد قلته و یکتسی العود بعد الیبس بالورق

فقال معاویة لئن کنا اسأنا القول لنحسنن الصفد و اجزل جائزته و قال إذا ولدت النساء فلتلدن مثلک و قیل ان ابن سعد قال ان ابا محجن مات باذربیجان و قیل بجرجان اخرجه الثلاثة ازین عبارت ابن الاثیر

ص:47

تصدیق مدعای حقیر ظاهر و مستنیرست اما آنچه ابن الاثیر درین کلام ادعا نموده که ابو محجن در آخر کار توبه از شرب خمر کرد پس ادعای بی دلیلست و حقیقتش همان وعده زبانی اوست که ابن عبد البر در استیعاب نقل آن کرده و این هذا من ذاک و کیف یرجی التوبة من هذا المدمن المرتبک کل الارتباک و قد اوصی بدفنه الی جنب الکرمة بعد الموت و الهلاک و نبتت المرعی علی دمنته فی صورة الکرم الهتاک و ذهبی در تجرید اسماء الصحابة اگر چه احوال شراب خواری ابو محجن را بتفصیل بیان نکرده لیکن بالاجمال از ذکر محذور؟ ؟ ؟ و محدود و منفی و محبوس شدن او باز نمانده و در آخر کلام اشاره باخبار خلاعت آثار او نموده چنانچه گفته ابو محجن الثقفی عمرو بن حبیب و قیل مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه کان فارسا شاعرا من الابطال لکن جلده عمر فی الخمر مرات و نفاه الی جزیرة فی البحر فهرب و لحق بسعد بن أبی وقاص و هو یحارب الفرس فحبس و له اخبار روی عنه ابو سعید البقال مرسلا (ب د ع) و ابن حجر عسقلانی علاوه بر حالات مفصلۀ شرب خمر شطری از قبائح اعمال و شنائع افعال دیگر که از ابو محجن ثقفی صادر شده بمعرض تحریر و تسطیر آورده و بابرام و تشیید روایات شرب خمر این شریب فسیق طریق نقد و تحقیق الی اقصی الغایة سپرده چنانچه در اصابه فی تمییز الصحابة گفته ابو محجن الثقفی الشاعر المشهور مختلف فی اسمه فقیل هو عمرو بن حبیب بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غیره بن عوف بن ثقیف و قیل اسمه کنیته و کنیة ابو عبید و قیل اسمه ملک و قیل اسمه عبد اللّه و و امه کنود بنت عبد اللّه بن عبد شمس قال ابو احمد الحاکم له صحبة قال و یخیل الی انه صاحب سعد بن أبی وقاص الذی اتی به إلیه و هو سکران فان لم یکن هو فان اسمه ملک و ساق

من طریق أبی سعد البقال عن أبی محجن قال اشهد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انه قال اخاف

ص:48

علی امتی من بعدی ثلاثة تکذیب بالقدر و تصدیق بالنجوم و ذکر الثالثة و اخرجه ابو نعیم من هذا الوجه فقال فی الثالثة و حیف الائمة و ابو سعید ضعیف و لم یدرک ابا محجن و قال ابو احمد الحاکم الدلیل علی ان اسمه ملک ما حدثنا ابو العباس الثقفی ثنا زیاد بن ایوب ثنا ابو معاویة ثنا عمرو بن المهاجر عن ابراهیم بن محمد بن سعد عن ابیه قال لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن سکران من الخمر فامر به فقید و کان یسعد جراحة فاستعمل علی الخیل خالد بن عرفطة و صعد سعد فوق البیت ینظر ما یصنع الناس فجعل ابو محجن یتمثل کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا*و اترک مشدودا علی وثاقیا*ثم قال لامرأة سعد و هی بنت خصفة ویلک خلینی فلک للّه علی ان سلمت ان اجیء حتی اضع رجلی فی القید و ان قتلت استرحم منی فخلته و وثب علی فرس لسعد یقال لها البلقاء ثم اخذ الرمح و انطلق حتی اتی الناس فجعل لا یحمل فی ناحیة الا هزمهم اللّه فجعل الناس یقولون هذا ملک و سعد ینظر فجعل یقول الضیر ضیر البلقاء و الطفر طفر أبی محجن و ابو محجن فی القید فلما هزم العدو رجع ابو محجن حتی وضع رجله فی القید فاخبرت بنت خصفه سعدا بالذی کان من امره فقال لا و اللّه لا احد الیوم رجلا ابلی اللّه المسلمین علی یدیه ما ابلاهم قال فخلی سبیله فقال ابو محجن قد کنت اشربها إذا کان یقام علی الحد و اطهر منها فاما إذ بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا قلت استدل ابو احمد رحمه اللّه بان اسمه ملک مما وقع فی هذه القصة من قول الناس هذا ملک و لیس نصا فی ذاک بل الظاهر انهم ظنوه ملکا من الملائکة و یؤید هذا الظاهر أن ابا بکر بن أبی شیبة اخرج هذه القصة عن أبی معاویة بهذا السند و فیها انهم ظنوه ملکا من الملائکة و قوله فی القصة الضیر ضیر البلقاء هی بالضاد المعجمه و الیاء الموحدة عدو الفرس و من قال بالصاد المهملة فقد صحف نبه علی ذلک ابن فتحون فی اوهام الاستیعاب و اسم امرأة سعد المذکورة سلمی ذکر ذلک سیف فی الفتوح و سماها ابو عمر ایضا و ساق القصة مطولا و زاد فی الشعر ابیاتا اخری و فی القصة فقاتل قتالا عظیما و کان یکبر و یحمل فلا یقف بین یدیه احد و کان یقصف الناس قصفا منکرا فعجب الناس منه و هم لا یعرفونه و اخرج عبد الرزاق بسند صحیح عن ابن سیرین کان ابو محجن الثقفی لا یزال یجلد فی الخمر فلما اکثر علیهم سجنوه و اوثقوه فلمّا کان یوم القادسیة رآهم یقتلون فذکر القصة بنحو ما تقدم لکن لم یذکر قول المسلمین هذا ملک بل فیه ان سعدا قال لو لا انی ترکت

ص:49

ابا محجن فی القید لظننتها بعض شمائله و قال فی آخر القصة فقال سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا فقال ابو محجن و انا و اللّه لا اشربها ابدا قد کنت انف ان ادعها من اجل جلدکم فلم یشربها بعد و ذکر المدائنی عن ابراهیم بن حکیم عن عاصم بن عروة ان عمر غرب ابا محجن و کان یدمن الخمر فامر ابا جهر البصری و رجلا آخر ان یحملاه فی البحر فیقال انه هرب منهما و اتی العراق ایام القادسیة و ذکر ابو عمر نحوه و زادان عمر کتب الی سعد بان یحبسه فحبسه و ذکر ابن الاعرابی عن ابن داب ان ابا محجن هوی امرأة من الانصار یقال لها شموس فحاول النظر إلیها فلم یقدر فأجر نفسه من بناء یبنی بیتا بجانب منزلها فاشرف علیها من کوه و قال فی ذلک و لقد نظرت الی الشموس و دونها حرج من الرحمن غیر قلیل

فاستعدی زوجها عمر فنفاه و بعث معه رجلا یقال له ابن جهرا لکان ابو بکر یستعین به فذکر القصة و فیها ابن ابن جهرا رأی مع أبی محجن سیفا فهرب منه الی عمر فکتب عمر الی سعد یامره بسجنه فسجنه فذکر قصة فی القتل فی القادسیة و قال عبد الرزاق عن ابن جریج بلغنی ان عمر بن الخطاب حد أبا محجن ابن حبیب بن عمرو بن عمیر الثقفی فی الخمر سبع مرات و قیل دخل ابو محجن علی عمر فظنه قد شرب فقال استنکهوه فقال ابو محجن هذا من التجسس الذی نهیت عنه فترکه و ذکر ابن الاعرابی عن الفضل الضبّی قال قال ابو محجن فی ترکه شرب الخمر رأیت الخمر صالحة و فیها مناقب تهلک الرجل الحلیما فلا و اللّه اشربها

حیاتی و لا اشفی بها ابدا سقیما

و ذکر ابن الکلبی عن عوانة قال دخل عبید بن أبی محجن علی عبد الملک بن مروان فقال ابوک الذی یقول إذا مت فادفنی الی جنب کرمة یروی عظامی بعد موتی

عروقها

فذکر قصة و اوردها ابن الاثیر بلفظ قیل ان ابنا لابی محجن دخل علی معاویة فقال له ابوک الذی یقول فذکر البیت و بعده و لا تدفنانی بالفلاة فاننی اخاف إذا ما مت

لا اذوقها

فقال لو شئت لقلت احسن من هذا من شعره قال و ما ذاک قال قوله لا تسأل

الناس عن مالی و کثرته

یطیش ید الرعد الرعدیدة الفرق قد ارکب الهول مسدولا عساکره و اکتم السر فیه ضربة العنق

اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق عف المطالب عما لست نائله

و ان طلبت شدید الحقد و الحنق و قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم و قد یسوم سوام العاجز الحمق

سیکثر المال یوما بعد قلته و یکتسی العود بعد الیبس بالورق

فقال معاویة لئن کنا اسأنا القول

ص:50

لنحسنن الفعل و اجزل صلته و قد عاب ابن فتحون ابا عمر علی ما ذکر فی قصة أبی محجن انه کان منهم کافی الشراب فقال کان یکفیه ذکر حده علیه و السکوت عنه ألیق و الاولی فی امره ما اخرجه سیف فی الفتوح ان امرأة سعد سالته فیم حبس فقال و اللّه ما حبست علی حرام اکلته و لا شربته و لکنی کنت صاحب شراب فی الجاهلیة فدب کثیرا علی لسانی وصفها فحبسنی بذلک فاعلمت بذلک سعدا فقال اذهب فما انا مؤاخذک لشیء تقوله حتی تفعله قلت و سیف ضعیف و الروایات التی ذکرناها اقوی و اشهر و انکر ابن فتحون قول من روی ان سعدا ابطل عنه الحد و قال لا یظن هذا بسعد ثم قال لکن له وجه حسن و لم یذکره و کانه أراد ان سعدا أراد بقوله لا یجلده فی الخمر بشرط أضمره و هو ان لا یثبت علیه انه شربها فوفقه اللّه ان تاب توبة نصوحا فلم یعد إلیها فی بقیة القصة قال قیل ان ابا محجن مات باذربیجان و قیل بجرجان و ازین عبارت سراسر بشارت بر ناظر با استبصار فوائد عدیده ظاهر و اشکار گردید اول آنکه از آن نمایان شد که حسب روایت ابو احمد حاکم ابو محجن در روز جنگ قادسیه شرب خمر نمود و مردم او را در حالت سکر پیش سعد آوردند و او حکم بحبسش داد و او در حالت حبس زوجه سعد را گول داده از قید وارفت و فرس سعد را گرفته قتال کرد و سعد بعد اطلاع حقیقت حال بقسم گفت که هرگز حد نخواهم زد امروز مردی را که خداوند عالم مسلمین را بر دو دست او انعام کرد بچیزی که انعام کرد و بعد ازین ابو محجن را از قید آزاد کرد و این صریح تعطیل حد الهیست که از سعد ظاهر شده دوم آنکه از آن پیدا شد که همراهیان سعد بن أبی وقاص که یا از صحابه بودند یا تابعین بحدی احمق و نادان بودند که ابو محجن ثقفی شارب الخمر را که در همان روز جنگ خمر خورده و مقید شده بود در هنگام قتال فرشته از فرشتگان خدا تصور می کردند و هر گاه عقل و فهم این جماعت چنین باشد چگونه در امور دین و ایمان ایشان را قابل اعتماد و استناد باید دانست این نیست مگر سفاهت و بلاهت اهل سنت که چنین جماعت سفهاء الاحلام اخفاء الهام را در امور دینیّه و احکام یقینیه ملجا و ملاذ خود ساخته اند و بنای دین و ایمان خود را بر عقائد و اقوال و افعال و اعمال ایشان نهاده بتخسیر و تدمیر خود پرداخته اند سوم آنکه از آن متجلی گردید که ابو احمد حاکم بروایتی که خود راوی آنست استدلال کرده به آنکه نام ابو محجن ملک بود و این استدلال ابو احمد نزد حقیر ناشی از سوء فهم و غلط و وهم او نیست بلکه غالبا او دیده و دانسته برای ستر عیب حماقت همراهیان سعد بن أبی وقاص بخیال صحابیت

ص:51

و تابعیتشان این استدلال پر اضلال نموده تا باشد که ناظرین کلام ابو احمد حاکم قول همراهیان سعد هذا ملک را محمول بر علمیّت نمایند و بجهل و حماقتشان پی نبرند لیکن ابن حجر عسقلانی این نکته غامضه را نفهمید و گمان برد که ابو احمد حاکم درین استدلال غلط کرده و راه خطا رفته لهذا تنبیها علی الغلط و ایضاحا للسقط پرده از روی کار برانداخت و واضح و ظاهر ساخت که قول همراهیان سعد هذا ملک محمول بر علمیت نیست بلکه ایشان ابو محجن را ملکی از ملائکه گمان کرده بودند و تائید این تحقیق بروایت ابو بکر بن أبی شیبه نمود که در آن روایت در سیاق این قصه بصراحت وارد شده که همراهیان سعد ابو محجن را ملکی از ملائکه گمان نموده بودند چهارم آنکه از آن عیان شد که عبد الرزاق بسند صحیح روایت کرده که ابو محجن پی در پی در شرب خمر محدود می شد آخر او را مسجون و محبوس ساختند و سخت بند نمودند تا آنکه در قادسیه او حیلة با کفار قتال نمود و سعد بن أبی وقاص بعوض این حسن خدمت او با او گفت لا اجلدک فی الخمر ابدا و باین انعام که سراسر مخالف احکام رب منعام و صراحة منافی شریعت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرامست او را ممتاز و سرافراز گردانید پنجم آنکه از آن واضح شد که حسب روایت مدائنی حضرت عمر ابو محجن را بسبب ادمان خمر خارج البلد فرمودند و ابو جهر بصری و شخصی دیگر را مامور ساختند که او را از دریای شور عبور دهند و ابو محجن از نزد ایشان فرار کرده راهی عراق گردید و بقادسیه رسید حسب روایت ابو عمر حضرت عمر بذریعه نامه خود سعد را حکم کردند که ابو محجن را حبس نماید پس او ابو محجن را محبوس کرد ششم آنکه از آن لائح شد که ابو محجن در مدینه منوره با زن مردی از انصار عشق بازی آغاز نهاد و از محاسن اتفاقات آنکه نام آن زن شموس بود که یکی از اسمای خمرست ابو محجن از فرط و له و غرام و شغف و هیام خواست که او را به بیند لیکن قادر نشد ناچار حیله عجیب برانگیخت و خود را اجیر بنائی ساخت که قریب بخانه آن زن تعمیر مکانی می نمود و باین وسیله رذیله از راه روزن دیوار بر ان زن مشرف و بزیارت او مشرف گردید و از غایت خلاعت این واقعه را نظم هم کرد و بیتی که درین باب گفت مضمون مجون مشحون آن این ست که من نظر کردم بسوی شموس حال آنکه در باب او از جانب خدا منع شدید بود چون این واقعه آشکارا گردید ناچار شوهر آن زن بخدمت خلیفه ثانی شکایت کرد حضرت ایشان ابو محجن را خارج البلد ساختند و همراه او شخصی که ابن جهرا نام داشت بطور نگاهیان روانه نمودند ابن جهرا چون دید که ابو محجن شمشیری برای قتل او مهیا کرده است راه فرار پیش گرفت و بخدمت خلیفه رسیده ماجرا را عرض کرد از آن سو ابو محجن عرصه را خالی دیده بسوی قادسیه شتافت خلیفه ثانی بعد

ص:52

اطلاع برین امر سعد بن أبی وقاص را مامور بحبس او کردند و او در آنجا محبوس شد هفتم آنکه از آن ثابت شد که حسب روایت عبد الرزاق حضرت عمر بن الخطاب ابو محجن را در شرب شراب هفت مرتبه حد زدند و ازینجا انهماک او در شرب خمر و هتک ستر بنحوی که ظاهر می شود قابل عبرت ارباب خبرتست هشتم آنکه از آن ظاهر شد که یک بار ابو محجن نزد حضرت عمر حاضر شد ایشان بسبب کدامی قرینه جلیه گمان کردند که او شرب خمر نموده است و بحاضرین امر فرمودند که بوی دهن او را دریافت نمایند چون ابو محجن دانست که اگر بوی دهن او را مردم استشمام کردند حال شرب خمر او ظاهر و بر ملا خواهد شد لذلک حیلة و خدیعة بخلیفة عرض نمود که این حکم تو داخل تجسّس منهی عنه می باشد خلیفه چون از ابو محجن بیان حکم تجسس را شنیدند او را بحال خود وا گذاشتند و دست ازو بر داشتند و ازین واقعه چنانچه لطف احتیال ابو محجن در باب در؟ ؟ ؟ حد از خود ظاهر می گردد همچنان جهل حضرت عمر او حکم تجسس و اقدام شان بر امر محظور نیز اشکارا می شود نهم آنکه از آن متحقق شد که اشعار ابو محجن که در آن متعلق بدفن خود در پهلوی تاک انگور وصیت کرده بود بحدی معروف و مشهور بود که معاویه علیه ما یستحقه من الهاویه آنرا برای تعییر و تشویر پسر ابو محجن بعد موت ابو محجن ذکر کرد و پسر ابو محجن هم مجال انکار این اشعار ندیده ناچار بقراءت دیگر اشعار ابو محجن عنان کلام را معطوف گردانید و باین وسیله خود را از تشنیع و تفظیع خال المؤمنین که در پی هتک ناموس پدرش افتاده بودند وارهانید و نیز پسر ابو محجن هر گاه بر عبد الملک بن مروان داخل شد او هم این اشعار را در معرض تندید و تعنیف پسر ابو محجن ذکر نمود و طریق تحجیل آن خلف نبیل باین ذکر غیر جمیل پیمود و هم آنکه از آن متضح شد که ابن فتحون بسبب حمایت حمای اصحاب بر ابو عمر صاحب استیعاب طعن نموده و عیب کرده که او در حال ابو محجن جمله کان منهم کافی الشراب آورده و ابن فتحون بعد این طعن و عیب موهون افاده نموده که ابو عمر صاحب استیعاب را کافی بود که بر ذکر محدود شدن ابو محجن بسبب شرب خمر اکتفا می کرد و برین افاده هم ابن فتحون را صبر حاصل نشده بلکه بغرض نصیحت فرموده که سکوت از حال ابو محجن الیق ست و باز هم ابن فتحون را برین نصیحت قرار نیامده از راه خیرخواهی ابو محجن خواسته که عار و شنار شرابخواری او را در اسلام یکسر محو نماید و شرب غیر معدود و حسو نامحدود آن مطرود منکود را که بکرات و مرات مجلود و محدود شده صرف تا بزمان جاهلیت مقصور و محدود نماید و باین خیال محال که از قبیل ستر الشمس بالراحاست تفوه نموده که اولی در امر ابو محجن روایتیست که سیف آن را در کتاب فتوح اخراج نموده و مضمونش این ست که زوجه سعد از ابو محجن وجه حبس او پرسید ابو محجن جواب داد

ص:53

که قسم بخدا من محبوس نشده ام بر چیز حرامی که آن را اکلا و شربا استعمال کرده باشم و لکن من عادت شرب خمر در جاهلیت داشتم پس وصف آن بکثرت بر زبان من جاری می شود پس سعد بهمین سبب مرا حبس کرده است زوجه سعد چون این جواب از ابو محجن شنید سعد را از آن آگاه نمود سعد بابو محجن گفت که برو ما ترا مؤاخذه نخواهیم کرد بچیزی که آن را بگوی تا اینکه بکنی آن را یعنی بر ذکر وصف شراب و خوردن آن در اشعار ما ترا مؤاخذه نخواهیم کرد تا وقتی که شراب را نخوری لیکن بحمد اللّه ازین تقریر سراسر تزویر ابن فتحون فتحی او را نصیب نشد بلکه در مقصود نامحمود خود خائب و خاسر ماند زیرا که ابن حجر عسقلانی بعد ذکر این تقریر سفاهت تخمیر ابن فتحون فتح باب تعقب نمود و افاده کرد که راوی این روایت که ابن فتحون بان استدلال کرده یعنی سیف صاحب کتاب فتوح ضعیفست و روایاتی که ما در باب شرابخواری ابو محجن ذکر کردیم اقوی و اشهرست و این افاده سراسر اجادۀ ابن حجر عسقلانی در کسر کیف ابن فتحون حامی ابو محجن حلیف المجون نهایت کافی و وافیست یازدهم آنکه از آن ظاهر شد که ابن فتحون خلاعت مقرون در صدد حمایت سعد بن أبی وقاص نیز برآمده و بر قول کسی که ابطال حد نمودن سعد از ابو محجن روایت نموده انکار آغاز نهاده و از راه کمال غمارات ادعا کرده که ابطال حد از سعد مظنون نیست و لیکن برأی آن وجهیست و هر چند ابن فتحون آن وجه ناموجه را بیان ننموده لیکن ابن حجر وکالت فضولی او اختیار کرده و متفوه شده به اینکه گویا مراد ابن فتحون آنست که سعد بقول خود لا اجلدک فی الخمر ابدا ارادۀ این معنی نموده که جلد نخواهد کرد او را بشرطی که پوشیده کرد آن شرط را در نفس خود و آن شرط این بود که ثابت نشود بر او که ابو محجن شرب خمر نموده یعنی مقصد سعد این بود که ما ترا در شرب خمر جلد نخواهیم کرد بشرطی که بر ما شرب تو ثابت نشود پس خداوند عالم ابو محجن را توفیق داد که او توبه نصوح کرد و باز بسوی خمر عود نکرد و ازینجا بر ناظر منصف کمال انصاف پژوهی این حضرات در حمایت حمای اصحاب واضح و اشکار می گردد و متضح می شود که چگونه در ستر معایب واضحه این جماعت کثیر الشناعه مساعی غیر مشکوره بعمل می آرند للّه و للرسول اندک تامل باید کرد بلکه ضرورت بتامل هم نیست صرف بنظر بادی باید دید که ما بین ابو محجن و سعد فعلا و قولا چه ماجرا گذشته و هرگز گمانم نیست که احدی از اهل انصاف بعد ملاحظه آن مزعوم باطل ابن فتحون و ابن حجر را قابل ادنی التفات انگارد مگر نشنیدی که در روایت ابو احمد حاکم که خود ابن حجر آن را نقل کرده واقع ست لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن سکران من الخمر فامر به فقید یعنی هر گاه روز جنگ قادسیه شد مردم ابو محجن را نزد سعد آوردند

ص:54

در حالی که او از خمر سکران بود پس سعد حکم بقید کردنش داد و او مقید شد و ظاهرست که هر گاه سعد با وصف ثبوت شرب خمر در روز قادسیه او را حد نزد بلکه اکتفا بر مقید کردنش کرد صراحة تعطیل حد بر ذمه او ثابت شد پس انکار ابن فتحون و تاویل ابن حجر قول سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا را به اینکه مرادش لا اجلدک فی الخمر ابدا بشرط ان لا یثبت علی انک شربتها بیکار برآمد زیرا که شخصی که دیده و دانسته ابو محجن را با وصف ثبوت شرب خمر او در روز قادسیه و آورده شدنش در حالت سکر بر او حد نزند بلکه اکتفا بر قید کردنش نماید چگونه بعد مسرور شدن از قتال ابو محجن وعده عدم جلد او را نسبت بآینده مشروط بعدم ثبوت شرب خمر خواهد کرد و حاشا و کلا هرگز مقصود سعد این نبود بلکه یقینا مقصود سعد از قول خود لا اجلدک فی الخمر ابدا این بود که چون تو در قتال کار نمایان کرده لهذا بجلد وی آن آینده هرگز ترا در شرب خمر جلد نخواهم کرد و با وصف ثبوت شرب خمر تو حد آن را بر تو جاری نخواهم کرد و علاوه برین در آخر همین روایت ابو احمد حاکم واقعست که سعد بعد مطلع شدن حال قتال ابو محجن با کفار باعلان و اجهار گفت لا و اللّه لا احد الیوم رجلا ابلی اللّه المسلمین علی یدیه بما ابلاهم یعنی قسم بخدا حد نخواهم زد امروز مردی را که خدا بر دو دست او انعام کرد مسلمانان را بچیزی که انعام کرد و زیاده ازین اعتراف صریح بتعطیل حد الهی چه خواهد بود که سعد بصراحت قسم بر ترک حد یاد می کند و حدی که نزد او الیوم ثابت و متحققست بسبب کار نمایان مجرم در معرکه حرب ساقط می گرداند سبحان اللّه خود سعد باین اعلان و اجهار اسقاط حد ثابت فی الحال می نماید و ابن فتحون و ابن حجر در باب وعدۀ او نسبت باسقاط حدود آتیه إبطان و اضمار شرط عدم ثبوت که اوهن من بیت العنکبوت و اضعف من ورق التوت ست بر او برمی بندند و اصلا بلحاظ نمی آرند که هر گاه سعد حد ثابت فی الحال را بسبب حسن خدمت ابو محجن ساقط کرده وعده عدم جلد آینده که آن هم بسبب همین حسن خدمتست مشروط بعدم ثبوت خواهد کرد این نیست مگر نافهمی حضرات سنیه که قدر اسقاط حدود از اصحاب نمی دانند و از راه کوتاه بینی می خواهند که فیاضی حضرت سعد را بر زمان حال مقصور و محدود و در زمان استقبال معدوم و مفقود نمایند و این هم قابل لحاظ ست که حضرت سعد چنان بر حسن خدمت ابو محجن فریفته شدند که او را از قید هم آزاد کردند چنانچه در آخر روایت ابو احمد حاکم این هم واقع شده فخلی سبیله یعنی بن أبی وقاص ابو محجن را از قید حبس آزاد کرد و پر ظاهرست که هر گاه سعد از ابو محجن چنان راضی گشته باشد که او را از سزای قید که خود بعوض

ص:55

جرم شرب خمر داده بود برمی گرداند دیگر چرا در وعده مبرمه لا اجلدک فی الخمر ابدا شرط بیکار عدم ثبوت را مضمر و معهود خواهد کرد ما هذا الا الظن الفاسد و الرجم الکاسد و قطع نظر ازین در روایت مذکوره ابو احمد حاکم از خود ابو محجن منقول است که او بخطاب سعد گفت و قد کنت اشربها إذ یقام علی الحد و اطهر منها و اما إذا بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا یعنی من می خوردم شراب را وقتی که اقامت حد بر من کرده می شد و من بسبب اجرای حد از گناه آن پاک می شدم لیکن هر گاه تو از من حد را ساقط کردی پس قسم بخدا که نخواهم خورد آن را گاهی و این کلام ابو محجن صریحست و اینکه سعد دیده و دانسته اسقاط حد از ابو محجن کرده پس هر گاه باعتراف خود ابو محجن سعد ازو اسقاط حد کرده باشد دیگر چگونه تاویل کلام او باضمار شرط عدم ثبوت درست خواهد گردید یا للّه و للعجب سعد بن أبی وقاص و ابو محجن هر دو معترف و مظهر اسقاط و ابطال حد می باشند و باعلان و اجهار بلا اخفا و اسرار بان جا می زنند و این فتحون و ابن حجر از غایت صفاقت و رقاعت آفتاب را بگل اندودن می خواهند و قصد می نمایند که این خطه شنیعه و هفوه فظیعه مخفی و مستور و بتاویل مهتوک و مهجورشان محجوب و مغمور گردد و بحمد اللّه دلالت این کلام ابو محجن بر اسقاط حد ازو بحدی واضح و لائحست که اکابر علمای اهل سنت بان اعتراف دارند ابن الاثیر الجزری در نهایة اللغة در لغت بهرج گفته فیه انه بهرج دم ابن الحارث أی ابطله و منه حدیث أبی محجن اما إذا بهرجنتی فلا اشربها ابدا یعنی الخمر أی اهدرتنی باسقاط الحدّ عنی و محمد بن مکرم افریقی در لسان العرب در لغت بهرج گفته و فی حدیث أبی محجن اما إذا بهرجتنی فلا اشربها دوازدهم آنکه از آن واضح شد که ابن حجر بسبب فقدان بصر چنان ادعا کرده که خداوند عالم ابو محجن را موفق کرد به اینکه توبه کرد بتوبه نصوح و عود نکرد بسوی خمر و این ادعای فاسد و زعم کاسد کاشف از کمال رقاعت و خلاعت ابن حجر است زیرا که چنانچه ما سابقا اشاره کردیم از ابو محجن جز وعدۀ زیانی عدم شرب خمر خیری دیگر ظاهر نشد و پر ظاهرست که مجرد این وعده را توبه نشاید گفت و همچنین عدم عود او بسوی شرب خمر شهادت علی النفی است که هرگز مقبول نتوان داشت و منقول نشدن واقعه از وقائع شرب خمر او بعد یوم قادسیه دلیل عدم شرب خمر او بعد از آن نیست و غالبا وجه منقول نشدن این چنین وقائع بعد واقعه قادسیه این ست که او بسبب وعدۀ مبرمه سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا آزاد بحت و مهمل صرف شده بود و کسی او را در شب خمر گرفتار کرده پیش حاکم نمی آورد نه آنکه او شرب خمر نمی کرد و خیلی مستبعدست که چنین

ص:56

شریب فسیق که مثل حضرت خلیفه ثانی از اجرای حد مرة بعد مره بر او عاجز آمده بعبور دریای شور و نگاهبانی مجتسبین زور و شور او را سزا کرده باشد و او از آنجا گریخته در قادسیه رسیده باشد و آنجا بحکم خلیفه بسبب همین جرم محبوس و مقید شده باشند و باز در آنجا هم از شرب خمر باز نیامده در حالت سکر گرفتار گردیده بحکم سعد روی محبس دیده باشد یک بیک بسبب اسقاط حد و رفع حرج و تخلیه سبیل تائب گردد و بنای کار درین واقعه بر محض استبعاد نیست بلکه اگر نیک بنگری حضرات اهل سنت خود از افتراءات متهافته خود دلیل واضح بر بطلان توبه او بمعرض شهود رسانیده اند بیانش آنکه این حضرات از زبان ابو محجن کلامی که در مقام توبه نقل می کنند بحسب روایات خود این حضرات چنان متناقض و متناکر و متهافت و متنافرست که اصلا قابل اعتماد نیست انفا شنیدی که در روایت محمد بن سعد که ابو عمر در استیعاب آن را بسند خود آورده و ابن حجر آن را از ابو احمد حاکم نقل کرده واقع شده که ابو محجن گفت که من می خوردم شراب را وقتی که حد بر من جاری کرده می شد و من از آن طاهر می شدم و لیکن الحال که تو از من حد را ساقط کردی پس قسم بخدا که نخواهم خورد آن را گاهی و در روایت ابن سیرین که آن را ابن عبد البر در استیعاب و ابن حجر در اصابه از عبد الرزاق نقل کرده اند چنین آمده که ابو محجن گفت که قسم بخدا نخواهم خورد آن را گاهی زیرا که من در سابق می خوردم آن را بسبب انکار ازین مطلب که بگذارم آن را بسبب حد زدن شما یعنی وجه خوردن من شراب را حد جاری کردن شما بود و من بسبب تکبر خود نخواستم که بسبب این سزا آن را ترک کنم و لیکن هر گاه که شما از من حد را ساقط کردید حالا آن را نخواهم خورد و تهافتی که درین هر دو کلام موجودست اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس حالا عاقل را رقص الجملی این حضرات باید دید که چگونه در باب اظهار توبه ابو محجن کلمات متهافته متناقضه نقل می کنند و شتر گریه می آرند و اصلا تخیل نمی نمایند که از کلام سابق ابو محجن ظاهر می شود که او جریان حد را بر خود خیلی محبوب می داشت و آن را برای خود موجب تطهیر می دانست و بسبب حصول طهارت مرة بعد مرة اقدام بر شرب خمر و تلویث خود کرة بعد کرة می کرد و چون این مطهّر بسبب حسن عنایت حضرت سعد بن أبی وقاص مفقود گردید ابو محجن از طهارت خود ناامید شده بقای تلوث خود را بخمر بهر خود نپسندید و بناچاری دست از شرب خمر برکشید و از کلام دیگرش آشکارست که او جریان حد را بر خود نهایت ناگوار بلکه موجب ننگ و عار می دانست و از راه الفت متحیرانه و حمیّت متکبرانه علی رغم انوف المحجرین للحد و الآمرین للجلد پی در پی شرب خمر می کرد و عزم بالجزم

ص:57

نموده بود که تا وقتی که سلسلۀ جریان حد بر من باقیست هرگز سلسله شرب سلسال از دست رها نخواهم گردانید و مراغمت و مشاقت و معازت و مخالفت محتسبین و قضاة و حکّام دولاة را باقصی الغایة خواهم رسانید لیکن هر گاه سعد بن أبی وقاص بوعده مبرمه خود ازو اسقاط حد علی الاطلاق نمود و او را برای ارتکاب این جرم الی غیر النهایه از او کرد مقتضی شرب خمر که جریان حد بود منتفی گردید و ابو محجن راه ترک آن برگزید و درین دو مضمون خرافت مشحون و ما بین این دو مزعوم رقاعت مضموم تباغض و تنافر و تخالف و تناکری که هست بله و صبیان هم از آن آگاه می باشند و ظاهرا این همه کارسازی این حضرات است که محض حسبة للّه برای تبریه ساحت ابو محجن از بقای او بر جریرۀ ادمان خمر این همه کلمات سافله ساقطه و جملات نازله هابطه بر زبان آورده اند و طریق تخدیع عوام کالانعام سپرده و الا خود او غالبا هیچ یک ازین دو کلام بر زبان نرانده باشد و اگر بالفرض تسلیم نمائیم که این هر دو کلام ازو صادر هم شده پس چون با هم متناقضست هرگز دلیل توبه صحیحه او نمی تواند شد واحدی از ارباب انصاف نمی توان گفت که در مقام توبه مثل این دو کلام که خیلی نامربوط و نهایت ظاهر السقوط ست کافیست بلکه عند الامعان هر واحد ازین کلام واضح الهوان صریح البطلان دلیل تام انخلاع ابو محجن از ربقه اسلام و ایمان و برهان قاطع استهزا و استسخار او باحکام و اوامر خیر ادیان می باشد زیرا که مقتضای کلام اولش این ست که او بزعم تطهیر حد اقدام بر شرب خمر می کرد و این صریح تلاعب بشرع و دینست چه حد اگر در شریعت مطهرست برای تائبین و منیبین و مقصرین و مزدجرین سبب تطهیر می شود نه آنکه بهر چنین متجرئین متجاهرین و متجاسرین خاسرین که بعد اجرای حد هم از گناه خود باز نیایند بلکه جریان حد را وسیلۀ طهارت خود دانسته بخوشدلی باز بر سر همان گناه آیند پس ادمان شرب خمر و اقدام ابو محجن بر آن مرة بعد مرة و کرة بعد کرة بزعم این معنی که حد مطهر ست اگر تلاعب بدین و شرع نیست دیگر چیست و خروج متلاعب بشرع و دین از زمرۀ مسلمین و مؤمنین اوضح از آنست که احتیاج تنبیه داشته باشد اما کلام دوم پس دلیل صریح عناد ابو محجن با احکام شرع متین و اوامر دین مبین و ایثار و تیرۀ متکبرین و اختیار تسمیه متجبرینست و پر ظاهرست که خداوند عالم حدود را برای همین مصلحت مفروض فرموده که مذنبین و مجرمین بسبب جریان آن بکیفر کردار خود در دار دنیا رسیده از معاودت بسوی ذنب و اجرام خویش بازآیند و دیگر جرأت و جسارت بر آن ننمایند و ازینجاست که در اکثر اوقات مجرمین و مذنبین مسلمین بعد جریان حدود از ارتکاب جرم و گناه باز می آیند

ص:58

و اگر احیانا باز نمی آیند و بهوای نفس اماره عود بآن می کنند جریان حدود ربانیه را سبب عود بان جرم و گناه قرار نمی دهند لیکن سرکشی که از تجبر و عدوان و تکبر و طغیان خود جریان حد الهی را موجب عود بهمان گناه قرار دهد و بنای عود بجرم معهود بر محدود شدن خود نهد و باین حد مراغمت و معاندت احکام شرعیه نماید و خود راه اعتراف بآن پیماید کیست که چنین معاند لدود و محائد عنود را از مؤمنین شمار خواهد کرد بلی اگر اهل سنت این چنین ملحد را بسبب معدود بودنش در صحابه از جمله اکابر مؤمنین و ارکان مسلمین قرار دهند بعید نیست و از عجائب اقدامات فظیعه و تجاسرات شنیعه این حضرات درین باب آنست که برای اثبات توبه ابو محجن از خمر متمسک ببعض اشعار اغیار می شوند و ان اشعار را جرأة و جسارة بسوی ابو محجن منسوب می نمایند چنانچه آنفا از عبارت استیعاب و اصابه دانستی که مفضل ضبّی ادعا کرده که ابو محجن در ترک خمر این دو بیت گفته رأیت الخمر صالحة و فیها مثالب تهلک الرجل الحلیما فلا و اللّه

اشربها حیاتی و لا اشفی لها ابدا سقیما

لیکن بحمد اللّه از مدغلین مدحورین این سعی نیز غیر مشکور و این عمل شان هم مثل دیگر اعمال هبا منثورست زیرا که بر متتبع خبیر و متفحص بصیر واضح و مستنیرست که این دو بیت هرگز کلام ابو محجن نیست بلکه از جمله اشعار قیس بن عاصم صحابیست که در ایام جاهلیت مضار خمر را دریافته ترک آن گفته بسبب بعض واقعات آنرا بر خود حرام کرده بود و برای اظهار تحریم آن بر خویش قطعه از اشعار نظم نموده چنانچه ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمه قیس بن عاصم گفته و کان قیس بن عاصم قد حرم علی نفسه الخمر فی الجاهلیة و کان سبب ذلک انه غمز عکنة ابنته و هو سکران و سبّ ابویها و رای الخمر فتکلم بشیء و أعطی الخمار کثیرا من ماله فلما افاق اخبر بذلک فحرّمها علی نفسه و قال فیها اشعارا منها رأیت الخمر صالحة

و فیها

و لا اعطی بها ثمنا حیاتی

بها الامر العظیما

و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمه قیس بن عاصم گفته و کان قیس بن عاصم قد حرم علی نفسه الخمر فی الجاهلیة و کان سبب ذلک انه غمز عکنة ابنته و هو سکران و سب ابویها و رای القمر فتکلم بشیء و اعطی الخمار کثیرا من ماله فلما افاق اخبر بذلک فحرمها علی نفسه و قال فی ذلک رأیت الخمر صالحة فیها خصال تفسد الرجل الحلیما

ص:59

فلا و اللّه اشربها صحیحا

ابدا ندیما فان الخمر تفضح شاربیها و تجنیهم بها الامر العظیما

بالجمله بودن تبیین مذکورین از اشعار قیس بن عاصم نزد اصحاب الباب محل شک و ارتیاب نیست و ازینجاست که ابن عبد البر در استیعاب در ترجمۀ ابو محجن کما عرفت سابقا بعد نقل قول مفضل نامفضل صراحة افاده نموده که این اشعار نزد غیر مفضل کلام قیس بن عاصمست مگر عجبست از ابن حجر که با وصف اطلاع بر حقیقت حال و دیدن کتاب استیعاب و اسد الغابه برین تنبیه راضی نشده قول مفضل ضبی را در ترجمه ابو محجن بلا رد و نکیر وارد کرده و اعجب از آن این ست که در ترجمه قیس بن عاصم اصلا ذکری ازین اشعار نیاورده و باین تدلیس غریب خواسته که ناظر غیر هر بر قول مفضل ضبی اعتماد نماید و این دو بیت را که در اصل از اشعار قیس بن عاصمست کلام ابو محجن تصور نموده او را از خمر تائب گمان کند حال آنکه این امر شدنی نیست زیرا که بودن این دو بیت از اشعار قیس بن عاصم حسب تصریحات اکابر اعلام سنیه واضح و لائحست و بالفرض اگر این اشعار از ابو محجن هم باشد باز هم چون از وعده زبانی بیش نیست آنرا بر توبه نصوح ابو محجن دلیل نتوان گرفت کما اوصانا إلیه غیر مرة بالجمله از لحاظ اطراف و جوانب این مبحث بر ناقد بصیر بخوبی واضحست که هیچ دلیلی بر توبه ابو محجن قائم نمی تواند شد بلکه بر خلاف آن دلیل بقاء ابو محجن برین عادت خبیثه ذمیمه و فناء او در حالت انهماک درین جریمه ملیمه البته موجودست و آن دلیل قاطع و برهان ساطع همان قضیه نبات اصول ثلاثه کرم بر قبر اوست که ابن عبد البر در استیعاب صراحة آورده و ابن الاثیر و ابن حجر از ذکر آن مصلحة اعراض کرده و این قضیه بلا ریب کاشف از سوء حال و خسران مآل ابو محجن و مبطل ظن قبیح و مستاصل زعم فضیح توبه اوست زیرا که اگر ابو محجن توبه می کرد هرگز خداوند عالم که قابل التوب و ستار و غفارست و یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح مظهر صفت او می باشد روا نمی داشت که اصول ثلاثه کرم بر قبر او پیدا شود و آرزوی دیرینۀ او که از کمال حب شرب خمر بدل می داشت و از غایت خلاعت آنرا بنظم آورده حق وصیت ادا می ساخت باین نهج بادی ظاهر برآید بلکه مقتضای عفو و صفح و ستر و تجاوز ایزد جل و علا آن بود که اگر او را ورثه اش فی الحقیقه در پهلوی تاک انگور دفن می کردند آن تاک را باقی نمی گذاشت و بر باد فنا می داد تا عرض آن صحابی مصون و محفوظ ماند و پس مردن در انظار خلائق مفتضح نگردد و لیکن چون

ص:60

بر خلاف این همه قواعد عفو و کرم اصول ثلاثه کرم بر قبرش ثابت امد لا محاله غایت انهماک آن بی باک در شرب شراب و حب تاک ثابت آمد و فی هذا بلاغ و مقنع لمن أراد الهدایة و اللّه الصائن عن الانغماس فی غمار الغوایة و مخفی نماند که شرابخواری ابو محجن از تاریخ طبری که اصح التواریخ نزد اهل سنت می باشد نیز واضح و اشکار می گردد زیرا که در آن مذکورست که ابو محجن را سعد بن أبی وقاص بوجه شرب خمر در قصر محبوس ساخته بود لیکن آخر کار بعد مقاتله او با کفار که حیلة و مکرا واقع شده بود تخلیه سبیل او کرد و باین تخلیه سبیل که یقینا فعل غیر جمیل و مشتمل بر تعطیل حد خداوند جلیل بود مستوجب سوء مستقر و مقیل و مستحق نکال عتید و عذاب وبیل گردید طبری در تاریخ خود در ذکر لیلة القادسیة آورده و نزل سعد فی قصر العذیب و اقبل رستم فی جموع فارس ستین الفا مما احصی فی دیوانه سوی التباع و الرقیق حتی نزل القادسیة و بنیه و بین الناس العتیق جسر القادسیة و سعد فی منزله وجع قد خرج به قرح شدید و معه ابو محجن بن حبیب الثقفی محبوس فی القصر جلسه فی شرب الخمر الی ان قال الطبری فاقتتلوا قتالا شدیدا و سعد فی القصر ینظر معه سلمی بنت خصفة و کانت قبله عند المثنی بن حارثة فجالت الخیل فرعبت سلمی حین رأت الخیل جالت فقالت مثنیاه و لا مثنی لی الیوم فغار سعد فلطم وجهها فقالت أ غیرة وجبنا فلما رای ابو محجن ما تصنع الخیل حین جالت و هو ینظر من قصر العذیب و کان مع سعد فیه قال کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا و اترک مشدودا علی وثاقیا إذا قمت عنانی

الحدید و اغلقت

ترکونی واحدا لا أخا لیا

فکلم زبراء أم ولد سعد و کان عندها محبوسا و سعد فی راس الحصن ینظر الی الناس فقال یا زبراء اطلقینی و لک علی عهد اللّه و میثاقه لئن لم اقتل لارجعن إلیک حتی تجعلی الحدید فی رجلی فاطلقته و حملته علی فرس لسعد بلقاء و خلت سبیله فجعل یشد علی العدو و سعد ینظر فجعل سعد یعرف فرسه و ینکرها فلما ان فرغوا من القتال و هزم اللّه جموع فارس رجع ابو محجن الی زبراء فادخل رجله فی قیده فلما نزل سعد من راس الحصن رای فرسه تعرق فعرف انها قد رکبت فسأل عن ذلک زبراء فاخبرته خبر أبی محجن فخلی سبیله و شرابخواری ابو محجن و محدود شدن او هفت بار از کتاب تهذیب الاثار

ص:61

ابن جریر طبری نیز ثابت و محقق می شود چنانچه در کنز العمال مذکورست عن قتادة قال جلد عمر بن الخطاب ابا محجن فی الخمر سبع مرات ابن جریر و از روایت مصنف عبد الرزاق صنعانی چنان واضح و لائح می شود که حضرت خلیفه ثانی ابو محجن را هشت مرتبه بر شرب خمر حد زدند چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن محمد بن راشد عن عبد الکریم بن أمیّة عن قبیصة بن ذویب ان النبی صلی اللّه علیه و سلم ضرب رجلا فی الخمر اربع مرات ثم ان عمر بن الخطاب ضرب ابا محجن الثقفی ثمان مرّات عب بالجمله انهماک ابو محجن در شرب خمر و محدود شدن او بکرات و مرات درین باب مع دیگر واقعات که گذشته در ظهور و وضوح بحدی رسیده است که هرگز قابل شک و ارتیاب برای ارباب الباب نیست و چگونه محل ریب می تواند شد حال آنکه کتب تاریخ و سیر و اسفار حدیث و اثر از ذکر ان مالامال می باشد و تفاصیل و مجملات آن خاک مذلت و هوان بر روس حامیان اصحاب بتاب بیش از بیش می باشد و هر گاه این همه دانستی بر تو واضح گردید که حدیث ابو محجن هم بسبب ابو سعد بقال اعور و هم بسبب خود ابو محجن شارب خمر و فاعل منکر قابلیت احتجاج ندارد و ازینجاست که خود علمای اهل سنت این حدیث را بالخصوص مقدوح و مجروح وا می نمایند و راه اظهار وهن و هوان آن باجهار و اعلان می پیمایند مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تحفه المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی که این فصل معقود برای ذکر احادیث ضعافست گفته

ان أرأف الناس بهذه الامة ابو بکر و ان اقواها فی دین اللّه عمر و ان اصدقها حیاء عثمان و ان اعلمها بفصل القضاء علی عس عن أبی محجن و فی سنده ابو سعد سعید بن المرزبان الاعور البقال ضعیف لکن للحدیث شواهد ازین عبارت ظاهرست که فاضل بدخشی این حدیث را ضعیف می شمارد و اگر چه بر قدح آن بسبب ابو محجن مراعاة کحقوق الصحابة اقدام نمی فرماید لیکن بصراحت اظهار می نماید که در سند آن ابو سعد سعید بن المرزبان الاعور البقال واقع شده و او ضعیفست اما ادّعای بدخشی که برای این حدیث شواهدست پس بی فائده محضست زیرا که شواهد این حدیث موضوع جمله مقدوح و مجروحست و قد بیّناها بما لا مزید علیه من التنقیب و سناتی علی ما بقی منها انشاء اللّه تعالی عما قریب پس ذکر این چنین شواهد مطعونه موضوعه و طرق موهونه مصنوعه در مقام استدراک ظاهر الانحزام و بادی الانهتاکست و هرگز نفعی از ذکر آن نیست بلکه اگر نیک بنگری اشاره بچنین شواهد

ص:62

باطله و وجوه عاطله جالب نهایت خزی و خسار و سائق اطم هلک و بوار می باشد و اللّه العاصم و از آن جمله است شداد بن اوس و این حدیث باطل و خبر عاطل را بروایت او عقیلی در کتاب الضعفاء و ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده اند و در کمال ظهورست که ایراد عقیلی این حدیث را در کتاب الضعفاء خود دلیل مقدوحیت و مجروحیت انست و ابن عساکر نیز تضعیف آن نموده و ابن الجوزی آن را موضوع دانسته و در کتاب الموضوعات خود ذکر آن کرده و در سند این روایت جماعتی از مجروحین واقعشده اند و از جمله ایشان بشیر بالخصوص در باب این حدیث متهمست و او یا این حدیث را خود وضع نموده یا از بعض ضعفاء آنرا تدلیسا روایت کرده مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تحفة المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی که معقود برای ذکر احادیث ضعافست گفته

ابو بکر ارأف امتی و ارحمها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اعدلها و عثمان بن عفان احیا امتی و اکرمها و علی بن أبی طالب البّ امتی و اشجعها عق عس و ضعفه عن شداد بن اوس و فی سنده مجروحون و اتهم منهم بشیر فامّا وضعه و اما دلسه عن بعض الضعفا و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و اصل کلام ابن الجوزی در قدح این خبر موضوع جهال چون زیاده تر کاشف حقیقت حالست لهذا بنقل آن می پردازم در کتاب الموضوعات ابن الجوزی مذکورست حدیث فی ذکر جماعة من الصحابة

أنبأنا عبد الوهاب بن المبارک قال أنبأنا محمد بن المظفر قال ابنا ابو الحسن احمد بن محمد العتیقی قال اخبرنا یوسف بن الدخیل قال ثنا ابو جعفر العقیلی قال ثنا بشر بن موسی قال ثنا عبد الرحیم بن واقد الواقدی قال ثنا بشر بن زاذان عن عمر بن صبیح عن کن عن شداد بن اوس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم قال ابو بکر اوزن امتی و ارجحها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اکملها و عثمان احیی امتی و اعدلها و علی بن أبی طالب ولی امتی و أوسمها و عبد اللّه بن مسعود امین امتی و اوصلها و ابو ذر ازهد امتی و أرأفها و ابو الدرداء اعدل امتی و ارحمها و معاویة بن أبی سفین احلم امتی و اجودها طریق آخر

اخبرنا علی بن عبید اللّه قال ابنا علی بن احمد البندار قال أنبأنا ابو عبد اللّه بن بطة قال حدثنی ابو صالح محمد بن احمد قال ثنا خلف بن عمرو العکبری قال حدثنا محمد بن ابراهیم قال ثنا یزید الحلال صاحب بن أبی الشوارب قال حدثنا احمد بن القاسم بن بهرام قال ثنا محمد بن بشیر عن بشیر بن زاذان عن عکرمه

ص:63

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم ابو بکر خیر امتی و اتقاها و عمر اعزها و اعدلها و عثمان اکرمها و احیاها و علی البها و اوسمها و ابن مسعود امتها و اعدلها و ابو ذر ازهدها و اصدقها و ابو الدرداء اعبدها و معاویة احلمها و اجودها قال المصنف هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم و فی الطریقین جماعة مجروحون و المتهم به عندی بشیر بن زاذان اما ان یکون من فعله او من تدلیسه عن الضعفاء و قد خلط فی اسناده قال ابن عدی هو ضعیف یحدث عن الضعفاء و بشیر ابن زاذان علاوه بر ابن الجوزی و ابن عدی نزد دیگر اعیان سنیّه نیز مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی و قال ابن معین لیس بشیء و نیز ذهبی در مغنی گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی و ابراهیم بن محمد بن الخلیل الحلبی المعروف بسبط ابن العجمی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی فی حدیث فیه جماعة من الصحابة

ابو بکر اوزن امتی و ارجحها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اکملها و عثمان بن عفان احیی امتی و اعدلها و علی ولی امتی و اوسمها و عبد اللّه بن مسعود امین امتی و ارحمها و معاویة احلم امتی و اجودها ثم ذکر من طریق آخر ثم قال و المتهم عندی بشیر بن زاذان اما ان یکون من فعله او من تدلیسه عن الضعف و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته بشیر بن زاذان اتهم بالوضع و از آنجمله می باشند ابن عباس رضوان اللّه علیه و این افک شنیع و کذب فظیع را بروایت حضرتش جسارة و خسارة ملا عمر در سیرت خود آورده چنانچه محب طبری در کتاب الریاض النضرة فی مناقب العشره گفته الفصل الرابع فی وصف کل واحد من العشر بصفة حمیدة

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اشدهم حیاء عثمان و اقضاهم علی بن أبی طالب و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر و حیثما کان سعد بن أبی وقاص کان الحق معه و سعید بن زید من احباء الرحمن و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و ابو عبیدة بن الجراح امین اللّه و امین رسوله و لکل نبی صاحب

ص:64

و صاحب سری معاویة بن أبی سفیان فمن احبهم فقد نجا و من ابغضهم فقد هلک خرجه الملافی سیرته و وهن و هوان و فظاعت و بطلان این روایت پر غوایت واضح و اشکارست بچند وجه اول آنکه سندی برای این روایت پیدا نمی شود و تا وقتی که سند آن ظاهر نشود این روایت نزد اهل سنت شتر بی مهارست که اصلا گوش بان نمی کنند مگر نشنیدی که شاه صاحب که مخاطب اصلی ما درین کتاب می باشند در باب دهم همین کتاب تحفه خود می فرمایند که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسندۀ محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند دوم آنکه اگر فرضا سند این روایت هم ظاهر شود چون شاه صاحب افاده فرموده اند که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن آن در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و این روایت هرگز محکوم بصحت نیست پس نزد ارباب ابصار اصلا قابلیت اعتماد و اعتبار نخواهد داشت و احدی از متتبعین آن را لائق اصغا و التفات نخواهد انگاشت سوم آنکه بعد ظهور سند این روایت هرگز مترقب نیست که آن سند خالی از غوائل قدح و جرح بوده باشد زیرا که آنفا دانستی که روایات این خبر موضوع و حدیث مصنوع که در صحاح سته واردست مثل روایات ترمذی و ابن ماجه و نیز روایات دیگر مشاهیر سنیه مثل حاکم و ابو یعلی و طبرانی و ابن عبد البر و غیرهم جمله مقدوح الاسانید و مطعون الطرق می باشد و بتصریحات و افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین حضرات سنیه وهن و فساد و وهی و انهداد آن ظاهر و باهرست و هر گاه این همه حفاظ و اعلام را که عمرها در جمع طرق و اسانید فنا کرده اند با وصف تقدم طریقی سالم بدست نیامده باشد بیچاره ملا عمر را با تقاصر و تاخر خود چگونه اسنادی سلیم بهم می رسد و من ادعی فعلیه البیان و علینا اثبات قدحه یا بین الدلیل و البرهان چهارم آنکه رکاکت الفاظ و سخافت معانی اکثر جملات این روایت فاسدة المبانی خود شاهد صدق بر وضع و افتعال و کذب و انتحال آن می باشد و هر که ادنی ذوقی و انسی بکلام حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف صلوات الملک المنعام داشته باشد بلا شبهه پی باین مطلب خواهد برد و هر چند حال جمله روایات این حدیث همینست لیکن این روایت و روایت سابقه که از شداد بن اوس نقل می کنند از سائر روایات این خبر موضوع درین باب منفرد و منحارست و مهانت و هجنت جملات آن

ص:65

بیش از بیش نزد اهل نظر ممتاز بلکه بشاعت و فظاعت بعض جملات و فقرات آن مثل جمله فاسده و حیثما کان سعد بن أبی وقاص کان الحق معه و فقرۀ کاسدۀ عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن چنانست که صبیان و نسوان هم بر آن وقوف یافته از جسارت واضع آن در تعجب می آیند فضلا عن فحول الرجال و ارباب الکمال پنجم آنکه این روایت پر غوایت مشتمل بر مدح معاویه غاویه نیز هست و در آن واضع مدحور جمله و

لکل نبی صاحب سر و صاحب سری معاویه هم اقحام کرده است حال آنکه از افادات اکابر و اعاظم و اجله افاخم سنیه مثل احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه حنظلی استاد بخاری و خود بخاری صاحب صحیح و نسائی صاحب سنن و حاکم صاحب مستدرک و ابن الجوزی صاحب کتاب الموضوعات و ابن تیمیّه حرانی صاحب منهاج و عینی صاحب عمدة القاری و ابن حجر عسقلانی صاحب فتح الباری متبین و متحققست که هیچ حدیثی در فضل معاویه ثابت نشده و جمله احادیث مدح معاویه موضوع و مفتریست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس بداهة ظاهر شد که این روایت پر غوایت نیز حسب افادات این همه نقاد عظام و جهابذۀ فخام سنیه موضوع و مصنوع بعض احلاف سخافت و خرافت و اصحاب صفاقت و رقاعت می باشد و هر چند بعد این جرح مفصل و نقض مکمل وهن و هوان و فساد و بطلان جمیع روایات

حدیث ارحم امتی الخ بر تمامی اصحاب ابصار و اعیان بخوبی واضح و عیان گشت و احتیاجی بنقل اقوال ناقدین با کمال که بالاجمال بر آن کلام کرده اند باقی نماند لیکن بغرض مزید تشیید و ابرام بنای مقصود و مرام بعض افادات محققین اعلام و منقدین فخام سنیه متعلق بقدح و جرح این حدیث دیگر مذکور می نمایم و بهرۀ وافی و حظ کافی از اسکات و افخام ارباب مراء و خصام می ربایم پس باید دانست که مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر بشرح این حدیث گفته ع من طریق ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر بن الخطاب و ابن البیلمانی حاله معروف لکن فی الباب ایضا عن انس و جابر و غیرهما عند الترمذی و ابن ماجة و الحاکم و غیرهم لکن قالوا فی روایتهم بدل ارأف ارحم و قال ت حسن صحیح و قال ک علی شرطهما و تعقبهم ابن عبد الهادی فی تذکرته بان فی متنه نکارة و بان شیخه ضعفه بل رجح وضعه انتهی ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده که هر یکی

ص:66

از آن برای عبرت ارباب خبرت کافیست واضح و لائح می گردد اول آنکه از ان ثابت می شود که ابو یعلی این حدیث را از طریق ابن البیلمانی از پدر خود از ابن عمر روایت کرده و این همان امرست که ما بسوی آن در ما سبق در قدح روایت ابن عمر ایما کرده بودیم و للّه الحمد علی ظهوره و له الشکر علی انجلاء الحق و سفوره دوم آنکه از آن متحقق می شود که ابن البیلمانی که راوی این روایت پر غوایت بتوسط پدر خود از ابن عمرست بحدی مقدوح و مجروحست که مناوی بسبب شرم و حیا از تصریح و تفصیل آن دل دزدیده بر کلمه بلیغه و ابن البیلمانی حاله معروف اکتفا ورزیده و چرا چنین نکند حال آنکه آنچه سابقا از مخازی و مطاعن و معایب و مشاین ابن البیلمانی و پدرش هر دو حسب تصریحات نقاد کبار و جهابذه احبار شنیدی قابل استحیاست نه محل استعلا سوم آنکه از آن نمایان می گردد که اگر چه بعض علمای سنیه مثل ترمذی و ابن ماجه و حاکم این حدیث را روایت کرده اند و بعضی ازیشان بر تحسین و تصحیح آن هم تجاسر نموده لیکن علامه ابن عبد الهادی در کتاب تذکرۀ خود این صنیع شنیعشان را تعقب نموده و در صدد ردّ و ابطال کلام و مقالشان برآمده و ازینجا ظاهر و باهر می شود که تحسین و تصحیح این حدیث بحدی باطل و مضمحلست که علمای منصفین سنیه خود در ابطال و اخمال آن می کوشند و حقیقت حال را باستار و حجب تلمیع و تشویل نمی پوشند چهارم آنکه از آن متحقق می شود که علامۀ ابن عبد الهادی از راه کمال انصاف اعتراف نموده که در متن این حدیث نکارتست و حیث ثبت بتحقیق هذا الخبر العلم فی المهارة ان فی متن هذا الحدیث الشنیع نکارة وضح علی ارباب الخبرة و البصارة انه من مصنوعات اصحاب الخلاعة و الدعارة و مجعولات اولی الغرر و الغمارة و الحمد للّه علی هذه البشارة پنجم آنکه از آن متبین می گردد که شیخ ابن عبد الهادی یعنی ابن تیمیّه این حدیث را تضعیف نموده بلکه موضوعیت آن را ترجیح داده و فی هذا کفایة للمکتفی و شفاء للمشتفی حیث ظهر ان ابن تیمیّه هذا المتعنت الشدید العناد الذی ملأ بطاماته الاغوار و الانجاد قد اعترف بضعف هذا الخبر الواضح الانهداد بل رجح وضعه علی رغم اناف المثبتین الانکاد و للّه الحمد علی ایضاحه سبیل الرشاد و چون علامۀ ابن عبد الهادی در تذکره خود در خدمت گزاری این حدیث کما ینبغی سعی جمیل بکار برده طریق انصاف و ترک اعتساف بقدح و جرح

ص:67

این حدیث موضوع اهل جزاف سپرده لهذا مناسب چنان می نماید که شطری از مآثر علیه و مفاخر سمیّه او از زبان اکابر حضرات اهل سنت در این مقام منقول شود پس باید دانست که ذهبی در تذکرة الحفاظ در ذکر مشایخ خود گفته و سمعت من الامام الاوحد الحافظ ذی الفنون شمس الدین محمد بن احمد بن عبد الهادی ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و سمع من القاضی ولی الدین عبد الدائم و المطعم و اعتنی بالرجال و العلل و برع و جمع و تصدی للافادة و الاشتغال فی القراءات و الحدیث و الفقه و الاصول و النحو و له توسع فی العلوم و ذهن سیال توفی فی شهر جمادی الاولی سنه اربع و اربعین و سبعمائة و نیز ذهبی در معجم مختص گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن العمار عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق صاحب الفنون شمس الدین ابو عبد اللّه المقدسی الجماعیلی الاصل الصالحی الحنبلی ولد سنة خمس و سبعمائة او قریبا منها و سمع الکثیر من القاضی و أبی بکر بن عبد الدائم و طائفة و عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و ذهنه ملیح و له عدة محفوظات و توالیف و تعالیق مفیدة کتب عنی و استفدت منه و اللّه یصلحه و یسعده توفی فی جمادی الاولی سنة 744 و طاب الثناء علیه و زین الدین عبد الرحمن بن احمد المعروف بابن رجب الحنبلی در طبقات گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الجماعیلی الاصل ثم الصالحی المقری الفقیه المحدث الحافظ الناقد النحوی المتفنن شمس الدین ابو عبد اللّه بن العماد أبی العباس ولد فی سنة اربع و سبعمائة و قرأ بالروایات و سمع الکثیر من القاضی أبی الفضل سلیمان بن حمزة و أبی بکر بن عبد الدائم و عیسی المطعم و الحجار و زینب بنت الکمال و خلق کثیر و عنی بالحدیث و فنونه و معرفة الرجال و العلل و برع فی ذلک و تفقه فی المذهب و افتی و قرأ الاصلین و العربیة و برع فیها و لازم الشیخ تقی الدین بن تیمیّة مدة و قرأ علیه قطعة من الاربعین فی اصول الدین للرازی و قرأ الفقه علی الشیخ مجد الدین الحرانی و لازم ابا الحجاج المزی الحافظ حتی برع فی الرجال و اخذ عن الذهبی و غیره و قد

ص:68

ذکره الذهبی فی طبقات الحفاظ فقال ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و اعتنی بالرجال و العلل و برع و جمع و تصدی للافادة و الاشتغال فی القرآن و الحدیث و الفقه و الاصلین و النحو و له توسع فی العلوم و ذهن سیال و ذکره فی معجمه المختص و قال عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و ذهنه ملیح و له عدة محفوظات و توالیف و تعالیق مفیدة کتب عنی و استفدت منه قال و سمعت منه حدیثا یوم درسه بالصدریة ثم قال أنبأنا المزی إجازة انا ابو عبد اللّه السروجی انا ابن عبد الهادی فذکر حدیثا درس ابن الهادی بالصدریة درس الحدیث و بغیرها بالسفح و کتب بخطه المتقن الکثیر و صنف کتبا کثیرة بعضها کملت و بعضها لم یکمله لهجوم المنیة علیه فی سن الاربعین فمن تصانیفه تفتیح التحقیق فی احادیث التعلیق لابن الجوزی مجلدان الاحکام الکبری المرتبة علی احکام الحافظ الضیاء کمل منها سبع مجلدات الرد علی أبی بکر الخطیب الحافظ فی مسئلة الجهر بالبسمله مجلد المحرر فی الاحکام مجلد فصل النزاع بین الخصوم فی الکلام علی حدیث افطر الحاجم و المحجوم مجلد لطیف الکلام علی احادیث مس الذکر جزء کبیر الکلام علی حدیث البحر هو الطهور ماؤه الحل میتة جزء کبیر الکلام علی حدیث القلتین جزء الکلام علی حدیث أبی سفیان ثلاث اعطیتها یا رسول اللّه و الرد علی ابن جزم فی قوله انه موضوع جزء کتاب العمدة فی الحفاظ کمل منه مجلدان تعلیقة فی الثقات کمل منها مجلدان الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب مختصر و مطول الکلام علی احادیث کثیرة فیها ضعف من المستدرک للحاکم احادیث الصلاة علی النبی صلی اللّه علیه و سلم جزء منتقی من مختصر المختصر لابن جزله و مناقشة علی احادیث اخرجت فیه فیها مقال مجلد الکلام علی احادیث محلل السیاق جزء جزء فی مسافة القصر جزء فی قوله تعالی لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْوی الآیة جزء فی احادیث الجمع بین الصلاتین فی الحضر الاعلام فی ذکر مشایخ الائمة الاعلام اصحاب الکتب الستة عدة اجزاء الکلام علی حدیث الطواف بالبیت صلاة جزء کبیر فی مولد النبی صلّی اللّه علیه و سلم تعلیقة علی سنن البیهقی الکبری کمل منها مجلدین جزء کبیر فی المعجزات و الکرامات جزء فی تحریم الربا جزء فی تملک الاب

ص:69

من مال ولده ما شاء جزء فی العقیقة ترجمة الشیخ تقی الدین بن تیمیّه منتقی من تهذیب الکمال للمزی کمل منه خمسة اجزاء اقامة البرهان علی عدم وجوب صوم الثلاثین من شعبان جزء جزء فی فضائل الحسن البصری رحمه اللّه جزء فی حجب الام بالإخوة و انها لا تحجب بدون ثلاثة جزء فی العیر جزء فی فضائل الشام صلاة التراویح جزء کبیر الکلام علی احادیث لیس الخفین للمحرم جزء کبیر جزء فی صفه الجنة جزء فی المراسیل جزء فی مسئلة الجد و الاخوة منتخب من مسند الامام احمد مجلدان منتخب من سنن البیهقی مجلد منتخب من سنن أبی داود مجلد لطیف تعلیقة علی التسهیل فی النحو کمل منها مجلدان جزء فی الکلام علی حدیث افرضکم زید احادیث حیاة الانبیاء فی قبورهم جزء تعلیقة علی العلل لابن أبی حاتم کمل منها مجلد تعلیقة علی الاحکام لابی البرکات بن تیمیه لم تکمل منتقی علل الدارقطنی مجلد جزء فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر شرح الالفیة لابن مالک جز ماخذ علی تصانیف أبی عبد اللّه الذهبی الحافظ شیخه اجزاء عدة خواش علی کتاب الالمام جزء فی الرّد علی أبی حیان النحوی فیما رده علی ابن مالک و اخطا فیه جزء فی اجتماع الضمیر جزء فی تحقیق الهمز و الابدال فی القراءات و له رد علی ابن طاهر و ابن دحیة و غیرهما و تعالیق کثیرة فی الفقه و اصول الحدیث و منتخبات کثیرة فی انواع العلم و حدث بشیء من مسموعاته و سمع منه غیر واحد و قد سمعت من ابنه فانه عاش بعده نحو عشر سنین توفی الحافظ ابو عبد اللّه فی عاشر جمادی الاولی سنة اربع و اربعین و سبعمائة و دفن بسفح قاسیون و شیّعه خلق کثیر و تاسفوا علیه و رؤیت له منامات حسنة رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین احد الاذکیاء ولد فی رجب سنة خمس و سبعمائة و قیل قبلها و قیل بعدها و سمع من التقی سلیمان و المطعم و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیة و مهر فی الحدیث و الفقه و الاصول و العربیة و غیرها قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة فینحدر کالسیل و کنت اراه یوافق المزی فی اسماء الرجال و یرد علیه

ص:70

فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب عنی و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن و قال الحسینی درس بالصدریة و الضیائیه و تصدر و قد حدث الذهبی عن المزی عن السروجی عنه و قال المزی ما التقیته الا و استفدت منه و نقل الحسینی هذا الکلام عن الذهبی انه قال فی جنازته و له کتاب الاحکام فی ثمان مجلدات و الردّ علی السبکی فی ردّه علی ابن تیمیة و المحرر فی الحدیث اختصره من الالمام فجوده جدّا و اختصر التعلیق لابن الجزری و زاد علیه و حرره و شرح التسهیل فی مجلدین و له مناقشات لابی حیان فیما اعترض علی ابن مالک فی الالفیة و غیر ذلک و له الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب و شرع فی کتاب العلل علی ترتیب کتب الفقه وقفت منه علی المجلد الاول و جمع التفسیر المسند لم یکمله ایضا قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه و کثر التاسف علیه لما مات و حضر جنازته من لا یحصی کثرة و مات فی عاشر جمادی الاولی سنة اربع و اربعین و سبعمائة و محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الصمد بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین ولد فی رجب سنة 705 و سمع من التقی سلیمان و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیّة و مهر فی الحدیث و الفقه و الاصول و العربیة و غیرها قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سالته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة فینحدر کالسیل و کنت اراه یردّ علی المزی فی اسماء الرجال فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب علیّ و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقد حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن و من الغریب انه حدث الذهبی عن المزی عن السروجی عنه و قال المزی ما التقیت به الا و استفدت منه و له کتاب الاحکام فی ثمان

ص:71

مجلدات و الرد علی السبکی فی رده علی ابن تیمیة و المحرر فی الحدیث اختصره من الالمام لابن دقیق العید فجوده جدا و اختصر التعلیق لابن الجوزی و زاد علیه و حرره و شرح التسهیل فی مجلدین و له مناقشات لابی حیان فیما اعترض به علی ابن مالک فی الالفیة و غیر ذلک و له الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب و شرع فی کتاب العلل علی ترتیب کتب الفقه و جمع التفسیر المسند و لم یکمل قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه و مات فی عاشر جمادی الاولی سنة 733 فکان عمره دون اربعین سنة و تاسف الناس علیه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی المقدسی شمس الدین ابن قدامه المقدسی الفقیه المحدث الحافظ الناقد النحوی المتفنن ولد فی رجب سنة 705 او سنة 704 سمع من التقی سلیمان و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیّة و مهر فی الحدیث قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة ینحدر کالسیل و کنت اراه یرد علی المزی فی اسماء الرجال فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود الحافظ النحوی الحاذق فی الفنون کتب علی و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن له کتاب الاحکام فی ثمان مجلدات و الرد علی السبکی فی رده علی ابن تیمیة و المجرر فی الحدیث و شرع فی کتاب العلل و لم یکمل قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه مات سنة 733 و کان عمره دون اربعین سنة و تاسف الناس علیه هکذا فی البدر الطالع قال ابن رجب سمع الکثیر و عنی بالحدیث و فنونه و تفقه فی المذهب و افتی و قرأ الأصلین و العربیة و برع فیها و لازم الشیخ تقی الدین بن تیمیة مدة و لازم المزی الحافظ حتی برع فی الرجال و اخذ عن الذهبی و غیره و قد ذکره الذهبی فی طبقات الحفاظ و قال ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و له توسع فی العلوم و ذهن سیّال تصدی للافادة و الاشتغال بالقرآن و الحدیث و ذکره فی معجمه المختص و قال عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و له عدة محفوظات و تعالیق

ص:72

و توالیف مفیدة کتب عنی و استفدت منه درس بالحدیث و بغیره بالسفح و کتب بخطه الحسن المتقن الکثیر فمن تصانیفه الاحکام الکبری و کتاب العمدة فی الحفاظ و الکلام علی احادیث کثیرة فیها ضعف من المستدرک للحاکم و غیره و الاعلام فی ذکر مشایخ الائمة الاعلام و ترجمة الشیخ تقی الدین بن تیمیة مجلد و منتقی من تهذیب الکلام للمزی و منتخب من سنن البیهقی و سنن أبی داود و قد عد ابن رجب من مؤلفاته ما یزید علی خمسین کتابا و قال حدث بشیء من مسموعاته و سمع منه غیر واحد و قد سمعت من ابنه فانه عاش بعده نحو عشر سنین قال و توفی سنة 733 و دفن بسفح قاسیون و شیّعه خلق کثیر و تاسفوا علیه و رؤیت له منامات حسنة رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین یکی از اذکیا بود در سنه خمس و خمسین و سبعمائة متولد شده و قیل قبلها و قیل بعدها و سماعت از تقی سلیمان و مطعم و ابن سعد و طبقه ایشان نموده و تفقه بابن مسلم کرده نزد شیخ الاسلام تقی الدین بن تیمیّه آمد و رفت می کرد ماهرست در حدیث و فقه و اصول و عربیت و جز آن صفدی گفته لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیه فینحدر کالسیل و کنت اراه یوافق المزی فی اسماء الرجال و یرد علیه فیقبل منه و ذهبی در معجم خود گفته الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب عنی و استفدت منه و ابن کثیر گفته کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الظرف و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن حسینی گفته در صدریه و ضیائیه درس گفته و صدر آنجا بوده و مزی گفته اکتفیت به انا و استفدت منه کتاب الاحکام او در هشت مجلدست و محرر در حدیث و آنرا از المام اختصار نموده بغایت جید و نیز اختصار تعلیق ابن جوزی فرموده و بر آن افزوده و محرر ساخته و شرح تسهیل دو مجلد او را مناقشاتست با ابو حیان بابت اعتراض او بر ابن مالک در الفیه و غیره و کلامست بر احادیث مختصر ابن الحاجب و شرح کتاب العلل بر ترتیب کتب فقه و تفسیری مسند نوشته لیکن کامل نگشته و او راست رو بر سبکی در رد او بر ابن تیمیه

ص:73

محرر سطور گوید و شاید این رد همان کتاب اوست مسمی بالصارم المنکی علی نحر السبکی که فقیر بر ان مطلع شده و در سفر حج وقت روانگی در مرکب هوای نوشته مجلدی لطیفست در تحقیق مسئله زیارت قبور و سفر برای آن و حق این ست که مثل ان کتابی درین باب الی الآن دیده نشد دلالت دارد بر سعت علم و کمال اطلاع و نهایت استقامت ذهن و صحت حافظه و وقوف مع الانصاف او و اللّه اعلم ذهبی گفته ما اجتمعت به الا و قد استفدت منه و چون وی بمرد تاسف بسیار بر انتقالش کرد بر جنازه او ازدحام بسیار شد تا آنکه شمارش دشوارست ذکر ذلک الحافظ ابن حجر العسقلانی فی الدرر الکامنة فی احوال اهل المائة الثامنه و از جمله مطربات غریبه و مغربات عجیبه آنست که دیاربکری صاحب خمیس از روایات مفتعله مصنوعه و طرق مخترعه موضوعه این حدیث که افاکین سابقین و صناعین ماضین ساخته و پرداخته اند هیچ یکی را در باب مدح اصحاب کافی و وافی ندانسته حسبة للّه آنرا بعنوان اطالت بنیان خرافت اقتران عجیب و غریب که هر مر جمله و هر مر فقرۀ آن سوی البعض دلیل واضح و برهان لائح بر کذب و افتعال و وضع و انتحال آنست آورده طریق مظلم جمع و تلفیق اکاذیب بارده و مسلک مهلک ربط و تنسیق بطلات شارده باقدام کمال تجاسر و اجترا و ازلام نهایت تقول و افترا سپرده حیث

قال فی کتابه المعروف بالخمیس و فی الحدیث ارحمکم بامتی ابو بکر و اخوفکم فی دین اللّه عمر و اشدکم حیاء عثمان و اقضاکم علی و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر ابن عمتی و حیث دار سعد بن أبی وقاص فالحق معه و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و أبی عبیدة امین اللّه و امین رسوله ذکره فی العمدة و زاد فی الریاض النضرة و سعید بن زید من احباء الرحمن و فی بحر العلوم

قال صلی اللّه علیه و سلم ارحمکم بامتی ابو بکر و اقواکم فی دین اللّه عمر و اشدکم حیاء عثمان و اقضاکم علی و اعلمکم بالحلال و الحرام معاذ و اقرأکم لکتاب اللّه أبی و افرضکم زید و اشهدکم خزیمة بن ثابت و اعلمکم بالمنافقین حذیفة بن الیمان من اصفیاء الرحمن و سعید بن زید من احباء الرحمن و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و ابو عبیدة بن الجراح امین اللّه و امین رسوله و من أراد ان ینظر الی عیسی بن مریم فلینظر الی زهد أبی ذر و رضیت لامتی ما رضی لها ابن أم عبد و ان الجنة مشتاقة الی سلمان اشوق من سلمان الی الجنة و خالد

ص:74

سیف اللّه و رسوله و حمزة اسد اللّه و اسد رسوله و عباس بن عبد المطلب عمی و صنو أبی و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و جعفر بن أبی طالب یطیر فی الجنة مع الملائکة حیث شاء و اول من یقرع باب الجنة بلال بن حمامة و اول من یستقی من حوضی صهیب و اول من یصافح الملائکة فی مفازة القیامة ابو الدرداء و اول من یاکل ثمرة الجنة ابو الدحداح و عبد اللّه بن عمر من وفد الرحمن و عمار بن یاسر من السابقین و لکل شیء فارس و فارس القرآن عبد اللّه بن عباس و لکل نبی خلیل و خلیلی سعد بن معاذ و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر و لکل نبی خادم و خادمی انس بن مالک و لکل امة حکیم و حکیم هذه الامة ابو هریرة و

فی الاستیعاب و ابو هریرة وعاء للعلم و عند سلمان علم لا یدرک و ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر انتهی

و حسان بن ثابت مؤید بروح القدس و صوت أبی طلحة فی الجیش خیر من فئة ثم قال اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم ازین عبارت سراسر خسارت که بطلان و فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست و اطلاق روایت هم بر آن ظلم عظیم می باشد فضلا عن اطلاق الحدیث علیه بر ناظر ماهر بخوبی ظاهر و باهر می گردد که حضرات اهل سنت در اختلاق اکاذیب و افتعال اعاجیب کدام ید طولی دارند و در مدح اصحاب از لغو و کذّاب چها خرافات اسمارست که آن را از حدیث نمی شمارند و چگونه هنگام وضع و افترا اصلا خیالی از نار و غضب جبار در خواطر خود نمی آرند و چسان در نسج اکذوبات بادیة الهوان و سرد اعجوبات ظاهرة البطلان راه تقدم و تفوق بر مسیلمه و سجاح می سپارند فاللّه حسیبهم و مجازیهم و هو المظهر لمثالبهم و مخازیهم چهارم آنکه عاصمی درین کلام متفوه شده به اینکه یکی از ابواب مدینه علم ابو بکرست و او اول باب و افضل بابست زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله او را اول اصحاب گردانیده است در حدیثی که در آن اصحاب خود را ذکر فرموده و هر یکی را بیک خاصیت مخصوص نموده پس او باب بود در رحمت و رافت بمسلمین و شفقت بریشان چنانچه آن حضرت فرموده

ارحم امتی ابو بکر و در روایت دیگر واردست

ارأف امتی بامتی ابو بکر و رحمت بمسلمین حاصل نمی شود الا از اصل علم و این تفوه عاصمی نزد اصحاب امعان واضح السخف و الهوانست زیرا که اولا ابو بکر را باب مدینه علم قرار دادن نظر بجهالات متکاثره و عمایات متضافره او بدیهی البطلان

ص:75

ست سبحان اللّه کسی که از فرط جهالت معنی ابّ و کلاله و میراث عمه و خاله را نداند کی قابلیت آن دارد که باب مدینه علم قرار داده شود هل هذا الا قلة الحیاء و کثرة الاعتداء ثانیا این چنین کس را اول و افضل ابواب مدینه علم گردانیدن جلاعت و خلاعت خود را باقصای حدود رسانیدنست ثالثا استدلال بحدیث

ارحم امتی که بعضی از افاکین وضاعین و کذابین صناعین آن را ساخته و پرداخته اند نزد ارباب تحقیق و تنقید قابل اصغا و التفات نیست و قد مرّ بیان ذلک مستوفی بحمد اللّه تعالی رابعا تتبع احوال قساوت اشتمال ابو بکر خود ناظر بصیر را مضطر می کند به اینکه این حدیث موضوع را افک صریح و کذب فضیح بداند و هر چند مطاعن مخزیه و مشائن مرویه ابو بکر مثل ترک شرکت در تجهیز و تکفین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اهتضام اهلبیت علیهم السّلام و اغتصاب فدک از بضعه خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام و ترک قصاص خالد قاتل مالک بن نویره و احراق فجأه سلمی و غیر ذلک که دلائل قطیعه قساوت قلب أبی بکر و کمال بعد از سجیّه مرضیه ترحم می باشد در کتب اصحاب ما رضوان اللّه علیهم خصوصا در کتاب مستطاب تشیید المطاعن و کشف الضغائن تصنیف جناب والد علامه احله اللّه دار الکرامه ببسط و تفصیل مرقومست لیکن نحیف در این مقام بر ایراد بعض اخبار طریفه اقتصار می نمایم پس از آنجمله است قصه پر غصّه غیظ و غضب حضرت ابو بکر بر اضیاف خویش بخاری در صحیح خود در کتاب الادب گفته باب ما یکره من الغضب و الجزع عند الضیف حدثنا عیاش بن الولید حدثنا عبد الاعلی قال حدثنا سعید الجریری عن أبی عثمان عن عبد الرحمن بن أبی بکر ان ابا بکر تضیف رهطا فقال لعبد الرحمن دونک اضیافک فانی منطلق الی النبی صلی اللّه علیه و سلم فافرغ من قراهم قبل ان أجیء فانطلق عبد الرحمن فاتاهم بما عنده فقال اطعموا فقال این رب منزلنا قال اطعموا قالوا ما نحن باکلین حتی یجیء ربّ منزلنا قال اقبلوا عنا قراکم فانه ان جاء و لم تطعموا لنقلین منه فابوا فعرفت انه یجد علیّ فلما جاء تنجّیت عنه فقال ما صنعتم فاخبروه فقال یا عبد الرحمن فسکت ثم قال یا عبد الرحمن فسکتّ فقال یا غنثر اقسمت علیک ان کنت تسمع صوتی لما جئت فخرجت فقلت سل اضیافک فقالوا صدق اتانا به قال فانما انتظرتمونی و اللّه لا اطعمه اللیلة فقال الآخرون و اللّه لا نطعمه حتی تطعمه قال

ص:76

لم ار فی الشرکا للیلة ویلکم ما انتم لما لا تقبلون عنّا قراکم هات طعامک فجاء به فوضع یده فقال بسم اللّه الاولی للشیطان فاکل و اکلوا و مسلم در صحیح خود در باب اکرام الضیف و فضل ایثاره گفته

حدثنا محمد بن مثنی قال ناسالم بن نوح العطار عن الجریری عن أبی عثمان عن عبد الرحمن بن أبی بکر قال نزل علینا اضیاف لنا قال و کان أبی یتحدث الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من اللیل قال فانطلق و قال یا عبد الرحمن افرغ من اضیافک قال فلما امسیت جئنا بقراهم قال فابوا فقالوا حتی یجیء ابو منزلنا فیطعم معنا قال فقلت لهم انه رجل حدید و انّکم ان لم تفعلوا خفت ان یصیبنی منه اذی قال فابوا فلما جاء لم یبدأ بشیء اول منهم فقال أ فرغتم من اضیافکم قال قالوا لا و اللّه ما فرغنا قال الم امر عبد الرحمن قال و تنحیت عنه فقال یا عبد الرحمن قال فتنحیت عنه قال فقال یا غنثر اقسمت علیک ان کنت تسمع صوتی الا جئت قال فجئت قال فقلت و اللّه ما لی ذنب هؤلاء اضیافک فسلهم قد اتیتهم بقراهم فأبوا ان یطعموا حتی بحتی قال فقال ما لکم الا تقبلوا عنا قراکم قال فقال ابو بکر فو اللّه لا اطعمه اللیلة قال فقالوا فو اللّه لا نطعمه حتی تطعمه قال فقال ما رأیت فی الشرکا للیلة قط ویلکم ما لکم الا تقبلوا عنا قراکم قال ثم قال اما الاولی فمن الشیطان هلموا قراکم قال فجیء بالطعام فسمّی فاکل و اکلوا قال فلما اصبح غدا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه برّوا و حنثت قال فاخبره فقال بل انت ابرهم و اخیرهم قال و لم تبلغنی کفارة و ازین واقعه لطیفه غریبه بحمد اللّه تعالی قوائد عدیدۀ عجیبه ظاهر شد اول آنکه از آن ثابت گردید که هر گاه اضیاف ابو بکر بسبب موجود نبودن او از خوردن طعام انکار کردند بنابر روایت بخاری عبد الرحمن بن أبی بکر گفت که طعام را بخورید که اگر نخورید و ابو بکر آمد هر آینه ما ازو ملاقی اذیت می شویم و از روایت مسلم واضحست که عبد الرحمن بتصریح گفت انه رجل حدید و انکم ان لم تفعلوا خفت ان یصیبنی منه اذی یعنی ابو بکر مردیست صاحب حدت و شما اگر نخوردید من خوف می کنم که مرا ازو اذیتی برسد و این دلیل صریحست بر آنکه ابو بکر مرد تند مزاج بود و با اهل خود خیلی سیئ الخلق می زیست و اولاد او بی قصور و بی خطا ازو خائف می ماندند پس این چنین شخص را ارحم امت بامت گفتن چه قدر کذب بی اصل است دوم آنکه از آن واضح شد که وقتی که اضیاف ابو بکر بعد این کلام

ص:77

عبد الرحمن هم انکار از خوردن طعام کردند عبد الرحمن یقین کرد که ابو بکر بعد آمدن بر او غضب خواهد کرد و و این هم دلیل واضح شدت و غلظت او بر اهل و عیال خود می باشد سوم آنکه از ان نمایان شد که وقتی که ابو بکر آمد عبد الرحمن از خوف ابو بکر در کناره خود را مخفی کرد و ازینجا هم حال نهایت شدت و بی رحمی او بر اولاد و متعلقین خود واضح و لائح می شود چهارم آنکه از آن اشکار گردید که وقتی که ابو بکر آمد و از حال اضیاف خود آگاه شد بقصد عتاب عبد الرحمن را صدا زد عبد الرحمن از خوف او ساکت شد باز ابو بکر صدا زد یار عبد الرحمن سکوت اختیار کرد و این معنی نیز دلیل نهایت ابتلای ابو بکر بحدّت مزاجست که عبد الرحمن تا باین حدّ خود را از حاضر شدن پیش ابو بکر بخوف غیظ و غضب او بازداشت پنجم آنکه از ان واضح شد که ابو بکر بیجرم و خطا عبد الرحمن را بلقب غنثر که کلمه بس ثقیلست و بمعنای لئیم می باشد و دیگر معانی قبیحه هم دارد بنواخت و از روایات دیگر که بخاری در صحیح خود در باب قول الضیف لا اکل حتی تاکل آورده مصرحا واقع ست که ابو بکر عبد الرحمن و دیگر متعلقین خود را بسبّ و شتم یاد نمود و بدعای بریده شدن بینی یا گوش یا لب نوازش کرد حیث قال فیه فغضب ابو بکر فسب و جدع و قسطلانی در ارشاد الساری بشرح این جمله گفته فسبّ أی شتم لظنه انهم فرطوا فی حق ضیفه و جدّع بالجیم المفتوحة و الدال المهملة المشددة و بعدها عین مهملة دعا بقطع الانف او الاذن او الشفة و عینی در عمدة القاری گفته قوله و جدع بفتح الجیم و تشدید الدال و بالعین المهملة أی قال یا مجدوع الاذنین فدعی علیه بذلک و این افراط غیظ و غضب و بدزبانی که از ابو بکر با اهل و عیال خود بیجا واقع شده دلیل واضح بعد او از دائرۀ رحمت و رافت می باشد و تاویلی که قسطلانی بقول خود لظنه انهم فرطوا فی حق ضیفه نموده مجوز این همه خشونت کلام و سوء خلق نمی تواند شد زیرا که

ص:78

در صورت ظن تفریط استعلام حقیقت حال لازم بود و بی استعلام و استدراک این همه غیظ و غضب و شور و شعف بیجا آغاز نهادن دلیل سوء خلق و شدت و خرق و مجانبت از رافت و رحمت می باشد و علاوه برین از روایات بخاری ظاهرست که ابو بکر وقت ورود در خانه از متعلقین خود سؤال کرده بود که شما با مهمانان چه کردید و ایشان از حال انکار اضیاف خبر داده بودند چنانچه در آن واردست فقال ما صنعتم فاخبروه و لیکن ابو بکر با وصف اطلاع بر حقیقت حال و بیجرم بودن عیال عتاب و خطاب بیجا و سب و شتم شنیع بعمل آورد و خود را از دائره اهل مروت و تهذیب بیرون برد ششم آنکه از آن لائح گردید که ابو بکر بعد عتاب بر عیال با مهمانان خود هم عتاب اغاز نهاد و داد خلاعت و وقاحت بایشان داد و از سر ایذا رسانی بایشان گفت که شما در انتظار من ماندید قسم بخدا که من این طعام را درین شب نخواهم خورد و مقصود ابو بکر ازین کلام آن بود که چون شما در انتظار من ماندید و طعام نخوردید حالا سزای شما این ست که من قسم می خورم که این طعام را نمی خورم پس شما ناچار هستید که یا تنها بدون من بخورید یا گرسنه بمیرید چون این صنیع شنیع ابو بکر از آداب مهمان نوازی بسیار بعید بود اضیاف ابو بکر آزرده شدند و قسم خوردند که طعام را نخواهند خورد تا ابو بکر نخورد و ازینجا حال عطوفت و رافت ابو بکر بامت بخوبی واضح می شود زیرا که اکرام ضیف(1) عقلا و عرفا و شرعا بهر صورت لازمست و اجلاف عرب هم مهمانان را از خود آزرده نمی کنند سیما در حالی که ایشان بی قصور باشند و اضیاف ابو بکر تقصیری نکرده بودند جز آنکه در انتظار او ماندند و این امر موجب جرمی نیست که موجب این همه توهین و تهجین ایشان باشد بلکه عادت حسنه اضیافست که می خواهند مضیف ایشان هم با ایشان در طعام شریک شود مگر نمی دانی که حضرت سلمان رضوان اللّه علیه وقتی که مهمان ابو الدرداء شدند و ابو الدرداء طعام را برای ایشان درست کرده حاضر کرد و گفت شما میل فرمایید که من صائم هستم حضرت سلمان فرمودند که من نخواهم خورد تا تو نخوری آخر ابو الدرداء بخاطر داری حضرت سلمان صوم را افطار کرد و بایشان در طعام خوردن شریک شد

ص:79


1- قال البخاری فی صحیحه فی کتاب الادب حدثنا عبد اللَّه بن محمد حدثنا هشام اخبرنا معمر عن الزهری عن أبی سلمة عن أبی هریرة رضی اللَّه عنه عن النبی صلی اللَّه علیه و سلم قال من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیصل رحمه و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیصمت انتهی و لینظر العاقل فی قوله صلی اللَّه علیه و سلم من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه و فی قوله صلعم و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیصمت فان فیهما معتبر و أی معتبر و اللَّه الموفق ، منه

کما رواه البخاری فی صحیحه پس اگر ابو بکر فی الجمله عطوفتی هم داشت لازم بود که بمجرد آگاه شدن از حال انتظار اضیاف فی الفور آماده بر مواکلت شان گردد و اگر فرضا صائم هم باشد صوم را ترک بکند نه آنکه بلا وجه این قدرها بر ترک مواکلت اصرار ورزیده اذیت رسانی اضیاف خود را باقصی الغایه رساند و ازینجا این هم متحقق گردید که اگر ابو بکر شمه از رافت و رحمت می داشت او را لازم بود که بعد دریافت شدن این معنی که اضیاف منتظر او ماندند بخدمت ایشان از عدم حضور خود عذر بجا آرد و دلجوی شان نماید نه آنکه بکلام خشونت التیام خود و اللّه لا اطعمه اللیلة در اذیت ایشان بیفزاید هفتم آنکه از آن ظاهر شد که ابو بکر از مزید جهل بر امر مرجوح قسم خورد زیرا که پر ظاهرست که خوردن طعام با اضیاف راجحست و ترک آن مرجوح می باشد و اگر ترک آن مستوجب استخفاف و توهین اضیاف گردد مرجوحیت آن بحد حرمت هم می رسد و درین قصه حالت همین بود چه اضیاف ابو بکر تا زمان دراز در انتظار ابو بکر ماندند و چیزی نخوردند و بعد ورود ابو بکر مطلوب حتمیشان این بود که همراه او طعام بخورند و بلا ریب درین صورت نخوردن ابو بکر توهین و تهجین صریح شان بود پس اصرار ابو بکر بر نخوردن طعام با ایشان و قسم یاد کردن بر آن چقدر خطا بر خطا و مظهر جور و جفای آن معدن اعتدا خواهد بود هشتم آنکه از ان واضح شد که اضیاف از قسم بیجای ابو بکر بحدی ناراضی شدند که خود هم بر نخوردن خود تا وقتی که ابو بکر نخورد قسم یاد کردند و ازینجا نیز می توان دانست که ابو بکر بچه حد خود را مصدر غیظ و غضب بی محل گردانیده و بچه عنوان اضیاف خود را اذیت و الم رسانیده نهم آنکه از آن متبین گردید که ابو بکر بعد قسم خوردن اضیاف هم از غیظ و غضب خود باز نیامد بلکه بکلمه مولمۀ لم ار فی الشرکا للیلة اضیاف خود را مظهر شر وانموده و این نهایت ایلام و ایذاء آن جماعت است و هم آنکه از ان متحقق شد که ابو بکر از فرط غضب دعای بد بر اضیاف خود کرد و بخطاب ایشان جمله خشنه ویلکم ما انتم لم لا تقبلون عنا قراکم بر زبان آورده ایلام و افجاع اضیاف را باقصی الغایه رسانید و آن جماعت را که یقینا از اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بودند ایذای تام و ایلام ما لا کلام نموده خود را مستحق کمال نکال گردانید یازدهم آنکه از آن ظاهر شد که ابو بکر در آخر کار

ص:80

مجبور و مضطر شده طعام را طلبید و خوردن شروع کرد و اعتراف کرد که حالت اولی که در آن غضب و حلف کرده بود از شیطان بود دوازدهم آنکه از ان پیدا شد که ابو بکر روز دیگر وقتی که حاضر خدمت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شد اظهار تلهف و تاسف بر حنث خود و برّ اضیاف نمود و ازینجا می توان دانست که چقدر ابو بکر از صمیم قلب می خواست که بر یمین خود که موجب اذیت اضیاف او بود باقی ماند و در آن حانث نگردد و از وفا کردن اضیاف بیتیمین خود و بخلاف قسم عمل کردن خود منضجر بود اما آنچه مسلم در آخر روایت افزوده که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب ابو بکر فرمود

بل انت ابرّهم و اخبرهم پس مفتعل محضست و چگونه کسی باور می توان کرد که این چنین مرتکب خلاف مروت و حمیت و خلاف شریعت و طریقت که باضیاف خود این همه جنگ و جدل آغاز نهاده داد خلاعت و جلاعت داده باشد و هیچ دقیقه از دقائق توهین و تهجین اضیاف خود فرو نگذاشته باشد معاذ اللّه نزد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از اضیاف مظلومین خود ابرّ و اخیر بوده باشد حاشا و کلا این چنین حکم جائر و کلام بائر از حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه و سلامه علیه و آله هرگز صادر نمی تواند شد و از جمله دلائل بعد حضرت أبی بکر از ترحم و تعطف قصه پر غصه توهین و تهجین حضرت عائشه و گرفتن حضرت ابو بکر ان مخدره را بقصد لطم و حطم می باشد محی السنه بغوی در مصابیح گفته

عن النعمان بن بشیر انه قال استاذن ابو بکر رضی اللّه عنه علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة رضی اللّه عنها عالیا فلما دخل تناولها لیلطمها و قال لا اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجعل النبی صلی اللّه علیه و سلم یحجزه و خرج ابو بکر مغضبا فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم حین خرج ابو بکر کیف رأیتنی انقذتک من الرجل قالت فمکث ابو بکر ایاما ثم استاذن فوجدهما قد اضطجعا فقال لهما أدخلانی فی سلمکما کما ادخلتمانی فی حربکما فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا قد فعلنا و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته و

عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا فلما دخل تناولها لیلطمها و قال لا اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجعل النبی صلی اللّه علیه و سلم یحجزه و خرج ابو بکر مغضبا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم حین خرج ابو بکر کیف رأیتنی انقذتک من الرجل قالت فمکث

ص:81

ابو بکر ایاما ثم استاذن فوجدهما قد اصطلحا فقال لهما ادخلانی فی سلمکما کما ادخلتمانی فی حربکما فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا قد فعلنا رواه ابو داود و متوهم نشود که این همه توهین و تهجین و قصد لطم و حطم برای حضرت ابو بکر بحیثیت تادیب حضرت عائشه جائز بود زیرا که در تادیب شیئا فشیئا ارتقاء تدریجی می باید کرد اولا حضرت ابو بکر را لازم بود که لسانا برفق و مدارا تنبیه حضرت عائشه فرمایند و اگر نافع نشود قصد لطم و حطم نمایند و لیکن چون چنین نفرمودند بلکه بلا سبق تادیب لسانی کار بجای نازک رسانیدند البته ظاهر شد که ایشان از شرائط و آداب امر بالمعروف و نهی عن المنکر جاهل و ذاهل بودند و بمقتضای قساوت طبعی که شیمه ذمیمه اجلاف عربست با خویش و بیگانه سلوک می فرمودند و مباینت این قصه پر غصه با عطوفت و رافت اگر چه در نهایت وضوح و ظهورست لیکن شراح مشکاة باظهار آن از الفاظ و جملات این حدیث بصیرت ناظر مستبصر می افزایند و بتوضیح و تصریح آن مسلک انصاف می پیمایند طیبی در کاشف شرح مشکاة گفته و قولها فمکث ابو بکر بدل أبی لما حدث فی سخنها من غضبه علیها فجعلته کانّه اجنبی إذ فی الابوة استعطاف و قوله قالت فمکث هذا یدل علی ان النعمان سمع هذا الحدیث من عائشة رضی اللّه عنها و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته و

قوله کیف رایتنی انقذتک من الرجل لعلّ معنی المزاح و المطائبة فی هذا و لهذا عبّر عن أبی بکر بالرجل فهو صلی اللّه علیه و سلم ابعده عنها تطییبا و ممازحة و لم یقل عن ابیک او عدم التعبیر بالاب لان ظاهر عنوان الابوة ینافی الضرب و باید دانست که سبب اصلی وقوع این همه شور و شغب درین ماجرای شگرفت آنست که حضرت عائشه بمزید وغر دلداد و حقد و عناد با حضرت أبی الأئمة الامجاد علیه و اله آلاف السلام الی یوم المعاد صبر و قرار را از دست داده شکایت احب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام نزد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از ابو بکر آغاز نهاده بودند لیکن چون افشای این راز بر متعصبین اهل خلاف و شقاق نهایت شاق بود لهذا ابو داود و من یحذو حذوه ذکر آن را ازین حدیث ساقط کرده طریق تحریف و تلفیف سپرده اند اگر باور نداری بعضی از طرق این حدیث که دیگر حضرات اهل سنت در کتب و اسفار خود آورده اند و از آن این معنی بحد تحقق تام و تبین ما لا کلام می رسد باید شنید

ص:82

احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا ابو نعیم ثنا یونس ثنا العیزار بن حریث قال قال النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد عرفت ان علیا احب إلیک من أبی و منی مرتین او ثلاثا فاستاذن ابو بکر فدخل فاهوی إلیها فقال یا بنت فلانة أ لا أسمعک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و احمد بن شعیب النّسائی در خصائص گفته

اخبرنی عبدة بن عبد الرحیم المروزی قال أنبأنا عمر بن محمد قال أنبأنا یونس بن أبی اسحاق عن العیزار بن حریث عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت ان علیا احب إلیک من أبی فاهوی لها لیلطمها و قال لها یا بنت فلانة اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فامسکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و خرج ابو بکر مغضبا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عائشة کیف رأیتنی انقذتک من الرجل ثم استأذن ابو بکر بعد ذلک و قد اصطلح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عائشة فقال ادخلانی فی السلم کما ادخلتمانی فی الحرب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا و ازین دو روایت علاوه بر آنچه حقیر عرض کردم اینهم ظاهر و باهر گردید که حضرت ابو بکر از افراط غیظ و غضب در زجر حضرت عائشه ذکر مادر حضرتشان را نیز بمیان آوردند و آن مکرّمه را بخطاب با بنت أم رومان مخاطب نموده قصب السبق در کمال توهین و تهجین ایشان بردند و امثال این وقائع را اگر بمیزان عقل و فهم بخوبی بسنجی حقیقت بسیاری از ادعاهای باطله این حضرات بر تو خود بخود واضح و عیان خواهد گردید و العاقل تکفیه الاشاره فلا تکن من اصحاب الافن و الغمارة و از آنجمله است قصّه ضرب ابو بکر حضرت عائشه را و مالیدن گردن ایشان در واقعه ایلاء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با ازواج خود و این واقعه را بسیاری از مفسرین و محدثین نقل کرده اند و ما در این مقام بر ایراد بعض عبارات بقدر ضرورت اکتفا می نمائیم محی السنه بغوی در معالم التنزیل گفته

اخبرنا اسماعیل بن عبد القاهر انا عبد الغافر بن محمد انا محمد بن عیسی الجلودی انا ابراهیم بن محمد بن سفین انا مسلم بن الحجاج انا زهیر بن حرب انا روح بن عباده انا زکریا

ص:83

بن اسحاق انا ابو الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال دخل ابو بکر یستاذن علی رسول اللّه صلعم فوجد الناس جلوسا ببابه و لم یؤذن لاحد منهم قال فاذن لابی بکر فدخل ثم اقبل عمر فاستاذن فاذن له فوجد النبی جالسا حوله نساؤه واجما ساکتا قال فقال لاقولن شیئا اضحک النبی صلعم فقال یا رسول اللّه لو رأیت بنت خارجة سألتنی النفقة فقمت إلیها فوجأت عنقها فضحک رسول اللّه صلعم و قال هن حولی کما تری یسألننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة یجأ عنقها و قام عمر الی حفصة یجاء عنقها کلاهما یقول تسألن رسول اللّه صلعم ما لیس عنده قلن و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلعم شیئا ابدا لیس عنده الخ و ابو نصر احمد بن الحسن بن احمد الدرواجکی المعروف بالزاهد در تفسیر خود که مشهور بتفسیر زاهدیست گفته قوله یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَلْحَیاةَ اَلدُّنْیا سبب نزول وی آنست که عادت رسول علیه السّلام آن بود که نصیب خود از غنائم اغلب یاران را دادی کما

قال علیه السلام مرارا الخمس لی و هو مردود فیکم مگر غنائم بعضی آورده بوده اند و رسول قسمت می کرد بر یاران بر حسب عادت خود عائشه رضی اللّه عنها خردسال بود بحکم خردی طمع افتادش گفت الیوم یوم خماری و مقنعی تا نگاه کرد رسول همه بخشیده بود و هیچ چیز باقی نمانده از شومی ارادت دنیا ورا بلغزانید تا گفته امدش آنچه می نبایست گفتن إن کنت نبیا فافعل بنا ما فعل الانبیاء علیهم السلام قبلک و این نه شک در نبوت را گفت أی تو هر آینه پیغامبری آن کن که انبیا کرده اند و این چنانست که پدر پسر خود را گوید که اگر پسر منی چنین کن این بگفت و عائشه بخانه در آمد و

ابوها الصدیق رضی اللّه عنه کان حاضرا فاراد ان یلطمها لطمة فقال النبی علیه السّلام لا تضربها یا صدیق فانها صغیرة الخ و علاء الدین علی بن محمد الخازن البغدادی در لباب التاویل گفته (م) (اخرج مسلم فی الصحیح)

عن جابر بن عبد اللّه قال دخل ابو بکر یستأذن علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوجد الناس جلوسا ببابه لم یؤذن لاحد منهم فاذن لابی بکر فدخل ثم اقبل عمر فاستأذن فاذن له فوجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جالسا و حوله نساؤه واجما ساکتا فقال لاقولن شیئا اضحک به النبی صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه لقد رأیت بنت خارجة سألتنی

ص:84

النفقة فقمت إلیها فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال هن حولی کما تری یسألننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة فوجأ عنقها و قام عمر الی حفصة فوجأ عنقها کلاهما یقول تسألن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده قلن و اللّه لا نسال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم شیئا ابدا لیس عنده الخ و عماد الدین ابن کثیر دمشقی در تفسیر خود گفته

وقال الامام احمد حدثنا ابو عامر عبد الملک بن عمر و حدثنا زکریا بن اسحاق عن أبی الزبیر عن جابر رضی اللّه عنه قال اقبل ابو بکر رضی اللّه عنه یستأذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اقبل عمر رضی اللّه عنه فاستاذن فلم یؤذن به ثم اذن لابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما فدخلا و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس و حوله نساؤه و هو صلّی اللّه علیه و سلم ساکت فقال عمر رضی اللّه عنه لاکلمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعله یضحک فقال عمر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه لو رایت ابنة زید امرأة عمر سألتنی النفقة انفا فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلم حتی بدا ناجذه و قال هن حولی یسالننی النفقة فقام ابو بکر رضی اللّه عنه الی عائشة لیضربها و قام عمر رضی اللّه عنه الی حفصة کلاهما یقولان تسالان النبی صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده فنهاهما رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلن نساؤه و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده الخ و جلال الدین سیوطی در در منثور گفته

اخرج احمد و النّسائی و ابن مردویه من طریق أبی الزبیر عن جابر قال اقبل ابو بکر رضی اللّه عنه یستاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اذن لابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما فدخلا و النبی صلّی اللّه علیه و سلم جالس و حوله نساؤه و هو ساکت فقال عمر رضی اللّه عنه لاکلمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعله یضحک فقال عمر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه لو رأیت ابنة زید امرأة عمر سألتنی النفقة انفا فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلّم حتی بدأ ناجذه و قال هن حولی یسألننی النفقة فقام ابو بکر رضی اللّه عنه الی عائشة رضی اللّه عنها لیضربها و قام عمر الی حفصة کلاهما یقولان تسالان النبی صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده قنهاهما رسول اللّه

ص:85

صلّی اللّه علیه و سلم عن هذا فقلن نساؤه و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده الخ و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان قنوجی در فتح البیان گفته

وقد اخرج احمد و مسلم و النّسائی و ابن مردویه عن جابر قال اقبل ابو بکر یستأذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اقبل عمر فاستاذن فلم یؤذن له ثم اذن لابی بکر و عمر فدخلا و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس و حوله نساؤه و هو ساکت فقال عمر لاکلمن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس لعله یضحک فقال عمر یا رسول اللّه لو رأیت ابنة زید امرأة عمر سالتنی النفقة انفا فوجأت فی عنقها فضحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حتی بدت نواجذه و قال هن حولی یسالننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة لیضربها و قام عمر الی حفصة کلاهما یقولان تسالان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ما لیس عنده فنهاهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فقلن نساؤه و للّه لا نسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده و از جمله وقائع مطربه که دال بر کمال غلظت و قساوت حضرت أبی بکرست قصه ضرب غلام در حالت احرام می باشد احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا عبد اللّه بن ادریس قال ثنا ابن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه الزبیر عن ابیه ان اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حجاجا حتی إذا کنا بالعرج نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فجلست عائشة الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جلست الی جنب أبی و کانت زمالة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و زمالة أبی بکر واحدة مع غلام أبی بکر فجلس ابو بکر ینتظره ان یطلع علیه فطلع و لیس معه بعیره فقال این بعیرک قال قد اضللته البارحة فقال ابو بکر بعیر واحد تضله فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم و ما یصنع و ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی در سنن خود گفته

حدثنا ابن حنبل قال ح و حدثنا محمد بن عبد العزیز بن أبی زرمه قال انا عبد اللّه بن ادریس انا ابن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه بن الزبیر عن ابیه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حجاجا حتی إذا کنا بالعرج نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و نزلنا فجلست عائشة الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:86

و جلست الی جنب أبی و کانت زمالة أبی بکر رضی اللّه عنه و زمالة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واحدة مع غلام لابی بکر فجلس ابو بکر ینتظر ان یطلع علیه فطلع و لبس معه بعیره قال این بعیرک قال اضللته البارحة قال فقال ابو بکر بعیر واحدة تضله قال فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع قال ابن أبی رزمة فما یزید رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی ان یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و یتبسّم و محمد بن یزید بن ماجة القزوینی در سنن خود گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا عبد اللّه بن ادریس عن محمد بن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه بن الزبیر عن ابیه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی إذا کنا بالعرج نزلنا فجلس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عائشة الی جنبه و انا الی جنب أبی بکر و کانت زمالتنا و زمالة أبی بکر واحدة مع غلام أبی بکر قال فطلع الغلام و لیس معه بعیره فقال له این بعیرک قال اضللته البارحة قال معک بعیر واحد تضله قال فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و جلال الدین سیوطی در تفسیر در منثور در تفسیر قول خداوند عالم فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی اَلْحَجِّ گفته و

اخرج الحاکم و صححه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حجاجا و کانت زاملتنا مع غلام أبی بکر فجلسنا ننتظر حتی تاتینا فاطلع الغلام یمشی ما معه بعیره فقال ابو بکر این بعیرک قال اضلنی اللیلة فقام ابو بکر یضربه و یقول بعیر واحد اضلک و انت رجل فما یزید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ان یتبسم و قال انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و ازین واقعه مخزیه به نهجی که قساوت ابو بکر و ارتکاب اوامر محظور حرام در حضور سید الانام علیه و آله آلاف السلام و بی اعتنائی او بأوامر رب منعام در باب حج و احرام واضح و ظاهرست احتیاج ببیان ندارد لیکن محل کمال عجبست که شاه ولی اللّه دهلوی از نهایت وقاحت این واقعه را از مآثر ابو بکر شمرده درین باب قصب السبق از ذباب برده اند چنانچه در قرة العینین در ضمن مآثر ابو بکر گفته و از آنجمله آنست که در حجة الوداع اثقال آن حضرت صلعم بر زامله خود انداخت

عن اسماء بنت أبی بکر قال خرجنا مع رسول اللّه صلعم حجاجا و ان زمالة رسول اللّه صلعم و زمالة أبی بکر واحدة فنزلنا العرج و کانت زمالتها مع غلام أبی بکر قالت فجلس

ص:87

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و جلست عائشة الی جنبه و جلس ابو بکر الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الشق الآخر و جلست الی جنب الی تنتظر غلامه و زمالته متی یاتینا فاطلع الغلام یمشی ما معه بعیره قال فقال له ابو بکر این بعیرک قال اضلنی اللیلة قالت فقام ابو بکر یضربه و یقول بعیر واحد اضلک و انت واحد رجل فما یزید رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی ان یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع اخرجه الحاکم ازین عبارت ظاهرست که شاه ولی اللّه در این واقعه سراسر عار و شنار از جمیع ما فیها من المثالب و المطاعن غض بصر و صرف نظر نموده صرف جمله

و ان زمالة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و زمالة أبی بکر واحدة را مد نظر خود داشته آن را دلیل فضیلت حضرت ابو بکر انگاشته اند حال آنکه هرگز صنیع شنیع شان مثبت فضلی برای ابو بکر نمی تواند شد زیرا که اولا در روایت سنن ابن ماجه این جمله باین نهج واقعست

و کانت رسالتنا و زمالة أبی بکر واحدة و از آن واضحست که زماله اسماء راویه خبر و زماله ابو بکر واحد بود نه زماله آن حضرت صلعم و زماله ابو بکر و روایت این واقعه که در تفسیر در منثور از حاکم منقولست از آن هم واضح نمی شود که زمالۀ آن جناب صلعم با زماله ابو بکر وحدت داشته باشد و ازینجا بر ناظر بصیر متحقق می شود که بعض روات این قصه بجای جمله

و کانت زمالتنا و زمالة أبی بکر واحدة از راه خطا یا دیده و دانسته جمله و

ان زمالة رسول اللّه صلعم و زمالة أبی بکر واحدة آورده اند و ثانیا اگر بالفرض این جمله بهمین نهج درست باشد و در سفر حج زامله آن حضرت صلعم و زامله ابو بکر یکی بوده باشد باز هم مثبت فضلی نیست زیرا که ازین امر لازم نمی آید که ابو بکر درین سفر اثقال آن حضرت صلعم را بر زامله خود مفت انداخته باشد چه محتمل قولیست که آن حضرت برای حمل احمال و اثقال خود شتر ابو بکر را باجرت گرفته باشد و تا وقتی که اولیای ابو بکر این احتمال را نفی نکنند لب نمی توانند گشود و مؤید این احتمال آنست که آن جناب وقت هجرت هم شتر سواری را از ابو بکر عاریة و مجانا قبول نفرمودند بلکه بثمن آنرا گرفتند چنانچه در روایتی که خود شاه ولی اللّه در ذکر قصۀ هجرت در همین کتاب قرة العینین از بخاری آورده و آن را از ماثر أبی بکر شمرده واقع ست

قال ابو بکر فخذ بابی انت یا رسول اللّه احدی راحلتی هاتین فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بالثمن و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح این جمله گفته زاد ابن اسحاق

قال لا ارکب بعیرا لیس هو لی قال فهو لک قال لا و لکن

ص:88

بالثمن الذی اتبعتها به قال اخذتها بکذا و کذا قال اخذتها بذلک قال هی لک

و فی حدیث اسماء بنت أبی بکر عند الطبرانی فقال بثمنها یا با بکر فقال بثمنها ان شئت و عینی در عمدة القاری گفته قوله بالثمن أی لا اخذ الا بالثمن و

فی روایة ابن اسحاق لا ارکب بعیرا لیس هو لی قال فهو لک قال لا و لکن بالثمن الذی ابتعته به قال اخذته بکذا و کذا قال هو لک و فی روایة الطبرانی عن اسماء قال بثمنها یا ابا بکر قال بثمنها ان شئت و عن الواقدی ان الثمن ثمانمائة و ان الراحلة التی اخذها رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم من أبی بکر هی القصواء و أنها کانت من نعم بنی قشیر و انها عاشت بعد النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم قلیلا و ماتت فی خلافة أبی بکر رضی اللّه تعالی عنه و کانت مرسلة ترعی بالبقیع و ذکر ابن اسحاق انها الجدعاء و کانت من ایل بنی الحریش و کذا فی روایة اخرجها ابن حبان انها الجدعاء و جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب در قصّه هجرت گفته ابو بکر رض گفت با رسول اللّه یکی ازین دو شتر مرا قبول کن حضرت فرمود قبول نمودم به بها و روایتی آنکه فرمود شتری که از من نباشد سوار نمی شوم ابو بکر رض گفت یا رسول اللّه از آن تست فرمودنی و لکن به بهای که خریده ای آن را می گیرم از تو ابو بکر رض گفت چون خاطر مبارکت چنین می خواهد به بها بگیر واقدی آورده که بهای آن هشتصد درم بود انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة گفته و ابو بکر را دو شتر بود که بچهار صد درم و در روایتی بهشتصد خریده و مدت چهار ماه آن را علف داده فربه ساخته نگاهداشته بود هر دو را پیش آورد تا یکی را آن حضرت قبول فرماید فرمود قبول کردم لیکن بشرط ابتیاع پس به نهصد درم آن ناقه را از ابو بکر صدیق بخرید انتهی و پر ظاهرست که هر گاه حالت آن جناب از اباء نفس و علو همت چنین باشد که در سفر هجرت بر شتر ابو بکر سوار نشود و آن را عاریة و هبة قبول نفرماید بلکه بثمن آن را بگیرد و در ثمن هم نفع کثیر مضاعف ببائع عطا کند و مال دو صد یا چهارصد را به نهصد خرید نماید چنانچه دانستی پس چگونه می توان گفت که آن حضرت در سفر حجة الوداع شتر ابو بکر را برای احمال و اثقال خود بلا معاوضه قبول فرموده زیر بار منت ابو بکر شده باشد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد حالت حضرت ابو بکر درین سفر بیش از جمّال تصور نتوان کرد و چون قساوت قلوب اعراب خصوصا جمّالانشان بر حضرات حجاج پوشیده نیست و بخوبی

ص:89

بریشان واضحست که این جماعت در ظلم و جور بر حجّاج از حجّاج هم گوی سبقت می برند غالبا بهمین سبب حضرت ابو بکر که پیر و مرشد این طائفه می باشند مصدر قساوت عظیمة الاجرام بضرب و ایلام غلام در عین حالت احرام و آن هم بحضور مهر ظهور جناب خیر الانام علیه و آله آلاف الصلوة و السلام گردیدند و از فیوض آن وجود مبارک که رحمة للعالمین و عین رحمت بود بقطرۀ نرسیدند پس چگونه کسی ایشان را ارحم امت باور خواهد کرد بالجمله این واقعه مفضحه سراسر مثبت ذمّ و لوم ابو بکرست و هیچ مدحی از ان پیدا نمی شود و تعدید شاه ولی اللّه آنرا در جمله مآثر ابو بکر نهایت گاوتازی و فتنه پردازی می باشد و ازینجا بخوبی می توان دانست که این حضرات هنگام تعدید ماثر شیوخ ثلاثه بوجه تهیدستی از فضائل حقیقیه و مناقب واقعیه چها مزخرفات و مضحکات را از ماثر و مفاخر می شمارند و چگونه مطاعن را در زیّ محامد جلوه داده همت بر تخدیع عوام کالانعام بر می گمارند و از جمله وقائع عجیبه که دلیل قاطع بر خروج حضرت ابو بکر از دائرۀ ارحمیتست قضیه طریفه لعن بعض غلامان خودست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد اطلاع بر آن بنهایت بلاغت لعانیت حضرت أبی بکر و بعدشان از ساحت صدیقیت و ایمان واضح و عیان فرموده ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح در فصل ثالث باب حفظ اللسان و الغیبة و الشتم گفته و

عن عائشة قالت مرّ النبی صلّی اللّه علیه و سلم بابی بکر و هو یلعن بعض رقیقه فالتفت إلیه النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لعانین و صدیقین کلا و رب الکعبة فاعتق ابو بکر یومئذ بعض رقیقه ثم جاء الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لا اعود و ازین حدیث بر ناظر بصیر فوائد عدیده ظاهر و باهر می گردد اول آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر بعض غلمان خود را بغیر استحقاق بخلعت لعنت سرافراز فرمودند و بعد این صنیع شنیع از رحمت و رافت واضح و عیانست و چنین کس هرگز ارحم و أرأف امت نمی تواند شد و متوهم نشود که غلمان مشار إلیهم مستحق لعنت بودند چه اگر چنین می بود هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منع از آن نمی فرمودند و نیز حضرت ابو بکر آن را مستوجب کفاره نمی دانستند و وعده عدم رجوع در لعنت نمی کردند دوم آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر نه صرف مصدر لعنت خیر مستحق یکباره شدند بلکه این صفت ذمیمه دریشان بنحوی راسخه و مستمره بوده که بسبب آن لعانیتشان متحقق بود و همین جهت

ص:90

آن جناب در مقام زجرشان ارشاد فردند

لعانین و صدیقین کلا و رب الکعبة سوم آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر را هرگز خطی از صدیقیت نبود زیرا که لعّان بودن شان ازین حدیث واضح و لائح ست و نیز از همین حدیث(1) متبین و متحققست که لعانیت با صدیقیت جمع نمی تواند شد و عدم اجتماع ان بحدی قطعیست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر آن قسم یاد فرموده و جمله

کلا و رب الکعبة بر زبان مبارک آورده پس بحمد اللّه بنص نبوی بعدشان از ساحت صدیقیت هویدا و آشکار گردید و جمله مفتریات قوم که در باب تلقیب حضرت ابو بکر بلقب صدیق آورده اند و بنهایت وقاحت آن را منسوب بآنجناب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده تماما به سر حد بطلان و هوان رسید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و هر چند از خود این حدیث ذم لعن غیر مستحق و سوء حال لعان واضح و عیانست لیکن در این مقام شطری از احادیث دیگر درین باب از کتب حضرات اهل سنت باید شنید و آنچه بعد از آن در حق حضرت ابو بکر صادق می آید بغور و امعان باید دید ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته

وعن أبی هریرة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لا ینبغی لصدیق ان یکون لعانا رواه مسلم و عن أبی الدرداء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللعانین لا یکونون شهداء و لا شفعاء یوم القیمة رواه مسلم و نیز ولی الدین الخطیب در مشکاة گفته

وعن ابن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیس المؤمن بالطعان و لا باللعان و لا الفاحش و لا البذی رواه الترمذی و البیهقی فی شعب الایمان و فی اخری له و لا الفاحش البذیّ و قال الترمذی هذا حدیث غریب و

عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم لا یکون المومن لعانا و فی روایة لا ینبغی للمومن ان یکون لعانا رواه الترمذی

و عن سمرة بن جندب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تلاعنوا بابلغته اللّه و لا بغضب اللّه و لا بجهنم و فی روایة و لا بالنار رواه الترمذی و ابو داود و عن أبی الدرداء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان العبد إذا لعن شیئا صعدت اللعنة الی السّماء فتغلق ابواب

ص:91


1- طیبی در کاشف شرح مشکاه گفته قوله لعانین و صدیقین أی هل رأیت صدیقا یکون لعانا کلا و اللَّه لا یتراءی فأراهما قالوا و للجمع أی لا یجتمعان ابدا و فی الکلام معنی التعجب و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته قوله لعانین و صدیقین أی هل رایت جامعین بین الصدیقیة و اللعن المومن لا یکون لعانا خصوصا الصدیق ؟ ؟ ؟

السماء دونها ثم تهبط الی الارض فتغلق ابوابها دونها ثم تاخذ یمینا و شمالا فاذا لم تجد مساغا رجعت الی الذی لعن فإن کان لذلک اهلا و الا رجعت الی قائلها رواه ابو داود

و عن ابن عباس ان رجلا نازعته الریح رداء فلعنها فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تلعنها فانها مامورة و انه من لعن شیئا لیس له باهل رجعت اللعنة علیه رواه الترمذی و ابو داود و ابو المحاسن یوسف بن موسی الحنفی در کتاب المعتصر من المختصر من مشکل الاثار در باب لعن من لا یستحقه گفته

عن عبد اللّه بن مسعود سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه یقول ان اللعنة إذا وجهت الی احد توجهت فان وجدت علیه سبیلا او وجدت فیه مسلکا دخلت علیه و الا رجعت الی ربها عز و جل فقالت أی رب ان فلانا وجهنی الی فلان و انی لم اجد علیه سبیلا و لم اجد فیه مسلکا فما تامرنی قال ارجعی من حیث جئت

و روی ان ابن مسعود اتی ابا عبیدة و کان صدیقا له فاستاذن اهله فدخل علیهم فسلم علیهم و استسقاهم من الشراب فبعثت المرأة الخادم الی الجیران فی طلب الشراب فاستبطتها فلعنتها فخرج عبد اللّه فجلس فی جانب الدار فجاء ابو عبیدة فقال رحمک اللّه و هل یغار علی مثلک الا دخلت علی ابنة اخیک فسلمت علیها و اصبت من الشراب قال قد فعلت و لکن لعنت المرأة الخادم فخفت ان تکون الخادم معذورة فترجع اللعنة فاکون بسبیلها فذلک الذی اخرجنی و از جمله وقائع مضحکه که دلیل واضح بر جفاء و غلظت حضرت ابو بکرست قصّه حمله ایشان بر حضرت عمر و گرفتن ریششانست طبری در تاریخ خود روایتی(1) متعلق بجیش اسامه ذکر نمود که در ان مذکورست فوقف أسامة بالناس ثم قال لعمر ارجع الی خلیفة رسول اللّه فاستاذنه یاذن لی ان ارجع بالناس فان معی وجوه الناس (جلتهم) وحدهم و لا امن علی خلیفة رسول اللّه و ثقل رسول اللّه و اثقال المسلمین ان یتخطفهم المشرکون و قالت الانصار فان أبی الا ان نمضی فابلغه عنا و اطلب إلیه ان یولی امرنا رجلا اقدم سنا من أسامة فخرج عمر بامر أسامة و اتی ابا بکر فاخبره بما قال أسامة فقال ابو بکر لو خطفتنی الکلاب و الذباب لم ارد قضاء قضی به رسول اللّه صلعم

قال فان الانصار امرونی ان ابلغک

ص:92


1- این روایت در کنز العمال از تاریخ ابن عساکر دمشقی نیز منقول است کما لا یخفی علی من راجع کتاب الغزوات من کنز العمّال ؟ ؟ ؟

و انهم یطلبون إلیک ان تولی امرهم رجلا اقدم ستا من أسامة فوثب ابو بکر و کان جالسا فاخذ بلحیة عمر فقال له ثکلتک امک و عد منک یا بن الخطاب استعمله رسول اللّه صلعم و تامرنی ان انزعه فخرج عمر الی الناس فقالوا له ما صنعت قال امضوا ثکلتکم امهاتکم ما لقیت فی سببکم من خلیفة رسول اللّه و ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل در ذکر جیش اسامه گفته فلما خرج الجیش الی معسکرهم بالجرف و تکاملوا ارسل أسامة عمر بن الخطاب و کان معه فی جیشه الی أبی بکر یستاذنه ان یرجع بالناس و قال ان معی وجوه الناس و جلتهم و لا امن علی خلیفة رسول اللّه و حرم رسول اللّه و المسلمین ان یتخطفهم المشرکون و قال من مع أسامة من الانصار لعمر بن الخطاب ان ابا بکر خلیفة رسول اللّه الا فامض فابلغه عنا و اطلب إلیه ان یولی امرنا اقدم سنا من أسامة فخرج عمر بامر أسامة الی أبی بکر فاخبره بما قال أسامة فقال لو خطفتنی الکلاب و الذیاب لانفذته کما امر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا ارد قضاء قضی به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لو لم یبق فی القری غیری لانفذته قال عمر فان الانصار تطلب رجلا اقدم سنا من أسامة فوثب ابو بکر و کان جالسا و اخذ بلحیة عمر و قال ثکلتک امک بابن الخطاب استعمله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و تامرنی ان اعز له و درین قصه لطیفۀ حضرت عمر بنحوی که دستخوش ظلم و جفای حضرت ابو بکر شده اند دل ریش شان بخوبی آن را می داند و ازینجاست که چون ایشان بعد این واقعه فقهاء پیش مردم رفتند و مردم ازیشان دریافت حال نمودند از کمال غیظ و غضب که در داشتند بیمحابا لوای تهجین و توهین شان افراشتند و در خطاب آن جماعت که از اصحاب و انصار جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند جمله امضوا ثکلتکم امهاتکم بر زبان فظاظت ترجمان رانده بنهایت خشونت جوابشان دادند و زار زار زار جور و جفای حضرت خلیفه اول شکایت اغاز نهادند و گویا باین نهج تشفی و تسکین قلب حزین خود خواستند و چون این سؤال و و جواب که در میان حضرت عمر و اصحاب دائره شده از آن بخوبی حالت تنعض خلیفه ثانی از بی ادبی حضرت خلیفه اول ظاهر می شد و بنهایت وضوح واضح و اشکار می گردید که خطاب حضرت ابن الخطاب با جماعت انصار بجمله امضوا ثکلتکم امهاتکم ناشی از آنست که خود از زبان خلیفه اول جمله

ص:93

ثکلتک امک و عدمتک یا بن الخطاب شنیده و بسبب گرفتن ریش خویش خیلی دلریش و رنجیده گردیده بودند لهذا ابن الاثیر با وصف وقوف بر آن در تاریخ طبری از آن اعراض ورزیده از ذکر این قصه در کامل بنهج کامل دل دزدیده و قضیه را ناقص و دم بریده ذکر کردن مناسب دیده و این تقطیع و تبتیر ابن الاثیر اگر چه قابل استعجابست لیکن صنیع شنیع ابن خلدون در این قصّه پر غصه خیلی عجیب و غریبست زیرا که او این حکایت سراسر نکایت و شکایت را بنهایت اجمال و غایت اخلال آورده چنانچه در تاریخ خود در ذکر جیش اسامه گفته و وقف أسامة للناس و رغب من عمر التخلف عن هذا البعث و المقام مع أبی بکر شفقة من ان یدهمه امر و قالت له الانصار فان أبی الا المضی فلیول علینا اسنّ من أسامة فابلغ عمر ذلک کله ابا بکر فقام و قعد و قال لا اترک امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی اخرج و انفذه و این دست برد ابن خلدون قابل تماشاست که چگونه از ذکر وثوب حضرت ابو بکر و اخذ لحیه حضرت عمر و ارشاد نمودن جمله ثکلتک امک وعد منک یا بن الخطاب استعمله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و تامرنی ان انزعه سراسر اعراض کرده بجای این همه جمله موجزه فقام و قعد آورده و کلمات با اب و تاب حضرت ابن الخطاب را که بخطاب اصحاب در حال کمال پیچ و تاب فرموده بودند یکسر در شکم فرو برده و از امثال این مقامات مساعی نامشکوره این حضرات در ستر معایب اصحاب بکمال وضوح و ظهور رخ می نماید و خیانتهای شان در نقل وقائع و اخبار و اعراض از حق صراح بلا خوف افتضاح در نهایت اتّضاح می آید و هیچ می دانی که باعث صدور این همه صنائع شنیعه و وقائع فظیعه از حضرت ابو بکر علاوه بر قساوت طبعی و جفاء جبلیشان چیست همانا اعترای شیطانی خاص و استیلای ماردی مخصوصست که ایشان را بسبب این اعترا و استیلای خود بیخود می کرد و حضرتشان در حالت غضب مصداق الذی یتخبطه الشیطان من المسّ شده دیوانه وار مصدر حرکات عجیبه و افاعیل غریبه می گردیدند چنانچه از غایت انصاف خود باین معنی بر سر منبر اعتراف نموده اند و خطبه بلیغه ایشان که مشتمل بر اخبار از استیلای آن نابکار و تخویف و انذار حضار از تاثیر در اشعار و ابشارست نزد اصحاب اخبار و ارباب آثار در غایت تداول و اشتهار می باشد طبری در تاریخ خود می آرد عن عاصم بن عدی قال نادی منادی أبی بکر من بعد الغد من متوفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتم بعث أسامة

ص:94

الا لا یبقین بالمدینة احد من جند أسامة الا خرج الی عسکره بالجرف و قام فی الناس فحمد اللّه و اثنی علیه و قال یا ایها الناس انما انا مثلکم و انی لا ادری لعلکم ستکلفونی ما کان رسول اللّه صلعم یطیق ان اللّه اصطفی محمّدا علی العالمین و عصمه من الآفات و انما انا متبع و لست بمبتدع فان استقمت فتابعونی و ان زغت فقومونی و ان رسول اللّه صلعم قبض و لیس احد من هذه الامة یطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها الا و ان لی شیطانا یعترینی فاذا اتانی فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم الخ و محب طبری در ریاض نضره گفته و عن الحسن قال لما بویع ابو بکر قام دون مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ایها الناس انی شیخ کبیر فاستعملوا علیکم من هو اقوی منّی علی هذا الامر و اضبط له فضحکوا و قالوا لا تفعل انت صاحب رسول اللّه فی المواطن و احق بهذا الامر فقال اما إذا قلتم فاحسنوا طاعتی و موازرتی و اعلموا انما انا بشر و معی شیطان یعترینی فاذا رایتمونی غضبت فقوموا عنی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و اتبعونی ما استقمت فان زغت فقومونی خرجه حمزة بن الحارث و ابن السّمان فی الموافقة و ابن تیمیّه در منهاج السنه گفته الماثور عنه أی عن أبی بکر انه قال ان لی شیطانا یعترینی یعنی عند الغضب فاذا اعترانی فاجتنبونی لا اوثر فی ابشارکم و قال اطیعونی ما اطعت اللّه فاذا عصیت اللّه فلا طاعة لی علیکم و هذا الذی قاله ابو بکر رضی اللّه عنه من اعظم ما مدح به کما سنبینه انشاء اللّه تعالی و سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته اخرج ابن سعد عن الحسن البصری قال لما بویع ابو بکر قام خطیبا فقال اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و اللّه لوددت ان بعضکم کفانیه الا و انکم ان کلفتمونی ان اعمل فیکم بمثل عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم اقم به کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبدا اکرمه اللّه بالوحی و عصمه به الا و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم فراعونی فاذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی و إذا رأیتمونی زغت فقومونی و اعلموا ان لی شیطانا یعترینی فاذا رایتمونی غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن الحسن ان ابا بکر الصدیق خطب فقال اما و اللّه ما انا بخیرکم

ص:95

و لقد کنت لمقامی هذا کارها و لوددت ان فیکم من یکفینی أ فتظنون انی اعمل بسنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا لا اقوم بها ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان یعصم بالوحی و کان معه ملک و ان لی شیطانا یعترینی فاذا غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم الا فراعونی فان استقمت فاعینونی و ان زغت فقومونی قال الحسن خطبة و اللّه ما خطب بها بعده ابن راهویه و أبی ذر الهروی فی الجامع و ابن حجر مکی در صواعق گفته و فی روایة لابن سعد اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و اللّه لوددت ان بعضکم کفانیه الا و انکم ان کلفتمونی ان اعمل فیکم بمثل عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم اقم به کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبدا اکرمه اللّه بالوحی و عصمه به الا و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم فراعونی فاذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی و إذا رأیتمونی زغت فقومونی و اعلموا ان لی شیطانا یعترینی فاذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و پر ظاهرست که هر بشری که استیلای شیطان بر او بحدی رسیده باشد که در حالت غیظ و غضب نوبت بزد و کوب رساند و اشعار و ابشار مردم را بضرب خود متاثر گرداند و این سجیّه نامرضیه درو به نهجی رسوخ یافته باشد که ستر و کتمان آن ممکن نشود چگونه قابل خواهد بود که آن را ارحم و أرأف امت بامت نام نهند و باین کذب صریح و افک فضیح مصداق مثل مدعیست گواه چست گردیده داد رقاعت و صفاقت دهند خامسا اگر بفرض محال تسلیم هم کرده شود که ابو بکر ارحم امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده پس باز هم استدلال عاصمی بی سر و پاست زیرا که قول او و لا یکون الرحمة بالمسلمین الا من اصل العلم ممنوعست و بهیچ دلیل عاصمی اثبات کلیّت این مقدمه نمی تواند کرد و ظاهرست که اگر هر رحمت بمسلمین ناشی از علم باشد بسیاری از نسوان و صبیان که ترحم بر مسلمین می کنند هم اصحاب علم معدود خواهند شد و ذلک مما یضحک الثکلی سادسا بعد طی این مراحل نیز دست عاصمی بگریبان مقصود نمی رسد زیرا که بالفرض اگر ابو بکر ارحم امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و رحمت او بر مسلمین ناشی از علم هم تسلیم شود این معنی مستلزم ثبوت فی الجمله علم برای ابو بکر خواهد بود و ظاهرست

ص:96

که حصول علم فی الجمله برای کسی کافی نیست برای اینکه او را باب مدینه علم گردانند و الا لازم آید که هر کسی که فی الجمله علمی داشته باشد او را باب مدینه علم خوانند و هذا من البطلان بمکان لا یتجاسر علیه احد من ذوی الایمان

ابطال باب مدینه علم بودن عمر

پنجم آنکه عاصمی درین کلام ادعا کرده که بعد ابو بکر عمر باب مدینه علم بود در شدت بر منافقین و مخالفین فی الدّین و برای اثبات این دعوی باطله جملۀ اشدهم فی دین اللّه عمر بن الخطاب که جزوی از خبر موضوع ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد آورده و بر ارباب انصاف ظاهرست که اوّلا این جمله موضوعه بسبب کمال موهونیت و مطعونیت سند قابل ذکر در مقام احتجاج و استدلال نیست کما دریت عن قریب بحمد اللّه تعالی المنعم المثیب و ثانیا کذب و بطلان آن بر متتبع احوال حضرت عمر خود واضح و عیانست چه بسیاری از شواهد صریحه و ادلۀ صحیحه دلالت بر نفاق خودشان دارد کما فصّل فی کتاب نفاق الشیخین و کسی که خود مبتلای مرض مزمن نفاق بوده باشد چگونه اشد امت در دین و باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین خواهد بود هل هذا الا مصادمة العیان و الالظاظ علی الزور و البهتان و از همین جاست که حضرت عمر در بسیاری از مواقع و محالّ ممالات صریحه و محامات فضیحه با کفار انذال و منافقین ارذال و مخالفین خسارت مآل فرموده نهایت میل طبعی خود بسوی سرکردگان اصحاب الشمال ظاهر نموده اند چنانچه از آن جمله است محل استشاره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در باب قتال بانهار قریش در غزوه بدر جلال الدین سیوطی در در منثور بتفسیر آیه وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اَللّهُ إِحْدَی اَلطّائِفَتَیْنِ از دلائل النبوة بیهقی حدیثی طولانی متعلق بغزوۀ بدر نقل کرده و در آن مذکورست

ثم سار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یلقاه خبر و لا یعلم بنفرة قریش فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشیروا علینا فی امرنا و مسیرنا فقال ابو بکر یا رسول اللّه انا اعلم الناس بمسافة الارض اخبرنا عدی بن أبی الزغباء ان العیر کانت بوادی کذا کذا فکانا و ایاهم فرسا رهان الی بدر ثم قال اشیروا علی فقال عمر بن الخطاب یا رسول اللّه انها قریش و عزّها و اللّه ما ذلّت منذ عزّت و لا آمنت منذ کفرت و اللّه لتقاتلنک فتاهب لذلک اهبته و اعدد له عدته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشیروا علی فقال المقداد بن عمر و انا لا نقول

ص:97

لک کما قال اصحاب موسی اذهب انت و ربّک فقاتلا انّا ههنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربّک فقاتلا انّا معکم متبعون و نور الدین حلبی در انسان العیون در ذکر غزوۀ بدر گفته

ثم قال اشیروا علی فقال عمر یا رسول اللّه انها قریش و عزّها و اللّه ما ذلّت منذ عزّت و لا آمنت منذ کفرت و اللّه لتقاتلنک فتاهب لذلک اهبته و اعدد لذلک وعدته و این مدحت سرایی بیجا که حضرت عمر نسبت به کفار اشرار ظاهر شده و این تقریر پر تهویل و تحذیر که بمخاطبه حضرت بشیر و نذیر علیه و آله سلام اللّه القدیر از آن حامی کفار اشرار پر تغریر صدور یافته سبب کمال تنغص خاطر خطیر و ظهور آثار غضب از وجه منیر آن حضرت گردید و هر چند این مطلب را متعصبین حضرات اهل سنت اخفا کرده اند لیکن بحمد اللّه تحقق آن بر متتبع روایات مخفی و مستتر نیست طبری در تاریخ خود در ذکر غزوۀ بدر آورده

ثنا محمد بن عبید المحاربی قال ثنا اسماعیل بن ابراهیم ابو یحیی قال ثنا المخارق عن طارق عن عبد اللّه بن مسعود قال لقد شهدت من المقداد مشهد الان اکون انا صاحبه احبّ الیّ ممّا فی الارض من شیء کان رجلا فارسا و کان رسول اللّه صلعم إذا غضب احمارت و وجنتاه فاتاه المقداد علی تلک الحال فقال ابشر یا رسول اللّه فو اللّه لا نقول لک کما قالت بنو اسرائیل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون و لکن و الذی بعثک بالحق لنکونن من بین یدیک و من خلفک و عن یمینک و عن شمالک او یفتح اللّه لک ازین روایت ظاهرست که از احوال مستمره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این بود که در وقت غضب هر دو رخسارۀ آن جناب سرخ می گردید و حضرت مقداد علیه رضوان ملک العباد در همین حالت حاضر خدمت اقدس آنجناب شد و کلام شجاعت انضمام خود را که متضمن اظهار استعداد برای جهاد ارباب عناد بود بعرض رسانید و از روایت سابقه در منثور واضح و لائحست که حضرت مقداد علیه رضوان ربّ العباد بعد کلام عمر این کلام خود را بسمع مبارک گذرانید پس بنهایت اتضاح روشن شد که سبب غضب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و ظهور آثار غیظ و عتاب از چهره نورانی آن جناب خطاب ناصواب ابن الخطاب بود و از عجائب تلبیسات مورخین حضرات سنیه این ست که کلام ابو بکر و کلام عمر که در روایت در منثور مذکورست و یکی از آن مبنی از نهایت جبن و خور و دیگری مبنی بر مدح اهل کفر و جور می باشد بعضی بالتمام در شکم فرو می برند و اصلا ذکر نمی کنند و

ص:98

و بعضی بجای کلام این هر دو نفر قال فاحسن قال فاحسن می آورند ابن سعد در طبقات در ذکر غزوۀ بدر گفته و

مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی إذا کان دون بدر اتاه الخبر بمسیر قریش فاخبر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابه و استشارهم فقال المقداد بن عمرو البهرانی و الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک و الغماد لسرنا معک حتی تنتهی إلیه و ابن هشام در سیرت در ذکر غزوۀ بدر گفته و

اتاه الخبر عن قریش بمسیرهم لیمنعوا عیرهم فاستشار الناس و اخبرهم عن قریش فقام ابو بکر الصدیق فقال و احسن ثم قام عمر بن الخطاب فقال و احسن ثم قام المقداد بن عمرو فقال یا رسول اللّه امض لما اراک اللّه فنحن معک و اللّه لا نقول لک کما قالت بنو اسرائیل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکما مقاتلون فو الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک القماد لجالدنا معک من دونه حتی تبلغه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیرا و دعا له به حال آنکه این صنیع شنیع فائده بحال شان نمی رساند چه روایت در منثور و تاریخ طبری کار خود کرده است و پرده از روی کار افکنده و از ملاحظه آن بر همگنان واضح و روشن شده که ابو بکر و عمر چه کلام کردند و چگونه از کلام نفاق انضمام عمر آثار غیظ و غضب از روی مبارک جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات پیدا و هویدا گردید و بچه عنوان حسن حضرت مقداد علیه رضوان رب العباد تدارک آن بکلام شجاعت التیام خویش فرمودند و احراز شرف ثنا و دعای جناب ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله در حق خود نمودند و ازین معنی ایشان را مشهدی عظیم از مشاهد خیر و موقفی کریم از مواقف برّ حاصل آمد بنحوی که مثل بن مسعود بر آن غبطه می کرد و حصول آن را برای خود احبّ از جمیع ما فی الارض می دانست کما ظهر عن روایة الطبری انفا و از آنجمله است محل استشاره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در باب عبید کفار قریش که اسلام اختیار کرده بودند و موالی ایشان طالب ردّشان بودند احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

حدثنا اسود بن عامر اخبرنا شریک عن منصور عن ربعی عن علی رضی اللّه عنه قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان ناسا من عبیدنا قد اتوک لیس هم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه

ص:99

انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر رضی اللّه عنه ما تقول قال صدقوا انهم جیرانک قال فتغیّر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر رضی اللّه عنه ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم و احمد بن شعیب النّسائی در خصائص علی علیه السّلام گفته ذکر

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد امتحن اللّه قلب علی للایمان اخبرنا ابو جعفر محمد بن عبد اللّه بن المبارک المخزومی قال حدثنا الاسود بن عامر قال اخبرنا شریک عن منصور عن ربعی عن علی قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان أناسا من عبید ناقد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انّما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول فقال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان فیضربکم علی الدین او یضرب بعضکم قال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن ذلک الذی یخصف النعل و قد کان اعطی علیا نعلا یخصفها و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در کتاب المستدرک علی الصحیحین در کتاب قسم الفیء گفته

اخبرنا ابو جعفر محمد بن علی الشیبانی ثنا ابن أبی عزرة ثنا محمد بن سعید الاصبهانی ثنا شریک عن منصور عن ربعی بن خراش عن علی قال لما فتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکة اتاه ناس من قریش فقالوا یا محمد انا خلفاؤک و قومک و انه لحق بک أرقاؤنا لیس لهم رغبة فی الاسلام و انهم فروا من العمل فارددهم علینا فشاور ابا بکر فی امرهم فقال صدقوا یا رسول اللّه فقال لعمر ما تری فقال مثل قول أبی بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان یضرب رقابکم علی الدین فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن خاصف النعل فی المسجد و قد کان القی نعله الی علی یخصفها ثم قال اما انی سمعته یقول لا تکذبوا علی فانه من یکذب علی یلج النار هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن ربعی

ص:100

بن خراش قال سمعت علیا یقول و هو بالمدائن جاء سهیل بن عمرو الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال انه خرج إلیک ناس من ارقائنا لیس بهم الدین تعبدا فارددهم إلینا فقال لهم ابو بکر و عمر صدق یا رسول اللّه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لن تنتهوا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم رجلا امتحن اللّه قلبه بالایمان یضرب اعناقکم و انتم مجفلون عنه اجفال الغنم فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکنه خاصف النعل قال و فی کف علی نعل یخصفها لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خط و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان ناسا من عبید ناقد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و احلافک فتغیر وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا قد امتحن اللّه قلبه بالایمان فیضربکم علی الدین او یضرب بعضکم فقال ابو بکر انا یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا یا رسول اللّه قال لا و لکنّه الذی یخصف النعل و کان اعطی علیا نعلا یخصفها حم و ابن جریر و صححه ص ایضا و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی لما افتتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکة اتاه ناس من قریش فقالوا یا محمد انا حلفاؤک و قومک و انه لحق بک ارقاؤنا و لیس لهم رغبة فی الاسلام و انهم فروا من العمل فارددهم علینا فشاور ابا بکر فی امرهم فقال صدقوا یا رسول اللّه فقال لعمر ما تری فقال مثل قول أبی بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان ان یضرب رقابکم علی الدین فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن خاصف النعل فی المسجد و قد کان القی نعله الی علی یخصفها ثم قال اما انی سمعته یقول لا تکذبوا علی فانه من یکذب علی یلج النار ش (اخرجه ابن أبی شیبه فی المصنف) و ابن جریرک و یحیی بن سعید فی ایضاح الاشکال و شاه ولی اللّه دهلوی در ازالة الخفا در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه در بیعت رضوان حاضر بود و نامه صلح بر دست او مکتوب شد قال ابن اسحاق و کان هو کاتب الصحیفة و هم درین سفر با مرتضی معامله منتظر الخلافة بجا آوردند

اخرج النّسائی عن علی رضی اللّه عنه قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا

ص:101

جیرانک و حلفاؤک و ان أناسا من عبیدنا قد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم قد امتحن اللّه قلبه للایمان و لیضربنکم علی الدین او یضرب بعضکم قال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن ذلک الذی یخصف النعل و قد کان اعطی علیا نعله یخصفها و درین واقعه محامات کفار لئام و تصدیق انکاس طغام و دیگر فضائح جالبة الملام که از شیخین والا مقام خصوصا از حضرت ثانی شانی صادر شده چون دلیل کمال اعراق و اغراق شان در نفاق و شقاق بود لهذا بعضی از حضرات محرّفین مصلحت در ان دیدند که آنچه شیخین درین محل از خبث طویّت و سوء سریرت خود در حمایت کفار اشرار بمعرض ابراز و اظهار آورده بودند آن را یکسر ازین قصه براندازند و بالکلیه از ذکر آن اعراض وطی کشح سازند چنانچه ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا سفیان بن وکیع نا أبی عن شریک عن منصور عن ربعی بن خراش قال نا علی بن أبی طالب بالرحبة فقال لما کان یوم الحدیبیة خرج إلینا ناس من المشرکین فیهم سهیل بن عمرو و أناس من رؤساء المشرکین فقالوا یا رسول اللّه خرج إلیک ناس من أبنائنا و اخواننا و ارقائنا و لیس لهم فقه فی الدین و انما خرجوا فرارا من اموالنا و ضیاعنا فارددهم إلینا فان لم یکن لهم فقه فی الدین سنفقههم فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لتنتهن او لیبعثن اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسیف علی الدین قد امتحن اللّه قلبه علی الایمان قالوا من هو یا رسول اللّه فقال له ابو بکر من هو یا رسول اللّه و قال عمر من هو یا رسول اللّه قال هو خاصف النعل و کان اعطی علیا نعله یخصفها قال ثم التفت إلینا علی فقال ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار هذا حدیث حسن صحیح غریب لا نعرفه الا من هذا الوجه من حدیث ربعی عن علی و بعضی از اصحاب تحریف و ارباب تلفیف مصلحت در ترک ذکر این محامات فضیحه و مجاملت قبیحه ندیدند لیکن بجای آنکه نام شیخین ذکر نمایند فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردّهم إلیهم آوردند و باین طریق مسلک تیر و اجمال و ستر و اخمال سپردند ابو داود سجستانی در سنن خود گفته باب فی عبید المشرکین

ص:102

یلحقون بالمسلمین فیسلمون

حدثنا عبد العزیز بن یحیی الحرانی قال ثنا محمد یعنی ابن سلمة عن محمد بن اسحاق عن ابان بن صالح عن منصور بن المعتمر عن ربعی بن خراش عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیة قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم فقالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اراکم تنهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردّهم و قال هم و قال هم عتقاء اللّه عز و جل و ابو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در مستدرک در کتاب الجهاد گفته

اخبرنی ابو عبد اللّه احمد بن قانع قاضی الحرمین ببغداد ثنا ابو شعیب عبد اللّه بن الحسن الحرانی ثنا عبد العزیز بن یحیی الخولانی ثنا محمد بن سلمة الحرانی عن محمد بن اسحاق عن ابان بن صالح عن منصور بن المعتمر عن ربعی بن خراش عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الحدیبیة قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هرابا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردّهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ما لی اراکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردّهم فقال هم عتقاء اللّه هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه و بغوی در مصابیح گفته

عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیة قبل الصلح فکتب موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اراکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردهم و قال هم عتقاء اللّه و ولی الدین الخطیب در مشکاة گفته و

عن علی خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیه قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اریکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردهم و قال هم عتقاء اللّه

ص:103

رواه ابو داود و هر چند این تحریف را محرفین اغمار و این تلفیف را ملففین اشرار بغرض ستر فضائح و کتمان قبائح شیخین بعمل آورده بودند لیکن بمفاد عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد*این تحریف و تلفیف زیاده تر موجب هتک و افتضاح و مبین جلع و اتقاح و ظهور کفر بواح و وضوح نفاق صراح شیخین گردید چه شراح مصابیح و مشکاة چون این واقعه را بحالت تحریف مسطور و تلفیف مستور مجمل و مختل دیدند بسبب مذکور نبودن اسماء ناس بحقیقت حال پر التباس نرسیدند و بکمال گشاده دلی آنچه در تفضیح و تقبیح این محامات شنیعه و مداجات فظیعه می بایست گفتند و بلا علم این معنی که شیخین مصدر این محامات و مداجات هستند گهرهای تصریح و تشریح بمشقب بیان سفتند و اگر احیانا خبری ازین مطلب می داشتند هرگز چنین تصریحات و توضیحات را جائز نمی انگاشتند بلکه از راه نهایت اخلاص در صدد تاویل و تسویل برآمده امر حق و صدق را بتوجیهات باطله و تقولات عاطله می پوشیدند و بخیال اصلاح معایب و تقویم مثالب شیخین جملات شارده و کلمات بارده بر زبان قلم آورده در تایید باطل لجلج و تا زیر خطای اعوج می کوشیدند حالا شطری از کلمات شراح مصابیح و مشکاة در شرح این واقعه که از آن کمال شناعت و فظاعت صنیع شنیع محامین کفار اشرار پیدا و آشکارست باید شنید و آنچه در حق شیخین که مصداق حقیقی آن هستند از آن لازم و ثابت می آید بچشم حقیقت بین باید دید فضل اللّه بن الحسن التوربشتی در میسّر شرح مصابیح گفته و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوه انهم خرجوا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم عن دار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و خلخالی در مفاتیح شرح مصابیح گفته

قوله ردّهم إلیهم امر مخاطب فغضب رسول اللّه علیه السّلام لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوه انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم من دار الحرب مستعصمین احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان قوله ما اراکم تنتهون النفی و ان دخل علی اراکم ظاهرا لکنه بالحقیقة ینفی الانتهاء أی اراکم لما بعروة الاسلام ما تنتهون من تعصب اهل مکة حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا أی علی هذا الحکم و أبی ان یردهم أی و أبی النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان یردّ العبدان و طیبی در کاشف

ص:104

شرح مشکاة گفته و

قوله ما اراکم تنتهون فیه تهدید عظیم حیث نفی العلم بانتهائهم و أراد ملزومه و هو انتهاؤهم کقوله تعالی أَ تُنَبِّئُونَ اَللّهَ بِما لا یَعْلَمُ أی بما لا ثبوت له و لا علم اللّه متعلق به و قوله و قال هم عتقاء اللّه عطف علی قوله و قال ما اراکم و قوله و أبی ان یردهم من قول الراوی معترض بینهما علی سبیل التاکید تو و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوا انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا لخروجهم من دار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و

عن علی رضی اللّه عنه قال خرج عبدان بکسر العین المهملة و بضم و بسکون الموحدة و فی نسخة عبدان بکسرهما و تشدید الدال جمع عبد قال الطیبی و قد روی هذا الحدیث بالصیغتین الاولیین الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیّة بتخفیف الیاء الثانیة و یشدد قبل الصلح فکتب إلیه أی الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم موالیهم أی سیادهم او معتقوهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا بفتحتین أی خلاصا من الرق أی من العبودیة او اثرها و هو الولاء فقال ناس أی جمع من الصحابة صدقوا أی الکفار یا رسول اللّه ردهم أی عبیدهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال التوربشتی و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین لما ادعوه انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم من دیار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا لا یجوز ردهم إلیهم فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و قال و فی نسخة فقال ما اریکم بضم الهمزة أی ما اظنکم و فی نسخة بفتحها أی ما اعلمکم تنتهون أی عن العصبیة او عن مثل هذا الحکم و هو الرد یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا أی علی ما ذکر من التعصب او الحکم بالردّ قال الطیبی فیه تهدید عظیم حیث نفی العلم بانتهائهم و أراد ملزومه و هو انتهاؤهم

ص:105

کقوله تعالی أَ تُنَبِّئُونَ اَللّهَ بِما لا یَعْلَمُ أی بما لا ثبوت له و لا علم للّه متعلق به و أبی ان یردهم و قال انهم عتقاء للّه قال الطیبی هذا عطف علی قوله و قال ما اراکم و ما بینهما قول الراوی معترض علی سبیل التاکید رواه ابو داود و شیخ عبد الحق دهلوی در اشعة اللمعات شرح مشکاة گفته و

عن علی رضی اللّه عنه قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم گفت امیر المؤمنین علی که بیرون آمدند بندگان و مملوکان از مکه از موالی و صاحبان خود گریخته و مسلمان شده بسوی آن حضرت عبدان بکسر عین و ضم آن و سکون با جمع عبد بمعنی مملوک یعنی یوم الحدیبیة یعنی آمدند روز حدیبیه قبل الصلح پیش از صلحی که واقع شد میان آن حضرت و مشرکان قریش اما بعد از صلح قرار بر آن بود که هر که ازیشان مسلمان شده بیاید بازگردانیده شود او را بسوی ایشان

فکتب إلیه موالیهم پس نوشتند بسوی آن حضرت صاحبان آن مملوکان

قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک گفتند أی محمد بخدا سوگند بیرون نیامده اند ایشان از جهت میل و خواهش در دین تو

و انما خرجوا هربا من الرق و بیرون نیامده اند مگر از جهت گریختن از بندگی و غلامی هرب بفتحتین گریختن فقال ناس صدقوا پس گفتند بعضی مردمان از قریش راست نوشته اند و گفته اند

یا رسول اللّه ردهم إلیهم باز گردان این غلامان را بر ایشان

فغضب رسول اللّه پس در خشم امد پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلم

فقال ما اراکم تنتهون یا معشر قریش پس گفت نمی بینم و نمی دانم شما را که بازآیید از بی فرمانی و حکم نفس أی گروه قریش

حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم تا بفرستد خدای تعالی بر شما کسی را که بزند گردنهای شما را علی هذا برین حکم یعنی بازگردانیدن آن غلامان و الحاق ایشان بدار حرب بعد از اسلام و أبی ان یردهم و اباء آورد آن حضرت و روا نداشت که بازگرداند ایشان را و

قال هم عتقاء اللّه و گفت آن حضرت این بنده ها آزاد کرده شده های خدای تعالی اند رواه ابو داود انتهی و ازین تشریحات رشیقه و تحقیقات انیقه شراح مصابیح و مشکاة بسیاری از الوان فضائح و انواع قبائح و اصناف معایب و اضراب مثالب عائد حال پر اختلال شیخین می گردد که اکثر آن خود بر ناظر بصیر و متامل خبیر واضح و روشن و لائح و مبرهنست و لیکن ذکر آن بالتمام انشاء اللّه المنعام بایضاحات شافیه للمسقام و افصاحات وافیه بالمرام در مجلد حدیث خاصف النعل خواهیم کرد فترقب وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ و از جمله موارد ممالات قبیحه و محالّ مداجات فضیحه حضرت عمر با منافقین واقعه ایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در آن حکم داده بودند بقتل یکی از منافقین که داخل مسجد نبوی شده مشغول صلاة گردیده بود آن حضرت صلّی اللّه

ص:106

علیه و آله و سلم اوّل حضرت ابو بکر را حکم بقتل او دادند لیکن ایشان ممتثل نشدند بار دیگر حضرت عمر را مامور بقتل او فرمودند ایشان نیز امتثال امر آن جناب ننمودند حکیم ترمذی در نوادر الاصول گفته

حدثنا صالح بن محمد قال حدثنا یحیی بن واضح قال حدثنا موسی بن عبیدة عن هود بن عطا عن انس بن مالک قال کان فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل یعجبنا تعبده و اجتهاده فذکرناه لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم باسمه فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن نذکره إذ طلع الرجل فقلنا هو هذا یا رسول اللّه قال انکم لتخبرونی عن رجل علی وجهه لسفعة من الشیطان قال فاقبل حتی وقف علی المجلس فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انشدک اللّه هل قلت حین وقفت علی المجلس ما فی المجلس افضل منی او خیر منی قال اللّهمّ نعم ثم دخل یصلّی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل قال ابو بکر انا فدخل فوجده یصلّی فقال سبحان اللّه اقتل رجلا یصلی و قد نهانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن ضرب المصلین فخرج فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه قال وجدته بابی انت و أمّی یا رسول اللّه یصلی و قد نهیتنا عن ضرب المصلین فقال من یقتل الرجل فقال عمر انا فوجده ساجدا فقال لاقتل رجلا واضعا وجهه للّه و قد رجع ابو بکر و هو افضل منی فخرج إلیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه فقال یا رسول اللّه بابی انت و امی وجدته ساجدا فکرهت ان اقتله واضعا وجهه للّه قال من یقتل الرجل قال علی انا قال انت ان ادرکته فوجده علی قد خرج فجاء فقال وجدته بابی انت و امی قد خرج قال لو قتلته ما اختلف من امتی رجلان کان اولهم و آخرهم قال موسی فاخبرنی محمد بن کعب القرظی انه هو الذی قتله علی بعد یوم النهروان حرقوص ذو الثدیه و ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء بترجمه زید بن اسلم گفته

حدثنا حبیب بن الحسن بنا عمر بن حفص السّدوسی ثنا عاصم بن علی بنا ابو معشر عن یعقوب بن زید بن طحلا عن زید بن اسلم عن انس قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکروا رجلا نکایته فی العدو و اجتهاده فی الغزو فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما اعرف هذا فما زالوا ینعتونه فقال ما اعرف هذا حتی طلع الرجل فقالوا هو ذا یا رسول اللّه فقال ما کنت اعرف هذا هذا اول قرن رایته فی امتی فیه سفعة من الشیطان فجاء فسلم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:107

و سلم نشدتک باللّه هل حدثت نفسک حین طلعت علینا انه لیس فی المسجد انسان خیر منک قال اللّهم نعم قال ثم دخل المسجد یصلّی فقال لابی بکر قم فاقتله فدخل ابو بکر فوجده قائما یصلّی فقال فی نفسه ان للمصلّی حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال قتلت الرجل فقال لا رایته قائما یصلّی و رأیت للصّلوة حقّا و حرمة و ان شئت ان اقتله قتلته قال لست بصاحبه قال اذهب انت یا عمر فاقتله قال فدخل عمر المسجد فاذا هو ساجد فانتظره طویلا حتی یرفع راسه فیقتله فلم یرفع راسه ثم قال فی نفسه ان للسجود حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی قتله فقد استامره من هو خیر منی فجاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا رایته ساجدا و رایت للسجود حرمة و حقا ان شئت یا رسول اللّه ان اقتله قال لست بصاحبه قم أنت یا علی فاقتله انت صاحبه ان وجدته قال فدخل علی فلم یجده فرجع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاخبره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو قتل الیوم ما اختلف رجلان من امتی حتی یخرج الدجال ثم حدثهم عن الامم فقال تفرق امة موسی علی احدی و سبعین ملة منهم فی النار سبعون و واحدة فی الجنة و تفرّق امة عیسی علی ثلثین و سبعین ملة منها فی الجنة واحدة و احدی و سبعون منها فی النار و تعلو امتی علی الفرقتین جمیعا بملة واحدة فی الجنة و ثنتان و سبعون منها فی النار قالوا من هم یا رسول اللّه قال الجماعات الجماعات قال یعقوب کان علی رضوان اللّه علیه إذا حدث بهذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تلا فیه قرآنا وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْکِتابِ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ الی قوله مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ و تلا ایضا وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ هذا حدیث غریب من حدیث زید عن انس لم تکتبه الا من حدیث أبی جعفر عن یعقوب و قد رواه عن انس عدة قد ذکرناهم فی غیر هذا الموضع و ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمه ذو الثدیه گفته و

قال ابو یعلی فی مسنده روایة ابن المقری عنه ثنا محمد ابن الفرج ثنا احمد بن الزبرقان حدثنی موسی بن عبیدة اخبرنی هود بن عطا عن انس قال کان فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل یعجبنا تعبده و اجتهاده فذکرنا ذلک لرسول اللّه

ص:108

صلّی اللّه علیه و سلم باسمه فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن نذکره إذ طلع الرجل فقلنا هو هذا قال انکم لتخبرونی عن رجل ان فی وجهه سفعة من الشیطان فاقبل حتی وقف علیهم و لم یسلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انشدک اللّه هل قلت حین وقفت علی المجلس ما فی القوم احد افضل منی او خیر منی قال اللّهمّ نعم ثم دخل یصلّی فقال رسول اللّه من یقتل الرجل قال ابو بکر انا فدخل علیه فوجده یصلّی فقال سبحان اللّه اقتل رجلا یصلی و قد نهی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن قتل المصلین فخرج فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما فعلت قال کرهت ان اقتله و هو یصلی و قد نهیت عن قتل المصلین قال من یقتل الرجل قال عمر انا فدخل فوجده واضعا جبهته قال عمر ابو بکر افضل منی فخرج فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم مه قال وجدته واضعا وجهه للّه فکرهت ان اقتله فقال من یقتل الرجل فقال علی انا فقال انت ان ادرکته قال فدخل علیه فوجده قد خرج فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له مه قال وجدته قد خرج قال لو قتل ما اختلف من امتی رجلان کان اولهم و آخرهم قال موسی فسمعت محمد بن کعب یقول هو الذی قتله علی ذو الثدیة و سیوطی در رسالة الباهر فی حکم النبی صلّی اللّه علیه و سلم بالباطن و الظاهر گفته فصل الموجب لکتابة هذه الاوراق اننی قررت ان من خصائص النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه جمع له بین الحکم بالظاهر و الشریعة کما هو للانبیاء و بین الحکم بالباطن و الحقیقة کما هو للخضر خصوصیة خصّه اللّه بها و المستند فی ذلک تقول العلماء و احادیث و در بیان احادیث و آله بر حلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم بباطن گفته الحدیث الرابع

قال ابو بکر بن أبی شیبه فی مسنده بنا زید بن جناب بنا موسی بن عبیدة بنا هود بن عطا الیمانی عن انس قال کان فینا شابّ ذو عبادة و زهد و اجتهاد فسمّیناه لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن کذلک إذا قبل فقلنا لرسول اللّه هو هذا فقال انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فسلّم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أ جعلت فی نفسک ان لیس فی القوم خیر منک فقال اللّهم نعم ثم ولّی فدخل المسجد فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال ابو بکر انا فدخل فاذا هو قائم یصلی فقال اقتل رجلا یصلی و قد نهانا رسول اللّه صلّی اللّه

ص:109

علیه و سلم عن ضرب المصلین فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال عمر انا یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فدخل المسجد فاذا هو ساجد فقال مثل أبی بکر و زاد لارجعن فقد رجع من هو خیر منی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه یا عمر فذکر له فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال علی انا فقال انت تقتله ان وجدته فدخل المسجد فوجده قد خرج فقال اما و اللّه لو قتله لکان اولهم و آخرهم و لما اختلف من امتی اثنان اخرجه ابو یعلی فی مسنده من طرق عن موسی به و موسی و شیخه فیهما لین و لکن للحدیث طرق متعددة تقتضی ثبوته طریق ثان

عن انس قال ابو یعلی فی مسنده بنا ابو خیثمة بنا عمر بن یونس بنا عکرمه هو ابن عمار عن یزید الرقاشی حدثنی انس قال کان رجل علی عهد النبی صلّی اللّه علیه و سلّم یغزو معنا فاذا رجع و حط عن راحلته عمد الی المسجد فجعل یصلی فیه فیطیل الصلوة حتی جعل بعض اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یرون انّ له فضلا علیهم فمرّ یوما و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قاعدا فی اصحابه فقال له بعض اصحابه یا نبی اللّه هذاک الرجل فاما ارسل إلیه و امّا جاء هو من قبل نفسه فلما راه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مقبلا قال و الذی نفسی بیده ان بین عینیه لسفعة من الشیطان فلما وقف علی المجلس قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اقلت فی نفسک حین وقفت علی المجلس لیس فی القوم خیر منی قال نعم ثم انصرف فاتی ناحیة من المسجد فخط خطا برجله ثم صف کعبیه ثم قام یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا یقتله فقام ابو بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اقتلت الرجل قال وجدته یصلی فهبته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا فیقتله قال عمر انا و اخذ السیف فوجده قائما یصلی فرجع فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر اقتلت الرجل قال یا نبی اللّه وجدته یصلی فهبته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا یقتله قال علی انا قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت له ان ادرکته فذهب علی فلم یجده فرجع فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اقتلت الرجل قال لم ادر این سلک من الارض فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا اوّل قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف فی امتی اثنان ان بنی اسرائیل تفرقوا علی احدی و سبعین فرقة و ان هذه الامة ستفترق علی ثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة قلنا یا نبی اللّه من تلک الفرقة

قال الجماعة طریق آخر عن الرقاشی عن انس قال البیهقی فی دلائل النبوة انا ابو عبد اللّه الحافظ و سعید بن محمد بن

ص:110

موسی بن الفضل قالا نبا ابو العباس محمد بن یعقوب بنا الربیع بن سلیمان بنا بشر بن بکر عن الاوزاعی قال حدثنی الرقاشی عن انس بن مالک قال ذکروا رجلا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فإذا هم بالرجل مقبل قالوا هذا الذی کنّا نذکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان ثم اقبل فسلم علیهم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک

و فی روایة أبی سعید هل حدثتک نفسک بان لیس فی القوم احد خیر منک قال نعم ثم ذهب فاختط مسجدا و صف قدمیه یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقال ابو بکر انا فانطلق إلیه فوجده قائما یصلی فقال یا رسول اللّه وجدته قائما یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال عمر انا فانطلق إلیه فصنع کما صنع ابو بکر ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله قال علی انا قال انت ان ادرکته فذهب فوجده قد انصرف فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده من امتی ثم قال ان بنی اسرائیل افترقت احدی و سبعین فرقة و ان امّتی ستفترق علی ثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة

قال یزید الرقاشی هی الجماعة طریق آخر عن یزید الرقاشی مرسلا قال عبد الرزاق فی المصنف عن معمر قال سمعت یزید الرقاشی یقول بینا النبی صلّی اللّه علیه و سلم جالس مع اصحابه اشرف علیه رجل فاثنوا علیه خیرا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان فی وجهه سفعة شیطان فجاء فسلم فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم احدثت نفسک آنفا انه لیس فی القوم رجل افضل منک قال نعم ثم ولّی فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ فیکم رجل یضرب عنقه فقال ابو بکر انا فقام فرجع فقال انتهیت إلیه فوجدته قد خط علیه خطا و هو یصلی فیه فیه فلم تتابعنی نفسی علی قتله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انت فقام ثم رجع فقال و الذی نفسی بیده لو وجدته لجئتک برأسه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم هذا اول قرن من الشیطان طلع فی امتی اما انکم لو قتلتموه ما اختلف منکم رجلان انّ بنی اسرائیل اختلفوا علی احدی او اثنتین و سبعین فرقة و انکم ستختلفون مثلهم او اکثر لیس منها صواب الا واحدة قیل یا رسول اللّه

ص:111

و ما هذه الواحدة قال الجماعة آخرها فی النار

طریق آخر عن انس قال المحاملی فی امالیه حدثنا احمد بن محمد بن یحیی بن سعید بنا عبادة بن جویریة بنا الاوزاعی حدثنی قتادة عن انس قال ذکر عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل فذکر من قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة ثم ان الرجل اشرف فقیل یا رسول اللّه هذا الرجل الذی کنا نذکره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده انی لاری فی وجهه سفعا من الشیطان فاقبل الرجل فسلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک حین اشرفت علینا انه لیس فی القوم خیر منک قال نعم ثم مضی الرجل فاختلط مسجدا وصف قدمیه یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال ابو بکر انا فانطلق ابو بکر فوجده قائما یصلی فهاب ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما صنعت قال یا رسول اللّه رأیته قائما یصلی فهبت ان اقتله قال اجلس ثم قال ایکم یقوم إلیه فیقتله قال عمر انا فانطلق عمر فوجده قائما یصلی فهاب ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له ما صنعت قال برسول اللّه رأیته قائما یصلی فهبت ان اقتله قال اجلس ثم قال ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا فقال انت له ان ادرکته فانطلق علی فوجده قد انصرف فرجع فقال له رسول اللّه صلی اللّه و سلم ما صنعت قال یا رسول اللّه وجدته قد انصرف قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا اول قرن خرج فی امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده ان بنی اسرائیل افترقت علی احدی و سبعین فرقة و تفترق امتی علی اثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا واحدة قال قتادة هی الجماعة طریق آخر عن انس

قال ابو یعلی فی مسنده نبا محمد بن بکار بنا ابو معشر عن یعقوب بن زید بن طلحة عن زید بن اسلم عن انس بن مالک قال ذکر رجل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم له نکایة فی العدوّ و اجتهاد فقال لا اعرف هذا قالوا بلی نعته کذا و کذا قال لا اعرفه فبینا نحن کذلک إذ طلع الرجل فقالوا هو هذا یا رسول اللّه قال ما کنت اعرف هذا هو اول قرن رایته فی امتی ان فیه لسفعة من الشیطان فلما دنا الرجل سلم فردوا علیه السّلام فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انشدک باللّه هل حدثت نفسک حین طلعت علینا ان لیس فی القوم احد افضل منک قال اللّهمّ نعم فدخل المسجد

ص:112

فصلی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لابی بکر قم فاقتله فدخل ابو بکر فوجده قائما یصلی فقال ابو بکر فی نفسه ان للصلوة حرمة و حقا و لو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء إلیه فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ قتلته قال لا رأیته قائما یصلی و رأیت للصلوة حرمة و حقا و ان شئت ان اقتله قتلته قال لست بصاحبه اذهب انت یا عمر فاقتله فدخل عمر المسجد فاذا هو ساجد فانتظره طویلا ثم قال عمر فی نفسه ان للسجود حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقد استامره من هو خیر منی فجاء الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا رایته ساجدا و رایت للسجود حقا و ان شئت ان اقتله قتلته فقال لست بصاحبه قم یا علی انت صاحبه ان وجدته فدخل فوجده قد خرج من المسجد فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا قال لو قتل ما اختلف رجلان من امتی حتی الدجال

طریق آخر عن انس قال البزّار فی مسنده حدثنا ابراهیم بن عبد اللّه بن محمد الکوفی حدثنا عبد الرحمن بن شریک بنا ابو عمر عن الاعمش عن أبی سفین عن انس بن مالک قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم حتی اقبل رجل حسن السمت ذکروا من امره امرا حسنا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انی لاری علی وجهه سفعة من النار فلما انتهی فسلم قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم باللّه اظنه قال هل قلت فی نفسک او تری فی نفسک انک افضل القوم قال نعم فلما ذهب قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انه قد طلع قرن هذا و اصحابه منهم قال ابو بکر أ فلا اقتله یا رسول اللّه قال بلی فانطلق ابو بکر فوجده فی المسجد یصلّی فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال انی وجدته یصلی فلم أستطع ان اقتله قال عمر أ فلا اقتله قال بلی فانطلق عمر فوجده فی المسجد یصلی فرجع فقال انی وجدته یصلی فلم أستطع ان اقتله فقال علی أ فلا اقتله یا رسول اللّه فقال بلی انت تقتله ان وجدته فانطلق علی فلم یجده طریق آخر لهذا الحدیث من

روایة جابر قال ابو بکر بن أبی شیبة و احمد بن منیع معا فی مسندیهما حدثنا یزید بن هارون نبا العوام بن حوشب حدثنی طلحة بن نافع ابو سفین عن جابر قال مرّ رجل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا فیه و اثنوا علیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله قال ابو بکر

ص:113

انا فانطلق فوجده قائما یصلی قد حظ علی نفسه حظة فرجع ابو بکر و لم یقتله لما رآه علی تلک الحال فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله فقال عمر انا فذهب فرآه فی خطته قائما یصلی فرجع و لم یقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله فقال علی انا فقال انت و لا اراک تدرکه فانطلق فوجده قد ذهب و اخرجه ابو یعلی ایضا قال ابو یعلی نبا ابو خیثمه نبا یزید بن هارون بهذا و هذا الاسناد صحیح علی شرط مسلم فان یزید بن هارون و العوام بن حوشب من رجال الصحیحین و ابو سفین طلحة بن نافع من رجال مسلم فلو لم یکن لهذا الحدیث الا هذا الاسناد وحده لکان کافیا فی ثبوته و صحّته و نیز سیوطی در خصائص کبری گفته و

اخرج ابن أبی شیبة و ابو یعلی و البزار و البیهقی عن انس قال ذکروا رجلا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فاذا هم بالرجل مقبل فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فلما دنا سلم فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک بانه لیس فی القوم احد خیر منک قال نعم ثم ذهب فاختط مسجدا و وقف یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقام ابو بکر فانطلق فوجده یصلی فرجع فقال وجدته یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقام عمر فصنع کما صنع ابو بکر فقال رسول اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا قال انت ان ادرکته فذهب فوجده قد انصرف فرجع فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده من امتی و نیز سیوطی در رساله طرح السقط فی نظم اللقط گفته و قال الشیخ تقی الدین السبکی فی تفسیره ما فعله الخضر من قتل الغلام لکونه طبع کافرا فهو مخصوص بذلک لان المعلوم من الشریعة انه لا یجوز قتل صغیر لا سیما بین ابوین مؤمنین قالوا و لو فرضنا ان بعض الاولیاء اطلعه اللّه علی حال احدکما اطلع الخضر لم یخر قتله علی ما تقتضیه الشریعة و إن کان قد ورد عن ابن عباس لما کتب نجدة الحروری إلیه یسأله عن قتل الصبیان فکتب إلیه ابن عباس ان کنت الخضر تعرف المومن من الکافر فاقتلهم فانما قصد ابن عباس بذلک رفع محاجة نجدة و احالته علی شیء لا یمکن و قطع طمعه عن الاحتجاج بقضیة الخضر و لیس مقصوده انه ان حصل ذلک

ص:114

یجوز القتل فهذا مما لا تقتضیه الشریعة لان الکفر لیس بتاجر الان بل فیما بعد فکیف یقتل بسبب لم یحصل و القطع بان المولود لا یوصف بکفر حقیقی و لا ایمان حقیقی و انما یحمل قضیة الخضر علی ان ذلک کان شرعا له مستقلا عند من یری ان الخضر نبی انتهی کلام السبکی فاما النبی فاذن له فی ذلک لیحوز کل فضیلة اوتیها نبی من الانبیاء اشار الی ذلک الامام بدر الدین الصائب فی تذکرته و وجدت فی الاحادیث شاهدا لذلک

فاخرج ابن أبی شیبة و ابو یعلی و البزار فی مسانیدهم و البیهقی فی دلائل النبوّة عن انس قال ذکروا رجلا عند النبی صلعم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فاذا هم بالرجل مقبل فقال النبی صلعم انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فلما دنا سلم ثم ذهب فاختط مسجدا و وقف یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقام ابو بکر فانطلق فوجده یصلی فرجع فقال وجدته یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلعم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا قال ان ادرکته فانطلق فوجده قد انصرف فرجع فقال رسول اللّه صلعم هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان من امتی فهذا من الحکم بالحقیقة لانه ص اطلع علی ما یؤل إلیه امره آخرا و لم یکن إذ ذاک بدا منه المحذور و لهذا توقف ابو بکر و عمر فی قتله و از آنجمله است واقعه دیگر شبیه باین واقعه که در ان نیز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حکم داده بودند بقتل یکی از منافقین که در حالت سجود بود و گذر خود آن جناب در هنگام رفتن بنماز و واپس آمدن از ان بر او افتاده بود احمد بن محمد حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا روح ثنا عثمان الشحام ثنا مسلم بن أبی بکرة عن ابیه ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم مرّ برجل ساجد و هو ینطلق الی الصلاة فقضی الصلاة و رجع علیه و هو ساجد فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال من یقتل هذا فقام رجل فحسر عن یدیه فاخترط سیفه و هزه ثم قال یا نبی اللّه بابی انت و امی کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله ثم قال من یقتل هذا فقام رجل فقال انا فحسر عن ذراعیه و اخترط سیفه و هزه حتی ارعدت یده فقال یا نبی اللّه کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفس محمد بیده لو قتلتموه لکان اول فتنة و آخرها و ابو العباس محمد بن یزید المبرد النحوی در کتاب کامل گفته

ویروی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه نظر الی رجل ساجد الی ان صلّی النبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:115

فقال الا رجل یقتله فحسر ابو بکر عن ذراعة و انتضی السیف و صمد نحوه ثم رجع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال اقتل رجلا یقول لا آله الا اللّه فقال النبی الا رجل یقتله ففعل عمر مثل ذلک فلما کان فی الثالثة قصد له علی رضی اللّه تعالی عنه فلم یره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو قتل لکان اول فتنة و آخرها و سیوطی در رسالة الباهر بعد عبارت سابقه گفته طریق آخر لهذا الحدیث

من روایة أبی بکرة قال الامام احمد بن حنبل فی مسنده بنا روح بن عثمان الشحام ثنا مسلم بن أبی بکرة عن ابیه ان النبی صلی اللّه علیه و سلّم مرّ برجل ساجد و هو منطلق الی الصلاة فقضی الصلاة و رجع و هو ساجد فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال من یقتل هذا فقام رجل فحسر عن یدیه فاخترط سیفه و هزه ثم قال یا نبی اللّه بابی انت و امی کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله ثم قال من یقتل هذا فقام رجل فقال انا فحسر عن ذراعیه و اخترط سیفه و نهره حتی ارعدت یده فقال یا نبی اللّه کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده لو ان قتلتموه لکان اول فتنة و آخرها هذا الاسناد ایضا صحیح علی شرط مسلم فان روحا من رجال الصحیحین و عثمان الشحام و مسلم بن أبی بکرة کلاهما من رجال مسلم و سیاق هذه القصة فیه مغایرة لسیاق حدیث انس و جابر فلعلها قصة اخری وقعت لرجل آخر فیکون حدیث أبی بکرة حدیثا خامسا من الاحادیث التی استندنا إلیها از آنجمله واقعه ایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ان حکم بقتل شخصی از منافقین که در یک وادی نماز می گذارد و بر آن ابو بکر گذر کرده بود داده بودند و حضرت ثانی حکم آن جناب را درین باب پس پشت انداختند و مثل حضرت اول از بجا اوری این حکم محکم اعراض و نکول ساختند احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا بکر بن عیسی ثنا جامع بن مطر الحبطی ثنا ابو روبة شداد بن عمران القیسی عن أبی سعید الخدری ان ابا بکر جاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه انی مررت بوادی کذا و کذا فاذا رجل متخشع حسن الهیئة یصلی فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم اذهب إلیه فاقتله قال فذهب إلیه ابو بکر فلما راه علی تلک الحال کره ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر اذهب فاقتله فذهب عمر فرأه علی تلک الحال التی راه ابو بکر قال فکره ان یقتله قال فرجع فقال

ص:116

یا رسول اللّه انی رأیته یصلی متخشعا فکرهت ان اقتله قال یا علی اذهب فاقتله قال فذهب علی علم یره فرجع علی فقال یا رسول اللّه انه لم یره قال فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا و اصحابه یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه حتی یعود السهم فی فوقه فاقتلوهم هم شر البریة و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته تنبیه جاء عن أبی سعید الخدری قصة اخری تتعلق بالخوارج فیها ما یخالف هذه الروایة و ذلک فیما

اخرجه احمد بسند جیّد عن أبی سعید قال جاء ابو بکر الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه انی مررت بوادی کذا فاذا رجل حسن الهیئة متخشع یصلی فیه فقال اذهب إلیه فاقتله قال فذهب إلیه ابو بکر فلما راه یصلی کره ان یقتله فرجع فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعمر اذهب فاقتله فذهب فرآه علی تلک الحالة فرجع فقال یا علی اذهب إلیه فاقتله فذهب علی فلم یره فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ان هذا و اصحابه یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه فاقتلوهم هم شر البریة و له شاهد من حدیث جابر اخرجه ابو یعلی و رجاله ثقات و از آنجمله است واقعه حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقتل رجل اسود که از غایت کفر و نفاق و نهایت سواد قلب پر شقاق بر تقسیم آنجناب اعتراض کرده بود آن حضرت اوّلا اول و ثانیا ثانی را مامور بقتل او فرمودند و هر دو مرة بعد اخری از امتثال امر آنجناب سرباز زده مسلک انحراف پیمودند ابو العباس محمد بن یزید المبرد النحوی در کتاب کامل گفته و

یروی انّ رجلا اسود شدید السواد شدید بیاض الثیاب وقف علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فیهم یقسم غنائم خیبر و لم تکن الا لمن شهد الحدیبیة فاقبل ذلک الاسود علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ما عدلت منذ الیوم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی رئی الغضب فی وجهه الشریف فقال عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه الا اقتله یا رسول اللّه فقال لا انه یکون لهذا و اصحابه نبأ

قال ابو العباس و فی حدیث آخر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال له ویحک فمن یعدل إذا لم اعدل ثم قال لابی بکر رضی اللّه تعالی عنه اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه رأیته راکعا ثم قال

ص:117

لعمر اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه رأیته ساجدا ثم قال لعلی اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه لم اره فقال رسول اللّه علیه و سلم لو قتل هذا ما اختلف اثنان فی دین اللّه و از بعض روایات واضح و اشکار می گردد که درین واقعه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد رجوع حضرت ثانی حضرت ثالث را مامور بقتل ان معترض مردود فرمودند لیکن حضرت ثالث نیز همان وتیره اول و ثانی را پیش گرفتند و ترک امتثال آن جناب را اهون از مخالفت شیخین دانستند زاهدی در تفسیر خود گفته حرقوص بن زهیر منافق بود مصطفی صلعم نصیب از مال صدقات بوی نداد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم را گفت

یا رسول اللّه اعدل فانک لم تعدل فغضب رسول اللّه فقال ان لم اعدل فمن یعدل بعدی فخرج اللعین من عند رسول اللّه فقال النبی من الذی یقتله فقال ابو بکر الصدیق انا یا رسول اللّه فذهب فوجده قائما فی الصلوة فرجع فقال یا رسول اللّه انا وجدته فی القیام فقال رسول اللّه من یقتله فقال عمر انا فذهب فوجده فی الرکوع فقال لم یقتله الصدیق فی القیام و انا اقتله فی الرکوع ثم اعاد رسول اللّه کلامه فقال عثمان انا اقتل فذهب فوجده فی السجود فقال ان ابا بکر و عمر لم یقتلاه فی القیام و الرکوع فکیف اقتله فی السجود فرجع فاعاد رسول اللّه کلامه فقال علی انا اقتله یا رسول اللّه فقال صلعم تقتله ان وجدته فلم یجده فرجع فقال رسول اللّه قد قلت انک لا تجده و فی العاقبة یکون هلاکه علی یدک و انه یخرج من ضئضئ هذا الرجل اقوام یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة و از جمله مقاماتی که حضرت خلیفه ثانی در ان ضعف و وهن خود را در دین فرار وی اهل اسلام و ایمان نهادند و داد جانبداری و محامات کفار و مرتدین علی الاعلان دادند واقعه رده است و آنچه درین واقعه ازیشان ظاهر شده از روی انصاف خود آن را بیان فرموده اند و در اظهار آن مسلک اعتراف بنقص خود پیموده چنانچه ابن الاثیر جزری در جامع الاصول روایتی طولانی آورده و در آن مذکور است و اما یومه فلما قبض رسول اللّه ارتدت العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیهم فقلت یا خلیفة رسول اللّه تألف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدین أ ینقص و انا حیّ و محب طبری در ریاض نضره گفته و عنه قال لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتد العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال ابو بکر لو منعونی عقالا

ص:118

لجاهدتهم علیه فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوّار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدّین او ینقص و انا حی خرجه النّسائی بهذا اللفظ و معناه فی الصحیحین و قد تقدم فی ذکر قصة الغار و تقدم شرحه ایضا و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح روایتی طولانی آورده و در آن مذکورست و اما یومه فلما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارتدت العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تالف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدین أ ینقص و انا حیّ رواه رزین و جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته اخرج الاسماعیلی عن عمر رض قال لما قبض رسول اللّه صلعم ارتد من ارتد من العرب و قالوا نصلی و لا نزکی فاتیت ابا بکر فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فانهم بمنزلة الوحش فقال رجوت نصرتک و جئتنی بخذلانک جبارا فی الجاهلیة خوارا فی الاسلام بما ذا عسیت اتالفهم بشعر مفتعل او بسحر مفتری هیهات هیهات مضی النبی صلعم و انقطع الوحی و اللّه لاجاهدنهم ما استمسک السیف فی یدی و ان منعونی عقالا قال عمر فوجدته فی ذلک امضی منی و اصرم و ادب الناس علی امور هانت علی کثیرة من مؤنتهم حین ولیتهم و ملا علی متقی در کنز العمال در ضمن روایتی طولانی از عمر آورده و اما یومه فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتدت العرب فقال بعضهم نصلی و لا نزکی و قال بعضهم لا نصلی و لا نزکی فاتیته و لا آلوه نصحا فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلعم تالف الناس و ارفق بهم فقال جبار فی الجاهلیة خوار فی الاسلام فبما ذا اتالفهم بشعر مفتعل او سحر مفتری قبض النبی صلعم و ارتفع الوحی فو اللّه لو منعونی عقالا مما کانوا یعطون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لقاتلتهم علیه فقاتلنا معه و کان و اللّه رشید الامر فهذا یومه الدینوری فی المجالس و ابو الحسن بن بشر ان فی فوائده ق فی الدلائل و اللالکائی فی السنة کرم و ابن حجر هیتمی مکی در صواعق در ذکر فضائل ابو بکر گفته و من باهر شجاعته ما وقع له فی قتال اهل الردة فقد اخرج الاسماعیلی عن عمر لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارتد من ارتد من العرب و قالوا لا نصلی و لا نزکی فاتیت ابا بکر فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فانهم بمنزلة الوحش فقال رجوت نصرتک و جئتنی بخذلانک جبارا فی الجاهلیة خوارا فی

ص:119

الاسلام بما ذا شئت اتالفهم بشعر مفتعل او بسحر مفتری هیهات هیهات مضی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و انقطع الوحی و اللّه لاجاهدنهم ما استمسک السیف فی یدی و ان منعونی عقالا قال عمر فوجدته فی ذلک امضی منی و اصرم و أدب الناس علی امور هانت علی کثیر من مئونتهم حین ولیتهم ازین عبارات چنانچه می بینی ظاهر و واضحست که خود حضرت عمر اعتراف نموده به اینکه هر گاه عرب مرتد شدند و ابو بکر آمادۀ جهاد ایشان گردید حضرت عمر بابو بکر گفتند که أی خلیفه رسول الفت مردم را طلب کن و با ایشان رفق کن ابو بکر برین مداهنت و مداجات انکار اغاز نهاد و ایشان را بلقب جبار فی الجاهلیّة و خوار فی الاسلام نواخت و از کلام آخری خود أ ینقص و أ ناحیّ ایشان را حامی نقص دین آشکار کرد در این جا قدری اهل انصاف را تامل و اعتبار باید کرد که هر گاه ادهان و ایهان حضرت عمر در باب مرتدین بحدی رسیده باشد که از پیشگاه خلافت اولی لقب جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام تصریحا بایشان عطا شده باشد و از تعریض جمله أ ینقص و أ ناحیّ حمایت نقص دین بذمه ایشان ثابت گردد چگونه می توان گفت که چنین کسی را العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اشدهم فی دین اللّه فرموده باشند و باب خود در شدت بر منافقین و مخالفین فی الدین قرار داده و چون درین واقعه انکار ابو بکر بر ضعف و وهن حضرت عمر در دین قابل تاویل و تسویل نبود لهذا شراح حدیث اهل سنت چار و ناچار اعتراف بان می نمایند و راه توضیح و تصریح آن می پیمایند طیبی در کاشف شرح مشکاة گفته قوله خوار فی الاسلام نه هو من خار یخور إذا ضعفت قوته و وهنت اقول انکر علیه ضعفه و وهنه فی امر الدین و لم یرد ان یکون جبارا بل أراد به التصلب و الشدة فی الدین لکن لما ذکر الجاهلیة قرنه بذکر الجبار و من العجب ان ابا بکر رض کان منسوبا الی الرفق و الدماثة و عمر رضی اللّه عنه الی الشدة و الصلابة فعکس الامر فی هذه القضیة و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته و قوله خوار بفتح الخاء المعجمة و تشدید الواو بمعنی الضعیف بصیغة المبالغة و الخور بالتحریک الضعف انکر علیه ضعفه و وهنه فی امر الدین فی هذه القضیة مبالغة و فی هذا کمال الشجاعة و القوة فی الدین للصدیق الاکبر رضی اللّه عنه و از عجائب تجاسرات شنیعه و اقدامات فظیعۀ وضاعین اهل سنت آنست که چون این همه حالات ضعف و هوان و واقعات ادهان و ایهان عمر در نظر آوردند دیدند که جملۀ

اشدّهم فی دین اللّه عمر در حق او راست نمی نشیند لهذا از اثبات آن بروایت دست بردار شدند و بیمحابا طریق دیگر از وضع و اختلاق در مدح آن حامی اهل کفر

ص:120

و نفاق پیمودند و افترا نمودند که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر را ارحم امت بامت و عمر را ارفق امت بامت فرموده چنانچه سابقا از عبارت معجم صغیر طبرانی دریافتی و محب طبری در ریاض نضره نیز این روایت طبرانی را ذکر کرده چنانچه گفته ذکر ما جاء فی وصف جمع کلا بصفة حمیدة

عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدّهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرءهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و افرضهم زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح اخرجه ابو حاتم و الترمذی و قال غریب و

خرجه الطبرانی فقال ارحم امتی بامتی ابو بکر و ارفق امتی لامتی عمر و اقضی امتی علی بن أبی طالب ثم معنی ما بقی ازین عبارت ظاهرست که در

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر طریقی که طبرانی اخراج نموده بجای جمله و اشدهم فی دین اللّه عمر جملۀ و ارفق امتی لامتی عمر واقع شده و منشای آن همانست که حقیر عرض کردم لیکن تعجبست از واضع این جمله شنیعه که چگونه از مقتضای حال وضع این حدیث طویل و مرجع و مآل این نسج و تلفیق ضئیل که اثبات کمال صفت خاصه منفرده برای هر واحد از اصحابست غفلت صریحه نموده ابو بکر و عمر هر دو را بسته رسن یک صفت وانموده تفرقه که واضع اول ما بین اوّل و ثانی باختلاف صفت رحمت و شدت ملحوظ داشته بود کان لم یکن انگاشته و ازینجا تناکر و تنافر ملفوظات این وضاعین انکاس و صناعین ارجاس بنحوی که واضح و آشکار می گردد و محتاج به بیان نیست بالجمله بعد درک احوال سراپا اختلال عمر که دلالت بر کمال انهماک او در غوایت و ضلال دارد و نهایت بعد او از سجیه شدت بر منافقین خسران مال و مخالفین بد اعمال فراروی ارباب انصاف می آرد گمانم نیست که احدی از ارباب عقل مصادمت عیان و بداهت اختیار فرماید و عمر را باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین وانماید و اگر بفرض غیر واقع تسلیم هم کرده شود که عمر بر منافقین و مخالفین دین شدت داشت مجرد این معنی کی کفایت می کند برای اینکه او را درین باب باب مدینه علم اعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله وا نمایند پس بحمد اللّه واضح و لائح شد که ادعای عاصمی سراسر باطل و مضمحل و نهایت منحزم و منخزلست و آنچه مایه فراوان حیرت و استعجاب اولو الالباب در این مقام ظاهر الاغراب گردد این ست که بنابر روایات حضرات اهل سنت ثابت و محقق شده که حضرت خلیفۀ ثانی از اعیان و اشخاص منافقین جاهل و از ابناء این زرافه منحوسه غافل و ذاهل بودند و علم منافقین اختصاص بحذیفة بن الیمان داشت و

ص:121

و حضرت خلیفه ثانی درین باب محتاج او بودند و سؤال احوال منافقین ازو می نمودند و در باب عدم شرکت جنائز و ترک صلاة بر ایشان مسلک اتباع و تقلید او می پیمودند بلکه از راه دوراندیشی گاهی با حذیفه ذکر خود را نیز بمیان می آوردند و بدریافت حال ذات با برکات خود که آیا در زمرۀ منافقین داخلست یا خیر راه استخبار و استکشاف حقیقت امر می سپردند بلکه گاهی ازین وادی پا را فراتر می نهادند و بمخاطبۀ حذیفه بر نفاق خود قسم شرعی یاد نموده داد کمال انصاف می دادند ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمری القرطبی در استیعاب در ترجمه حذیفه گفته و کان عمر بن الخطاب یسئله عن المنافقین و هو معروف فی الصحابة بصاحب سرّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کان عمر ینظر إلیه عند موت من مات منهم فان لم یشهد جنازته حذیفة لم یشهدها عمر و ابو حامد محمد بن محمد الغزالی در احیاء العلوم گفته و لقد کان عمر رضی اللّه عنه یبالغ فی تفتیش قلبه حتی کان یسأل حذیفة رضی اللّه عنه انه هل یعرف به من آثار النفاق شیئا إذ کان قد خصه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعلم المنافقین و ذهبی در میزان الاعتدال گفته زید ع بن وهب الجهنی الکوفی من جلة التابعین وثاقتهم متفق علی الاحتجاج به الا ما کان عن یعقوب الفسوی فانه قال فی تاریخه فی حدیثه خلل کثیر و لم یصب الفسوی ثم انه ساق من روایته قول عمر یا حذیفة باللّه انا من المنافقین قال و هذا محال اخاف ان یکون کذبا قال و مما یستدل به علی ضعف حدیثه روایته عن حذیفة ان خرج الدجال تبعه من کان یجب عثمان و من خلل روایته قوله ثنا و اللّه ابو ذر ثنا بریدة قال کنت مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاستقبلنا احدا الحدیث فهذا الذی استنکره الفسوی من حدیثه ما سبق إلیه و لو فتحنا هذه الوساوس علینا رددنا کثیرا من السنن الثابتة بالوهم الفاسد و لا نفتح علینا فی زید بن وهب خاصة باب الاعتزال برد حدیثه الثابت عن ابن مسعود حدیث الصادق المصدق و زید سید جلیل القدر هاجر الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقبض و زید فی الطریق و روی عن عمر و عثمان و علی و السابقین و حدث عنه خلق و وثقه ابن معین و غیره حتی انّ الاعمش قال إذا حدثک زید بن وهب عن احد فکانک سمعته من الذی حدثک عنه قلت مات سنة تسعین او بعدها و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون در ذکر واقعۀ عقبه گفته و کان یقال لحذیفة رضی اللّه عنه صاحب سر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

قال حذیفة نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن

ص:122

راحلته فاوحی إلیه و راحلته بارکة فقامت تجرّ زمامها فلقیتها فاخذت بزمامها و جلّت الی قرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانختها ثم جلست عندها حتی قام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاتیته بها فقال من هذا قلت حذیفه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انی مسرّ إلیک سرّا فلا تذکرنه انّی نهیت ان اصلّی علی فلان و فلان و عدّ جماعة من المنافقین فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی خلافته إذا مات الرجل ممّن یظن به انه من اولئک اخذ بید حذیفة رضی اللّه عنه فناداه الی الصّلاة علیه فان مشی معه حذیفة صلّی علیه عمر رضی اللّه عنه و ان انتزع یده من یده ترک الصلاة علیه و پر ظاهرست که هر گاه حال خلیفه ثانی در جهل از منافقین باین حد رسیده باشد چگونه او را باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین می توان قرارداد مگر شان باب النبی صلعم فی الشدة علی المنافقین همینست که از اسمای منافقین جاهل و ذاهل بوده باشد و نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منزلتش بحدّی نازل بوده باشد که آن جناب علم منافقین را که خیلی مناسبت باو داشت باو ودیعت ننماید بلکه دیگری را درین باب صاحب السر خود گردانیده معاذ اللّه باب خود را محتاج باو فرماید و باب آنجناب در خصوص شدّت بر منافقین در علم منافقین بحدّی احتیاج بان پیدا کند که از اقوال آن غیرهم فائده بر ندارد بلکه متتبّع و متبع افعال او گردد و حرمان این باب از علم مناسب خود بجای برسد که خود در باب خود مرتاب شود و از آن غیر سؤال کند که آیا در من از آثار منافقین چیزی مشاهده می نمای یا خیر بلکه این ارتیاب از حدّ خود تجاوز نموده بمقامی رسد که این باب النبی صلعم فی الشدة علی المنافقین خود بمخاطبه آن غیر صاحب علم المنافقین بقسم شرعی اقرار و اعتراف نماید که من از منافقین هستم حاشا و کلاّ هرگز چنین خیال محال در دل نباید اورد و هیچگاهی برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تجویز چنین باب نباید کرد زیرا که موجب لحوق صد گونه عیب و عار بخود آن جنابست بالجمله این حالات و مخاطبات حضرت عمر که با حذیفه رفته چون دلیل واضح اختصاص حذیفه بعلم منافقین و حرمان کلی حضرت خلیفه ازین علم جزئی بلکه بودن خودشان از منافقینست لهذا بوجوه عدیده مبطل مزعوم مشوم عاصمی می باشد و بملاحظه آن زعم باطل و وهم خاطل او در اول وهله از هم می پاشد

ابطال باب مدینه علم بودن عثمان

ششم آنکه عاصمی درین کلام جالب الملام عثمان بن عفان را باب ثالث از ابواب مدینه علم قرار داده بادعای این که او در صدق حیا با بست باب وقاحت بر روی خود گشاده و برای اثبات این مدّعا جمله و

اصدق امتی حیاء عثمان بن عفان که جزوی از

خبر موضوع

ص:123

ارحم امتی می باشد بمعرض بیان آورده طریق ترک حیا و آزرم باقدام مجانبت تحرج و شرم سپرده و ظاهرست که اولا ثبوت حیا فضلا عن صدقه برأی عثمان از قبیل محالات عادیه است چه هر واحد از واقعات فضیحه و احداث قبیحه او دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر اینکه او را نه از خدا شرمی و نه از خلق آزرمی بود و چگونه چنین نباشد حال آنکه شناعت و فظاعت این احداث بحدی رسیده که آخر اتباع و اشیاع خود عثمان کیفر کردار او را در کنارش نهادند و خضم و قضم او را بسبب موضوع یکسر بر باد فنا دادند پس این چنین کس را در باب صدق حیا باب مدینه علم وانمودن بمفاد صریح إذا لم تستحی فاصنع ما شئت کار فرمودنست ثانیا اگر صدق حیا برای عثمان بفرض غیر واقع تسلیم هم شود ناشی بودن آن از علم ممنوعست زیرا که بسیاری از نسوان و صبیان ویله و سفها هم شیمۀ حیا را دارا می باشد حال آنکه بهرۀ علم نمی دارند کما لا یخفی علی ذوی الابصار پس تا وقتی که ثابت نکرده شود که این حیای عثمانی ناشی از علم بود ذکر آن درین مقام قابل استحیاست و ثالثا اگر این هم فرض کرده شود که حیای عثمانی ناشی از علم بود پس بعد ازین نیز دست بدامان مطلوب نمی رسد زیرا که غایة ما فی الباب آنست که این معنی مثبت فی الجمله علمی برای عثمان خواهد بود و ظاهرست که ثبوت فی الجمله علمی برای احدی باعث ارتقاء او بمرتبه بابیت مدینه علم نمی گردد کما أومأنا إلیه انفا بالجمله این باب عاصمی نیز بحمد اللّه الودود از هر جهت متعلق و مسدود بلکه معدوم و مفقود و این دعوی کاذبه او بر وجهش مرمی و مردودست

ابطال باب مدینه علم بودن ابّی بن کعب

هفتم آنکه عاصمی درین کلام خلاعت انضمام أبی بن کعب را یکی از ابواب مدینه علم قرار داده و در مقام اثبات این مطلب ادعا کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بعلم قران و قراءت ان تفضیل داده و شاهد آن قول آن جنابست

و اقرأهم أبی بن کعب و روایتی

و اقرأهم لکتاب اللّه وارد شده و ظاهرست که اقدام عاصمی برین ادعا مورث حیرت ارباب انصاف و حیاست چه اولا بلا شاهد نص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر بابیت أبی بن کعب محض بلحاظ بعض اخبار وارده در حق أبی او را باب مدینه علم قرار دادن جرأت و جسارت عظیمه است که از اهل تحرج و تاثم صادر نمی تواند شد و ثانیا استدلال بجمله

و اقرأهم أبی بن کعب که جز وی از

حدیث موضوع ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد نهایت مجانب تحقیق و بغایت مبائن تدقیقست و ثالثا اگر بالفرض نسبت این قول بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صحیح هم باشد دلیل تفضیل أبی بن کعب در علم قرآن و قراءت آن بر جمله اصحاب نمی تواند شد چه علمای اعلام سنیه ازین قول آن جناب تفضیل أبی بن کعب بر سائر صحابه در علم مستفاد نمی دانند بلکه آن را محمول می نمایند بر اینکه أبی صرف در قراءت قرآن اعلم بود و اعلمیّت او را درین امر هم نسبت بجماعت مخصوصین یا فی وقت من الاوقات مؤول می کنند و بصراحت افاده می نمایند که غیر أبی از أبی اقرأ بود چنانچه

ص:124

مناوی در فیض القدیر بشرح حدیث طولانی

ارأف امتی بامتی ابو بکر الخ گفته

و اقواهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت من الاوقات فان غیره کان اقرأ منه و نیز مناوی در تیسر شرح جامع صغیر گفته و اقرأهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت مخصوص و نور الدین عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر بشرح حدیث مذکور گفته و اقراهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بضم الهمزة و فتح الباء الموحدة و شدة المثناة التحیة ابن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت مخصوص بالجمله ازینجا بنهایت وضوح آشکار گردید که باب بودن أبی بن کعب برای مدینه علم بوجه من الوجوه سمت تحقق نمی گیرد و نقش این مدعا هرگز صورت ثبوت نمی پذیرد فلیت العاصمی عصم نفسه عن هذه الدعوی الفاسدة و زمّ لسانه عن التفوه بمثل هذه الهفوة الکاسدة

ابطال باب مدینه علم بودن معاذ بن جبل

هشتم آنکه عاصمی در این کلام صریح الانثلام مدعی شده که معاذ بن جبل یکی از ابواب مدینه علمست چه او را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم خاصه تفضیل بخشیده و شاهدان قول آن جناب

و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل می باشد و در کمال ظهورست که اولا اثبات بابی برای مدینه علم بدون نص صریح خود مدینه علم از قبیل تجری فضیح و تخرص قبیحست و از داب اهل اسلام و ایمان بمراحل قاصیه بعیدست که در چنین امور عظیمه که موقوف بر ورود نصوص صریحه آن سرور است و رجم و تخمین احدی را در آن بهره نیست بمجرد تشهی نفس کار بند شوند و برای مشتهیات خواطر خویش دست آویزی عاطل و مستمسکی باطل قرار داده راه مجازفت و عدوان روند ثانیا جمله

و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل که عاصمی آن را شاهد بابیت معاذ قرار داده جزوی از

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد و قد ظهر ذلک من کلام العاصمی ایضا و بطلان این حدیث موضوع بر ارباب نقد و اعتبار و خبرت و استبصار پوشیده نیست پس تمسک باین جمله موضوعه و فقرۀ مصنوعه موذن از کمال خلاعت و مخبر از نهایت جلاعت خواهد بود ثالثا علی سبیل الفرض بابیت معاذ بن جبل برای مدینه علم وقتی ثابت می تواند شد که یا علم حلال و حرام مخصوص بمعاذ بن جبل بوده باشد یا اینکه کمال تبریز و رجحان او درین باب بر سائر اصحاب ثابت باشد حال آنکه هیچ یک ازین دو امر برای او ثابت نیست اما اینکه علم حلال و حرام مختص بمعاذ بن جبل باشد و احدی از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در آن حظی و نصیبی نبود و همه ایشان معاذ اللّه جاهل بحلال و حرام بوده باشند پس بحدی ظاهر البطلانست که محتاج تنبیه نیست و شاید هیچ کسی از اهل سنت

ص:125

و لو کان بالغا الی اقصی نهایات الرقاعة التزام آن نخواهد کرد باقی ماند تبریز و رجحان او بر قاطبه اصحاب آنجناب پس آن هم متحقق نیست زیرا که علمای محققین سنیه بصراحت افاده کرده اند که عظماء صحابه اعلم بودند بحلال و حرام از معاذ بن جبل و اعلمیت او را بعد انقراض عظماء صحابه فرض می کنند نه قبل از آن پس چگونه می تواند شد که بعد از ادراک این معنی احدی از اصحاب حیا معاذ بن جبل را باب مدینه علم قرار دهد و وزر این تخرّص و اعتدا را بیباکانه بر دوش خود نهد علامه مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث ارأف امتی بامتی ابو بکر الخ گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی انه یصیر کذلک بعد انقراض عظماء الصحابة و اکابرهم و الا فابو بکر و عمر و علی اعلم منه بالحلال و الحرام الخ و نیز مناوی در تیسیر بشرح حدیث مذکور گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی سیصیر اعلمهم بعد انقراض اکابر الصحابة و علی عزیزی در سراج منیر بشرح حدیث مذکور گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و ما یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی سیصیر اعلمهم بعد انقراض اکابر الصحابة رابعا قطع نظر از ظهور بطلان اختصاص علم حلال و حرام بمعاذ و عدم ثبوت تبریز و رجحان معاذ درین باب بر سائر اصحاب در ثبوت اصل علم بحلال و حرام برای معاذ کلامست زیرا که شواهد عدیده بر کمال جهل او از حلال و حرام و نهایت بعد او از درک احکام شریعت جناب خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام در کتب اکابر اعلام و اجله فخام سنیه موجودست محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب طبقات بترجمه معاذ بن جبل گفته

اخبرنا عبید اللّه بن موسی انا شیبان عن الاعمش عن شقیق قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم معاذا علی ایمن فتوفی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و استخلف ابو بکر و هو علیها و کان عمر عامئذ علی الحج فجاء معاذ الی مکة و معه رقیق و وصفاء علی جدة فقال له عمر یا ابا عبد الرحمن لمن هولاء الوصفاء قال هم لی قال من این هم لک قال اهدوا لی قال اطعنی و ارسل بهم الی أبی بکر فان طیبهم لک فهم لک قال ما کنت لاطیعک فی هذا شیء اهدی لی ارسل بهم الی أبی بکر قال فبات لیلة ثم اصبح فقال یا بن الخطاب ما ارانی الا مطیعک انی رأیت اللیلة فی المنام کانی اجرّ او أقاد او کلمة تشبهها الی النار و انت اخذ بحجزتی فانطلق بی و بهم الی أبی بکر فقال انت احق بهم فقال ابو بکر هم لک فانطلق بهم الی اهله فصفوا خلفه یصلون

ص:126

فلما انصرف قال لمن تصلون قالوا للّه تبارک و تعالی قال فانطلقوا فانتم له و نیز ابن سعد در طبقات بترجمه معاذ گفته

اخبرنا محمد بن عمر حدثنی عیسی بن النعمان عن معاذ بن رفاعة عن جابر بن عبد اللّه قال کان معاذ بن جبل رحمه اللّه من احسن الناس وجها و احسنه خلقا و اسمحه کفا فادّان دینا کثیرا فلزمه عزماؤه حتی تغیب منهم ایاما فی بیته حتی استادی غرماؤه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فارسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی معاذ یدعوه فجاءه و معه غرماؤه فقالوا یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خذ لنا حقنا منه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رحم اللّه من تصدق علیه قال فتصدق علیه ناس و أبی آخرون و قالوا یا رسول اللّه خذ لنا حقنا منه فقال یا رسول اللّه اصبر لهم یا معاذ قال فخلعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من ماله فدفعه الی غرمائه فاقتسموه بینهم فاصابهم خمسة اسباع حقوقهم قالوا یا رسول اللّه بعه لنا قال لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلوا عنه فلیس لکم إلیه سبیل فانصرف معاذ الی بنی سلمة فقال له قائل یا ابا عبد الرحمن لو سألت رسول اللّه فقد اصبحت الیوم معدما قال ما کنت لأسأله قال فمکث یوما ثم دعاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فبعثه الی الیمن و قال لعل اللّه یجبرک و یؤدی عنک دینک قال فخرج معاذ الی الیمن فلم یزل بها حتی توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوافی السنة التی حج فیها عمر بن الخطاب استعمله ابو بکر علی الحج فالتقیا یوم الترویة بمنی فاعتنقا و عزّی کل واحد منهما صاحبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم اخلد الی الارض یتحدثان فرای عمر عند معاذ غلمانا فقال ما هولاء یا ابا عبد الرحمن قال اصبتهم فی وجهی هذا فقال عمر من أیّ وجه قال اهدوا الیّ و اکرمت بهم فقال عمر اذکرهم لابی بکر فقال معاذ ما ذکری هذا لابی بکر و نام معاذ فرای فی النوم کانّه علی شفیر النار و عمر آخذ بحجزته من ورائه یمنعه ان یقع فی النار ففزع معاذ فقال هذا ما امرنی به عمر فقدم معاذ فذکرهم لابی بکر فسوغه ابو بکر ذلک و قضی بقیّة غرمائه و قال انّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعل اللّه یجبرک ازین دو روایت بعد جمع واضح می شود که هر گاه معاذ از یمن مراجعت نمود و در مکه با عمر بن الخطاب ملاقی شد عمر دید که با معاذ جماعتی از عبید و غلمانست و چون در باب ایشان از معاذ سؤال کرد که اینها را از کجا یافتی معاذ گفت اینها را مردم بسوی من هدیه کرده اند عمر باو گفت اطاعت من بکن و اینها را بسوی ابو بکر بفرست که اگر او اینها را برای تو پاکیزه گرداند پس ایشان ملک تو خواهند بود معاذ از نهایت جهالت مشوره خلیفه ثانی را قبول

ص:127

نکرد و گفت که من اطاعت تو درین باب نخواهم کرد این چیزیست که بسوی من هدیه کرده شده پس چرا آن را بسوی أبی بکر بفرستم لیکن چون شب شد و معاذ بخواب رفت دید که او بسوی نار کشیده می شود و عمر کمر او را گرفته است و از افتادن در نار مانع می شود معاذ ازین خواب خوفناک شد و گفت که این همان چیزیست که مرا عمر بآن امر کرده بود پس صبح آن شب معاذ نزد عمر آمد و گفت که من نمی بینم خود را مگر مطیع تو بتحقیقی که من در خواب چنین و چنان دیدم و باو حال منام خود مفصلا بیان کرد و بعد از آن نزد خلیفه اول رسید و بر او عبید و غلمان خود را پیش کرد و خلیفه از راه عنایت آن عبید را باو بخشید و این قصۀ عجیبه و واقعه غریبه بوضوح تمام دلالت بر جهل تام معاذ از حلال و حرام دارد و ظاهر می نماید که او در جمع اموال خیلی بی اعتدال بود و هرگز خیال حرام و حلال نمی کرد بلکه بر استحلال مال غیر طیب اصرار مورث وبال می نمود و درین باب طریق لجاج و اعوجاج موجب خسران مآب و مال و استیجاب عقاب و نکال می پیمود و پر ظاهرست که هر گاه حال پر اختلال معاذ بن جبل باین حد رسیده باشد دیگر او را عالم بحلال و حرام شریعت حضرت خیر الانام علیه و آلاف الصلوة و السلام دانستن ظلم عظیم و جور فخیمست چه جای آنکه العیاذ باللّه

حدیث موضوع اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل در حق او ثابت بدانند و او را درین باب بمرتبه بابیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب برسانند فانه من الشناعة و الفظاعة بمکان أیّ مکان و اللّه العاصم عن التردی فی هوة الصغار و الهوان و از جمله مضحکات ثکلی آنست که بعض اسلاف ناانصاف اهل سنت برای حمایت حمای معاذ ازین نقیصه فاضحه و جریمه واضحه بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا کرده اند که معاذ اللّه آن جناب در وقت بعث معاذ بسوی یمن بخطاب وی ارشاد فرموده بود که بدرستی که من عمل ترا در دین شناخته ام و بتحقیق که پاکیزه کردم برای تو هدیه را پس اگر هدیه کرده شود برای تو چیزی پس مقبول کن آن را و می گویند که بهمین سبب معاذ وقتی که مراجعت از یمن نمود سی نفر از عبید را آورد که بسوی او هدیه کرده بودند چنانچه ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ معاذ گفته و

ذکر سیف فی الفتوح بسند له عن عبید بن صخر قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لمعاذ حین بعثه الی الیمن انی قد عرفت بلاءک فی الدین و قد طیبت لک الهدیة فان اهدی لک شیء فاقبل قال فرجع حین رجع بثلاثین راسا اهدیت له و بر هر عاقل بنهایت اتضاح واضحست که این روایت سراپا غوایت محض برای دفع عار و شنار خسران معاذ در اخذ غلمان موضوع شده و احدی از ارباب انصاف آن را قبول نمی تواند کرد بچند وجه اول آنکه مخرج این روایت بنابر اعتراف

ص:128

خود ابن حجر سیف بن عمر الکوفی صاحب کتاب الفتوحست و او نزد ناقدین رجال و مختبرین احوال خیلی مقدوح و مجروح می باشد حتی اینکه متهم بزندقه نیز شده پس بروایت چنین ساقط هالک در مثل این مقام متمسک شدن هرگز کار عاقلی نیست علامه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه سیف بن عمر گفته قال عباس عن یحیی ضعیف و روی مطین عن یحیی فلیس خیر منه و قال ابو داود لیس بشیء و قال ابو حاتم متروک و قال ابن حبان اتهم بالزندقة و قال ابن عدی عامة حدیثه منکر و نیز در میزان الاعتدال بترجمۀ او مذکورست مکحول البیروتی سمعت جعفر بن ابان سمعت ابن نمیر یقول سیف الضبی تمیمی کان جمیع یقول حدثنی رجل من بنی تمیم و کان سیف یضع الحدیث و قد اتهم بالزندقة و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته سیف بن عمر التمیمی البرجمی و یقال السعدی و یقال الضبی و یقال الاسیدی الکوفی صاحب کتاب الردة و الفتوح روی عن عبد اللّه بن عمر العمری و أبی الزبیر و ابن جریح و ابن اسماعیل بن أبی خالد و بکر بن وائل بن داود بن أبی هند و هشام بن عروة و موسی بن عقبة و یحیی بن سعید الانصاری و محمد بن اسحاق و محمد بن السائب الکلبی و طلحة بن الاعلم و خلق و عنه النضر بن حماد العتکی و یعقوب بن ابراهیم بن سعد و عبد الرحمن بن محمد المحاربی و محمد بن عیسی الطباع و جبارة بن المغلس و جماعة قال ابن معین ضعیف الحدیث و قال مرة فلیس خیر منه و قال ابو حاتم متروک الحدیث یشبه حدیثه الواقدی و قال ابو داود لیس بشیء و قال النّسائی و الدارقطنی ضعیف و قال ابن عدی بعض احادیثه مشهورة و عامتها منکرة لم یتابع علیها و قال ابن حبان یروی الموضوعات عن الاثبات قالوا انّه کان یضع الحدیث قلت بقیة کلام ابن حبان اتهم بالزندقة و قال البرقانی عن الدارقطنی متروک و قال الحاکم اتهم بالزندقة و هو فی الروایة ساقط بخط الذهبی مات سیف زمن رشید دوم آنکه درین مقام ابن حجر در ذکر سند سیف اجمال کرده و حال آن معلوم نیست که مشتمل بر کدام رواتست و ایا ایشان از جملۀ معاریف و ثقات هستند یا مجاهیل و سقایا و غالب آنست که مجاهیل باشند چه علامۀ ذهبی در حق سیف افاده نموده که او بکثرت از مجهولین روایت می نماید چنانچه در میزان گفته سیف بن عمر الضبی الاسیدی و یقال التمیمی البرجمی و یقال السعدی الکوفی مصنف الفتوح و الردة و غیر ذلک هو کالواقدی یروی عن هشام بن عروة و عبید اللّه بن عمر و جابر الجعفی و خلق کثیر من المجهولین و مؤید این مطلبست آنکه ابن حجر در اصابه در ترجمه عبید بن صخر بن نودان انصاری

ص:129

بعض اخبار نقل کرده که آن را سیف از سهل بن یوسف بن سهل از پدر خود از عبید بن صخر روایت نموده است و بعد ذکر این اخبار گفته و بهذا الاسناد

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کتب الی معاذ انّی عرفت بلاءک فی الدین و الذی ذهب من مالک حتی رکبک الدین و قد طیبت لک الهدیة فان الهدی إلیک شیء فاقبل و رجال سند این روایت سهل بن یوسف و یوسف بن سهل هر دو مجهول هستند بلا ریب و این همان افترای سابقست که سیف آن را بعنوان دیگر آورده و بآن ظاهر نموده که نعوذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعه نامه خود برای معاذ تجلیل و تطیب هدیه فرموده و از عجائب آثار علو حق آنست که حدیث موضوع تطیب هدیه را علامه کبیر و نقاد خبیر سنیه اعنی محمد بن جریر طبری تضعیف نموده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن معاذ بن جبل لما بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن قال انی قد علمت ما لقیت فی اللّه و رسوله و ما ذهب من مالک و قد طیبت لک الهدیة فما اهدی لک من شیء فهو لک ابن جریر و ضعفه و بحمد اللّه تعالی بعد تضعیف ابن جریر صدق کلام حقیر بر ناظر بصیر کالصبح المنیر واضح و مستنیر می گردد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ سوم آنکه چگونه قبول می توان کرد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم برای معاذ بن جبل تطیب هدیه فرموده حال آنکه از احادیث کثیره اهل سنت واضح می شود که آن جناب تمام هدایای ائمه و عمال را حرام کرده و آن را بغلول معبر نموده و در اظهار حرمت آن قولا و فعلا مبالغه تمام فرموده احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

حدثنا اسحاق بن عیسی ثنا اسماعیل بن عیاش عن یحیی بن سعید عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال هدایا العمال غلول و نیز احمد در مسند خود گفته

ثنا سفیان عن الزهری سمع عروة یقول انا ابو حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الازد یقال له ابن اللتبیة علی صدقة فجاء فقال هذا لکم و هذا اهدی لی فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر فقال ما بال العامل بنعته فیجیئ فیقول هذا لکم و هذا اهدی لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه فینظر أ یهدی إلیه أم لا و الذی نفس محمد بیده لا یاتی احد منکم منها بشیء الا جاء به یوم القیمة علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرة یدیه ثم قال اللّهمّ هل بلغت ثلاثا و زاد هشام بن عروة قال ابو حمید سمع اذنی و ابصر عینی و سلوا زید بن ثابت و بخاری در صحیح خود در باب

ص:130

من لم یقبل الهدیة لعلة گفته

حدثنا عبد اللّه بن محمد حدثنا سفیان عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی رضی اللّه عنه قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الازد یقال له ابن الابتیه علی الصدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی قال فهلا جلس فی بیت ابیه او بیت امه فینظر یهدی له أم لا و الذی نفسی بیده لا یاخذ احد منه شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع بیده حتی رأینا غفرة ابطیه اللّهمّ هل بلغت اللّهمّ هل بلغت ثلاثا و نیز بخاری در صحیح خود در باب کیف کانت یمین النبی صلّی اللّه علیه و سلم گفته

حدثنا ابو الیمان اخبرنا شعیب عن الزهری قال اخبرنی عروة عن أبی حمید الساعدی انه اخبره ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استعمل عاملا فجاءه العامل حین فرغ من عمله فقال یا رسول اللّه هذا لکم و هذا اهدی لی فقال أ فلا قعدت فی بیت ابیک و أمّک فنظرت أ یهدی لک أم لا ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عشیة بعد الصّلوة فتشهد و اثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال اما بعد فما بال العامل نستعمله فیاتینا فیقول هذا من عملکم و هذا اهدی لی أ فلا قعد فی بیت ابیه و امه فنظر هل یهدی له أم لا فو الذی نفس محمد بیده لا یغل احدکم منها شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی عنقه إن کان بعیرا جاء به له رغاء و إن کان بقرة جاء بها لها خوار و ان کانت شاة جاء بها یتعر فقد بلغت فقال ابو حمید ثم رفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یده حتی انا لننظر الی غفرة ابطیه قال ابو حمید و قد سمع ذلک معی زید بن ثابت من النبی صلّی اللّه علیه و سلم فسلوه و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب احتیال العامل لیهدی له

حدثنا عبید بن اسماعیل حدثنا ابو أسامة عن هشام عن ابیه عن أبی حمید الساعدی قال استعمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجلا علی صدقات بنی سلیم یدعی ابن اللتبیة فلما جاء حاسبه قال هذا ما لکم و هذا هدیة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و أمّک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم خطبنا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل الرجل منکم علی العمل مما ولاّنی اللّه فیاتی فیقول هذا ما لکم و هذا هدیة اهدیت لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه حتی تاتیه هدیته و اللّه لا یاخذ احد منکم شیئا بغیر حقه الا لقی اللّه یحمله یوم القیامة فلاعرفن احدا منکم لقی اللّه یحمل بعیرا له رغاء و بقرة لها خوار او شاة تیعر ثم رفع یدیه حتی روی بیاض ابطیه یقول اللّهمّ هل بلغت بصر عینی و سمع اذنی و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب هدایا العمال

حدثنا علی بن عبد اللّه

ص:131

حدثنا سفیان عن الزهری انه سمع عروة اخبرنا ابو حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من بنی اسد یقال له ابن الاتبیة علی صدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر قال سفین ایضا فصعد المنبر محمد اللّه و اثنی علیه ثم قال ما بال العامل نبعثه فیاتی یقول هذا لک و هذا الی فهلا جلس فی بیت ابیه و امه فینظر أ یهدی له أم لا و الذی نفسی بیده لا یاتی بشیء الا جاء به یوم القیمة یحمله علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرتی ابطیه ألا هل بلغت ثلاثا قال سفیان قصه علینا الزهری و زاد هشام عن ابیه عن أبی حمید قال سمع إذ نای و ابصرته عینی و سلوا زید بن ثابت فانه سمعه معی و لم یقل الزهری سمع اذنی و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب محاسبة الامام عماله

حدثنا محمد اخبرنا عبدة حدثنا هشام بن عروة عن ابیه عن أبی حمید الساعدی ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم استعمل ابن الابتیة علی صدقات بنی سلیم فلما جاء الی رسول اللّه علیه و سلم و حاسبه قال هذا الذی لکم و هذه هدیة أهدیت لی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و بیت امک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فخطب الناس و حمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل رجالا منکم علی امورهما ولانی اللّه فیاتی احدکم فیقول هذا لکم و هذه هدیة اهدیت لی فهلا جلس فی بیت ابیه و بیت أمّه حتی تاتیه هدیته إن کان صادقا فو اللّه لا یاخذ احدکم منها شیئا قال هشام بغیر حقه الا جاء اللّه یحمله یوم القیامة الا فلا عرفن ما جاء اللّه رجل ببعیر له رغاء او بقرة لها خوارا و شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأیت بیاض ابطیه الاهل بلغت و مسلم در صحیح خود در باب تحریم هدایا العمال گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة و عمر و الناقد و ابن أبی عمر و اللفظ لابی بکر قالوا نا سفیان بن عیینة عن الزهری عن عروة عن أبی حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الاسد یقال له ابن اللتبیة قال عمر و ابن أبی عمر علی الصدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی قال فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه و قال ما بال عامل ابعثه فیقول هذا لکم و هذا اهدی لی أ فلا قعد فی بیت ابیه او فی بیت أمّه حتی ینظر أ یهدی إلیه أم لا و الذی نفس محمد بیده لا ینال احد منکم منها شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی عنقه بعیر له رغاء او بقرة لها خوارا و شاة

ص:132

یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرتی ابطیه ثم قال اللّهمّ هل بلغت مرّتین

حدثنا اسحاق بن ابراهیم و عبد بن حمید قالا انا عبد الرزاق قال انا معمر عن الزهری عن عروة عن أبی حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابن اللتبیة رجلا من الازد علی الصدقة فجاء بالمال فدفع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال هذا ما لکم و هذه هدیة اهدیت لی فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ فلا قعدت فی بیت ابیک و امک فتنظر أ یهدی لک أم لا ثم قام النبی صلّی اللّه علیه و سلم خطیبا ثم ذکر نحو حدیث سفیان

و حدثنا ابو کریب محمد بن العلاء قال نا ابو أسامة قال نا هشام عن ابیه عن أبی حمید الساعدی قال استعمل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رجلا من الاسد علی صدقات بنی سلیم یدعی ابن الاتبیة فلما جاء حاسبه قال هذا ما لکم و هذا هدیة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و أمّک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم خطبنا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل الرجل منکم علی العمل مما ولانی اللّه فیاتینی فیقول هذا ما لکم و هذا هدیة اهدیت لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه حتی تاتیه هدیته إن کان صادقا و اللّه لا یاخذ احد منکم منها شیئا بغیر حقه الا لقی اللّه تعالی یحمله یوم القیمة فلا عرفن احدا منکم لقی اللّه یحمل بعیرا له رغاء و بقرة لها خوارا و شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رای بیاض ابطیه ثم یقول اللّهمّ هل بلغت بصر عینی و سمع اذنی و حدثنا ابو کریب قال نا عبدة و ابن نمیر و ابو معاویة ح قال و حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة قال نا عبد الرحیم بن سلیمان ح قال و حدثنا ابن أبی عمر قال نا سفین کلهم عن هشام بهذا الاسناد و

فی حدیث عبدة و ابن نمیر فلما جاء حاسبه کما قال ابو أسامة و

فی حدیث ابن نمیر تعلمن و اللّه و الذی نفسی بیده لا یاخذ احدکم منها شیئا و زاد فی حدیث سفیان قال بصر عینی و سمع إذ نای و سئلوا زید بن ثابت فانه کان حاضرا معی

و حدثناه اسحاق بن ابراهیم قال انا جریر عن الشیبانی عن عبد اللّه بن ذکوان و هو ابو الزناد عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استعمل رجلا علی صدقة فجاء بسواد کثیر فجعل یقول هذا لکم و هذا اهدی الی فذکر نحوه قال عروة فقلت لابی حمید الساعدی اسمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال من فیه الی اذنی حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة

ص:133

قال نا وکیع بن الجراح قال نا اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم عن عدی بن عمیرة الکندی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من استعملناه منکم علی عمل فکتمنا مخیطا فما فوقه کان غلولا یاتی به یوم القیمة قال فقام إلیه رجل اسود من الانصار کان انظر إلیه فقال یا رسول اللّه اقبل عنی عملک قال و ما لک قال سمعتک تقول کذا و کذا قال و انا اقوله الآن من استعملناه منکم علی عمل فیجیئ بقلیله و کثیره فما اوتی منه اخذ و ما نهی عنه انتهی و حدثناه محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال نا أبی و محمد بن بشرح قال و حدثنی محمد بن رافع قال نا ابو أسامة قالوا نا اسماعیل بهذا الاسناد مثله و حدثناه اسحاق بن ابراهیم الحنظلی قال انا الفضل بن موسی قال نا اسماعیل بن أبی خالد قال انا قیس بن أبی حازم قال سمعت عدی بن عمیرة الکندی یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بمثل حدیثهم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته الهدیة الی الامام غلول طلب عن ابن عباس و نیز در کنز العمال گفته هدایا العمال غلول حم هق عن أبی حمید الساعدی عن عرباض هدایا العمال حرام کلها ع عن حذیفة اخذ الامیر الهدیة سحت و قبول القاضی الرشوة کفر حم فی الزهد عن علی و نیز در کنز العمال گفته الهدایا للامراء غلول عب عن جابر حسن هدایا الامراء غلول ابو سعید النقاش فی کتاب القضاة عن أبی حمید الساعدی و عن أبی سعید عن أبی هریرة الرافعی عن جابر هدایا السلطان سحت و غلول ابن عساکر عن عبد اللّه بن سعد هدیة الامیر غلول ابن جریر عن جابر و بعد ملاحظه این احادیث احدی از مصنفین سنیه قائل نمی تواند شد به اینکه آن جناب معاذ اللّه برای معاذ تطییب هدیه فرموده و غلول و سحت را که حرام خداست برای او حلال کرده چهارم آنکه اگر حدیث تطییب آن جناب هدیه را برای معاذ اصلی می داشت لابد معاذ آن را متمسک خود می ساخت و وقتی که عمر باو گفته بود که این غلامان را نزد ابو بکر بفرست اگر او برای تو اینها را پاکیزه بکند پس ایشان ملک تو خواهند بود ضرور معاذ بجواب این کلام می گفت خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم برای من تطییب هدیه فرموده است دیگر بپاکیزه کردن ابو بکر احتیاجی نیست و هرگز بر محض انکار کردن و گفتن اینکه این غلامان بسوی من هدیه کرده شده اند پس چرا من ایشان را بسوی ابو بکر بفرستم اکتفا نمی کرد إذ لا عطر بعد عروس و لا مخبأ بعد بوس پنجم آنکه اگر این حدیث موضوع اصلی می داشت هرگز معاذ بن جبل در عالم منام خود را نمی دید که بسوی نار کشیده می شود و گاهی تعبیر آن بامتناع خود از دفع عبید

ص:134

نمی نمود و راضی بر رد کردن غلامان نمی شد چه چیزی که حسب تطییب و تحلیل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حلال و پاکیزه شده باشد و خود آن جناب برای اصلاح حال معاذ و ادای دین او بلحاظ بلاء دین معاذ آن را پاکیزه کرده باشد گرفتنش و ملک خود دانستنش هرگز موجب دخول نار نمی شود و این واقعه منام صراحة دلالت بر آن دارد که اخذ معاذ این عبید را و ایشان را ملک خود فهمیدن و راضی نشدن بر رد ایشان بحدی امر عظیم و جرم فخیم بود که معاذ بان مستوجب نار و مستحق غضب جبار گردید و در عالم رویا دید آنچه دید پس معلوم شد که این حدیث محض ساخته و پرداخته حضرات سنیه است که برای تبریه ساحت معاذ از اخذ مال غیر حلال حسبة للّه آن را وضع فرموده آتشی که معاذ در عالم منام بهر خود دیده بود بدتر از آن برای خویشتن افروخته اند و از جمله قواطع لسان و قواصم ظهور اهل شنان آنست که از مطالعه صحیح ترمذی بنهایت وضوح واضح و آشکار می گردد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وقت ارسال معاذ بسوی یمن ممانعت اکیده و مبالغه شدیده از اخذ هدایا فرموده بودند و درین باب بحدی اهتمام فرمودند که بعد روانه شدن معاذ شخصی خاص را بسوی او فرستاده او را واپس طلب فرمودند و هر گاه او حاضر آمد بخطاب او ارشاد فرمودند که می دانی که چرا ترا طلب کردم معاذ اظهار عدم علم خود کرد آن حضرت فرمودند که ترا طلب نموده ام برای اینکه ترا وصیت کنم و بگویم که هیچ چیز را بغیر اذن من نگیر که ان غلویست و هر که ارتکاب غلول نماید خواهد آورد روز قیامت آنچه را که غلول کرده و بعد ازین تهدید شدید ارشاد کردند که برای همین امر طلب کرده بودم پس برو بسوی عمل خود حالا حدیثی که در آن این واقعه مذکورست باید شنید ترمذی در صحیح خود گفته باب ما جاء فی هدایا الامراء

حدثنا ابو کریب حدثنا ابو أسامة عن داود بن یزید الاودی عن المغیرة بن شبیل عن قیس بن أبی حازم عن معاذ بن جبل قال بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن فلما سرت ارسل فی اثری فرددت فقال أ تدری لم بعثت إلیک لا تصیبن شیئا بغیر اذنی فانه غلول و من یغلل یات بما غل یوم القیمة لهذا دعوتک فامض لعملک قال و فی الباب عن عدی بن عمیرة و بریدة و المستورد بن شداد و أبی حمید و ابن عمر ازین عبارت صدق آنچه حقیر عرض کردم در نهایت اتضاح رسید و ماورای آن این هم واضح شد که راوی این روایت و حاکی این حکایت خود معاذست که واقعه مردود شدن خود و مخاطب گردیدن بتهدید شدید و وعید عتید بمزید انصاف پسندی برای دیگران بیان کرده و نیز ازین عبارت ظاهر گردید که این حدیث حکم هدایای امرا را واضح و لائح می گرداند و لهذا ترمذی برای آن

ص:135

باب خاص معقود نموده و زیر ترجمه باب ما جاء فی هدایا الامراء آن را ذکر فرموده بالجمله این حدیث شریف که آن را از جمله دلائل نبوت و آیات رسالت باید شمرد ظاهر و باهر می نماید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قبل از وقوع واقعه خیانت و جنایت معاذ از آن آگاه بودند و برای تقدم بالحفظ او را بعد روانه شدن طلب فرمودند و بنهایت اهتمام بلیغ ردع و زجر او از گرفتن چیزی نمودند و باقتباس کلام الهی اعنی وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ تحذیر و تخویف او باقصی الغایه رسانیدند و او را از حکم حرمت قبول هدیه آگاه گردانیدند لیکن او با این همه تنبیه و تأکید و تهدید و تشدید از قول و فعل نبوی بهره بر نداشت و همت بر اخذ و جرّ اموال غیر حلال برگماشت و این صنیع شنیع معاذ چندان مستبدع و مستنکر نیست زیرا که حب مال همواره بر غالب صحابه غالب و نقد دین و ایمان را ازیشان سالب بود البته این همه مساعی نامشکوره اسلاف اهل سنت در ستر معایب و اخفای مثالب ایشان دیدنیست که چه رنگها می ریزند و چه حیله ها برمی انگیزند و درین باب از ارتکاب کذب و دروغ بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب هم دریغ نمی کنند و بلا لحاظ احادیث صحیحه ثابته از آن جناب و بلا ملاحظه وقائع متحققه عهد آن جناب باقدام و اجترا بر کذب و افترا بنای دین و ایمان خود می کنند بالجمله ازین حدیث صحیح ترمذی وضع و افتعال حدیث مصنوع تطییب هدیه برای معاذ بحدی منجلی و متضح گردید که هیچ عاقلی را در آن اصلا ریب و شکی دامنگیر نمی تواند شد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و یرینا فی کل مشهد سواطع آیاته و گمان مبر که معاذ بن جبل صرف در امر عبید و غلمان راکب متن خطاء و خطل و ممتطی صهوۀ عثار و زلل گردیده بلکه از راه جهل مالی را که هنگام اقامت در یمن بذریعه تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود نیز مثل غلمان و عبید مال خود می فهمید و بدفع آن و دست برداری از آن راضی نمی گردید و درین باب نیز هر چند حضرت عمر او را افهام و تفهیم بلیغ نمودند لیکن آن خیره سر نصیحت ایشان را قابل قبول ندانسته پس پشت خود انداخت و در استحلال آن مال ارسال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بسوی یمن برای جبر حال دستاویز خود ساخت آخر نوبت بجای رسید که در عالم رویا خویشتن را مشرف بر غرق یافت و بناچاری بسوی استحلال آن از خلیفه اول بشتافت علامه ابن عبد البر در کتاب استیعاب بترجمه معاذ گفته

حدثنا خلف بن قاسم حدثنا ابن المفسر حدثنا احمد بن علی حدثنا یحیی بن معین حدثنا عبد الرزاق أنبأنا معمر عن الزهری عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن کعب بن مالک عن ابیه قال کان معاذ بن جبل شابا جمیلا افضل من شباب قومه سمحا لا یمسک فلم یزل

ص:136

یدان حتی اغلق ماله من الدین فاتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فطلب إلیه ان یسأل غرماءه ان یضعوا له فابوا و لو ترکوا لاحد من اجل احد لترکوا معاذا من اجل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فباع النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ماله کله فی دینه حتی قام معاذ بغیر شیء حتی إذا کان عام فتح مکة بعته النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی طائفة من الیمن لیجبره فمکث معاذ بالیمن امیرا و کان اوّل من اتجر فی مال اللّه هو فمکث حتی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلما قدم قال عمر لابی بکر رضی اللّه عنهما ارسل الی هذا الرجل فدع له ما یعیشه و خذ سائره منه فقال ابو بکر انما بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیجبره و لست یأخذ منه شیئا الا ان یعطینی فانطلق عمر إلیه إذا لم یطعه ابو بکر فذکر ذلک لمعاذ فقال معاذ انما ارسلنی النبی صلّی اللّه علیه و سلم لیجبرنی و لست بفاعل ثم لقی معاذ عمر فقال قد اطعتک و انا فاعل ما أمرتنی به انی رأیت فی المنام انی فی حومة ماء قد خشیت الغرق فخلصتنی منه یا عمر فاتی معاذ ابا بکر فذکر ذلک له و حلف ان لا یکتمه شیئا فقال ابو بکر رضی اللّه عنه لا آخذ منک شیئا قد وهبته فقال هذا حین حلّ و طاب و خرج معاذ عند ذلک الی الشام و این واقعه نیز مثل واقعه سابقه دلالت بر کمال جهل معاذ از حلال و حرام و تجاسر و اقدام او بر اخذ اموال انام دارد و متاع کاسد بائر جهل آن تاجر حائر را توده توده پیش ناظرین ماهرین می آورد و ازین مقام بوضوح تمام بر تو ثابت و محقق می شود که نه تنها

حدیث اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ موضوع و مفتریست بلکه دیگر احادیث و آثار و واقعات نیز که این حضرات از راه کمال جسارت برای اثبات علم معاذ در کتب خود می آرند همه از جمله موضوعات شنیعه و مختلفات فظیعه است بالجمله جهالت معاذ بن جبل از حلال و حرام شریعت خیر الانام علیه و آله آلاف السلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و ادعای عاصمی که معاذ اللّه معاذ بن جبل در حلال و حرام باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود با معنای؟ ؟ ؟ حدود بطلان و هوان واصل و در جمله خزعبلات مستبشعه و مزخرفات مستشنعه داخل می باشد و نمی دانم عاصمی را چه بلا زده است که این چنین جاهل ذاهل را که بسبب جهالات واضحه و عمایات فاضحه خود به اخفض درکات صغار و خسار رسیده است و گاهی قریب بحرق و گاهی مشرف بر غرق و مرّة مستوجب نار غضب جبار قهار و کرّة مستحق آب و عذاب منتقم شدید العقاب گردیده قابل مرتبه عالیه بابیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب می داند و بمقابله باب حقیقی مدینة العلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر او بمیان آورده ریشه عناد

ص:137

در زمین جهل می دواند و هرگز باکی از زجر و عتاب رب الارباب یوم الحساب ندارد و هراسی از نار عقاب و ماء عذاب در دل خراب نمی آرد

ابطال باب مدینه علم بودن زید بن ثابت

نهم آنکه عاصمی درین کلام واضح الانحزام مدعی شده که یکی از ابواب مدینه علم زید بن ثابتست زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بعلم فرائض خاصة تفصیل داده چنانچه فرموده

و افرض امتی زید بن ثابت و بطلان و هوان این ادعای عاصمی در نهایت ظهورست چه اوّلا دعوی بابیت زید بن ثابت بنص خود مدینة العلم غیر ثابتست و اقدام اثبات ان ببعض کلمات منسوبه بآنجناب که هرگز وفا بمطلوب نمی کند کاشف از غایت جرأت مردیه و نهایت تهمت مخزیه است و ثانیا در مقام دلیل احتجاج بجمله

و افرض امتی زید بن ثابت مورث استعجاب ارباب البابست چه ان شطری از

حدیث موضوع طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد که آثار وضع و بطلان و افترا و هوان بر آن توده توده می بارد و تحقیق حال آن کما وقفت علیه ناظر لبیب را بحیرت می آرد و ثالثا مقتضای باب بودن زید بن ثابت در علم فرائض آنست که با این علم مختص باو باشد بنحوی که دیگری را حظی از آن نبود و یا آنکه افضلیت او درین علم بر قاطبه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد و بطلان امر اول اظهر من الشمس و ابین من الامسست و امر دیگر نیز ثابت شدنی نیست زیرا که محققین فخام و منقدین عظام سنیه افرضیت زید را نسبت باکابر صحابه مسلم نمی دارند و افاده می نمایند که معنای این حدیث آنست که زید بن ثابت بعد انقراض اکابر صحابه افرض خواهد شد و تصریح می کنند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شیخین ازو افرض بودند و علامه ابن عبد الهادی که از حفاظ اعلام و ایقاظ عالیمقام سنیه است کما دریت فیما سبق بندای جهوری جار زده است که زید در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بیش از غیر خود مشهور بفرائض نبوده و نمی دانم که او در عهد أبی بکر کلام در فرائض کرده باشد و این تصریح صریح علامه ابن عبد الهادی دلیل واضح و برهان لائح بر مکذوب و مفتری بودن خبر مجعول سابق الذکر که مشتمل بر چنین افک بینست می باشد و از همین جاست که علامه مذکور این کلام را در بیان موضوعیت خبر طویل مشار إلیه آورده طریق نقد و تحقیق باقدام امعان و تحدیق سپرده کما لا یخفی علی من امعن فی عبارة فیض القدیر للمناوی حالا شطری از کلمات علمای کبار سنیه که متعلق بعلم زید بن ثابتست باید شنید علامه مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث أراف امتی بامتی الخ گفته و افرضهم أی اکثرهم علما بمسائل قسمة المواریث و هو علم الفرائض زید بن ثابت أی انه یصیر کذلک

ص:138

و نیز در فیض القدیر بشرح همین حدیث گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی انه یصیر کذلک بعد انقراض عظماء الصحابة و اکابرهم و الا فابو بکر و عمر و علی اعلم منه بالحلال و الحرام و اعلم من زید بن ثابت بالفرائض ذکره ابن عبد الهادی قال و لم یکن زید فی عهد المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم مشهورا بالفرائض اکثر من غیره و لا اعلم انه تکلم فیها عهده و لا علی عهد أبی بکر رضی اللّه عنه و نیز مناوی در تیسیر بشرح حدیث مذکور گفته

و افرضهم أی اکثرهم علما بقسمة المواریث زید بن ثابت الانصاری أی انه سیصیر کذلک بعد انقراض اکابر الصحابة و الا فعلی و ابو بکر و عمر افرض منه و علی عزیزی در سراج منیر بشرح حدیث مذکور گفته و افرضهم زید بن ثابت الانصاری أی اکثرهم علما بقسمة المواریث قال المناوی أی انه سیصیر کذلک بعد انقراض اکابر الصحب و الا فعلی و ابو بکر و عمر افرض منه

ابطال باب مدینه علم بودن أبو عبیده جراح و خطاها و انحرافات او

دهم آنکه عاصمی درین کلام فاسد النظام ادعا نموده که یکی از ابواب مدینۀ علم ابو عبیده بن الجراحست در امانت فی الاسلام چه آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بامانت فی الاسلام مخصوص فرموده و امانت ادا کرده نمی شود مگر بعلم و دلیل این تخصیص قول آن جنابست

و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ظاهرست که اوّلا کما علمت غیر مرة بی توقیف صریح و تنصیص صحیح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بابی برای مدینه علم قرار دادن داد کمال تجاسر شنیع و تجری فظیع دادن و بنای مجازفت و عدوان بر اساس بغی و طغیان نهادنست و ثانیا قولی که در باب امانت ابو عبیده منسوب بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده اند و عاصمی برای اثبات بابیت ابو عبیده بدان تمسک نموده موضوع و مجعول و مصنوع و منحول است و این قول را روات اهل سنت هم در ضمن حدیث طولانی

ارحم امتی بامتی ابو بکر الخ و هم خارج از آن روایت می کنند لیکن نزد ارباب تنقید و تحقیق و تدقیق و تحدیق بهیچوجه ثابت نمی شود بلکه عند الامعان فساد و بطلان آن واضح می گردد اما بطلان آن بحیثیت جزو

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر پس از بیان مشبع سابق که در قدح و جرح این حدیث گذشته ظاهر و باهرست و امّا بطلان حدیث امانت أبی عبیده که خارج از

حدیث طویل ارحم امّتی بامتی ابو بکر روایت می کند پس انهم در نهایت ظهورست و طرقی که برای این حدیث بخاری و مسلم در صحیحین خود آورده اند هیچیک خالی از قدح و جرح و طعن و وهن نیست چه جای دیگر طرق بخاری در صحیح خود

ص:139

در کتاب المناقب گفته

مناقب أبی عبیدة بن الجراح حدثنا عمرو بن علی ثنا عبد الاعلی ثنا خالد عن أبی قلابة قال حدثنی انس بن مالک ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لکل أمّه امین و ان امیننا ایتها الامه ابو عبیدة بن الجراح

حدثنا مسلم بن ابراهیم ثنا شعبه عن أبی اسحاق عن صلة عن حذیفة قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لاهل نجران لابعثن یعنی علیکم امینا حق امین فاشرف اصحابه فبعث ابا عبیدة و نیز بخاری در صحیح خود در کتاب المغازی گفته باب قصة اهل نجران

حدثنی عباس بن الحسین حدثنا یحیی بن آدم عن اسرائیل عن أبی اسحاق عن صلة بن زفر عن حدیقة قال جاء العاقب و السید صاحبا نجران الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یریدان ان یلاعناه قال فقال احدهما لصاحبه لا تفعل فو اللّه لئن کان نبیا فلاعنا لا نفلح نحن و لا عقبنا من بعدنا قالا انا نعطیک ما سألتنا و ابعث معنا رجلا امینا و لا نبعث معنا الا امینا فقال لابعثن معکم رجلا امینا حق امین فاستشرف له اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال قم یا ابا عبیدة بن الجراح فلما قام قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا امین هذه الامة

حدثنی محمد بن بشّار حدثنا محمد بن جعفر حدثنا شعبة قال سمعت ابا اسحاق عن صلة بن زفر عن حذیفة قال جاء اهل نجران الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا ابعث لنا رجلا امینا فقال لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین فاستشرف له الناس فبعث ابا عبیدة بن الجراح

حدثنا ابو الولید حدثنا شعبة عن خالد عن أبی قلابة عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و نیز بخاری در صحیح خود در کتاب اخبار الآحاد گفته

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا شعبة عن أبی اسحاق عن صلة عن حذیفة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لاهل نجران لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین فاستشرف لها اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فبعث ابا عبیدة

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا شعبة عن خالد عن أبی قلابة عن انس قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة و مسلم بن الحجاج در صحیح خود گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة نا اسماعیل بن علیة عن خالد ح و حدثنی زهیر بن حرب نا اسماعیل بن علیه انا خالد عن أبی قلابة قال قال انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان لکل امة امینا و ان امینا

ص:140

ایتها الامة ابو عبیدة بن الجراح

حدثنی عمر و الناقد قال نا عفان قال نا حماد عن ثابت عن انس ان اهل الیمن قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا ابعث معنا رجلا یعلمنا السنة و الاسلام قال فاخذ بید أبی عبیدة فقال هذا امین هذه الامة حدثنا محمد بن المثنی و ابن بشار و اللفظ لابن المثنی قالا ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة قال سمعت ابا اسحاق یحدث عن صلة بن زفر عن حذیفة قال جاء اهل نجران الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا یا رسول اللّه ابعث إلینا رجلا امینا فقال لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین قال فاستشرف لها الناس قال فبعث ابا عبیدة بن الجراح حدثنا اسحاق بن ابراهیم قال انا ابو داود الحفری قال نا سفیان عن أبی اسحاق بهذا الاسناد نحوه و بر ناقد بصیر و ممعن خبیر واضح و مستنیرست که هر واحد ازین طرق مقدوح و مطعون و مجروح و موهونست امّا طریق اوّل بخاری که در کتاب المناقب آورده پس مدار آن بر انس بن مالکست و بودن انس از اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انهماک او در کتمان فضائل آن هادی انام و ابتلای او بحسد آنجناب و ارتکاب کذب مورث بتاب سابقا در مجلد حدیث غدیر و حدیث طیر مبین و مبرهن شده و نیز درین طریق ابو قلابه عبد اللّه بن زید الجرمی واقع ست و او نیز از دشمنان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و در حق آنجناب اساءت ادب می نمود و بهمین سبب چیزی از آنجناب روایت نکرد لیکن اهل سنت بنابر وتیره معهوده خود با وصف این معنی او را ثقه می دانند و راه اطراء او مسلوک می گردانند و این جرم عظیم را نهایت سهل می شمارند و هراسی از خداوند قهار جبار ندارند ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابو قلابه گفته و قال العجلی بصری تابعی ثقة و کان یحمل علی علی و لم یرو عنه شیئا و از جمله مطاعن ابو قلابه آنست که او تدلیس می کرد و درین فعل قبیح بحدی جسور بود که در میان لاحقین و غیر لاحقین تفرقه نمی نمود و صحفی داشت که از ان تحدیث می کرد و بلا محابا راه تدلیس می پیمود چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته عبد اللّه بن زید ابو قلابة الجرمی امام شهیر من علماء التابعین ثقة فی نفسه الا انه یدلس عمن لحقهم و عمن لم یلحقهم و کان له صحف یحدث منها و یدلس و برهان الدین ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته ابو قلابة عبد اللّه بن زید الجرمی ذکر الذهبی فی میزانه انه کان یدلس عمن لحقهم و عمن لم یلحقهم و کان له صحف یحدث منها و یدلس و بر متتبع افادات علمای اعلام سنیه واضح و لائحست که ایشان تدلیس را از جمله تلبیس ابلیس شمرده اند و آنرا خیانت شرع مطهر دانسته و جماعتی از محدثین و فقهای ایشان قائل هستند که اگر کسی معروف

ص:141

شود بتدلیس و لو مرة او مجروح و مردود می شود اگر چه بیان سماع نماید و صیغه صریحه را درین حدیث یا در غیر آن از احادیث خود بیارد و هر گاه ارتکاب تدلیس یک بار مورث چنین خزی و خسارست پس از حال فظاعت مآل ابو قلابه که برین سجیه نامرضیه استمرار داشت و همت را برین جریمه ملیمه بکمال جسارت برمیگماشت چه می پرسی ابن الجوزی در کتاب تلبیس گفته و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدثین روایة الحدیث الموضوع من غیر ان یبینوا انه موضوع و هذا احیانا منهم علی الشرع و مقصودهم تنفیق احادیثهم و کثرة روایاتهم و

قد قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم من روی عنی حدیثا یری انه کذب فهو احد الکاذبین و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة فتارة یقول احدهم فلان عن فلان او قال فلان عن فلان یوهم انه سمع منه و لم یسمع و هذا قبیح لانه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل و منهم من یروی عن الضعیف و الکذاب فیعمّی اسمه فربما سماه بغیر اسمه و ربّما کنّاه و ربما نسبه الی جدّه لئلا یعرف و هذه خیانة للشرع المطهر لانه یثبت حکما بما لا یثبت به و محمد اکرم بن عبد الرحمن در امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر گفته قال فریق من المحدثین و الفقهاء من عرف بارتکاب التدلیس و لو مرّة صار مجروحا مردودا و ان بیّن السماع و الیّ بصیغة صریحة فی هذا الحدیث او فی غیره من احادیثه و علاوه برین ابو قلابه از جمله ابلهان معدود و محسوب و بقلت حفظ و تخلیط مطعون و معیوب بود و با این همه از راه جسارت در ابطال حکم خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام معاونت می نمود و در اظهار اتصاف خود بنهایت بلاهت و سفاهت و مجانبت از تفهم و فقاهت بغایت می افزود بخاری در صحیح خود آورده حدثنا قتیبة بن سعید حدثنا ابو بشر اسماعیل بن ابراهیم الاسدی حدثنا الحجاج بن أبی عثمان حدثنی ابو رجاء من آل أبی قلابة حدثنی ابو قلابة ان عمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه أبرز سریره یوما للناس ثم اذن لهم فدخلوا فقال ما تقولون فی القسامة قالوا نقول القسامة القود بها حق و قد أقادت بها الخلفاء قال لی ما تقول یا ابا قلابة و نصبنی للناس فقلت یا امیر المؤمنین عندک رؤس الاخبار و اشراف العرب أ رأیت لو ان خمسین منهم شهدوا علی رجل محصن بدمشق انه قد زنی و لم یروه أ کنت ترجمه قال لا قلت أ رأیت لو ان خمسین منهم شهدوا علی رجل بحمص انه سرق أ کنت تقطعه و لم یروه

قال لا قلت فو اللّه ما قتل رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم احدا قط الا فی

ص:142

احدی ثلاث خصال رجل قتل بجریرة نفسه فقتل او رجل زنی بعد احصان او رجل حارب اللّه و رسوله و ارتد عن الاسلام فقال القوم او لیس قد حدث انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم قطع فی السرق و سمر الاعین ثم نبذهم فی الشمس فقلت انا احدثکم حدیث انس ان نفرا من عکل ثمانیة قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فبایعوه علی الاسلام فاستوخموا الارض فسقمت اجسامهم فشکوا ذلک الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم قال أ فلا تخرجون مع راعینا فی ابله فتصیبون من البانها و ابوالها قالوا بلی فخرجوا فشربوا من البانها و ابوالها فصحوا فقتلوا راعی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و اطردوا النعم فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم فارسل فی آثارهم فادرکوا فجیء بهم فامرهم فقطعت ایدیهم و ارجلهم و سمر اعینهم ثم نبذهم فی الشمس حتی ماتوا و أی شیء اشدّ مما صنع هولاء ارتدوا عن الاسلام و قتلوا و سرقوا فقال عنبسة بن سعید و اللّه ان سمعت کالیوم قط فقلت أ تردّ علی حدیثی یا عنبسه قال لا و لکن جئت بالحدیث علی وجهه و اللّه لا یزال هذا الجند بخیر ما عاش هذا الشیخ بین اظهرهم قلت و قد کان فی هذا سنة من رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم

دخل علیه نفر من الانصار فتحدثوا عنده فخرج رجل منهم بین ایدیهم فقتل فخرجوا بعده فاذا هم بصاحبهم یتشحط فی الدم فرجعوا الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فقالوا یا رسول اللّه صاحبنا کان یتحدث معنا فخرج بین ایدینا فاذا نحن به یتشحط فی الدم فخرج رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فقال بمن تظنون او ترون قتله قالوا نری ان الیهود قتلته فارسل الی الیهود فدعاهم فقال انتم قتلتم هذا قالوا لا قال أ ترضون نفل خمسین من الیهود ما قتلوه فقالوا ما یبالون ان یقتلونا اجمعین ثم ینتفلون قال أ فتستحقون الدیة بایمان خمسین منکم قالوا ما کنا لنحلف فوداه من عنده قلت و قد کانت هذیل خلعوا حلیفا لهم فی الجاهلیة فطرق اهل بیت من الیمن بالبطحاء فانتبه له رجل منهم فحذفه بالسیف فقتله فجاءت هذیل فاخذوا الیمانی فرفعوه الی عمر رضی اللّه تعالی عنه بالموسم و قالوا قتل صاحبنا فقال انّهم قد خلعوه قال یقسم خمسون من هذیل ما خلعوه قال فاقسم منهم تسعة و اربعون رجلا و قدم

ص:143

رجل منهم من الشام فسألوه ان یقسم فاقتدی یمینه منهم بالف درهم فادخلوا مکانه رجل آخر فدفعه الی اخی المقتول فقرنت یده بیده قالوا فانطلقنا و الخمسون الذین اقسموا حتی إذا کانوا بنخلة اخذتهم السّماء فدخلوا فی غار فی الجبل فانهجم الغار علی الخمسین الذین اقسموا فماتوا جمیعا و افلت القرینان و اتبعهما حجر فکسر رجل اخی المقتول فعاش حولا ثم مات قلت و قد کان عبد الملک بن مروان أقاد رجلا بالقسامة ثم ندم بعد ما صنع فامر بالخمسین الذین اقسموا فمحوا من الدیوان و سیرهم الی الشام و محمود بن احمد العینی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری گفته و قال الشیخ ابو الحسن القابسی لم یمثل ابو قلابة بما شبهه لان الشهادة طریقها غیر طریق الیمین قال و العجب من عمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه علی مکانته من العلم کیف لم یعارض ابا قلابة فی قوله و لیس ابو قلابة من فقهاء التابعین و هو عند النّاس معدود فی البله و قال صاحب التوضیح و یدل علی صحة مقالة الشیخ أبی الحسن فی الفرق بین الشهادة و الیمین انّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم عرض علی اولیاء المقتول الیمین و علم انهم لم یحضروا خیبر و نیز عینی در عمدة القاری گفته و قال القابسی عجبا لعمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه کیف ابطل حکم القسامة الثابت بحکم رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و عمل الخلفاء الراشدین بقول أبی قلابة و هو من جملة التابعین و سمع منه فی ذلک قولا مرسلا غیر مسند مع انه انفلت عنه قصة الانصار الی خیبر فرکب احدهما بالاخری لقلة حفظه و کذا سمع حکایة مرسلة مع انها لا تعلق لها بالقسامة إذ الخلع لیس قسامة و کذا محو عبد الملک لا حجة فیه و اللّه اعلم و ابن بحر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابو قلابه گفته و قال ابو الحسن علی بن محمد القابسی المالکی فیما نقل عنه ابن التین شارح البخاری فی الکلام علی القسامة بعد ان نقل قصة أبی قلابة مع عمر بن عبد العزیز العجب من عمر علی مکانه فی العلم کیف لم یعارض ابا قلابة فی قوله و لیس ابا قلابة من فقهاء التابعین و هو عند الناس معدود فی البله کذا قال و احمد بن محمد قسطلانی در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری گفته و قد تعجب القابسی بالقاف و الموحدة من عمر بن عبد العزیز کیف ابطل حکم القسامة الثابت بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عمل الخلفاء الراشدین بقول أبی قلابة و هو من بله التابعین و سمع منه فی ذلک قولا مرسلا غیر مسند مع انه انقلب علیه قصة الانصار الی قصة خیبر فرکب احداهما مع الاخری

ص:144

لقلة حفظه و کذا سمع حکایة مرسلة مع انها لا تعلّق لها بالقسامة إذ الخلع لیس قسامة و کذا محو عبد الملک لا حجة فیه بالجملة مقدوح و مجروح بودن ابو قلابه بوجوه عدیده ثابت و متحققست و اعظم و اطم قوادح او همان عداوت و عناد اوست با جناب ابو الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد و چون ابو قلابه درین خطیئۀ عظمی و جریمۀ کبری اتباع انس بن مالک می نمود و باقتفای آثار او در ایثار انحراف از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وزر و وبال و خزی و نکال خود می افزود لهذا من جانب اللّه مثل انس ذائقه از عذاب الیم در دار دنیا باو رسید و بابتلا در امراض و اسقام مظهره تعذیب و انتقام تماثل و تشابه تام بانس عظیم الاجرام نصیب وی گردید سابقا در مجلد حدیث غدیر بحمد اللّه القدیر حال ابتلای انس بتفضیل سمت تحریر یافته در این مقام حال ابو قلابه بسمع اصغا باید شنید و آنچه از آن در کتب قوم مسطور و مذکورست بنظر عبرت باید دید ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابو قلابه گفته و اخبرنی عبد المومن بن خالد الحافظ قال و ابو قلابة ممن ابتلی فی بدنه و دینه ارید علی القضاء بالبصرة فهرب الی الشام فمات بعریش مصر سنة اربع و قد ذهبت یداه و رجلاه و بصره و هو مع ذلک حامد شاکر و در حاشیه میزان الاعتدال مذکورست ابو قلابة ابتلی فی دینه فارید للقضاء فهرب الی الشام و فی بدنه فاصابه الجذام فذهب یداه و رجلاه و بصره و هو مع ذلک شاکر زاره عمر بن عبد العزیز فقال له یا ابا قلابة تشدّد لا یشمت بنا المنافقون و نیز درین طریق خالد بن مهران حذّاء واقع شده و او هم مقدوح نقاد بصر او مطعون احبار کبرا می باشد ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابو حاتم یکتب حدیثه و لا یحتج به و نیز در تهذیب التهذیب گفته و حکی العقیلی فی تاریخه من طریق یحیی بن آدم عن أبی شهاب قال قال لی شعبة علیک بحجاج بن ارطاة و محمد بن اسحاق فانهما حافظان و اکتم علیّ عند البصریین فی خالد الحذّاء و هشام قال یحیی و قلت لحماد بن زید ما لخالد الحذاء قال قدم علینا قدمة من الشام فکانا انکرنا حفظه و قال عباد بن عباد أراد شعبة ان یقع فی خالد فاتیته انا و حماد بن زید فقلنا له ما لک أ جننت و تهددناه فسکت و حکی العقیلی من طریق احمد بن حنبل قیل لابن علیة فی حدیث کان خالد یرویه فلم یلتفت إلیه ابن علیة و ضعّف امر خالد قرأت بخط الذهبی ما خالد فی الثبت بدون هشام بن عروة و امثاله قلت و الظاهر ان کلام هولاء من اجل

ص:145

ما اشار إلیه حماد بن زید من تغیر حفظه باخره او من اجل دخوله فی عمل السلطان و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در تقریب بترجمه خالد گفته قد اشار حماد بن زید الی ان حفظه تغیر لما قدم من الشام و عاب علیه بعضهم دخوله فی عمل السلطان و محمد طاهر فتنی در قانون الموضوعات گفته خالد بن مهران الحذاء ابو المنازل البصری احد الاثبات عند الأئمّة الا انه تکلم فیه اما لدخوله فی عمل السلطان او لغیره و نیز درین طریق عبد الاعلی بن عبد الاعلی البصری السامی واقع شده و او نیز خالی از قدح و جرح نیست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و قال محمد بن سعد لم یکن بالقوی و مات سنة تسع و ثمانین و مائة و قال احمد کان یری القدر و قال بندار و اللّه ما کان یدری أیّ رجلیه اطول و نیز ذهبی در مغنی گفته قال ابن سعد لم یکن بالقوی قلت و رمی بالقدر و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال احمد کان یری القدر و قال ابن سعد لم یکن بالقوی و قدری بودن عبد الاعلی از تصریح سیوطی نیز ظاهرست چنانچه در تدریب الراوی گفته فائدة اردت ان اسرد اسماء من رمی ببدعة من اخرج لهم البخاری و مسلم او احدهما و هم ابراهیم بن طهمان ایوب بن عائذ الطائی دز بن عبد اللّه المرهبی شبابة بن سوار عبد الحمید بن عبد الرحمن ابو یحیی الحمانی عبد المجید بن عبد العزیز بن أبی رواد عثمان بن غیاث البصری عمر بن ذر عمرو بن مرة محمد بن خازم ابو معاویة الضریر ورقاء بن عمر الیشکریّ یحیی بن صالح الوحاظیّ یونس بن بکیر هولاء رموا بالارجاء و هو تاخیر القول فی الحکم علی مرتکب الکبائر بالنار اسحاق بن سوید العدوی و بهز بن اسد حریز بن عثمان حصین بن نمیر الواسطی خالد بن سلمة الفا فاعبد اللّه بن سالم الاشعری قیس بن أبی حازم هولاء رموا بالنصب و هو بغض علی و تقدیم غیره علیه اسماعیل بن ابان اسماعیل بن زکریا الخلقانی جریر بن عبد الحمید ابان بن تغلب الکوفی خالد بن مخلد القطوانی سعید بن فیروز ابو البختری سعید بن عمرو بن اشوع سعید بن عمیر عباد بن العوام عباد بن یعقوب عبد اللّه بن عیسی بن عبد الرحمن بن أبی لیلی عبد الرزاق بن همام عبد الملک بن اعین عبید اللّه بن موسی العبسی عدی بن ثابت الانصاری علی بن الجعد علی بن هاشم بن البرید الفضل بن دکین فضیل بن مرزوق الکوفی فطر بن خلیفة محمد بن جحادة الکوفی محمد بن فضیل بن غزوان مالک بن اسماعیل ابو غسان یحیی

ص:146

بن الجزار هولاء رموا بالتشیع و هو تقدیم علی علی الصحابة ثور بن زید المدنی ثور بن یزید الحمصی حسان بن عطیة المحاربی الحسن بن ذکوان داود بن الحصین زکریا بن اسحاق سالم بن عجلان سلام بن مسکین سیف بن سلیمان المکی شبل بن عباد شریک بن أبی نمر صالح بن کیسان عبد اللّه بن عمر و ابو معاویة عبد اللّه بن أبی لبید عبد اللّه بن أبی نجیح عبد الاعلی بن عبد الاعلی عبد الرحمن بن اسحاق المدنی عبد الوارث بن سعید التنوری عطا بن أبی میمونة العلاء بن الحرث عمر بن أبی زائدة عمران بن مسلم القصیر عمیر بن هانی عوف الاعرابی کهمس بن المنهال محمد بن سواء البصری هارون بن موسی الاعور النحوی هشام الدستوای وهب بن منبه یحیی بن حمزة الحضرمی هولاء رموا بالقدر و هو زعم ان الشر من خلق العبد و بشر بن السری رمی برای ابن أبی جهم و هو نفی صفات اللّه و القول بخلق القرآن عکرمة مولی ابن عباس الولید بن کثیر هولاء اباضیة و هم الخوارج الذین انکروا علی علی التحکیم و تبرأوا منه و من عثمان و ذریته و قاتلوهم علی بن هشام رمی بالوقف و هو ان لا یقول القرآن مخلوق و لا غیر مخلوق و عمران بن حطان من العقدیة الذین یرون الخروج علی الائمة و لا یباشرون ذلک فهولاء المبتدعة ممن اخرج لهم الشیخان او احدهما اما طریق ثانی بخاری که آن را نیز در کتاب المناقب آورده پس در آن ابو اسحاق سبیعی واقع شده و او بتدلیس و تغییر و اختلاط و غیر آن مطعون و مغموز می باشد ذهبی در میزان بترجمه او گفته و روی جریر عن مغیرة قال ما افسد حدیث اهل الکوفة غیر أبی اسحاق و الاعمش و قال الفسوی قال ابن عیینة ثنا ابو اسحاق فی المسجد لیس معنا ثالث قال الفسوی قال بعض اهل العلم کان قد اختلط و انما ترکوه مع ابن عیینة لاختلاطه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن حبان فی کتاب الثقات کان مدلّسا ولد سنة 29 و یقال سنة 32 و کذا ذکره فی المدلسین حسین الکرابیسی و ابو جعفر الطبری و قال ابن المدینی فی العلل قال شعبة سمعت ابا اسحاق یحدث عن الحرث بن الارمع بحدیث فقلت له سمعت منه فقال حدثنی به مجالد عن الشعبی عنه قال شعبة و کان ابو اسحاق إذا اخبرنی عن رجل قلت له هذا اکبر منک فان قال نعم علمت انه لقی و ان قال انا اکبر منه ترکته و قال ابو اسحاق الجوزجانی کان قوم من اهل الکوفة لا تحمد مذاهبهم

ص:147

یعنی التشیع هو رؤس محدثی الکوفة مثل أبی اسحاق و الاعمش و منصور و زبید و غیرهم من اقرانه احتملهم الناس علی صدق السنتهم فی الحدیث و وقفوا عند ما ارسلوا لما خافوا ان لا یکون مخارجها صحیحة فاما ابو اسحاق یروی عن قوم لا یعرفون و لم نشیر عنهم عند اهل العلم الا ما حکی ابو اسحاق عنهم فاذا روی تلک الاشیاء عنهم کان التوقف فی ذلک عندی الصواب و قد حدثنا اسحاق ثنا جریر عن مغیرة قال افسد حدیث اهل الکوفة الاعمش و ابو اسحاق یعنی للتدلیس و قال یحیی بن معین سمع منه ابن عیینة بعد ما تغیر و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته عمرو بن عبد اللّه ابو اسحاق السبیعی تابعی کبیر مشهور به و نیز سبط ابن العجمی در کتاب الاغتباط بمن رمی بالاختلاط گفته عمرو بن عبد اللّه السبیعی و قد ذکره ایضا فیهم ابن الصلاح قال الذهبی فی میزانه فی ترجمته من ائمة التابعین بالکوفة و اثباتهم الا انه شاخ و نسی و لم یختلط و قد سمع منه سفین بن عیینة و قد تغیر قلیلا ثم نقل عن الفسوی فقال بعض اهل العلم کان قد اختلط و انما ترکوه مع ابن عیینة لاختلاطه و از اعظم قوادح موحشه و افخم مثالب مدهشه ابو اسحاق سبیعی آنست که او از عمر بن سعد لعنه اللّه که قاتل جناب امام حسین علیه السّلامست بلا تحرج روایت می کرد و اصلا آن ظلم عظیم را که ازین شقی بر خانوادۀ رسالت گذشته قادح عدالت او نمی دانست ذهبی در کاشف گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه و عنه ابنه ابراهیم و ابو اسحاق و ارسل عنه الزهری و قتادة قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة قتله المختار سنة 65 او سنة 67 و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری هو فی نفسه غیر متهم لکنه باشر قتال الحسین علیه السّلام و فعل الافاعیل روی شعبة عن أبی اسحاق عن العیزار بن حریث عن عمر بن سعد فقام إلیه رجل فقال اما تخاف اللّه تروی عن عمر بن سعد فبکی و قال لا اعود و قال العجلی روی عنه الناس تابعی ثقة و قال احمد بن زهیر سالت ابن معین أ عمر بن سعد ثقة فقال کیف یکون من قتل الحسین ثقة قال خلیفة قتله المختار سنه خمس و ستین و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری ابو حفص المدنی سکن الکوفة روی عن ابیه و أبی سعید الخدری و عنه ابنه ابراهیم و ابن ابنه ابو بکر بن حفص بن عمر و ابو اسحاق السبیعی و العیزار بن حریث

ص:148

و یزید بن أبی مریم و قتادة و الزهری و یزید بن أبی حبیب و غیرهم و بالاتر از آن این ست که ابو اسحاق سبیعی از شمر بن ذی الجوشن ملعون که بدست نحس خود مرتکب ذبح ریحانه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم روحی له الفداء شده و دیگر ظلمهای او در واقعه کربلا معلوم اهل ایمانست روایت حدیث می کرد و اصلا از غضب خداوند قهار نمی ترسید چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته شمر بن ذی الجوشن ابو السابغة الضبابی عن ابیه و عنه ابو اسحاق السبیعی لیس باهل للروایة فانه احد قتلة الحسین رضی اللّه عنه و قد قتله اعوان المختار روی ابو بکر بن عیاش عن أبی اسحاق قال کان شمر یصلی معنا ثم یقول اللّهمّ انک تعلم انی شریف فاغفر لی قلت کیف یغفر لک و قد اعنت علی قتل ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ویحک فکیف نصنع ان امراؤنا هولاء امرونا بامر فلم نخالفهم و لو خالفناهم کنا شرا من هذه الحمیر السّقاة قلت ان هذا العذر قبیح فانما الطاعة فی المعروف اما طریق ثالث که بخاری آن را در کتاب المغازی آورده پس در آن طریق نیز ابو اسحاق سبیعی واقع شده و قدح و جرحش عنقریب دانستی و نیز در آن اسرائیل بن یونس واقع شده و او نیز خالی از قدح نیست علی بن المدینی که از اساتذۀ بخاریست و بخاری نفس خود را پیش او حقیر می شمرد او را ضعیف دانسته و یحیی القطان ازو تحدیث نمی نمود و او را پسند نمی کرد و عبد الرحمن بن مهدی او را بلص سارق حدیث تعبیر کرده و از دیگر نقاد نیز تضعیف و تلیین او منقولست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و روی محمد بن احمد البراء عن ابن المدینی اسرائیل ضعیف و نیز در آن منقولست و کان یحیی القطان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتات و کان لا یرضاه و نیز در آن مذکورست و اما یحیی القطان فکان لا یحدث عنه و لا عن شریک و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال صالح بن احمد عن ابیه اسرائیل عن أبی اسحاق فیه لین سمع منه بآخره و نیز در تهذیب گفته و روی ابن البراء عن علی بن المدینی اسرائیل ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال ابن سعد کان ثقة و حدث الناس عنه حدیثا کثیرا و منهم من یستضعفه و نیز تهذیب مذکورست و قال عثمان بن أبی شیبة عن عبد الرحمن بن مهدی اسرائیل لص یسرق الحدیث و نیز درین طریق عباس بن الحسین القنطری واقع شده و او نزد ابو حاتم مجهول می باشد چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن أبی حاتم عن ابیه مجهول اما طریق رابع که بخاری آن را نیز در کتاب المغازی آورده پس

ص:149

مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح و جرح او عما قریب دانستی و نیز درین طریق محمد بن جعفر غندر واقع شده و او از جمله مغفّلین بوده چنانچه ذهبی در میزان گفته و قیل کان مغفّلا و نیز در تذکره گفته و مع اتقانه کان فیه تغفل قال علی بن غنام اتیت غندرا فذکر من فضله و علمه بحدیث شعبة فقال لی هات کتابک فابیت الا ان یخرج کتابه فاخرجه و قال یزعم الناس انی اشتریت سمکا فاکلوه و انا نائم و لطخوا به یدی ثم قالوا اکلت فشمّ یدک انما کان یدلّنی بطنی و نیز غندر خفق نعال و مشی رجال را پشت سر خود دوست می داشت و درین باب بحدی منهمک بود که بجماعتی از اصحاب حدیث که در آن یحیی بن معین نیز بود گفت که من بشما حدیث بیان نخواهم کرد تا وقتی که شما در بازار پشت سر من راه نروید تا که مردم شما را باین حالت ببینند و اکرام من نمایند ناچار ایشان قبول کردند و پشت سرش در بازار راه رفتند چون مردم آن جماعت را دیدند ازو سؤال کردند که اینها چه کسانند غندر بایشان گفت که اینها اصحاب حدیث هستند و از بغداد آمده اند تا از من کتابت احادیث نمایند و این صنیع شنیع بوجوه عدیده دلالت بر کمال دناءت و تنگ ظرفی او دارد و نهایت بی التفاتی او بأوامر شریعت مطهره و کمال بعد او از ورع و زهد و اخلاص عمل ظاهر می نماید حالا عبارتی که مشتمل بر این صنیع فظیع ست باید شنید ذهبی در تذکره گفته قال الدینوری فی المجالسة نا جعفر بن أبی عثمان سمعت یحیی بن معین یقول دخلنا علی غندر فقال لا احدثکم بشیء حتی تمشوا خلفی الی السوق فیراکم الناس فیکرمونی فمشینا خلفه فجعل الناس یقولون من هولاء یا ابا عبد اللّه فیقول هؤلاء اصحاب الحدیث جاءنی من بغداد یکتبون عنّی و از همین جاست که علی بن المدینی وقتی که ذکر غندر پیش یحیی بن سعید می کرد یحیی بتعویج فم که عند الامعان بلغ از طعن و ذم می باشد استحقار او می نمود و گویا راه استضعاف او باین فعل بلیغ ظاهر بظاهر می پیمود چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابن المدینی کنت إذا ذکرت غندرا عند یحیی بن سعید عوّج فمه کانه یستضعفه و نیز در این طریق محمد بن بشار بندار واقع شده و قوادح و مخازی او بسیارست از آن جمله آنکه او در خلاعت و مجون بحدی انهماک داشت که در روایت حدیث نیز تمسخر می کرد و بهمین سبب در حق جناب رسالت ماب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مرتکب جسارتی عظمی گردید که قلم از ذکرش مرتعش می شود و هر گاه شخصی بر او انکار این اقدام سراسر خسار نمود عذر بدتر از گناه بمیان آورد که بهیچوجه قابل قبول نیست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و

قال اسحاق بن ابراهیم الفزاری کنا عند بندار فقال فی حدیث

ص:150

عن عائشة قال قالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال رجل تمزج اعیذک باللّه فما افضحک فقال کنّا إذا خرجنا من عند روح دخلنا علی أبی عبیدة فقال قد بان علیک ذاک و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ او گفته و

قال اسحاق بن ابراهیم الفزاری کنا عند بندار فقال فی حدیث عن عائشة قال قالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له رجل تستخر منه اعیذک باللّه ما افضحک فقال کنّا إذا خرجنا من عند روح دخلنا الی أبی عبیده فقال قد بان ذلک علیک و از آنجمله آنست که عمرو بن علی فلاس تکذیب او نموده و این مطعن عظیم را بحلف مؤکّد فرموده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال عبد اللّه بن محمّد بن سیّار سمعت عمرو بن علی یحلف ان بندار یکذب فیما یروی عن یحیی و از آنجمله آنست که علی بن المدینی نیز حدیث او را کذب دانسته چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و

قال عبد اللّه بن علی بن المدینی سمعت أبی و سئل عن حدیث رواه بندار عن أبی مهدی عن أبی بکر بن عیاش عن عاصم عمن روی عن عبد اللّه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال تسحروا فان فی السحور برکة فقال هذا کذب و انکره اشد الانکار و قال حدثنی ابو داود موقوفا و از آن جمله آنست که یحیی بن معین هیچ اعتنای ببندار نمی کرد و او را ضعیف می شمرد ذهبی در مغنی گفته و قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند ابن معین فجری ذکر بندار فرأیت یحیی بن معین لا یعبأ به و یستضعفه و از آن جمله اینکه قواریری او را پسند نمی کرد و می گفت که او کبوتر بازست چنانچه ذهبی در میزان بترجمه بندار گفته و قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند یحیی بن معین فجری ذکر بندار فرأیت یحیی لا یعبأ به و یستضعفه و رأیت القواریری لا یرضاه و قال کان صاحب حمام و نیز ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمه او گفته قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند ابن معین و جری ذکر بندار فرأیت یحیی لا یعبأ به و یستضعفه قال و رأیت القواریری لا یرضاه و قال کان صاحب حمام و حال مقدوحیت و مجروحیت بندار بجایی رسیده که علامۀ ادفوی روایت کردن بخاری و مسلم را ازو در صحیحین در مقام قدح و جرح صحیحین ذکر کرده چنانچه در کتاب الامتاع فی احکام السماع گفته و وراء هذا بحث آخر و هو ان قول الشیخ أبی عمرو بن الصلاح ان الامة تلقّت الکتابین بالقبول ان أراد کل الامة فلا یخفی فساد ذلک إذا لکنا بان انما صنّفا فی المائة الثالثة بعد عصر الصحابة و التابعین

ص:151

و تابعی التابعین ائمة المذاهب المتبعة و رؤس حفاظ الاخبار و نقاد الاثار المتکلمین فی الطرق و الرجال الممیزین بین الصحیح و السقیم و ان أراد بالامة الذین وحدوا بعد الکتابین فهم بعض الامة فلا یستقیم له دلیله الذی قرره من تلقی الامة و ثبوت العصمة لهم و الظاهریة انما یعتنون باجماع الصحابة خاصة و الشیعة لا تعتد بالکتابین و طعنت فیهما و قد اختلف فی اعتبار قولهم فی الاجماع و انعقاده ثم ان أراد کل حدیث فیهما تلقی بالقبول من النّاس کافة فغیر مستقیم قد تکلم جماعة من الحفاظ فی احادیث فیهما فتکلم الدارقطنی فی احادیث و عللها و تکلم ابن حزم فی احادیث کحدیث شریک فی الاسراء قال انه خلط و وقع فی الصحیحین احادیث متعاوضة لا یمکن الجمع بینهما و القطع لا یقع التعارض فیه و قد اتفق البخاری و مسلم علی اخراج حدیث محمد بن بشار بندار و اکثر من الاحتجاج بحدیثه و تکلّم فیه غیر واحد من الحفاظ و ائمة الجرح و التعدیل و نسب الی الکذب و حلف عمرو بن علی الفلاس شیخ البخاری ان بندارا یکذب فی حدیثه عن یحیی و تکلم فیه ابو موسی و قال علی بن المدینی فی الحدیث الذی رواه فی السحور هذا کذب و کان یحیی لا یعبأ به و یستضعفه و کان القواریری لا یرضاه اما طریق خامس بخاری که نیز در کتاب المغازی آورده پس مدار آن بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قدح و جرح هر دو در بیان مقدوحیت طریق اول مفصلا مبین شده فلیکن منک علی ذکر اما طریق سادس بخاری که در کتاب اخبار الآحاد آورده پس مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح او مفصلا بمعرض تبین رسیده اما طریق سابع بخاری که آن را نیز در کتاب اخبار الآحاد آورده پس مدار آن بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قدح و جرح هر دو بتفصیل تمام بحمد اللّه المنعام سابقا مذکور شده اما طرق مسلم پس مدار طریق اول او نیز بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قد سبق قدحهما بالتفصیل بحمد اللّه المتفضل بکل جمیل و نیز درین طریق اسماعیل بن علیّه واقع شده و او هم خالی از قدح و جرح نیست ذهبی در میزان الاعتدال گفته سهل بن شاذویه سمعت علی بن خشرم یقول قلت لوکیع رأیت ابن علیه یشرب النبیذ حتی یحمل علی الحمار یحتاج من یرده الی منزله قال وکیع إذا رأیت البصری یشرب فاتهمه قلت و کیف قال الکوفی یشربه تدینا و البصری یترکه تدینا قال عفان ثنا حماد بن سلمة ما کنا نشبه شمائل ابن علیة الا بشمائل یونس بن عبید حتی دخل فیما دخل فیه و قال مرة حتی احدث ما احدث اما طریق ثانی مسلم پس مدار آن ثوابت بنانیست و او باختلاط مقدوح می باشد ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و فی سؤالات أبی جعفر محمد بن الحسین

ص:152

البغدادی لاحمد بن حنبل سئل ابو عبد اللّه عن ثابت و حمید ایهما اثبت فی انس فقال قال یحیی القطان ثابت اختلط و حمید اثبت فی انس منه و نیز درین طریق حماد بن سلمه واقعست و او نیز خالی از قدح نمی باشد ابن حجر در تقریب التهذیب گفته حماد بن سلمة بن دینار البصری ابو سلمه ثقة عابد اثبت الناس فی ثابت و تغیر حفظه باخره من کبار الثامنة مات سنة سبع و ستین و ذهبی در کاشف بترجمۀ او گفته قلت هو ثقة صدوق یغلط و لیس فی قوة مالک و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات گفته

انبانا اسماعیل بن احمد قال اخبرنا اسماعیل بن مسعدة قال اخبرنا حمزة بن یوسف قال ثنا ابو احمد بن عدی قال حدثنا علی بن احمد بن بسطام قال حدثنا هدیة قال حدثنا حماد بن سلمة قال حدثنا ثابت البنانی عن انس ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قرأ فلما تجلی ربّه للجبل جعله دکا قال اخرج خنصره فضرب علی ابهامه فساخ الجبل فقال حمید لثابت تحدث بمثل هذا قال فضرب بیده فی صدره و قال بقوله انس و یقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم و اکتمه انا قال المصنف و هذا حدیث لا یثبت قال ابن عدی الحافظ کان ابن أبی العوجاء ربیب حماد بن سلمة و کان یدس فی کتبه الاحادیث و نیز در آن عمرو ناقد واقع شده و او نیز بجرح و قدح بعض نقاد مثلوب می باشد ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و انکر علی بن المدینی علیه روایته عن ابن عیینة عن ابن أبی نجیح عن مجاهد عن أبی معمر عن ابن مسعود ان ثقفیا و قرشیا و انصاریا عند استار الکعبة الحدیث و قال هذا اکذب لم یرو هذا ابن عیینة عن ابن أبی نجیح قال الخطیب و الاصح ان حجاجا سأل احمد عنه فقال احمد ذلک اما طریق ثالث مسلم پس مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح او بتفصیل عن قریب در قدح طرق بخاری گذشته و نیز در آن محمد بن جعفر غندر واقع شده و جرح او نیز بتصریح مبین گردیده و نیز در آن محمد بن بشار بندار واقع ست و قدح او نیز بتشریح سابق شده اما طریق رابع مسلم پس مدار آن نیز بر ابو اسحاق سبیعی ست و قدحش در ما سبق مفصّلا بیان شده و هر گاه قدح و جرح طرق بخاری و مسلم که بهترین طرق در این حدیث می باشد شنیدی حاجتی نماند که بطلان اسانید ترمذی مبین و مبرهن کرده آید چه آن اسانید نیز مشتمل بر بعض همین رجال مقدوحین می باشد بادنی التفات و اعتنا در ان سلسله ثبوتش از هم می باشد و باید دانست که بعضی از روات اهل سنت حدیث امانت ابو عبیده را بطرز دیگر روایت کرده اند لیکن بطلان آن بحدی واضحست که علامۀ ذهبی معترف ببطلان آن گردیده چنانچه در میزان الاعتدال گفته الحسین

ص:153

بن محمد بن عباد بغدادی لا یعرف

روی البزار عنه عن محمد بن یزید بن سنان ثنا کوثر بن حکیم عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان امان هذه الامة ابو عبیدة و ان حبر هذه الامة ابن عباس و هذا باطل و از افادۀ ابن حجر عسقلانی نیز بطلان آن واضح و آشکارست ابن حجر در لسان المیزان گفته الحسین بن محمد بن عباد بغدادی لا یعرف

روی البزار عنه عن محمد بن یزید بن سنان عن کوثر بن حکیم عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان امین هذه الامة ابو عبیدة و ان حبر هذه الامة ابن عباس هذا باطل و هذا لا ذنب فیه لشیخ البزار و الحمل فیه علی کوثر بن حکیم فانّه متهم بالکذب و سیاتی ثالثا وضع و بطلان و فظاعت و هوان این افترای مهان معنی نیز بر ارباب ابصار و اعیان ظاهر و عیانست بچند وجه اول آنکه ابو عبیده در کتمان خبر عزل خالد بن الولید از امارت جنود شام ارتکاب جرمی بس بزرگ نموده که صراحة او را از مرتبه امانت ساقط و بحضیض خیانت هابط می گرداند بیانش آنکه هر گاه خلیفه ثانی بحسب استخلاف خلیفۀ اوّل متمکن و سادۀ حکومت گردیدند خالد را بوجه فسق و فجور و تصرف باطل او در اموال و دماء مسلمین از امارت جنود شام عزل کردند و ابو عبیده را بجای او امیر جنود شام کردند و کتابی درین باب بسوی ابو عبیده نوشتند و آنرا بدست عبد اللّه بن قرط ارسال داشتند و بعد از ان هر گاه عامر بن عقبه از شام وارد شد و کتاب فتح دمشق آورد بدست او نیز نامه به ابو عبیده مشتمل بر تامیر او و عزل خالد نوشتند لیکن ابو عبیده اصلا خالد را از حقیقت حال مطلع نکرد تا آنکه خالد کتابی مفصل مشتمل بر خبر فتح دمشق و حصول غنیمت مرج الدیباج و دیگر حالات بنام أبی بکر نوشت و آن را بدست عبد اللّه بن قرط که حامل کتاب اول خلیفۀ ثانی در باب عزل خالد بود بمدینه فرستاد و هر گاه آن کتاب بدست خلیفۀ ثانی افتاد رنگ چهرۀ شان از قراءتش پرید و سمرت آن ببیاض مبدل گردید و از عبد اللّه بن قرط که حامل این کتاب بود سؤال کردند که آیا مسلمین بموت أبی بکر و بحاکم کردن من ابو عبیده را واقف نشدند عبد اللّه بن قرط گفت که نه پس خلیفه ثانی باستماع این حالت غضبناک شدند و بعد جمع مردم بر فراز منبر رفتند و بتامیر ابو عبیده و عزل خالد ایشان را آگاه کردند و روز دیگر هم بالای منبر رفته فصل مشبع در همین باب بیان نمودند و خیانت خالد را بتفصیل تمام مبیّن ساختند و بعد از ان کتابی طویل بسوی ابو عبیده نوشتند و در آن کتاب ابو عبیده را بحکومت او مرة بعد اخری اخبار و اعلام کردند و او را مامور نمودند به اینکه از خالد لشکر را بگیرد و خالد را از امارتش جدا گرداند و نیز درین کتاب بعد پند و نصیحت بسیار که اکثر آن مشتمل بر تعریض بر افعال شنیعه خالد بود بصراحت تمام تصرّف باطل او در دماء مسلمین و تفریط صریح او در اموال شان بمعرض بیان آوردند و چون

ص:154

تفریط و تقصیر ابو عبیده در کتمان عزل خالد مرة بعد اخری مشهود ضمیر منیرشان شده بود لذلک عامر بن أبی وقاص را طلب کرده کتاب را باو سپردند و او را مامور کردند که بعد وصول دمشق این کتاب را که مشتمل بر خبر عزل خالد و کمال تفضیح و تقبیح او بود بخود خالد برساند و او را مامور گرداند که مردم را بسوی خود جمع نماید و این کتاب را بر مردم بخواند و برای مزید اهتمام و تاکید حضرت خلیفه ثانی شداد بن اوس را نیز طلب فرمودند و او را بمصافحه خود که تمهید تشریف بود ممتاز فرموده قائم مقام خود در باب اخذ بیعت نمودند و او را نیز روانه شام کردند تا از مسلمین آنجا بیعت شان بگیرد و این هر دو نفر رهگرای شام شدند و بعد وصول بشام و لقای خالد عامر او را آمر گردید تا مردم را امر باجتماع کند خالد استنکار این امر نمود و آخر الامر مسلمین را جمع کرد و بعد اجتماع مسلمین هر گاه کتاب خلیفه ثانی بر ایشان خوانده شد خالد از ادراک خبر موت أبی بکر گریه آغاز نهاد و گفت که اگر ابو بکر مرده است پس بتحقیق که عمر والی شده و بعد از ان قسم یاد کرده گفت که بر روی زمین دشمنتر از ولایت عمر بسوی من چیزی نبود و در آخر کلام چار و ناچار اظهار اطاعت عمر و حکم عمر کرد بالجمله ازین قصه پر غصه که اجمالا بمعرض بیان آمد و تفصیلش عنقریب بعون اللّه از نظرت خواهد گذشت کمال فسق و فجور خالد و غایت اهتمام خلیفه ثانی در عزل خالد و اظهار فضائح و قبائحش و نهایت تقصیر و تاخیر ابو عبیده درین باب ثابت و متحققست و ظاهرست که خبر عزل چنین کسی را اخفا نمودن و او را بر دماء و اموال مسلمین متصرف داشتن از اعظم خیانات و افخم جنایاتست و وزر و وبالی و عذاب و نکالی که ازین خیانت شنیعه و جنایت فظیعه عائد حال ابو عبیده می شود آن سرش پیدا نیست پس چگونه می توان گفت که این چنین خائن را العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امین هذه الامة فرموده باشد حاشا و کلا حالا خبری که مثبت امور مذکوره باشد باید شنید و وضوح این کذب باطل بنظر حقیقت بین باید دید محمد بن عمر الواقدی که فضائل مبهره و مفاخر مزهرۀ او حسب افادات اکابر این حضرات ثابتست در فتوح الشام گفته انّ عمر رضی اللّه عنه کتب کتابا الی أبی عبیدة یقول قد ولیتک علی الشام و جعلتک امیر جیوش المسلمین و عزلت خالدا و السّلام ثم سلم الکتاب الی عبد اللّه بن قرط و اقام قلقا الی ما یرد إلیه من امر المسلمین الی ان قال الواقدی و لما کان اللیلة التی مات فیها ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه رای عبد الرحمن بن عوف الزهری رضی اللّه عنه رویا فقصّها علی عمر بن الخطاب یوم بویع فاذا رؤیاه التی رآها عمر تلک اللیلة بعینها قال رأیت بعینی دمشق و المسلمون حولها و کأنّی اسمع تکبیرهم فی اذنی و عند تکبیرهم و زحفهم رأیت حصنا قد ساخ فی الارض حتی لم ار منه شیئا و رأیت خالدا و قد دخلها بالسیف و کان نارا امامه ثم رأیت کأنّ ماء قد وقع علی النّار فانطفت فقال علی رضی اللّه عنه ابشر فان دمشق فتحت یومک هذا انشاء اللّه تعالی

ص:155

تعالی و بعد ایام قدم عقبة بن عامر الجهنی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و معه کتاب الفتح و البشارة فلمّا رآه عمر قال له یا ابن عامر کم عهدک من الشام قال من یوم الجمعة و هذا یوم الجمعة و ما زلت امسح علی الخفین منذ خرجت قال اصبت السنة فما معک من الخبر قال خبر و بشارة فانی ساذکرها بین یدی الصدیق فقال عمر قبض و اللّه حمید او صار الی رب کریم و قلدها عمر الضعیف فی جسمه فان عدل فیها نجا و ان ترک او فرط هلک قال عقبة بن عامر فبکیت و ترحمت علی أبی بکر ثم اخرجت الکتاب و دفعته الی عمر فلما قراه سرا کتم الأمر إلی وقت صلاة الجمعة فلما خطب و صلّی رقی المنبر و اجتمع المسلمون إلیه و قرأ علیهم کتاب فتح دمشق فضجّ المسلمون بالتکبیر و فرحوا ثم نزل عمر من المنبر قال عقبة بن عامر فلما نزل من المنبر کتب الی أبی عبیدة یولیه و عزل خالدا ثم سلم الی الکتاب و امرنی بالرجوع الی دمشق قال فرجعت الی دمشق فوجدت خالدا قد سری خلف توما و هربیس فدفعت الکتاب الی أبی عبیدة فقرأه سرا عن المسلمین و لم یخبر احدا بموت أبی بکر و کتم عزل خالد و تولیته علی المسلمین حتی ورد خالد من السریة و کتب الکتاب بفتح المسلمین دمشق و نصرهم علی عدوهم و بما ملکوا من غنیمة مرج الدیباج و اطلاق ابنة هرقل و سلم الکتاب الی عبد اللّه بن قرط فلما ورد به علی عمر و قرأ عنوان الکتاب من خالد بن الولید المخزومی الی أبی بکر الصدیق انکر الامر و رجعت سمرته الی البیاض فقال یا ابن قرط ما علم المسلمون بموت أبی بکر الصدیق و لا بولایتی علیهم ابا عبیدة قال لا فغضب و جمع الناس إلیه و قام علی المنبر و قرأ علی المسلمین ما فتح اللّه علی المسلمین من غنیمة مرج الدیباج فضح المسلمون بالفرح و السرور و الدعاء لاخوانهم ثم قال عمر ایها الناس انی امرت ابا عبیدة الرجل الامین و قد رایته لذلک اهلا و قد عزلت خالدا عن امارته فقال رجل من بنی مخزوم أ تعزل رجلا اشهر اللّه بیده سیفا ناطقا و جعله دافعا للمشرکین و قد قیل لابی بکر اعزله فقال لا اعزل سیفا سله اللّه و نصر به دینه و ان اللّه لا یعذرک و لا المسلمون ان انت غمدت سیف اللّه و عزلت امیرا امره اللّه لقد قطعت الرحم و جسدت ابن العم ثم سکت الرجل ثم نظر عمر الی المخزومی فرأه غلاما حدث السن فقال شاب حدث السن غضب لابن عمه ثم نزل من المنبر و اخذ الکتاب تلک اللیلة تحت فراشه و جعل یوامر نفسه فی عزل

ص:156

خالد فلما کان من الغد صلّی بالناس صلاة الفجر و قام فرقی المنبر و حمد اللّه و اثنی علیه و ذکر الرسول و صلّی علیه و ترحم علی أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه ثم قال ایها الناس انی قد حملت امانة و الامانة عظیمة و انی راع و کل راع مسئول عن رعیته و قد حبب اللّه الیّ صلاحکم و النظر فی معاشکم و ما یقربکم الی ربکم فانا و انتم و من حضر فی هذا البلد

فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من صبر علی بلائها و شدتها کنت له شهیدا و شفیعا یوم القیمة و بلادکم بلاد لا زرع فیها و لا ضرع الا ما اتی به علی الابل من مسیرة شهر و قد وعدنا اللّه غنائم کثیرة و انی ارید النصح للعامة و الخاصة فی اداء الامانة و لست جاعل امانتی الی من لیس لها باهل و لکننی جاعلها الی من یکون رغبته فی اداء الامانة و التوفر للمسلمین و انی کرهت ولایة خالد لان خالدا رجل فیه تبذیر للمال یعطی الشاعر إذا مدحه و یعطی الفارس إذا جاهد امامه فوق ما یستحقه من حقه و لا یبقی ذلک لفقراء المسلمین و ضعفائهم شیئا و انی قد نزعته و ولیت ابا عبیدة مکانه و اللّه یعلم انی ولیت امینا فلا یقول قائلکم عزل الرجل الشدید و ولی الرجل الامین اللیّن السلس القیاد فاللّه معه لیسدده و یعنیه ثم نزل من المنبر و اخذ جلد أدم مقشور و کتب الی أبی عبیدة کتابا یقول فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین و اجیر المسلمین الی أبی عبیدة عامر بن الجراح سلام علیکم فانّی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلی علی نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و قد ولیتک علی امور المسلمین فلا تستحی فان اللّه لا یستحیی من الحق شیئا و انی اوصیک بتقوی اللّه تعالی الذی یبقی و یفنی ما سواه الذی استخرجک من الکفر الی الایمان و من الضلالة الی الهدی و قد أمّرتک علی جند خالد فاقبض منه جنده و ازله عن امارته و لا تقد المسلمین الی هلکة رجاء غنیمة و لا تبعث سریة الی جمع کثیف و لا تقل انی ارجو لکم النصر فان النصر مع التدبیر و الثقة باللّه تعالی و ایاک و التعزیر و القاء المسلمین الی الهلکة و غض عن الدنیا عینیک و اله عنها قلبک و ایاک و ان تهلک کما هلک من کان من قبلک فقد رأیت مصارعهم و اختبرت سرائرهم و انما بینک و بین الآخرة ستر کالخمار و قد تقدم إلیها سلفک و انت منتظر رحیلا من دار مضت نضارتها و ذهبت زهرتها فاحزم للناس الراحل منها الی غیرها و یکون زاده التقوی و راع المسلمین ما استطعت و اما الحنطة و الشعیر الذی قد وجدت فی دمشق و کثر فیها مشاجرتکم فهو للمسلمین و اما الذهب و الفضة ففیه الخمس و السهام و اما اختصامک

ص:157

و انت و خالد فی الصلح و الفتح فالفتح بالصلح لا بالقتال لانک انت الوالی و صاحب الامر و إن کان صلحک جری علی الحنطة انها للزوم فسلمها إلیهم و السّلام علیک و علیک و علی جمیع المسلمین و اما سریة خالد خلف العدو الی مرج الدیباج فانه غرر بدماء المسلمین و کان بها سخیا دانیة هرقل و هدیتها لابیها بعد اسرها فذلک تفریط و قد کان یاخذ بها مالا کثیرا یرجع علی ضعفاء المسلمین ثم طوی الکتاب و ختمه و دعا بعامر بن أبی وقاص اخو سعد و سلمه الکتاب و قال انطلق به الی دمشق و سلمه لخالد و مره بجمع الناس إلیه و اخبره بموت أبی بکر و قل له یقرأ الکتاب علی الناس و دعا بشداد بن اوس و صافحه و قال انطلق صحبة عامر الی الشام فاذا قرء عامر الکتاب فامر الناس یبایعوک لتکون ببیعتک بیعتی فانطلقا صاحبا عمر یجدان فی السّیر حتی وردا دمشق و الناس منتظرون اخیار أبی بکر و ما یامرهم به فلما اشرفا علی المسلمین قد طالت الاعناق إلیهما فتبادروا الناس و فرحوا بقدومهما و اقبلا حتی نزلا خیمة خالد و سلما علیه و قال خالد کیف ترکتما الخلیفة ابا بکر قال له عامر ترکته بخیر یعنی عمر و معی کتابه و انه امرنی ان اقرأه علی الناس فامرهم بالاجتماع فاستنکر خالد ذلک و استراب الامر و جمع المسلمین إلیه و قام عامر بن أبی وقاص و قرأ الکتاب فلما انتهی أبی وفاة أبی بکر ضجّوا الناس ضجة عظیمة بالبکاء و التحیب و بکی خالد و قال إن کان ابو بکر قد قبض فقد تولی عمر و السمع و الطاعة لعمر و اللّه ما کان علی الارض احب الی من ولایة أبی بکر و لا ابغض الیّ من ولایة عمر و السمع و الطاعة للّه و لعمر و ما به امر و قرأ الکتاب الی آخره فلما سمعه الناس و فیه الامر بالمبایعة لشداد بن اوس عوضا من امیر المؤمنین عندها قاموا الناس الی شداد بن اوس و بایعوه فکانت بیعته بدمشق لثلاث لیال خلت من شعبان سنة ثلاث عشرة من الهجرة و هر چند ابو عبیده را در کتمان خبر عزل خالد بجز ضعف و خور و لین و ایهان و ادهان در امر دین و خیانت در دماء و اموال مسلمین هیچ عذری نبود لیکن روات اهل سنت درین باب بعض اعذار بارده برای او تراشیده اند از آنجمله است عذر استحیا چنانچه طبری در تاریخ خود در ضمن روایتی طولانی آورده ثم ساروا الی دمشق و خالد علی مقدمة الناس و قد اجتمعت الروم الی رجل منهم یقال له یاهان بدمشق و قد کان عمر عزل خالد بن الولید و استعمل ابا عبیدة علی جمیع الناس فالتقی المسلمون و الروم فیما حول دمشق فاقتتلوا قتالا شدیدا ثم هزم اللّه الروم و اصاب منهم المسلمون و دخلت الروم دمشق فغلقوا ابوابها و جثم المسلمون علیها فرابطوها حتی فتحت دمشق و اعطوا الجزیة و قد قدم الکتاب علی أبی عبیدة بامارته و عزل

ص:158

خالد فاستحیی ابو عبیدة ان یقری خالدا الکتاب حتی فتحت دمشق و جری الصلح علی یدی خالد و کتب الکتاب باسمه ازین عبارت ظاهرست که ابو عبیده شرم نمود که کتاب عمر را که مشتمل بر خبر عزل خالد بخواند و این عذر چنانچه می بینی هرگز قابل استماع و لائق قبول نیست زیرا که در انفاذ امور دینیه و آن هم مثل این چنین مهمات استحیا را مدخلی نیست و بحمد اللّه بطلان این عذر از افاده خود خلیفه ثانی ظاهرست چه آنفا از عبارت فتوح الشام واقدی دانستی که ایشان در نامه خود که بدست عامر بن أبی وقاص فرستاده بودند بابو عبیده نوشته بودند بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین و اجیر المسلمین الی أبی عبیدة عامر بن الجراح سلام علیکم فانی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلّی علی نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و قد ولیتک علی امور المسلمین فلا تستحی فان اللّه لا یستحیی من الحق شیئا و از آنجمله است خوف اضطراب امور چنانچه ابو المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی در مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان گفته قال سیف فکتب عمر أبی عبیدة سلام علیک اما بعد فانی قد عزلت خالدا عن جند الشام و ولیتک امرهم فقم به و السّلام فوصل الکتاب الی أبی عبیدة فکتم الحال حیاء من خالد و خوفا من اضطراب الامور و لم یوقفه علی الکتاب حتی فتحت دمشق و کان خالد علی عادته فی الامرة و ابو عبیدة یصلی خلفه و این عذر هم مثل عذر استحیا هرگز قابلیت قبول ندارد بچند وجه اول درین عزل و نصب اگر خوف و اضطراب امور می بود حضرت خلیفه ثانی خود کی روا می داشتند که در چنین حال این عزل و نصب را بعمل آرند چه ابصریتشان بامور سیاست و نظم و نسق خلافت نزد حضرات اهل سنت مسلمست و مزیت شان درین باب بر سائر اصحاب حتی بر خلیفه اول حسب افاداتشان متضح پس تجویز صدور مثل این خطیۀ سیاسیه که سبب اضطراب امور و انحزام نظام جمهور باشد از ایشان مناسب شان حضرات اهل سنت نیست دوم آنکه اگر این عذر واقعیت می داشت بر فعل ابو عبیده حضرت خلیفه ثانی غیظ و غضب نمی فرمودند بلکه آن را استحسان می کردند حال آنکه غیظ و غضب شان برین امر صراحة در روایت واقدی وارد شده چنانچه دانستی سوم آنکه اگر فرض کرده شود که حضرت خلیفه ثانی محض بسبب غلظت و فظاظت خود بلا تامل و تفکر برین واقعه غیظ و غضب فرمودند و پی بحقیقت عذر ابو عبیده نبردند تا هم اگر این عذر واقعیتی می داشت عبد اللّه بن قرط که حامل کتاب اول خلیفه ثانی در باب عزل خالد بود و از واقعه کتمان ابو عبیده آگاهی داشت و حضرت خلیفه ثانی بمواجهه او اظهار این غیظ و غضب فرموده بودند اظهار این عذر می نمود و حضرتش را ازین تغیظ و تضجر بی محل

ص:159

بازمیداشت چهارم آنکه این عذر باطل علی الفرض و التسلیم در کتمان کتاب اول خلیفه ثانی که بدست عبد اللّه بن قرط فرستاده بودند گنجایشی دارد چه محتملست که عبد اللّه بن قرط آن را در وقتی آورده باشد که مسلمین بمحاصره دمشق مشغول باشند و در آن وقت اعلام حقیقت حال موجب ضعف و اضمحلال شان بوده باشد لیکن این عذر لا طائل در کتمان کتاب ثانی خلیفه ثانی که بعد ادراک بشارت فتح دمشق بدست عقبه بن عامر جهنی فرستاده بودند هرگز مقبول نمی تواند شد زیرا که بعد فتح دمشق و تسلط مسلمین بر آن و تاختن خالد بر توما و هربیس و معاودت ازین سریه محل اضطرابی برای امور مسلمین باقی نمانده بود لیکن ابو عبیده باز هم خالد را از حقیقت حال آگاه نکرد تا آنکه او در عالم بیخبری نامه بنام ابو بکر مشتمل بر حالات مفصله نوشت و بدست عبد اللّه بن قرط که نامه اول عزل خالد از جانب خلیفه ثانی بنام ابو عبیده آورده بود فرستاد و از همین جاست که چون خلیفه ثانی نامه خالد بنام ابو بکر دیدند رنگ رخ شان متغیر شد و از عبد اللّه بن قرط از راه تعجب درین باب مسائلت و مکالمت نموده مظهر غیظ و غضب شدید گردیدند بالجمله عذر خوف اضطراب امور که درین واقعه برای ابو عبیده تراشیده اند نفعی باو نمی رساند و گلوی او را از الزام جریمه کتمان ابدا نمی رهاند و در این جا محتملست که اولیای ابو عبیده برای او عذری دیگر بیاورند و فرمایند که هر چند خلیفه ثانی در نامه های خود ابو عبیده را بتامیر خودش و عزل خالد آگاه نموده بود لیکن ابو عبیده را از وجه عزل خالد که فسق و فجور او باشد با خبر نکرده بود و الاّ ابو عبیده درین باب تاخیر را روا نمی داشت لیکن این عذر هم درست نمی شود چه اوّلا تفریط و تاخیر در بجاآوری احکام خلیفه وقت خصوصا در امثال این امور مهمه اگر چه سبش مفهوم نشود جائز نیست پس محض عدم آگاهی ابو عبیده از وجه عزل خالد مجوز تفریط صریح و تضجیع قبیح او نمی تواند شد و ثانیا ادعای این معنی که خلیفه ثانی در نامه های خود ابو عبیده را از فسق و فجور خالد که وجه عزلش بود آگاه نکرده بود ادعای باطلیست که اقدام نمی کند بر آن مگر کسی که تواریخ معتمده و آثار مستنده را غیر ناظر و از تتبع و امعان آن خاسر و قاصر بوده باشد طبری در تاریخ خود گفته و اما ابن اسحاق فانه قال فی امر خالد و عزل عمر ایاه ما ثنا محمد بن حمید قال ثنا سلمة عنه قال انما نزع عمر خالدا فی کلام کان خالد تکلم به فیما یزعمون و لم یزل عمر علیه ساخطا و لامره کارها فی زمان أبی بکر کلّمه لوقعته یا بن نویرة و ما کان یعمل به فی حربه فلما استخلف عمر کان اول ما تکلم به عزله فقال لا یلی لی عملا ابدا فکتب عمر الی أبی عبیدة ان خالدا کذب نفسه فهو امیر علی ما هو علیه و ان هو لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو علیه ثم انزع عمامته عن راسه و قاسمه ماله نصفین

ص:160

و ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل گفته و کان اول کتاب کتبه الی أبی عبیدة بن الجراح بتولیه جند خالد و بعزل خالد لانه کان علیه ساخطا فی خلافة أبی بکر کلها لوقعته بابن نویرة و ما کان یعمل فی حربه و اول ما تکلم به عزل خالد و قال لا یلی لی عملا ابدا و کتب الی أبی عبیدة ان اکذب خالد نفسه فهو الامیر علی ما کان علیه و ان لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو علیه و انزع عمامته عن راسه و قاسم ماله و سبط ابن الجوزی در مرآة الزمان گفته و کتب عمر الی أبی عبیدة اما بعد فان اکذب خالد نفسه فهو امیر علی من معه و ان لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو ثم انزع عمامته عن راسه و قاسمه ما له نصفین و ابن کثیر دمشقی در تاریخ خود گفته ذکر ابن اسحاق ان عمر انما عزل خالد الکلام بلغه عنه و لما کان من امر مالک بن نویرة و قال لا یلی لی عملا ابدا و کتب عمر الی أبی عبیدة ان اکذب خالد نفسه فهو امیر علی ما کان علیه و ان لم یکذب نفسه فهو معزول فانتزع عمامته عن راسه و قاسم ماله نصفین ازین عبارات ظاهر شد که خلیفه ثانی در باب عزل خالد کتابی که بابو عبیده نوشته بودند در ان کتاب ابو عبیده را مامور کرده بودند که خالد را امر بتکذیب نفس خود نماید و اگر خالد نفس خود را نسبت بکذب نه دهد پس او را معزول گرداند و عمامه او را از سر او نزع کند و مال او را نصف نصف مقاسمه نماید و زیاده ازین اهتمام در اظهار فسق و فجور چه خواهد بود و ازینجا ظاهر گردید که واقدی در ذکر نامه اول خلیفه ثانی که مشتمل بر عزل خالد بود راه اجمال و اختصار پیموده است و آن را بسیاق تام که مشتمل بر الزام و اجرام خالد مرتکب آثامست وارد ننموده دوم آنکه ابو عبیده بار دیگر در باب کتمان عزل خالد مخالفت صریحه حکم خلیفه ثانی اغاز نهاده بمدارات و محامات ان خائن عظیم الخیانة امانت و دیانت تقدیری خود را بر باد فنا داده بیانش آنکه در سنه هفده از هجرت هر گاه خلیفه ثانی بشام رفتند و بعد فراغ از عزل و نصب امرای آنجا رجوع بمدینه کردند خالد بن الولید بزیردستی ابو عبیده حاکم قنسرین بود و چون او با عیاض بن غنم بسبب اوراب اموال عظیمه بدست اورد مردمان از آفاق بغرض اخذ و انتفاع قصد و انتجاع او کردند از آنجمله اشعث بن قیس نیز بود که در قنسرین نزد خالد بن الولید رسید و خالد او را ده هزار درم بخشید هر گاه این خبر قارع صماخ خلیفه ثانی گردید برید را طلب کردند و بسوی ابو عبیده کتابی نوشتند و او را مامور نمودند به اینکه خالد را ایستاده کند و او را بعمامه او مقید نماید و کلاه نیز از سرش بگیرد تا آنکه خالد اعلام نماید که این بخشش او باشعث از کجاست پس اگر گمان کند که این بخشش

ص:161

از دستبردیست که در اموال مسلمین نموده پس بتحقیق که اقرار بخیانت خود کرده و اگر گمان کند که از مال خودش هست پس بتحقیق که اسراف کرده است و در هر حال او را معزول گرداند و عمل او را بسوی خود منضم نماید و هر گاه این نامه خلیفه ثانی نزد ابو عبیده رسید خالد را بذریعه نامه خود طلب کرد بعد از آن مردم را جمع نمود و بر منبر نشست برید خلیفه ثانی بایستاد و از خالد سؤال حقیقت حال بخشش آغاز نهاد لیکن او در جواب کار بند سکوت گردید تا اینکه نوبت بتکرار و اکثار رسید و ابو عبیده درین حال ساکت و صامت بود چیزی نمی گفت حال آنکه از جانب خلیفه مامور بود که خالد را بعمامه او مقید کند و کلاه از سرش بگیرد و او را در همین حال بدارد تا آنکه او از حقیقت بخشش آگاه نماید مگر بلال که در آن وقت حاضر بود ایستاده شد و از حکم خلیفه خالد را مطلع ساخت و بنزع قلنسوه و تقیید او بعمامه نیز بپرداخت و او را بجواب دادن از حال بخشش ملجا کرد آخر الامر خالد ناچار شد و و گفت این بخشش از مال خود من بود چون حکم خلیفه همین بود که خالد تا وقت اظهار حال بخشش مقید باشد بلال بعد تحصیل جواب از خالد او را رها کرد خالد بعد این حال پر اختلال قرین تحیر ماند و نمی دانست که معزول می باشد یا غیر معزول و ابو عبیده با وصف آنکه از جانب خلیفه مامور بود به اینکه خالد را در هر حال عزل نماید مطلقا از عزلش او را اعلام و اخبار نکرد تا اینکه چون کار بطول انجامید و خالد بخدمت خلیفه نرسید حضرت شان پس بحقیقت امر بردند و تفریط و تقصیر ابو عبیده را درین باب دریافتند و بناچاری بخود خالد نوشتند که بخدمت شان حاضر آید چون خالد ازین حال آگاهی یافت بسوی ابو عبیده شد و او را بر کتمان خبر عزل خود ملامت کرد ابو عبیده گفت من نبودم که تخویف تو می کردم تا وقتی که برای آن چاره می یافتم و بتحقیق که دانسته بودم که این عزل تو را خائف می کند خالد چون این عذر مهمل ابو عبیده شنفت چار و ناچار عزم مدینه کرد و هر گاه بخدمت خلیفه ثانی رسید حضرت شان بعد تعییر و تانیب او را مصادره کردند و بکیفر کردارش رسانیدند بالجمله ازین روایت سراپا نکایت که به تفصیلش انشاء اللّه المجیب عما قریب خواهی رسید کمال مراعات و محابات ابو عبیده بن الجراح با خالد عظیم الافتضاح و عدم امتثال امر خلیفه ثانی در عزل آن خائن جانی نهایت واضح و لائحست و فضائح و قبائحی که ازین مقام برای ابو عبیده ثابت و محقق می شود بوجه مزید اتضاح محتاج تبیین و تصریح نیست و بعد درک آن در بطلان حدیث امانت ابو عبیده ریبی باقی نمی ماند حالا عبارات علمائی اعلام و نبلای عالیمقام سنیه که مخبر و مفصح از ما ذکر می باشد باید شنید ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته و فی هذه السنة اعنی سنه 17 ادرب خالد بن الولید و عیاض بن غنم فی روایة سیف عن شیوخه

ص:162

ذکر ذلک کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن أبی عثمان و أبی حارثة و المهلب قالوا و ادرب سنه 17 خالد و عیاض فسارا فاصابا اموالا عظیمة و کانا توجها من الجابیة فرجع عمر الی المدینة و علی حمص ابو عبیدة و خالد تحت یدیه علی قنسرین و علی دمشق یزید بن أبی سفیان و علی الاردن معاویة و علی فلسطین علقمة بن مجزز و علی الاهراء عمرو بن عنبسة و علی السواحل عبد اللّه بن قیس و علی کل عمل عامل فقامت مسالح الشام و مصر و العراق علی ذلک الی الیوم لم تجز امة الی اخری عملها بعد الا ان یقتحموا علیهم بعد کفر منهم فیقدموا مسالحهم بعد ذلک فاعتدل ذلک سنه 17 کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن أبی المجالد و أبی عثمان و الربیع و أبی حارثه قالوا و لما قفل خالد و بلغ الناس ما اصابت تلک الصائفة انتجعه رجال فانتجع خالدا رجال من اهل الآفاق فکان الاشعث بن قیس ممن انتجع خالدا بقنسرین فاجازه بعشرة آلاف و کان عمر لا یخفی علیه شیء فی عمله کتب إلیه من العراق بخروج من خرج و من الشام بجائزة من اجیز فیها فدعا البرید و کتب معه الی أبی عبیدة ان یقیم خالدا و یعقله بعمامته و ینزع عنه قلنسوته حتی یعلمهم من این إجازة الاشعث امن ماله امن اصابة اصابها فان زعم انها من اصابة اصابها فقد اقر بخیانة و ان زعم انها من ماله فقد اسرف و اعزله علی کل حال و اضمم إلیک عمله فکتب ابو عبیدة الی خالد فقدم علیه ثم جمع الناس و جلس لهم علی المنبر فقام البرید فقال یا خالد امن مالک اجزت بعشرة آلاف أم من اصابة فلم یجبه حتی اکثر علیه و ابو عبیدة ساکت لا یقول شیئا فقام بلال إلیه فقال ان امیر المؤمنین امر فیک بکذا و کذا ثم تناول قلنسوته فعقله بعمامته و قال ما تقول امن مالک أم من اصابة قال لا بل من مالی فاطلقه و اعاد قلنسوته ثم عممه بیده ثم قال نسمع و نطیع لولاتنا و تفخم و نخدم موالینا قالوا و اقام خالد متحیرا لا یدری أ معزول أم غیر معزول و جعل ابو عبیدة لا یخبره حتی إذا طال علی عمران یقدم ظن الّذی قد کان فکتب إلیه بالاقبال فاتی خالد ابا عبیدة فقال رحمک اللّه ما اردت الی ما صنعت کتمتنی امرا کنت احبّ ان اعلمه قبل الیوم فقال ابو عبیدة انی و اللّه ما کنت لاروعک ما وجدت لذلک بدا و قد علمت

ص:163

ان ذلک یروعک قال فرجع خالد الی قنسرین فخطب اهل عمله و ودعهم و تحمل ثم اقبل الی حمص فخطبهم و ودعهم ثم خرج نحو المدینة حتی قدم علی عمر فشکاه و قال لقد شکوتک الی المسلمین و باللّه انک فی امری غیر مجمل یا عمر فقال عمر من این هذا الثری قال من الانفال و السهمان ما زاد علی الستین الفا فلک فقوّم عمر عروضه فخرجت إلیه عشرون الفا فادخلها بیت المال ثم قال یا خالد و اللّه انک علیّ لکریم و انک الیّ لحبیب و لن تعاتبنی بعد الیوم علی شیء و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل گفته ذکر عزل خالد بن الولید فی هذه السنة و هی سنة سبع عشرة عزل خالد بن الولید عما کان علیه من التقدم علی الجیوش و السرایا و سبب ذلک انه کان ادرب هو و عیاض بن غنم فاصابا اموالا عظیمة و کانا توجها من الجابیة مرجع عمر الی المدینة و علی حمص ابو عبیدة و خالد تحت یده علی قنسرین و علی دمشق یزید و علی الاردن معاویة و علی فلسطین علقمة بن مجزز و علی الساحل عبد اللّه بن قیس و بلغ الناس ما اصاب خالد فانتجعه رجال و کان منهم الاشعث بن قیس فاجازه بعشرة آلاف و دخل خالد الحمام فتدلک بغسل فیه خمر فکتب إلیه عمر بلغنی انّک تدلکت بخمر و ان اللّه قد حرم ظاهر الخمر و باطنه و مسه فلا تمسّوها اجسادکم فکتب إلیه خالد انا فتناها دفعات غسولا غیر خمر فکتب إلیه عمر ان آل المغیرة ابتلوا بالجفاء فلا اماتکم اللّه علیه فلما فرق خالد فی الذین انتجعوه الاموال اسمع بذلک عمر بن الخطاب و کان لا یخفی علیه شیء من عمله فدعا عمر البرید فکتب معه الی أبی عبیدة ان یقیم خالد او یعقله بعمامته و ینزع عنه قلنسوته حتی یعلمکم من این اجاز الاشعث امن ماله امن مال اصابة اصابها فان زعم انه فرقه من اصابة اصابها فقد اقر بخیانة و ان زعم انه من ماله فقد اسرف و اعزله علی کل حال و اضمم إلیک عمله فکتب ابو عبیدة الی خالد فقدم علیه ثم جمع الناس و جلس لهم علی المنبر فقام البرید فسأل خالدا من این اجاز الاشعث فلم یجبه و ابو عبیدة ساکت لا یقول شیئا فقام بلال فقال ان امیر المؤمنین امر فیک بکذا و کذا و نزع عمامته فلم یمنعه سمعا و طاعة و وضع قلنسوته ثم اقامه فعقله بعمامته و قال من این اجزت الاشعث من مالک اجزت أم من اصابة اصبتها فقال بل من مالی فاطلقه و اعاد قلنسوته ثم عممه بیده ثم قال نسمع و نطیع لولاتنا و تقحم و نخدم موالینا قال و اقام خالد متحیرا لا یدری أ معزول او غیر معزول و لا یعلمه ابو عبیدة بذلک تکرمة و تفخمة فلما تاخر قدومه علی عمر ظن الذی کان فکتب الی خالد بالاقبال إلیه فرجع الی قنسرین فخطب الناس و ودعهم و رجع الی حمص فخطبهم ثم سار الی المدینة فلما قدم علی عمر شکاه و قال قد شکوتک الی

ص:164

المسلمین فباللّه انک فی امری لغیر مجمل فقال له عمر من این هذا الثراء قال من الانفال و السهمان ما زاد علی ستین الفا فلک فقوم عمر ماله فزاد عشرین الفا فجعلها فی بیت المال ثم قال یا خالد و اللّه انک و علیّ لکریم و انک الی الحبیب سوم آنکه ابو عبیده در باب اجراء حد بر شاربین خمر که مستوجبین عقاب الیم و مستحقین عتاب عظیم بودند مداهنت فظیعه و مماطلت شنیعه بعمل آورده امانت مزعومی و دیانت مفروضی خود را یکسر بکنار بوار و دمار برده تفصیل این اجمال آنکه ابو جندل و بعض دیگر از اصحاب او که حسب مزعوم اهل سنت محرز شرف صحبت رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول بودند بشرب مشعشعه شمول در شام اقدام کردند و با وصف ارتکاب این کبیرۀ موبقۀ و جریرۀ مزهقه بمخاصمه باطله و محاجۀ عاطله طریق مراد لجاج باقدام انحراف و اعوجاج سپردند ابو عبیده با وصف آنکه از کبار اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب بشمار می رفت از عهدۀ جواب احتجاج فاسد و استدلال کاسدشان نتوانست که بیرون آید ناچار از آن زرافه شوم مغلوب و مخصوم گردیده رجوع بجانب خلافت مآب نمود و عرض حال آن زمرۀ شرّاب بکتابت کتاب نمود از پیشگاه خلافت بنام ابو عبیده حکم صادر شد که ایشان را جمع نماید و بر سر مردم سؤال کند که آیا خمر حرامست یا حلال اگر گمان کنند که حلال است پس گردنهایشان را بزند و اگر اظهار کنند که حرامست اجرای حد بریشان نموده استتابت شان کند هر گاه ابو عبیده ازین حکم آگاه شد آن زمره را طلب نمود و سؤال کرد از آنجا که ادعای حلیت موجب قتل بود و اعتراف بحرمت سبب جلد لذلک بمفاد من ابتلی ببلیتین اعتراف بحرمتش کردند لیکن با این همه در محفوظ ماندن خود از اجرای حد حیلۀ عجیب و وسیلۀ غریب برانگیختند و بابو عبیده گفتند که ما را بگذار تا بدشمن جنگ کنیم اگر کشته شدیم فذلک و الاّ آنچه می خواهی با ما بکن ابو عبیده این تقریر سراسر تغریر و تشطیر سراپا تزویر ازیشان قبول نمود و ایشان را اجازت جنگ داد تا آنکه از جملۀ ایشان ابو الازور ضرار بن الازور کشته شد و دیگران که باقی ماندند محدود شدند و این صنیع شنیع ابو عبیده صراحة از قبیل تعطیل حدود اللّه است و پر ظاهرست که کسی که در عهد ولایت و حکومت خود این چنین معاملۀ قبیحه و مجاملۀ فضیحه بفساق شاربین خمر و فجار خائضین غمر نماید او هرگز حظی از امانت فی الاسلام نخواهد داشت و احدی او را مصداق

امین هذه الامه نخواهد انگاشت یا للّه و للعجب مگر مستحق این لقب جلیل و وصف جمیل بجز همچو مرتکب خیانت و مضیع امانت کسی دیگر نبود حاشا ثم حاشا و ازینجا بظهور تمام و تحقق تام واضح می گردد که حدیث امانت ابو عبیده از موضوعات باطله و مفتریات عاطلۀ قومست که همواره در صدد تخریب دین مبین و توهین شرع متین افتاده داد مظاهرت و موازرت هر غادر خائن آثم کاذب داده اند حالا روایات این واقعۀ مخزیه و اخبار این خطۀ مرویه باید شنفت و بر مساعی جمیلۀ کبار سنیه که در کتمان مطاعن و ستر مشائن اسلاف خود بذل نموده اند آفرینها باید گفت ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ خود در احداث

ص:165

سنه ثمانی عشره گفته کتب الی السری یقول ثنا شعیب عن سیف عن الربیع و أبی المجالد و أبی عثمان و أبی حارثة قالوا و کتب ابو عبیدة الی عمران نفرا من المسلمین اصابوا الشراب منهم ضرار و ابو جندل فسالناهم فتأولوا و قالوا خیرنا فاخترنا قال فهل انتم منتهون و لم یعزم علینا فکتب إلیه عمر فذلک بیننا و بینهم فهل انتم منتهون یعنی فانتهوا و جمع الناس فاجتمعوا علی ان یضربوا فیها ثمانین جلدة و یضمنوا الفسق و من تاول علیها بمثل هذا فان أبی قتل فکتب عمر الی أبی عبیدة ان ادعهم فان زعموا انها حلال فاقتلهم و ان زعموا انها حرام فاجلدهم ثمانین فبعث إلیهم فسالهم علی روس الناس فقالوا حرام فجلدهم ثمانین ثمانین وحد القوم و ندموا علی لجاجتهم و قال لیحدثن فیکم یا اهل الشام حادث فحدثت الرمادة کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن عبد اللّه بن شبرمة عن الشعبی بمثله کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن عبید اللّه بن عمر عن نافع قال لما قدم علی عمر کتاب أبی عبیدة فی ضرار و أبی جندل کتب الی أبی عبیدة فی ذلک و امره ان یدعو بهم علی رؤس الناس فیسألهم احرام الخمر أم حلال فان قالوا حرام فاجلدهم ثمانین جلدة و استتبهم و ان قالوا حلال فاضرب اعناقهم فدعا بهم فسألهم فقالوا بل حرام فجلدهم فاستحیوا فلزموا البیوت و وسوس ابو جندل فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل قد وسوس الا ان یاتیه اللّه علی یدیک بفرج فاکتب إلیه و ذکره فکتب إلیه عمر و ذکره فکتب إلیه من عمر الی أبی جندل ان اللّه لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء فتب و ارفع راسک و ابرز و لا تقنط فان اللّه عز و جل یقول یا عِبادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ فلما قراه علیه ابو عبیدة تطلق و اسفر عنه و کتب الی الآخرین بمثل ذلک فبرزوا و کتب الی الناس علیکم انفسکم و من استوجب التغییر فغیروا علیه و لا تعیّروا احدا فیغشو فیکم البلاء کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن محمد بن عبد اللّه عن عطاء نحوا منه الا انه لم یذکر انه کتب الی الناس الا یعیروهم و قال قالوا جاشت الروم دعونا لغزوهم فان قضی اللّه لنا الشهادة فذلک و الا عمدت للذی ترید فاستشهد ضرار بن الازور فی قوم و بقی الآخرون فحدّوا و قال ابو الزهراء القشیری فی ذلک الم تر ان الدهر یعثر بالفتی

عن الصهباء یوما بصابر رماها امیر المؤمنین بحتفها فخلانها یبکون حول المعاصر

و ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی در کتاب الفبا در ذکر خمر گفته و شربها قوم فی الاسلام قبل تحریمها فلما انزل تحریمها بادروا فی الاوان الی کسر الاوان و الی شق الزقاق و سفک ما فیها فی الزقاق و منهم ایضا من شربها متاولا

ص:166

قول اللّه تعالی لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فشربها ابو جندل و اسمه العاصی بن سهیل و شربها معه ابو الازور و ضرار بن الخطاب و هو بالشام فکتب ابو عبیدة بن الجراح بذلک الی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهم فامره ان یحدّهم فلما جاء الکتاب بذلک قالوا لابی عبیدة دعنا نلق العدو فان قتلنا فذاک و الا حددتمونا فلقوا العدو فقتل ابو الازور و حد الآخران و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه القرطبی المعروف بابن عبد البر در کتاب الاستیعاب در ترجمۀ ابو جندل گفته و ذکر عبد الرزاق عن ابن جریج قال اخبرت ان ابا عبیدة بالشام وجد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا الآیة کلها فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب عمران الذی زیّن لابی جندل الخطیه زین الخصومة فاحددهم قال ابو الازور أ تحدوننا قال ابو عبیدة نعم قال فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقی ابو جندل و ضرار و ابو الازور العدو فاستشهد ابو الازور و حدّ الآخران و ابو الحسن علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه بترجمۀ ابو جندل گفته و ذکر عبد الرزاق عن ابن جریج قال اخبرت ان ابا عبیدة بالشام و جد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ الآیة کلها فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب إلیه عمر الذی زین لابی جندل الخطیئة زین له الخصومه فاحددهم فقال ابو الازور أ تحدوننا قال ابو عبیدة نعم قال ابو الازور فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقی ابو الازور و ضرار و ابو جندل العدو فاستشهد ابو الازور و حد الآخران و احمد بن علی بن محمد العسقلانی المعروف بابن حجر در اصابه بترجمۀ ابو الازور گفته قال عبد الرزاق فی مصنفه عن ابن جریج اخبرت ان ابا عبیدة بالشام یعنی لما کان امیرا علیها وجد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ الآیة کلها و کتب ابو عبیدة الی عمر یخبره بان ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب عمر إلیه الذی زین لابی جندل الخطیئة زین له

ص:167

الخصومة فاحددهم فقال ابو الازور ان کنتم تحدونا فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقوا العدو فاستشهد ابو الازور و حد الآخران انتهی و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عروة بن الزبیر قال شرب عبد بن الازور و ضرار بن الخطاب و ابو جندل بن سهل بن عمر بالشام فاتی بهم ابو عبیدة بن الجراح فقال ابو جندل و اللّه ما شربتها الا علی تاویل انی سمعت اللّه یقول لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فکتب ابو عبیدة الی عمر بامرهم فقال عبد اللّه بن الازور انه قد حضرنا عدونا فان رأیت ان تؤخرنا الی ان نلقی عدونا غدا فان اللّه اکرمنا بالشهادة کفاک ذاک و لم تقمنا علی جزائه و ان نرجع نظرت الی ما أمرک به صاحبک فامضیته قال ابو عبیدة فنعم فلما التقی الناس قتل عبد بن الازور شهیدا فرجع الکتاب کتاب عمران الذی اوقع ابا جندل فی الخطیئة قد تهیأ له فیها بالحجة و إذا اتاک کتابی هذا فاقم علیهم حدهم و السّلام فدعا بهما ابو عبیدة فحدهما و ابو جندل له شرف و لابیه فکان یحدث نفسه حتی قیل انه قد وسوس فکتب ابو عبیدة الی عمر اما بعد فانی قد ضربت ابا جندل حده و انه حدث نفسه حتی خشینا علیه انه قد هلک فکتب عمر الی أبی جندل اما بعد فان الذی اوقعک فی الخطیئة قد جرت علیه التوبة بسم الله الرحمن الرحیم حم تَنْزِیلُ اَلْکِتابِ مِنَ اَللّهِ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ غافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِیدِ اَلْعِقابِ ذِی اَلطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ فلما قرأ کتاب عمر ذهب ما کان به کانما انشط من عقال (ق) چهارم آنکه ابو عبیده چون بر سر امارت جنود شام رسید چنان سرخوش نشئۀ زعامت اهل اسلام گردید که در باب اهل حمص که از جملۀ مصالحین و موادعین و معاهدین و مسالمین با مسلمین بودند بی تامل و تجرح ارادۀ اخراج و ازعاجشان از بلد نمود و باظهار این قصد خداج علی رؤس الاشهاد مسلک عدوان بخطوات لداد پیمود و پر ظاهرست که نقض عهد غدر و خیانتی می باشد که در جمیع ادیان آن را محظور و ممنوع داشته اند و اهل ایمان و ایقان آن را بیش از همه فظیع و شنیع انگاشته پس کسی که درین امر غیر هین تجاسر بین بر روی کار آرد و علی الاعلان بلا تستر و کتمان ارادۀ چنین اعتداد طغیان کرده داغ افتضاح بر ناصیۀ خویش گذارد آیا می توان گفت که او العیاذ بالله باب مدینۀ علم در امانت فی الاسلام و نائل لقب امین الامه از حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بوده هل هذا الا بهت ظاهر لا یقدم علیه الا وقح مجاهر ابو اسماعیل محمد بن عبد اللّه الازدی البصری در کتاب فتوح الشام زیر عنوان جمع الروم للمسلمین بعد ان اخرجهم المسلمون من الشام گفته فلما جاء ابا عبیدة خبرهم و عددهم و کثرتهم و ما اقبلوا به من غیرهم ممن کان علی دینهم و طاعتهم

ص:168

من الجنود رای الا یکتم ذلک المسلمین و ان یستشیرهم فیه لینظر ما یئول إلیه رای جماعتهم فدعا رؤس المسلمین و ذوی الهیئة و الصلاح منهم ثم قام فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال اما بعد فان اللّه عز و جل و له الحمد قد ابلاکم ایها المؤمنون فاحسن البلاء عندکم و صدقکم الوعد و اعزکم بالنصر و اراکم فی کل موطن ما تسرّون به و قد سار إلیکم عدوکم من المشرکین بعدد کثیر و نفروا إلیکم فیما حدثنی عیون نفیر الروم الاعظم فجاءوکم برا و بحرا حتی خرجوا الی صاحبهم بانطاکیه ثم قد وجه إلیکم ثلثة عساکر فی کل عسکر منها ما لا یحصیه الا اللّه من البشر و قد احببت الا اغرّکم من انفسکم و ان لا اطوی عنکم خبر عدوکم ثم تشیرون علی برایکم و اشیر علیکم برای فانما انا کاحدکم فقام یزید بن أبی سفیان فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال له نعم ما رأیت رحمک اللّه إذ لم تکتم عنا ما اتاک من عدونا و انا مشیر علیک فإن کان صوابا فذاک ما نویت و ان لم یکن الرأی غیر ما اشیر به فانی لا اعتمد غیر ما یصلح المسلمین اری ان تعسکر علی باب مدینة حمص بجماعة المسلمین و تدخل النساء و الابناء و الاولاد داخل المدینة ثم تجعل المدینة فی ظهورنا ثم تبعث الی خالد بن الولید فیقدم علیک من دمشق و تبعث الی عمرو بن العاص فیقدم علیک من الاردن و ارض فلسطین فتلقاهم بجماعة من معک من المسلمین و قام شرحبیل بن حسنه فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال اما بعد فان هذا مقام لا بد فیه من النصیحة للمسلمین و ان خالف الرجل منا اخاه فانما علی کل امرئ منا ان یجهد نفسه و رایه للمسلمین فی النصیحة و انا الان فقد رأیت غیر ما رأی یزید و هو و اللّه عندی من الناصحین لجماعة المسلمین و لکن لا اجد بدّا من ان اشیر علیکم بما اظنه خیرا للمسلمین انی لا اری ان تدخل ذراری المسلمین مع اهل حمص و هم علی دین عدونا هذا الذی اقبل إلینا من المشرکین و لا امن ان وقع بیننا و بینهم من الحرب ما نتشاغل به ان ینقضوا عهدنا و ان یثبوا علی ذرارینا فیتقربون بهم الی عدونا فقال له ابو عبیدة ان اللّه قد اذلّهم لکم و سلطانکم احب إلیهم من سلطان عدوکم و اما إذ ذکرت ما ذکرت و خوفتنا ما خوفتنا فانی اخرج اهل المدینة منها و انزلها عیالنا و ادخل رجالا من المسلمین فیقومون علی سورها و ابوابها و نقیم نحن بمکاننا هذا حتی یقدم علینا اخواننا فقال له شرحبیل انه لیس لک و لا لنا معک ان نخرجهم من دیارهم و قد صالحناهم علیها و علی اموالهم الا فخرجهم منها و محمد بن خاوند شاه بن محمود در روضة الصفا در ذکر واقعۀ مذکوره آورده چون عزیمت لشکر روم و

ص:169

کثرت عدد ایشان بسمع شریف ابو عبیده بن الجراح رسید اندیشناک شده با اهل کیاست و دانش در باب اقامت و انتقال و ثبات و ارتحال مشورت فرمود یزید بن أبی سفیان گفت صواب آنست که متعلقان خود را در شهر حمص گذاشته خود بیرون رویم و ظاهر شهر را معسکر ساخته باستحضار لشکر دمشق و فلسطین و اردن فرمان دهیم و چون سپاه مجتمع گردد با دلی قوی و املی فسیح روی بقلع و قمع دشمنان نهیم شرحبیل بن حسنه گفت گذاشتن اهل و عیال در شهر و اعتماد نمودن بر ترسایان مصلحت نیست چه می شاید که ایشان نقض عهد نموده بهنگام فرصت متعلقان ما را بهم کیشان خود سپارند ابو عبیده گفت بر سکان قلعه اعتماد نیست ایشان را از حصار بیرون کنیم تا مردم ما مطمئن و آسوده خاطر باشند شرحبیل گفت که این صورت خلاف پیمان اهل اسلامست چه ما با جماعتی عهد کرده ایم که ایشان را از مساکن اخراج نکنیم و جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب در ذکر همین واقعه گفته و چون این خبر بسمع ابو عبیده رسید فی الحال امر باحضار امرا و سرداران لشکر خود فرمود و با ایشان در ان باب مشاوره نمود هر کس سخنی که بخاطرش می رسید و او را صواب می نمود بموقف انها می رسانید یزید بن أبی سفیان گفت رای من آنست که نامۀ باطراف و اکناف بلاد شام که در تصرف ماست نویسی تا جیوش اسلامیه خود را معد و آماده ساخته بنزد ما گرد آیند و نسا و صبیان و اهل و عیال خود را در شهر حمص بگذاریم و خود در مقابلۀ دشمن ایستاده مقاتله نمائیم شرحبیل بن حسنه گفت این رای اگر چه برای صلاح مسلمانان زدۀ اما خالی از فسادی نیست حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء چه مقررست که ما چون با رومیان که در ملت و مذهب موافق حمصیان باشند آغاز مقاتله و محاربه نمائیم ایمن نتوانیم بود از آنکه حمصیان بنابر توافق مذهب و ملت و تقادم مخالطت و صحبت که با رومیان دارند غدری نمایند و عذری بشکنند و زنان و اهل و عیال ما را بدست دشمنان باز دهند چه صلح ایشان با ما بحسب ضرورت واقع شده بر آن چندان اعتمادی نتوان کرد با دشمن من دوست چو بسیار نشست با دوست نشایدم دگر بار

نشست پرهیز از ان عسل که با زهر آمیخت بگریز از آن مگس که با مار نشست

ابو عبیده گفت اهل حمص را یارای آن نباشد که چنین عذری با ما بجا آرند چه ایشان بر قوت و قدرت ما واقف اند و خوفی عظیم از ما در دلهای ایشان استیلا یافته اما چون تو ما را ازین امر تخویف نمودی رعایة للحزم رفع این توهم باید کرد فظن بسائر الاشیاء شرا*و لا تامن علی سر فوادا بد نفس مباش بد گمان باش*و از فتنه و مکر در امان باش بد مصلحت آنست که اهالی حمص را از منازل و اوطان ایشان ازعاج و اخراج کنیم نسا و ذراری خویش بجای ایشان ساکن گردانیم و جمعی را از مسلمانان برای محافظت و حراست حصار نزد ایشان بگذاریم شرحبیل گفت چگونه عهدی که با ایشان بسته ایم نقض نمائیم و ایشان را بعد از اقرار آنکه از مسکن و وطن مالوفشان بیرون نکنیم اخراج کنیم و ارتکاب خلاف امر اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا نموده از

ص:170

تهدید

لا دین لمن لا عهد له نیندیشیم*و لا تغدوا إذا عاهدت عهدا*فان الغدر صاحبه ذلیل*مبادا که باشی تو پیمانشکن*که خاکست پیمان شکن را کفن*انتهی کلام صاحب روضة الاحباب پنجم آنکه ابو عبیده برای تطییب خاطر بعض کفار لئام تجویز کرده که صورت مجسّمه او بسازند و از آن چشم را براندازند تا مکافات فعلی که از بعض مسلمین با مجسمه ملک روم بغیر تعمد مردم سرزده بود بعمل آید و تلافی غدر موهوم که در مزعوم آن زرافه شوم ارتکاز یافته بود رخ نماید و در کمال ظهورست که عمل تمثال ذی روح از اجسام بلا شبهه امر محظور و حرامست و اهانت امیر لشکر اسلام بکندن چشم که مدّ نظر آن اغثام طعام بود علاوه بر آن پس حضرات سنّیه را که دلدادۀ عظمت اصحاب می باشند انصاف باید کرد که تجویز چنین فعل منکر که مشتمل بر محظورین بود ایا کار امین امتست یا کسی دیگر و ایا مجوز این چنین تعییر و تحقیر قابل تلقیب باین لقب خطیرست یا مستحق عذل و تعییر وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ قال الواقدی فی فتوح الشام عن ملتمس بن عامر قال کنا فی بعض الغارات إذ نظرت الی العمود علیه صورة الملک هرقل فعجبنا منه و جعلنا نحوم حوله و نحن نلعب بخیولنا و نعلمها الکر و الفر و کان بید أبی جندله قناة تامة فقرب به فرسه من الصورة و هو لا یرید ذلک و هو غیر معتمد ففقأ عین الصورة و کان قوم من الروم من غلمان صاحب قنسرین یحفظون المود فرجع بعضهم الی البطریق و حدثه بذلک فدفع صلیبا من الذهب الی بعض اصحابه و سلم إلیه مائة فارس من اعلام الروم علیهم الدیباج و فی اوساطهم المناطق المزخرفة و امر اصطخر ان یصیر معهم و قال له ارجع الی امیر العرب و قل له غدرتم بنا و لم تفوا بذمتکم و من غدر خذل فاخذ اصطخر الصلیب و سار مع المائة حتی اشرف علی أبی عبیدة فلما نظر المسلمون الی الصلیب و هو مرفوع اسرعوا إلیه و نکسوه و وثب ابو عبیدة و استقبلهم و قال من انتم قال اصطخر انا رسول إلیک من صاحب قنسرین و قد غدرتم و نقضتم قال ابو عبیدة و ما سبب نقضنا لصلحکم و من نقض قال نقضه الذی فقأ عین ملکنا فقال ابو عبیدة و حق رسول اللّه ما علمت بذلک و سوف أسأل عن ذلک قال ثم نادی ابو عبیدة فی العرب یا معاشر العرب من فقأ عین التمثال فلیخبرنا عن ذلک قال ابو جندلة بن سهیل بن عمر و انا فعلت ذلک من غیر تعمد فما الذی یرضیک منا قالت الاعلاج لا نرضی حتی تفقأ عین ملککم یریدون بذلک لینظروا الی وفاء ذمة المسلمین فقال ابو عبیدة فها انا اصنعوا بی مثل ما صنع بصورتکم قالوا لا نرضی بذلک و لا نرضی الا بملککم الاکبر الذی یلی العرب کلها قال ابو عبیدة ان عین ملکنا امنع من ذلک قال و غضب مسلمون إذ ذکر و اعین عمر رضی اللّه عنه و هموا بقتلهم فنهاهم

ص:171

ابو عبیدة عن ذلک فقال المسلمون نحن دون امامنا نفدیه بانفسنا و نفقأ عیوننا دونه فقال اصطخر عند ما نظر الی المسلمین قد هموا بقتله لا نفقأ عینه و لا عیونکم لکن نصور صورة امیرکم علی عمود و یصنع به مثل الذی صنعتم بصورة ملکنا فقال المسلمون ان صاحبنا ما صنع ذلک الا من غیر تعمد و انتم تریدون العمد فقال ابو عبیدة مهلا یا قوم فاذا رضی القوم بصورتی فانا اجیبهم الی ذلک لا نغدر و لا یتحدث القوم انا عاهدنا ثم غدرنا فان هؤلاء القوم لا عقل لهم ثم اجابهم ابو عبیدة الی ذلک قال فصورت الروم مثل صورة أبی عبیدة علی عمود له عینان من الزجاج فاقبل رجل منهم حنقا وفقا عین الصورة برمحه ثم رجع اصطخر الی صاحب قنسرین فاخبره بذلک فقال لقومه بهذا الامر تم لهم ما یریدون ششم آنکه ابو عبیده وقتی که با اهل قنسرین مصالحه کرده بود و در حمص اشتغال بغارتگری می نمود خلیفه ثانی نسبت باو ظنون متعدده آغاز نهادند و بلا تحرج و تاثم بخاطر خطیر خود راه دادند که جبن ابو عبیده را در رسیده و او بسوی قعود عن الجهاد مائل گردیده پس بنا بر این نامه وعیدآمیز و کتابی عبرت انگیز مشتمل بر زجر و ملام آن امیر جنود اسلام روانه ساختند و لوای تثریب و تقریع آن حلیف تفریط و تضجیع بی محابا برافراختند و چون این کتاب سراسر عتاب باو واصل گردیده از ادراک تهدید خلافت مآب مسلک ندامت گزید و پر ظاهرست که اگر ابو عبیده بنص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امین این امت می بود هرگز خلافت مآب را جائز نبود که ظن ظنون بان ذو فنون نمایند و وادی تعییر و تانیب و تشویر و تثریب او بی تامل پیمایند و او را از جمله تارکین فرض جهاد و ناکبین طریق رشد و سداد دانند و بچنین خطیه عظمی و طامۀ کبری او را منسوب گردانند واقدی در فتوح الشام گفته فقام ابو عبیدة علی حمص یغار یمینا و شمالا ینتظر خروج السنة ثم ینظر ما یفعل بعد ذلک و ابطأ خبر أبی عبیدة علی عمر رضی اللّه عنه إذ لم یر له کتابا و لا فتحا فانکر ذلک من امره و ظن به الظنون و حسب انه قد داخله جبن و رکن الی القعود عن الجهاد فکتب إلیه بسم الله الرحمن الرحیم الی أبی عبیدة بن الجراح سلام علیکم فانی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلی علی نبیه و أمرک بتقوی اللّه و احذرک معصیته و انهاک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فی کتابه قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ الآیة و صلّی اللّه علی خاتم النبیین و نفذ الکتاب إلیه فلما قرأه علی المسلمین علموا انه یحرضهم علی الجهاد ندم ابو عبیده علی ما صالح اهل قنسرین و لم یبق احد من المسلمین الا من بکی من کتاب عمر رضی اللّه عنه هفتم آنکه ابو عبیده در مخالفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب چنان سرگرم گشته بود که با وصف امر آن جناب تقلیل خدام و دوابّ بحدی اکثار در احراز این دو چیز بنمود که خانه او از عبید و رقیق و مربط و از دواب

ص:172

و خیول ممتلی گشت و خود او بوجه ارتکاب این مخالفت صریحه و مشاقت فضیحه از لقای آن جناب بروز قیامت خوف و هراس داشت و برین سوء حال بخیال خسران مآل گریه و بکا می کرد و در نهایت اتضاحست که چنین کسی که در جمع متاع فانی معاندت واضحه با حکم خاص رسول ربانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السبع المثانی نماید و در خیبت و خسار و بتاب و تبار خود باقصی المراتب افزاید ایا می شود گفت که او بمرتبۀ رفیعه امانت فی الاسلام و اصل و لقب امین الامه او را حاصل بود ما هذا الا رغم الجاحدین الذین لا یؤمنون و ذلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ لا یوقنون احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا ابو المغیرة ثنا صفوان بن عمرو ثنا به حسبه مسلم بن اکیس مولی عبد اللّه بن عامر عن أبی عبیدة بن الجراح قال ذکر من دخل علیه فوجده یبکی فقال ما یبکیک یا ابا عبیدة فقال یبکینی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکر یوما ما یفتح اللّه علی المسلمین و یفیء علیهم حتی ذکر الشام فقال ان ینسانی اجلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلاثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یرد علیهم و حسبک من الدواب ثلاثة دابّة لرجلک و دابّة لثقلک و دابّة لغلامک ثم هذا انا انظر الی بیتی قد امتلا رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ دوابّ و خیلا فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد اوصانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان احبکم الی و اقربکم منی من لقینی علی مثل الحال الذی فارقنی علیها و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب الریاض النضرة گفته

روی احمد فی مسندة ان ابا عبیدة دخل علیه انسان و هو یبکی فقال ما یبکیک یا ابا عبیدة فقال یبکینی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ذکر یوما ما فتح اللّه علی المسلمین حتی ذکر الشام فقال ان تعش فی اهلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلاثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یرد علیهم و حسبک من الدواب ثلثة دابة لرجلک و دابة لثقلک و دابة لغلامک ثم انا انظر الی بیتی قد امتلأ رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ خیلا و دواب فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد اوصانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان احبکم الیّ و اقربکم منی من لقینی علی الحال الذی فارقنی علیها و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی عبیدة بن الجراح ان رجلا دخل علیه فوجده یبکی فقال له ما یبکیک یا ابا عبیدة قال یبکینی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرنا یوما ما یفتح اللّه علی المسلمین و یفیء علیهم حتی ذکر الشام فقال ان ینسأ اللّه فی اجلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یردّ علیهم و حسبک من الدواب ثلاثة دابة لرجلک و دابة لثقلک و دابّة لغلامک ثم هذا انا انظر الی

ص:173

بیتی قد امتلأ رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ خیلا و دواب فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد عهد إلینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال ان احبکم الی و اقربکم منی من لقی علی مثل الحال التی فارقنی علیها کر (أی اخرجه ابن عساکر فی تاریخه) ایضا و از غرائب تدلیسات و عجائب تلبیسات حضرات سنیه اینست که با وصف این چنین انهماک ابو عبیده در جمع زخارف دنیای فانیه برای اثبات زهد خشک او بعض روایات واضحة البطلان جالبة الهوان وضع کرده اند که آثار اختلاق و افترا و مخائل افتعال و اجتراء از آن بر ناظر بصیر نهایت واضح و مستنیرست محب طبری در کتاب الریاض النضره گفته ذکر زهده عن عروة بن الزبیر قال لما قدم عمر بن الخطاب الشام تلقاه امراء الاجناد و عظماء اهل الارض فقال عمر این اخی قالوا من قال ابو عبیدة قالوا یاتیک الان فلما اتاه نزل فاعتنقه ثم دخل علیه بیته فلم یر فی بیته الا سیفه و ترسه و رحله فقال له عمر الا اتخذت ما اتخذ اصحابک فقال یا امیر المؤمنین هذا یبلغنی المقیل اخرجه فی الصفوة و الفضائلی و زاد بعد قوله یاتیک الان فجاء علی ناقة مخطومة بحبل و فی روایة ان عمر قال له اذهب بنا الی منزلک قال و ما تصنع ما ترید الا ان ینغص عیشک علی قال فدخل منزله فلم یر شیئا قال این متاعک فانّی ما اری الا لبدا و صحفة و سیفا و انت امیرا عندک طعام فقام ابو عبیدة الی جونة فاخذ منها کسرات فبکی عمر فقال له ابو عبیدة قد قلت لک سینغص عیشک علی یا امیر المؤمنین یکفیک ما یبلغک المقیل فقال عمر غرّتنا الدنیا کلنا غیرک یا ابا عبیدة و بکمال وضوح ظاهرست که هر گاه جد و جهد ابو عبیده در جمع متاع زندگانی و گردآوری زینت سرای فانی بحدی رسیده باشد که ارشاد خاص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مانع و رادع او ازین تهمت سیئه نشود کی باور توان کرد که این چنین روایات که محب طبری ذکر کرده حظی از صحت دارد و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه محب طبری در ایراد روایت آخره راه تجوز رفته و در جوش اثبات زهد ابو عبیده از ثبوت اغترار دیگر اصحاب بدنیای سریعة الذهاب خبری نگرفته چه از کلام حضرت خلیفۀ ثانی که در آخر این روایت آورده اند صراحة واضح و نمایانست که غیر از ابو عبیده دیگران همه بخدائع دار الغرور مغرور گردیدند و بجز او جمله ایثار زبرج دار ناپایدار گزیدند و این معنی چنانچه می بینی مخبر از قدح عظیم و جرح فخیم در خود خلافت مآب و سائر اصحابست و کسی که در اطرای ابو عبیده راضی باین خطب فادح و طعن قادح بوده باشد مصداق بنی قصر او هدم مصرا خواهد بود و از کمال مجازفت و رقاعت و نهایت مماذقت و خلاعت خود کشف خواهد نمود رابعا آنچه عاصمی ادعا کرده بعد تسلیم این حدیث موضوع نیز حاصل شدنی نیست زیرا که مخصوص بودن ابو عبیده بامانت اگر معنی آن اینست که بجز ابو عبیده دیگری از اصحاب جناب رسالت مآب

ص:174

صلّی اللّه علیه و آله و سلم وصف امانت نداشت پس بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست و غالبا احدی از اهل اسلام باین معنی رضا نخواهد داد و اگر مراد از مخصوص بودن ابو عبیده بامانت اینست که امانت او بیش از امانت دیگر اصحاب بود پس این معنی نیز ظاهر البطلان و واضح الهوانست زیرا که هرگز عقل عاقل از مسلمین باور نمی توان کرد که امانت ابو عبیده العیاذ بالله بر امانت نفس رسول امین جناب امیر المؤمنین علیه و آله سلام اللّه رب العالمین یا بر امانت دیگر اصحاب اطیاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثل سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار رضوان اللّه علیهم زیادت داشت و همچنین مشکلست که اهل سنت بمقابلۀ اهل حق بصراحت اعتراف نمایند که ابو عبیده از حضرت شیخین زیاده تر امین بود گو محتملست که نسبت بخلیفۀ ثالث که خیاناتشان در اموال خدا و حقوق مسلمین طشت از بام افتاده می باشد معترف گردند و هر گاه حال بر چنین منوال است و مزیت ابو عبیده در صفت امانت بر سائر اصحاب مسلّم نیست چگونه صحیح خواهد شد که او را العیاذ بالله باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در امانت گردانند و یکی از ابواب مدینۀ علم دانند خامسا قول عاصمی و الامانة لا تؤدّی الا بالعلم ممنوعست زیرا که قطع و یقینست که بسیاری از عوام اهل اسلام ادای امانت می نمایند حال آنکه بهرۀ از علم ندارند بلکه شکی نیست در این که بسیاری از کفار نیز ادای امانت می کنند و بعدشان از علم اوضح و اظهرست پس بعد تسلیم مؤدی امانت بودن ابو عبیده از کجا ثابت توان کرد که ادای امانت از ابو عبیده بوجه علم صورت می گرفت سادسا قطع نظر ازین همه کرده می گوئیم که اگر ابو عبیده باب مدینۀ علم می بود در امانت لابد ازو اخبار و آثار امانت بامت می رسید و احکام و اوامر آن بذریعۀ او منقول و ماثور می گردید بلکه می بایست که کل آن و اقلا شطر وافر و جزو اعظم آن از طریق ابو عبیده مروی شود لیکن چون احادیثی که متعلق باحکام امانت بوده باشد بنهج مذکور ازو ماثور نگردید و احدی از اهل سنت ادعا نکرده که احکام و اوامر امانت در مذهب اهل سنت ماخوذ از ابو عبیده است لهذا معلوم شد که ادعای عاصمی درین باب بعید از حق و صواب بلکه عین خطای مورث تبابست سابعا اگر گیریم که از ابو عبیده با وصف بابیت او در امانت بوجه من الوجوه احکام و اوامر امانت علی النهج المذکور ماثور نشد لیکن کم از کم ظهور اعلام و آثار امانت از افعال ابو عبیده که دلیل بابیت او در امانت بوده باشد لازم بود حال آنکه از سیرت ابو عبیده اعلام و آثار امانت که دلیل بابیت او باشد پیدا نیست و من ادعی فعلیه الاثبات بروایات الثقات الاثبات ثامنا اگر ازین هم درگذریم پس آیا کسی که باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در امانت بوده باشد برای او لازم نیست که دامن او از تلوث بخیانت بری و وجود او از لباس مهانت عری بوده باشد بلی و اللّه لیکن اگر در سیرت ابو عبیده نیک بنگری و تعمق را کارفرما شوی بلکه اگر بنظر غیر غائر هم ببینی دلائل خیانت و مخائل مهانت او بسیار از بسیار بتو مشهود خواهد افتاد و قد اریناک شطرا منها عما قریب فخذها اخذ خبیر اریب بالجمله بودن ابو عبیده

ص:175

باب مدینۀ علم چنانچه مزعوم مشوم عاصمیست در نهایت بطلان و فساد و غایت انحزام و انهدادست

نفی باب مدینه علم بودن أبوذر غفاری

اما آنچه عاصی در آخر کلام خود در باب برگزیدۀ جناب باری حضرت أبی ذر غفاری افاده نموده پس متعلق بآن چند امر قابل بیانست اول آنکه مقتضای سیاق کلام عاصمی چنانچه بر ارباب الباب محتجب نیست آن بود که او حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه را مثل دیگر اصحاب بابی از ابواب مدینۀ علم قرار می داد لیکن ظاهر کلام او ثم قال لابی ذر فی غیر هذا الحدیث

من أراد ان ینظر الی بعض زهد عیسی فلینظر إلیه فینبغی ان یکون له باب فی الزهد من تلک المدینة دلالت بر آن دارد که نزد او حاصل بودن بابی در زهد از مدینۀ علم برای حضرت أبی ذر سزاوارست نه آنکه حضرت أبی ذر خود باب مدینۀ علم در زهد بوده باشد پس اگر فی الواقع مقصود عاصمی همینست که در حق حضرت أبی ذر ثابت نماید که در زهد بابی از مدینۀ علم برای شان مفتوح بود و باین سبب آن جناب در زهد مرتبه عالیه داشت نه آنکه آن حضرت خود باب مدینۀ علم در زهد باشد پس این معنی هرگز منافی مطلوب اهل حق نیست چه ایشان علو مرتبه حضرت أبی ذر را در جملۀ صفات ایمان خصوصا در زهد بکمال اذعان تسلیم می کنند و می دانند که چون حضرت أبی ذر حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب

فمن أراد العلم فلیأت الباب اتیان مدینۀ علم من قبل الباب نموده بودند و در جملۀ امور اتباع و اقتفای آثار باب حقیقی مدینۀ علم اعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمودند لهذا ایشان را در تمامی صفات ایمان عموما و در صفت زهد خصوصا ذروۀ عالیه حاصل بود و آثار نهایت زهد و ورع آن جناب که بنهج خاص در زمان خلیفۀ ثالث اهل سنت حضرت عثمان غنی جلوه گر گردیده است در کتب اخبار و آثار مسطور و مزبورست و شعاشع تذکار آن هنوز عیون سنیه را خیره و زمین و زمان را در انظار این حضرات تیره می گرداند و اگر مقصود عاصمی ازین کلام نه اینست که مذکور شد بلکه می خواهد که بودن حضرت أبی ذر باب مدینۀ علم در زهد ثابت گرداند و تغییر اسلوب عبارت محض برای تفنن کرده است و مطلوب او از حصول باب زهد برای حضرت أبی ذر رض باب بودن آن حضرتست در زهد علی سبیل المجاز پس فی الحقیقة محل کلامست زیرا که اولا چون مدینۀ علم ذات قدسی سمات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات می باشد و عظمت و جلالت این مدینه بحدی رسیده است که عقل بشری از ادراک کنه آن عاجز و قاصرست لهذا هرگز کار اهل ایمان نیست که احدی از اصحاب آن جناب را و لو کان کثیر الفضائل و السوابق معظما بین الانام و الخلائق بی توقیف صریح و تنصیص صحیح خود آن جناب باب این مدینه قرار دهند پس عزم عاصمی که جناب أبی ذر رض را از ابواب مدینۀ علم قرار دهد هرگز نزد ارباب معرفت ممدوح و محمود نخواهد بود ثانیا باب مدینۀ علم بودن شرفیست که مثبت عصمت می باشد کما دریت فیما سبق و هر چند عظمت و جلالت حضرت أبی ذر رض مسلم فریقینست لیکن احدی از علمای اهل اسلام قائل بعصمت آن حضرت نشده پس چگونه اقدام عاصمی بر اثبات بودن حضرت أبی ذر رض باب مدینۀ علم مستحسن خواهد شد ثالثا عظمت و جلالت و رفعت و نبالت حضرت

ص:176

أبی ذر رضوان اللّه علیه اگر چه مسلم قاطبۀ اهل اسلامست لیکن ظاهرست که این همه شرف و کرامت ایشان را از بارگاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حاصل شده و هرگز عظمت و جلالتشان بحدی نرسیده است که با وجود مسعود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد شوند و باب مدینه چنانچه در نهایت ظهورست متحد با مدینه می باشد پس اقدام بر اثبات این معنی که حضرت أبی ذر باب مدینه علم بود یقینا داخل جسارتست و کار ارباب معرفت و نصفت نیست رابعا راس فضائل و مراتب و عمدۀ محامد و مناقب حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه اخلاص مودت و محبت و امحاض انقیاد و طاعت اهلبیت نبوت علیهم الصلوة و السّلام می باشد و جملۀ مکارم و مآثر و قاطبۀ محاسن و مفاخر ایشان را از کمال محبت اهلبیت نبوت و معدن رسالت علیهم آلاف التحیة و السّلام من الملک المنعام حاصل شده لهذا هیچ عاقلی که عارف بمرتبۀ شان باشد تجویز نخواهد کرد که ایشان در فضائل خاصۀ اهلبیت علیهم السّلام مشارکت داشته باشند و ظاهرست که باب مدینۀ علم بودن از فضائل خاصۀ اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست که در آن از مشارکت غیری مامون می باشند و احادیثی که شاهد این مدعاست شطری از آن در مؤیدات حدیث مدینة العلم سابقا منقول شده فلا تذهل عنها خامسا باب بودن حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه در زهد علی الفرض موقوف بر آنست که حضرت أبی ذر در زهد بالاتر از جمیع اصحاب آن جناب بوده باشند و هر چند کمال زهد حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه نزد ارباب ایمان بلکه سائر اهل اسلام مقبول و مسلمست لیکن بلوغ مرتبۀ شان بمرتبۀ زهد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز مسلم نیست فضلا عن کونه ازهد منه و احدی از اهل اسلام چه جای اهل ایمان اقدام برین ادعای غیر صحیح نخواهد کرد پس چگونه روا خواهد شد که با وجود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت أبی ذر رض را در زهد باب مدینۀ علم خوانند دوم آنکه کثرت فضائل حضرت أبی ذر رضوان اللّه بلا ریب و استنکار متلقی بالقبول و احادیث عظیمۀ مناقب شان در کتب و اسفار فریقین بتوفر و اکثار ماثور و منقولست و بحمد اللّه المنان اهل حقّ و ایقان این صحابی جلیل الشأن را از جمله اعلام و ارکان می دانند و بر تمامی اهل اسلام در تعظیم و اکرامشان سابق الاقدام هستند لیکن احادیث تشبیه ایشان بحضرت عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السّلام که در طرق اهل سنت وارد شده مسلم اهل حقّ نیست و آن را از منفردات اهل سنت می دانند و انشاء اللّه تعالی در مجلد آتی خواهی دانست که تشبیه غیر معصوم به نبی معصوم جائز نیست و این معنی بحسب افادات اهل سنت محققست پس حدیثی که عاصمی درین کلام خود ذکر کرده مقبول نخواهد بود سوم آنکه حدیثی که عاصمی در این جا ذکر کرده در مشاهیر کتب و اسفار احادیث و اخبار سنیه بنظر نحیف نرسیده و آنچه در کتب مشهوره اهل سنت متعلق به تشبیه زهد حضرت أبی ذر رض بزهد حضرت عیسی علیه السّلام موجود می باشد چند روایتست که در این جا ثبت می شود ترمذی در صحیح خود گفته حدثنا العباس العنبری

ص:177

حدثنا النضر بن محمد حدثنا عکرمة بن عمار حدثنی ابو زمیل هو سماک بن الولید الحنفی عن مالک بن مرثد عن ابیه عن أبی ذر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق و لا اوفی من أبی ذر شبه عیسی بن مریم علیه السّلام فقال عمر بن الخطاب کالحاسد یا رسول اللّه أ فتعرف ذلک له قال نعم فاعرفوه له قال هذا حدیث حسن غریب من هذا الوجه و قد روی بعضهم هذا الحدیث فقال ابو ذر یمشی فی الارض بزهد عیسی بن مریم علیه السّلام و ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمۀ حضرت أبی ذر در باب الجیم گفته و

روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال ابو ذر فی امتی شبیه عیسی بن مریم فی زهده و نیز ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ حضرت أبی ذر در باب الذال من الکنی گفته و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو ذر فی امتی علی زهد عیسی بن مریم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من أبی ذر من سره ان ینظر الی زهد عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذر

ابن سعد عن مالک بر دینار مرسلا ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من أبی ذر ثم رجل بعدی من سره ان ینظر الی عیسی بن مریم زهدا و سمتا فلینظر الی أبی ذر ابن عساکر عن الهجیع بن قیس مرسلا پس عجبست که چرا عاصمی این روایات مشهوره را که نزد علمای مذهب او متداول النقلست ترک نموده بروایتی غریب که اثری از ان در کتب مشاهیر موجود نیست متمسک گردیده حال آنکه این روایات مشهوره انفع بمطلوب او بود نسبت بروایتی که ذکر کرده چه این روایات چنانچه می بینی دلالت بر ان دارد که زهد حضرت أبی ذر با زهد حضرت عیسی علیه السّلام کلاّ مشابهت داشت و روایتی که ذکر کرده مدلول آن مشابهت زهد حضرت أبی ذر بالبعض زهد حضرت عیسی علیه السّلام می باشد و بینهما بون بعید بالجمله حدیث تشبیه زهد أبی ذر با زهد حضرت عیسی بهر نهج که مروی باشد مقبول نیست و لفظی که عاصمی درین باب ذکر کرده بالمره شاذست چهارم آنکه قول عاصمی و جعل له ایضا باب الصدق

قوله صلّی اللّه علیه ما حملت الارض و لا اظلت الخضراء ذا لهجة اصدق من أبی ذر مثل قول سابق محتمل وجهینست پس اگر مطلوب عاصمی صرف اثبات انفتاح باب صدق از مدینۀ علم برای حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه می باشد احدی از اهل حق مخالفت باو نخواهد کرد چه کمال آن حضرت در صفت صدق مسلم قاطبه اهل اسلامست اگر چه حضرت خلیفۀ ثالث سنیه درین امر واضح نیز کلام داشتند و همت عالی نهمت خود بر تکذیب و تعییر آن خاصۀ رب قدیر بر می گماشتند لیکن اگر مقصود عاصمی اثبات آنست که حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه باب مدینۀ علم بود در صدق پس البته مقبول نیست بوجوه عدیده و براهین سدیده که شطری از آن قریبا در بیان زهد گذشته و بسیاری از آن از تقریرات سابقه

ص:178

و لاحقه ما انشاء اللّه تعالی نزد ممعن بصیر منجلی و مستنیرست پنجم آنکه

حدیث ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق من أبی ذر بلا ریب دلیل کمال حضرت أبی ذر در صدق می باشد لیکن این معنی مستلزم آن نیست که آن حضرت باب مدینۀ علم هم قرار داده شود و من ادعی فعلیه البیان ششم آنکه این حدیث شریف که متفق علیه فریقین و مسلم بین الحزبینست بطرق متعدده و الفاظ شتی در مشاهیر اسفار اجله احبار و حفاظ کبار مسرور و موجودست لیکن عاصمی در ایراد آن تصرف غریبی نموده بجای اقلت الغبراء جملۀ حملت الارض که اثری از آن در هیچ طریق از طرق این حدیث نیست وارد کرده و باین تصرف بیحاصل این حدیث شریف را که در فصاحت الفاظ و جزالت معانی و براعت نظم از جملۀ دلائل مبهره بر کمال بلاغت افصح من نطق بالضاد می باشد بی لطف گردانیده هفتم آنکه قول عاصمی فجعل له بابین باب الصدق و باب الزهد مثل قولین سابقین دو احتمال دارد یکی آنکه مقصود انفتاح باب صدق و باب زهد برای حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه باشد و این معنی منافی مذهب اهل حقّ نیست کما اشرنا إلیه سابقا زیرا که نزد ایشان انفتاح ابواب این کمالات برای حضرت أبی ذر بسبب امتثال امر

فمن أراد العلم فلیات الباب صورت گرفته و هر که دارای شطری از درایت بوده باشد بیقین می داند که چون حضرت أبی ذر در مدینۀ علم از باب آن داخل شدند لهذا باین صفات کمال فائز شدند و از همین جاست که حضرت أبی ذر معترف بکمال عظمت منزلت و جلالت مرتبت باب حقیقی مدینۀ علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهلبیت نبوت و معدن رسالت بودند و انقطاعشان بسوی این حضرات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و احتمال دیگر درین قول عاصمی اینست که مقصود او اثبات بودن حضرت أبی ذر باب مدینۀ علم در صدق و زهد بوده باشد و این معنی البته نزد اهل حقّ مقبول نیست و بعض دلائل آن قریبا گذشته و براهین عدیدۀ نفی آن از تقریرات سابقه و لاحقه متضح و متبین می گردد کما لا یخفی علی المتدرب الماهر و اللقف الخابر هشتم آنکه قول عاصمی و الزهد جامع للعلم کله مسلم ارباب معارف و علم و مقبول اصحاب عقول و حلوم نیست زیرا که بسیاری از علوم حقه است که زهد متعلق بآن نمی شود مثل علم بکوائن غابره و وقائع آتیه و اخبار بالغیب و غیر ذلک و هرگز لازم نیست که کسی که زاهد باشد باین علوم هم متصف باشد کما هو ظاهر کل الظهور پس چگونه مستقیم خواهد شد ادعای این معنی که حضرت أبی ذر بسبب زهد خود دارای تمام علم بود نهم آنکه اگر حضرت أبی ذر بسبب زهد خود جامع تمام علم باشد لازم آید مساوات او با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم حال آنکه احدی از ارباب خبرت و تحقیق التزام باین امر واقع نخواهد کرد چه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی اصحاب بادلّۀ بسیار و شواهد بیشمار ثابتست و قد مضی منها ما هو شفاء و سیاتیک ما یقصر عنه باع الاحصاء؟ ؟ ؟ دهم آنکه اگر زهد حضرت أبی ذر جامع تمام علم باشد لازم آید مساوات آن حضرت با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم زیرا که مفاد حدیث مدینۀ علم هم همینست که آن جناب جامع کل علم بود پس هر گاه

ص:179

حضرت ابو ذر هم جامع تمام علم باشد مساوات علم او با علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد و این معنی نفی قلیله اهل اسلامست بالجمله عاصمی درین کلام منحل النظام بمحض تشهی نفس برای مدینۀ علم ابواب عدیده فرض نموده خود را عرضه تعبیرات فاضحه و تندیدات لائحه فرموده غرائب افادات و طرائف افاضات بر منصۀ شهود نهاده و او تهجم بین و تهجس غیر بین داده پس اولیای عاصمی را لازمست که یا در صدد اصلاح کلامش برایند و آنچه درین مقام افاده نموده است استقامتش بر ارباب تحقیق واضح نمایند یا ازین تقریر پر تزویرش دست درکشند و باذعان امر حق واضح و عیان ذائقۀ عرفان بچشند

کلام طیبی در تأویل حدیث «أنا دار الحکمة» و ابطال آن

و حسین بن عبد اللّه بن محمد الطیبی در تاویل

حدیث انا دار الحکمة طرفه کلامی بر زبان آورده که مایۀ کمال استعجاب و استغراب اولی الالبابست چنانچه در کاشف شرح مشکاة گفته

قوله و علی بابها لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ الحکمة و العلم مختص به رضی اللّه عنه لا یتجاوز الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل فیها من بابها و قد قال تعالی لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب و این مقال تسویل اشتمال که طیبی آن را بمقابلۀ احتجاج و استدلال اهل حقّ آورده چنانچه می بینی قابل احتفال ارباب کمال نیست زیرا که مقصود طیبی از آن اینست که چون دار جنت از دار حکمت اوسع نیست و با وصف این معنی هشت باب دارد پس دار حکمت که اوسع از دار جنت است هشت باب بلکه بیشتر خواهد داشت و هر گاه برای دار حکمت بودن ابواب متعدده لازم شد پس ما سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب نیز ابواب آن خواهند بود و اخذ حکمت و علم مختص بآنجناب نخواهد بود و هو المطلوب و این کلام فاسد النظام مخدوشست بوجوه متکاثره که بسیاری از آن از تقریرات سابقه واضح و آشکارست لیکن در این جا بلحاظ مناسبت مقام بر ذکر بعض وجوه اکتفا می رود اول آنکه وسعت داری هرگز مستلزم این معنی نیست که برای آن دار بیش از یک باب بنا کنند بلی آنچه لازمست اینست که اتساع باب را بمناسبت اتساع دار قرار دهند و درین امر شکی نیست که اتساع باب دار حکمت بمناسبت اتساع دار حکمت واقعشده و وسعت این باب بحدی می باشد که عقول عقلا و حکما از فهم آن خاسر و عبارات فصحا و بلغا در بیان مقدار آن عاجز و قاصرست و بحمد اللّه تعالی صحت این کلام نحیف علاوه بر ادلۀ متکاثره و براهین متناصره که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد از افادۀ علامۀ ابن حجر مکی واضح و ظاهرست حیث قال فی المنح المکیة کما علمت سابقا مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلعم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة مدینة العلم و علی بابها دوم آنکه از اخبار متکاثرۀ اهل سنت واضح و لائحست که تعیین ابواب جنت بلحاظ

ص:180

وسعت جنت نیست بلکه تعیین آن بلحاظ بعض افعال خیرست که از اهل جنت در دار دنیا بعمل می آید پس کمال عجبست که طیبی چگونه ازین امر مخصوص و وجه منصوص اعراض ورزیده ابواب ثمانیه جنت را مبنی بر وسعت می داند و کمال وسعت نظر خویش در اخبار و احادیث مذهب خود بحد وضوح می رساند حالا شطری از عبارات کتب و اسفار احبار کبار سنیه که متعلق باین بابست باید شنید علامۀ جلال الدین سیوطی در کتاب البدور السافره فی امور الآخره گفته باب عدد ابواب الجنة و اسمائها قال اللّه تعالی وَ سِیقَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی اَلْجَنَّةِ زُمَراً حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها

اخرج الشیخان عن سهل بن سعد ان رسول اللّه صلعم قال فی الجنة ثمانیة ابواب منها باب یسمی الریان لا یدخله الا الصائمون و فی لفظ ان فی الجنة بابا یقال له الریان یدخل منه الصائمون یوم القیمة لا یدخل معهم احد غیرهم یقال این الصائمون فیدخلون منه فاذا دخل آخرهم اغلق فلم یدخل منه احد و اخرج الطبرانی فی الاوسط من حدیث أبی هریرة نحوه

و اخرج الشیخان عن أبی هریرة عن رسول اللّه صلعم قال من انفق زوجین من ماله فی سبیل اللّه دعی من ابواب الجنة و للجنة ابواب فمن کان من اهل الصلوة دعی من باب الصلوة و من کان من اهل الصیام دعی من باب الریان و من کان من اهل الصدقة دعی من باب الصدقة و من کان من اهل الجهاد دعی من باب الجهاد الخ و نیز جلال الدین سیوطی در در منثور بتفسیر آیۀ حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها گفته

اخرج البخاری و مسلم و الطبرانی عن سهل بن سعد رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فی الجنة ثمانیة ابواب منها باب یسمی الریان لا یدخله الا الصائمون

و اخرج مالک و احمد و البخاری و مسلم و الترمذی و النّسائی و ابن حبان عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال من انفق زوجین من ماله فی سبیل اللّه دعی من ابواب الجنة و للجنة ابواب فمن کان من اهل الصلوة دعی من باب الصلوة و من کان من اهل الصیام دعی من باب الریان و من کان من اهل الصدقة دعی من باب الصدقة و من کان من اهل الجهاد دعی من باب الجهاد الخ و نیز در آن گفته و

اخرج ابن أبی حاتم عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال للجنة ثمانیة ابواب باب للمصلین و باب للصائمین و باب للحاجین و باب للمعتمرین و باب للمجاهدین و باب للذاکرین و باب للشاکرین

و اخرج احمد عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لکل عمل اهل من ابواب الجنة یدعون منه بذلک العمل و محی الدین نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته قوله صلّی اللّه علیه و سلم من باب کذا و من باب کذا فذکر باب الصلوة و الصدقة و الصیام و الجهاد قال القاضی و قد جاء ذکر بقیة ابواب الجنة الثمانیة فی حدیث آخر فی باب التوبة و باب الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و باب الراضین فهذه سبعة ابواب جاءت فی الاحادیث و

جاء فی حدیث السبعین الفا الذین یدخلون الجنة بغیر حساب انهم یدخلون من الباب الایمن فلعله الباب الثامن و قسطلانی در ارشاد الساری گفته و فی نوادر الاصول من ابواب الجنة

ص:181

باب محمد صلّی اللّه علیه و سلم و هو باب الرحمة و هو باب التوبة و سائر الابواب مقسومة علی اعمال البر باب الزکاة باب الحج باب العمرة و عند عیاض باب الکاظمین الغیظ باب الراضین الباب الایمن الذی یدخل منه من لا حساب علیه و عند الاجری

عن أبی هریرة مرفوعا ان فی الجنة بابا یقال له الضحی فاذا کان یوم القیمة ینادی مناد این الذین کانوا یدیمون صلاة الضحی هذا بابکم فادخلوا منه

و فی الفردوس عن ابن عباس یرفعه للجنة باب یقال له الفرح لا یدخل منه الا مفرح الصبیان و عند الترمذی باب للذکر و عند ابن بطال باب للصابرین و الحاصل ان کل من اکثر نوعا من العبادة خص بباب یناسبها ینادی منه جزاء و؟ ؟ ؟ و کل من یجتمع له عمل بجمیع انواع التطوعات ثم ان من یجتمع له ذلک انما یدعی من جمیع الابواب علی سبیل التکریم و الا فالدخول انما یکون من باب واحد و هو باب العمل الذی یکون اغلب علیه سوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات عالی صفات خود را چنانچه بدار حکمت معبر فرموده اند همچنین بمدینۀ جنت نیز تعبیر فرموده اند و پر ظاهرست که آن جناب هرگز ازین معنی غافل نبودند که جنت ابواب ثمانیه دارد و اوسع بودن ذات با برکات خود از جنت نیز بر آن جناب واضح بود و با این همه درین حدیث صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ جنت قرار داده اند پس اقدام طیبی در شرح

حدیث انا دار الحکمة بر اثبات تعدد ابواب بغرض حمایت حمای اصحاب مورث عجب عجابست سبحان اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب صراحة خود را بمدینۀ جنت تشبیه دهند و با وصف ملاحظه تعدد ابواب جنت و اوسعیت خود از جنت جز یک باب برای خود ذکر نفرمایند و طیبی با آن همه وسعت نظر و ثقوب بصر ازین حدیث بی خبر باشد و در بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة راه دور و دراز مقایسۀ دار حکمت با دار جنت پیموده بغرض باطل خود ابواب متعدده برای دار حکمت قرار دهد و منت عظیمه بر جان دلدادگان اصحاب نهد و ازینجا بنهایت وضوح متحقق گشت که مقایسۀ دار حکمت با دار جنت که طیبی باختراع آن نزد اتباع خود گویا گوی بلاغت ربوده و بذریعۀ آن قصد اثبات تعدد ابواب دار حکمت نموده هرگز فتح باب مقصود او نمی نماید بلکه ازین مقایسه کمال مجانبت او از تتبع آثار و اخبار بر می آید چهارم آنکه اگر برای دار حکمت ابواب متعدده بوده باشد آن ابواب بجز ذوات مقدسۀ ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین دیگر اشخاص نمی توانند شد زیرا که خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حضرات را ابواب علم فرموده است کما سبق و نیز در حق ایشان فرموده

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجی و من اباهم هوی و نیز در حق ایشان فرموده

مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطة من دخله غفر له و در باب دیگر ان مثل این نص معدوم و مفقودست و علاوه بر ان موانع عدیده و حواجز شدیده مثل عدم عصمت و ظهور مفضولیت و غیر آن دریشان معتد و موجود پس هرگز بعقل عاقلی راست نمی آید که با وجود ائمۀ طاهرین معصومین علیهم آلاف سلام رب العالمین که در کلام نبوی ابواب علم

و الباب المبتلی به الناس و مثل باب حطه بودنشان مصرح و منصوصست

ص:182

کسی دیگر قابلیت این منصب جلیل داشته باشد خصوصا مثل حضرات ثلاثه و احزابهم که جهالات متکاثره و عمایات متوافره شان مثل قطع لیل مظلم و زلف دامس مدلهمّ موحش هر صغیر و کبیرست و بعدشان از ساحت علیای علم و حکمت حضرت بشیر و نذیر علیه و آله سلام الملک القدیر کالصبح الجشیر نزد ناظر بصیر واضح و مستنیرست و بعد ازین سزاست اگر اهل حقّ با طیبی و احزاب او از در تبکیت و افحام و تسکیت و الزام بصدد محاجه ظاهره و مخاصمۀ قاهره برآیند و گویند که بی شک دار حکمت از دار جنت اوسعست و ما تعدد ابواب دار حکمت را نیز مسلم می داریم و می گوئیم که اگر دار جنت هشت باب دارد دار حکمت دوازده باب دارد لیکن اگر شما مدعی اسلام و تسلیم هستید و در ادعای خود صادق می باشید می باید که برای اخذ علم و حکمت بر همین ابواب ثنی عشر رو آرید و هرگز ازین ابواب بدیگر ابواب تباب تجاوز نکنید زیرا که دار حکمت خود بلسان مقال فضلا عن لسان الحال شما را بسوی این ابواب دعوت می نماید و ارشاد می کند

هم ابواب العلم فی امتی من تبعهم نجا و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم و بنص صریح می فرماید

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجا و من اباهم هوی و باعلان تمام واضح می گرداند که

مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطة من دخله غفر له مگر حیفست که شما این ارشادات خاصه و دیگر افادات ناصه دار حکمت می شنوید و باز متنبه نمی شوید و این ابواب شارعه را که بنص خود دار حکمت مثل باب حطه می باشند می گزارید در وی سجود بابواب بتاب می آرید و همت خود را بر فرض این ابواب منحوته در دار حکمت و مدینه علم برمیگمارید و ابدا ملتفت نمی شوید به اینکه فرض مداخل سفه و جهل در دار حکمت و مدینۀ علم از اقبح ضلالاتست و فتح ابواب نار در مدینه جنت از انکر محالات و عجب بالای عجب اینست که شما بر محض اعراض از ابواب اثنی عشر دار حکمت و مدینه علم اکتفا و اقتصار نمی کنید بلکه جوامع همم قالصه خود را مصروف می نمائید در این که این ابواب شارعه دار حکمت و مدینۀ علم مسدود گردد و ابواب مفضیه الی التباب که شما از طرف خود درین دار و مدینه فرض می کنید مفتوح شود و نمی دانید که اول الابواب الاثنی عشر که باب الابوابست چنان مرتبۀ عظمی نزد مدینۀ علم و دار حکمت داشت بلکه بحدی مقرب بارگاه صمدی بود که باب دار آن جناب که در خانۀ خدا بود هنگام سدّ جمیع ابواب اصحاب باذن رب الارباب مفتوح ماند پس سعی باطل شما درین باب و جهد لا حاصل در سدّ این ابواب مصداق قول خداوند عالمست یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ پنجم آنکه مفاد ظاهر

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها وحدت باب دار حکمتست پس اگر بوجه من الوجوه ابواب متعدده برای آن قرار داده شود می باید که آن ابواب بنحوی بوده باشند که تعددشان راجع بوحدت گردد و پر ظاهرست که اگر بفرض محال اصحاب

ص:183

ابواب دار حکمت باشند این تعدد بلحاظ وجوه اختلاف و تفرقشان که ذکر آن بالاجمال نیز مورث اسهابست فضلا عن ذکرها بالاستیعاب هرگز رو بوحدت نخواهد آورد بخلاف آنکه اگر حضرات ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ابواب آن باشند که درین صورت تعدد ابواب دار حکمت هم در رنگ وحدت باب خواهد شد چه واضحست که این حضرات با وصف ابواب متعدده بودن در حکم باب واحد می باشند و بهمین سبب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گاهی بریشان ابواب که لفظ جمعست اطلاق فرموده و ارشاد کرده

و هم ابواب العلم فی امتی من تبعهم نجا من النار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم کما مضی سابقا و گاهی از ایشان بباب که لفظ واحدست تعبیر نموده چنانچه فرموده

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجی و من اباهم هوی و خطبۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که مشتمل برین کلام بلاغت نظامست اگر چه سابقا بروایت کتاب منقبة المطهرین ابو نعیم اصفهانی شنیدی لکن در این جا نیز روایتی از ان باید شنید علامۀ ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در کتاب الخصائص علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا ابو بکر محمد بن أبی نصر شجاع بن أبی بکر الحافظ قراءة علیه و انا اسمع قال اخبرنا ابو الخیر محمد بن احمد بن هارون قال اخبرنا ابو بکر احمد بن موسی الحافظ قال حدثنا ابو احمد بن یوسف الجرجانی قال حدثنا محمد بن ابراهیم البزاز قال حدثنا محمد بن حمید قال حدثنا هارون بن عیسی قال حدثنا زاهر بن الحکم قال حدثنا ابو حکیم الحناط عن جابر بن یزید عن أبی جعفر عن ابیه عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوما و معه علی و الحسن و الحسین ع فخطب ثم قال ایها الناس ان هؤلاء اهلبیت نبیکم قد شرفهم اللّه بکرامته و استحفظهم سره و استودعهم علمه عماد الدین شهداء علی امته برأهم قبل خلقه إذ هم اظلة تحت عرشه نجباء فی علمه اختارهم فارتضاهم و اصطفاهم فجعلهم علماء فقهاء لعباده فهم الائمة المهدیة و القادة الباعثة و الامة الوسطی و الرحمة الموصولة هم الکهف الحصین للمؤمنین و نور ابصار المهتدین و عصمة لمن لجأ إلیهم و نجاة لمن احترز بهم یغتبط من والاهم و یهلک من عاداهم و یفوز من تمسک بهم الراغب عنهم مارق و المقصر عنهم زاهق و اللازم بهم لاحق فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجا و من اباهم هوی هم حطة لمن دخله و حجة اللّه علی من جهله الی اللّه یدعون و بامر اللّه یعملون و بآیاته یرشدون فیهم نزلت الرسالة و علیهم هبطت ملائکة الرحمة و إلیهم بعث الروح الامین تفضلا من اللّه و رحمة و اتاهم ما لم یؤت احدا من العالمین و عندهم بحمد اللّه ما یلتمس و یحتاج من العلم و الهدی فی الدین و هم النور فی الضلالة عند دخول الظلمة و هم الفروع الطیبة من الشجرة المبارکة و هم معدن العلم و اهلبیت الرحمة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة هم الذین اذهب اللّه عنهم الرجس

ص:184

و طهرهم تطهیرا و در حدیث باب حطه که مؤید حدیث مدینة العلم می باشد نیز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب همین اتحاد گاهی محض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب حطه فرموده و گاهی تمامی اهلبیت علیهم السّلام را مثل باب حطه قرار داده و قد مرت طرق هذا الحدیث الجلیل مستوفاة فیما سبق بالتفصیل و ازینجاست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تمثیل خود بباب حطه بیان فرمود در کلام معجز نظام خود لفظ مثلنا که مشتمل بر ضمیر جمعست آورد تا اشاره باشد به اینکه آن حضرت با دیگر اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین باب متحدست علامۀ سیوطی در تفسیر در منثور گفته و

اخرج ابن أبی شیبة عن علی بن أبی طالب قال انما مثلنا فی هذه الامة کسفینة نوح و کباب حطة فی بنی اسرائیل و بحمد اللّه المعین ازین تقریر متین و تبیین رزین واضح و مستبین گردید که اگر اهل حقّ بگویند که دار حکمت و مدینۀ علم باب واحد دارد هم بجاست و اگر گویند که دار حکمت و مدینۀ علم ابواب اثنی عشر دارد نیز رواست و در هر دو صورت از دائرۀ اتباع آثار خود دار حکمت و مدینۀ علم بیرون نخواهند شد و این معنی بفضل و انعام الهی و بتأیید کلام رسالت پناهی از خصوصیات خاصۀ اهل حقست که مخالفین را در باب ابواب منحوته خود که مصداق أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ می باشند بسوی آن راهی نیست و در ادعای مثل آن برای مقصود نامحمود خود از لزوم تناقض و تنافر و تهافت و تناکر پناهی نه وَ اَللّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ و ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ و از آیات باهرۀ علو امر حق و بینات زاهرۀ سمو قول صدق آن ست که بعضی از علمای سنیه خود معترف شده اند به اینکه حضرات ائمۀ اثنی عشر ابواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند بلکه این مطلب را از رسالۀ رویای یوحنای مسیحی در براهین اثبات نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمعرض تحقیق رسانیده آن را مصداق قول جناب رسالت مآب

انا مدینة العلم و علی بابها گردانیده اند علامه جواد ساباط در مقالۀ ثالثه تبصرۀ ثالثه کتاب براهین ساباطیه بعد ایراد برهان خامس از رسالۀ رویای یوحنا گفته و ترجمته بالعربیة فاخذتنی الروح الی جبل عظیم شامخ و ارتنی المدینة العظیمة اورشلیم المقدسة نازلة من السماء من عند اللّه و فیها مجد اللّه و ضوئها کالحجر الکریم کحجر الیشم و البلور و کان لها سور عظیم عال و اثنا عشر بابا و علی الابواب اثنا عشر ملکا و کان قد کتب علیها اسماء اسباط اسرائیل الاثنی عشر اقول لا تاویل لهذا النص بحیث ان یدل علی غیر مکة شرفها اللّه تعالی و المراد بمجد اللّه بعثته محمدا صلعم فیها و الضوء عبارة عن الحجر الاسود و تشبیهه بالیشم و البلور اشاره الی صحیح الروایات التی وردت فی انه لما نزل کان أبیض و المراد بالسور هو ربّ الجنود صلعم و الابواب الاثنی عشر اولاده الاحد عشر و ابن عمه علی و هم علی و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و القائم المهدی محمد رضی اللّه عنهم و قوله و علی الابواب الاثنی عشر

ص:185

اثنا عشر ملکا یدل علی عظم مرتبته و علی عموم نبوته و قیام دعوته و علی انقیاد جمیع الاسباط له و الاسباط الاثنا عشر عبارة عن اولاد یعقوب عهسم و هم روبین و شمعون و لاوی و یهودا و اسخر و زابلون و بن یامین و دان و نفتالی و یاد و عاشر و یوسف عهسم و هذا مصداق

لقوله لولاک لما خلقت الافلاک و نیز در براهین ساباطیه بعد ایراد برهان سادس از رسالۀ مذکوره گفته و ترجمته بالعربیة و لسور المدینة اثنا عشر اساسا و علیها اسماء رسل الحمل الاثنی عشر اقول هذا تاکید صریح لما قبله و الاثنا عشر الاساس هم الائمة الاثنا عشر و رسل الحمل الاثنا عشر الحواریون الاثنا عشر رضع و هم سمعون بطرس و اندریاس و یعقوب و یوحنا و فیلبوس و برتولوماؤس و توما و متی و یعقوب و لباؤس و سمعون القنانی و بولوص علی رایی أنا لأن یهودا الاسخریوطی کان قد خنق نفسه و هلک و اقیم بولوص مقامه و فیه اشاره الی انقیاد جمیع المذاهب العیسویة لشریعة خیر البریة صلعم و نیز در براهین ساباطیه بعد ایراد برهان سابع از رسالۀ مذکوره گفته و ترجمته بالعربیة و الابواب الاثنا عشر اثنا عشر لؤلؤة کل واحد من الابواب کان من لؤلؤة واحدة و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف اقول هذا بیان لما قبله و صفة للابواب و کون کل باب من لؤلؤة واحد فیه اشاره الی ما یدعیه الامامیون من عصمة ائمتهم لان اللؤلؤة کرویة و لا شک ان الشکل الکروی لا یمکن انثلامه لانه لا یباشر الاجسام الا علی ملتقی نقطة واحدة کما صرح به اوقلیدس و الاصل فی عصمة الامام اما عند اهل السنة و الجماعة فان العصمة لیست بشرط بل العمدة فیه انعقاد الاجماع و اما عند الامامیة فهی واجبة فیه لانه لطف و لان النفوس الذکیة الفاضلة تابی عن اتباع النفوس الدنیة المفضولة و عدم العصمة علة عدم الفضیلة و لهما فیها بحث طویل لا یناسب هذا المقام قوله و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف یرید بذلک اهل ملته صلعم لانهم لا ینحرفون عن اعتقادهم و لا ینصرفون علی مذهبهم فی حالة العسرة و اما الذین اغواهم قسوس الانکتاریین فمن الجهال الذین لا معرفة لهم باصول دینهم و هذا هو مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها و سر خیل گروه مروانی ابن تیمیه حرانی در رد حدیث مدینة العلم کمال نصب و حروریت و مروق و خارجیت را نصب العین خود ساخته اعلام توهین و تهجین اسلام و شارع اسلام علیه آلاف التحیة و السّلام بلا لحاظ عذل و ملام ارباب اذهان و احلام افراخته چنانچه در منهاج السنه در مبحث اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها اضعف و اوهی و لهذا انما یعد فی الموضوعات و ان رواه الترمذی و ذکره ابن الجوزی و بین ان سائر طرقه موضوعة و الکذب یعرف من نفس متنه فان النبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا کان مدینة العلم و لم یکن لها الا باب واحد و

ص:186

لم یبلغ عنه العلم الا واحد فسد امر الاسلام و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم الا واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الدین یحصل العلم بخبرهم للغائب و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة و إذا قالوا ذلک الواحد معصوم یحصل العلم بخبره قیل لهم فلا بد من العلم بعصمته اوّلا و عصمته لا تثبت بمجرد خبره قبل ان تعلم عصمته فانه دور و لا تثبت بالاجماع فانه لا اجماع فیها و عند الامامیة انما یکون الاجماع حجة لان فیهم الامام المعصوم فیعود الامر الی اثبات عصمته بمجرد دعواه فعلم ان عصمته لو کانت حقا لا بد ان تعلم بطریق آخر غیر خبره فلو لم یکن لمدینة العلم باب الا هو لم یثبت لا عصمته و لا غیر ذلک من امور الدین فعلم ان هذا الحدیث انما افتراه زندیق جاهل ظنه مدحا و هو یطرق الزنادقة الی القدح فی دین الاسلام إذ لم یبلغه الا واحد ثم ان هذا خلاف المعلوم بالتواتر فان جمیع مدائن الاسلام بلغهم العلم عن الرسول من غیر علی اما اهل المدینة و مکة فالامر فیهما ظاهر و کذلک الشام و البصرة فان هؤلاء لم یکونوا یروون عن علی الاشیاء قلیلا و انما کان غالب علمه فی الکوفة و مع هذا فاهل الکوفة کانوا تعلموا القرآن و السنة قبل ان یتولی عثمان فضلا عن علی و فقهاء اهل المدینة تعلموا الدین فی خلافة عمر و تعلیم معاذ بن جبل لاهل الیمن و مقامه فیهم اکثر من علی و لهذا روی اهل الیمن عن معاذ بن جبل اکثر مما رووا عن علی و شریح و غیره من اکابر التابعین انما تفقهوا علی معاذ بن جبل و لما قدم علی الکوفة کان شریح فیها قاضیا و هو و عبیدة السلمانی تفقها؟ ؟ ؟ علی غیره فانتشر علم الاسلام فی المدائن قبل ان یقدم علی الکوفة و این کلام عداوت انضمام اهانت التیام ابن تیمیه الدّ الخصام سراسر پوچ و پا در هوا و مشتمل بر اصناف خطل و خطاست

کلام ابن تیمیه حرانی در انکار حدیث مدینه العلم و رد آن

اما ادعای ابن تیمیه که این حدیث شریف اضعف و اوهی می باشد و جز این نیست که در موضوعات معدودست پس باطل صریح و افک فضیحست و سابقا بحمد اللّه المنعام بجواب مخاطب قمقام صحت و استفاضه و شهرت بلکه تواتر این حدیث رفیع المقام بنهایت تشیید و احکام و غایت توطید و ابرام بمعرض اثبات رسیده و حق و صدق بودن این خبر واضح الاعلام کبدر التمام او کالشمس تجلی عنها انعمام علی رغم آناف المنکرین الطغام بنصوص اجلّه حفاظ عظام و اماثل اثبات فخام واضح و لائح گردیده و حرف مطلوب به نهجی کرسی نشین شده که اگر اولیای ابن تیمیه عظیم العناد و دیگر عصائب مغمورین فی الحقد و اللداد مدت العمر دماغ خود سوزند و زمین را بآسمان دوزند هرگز ره بجای نخواهند برد و جز خون دل نخواهند خورد و محل کمال عجبست ازین ناصب مرید و مبغض عنید که چسان از تخریجات مسندین کبار

ص:187

و تحدیثات محدثین احبار و تصحیحات محققین والا تبار و دیگر افادات منقدین عالی فخار متعلق باین حدیث مشرق المنار عزیز المثار یکسر تعامی جالب بوار و تجاهل مظهر خسار آغاز می نهد و بادعای حصر معدود بودن این حدیث در موضوعات داد کمال تخرص و افترا و تجاسر و اجترا می دهد و حیرتم بسوی خود می رباید که چگونه ابن تیمیه مخذول جسارت و اقدام برین کلام نافرجام نموده مگر نمی داند که از جمله حفاظ اعلام و اثبات عظام سنیه که در اثبات و تصحیح این حدیث سعی مشکور و جهد موفور بعمل آورده اند یکی از آن یحیی بن معینست که بمرّات و کرّات تصحیح و اثبات این حدیث شریف بمخاطبه مستفیدین جنابش نموده زنگ تردد و ارتیاب از خواطر ایشان کما ینبغی زدوده کما دریت فیما سبق بالتفصیل و یحیی بن معین علاوه بر مآثر عالیه و مفاخر غالیه که اکابر منقدین و اعاظم محققین اصحاب رجال برای او ذکر می نمایند و شطری از آن سابقا دریافتی چنان عظیم المرتبه می باشد که خود ابن تیمیه جابجا اعتراف و اذعان و انقیاد و ایقان بکمال علو مرتبت و سمو منزلت او در علم و خبرت و نقد و بصیرت نموده باظهار عظمت شان و رفعت مکان او در باب عرفان احادیث سرور انس و جان سلام اللّه علیه و آله ما کر الجدیدان در تعظیم و تبجیل این ناقد جلیل کما ینبغی افزوده چنانچه در منهاج گفته المنقولات فیها کثیر من الصدق و کثیر من الکذب و المرجع فی التمییز بین هذا و هذا الی اهل العلم بالحدیث کما یرجع الی النحاة فی الفرق بین لحن العرب و نحو العرب و یرجع الی علماء اللغة فیما هو من اللغة و ما لیس من اللغة و کذلک علماء الشعر و الطب و غیر ذلک فلکل علم رجال یعرفون به و العلماء بالحدیث اجل هؤلاء و اعظم قدرا و اعظمهم صدقا و اعلاهم منزلة و اکثرهم دینا فانهم من اعظم الناس صدقا و دینا و امانة و علما و خبرة بما یذکرونه من الجرح و التعدیل مثل مالک و شعبة و سفیان بن عینیه و سفیان الثوری و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجراح و الشافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و یحیی بن معین و علی بن المدینی و البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و العجلی و أبی احمد ابن عدی و أبی حاتم البستی و أبی الحسن الدارقطنی و امثال هؤلاء خلق کثیر لا یحصی عددهم من اهل العلم بالرجال و الجرح و التعدیل و إن کان بعضهم اعلم من بعض بذلک و بعضهم اعدل من بعض فی وزن کلامه کما انّ الناس فی سائر العلوم کذلک ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیه در منقولات بسیاری از صدق و بسیاری از کذبست و مرجع در تمییز صدق و کذب بسوی اهل علم بحدیثست چنانچه در باب نحو و لغت بسوی نحاة و علمای لغت رجوع کرده می شود و همچنین مرجع هستند علمای شعر و طب و غیر آن چه برای هر علم مردمانی می باشند

ص:188

که بان علم معروف می شوند و علمای حدیث از همه علما اجل و اعظم می باشند از روی قدر و عظیم تر شان از روی صدق و اعلایشان از روی منزلت و اکثرشان از روی دین هستند چه ایشان از اعظم ناس می باشند از روی صدق و دین و امانت و علم و خبرت بچیزی که ذکر می کنند آن را از جرح و تعدیل مثل مالک و شعبه و سفیان بن عیینة و سفیان ثوری و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجراح و شافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و یحیی بن معین و علی بن المدینی و بخاری و مسلم و ابو داود و ابو زرعه و ابو حاتم و نسائی و عجلی و ابو احمد بن عدی و ابو حاتم بستی و ابو الحسن دارقطنی و امثال ایشان خلق کثیر هستند که احصا نمی شود عددشان و ایشان همه از اهل علم برجال و جرح و تعدیل می باشند اگر چه بعض ایشان از بعض اعلمست باین علم و بعضشان از بعض اعدلست در وزن کلام خود چنانچه مردم در سائر علوم همچنین هستند انتهی محصل کلامه پس محل نهایت استعجابست که با وصف این همه مبالغه و اغراق و بالا خوانی در مدح یحیی بن معین و امثال او چرا بر افادات صریحه و نصوص صحیحه یحیی بن معین در باب صحت و ثبوت این حدیث متین و تعدیل راوی آن رو نمی آرد و خویشتن را از قدح و جرح مثل این حدیث اصیل باز نمی دارد و بمصداق أَ تَأْمُرُونَ اَلنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگران را حکم رجوع بیحیی بن معین و امثال او داده خود را درین باب فراموش می سازد و بمفاد لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ مبتلای مخالفت فعل با قول شده باظهار استیجاب مقت و غضب رب الارباب می پردازد و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته فان قیل فهذا الحدیث قد ذکره طائفة من المفسرین و المصنفین فی الفضائل کالثعلبی و البغوی و امثالهما و المغازلی و امثاله قیل له مجرد روایة هؤلاء لا توجب ثبوت الحدیث باتفاق اهل العلم بالحدیث فان فی کتب هؤلاء من الاکاذیب الموضوعة ما اتفق اهل العلم علی انه کذب موضوع و فیها شیء کثیر یعلم بالادلة الیقینیة السمعیة و العقلیة انها کذب بل فیها ما یعلم بالاضطرار انه کذب و الثعلبی و امثاله لا یعتمدون الکذب بل فیهم من الصلاح و الدین ما منعهم من ذلک لکن ینقلون ما وجدوه فی الکتب و یدونون ما سمعوه و لیس لاحدهم من الخبرة بالاسانید ما لائمة الحدیث کشعبة و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و محمد بن یحیی الذهلی و البخاری و مسلم و أبی داود و النّسائی و أبی حاتم و أبی زرعة الرازیان و أبی عبد اللّه بن منده و الدارقطنی و عبد الغنی بن سعید و امثال هؤلاء من ائمة الحدیث و نقاده و حکامه و حفاظه الذین لهم خبرة و معرفة تامة باقوال

ص:189

النبی صلّی اللّه علیه و سلم و احوال من نقل العلم و الحدیث عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم من الصحابة و التابعین و تابعیهم و من بعد هؤلاء من نقلة العلم و قد صنفوا الکتب الکثیرة فی معرفة الرجال الذین نقلوا الاثار و اسمائهم و ذکروا اخبارهم و اخبار من اخذوا عنه و من اخذ عنهم مثل کتاب العلل و اسماء الرجال عن یحیی بن سعید القطان و علی بن المدینی و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و البخاری و مسلم و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و الترمذی و أبی احمد بن عذی و أبی حاتم بن حبان و أبی الفتح الازدی و الدارقطنی و غیرهم ازین عبارت بنهایت صراحت واضحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از ائمۀ حدیث و نقاد و حکام و حفاظ آنست و از جمله کسانیست که برای ایشان خبرت و معرفت تامه باقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و احوال ناقلین علم و حدیث از آن جناب حاصلست و از جمله جماعتی می باشد که کتب کثیره در معرفت رجال ناقلین آثار و اسماء ایشان تصنیف کرده اند و در ان تصانیف ذکر نموده اند اخبار آن ناقلین آثار را و اخبار کسی که ناقلین مذکورین ازو اخذ کرده و اخبار کسی که از ان ناقلین اخذ کرده بالجمله هر گاه نزد ابن تیمیه جلالت مرتبت یحیی بن معین باین حد رسیده است پس چرا اقوال و احکام او که در باب تصحیح حدیث مدینة العلم افاده نموده از نظر می اندازد و چگونه بقدح و جرح این حدیث شریف اعلام شقاق و خلاف را با چنین جهبذ بارع الاوصاف می افرازد و ابن تیمیه در کلام دیگر زیاده برین مبالغه و اغراق در مدح یحیی بن معین و امثال او بکار برده کالباحث عن حتفه بظلفه و الجادع مارن انفه بکفه خویشتن را بحد دمار مکمل و بوار معجل آورده چنانچه در منهاج گفته و من أراد ان یعرف فضائلهم و منازلهم عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فلیتدبر الاحادیث الصحیحة التی صححها اهل العلم بالحدیث الذین کملت خبرتهم بحال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و محبتهم له و صدقهم فی التبلیغ عنه و صار هواهم تبعا لما جاء به فلیس لهم غرض الا معرفة ما قاله و تمییزه عما یخلط بذلک من کذب الکاذبین و غلط الغالطین کاصحاب الحدیث مثل البخاری و مسلم و الاسماعیلی و البرقانی و أبی نعیم و الدارقطنی ثم مثل صحیح ابن خزیمة و ابن مندة و أبی حاتم البستی ثم الحاکم و ما صححه ائمة اهل الحدیث الذین هم اجل من هؤلاء او مثلهم من المتقدمین و المتأخرین مثل مالک بن انس و شعبة بن الحجاج و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و علی بن المدینی و أبی حاتم و أبی زرعة الرازیین و خلائق لا یحصی عددهم الا اللّه فاذا تدبر العاقل للاحادیث الصحیحة الثابتة عند هؤلاء و امثالهم عرف الصدق من الکذب فان هؤلاء من اکمل

ص:190

الناس معرفة بذلک و اشدهم رغبة فی التمییز بین الصدق و الکذب و اعظمهم ذبا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهم المهاجرون الی سنته و حدیثه و الانصار لهم فی الدین یقصدون ضبط ما قاله و تبلیغه للناس و ینفون عنه ما کذبه الکاذبون و غلط فیه الغالطون و من شرکهم فی علمهم علم ما قالوه و علم بعض قدرهم و الا فلیسلم القوس الی باریها لما یسلم الی الاطباء طبّهم و الی النحاة نحوهم و الی الفقهاء فقههم و الی الحساب حسابهم و الی اهل العلم بالاوقات علمهم ازین عبارت واضح و لائحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از جمله کسانیست که کامل شده است خبرتشان بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و محبت ایشان بآن جناب و راستی شان در تبلیغ از آن جناب و هوایشان تابعست برای چیزی که آن جناب آورده است پس نیست ایشان را غرضی مگر معرفت آنچه آن جناب فرموده است و تمییز کردن آن از آنچه بآن مخلوط می گردد از کذب کاذبین و غلط غالطین و نیز ازین عبارت واضحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از جمله جماعتی هست که اکمل ناس هستند از روی معرفت صدق از کذب و شدیدترین مردم هستند از روی رغبت در تمییز صدق و کذب و عظیم ترین مردم می باشند از روی دفع از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ایشان مهاجرین هستند بسوی سنت و حدیث آن جناب و انصار آن حضرت می باشند در دین که قصد می کنند ضبط چیزی که فرموده است آن را و تبلیغش بسوی مردم و نفی می کنند از آن جناب چیزی که دروغ بسته اند آن را کاذبان و غلط کرده اند در آن غلط کنندگان و نیز ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه دیگران را مامور می نماید بتدبر در احادیث صحیحه که تصحیح کرده اند آن را یحیی بن معین و امثال او از اهل علم بالحدیث و نیز ازین عبارت پیداست که بزعم ابن تیمیه اگر عاقل تدبر نماید در احادیث ثابته نزد یحیی بن معین و امثال او صدق را از کذب خواهد شناخت و نیز ازین عبارت متضحست که بنابر زعم ابن تیمیه هر که شریک یحیی بن معین و امثال او شود در علم شان خواهد دانست آنچه ایشان گفته اند و بعض قدر ایشان را خواهد شناخت و اگر شخصی شریک نشود در علم شان پس می باید که بمفاد مثل مشهور اعط القوس باریها قوس عرفان حدیث را بسوی باری آن که یحیی بن معین و امثال او هستند سپرد نماید چنانچه سپرده می شود بسوی اطبا طبشان و بسوی نحاة نحوشان و بسوی فقها فقه شان و بسوی حساب حسابشان و بسوی اهل علم بالاوقات علم شان پس جای تامل و اعتبار اهل امعان و استبصارست که هر گاه نزد ابن تیمیه یحیی بن معین دارای این همه مفاخر و مآثرست و ابن تیمیه دیگران را بتدبر در احادیث مصححه او مامور می گرداند و ظاهر می نماید که تدبّر در احادیث ثابته نزد او موجب تمیز صدق از کذبست و سپردن امر عرفان حدیث باو

ص:191

لازم می داند پس باز چرا در این جا سر از حکم محکم ابن معین در باب صحت حدیث مدینة العلم می تابد و بی محابا خلیع العذار و گسسته مهار در وادی پر خار قدح این حدیث عزیز المثار می شتابد هل هذا الا تهافت فضیح و تناکر قبیح لا یصدر الا من اعفک سفیه او ارعن لا ینجع فیه ایقاظ و لا تنبیه و از جملۀ عجائب مستطرفه اینست که ابن تیمیه هنگام قدح و جرح حدیث مدینة العلم چنانچه از افادات یحیی بن معین متعلق به تصحیح این حدیث شریف تعامی صریح ورزیده همچنین از جانب روایت کردن احمد بن حنبل این حدیث را طریق تجاهل فضیح گزیده حال آنکه بر متتبع خبیر پوشیده نیست که احمد بن حنبل این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده است کما عرفت سابقا و روایت کردن او حدیث مدینة العلم را دلیل کمال ثبوت و تحقق آنست و اگر چه این مطلب بحمد اللّه الجلیل در ما سبق بتفصیل جمیل از افادات علامۀ اخطب خوارزم و سبط ابن الجوزی و محمد یوسف کنجی مبین و مبرهن شده لیکن در این جا از کلمات خود ابن تیمیه تحقق و ثبوت این مقصود محمود باید دید آنفا از عبارات ثلاثه ابن تیمیه دانستی که احمد بن حنبل یکی از ان محدثین منقدینست که ابن تیمیه باطرا و احفای تمام ایشان را ستوده قصب السبق در اجلال و اعظامشان ربوده و جمله صفات عالیه و سمات متعالیه که ابن تیمیه در آن عبارات برای آن محدثین منقدین ذکر کرده حظّ احمد بن حنبل از ان اوفی و وافر می باشد و هذا ظاهر لا ینکر و هر گاه حال بر چنین منوال باشد پس چگونه می توان گفت که احمد بن حنبل با آن همه علو منزلت در نقد و اختبار احادیث و آثار که ابن تیمیه برای او حاصل می داند و علم تفاخر خود را بآن باوج عیّوق می رساند حدیثی موضوع را از جملۀ فضائل و مفاخر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده و بروایت کردن آن جلالت مرتبت خود را بحضیض منقصت برده و از عبارت ثانیه ابن تیمیه بالخصوص واضح و لائحست که نزد ابن تیمیه ثعلبی و امثال او اگر چه بسبب صلاح و دین تعمد کذب نمی نمایند لیکن هر آنچه در کتب می یابند نقل می کنند و آنچه می شنوند بتدوین می رسانند و برای هیچ یکی از ایشان خبرت باسانید مثل ائمۀ حدیث حاصل نیست و بعد ازین ابن تیمیه در عبارت مذکوره جماعتی از اصحاب حدیث ذکر نموده که در آن احمد بن حنبل نیز شامل ست و در مدح ایشان مبالغه تمام بکار برده و خبرت و معرفت ایشان را باحادیث و رجال بعنوان خاص بیان کرده و ازین تقریر ابن تیمیه بکمال وضوح ثابت می گردد که در مصنفات احمد و امثال او هرگز مکذوبات و موضوعات مندرج نیست و این جماعت که ابن تیمیه مدح شان نموده است مثل ثعلبی و غیره نیستند که حسب اظهار ابن تیمیه آنچه می یابند نقل می کنند و ازینجا بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح متحقق شد که چون حدیث مدینة العلم در کتاب المناقب احمد بن حنبل بطرق عدیده مندرج است لهذا هرگز حدیث مکذوب و موضوع نیست و زعم ابن تیمیه در باب موضوعیت آن بحسب افادۀ خودش باطل و

ص:192

مردود و مضمحل و مطرودست و علاوه برین باید دید که ابن تیمیه در دیگر کلمات خود نسبت باحمد و روایتش چه اعتراف می نماید و چگونه مرتبه او را در احتیاط و احتراز از روایات غیر ثقات مبین نموده در عظمتش می افزاید ابن تیمیه در منهاج گفته و الناس فی مصنفاتهم منهم من لا یروی عمن یعلم انه یکذب مثل مالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل فان هؤلاء لا یروون عن شخص لیس بثقة عندهم و لا یروون حدیثا یعلمون انه عن کذاب و لا یروون احادیث الکذابین الذین یعرفون بتعمد الکذب ازین عبارت ظاهرست که بعض مردم در مصنفات خود روایت نمی کنند از کسی که می دانند که او ارتکاب کذب می کند مثل مالک و شعبه و یحیی بن سعید و عبد الرحمن ابن مهدی و احمد بن حنبل پس بتحقیق که اینها روایت نمی کنند از شخصی که نزد ایشان ثقه نباشد و روایت نمی کنند حدیثی را که می دانند صدور آن را از کذاب و روایت نمی کنند احادیث کذابانی را که بتعمد کذب معروف می باشند و پر ظاهرست که هر گاه بحسب اعتراف ابن تیمیه احمد روایت نمی کند در مصنفات خود از کسی که او را کاذب می داند بلکه روایت نمی کند از شخصی که نزد او ثقه نباشد و روایت نمی کند حدیثی را که می داند که آن حدیث از کذاب صادر شده و روایت نمی کند احادیث کذابانی را که معروفند بتعمد کذب پس ثابت گردید که حدیث مدینة العلم که احمد بن حنبل آن را در کتاب المناقب بطرق عدیده روایت کرده هرگز حدیث موضوع نیست و روات آن غیر از ثقات دیگران نیستند و الا احمد آن را ابدا روایت نمی کرد و ادخال آن را در تصنیف خود جائز نمی دانست فالحمد للّه علی ظهور خزی هذا الناصب المخذول حسب ما اعترف بنفسه فی حق احمد من القول المقبول و از اعجب عجائب اینست که خود این ناصب مدحور معترف و مقر می باشد که این حدیث را ترمذی روایت کرده و با وصف این اقرار و اعتراف راه اعتدا و اعتساف و مسلک خروج و انحراف از آن پیش می گیرد و نمی داند که مجرد روایت کردن ترمذی این حدیث را بسست زیرا که ترمذی یکی از ارکان سته علم حدیث است و کتاب جامع صحیح او که در آن این حدیث شریف را اخراج و ادراج نموده است از جملۀ صحاح سته است که اهل سنت قدیما و حدیثا بر ان می نازند و جانهای شیرین خود در حمایت حمای آن می بازند و عجائب مفاخر عالیه و غرائب مآثر غالیه برای آن ثابت می سازند و بانواع تبجیل و تکریم و تمجید و تفخیم آن را می نوازند حتی که احادیث آن را در صحت و ثبوت باعلای مدارج می رسانند تا اینکه اگر کسی بر صحت احادیث آن بطلاق حالف شود او را حانث نمی دانند بلکه اهل شرق و غرب را بر صحت احادیث این کتب متفق وا می نمایند و این معنی دلیل بودن خود از فرقۀ ناجیه گردانیده حیرت ارباب عبرت می افزایند کما سبق فی مجلد حدیث الطیر مفصلا پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حدیث مدینة العلم که حسب اعتراف ابن تیمیه ترمذی آن را روایت کرده است در صحت و ثبوت بمرتبه رسیده که اگر

ص:193

کسی بر صحت آن بطلاق حالف شود حانث نخواهد گردید و چون اهل شرق و غرب بر صحت آن اتفاق و اطباق کرده اند هر که قادح و طاعن در ان باشد حسب مزعوم اهل سنت خارج از دائرۀ اجماع شده بمفاد وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً بسزای خود خواهد رسید و ازینجا بطلان و هوان قول ابن تیمیه در باب قدح این حدیث شریف و سوء مآل و خسران حال آن جاحد عنیف بنحوی که بر ناظر بصیر واضح و مستنیر می شود احتیاج تبیین و توضیح و تعیین و تصریح ندارد و هر چند آنچه حقیر درین مقام مختصرا در باب روایت ترمذی و عظمت و جلالت کتابش حسب افادات اکابر قوم ایمای کردم مثبت کمال صحت و تحقق حدیث مدینه و مرغم انف ابن تیمیه عظیم الضغینه می باشد لیکن حرفی چند متعلق بشموخ مرتبت و علو منزلت ترمذی و وضوح اعتماد و اعتبار و استناد و اشتهار صحیح او از کلمات خود ابن تیمیه باید شنفت تا بر صغیر و کبیر ظاهر و مستنیر گردد که قدح ابن تیمیه در حدیث مدینة العلم با وصف اعتراف روایت کردن ترمذی آن را بکدام مرتبه جلاعت و خلاعت و شناعت و فظاعت و اصل و این ناصب عظیم الاجرام را بتصریحات خودش چگونه افحام تام حاصل می شود از عبارت ثانیه ابن تیمیه که برای اثبات عظمت یحیی بن معین آنفا منقول شد واضح و لائحست که ترمذی هم مثل دیگر محدثین مذکورین در آن عبارت از ائمۀ حدیث و نقاد و حکام و حفاظ آن می باشد و برای او خبرت و معرفت تامه باقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و احوال ناقلین علم و حدیث از آن جناب حاصلست و در معرفت رجال ناقلین آثار و اسماء ایشان صاحب تصنیف می باشد و مثل ثعلبی و امثال او نیست زیرا که حسب زعم ابن تیمیه در کتب ایشان اکاذیب و موضوعات موجودست و هر چه در کتب می یابند نقل می کنند و آنچه می شنوند مدون می نمایند و ایشان را خبرت باسانید مثل ائمۀ حدیث حاصل نیست و ظاهرست که هر گاه حال ترمذی در ارتفاعشان و علو مکان و مهارت و خبرت بعلم حدیث حسب اعتراف خود ابن تیمیه باین حد رسیده است چگونه عاقلی قول ابن تیمیه را در باب قدح حدیث مدینة العلم با وصف اعتراف بروایت کردن ترمذی آن را قبول خواهد کرد زیرا که اگر العیاذ باللّه قول ابن تیمیه متعلق بقدح حدیث مدینة العلم صحیح بوده باشد لازم خواهد آمد که در کتاب ترمذی هم موضوعات مندرج باشد و تفرقه میان او و ثعلبی و غیره باقی نماند و هذا مما لا یرتضیه ابن تیمیة پس الحال چاره نیست برای ابن تیمیه جز آنکه بامر حق گویا شود و صحت حدیث مدینة العلم را شاء أو أبی تسلیم نماید و بر دعوی خود یکسر خط بطلان کشد و ان رغم بذلک معطسه*و طال علی الذل محبسه و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته قال الرافضی الثانی ما

رووه عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم انه قال اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر و الجواب المنع من الروایة و من دلالته علی الامامة فان الاقتداء بالفقهاء لا یستلزم کونهم ائمة و ایضا فان ابا بکر و عمر قد اختلفا فی کثیر

ص:194

من الاحکام فلا یمکن الاقتداء بهما و ایضا فانه معارض مما رووه من

قوله اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع اجماعهم علی انتفاء امامتهم و الجواب من وجوه احدها ان یقال هذا الحدیث القوی من النص الذی یروونه فی امامة علی فان هذا معروف فی کتب اهل الحدیث المعتمدة رواه ابو داود فی سننه و الامام احمد فی مسنده و الترمذی فی جامعه و اما النص علی علیّ فلیس فی شیء من کتب اهل الحدیث ازین عبارت واضحست که نزد ابن تیمیه جامع ترمذی از جملۀ کتب معتمده اهل حدیثست و ابن تیمیه بمروی بودن حدیث اقتدا در ان از فرط رقاعت بمقابلۀ اهل حق احتجاج می نماید و بوجه نهایت عناد آن را از نص امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اقوی می داند سبحان اللّه این عجب ماجرای است که هر گاه ابن تیمیه برای نصرت مذهب باطل خود محتاج بحدیث اقتدا می شود کتاب ترمذی را از جملۀ کتب معتمدۀ اهل حدیث شمار می کند و مروی بودن حدیث اقتدا را در ان دلیل کمال قوتش می گرداند حال آنکه وهن و هوان حدیث اقتدا بحدی رسیده که خود ترمذی در بعض طرق آن قدح نموده کما علمت فی مجلد حدیث الطیر لیکن چون ابن تیمیه را نوبت کلام در حدیث مدینة العلم می رسد اصلا وزنی برای کتاب ترمذی و مروی بودن این حدیث در آن نمی نهد و با وصف اعتراف بروایت کردن ترمذی آن را بی محابا از موضوعات شمرده داد حیا و شرم می دهد بالجمله هر گاه بودن کتاب ترمذی از کتب معتمدۀ اهل حدیث بنص ابن تیمیه ظاهر شد و نمایان گشت که او بمذکور بودن حدیث اقتدا در ان تمسک جسته بحمد اللّه الزام و افحام او بحدیث مدینة العلم که حسب اعترافش مرویّ ترمذیست تمام شد و ظاهر گردید که قدح و جرح او درین حدیث ناشی از محض عناد و بحت لدادست و هرگز قابل احتفال و اعتنای ارباب رشاد و اصحاب سداد نیست و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و مع هذا فقد اخبر النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی حق عمر من العلم و الدین و الالهام بما لم یخبر بمثله لا فی حق عثمان و لا علی ع و لا طلحة و لا الزبیر

ففی الترمذی عن ابن عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه قال و قال ابن عمر ما نزل بالناس امر قط فقالوا فیه و قال فیه عمر الا نزل فیه القرآن علی نحو ما

قال عمرو فی سنن أبی داود عن أبی ذر رض قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه وضع الحق علی لسان عمر یقول به

و فی الترمذی عن عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه اولا بمزید رقاعت و خلاعت بمقابلۀ اهل حق ادعا می نماید که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخبار نموده در حق عمر از علم و دین و الهام بچیزی که اخبار ننموده بمثل آن نه در حق عثمان و نه در حق جناب امیر المؤمنین

ص:195

علیه السّلام و نه در حق طلحه و نه در حق زبیر و بعد ازین در مقام اثبات این دعوی باطله

بحدیث موضوع ترمذی ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه تمسک نموده و نیز

بحدیث مکذوب ترمذی لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب احتجاج نموده و پر ظاهرست که هر گاه نزد ابن تیمیه مرتبۀ روایات ترمذی بحدی رسیده که در مثل این دعوی عظیم باثبات آن تمسک و احتجاج می نماید و آن را از افراط جهل بمقابلۀ اهل حق ذکر می کند پس چگونه احتجاج اهل حق بحدیث مدینة العلم از روایت ترمذی بر ابن تیمیه و دیگر احزاب او تمام نخواهد شد و چرا اذعان و انقیاد این حدیث شریف برین جماعت سراسر شناعت لازم نخواهد آمد یا للعجب این چه انصاف دشمنیست که اگر ترمذی در حق عمر احادیث باطله روایت نماید ابن تیمیه آن را با وصف ظهور بطلان بسر و چشم قبول می نماید بلکه بمقابلۀ اهل حق بآن تشبث نموده نهایت بعد خود از داب مناظره می افزاید و اگر همین ترمذی حدیث صحیح مدینة العلم را در باب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت می کند ابن تیمیه بلا دلیل آن را ضعف و اوهی می گوید و راه اظهار موضوعیت آن باقدام جسارت سراسر خسارت می پوید و از جملۀ مفحمات قاطعة اللسان و مبکتات قالعة البنیان که کاسر عنق این ناصب و قاصم ظهر این معذّب بعذاب و اصب می باشد اینست که حدیث مدینة العلم را علامه ابو جعفر محمد ابن جریر بن یزید الطبری در کتاب تهذیب الآثار تصحیح نموده اهتمام تمام در اثبات و تحقیق آن فرموده کما عرفت سابقا من عبارة جمع الجوامع للسیوطی و جلالت و عظمت ابن جریر طبری نزد ابن تیمیه بحدی رسیده است که از بیان آن کنایة فضلا عن الصراحة زبان قلم را لکنت حاصل می شود و لیکن ناچار بمفاد الضرورات تبیح المحظورات توضیح و تشریح آن کرده می آید پس باید دانست که ابن تیمیه در منهاج گفته و اما قوله و لم یلتفتوا الی القول بالرای و الاجتهاد و حرموا الاخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه احدها ان الشیعة فی هذا مثل غیرهم ففی اهل السنة النزاع فی الرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان کما فی الشیعة النزاع فی ذلک فالزیدیة تقول بذلک و تروی فیه الروایات عن الائمة الثانی ان کثیرا من اهل السنة العامة و الخاصة لا تقول بالقیاس فلیس کل من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال بالقیاس بل المعتزلة البغدادیون لا یقولون بالقیاس و حینئذ فإن کان القیاس باطلا امکن الدخول فی اهل السنة و ترک القیاس و إن کان حقا امکن الدخول فی اهل السنة و الاخذ بالقیاس الثالث ان یقال القول بالرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان؟ ؟ ؟ خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطی نقل غیر مصدق عن قائل غیر معصوم و لا یشک عاقل ان رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و

ص:196

اللیث بن سعد و الاوزاعی و الثوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمد بن الحسن و زفر و حسن بن زیاد و اللؤوی و الشافعی و البویطی و المزنی و احمد بن حنبل و أبی داود السجستانی و الاثرم و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن جریر الطبری و محمد بن نصر المروزی و غیر هولاء الی اجتهادهم و اعتبارهم مثل ان یعلموا سنة النبی صلّی اللّه علیه و سلم الثابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر لهم من ان یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریین و امثالهما فان الواحد من هؤلاء اعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین انفسهما فلو افتاه احدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده اولی من رجوعه الی فتیا احدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان ذلک نقلا عنهما من مثل الرافضة و الواجب علی مثل العسکریین و امثالهما ان یتعلموا من الواحد من هؤلاء ازین عبارت ظاهر است که ابن تیمیه جزاه اللّه بصنیعه بسبب غایت جسارت و خسارت و اشتعال نار نصب و عناد بکانون سینۀ پر ضغینه اش محمد بن جریر طبری و دیگر اسلاف ناانصاف خود را عیاذ بالله عالم تر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما و علی آبائهما آلاف التحیة و السّلام می داند و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تاویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در ان مساعی نیست برین کفر صراح و ضلال بواح می نماید و بمزید تاکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتب سازد یعنی می گوید آنچه حاصلش اینست که اگر فتوی دهد یکی ازین مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السّلام بکدامی فتوی رجوع یکی ازین مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بسوی فتوی یکی از عسکریین علیهما السّلام بلکه رجوع باجتهاد خود واجب خواهد بود یعنی اصغا و اعتنا بافتاء عسکریین علیهما السّلام معاذ اللّه ناجائز و حرام خواهد بود و برین مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانگ بی هنگام سراییده که العیاذ بالله واجب بر مثل عسکریین علیهما السّلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمۀ اهلبیت علیهم السّلام آنست که تعلم کنند از یکی ازین مذکورین و این مقام برای ارباب اعلام محل استنفاد استعجاب و استقصای استغرابست زیرا که هر گاه نزد ابن تیمیه العیاذ بالله پایۀ علم و فضل و کمال ابن جریر طبری ارجح و اعلی از حضرت عسکریین ع و دیگر اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام می باشد و قول او پناه بخدا برین حضرات حجت و واجب العمل ست باز چرا خود ابن تیمیه اعتنای به تصحیح او حدیث مدینة العلم را نمی نماید و بیباکانه در صدد جرح و قدح آن برآمده وادی پر خار جحود و انکار آن می پیماید و از چه رو قول ابن جریر را در باب صحت حدیث مدینة العلم بهر خویش واجب العمل نمی داند و بادعای معدود بودن این حدیث شریف از موضوعات مناقضه و مناکره و مباهته و محایده را باقصی الغایه می رساند این نیست جز عنادی که آن سرش

ص:197

پیدا نیست دلدادی که منتهای آن بر محدقین نیز هویدا نه فالله حسیبه و حسیب امثاله و هو المنتصر من اعدائه بمخزیات عقابه و نکاله و آنچه مزید حیرت بر حیرت می افزاید اینست که ابن تیمیه در وقت قدح و جرح حدیث مدینة العلم چنان در گرداب لجاج و ناحق کوشی و اعوجاج و حق پوشی سر فرو برده که افادات حاکم نیسابوری را که متعلق باین حدیث بود نیز بخاطر نیاورده حال آنکه در ما سبق دانستی که حاکم نیسابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین در اثبات و تصحیح این حدیث بچه حد مساعی جمیله بتقدیم رسانیده صحیح بودن این حدیث شریف و آن هم بشرط بخاری و مسلم بادلۀ مبرمه و براهین محکمه ظاهر و باهر گردانیده و علو مرتبت و سمو منزلت حاکم در علوم حدیث محل ارتیاب و استنکار ارباب نقد و استبصار نیست و این مطلب در ظهور و سفور بحدی رسیده که خود ابن تیمیه معترف بآن می باشد چنانچه از عبارت ثالثه ابن تیمیه که آنفا برای اظهار جلالت شان یحیی بن معین منقول شده ظاهر و باهرست که حاکم نیز از آن جماعة اهل علم بالحدیثست که خبرت شان بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کامل گردیده و محبت شان برای آن جناب و صدق شان در تبلیغ از آنجناب بحد کمال رسیده و خواهش ایشان تابع شده برای چیزی که آن جناب آن را آورده است پس نیست برای شان غرضی جز معرفت آنچه آن جناب فرموده است و تمییز دادن آن از آنچه بآن مخلوط می گردد از دروغ دروغگویان و غلط غلط کاران و نیز از آن اشکارست که احادیث مصححه حاکم مثل دیگر محدثین مذکورین در ان عبارت قابل تدبرست و هر گاه عاقلی درین احادیث تدبر نماید او صدق را از کذب خواهد شناخت چه ایشان اکمل مردم هستند از روی معرفت بابن مطلب و اشدشان هستند از روی رغبت در تمییز صدق و کذب و اعظمشان می باشند از روی دفع دروغ از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم الی غیر ذلک من الماثر الزاهرة و المفاخر الباهرة التی اثبتها لهم ابن تیمیه فی تلک العبارة و قد أومأنا إلیها عما قریب باخصر بیان و اوجز اشاره پس حیفست و صد حیف که چسان ابن تیمیه با وصف اثبات این همه فضائل عالیه و فواضل متعالیه برای حاکم و حکم دیگران بتدبر در احادیث مصححه اش از حکم چنین حاکم عادل در باب صحت حدیث مدینة العلم عدول و انحراف می نماید و بقدح و جرح این حدیث اثیر میل کلی نموده علم اعتدا و اعتساف را بإیثار مشاقت و معازت چنین حکم معدل بمعدل النهار فلک استکبار می فرساید بالجمله ادعای ابن تیمیه که العیاذ بالله حدیث مدینة العلم اضعف و اوهاست و جزین نیست که در موضوعات شمرده می شود از اکاذیب صریحه واضحه و اباطیل فضیحۀ لائحه است و وجوه ردّ و ابطال آن لا تعد و لا تحصی می باشد و چون کلام مستوعب و مستوفی در اثبات و تحقیق این حدیث شریف بجواب کلام شاهصاحب بحمد اللّه المنعام در ما سبق صورت ارتسام پذیرفته لهذا زیاده

ص:198

از آنچه در این جا بمعرض بیان رسانیدم محتاج إلیه نیست اما تمسک ابن تیمیه بقدح و جرح ابن الجوزی درین حدیث شریف پس جواب آن نیز بتفصیل جمیل بعون اللّه المفضل المنیل در ضمن رد کلام شاه صاحب سبق ذکر یافته به نهجی که اگر ناظر با انصاف تارک زیغ و اعتساف آن را به بیند جز مسلک تسلیم و اعتراف بآن راهی دیگر نگزیند بلکه مضامین حق آگین آن در جودت و متانت و قوت و رزانت بحدی رسیده که اگر عظمای عصبیت نهاد و و کبرای عضیهت بنیاد هم جوامع هم قالصه خود را بر رد و استنکار ان برگمارند جحود و الطاط آن را از قبیل محالات شمارند و چگونه چنین نباشد حال آنکه در ان جواب مناعت نصاب علاوه بر کمال جرأت و جسارت ابن الجوزی در حکم بالوضع و دیگر مخازی شنیعه و معایب فظیعه او بنصوص اکابر حفاظ اعلام و افادات اجلۀ ایقاظ فخام سنیه ثابت کرده شد که قدح و جرح ابن الجوزی در خصوص این حدیث سراسر باطل و مضمحل و کلیّة از صوب صواب منقطع و منخزلست و بسیاری ازین حضرات وهن و فساد و بطلان و هوان آن ببیان براعت اقتران خود اجمالا و تفصیلا بمنصه شهود رسانیده خطاء آن متسرع متجاسر و خطل آن متهوک خاسر بنهایت ایضاح واضح و آشکار گردانیده اند پس قدح و جرحی که در بطلان و فساد و انحزام و انهداد باین حد برسد که تحقیقات و افادات حفاظ متقدمین و متاخرین و تنصیصات و اجادات نقاد متوسعین متبحرین سابقا و لاحقا مبطل و موهن آن بوده باشد هرگز شایان آن نیست که در مقام تحقیق مرام و احتجاج بمقابلۀ خصام ابن تیمیه ذکر آن بر زبان آرد و آن را در اثبات ادعای باطل خود کافی و وافی انگارد بلکه حرف انصاف آنست که اگر ابن تیمیه شطری از حیا و آزرم می داشت همت بر ستر و کتمان این خطیۀ کبری و جریمۀ عظمای ابن الجوزی می گماشت و آن را انفع بحال خود و مذهب خود می انگاشت و بذکر آن لواء رقاعت و خلاعت نمی افراشت لیکن چون باقتفای اسلاف احلاف اللؤم و اللؤم خصوصا ثالث القوم نحیزۀ رذیله و غریزۀ ضئیلۀ او از صفت حیا یکسر عاری و شنشنئه ردیه و سجیۀ مرویه وقاحت در رگ و پی او جاریست لهذا این جسارت سراسر خسارت ابن الجوزی را تمرة الغراب فهمیده برای تخلیص گلوی خود از ربقۀ انقیاد بحدیث مدینة العلم انفع ما فی الباب دیده حال آنکه تمسک و تشبث باین جسارت موبقه و جرأت مزهقه اصلا فائده بحالش نمی رساند و بهیچ وجه عنق او را از نیر مذلت نمی رهاند و چون نحیف بعون اللّه و لطف توفیقه در رد جسارت خود ابن تیمیه در باب این حدیث بکلام خودش ارغام انف او نمودم و مسلک تخجیل و تنکیل او باعترافات صحیحه و اذعانات صریحه او پیمودم همچنین مناسب می نماید که تجاسر ابن الجوزی را که ابن تیمیه درین مقام متمسک بآن شده نیز از کلام خودش باطل و مردود و

ص:199

مدفوع و مطرود ثابت نمایم و از افحام خصام و الزام اعداء امیر المؤمنین علیه السّلام حظ وافی وافر ربایم پس باید دانست که ابن الجوزی در صدر کتاب الموضوعات گفته فمتی رأیت حدیثا خارجا عن دواوین الاسلام کالموطإ و مسند احمد و الصحیحین و سنن أبی داود و الترمذی و نحوها فانظر فیه فإن کان له نظیر فی الصحاح و الحسان فرتب امره و ان ارتبت به فرأیته یباین الاصول فتامل رجال اسناده و اعتبر احوالهم من کتابنا المسمی بالضعفاء و المتروکین فانک تعرف وجه القدح فیه ازین عبارت بر متامل خبیر واضح و ظاهر است که حسب افادۀ ابن الجوزی کتاب ترمذی از جمله دواوین اسلام و مثل موطا و مسند احمد و صحیحین و سنن أبی داود و امثال آن مستحق غایت تبجیل و تعظیم و نهایت تکریم و تفخیمست و حدیثی که در آن موجود باشد محتاج بنظر و فکر نیست و بلا تردد و تفکر قابل قبول و اعتماد و لائق وثوق و استنادست بلکه حدیثی که خارج از کتاب ترمذی و امثال او به نظر آید و نظیر آن در صحاح و حسان کتاب ترمذی و امثال او موجود باشد او نیز ثابت خواهد بود و در آن ارتیاب را دخلی نخواهد شد و پر ظاهرست که هر گاه عظمت و جلالت کتاب ترمذی باین مرتبه واصل شده که ابن الجوزی احادیث مندرجه آن را مفروغ عن النظر وامینماید و صحاح و حسان آن را چنان رتبه می بخشد که اگر در آن نظیری موجود بوده باشد بوجه آن نظیر حدیث خارج از ان صحاح و حسان هم ثابت گردد پس چرا حدیث مدینة العلم را که در خود کتاب ترمذی مروی شده و ترمذی آن را تحسین هم کرده کما مضی بیانه سابقا از کمال جرأت و جسارت موضوع می گوید و التفاتی بمروی بودن آن در کتاب ترمذی نمی نماید این نیست مگر تسرّع مذموم و تغافل مشوم که ابن الجوزی را بان اهل نحله خودش مدحور و ملوم ساخته اند و بصدور امثال این غفلات عظیمه و عثرات فخیمه بتعییر و تثریبش کما ینبغی پرداخته بالجمله حسب افادۀ خود ابن الجوزی ابن الجوزی را لازمست که از قدح و جرح خود در حدیث مدینة العلم توبه و انابت نماید و بکمال ثبوت و تحقق آن اعتراف صحیح صریح فرماید و بوجه مروی بودنش در کتاب ترمذی بنهایت مقبولیت آن بگراید و هرگز زبان بشاعت ترجمان خود را بحرف قدح و جرح آن نه آلاید و هر گاه بحمد اللّه ثابت و متحقق گردید که قدح ابن الجوزی در حدیث مدینة العلم حسب افادۀ خودش مردود و مطرودست واضح و لائح شد که تمسک و تشبث ابن تیمیه بآن در منکرات ساقطه و هفوات هابطۀ او داخل و احتجاج بآن در مقابلۀ اهل حق باسفل درکات هوان و صغار و قماءت و احتقار نازل می باشد و اصلا لائق اعتنای ارباب نصفت و احتفال اصحاب معرفت نیست و للّه الحمد علی ما ابان دحوض حجة هذا الناصب المخذول بحیث لم یبق فیه ریبة لاهل الاحلام و العقول و از غرائب اکاذیب موحشه و عجائب اراجیف مدهشه

ص:200

اینست که ابن تیمیه از نهایت خیره سری بابن الجوزی نسبت می نماید که او بیان کرده که تمامی طرق حدیث مدینة العلم موضوع می باشد حال آنکه بر ناظر کتاب الموضوعات ابن الجوزی بخوبی واضح و لائح است که او از طرق متکاثره و اسانید متوافره حدیث مدینة العلم طریقی چند که حسب فهم ناقص خود قابل قدح و جرح دیده مذکور ساخته باظهار مقدوحیت آن بنابر رای عاطل خود علم بغی و اعتساف برافراخته حال آنکه قدح او در آن طرق نیز نزد مهرۀ فن مقبول نیست و ازینجاست که در مقام تعقّب برآمده بافادات متینه و اجادات رزینه کلام او را فرسوده اند اما بسیاری از طرق صحیحه و اسانید صریحه این حدیث شریف که در کتب محدثین فخام و مسندین عظام یافته می شود پس ابن الجوزی اصلا و مطلقا آن را ذکر ننموده راه تجاهل و تغافل از آن یکسر پیموده و قد ذکرنا کثیرا منها فیما سبق من الکلام ردّا علی المخاطب القمقام پس چگونه بعد ملاحظۀ آن می توان گفت که ابن الجوزی وضع و بطلان تمام طرق این حدیث شریف را بمعرض بیان رسانیده هل هذا الا افک صریح*و کذب فضیح*لا یرتکبه الا من هو عن الایمان شاحط نزیح*و عن الایقان معرض مشیح اما آنچه ابن تیمیه در کلام مهانت انضمام خود تفوه نموده که کذب از نفس متن حدیث مدینة العلم شناخته می شود زیرا که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم باشند و نباشد برای آن مدینه مگر باب واحد و نه تبلیغ کند از آن جناب علم را مگر واحد فاسد خواهد شد امر اسلام پس از جملۀ خرافات واضحة البطلان و جزافات ظاهرة الهوانست و غالبا ابن تیمیه از غایت نفاق و نهایت شقاق خود تایید منکرین نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب پیش نظر دارد و همت را بر هدم مبانی اسلام بضمن رد کلام اهل حق برمی گمارد زیرا که جاحدین و منکرین این تقریر سراسر تزویر را در انکار نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلکه انکار نبوت هر نبی سرد می توانند کرد و می توانند گفت که هر گاه خداوند عالم عالم باشد بشرائع دین و احکام تکلیفیۀ عباد و ابلاغ نکند شرائع و احکام را از جانب او بسوی عباد مگر شخص واحد که نبی آن عصر بوده باشد فاسد خواهد شد امر دین و ثابت نخواهد شد هیچ یک از شرائع آن بلکه می باید که تبلیغ عن اللّه نماید در زمان واحد عدد کثیر انبیا که بالغ بحد تواتر بوده باشند و اگر چه این کلام در مقام اسکات و افحام ابن تیمیه الد الخصام کافی و وافیست زیرا که هر جوابی که اولیای ابن تیمیه برای رد تقریر منکرین نبوت

ص:201

بیاورند مثل آن بلکه بهتر از ان از جانب اهل حق در ردّ تقریر ابن تیمیه جاری می شود لیکن حقیر در ردّ این شبهۀ واهیه برین الزام قائد الی المرام اکتفا نکرده در صدد افادۀ ناظر مستبصر برآمده گزارش می نمایم که چنانچه در ابلاغ عن اللّه وجود ذی جود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کفایت می کند و بسبب ثبوت حقیت آن جناب ضرور نیست که عدد کثیر انبیا که بحد تواتر برسند در اخبار عن اللّه شرکت آن جناب نمایند همچنان در ابلاغ عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و وافیست و احتیاج بابلاغ دیگران و اشتراک فلان و بهمان نیست زیرا که حق و صواب بودن تبلیغ آن جناب نیز امر محتومست و علاوه بر دیگر ادله خود این حدیث شاهد صدق بر آن ست و ازینجاست که اهل علم و یقین این حدیث را دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانند و قد مر التصریح بذلک من نصوص اعاظم المخالفین فلا تکن من المتجانفین بالجمله چنانچه بعد ثبوت حقیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بودن آن جناب در تبلیغ عن اللّه ضرری نمی رساند همچنین بعد ثبوت حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ادله و دلالت خود حدیث مدینة العلم بر آن وحدت آن جناب در تبلیغ عن الرسول صلی اللّه علیه و آله فسادی نمی آرد بلی چون درون ابن تیمیه حرون از کمال بغض و عناد و اعوجاج و لداد فساد بین حاصل کرده لهذا مثل این امر حق و کلام صدق را موجب فساد می داند و بحسب مزعوم مشوم خود فساد موهوم بر آن مترتب نموده دلیل کذب این حدیث شریف می گرداند و لا غرو فلقد خامره من النصب داء دویّ اورثه غیّا و ضلالا و من یک ذا فم مر مریضا یجد کالحنظل العامی زلالا

رد دعوای ابن تیمیه مبنی بر لزوم تعدد مبلغ عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله و اثبات

جواز واحد بودن آن

اما آنچه ابن تیمیه گفته و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الذی یحصل العلم بخبرهم پس سخت سست و نامربوط و نهایت باطل و ظاهر السقوط ست زیرا که ادعای این معنی که مسلمین اتفاق کرده اند بر آنکه جائز نیست که مبلغ علم از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بوده باشد بلکه واجب است که باشند مبلغین اهل تواتر که حاصل شود علم بخبرشان برای غائب از جملۀ غرائب تمویهات و عجائب تدلیسات است و اصلا با واقع مطابقت ندارد زیرا که بر ادنی متتبع علم صول و درایت و متفحص کتب حدیث و روایت در اقصای ظهورست که قاطبۀ اهل سنت خبر واحد را واجب العمل می دانند و جز بعضی از شذّاذ که

ص:202

قول شان قابل التفات نزد محققین سنیه نیست کسی درین باب اختلاف نکرده و اصولیین ایشان در ادلۀ حجیت خبر واحد بسیاری از آیات ذکر می نمایند که حسب تقریراتشان از آن آیات کافی بودن مبلغ واحد عن الرسول واضح و آشکار می گردد و نیز در سیاق ادله این مسئله ذکر می کنند که خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی اطراف و اکناف و اقطار بلاد و مدن و امصار آحاد رسل خود را برای تعلیم دین اسلام و نشر شرائع و احکام فرستاده و در هیچ جا مبلغین بقدر تواتر مبعوث نفرموده و ازینجا نیز کفایت مبلغ واحد عن الرسول بنهایت وضوح لائح می گردد و نیز اصولیین سنیه در ضمن دلائل این مبحث باجماع صحابه متمسک می شوند و ثابت می نمایند که ایشان بر خبر واحد عمل می کردند و هر که از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حدیثی نقل می کرد و لو کان واحدا آن را مقبول می داشتند و ازینجا نیز جواز وحدت مبلغ عن الرسول نزد ایشان بحد تحقیق بین می رسد ابو الحسن علی بن محمد بن الحسین البزدوی در کتاب اصول خود گفته باب خبر الواحد و هو الفصل الثالث من القسم الاول و هو کل خبر یرویه الواحد او الاثنان فصاعدا لا عبرة للعدد فیه بعد ان یکون دون المشهور و المتواتر و هذا یوجب العمل و لا یوجب العلم یقینا عندنا و قال بعض الناس لا یوجب العمل لانه لا یوجب العلم و لا عمل الا عن علم قال اللّه تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و هذا لان صاحب الشرع موصوف بکمال القدرة فلا ضرورة له فی التجاوز عن دلیل یوجب علم الیقین بخلاف المعاملات لانها من ضروراتنا و کذلک الرای من ضروراتها فاستقام ان یثبت غیر موجب علم الیقین و قال بعض اهل الحدیث یوجب علم الیقین لما ذکرنا انه اوجب العمل و لا عمل من غیر علم و قد ورد الآحاد فی احکام الآخرة مثل عذاب القبر و رویة اللّه تعالی بالابصار و لا حظ لذلک الا العلم قالوا و هذا العلم یحصل کرامة من اللّه تعالی فثبت علی الخصوص للبعض دون البعض کالوطی تعلق من بعض دون بعض و دلیلنا فی ان خبر الواحد یوجب العمل واضح من الکتاب و السنة و الاجماع و الدلیل المعقول اما الکتاب قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ و کل واحد انما یخاطب بما فی وسعه و لو لم یکن خبره حجة لما امر ببیان العلم و قال جل ذکره فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ و هذا فی کتاب اللّه اکثر من ان یحصی و اما السنة فقد صح عن النبی علیه السّلام قبوله خبر الواحد مثل خبر بریرة فی الهدیة و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة و ذلک لا تحصی عدده و مشهور عنه انه بعث الافراد الی الآفاق مثل علی و معاذ و عتاب بن اسید و دحیة و غیرهم رضی اللّه عنهم و هکذا اکثر من یحصی و اشهر من ان یخفی و کذلک اصحابه رضی اللّه عنهم عملوا بالآحاد و حاجّوا بها قد ذکر

ص:203

محمد رحمه اللّه فی هذا غیر حدیث فی کتاب الاستحسان و اختصرنا علی هذه الجملة لوضوحها و استفاضتها و اجمعت الامة علی قبول اخبار الآحاد من الوکلاء و الرسل و المضاربین و غیرهم و اما المعقول فلان الخبر یصیر حجة بصفة الصدق و الخبر یحتمل الصدق و الکذب و بالعدالة بعد اهلیة الاخبار یترجح الصدق و بالفسق الکذب فوجب العمل برجحان الصدق لیصیر حجة للعمل و یعتبر احتمال السهو و الکذب لسقوط علم الیقین و هذا لان العمل صحیح من غیر علم الیقین الا تری ان العمل بالقیاس صحیح بغالب الرای و عمل الحکام بالبینات صحیح بلا یقین فکذلک هذا الخبر من العدل یفید علما بغالب الرای و ذلک کاف للعمل و هذا ضرب علم فیه اضطراب فکان دون علم الطمانینة و عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزودی گفته قوله و هذا أی خبر الواحد یوجب العمل و لا یوجب العلم یقینا أی لا یوجب علم یقین و لا علم طمانینة و هو مذهب اکثر اهل العلم و جملة الفقهاء و ذهب بعض الناس الی ان العمل بخبر الواحد لا یجوز اصلا و هو المراد من قوله لا یوجب العمل ثم منهم من أبی جواز العمل به عقلا مثل الجبائی و جماعة من المتکلمین و منهم من منعه سمعا مثل القاسانی و أبی داود و الرافضة و احتج من منع عنه سمعا بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ أی لا تتبع ما لا علم لک به و خبر الواحد لا یوجب العلم فلا یجوز اتباعه و العمل به بظاهر هذا النص قالوا و لا معنی لقوله من قال ان العلم ذکر نکرة فی موضع النفی فیقتضی انتفاءه اصلا و خبر الواحد یوجب نوع علم و هو علم غالب الظن الذی سماه اللّه تعالی علما فی قوله تعالی فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فلا یتناوله النهی لانا ان سلمناه انه یفید الظن فهو محرم الاتباع ایضا بقوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً ثم اشار الشیخ الی شبهة من منع عنه عقلا بقوله و هذا أی عدم جواز العمل به لان صاحب الشرع أی من یتولی وضع الشرائع و هو اللّه تعالی إذ الرسول مبلغ عنه موصوف بکمال القدرة فکان قادرا علی اثبات ما شرعه باوضح دلیل فأی ضرورة له فی التجاوز عن الدلیل القطعی الی ما لا یفید الا الظن کیف و انه یؤدی الی مفسدة عظیمة و هی ان الواحد لو روی خبرا فی سفک دم و استحلال بضع و ربما یکذب فنظر ان السفک و الاباحة بامر اللّه تعالی و لا یکونان بامره فکیف یجوز الهجوم بالجهل و من شککنا فی اباحة بضعه و سفک دمه لا یجوز الهجوم بالشک فیقبح من الشارع حوالة الخلق علی الجهل و اقتحام الباطل بالتوهم بل إذا امر اللّه تعالی بامر فلیعرفنا امره لنکون علی بصیرة اما ممتثلون او مخالفون بخلاف المعاملات فان خبر الواحد یقبل فیها بلا خلاف لانها من ضروراتنا أی قبوله فیها من باب الضرورة

ص:204

لانا نعجز عن اظهار کل حق لنا بطریق لا یبقی فیه شبهة فلهذا جوزنا الاعتماد فیها علی خبر الواحد و قوله و کذلک الرای من ضروراتنا جواب عن تمسکهم بالقیاس فی الاحکام مع انه لا یفید الا الظن فقال هو من باب الضرورة ایضا لان الحادثة إذا وقعت و لم یکن فیها نص یعمل به یحتاج الی القیاس ضرورة و لان القیاس لیس بمثبت بل هو مظهر و خبر الواحد مثبت و الاظهار دون الاثبات و هذا علی قول من جواز التمسک بالقیاس منهم فلما علی قول من لم یجعل القیاس حجة مثل النظام و اهل الظاهر فلا حاجة الی الفرق قوله و قال بعض اصحاب الحدیث کذا ذهب اکثر اصحاب الحدیث الی ان الاخبار التی حکم اهل الصنعة بصحتها توجب علم الیقین بطریق الضرورة و هو مذهب احمد بن حنبل و ذهب داود الظاهری الی انها توجب علما استدلالیا و اشار الشیخ الی شبهة الفریقین فمن قال بانه یوجب العلم الاستدلالی تمسک بان خبر الواحد لو لم یفد العلم لما جاز اتباعه لنهیه تعالی عن اتباع الظن بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و ذمه علی اتباعه فی قوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و قد انعقد الاجماع علی وجوب الاتباع علی ما تبیّن فیستلزم افادة العلم لا محالة و من قال انه یوجب علما ضروریا قال انا نجد فی انفسنا فی خبر الواحد الذی وجد شرائط صحته العلم بالمخبر به ضرورة من غیر استدلال و نظر بمنزلة العلم الحاصل بالمتواتر و یرد علیهم انه لو کان ضروریا لما وقع الاختلاف فیه و لا استوی الکل فیه فقالوا هذا العلم یحصل کرامة من اللّه تعالی فیجوز ان یختص به البعض و وقوع الاختلاف لا یمنع من کونه ضروریا کالعلم الحاصل بالمتواتر فانه ضروری و قد وقع الاختلاف فیه قوله قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتابَ الآیة اخبر اللّه تعالی انه اخذ المیثاق و العهد من الذین اوتوا الکتاب لیبینوه للناس و لا یکتموه منهم فکان هذا امرا بالبیان لکل واحد منهم و نهیا له عن الکتاب لانهم انما یکلفون بما فی وسعهم و لیس فی وسعهم ان یجتمعوا ذاهبین الی کل واحد من الخلق شرقا و غربا للبیان فیتعین ان الواجب علی کل واحد منهم اداء ما عنده من الامانة و الوفاء بالعهد و لان الحکم فی الجمع المضاف الی الجماعة انه یتناول کل واحد منهم و لان اخذ المیثاق من اصل الدین و الخطاب للجماعة بما هو اصل الدین یتناول کل واحد من الافراد ثم ضرورة توجه الامر بالاظهار الی کل واحد امر السامع بالقبول منه و العمل به إذ امر الشرع لا یخلو عن فائدة جیّدة و لا فائدة فی الامر بالبیان و النهی عن الکتمان سوی هذا و اعترض علیه بان انحصار الفائدة علی القبول غیر مسلم بل الفائدة هی الابتلاء فیستحق الثواب ان امتثلوا و العقاب ان لم یمتثلوا الا تری

ص:205

ان الفاسق منهم داخل فی هذا الخطاب مامور بالبیان بحیث لو امتنع عنه یاثم ثم لا یقبل ذلک منه و کذا الانبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین مامورون بالتبلیغ و ان علم قطعا بالوحی انه لا یقبل منهم و اجیب عنه بان البیان و التبلیغ طرفین طرف المبلّغ و طرف السامع و لا بد من ان یتعلق بکل طرف فائدة ثم ما ذکرتم من الفائدة مختص بجانب المبلّغ و لیس فی طرف السامع فائدة سوی وجوب القبول و العمل به و لا یقال بل فیه فائدة اخری و هی جواز العمل به لانا نقول جواز العمل مستلزم لوجوبه لان من قال بالجواز قال بالوجوب و من انکر الوجوب انکر الجواز و اما الفاسق فلا نسلم وجوب البیان علیه قبل التوبة بل الواجب علیه التوبة ثم ترتیب البیان علیه فعلی هذا بیانه یفید وجوب القبول علیه و العمل به کذا قال شمس الائمة رح قوله و قال فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الآیة وجه التمسک به انه تعالی اوجب علی کل طائفة خرجت من کل فرقة الانذار و هو الاخبار المخوف عند الرجوع إلیهم و انما اوجب الانذار طلبا للحذر لقوله لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ و الترجی من اللّه تعالی محال فیحمل علی الطلب اللازم و هو من اللّه تعالی امر فیقتضی وجوب الحذر و الثلاثة فرقة و المخالفة منها اما واحدا و اثنان فاذا روی الراوی ما یقتضی المنع من فعل وجب ترکه لوجوب الحذر علی السامع و إذا وجب العمل بخبر الواحد و الاثنین ههنا وجب مطلقا إذ لا قائل بالفرق و لا یقال الطائفة اسم للجماعة بدلیل لحوق هاء التانیث بها فلا یصح حملها علی الواحد و الاثنین لانا نقول اختلف المتقدمون فی تفسیرها فقیل هی اسم لعشرة و قیل لثلاثة و قیل لاثنین و قیل لواحد و هو الاصح فان المراد من قوله تعالی وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ الواحد فصاعدا کذا قال قتادة و کذا نقل فی سبب نزول قوله تعالی وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا انهما کانا رجلین انصاریین بینهما مدافعة فی حق فجاءکم احدهما الی النبی صلعم دون الآخر و قیل کان احدهما من اصحاب النبی ص و الآخر من اتباع عبد اللّه بن أبی المنافق علی ما عرف علی انّا لو حملناها علی اکثر ما قیل و هو العشرة لا ینتفی توهم الکذب عن خبرهم و لا یخرج خبرهم عن الآحاد الی التواتر و لا یقال سلمنا ان الراجع مامور بالانذار بما سمعه و لکن لا نسلم ان السامع مامور بالقبول کالشاهد الواحد مامور باداء الشهادة و لا یجب القبول ما لم یتم نصاب الشهادة و تظهر العدالة بالتزکیة لانا نقول وجوب الانذار مستلزم لوجوب القبول علی السامع کما بینا کیف و قوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ یشیر الی وجوب القبول و العمل فاما الشاهد الواحد فلا نسلم ان علیه وجوب اداء الشهادة لان ذلک لا ینفع المدعی و ربما یضرّ بالشاهد بان یحدّ حد القذف إذا کان المشهود به

ص:206

زنا و لم یتم نصاب الشهادة و هذا أی الدلیل علی قبول خبر الواحد فی کتاب اللّه اکثر من ان یحصی منه قوله تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ امرا بسؤال اهل الذکر و لم یفرق بین المجتهد و غیره و سؤال المجتهد لغیره منحصر فی طلب الاخبار بما سمع دون الفتوی و لو لم یکن القبول واجبا لما کان السؤال واجبا و منه قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ امر بالقیام بالقسط و الشهادة للّه و من خبر عن الرسول بما سمع فقد قام بالقسط و شهادة للّه و کان ذلک واجبا علیه بالامر و انما یکون واجبا لو کان القبول واجبا و الا کان وجوب الشهادة کعدمها و هو ممتنع و منه قوله تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ اَلْبَیِّناتِ وَ اَلْهُدی الآیة اوعد علی کتمان الهدی فیجب علی من سمع من النبی صلعم شیئا اظهاره فلو لم یجب علینا قبوله لکان الاظهار کعدمه و منه قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا امر بالتبین و التثبت و علل مجی الفاسق بالخبر إذ ترتیب الحکم علی الوصف المناسب یشعر بالعلیة و لو کان کون الخبر من اخبار الآحاد مانعا من القبول لم یکن لهذا التعلیل فائدة إذ علیه الوصف اللازم تمنع من علیة الوصف العارض فان من قال المیت لا یکتب لعدم الدواة و القلم عنده یستقبح و یسفه لان الموت لما کان وصفا لازما صالحا لعلیة امتناع صدور الکتابة عن المیت استحال تعلیل امتناع الکتابة بالوصف العارض و هو عدم الدواة و القلم ففی کل من هذه التمسکات اعتراضات مع اجوبتها ترکناها احترازا عن الاطناب قوله مثل خبر بریرة فی الهدیة فانه

روی انه صلعم قبل قولها فی الهدیة و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة فانه

روی ان سلمان رضی اللّه عنه کان من قوم یعبدون الخیل البلق فوقع عنده انه لیس علی شیء و جعل ینتقل من دین الی دین طالبا للحق حتی قال له بعض اصحاب الصوامع لعلک تطلب الحنیفیة و قد قرب اوانها فعلیک بیثرب و من علامات النبی المبعوث انه یاکل الهدیة و لا یاکل الصدقة و بین کتفیه خاتم النبوة فتوجه نحو المدینة فاسره بعض العرب و یاعه من الیهود بالمدینة و کان یعمل فی نخیل مولاه باذنه حتی هاجر رسول اللّه صلعم الی المدینة فلما سمع بمقدم النبی علیه

ص:207

الصلوة و السلام اتاه بطبق فیه رطب و وضعه بین یدیه فقال ما هذا فقال صدقة فقال لاصحابه کلوا و لم یاکل فقال سلمان فی نفسه هذه واحدة ثم اتاه من الغد بطبق فیه رطب فقال ما هذا یا سلمان فقال هدیة فجعل یاکل و یقول لاصحابه کلوا فقال سلمان هذه اخری ثم تحول خلفه فعرف رسول صلعم مراده فالقی الرداء من کتفیه حتی نظر سلمان الی خاتم النبوة بین کتفیه فاسلم فقبل النبی صلعم قوله فی الصدقة و الهدیة مع انه کان عبدا حینئذ و ذلک أی قبول خبر الواحد منه کثیر فانه قبل خبر أم سلمی فی الهدایا ایضا و کانت الملوک یهدون إلیه علی ایدی الرسل و کان یقبل قولهم و لا شک ان الاهداء منهم لم یکن علی ایدی قوم لا یتصور تواطؤهم علی الکذب و کان یجیب دعوة المملوک و یعتمد علی خبره انی مأذون و قبل شهادة الاعرابی فی الهلال و قبل خبر الولید بن عقبة حین بعثه ساعیا الی قوم فاخبر انهم ارتدوا حتی اجمع النبی صلعم علی غزوهم فنزل قوله تعالی إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ الآیة و کان یقبل اخبار الجواسیس و العیون المبعوثة الی ارض العدو و مشهور عنه أی قد اشتهر و استفاض

بطریق التواتر عن النبی صلعم انه بعث الافراد الی الآفاق لتبلیغ الرسالة و تعلیم الاحکام فانه بعث علیا رضی اللّه عنه الی الیمن امیرا و بعده بعث معاذا ایضا الی الیمن امیرا لتعلیم الاحکام و الشرائع و بعث دحیة بن خلیفة الکلبی بکتابه الی قیصر و هرقل بالروم و بعث عتاب بن اسید الی مکة امیرا معلما للشرائع و بعث عبد اللّه بن حذافة السهمی بکتابه الی کسری و عمرو بن أمیّة الضمیری الی الحبشة و عثمان بن أبی العاص الی الطائف و حاطب بن أبی بلتعة الی المقوقس صاحب الاسکندریة و شجاع بن وهب الاسدی الی الحارث بن أبی شمر الغسانی بدمشق و سلیط بن عمرو العامری الی هوذة بن خلیفة بالیمامة و انفذ عثمان بن عفان الی اهل مکة عام الحدیبیة و ولی علی الصدقات عمرو قیس بن عاصم و مالک بن نویرة و الزبرقان بن بدر و زید بن حارثة و عمرو بن العاص و عمرو بن حزم و أسامة بن زید و عبد الرحمن بن عوف و ابا عبیدة بن الجراح و غیرهم ممن یطول ذکرهم و انما بعث هؤلاء لیدعوا الی دینه و لیقیموا الحجة و لم یذکر فی موضع ما انه بعث فی وجه واحد عددا یبلغون حد التواتر و قد ثبت باتفاق اهل السیر انه کان یلزمهم قبول قول رسله و سعاته و حکامه و ان احتاج فی کل رسالة ان انفاذ عدد التواتر لم یف بذلک جمیع اصحابه و خلت دار هجرته عن اصحابه و انصاره و تمکن منه اعداؤه و فسد النظام و التدبیر و ذلک و هم باطل قطعا فتبین بهذا ان خبر الواحد موجب للعمل مثل التواتر و هذا دلیل قطعی

ص:208

لا یبقی معه عذر فی المخالفة کذا ذکر الغزالی و صاحب القواطع قوله و کذلک الصحابة عملوا بالآحاد و حاجوا بها فی وقائع خارجة عن العدو الحصر من غیر نکیر منکر و لا مدافعة دافع فکان ذلک منهم اجماعا علی قبولها و صحة الاحتجاج بها فمنها ما تواتر ان یوم السقیفة لما احتج ابو بکر رضی اللّه عنه علی الانصار

بقوله علیه الصلوة و السلام الائمة من قریش قبلوه من غیر انکار علیه و منها رجوعهم الی خبر أبی بکر رضی اللّه عنه فی

قوله علیه الصلوة و السلام الانبیاء یدفنون حیث یموتون

و قوله علیه الصلوة و السلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و منها رجوعه الی توریث الجدة

بخبر المغیرة و محمد بن مسلمة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم اعطاها السدس و نقضه حکمه فی القضیة التی اخبر بلال انّ رسول اللّه صلعم حکم فیها بخلاف ما حکم هو فیها و رجوع عمر رضی اللّه عنه عن تفصیل الاصابع فی الدیة حیث کان یجعل فی الخنصر ستة من الابل و فی البنصر تسعة و فی الوسطی و السبابة عشرة عشرة و فی الابهام خمسة عشر الی خبر عمرو بن حزم ان فی کل اصبع عشرة و عن عدم توریث المرأة من دیة زوجها الی توریثها منها بقول الضحاک بن مزاحم ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم کتب إلیه ان یورث امرأة اشیم الضبانی من دیة زوجها و عمله بخبر عبد الرحمن بن عوف فی اخذ الجزیة من المجوس و هو

قوله علیه الصلوة و السلام سنوا بهم سنة اهل الکتاب و عمله بخبر جمل بن مالک و هو

قوله کنت بین جارتین لی یعنی ضرّتین فضربت احداهما الاخری بمسطع فالقت جنینا میتا فقضی فیه رسول اللّه صلعم بغرّة فقال عمر رضی اللّه عنه لو لم نسمع هذا لقضینا فیه برأینا و منها ان عثمان رض عنه اخذ بروایة فریعة بنت مالک حین قالت جئت الی رسول اللّه صلعم استاذنه بعد وفاة زوجی فی موضع العدة فقال امکثی حتی ینقضی عدتک و لم ینکر الخروج للاستفتاء فی ان المتوفی عنها زوجها تعتد فی منزل الزوج و لا تخرج لیلا و لا نهارا إذا وجدت من یقوم بامرها و منها ما اشتهر من عمل علی رض بروایة المقداد فی حکم المذی و من قبوله خبر الواحد و استظهاره بالیمن حتی قال فی الخبر المشهور کنت إذا سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیثا نفعنی اللّه بما شاء منه و إذا حدثنی غیره حلفته فاذا حلف صدقته و التحلیف انما کان للاحتیاط فی سیاق الحدیث علی وجهه و لئلا یقدم علی الروایة بالظن لا لتهمة الکذب و منها رجوع الجمهور الی خبر عائشة رض فی وجوب الغسل بالتقاء الختانین و منها عمل ابن عباس رض بخبر أبی سعید الخدری فی الربا فی النقد بعد ان کان لا یحکم

ص:209

بالربوا فی غیر النسیة و منها عمل زید بن ثابت رضی اللّه عنه بخبر امرأة من الانصار ان الحائض تنفر بلا وداع بعد إن کان لا یری ذلک و منها ما روی عن انس رض قال کنت اسقی ابا عبیدة و ابا طلحة و أبی بن کعب شرابا إذ اتانا آت و قال ان الخمر قد حرّمت فقال ابو طلحة قم یا انس الی هذه الجرار فاکسرها فقمت الی مهریس لنا فضربتها باسفله حتی تکسرت و منها ما اشتهر من عمل اهل قبا فی التحول عن القبلة الی الکعبة حیث اخبرهم واحد ان القبلة نسخت و منها ما روی عن ابن عمر رض انه قال کنا نخابر اربعین سنة و لا نری به باسا حتی

روی لنا رافع بن خدیج ان النبی صلعم نهی عن المخابرة فانتهینا و علی ذلک جرت سنة التابعین کعلی بن الحسین و محمد بن علی و سعید بن جبیر و نافع بن جبیر و خارجة بن زید و أبی سلیمان بن عبد الرحمن و سلیمان بن بشار و عطاء بن بشار و طاؤس و سعید بن المسیب و فقهاء الحرمین و فقهاء البصرة کالحسن و ابن سیرین و فقهاء الکوفة و تابعیهم کعلقمة و الاسود و الشعبی و مسروق و علیه جری من بعدهم من الفقهاء من غیر انکار علیهم من احد فی عصر و اعلم ان هذه الاخبار و إن کانت اخبار آحاد لکنها متواترة من جهة المعنی کالاخبار الواردة بسخاء حاتم و شجاعة علی رض فلا یکون لقائل ان یقول ما ذکرتموه فی اثبات کون خبر الواحد حجة هی اخبار آحاد و ذلک یتوقف علی کونها حجة فیدور و لئن قال الخصوم لا نسلم انهم علموا بها بل لعلهم عملوا بغیرها من نصوص متواترة او اخبار آحاد مع ما اقترن بها من المقائیس و قرائن الاحوال فلا وجه له لانه عرف من سیاق تلک الاخبار انهم انما عملوا بها علی ما قال عمر رض لو لم نسمع بهذا لقضینا برأینا و حیث قال ابنه حتی روی رافع بن خدیج الی آخره فان قیل ما ذکرتم من قبولهم خبر الواحد معارض بانکارهم ایاه فی وقائع کثیرة فان ابا بکر رض انکر خبر المغیرة فی میراث الجدة حتی انضم إلیه روایة محمد بن مسلمة و انکر عمر رض خبر فاطمة بنت قیس فی السکنی و انکرت عائشة رض خبر ابن عمر فی تعذیب المیت ببکاء اهله علیه و ردّ علی رض خبر معقل بن سنان الأشجعی فی قصة بروع بنت واشق قلنا انهم انما انکر و الاسباب عارضة من وجود معارض او فوات شرط لا لعدم الاحتجاج بها فی جنسها فلا یدل علی بطلان الاصل کما ان ردّهم بعض ظواهر الکتاب و ترکهم بعض انواع القیاس و رد القاضی بعض الشهادات لا یدل علی بطلان الاصل قوله و قد ذکر محمد رح فی هذا أی قبول خبر الواحد غیر حدیث أی احادیث کثیرة و قد ذکرنا اکثرها فیما اوردناه و اختصرنا هذه الجملة أی اکتفینا بایراد ما ذکرنا من خبر بریرة و سلمان و تبلیغ معاذ و غیرها لوضوحها او معناه لم نذکر ما آورده محمد لشهرتها و لفظ التقویم و نحن سکتنا عنها اختصارا و اکتفاء

ص:210

بما فعل الناس قوله و اجمعت الامة علی کذا أی الاجماع منهم فی هذه الصور علی القبول یدل علی ثبوت الحکم فی المتنازع فیه و بیانه ان الاجماع قد انعقد منهم علی قبول خبر الواحد فی المعاملات فان العقود کلها بنیت علی اخبار الآحاد مع انّه قد یترتب علی خبر الواحد فی المعاملات ما هو حق اللّه تعالی کما فی الاخبار بطهارة الماء و نجاسته و الاخبار بان هذا الشیء او هذه الجاریة اهدی إلیک فلان و ان فلانا وکلنی ببیع هذه الجاریة او بیع هذا الشیء و اجمعوا ایضا علی قبول شهادة من لا یقع العلم بقوله مع انها قد یکون فی اباحة دم و اقامة حدّ و استباحة فرج و علی قبول قول المفتی للمستفتی مع انه قد یجیب بما بلغه عن الرسول علیه التحیة و السلام بطریق الآحاد فاذا جاز القبول فیما ذکرنا من امور الدین و الدنیا جاز فی سائر المواضع فان قیل الفرق بین المحلین ثابت فان فی بعض المعاملات قد یقبل خبر من یسکن القلب الی صدقه من صبی و فاسق بل کافر و لا یقبل خبر هؤلاء فی اخبار الدین فکیف یحتج بهذا الفصل مع وقوع الفرق بینهما قلنا محل الاستدلال هو استعمال قول من لا یؤمن الغلط علیه و وقوع الکذب منه و هو موجود فی الامرین و إن کان احدهما یتساهل فیه ما لا یتساهل فی الآخر و انما یراعی فی الجمع و الفرق الوصف الذی یتعلق به الحکم دون ما عداه و ما ذکروا من الفرق بین المعاملات و اخبار الدین لیس بصحیح لان الضرورة متحققة فی الاخبار لتحققها فی المعاملات لان المتواتر لا یوجد فی کل حادثة و لو رد خبر الواحد بشبهة فی النقل لتعطلت الاحکام فاسقطنا اعتبارها فی حق العمل کما فی القیاس و الشهادة و اما الجواب عن تمسکهم بالآیتین فنقول لا نسلم ان المراد منهما المنع عن اتباع الظن مطلقا بل المراد المنع من اتباعه فیما المطلوب منه العلم الیقینی من اصول الدین و فروعه و قیل المراد من الآیة اعنی قوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ منع الشاهد عن جزم الشهادة الا بما یتحقق علی انا ما اتبعنا الظن فیه و انما اتبعنا الدلیل القاطع الذی یوجب العمل بخبر الواحد من السنة المتواترة و الاجماع و نیز عبد العزیز بخاری در کتاب التحقیق گفته خبر الواحد إذا وجد شرائطه التی ذکرها یوجب العمل و لا یوجب الیقین و لا الطمانینة بل یوجب الظن و هو مذهب جملة الفقهاء و اکثر اهل العلم و من الناس من أبی جواز العمل به عقلا فی امور الدین مثل الجبائی و جماعة من المتکلمین متمسکین فیه بان صاحب الشرع قادر علی اثبات ما شرعه باوضح دلیل فای ضرورة له فی التجاوز عن الدلیل القطعی الی ما لا یفید الا الظن بخلاف المعاملات حیث قبل فیها خبر الواحد إذا وجد شرائطه بلا خلاف لان قبوله فیها من باب الضرورة فانا نعجز عن اظهار کل حق لنا بطریق لا یبقی فیه شبهة فلهذا جوزنا الاعتماد فیها علی خبر الواحد و منهم من منعه سمعا مثل القاشانی

ص:211

و أبی داود و الرافضة مستروحین بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ أی لا تتبع ما لا علم لک به و خبر الواحد لا یوجب العلم فلا یجوز اتباعه و العمل به لظاهر هذا النص قالوا و لا معنی لقول من یقول العلم ذکر نکرة فی موضع النفی فیقتضی انتفاءه اصلا و خبر الواحد یوجب نوع علم و هو علم غالب الظن الذی سماه اللّه تعالی علما فی قوله عن ذکره فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فلا یتناوله النهی لانا ان سلمنا انه یفید الظن فهو محرم الاتباع ایضا لقوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ الآیة و ذهب اکثر اصحاب الحدیث منهم احمد بن حنبل و داود الظاهری الی ان الاخبار التی حکم اهل الصنعة بصحتها توجب علم الیقین لان خبر الواحد لو لم یفد العلم لما جاز اتباعه لنهیه تعالی عن اتباع الظن لقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و ذمّه علی اتباعه فی قوله جل ذکره إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و قد انعقد الاجماع علی وجوب الاتباع فیستلزم افادة العلم لا محالة و تمسکت العامة بالکتاب و السنة و الاجماع اما الکتاب قوله تعالی فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الآیة اوجب اللّه تعالی علی کل طائفة خرجت من فرقة الانذار و هو الاخبار المخوف عند الرجوع إلیهم و انما اوجب الانذار طلبا للحذر لقوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ و الترجی من اللّه تعالی محال فیحمل علی الطلب اللازم و هو من اللّه تعالی امر و یقتضی وجوب الحذر و الثلاثة فرقة و الطائفة منها اما واحدا و اثنان فاذا روی الراوی ما یقتضی المنع من فعل وجب ترکه لوجوب الحذر علی السامع و إذا وجب العمل بخبر الواحد او الاثنین ههنا وجب مطلقا إذ لا قائل بالفرق و لا یقال لو کان الراجع مامورا بالانذار بما سمعه لا یدل ذلک علی ان السامع یکون مامورا بالقبول کالشاهد الواحد مامور باداء الشهادة و لا یجب القبول ما لم یتم نصاب الشهادة و ما لم یظهر العدالة بالتزکیة لانا نقول وجوب الانذار مستلزم لوجوب القبول علی السامع کما بینا کیف و قوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ یشیر الی وجوب القبول و العمل فاما الشاهد الواحد فلا نسلم ان علیه وجوب اداء الشهادة لان ذلک لا ینفع المدعی و ربما یضر بالشهادة بان یحدّ حد القذف إذا کان المشهود به زنا و لم یتم نصاب الشهادة و اما السنة فقبول رسول اللّه علیه السلام خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة و خبر أم سلمی رض فی الهدایا ایضا و کانت الملوک یهدون إلیه علی ایدی الرسل و کان یقبل قولهم و لا شک ان الاهداء منهم لم یکن علی ایدی قوم لا یتصور تواطؤهم علی الکذب و قد اشتهروا و استفاض بطریق التواتر عنه علیه السلام انه بعث الافراد الی الآفاق لتبلیغ الرسالة و تعلیم الاحکام فبعث معاذ الی الیمن امیر التعلیم الشرائع و عتاب بن اسید الی مکة و دحیة بکتابه الی قیصر و هرقل بالروم و حذافة السهمی بکتابه الی کسری و عمرو بن أمیّة الضمری رض

ص:212

الی النجاشی و عثمان بن أبی العاص رض الی الطائف و حاطب بن أبی بلتعة الی المقوقس صاحب الاسکندریة و شجاع بن وهب الاسدی الی الحارث بن أبی شمر الغسانی بدمشق و ولی علی الصدقات عمر و قیس بن عاصم و مالک بن نویرة و الزبرقان بن بدر و زید بن حارثه و عمرو بن العاص و عمر بن حزم و أسامة بن زید و عبد الرحمن بن عوف و ابا عبیدة بن الجراح رضی اللّه عنهم و غیرهم ممن یطول ذکرهم و انما بعث هؤلاء لیدعو الی دینه و لیقیم الحجة و لم یذکر فی موضع ما انه بعث فی وجه واحد عددا یبلغون حد التواتر و لو احتاج فی کل رسول الی انفاذ عدة التواتر معه لم یف بذلک جمیع اصحابه و لخلت دار هجرته عن اصحابه و انصاره و تمکن منه اعداؤه و فسد النظام و التدبیر و ذلک و هم باطل قطعا فتبین بهذا ان خبر الواحد موجب للعمل مثل المتواتر و هذا دلیل قطعی لا یبقی معه عذر فی المخالفة کذا ذکر الغزالی رحمه اللّه و اما الاجماع فهو ان الصحابة رضی اللّه عنهم عملوا بالآحاد و حاجوا بها فی وقائع خارجة عن الحصر و العدد من غیر نکیر منکر و لا مدافعة دافع کما بینا بعضها فی الکشف فکان ذلک اجماعا منهم علی قبولها و صحة الاحتجاج بها و علی هذا جرت سنة التابعین کعلی بن الحسین و محمد بن علی و سعید بن جبیر و نافع بن جبیر و طاؤس و سعید بن المسیب و فقهاء الحرمین و فقهاء البصرة کالحسن و ابن سیرین و فقهاء الکوفة و تابعیهم و علیه من بعدهم من الفقهاء من غیر انکار علیه من احد فی عصر و کذا الاجماع منعقد من الامة علی قبول خبر الواحد فی المعاملات مع انه قد یترتب علی خبر الواحد فی المعاملات ما هو حق اللّه تعالی کما فی الاخبار بطهارة الماء و نجاسته و الاخبار بان هذا الشیء او هذه الجاریة اهدی إلیک فلان و ان فلانا وکلنی ببیع هذه الجاریة او بیع هذا الشیء و اجمعوا ایضا علی قبول شهادة من لا یقع العلم بقوله مع انها قد تکون فی اباحة دم و اقامة حد و استباحة فرج و علی قبول قول المفتی للمستفتی مع انه قد یجیب بما بلغه عن الرسول صلی اللّه علیه و سلم بطریق آحاد فاذا جاز القبول فیما ذکرنا من امور الدین و الدنیا جاز فی سائر المواضع و ما ذکروا من الفرق بین المعاملات و اخبار الدین لیس بصحیح لان الضرورة متحققة فی الاخبار لتحققها فی المعاملات لان المتواتر لا یوجد فی کل حادثة فلو رد خبر الواحد بشبهة فی النقل لتعطل الاحکام فاسقطنا اعتبارها فی حق العمل کما فی القیاس و الشهادة و اما الجواب عن تمسکهم بالآیتین فهو انا لا نسلم ان المراد منهما المنع عن اتباع الظن مطلقا بل المراد المنع عن اتباعه فیما هو المطلوب منه العلم الیقینی من اصول الدین او فروعه علی انّا ما اتبعنا الظن فیه و انما اتبعنا الدلیل القاطع الذی یوجب العمل بخبر الواحد من السنة المتواترة و

ص:213

الاجماع و فخر رازی در کتاب المحصول در اثبات عمل بخبر واحد گفته المسلک الرابع الاجماع العمل بالخبر الذی لا یقطع مجمع علیه بین الصحابة فیکون العمل به حقا انما قلنا انه مجمع علیه بین الصحابة لان بعض الصحابة عمل بالخبر الذی لا یقطع علی صحته و لم یبد من احدهم انکار علی فاعله و ذلک یقتضی حصول الاجماع و انما قلنا ان بعض الصحابة عمل به لوجهین الاول و هو انه روی بالتواتر ان یوم السقیفة لما احتج ابو بکر رضی اللّه عنه علی الانصار

بقوله علیه السلام الائمة من قریش مع کونه مخصصا لعموم قوله تعالی أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ قبلوه و لم ینکر علیه احد و لم یقل احد کیف تحتج علینا بخبر لا نقطع بصحته فلما لم یقل احد منهم ذلک علمنا ان ذلک کالاصل المقرر عندهم الثانی الاستدلال بامور لا ندعی التواتر فی کل واحد منها بل فی مجموعها و تقریره ان الصحابة عملوا علی وفق خبر الواحد ثم نبین انهم انما عملوا به لا بغیره و اما المقام الاول فبیانه بصور أ رجوع الصحابة الی خبر الصدیق رضی اللّه عنهم فی

قوله علیه السّلام الانبیاء یدفنون حیث یموتون

و فی قوله الائمة من قریش

و فی قوله علیه السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ب روی ان ابا بکر رضی اللّه عنه رجع فی توریت الجدة الی خبر المغیرة بن شعبة و محمد بن مسلمة و نقل عنه ایضا انه قضی بقضیّة بین اثنین فاخبره بلال انه علیه السلام قضی بخلاف قضائه فنقضه ج روی ان عمر رضی اللّه عنه کان یجعل فی الاصابع نصف الدیة و یفصل بینهما فیجعل فی الخنصر سنة و فی البنصر تسعة و فی الوسطی و السبابة عشرة عشرة و فی الابهام خمسة عشرة فلما روی له فی کتاب عمرو بن الحزم ان فی کل اصبع عشرة رجع من رایه و

قال فی الجنین رحم اللّه امراء سمع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الجنین شیئا فقام إلیه حمل بن مالک فاخبره بان رسول اللّه علیه السّلام قضی بغرّة فقال عمر رضی اللّه عنه لو لا سمعنا هذا لقضینا فیه بغیره د و انه کان لا یری توریث المرأة من دیة زوجها فاخبره الضحاک انه علیه السّلام کتب إلیه ان یورث امرأة اشیم الضبانی من دیة زوجها فرجع إلیه ه

تظاهرت الروایة ان عمر رضی اللّه تعالی عنه قال فی المجوس ما ادری ما الذی اصنع بهم فقال عبد الرحمن بن عوف اشهد انی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول سنوا بهم سنة اهل الکتاب فاخذ منهم الجزیة و اقرّهم علی دینهم و انه ترک رایه فی بلاد الطاعون بخبر عبد الرحمن ز

روی عن عمر رض انه رجع الی قول فریعة بنت مالک اخت أبی سعید الخدری حین قالت جئت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استاذنه بعد وفاة زوجی فی موضع العدة فقال ع م امکثی فی بیتک حتی تنقضی عدتک و لم ینکر علیها الاستفتاء

ص:214

فاخذ عمر روایتها فی الحال فی ان المتوفی عنها زوجها تعتد فی منزل الزوج و لا تخرج لیلا و تخرج نهارا ان لم یکن لها من یقوم باحوالها ح اشتهر من علی رضی اللّه تعالی عنه انه کان یحلّف الراوی و قبل روایة أبی بکر رض من غیر حلف و ایضا قبل روایة المقداد فی حکم المذی ط رجوع الجماهیر الی قول عائشة رض فی وجوب الغسل من لقاء الختانین ی رجوع الصحابة فی الربا الی خبر أبی سعید یا قال ابن عمر رضی اللّه عنهما لنا نخابر اربعین سنة و لا نری بها باسا حتی روی لنا رافع بن خدیج نهیه ع م عن المخابرة یب قال انس رض کنت اسقی ابا عبیدة و ابا طلحة و ابن کعب شرابا إذا مات فقال حرمت الخمر فقال ابو طلحة قم یا انس الی هذه الجرار فاکسرها فقمت فکسرتها یج اشتهر عمل اهل القبا فی التحویل عن القبلة بخبر الواحد ید قیل لابن عباس رضی اللّه عنهما ان فلانا یزعم ان موسی صاحب الخضر لیس من بنی اسرائیل فقال ابن عباس کذب عدو اللّه اخبرنی أبی بن کعب قال خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ذکر موسی و الخضر بشیء یدل علی ان موسی صاحب الخضر هو موسی بنی اسرائیل یه

عن أبی الدرداء سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ینهی عنه فقال معاویة لا اری به باسا فقال ابو الدرداء من معذری عن معاویة اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یخبرنی عن رایه لا اساکنک بارض ابدا فهذه الاخبار قطرة من بحار هذا الباب و من نظر فی کتب الاخبار وجد فیها من هذا الجنس ما لاحد له و لا حصر و کل واحد منها و ان لم یکن متواترا لکن القدر المشترک بین الکل و هو العمل علی وفق الخبر الذی لا یعلم صحته معلوم فصار ذلک متواترا فی المعنی اما المقام الثانی و هو انهم انما عملوا علی وفق هذه الاخبار لاجلها فبیانه من وجهین الاول لو لم یعملوا لاجلها بل لامر آخر اما الاجتهاد تجدد لهم او ذکروا شیئا سمعوه من الرسول ع و لوجب من جهة الدین و العادة ان ینقلوا ذلک اما العادة فلان الجمع العظیم إذا اشتد اهتمامهم بامر قد التبس علیهم ثم زال اللبس عنهم فیه بدلیل سمعوه او لرأی حدث لهم فانه لا بد لهم من اظهار ذلک الدلیل و الاستبشار بسبب الظفر و العجب من ذهاب ذلک علیهم فان جاز فی الواحد ان لا یظهر ذلک لم یجز ذلک فی الکل و اما الدین فلان سکوتهم عن ذکر ذلک الدلیل و عملهم عند الخبر بموجبه یوهم انهم عملوا الاجله کما یدل عملهم بموجب آیة سمعوها علی انهم عملوا لاجلها و ایهام الباطل غیر جائز الخ و قاضی عضد الدین ایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته قد ثبت جواز التعبد بخبر الواحد و هو واقع بمعنی انه یجب العمل بخبر الواحد و قد انکره القاشانی و الرافضة و ابن داود و القائلون

ص:215

بالوقوع قد اختلفوا فی طریق اثباته و الجمهور علی انه یجب بدلیل السمع و قال احمد و القفال و ابن سریج و ابو الحسین البصری بدلیل العقل لنا اجماع الصحابة و التابعین بدلیل ما نقل عنهم من الاستدلال بخبر الواحد و عملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی و قد تکرر ذلک مرة بعد اخری و شاع و ذاع بینهم و لم ینکر علیهم احد و الا نقل و ذلک یوجب العلم العادی باتفاقهم کالقول الصریح و إن کان احتمال غیره قائما فی واحد فمن ذلک انه عمل ابو بکر بخبر المغیرة فی میراث الجدة و عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس و بخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرة بالجنین و بخبر الضحاک فی میراث الزوجة من دیة الزوج و بخبر عمرو بن حزم فی دیة الاصابع و عمل عثمان و علی بخبر فریعة فی ان عدة الوفاة فی منزل الزوج و عمل ابن عباس بخبر أبی سعید بالربا فی النقد و عمل الصحابة

بخبر أبی بکر الائمة من قریش و الانبیاء یدفنون حیث یموتون و نحن معاشر الانبیاء لا نورث الی غیر ذلک مما لا یجدی استیعاب النظر فیه الا التطویل و موضعه کتب السیر و قد اعترض علیه بوجوه الاول قولهم لا نسلم ان العمل فی هذه الوقائع کان بهذه الاخبار إذ لعله بغیرها و لا یلزم من موافقة العمل الخبر ان یکون به علی انه السبب للعمل و الجواب انه قد علم من سیاقها ان العمل بها و العادة تحیل کون العمل بغیرها الثانی قولهم هذا معارض بانه انکر ابو بکر خبر المغیرة حتی رواه محمد بن مسلمة و انکر عمر خبر أبی موسی فی الاستیذان حتی رواه ابو سعید و انکر خبر فاطمة بنت قیس و قال کیف نترک کتاب اللّه بقول امرأة لا نعلم أ صدقت أم کذبت و ردّ علیّ خبر أبی سنان و کان یحلّف غیر أبی بکر و انکرت عائشة خبر ابن عمر فی تعذیب المیت ببکاء اهله علیه و الجواب انهم انما انکروه مع الارتیاب و قصروه فی افادة الظن و ذلک مما لا نزاع فیه و ایضا فلا یخرج بانضمام ما ذکرتم من کونه خبر واحدا و قد قبل مع ذلک فهو دلیل علیکم لا لکم الثالث انهم انما قالوا لعلها اخبار مخصوصة تلقوها بالقبول فلا یلزم فی کل خبر الجواب انا نعلم انهم عملوا بها لظهورها و افادتها الظن لا بخصوصیاتها کظواهر الکتاب المتواتر و هو اتفاق علی وجوب العمل بما افاد الظن و لنا ایضا تواتر انه کان ص ینفذ الآحاد الی النواحی لتبلیغ الاحکام مع العلم بان المبعوث إلیهم کانوا مکلفین بالعمل بمقتضاه و علامۀ تفتازانی در تلویح شرح توضیح گفته و استدل علی کون الخبر الواحد موجبا للعمل بالکتاب و السنة اما الکتاب فقوله تعالی فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ الآیة و ذلک ان لعل هنا للطلب فی؟ ؟ ؟ الایجاب لامتناع الترجی علی اللّه تعالی و الطائفة بعض من الفرقة واحد و اثنان إذ الفرقة هی الثلاثة فصاعدا و بالجملة لا یلزم ان یبلغ حد التواتر فدل علی ان قول الآحاد یوجب الحذر و قد یجاب بان المراد

ص:216

الفتوی فی الفروع بقرینة النفقة و یلزم تخصیص القوم بغیر المجتهدین بقرینة ان المجتهد لا یلزمه وجوب الحذر بخبر الواحد لانه ظنّی و للمجتهد فیه مساغ و مجال علی ان کون لعلّ للایجاب و الطلب محل نظر ثم قوله تعالی کُلِّ فِرْقَةٍ و إن کان عاما الا انه قد خص بالاجماع علی عدم خروج واحد من کل ثلثة و اما السنة

فلانه علیه السلام قبل خبر بریرة فی الهدایا و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة حین اتی بطبق رطب فقال هذا صدقة فلم یاکل منه و امر اصحابه بالاکل ثم اتی بطبق رطب و قال هذا هدیة فاکل و امر اصحابه بالاکل و لانه علیه السلام کان یرسل الافراد من اصحابه الی الآفاق لتبلیغ الاحکام و ایجاب قبولها علی الانام و هذا اولی من الاول لجواز ان یحصل للنّبیّ علیه السّلام علم بصدقهما علی انه انما یدل علی القبول دون وجوبه فان قیل هذه اخبار آحاد فکیف یثبت به کون خبر الواحد حجة و هو مصادرة علی المطلوب قلنا تفاصیل ذلک و إن کانت آحادا الا ان جملتها بلغت حد التواتر کشجاعة علی رضی اللّه عنه وجود حاتم و ان لم یلزم التواتر فلا اقل من الشهرة و ربما یستدل بالاجماع و هو انه نقل من الصحابة و غیرهم الاستدلال بخبر الواحد و عملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی و بتکرر ذلک و شاع من غیر نکیر و ذلک یوجب العلم عادة باجماعهم کالقول الصریح و قد دل سیاق الاخبار علی ان العمل فی تلک الوقائع کان بنفس خبر الواحد و ما نقل من انکارهم بعض اخبار الآحاد انما کان عند قصور فی افادة الظن و وقوع ریبة فی الصدق و مخفی نماند که مسئلۀ قبول خبر واحد بحدی کثیر الأدلة و غریز الحجج می باشد که بسیاری از علمای اهل سنت درین باب مصنفات مفرده و مؤلفات مستقله تصنیف و تالیف کرده اند نووی در شرح مسلم گفته و قد تظاهرت دلائل النصوص الشرعیة و الحجج العقلیة علی وجوب العمل بخبر الواحد و قد قرر العلماء فی کتب الفقه و الاصول ذلک بدلائله و اوضحوه اوضح ایضاح و صنف جماعات من اهل الحدیث و غیرهم مصنفات مستکثرات مستقلات فی خبر الواحد و وجوب العمل به و اللّه اعلم

ابطال کلام ابن تیمیه پیراهن خبر واحد و اجماع

اما قول ابن تیمیه و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة پس کلام بر آن بچند وجه است اول آنکه ابن تیمیه را می باید که این افاده را اولا بر روح امام عالیمقام خود احمد بن حنبل عرض نماید و در تجلیل؟ ؟ ؟ و تضلیل آن حبر نبیل بیفزاید زیرا که او از فرط رقاعت قائل شده به اینکه خبر واحد بغیر قرینه نیز مفید علمست بلکه از مزید مکابره باطراد این امر قائل گردیده و گمان نموده که هر گاه خبر واحد حاصل شود علم نیز حاصل خواهد شد عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته قد اختلف فی خبر الواحد

ص:217

العدل هل یفید العلم او لا و المختار انه یفید العلم بانضمام القرائن و عنی به الزائدة علی ما لا ینفک التعریف عنه عادة و قال قوم یحصل العلم به بغیر قرینة ایضا ثم اختلفوا فقال احمد فی قول یحصل العلم به بلا قرینة و یطرد أی کلما حصل خبر الواحد حصل العلم و قال قوم لا یطرد أی قد یحصل العلم به لکن لیس کلما حصل حصل العلم به و قال الاکثرون لا یحصل العلم به لا بقرینة و لا بغیر قرینة و جلال الدین محلی در شرح جمع الجوامع گفته مسئلة خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرینة کما فی اخبار الرجل بموت ولده المشرف علی الموت مع قرینة البکاء و احضار الکفن و النعش و قال الاکثر لا یفید مطلقا و ما ذکره من القرینة یوجد مع الاغماء و قال الامام احمد یفید مطلقا بشرط العدالة لانه حینئذ یجب العمل به کما سیاتی و انما یجب العمل بما یفید العلم لقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ نهی عن اتباع غیر العلم و ذم علی اتباع الظن و اجیب بان ذلک فیما المطلوب فیه العلم من اصول الدین کوحدانیة اللّه تعالی و تنزیه عما لا یلیق به لما ثبت من العمل بالظن فی الفروع و این مذهب احمد بن حنبل چون ناشی از کمال سفاهت بود لهذا بعضی از حنفیه این دیار پرده از روی کار برداشته همت را بر ذم و ملام این امام سفهاء الاحلام بنهج غریب گماشته اند عبد العلی بن نظام الدین سهالوی که بر السنۀ سنیه این اقطار ببحر العلوم اشتهار دارد در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و قیل خبر الواحد العدل یفید العلم مطلقا محفوفا بالقرائن اولا فعن الامام احمد هذا الحکم مطرد فیکون کلما اخبر العدل حصل العلم و هذا بعید عن مثله فانه مکابرة ظاهرة قال الامام فخر الاسلام و اما دعوی علم الیقین فباطل بلا شبهة لان العیان یرده من قبل و انا قد بینا ان المشهور لا یوجب علم الیقین فهذا اولی و هذا لان خبر الواحد محتمل لا محالة و لا یقین مع الاحتمال و من انکر هذا فقد اسفه نفسه و اضل عقله و قیل لا یطرد هذا الحکم بل قد یفید فی بعض الصور کرامة من اللّه تعالی و هو فاسد ایضا لانه تحکم صریح دوم آنکه علاوه بر احمد بن حنبل قومی دیگر هم قائل شده اند به اینکه خبر واحد بغیر قرینه نیز مفید علمست کما دریت آنفا من عبارة شرح العضد علی مختصر ابن الحاجب پس ابن تیمیه را می بایست که این افاده را بر ارواح دیگر اسلاف خود که قائل باین مذهب مردود شده اند نیز پیش کند و بمعادل تقریع و تندید بنیان عظمت ایشان بر کند سوم آنکه اکثر اصولیین اهل سنت قائل شده بآنکه خبر واحد مطلقا مفید علم نمی شود خواه محفوف بقرائن بوده باشد و خواه نباشد چنانچه آنفا از عبارت شرح قاضی عضد بر مختصر ابن حاجب و عبارت شرح جمع الجوامع دانستی پس ابن تیمیه را خیلی مناسب بود که این افادۀ خود بر ارواحشان نیز معروض گرداند و تعییر و تثریب و تشویر و تانیبشان را باقصی الغایه برساند چهارم آنکه زعم

ص:218

ابن تیمیه که در خبر واحد گاه ست که قرائن منتفی یا مخفی می شود از اکثر ناس پس حاصل نخواهد شد ایشان را علم به قرآن و سنن متواتره ناشی از قلت فهم و ازدحام وهمست زیرا که مذهب اهل حق آنست که اگر از جانب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مخبری برای تبلیغ دین بامت نصب شود لازمست که برای ظهور حقیت او دلیلی از نص رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم موجود باشد و بعد ظهور حقیت آن مخبر مبلغ از نص رسول احتیاجی بقرینه نیست و خبر او به سبب نص رسول بر حقیت او یقینا مفید علم خواهد بود و هر چه او از دین ابلاغ فرماید خواه قران و خواه سنت بالیقین همه حق و صواب خواهد بود و این معنی بحمد اللّه تعالی در ما نحن فیه اظهر من الشمس و ابین من الامس می باشد زیرا که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بارشاد هدایت بنیاد خود

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مخبر مبلغ عن نفسه برای امت خود نصب فرمودند خبر آن جناب بسبب همین ارشاد با سداد مفید یقین گردید و بمفاد قد اسفر الصبح الذی عینین احتیاجی بسوی احتفاف آن بقرائن نماند و ازینجا ظاهر شد که قیاس خبر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خبر غیر آن جناب از آحاد مخبرین اصحاب از قبیل قیاس ماء بر سراب و ارتکاب آن دلیل نهایت مفارقت از حق و صواب می باشد پنجم آنکه ازین کلام ابن تیمیه ظاهر می شود که در صورت اخبار شخص واحد و انتفاء قرائن یا اختفاء آن برای اکثر مردم صرف علم بقرآن و سنن متواتره حاصل نخواهد شد حال آنکه این تخصیص درست نیست زیرا که اگر بنابر خیال ابن تیمیه فرض کرده شود که برای اکثر مردم قرائن صدق از خبر آن مخبر منتفی یا مختفیست و امر تبلیغ منحصر در همان مخبر می باشد پس برای این مردم بهیچ چیز علم حاصل نخواهد شد خواه قرآن باشد یا سنن متواتره یا غیر متواتره پس قصر نفی علم درین صورت بر قرآن و سنن متواتره بیوجه ست بلکه اگر نیک بنگری بر تو واضح خواهد شد که درین صورت نفی علم بسنن غیر متواتره پیش از همه قابل ذکر بود بعد از ان بطور ترقی نفی علم بسنن متواتره و بعد از ان نفی علم به قرآن می بایست کما لا یخفی علی البصیر باسالیب الکلام و این همه که معروض شد بر فرض مزعوم ابن تیمیه است و الا دانستی که انتفا یا اختفای قرائن و نتیجۀ آن ربطی بمطلوب ما ندارد زیرا که درین مقام کلام متعلق باخبار جناب امیر المؤمنین علیه السلامست و حقیت آن جناب از خود حدیث مدینة العلم ثابت و مبرهن می باشد و بعد تحقق حقیت آن جناب خبر آن جناب مثل خبر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مفید یقینست و احتیاجی نیست بعلامات و قرائن فلم یبق بحمد اللّه مساغ لبطلات اصحاب الضغائن اما آنچه ابن تیمیه گفته و إذا قالوا ذلک الواحد معصوم یحصل العلم بخبره قیل لهم فلا بد من العلم بعصمته اوّلا پس کلام بر آن بچند وجه است اول آنکه هر گاه ابن تیمیه از مذهب اهل حق درین باب آگاه بود و می دانست که

ص:219

مقتضای مذهب شان قول بعصمت چنین مبلغ می باشد پس چرا عبث عبث بکلام سابق خود اضاعت مداد و قرطاس نمود و جز تصدیع ناظرین و تحییر قاصرین چیزی نیفزود دوم آنکه تفوۀ ابن تیمیه بکلمۀ فلا بد من العلم بعصمته اوّلا در مقام انکار موجب حیرت افکار ارباب ابصار و اصحاب انظارست زیرا که عصمت این مبلغ واحد از کلام هدایت التیام خود سرور انام صلی اللّه علیه و آله ما سحّ غمام ظاهر و باهرست چه سابقا دانستی که حدیث مدینة العلم دلالت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد و حسب افادات منصفین سنیۀ خود ازین حدیث شریف این مطلب ثابت و محققست پس هر گاه مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام و معصوم بودن آن جناب هر دو معا ازین حدیث شریف ثابت شد قول ابن تیمیه فلا بد من العلم بعصمته اوّلا بیجا و بی محل برآمد و بنهایت اضمحلال و هوان رسید سوم آنکه قطع نظر از حدیث انا مدینة العلم از دیگر ارشادات سرور انس و جان علیه و آله آلاف السّلام ما کرّ الجدیدانست عصمت این مبلغ ثابت و محققست کما سیأتی انشاء اللّه المنعام بیانه فی بعض المجلدات الاتیه پس چگونه بعد ملاحظۀ آن ادلۀ قاطعه و براهین ساطعه کسی از اهل انصاف در معلومیت عصمت این مبلغ عن الرسول علیهما و آلهما آلاف السلام ماهب الدبور و القبول ریبی خواهد ورزید و در مقام انکار بکلمۀ فلا بدّ من العلم بعصمته اوّلا متفوه خواهد گردید چهارم آنکه قطع نظر از احادیث و اخبار جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از آیات عدیدۀ قرآن مجید و فرقان حمید مثل آیۀ تطهیر و آیۀ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ و دیگر آیات واضحات عصمت این مبلغ ثابت و متحققست پس بعد ثبوت عصمت آن جناب از کلام رب الارباب دیگر چه جای آن مانده که کسی در مقام انکار یا ارتیاب برآید و بکلمۀ رویّه فلا بد من العلم بعصمته اوّلا زبان بغی ترجمان خود آلاید و نهایت جهل خود از کلام ربانی و کتاب صمدانی ظاهر و آشکار نماید پنجم آنکه چون نصب این مبلغ که از جانب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعمل آمده عند الامعان عین نصب بهر امامت است و در امام عصمت ضروریست کما سبق اثباته فی المنهج الاول علی المنهج المعتمد المعول پس محض نصب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این چنین مبلغ را برای امت خود دلیل عصمت او خواهد بود و ظاهرست که بعد ازین تفوه بکلمه فلا بد من العلم بعصمته اولا عین شک و ارتیاب در فعل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب می باشد و ذلک من اتباع ابن الخطاب لیس بشیء عجاب ششم آنکه چون جملۀ افعال و اقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمفاد ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی از جانب رب الاربابست پس بلا اشکال می توان گفت که این مبلغ را بر منصب تبلیغ خود جناب احدیت نصب فرموده و چون این نصب عین نصب بر منصب خلافت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و خلافت آن جناب را جز معصوم شایسته نیست کما اشرنا إلیه

ص:220

الفا و اثبتناه فیما مضی سالفا پس این نصب ربانی کاشف از اتصاف منصوب بوصف عصمت خواهد بود و بعد ثبوت عصمت این مبلغ از فعل جناب احدیت کار مسلمی نیست که در آن ارتیاب ورزیده اسلام خود را بر باد فنا دهد و بنای کار بر شفا جرف منهار فی النار بر نهد هفتم آنکه چون ذات قدسی صفات این مبلغ مظهر عجائب معجزات و غرائب آیات می باشد و ظهور این معجزات و آیات از آن جناب بحدی رسیده که ناظر لبیب در تواتر آن ریبی دامنگیر نمی شود و سیاتی اثبات هذا المرام باستیفاء الکلام فی بعض المجلدات الاتیة انشاء اللّه المنعام پس ازین رو نیز عصمت آن جناب در حیز خفا و احتجاب نیست و تفوه بکلمۀ فلا بد من العلم بعصمته اوّلا دور از صواب بلکه عین خطای واضح التبابست اما آنچه ابن تیمیه گفته و عصمته لا یثبت بمجرد خبره قبل ان یعلم عصمته فانه دور پس جوابش آنست که ما عنقریب بحمد اللّه تعالی ثابت و مبرهن نمودیم که عصمت این مبلغ بعنوانات عدیده محقق و مصدق می باشد و احتیاجی نیست به اینکه از خبر خود آن مبلغ اثبات عصمتش نمایم معهذا اگر از خبر خود آن مبلغ عصمتش ثابت نماییم ما را می رسد زیرا که خبر او مجرد خبر نیست بلکه مقرون بمعجزه است کما اشرنا إلیه قریبا و خبر مقرون بمعجزه یقینا موجب علمست پس اخبار این مبلغ بعصمت خود بلا ریب موجب علم بعصمتش خواهد بود لاقترانه بالمعجزة و هذا لیس من الدور فی شیء فثبت ان تقریر الدور لا یفید سوی الحور بعد الکور اما آنچه گفته و لا تثبت بالاجماع فانه لا اجماع فیها عند الامامیة و انما یکون الاجماع حجة لان فیهم الامام المعصوم فیعود الامر الی اثبات عصمته بمجرد دعواه پس جوابش آنست که اگر مراد از نفی اجماع نفی اجماع اصحاب ضلال مثل اصحاب سقیفه و اتباع ایشانست پس چیزی نیست و هرگز بما ضرر نمی رساند چه حجیت این چنین اجماع اصلا ثابت نشده پس نفی آن در چه حسابست بلکه اگر این چنین مجمعین ضالین مضلین بر نفی عصمت ما نحن فیه اجماع نمایند اصلا برای ما محل التفات نیست و اگر مراد ابن تیمیه از نفی اجماع نفی اجماع اهل حق می باشد پس یقینا خلاف بداهتست زیرا که اهل حق قولا مطلقا بر عصمت این واحد مبلغ عن الرسول اجماع کرده اند و در اثبات عصمت ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم خصوصا ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مجاهدات شان اظهر من الشمس و ابین من الامسست اما زعم ابن تیمیه که چون نزد امامیه وجه حجیت اجماع دخول معصومست لذلک عود خواهد کرد امر بسوی اثبات عصمت مبلغ عن الرسول بمجرد دعوی او پس این زعم غفلت صریحه و عثرۀ فضیحه است زیرا که در ما نحن فیه مراد ازین مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند و نزد اهل حق اجماعی که بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده در ان اجماع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم داخل هستند و عصمت آن جناب اهل ایمان را محل ارتیاب نیست گو اهل سنت را در ان هم کلام باشد و همچنین در ان اجماع

ص:221

حسنین علیهما السلام داخل می باشند و عصمت سبطین صلوات اللّه علیهما بدلائل قطعیه اخری غیر الاجماع ثابتست و نیز درین اجماع علاوه برین حضرات باقی ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین داخل هستند و عصمت این حضرات نیز به براهین یقینیه شتّی در محل خود بحد تحقق رسیده است و پر ظاهرست که دخول یکی ازین انفس مبارکۀ طیبۀ طاهره در اجماع مذکور برای حجیتش کافی و وافی و داء عضال شقاق و نفاق را ماحی و عافی می باشد فضلا عن جمیعهم پس چگونه می توان گفت که بنابر مذهب اهل حق در اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باجماع عود خواهد کرد امر سوی اثبات عصمت آن جناب بمجرد دعوای آن جناب هل هذا الا قلة فهم لکلام الاصحاب فی هذا الباب و اللّه ولی التوفیق لدرک الخطاب و نیل الصواب و ازینجا ظاهر و باهر گردید که اگر بر عصمت هر فرد از افراد ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین باجماع استدلال کرده آید ممکنست و هرگز از قبیل اثبات عصمت آن امام بقول خودش نخواهد بود زیرا که هر امامی را که فرض کنیم و باجماع عصمتش را ثابت گردانیم از قول خود او صرف نظر نموده اقوال دیگر معصومین را که در ضمن آن اجماع موجودست دلیل حجیتش خواهیم کرد و سرّ این معنی آنست که اقوال هر واحد ازین معصومین نسبت بعصمت آخرین بکثرت صادر شده و در ضمن اجماع اهل حق بر عصمت کل اهلبیت رسالت صلوات اللّه علیهم اقوال جملۀ این حضرات موجودست و عصمت جمله این حضرات بدلائل متکاثره و براهین متضافره از قبل ثابتست و بعد ثبوت آن اگر چه محتاج نیستیم که آن را باجماعی که بنابر مذهب ما حجتست ثابت نمائیم لیکن اثبات آن بطریق اجماع هم ممکن است و عیبی نیست در این که شیء ثابت متحقق را بعد ثبوتش بیک عنوان یا چند عنوان بعنوان دیگر ثابت گردانیم بالجمله مقصود اصلی درین مقام اظهار بطلان زعم ابن تیمیه است که بمزید رقاعت تصور نموده که در صورت اثبات عصمت واحد مبلغ باجماع بنابر مذهب اهل حق عود خواهد کرد امر بسوی اثبات عصمت او بمجرد دعویش حال آنکه از بیان نیّر البرهان ما دانستی که حال بر چنین منوال نیست بلکه اجماعی که ما اهل حق بر عصمت این مبلغ عن الرسول ثابت می نمائیم برای ظهور حجیت آن دخول معصومی مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در آن کفایت می کند چه مذهب ما در حجیت اجماع مقتضی دخول مطلق معصومست در اجماع خواه رسول باشد یا امام کما هو غیر عازب عن اولی الاحلام و اگر بالفرض مقتضای آن دخول امام خاصّة باشد باز هم در حجیت اجماع مذکور خللی راه نمی یابد زیرا که غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و غیر این مبلغ واحد دیگر ائمه علیهم السّلام در آن داخل می باشند و همه معصوم هستند و بر عصمت شان ادلّۀ متکاثره سوی الاجماع قائم شده و لقد تحصّل من هذا کله ان ما تفوه به ابن تیمیة الخدّاع من الایراد علی تقریر الاجماع ظاهر الاندفاع بادی الانقلاع و اللّه العاصم

ص:222

الموفق للارتداع عن الاغترار و الانخداع اما قول ابن تیمیه فعلم ان عصمته لو کانت حقا لا بد ان تعلم بطریق آخر غیر خبره پس فساد آن در نهایت اتضاحست زیرا که آنفا دانستی که عصمت این واحد مبلّغ بلا شبهه حق و صدقست و اگر چه بطرق مختلفۀ شتی غیر اخبار خودش معلوم شده لیکن اثبات آن بطریق اخبار خود این مبلغ نیز ممکنست و ذلک ان اخباره اخبار من ظهر علی یده الاعجاز فلا یکون للارتیاب فیه مساغ و لا مجاز پس ارتیاب ابن تیمیه در حقیّت عصمتش اوّلا و حصر کردن علم عصمتش در طریق دیگر غیر خبر خودش ثانیا مسلک اعتساف بیّن پیمودن و تفوه بسفساف و جزاف غیر هیّن نمودنست و امثال تلک الهفوات من هذا الناصب العنید کثیرة لا یفی بحصرها حسبان و لا تعدید اما آنچه گفته فلو لم یکن لمدینة العلم باب الا هو لم یثبت لا عصمته و لا غیر ذلک من امور الدین پس ناشی از محض رقاعت و بحت خلاعتست زیرا که عنقریب بحمد اللّه المنعم المثیب دریافتی که کلمات سابقه و مقدمات سالفه که این ناصب بتلفیق آن پرداخته است جمله موهون و فاسد و همه بهرج و کاسد می باشد پس استنتاج این نتیجۀ باطله از ان چگونه راست خواهد آمد و هر گاه اساس کلام او بر اباطیل لائحه و اضالیل واضحه ست این عمارت کذب و افترا چگونه بر آن سربلند خواهد شد و اگر چه همین تنبیه برای پی بردن بفساد این کلام ابن تیمیه کافی و وافی است لیکن بغرض مزید توضیح گزارش می شود که بر هر ناظر بصیر بادنی تامل واضح و مستنیرست که بلا شک و ارتیاب مفاد صریح

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب و ایجاب رجوع کافۀ مسلمین بسوی آن جناب می باشد کما سبق بیانه بعون اللّه المبین و قد اعترف به ایضا بعض المحققین من المخالفین و بعد ازین اگر چه احتیاجی نیست که بطریق دیگر اثبات عصمت آن جناب کرده شود لیکن عصمت آن جناب بحمد اللّه بطرق متضافره و عناوین متکاثره غیر آن نیز ثابت ست کما اشرنا إلیه قریبا و هرگز مفاد حدیث مدینة العلم این نیست که عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خود آن جناب ماخوذ شود کما هو مزعوم هذا الناصب المخذول و اگر علی الفرض و التسلیم مفاد حدیث این معنی هم بوده باشد پس بما ضرری نمی رسد چه ما بحمد اللّه تعالی عنقریب کما ینبغی باثبات رسانیدیم که اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کلام خود آن جناب هم ممکنست لکونه علیه السّلام صاحب الایات و مظهر المعجزات و بعد این همه چطور می توان گفت که اگر برای مدینۀ علم بابی سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد نه عصمت آن جناب ثابت خواهد شد و نه غیر آن از امور دین و الحمد للّه علی بوار شبهات الجاحدین و تباب نزغات الملحدین و ازین مقام بفضل اللّه المنعام باتضاح تمام ظاهر و باهر گردید که بمفاد حدیث مدینة العلم

ص:223

بلا تردد و ارتیاب و بغیر تلعثم و اضطراب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلمست و در صورت باب بودن آن جناب هم عصمت آن جناب ثابت می شود و هم غیر آن از امور دین بحد تحقق و ثبوت می رسد و کلام نافرجام ابن تیمیه جز صغار و هوان نفعی باو نمی رساند بلکه باقصای اخفاق و حرمان او را همکنار و پر دامان می گرداند

اتهام ابن تیمیه راویان حدیث مدینة العلم را به أفراد زندقه، و اثبات زندقه

او و پیروانش

اما آنچه از غایت حقد و عناد و وغر دلداد تفوه نموده که فعلم ان هذا الحدیث انما افتراه زندیق جاهل ظنه مدحا و هو یطرق الزنادقة الی القدح فی دین الاسلام إذ لم یبلغه الا واحدا پس از جملۀ کفریات شنیعه و حروریات فظیعۀ اوست و اگر چه سزای واقعی این گونه کلمات بر روز حشر و قیام و بطش و اصطلام عزیز ذو انتقام موقوف است لیکن درین مقام حرفی چند که دود از نهاد این رئیس الاوغاد بر آرد باید شنید و آن اینست که این حدیث شریف اعنی حدیث مدینة العلم را اکابر علمای ثقات و افاخم نبهای اثبات اهل سنت طبقه بعد طبقه روایت کرده اند و بسیاری ازیشان تصحیح آن نموده جمعی کثیر و جم غفیر آن را از جملۀ مدائح عظیمه و مناقب فخیمۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته اند و این معنی بحدّی واضح و لائحست که محل جحود و انکار نمی تواند شد و قد وقفت علی عبارات هؤلاء الکبار و افادات اولئک الاحبار بسیاق یروق الابصار و یعجب النظار پس ابن تیمیه را لازمست که این همه اسلاف عظام و اشیاخ فخام خود را که از جملۀ ایشان عبد اللّه بن عثمان قاری و سفیان ثوری و عبد الرزاق صنعانی و یحیی بن معین مرّی و سوید بن سعید حدثانی شیخ مسلم صاحب صحیح و احمد بن حنبل شیبانی و عباد بن یعقوب رواجنی شیخ بخاری صاحب صحیح و ابو عیسی الترمذی و حسین بن فهم بغدادی و ابو بکر بزار و محمد بن جریر طبری و ابو بکر باغندی و ابو العباس الاصم و ابو الحسن القنطری و ابو بکر الجعابی و ابو القاسم طبرانی و ابو بکر قفال و ابو الشیخ اصبهانی و ابن السقاء الواسطی و ابو اللیث السمرقندی و محمد بن المظفر بغدادی و ابن شاهین بغدادی و ابو الحسن سکری حربی و ابن بطه عکبری و حاکم نیسابوری و ابن مردویه اصبهانی و ابو نعیم اصفهانی و ابو الحسن العطار و ابو الحسن الماوردی و ابو بکر بیهقی و ابن بشران و خطیب بغدادی و ابن عبد البرّ و ابو محمد غندجانی و ابن المغازلی و ابو المظفر السمعانی و ابو علی بیهقی و شیرویه دیلمی صاحب الفردوس و عبد الکریم سمعانی صاحب الانساب و اخطب خوارزم و ابن عساکر و ابو الحجاج اندلسی و مجد الدین ابن الاثیر صاحب جامع الاصول و عزّ الدین بن الاثیر صاحب اسد الغابه و محیی الدین بن عربی و ابن النجار و ابن طلحه و سبط ابن الجوزی و محمد بن یوسف کنجی و عزّ الدین بن عبد السلام و محب الدین طبری و سعید الدین فرخانی و احمد بن منصور المازرونی؟ ؟ ؟ و حسین بن محمد الفوزی و محمد بن محمود الکرمانی و ابو الجامع ابراهیم الجوینی و غیر ایشان می باشند همه را متبعین زنادقه و از جملۀ جهال انذال بشمارد و تطریق زنادقه بسوی قدح اسلام

ص:224

بر ذمۀ شان ثابت کرده همت را بر تفضیح و تقبیحشان برگمارد و پر ظاهرست که هر گاه این همه حضرات از متبعین زنادقه معدود شوند و در زمرۀ جهال داخل گردند و اعانت بر قدح اسلام ازیشان صادر آید دیگر از متاثرین حضرات اهل سنت خبر باید گرفت که برای اقامت عزای مذهب خود در کدام خرابه خواهند نشست و چشمهایشان را باید دید که در خونابه ریزی بکدامین ابر مطیر گرو خواهند بست و ازینجا بخوبی می توان دریافت که ابن تیمیه بکلمات ضلالت سمات خود با اسلاف خود چه خوش رفتاری نموده و بمفاد مثل مشهور بنی قصرا و هدم مصرا چقدر راه حزم و تدبر پیموده و گمان مبر که حسب تفوه ابن تیمیه خلعت جهالت و ضلالت و اتباع اهل زندقه و الحاد مقصور بر قامات حضرات مذکورین راست خواهد آمد بلکه چون بعد از عصر ابن تیمیه تا بحال جماعات غیر محصوره و زراف موفوره از علمای سنیه در اثبات این حدیث شریف و ادراج آن در اسفار و تصانیف بذل جهد نموده اند مثل زرندی و صلاح الدین علای و علی همدانی و نور الدین بدخشانی و بدر الدین زرکشی و کمال الدین دمیری و مجد الدین فیروزآبادی و امام الدین هجروی و شمس الدین جزری و زین الدین خوافی و شهاب الدین دولت آبادی و ابن حجر عسقلانی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ابن الصباغ مالکی و عبد الرحمن بسطامی و شمس الدین جیلانی و شمس الدین سخاوی و حسین بن علی الکاشفی و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی و عز الدین بن فهد الهاشمی المکی و شهاب الدین القسطلانی الشافعی و جلال الدین دوانی و کمال الدین میبذی و غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و جلال الدین بخاری و شمس الدین شامی و ابن عراق کنانی و ابن حجر مکی و شیخ علی متقی و ابراهیم وصابی و محمد طاهر فتنی و عباس بن معین الدین الجرجانی الشیرازی و کمال الدین جهرمی و شیخ عیدروس الیمنی و جمال الدین محدث شیرازی و علی قاری و عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و ملا یعقوب لاهوری و ابو العباس المقری و احمد بن الفضل المکی و محمود قادری و تاج الدین سنبهلی و عبد الحق دهلوی و سید محمد بخاری و عبد الرحمن بن عبد الرسول چشتی و علی بن محمد چشتی و علی بن محمد جفری و علی عزیزی و نور الدین شبر املسی و ابراهیم کردی و اسماعیل کردی و محمد بن عبد الباقی الزرقانی و سالم بن عبد اللّه البصری و محمد بن عبد الرسول برزنجی و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و ولی اللّه دهلوی و محمد معین سندی و شیخ محمد حفنی و محمد بن اسماعیل الیمانی و فاضل صبان مصری و شیخ سلیمان جمل و قمر الدین اورنگ بادی و شهاب الدین عجیلی و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و عبد العزیز دهلوی و جواد ساباطی و عمر خرپوتی و محمد بن علی شوکانی و رشید الدین دهلوی و جمال الدین قرشی و نور الدین سلیمانی

ص:225

و ولی اللّه لکهنوی و شهاب الدین الشهیر بآلوسی زاده و شیخ سلیمان بلخی قندوزی و سلامة اللّه بدایونی و مولوی حسن زمان ترکمانی و علی دمنتی و عبد الغنی غنیمی و غیرهم لهذا جمله این حضرات حسب افادۀ این شیخ الاسلام از جمله متبعین زنادقۀ لئام و ملاحدۀ طغام و از زمرۀ جهال و عوام کالانعام و معاونین ملحدین بر قدح در اسلام خواهند بود و چون در ما سبق بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی که این حدیث شریف را تابعین عظام از صحابۀ کرام روایت کرده اند و صحابۀ سرور انام علیه و آله آلاف الصلوة من الملک العلام جمیعا این حدیث را فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانستند و اعتراف بآن می کردند و ابتهاج بآن می نمودند و درین باب جملگی طریق وفاق را بسلوک و انتهاج می پیمودند و نیز انشاء اللّه تعالی خواهی دانست که از جملۀ صحابه بالخصوص اصحاب شوری این حدیث را بتسلیم ظاهر و اعتراف با هر تلقی کردند و از اصحاب شوری عبد الرحمن بن عوف واقعیت این حدیث مع دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتصریح تمام ظاهر گردانید و اعتراف جمیع اصحاب بآن بمنصۀ شهود و شهادت رسانید پس بعد ازین بنابر مزعوم شوم ابن تیمیه آنچه لازم می آید چیزی است که هرگز بلحاظ ادب تصریح آن نمی شاید لیکن ناظر بصیر را متنبه باید شد که ابن تیمیه رئیس الاغمار باین کلام ناهنجار کدام مسلک خسار و تبار می سپرد و گوشۀ کلاه تمطی و استکبار این مکثار مهذار بکجا می خورد و بالاتر ازین همه آنست که سابقا بتصریحات روایات اکابر حفاظ ثقات و اجله ایقاظ اثبات دانستی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر محض فرمودن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها اکتفا نکرده بلکه در ابلاغ آن بامت خود و اتمام حجت بریشان بذریعۀ این حدیث شریف مبالغۀ عظیمه بکار برده و بارشاد فرمودن آن در روز حدیبیه بمدّ صوت مبارک و اخذ بازوی امیر المؤمنین و دیگر امور حق صریح و صدق نصیح را کالشمس فی رابعة النهار آشکار نموده و ابن تیمیه چنان در بحر ضلالت غریق شده است که این حدیث را العیاذ باللّه افترای زندیق جاهل وامینماید و ظاهر می کند که نعوذ باللّه واضع آن آن را مدح گمان کرده حال آنکه آن تطریق زنادقه می نماید بسوی در دین اسلام و ظاهرست که بنا بر این زعم باطل ابن تیمیه آنچه در حق آن جناب لازم می آید چیزیست که در خاطر احدی از مسلمین جاگزین نمی شود فضلا عن التلفظ به پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که خود ابن تیمیه بقدح درین حدیث شریف راه زندقه و الحاد پیش گرفته و در طریق تطریق زنادقه بسوی قدح در دین اسلام و شارع اسلام علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام باقدام اجترام و اجرام خلیع العذار و مرسل الزمام رفته و لقد عرفه المسلمون قدیما سالک هذه المسالک و المتهالک علی تلک المهالک

احادیث داله برینکه أمیر مؤمنان مبلّغ علم رسالتمآب است. و اعترافات

صحابه بر طبق آن

و بر ارباب تعمق و استبصار و اصحاب تامل و اختبار واضح و

ص:226

آشکارست که این تقریر خرافت تخمیر ابن تیمیه که از راه قصور نظر بلکه فقدان بصر در باب انکار حدیث مدینة العلم آغاز نهاده اگر چنانچه مزعوم مشوم اوست صحیح بوده باشد لازم می آید که نه تنها این حدیث شریف بلکه بسیاری از احادیث که اکابر حفاظ اعلام و اجلۀ اثبات فخام سنیه قدیما و حدیثا در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند العیاذ بالله همه آن از موضوعات زنادقه طغام و ملاحدۀ لئام بوده باشد زیرا که بنای جحود و انکار ابن تیمیه سراسر خسار چنانچه دانستی بر آنست که این حدیث دلالت دارد بر آنکه مبلّغ علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و حسب مزعوم ملوم او مبلغ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد نمی تواند شد و اگر مبلغ علم آن جناب واحد باشد معاذ اللّه حسب زعمش امر اسلام فاسد می گردد و لهذا او این حدیث را که صراحة مخبر ازین معناست قدح می نماید و بسبب صفاقت و رقاعت خود قبول ندارد که مبلغ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بود و آن مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد لیکن نزد اهل ایمان و ایقان در تحقق آن ریب و شکی نیست چه بحمد اللّه تعالی این مطلب علاوه بر

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها از دیگر احادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم ثابتست و تا کجا ابن تیمیه اقدام بر انکار این همه احادیث خواهد کرد مگر نمی دانی که سابقا در ضمن مؤیدات

حدیث انا مدینة العلم چقدر احادیث داله برین مطلوب گذشته و هر چند همه آن عند الامعان دلیل همین مطلوبست لیکن درین مقام اشاره بچند خبر از آن می شود پس از آن جمله است

حدیث علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی الخبر و از آن جمله است حدیث طولانی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که بعد فتح خیبر ارشاد فرموده و در ان حدیث آن حضرت در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بخطاب آن جناب ارشاد کرده و

انت باب علمی و از آن جمله است حدیث آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم که در آن بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه ارشاد فرموده و از آن جمله ست حدیث هذا

اول من امن بی و اول من یصافحنی یوم القیامة که در آن واردست

و هو بابی الذی اوتی منه و از آنجمله است

حدیث علی باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و از آن جمله ست

حدیث علی بن أبی طالب باب الدین من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و از آنجمله است

حدیث یا علی انت حجة اللّه و انت باب اللّه و از آنجمله است

حدیث علی منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علی و بحمد اللّه تعالی طرق این احادیث و دیگر احادیث مؤیده حدیث مدینة العلم در ما سبق دریافتی و علاوه برین در مبحث اعلمیت انشاء اللّه تعالی دیگر احادیث نیز خواهد آمد که دلالت آن برین

ص:227

مطلوب اظهر من الشمس و ابین من الامسست و هرگز گمان نمی رود که احدی از عوام اهل اسلام فضلا عن ارباب المعارف و الاحلام این همه احادیث سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام را مکذوب و مفتعل انگارد و صرف بلحاظ اینکه وحدت مبلغ عن الرسول صلی اللّه علیه و آله از ان نمایانست و آن مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قرار می یابد دست از آن بردارد و عیاذا باللّه آن را از موضوعات زنادقه جهال بر شمارد حاشا و کلا بلکه یقینا هر که ادنی مسکه از دین و ایمان خواهد داشت این همه احادیث را مصدق و مؤید و مشیّد و موطد

حدیث انا مدینة العلم دانسته آن را بر سر و چشم خود خواهد گذاشت و مضمون صدق مشحون آن که وحدت مبلغ علم رسول علیه و آله آلاف السّلام ماهب القبولست حق صریح و صواب نصیح خواهد انگاشت و بتصدیق و اذعان این معنی که آن مبلغ و مبین جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست اعلام بتبجح و تفاخر خواهد افراشت و باید دانست که چون اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به تبلیغ علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از احادیث کثیره و ارشادات وفیره آن جناب ثابت و محقق بود لهذا کبار اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم قولا و فعلا اعتراف بان داشتند و هر چند تفصیل تام این مرام از مبحث اعلمیت مدرک می شود لیکن کافیست درین باب کلام حضرت ابن عباس در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که عاصمی آن را در زین الفتی روایت کرده و ما در ضمن مؤیدات حدیث مدینه آن را باستیفا از کتاب زین الفتی نقل کرده ایم و بر ناظر این کلام بلاغت انضمام واضحست که حضرت ابن عباس در اول کلام خود مدح جزیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده من بعد بوصف اهلبیت علیهم السّلام ترزبان گردیده و در آخر آن فرموده

فروع طیبة و اصول مبارکة معدن الرحمة و ورثة الانبیاء بقیة النقباء و اوصیاء الاوصیاء منهم الطیب ذکره المبارک اسمه احمد الرضی و رسوله الا هی من الشجرة المبارکة صحیح الادیم واضح البرهان و المبلغ من بعده ببیان التاویل و بحکم التفسیر علی بن أبی طالب علیه من اللّه الصلوة الرضیة و الزکاة السنیة لا یحبّه الا مؤمن تقی و لا یبغضه الا منافق شقی و ازین کلام هدایت انضمام حضرت ابن عباس بصراحتی که مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حتما و جزما ظاهر و مستبینست محتاج به تنبیه نیست و گمان مبر که اعتراف مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صرف در طبقۀ اصحاب منحصرست بلکه این مطلب از شدت وضوح و کمال تحقق چنان ثابت و مبرهن شده که علمای اهل سنت هم اعتراف بآن می نمایند چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دانست که ابن روزبهان

ص:228

با وصفی که در انکار ثابتات و جحود واضحات ید طولی دارد بجواب کلام علامه حلی ره در باب اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مشتمل بر

حدیث انا مدینة العلم نیز می باشد چارۀ جز اعتراف به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف بود نیافته بلکه این معنی را در مقام اذعان و انقیاد ذکر نموده بسوی اظهار کمال مسلمیت آن شتافته و هر چند تمام کلام ابن روزبهان که متعلق باین مطلبست انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید لیکن قدری از آن در این جا هم مذکور می شود تا بر تو واضح گردد که کلام سخافت انضمام ابن تیمیه در انکار مبلّغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بچه حد موهون و واهی و جالب انواع خسار و تباهیست ابن روزبهان بجواب کلام مشار إلیه علامۀ حلی می آرد ما ذکره مصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک فی انه من علماء الامة و الناس یحتاجون إلیه فیه و کیف لا و هو وصی النبی صلی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف فلا نزاع فیه لاحد بالجمله ازینجا بر جمله ارباب فهم واضح و متبین گردید که ابن تیمیه رئیس الاوفاد در انکار فضل أبی الائمة الامجاد علیه و علیهم آلاف السلام الی یوم المعاد چنان در گرداب وغر و لداد سر فرو برده که هرگز ابن روزبهان با وصفی که از متعصبین اهل نحله اش می باشد اتباع او در آن نمی بندد و به تورط در چنین خطب قادح ابواب مهرب و مناص بر خود نمی بندند

انتشار علم و رهنمودهای علمی وسیله أمیر مؤمنان علیه السّلام در بلاد اسلامی. و رد

دعاوی دروغین ابن تیمیه

اما آنچه ابن تیمیه گفته ثم ان ما اخلاف المعلوم بالتواتر فان جمیع مدائن الاسلام بلغهم العلم عن الرسول من غیر علی پس ناشی از کمال عناد و سفاهت و منبعث از نهایت لداد و بلاهتست زیرا که اولا این ادعای باطل از جملۀ اکاذیب ظاهرة التبابست و ثانیا ادعای تواتر بر آن باطل و مضمحل کالسراب می باشد و ثالثا مبطل آنست افادات اکابر اهل سنت که انشاء اللّه تعالی آینده بتفصیل خواهی شنید و از آن خواهی دانست که ایشان افاده می نمایند که در جمله عالم علم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بذریعۀ آن جناب شائع و ذائع گردیده رابعا اگر تسلیم کرده شود که علم جمیع در بلدان اسلام از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است پس کی مسلّم شده که آن علم علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و محض ادعای اغیار درین باب کافی نیست کما هو ظاهر جدّا و الا لازم آید که هر که مدعی ابلاغ علم از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گردد او را صادق بدانند و فیه من الفساد ما لا یخفی علی اهل السداد کیف و

قد قال علیه السلام بنفسه من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار و خامسا اگر بالفرض اینهم تسلیم کرده شود که آن علم علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست بما ضرری نمی رسد بلکه ضرر آن بآخذین آن علم و متبعین شان عائد می گردد زیرا که ایشان آن علم را از غیر باب مدینة العلم

ص:229

گرفته اند و علمی که از غیر باب مدینۀ علم گرفته شود چون از غیر طریق مامور به حاصل شده قابل عمل نیست بلکه اخذ علم از غیر باب مدینۀ علم از قبیل سرقه است که بر مرتکب آن اجرای حد شرعی کرده می شود و ازینجاست که خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده کما سبق

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و بحمد اللّه تعالی بعد این تقریر آنچه ابن تیمیه تا بآخر کلام سراییده و بیجا هرزهها درآئیده یکسر ساقط و بحضیض هوان هابط می گردد و احتیاجی باجتیاح آن باقی نمی ماند لیکن چون مشتمل بر اکاذیب باطلۀ صریحه و دعاوی عاطلۀ فضیحه است لهذا کشف عوار و هتک استار آن خالی از فوائد نیست پس باید دانست که آنچه ابن تیمیه بعد ازین کلام گفته اما اهل المدینة و مکة فالامر فیهما ظاهر و کذلک الشام و البصرة فان هؤلاء لم یکونوا یروون عن علی الاشیاء قلیلا پس علاوه بر آنکه ادعاء محضست و دلیلی بر آن قائم نکرده مفید مدعای او نیست زیرا که قلت روایت اهل این بلاد از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد فرض و تسلیم دلیل این معنی نیست که علم نبوی بذریعۀ آن جناب بایشان نرسیده باشد چه ممکنست که قلت روایت شان از آنجناب ناشی از سجیۀ نامرضیه عداوت و انحراف بوده باشد که با وصف وصول علم نبوی بایشان بذریعۀ آن جناب بسبب بغض و عداوت از آنجناب روایت آن نمی کردند یا سبب آن تسلط ظلمۀ فسقه فجره باشد که مانع ذکر نام آن جناب بخیر بودند فضلا عن الروایة عنه و قد مر شطر من الشواهد علی هذا المرام فی صدر مجلد حدیث الولایة فراجعه ان شئت و اگر ازین همه درگذریم و تسلیم نمائیم که قلت روایت اهل این بلاد از آنجناب دلیل آنست که ایشان در اخذ علم از آنجناب تقلیل کردند پس این معنی منافی باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلی کاشف اعراضشان از باب مدینۀ علم البته هست و ذلک علیک و علیهم لو کنت تعقل و یعقلون وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و چگونه می توان گفت که در مدینه و مکه و شام و بصره علم وافر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نرسیده حال آنکه انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین بلاد اظهر من الشمس و ابین من الامس است اما مدینه پس پر ظاهرست که آن جناب شطر اعظم از عمر مبارک خود در مدینه بسر برده و اعاظم اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب که در آن بقعۀ مبارکه اجتماع داشتند در هر امر مشکل و خطب معضل رجوع بآنجناب می نمودند و از موائد حکمت و فصل خطاب آن جناب زلّه می ربودند علامۀ نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید و سؤال کبار الصحابة له و رجوعهم الی فتاویه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و ابن روزبهان در کتاب الباطل خود گفته رجوع الصحابة إلیه فی الفتوی

ص:230

غیر بعید لانه کان من مفتی الصحابة و الرجوع الی المفتی من شان المستفتین و ان رجوع عمر إلیه کرجوع الائمة و الولاة العدل الی علماء الامة و علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک إلا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع و دیگر اقوال علما درین باب و اسماء صحابه که از آنجناب روایت دارند انشاء اللّه المنعام بتفصیل تمام در مبحث اعلمیت خواهی شنید اما مکه پس واضح و ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از بدو عمر خود تا بهجرت در مکه تشریف می داشتند و بعد استیطان مدینه نیز بکرات و مرات آن جناب تشریف افزای بلد امین شده اند پس چگونه می توان گفت که باهل مکه علم آن جناب نرسیده علاوه بر آن عبد اللّه بن عباس که تلمیذ خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و حال تلمذ و استفادۀ شان از آنجناب در ما بعد انشاء اللّه تعالی بتفصیل از نظرت خواهد گذشت تا زمان دراز در مکه اقامت داشتند و حالات نشر علم شان در مکه بر متتبع بنهایت ظهور واضحست درین مقام بعضی از عبارات که مثبت مطلوب و مرام ست باید شنید ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ ابن عباس گفته الاعمش

عن أبی وائل قال استعمل علی ابن عباس علی الحج فخطب یومئذ خطبة لو سمعها الترک و الروم لاسلموا ثم قرأ علیهم سورة النور فجعل یفسرها و محمد بن سعد بن منیع البصری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات گفته

اخبرنا محمد بن عمر حدثنی واقد بن أبی یاسر عن طلحة بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر عن ابیه عن عائشة انها نظرت الی ابن عباس و معه الخلق لیالی الحج و هو یسال عن المناسک فقالت هو اعلم من بقی بالمناسک و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه النمری القرطبی المعروف بابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ ابن عباس گفته روینا ان عبد اللّه بن صفوان مر یوما بدار عبد اللّه بن عباس بمکة فرای فیها جماعة من طالبی الفقه و مر بدار عبید اللّه بن عباس فرای فیها جمعا یتناولونها للطعام فدخل علی ابن الزبیر فقال له اصبحت و اللّه کما قال الشاعر فان تصبک من الایام قارعة*لم یبک منک علی دنیا و لا دین*قال و ما ذاک یا اعرج فقال هذان ابنا عباس احدهما یفقه الناس و الآخر یطعم الناس فما ابقیا لک مکرمة فدعا عبد اللّه بن مطیع فقال انطلق الی ابنی عباس فقل لهما یقول لکما امیر المؤمنین اخرجا عنی انتما و من اصغی إلیکما من اهل العراق و الا فعلت و فعلت فقال عبد اللّه بن عباس قل لابن الزبیر و اللّه ما یاتینا من الناس الا رجلین رجل یطلب فقها و رجل یطلب فضلا فای هذین تمنع و کان یحضر ابو الطفیل عامر بن واثلة الکتانی فجعل یقول لا در در اللیالی کیف یضحکنا منها خطوب اعاجیب و تبکینا

و مثل ما یحدث الایام من غیر

ص:231

فالبر و الدین و الدنیا بدارهما ننال منها الذی نبغی إذا شینا ان النبی هو النور الذی کشطهم

به عما یات ماضینا و باقینا و رهطه عصمة فی دیننا و لهم فضل علینا و حق واجب فینا

ففیم تمنعنا منهم و تمنعهم منا و توذیهم فینا و توذینا و لست فاعلم له رحما و لا نسیا

یا بن الزبیر و لا اولی به دینا لن یؤتی اللّه انسانا ببغضهم فی الدین خیرا و لا فی الامر تمکینا

و نشر ابن عباس تفسیر قرآن مجید را در اهل مکه بحدی ثابت و متحقق گردیده که خود ابن تیمیه اعتراف بآن دارد و بسبب آن اهل مکه را اعلم ناس بتفسیر می انگارد چنانچه سیوطی در اتقان فی علوم القرآن گفته قال ابن تیمیه اعلم الناس بالتفسیر اهل مکة لانهم اصحاب ابن عباس رضی اللّه عنهما کمجاهد و عطاء بن أبی رباح و عکرمة مولی ابن عباس و سعید بن جبیر و طاؤس و غیرهم اما شام پس بنابر روایات و افادات اکابر و اعلام اهل سنت ثابتست که عالم شام ابو الدرداء بود و او از عبد اللّه بن مسعود استفاده می کرد و عبد اللّه بن مسعود مستفید از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود چنانچه ذهبی در تذکره الحفاظ در ترجمۀ ابو الدرداء گفته و کان عالم اهل الشام و مقری اهل دمشق و فقیههم و قاضیهم و اخطب خوارزم در کتاب المناقب آورده عن أبی الدرداء رضی اللّه عنه العلماء ثلثة رجل بالشام یعنی نفسه و رجل بالکوفة یعنی عبد اللّه بن مسعود و رجل بالمدینة یعنی علیا فالذی بالشام یسأل الذی بالکوفة و الذی بالکوفة یسأل الذی بالمدینة و الذی بالمدینة لا یسال احدا و محب طبری در ریاض نضره گفته عن أبی الزعراء عن عبد اللّه قال علماء الارض ثلثة عالم بالشام و عالم بالحجاز و عالم بالعراق فاما عالم اهل الشام فهو ابو الدرداء و اما عالم اهل الحجاز فعلی بن أبی طالب و اما عالم اهل العراق فاخ لکم و عالم اهل الشام و عالم اهل العراق یحتاجان الی عالم اهل الحجاز و عالم اهل الحجاز لا یحتاج إلیهما اخرجه الحضرمی و علاوه برین معاویه که حاکم شام بود با وصف آن همه عداوت و عناد با أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد در معضلات و مشکلات خود هم رجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و دیگران را نیز مامور بآن می کرد و ستطلع علی تفاصیل ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی فی مبحث الاعلمیة پس انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در شام نیز محل کلام نمی تواند شد اما بصره پس بر متتبع علم تاریخ و رجال واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد کرامت مهد خود بنفس نفیس وارد بصره شده بود و خطب و مواعظ و ارشادات آن جناب که در آن مقام بظهور رسیده در تواریخ معتبرۀ سنیه مثل تاریخ طبری و نظائر آن مسطور و ماثورست و نیز ظاهرست که آن جناب در زمان خلافت ظاهری خود حکومت بصره بتلمیذ رشید خود ابن عباس بخشید و تا مدتی حضرت ابن عباس والی بصره ماندند و اهل آنجا ازیشان مستفید شدند و تفقه نمودند پس

ص:232

چگونه کسی انکار می توان کرد که در اهل بصره علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نرسیده بود عز الدین ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ ابن عباس گفته و استعمله علی بن أبی طالب علی البصرة فبقی علیها امیرا ثم فارقها قبل ان یقتل علی بن أبی طالب و عاد الی الحجاز و شهد مع علی صفین و کان احد الامراء فبها و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفته و ذکر خلیفة ان علیا ولاّه البصرة و کان علی المیسرة یوم صفین و استخلف ابا الاسود علی الصلوة و زیادا علی الخراج و کان استکبة فلم یزل ابن عباس علی البصرة حتی قتل علیّ فاستخلف علی البصرة عبد اللّه بن الحارث و مضی الی الحجاز و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ ابن عباس گفته المدائنی عن نعیم بن حفص قال ابو بکرة قدم ابن عباس علینا البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و بیانا و جمالا و کمالا و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفت و روی ابو الحسن المدائنی عن نعیم بن حفص عن أبی بکرة قال قدم علینا ابن عباس البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و ثیابا و جمالا و کمالا و محمد بن سعد بن منیع البصری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات گفته اخبرنا عبد اللّه بن جعفر الرقی نا معتمر بن سلیمان عن ابیه عن الحسن قال اول من عرف بالبصرة عبد اللّه بن عباس قال و کان مثجة کثیر العلم قال فقرأ سورة البقرة ففسّرها آیة آیة و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفته و اخرج الزبیر بسند له ان ابن عباس کان یعشّی الناس فی رمضان و هو امیر البصرة فما ینقضی الشهر حتی یفقّههم بالجمله انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه و مکه و شام و بصره اظهر من الشمس و ابین من الامسست و هر که انکار آن نماید از جملۀ مباهتین سراسر عناد و ممارین سراپا لدادست بلی از انتشار علم آن جناب درین بلاد لازم نمی آید که همه اهل این بلاد را متبعین آن جناب و سالکین راه صواب دانیم و در زمرۀ اهل حق حساب نماییم زیرا که انتشار علم آن جناب اگر چه موجب تمام حجت بر جمیع ایشان شده لیکن کلاّ و طرّا متاثر و مهتدی و متبع و مقتدی نشدند و ظهور علم و هدایت ائمه هادیین مهدیین هرگز مردم را ملجا و مضطر بسوی تاثّر از علم دین و اهتدا بمعالم حق و یقین نمی گرداند و از اهل شقاق و نفاق آنانکه قلوب و اسماعشان مختوم و شقاء و هلاکشان محتوم است علم و هدایت انبیا و مرسلین نیز ایشان را بساحل نجات نمی رساند چنانچه در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب با وصف هدایت سدیده و عنایت شدیدۀ آن جناب و نشر علم محبوّ ربّ الارباب بسیاری از کفار و منافقین بر حالت جهل و ضلال خود باقی ماندند بلکه تمرد و تعند خود را بذروۀ قصوی و امد اقصی رساندند و کل هذا من الظهور و الوضوح بحیث لا یحتاج الی دلیل*و اللّه العاصم عن الضلال بلطفه الجمیل الجزیل- اما آنچه گفته و انما کان غالب علمه بالکوفة پس مخدوشست بآنکه علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعینه

ص:233

علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشد بحدی غزیر و متکاثرست که علم لوح و قلم جزوی از انست و عقول و افهام ملائکه هم باوائل اطراف آن نمی رسد و قد مرّت الاشاره الی ذلک فیما سبق ببیان وجیز و سیاتی بیانه المشبع انشاء اللّه العزیز و خود علمای اهل سنت مثل ابن حجر اعتراف دارند بآنکه خداوند عالم خاص کرده است آن جناب را از علوم بچیزی که از آن عبارات قاصر می باشد پس عالمی که علم او باین مرتبه رسیده باشد چگونه می شود که غالب علم او در کوفه باشد سبحان اللّه کوفه و اهل کوفه کجا گنجایش غالب علم آن جناب داشتند حال آنکه خود آن جناب در کوفه بالای منبر می فرمود

سلونی قبل ان تفقدونی فانما بین الجوانح منّی علم جمّ هذا سفط العلم هذا لعاب رسول اللّه صلعم هذا ما زقّنی رسول اللّه صلعم زقّا من غیر وحی اوحی اللّه الی فو اللّه لو ثنیت لی وسادة فجلست علیها لأفتیت لاهل التوریة بتوراتهم و لاهل الانجیل بانجیلهم حتی ینطق اللّه التوریة و الانجیل فیقول صدق علی قد افتاکم بما انزل فیّ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ و هذا الخبر قد رواه اخطب خوارزم و سیأتی مشروحا انشاء اللّه تعالی و نیز آن جناب اشاره بسوی صدر مبارک خود می فرمود و می گفت کم من علوم ههنا لو وجدت لها حاملا کما رواه العجیلی فی ذخیرة المال و نیز فرموده است لو شئت لاوقرت و سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة رواه العجیلی فی ذخیرة المال و ازینجا ظاهر گردید که اگر تمامی اهل دنیا از علم آن جناب متمتع می شدند باز هم غالب علم آن جناب در تمام دنیا نمی آمد پس قول ابن تیمیه باطل شد و اگر مراد ابن تیمیه از کلمه و انّما کان غالب علمه فی الکوفة این باشد که آنچه از علم آن جناب بمعرض ظهور رسیده غالب آن در کوفه بود پس آن هم عند الامعان درست نمی شود زیرا که آنچه از علوم آن جناب ظاهر شد غالب آن در مدینۀ منوره صورت ظهور گرفته چه وقائع رجوع خلفای ثلاثه و دیگر صحابه در مشکلات و معضلات بسوی آن جناب و تعلیم و ارشاد طبقۀ عالیه از اصحاب خود مثل حضرت سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار و امثال شان و افاضۀ علوم کثیره بر اقارب مخصوصین خود مثل عبد اللّه بن عباس و استیداع بسیاری از اسرار ربانیه و معارف صمدانیه باوصیای خود اعنی حضرات حسنین علیهما السلام همه در مدینۀ منوره صورت گرفته و تفرغ آن جناب در مدینه برای نشر علوم بیشتر بود نسبت بتفرّغ آن جناب در کوفه لاشتغاله علیه السلام فیها غالبا بما تعلق بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین بهر کیف آنچه از علوم آن جناب در مدینه ظاهر شده بیشترست به نسبت آنچه در کوفه ظاهر گردیده حال آنکه آنچه در کوفه ظاهر شده آن هم از عظمت و کثرت بحدّیست که احصای آن نتوان کرد بالجمله آنچه ابن تیمیه درین مقام تفوه نموده است که و انما کان غالب علمه بالکوفة نزد ارباب خبرت و اصحاب بصیرت بوجوه چند در چند مخدوش می باشد اما آنچه ابن تیمیه گفته و مع هذا فاهل الکوفة

ص:234

کانوا تعلموا القرآن و السنة من قبل ان یتولّی عثمان فضلا عن علی پس باین تفوه مقصود او آن ست که استغنای اهل کوفه از علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر نماید و حصول علم بقرآن و سنت برایشان در عهد عمری ثابت گرداند و باین وسیلۀ رذیله حسب زعم باطل خود ضرری بباب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برساند لیکن این کلام نافرجام و خیال خام او نهایت موهونست زیرا که اولا اگر ثابت هم شود که اهل کوفه تعلم قرآن و سنت نموده بودند قبل از آنکه عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام والی شوند و اینهم محقق شود که این تعلم از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود پس ضرری باهل حق و نفعی بابن تیمیه نمی رسد زیرا که این معنی منافی باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه حقیقة مظهر آنست که این تعلّم اهل کوفه بنهج صحیح واقع نشده و درین اخذ و تعلّم ایشان مخالفت حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب که

من أراد العلم فلیات الباب ست نمودند و راه معاندت حق و صواب باقدام تبار و تباب پیمودند و ثانیا بر متتبع خبیر و عارف بصیر واضح و لائحست که اختطاط کوفه برای مسلمین در سال هفدهم بوقوع آمده و خلیفۀ ثانی در سال بست و سوم از هجرت این جهان فانی را خالی نمودند پس چگونه می توان گفت که در عرض شش سال قاطبۀ اهل کوفه جمیع علم قرآن و سنت یا غالب آن را حاصل نمودند حال آنکه خود خلافت مآب در مدت دوازده سال صرف سورۀ بقره را یاد گرفته بودند کما فی الدر المنثور للسیوطی و غیره و ثالثا آنچه درین مقام بالفرض و بظاهر برای ابن تیمیه فائده می بخشد آنست که برای اهل کوفه علم بقرآن و سنت بذریعۀ خلیفۀ ثانی یا اتباع و اشیاع او بهمرسیده باشد حال آنکه قصد اثبات این معنی از جملۀ مضحکاتست زیرا که جهل حضرت خلیفۀ ثانی از الفاظ و معانی قرآنی و مجانبت شان از سنت حبیب صمدانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السبع المثانی اظهر من الشمس و ابین من الامسست و سیاتیک نبأه بعد حین انشاء اللّه الموفق المعین پس بمفاد آنکه خفته را خفته کی کند بیدار*خود حضرت شان بنفس غیر نفیس کی قابلیت آن داشتند که اهل کوفه را تعلیم قرآن و سنت نمایند و از عهدۀ آن کما ینبغی برآیند و معهذا کسی نمی توان گفت که خلیفۀ ثانی بذات خاص متکفل تعلیم قرآن و سنت باهل کوفه شدند اما بذریعۀ اتباع و اشیاع پس هر گاه ثابت شد که خود حضرت خلیفه قابلیت این امر خطیر نداشتند دیگر از اصحاب و اذنابشان که بمراتب شتی ازیشان سافل و نازل بودند چه می پرسی و ازینجا بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که حضرت خلیفۀ ثانی و دیگر اتباع و اشیاعشان را معلّم قرآن و سنت دانستن و برای کسی حصول علم

ص:235

بذریعۀ ایشان ثابت ساختن خیال خام و هوس نافرجامست و آنچه ابن تیمیه می خواهد که تعلم اهل کوفه قرآن و سنت را باین ذریعۀ شنیعه ثابت نماید هرگز شدنی نیست و رابعا آنچه از علم قرآن و سنت برای اهل کوفه در عهد عمری بنابر روایات اهل سنت حاصل شده پس ثبوت آن بعنوانیست که هرگز برای ابن تیمیه مفید نیست بلکه سراسر مضر می باشد و تائید مطلوب اهل حق می نماید زیرا که از ملاحظۀ کتب معتبره و اسفار معتمدۀ سنیه ظاهر و باهر می شود که خلیفۀ ثانی برای تعلیم اهل کوفه حضرت عمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود را فرستاده بودند و در نهایت ظهورست که این هر دو صحابی جلیل الشأن از اصحاب خاص و مستفیدین با اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشند و فیض یاب باب مدینۀ علم هستند و با حضرت خلیفه در علوم سر و کاری نداشتند پس ثابت گردید که اهل کوفه را در عهد عمری آنچه از علم قرآن و سنت بهم رسیده بذریعۀ اصحاب و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که باب مدینۀ علم بودند رسیده و للّه الحمد علی ظهور الحق الابلج و بوار الباطل اللجلج حالا شواهد آنچه معروض شد باید شنید محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب طبقات بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته اخبرنا عفان بن مسلم و موسی بن اسماعیل قال نا وهیب عن داود عن عامر ان مهاجر عبد اللّه بن مسعود کان بحمص فحدره عمر الی الکوفة و کتب إلیهم انی و اللّه لا اله الا هو آثرتکم به علی نفسی فخذوا منه و نیز ابن سعد در طبقات بترجمۀ حضرت عمار گفته اخبرنا وکیع بن الجراح عن سفیان عن أبی اسحاق عن حارثة بن مضرب قال قری علینا کتاب عمر بن الخطاب اما بعد فانی بعثت إلیکم عمار بن یاسر امیرا و ابن مسعود معلما و وزیرا و قد جعلت ابن مسعود علی بیت ما لکم و انّهما لمن النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاسمعوا لهما و اطیعوا و اقتدوا بهما و قد آثرتکم بابن أم عبد علی نفسی و بعثت عثمان بن حنیف علی السواد و رزقتهم کل یوم شاة فاجعل شطرها و بطنها لعمار و الشطر الباقی بین هؤلاء الثلثة و ابن عبد البر النمری القرطبی در استیعاب در ترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و بعثه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه الی الکوفة مع عمار بن یاسر و کتب إلیهم انی بعثت علیکم بعمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اسمعوا من قولهما و قد آثرتکم بعبد اللّه بن مسعود علی نفسی و نیز ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ حضرت عمار گفته و روی شعبة عن أبی اسحاق عن حارثة بن المضرب قال قرأت کتاب عمر الی اهل الکوفة اما بعد فانی بعثت إلیکم عمارا امیرا و عبد اللّه بن مسعود وزیرا

ص:236

و معلما و هما من النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاسمعوا لهما و اقتدوا بهما فانی قد آثرتکم بعبد اللّه علی نفسی اثرة و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و سیره عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه الی الکوفة و کتب الی اهل الکوفة انی قد بعثت عمار بن یاسر امیرا و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اطیعوا و اسمعوا قولهما و قد آثرتکم بعبد اللّه علی نفسی و نیز ابن الاثیر در اسد الغابه بترجمۀ حضرت عمار گفته و استعمله عمر بن الخطاب علی الکوفة و کتب الی اهلها اما بعد فانی قد بعثت إلیکم عمارا امیرا و عبد اللّه بن مسعود وزیرا و معلما و هما من نجباء اصحاب محمد صلعم فاقتدوا بهما و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته الثوری عن أبی اسحاق عن حارثة بن مضرب قال قری علینا کتاب عمر انّی قد بعثت إلیکم عمار بن یاسر امیرا و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اسمعوا و قد آثرتکم بعبد اللّه بن مسعود علی نفسی و ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و سیره عمر الی الکوفة لیعلمهم امور دینهم و بعث عمارا امیرا و قال انهما من النجباء من اصحاب محمد صلعم فاقتدوا بهما و نیز ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ حضرت عمار گفته ثم استعمله عمر علی الکوفة و کتب إلیهم انه من النجباء من اصحاب محمد صلعم و از کلام حضرت خلیفۀ ثانی که درین کتاب در باب عبد اللّه بن مسعود خاصة افاده فرموده اند و واضح و ظاهرست که عبد اللّه بن مسعود در مدینه معلم خلیفۀ ثانی بود و حضرتشان بنابر ضرورت اهل کوفه سماحت تامه بعمل آورده ایثار را کارفرما شدند و نزد اهل کوفه فرستادند و ازینجا پی توان برد که مبلغ علم حضرت خلیفه بچه حد رسیده بود اما آنچه گفته و فقهاء اهل المدینة تعلموا الدین فی خلافة عمر پس مخدوشست بآنکه رجوع خود خلافت مآب و دیگر اصحاب در معضلات صعاب بسوی جناب ابو الائمة الاطیاب علیه و آله آلاف السّلام من الملک الوهاب روشن تر از آفتابست و جهل خود خلیفه بسنت و کتاب و همچنین جهل اتباع و اذناب آن قدوۀ نصّاب در حیز اختفا و احتجاب نیست پس اگر فقهای مدینه تعلم دین در عهد خلافت عمر نموده باشند لابدست که رجوع بسوی باب مدینۀ علم کرده و طریق اخذ علم از باب آن جناب سپرده باشند و بس و اگر بالفرض از غیر آن جناب چیزی حاصل ساخته باشند پس آن نزد ارباب الباب در شمار و حساب نیست بلکه اگر بنظر بصیرت بنگری مورث تبار و تباب و موجب خسران مآل و مآب و سبب کمال ندامت در یوم الحسابست و چگونه می توان گفت که بعد ارشاد صریح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الانجاب

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب بی اتصال بحضرت

ص:237

ابو تراب علیه آلاف السّلام ما همر سحاب احدی بدرجۀ فقاهت خواهد رسید و بشرف تعلم دین بی توسل بحضرت باب الدین امیر المؤمنین علیه صلوات اللّه رب العالمین من یومنا هذا الی یوم الدین نائل خواهد گردید هل هذا الا مصادمة العیان و مناکرة البداهة و موازرة ارباب السفاهة لا اصحاب الفقاهة سبحان اللّه عجب ماجراییست که خود حضرت خلیفۀ ثانی در عهد عدالت مهد خود کلمۀ حقه لو لا علی لهلک عمر و جملۀ صادقه کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال بر زبان حقیقت ترجمان خود داشتند و همت والا؟ ؟ ؟ خود را بر تکفف و سؤال حتی از صبیان و غلمان فضلا عن فحول الرجال برمی گماشتند و بعد انقضای قرون کثیره و تقضی عهود وفیره ابن تیمیه برای اثبات فضیلت شان در علم برمی خیزد و بادعای تعلم فقهای اهل مدینه دین را در خلافت ایشان خاک مذلت بر سر خود می ریزد و اصلا بقلب حروریت جلب خود نمی آرد که هر گاه حال خود خلافت مآب فضلا عن الاتباع و الاحزاب در جهل از دین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب باین مرتبه رسیده که عجائز بر سر منبر حضرتشان را محجوج و مغلوب و باظهار جهلشان از آیات قرآن مجید و احکام فرقان حمید کما ینبغی مخذول و منکوب می نمودند و خودشان بکلام صدق انضمام الا تعجبون من امام اخطأ و امرأة اصابت ناضلت امامکم فنضلته از نهایت عجز و زبونی مسلک استغراب و استعجاب درین باب می پیمودند باز چگونه سعی ابن تیمیه در ضلال و حال او کدابغة و قد حلم الادیم قرین اختلال نخواهد شد اما آنچه گفته و تعلیم معاذ بن جبل لاهل الیمن و مقامه فیهم اکثر من علیّ و لهذا روی اهل الیمن عن معاذ بن جبل اکثر مما رووا عن علیّ پس مشتمل ست بر دعاوی عدیدۀ باطله اول تعلیم معاذ اهل یمن را دوم اقامت معاذ در اهل یمن سوم اکثر بودن تعلیم معاذ از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه الصلوة و السّلام چهارم اکثر بودن اقامت معاذ از اقامت آن جناب پنجم روایت اهل یمن از معاذ ششم اکثر بودن روایت اهل یمن از معاویه نسبت روایت ایشان از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و پر ظاهر است که هیچ یک ازین دعاوی فاسده و اقوال کاسده بدلیلی که قابل تعویل اهل حق بوده باشد ثابت شدنی نیست پس ذکر آن بمقابلۀ ایشان سفاهت محضه و رقاعت صرفه است و بسیاری ازین دعاوی چنان است که اثبات آن بنابر روایات و اقوال اهل سنت نیز ممکن نیست پس تفوه باین چنین دعاوی ضلالت اشتمال جز آنکه کاشف از بغض و عناد با وصی رسول ربّ متعال سلام اللّه علیهما ما اتصل النهر و اللیال و موجب افتضاح حال و خسران مآل باشد ثمری نمی دهد تفصیل این اجمال آنکه بر ناظر کتب سیر و اخبار و صحف احادیث و آثار واضح و لائحست که آنچه ابن تیمیه درین مقام زعم نموده مبنای آن واقعه

ص:238

بعث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن و واقعه ارسال آن حضرت معاذ را بسوی یمن می باشد و پر ظاهرست که واقعه بعث آن حضرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن امر متفق علیه بین الفریقینست و واقعۀ ارسال آن حضرت معاذ را بسوی یمن امریست که صرف در روایات اهل سنت وارد شده پس چگونه محل اعتماد و استناد درین مقام و ثبت مقصود و مرام ابن تیمیه ناکام تواند شد و بالفرض اگر بنابر روایات سنیه فرستادن آن حضرت معاذ را بسوی یمن تسلیم هم شود فائده بحال ابن تیمیه نمی بخشد زیرا که بعث آن حضرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلا ریب برای ارشاد عباد و اصلاح بلاد و تفقیه در دین و تعلیم سنن و حکم بکتاب اللّه بود چنانچه انشاء اللّه در ما بعد مفصّلا خواهی دانست بخلاف ارسال معاذ زیرا که آن حضرت محض بغرض جبر حال بمال دنیوی او را بسوی یمن فرستاده بودند کما دریت مما ذکرناه سابقا فی جواب کلام العاصمی و آنچه بعضی از اهل سنت ذکر می کنند که آن حضرت معاذ را برای تعلیم اهل یمن و فصل قضا در ایشان فرستاده بودند محض باطل و محال و صرف تخرص و افتعالست و در هیچ روایت صحیحه وارد نشده و عمدۀ روایات درین باب روایت ترمذیست و حالتش در وهن بحدی رسیده که خود ترمذی بعد روایت کردن آن قدح و جرح در آن آغاز نهاده و او کمال توهین و تهجین آن داده و موضوعیت این روایت حسب افادات اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه بحمد اللّه در استقصاء الافحام در مبحث قیاس بتفصیل تمام مبین و مبرهن گردیده من شاء فلیرجع إلیه و در کمال ظهورست که هر گاه فرستادن معاذ بسوی یمن برای تعلیم دین و فصل قضا بین المسلمین ثابت نباشد چگونه می توان گفت که معاذ بن جبل اهل یمن را تعلیم نموده چه جای آنکه تفوه کرده شود که العیاذ بالله تعلیم او اهل یمن را اکثر بود از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اگر بالفرض تسلیم کرده شود که او درین حال خسارت اشتمال تعلیم اهل یمن کرده پس بلا ریب این تعلیم او تعلیم فاسد و غیر صحیح و تعلم اهل یمن ازو تعلم باطل و غیر نجیح خواهد بود علاوه برین سابقا بجواب کلام عاصمی دریافتی که بنابر روایات اکابر سنیه معاذ بن جبل چندان از حلال و حرام دین خیر الانام جاهل و ذاهل بود که غلمانی را که اهل یمن باو داده بودند مال خویش گمان می کرد و او را مال مسلمین نمی دانست و با وصفی که حضرت عمر بن الخطاب او را درین باب فهمایش بسیار کردند مگر او نه فهمید تا آنکه در خواب دید آنچه دید و آخر بعد معاینۀ نار و مشاهدۀ غضب قهار جبار ناچار شده دست از آن عبید درکشید و همچنین مالی را که از

ص:239

تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود مال خود می انگاشت و در دادن آن با وصف اقتضاء شدید حضرت خلیفۀ ثانی خیلی مضایقه داشت تا آنکه در عالم منام خود را مشرف بر غرق در آب تباب مشاهده نمود و بناچاری طریق استحلال آن مال از حضرت خلیفۀ اول پیمود پس کسی که در جهل خود چنان غریق و عریق باشد او را قابل تعلیم اهل یمن وانمودن و مسلک تفضیل و ترجیح او بر باب مدینۀ علم پیمودن از ابین ضلالات بعیده و اظهر جهالات شدیده است و خرافت ابن تیمیه دیدنیست که کثرت اقامت معاذ را در مقام دلیل کثرت تعلیم او ذکر کرده حال آنکه اگر معاذ با این جهل خود در اهل یمن بالفرض عمر نوح را بسر می برد باز هم مثل فتیل و نقیر باهل یمن فائده نمی رسانید فضلا عن ان یفوق علی باب مدینة العلم فی تعلیمهم و بفرض محال اگر معاذ را قابل تعلیم اهل یمن تسلیم کنیم و حسب اقتراح متخرصین حضرات سنیه او را مرسل بسوی یمن برای تعلیم فرض نمائیم باز هم ترجیح تعلیم او بر تعلیم باب مدینۀ علم باطلست زیرا که افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از معاذ متفق علیه اهل سنتست و هیچ کسی ازیشان و لو کان عنیدا جدا درین باب خلافی نکرده پس تعلیم آن جناب بلا شبهه از تعلیم معاذ افضل و ارجح خواهد بود و محض کثرت اقامت او اگر ثابت هم شود فائدۀ در اثبات مطلوب نمی بخشد زیرا که در هدایت و ارشاد آنچه زیاده تر مؤثر می باشد قوت نفسانی و کمال روحانی هادیست و بهمین سبب لبث یسیر فاضل از مقام کثیر مفضول انفع و انجع می شود چنانچه قیام یسیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در امت خود از قیام کثیر حضرت نوح علیه السّلام در امت خویش بمراتب کثیرۀ شتی بهتر و نافع تر برآمد و انشاء اللّه در ما بعد در ذیل مبحث بعث علی علیه السّلام الی الیمن خواهی دانست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اولا خالد بن ولید را در یمن فرستاده بودند تا اهل یمن را بسوی اسلام دعوت نماید و او تا شش ماه دریشان اقامت کرد و ماندنش دریشان هیچ فائدۀ نبخشید و کسی ازیشان اجابت دعوت اسلام نکرد تا آنکه آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را فرستاد و فرستادن آن جناب بحدی نافع و مفید شد که از برکت هدایت امیر مؤمنان بمحض ابلاغ و بیان و بغیر استعمال سیف و سنان تمام قبیلۀ همدان در یک روز بشرف اسلام و ایمان مشرف گردیدند و چون این خبر مسرّت اثر بسمع همایون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید آن حضرت سجدۀ شکر بجا آوردند و بر زبان کرامت اقتران خود السّلام علی همدان دو بار جاری فرمودند و ازین روایت سراپا هدایت علاوه بر تصدیق ادعای نحیف شاهدی بس

ص:240

قوی بر بطلان دعاوی ابن تیمیه بدست می آید و بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر می گردد که تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اهل یمن را بچه حد برکت داشت و بزرگواری که خداوند عالم در هدایتش چنین میمنت ودیعت فرموده باشد تعلیم او را با تعلیم دیگران مقایسه کردن ظلم صریحست چه جای آنکه معاذ اللّه تعلیم معاذ و امثال معاذ را بر تعلیم آن جناب ترجیح داده آید و حق اینست که مساعی جمیلۀ باب مدینة العلم را در نشر دین اسلام و ابلاغ شرائع و احکام با عمر و بکر و خالد قیاس کردن طریق صریح ضلالت سپردن ست و آنچه آن جناب در راه خدا مجاهدات موفوره بعمل آورده آن را جز با مساعی مشکورۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با دیگری موازنه نمی توان کرد و لنعم ما

قال علیه السّلام بنفسه فی بعض خطبه لا یقاس بال محمد صلی اللّه علیه و آله من هذه الامة احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمته علیهم ابدا بالجمله آنچه ابن تیمیه درین مقام از کمال حروریت و غایت ناصبیت خود خواسته که تعلیم معاذ بن جبل را از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکثر وانماید و باین امر باطل معاذ اللّه رجحان او بر آن جناب بیاراید خیالیست فاسد و محال که هرگز صورت امکان ندارد و وجوه متکاثرۀ بطلان و فساد آن را هیچ کس نمی تواند که بشمار درآرد اما آنچه ابن تیمیه گفته و شریح و غیره من اکابر التابعین انما تفقهوا علی معاذ بن جبل پس کذب شنیع و افک فظیع ست و اولیای ابن تیمیه هرگز تصحیح این ادعای باطل او بر اصول سنیه نیز نمی توانند کرد فضلا عن طریق الامامیه زیرا که تعلّم شریح از معاذ امریست که صرف علی بن المدینی آن را ذکر کرده و آن هم بطور حکایت قول مجهول القائل چنانچه ابن حجر در اصابه بترجمۀ شریح گفته و قال ابن المدینی ولی قضاء الکوفة ثلاثا و خمسین سنة و نزل البصرة سبع سنین و یقال انه تعلم من معاذ إذ کان بالیمن و ظاهرست که مجرد این قول مجهول القائل در اثبات دعوی تعلم شریح از معاذ کافی و وافی نیست و سوای این قول دلیلی دیگر که مثبت این ادعا بوده باشد بدست نمی آید بلکه اگر کتب رجال اهل سنت را بنظر امعان بینی بر تو لائح می گردد که بعض قرائن عدم تعلم شریح از معاذ در ان موجودست زیرا که در کتب رجالیه قوم روایت کردن شریح از دیگر اصحاب مذکورست و روایت نمودن او از معاذ ذکر نشده حال آنکه اگر شریح از معاذ روایت می کرد روایت او از معاذ قابل تقدیم فی الذکر بود و لا اقل اعراض از آن و ترک ذکر آن راسا صورت نمی گرفت ابن حبان در کتاب الثقات گفته شریح بن الحارث القاضی الکندی حلیف لهم من بنی رائش کنیته ابو أمیّة و قد قیل ابو عبد الرحمن کان قائفا و کان شاعرا و کان قاضیا یروی عن عمر بن الخطاب روی عنه الشعبی مات سنة ثم ان و سبعین او سبع و ثمانین و هو ابن مائة و عشر سنین و قد قیل ابن مائة و عشرین سنة

ص:241

و کان قد بقی علی القضاء خمس و سبعین سنة ما تعطل فیه الا ثلاث سنین فی فتنة ابن الزبیر و علامۀ نووی در تهذیب الاسماء و اللغات در ترجمۀ شریح گفته ادرک النبی صلی اللّه علیه و سلم و لم یلقه و قیل لقیه و المشهور الاول قال یحیی بن معین کان فی زمن النبی و لم یسمع منه روی عن عمر بن الخطاب و علی و ابن مسعود و زید بن ثابت و عبد الرحمن بن أبی بکر و عروة البارقی رضی اللّه عنهم و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ شریح گفته روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم مرسلا و عن عمر و علی و ابن مسعود و عروة البارقی و عبد الرحمن بن أبی بکر و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در خلاصۀ تذهیب تهذیب الکمال گفته شریح بن الحرث بن قیس بن الجهم بن معاویة الکندی ابو أمیّة الکوفی مخضرم ولی لعمر الکوفة فقضی بها ستین سنة و کان من جلّة العلماء و اذکی العالم عن علی و ابن مسعود و عنه الشعبی و ابو وائل و ازین قرینۀ جلیه بر ابن تیمیه احتجاج خیلی تمامست زیرا که او قلت روایت را دلیل قلت اخذ می داند کما تفوه فی صدر هذا الکلام فی حق علی علیه السّلام پس عدم روایت بالضرورة دلیل عدم اخذ خواهد بود بالجمله اینست حال دعوی ابن تیمیه متعلق بتفقه شریح بر معاذ اما ادعای تفقه دیگر اکابر تابعین بر معاذ پس برای اثبات آن هیچ قول مجهول القائل هم بهم نمی رسد و این ادعا بر نسق دیگر دعاوی کاذبۀ باطلۀ او از حلیه دلیل یکسر عاری و عاطل می باشد و گذشته ازین همه می گوئیم که حالت جهالت معاذ و ارتطام او در وحل جهل بتفصیل جمیل سابقا مبین شده و بعد درک آن هیچ عاقلی نمی توان گفت که معاذ قابلیت آن داشت که کسی پیش او تفقه نماید و در علم تمیّزی حاصل کند فضلا ازین که شریح و اکابر تابعین برو تفقه نموده نائل درجه فقاهت شوند همانا این گاوتازی ابن تیمیه ست که امثال این جهال را می خواهد که معلّم فقها و مفقّه علما بگرداند و کسانی را که در علم دین قابلیت طفل دبستانی هم ندارند بمرتبۀ اساتذه جهابذه برساند و تلک بطلة من بطلاته و واحدة من هناته اما آنچه گفته و لما قدم علیّ الکوفة کان شریح فیها قاضیا پس اصلا نفعی باو نمی رساند زیرا که اولا از کجا ثابت شده که شریح قبل از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه علم صحیح داشت و مجرّد منصوبیت او بر عهدۀ قضا دلیل این معنی نیست چه بسیاری از قضاة گذشته اند که اصلا بهرۀ از علم نداشتند و بلا استحقاق بر منصب قضا متسلط شده بودند و وقائع ایشان در کتب تواریخ و رجال معروف و مذکورست و اقاصیص سفاهت و بلاهتشان بر السنه و افواه خواص و عوام معروف و مشهور پس کدام مانعست از آنکه شریح با وصف خلو او از علم صحیح بمنصب قضا رسیده باشد ثانیا اگر فرض هم شود که شریح پیش از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه علم صحیح داشت پس کدام دلیلست برینکه این علم او ماخوذ از جناب

ص:242

امیر المؤمنین علیه السّلام نبوده باشد حال آنکه آنفا دانستی که او از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت می نماید و درین صورت اهل حق می توانند که بگویند که شریح هر قدر علم صحیح که پیش از ورود جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه داشت ماخوذ از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و آن را شریح در مدینه از آنجناب گرفته بود یا آنکه در وطن خود یمن وقتی که آن جناب ولایت یمن در عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم داشتند حاصل کرده بود و ثالثا بر ارباب تتبع و تفحص واضح و لائحست که شریح اگر چه بر منصب قضا منصوب بود لیکن در علم هرگز پایۀ که موجب استغنا باشد نداشت و ازینجاست که هر گاه برای او مشکلی پیش می آمد بسوی عبیده سلمانی که از جملۀ اصحاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود رجوع می کرد چنانچه از عبارات آتیه عنقریب انشاء اللّه تعالی خواهی دانست و رجوع او بخود جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مشکلات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و انشاء اللّه تعالی در مبحث قضایای جناب امیر المؤمنین علیه السلام این معنی بر تو بدرجۀ اتم متضح خواهد شد پس کمال عجبست که چگونه ابن تیمیه با وجود این معنی بقول ساقط و کلام هابط خود استغنای شریح از جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کردن می خواهد و نمی داند که هر گاه حضرات ثلاثه با وصف آن همه علو مرتبت که برای شان حسب مزعوم ابن تیمیه حاصل بود در مشکلات و معضلات رجوع بباب مدینة العلم می کردند و طریق تذلل و خضوع و تملق و خنوع در مهمات برای آن جناب می سپردند دیگر شریح قاضی چه چیز است اما آنچه گفته و هو و عبیدة السلمانی تفقها علی غیره پس مردودست بآنکه دعوی تفقه شریح بر غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ادعائیست که هیچ دلیلی بر آن نیاورده و قبل ازین آنچه دعوی کرده بود که شریح بر معاذ تفقه نموده بطلان آن بصراحت تمام مبین شده پس اگر در این جا مراد از غیر همان معاذست بطلان آن دانستی و اگر از غیر در این جا سوای معاذ کسی دیگر را می خواهد پس تبیین آن لازمست تا در صدق و کذب او نظر کرده شود باقی ماند دعوی تفقه عبیدۀ سلمانی بر غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بغرضی که تفوه بآن نموده دلیل کثرت جرأت و جسارت و قلت تتبع و مهارت ابن تیمیه است زیرا که اکابر علمای فن رجال و اعاظم مختبرین احوال عبیده را از اصحاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب ابن مسعود نوشته اند چنانچه سمعانی در کتاب الانساب در نسبت سلمانی گفته و المشهور بهذه النسبة عبیدة بن عمرو السلمانی و قال علی بن المدینی هو عبیدة بن قیس بن سلم السلمانی هو من اصحاب علی و ابن مسعود رض حدیثه مخرج فی الصحیحین و قیل هو عبیدة بن قیس بن عمرو المرادی الهمدانی و یکنی ابا مسلم و یقال ابا عمر و اسلم

ص:243

قبل وفاة رسول اللّه ص بسنتین و سمع عمر بن الخطاب و علی بن أبی طالب و عبد اللّه بن الزبیر و نزل الکوفة فروی عنه عامر الشعبی و ابراهیم النخعی و ابو حصین و النعمان بن قیس و محمد بن سیرین و سعید بن أبی هند و غیرهم و قال محمد بن سیرین سألت عبیدة عن تفسیر آیة من کتاب اللّه عز و جل فقال علیک بالسداد فقد ذهب الذین یعلمون فیما نزل القرآن قال قال هشام و کان عبیدة قد صلی قبل وفاة النّبی بسنتین و لم یره و قال احمد بن عبد اللّه العجلی عبیدة السلمانی کان اعور و کان احد اصحاب عبد اللّه الذین یقرءون و یفتون و کان شریح إذا اشکل علیه الشیء قال ان ههنا رجلا فی بنی سلمة فیه خبرة فیرسلهم الی عبیدة و کان ابن سیرین من اروی الناس عنه و کل شیء روی ابن سیرین عن عبیدة سوی رایه فهو عن علی و مات سنة اثنتین و سبعین او ثلاث من الهجرة و نودی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته عبیدة السلمانی بفتح العین و کسر الباء و السلمانی باسکان اللام مذکور فی المهذب فی باب القسم بین النساء و النشوز هو ابو مسلم و یقال ابو عمر و عبیدة بن قیس و قیل عبیدة بن عمرو و قیل عبیدة بن قیس بن عمرو المرادی الهمدانی باسکان المیم و بدال مهملة الکوفی التابعین الکبیر یقال له السلمانی نسبة الی بنی سلمان بطن من مراد قاله ابن أبی داود السجستانی اسلم عبیدة قبل وفات النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یره و سمع عمر بن الخطاب و علیّا و ابن مسعود و ابن الزبیر و هو مشهور بصحبة علیّ روی عنه الشعبی و النخعی و ابو حصین و ابن سیرین و آخرون نزل الکوفة و ورد المدینة و حضر مع علیّ قتال الخوارج و کان احد اصحاب ابن مسعود الذین یقرءون و یفتون و کان شریح إذا اشکل علیه شیء ارسل الی عبیدة و کان ابن سیرین من اروی الناس عنه و قال ابن سیرین ادرکت الکوفة بها اربعة یعدون للفقه فمن بدا بالحارث ثنّی بعبیدة و من بدا بعبیدة ثنی بالحارث ثم علقمة الثالث و شریح الرابع و ان اربعة اخسّهم شریح لخیار قال ابن سیرین ما رأیت اشد توفّیا من عبیدة و قال ابن نمیر کان شریح إذا اشکل علیه الامر کتب الی عبیدة و انتهی الی قوله توفی عبیدة سنة ثنتین و سبعین و قیل ثلاث و قیل اربع و مزّی در تهذیب الکمال در ترجمۀ عبیده علی ما نقل عنه گفته قال العجلی کوفی تابعی ثقة اسلم قبل وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یر النبی صلی اللّه علیه و سلم و کان من اصحاب علی و ابن مسعود و کان اعور و کان شریح إذا اشکل علیه الشیء بعث به إلیه و کل شیء روی ابن سیرین عن عبیدة فهو عن علی سوی رایه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب

ص:244

بترجمۀ عبیده گفته و قال العجلی کوفی تابعی ثقة جاهلی اسلم قبل وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یره و کان من اصحاب علیّ و عبد اللّه و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ عبیده گفته وعده علی بن المدینی فی الفقهاء من اصحاب ابن مسعود و پر ظاهرست که بنا بر این افادات عبیده هم تلمیذ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا واسطه هست و هم تلمیذ تلمیذ آن جناب می باشد چه سابقا ما بیان کردیم که ابن مسعود از اصحاب و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و این معنی در ما بعد انشاء اللّه تعالی جائی که ما اقوال صحابه و تابعین متعلق باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتفصیل بیان خواهیم کرد بدرجۀ تحقق تام می رسد و ازینجا بحمد اللّه تعالی ثابت و محقق شد که انکار اخذ و استفاده عبیده سلمانی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اظهار این معنی که او متفقه بر غیر آن جناب بود و بآنجناب رابطه تفقه و تعلم نداشت افک محض و بهت بحتست که ادنی متتبع علم رجال نیز بر آن مطلع می گردد و فضلا عن الخبیر به پس اقدام بر ان درین مقام هرگز ابن تیمیه را نمی بایست لیکن چون شقاوت بر او استیلاء تمام یافته است لهذا در اودیه انکار واضحات و جحود ثابتات بی محابا او را می دواند و پیش ارباب خبرت و امعان و علم و عرفان کما ینبغی مفتضحش می گرداند و هو لغلبة المراء و الجهل قمین لاضعاف ذلک و اهل و مخفی نماند که ابن تیمیه ذکر عبیدۀ سلمانی درین مقام باین سبب آورده که عبیده نیز مثل شریح در کوفه نزیل بود و قضا و افتا می نمود کما عرفت من العبارات الماضیة انفا پس ابن تیمیه خواست که بسینه زوری خود مثل شریح عبیده را نیز از علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام مستغنی وانماید و ظاهر کند که شریح و عبیده هر دو بر غیر امیر المؤمنین علیه السّلام تفقه کرده بودند تا بر معتقدینش حالی گردد که قبل از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه اهل کوفه بذریعۀ شریح و عبیده از علم دین آگاه شده بودند و علم دین بایشان از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام رسیده بود و ایشان العیاذ باللّه احتیاجی بعلم امیر المؤمنین علیه السلام نداشتند لیکن بحمد اللّه تعالی آنچه از افادات اعلام سنیه متعلق بحال شریح و عبیده آنفا بیان شده از آن بطلان دعاوی فاسده و کلمات کاسده ابن تیمیه اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد و بنهایت اتضاح ظاهر می شود که آنچه او درین مقام از فرط ناصبیت خواسته است هرگز ثابت شدنی نیست و باید دانست که اهل حق و یقین اگر چه تعلم و استفاده شریح و عبیده از جناب امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم می کنند لیکن این دو نفر را از اهل ایمان و ایقان معدود نمی نمایند و ایشان را از متبعین و شیعیان آن جناب نمی دانند

ص:245

زیرا که این هر دو نفر معتقد خلافت خلفای ثلاثه بودند و بهمین سبب در احکام اتباع بعض بدعات و منکرات ایشان می نمودند و اتباع کامل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی کردند و آن جناب در زمان خود بخیال ثوران فتنه و فساد ایشان را از جریان بر آن و تیره مانع نمی شد و این مطلب بحمد اللّه از روایات خود مخالفین ثابت و متحققست کما لا یخفی علی من راجع تشیید المطاعن للوالد العلام رفع اللّه درجاته فی دار السلام و تفصیل این مبحث اگر چه در همان کتاب مستطاب باید دید لیکن بعض عبارات درین مقام نیز مذکور می نمایم تا اجمالا موجب تبصر ناظر ممعن گردد بخاری در جامع صحیح خود گفته

حدثنا علی بن الجعد انا شعبة عن ایوب عن ابن سیرین عن عبیدة عن علیّ قال اقضوا کما کنتم تقضون فانی اکره الاختلاف حتی یکون الناس جماعة او اموت کما مات اصحابی و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بشرح این حدیث گفته

قوله عن علی قال اقضوا کما فی روایة الکشمیهنی علی ما کنتم تقضون قیل و فی روایة حماد بن زید عن ایوب ان ذلک بسبب قول علی فی بیع أم الولد و انه کان یری هو و عمر انهن لا یبعن و انه رجع عن ذلک فرأی ان یبعن قال عبیدة فقلت له رأیک و رای عمر فی الجماعة احبّ الی من رأیک وحدک فی الفرقة فقال علیّ ما قال قلت و قد وقفت علی روایة حماد بن زید اخرجها ابن المنذر عن علی بن عبد العزیز عن أبی نعیم عنه و عنده قال لی عبیدة بعث الیّ علیّ و الی شریح

فقال انی ابغض الاختلاف فاقضوا کما کنتم تقضون فذکره الی قوله اصحابی قال فقتل علیّ قبل ان یکون جماعة

قوله فانی اکره الاختلاف أی الذی یؤدی الی النزاع قال ابن التین یعنی مخالفة أبی بکر و عمر و قال غیره المراد المخالفة التی تؤدی الی النزاع و الفتنة و یؤیده قوله بعد ذلک حتی یکون الناس جماعة و فی روایة الکشمیهنی حتی یکون للناس جماعة قوله او اموت بالنصب و یجوز الرفع قوله کما مات اصحابی أی لا ازال علی ذلک حتی اموت و عینی در عمدة القاری بشرح این حدیث گفته

قوله قال اقضوا کما کنتم تقضون أی قال علی لاهل العراق اقضوا الیوم کما کنتم تقضون قبل هذا و سبب ذلک

ان علیا لما قدم الی العراق قال کنت رأیت مع عمر ان تعتق امهات الاولاد و قد رأیت الان ان یسترققن فقال عبیدة رأیک یومئذ فی الجماعة احب الی من رأیک الیوم فی الفرقة فقال اقضوا کما

ص:246

کنتم تقضون و خشی ما وقع فیه من تاویل اهل العراق و

یروی اقضوا علی ما کنتم تقضون

قوله فانی اکره الاختلاف یعنی ان یخالف ابا بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما و قال الکرمانی اختلاف الامة رحمة فلم کرهه قلت المکروه الاختلاف الذی یؤدی الی النزاع و الفتنة قوله حتی تکون للناس جماعة او اموت بکلمة او مع ان الامرین کلاهما مطلوبان لانه لا ینافی الجمع بینهما و قسطلانی در ارشاد الساری گفته حدثنا علی بن الجعد بفتح الجیم و سکون العین المهملة

ابو الحسن الجوهری الهاشمی مولاهم قال اخبرنا شعبة بن الحجاج عن ایوب السختیانی عن ابن سیرین محمد عن عبیدة بفتح العین و کسر الموحدة السلمانی عن علی رضی اللّه عنه انه قال لاهل العراق لما قدمها و اخبرهم ان رایه کرأی عمر فی عدم بیع امهات الاولاد و انه رجع عنه فرأی ان یبعن و قال له عبیدة السلمانی رأیک و رای عمر فی الجماعة احبّ الیّ من رأیک وحدک فی الفرقة اقضوا کما و لابی ذر عن الکشمیهنی علی ما کنتم تقضون قبل فانی اکره الاختلاف علی الشیخین او الاختلاف الذی یؤدی الی التنازع و الفتن و الا فاختلاف الامة رحمة و لا ازال علی ذلک حتی یکون للناس جماعة للناس جار و مجرور و جماعة اسم کان و لابی ذر حتی یکون الناس جماعة الناس بالرفع اسمها و تالیها خبرها او اموت بالرفع خبر مبتدأ محذوف أی او انا اموت و النصب عطفا علی حتی یکون کما مات اصحابی اما آنچه ابن تیمیه در آخر کلام نافرجام خود گفته فانتشر علم الاسلام فی المدائن قبل ان یقدم علی الکوفة پس تفریع شنیع و افک منکر فظیع ست و فساد و وهن مقدماتی که سابق برین نسج عنکبوتی آن نموده و این نتیجۀ سخیفه خداج از ان استنتاج کرده به تفصیل دانستی و ملخص کلام و محصل مرام که بحمد اللّه المنعام بدلائل مبهرة النظام مرة بعد اولی و کرة بعد اخری ثابت کردیم آنست که بلا شبهه و ارتیاب حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:247

باب مدینۀ علم می باشند و وصول بعلم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم منحصر در آنست که رجوع بآن جناب کرده شود و خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم خود را بر اهل اسلام و ایمان گشاده امت خود را حکم رجوع بآن باب و التجا بآن جناب داده اند و در مدائن اسلام بلکه در تمامی اقطار عالم هر جا که علم صحیح بود یا هست بتوسط جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است و آنچه از غیر آن جناب ماخوذست و بسوی آن باب منتهی نمی شود هرگز صحیح نیست و هر که از صحابه یا تابعین باخذ و استفاده از آن جناب گرویده ممتثل ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردیده و هر که از اتباع آن جناب و اخذ و استفاده از آن باب سر پیچیده خلاف حکم نبوی ورزیده و بلا شک خود را در ورطۀ جهالت و ضلالت دیده و جز آنکه از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم محروم بماند حظی باو نرسیده و اگر بفرض محال او را چیزی از علم حاصل شده باشد پس حال خسران مآل او مثل سارق و متسور قابل استصغار و احتقار است نه لائق استکبار و افتخار بالجمله آنچه ابن تیمیه بفرط رقاعت و مزید جلاعت خواسته است که از هفوات خود انتشار علم اسلام در مدائن و بلاد از اغیار جناب أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد ثابت نماید و باین وسیلۀ رذیله در صحت مضمون صدق مشحون

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها تشکیک نموده بیاساید ابدا صورت ظهور نمی گیرد و هیچ عاقلی این حرف واهی را ازو نمی پذیرد و بحمد اللّه تعالی ازین نقض مفصل و ردّ مکمل کلام مهانت انضمام او که به تفصیل جمیل بعون اللّه الجلیل بر منصۀ شهود جلوه گر شده و بر هر ذی عینین کالصبح المسفر واضح و عیان شده که ابن تیمیه بجواب حدیث مدینة العلم اگر چه تشدق و تفطع بسیار نموده لیکن جز آنکه باکاذیب صریحه و اباطیل فضیحه متمسک و متشبث شود ره بجای نبرده و سوای آنکه بهر مطلوب منکوب خود سالک مسلک خسار و هوان و اخفاق و حرمان گردد طریقی دیگر نسپرده و لقد دمّرنا بفضل اللّه علی تزویقاته تدمیرا*و تبّرنا قاطبة تلفیقاته تتبیرا*و لم نترک من کلماته الزائفة نقیرا و لا قطمیراو للّه الحمد علی ذلک حمدا کثیرا

ص:248

رد کلام أعور واسطی در معنای حدیث مدینة العلم و ابطال زیاده بودن

جمله «و أبو بکر و عمر و عثمان حیطانها و أرکانها»

و یوسف اعور واسطی در جواب

حدیث انا مدینة العلم مسلک اجتراء فخیم و منهج افتراء عظیم پیموده باتیان طامّات عظام خود را ضحکۀ ارباب عقول و احلام وانموده چنانچه در رسالۀ ردّ مذهب اهل حقّ که بتلفیق و تسوید آن کما ینبغی نامۀ عمل خود را سیاه کرده است می گوید الثانی من وجوه حجج الرافضة بالعلم

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و الجواب عنه ایضا من وجوه احدها ان هذا الحدیث یتضمن ثبوت العلم لعلی رضی اللّه عنه و لا شک انه بحر علم زاخر لا یدرک قعره الا انه لا یتضمن ثبوت الرجحان علی غیره بدلیل ثبوت العلم لغیره علی وجه المساواة

بقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم عن مجموع الاصحاب اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم فثبت العلم لکلّهم ثانیها ان بعض اهل السنة ینقل زیادة علی هذا القدر و ذلک قولهم

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علی بابها و ابو بکر و عمر و عثمان حیطانها و ارکانها و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط فرجحانهن علی الباب ظاهر ثالثها دفع فی تأویل علیّ بابها أی مرتفع و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرّافضة ازین عبارت ظاهرست که یوسف اعور در جواب حدیث مدینة العلم که از حجج قاهره و ادلّه باهره مذهب اهل حقست بمزید صفاقت و رقاعت و جلاعت و خلاعت سه وجه ناموجه را که کاشف از بودن این اعور ابتر از بقیّه احزاب و اتباع ثلاثه خسّر می باشد دستاویز خود ساخته با قبح وجوه و اخسّ طرق اَعلام اِعلام نصب و حروریّت خود افراخته و بر ناظر بصیر و ممعن خبیر واضح و مستنیرست که این وجوه ثلاثه اعور انکر که بمفاد إِنَّ أَنْکَرَ اَلْأَصْواتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِیرِ قارع صماخ هر صغیر و کبیرست در شناعت و فظاعت بحدی رسیده که اظهار آن محتاج تبیین و تقریر نیست لیکن ارغاما لانف الاعور الضریر و کبحا لعنان الاعفک الغریر حرفی چند متعلق بتدمیر و بتتبیر آن بتحریر و تسطیر می رسد پس باید دانست که آنچه اعور در تقریر وجه اوّل گفته احدها ان هذا الحدیث یتضمن ثبوت العلم لعلی رضی اللّه عنه و لا شک انه بحر علم ذاخر لا یدرک قعره الا انه لا یتضمن ثبوت الرجحان علی غیره بدلیل ثبوت العلم لغیره علی وجه المساواة

بقول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن مجموع الاصحاب اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم فثبت العلم لکلّهم موهونست بچند وجه اوّل آنکه ادعای این معنی که این حدیث شریف دلالت بر محض ثبوت علم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و متضمن رجحان آن جناب در علم بر دیگر اصحاب نیست باطل محض ست زیرا که مفاد صریح این حدیث شریف بلا شک و ارتیاب آنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص:249

مدینۀ علمست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم ست و پر ظاهرست که هر که در علم بمرتبۀ رسیده باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را باب مدینۀ علم گردانند رجحان ظاهر و تفوق باهر بر غیر خود دارد و هذا ظاهر کل الظهور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ دوّم آنکه این حدیث شریف بلا ریب دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عالم جمیع علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و رجحان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر تمامی خلائق و برایا در علم اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس رجحان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بر تمامی خلائق ازین حدیث ثابت و متحقق خواهد بود سوم آنکه بسیاری از علمای اعلام سنیه مثل ابو بکر محمد بن علی الخوافی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ابن روزبهان شیرازی و عبد الرؤف مناوی و ابن حجر مکی و غیر ایشان معترف شده اند بدلالت این حدیث بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما مر سابقا و بعد از مشاهدۀ افاداتشان شبهۀ در بطلان خرافت اعور باقی نمی ماند و نزد متامّل بصیر مراجعه آن تقریرات این تفوه باطل او را هباء منبثا می گرداند بالخصوص افاده علامۀ مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث که در آن تصریح صریح فرموده به اینکه موافق و موالف و معادی و مخالف شهادت باعلمیت آنجناب داده اند و بعد ازین شواهد عدیده اثبات این مطلوب نموده پس حیفست که اعور افجر درین امر واضح انور تشکیک رکیک آغاز می نهد و داد تفوق و سبقت بر اعداء سابقین و لاحقین آن جناب می دهد و هراسی از خزی و افتضاح یوم العرض الاکبر ندارد و بارتکاب اجتراء بواح و افتراء صراح نهایت وقاحت خود روبروی ارباب نظر و اصحاب بصر می آرد چهارم آنکه ادعای مساوات مجموع اصحاب در علم که ازین کلام مهانت انضمام اعور ظاهر می شود بحدی واضح البطلان ست که محتاج بیان نیست زیرا که هیچ احدی از اهل اسلام قائل نیست که جمله صحابه در علم مساوی بودند بلکه رجحان بعض ایشان در علم بر بعض و اعلم بودن بعض ایشان از بعض متفق علیه فریقینست بلکه در ظهور بجائی رسیده که عوام اهل اسلام نیز از آن واقف و آگاه می باشند فضلا عن العلماء الاعلام پس اقدام اعور انکر برین ادعای نافرجام علاوه بر آنکه مخالف اجماع اهل اسلامست موذنست بانحطاط او از درجۀ عوام کالانعام پنجم آنکه احتجاج اعور بحدیث نجوم محل کمال استعجاب ارباب عقول و حلومست چه این حدیث بنابر افادات اکابر منقدین اعلام و اجلۀ محققین فخام سنیّه مجروح و مقدوح و مصنوع و موضوع می باشد پس احتجاج بآن خصوصا در مثل این مقام

ص:250

جز آنکه ناشی از خفت هام و جالب تقریع اصحاب افهام بوده باشد دیگر چه خواهد بود و اگر چه جرح و قدح این حدیث حسب تحقیقات اعاظم کبار و افاخم احبار سنیّه بتفصیل تمام انشاء اللّه المنعام در مجلد حدیث ثقلین خواهی شنید لیکن درین مقام نیز شطری از عبارات که کاشف از کمال دهی و انحزام و وهن و انفصام این حدیث نزد اهل سنتست باید شنید حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب جامع بیان العلم گفته

قال المزنی رحمه اللّه فی قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم قال ان صحّ هذا الخبر فمعناه فیما نقلوا عنه و شهدوا به علیه فکلّهم ثقة موتمن علی ما جاء به لا یجوز عندی غیر هذا و امّا ما قالوا فیه برایهم فلو کان عند انفسهم کذلک ما خطأ بعضهم بعضا و لا انکر بعضهم علی بعض و لا رجع منهم احد الی قول صاحبه فتدبّر و عن محمد بن ایوب الرقی قال قال لنا ابو بکر احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار سألتهم عما یروی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مما فی ایدی العامة

یروونه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال مثل اصحابی کمثل النجوم او اصحابی کالنجوم فبایها اقتدوا اهتدوا قالوا هذا الکلام لا یصح عن النبی صلی اللّه علیه و سلم رواه عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن ابن عمر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ربما رواه عبد الرحیم عن ابیه عن ابن عمرو انما اتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرحیم بن زید لان اهل العلم قد سکتوا عن الروایة لحدیثه و الکلام ایضا منکر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و

قد روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم باسناد صحیح علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدی فعضوا علیها بالنواجذ و هذا الکلام یعارض حدیث عبد الرحیم لو ثبت فکیف و لم یثبت و النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا یبیح الاختلاف بعده من اصحابه و اللّه اعلم هذا آخر کلام البزار

قال ابو عمر قد روی ابو شهاب الخیّاط عن حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انما اصحابی مثل النجوم فایهم اخذتم

بقوله اهتدیتم و هذا اسناد لا یصح و لا یرویه عن نافع من یحتج به و لیس کلام البزار بصحیح علی کلّ حال لان الاقتداء باصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم منفردین انما هو لمن جهل ما یسئل عنه و من کانت هذه حاله فالتقلید لازم له و لم یأمر اصحابه ان یقتدی بعضهم ببعض إذا تاوّلوا تاویلا سائغا جائزا ممکنا فی الاصول و انّما کل واحد منهم نجم جائز ان یقتدی به العامی الجاهل بمعنی ما یحتاج إلیه من دینه و کذلک سائر العلماء من العامّة و اللّه اعلم و

قد روی فی هذا الحدیث اسناد غیر ما ذکر البزار عن سلام بن سلیم قال حدثنا

ص:251

الحارث بن غصین عن الاعمش عن أبی سفیان عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم قال ابو عمر هذا اسناد لا تقوم به حجة لان الحارث بن غصین مجهول

ابطال حدیث «أصحابی کالنجوم» بکلام ابن عبد البر به ده وجه

و ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده که هر یکی از آن کاشف وهن و هوان و سخف و بطلان حدیث نجومست پیدا و اشکار می گردد اوّل آنکه از آن ظاهرست که نزد مزنی که شاگرد رشید شافعیست و جلالت شان و رفعت مکان او نزد این حضرات محتاج ببیان نیست حدیث نجوم بحد صحت نرسیده و این امام عالیمقام افاده می نماید که اگر این حدیث بالفرض صحیح باشد معنای آن چنین خواهد بود که روایت هر واحد از اصحاب بسبب وثوق شان حجتست لیکن آنچه از رای خود گفته باشند پس اگر آن نزد خودشان حجت می بود هرگز بعض ایشان بعض را تخطیه نمی کردند و بعض ایشان بر بعض انکار نمی نمودند و هیچ یکی ازیشان بسوی قول دیگری رجوع نمی ساخت و ازین افاده علاوه بر عدم صحت حدیث نجوم اینهم ظاهر شد که نزد مزنی ازین حدیث بعد فرض و تسلیم صحت آن هم حجّیت اقوال صحابه برنمی آید و هیچگاه مذاهب شان اقتدا و اقتفا را نمی شاید و این فائدۀ مهمه ایست که انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین عظم نفع آن بر تو ظاهر و باهر خواهد گردید فکن من المتربّصین دوّم آنکه از ان ظاهر ست که ابو بکر بزار که از نقاد کبار و حفاظ احبارست در حق حدیث نجوم افاده نموده آنچه محصلش اینست که روایت این حدیث مقصور بر عوامست و خواص از روایت آن بهره ندارند و این کمال تهجین و توهین این حدیث ست سوم آنکه از ان واضحست که بزار بتصریح صریح افاده کرده که این کلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صحیح نیست و فی هذا کفایة لاهل الدرایة چهارم آنکه از ان پیداست که بزار افاده کرده که درین حدیث ضعف بسبب راوی آن عبد الرحیم بن زید پیدا شده زیرا که اهل علم از روایت حدیث او بازمانده اند و هذا ایضا قامع لرءوس اهل الغوایة و قالع لاساس هذه الروایة پنجم آنکه از آن آشکارست که بزار افاده نموده که این کلام منکرست از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و مراد بزار این ست که این حدیث قطع نظر از اسناد مقدوح خود متنا نکارت دارد و متن آن خود بوجه منکریت دلیل آنست که از آن جناب صادر نشده باشد ششم آنکه از آن نمایانست که بزار افاده فرموده که

حدیث علیکم بسنّتی الخ که باسناد صحیح مروی شده معارض حدیث نجومست اگر حدیث نجوم ثابت شود هفتم آنکه از آن متضح گردید که بزار باز عودا علی بدء بتصریح صریح افاده فرموده که حدیث نجوم ثابت

ص:252

نیست هشتم آنکه از آن عیانست که بزار در خاتمۀ کلام خود بر عدم ثبوت حدیث نجوم دلیلی عقلی آورده و افاده کرده که این حدیث مبیح اختلافست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز مباح نمی فرماید که اصحاب آنجناب بعد آن جناب اختلاف کنند نهم آنکه از ان هویداست که خود ابن عبد البر بعد نقل کلام بزّار برای حدیث نجوم طریقی دیگر که ماورای طریق عبد الرحیم بن زیدست و مشتمل بر روایت ابو شهاب خیّاط از حمزه جزری از نافع از ابن عمر می باشد نقل کرده لیکن از راه انصاف تصریح فرموده که این اسناد صحیح نیست و این حدیث را از نافع کسی که قابل احتجاج باشد روایت نمی کند امّا آنچه ابن عبد البر بعد قدح این طریق بسوی کلام بزار متوجه شده و دلیل عقلی بزار را در باب قدح حدیث نجوم رد نموده پس منافی مطلوب ما نیست زیرا که اگر فرضا دلیل عقلی بزار بر رد حدیث نجوم صحیح نباشد دیگر افادات او که متعلق بقدح اسناد و متن آنست و در کلام او مسرور و منضود می باشد کافی و وافیست و متانت آن بحدی رسیده که خود ابن عبد البر معاضدت و مساعدت آن می فرماید و بقدح و جرح دیگر طرق حدیث نجوم تشیید آن می افزاید و با این همه آنچه ابن عبد البرّ بر کلام بزار دارد نموده درست نیست و منشأ آن عدم فهم مقصود و مرام بزارست زیرا که صورت استدلال بزار این ست که از حدیث نجوم پیدا می شود که اختلاف اصحاب در احکام شرعیّه همه بر حق و صوابست و مردم از هر صحابی که اخذ دین نمایند بهدایت خواهند رسید و این امر بلا ریب اباحت اختلاف در شرع و تسویغ تفرق در دین می باشد و معلوم البطلان از سنت آن جنابست زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم همیشه اختلاف را مذموم وامینمود و از ان منع می فرمود و آن را سبب هلاک امم سابقه ظاهر می ساخت کما لا یخفی علی من طالع احادیث صلّی اللّه علیه و آله پس چگونه می توان گفت که انحضرت بر خلاف سنّت و طریقت خود در حالت حیات تجویز اختلاف و تفرق بعد وفات خود خواهد فرمود این ست اصل تقریر استدلال بزار و تقریری که ابن عبد البرّ نموده اصلا وهنی باستدلال بزار نمی رساند زیرا که توجه امر اقتدوا در این حدیث بجهال امت و لزوم تقلید برایشان و عدم ماموریت بعض اصحاب باقتدای بعض حاسم اشکال اباحت اختلاف نیست چه این اشکال ناشی از انست که جمیع اصحاب قابل اقتدا باشند و اقتدائی هر واحد ازیشان موجب اهتدا باشد و این امر بلا شبهه اباحت اختلاف و تجویز تفرق می نماید چه هر گاه مقلدین و لو جهال امت باشند مامور شدند باقتدای اصحاب و اصحاب مختلفند باشدّ اختلاف بلا ریب پس ثابت شد که اختلاف اصحاب در احکام اوّلا و اختلاف مقلدین در اخذ از اصحاب مختلفین ثانیا جائزست و هذا هو الاشکال و لا یرتفع عن الحدیث فی حال من الاحوال سواء کان المقلدون هم الجهال او یقلد الاصحاب بعضهم بعضا فی الاعمال

ص:253

دهم آنکه از آن متبین شد که ابن عبد البر در آخر کلام باز تشییدا للمرام و تبکیتا للخصام اسناد دیگر از حدیث نجوم که منتهی بجابر می شود نقل کرده و در قدح و جرح آن وادی تحقیق سپرده و صراحة افاده نموده که این اسنادیست که بان حجت قائم نمی شود زیرا که حارث بن غصین مجهولست بالجمله این فوائد عشرۀ کامله که از عبارت ابن عبد البر حاصل شده و شطر غالب آن تحقیق اسلاف ابن عبد البرّ و بعضی از ان از افادۀ خود ابن عبد البر می باشد برای قلع تخوم حدیث نجوم نهایت کافی و وافی و آثار این افک صریح البوار را ماحی و عاقیست ف کُنْ مِنَ اَلشّاکِرِینَ و خذها اخذ المعتبرین الفاکرین

کلمات أعلام محدثین و حدیث شناسان أهل تسنن بیرامن عدم اعتبار

حدیث «أصحابی کالنجوم» از نظر سند و دلالت

و ابن تیمیّه حرّانی که شیخ الاسلام سنیّه است و خود اعور بجلالت شان او معترف می باشد در منهاج السنّه بجواب علاّمۀ حلّی ره چارۀ جز اعتراف بمقدوحیت این حدیث ندیده چنانچه گفته اما

قوله اصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الحدیث ضعیف ضعّفه ائمة الحدیث قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة و این عبارت موجزۀ ابن تیمیّه بچند وجه موجب ظهور وهن و هوان حدیث نجوم می باشد اوّل آنکه از قول او فهذا الحدیث ضعیف بصراحت واضحست که نزد ابن تیمیّه این حدیث بحتم و جزم و بلا تردد و ارتیاب ضعیفست دوّم آنکه از قول او ضعّفه ائمة الحدیث در نهایت ظهورست که ائمۀ حدیث تضعیف این حدیث سخیف نموده اند و این معنی نزد ابن تیمیّه بحدی ثابتست که آن را در معرض احتجاج ذکر نموده سوم آنکه از قول او قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم منجلی می شود که بزار بصراحت نفی صحت این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و ابن تیمیّه قول او را در مقام تضعیف این حدیث سخیف استشهاد آورده چهارم آنکه از قول او و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة بنهایت انجلا می رسد که این حدیث اصلا در کتب معتمده حدیث موجود نیست و اسفاری که در آن این حدیث مشهود شود نزد ابن تیمیّه از پایه اعتماد ساقط و بحضیض بی اعتباری نازل و هابط می باشد و غیر خاف ان کلّ واحد من هذه الوجوه الواضحة یکفی لقطع راس الاعور ذی المثالب الفاضحة و ابو حیان محمد بن یوسف بن علی الغرناطی که عظمت مرتبت او در علم تفسیر و حدیث مع دیگر محامد زاهره و محاسن باهره بنابر تصریحات این حضرات از مطالعۀ وافی بالوفیات صفدی و در کامنۀ ابن حجر عسقلانی و غیر آن واضح و لائحست در تفسیر بحر محیط گفته قال الزمخشری فان قلت کیف کان القرآن تبیانا لکل شیء قلت المعنی انه بیّن کل شیء من امور الدین حیث کان نصّا علی بعضها و احالة علی السّنة حیث امر فیه باتباع رسول اللّه و طاعته و قیل وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی و حثّا علی الاجماع فی قوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین و قد رضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لامته اتباع اصحابه و الاقتداء بآثارهم فی

ص:254

قوله اصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الحدیث ضعیف ضعّفه ائمة الحدیث قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة و این عبارت موجزۀ ابن تیمیّه بچند وجه موجب ظهور وهن و هوان حدیث نجوم می باشد اوّل آنکه از قول او فهذا الحدیث ضعیف بصراحت واضحست که نزد ابن تیمیّه این حدیث بحتم و جزم و بلا تردد و ارتیاب ضعیفست دوّم آنکه از قول او ضعّفه ائمة الحدیث در نهایت ظهورست که ائمۀ حدیث تضعیف این حدیث سخیف نموده اند و این معنی نزد ابن تیمیّه بحدی ثابتست که آن را در معرض احتجاج ذکر نموده سوم آنکه از قول او قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم منجلی می شود که بزار بصراحت نفی صحت این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و ابن تیمیّه قول او را در مقام تضعیف این حدیث سخیف استشهاد آورده چهارم آنکه از قول او و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة بنهایت انجلا می رسد که این حدیث اصلا در کتب معتمده حدیث موجود نیست و اسفاری که در آن این حدیث مشهود شود نزد ابن تیمیّه از پایه اعتماد ساقط و بحضیض بی اعتباری نازل و هابط می باشد و غیر خاف ان کلّ واحد من هذه الوجوه الواضحة یکفی لقطع راس الاعور ذی المثالب الفاضحة و ابو حیان محمد بن یوسف بن علی الغرناطی که عظمت مرتبت او در علم تفسیر و حدیث مع دیگر محامد زاهره و محاسن باهره بنابر تصریحات این حضرات از مطالعۀ وافی بالوفیات صفدی و در کامنۀ ابن حجر عسقلانی و غیر آن واضح و لائحست در تفسیر بحر محیط گفته قال الزمخشری فان قلت کیف کان القرآن تبیانا لکل شیء قلت المعنی انه بیّن کل شیء من امور الدین حیث کان نصّا علی بعضها و احالة علی السّنة حیث امر فیه باتباع رسول اللّه و طاعته و قیل وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی و حثّا علی الاجماع فی قوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین و قد رضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لامته اتباع اصحابه و الاقتداء بآثارهم فی

قوله اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و قد اجتهدوا و قاسوا و وطأ و اطرق القیاس و الاجتهاد فکانت السنة و الاجماع و القیاس و الاجتهاد مستندة الی تبیین الکتاب فمن ثم کان تبیانا لکل شیء انتهی و قوله و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی قوله اهتدیتم لم یقل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حدیث موضوع لا یصح بوجه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال الحافظ ابو محمّد علی بن احمد بن حزم فی رسالته فی ابطال الرای و القیاس و الاستحسان و التعلیل و التقلید ما نصه و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصح قط و ذکر اسنادا الی البزار صاحب المسند قال سألتم عما روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مما فی ایدی العامة ترویه

عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال انما مثل اصحابی کمثل النجوم او کالنجوم بأیها اقتدوا اهتدوا و هذا کلام لم یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم رواه عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن ابن عمر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و انما اتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرحیم لان اهل العلم سکتوا عن الروایة لحدیثه و الکلام ایضا منکر و لم یثبت و النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یبیح الاختلاف بعده من اصحابه هذا نصّ کلام البزار و قال ابن معین عبد الرّحیم بن زید کذاب خبیث لیس بشیء و قال البخاری و هو متروک و رواه ایضا حمزة هذا ساقط متروک و زین الدین ابو الفضل عبد الرحیم بن الحسین العراقی در تخریج احادیث منهاج بیضاوی گفته

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم رواه الدارقطنی فی الفضائل و ابن عبد البر فی العلم من طریقه من حدیث جابر و قال هذا اسناد لا یقوم به حجة لان الحارث بن غصین مجهول و رواه عبد بن حمید فی مسنده من روایة عبد الرّحیم بن زید العمی عن ابیه عن ابن المسیّب عن ابن عمر قال البزار منکر لا یصح و رواه ابن عدی فی الکامل من روایة حمزة بن أبی حمزة النصیبی بلفظ فایّهم اخذتم بقوله بدل اقتدیتم و اسناده ضعیف من اجل حمزة فقد اتهم بالکذب و رواه البیهقی فی المدخل من حدیث عمرو من حدیث ابن عباس بنحوه و من وجه آخر مرسلا و قال متنه مشهور و اسانیده ضعیفة لم یثبت فی هذا اسناد و قال ابن حزم مکذوب موضوع باطل قال

ص:

البیهقی و یروی بعض معناه و نیز زین الدین عراقی در تعلیق کتاب مذکور گفته و قال ابن دحیة و قد ذکر

حدیث اصحابی کالنجوم حدیث لا یصح و

رواه القضاعی قال انبانا ابو الفتح منصور بن علی الانماطی ابنا ابو محمد الحسن بن رشیق ابنا محمد بن جعفر بن محمد حدثنا جعفر یعنی ابن عبد الواحد ابنا وهب بن جریر بن حازم عن ابیه عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال مثل اصحابی مثل النجوم من اقتدی بشیء منها اهتدی قال الدارقطنی جعفر بن عبد الواحد کان یضع الحدیث و قال ابو احمد بن عدی کان یتهم بوضع الحدیث و الحدیث لا یصح انتهی و ابن حجر عسقلانی در کتاب تلخیص الخبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر گفته

(حدیث) اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم عبد بن حمید فی مسنده من طریق حمزة النصیبی عن نافع عن ابن عمر و حمزة ضعیف جدا و رواه الدارقطنی فی غرائب ملک من طریق جمیل بن زید عن مالک عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جابر و جمیل لا یعرف و لا اصل له فی حدیث مالک و لا من فوقه و ذکره البزار من روایة عبد الرّحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن عمرو عبد الرّحیم کذّاب و من حدیث انس ایضا و اسناده واه و رواه القضاعی فی مسند الشهاب له من حدیث الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة و فی اسناده جعفر بن عبد الواحد الهاشمی و هو کذاب و رواه ابو ذر الهروی فی کتاب السنة من حدیث مندل عن جویبر عن الضحّاک بن مزاحم منقطعا و هو فی غایة الضعف قال ابو بکر البزار هذا الکلام لم یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و قال ابن حزم هذا خبر مکذوب موضوع باطل و قال البیهقی فی الاعتقاد عقب حدیث أبی موسی الاشعری الذی

اخرجه مسلم بلفظ النجوم امنة اهل السّماء فاذا ذهبت النجوم اتی اهل السّماء ما یوعدون و اصحابی امنة لامتی فاذا ذهب اصحابی اتی امتی ما یوعدون قال البیهقی روی فی حدیث موصول باسناد غیر قوی یعنی حدیث عبد الرّحیم العمی و فی حدیث منقطع یعنی

حدیث الضحّاک بن مزاحم مثل اصحابی کمثل النجوم فی السّماء من اخذ بنجم منها اهتدی قال و الذی رویناه ههنا من الحدیث الصحیح یؤدی بعض معناه قلت صدق البیهقی هو یؤدی صحّة التشبیه للصّحابة بالنجوم خاصة امّا فی الاقتداء فلا یظهر فی حدیث أبی موسی نعم یمکن ان یتلمح ذلک من معنی الاهتداء بالنجوم و ظاهر الحدیث انما هو اشاره الی الفتن الحادثة بعد انقراض عصر الصّحابة من طمس السنن و ظهور البدع و فشو الفجور فی اقطار الارض فاللّه المستعان

ص:256

و محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن امیر الحاج در کتاب التقریر و التحبیر فی شرح التحریر در مسئله اجماع شیخین بجواب احتجاج

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی

و حدیث علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین گفته و بمعارضته أی و اجیب بمعارضة کل منهما

باصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم

و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء أی عن عائشة رضی اللّه عنها فان هذین الحدیثین یدلان علی جواز الاخذ بقول کل صحابی و قول عائشة و ان خالف قول الشیخین او الاربعة الا ان الاوّل أی

اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم لم یعرف بناء علی قول ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و الا فله طرق من روایة عمر و ابنه و جابر و ابن عباس و انس بالفاظ مختلفة اقربها الی اللفظ المذکور ما

اخرج ابن عدی فی الکامل و ابن عبد البر فی کتاب بیان العلم عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل اصحابی مثل النجوم یهتدی بها فبایهم اخذتم

بقوله اهتدیتم و ما

اخرج الدارقطنی و ابن عبد البر عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل اصحابی فی امتی مثل النجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم نعم لم یصح منها شیء و من ثمة قال احمد حدیث لا یصح و البزار لا یصحّ هذا الکلام عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا انّ البیهقی قال فی کتاب الاعتقاد رویناه فی حدیث موصول باسناد غیر قوی و فی حدیث آخر منقطع و الحدیث الصحیح یؤدی بعض معناه و هو

حدیث أبی موسی المرفوع النجوم امنة للسّماء فاذا ذهبت النجوم اتی السّماء ما توعدون و انا امنة لاصحابی فاذا ذهبت اتی اصحابی ما یوعدون و اصحابی امنة لامتی فاذا ذهب اصحابی اتی امتی ما یوعدون رواه مسلم و جلال الدین سیوطی در کتاب اتمام الدرایة لقرّاء النقایة در مبحث اجماع گفته و لیس قول صحابی حجة علی غیره علی الجدید و القدیم نعم الحدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و اجیب بضعفه و شهاب الدین خفاجی در نسیم الریاض شرح شفای قاضی عیاض گفته و قال صلّی اللّه علیه و سلم فی حدیث آخر رواه الدارقطنی و ابن عبد البر فی العلم من طرق اسانید کلها ضعیفة حتی جزم ابن حزم بانه موضوع و قال الحافظ العراقی کان ینبغی المصنف رحمه اللّه ان لا یورده بصیغة الجزم و ما قیل من انه لیس بوارد لان المصنف رحمه اللّه ساقه فی فضل الصحابة و قد استقروا علی جواز العمل بالحدیث الضعیف فی فضائل الاعمال فضلا عن فضائل الرجال لا وجه له لان

قوله اصحابی

ص:257

کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم فیه العمل بما فعلوه و قالوه من الاحکام و لیس هذا من قبیل الفضائل التی یجوز العمل فیها بالضعیف الخ و ملا نظام الدین سهالوی در صبح صادق شرح منار بمقام رد مذهب کسانی که بر حجیت اجماع شیخین

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی و بر حجیت اجماع خلفاء اربعه

بحدیث علیکم بسنّتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین احتجاج کرده اند می فرماید و اجیبت ایضا بانهما معارضان

بقوله ص اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم

و قوله ص خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیرا فتقاعد الاحتجاج و اجیب بان الحدیث الاول و ان روی عن المعتبرات لم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فهو ایضا لم یعرف کما عن المزی و الذهبی و غیرهما و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد و قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النساء هکذا فی بعض شروح التحریر و مولوی عبد العلی الشهیر به بحر العلوم در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و اما المعارضة

باصحابی کالنجوم فبایّهم اقتدیتم اهتدیتم رواه ابن عدی و ابن عبد البر و خذوا شطر دینکم من الحمیراء أی أم المؤمنین عائشة الصدیقة کما فی المختصر فمندفع بانهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصّحاح اما الحدیث الاول فلم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و امّا الحدیث الثانی فقال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیث واحد فی النّسائی کذا فی التیسیر و محمد بن علی الشوکانی در ارشاد الفحول گفته و هکذا

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم یفید حجیة کل واحد منهم و فیه مقال معروف لان فی رجاله عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه و هما ضعیفان جدا بل قال ابن معین ان عبد الرحیم کذاب و قال البخاری متروک و کذا ابو حاتم و له طریق اخری فیها حمزة النصیبی و هو ضعیف جدا قال البخاری منکر الحدیث و قال ابن معین لا یساوی فلسا و قال ابن عدی عامة مرویاته موضوعة و روی ایضا من طریق جمیل بن زید و هو مجهول ششم آنکه حدیث نجوم اگر بنابر اصول اهل سنت قابل قبول هم باشد هرگز دلالت بر مساوات جمیع صحابه در علم نمی کند بلکه بر خلاف آن نزد این حضرات دلالتش بر تفاوت مراتب صحابه در علم ثابتست چنانچه از کلام ملا علی قاری که در ما بعد انشاء اللّه تعالی منقول می شود واضح و اشکار خواهد شد و ابراهیم بن الحسن الکردی الکورانی در نبراس گفته ان اللّه تعالی ما امرنا فی کتابه الا باتباع النّبی صلی اللّه

ص:258

علیه و سلّم فقال قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و قال فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ و قال وَ ما آتاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و قال مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ و قال للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قل انما اتبع ما یوحی الیّ من ربی هذا بصائر من ربکم و هدی و رحمة لقوم یؤمنون فکان اتباع النبی هو عین اتباع ما یوحی إلیه من ربّه و لذا قال اتبعوا ما انزل إلیکم من ربّکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء فاتباع النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیما جاء به من عند اللّه و اطاعته هو المامور به فرجعنا الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم حتی ننظر ما ذا یامرنا به و ما ذا ینهانا عنه حتی نأخذ بالاول و ننتهی عن الثانی فرأیناه یقول مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لاحد فی ترکه فان لم یکن فی کتاب اللّه فبسنّة متی ماضیة فان لم تکن سنة فما قال اصحابی ان اصحابی بمنزلة النجوم فی السّماء فایّما اخذتم به اهتدیتم و

اختلاف اصحابی لکم رحمة فعلمنا ان ما یوجد منصوصا علیه فی کتاب اللّه لا بدّ من الاخذ به و المخالف التارک للعمل به لا عذر له فهو زائغ ثم ما لم یوجد منصوصا علیه فی الکتاب و وجد منصوصا علیه فی السنة وجب الاخذ به و المخالف مخطئ اثم ثم ان لم یوجد منصوصا علیه فیهما رأیناه قد احالنا علی الاخذ بقول المجتهدین من الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم و صوّب الجمیع حیث نصّ علی ان الآخذ بقول ایّهم کان مهتد و لا یکون التابع مهتدیا الا إذا کان المتبوع مهتدیا بلا شبهة و اشار بتشبیههم بالنجوم الی تفاوت مراتبهم فی العلم فان النجوم و إن کانت مشترکة فی اصل النوم الذی یهتدی به فی ظلمات البر و البحر لکنه لا خفاء فی تفاوت مراتبها فی النور و الاشراق و الاضاءة و اشار بذلک ایضا الی ان تفاوت مراتبهم فی نور العلم لا یوجب خللا فی الاهتداء بهم و لا ان الآخذ بقول اقلهم علما غیر مهتد کما لا یوجب تفاوت مراتب النجوم فی النور ان یکون الاخذ بالاقل نورا غیر مهتد یوضحه ما

اخرجه السجزی فی الابانة و ابن عساکر عن عمر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت ربی تبارک و تعالی فیما یختلف فیه اصحابی من بعدی فاوحی الیّ یا محمد ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السّماء بعضها اضوء من بعض فمن اخذ شیئا مما هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی انتهی و ما احسن قول القائل من تلق منهم تقل لاقیت سیّدهم مثل النجوم التی یسری بها السّاری

و سیّدنا الامام علی و ابناه رضی اللّه تعالی عنهم داخلون فی الصّحابة کما لا یخفی فعلمنا انّ جمیع الصّحابة مشترکون فی اصل الاهتداء بهم مع تفاوت درجاتهم ازین عبارت ظاهرست که کردی در ذیل

ص:259

استدلال خود بحدیث نجوم اوّلا تصریح نموده به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتشبیه کردن صحابه خود بنجوم اشاره فرموده است بسوی تفاوت مراتب شان در علم زیرا که نجوم اگر چه در اصل نور که سبب اهتدا در ظلمات برّ و بحر می شود مشترک می باشند لیکن تفاوت مراتب آن نجوم در نور و اشراق و اضاءت مخفی نیست و ثانیا تصریح کرده که آن جناب باین تشبیه اشاره فرموده اند بسوی اینکه تفاوت مراتب صحابه در نور علم موجب خلل در اهتدا بایشان نمی شود و هر که عمل نماید بر قول کمترین صحابه از روی علم او غیر مهتدی نیست چنانکه تفاوت مراتب نجوم در نور موجب این معنی نمی شود که کسی که اخذ باقل نجوم از روی نور بوده باشد او غیر مهتدی گردد و ثالثا از روایات حدیث نجوم روایت سجزی و ابن عساکر ذکر کرده که در آن مصرّحا واردست

ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السّماء بعضها اضوء من بعض و این روایت را دلیل موضح مطلوب و مدعای خود که تفاوت مراتب صحابه در علمست وانموده و رابعا در آخر کلام بتصریح تمام افاده کرده که ما دانستیم که جمیع صحابه با وصف تفاوت درجات خود در اصل اهتدا بایشان مشترک می باشند و غرض از نقل این افادات طریفه کردی که در هوای اقتدای اصحاب بمعرض بیان آورده و فساد موادّ آن بتفصیل جمیل انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین مبین و مبرهن خواهد شد آنست که درین مقام که مقام نقض کلام اعور می باشد بر هر متامل واضح و لائح گردد که نزد کردی تفاوت مراتب صحابه در علم فی حد ذاته هم امر محققست و از حدیث نجوم نیز ثابت می شود پس محل کمال عجبست که چه چگونه اعور درین امر ظاهر اظهر مصادمت بداهت اختیار نموده بحدیث نجوم استدلال بر مساوات جمیع صحابه در علم می نماید و در اظهار کمال فقدان بصارت خود نزد هر ناظر افزایش می فرماید هفتم آنکه ثبوت علم برای کل صحابه خواه بتفاوت باشد و خواه بتساوی چنانچه مزعوم اعورست امریست باطل که هرگز بپایه ثبوت نمی رسد و بداهة تتبع احوال صحابه مبطل و موهن آنست و از همین جاست که در بیان معنی حدیث نجوم حضرات اهل سنت ملجا بتخصیص می شوند آنفا دانستی که کردی در کلام خود تنزیل این حدیث بر مجتهدین صحابه نموده چنانچه گفته ثم ان لم یوجد منصوصا علیه فیهما رأیناه قد احالنا علی الاخذ بقول المجتهدین من الصّحابة رضی اللّه عنهم و صوب الجمیع حیث نص علی ان الآخذ بقول ایهم کان مهتد و این کلام چنانچه می بینی بصراحت دلالت دارد بر آنکه مراد از صحابه که در حدیث نجوم امر باقتدایشان وارد شده مجتهدین شان هستند و کردی این معنی را مثل امر مفروغ عنه بحتم و جزم افاده می نماید و نصر اللّه کابلی در صواتع در ذکر حدیث نجوم گفته و المراد من الاصحاب من لازمه علیه السّلام من المهاجرة و الانصار و غیرهم غدوة و عشیة و صحبه فی السفر و الحضر و تلقی الوحی منه طریا و اخذ

ص:260

عنه الشریعة و الاحکام و آداب الاسلام و عرف الناسخ و المنسوخ کالخلفاء الراشدین و غیرهم لا کلّ من رآه مرة او اکثر ازین عبارت ظاهرست که نزد کابلی مراد از اصحاب کسانی هستند که صبح و شام ملازمت آن جناب نموده اند و در سفر و حضر مصاحب آن حضرت بودند و تلقی وحی از آن جناب کرده اند در حالی که تازه بود و از آنجناب اخذ شریعت و احکام و آداب اسلام بعمل آورده و ناسخ و منسوخ را شناخته مثل خلفاء راشدین اهل سنت و غیر ایشان نه هر کسی که یک بار یا زیاده از آن حضرت را دیده باشد و این تخصیصات و تقییدات کابلی دیدنی و شنیدنیست که بهول و خوف مؤاخذه و دار و گیر چسان در تضییق دائره اصحاب سعی موفور بتقدیم رسانیده اقتدا را بر اصحابی که چنین و چنان بوده باشند مقصور گردانیده پس کمال عجبست از اعور افجر که از چه رو این حدیث را دلیل ثبوت علم برای مجموع اصحاب ظاهر ساخته بعد ذکر آن بجمله فثبت العلم لکلّهم اعلام تبجح و تفاخر بی محل برافراخته و هر چند کلام مبسوط مشبع در حدیث نجوم و ردّ تفوهات باطلۀ اهل سنت بقضها و قضیضها متعلق بان انشاء اللّه تعالی موکول بر مجلد حدیث ثقلینست لیکن از آنچه نحیف بالاختصار در این جا ذکر کردم واضح و لائح گردید که امر حضرات اهل سنت در خصوص حدیث نجوم بغایت مریب و از بس عجیب و غریبست که گاهی نظر بمقدوحیت و مجروحیت روات این حدیث و نیز بسبب منکر بودن کلام آن و مؤدی بودن آن بسوی تجویز اختلاف قائل بفساد و بطلان و وهن و هوان این حدیث می شوند و گاهی در هوای پرستش صحابه سرگرم گردیده راه احتجاج و تمسک بآن می سپارند و در بیان معانی آن تقریرات متهافته و افادات متساقطه بر روی کار می آرند یکی این حدیث را مثبت تساوی صحابه در علم می گرداند و دیگری آن را دلیل تفاوت مراتب شان در علم می داند و واحدی آن را مثبت علم برای کل صحابه وامی نماید و آخری مسلک تخصیص و تقیید و تحجیر و تضییق در مصادیق آن می پیماید بالجمله این وجه اوّل اعور که در جواب حدیث مدینة العلم آورده نهایت باطل و مضمحلست و علاوه بر آنکه مشتمل بر سفساف و جزاف می باشد دلیل واضح نفاق و شقاق اعور نیز هست زیرا که در بادی النظر اگر چه او درین وجه ناموجه اعتراف بغزارت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و چار و ناچار گفته که بلا شک آن جناب بحر زاخر علمست که پایان آن درک نمی شود لیکن با وصف این معنی از راه جهل و عناد وادی پر خار انکار رجحان باب مدینه علم بر اغیار پیموده هر جاهل ابّ و کلاله و هر هائم مهامه جهاله را مساوی باب مدینة العلم نموده و لعمری ان الاعور الجهول الظلوم*حیث ضلّ عن باب مدینة العلوم*تاه لطالعه النحس المشوم*فی سباسب العمی و التعصب المذموم*حتی اقبل لعمهه بالهجوم*علی المعارضة بحدیث النجوم*فلم یهتد هذا الجائر الغشوم*فی ظلمات جهله الغاشیة

ص:261

کالسحاب المرکوم*و طفق یتسکّع فی غیاهب الوساوس المورثة للوجوم*حتی رمته الشهب الثواقب بالرجوم*فعاد و هو شرّ مدحور و ملوم*و اصبح و هو اخزی مرمیّ و مرجوم*

استدلال أعور واسطی به جمله رضای «و أبو بکر و. . .» و رد آن به هشت وجه

امّا آنچه اعور در تقریر وجه دوم سراییده و ثانیها ان بعض اهل السنة ینقل زیادة علی هذا القدر و ذلک قولهم

ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و ابو بکر و عمر و عثمان حیطانها و ارکانها و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط و رجحانهن علی اللباب ظاهر پس در نهایت فساد و بطلان و غایت سخف و هوانست بچند وجه اوّل آنکه اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بطریق فریقین ثابت و محققست پس اگر اعور مرد می دانست این زیادت شنیعه را بطرق فریقین ثابت نماید و لیس له الی هذا الی آخر الدهر من سبیل فلیمت غیظا حتی یلقی العذاب الوبیل

دوّم آنکه اگر اعور افجر از اثبات این زیادت بطرق فریقین قاصرست پس کاش آن را بطریق موثوق به نزد اهل نحلۀ خود ثابت نماید و این مطلب نیز او را ممکن نیست چه احدی از اثبات سنیه اثبات این زیادت دنیّه نکرده است و من ادعی فعلیه البیان و لا یریده الا الخسران و الحرمان سوم آنکه اعور اگر از اثبات این مرام نیز ناکام باشد پس کم از کم این ست که اسمائی آن بعض اهل سنت که حسب ادعای او این زیادت سمجه را نقل کرده اند بیان نماید تا از حقیقت حال کشف بعمل آید آخر چرا کار بند اجمال و اخمال می شود و با این وقاحت و بی شرمی از تصریح اسمای ایشان دل دزدی می کند چهارم آنکه فرضا اگر اعور افجر حالت تصریح اسمای ناقلین این زیادت قبیحه نیز نماید و ایشان از اکابر علماء و محدثین اهل سنت هم باشند نزد عاقل بصیر نفعی باین اعور فاقد البصر نمی رساند چه ظاهرست که این گونه زیادات که سنیه بنقل آن متفرد باشند بر اهل حقّ هرگز حجت نمی تواند شد و ذکر آن بمقابلۀ ایشان ناشی از جهل و عدوانست پنجم آنکه این زیادت سخیفه که اعور افجر آن را درین مقام آورده بذکر آن حسب زعم فاسد و رجم کاسد خود طریق افحام و الزام اهل حقّ کرام سپرده اگر چه سوای اعور احدی از اهل سنت آن را بچنین سیاق و باین الفاظ وارد نکرده لیکن این زیادت خبیثه قطعا ماخوذست از بعض تحریفات شنیعه و زیادات فظیعۀ و منّاعین و افاکین سنیّه که درین حدیث شریف از راه کید و اغتیال و مکر و ادغال ارتکاب آن نموده بضاعت وزر و وبال و خسر و نکال برای سوء مآل خویش اندوده اند و چون ذکر تحریف محرفین اغمار و تصریف افاکین عضیهت شعار در این حدیث عزیز المثار بر زبان قلم رفت لهذا مناسب چنان می بینم که درین باب آنچه این زرافه معدن الخرافة مساعی نامشکوره کرده اند بعضی از ان را درین مقام بمعرض بیان آرم و مسلک توهین و تهجین آن حسب افادات اکابر منقدین سپارم تا حقیقت حال

ص:262

وضع و افتعال و کذب و انتحال این طائفه جهال واضح و آشکار گردد و نیز سخافت احتجاج و استدلال اعور الضّلال که مرتکب اعمال و منبع افعال و داله اقوال و آخذ مال این مقال انذالست بر ناظرین با کمال بدرجۀ ظهور رسد پس محتجب نماند که شطری از معاندین عظیمی الاحقاد و بعضی از مکایدین ذوی العناد چون

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیدند و از شعشعه کمال علو مرتبت و سمو منزلت آنجناب که ازین کلام حقائق نصاب مثل آفتاب عالمتاب زاهر و باهرست خفاش وار خیره گردیدند ناچار در نقل این حدیث شریف و روایت این خبر منیف راه کمال تحریف و تلفیف پیمودند و در حق مشایخ خود نیز بعض کلمات سخافت آیات و جملات رکاکت سمات افزودند و قطع نظر از بطش و اصطلام منتقم عظیم الانتقام خیال خزی و افتضاح بین الخلائق و الانام نیز بخاطر خود راه ندادند و بی محابا کذب لا کلام و افترای بین الملام بر حبیب ملک علام علیه و آله آلاف التحیّة و السّلام آغاز نهادند سیوطی در لآلی مصنوعه گفته و قال ابن عساکر فی تاریخه

انا ابو الحسن بن قبیس ثنا عبد العزیز بن احمد ثنا ابو نصر عبد الوهاب بن عبد اللّه بن عمر المری ثنا ابو القاسم عمر بن محمد بن الحسین الکرخی ثنا علی بن محمد بن یعقوب البرذعی ثنا احمد بن محمد بن سلیمان قاضی القضاة حدثنی أبی ثنا الحسن بن تمیم بن تمام عن انس مرفوعا انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان سورها و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب قال ابن عساکر منکر جدّا اسنادا و متنا و قال ابن عساکر انبانا ابو الفرج غیث بن علی الخطیب حدثنی ابو الفرج الاسفرائنی قال کان ابو سعد اسماعیل بن المثنی الأسترآبادی یعظ بدمشق فقام إلیه رجل فقال ایها الشیخ ما تقول فی

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها قال فاطرق لحظة ثم رفع راسه و قال نعم لا یعرف هذا الحدیث علی التمام الا من کان صدرا فی الاسلام انما

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها قال فاستحسن الحاضرون ذلک و هو یردده ثم سألوه ان یخرج لهم اسناده فانعم و لم یخرجه لهم ثم قال شیخی ابو الفرج الاسفرائنی ثم وجدت هذا الحدیث بعد مدة فی جزء علی ما ذکره ابن المثنّی انتهی ازین عبارت ظاهر گردید که بعض محرفین اسلاف ناانصاف اهل سنت در روایت این حدیث از انس دور بودن ابو بکر و عمر و عثمان وضع نموده اند لیکن علاّمۀ ابن عساکر که ناقد ماهر و جهبذ کابر سنیّه است خبری را که مشتمل برین افتعال صریح و افترای فضیحست اسنادا و متنا منکر دانسته و برای اظهار کمال

ص:263

وهن و بطلان آن لفظ جدّا نیز استعمال فرموده فثبت بحمد اللّه انّ هذا الکذب الشنیع منکر جدّا و الذی یرویه و ینقله یأتی شیئا ادّا و نیز ازین عبارت واضح شد که اسماعیل بن المثنی الأسترآبادی در جامع دمشق وعظ می کرد پس شخصی بسوی او ایستاد و سؤال کرد که أی شیخ تو در باب قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها چه می گوئی پس اسماعیل یک لحظه سر بزیر انداخت و بعد از آن گفت که نعم این حدیث را علی التمام نمی داند مگر کسی که در اسلام صدر بوده باشد جز این نیست که نبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است که من شهر علم هستم و ابو بکر اساس آن و عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن و علی دروازۀ آن می باشد پس حاضرین آن را نیکو شمردند و اسماعیل آن را بار بار بیان می کرد بعد ازین حاضرین ازو سؤال کردند که اسناد این خبر برای شان اخراج نماید پس قبول کرد و لیکن برای شان اخراج آن ننمود و این حکایت مطربه که اعجوبۀ ارباب نظر و اطروفۀ اصحاب بصرست بقرائن جلیّه واضحه افاده می نماید که محدّث و بادی این افترای فاسد المبادی اسماعیل استرآبادیست و اوست که برای تخدیع عوام و تغریر انکاس طغام در کلام حقائق نظام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام این کلمات بارده و بطلات شارده از هذر شوم و هزل مذموم خود منضم و مضموم ساخته امّا قول ابو الفرج اسفراینی که من این حدیث را بعد مدتی در یک جز یافتم موافق آنچه ابن المثنی یعنی اسماعیل ذکر کرده بود پس منافی بادی بودن اسماعیل استرآبادی نیست زیرا که محتملست که آن جزء مجهول که مشتمل برین کذب مجعول بود ساخته و پرداختۀ بعضی از جماعت حاضرین بمجلس استرآبادی باشد و در آن این کذب مفترع را بی سند یا بسند مخترع از راه تزویر ذکر کرده باشد و از همین جاست که علامۀ ابن حجر عسقلانی این حکایت را در معرض اثبات متهم بودن اسماعیل استرآبادی ذکر نموده چنانچه در لسان المیزان گفته اسماعیل بن علی بن المثنی الأسترآبادی الواعظ کتب عنه ابو بکر الخطیب و قال لیس بثقة و قال ابن طاهر مزقوا حدیثه بین یدیه ببیت المقدس و فی تاریخ الخطیب عنه حدثنا أبی حدثنا محمد بن اسحاق الرملی حدثنا هشام بن عمار انا اسماعیل بن عیاش عن بحیر بن سعد عن خالد عن شداد بن اوس مرفوعا قال بکی شعیب من حب اللّه حتی عمی فذکر الحدیث و فیه فلذا اخدمتک موسی کلیمی قلت هذا حدیث باطل لا اصل له انتهی و قد رواه الواحدی فی تفسیره عن أبی الفتح محمد بن علی المکفوف عن علی بن الحسن بن بندار والد اسماعیل فیری اسماعیل من عهدته و التصقت الجنایة بابیه و سیاتی و اسماعیل مع ذلک متهم قال غیث بن علی الصوری حدثنی

ص:264

سهل بن بشیر بلفظه غیر مرة قال کان اسماعیل یعظ بدمشق فقام إلیه رجل فسأله عن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فقال هذا مختصر و انما هو

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها قال فسألوه ان یخرج لهم اسناده فوعدهم به قال الخطیب سألته عن مولده فقال ولدت باسفراین سنة 375 قال و مات فی المحرم سنة 448 و قال ابو سعد بن السمعانی فی الانساب کان یقال له کذاب ابن کذاب ثم نقل عن عبد العزیز النخشبی قال و حدث عن شافع بن أبی عوانه و أبی سعد بن أبی بکر الإسماعیلی و الحاکم و السلمی و أبی الفضل الخزاعی و غیرهم و کان یقص و یکذب و لم یکن علی وجهه سیما المتقین قال النخشبی دخلت علی أبی نصر عبید اللّه بن سعید السجزی بمکة فسألته عنه فقال هذا کذاب ابن کذاب لا یکتب عنه و لا کرامة قال و تبیّنت ذلک فی حدیثه و حدیث ابیه یرکّب المتون الموضوعة علی الاسانید الصحیحة و لم یکن موثقا به فی الروایة و چون ابن حجر عسقلانی درین عبارت بعض فضایح و قبائح اسماعیل استرابادی از کتاب الانساب سمعانی باختصار نقل نموده و کتاب مذکور بحمد اللّه پیش نحیف حاضرست لهذا مناسب می نماید که تمام عبارت آنکه دارای حال اسماعیل استرابادی و والدش می باشد در این مقام نقل نمایم تا کمال افتضاح و اتقاح اسماعیل استرابادی که وضع و افترا را از پدر کذّاب خود بمیراث یافته و بطمع سیم و زر بسوی کذب و زور بی خود شتافته بنهایت وضوح و طهور واضح و لائح گردد پس باید دانست که ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب در نسبت تمیمی گفته و ابو سعد اسماعیل بن علی بن الحسن بن بندار بن مثنی التمیمی الأسترآبادی العنبری من اهل استراباد قیل هو کذاب ابن کذاب یروی عن ابیه و ابوه الحسن من الکذابین ایضا رحل الی الشام و العراق و الحجاز یروی عن شیوخ کثیرة مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسحاق الرّملی و ابن کرمون الانطاکی روی عنه ابنه ابو سعد و ابو حاجب محمد بن اسماعیل بن کثیر الأسترآبادی و هو آخر من روی عنه فیما اظن قال ابو محمد عبد العزیز بن محمد النخشبی ابو سعید الأسترآبادی التمیمی کذاب و ابوه کذاب ایضا یروی عن أبی بکر الجارودی و کان هذا الجارودی یروی عن یونس بن عبد الاعلی و طبقته الذین ماتوا بعد الستین و مائتین فروی ابو الحسن بن المثنی عنه عن هشام بن عمار فکذب علیه ما لم یکن یجتری ان یکذب هو بنفسه لا یحل الروایة عنه الا علی وجه التعجب

ص:265

قال ابو سعد ولد والدی بامل و اصله من البصرة عاش اظنه مائة و احدی عشر سنة کما سمعت قرأ الفقه علی أبی اسحاق المروزی و شاهد ابا بکر بن مجاهد المقری و ابا الحسن الاشعری و نفطویه و غلام ثعلب و ابا بکر الشبلی و غیرهم من ائمة العلماء و توفی باسترآباد فی رجب سنة اربعمائة و ابنه ابو سعد التمیمی حدث عن ابیه و شافع بن محمد بن عوانة الاسفرائنی و أبی العبّاس الضریر الرازی و أبی سعد بن أبی بکر الاسماعیلی و أبی عبد اللّه بن البیّع الحافظ و أبی عبد الرحمن السلمی و أبی الفضل محمد بن جعفر الخزاعی او غیرهم روی عنه عبد العزیز بن محمد النخشبی و محمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ قال الخطیب قدم علینا بغداد حاجا سمعت منه حدیثا واحدا مسندا منکرا ذکره النخشبی فی معجم شیوخه فقال ابو سعد بن المثنی التمیمی بطرشح کذاب ابن کذاب یقص و یکذب علی اللّه و علی رسوله و یجمع الذهب و الفضّة لم یکن علی وجهه سیما الاسلام و دخلت علی الشیخ أبی نصر عبید اللّه بن سعید السجزی العالم بمکة فسألته عنه فقال هو کذاب ابن کذاب لا یکتب عنه و لا کرامة و تبینت ذلک فی حدیثه و حدیث ابیه یرکب المتون الموضوعة علی الاسانید الصحاح و نعوذ باللّه من الخذلان قال ابو بکر الخطیب بعد ان روی حدیثا و تبیّن من الشعر عنه عن طاهر الخثعمی عن الشّبلی ثم قال هذا جمیع ما سمعت من أبی سعد ببغداد و لم یکن موثوقا به فی الروایة ثم لقیته ببیت المقدس عند عودی من الحج سنة 446 فحدثنی عن جماعة و سألته عن مولده فقال ولدت باسفراین فی سنة 375 و مات ببیت المقدس فی المحرم سنة 448 بالجمله ازین بیان متانت اقتران بحد تحقق و ستین رسید که زیادت واهیه که اعور افجر بذکر آن در کلام خود متجاسر شده ماخوذ از بعض تحریفات فاسده و تزویقات کاسدۀ کذابین سابقین و افاکین سالفینست و صنیع شنیع اعور خالی از دو حال نیست یا اینکه بعد وقوف بر عین الفاظ این وضاعین صناعین بسبب سوء حافظه و قلت مبالات در ایراد آن مسلک تقدیم و تاخیر و تبدیل و تغییر پیموده و یا اینکه کسی دیگر درین باب مرتکب تحریف در تحریف و مظهر تخلیط در تخلیط شده و اعور عدیم البصر کورانه بسوی تقلید او شتافته این افترای مهان از انبان او برداشته چه بر متتبع خبیر پوشیده نیست که متخرصین ماضین در تحریف

حدیث انا مدینة العلم اگر چه سابق الاقدام می باشند لیکن متاخرین شان نیز خود را درین باب قاصر ثابت نکرده و خرافات آن انکاس طغام را بتبدیل الفاظ و تشویش نظام آورده قصب السبق درین باب از یکدیگر برده اند مگر نمی بینی که ابو شکور

ص:266

سالمی که از مشاهیر علمای حنفیه است این فریه موضوعه و زیادت مصنوعه را بتغییر دیگر مذکور نموده و باستدلال و احتجاج بان کمال فهم و امعان و تحقیق و اتقان خود بر همگنان واضح و عیان فرموده چنانچه در کتاب التمهید فی بیان التوحید در باب یازدهم آن گفته القول الخامس فی تفضیل الصّحابة بعضهم علی بعض رضی اللّه عنهم قال اهل السنة و الجماعة ان افضل الخلق بعد الانبیاء و الرسل و الملئکة علیهم السّلام کان ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی رضی اللّه عنهم و روی عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه انّه قال من السّنة ان تفضل الشیخین و تحبّ الختنین و روی عنه رضی اللّه عنه انه قال علیک ان تفضل ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما و تحب عثمان و علیا رضی اللّه عنهما و فی روایة و تحب علیا و عثمان رضی اللّه عنهما و لم یرد بهذا فضیلة علی رضی اللّه عنه علی عثمان رضی اللّه عنه لان الترتیب فی الذکر لا یوجب الترتیب فی الحکم و روی عن جماعة من الفقهاء قالوا ما رأینا احدا احسن قولا فی الصحابة رضی اللّه عنهم من أبی حنیفة رضی اللّه عنه و لما

روی عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه انه کان علی المنبر بالکوفة فقال ابنه محمد بن الحنفیه رضی اللّه عنه من خیر هذه الامة بعد نبینا علیه السّلام فقال ابو بکر رضی اللّه عنه فقال ثمّ من فقال عمر رضی اللّه عنه فقال ثم من فقال عثمان رضی اللّه عنه فقال ثم من فسکت علی رضی اللّه عنه ثم قال لو شئت لانبأتکم بالرابع و سکت فقال محمد رضی اللّه عنه انت فقال ابوک امرأ من المسلمین

و روی عن النبی علیه السّلام انا مدینة العلم و اساسها ابو بکر و جدرانها عمر و سقفها عثمان و بابها علی مقام کمال حیرتست که ابو شکور جسور چسان این افک و زور را که صناعین عدیم الشعور بتلقین خدوع غرور ساخته و پرداخته اند بکمال خوش دلی وارد می نماید و باستدلال و احتجاج بان بر افضلیت شیوخ ثلاثه خود با وصف ارتکاب خلط و خبط ظاهر واضح و تشویش و تحریف فاشی فاضح در استیجاب زجر و عتاب می افزاید آیا آنچه در کلام خود از اقوال هابطه و روایات ساقطه ذکر کرده بود برای تعییر حذاق نحاریر مگر کمی داشت که برینحدیث شریف هم دست تصرف دراز کرده همت بر تخدیع عوام و تغریر طغام برگماشت الغرض آنچه این حضرات در حدیث مدینة العلم بمزید عالی همتی خود افزایش فرموده اند و بزیادات عاطله و اضافات باطله ارواح مسیلمه و سجاح را ترویح نموده اند اگر بتفصیل تمام بیان شود کلام در این مقام منجر باطناب خواهد گردید و شرح آن بحذافیره بحد اسهاب خواهد رسید لهذا در این جا بر همین مقدار اکتفا و اقتصار می رود و سیجیء انشاء اللّه الوهاب شطر من الکلام فی

ص:267

هذا الباب فی رد هفوات ابن حجر فارتقب حتی یاتیک من العیان ما یغنی عن الخبر ششم آنکه این زیادت فضیحه و اکذوبه قبیحه که اعور ذکر کرده قطع نظر از بطلان و هوان آن نفعی بحال این شانی ابتر نمی رساند بلکه ضرر عظیم بر مطلوبش وارد می گرداند زیرا که اگر بحسب این زیادت باطله ثلاثه حیطان و ارکان مدینۀ علم باشند مانع و حائل خواهند بود از اتیان مدینه علم و هر که مانع باشد از وصول بعلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او هرگز قابلیّت امامت ندارد و ازینجا واضح و ظاهر گردید که اگر اعور انکر حظی از بصیرت می داشت هرگز باین زیادت باطله و هفوۀ عاطله که مایه فضیحت و خسار و جالب خزی و بوارست دست نمی انداخت و هرگز آن را بجواب اهل حقّ مستمسک خود نمی ساخت لیکن چون باطنش بسبب نصب و عدوان هم رنگ ظاهرست و دیدۀ دلش مثل چشم سر بعمای نصب و عدوان و بغض و شنان مصابست از ادراک این گونه واضحات و تمییز این چنین مخازی فاضحات هم قاصر و خاسر می باشد و هر چند مانع و حائل بودن حیطان و ارکان برای وصول امر بدیهی ست و احتیاج بشاهد و دلیل ندارد لیکن بحمد اللّه از کلام خود اهل سنت و آن هم در بیان معانی حدیث مدینة العلم شاهد آن باید شنید سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسمای امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه رواه الطبری من تخریج أبی عمر و آورده الامام الفقیه المذکور و قال کما فی الحدیث و اعلم انّ الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علی رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و رب من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه عنه مشهورا من بین الصحابة بذلک فباب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصّحابة کلّهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لو لا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم ازین عبارت ظاهرست که سید شهاب الدین احمد در باب معانی حدیث مدینة العلم افاده نموده که باب سبب زوال حائل و مانعست از دخول بیت و پر ظاهرست که مراد ازین حائل و مانع که باب سبب زوال آن می شود همان حیطان و ما یماثلهاست لا غیر و حیطان و امثال آن چنانچه در بیت مانعست همچنان در مدینه مانع می شود بلا ریب

ص:268

پس بحمد اللّه ثابت شد که حیطان و ارکان در مدینه علم بر فرض ثبوت مانع و حائل هستند و از علم مانع و حائل می شوند و آنچه موصل بسوی مدینه می شود بابست لا غیر و از همین جاست که سید شهاب الدین از راه انصاف در بیان معنی حدیث مدینة العلم بعد افادۀ سابقه افاده فرموده که هر که طلب علم نماید و از امیر المؤمنین علیه السّلام و بیان آن جناب طلب آن نکند او ادراک مقصود نخواهد کرد یعنی بعلم نخواهد رسید زیرا که آن جناب صاحب عقل و بیان بود و بسا اوقات شخصی عالم می شود و قادر بر بیان و ایضاح نمی گردد و امیر المؤمنین علیه السّلام از میان صحابه باین امر مشهور بود پس باب علم و روایت آن و استنباط آن از جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و آنجناب باجماع صحابه مرجوع إلیه بود در علم خود و موثوق بود بفتوی و حکم خود و کل صحابه وقت مشکل مراجعت بآن جناب می کردند و بر آن جناب سبقت نمی گرفتند و بهمین سبب عمر گفت لو لا علی لهلک عمر هفتم آنکه ازین زیادت شنیعه و فریۀ فظیعه امری دیگر که ادهی و امرّست برای اعور و شیوخ ثلاثه اعور حاصل می شود بیانش اینکه پر ظاهرست که هر که قصد اتیان مدینه علم از جانب حیطان و ارکان آن نماید اوّلا حیلولت حیطان و ارکان مانع او از وصول و دخول خواهد شد و اگر بالفرض او از جانب حیطان و ارکان صعود نموده داخل مدینۀ علم شود بلا شبهه او سارق متسوّر متصوّر خواهد گردید و بکمال تنکیل و عقاب و نهایت تفضیح و عتاب خواهد رسید و ذائقه عذاب شدید و نکال عتید در دنیا و آخرت خواهد چشید و بسبب ارتکاب این جرم عظیم و خطب جسیم آنچه سزای اوست خواهد کشید و همۀ این متاعب و عقوبات و قاطبۀ این مشاق و صعوبات او را بوجه حیطان و ارکان نصیب خواهد شد پس اگر اعور افجر می خواهد که شیوخ ثلاثه او جالب این فضائح و باعث این قبایح بهر او شوند البته باین زیادت بائره و عضیهۀ خاسره باید دل نهاد شود و بحصول این فضل فضول که سخریه ارباب حلوم و عقولست بسوی مقرّ خود شاد شاد رود و الا از احتجاج و استدلال باین زیادت خرافت اشتمال بازآید و راه اعتراف و اذعان بفساد و بطلان آن پیماید هشتم آنکه آنچه اعور افجر بر بنای این زیادت باطله گفته و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط فرجحانهن علی الباب ظاهر پس دلیل کمال سفاهت اوست و ازین کلام خرافت نظام بر هر خاص و عام واضح و ظاهر می شود که او بوجه فقدان بصارت ظاهری و باطنی از ادراک اشیای محسوسه و فهم امور معقوله یکسر عاریست زیرا که بر ارباب ابصار و اصحاب الباب در حیّز خفا و احتجاب نیست که اوّلا فضاء فارغ بودن باب ممنوعست بلکه آن نیز طرف محیط ست چه باب مدینه فی الاصل مشتمل بر اعضاء و عتبه و ناصیه و مصاریع می باشد و هر که بعد ملاحظه این اجزا آنرا فضای فارغ بگوید او خود از فهم و عقل بلکه حسّ و نظر کلیّة فارغ خواهد بود بلی باب مدینه در ترکیب خود

ص:269

بر بدیع حکمت مشتمل ست لهذا در حالت انفتاح فضا پیدا می کند و این معنی مظهر کمال رجحان آنست نه سبب نقص آن و ازینجا ظاهر گردید که اعور فاقد البصر بسبب کمال انحراف خود از باب مدینۀ علم چنان از فهم و عقل بعید افتاده است که ادراک واضحات و جلیّات هم نمی کند و در امثال این امور مستبینه که هر ذی شعور آن را بخوبی می داند پیش پا می خورد ثانیا اگر تسلیم هم کنیم که باب مدینه فضاء فارغ می باشد و حیطان و ارکان آن طرف محیط ست لیکن برای آتین و داخلین انتفاع از مدینه موقوف بر آنست که باب آن فضا داشته باشد پس فضاء فارغ بودنش عین کمالست بخلاف حیطان و ارکان که مانع و حائل از وصول و دخول می شوند پس طرف محیط بودنشان برای آتین و داخلین فائده نمی دهد بلکه اگر بسوی آن رو آرند بهرشان عین موجب ضررست کما فصّلنا انفا پس ترجیح آن بر باب چون از قبیل مصادمت بداهتست مورث عجب عجابست هذا کلّه فی المدینة المحسوسة و اما المعقولة التی هی نفس النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس چون باب آن مدینه مملو از علمست آن را ازین جهت فارغ نمی توان گفت و این از اوضح واضحاتست و لکن الاعور قاصر عن ادراکه هائم فی التباکه مائد فی ارتباکه مضطرب فی اشراکه

ابطال تأویل أعور واسطی در لفظ علی ضمن بیست و پنج وجه

امّا آنچه اعور افجر در بیان ثالث وجوه سخیفه خود متفوه شده ثالثها دفع فی تاویل علی بابها أی مرتفع و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرافضیّة پس اگر چه قابل آن نبود که کسی از ارباب ایمان و اهل اسلام لب بان گشاید و زبان خود را باین هفوه باطله آلاید مگر اعور انکر که مصدر هر باطل و منکرست بتفوه آن خود را عرضۀ ملام اصحاب احلام نموده بالجمله این وجه ناموجه نیز مردود و مطرودست بچند وجه وجه اوّل آنکه این تاویل سراسر تسویل که اقبح وجوه تحریف و تضلیل ست از جملۀ مزخرفات خوارج اشرار و نواصب اغمار می باشد پس کسانی که فی الحقیقة ولائی حضرات اهلبیت علیهم السّلام در قلوب صافیه خود دارند و اذعان و اعتقاد بمناقب این حضرات امجاد را وسیله فوز یوم المعاد می شمارند هرگز گرد این تحریف سخیف نخواهند گردید بلکه کسانی که بعظمت مرتبت و علو منزلت این حضرات و لو باللّسان دون القلب و الجنان قائل هستند ایشان نیز بعد ظهور این راز مخفی پیرامون این تاویل علیل نخواهند رسید زیرا که بنابر افادۀ خود حضرات سنیه مقصود نامحمود خوارج ازین تاویل پر تضلیل آنست که در شان کرامت نشان جناب مرتضوی علیه و آله آلاف السّلام من الملک القوی بی ادبی آغاز نهند و بحط مرتبت آنجناب داد کفر و ضلال دهند چنانچه سابقا شنیدی که ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی در مقام ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السّلام بعد ایراد حدیث مدینة العلم گفته و تکلموا

ص:270

فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انّه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلو علیّ بمعنی العالی لا الاسم العلم الذی کان المرتضی رضوان اللّه علیه مسمّی به یقال شیء عال و علیّ و باب عال و علیّ مثل سامع و سمیع و عالم و علیم و قادر و قدیر و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحطّ عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار ازین عبارت تصدیق آنچه نحیف معروض نمودم در نهایت وضوح و طهور و سطوع و سقورست و بعد ازین نزد ناظر لبیب ریبی نمی ماند درین که اعور افجر بسبب ارتکاب این تاویل ضئیل از زمرۀ مسلمین خارج و در زرافه خوارج و اتباع ایشان داخل و مارجست فالویل کل الویل للاعور البادی العوار حیث آثر الانحیاز الی کلاب النار و جمع بین النار و العار حین هرّ بهذا الهراء الواضع الشنار و رام مع عوره اطفاء الحق السّاطع الانوار و هیهات لا یخفی علی البصر النّهار دوم آنکه بنا بر این تاویل تخطیه فهم تمامی مردم لازم می آید زیرا که عنقریب از افادۀ علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر انشاء اللّه القدیر خواهی دانست که این تاویل ضئیل خلاف ما فهمه الناس اجمعون می باشد و ازینجا ظاهر می شود که اعور افجر که تجویز این تاویل باطل در حدیث مدینة العلم می نماید از آدمیّت بمراحل قاصیه و منازل شاسعه دور می باشد و لعمری ان العاقل المعاش لو رأی خرافات هذا الاعور الکثیر الوسواس*بادنی الابصار و الابناس*لایقن بخروجه من جملة اشباه النّاس*فضلا عن الناس*و لتلا فی التعوذ منها سورة النّاس*سوم آنکه بنا بر این تاویل ضئیل بالخصوص تسفیه و تجهیل اکابر علما و محدثین و اعاظم کملا و منقدین سنیّه لازم می آید زیرا که جماعات کثیره و زرافات وفیرۀ شان این حدیث را از مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده و در کتب دینیّه و اسفار یقینیّه و منشورات رائقه و منظومات فائقه خود بعنوانات شتی و اسالیب مختلفه اطهار بودن این حدیث مشتمل بر فضل آن جناب کرده اند پس چگونه عاقلی از سنیه راضی خواهد شد که این همه کملاء احبار و نبهاء کبار را در فهم این حدیث شریف غلط صریح و وهم فضیح رخ نمود که لفظ علی را که بمعنی مرتفع بود نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فهمیدند و این حدیث را از راه سوء فهم و ازدحام وهم در مناقب آنجناب قرار دادند آری اعور که در هوس ابطال احتجاج بیچاره روافض دین و ایمان خود را نیز باختن آسان می داند اگر این کلام را بحد تصریح برساند عجبی نیست لیکن دیگر عقلای اهل سنت اگر بهره از بصیرت خواهند داشت کی این اعور افجر را از قوارع زجر و ملام خواهند گذاشت بار إلها مگر آنکه این اعور ابتر را مثل اعمی دانسته تلاوت آیه لَیْسَ عَلَی اَلْأَعْمی حَرَجٌ

ص:271

نمایند و باین ترک سراسر فرک در توهین و تهجین این خوار مهین بیفزایند چهارم آنکه ازین تاویل ضئیل تخطیه و توهیم آن زمرۀ اهل سنت نیز لازم می آید که سعی باطل و فکر لا حاصل در اضافه ذکر شیوخ ثلاثه و غیرهم در این حدیث نموده مرتبه خود را در معارضه حق صریح با باطل فضیح هم سنگ مسیلمه و سجاح فرموده اند چه هر گاه بفرض غیر واقع در این حدیث ذکری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و لفظ علی بمعنی بلندست پس چرا این حضرات در صدد اقحام اسماء شیوخ مبجلین خود برآمده بیهوده دماغ خود سوخته اند و ذخیره و بال و نکال بهر خویش اندوخته اند و کمال عجبست از اعور افجر که خود در وجه ثانی کلام نافرجام خود بزیادت باطله که مشتمل بر اسامی ابو بکر و عمر و عثمانست و ماخوذ می باشد از بعض تحریفات همین زرافه اغمار دست تمسک زده و بتقریر سخیف فضای فارغ بودن باب و طرف محیط بودن حیطان و ارکان بزعم باطل خود خواسته که مرتبه ثلاثه را بالاتر از مرتبه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرداند و پر ظاهرست که این معنی بدون آنکه لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد متصور نمی تواند شد و ذلک واضح جدّا و باز با وصف قرب عهد باین استدلال سراسر اضلال که در کلام او پیش از سطری نیست در این وجه ناموجه از بودن لفظ علی در این حدیث نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انکار و ابا می نماید و نمی داند که هر گاه حسب مزعوم شوم و لفظ علی در

حدیث انا مدینة العلم بمعنی مرتفع می باشد و نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست پس برای چه در وجه ثانی این زیادت باطله را مهرب و محیص خود قرار داده نقل آن را بر فتراک بعض اهل سنت برمی بندد و کمال فضیحت و شنارشان را با مزید خزی و خسار خود می پسند و پنجم آنکه اگر این تاویل علیل گنجایشی می داشت و کسی از اهل فهم و لو کان معاندا او را محتمل می انگاشت غالبا نوبت قدح در مثل این حدیث متین نمی رسد چه بودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم و مرتفع بودن باب آن اصلا ضرری بحال ثلاثه و احزابهم نمی رساند و آنچه بر اصحاب عزت و شقاق دشوار و شاقست این ست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم باشند و شیوخ ثلاثه حسب حکم

من أراد العلم فلیات الباب مامور باتباع انحضرت شوند و بهمین سبب شرذمه از معاندین را و عناد با ابو الائمة الامجاد علیه آلاف السّلام الی یوم المعاد می پیمایند و در مثل این فضیلت ساطعه المنار عزیرة المشار مرتکب طعن و غمز شده احتقاب انواع نکال و عقاب می نمایند بلکه بعضی ازیشان چنان در گرداب عصبیت سر فرو برده اند که بسبب روایت کردن این حدیث شریف مسلک قدح و جرح بعض اکابر روات آن سپرده اند گو ازین صنیع شنیع نفعی بحالشان عائد نگردیده و حق واضح الصدق مثل صبح مسفر بحد سطوع و لموع رسیده و ازینجا متحقق می شود که این تاویل ضئیل بحدی بعید از سدادست

ص:272

که ذهن بسیاری از اکابر اصحاب عناد و ارباب لداد نیز آن را برنمی تابد و موقعی در قلوب وغره و صدور وحره ایشان نیز نمی یابد ششم آنکه علاّمۀ کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی در کتاب الدر المنظم علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة گفته و قد ثبت عند علماء الطریقة و مشایخ الحقیقة بالنقل الصحیح و الکشف الصریح

ان امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قام علی المنبر بالکوفة و هو یخطب فقال بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه بدیع السّموات و الارض و فاطرها و ساطح المدحیات و وازرها و مطود الجبال و قافرها و مفجر العیون و نافرها و مرسل الریاح و زاجرها و ناهی القواصف و امرها و مزین السّماء و زاهرها و مدبر الافلاک و مسیرها و مقسم المنازل و مقدرها و منشئ السّحاب و مسخرها و مولج الحنادس و منورها و محدث الاجسام و مقررها و مکور الدهور و مکررها و مورد الامور و مصدرها و ضامن الارزاق و مدبّرها و محیی الرفات و ناشرها احمده علی آلائه و توافرها و اشکره علی نعمائه و تواترها و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له شهادة تؤدی الی السّلامة ذاکرها و تؤمن من العذاب ذاخرها و اشهد ان محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم الخاتم لما سبق من الرسل و فاخرها و رسوله الفاتح لما استقبل من الدعوة و ناشرها ارسله الی امة قد شغر بعبادة الاوثان شاغرها فابلغ صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی النصیحة وافرها و أنار منار اعلام الهدایة و منابرها و محا بمعجز القرآن دعوة الشیطان و مکاثرها و ارغم معاطیس غواة العرب و کافرها حتی اصبحت دعوته الحق باوّل زائرها و شریعته المطهرة الی المعاد یفخر فاخرها صلّی اللّه علیه و آله الدولة العلیاء و طیب عناصرها ایها الناس سار المثل و حقق العمل و تسلمت الخصیان و حکمت النسوان و اختلفت الاهواء و عظمت البلوی و اشتدت الشکوی و استمرت الدعوی و زلزلت الارض و ضیع الفرض و کنست الامانة و بدت الخیانة و قام الادعیاء و نال الاشقیاء و تصدقت السفهاء و تاخرت الصلحاء و ازور القرآن و احمر الدبران و کملت الفترة و سدست الهجرة و ظهرت الافاطس فحسمت الملابس یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یجیئون کیسان و یخربون خراسان فیهدمون الحصون و یظهرون المصون و یفتحون العراق بدم یراق فاه اه ثم اه اه لعرض الافواه و ذبول الشفاه ثم التفت یمینا و شمالا و تنفس الصعداء لا ملالا و تاوّه خشوعا و تغیر خضوعا فقام إلیه سوید بن نوفل الهلالی فقال یا امیر المؤمنین انت حاضر بما ذکرت و عالم به فالتفت إلیه بعین الغضب و قال له ثکلتک الثواکل و نزلت

ص:273

بک النوازل یا بن الجبان و الخبائث و المکذب الناکث سیقصر بک الطول و یغلبک الغول انا سر الاسرار انا شجرة الانوار انا دلیل السّموات انا انیس المسبّحات انا خلیل جبرائیل انا صفی میکائیل انا قائد الاملاک انا سمندل الافلاک انا سریر الصّراح انا حفیظ الالواح انا قطب الدیجور انا البیت المعمور انا مزن السّحائب انا نور الغیاهب انا فلک اللجج انا حجة الحجج انا مسدّد الخلائق انا محقق الحقائق انا مأوّل التأویل انا مفسر الانجیل انا خامس الکساء انا تبیان النساء انا الفة الایلاف انا رجال الاعراف انا سر ابراهیم انا ثعبان الکلیم انا ولی الاولیاء انا وارث الانبیاء انا اوریا الزبور انا حجاب الغفور انا صفوة الجلیل انا ایلیاء الانجیل انا شدید القوی انا حامل اللواء انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا قسیم الجنان انا مشاطر النیران انا یعسوب الدین انا امام المتقین انا وارث المختار انا طهر الاطهار انا مبید الکفرة انا ابو الائمة البررة انا قالع الباب انا مفرّق الاحزاب انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة الخ و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها الفاروق و قد تقدم حدیثه قبل ذلک و انی قد وجدت بخط بعض سادة العلماء و الاکابر ما هذه صورته بتحبیر المحابر مما

قال امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه علی المنبر انا النون و القلم و انا النور و مصباح الظلم انا الطریق الاقوم انا الفاروق الاعظم انا عیبة العلم انا اوبة الحکم انا النبأ العظیم انا الصراط المستقیم انا وارث العلوم انا هیولی النجوم انا عمود الاسلام انا مکسر الاصنام انا لیث الزحام انا انیس الهوام انا الفخار الافخر انا الصدیق الاکبر انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا صاحب الرایات انا سریرة الخفیات انا جامع الآیات انا مولف الشتات انا مفرج الکربات انا دافع الشقاة انا حافظ الکلمات انا مخاطب الاموات انا حلال المشکلات انا مزیل الشبهات انا صنیعة الغزوات انا صاحب المعجزات انا الزمام الاطول انا محکم المفصل انا حافظ القرآن انا تبیان الایمان انا قسیم الجنان انا شاطر النیران انا مکلم الثعبان انا حاطم الاوثان انا حقیقة الادیان انا عین الأعیان انا قرن الاقران انا مذل الشجعان انا فارس الفرسان انا سؤال متی انا الممدوح بهل اتی انا شدید القوی انا حامل اللواء انا کاشف الردی انا بعید المدی انا عصمة الوری انا ذکی الوغی انا قاتل من بغی انا موهوب الشذا انا اثمد القذی انا صفوة الصفا

ص:274

انا کفو الوفا انا موضح القضایا انا مستودع الوصایا انا معدن الانصاف انا محض العفاف انا صواب الخلاف انا رجال الاعراف انا سور المعارف انا معارف العوارف انا صاحب الاذن انا قاتل الجن انا یعسوب الدین و صالح المؤمنین و امام المتقین انا اول الصدیقین انا الحبل المتین انا دعائم الدین انا صحیفة المومن انا ذخیرة المهیمن انا الامام الامین انا الدرع الحصین انا الضّارب بالسیفین انا الطاعن بالرمحین انا صاحب بدر و حنین انا شقیق الرسول انا بعل البتول انا سیف اللّه المسلول انا أوام الغلیل انا شفاء العلیل انا سؤال المسائل انا نجحة الوسائل انا قالع الباب انا مفرّق الاحزاب انا شد العرب انا کاشف الکرب انا ساقی العطاش انا النائم علی الفراش انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة الخ ازین عبارات ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبۀ افتخاریه خود

انا باب المدینه هم ارشاد فرموده و باین ارشاد باسداد حدیث مدینة العلم را در جملۀ فضائل خود معدود نموده پس الحال اعور افجر را لازمست که از تاویل ضئیل خود که تجاسر بر آن نموده بازآید و ازین خطیه کبری و موبقۀ عظمای خود توبه و انابت نماید زیرا که ظاهر گردید که حدیث مدینة العلم را محتمل این تاویل فئیل وانمودن صراحة مسلک مخالفت و معاندت فهم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پیمودنست و گو از ناصبیت اعور افجر و حروریت این مارق اکفر فی حدّ ذاته بعید نبود که تخطیۀ آنجناب آغاز نهد و داد کمال نصب و عدوان و بغی و شنان باجهار و اعلان بدهد لیکن چون درین مقام در وجه اوّل کلام نافرجام خود اعتراف نموده است که آنجناب بلا شک بحر زاخر علمست که ادراک قعر آن نمی توان کرد لهذا الحال مجال دم زدن برای او باقی نمانده و اعتراف اعور بغزارت علم آنجناب بلا شک و ارتیاب حرف مقصود را بکرسی نشانده و باید دانست که چون افتخار بیمثال بجناب امیر المؤمنین علیه آلاف السّلام من الملک المتعال بحدیث مدینة العلم از زبان مقال آن امام مفضال تحقیقا بدرجۀ کمال رسیده بود لهذا بعض ارباب حال که از جمله اعلام و اقیال سنیه اند از زبان حال آن جناب نیز افتخار بحدیث مدینة العلم ثابت نموده طریق استکمال احتجاج و استدلال بان پیموده اند چنانچه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کما مضی سابقا گفته قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی فی دهره الشیخ القدوة الامام فی الاجلة الاعلام مفتی الانام عز الدین عبد العزیز بن عبد السّلام عن لسان حال اول الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عد الخصال علی ولی اللّه

ص:275

فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الجمایة بعد ان رش علیها فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزل و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا تقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل النّاس من اشجار شتّی و شجرة النبوة واحدة محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یا قوم لما کانت الفروع تبنی علی الاصول بنیت فصل فضلی علی اطیب اصلی فورثت علمی عن ابن عمی و کشفت به غمی تابعت رسولا امینا و ما رضیت غیر الاسلام دینا فلو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و لقد توجنی بتاج من کنت مولاه فعلی مولاه و منطقنی بمنطقة انا مدینة العلم و علی بابها و قلّدنی بتقلید اقضاکم علی و کسانی حلة انا من علی و علی منّی عجبت منک اشغلتنی بک عنی ادنیتنی منک حتی ظننت انک انی

و کما انه لا نبی بعده کذلک لا وصیّ بعدی فهو خاتم الانبیاء و انا خاتم الخلفاء الخ هفتم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری بحدیث مدینة العلم احتجاج بر افضلیّت و احقیّت خود بامامت و خلافت فرموده و احدی از اصحاب شوری با وصف دواعی بیشمار قادر بر رد و انکار آن نشده و احدی از ایشان راهی بسوی جحود آن نیافته بلکه جملگی بسوی تسلیم و اعتراف بان شتافته بلکه عبد الرحمن بن عوف از جملۀ ایشان تصریح صریح نموده به آنکه آنچه آن جناب از فضائل خود در این مقام شمرده مطابق با واقع است و جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بدین امور اقرار و اعتراف دارند پس الحال عقل کدام عاقل تجویز خواهد کرد که العیاذ باللّه درین حدیث شریف لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و بمعنی بلندست چه اگر بفرض محال چنین می بود و عیاذا باللّه آنجناب باین خبر احتجاج فرموده بود چرا ارباب شوری با وصف آن همه دواعی رد و انکار ایراد و اعتراض بر آن جناب ننمودند و بیچون و چرا راه تسلیم و اذعان بآن پیمودند و عبد الرحمن بن عوف بلا خطر و خوف واقعیت آن را مصرّح گردانید و اقرار و اعتراف جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب بان بمنصه اظهار رسانید الحال خبری که مثبت این مطلبست باید شنید و ظهور امر حق کالنور إذا ائتلق باید دید علاّمۀ جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب گفته و در بعضی از

ص:276

کتب تواریخ بنظر رسیده که چون عبد الرحمن بن عوف با امیر المؤمنین عثمان بیعت نمود و حضار مجلس با او در آن امر موافقت کردند علی مرتضی کرم اللّه وجهه تامل و تعلّل ورزیده فرمود سوگند می دهم شما را و می خواهم که با من راست گویید که در میان اصحاب رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچ احدی هست که آن سرور در وقتی که سلسله عقد مواخات را میان یاران خویش استحکام می داد با او عقد اخوت بسته فرموده باشد

انت اخی فی الدنیا و الآخرة غیر از من جمله حضار مجلس گفتند نی بعد از آن فرمود هیچکس در میان شما هست که حضرت در شان او فرموده باشد

من کنت مولاه فهذا مولاه غیر از من همه گفتند نی آنگاه فرمود هیچ احدی در میان شما هست که آن سرور با او فرموده

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی غیر از من جمیع حضار از صحابه کبار گفتند نی پس فرمود در میان شما هیچ مردی هست که امین وحی و مهبط امر و نهی او را بر سورۀ برائت موتمن داشته و عالی شأن گردانیده باشد باین کلمۀ کافیه و جمله وافیه که

لا یؤدّی عنّی الا انا او رجل من عترتی غیر از من زمرۀ حضار باجمعهم گفتند نی فرمود آیا نمی دانید که سیّد بشر و شفیع روز محشر برجل مهاجرین و کل انصار امرا تعیین فرموده برسم سرایا بجانب دشمن فرستاد و ایشان را وصیت بانقیاد و متابعت امیر جیش نمود و بر من هرگز کسی را امیر نگردانید طائفۀ حاضرین باجمعهم گفتند بلی همچنین بوده که می فرمایی دیگر گفت آیا می دانید که معلم معلمۀ

علمت علم الاولین و الآخرین اعلاء اعلام علم من فرموده یاران را اعلام کرده باین طریقه که

انا مدینة العلم و علی بابها گفتند آری می دانیم دیگر فرمود آیا نمی دانید که اصحاب رسول مکررا ویرا در مقام مخاطره با اعدا گذاشته از معرکه محاربه فرار نمودند و من هرگز در هیچ موطن مخوف از آن سرور تخلف ننموده نفس خویش را وقایه نفس انفس و جنّه جثّه اقدس آن حضرت کردم گفتند بلی همچنینست باز فرمود آیا نمی دانید که اوّل مردی که قدم در دائرۀ ایمان و اسلام درآورده منم همه گفتند بلی می دانیم آنگاه فرمود کدام یک از ما اقربست برسول صلی اللّه علیه و سلم از روی نسب جمله گفتند مرتبه اقربیّت ترا ثابت و مسلم و قدم مزیت تو در راه قربت و قرابت با ان سرور بغایت راسخ و محکمست در این حال عبد الرحمن گفت یا ابا الحسن همۀ این فضائل را که برشمردی چنین ست که تحت بیان آوردی و جمیع اصحاب بدین امور اقرار و اعتراف دارند و لکن اکنون اکثر مردم بعثمان میل نموده با او بیعت کردند متوقع از جناب تو اینکه با جمهور موافقت نمائی و بقدم قبول و اقبال پیش آیی شاه عرصۀ ولایت فرمود بخدا سوگند که شما می دانید که احق بخلافت کیست و معذلک بمقتضی علم خود عمل نمی نمایید بنابر ملاحظه اغراض و مصالح دنیوی خود و اللّه که مسلّم داشتم این امر را بر غیر خود زیرا که می داند که سلامت مسلمانان درین تنزل و تسلیمست چه درین تسلیم حیف بر خاصۀ منست نه بر اسلام و مسلمانان ترک مناقشۀ منافسه کردم

ص:277

طلبا للاجر المرجوّ فیه و با عثمان بیعت فرمود و این ابیات آبدار که از آن ابر گهربار و بحر مملو از در شاهوار کرم اللّه وجهه بر صفحۀ روزگار یادگار مانده مناسب این مقاوله و گفتارست قد یعلم النّاس انا خیرهم نسبا و

نحن افخرهم بیتا إذا فخروا رهط النبی و هم مأوی کرامته و ناصر الدین و المنصور

من نصروا

الستر و الارکان لو سئلوا نادی بذلک رکن البیت و الحجر

و مما یناسبه کمال قدر

تو هر کس کجا تواند دید

گمان برد صحرا

گفت گواهی دهد زبان صدا

تنبیه اگر قائلی گوید چرا جناب ولایت پناه در قضیّه معاویه باین دستور عمل نفرمود چه سلامت مسلمانان در آن وقعه نیز در تنزل و تسلیم وی بود جواب گوییم فرق بین الصورتین در غایت وضوح است چرا که امیر المؤمنین عثمان را شائسته خلافت می داشت امّا خود را احق می دانست بنابر حصول مصلحت اسلام و مسلمانان از حق خود گذشت و اما معاویه را شائسته خلافت و سزاوار حکومت و امارت عامّۀ مسلمانان نمی دانست چه غیر از امیر جمعی دیگر در میان صحابه بخلافت احق از معاویه بودند و با وجود شریف خود و آن جمع اگر رضا بخلافت معاویه وادی خلل و اختلال در اسلام افتادی و التزام مداهنه در امر دین نموده بودی بالضروره بمحاربه اهل بغی مشغول شد دفعا للحیف علی الاسلام و المسلمین و در ان کلام که درین قضیه فرمود و لم یکن حیفا الا علیّ خاصة اشارتی باین معنی هست و ایضا چون در ان صورت اهل حل و عقد از مهاجر و انصار بر بیعت با امیر اجتماع و اتفاق نموده بودند معاویه بحکم

حدیث صحیح إذا بویع لخلیفتین بعدی فاقتلوا الاخیر منهما مستحق قتل و محاربه گشته بود و درین صورت چون اهل حل و عقد بر خلافت عثمان مبایعت نموده بود رعایة لسلامة المسلمین مخالفت نفرمود و الحمد للملک المعبود انتهی ما فی روضة الاحباب و إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الالباب هشتم آنکه حضرت عبد اللّه بن عبّاس علیه رضوان آله الناس در مکالمۀ خود با عائشة طائشه استدلال بحدیث مدینة العلم نموده و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را معبر بباب بمدینۀ علم فرموده و حضرت عائشه با آن بغض و عناد و حقد و لداد با جناب أبی الائمة الامجاد علیه آلاف السّلام من رب العباد قادر بر رد و انکار آن نشدند و چار و ناچار مهرۀ سکوت بر لب خویش بزدند و ازینجا بکمال ظهور واضح و لائح می شود که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها در عصر اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب بلا شک و ارتیاب فضیلت قاهره و منقبت باهرۀ جناب ولایتماب علیه آلاف السّلام من اللّه الوهاب بود که در سلک قطعیات انسلاک داشت و دوست و دشمن آنرا از فضائل محتومه و مناقب معلومه آن جناب می انگاشت پس چگونه بصیری می توان گفت که این تاویل ضئیل اعور حظی از صحت دارد و حرفی از ان تحریف

ص:278

سخیف انکر رو بسوی امکان می آرد و حاشا ثم حاشا که احدی از بصرا دیده و دانسته این تعامی صریح را بهر خود به پسندد و بارتکاب چنین تجاهل فضیح راه امن و امان بر خویش به بندد حالا شطری از مکالمۀ حضرت ابن عباس بنابر روایات حضرات سنیه باید شنید عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی الشهیر بجمال الدین المحدث در روضة الاحباب در ضمن روایت این مکالمه آورده عائشه گفت شما منّت می نهید بر من برسول خدا ابن عباس گفت چه بوده است ما را که برسول خدا منت نکنیم حال آنکه اگر مقدار سر موی یا ناخنی از انحضرت بر تو بودی هر آینه منت بر ما و بر جمیع مردم می نمودی و هر شرف که حالا ترا هست بواسطۀ آنست که یکی از زوجات مطهرات آن حضرتی و نیستی تو از روی جمال و از راه شرف و حسب و از ممر عرق و نسب احسن و اکرم و ارجح از ایشان و می خواهی که سخن گویی و عصیان نورزند و امر فرمایی و خلاف امر تو نکنند و ما بمنزله لحم و دم رسول و وارث علم او باشیم عائشه گفت با وجود علی بن أبی طالب ترا نرسد که ازین مرتبه سخن گویی ابن عباس گفت این هنگام که دم ازین مقال و حال می زنی من مقرّ و معترفم بحقوق او و باین که وی احق و اولی و اقرب و احراست با انحضرت از من زیرا که برادر و پسر عم آن سرور و زوج دختر پاکیزه گوهر و پدر دو سبط مسمی بشیر و شبر و باب مدینه علم و مشابه او بسجیه جود و حلم و گشایندۀ پردهای کرب و اندوه و غمّ و زداینده غبار ملال و آزار و همّ از صفحه دل با حاصل انحضرت وی بوده این گفت و از نزد عائشه برخاست و پیش امیر المؤمنین آمد و حکایات ما جری بینهما مفصلا و مشروحا بعرض رسانید نهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب کما سمعت سابقا نامه از عمرو بن عاص بنام معاویه نقل کرده که شطری از ان این ست و اما ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و وصیه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو منی و انا منه و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الذی

قال فیه علیه السّلام یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله و هو الذی

قال فیه علیه السّلام

ص:279

یوم الطیر اللّهمّ ائتنی باحب خلقک إلیک فلما دخل إلیه قال والی والی

و قد قال فیه یوم النضیر علی امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله

و قد قال فیه علی ولیکم من بعدی و اکّد القول علیک و علیّ و علی جمیع المسلمین و

قال انی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی

و قد قال انا مدینة العلم و علی بابها و قد علمت یا معاویة ما انزل اللّه تعالی من الایات المتلوّات فی فضائله التی لا یشرک فیها احد کقوله تعالی یُوفُونَ بِالنَّذْرِ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ و قال اللّه تعالی لرسوله علیه السّلام قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان یکون سلمک سلمی و حربک حربی و تکون اخی و ولیّی فی الدنیا و الآخرة یا ابا الحسن من احبک فقد احبنی و من ابغضک فقد ابغضنی و من احبک ادخله اللّه الجنة و من ابغضک ادخله اللّه النار و کتابک یا معاویة الذی کتبت هذا جوابه لیس مما ینخدع به من له عقل او دین و السّلام ازین عبارت ظاهر است که عمرو بن عاص در نامه که بنام معاویه نوشته

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را مثل دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاجا علی معاویه مذکور ساخته بتقریع و تانیب و تشویر و تثریب آن حیود میود و لدود عنود کما ینبغی پرداخته و ازین مقام بر ارباب احلام واضح و لائح می شود که در زمان اصحاب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ما همر سحاب اعدی عدو جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بلا شک و ارتیاب این حدیث وثیق النصاب را از جلائل فضائل حضرت ابو تراب و عوالی معالی آن عالی قباب می دانستند و انکار و جحود آن بتاویل و تسویل نمی توانستند پس اعور که باین تاویل ضئیل انکر مسلک تجاسر خاسر سپرده علاوه بر آنکه مخالفت فهم اصحاب بعمل آورده در نصب و عدوان از عمرو بن عاص معتاص و معاویه عاویه غاویه نیز قصب السبق برده و چرا چنین نبود حال آنکه عداد عمرو بن العاص و معاویه در زرافه قاسطینست و اعور انکر که باین تحریف سخیف اتباعا للخوارج لب گشوده باین حیثیت داخل زمرۀ مارقین وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ دهم آنکه علامۀ زرندی در کتاب نظم درر السمطین کما سمعت سابقا در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و

ص:280

انتهجوا

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیّا و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کما دریت سابقا در سیاق روایات

حدیث انا مدینة العلم آورده و

عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا رواه الزرندی و قال هذه فضیلة اعترف به الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا ازین دو عبارت در کمال ظهورست که

حدیث انا مدینة العلم از جملۀ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلتیست که تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بآن معترف و مبتهج بودند و طریق وفاق را در ان سالک و منتهج و پر ظاهرست که این اعتراف و ابتهاج و سلوک طریق وفاق و انتهاج کاشف از آنست که جمله اصحاب خواه از جمله موالین باشند یا از زمرۀ معاندین این حدیث شریف را بلا تردد و اختلاج و بلا وسواس و انزعاج فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانستند و برین معنی اتفاق داشتند پس ظاهر گردید که آنچه اعور افجر در مقام تاویل ضئیل برآمده لفظ علی را بمعنی مرتفع گفته سراسر معاندت فهم اصحاب و تخطیۀ امر حق و صواب نموده و باین مشاقت صریحه مسلک مخالفت اجماع اصحاب پیموده حسب افادات حضرات اهل سنت بمؤدای آیۀ وافی هدایه وَ مَنْ یُشاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ اَلْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً مستحق کمال زجر و ملام گردیده بلا ریب و اشتباه راه تبار و تباب گزیده یازدهم آنکه این تاویل علیل مظهر کمال بعد متفوه آنست از تتبع الفاظ و طرق این حدیث زیرا که سابقا دانستی که در طریق جابر بن عبد اللّه انصاری که خطیب بغدادی و دیگر اکابر آن را روایت کرده اند این الفاظ واقع شده

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یوم الحدیبیة و هو اخذ بید علی هذا امیر البررة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته

و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ازین روایت سراپا هدایت که ما بحمد اللّه المنعام در ما سبق ببعض فوائد عالیه آن اشاره کرده ایم بر ارباب تامل و انعام واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روز حدیبیه که از جملۀ مشاهد معروفۀ اهل اسلام و محل اجتماع عظیم خواص و عوام بود دست حق پرست امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفته اولا در حق آن جناب بکمال صراحت ارشاد فرمود که این امیر برره و قاتل فجره است کسی که او را نصرت کند منصورست و کسی که ترک نصرت او نماید مخذولست و بعد این ارشاد با سداد که بوجوه عدیده مفید امامت و افضلیت و وجوب اطاعت أبی الائمة الامجاد علیه و آله صلوات اللّه الی یوم التناد می باشد برفع صوت مبارک

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را ارشاد فرمود پس

ص:281

کسی که ادنی بهرۀ از عقل و فهم هم داشته باشد بنهایت اذعان و یقین تصدیق خواهد کرد که بلا ریب مراد ازین حدیث شریف از لفظ علی اسم مبارک همان بزرگوارست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از اول خطاب بحاضرین دست او را بدست خود گرفته اهتمام تمام در اثبات امامت و افضلیت و وجوب اطاعت او بافعال و اقوال خود می فرماید نه آنکه العیاذ بالله جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین حدیث از لفظ علی معنای بلند خواسته است و خاتمۀ کلام بلاغت نظام خود را که محل کمال اعتنا و احتفال و اهتمامست از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسر فارغ ساخته حاشا و کلا این خیالیست محال که اصلا در خاطر احدی از ارباب فهم و شعور خطور نمی تواند کرد بلکه بنظر حقیر امریست که بعد ملاحظۀ این روایت کسی از صبیان ممیزین هم تجویز آن نخواهد کرد فضلا عن الرجال فضلا عن اصحاب الفضل و الکمال دوازدهم آنکه بطلان این تاویل ضئیل از ملاحظۀ بعض طرق دیگر این حدیث واضح و آشکارست سابقا دانستی که کنجی در کفایة الطالب آورده الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی علیه السّلام

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو المفضل محمد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمد بن علی القرشی اخبرنا حجة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا عباد بن یعقوب حدثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خلقنی و علیا من شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیب الا الطیب انا مدینة العلم و علی بابها من أراد المدینة فلیات الباب قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه و طرقه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اولا حدیث شجره ارشاد فرموده و باین حدیث شریف افاده نموده که آن جناب اصل شجره هستند و علی علیه السّلام فرع آن شجره می باشند و حسنین علیهما السّلام ثمر آن شجره هستند و شیعه ورق آن شجره می باشند و ازین شجرۀ طیبه سوای اجزاء طیبه چیزی دیگر خارج نخواهد شد و متصل بهمین کلام بلاغت انضمام که کاشف از کمال جلالت و عظمت خمسۀ نجبا علیهم آلاف التحیة و الثنا می باشد حدیث مدینة العلم را ارشاد فرموده پس چگونه می توان گفت که درین حدیث العیاذ باللّه مراد از لفظ علی اسم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه لفظ علی بمعنی مرتفع وارد شده هل هذا الا مصادمة العیان و اقتفاء آثار العمیان و امتطاء صهوة العدوان و التفوه بما لم ینزل اللّه به من

ص:282

سلطان سیزدهم آنکه در بعض طرق وارد شده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حدیث مدینة العلم را باین نهج ارشاد فرموده اند

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا چنانچه سابقا دانستی که علامۀ ابو المجامع صدر الدین ابراهیم بن محمد الحموئی الجوینی در کتاب فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الصالح احمد بن محمد بن محمد القزوینی مشافهة بها بروایته عن الامام أبی القاسم محمد بن عبد الکریم إجازة ح و انبأ الشیخ العدل بهاء الدین محمد بن یوسف بن محمد بن یوسف بسماعی علیه بمسجد الربوة ظاهر مدینة دمشق قال انبأ شیخ الشیوخ تاج الدین ابو محمد عبد اللّه بن عمر بن علی بن محمد بن حمویه الجوینی إجازة قالا ابنا شیخ الشیوخ سعد الدین ابو سعد عبد الواحد بن أبی الحسن علی بن محمد بن حمویه إجازة ح و اخبرنا الشیخ علی بن محمد بن احمد بن حمزة الثعلبی إجازة بروایتهما عن أبی بکر وجیه بن طاهر بن محمد الشحامی قال ابنا شیخ الشیوخ ابو سعد قراءة علیه بنیسابور فی سلخ شهر رمضان سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة

ابنا ابو محمد الحسن بن احمد الحافظ قال ابنا السید ابو طالب حمزة بن محمد الجعفری قال أنبا محمد بن احمد الحافظ قال بنا ابو صالح الکراسی بنا صالح بن احمد قال بنا ابو الصلت الهروی قال بنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا ازین روایت که حموئی اسانید عدیده برای آن ذکر کرده واضح و ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد فرمودن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها برای مزید هدایت و ارشاد و نهایت ایقاف و اعلام عباد اینهم فرموده است که

فمن أراد بابها فلیات علیا یعنی هر که اراده کند باب مدینۀ علم را پس بیاید نزد علی و این سیاق تامّ الاحقاق تاویل ضئیل اعور فاقد البصر و دیگر ارباب نصب و عدوان را بحد کمال فساد و بطلان می رساند و نشتر خونین در رگ جان این زرافۀ عظیمة الشنئان می دواند زیرا که درین سیاق منور الآفاق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بنحوی مکرر ذکر فرموده اند که هرگز برای اعدای آن جناب محل قیل و قال و مجال تغریر و ازلال در ان نمی باشد پس چگونه می توان گفت که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بمعنی مرتفع ست هل هذا الا الانهماک فی الرقاعة و الغمارة و الاسترسال فی الصفاقة و الدعارة چهاردهم آنکه در بعض طرق این حدیث شریف واردست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حدیث را بالخصوص بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده و کلام بلاغت انضمام خود را درین خطاب با صواب باین عنوان آورده

انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و بعد ملاحظۀ

ص:283

این روایت سراپا هدایت بحمد اللّه المتعال زبان معاندین سراپا جدال الکن و لال و کید ایشان در ضلال می شود و بسبب کمال وضوح حق صراح و صدق بواح جملۀ اطف المصباح فقد طلع الصباح بی ساخته بر زبان اهل عرفان می رود حالا این روایت واضحة الدرایة که در ضمن وجه بیست و هشتم از وجوه اثبات این حدیث سابقا نیز گذشته است دیگر باره باید شنید و روائح طیبۀ مسک مکررش برای تعطیر مشام جان بشامۀ ایمان و ایقان باید شمید

ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن حسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السکری الحربی در کتاب الامالی علی ما نقل عنه گفته ثنا اسحاق بن مروان ثنا أبی ثنا عامر بن کثیر السراج عن أبی خالد عن سعد بن طریف عن الاصبغ بن نباته عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و از ملاحظۀ بعض طرق این حدیث واضح می شود که درین مخاطبۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خطاب عالی نصاب خود را باین الفاظ زینت ترتیب بخشیده است

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و این الفاظ نیز مثل الفاظ سابقه فاتح باب حق و صواب و قاطع السن اهل تبار و تبابست که بعد آن هرگز مجال دمزدن باقی نمی ماند و جمله هفواتشان را که درین باب تفوه بآن نموده باشند هباء منثورا می گرداند سابقا شنیدی که علامۀ ابو الحسن علی بن محمد الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه تعالی فیما اذن لی فی روایته عنه ان ابا طاهر ابراهیم بن عمر بن یحیی حدثهم نا محمد بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن المطلب نا احمد بن محمد بن عیسی سنة عشر و ثلاثمائة نا محمد بن عبد اللّه بن عمر بن مسلم اللاحقی الصفار بالبصرة سنة اربع و اربعین و مائتین نا ابو الحسن علی بن موسی الرضا قال حدثنی أبی عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه عن جده علی بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب پانزدهم آنکه قطع نظر از الفاظ و طرق مذکوره که معین مرام و معیّن نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از ملاحظۀ دیگر احادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الانجاب نیز که در سلک شواهد و مؤیدات این حدیث منسلک می باشند بمفاد الحدیث یفسر بعضه بعضا ظاهر و باهر می شود که درین حدیث بلا ریب و اشتباه مراد از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و این لفظ انور درین حدیث اشهر بمعنی آخر مستعمل نشده سابقا دانستی که ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبریل بدرنوک من درانیک الجنة اخبرنا ابو محمد الحسن بن احمد بن موسی الکندجانی نا ابو الفتح هلال بن محمد الحفار نا اسماعیل بن علی بن رزین نا اخی دعبل بن

ص:284

علی نا شعبة بن الحجاج عن أبی التیاح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل بدرنوک من الجنة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلمنی و ناجانی فما علمنی شیئا الا علمه علی فهو باب مدینة علمی ثم دعاه النبی صلّی اللّه علیه و سلم إلیه فقال له یا علی سلمک سلمی و حربک حربی و انت العلم بینی و بین امتی من بعدی ازین روایت واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که جبرئیل علیه السّلام نزد من فرشی از جنت آورد پس من بر او نشستم و هر گاه پیش پروردگار خود حاضر شدم او تعالی شانه با من کلام کرد و مناجات فرمود پس هیچ چیزی بمن تعلیم نفرمود مگر اینکه علی آن را بدانست پس او باب مدینۀ علم من است و بعد ازین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را پیش خود طلب نمود و با آن جناب ارشاد فرمود که أی علی سلم تو سلم منست و حرب تو حرب منست و تو علم هستی در میان من و در میان امت من بعد از من و ملاحظۀ مضمون هدایت مشحون این خبر جلالت اثر چنانچه می بینی مزعوم مشوم اعور انکر را باسفل سقر می رساند و بطلان تاویل ضئیل او را از هر واضح و ظاهر اوضح و اظهر می گرداند زیرا که احدی از بله و صبیان هم نمی توان گفت که درین حدیث لفظ علی نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست فکذا

فی حدیث انا مدینة العلم کما هو ظاهر علی من له ادنی حظّ من الحلم و الحلم شانزدهم آنکه علامۀ ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی کما مضی گفته

اخبرنا محمد بن أبی زکریا الثقة رحمه اللّه قال حدثنا ابو الحسن علی بن احمد بن عبدان قال اخبرنا محمد بن عمر بن سلم الجعابی الحافظ ابو بکر قال حدثنی ابو محمد القسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی قال حدثنی أبی عن ابیه عن محمد بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن محمد عن ابیه محمد عن ابیه عمر عن ابیه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی ان اللّه امرنی ان ادنیک و لا اقصیک و اعلمک لتعی و انزلت علیّ هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ فانت الاذن الواعیة لعلمی یا علی و انا المدینة و انت الباب و لا یؤتی المدینة الا من بابها ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که حق تعالی شانه مرا حکم فرموده است که قریب گردانم ترا و دور نکنم و تعلیم تو بنمایم تا تو یاد داری و بر من این آیه نازل شده است وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ پس تو اذن واعیه علم من هستی أی علی و من مدینه ام و تو باب هستی و اتیان مدینه نمی شود مگر از باب آن و این کلام هدایت نظام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:285

واقع شده تایید صریح

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها می نماید زیرا که درین ارشاد باسداد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف السّلام الی یوم المعاد بعد اثبات کمال اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوجه اذن واعیه بودن بخطاب خود آن جناب افاده فرموده است که من مدینه ام و تو باب آن هستی و پر ظاهرست که درین خطاب بلاغت نصاب یقینا و قطعا مراد از مدینه مدینۀ علم می باشد و آن جناب باین کلام هدایت التیام خود را مدینۀ علم و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم قرار داده است و بوجه مزید ظهور لفظ علم را درین کلام معجز نظام صراحة نیاورده و هر گاه بحمد اللّه ثابت شد که آن جناب درین حدیث شریف که صدور آن از ان جناب بلا شک و ارتیاب بخطاب جناب ابو تراب علیه سلام الملک الوهاب واقع شده بعد ذکر نزول آیۀ وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ و اثبات بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اذن واعیه علم آن جناب خود را بلفظ

و انا المدینة مدینۀ علم و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلفظ

و انت الباب باب مدینۀ علم ظاهر فرموده باشد پس چگونه می توان گفت که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها العیاذ بالله لفظ علی نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بمعنای وصفی آن واقع شده و مراد از آن مرتفع هست هفدهم آنکه سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب المودة فی القربی گفته و

عن أبی ذر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلعم علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه، ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودة عبادة ازین روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده که علی باب علم منست و بیان کننده است برای امت من آنچه فرستاده شده ام بآن بعد از من محبت او ایمانست و بغض او نفاقست و نظر بسوی او از راه مهربانی و دوستی عبادتست و این روایت سراپا هدایت که بوجوه عدیده دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست دلالت قطیعه دارد بر آنکه آن جناب باب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود و هر گاه ازین حدیث شریف ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست پس بلا ریب متحقق گردید که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مراد از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و هرگز معنای مرتفع دخلی در ان ندارد و تاویل ضئیل اعور انکر محض مصادمۀ حق واضح و بحت معاندۀ صدق لائح می باشد هیجدهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب کما دریت سابقا گفته حدثنا سید الحفاظ ابو منصور شهر دار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الی من

همدان حدثنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة اخبرنا الشیخ ابو طاهر

ص:286

الحسین بن علی بن مسلمة رضی اللّه عنه من مسند زید بن علی رضی اللّه عنه حدثنا الفضل بن العباس حدثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدثنا محمد بن عبد اللّه البلدی حدثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء حدثنی أبی عن زید بن علی رضی اللّه عنه عن ابیه عن جده عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لو لا ان یقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر علی ملأ من المسلمین لا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و انت تؤدی دینی و تقاتل عن سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منی و انک غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اول من یرد علی الحوض و انت اول داخل الجنة من امتی و ان شیعتک علی منابر من نور رواء مرویین مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و ان عدوک ظماء مظمئون مسودة وجوههم مقمحون حربک حربی و سلمک سلمی و سرک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عز و جل امرنی ان ابشرک انک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک قال علیّ فخررت له سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النبیین و سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روز فتح خیبر بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که اگر نبودی اینکه بگویند در حق تو گروهی چند از امت من آنچه نصاری در حق عیسی بن مریم گفتند هر آینه می گفتم امروز در حق تو کلامی که نمی گذشتی بر جماعتی از مسلمین مگر آنکه می گرفتند از خاک پاهای تو و باقی مانده آب طهارت تو تا که طلب شفا نمایند بان و لیکن کافیست ترا که تو از من بوده باشی و من از تو بوده باشم و تو وارث من باشی و من وارث تو باشم و تو از من بمنزلۀ هارون از موسی هستی مگر اینکه بعد از من هیچ نبی نخواهد بود و تو ادای دین من خواهی کرد و بر سنت من قتال خواهی نمود و تو در آخرت از جمیع مردم قریب تر هستی بسوی من و بتحقیق که تو فردا بر حوض خلیفۀ من خواهی بود دفع می کنی از آن حوض منافقین را و تو اول کسی هستی که بر من وارد

ص:287

حوض می شود و تو اول داخل جنت هستی از امت من و بتحقیق که شیعیان تو بر منبرهای نور خواهند بود در حالی که سیراب و سیراب داشته شده خواهند شد و رخهای شان سفید خواهد بود و ایشان گرد من خواهند بود و من شفاعت ایشان خواهم کرد پس فردا در جنت همسایگان من می شوند و بدرستی که دشمنان تو تشنه و تشنه داشته شده خواهند شد و رخهای شان سیاه خواهد بود و دستهای شان پس پشت بسته خواهد شد و حرب تو حرب منست و صلح تو صلح منست و پنهان تو پنهان منست و آشکار تو آشکار منست و پوشیدگی سینۀ تو مثل پوشیدگی سینۀ منست و تو باب علم من هستی و بتحقیق که اولاد تو اولاد منست و گوشت تو گوشت منست و خون تو خون منست و بدرستی که حق بر زبان تو و در قلب تو و در میان دو چشم تو می باشد و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته است چنانچه با گوشت و خون من آمیخته است و بدرستی که خداوند عالم مرا حکم فرموده است که بشارت دهم ترا که تو و عترت تو در جنت خواهند بود و دشمن تو در آتش خواهد بود وارد حوض نمی شود بر من هیچ دشمن تو و غائب نخواهد شد از آن حوض هیچ دوست تو انتهی ملخص الحدیث و پر ظاهرست که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنانچه درین خبر کرامت اثر وارد شده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب علم خود قرار داده باشد و آن را در ضمن دیگر فضائل جلیله و مناقب اصیله بخطاب خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر فرموده باشد دیگر کدام سفیه خواهد بود که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مجال تاویل ضئیل اعور ببیند و بصرف لفظ علی از علمیت بسوی وصفیت برای خود اسفل درکات جحیم برگزیند نوزدهم آنکه نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و

انبانی ابو العلاء هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدثنا محمد بن جریر قال حدثنا عبد اللّه بن داهر بن یحیی الرازی قال حدثنی أبی داهر بن یحیی المقری قال حدثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و قال یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الا علی ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد نموده که این علی بن أبی طالبست که گوشت او گوشت من و خون او خون منست و او از من بمنزلۀ هارونست از موسی جز اینکه هیچ نبی نیست بعد از من و بخطاب أم سلمه فرمود که أی أم سلمه گواه باش و بشنو که این علی امیر مؤمنین و سید مسلمینست و ظرف علم منست و باب منست

ص:288

که بمن می رسند از جانب او برادر من ست در دنیا و دوست منست در آخرت و همراه من خواهد بود در مقام بلند و بعد ملاحظۀ این ارشاد صریح و نص صحیح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم احدی از ارباب عقل تاویل ضئیل اعور انکر را وزنی نخواهد گذاشت و بادعای این معنی که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها لفظ علی بمعنی بلند است خاک در دیدۀ انصاف نخواهد انپاشت بستم آنکه علامۀ محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب کما سبق گفته الباب الرابع و الاربعون فی تخصیص علیّ بالمتابعة عند الفتنة

اخبرنا العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه القاضی اخبرنا ابو القاسم الحافظ اخبرنا ابو القاسم السمرقندی اخبرنا ابو القسم مسعدة اخبرنا عبد الرحمن بن عمر و الفارسی اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا علی بن سعید بن بشیر حدثنا عبد اللّه بن داهر الرازی حدثنا أبی عن الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال ستکون فتنة فمن ادرکها منکم فعلیکم بخصلتین کتاب اللّه و علی بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو اخذ بید علی و هو یقول هذا اول من امن بی و اول من یصافحنی و هو فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظالمین و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الذی اوتی منه و هو خلیفتی من بعدی ازین روایت سراسر هدایت واضحست که ابن عباس فرمود که قریبست که فتنه برپا شود پس هر که از شما ادراک آن بکند پس لازم بگیرد دو چیز را که یکی از ان کتاب خدا و دیگری علی بن أبی طالب علیه السّلامست پس بتحقیق که من شنیدم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در حالی که آن جناب دست علی را گرفته بود و می گفت که این اول کسیست که بمن ایمان آورد و اول کسیست که بمن مصافحه خواهد کرد و اوست فاروق این امت که فرق می کند در میان حق و باطل و اوست حکمران مؤمنین و مال حکمران ظالمینست و اوست صدیق اکبر و اوست دروازۀ من که مردم بمن می رسند از جانب او و اوست خلیفۀ من بعد از من و هر گاه ازین ارشاد هدایت بنیاد چنانچه می بینی بصراحت ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دروازۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم است که مردم از آن دروازه بسوی آن جناب می رسند پس بحمد اللّه تعالی بطلان تاویل ضئیل اعور در

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها بمنتهای لمعان و اتضاح رسید و بر هر ذی شعور کالنور فی منتهی السفور منجلی گردید که یقینا و قطعا مراد در ان خبر از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و صرف آن بسوی معنی بلند هرگز سمتی از جواز ندارد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ بیست و یکم آنکه سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب السبعین علی ما نقل عنه آورده الحدیث الاربعون

عنه رضی اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم علی بن

ص:289

أبی طالب باب الدین من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا رواه صاحب الفردوس ازین حدیث ثابتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که علی بن أبی طالب دروازۀ دینست هر که داخل شود در آن مؤمن خواهد بود و هر که خارج شود از ان کافر خواهد بود و در نهایت اتضاحست که هر گاه بنص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب دین باشد هرگز عاقلی قبول نخواهد کرد که در حدیث

انا مدینة العلم و علی بابها مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب از لفظ علی صفت مشتقه از علو می باشد و نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بیقین خواهد دانست که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از لفظ علی در قول خود و علی بابها نام گرامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و آن جناب بلا شک و ارتیاب باب دین را باب مدینۀ علم قرار داده و هذا من الظهور بحیث لا یخفی علی من له ادنی مسکة و شعور و لکن الاعور المتعامی المثبور لا یمیز لعمی قلبه بین الظلمات و النور و علاوه برین از

حدیث انا مدینة العلم بلا شبهه ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم دین بود چه بهترین علوم علم دینست و امیر المؤمنین علیه السّلام بنص آن جناب باب دینست پس باب مدینۀ علم دین هم خواهد بود و تاویل ضئیل اعور انکر بی سود محض شده در تسفیه و تجهیل و تبدیع و تضلیل او خواهد افزود و بالجمله فتاویل الاعور فی هذا الحدیث الوارد فی باب الدین تاویل الجاحدین الجائدین و تحریف المعاندین الحاسدین و الحمد للّه علی رد کید الکائدین المائدین بست و دوم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی قندوزی در کتاب ینابیع المودة آورده و

عن یاسر الخادم عن علی الرضا عن ابیه عن آبائه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال یا علی انت حجة اللّه و انت باب اللّه و انت الطریق الی اللّه و انت النبأ العظیم و انت الصراط المستقیم و انت المثل الاعلی و انت امام المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیین و سید الصدیقین یا علی انت الفاروق الاعظم و انت الصدیق الاکبر و ان حزبک حزبی و حزبی حزب اللّه و ان حزب اعدائک حزب الشیطان ازین حدیث شریف و خبر منیف واضح و آشکارست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که یا علی تو حجت خدا هستی و تو دروازۀ خدا هستی و تو راه هستی بسوی خدا و توئی نبأ عظیم و توئی صراط مستقیم و توئی مثل اعلی و توئی امام مسلمین و امیر مؤمنین و بهترین وصیین و سردار صدیقین یا علی توئی فاروق اعظم و توئی صدیق اکبر و بدرستی که گروه تو گروه منست و گروه من گروه خداست و بتحقیق که گروه دشمنان تو گروه شیطانست انتهی محصل الخبر و بعد ملاحظۀ این خبر که نص صریحست در این که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب اللّه بود احدی از ارباب نصفت تاویل ضئیل اعور را

ص:290

در باب حدیث مدینة العلم قابل ادنی التفات نخواهد دانست زیرا که بزرگواری که مرتبۀ عظمای او بحدی رسیده باشد که باب اللّه بود چگونه باب مدینۀ علم نخواهد بود و بعد ثبوت این معنی کدام عاقلیست که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را از مدح و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صرف کرده باین تاویل ضئیل که اوهن من کل موهون است جنوح و رکون خواهد نمود بست و سوم آنکه جلال الدین سیوطی در رسالة القول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث التاسع و الثلاثون

عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال علی بن أبی طالب باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا اخرجه الدارقطنی فی الافراد ازین حدیث شریف واضح و لائحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باب حطه ست و سابقا از افادۀ علامۀ سخاوی دانستی که این حدیث شریف مؤید

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها می باشد و ظاهرست که تایید حدیث باب حطه برای حدیث مدینة العلم متصور نمی تواند شد بدون اینکه در حدیث مدینة العلم مراد از لفظ علی ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد پس چگونه عاقلی بعد ازین تاویل ضئیل اعور را در باب مدینة العلم قابل ادنی احتفال و اعتنا خواهد دانست و علاوه بر افادۀ سخاوی از کلام علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل نیز ظاهر می شود که حدیث باب حطه مؤید

حدیث انا مدینة العلم ست حیث قال و لیس منها حجر مرصوصة

الخراب

بخلاف المنحوته الصلاب و قد قالوا العلم مدینة مبنیة لبنة من الدرایة و لبنة من الروایة فما ظنک بهذا الشأن لبنة من السنّة و لبنة من القرآن فی وسط مدینة علم و علی لها باب فادخلوا الباب سجّدا یا اولی الالباب ازین عبارت ظاهرست که علامۀ عجیلی در آخر کلام خود بعد ذکر بودن جناب امیر المؤمنین باب مدینۀ علم حکم نموده که داخل شوید باب را در حالی که ساجد بوده باشید أی صاحبان الباب و بر صاحبان فهم ظاهرست که این کلام اشارۀ لطیفه است بسوی قول خداوند عالم وَ اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ و بسوی حدیث علی بن أبی طالب باب حطة پس بحمد اللّه تعالی حسب افادۀ علامۀ عجیلی بنهج لطیف ظاهر گردید که حدیث باب حطه مؤید حدیث مدینة العلمست و ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم نیز هست و باب حطه نیز می باشد و

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و حدیث علی بن أبی طالب باب حطة هر دو مظهر کمال فضل آن جنابست و آنچه اعور افجر در صدد تاویل حدیث مدینة العلم افتاده انکار اشتمال آن بر نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده باطل

ص:291

واضح التباب و در فساد و بطلان اظهر من السرابست و علامۀ عجیلی اگر چه درین کلام ایماء لطیف بسوی حدیث باب حطه نموده لیکن در جای دیگر بتصریح تمام آن را ذکر فرموده حیث قال و ذاک باب حطة من یلج*فو من و کافر من یخرج*

اخرج الدارقطنی ان النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال علی باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا بست و چهارم آنکه

احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته ثنا یحیی بن آدم و ابن أبی بکیر قالا ثنا اسرائیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال یحیی بن آدم السلولی و کان قد شهد یوم حجة الوداع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علی ازین حدیث شریف که طرق متکاثره و روایات متوافره او سابقا بتفصیل شنیدی واضح و ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتصریح تمام ارشاد فرموده که علی از منست و من از علی هستم و ادا نمی کند از جانب من مگر خود من یا علی و از کلام علامۀ سخاوی که در مقاصد حسنه آورده و در ما سبق مسطور گردیده است واضح و لائح می شود که این حدیث مؤید حدیث مدینة العلم می باشد و مؤید بودن این حدیث برای حدیث مدینة العلم از کلام زرکشی در کتاب لآلی منثوره فی الاحادیث المشهوره نیز واضح و لائحست و پر ظاهرست که تایید این حدیث برای حدیث مدینة العلم بدون اینکه در حدیث مدینة العلم نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور باشد نمی تواند شد پس ازینجا واضح گردید که اعور و من حذا حذوه در تاویل باطل خود تعامی صریح و تناکر فضیح را مرتکب می شوند و هرگز راه تامل و تدبر اصل الفاظ حدیث و مؤیدات آن نمی روند بست و پنجم آنکه رکاکت و بطلان و سخافت و هوان این تاویل علیل و تسویل ضئیل بحدی رسیده که بسیاری از علمای اهل سنت خود در پی رد و ابطال آن فتاده داد توهین و تهجین و تفنید و تندید آن داده اند سابقا شنیدی که علامۀ عاصمی در زین الفتی بعد نقل این تاویل سراسر تسویل از خوارج و اتباعشان انجذام و فساد و انحزام و انهداد آن بعبارت موجزۀ بلیغه ظاهر و باهر نموده کمال اضمحلال و بوار و تباب و تبار آن کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار فرموده حیث قال و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحط عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار و ابن حجر مکی با آن همه تشدد و تعصب و تحجر و تصلب که اکابر اهل نحله او نیز اعتراف بآن دارند این تاویل باطل و تسویل عاطل را اشبه بسفساف دانسته و آن را رای باطل گفته و کسی که باین تاویل ضئیل احتجاج بر اهل تشیع نماید او را از زمرۀ اهل تحقیق خارج و در جرگۀ مخلطین مارج وانموده چنانچه در منح مکیه شرح قصیدۀ همز در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا بل هو الشمس ما علیه غطاء بذکر این حدیث شریف گفته و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها فلا ینال لکل احد

ص:292

و هو بالسفساف اشبه لا سیما و فی روایة رواها ابن عبد البر فی استیعابه

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای فاستفده بهذا و علامۀ مناوی نیز این تاویل ضئیل و تحریف سخیف را از جملۀ تمحلات فاسده و تکلفات کاسده ظاهر فرموده طریق از را و تحقیر آن باقدام تثبیت و تقریر پیموده چنانچه در فیض القدیر در شرح

حدیث انا دار الحکمة گفته و من زعم ان المراد

بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلو فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه و نیز مناوی در تیسیر گفته و من زعم انه من العلو و هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی مسلک توهین و ابطال و تهجین و اخمال این تاویل بهرج و تسویل لجلج کما ینبغی سپرده بذکر وجوه عدیده رد و افساد این تعلل بی بنیاد قصب السبق از دیگر علمای سنیه درین باب برده چنانچه در روضه ندیه در ذیل اثبات حدیث مدینة العلم و بیان معانی آن گفته و اما ما قیل فی قوله صلعم و علی بابها ان علیا هنا صفة مشبهة الفعل أی و مرتفع بابها علی متناوله و عال عن ایدی متعاطیه فکلام من جنس کلام الباطنیة لا یقبله الاسماع اما اولا فلانه خلاف ما فهمه الناس اجمعون من الحدیث و اما ثانیا فلانه ینافی ما ثبت من کونه صلعم بعثت بالحنیفة السمحة السهلة فان علومه صلعم علوم واضحة الالفاظ ظاهرة الدلالات فهمها اهل الحضر و البوادی و اما ثالثا فلانه لا طائل تحت الاخبار بان باب علومه صلعم عال مرتفع الا تبعید لعلم و توعیر مسلکه و سد بابه و قد علم انه صلعم ما شدد فی ذلک و لا کان من هدیه صلعم توعیر مسالک العلم سیما العلوم النبویّة و کیف یوعر مسالک علم الشریعة و قد بعث مبینا للناس ما نزل إلیهم و بالجملة لو لا عمی البصائر و العصبیة التی تکنها الضمائر لما کان مثل هذا الکلام یکتب و لا یفتقر الی الجواب

تبعات و لوازم کلام أعور در تأویل حدیث مدینة العلم ضمن یازده وجه

و از مطالعۀ این تحقیقات علمای کبار و افادات علمای احبار سنیه که در رد ابن تاویل سراسر خسار بر روی کار آورده اند و از ملاحظۀ کلمات تعییرآمیز و جملات تشویر انگیز که بایراد آن در مطاوی کلام حظ کافی از تخجیل قائل این تاویل برده اند آنچه از مطاعن و معایب و مخازی و مثالب در حق اعور افجر عائد می گردد اگر چه برای ناظر بصیر واضح و مستنیرست لیکن بغرض مزید تبصیر و تذکیر بتلخیص و تحریر آن نیز می پردازم اول آنکه از قول علامۀ عاصمی و تکلموا فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلو الخ ظاهرست که ادعای این معنی که علی درین حدیث وصف مشتق از علوست و نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:293

نیست مذهب خوارج و قائلین بقول ایشان می باشد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که اعور افجر از جملۀ خوارج و قائلین بقول ایشان می باشد و بذکر این تاویل باطل و تسویل عاطل خاک مذلت و خسار بر سر خود می پاشد و هذا مما قد سبق التنبیه علیه دوم آنکه از قول عاصمی و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحط عن رتبته واضح است که مقصود خوارج و اتباع ایشان ازین تاویل باطل آنست که بی ادبی در حق آن جناب نمایند و حط رتبه آن حضرت بعمل آرند پس متحقق گردید که اعور افجر بذکر این تاویل باطل بی ادبی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حط رتبۀ آن حضرت بعمل آرند پس متحقق گردید که اعور افجر بذکر این تاویل باطل بی ادبی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حط مرتبۀ آن امام عالیمقام آغاز نهاده داد اتباع کلاب نار کما ینبغی داده و قد سبق التنبیه علی هذا ایضا سوم آنکه از قول عاصمی و هیهات لا یخفی علی البصر النهار واضح و آشکارست که ذهاب خوارج بسوی این تاویل باطل از قبیل اخفای نهار از انظار اهل ابصار می باشد و چون اعور افجر باین تاویل باطل لب گشاده پس ظاهر گردید که این اعور بادی العوار با وصف عور خود اخفای نهار از انظار اهل ابصار می خواهد لیکن این مقصود نامحمود او از حیز امکان خیلی بعیدست چه وجود نهار بر ابصار در حیز اختفا و استنار نمی ماند و هذا ایضا اسلفنا التنبیه علیه چهارم آنکه از قول ابن حجر و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها ذلا ینال لکل احد ظاهرست که نزد ابن حجر کسی که باین تاویل باطل احتجاج بر شیعه نموده است او از تحقیق بهرۀ ندارد و پر ظاهرست که اعور بهمین تاویل باطل احتجاج بر شیعه نموده و بزعم باطل خود آنرا مبطل احتجاج اهل حق دانسته پس حرمان اعور انکر فی النهیق از فضیلت تحقیق حسب افادۀ ابن حجر افیق ثابت خواهد بود علی التحقیق و اللّه ولی التوفیق پنجم آنکه از قول ابن حجر و هو بالسفساف اشبه ظاهرست که این تاویل باطل اشبه بسفساف می باشد و چون اعور عساف باین تاویل واضح الاعتساف لب گشوده پس اتصاف او بسفساف و جزاف نزد اهل انصاف ثابت خواهد بود بلا خلاف و اللّه ولی الانتصار و الانتصاف ششم آنکه از قول ابن حجر إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای واضحست که این تاویل ضئیل رای باطلست و با تحدیق نظر در روایت استیعاب نزد وی در بطلان آن باقی نمی ماند و ازینجا متحقق گردید که اعور بذکر این رای باطل خود را از حلیۀ اصابت عاطل گردانیده و بسبب عدم تحدیق نظر در روایت استیعاب اعور بودن خود کما ینبغی بمعرض اثبات رسانیده و انّی کان للاعور ان یطالع کتاب الاستیعاب فضلا عن ان یمعن النظر فی الفاظ هذا الحدیث الماثورة فی کتب القوم بالاستیعاب هفتم آنکه از قول مناوی و من زعم ان المراد بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلو فقد تمحل لغرضه الفاسد بما

ص:294

لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه واضحست که هر که گمان کند که مراد از قول آن جناب و علی بابها اینست که آن باب مرتفع ست پس بتحقیق که او تمحل کرده برای غرض فاسد خود بچیزی که نافع او نیست و او را فربه و بی نیاز نمی سازد و ظاهرست که اعور انکر زاعم همین زعم باطلست پس متحمل بودن او بلا ریب و اتسام او باین وصمت و عیب ثابت خواهد بود و اللّه الموفق لارغام کل معاند جحود هشتم آنکه ازین قول مناوی این هم ثابتست که هر که چنین زعم باطل داشته باشد او صاحب غرض فاسدست و پر ظاهرست که اعور این زعم باطل بلا شبهه دارد پس بودن او صاحب غرض فاسد و عرض کاسد محل اشتباه محققین نباه نخواهد بود نهم آنکه ازین کلام مناوی ظاهرست که زاعم این تاویل باطل را تمحل او فائده نمی رساند و او را فربه و بی نیاز نمی گرداند و چون اعور افجر متفوه باین تاویل ضئیل گردیده و او را خیلی نافع بحال خود دیده چه احتجاج روافض بر بنای آن باطل انگاشته بانگ بی هنگام و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرافضة برداشته پس قلت عقل او حسب افادۀ مناوی ظاهر و باهر گردید و متحقق شد که با وصفی که این تاویل ضئیل بهر منکرین فضل قسیم الجنة و النار مصداق لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِیعٍ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ می باشد لیکن اعور انکر آن را از کمال جهل و نادانی بحال خود نافع می انگارد و دست از تمسک و تشبث بآن برنمیدارد دهم آنکه از کلام علامۀ یمانی واضحست که این تاویل باطل از جنس کلام باطنیه است و سخافت و رکاکت اقوال باطنیه و نهایت بطلان و فساد بلکه مشتمل بودن آن بر زیغ و الحاد بر ناظر کتب مذاهب و اسفار مقالات مخفی و محتجب نیست و چون اعور انکر بهمین تاویل باطل متمسک گردیده پس ثابت شد که کلام او درین باب از جنس کلام باطنیه اقشابست و او بذکر این کلام نافرجام مشابهت و مضاهات با باطنیه لئام و ملاحدۀ طغام اکتساب نموده بجمع خروج و حروریت با الحاد و باطنیت درین کلام استیجاب زجر و ملام افزوده یازدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی واضحست که که این تاویل باطل کلامیست که اسماع آن را قبول نمی کند فظهر ان الاعور المتفوه بهذا الکلام الذی تنفر عنه الاسماع و تمجه الطباع قد اصابته آفة فی سمعه کما اصابت فی عینه فلم یمیز بین زین الکلام و شینه و لم یبق له سمع و لا بصر حتی یکف لسانه عن هذا الهزل و الهذر و انه هو و اتباعه فی هذا الباب لمدحورون معذولون إِنَّهُمْ عَنِ اَلسَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ دوازدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی ظاهرست که این تاویل باطل خلاف فهم جمیع مردمست پس ظاهر شد که اعور بذکر این تاویل مخالفت جمیع مردم نموده خود را از جملۀ ناس خارج گردانیده در زمرۀ اشباه ناس گنجانیده و قد سبق التنبیه علی هذا ایضا فیما مضی سیزدهم آنکه افادۀ

ص:295

علامۀ یمانی ثابتست که این تاویل باطل منافات دارد بمبعوث شدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بحنیفیه سمحه سهله پس محقق شد که اعور فاقد البصر در ذکر این تاویل فاسد چنان کورانه راه رفته که از منافات آن بامور ثابته قطیعه که هر ذی شعور از آن با خبرست خبری نگرفته و باین تاویل باطل امری را که موجب افضلیت سرور کائنات و محل افتخار متبعین آن خیر البریاتست نفی نموده فبعدا له من عنود قد ضرب علی قلبه بالاسداد و سحقا له من کنود بذّ علی اضرابه فی الوغر و اللداد چهاردهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی ظاهرست که این تاویل ضئیل هیچ فائده ندارد جز دور گردانیدن علم و دشوار نمودن راه آن و بند کردن دروازۀ آن حال آنکه معلوم است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گاهی شدت درین باب نفرموده و از سیرت آن جناب دشوار گردانیدن طرق علم نیست خاصّة علوم نبویه و چگونه آن جناب طرق علم شریعت دشوار گرداند حال آنکه مبعوث شده است آن جناب بیان کننده برای مردم آنچه نازل شده بسوی ایشان و ازینجا ظاهر گردید که اعور انکر که دست تمسک باین تاویل ضئیل زده است چنان سرمست بادۀ رقاعت و صفاقت می باشد که اصلا التفاتی بتطرق چنین نقص عظیم بساحت علیای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمی نماید و بی تامل و تدبر در مودای این تاویل ضئیل زبان بشاعت ترجمان خود را بآن می آلاید فالویل له کل الویل کیف خاض من الضلال مثل هذا السیل و ولج من غیاهب العمی دامسا اظلم من اللیل و معذلک خاب مسعاه حیث رام ما لا یستطاع بالدرک و النیل پانزدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی واضحست که اگر کوری بصائر و عصبیتی که آن را پوشیده می کنند ضمائر نمی بود هر آینه مثل این کلام یعنی کلامی که مشتمل برین تاویل ضئیلست نوشته نمی شد و محتاج بجواب نمی گردید و پر ظاهرست که اعور انکر باین تاویل ضئیل مائل و بکلامی که مشتمل بر آنست متفوه و قائل شده پس ثابت گردید که او بوجه عمای بصائر و عصبیت مکنونه ضمائر بکلامی تفوه نموده که از غایت فساد و بطلان و سقوط و هوان محتاج بجواب نیست و خود او درین باب لائق کلام و خطاب اصحاب الباب نیست و لیکن ارباب ابصار ناچار بوجه اضطرار رو بسوی ابدای عوار کلام بیّن الأعوار او می آرند و طریق طحر عوّار این اعور فاضح العار بامعان انظار می سپارند و الحمد للّه المبین للسرائر علی ظهور ابتلاء الاعور بادهی العوائر و تبین اتصافه بعمی الابصار و البصائر و وضوح ابطانه للعصبیة التی تکنّها الضمائر و اللّه العاصم عن التردی فی مهاوی الجرائر و هو الواقی العاصم عن اقتراف الصغائر و الکبائر

کلام سخاوی و ابطال اجماع صحابه و تابعین بر أفضلیت شیخین ضمن

شش وجه

و سخاوی که از جملۀ معاریف محدثین و مشاهیر منقدین سنیه است بعد اثبات حدیث مدینة العلم کلامی عجیب و تقریر غریب نموده که کاشف کمال

ص:296

بعد اوست از درک حقائق و موضح نهایت مجانبت اوست از نیل دقائق چنانچه در مقاصد حسنه بعد تحقیق حدیث مدینة العلم گفته و لیس فی هذا کله ما یقدح فی اجماع اهل السنة من الصحابة و التابعین فمن بعدهم علی ان افضل الصحابة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی الاطلاق ابو بکر ثم عمر رضی اللّه عنهما و قد قال ابن عمر رضی اللّه عنهما کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی افضل هذه الامة بعد نبیها ابو بکر و عمر و عثمان فیسمع ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلا ینکره بل

ثبت عن علیّ نفسه انه قال خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم رجل آخر فقال له ابنه محمد بن الحنفیة ثم انت یا ابت فکان یقول ما ابوک الا رجل من المسلمین رضی اللّه عنهم و عن سائر الصحابة اجمعین و این کلام رکاکت انضمام موهون و مطعونست بچند وجه اول آنکه ادعای اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت ابو بکر کذب بحت و زور محضست و بحمد اللّه بطلان آن بوجوه عدیده و براهین سدیده در مجلد حدیث طیر در رد کلام تفتازانی مبین و مبرهن شده و بعد آن مجال احدی نیست که لب باین دعوی باطله گشاید و عصبیت و عناد خود را واضح و آشکار نماید دوم آنکه دعوی اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت عمر بعد ابو بکر هم فاسد و باطلست و بعون اللّه تعالی دلائل قاطعه و براهین ساطعه فساد و کساد آن نیز از ملاحظۀ مجلد مذکور و غیر آن واضح و لائح ست پس زبان خود را بمثل این هفوۀ باطله آلودن ابواب لوم و ملام ارباب احلام بر روی خود گشودنست سوم آنکه اگر بالفرض و التقدیر اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت شیخین منعقد هم شده باشد چون حدیث مدینة العلم و دیگر ادلۀ واضحۀ لا تحصی برای ابطال و افساد آن موجودست چگونه آن را صحیح توان دانست زیرا که هیچ عاقلی اجماعی را که بر مخالفت نص واقع شده باشد لائق ادنی التفات و قابل اقل احتفال نخواهد دید چه جای اجماعی که بر خلاف نصوص کثیره و احادیث وفیره جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف

ص:297

الصلوات و التسلیمات انعقاد یافته باشد که وهن و هوان و فساد و بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست چهارم آنکه استدلال بحدیث ابن عمر که سخاوی درین کلام مرتکب آن شده از قبیل استشهاد ابن آوی بذنبه می باشد سبحان اللّه ابن عمر را چه قابلیتست که کلام او را کسی در تفضیل ابو بکر و عمر مقرون بصدق و صواب بداند و او را با آن همه دواعی کذب و زور درین باب صادق اللهجه و مستند و معتمد گرداند و ما بحمد اللّه المنعام در کتاب استقصاء الافحام بتحقیق تمام شطری از قبائح موحشه و فضائح مدهشه ابن عمر بمعرض بیان آورده ایم که بعد ملاحظۀ آن احدی از ارباب انصاف بکلام ابن عمر اعتنائی و هفوۀ او احتفالی نخواهد نمود و ابدا بتصدیق و تسلیم آن لب نخواهد گشود و اللّه العاصم عن زیغ کل مکابر عنود پنجم آنکه علامۀ ابن عبد البر که جلالت و عظمتش در مجلد حدیث طیر حسب افادات اکابر این حضرات واضح و لائح شده در رد حدیث ابن عمر سعی جمیل فرموده مفاد آن را خود خلاف اجماع دانسته چنانچه در استیعاب گفته قال ابو عمر من قال بحدیث ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم نسکت یعنی فلا نفاضل و هو الذی انکر ابن معین و تکلم فیه بکلام غلیظ لان القائل بذلک قد قال خلاف ما اجتمع علیه السنة من السلف و الخلف من اهل الفقه و الاثار ان علیا کرم اللّه وجهه افضل الناس بعد عثمان هذا مما لم یختلفوا فیه و انما اختلفوا فی تفضیل علی و عثمان و اختلف السلف ایضا فی تفضیل علی رضی اللّه عنه و أبی بکر رضی اللّه عنه و فی اجماع الجمیع الذی وصفنا دلیل علی ان حدیث ابن عمر و هم و غلط و انه لا یصح معناه و إن کان اسناده صحیحا و یلزم من قال به ان یقول بحدیث جابر و حدیث أبی سعید کنّا نبیع امهات الاولاد علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هم لا یقولون بذلک فقد ناقضوا و باللّه التوفیق ششم آنکه حدیث ابن عمر هرگز سندا صحیح نیست و ابن عبد البر اگر چه اعتراف بصحت سند آن نموده لیکن اعتراف او سراسر خلاف انصاف بلکه عین جور و اعتسافست بیانش آنکه این حدیث را بخاری در صحیح خود بدو طریق آورده و سند هر دو مقدوح و مجروحست بخاری در صحیح خود در مناقب ابو بکر گفته حدثنا عبد العزیز بن عبد اللّه ثنا سلیمان عن یحیی بن سعید عن نافع عن ابن عمر قال کنا نخیّر بین الناس فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فنخیر ابا بکر ثم عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان و نیز بخاری در صحیح خود در مناقب عثمان گفته حدثنا محمد بن حاتم بن بزیع ثنا شاذان ثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجشون عن عبید اللّه عن نافع عن ابن عمر قال کنا فی زمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نعدل بابی بکر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم نترک اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نفاضل بینهم

ص:298

تابعه عبد اللّه بن صالح عن عبد العزیز اما طریق اول پس در آن عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی واقع شده و او نزد ابو داود ضعیفست ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ او گفته و فی سؤالات أبی عبید الاجرّی عن أبی داود قال عبد العزیز الاویسی ضعیف و نیز در ان سلیمان بن بلال واقع ست و او حسب تصریح بن معین نزد اهل مدینه به سبب محصّل بازار بودن پست قدر بود و نیز عثمان بن أبی شبیه با وصف نفی باس ازو حدیث او را معتمد ندانسته چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن الجنید عن ابن معین انما وضعه عند اهل المدینة انه کان علی السّوق و کان اروی الناس عن یحیی بن سعید و نیز در تهذیب بترجمۀ او مذکور است قال ابن شاهین فی کتاب الثقات قال عثمان بن أبی شیبة لا باس به و لیس ممن یعتمد علی حدیثه و نیز درین طریق نافع واقع ست و او هم مقدوحست چنانچه ابن عبد البر قرطبی در کتاب جامع بیان العلم گفته و قد روی عن أبی حنیفة انه قیل له مالک لا تروی عن عطا قال لانی رأیته یفتی بالمتعة و قیل له مالک لا تروی عن نافع قال رأیته یفتی باتیان النساء فی اعجازهن فترکته و فخر الدین رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیۀ نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ گفته المسئلة الثالثة ذهب اکثر العلماء الی ان المراد من الآیة ان الرجل مخیر بین ان یاتیها من قبلها فی قبلها و بین ان یأتیها من دبرها فی قبلها فقوله أَنّی شِئْتُمْ محمول علی ذلک و نقل نافع عن ابن عمر انه کان یقول المراد من الآیة تجویز اتیان النساء فی ادبارهن و الناس کذبوا نافعا فی هذه الروایة ازین عبارت ظاهرست که نافع از ابن عمر تجویز اتیان النساء فی ادبارهن روایت نموده و تمامی مردم نافع را درین روایت تکذیب کرده اند پس هر گاه حسب تصریح رازی تمامی مردم نافع را نسبت بکذب کرده باشند چگونه روایتش در باب تفصیل فلان و بهمان نافع خواهد بود و چرا اهل انصاف و امعان او را درین باب تکذیب نخواهند نمود و علاوه برین نافع بحدی در کذب و افترا جسارت داشت که از مدیون بودن عمر انکار می کرد حال آنکه مدیون بودن او چنان امر محقق و ثابتست که تا بحال اهل سنت مجال انکار آن ندارند پس کسی که چنین جسور و نکور بوده باشد اگر روایت تفضیل ابو بکر و عمر را بر فتراک ابن عمر بربندد محل تعجب نیست حالا حال دین عمر و انکار نافع از آن بتفصیل باید شنید در صحیح بخاری در حدیث مقتل عمر از عمر منقولست که او گفت یا عبد اللّه بن عمر انظر ما علیّ من الدین فحسبوه فوجدوه ستة و ثمانین الفا او نحوه قال ان و فی له مال آل عمر فادّه من اموالهم و الا فسل فی بنی عدی بن کعب فان لم تف اموالهم فسل فی قریش و لا تعدهم الی غیرهم فادّ عنی هذا المال و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری

ص:299

در شرح این مقام گفته قوله یا عبد اللّه بن عمر انظر ما ذا علی من الدین فحسبوه فوجدوه ستة و ثمانین الفا او نحوه فی حدیث جابر ثم قال یا عبد اللّه اقسمت علیک بحق اللّه و حق عمر إذا مت فدفنتنی ان لا تغسل رأسک حتی تبیع من رباع الی عمر بثمانین الفا فتضعها فی بیت مال المسلمین فساله عبد الرحمن بن عوف فقال انفقتها فی حجج حججتها و فی نوائب کانت تنوبنی و عرف بهذا جهة دین عمر قال ابن التین قد علم عمر انه لا یلزمه غرامة ذلک الاّ انه أراد ان لا یتعجل من عمله شیء فی الدنیا و وقع فی اخبار المدینة لمحمد بن الحسن بن زبالة ان دین عمر کان ستة و عشرین الفا و به جزم عیاض و الاول هو المعتمد قوله ان وفی له مال آل عمر کانه یرید نفسه و مثله یقع فی کلامهم کثیرا و یحتمل ان یرید ربطه و قوله و الا فسل فی بنی عدی بن کعب هم البطن الذی هو منهم و قریش قبیلته و قوله لا تعدهم بسکون العین أی لا تتجاوزهم و قد انکر نافع مولی ابن عمر ان یکون علی عمر دین فروی عمر بن شیبة فی کتاب المدینة باسناد صحیح ان نافعا قال من این یکون علی عمر دین و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف انتهی و هذا لا ینفی ان یکون عند موته علیه دین فقد یکون الشخص کثیر المال و لا یستلزم نفی الدین عنه فلعل نافعا انکر ان یکون دینه لم یقض و آنچه ابن حجر در آخر کلام احتمال داده که شاید نافع انکار عدم قضای دین نموده باشد نه اصل دین پس در نهایت بطلانست چه اولا لفظ روایت من این یکون علی عمر دین صریحست در انکار بودن اصل دین بر عمر و درین کلام از قضای دین و عدم قضای آن اصلا ذکری نیست و ثانیا امری که نافع در مقام دلیل ذکر نموده اعنی و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف آن هم بنابر مزعوم او دلیل انکار اصل دینست نه انکار عدم قضای دین پس تاویل ابن حجر یقینا در اصلاح کلام نافع نفعی نمی بخشد و بحمد اللّه آنچه ابن حجر در صدر کلام خود گفته و قد انکر نافع مولی ابن عمر ان یکون علی عمودین فروی عمر بن شبة الخ خود کاشف است از آنکه نافع انکار از اصل دین عمر نموده نه انکار قضای آن و بعد این اعتراف صریح ابن حجر در اول کلام آنچه در آخر کلام گفته دلیل کمال انحراف اوست از سمت انصاف بالجمله این حرکت مذبوحی ابن حجر که برای نصرت نافع در آخر کار نموده بحال نافع غیر نافع ست و عار انکار امر ثابت را ازو غیر دافع و از همین جاست که علامۀ عینی انکار نافع از دین عمر نقل نموده و دلیل او را باطل کرده و تاویلی برای کلام او ننموده چنانچه در عمدة القاری در شرح این مقام گفته قوله مال آل عمر لفظة آل مقحمة أی مال عمر و یحتمل ان یرید رهطه قوله فی بنی عدی بفتح العین و کسر الدال المهملتین و هو الجد الاعلی لعمر رضی اللّه تعالی عنه ابو قبیلته و هم العدویون قوله و لا تعدهم بسکون العین أی لا تتجاوزهم فان قلت روی عمرو بن شبة فی کتاب المدینة باسناد صحیح ان

ص:300

نافعا مولی ابن عمر قال من این یکون علی عمر دین و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف قلت قیل هذا لا ینفی ان یکون عند موته علیه دین فقد یکون الشخص کثیر المال و لا یستلزم نفی الدین عنه اما طریق ثانی پس مدار آن نیز بر نافع ست و آنفا دانستی که نافع بقدح عظیم کذب و غیر آن مقدوح می باشد و نیز درین طریق عبید اللّه بن عمر العمری واقع شده و او چون از اولاد عمرست در نقل این حدیث و امثال آن بلا ریب متهم می باشد هفتم آنکه اگر بالفرض حدیث ابن عمر در باب تفضیل ابو بکر و عمر و عثمان اصلی داشته باشد پس بحسب اعتراف خودش مفید فائده بحال سخاوی و امثال او نیست زیرا که ابن عمر درین خبر بعد ذکر ثلاثه بجواب سؤال سائل افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از قاطبۀ اصحاب مصرح فرموده و بصراحت تمام افاده نموده که آن جناب از اهلبیتست و با آن حضرت کسی قیاس کرده نمی شود و آن جناب با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و در درجۀ آن جنابست و این معنی را بآیۀ قرآنی بمعرض اثبات رسانیده مزعوم مشوم افضلیت ثلاثه از آن جناب هَباءً مُنْبَثًّا گردانیده چنانچه سید علی همدانی در کتاب المودة فی القربی گفته عن أبی وائل عن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه قال کنا إذا عددنا اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قلنا ابو بکر و عمر و عثمان فقال رجل یا ابا عبد الرحمن فعلیّ قال علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فی درجته ان اللّه یقول اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ففاطمة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی درجته و علیّ معهما و بعد این اعتراف صریح و اقرار صحیح ابن عمر احدی از ارباب انصاف جسارت نخواهد کرد که بقول او در باب افضلیت ابو بکر و عمر و عثمان تمسک نماید و باین استدلال سراسر اختلال خوش فهمی خود ظاهر فرماید زیرا که ازین خبر ظاهر و واضح گردید که ابن عمر اگر چه حسب زعم خود ثلاثه را بر دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ترجیح می دهد لیکن هرگز جرأت نمی کند برین که ایشان را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرداند بلکه بسبب بودن آن جناب از اهلبیت احدی را قابل مقایسه با آن جناب نمی داند و آن جناب را داخل درجۀ رفیعۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته حق حقیق را بذروۀ عالیۀ تحقیق می رساند و ازینجا بحمد اللّه تعالی ثابت و متحقق گردید که بخاری در روایت کلام ابن عمر راه تحریف و اسقاط پیش گرفته در نقل قول او مسلک اخمال حق صریح و اظهار باطل فضیح رفته آنچه موافق مقصود نامحمود خود بود باضافۀ بعض جملات فاسده و کلمات کاسده مروی ساخته و در ذیل حدیث کلام نصفت انضمام ابن عمر که کاشف حقیقت حال و قالع اساس ارباب مکر و ادغال بود برانداخته و هذا و إن کان من عظائم المکیدة و الاحتیال لکن قد

ص:301

تعوده هذا المحتال المختال فی کتابه المفضح المفصح عن الخدع و الاختتال و علاوه بر روایت مودة القربی از تتبع دیگر روایات نیز واضح می شود که ابن عمر در مواقع مختلفه از اظهار افضل بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دریغ نه فرموده و اگر گاهی زعم تفضیل شیخین و ثلاثه بر اصحاب بمعرض اظهار آورده بعد آن بصراحت تمام افضلیت مطلقه ابو الائمة الاطیاب بفضائل خاصۀ آن جناب ثابت نموده و بالخصوص بذکر حدیث سد ابواب سد ابواب شک و ارتیاب کرده و بنهی از مقایسه احد من الاصحاب با آن جناب طریق نطق بحرف حق و صواب سپرده عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة در شرح حدیث ابن عمر متعلق بمفاضله گفته قوله لا نفاضل بینهم قالوا أراد الشیوخ و ذوی الاسنان الذین إذا حزن النبی صلّی اللّه علیه و سلم امر شاورهم و علی رضی اللّه عنه کان فی زمنه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث السنّ و الا فافضلیته من ورائهم لا ینکرها احد و ایضا التفاضل ثابت بین الصحابة بلا شبهة کاهل بدر و اهل بیعة الرضوان و علماء الصحابة و

اخرج احمد عن ابن عمر انه قال کنا فی زمن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نری خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابا بکر ثم عمر و قال و اما علی بن أبی طالب فقد اوتی ثلث خصال لو کان لی واحد منها کان خیرا من الدنیا و ما فیها زوجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنته فکان له منه ولد و سدّ ابواب الناس الا بابه و اعطاه رایته یوم خیبر و روی النّسائی انه سئل ابن عمر ما تقول فی عثمان و علی فحدث بهذا الحدیث ثم قال لا تسألوا عن علی و لا تقیسوا احدا علیه سدّ ابوابنا کلها الا بابه ازین عبارت از روایت احمد بن حنبل چنانچه می بینی بنهایت اتضاح ظاهر می شود که ابن عمر بعد اظهار زعم خود در باب افضلیت شیخین از دیگر اصحاب بعنوان بس متین اثبات افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و گفته که و لیکن علی بن أبی طالب پس داده شده است سه خصلت را که اگر یکی از ان برای من می بود از دنیا و ما فیها بهتر بود و آن اینست که تزویج کرد آن جناب را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم با دختر خود پس حاصل شد برای آن جناب ازین تزویج اولاد و سد نمود ابواب جمیع مردم را مگر باب آن جناب را و داد آن جناب را رایت خود روز خیبر و پر ظاهرست که این عنوان اثبات افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که ابن عمر خود اختیار کرده حاسم مواد مراء و جدالست و ذکر ثلث خصال که هر واحد از ان بوجوه عدیده

ص:302

اثبات افضلیت مطلقۀ جناب ابو الائمة الاقبال علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک المتعال می نماید ساد ابواب قیل و قالست و از روایت نسائی آشکارست که هر گاه کسی از ابن عمر پرسید که در باب عثمان و علی چه می گوئی ابن عمر بهمین حدیث تحدیث کرد و گفت سؤال نه کنید از علی و قیاس نکنید کسی را بر آن جناب من بعد در مقام دلیل این مطلب گفت که تمامی دروازه های ما بسته شد مگر دروازۀ آن جناب و در نهایت ظهورست که این عنوان اعنی نهی مقائسه احدی با آن جناب و بیان حدیث سد ابواب در اثبات افضلیت مطلقۀ أبی الأئمة الاطیاب علیه و آله آلاف السّلام من الملک الوهاب قاطع رقاب اقشاب و مدوخ شوامس مفضلین اصحابست و اللّه الموفق فی کل باب و هو المذلل للصعاب و مؤید کامل روایت نسائی روایت علامۀ ابو الحسن بن المغازلی است که در کتاب المناقب از ابن عمر آورده حیث

قال اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی انبا ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المدنی الملقب بابن السقا الحافظ ثنا علی بن العباس السجلی بالکوفة ثنا حسین بن نصر بن مزاحم ثنا خالد بن عیسی العکلی ثنا حصین بن محارق ثنا جعفر بن محمد عن ابیه عن نافع مولی ابن عمر قال قلت لابن عمر من خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال ما انت و ذاک لا أمّ لک ثم قال استغفر اللّه خیرهم بعده من کان یحلّ له ما کان یحلّ له و یحرم علیه ما کان یحرم علیه قلت من هو قال علی سدّ ابواب المسجد و ترک باب علی و قال له لک فی هذا المسجد ما لی و علیک فیه ما علی و انت وارثی و وصییی تقضی دینی و تنجز عداتی و تقتل علی سنتی کذب من زعم انه یبغضک و یحبنی ازین روایت ظاهرست که هر گاه نافع از ابن عمر سؤال کرد که بهترین مردم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کیست اولا ابن عمر تفت شد و بر نافع قهر نمود و بکلمۀ ما انت و ذاک لا أم لک او را زجر کرد من بعد منفعل گردید و کلمۀ استغفر اللّه بر زبان ساخته بصراحت اعتراف نمود و گفت که بهترین مردم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله کسیست که حلال بود برای او آنچه حلال بود بر آن حضرت و حرام بود بر او آنچه حرام بود بر آن حضرت نافع گفت که آن شخص کیست ابن عمر از راه انصاف بیان کرد که آن بزرگوار علی علیه السّلام می باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تمامی ابواب مسجد مسدود نمود و باب علی علیه السّلام را بحال خود گذاشت و بخطاب آن جناب ارشاد فرمود که جائزست برای تو درین مسجد آنچه جائزست برای من و ممنوعست برای تو درین مسجد آنچه ممنوعست برای من و تو وارث من هستی و وصی من هستی ادا می کنی دین مرا و وفا می کنی وعده های مرا و شهید می شوی بر طریقۀ من دروغ گفته است کسی که گمان کند که دشمن

ص:303

می دارد ترا و دوست می دارد مراد در کمال ظهورست که هر گاه ابن عمر بخطاب مولای خود نافع باین صراحت اعتراف بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده باشد و در معرض دلیل واقعه سدّ ابواب را با ارشاد خاص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که ره هر جمله اش مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بیان کرده باشد چگونه می توان گفت که او ابو بکر و عمر را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانست حاشا و کلا و ازین روایت که راوی آن از ابن عمر نافع ست این هم متضح گردید که نافع هم مثل ابن عمر در بیان این حدیث اعتراف بامر حق نموده پس آنچه بخاری ازو نقل کرده خلاف حق می باشد بلا ریب و اللّه المحیط بعلم الشهادة و الغیب و از عجائب آنست که ملا علی قاری با وصف آن همه عصبیت خود در شرح حدیث ابن عمر فی الجمله انصاف را بکار برده و افاده نموده که این تفاضل که ابن عمر ذکرش کرده است مخصوص باصحاب بود و اهلبیت علیهم السّلام اخص از اصحاب می باشند و حکم ایشان مغایر حکم اصحابست چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گفته و عن ابن عمر قال کنا أی معشر الصحابة فی زمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نعدل أی لا نساوی بابی بکر احدا أی من الصحابة بل نفضله علی غیره ثم عمر ثم عثمان أی ثم لا نعدل بهما احدا او ثم نفضلهما علی غیرهما ثم نترک اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا نفاضل أی لا نوقع المفاضلة بینهم و المعنی لا نفضل بعضهم علی بعض و المراد مفاضلة مثلهم و الا فاهل بدر واحد و اهل بیعة الرضوان و سائر علماء الصحابة افضل و لعل هذا التفاضل بین الاصحاب و اما اهل البیت فهم اخص منهم و حکمهم یغایرهم فلا یرد عدم ذکر علیّ و الحسنین و العمین رضی اللّه عنهم اجمعین و این تقریر ملا علی قاری اگر چه مبنی بر احتمال است لیکن بعد ملاحظۀ روایت کتاب المودة فی القربی و روایت احمد و روایت نسائی و روایت ابن المغازلی که آنفا مذکور شده حقیقت حال بخوبی منکشف می گردد و بلا ریب متحقق می شود که این مفاضله بر فرض وقوع هرگز تعلقی باهل بیت علیهم السّلام ندارد و حسب اعتراف صریح ابن عمر اهلبیت علیهم السلام عموما و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا در فضل و جلالت و رفعت و نبالت از جملۀ اصحاب بالاتر می باشند بالجمله کسانی که مثل سخاوی حدیث ابن عمر را در معرض اثبات افضلیت شیخین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می آورند از حقیقت حال غافل و از جلیّۀ امر ذاهل می باشند و می خواهند که بتنطع و تشدق و تهجس و تفیهق خود امری را ثابت نمایند که اصلا بوهم و خیال خود ابن عمر نرسیده و هرگز آن بیچاره در گرد آن نگردیده و این همه ناشی از قلت اطلاع و قصر باع و مزید ناصبیت و انحراف و عظیم جور و اعتساف خود این

ص:304

حضرات می باشد و عند التحقیق خاک مذلت و صغار بر سرهای شان می پاشد وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ و از جملۀ طرائف بدیعه اینست که با وصفی که حدیث ابن عمر را اسلاف اهل سنت مرة بعد اخری بعناوین مختلفة و آب و رنگ تازه روایت می کنند لیکن هنوز نزد ایشان محقق نشده که این حدیث متعلق بتفضیلست یا اینکه متعلق بخلافتست چنانچه ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ عثمان گفته روی یحیی بن سعید و عبد اللّه بن عمر و عبد العزیز بن أبی سلمة عن نافع عن ابن عمر انه قال کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم نسکت فقیل هذا فی الفضل و قیل فی الخلافة و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ عثمان بعد روایت چند حدیث بسند خود از ترمذی گفته قال و حدثنا محمد بن عیسی حدثنا احمد بن ابراهیم الدورقی حدثنا العلاء بن عبد الرحمن العطار حدثنا الحارث بن عمیر عن عبید اللّه بن عمر عن نافع عن ابن عمر قال کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی ابو بکر و عمر و عثمان فقیل فی التفضیل و قیل فی الخلافة و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته و قد جاء فی بعض الطرق فی حدیث ابن عمر تقیه الخیریة المذکورة و الافضلیة بما یتعلق بالخلافة و ذلک فیما اخرجه ابن عساکر عن عبد اللّه بن یسار عن سالم عن ابن عمر قال انکم لتعلمون انا کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر و عمر و عثمان یعنی فی الخلافة کذا فی اصل الحدیث و من طریق عبید اللّه عن نافع عن ابن عمر کنا نقول فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یکون اولی الناس بهذا الامر فنقول ابو بکر ثم عمر و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و آشکار می گردد که این حدیث در اصل چقدر مشوش النظام و منحلّ القوام و ظاهر الاختلال و بادی الانحلال و مبدد السیاق و لائح الانخراق می باشد پس تعجبست که چگونه سخاوی و امثال او این حدیث را در مسئلۀ تفضیل دستاویز خود می سازند و بلا محابا نغمه احتجاج باین خبر فاسد خداج می نوازند و از اطراف طرائف اینست که انخزال قبیح و اختلال فضیح این خبر سراسر هذر بحدی ترقی یافته که بعضی از شراح نه آن را متعلق بافضلیت می دانند و نه ورود آن را در باب خلافت گمان می کنند بلکه بنابر تحقیق ایشان معنی این حدیث آنست که ما در عهد حیات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم می گفتیم که ابو بکر و عمر و عثمان اشخاصی هستند که خدا ازیشان راضی شده شمس الدین محمد بن المظفر الخلخالی در مفاتیح شرح مصابیح بشرح این حدیث گفته قوله ابو بکر و عمر و عثمان مقول لقوله نقول و رسول اللّه حیّ جملة حالیة متعرضة ابو بکر و ما عطف علیه مبتدأ و خبره رضی اللّه عنهم و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة بشرح این حدیث گفته عن

ص:305

ابن عمر رضی اللّه عنهما قال کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیّ جملة حالیة معترضة بین القول و مقوله ابو بکر و عمر و عثمان أی علی هذا الترتیب عند ذکرهم و بیان امرهم رضی اللّه عنهم و قال شارح ابو بکر و ما عطف علیه مبتدأ خبره رضی اللّه عنهم و الجملة مقول القول و رسول اللّه حیّ جملة معترضة أی کنا نذکر هؤلاء الثلاثة بان اللّه تعالی رضی اللّه عنهم و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة بشرح این حدیث گفته قوله ابو بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم أی کنا نذکر هؤلاء الثلاثة بان اللّه تعالی رضی عنهم و یحتمل ان یکون رضی اللّه عنهم دعاء من الرواة کما هو المتعارف عند ذکر الصحابة فیکون کما جاء فی حدیث آخر من ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر و عمر و عثمان یعنی هؤلاء الثلثة کانوا مشهورین فی الصحابة مذکورین فیهم ممتازین عن سائر الصحابة و هر گاه نوبت تراش و خراش و سخت و نجر این خبر مشبه السمر بجای رسیده باشد که با وصف افراغ آن در قوالب مختلفه وضع و انتحال هیچ پهلو برای آن درست نشود و گاهی اهل عدوان آن را در باب افضلیت وارد دانند و گاهی متعلق بخلافت گمان کنند و گاهی ازین هر دو وادی آن را خارج نموده صرف متعلق برضا وانمایند باز چگونه امید می توان کرد که عاقلی بر ان اعتماد خواهد نمود و در مسئلۀ مهمّه تفضیل آن را اسوه و نجعه خود قرار داده مسلک بوار و تباب خواهد پیمود حاشا و کلا این نیست جز کار سخاوی و امثال او از متنطعین که با وصف انسلاک در سلک محدثین ازین همه اختلافات فاحشه و اختلافات مدهشه که متعلق بالفاظ مجعوله و معانی منحوته این خبر خرافت اثر در میان علمای ایشان واقع شده تعامی صریح و تغافل قبیح ورزیده بلا محابا راه احتجاج بآن می روند و از کمال خوش فهمی آن را تمرة الغراب دانسته جا و بیجا متمسک بآن می شوند هشتم آنکه آنچه سخاوی پای تجاسر فراتر نهاده ادعا کرده که العیاذ باللّه از خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شده که آن جناب فرمود

خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر الخ پس تخرص واضح و افترای لائحست و هرگز قابل آن نیست که احدی از ارباب فهم لب بآن گشاید چه جای آنکه آن را در دل خود تصدیقا جایگزین نماید چه این کذب شنیع و افک فظیع از جملۀ آن موضوعات شبعه است که اسلاف ناانصاف برای تغریر اخلاف سراسر اجحاف آن را وضع نموده اند و باختلاق این گونه اکاذیب و اضالیل و اعاجیب و اعالیل قصب السبق از مسیلمه و سجاح ربوده لیکن قدرت قادر مطلق تماشاکردنی است که در مضامین این موضوعات فاسده و مصنوعات کاسده بحدی تهافت و تنافر و تناقض و تناکر

ص:306

واقع شده که عاقل لبیب را بچار موجه حیرت می اندازد و کار این زرافه سراسر خسار را بایدی منحوسه خودشان تمام می سازد

قدح حدیث بخاری در تفضیل شیخین از قول أمیر مؤنان علیه السّلام و ایراد نقاط

ضعف راویان آن

تفصیل این اجمال آنکه این حضرات از غایت بی اندامی در باب اظهار افضلیت شیخین از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اخبار متعدده و آثار متبدده وضع نموده اند چنانچه یکی از آنست آنچه بخاری در صحیح سقیم خود باین الفاظ آورده

حدثنا محمد بن کثیر انا سفیان ثنا جامع بن أبی راشد ثنا ابو یعلی عن محمد بن الحنفیة قال قلت لابی أی الناس خیر بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ابو بکر قال قلت ثم من قال عمر و خشیت ان یقول عثمان قلت ثم انت قال ما انا الا رجل من المسلمین و هر که ادنی بهره از عقل داشته باشد خواهد دانست که این افترا را کذابین انذال باین غرض وضع نموده اند که بر مغترین جهال ظاهر شود که افضلیت ابو بکر و عمر و عثمان بترتیب معهود در عهد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدی ثابت و متحقق بود که خود آن حضرت عیاذا باللّه اعتراف بآن فرموده و بخطاب فرزند ارجمند خود حضرت محمد بن الحنفیه مسارعت بسوی اظهار آن نموده و محمد بن الحنفیه با وصفی که این مسارعت را خوش نداشته و بهمین سبب آن حضرت را نگذاشته که اعتراف صریح بافضلیت عثمان از خود نماید لیکن چار و ناچار روایت این قصه کرده حال آنکه این افترا پیش رفتنی نیست زیرا که آیات قرآن مجید و فرقان حمید و احادیث سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات و آثار خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اقوال اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که دلالت قطعیه بر افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله دارد نه بحدیست که در حد حصر و ضبط در آید و شطری از آن در مجلدات سابقه و لاحقه مبین و مبرهن گردیده و نیز مطاعن قبیحه و مشائن فضیحه شیخین و ثلاثه در تکاثر و توافر نه بمرتبه ایست که در شمار آید و بسیاری از ان در کتب اهل حق مثل تشیید المطاعن والد علام احله اللّه دار السّلام و غیر آن مذکور و مسطورست و بعد این همه موانع و قواطع چگونه ممکنست که عیاذا باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر و عمر را بر خود تفضیل داده باشد هل هذا الا تهجم فاسد و تهجس کاسد لا یطور به الاّ الارعن الحاسد و از ابین دلائل فساد و بطلان و اظهر براهین سخف و هوان این خبر موضوع و افک مصنوع آنست که بلا ریب و شک جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر و عمر را در باب منع میراث جناب سیّده سلام اللّه علیها کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند و اظهار آن هم می فرمودند کما اعترف به عمر بن الخطاب بنفسه پس چگونه می توان گفت که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنین کاذبین آثمین غادرین خائنین را بر خود تفضیل بخشیده و ایشان را خیر الناس بعد النبی صلّی اللّه

ص:307

علیه و آله و سلم ظاهر فرموده باشد هل هذا الا کذب ظاهر لا یطور به الا الزائغ المجاهر اما اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شیخین را کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند و اظهار آن می کردند پس هر چند بر متتبع روایات و احادیث اکابر اهل سنت مخفی و محتجب نیست لیکن در این جا بعض شواهد آن باختصار مرقوم می شود مسلم در صحیح خود در کتاب الجهاد باب حکم الفی حدیثی طولانی از مالک بن اوس متعلق بمیراث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آورده و در ان حدیث مذکورست که عمر بن الخطاب بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس گفت

فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه یعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی ابو بکر و انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ولی أبی بکر فرأیتمانی کاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه یعلم انی لصادق بارّ راشد تابع للحق و بخاری چون متعوّد بتحریف و اسقاط و تغییر و تقطیع احادیثست لهذا با وصفی که این حدیث را در صحیح سقیم خود چند جا آورده لیکن مصلحت در ذکر الفاظ کاذب و آثم و غادر و خائن ندیده گاهی آن را یکسر حذف نموده و الفاظی که در ازاء آن واقع شده باقی گذاشته و خیال نکرده که این هم دلیل بین ورود آنست و گاهی بجای آن لفظی چند آورده که نزد ناظر بصیر کار الکنایة ابلغ من التصریح می نماید و نحیف عبارت هر مقام را بقدر ضرورت نقل می نمایم پس باید دانست که بخاری در باب فرض الخمس در سیاق این حدیث گفته قال عمر ثم توفی اللّه نبیه صلی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه یعلم انه فیها لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فکنت انا ولی أبی بکر فقبضتها سنتین من امارتی اعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بما عمل فیها ابو بکر و اللّه یعلم انی فیها لصادق بار راشد تابع للحق و در کتاب المغازی باب حدیث بنی النضیر در سیاق این حدیث گفته ثم توفی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر فانا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضه ابو بکر فعمل فیه بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتم حینئذ فاقبل علی علی و عباس و قال تذکران ان ابا بکر فیه کما تقولان و اللّه یعلم انه فیه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضته سنتین من امارتی اعمل فیه بما عمل فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ابو بکر و اللّه یعلم انی فیه صادق بار راشد

ص:308

تابع للحق و در کتاب النفقات باب حبس نفقة الرجل قوت سنته در سیاق این حدیث گفته ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر یعمل فیها بما عمل به فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس تزعمان ان ابا بکر کذا و کذا و اللّه یعلم انه فیها صادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر و در کتاب الفرائض در باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکناه صدقة در سیاق این حدیث آورده فتوفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضتها فعمل بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضتها سنتین اعمل فیها ما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر و در کتاب الاعتصام در باب ما یکره من التعمق و التنازع در سیاق این حدیث آورده ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما عمل فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس فقال تزعمان ان ابا بکر فیها کذا و اللّه یعلم انه فیها صادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر ازین عبارات چنانچه می بینی تقطیع و تبتیر بخاری درین حدیث بخوبی ظاهر و واضحست و هر چند بخاری باین صنیع شنیع خواسته بود که عیوب بادیه شیخین را بپوشد لیکن شراح صحیح بخاری پی باین مصلحت نبردند و آنچه بخاری مکتوم و مستور نموده بود ظاهر و آشکار ساختند لیکن بلحاظ حمایت حمای بخاری این شنیعۀ فظیعه اعنی ستر و کتمان را بر گردن بیچاره زهری انداخته بلا دلیل بمحض تخمین گمان کرده اند که او گاهی این الفاظ را بصراحت ذکر کرده و گاهی بکنایه آورده ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث فرض باب الخمس گفته قوله ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم زاد فی روایة عقیل و انتما حینئذ و اقبل علی علی و عباس تزعمان ان ابا بکر کذا و کذا و فی روایة شعیب کما تقولان و فی روایة مسلم من الزیادة فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها

فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:309

و سلم لا نورث ما ترکناه صدقة فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و کأنّ الزهری کان یحدّث به تارة فیصرّح و تارة فیکنی و کذلک مالک و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث باب ما یکره من التعمق و التنازع گفته و قوله تزعمان ان ابا بکر فیها کذا هکذا هنا وقع بالابهام و قد بیّنت فی شرح الروایة الماضیة فی فرض الخمس ان تفسیر ذلک وقع فی روایة مسلم و خلت الروایة المذکورة عن ذلک ابهاما و تفسیرا و قسطلانی در ارشاد السّاری در شرح حدیث باب مذکور گفته ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بتشدید التحتیة من ولی فقبضها بفتحات ابو بکر فعمل فیها بما عمل فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس فقال تزعمان ان ابا بکر فیها کذا و

فی روایة مسلم فجئتما تطلب انت میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکنا صدقة فرایتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و کأنّ الزهری کان یحدث به تارة فیصرّح و تارة یکنی و مخفی نماند که حدیث کاذبا اثما غادرا خائنا را ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری نیز باختلاف الفاظ روایت کرده چنانچه در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه در ضمن حدیثی طویل از مالک بن اوس آورده که عمر بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس گفت ثم توفی فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضه اللّه و قد عمل فیها بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و التفت الی علی و العباس تزعمان ان ابا بکر فیها ظالم فاجر و اللّه یعلم انه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا اولی الناس بابی بکر و برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقبضتها سنتین او قال سنین من امارتی اعمل فیها مثل ما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر ثم قال و انتما و اقبل علی العباس و علی تزعمان انی فیها ظالم فاجر و اللّه یعلم انی لصادق بارّ راشد تابع للحق ازین عبارت ظاهرست که ابو بکر جوهری درین حدیث عقیدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس را در باب ابو بکر و عمر از زبان عمر نقل کرده لیکن بجای جمله فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا جمله تزعمان ان ابا بکر فیها ظالم فاجر آورده و همچنین بجای جملۀ فرأیتمانی کاذبا اثما غادرا خائنا جمله تزعمان انی فیها ظالم فاجر روایت کرده لیکن در مقابل این الفاظ همان الفاظ ذکر نموده است که بخاری و مسلم روایت کرده اند و ازینجا واضح می گردد که در اصل روایت ابو بکر جوهری همان الفاظ

ص:310

اربعه اعنی کاذب و آثم و غادر و خائن موجود بود که مسلم آورده لیکن ابو بکر جوهری بغرض تقلیل شناعت آن را باین دو لفظ اعنی ظالم و فاجر مبدل نموده و لیکن این دو لفظ هم در اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام کافیست و نیز ابو بکر جوهری در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه در ضمن حدیث مالک بن اوس که بطریق دیگر روایت کرده آورده که عمر گفت فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قبضها ابو بکر فجئت یا عباس تطلب میراثک من ابن اخیک و جئت یا علی تطلب میراث زوجتک من ابیها و زعمتما ان ابا بکر کان فیها خائنا فاجرا و اللّه لقد کان امرأ مطیعا تابعا للحق ثم توفی ابو بکر فقبضتها فجئتمانی تطلبان میراثکما اما انت یا عباس فتطلب میراثک من ابن اخیک و اما علی فیطلب میراث زوجته من ابیها و زعمتما انی فیها خائن فاجر و اللّه یعلم انی فیها مطیع تابع للحق و درین روایت چنانچه می بینی بجای ظالم فاجر خائن فاجر مذکورست و پر ظاهرست که این هر دو لفظ نیز برای کشف عوار شیخین کافی و وافی می باشند و نیز ابو بکر جوهری در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه مضمون حدیث مالک بن اوس را بتغییر و اختلاف الفاظ از ابو البختری هم روایت کرده و الفاظ او متعلق بآنچه درین مقام مقصود است اینست فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتصدق به و یقسم فضله ثم توفی فولیه ابو بکر سنتین یصنع فیه ما کان یصنع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما تقولان انه کان بذلک خاطئا و کان بذلک ظالما و ما کان بذلک الا راشدا ثم ولیته بعد أبی بکر فقلت لکما ان شئتما قبلتکماه علی عمل رسول اللّه و عهده الذی عهد فیه فقلتما نعم و جئتمانی الان تختصمان یقول هذا ارید نصیبی من ابن اخی و یقول هذا ارید نصیبی من امرأتی و اللّه لا اقضی بینکما الا بذلک و تحریفی که درین روایت واقع شده پوشیده نیست لیکن باز هم در اثبات اصل مطلوب اهل حق کافی و بسندست بالجمله بعد درک این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابو بکر و عمر را کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند نزد هیچ عاقلی شکی و ریبی در بطلان و فساد حدیث بخاری که از محمد بن الحنفیه آورده راه بهت و افترا باقدام جسارت و اجترا سپرده باقی نمی ماند و بنهایت وضوح و ظهور ظاهر می گردد که این روایت و امثال آن که اهل سنت برای اظهار افضلیت شیخین و ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تراشیده و بافتعال آن از لسان آن جناب گونه دین و ایمان خراشیده یقینا از مفتریات باطله و اکذوبات عاطله خود این قوم ناانصافست و ساحت علیای آن جناب از لوث این گونه روایات فاسده و احادیث کاسده منزّه و مبرا می باشد و ملاحظۀ احادیث

ص:311

صحیحین فضلا عن غیرها خاک فضیحت و رسوایی بر رؤس واضعین آن می پاشد و اگر چه ازین بیان نیّر البرهان بطلان و هوان روایت معهوده بخاری بحدّی رسیده که بعد آن احتیاجی بنظر در سند آن نیست لیکن برای مزید اسکات و افحام و قمع رؤس اهل لداد و خصام قدح و جرح آن سندا نیز باثبات می رسانم و در قلب و جگر مستدلّین باین خبر اهل هذر و مدلّین باین سمر سخافت اثر که خیلی بر ان می نازند و جانهای شیرین خود بر آن می بازند نشتر خونین می دوانم پس باید دانست که عند النقد و التحقیق این روایت بحیثیت رجال سند قابل آن نیست که ارباب تبصر و سداد بر آن وثوق و اعتماد نمایند زیرا که در سلسلۀ سند آن کما عرفت و رایت محمد بن کثیر العبدی واقع شده و او مقدوح و مجروح می باشد یحیی بن معین که از اعاظم ناقدین رجال اهل سنتست مستفیدین خود را از کتابت حدیث او منع نموده و بصراحت تمام عدم وثوق او ظاهر فرموده چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ محمد بن کثیر العبدی گفته و روی احمد بن أبی خیثمة قال لنا ابن معین لا تکتبوا عنه لم یکن بالثقة و ابن حجر عسقلانی در مقدمۀ فتح الباری گفته محمد بن کثیر العبدی من شیوخ البخاری قال ابن معین لم یکن بالثقة الخ و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال ابن معین لم یکن بالثقة و نیز در تهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن الجنید عن ابن معین کان فی حدیثه الفاظ کامنة ضعیفة ثم سألت عنه فقال لم یکن باهل ان یکتب عنه و نیز در سند آن سفیان ثوری واقع شده و او مدلس بود و از ضعفاء تدلیس می کرد چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته سفیان بن سعید الحجة الثبت متفق علیه مع انه کان یدلّس عن الضعفاء و لکن له نقد و ذوق و لا عبرة بقول من قال کان یدلّس و یکتب عن الکذابین و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته سفیان بن سعید بن مسروق الثوری ابو عبد اللّه الکوفی ثقة حافظ فقیه عابد امام حجة من رؤس الطبقة السابعة و کان ربما دلّس مات سنة احدی و ستین و له اربع و ستون و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی المکی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته سفیان الثوری مشهور به و شیخ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح الفیة الحدیث در ذکر تدلیس تسویه که بدترین اقسام تدلیسست گفته قال الخطیب و کان الاعمش و الثوری و بقیّة یفعلون مثل هذا و قد سماه ابن القطان و غیر واحد تدلیس التسویة قال العلائی فی المراسیل و بالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا و شرّها و سیوطی در تدریب الراوی در ذکر تدلیس تسویه گفته قال الخطیب و کان الاعمش

ص:312

و سفیان الثوری یفعلون مثل هذا قال العلائی و بالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا و شرها قال العراقی و هو قادح فیمن تعمد فعله و قال شیخ الاسلام لا شک انه جرح و ان وصف به الثوری و الاعمش فلا اعتذار انهما لا یفعلانه الا فی حق من یکون ثقة عندهما ضعیفا عند غیرهما و ملا علی قاری در شرح الشرح نخبة الفکر گفته قال الشیخ شمس الدین محمد الجزری التدلیس قسمان تدلیس الاسناد و تدلیس الشیوخ اما تدلیس الاسناد نحو ان یروی عمن لقیه و عاصره ما لم یسمعه منه موهما انه سمعه منه و لا نقول اخبرنا و ما فی معناه بل یقول قال فلان او عن فلان او ان فلانا قال و ما اشبه ذلک ثم قد یکون بینهما واحد و قد یکون اکثر و ربما لم یسقط المدلس شیخه لکن یسقط من بعده رجلا ضعیفا او صغیر السن یحسّن الحدیث بذلک و کان الاعمش و الثوری و ابن عیینة و ابن اسحاق و غیرهم یفعلون هذا النوع و من ذلک ما حکی ابن حشرم کنا یوما عند سفیان بن عیینة فقال عن الزهری فقیل له حدثک الزهری فسکت ثم قال قال الزهری فقیل له سمعته من الزهری فقال حدثنی عبد الرزاق عن معمر عن الزهری و هذا القسم من التدلیس مکروه جدا و فاعله مذموم عند اکثر العلماء و من عرف به فهو مجروح عند جماعة لا یقبل روایته بیّن السماع او لم یبیّنه و هر چند همین عبارات برای ثبوت ذم تدلیس کافی و وافیست لیکن نهایت ذم و عیب و لوم و شناعت و فظاعت تدلیس از دیگر افادات اکابر اساطین و تصریحات اعاظم ناقدین نیز ظاهر و باهرست ابن الجوزی در تلبیس ابلیس گفته و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدثین روایة الحدیث الموضوع من غیر ان یبینوا انه موضوع و هذا خیانة منهم علی الشرع و مقصودهم تنفیق احادیثهم و کثرة روایاتهم و

قد قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم من روی عنّی حدیثا یری انه کذب فهو احد الکاذبین و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة فتارة یقول احدهم فلان عن فلان او قال فلان عن فلان یوهم انه سمع منه و لم یسمع و هذا قبیح لانه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل و منهم من یروی عن الضعیف و الکذاب فیعمی اسمه فربما سماه بغیر اسمه و ربما کنّاه و ربما نسبه الی جده لئلا یعرف و هذه خیانة للشرع المطهر لانه یثبت حکما بما لا یثبت به و نیز ابن الجوزی در کتاب موضوعات گفته و قد یکون الاسناد کله ثقات و یکون الحدیث موضوعا او مقلوبا و قد جری فیه تدلیس و هذا اصعب الاحوال و لا یعرف ذلک الا النقاد و ذلک ینقسم قسمین الی ان قال بعد ذکر القسم الاول و القسم الثانی ان یکون الراوی شرها فیسمع الحدیث عن بعض الضعفاء و الکذابین عن شیخ قد عاصره او سمع منه فیسقط اسم الذی سمعه منه و یدلس بذکر الشیخ و قد کان جماعة یفعلون هذا منهم

ص:313

بقیة بن الولید قال ابو حاتم بن حبان و کانت تلامذة بقیة یسوون حدیثه و یسقطون الضعفاء منه و ربما اوهم المدلس السماع من شخص فقال عن فلان فیکون بینهما کذاب او ضعیف مثل

حدیث رواه عبد اللّه بن عطاعن عقبة بن عامر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال من توضأ فاحسن الوضوء دخل من أی ابواب الجنة شاء فقال رجل لعبد اللّه حدثنا به فقال عقبة بن عامر فقیل سمعته منه فقال لا حدثنی سعید بن ابراهیم فقیل لسعید فقال حدثنی زیاد بن مخراق فقیل لزیاد فقال حدثنی شهر بن حوشب عن أبی ریحانة و مثل هذا انما یقع فی العنعنة و هو من اعظم الجنایات علی الشریعة و نووی در منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج گفته التدلیس قسمان احدهما ان یروی عمن عاصره ما لم یسمع منه موهما سماعه قائلا قال فلان او عن فلان او نحوه و ربما لم یسقط شیخه و اسقط غیره ضعیفا او صغیرا تحسینا لصورة الحدیث و هذا القسم مکروه جدا ذمّه اکثر العلماء و کان شعبه من اشدّهم ذماله و ظاهر کلامه انه حرام و تحریمه ظاهر فانه یوهم الاحتجاج بما لا یجوز الاحتجاج به و یتسبب ایضا الی اسقاط العمل بروایات نفسه مع ما فیه من الغرور ثم ان مفسدته دائمة و بعض هذا یکفی فی التحریم فکیف باجتماع هذه الامور و محمد اکرم بن عبد الرحمن در امعان النظر شرح الشرح نخبة الفکر گفته و اعلم ان التدلیس علی ثلثة اقسام احدها تدلیس الاسناد و هو الذی ذکره المصنف و الثانی تدلیس الشیوخ و هو ان یسمی شیخا سمع منه بغیر اسمه المعروف او ینسبه او یصفه بما لا یشتهر کیلا یعرف و الثالث تدلیس التسویة و صورته ان یروی المدلس حدیثا عن شیخ ثقة بسند فیه راو ضعیف فیحذفه المدلس من بین الثقتین الذین لقی احدهما الآخر و لم یذکر اولهما بالتدلیس فیستوی الاسناد کله ثقات و یصرح المدلس بالاتصال عن شیخه لانه قد سمعه منه فلا یظهر فی الاسناد ما یقتضی ردّه الا الاهل النقد و المعرفة بالعلل و یصیر الاسناد عالیا و هو فی الحقیقة نازل و ممن کان یفعل هذا القسم من التدلیس بقیة بن الولید و الولید بن مسلم واشر اقسام التدلیس هذا القسم الاخیر و قد ذکر ابن حزم صح عن قوم اسقاط المجروح و ضم القوی تلبیسا علی من یحدّث و غرورا لمن یأخذ عنه فهذا مجروح و فسقه ظاهر و خبره مردود لانه ساقط العدالة انتهی و از جملۀ قوادح عظیمۀ سفیان ثوری آنست که او در باب کبائر قائل بمذهب خوارج بود ابو المؤید محمود بن محمد خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه جائی که از اعتراضات خطیب بر ابو حنیفه جواب داده می گوید و اما قوله حاکیا عن وکیع انه اجتمع سفیان الثوری و محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی و شریک و الحسن بن صالح و ابو حنیفة فقالوا لابی حنیفة

ص:314

ما تقول فیمن قتل اباه و زنی بامه و شرب الخمر فی راس ابیه أ یخرج عن الایمان فقال لا فقال ابن أبی لیلی لا قبلت لک شهادة ابدا و قال له سفیان لا کلمتک ابدا و قال شریک لو کان لی امر لفعلت و فعلت و قال الحسن بن صالح وجهی من وجهک الحرام فالجواب عنه من وجوه اربعة احدها ان الخطیب أراد ان یشنع بهذا علی أبی حنیفة فاظهر به فضله و صدعه بالحق و قدح فی ذلک علی هؤلاء الاربعة لان اخراج صاحب الکبیرة بکبیرته عن الایمان مذهب الخوارج فاما مذهب الجمهور انه لا یخرج عن الایمان المطلق و لا یصیر کافرا فما قاله ابو حنیفة هو الحق و ما قالوه هو مذهب الخوارج و الجواب الثانی ان الخطیب قد وضع وکیعا فکیف یناقض فی کلامه و ما الذی ضعفه ثم عدّ له فی الطعن علی أبی حنیفة و الجواب الثالث انه مناقضة من وکیع و الخطیب حیث حکی الخطیب عن وکیع مدحه لابی حنیفة و انه من اصحابه و الجواب الرابع ان هؤلاء الاربعة لا یعتبر طعنهم فی أبی حنیفة لوجهین احدهما انه لا خفاء انه اعلم منهم وافقه و الثانی انّهم حسدوه و اظهروا الحسد و ربما اعترفوا بذلک فکیف یعتبر طعنهم فیه و ازین عبارت علاوه بر قائل بودن سفیان ثوری بمذهب خوارج این هم ظاهر شد که او با امام اعظم اهل سنت حضرت ابو حنیفه حسد و عداوت داشت بلکه حسد خود با آن امام عالی مقام سنیه ظاهر نموده و اعتراف باین نقیصۀ فاضحه کرده اعلام خلاعت و جلاعت می افراشت و این مطعنیست عظیم در سفیان ثوری که اهل سنت را عموما و حضرات حنفیّه را خصوصا از آن جوابی نیست و ابو المؤید خوارزمی در جای دیگر تسلیم نموده که سفیان ثوری نسبت صدور کفر بابو حنیفه نموده و بعد آن خوارزمی صراحة افاده نموده که در میان سفیان ثوری و ابو حنیفه عداوت ظاهره بود زیرا که ابو حنیفه با سفیان ثوری و امثال او مباحثه نموده ایشان را مبهوت می کرد و القام حجر بعمل می آورد و ایشان قادر نمی شدند که با او کلام کنند و باین سبب اتباع نفس امّاره نموده ذمّ و توهین آن امام اعظم سنیه می کردند و نیز خوارزمی افاده نموده که سفیان غیبت ابو حنیفه می نمود و ابو حنیفه غیبت او نمی کرد و خود سفیان اعتراف باین معنی نموده تفضیح و تقبیح خود واضح و لائح می ساخت چنانچه در جامع مسانید أبی حنیفه مذکورست و اما قوله حاکیا عن سفیان الثوری انه قال استتیب ابو حنیفة من الکفر مرتین فالجواب عنه من وجوه ثلاثة احدها ان سفیان رح کان بینه و بین أبی حنیفة عداوة ظاهرة لان ابا حنیفة کان یبهتهم و یلقمهم الحجر فلا یقدرون علی ان یتکلّموا و کان سفیان و امثاله من البشر تامرهم النفس الامارة بالسوء علی

ص:315

الوقیعة فیه بحکم البشریة کاخوة یوسف اولاد یعقوب النبی ع ثم یتذکرون فاذا هم مبصرون فجعلوا یمدحونه و الدلیل علی صحة ما قلنا انه ما حکی عن احد من هؤلاء الطعن فی أبی حنیفة الا حکی عنه ثناء و مدح فی وقت آخر فالاول کان بحکم البشریة و النفس الامارة بالسوء و الثانی بحکم ورعهم و تقواهم و إلیه وقعت الاشاره بقوله تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ الا من عصمه اللّه تعالی فیملک نفسه عند الغضب فلم یغتب احدا کابی حنیفة رض فانه لم ینقل عنه انه ذکرهم بسوء علی ما حکی عبد اللّه بن المبارک قال کنت عند سفیان فوقع فی أبی حنیفة فقلت له ما ابعد ابا حنیفه من الغیبة ما رأیته یغتاب احدا فقال سفیان انّه لا عقل من ان یسلط احدا علی حسناته و آنچه خوارزمی درین کلام خواسته که فی الجمله تدارکی از سوء حال ثوری نماید و ظاهر کرده که ثوری و امثال او بمقتضای بشریت مذمت ابو حنیفه می کردند و باز بمقتضای ورع و تقوی مدح او می نمودند پس نفعی بحال خسارت مآل ثوری و امثال او نمی رساند زیرا که هر گاه تجاسر ثوری باین حد رسیده که محض بمقتضای نفس اماره در مثل امام اعظم سنیه قدح می کرد و نسبت صدور کفر باو می داد دیگر چگونه ممکنست که او حظی از ورع و تقوی داشته باشد آری اگر نزد خوارزمی این قدح و جرح ثوری در امام اعظم سنیه نظر باحقاق حق و ناشی از تدین بود البته وصف ثوری بورع و تقوی با آن راست می آید و إذ لیس فلیس پس ظاهر گردید که مدح ابو حنیفه اگر از ثوری صادر هم شده باشد پس منشأ آن ورع و تقوی او نیست بلکه چیزی دیگرست مثل خوف از اتباع و اشیاع ابو حنیفه و ما یضاهی ذلک من الدواعی التی تقود الحساد و از جملۀ قبائح سفیان ثوری آنست که او از ابو حنیفه روایت حدیث می کرد و بسبب حسد و عداوت خود با او هنگام روایت نام ابو حنیفه بر زبان نمی آورد و درین باب حسب عادت خود ارتکاب شیمۀ ملیمۀ تدلیس می نمود چنانچه ابو المؤید خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه در ترجمۀ سفیان ثوری گفته یقول اضعف عباد اللّه المقامات و المعاداة التی بین سفیان و أبی حنیفة مشهورة و هو یروی عن الامام أبی حنیفة کثیرا منها حدیث المرتدة و الزکاة و کان یدلس و یقول فی الروایة عنه اخبرنا الثقة او بعض اصحابنا و لکن ظهر انه أراد به ابا حنیفة الخ و بالاتر از همه آنست که سفیان ثوری از غایت ثوران مواد حقد و عناد و فوران کوامن بغی و لداد طریق مخاصمت و مکابرت و مخالفت و مضارّت با امام جعفر صادق علیه السّلام می پیمود و بر مثل آن جناب ایراد و اعتراض نموده ابواب خزی و افتضاح بر روی خود می گشود

ص:316

عبد الوهاب شعرانی که از اکابر علمای سنیه است در لواقح الانوار در ترجمۀ جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گفته و

دخل علیه الثوری رضی اللّه عنه فرای علیه جبّة من خز فقال له انکم من بیت نبوة تلبسون هذا فقال ما ندری ادخل یدک فاذا تحته مسح من شعر خشن ثم قال یا ثوری ارنی ما تحت جبّتک فوجد تحتها قمیصا ارق من بیاض البیض فخجل سفیان ثم قال یا ثوری لا تکثر الدخول علینا تضرنا و نضرک ازین عبارت ظاهرست که سفیان ثوری حاضر خدمت جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گردید و چون آن جناب را دید که جبۀ خز پوشیده است بلا لحاظ عظمت و جلالت آن جناب از غایت ناصبیت با آل اطیاب علیهم سلام الملک الوهاب بر لباس آن جناب زبان خلاعت ترجمان باعتراض گشاد و داد اظهار جهل و نادانی خود از مراتب اهل بیت عصمت و طهارت داد و آن حضرت بجوابش ظاهر فرمود که آن جناب زیر جبۀ خز جامۀ از شعر خشن در بر ساخته و بلبس لباس حسن بالای آن باظهار نعمت الهی پرداخته و ثوری زیر لباس خشن قمیصی رقیق تر از بیاض بیض پوشیده در تخدیع و اضلال عوام جهال کوشیده پس ثوری ازین واقعه خیلی شرمنده و خجل و بعجز و درماندگی مثل خر در گل گردید و امام جعفر صادق علیه السّلام بعد ظهور خبث سریره و عظم جریرۀ او او را از کثرت حضوری نزد خود ممنوع و محجور و باین تبعید و تطرید از معهد حق و مشهد صدق مقصی و مهجور فرمودند و بعد ادراک این احوال ضلالت اشتمال احدی از اهل انصاف ثوری را قابل اعتنا و التفات نخواهد دید و روایت چنین ناصبی بغیض را خصوصا در باب شیخین بجوی نخواهد خرید بالجمله این افترای صریح که بخاری خارجی باخراج آن در صحیح سقیم خود پرداخته و بنقل آن از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بروایت محمد بن الحنفیه پردۀ شرم و حیای خود مهتوک ساخته کذبیست بغایت بیّن و تخرصیست غیر هیّن و بعضی از افاکین بالاتر ازین رفته بروایت حضرت امام حسین علیه السّلام افضلیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب ارشاد خود آن جناب افتراء نقل می کنند و بی محابا بنای انصاف بمعاول اعتساف می کنند ملا علی متقی در کنز العمال می آرد

عن زید بن علی بن الحسین قال سمعت أبی علی بن الحسین یقول سمعت أبی الحسین بن علی یقول قلت لابی بکر یا ابا بکر من خیر الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال لی ابوک فسالت أبی علیّا فقلت من خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر الزاغولی کر و این روایت چنانچه می بینی مشتمل بر افترای عجیب و ماجرای غریبست زیرا که واضع

ص:317

مدحور در آن اولا از زبان ابو بکر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده و این کلمه حقست که خداوند عالم بر زبان او جاری کرده اگر چه واضع بی باک بان ارادۀ باطل ناپاک کرده و خواسته که آن را مقدمۀ افترای موهون خود گرداند من بعد واضع ملوم از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضلیت ابو بکر وضع نموده و ندانسته که این تهافت و تناکر آخرا مظهر حقیقت حال و کاشف از سوء مآل این تخرص و افتعال خواهد گردید سبحان اللّه این وضاع صناع عیاذا باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مگر مثل عوام تصور کرده که در مقابله مدح خود اطرا در مدح مادح خویش آغاز می نهند و بمفاد من ترا حاجی بگویم تو مرا حاجی بگو داد تفوه بباطل می دهند و بحمد اللّه بی اعتباری این روایت نیز نزد اهل سنت حسب افادات خودشان واضحست زیرا که سندی برای آن پیدا نمی شود و کسی از محدثین حکم بصحت آن نکرده و شاه عبد العزیز دهلوی که مخاطب اصلی ما درین کتابست در کتاب تحفه تصریح نموده بآنکه اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند پس این روایت نیز مثل شتر بی مهار و ساقط از درجۀ اعتبار خواهد بود و اصلا قابلیت اصغا و استماع نزد ارباب ابصار و اسماع نخواهد داشت و بعضی از وضاعین اهل سنت چون دیدند که وضع افضلیّت مطلقه ابو بکر و عمر از لسان امیر المؤمنین علیه السّلام امریست نهایت شنیع و بغایت فظیع لهذا تقلیلا للشناعة آن را بنحوی روایت کرده اند که از ان ظاهر می شود که افضلیت شیخین نزد آن جناب محدود و مقتصر بر زمرۀ اصحابست و علاقۀ باهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ندارد و اهلبیت آن جناب علیهم السّلام در علو شأن و رفعت مکان بمرتبۀ فائز می باشند که احدی قابلیت موازات و مساواتشان ندارد ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی البختری قال خطب علی فقال الا ان خیر هذه الامة بعد نبیها ابو بکر و عمر فقال رجل و انت یا امیر المؤمنین فقال نحن اهل البیت لا یوازینا احد حل و این روایت اگر چه افضلیت ابو بکر و عمر را مخصوص از زمرۀ اصحاب وا می نماید و ایشان را از ساحت مساهمت اهلبیت علیهم السّلام در فضل فضلا عن الافضلیة منهم مقصی و مطرود می گرداند لیکن ارباب نقد و تمییز بخوبی می دانند که افضلیت ابو بکر و عمر و لو از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد هرگز صحیح نیست و نسبت اظهار آن بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افترای بحت و کذب صرفست و چگونه می توان گفت که آن جناب با وصفی که شیخین را از جملۀ

ص:318

مردودین زمان و مطرودین زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در واقعۀ تجهیز جیش اسامه و غیرها دانسته بود و خود آن جناب ایشان را کاذب و آثم و غاد و خائن می دانست باز ایشان را معاذ اللّه من ذلک بر جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله که دریشان حضرت سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار رضوان اللّه علیهم نیز بودند و جلالت مرتبت و عظمت منزلت شان نزد جناب خاتم النبیین و افضل الوصیین صلوات اللّه علیهما و الهما الطاهرین متفق علیه کافۀ مسلمین و مؤمنینست و این هر دو بزرگوار بلا ریب و اشتباه بتکرار و اکثار فضائل جلیله و مناقب جمیله شان را از زبان معجز نشان و لسان وحی ترجمان خود بیان فرموده تفضیل داده باشد و معهذا این روایت سندا نیز قابل اعتبار نیست چه آن را ابو البختری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده و ابو البختری در روایت از آن جناب ارسال می کرد و اصلا از امیر المؤمنین علیه السّلام چیزی نشنیده پس لابدست که واسطۀ در بین بوده باشد و آن واسطه مجهولست پس چگونه این روایت قابل اعتبار خواهد بود اما اینکه ابو البختری در روایت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارسال می کرد و چیزی از آن جناب نشنیده پس بر متتبع اقوال علمای رجال مخفی نیست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته سعید بن فیروز و هو ابن أبی عمران ابو البختری الطائی مولاهم الکوفی روی عن ابیه و ابن عباس و ابن عمر و أبی سعید و أبی کبشة و أبی برزة و یعلی بن مرة و أبی عبد الرحمن السلمی و الحرث الاعور و ارسل عن عمر و علی و حذیفة و سلمان و ابن مسعود و عنه عمرو بن مرة و عبد الاعلی بن عامر و عطا بن السائب و سلمة بن کهیل و یونس بن حبان و حبیب بن أبی ثابت و یزید بن أبی زیاد و غیرهم قال عبد اللّه بن شعیب عن ابن معین ابو البختری الطائی اسمه سعید و هو ثبت و لم یسمع من علی شیئا و چون ابو البختری باکثار جرأت بر روایت از صحابه می کرد حال آنکه او را سماع بسیاری ازیشان میسر نشده بود لهذا اهل نقد و اتقان خبر مرسل او را ضعیف شمرده اند چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال ابن سعد قتل بدجیل مع ابن الاشعث سنة 83 و کان کثیر الحدیث یرسل حدیثه و یروی عن الصحابة و لم یسمع من کثیر احد فما کان من حدیثه سماعا فهو حسن و ما کان عن ارسال فهو ضعیف و علاوه برین نزد نقاد خود ابو البختری قوی نبود و ابو احمد حاکم در کتاب الکنی باین مطلب تصریح نموده چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ ابو البختری گفته و قال ابو احمد الحاکم فی الکنی لیس بالقوی عندهم کذا قال و هو سهو و حکم ابن حجر عسقلانی

ص:319

بسهو ابو احمد حاکم تحکم محضست و چون بی دلیلست هرگز قابل تعویل نیست بالجمله حقیقت حال این روایت سندا و متنا اگر چه بر ارباب درایت واضح و لائحست لیکن چون مشتمل بر کلمۀ حق تحقق افضلیت مطلقۀ جناب ولایت مآب حسب ارشاد خود آن جناب می باشد لهذا برای دمغ راس سخاوی و امثال او کافی و بهر افحام و الزام این زرافه سراسر سخافۀ وافیست و از جملۀ طرائف آنست که جلال الدین سیوطی با وصفی که از صناعت کلامیه نهایت دور افتاده لیکن بمزید عصبیت او هم در استدلال اهل حقّ را

بحدیث انا دار الحکمة محل کلام وانمودن داد تفت داده چنانچه در قوت المغتذی بعد ذکر این حدیث گفته قال الطیبی تمسک الشیعة بهذا الحدیث فی ان اخذ العلم و الحکمة مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته لان الدار انما یدخل إلیها من بابها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب و این همان تقریر پر تزویر طیبیست که ما بحمد اللّه تعالی در ما سبق بنقض و رض آن کما ینبغی پرداخته ایم و نهایت عوار و شنار آن به بیان عزیز المثار کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار ساخته پس ناظر بصیر را مراجعت بسوی آن حری و حقیقست و اللّه ولی التوفیق

ادعای سمهودی مبنی بر عدم منافات حدیث مدینة العلم با أفضلیت أبو بکر

و ابطال آن به هیجده وجه

و علی بن عبد اللّه السمهودی در باب صرف حدیث مدینة العلم از مفاد صریح آن تقریری نموده که قابل عبرت ارباب خبرتست چنانچه در جواهر العقدین بعد نقل بعض آثار داله بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما سمعت سابقا گفته قلت و هذا و أشباهه مما جاء فی فضیلة علی فی هذا الباب شاهد لحدیث انا مدینة العلم و علی بابها رواه الامام احمد فی الفضائل عن علی رضی اللّه عنه و الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ بن حیان فی السنة له و غیرهم کلهم

عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب

و رواه الترمذی من حدیث علی مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و قال الترمذی عقب هذا انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال الحاکم عقب الاول انه صحیح الاسناد و آورده ابن الجوزی مع الثانی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن أن یکون موضوعا و کذا قال الحافظ ابن حجر فی فتوی له و لا ینافیه تفضیل أبی بکر رضی اللّه عنه مطلقا بشهادة علی و غیره بذلک له و شهد له بالعلم ایضا

فقد قال علیّ ابو بکر اعلمهم و افضلهم و ما اختلفوا فی شیء الا کان الحق معه و عدم اشتهار علمه لعدم طول مدته بعد الاحتیاج بموت النبی صلّی اللّه علیه و سلم و این کلام محل تنقید ارباب احلامست بچند وجه اول آنکه سمهودی

ص:320

اگر چه درین کلام در اصل ثبوت و تحقق حدیث مدینة العلم ریبی نورزیده بلکه طریق اثبات و ابرام آن بحسب افادات اسلاف اعلام خود برگزیده لیکن در اثنای آن آنچه ادعا کرده که ترمذی و بخاری این حدیث شریف را منکر گفته اند پس مشتمل بر افک صریح و تخلیط فضیحست چه ما سابقا بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام در جواب کلام شاه صاحب بدلائل قاطعه و براهین ساطعه بیان کرده ایم که نسبت منکر گفتن ترمذی این حدیث را از جملۀ افتراءات بیّنه و اکاذیب غیر هیّنه است و هرگز ترمذی این حدیث شریف را منکر نگفته بلکه بحمد اللّه تعالی از تصریح شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات ثابتست که ترمذی این حدیث شریف را حسن گفته است و مؤید این مطلب آنست که ترمذی

حدیث انا دار الحکمة را که مؤیّد

حدیث انا مدینة العلم ست نیز تحسین نموده است کما صرّح به المحب الطبری فی ذخائر العقبی و فی الریاض النضرة و چنانچه بعض مفترین نسبت منکر گفتن حدیث انا مدینة العلم بسوی او نموده همچنین جرأة و جسارة نسبت منکر گفتن

حدیث انا دار الحکمة هم بسوی او داده اند و این نسبت هم بسوی او باطل محضست کما فصلناه فیما مضی فی ردّ کلام النووی و بسیاری از محققین علمای سنیه حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة هر دو را از ترمذی علیحده علیحده نقل می نمایند و از افاداتشان در کمال ظهورست که ترمذی در جامع صحیح خود این هر دو حدیث را آورده و هرگز قدحی در آن ننموده کما لا یخفی علی من راجع ما ذکرناه سابقا فی اثبات اخراج الترمذی لحدیث مدینة العلم و فی اثبات اخراجه لحدیث دار الحکمة من عبارات ائمة القوم الدالّة علی ذلک و علیک بالتامل فیما ذکره ابن حجر المکی فی الصواعق و ما قاله عیدروس الیمنی فی العقد النّبویّ و ما آورده الصبّان المصری فی اسعاف الراغبین فان عبارات هؤلاء الاعلام اصرح فی المقصود و المطلوب و احری بالافحام للجاحد المخذول المنکوب بالجمله آنچه سمهودی بترمذی منسوب نموده که او بعد حدیث مدینة العلم گفته که این حدیث منکرست کذب واضح و بهتان لائحست و غالب آنست که او درین مقام بلا مراجعه بجامع صحیح ترمذی آنچه خواسته نوشته چه اگر بمطالعۀ نسخ صحیحه صحیح ترمذی و مراجعه بآن مستفید و مشرف می شد هرگز مبتلای این وهم صریح و غلظ فضیح نمی گردید بلکه اگر نسخ محرفۀ صحیح ترمذی هم می دید غالب آنست که درین گرداب جالب تباب نمی افتاد چه در آن نسخ هم غایة السعی محرفین آنست که حدیث انا مدینة العلم را یکسر از آن ساقط کرده اند و حدیث دار الحکمة را باقی گذاشته اند و از راه جسارت لفظ منکر در باب آن افزوده اند امّا نسخه که در آن در حق حدیث مدینة العلم لفظ منکر

ص:321

موجود باشد پس اصلا مشهود و مرئی نگشته و من ادعی فعلیه البیان و الاثبات و علینا دمغ راسه بافادات الثقات الاثبات امّا نسبت منکر گفتن بخاری حدیث مدینة العلم را پس آن هم ممنوعست و آنچه از لآلی منثوره زرکشی و مقاصد حسنه سخاوی ظاهر و آشکار می گردد اینست که بخاری در حق

حدیث انا دار الحکمة متفوه باین قول باطل گردیده پس ذکر آن در باب حدیث مدینة العلم بعید از تحقیق نزد هر حازم افیق خواهد بود دوم آنکه سمهودی درین کلام بعد اثبات حدیث مدینة العلم چون دیده که این حدیث شریف صراحة دلیل افضلیت و اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و زعم باطل افضلیت فلان و بهمان را بسراب برابر می کند بمزید وغر و وحر خواست که حرکت مذبوحی نماید و در صدد حمایت مقتدای خود خالفه اول برآید بنابر آن بلا دلیل و برهان تفوه نمود که تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مطلقا العیاذ باللّه منافی این حدیث نیست حال آنکه این تفوه سراسر مبنی بر جسارت و خسارتست چه در ما سبق بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی که این حدیث بوجوه عدیده دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و در دلالت آن بر افضلیت و اعلمیت مطلقۀ آن جناب هیچ عاقلی ارتیاب نمی کند پس چگونه تفضیل ابو بکر بر آن جناب و آن هم علی الاطلاق العیاذ باللّه منافی مفاد این حدیث نخواهد شد سبحان اللّه با وصف اعتراف باین حدیث شریف از مفاد صریح آن رو گردانیدن و محض بلیّ لسان بلا بیّنه و سلطان منافات این حدیث را با معتقد باطل خود بمعرض نفی رسانیدن اگر ناشی از فرط رقاعت و مزید خلاعت نیست پس دیگر چیست و حیرتم بسوی خود می رباید که هر گاه سمهودی قادر بر اثبات مطلوب خود باقامت دلیل و برهان نبود پس چرا این حرف واهی بر زبان آورد و طریق اظهار عجز و توانی و ضعف و ناتوانی خود درین باب بلا محابا سپرد بالجمله احدی از ارباب الباب خصوصا بعد ملاحظه تصریحات محققین اعلام که در ما سبق سبق ذکر یافته شکی ندارد در این که این حدیث شریف دلیل صریح اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و هرگز تسلیم آن با مزعوم مشوم تفضیل خالفه اول بر آن جناب و آن هم عیاذا باللّه بأفضلیت علی الاطلاق درست نمی آید پس یا این حدیث شریف را نعوذ باللّه مثل بعض متعنتین نصّاب و متنطعین اقشاب موضوع و مصنوع باید انگاشت و یا از عقیدۀ باطله تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دست باید برداشت چه بعد قبول این حدیث شریف کار عاقلی نیست که در اذعان باعلمیت و افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:322

ریبی داشته باشد و هر که این حدیث شریف را قبول نماید و در دلالت آن بر اعلمیت و افضلیت مطلقه آن جناب کلام کند بلا شبهه از دائرۀ اهل عقل و تمییز خارج و در زرافه مغفلین و مالوسین مارج خواهد بود سوم آنکه سمهودی درین کلام خلاعت نظام ادعا نموده که معاذ اللّه تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشهادت خود آن جناب ثابتست حال آنکه این دعوی باطله سراسر کذب و بهتان می باشد و آنفا بجواب سخاوی بطلان آن را بچشم حقیقت بین دیدی و دریافتی که هرگز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بافضلیت ابو بکر از خود نداده و روایاتی که اسلاف ناانصاف سنّیه درین باب وضع کرده اند خیلی با هم متناقض و متنافر و متنافی و متناکرست و مکذوب و مفتری بودن آن سندا و متنا بر هر خبیر متتبع واضح و آشکارست و بالخصوص روایتی که بخاری درین باب آورده و نزد حضرات مستدلین گل سر سبد می باشد نهایت ساقط و از درجۀ قبول هابط می باشد و قدح و جرح مفصل آن که حسب افادات ائمۀ قوم مرقوم افتاده قابل آنست که بعد ملاحظۀ آن حضرات مستدلّین اگر قدری حیا هم داشته باشند اصلا ذکر آن را بر زبان نیارند چه جای آنکه آن را بمقابلۀ ادلّۀ اهل حق قابل احتجاج و استدلال شمارند چهارم آنکه سمهودی درین کلام منحزم النظام مدعی شده که تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشهادت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابتست حال آنکه این ادعا هم باطلست زیرا که اصلا از صحابه عدول خبری که قابل قبول اهل حق باشد درین باب نرسیده و من ادعی فعلیه البیان و علینا ابطاله باوضح الدلیل و البرهان و اگر بعضی از اغیار آن جناب که مفارق حق و صواب و متبع ثلاثه نصّاب بودند شهادتی باین مطلب داده هم باشند کی نزد اهل عقل شهادت شان قابل قبول خواهد شد و علاوه برین چون افضلیت مطلقه جناب أبی الائمة الاطیاب سلام اللّه علیه ما همر سحاب بر قاطبه اصحاب بدلائل کثیرۀ ساطعه و براهین وفیرۀ قاطعه از سنت و کتاب بیحد و حصر و حسابست کما اشرنا إلیه سابقا پس بمقابلۀ آن همه نصوص شهادت چنین لصوص چه وقعت دارد و قطع نظر ازین مخازی واضحه و مطاعن لائحۀ ابو بکر که شطری از آن در تشیید المطاعن مثبت و مرقومست چنان مشهود و معلوم ارباب فهومست که بعد درک آن هرگز شهادت این شهود زور مسموع و مقبول اهل احلام و عقول نمی شود پنجم آنکه سمهودی درین کلام فاسد النظام از راه کمال تجاسر دعوی نموده که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای ابو بکر بعلم هم شهادت داده و عیاذا باللّه

ص:323

ارشاد فرموده که

ابو بکر اعلمهم و افضلهم حال آنکه این تخرص صریح و تهجم فضیح در بطلان و هوان بحدی رسیده که بله و صبیان هم از شناعت و فظاعت آن آگاه می باشند سبحان اللّه سمهودی بر چنین ادعای بزرگ و اتهام سترگ اقدام اقدام می کند و اصلا حواله و لو مجمل باشد نمی دهد آخر کدام کسست که این افک را روایت نموده کاش سمهودی در انبار موضوعات اسلاف خودش نشانی ازین افتعال بدهد آخر کجا این دروغ بی فروغ را دیده و بواسطه کدام وضّاع افّاک این کذب باو رسیده هیهات هیهات ازین تقول شنیع و تخرص فظیع اصلا اثری در موضوعات هم نیست فضلا عن الصحاح حال آنکه اگر ارباب صحاح سنیه هم روایت این افک صراح و کذب بواح می کردند هرگز بر اهل حق حجت نبود فکیف که ازین بهت جلی کتب موضوعات هم خالی می باشد غالبا سمهودی از مزید تحیّر و مبهوتیت مبتلای این تخرّص و ممقوتیت شده و در هوای حمایت خالفه اول از عقاب کذب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب باکی ننموده بلا محابا طریق جعل و افترا پیموده ششم آنکه درین کلام جالب الملام سمهودی ادعا کرده که اصحاب اختلاف نکردند در چیزی مگر آنکه حق با ابو بکر بود و این ادعا هم کذب صریح و افک فضیحست و اصلا برهانی بر آن قائم نشده بلکه ادلۀ لا تعد و لا تحصی مبطل این ادعای کاسد و زعم فاسد می باشد و چگونه عاقلی می توان گفت که در هر امر مختلف فیه حق با ابو بکر بود حال آنکه وقائع متکاثره و سوانح متوافره که اصحاب ما شکر اللّه مساعیهم در مطاعن او مسرود و منضود نموده اند صراحة واضح می نماید که ابو بکر در آن راه باطل و خطا باقدام جور و اعتدا سپرده و اگر درین وقائع هائله جز منازعات سقیفه و مشاجرات فدک و خمس و ما یتبعها چیزی دیگر نبود باز هم اثبات بودن ابو بکر بر باطل و خطا الی یوم القیام و الجزا کافی و وافی بلکه اکفی و اوفی بود چه جای آنکه ما ورای این واقعات دیگر هم موجودست که تشریح و تصریح آن درین مقام مفضی باطنابست و بحمد اللّه تعالی بذکر شطری از آن کتاب تشیید المطاعن کافل و حافل می باشد سبحان اللّه مگر صاحب عقلی باور می توان کرد که در منازعات خلافت و فدک و امثال آن حق با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب سیّده سلام اللّه علیها نباشد حال آنکه عصمت این بزرگواران بنصوص قرآنیه و آیات فرقانیه و احادیث نبویه و اخبار مصطفویه کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست و ابو بکر با وصفی که هرگز معصوم نیست و خود بجملۀ صادقه انّ لی شیطانا یعترینی اعتراف می نماید و علاوه بر آن جهل و ضلال او بمحاجّه و استدلال این حضرات کالنار علی العلم مشهود می گردد صاحب حق شمرده شود ذلک ظن الذین لا یوقنون

ص:324

هفتم آنکه سمهودی درین کلام مستفزّ سفهاء الاحلام ادعا کرده که عدم اشتهار علم ابو بکر بسبب عدم طول مدت ابو بکرست بعد احتیاج بسوی او بسبب وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حال آنکه این توجیه ناموجه هرگز بحال او نافع نمی تواند شد زیرا که اولا توقف اشتهار علم بر مجرد طول مدت شخص ممنوعست بلکه مناط اشتهار علم بر کمال علمی شخص می باشد پس هر قدر که شخص در علم کمال خواهد داشت همان قدر علمش مشتهر خواهد شد مگر نمی بینی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چقدر در امت خود مکث قلیل فرموده لیکن با این همه علم آن جناب بحدی مشتهرست که علم احدی از انبیای سابقین بعشر معشار اشتهار آن نمی رسد حال آنکه در ان انبیا حضرت نوح علیه السّلام هم گذشته که در طول عمر مضروب المثلست و مکث آن جناب در امت خود بچه حد طول کشیده پس معلوم شد که طول مدت در اشتهار علم مدخلیتی ندارد و مدار آن بر کمال علمی خود شخص می باشد و هر گاه این مطلب را دانستی پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که معاذ اللّه من ذلک ابو بکر اعلم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود لیکن بوجه قلت مکث و عدم طول مدت علم او مشتهر نشد حاشا و کلا بلکه سبب اصلی عدم اشتهار علم او آنست که او هیچ علمی نداشت و قضیۀ لم یشتهر علمه بسبب انتفای موضوع که علم ابو بکرست صادقست و علم و اعلمیت او هرگز جز آنکه در ذهن مثل سمهودی بوده باشد وجود خارجی ندارد ثانیا اگر تسلیم هم نمائیم که مناط اشتهار علم بر طول مدت شخص می باشد پس باز هم مطلوب سمهودی حاصل شدنی نیست چه ظاهرست که ابو بکر از وقتی که اسلام ظاهری آورد تا وقتی که بمقرش شتافت مدت دراز زندگی نمود پس اگر چنانچه مزعوم سمهودیست او اعلم صحابه بود لازم بود که آثار اعلمیت درین مدت طولانی ازو مشهود گردد و علم او مشتهر شود اما تعلل به اینکه چون در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم احتیاج رجوع بابو بکر نداشتند لهذا آن زمان محل اشتهار علم او نبود و هر گاه بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را احتیاج باو پیدا شد جز دو سال و چند ماه زندگی نکرد پس این تعلل هرگز نافع نمی تواند شد زیرا که اعلم صحابه در هر حال محتاج إلیه مردمست خواه در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرض کرده شود یا بعد آن چنانچه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که فی الحقیقة اعلم بود در حال حیات جناب سرور کائنات علیه و آله افضل الصلوات و التحیات در علم محتاج إلیه مردم بود و بهمین سبب آن حضرت مردم را دلالت بسوی آن جناب فرموده بود بقول خود

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

ص:325

و نیز آن جناب را بسوی یمن ارسال فرموده بود تا اهل یمن را تفقیه در دین و تعلیم سنن نماید و حکم بکتاب اللّه در ایشان بفرماید و ازینجاست که از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قضایای جلیله و آثار جمیله بحدی ظاهر شده که احدی از عقلای مسلمین انکار آن نمی تواند کرد پس اگر حسب مزعوم سمهودی نعوذ باللّه ابو بکر اعلم صحابه بود می بایست که در عهد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات ازو ظهور آثار اعلمیت شود حال آنکه اصلا از وی اثری از آثار عالمیت فضلا عن الاعلمیة در آن عصر ظاهر نشد و گذشته از آن در عهد خود ابو بکر که بلا ریب نزد سمهودی مردم باو احتیاج داشتند نیز اثری از آثار آن بظهور نرسید سبحان اللّه این چه خوش اعلم صحابه است که نه در عهد نبوی اثری از اعلمیت او مشهود می شود و نه در عهد خودش علامتی از آن ظاهر می گردد و با این همه اتباع و اشیاع او از حسن ظن باز نمی آیند و او را بمزید خوش عقیدتی اعلم صحابه خوانده طریق تحکم می پیمایند و از عجائب محیرۀ عقول این ست که سمهودی درین کلام زعم می نماید که زمان خلافت ابو بکر زمان ظهور علم او بود لیکن چون مدتش طولانی نشد لهذا اعلمش منتشر و مشتهر نشد و در ما بعد خواهی دانست که بنبانی زمان خلافت خلفای ثلاثه را زمان ظهور علم ایشان نمی داند بلکه مشغولیت ایشان را باشغال خلافت مانع از افادۀ و افاضه گمان می کند و عدم رجوع مردم را بسوی ثلاثه در زمان خلافت ایشان و رجوع مردم را بسوی امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان مذکور ناشی از همین معنی وامینماید و فی هذین الزعمین من التضاد ما لا یخفی علی اهل السداد و الرشاد ثالثا اگر ازین همه قطع نظر کنیم و فرضا و تقدیرا تسلیم نمائیم که علم ابو بکر بسبب قصر مدت خلافت او مشتهر نشد لیکن باز هم حرف مدعای سمهودی بکرسی نمی نشیند زیرا که درین صورت کم از کم می بایست که اثری از آثار جهالت و ضلالت ابو بکر و علامتی از علامات فقدان علم و فهم او ظاهر نگردد حال آنکه بر متتبع خبیر و ناظر بصیر واضح و مستنیرست که درین زمان یسیر از ابو بکر غریر چقدر آثار جهل و علامات ضلال و براهین تبرّی از ملکۀ علم و فهم و دلائل تعرّی از حلیۀ کمال و حکم ظاهر و باهر گردیده چنانچه بحمد اللّه شطری از آن در کتاب مستطاب تشیید المطاعن نیز بمعرض تحقق و تبرهن و منصه تجلی و تبین رسیده و پر ظاهرست که بعد این تقریر احدی از ارباب عقل باور نمی توان کرد که ابو بکر حظی از علم داشت فضلا عن الاعلمیة چه جهالات فاضحه و عمایات لائحه که از ابو بکر صادر شده هرگز از ادنی عالمی صادر نمی شود چه جای اعلم صحابه چه جای کسی که معاذ اللّه حسب مزعوم مشوم سمهودی از باب مدینۀ علم عالمتر باشد

ص:326

بالجمله حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه سمهودی حرف قصر مدت ابو بکر بر زبان آورده عدم اشتهار علم فرضی او را بآن موجه می نماید و ادنی التفاتی باین مطلب نمی کند که ابو بکر در همین مدت قصیره بچه حد مصدر جهالات متکاثره و مظهر ضلالات متوافره گردیده مگر این هم بد قسمتی حضرت خلیفۀ اولست که قصر مدت ایشان را از ظهور جوهر علم مانع می آید و از صدور منکر جهل منعی نمی نماید و اگر نیک بنگری این حالت حضرت ابو بکر برای اولیایشان قابل خیلی تأسفست زیرا که اولا خلافتی را که در سقیفۀ بنی ساعده بتدبیر سراسر تغریر و تقریر پر تزویر بدست آورده بودند بسبب عدم مساعدت تقدیر طول مدتی حاصل نشد و ثانیا این مدت قصیره و ایام یسیره مانع انتشار علم و اعلمیت مزعومی اولیایشان گردید و ثالثا این مصیبت کبری و واهیه عظمی علاوه بر آن حادث شد که اعوام منکوده تسلط و حکومت و ایام معدودۀ تملک و سلطنت همه وقف قضایای مهملۀ باطله و احکام واهیۀ عاطله ماند و ظهور خطایای صریحه و صدور بلایای فضیحه خزی و افتضاح و خور و اتقاح ایشان را باعلای مدارج رساند بالجمله ازینجا بنهایت ظهور و اقصای سفور ظاهر و باهر گردید که تعلل عدم اشتهار علم ابو بکر بسبب قصر مدت او باطل محض و فاسد صرفست بلکه اگر بالفرض و التقدیر ابو بکر مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ هم می بود جز آنکه جهالات نامتناهیه او عالم را تیره و تار نماید اثری از علم موهوم او بر صفحه ظهور جلوه گر نمی شد هشتم آنکه سمهودی قبل ازین کلام مهانت انضمام خود در همین کتاب جواهر العقدین رجوع کردن ابو بکر بسوی قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده چنانچه بعد نقل واقعۀ حکم عمر برجم مجنونه و تنبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مر او را گفته و فی روایة فقال عمر لو لا علی لهلک عمر و روی بعضهم انه اتفق لعلی مع أبی بکر رضی اللّه عنهما نحو ذلک و پر ظاهرست که هر گاه حسب نقل خود سمهودی ابو بکر چنان عدیم العلم و ضعیف العقل بود که حکم برجم مجنونه نموده و بعد التنبیه رجوع بقول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کرده باز چگونه سمهودی جرأت یافته بر آنکه او را افضل و اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وا نماید و در اظهار رقاعت و ابدای شناعت الی اقصی الغایة بیفزاید وا عجباه خود قبل ازین کلام به سطری چند واقعۀ مخزیه رجوع از بعض علمای خویش نقل نمودن من بعد بزودی هر چه تمام تر آن را فراموش ساخته کذبا و افتراء شهادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اعلمیت ابو بکر بلا حواله باحدی و لو کان واحدا من اسلافه الواضعین نقل کردن چقدر مثبت دانائی و فرزانگی سمهودیست

ص:327

نهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام خرافت التیام روایت گفتن عمر کلمه لو لا علی لهلک عمر نقل کرده چنانچه از عبارت سابقه دریافتی و این روایت به نهجی که دال بر اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کاشف از سوء حال حضرت عمر و مخبر از خسران مآل مستخلف ایشان حضرت ابو بکر می باشد محتاج بیان نیست پس بعد علم بآن در ستر و کتمان حقیقت امر بر خواستن و از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلمیت و افضلیت ابو بکر وضع ساختن چقدر خنک و بیمزه می باشد دهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام واضح الانثلام گفته و

قد اخرج ابن السّمان عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه انه سمع عمر یقول لعلی رضی اللّه عنهما و قد ساله عن شیء فاجابه ففرّج عنه لا ابقانی اللّه بعدک یا علی و این روایت بلا ریب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست و شاهد بودن آن برای

حدیث انا مدینة العلم از اعتراف خود سمهودی در همین کلام ثابتست حیث قال قلت هذا و اشباهه مما جاء فی فضیلة علیّ فی هذا الباب شاهد

لحدیث انا مدینة العلم و علی بابها الخ پس بعد نقل و تصدیق این روایت ادعای اعلمیت ابو بکر یقینا خلاف فهم و درایت و بلا شک انهماک در ایثار ضلالت و غوایتست یازدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام سخافت التیام گفته و

قال الزین العراقی فی شرح التقریب فی ترجمة علی رضی اللّه عنه قال عمر اقضانا علی و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن انتهی و این کلام زین عراقی شارح تقریب نیز مبطل مزعوم مشوم سمهودی در باب اعلمیت ابو بکرست زیرا که متضمنست اعتراف حضرت عمر را باقضی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نیز مشتمل ست بر تعوّذ حضرت عمر از معضلۀ که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای آن موجود نباشد و این هر دو امر دلیل واضح اعلمیت جناب امیر المؤمنین می باشد و شاهد بودن آن برای حدیث مدینه از اعتراف خود سمهودی متبینست پس بعد ازین چگونه سمهودی را روا شد که حرف اعلمیت ابو بکر بر زبان آرد و با دعای آن همت بر جور و اعتساف برگمارد دوازدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام بیّن الانخرام بعد عبارت سابقه گفته و هذا التعوّذ رواه الدارقطنی و غیره و لفظه اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و ازین عبارت واضحست که سمهودی تعوذ خلیفۀ ثانی را که در عبارت شرح تقریب باجمال مذکور بود بصراحت الفاظ از دارقطنی و غیر او نقل کرده و بودن آن از دلائل اعلمیت جناب امیر المؤمنین

ص:328

علیه السّلام پر ظاهرست و اعتراف سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم نیز معلومست پس بعد ازین از چه رو جائز شد که سمهودی ادعای باطل اعلمیت مفروضه ابو بکر آغاز نهد و آن را در انظار تیره و تار معتقدین اغمار بافترای واضح العوار جلوه دهد سیزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام موهون النظام گفته و

فی روایة له عن أبی سعید الخدری قال قدمنا مع عمر مکة و معه علی بن أبی طالب فذکر له علی شیئا فقال عمر اعوذ بالله ان اعیش فی قوم لست فیهم ابا حسن و این روایت هم مثل روایات سابقه دلیل ساطع اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و خود سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم معترفست پس هرگز نزد ارباب احلام زعم باطل سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر قابل التفات نخواهد بود و انحراف او درین او درین باب از صوب صواب جز تبار و تباب او نخواهد افزود چهاردهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام واضح الانخرام گفته اخرج الحافظ الذهبی عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افقه من علی قال لا و اللّه ما علمته و این روایت هم از ادلۀ واضحه و براهین لائحه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و اعتراف سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم زیاده تر مدعای اهل حق را تایید می نماید پس عجبست که چرا سمهودی ازین دلیل زاهر و شاهد باهر با وصف علم و ذکر آن در همین کتاب تعامی صریح اختیار نموده بزعم اعلمیت ابو بکر طریق مناقضت و مناکرت پیموده پانزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام منحل القوام بلا افتراق بلکه باتصال تام گفته و قول عمر رضی اللّه عنه علیّ اقضانا رواه البخاری فی صحیحه و نحوه عن جماعة من الصحابة ازین عبارت ظاهرست که سمهودی قول عمر علی اقضانا را از بخاری نقل کرده و اعتراف نموده به اینکه مثل این قول از جماعتی از صحابه منقولست و پر ظاهرست که هر گاه اعتراف اقضی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از عمر و جماعتی از اصحاب ثابت باشد هرگز احدی از عقلا در اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ریبی نخواهد ورزید و یقینا تقولی را که سمهودی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق ابو بکر بلا سند و عز و ذکره کرده افترای بین العوار و کذب واضح الشنار خواهد دید و بر زعم باطل سمهودی انگشت تحیر بدندان تعجب خواهد گزید و بهرۀ وافی از تناقض و تهافت اقوال و افعال این حضرات خواهد گزید شانزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام مختل النظام

ص:329

گفته و للحاکم فی المستدرک عن ابن مسعود قال کنا نتحدث ان اقضی اهل المدینة علیّ و قال انه صحیح و لم یخرجاه و این روایت هم بلا ریب مثبت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بملاحظۀ آن زعم باطل سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر از هم می پاشد و نزد هر عاقل متبین می گردد که سمهودی در زعم باطل اعلمیت ابو بکر سراسر راه عناد و لداد سپرده به بستن افترای بین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گوی سبق از وضاعین و صناعین سابقین برده هفدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد ازین کلام خرافت التیام واقعۀ بعث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن نقل کره حیث

قال و اصل ذلک قصة بعثه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه الی الیمن قاضیا فقال یا رسول اللّه بعثتنی اقضی بینهم و انا شاب لا ادری ما القضاء فضرب صلّی اللّه علیه و سلم فی صدری و قال اللّهم اهده و ثبت لسانه قال فو الذی فلق الحبة و بری النسمة ما شککت فی قضاء بین اثنین رواه ابو داود و الحاکم و قال صحیح الاسناد و در کمال ظهورست که این واقعه دلیل صریح اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و سیأتی تفصیل ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس ظاهر شد که زعم سابق سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر صراحة فاسد و کاسد می باشد و حدیث صریح صحیح الاسناد که خود آن را نقل نموده باطل و عاطل وامی نماید هجدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام سخافت انضمام حدیث زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما نقل کرده حیث

قال و روی احمد و الطبرانی برجال وثقوا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لفاطمة رضی اللّه عنها اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما و پر ظاهرست که این حدیث شریف نص صریح قاطع و برهان صحیح ساطع بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد پس بحمد اللّه تعالی بطلان زعم سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر بحسب این حدیث هم واضح و آشکار گردید و امر حق در انجلا و ظهور باقصای مدارج رسید و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر گردید که سمهودی درین تقریر رکاکت تخمیر هرگز قبیل را از دبیر نشناخته از ادلۀ متکاثره و حجج متوافرۀ داله بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که خود قبل ازین تقریر سراسر تغریر و بعد ازین تقریر فاسد التزویر مذکور ساخته اصلا حظی و نصیبی نه برداشته گویا این همه براهین دامغه و دلائل بالغه را بمقابلۀ زعم فاسد و افترای کاسد خود کان لم یکن انگاشته و هر گاه حال بر چنین منوال بوده باشد پس در مختوم القلب بودن او

ص:330

کدام محل ارتیابست یا للّه مگر این همه احادیث و روایات که خود سمهودی آن را از اساطین دین و ارکان مذهب خود نقل نموده و جابجا بصراحت حکم صحت اسانید آن هم ذکر فرموده برای ابطال مزعوم مشوم او کافی و وافی نیست و آیا این همه اخبار متینه و آثار رزینه کذب صریح و افترای فضیح او را که بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر بسته ماحی و عافی نمی باشد و آیا بعد این آیات ساطعه و بینات لامعه هم دعاوی بی دلیل و اقاویل جالبة التجهیل او که بعد اثبات حدیث مدینة العلم متعلق بحمایت شیخ اول خود ذکر نموده قابل التفات احدی از اثبات می ماند لا و اللّه هرگز کار منصفی نیست که در بطلان و فساد و وهن و انهداد کلام صریح الانجزام سمهودی ریبی ورزد یا آنکه در نصرت تقریر مهانت تخمیر او متفوه بکلامی گردد چه بحمد اللّه از هر جهت حجت بر او تمام گردیده و براهین کثیره و دلائل وفیره از کلام خودش بر ابطال مزعومات و متفوهات او بمعرض تحقّق و تبیّن رسیده پس ابواب مهرب و مناص و منافذ خروج و خلاص بر او و اولیای او مغلق و مسدودست و مقامع حدید برای تنکیل و تبدید هر جاحد عنید معتد و موجود و اللّه ولی الانعام و الجود

انکار ابن روزبهان دلالت حدیث مدینة العلم را بر خلافت أمیر مؤمنان و رد او

و فضل بن روزبهان الشیرازی که از متکلمین معروفین سنیه است و متاخرین اهل سنت بر هفوات او کمال افتخار و نازش دارند در جواب حدیث مدینة العلم کلماتی چند نوشته که مایۀ صد حیرت و استعجاب ارباب افهام و الباب ست چنانچه جائی که علامۀ حلی رح در نهج الحق بقول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

سلونی و ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

انا مدینة العلم و علی بابها استدلال نموده ابن روزبهان بجواب آن میسر آید اقول هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی اشتات العلوم و المعارف و کل هذه الامور مسلمة و لا دلیل علی النص حیث انه لا یجب ان یکون الاعلم خلیفة بل الاحفظ للحوزة و الاصلح للامة و لو لم یکن ابو بکر اصلح للامامة لما اختاروه کما مر ازین کلام ابن روزبهان واضح و عیانست که او بمقابلۀ علامه ره چنان دست پاچه و حیران شده که چارۀ جز اعتراف بدلالت حدیث مدینة العلم بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیافته لیکن از راه کمال غمارت و انحراف بسوی انکار نص بودن آن بر امامت آن جناب شتافته و بمزید اعوجاج و شدید لجاج منع خلافت اعلم آغاز نهاده و بادعای احفظیت و اصلحیت ابو بکر داد اقصای جلاعت و خلاعت داده و این صنیع بدیع ابن روزبهان اصلا بحال مهانت اشتمال او نافع

ص:331

نیست بچند وجه اول آنکه سابقا بجواب شاه صاحب دانستی که این حدیث بعنوانات عدیده و طرق سدیده دلیل واضح خلافت و برهان لائح امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس انکار نص بودن آن برای امامت و خلافت عین سماجت و سخافتست دوم آنکه نیز در اسبق بدلائل کثیرۀ متینه و براهین وافرۀ رزینه که ماخوذ از کتاب و سنت و مؤید بافادات مفسرین نظام و محققین فخام سنیه است دانستی که یقینا و جزما و قطعا و حتما اعلم برای خلافت متعینست و لو لم یکن فیها سوی ما ذکره سبحانه فی قصة آدم و قصة طالوت*لکفی فی دمغ راس کل معاند ممقوت فکیف و قد سلف من الشواهد المتکاثرة التی تسبق الحصر و تفوت*ما هو لارواح المؤمنین الموقنین کالقوت*و بعد ملاحظۀ آن هرگز ریبی در تعین اعلم برای خلافت باقی نمی ماند و هر واحد از ان انکار سراسر خسار ابن روزبهان را بآب می رساند سوم آنکه بر ارباب امعان واضح و عیانست که احفظ ناس برای حوزه اسلام همان کس می تواند شد که اعلم امت باشد زیرا که در حفظ حوزه اسلام رد شبهات ملحدین طغام و دفع اغلوطات معاندین اغثام ضروریست و این معنی بی اعلم امت متحقق نمی تواند شد پس منع ابن روزبهان تعین اعلم برای خلافت و ادعای تعین احفظ للحوزه برای آن هرگز بکارش نمی آید و بابی برای مقصود او نمی گشاید و ازینجا متحقق گردید که ابو بکر را احفظ للحوزة الإسلامیة شمردن سراسر خلاف انصاف بلکه عین جور و اعتسافست زیرا که قطع نظر از ضعف و خور و جبن ذاتی او که بلحاظ آن صلاحیت حفظ ظاهری حوزۀ اسلام هم ازو مسلوب بود در جهل و نادانی و عمه و سرگردانی او اصلا شکی و ریبی نیست و عجز و زبونی او بجواب مسئولات اهل کتاب و ظهور خزی و خسار او درین باب بلکه جهل مفضح او از احکام رب الارباب و اوامر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب معلوم ارباب الباب ست و سیاتی تفصیله انشاء اللّه الوهاب پس چگونه او را کسی از اصحاب عقول و احلام حافظ حوزۀ اسلام می توان گفت بلی حافظ حوزۀ اسلام همان بزرگوار بود که بسبب باب مدینۀ علم بودن خود همواره چه در عهد حکومت ثلاثه و چه در زمان امارت خود کشاف نوازل و مشکلات و درّاء خطوب و معضلات می گردید و حوزۀ اسلامیه را از تطرق شبهات معاندین و ورود الزامات جاحدین مصون و محفوظ داشته تقویت و تائید تام و تا زیر و تشدید ما لا کلام می بخشید چهارم آنکه برادانی متاملین فضلا عن المتعمقین الکاملین

ص:332

پوشیده نیست که اصلح للامه هم همان کسست که اعلم بوده باشد زیرا که خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر اعلم را اصلح برای امارت جزئیه ندیده اند و اعلمیت را حتی در عامل شدن لازم فرموده اند و ترک اعلم و عامل کردن غیر اعلم را خیانت خدا و رسول و جمیع مسلمین دانسته اند کما مرّ سابقا بالتفصیل پس چگونه می توان گفت که غیر اعلم برای خلافت امت آن جناب اصلح خواهد بود پس ثابت شد که ادعای ابن روزبهان اصلحیت ابو بکر را برای امت بعد تسلیم اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امریست که هیچ مبتدی آن را قابل اعتنا نخواهد دانست پنجم آنکه قول ابن روزبهان که اگر ابو بکر اصلح برای امامت نمی بود مردم او را اختیار نمی کردند عجب حرف واهیست زیرا که اعتراض و ایراد اوّلا بر اصل اختیار کنندگان ابو بکر واردست و ثانیا بر کسانیست که بعد ازیشان این اختیار را دلیل صحت امامت أبی بکر می دانند حال آنکه هیچ دلیلی بر صحت اختیار و حجیت فعل مختارین قائم نشده کما فصّل فی محله و علاوه بر آن نهایت بعد اختیار کنندگان ابو بکر برای امامت از ساحت ایمان و عدالت و ارتکاض ایشان در بوادی کفر و ضلالت ظاهر و واضحست و معاندۀ صریحۀ شان با اوامر ربانیه و احکام قرآنیه و اقوال و افعال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب اظهر من الشمس و ابین من الامسست و متبع بودنشان برای هوای نفس اماره و فریفته شدن ایشان بجلب حطام دنیای غراره بر ناظر اخبار سقیفه و ما بعدها من الوقائع محتجب و مستتر نیست پس احتجاج بفعل باطل چنین مردم و آن هم در مقابلۀ اهل حق تعسف محضست و این استدلال ضلالت اشتمال ابن روزبهان بلا ریب مانا بآنست که یکی از مصادیق أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ در حق گوسالۀ سامری بسراید که اگر او قابل عبادت نبود هرگز بنی اسرائیل او را عبادت نمی کردند یا آنکه واحدی از محامین کفار متفوه شود که اگر لات و عزّی اله نمی بودند عبدۀ اصنام هرگز پیش ایشان سر بسجود نمی آوردند و لعمری ان امثال تلک الترهات لا یلتفت إلیها من له ادنی مسکة من العقل و الفهم و لا یصغی لها الا من غلب علیه الجهل و الوهم

کلام دیگر ابن روزبهان پیرامن حدیث مدینة العلم و ابطال آن

و ابن روزبهان در باب حدیث مدینة العلم و

حدیث انا دار الحکمة بکلامی دیگر متفوه شده که از کلام سابقش ابدع و اعجب و اطرف و اغرب می باشد چنانچه جائی که علامۀ حلی ره در نهج الحق می فرماید المطلب الثانی العلم و الناس کلهم بلا خلاف عیال علی علیه السّلام فی المعارف الحقیقیة و العلوم الیقینیة و الاحکام الشرعیة و القضایا النقلیة لانه

ص:333

علیه السّلام کان فی غایة الذکاء و الحرص علی التعلم و ملازمته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الذی هو اشفق الناس علیه عظیمة جدا لا ینفک عنه لیلا و لا نهارا فیکون بالضرورة اعلم من غیره و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی حقه اقضاکم علی و القضاء یستلزم العلم و الدین و

روی الترمذی فی صحیحه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال انا مدینة العلم و علی بابها

و روی البغوی فی الصحاح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها ابن روزبهان در کتاب الباطل خود بجواب این کلام علامه رح میسر آید ما ذکره المصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک فی انه من علماء الامة و الناس محتاجون إلیه فیه و کیف لا و هو وصی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف فلا نزاع فیه لاحد و اما ما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و ما ذکره من صحاح البغوی فانه قال الحدیث غریب لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک و اسناده مضطرب فکان ینبغی ان یذکر ما ذکره من معایب الحدیث لیکون امینا فی النقل و این کلام محل استغراب و استعجاب اولی الاحلامست بچند وجه اول آنکه ابن روزبهان درین کلام گفته و ما ذکره المصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک انه من علماء الامة و این تقصیر بیّن و تفریط غیر بیّن در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که آن جناب را یکی از علمای امت وانمودن هرگز مناسب شان والاشان آن جناب نیست چه آن جناب بلا ریب اعلم امت بلکه اعلم خلائق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم علی الاطلاق می باشد و علم آن جناب بحدی غزارت یافته است که علم لوح و قلم جزوی از علوم آن جنابست کما اثبتناه سالفا پس در حق چنین بزرگوار اظهار این معنی که آن جناب یکی از علمای امت بود هرگز خالی از تقصیر و تضجیع نیست و عجب آنست که خود ابن روزبهان در کلام سابق معترف باعلمیت آن جناب گردیده لیکن در این جا از تصریح بان دل دزدیده دوم آنکه ابن روزبهان درین کلام گفته و الناس محتاجون إلیه فیه یعنی مردم محتاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشند در علم و این قول او در مقام تسلیم قول علامه ره و الناس کلهم بلا خلاف عیال علی علیه السّلام فی المعارف الحقیقیة و العلوم الیقینیة و الاحکام الشرعیة و القضایا النقلیه واقع شده و ذکر چنین عبارت در مثل این مقام خالی از غرابت نیست زیرا که مقصود علامه رح بقول مذکور اثبات احتیاج مردم در علم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل احتیاج ایشان

ص:334

بسوی یکی از علمای امت نیست بلکه مقصود علامه اثبات محتاج بودن قاطبه مردم سواء کانوا من الاصحاب او غیرهم باحتیاج عظیمیست که بسوی اعلم خلق پیدا می شود و بهمین سبب علامه ره بعد قول مذکور در مقام دلیل تحقق چنین احتیاج عام عظیم اثبات اعلمیت آن جناب بادلۀ عقلیه و نقلیه شروع فرموده بقول خود لانه کان فی غایة الذکاء الخ پس اگر ابن روزبهان بقول خود و الناس محتاجون إلیه فیه چنین احتیاج عام تام قبول می کند فمرحبا بالوفاق چه این معنی بلا ریب مثبت امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که هر گاه تمام مردم خواه از اصحاب باشند یا غیر اصحاب احتیاج تام بسوی علم آن جناب داشته باشند لابد آن حضرت امام و مقتدای ایشان خواهد بود نه غیر آن جناب لقبح تامیر المحتاج البیّن الاحتیاج العظیم الاحواج علی من هو غنی ملیّ بعلمه صاحب المعراج صلّی اللّه علیه و آله ما اضاء صبح مسفر و اظلم لیل ساج و اگر مقصود ابن روزبهان تسلیم احتیاج غیر عام تام ست مثل احتیاج مردم بسوی یکی از علمای امت پس در مفرط و مقصر بلکه مباهت و مکابر بودنش ریبی نیست لیکن غالبا مقصود ابن روزبهان همان احتیاج عام تام ست لانه اعترف باعلمیته علیه السّلام فی الکلام السابق و لعل تقصیره فی هذا القول نشأ عن اللسان الحصر و القلب الخافق سوم آنکه آنچه ابن روزبهان درین کلام گفته و کیف لا و هو وصی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف دلیل صریح اعلمیت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد چه ظاهرست که وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف غیر اعلم و غیر امام نمی تواند شد لعدم انفکاک الاعلمیة عن مثل هذا العلم المنصوب المخصوص بالعلم المصبوب و لقبح ترجیح المرجوح و بطلان تفضیل المفضول المبدی للفضوح کما هو ظاهر علی اولی الاحلام و سیاتی مزید افصاح لذلک فیما بعد بعون الملک العلام پس محل کمال حیرتست که چگونه ابن روزبهان بعد تسلیم این مطلب که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف قائل بامامت آن جناب نمی شود و در حق آن جناب راه تقصیر و تفریط می رود و اصلا بخیال نمی آرد که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب وصی خود در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف فرموده بود و قاطبۀ مردم محتاج تام بسوی علم نامحدود آن حضرت بودند و هستند دیگر چگونه مثل ابو بکر و عمر و عثمان را جائز شد که با آن همه جهل و

ص:335

نادانی و عجز و حیرانی و احتیاج تام و افتقار ما لا کلام تفوق و تراءس بر آن حضرت حاصل نمایند و بتولی حکومت و امارت با وجود آن جناب در جور و اعتساف الی اقصی الغایات بیفزایند علی هذا لا الحیف العظیم علی وصی النبی صلعم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف*و المیل الملیم الی الدنیا الغرارة بالزبارج و الزخارف چهارم آنکه آنچه ابن روزبهان درین کلام گفته فلا نزاع فیه لاحد یعنی آنچه علامه ره از علم امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر نموده در ان احدی را نزاع نیست با وصفی که کلمۀ حقست و جریان آن بر زبان مثل این کثیر العدوان محل تشکر می باشد لیکن کاشف از قلت بصارت و کثرت غمارت اوست زیرا که علامه ره آنچه از شواهد علم امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر فرموده همه دلیل اعلمیت آن جناب می باشد و برای اثبات همین مطلوب علامه ره آن را آورده و اعلمیت کما مر غیر مرة دلیل امامت و خلافت آن جنابست پس اگر ابن روزبهان حظی از انصاف و ترک اعتساف دارد می باید که امامت و خلافت آن جناب را هم قبول نماید و نزاع و شقاق را درین باب یکسر ترک گفته راه اعتراف بامر حق پیماید و الا محیر و تسلیم اعلمیت آن جناب و نزاع در امامت و خلافت آن عالی قباب هرگز موجب نجات و خلاص او از قواصم حجج اهل حق و صواب نخواهد گردید و از مقامع براهین قواطع ایشان باو خواهد رسید آنچه خواهد رسید پنجم آنکه ابن روزبهان درین کلام صحت حدیث مدینة العلم بصراحت تمام واضح نموده حیث قال و اماما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و در کلام سابق اعتراف بدلالت آن بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده کما دریت و با این همه معترف بامامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی شود حال آنکه درین صورت می باید که ابن روزبهان از سر انصاف اعتراف بخلافت آن جناب نیز نماید زیرا که در ما سبق مرة بعد مرّة بادلۀ مبرمه و براهین محکمه ثابت شده که اعلم برای خلافت متعینست و با وصف اعلم کسی دیگر خلیفۀ رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمی تواند شد و علاوه بر آن چون حدیث مدینة العلم بوجوه عدیده و عناوین سدیده که در ما سبق بجواب کلام صاحب تحفه بتفصیل مبین شده مثبت و مؤسّس خلافت و امامت آن جناب می باشد پس بعد عثور و وقوف و اطلاع بر مثل این حدیث بهر الالتماع درین مطلب تردد داشتن شنیده را ناشنیده و دیده را نادیده انگاشتن بلکه خاک در دیدۀ انصاف انباشتنست ششم آنکه ابن روزبهان درین کلام عدادت التیام از غایت جهل و عناد خود خواسته که در نقل

حدیث انا دار الحکمة از

ص:336

کتاب بغوی ایراد خیانت نقل بر علامه ره وارد نماید چنانچه سراییده و ما ذکره من صحاح البغوی فانه قال الحدیث غریب لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک و اسناده مضطرب فکان ینبغی ان یذکر ما ذکره من معایب الحدیث لیکون امینا فی النقل و این ایراد سراسر لداد باطل محض و فاسد صرفست زیرا که اولا ثابت نشده که آنچه ابن روزبهان از کتاب بغوی در حق این حدیث نقل کرده در نسخۀ علامۀ ره هم موجود باشد و اختلاف نسخ کتب احادیث سنیه و دخل یافتن الحاق و تصرف در آن بزیادت و نقصان و تغییر و تبدیل حتی فی نسخ الصحاح الستة قابل دفع و انکار ارباب تبصر و اعتبار نیست کما لا یخفی علی من راجع جامع الاصول لابن الاثیر الجزری و مشکاة المصابیح لولی الدین الخطیب التبریزی و المرقاه شرح المشکوة لملا علی القاری و این مطلب اگر چه از شدت وضوح مستغنی از آنست که اقامت ادله بر آن کرده آید لیکن حرفی چند که بما نحن فیه الصق و اوصل بوده باشد باید شنید آنفا دانستی که علامه رحمه اللّه در همین کلام که ابن روزبهان بصدد ردّ آنست

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را از صحیح ترمذی نقل فرموده و خود ابن روزبهان این نقل را متلقی بالقبول نموده و گفته و اماما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و قبل از علامه ره ابن الاثیر جزری در جامع الاصول و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول این حدیث را از صحیح ترمذی نقل کرده اند و از معاصرین علامه رحمه اللّه ابن تیمیه حرانی که خیلی لجوج و معاندست بلا تعرض علامه ره از خود در منهاج اعتراف کرده به اینکه ترمذی

حدیث انا مدینة العلم را روایت نموده و بعد عصر علامه ره بسیاری از علمای اهل سنت مثل سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و سیوطی در تاریخ الخلفاء و حسین میبذی در فواتح شرح دیوان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد و ابن حجر مکی در صواعق و میرزا مخدوم در نواقض و شیخ بن عبد اللّه العیدروس یمنی در عقد نبوی و محمود شیخانی قادری در صراط سوی و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و نور الدین شبر املسی در تیسیر المطالب السنیه و ابراهیم کردی کورانی در نبراس و محمد بن عبد الباقی زرقانی در مواهب لدنیه و محمد صبان مصری در اسعاف الراغبین و عجیلی در ذخیرة المآل و مولوی عبد العلی المشهور ببحر العلوم در شرح مثنوی مولوی روم حدیث مدینة العلم را بتصریح صریح از ترمذی نقل کرده اند و

ص:337

با این همه در نسخ موجودۀ صحیح ترمذی که بنظر این نحیف رسیده

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مذکور نیست و آنچه در ان باقی مانده است

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها می باشد و دورتر چرا باید رفت و از حال نسخ خود مصابیح بغوی چرا غفلت باید ورزید مگر نمی دانی که بغوی در همین کتاب مصابیح چنانچه

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها را روایت نموده همچنین

حدیث انا دار العلم و علی بابها را نیز روایت کرده و اکابر علمای اهل سنت مثل محب الدین طبری در ریاض نضره و ذخائر العقبی و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی در وسیلة المآل و غیرهم این حدیث شریف را از مصابیح بغوی نقل می نمایند بلکه بعض ایشان تصریح می فرمایند که بغوی آن را در قسم حسان از مصابیح اخراج نموده لیکن در نسخ موجوده مصابیح که بنظر قاصر رسیده صرف

حدیث انا دار الحکمة موجودست و اثری از

حدیث انا دار العلم یافته نمی شود و منشأ آن نیست مگر تحریف محرفین و اسقاط مدغلین و این همه که شنیدی متعلق بحذف و اسقاط و صرم و احباط بود اما اقحام و ادخال و الحاق و ادغال پس آن هم بر متتبع و متفحص و مقلب صفحات و اوراق این اسفار قاتمة الاعماق مغبرة الآفاق پوشیده نیست مگر ندیدۀ که بغوی در صدر همین کتاب خود اعنی مصابیح بتصریح صریح التزام کرده است که حدیث منکر را در ان ذکر ننماید چنانچه گفته است و ما کان فیها من ضعیف او غریب اشرت إلیه و اعرضت عن ذکر ما کان منکرا او موضوعا لیکن باز در جمله نسخ موجوده مصابیح بعد حدیث مدح قبیلۀ حمیر در حق آن لفظ منکر یافته می شود چنانچه در بابی که عنوانش اینست باب فی مناقب قریش و ذکر القبائل مسطورست

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فجاءه رجل احسبه من قیس فقال یا رسول اللّه العن حمیرا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم رحم اللّه حمیرا افواههم سلام و ایدیهم طعام و هم اهل امن و ایمان منکر و از افادۀ علمای اهل سنت درین مقام واضح می گردد که وجود لفظ منکر بعد این حدیث از الحاق دیگرانست و مصنف هرگز آن را در حق این حدیث وارد نکرده چنانچه شمس الدین محمد بن مظفر خلخالی در مفاتیح شرح مصابیح بشرح این حدیث گفته قوله منکر أی هذا الحدیث منکر یحتمل ان الحاق لفظ المنکر ههنا من غیر المؤلف من بعض اهل المعرفة بالحدیث لانه لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب ازین عبارت ظاهرست که خلخالی افاده می نماید که محتملست که در این جا

ص:338

لفظ منکر را غیر مؤلف الحاق کرده باشد و آن غیر از بعض اهل معرفت بعلم حدیث بوده باشد چرا که اگر خود مصنف می دانست که این حدیث منکرست متعرض آن نمی شد یعنی ذکر آن درین کتاب نمی کرد چه او یعنی مصنف التزام کرده است اعراض را از ذکر منکر در عنوان کتاب و ملا علی قاری در مرقاة شرح همین حدیث گفته و قال شارح للمصابیح قوله منکر هذا الحاق من بعض اهل المعرفة بالحدیث لان المؤلف رحمه اللّه یعنی محیی السنة لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب و اللّه اعلم بالصواب ازین عبارت لائحست که ملا علی قاری از شارح مصابیح نقل نموده که او بحتم و جزم قائل شده باین که لفظ منکر در حق حدیث مدح حمیر الحاقست از بعض اهل معرفت بالحدیث زیرا که مولف مصابیح یعنی محی السنه بغوی اگر علم بمنکر بودن این حدیث می داشت هرگز تعرض بآن نمی کرد یعنی در مصابیح آن را درج نمی ساخت زیرا که او اعراض از ذکر منکر را التزام کرده است در عنوان کتاب و بعد ظهور این حالت ردیّه نسخ کتاب مصابیح و دخل یافتن الحاق و تصرف کذائی در آن در باب حکم بر احادیث هرگز مستبعد نیست بلکه بسیار بسیار قرین عقلست که آنچه ابن روزبهان در حق

حدیث انا دار الحکمة از کتاب بغوی نقل نموده اصلا کلام خود بغوی نیست و در نسخ سلیمۀ مصونه نبوده بلکه الحاق یکی از همین متعصبین متعنتینست که من بعد در نسخ محرفه مصحفه افزوده اند و باین افزایش باطل قصب السبق از محرفین سابقین ربوده و این جماعت اگر چه بحسب اصطلاح شارحین مصابیح از اهل معرفت بحدیث می باشند لیکن فی الواقع بسبب ارتکاب چنین تصرفات منکره در کتب و اسفار اغیار که خلاف ملتزمات و مسلمات مصنفین و مؤلفین آنست گونه دین و ایمان خود می خراشند و از خزی و افتضاح تام بین الخلائق و الانام باکی ندارند و بی محابا همت را بر جعل و تلبیس و مکر و تدسیس برمی گمارند بالجمله بعد انکشاف حال پر اختلال نسخ مصابیح هرگز عاقلی بحتم و جزم نمی توان گفت که در نسخه علامه ره هم این کلام که ابن روزبهان در حق

حدیث انا دار الحکمة نقل نموده موجود بود حاشا و کلا پس چگونه ابن روزبهان مهان بلا لحاظ وقوع در مغاک صغار و هوان ادعای واضح البطلان خیانت فی النقل در شان علامۀ عالی مکان احله اللّه فی اعلی منازل الجنان می نماید و نهایت بی خبری خود از حالات کتب و اسفار مذهب خویش واضح ساخته راه اجتراء

ص:339

علی الکذب و الافتراء می پیماید و ثانیا اگر فرض کنیم که این کلام از خود بغویست و در نسخۀ علامه ره هم موجود بود باز هم آنچه ابن روزبهان تفوه بآن نموده ثابت نمی شود زیرا که ما درین صورت خواهیم گفت که اعراض علامۀ ره از ذکر آنچه بغوی در حق حدیث انا دار الحکمة گفته است مبنی بر قضیۀ مسلمه اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود می باشد و نیز بنای آن بر آنست که بعد اقرار انکار مسموع نمی شود و قابل التفات نیست نه آنکه عیاذا باللّه منشأ آن خیانت فی النقل بوده باشد تفصیل این اجمال آنکه مجرد ذکر بغوی این حدیث شریف را در کتاب خود برای احتجاج اهل حقّ بآن کافی و وافیست زیرا که بغوی در صدر کتاب خود احادیث آن را خیلی تمجید نموده و در وصف و مدح آن جملاتی آورده که هر یک از آن کاشف کمال عظمت و جلالت و نهایت وثاقت و متانت احادیث آن کتاب می باشد حیث قال فی صدر کتابه المعروف بالمصابیح اما بعد فهذه الفاظ صدرت عن صدر النبوة و سنن سارت عن معدن الرسالة و احادیث جاءت عن سید المرسلین و خاتم النبیین هن مصابیح الدجی خرجت عن مشکاة القوی مما آورده الائمة فی کتبهم جمعتها للمنقطعین الی العبادة لتکون لهم بعد کتاب اللّه حظا من السنن و عونا علی ما هم فیه من الطاعة و ترکت ذکر اسانیدها حذرا من الاطالة علیهم و اعتمادا علی نقل الائمة ازین عبارت ظاهرست که بغوی در باب احادیث کتاب خود می فرماید که این الفاظیست که صادر شده از صدر نبوت و سننیست که سیر نموده از معدن رسالت و احادیثیست که آمده است از سید المرسلین و خاتم النبیّین و آن احادیث مصابیح دجاست که خارج شده از مشکاة تقوی وارد کرده اند آن احادیث را ائمه در کتب خود و من جمع کردم آن را برای کسانی که منقطع بسوی عبادت باشند تا که آن احادیث برای ایشان بعد کتاب خدا بهره از سنن باشد و معینشان شود بر آنچه ایشان در ان مشغول هستند از طاعت و ترک کردم اسانید آن را بخوف اطالت و بسبب اعتماد بر نقل ائمه و ازین افاده در حق

حدیث انا دار الحکمة که بغوی آن را در کتاب خود وارد نموده و از جمله احادیث این کتاب بلا ریب می باشد اوصاف عدیده عظیمه حاصل شد که هر یک از آن قابل اصغا و استماعست اول آنکه از ان ظاهر شد که

حدیث انا دار الحکمة از جمله الفاظیست که از صدر نبوت صادر شده دوم آنکه از آن واضح گردید که این حدیث شریف از جملۀ سننیست که از معدن رسالت سائر گردیده

ص:340

سوم آنکه از آن متضح شد که این حدیث از جمله احادیثیست که از سید المرسلین و خاتم النبیین آمده چهارم آنکه از ان پیدا شد که این حدیث یکی از مصابیح دجاست پنجم آنکه از آن ساطع شد که این حدیث از جملۀ آن مصابیحست که از مشکاة تقوی خارج شده ششم آنکه از ان آشکار گردید که این حدیث از احادیثیست که ائمه آن را در کتب وارد کرده اند هفتم آنکه از ان نمایان شد که این حدیث از جمله احادیثیست که بغوی آن را برای منقطعین للعباده جمع کرده هشتم آنکه از ان محقق گشت که این حدیث از جملۀ احادیثیست که برای منقطعین الی العبادة موجب حصول حظی از سنن می شود نهم آنکه از ان ثابت شد که این حدیث از جملۀ آن احادیثست که عون بر طاعت می گردد دهم آنکه از ان متبین گردید که این حدیث از جملۀ آن احادیثست که بغوی اسانید آن را بسبب اعتماد بر نقل ائمه ترک نموده تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و بعد درک حصول این صفات برای

حدیث انا دار الحکمة حسب اقرار خود بغوی که اظهر افراد اقرار العقلاء علی انفسهم می باشد دیگر کیست که روی اعتنائی بسوی آنچه او در باب

حدیث انا دار الحکمة گفته خواهد آورد و بعد این اقرار صحیح و اعتراف صریح بتحقق و ثبوت این حدیث شریف چگونه حرف او را در حطّ شان آن هموزن این کلام مثبت المرام خواهد شمرد پس اگر علامه ره بر بنای اعتراف مبرم بغوی در صدر کتاب خود تمسک بروایت

حدیث انا دار الحکمة نمود و از کلام اضطراب انضمام او در حق این حدیث شریف اعراض فرمود هرگز محل ایرادی نیست ثالثا اگر تسلیم نمائیم که علامۀ ره از ذکر کلام بغوی در باب

حدیث انا دار الحکمة دیده و دانسته اعراض کرده پس فی الحقیقة ستر معایب بغوی فرموده است نه آنکه ستر معایب حدیث نموده کما هو مزعوم ابن روزبهان زیرا که این کلام بغوی در حق

انا دار الحکمة بحدی موهون ست که اصلا عیبی برای حدیث ثابت نمی نماید بلکه بر عکس مفصح و مبین و مثبت نهایت عوار و عیب خود بغوی می باشد بیانش آنکه بغوی در حق

حدیث انا دار الحکمة دو دعوی نموده اول آنکه این حدیث غریبست و معروف نیست از احدی از ثقات غیر شریک دوم آنکه اسناد این حدیث مضطربست اما دعوی اول اعنی غریب بودن این حدیث و معروف نبودن آن از احد من الثقات غیر شریک پس ناشی از قلت تتبع و قصور باع و عدم احصاء طرق حدیث و فقدان اطلاع می باشد و الا هر ناظر بصیر و متتبع خبیر بخوبی می داند که

حدیث انا دار الحکمة هرگز

ص:341

حدیث غریب نیست که آن را صرف شریک روایت نموده باشد و بس بلکه حدیثیست مشهور که آن را علاوه بر شریک دیگر ثقات نیز روایت کرده اند و این حدیث بروایت ایشان نزد محدثین معروف می باشد کما دریت سابقا بالتفصیل الجمیل حیث سقنا سابقا طرق هذا الحدیث الجلیل الجزیل و اگر بالفرض مفروض شود که سوای شریک احدی از ثقات این حدیث را روایت ننموده پس غایة الامر آنست که این حدیث از افراد شریک خواهد بود و این معنی مانع از صحت یا حسن آن نیست و ازین جاست که ترمذی تحسین این حدیث نموده کما صرح به المحب الطبری فی الریاض النضرة و ذخائر العقبی حال آنکه روایت کردن ترمذی این حدیث را مقصور بر طریق شریکست و ابن جریر طبری در تهذیب الآثار تصحیح سند آن کرده کما نقله السیوطی فی جمع الجوامع و او نیز از محض شریک روایت این حدیث دارد اگر چه حدیث مدینة العلم را از غیر شریک روایت کرده و حاکم نیسابوری نیز تصحیح آن نموده کما صرح به الشامی فی سبل الهدی و الرشاد و الشبراملسی فی تیسیر المطالب السنیة و الزرقانی فی شرح المواهب اللدنیه و علامۀ علائی و فیروزآبادی نیز

حدیث انا دار الحکمة را تحسین کرده اند با وصفی که آن را از افراد شریک می دانند چنانچه علائی در اجوبۀ خود از اعتراضات سراج قزوینی بر احادیث مصابیح بغوی علی ما نقل عنها السیوطی فی اللآلی بعد ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رأیت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا و علامۀ فیروزآبادی در نقد الصحیح بعد ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و شریک هذا احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه ابن معین و العجلی و زاد حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رأیت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون مفرده حسنا بالجمله تفرد شریک

بحدیث انا دار الحکمة اگر مسلم هم شود هرگز منافی با صحیح یا حسن بودن آن نیست و اصلا موجب وهن در حدیث نیست فکیف که اشتراک دیگر رواة با شریک در روایت این حدیث بر متتبع خبیر روشن و مستنیرست کما سبق بیانه بعون المنعم القدیر اما دعوی دوم اعنی مضطرب بودن اسناد این حدیث پس باطل محضست و هر ناظر بصیر بخوبی می داند که این حدیث اسناد واحد ندارد بلکه اسانید آن متعددست و همه آن ثابت می باشد و اصلا تزلزلی در ان نیست و غالب آنست که بغوی در ورطۀ این

ص:342

ادعای باطل بسبب عدم فهم کلام ترمذی افتاده است توضیحش اینکه ترمذی در جامع صحیح خود

حدیث انا دار الحکمة را بسند خود از شریک از سلمه بن کهیل از سوید بن غفلة از صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده من بعد حسب مذاق قدمای محدثین که ذکر طرق مختلفه حدیث و کلام بر آنست طریق دیگر برای این حدیث ذکر نموده حیث قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی یعنی بعض محدثین این حدیث را از شریک روایت کرده اند و در سند آن صنابحی را ذکر نکرده اند و مفاد این کلام آنست که بعض محدثین این حدیث از شریک از سلمه بن کهیل از سوید بن غفلة از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده اند و صنابحی را که در سند ترمذی در میان سوید بن غفلة و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده است ساقط کرده اند و چون بغوی این کلام ترمذی را دید بوجه قلت خبرت خود باحوال رجال و عدم امعان در حالات اسانید مختلفه و مجانبت از غوامض علوم حدیث و مسائل درایت دانست که مذکور بودن صنابحی در سند این حدیث تارة و ساقط شدن او از ان اخری سبب اضطراب سندست حال آنکه بر ممعنین حذاق و ماهرین سباق واضح و لائح می باشد که مروی شدن این حدیث بسندی که در ان صنابحی مذکور باشد نیز درست است و روایت آن بسندی که از ان صنابحی ساقط باشد نیز صحیحست زیرا که سوید بن غفلة تابعیست و او این حدیث را بلا واسطه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده و بواسطه صنابحی هم این حدیث باو از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است و بهمین سبب او گاهی آن را بواسطه صنابحی از آن جناب روایت نموده و گاهی بلا واسطه از آنجناب آورده و روایت کردنش این حدیث را بهر دو عنوان محمول بر سماع و اتصالست و صحیح و ثابت ست و ذکر صنابحی از باب مزید فی متصل الاسانید می باشد و هر چند این امر خود بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست لیکن بعض نقاد اهل سنت تصریح نیز باین معنی کرده اند حافظ صلاح الدین العلائی در اجوبۀ خود کما سمعت سابقا در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و علامۀ فیروزآبادی در نقد الصحیح در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط الصنابحی منه لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم روی عن

ص:343

أبی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم و سمع منهم فیکون ذکر الصنابحی من باب المزید فی متصل الاسانید و اگر بالفرض و التقدیر ما تسلیم کنیم که اسقاط ذکر صنابحی از سند این حدیث درست نیست و این حدیث را سوید بن غفلة از خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نشنیده است بلکه بواسطۀ صنابحی این حدیث باو رسیده است باز هم این معنی سبب اضطراب اصل سند حدیث نمی شود زیرا که غایة ما فی الباب آنست که آن کس که این حدیث را باسقاط ذکر صنابحی روایت کرده در سیاق سند این حدیث وهم و خطا کرده باشد و آن کس که در سند این حدیث صنابحی را ذکر ساخته بطریق صواب رفته و از غلط کردن یک راوی در سند حدیثی اسانید رواة دیگر که مصیب می باشند معیوب نمی شود و ضرری باصل سند حدیث نمی رسد و بسا احادیثست که بعض رواة در سیاق اسانید آن غلط کرده اند لیکن آن احادیث بسبب این غلط مخطئین و وهم واهمین مقدوح نشده و اسانید متصله معتمدۀ آن که علی نهج الصواب در مسانید و جوامع و صحاح حفاظ متقنین موجودست برای صحت و ثبوت آن احادیث کافی و وافی می باشد بلکه اگر راوی واحد هم سند یک حدیث را گاهی علی نهج الصواب ذکر نماید و گاهی علی نهج الخطا باز هم موجب خلل در اصل حدیث نمی شود و روایت کردنش علی نهج الصواب مقبول و معتبر و علی نهج الخطا غیر لائق التفات و قابل درگذرست بلکه بامثال این امور تعلل نمودن و رد حدیث کردن خلاف حیا و شرمست کما نص علیه ابن حزم فی المحلّی و قد سبق کلامه سابقا حیث ذکرنا مؤیدات

حدیث انا مدینة العلم و اثبتنا

حدیث انا مدینة الحکمة و علی بابها و تکلمنا علی کلام الدارقطنی فی هذا الحدیث فراجعه ان شئت فهو احری بالرجوع لمثل هذا التحقیق و اللّه ولی التوفیق بالجمله اضطراب سند

حدیث انا دار الحکمة که بغوی مدعی آن شده هرگز ثابت نیست و منشأ آن همان سوء فهم و ازدحام و هم بغویست که ما بآن اشاره نمودیم و تفصیل و تحقیق آن مبین ساختیم و هر گاه این معنی ظاهر و باهر گردید بحمد اللّه تعالی بنهایت انجلا و سفور متضح شد که کلام بغوی در باب

حدیث انا دار الحکمة خود غیر درست بلکه سخت سست و کمال مضطرب و موهون و خطای عظیم و وهم جسیم در ضمن آن مندمج و مکنونست و اعراض علامه ره ازین کلام وهن انضمام عین خطاپوشی و ستر عیب بغوی می باشد نه آنکه آن جناب ازین اعراض معاذ اللّه ستر عیب حدیث نموده و ابن روزبهان مهان که بچنین زعم باطل داد عناد داده فی الحقیقة

ص:344

در پی هتک ناموس بغوی افتاده باساءت ادب در حق علامه ره اهل حق را مضطر و ناچار ساخته که باظهار حقیقت حال کشف اسرار و ابدای عوار بغوی بغاوت شعار سازند و پرده از روی کار براندازند و لقد صدق علیه قوله تعالی و هو اصدق القائلین یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ و اگر اولیای ابن روزبهان مهان هنوز هم ساکت نشوند و ژاژخای نموده راه تعنت و تشدق روند ناچار حرفی بر سبیل الزام و کلمۀ بر طریق افحام که سرمه ریز گلوی خصام و قاطع السن معاندین اغثام می باشد باید شنید و انجلاء و اتضاح حق صراح کالشمس المنیرة التی لا تستر بالراح بعین حقیقت نگر باید دید بیانش اینکه عالم نحریر و وزیر کبیر کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی که زمانش پیش از زمان علامۀ حلی علیه الرحمة بوده و عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او نزد سنیه بر ناظر مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الشافعیه تاج الدین سبکی و طبقات الشافعیه جمال الدین اسنوی و طبقات الشافعیه تقی الدین اسدی و عجالة الراکب عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العد ثانی و کفایة الطالب محمد بن یوسف گنجی و مفتاح النجا مرزا محمد بدخشانی پیدا و آشکارست

حدیث انا دار الحکمة را از مصابیح بغوی بهمان نهج نقل نموده که جناب علامه رح نقل فرموده و اصلا ذکری از کلام بغوی درین حدیث و قدح کردن او در ان نیاورده چنانچه در کتاب مطالب السئول در فصل سادس باب اول که معقودست برای بیان علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادلۀ توفر علم و فضل آن جناب گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها

و نقل الامام ابو محمد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها لکنه صلّی اللّه علیه و سلم خص العلم بالمدینة و الدار بالحکمة لما کان العلم اوسع انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا من الحکمة خصص الاعمّ بالاکبر و الاخصّ بالاصغر ازین عبارت بکمال ظهور ظاهرست که ابن طلحه شافعی اولا

حدیث انا مدینة العلم را از صحیح ترمذی نقل کرده و بعد از ان

حدیث انا دار الحکمة را از مصابیح بغوی آورده و هیچ حرفی متعلق بقدح بغوی در ان ذکر نکرده بلکه بعد ذکر این دو حدیث شریف مشتغل ببیان وجه تخصیص علم بمدینه و تخصیص دار بحکمت گردیده کمال وثوق و اعتماد خود برین دو حدیث دقیق؟ ؟ ؟ النصاب بلا تردد و اضطراب آشکار نموده پس نمی دانم که حالا ابن روزبهان در حق ابن طلحه شافعی که از جمله فقهای اعیان و علمای ارکان مذهب اوست و ملقب بحجة الاسلام و شافعی الزمان می باشد چه خواهد گفت آیا او را در نقل امین خواهد دانست یا

ص:345

خائن خواهد شمرد پر ظاهرست که هرگز این چنین عالم جلیل و فقیه نبیل خود را خائن فی النقل نخواهد گفت و بلا شبهه امین خواهد دانست پس لابدست که علامۀ حلی علیه الرحمة و الرضوان را هم که مثل ابن طلحه بلا کم و کاست

حدیث انا دار الحکمة را از بغوی نقل فرموده امین بداند و باعتراف امانت آن جناب و توبه و انابت از گستاخی خود در شان آن قدوۀ اولی الالباب انف خود را بحدّ رغم برساند بالجمله هر جوابی و عذری که ابن روزبهان از جانب ابن طلحه شافعی در باب نقل

حدیث انا دار الحکمة از بغوی بلا ذکر قدح و جرح او خواهد آورد همان جواب و غدر بلا تفاوت بلکه باولویت تمام از جانب علامۀ حلی اعلی اللّه مقامه هم جاری خواهد شد و بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که تساوی ابن طلحه شافعی و جناب علامۀ حلی علیه الرحمة در نقل

حدیث انا دار الحکمة از بغوی جواب اول ما را تایید صریح می نماید و دلالت می کند برینکه آن کلام وهن انضمام که متعلق

بحدیث انا دار الحکمة در نسخ موجودۀ مصابیح بغوی یافته می شود از خود بغوی نیست بلکه از تحریفات قبیحه و تصرفات فضیحه بعض اخلاف ناانصاف بغویست که از راه جسارت و بغی مرتکب الحاق و ادغال و اقحام و ادخال در کتاب او گردیده اند و درین صنعت خسیسه بارتکاب آن مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بمرتبۀ قصوی رسیده و اللّه اعلم بحقیقة الحال

انکار ابن حجر مکی صحت حدیث مدینة العلم را از یکسو، و ادعای جزء

حدیث بودن «و أبو بکر محرابها» از سوی دیگر، و رد آن بوجوه عدیده

و ابن حجر مکی که از مشاهیر نظار و متکلمین اهل سنت و معاریف فقهاء و محدثین ایشانست در جواب حدیث مدینة العلم عجائب خرافات بقلم شنائع رقم نگاشته باستیلای نهایت خرافت ابدای غرائب هفوات را درین باب کافی و وافی انگاشته چنانچه در صواعق محرقه خود جائی که بزعم فاسد خویش اعلمیت ابو بکر ثابت کرده می نگارد لا یقال بل علی اعلم منه للخبر الآتی فی فضائله

انا مدینة العلم و علی بابها لانا نقول سیاتی ان ذلک الحدیث مطعون فیه و علی تسلیم صحته او حسنه فابو بکر محرابها و

روایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الاعلمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرّغ للناس بخلاف الاعلم علی ان تلک الروایة معارضة بخبر الفردوس

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها فهذه صریحة فی ان ابا بکر اعلمهم و حینئذ فالامر بقصد الباب انما هو لنحو ما قلناه لا لزیادة شرفه علی ما قبله لما هو معلوم ضرورة ان کلا من الاساس و الحیطان و السقف اعلی من الباب و شذّ بعضهم فاجاب بان معنی و علیّ بابها أی من العلوّ علی حدّ قراءة هذا صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب و این کلام فاسد النظام صریح الانثلام ابن حجر که ناشی از کمال امتعاض و ارتماض او بقلق و ضجرست در سخافت و بطلان و رکاکت و هوان واصل اخفض درکات و اقصای غایاتست و تهافت و تناکر و تساقط و تنافر اجزای منهدۀ منحزمه و ابعاض منقضۀ منفصمۀ او در نهایت وضوح و ظهور و سطوع و سفورست اما آنچه گفته لا یقال بل علی اعلم منه للخبر الاتی فی فضائله

انا مدینة العلم و علی بابها پس وارد می شود بر آنکه استدلال اهل حق و یقین بحدیث مدینة العلم

ص:346

بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه و آله آلاف السّلام من رب العالمین کما سبق تقریره منا چنان محیط و عام و کامل و تام است که بعد ملاحظۀ آن اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی خلائق اجمعین حتی الملائکة المقربین و الانبیاء و المرسلین سوی خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الی یوم الدین بلا ریب بحد قطعیت می رسد و ما بحمد اللّه تعالی این مطلب را در ما سبق بافادات کثیرۀ اهل سنت که از جملۀ آن عبارات منح مکیه خود ابن حجرست نیز ثابت و محقق کرده ایم و بعد آن نزد هر ناظر بصیر نزاع ابن حجر در ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از أبی بکر نهایت مستنکر و مستبشع و مستقبح و مستفظع می گردد سبحان اللّه بزرگواری که بسبب علم بی نهایت خود از جملۀ ملائکۀ مقربین و انبیا و مرسلین سلام اللّه علیهم اجمعین اعلم و افضل می باشد ابن حجر از کمال جهل و نادانی و قلت ادراک و عرفان هنوز در اعلمیت او از أبی بکر کلام دارد بلکه بنهایت خلاعت مناقشۀ رکیکه در ان آغاز می نهد و بتأیید امر باطل و محال داد اقصای تجری خاسر و تجاسر بائر می دهد حال آنکه بعد درک معنای حدیث مدینة العلم اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر نزد ارباب افهام و احلام محل نزاع و کلام نیست بلی اگر نظر بضلال أبی بکر در بوادی جهالت بعیدة الضلاله و بلحاظ فقدان ادراک او حتی للأبّ و الکلالة و تعرّی او از صفت علم راسا و انخلاع او از حلیۀ فهم نصا و قیاسا در صحت جملۀ علی اعلم من أبی بکر نزاع کرده آید البته قابل التفات و اعتنای ارباب تحقیق و احتفال و اکتراث اصحاب تدقیق می تواند شد زیرا که عند التحقیق اطلاق فلان اعلم من فلان وقتی بر سبیل حقیقت درست می شود که هر دو در اصل علم مشترک بوده باشند و یکی از دیگری در علم مزیت داشته باشند نه آنکه یکی عالم کامل و دیگری جاهل مطلق باشد چه درین صورت اطلاق مذکور خالی از تجوز نیست کما فصّل فی محلّه و حق آنست که بعد آنچه سابقا ما در تقریر اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از روی حدیث مدینة العلم بیان نمودیم نزد ارباب علم و فضل انکار اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل آنست که کسی از راه کفر و جحود اعلمیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انکار نماید یا آنکه یک مرتبه بالاتر رفته اعلمیت خداوند عالم را هم منکر گردد و مثل این مباهت مجاهر جز آنکه جوابش بمنتقم قاهر سپرده شود لائق خطاب نیست اما آنچه گفته لانا نقول سیاتی ان ذلک الحدیث مطعون فیه پس از بدائع مباهتات و فظائع مناقشاتست زیرا که بحمد اللّه تعالی کمال صحت و ثبوت بلکه تواتر و قطعیت این حدیث شریف در ما سبق حسب افادات اکابر اعلام و محققین فخام سنیه به نهجی ثابت شده که هرگز مجال دمزدن در آن باقی نیست پس این تفوه فاسد و تقول کاسد ابن حجر جز آنکه کاشف از فقدان حیا و شرم و انعدام تحرج و آزرم او گردد نتیجۀ بحال خسارت مآل او نمی بخشد و از عجائب آیات علو حق آنست که آنچه ابن حجر درین مقام در حق حدیث مدینة العلم متفوه شده فساد

ص:347

آن از افادات متعدده و کلمات متبددۀ خود او ظاهر و باهرست بچند وجه اول آنکه کلامی که ابن حجر درین مقام بقول خود سیاتی اشاره بآن نموده و ثبوت مطعونیت این حدیث شریف را حواله بآن کرده خود دلیل فساد طعن درین حدیث شریف می باشد و در صدر و ذیل آن کلام وجوه عدیده و براهین سدیده صحت و ثبوت این حدیث منیف موجودست و این کلام ابن حجر را اگر چه ما سابقا در مبحث ردّ قدح نووی نقل کرده ایم لیکن در این جا نیز آن را منقول می نمائیم و آنچه درین کلام قابل تعرض خواهد بود انشاء اللّه المنعام متعرض بآن نیز خواهیم شد تا ثبوت امر حق کالبدر التمام و لطف اعتماد ابن حجر برین کلام بر هر خاص و عام واضح و ظاهر گردد پس باید دانست که ابن حجر در صواعق در فصل ثانی باب تاسع بعد ذکر کثرت فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ثم اعلم انه سیاتی فی فضائل اهل البیت احادیث مستکثرة من فضائل علی رضی اللّه عنه فلتکن منک علی ذکر و انه مر فی کثیر من الاحادیث السابقة فی فضائل أبی بکر جمل من فضائل علی و اقتصرت هنا علی اربعین حدیثا لانها من غرر فضائله و بعد ازین احادیث فضائل آن جناب را بشمار ذکر کرده تا آنکه گفته الحدیث التاسع

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع منهم ابن الجوزی و النووی و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه حتی قال بعض محققی المحدثین لم یات بعد النووی من یدانیه فی علم الحدیث فضلا عن ان یساویه و بالغ الحاکم علی عادته فقال ان الحدیث صحیح و صوّب بعض محققی المتأخرین المطلعین من المحدثین انه حدیث حسن و مرّ الکلام علیه و این کلام بچند وجه دلیل ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد اول آنکه ازین کلام محقق می شود که نزد ابن حجر این حدیث دلیل فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و در جملۀ فضائل آن جناب داخلست دوم آنکه ازین کلام ظاهر می شود که این حدیث از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد سوم آنکه ازین کلام واضح می گردد که این حدیث نهمست از جملۀ آن چهل حدیث که ابن حجر آن را از سائر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای ذکر در کتاب خود اختیار و انتخاب نموده و آن را بر دیگر فضائل آن جناب ذکرا ترجیح داده چهارم آنکه در ان تصریحست به اینکه این حدیث را بزار بروایت جابر اخراج کرده و پر ظاهرست که بزار از علمای کبار و نبهای احبار سنیه است پنجم آنکه از ان واضح است که این حدیث را طبرانی در معجم اوسط بروایت جابر اخراج نموده و طبرانی از اعاظم حفاظ و افاخم ایقاظ

ص:348

اهل سنتست ششم آنکه از ان لائحست که طبرانی این حدیث را بروایت ابن عمر نیز اخراج نموده هفتم آنکه از ان آشکارست که حاکم این حدیث را بروایت ابن عمر اخراج کرده و جلالتشان حاکم در علوم حدیث محتاج ببیان نیست هشتم آنکه از آن متضح می شود که عقیلی در کتاب الضعفا این حدیث شریف را بروایت ابن عمر اخراج کرده و روایت او اگر چه در کتاب الضعفا واقع شده لیکن ابن حجر او را بسبب تاید بروایات دیگر قابل استناد دانسته نهم آنکه از آن ظاهرست که ابن عدی نیز این حدیث را بروایت ابن عمر ذکر کرده و روایت او را نیز ابن حجر بوجه تاید صالح برای اعتماد دیده دهم آنکه ازین کلام نمایان می شود که ترمذی آن را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اخراج کرده و عظمت مرتبت ترمذی و بودن کتاب او از صحاح سته نزد سنیه از اوضح واضحاتست یازدهم آنکه از آن عیانست که حاکم نیز این حدیث شریف را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخراج نموده و پر ظاهرست که روایت حاکم این حدیث را بروایت آن جناب موجب ثبوت بیّن آنست دوازدهم آنکه ازین کلام ثابت می گردد که در روایتی از روایات

حدیث انا مدینة العلم ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب

فمن أراد العلم فلیات الباب نیز ثابت است سیزدهم آنکه ازین کلام ثابت می شود که ترمذی در روایت دیگر خود

حدیث انا دار الحکمة را که مؤید این حدیث شریفست نیز روایت کرده و اینهم دلیل واضح ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد چهاردهم آنکه از آن واضحست که در روایت دیگر نزد ابن عدی

علی باب علمی نیز وارد شده و این حدیث هم از احادیث مؤیّدۀ حدیث مدینة العلمست کما عرفت سابقا بالتفصیل و اگر چه ابن حجر آن را درین کلام در مقام تائید از محض ابن عدی نقل کرده لیکن ما بحمد اللّه در ما سبق از روایات دیگر علمای اعلام آن را بتفصیل تمام باثبات رسانیده ایم پانزدهم آنکه از ان ثابتست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده و حکم حاکم مرتبۀ که دارد بر متتبع پوشیده نیست شانزدهم آنکه از آن ثابتست که بعض محققین متاخرین تصویب حسن بودن این حدیث کرده اند و ظاهرست که حدیث حسن نیز مثل حدیث صحیح قابل احتجاجست بلکه نزد بعض علما داخل صحیح و قسمی از آنست کما سبق فیما تقدّم اما ادعای اضطراب ناس درین حدیث ثابت الاساس پس ناشی از محض وسواس و مظهر نهایت اختلاط و التباسست زیرا که هرگز منصفین ارباب تنقید و تحقیق و اصحاب امعان و تحدیق در صحت و ثبوت این حدیث شریف شک و ریبی ندارند بلی بعض متعصبین و متعنتین از راه زیغ و انحراف و جور و اعتساف در ان کلام نموده اند لیکن قیل و قال شان درین حدیث عزیز المنال از پایۀ

ص:349

اعتبار ساقط و بوهدۀ دحوض و بوار هابط می باشد پس التفاتی بحال شان نمودن هرگز نمی باید و بوجه خلاف ممضحل و شقاق مضمحل این اشباه الناس نسبت اضطراب بسوی ناس درست نمی آید اما ادعای ابن حجر که جماعتی که از جمله شان ابن جوزی و نوویست این حدیث شریف را موضوع گفته اند پس محل کمال استعجابست که ابن حجر کلام ابن الجوزی و نووی و احزابشان را در حق این حدیث قابل تمسک می داند حال آنکه وهن و هوان و فساد و بطلان آن بر هر ناظر بصیر و متامل خبیر واضح و مستنیرست و بحمد اللّه الوهاب کلام مستوفی درین باب بخطاب مخاطب مرتاب سابقا گذشته و بعد ملاحظۀ آن خطای منکر و جرم مستنکر ابن الجوزی و نووی کالصبح إذا اسفر ظاهر بلکه اظهر می گردد و چگونه کلام ابن الجوزی قابل استناد باشد حال آنکه در ما سبق دانستی که اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه مثل ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل و ابو الفداء الایوبی در مختصر فی اخبار البشر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و خواجۀ پارسا در فصول ستّه و ذهبی در میزان الاعتدال و تذکرة الحفاظ و ابن حجر در لسان المیزان و سیوطی در طبقات الحفاظ و شمس الدین داودی در طبقات المفسرین و شیخ عبد الحق در اسماء رجال مشکاة و شرح فارسی مشکاة مساوی عظیمه و معایب فخیمه ابن الجوزی ظاهر ساخته بتوهین و تهجین او پرداخته اند و بسیاری از محققین افاخم و منقدین اعاظم ایشان مثل ابن الصلاح در علوم الحدیث و ابن جماعة در منهل روی و طیبی در کاشف شرح مشکاة و مختصر خلاصه و ابن کثیر در باعث حثیث و زین الدین عراقی در الفیة الحدیث و شرح الفیة الحدیث و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و قول مسدّد و سخاوی در فتح المغیث و سیوطی در لآلی مصنوعه و نکت بدیعات و تدریب الراوی و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة و محمد طاهر فتنی در تذکرة الموضوعات و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و شرح فارسی مشکاة و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون و ابراهیم کردی در رساله المسلک الوسط الدانی و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه و محمد معین سندی در دراسات اللبیب و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در روضۀ ندیه و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه و نیل الاوطار و مولوی حسن الزمان معاصر در قول مستحسن و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء اقدام ابن الجوزی بر ردّ احادیث ثابته صحیحه و تجاسر او بر قدح احادیث خالصه نصیحه ثابت نموده باظهار صدور هفوات شنیعه و خطیئات فظیعه ازو در کتاب الموضوعات طریق اسقاط آن از انظار ارباب نقد و اعتبار پیموده اند و جماعتی از نقاد مشاهیر و حذاق نحاریر اهل سنت مثل حافظ صلاح الدین العلائی در اجوبۀ سراج قزوینی و محقق بدر الدین زرکشی در لآلی منثوره و علامۀ مجد الدین فیروزآبادی در نقد الصحیح و شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی در فتوای خود و علامۀ شمس الدین سخاوی در مقاصد حسنه و حافظ جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء و کتاب

ص:350

النکت البدیعات و لآلی مصنوعه و قوت المغتذی و جمع الجوامع و علامۀ نور الدین سمهودی در جواهر العقدین و علامۀ ابن عراق در تنزیه الشریعه و علی بن حسام الدین المتقی در کنز العمال و محمد طاهر فتنی در تذکره و علی قاری در مرقاة و علامۀ مناوی در فیض القدیر و تیسیر و شیخ عبد الحق دهلوی در کتاب اسماء رجال مشکاة و در لمعات شرح مشکاة و علامۀ زرقانی در شرح مواهب لدنیه و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین و محمد صدر عالم در معارج العلی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضۀ ندیه و فاضل صبّان مصری در اسعاف الراغبین و قاضی ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه و مرزا حسن علی محدث در تفریح الاحباب و ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین و فاضل معاصر مولوی حسن الزمان در قول مستحسن ببیانات مبسوطۀ مطوله و تبیانات محررۀ مفصّله و ایجازات مجملۀ مفیده و اختصارات مطویۀ سدیده بالخصوص خطای فاضح و عثار لائح ابن الجوزی در قدح

حدیث انا مدینة العلم فراروی ارباب انصاف نهاده داد تعییر و تخجیل آن منکر ضئیل داده اند و چنانچه کلام ابن الجوزی در قدح این حدیث شریف هرگز قابل استناد و لائق اعتماد نیست همچنین تمسک و تشبث بکلام نووی جائز و سائغ نیست زیرا که سابقا در جواب کلام شاه صاحب بیان کردیم که نووی فی الاصل در

حدیث انا دار الحکمة قدح نموده و

حدیث انا مدینة العلم را روایتی از روایات آن دانسته و قدح او در

حدیث انا دار الحکمة سراسر باطل و از حلیۀ سداد عاطلست و افادات متکاثره و افاضات متضافرۀ کبار حفاظ ثقات و اجلۀ ایقاظ اثبات مناقض و مضادّ و دافع و رادّ کلام نووی می باشد و قدح حدیث مدینة العلم که از لحن قول او مستفاد می شود بنحوی ضعیف و سخیفست که اعاظم ماهرین و افاخم کابرین اهل سنت مثل علامۀ سیوطی در تاریخ الخلفاء و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و فاضل صبّان مصری در اسعاف الراغبین و قاضی ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول و حسن علی محدث در تفریح الاحباب بافادات متینه و اجادات رزینه خود آن را موهون و مردود و مدفوع و مطرود وا می نمایند اما تبجیل و تعظیم ابن حجر ابن الجوزی و نووی را درین کلام و کلمه ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه در شان ایشان گفتن و بالخصوص در مدحت سرائی نووی راه مبالغه و اغراق تمام رفتن پس محل نهایت حیرت است زیرا که سابقا بحمد اللّه تعالی از افادات و اقوال اکابر نقاد و اجلۀ امجاد اهل سنت که خبراء کبار و بصراء احبار نزدشان هستند قوادح عظیمه و مثالب جسیمه و عثرات فاضحه و زلاّت لائحه ابن الجوزی و کمال بی خبری او از معرفت حدیث خصوصا بتفصیل تمام محقق شده چه دانستی که ذهبی در تذکره نقلا عن الموقانی آورده که ابن الجوزی کثیر الغلط در تصنیف بوده و از کتاب فارغ می شد و او را بنظر اعتبار نمی دید و خود ذهبی در تذکرة الحفاظ

ص:351

گفته که ابن الجوزی را در توالیف خودش وهم کثیرست و سبب این معنی عجلت و گردش اوست از یک کتاب بسوی کتاب دیگر و نیز سبب آن اینست که جل علم او از کتب و صحف ماخوذست و در آن علم ممارست با ارباب علم کما ینبغی ننموده و ابن حجر در لسان المیزان ابن الجوزی را حاطب لیل لقب داده و افاده نموده که او چیزی که تحدیث بآن می کند نقد نمی نماید و سیوطی در طبقات الحفاظ از تاریخ کبیر ذهبی نقل کرده که ابن الجوزی نزد ما باعتبار صنعت موصوف بحفظ نیست و شمس الدین داودی نیز در طبقات المفسرین این افادۀ ذهبی را ذکر نموده و ابن الصلاح در علوم الحدیث افاده نموده که ابن الجوزی بسیاری از احادیث ضعیفه را که هیچ دلیلی بر وضع آن نیست در کتاب الموضوعات داخل نموده و طیبی در کاشف و مختصر خلاصه نیز این افاده ابن الصلاح در حق ابن الجوزی نقل کرده و ابن کثیر دمشقی در باعث حثیث ابن الجوزی و کتاب او را عرضۀ طعن و غمز نموده و زین الدین عراقی در الفیة الحدیث و شرح آن افادۀ ابن الصلاح در حق ابن الجوزی آورده و ابن حجر در فتح الباری ابتلای ابن الجوزی بخطای شنیع ظاهر نموده و او را سالک مسلک ردّ احادیث صحیحه بتوهّم ثابت کرده و نیز ابن حجر در قول مسدد اقدام ابن الجوزی بر ردّ احادیث صحیحه بمجرد توهم واضح ساخته و سخاوی در فتح المغیث افادۀ ابن الصلاح در حق ابن الجوزی نقل کرده و بعد از ان تصریح نموده که ابن الجوزی بسا اوقات در کتاب الموضوعات حدیث حسن و صحیح را که در احد الصحیحین فضلا عن غیرهما مرویست درج می کند و نیز افاده کرده که نزد ابن الجوزی درین باب توسّع منکر است که ناشی می شود از ان غایت ضرر زیرا که ناظر عارف فضلا عن غیره اگر تقلید او بسبب حسن ظن نماید و از حقیقت حال بحث نکند چیزی را که موضوع نیست بلکه صحیحست موضوع گمان خواهد کرد و بهمین سبب علما صنیع او را اجمالا تنقید کرده اند و واقع کننده ابن الجوزی درین ورطه آنست که او استناد می نماید غالبا بضعف راوی خبر که مثلا مرمی بالکذب شده غافل از آنکه این خبر بوجه دیگر نیز آمده و بسا اوقات اعتماد می کند ابن الجوزی در تفرّد راوی بر قول غیر خود حال آنکه کلام آن غیر محمول بر تفرّد نسبیست و نیز سخاوی در فتح المغیث از ابن الجوزی تعجبا ذکر نموده که او در کتاب خود العلل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه وارد می کند بسیاری از آنچه در کتاب الموضوعات ذکر کرده و در کتاب الموضوعات بسیاری از احادیث واهیه درج نموده و در تصانیف وعظیۀ خود و آنچه مشابه بآنست احادیثی که موضوع یا شبه موضوعست باکثار وارد ساخته و نیز سخاوی در فتح المغیث از شیخ خود ابن حجر عسقلانی نقل نموده که کتاب ابن الجوزی عدیم الانتفاعست مگر برای ناقد زیرا که هیچ حدیثی نیست مگر آنکه ممکنست که موضوع

ص:352

نباشد و سیوطی در صدر لآلی مصنوعه افاده کرده که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات خود بکثرت احادیثی وارد کرده که ضعیفست و منحط برتبه وضع نشده بلکه احادیث حسنه و صحیحه را نیز در آن ذکر کرده چنانچه تنبیه کرده اند بر آن ائمۀ حفاظ و از جملۀ ایشانست ابن الصلاح در علوم الحدیث و اتباع او و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه افاده نموده که عادت حفاظ مثل حاکم و ابن حبان و عقیلی و غیر ایشان جاری شده به اینکه حکم بر حدیثی ببطلان بحسب سند مخصوص می کند و ابن الجوزی بآن فریب می خورد و حکم می کند بر متن حدیث بوضع مطلقا و وارد می کند آن را در کتاب الموضوعات و این امر لائق نیست و مردم این امر را برو عیب گرفته اند آخر آن مردم ابن حجرست و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه از احمد بن أبی المجد الحافظ بتوسط تاریخ ذهبی افادۀ نقل کرده که در ان افاده ابن أبی المجد عدوان و مجازفت ابن الجوزی بنهایت ایضاح ثابت کرده و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه تناقض ابن الجوزی در ایراد حدیث واحد در کتاب الموضوعات و در کتاب العلل و عیب کردن حفاظ این امر را بر او محقق نموده و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه ثابت کرده که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات حدیثی از احادیث صحیح مسلم وارد نموده و غفلت شدیده و اساءت ابن الجوزی درین باب حسب افادۀ ابن حجر واضح ساخته و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه از صنیع شنیع ابن الجوزی فریاد برآورده و ثابت کرده که او حتم می کند بر رد احادیث ثابته بلا تثبت و تتبع و حدیثی را که بیشتر از ده صحابی مرویست و بنابر بعض آراء متواترست در موضوعات داخل ساخته و نیز سیوطی در صدر کتاب النکت البدیعات تصریح کرده که قدیما و حدیثا حفاظ تنبیه نموده اند بر آنکه در کتاب الموضوعات ابن الجوزی تساهل کثیرست و در ان احادیث حسنه و صحیحه یافته می شود بلکه سیوطی در صدر کتاب مذکور ثابت نموده که ابن الجوزی در کتاب خود بعض احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم نیز داخل کرده و نیز ثابت کرده که تساهل ابن الجوزی کتاب او را عدیم النفع ساخته و نیز سیوطی در آخر نکت بدیعات ثابت کرده که قریب سه صد حدیثست که ابن الجوزی آن را در کتاب الموضوعات ذکر کرده و هرگز راهی نیست بسوی اینکه آن را در موضوعات درج نمایند و از جملۀ آن یک حدیث صحیح مسلم و یک حدیث صحیح بخاریست بروایت حماد بن شاکر و در مسند احمد از ان سی و هشت حدیثست و در سنن ابو داود نه حدیثست و در جامع ترمذی سی (30) حدیثست و

ص:353

در سنن نسائی ده (10) حدیثست و در سنن ابن ماجه سی (30) حدیثست و در مستدرک حاکم شصت حدیث ست و جمیع آنچه در ان از کتب سته و مسند و مستدرکست یکصد و سی حدیث می باشد و در ان از مؤلفات بیهقی که سنن و شعب و بعث و دلائل و غیر آنست و از صحیح ابن خزیمه و توحید ابن خزیمه و صحیح ابن حبان و مسند دارمی و تاریخ بخاری و خلق افعال العباد تصنیف بخاری و جزء القراءة تصنیف بخاری و سنن دارقطنی جملۀ وافره موجودست و سیوطی در مقامات متعدده از نکت بدیعات اتصاف ابن الجوزی بعدوان و مجازفت و غفلت شدیده ثابت نموده و نیز سیوطی در تدریب الراوی بسیاری از مذام و مطاعن ابن الجوزی که متعلق بکتاب الموضوعات اوست ذکر کرده و محمد طاهر گجراتی در صدر تذکرة الموضوعات افراط ابن الجوزی در حکم بالوضع و تعقب علما و افاضل کاملین او را ثابت نموده تصریح کرده که کتاب او ضرر عظیم بر قاصرین متکاسلینست و بعد از ان بواسطۀ علامۀ سیوطی مطاعن عدیده ابن الجوزی ذکر کرده و عدوان و مجازفت او بوضوح رسانیده و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة افاده نموده که ابن الجوزی در نسبت احادیث بوضع افراط کرده و او از اهل عجلتست درین باب و حکم می کند بوضع بمجرد توهم و مخالفت آنچه نزد اوست از علم و اعتراض کرده است بر او شیخ ابن حجر عسقلانی در اکثر و گفته است که اعتماد کرده نمی شود بر قول او در نسبت وضع و شیخ عبد الحق در شرح فارسی مشکاة نیز همین مطلب را ثابت نموده و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در شرح سفر السعادة تصریح کرده که ابن الجوزی از آن جماعت ست که در باب حکم بوضع غلو و افراط دارند و براه تعصب و تعجیل روند و باندک توهمی و شائبۀ وهمی نسبت بوضع کنند و بدان مبادرت نمایند و نیز عبد الحق در شرح سفر السعادة مجازفت و افراط و تجاوز از حد برای ابن الجوزی ثابت کرده و عیب و طعن عظیم بر او از نقد الصحیح فیروزآبادی نقل نموده و فاضل چلپی در کشف الظنون مذام عدیده کتاب ابن الجوزی نقل کرده و غفلت شدیدۀ او حسب افادۀ ابن حجر ثابت ساخته و ابراهیم کردی در رساله مسلک وسط دانی افاده کرده که حفاظ ابن الجوزی را ملامت کرده اند در باب تساهل او در کتاب الموضوعات پس بتحقیق که او با وصف اطلاع بر اصول معتمده و حفظ خود بسبب تساهل خود درج کرده است در آن کتاب احادیثی را که موضوعات نیست بلکه یا ضعافست یا حسان یا صحاح و تمام آن در اصولی که در ان وقت

ص:354

یافته می شد موجودست و بعد ازین کردی قبائح عدیدۀ ابن الجوزی که از آخر آن عدوان و مجازفت ست از افادات سیوطی نقل کرده و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه از ابن الصلاح و اتباع او تساهل ابن الجوزی در موضوعات ذکر ساخته و ایراد احادیث ضعیفه و حسنه و صحیحه در ان ثابت نموده و محمد معین سندی در دراسات اللبیب جرح ابن الجوزی را قابل اعتنا ندانسته و رمی او احادیث حسان و صحاح را بوضع ثابت کرده و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در روضۀ ندیه قصور و قلت اطلاع ابن الجوزی مصرح فرموده و افاده نموده که در موضوعات او بسیاری از احادیث صحیحه موجودست و قاضی القضاة شوکانی در فوائد مجموعه بتساهل ابن الجوزی در موضوعات صریح نموده و افاده کرده که او ذکر کرده است در موضوعات خود چیزی را که صحیحست چه جای حسن چه جای ضعیف و تعقب کرده است او را سیوطی بچیزی که در آن کفایتست و نیز شوکانی در نیل الاوطار جسارت ابن الجوزی بر ادخال احادیث کثیره مسند احمد در موضوعات ثابت کرده و تعقب و رد ابن حجر و سیوطی بر ابن الجوزی درین باب واضح نموده و فاضل معاصر مولوی حسن الزمان در قول مستحسن بواسطه طبقات المفسرین سیوطی از ذهبی نقل کرده که ابن الجوزی را در کلام بر صحیح و سقیم حدیث نه ذوق محدثینست و نه نقد حفاظ مبرزین و نیز نقلا عن تاریخ الذهبی افادۀ ابن أبی المجد الحافظ در اثبات مجازفت و عدوان ابن الجوزی ذکر نموده و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن در جای دیگر افاده نموده که جل کلام ابن الجوزی متعقبست و بر ابن الجوزی از سیوطی و جماعتی که قبل و بعد او گذشته اند تعقبات و تشنیعات واقع شده و ذهبی و غیر واحد از حفاظ تصریح نموده اند به اینکه ابن الجوزی را در کلام بر صحیح و سقیم حدیث ذوق محدثین و نقد حفاظ مبرزین نیست و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن ذکر نموده که ابن حجر در لسان غلط فاحش ابن الجوزی بیان کرده و بعد از ان حاطب لیل بودن او مصرح ساخته و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن افاده نموده که ابن الجوزی از معادن مجازفت می باشد تا اینکه داخل کرده است حدیث مسلم را در موضوعات چه جای غیر آن و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء در ذکر کتاب الموضوعات ابن الجوزی گفته لیکن ابن الصلاح و تبعه او نص کرده اند بر معترض علیه بودن این کتاب زیرا که بر احادیث بسیار حکم بوضع

ص:355

نموده حال آنکه آن همه ضعیف اند نه موضوع و گاه باشد که حسن یا صحیح بودند و در الفیه الحدیث گفته و اکثر الجامع فیه إذ خرج لمطلق الضعف اعنی ابا الفرج

و حافظ ابن حجر در کتاب الذبّ عن مسند احمد بسیاری را از ان احادیث که در مسندست و ابن الجوزی در موضوعات شمرده آورده رد کرده است رد احسان و ابلغ آنست که بعضی از ان احادیث در صحیح مسلمست و لهذا شیخ الاسلام گفته هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی حیث حکم علی هذا الحدیث بالوضع و قد شرع ابن حجر فی تالیف تعقبات علی الموضوعات و قد تتبع جلال السیوطی جملة من الاحادیث لیس بموضوعة منها ما هو فی السنن الاربعة و المسند فی تالیف سماه النکت البدیعات علی الموضوعات و لخصها ایضا فی کتاب مع زیادات و تعقبات سماه اللّآلی المصنوعة فی الاخبار الموضوعة انتهی کلام الفاضل المعاصر و بعد این افادات صحیحه و نصوص صریحه که کاشف از کمال بعد ابن الجوزی از معرفت حدیثست و فنون معایب و غصون مثالب و انواع مطاعن و اصناف مشائن را برای او ثابت می گرداند کار احدی از اصحاب نصفت نیست که در کذب ابن حجر مکی در اطراء ابن الجوزی شک و ریب آرد و ازینجا می توان دریافت که ابن حجر مکی دیده و دانسته مرتکب کذب صریح و افک فضیح در مدح ابن الجوزی گردیده و الا این اقوال علمای اقیال اهل سنت که در حق ابن الجوزی از عهد ابن الصلاح تا بحال مسرور و منضود آمده است بحدی نیست که بر مثل ابن حجر مخفی و محتجب مانده باشد همانا که ابن حجر محض از راه تعصب و عناد ابن الجوزی را در این جا بقصد و عمد بتبجیل و تعظیم یاد کرده تا در نظر ناظر غیر ماهر قدح او در حدیث مدینة العلم عظیم و وقیع بنماید و خاطر او بملاحظۀ قولش قرین تشویش و اضطراب آید و بحمد اللّه تعالی چنانچه سعی نامشکور ابن حجر در تبجیل و تعظیم ابن الجوزی هباء منثورا می باشد همچنین مبالغه او در تنویه و تفخیم نووی بی سود محضست زیرا که از بیان نیر البرهان ما که سابقا بحمد اللّه المنعام باستیفاء تمام بخطاب مخاطب قمقام اعنی شاه صاحب والا مقام مسرور نمودیم و در ان کلام نووی عظیم الاجرام را فقرة فقرة و جملة جملة منقوض و مردود کردیم نهایت بی خبری نووی از معرفت این حدیث و طرق و روایات آن واضح و لائح شده و بنهایت اتضاح ثابت و محقق گردیده که نووی قدح ناتمام و جرح بی نظام خود را

بحدیث انا دار الحکمة که مروی از صنابحیست

ص:356

متوجه نموده و

حدیث انا دار الحکمة را اصل قرار داده و انا مدینة العلم را روایتی از روایات آن فهمیده و آنچه از کلمات و جملات بمعرض قدح و جرح ذکر نموده در آن سقطات فاضحه و عثرات لائحه او را عارض شده حتی که در نقل کلام ترمذی بسبب عدم فهم کلام او پیش پا خورده و بر رو افتاده و جز ادعای باطل بهیچ دلیلی که قابل ادنی التفات و اصغا هم بوده باشد نتوانسته که بحدیث دار الحکمة ضرری رساند فضلا ازین که بوجهی قابل قبول

حدیث انا مدینة العلم را که فی الحقیقة اصلست مقدوح گرداند پس کسی که حال او باین حال واضح الاختلال آئل و مقال واضح الانحلال او در بوادی این گونه اضمحلال جائل بوده باشد ترانه مدحت باطله او بچنین بلند آهنگی برداشتن و اعلام ستایش نازیبای او بی محل افراشتن جز آنکه مورث قماءت و صغار و جالب احتقار و استسخار گردد فائده نمی بخشد اما نسبت ابن حجر مبالغه را بسوی حاکم در تصحیح او این حدیث شریف را پس مطرود و مردودست به آنکه اکابر حفاظ اعلام و اماثل نقاد فخام سنیه که قبل از حاکم بودند و جلالت مرتبت شان در تنقید و تصحیح و تعدیل و تجریح مسلّمست مثل یحیی بن معین و محمد بن جریر طبری ایشان نیز حکم بصحت این حدیث داده اند کما سبق بالتفصیل بعون اللّه المنیل پس هرگز تصحیح حاکم این حدیث را مبالغه نمی تواند شد و چگونه حکم حاکم را بصحت این حدیث مبالغه توان گفت حال آنکه از عبارت مستدرک علی الصحیحین که در ما سبق بحمد اللّه تعالی در وجه سی ام بجواب شاه صاحب منقول شده واضح و لائحست که حاکم در ان عبارت بر مجرد روایت این حدیث و تصحیح آن بمحض ادّعا اکتفا نکرده بلکه بدلائل سدیده و براهین عدیده صحت آن کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار نموده و هر که درین معنی ریبی داشته باشد بعبارت مذکوره رجوع نماید و فوائدی که از کلام حقائق انضمام او متعلق باین حدیث زاهر و باهر می گردد ملاحظه نموده در بصیرت خود بیفزاید و غالب آنست که ابن حجر درین مقام بلا مراجعت بسوی کلام حاکم بمحض تشهّی نفس نسبت مبالغه باو نموده بلا دلیل و بیّنه مسلک تهجس و تهجم پیموده و اگر اولیای ابن حجر مرد میدان هستند اینک می باید که کلام حاکم بدلیل و برهان و بیّنه و سلطان ردّ نمایند و مبالغه او را درین باب باثبات رسانند و ابن حجر را از بار این ادعای واضح الاعتداء سبکبار گردانند اما آنچه ابن حجر از بعض محققین متاخرین تصویب حسن بودن این حدیث نقل کرده پس اگر چه قول بحسن این حدیث نیز برای تمامیّت احتجاج اهل حقّ

ص:357

کافی و وافیست زیرا که حدیث حسن مثل حدیث صحیح قابل احتجاج و لائق استناد می باشد بلکه نزد بعض علمای سنیه داخل در صحیح و قسمی از آنست کما اشرنا إلیه غیر مرة للهدایة و قد مضی تفصیله فی مجلد حدیث الولایة لیکن انصاف آنست که بعد ملاحظه تحقیقات حفاظ متقدمین و نقاد سابقین سنیه مثل یحیی بن معین و محمد بن جریر طبری و حاکم نیسابوری که مراتب و مدارج شان در نقد و تحقیق بنابر افادات اکابر قوم بالاتر از آنست که بشرح و بیان آید هرگز ریبی در صحت این حدیث نمی ماند و ازینجاست که علامۀ سیوطی با وصف آنکه تا زمان مدید قائل بحسن این حدیث بود لیکن بعد عثور بر تصحیح ابن جریر و انضمام تصحیح حاکم بآن بارتقاء این حدیث شریف از رتبۀ حسن بمرتبۀ صحّت جزم نمود و ارباب نقد و تحقیق را باین جزم سراسر حزم بغایت خورسند فرمود کما لا یخفی علی من راجع ما نقلناه من کتابه جمع الجوامع* و هو بحمد اللّه لرأس کل منکر جحودا قمع قامع*و ازینجا واضح و لائح گردید که اعتنای ابن حجر در آخر کلام بسوی اظهار حسن این حدیث شریف هر چند برای نفی طعن طاعنین و دحر زیغ زائغین مثل ابن الجوزی و نووی و امثالشان کفایت می کند و بنای تلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل ایشان باین افاده حجریۀ خود بخود منهدم و منقلع می گردد مگر خالی از گوشۀ تقصیر و تفریط نیست و منشای آن همان تعصب و تشددست که ابن حجر را در وقت تلفیق این کتاب بنهج خاص مطمح نظر بود و اللّه العاصم عن بغی کل معاند لدود وجه دوم آنکه ابن حجر در کتاب منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه اعتراف صریح و اقرار صحیح بحسن بودن حدیث مدینة العلم کرده این حدیث شریف را دلیل وارث شدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علم قرآن را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وانموده چنانچه در شرح شعر کم ابانت آیاته من علوم*عن حروف ابان عنها الهجاء بعد ذکر بعض اقوال از شافعی که متعلق بقرآن مجید ست گفته و تبعه یعنی الشافعی العلماء علی ذلک فقال واحد ما قال صلّی اللّه علیه و سلم شیئا او قضی او حکم بشیء الا و هو او اصله فی القرآن قرب او بعد و قال آخر ما من شیء فی العالم الا و هو فیه فقیل له این ذکر الخانات فیه فقال فی قوله تعالی لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فهی الخانات و قال آخر ما من شیء الا و یمکن استخراجه من القرآن لمن فهمه اللّه تعالی حق ان عمر النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلاث و ستون سنة استنبط من آخر سورة المنافقین لانها راس ثلاث و ستین سورة و عقبها بالتغابن لظهوره بفقده صلّی اللّه علیه و سلم و قال آخر لم

ص:358

یحط بالقرآن الا المتکلم به ثم نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فیما عدا ما استاثر اللّه تعالی بعلمه ثم ورث عنه معظم ذلک اعلام الصحابة مع تفاوتهم فیه بحسب تفاوت علومهم کابی بکر فانه اعلمهم بنص ابن عمر و غیره و کعلی کرم اللّه وجهه

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم فی الحدیث الحسن خلافا لمن زعم وضعه انا مدینة العلم و علی بابها و من ثم قال ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما جمیع ما ابرزته لکم من التفسیر فانما هو عن علی کرم اللّه وجهه و کابن عباس حتی انه قال لو ضاع لی عقال بعیر لوجدته فی کتاب اللّه تعالی ثم ورث عنهم التابعون معظم ذلک ثم تقاصرت الهمم عن حمل ما حمله اولئک من علومه و فنونه فنوّعوا علومه انواعا لیضبط کل طائفة علما و فنّا و یتوسّعوا فیه بحسب مقدرتهم ثم افرد غالب تلک العلوم و تلک الفنون التی کادت ان تخرج عن الحصر و قد بیّن هذا القائل وجه استنباط غالبها منه بتآلیف لا تحصی ازین عبارت واضح است که ابن حجر قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها را در حدیث حسن ثابت می داند و بقول خود خلافا لمن زعم وضعه انف جاحد عنیف را که زعم وضع این حدیث منیف دارد بزعم می رساند و آن را در مقام اثبات وراثت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علم قرآن را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ذکر نموده امر مطعونیت این حدیث را که در صواعق متفوه بآن شده بافادۀ خودش در منح مکیه باطل و مضمحل می گرداند اما آنچه درین عبارت از راه خرافت مدعی شده که ابو بکر هم وارث علم قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود پس بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست سبحان اللّه کسی که از قرآن مجید و فرقان حمید چنان معرض و مشیح بوده باشد که معنی ابّ و کلاله را نداند و باظهار دیگر جهالات صریحه و عمایات فضیحۀ خود نهایت جهل از درک ظواهر قرآن چه جای عرفان اسرار کلام ملک منان مصرّح گرداند او را وارث علم قرآن از جناب سید الانس و الجان علیه و آله آلاف السّلام من الملک الدیان وانمودن اگر سراسر باد پیمودن نیست پس چه چیزست اما ادعای ابن حجر درین عبارت که ابو بکر اعلم اصحابست بنص ابن عمر و غیر او پس آبی بر روی کار نمی آرد زیرا که استناد درین مطلب عظیم بقول ابن عمر مثل استشهاد ابن آوی بذنبه بلکه بدتر از آنست زیرا که جهالات ابن عمر خود از حدّ شمار و حساب افزون و از دائرۀ ضبط و حصر بیرونست و دواعی کذب و افترا و محابات و اختلاق درین باب علاوه بر آن پس بنص او اعلمیت ابو بکر ثابت کردن از جملۀ غرائب مضحکات و عجائب ملهیاتست و ادعای اینکه غیر ابن عمر نیز بر اعلمیت ابو بکر نص نموده عاری از دلیل و از جمله اکاذیب و اباطیلست و من ادعی

ص:359

فعلیه البیان و علینا ردّه و ابطاله با منع دلیل و اتم برهان اما تعدید ابن حجر درین عبارت ابن عباس را از وارثین علم قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس آن هم مسلم نیست زیرا که بادلۀ متکاثره و براهین متواتره مثل حدیث ثقلین و حدیث باب حطه و غیر آن ثابت شده که وراثت علم قرآن و دیگر علوم نبویه منحصر در اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم می باشد و بحمد اللّه علمای اعلام و محققین فخام سنیه نیز معترف و مقرّ باین مطلب می باشند کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس کار اهل ایمان و طریقۀ ارباب عرفان نیست که کسی دیگر را و لو کان من اقارب النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم وارث علم قرآن از آن جناب بدانند آری شک نیست در این که حضرت ابن عباس علیه الرحمة و الرضوان در علم تفسیر و تاویل ید طولی داشتند و بلا ریب این مرتبۀ عالیۀ ایشان را بسبب تلمذ و استفاده از باب مدینة العلم علیه الصلوة و السّلام حاصل شده بود و مؤید و مثبت آنست اعتراف خود ابن عباس که ابن حجر بنفسه درین عبارت نقل کرده اعنی قول ابن عباس جمیع ما ابرزته لکم من التفسیر فانما هو من علی و علاوه برین دیگر اقوال ابن عباس انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید و بادله این مقصود کما ینبغی خواهی رسید وجه سوم آنکه نیز ابن حجر در منح مکیه حدیث مدینة العلم را اثبات نموده منهج احتجاج و تمسک و استدلال و تشبث بآن پیموده چنانچه در منح مکیه در شرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی*و من الاهل تسعد الوزراء*گفته تذییل مناسب لما قبله و فیه ردّ العجز علی الصدر و من تلک السعادة ما امدّه صلّی اللّه علیه و سلم به من المواخاة

فقد اخرج الترمذی آخی النبی صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علی تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه أ آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال صلّی اللّه علیه و سلم انت اخی فی الدنیا و الآخرة و منها العلوم التی اشار إلیها

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی و اختلفوا فی حکم هذا الحدیث فجماعة منهم النووی رحمه اللّه تعالی علی انه موضوع و الحاکم صححه و صرح بعض الحفاظ المطلعین انه حدیث حسن و این عبارت دلیل ثبوت حدیث مدینة العلمست بچند وجه اول آنکه از آن ظاهرست که ابن حجر در مقام تائید مقصود و مرام بوصیری صاحب قصیدۀ همزیه که اظهار سعادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد برآمده افاده کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را امداد فرموده است بعلومی که اشاره نموده

ص:360

بان بقول خود

انا مدینة العلم و علی بابها و این امداد آن جناب از سعادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و این افادۀ ابن حجر دلیل واضحست بر آنکه او بلا ریب حدیث مدینة العلم را قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می داند و آنرا دلیل این مطلب نفیس عظیم می گرداند دوم آنکه از ان پر ظاهرست که ابن حجر در روایتی از روایات مدینة العلم قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب را ثابت وامی نماید و آن را در مقام تائید مرام ذکر می فرماید سوم آنکه از ان واضحست که ابن حجر

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها را نیز در معرض تائید حدیث مدینة العلم ذکر می کند چهارم آنکه از آن پیداست که ابن حجر برای تائید حدیث مدینة العلم

حدیث علی باب علمی را نیز ذکر می نماید پنجم آنکه ازین کلام ظاهرست که اگر چه جماعتی که ازیشان نوویست در باب این حدیث بمزید جسارت قائل بالوضع شده اند لیکن این قول شان نزد ابن حجر مقبول نیست و الا چرا حدیث مدینة العلم را بحتم و جزم قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می دانست و آن را در معرض استدلال و احتجاج می آورد ششم آنکه از آن عیانست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده هفتم آنکه از آن نمایانست که بعض حفاظ مطلعین تصویب کرده اند که این حدیث حدیث حسن می باشد پس محل کمال استعجابست که هر گاه ابن حجر در منح مکیه باین کلام خود که مشتمل بر وجوه سبعه است ثبوت این حدیث شریف فراروی ارباب بصیرت نهاده و طعن طاعنین و قدح قادحین را که از جمله شان نووی نیز هست باطل مطرود و خطاء مردود دانسته داد انصاف داده باز چرا در صواعق این حدیث را مطعون می گوید و باعتماد بر قدح نووی و احزاب او راه عصبیت و عدوان در ان می پوید وجه چهارم آنکه نیز ابن حجر در منح مکیه بیشتر ازین اهتمام در اثبات این حدیث عالی مقام بذل نموده اقوال قادحین و جارحین این خبر منیف را بانامل رد و ابطال و توهین و اخمال بحسب وسع خود کما ینبغی فرسوده چنانچه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء*گفته تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه و تعالی اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة و روایة انا مدینة العلم و علی بابها قد کثر اختلاف الحفاظ و تناقضهم فیه بما یطول بسطه و ملخصه ان لهم فیه اربعة آراء صحیح و هو ما ذهب إلیه الحاکم

ص:361

و یوافقه قول الحافظ العلائی و قد ذکر له طرقا و بیّن عدالة رجالها و لم یات احد ممن تکلم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و بیّن ردّ ما طعن فیه فی بعض رواته کشریک القاضی بان مسلما احتج به و کفاه بذلک فخرا له و اعتمادا علیه و قد قال النووی فی حدیث رواه فی البسملة ردا علی من طعن فیه یکفینا ان نحتج بمن احتج به مسلم و لقد قال فی بعض معاصریه ما رأیت احدا قط اورع منه فی علمه حسن و هو التحقیق و یوافقه قول شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر رجاله رجال الصحیح الا عبد السّلام الهروی فانه ضعیف عندهم انتهی و سبقه الی آخر کلامه الحافظ العلائی فقال عن الهروی هذا تکلموا فیه کثیرا انتهی و یعارض ذلک تصویب أبی زرعة علی حدیثه و نقل الحاکم عن یحیی بن معین انه وثقه فثبت انه حسن مقارب للصحیح لما علمت من قول ابن حجر ان رواته کلهم رواة الصحیح الا الهروی و ان الهروی وثقه جماعة و ضعفه آخرون ضعیف أی بناء علی رأی من ضعف الهروی موضوع و علیه کثیرون ائمة حفاظ کالقزوینی و ابن الجوزی و جزم ببطلان جمیع طرقه و الذهبی فی میزانه و غیره و هولاء و إن کانوا ائمة اجلاء لکنّهم تساهلوا تساهلا کثیرا کما علم مما قررته و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر ان رجاله کلهم رجال الصحیح الا واحد فمختلف فیه و یجب تاویل کلام القائلین بالوضع بان ذلک لبعض طرقه لا کلها و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لم یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أیّ استحالة فی انه صلی اللّه علیه و سلم یقول مثل هذا فی حق علیّ ازین عبارت تحقق و ثبوت این حدیث شریف بچند وجه ظاهرست اول آنکه از آن واضحست که ابن حجر

بحدیث انا مدینة العلم احتجاج می نماید بر آنکه خداوند عالم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خاص فرموده از علوم بچیزی که عبارات از ان قاصر می شود و این معنی بفضل اللّه تعالی دلیل کمال تحقّق این حدیث شریفست نزد او و ذلک ظاهر کل الظهور دوم آنکه از ان لائحست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده سوم آنکه از ان عیانست که قول حافظ علائی نیز موافقت بصحت این حدیث شریف دارد چهارم آنکه از ان ظاهرست که حافظ علائی طرق عدیدۀ این حدیث ذکر نموده و عدالت رجال آن طرق بمعرض بیان رسانیده

ص:362

پنجم آنکه از ان نمایانست که حافظ علائی افاده نموده که هیچ کسی از ان مردم که درین حدیث کلام کرده اند جوابی نداده است از روایات صحیحه که از ابن معین وارد شده و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر می گردد که اثبات و تصحیح ابن معین این حدیث رزین متین را بنحوی ثابت شده که احدی از متجاسرین را بر قدح این حدیث شریف مجال دمزدن در ان باقی نمانده و بهمین سبب صرفه خود را در سکوت و صموت دیده اند و بهیچ جوابی و لو کان واهیا متفوه نگردیده ششم آنکه از ان واضحست که حافظ علائی رد کرده است چیزی را که بآن در بعض روات این حدیث طعن کرده شده پس محل کمال عجبست که هر گاه نزد ابن حجر ثابتست که حافظ علائی رد طعن طاعنین از روات این حدیث بعمل آورده باز چرا در صواعق این حدیث را مطعون وامی نماید و باین اظهار سراسر خسار راه عتوّ و استکبار می پیماید هفتم آنکه ازین کلام پیداست که حافظ علائی در باب شریک که راوی این حدیثست افاده نموده که مسلم باو احتجاج کرده است هشتم آنکه از ان ظاهرست که ابن حجر بعد نقل این افاده خود می گوید که کافیست این احتجاج مسلم برای فخر شریک و اعتماد کردن بر او نهم آنکه واضحست که ابن حجر قول نووی یکفینا ان نحتج بما احتج به مسلم در مقام تایید توثیق شریک ذکر می نماید دهم آنکه از ان متضحست که ابن حجر قول بعض معاصرین شریک که مشتمل بر اثبات کمال ورع شریکست در مقام تعدیل شریک ثابت می نماید یازدهم آنکه ازین کلام آشکارست که ابن حجر حسن بودن این حدیث را تحقیق می داند پس مقام نهایت استعجابست که چرا این تحقیق رشیق خود را در کلام اول صواعق فراموش نموده راه اظهار مطعونیت این حدیث پیموده دوازدهم آنکه از ان واضح ست که نزد ابن حجر مکی قول شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز موافقت بحسن بودن این حدیث شریف دارد سیزدهم آنکه از ان لائحست که نزد ابن حجر مکی این حدیث شریف حسن مقارب للصحیحست و ازینجا تعصب ابن حجر در صواعق بنهایت ظهور ظاهر می گردد و واضح می شود که اظهار کردن او مطعونیت این حدیث را در کلام اول صواعق بچه حد معاندت با حق صریح دارد چهاردهم آنکه ازین کلام مبین می شود که نزد ابن حجر مکی قزوینی و ابن الجوزی و ذهبی در قدح این حدیث مرتکب تساهل کثیر شده اند و این تساهلشان از تقریر ابن حجر که در بیان

ص:363

حال این حدیث نموده معلومست پس حیفست که ابن حجر مکی این افادۀ خود را در صواعق چرا یکسر فراموش ساخته باظهار مطعونیت این حدیث علم تجاهل و تغافل باقتفای آثار مصدرین تحامل و مرتکبین تساهل افراخته پانزدهم آنکه ازین کلام نمایانست که ابن حجر بقول خود و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر ان رجاله کلهم رجال الصحیح الا واحدا فمختلف فیه ظاهر می نماید که حکم بوضع این حدیث هرگز جائز و سائغ نیست و ازینجا محقق شد که حسب افادۀ ابن حجر قزوینی و ابن الجوزی و ذهبی که قائل بوضع این حدیث شریف شده اند مرتکب امر غیر جائز و سائغ و از منهج قویم اتباع حق رائغ و زائغ می باشند پس آنچه ابن حجر مکی در کلام اول صواعق اظهار مطعونیت این حدیث نموده سراسر ناشی از بغض و عناد و حقد و لداد و بحسب افادۀ خودش ظاهر البطلان و الفسادست شانزدهم آنکه از ان عیانست که هوان و وهن قول بوضع این حدیث شریف بحدی رسیده که ابن حجر مکی عار آن را از قائلین آن دفع کردن می خواهد و افاده می نماید که تاویل کلامشان واجبست باین طور که گفته شود که این حکم شان بوضع متعلق ببعض طرق آنست نه کل آن و این تصدی ابن حجر برای تاویل کلام قائلین بالوضع عند الامعان هم دلیل کمال تحقق این حدیث شریف و بوار طعن هر طاعن عنیفست هفدهم آنکه از ان واضحست که ابن حجر در توثیق أبی معاویه که راوی این حدیث شریفست قول بعض حفاظ را که الفاظ آن اینست هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم بغایت استحسان نموده هیجدهم آنکه از آن لائح ست که ابن حجر خود افاده کرده که تکلمی که در حق ابو معاویه کرده شد غیر مسموعست نوزدهم آنکه از ان واضحست که ابن حجر افاده بعض حفاظ را که تفرد ابو معاویه باین حدیث از اعمش موجب لحوق ضرری نیست نیز استحسان کرده بستم آنکه از ان واضحست که نزد ابن حجر افاده بعض حفاظ و أیّ استحالة فی انه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول مثل هذا فی حق علی نیز قول مستحسن ست و بالجمله بعد ادراک این وجوه که از کلام ابن حجر مستخرج و مذکور و مستنبط و مزبور گردید ناظر ممعن در کمال تحقق و ثبوت این حدیث ریبی نخواهد ورزید و بهرۀ وافی و کافی از تعجب و تحیر بر صنیع شنیع ابن حجر در صواعق خواهد گزید و مخفی نماند که ابن حجر درین عبارت منح مکیه اگر چه بسیاری از کلمات نافعه برای اهل حق ودیعت نهاده من حیث لا یشعر کلام ضلالت انضمام خود را در

ص:364

صواعق بر باد فنا داده لیکن با این همه بعض امور که دلالت بر تقصیر او در حق این حدیث رفیع اثیر دارد درین کلام نیز موجود و نبذی از کلمات که محل مؤاخذه و دار و گیر نقاد بحاریر می تواند شد هم در ان مسرودست کما لا یخفی علی الممعن البصیر*و لا ینبئک مثل خبیر وجه پنجم آنکه ابن حجر در تطهیر الجنان نص صریح و اعتراف صحیح بحسن بودن حدیث مدینة العلم بسبب کثرت طرق آن نموده چنانچه در کتاب مذکور جائی که مطاعن معاویه و جوابات آن ذکر کرده گفته السادس خروجه علی علی کرم اللّه وجهه و محاربته له مع انه الامام الحق باجماع اهل الحل و العقد و الافضل الاعدل الاعلم بنص الحدیث الحسن لکثرة طرقه خلافا لمن زعم وضعه و لمن زعم صحته و لمن اطلق حسنه

انا مدینة العلم و علی بابها قال الائمة الحفاظ لم یرد لاحد من الصحابة رضی اللّه عنهم من الفضائل و المناقب و المزایا ما ورد لعلی کرم اللّه وجهه و سببه انه رضی اللّه عنه و کرم وجهه لما استخلف کثرت اعدائه و ساورت المتقولون علیه فاظهروا له معایب و مثالب زورا و بهتانا و الحادا و عدوانا و ورث ذلک من تبعهم علی ضلالتهم فلما رای الحفاظ ذلک نصبوا نفوسهم لبیان الباطل من ذلک و اظهار ما یرده مما ورد عندهم فی حقه فبادر کل احد الی بث جمیع ما عنده من فضائله و مناقبه و الجواب ان ذلک لا یکون قادحا فی معاویة الا لو فعله من غیر تاویل محتمل و قد تقرر المرة بعد المرة انه لتاویل محتمل بنص کلام علی کرم اللّه وجهه و انه من اهل الاجتهاد و غایته انه مجتهد مخطئی و هو ما جور غیر ما زور ازین عبارت ظاهرست که نزد ابن حجر حدیث مدینة العلم بسبب کثرت طرق آن حدیث حسن هست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص این حدیث شریف افضل و اعدل و اعلم می باشد و ابن حجر این حدیث را در ضمن تقریر طعن قتال معاویه با آن جناب وارد می نماید و در مقام جواب هرگز قیل و قالی در ان نمی کند بلکه برای تخلیص گلوی معاویۀ غاویه بهمان عذر قدیم اهل نحله اش که قائل باجتهاد آن معدن کتبی و عناد هستند کالغریق یتشبث بکل حشیش متمسک می شود بالجمله ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی متضح و مستنیر می گردد که آنچه ابن حجر در صواعق ادعا نموده که معاذ اللّه این حدیث مطعونست منشأ آن جز وغر و لداد و حقد و عناد نیست و بحمد اللّه تعالی بطلان و هوان آن از تصریح خود ابن حجر واضح و عیانست و باید دانست که اگر چه این کلام ابن حجر برای قلع و

ص:365

و قمع آنچه در صواعق آورده کافی و وافیست لیکن عند التحقیق در حق حدیث مدینة العلم تقصیر واضح و تفریط لائح دارد زیرا که ابن حجر درین کلام تضجیع انضمام با زعم صحت و اطلاق حسن این حدیث مخالفت خود واضح نموده حال آنکه در ما سبق بحمد اللّه تعالی دانستی که هرگز ارباب تحقیق و تنقید و اصحاب تثقیف و تسدید را در صحت و ثبوت این حدیث فضلا عن اطلاق حسنه شکی و ریبی نیست بلکه متواتر و قطعی بودن آن حسب افادات اجله کبار و ائمۀ احبار ثابتست فلتکن منک علی ذکر وجه ششم آنکه نیز ابن حجر مکی در تطهیر الجنان اثبات حدیث مدینة العلم حتما و جزما نموده چنانچه در کتاب مذکور بعد ایراد روایتی که مشتمل ست بر اخبار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از عدد مردمانی که از کوفه برای قتال اهل بصره آمده بودند گفته قال ابن عباس رضی اللّه عنهما و هذا أی کون علیّ یخبر بالاشیاء المغیبة فیقع کما اخبر لما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یخبره بالمغیبات فیخبر بها کما اخبره صلّی اللّه علیه و سلم و من استند اخباره الی اخبار الصادق صلّی اللّه علیه و سلم لا یکون الا صادقا و فی هذا منقبة علیه جدا لعلی لما اتحفه صلّی اللّه علیه و سلم به من العلوم المغیبة و لذا کان باب مدینة العلم النّبویّ و امین السرّ العلوی ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر اولا قول ابن عباس در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می نماید و فضل اخبار بالمغیبات برای آن جناب ثابت می نماید و بعد از آن می گوید که درین قول منقبت علیه است جدّا برای علی کرم اللّه وجهه زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت را تحفه داده است بعلوم غیبیه و بهمین سبب آن جناب باب مدینه علم نبوی و امین سرّ علوی بود و این تقریر ابن حجر مثبت کمال تحقق و ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد و بعد ملاحظۀ آن جمله کلمات رکیکه که ابن حجر در صواعق آورده از هم می پاشد سبحان اللّه این چه تناقضست که ابن حجر خود در تطهیر الجنان بمقام تحقیق برآمده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم نبوی و امین سر علوی می داند و حتمیت و جزمیت حدیث مدینة العلم را حسب این افاده خود بحد کمال می رساند و در صواعق بمقابلۀ اهل حق از راه تعصب و تشدد و تصلب و تعند آمده این حدیث شریف را مطعون می نماید و بنهایت ظلم و عدوان و بغی و طغیان جحود امر حق نموده در احتقاب وزر و وبال و خزی و نکال می افزاید و لعمری ان امثال هذه البدائع و اضراب تلک الشنائع مما یحیر الافهام و الافکار و یدهش اصحاب الاحلام و

ص:366

الابصار وجه هفتم آنکه ابن حجر مکی در بعض فتاوای خود کمال اهتمام در اثبات و احقاق حدیث مدینة العلم بکار برده طریق ابطال و ازهاق باطل اصحاب شقاق باقدام انقیاد و وفاق سپرده چنانچه در فتاوی ابن حجر مذکورست و

سئل رضی اللّه عنه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها هل الحدیث صحیح أم لا فاجاب بقوله الحدیث رواه صاحب مسند الفردوس و تبعه ابنه بالاسناد عن ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا و هو حدیث ضعیف کحدیث

انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها فهو ضعیف ایضا و اما

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فهو حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و قول البخاری لیس له وجه صحیح و الترمذی منکر و ابن معین کذب معترض و ان ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و تبعه الذهبی و غیره علی ذلک ازین عبارت فوائد عدیده ظاهر می شود که هر یک برای اثبات حدیث مدینة العلم و رد ادعای باطل مطعونیت آن کافیست اول آنکه از قول ابن حجر اما

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فهو حدیث حسن بصراحت واضحست که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها نزد ابن حجر حدیث حسنست و پر ظاهرست که حدیث حسن مثل حدیث صحیح قابل استدلال و احتجاج و قاطع دابر اصحاب مرا و لجاجست بلکه نزد جمعی از منقدین در قسم صحیح داخلست کما مر غیر مرة دوم آنکه از قول ابن حجر بل قال الحاکم صحیح واضحست که حاکم که از حفاظ کبار و ائمۀ احبار سنیه است این حدیث شریف را صحیح گفته و ابن حجر این مطلب را بلفظ بل که حرف ترقیست ذکر می نماید و برای ناظرین در ثبوت این حدیث متین افزایش می فرماید سوم آنکه از ان واضحست که قول بخاری در انکار

حدیث انا مدینة العلم نزد ابن حجر مقبول نیست بلکه معترضست چهارم آنکه از ان متبین می شود که قول ترمذی در قدح این حدیث نیز نزد ابن حجر نامقبول و معترض می باشد پنجم آنکه از ان بتحقق می رسد که قول ابن معین در تکذیب این حدیث متین نیز نزد ابن حجر غیر مقبول و معترض هست ششم آنکه از ان ظاهرست که اگر چه ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات ذکر کرده لیکن ازین معنی خللی در ثبوت این حدیث شریف راه نمی یابد هفتم آنکه از ان متضح می گردد که اگر چه ذهبی در موضوع دانستن این حدیث اتباع و تقلید ابن الجوزی عنید پیش گرفته مگر این زعم باطل او هم ضرری بتحقق این حدیث

ص:367

منیف نمی رساند و هر گاه ازین وجوه سبعه بر تو واضح گردید که نزد ابن حجر حدیث مدینة العلم ثابت و متحقق ست و طعن طاعنین و قدح قادحین در آن حسب افادۀ خودش باطل و ممتحق می باشد پس محل کمال استعجاب و استغراب ارباب احلام و البابست که چگونه ابن حجر آن را در صواعق بمقابلۀ اهل حق مطعون وامی نماید و از تحقق و ثبوت آن ابا و انکار آغاز نهاده حیرت بالای حیرت می افزاید هل هذا لا تعصب لا یقدم علیه الا خائب خاسر و تعنّت فاضح لا یرتکبه الا مباهت متجاسر

تمسک ابن حجر بجمله «و أبو بکر محرابها» و متن رساله «اعلام الاریب

بحدوث بدعة المحاریب» سبوطی، و رد تمسک او به شانزده وجه

و باید دانست که آنچه ابن حجر درین کلام در حق حدیث مدینة العلم از بخاری و ترمذی و ابن معین نقل کرده و آن را مردود و معترض گردانیده عند التحقیق ثبوت آن ازیشان در خصوص حدیث مدینة العلم و آن هم باین نهج محلّ کلامست چنانچه سابقا جائی که شاه صاحب قدح این حدیث از ابن معین و بخاری و ترمذی نقل کرده بتفصیل بیان کردیم و ناظر بصیر را مراجعت آن مقام لازمست تا حقیقت حال بر او واضح و آشکار گردد و آنچه ارباب مکر و ادغال و کید و احتیال در نسبت قدح این حدیث باکابر خود طریق تغریر و تزویر پیموده اند بحدّ اتضاح و انجلا رسد اما آنچه ابن حجر گفته و علی تسلیم صحته او حسنه فابو بکر محرابها پس مردود و مطرودست بچند وجه اول آنکه این کلام ابن حجر دلالت دارد بر آنکه او بنابر تنزل صحت یا حسن حدیث مدینة العلم تسلیم نموده بجواب دیگر که مبنیست بر تمسک بزیادت باطله ابو بکر محرابها مشتغل گردیده و پر ظاهرست که چنانچه دعوای صریحه ابن حجر در باب مطعونیت حدیث مدینة العلم که پیش ازین ذکر کرده بود مستوجب زجر و عتاب ارباب افهام و البابست همچنین تشکیک رکیک در صحت یا حسن حدیث مدینة العلم آغاز نهادن و بنابر تنزل آن را قبول کردن مورث عذل و ملام اصحاب اذهان و احلامست سبحان اللّه حدیثی که در استفاضه و اشتهار بلکه قطعیت و تواتر در اعلای مراتب رسیده است و اکابر حفاظ ثقات و اجله ایقاظ اثبات تصریحات عدیده و تحقیقات سدیده متعلق بصحت آن فرموده اند و خود ابن حجر مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری گاهی ببسط و تفصیل و گاهی باجمال و ایجاز جمیل صحت و حسن آن را در تصانیف عدیده خود مثل منح مکیه و تطهیر الجنان و فتاوای حدیثیه حسب افادات و تصریحات ائمۀ اعلام سنیه و نیز بافادات و تحقیقات خود ظاهر نموده بلکه از همین کتاب صواعق او وجوه موفورۀ متکاثره و ادلۀ کثیرۀ متوافره ثبوت و تحقق این حدیث شریف

ص:368

و حال کمال اعتنا و احتفال اعاظم اقیال اهل سنت بسوی آن ادراجا و اخراجا و تصحیحا و تنقیحا واضح و لائحست و ابن حجر بنفسه در مقام افتا قائل بحسن بودن آن بتصریح صریح می باشد بلکه ارتقاء آن بدرجۀ صحت حسب افادۀ بعض اعلام خود مصرح می نماید چگونه مستحق آن گردید که ابن حجر اولا آن را مطعون وانماید و ثانیا علی سبیل التنزل صحت و حسن آن را تسلیم نماید ما هذا الا عصبیة بائرة و عنجهیة جائرة دوم آنکه بر تقدیر تسلیم صحت یا حسن حدیث مدینة العلم بمقابلۀ اهل حق جمله سخیفۀ ابو بکر محرابها پیش نمودن و بذریعۀ آن طریق جواب اهل حق و صواب پیمودن طرفه ماجراییست زیرا که این زیادت شنیعه اگر بفرض محال نزد اهل سنت صحیح یا حسن هم بوده باشد احتجاج و استدلال بآن بمقابلۀ اهل حق اقیال درست نیست زیرا که اصل حدیث مدینة العلم متفق علیه فریقینست و این زیادت در هر حال از متفردات اهل سنت می باشد فکیف که ثبوت صحت یا حسن این زیادت قبیحه بنابر اصول اهل سنت هم ممکن نیست و من ادعی فعلیه البیان و لیس له الی ذلک من سبیل الی آخر الدهر و الزمان سوم آنکه این زیادت رکیکه بنابر افادۀ خود ابن حجر در حدیث ضعیف وارد شده و پر ظاهرست که هر گاه حال این زیادت واضحة الاهمال چنینست پس چگونه مقابلۀ آن با اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بر تقدیر صحت یا حسن اصل حدیث مدینة العلم درست خواهد شد و ذلک ظاهر جدّا*و لکن هذا الناصب لافنه یاتی شیئا ادّا*حالا عبارتی که ابن حجر در ان این اعتراف و اقرار نموده بگوش دل باید شنید و سطوع و لموع امر حق را بچشم حقیقت بین باید دید ابن حجر در منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء*در ذیل تحقیق حدیث مدینة العلم گفته و فی حدیث عند الواحدی لکنه ضعیف و

علی بابها و ابو بکر محرابها الحدیث ازین عبارت سراسر بشارت واضح و ظاهرست که در حدیثی که بنابر اظهار ابن حجر واحدی آن را روایت نموده و آن حدیث بنص خود ابن حجر ضعیفست جملۀ سخیفه

و ابو بکر محرابها وارد شده پس محل کمال عجبست که هر گاه نزد ابن حجر این تحریف سخیف در حدیث ضعیف وارد شده بود چرا آنرا در صواعق قابل احتجاج انگاشت و با وصف تحقق ضعفش نزد خود بصیغۀ حتم و جزم آن را مذکور داشت و مقابلۀ آن با اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها نموده اعلام جلاعت و خلاعت بی محابا برافراشت و بمزید حیا در مقام جواب اهل حق و صواب آن را آورده

ص:369

خاک در دیدۀ انصاف خویش انپاشت ازینجا و امثال آن انصاف دشمنی های علمای سنیه بر ناظر با اعتبار بخوبی واضح و آشکار می گردد که چسان این حضرات در هواداری شیوخ ثلاثه خود دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده می انگارند و طریق اعوجاج باقدام لجاج بلا خوف و هراس می سپارند و آنچه خود در مقام تحقیق مقدوح می دارند در مقابلۀ اهل حق بکمال بشاشت و ابتهاج می آرند و اصلا بخیال خویش نمی گذرانند که هر گاه اهل حق ستر تلمیعات کاسده و حجاب تسویلات فاسده شان را بحسب تحقیقات خودشان مهتوک خواهند ساخت و پرده از روی کار خزی و خسارشان بدست خودشان خواهند انداخت آخر در هنگام افتضاح و انهتاک بچه سوراخ خواهند خزید و بکدام دندان حسرت دست تحیّر خود را خواهند گزید چهارم آنکه از کلام ابن حجر در منح مکیه اگر چه محض تضعیف این جملۀ سخیفه ثابت می شود لیکن از افادۀ متینه بعض علمای اعلام متاخرین سنیه بحمد اللّه تعالی موضوع و مفترا بودن آن هم واضح و لائحست بیانش آنکه مولوی ولی اللّه لکهنوی که جلالت شان و رفعت مکان او نزد سنیه این بلاد و امصار بر ارباب تبصر و اختبار مخفی و محتجب نیست در باب زیادات موضوعه و تحریفات مصنوعه حدیث مدینة العلم یکسر بر سر انصاف و ترک اعتساف رسیده بصراحت مقرّ و معترف گردیده به اینکه آنچه در بعض روایات درین حدیث در حق اصحاب الحاق کرده اند موضوع و مفتراست کما لا یخفی علی من راجع عبارته التی نقلناها عن کتابه مرآة المؤمنین فی ردّ کلام مخاطبنا الدهلوی الفطین و پر ظاهرست که جملۀ

و ابو بکر محرابها درین عنوان داخل و کلام این فاضل خبیر بعموم خود آن را حاوی و شامل می باشد پس در موضوع و مفترا بودن آن شکی و ریبی نماند حالا اهل سنت از سر انصاف ارشاد فرمایند که چنین زیادت باطله را که خود اهل سنت مقر بوضع و افترای آن هستند بمقابلۀ اهل حق دستاویز ساختن و در جواب استدلال اهل حق و صواب بذکر آن پرداختن بکدامین مرتبۀ صفاقت و رقاعت رسیدن و در چه وادی شناعت و فظاعت خلیع العذار دویدن ست پنجم آنکه زیادت شنیعه

ابو بکر محرابها قطع از آنکه حسب افادات خود حضرات اهل سنت مقدوح و مجروح و موضوع و مصنوعست در وهن و فساد و وهی و انهداد بحدی رسیده که ادنی تامل در مفاد آن خود کاشف بطلان و موضح هوان آن می گردد توضیح این مقال آنکه بر ارباب خبرت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست که محراب بمعنای معروف از ان چیزها نیست که

ص:370

بسوی مدینه نسبتش درست باشد بلکه نسبت آن منحصر بمسجد می باشد پس اضافۀ جملۀ مفضحه ابو بکر محرابها در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها افک صریح و کذب فضیحست که از کمال غفلت و بلاهت و بلادت و سفاهت واضع آن خبر می دهد و از همین جاست که علامۀ نور اللّه تستری اعلی اللّه مقامه در احقاق الحق فرموده و من جملة تعصبات ابن حجر المتأخر الناشئة عن حماقته انه منع صحة الحدیث اولا ثم قال و علی تسلیم صحته او حسنه

فابو بکر محرابها و لم یعلم ان المدینة لا ینسب إلیها المحراب و انما ینسب الی المسجد و این افادۀ متینه علامۀ تستری اگر چه قابل آن بود که اهل سنت از سر انصاف بمتانت و احصاف آن اقرار و اعتراف نمایند و کم از کم آنکه حرفی بجواب آن نیارایند لیکن یکی از مجاهیل اهل خلاف و مخاذیل اهل انحراف دیوانه وار از غلاف برآمده حرفی عجب پوچ چاویده که دلیل نهایت انهماک او در جزاف و سفسافست بیانش آنکه نصر اللّه کابلی کتابی در ردّ اهل حقّ دارد که آن را از غایت جسارت و خسارت بفضائح الروافض موسوم نموده و در اواسط مائة ثانیه عشر یکی از نواصب اقشاب این کتاب خرافت نصاب را بزبان فارسی ترجمه کرده لیکن از اظهار نام و نسب خود بخیال مزید افتضاح دل دزدیده و در مقدمه این ترجمه ذکری از تصانیف کلامیه قاضی نور اللّه تستری طاب ثراه آورده و در ضمن آن گفته و آن مجادل در احادیث اعتراض کرده و نفی بودن آن کلام سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم نموده چنانچه در خبر

انا مدینة العلم و عثمان محرابها نوشته که مدینه را محراب نمی باشد و منشأ این سخن جهل بعلم لغتست چه محراب بهترین موضع بلد را می گویند و همچنین موضعی که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد انتهی کلامه و لا ینتهی ملامه و این کلام هجنت انضمام دلیل نهایت سفاهت این مجهول مخذولست چه اولا ایراد و بحث جناب قاضی نور اللّه تستری در باب جملۀ موضوعه

ابو بکر محرابها می باشد کما دریت عیانا و این مجهول مخذول چنان در گرداب ذهول و غفول سر فرو برده است که آن را متعلق بجملۀ و عثمان محرابها می داند حال آنکه نه ابن حجر مکی باین جمله تمسک نموده و نه جناب قاضی نور اللّه طاب ثراه بر ان ایراد فرموده بلکه این جمله چنان ست که اصلا وجودی در کلام ایشان ندارد و در هیچ روایتی و لو موضوع و مجعول باشد احدی از اهل سنت عثمان را محراب مدینۀ علم قرار نداده همانا صرف این مجهول مخذول در نقل جملۀ محرابیه

ص:371

عثمان را بجای ابو بکر نهاده داد تحریف در تحریف داده در اول قدم برداشتن بر روی خود افتاده و کیف لا یکبو فی هذا الباب و قد ضل عن طریق الباب و اقتدی برجل اخّر عن المحراب و اقتفی اثر نعثل کانت همّته بطنه کالغراب حتی کبت به بطنته فصار الی التبار و التباب و اللّه العاصم عن سوء المال و شرب المآب و ثانیا آنچه برای اظهار مزید تبحر خود در علم لغت تفوّه نموده که محراب بهترین موضع بلد را می گویند و همچنین موضعی را که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد کلامیست باطل و از حلیه صحت عاطل و غالبا این ناصب مخذول گاهی عبارت قاموس را که متعلق بمعانی محرابست بنظر فاقد البصر خود دیده است و بمطلب آن که در نهایت وضوح و ظهورست نرسیده و آنچه در خاطر تحریف مقاطرش مانده بود بآن گول خورده و بر فهم ناقص و حافظۀ مؤفۀ خود اعتماد نموده در این مقام مسلک تخدیع و تلمیع بآن سپرده حالا عبارت قاموس باید شنید تا حقیقت حال واضح گردد فیروزآبادی در قاموس گفته و المحراب الغرفة و صدر البیت و اکرم مواضعه و مقام الامام من المسجد و الموضع یتفرد به الملک فیتباعد عن الناس و الاجمة و عنق الدابة و محاریب بنی اسرائیل مساجدهم التی کانوا یجلسون فیها ازین عبارت واضحست که یکی از معانی محراب اکرم مواضع بیت می باشد پس معنای که بنص کلام فیروزآبادی مخصوص به بیتست آن را متعلق به بلد وانمودن و بی محابا گفتن که محراب بهترین موضع بلد را می گویند چقدر غلط کاری می باشد عجبست ازین ناصب مخذول و متعصب جهول که بهرۀ از فهم عبارات واضحۀ لغویین ندارد چه جای آنکه در علم لغت مهارتی داشته باشد و با این همه جهل و نادانی از راه خود سری علامۀ تستری طاب ثراه را جاهل بعلم لغت می داند و اساءت ادب را در حق آن جناب بذروۀ قصوی می رساند آری شیمۀ جهال همینست که در حق محققین اعاظم و منقدین افاخم هرزهها می درایند و نغمه ها می سرایند و کمال بالاخوانی برای خود آغاز می نهند و داد نهایت تغطرس و تکبر و تنطع و تجبر می دهند بالجمله معنای اول محراب که این ناصب خانه خراب برای ثالث الاحزاب خود تراشیده بود منثلم و منخرم گردید و بنای تلمیع و تسویل او بآب رسید حالا باید دید که معنای ثانی این فاسد المبانی چه حالت دارد پس مخفی نماند که آنچه فیروزآبادی در عبارت سابقۀ قاموس در معانی محراب گفته و الموضع یتفرد به الملک فیتباعد عن الناس مراد از آن موضعی بلند از بیتست که در صدر آن مبنی می شود و هنگام باریابی حضار بادشاه در ان منفرد

ص:372

جلوس می فرماید تا از حاضرین بعید و ممتاز باشد و بهمین سبب آن را در عرف شاهنشین می نامند پس ظاهر شد که این معنی هم مختص ببیتست و آن را منسوب بمدینه نمی توان کرد چه در کمال ظهورست که اگر از صبیان هم بپرسند که شاهنشین کجا یافته می شود خواهند گفت که در خانه می باشد و نخواهند گفت که در شهر می باشد و ازینجا بحمد اللّه تعالی متحقق گردید که هر دو معنی محراب که این ناصب منحوس بسبب ذهن منکوس و عقل مطموس خود و عدم فهم کلام مانوس صاحب قاموس ذکر کرده منسوب بمدینه نمی تواند شد پس چگونه می توان گفت که جملۀ محرابیه بیکی ازین دو معنی سقیم مستقیم خواهد گردید و آنچه ناصب مخذول فهمیده و چاویده است بمعرض قبول ارباب حلوم و عقول خواهد رسید و ثالثا اگر ازین همه درگذریم و آنچه این ناصب مدحور در معنی محراب ذکر کرده بفرض محال درست هم بدانیم باز هم استقامت جملۀ محرابیه به نهجی که این مخذول آورده از جملۀ محالاتست چه آنفا دانستی که اگر چه اصل واضع قبحه اللّه ابو بکر را محراب مدینۀ علم قرار داده است لیکن این ناصب عنید بار این افترا را بر پشت حمّال الخطایا نهاده عثمان را محراب مدینه علم می گوید و راه تحریف در تحریف می پوید و از راه جهل و نادانی و عمه و سرگردانی معنای محراب بهترین موضع بلد وامی نماید و نیز معنای دیگران موضعی که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد ظاهر کرده در سخافت عقل خود می افزاید و اصلا بخیال خود نمی آرد که بودن عثمان محراب مدینۀ علم باین دو معنی موجب افضلیت عثمان از ابو بکر و عمرست زیرا که هر گاه عثمان در مدینۀ علم بهترین موضع بلد باشد و بجای موضعی باشد که بادشاه آن را برای بودن خود اختیار می کند فضل او بر ابو بکر و عمر ظاهرست و تفضیل عثمان بر شیخین امریست که بطلان آن بر عوام اهل سنت هم واضح و آشکارست فضلا عن الاعلام و الکبار پس عجبست ازین ناصب ملوم که چگونه ازین نقص واضح و عیب فاضح چشم پوشیده در درستی مبنای محراب باین دو معنای فاسد و خراب برای ثالث الاحزاب کوشیده و ازین جا واضح و لائح گردید که این ناصب مدحور بحدی فاقد البصیرة است که ضارّ را از نافع و هرم را از یافع تفرقه نمی نماید و بلا تامل و امعان راه هذر و هذیان می پیماید بالجمله سخافت جملۀ محرابیه خواه برای ابو بکر وضع کنند یا برای عثمان بهیچ نهج درست نمی آید و اصلا عاقلی زبان خود را بتسلیم و تصحیح این سخافت نمی آلاید تنبیه و ارشاد اگر بعضی از اهل عناد از راه کمال مباهته و لداد بخواهند که معنای جملۀ سخیفۀ

ابو بکر محرابها را درست کنند و بسرایند که مراد

ص:373

از محراب مدینه محراب مسجد مدینه است و تقدیر کلام و ابو بکر محراب مسجدها می باشد و لفظ مسجد که مضاف إلیه لفظ محراب بود و خود مضاف بسوی ضمیر مؤنث بود محذوف شده پس با وصف قطع نظر از ارتکاب تکلف بارد موجب خرابی بسیار و جالب اطم بوار و اعظم تبارست بیانش آنکه بنا کردن محراب در مسجد نزد اهل سنت از جملۀ بدعات و مخترعاتست و گمان اینکه محراب در مسجد رسول صلّی اللّه علیه و آله موجود بود باطل محضست و در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و نیز در زمان خلفای اربعه هرگز نشانی از محراب نبود بلکه بعد عهد خلفای اربعه نیز تا آخر مائه اولی از هجرت این بدعت ظاهر نشد و جزین نیست که آن در اول مائه ثانیه حادث گردیده با آنکه از جناب رسالت مآب صلعم نهی صریح از اتخاذ محراب وارد شده و نیز وارد شده که محراب از شان کنائسست و این که اتخاذ محراب در مساجد از جملۀ اشراط ساعتست پس چگونه می توان گفت که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با وصف مبالغه در نهی ازین امر محظور که بدعت صریحه و خطه فضیحه است و و از جملۀ افعال کفار اشرار و علامات آن زرافۀ فجارست و از اشراط ساعت و آیات قیامت معدود ست وجود آن را در مثل نفس قدسی خود فرض کرده آن را در مقام تمدح و افتخار و تشریف و تبجیل حضرت یار غار ذکر کرده باشد این نیست مگر جهل واضع ظلوم جهول که در راه افترا و کذب بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول چنان ذهول و غفول ورزیده که در سنت و بدعت تفرقه نگذاشته امر مبتدع مخترع را که صراحة اتباع کفار اشرارست مسنون انگاشته بلا محابا آن را بر ذات والا صفات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات بربسته روان انصاف و عقل را یکسر خسته و صدور این شنیعۀ لائحه و فظیعۀ واضحه از واضع جسور قبحه اللّه یوم النشور چندان مستبعد و دور نیست که اکثر زرافه سراسر خرافه واضعین بی باک از عقل و ادراک و درک سنن و آثار صاحب لولاک علیه و آله آلاف السّلام ما دارت الافلاک محروم و مهجور می باشند لیکن حیفست و صد هزار حیف از ابن حجر که با وصف آن همه تقدم در فقاهت مذهب خود چگونه ازین مسئله بی خبر مانده و بقول زور واضع مدحور گول خورده و خلیفۀ اول خود را محراب که امر مبتدعست تسلیم نموده و بجای فقاهت سفاهت خود را واضح و آشکار فرموده و هر چند بدعت بودن محراب نزد متتبعین افادات حضرات سنیه در حیز خفا و احتجاب نیست لیکن نظر بمزید اتضاح رسالۀ مفرده علامۀ سیوطی که درین

ص:374

باب خاص تصنیف نموده ملاحظه باید کرد و هذه نسختها

بسم الله الرحمن الرحیم قال شیخنا الامام العالم العلامة حافظ العصر و مجتهد الوقت و فرید الدهر انسان عین الزمان حافظ العصر و الاوان الجلال السیوطی اعاد اللّه تعالی علینا و علی سائر المسلمین من برکاته و توجهاته و تهجداته و اوراده فی الدنیا و الآخرة الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی-هذا جزء سمیته اعلام الاریب بحدوث بدعة المحاریب لان قوما خفی علیهم کون المحراب فی المسجد بدعة و ظنوا انه کان فی مسجد النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمنه و لم یکن فی زمانه قط محراب و لا فی زمان الخلفاء الاربعة فمن بعدهم الی آخر المائة الاولی و انما حدث فی اول المائة الثانیة مع ورود الحدیث بالنهی عن اتخاذه و انه من شان الکنائس و ان اتخاذه فی المساجد من اشراط الساعة قال البیهقی فی السنن الکبری باب فی کیفیة بناء المساجد

اخبرنا ابو نصر بن قتادة انا ابو الحسن محمد بن الحسن البراج بنا مطین بنا سهل بن زنجلة الرازی بنا ابو زهیر عبد الرحمن بن مغرا عن ابن ابجر عن نعیم بن أبی هند عن سالم بن أبی الجعد عن عبد اللّه بن عمر و رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتقوا هذه المذابح یعنی المحاریب هذا حدیث ثابت فان سالم بن أبی الجعد من رجال الصحیحین بل الائمة الستة و نعیم بن أبی هند من رجال مسلم و ابن ابجر اسمه عبد الملک بن سعید من رجال مسلم ایضا و ابو زهیر عبد الرحمن بن مغرا من رجال الاربعة قال الذهبی فی الکاشف وثقه ابو زرعة الرازی و غیره و لیّنه ابن عدی و قال فی المیزان ما به باس و قال فی المغنی صدوق فالحدیث علی رای أبی زرعة و متابعیه صحیح و علی رای ابن عدی حسن و الحسن إذا ورد من طریق ثان ارتقی الی درجة الصّیحة و هذا له طرق اخری تاتی فیصیر المتن صحیحا من قسم الصحیح لغیره و هو احد قسمی الصحیح و لهذا احتج به البیهقی فی الباب مشیرا الی کراهة اتخاذ المحاریب و البیهقی مع کونه من کبار الحفاظ فهو ایضا من کبار ائمة الشافعیة الجامعین للفقه و الاصول و الحدیث کما ذکره النووی فی شرح المهذب فهو اهل ان یستنبط و یخرج و یحتج و اما سهل بن زنجلة و مطین فامامان حافظان ثقتان و فوق الثقة و قال البزار فی مسنده بنا محمد بن مرداس بنا محبوب بن الحسن بنا ابو حمزة عن ابراهیم بن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود انه کره الصلاة

ص:375

فی المحراب و قال انما کانت للکنائس فلا تشبهوا باهل الکتاب یعنی انه کره الصلاة فی الطاق قال شیخ شیوخنا الحافظ ابو الحسن الهیتمی فی مجمع الزوائد رجاله موثقون و

قال ابن أبی شیبة فی المصنف بنا وکیع بنا اسرائیل عن موسی الجهنی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تزال هذه الامة او قال امتی بخیر ما لم یتخذوا فی مساجدهم مذابح کمذابح النصاری هذا مرسل صحیح الاسناد فان وکیعا احد الائمة الاعلام من رجال الائمة الستة و کذا شیخه و موسی من رجال مسلم قال فی الکاشف حجة و المرسل عند الائمة الثلاثة صحیح مطلقا و عند الامام الشافعی رضی اللّه عنه صحیح إذا اعتضد بواحد من عدة امور منها مرسل آخر أو مسند ضعیف او قول صحابی او فتوی اکثر اهل العلم بمقتضاه او مسند صحیح و اوردوا علی هذا الاخیر انه إذا وجد المسند الصحیح استغنی عن المرسل فان الحجة تقوم به وحده و اجیب بان وجود المسند الصحیح یصیر المرسل حدیثا صحیحا و یصیر فی مسئلة حدیثان صحیحان قال العراقی فی الفیته مشیرا الی ذلک فان یقل فالمسند المعتمد*فقل دلیلان به یعتضد*و هذا المرسل قد عضده المسند المبتدء بذکره و قد تقدم انه صحیح علی رای من وثق راویه و حسن علی رای من لیّنه و لهذا اقتصر البیهقی علی الاحتجاج به و عضده قول ابن مسعود السابق و عضده احادیث أخر مرفوعة و موقوفة و فتوی جماعة من الصحابة و التابعین بمقتضاه و اخرج ابن أبی شیبة عن أبی ذر قال ان من اشراط الساعة ان تتخذ المذابح فی المساجد هذا له حکم الرفع فان الاخبار عن اشراط الساعة و الامور الاتیة لا مجال للرای فیه و انما یدرک بالتوقیف من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اخرج ابن أبی شیبة عن عبید بن أبی الجعد قال کان اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم یقولون ان من اشراط الساعة ان تتخذ المذابح فی المساجد یعنی الطاقات هذه بمنزلة عدة احادیث مرفوعة فان کل واحد من الصحابة المذکورین سمع ذلک من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اخبر به و

اخرج ابن أبی شیبة عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه انه کره الصلوة فی الطاق

و اخرج ابن أبی شیبة عن ابن مسعود رضی اللّه عنه قال اتقوا هذه المحاریب

و اخرج ابن أبی شیبة عن ابراهیم النخعی انه کان یکره الصلاة فی الطاق

و اخرج ابن أبی شیبة عن سالم بن أبی الجعد قال لا تتخذوا المذابح فی المساجد

و اخرج ابن أبی شیبة عن کعب انه کره المذابح فی المسجد

و اخرج عبد الرزاق فی المصنف عن کعب قال یکون فی آخر الزمان قوم یزینون مساجدهم و یتخذون بها مذابح کمذابح النصاری فاذا فعلوا ذلک صبّ علیهم البلاء

ص:376

و اخرج عبد الرزاق عن الضحاک بن مزاحم قال اول شرک کان فی هذه الصلوة هذه المحاریب

و قال عبد الرزاق عن الثوری عن منصور و الاعمش عن ابراهیم انه کان یکره ان یصلی فی طاق الامام قال الثوری و نحن نکره و

اخرج عبد الرزاق عن الحسن انه صلّی و اعتزل الطاق ان یصلی فیه فائدة

روی الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن أسامة قال لقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی اصحابه بالسوق فقلت این یرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال یرید ان یخط لقومک مسجدا فاتیت و قد خط لهم مسجدا و عن ربی قبلته خشیة فاقامها قبلة تم ذلک و الحمد للّه و له الفضل و المنّة علی ذلک من یهدی اللّه فلا مضل له و مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم علق بیده الفانیة لنفسه زکریا بن محمد المحلی الشافعی لطف اللّه تعالی به و رحم ابویه و کان الفراغ من تعلیق ذلک فی سادس عشر رمضان سنة احدی عشرة و تسعمائة و نور الدین سمهودی افاده نموده که اول کسی که احداث محراب در مسجد نبوی نمود عمر بن عبد العزیزست چنانچه در خلاصة الوفا باخبار دار المصطفی در فصل ثامن باب رابع گفته و لیحیی عن عبد المهیمن بن عباس عن ابیه مات عثمان و لیس فی المسجد شرفات و لا محراب فاول من احدث المحراب و الشرفات عمر بن عبد العزیز و ملا علی قاری نیز تصریح نموده به اینکه محاریب از جملۀ محدثات بعد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات می باشد و ازینجاست که جمعی از سلف بنا نمودن آن را و نماز کردن در ان مکروه دانسته اند و نیز مصرح نموده که اول کسی که احداث محراب نمود عمر بن عبد العزیزست و او وقتی که عامل مدینه از جانب ولید بن عبد الملک بود و مسجد نبوی را هدم کرد و زیادت در ان نمود این ایجاد در ان آغاز نهاد چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گفته و

عن انس قال رأی النبی صلّی اللّه علیه و سلم نخامة بالضم فی القبلة أی جدار المسجد الذی یلی القبلة و لیس المراد بها المحراب الذی یسمیه الناس قبلة لان المحاریب من المحدثات بعده صلی اللّه علیه و سلم و من ثم کره جمع من السلف اتخاذها و الصلوة فیها قال القضاعیّ و اول من احدث ذلک عمر بن عبد العزیز و هو یومئذ عامل للولید بن عبد الملک علی المدینة لما اسس مسجد النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هدمه و زاد فیه و شیخ عبد الحق دهلوی نیز اعتراف بمحدث بودن محراب نموده چنانچه در جذب القلوب الی دیار المحبوب گفته و در زمان آن سرور علامت محراب که الآن در مساجد متعارفست نبود ابتدای آن از وقت

ص:377

عمر بن عبد العزیزست در وقتی که امیر مدینه منوره بود از جانب ولید بن عبد الملک اموی انتهی ششم آنکه اگر بالفرض تسلیم هم نمائیم که محراب را بسوی مدینه بلحاظ یکی از معانی آن نسبت می توان کرد باز هم جملۀ باطله و هفوۀ عاطله ابو بکر محرابها در حدیث مدینة العلم ثابت شدنی نیست زیرا که بر تقدیر انتساب محراب بسوی مدینه لابد می باید که محراب مدینه علم حظ کافی و بهرۀ وافی از علم داشته باشد بلکه حسب مزعوم فاسد ابن حجر می باید که محراب مدینۀ علم از باب مدینۀ علم اعلم باشد حال آنکه از تتبع احوال ضلالت اشتمال ابو بکر بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که ابو بکر هیچ حظی از علم نداشت و بی محابا اعلام جهالت در بوادی ضلالت می افراشت و جهل او از آب و کلاله و ضلال او از میراث عمه و خاله آن چنانست که محل انکار ارباب ابصار بوده باشد و زبونی و حیرانی و عجز و ناتوانی او در وقائع نازله و نوازل هائله و مسائل معضله و موارد مشکله بلکه تفریط و قصور و تضجیع و حسور او در بسیاری از معارف دینیۀ مشهوره و معالم یقینیۀ ماثوره و دوچار شدنش با اضطراب و انتشار در امور سهلۀ هینه و مسئولات واضحۀ بیّنه کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست کما ستقف علی تفاصیل هذا المرام فیما بعد انشاء اللّه المنعام پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب این چنین هائم مهامه نادانی و واغل سباسب سرگردانی را محراب مدینۀ علم قرار داده باشند ما هذا الا رجم کاذب ممن رایه عازب و بعد ازین بگمانم نمی رسد که احدی از ارباب انصاف برای حمایت این زیادت موضوعه و اثبات این فریه مصنوعه برمیخیزد و خاک مذلت و صغار بر سر خود می ریزد زیرا که از حمایت و اثبات آن نقص عظیم بساحت علیای خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متطرق می گردد و واضح می شود که معاذ اللّه مدینۀ علم را با آن همه علو مراتب و سمو مناصب در علم و کمال موهوب من رب الارباب چنین محراب خراب بهمرسیده که یکسر جاهل از سنت و کتابست و بوجه اعوجاج و انحراف اصل و نصاب مائل از خط حق و صواب وائل بسوی تبار و تبابست و لقد بان الحق المبین من هذا البیان کالصبح إذا انفجر*و بدی من الباطل المهین سائر العجر و البجر و حصل لاهل العدوان و البهتان کمال المضض و الضجر*حیث ظهر ان واحدا من کذابیهم قد اثم و فجر*و زاد ذکر المحراب فی کلام من سلّم علیه کل حجر و شجر*علیه و آله سلام اللّه ما حدی حادی العیس و زجر*فللّه الحمد علی هدم محراب لهج به ابن حجر*و ما اوجب الهدم الا خسّة الحجر

ص:378

هفتم آنکه اگر بفرض محال این زیادت واضحة الاهمال را ثابت دانیم و صحت انتساب محراب را بسوی مدینه نیز مفروض گردانیم و از جهل ابو بکر هم قطع نظر کنیم باز هم مطلوب ابن حجر که اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست ثابت نخواهد شد زیرا که بوجهی از وجوه رجحان محراب بر باب در ما نحن فیه ثابت نیست و من ادعی فعلیه البیان پس چگونه مجرد محراب شدن ابو بکر موجب اعلمیت او از باب خواهد گردید هشتم آنکه بر ادنی متامل ظاهرست که باب مدینه را مزیتی خاصه حاصلست که هرگز محراب را بر فرض صحت انتساب آن بسوی مدینه حاصل نمی تواند شد بیانش آنکه برای مدینه ضرورست که بابی بوده باشد بخلاف محراب که بر فرض صحت انتساب آن بسوی مدینه نیز وجود آن برای مدینه لازم نیست و از همین جاست که علامۀ مناوی در شرح

حدیث انا مدینة العلم گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه و پر ظاهرست که بعد این رجحان بیّن که باب مدینه را حاصلست محراب را برتر از باب دانستن و بنا بر این مزعوم فاسد ابو بکر را اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانمودن آفتاب را بگل اندودن و در هوای نصرت باطل باد پیمودنست نهم آنکه باب مدینه چیزیست که طالب وصول مدینه را اتیان آن علی کل حال لازمست و احدی نخواهد بود که بمدینه رسیده باشد الا اینکه اوّلا بباب مدینه فائز گردیده باشد بخلاف محراب که طالب وصول مدینه را اتیان آن هرگز لازم نیست و ممکنست که شخص بمدینه برسد و او را مروری و عبوری بر محراب نیفتد و ازینجا متضح گردید که برای خواستگار علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم رجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که باب مدینۀ علمست لازم و واجب می باشد بخلاف ابو بکر که اگر او را محراب مدینه هم فرض نمایند برای طالب علم نبوی رجوع باو لازم نخواهد شد پس چگونه می توان گفت که جملۀ موضوعۀ محرابیه دلیل اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد دهم آنکه در نهایت وضوحست که هر که عدول از باب مدینه نماید هرگز بمدینه نخواهد رسید و خارج از مدینه خواهد ماند بخلاف محراب که اگر کسی از باب داخل مدینه شود و از محراب عدول نماید از مدینه خارج نخواهد شد و از همین جاست که در بیان معانی حدیث مدینة العلم علمای محققین اهل سنت تصریح می نمایند که هر که طریق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خطا کرد او راه هدایت را خطا کرده است

ص:379

چنانچه مناوی در فیض القدیر بعد عبارت سابقه گفته فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من أخطأه اخطأ طریق الهدی پس بعد حصول این مزیت باهره برای باب تفضیل محراب مفروض ارباب تباب از قبیل نقش بر آبست یازدهم آنکه در نهایت ظهورست که باب مدینه واسطه وصول ما فی المدینه الی خارج المدینه می شود و این وصف در محراب مفقود و معدومست پس اگر بالفرض ابو بکر محراب مدینۀ علم باشد واسطه وصول علوم المدینه الی خارج المدینه نخواهد شد بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که چون باب المدینه است واسطۀ وصول ما فی المدینه الی خارج المدینه و ذریعۀ وصول علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی امت آن جناب می باشد پس تفضیل محراب بر باب که مزعوم ابن حجر عمدة النصابست ازین رو نیز ثابت شدنی نیست فظهر ان سعیه فی اقامة هذا المحراب باطل بلا شک و لا ارتیاب و اگر چه دلالت حدیث مدینة العلم بر آنکه امیر المؤمنین علیه السّلام واسطه وصول علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بامت آن جنابست از اوضح واضحاتست لیکن بحمد اللّه تعالی علمای اهل سنت هم اعتراف بآن دارند چنانچه در معارف شرح صحائف فاضل سمرقندی که از معاریف کتب کلامیه اهل سنت می باشد مسطورست

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها معناه انه یصل علومی إلیه و منه الی الخلق کما ان الباب یصل إلیه من یخرج من البلد و علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در روضۀ ندیه در بیان معانی حدیث مدینة العلم کما سمعت فیما مضی گفته فلما کان الباب للمدینة من شانه ان تجلب منه إلیها منافعها و تستخرج منه الی غیرها مصالحها کان فیه ایهام انه صلی اللّه علیه و سلم یستمد من غیره بواسطة الباب الذی هو علی علیه السّلام دفع صلّی اللّه علیه و سلم هذا الایهام

بقوله فمن أراد العلم فلیأت الباب اخبارا بان هذا باب یستخرج منه العلوم و یستمد بواسطته لیس له من شان الباب الا هذا لا کسائر الابواب فی المدن فانها للجلب إلیها و الاخراج عنها فللّه قدر شان الکلام النّبویّ ما ارفع شانه و اشرفه و اعظم بنیانه و یحتمل وجوها من التخریج أخر الاّ ان هذا انفسها و چون وصف توسط در ابلاغ علوم وصف بس عظیم و فضل نهایت فخیمست و کاشف از اطلاع عام و عرفان تام بعلوم حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف السّلام می باشد لهذا علامۀ یمانی تصریح کرده به اینکه شرفی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب

ص:380

باب بودن مدینۀ علم حاصل شده شرفیست که هر شرف از آن پست می گردد و هر کس از سلف و خلف برای تعظیم آن سر خود را بزیر می آورد چنانچه در روضۀ ندیه بعد کلام سابق گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویّة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلعم و انّ هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطأطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف دوازدهم آنکه باب مدینه حافظ جمیع ما فی المدینه می باشد بخلاف محراب که تعلقی بحفظ ما فی المدینه ندارد پس بحمد اللّه ثابت گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها حافظ جمله علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و اگر بفرض غیر واقع ابو بکر محراب مدینۀ علم بوده هم باشد حافظ جمیع علوم آن جناب نخواهد بود و در نهایت اتضاحست که حافظ جمیع علوم آن جناب بلا شبهه و ارتیاب اعلمست از کسی که حافظ جمیع علوم آن جناب نباشد پس ظاهر شد که جملۀ موضوعۀ محرابیه علی فرض ثبوتها نیز مفید مدعای ابن حجر نیست فلیته دری ما فی کلامه من الزیغ و الانحراف و لم یحم حول حمی الجور و الاعتساف و بحمد اللّه تعالی دلالت حدیث مدینة العلم بر حفظ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نیز باعتراف علمای اهل سنت ثابت ست سابقا دانستی که علامۀ ابن طلحه در مطالب السئول در بیان معانی

حدیث انا مدینة العلم

و حدیث انا دار الحکمة گفته و فی قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم ذلک اشاره الی کون علی علیه السّلام نازلا من العلم و الحکمة منزلة الباب من المدینة و الباب من الدار لکون الباب حافظا لما هو داخل المدینة و داخل الدار من تطرق الضیاع و اعتداء ید الذهاب علیه و کان معنی الحدیث ان علیّا علیه السّلام حافظ العلم و الحکمة فلا یتطرق إلیهما ضیاع و لا یخشی علیهما ذهاب فوصف علیّا بانه حافظ العلم و الحکمة و یکفی علیّا علیه السّلام علوا فی مقام العلم و الفضیلة ان جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حافظا للعلم و الحکمة سیزدهم آنکه باب مدینه را عثور و اطلاع بر جمیع ما یدخل فی المدینه لازمست بخلاف محراب که وقوف و آگاهی آن از جمیع ما یدخل فی المدینه هرگز لازم نیست کما لا یخفی علی من له حظ من البصر و البصیرة و چون ذات قدسی سمات جناب

ص:381

امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شک و ارتیاب برای مدینۀ علم بابست پس لازمست که آن جناب بر جمله علومی که در سینۀ حقائق گنجینۀ آن جناب داخل شده واقف بوده باشد و در نهایت انجلاست که این مرتبت عالیه و منزلت سامیه هرگز ابو بکر را حاصل شدنی نیست و لو فرض کونه کالمحراب و اعرض عما فیه من النقائص المفسدة للجواب پس زعم فاسد اعلمیت ابو بکر که بسبب جملۀ موضوعۀ محرابیه بکاخ دماغ ابن حجر مستقر شده خیالیست خام که بر فرض و تقدیر این محراب مفروض التعمیر نیز فاسد و ناتمامست و بحمد اللّه تعالی عالم شدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بجمیع آن علوم که حق تعالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را تعلیم آن فرموده و وصول بمرتبه عظمای بابیت مدینۀ علم باین حیثیت از ارشاد صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حدیث درنوک بنحوی ثابت و محققست که احدی از ارباب جدال را تاب قیل و قال در ان نیست سابقا شنیدی که علامۀ ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبریل بدرنوک من درانیک الجنة

اخبرنا ابو محمد بن الحسن بن احمد بن موسی الکندجانی نا ابو الفتح هلال بن محمد الحفار نا اسماعیل بن علی بن رزین نا اخی دعبل بن علی نا شعبة بن الحجاج عن أبی التیاح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل علیه السّلام بدرنوک من الجنة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلّمنی و ناجانی فما علمنی شیئا الا علمه علی فهو باب مدینة علمی ثم دعاه النبی صلّی اللّه علیه و سلم إلیه فقال له یا علی سلمک سلمی و حربک و انت العلم بینی و بین امتی من بعدی چهاردهم آنکه باب مدینه را مطلع و مشرف شدن بر جمیع ما یخرج من المدینة ضروریست بخلاف محراب که علم و احاطت او بجمیع ما یخرج من المدینة بهیچ وجه لزومی ندارد کما هو واضح علی من اوتی قسطا من الفهم و چون متحقق گردیده که بنص نبوی قطعا و حتما جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست پس لابدست که آن جناب عارف باشد از جملۀ معارف و علومی که بر زبان وحی ترجمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گذشته و از آن جناب خارج شده و بر هر عاقل لبیب واضح و لائحست که اگر بفرض غیر واقع ابو بکر را محراب هم فرض کنند هرگز مرتبه اش باین مکان رفیع و محل منیع که باب مدینه را حاصلست نخواهد رسید پس چگونه می توان گفت که ابو بکر بلحاظ زیادت موضوعۀ محرابیه عیاذا باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم می باشد ما هذا الا جلاعة ظاهرة

ص:382

بیّنة و خلاعة عظیمة غیر هینة پانزدهم آنکه باب مدینه برای کسانی که خارج از مدینه باشند وسیله وصول بسوی داخل مدینه می شود بخلاف محراب که بنحو من الانحاء وسیلۀ وصول خارجین از مدینه بداخل مدینه نمی تواند شد و چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلا شبهه مدینۀ علم ربانی ست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب المدینه است لهذا آن جناب بلا ریب بوجه حصول این مرتبۀ عظمی و مزیّه کبری هادی و دلیل و موصل خلائقست بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و ازینجاست که آن جناب بسیاری از عباد را بحسن هدایت و ارشاد خود بدین مبین جناب ختم المرسلین علیه و آله آلاف سلام الملک الحق المبین رسانید و بعلم آن سرور محظوظ و بهره ور گردانید بخلاف دیگران که خود از ثبات بر ظاهر اسلام قاصر و خاسر و در رد شبهات مخالفین اسلام جائر و حائر بودند و حکایات و اخبار و روایات و آثار عجزشان در مقابلۀ ارباب اختبار و اصحاب اعتبار از حد افزون و از شمار بیرونست و سیأتی بیان شطر منها انشاء اللّه تعالی فیما بعد و ازینجا متضح گردید که اگر بالفرض و التقدیر ابو بکر حسب زیادت شنیعه مفتریان قوم محراب بوده باشد و از عیوب و نقائص او قطع نظر کرده آید باز هم در هدایت عباد و تقریب بعاد بمرتبه باب مدینۀ علم نمی رسد پس زعم اعلمیت ابو بکر که ابن حجر بلحاظ این زیادت باطله در سر دارد بلا ریب نزد اصحاب اعیان از جملۀ خزعبلات واضحة الهوان می باشد شانزدهم آنکه اگر زعم فاسد ابن حجر در باب محرابیت ابو بکر و اعلمیت او از باب مدینۀ علم حظی از واقعیت می داشت هرگز ابو بکر در هیچ واقعه رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد چه پر ظاهرست که اعلم را هرگز رجوع بغیر اعلم جائز نیست و ابدا ازو صادر نمی تواند شد حال آنکه رجوع أبی بکر در مسائل دینیه و معارف شرعیه و نوازل هائله و وقائع نازله بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و نبذی از شواهد آن در تشیید المطاعن والد ماجد علامه احله اللّه دار السلامه مسرور و موجودست و شطری از ان انشاء اللّه تعالی در همین کتاب در ما بعد خواهی دید و بعد ادراک این معنی احدی از عقلا در بطلان مزعوم ابن حجر تامل نمی توان کرد سبحان اللّه ابن حجر چه قدر فاقد البصر افتاده است که این همه وقائع رجوع و التجای ابو بکر را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسر نظرانداز می نماید و بی محابا در صدد اثبات محرابیت ابو بکر و اعلمیت او از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برآمده

ص:383

در اظهار عصبیت و عناد خود می افزاید و اصلا بخاطر نمی آرد که رجوع أبی بکر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کاشف حجاب و رافع نقاب از وجه حق و صوابست و بعد از ان ادعای بودن ابو بکر محراب و زعم اعلمیت او از باب سراسر بعید از صواب و موجب انجرار و انسحاب بسوی معانده احلام و البابست و اللّه العاصم بلطفه عن شر المال و سوء المآب

انکار ابن حجر عدم اقتضای حدیث «مدینة العلم» أعلمیت أمیر مؤمنان را

و رد او به سیزده وجه

اما آنچه ابن حجر گفته

روایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الا علمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرغ للناس بخلاف الاعلم پس مقصود و مرام ابن حجر ناکام ازین کلام نافرجام آنست که بر اتباع مغفلین از راه تلبیس ثابت کند که ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ذیل حدیث مدینة العلم فمن أراد العلم فلیات الباب مقتضی اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و با ادعای او که اعلمیت ابو بکرست منافات ندارد و اینکه العیاذ بالله حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهشمندان علم را باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین ارشاد با وجودی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم نیست بلکه اعلم ابو بکرست مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ایضاح و بیان بر ابو بکر زیادت داشت و هم بلحاظ این معناست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت بابو بکر زیاده تر برای افادۀ مردم فارغ بود و این تلبیس و تدلیس ابن حجر که از عجائب مباهتات و غرائب مکابراتست باطل و مضمحل می گردد بچند وجه اول آنکه سابقا دانستی که مجرد ارشاد با سداد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها بوجوه عدیده و عناوین سدیده دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و هر گاه ثابت شد که مجرد این ارشاد بچند وجه دلیل اعلمیت جناب أبی الائمة الامجاد علیه و آله سلام اللّه الی یوم المعاد می باشد باز در دلالت قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب قیل و قال آغاز نهادن داد کمال صفاقت و رقاعت دادن ست دوم آنکه بسیاری از علمای اهل سنت کما علمت سابقا مقر و معترف شده اند که نفس حدیث مدینة العلم دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر صحابه می باشد و هر گاه حسب افادات اکابر اعلام سنیه نفس حدیث مدینه دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد باز در دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت آن جناب کلام نمودن صراحة

ص:384

طریق لداد و لجاج باقدام عناد و اعوجاج پیمودنست سوم آنکه خود ابن حجر کما عرفت فیما مضی در منح مکیه اعتراف نموده به اینکه

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها دلیل آنست که اللّه سبحانه خاص کرده است جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علم بچیزی که از آن عبارات قاصرست و پر ظاهر ست که این اعتراف تسلیم باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر بمراتب شتی بالاتر و عظیم تر می باشد لیکن حیفست که چسان ابن حجر این اعتراف سراسر انصاف خود را در مقابله اهل حق فراموش نموده گاهی دلالت نفس حدیث مدینة العلم را بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر منع می نماید و گاهی در صدد منع دلالت ارشاد

فمن أراد العلم فلیأت الباب بر اعلمیت آن جناب برمی آید و باکی بمناقضۀ واضحه و مناکرۀ لائحه ننموده در اظهار سخافت و صفاقت خود می افزاید چهارم آنکه ابن حجر بنفس خود در تطهیر الجنان تسلیم نموده که حدیث مدینة العلم نص اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و پر ظاهرست که هر گاه نفس حدیث مدینه حسب تسلیم خود ابن حجر نص اعلمیت آن حضرت هست باز اقدام او بر منع دلالت روایت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت آن جناب بچه حد انحراف از صوب صواب و انحیاز بسوی امر فاسد باطل کالسراب می باشد پنجم آنکه روایت

فمن أراد العلم فلیات الباب بلا شک و ارتیاب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین روایت واضحة الدرایه مریدان علم را مامور فرموده باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و رجوع بآنجناب در اخذ علم و کار عقلا آنست که همیشه مستفیدین علم را امر رجوع بسوی اعلم می نمایند و با وجود اعلم ارجاع مستفیدین را بغیر اعلم جائز نمی انگارند پس ظاهر گردید که امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم بود و کسی دیگر غیر آن جناب اعلم نبود و الا جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حکم رجوع بهمان غیر که اعلم بود می داد بالجمله زعم این معنی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود علم بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم نیست حکم رجوع بسوی آن جناب داده مستلزم اینست که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف آن همه عقل موهوب رب الارباب خلاف کار عاقلانه فرموده باشد ششم آنکه قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب بلا ریب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین

ص:385

علیه السّلامست چه اشتمال این حکم بر رجوع بآنجناب در نهایت ظهورست و اگر العیاذ باللّه فرض کرده آید که آن جناب اعلم نبود و اعلم کسی دیگر بود لازم خواهد آمد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم داده و این معنی چنانچه خلاف طریقۀ اهل عقلست خلاف داب اهل علم نیز هست زیرا که وتیرۀ علما آنست که همواره مستفیدین را حکم می نمایند که اگر ایشان را استفادۀ علم شان مقصود باشد با علم اصحاب و تلامذۀ ایشان رجوع نمایند و با وجود اعلم ارجاع مستفیدین بغیر اعلم نمی کنند پس چگونه درست خواهد شد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با آن همه علم و کمال که به سبب آن مدینۀ علم بودند امت خود را حکم رجوع و استفاده از غیر اعلم فرمایند ما هذا الا ظن الذین لا یعلمون هفتم آنکه بلا شبهه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انصح خلائق برای امت خود بود و مقتضای نصح امت همینست که ایشان را حکم رجوع بسوی اعلم عطا فرماید و چون آن جناب بقول خود

من أراد العلم فلیات الباب امت خود را حکم صریح رجوع بامیر المؤمنین علیه السّلام بخشیده لهذا واضح گردید که یقینا جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم امت بود چه اگر غیر آن جناب عیاذا باللّه اعلم می بود چنانچه مزعوم ابن حجرست مقتضای نصح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن بود که آن حضرت امت خود را حکم رجوع بهمان غیر فرمایند و إذ لیس فلیس و ازینجا واضح گردید که نفی دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و زعم اعلمیت غیر آن جناب اثبات نقص صریحست در حق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و نسبت آن جنابست بغشّ امت خود و ذلک مما لا یلتزمه ذو دین و بصر و لو عمی عن ذلک ابن حجر هشتم آنکه با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم دادن حیف صریح و جور قبیحست در حق اعلم و در کمال ظهورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقول خود

من أراد العلم فلیات الباب امت را حکم رجوع بامیر المؤمنین علیه السّلام داده پس اگر این ارشاد با سداد کاشف از اعلمیت آن جناب نباشد لازم خواهد آمد که آن جناب در حق اعلم امت خود ارتکاب حیف و جور فرموده باشد و چنانچه در حق امت العیاذ باللّه خلاف نصح فرموده در حق اعلم امت خلاف عدل فرموده و هذا ایضا مما لا یرتضیه اهل الحلوم و العقول و ان تعامی عنه ابن حجر الغفول و الحمد للّه واهب السئول علی ظهور خطل هذا الناصب الجهول نهم آنکه

ص:386

اگر قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب کاشف از اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد و فرض کرده آید که معاذ اللّه اعلم غیر آن جناب بود لازم آید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم داده باشد و این معنی صراحة ترجیح مرجوحست که صدور آن از ادانی متشرعین بعیدست فضلا عن شارع الدین و الاسلام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که شک و ارتیاب در اعلمیت أبی الائمة الاطیاب و زعم فاسد اعلمیت غیر آن جناب و انکار دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت حضرت ابو تراب موجب خوض در لجج تبار و تبابست و اللّه العاصم عن سوء المآب دهم آنکه قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب دلالت ظاهره دارد بر آنکه حصول علم برای مرید علم منحصرست در رجوع بباب مدینه علم و کسی که رجوع بباب مدینه علم ننماید او بمطلوب خود که علمست فائز نخواهد شد و این معنی دلیل واضحست بر اعلمیت باب مدینه علیه و آله آلاف السّلام من منزل السکینه چه اگر آن جناب اعلم نباشد بلکه غیر آن جناب العیاذ باللّه اعلم بوده باشد لازم آید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم رجوع را در غیر اعلم منحصر فرموده باشد و این امر عند الامعان ظاهر الفساد و البطلانست چه آنفا دانستی که مجرد حکم رجوع بغیر اعلم با وجود اعلم خلاف طریقۀ عقلا و مبائن وتیرۀ علما و غش صریح در حق متعلمین و جور قبیح در حق اعلم می باشد چه جای حصر حکم در رجوع بغیر اعلم و افادۀ انحصار حصول علم در رجوع بغیر اعلم که اصلا نزد عقل سلیم و فهم مستقیم جوازی ندارد و در قبح و شناعت و سخف و فظاعت بالغ اقصای حدود و نهایات و ابعد آماد و غایاتست و کسی از اهل دین در حق جناب خاتم المرسلین علیه و آله سلام اللّه رب العالمین تجویز آن نمی تواند کرد یازدهم آنکه آنچه ابن حجر درین کلام خود ظاهر کرده که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدان علم را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مبنی بر آنست که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت بابو بکر زیادت ایضاح و بیان بود نه آنکه آن جناب از ابو بکر اعلم بود تلبیسیست که هرگز نزد ارباب عقول پیش رفتنی نیست زیرا که عند التدبر و الامعان واضح و لائحست که عالمی که باب مدینۀ علم باشد و بسبب این مرتبه از جملۀ علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آگاه بود کما هو حق الباب و در ایضاح و بیان هم بر دیگران مزیت و زیادت داشته باشد بلا ریب همان عالم اعلم علمای عالم خواهد بود نه غیر او پس

ص:387

هر که زعم انفکاک اعلمیت ازین عالم اجل نماید صراحة ضال بلکه اضلست و ازینجا بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که آنچه ابن حجر در مقام توجیه قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب بقصد فرار از ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف برجحان آن جناب در ایضاح و بیان نموده خود دلیل اعلمیت آن جنابست از سائر اصحاب و اوضح و ابین شاهدست درین باب عند اولی الالباب و هذا من جلائل آثار علو الحق و الصواب دوازدهم آنکه زعم ابن حجر که حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب زیادت ایضاح و بیان آن جنابست ظاهر می نماید که نزد او ابو بکر هم صاحب ایضاح و بیان بود لیکن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب مزیت بر او داشت حال آنکه هرگز بوجه من الوجوه ثابت نشده که ابو بکر بهرۀ از ایضاح و بیان علم نبوی داشته باشد بلکه از دلائل موفوره و براهین غیر محصوره جهل و حرمان کلی او از اصل علم مدینه علم ثابتست فانّی یحصل له حظ من الایضاح و البیان و کیف یتاتی له شیء من الافصاح و التبیان بالجمله آنچه ابن حجر در این جا برای اخمال اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اظهار اعلمیت ابو بکر تفوه کرده یا زعم نموده سراسر باطل و محال و از هر جهت برای او موجب انقطاع و انخزال ست و حرفهای نامربوط و کلمات ظاهرة السقوط او جملگی در انفصام و انحلال مثل خزرات قلائد اطفال پامال اقدام ربات الحجال وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اَللّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ اَلْمِحالِ سیزدهم آنکه گمان ابن حجر که حکم فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدان علم را برجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که حسب زعمش غیر اعلم بود زیاده تر فارغ بود برای مردم نسبت بابو بکر که نزد او اعلمست از جمله مظنونات فاسده و مزعومات کاسده اوست و هرگز سمتی از واقعیت ندارد چه اولا هرگز ثابت نشده که تفرغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب نسبت بتفرغ ابو بکر بیشتر باشد و من ادعی فعلیه البیان بلکه اگر حالات عهد آن جناب را نیک بنگری خواهی دانست که اشتغال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حروب و مغازی و بعوث و سرایا و قتل کفار اوغاد و اصطلام فجار اهل عناد بیش از بیش بود بخلاف ابو بکر که بسبب خور معهود و جبن مشهود خود از تحمل این مکاره و زحمات معاذ و مجار و بوجه ایثار فرار بر قرار از اعمال عظیمه و اشغال فخیمه جهاد

ص:388

دور و بر کنار بود و هیچکاری جز صفق بالاسواق نداشت پس ظاهر شد که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدین و مستفیدین را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هیچ دخلی بتفرغ ندارد بلکه مبنی بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و ازینجا محقق شد که اگر امر تفرغ قابل اعتنا بود و ابو بکر حظی از علم می داشت چه جای که اعلم باشد بنابر تقریر ابن حجر می بایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلحاظ تفرغش حکم رجوع باو صادر فرمایند و ارجاع خلائق بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلحاظ اشغال حربیه آن جناب نفرمایند لیکن چون چنین نفرمودند بلکه حکم محکم رجوع مختص بامیر المؤمنین علیه السّلام دادند لهذا معلوم شد که بنای کار در رجوع بر اعلمیت شخصست و اگر چه او در اشغال عظیمه محاربه کفار انذال اشتغال داشته باشد لیکن همه مردم را می باید که در استفاده علم نبوی رجوع باو نمایند اینست حال عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اما بعد عهد آن جناب پس بالفرض اگر ابو بکر متفرغ برای مردم نباشد و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متفرغ باشد فائده بحال ابن حجر نمی رسد و پر ظاهرست که شغل نشر علم دین افضل و اعلای اشغال خلافتست و هیچ شغلی مقابل آن نمی تواند شد پس چگونه گفته شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مشغولیت ابو بکر بدیگر اشغال خلافت پسند کرد و با وصفی که او را اعلم می دانست مردم را حکم رجوع باو در اخذ علم نداد و او را در حال خلافتش از نشر علم که بهترین اشغالست محروم کرد و این منصب خطیر را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که العیاذ باللّه حسب زعم ابن حجر کمتر از ابو بکر در علم بود مفوض کرد و مردم را حکم رجوع بآنجناب داد و حیف صریح درین باب روا داشت هل هذا الا زعم من خدعته الکواذب و تاهت به الغیاهب و حق اینست که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلق را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در باب اخذ علم خود دلیل واضح امامت و برهان لائح خلافت آن جناب می باشد و واقعاتی که در نشر علم دین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر شده و بعد عهد آن جناب در عهد حکومت خلفای ثلاثه بظهور رسیده ادلۀ قاطعه امامت و خلافت آن جناب می باشد و نزد ارباب بصیرت از ان ظاهر می شود که دیگران اگر چه بر سریر حکومت ظاهری متغلب شده اشغل من ذات النحیین گردیدند لیکن از خلافت حقیقی جناب

ص:389

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطی نرسیدند و خلیفۀ حقیقی آن جناب همان بزرگوار بود که بمفاد

فمن أراد العلم فلیات الباب در حل معضلات صعاب مرجع و مآب هر شیخ و شاب می ماند و اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب را بفتح ابواب علوم رائعة الالباب از عباب معضلات اهل کتاب بساحل جواب موصل الی الصواب می رساند

کلام ابن حجر در معارضه حدیث «مدینة العلم» با زیاده مذکور در خبر فردوس

«و أبو بکر اساسها، و عمر حیطانها، و عثمان سقفها» و رد آن، و رد کلمه «و معاویه

حلقتها» در روایت دیگر فردوس به هیجده وجه

اما آنچه گفته علی ان تلک الروایة معارضة بخبر الفردوس

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها فهذه صریحة فی ان ابا بکر اعلمهم پس از جملۀ غرائب خرافات و عجائب هفواتست و وهن و هوان و فساد و بطلان آن بر اصحاب ابصار و اعیان ظاهر و عیانست بچند وجه اول آنکه این خبر واضح العجر و البجر که ابن حجر از فردوس دیلمی نقل کرده و در مقام معارضه آن را بابتهاج تمام آورده همان افترای فضیح و افک قبیحست که کذّاب بن کذّاب عادی اسماعیل استرآبادی موجد و بادی آن گردیده و بنسج آن بالای منبر در حین وعظ بحدّ خزی و افتضاح رسیده کما سبق بیانه بعون اللّه المنیل فی ردّ کلام الاعور بالتفصیل الجمیل پس اگر ابن حجر حظی از عقل و نظر می داشت لازمش بود که چنین زور واضح و بهتان لائح را که اسلاف او از مزید حیا برملا موضوع و مجعول و مفتری و منحول ساخته و برای تطییب قلوب عوام کالانعام و فریفتن عقول آن سفهاء احلام بلا محابا بجعل آن پرداخته اند هرگز هرگز مذکور ننماید و اصلا و مطلقا گرد نقل آن نیاید لیکن چون حب شیوخ ثلاثه نظرش را مصاب و عقلش را خراب کرده لهذا درین مقام بلا خوف ملام نقاد اعلام آن را دستاویز خود نموده و بنقل آن از فردوس دیلمی در استحقاق درکات جهنم برای جاعل و قابل آن افزوده دوم آنکه این خبر فردوس دیلمی که ابن حجر بنقل آن درین مقام راه معارضه پیموده علامۀ سخاوی که از جملۀ منقدین عظام و محققین فخام سنیه است مجروح و مقدوح نموده چنانچه در مقاصد حسنه در ذیل تحقیق

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها گفته و اورد صاحب الفردوس و تبعه ابنه المذکور بلا اسناد

عن ابن مسعود رفعه انا مدینة العلم

و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها و عن انس مرفوعا انا مدینة العلم و معاویة حلقتها و بالجملة فکلها ضعیفة و الفاظ اکثرها رکیکة ازین افادۀ علامۀ سخاوی واضح و ظاهرست که دیلمی در فردوس الاخبار این حدیث محرف را بدو لفظ ذکر کرده که در یکی از ان سرّاق ارباب شقاق همان طریق افترای

ص:390

اسماعیل استرآبادی پیموده اساس بودن ابو بکر و حیطان بودن عمر و سقف بودن عثمان ذکر نموده اند و در دیگری ذکر حلقه بودن معاویۀ غاویه علیه ما یستحقه من عقوبات الهاویه افزوده اند لیکن حسب تصریح خود سخاوی مقدوح و مجروح بودن آن و اشتمال آن بر الفاظ رکیکه ثابت و محقق می باشد و هر چند این معنی برای انکشاف امر و انهتاک ستر این خبر ضلالت اثر کافی و وافیست لیکن بحمد اللّه ازین افادۀ علامۀ سخاوی امری دیگر پیدا می شود که عند الامعان سبب ظهور کمال وهی و هوان این کذب واضح البطلانست بیانش آنکه سخاوی تصریح فرموده که در نقل این خبر پسر دیلمی اتباع پدر خود نموده لیکن اسنادی برای آن ذکر نکرده و بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست که دیلمی در فردوس احادیث آن را بحذف اسانید آورده و پسر دیلمی کتاب مسند الفردوس را صرف برای تخریج اسانید احادیث این کتاب والد خود تصنیف نموده و باهتمام تمام اسانید برای آن احادیث پیدا ساخته و زیر هر حدیث سندی برای آن ذکر کرده و هر گاه بتصریح علامۀ سخاوی دانستی که پسر دیلمی این حدیث را مثل پدر خود بلا سند آورده بر تو واضح گردید که این حدیث موضوع چنان بی سر و پا هست که هیچ سندی برای آن و لو مقدوح باشد بهم نمی رسد و پسر دیلمی را با آن همه اهتمامی که در تخریج اسانید احادیث کتاب والدش داشت میسر و ممکن نشد که سندی برای آن ذکر نماید و این معنی بنحوی که موجب ظهور وهن این حدیثست خود بر ارباب الباب و حلوم ظاهر و غیر مکتوم می باشد و چگونه پسر دیلمی را سند این حدیث بهم می رسید حال آنکه سابقا در رد کلام اعور حسب تصریح علامه ابن عساکر در تاریخ خود دانستی که موجد و بادی این کذب ظاهر و بادی اعنی اسماعیل استرآبادی خود از ذکر سند این حدیث مفتری قاصر و خاسر مانده و با وصف اعتیاد بکذب و زور و التماس حاضرین مجلس وعظ آن خدوع غرور جرأت بر ذکر اسناد آن و لو اختراعا باشد ننموده بالجمله از عبارت مقاصد حسنه علامۀ سخاوی که درین مقام مذکور گردیده حال مقدوحیت و مجروحیت این حدیث مکذوب و مجعول بر اصحاب اذهان و عقول بحد اتضاح تام می رسد و بعد از آن کار احدی از منصفین نیست که آن را در محل احتجاج ذکر نماید چه جای آنکه بآوردن آن در مقام معارضه طریق مرا و لجاج پیماید و از جملۀ بدائع منکره اینست که شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة کما

ص:391

دریت سابقا عبارت مقاصد حسنه سخاوی متعلق بحدیث مدینة العلم وارد نموده لیکن آن را تا بذکر این

حدیث مجعول اعنی انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها نقل کرده و آخر عبارت سخاوی که در ان خبر منحول

انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقتها نیز مذکور بود و از آن قدح سخاوی درین دو خبر و رکیک گفتن الفاظ آن مستفاد می شد یکسر ساقط نموده و ازینجا و امثال آن حال دین و ایمان این حضرات و کیفیت انهماکشان در اظهار باطل و کتمان امر حق بخوبی واضح و آشکار می شود و اللّه المجازی سوم آنکه از عجائب آیات علو کلمۀ حق و سمو امر صدق آنست که این حدیث دیلمی را خود ابن حجر در بعض فتاوای خود بجواب سؤال بعض سائلین مقدوح و مجروح نموده بلکه حدیث دیگر دیلمی را که در آن حلقه بودن معاویه مذکورست نیز موهون و مطعون فرموده و درین باب باقتفای اثر علامۀ سخاوی طریق نقد و تحقیق پیموده و باتباع مسلک آن ناقد بارع در تشیید مبانی مطلوب افزوده چنانچه در فتاوای حدیثیه ابن حجر مذکورست

و (سئل) رضی اللّه عنه ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها هل الحدیث صحیح أم لا (فاجاب) بقوله الحدیث رواه صاحب مسند الفردوس و تبعه ابنه بالاسناد عن ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا و هو حدیث ضعیف کحدیث انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها فهو ضعیف ایضا کمال عجبست که چگونه ابن حجر این حدیث موضوع و خبر مصنوع را با وصفی که خود در مقام تحقیق بتضعیفش پرداخته در صواعق بلا تحرج و تاثم بمقابلۀ اهل حق می آرد و آن را معارض

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب می انگارد و اصلا بخیال خود نمی گذراند که این چه پهن چشمی و بی شرمیست سبحان اللّه مگر ابن حجر چنین تهافت و تنافر و تناقض و تناکر را بهر خود آسان می داند و در خطاب اهل حق معارضۀ حق با باطل و مقابله محلّی با عاطل جائز و سائغ می گرداند الحق جزای این انصاف دشمنیها را سوای خداوند قهار دیگر کسی نیست که در کنارش گذارد و بازای این تعنت صریح و تعند فضیح آنچه فراخور اوست باو وادارد چهارم آنکه این خبر مجعول و حدیث منحول بحدی ساقط از پایۀ اعتبار و مهتوک الحجب و الاستارست که متاخرین علمای اهل سنت نیز از حالتش آگاه می باشند و بتوهین و تهجین آن خاک مذلت بر سر واضع و جاعل آن می پاشند

ص:392

چنانچه مرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی در تحفة المحبین بمناقب الخلفاء الراشدین گفته

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی الاّ خیرا فر بلا سند عن ابن مسعود و هو منکر جدّا و اظنّه موضوعا و انما وضعه من وضعه لیقابل به

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و سیاتی ازین عبارت ظاهرست که مرزا محمد بدخشانی اولا باظهار اینکه دیلمی این خبر را بلا سند آورده سقوط آن از انظار اهل اعتبار واضح فرموده و ثانیا بقول خود و هو منکر تصریح انکار و تبیین عوار و اظهار شنار آن نموده و ثالثا باضافۀ لفظ جدّا در اظهار نهایت منکریت آن افزوده و رابعا بقول خود و اظنّه موضوعا غایت فساد و بطلان آن اشکار کرده و خامسا آنکه بافاده اینکه واضع این خبر برای مقابلۀ

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها آن را وضع نموده راه اقصای تذلیل و تضلیل او سپرده پس حیفست که چگونه ابن حجر این چنین خبر بی اثر را که اهل نحله اش خود در پی هتک ناموس آن افتاده اند بلا تحرج در مقام معارضۀ اهل حق کرام می آرد و همت بر مجادلۀ عاطله و معارضۀ باطله بلا وسواس و هراس برمی گمارد پنجم آنکه کذب و بطلان این خبر منهدم البنیان بنحوی پیدا و آشکارست که بعضی از اهل سنت با وصف اطلاع بر استدلال ابن حجر باین حدیث در صواعق بافادۀ متینه خود موضوع و مفتری بودنش واضح و روشن و لائح و مبرهن نموده بتصریح صریح اعتراف و اقرار بامر حق فرموده زنگ ارتیاب و استنکار از قلوب ارباب معرفت و اعتبار زدوده اند سابقا دانستی که مولوی ولی اللّه لکهنوی که از معاریف علمای این دیار و مشاهیر کملای این اعصار نزد سنیه می باشد در مرآة المؤمنین بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و آنچه در بعض روایات درین حدیث در حق اصحاب الحاق کرده اند موضوع و مفتراست علی ما فی الصواعق انتهی ازین کلام نصفت انضمام بصراحت تمام ظاهر و باهرست که اصحاب الحاق و تحریف و ارباب ادغال و تلفیف آنچه در بعض روایات این حدیث شریف در حق اصحاب الحاق کرده اند و ابن حجر آن را در صواعق آورده تمام آنکه بحیثیتی که در صواعق موجودست موضوع و مفتری می باشد فالحمد للّه المتفضل بافاضة الحقائق حیث ظهر بنص هذا الفاضل الفائق ان ما اتی به ابن حجر المائق فی الصواعق من الموضوعات و المفتریات التی الحقها الوضاعون فی هذا الحدیث الرائق فیا للّه

ص:393

کیف اثر ابن حجر اطراح الوثائق و رکب فی حب شیوخه بنیّات الطرائق فمال الی تلک الاکاذیب الجالبة للبوائق و لم یبال بادخال نفسه فی همج الرعاع اتباع کل ناعق و اللّه الواقی عن المیل مع الخرائق و هو العاصم بلطفه عن الوقوع فی المضائق ششم آنکه درین خبر دیلمی واضح متجاسر ابو بکر را اساس مدینۀ علم وضع نموده و واضع خبر واحدی که سابقا مذکور شد ابو بکر را محراب مدینۀ علم ظاهر ساخته و این تناکر شنیع و تنافر فظیع دلیل قطعی بر موضوع بودن هر دو خبر ساقط الاثر می باشد و آله بصیرت را احسن بیّنه است برینکه واضع هر یکی ازین دو حدیث کذّاب خبیث بود و وقوع چنین تناکر و تنافر در میان موضوعات دو نفر از وضاعین و صناعین چندان مستبعد نیست زیرا که ممکنست که یکی را بر مجعولات و منحولات دیگری اطلاع حاصل نشده باشد البته از عجائب روزگار که عاقل لبیب را بچار موجه حیرت می اندازد اینست که ابن حجر در حب شیوخ ثلاثه خود چنان مدهوش و سرمست شده که از حصول مناقضۀ واضحه درین کلام مختصر خود که سطری چند بیش نیست خبری نگرفته خلیع العذار و گسسته مهار در وادی جلاعت رفته در اول کلام خود ابو بکر را محراب مدینۀ علم قرار داده و بعد آن بدو سه سطر بزودی هر چه تمامتر آن را فراموش کرده ابو بکر را اساس مدینۀ علم وانموده بار افترا بر دوش خود نهاده و اصلا بخیال نیاورده که اگر ابو بکر محراب مدینۀ علمست پس اساس آن نمی تواند شد و اگر اساسست محرابش نتوان گفت لیکن فی الحقیقة اینهم از آثار خذلان ابن حجر ست و ناظر بصیر را دلیل واضحست بر اینکه او در صدد انکار حق و نصرت باطل برآمده چگونه حرفهای پا در هوا می گوید و بمناقضات سراسر خطا راه جور و اعتدا می پوید فاللّه حسیبه و حسیب امثاله و هو المؤاخذ ایاه علی سوء فعاله و قبح مقاله هفتم آنکه ازین خبر دیلمی واضح می شود که معاذ اللّه ابو بکر اساس مدینۀ علم بود و این معنی هرگز حظی از واقعیت ندارد زیرا که جهل او از احکام شرعیه و معارف دینیه نهایت واضح و آشکار و ارتطام او در وحل سفه و نادانی و هیمان او در بوادی حیرت و سرگردانی کالشمس فی رابعة النهارست و حاشا که کسی از ارباب ابصار و اصحاب اعتبار چنین اساس منهار که مبنی عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّارِ ست برای مدینۀ علم اعنی جناب رسول مختار صلوات اللّه علیه و آله الاطهار تجویز نماید و در اظهار سفاهت و بلاهت خود باقصی الغایة افزاید این نیست مگر کار ابن حجر و امثال او از فاقدین بصر که بلا تامل و تحرج چنین اساس فاسد برای

ص:394

مدینۀ علم قرار می دهند و بار علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر چنین مبنای بائر کاسد می نهند هشتم آنکه این خبر چنانکه دانستی مشتمل بر آنست که ابو بکر اساس مدینۀ علمست حال آنکه بطلان و هوان این معنی بحسب قول خود أبی بکر واضح و لائح می باشد بیانش اینکه ابو بکر از فرط جهالت و غایت ضلالت متبع شیطان بود و بنحوی اعترای شیطان او را زائغ از منهج صواب می نمود که خود بالای منبر مردم را ازین مطلب آگاه فرمود و متکلم بکلمۀ حقه ان لی شیطانا یعترینی فاذا استقمت فاعینونی و إذا زغت فقومونی شده طریق انصاف پیمود و ازینجا ثابت و محقق شد که کسانی که ابو بکر را اساس مدینۀ علم قرار داده اند بمفاد مدعی سست گواه چست در میدان افترا پا را از خود خلیفۀ اول فراتر نهاده و ندانسته اند که بنای این اساس زیغ و عدوان که متبع وساوس شیطانست برای مدینۀ علم رب منان یکسر از صوب صواب و عرفان رائغ و بحکم عقل سلیم یقینا غیر جائز و سائغست نهم آنکه اساس بودن ابو بکر برای مدینه علم که ازین خبر مفتعل واضح می شود فساد و انهداد آن از فعل خود أبی بکر ظاهر و باهرست توضیح این اجمال اینکه رجوع أبی بکر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در وقائع عدیده و نوازل شدیده بلا اشکال ثابت و متحقق می باشد و اگر معاذ اللّه ابو بکر اساس مدینۀ علم بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم هرگز او را روا نبود که با وصف تفوق خود بر آن جناب و حصول مزیّت اساس بر باب چنین رجوع نماید و سجلّ جهل خویش را بختم حتم مسجل فرماید سبحان اللّه این چه اساسیست که بسوی باب روی عجز و انکسار می آرد و این عجب بابیست که بر اساس بار منت و احسان تعلیم خود می گذارد و ازینجا بحمد اللّه تعالی واضح گردید که واضع این خبر ضلالت اثر اگر چه بحسب زعم خود فضیلتی برای ابو بکر تراشیده مگر بلحاظ غفلت خود از حقیقت حال آن قدوۀ جهال گونه انصاف بناخن اعتساف خراشیده دهم آنکه اساس بودن ابو بکر برای مدینۀ علم که ازین خبر ضلالت اثر واضح می شود بحدی نادرستست که احدی از اهل ایمان عند التدبّر و الامعان تفوه بآن نمی تواند کرد بیانش آنکه بلا ریب اساس مدینه بر خود مدینه مقدم می شود و قول بتقدم ابو بکر بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کفر صریح و ضلال قبیحست و اهل سنت آن را بمقابلۀ اهل حق بر زبان نمی توانند آورد گو فی الواقع معتقد آن باشند و اعتقاد باین عقیدۀ فاسده ازین گروه محل عجب نیست مگر نمی دانی که متجاسرین

ص:395

اهل سنت در حطّ شان رفیع آن جناب و اعلاء امر ابن الخطاب چها مساعی نامشکور بعمل می آورند و در وقائع بیشمار مزیت و رجحان او بر آن جناب بروایات مجعوله و هفوات مرذوله خود ثابت نموده قصب السبق از مسیلمه و سجاح می برند پس اگر ابو بکر را بر آن جناب تفضیل دهند از ایشان بدیع و عجیب نتوان شمرد یازدهم آنکه این خبر مشبه السمر مشتمل ست بر اینکه عمر حیطان مدینۀ علمست و فساد آن بر هر عاقل ذی بصر ظاهر بلکه اظهر می باشد زیرا که حیطان جمع حائط ست و حائط بمعنی دیوار می باشد پس حیطان برای بیوت خواهد بود و تعبیر سور مدینه بلفظ حیطان خلاف فصاحتست و احدی از فصحاء اللسان بجای سور استعمال لفظ حیطان ننموده و من ادعی فعلیه البیان فکیف یمکن ان یتکلّم به من نزل بلغته القرآن و الفرقان و اخرست فصاحته خطباء قحطان و عدنان و از همین جاست که بعض وضاعین اهل سنت کما علمت سابقا فی رد کلام الاعور در حدیثی که بر فتراک انس بربسته اند و بوضع آن قلوب اهل انصاف خسته و ابن عساکر آن را در تاریخ خود آورده و طریق قدح و جرح اسناد و متن آن از سر انصاف سپرده لفظ سور واقع ست و عبارتش چنینست

انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان سورها و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و واضع این حدیث اگر چه باختیار لفظ سور بجای حیطان از ارتکاب خلاف محاوره عرب سالم ماند لیکن ابو بکر و عمر و عثمان هر سه تا را بمرتبه سوریت مدینۀ علم رساند و امری را که واضع خبر دیلمی مختص بحضرت عمر کرده بود از راه کرم و جود برای حضرات ثلاثه عام نمود و امثال هذه الاختلافات فی اشباه تلک الاختلافات مما یهتک استارها و یکشف اسرارها و یبدی عوارها و یعلن عارها دوازدهم آنکه حیطان بودن عمر برای مدینۀ علم که درین خبر موضوع شده هرگز نزد ذهن سلیم و فهم مستقیم درست نمی شود زیرا که عمر بحدی از علم بعید بود که ربات حجال و غلمان و اطفال او را هنگام مقاوله و نضال مغلوب و منکوب می نمودند و طریق تعجیز و افهام آن مقتدای عوام کالانعام علی رؤس الاشهاد می پیمودند و ظهور عجز و قصور و حسر و حسور او در مشکلات نازله و معضلات هائله بلکه جهل او از مسائل سهلۀ هینه و احکام واضحۀ بینه قابل انکار و جحود نیست بلکه نزد ارباب تتبع و خبرت معلوم و مشهود می باشد پس هیچ عاقلی قبول نخواهد کرد که چنین قاصر حائر و خاسر جائر برای مدینۀ علم بمنزلۀ حیطان و جدران خواهد بود هل هذا لا تهجع شنیع و تهجّس فظیع لا یطور به الا الاعفک الخلیع و الارعن اللکیع

ص:396

سیزدهم آنکه بودن عمر بمنزلۀ حیطان مدینۀ علم که مقتضای این خبر موضوعست بملاحظۀ اقوال نصفت اشتمال خود حضرت عمر باطل و فاسدست زیرا که هر متتبع ممعن بخوبی می داند که اکابر اهل سنت از زبان حضرت عمر گاهی کل احد افقه من عمر و گاهی کل الناس افقه من عمر و گاهی کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال و گاهی کل الناس افقه من عمر حتی النساء و گاهی کل الناس اعلم من عمر حتی العجائز نقل می فرمایند و هم چنین دیگر اقوال خلیفۀ ثانی که در ان اعتراف بعجز و نادانی خود فرموده در کتب معتمده و اسفار مستندۀ قوم ماثور و مسطورست کما ستقف علیه انشاء اللّه الجلیل فیما بعد بالتفصیل الجمیل و ناظر ممعن بعد درک این اقوال هرگز باور نخواهد کرد که معاذ اللّه عمر با این همه نقص بواح و افتضاح صراح جزوی از اجزاء مدینۀ علمست و بنص نبوی حیطان مدینۀ علم و فائز بمرتبۀ سوریت این مدینۀ متینۀ رزینه می باشد و چگونه تصور این مطلب توان حال آنکه بنا بر این زعم باطل لازم می آید که العیاذ باللّه این مدینۀ حصینه مشتمل بر اجزای فاسدۀ مطعونه و حیطان بائرۀ موهونه است بلکه چون سورش چنین کسیست که از تمامی مردم حتی العجائز اقل و اضعف فقها می باشد پس وهن و فساد و انخرام و انهداد آن بحیثیت اجزاء سوریه از همه مدن عالم پیشتر و بیشترست و ذلک مما یهدم اساس الدین و لا یلتزمه احد من الممیزین فضلا عن الراشدین چهاردهم آنکه فساد و بطلان و وهن و هوان جملۀ حیطان از تامل و امعان در افعال خود خلیفۀ ثانی واضح و عیانست زیرا که هر منقّب خبیر و فاحص بصیر نیک می داند که حضرت عمر در حل مشکلات صعاب و کشف معضلات سنت و کتاب رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمودند و هنگام نزول نوازل بباب مدینۀ علم رو آورده جبین عجز و نیاز بر عتبۀ فلک رتبه آن جناب می سودند بلکه قطع نظر ازین رجوع خلافت مآب بمستفیدین و تلامذۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ابن عباس و ابن مسعود و امثالهما ثابت و متحققست بلکه رجوع حضرت شان بقاصرین اصحاب مثل معاذ بن جبل و عبد الرحمن بن عوف هم در کتب اهل سنت معروف و مصدّق می باشد پس چگونه می توان گفت که چنین جاهل خاسر و ذاهل قاصر بمنزلۀ حیطان مدینۀ علمست و فائز بمرتبۀ سوریت این مدینۀ متینه می باشد سبحان اللّه این نیست مگر جرأت عظیمۀ وضاعین افاکین و جسارت فخیمۀ صناعین کذابین که از تنقیص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مطلقا نیندیشیده عمر را بمنزلۀ جزوی از آن جناب وامی نمایند

ص:397

و بتعیین چنین سور منخرم مدینۀ علم را مدینۀ مهینۀ غیر حصینه ثابت کرده در وقاحت و صفاقت می افزایند و در حط مرتبت آن جناب قصب السبق از مسیلمه و سجاح می ربایند فالی اللّه المشتکی من فاضحات اعمالهم و اقوالهم و طامات احوالهم و افعالهم پانزدهم آنکه این خبر ضلالت اثر مشتمل ست بر آنکه عثمان سقف مدینۀ علم بود و این معنی دلیل واضح و برهان لائح بر موضوعیت می باشد زیرا که هر صاحب بصر و بصیرت بخوبی می داند که مدینه را اصلا سقفی نمی باشد و آنچه احتیاج بسقف دارد بیتست و این مطلب از شدت وضوح محتاج بدلیلی نیست پس نسبت جمله

و عثمان سقفها بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم یقینا باطل و از حلیۀ صحت عاطلست و از عجائب آیات علو حق می باشد اینکه واضع و مفتعل این خبر پی بمثل این امر محسوس مبصر نبرده در عین وضع و افتعال خود دلیل کذب و بهتان آن بدست هر ناظر با خبر سپرده و این امر را بدیع نتوان شمرد چه حق سبحانه و تعالی بامثال این امور قدرت کاملۀ خود را در باب اظهار حق بر اصحاب ابصار واضح و مبین می نماید و بخذلان اصحاب باطل در ابدای عیوب و فضائح ایشان می افزاید و غفلت این گونه وضاعین جهال و افاکین انذال از چنین امور واضحۀ ظاهره چندان محل تعجب نیست بلی غفلت دیلمی از ان و اثبات چنین افک بین و کذب غیر هین در کتاب الفردوس البته محل استعجاب و استغراب اولی الالبابست و اعجب از ان تمسک و تشبّث ابن حجرست باین افترای مزدول و تخرص نامقبول سبحان اللّه مگر این حضرات هم مثل اصل واضع و مفتعل این کذب و زور از بصر و بصیرت ظاهری و باطنی قاصر و معذور بودند که اعتماد برین خبر موضوع مهتوک کرده راه عمی پیمودند و خود را کما ینبغی مخزی و مفتضح نمودند شانزدهم آنکه قطع نظر ازین که مدینه را سقف نمی باشد و باین حیثیت عثمان را سقف مدینۀ علم نتوان قرار داد خود عثمان قابلیت این معنی ندارد که جزوی از اجزای مدینۀ علم متصور شود زیرا که جهل او از معارف دینیه و احکام شرعیّه بر هر ناظر بصیر واضح و روشنست و ضلال او از علوم اسلام و ایمان نزد ارباب تتبع و امعان مبین و مبرهن و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه بالتفصیل پس اصلا او را مناسبتی بمدینۀ علم نباشد و ذکر او در حدیث مدینۀ علم علی أیّ نهج کان درست نیاید و تعبیر او بهیچ جزوی از اجزای مدینه نشاید فضلا عن کونه فیه معبرا بالسقف فانه من التعبیرات الباطلة السخیفة التی لا یتفوه بها الا من تسکع فی ظلمات اصحاب السقیفة

ص:398

هفدهم آنکه عثمان خود معترف بجهل خود از احکام شرعیه بود چنانچه انشاء اللّه تعالی در ما بعد بتفصیل خواهی دانست و کسی که از سر انصاف خود اعتراف بجهل و نادانی خویش داشته باشد هرگز او را جزوی از اجزای مدینۀ علم قرار نتوان داد و باظهار چنین خیال محال بار وزر و وبال و خزی و نکال بر دوش خود نتوان نهاد و لکن هؤلاء المتجاسرین الافاکین لا یخافون العزیز الجبار و یوضعون فی بوادی الجبابرة ایثارا للتباب و التبار هیجدهم آنکه عثمان از غایت جهل خود باحکام شرعیه رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و قضایای صعبه را بآنحضرت راجع می نمود و آن جناب بعلم وافر خود حکم حق و صواب در آن می فرمود کما ستقف علی ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی و پر ظاهرست که بعد تحقیق این معنی هرگز احدی تصور نمی توان کرد که او جزوی از اجزای مدینۀ علم بوده چه جای آنکه معاذ اللّه حسب زعم ابن حجر بحیثیت جزئیت مدینۀ علم مرتبۀ اعلی از مرتبۀ باب مدینۀ علم داشته ما هذا الا ظن فاسد و رجم کاسد لا یکاد یطور به الا غمر حاسد لا یبصر لعمیه واضحة المفاسد و هر چند این وجوه مبرمۀ کلّ الابرام که درین مقام بمعرض بیان آمد برای اظهار بطلان و هوان این روایت موضوعه کافی و وافیست لیکن علاوه برین نیز وجوه بیشمارست که بملاحظۀ آن فساد و انهداد این خرافت بر ارباب اعتبار واضح و عیان می باشد و بر ناظر بصیر بدلالت آنچه حقیر در ما سبق بجواب شاه صاحب و عاصمی و طیبی و ابن تیمیه و اعور ذکر نمودم و انشاء اللّه تعالی در ما سیاتی ذکر خواهم کرد استخراج و استنباط آن سهل و آسانست تنبیه و ایقاظ یکسر علیه الجاحد الارعاظ حدیث فردوس دیلمی که موضوعیت و مصنوعیت آن باین بیان مشید البنیان واضح و عیان گردیده حدیثیست که نه تنها راه ابن حجر زده بلکه دیگر شیوخ مغفلین سنیه نیز بذکر آن در مصنفات خود گرویده و در نقل این کذب پر تزویر از فردوس دیلمی غریر بلا ردّ و نکیر مستحق وعید جحیم و سعیر گردیده اند محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری المعروف بخواجه پارسا در فصل الخطاب گفته و

فی فردوس الاخبار عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم الا خیرا

و حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری در کتاب الخمیس فی احوال انفس نفیس گفته و فی فردوس الاخبار عن ابن مسعود رضی اللّه عنه یقول سمعت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا

ص:399

مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی الا خیرا ذکره فی فصل الخطاب لیکن با این همه پله ابن حجر در میزان وقاحت و صفاقت همسنگ خواجه پارسا و دیاربکری نمی شود زیرا که این هر دو محض بر ذکر این افترا اقتصار و اکتفا کرده اند لیکن ابن حجر از غایت رقاعت و خلاعت آن را در معارضۀ

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها پیش نموده و بمقابلۀ اهل حق احتجاج بآن کرده در استحقاق تعییر و تانیب خود افزوده و لقد بان بحمد اللّه سقوط احتجاجه الباطل الابور و ظهر انه فی التمسک بالاباطیل و الاضالیل فاق علی الناصب الاعور اما ادعای ابن حجر که این روایت فردوس دیلمی صریحست در آنکه ابو بکر اعلمست از عمر و عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس قابل التفات نیست زیرا که هر گاه بحمد اللّه موضوعیت و مصنوعیت این روایت سراسر غوایت بر ارباب فهم و درایت محقق گردید بنای احتجاج و استدلال بمفاد آن بآب رسید لیکن تبرعا می گوئیم که اگر اساس بودن ابو بکر برای مدینۀ علم دلیل اعلمیت از عمر و عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد بالاولی دلیل اعلمیت ابو بکر از خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود بلکه می توان گفت که دلالت این روایت برین مطلب در مرتبۀ اولاست و دلالت آن بر اعلمیت ابو بکر از دیگر خلفا در مرتبۀ ثانیه زیرا که بر ارباب احلام نهایت واضحست که بنای مدینه بر اساسست پس اگر نزد ابن حجر فی الحقیقة ابو بکر اساس مدینۀ علمست اول او را لازمست که علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر علم ابو بکر مبنی گرداند و علم ابو بکر را اسبق و اقدم از علم آن جناب بداند بلکه آن جناب را آخذ و مستفید از علم ابو بکر دانسته بنای کفر و ضلال را بدرجۀ استحکام تام رساند و هر گاه ابن حجر بحجارۀ سفاهت خود بنای چنین اساس منهار خواهد کرد هرگز ارباب احلام در بودنش از وقود نار ارتیاب نخواهند ورزید و آیۀ وافی هدایۀ فَاتَّقُوا اَلنّارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ را بکلا وقودیها در حق او احری و ألیق خواهند دید اما آنچه ابن حجر گفته و حینئذ فالامر بقصد الباب انما هو لنحو ما قلناه لا لزیادة شرفه علی ما قبله پس بغایت مردود و مطرودست زیرا که آنفا بحمد اللّه دانستی که این روایت مصنوعۀ ارباب غوایت واضحة الهوان لائحة البطلانست پس ذکر آن اصلا جائز نیست چه تمسک و استدلال بآن و

ص:400

و چه جای معارضۀ آن با

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و چه جای استدلال بآن بر اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و چه جای صرف دلالت جمله

و من أراد العلم فلیات الباب از مدلول صریح آنکه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بسبب این روایت بادیة الغوایة سبحان اللّه این همه بنای فاسد علی الفاسد المبنیّ علی الفاسد الکاسد بجز ابن حجر بی بصر کی می تواند کرد و سوای این چنین حجر جامد جامد که اصلا حس و مسی بمدلولات و معانی ندارد و بسبب انتفاء و انعدام ملکۀ بصارت و احساس رو بچنین هفوات و مزخرفات می آرد دیگر کیست که چنین دشمنی حق صریح و معاندت صواب نصیح اختیار کند و بنای دین و ایمان خود بمعاول بغی و عناد بکند بالجمله بر اصحاب ابصار واضح و آشکارست که در مقام معارضه بنا بر این روایت پر غوایت نمودن و بلحاظ آن راه تاویل جملۀ حقه

فمن أراد العلم فلیات الباب پیمودن هرگز جائز و سائغ نیست و هیچ می دانی که ابن حجر را باعث برین تاویل علیل چه شده سببش اینست که ابن حجر دیده که در خبر فردوس دیلمی واضع آن صرف ثلاثه را در جزویت مدینۀ علم حسب زعم باطل خود با جناب امیر المؤمنین علیه الصّلوة و السّلام شریک نموده لیکن در باب مرجعیت شان و ماموریت مردم باتیان ایشان چیزی وضع ننموده و این مطلب بلحاظ قول آن جناب

و من أراد العلم فلیات الباب منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مانده است پس باید برای این خصوصیت و انحصار توجیهی نمود و مزیت و خصوصیتی که بعد تسلیم این روایت دیلمیه هم در حق آن جناب مشهود و مرئی می گردد آن را سبک باید کرد مبادا روافض بعد این روایت موضوعه هم ساکت نشوند و بگویند که سلمنا که ابو بکر اساس مدینۀ علم و عمر حیطان آن مدینه و عثمان سقف آنست لیکن ما باینها کاری نداریم زیرا که مرجع و ملاذ بابست و حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

من أراد العلم فلیات الباب مردم مامورند که رجوع بباب مدینه نمایند و بلا شبهه باب مدینۀ علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس رجوع بآن جناب باید کرد نه بابو بکر و عمر و عثمان و همان جناب را اعلم باید دانست نه اینها را پس برای دفع همین غائلۀ ابن حجر درین مقام بسوی تاویل علیل جملۀ صحیحۀ صریحۀ 9

فمن أراد العلم فلیات الباب رجعت قهقریه نموده و ادعا کرده که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقصد باب برای مثل آن چیزیست که گفتیم و بسبب

ص:401

زیادت شرف باب بر آنچه ما قبل بابست و ابن حجر درین کلام اشاره می کند بقول سابق خود

وروایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الا علمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرغ للناس و مقصود ابن حجر درین مقام آنست که ثابت نماید که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را برجوع سوی باب مدینۀ علم بسبب آنست که نزد باب مدینۀ علم زیادت ایضاح و بیان بود نسبت باساس و حیطان و سقف مدینۀ علم و باب مدینۀ علم زیاده تر متفرغ بود برای افادۀ مردم بالنسبة باساس و حیطان و سقف آن نه بسبب آنکه باب مدینه زیادت شرف داشت بر اساس و حیطان و سقف و اعلم بود نسبت بایشان و این همان مقصود مردود و تاویل ضئیلست که ما عن قریب بطلان آن را باوضح بیان ثابت گردانیده و سخافت و رکاکت آن را بدرجۀ قصوی رسانیده ایم البته فرقی که هست اینست که در ما سبق مقصود ابن حجر از تاویل جملۀ

فمن أراد العلم فلیات الباب بتقریر باطل زیادت ایضاح و بیان و تفرغ للناس آن بود که باین جمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر ثابت نشود و اینجا مطلوب او اینست که ازین جمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر و عمر و عثمان هیچ یک ثابت نشود و این مطلوب از مقصد سابق هم افسد و اوهنست و جمله وجوهی که در رد کلام سابقش مسطور و مزبور شده اینجا هم جاریست و هیچ عاقلی تجویز نمی توان کرد که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف علم باین معنی که ابو بکر و عمر و عثمان اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هستند ایشان را ترک نموده حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که غیر اعلم بود داده باشد چه این معنی صراحة ترجیح مرجوح و تفضیل مفضولست و بنا بر این لازم می آید که آن جناب عیاذا باللّه ارتکاب امری فرموده باشد که خلاف داب عقلا و علما و متدینینست و سراسر غشّ امت و خلاف نصیحت بلکه خیانت صریحه می باشد و نیز لازم می آید که نعوذ باللّه آن حضرت مرتکب خیف صریح و جور فضیح بر اصحاب ثلاثه گردیده باشد و نیز لازم می آید که آن حضرت در اقوال و افعال خود مناقض بوده باشد زیرا که خود فرموده است کما سبق که هر که عامل کند عاملی را از مسلمین و او می داند که در ایشان کسی هست که اولاست از او و اعلمست بکتاب خدا و سنت نبی خدا پس بتحقیق که او خیانت کرده است خدا و رسول خدا و جمیع مسلمین را و با وصف این ارشاد

ص:402

ثلاثه را که اعلم بودند گذاشته و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که غیر اعلم بود برای تعلیم امت نصب فرموده و علاوه بر اظهار مناقضه معاذ اللّه ارتکاب خیانت خدا و خود و مسلمین فرموده و هر امری که مستلزم این کفریات شنیعه و لغویات فظیعه باشد در بطلانش اهل اسلام بلکه اهل عقل ریبی ندارند و عذر زیادت ایضاح و بیان برای ترجیح غیر اعلم بر اعلم در فساد اظهر من الشمس و ابین من الامسست و عذر زیادت تفرغ للناس از ان اوضح بطلانا و هوانا می باشد زیرا که اولا بسیار بعیدست که کسانی که حسب زعم ابن حجر اساس مدینۀ علم و حیطان و سقف آن باشند زیادت ایضاح و بیان نداشته باشند و آنکه باب مدینۀ علمست بر ایشان در ایضاح و بیان مزیّت داشته باشد و اگر فرض هم کرده شود پس مجرد این زیادت جزئیه کی دافع آن قبائح کلیه می تواند شد که در ترجیح غیر اعلم بر اعلم سابقا مبین شده و زعم زیادت تفرغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای مردم نسبت بثلاثه هم باطل محضست و تقریر آن سابقا گذشته و علی الفرض بچنین امر غیر قابل التفات التزام نقائص ترجیح غیر اعلم بر اعلم نمی توان کرد بالجمله عذری که ابن حجر تراشیده است هرگز قابل قبول نیست و نزد صاحب بصیرت محتوم و متیقنست که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را برجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ارشاد فرمودن

فمن أراد العلم فلیات الباب مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یقینا اعلم بود و چون نزد آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم اعلمیت در ذات قدسی صفات آن جناب انحصار داشت لهذا مردم را حکم رجوع بسوی آن جناب داد و وصول ایشان را بسوی علم خود منحصر درین امر ساخت و فرمود کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و ازینجا ظاهر گردید که اگر بالفرض از جمیع اسقامی که در روایت دیلمیست قطع نظر نمائیم و حسب اقتراح ابن حجر تسلیم کنیم که ابو بکر و عمر و عثمان اساس و حیطان و سقف مدینۀ علم هستند باز هم نفعی بحال اهل سنت نمی رسد زیرا که بلا لحاظ ارشاد باسداد آن حضرت خود بخود بر ارباب عقل واضحست که مردم را وصول بمدینه بتوسط اساس و حیطان و سقف هرگز ممکن نیست و اگر ممکن هم شود موجب دخول در زمرۀ سارقین و متسورین می گردد پس منشأ عدم ارجاع مردم بسوی اساس و حیطان و سقف نقص و عدم قابلیت این چیزهاست برای افادۀ مردم و چون باب مدینه موضوع برای اتیانست و ایصال مردم بسوی مدینه

ص:403

می نماید و کامل بالذاتست و هیچ نقصی ندارد و از هر جهت نافع می باشد لهذا ارجاع مردم بسوی آن فرموده اند و ظاهرست که بعد تحقق این مطلب در کمال علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تحقق اعلمیت آن جناب چه جای کلامست و الحمد للّه علی ظهور خزی اهل الباطل کل الظهور و ابتلائهم بما هو قاصمة الظهر بل قاصمة الظهور بالجمله نفی کردن ابن حجر اعلمیت باب مدینۀ علم را و توجیه ناموجه او در باب امر باتیان باب و انکار زیادت شرف باب بر اساس مفروض و حیطان مزعومه و سقف موهوم بحدی واضح الفساد و ظاهر الانهدادست که محتاج ببیان نیست و ما آنچه در ابطال و ایهان آن مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بیان کرده ایم از قبیل تنبیه علی الواضحات ست که بسبب مباهته ابن حجر بسوی آن ملجأ شده ایم اما آنچه ابن حجر گفته لما هو معلوم ضرورة ان کلا من الاساس و الحیطان و السقف اعلی من الباب پس سراسر باطل و ناصواب و در بطلان و فساد مثل نقش بر آبست زیرا که اگر مقصود و مراد ابن حجر درین مقام از علوّ علوّ ظاهری حسیست پس اولاد ادعای علو اساس از باب مصادمت عیان و مخالفت حس و مباهتۀ صریحه و مناکرۀ فضیحه است چه هر ذی بصری می بیند و می داند که اساس پست می شود و باب بلند و هر که در چنین امر واضح بانکار پیش آید لائق خطاب نیست و هر گاه علو باب بر اساس ظاهر شد حسب استدلال خود ابن حجر که علو را سبب زیادت شرف می گرداند زیادت شرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابو بکر متحقق گردید و اعلمیت آن جناب از ابو بکر علی رغم انف ابن حجر بحد وضوح و ظهور رسید و ثانیا اگر مدار کار بر علو ظاهری محسوس بوده باشد پس شکی نیست درین که حیطان از اساس بلند می باشد و سقف از انهم بلندتر پس بنابر زعم ابن حجر لازم می آید که عمر اعلم از ابو بکر و عثمان اعلم از عمر و ابو بکر هر دو بوده باشد و هذا مع کونه خلاف الواقع لا یرعنی به احد من هؤلاء الموثرین للقعاقع و اگر مراد ابن حجر از علو علو معنوی حقیقیست پس بنای ادعای علو اساس و حیطان و سقف بر باب بلا شک و ارتیاب منهدم و خرابست چه هرگز مسلّم نیست که این سه تا خواه بحالت مجموعی گرفته شوند و خواه افرادی در علو معنوی بادنی مرتبه علو باب می رسند بلکه ثابت و محققست که باب بمراتب عالیه لا تعد و لا تحصی ازین سه تا علو دارد و هر عاقلی که در ترکیب بدیع باب و منافع و فوائد آن نظری کند بیقین می داند که علو معنوی حقیقی برای او حاصل و هر طالب مدینه

ص:404

بفیض نامتناهی او واصلست و از همین جاست که اکابر علمای اهل سنت کما دریت سابقا برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب باب مدینۀ علم بودن آن جناب اعلمیت مطلقه ثابت می نمایند و بتقریرات رشیقۀ عدیده و تبیینات انیقۀ سدیده که در بیان معانی حدیث مدینة العلم کرده اند فضائل عظیمه و خصائص فخیمه برای آن جناب استنباط می فرمایند و تمامی آن مستنبط و مستخرج از باب مدینه بودن آن جنابست پس بحمد اللّه تعالی ثابت و محقق گردید که علو معنوی حقیقی برای باب مدینه حاصلست نه برای اساس مفروض موهوم و حیطان و سقف مهدوم معدوم بالجمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین ع از ابو بکر بر تقدیر علو ظاهری و علو معنوی هر دو حاصلست و انکار ابن حجر بی معنی محض می باشد و عجبست و کمال عجب از ابن حجر که خود در منح مکیه کما سبق اعتراف نموده است که حدیث مدینة العلم دلیل این معناست که خداوند عالم خاص فرموده علی علیه السّلام را از علم بچیزی که از ان عبارات قاصرست و نیز در تطهیر الجنان این حدیث را نص بر اعلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانموده لیکن در این جا از راه زیغ و عدوان و بهت و شنان از دلالت آن بر اعلمیت آن جناب باصرار انکار می نماید و دست تمسک بموضوعات فضیحه و مفتریات قبیحۀ اسلاف خود زده بایراد هفوات باطله و سقطات عاطله راه تفضیح و تقبیح خود می پیماید اما آنچه ابن حجر در آخر کلام جالب المرام خود گفته و شذّ بعضهم فاجاب بان معنی و علی بابها أی من العلو علی حد قراءة هذا صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب پس واضح الفساد و البطلان ظاهر الکساد و الهوانست چه ما بحمد اللّه تعالی سابقا بجواب اعور انکر کمال سخافت و رکاکت این جواب ناصواب که مبنی بر تحریف کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ست بوجوه موفوره بیان کرده ایم و ثابت نموده ایم که بادی این تحریف سخیف خوارج هستند و اهل سنت در انتحال این جواب واضح التباب کاسه لیسی ایشان می نمایند و باتباع کلاب النار در ابدای عوار و شنار خود می افزایند و از جملۀ بدائع محیّره آنست که خود ابن حجر در منح مکیه کما علمت سابقا اهتمام تمام در اظهار بطلان این تاویل ضئیل بکار برده چنانچه گفته و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها فلا ینال لکل احد و هو بالسفساف اشبه لا سیما فی روایة رواها ابن عبد البر فی استیعابه

انا مدینة العلم و علی بابها

ص:405

فمن أراد العلم فلیأته من بابه إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای فاستفده بهذا و ازین کلام ابن حجر نهایت توهین و تهجین این تاویل ضئیل و کمال تذلیل و تخجیل متمسک و متشبث بان واضح و لائح می گردد و وجوه مخازی و مغایب و اصناف مطاعن و مثالب که برای مجیب باین جواب ناصواب ازین کلام ابن حجر مستفاد می شود سابقا بجواب اعور افجر تفصیلا مذکور ساخته ایم و خود ناظر بصیر ازین کلام در می یابد که ابن حجر صراحة کسی را که بمقابله اهل حقّ احتجاج باین تاویل ضئیل کرده بلا تحرج و تاثم از زمرۀ اهل تحقیق خارج فرموده و این تاویل را بسفساف اشبه وانموده و بالخصوص برای رد آن روایت استیعاب ذکر کرده و بعد آن افاده کرده که با تحدیق نظر درین روایت ترددی در بطلان این رای باقی نمی ماند و در آخر کلام ناظر را باستفادۀ بطلان ازین تحدیق مامور ساخته ولی درین کلام صواعق چنان لیّ لسان و طیّ بیان بغرض ستر و کتمان وهن و هوان این تاویل بعمل آورده که محض بر اظهار شذوذ کسی که این جواب داده اکتفا کرده و تصریحی ببطلان این جواب هم ننموده چه جای آنکه مبالغه در توهین و تهجین او نماید بلکه از راه حق پوشی و ناحق کوشی در صدد تقویت جواب این مجیب غیر مصیب برآمده بگمان خود تائید و تسدید اسلوب آن بقراءت یعقوب در آیۀ کریمه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ نموده حال آنکه بعد تصریح صریح خود در منح مکیه ببطلان این رای و بودن آن اشبه بسفساف و خارج از تحقیق این تایید سخیف فائدۀ بحال مجیب غیر مصیب نمی رساند و حرف پوچ او را بکرسی نمی نشاند و ازینجا هر منصف متامل بخوبی پی می توان برد که انهماک این حضرات در جور و اعتساف بمقابلۀ اهل حق و انصاف بچه حد رسیده و بساط اعتداد انحرافشان تا بکدام درجه مبسوط گردیده و مخفی نماند که چنانچه بحمد اللّه تعالی در حدیث مدینة العلم لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست همچنان در آیه وافی هدایه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ نیز لفظ علی نام نامی آن جناب می باشد و لفظ صراط بسوی لفظ علی مضاف واقع شده است و همینست قراءت اهل البیت علیهم السّلام و پر ظاهرست که چون قران در بیت الشرف ایشان نازل شده و این حضرات بمفاد اهل البیت ادری بما فی البیت اعلم و اخبر و اعرف و ابصر بقرآن هستند و بنص حدیث ثقلین اقترانشان بقرآن و اعلمیت ایشان بآن واضح و لائح گردیده است پس در رجحان قراءت ایشان

ص:406

بر دیگر قراءات کدام مقام تاملست خصوصا درین مقام که ماورای این قراءت دیگر قراءات بوجوه عدیده مرجوحست و برای اثبات استقامت آن هنوز مفسرین را طریقی مستقیم بدست نیامده بلکه در بیان حجج آن هر یکی بیک راهی می رود و هر واحدی طریقی علیحده اختیار می کند بخلاف این قراءت ماثوره از اهلبیت عصمت و طهارت که استقامتش مثل صراط مستقیم نهایت واضح و ظاهر و لائح و باهرست و از عجائب آیات علو حق درین آیۀ وافیة الهدایه آنست که حسن بصری با وصف انحراف خود از صراط مستقیم و دین قویم این آیه را بهمین صراط مستقیم قراءت می کرد و بمشتمل بودن آن بر نام نامی امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح صریح می نمود و بتفسیر و تقریر مقصود و مرام خالق علام ازین کلام هدایت التیام در تشیید مبانی اتباع قراءت اهلبیت کرام علیهم آلاف التحیة و السّلام می افزود علامۀ جلیل ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی طاب ثراه که جلالت مرتبت و عظمت منزلت و صدوق اللهجه بودن آن جناب حسب اعتراف اکابر علمای اهل سنت در مجلد حدیث طیر دانستی در کتاب مناقب آل أبی طالب می فرماید ابو بکر الشیرازی فی کتابه بالاسناد عن شعبة عن قتادة سمعت الحسن البصری یقرأ هذا الحرف هذا صراط علیّ مستقیم قلت ما معناه قال هذا طریق علی بن أبی طالب و دینه طریق و دین مستقیم فاتبعوه و تمسکوا به فانه واضح لا عوج فیه ازین عبارت ظاهرست که ابو بکر شیرازی در کتاب خود بسند خویش از شعبه و او از قتاده روایت کرده که او گفت شنیدم حسن بصری را که قراءت می کرد این حرف را هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ پس من گفتم باو چیست معنای آن پس گفت حسن بصری که معنای آن اینست که این طریق علی بن أبی طالب و دین آن جناب می باشد که طریق و دین مستقیمست پس اتباع آن بنمائید و تمسک بآن کنید پس بدرستی که آن واضحست و هیچ انحرافی در آن نیست انتهی محصل الروایة و بحمد اللّه بعد ثبوت نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آیۀ وافیة الهدایه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ بنهایت وضوح ظاهر و باهر گردید که آنچه ابن حجر در آخر کلام خود از بعض اهل سنت در جواب حدیث مدینه نقل نموده و آن را شاذ گفته هرگز قابل آن نیست که در باب آن بر محض شذوذ اکتفا کند و بلحاظ قراءت یعقوب آن را محتمل وانماید بلکه بر او لازم و واجب ست که آن را بنهایت تصریح و ایضاح و توضیح و افصاح باطل بحت و فاسد صرف بگوید و دست خود

ص:407

از تمسک به قرائت یعقوب بشوید و راه اذعان و یقین بمذکور بودن نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آیۀ صراط مستقیم بپوید بالجمله ازین مقام بر ارباب احلام کالشمس حین تنجاب عنها الغمام واضح و روشن شد که این جواب ناصواب مع تایید ناسدید ابن حجر سراسر باطل و سخیف و بلا ریب اتباع طریق ارباب تصحیف و تحریفست و لعمر اللّه ان ما اثبتناه فی هذا الرقیم*لنقض ما لفقه ابن حجر من القول السقیم*یرمی اولیائه بالمقعد المقیم*و یرسل علی قاطبة هفواته الریح العقیم*و یوضح للسائرین منائر السبیل المقیم* وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و باید دانست که در عبارت مناقب ابن شهرآشوب رح مراد از کتاب أبی بکر شیرازی کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام تصنیف ابو بکر محمد بن مؤمن الشیرازیست و این کتاب را علامه ابن شهرآشوب رح از خود مصنف إجازة روایت می فرماید چنانچه علامۀ مذکور در صدر کتاب مناقب آل أبی طالب می فرماید و حدثنی محمود بن عمر الزمخشری بکتاب الکشاف و الفائق و ربیع الابرار و اخبرنی الکیا شیرویه بن شهردار الدیلمی بالفردوس و انبانی ابو العلاء العطار الهمدانی بزاد المسافر و کاتبنی الموفق بن احمد المکی خطیب خوارزم بالاربعین و روی لی القاضی ابو السعادات الفضائل و ناولنی ابو عبد اللّه محمد بن احمد النطنزی الخصائص العلویة و اجاز لی ابو بکر محمد بن مؤمن الشیرازی روایة کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام و کثیرا ما اسند الی أبی العزیز کادش العکبری و أبی الحسن العاصمی الخوارزمی و یحیی بن سعدون القرطبی و اشباههم و کتاب ما نزل من القرآن تصنیف ابو بکر شیرازی از کتب معتمده و اسفار مستندۀ اهل سنت می باشد بلکه از جملۀ آن کتبست که شاه عبد العزیز دهلوی مخاطب اصلی ما بر بودن آن از تصانیف اهل سنت کمال افتخار دارند و آن را دلیل ولای اهل سنت با اهلبیت اطهار علیهم السلام می انگارند چنانچه در حاشیه تعصب سیزدهم باب یازدهم تحفۀ اثنا عشریه می فرمایند ابن یونس که از عمدۀ مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما انزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب ردّ الشمس فی فضائل علی و شیرازی

ص:408

نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل البیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و نصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سید مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفتند جمع کرده ام از فضائل علی هزار جز انتهی نقلا عن ترجمة المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین ع و اهلبیت ع باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین ع و زهراء ع و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال ائمۀ ما بعد اگر چیزی داشته باشد محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمه و الفصول المهمه و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی این عبارت که خالی از دخل و تصرف شاه صاحب در اسماء بعض کتب و اعلام بعض مصنفین نیست بصراحت واضح و مبین می نماید که شاه صاحب بتصنیف کردن شیرازی کتاب نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین ع را مثل تصنیف کردن دیگر ائمۀ سنیّه کتب مناقب اهل البیت علیهم السلام را کمال تبحج و تفاخر می فرمایند و آن را دلیل ولای اهل سنت با اهل بیت علیهم السلام وا می نمایند و این کتاب را هم مثل دیگر کتب مذکوره مختص باهل سنت می پندارند و وجود مثل آن را در تصانیف شیعه روا نمی دارند بلکه از راه نهایت عجب گردن کبر دراز می سازند و شیعه را بسبب نقل از آن بلقب کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت می نوازند و ناهیک بواحدة منها دلیلا علی عظمة هذا الکتاب فکیف بکلها فانها حاسمة لداء الارتیاب و گمان مبر که وضاعین انکاس و صناعین ارجاس در تحریف حدیث انا مدینة العلم بر همان کلمات موضوعه و فقرات مصنوعه که ابن حجر دست تمسک بآن زده اکتفا و اقتصار ورزیده اند حاشا ثم حاشا بلکه بادنی تتبع واضح و لائح می گردد که هنوز در انبان شان بسیاری از جملات بارده و بطلات شارده موجودست که بوضع آن داد حمایت حمای اصحاب داده اند و بار امتنان عظیم بر اعناق غلاظ ایشان نهاده و چون ذکر این هفوات درین مقام برای تعییر خصام و تشویر اغثام مناسب می نماید لهذا بایراد آن می پردازم و باظهار شناعت و فظاعت آن ستر تخدیع و اضلال را مهتوک می سازم

ص:409

تکذیب کلمه «و حلقتها معاویه» و انکار هر گونه فضیلتی برای او

پس باید دانست که بعضی از ارباب افترا و اصحاب اعتدا در حدیث مدینة العلم بعد ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حلقه بودن معاویه علیه ما یستحقه من عقوبات الهاویه افزوده اند و باین تخرص باطل ارواح خبیثه نواصب شام و عثمانیه لئام را ترویج نموده چنانچه در فردوس الاخبار که نسخۀ عتیقۀ آن در حرم محترم مدینۀ منوره بنظر قاصر رسیده و تاریخ کتابت آن بست و هفتم ذی القعده سنه هشت صد و شصت و پنج می باشد مذکورست

انا مدینة العلم و علی بابها و حلقتها معاویة و این افک شنیع و زور فظیع بحدی مستقبح و مستهجنست که محتاج بیان نیست و بحمد اللّه تعالی سابقا از عبارت سخاوی در مقاصد حسنه دانستی که او این کذب واضح و بهتان لائح را بروایت انس از دیلمی نقل نموده و افاده کرده که آن ضعیفست و الفاظ ان رکیکست و ابن حجر نیز در فتاوای حدیثیه تضعیف آن بتصریح صریح نموده کما سبق پس کمال تعجبست که چگونه مناوی با آن همه نقد و تحقیق فائق روا داشته که این افترای عظیم را در کنوز الحقائق درج نماید حیث

قال انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها (فر) أی اخرجه الدیلمی فی الفردوس و هر چند اخراج دیلمی هم این کذب و زور را نهایت مستهجن و مستقبحست لیکن اجترای مناوی بر ادراج این افترا ازو بالاتر می باشد زیرا که قبل ازو سخاوی و ابن حجر مکی مقدوحیت و مجروحیت آن مصرّح و مبین نموده اند پس بعد این همه چشم پوشی از آن نموده و آن را در کنوز الحقائق درج کردن بسیار بسیار قابل تعجب ارباب اعتبار و اختبارست و اگر چه افادۀ سخاوی و ابن حجر مکی در باب این کذب مفتعل بخصوصه کافی و وافیست لیکن اینهم باید شنید که حسب افادات اکابر و اعاظم و اجله و افاخم سنیه احادیث فضائل معاویه جمله موضوع و باطل و از حلیۀ صحت عاطل هست و نزد ارباب تنقید و تحقیق بجز ذمّ و لوم مدحی برای او از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نشده ابن الجوزی در کتاب الموضوعات که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش نظر قاصر حاضرست گفته انبانا زاهر بن طاهر قال انبانا احمد بن الحسین البیهقی قال ثنا ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم قال سمعت ابا العباس محمد بن یعقوب بن یوسف یقول سمعت أبی یقول سمعت اسحاق بن ابراهیم الحنظلی یقول لا یصح عن النبی صلی اللّه علیه و علی آله و سلم فی فضل معاویة بن أبی سفیان شیء انبانا هبة اللّه بن احمد الحریری قال انبانا محمد بن علی بن الفتح قال انبا الدارقطنی قال حدثنا ابو الحسین محمد بن ابراهیم بن جعفر بن

ص:410

بیان الرزاز قال ثنا ابو سعید الخرقی قال حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال سئلت أبی فقلت ما تقول فی علی و معاویة فاطرق ثم قال انشر قولی فیهما اعلم ان علیا کان کثیر الاعداء ففتش له اعداؤه عیبا فلم یجدوا فجاءوا الی رجل قد حاربه و قاتله فاطروه کیادا منهم له و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری گفته تنبیه عبر البخاری فی هذه الترجمة بقوله ذکر و لم یقل فضیلة و لا منقبة لکون الفضیلة لا توخذ من حدیث الباب لان ظاهر شهادة ابن عباس له بالفقه و الصحبة دالة علی الفضل الکثیر و قد صنف ابن أبی عاصم جزءا فی مناقبة و کذلک ابو عمر غلام ثعلب و ابو بکر النقاش و اورد ابن الجوزی فی الموضوعات بعض الاحادیث التی ذکروها ثم ساق عن اسحاق بن راهویه انه قال لم یصح فی فضائل معاویة شیء فهذه النکتة فی عدول البخاری عن التصریح بلفظ منقبة اعتمادا علی قول شیخه لکن بدقیق نظره استنبط ما یدفع به رؤس الروافض و قصه النّسائی فی ذلک مشهورة و کانه اعتمد ایضا علی قول شیخه اسحاق و کذلک فی قصة الحاکم و اخرج ابن الجوزی ایضا من طریق عبد اللّه بن احمد بن حنبل سالت أبی ما تقول فی علی و معاویة فاطرق ثم قال اعلم ان علیا کان کثیر الاعداء ففتش اعداؤه له عیبا فلم یجدوا فعمدوا الی رجل قد حاربه فاطروه کیادا منهم لعلی فاشار بهذا الی ما اختلقوه لمعاویة من الفضائل مما لا اصل له و قد ورد فی فضائل معاویة احادیث کثیرة لکن لیس فیها ما یصح من طریق الاسناد و بذلک جزم اسحاق بن راهویه و النّسائی و غیرهما و اللّه اعلم و عینی در عمدة القاری گفته مطابقته للترجمة من حیث ان فیه ذکر معاویة و لا یدل هذا علی فضیلته فان قلت قد ورد فی فضیلته احادیث کثیرة قلت نعم و لکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الاسناد نص علیه اسحاق بن راهویه النّسائی و غیرهما و لذلک قال باب ذکر معاویة و لم یقل فضیلة و لا منقبة و علامه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ نسائی صاحب کتاب السنن گفته قال محمد بن اسحاق الاصبهانی سمعت مشایخنا بمصر یقولون ان ابا عبد الرحمن فارق مصر فی آخر عمره و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الاّ الا اشبع اللّه بطنک و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر بترجمۀ نسائی گفته ثم عاد الی دمشق فامتحن

ص:411

فی معاویة و طلب منه ان یروی شیئا من فضائله فامتنع و قال ما یرضی معاویة ان یکون راسا برأس حتی یفضل و ابو الحجاج مزی در تهذیب الکمال در ترجمۀ نسائی نقلا عن أبی بکر المامونی آورده و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السائل و نیز مزی در تهذیب الکمال بترجمۀ نسائی گفته قال الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ سمعت علی بن عمر یقول کان ابو عبد الرحمن افقه مشایخ مصر فی عصره و امر فهم بالصحیح و السقیم من الاثار و اعلمهم بالرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرمله فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه الی مکة و هو علیل و توفی بها مقتولا شهیدا قال الحاکم ابو عبد اللّه و مع ما جمع ابو عبد الرحمن من الفضائل رزق الشهادة فی آخر عمره فحدثنی محمد بن اسحاق الاصبهانی قال سمعت مشایخنا بمصر یذکرون ان ابا عبد الرحمن فارق مصر فی آخر عمره و خرج الی دمشق فسئل بها عن معاویة بن أبی سفیان و ما روی من فضائله فقال لا یرضی معاویة راسا برأس حتی یفضل فما زالوا یدفعون فی حضنیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة و مات بها و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ نسائی نقلا عن المامونی گفته سمعت قوما ینکرون علی أبی عبد الرحمن کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیف فضائل الشیخین فذکرت له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجوت ان یهدیهم اللّه ثم انه صنف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له و انا اسمع الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج حدیث اللّهم لا تشبع بطنه فسکت السائل قلت لعل هذه منقبة معاویة

لقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ من لعنته او شتمته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ نسائی گفته قال ابو عبد اللّه بن مندة عن حمزة العقبی المصری و غیره ان النّسائی خرج من مصر فی آخر عمره الی دمشق فسئل بها عما جاء من فضائله فقال الا ترضی راسا برأس حتی یفضل قال فما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة فتوفی بها کذا فی هذه الروایة الی مکة و صوابه الرملة و ابن الوردی در تتمة المختصر بترجمۀ نسائی گفته و عاد الی دمشق فامتحن فی معاویة و طلب منه ان یروی شیئا من فضائله فقال ما یرضی معاویة ان یکون راسا برأس حتی یفضل و صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات

ص:412

بترجمۀ نسائی گفته و انکر علیه قوم کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیفه فضائل الشیخین فذکر له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علی کثیر فصنفت الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی ثم صنف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء

اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه فسکت السائل قال شمس الدین لعل هذا فضیلة له

لقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ من لعنته و سببته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة و نیز در وافی بالوفیات گفته و لما خرج من مصر الی دمشق فی آخر عمره سئل عن معاویة رضی اللّه عنه و ما دوّن من فضائله فقال لا یرضی راسا برأس حتی یفضل فما زالوا یطعنون فی خصیتیه حق اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة و قیل الرملة و توفی بها و یافعی در مرآة الجنان بترجمۀ نسائی گفته و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضل

وفی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنک و تقی الدین الفاسی در عقد ثمین بترجمۀ نسائی گفته قال الدارقطنی و کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث و الرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرملة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه الی مکة و هو علیل و توفی بها مقتولا شهیدا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه نسائی نقلا عن الحاکم گفته سمعت علی بن عمر یقول النّسائی افقه مشایخ مصر فی عصره و اعرفهم بالصحیح و السقیم و اعلمهم بالرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرملة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه و هو علیل و توفی مقتولا شهیدا و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ نسائی گفته و قال ابو بکر المامونی سئلته عن تصنیفه کتاب الخصائص فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علیّ کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی ثم صنف بعد ذلک کتاب فضائل الصحابة و قرأها علی الناس و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السائل و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر بترجمۀ نسائی گفته دخل دمشق فذکر فضائل علیّ فقیل له فمعاویة قال ما کفاه ان یذهب راسا برأس حتی یذکر له فضائل فدفع فی خصیتیه حتی اشرف علی الموت فاخرج فمات فی الرملة

ص:413

او فلسطین سنة ثلث و ثلاثمائة و حمل للمقدس او مکة فدفن بین الصفا و المروة و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ نسائی گفته قال الامیر جمال الدین المحدث عن الشیخ الامام عبد اللّه الیافعی انه ذکر فی تاریخه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی صاحب المصنفات و مقتدی زمانه سکن مصر ثم جاء بدمشق فقال له اهل تلک الناحیة یوما فی المسجد ما تقول فی معاویة و ما ورد فی فضله فاجاب اما یرضی معاویة ان یخرج عنی راسا برأس حتی یفضل

وفی روایة قال لا اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنه فقام الناس و وقعوا فیه و اهانوه و ضربوه و جرّوه من المسجد و اذهبوه برملة فمرض فمات بذلک و فی روایة اذهبوه بمکة فمرض و مات بمکه و دفنوه بین الصفا و المروة و ابن تیمیۀ حرانی در منهاج گفته و معاویة لیس له بخصوصه فضیلة فی الصحیح لکن قد شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حنیفا و الطائف و غزوة تبوک و حج معه حجة الوداع و کان یکتب الوحی فهو ممن ائتمنه النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی کتابة الوحی کما ایتمن غیره من الصحابة و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته بل قد رووا فی فضائل معاویة احادیث کثیرة و صنف فی ذلک مصنفات و اهل العلم بالحدیث لا یصححون لا هذا و لا هذا و علاوه برین اگر بنظر تامل بنگری خواهی دانست که بالخصوص حدیث حلقه معنی نیز سراسر باطل و مضمحل و فاسد و منخزلست زیرا که اولا مدینه را مطلقا احتیاجی بسوی حلقه نیست و احدی از عقلا حلقه را بسوی مدینه نسبت نکرده و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسه بمقمعة البرهان ثانیا مدینۀ علم را بالخصوص احتیاجی بحلقه نیست و من أراد تائید هذا الافک فعلیه ان یاتی بدلیل و لیس له الی آخر الدهر من سبیل ثالثا اثبات حلقه مثل معاویه برای مدینۀ علم نقص صریح و عیب فضیح مدینۀ علمست و جسارت نمی کند بر آن مگر کسی که خارج از ایمان بلکه خارج از شعورهم باشد رابعا اثبات احتیاج مدینۀ علم بسوی حلقه مزیل سمت اسلام از مدعی آنست زیرا که مستلزم آنست که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم احتیاج بسوی معاویه داشته و هذا مما یهدم ارکان الدین خامسا اگر معاویه حلقۀ مدینۀ علم بوده باشد لازم می آید که او حظّی وافر از علم داشته باشد حال آنکه جهل او از احکام شرعیه و ضلال او از آداب مرعیه فضلا عن المعارف العالیة و الحقائق السامیه جای شک و ریب نیست پس ظاهر گردید که این

ص:414

افترای جسیم نهایت باطلست و ملیم سادسا معاویه از جهت مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه و مثالب جمۀ کثیره و معایب دثرۀ وفیرۀ خود که تبذی از آن در تشیید للطاعن مذکورست هرگز قابلیت آن ندارد که او را اتصالی بجناب نبوی حاصل بوده باشد پس چگونه می تواند گفت که او حلقۀ مدینه علم بوده سابعا اگر گفته شود که مراد درین حدیث مفتعل از جملۀ حلقتها معاویه حلقة بابها معاویه است و مضاف إلیه محذوفست پس آن هم باطلست زیرا که احتیاج باب مدینۀ علم مثل احتیاج خود مدینۀ علم بسوی حلقه در بطلان اظهر من الشمس و ابین من الامسست ثامنا نسبت این حلقه جهالت نصاب بسوی باب مدینۀ علم نهایت تهجین و توهین بابست و اقدام نمی کند بر ان مگر کسی که خود خارج از حلقۀ عقل و دین و بیرون از دائرۀ فهم و یقین بوده باشد تاسعا قطع نظر از جهل معاویه بجهت دیگر قبائح شنیعه و فضائح فظیعه قابل آن نیست که او را اتصالی باب مدینۀ علم حاصل بوده باشد پس حلقه بودن او یقینا بیّن الفساد و واضح الانهداد خواهد بود عاشرا مباینت و مفارقت معاویۀ غاویه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حسد و عناد و حقد و لداد او با آن جناب و نصب حرب و جدال و اقامۀ فتنه بغی قتال نه چنانست که قابل ستر و اخمال بوده باشد و بعد ازین ادعای اتصال او با آن جناب و بودن او مثل حلقه بر باب سراسر باطل و ناصواب و بلا ریب مثل نقش بر آبست و ماورای این نیز وجوه بسیاری برای بطلان این افک واضح التبار موجودست که اشاره بآن و لو اجمالا نیز مفضی بتطویل و اطناب می گردد و عاقل بصیر خود پی باستخراج آن می برد و از جملۀ عجائب مزخرفات شنیعه و غرائب خزعبلات فظیعه آنست که چون بعض این افاکین اغمار و خراصین اشرار دیدند که حضرات ثلاثه از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمراحل قاصیه دور و از نیل این مرتبۀ عالیۀ رفیعه بغایت قاصر و مقصور هستند و بعدشان از ساحت علم و عرفان نهایت معروف و مشهور و مجانبت ایشان از درک مسائل واضحه و معارف لائحه منقول و ماثورست و جزویتشان برای مدینۀ علم بحیثیت محراب و اساس و حیطان و سقف فضلا عن الحلقة الموهونة الواضحة الهوان و السخف راست نمی نشیند و احدی از ارباب عقل و فهم این گونه هفوات ساقطه و سقطات هابطه را قابل قبول نمی بیند ناچار برای ترویج

ص:415

متاع کذب و زور رنگی دیگر ریختند و در تنفیق باطل مهجور حیلۀ دیگر برانگیختند و سلسلۀ دین و ایمان را بافتعال بس مستفظع از هم گسیختند و بدامان انتحال خیلی مستشنع آویختند و بلا محابا بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا کردند که نعوذ باللّه آن جناب فرموده

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها و این کذب باطل چنانچه می بینی برای آن وضع کرده اند که در متاخرین ایشان مشهور شده که ابو بکر در صدق بیش از همه اصحاب بود و عمر در عدل بالاتر از همه شان بود و عثمان در حیاء اکمل از همه بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم فاضلتر از جمله اصحاب بود پس واضع این کذب ظاهر فضحه اللّه فی الیوم الآخر خواست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نه تنها یک مدینه بلکه بمنزلۀ چهار مدینه بگذارد و چار یار را بمنزلۀ چار باب آن چهار مدینه بدارد لیکن عجیب آنست که بعض اهل سنت باین مصلحت واضحه واضع مدحور پی نمی برند و بذکر حدیث اساس بی اساس با این کذب بی التباس راه غفلت و سفاهت می سپرند معین الدین بن خواجه خاوند محمود الخوارزمی النقشبندی در کتاب گنج سعادت که نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضر ست در فضائل خلفای اربعه می آرد

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها گفت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم من مدینۀ علمم و ابو بکر بنیاد اوست و عمر چهار دیوار او و عثمان سقف اوست و علی باب اوست

قال علیه السّلام انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها رسول گفت صلّی اللّه علیه و آله و سلم من شهر صدقم و ابو بکر در اوست و من شهر عدلم و عمر در اوست و من شهر حیاام و عثمان در اوست و من شهر علمم و علی در اوست انتهی کلام الخوارزمی النقشبندی و شناعت و فظاعت و رکاکت و سخافت این دروغ بیفروغ بر هر ناظر متامل واضح و آشکارست و نا استواری آن نزد هر فاقد بصیر کالصبح عند الاسفار لیکن عجبست که بعضی از علمای اهل سنت بمزید جسارت و جرات باین افترای باطل استدلال نیز می نمایند و این کذب ظاهر و بهتان باهر را دلیل افضل بودن هر یکی از خلفای اربعه از دیگری باعتبار وصفی وا می نمایند چنانچه شیخ رجب بن احمد التیری در کتاب الوسیلة الاحمدیه

ص:416

و الذریعة السرمدیة فی شرح الطریقة المحمدیة در مبحث تفضیل گفته و نحن نقول الاولی فی تفضیل الخلفاء الاربعة ان کل واحد منهم افضل من الآخر باعتبار الوصف الذی اشتهر به لان فضیلة الانسان لیست من حیث ذاته بل باعتبار اوصافه و

قد قال علیه السّلام انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها رواه الزاهدی فی کتابه عن بعض الافاضل و علی هذا نقول ان ابا بکر الصدیق افضل الصحابة باعتبار کثرة صدقه و اشتهاره فیما بینهم به و عمر افضلهم من جهة العدل و عثمان افضلهم من جهة الحیاء و علی افضلهم من جهة العلم و اشتهاره به و بهذا یستقیم ابرام و یتم الکلام و ازین کلام سخافت انضمام خبیر با امعان و انعام هر قدر تعجب نماید رواست زیرا که اولا در مبحث تفضیل اختیار این معنی که هر واحد از خلفای اربعه افضل از دیگری می باشد باعتبار وصفی که بآن مشتهر شده قول مخترعست که اصلا در کتب عقائد و اسفار کلام اهل سنت مذکور نیست پس اختراع آن از قبیل خرق اجماع مرکب خواهد بود ثانیا در مقام دلیل ادعای این معنی که فضیلت انسان از جهت ذات او نیست بلکه باعتبار اوصاف اوست ربطی بمطلوب ندارد زیرا که اگر تسلیم هم کرده شود که فضیلت انسان مطلقا از جهت ذات او اصلا نیست بلکه از جهت اوصاف اوست پس ازین معنی کجا لازم می آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفای ثلاثه در جمله صفات افضل علی الاطلاق نبوده باشد یا آنکه چنانچه مزعوم اهل سنتست در خلفای اربعه ترتیب افضلیت مطلقه بترتیب خلافت فرض نکرده آید ثالثا احتجاج بحدیث کذب

انا مدینة الصدق الخ که اثری از ان در کتب موضوعات هم نیست فضلا عن الصحاح و المسانید المعتبرة در مثل این مبحث معرکه آرا که محل نزاع عظیم فریقینست از جمله صنائع بدیعه و شنائع فظیعه می باشد رابعا در مقام حوالۀ این خبر مجعول اظهار این معنی که زاهدی آن را در کتاب خود از بعض افاضل روایت کرده از عجائب مستغربات و غرائب مستطرفاتست زیرا که زاهدی و کتاب او و همچنین بعض افاضل مصداق ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ هستند و نزد محققین امثال این عزو و اسناد سراسر منبی از وهن و فسادست و خامسا بعد ذکر این کذب صریح و افک فضیح ادعای این معنی که ابو بکر افضل صحابه است باعتبار کثرت صدق خود و مشهور بودنش بان در میان ایشان بنای فاسد علی الفاسد و ارتکاب تقول مورث مفاسدست زیرا که افضلیت ابو بکر

ص:417

و لو در باب صدق باشد بر سائر اصحاب سراسر باطل و از حلیۀ صحت عاطلست سبحان اللّه مگر احدی از ارباب حلوم و عقول باور می توان کرد که ابو بکر عیاذا باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صادق تر بود حاشا و کلاّ بلکه کسی که ادنی توجهی بارشادات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشته باشد هرگز ابو بکر را صادق تر از شیعیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نخواهد دانست فضلا عنه علیه السّلام زیرا که ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق حضرت أبی ذر

ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذر معروف و مشهورست و بودن حضرت أبی ذر از خلص شیعیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و بعد التفات باین حدیث ثابت محقق اصلا کار مؤمنی نیست که آن را پس پشت اندازد و با وجود آن افک مجعول

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها را دست آویز خود سازد و بر بنای آن ابو بکر را اصدق از حضرت أبی ذر وانماید و در استیجاب عذاب و عقاب الی اقصی الغایة بیفزاید و علاوه برین در ما سبق دانستی که از حدیث صحیح مسلم بصراحت ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر را در باب واقعۀ میراث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند پس بعد این شهادت صادقه چگونه عاقلی می توان گفت که معاذ اللّه ابو بکر اصدق صحابه بود و بکثرت صدق در میان صحابه شهرت داشت هل هذا الا مصادمة العیان و التقول بما لم ینزل اللّه به من سلطان سادسا بر بنای این کذب مجعول و افک منحول ادعای این معنی که عمر از جهت عدل افضل صحابه بود عین عدول از نهج حق واضح و میل بسوی باطل فاضح می باشد زیرا که بهیچ دلیل الی الآن عدل تقدیری حضرت عمر هم ثابت نشده فضلا عن التحقیقی بلکه از وقائع لا تعد و شواهد لا تحصی نهایت ظلم و جور آن معدن عدوان البته ظاهر و باهرست کما فصل فی کتب الاصحاب و منها کتاب تشیید المطاعن الفالع لنصاب النصاب پس از آن همه شواهد و دلیل رو گردانیدن و بمزعوم خود بر بنای این خبر موضوع حضرت عمر را از جهت عدل افضل اصحاب باثبات رسانیدن خیالیست محال که در بطلان همرنگ سرابست و بسبب معاندت صریحه حق و صواب جالب انواع تبار و تباب سابعا بر بنای این افترای بین البطلان ظاهر الهوان حضرت ثالث را از جهت حیا افضل اصحاب وانمودن

ص:418

در اظهار حیای خود افزودنست چه قطع نظر از آنکه این زور مفتعل و کذب منتحل قابل ادنی وثوق نیست اصلا بدلیلی صالح رجحان حضرت ثالث در حیا بر سائر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ثابت نشده بلکه بر عکس آن نهایت بی شرمی و غایت بی آزرمی حضرت ایشان در وقائع بی شمار خصوصا در واقعات ظلم و جور بر اکابر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثل حضرت أبی ذر و حضرت عمار و ابن مسعود و غیرهم چنان ظاهر و طشت از بام افتاده شده که اصلا در ان انکار منکری و جحد جاحدی موثر نمی تواند شد و همچنین آنچه ازیشان در باب ایثار اقارب و استبداد باموال و تعطیل حدود واقعات مخزیه و خطوب مفضحه بظهور رسیده بنحوی مباین و منافی حیا می باشد که هرگز کسی که ادنی بهرۀ از حیای ایمانی داشته باشد انکار آن نمی تواند کرد و قد تکفل لایضاح شطر من تلک المشائن کتاب تشیید المطاعن پس بلا لحاظ این همه امور بر بنای این کذب و زور ادعای افضل بودن حضرت ثالث از جهت حیا آغاز نهادن چقدر داد حیا دادن و در پی هتک ناموس خود افتادنست ثامنا اظهار افضل بودن جناب امیر المؤمنین از جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جهت علم اگر چه حرف حق و صوابست لیکن حصر افضلیت آن جناب درین جهت و نفی افضلیت از جهات دیگر خصوصا صدق و عدل و حیا چنانچه مزعوم مشوم شیخ رجبست محل کمال عجب ست زیرا که در محل خود بدلائل متکاثره و براهین متضافره ثابت و مبرهن گردیده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از هر جهت افضل بوده بلکه بادلۀ مبرمه و شواهد محکمه محقق شده که آن جناب سوای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جملۀ انبیا و مرسلین سلام اللّه علیهم اجمعین هم افضل بوده کما سبق بیانه فی مجلد آیة المباهلة و سیاتی انشاء اللّه تعالی مزید تحقیق لذلک فی المجلد الاتی الکافل ببیان حدیث التشبیه پس چگونه متدبری در قصر تفضیل آن جناب بر اصحاب و آن هم بافضلیت از یک جهت هم خیال شیخ رجب خواهد گردید و بنفی افضلیت از جهات دیگر معانده حق صریح و ایثار باطل قبیح بهر خود خواهد گزید تاسعا استدلال بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جهت علم بر بنای این خبر محرف مصنوع درست نیست زیرا که فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و

ص:419

آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها را در ذیل خبر مفتعل

انا مدینة الصدق الخ هرگز ثابت نشده آری این کلام هدایت التیام را آن جناب مرة بعد اولی و کرة بعد اخری در مقامات مختلفه بالانفراد بیان کرده و هرگز آن را بحالت انضمام بچنین الحاقات باطله و افتراءات عاطله که محرفین در حق ثلاثه و غیرهم افزوده اند و از راه جسارت نسبت آن بآنحضرت نموده اند ارشاد نفرموده پس از اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که بالانفراد بحد تواتر رسیده و صحیح و سالم از غوائل تحریف و تلفیفست اعراض ورزیدن و آن را بحالت تحریف و انضمام بمفتریات صریحه و مختلفات فضیحه برای احتجاج برگزیدن چگونه نزد ارباب انصاف مقبول خواهد گردید و بچه عنوان این صنیع شنیع که سراسر حیف ظاهر از جائر متجاهرست بحد استقامت خواهد رسید عاشرا اگر ازین همه درگذریم و بفرض محال این افک صریح الافتعال را تسلیم هم نمائیم باز هم مطلوب اهل حق که افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از دست نمی رود و آنچه شیخ رجب خواسته است که فضل آن حضرت را فضل جزئی وانماید درست نمی شود بیانش آنکه این خبر مجعول علی حال التحریف هم دلالت دارد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بوده و پر ظاهرست که باب مدینۀ علم بودن موجب اعلمیتست و اعلمیت موجب افضلیتست علی الاطلاق کما سبق بیانه غیر مرة حسب افادات المحققین اولی الافلاق و قد شید بنیانها نصوص کلام الملک الخلاق و فصوص اخبار النبی الراکب للبراق صلّی اللّه علیه و آله ما تعاقب الاصیل و الاشراق و علاوه برین از افادات سابقه و تحقیقات سالفه علمای اعلام سنیه متعلق بحدیث مدینة العلم واضح و آشکار گردیده که این حدیث شریف بوجوه عدیدۀ اخری دلیل افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس بعد ملاحظۀ آن چگونه می توان گفت که ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها موجب افضلیت جزئیۀ مقیده است نه افضلیت کلیۀ مطلقه بالجمله انکار از افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعتراف بافضلیت آن جناب من حیث العلم که از شیخ رجب بعد وقوع در دام تزویر افاکین پر تغریر صادر شده مصداق فر من المطر و وقف تحت المیزاب ست زیرا که هرگز عاقلی نمی توان گفت که افضلیت حاصله از جهت علم افضلیت مطلقه نیست و چگونه متاملی تفوه باین مطلب تواند کرد حال آنکه در کمال وضوحست که علم راس و رئیس فضائل و

ص:420

مستتبع قاطبه ملکات فاضله و صفات حسنه می باشد و مدار تفاضل بر علمست و فضل بغیر علم قابل اعتداد نیست لیکن چون محرفین خلاعت شعار و مؤلفین رقاعت آثار بهرۀ از عقل و فهم ندارند لهذا از فرط سفاهت و بلاهت می خواهند که بذریعۀ کذب و افتعال و تحرّص و انتحال دل خود را خوش کنند و برای رؤسا و متبوعین خود ما ورای علم بعض صفات دیگر فرض نموده رجحانشان را در آن صفات بر مغفلین ترویج دهند و نمی دانند که این گونه تزویرات بابی از مقصود نمی گشاید و جز خزی و خسار چیزی نمی افزاید کما حصل لواضع حدیث مدینة الصدق و المحتج به و ازینجا قدرت قادر متعال تماشا کردنیست که چگونه اهل کذب و افترا را در حال انهماک شان در تجاسر و اجترا ذلیل و خوار فرموده و حق ابلج را بر باطل لجلج علو تمام و تفوق مالا کلام عطا نموده علی کل حال محل کمال عجبست که چگونه شیخ رجب در استدلال خود باین امر ظاهر بیّن و سقم بادی غیر بیّن ملتفت نگردیده از راه کثرت وعارت و قلت بصارت بافک شنیع و زور فظیع بمیل کلی گرویده و با این همه غفلت واضحه و زلت فاضحه ادعای استقامت کلام و تمامیت مرام نموده در حیرت ارباب خبرت الی اقصی الغایة افزوده و از جملۀ عجائب اینست که ابن حجر مکی در منح مکیه خواسته که استدلال اهل حقّ را

بحدیث انا دار الحکمة بهفوۀ طیبی رو نماید و آنچه در مقابل اهل حقّ سراییده استحسانا نقل نموده خوش بیاساید چنانچه در منح مکیه جائی که

حدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم را متحد دانسته و یکجا بر ان کلام کرده می گوید و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لا یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی انه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل هذا فی حق علیّ و قول بعض المحققین تمسک الشیعة بهذا الحدیث علی ان اخذ العلم و الحکمة مختص بعلیّ لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته لان الدار یدخل إلیها من بابها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب انتهی و این کلام و هن انتظام که ابن حجر آن را از بعض محققین نقل نموده همان کلام طیبیست که در کاشف شرح مشکاة آن را سرد نموده و ما بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام آن را در ما سبق نقض و ابطال کرده ایم و طریق رد و توهین آن باقدام تحقیق و تبیین سپرده فلیکن منک علی ذکر و این تهافت و تناکر و تناقض و تنافر هم دیدنیست که ابن حجر در این مقام کلام فاسد النظام طیبی را بنهج قبول و ارتضا نقل می فرماید و آن را کلام بعض محققین وانموده عظمتش بر ناظر قاصر ثابت می نماید و این معنی چنانچه می بینی صراحة کاشف از آنست که نزد ابن حجر تعدد ابواب دار حکمت امر صحیحست و دار حکمت کم از کم مثل دار جنت ابواب ثمانیه دارد و این ابواب حسب مزعومات این حضرات اصحاب ثلاثه و دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشند حال آنکه قبل ازین

ص:421

خود ابن حجر در ابتدای کلام خود در همین کتاب منح مکیه بتصریح صریح

حدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم را دلیل اختصاص خداوند عالم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علم بچیزی که عبارات از آن قاصر می شود دانسته حیث قال تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه و تعالی اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة العلم و علی بابها و پر ظاهرست که بعد این اعتراف صریح و اقرار صحیح که مفید اختصاص شرف بابیت دار الحکمة و مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلامست باز کلام طیبی را نقل کردن و آن را مرضی و مقبول وانمودن وادی تهافت و تنافر باقدام تناقض و تناکر پیمودنست و از امثال این مقامات زیغ و اعوجاجی که در قلوب و صدور این حضرات مضمر و مکنونست در نهایت انجلا می رسد و متحقق می گردد که این حضرات با وصف اعتراف بمضامین حقۀ صحیحه و تکلم بکلمات خالصه نصیحه چگونه بسوی باطل لجلج و مخلج اعوج تقهقر می نمایند و ارباب امعان و بصیرت را حیرت بر حیرت می افزایند مع القصه آنچه ابن حجر در این جا از طیبی نقل کرده و استحسان آن نموده بطلان آن از افادۀ خود ابن حجر واضح و عیانست فکیف که در ما سبق بعون اللّه المنعام بوجوه عدیده و براهین سدیده کمال سقوط و انخزال و انجذام و انحلال آن مبین و مبرهن شده فراجعه ان شئت کرة اخری فهو بالامعان و التثبت اقمن؟ ؟ ؟ و احری و از جمله بدائع مستشنعه و شنائع مستفظعه آنست که ابن حجر مکی در فتاوای حدیثیه حدیث مدینة العلم را مقتضی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندانسته کلامی عجب نا مربوط درین باب آورده چنانچه بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و لیس مقتضیا لافضلیته علی أبی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم فقد صح عنه أی

عن علیّ نفسه خیر الناس بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم رجل آخر فقال له ابنه محمد رضی اللّه عنهما ثم انت یا ابت فقال ما ابوک الا رجل من المسلمین و من ثمة اجمع اهل السنة من الصحابة و التابعین فمن بعدهم علی ان افضل الصحابة علی الاطلاق ابو بکر ثم عمر رضی اللّه عنهما و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و این کلام سخافت نظام ابن حجر ماخوذ از تقریر سراسر تغریر سخاویست که در ما سبق بحمد اللّه تعالی بطلان و هوان آن دیدی و بنهایت سقوط و انخرام و تفصم و انجذام آن وارسیدی پس لازم نیست که درین مقام باز اعادۀ جواب آن نمائیم بلکه مناسب آنست که ناظر بصیر خود رجوع بجواب مذکور نماید و در تبصر و استبصار خود بملاحظۀ آن بیفزاید

ص:422

و ملا علی قاری که عصبیت حروریت را با حمیت حنفیت جمع کرده است در شرح حدیث

انا دار الحکمة مرتکب تخلیط عجیب و تسویط غریب گردیده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گشته و عنه أی

عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و فی روایة انا مدینة العلم و فی روایة المصابیح انا دار العلم و علی بابها و فی روایة زیادة فمن أراد العلم فلیأته من بابه و المعنی علیّ باب من ابوابها و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم و مما یدلّ علی ان جمیع الاصحاب بمنزلة الابواب

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع الایماء الی اختلاف مراتب انوارها فی الاهتداء و مما یحقق ذلک ان التابعین اخذوا انواع العلوم الشرعیة من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه من سائر الصحابة غیر علی رضی اللّه عنه ایضا فعلم عدم انحصار البابیة فی حقه اللّهمّ الا ان یختص بباب القضاء فانه ورد فی شانه انه اقضاکم کما انه جاء فی حق ابیّ انه اقرؤکم و فی حق زید بن ثابت انه افرضکم و فی حق معاذ بن جبل انه اعلمکم بالحلال و الحرام و مما یدل علی جزالة علمه ما فی الریاض عن معقل بن یسار قال وضأت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هل لک فی فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوکئا علیّ فقال انه سیحمل ثقلها غیرک و یکون اجرها لک قال فکانّه لم یکن علیّ شیء حتی دخلنا علی فاطمة فقلنا کیف تجدینک قالت لقد اشتد حزنی و اشتد فاقتی و طال سقمی قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل وجدت بخط أبی فی هذا الحدیث قال او ما ترضین ان زوجک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما اخرجه احمد و عن ابن عباس و قد سأله الناس فقالوا أیّ رجل کان علیا قال کان قد ملئ جوفه حکما و علما و باسا و نجدة مع قرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخرجه احمد فی المناقب و عن سعید بن المسیب قال عمر کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن اخرجه احمد قال الطیبی لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ العلم و الحکمة منه مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل من بابها و قد قال تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب رواه الترمذی

ص:423

و قال هذا حدیث غریب أی اسنادا و قال أی الترمذی روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و هو شریک بن عبد اللّه قاضی بغداد ذکره شارح و لم یذکروا أی ذلک البعض فیه أی فی اسناد هذا الحدیث عن الصنابحی بضم صاد و کسر موحدة و مهملة و لا نعرف أی نحن هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک بالنصب علی الاستثناء و فی نسخة بالجرّ علی انه بدل من احد قیل و فی بعض نسخ الترمذی عن شریک بدل غیر شریک و اللّه اعلم ثم اعلم ان

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها رواه الحاکم فی المناقب من مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح و تعقبه الذهبی فقال بل هو موضوع و قال ابو زرعة کم خلق افتضحوا فیه و قال یحیی بن معین لا اصل له کذا قال ابو حاتم و یحیی بن سعید و قال الدارقطنی ثابت و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و قال انه منکر و کذا قال البخاری انه لیس له وجه صحیح و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و قال ابن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه و قیل انه باطل لکن قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا ذکره الزرکشی و سئل الحافظ العسقلانی عنه فقال انه حسن لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قال ابن الجوزی قال السیوطی و قد بسطت کلام العلائی و العسقلانی فی التعقبات التی علی الموضوعات انتهی و

فی خبر الفردوس انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها و شذّ بعضهم فاجاب ان معنی و علیّ بابها انه فعیل من العلوّ علی حد قراءة صراط علیّ مستقیم برفع علی و تنوینه کما قرأ به یعقوب

ذکر بعض تحریفات و ضّاعین و کذا بین در حدیث «مدینة العلم» و ابطال آنها

ازین عبارت ظاهرست که علی قاری در شرح این حدیث شریف طریق خلط غثّ با سمین و مزج حق با باطل مهین پیمودۀ خود را نزد ارباب تحقیق و امعان عرضه صغار و هوان نموده و ما بر صنائع بدیعه و افاعیل طریفۀ او فردا فردا کلام اجمالی می نمائیم و مسلک تمییز حق از باطل و تفریق حالی از عاطل می پیمائیم پس باید دانست که آنچه قاری در شرح این حدیث ادعا کرده که معنی

و علیّ بابها اینست که علیّ باب من ابوابها یعنی علی بن أبی طالب علیه السّلام یکی از ابواب دار حکمتست پس مقصودش ازین ادعای باطل آنست که بر اولیای او حالی گردد که امیر المؤمنین علیه السّلام هم باب دار حکمتست و دیگر اصحاب هم ابواب دار حکمت می باشند و این همان ترانه ایست که پیش از همه در باب حدیث مدینة العلم عاصمی آن را نواخته و دیگران قلادۀ تقلید او

ص:424

در گردن خود انداخته و نحیف بتصریح تمام و توضیح ما لا کلام و ببیان مشبع بسیط و کلام جامع محیط آن را باطل و مردود ساخته و هر چند آنچه حقیر در ما سبق نوشته ام در ابطال این مزعوم مشوم کافی و وافیست لیکن حرفی چند در این جا نیز باید شنید اول آنکه لفظ این حدیث شریف خود دلیل انحصار بابیت در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد زیرا که آن جناب خود را درین حدیث دار حکمت و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب دار حکمت فرموده و پر ظاهرست که خانه را بحسب متعارف اکثر افراد آن بیش از یک باب نمی باشد پس دار حکمت را نیز بیش از یک باب نباشد و جمل دار در کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر خانه که ابواب متعدده داشته باشد و بر طریق غیر متعارف اکثر افراد مبنی شده باشد محتاج بدلیلست و ماله الی آخر الدهر من سبیل دوم آنکه این تاویل علیل مبنی بر آنست که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب قابلیت بابیت دار حکمت داشته باشند و دون اثبات هذا المقصد و المراد خرط القتاد و ضرب الاسداد سوم اگر بالفرض و التسلیم ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعض دیگر اصحاب صلاحیت باب دار حکمت داشته باشند لیکن بدون نص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اجترا بر اثبات بابیت ایشان و اقدام بر صرف این حدیث شریف از ظاهر آن چگونه نزد اهل ایمان و ارباب عرفان روا خواهد شد چهارم آنکه اگر بالفرض ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی از اصحاب قابلیت بابیت داشته هم باشد باز هم قطعا و یقینا حضرات ثلاثه ازین قابلیت بمراحل شاسعه دور و از قرب اهلیت آن بمداحر واسعه مدحور می باشند زیرا که جهالات فاضحه و عمایات واضحۀ شان هم در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هم در عهد حکومت خود ابدی من کل واضح و اجلی من کل لائح می باشد پس سعی قاری و اسلاف نا انصاف او در اثبات تکثیر ابواب بی حاصل و خیبت و حرمان در میان ایشان و مقصود اصلی ایشان حدّ فاصلست پنجم آنکه مرتبۀ بابیت دار حکمت رتبه ایست بس بلند و منزلتیست نهایت ارجمند و کافیست برای علو شأن و سمو مکان آن اینکه صاحب آن جزوی از اجزاء وجود مسعود رسول ربّ ودود علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام الی یوم الموعود محسوب و معدود می شود پر ظاهرست که حضرات ثلاثه و اتباع و احزاب شان از جملۀ اصحاب بوجه مطاعن شنیعه و مشائن فظیعه و مثالب ذوات حنیّه و معایب صفات دنیّه خود

ص:425

که بحمد اللّه تعالی در کتب علمای اعلام مثل تشیید المطاعن و غیر آن ببسط تمام مذکور شده چندان به اخفض درکات سقوط و اوضع منازل هبوط رسیده اند که هرگز قابلیت آن ندارند که جزوی از اجزای مؤمنی بشمار آیند چه جای آنکه از اجزای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده باشند پس چگونه کسی از اهل ایمان ایشان را با این ضعت و صغار و دناءت و احتقار ابواب دار حکمت خواهد انگاشت و باثبات جزویت ایشان برای دار حکمت اعلام تحقیر خود دار حکمت خواهد افراشت ششم آنکه معنی باب دار حکمت درین حدیث بنابر تقریراتی که در ما سبق از علمای اعلام سنیه شنیدی شخصیست که محیط بانواع حکمت مودعه در وجود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و هیچ چیز از حکمت نباشد که آن شخص آن را نداند و پر ظاهرست که غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احدی از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دارای این وصف نیست پس چگونه اثبات بابیت دار حکمت برای غیر آن جناب درست خواهد آمد هفتم آنکه سابقا دانستی که باب دار حکمت بودن مستلزم عصمتست و دریافتی که علمای سنیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة منزه عن الخطا وامی نمایند پس اگر دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم ابواب دار حکمت باشند لازم آید که ایشان هم معصوم باشند و بعد بعیدشان از ساحت عصمت اظهر من الشمس و ابین من الامسست و خروج بسیاری ازیشان از دائرۀ عدالت معلوم و متیقن پس چگونه ایشان ابواب دار حکمت خواهند گردید و بچه عنوان باین ذروۀ رفیعة الشأن خواهند رسید هشتم آنکه استغنای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر اصحاب و احتیاج دیگر اصحاب بسوی آن جناب در اخذ علم و حکمت کالنور علی شاهق الطور در کمال ظهورست و دلائل باهره و شواهد زاهره این مطلب انشاء اللّه تعالی در مبحث اعلمیت بتفصیل خواهی دانست و بحمد اللّه تعالی علمای اهل سنت خود اعتراف باین مطلب دارند چنانچه علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسال منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک الا الخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع الخ و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه می توان گفت که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب صلاحیت تلقیب بابواب داشتند زیرا که کم از کم حالت باب دار حکمت آن می باید که در اخذ علم و حکمت محتاج رجوع بدیگری نباشد و احدی از عقلا تجویز نمی تواند کرد

ص:426

که اشخاصی که حظ ایشان در علم و حکمت چندان طفیف باشد که احتیاج رجوع بغیر داشته باشند ابواب دار حکمت می توانند شد نهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب در این حدیث حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام داده و ارشاد فرموده که هر که خواهان حکمت باشد بدر دار حکمت رجوع آورد چنانچه در طریق اول کتاب المناقب ابن مغازلی درین حدیث وارد ست

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب و در طریق ثانی آن واقع شده

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیأتها من بابها و در طریق عاصمی در زین الفتی منقول ست

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب و پر ظاهرست که اگر سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب هم ابواب دار حکمت می بودند حکم رجوع در این حدیث مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی گردید بلکه درین صورت می بایست که یا ذکری از حکم رجوع باحدی نباشد یا حکم رجوع بجمیع ابواب مذکور باشد دهم آنکه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب خالی از دو صنف نمی توانند شد صنف اول اصحابی که بحسب حکم محکم

فمن أراد الحکمة فلیأتها من بابها امتثال امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمودند و متبع و آخذ حکمت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شدند و صنف آخر اصحابی که از امتثال این امر سر پیچیدند و متبع و آخذ از آن جناب نگردیدند و پر ظاهرست که صنف اول بوجه احتیاج و رجوع بآنجناب نائل بمرتبۀ بابیت دار حکمت نمی توانند شد کما قررنا و صنف آخر بوجه عدول و نکول از حکم رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول لائق و قابل بابیت نماندند پس ظاهر گردید که از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سوای امیر المؤمنین علیه السّلام احدی نائل باین مرتبۀ رفیعه نمی تواند شد اما آنچه قاری گفته و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم پس اجحاف صریح و اسفاف فضیحست زیرا که از بیان سابق و تبیین لاحق ظاهر و باهر گردیده که صراحة مفاد این حدیث شریف تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت دار حکمت می باشد و این تخصیص تخصیص حقیقیست که بعناوین شتّی حاصر این شرف در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و دلالت آن بر کمال عظمت و جلالت و رفعت و نبالت و اعلمیت و

ص:427

افضلیت عامّه و عصمت و اکرمیت تامّۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افادات خود محققین سنیه ثابت و متحققست پس قصر آن بر تعظیم جزئی و اعلمیت جزئیه ناشی از غایت عداوت و عناد و بغض و لداد با أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السّلام من رب العباد می باشد و این ناصبیت واضحه و حروریت فاضحۀ قاری دیدنیست که در شرح این حدیث اولا بر سر تاویل و تحریف کلام نبوی رفته بهوای اثبات بابیت دیگر اصحاب معنی جملۀ

و علی بابها علیّ باب من ابوابها گرفته و ثانیا چون دیده که بر فرض این تاویل باطل هم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بذکر درین حدیث فائده می خواهد دلش راضی نشد برینکه بگوید که فائده تخصیص اظهار اعظمیت و اعلمیت مطلقۀ آن جنابست بلکه متفوه شد به اینکه تخصیص مفید نوعی از تعظیمست و آن جناب نسبت ببعض اصحاب اعظم و اعلم می باشد و غرض علی قاری ازین تفوه صریح التقصیر آنست که مبادا اعظمیت و اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبۀ اصحاب ازین حدیث ثابت شود که بلا ریب اجتیاح اساس خلافت خلفای ثلاثه خواهد کرد حال آنکه آنچه قاری اندیشیده فائدۀ بحالش نمی رساند زیرا که دلالت این حدیث شریف بر اعظمیت و اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنحو من الانحاء قابل ستر و کتمان نیست و خود اهل سنت بآن اعتراف می نمایند و علاوه بر آن بوجوه عدیدۀ دیگر دلیل امامت آن جناب می باشد و قد دریت ذلک بالتفصیل مما اسلفناه سابقا بعون اللّه الجلیل اما آنچه گفته و مما یدلّ علی ان جمیع الاصحاب بمنزلة الابواب

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع الایماء الی اختلاف مراتب انوارها فی الاهتداء پس باطل صرف و مردود بحتست زیرا که اولا بحمد اللّه در ما سبق بجواب کلام اعور افجر قدح اتمّ و اوفر این حدیث موضوع بنابر افادات سنیه دیدی و بکنه سخافت و رکاکت تشبث بآن وارسیدی و ثانیا اگر بالفرض و التقدیر این حدیث در حق اصحاب صحیح هم باشد ایشان بمنزلۀ ابواب نمی توانند شد چه آنفا بوجوه عدیده دانستی که این شرف مخصوص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و احدی از اصحاب سهیم و شریک آن جناب درین باب نمی تواند شد ثالثا این حدیث بر فرض صحت آن در حق اصحاب کاشف از آنست که هر کس را ازیشان فی الجمله علمی حاصل بود و ظاهرست که مجرد این مطلب

ص:428

در بودن اصحاب بمنزلۀ ابواب کافی نیست زیرا که باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم همان کسست که محیط بجمیع علوم و معارف آن جناب باشد نه آنکه فی الجمله علمی داشته باشد و بالجمله فبین کون الرجل ذا علم فی الجملة و بین کونه بابا لدار الحکمة و مدینة العلم بون بعید إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید و رابعا چون حصول علم فی الجمله برای هر واحد از اصحاب چیزیست که عیان و حس مکذب آنست لهذا علمای اهل سنت از راه اضطرار در مصادیق حدیث نجوم راه تضییق و تحجیر می پیمایند و بتقییدات شدیده و تخصیصات عدیده آن را مقید و مخصص وامی نمایند کما سبقت الاشاره إلیه فی ردّ کلام الاعور الافجر پس ادعای علی قاری که این حدیث دلیل آنست که جمیع اصحاب بمنزلۀ ابواب هستند بلا شک و ارتیاب بمنزلۀ لمع سراب و نقش بر آب ست و خامسا ادعای قاری که در حدیث نجوم ایماست بسوی اختلاف مراتب انوار صحابه در اهتدا دلیل عدم تدبر اوست در مدلولات الفاظ زیرا که اهتدا درین حدیث صفت غیر صحابه است و نتیجۀ اقتدا بصحابه ظاهر کرده شده و صفتی که برای صحابه ازین حدیث علی الفرض مستفاد می شود صفت علم و صفت هدایتست پس ذکر ایما بسوی اختلاف مراتب انوار صحابه در اهتدا در این جا بی محلست بلکه بجای آن ذکر ایمای اختلاف مراتب انوار صحابه در علم و هدایت می باید کرد و غالبا مقصود قاری هم همینست لیکن بوجه قلت امعان در معانی الفاظ از ادای مطلوب قاصر مانده علی کل حال آنچه قاری در این جا متعلق باثبات بابیت صحابه از حدیث نجوم استدلال نموده همه از قبیل بنای فاسد علی الفاسدست و بهیچ وجه درست نمی آید و محل کمال عجب اینست که علی قاری خود از مقدوحیت و مجروحیت حدیث نجوم نزد اکابر اهل نحله اش آگاه و مطلع ست لیکن با این همه از احتجاج بان دست بر نمی دارد و بادعای دلالت آن بر بابیت صحابه کمال خوش فهمی و سلامت عقل خود را فراروی ارباب انصاف می آرد اگر باور نداری اینک از کلام خودش این مطلب را بر تو واضح و آشکار می نمایم پس بدانکه خود علی قاری در همین کتاب مرقاة در باب مناقب الصحابة بعد ذکر حدیث نجوم گفته قال ابن الربیع اعلم ان

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم اخرجه ابن ماجة کذا ذکره الجلال السیوطی فی تخریج احادیث الشفاء و لم اجده فی سنن ابن ماجة بعد البحث عنه و قد ذکره ابن حجر العسقلانی فی تخریج احادیث

ص:429

احادیث الرافعی فی باب ادب القضاء و اطال الکلام علیه و ذکر انه ضعیف واه بل ذکر عن ابن حزم انه موضوع باطل لکن ذکر عن البیهقی انه قال ان حدیث مسلم بودی بعض معناه یعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم النجوم امنة للسماء الحدیث قال ابن حجر صدق البیهقی هو یؤدی صحة التشبیه للصحابة بالنجوم اما فی الاقتداء فلا یظهر نعم یمکن ان یتلمح ذلک من معنی الاهتداء بالنجوم قلت الظاهر ان الاهتداء فرع الاقتداء قال و ظاهر الحدیث انما هو اشاره الی الفتن الحادثة بعد انقراض الصحابة من طمس السنن و ظهور البدع و نشر الجور فی اقطار الارض انتهی و تکلم علی هذا الحدیث ابن السبکی فی شرح ابن الحاجب الاصل فی الکلام علی عدالة الصحابة و لم یعزه لابن ماجة و ذکره فی جامع الاصول و لفظه عن ابن المسیب عن عمر بن الخطاب مرفوعا سالت ربی الحدیث الی قول اهتدیتم و کتب بعده اخرجه فهو من الاحادیث التی ذکرها رزین فی تجرید الاصول و لم یقف علیها ابن الاثیر فی الاصول المذکورة و ذکره صاحب المشکوة و قال اخرجه رزین ازین عبارت که تنها برای هتک ستر حدیث نجوم کافی و وافیست صدق کلام نحیف بحد تحقق می رسد و شناعت و فظاعت احتجاج علی قاری باین حدیث موضوع نهایت واضح و لائح می گردد و ناظر بصیر بسخافت و رکاکت صنیع شنیع او بخوبی پی می برد چه جای آنکه اگر دیگر عبارات علمای اعلام سنیه متعلق بقدح حدیث نجوم که سابقا در جواب اعور منقول شده هم پیش نظر داشته باشد و چون کلام مستوفی در قدح این حدیث انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین خواهد آمد لهذا ما در این جا بر همین لمحۀ باصره اکتفا می نمائیم اما آنچه گفته و مما یحقق ذلک ان التابعین اخذوا انواع العلوم الشرعیة من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه من سائر الصحابة غیر علی رضی اللّه عنه فعلم عدم انحصار البابیّة فی حقه پس در کمال سخافت و رکاکت می باشد زیرا که قول و فعل تابعین بمقابلۀ نص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها و انا دار الحکمة و علی بابها هرگز قابل احتجاج نیست و جز آنکه کاشف از عدم امتثال تابعین امر جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله الطاهرین را گردد هرگز فائده بحال علی قاری نمی رساند وا عجباه خود آن جناب بابیت را منحصر در وجود ذی جود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نماید و بقصد مزید اتمام حجت و قطع عذر معتذرین بتصریح صریح ارشاد می فرماید

ص:430

یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و نیز می فرماید

کذب من زعم انه یصل الی المدینة لا من قبل الباب و تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم نیز این شرف را مختص بذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وامی نمایند و باعتراف آن و ابتهاج بآن طریق وفاق می پیمایند کما ظهر سابقا من افادة الزرندی فی نظم درر السمطین و من حدیث الشوری الذی ذکره جمال الدین المحدث لیکن علی قاری این همه امور را پس پشت خود می اندازد و هیچ چیز را قابل التفات نمی داند و بنهایت رقاعت فعل تابعین را در مقابل نص جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله الطیبین و اعتراف صحابه پیش نموده پرده از سخافت رای خود می اندازد و بخیال خود نمی آرد که اثبات اخذ تابعین از غیر امیر المؤمنین علیه السّلام تابعین را هرگز تابعین صحابه و متبعین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقی نمی گذارد و نهایت مخالفت ایشان را با اوامر جناب ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر می گرداند بلکه معاندت ایشان را با افعال و اقوال صحابه که همواره در حل مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می آوردند و پیوسته برای کشف معضلات ناصیه سائی بر عتبۀ فلک رتبۀ آن جناب می نمودند و مدام اعتراف باعلمیت آن جناب می کردند باثبات می رساند بالجمله اخذ تابعین از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز منافی انحصار بابیت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست آری و صمت و سمت معاندت و مشاقّت ارشاد نبوی و مخالفت و معازت اقوال و افعال صحابه بر نواصی ایشان می رساند و ذلک علیهم لا لهم و اگر ازین تقریر که کار تیر و شمشیر می کند درگذریم و با علی قاری فی الجمله طریق ملائمت سپریم خواهیم گفت که تابعین آخذین علوم از غیر امیر المؤمنین علیه السّلام خالی از دو صنف نیستند صنف اول اشخاصی هستند که اخذ علوم از ان صحابه نمودند که شاگردان و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند مثل حضرت سلمان و مقداد و ابو ذر و عمار و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس و امثالهم و پر ظاهرست که اخذ این صنف ازین صحابه بنابر آن نیست که ایشان این صحابه را ابواب علوم می دانستند بلکه بنابر آنست که ایشان را آخذ و مستفید از باب مدینۀ علم و باب دار حکمت می دانستند پس اخذ ازیشان در حکم اخذ از خود باب مدینۀ علم و

ص:431

باب دار حکمت بوده باشد و صنف دیگر کسانی هستند که قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب و من أراد الحکمة فلیأتها من بابها را هیچ وزنی نگذاشتند و عنادا و انحرافا از باب مدینۀ علم و باب دار حکمت رو گردانی نموده خاک در دیدۀ خود انپاشتند و صحابه منحرفین از امیر المؤمنین علیه السّلام را ملجا و ملاذ خود ساختند و بتکدی و تکفف از آن معادن تحریف و تصرف پرداختند و پر ظاهرست که ایشان هرگز صلاحیت آن ندارند که قول و فعل ایشان بپایه اعتبار و اذکار آورده شود و احدی از عقلا نیست که ایشان را آخذ علوم شرعیه و عارف احکام نبویه بداند و اصلا تخیّل نتوان کرد که ایشان بذرّۀ از ذرّات و قطرۀ از قطرات علم صحیح ماخوذ از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب رسیده باشند چه آن حضرت خود بارشاد باسداد

کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها ایشان را در دعاوی باطله و مزعومات عاطلۀ شان تکذیب فرموده و بسد ابواب این مزعومات کالسّراب زنگ شک و ارتیاب برای ابد الآباد و مدی الاحقاب از سجاجل اولو الالباب زدوده و هیچ می دانی که حالت این صنف تابعین منحرفین عن باب الدین چیست حالت ایشان مثل سارق و متسورست که خواستند از وراء بیت داخل دار شوند و هرگز داخل دار نشدند آری قابل دار گردیدند و اگر چه درین دار ناپایدار خود را بر سر دار ندیدند لیکن در دار آخرت بکیفر کردار خود رسیدند و از درهای نار گذشته داخل دار البوار را گزیدند فموعدهم جهنم الحطوم لها سبعة ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم اما آنچه قاری گفته اللّهم الا ان یختص بباب القضاء فانه

ورد فی شانه انه اقضاکم کما انه

جاء فی حق ابیّ انه اقرأکم و فی حق زید بن ثابت انه افرضکم و فی حق معاذ بن جبل انه اعلمکم بالحلال و الحرام پس جواب این تفوه از بیانی که بتفصیل جمیل بحمد اللّه المنیل در ردّ کلام عاصمی مذکور شده دریافتی و دانستی که بر فرض تسلیم این اختصاص هم مفید اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست زیرا که اقضی بودن آن جناب مستلزم احاطۀ آن جنابست بانواع علوم شرعیه مع المزیة و الافضلیة من غیره فی هذا الباب و هذا حاسم لداء الارتیاب و سیاتی مزید توضیح لذلک فیما بعد انشاء اللّه الوهاب و علاوه برین باید دانست که

ورود اقضاکم علی در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسلّمست و این مطلب را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:432

بعبارات مختلفه در احادیث عدیده ارشاد فرموده کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی مفصلا و جملات دیگر در حق دیگر اصحاب که علی قاری در این جا ذکر کرده از اجزای منحلّه و ابعاض مختلّه

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر الخ ماخوذ بلکه مسروقست و وضع و افتعال و کذب و انتحال آن این حدیث موضوع سندا و متنا در ما سبق بجواب عاصمی بنحوی مبین و مبرهن شده که بحمد اللّه بعد ان برای معاندین هم جای دمزدن باقی نیست و کلامی که متعلق بابطال بابیت این اصحاب بوجوه رائعۀ اولی الالباب فردا فردا مسوق شده صافق ابواب و قاصم اصلاب ارباب خدع و خلابست اما آنچه علی قاری گفته و مما یدل علی جزالة علمه ما

فی الریاض عن معقل بن یسار قال وضأت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هل لک فی فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوکئا علی فقال انه سیحمل ثقلها غیرک و یکون اجرها لک قال فکانه لم یکن علی شیء حتی دخلنا علی فاطمة فقلنا کیف تجدینک قالت لقد اشتد حزنی و اشتد فاقتی و طال سقمی قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل وجدت بخط أبی فی هذا الحدیث

قال او ما ترضین ان زوجک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما اخرجه احمد و عن ابن عباس و قد سأله الناس فقالوا أیّ رجل کان علیا قال کان قد ملئ جوفه حکما و علما و باسا و نجدة مع قرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخرجه احمد فی المناقب و عن سعید بن المسیب قال عمر کان یتعوّذ من معضلة لیس لها ابو حسن اخرجه احمد پس اگر چه از قبیل جریان فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی لسان اعدائه المنهمکین فی الخصام می باشد لیکن خالی از تفریط و تقصیر نیست زیرا که علی قاری حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اثر ابن عباس و قول سعید بن المسیب هر سه را دلیل مجرد جزالت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانموده حال آنکه هر واحد از ان دلیل صریح اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی اصحاب می باشد کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی مفصلا و دلالت ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

او ما ترضین انی زوجتک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما بر اعلمیت مطلقۀ عامۀ تامّۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدی رسیده است که ادنی ممارس عربیت هم در ان ریبی نخواهد ورزید پس این حدیث را محض دلیل جزالت علم جناب

ص:433

امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیدن و از اعتراف بدلالت آن بر اعلمیت عامّۀ تامّۀ آن جناب دل دزدیدن جز آنکه ناشی از زیغ کامن فی القلب بوده باشد دیگر چیست بوده باشد دیگر چیست و بحمد اللّه تعالی ازین حدیث شریف مبهر السیاق که خود علی قاری آن را بالجاء قادر علی الاطلاق ذکر نموده بطلان و هوان قول سابقش اعنی قول او و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم بنهایت وضوح آشکار می گردد و بمنتهای انجلا متبین می شود که این قول علی قاری چقدر معاندت صریحه و مشاقت فضیحۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد سبحان اللّه هر گاه آن جناب بصراحت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما ارشاد فرموده و علی قاری هم ازین حدیث با خبرست و آن را خود نقل می نماید باز چرا در پی تاویل و تسویل

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم می افتد و در توجیه ناموجه آن تفوه می کند که العیاذ باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالنسبة ببعض صحابه اعظم و اعلم بوده هل هذا لا مصادمة الحق بالباطل و معارضة الصواب بالخطاء العاطل و حیرتم بسوی خود می کشد که آخر کدام امر جز عناد با أبی الائمة الامجاد علیه و علیهم آلاف سلام ربّ العباد باعث شده که علی قاری در پی این تاویل پر تسویل افتاده و بتضجیع و تقصیر در اعتراف باعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داد ناصبیت و انحراف داده اگر حمایت حمای اصحاب ست پس آن خود صورت گرفتنی نیست زیرا که نفی اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از قاطبۀ اصحاب و اثبات اعلمیت آن جناب نسبت به بعض اصحاب قطع نظر از آنکه مخالفت صریحه با ارشاد سرور عباد علیه و آله آلاف الصلوة الی یوم المعادست خود اقوال و افعال اصحاب آن را بر نمی تابد زیرا که صحابه اعم از آنکه متبعین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشند یا منحرفین از آن جناب باشند جمله احتیاج بآنجناب داشتند و مدام در مشکلات و معضلات رجوع بآنجناب می آوردند و علاوه بر احتیاج و رجوع همواره راه اعتراف و اقرار بکمال اعلمیت آن جناب می سپردند چنانچه آنفا شنیدی که عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و مناوی کما علمت سابقا در فیض القدیر گفته و قد شهد له بالاعلمیة الموافق و الموالف و المعادی و المخالف و بعد ازین افادۀ سراسر اجاده در مقام اثبات این مطلب اعترافات معاویه و عمر و غیر ایشان

ص:434

نقل کرده و از عجائب آیات حق اینست که خود علی قاری درین مقام بالجای قادر منعام بعد ذکر

حدیث اقدمهم سلما و اکثرهم و اعظمهم حلما از جملۀ روایات داله بر اعلمیت آن جناب دو روایت آورده که یکی از ان شاهد اعتراف موافق و موالف و دیگری دلیل اقرار معادی و مخالف ست چه از روایت اولی ظاهر و باهر می شود که ابن عباس تلمیذ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف بمملو بودن جوف آن جناب از حکم و علم و باس و نجدت نموده و از روایت اخری واضح و لائح می گردد که عمر بن الخطاب اعدی عدوّ ان جناب تعوذ می کرد از معضلۀ که برای آن آن جناب موجود نباشد و فی کل من هاتین الروایتین ما یقصم ظهور اهل الکذب و المین و یبین اعلمیة أبی الحسنین علیه و آله سلام اللّه رب المشرقین و اعجب ازین همه آنست که علی قاری در فقه اکبر صراحة معترف و مقر شده به اینکه کبار صحابه سؤال معضلات از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده اند و رجوع بسوی فتوای آن جناب در ان معضلات کرده اند و در ان معضلات آن حضرت را فضائل کثیرۀ شهیره حاصل شده که محقّق می نماید قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها و قول آن جناب

اقضاکم علی را چنانچه در شرح فقه اکبر بعد قول ماتن ثم علی بن أبی طالب مرقومست أی ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القریشی الهاشمی و هو المرتضی زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی ساله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علیّ بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ و پر ظاهرست که هر گاه باعتراف خود قاری کبار صحابه سؤال معضلات از آن جناب کرده باشند و رجوع بسوی فتوای آن جناب نموده باشند و از آن جناب درین باب فضائل کثیرۀ شهیره ظاهر شده باشد که ثابت و محقق کند حدیث

انا مدینة العلم

و حدیث اقضاکم علی را باز کدام حالت منتظره در ثبوت اعلمیت مطلقۀ عامۀ آن جناب باقیست و چرا علی قاری در مرقاة این همه افادات خود را که در شرح فقه اکبر محرّر و محبّر نموده است فراموش می نماید و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را العیاذ باللّه محض بنسبت بعض صحابه اعظم و اعلم وامینماید بار إلها مگر آنکه گفته شود که آنچه در شرح فقه اکبر افاده کرده متاخرست از آنچه در مرقاة تفوّه بآن نموده و کلام شرح فقه اکبر از قبیل رجوع الی الحق بعد التمادی فی الباطل می باشد علی کلّ حال

ص:435

آنچه علی قاری در این جا اعنی در مرقاة ادعا نموده حسب افادۀ خودش باطل و مضمحلست و احدی از عقلا باور نمی تواند کرد که بعد ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کبار صحابه اعلمیت آن جناب از صغار صحابه محل تامل خواهد بود یا اینکه نزد علی قاری حضرات ثلاثه که این همه جانبداری و تضجیع و تفریط در اظهار امر حق برای ایشانست داخل کبار صحابه نبودند بالجمله رجوع کبار صحابه در معضلات بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عمل بر فتوای آن جناب در ان معضلات بلا اشکال و اعضال حاسم هر قیل و قال و مثبت اعلمیت أبی الائمة الاقیال سلام اللّه علیه و علیهم ما اتصل النهر باللیال می باشد و بعد آن سلسله ژاژخای و یافه درای علی قاری از هم می پاشد و کمال معاندت او با صدق و صواب از قول خودش بر اولی الالباب ظاهر و مستنیر می گردد و حجت تامۀ اهل حق باعلای مراتب انجلا و سفور و اتضاح و ظهور می رسد اما آنچه علی قاری گفته قال الطیبی لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ العلم و الحکمة منه مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل إلیها من بابها و قد قال تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب پس نقض مفصل و رضّ مکمل این کلام موهون النظام طیبی در ما سبق بتفصیل جمیل دیدی و بکنه سخافت این تقریر پر تزویر کما ینبغی رسیدی اما آنچه قاری در شرح عبارت صاحب مشکاة رواه الترمذی الخ گفته که در بعض نسخ ترمذی عن شریکست بجای غیر شریک پس کلام مستوفی متعلق بتغییرات و تحریفات محرفین نسخ ترمذی در ما سبق بجواب قدح نووی مذکور شده و از آن کلام بتفصیل جمیل متحقق گردیده که ارباب تحریف و تلفیف در نسخ ترمذی متعلق بحدیث

انا مدینة العلم

و حدیث انا دار الحکمة چها تحریفات که نکرده و کدام راه حذف و اسقاط و زیادت و اقحام و تغییر و تبدیلست که باقدام جسارت و جرأت نسپرده اند لیکن بحمد اللّه کید همه ایشان در ضلال و سعی لا طائل ایشان باطل و محال بر آمده و آنچه ترمذی در صحیح خود متعلق بحدیثین شریفین ادراجا و اخراجا و تحسینا و تصحیحا افاده نموده در زبر و اسفار محققین کبار مضبوط و موجود و مثبت و مسرودست و بعد ملاحظۀ آن بر ناظر بصیر امر حق واضح و مستنیر می شود اما آنچه علی قاری گفته ثم اعلم ان

حدیث انا مدینة العلم

ص:436

و علی بابها رواه الحاکم فی المناقب من مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح الخ پس محصل این کلام اثبات

حدیث انا مدینة العلم ست و ما آن را سابقا در وجه صد و هفتاد و سوم از وجوه اثبات این حدیث شریف نقل کرده ایم و آنچه درین کلام اقوال بعض قادحین متعنتین و جارحین متعندین متعلق بحدیث مدینة العلم مذکورست پس اعتنائی بشان آن نیست بدو وجه اول آنکه خود علی قاری قبل ذکر این اقوال مجازفت اشتمال تصریح نموده که حاکم این حدیث را در مستدرک روایت نموده و حکم بصحت آن فرموده و پر ظاهرست که بعد حکم حاکم حجّت اهل حق تمامست دوم آنکه علی قاری بعد نقل این اقوال مجازفت اشتمال در مقام استدراک آن بر آمده و مردودیت و مطرودیت این اقوال بیّنة الانخزال بذکر افادات محققین و مثبتین این حدیث رصین متین مثل علائی و زرکشی و عسقلانی و سیوطی واضح و مستبین نموده طریق اثبات و احقاق آن باقدام تایید و وفاق پیموده و علاوه برین ردّ و جواب این اقوال باطله و آنچه متعلق بآنست تخصیصا و تعمیما ببسط و تحقیق تمام در ما سبق مرقوم شده بنحوی که بعد ملاحظۀ آن در وهن و هوان آن ریبی باقی نمی ماند بالجمله نزد ناظر ماهر و بصیر خابر این اقوال واهیه اصلا قابل اعتنا و التفات نیست و وجوه غیر محصوره برای فساد و انهداد آن از تحقیقات سابقۀ نحیف واضح و لائح می گردد اما آنچه علی قاری گفته و

فی خبر الفردوس انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها پس محل کمال تعجبست زیرا که این خبر مشبه السمر بلا شبهه موضوع و مصنوعست و در ما سبق بجواب کلام اعور واسطی و ابن حجر مکی ببسط و اشباع تمام و تفصیل و تحقیق ما لا کلام وضع و افتعال و کذب و انتحال آن حسب اعتراف اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه مبین شده و علاوه برین دانستی که موضوعیت و مصنوعیت این حدیث بنحوی واضح و لائحست که محتاج بتنصیص نقاد اثر و تصریح صیارفۀ خبر نیست بلکه هر متاملی بادنی تامل بمکذوب و مفتعل و مفتری و منتحل بودن آن پی می برد پس چگونه می توان گفت که علی قاری ملتفت این مطلب نبود آری حبّ باطل را علاجی نیست و کاش اگر علی قاری بسخف و هوان ظاهر و کذب و بطلان باهر این حدیث پی نبرده بود لا اقل التفاتی باین معنی می نمود که این حدیث موضوع منافی مطلوب و مقصود اوست

ص:437

زیرا که علی قاری چنانچه دانستی در ما سبق جمیع صحابه را ابواب علم قرار داده و بتاویل و تحریف در معنی

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم برخواسته و اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت و انحصار این امر در ذات والا صفات آن جناب نفی نموده و این همه کاوکاو و کلکل بالاصالة برای همینست که ثلاثه هم بشرف بابیّت مشرف شوند و این شرف مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماند و پر ظاهرست که مضمون این حدیث مردود با این مطلوب مطرود و مقصود منکود هرگز نمی سازد زیرا که واضع مدحور در آن ابو بکر را اساس و عمر را حیطان و عثمان را سقف مدینه علم قرار داده و شرف بابیّت مدینۀ علم را مخصوص بذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده پس درین مقام ذکر این افترای بین الانخرام فی الحقیقة اساس تقریر سابق را بدست خود مهدوم کردن و مصداق یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ ظاهر و آشکار نمودنست اما آنچه گفته و شذّ بعضهم فاجاب ان معنی و

علی بابها انه فعیل من العلو علی حدّ قراءة صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب پس ماخوذ از عین کلام ابن حجرست و در ما سبق بجواب عبارت ابن حجر در صواعق دانستی که این جواب سراسر تباب بحدی باطل و لا شی و سراب و نقش بر آبست که وجوه ابطال و اخمال آن خارج از حد حصر و حسابست و در اصل این جواب حروریت نصاب ناشی از ضئضئ خوارج و نصابست و هرگز لائق نیست که مجیب باین جواب خرافت انتساب را محض بشذوذ نسبت نمایند بلکه لازم و واجبست که او را از دائرۀ اهل اسلام و ایمان خارج و در زرافۀ اصحاب کفر و عدوان مارج وانمایند و بالفاظ مستفحله و کلمات جزله وهن و استخفاف و اظهار جزاف و سفساف آن کنند و ظهر قائل و متفوه آن را بقواصم فادحه و قوادح جائحه سراسر بشکنند نه آنکه بذکر قراءت یعقوب این تفوه مکذوب و تنطع مشوب را بزعم منکوب خود تقویت بخشند و در مدحضه تایید باطل و مزلقه تحلیۀ عاطل باقدام خطا بلخشند و لیکن هذا آخر ما نردّ به کلام القاری العاری و الحمد للّه الفاطر الباری

کلام «بنبانی» در مقدار دلالت حدیث «مدینة العلم» و رد آن

کلام «بنبانی» در مقدار دلالت حدیث «مدینة العلم» ورد آن و ملا محمد یعقوب بنبانی در جواب تمسک اهل حق بحدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة تقریری بس مختل و تزویری سخت مهمل نموده چنانچه در رسالۀ عقائد گفته و استدل الخصم علی تفصیل علی رض بانه اعلم و هو اولی بالخلافة لانه تعالی فضل آدم علیه السّلام علی الملائکة

ص:438

و اختاره للخلافة ما لعلم و اما انّه کان اعلم

فلقوله علیه الصلوة و السّلام انا مدینة العلم و علیّ بابها و انا دار الحکمة و علیّ بابها و علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم کما هو ازید کذلک علم علیّ و انه لا یخرج ما فی الدار الا من الباب فعلمه صلّی اللّه علیه و سلم انما وصل بمن وصل من قبل علی رضی اللّه عنه و الجواب انّ هذا یوجب انه لم یبلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلم ما ارسل به الا علیّا ثم هو یبلغ غیره و لا یخفی انه مما لا یقول به الخصم ایضا و المراد من الحدیث المذکور و اللّه اعلم بیان ان علیّا باب العلوم بالنسبة الی جماعة لم یدرکوا شرف الصحبة و هذا مبنی علی امر و هوان اعلم الصحابة هو الخلفاء الراشدون و قد کان ابو بکر رضی اللّه عنه مقیّدا بامر الخلافة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم مدة حیاته ثم عمر رضی اللّه عنه کذلک ثم عثمان کذلک رضی اللّه عنه و قد کان علی رضی اللّه عنه فی ایام خلافتهم مشغولا بالافادة و الافاضة فالذین لم یدرکوا شرف الصحبة اتوا إلیه و اخذوا منه رضی اللّه عنه ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علی رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها و سخافت این کلام فاسد النظام بر ارباب احلام مخفی و محتجب نیست بچند وجه اول آنکه اصل استدلال اهل حق درین مقام بحدیث مدینة العلم چنانچه خود بنبانی ظاهر نموده اینست که این حدیث شریف دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و اعلمیت کاشف افضلیت و مستلزم خلافتست کما یدل علیه قصة آدم علیه السّلام و پر ظاهرست که ظهور اعلمیت آن جناب ازین حدیث شریف قابل انکار نیست بلکه در ظهور و اسفار اجلی من شمس النهارست و در ما سبق دانستی که علمای اعلام و محققین فخام سنیه خود معترف باین مطلب هستند و زیاده ازین چه می خواهی که بنابر افادۀ علامۀ مناوی در شرح حدیث مدینة العلم کما سبق واضح و لائحست که اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امریست که موافق و موالف و معادی و مخالف آن جناب شهادت بآن داده اند و ازینجاست که بنبانی ازین استدلال اهل حق چنان عاجز آمده که هیچ جوابی از ان نداده و تنویر این استدلال را که از جانب اهل حق باین الفاظ نقل کرده و علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم کما هو ازید کذلک علم علیّ بحدی مستحکم و مبرم دانسته که اصلا

ص:439

تعرض برد آن ننموده و هذا اوضح دلیل علی کونه فی هذا الباب مخصوما مبهورا بحجة اهل الحق و الصواب دوم آنکه بنبانی استدلال دیگر اهل حق بحدیث دار الحکمة که تقریر آن باین الفاظ نقل کرده و انه لا یخرج ما فی الدار الا من قبل الباب فعلمه صلّی اللّه علیه و سلم انما وصل بمن وصل من قبل علی رضی اللّه عنه فی الحقیقة اصلا نفهمیده و الا در جواب آن نمی گفت و الجواب ان هذا یوجب انه لم یبلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلم ما ارسل به الا علیا ثم هو یبلغ غیره و لا یخفی انه مما لا یقول به الخصم ایضا چه هرگز مراد اهل حق از تقریر پر تنویر و انه لا یخرج ما فی الدار الا من قبل الباب الخ این نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امری از امور رسالت حتی آنچه اظهار آن بزبان مبارک خود بر آن جناب لازم بود بامت نرسانیده بلکه مراد اینست که آن جناب جمله علوم شرعیه را که حکمت عبارت از آنست بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام سپرده و امت را مامور برجوع و اخذ از آن جناب کرده و هیچ علمی از علوم شرعیّه بلا واسطه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بامت نرسیده و علاوه برین بر هر ذی بصر بادنی تامل واضحست که تبلیغ ما ارسل به چیز دیگرست و تبلیغ علم ما ارسل به چیزی دیگر مگر نمی بینی که اظهر آنچه آن جناب بآن مرسل شده قرآن مجیدست و بلا ریب آن جناب بقاطبۀ ناس حسب حکم ربانی تبلیغ آن فرموده لیکن نمی توان گفت که بقاطبۀ ناس تبلیغ علم قرآن فرموده و جمیع مردم را عالم بعلوم قرآنیه گردانیده آری علم قرآن را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام تبلیغ فرموده و آن جناب را بمبلّغ علم قرآن برای دیگران قرار داده و از همین جاست که علمای سنیه خود معترف هستند به اینکه فهم کتاب اللّه منحصرست بسوی علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و این مطلب را در شرح حدیث مدینة العلم بنهایت تصریح و توضیح بیان می نمایند علامۀ مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در شرح این حدیث شریف گفته و قال الحرالی قد علم الاوّلون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علیّ و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراءه یرفع اللّه عن القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و هر گاه حال قرآن که اظهر ما ارسل به می باشد و ابلاغ آن برای قاطبۀ مردم مامور به بود برین نمط بوده باشد که اولین و آخرین در فهم آن محتاج بعلم امیر المؤمنین علیه السّلام باشند و فهم آن منحصر در علم آن جناب بوده باشد دیگر علوم

ص:440

جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که آن جناب بآن من عند اللّه مخصوص شده بود بالاولی باب وصول آن بامت بالانحصار ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود و لو رغم بذلک انف الشانئ الحقود و المنکر الجحود سوم آنکه بنبانی آنچه ادعا کرده که مراد از حدیث مدینة العلم بیان این مطلبست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علوم بود بالنسبة بجماعتی که ادراک شرف صحبت نکرده بودند تخرّص باطل و تقول عاطلست زیرا که اولا این تخصیص سراسر تطفیف مبنی بر تحریف و تلفیف می باشد و هیچ دلیلی و لو سخیف بر ان پیدا نیست و ثانیا باطل می نماید آن را کلام هدایت التیام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری که جمال الدین محدث صاحب روضة الاحباب آن را باین الفاظ ذکر کرده دیگر گفت آیا می دانید که معلّم معلمۀ علّمت علم الاولین و الآخرین اعلاء اعلام علم من فرموده یار آن را اعلام کرده باین طریق که

انا مدینة العلم و علی بابها انتهی و ازین کلام ارشاد انضمام نهایت واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها یاران خود را اعلام فرموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست پس کدام عاقلیست که بعد ازین تصریح انکار خواهد کرد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بالنسبة بصحابه نیست بلکه بالنسبة بجماعتیست که ادراک شرف صحبت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم نکرده اند و ثالثا مبطل آنست مجرد احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین حدیث بر اصحاب شوری زیرا که پر ظاهرست که اصحاب شوری همه ادراک صحبت آن حضرت صلعم نموده بودند پس اگر معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم به نسبت صحابه نبود چگونه آن جناب بریشان احتجاج باین حدیث می فرمود رابعا موهن آنست عدم انکار اصحاب شوری کلام هدایت التیام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که آنفا مذکور شده و در آن آن جناب ظاهر فرموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها یاران خود را اعلام فرموده به اینکه آن جناب باب مدینۀ علمست و در کمال ظهورست که اگر معاذ اللّه این امر درست نبود لا محاله اصحاب شوری بر آن جناب ایراد می کردند و می گفتند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز یاران خود را اعلام نکرده به اینکه شما باب مدینۀ علم هستید خامسا رادّ آنست عدم انکار اصحاب

ص:441

شوری احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باین حدیث بر اصحاب شوری چه ما آنفا تنبیه نمودیم که همه اصحاب شوری از اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بودند پس اگر معاذ اللّه باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالنسبة بصحابه متحقق نبود لابد می بایست که اصحاب شوری بر این احتجاج ایراد کنند و بگویند که باب مدینۀ علم بودن شما متعلق بماها که اصحاب نبوی هستیم نیست بلکه شما باب مدینۀ علم بالنسبة بکسانی هستید که ادراک شرف صحبت نبوی نکرده اند سادسا فاسد می کند این تاویل بارد را تسلیم صریح اصحاب شوری کلام هدایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که آنفا منقول شده و از آن ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بحدیث مدینة العلم یاران خود را اعلام کرده به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست چنانچه در روضة الاحباب بعد این کلام هدایت التیام مذکور ست گفتند آری می دانیم انتهی و ازین جمله واضحست که اصحاب شوری قطع نظر از عدم انکار تسلیم صریح نمودند و اعتراف واضح کردند که امر اعلام اصحاب بحدیث مدینة العلم که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ادعای آن فرموده حق و صدق و صوابست و ما آن را می دانیم سابعا هادم اساس آنست قول صریح عبد الرحمن بن عوف که در همین واقعۀ شوری کما فی روضة الاحباب بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته یا با الحسن همه این فضائل را که بر شمردی چنینست که تحت بیان آوردی و جمیع اصحاب بدین امور اقرار و اعتراف دارند انتهی و ازین کلام بصراحت تمام واضح ست که باب مدینة العلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بهمان عنوان ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج بآن نموده و بیان آن فرموده و جمیع اصحاب بآن اقرار و اعتراف دارند پس الحال در بطلان مزعوم مشوم بنبانی کدام محل شک و ارتیابست سبحان اللّه جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خود تسلیم می نمایند و بآن اقرار و اعتراف دارند و بنبانی بمفاد مدعی سست و گواه چست آن جناب را باب مدینۀ علم بالنسبة بایشان نمی داند بلکه باب مدینۀ علم بالنسبة بکسانی قرار می دهد که ادراک شرف صحبت نکرده باشند این هم امریست که در فظاعت و شناعت مثل و نظیر آن کمتر

ص:442

مشهود گردیده ثامنا مظهر کمال وهن و هوانست اعتراف ابن عباس بمخاطبۀ عائشه بباب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنانچه در ما سبق دانستی که جمال الدین محدث در روضة الاحباب در مکالمه ابن عباس و عائشه بعد حرب جمل آورده عائشه گفت با وجود علی بن أبی طالب ترا نرسد که ازین مرتبه سخن گویی ابن عباس گفت این هنگام که دم ازین مقال و حال می زنی منمقر و معترفم بحقوق او و به اینکه وی احق و ادنی و اقرب و احراست بآن حضرت از من زیرا که برادر و پسر عم آن سرور و زوج دختر پاکیزه گوهر و پدر دو سبط مسمی بشبیر و شبر و باب مدینۀ علم و مشابه او بسجیّه جود و حلم و گشاینده پردهای کرب و اندوه و غم و زدایندۀ غبار ملال و آزار و همّ از صفحۀ دل با حاصل آن حضرت وی بود انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن عباس که بلا شک و ارتیاب از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند و بوجه کمال غزارت علم ملقب ببحر و حبر و ترجمان القرآن می شدند در مقام اظهار کوچکی خود و عظمت و جلالت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف بباب مدینۀ علم بودن آن جناب نمودند پس ظاهر و باهر گردید که بلا تردد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بالنسبة باصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند و هرگز باب مدینۀ علم بودن آن جناب منحصر در حق غیر اصحاب نیست و باید دانست که علاوه برین مقام ابن عباس در دیگر مقامات نیز اعتراف نموده است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست چنانچه شیخانی قادری در صراط سوی بعد نقل حدیث مدینة العلم گفته و لهذا کان ابن عباس یقول من اتی العلم فلیات الباب و هو علی رضی اللّه عنه تاسعا قالع بنیان آنست احتجاج عمرو بن العاص

بحدیث انا مدینة العلم بر معاویه چنانچه در ما سبق دانستی که در کتاب عمرو بن العاص که بنام معاویه بجواب کتاب او نوشته و در آن کتاب مناقب عدیدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابلۀ معاویه ثابت نموده و اخطب خوارزم در کتاب المناقب آن را بالتمام وارد کرده مسطورست و اکد القول علیک و علی جمیع المسلمین و

قال انی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه عز و جل و عترتی

و قد قال انا مدینة العلم و علی بابها و پر ظاهرست که عمرو عاص و معاویه هر دو نزد اهل سنت از اعاظم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه

ص:443

و آله و سلم می باشند و با وصف این معنی عمر و عاص بر معاویه بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده پس چگونه می توان گفت که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقتضای این حدیث شریف باب مدینۀ علم برای غیر اصحاب بودند نه برای اصحاب و لعمری ان هذا التحریف شیء باب؟ ؟ ؟ لم یخطر ببال احد من الاصحاب و لو کانوا من زرافة الاعداء و النصاب عاشرا مبدی کمال انخزال این تحریف سخیف افادۀ علامۀ زرندیست در نظم درر السمطین در عنوان این حدیث شریف حیث قال فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهی

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا و این کلام زرندی را شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل نیز نقل کرده و ازین کلام زرندی که در عنوان

حدیث انا مدینة العلم ذکر نموده واضح و لائح ست که این حدیث شریف فضیلتیست که جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآن اعتراف کرده و بآن مبتهج شده و در باب آن طریق وفاق را سالک و منتهج گردیده اند پس الحال مقام آنست که اولیای بنبانی بر عقل و دانش او گریه کنند و اهل ایمان و ایقان بر سفاهت رای او خنده زنند زیرا که زعم باطل و رجم عاطل او باتفاق جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کاسد و فاسد بر آمد و معلوم گردید که او در هواداری اصحاب تباب چنان باد پیما شده که از اعتراف و ابتهاج جمله اصحاب باین فضیلت فائحه کالملاب و سلوک و انتهاج ایشان طریق وفاق را درین باب حسابی نمی گیرد و جز مشاقت صریحه و معاندت فضیحه حق و صواب و ایثار مساوقت فظیعه و مطاوعت شنیعه باطل و سراب حرفی نمی پذیرد چهارم آنکه آنچه بنبانی در بیان مبنای مراد واضح الانهداد خود تفوه نموده که اعلم صحابه خلفای راشدین بودند و ابو بکر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مقیّد بامر خلافت بود تا بحیات خود بعد ازو عمر هم همچنین بود و بعد ازو عثمان هم همچنین بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ایام خلافت شان بافاضه و افاده مشغول بود پس کسانی که ادراک شرف صحبت نکرده بودند بخدمت آن جناب آمدند و از آن جناب اخذ کردند تفوه مردود و تقول مطرودست زیرا که اوّلا تعدید ثلاثه در خلفای راشدین خطیۀ کبری و جریرۀ عظماست و اصلا دلیلی برین مطلب نیست

ص:444

بلکه ادلۀ ساطعۀ کثیرۀ موفوره و براهین قاطعۀ وفیرۀ غیر محصوره مبطل و موهن آنست و ثانیا ادعای اعلمیت ثلاثه از صحابه که بخلافت نرسیدند باطل محض و فاسد صرفست و هر که بر سیرت صحابه و واقعات ایشان نظری و لو غیر غائر انداخته باشد بخوبی می داند که حضرات ثلاثه هرگز قابل آن نیستند که احدی از ارباب انصاف ایشان را معاذ اللّه از حضرت سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و ابن عباس و حذیفه و ابن مسعود و أبی بن کعب و ابو الدرداء و جابر بن عبد اللّه انصاری و ابو سعید خدری و امثال ایشان اعلم وانموده مسلک جرات و جسارت پوید بلکه لائق اینهم نمی باشند که منصفی ایشان را از معاذ بن جبل و ابو هریره و زید بن ثابت و اضرابهم اعلم گوید بلکه هر که ادنی بهرۀ از تتبع اخبار و آثار دارد بر او کالشمس فی کبد السماء هویدا و آشکارست که از حضرات ثلاثه اصلا ظهور آثار عالمیت نشده فضلا عن تحقق الاعلمیة بلکه بر عکس آن دلائل جاهلیّت و شواهد اجهلیتشان بیش از بیش ظاهر و متحقق گردیده و بحمد اللّه اعترافات صریحه و صحیحۀ خودشان درین باب کافی و وافیست و ستقف علی ذلک فیما بعد انشاء اللّه الجلیل بالتفصیل الجمیل ثالثا ادعای مقیّد ماندن ثلاثه تا بحیات خود بامر خلافت نفعی بحال بنبانی نمی رساند و موجب گلو خلاصی شان نمی شود زیرا که امر خلافت مانع از افاده و افاضه و ظهور آثار علمیه نیست و تعلیم علوم و احکام و تبیین حلال و حرام بخلائق و انام بهترین وظائف و اشغال و اعمال خلیفۀ رسول ربّ منعام می باشد پس اگر حسب زعم بنبانی ثلاثه از دیگر صحابه اعلم بودند چون نائل بمرتبۀ خلافت شدند می بایست که بنهایت انشراح صدر باین مهم قیام نمایند لیکن حیف که ایشان باین سو هرگز التفات ننمودند و چرا التفاتی باین مطلب می کردند حال آنکه عاری بحت و معرای محض از علم بودند و همه تن اهتمام شان در جلب حطام دنیا بود و بس و چگونه امر خلافت را مانع افاده و افاضه و ظهور آثار علمیه توان گفت حال آنکه حالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پیش نظر هر ناظر موجودست مگر نمی بینی که آن جناب روحی له الفداء با وصفی که در زمان خلافت ظاهری خود متصل مشغول بحروب عظیمه و مجاهدات فخیمه ماند مگر اصلا از افاده و افاضه ممنوع نشد و همواره آثار علمیه از آن جناب مثل انوار شمس مضیئه ساطع و لامع بود و لقد صدق ضرار

ص:445

حیث قال فی وصفه علیه السّلام یتفجر العلم من جوانبه و تنطف الحکمة من نواحیه کما رواه ابن عبد البر القرطبی فی الاستیعاب و غیره فی غیره رابعا اگر فرض کنیم که ثلاثه را با وصف اعلمیت از دیگر صحابه مقید شدن بامر خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مانع از ظهور آثار علمیه بود پس در زمان آن سرور کدام مانع بود اگر گویند که مشاغل جهاد با کفار مانع از ظهور آثار علمیه بود پس باطل محضست زیرا که حالات بطالت ایشان در مجاهدات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و علاوه برین احدی در آن زمان مثل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مشغول جهاد با کفار نبود و با وجود این معنی ظهور آثار علمیه و احوال افاده و افاضۀ آن جناب در زمان نبوی نه بحدیست که در بیان آید و سیاتیک نبأه بعد حین انشاء اللّه الموفق المعین پس ظاهر گردید که هرگز ثلاثه اعلم صحابه نبودند و الا در عصر نبوی ظهور آثار علمیه ازیشان می شد و بافاده و افاضه مشتغل می بودند و إذ لیس فلیس خامسا اگر مقید ماندن ثلاثه را بامر خلافت مانع ظهور آثار علمیه و عائق افاده و افاضه تسلیم نمائیم ظاهرست که این مانع و عائق در هر زمان از ازمنۀ خلافتهای ثلاثه مختص بشخص خلیفه خواهد بود و در زمان آن خلیفه برای دیگری عروض این مانع و عائق مفروض نمی توان شد کما هو ظاهر لا سترة علیه پس در زمان خلافت ابو بکر عمر و عثمان را امر خلافت مانع و عائق نبود و همچنین در زمان عمر عثمان را این امر حاجز و رادع نبود پس چرا در زمان ابو بکر عمر و عثمان اشتغال بافاده و افاضه نورزیدند و در زمان عمر عثمان چرا مشتغل بافاضه و افاده نشد و با وصف انتفای تقیید بامر خلافت درین ازمنه ازین اشخاص چرا ظهور آثار علمیه نشد و اعلمیت شان که مفروضه و مزعومه بنبانی ست چرا در انبان اختفا و زاویه خمول منخزل ماند لا و اللّه هرگز سببی برای این مطلب جز تعرّی این حضرات از حلیۀ علم نیست و کفی بذلک لهم و لاولیائهم خزیا و خسارا سادسا اگر گویند که در زمان ابو بکر و عمر و عثمان اگر چه خود خلیفه نبودند لیکن معین خلیفه در اشغال خلافت بودند و همچنین عثمان در زمان عمر اگر چه خلیفه نبود لیکن اعانت عمر در اشغال خلافت می نمود و باین سبب ایشان را فرصت افاده و افاضه حاصل نشد و آثار علمیه ازیشان ظاهر نگردید پس این هم باطلست زیرا که اشتغال عمر و عثمان در زمان ابو بکر و اشتغال عثمان در زمان عمر

ص:446

باشغالی که با وجود اعلم بودن شان از دیگر صحابه مانع ظهور آثار علمیه و عائق افاده و افاضه بوده باشد ممنوعست و من ادعی فعلیه البیان و چگونه کسی از متجاسرین ادعای این مطلب می تواند کرد حال آنکه روایات اکابر و اعاظم اهل سنت مکذب صریح این معناست ابن سعد در طبقات گفته اخبرنا محمد بن عمر الاسلمی نا جاریة بن أبی عمران عن عبد الرحمن بن القاسم عن ابیه ان ابا بکر الصدیق کان إذا نزل به امر یرید فیه مشاورة اهل الرای و اهل الفقه دعا رجالا من المهاجرین و الانصار دعا عمر و عثمان و علیا و عبد الرحمن بن عوف و معاذ بن جبل و أبی بن کعب و زید بن ثابت و کل هولاء کان یفتی فی خلافة أبی بکر و انما تصیر فتوی الناس الی هؤلاء فمضی ابو بکر علی ذلک ثم ولّی عمر فکان یدعو هؤلاء النفر و کانت الفتوی تصیر و هو خلیفة الی عثمان و أبی و زید ازین روایت ظاهرست که در خلافت ابو بکر از جمله کسانی که اشتغال بفتوی می نمودند عمر و عثمان بودند و در خلافت عمر از جمله مفتیان عثمان بود و پر ظاهرست که اشتغال بافتا اگر مفتی شرائط آن را حقیقة محرز باشد سبب تام نشر آثار علمیه و ظهور کمال شخص مفتیست و موجب افادۀ تامّه و افاضۀ عامه خلق می باشد پس اگر بنابر زعم بنبانی عمر و عثمان از جملۀ اعلم صحابه بودند در خلافت ابو بکر از عمر و عثمان و در خلافت عمر از عثمان لابد آثار علمیه ظاهر و باهر می گردید و اعلمیت شان بر مستفتین و مستفیدین بلکه غیر ایشان نیز مکشوف و منجلی می افتاد لیکن این چه بلاست که با وصف دخول این حضرات در چنین امر خطیر اصلا عالمیّت شان فضلا عن الاعلمیة بر مردم ظاهر نشد و از جمله فتاوی ایشان فتوای که کشف از قوت علم و رسوخ قدم ایشان نماید مشهود نشد و از تصریح اکابر اهل سنت این هم واضح می شود که شغل عمر در خلافت ابو بکر قضا بود و ابو بکر او را در عهد خود قاضی کرده بود و پر ظاهرست که فصل خصومات و قضا بین المتخاصمین از بهترین مواقع افاده و افاضه خلقست و موجب کمال ظهور آثار علمیه قاضی می گردد بشرطی که قاضی شرائط صحیحه منصب قضا را دارا باشد پس اگر بالفرض عمر از دیگر صحابه که نائل بخلافت نشدند اعلم بود ضرور در زمان ابو بکر که زمان قاضی بودنش بود مردم ازو استفاضه و استفادۀ علم می کردند و قضایای دالّه بر سعت علم و اعلمیت ازو ظاهر می شد حال آنکه احدی از اهل سنت و لو کذبا و افتعالا قضیه از قضایای عمری در زمان بکری که

ص:447

مظهر فی الجمله المعیّت او باشد فضلا عن الاعلمیة ازو نقل نکرده حالا عباراتی که دلالت دارد بر قاضی بودن عمر در زمان ابو بکر باید شنید ابن عبد البر قرطبی در استیعاب گفته و ذکر سیف بن عمر عن أبی عبیدة بن معتب عن ابراهیم النخعی قال اول من ولی شیئا من امور المسلمین عمر بن الخطاب ولاّه ابو بکر القضاء و کان اول قاض فی الاسلام و قال اقض بین الناس فانّی فی شغل و ابن جریر طبری در تاریخ خود در وقائع سنه احدی عشره گفته و استقضی ابو بکر فیها عمر بن الخطاب فکان علی القضاء ایام خلافته کلها و ابن الاثیر الجزری در کامل در وقائع سنه احدی عشرة گفته و فیها استقضی ابو بکر عمر بن الخطاب و کان یقضی بین الناس خلافته کلها سابعا از تتبع روایات اهل سنت واضح و لائح می گردد که حضرات ثلاثه در زمان خلافت خود هم فصل قضایا می نمودند و تقیید بامر خلافت ایشان را مانع ازین امر نمی شد لیکن با این همه نیز اثری از آثار اعلمیت ایشان که مزعوم بنیانیست اصلا ظاهر نشد بلکه بر خلافت آن دلائل واضحه و شواهد لائحه جهل و ضلال ایشان از احکام شرعیه و معارف دینیه بر صفحۀ تحقق و ثبوت چنان جلوه گر گردید که قابل ستر و انکار نیست پس چگونه کسی ایشان را از دیگر صحابه اعلم می توان گفت حالا شطری از اخبار و آثار که دلالت بر اشتغال ثلاثه در ازمنۀ خود بفصل قضا دارد باختصار باید شنید سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و اخرج ابو القاسم البغوی عن میمون بن مهران قال کان ابو بکر إذا ورد علیه الخصم نظر فی کتاب اللّه فان وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به و ان لم یکن فی الکتاب و علم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی ذلک الامر سنة قضی به فان اعیاه خرج فسال المسلمین و قال اتانی کذا و کذا فهل علمتم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قضی فی ذلک بقضاء فربما اجتمع علیه النفر کلهم یذکر من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیه قضاء فیقول ابو بکر الحمد للّه الذی جعل فینا من یحفظ عن نبینا فان اعیاه ان یجد فیه سنة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمع رؤس الناس و خیارهم فاستشارهم فان اجمع امرهم علی رای قضی به و کان عمر یفعل ذلک فان اعیاه ان یجد فی القرآن و السنة نظر هل کان لابی بکر فیه قضاء فان وجد ابا بکر قد قضی فیه بقضاء قضی به و الا دعا رؤس المسلمین فاذا اجتمعوا علی امر قضی به و این روایت را ملا علی متقی

ص:448

در کنز العمال و ولی اللّه دهلوی در ازالة الخفا و قرة العینین نیز آورده اند و قبل از سیوطی محب طبری نیز آن را در ریاض نضره آورده و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عبد اللّه بن عامر بن ربیعة قال حضرت ابا بکر و عمر و عثمان یقضون بالیمین مع الشاهد قط هق عن عبد اللّه بن عامر بن ربیعة ان ابا بکر الصدیق و عمر بن الخطاب کانا یستحلفان العمر باللّه ما یجد ما یقضیه من عوض و لا ناضّ و لئن وجد من حیث لا یعلم لیقضینه ثم یخلیان سبیله هق و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عروة قال کان عمر إذا اتاه الخصمان برک علی رکبتیه و قال اللّهمّ اعنّی علیهما فان واحدا منهما یریدنی عن دینی ابن سعد و نیز علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی جریر الازدی ان رجلا کان یهدی الی عمر بن الخطاب کل سنة فخذ جزور فخاصم الی عمر فقال یا امیر المؤمنین اقض بیننا قضاء فصلا کما یفصل الفخذ من الجزور فکتب عمر الی عماله لا تقبلوا الهدیة فانها رشوة ابن أبی الدنیا فی کتاب الاشرار و وکیع فی الغرر کر هق و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی جریر ان رجلا کان اهدی الی عمر رجل جزور ثم جاء یخاصم إلیه فجعل یقول له یا امیر المؤمنین افصل بیننا کما یفصل رجل الجزور قال و اللّه ما زال یکررها حتی کدت ان اقضی له ابن جریر و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن الشعبی قال إذا اختلف الناس فی شیء فانظر کیف صنع عمر فانه لا یصنع شیئا و فی لفظ فانه لم یکن یقضی فی امر لم یقض قبله حتی یسأل و یشاور ابن سعد ش عن ابن عمر قال اختصم رجلان الی عمر بن الخطاب ادّعیا شهادته فقال لهما عمر ان شئتما شهدت و لم اقض بینکما و ان شئتما قضیت و لم اشهد ش و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن لیث قال تقدم الی عمر بن الخطاب خصمان فاقامهما ثم عادا فاقامهما ثم عادا ففصل بینهما فقیل له فی ذلک فقال تقدما الیّ فوجدت لاحدهما ما لم اجد لصاحبه فکرهت ان افصل بینهما علی ذلک ثم عادا فوجدت بعض ذلک فکرهت ثم عادا و قد ذهب ذلک ففصلت بینهما الحکم ازین روایات چنانچه می بینی تصدی ثلاثه برای فصل قضایا در نهایت وضوحست لیکن اصلا از ان اثری از آثار اعلمیت شان پیدا نیست بلکه شواهد بینه و لوائح بادیه مغفلیت و بلادت و جهل و احتیاج از اکثر آن نمایان می باشد و بسیاری از اخبار و آثار که در آن حضرات ثلاثه متصدی حکم و قضا شده اند و بسبب جهل و ضلال خود راه خطا رفته اند

ص:449

در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد فانتظر و لا تکن من المستعجلین ثامنا فرض کردیم که مقید ماندن ثلاثه بامر خلافت مانع اشتغال شان بافاضه و افاده بود و بدین سبب اعلمیت شان ظاهر نشد لیکن پر ظاهرست که این معنی هرگز موجب آن نمی شود که ازیشان آثار جهل و ضلال مشهود گردد چه اگر اعلمیّت اعلم بلکه علم عالم بوجه من الوجوه مخفی هم می ماند البته ظهور جهل او را سببی نیست بلکه بعد فرض عالم بودن شخصی بحسب شرائط عقلیه و شرعیّه فضلا عن کونه الاعلم فرض نتوان کرد که ازو اثری از آثار جهل و جاهلیت نمایان می گردد چه علم و جهل هر دو با همدگر ضدّ می باشند و بلا ریب از حضرات ثلاثه آثار جهالت و اعلام ضلالت بنحوی ظاهر و آشکار گردیده که قابل ستر و کتمان نیست پس چگونه کسی برایشان حظی از علم و اعلمیت ثابت بلکه متخیل خواهد دانست ما هذا الا اختلاق لا یطور به اهل النفاق فضلا عن اهل الوفاق تاسعا آنچه بنبانی گمان نموده که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت خلفای ثلاثه فارغ بود لهذا بافاضه و افاده مشغول ماند و کسانی که ادراک شرف صحبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نکرده بودند بخدمت آن جناب آمدند و از آن جناب اخذ کردند اگر این زعم او اقتران بصواب می داشت لازم بود که در زمان وصول خلافت ظاهری بآنجناب این سلسله انقطاع یابد و اشتغال آن جناب بامور خلافت عموما و بحروب ناکثین و قاسطین و مارقین خصوصا مانع آن گردد حال آنکه بر ناظر بصیر کالصبح المنیر واضح و لائحست که هرگز آن جناب در زمان خلافت ظاهری خود از از افاضه و افادۀ خلق بازنماند و اصلا رجوع مردم در عهد عدالت مهد آن جناب نسبت برجوع مردم در زمان خلافت خلفای ثلاثه کمتر نشد بلکه با وصف اشتغال آن جناب بعظائم امور جهاد و تدویخ لئام اوغاد رجوع مردم بآنجناب در اخذ علوم از ازمنۀ سابقه هم بیشتر صورت گرفت و امر افاضه و افاده خلق یوما فیوما در ازدیاد آمد و آثار اعلمیت آن جناب در انجلا و ظهور انور من الشمس المضیئه و اظهر من النهار الشامس مشهود گردید پس ظاهر شد که آنچه بنبانی امر افاضه و افاده آن جناب را در عهود ثلاثه و رجوع مردم را بسوی آن جناب مبنی بر تفرغ گمان نموده خیال باطل و زعم عاطلست عاشرا اظهار بنبانی درین کلام بی نظام خود که در عهود ثلاثه صرف کسانی که ادراک شرف صحبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:450

ننموده بودند بخدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آمدند و از آن جناب اخذ کردند کذب صرف و بهت بحتست زیرا که بر هر متتبع بلکه هر متعقل از اهل اسلام واضح و آشکارست که در عهود ثلاثه نه تنها زمرۀ تابعین بخدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع می کردند بلکه بلا شک و ارتیاب اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب هم بآنجناب رجوع می آوردند بلکه رجوع اصحاب سواء کانوا من الموالفین الانجاب او المخالفین الاوشاب بآنجناب اظهر و اشهر از رجوع تابعینست و از جملۀ اصحاب رجوع ثلاثه بسوی آن جناب بنحوی ثابت و متحققست که حکایات آن زبان زد هر خاص و عام و روایات آن زینت بخش صفحات ایامست و حیرتم بسوی خود می رباید که چگونه بنبانی ستر و اخمال این امر واضح منجلی خواسته مگر بیادش نماند که اقوال حضرت عمر بالخصوص درین باب بحدی مشتهرست که کلمۀ لو لا علی لهلک عمر و جملۀ اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو الحسن داخل امثله و امثال و ورد زبان جمیع طبقات ناس حتی الصبیان و الاطفال می باشد و هر چند وقائع رجوع خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب بسوی آن جناب در ما بعد بشرح و بسط تمام خواهی شنید و باعترافات علمای اهل سنت درین باب اجمالا و تفصیلا علی احسن النسق و النظام خواهی رسید لیکن در این جا نیز بعض عبارات مختصره که از ان رجوع اصحاب بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضح و لائح می شود باید شنید ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بعد ذکر بعض اخبار و آثار داله بر علم آن جناب گفته و له فی هذا اخبار کثیرة نقتصر علی هذا منها و لو ذکرنا ما سأله الصحابة مثل عمر و غیره رضی اللّه عنهم لأطلنا و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب کما سمعت سابقا گفته و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و أهل بیته بتفضیل علیّ و زیادة علمه و غزارته وحدة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمرو عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و محی الدین نووی در تهذیب الاسماء و اللغات در ترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و سؤال کبار الصحابة له و رجوعهم الی فتاویه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و سید

ص:451

شهاب الدین احمد کما سمعت سابقا در توضیح الدلائل در بیان معنی

حدیث انا مدینة العلم گفته و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصحابة کلهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لو لا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم و علی قاری در شرح فقه اکبر کما عرفت سابقا در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و هو المرتضی زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی سأله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و سؤال کبار الصحابة و رجوعهم الی فتاواه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و کان عمر رضی اللّه عنه یرجع إلیه و یساله و لا یحکم حتی ساله و کان یقول اقضانا علی و نصر اللّه کابلی در صواقع تحت حدیث سفینه در ذکر اهلبیت علیهم السّلام گفته و لا شک ان الفلاح منوط بولائهم و هداهم و الهلاک بالتخلّف عنهم و من ثمة کان الخلفاء و الصحابة یرجعون الی افضلهم فیما اشکل علیهم من المسائل و عجیلی در ذخیرة المآل کما سمعت سابقا در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب گفته و لم یکن یسال منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذلک الا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع و شیخ محمد حفنی کما مر سابقا در حاشیۀ جامع صغیر گفته

قوله عیبة علمی أی وعاء علمی الحافظ له فانه باب مدینة العلم و لذا کانت الصحابة تحتاج إلیه فی فک المشکلات و مخفی نماند که رجوع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نه تنها در عهود ثلاثه واقع شده بلکه در عهد خلافت ظاهری آن جناب هم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآنجناب رجوع می کردند و همواره در معضلات و مشکلات سؤال بر در باب مدینۀ علم می نمودند و درین عهد کرامت مهدهم رجوع و سؤال اختصاص باصحاب موالفین نداشت بلکه اصحاب منحرفین نیز اضطرارا رجوع بآنجناب می آوردند حتی آنکه اعدی عدو آن جناب معاویه بن أبی سفیان با آن همه زیغ و عدوان و بغی و شنان سؤال مشکلات از آن جناب می نمود و راه استفاده و استفاضه از آن منهل عطا وجود می پیمود کما ستقف علیه بالتفصیل فیما

ص:452

سیاتی انشاء اللّه الودود بالجمله رجوع موالفین و مخالفین اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در جملۀ ازمنه و عهود امریست که اصلا ریبی و شکی در آن نیست پس کمال عجبست که چگونه بنبانی خواسته که این چنین امر ظاهر و منجلی را که مثل آفتاب نصف النهار پیدا و آشکارست گل اندود نماید و صرف رجوع غیر اصحاب را بآنجناب در عهود ثلاثه و آن هم بوجه فراغ آن جناب و اشتغال ثلاثه ظاهر نموده در حیرت ارباب بصیرت افزاید و از عجائب آیات الهیه آنست که هر چند بنبانی درین مقام بغرض فاسد اظهار اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم صرف برای غیر اصحاب بود رجوع غیر اصحاب در عهود ثلاثه بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر کرده و رجوع اصحاب را بسوی آن جناب بتقریر خود پوشیده بلکه در اظهار عدم آن کوشیده لیکن در شرح تهذیب الکلام بقدرت قادر علام بامر حق گویا گردیده چنانچه در کتاب مذکور در مبحث افضلیت گفته و کفاک شاهدا علی کونه اعلم ان سلاسل العلماء من المفسرین و اهل العربیة و غیرهم و العرفاء تنتهی إلیه و ان الحکماء کانوا یعظمونه غایة التعظیم و ان الکبراء من الصحابة یرجعون إلیه فیما کان یشکل علیهم و هو المجیب عن شبهات الیهود و ظلمات النصاری کما هو المعروف و المشهور ازین عبارت ظاهرست که بنبانی بلا تامل و تحرج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اعلم تسلیم می کند و افاده می نماید که برای شهادت اعلمیت آن جناب کافیست که سلاسل علما از مفسرین و اهل عربیت و غیرهم و سلاسل عرفا منتهی بآنجناب می شود و حکما آن جناب را تعظیم می نمودند بغایت تعظیم و کبراء صحابه رجوع می نمودند بسوی آن جناب در آنچه مشکل می شد بر ایشان و همانجناب آنست که از شبهات یهود و ظلمات نصاری جواب می داد چنانچه معروف و مشهورست و بحمد اللّه تعالی ازینجا واضح گردید که آنچه بنبانی در رسالۀ عقائد خود بجواب حدیث مدینة العلم خواسته که رجوع صحابه را بسوی آن جناب مستور و مخفی گرداند و صرف رجوع غیر صحابه را بآنجناب باثبات رساند هوس باطلست و برای ردّ و ابطال و کشف حقیقت حال آن این کلام شرح تهذیب الکلام کافی و وافیست چه در آن تصریح صریح نموده به اینکه کبرای صحابه رجوع می نمودند بسوی آن جناب در آنچه مشکل می شد بریشان و کفی بذلک شاهدا علی خزیه و افتضاحه و دالاّ علی شدة صفاقته و اتقاحه پنجم آنکه

ص:453

آنچه بنبانی در آخر کلام بی نظام خود بجواب حدیث مدینة العلم گفته که ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علیّ رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها پس این اعتراف انکار نما دال بر کمال جهل اوست زیرا که بلا شبهه درین حدیث شریف لفظ بابها موجودست و هر که ادنی شعوری داشته باشد از آن وحدت باب دریافت می تواند کرد اگر بنبانی بسبب قلت درایت خود بسوی آن توجه ننماید و کلمۀ لا ادری بر زبان آرد چه عجب و علاوه برین سیاق این حدیث شریف بجمیع الفاظه دال برین مطلب ست و هرگز احدی از عقلا تجویز نمی تواند کرد که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وقت ارشاد این حدیث شریف این بود که اصحاب آن جناب ابواب مدینۀ علم هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم یکی از جملۀ ایشانست چه بلا ریب و اشتباه حمل حدیث برین مطلب تحریف صریح و تسویل فضیح می باشد که اصلا کار اهل ایمان نیست و وجوه عدیده مبرمه و ادلّۀ سدیدۀ محکمه رد و ابطال این تحریف و تسویل و تخدیع و تضلیل در ما سبق مرة بعد اولی و کرة بعد اخری مبین شده و بر هر ذی بصر واضح گردیده که مقصود حقیقی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ازین حدیث آنست که ظاهر شود که چنانچه شرف مدینۀ علم بودن مخصوص بوجود مسعود آن جنابست همچنین شرف بابیت مدینۀ علم اختصاص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و اگر چه مجرد این ارشاد باسداد اعنی

انا مدینة العلم و علی بابها کافی و وافی برای ظهور این مطلبست لیکن دیگر جملات این حدیث شریف که در طرق مختلفه وارد شده زیاده تر مشیّد و مؤکّد و مبیّن و مرصّن این مطلوب محبوبست مثل ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب و مثل قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات باب المدینة و مثل کلام آن جناب

فمن أراد المدینة فلیات الباب و مثل افصاح آن جناب

فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها و مثل ابانت آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه و مثل تصریح آن جناب

انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و مثل توضیح آن جناب

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و این جملات بلیغۀ جزیله و کلمات عالیۀ جلیله سابقا در طرق حاکم نیسابوری

ص:454

و سوید حد ثانی و محمد بن جریر طبری و سلیمان بن احمد طبرانی و ابو الحسن حربی و ابو الحسن بن المعازلی و غیرهم بنظرت رسیده است فلا تکن من الذاهلین و علاوه برین در ما سبق از کتاب المناقب ابن المغازلی دانستی که جابر بن عبد اللّه الانصاری این حدیث را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باین سیاق منیر الآفاق روایت کرده

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو اخذ بضبع علی بن أبی طالب هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و اهتماماتی که درین روایت از افعال و اقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واردست و ما بعون اللّه تعالی سابقا بتفصیل و توضیح آن را ذکر کرده ایم بنحوی واقع شده است که بعد ملاحظۀ آن احدی از عقلا در اختصاص شرف بابیت مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ریبی نخواهد ورزید و اصلا بسوی ادعای فاسد بنبانی نخواهد گروید و ذلک سافر بابین السفور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و چون اختصاص شرف بابیت مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنا بر این حدیث متسق النظام جای کلام نبود لذلک اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باجمعهم اتفاق برین امر داشتند چنانچه سابقا از افادۀ زرندی در نظم درر السمطین دانستی که حدیث مدینة العلم فضیلتیست که تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بان اعتراف و ابتهاج می نمودند در باب آن طریق وفاق را می پیمودند و ما ورای این بتصریح صریح دریافتی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین حدیث شریف در واقعۀ شوری بر اصحاب شوری احتجاج نموده و پر ظاهرست که اگر فضیلتی که ازین حدیث برای آن جناب ظاهر می شود مخصوص بآنجناب نبود چگونه آن جناب بآن احتجاج می فرمود و اگر بالفرض آن جناب بآن احتجاج فرموده بود چگونه اصحاب شوری با آن همه دواعی متوفره رد و انکار و جحود و استنکار از رد بر آن جناب باز می ماندند و نمی گفتند که بابیت مدینۀ علم مخصوص بشما نیست بلکه درین فضیلت دیگر اصحاب هم شریک شما هستند حال آنکه دانستی که اصلا اصحاب شوری حرفی بمقابلۀ احتجاج آن جناب باین حدیث و سائر احادیث بر زبان نیاورند بلکه بتصریح صریح

ص:455

مسلک اعلان اذعان و انقیاد بآن سپردند پس اختصاص آن جناب باین فضیلت باهره و مزیت ظاهره هرگز محل ریب نباشد و نیز دانستی که ابن عباس بمقابلۀ عائشه احتجاج بحدیث مدینة العلم فرموده و آن را از خصائص آن جناب ثابت و محقق وانموده و حضرت عائشه نیز با آن همه عناد و لداد با أبی الائمة الامجاد صلوات اللّه علیه و علیهم الی یوم التناد مجال رد و انکار آن نیافتند و اصلا بمقابلۀ آن سخنی مشتمل بر رد و استنکار نیافتند حال آنکه اگر فضیلت بابیت مدینۀ علم مختص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبود و دیگر اصحاب جناب رسالت مآب هم ابواب مدینۀ علم می بودند خصوصا ابو بکر و عمر و عثمان لا محاله حضرت عائشه که خوگر حرف گیری حتی بر جناب نبوی بودند از اعتراض بر ابن عباس باز نمی استادند و باظهار این مطلب که این فضیلت مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست داد ایراد بر ابن عباس می دادند و گذشته ازین دریافتی که اختصاص فضیلت بابیت مدینۀ علم بوجود مسعود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنحوی ظاهر و باهرست که مثل عمرو بن العاص معتاص بخطاب معاویۀ غاویه از اظهار و اجهار آن باز نمانده باحتجاج و استدلال بآن بر ان متجبر عنید و متکبر مرید تحقق و ثبوت آن را باعلای مدارج و اسنای معارج رسانده و پر ظاهرست که هر گاه اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت ساطعة المنار لامعة الانوار بحدی رسد که از جملۀ اصحاب موالف و مخالف اظهار آن نمایند و گذشته از اولیا و احبا اعداء و خصماء هم حظ کافی و وافی از تسلیم و اذعان آن ربایند بلکه خود در مقام احتجاج و استدلال بآن برآیند و راه تبکیت و تسکیت غواة و ضلال بآن پیمایند دیگر چه مجال برای منکرین باقی می ماند که از راه کمال انهماک در باطل و محال و اخلاد بسوی غی و ضلال ادعای فاسد بابیت دیگر اصحاب آغاز نهند و بمفاد مدعی سست گواه چست و کاسه گرم تر از آش داد سبقت بر اصحاب دهند و هر چند این همه که گفتیم برای منصف لبیب و ناظر اریب در اختصاص شرف بابیت مدینه علم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و وافیست لیکن مناسب آنست که شطری از اعترافات صریحه و اقرارات صحیحۀ علمای اهل سنت نیز درین باب ذکر نمائیم تا ظاهر و آشکار گردد که انکار اختصاص این شرف بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بچه حد مخالف فهم علمای اعلام

ص:456

و محققین فخام سنیه است پس از آنجمله است حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی چنانچه در کفایة الطالب گفته الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی رض

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و بعد ازین طرق عدیدۀ این حدیث نقل کرده و آنچه بمعانی این حدیث متعلقست بمعرض بیان آورده کما مرّ و از آنجمله است محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری الشافعی در کتاب الریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بانه باب دار العلم و باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علی بابها اخرجه فی المصابیح فی الحسان و اخرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه و از آنجمله است حسین بن محمد الفوزی چنانچه در نزهة الارواح در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته آنکه بی او مدینۀ علم را در می بایست و آنکه با او مصر دین را هیچ در نمی بایست و از آنجمله است نظام الدین محمد بن احمد البخاری المشهور بنظام الأولیاء چنانچه در ملفوظات او که سید محمد کرمانی جمع کرده در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسطورست او باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا و فقر و صفا میان صحابۀ کرام ممتاز بود بقوت و شوکت از حضرت عزت بخطاب اسد اللّه مخاطب گشت و بکثرت علم از جملۀ صحابه رضوان اللّه علیهم بقول حضرت رسالت پناه

انا مدینة العلم و علی بابها مخصوص گشت و لهذا قال عمر بن الخطاب لو لا علیّ لهلک عمر و از آنجمله است علاء الدین مغلطائی بن قلیج الترکی المصری الحنفی که در تلویح شرح صحیح بخاری باب مدینة العلم بودن را از خواص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده چنانچه بدر الدین محمود بن احمد العینی الحنفی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری گفته و فی التلویح و من خواصّه أی خواصّ علی رضی اللّه تعالی عنه فیما ذکره ابو الشاء انه کان اقضی الصحابة و ان رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم تخلف عن اصحابه لاجله و انه باب مدینة العلم و انه لما أراد کسر الاصنام التی فی الکعبة المشرفة اصعده النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم برجلیه علی منکبیه و انه حاز سهم جبرئیل علیه الصلوة و السّلام بتبوک فقیل فیه علی حوی سهمین من غیر ان غزا غزاة تبوک حبذا سهم مسهم

و ان النظر الی وجهه عباده روته عائشة رضی اللّه تعالی عنها و انه احبّ الخلق الی اللّه بعد

ص:457

رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم رواه انس فی حدیث الطائر و سماه النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم یعسوب الدین و سماه ایضا رز الارض و قد رویت هذه اللفظة محموزة و ملینة و لکل واحد منهما معنی فمن همز أراد الصوت و الصوت جمال الانسان فکانه قال انت جمال الارض و الملین هو المنفرد الوحید کانه قال انت وحید الارض و تقول رززت السکین إذا رسخته فی الارض بالوتد فکانه قال انت وتد الارض و کل ذلک محتمل و هو مدح و وصف و ان النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم تولی تسمیته و تغذیته ایاما بریقه المبارک حین وضعه و چون علامۀ عینی این کلام را بنهج ارتضا و اختیار در ضمن شرح مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده و کلامی بر آن نکرده پس ظاهر شد که نزد علامۀ عینی نیز باب مدینة العلم بودن از خواص جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و از آنجمله است محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی چنانچه در روضۀ ندیه بعد بیان معنی حدیث مدینة العلم کما مرّ سابقا گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خصّ اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لا شرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هی سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا لشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و کما خصه اللّه بانه باب مدینة العلم فاض عنه منها ما یاتیک من دلائل ذلک قریبا و علاوه برین از افادات و عبارات بسیاری از علمای سنیه که در ما سبق در ضمن

ص:458

وجوه اثبات این حدیث شریف بتفصیل مذکور شده بادنی تامل در ان اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت باهره و منقبت ظاهره ثابت و متحقق می گردد فلا تکن من الذاهلین بالجمله نفی اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت مدینۀ علم ازین حدیث شریف مکابرۀ واضحه و مباهتۀ لائحه و صراحة مخالفت اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و معاندت جمله اصحاب آن جناب و مشاقت اعاظم علمای انجاب خود می باشد و اگر ازین همه در گذریم و دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده انگاشته بنابر تجاهل و تغافل بنبانی گذاریم و فرض نمائیم که درین حدیث شریف هیچ لفظی نیست که دلالت کند که برای مدینۀ علم یک باب ست بلکه ممکنست که آن را ابواب متعدده باشد لیکن آخر بیان باید کرد که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آن ابواب کدام اشخاص هستند و بچه دلیل ایشان را باب مدینۀ علم باید گفت اگر اولیای بنبانی گویند که آن ابواب خلفای ثلاثه هستند و مدینۀ علم شامل بر ابواب اربعه است پس در ما سبق بحمد اللّه تعالی بجواب کلام اول عاصمی قلع و قمع این زعم باطل و رجم عاطل بتفصیل تمام مبین شده و اگر باتباع کلام دیگر عاصمی گویند که آن ابواب خلفای ثلاثه و أبی بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابو عبیده بن الجراح و حضرت ابو ذر بود در پس نقض محیط و رضّ بسیط این کلام موهون النظام نیز در ما سلف مبرهن گردیده و اگر بتقلید قاری عاری بسرایند که جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابواب مدینۀ علم بودند پس برای ابطال این خیال محال آنچه آنفا در ردّ و اخمال کلام قاری بفضل ایزد باری مذکور شده کافی و وافیست و هر که ادنی تتبعی در سیرت اصحاب نموده و بشطری از احوال ایشان هم برخورده بکمال تحقق می داند که هرگز جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قابلیت بابیت مدینۀ علم نداشتند زیرا که بسیاری ازیشان در جهل و ضلال و قلت معرفت و علم بلکه فقدان کلی آن بحدی غریق و عریق بودند که ناگفته به است پس چگونه کسی این چنین اشخاص را ابواب مدینۀ علم دانسته ابواب جهل خود را بر اهل عالم مفتوح خواهد کرد و چون در همین زمره حضرات ثلاثه نیز داخل هستند بلکه در قطع فیافی جهل و احراز اقمشۀ جهالات ایشان بر دیگر اقران خود سابق الاقدام می باشند لهذا حرمان شان از فضل بابیت مدینۀ علم اظهر

ص:459

من الشمس و ابین من الامسست و پر ظاهرست که این همه سعی باطل و فکر لا طائل بنبانی در اصل برای همینست که شیوخ ثلاثه را خواهی نخواهی ابواب مدینۀ علم وانماید و هر گاه حرمان شان ازین فضیلت محقق شد پس اگر دیگر اصحاب بفرض محال ابواب مدینۀ علم هم باشند نفعی باو نمی رسد و چگونه عاقلی خلفای ثلاثه و امثال ایشان را باب مدینۀ علم قرار خواهد داد حال آنکه بادنی تامل واضح ست که احدی از علمای اصحاب مثل سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و ابن مسعود و حذیفه و غیرهم نیز باب مدینۀ علم نمی تواند شد زیرا که باب مدینۀ علم کما عرفت سابقا همان کسست که علم او محیط بعلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و احدی ازین اصحاب دارای جمیع علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبودند و نیز دریافتی که باب مدینۀ علم کسیست که حافظ جمیع علم آن جناب باشد و در کمال ظهورست که احدی ازین اصحاب این منزلت رفیعه را نداشتند الی غیر ذلک من الموانع التی یدرکها الفطن العاقل و لا تعزب الا عن الارعن الغافل بهر کیف بر ناظر بصیر و ممعن خبیر مخفی و مستتر نیست که از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب سواء کانوا من اهل العلم و الفضل او من اولی الغی و الجهل احدی باب مدینۀ علم نمی تواند شد نمی تواند شد چه جای آنکه جمله اصحاب آن جناب العیاذ باللّه ابواب مدینۀ علم قرار داده شوند و اگر بعضی از اصحاب را حسب اقتراح باطل بنبانی و امثال او ابواب مدینۀ علم مثل شریک باری فرض هم نمائیم لابدّست که ایشان ابواب مجازیه باشند نه ابواب حقیقیه و مثل ایشان مثل انداد و اصنام باشد که آلهۀ مجازیۀ کفار هستند نه آله حقیقی واقعی چه بابیت حقیقیه علی کل حال منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بحمد اللّه تعالی علمای سنیّۀ خود اقرار باین مطلب دارند چنانچه فخر الدین عبد الرحمن بن عبد الرزاق بن ابراهیم بن مکانس القبطی المصری در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید یا بن عم النبی ان أناسا قد توالوک بالسعادة فازوا انت للعلم فی الحقیقة باب یا اماما و ما سواک مجاز و در ما سبق دانستی که این اشعار بلاغت شعار را از فخر الدین بن مکانس تقی الدین ابو بکر علی المعروف بابن حجة الحموی در خزانة الادب انتخابا و اختیارا در دو مقام نقل نموده و پر ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب حقیقی علم باشد و دیگران مجاز باشند کیست که مجاز را با حقیقت مساوی نموده مصادمت حق

ص:460

با باطل و مساهمت خالی با عاطل خواهد گزید و بإیثار تباب و تبار عرضۀ تانیب و احتقار خواهد گردید و باید دانست که خیال محال ابواب بودن دیگر اصحاب برای مدینۀ علم با آنکه بوجوه غیر محصوره باطل و مضمحلست و بعد الفرض چنانچه تقریر کردیم بحال بنبانی و اولیای او غیر مفید بلکه سراسر مضر و مبیدست در بعد بحدی رسیده که اصلا بتصوّر اسلاف سابقین اهل سنت نرسیده و احدی قبل از عاصمی گرد این خیال سراپا ضلال نگردیده و چگونه کسی این خیال واضح الاختلال را در گوشۀ خاطر خود جا می داد حال آنکه بوجه من الوجوه درین حدیث گنجایشی برای آن پیدا نمی شود و ازین جاست که محرفین عضیهت شعار و واضعین خلاعت آثار با وصفی که درین حدیث شریف جملات باردۀ عدیده و کلمات شاردۀ غیر سدیده در حق ثلاثه و معاویه افزوده اند لیکن احدی ازیشان جرأت برین ننموده که ایشان را ابواب مدینۀ علم قرار دهد و هیچ کسی ازیشان وضعا و افتعالا ادعا نکرده که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است

انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة ابوابها و پر ظاهرست که اگر ابواب بودن این اصحاب یا غیر ایشان برای مدینۀ علم نزد این وضاعین سمتی از جواز می داشت هرگز از وضع این فضیلت بهرشان باز نمی ایستادند و لابد بافتعال آن داد حمایت متبوعین خود می دادند و اصلا گرد گردانیدن ایشان محراب و سور و اساس و حیطان و سقف و حلقه نمی گردیدند و ابدا این القاب فاسده و اعلام کاسده را که بناچاری تراشیده اند برای ایشان نمی گزیدند و نیز بعضی ازیشان را اضطرار لاحق نمی شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را بمنزله چار مدینه قرار دهند و وضع نمایند که آن حضرت معاذ اللّه فرموده است

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علیّ بابها و ازین مقام بر ارباب احلام بکمال وضوح آشکار گردید که عاصمی و اتباع او مثل قاری و بنبانی بادعای بابیت دیگر اصحاب در تحریف و تلفیف قصب السبق از وضاعین انکاس وضاعین ارجاس ربوده اند و باختراع این خیال محال و اصح الانحلال در احتقاب و زور و وبال بر ارباب کذب و افتعال هم افزوده و در مکر و ادغال حیله پس مهمل بر انگیخته و در کید و احتیال بوسیله سخت مختل دست آویخته آری فکر هر کس بقدر همت اوست

ص:461

و حرفی دیگر هم باید شنید و آن اینست که خیال واضح الاختلال بابیت دیگر اصحاب برای مدینة العلم و محتمل بودن این حدیث شریف برای آن بحدی از ساحت تجویز دورست که افهام بسیاری از جاحدین و منکرین این حدیث هم بآن نرسیده چه اگر این حدیث شریف نزدشان محتمل این معنی بود که دیگر اصحاب هم ابواب مدینۀ علم هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز یکی از آن ابوابست البته با وصف اندراج این حدیث در صحاح و مسانید و جوامع و دیگر اسفار معتبره بقدح و جرح آن بر نمی خواستند و در ردّ و انکار آن حرفها نمی آراستند همانا چون دیدند که این حدیث مشرق المنار و این خبر لامع الانوار مخصوص آن حضرت را بمرتبۀ باب مدینۀ علم می رساند و دیگری را هرگز باین رتبۀ نائل نمی گرداند ناچار در پی طعن و قدح آن فتادند و دین و ایمان خود را بردّ و ابطال آن بر باد فنا دادند مگر نمی بینی که چسان این راز سر بسته از کلام رئیس النواصب اللئام اعنی ابن تیمیه مثل طشت از بام افتاده گردیده و چگونه این عنید مرید ازین حدیث اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت مدینۀ علم کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار دیده از فرط عناد ماروار بر خود پیچیده خرافات عجیبه و ترهات غریبه در رد و انکار آن چاویده لیکن با این همه نتوانسته که در دلالت آن بر انحصار بابیت مدینۀ علم در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کلامی کند آری از کمال خوش فهمی همین انحصار را دلیل بطلان این حدیث شریف انگاشته حسب مزعوم مشوم خود اعلام تقریع اهل حق کرام افراشته و هر که کلام او را بادنی تامل ببیند خواهد دریافت که او در دلالت این حدیث بر انحصار بابیّت در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز ریبی ندارد لیکن این معنی را بزعم باطل خود موجب فساد امر اسلام می داند و بسیاری از امور باطله را بر ان مترتب می نماید و مرة بعد اخری همین مطلب را دستاویز خود ساخته تشنیعات بر آن یاد می کند و ما بحمد اللّه تعالی بتفصیل تمام قلع و قمع ترهات شنیعه و بطلات فظیعه او در ما سبق نموده ایم و غرض در این مقام از تذکیر آن اینست که دلالت این حدیث شریف بر اختصاص شرف بابیت مدینۀ علم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انحصار آن در ذات قدسی صفات آن جناب بحدی متبین و آشکارست که جاحدین و منکرین این روایت هم چارۀ از اعتراف بآن ندارند گو

ص:462

از غایت عناد و نهایت لداد آن را در معرض انکار و جحود این حدیث آرند پس محل کمال عجبست که کسانی که تسلیم این حدیث شریف می نمایند و راه خضوع و انقیاد برای آن می پیمایند چرا از اعتراف باین دلالت سر می تابند و این حدیث را محتمل بابیت دیگر اصحاب وانموده سبقت بر منکرین و جاحدین آن می یابند این نیست مگر مباهتت واضحه و مکابرت لائحه و اعتساف صریح و جور فضیح و هر چند حقیر می خواستم که کلام حروریت نظام ابن تیمیه را بالتمام در این جا نقل نمایم و از جملات و کلمات آن اعترافات او در باب دلالت حدیث مدینة العلم بر اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت و انحصار بابیت در آن جناب فردا فردا واضح گردانم لیکن بلحاظ اختصار ناظر بصیر را بر مراجعت آن و تامل در آن دلالت می کنم بلی یک قطعه از کلام او در این جا نقل نموده کلام بنبانی را بازای او مذکور می سازم تا تنافر و تناکر ما بین مزعوم این هر دو نفر بخوبی بر ناظر بصیر آشکار گردد و ظاهر شود که بنبانی با وصف تسلیم این حدیث در جحود دلالت آن بر وحدت باب مدینۀ علم چگونه راه مباهتت پیموده و بچه عنوان امری را که مثل این تیمیه جحود عنود انکار ننموده بلکه اعتراف صریح بان کرده بگل اندوده ابن تیمیه چنانچه سابقا دانستی در ذکر قدح و انکار این حدیث گفته و الکذب یعرف من نفس متنه فان النبی صلی اللّه علیه و سلم إذا کان مدینة العلم و لم یکن لها الا باب واحد و لم یبلغ عنه العلم الا واحد فسد امر الاسلام این عبارت باصرح دلالت وا می نماید که نزد ابن تیمیه از حدیث مدینة العلم وحدت باب بحدی ظاهر و باهرست که این نافهم آن را دلیل کذب این حدیث العیاذ باللّه می گرداند و بعد ادعای این معنی که کذب از نفس متن آن معروف می شود آن را ذکر می نماید پس الحال کدام شک و ریب باقی مانده در این که این حدیث حتی عند المنکرین الجاحدین صراحة دالست برینکه مدینۀ علم باب واحد دارد لیکن انصاف بنبانی دیدنیست که با وصف تسلیم این حدیث و اعتراف بآن می سراید که ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علی رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها بالجمله تهافت و تنافر لائح و تناقض و تناکر واضح که در میان کلام ابن تیمیّه و کلام بنبانی واقع ست حیرت بخش ارباب نظر و هوش ربای اصحاب بصر می باشد و شخص عاقل از امثال این مقامات

ص:463

اضطراب و اضطرار و اختلال و انتشار این حضرات را در مقابلۀ اهل حق بخوبی مشهود و مرئی می نماید و گمان مبر که این کلام بنبانی صرف با کلام ابن تیمیّه تناقض دارد و بس بلکه اگر نیک بنگری خواهی دانست که این کلام سخافت انضمام بنبانی با کلام خودش تنافر بین دارد توضیحش اینکه خود بنبانی کما سمعت سابقا بعد از آنکه حسب زعم خود تقریر استدلال اهل حقّ را جواب داده در صدد بیان مراد از

حدیث انا مدینة العلم بر آمده و گفته و المراد من الحدیث المذکور و اللّه اعلم بیان ان علیّا باب العلوم بالنسبة الی جماعة لم یدرکوا شرف الصحبة و هذا مبنی علی امر و هوان اعلم الصحابة هم الخلفاء الراشدون و قد کان ابو بکر رضی اللّه عنه مقیدا بامر الخلافة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم مدة حیاته ثم عمر رضی اللّه عنه کذلک ثم عثمان کذلک رضی اللّه عنه و قد کان علی رضی اللّه عنه فی ایام خلافتهم مشغولا بالافادة و الافاضة فالذین لم یدرکوا شرف الصحبة اتوا إلیه و اخذوا منه رضی اللّه عنه و این کلام را هر عاقلی که ببیند شکی نمی نماید در این که نزد بنبانی ازین حدیث شریف بلا ریب برای مدینۀ علم باب واحد مستفاد شده و بنبانی خود اعتراف می نماید که آن باب واحد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود غایة ما فی الباب آنکه بنبانی بابیت آن باب را متعلق باصحاب نمی داند بلکه بهر تابعین که ادراک شرف صحبت نکرده اند مقصور می گرداند و این امر آخرست و اگر چه در حقیقت باطلست کما بیّنا فیما سبق لیکن منافاتی بوحدت باب ندارد بالجمله این کلام بنبانی که در تبیین مراد از حدیث مدینة العلم نسج نموده من اوله الی آخره مظهر وحدت بابست و بخوبی از آن واضح و لائح می گردد که بابیت مدینۀ علم منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و خلفای ثلاثه را هم حظی از آن حاصل نشد فضلا عن غیرهم من الاصحاب و کسانی که ادراک شرف صحبت نبوی نکرده بودند جمله رجوع بآنجناب کردند و صرف همان جناب برای شان باب مدینۀ علم بود و بس پس کمال عجبست که چگونه بنبانی این کلام خود را که مفصح واضح بان مطلبست باین زودی فراموش کرده بلا فصل فاصل در کلام لاحق انکار دلالت این حدیث شریف بر وحدت باب آغاز نهاده بادعای جواز ابواب متعدده داد صفاقت و رقاعت داده هل هذا الا تناکر قبیح و تنافر فضیح و هر گاه این همه دانستی بر تو واضح گردید که بنبانی در کلام خرافت نظام خود من المبدء

ص:464

الی المنتهی بجای آنکه استدلال مختصر اهل حق اقیال را بادلۀ واضحه و براهین لائحه دفع کند چنان مضطرب الحواس و ضیق الانفاس شده که از تدافع و تهابط و تهافت و تساقط کلام خود هم که سطری چند بیش نیست خبری نگرفته پس این چنین کسی کی سزاست که بکلام مزورا و آن هم بمقابلۀ اهل حق احتجاج آورده شود کما فعله صاحب التحفة المسروقة فی حواشیها و اللّه العاصم عن غمرات الجهالة و حواشیها

کلام «شیخانی قادری» در تأویل حدیث «مدینة العلم» به پیروی از سمهودی

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در تاویل حدیث مدینة العلم پیروی سمهودی اختیار نموده بانتحال کلام سخافت انضمام او طریق جرأت و جسارت پیموده چنانچه در صراط سوی فی مناقب آل النبی ص گفته و

روی الامام احمد فی الفضائل و الترمذی مرفوعا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و لهذا کان ابن عباس یقول من اتی العلم فلیات الباب و هو علی رضی اللّه عنه و قال الترمذی عقب هذا انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و صححه الحاکم و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا و کذا قال شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر فی فتوی له و لا ینافیه تفضیل أبی بکر عنه مطلقا بشهادة علی و غیره بذلک له و شهد له بالعلم ایضا فقد قال علی ابو بکر اعلمهم و افضلهم و ما اختلفوا فی شیء الا کان الحق معه و عدم اشتهار علمه لعدم طول مدته بعد الاحتیاج بموت النبی صلّی اللّه علیه و سلم و بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که این تقریر پر تغریر در اصل کلام منحل النظام سمهودیست که در جواهر العقدین ذکر کرده و قادری آن را علق نفیس پنداشته بجواهر کلماته و عیون الفاظه از آنجا برداشته بغیر اظهار اینکه این کلام کلام سمهودیست آن را در کتاب خود آورده قصب السبق در مضمار اغارت و انتهاب برده و تصرفی یسیر که قادری در صدر کلام در مقام نقل حدیث مدینة العلم و اثبات آن نموده بجای آنکه او را از دائرۀ استراق و انتحال خارج کند مثبت قلت فهم او می باشد بلا ریب و مین کما لا یخفی علی من طابق بین الکلامین و چون نحیف در ما سبق بعون اللّه المنعام باستیفای تمام کلام سمهودی را رد نموده ام و به انامل تحقیق و تنقید کما ینبغی آن را فرسوده لهذا رجوع بآن لازمست تا حقیقت حال بر ناظر با کمال ظاهر و باهر گردد و در باب مقال بین الانتحال قادری مضمون صدق مشحون إِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ بحد تحقق و تبین رسد و از عجائب آیات علو حق آنست که چنانچه سمهودی

ص:465

قبل از کلام خود متعلق بحدیث مدینة العلم و بعد از آن آثار و اخبار عدیده آورده که مثبت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مظهر کمال جهل شیخینست و بلحاظ آن وجوه موفوره برای رد کلام او و ابطال مزعوم او پیدا شده کما دریت سابقا بالتفصیل همچنین قادری نیز بتقلید سمهودی همان اخبار و آثار را قبل ازین کلام و بعد ازین کلام آورده من حیث لا یشعر مسلک ابطال مقال پر انتحال خود سپرده اگر باور نداری اینک آن آثار و اخبار را از کتاب قادری نقل می نمایم تا آن را بآثار و اخبار کتاب سمهودی که در ما سبق بجواب کلام او منقول شده تطبیق توانی کرد پس باید دانست که قادری در صراط سوی قبل ازین مقال انتحال اشتمال بعد ذکر روایت حکم عمر برجم مجنونه گفته و فی روایة فقال عمر لو لا علی هلک عمر و روی بعضهم انه اتفق لعلی مع أبی بکر رضی اللّه عنهما نحو ذلک و کان عمر یقول لعلی لا ابقانی اللّه بعدک یا علی کذا اخرجه ابن السمان و کان عمر رضی اللّه عنه یقول اقضانا علی و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن رواه الدارقطنی و لفظ التعوذ اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و کان عمر یقول اعوذ باللّه ان اعیش فی قوم لیس فیهم ابا حسن و کان عمر لا یبعث علیا لبعوث لاخذ رایه و مشاورته و کان عطا یقول و اللّه ما علمت احدا من اصحاب رسول اللّه افقه من علی کذا اخرجه الحافظ الذهبی و نیز قادری در صراط سوی بعد این مقال واضح الانتحال گفته و قول عمر رضی اللّه عنه علی اقضانا رواه البخاری فی صحیحه و نحوه عن جماعة من الصحابة و للحاکم فی المستدرک عن ابن مسعود قال کنا نتحدث ان اقضی اهل المدینة علی و قال انه صحیح و لم یخرجاه و اصل ذلک قصة

بعثه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه الی الیمن قاضیا فقال یا رسول اللّه بعثتنی اقضی بینهم و انا شاب لا ادری ما القضاء فضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی صدره و قال اللّهمّ اهده و ثبت لسانه قال فو الذی فلق الحبة و برأ النسمة ما شککت فی قضاء بین اثنین رواه ابو داود و الحاکم و قال صحیح الاسناد و نیز قادری در صراط سوی بعد این مقال واضح الانتحال گفته و

عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لفاطمة اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما رواه احمد و الطبرانی برجال وثقوا بهم و بعد ملاحظۀ این آثار و اخبار در تمام شدن حجت بر قادری بهمان نهج که بر سمهودی تمام شده نزد عاقل ریبی باقی نمی ماند و ادنی تامل در الفاظ و معانی این آثار و اخبار بنای کلام منتحل و مقال مفتعل

ص:466

او را بآب می رساند و کذلک اللّه یُحِقَّ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و شیخ عبد الحق دهلوی که از مشاهیر محدثین این دیار و معاریف مسندین این اقطار نزد سنیه است در تاویل

حدیث انا دار الحکمة عجب حرکت مذبوحی نموده طریق قیل و قال باقدام تهجس و تهجم پیموده چنانچه در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله انا دار الحکمة و علی بابها قیل لا شک ان العلم قد جاء منه صلّی اللّه علیه و سلم من قبل باقی الصحابة و لیس بمنحصر فی علی المرتضی رضی اللّه عنه فلا بد ان یکونوا ابواب العلم لکن لا بد للتخصیص من وجه بان یکون متمیزا من سائر الابواب بالسعة و الفتح و العظمة و نحوها و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که عبد الحق در تاویل این حدیث اگر چه از خود نتوانسته که تقریری نماید و حرفی در خور توجه و التفات محققین بیاراید لیکن از تاویل آن یکسر سکوت کردن هم مصلحت ندیده ناچار در نقل بعض تفوهات اسلاف خود بلفظ قیل مشغول گردیده و در کمال ظهورست که آنچه عبد الحق در این جا آورده اصلا نفعی باو نمی رساند و هرگز گلوی او را از ریقۀ تسلیم حق حقیق نمی رهاند زیرا که محصل آن همان ادعای پارینۀ بابیت دیگر اصحابست که بکرّات و مرّات رد مشبع بسیط و نقص جامع محیط آن بوجوه عدیده و عناوین سدیده و ادلۀ قاهره و براهین باهره دیدۀ و بسخافت و رکاکت تقریرات آن که این حضرات یکی بعد دیگری نموده اند کما ینبغی وارسیدۀ و هر چند بعد ملاحظۀ آن وهن و هوان و فساد و بطلان این تقریر حقیر که شیخ عبد الحق در این جا آورده خود بخود واضحست لیکن بنابر التزام بحسب مناسبت مقام حرفی چند متعلق بآن معروض می شود اول آنکه ادعای مجی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از قبل باقی اصحاب که درین تقریر مذکور شده ممنوع و مدفوعست و بر هر متتبع خبیر واضح و مستنیرست که بسیاری از اصحاب چنان از ساحت علم بعید و شاحط بودند که یک کلمۀ علم هم از ایشان منقول و ماثور نشده و این معنی هر چند در کمال اتضاحست لیکن ما بمدعی این مطلب می گویم که چون تو مدعی هستی بر تو لازمست که اسامی جملۀ صحابه که در کتب مؤلفه برای ذکر اصحاب مثل استیعاب و اسد الغابه و اصابه و غیر آن مذکورست یک یک بر شماری و ناقل علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودن ایشان را فردا فردا بمنصۀ اثبات و احقاق آری و لیس لک الی آخر الدهر من سبیل فلا تغرر بادعائک الباطل الضئیل دوم آنکه اگر بالفرض ناقل علم بودن جمیع صحابه ثابت هم شود و محقق گردد که هر واحد از ایشان چیزی از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه

ص:467

و آله و سلم نقل نموده لیکن بمجرد نقل چیزی کی شخصی بمرتبۀ بابیت دار حکمت یا مدینۀ علم می رسد زیرا که در ما سبق بتصریحات اکابر محققین دانستی که باب دار حکمت و باب مدینۀ علم همان کس می تواند شد که محیط بحکمت و علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و تحقق این مرتبۀ عظمی برای جمیع اصحاب از جملۀ محالات واضحه و ممتنعات لائحه است سوم آنکه آنچه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از آن جناب نقل کرده اند و اهل سنت آن را در جوامع و مسانید خود جا داده اند تماما هرگز قابل اطلاق علم نیست زیرا که بسیاری از ان چنانست که آیات فرقان حمید و قرآن مجید و احادیث اهلبیت علیهم السّلام صراحة مکذب آنست و چیزی که منافی تعلیم ثقلین باشد هرگز آن را علم نبوی نتوان گفت پس کسانی که آن را آورده باشند چگونه ابواب علم می توانند شد بلکه این چنین اشخاص را یقینا ارکان جهل و اعضاد ضلال تام باید کرد چهارم آنکه در زمرۀ اصحاب بلا شبهه و ارتیاب کسانی بودند که کذب و زور ایشان بشهادت خود اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و مبرهن شده مثل ابو هریره و دیگر امثال و اضراب او و در نهایت ظهورست که ارتکاب بهت و کذاب خیلی منافات با بابیت مدینۀ علم دارد و هر که مرتکب کذب و افترا بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گردد بلا ریب از ساحت علم و ایمان دور می شود فضلا عن البابیّة لمدینة العلم پس چگونه فرض می توان کرد که جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که در ایشان چنین کذابین عظیم الارتکاب هم می باشند ابواب مدینۀ علم بودند هل هذا الا الجلع المفرط فی حب الاصحاب و اللّه العاصم عن فتح ابواب التبار و التباب پنجم آنکه کل اصحاب کما صرح به العجیلی فی ذخیرة المآل سؤال مسائل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمودند و راه استفاده و استرشاد از آن جناب می پیمودند و احوال رجوع حضرات خلفای ثلاثه بآنجناب بالخصوص در نهایت شهرت و تواتر می باشد پس چگونه نزد عاقل راست خواهد آمد که این حضرات با این حالت ابواب مدینۀ علم بودند زیرا که باب مدینۀ علم بودن را کم از کم لازم آنست که به سبب بابیت مدینۀ علم مستغنی از اغیار بوده باشد و احتیاج رجوع بدیگری او را عارض نشود نه آنکه وقت نزول نوازل و حدوث حوادث بر باب دیگران دست سؤال دراز کند و بنای بابیت خود باین سؤال مذلت اشتمال بر کند و هذا من الوضوح و الظهور بمکان لا یخفی علی اولی الابصار و الأعیان و اللّه العاصم عن التقول بالباطل المهان ششم آنکه بسیاری از اصحاب جناب رسالت مآب

ص:468

صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنان مصدر جهالات فاضحه و عمایات لائحه شده اند که اقوال شان در اعتراف بجهل و ضلال خود ضرب المثل شده و بر السنه و افواه خواص و عوام و صغار و کبار دائر گردیده و در قضایای بیشمار و وقائع نامعدود خطایای صریحه و احکام زائغه شان بحد ذیوع و شیوع رسیده پس بعد ازین چگونه می توان گفت که جملۀ صحابه خصوصا این چنین افراد ابواب علم بودند حاشا و کلاّ غیر از حضرات اهل سنت احدی از ارباب عقول جرأت برین مباهته و عناد و جسارت برین مکابره و لداد ندارد هفتم آنکه بسیاری از اصحاب چنان مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه داشتند که بلا ریب و استنکار آن معایب بادیة الشنار ایشان را از حد عدالت خارج و در بیدای فسق مارج نموده کما فصل فی التشیید بعون اللّه المجید و پر ظاهرست که این گونه اشخاص و لو نقل علم کنند هرگز قابلیت آن ندارند که باب مدینۀ علم مفروض شوند چه مرتبه بابیت مدینۀ علم مرتبه بسیار عالیست و اگر بر جاهل فاسق هم عرض کنند که آیا شخص فاسق باب مدینۀ علم می تواند شد البته ابا خواهد کرد و قبول نخواهد نمود فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا هشتم آنکه بسیاری از اصحاب چنان شنائع اعمال و فظائع احوال داشتند که اصلا بلحاظ آن ایمان و اسلام شان سالم نمانده بلکه نهایت نفاق و شقاق شان از ان اعمال و احوال خسران مآل ظاهر و منکشف گردیده کما فصل فی کتب الاصحاب لا سیّما تشیید المطاعن پس چگونه می توان گفت که العیاذ باللّه تمامی اصحاب که در عموم ایشان این چنین ذوات دنیّة الصفات نیز داخل هستند ابواب مدینۀ علم بودند حاشا و کلا کار احدی از اهل ایمان نیست که این گونه اشخاص را و لو ناقل علم بوده باشند ابواب مدینۀ علم قرار دهد و کمال بعد خود از دائرۀ ایمان و حیطۀ ایقان فرا روی ارباب عرفان نهد نهم آنکه در زمرۀ اصحاب بسیاری از اشخاص چنان بودند که عداوت و معاندت ایشان با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اظهر من الشمس و ابین من الامس بود حتی که جماعتی از ایشان ارادۀ میشومه قتل آن جناب لیلة العقبة کرده بودند پس چگونه احدی از ارباب عقل می توان گفت که جمله صحابه آن جناب ابواب مدینۀ علم بودند مگرشان ابواب مدینۀ علم همینست که در پی هدم خود مدینۀ علم گردیده انخلاع خود را از ربقۀ اسلام ظاهر سازند و بی محابا اعلام کفر و الحاد بایدی بغی و عناد بیفرازند و هم آنکه جمعی کثیر از اصحاب بغض صریح و عناد قبیح با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند حتی اینکه

ص:469

از همین جماعۀ منحوسه کسانی هستند که بر باب باب مدینۀ علم هیزم و آتش جمع نمودند و ارادۀ احراق بیت آن جناب بقصد اهلاک آن جناب و اهلبیت آن جناب کرده در استیجاب عذاب درکات نار و استحقاق کمال سخط و عقاب جبار قهار الی اقصی الغایه افزودند پس چگونه احدی از عقلا باور می توان کرد که جمله اصحاب ابواب مدینۀ علم بودند آیا کار ابواب مدینۀ علم همین می باشد که در پی اهلاک باب مدینه علم شوند و بر باب آن جناب آتش افروزی نموده بمصداق آیۀ وافی هدایه مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ کورانه در راه کفر و نفاق روند اما آنچه عبد الحق در آخر کلام مذکور آورده و لکن لا بد للتخصیص من وجه بان یکون متمیزا من سائر الابواب بالسعة و الفتح و العظمة و نحوها و اللّه اعلم پس بر ارباب عقل و شعور محتجب و مستور نیست که وجه این استدراک آنست که چون صاحب قیل بعد فرض ابواب بودن دیگر اصحاب دید که در اصل حدیث مدینة العلم و لو ایماء ذکری از ابواب مفروضه منحوتۀ او نیست و باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شبهه در آن صراحة مذکورست پس خواست که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بشرف بابیت مدینة العلم از تخصیص حقیقی صرف نموده صرف تخصیص ذکری وانماید و برای عدم ذکر ایشان و تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بذکر وجهی بتراشد لهذا ظاهر نمود که وجه تخصیص بالذکر آنست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ابواب متمیز می باشد بوسعت و گشادگی و عظمت و مانند آن و پر ظاهرست که این تقریر سراسر تغریر هرگز نفعی بحال سنّیه نمی رساند بچند وجه اول آنکه در ما سبق دانستی که بوجوه موفورۀ کثیره و دلائل متکاثرۀ غزیره ابواب بودن دیگر اصحاب باطل و نقش بر آب و در اضمحلال و بطلان مثل سرابست و هر گاه اصل زعم صاحب قیل در تکثر ابواب باطل گردید واضح شد که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین حدیث نسبت باصحاب تخصیص ذکری نیست بلکه تخصیص حقیقیست و سوای آن جناب هیچ یک از اصحاب باب مدینۀ علم نیست پس آنچه صاحب قیل از راه اضلال و تضلیل در باب تخصیص سراییده هرگز مقبول اصحاب عقول نخواهد شد دوم آنکه بسیاری از علمای اعلام سنیه کما دریت فی جواب کلام البنبانی معترف باختصاص خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت مدینۀ علم می باشند و این مطلب را بعنوانات عدیدۀ رشیقه افاده می نمایند پس بحسب افادات ایشان

ص:470

نیز ادعای تخصیص ذکری باطل خواهد بود و بر هر متتبع ممعن متضح و منکشف خواهد شد که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین حدیث شریف تخصیص حقیقیست نه تخصیص ذکری سوم آنکه از تحقیقات سابقه واضح و لائح گردیده که اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جمیعا اعتراف باختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت مدینة العلم می نمودند و در اظهار این معنی بالاتفاق مسلک وفاق می پیمودند پس بعد درک این همه چگونه کسی از ارباب عقل می توان گفت که در حدیث مدینة العلم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین شرف تخصیص حقیقی نیست بلکه تخصیص ذکریست چهارم آنکه قطع نظر از اعتراف دیگر اصحاب اینهم ثابت شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود باب مدینة العلم بودن را از خصائص خاصۀ ذات عالی صفات خویش محسوب می فرمود و بذکر آن بر اصحاب اتمام حجت علی نهج الکمال می نمود پس هرگز از مؤمنی بلکه مسلمی که اذعان بعظمت آن جناب داشته باشد ترقب نتوان کرد که او بر خلاف اعتقاد آن جناب جمله اصحاب را ابواب مدینۀ علم داند و تخصیص آن جناب را بشرف بابیت مدینۀ علم در حدیث مدینة العلم محمول بر تخصیص ذکری گرداند پنجم آنکه اگر بفرض محال تسلیم کرده آید که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مدینة العلم تخصیص ذکریست و محمل آن همانست که صاحب قیل ذکر کرده پس آن هم جالب اطم بوار و مورث اتم خسار برای اوست زیرا که پر ظاهرست که بنا بر این تقریر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ابواب متمیز خواهد بود بوسعت و فتح و عظمت و این معنی صراحة بوجوه عدیده مفید اعلمیت آن جنابست از سائر اصحاب و اعلمیت چنانچه در ما سبق دانستی دلیل خلافتست پس خلافت متقدمین بر آن جناب باطل باشد فظهر من ههنا ان صاحب القیل فی هذا التوجیه و التاویل لا یحصل الا علی ما یورث له التعییر و التخجیل و یجعل کیده فی تضلیل و مخفی نماند که عبد الحق بعد ذکر این کلام منحل النظام مشتغل باثبات و تحقیق حدیث مدینة العلم و دفع طعن طاعنین از ان گردیده و بعد فراغ از اثبات آن باتباع صاحب قیل بار دیگر بتاویل علیل و تسویل ضئیل گرویده کلامی عجب نامربوط سراییده و هرزه سخت مخلوط درآئیده چنانچه گفته و لکن لا یقتضی ذلک الحصر فی هذا الباب و هذا باب خاص و مخصوص بدخول العلم فقد جاء اقضاکم علی و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت و ظهرت من

ص:471

شمس النبوة لها مظاهر و مجالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم

اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و فی الحقیقة لمسألة الفضیلة وجوه و حیثیات و هذا هو المخلص و المسلک فی هذا الباب و اللّه اعلم بالحق و الصواب و إلیه المرجع و المآب و این کلام بیّن الانخرام منقوض و مرضوضست بوجوه عدیده اول آنکه نفی اقتضای حدیث مدینة العلم حصر را درین باب اعنی امیر المؤمنین علیه السّلام از قبیل مباهتات واضحه و مکابرات لائحه است و در ما سبق بحمد اللّه المنان مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بدلائل باهرۀ موفوره و بینات قاهرۀ غیر محصوره ثابت و مبرهن شده که حدیث مدینة العلم بلا ریب حاصر شرف بابیت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و ازینجاست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در تتمۀ این حدیث شریف مریدین علم را امر باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده لا غیر و بالاتر از ان اینست که بصراحت ارشاد فرموده

انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و نیز بتصریح افاده فرموده

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و علاوه برین از ارشاد خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اقوال و تقریرات دیگر صحابه سواء کانوا من الموالین الموالفین او من المعاندین المخالفین انحصار شرف بابیت در وجود مسعود آن جناب ثابت و محققست کما دریت فیما سبق بحمد اللّه المنیل علی وجه التفصیل پس بعد این همه چگونه کسی باور می توان کرد که این حدیث شریف مقتضی حصر نیست آری اگر عبد الحق العیاذ باللّه خود را از صاحب حدیث داناتر بمدلول آن داند و فهم خویش را بالاتر از فهم قاطبۀ اصحاب گرداند البته بر این ادعای باطل خود باقی خواهد ماند و جرأت و جسارت خود را باعلای مراتب زندقه و کفر خواهد رساند لیکن باز هم احدی از عقلا مساهمت او را اختیار نخواهد نمود و باتباع او طریق مجازفت و عدوان نخواهد پیمود دوم آنکه قول عبد الحق و هذا باب خاص و مخصوص بدخول العلم

فقد جاء اقضاکم علی از جملۀ اقوال عجیبه و کلمات غریبه است زیرا که اگر مقصود او ازین کلام کما هو مقتضی ظاهر العبارة اینست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوصست بدخول علم در مدینة العلم پس بطلان آن ظاهر و باهرست چه اعتقاد اینکه علم در جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده هرگز کار عاقلی نیست و اگر

ص:472

مطلوب او از این قول آنست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوصست بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم یعنی هر که داخل شدن در مدینۀ علم بخواهد از همین باب خاص داخل خواهد شد پس این معنی حق و صدقست و لیکن اولا عبارت او در ادای این مطلب قصوری دارد و حق عبارت درین صورت آنست که بگوید و هذا باب خاص و مخصوص بالدخول لاخذ العلم و ثانیا اگر مقصود عبد الحق همینست پس چرا قبل ازین بذریعۀ کلام صاحب قیل دیگر صحابه را ابواب علم قرار داده باین تجاسر قبیح ابواب تلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل گشاده و ثالثا بعد اعتراف به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب خاص و مخصوصست بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم قولی که قبل از این قول متصلا باین الفاظ آورده و لکن لا یقتضی ذلک الحصر فی هذا الباب زیاده تر باطل و فاسد می شود زیرا که هر گاه این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوص شد بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم پس بسوی دیگر ابواب مفروضه احتیاجی نماند و فرض ایشان در مدینۀ علم با وصف آنکه افک و اختراع و تخرص و ابتداعست بیکار محض بر آمد و اگر گفته شود که مراد عبد الحق اینست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در یک چیز باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و دیگر اصحاب برای دیگر چیزها ابواب هستند مثلا ابو بکر در رحمت و رافت بالمسلمین و عمر در شدت بر منافقین و عثمان در صدق حیا و أبی بن کعب در علم قرآن و قرأت آن و معاذ بن جبل در علم حلال و حرام و زید بن ثابت در علم فرائض و ابو عبیده در امانت و حضرت ابو ذر رضوان اللّه علیه در صدق و زهد ابواب آن جناب هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص برای علم قضا باب می باشد و بهمین سبب عبد الحق

حدیث اقضاکم علی را بنهج استدلال و احتجاج درین قول آورده پس علاوه بر آنکه عبارتش از تادیه این مطلب خیلی قاصرست و حمل آن بر این مقصد بغیر از التزام تکلف بعید و تحمل سخف شدید درست نمی نشیند در ما سبق بجواب عاصمی که مصرح باین ادعای باطل و تقریر لا طائلست بتفصیل تمام و بسط موضح مرام رد و ابطال آن دیدی و بکمال سخافت و رکاکت آن رسیدی و بالخصوص دریافتی که با وصف آنکه تخصیص بابیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم قضا ناشی از محض عصبیت و عنادست اگر بالفرض و التقدیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم قضا باب جناب رسالت مآب

ص:473

صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد مستلزم آنست که آن جناب در جمیع علوم باب نبوی بوده باشد چه علم قضای موروث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم عند الامعان مستجمع جمیع علوم نبویه هست و افادات علمای اعلام سنیّه که در خصوص این مطلب مثبت مدعای اهل حق می باشد بعضی از ان سابقا گذشته و انشاء اللّه تعالی در تحقیق

حدیث اقضاکم علی استیفای آن بعون اللّه المنعام بعمل خواهد آمد بالجمله اگر عبد الحق بذکر

حدیث اقضاکم علی تخصیص بابیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعلم قضا خواسته است پس بلا ریب در مقصود منکود خود قاصر و خاسر خواهد ماند سوم آنکه عبد الحق در این کلام بقول خود و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت من شمس النبوة لها مظاهر و محالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی خواسته که بر ناظرین قاصرین ظاهر نماید که در زمرۀ اصحاب مظاهر صفات نبویه متعدد بلکه لا تعد و لا تحصی می باشند پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینه علم موجب افضلیت آن حضرت بر دیگر اصحاب نخواهد شد و این زعم باطل بحدی سخیفست که احتیاج باظهار آن نمی باشد زیرا که اولا سوای اهلبیت آن جناب علیه و علیهم سلام الملک الوهاب که مخلوق از نور و طینت آن حضرت می باشند کما سیأتی مفصلا فی مجلد حدیث النور دیگر کسی را قابلیت آن نیست که مظهر و مجلای خیرات و مبرات و انوار و اسراری شود که از شمس نبوت درخشیده و ظاهر گردیده و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسة بمقمعة البرهان و ثانیا اگر تنزلا فرض کنیم که بعض اصحاب هم قابلیت آن داشتند که مظاهر و مجالی صفات نبویه شوند پس پر ظاهرست که چنین نفوس بیش از معدودی چند نخواهند بود نه آنکه لا تعد و لا تحصی باشند چنانچه مزعوم عبد الحق می باشد و چگونه می توان گفت که مظاهر صفات نبویه در اصحاب لا تعد و لا تحصی بودند حال آنکه تقییدات و تخصیصاتی که علمای سنیه در حدیث نجوم می نمایند هنوز از نظرت غائب نشده باشد و فیها معتبر لکل ذی بصر و ثالثا علی سبیل التسلیم کسی که از اصحاب مظهر و مجلای صفتی از صفات نبویه فرض کرده شود پس بلا ریب این شرف او را بوجه اتباع اهلبیت علیهم السّلام حاصل گردیده و بذریعۀ این حضرات باین فیض عظیم رسیده و دلیل این مدعا قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها و دیگر اقوال آن جناب و ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه عاقلی در افضلیت این حضرات برین شخص

ص:474

مفروض تردد می توان کرد رابعا اگر مظاهر صفات نبویه از زمرۀ اصحاب لا تعد و لا تحصی هم بدانیم و فرض کنیم که آن صفات بآن مظاهر بلا واسطۀ اهلبیت علیهم السّلام رسیده پس شکی نیست که صفت علم از جملۀ آن صفات افضل و اعلی می باشد و لقد تقدم من الدلائل القاطعة علی هذا المطلب ما لا یخفی علی ذی عینین و بلا ریب مظهر این صفت عالیه علی نهج الکمال و التمام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و مظهر بودن آن جناب برای این صفت علی وجه الکمال بحدی متیقن و معلومست که گاهی عبد الحق از صاحب قیل پر تضلیل متمیز بودن آن جناب از سائر ابواب بست و فتح و عظمت و نحو آن نقل می کند و گاهی آن جناب را باب خاص و مخصوص مدینۀ علم وامی نماید و گاهی در حق آن جناب

حدیث اقضاکم علی را وارد دانسته بآن راه استدلال می پیماید پس بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب مظهریت صفت علم علی الوجه الاتم افضل و اکمل از دیگر مظاهر خواهد بود اگر چه آن مظاهر لا تعد و لا تحصی هم باشند بالجمله آنچه عبد الحق بقول خود درین مقام از راه زخرفت و مخرقت خواسته تخییلی بیش نیست که آن را بمحض الفاظ آراسته و بحمد اللّه ادنی تامل در مضمون آن برای کشف تلمیع او کافی و وافیست پستر باید دانست که عبارت عبد الحق در باب تعدد و تکثر مظاهر صفات نبویه بنحوی مشوش النظم واقع شده که تعرض بمفاد آن ضروریست توضیحش اینکه عبد الحق چنانچه دانستی عبارت مشار إلیها را باین الفاظ آورده و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت و ظهرت من شمس النبوة لها مظاهر و مجالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی و این عبارت بلحاظ اینکه در اول آن و لکل من الخیرات واقع شده دلالت دارد بر آنکه برای هر واحد از خیرات و مبرات و انوار و اسرار که از شمس نبوت درخشیده و ظاهر شده مظاهر و مجالی متعدده بلکه لا تعد و لا تحصی می باشد و چون در آخر آن لها مظاهر و مجالی واقع شده پس محتملست که مطلوب عبد الحق از عبارت خود این باشد که برای مجموع خیرات و مبرات و انوار و اسرار من حیث المجموع مظاهر متعدده بلکه لا تعد و لا تحصی هست و پر ظاهرست که هیچ یک ازین دو مطلب بحد ثبوت نمی رسد بلکه بطلان و فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد بیانش آنکه اگر مراد عبد الحق از عبارت خود مطلب اولست و برای هر واحد از خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه مظاهر لا تعد و لا تحصی ادعا می نماید پس احدی از عقلا در بطلانش ریبی نخواهد داشت

ص:475

چه برای هیچ یکی از انوار و اسرار نبویه هم مظاهر لا تعد و لا تحصی نبود چه جای برای هر یکی از ان مگر بگمانت می رسد که کسی از متاملین و لو کان من آحاد الطلبة فضلا عن فحول العلماء می توان گفت که مثلا برای کرامات نبویه یا معاجز نبویه یا هدایات نبویه یا مجاهدات نبویه یا عبادات نبویه یا ریاضات نبویه یا علم نبوی یا زهد نبوی یا جود نبوی یا حلم نبوی و امثال ذلک مظاهر لا تعد و لا تحصی بودند حاشا و کلا اقدام بر این ادعای باطل نمی نماید الا کسی که از عقل و نقل یکسر ذاهل و جاهل بوده باشد و اگر اولیاء شیخ عبد الحق تصحیح این ادعا مد نظر داشته باشند بسم اللّه یک یک از صفات و کمالات نبویه بشمارند و برای آن مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی ثابت نمایند و انی لهم ذلک آری چون اهلبیت آن جناب صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم جمیعا مظاهر و مجالی خیرات و مبرات و انوار و اسرار آن جناب بلا شک و ارتیاب بودند و این حضرات تعدد داشتند البته ثابت می توان کرد که برای هر یکی از خیرات و مبرات و انوار و اسرار آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم مظاهر و مجال متعدده بوده لیکن ادعای وجود مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی و آن هم از زمرۀ اصحاب پس هرگز در طاقت و مجال احدی نیست و من ادعی فعلیه الدلیل و لیس له الی آخر الدهر من سبیل و اگر مقصود عبد الحق مطلب دومست و می خواهد که برای مجموع خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه من حیث المجموع مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی قرار دهد پس اگر چه نسبت بفرض اول در شناعت و فظاعت ادونست اما باز هم ارباب الباب را در بطلانش شکی و ریبی دامنگیر نمی شود چه برای خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه و لو بلحاظ مجموع من حیث المجموع باشد مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی فرض نمودن صراحة آفتاب را بگل اندودنست یا سبحان اللّه مگر احدی از اصحاب عقل می توان گفت که جز اهلبیت عصمت و طهارت که آیات قرآنیه و احادیث نبویه بر اتحاد ایشان با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلقا و خلقا اصلا و فرعا دلالت دارد و شواهد متکاثره و دلائل متوافره مثل حدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث نور و غیره وارث کمالات نبویه بودنشان کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار شده کسی دیگر از اصحاب مظهر صفتی از صفات نبویه و مجلای کمالی از کمالات مصطفویه بوده لا و اللّه اقدام بر این ادعای فاسد و تقول کاسد هرگز کار عاقلی نیست و هر گاه در صفت واحده و کمال واحد حال بر چنین منوال باشد چگونه می توان گفت که برای صفات و کمالات نبویه مجموع من حیث المجموع مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی می باشد ما هذا الا تهجم فضیح و تهجس قبیح

ص:476

چهارم آنکه عبد الحق درین کلام منخرم النظام بتقول خود فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم

اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اظهار نموده که جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مثل کواکب و نجوم می باشند و مقصود او ازین اظهار واضح الشنار آنست که هر گاه جمله اصحاب بمنزلۀ کواکب و نجوم هستند و هر یکی ازیشان برای کمالات نبویه مظهرست پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم باشند موجب افضلیت آن جناب نباشد و این صنیع شنیع که کاشف از چنین مزعوم مشومست در نهایت فساد و بطلانست زیرا که اولا شعر فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم که از اشعار قصیدۀ برده است در حق انبیای مرسلین علیهم السّلام منظوم شده نه در حق اصحاب و این معنی اگر چه بر ناظر اصل قصیدۀ برده و شروح آن مخفی و محتجب نیست لیکن نظر باحتیاط عبارات بعض شروح در این جا مذکور می نمایم خالد بن عبد اللّه الازهری در شرح قصیدۀ برده گفته و کل آی اتی الرسل الکرام بها فانما اتصلت من نوره بهم فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم (اللغة) أی جمع آیة بمعنی علامة و اتی أی جاء و الرسل جمع رسول و هو انسان اوحی إلیه بالعمل و التبلیغ و الکرام جمع کریم و الاتصال ضد الانقطاع و النور ضد الظلام (الاعراب) و کل مبتدأ أی بمد الهمزة مضاف إلیه اتی فعل ماض الرسل فاعل الکرام نعت الرسل بها متعلق باتی فانما حرف حصر اتصلت فعل ماض و فاعله ضمیر مستتر فیه یعود علی أی من نوره بهم متعلقان باتصلت فانه شمس ان و اسمها و خبرها فضل مضاف إلیه هم کواکبها مبتدأ و خبر و الضمیر المضاف إلیه للشمس یظهرن بضم الیاء التحتیة و کسر الهاء فعل مضارع و فاعل و النون ضمیر الکواکب انوارها مفعول یظهرن و الضمیر المضاف إلیه للشمس للناس فی الظلم متعلقان بیظهرن (و معنی البیتین) أی جمیع الایات التی جاءت بها المرسلون انما اتصلت بهم من نور النبی صلّی اللّه علیه و سلم لان خلق نوره سابق علیهم و هو صلّی اللّه علیه و سلم بالنسبة الی الفضل و الشرف کالشمس و المرسلون کالکواکب و نور الکواکب مستفاد من نور الشمس فان الکواکب تظهر انوار الشمس للناس فی الظلام فاذا ظهرت الشمس لا یبقی للکواکب نور یری بل تستتر عن العیون و شیخ ابراهیم بن محمد الیاجوری المعاصر در شرح قصیدۀ برده گفته قوله و کل أی اتی الرسل الخ أی و کل المعجزات التی اتی بها الرسل الکرام لاممهم فلم تتصل بهم الا من معجزاته صلّی اللّه علیه و سلم او من نوره الذی هو اصل الاشیاء کلها فالسموات

ص:477

و الارض من نوره و الجنة و النار من نوره و معجزات الانبیاء من نوره و هکذا فالای بمعنی المعجزات جمع آیة بمعنی المعجزة و الرسل بسکون السین و یقال فی غیر النظم رسل بضمها جمع رسول و الکرام جمع کریم و قوله بها متعلق باتی و الضمیر راجع للامی و انما للحصر و المراد بنوره معجزاته و سمیت نورا لانه یهتدی بها و یصح حمله علی النور المحمدی الذی هو اصل المخلوقات کلها کما حمله علیه بعض الشارحین و من للابتداء و الباء للالصاق لا یقال کیف تکون المعجزات التی اتی بها الرسل الکرام لاممهم من نوره صلّی اللّه علیه و سلم مع انهم متقدمون علیه فی الوجود لانا نقول هو صلی اللّه علیه و سلم متقدم علی جمیع الانبیاء من حیث النور المحمدی (قوله فانه شمس فضل الخ) هذا البیت تعلیل للبیت قبله و المعنی علی التشبیه أی فانه کالشمس فی الفضل و قوله هم کواکبها أی الرسل کواکب الشمس و المعنی علی التشبیه ایضا أی مثل کواکبها و وجه التشبیه فیهما ان الشمس جرم مضیء بذاته و الکواکب اجرام غیر مضیئة بذاتها لکنها صقیلة تقبل الضوء فاذا کانت الشمس تحت الارض فاض نورها من جوانبها فیطلب الصعود لان النور یطلب مرکز العلو فیصادف اجرام الکواکب الصقیلة المقابلة للّه فیرتسم فیها فتضیء فی الظلمات و تظهر انوار الشمس فیها للناس من غیر ان ینقص من نور الشمس شیء فنوره صلّی اللّه علیه و سلم لذاته و نور سائر الانبیاء ممتد من نوره من غیر ان ینقص من نوره شیء فیظهرون ذلک النور فی الکفر الشبیه بالظلم فلذلک قال المصنف یظهرن انوارها للناس فی الظلم و کما ان الشمس إذا بدت لم یبق اثر للکواکب فکذلک شریعته صلّی اللّه علیه و سلم لما بدت نسخت غیرها من سائر الشرائع کما یشیر لذلک قوله فی بعض النسخ حتی إذا طلعت فی الافق عمّ هذا*ها العالمین و احیت سائر الامم و ظاهر هذا البیت انه صلّی اللّه علیه و سلم مرسل للامم السابقة لکن بواسطة الرسل فهم نواب عنه صلّی اللّه علیه و سلم و بهذا قال الشیخ السبکی و من تبعه اخذا من قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ و الذی علیه الجمهور انه صلّی اللّه علیه و سلم مرسل لهذه الامّة دون الامم السابقة فالمسئلة خلافیة و الحق الاوّل بالجمله ارتباط شعر و کل أی اتی الرسل الکرام بها با شعر فانه شمس فضل هم کواکبها اظهر من الشمس و ابین من الامسست و اصلا عاقلی شبهه نمی کند که مراد در شعر آخر از کواکب انبیا علیهم السّلام هستند نه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اگر گفته شود که غرض عبد الحق از ذکر این شعر درین مقام استدلال بر کواکب بودن صحابه نیست بلکه آن را تمثلا ذکر کرده

ص:478

پس باز هم خالی از سوء ادب نمی شود زیرا که شعری که در حق رسل کرام و مظهرین آیات عظام منظوم شده باشد آن را در حق اصحاب که دارای مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه هستند و کم از کم معصوم عن الخطا نیستند فرود آوردن هرگز بر قواعد ادب دین استوار نمی آید و سیاتی فی مجلد حدیث التشبیه ما یدل علی ذلک و اللّه العاصم عن التورط فی المهالک و ثانیا استدلال بحدیث نجوم درین مقام نهایت سخیف و ضعیفست زیرا که در ما سبق بحمد اللّه تعالی قدح و جرح آن از افادات محققین اعلام و منقدین فخام سنیه بتفصیل دانستی و سیاتی فی مجلد حدیث الثقلین من الافادات ما یدمّر اصحاب الافک و المین و ثالثا بر فرض صحت حدیث نجوم استدلال بآن بر مظاهر بودن جمیع اصحاب برای کمالات نبویه چنانچه مزعوم مشوم عبد الحقست باطل محض و فاسد صرفست زیرا که سابقا بجواب اعور واسطی حسب افادۀ مزنی شاگرد امام شافعی دانستی که این حدیث بر فرض صحت دلیل صدق اصحاب در روایت ست لا غیر پس آن را در مقام اثبات مظاهر بودن جمیع اصحاب برای کمالات نبویه آوردن دلیل کمال دانشمندی حضرات اهل سنتست و رابعا اگر بالفرض ازین حدیث ثابت شود که جملۀ صحابه مظاهر کمالات نبویه بودند پس هرگز از ان ثابت شدنی نیست که جملۀ صحابه در علم مساوی بودند بلکه دلالت آن بر عدم تساوی در علم حسب افادات علمای محققین سنیه بجواب اعور دانستی و شکی نیست در این که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها

و حدیث اقضاکم علی که عبد الحق معترف بآن می باشد دلالت واضحه بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و اعلمیت دلیل افضلیتست و افضلیت مثبت امامت می باشد کما مر غیر مرة پس باز هم بحمد اللّه در ثبوت مطلوب اهل حق از حدیث مدینه و

حدیث اقضاکم علی شکی نیست و آنچه عبد الحق از راه تلبیس و تخدیع و تدسیس و تلمیع بحدیث نجوم تشبث نموده نفعی باو نمی رساند و گلوی او را از مضیق الزام اهل حقّ کرام نمی رهاند پنجم آنکه عبد الحق درین کلام سخافت التیام گفته و فی الحقیقة لمسألة الفضیلة وجوه و حیثیات و هذا هو المخلص و المسلک فی هذا الباب و این تفوه بارد برای او اصلا کاری نمی گشاید زیرا که اوّلا در تقریر معنای حدیث مدینة العلم انجرار بحث بسوی افضلیت می شود نه بفضیلت پس اگر مسئلۀ فضیلت وجوه و حیثیات داشته باشد بما نحن فیه چه ربط دارد و ثانیا اگر گفته شود که مراد عبد الحق از فضیلت افضلیتست و در تعبیر او را زلّتی رخ نموده پس باز هم آبی بر روی کار نمی آید چه در مبحث افضلیت خلفا عن سلف محققین علمای فریقین

ص:479

بنای کلام بر افضلیت مطلقه گذاشته اند نه بر افضلیت جزئیه که من وجه باشد آری فرقی که هست اینست که علمای اهل حق درین باب بعد اثبات افضلیت مطلقه بشواهد کثیره از هر جهت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبه اصحاب ثابت می نمایند و بحمد اللّه تعالی گوی سبقت درین میدان از اقران می ربایند و علمای اهل سنت همواره درین باب خائب و خاسر می مانند و از یک جهت جزئیه هم افضلیت خلفای خود بر آن جناب ثابت کردن نمی توانند بالجمله آنچه را که عبد الحق درین باب برای خود و اولیای خود مخلص و مسلک وانموده هرگز سبب خلاص او از ورطه الزام اهل حق کرام نمی شود و اصلا مخلصی و مسلکی و لو مثل سمّ الخیاط برای فرار و هرب او از الزامات ایشان پیدا نمی کند اگر اولیای عبد الحق را درین باب ریبی و شکی بوده باشد بریشان لازمست که بعد تامل و انعام نظر در احتجاجات متینه و استدلالات رزینه ما مهر بی و مخلصی برای او درین باب پیدا کنند و منت عظیمه بر جان او بر نهند و اگر نظر بکلام شیخ عبد الحق و قصر باع خود در محاجه از اثبات افضلیت مطلقه شیوخ ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عاجز هستند کاش افضلیت جزئیۀ شان بر آن جناب ثابت نمایند و لکنهم بمعزل عن ذلک الی الابد الابید و انّی لهم التناوش من مکان بعید

کلام شیخ عبد الحق دهلوی پیرامن حدیث «أنا دار الحکمه» و رد بخشی از آن به ده وجه، و بخش های دیگر بپاسخ های متعدد

کلام «شاه ولی اللّه» پیرامن حدیث «مدینة العلم» و رد آن و از عجائب دهور و غرائب عصور آنست که شاه ولی اللّه دهلوی در قرة العینین که فی الحقیقة قرة عیون النواصب می باشد خواسته که از در تلبیس و تدلیس بر آید و در باب حدیث مدینة العلم امر حق را بلیّ لسان مخفی و مستور نماید چنانچه در کتاب مذکور در مقدمۀ سابعه گفته نکتۀ سابعۀ خدای تعالی خواست که دین خود را بواسطۀ پیغامبر خود در آفاق منتشر گرداند و این معنی بدون علما و قرا که از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم قرآن روایت کنند متصور نمی باشد پس بر زبان مبارک آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم فضائل جماعت از صحابه جاری ساخت تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن از ایشان و آن فضائل بمنزلۀ اجازت نامهای محدثینست برای تلامذۀ خودها تا قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت باری اقوال را برجال بشناسند و درین فضائل جمیع علمای صحابه مشترک اند چنانکه از کتب حدیث ظاهرست انا مدینة العلم و علی بابها ازین بابست و اقرأکم أبی و اعلم بالحلال و الحرام معاذ نیز ازین باب انتهی و این کلام وهن انضمام مخدوش و مغشوشست بچند وجه اول آنکه حصر انتشار دین بواسطۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعۀ علما و قرا که از آن حضرت قران روایت کنند چنانکه مزعوم شاه ولی اللّه ست باطل محضست چه این انتشار بذریعۀ خلیفۀ منصوب آن حضرت که منصوص من اللّه و الرسول باشد و معصوم و اعلم و افضل خلق

ص:480

خلق بود نیز ممکنست بلکه انتشار باین ذریعۀ متینه بنهج کامل اکمل متصور می شود بخلاف علما و قرا از اصحاب زیرا که در اصحاب معهودین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بالفرض علماء و قراء موجود هم باشند معصوم نخواهند بود و اعلمیت و افضلیت ازیشان بمراحل قاصیه دورست و نصب جناب احدیت یا جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را بر منصب امامت اظهر بطلانا و اوضح فسادا می باشد پس اگر ایشان نشر علم نمایند و روایت قرآن هم کنند احدی قول ایشان را مثل قول خلیفۀ معصوم منصوب منصوص من اللّه و الرسول ص معتبر نخواهد دانست دوم آنکه اگر برای روایت قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلیفه که بصفات مذکوره متصف باشد منصوب نشود پس لابدست که روات آن اهل تواتر بوده باشند و ان لم یکونوا من العدول نه آنکه معدودی چند راوی آن باشند و اصحابی که شاه ولی اللّه می خواهد ایشان را راوی قرآن از آن حضرت صلعم قرار دهد و ذکرشان درین عبارت آورده هرگز عدوا بحد تواتر نمی رسند پس چگونه می توان گفت نه ایشان برای این مطلب مهم کافی و وافی بودند کمال تعجبست که شاه ولی اللّه با وصفی که زلّه ربا و خوشه چین ابن تیمیه است و راه نصب و عدوان را بدلالت او می سپرد چرا درین مقام کلام نافرجام او را که در جواب حدیث مدینة العلم تفوه نموده ندیده و از چه رو انحراف و انصراف از ان ورزیده حال آنکه امام و شیخ الاسلام او کما سمعت سابقا در منهاج بندای جهوری جار می زند و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الذین یحصل العلم بخبرهم للغائب و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة بالجمله روایت کردن چند نفر برای قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز برای انتشار دین در آفاق کفایت نمی کند و بلا ریب و شک یا برای آن خلیفه معصوم می باید یا اهل تواتر پس تقریری که شاه ولی اللّه درین مقام متفوه بآن شده بهیچ وجه درست نیست سوم آنکه ادعای این معنی که خداوند عالم بر زبان آن حضرت صلعم فضائل جماعت از صحابه جاری ساخت تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن ازیشان دعوای واضح البطلانست و منافی آنست آیات و احادیث عدیده متکاثره که از ان انحصار حکم اخذ علم و حکمت و قرآن از اهل بیت علیهم السّلام ثابت و محقق گردیده مثل آیۀ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ و آیۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً و آیۀ وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و حدیث باب حطه و حدیث ثقلین و حدیث مدینة العلم و

حدیث علی مع القرآن و القرآن مع علی و ما یماثل ذلک پس چگونه می توان گفت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف این احکام علیم و خبیر و با وصف این ارشادات خود علی وجه التکریر منافی و مناقض آن بعمل آورده و بعد از آنکه اصحاب خود را

ص:481

حث و ترغیب بر اخذ علم و حکمت و قرآن از اهل بیت علیهم السّلام علی وجه الانحصار فرموده بزودی هر چه تمامتر آن را فراموش نموده مردم را حث و ترغیب بر اخذ علم و قرآن از اصحاب خود فرماید آری ممکنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعض اصحاب را بشرط اقتدا باهل بیت علیهم السّلام و قرآن مجید قابل آن وانموده باشد که باتباع ثقلین نشر احکام اسلام نمایند و لکن این هذا مما یرومه هذا الناصب چهارم آنکه دعوی این معنی که آن فضائل بمنزله اجازت نامه های محدثینست برای تلامذۀ خودها تشبیه مرذول و تمثیل نامعقولست زیرا که اجازت نامه های محدثین متعلق بمحض روایت احادیثست علی اللفظ المسموع او الوجه المجاز و برای این گونه اجازات چندان وقعی نیست و صاحب چنین اجازه بیش از محدثی متصور نمی شود و فضائلی که شاه ولی اللّه ذکر آن می کند بعضی از ان اگر چه از موضوعات و مفتریاتست و بر فرض ثبوت هم مثبت فضل کلّی نیست لیکن اکثری از آنکه متعلق باهل بیت علیهم السّلامست خیلی جلالت دارد بلکه حدیث مدینة العلم از جملۀ آن نصّ صریح اعلمیت و افضلیت و دلیل واضح عصمت و امامت و شاهد صدق وجوب اطاعت و افتراض طواعیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد پس همه را در یک سلک کشیدن و قابل این تشبیه نازل آن را دیدن ناشی از تخدیع و تغریر و تلمیع و تزویرست و منشأ آن نیست جز اینکه احادیثی که متعلق باهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلامست و بر زبان وحی ترجمان سرور انس و جان علیه و آله آلاف السّلام من اللّه المنان جاری شده خصوصا حدیث مدینة العلم بر عظمت خود باقی نماند و در انظار اهل اعتبار جلوه حقیقی ندهد و با احادیث مصنوعه و اخبار موضوعه در حق فلان و بهمان مخلوط و مسوط شده از درجۀ جلالت ساقط و رتبۀ نبالت هابط گردد و قاصرین بمدلول آن که اعلمیت و افضلیت و عصمت و امامت آن حضراتست پی نبرند و لقد حق فی مثل هذا المقام ان یتلی قوله تعالی یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ پنجم آنکه اظهار این معنی که مصلحت جریان فضائل جماعتی از صحابه بر زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آنست تا قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت باری اقوال را برجال شناسند عجب تلبیسیست زیرا که این جماعت خالی از ان نیست که بقدر اهل تواتر باشند یا نه اگر بقدر اهل تواتر هستند احتیاجی نیست به اینکه عادل هم باشند فضلا ازین که اهل فضائل بوند چه تمامی اقوام آنان که رجال را باقوال می شناسند و خواه آنانکه اقوال را برجال می شناسند بسبب بودنشان اهل تواتر قبول روایت شان خواهند کرد و اگر اهل تواتر نیستند پس اگر چه صاحب فضائل هم بوده باشند روایت ایشان برای نقل قرآن برای هیچ قومی کافی نمی تواند مگر آنکه یکی ازیشان معصوم و امام بوده باشد که درین صورت روایت همان یک بزرگوار کافی و وافیست و هذا مع قطع النظر عن امر الاعجاز و الا فهو اصدق

ص:482

شاهد فی هذا الباب علی الحقیقة دون المجاز بالجمله در روایت قرآن این تعلیل علیل را مدخلی نیست باقی ماند روایت احادیث پس در ان هم این تعلیل پیش نمی رود زیرا که در باب روایت احادیث از آن حضرت صلعم بنابر مذاق اهل سنت محض عدالت کافیست و بر حسب مزعوم ایشان جمله صحابه عدول بودند و معاذ اللّه قرآن مجید بر عدالت همه ایشان بآیات کثیرۀ خود دال بود پس چه احتیاج بود به اینکه برای اخذ احادیث نبویه تخصیص جماعتی ازیشان کرده آید که فضائل معهودۀ خاصه داشته باشند و اگر بالفرض حاجتی هم بود پس این تعلیل را چه مدخلست زیرا که قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند اگر معتقد عدالت جمیع صحابه هستند تخصیص جماعتی از صحابه برای شان خیلی مضر و منافی مطلوب ایشانست و اگر معتقد عدالت جمیع صحابه نیستند مثل اهل حق ایشان کی این فضائل را بتمامها تسلیم خواهند کرد علاوه برین فضائل این جماعت را آن حضرت صلعم اگر برای هدایت بقیّه اصحاب خود ارشاد فرموده پس بنا بر مذاق اهل سنت راست نمی آید زیرا که ایشان مظهر هستند که تمامی صحابه خیلی با عظمت و جلالت هستند پس دریشان جماعتی را فرض نمودن که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند خیلی تحقیر ایشان کردن و گوییا طریق روافض در باب خیر القرون پیمودنست و اگر این فضائل را برای هدایت تابعین بیان فرموده است پس اگر چه فرض کردن قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند در زمرۀ تابعین هم خلاف مذاق سنیه است کما لا یخفی علی من لاحظ حدیث القرون و ما هو فی کتبهم مودع مضمون لیکن برین فرض هم این تعلیل علیل درست نمی شود زیرا که هر گاه حال رقاعت این قوم مستوجب لوم چنینست که رجال را باقوال نمی شناسند هرگز صحابه را باین فضائل نخواهند شناخت چه پر ظاهرست که جماعت معینه صحابه از رجال هستند و این فضائل مفروضه از جملۀ اقوالست و این قوم اقوال مذکوره را از السنۀ صحابه شنیده نه از لسان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس بچه وجه اعتماد بر آن خواهند کرد و چگونه آن را اقوال آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهند دانست فانهم لجهلهم و عمههم لا یفقهون حدیثا و لا یفهمون قیلا اولئک کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ششم آنکه ادعای این معنی که درین فضائل جمیع علمای صحابه مشترک اند چنانچه از کتب حدیث ظاهر است دعوی باطله و هفوۀ عاطله است زیرا که اولا اطلاق علمای صحابه بر غیر متبعین باب مدینۀ علم هرگز درست نمی شود زیرا که فی الحقیقة علمای صحابه همان اشخاص بودند که بحسب امتثال

فمن أراد العلم فلیات الباب مقتبس و مستفید از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شدند و کسانی که معرض از باب مدینۀ علم ماندند هرگز از علمای صحابه نیستند و ثانیا هرگز مسلم نیست که جمیع علمای صحابه در فضائلی که از ان حثّ و ترغیب بر اخذ علم و قرآن ازیشان ثابت شود مشترک بودند و من ادعی فعلیه البیان و چگونه احدی برای غیر

ص:483

اهل بیت علیهم السّلام اثبات این مطلب می توان کرد حال آنکه بطلان آن حسب ارشادات نبویّه و آیات قرآنیه عنقریب بتقریر سابق مبیّن و مبرهن شده و ثالثا اگر بالفرض نسبت به بعض اصحاب ثابت هم شود که آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم بعض فضائل ایشان بنحوی بیان فرموده که مظهر حث بر اخذ علم و قرآن ازیشانست پس یقینا و حتما آن فضائل ایشان را بسبب اتباع ثقلین و رجوع بباب مدینۀ علم و اخذ و استفاده از سید العترة الطاهرة علیه و علیهم آلاف السّلام فی الدنیا و الآخره حاصل شده کما دل علیه حدیث مدینة العلم و مؤیداته و حث بر اخذ علم و قرآن ازیشان بر فرض تسلیم مشروطست ببقای ایشان بر اتباع ثقلین و رکوب سفینه و اعتراف بافتراض طاعت اهلبیت علیهم السّلام و افضلیت و اعلمیت ایشان کما هو مدلول الایات المتضافرة و الاحادیث المتکاثرة التی اشرنا الی طرف منها عن قریب پس هرگز احدی از عقلا تجویز نمی توان کرد که این چنین صحابه بسبب فضائل خود فی حال من الاحوال در مضمار فضائل اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم قابلیت شق غبار هم داشته باشند چه جای آنکه مشارک و مساوی و مقابل و موازی ایشان شوند و احادیث فضائل ایشان با احادیث فضائل اهل بیت علیهم السّلام از یک باب تصور کرده شود ما هذا الا زعم اهل النصب و العدوان و رجم اولی البغضاء و الشنئان هفتم آنکه آنچه ادعا نموده که

انا مدینة العلم و علی بابها ازین بابست

و اقرأکم أبی و اعلم بالحلال و الحرام معاذ نیز ازین باب پس حاصل تلبیس و تسویل و نتیجه تدسیس و تضلیل اوست و هر که ادنی بصیرتی داشته باشد بخوبی می داند که مقصود اصلی ولی اللّه ازین تقریر پر تزویر که در نکتۀ سابعه آورده همین بود که

حدیث انا مدینة العلم را از محل عظیم و مرقب فخیم آن اندازد و با موضوعات قبیحه و مصنوعات فضیحه که حضرات اهل سنت در حق آحاد اصحاب ساخته و پرداخته اند برابر سازد لیکن چون ایزد منعام که ممیز النور من الظلامست اباطیل جاحدین و اضالیل معاندین را ماحی و عافی ست و بعون اللّه برای تمییز حق از باطل و افراز حالی از عاطل رشحات أقلام اهل حق کرام کافی و وافی بحمد اللّه تعالی ما پرده از روی تزویر و تخدیع و تغریر و تلمیع او برانداختیم و بنقض فقرات و رد کلمات او تسویلاتش را بخاک برابر ساختیم و بیان کردیم که فضائل اهل بیت علیهم السّلام عموما و حدیث مدینة العلم خصوصا با مفتریات وضاعین و اکذوبات صناعین که در باب اصحاب اختلاق کرده اند هرگز هرگز برابر نمی تواند شد و بر فرض تسلیم هم از مفاد و مودای حدیث مدینة العلم و مؤیداتش تا بمفاد و مودای این موضوعات بارده و مکذوبات شارده بون بعید و سدّ سدیدست و بحمد اللّه تعالی این مطلب از تصریحات سابقه و تشریحات سالفه ما خصوصا آنچه بجواب عاصمی مرقوم نمودیم اظهر من الشمس و ابین من الامس می شود و بادنی تامل در ان واضح می گردد که حدیث طولانی

ارحم امتی بامتی ابو بکر که اقرأ بودن أبی بن کعب و اعلم بودن معاذ بحلال و حرام هم از آنجا برداشته می شود سراسر باطل و موضوع و یکسر مختلق و مصنوعست

ص:484

و اصلا طریقی صحیح برای آن پیدا نمی شود اگر اولیای شاه ولی اللّه مرد میدان هستند و اقرأ بودن أبی بن کعب و اعلم بودن معاذ بحلال و حرام را معتقد می باشند کم از کم یک طریق صحیح که خالی از غوائل جرح و قدح بوده باشد برای حدیث طولانی

ارحم امتی پیدا نمایند یا از خارج آن بخبر دیگر اثبات این دو امر نمایند و انی لهم ذلک و این و گمان مبر که بر فرض اثبات این امر محال اولیای شاه ولی اللّه جان بسلامت خواهند برد چه علاوه بر عدم ثبوت

حدیث ارحم امتی بلکه ثبوت مقدوحیت آن مبطلات و مسقطات این دو جملۀ موضوعه بالخصوص بنصوص و تصریحات ائمۀ محققین و روایات و اخبار محدثین منقدین بمعرض اثبات رسانیده شد و بنهایت توضیح و تشریح ثابت کرده آمد که بالخصوص حرف اقرأیت أبی بن کعب و اعلمیت معاذ بحلال و حرام چنان ساقط از درجۀ اعتبارست که ذکر آن بمقابلۀ اهل حق و آن هم بمعارضۀ حدیث مدینة العلم قابل نهایت شرم می باشد بالجمله کسی که تحقیقات انیقه و تدقیقات رشیقۀ ائمۀ سنیّه که در باب معانی حدیث مدینة العلم نموده اند و ما بحمد اللّه تعالی در ما سبق آن را ذکر نمودیم ملاحظه کند بعلم یقین خواهد دانست که حدیث مدینة العلم در اعلای مراتب رفعت و جلالت می باشد و دلیل واضح افضلیّت و اعلمیّت و عصمت و امامت و افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هست بخلاف این موضوعات و مختلقات که شاه ولی اللّه دست تمسک بآن انداخته زیرا که این

ص:485

طامات و خزعبلات حسب تصریحات و افادات خود علمای اهل سنت دلالة و مدلولا چنان پست مرتبه است که بر فرض ثبوت هم قابل توجه ارباب نظر و اعتبار و لائق احتفال اصحاب تبصر و استبصار نمی تواند شد چه جای آنکه معاذ اللّه هم سنگ حدیث مدینة العلم گردانیده آید فانه ظاهر البطلان و الفساد و دون اثباته خرط القتاد و ضرب الاسداد تنبیه یعجب کل نبیه از افادۀ شاه صاحب در نکتۀ سابعه که عبارتش آنفا منقول شده واضح می شود که أبی بن کعب از جملۀ آن علما و قرا هست که بدون ایشان انتشار دین خداوند عالم در آفاق متصور نمی باشد و نیز واضح می شود که او از ان جماعۀ صحابه است که حق تعالی بر زبان مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فضائل ایشان را جاری نموده تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن ازیشان و نیز واضح می گردد که جملۀ

اقرأکم أبی که بر زبان مبارک آن حضرت در حق ابیّ جاری شده بمنزلۀ اجازت نامه برای او می باشد و مقصود آن حضرت صلعم از ان اینست که قومی که رجال را باقوال نمی شناسند باری اقوال را برجال بشناسند لیکن کمال عجبست که همین أبی بن کعب را حضرت خلیفۀ ثانی چنان دستخوش تذلیل و توهین نمودند که ناگفته به می باشد خود شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته و عن سلیمان بن حنظلة قال اتینا أبی بن کعب لنتحدث إلیه فلما قام قمنا و نحن نمشی خلفه فرهقنا عمر فتبعه فضربه عمر بالدرّة قال فاتقاه بذراعیه فقال یا امیر المؤمنین ما تصنع قال او ما تری فتنة للمتبوع مذلّة للتابع اخرجه الدارمی انتهی و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته الدارمی عن سلیمان بن حنظلة قال اتینا أبی بن کعب لنتحدث إلیه فلما قام قمنا و نحن نمشی خلفه فرهقنا عمر فتبعه فضربه عمر بالدرّة قال فاتقاه بذراعیه فقال یا امیر المؤمنین ما تصنع قال او ما تری فتنة للمتبوع مذلة للتابع ازین روایت ظاهرست که أبی بن کعب مع اتباع خود راه می رفت ناگاه حضرت عمر باو برخوردند أبی بن کعب از سوء اتفاق اتباع حضرت عمر نمود این معنی بر خاطر خطیر حضرت عمر چنان ناگوار آمد که بی محابا او را بدرّه زدند آن بیچاره چون مانعی و حاجزی نداشت و بغتة درین بلا مبتلا شده بود ناچار تازیانۀ حضرت عمر را بر ذراعین خود گرفت و هر دو دست خود را سپر خویش ساخت و ازین ماجرای غریب تعجب و شگفت نموده بجملۀ ما تصنع استفسار پر استنکار نمود حضرت عمر در جواب آن عذر بدتر از گناه آوردند و اتباع او را فتنه متبوع و مذلت تابع وانموده مسلک فرّ من المطر و وقف تحت المیزاب بأشنع وجوه سپردند و شاه ولی اللّه در مقام دیگر از قرة العینین زیاده تر در پی حط مرتبت حدیث مدینة العلم افتاده بتسویه آن با موضوعات بارده در حق اصحاب داد رقاعت داده چنانچه گفته و مثلا

انا مدینة العلم

ص:486

و علی بابها مقرونست باحادیث بسیار در حق شیخین مثل حدیث اقتدوا و حدیث رویای لبن و قمیص و در شان غیر شیخین مانند فضائل ابن مسعود و عائشه و معاذ و أبی بن کعب و هر یکی ازیشان مبشراند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم ازیشان انتهی و این کلام منخرم النظام مخدوشست بچند وجه اول آنکه ادعای مقرونیت حدیث مدینة العلم باحادیث بسیار در حق شیخین باطل محضست زیرا که اولا ورود احادیث داله بر فضل شیخین مطلقا ممنوعست ثانیا ورود احادیث که دلالت بر علم شیخین داشته باشد بالخصوص ممنوع می باشد و آنچه روات اهل سنت درین باب روایت کرده اند هرگز بحد ثبوت نرسیده و هر گاه حال بر چنین منوالست نمی توان گفت که حدیث مدینة العلم مقرونست بیک حدیث در حق شیخین یا احد الشیخین چه جای آنکه مقرون باحادیث بسیار بوده باشد دوم آنکه حدیث مدینة العلم بحمد اللّه حدیثیست که در کتب فریقین مروی و ثابتست و هیچ حدیثی در علم شیخین نیست که فریقین در روایت و اثبات آن اشتراک داشته باشند پس چگونه عاقلی حرف مقرونیت حدیث مدینة العلم با حدیثی ازین گونه احادیث بر زبان آورده خود را برقاعت مقرون و بشناعت مطعون خواهد ساخت سوم آنکه ذکر شاه ولی اللّه در مقام تمثیل حدیث اقتدوا را بغایت عجیب و غریبست زیرا که این حدیث کما دریت فی مجلد حدیث الطیر نهایت مقدوح و مجروح می باشد و در سقوط و انخزال و وهن و اختلال بحدی رسیده که اکابر و اعاظم و اجله و افاخم اهل سنت خود آن را مطعون و موهون نموده اند بلکه بعض محققین ایشان بصراحت معترف بوضع آن شده درین خصوص مسلک انصاف پیموده اند و بعد این همه ذکر این چنین حدیث مصنوع و خبر موضوع بمقابله حدیث مدینة العلم و اظهار مقرونیت حدیث مدینة العلم بان محل شرم و مقام آزرمست و لکن إذا لم تستحی فاصنع ما شئت و از جمله عجائب آیات علو حق اینست که ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری که از اکابر محققین و اعاظم منقدین اهل سنت است بتصریح صریح حدیث اقتدا را غیر صحیح انگاشته بکمال ایضاح و افصاح دست از احتجاج باین کذب صراح برداشته چنانچه در کتاب ملل و نحل ابن حزم در بحث استخلاف ابو بکر مرقومست و ایضا فان الروایة قد صحت بان امرأة قالت یا رسول اللّه أ رأیت ان رجعت و لم اجدک کانها ترید الموت قال فات أبا بکر و هذا نص علی علی استخلاف أبی بکر و ایضا فان الخبر قد جاء من الطرق الثابتة

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعائشة رضی اللّه عنها فی مرضه الذی توفی فیه علیه السّلام لقد همت ان ابعث الی ابیک و اخیک فاکتب کتابا و اعهد عهدا لکیلا یقول قائل انا احق او یتمنی متمن و یابی اللّه و المؤمنون

ص:487

الا أبا بکر

و روی ایضا و یابی اللّه و النبیّون الا أبا بکر فهذا نص جلی علی استخلافه علیه الصلوة و السّلام أبا بکر علی ولایة الامة بعده قال ابو محمد و لو أنّنا نستجیز التدلیس و الامر الذی لو ظفر به خصومنا طاروا به فرحا او ابلسوا اسفا لاحتججنا بما

روی اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر قال ابو محمد و لکنه لم یصح و یعیذنا اللّه من الاحتجاج بما لا یصح و ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده واضح و لائح می شود اولی آنکه ظاهر می گردد که ابن حزم با وصفی که چنان دلدادۀ خلافت ابو بکرست که از راه خلاف و شقاق جمهور اهل سنت گمان می نماید که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر را بنص جلی خلیفه نموده و برای اثبات این مزعوم مشوم دست بدامن بعض موضوعات پارینه اسلافش زده لیکن با این همه از احتجاج بحدیث اقتدا بازمانده و با آنکه ذکرش بمیان آورده لیکن بتصریح صریح آن را غیر قابل احتجاج وانموده ثانیه آنکه از ان بصراحت ثابت می شود که اگر ابن حزم تدلیس را جائز می دانست البته احتجاج بحدیث اقتدا می کرد و ازینجا محقق و مبرهن می گردد که شاه ولی اللّه و دیگر کبار اهل سنت که حدیث اقتدا را دست آویز خود ساخته اند و بر ان نازشهای بیجا دارند بنای کارشان از سر تا پا بر تدلیس و تلبیس و تدسیس و تعمیسست ثالثه آنکه از ان بکمال ظهور متضح می شود که حدیث اقتدا صحیح نیست و بعد تنصیص و تصریح ابن حزم بعدم صحت این حدیث عمارت تدلیس و تلبیس شاه ولی اللّه و دیگر اسلاف او بخاک برابر می شود و بنای تخدیع و تلمیعشان جمیعا بآب می رسد رابعه آنکه از ان بنهایت وضوح متبین می شود که ابن حزم حدیث اقتدا را بحدّی ساقط عن الاعتبار می داند که از احتجاج بآن پناه بخدا می جوید و راه کمال تفصیح و تقبیح او می پوید و چرا چنین نباشد حال آنکه نزد ابن حزم بنای احتجاج بآن بر تلبیسست و تلبیس کار ابلیسست و اللّه العاصم عن وساوسه و نزعاته و ازینجا بخوبی پی توان برد که شاه ولی اللّه و دیگر حضرات اهل سنت که بر حدیث اقتدا باربار می نازند و نقد جانهای شیرین خود برین لعوق ابلیس می بازند بچه حد راه اتباع ابلیس می روند و چه قدر مصدر افعال قابل استعاذه می شوند چهارم آنکه ذکر شاه ولی اللّه درین مقام حدیث رویای لبن را بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ناشی از رقاعت ظاهره و خلاعت بیّنه است زیرا که اوّلا این حدیث از جملۀ احادیثیست که بعض اهل سنت بنقل آن متفرد شده اند بخلاف حدیث مدینة العلم که در نقل و اثبات آن اعلام فریقین متفق می باشند پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم و ادعای مقرونیت حدیث مدینة العلم بآن از خرافات بشعه سخیفه و جزافات باردۀ رکیکه می باشد ثانیا این حدیث بحیثیت سند خیلی مقدوح و مجروح می باشد زیرا که عمدۀ اسانید آن که

ص:488

اسانید صحیح بخاریست مدار آن جمیعا بر ابن عمر و حمزه بن عبد اللّه و ابن شهاب زهریست و این همه بقوادح عظیمه و مثالب جسیمه متصف می باشند

مدح حدیث «رؤیای لبن» و مطاعن راویان آن

اما اینکه مدار اسانید صحیح بخاری برین رجالست پس اگر چه بر ناظر بصیر و متتبع خبیر پوشیده نیست لیکن برای تمهید کلام و تبکیت خصام جمله اسانید صحیح بخاری متعلق باین خبر مشبه السمر بعیون الفاظها نقل می نمایم بخاری در صحیح خود در کتاب العلم گفته باب فضل العلم

حدثنا سعید بن عفیر قال حدثنی اللیث قال حدثنی عقیل عن ابن شهاب عن حمزة بن عبد اللّه بن عمر ان ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت حتی انی لاری الرّی یخرج من اظفاری ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب المناقب در باب مناقب عمر بن الخطاب گفته

حدثنی محمد بن الصلت ابو جعفر الکوفی حدثنا ابن المبارک عن یونس عن الزهری اخبرنی حمزة عن ابیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بینا انا نائم شربت یعنی اللبن حتی انظر الی الرّی یجری فی ظفری او فی اظفاری ثم ناولت عمر قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب اللبن

حدثنا عبدان اخبرنا عبد اللّه اخبرنا یونس عن الزهری اخبرنی حمزة بن عبد اللّه ان ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الرّی یخرج من اظفاری ثم اعطیت فضلی یعنی عمر قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال العلم باب إذا جری اللبن فی اطرافه او اظافیره

حدثنا علی بن عبد اللّه حدثنا یعقوب بن ابراهیم حدثنا أبی عن صالح عن ابن شهاب حدثنی حمزة بن عبد اللّه بن عمر انه سمع عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الریّ یخرج من اطرافی فاعطیت فضلی عمر بن الخطاب فقال من حوله فما أوّلت ذلک یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب إذا اعطی فضله غیره فی النوم

حدثنا یحیی بن بکیر حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب اخبرنی حمزة بن عبد اللّه بن عمران عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الریّ یجری ثم اعطیت فضله عمر قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب القدح فی النوم

حدثنا قتیبة بن سعید حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن حمزة بن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم

ص:489

اتیت بقدح لبن فشربت منه ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم ازین عبارات بصراحت واضحست که جملۀ اسانید بخاری متعلق بخبر رویای لبن منتهی بزهری می شود و زهری آن را بسوی حمزه بن عبد اللّه اسناد می نماید و او از ابن عمر نقل می کند باقی ماند اینکه این هر سه نفر موصوم بمثالب و متسم به معایب می باشند پس نزد ارباب نصفت اصلا جای تردد و ارتیاب نیست اما ابن عمر پس قوادح مدهشه و مخازی موحشۀ او در مقام قدح مفسرین اهل سنت از کتاب استقصاء الافحام بتفصیل تمام مبین شده و بعد ملاحظۀ آن هرگز کار عاقلی نیست که خبر ابن عمر را خصوصا در حق عمر قابل ادنی التفات بداند و کمال رقاعت خود را بمنصۀ شهود برساند اما حمزه بن عبد اللّه بن عمر پس کافیست در قدح و جرح او همین که از اولاد ابن عمر بود و در زمرۀ آن متابعین و مبایعین یزید لعین انسلاک داشت که با آن ملعون بربیع خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم بیعت کرده بودند و ابن عمر ایشان را از نقض بیعت یزید مانع آمده بود خود بخاری در صحیح خویش در کتاب الفتن گفته باب إذا قال عند قوم شیئا ثم خرج فقال بخلافه

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا حماد بن زید عن ایوب عن نافع قال لما خلع اهل المدینة یزید بن معاویة جمع ابن عمر حشمه و ولده فقال انی سمعت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول ینصب لکل غادر لواء یوم القیمة و انا قد بایعنا هذا الرجل علی بیع اللّه و رسوله و انی لا اعلم غدرا اعظم من ان یبایع رجل علی بیع اللّه و رسوله ثم ینصب له القتال و انی لا اعلم احدا منکم خلعه و لا بایع فی هذا الامر الا کانت الفیصل بینی و بینه اما ابن شهاب زهری پس مطاعن عظیمه و مثالب جسیمۀ او بیش از آنست که در حصر آید و اگر چه شطری از ان در کتاب مستطاب تشیید المطاعن جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه مبین و مبرهن شده لیکن نحیف نیز درین مقام بحسب مناسبت بعضی از ان مذکور می نمایم پس از آنجمله اینست که زهری در زرافه منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داخل بود و باساءت ادب در حق آن جناب روی خود را سیاه می نمود عبد الحمید بن هبة اللّه البغدادی المعروف

ص:490

بابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذکر اعدا و منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و کان الزهری من المنحرفین عنه و

روی جریر بن عبد الحمید عن محمد بن شیبة قال شهدت مسجد المدینة فاذا الزهری و عروة بن الزبیر جالسان یذکران علیا فنالا منه فبلغ ذلک علی بن الحسین علیهما السّلام فجاء حتی وقف علیهما فقال اما انت یا عروة فان أبی حاکم اباک الی اللّه فحکم لابی علی ابیک و اما انت یا زهری فلو کنت بمکة لاریتک کبر ابیک و ادلۀ واضحه و براهین لائحه انحراف زهری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اینست که با وصف آن همه اشتهار و ظهور و انجلا و سفور سبقت اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبۀ اصحاب نفی علم اسلام کسی قبل زید بن حارثه می نمود و باین صنیع شنیع تاخّر اسلام آنجناب و تقدم اسلام زید را بر جهال انذال حالی نموده در تخدیع و اضلالشان می افزود ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمه زید بن حارثه گفته و ذکر معمر فی جامعه عن الزهری قال ما علمنا احدا اسلم قبل زید بن حارثه قال عبد الرزاق و ما اعلم احدا ذکره غیر الزهری و از جمله مثالب زهری آنست که او از عمر بن سعد لعین قاتل جناب امام حسین علیه السّلام بلا تردد و تحشم و بغیر تحرج و تاثم روایت می کرد و هرگز آن ظلمهای نامتناهی را که از دست این شقی بدبخت بر اهل بیت جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلم رفته قادح در عدالت او گمان نمی کرد ذهبی در کاشف کما سمعت سابقا گفته عمر بن سعید بن أبی وقاص عن ابیه و عنه ابنه ابراهیم و ابو اسحاق و ارسل عنه الزهری و قتاده قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة قتله المختار سنة 65 او سنة 65 او سنة 67 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب کما مر سابقا گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری ابو حفص المدنی سکن الکوفة روی عن ابیه و أبی سعید الخدری و عنه ابنه ابراهیم و ابن ابنه ابو بکر بن حفص بن عمر و ابو اسحاق السبیعی و العیزار بن حریث و یزید بن أبی مریم و قتادة و الزهری و یزید بن أبی حبیب و غیرهم و صفی الدین خزرجی در مختصر تذهیب الکمال گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری عن ابیه و عنه الزهری قال العجلی ثقة قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة و از آنجمله است اینکه زهری با سلاطین جور اعنی بنی امیه که از اشد ظلمۀ فجره و اشهر فسقۀ کفره بودند مخالطت می داشت و بر اعمال منکرۀ فظیعه و افعال قبیحۀ شنیعۀ ایشان سکوت نموده اعلام خلاعت می افراشت و جوائز و صلات ایشان را بطیب خاطر قبول می نمود و از ذمّ و نکوهش ایشان که داب دیگر معاصرین او راه ذهول می پیمود و اقران و امثال او که از علماء زهاد و نبهای نقاد بودند درین خصوص بمواخذۀ زهری می پرداختند و برای سهام ملام او را هدف و غرض می ساختند و میل زهری

ص:491

سوی بنی امیه و مخالطت او بایشان بحدی رسیده بود که عامل آن جبابره هم می گردید و تولی اعمال از ان زرافه متمردین متسلطین نموده بسوی دنیای دنیه شان می گروید و بهمین سبب ارباب نقد و تحقیق او را به نگاه احتقار می بینند و صابرین و متورعین علما را برای مماثلت او نمی گزینند ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ زهری گفته قال سعید بن عبد العزیز ادی هشام عن الزهری سبعة آلاف دینار دینا و کان یؤدب ولده و یجالسه قلت وفد فی حدود سنة ثمانین علی الخلیفة عبد الملک فاعجب بعلمه و وصله و قضی دینه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ اعمش گفته و حکی الحاکم عن ابن معین انه قال اجود الاسانید الاعمش عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه فقال له انسان الاعمش مثل الزهری فقال ترید من الاعمش ان یکون مثل الزهری الزهری یری العرض و الاجازة و یعمل لبنی أمیّة و الاعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ زهری گفته و یقال انه قد ابتلی بصحبة الامراء بعلة الدیانة لضرورات عرضت له و کان اقرانه من العلماء و الزهاد یاخذون علیه و ینکرون ذلک منه و کان یقول انا شریک فی خیرهم دون شرهم فیقولون الا تری ما هم فیه و تسکت و مطاعنی که ازین اختلاط جالب الاعتباط برای زهری حاصل شد اگر چه بر ناظرین اخبار و آثار وارده درین باب در حیّز خفا و احتجاب نیست لیکن درین مقام کتاب پر عتاب بعض اخوان زهری که بنام او بغرض ازدجار و استعتاب نوشته بود قابل دیدن و لائق شنیدنست چه از ان سوء حال و خسران مآل زهری بخوبی واضح و لائح می گردد ابو حامد غزالی در احیاء العلوم در کتاب الحلال و الحرام گفته و لما خالط الزهری السلطان کتب اخ له فی الدین إلیه عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا قد اثقلتک نعم اللّه لما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه تعالی لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل البغی بدنوّک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا تدور علیک رحی ظلمهم و حبرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیه الی ضلالتهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ الآیة و انک تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من

ص:492

لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر سفر بعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و جار اللّه زمخشری در کشاف در تفسیر آیه وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ گفته و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه بما فهمک اللّه من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه سبحانه لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهّلت سبیل الغی بدنوّک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا تدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلّما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون الشک بک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فی جنب ما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و قال سفیان فی جهنم واد لا یسکنه الا القراء الزائرون للملوک و عن الاوزاعی ما من شیء ابغض الی اللّه من عالم یزور عاملا و عن محمد بن مسلمة الذباب علی العذرة احسن من قاری علی باب هؤلاء و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من دعا لظالم بالبقاء فقد احبّ ان یعصی اللّه فی ارضه و لقد سئل سفیان عن ظالم اشرف علی الهلاک فی بریّة هل یسقی شربة ماء فقال لا فقیل له یموت فقال دعه یموت و طیبی در کاشف شرح مشکاة در شرح حدیث إذا مدح الفاسق غضب الرب تعالی و اهتز له العرش گفته

قوله اهتز له العرش اهتزاز العرش عبارة عن وقوع امر عظیم و داهیة دهیاء لان فیه رضی بما فیه سخط اللّه و غضبه بل یقرب ان یکون کفرا لانه یکاد یفضی الی استحلال ما حرّمه اللّه تعالی و هذا هو الداء العضال لاکثر العلماء و الشعراء و القراء المرائین فی زماننا هذا و إذا کان هذا حکم من مدح الفاسق فکیف بمن مدح الظالم و رکن إلیه رکونا و قد قال تعالی وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ الکشاف النهی متناول للانحطاط فی هواهم و الانقطاع إلیهم و مصاحبتهم و مجالستهم و زیارتهم و مداهنتهم و الرضا باعمالهم و التشبه بهم و التزیّی بزیّهم و مدّ العین الی زهرتهم و ذکرهم بما فیه تعظیم لهم و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عفانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن

ص:493

فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و ثقلتک نعم اللّه بما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه سبحانه لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل الغی بدنوک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوا قطبا یدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یحمل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و ملا علی قاری در مرقاة شرح حدیث مذکور گفته و قال الطیبی اهتزاز العرش عبارة عن وقوع امر عظیم و داهیة دهیاء لان فیه رضا بما فیه سخط اللّه و غضبه بل یقرب ان یکون کفرا لانه یکاد ان یفضی الی استحلال ما حرمه اللّه تعالی و هذا هو الداء العضال لاکثر العلماء و الشعراء و القراء المرائین فی زماننا هذا و إذا کان هذا حکم من مدح الفاسق فکیف بمن مدح الظالم و رکن إلیه رکونا و قد قال تعالی وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ الکشاف النهی متناول للانحطاط فی هو اهم و الانقطاع إلیهم و مصاحبتهم و مجالستهم و زیارتهم و مداهنتهم و الرضا باعمالهم و التشبه بهم و التزلی بزیهم و مد العین الی زهرتهم و ذکرهم بما فیه تعظیم لهم و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه بما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه تعالی لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل الغی یدلوک ممن لم یوم حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا یدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون الشک بک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما اخربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک

ص:494

تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله السقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و سید محمد مرتضی الحسینی الزبیدی در شرح احیاء العلوم گفته و لما خالط ابو بکر محمد بن مسلم بن شهاب الزهری رحمه اللّه تعالی السلطان یعنی به عبد الملک بن مروان فانه کان قد خالطه و قدم علیه دمشق مرارا و کذا ولده هشام قال سعید بن عبد العزیز سأل هشام بن عبد الملک الزهری ان یملی علی بعض ولده شیئا من الحدیث فدعا بکاتب و املی علیه اربعمائة حدیث ثم اتی هشاما بعد شهر او نحوه فقال للزهری ان ذلک الکتاب قد صاع قال لا علیک فدعا بکاتب فاملاها علیه ثم قابل هشام بالکتاب الاول فما غادر حرف اکتب اخ له فی الدین إلیه ما نصه عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من ایام الفتن فلقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک أی یدعو لک بالرحمة اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه تعالی أی أثقلت کواهلک لما فهمک من کتابه أی بما رزقک الفهم فیه فی استنباط معانیه و علمک من سنة نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال فقال لیبیننه للناس و لا یکتمونه و اعلم ان ایسر ما ارتکبت فی مخالطتک لهم و اخف ما تحملت انک انست وحشة الظالم أی ازلتها عنه بایناسک له و سهلت له سبیل الغی و الضلال بدنوک ممن لم یود حقا لصاحبه و لم یترک باطلا فی احواله حین ادناک أی قربک اتخذک و فی نسخة اتخذوک قطبا یدور علیه رحی ظلمهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم أی محنتهم و سلما یصعدون فیه الی ضلالتهم یدخلون بک الشک علی العلماء فیظنون ان العلماء کلهم هکذا و یقتادون و فی نسخة یغتالون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک من دنیاک فی جنب ما خربوا علیک من آخرتک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما و فی نسخة مما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یجهل و الذی یحفظ علیک لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر سفر بعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و از ملاحظۀ شرح احیاء العلوم واضح و لائح می شود که کاتب این کتاب پر عتاب ابو حازم اعرجست و این کتاب او در اصل خیلی طولانیست و مشتمل بر کمال تعییر و تفضیح و تشویر و تقبیح زهری می باشد و غزالی و من تبعه بسبب عدم وقوف یا نظر بکدامی مصلحت سانحه از اظهار نام کاتب این کتاب اعراض ورزیده و نیز از ایرادش بالتمام دل دزدیده اند در شرح احیاء العلوم بعد عبارت سابقه مسطورست و هذه القصة قد اوردها ابو نعیم

ص:495

فی الحلیة فی ترجمة أبی حازم باطول مما هنا و ها انا اسوقها بتمامها قال حدثنا احمد بن محمد بن مقسم ابو الحسن و ابو بکر محمد بن احمد بن هارون الوراق الا جهانی قالا حدثنا احمد بن محمد بن عبد اللّه صاحب ابن شجرة حدثنا هارون بن حمید الذهلی حدثنا الفضیل بن عتبة عن رجل قد سمّاه و اراه عبد الحمید بن سلیمان عن الذیالی بن عباد قال کتب ابو حازم الاعرج الی الزهری عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن و رحمک من النار فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها ان یرحمک بها اصبحت شیخا کبیرا قد اثقلتک نعم اللّه علیک بما اصح من بدنک و اطال من عمرک و علمت حجج اللّه تعالی بما حملک من کتابه و فقهک فیه من دینه و فهمک من سنة نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فرمی بک فی کل نعمة انعمها علیک و کل حجة یحتج بها علیک الغرض الاقصی ابتلی فی ذلک شکرک و أبرأ فیه فضله علیک و قد قال لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ انظر أیّ رجل تکون إذا وقفت بین یدی اللّه فیسألک عن نعمه علیک کیف رعیتها و عن حججه علیک کیف قضیتها و لا تحسبن اللّه تعالی راضیا منک بالتعزیر و لا قابلا منک التقصیر هیهات لیس کذلک فی کتابه إذ قال لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ الآیة انک تقول انک جدل ماهر عالم قد جادلت الناس فجدلتهم و خاصمتهم فخصمتهم ادلالا منک بفهمک و اقتدارا منک برأیک فاین تذهب عن قول اللّه تعالی ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا فَمَنْ یُجادِلُ اَللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ الآیة اعلم ان ادنی ما ارتکبت و اعظم ما اقتفیت ان انست الظالم و سهلت له طریق الغی بدنوک حین ادنیت و باجابتک حین دعیت فما اخلقک ان ینوه باسمک غدا مع الجرمة و ان تسأل باغضائک عما اردت عن ظلم الظلمة انک اخذت ما لیس لمن اعطاک و دنوت ممن لم یرد علی احد حقا و لا یرد باطلا حین ادناک و اجبت من أراد للتدلیس بدعائه ایاک حین دعاک جعلوک قطبا تدور رحی باطلهم و جسرا یعبرون بک الی بلائهم و سلما الی ضلالتهم و داعیا الی غیهم سالکا سبیلهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء إلیهم فلم یبلغ اخص وزرائهم و لا اقوی اعوانهم لهم الا دون ما بلغت من اصلاح فسادهم و اختلاف الخاصة و العامة إلیهم فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اقل ما اعطوک فی قدر ما اخذوا منک فانظر لنفسک فانه لا ینظر لها غیرک و حاسبها حساب رجل مسئول و انظر کیف اعظامک امر من جعلک بدینه فی الناس مبجلا و کیف صیانتک من جعلک بکسوته ستیرا و کیف قربک و بعدک ممن أمرک ان تکون منه قریبا ما لک لا تنتبه من نومتک و تستقل من عثرتک فتقول و اللّه ما قمت للّه مقاما واحدا احیا له فیه دینا

ص:496

و لا امت فیه باطلا انما شکرک لمن استحملک کتابه و استودعک علمه فما یؤمنک ان تکون من الذین قال اللّه تعالی فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اَلْأَدْنی انک لست فی دار مقام خلاد اذنت بالرحیل فما بقاء امرء بعد اقرانه طول لمن کان فی الدنیا علی وجل یا بؤس من یموت و تبقی ذنوبه من بعده انک لن تومر بالنظر لوارثک علی نفسک لیس احد اهلا ان تترکه علی ظهرک ذهبت اللذة و بقیت التبعة ما اشقی من سعد بکسبه غیره احذر فقد ادنیت و تخلص فقد وهیت انک تعامل من لا یجهل و الذی یحفظ علیک لا یغفل تجهز فقد دنا منک سفر بعید و داو دینک فقد دخله سقم شدید و لا تحسبنی انی اردت توبیخک او تعییرک و تعنیفک و لکن اردت ان تنعش ما فات من رأیک و ترد علیک ما عزب عنک من حلمک و ذکرت قوله تعالی وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ اغفلت ذکر من مضی من اسنانک و اقرانک و بقیت بعدهم کقرن أعضب فانظر هل ابتلوا بمثل ما ابتلیت به او دخلوا فی مثل ما دخلت فیه و هل تراه ادخر لک خیرا منعوه او عملت شیئا جهلوه بل جهلت ما ابتلیت به من حالک فی صدور العامة و کلفهم بک ان صاروا یقتدون برأیک و یعملون بامرک ان احللت احلوا و ان حرمت حرموا و لیس ذلک عندک و لکنهم اکبهم علیک رغبتهم فیما فی یدک و تغلب عما هم و غلبة الجهل علیک و علیهم و حب الریاسة و طلب الدنیا منک و منهم اما تری ما انت فیه من الجهل و الغرة و ما الناس فیه من البلاء و الفتنة ابتلیتهم بالشغل عن مکاسبهم و فتنتهم بما رأوا من اثر العلم علیک و تاقت انفسهم الی ان یدرکوا بالعلم ما ادرکت و یبلغوا منه مثل الذی بلغت فوقعوا منک فی بحر لا یدرک قعره و فی بلاء لا یقدر قدره فاللّه لنا و لک و لهم المستعان اعلم ان الجاه جاهان جاه یجریه اللّه علی یدی أولیائه لاولیائه فهؤلاء قال اللّه تعالی أُولئِکَ حِزْبُ اَللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ و جاه یجریه اللّه علی یدی اعدائه لاولیائهم أُولئِکَ حِزْبُ اَلشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّیْطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ و ما اخوفنی ان تکون نظیرا لمن عاش مستورا علیه فی دینه مقتورا علیه فی رزقه معزولة عنه البلایا مصروفة عنه الفتن فی عنفوان شبابه و ظهور جلده و کمال شهوته فغنی بذلک حتی إذا کبرت سنه و رق عظمه و ضعفت قوته و انقطعت شهوته و لذته فتحت علیه الدنیا شر مفتوح فلزمته تبعتها و علقته فتنتها و اعشت عینیه زهرتها وصفت لغیره منفعتها فسبحان اللّه ما ابین هذا الغبن و اخسر هذا الامر فهلا إذا عرضت لک فتنها ذکرت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه فی کتابه الی سعد حین خاف علیه مثل الذی وقعت فیه عند ما فتح اللّه

ص:497

علی سعد اما بعد فاعرض عن زهرة ما انت فیه حتی تلقی الماضین الذین دفنوا فی ارماسهم لاصقة بطونهم بظهورهم لیس بینهم و بین اللّه حجاب لم تفتنهم الدنیا و لم یفتتنوا بها رغبوا فطلبوا فما لبثوا ان لحقوا فاذا کانت الدنیا تبلغ من مثلک هذا فی کبر سنک و رسوخ علمک و حضور اجلک فمن یلوم الحدث فی شبیبته الجاهل فی علمه فی رایه المدخول فی عقله إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ علی من المعوّل و عند من المستغاث و نشکو الی اللّه شیئا و ما نری منک و نحمده اللّه الذی عافانا مما ابتلاک به و السّلام علیک و رحمة اللّه تعالی و برکاته اه نص الحلیة و مخفی نماند که ابو حازم اعرج که باین تفصیل و تطویل تبدیع و تضلیل زهری نموده نامش سلمه بن دینارست و او از اکابر علماء زهاد و افاخم نبهاء عباد نزد سنیه بوده و او از ان روات صحاح سته است که جمیع مصنفین صحاح سته اخراج حدیث او کرده اند ابن حبان در کتاب الثقات در کتاب التابعین آورده سلمة بن دینار مولی الاسود بن شقیق المخزومی من اهل المدینة و قد قیل انه مولی بنی لیث بن بکر بن عبد مناة کان أشقر أحول اصله من فارس و کانت أمّه رومیة و کان قاصّ اهل المدینة من عبادهم و زهادهم بعث إلیه سلیمان بن عبد الملک بالزهری ان ایتنی فقال له الزهری اجب الامیر فقال له ما لی إلیه حاجة فان کان له حاجة فلیأتنی و ابن الاثیر الجزری در جامع الاصول گفته سلمة بن دینار هو ابو حازم سلمة بن دینار الاعرج المدینی مولی الاسود بن سفیان المخزومی القاص من عباد اهل المدینة و ثقاتهم و المشهورین من تابعیهم روی عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عطا بن أبی رباح روی عنه مالک و الثوری و ابن عیینة و حماد بن زید مات سنة ثلاث و ثلثین و قیل خمس و ثلثین و مائة و قیل سنة اربعین و مائة حازم بالحاء المهملة و الزاء و رباح بفتح الراء و بالباء الموحدة و ذهبی در کاشف گفته سلمة بن دینار ابو حازم الاعرج احد الاعلام عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عنه ملک و ابو ضمره قال ابن خزیمه ثقة لم یکن فی زمانه مثله توفی سنة 140 و قیل 135 و قیل 144 و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو حازم سلمة بن دینار المخزومی مولاهم الاعرج الافزر التمار القاص الواعظ الزاهد عالم المدینة و شیخها سمع سهل ابن سعد الساعدی و سعید بن المسیب و النعمان بن أبی عیاش و ابا صالح السمان و عدّة و عنه مالک و السفیانان و الحمادان و ابو ضمرة و خلق قال ابن خزیمة لم یکن فی زمانه احد مثله و قال عبد الرحمن بن زید بن اسلم ما رأیت احدا الحکمة اقرب الی فیه من أبی حازم (الی ان قال الذهبی) مناقب أبی حازم کثیرة و کان فقیها ثبتا کبیر القدر و کان فارسیا امه رومیة ارخ جماعة موته فی سنة اربعین و مائة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة اربعین و مائة گفته و فیها ابو حازم سلمة بن دینار الاعرج عالم اهل المدینة و زاهدهم و واعظهم سمع سهل بن سعد و طائفة و کان

ص:498

اشقر فارسیا و امه رومیة و ولاة لنبی مخزوم قال ابن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله له حکم و مواعظ و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و توفی ابو حازم سلمة بن دینار الفارسی المدنی الاعرج عالم اهل المدینة و زاهدهم و واعظهم قال ابن خزیمة لم یکن فی زمانه مثله له حکم و مواعظ و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال احمد و یحیی و ابو حاتم و العجلی النّسائی ثقة و قال ابن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله و قال ابنه لیحیی بن صالح من حدثک ان أبی سمع من احد من الصحابة غیر سهل بن سعد فقد کذب و قال مصعب بن عبد اللّه الزبیری اصله فارسی و کان أشقر أحول افزر و قال ابن سعد کان یقص فی مسجد المدینة و مات فی خلافة أبی جعفر بعد سنة 145 و کان ثقة کثیر الحدیث و قال یعقوب بن سفیان مات فی ما بین الثلاثین الی الاربعین و قال عمرو بن علی مات سنة 30 و قال خلیفه سنه 35 و قال ابن معین مات سنه 144 قلت و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال کان قاصّ اهل المدینة و من عبادهم و زهادهم بعث إلیه سلیمان بن عبد الملک بالزهری فی ان یاتیه فقال للزهری ان کان له حاجة فلیات و انا فما لی إلیه حاجة مات سنه 35 و قد قیل سنه 45 و نیز ابن حجر در تقریب التهذیب گفته سلمة بن دینار ابو حازم الاعرج الاثور التمار المدنی القاصی مولی الاسود بن سفیان ثقة عابد من الخامسة مات فی خلافة المنصور و صفی الدین خزرجی در مختصر تذهیب الکمال گفته (علیه السلام) سلمة بن دینار مولی الاسود بن سفیان ابو حازم الاعرج التمار المدنی القاص الزاهد احد الاعلام عن ابن عمرو عبد اللّه بن عمر و مرسلا و سهل بن سعد فی خ م و ابن المسیب و أبی سلمه و عنه ابنه عبد العزیز و مالک و السفیانان و الحمادان قال محمد بن اسحاق بن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله و قال ابو حازم لا تکون عالما حتی تکون فیک ثلاث خصال لا تبغی علی من فوقک و لا تحقر من دونک و لا تاخذ علی علمک دنیا قال خلیفة مات سنه خمس و ثلاثین و مائة و قال الهیثم سنة اربعین قال ابن سعد بعدها و قال ابن معین سنة اربع و اربعین و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء الرجال مشکاة در حرف الحا در ذکر کسانی که کنیتشان ابو حازمست گفته و المشهور هو ابو حازم سلمه بن دینار الاعرج من کبار التابعین احد الاعلام القاص الزاهد من عباد اهل المدینة و ثقاتهم مولی الاسود بن مغیرة المخزومی ذکره فی جامع الاصول فی الکنی و فی الاسماء روی عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عطاء ابن أبی رباح و عنه مالک و ابو ضمرة و الثوری و ابن عیینة و حماد بن زید مات سنة ثلث و ثلثین و قیل خمس و ثلثین و مائة و قیل سنة اربع و اربعین و مائة قیل لم یکن فی زمانه مثله و من کلامه ما احببت ان لا یکون معک یوم القیمة فاترکه الیوم و قال انظر کل یوم کرهت الموت من اجله فاترکه ثم لا یضرک متی

ص:499

مت و قال یسیر الدنیا یشغل عن کثیر الآخرة و له مناقب کثیرة رضی اللّه عنه و از ملاحظۀ عبارت کتاب الثقات ابن حبان و تهذیب التهذیب ابن حجر در باب زهری گل دیگر شگفت و معلوم شد که او چنان در گرداب حب جاه و تقرب بسلاطین غریق و منغمس بود که آن همه خطاب و عتاب و نصیحت و فضیحت ابو حازم اعرج در وی هیچ اثر نکرد و او را اصلا از آن عبرتی حاصل نشد بلکه مزید بر ان می خواست که ابو حازم اعرج را نیز در ورطۀ مخالطت ظلمۀ بنی امیه درکشد و او را بسوی سلیمان بن عبد الملک ببرد لیکن او بمزید تیقظ و تفطن خودداری نمود و زهری را که برای خدع و فریبش آمده بود بجواب خشک واپس کرد و فیه من العار و الشنار ما لا یخفی علی اولی الالباب و الابصار و مخفی نماند که زهری میل و الفتی که با ظلمۀ بنی امیه داشت و انحراف و عداوتی که با اهل بیت علیهم السّلام می ورزید نه تنها بذات خود منفردا متصف بآن بود بلکه فی الحقیقة این خبث باطن او را بارث از اجدادش رسیده بود چه پدر جدش عبد اللّه بن شهاب علیه ما یستحقه من السخط و العتاب علاوه بر آنکه در روز بدر همراه مشرکین بود چنان عداوت شدیده با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشت که در روز احد قصد حتمی قتل آن جناب کرده بود و با چند نفر متعاقد شده بود که اگر آن جناب را دید البته آن حضرت را قتل خواهد کرد و جدش از جملۀ کافرانی بود که در بدر برای جنگ بآن سرور در صف مشرکین حضور داشتند و عجب که زهری از فرط وقاحت و غایت صفاقت این معنی را خود ذکر می نمود و آن را اصلا برای خویش موجب ننگ و عار نمی دانست بلکه بعنوان سخریه بلا تحرج و تحشم مسلک اعتراف بآن بجواب سؤال سائل می پیمود ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته و کان ابو جده عبد اللّه بن شهاب شهد مع المشرکین بدرا و کان احد النفر الذین تعاقدوا یوم احد لئن رأوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیقتلنه او لیقتلن دونه و روی انه قیل للزهری هل شهد جدک بدرا فقال نعم و لکن من ذلک الجانب یعنی انه کان فی صف المشرکین و کان ابوه مسلم مع مصعب بن الزبیر و لم یزل الزهری مع عبد الملک ثم مع هشام بن عبد الملک و کان یزید بن عبد الملک قد استقضاه و از تتبع دیگر کتب علمای سنیه نیز تایید آنچه ابن خلکان ذکر نموده ظاهرست بلکه بالاتر از ان متحقق می شود که عبد اللّه بن شهاب پدر جد زهری همان خبیثست که روز احد در جبین مبین جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین زخمی رسانیده روی خود را سیاه گردانیده بود محمد بن عمر الواقدی در کتاب المغازی در غزوۀ احد در ضمن روایتی طولانی گفته و کان اربعة من قریش قد تعاهدوا و تعاقدوا علی قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عرفهم المشرکون بذلک عبد اللّه بن شهاب و عتبة بن أبی وقاص و ابن قمئه و أبی بن خلف و نیز واقدی در کتاب المغازی

ص:500

گفته حدثنی ابن أبی سبرة عن اسحاق بن عبد اللّه بن أبی فروة عن أبی الحویرث عن نافع بن جبیر قال سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل تاتی من کل ناحیة و رسول اللّه صلعم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رأیت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلعم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه و لقی عبد اللّه بن شهاب صفوان بن أمیّة فقال صفوان نزحت الم یمکنک ان تضرب محمدا فتقطع هذه الشافة فقد امکنک اللّه منه قال و هل رأیته قال نعم انت الی جنبه قال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انه منا ممنوع خرجنا اربعة تعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص الی ذلک و عبد اللّه بن هشام الحمیری المعافری در سیرت نبویه آورده و

ذکر ربیح بن عبد الرحمن بن أبی سعید الخدری عن ابیه عن أبی سعید الخدری ان عتبة بن أبی وقاص رمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یومئذ فکسر رباعیته الیمنی السفلی و جرح شفته السفلی و ان عبد اللّه بن شهاب الزهری شجّه فی جبهته و ان ابن قمئة جرح وجنته فدخلت حلقتان من حلق المغفر فی وجنته و وقع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی حفرة من الحفر التی عمل ابو عامر لیقع فیها المسلمون و هم لا یعلمون و ابن عبد البر القرطبی در کتاب استیعاب در ترجمۀ عبد اللّه بن شهاب الاکبر گفته و اخوه عبد اللّه بن شهاب الاصغر شهد احدا مع المشرکین ثم اسلم بعد و هو جد محمد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب الفقیه قال ابن اسحاق هو الذی شج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی وجهه و ابن قمته جرح و جنبه و عتبة کسر رباعیته و حکی الزهری عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد العزی الزهری قال ما بلغ احد الحلم من ولد عتبة بن أبی وقاص إلا نجر أو هتم لکسر عتبة رباعیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الاصغر هو جد الزهری من قبل أمّه و اما جده من قبل امه و اما جده من قبل ابیه فهو عبد اللّه بن شهاب الاکبر و ان عبد اللّه الاصغر هو الذی هاجر الی ارض الحبشة ثم قدم مکة فمات بها قبل الهجرة و قد روی ان ابن شهاب قیل له شهد جدک بدرا قال شهدها من ذلک الجانب یعنی من المشرکین و اللّه اعلم أیّ جدیه أراد و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه گفته ب د عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب بن مرة القرشی الزهری هو جد ابن شهاب الزهری الفقیه فی قول قال الزبیر هما اخوان عبد اللّه الاکبر و عبد اللّه الاصغر ابنا شهاب بن عبد اللّه کان هذا الاکبر اسمه عبد الجان فسماه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبد اللّه و هو من المهاجرین الی ارض الحبشة و مات بمکة قبل الهجرة الی المدینة و اخوه عبد اللّه بن شهاب الاصغر شهد احدا مع المشرکین ثم اسلم بعد و مات بمکة و هو جد ابن شهاب هذا قول الزبیر قال ابن اسحاق هو الذی شج وجه رسول اللّه

ص:501

صلی اللّه علیه و سلم و ابن قمیئة جرح وجنته و عتبة ابن أبی وقاص کسر رباعیته و حکی الزبیر عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد العزیز قال ما بلغ احد الحلم من ولد عتبة بن أبی وقاص الانجر و هتم لکسر عتبة رباعیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الاصغر هو جد الزهری الفقیه من قبل امه و اما جده من قبل ابیه فهو عبد اللّه الاکبر و قیل ان عبد اللّه الاصغر هو الذی هاجر الی ارض الحبشة و انه جد الزهری و انه هو الذی مات بمکة بعد عوده من الحبشة قبل الهجرة الی المدینة و قد روی ان ابن شهاب قیل له اشهد جدک بدرا قال من ذلک الجانب یعنی مع المشرکین و اللّه اعلم أی جدیه أراد اخرجه ابو عمر و ابن منده و ابن القیم در زاد المعاد فی هدی خیر العباد در ذکر غزوۀ احد گفته و خلص المشرکون الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجرحوا وجهه و کسروا رباعیته الیمنی و کانت السفلی و هشموا البیضة علی راسه و رموه بالحجارة حتی وقع لشقه و سقط فی حفرة من الحفر التی کان ابو عامر الفاسق یکید بها المسلمین فاخذ علیّ بیده و احتضنه طلحة بن عبید اللّه و کان الذی تولی أذاه صلی اللّه علیه و سلم عمرو بن قمئة و عتبة بن أبی وقاص و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الزهری عم محمد بن مسلم بن شهاب الزهری هو الذی شجّه و نیز ابن القیم در زاد المعاد گفته و

قال نافع بن جبیر سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل یاتی من کل ناحیة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رأیت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلّونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه فی ذلک صفوان فقال و اللّه ما رایته احلف باللّه انّه منّا ممنوع فخرجنا اربعة فتعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص الی ذلک و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و

روی محمد بن عمر الاسلمی عن نافع بن جبیر قال سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل من کل ناحیة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رایت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلّونی علی محمد لا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه صفوان بن أمیّة فی ذلک فقال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انّه منا ممنوع امّا و اللّه خرجنا اربعة فتعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص إلیه و نیز در سبل الهدی و الرشاد گفته و شجه عبد اللّه بن شهاب الزهری و اسلم بعد ذلک فی وجهه و سال الدم من الشجة حتی اخضل الدم لحیته الشریفة نفسی له الفداء و نور الدین حلبی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون گفته و کسرت البیضة أی الخوذة علی راسه صلّی اللّه علیه و سلم و شجّ وجهه الشریف شجه عبد اللّه بن شهاب الزهری رضی اللّه عنه فانه اسلم بعد

ص:502

ذلک و هو جد الامام الزهری رحمه اللّه و یجوز ان یکون من قبل أمّه أی و یقال له عبد اللّه الاصغر أی و لعل هذا حصل منه قبل او بعد قوله دلّونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واقف الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه فی ذلک صفوان فقال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انه منا ممنوع وجد الامام الزهری من قبل ابیه یقال له عبد اللّه بن شهاب و یقال له عبد اللّه الاکبر رضی اللّه عنه کان من مهاجری الحبشة توفی بمکة قبل الهجرة و از جملۀ مطاعن زهری آنست که او در تحدیث تدلیس و ارسال می کرد و دیده و دانسته ذکر ضعفاء و مقدوحین را از میان ساقط می نمود و بهمین سبب مرسل او را بدتر از مرسل دیگران دانسته اند ذهبی در میزان گفته محمد بن مسلم الزهری الحافظ الحجة کان یدلس فی النادر و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ زهری گفته قال قد امة السرخسی قال یحیی بن سعید مرسل الزهری شر من مرسل غیره لأنّه حافظ و کلما قد ران یسمّی سمّی و انما یترک من لا یستجیز ان یسمّیه و سبط ابن العجمی الحلبی المکی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته محمد بن شهاب الزهری الامام العلم المشهور مشهور به و قادح بودن تدلیس و ساقط الاعتبار بودن مرتکب آن در ما سبق بکرّات و مرّات بیان شده فراجع إلیه ان شئت

کلام «شاه ولی اللّه» مربوط به رؤیای لبن و قمیص و رد آن

و از جمله عجائب آیات علو حق اینست که قطع نظر از افادات دیگر علمای اعلام و منقدین فخام سنّیه که در مطاعن زهری گذشته قدح زهری و نفی وثوق او از افادۀ خود شاه ولی اللّه در همین کتاب قرة العینین نیز ظاهر و باهر می شود بیانش آنکه حسب اعتراف شاه ولی اللّه در قرة العینین مقام طعن تحریم متعه زهری در روایت خود تحریم متعه را بغزوۀ خیبر مورخ نموده و بنا بر افادۀ خود شاه ولی اللّه این معنی در روایات ثقات وارد نشده پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که زهری در زمرۀ ثقات داخل نیست و من أراد ان یقف علی تفصیل هذا المرام فلیرجع الی مبحث تحریم المتعة من تشیید المطاعن للوالد العلام احله اللّه دار السّلام فان فیه هناک من التحقیقات الانیقة و التدقیقات الرشیقة ما یعجب

ص:503

اولی الابصار و الافهام و یهز اعطاف ذوی الالباب و الاحلام ثالثا خبر رویای لبن علاوه بر آنکه سندا مقدوح و مجروحست متنا نیز قابل آن نیست که کسی از عقلا آن را بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منسوب نماید بیانش اینکه واضع جسور کذوب درین خبر مطعون معیوب وضع نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ببقیه لبن که علم بود عمر بن الخطاب را ایثار نمود و پر ظاهرست که تخصیص عمر بن الخطاب باین ایثار با وجود دیگر اصحاب کبار و مستحقین عالیوقار صراحة ترجیح مرجوح و تفضیل مفضول و یقینا جور و جفای صریح و ظلم و اعتدای قبیحست که اصلا نسبت آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب جائز نیست و بلا شبهه و ارتیاب اجترا و اقدام بر آن کاشف از سخافت عقل واضع خبیث و موذن بقلت شعور مفتعل این حدیث می باشد رابعا این خبر مشبه السمر عند الامعان منافی مذهب اهل سنت در تفضیلست توضیحش اینکه این خبر دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم عمر را قابل عطای بقیه لبن که علم بود دانست و ابو بکر را شائسته این عطا ندانست و این معنی واضح می گرداند که عمر نزد آن جناب از ابو بکر افضل بود و مخالفت این مطلب با مذهب اهل سنت پر ظاهرست و تعجبست که شاه ولی اللّه با وصف آن همه امعان و تحدیق و تفریع و تشقیق در مسئلۀ تفضیل چرا غفلت ازین نکتۀ واضحه ورزیده بذکر این حدیث و استدلال و احتجاج بآن بی محابا گرویده خامسا مضمون این خبر خرافت مشحون صراحة مصادم بداهت و عیان می باشد بیانش آنکه عمر در فهم مسائل واضحه و درک احکام لائحه نهایت غباوت داشت حال آنکه اگر این حدیث را خطی از صحت می بود و فی الواقع عمر را قطرۀ از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لو در عالم منام نصیب می شد هرگز او چنان غبی نمی ماند که در حالت یقظه ابّ و کلاله را نفهمد و در خصوص کلاله با وصف مراجعتهای بسیار بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از فهم آن قاصر گردد و نوبت بجای رسد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با آن همه خلق عظیم خود در حق او بدرشتی تمام پیش آید و هر گاه عمر بذریعۀ حفصه آن را استفسار کند آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرماید که پدر تو این مسئله را ابدا نخواهد دانست و آخر همچنان شد که ندانست و خود می گفت ما ارانی اعلمها ابدا و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما قال و ازینجا واضح شد که واضع این خبر مشبه السمر از حالات حضرت عمر خیلی بی خبر بود یا آنکه بوجه خذلان و خسران او را این گونه

ص:504

حالات خلیفۀ خود یکسر فراموش گردید و بوجه نسیان که از جملۀ لوازم کذابین کثیر العدوانست بر سر او رسید آنچه رسید سادسا قطع نظر ازین همه اگر بالفرض این خبر را که از قبیل اضغاث احلام نواصب لئامست برای ساعتی ثابت فرض کنیم اصلا قابلیت آن ندارد که با حدیث مدینة العلم مذکور شود چه مفاد آن جزین نیست که باقیمانده لبن که جزء یسیر علم بود و آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآن احتیاج نداشت بعمر عطا فرمود و از حصول جزء یسیر علم تا بودن باب مدینۀ علم فرقی که هست بر صبیان و نسوان هم مخفی نیست فضلا عن الفحول و اگر چه این مطلب در کمال وضوحست لیکن بغرض مزید افاده عرض می شود که بلا شبهه باب مدینۀ علم همان بزرگوار می تواند شد که بر جمیع علوم آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم اطلاع کامل و خبرت تامه داشته باشد و عارف جمیع معارف آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود و قد تحقق ذلک فیما سبق بنصوص اساطین السنیة و الاعلام فکیف یرتاب فی ذلک اولو الالباب و الاحلام پس بمقابلۀ این چنین بحر زخار علوم نبویه ذکر کسی آوردن که بر فرض و تقدیر بجزء یسیر از علم نائل شده باشد سراسر خلاف عقل و صواب و صراحة ایثار مسلک تبار و تبابست و اللّه العاصم عن التهالک علی البهت و الکذاب و هر چند دلالت حدیث موضوع رویای لبن بر حصول جزء یسیر و باقیمانده از علم برای عمر و عدم دلالت آن بر تساوی عمر با آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم بلکه دلالت آن بر تقاصر واضح و تاخر فاضح عمر از مراتب عالیۀ آن جناب در علم از خود الفاظ این خبر موضوع بر ناظر بصیر نهایت واضح و مستنیرست لیکن برای افحام خصام و اسکات مکابرین اغثام بعض کلمات شراح این حدیث که مصرح و مفید این معناست نیز مرقوم می شود تا بعد ملاحظۀ آن کمال شناعت و فظاعت ذکر این حدیث بمقابلۀ حدیث مدینة العلم که دلیل صریح مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علوم می باشد بر همگنان ظاهر و باهر گردد اصلا مجال قیل و قال برای ارباب تخدیع و اضلال باقی نماند ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب العلم گفته قوله باب فضل العلم الفضل هنا بمعنی الزیادة أی ما فضل عنه و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث کتاب المناقب گفته و المراد بالعلم هنا العلم بسیاسة الناس بکتاب اللّه و سنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اختص عمر بذلک لطول مدته بالنسبة الی أبی بکر و باتفاق الناس علی طاعته بالنسبة الی عثمان فان مدة أبی بکر کانت قصیرة فلم یکثر فیها الفتوح التی هی اعظم الاسباب فی الاختلاف و مع ذلک فساس عمر فیها مع طول مدته الناس بحیث لم یخالفه احد ثم ازدادت اتساعا فی خلافة عثمان فانتشرت الاقوال و اختلفت الآراء و لم یتفق له ما اتفق لعمر من طواعیة الخلق له فنشات من ثم الفتن الی ان افضی الامر

ص:505

الی قتله و استخلف علی فما ازداد الامر الا اختلافا و الفتن الا انتشارا و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب البقیر گفته قال و فیه ان علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم باللّه لا یبلغ احد درجته فیه لانه شرب حتی رای الریّ یخرج من اطرافه و اما اعطاءه فضله عمر ففیه اشاره الی ما حصل لعمر من العلم باللّه بحیث کان لا یاخذه فی اللّه لومة لائم قال و فیه ان من الرؤیا ما یدل علی الماضی و الحال و المستقبل قال و هذه اوّلت علی الماضی فان رؤیاه هذه تمثیل بامر قد وقع لان الذی اعطیه من العلم کان قد حصل له و کذلک اعطیه عمر فکانت فائدة هذه الرؤیا تعریف قدر النسبة بین ما اعطیه من العلم و ما اعطیه عمر و عینی در عمدة القاری در کتاب العلم گفته فیه حذف المفعول من قوله فشربت للعلم به و التقدیر فشربت اللبن یعنی منه لانه شرب حتی روی ثم اعطی فضله لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه و نیز عینی در عمدة القاری در کتاب العلم گفته قوله ثم اعطیت فضلی أی ما فضل من اللبن الذی هو فی القدح الذی شربت منه و نیز عینی در عمدة القاری در کتاب التعبیر گفته ص باب إذا اعطی فضله غیره فی المنام ش أی هذا باب یذکر فیه إذا اعطی شخص ما فضل منه من اللبن لشخص غیره فی المنام و فی بعض النسخ فی النوم و قسطلانی در ارشاد الساری در شرح حدیث کتاب العلم گفته ثم اعطیت فضلی أی ما فضل من لبن القدح الذی شربت منه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مفعول اعطیت الثانی و نیز در ارشاد الساری در شرح حدیث ثانی کتاب التعبیر گفته و فی اعطائه صلّی اللّه علیه و سلم فضله عمر الاشاره الی ما حصل له من العلم باللّه بحیث کان لا یأخذه فی اللّه لومة لائم و در شرح حدیث ثالث کتاب التعبیر گفته ثم اعطیت فضله أی فضل اللبن عمر بن الخطاب و در شرح حدیث رابع کتاب التعبیر گفته فشربت منه ثم اعطیت فضلی الذی من اللبن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه ازین عبارات چنانچه می بینی بصراحت واضحست که شراح این حدیث موضوع در شرح آن و شرح تراجمی که بخاری برای ذکر آن ایجاد نموده کلماتی ذکر می کنند که از ان دلالت این خبر مصنوع بر قلت علم عمر واضح و آشکار می گردد و احدی ازیشان جرات نمی نماید که علم او را عیاذا باللّه با علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مساوی گرداند یا عالم بودن عمر بجمیع علوم دین ازین خبر باثبات رساند بلکه غایة السعی ایشان در شرح این حدیث آنست که بمجرد ادعا اختصاص عمر ببعض اصناف خاصّه علم مثل علم سیاست ناس و علم باللّه ظاهر نمایند و تفاوت بسیاری که از علم مفروض او تا بعلم نامتناهی جناب رسالت پناهیست بمعرض بیان آورده مسلک اعتراف پیمایند و بعد درک این همه اگر چه مقتضای عقل و دانش اهل سنت آن بود که اگر کسی ازیشان برای اظهار علم خود مثل رویای لبن خوابی بیند در شرب لبن ما بین خود و حضرت عمر تفاوتی فراخور حال خویش

ص:506

قرار بدهد تا مرتبۀ علم او از مرتبۀ علم حضرت عمر بحسب مناسبت پایین تر بوده باشد لیکن از جمله عجائب ملهیه و غرائب مضحکه آنست که عبد الحق دهلوی در شرح همین حدیث رویای لبن منامی برای خود نقل می کند که در استطراف و استبداع و استنکار و استشناع از اصل حدیث رویای لبن بمراتب عدیده بالاتر رفته و محصلش آنست که او سبوی از لبن بالتمام درکشید و از قدح تا سبو فرقی که هست بر اطفال هم پوشیده نیست و مقتضای این منام مفرّق الاحلام با ملاحظه حدیث رویای لبن آنست که العیاذ باللّه عبد الحق دهلوی از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم بمراتب کثیره در علم افزون تر بوده باشد فضلا عن عمر کما لا یخفی علی اهل النظر و البصر و ازینجا بر تو واضح گردید که این حضرات چها مزعومات فاسده و مکنونات کاسده در ضمیر رقاعت تخمیر خود ودیعت دارند و چگونه آن را در ضمن خوابهای پریشان خویش بر منصۀ شهود می آرند و هر گاه تجرّی و تجاسر شیخ عبد الحق دهلوی بر افتعال مثل این منام بر اهل احلام آشکار گردید چندان مقام عجب از اقدام واضع منام رویای لبن و امثال آن باقی نماند زیرا که اسلاف سنیّه را در اکثر مقاصد عموما و برای وضع احادیث فضائل خلفاء خصوصا مصلحتهای عدیده بود که بر عاقل لبیب و متتبع اریب پوشیده نیست فهم و ان کانوا ملومین مدحورین جدّا لکن المتجرین المتأخرین یاتون شیئا ادّا حالا عبارت شیخ عبد الحق دهلوی متعلق بحدیث مجعول رویای لبن باید شنید و علوّ مرتبه این وضاعین در جسارت سراسر خسارت بچشم عبرت باید دید در اشعة اللمعات شرح فارسی مشکاة مرقوم است و

عن ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینما انا نائم اتیت بقدح لبن گفت ابن عمر شنیدم آن حضرت را که می گفت در اثنای آنکه من خواب کننده ام آورده شدم به قدحی از شیر یعنی قدح شیر کس بمن آورده و او فشربت پس نوشیدم من آن شیر را

حتی انّی لاری الریّ یخرج فی اظفاری تا آنکه بدرستی من هر آینه دیدم سیرابی را که می برآید در ناخنان من از جهت بسیاری آن شیر و گوارای آن ریّ بکسر را و تشدید یا سیرابی

ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب پستر دادم من زیادتی خود را یعنی آنکه از خوردن زیاده و باقیمانده عمر بن خطاب را قالوا فما أوّلته گفتند پس چه چیز تاویل و تعبیر کردی آن را یا رسول اللّه

قال العلم گفت تعبیر کردم آن را بعلم و گفته اند که صورت مثالیّه علم در ان عالم لبنست هر که در خواب بیند که شیر می خورد تعبیرش آنست که علم خالص نافع نصیب او گردد وجوه مشابهت میان علم و شیر بسیارست کما لا یخفی و کاتب حروف عفا اللّه عنه یکباری در خواب می بیند که سبوی نو و تازه از شیر لطیف شیرین خنک در پیش دارد همه را فرو برده است و الحمد للّه متفق علیه انتهت عبارة الشیخ الدهلوی و لا ینتهی ما فیها من خدع الغرور الغوی الضال المضل عن الصراط السوی نادرة لطیفه تهزّ اعطاف ارباب

ص:507

الطباع الظریفه از بسکه در اذهان حضرات اهل سنت بسبب حدیث مفتعل رویای لبن جاگزین گردیده که شیر عبارت از علمست لهذا جا و بیجا بهمین خیال افادات عجیبه و تحقیقات غریبه حواله قلم می فرمایند و گوی سبقت در مضمار خلاعت از یکدیگر می ربایند مگر نمی دانی که قمر الدین اورنگ آبادی از فرط رقاعت نوبت بجائی رسانیده که شیر مادۀ سگ را نیز صورت مثالی علم گردانیده و چون این تحقیق انیق او در ضمن کلامی بسیط واقع شده که در ان زمزمۀ ذمّ علما و فقرای اهل نحله خود بآهنگ بلند سروده و بذکر مراقبۀ لطیفه عبید اللّه احرار که در ان ملا علی قوشجی را بصورت مادۀ سگ شیردار با نه بچۀ خود نمودار دیده در تنشیط خواطر اولی الالباب افزوده لهذا نقل کلام او بقدر مقصود در این جا مناسب می نماید اورنگ آبادی مذکور در کتاب خود که مسمی بنور الکریمتینست گفته اکثری از علما و فقرا که برای طلب دنیا در لباس دین بمثل سگ اصحاب کهف در پس امراء می دوند او در پی آدمیان دویده آدمی شد اینها در پی سگان گردیده سگ می شوند زبان حرص از دهان دراز کرده چشم طمع و آز باز نموده تار نگاه بلقمۀ چرب می دوزند مکرها می انگیزند و حیله ها می آموزند در مجلس امرا بسالوسی و چاپلوسی بجلسۀ اقعا نشسته دمها می جنبانند و با غربا به نیش پیش آمده زنبیل دلها می درند و زاد عقبی می برند و از راه خدا برمیگردانند طرفه آنکه از غایت دیوانگی که از عوارض کلبیست خود را اهل اللّه و امراء اهل دنیا می پندارند و این پندار دنیای دیگر است کلبیّت بر کلبیّت می افزاید و در صنف رابع که کلب الکلب است داخل می نماید فقراء بمکر و تزویر بدرجۀ برزخیت بین الکلبیّة و الثعلبیّة رسیده اند و علماء به بی عملی بلکه به بد عملی جامع مرتبتین کلبیّت و حماریت گردیده اند او سبحانه و تعالی در مادۀ علماء بنی اسرائیل فمثله کمثل الکلب و کمثل الحمار فرموده بکلبیت و حماریت ستوده است و در حدیث شریف دارد که امت من بر وفاق و طباق بنی اسرائیل طابق النعل بالنعل خواهد بود تا آنکه اگر یکی از آنها بمادر خود درآمده باشد ازینها هم کسی خواهد بود که بمادر خود درآید پس از جمع و ترتیب قرآن و حدیث نتیجه می برآید که بعضی از علماء این امت هم سگان و هم خرانند دین فروشان و دنیا خرانند منقولست که حضرت خواجه عبید اللّه احرار قدس سره روزی بعد صبح با یاران مراقب بود یک دفعه به عبوست سر از جیب برآورد یاران وجه آن پرسیدند فرمود دیدم مادۀ سگی که پستانهاش از شیر ممتلی است نه بچه همراه اینجا آمد بدیدن آن تنفّری و کراهتی عارض حال گردید فصلی نگذشته بود که ملا علی قوشجی نه کس از تلامذه همراه گرفته بخدمت خواجه رسید در وجه مبارک حضرت خواجه زیاده تر کراهتی پیدا گردید فرمود چیزی می خورید و این سخن حضرت خواجه خالی از ایمای نبود بآنکه دهن سگ بلقمه دوخته به در خانه تشریف برده آنچه حاضر بود فرستاد و خود بیرون نه برآمد ملاّ از جهت آنکه طلب دنیا در سر داشت

ص:508

و طلاب آن کلاب اند بصورت کلبی نمودار گردید و از روی آنکه طالب دنیا مؤنث است بشکل مادۀ سگی متشکل و متمثل شد و تلامذه بسبب آنکه استفادۀ علم به نیت تحصیل دنیا می کردند و هنوز بکمال نرسیده اند سگ بچه ها بنمود آمدند و امتلای پستانهای ملاّ از شیر وفور علم ملاّ است و چون این علم قوت دنیاطلبی می شود شیر که صورت مثالی علمست برنگ شیر مادۀ سگ ظهور نمود انتهی و درین کلام صفاقت انضمام اورنگ آبادی لطائف موفوره و نوادر غیر محصوره منطویست که اگر پرده از روی آنها برداشته شود غالبا حضرات اهل سنت را از غایت تأوّی و تلظّی بیش از بیش دلریش گردد چون عاقل یلمعی و ناظر لوذعی خود بان پی می توان برد لذلک از تصریح آن اعراض ورزیده درک آن را بقریحه وقاده او می سپارم و از میدان ظرافت و فکاهت کبح عنان قلم نموده بسوی اصل مقصود می آرم پنجم آنکه ذکر شاه ولی اللّه در کلام خود رویای قمیص را بمقابله حدیث مدینة العلم تقمص قبیح و تربص فضیحست زیرا که اولا حدیث رویای قمیص مثل حدیث رویای لبن از اضغاث احلام اسلاف سنیه است و بس و اصلا اهل حق در روایت و اخراج و اثبات و ادراج آن اشتراک ندارند بخلاف حدیث مدینة العلم که تصحیح و اثبات آن متفق علیه علمای فریقینست پس چگونه عاقلی بمقابلۀ آن ذکر حدیث رویای قمیص بمیان آورده خود را عرضه تعییر و تشویر نقاد نحاریر خواهد کرد ثانیا این حدیث هم مثل حدیث رویای لبن بحیثیت سند خیلی مطعون و معیوب و مقدوح و مقصوبست مگر نمی دانی که عمدۀ اسانید آن که اسانید بخاریست مدار آن کلا بر زهریست و زهری همان کسست که قدح مکمل و جرح مفصل او عنقریب دیدی و بفنون مثالب و غصون معایب او علی الوجه البدیع برسیدی اگر باور نداری اینک اسانید مشار إلیها را برای تو نقل می نمایم پس باید دانست که بخاری در جامع خود در کتاب الایمان در باب تفاضل اهل الایمان فی الاعمال گفته

حدثنا محمد بن عبید اللّه قال حدثنا ابراهیم بن سعد عن صالح عن ابن شهاب عن أبی امامه بن سهل انه سمع ابا سعید الخدری یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینا انا نائم رایت الناس یعرضون علی و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما دون ذلک و عرض علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه قالوا فما أوّلت ذلک یا رسول اللّه قال الدین و نیز بخاری در کتاب المناقب گفته

حدثنا یحیی بن بکیر حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب قال اخبرنی ابو امامة ابن سهل ابن حنیف عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم رأیت الناس عرضوا علیّ و علیهم قمص فمنها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و عرض علی عمر و علیه قمیص اجتره قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال الدین و نیز بخاری در

ص:509

کتاب التعبیر گفته باب القمیص فی المنام

حدثنا علی بن عبد اللّه حدثنا یعقوب بن ابراهیم حدثنی أبی عن صالح عن ابن شهاب حدثنی ابو امامه بن سهل انه سمع ابا سعید الخدری یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینما انا نائم رایت الناس یعرضون علی و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و مر علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجره قالوا ما أوّلت یا رسول اللّه قال الدین

باب جر القمیص فی المنام حدثنا سعید بن عفیر حدثنی اللیث حدثنی عقیل عن ابن شهاب اخبرنی ابو امامة بن سهل عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم رأیت الناس عرضوا علی و علیهم قمص فمنها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و عرض علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجترّه قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال الدین ثالثا زهری در روایت این منام در ذکر آن صحابی که منتهی الاسناد این خبر ست راه اضطراب پیموده گاهی آن را ابو سعید خدری ظاهر نموده چنانچه از روایات بخاری دانستی و گاهی آن را مبهم کرده بجای ابو سعید خدری عن بعض اصحاب النبی آورده چنانچه ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی در جامع خود گفته

حدثنا الحسین بن محمد الجریری البلخی حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن أبی امامة بن سهل بن حنیف عن بعض اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال بینما انا نائم رأیت الناس یعرضون علیّ و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ اسفل من ذلک فعرض علیّ عمر و علیه قمیص یجره قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال الدین و چون تصرّف زهری در اسانید معلوم و مشهود اهل نقد و تحقیقست کما سبق التنبیه علیه عن قریب فی قوادح الزهری پس اضطراب او درین خصوص بلا ریب نزد ارباب انصاف و امعان موجب وهن و هوان این افترای منحزم الارکان خواهد گردید رابعا خبر این منام موضوع عوام کالانعام علاوه بر سند متنا نیز مقدوح اهل نظر و مجروح ارباب بصر می باشد بیانش آنکه این خبر دلالت دارد بر آنکه عمر در حالت عرض بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قمیصی پوشیده بود که آن را می کشید و پر ظاهرست که تطویل لباس بحدی که سبب جرّ آن گردد در شرع جناب خیر الانام علیه الصلوة و السّلام امر محظور و حرامست و احادیث عدیده در ذم آن وارد شده و خود بخاری بعض آن را در کتاب اللباس ذکر نموده پس چگونه عقل عاقلی باور می توان کرد که جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم این فعل شنیع را که از عمر صادر شده تقریر فرماید و آن را در معرض مدح او ذکر نماید هل هذا الا بحت الکذب و الافتراء و محض التجاسر و الاجتراء و چون اشتمال این خبر موضوع برین خطّه شنعاء از واضحات بود بعضی از شراح بخاری بمحض تخرص ادعا کرده اند که جر قمیص در یقظه

ص:510

مذموم و در منام محمود می باشد لیکن اصلا دلیلی بر ان نیاورده اند و استدلال بخود این حدیث راجع بسوی مصادره علی المطلوبست ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و هذا من امثلة ما یحمد فی المنام و یذم فی الیقظة شرعا اعنی جرّ القمیص لما ثبت من الوعید فی تطویله و قسطلانی در ارشاد الساری گفته و هذا من امثلة ما یحمد فی المنام و یذم فی الیقظة شرعا إذ جر القمیص ورد الوعید علی تطویله و ازین جا بخوبی می توان دانست که این حضرات چگونه راه مباهته و تهجم مسلوک می دارند و اصلا مسلک انصاف در امثال این مقامات نمی سپارند خامسا این منام نزد ارباب افهام منافی مذهب اهل سنتست زیرا که از ان افضلیت عمر بر ابو بکر ظاهر می گردد چه مفاد آن کما هو المصرّح اینست که عمر قمیصی در برداشت که از قمیص جمله مردم اطول بود پس در دین از همه افضل باشد و چون ظهور این مطلب ازین خبر مصنوع و منام موضوع در نهایت وضوح بود و دست برداری از حدیث صحیح بخاری خصوصا بلحاظ اشتمال آن بر فضیلت عمریه در انتهای دشواری و التزام مفضولیت ابو بکر موجب کمال ذلت و خواری لهذا بناچاری بعض شراح بخاری مسلک تاویل و تسویل و تخدیع و تضلیل سپرده اند لیکن با این همه ره بسوی مقصود نبرده شطری از کلمات متهافته و جملات متساقطۀ ایشان بگوش دل باید شنید و بحقیقت عجز و درماندگی شان در اصلاح ما افسده الدهر باید رسید ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب المناقب گفته و قد استشکل هذا الحدیث بانه یلزم منه ان عمر افضل من أبی بکر الصدیق و الجواب عنه تخصیص أبی بکر من عموم قوله عرض علی الناس فلعل الذین عرضوا إذ ذاک لم یکن فیهم ابو بکر و ان کون عمر علیه قمیص یجرّه لا یستلزم ان لا یکون علی أبی بکر قمیص اطول منه و اسبغ فلعله کان کذلک الا ان المراد کان حینئذ بیان فضیلة عمر فاقتصر علیها و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و فیه فضیلة لعمر و قد تقدم الجواب عما یستشکل من ظاهره و ایضاح انه لا یستلزم ان یکون افضل من أبی بکر و ملخصه ان المراد بالافضل من یکون اکثر ثوابا و الاعمال علامات الثواب فمن کان عمله اکثر فدینه اقوی و من کان دینه اقوی فثوابه اکثر و من کان ثوابه اکثر فهو افضل فیکون عمر افضل من أبی بکر و ملخص الجواب انه لیس فی الحدیث تصریح بالمطلوب فیحتمل ان یکون ابو بکر لم یعرض فی اولئک الناس اما لانه کان قد عرض قبل ذلک و اما لانه لا یعرض اصلا و انه لما عرض کان علیه قمیص اطول من قمیص عمر و یحتمل ان یکون سرّ السکوت عن ذکره الاحتفاء بما علم من افضلیته و یحتمل ان یکون وقع ذکره فذهل عنه الراوی و علی التنزل بان الاصل عدم جمیع هذه الاحتمالات فهو معارض بالاحادیث الدالّة علی افضلیته الصدیق و قد تواترت تواترا

ص:511

معنویا فهی المعتمدة و اقوی هذه الاحتمالات ان لا یکون ابو بکر عرض مع المذکورین و المراد من الخبر التنبیه علی ان عمر ممن حصل له الفضل البالغ فی الدین و لیس فیه ما یصرّح بانحصار ذلک فیه و عینی در عمدة القاری در کتاب المناقب گفته فان قلت یلزم منه ان یکون عمر افضل من أبی بکر قلت خص ابو بکر من عموم قوله عرض علیّ الناس و یحتمل ان أبا بکر لم یکن فی الذین عرضوا و اللّه اعلم و قسطلانی در ارشاد الساری در کتاب المناقب گفته و لا یلزم منه افضلیته عمر علی أبی بکر فلعل الذین عرضوا لم یکن فیهم ابو بکر و کون عمر علیه قمیص یجرّه لا یستلزم ان لا یکون علی أبی بکر اطول منه و نیز قسطلانی در ارشاد الساری در کتاب التعبیر گفته و فیه فضیلة عمر رضی اللّه عنه و لا یلزم منه تفضیله علی أبی بکر و لعل السر فی السکوت عن ذکره الاکتفاء بما علم من افضلیته او ذکر و ذهل الراوی عنه و لیس فی الحدیث التصریح بانحصار ذلک فی عمر رضی اللّه عنه فالمراد التنبیه علی انه ممن حصل له الفضل البالغ فی الدین و این تاویلات بارده و تسویلات شارده چنانچه می بینی قابل التفات هیچ عاقلی نیست و تنافر و تناکر آن بمصداق ع شد پریشان خواب ما از کثرت تعبیرها اصل منام را از قبیل اضغاث احلام وضاعین لئام قرار می دهد و حقیقت حال آنست که واضع این منام چون خیلی دلدادۀ حضرت عمر بود بمفاد

حبک الشیء یعمی و یصم حین الوضع او را مناقضت این افتعال با افتعالات اسلافش در تفضیل أبی بکر بنظر نرسید و بسبب اختراع و افتراع او وهن و هوان و فساد و بطلان این گونه اکاذیب و انتحالات جمیعا بر اهل نظر و بصر ظاهر و باهر گردید سادسا اگر این منام فی الجمله هم اصلی می داشت هرگز عورت جهل عمر بادی نمی شد زیرا که بعض علمای اهل سنت در شرح همین حدیث موضوع افاده کرده اند که دین ساتر عورت جهل می شود ابن حجر در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و قال ابن العربی انما اوّله النبی صلّی اللّه علیه و سلم بالدین لان الدین یستر عورة الجهل کما یستر الثوب عورة البدن حال آنکه بلا ریب بخطایای فاضحه و عمایات لائحه عمر عورت جهلش بلکه جمله عوراتش بر هر حاضر و بادی ظاهر و بادی گردیده کما هو مفصل فی کتب اصحابنا الاعلام لا سیّما تشیید المطاعن للوالد الماجد العلام احله اللّه دار السّلام و ازینجا بکمال ظهور واضح و متبین شد که واضع افّاک و مخترع هتّاک این منام بد انجام حال تعری و انخلاع خلیفۀ ثانی از لباس علم و افتضاحشان بظهور عورت جهل بخوبی نمی دانست و الا شاید بوضع حدیث قمیص نمی پرداخت و قمیص ناموس خلیفه را بدست این افتعال کاشف حال پاره پاره نمی ساخت و لکن هکذا یفتضح الخراصون بما یعملون و اللّه خبیر بما یفتعلون و یفعلون ایقاظ و تنبیه احتجاج و استدلال شاه ولی اللّه در باب اثبات علم حضرت عمر بخبر مفتعل رویای لبن و حدیث

ص:512

موضوع رویای قمیص عند الامعان دلیل شدت فقر و احتیاج شاه صاحب هست و از ان بر همگنان واضح و لائح می شود که اکابر حضرات اهل سنت در اثبات علم عمری از نقود احادیث نبویه چنان صفر الیداند که چار و ناچار بمصنوعات منامات و احلام دست تمسک می زنند و بموضوعات افاکین جالبین ملام احتجاج نموده بنای انصاف بمعاول جور و اعتساف می کنند لیکن با این همه دریوزه گری چیزی بدستشان نمی آید و جز آنکه در عالم رویا و منام باهتمام تمام حضرت خلیفه را طاعم و کاهی وانمایند شاهد مقصود رو نمی نماید بخلاف اهل حق و ایقان که بحمد اللّه المنان چنان از افاضات نامتناهیۀ الهیه غنی ملیّ هستند که هم از آیات قرآن و هم از احادیث حبیب رحمان علیه و آله سلام اللّه ما کرّ الجدیدان و هم از اعترافات صحابه اعیان و هم باقاریر تابعین بالاحسان و هم از اذعانات علمای عالیشان و هم بدیگر دلائل نیّرة البرهان اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار می نمایند و در احراز این سعادت جلیله و مکرمت جمیله قصب السبق از یکدیگر می ربایند و بحمد اللّه المتعال زبان حال هر واحد ازیشان در قبال مخالفین آل رسول رب متعال سلام اللّه علیه و علیهم ما اتصل النهر و اللیال علی وجه التمثل مترنم باین مقالست چو غلام آفتابم همه زافتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

و هر چند بعد ادله صریحه و براهین صحیحۀ ایشان شب شبهات بمفاد اصبح لیل راه عدم می گیرد و امر حق آفتابی می گردد و حاجتی به ذکر مرویات و مرئیات عالم رویا و منام نمی افتد لیکن بمفاد آنکه

الحق یعلو و لا یعلی اگر اهل حق بخواهند ازین وادی نیز اتمام حجت بر خصوم و اعادی می توانند و اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین طریق هم نیز باثبات می رسانند بیانش آنکه در علم تعبیر رویا و منام حسب افادات علمای اعلام سنیه ثابت و محقق شده که دیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عالم منام برای رائی موجب حصول علم می شود و این نیست جز بواسطه آنکه آن جناب در میان اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب اعلمیت مطلقه را دارا بود و هیچ کسی درین خصوص بمرتبۀ آن جناب نمی رسید ابو سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی الواعظ که از اکابر معاریف علمای محدثین و اجلۀ مشاهیر نبهای مسندین سنیه است و مآثر و مفاخر او بر ناظر کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و تاریخ کامل ابن الاثیر الجزری و عبر فی خبر من غبر ذهبی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی ظاهر و باهرست در کتاب التعبیر در باب رابع گفته و ان رای امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه حیا اکرم بالعلم و رزق الشجاعة و الزهد و خلیل بن شاهین الظاهری در کتاب الاشارات فی علم العبارات گفته و من رای علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فانه یکون عالی المحل و رفیع المکان و طلق اللسان و شجاعا و قوی

ص:513

القلب موثرا مصدقا و قیل من راه و هو طلق الوجه ینال علما و شجاعة و من راه حیّا فی مکان ینال اهل ذلک المکان العلم و العدل و الانصاف و یرفع عنهم الجور و الاحجاف و عبد الغنی بن اسماعیل الشهیر بابن النابلسی در تعطیر الانام فی تعبیر المنام در ذکر رویای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و ان راه عالم نال علما و نسکا و جلالا و قوة علی مناظرته و نیز در ان در ذکر آن جناب گفته و ربما دلت رؤیاه علی الخلافة و الامامة و الاسفار الشاقة و الغنائم للمؤمنین و علی اظهار الکرامات و من راه اکرم بالعلم و رزق السخاء و الشجاعة و الزهد و من راه حیّا صار محسودا و آتاه اللّه تعالی الحکم و نفاذ الامر و التقوی و اتباع السنة ازین عبارات علاوه بر تصدیق این دعوی که دیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عالم منام موجب حصول علمست برای رائی اینهم ظاهرست که اگر عالمی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در خواب ببیند بزیادت علم و نسک و جلال و قوت مناظره خواهد رسید و نیز واضحست که هر که آن جناب را در خواب ببیند او را خداوند عالم حکم و نفاذ امر و تقوی و اتباع سنت عطا خواهد فرمود و نیز لائحست که اگر کسی آن جناب را در مکانی ببیند تمام اهل آن مکان را علم و عدل و انصاف خواهد رسید و ازیشان جور و اجحاف برطرف خواهد گردید و نیز از ان پیداست که دیدن آن جناب بر خلافت و امامت و بر اظهار کرامات دلالت دارد الی غیر ذلک من الاثار الجلیلة و المزایا الجمیلة کالشجاعة و السخاء و الزهد و الاتقاء پس اندکی انصاف را کارفرما شده بنظر اعتبار باید دید که بزرگواری که خود باب مدینۀ علم بوده باشد و دیدن آن جناب در عالم منام جاهل را عالم گرداند و عالم را بدرجۀ زیادت در علم و نسک و جلال و قوت مناظره رساند و نیز بینندۀ آن حضرت را خداوند عالم ببرکت دیدن آن جناب بایتاء حکم و نفاذ امر و تقوی و اتباع سنت مشرف نماید بلکه اگر کسی آن جناب را در مکانی ببیند تمام اهل آن مکان را علم و عدل و انصاف فراگیرد و جور و اجحاف ازیشان برطرف گردد بمقابله چنین بزرگوار ذکر شخصی را آوردن که غایة السعی او در علم بنا بر موضوعات معتقدین خودش آنست که در عالم منام بهرۀ از علم و دین او را حاصل شده چقدر فراخ چشمی و خیره سریست و بمفاد الاشیاء تعرف باضدادها در ما بین فرقی که هست بر ارباب احلام و ابصار در کمال وضوح و ظهورست و از مزید انجلا و سفور بر اطفال ممیزین با شعور محتجب و مستور نیست ششم آنکه ادعای شاه ولی اللّه مقرونیت حدیث مدینة العلم باحادیث وارده در شان ابن مسعود که ازین کلام مختل النظام بظهور می رسد در نهایت انقلاع و انخزال و اعتلال بآن درین مقام خیلی صریح الانحلال و الاختلال می باشد زیرا که اولا احادیثی که شاه ولی اللّه بآن ایما نموده منقول از طریق اهل سنتست و اهل سنت بنقل آن متفرد می باشند پس ذکر آن بمقابله حدیث مدینة العلم

ص:514

که متفق علیه فریقین می باشد سراسر بی محل و ناهموار و از جادۀ انصاف و عدل خیلی دور و برکنارست ثانیا احادیث فضائل ابن مسعود که متعلق بعلمست هرگز سندا مقابل و مقاوم حدیث مدینة العلم نمی تواند شد زیرا که حدیث مدینة العلم متواترست کما بیّنا سابقا و هیچ حدیثی از احادیث فضائل ابن مسعود بدرجۀ تواتر نرسیده کما لا یخفی علی من راجع إلیها پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم کمال پهن چشمی و وقاحتست ثالثا احادیث فضائل ابن مسعود عند الامعان مؤید مطلوب اهل حق و ایقانست و هادم اساس اهل بغی و عدوان بیانش آنکه در ما سبق دانستی که ابن مسعود یکی از تلامذه و مستفیدین باب مدینۀ علم علیه السّلام بوده و همیشه باقوال صدق اشتمال خود راه اعتراف باعلمیت آن جناب پیموده کما سیاتی انشاء اللّه تعالی فیما بعد بالتفصیل پس هر فضیلتی که برای ابن مسعود رح در علم ثابت شود در اصل ببرکت استفاده و استفاضۀ او از باب مدینة العلم علیه السّلام حاصل خواهد بود و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه کسی از اهل عقل جسارت می تواند کرد که فضائل ابن مسعود را مقابل حدیث مدینة العلم گرداند و باین مقابلۀ بیجا روح ابن مسعود را برنجاند هفتم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام سخافت انضمام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم مقرونست بفضائل وارده در شان عائشه و این ادعای باطل مردود بحتست زیرا که اوّلا هیچ فضیلتی برای عائشه بطریقی که قابل اعتماد و اعتبار اهل تبصر و استبصار باشد ثابت نیست و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسه بابین الدلیل و البرهان ثانیا اگر بالفرض حدیثی از احادیث مصنوعه و خبری از اخبار موضوعه برای عائشه نقلا ثابت هم باشد مختص بطریق مخالفین خواهد بود لا غیر پس آن را با حدیث مدینة العلم که در طرق فریقین ثابت و محققست هم سنگ وانمودن آفتاب را بگل اندودن و در راه هوا و هوس سراسر باد پیمودن است ثالثا عائشه با وصف آن همه عداوت مفرطه و محاربت فارطه که با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشته خود معترف باعلمیت آن جناب بوده و اقوال او که درین باب واردست انشاء اللّه تعالی در ما سیاتی بتفصیل خواهی شنید پس با وصف اعتراف عائشه باعلمیت باب مدینۀ علم فضائل مصنوعه و مفاخر موضوعۀ عائشه را مقابل حدیث مدینة العلم ذکر کردن صراحة مسلک وقاحت و صفاقت سپردن و گوی سبقت در میدان استحیا از حضرت ثالثة الاثافی بردنست رابعا جهالت عائشه از اقوال و احوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب و استدراکات باطله و اعتراضات عاطلۀ او بر اصحاب آن جناب نه چنانست که بر ناظر کتب و اسفار محدثین سنیه در حیز خفا و استتار باشد و یکفی لاثبات ذلک المراجعة الی الإصابة لا یراد ما استدرکته عائشة علی الصحابة للبدر الزّرکشی و الی عین الاصابة فی استدراک عائشة

ص:515

علی الصحابة تالیف الجلال السیوطی پس متهوکۀ و متهورۀ که حالتش باین حد جهالت و ضلالت رسیده باشد چگونه می توان گفت که او فضائلی دارد که العیاذ باللّه موازن و مقارن

حدیث انا مدینة العلم می باشد هل هذا الا عین التجاسر الفاضح الفظیع و محض التجری اللائح الشنیع هشتم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام سخافت التیام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم مقرونست باحادیث فضائل معاذ و این ادعای باطل و تفوه عاطل در نهایت فسادست زیرا که اولا هیچ حدیثی در فضائل معاذ بحد ثبوت نرسیده و مجرد دعوی کفایت نمی کند اگر اولیای شاه صاحب مرد میدان هستند باید که فضائل معاذ را بدلیل و برهان قابل قبول اهل نقد و اتقان ثابت نمایند و انی لهم ذلک و این و محض الادعاء لا یثبت لهم الا الافن و الحین ثانیا اگر بالفرض فضیلتی از فضائل معاذ بنهج خود ثابت کردند پر ظاهرست که بر اهل حق حجت نتواند شد و علاوه برین بسبب انفراد اهل سنت بان هرگز قابلیت آن ندارد که بمقابلۀ حدیث مدینة العلم که مروی و مسلم اکابر و اعاظم فریقینست مذکور شود چه احدی از عقلا چنین مقابلۀ سخیفه و معادله ضعیفه را جائز نمی تواند شمرد ثالثا در ما سبق بجواب عاصمی کمال جهل معاذ و بعد او از ساحت علم بر منصه شهود جلوه گر گردیده و اتصاف او بجهل و نادانی و عمه و سرگردانی بحد تحقق تام رسیده و بنهایت افتضاح پرده از روی کارش افتاده و سوء حال و خسران مآل او از مرویات اکابر حفاظ اعلام و اجلۀ ایقاظ فخام سنیه در غایت اتضاح سر داده و بعد مراجعه بآن مقام مبهر اهل احلام هرگز نمی توان گفت که هیچ حدیثی از احادیث فضائل برای معاذ ثابت بوده باشد چه جای احادیث فضائل علمیّه و چه جای احادیثی که معاذ اللّه مقابل و معادل حدیث مدینة العلم تواند شد حاشا و کلا لا یقول بذلک الاّ معاند عن الدین خارج مارق او محائد للحق و الصدق تارک مفارق نهم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام مهانت انضمام مدعی آن شده که حدیث مدینة العلم مقرونست باحادیث وارده در شان أبی بن کعب و این ادعا محل کمال استعجاب اولی الالبابست زیرا که اولا هیچ حدیثی از احادیث وارده در شان أبی بدرجه شهرت و تواتر حدیث مدینة العلم نرسیده پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم چگونه مستقیم خواهد شد ثانیا هیچ حدیثی از احادیث فضائل أبی بن کعب دلیل اعلمیت مطلقه أبی بن کعب نیست بخلاف حدیث مدینة العلم که دلالت آن بر اعلمیّت مطلقۀ عامّه تامّه اظهر من الشمس و ابین من الامسست و بحمد اللّه تعالی اعاظم محققین و افاخم مدققین سنیه خود اعتراف باین مطلب نموده مسلک انصاف درین باب پیموده اند و بعد درک این معنی احدی از عقلا جرأت نمی تواند کرد که بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ذکر فضائل أبی بن کعب بنماید ثالثا

ص:516

حدیث مدینة العلم چنانچه در ما سبق دانستی حسب اعتراف اجلۀ علمای سنیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست و هرگز فضیلتی از فضائل أبی بن کعب و لو آنچه اهل سنت بنقل آن متفرد باشند اصلا دلالت بر عصمت أبی بن کعب ندارد و کسی از مسلمین جرأت هم بر ادعای عصمت أبی بن کعب نمی توان کرد پس چگونه کار عاقلی خواهد بود که احادیث فضائل أبی بن کعب را بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ذکر نموده سفاهت خود را پیش نظر اهل عرفان و ایمان گرداند و ثری را با ثریّا موازن و مقارن نموده خلاعت و رقاعت خود باعلای مدارج ظهور رساند دهم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام جسارت التیام ادعا نموده که ابن مسعود و عائشه و معاذ و أبی بن کعب هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم ازیشان و این ادعای شاه صاحب نزد متتبع خبیر و ناقد بصیر مظهر نهایت خلاعت و مبدی غایت رقاعتست زیرا که اولا مبشر بودن جمله مذکورین بعلم هرگز بثبوت نرسیده چه جای آنکه امر ظاهر شده باشد باخذ علوم ازیشان و من ادعی فعلیه الاثبات و علینا دمغ راسه بما یقبله النقاد الاثبات و ثانیا اگر مبشر بودن بعضی مثل عبد اللّه بن مسعود و أبی بن کعب بعلم تسلیم هم کرده شود ظهور امر باخذ علوم ازیشان در حیّز منع ست و تا وقتی که بدلیل قاطع ثابت نکرده شود تفوه بآن درین مقام جالب زجر و ملام اهل احلام ست و ثالثا اگر اینهم تسلیم شود که امر ظاهر شده باخذ علم از عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب پس باز هم نفعی بحال شاه ولی اللّه و ضرری باهل حق نمی رسد زیرا که بنا بر افادۀ اکابر علمای اهل سنت عبد اللّه بن مسعود و أبی بن کعب بلکه جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آخذ و مستفید از باب مدینۀ علم بودند چنانچه عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم احدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک الا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع پس اگر بالفرض امر اخذ علوم از عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب ظاهر هم شده باشد به همین سبب خواهد بود که ایشان تلمذ و استفاده از باب مدینة العلم دارند فلا ینافی ما نحن بصدده من اثبات تفرّد امیر المؤمنین علیه السّلام بالاعلمیة الباهرة و الارجحیة الظاهرة توقیف فیه تعنیف بر ارباب احلام و اصحاب افهام واضحست که شاه ولی اللّه درین کلام ابن مسعود را از جملۀ آن اصحاب قرار داده که هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم از ایشان لیکن حیفست که مقتدای شاه ولی اللّه حضرت عمر هرگز التفاتی باین مضمون افادت مشحون نفرمودند و بجای آنکه از ابن مسعود خود اخذ علوم فرمایند و دیگران را دلالت بر اخذ علوم ازو بنمایند او را بکمال حسد و عداوت و بغض و منافرت از افتای مستفتین و افادۀ مستفیدین هم منع فرمودند و باین منع و ردع حسب افادۀ شاه ولی اللّه مسلک مخالفت و عدول از حکم رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهبّ القبول پیمودند

ص:517

و هر چند این معنی از حضرت عمر بلحاظ غلظت و فظاظت و امارت پر غمارت شان بعید نیست لیکن محل عجب آنست که شاه ولی اللّه خبر و اثر این منع و ردع را خود در تصانیف خویش مذکور ساخته و آن را از جملۀ شواهد تثقیف رعیت و تربیت صحابه و امت بر منهاج تربیت جناب ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته علم نهایت خلاعت و رقاعت افراخته چنانچه در ازالة الخفا در زیر عنوان و ثقیفه رضی اللّه عنه رعیته متواتر المعنی گفته الدارمی عن محمد بن سیرین قال قال عمر لابن مسعود أ لم انبأ او انبئت انک تفتی و لست بامیر ولّ حارّها من تولّی قارّها

تخطئه عمر، ابّی بن کعب را در موارد مختلف

و نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین در ضمن شواهد تربیت کردن شیخین صحابه و سائر امت را بر منهاج تربیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته عن محمد بن سیرین قال قال عمر لابن مسعود أ لم انبا او انبئت انک تفتی و لست بأمیر ول حارها من تولی قارها اخرجه الدارمی انتهی اینست حال قدردانی حضرت خلیفۀ ثانی اما آنچه از دست حضرت ثالث بر بیچارۀ عبد اللّه بن مسعود گذشته پس ناگفته به می باشد و کتب و اسفار ائمۀ کبار سنیه شاهد آنست و یکفی لاظهار شطر منه مطالعة تشیید المطاعن للوالد العلام احله اللّه دار السّلام و نیز در کمال وضوحست که شاه ولی اللّه درین کلام أبی بن کعب را هم از جملۀ آن اصحاب شمار نموده که هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم از ایشان ولی محل نهایت عجبست که حضرت عمر با چنین صحابی جلیل هرگز مسلک تعظیم و تبجیل نمی سپردند بلکه بغایت بی ادبی با او رفتار نموده قصب السبق در تحقیر و تعییر او می بردند سابقا حال قساوت اشتمال درّه زدن عمر بر أبی بن کعب شنیدی در این جا ماورای آن بعضی از اخبار خشونتهای دیگر حضرت فظ غلیظ القلب با چنین صحابی محترم باید شنید و بنظر عبرت مضامین فظاعت آگین آن را باید دید پس از آنجمله است خبر واقعۀ که در میان عمر و أبی بن کعب در باب آیۀ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الحمیة حمیة الجاهلیة گذشته ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین گفته حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب اخبرنا العباس بن الولید بن یزید ثنا محمد بن شعیب ثنا شابور ثنا عبد اللّه بن العلاء بن زید عن یسر بن عبید اللّه عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنا ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قرأتنا الیوم فغلظ له عمر فقال له ابیّ اتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت ان اقری الناس علی ما اقرأنی و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال له بل اقری الناس هذا

ص:518

حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی ادریس الخولانی قال کان أبی یقرأ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ اَلْجاهِلِیَّةِ و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال أبی لا تکلم قال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انت بالباب فان احببت ان اقرأ الناس علی ما اقرأنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرأ الناس (ن و ابن أبی داود فی المصاحف ک) و روی ابن خزیمة بعضه و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در مقصد اول گفته

عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک فاشتد علیه فبعث إلیه فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ فیکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال اتکلم قال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انت علی الباب فان احببت ان اقرئ الناس علی ما اقرأنی اقرئت و الا لم اقرئ حرفا ما حییت قال بلی اقرئ الناس و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در مقصد دوم گفته و

عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنأ ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال له أبی أ أتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت انی اقرأ الناس علی ما اقرئنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرء الناس اخرجه الحاکم و نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنأ ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر رض فقال له أبی أ أتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی ادخل علی النبی و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت ان اقرأ الناس علی ما اقرأنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرأ الناس اخرجه الحاکم و از آنجمله است خبر واقعه که در میان خلیفۀ ثانی

ص:519

و أبی بن کعب در باب آیه مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیانِ گذشته ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی مجلزان أبی بن کعب قرأ مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیانِ فقال عمر کذبت قال انت اکذب فقال رجل تکذّب امیر المؤمنین قال انا اشد تعظیما لحق امیر المؤمنین منک و لکن کذّبته فی تصدیق کتاب اللّه و لم اصدق امیر المؤمنین فی تکذیب کتاب اللّه فقال عمر صدق (عبد بن حمید و ابن جریر عد) و از آنجمله است خبر واقعه که در میان خلافت مآب و أبی بن کعب در باب آیۀ وَ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ گذشته ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عمر بن عامر الانصاری ان عمر بن الخطاب قرأ وَ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فرفع الانصار و لم یلحق الواو فی الذین فقال له زید بن ثابت وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فقال عمر اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فقال زید امیر المؤمنین اعلم فقال عمر ایتونی بابی بن کعب فسأله عن ذلک فقال أبی وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فجعل کل واحد منهما یشیر الی انف صاحبه باصبعه فقال أبی و اللّه اقرأنیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انت تتبع الحبط فقال عمر نعم اذن فنعم اذن فنعم اذن نتابع ابیّا (ابو عبید فی فضائله و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه) و شاه ولی اللّه در جای دیگر از قرة العینین وقاحت را بمرتبۀ قصوی رسانیده بعض موضوعات فاسده صناعین و مختلقات کاسدۀ وضاعین را بزعم خود نظائر حدیث مدینة العلم گردانیده توضیح این اجمال آنکه شاه ولی اللّه در کتاب مذکور سؤالی از جانب متصوفه زمان خود در باب افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب دلخواه خود باین عبارت نسج نموده سؤال اگر گویی که علم دو نوعست علم باللّه و علم باحکام اللّه و مطلوب در راه حق دو نوعست وصول بذات حق و احکام اسباب معدّه وصول بحق و جلب ناس تدریجا بمرتبه وصول بحق و مانند آن و نوع اول افضل است از نوع ثانی و واسطه میان آن حضرت صلعم و امت او در نوع اول حضرت مرتضاست بچند وجه یکی عالمان علم باللّه واصلان بذات حق سلاسل دارند که بعض از بعض آن را اخذ کرده اند و همه این سلاسل متوجه اند بحضرت مرتضی چنانکه شجرات ایشان بر ان دلالت می کند نه به شیخین زیرا که هیچ سلسله از سلاسل صوفیه به شیخین عائد نمی شود دوم آنکه از حضرت مرتضی کلمات عجیبه از باب سلوک و معارف که دلالت می کند بر انتهای او درین باب روایت کرده شده است و صوفیه آن کلمات را بمنزلۀ امثال سائره در مصنفات خود ذکر کرده اند و کرامات خارقه که صدور مثل آن بغیر تمکن تام در طریقۀ صوفیه میسر نشود نقل نموده اند سیوم آنکه حضرت مرتضی الزق بود بآنحضرت صلّی اللّه علیه و سلم نسبا و مصاهرة و صحبة و ازکی بود در فهم و ارغب بود در سلوک راه خدای تعالی و توجه آن حضرت صلعم

ص:520

بجانب او بیشتر از همه بود و چون قابلیت تلمیذ و کوشش او با توجه شیخ و صحبت دائمۀ او با کمال منزلت شیخ و تمام تاثیر توجه او جمع شود می باید که ارشاد و رشد بکمال خود برسد چهارم آنکه آن حضرت صلعم فرموده اند

انا مدینة العلم و علی بابها و ظاهرست که در علم ظاهر حضرت مرتضی با سائر صحابه هم عنان بود پس معلوم شد که همان علم باطن است که باو حواله کرده شد پنجم آنکه اولاد حضرت مرتضی در هر زمان مصدر فیض باطن بوده اند و هر یکی از والد خود این راه را اخذ نموده است و الولد سرّ لابیه انتهی و شاه ولی اللّه بعد ایراد این سؤال مشتغل بجواب آن شده و چون این سؤال مشتمل بر احتجاج بحدیث مدینة العلم هم بود لهذا در مقام جواب از ان گفته

قوله انا مدینة العلم و علی بابها گوییم این حدیث را نظائرست

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر رضیت لکم ما رضی ابن أمّ عبد و کمال مرتضی در علوم دینیه و تقدم او بر بسیاری از صحابه در ان باب اشهر ست از آنکه کسی انکار او بکند پس حمل او بر معنی که صاحب شبهه قصد کرده است متعین نیست انتهی و بر ارباب تحدیق و امعان واضح و عیانست که شاه ولی اللّه در وارد کردن این حدیث شریف در سؤال نیز تدلیس و تلبیس را کار بند گردیده و در مقام جواب هم از ان بتدسیس و تعمیس گرویده اما صنیع شنیع شاه ولی اللّه در سؤال متعلق باین حدیث شریف پس در کمال ظهورست زیرا که اوّلا در ان از جانب سائل ذکر نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم ظاهر با صحابه هم عنان بوده و این معنی باطل محضست چه اعلمیت آن جناب در علم ظاهر علی الاطلاق از روی آیات و احادیث و بحسب اعترافات اکابر صحابه و تابعین واضح و ظاهر و لائح و باهر می باشد و احوال رجوع اصحاب بآنجناب و استغنای آن جناب از قاطبۀ اصحاب اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس چنین بزرگوار را که سابق هر میدان و المستبدّ بالسبقة فی کل رهانست در علم ظاهر با سائر صحابه هم عنان وانمودن آفتاب را بگل اندودن می ماند و ثانیا درین سؤال از جانب مورد سؤال حدیث مدینة العلم را بر علم باطن فرود آورده حال آنکه قصر این حدیث شریف بر علم باطن از صوب صواب بسیار نازح و بعید و بغایت باطل و ناسدیست و کلمات علمای اعلام و محققین فخام سنیه که متعلق بشرح این حدیث می باشد سراسر مبطل و موهن این معناست و از ملاحظۀ آن بر هر عاقل بصیر واضح و مستنیر می شود که مفاد حدیث مدینة العلم اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست هم در علم باطن و هم در علم ظاهر کما هو المسلّم عند الناقد الماهر اما آنچه شاه ولی اللّه از تخدیع و تلمیع در مقام جواب ارتکاب نموده پس محتاج ببیان نیست چه اولا ادعای این معنی که حدیث مدینة العلم را نظائرست سراسر فاسد و بائرست سابقا بحمد اللّه تعالی از تصریحات اعاظم محققین اهل سنت دانستی که این حدیث شریف در خصائص جناب

ص:521

امیر المؤمنین علیه السّلام داخلست و بالخصوص علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در باب آن بعد بیان معانی آن چنین افاده فرموده است و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا لشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف پس چگونه می توان گفت که این حدیث را با این همه عظمت و فخامت نظائر خواهد بود و آن هم برای اصحاب إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ثانیا ادعای این معنی که جملۀ رکیکه

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء نظیر حدیث مدینة العلمست فاسد و باطلست بچند وجه اول آنکه حدیث مدینة العلم چنانچه دانستی فریقین در روایت و اخراج آن شریک می باشند و سلفا عن خلف آن را نقل و اثبات می نمایند و این جملۀ رکیکه از متفردات اهل سنت بلکه از متقولات شاه صاحب می باشد پس چگونه عاقلی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد دانست دوم آنکه حدیث مدینة العلم کما عرفت سابقا از جملۀ متواتراتست و این جملۀ منتحله هنوز سندی برای آن پیدا نمی شود پس چگونه صاحب عقلی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت سوم آنکه حدیث مدینة العلم از جملۀ احادیث صحیحه صحاح اهل سنت می باشد و کبار محققین نص بر صحت آن نموده اند بخلاف این جملۀ مکذوبه که در مسانید و جوامع علمای غیر ملتزمین صحت هم اثری از ان بهم نمی رسد فضلا عن الصحاح فکیف یجتری ذو لب علی تسویة الحدیثین و یبدی بهذه التسویة الکاسدة لاجله الشنار و الشین چهارم آنکه حدیث مدینة العلم اسانید صحیحه و حسنه بسیار دارد و علمای منقدین سنیه طرق متکاثره و اسانید متضافره آن را بیان کرده اند بخلاف این جملۀ مکذوبه که در کتب موضوعات هم سندی و لو مقدوح برای آن بهم نمی رسد پس چگونه صاحب حیائی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد گفت پنجم آنکه حدیث مدینة العلم بالفاظه در کتب معتبره و اسفار معتمدۀ اهل سنت موجود و مسرورست بخلاف این جملۀ رکیکه که اصلا وجودی ندارد حتی در کتب موضوعات نشانی از ان باین الفاظ خاصّه نیست آری به تغییر بعض الفاظ مثل این جمله را علمای محققین و کملای منقدین سنیه در مقام قدح و جرح آن ذکر نموده اند و بکمال توضیح و تشریح هتک ستر آن فرموده

قدح حدیث مجعول «خذوا شطر (ربع) دینکم عن الحمیراء» و رد مقابله

آن با حدیث «مدینة العلم» به دوازده وجه

علامۀ ابن قیم الجوزیّه در جواب سؤال سائل هل یمکن معرفة الحدیث الموضوع بضابط من غیر ان ینظر فی سنده در ذکر امور کلیه که بآن موضوع بودن حدیث شناخته می شود علی ما نقل عنه گفته فصل و منها ان یکون الحدیث باطلا فی نفسه فیدل بطلانه علی انه لیس من کلامه

ص:522

علیه السّلام

کحدیث المجرة التی فی السماء من عرق الافعاء التی تحت العرش

و حدیث إذا غضب الرّبّ انزل الوحی بالفارسیة و إذا رضی انزله بالعربیة و حدیثست خصال

تورث النسیان سؤر الفار و القاء القمل فی النار و البول فی الماء الراکد و مضغ العلک و اکل التفاح الحامض

و حدیث الحجامة علی القفا تورث النسیان

و حدیث یا حمیراء لا تغتسلی بالماء المشمّس فانه یورث البرص و کل حدیث فیه یا حمیراء او ذکر الحمیراء فهو کذب مختلق و کذا

یا حمیراء لا تاکلی الطین فانه یورث کذا و کذا

و حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء و علامۀ ابن امیر الحاج در کتاب التقریر و التحبیر بعد ذکر حدیث نجوم گفته و الثانی أی

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء معناه انکم ستاخذون فلا یعارضان الاولین و الحق انهما لا یعارضانهما اما الاول فلما قدمناه و اما الثانی فقد قال شیخنا الحافظ لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر ذکره فی مادة ح م ر و لم یذکر من خرجه و رأیته ایضا فی کتاب الفردوس لکن بغیر لفظه ذکره من حدیث انس بغیر اسناد ایضا و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیر او نیص له صاحب مسند الفردوس فلم یخرج له اسناد او ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل الحافظین المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه اه قال الشیخ سراج الدین بن الملقن و قال الحافظ جمال الدین المزی لم اقف له علی سند الی الان و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد بل قال تاج الدین السبکی و کان شیخنا الحافظ ابو الحجاج المزی یقول کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النّسائی فلا یحتاج الی هذا التاویل و سخاوی در مقاصد حسنه گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء قال شیخنا فی تخریج ابن الحاجب من املائه لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر ذکره فی مادة ح م ر و لم یذکر من خرجه و رایته ایضا فی کتاب الفردوس لکن بغیر لفظه و ذکره من حدیث انس بغیر اسناد ایضا و

لفظه خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیّض له صاحب مسند الفردوس فلم یخرج له اسناد او ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل الحافظین المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و سیوطی در رسالۀ درر منتشره گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لم اقف علیه و قال الحافظ عماد الدین بن کثیر فی تخریج احادیث مختصر ابن الحاجب هو حدیث غریب جدّا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ ابا الحجاج المزی فلم یعرفه قال و لم اقف له علی سند الی الان و قال شیخنا الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد انتهی لکن فی الفردوس من

حدیث انس خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة و لم یذکر له

ص:523

اسنادا و عبد الرحمن بن علی الشیبانی المعروف بالدیبع الزبیدی در کتاب تمییز الطیب من الخبیث مما یدور علی السنة الناس من الحدیث گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیرا یعنی عائشة رضی اللّه عنها قال ابن حجر لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سال المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و محمد طاهر فتنی در تذکرة الموضوعات نقلا عن المقاصد گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء قال شیخنا لا اعرف له اسنادا و لا رایته فی شیء من الکتب الا فی نهایة ابن الاثیر و الا فی الفردوس بغیر اسناد و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و سئل المزی و الذهبی فلم یعرفاه و ملا علی قاری در رسالۀ موضوعات صغری گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا یعرف له اصل و نیز ملا علی قاری در رسالۀ موضوعات کبری گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء و هی عائشة و تصغیر الحمراء بمعنی البیضاء علی ما فی النهایة و الشطر النصف قال العسقلانی لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین ابن کثیر انه سال المزی و الذهبی فلم یعرفاه و ذکره فی الفردوس بغیر اسناد و بغیر هذا اللفظ و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیّض له صاحب مسند الفردوس و لم یخرج له اسنادا و کذا ذکره السخاوی قال السیوطی لم اقف علیه و قال الحافظ عماد الدین بن کثیر فی تخریج احادیث مختصر ابن الحاجب غریب جدا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ المزی فلم یعرفه و قال لم اقف له علی سند الی الان و قال شیخنا الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف له اسناد انتهی لکن فی الفردوس من

حدیث انس خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة و لم یذکر له اسنادا قلت لکن معناه صحیح فان عندها من شطر الدین استنادا یقتضی اعتمادا و قد اشتهر ایضا

حدیث کلمینی یا حمیراء لکن لیس له اصل عند العلماء و نیز ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و اما

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء یعنی عائشة فقال الحافظ ابن حجر العسقلانی لا اعرف له اسنادا و لا روایة فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و قال السخاوی ذکره فی الفردوس بغیر اسناد و بغیر هذا اللفظ و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیض له صاحب مسند الفردوس و لم یخرج له اسنادا و قال السیوطی لم اقف علیه و ملا نظام الدین سهالوی در صبح صادق شرح منار بمقام رد مذهب کسانی که بر حجیت اجماع شیخین

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی و بر حجیت اجماع خلفاء اربعه

بحدیث علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین

ص:524

احتجاج کرده اند گفته و اجیب ایضا بانهما معارضان

بقوله ص اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم

و قوله خذوا شطر دینکم عن الحمیرا فتقاعد الاحتجاج و اجیب بان الحدیث الاول و ان روی عن المعتبرات لم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فهو ایضا لم یعرف کما عن المزی و الذهبی و غیرهما و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد و قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النساء هکذا فی بعض شروح التحریر و مولوی عبد العلی بن نظام الدین سهالوی در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و اما المعارضة

باصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم رواه ابن عدی و ابن عبد البر

و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء أی أم المؤمنین عائشة الصدیقة کما فی المختصر فتدفع بانهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصحاح اما الحدیث الاول فلم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فقال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف له اسناد قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیث واحد فی النّسائی کذا فی التیسیر و علامۀ شوکانی در فوائد مجموعه فی الاحادیث الموضوعه گفته

حدیث خذوا شطر دینکم من الحمیراء قال ابن حجر لا اعرف له اسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی نهایة ابن الاثیر و الا فی الفردوس بغیر اسناد و سئل المزی و الذهبی فلم یعرفاه کذا فی المقاصد و عبد الحق بن فضل اللّه المحمدی الهندی در تذکرة الموضوعات گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا اسناد له و هو واه و نیز عبد الحق محمدی در زبدة المقاصد فی تجرید الزوائد گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا یعرف و هر گاه برین عبارات مطلع شدی بر تو واضح گردید که افاکین اغمار و صناعین حمّال او زار در تخرص و افتعال این کذب باطل و محال رنگها ریخته اند بعضی ازیشان درین کذب هجین حکم اخذ شطر دین از حمیرا وضع نموده اند و بعضی امر اخذ ثلث دین از بیت عائشه تخرص کرده لیکن شاه ولی اللّه بکدامی مصلحت سانحه این افک را بعنوانی مذکور ساخته که در ان حکم اخذ ربع دین واقع شده پس قطع نظر از تبین وقاحت شاه ولی اللّه در تمسک باین کذب مستهجن ظاهر و عیان شد که شاه صاحب در ذکر آن تصرفی عجیب و غریب نموده اند که تا بحال احدی از صناعین و وضاعین مرتکب آن نشده بود و هذا مما یدل علی کمال صفاقته و جلاعته و اللّه یخزی اهل الکذب و الفند بشناعته و فظاعته ششم آنکه قطع نظر از ثبوت فساد و بطلان این کذب ظاهر الهوان و عدم تقابل آن با حدیث مدینة العلم بوجوه سابقه این زور معنی هم نظیر حدیث مدینة العلم نمی تواند شد

ص:525

زیرا که حدیث مدینة العلم بلا ریب و شک دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عالم تمامی علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده و بحمد اللّه تصریحات علمای اعلام و افادات محققین فخام سنیه که شاهد برین مطلوبست در ما سبق بتفصیل مذکور شده بخلاف این کذب و زور که شاه صاحب احتجاج بآن نموده اند چه مفاد آن بیش ازین نیست که ربع علم دین نزد حمیرا موجود می باشد پس بعد ظهور چنین تفاوت بعید چگونه این کذب واضح الشنار را نظیر حدیث مدینة العلم قرار دادن کار عاقل خواهد بود هفتم آنکه نزد هر ناظر بصیر بلا رد و نکیر اقل مدلول حدیث مدینة العلم آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنان عالم کامل بود که احتیاجی بغیر نداشت بلکه بلحاظ امر صریح

فمن أراد العلم فلیات الباب دیگر ان محتاج آن جناب بودند بخلاف این کذب و زور که بعد الفرض و التسلیم دلالت واضحه برین مطلب دارد که عائشه چون ربع دین را داشت و سه ربع دین نزد دیگران بود لهذا می بایست که خود عائشه از ایشان اخذ آن سه ربع نماید و هر گاه در بین مدلول حدیث مدینة العلم و مفاد این کذب مهین چنین تفرقۀ واضحه باشد هرگز ذی عینین اقدام بر تسویه آن با حدیث مدینة العلم نخواهد کرد هشتم آنکه حدیث مدینة العلم چنانچه در ما سبق دانستی دلیل اعلمیت مطلقۀ آن جناب از سائر اصحابست و بعون اللّه این مطلب چنان واضحست که بلا تحرج و تاثم علمای منقدین و کملای محققین سنیه لب باعتراف آن گشوده اند و خود فتح باب مقصود درین مطلوب محمود نموده بخلاف این کذب و زور که احدی از متهوکین و متنطعین آن را دلیل اعلمیت عائشه ندانسته و مفاد آن اصلا مساسی باین مقصد خطیر ندارد پس بحیرتم که چگونه شاه صاحب این کذب مفضح را نظیر حدیث مدینة العلم وانموده طریق مباهتۀ صریحه می پیمایند و اعراض خود از صوب صواب بسوی خطای واضح التباب بر ملا می نمایند نهم آنکه حدیث مدینة العلم کما دریت سابقا دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی انبیا و مرسلین ما عدا خاتم النبیین علیه و آله و علیهم صلوات اللّه رب العالمین می باشد بخلاف این کذب و زور که بعد تسلیم هم مفاد آن بگرد کاروان این مطلب عظیم هم نمی رسد پس چگونه بعد درک این معنی احدی از اهل ایمان اقدام بر تسویه آن بحدیث مدینة العلم خواهد نمود دهم آنکه حدیث مدینة العلم کما عرفت فیما مضی دلالت دارد بر آنکه علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از علم ملائکه و علوم لوح و قلم هم بالاتر می باشد پس بعد تنبیه بر مطلب آیا از صاحب حواس سلیمه امید می توان کرد که این کذب و زور را که شاه صاحب بآن احتجاج می فرمایند نظیر حدیث مدینة العلم قرار دهد لا و اللّه یازدهم آنکه حدیث مدینة العلم کما مضی سابقا دلالت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و علمای اهل سنت خود باین مطلب اعتراف نموده اند بخلاف این کذب و زور که اصلا دلالتی برین مقصد عظیم ندارد

ص:526

واحدی از متجاسرین خاسرین هم اقدام بر ان نمی تواند کرد پس چگونه شاه صاحب را جائز شد که این افک سخیف را نظیر چنین حدیث شریف گردانند و عقل و دیانت خود را نزد همگنان بمنصۀ شهود رسانند دوازدهم آنکه حدیث مدینة العلم کما دریت فیما مضی دلیل صریح و برهان صحیح انحصار علوم جناب رسالت مآب در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بحمد اللّه تعالی اعترافات علمای اهل سنت متعلق باین مضمون هدایت مشحون در ما سبق سمت ذکر یافته بخلاف این کذب و زور مطرود مدحور که هرگز ایمای هم ازین مطلب بزرگ و مقصد سترگ در ان نیست بلکه مضمون خرافت مشحون آن صراحة منافی انحصارست کما لا یخفی علی اولی الابصار پس چگونه احدی از ارباب بصیرت آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت و دیده و دانسته خاک در دیدۀ حق و صواب خواهد انپاشت ثالثا دعوی این معنی که

خبر اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر نظیر حدیث مدینة العلم می باشد از اقبح دعاوی فاسده و اشنع اقاویل کاسده است چه سابقا در مجلد حدیث طیر بحمد اللّه المنان بطلان و هوان این کذب مصنوع و افک موضوع بکمال تصریح و تشریح مبین و مبرهن شده و عنقریب در رد کلام سابق شاه ولی اللّه حسب افادۀ ابن حزم سقوط و فساد آن نزد اهل اعتبار و انتقاد واضح و آشکار گردیده پس چگونه احدی از عقلا آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت و قطع نظر از بطلان مساوات این باطل و محال با حدیث مدینة العلم سند او لفظا متنا و معنی نیز مماثلت و مشاکلت آن با حدیث مدینة العلم درست نمی شود و اکثر وجوه عدیده و براهین سدیده که مادر رد تنظیر و تسویه

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء عما قریب بیان نمودیم بتغییر یسیر در ردّ این حدیث مفتعل و خبر منتحل جاری می شود فلا تکن من الذاهلین و تعوذ باللّه ان تکون من الجاهلین رابعا ادعای این معنی که

حدیث رضیت لکم ما رضی ابن أم عبد نظیر حدیث مدینة العلمست سراسر فاسد و باطل و از حلیۀ صحت و سداد عاری و عاطل می باشد و فی الحقیقة ازین حدیث تا حدیث مدینة العلم تفاوت از زمین تا آسمانست و بسیاری از وجوه عدم مماثلت و نفی مشاکلت آن با حدیث مدینة العلم بر ناظر تقریرات شافیه سابقه واضح و عیانست سبحان اللّه حدیثی که نزد ناظر بصیر و ممعن خبیر بهیچ وجه مقارب و مدانی حدیث مدینة العلم نیست فضلا عن ان یکون له مماثلا شاه صاحب آن را از راه مباهتت و عناد و مکابرت و لداد بلا تردد نظیر حدیث مدینة العلم می گردانند و باین تنظیر جالب التشویر جور و اعتساف خود را بمنصۀ شهود می رسانند حال آنکه این حدیث بر فرض ثبوتش چنان محدود المراد واقع شده که اصلا دلالت بر عالم بودن ابن مسعود هم ندارد چه جای آنکه ابن مسعود را در علم بمقابلۀ باب مدینة العلم آرد بلکه اگر شان صدورش را نیک بنگری دلالت آن جز برین نیست که جناب رسالت مآب

ص:527

صلی اللّه علیه و آله الاطیاب برای مخاطبین اصحاب آنچه مرضی خدا و رسول او باشد پسند نموده توضیح این اجمال آنکه ابو عبد اللّه الحاکم در کتاب المستدرک علی الصحیحین گفته

اخبرنا ابو الفضل الحسن بن یعقوب بن یوسف العدل ثنا محمد بن عبد الوهاب العبدی ابنا جعفر بن عون ابنا المسعودی عن جعفر بن عمرو بن حریث عن ابیه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعبد اللّه بن مسعود اقرأ قال اقرأ و علیک انزل قال انی احب ان اسمعه من غیری قال فافتتح سورة النساء حتی بلغ فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً فاستعبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کف عبد اللّه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تکلّم فحمد اللّه فی اول کلامه و اثنی علی اللّه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و شهد شهادة الحق و قال رضینا باللّه ربا و بالاسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روزی بعبد اللّه بن مسعود حکم فرمود که چیزی از قرآن بخواند عبد اللّه بن مسعود در مقام عذر عرض نمود که آیا مناسبست که من قرآن بر تو بخوانم حال آنکه قرآن بر جناب تو نازل شده آن حضرت در مقام بیان مصلحت این حکم ارشاد فرمودند که من می خواهم که قرآن را از غیر خود بشنوم پس ابن مسعود قراءت سورۀ نساء شروع کرد تا اینکه رسید بقول خداوند عالم فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً باستماع این کلام عبرت انضمام چشم مبارک آن حضرت اشک آلود گردید و عبد اللّه بن مسعود از مشاهدۀ این حال از قراءت بازماند آن حضرت باو ارشاد فرمودند که کلام بکن و مقصود آن جناب کلام کردن بر نهج خطابت بود امتثالا للامر ابن مسعود زبان بحمد و ثنای الهی گشاد و درود بر آن جناب فرستاد و شهادت حق بداد و گفت رضینا باللّه ربا و بالاسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله یعنی راضی شدیم ما بخدا از روی پروردگار و باسلام از روی دین و پسند کردم برای شما آنچه خدا و رسول او پسند کند چون این کلام ابن مسعود صحیح و مشتمل بر نصیحت بود آن حضرت نیز در مقام تائید آن ارشاد فرمودند

رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد یعنی پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد برای شما ابن أم عبد یعنی پسندیدۀ خدا و رسول را که ابن مسعود برای شما پسندیده من هم پسند می کنم پس کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که مراد از قول آن جناب

رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد همینست که رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله یعنی پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد خدا و رسول بالجمله این روایت شان صدور این کلام را بنهایت ظهور واضح می گرداند و باثبات می رساند که همین قول عبد اللّه بن مسعود رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله مرضی آن جناب بود نه آنکه هر آنچه ابن مسعود

ص:528

در زمان آینده برای مخاطبین پسند کند مرضی رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده باشد و هر گاه برین تحقیق انیق مطلع شدی بطلان و هو ان تنظیر و تمثیل شاه ولی اللّه و نهایت شناعت و فظاعت زعم او در تسویه این حدیث با حدیث مدینة العلم ظاهر و باهر گردید و بنای تسویل و تلمیع و تضلیل و تخدیع شاه ولی اللّه بآب رسید خامسا آنچه شاه ولی اللّه در آخر این کلام گفته و کمال مرتضی در علوم دینیه و تقدم او بر بسیاری از صحابه در ان باب اشهرست از آنکه کسی انکار او بکند انتهی پس مشتمل بر تخدیع غریب و تلمیع عجیبست زیرا که دلالت حدیث مدینة العلم بر تقدم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علوم بر اولین و آخرین حتی الانبیاء و المرسلین و الملائکة المقربین و اثبات آن اعلمیت مطلقۀ آن جناب را از سائر خلق اللّه سوی اخیه و صنوه سلام اللّه علیه و آله الطاهرین چنان امر متحتم و متحققست که بهیچ عنوان شک و ریب را در ان مدخلی نیست کما مر مرارا و بحمد اللّه تعالی این معنی از افادات خود اهل سنت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست پس ازین همه غض بصر و صرف نظر کردن و تقدم آن جناب را در علوم دینیه بر بسیاری از صحابه مقصور نمودن بالبداهة حق پوشی صریح و باطل کوشی فضیحست اما آنچه شاه ولی اللّه در ذنابۀ کلام خود گفته که پس حمل او بر معنی که صاحب شبهه قصد کرده است متعین نیست انتهی پس سخافتش پر ظاهرست زیرا که تقریر شبهه و تقریر جواب هر دو از افادات بدیعۀ خود شاه صاحب می باشد و بمفاد خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه همه آن از نتائج طبع شریف ایشانست پس خودشان صاحب شبهه و خود صاحب جواب می باشند آری بتفصیل جمیل دانستی که در هر دو مقام متعلق باین حدیث متین النظام مصدر تلبیس و مظهر تدسیس شده اند و هر متامل خبیر و ناقد بصیر نیکو می داند که اگر چه حمل حدیث مدینة العلم بر علم باطن چنانکه شاه صاحب در تقریر سؤال ظاهر فرموده اند باطل محضست و حمل آن بر جملۀ علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که در ان علم ظاهر و باطن هر دو مندرج می باشد لازم و متعینست کما ثبت من افادات اکابر السنیة فیما سبق لیکن آنچه شاه صاحب در تقریر جواب از حدیث مدینة العلم در این جا نسج فرموده اند هرگز دافع شبهۀ مذکوره فی السؤال نیست و بنحو من الانحاء سبب گلو خلاصیشان از خناق اشکال و اعضال نمی شود و آنچه بمصداق الغریق یتشبث بکل حشیش از مفتریات اسلاف خود در حق عائشه و شیخین و ابن مسعود آورده دست تمسک بآن زده اند کاری نمی گشاید و روی مقصود نمی نماید و حق حقیق همانست که این حدیث شریف دلیل اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و باثبات تقدم آن جناب بر سائر خلق اللّه در جمیع علوم حقه خاک مذلت بر رؤس اعدای آن جناب می پاشد و قمر الدین اورنگ آبادی که از کمال تنطع می خواهد کلام متکلمین را با شطح متصوفین خلط نماید و باین تخلیط

ص:529

قبیح و تمزیج فضیح طریق تسخیر قلوب عوام پیماید طرفه تقریری در باب حدیث مدینة العلم نموده و بتحریر کلمات عجیبه و تسطیر جملات غریبه قلم خود را فرسوده چنانچه در نور الکریمتین در ذکر بیت نبوت گفته

قدح حدیث مجعول «خذوا شطر (ربع) دینکم عن الحمیراء» و رد مقابله

آن با حدیث «مدینة العلم» به دوازده وجه

و حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و سدوا کل خوخة الا خوخة أبی بکر و سدوا کل خوخة الا باب علیّ اشارت بکلیّه این بیت و بابواب این بیت است لکن اضافت باب بسوی علی کرم اللّه وجهه بیانیه تواند بود که علی خود بابست چنانچه عمر رضی اللّه عنه خود باب بود در حدیث حذیفه رضی اللّه عنه و در

حدیث انا مدینة العلم اشارتست بآنکه متاع بیت النبوة آنچه بود همین علم بود و اجناس و نقود همه آنجا معدوم و مفقود و همین عدم و فقدان نقود و اجناس حقیقت بی حقیقت فقر و افلاسست لهذا فرمود

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظ وافر اهل این بیت از نقد و جنس آن که همین علم و فقرست بقدر قوّت وراثت و قرب قرابت حظّی می گیرد و این توارث بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست اما کسی که معارف و علوم از خانۀ دیگری دزدیده می برد پس دست او را که کنایت از دستگاه تحصیل و اخذ از اصلست قاضی قضا می برد فقیر حسب حال ورثه بیت النبوة بیتی دارد نادار علم و فقر شد محروم میراث نبی یکتا از ان حظّ زنان هر دو بمردان شد نصیب انتهی و بر ناظر بصیر و متتبع خبیر سخافت و هوان و رکاکت و بطلان این کلام موهون النظام واضح و عیانست بچند وجه اول آنکه اورنگ آبادی درین کلام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم اشارتست بکلیت بیت نبوت حال آنکه این اشارت اگر درست شود بنا بر مذاق او لازم می آید که آن جناب خود بیت کلی نبوت باشد و از اهل بیت نبوت نباشد و این معنی علاوه بر آنکه منافی مطلوب اوست هیچ متدینی قائل بآن نمی تواند شد زیرا که بودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از اهل بیت نبوت متفق علیه اهل اسلامست و بر هر عاقل واضح و ظاهرست که اگر نبوت ممثل به بیت شود بلا ریب جناب رسالت مآب و آل اطیاب آن جناب صلوات اللّه علیهم اجمعین اهل آن بیت خواهند بود دوم آنکه اورنگ آبادی درین کلام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم اشارتست بابواب بیت نبوت حال آنکه حدیث مدینة العلم بدون ایما و اشاره بتصریح صریح صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم قرار می دهد و بس و در ما سبق دانستی که ادعای تعدد ابواب مدینۀ علم و قرار دادن ابواب متعدده از اصحاب باطل محض و نقش بر آبست و اگر ابواب متعدده این مدینه فرض کرده آید آن ابواب جز نفوس قدسیۀ ائمۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم که در کثرت نشان وحدت دارند نخواهند بود سوم آنکه اورنگ آبادی درین کلام خرافت انضمام

حدیث موضوع سدوا کل خوخة الا خوخة أبی بکر را ذکر نموده حال آنکه این حدیث بلا شک

ص:530

و ارتیاب از موضوعات نواصب اقشابست و این گروه سراپا شناعت از در کمال صفاقت و رقاعت آن را بمقابلۀ حدیث سد ابواب که در فضل جناب ابو تراب علیه سلام الملک الوهاب وارد شده وضع نموده راه معارضه حق با باطل پیموده اند و هر چند بطلان حدیث خوخه أبی بکر بوجوه عدیده بر هر عاقل بصیر واضح و مستنیرست لیکن حقیر برای مزید تشویر و تعییر ارعن غریر سند این کذب عاری از صحیح بخاری نقل نموده کلام بر ان می نمایم و هتک ستر این افک بین الاختلاف نموده بهجت اهل انصاف می افزایم پس باید دانست که بخاری در صحیح سقیم خود در باب الخوخة و الممر فی المسجد گفته حدثنا عبد اللّه بن محمد الجعفی قال حدثنا وهب بن جریر قال حدثنا أبی قال سمعت یعلی بن حکیم عن عکرمة عن ابن عباس قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی مرضه الذی مات فیه عاصبا راسه بخرقة فقعد علی المنیر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال انه لیس من الناس احدا منّ علیّ فی نفسه و ماله من أبی بکر بن أبی قحافة و لو کنت متخذا من الناس خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا و لکن خلّة الاسلام افضل سدّ و اعنی کل خوخة فی هذا المسجد غیر خوخة أبی بکر و نیز بخاری در صحیح خود در باب هجرة النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اصحابه الی المدینة گفته

حدثنا اسماعیل بن عبد اللّه قال حدثنی مالک عن أبی النضر مولی عمر بن عبید اللّه عن عبید یعنی ابن حنین عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جلس علی المنبر فقال ان عبدا خیّره اللّه بین ان یؤتیه من زهرة الدنیا ما شاء و بین ما عنده فاختار ما عنده فبکی ابو بکر و قال فدیناک بآبائنا و امهاتنا فعجبنا له و قال الناس انظروا الی هذا الشیخ یخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن عبد خیّره اللّه بین ان یؤتیه من زهرة الدنیا و بین ما عنده و هو یقول فدیناک بآبائنا و امهاتنا فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو المخیّر و کان ابو بکر هو اعلمنا به و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان من امنّ الناس علیّ فی صحبته و ماله أبا بکر و لو کنت متخذا خلیلا من امتی لاتخذت أبا بکر الا خلّة الاسلام لا یبقین فی المسجد خوخة الا خوخة أبی بکر و بکمال ظهور ظاهرست که رجال این هر دو سند بمثالب واضحه مقدوح و به معایب لائحه مجروح می باشند در سند اول جریر بن حازم واقعشده و حالتش چنانست که علاوه بر دیگران خود بخاری قدح درو نموده ذهبی در مغنی گفته جریر بن الحازم ثقة امام تغیر قبل موته فحجبه ابنه وهب فما حدث حتی مات قال ابن معین هو فی قتادة ضعیف و قال البخاری ربما یهم و نیز ذهبی در میزان بترجمه جریر بن حازم گفته و

قال یحیی القطان کان جریر یقول فی حدیث الضبع عن جابر عن عمر ثم جعله بعد عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سئل عن الضبع فقال هی من الصید و جعل

ص:531

فیها إذا اصابها المحرم کبشا تابعه ابن جریج عن عبد اللّه و فی الجملة لجریر عن قتاده احادیث منکرة قال عبد اللّه بن احمد سألت یحیی عن جریر حازم فقال لیس به باس فقلت انه یحدث عن قتادة عن انس بمناکیر فقال هو عن قتادة ضعیف و نیز ذهبی در میزان بترجمۀ او گفته و قال البخاری ربما یهم فی الشیء و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال عبد اللّه بن احمد سألت ابن معین عنه فقال لیس به باس فقلت انه یحدث عن قتادة عن انس احادیث مناکیر فقال لیس بشیء هو عن قتادة ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال ابن عدی و قد حدث عنه ایوب السختیانی و اللیث بن سعد و له احادیث کثیرة عن مشایخه و هو مستقیم الحدیث صالح فیه الا روایته عن قتادة فانه یروی عنه اشیاء لا یرویها غیره و نیز در تهذیب گفته و قال مهنا عن احمد جریر کثیر الغلط و قال ابن حبان فی الثقات کان یخطی لان اکثر ما کان یحدث من حفظه و نیز در تهذیب گفته و قال الساجی صدوق حدث باحادیث و هم فیها و هی مقلوبة حدثنی حسین عن الاثرم قال قال احمد جریر بن حازم حدث بالوهم بمصر و لم یکن یحفظ و حدثنی عبد اللّه بن خراش ثنا صالح عن علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ابو الاشهب احب إلیک أم جریر بن حازم قال ما اقربهما و لکن کان جریر اکبرهما و کان یهم فی الشیء و کان یقول فی حدیث الضبع عن جابر عن عمر ثم صیره عن جابر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال و حدثت عن عبد اللّه بن احمد حدثنی أبی عن عفان قال راح ابو جری نصر بن طریف الی جریر یشفع لانسان یحدثه فقال جریر

حدثنا قتادة عن انس قال کانت قبیعة سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من فضة فقال ابو جری ما حدثناه قتادة الا عن سعید بن أبی الحسن قال أبی القول قول أبی جری و اخطأ جریر و نیز در تهذیب گفته و قال الحسن بن علی الحلوانی ثنا عفان ثنا جریر بن حازم سمعت ابا فروة یقول حدثنی جار لی انه خاصم الی شریح قال عفان فحدثنی غیر واحد عن الاغضف قال سألت جریرا عن حدیث أبی فروة هذا فقال حدثنیه الحسن بن عمارة و ذکره العقیلی من طریق عفان قال اجتمع جریر بن حازم و حماد بن زید فجعل جریر یقول سمعت محمدا یقول سمعت شریحا یقول فقال له حماد یا أبا النصر محمد عن شریح و قال المیمونی عن احمد کان حدیثه عن قتادة غیر حدیث الناس یوقف اشیاء و یسند اشیاء ثم اثنی علیه و قال صالح صاحب سنة و فضل و قال الازدی جریر صدوق خرج عنه بمصر احادیث مقلوبة و لم یکن بالحافظ حمل رشدین و غیره عنه مناکیر و نیز در تهذیب گفته و نسبه یحیی الحمانی الی التدلیس

ص:532

و نیز ابن حجر عسقلانی در طبقات المدلسین گفته جریر بن حازم الازدی احد الثقات وصفه بالتدلیس یحیی الحمانی فی حدیثه عن أبی حازم عن سهل بن سعد فی صفة صلاة النبی صلّی اللّه علیه و سلم

اثبات خارجی، اباضی بودن عکرمه یکی از راویان حدیث خوخه

و نیز درین سند عکرمه خارجی کذاب واقع شده و قوادح موحشه و مطاعن مدهشۀ او بالاتر از آنست که استقصای آن کرده شود شطری از ان در مجلد آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بتفصیل مبین شده در این جا بعضی از ان باجمال مذکور می شود محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا اسماعیل بن ابراهیم عن ایوب قال نبئت عن سعید بن جبیر انه قال لو کف عنهم عکرمه من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا سلیمان بن حرب قال ثنا حماد بن زید عن ایوب قال قال عکرمه أ رأیت هؤلاء الذین یکذبونی من خلفی أ فلا یکذبونی فی وجهی فاذا کذبونی فی وجهی فقد و اللّه کذبونی اخبرنا سلیمان بن حرب قال ثنا حماد بن زید قال قال رجل لایوب با أبا بکر عکرمه کان یتهم قال فسکت ثم قال اما انا فانی لم اکن اتهمه و نیز در طبقات بترجمه عکرمه گفته اخبرنا عفان بن مسلم قال ثنا حماد بن زید قال ثنا ایوب عن ابراهیم بن میسره عن طاؤس قال لو ان مولی ابن عباس هذا اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا شبابه بن سوار قال اخبرنی ابو الطیب موسی بن یسار قال رایت عکرمه جائیا من سمرقند و هو علی حمار تحته جوالقان او خرجان فیهما حریر اجازه بذلک عامل سمرقند و معه غلام قال و سمعت عکرمة بسمرقند و قیل له ما جاء بک الی هذه البلاد قال الحاجة اخبرنا شبابه بن سوار قال انا شعبه عن عمران بن حدیر قال رایت عکرمه و عمامته متخرقة فقلت الا اعطیک عمامتی فقال انا لا نقبل الا من الامراء اخبرنا عبد الوهاب بن عطاء العجلی قال انا عمران بن حدیر قال انطلقت انا و رجل الی عکرمه فرأینا علیه عمامة مشققة فقال له صاحبی ما هذه العمامة ان عندنا عمائم فقال عکرمه انا لا نأخذ من الناس شیئا انما نأخذ من الامراء قلت بَلِ اَلْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ فسکت قلت ان الحسن قال یا بن آدم عملک احق بک قال صدق الحسن و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا عبید اللّه بن موسی قال انا حسن بن صالح عن سماک قال رأیت فی ید عکرمة خاتما من ذهب و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا محمد بن عمر قال حدثتنی ابنة عکرمه ان عکرمه توفی سنة خمس و مائة و هو ابن ثمانین سنة اخبرنا محمد بن عمر قال حدثنی خالد بن القاسم البیاضی قال مات عکرمة و کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد سنة خمس و مائة فرأیتهما جمیعا صلّی علیهما فی موضع واحد بعد الظهر فی

ص:533

موضع الجنائز فقال الناس مات الیوم افقه الناس و اشعر الناس قال و قال غیر خالد بن القاسم و عجب الناس من اجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمه یظن انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة و قد روی عکرمه عن ابن عباس و أبی هریرة و الحسین بن علی و عائشة و قال ابو نعیم الفضل بن دکین مات عکرمة سنة سبع و مائة و قال غیر الفضل بن دکین سنة ست و مائة اخبرنا مصعب بن عبد اللّه بن مصعب بن ثابت الزبیری قال کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده قالوا و کان عکرمه کثیر الحدیث و العلم بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب المعارف گفته عکرمة مولی ابن عباس کان عبدا لابن عباس و مات و عکرمة عبد فباعه علی بن عبد اللّه بن عباس علی خالد بن یزید بن معاویه باربعة آلاف دینار فاتی عکرمة علیا فقال له ما خیر لک بعت علم ابیک باربعة آلاف دینار فاستقاله فاقاله و اعتقه و کان یکنی ابا عبد اللّه و روی جریر عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث قال دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة موثق علی باب کنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم قال ان هذا یکذب علی أبی حدثنی ابن الحلال قال سمعت یزید بن هارون یقول قدم عکرمة البصرة فاتاه ایوب و سلیمان التیمی و یونس فبینا هو یحدثهم سمع صوت غناء فقال عکرمه اسکتوا فتسمّع ثم قال قاتله اللّه لقد اجاد او قال ما اجود ما غنّی فاما سلیمان و یونس فلم یعودا إلیه و عاد إلیه ایوب قال یزید و قد احسن ایوب حدثنی الریاشی عن الاصمعی عن نافع المدنی قال مات کثیر الشاعر و عکرمه فی یوم واحد قال الریاشی فحدثنی ابن سلام ان الناس ذهبوا فی جنازة کثیر و کان عکرمه یری رای الخوارج و طلبه بعض الولاة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و مات عکرمه سنة خمس و مائة و قد بلغ ثمانین سنة و نیز ابن قتیبه در کتاب المعارف در ترجمۀ سعید بن المسیب گفته و برد مولاه و قال له یا برد ایاک و ان تکذب علیّ کما یکذب عکرمه علی ابن عباس فقال کل حدیث حدثکموه برد لیس معه غیره مما تنکرون فهو کذب و ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب ذیل المذیل در ترجمۀ عکرمه گفته حدثنی الضرار بن محمد بن اسماعیل قال نا اسماعیل قال ثنا ابراهیم بن سعد عن ابیه قال کان سعید بن المسیب یقول لبرد مولاه یا برد لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس کل حدیث حدثکموه برد عنّی مما تنکرون لیس معه فیه غیره فهو کذب ثنا ابن حمید قال ثنا جریر عن یزید بن أبی زیاد قال دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمه مقید علی باب الحشّ قال قلت له ما لهذا

ص:534

کذا قال انه یکذب علی أبی و نیز در کتاب ذیل المذیل بترجمۀ عکرمه گفته و قال آخرون ممن لا یری الاحتجاج بخبر عکرمة لم ننکر من امر عکرمه روایته ما روی من الاخبار و انما انکرنا من امره مذهبه و قالوا انّه کان یری رای الصفریة من الخوارج و ذکر انه نحل ذلک الرای الی ابن عباس و کان ذلک کذبه علی ابن عباس و حدثت عن مصعب الزبیری قال کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیّب عند داود بن الحصین و مات عنده و ذکر عن یحیی بن معین انه قال انما لم یذکر مالک بن انس عکرمه لان عکرمه کان ینتحل رای الصفریة و قد اختلفوا فی وقت وفاة عکرمه فقال بعضهم توفی سنه 105 ذکر محمد بن عمران ابنة عکرمة حدثته ان عکرمة توفی سنة 105 و هو ابن ثمانین سنة قال ابن عمر و حدثنی خالد بن القسم البیاضی قال مات عکرمه و کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد سنة 105 فرأیتهما جمیعا صلّی علیهما فی موضع واحد بعد الظهر فی موضع الجنائز فقال الناس مات الیوم افقه الناس و اشعر الناس قال و قال غیر خالد بن القاسم و عجب الناس لاجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمه یظن به انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة حدثنی یحیی بن عثمان بن صالح السهمی قال ثنا ابن بکیر قال ثنا الدراوردی قال توفی عکرمه و کثیر عزة الشاعر بالمدینة فی یوم واحد فما حمل جنازتهما الا الزنج و قال ابو نعیم الفضل بن دکین مات عکرمه فی سنة 107 و روی عن یحیی بن معین انه قال مات عکرمة سنة 115 و کان عکرمه جوالا فی البلاد قدم البصرة فسمع منه اهلها و الکوفة فحمل عنه کثیر ممن بها و الیمن فکتب عنه بها کثیر من اهلها و المغرب فسمع منه به جماعة من اهله و المشرق فکتب عنه به حدثنی یحیی بن عثمان بن صالح قال ثنا نعیم بن حماد قال ثنا عبد المومن بن خالد الحنفی قال قدم علینا عکرمة خراسان فقلت له ما اقدمک الی بلادنا قال قدمت اخذ من دنانیر و لا تکم و دراهمهم و اما ابو تمیلة فانه روی عن عبد العزیز بن أبی رواد قال قلت لعکرمة ترکت الحرمین و جئت الی خراسان قال اسعی علی بناتی غیر ان وفاته کانت بمدینة رسول اللّه صلعم و نیز طبری در تفسیر خود بتفسیر آیه وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ گفته حدثنا ابن وکیع قال ثنی أبی عن عبد الجبار بن ورد عن القاسم بن أبی بزة قال قال لی مجاهد سل عنها عکرمه و لامرنهم فلیغیرن خلق اللّه فسالته فقال الاخصاء قال مجاهد ماله لعنه اللّه فو اللّه لقد علم انه غیر الاخصاء ثم قال سله فسالته فقال عکرمة الم تسمع الی قول اللّه تبارک و تعالی فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّهِ قال لدین اللّه فحدث به مجاهد فقال ماله اخزاه اللّه و نیز طبری در تفسیر خود در تفسیر آیۀ مذکوره گفته حدثنی المثنی قال

ص:535

ثنا مسلم بن ابراهیم قال ثنا هارون النحوی قال ثنا مطر الوراق قال ذکرت لمجاهد قول عکرمه فی قوله فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ فقال کذب العبد وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ قال دین اللّه و جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری در کشاف در تفسیر آیۀ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ گفته و قیل للحسن ان عکرمة یقول هو الخصاء فقال کذب عکرمة هو دین اللّه و محمد بن عبد الکریم شهرستانی در کتاب ملل و نحل گفته و لنختم المذاهب بذکر رجال الخوارج من المتقدمین عکرمة و ابو هارون العبدی و ابو الشعثاء و اسماعیل بن سمیع الخ و یاقوت بن عبد اللّه الرومی الحموی در کتاب معجم الأدباء بترجمۀ عکرمه گفته و مات فیما قرأت بخط الصولی من کتاب البلاذری سنة خمس و مائة و قیلست و مائة و هو ابن ثمانین سنة قال و کان موته و موت کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد فوضعا جمیعا و صلّی علیهما و کان کثیر شیعیا و عکرمة یری رای الخوارج ذکره الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن البیع فی تاریخ نیسابور و نیز در ان گفته و ذکر القاضی ابو بکر محمد بن عمر الجعابی فی کتاب الموالی عن ابن الکلبی قال و عکرمة هلک بالمغرب و کان قد دخل فی رای الحروریة الخوارج فخرج یدعوهم بالمغرب الی الحروریة ابو علی الاهوازی قال لما توفی عبد اللّه بن عباس کان عکرمة عبدا مملوکا فباعه علی بن عبد اللّه بن عباس علی خالد بن یزید بن معاویه باربعة آلاف دینار فاتی عکرمة علیا فقال له ما خیر لک أ تبیع علم ابیک فاستقال خالدا فاقاله و اعتقه و کان یری رای الخوارج و یمیل الی استماع الغناء و قیل عنه انه کان یکذب علی مولاه و اللّه اعلم و قال عبد اللّه بن الحارث دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة موثق علی باب الکنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم فقال ان هذا یکذب علی أبی و قد قال ابن المسیب لمولاه لا تکذب علیّ کما کذب عکرمه علی ابن عباس و قال یزید بن هارون قدم عکرمة مولی ابن عباس البصرة فاتاه ایوب السجستانی و سلیمان التیمی و یونس بن عبید فبینا هو یحدثهم إذ سمع غناء فقال عکرمة اسکتوا فتسمع ثم قال قاتله اللّه فلقد اجاد او قال ما اجود ما قال فاما سلیمان و یونس فلم یعودا إلیه و عاد إلیه ایوب فقال یزید بن هارون لقد احسن ایوب الریاشی عن الاصمعی عن نافع المدنی قال مات کثیر الشاعر و عکرمة فی یوم واحد قال الریاشی فحدثنا ابن سلام ان اکثر الناس کانوا فی جنازة کثیر لان عکرمة کان یری رای الخوارج و تطلبه بعض الولاة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده سنة سبع و مائة فی ایام هشام بن عبد الملک و هو یومئذ ابن ثمانین سنة و نیز حموی در معجم الأدباء بترجمۀ عکرمه گفته

حماد بن زائدة ثنا عثمان بن مرة قلت للقاسم

ص:536

ان عکرمة مولی ابن عباس قال ثنا ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نهی عن المزفت و النقیر و الدباء و الحنتم و الجراء فقال یا ابن اخی ان عکرمة کذاب یحدث غدوة حدیثا یخالفه عشیا یحیی بن البکاء سمعت ابن عمر یقول لنافع اتق اللّه ویحک یا نافع و لا تکذب علی کما کذب عکرمة علی ابن عباس یزید بن زیاد قال دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة مقید علی باب الحش قلت ما لهذا کذا قال انه یکذب علی أبی و محیی الدین نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ عکرمه گفته و قال محمد بن سعد کان کثیر العلم بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ عکرمه گفته و قد تکلم الناس فیه لانه کان یری رای الخوارج و نیز در ترجمۀ عکرمه گفته و قال عبد اللّه بن أبی الحرث دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمه موثق علی باب کنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم فقال ان هذا یکذب علی أبی و جمال الدین یوسف بن الحجاج المزی در تهذیب الکمال بترجمۀ عکرمه علی ما نقل عنه گفته قال بشر بن المفضل عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم سالت عکرمة انا و عبد اللّه بن سعید عن قوله تعالی وَ اَلنَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ قال بسوقها کبسوق النساء عند ولادتها قال فرجعت الی سعید بن جبیر فذکرت ذلک له فقال کذب بسوقها طولها و قال اسرائیل عن عبد الکریم الجریری عن عکرمة انه کره کری الارض قال فذکرت ذلک لسعید بن جبیر فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس ان امثل ما انتم صانعون استیجار الارض البیضاء سنة بسنة و قال مسلم بن ابراهیم عن الصلت بن دینار أبی شعیب المجنون سألت محمد بن سیرین عن عکرمة قال ما یسوءنی انه یکون من اهل الجنة و لکنه کذاب و قال عامر عن الصلت بن دینار قلت لمحمد بن سیرین ان عکرمة یؤذینا و یسمعنا ما نکره قال فقال کلاما فیه لین اسأل اللّه ان یمیته و یریحنا منه و قال وهب بن خالد سمعت یحیی بن سعید الانصاری و ایوب ذکرا عکرمة فقال یحیی کان کذابا و قال ابو بکر الاسماعیلی عن هشام بن عبد اللّه بن عکرمة المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول رأیت عکرمه مولی ابن عباس و کان غیر ثقة قال ابراهیم بن المنذر الحزامی عن معن بن عیسی و مطرف بن عبد اللّه المدنی و محمد بن الضحاک قالوا کان مالک لا یری عکرمة ثقة و یامر ان لا یؤخذ عنه و قال ابو بکر بن أبی خیثمة رأیت فی کتاب علی بن المدینی سمعت یحیی بن سعید یقول حدثونی و اللّه عن ایوب انه ذکر له ان عکرمه لا یحسن الصلوة قال ایوب و کان یصلی و قال الفضل بن موسی عن رشدین بن کریب رأیت عکرمة قد اقیم قائما فی لعب النرد قال احمد بن سلیمان

ص:537

عن اسماعیل بن علیه ذکر ایوب عکرمة فقال کان قلیل العقل قال سعید کان عکرمه یحدث بالحدیث ثم یقول فی نفسه إن کان کذلک قال احمد کان من اعلم الناس و لکنه کان یری رای الخوارج و لم یدع موضعا إلا خرج إلیه و رای الصفریة من عکرمة لما کان عندهم قال الحاکم ابو احمد احتج بحدیثه الائمة القدماء لکن بعض المتأخرین اخرج حدیثه من حیّز الصحاح و قال مصعب بن عبد اللّه الزبیری کان یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیّب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و قال ابو داود السنجی عن الاصمعی عن أبی الزناد مات کثیر و عکرمة مولی ابن عباس فی یوم واحد قال فاخبرنی غیر الاصمعی قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمة و قال یحیی بن بکیر عن الدراوردی فما شهدهما إلا سودان المدینة عن علی بن المدینی قال سمعت بعض المدنیین یقول اتفقت جنازته و جنازة کثیر عزة بباب المسجد فی یوم واحد فما قام إلیها احد من اهل المسجد و من هناک لم یرو عنه مالک قال الواقدی قال غیر خالد بن القسم عجب الناس لاجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمة یظن انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة و ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ عکرمه گفته حماد بن زید قیل لایوب أ کان عکرمه یتهم فسکت ساعة ثم قال اما انا فلم اکن اتهمه عفان ثنا وهب قال شهدت یحیی بن سعید الانصاری و ایوب فذکرا عکرمه فقال یحیی کذاب و قال ایوب لم یکن بذاک جریر بن یزید عن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث قال دخلت علی علی بن عبد اللّه فاذا عکرمه فی وثاق عند باب الحش فقلت له الا تتق اللّه فقال ان هذا الخبیث یکذب علی أبی و یروی عن ابن المسیب انه کذب عکرمة الحصیب بن ناصح ثنا خالد بن خداش شهدت حماد بن زید فی آخر یوم مات فیه فقال احدثکم بحدیث لم احدث به قط لانی اکره ان القی اللّه و لم احدث به سمعت ایوب یحدث عن عکرمه قال انما انزل اللّه متشابه القرآن لیضلّ به قلت ما اسوأها عبارة و اخبثها بل انزله لیهدی به و لیضل به الفاسقین فطر بن خلیفة قلت لعطاء ان عکرمه یقول قال ابن عباس سبق الکتاب الخفین فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس یقول لا باس بمسح الخفین و ان دخلت الغائط قال عطا و اللّه ان کان بعضهم لیری ان المسح علی القدمین یجزی ابراهیم بن میسرة عن طاووس قال لو ان عبد ابن عباس اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا مسلم بن ابراهیم ثنا الصلت ابو شعیب قال سالت محمد بن سیرین عن عکرمه فقال ما یسوءنی ان یکون من اهل الجنة و لکنه کذاب ابن عیینة عن ایوب اتینا عکرمه فحدث فقال أ یحسن حسنکم مثل هذا ابراهیم بن المنذر ثنا

ص:538

هشام بن عبد اللّه المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول رأیت عکرمه و کان غیر ثقة قال محمد بن سعد کان عکرمه کثیر العلم و الحدیث بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و نیز ذهبی در میزان بترجمۀ عکرمه گفته و قال مطرف بن عبد اللّه سمعت مالکا یکره ان یذکر عکرمه و لا یری ان یروی عنه قال احمد بن حنبل ما علمت ان مالکا حدث بشیء لعکرمه الا فی الرجل یطأ امرأته قبل الزیارة رواه عن ثور عن عکرمه احمد بن أبی خیثمة قال رأیت فی کتاب علی بن المدینی سمعت یحیی بن سعید یقول حدثونی و اللّه عن ایوب انه ذکر له عکرمه لا یحسن الصلوة فقال ایوب و کان یصلی الفضل السینانی عن رجل قال رأیت عکرمه قد اقیم قائما فی لعب النرد یزید بن هارون قدم عکرمه البصرة فاتاه ایوب و یونس و سلیمان التیمی فتسمع صوت غناء فقال اسکتوا ثم قال قاتله اللّه لقد اجاد فاما یونس و سلیمان التیمی فما عادا إلیه عمرو بن خالد بمصر ثنا خلاد بن سلیمان الحضرمی عن خالد بن أبی عمران قال کنا بالمغرب و عندنا عکرمه فی وقت الموسم فقال وددت ان بیدی حربة فاعترض بها من شهد الموسم یمینا و شمالا ابن المدینی عن یعقوب الحضرمی عن جده قال وقف عکرمه علی باب المسجد فقال ما فیه الا کافر قال و کان یری رای الإباضیة یحیی بن بکیر قال قدم عکرمه مصر و هو یرید المغرب قال فالخوارج الذین هم بالمغرب عنه اخذوا قال ابن المدینی کان یری رای نجدة الحروری و قال مصعب الزبیری کان عکرمة یری رای الخوارج قال و ادعی علی ابن عباس انه کان یری رای الخوارج خالد بن نزار ثنا عمر بن قیس عن عطا بن أبی رباح ان عکرمه کان ابا ضیا ابو طالب سمعت احمد بن حنبل یقول کان عکرمه من اعلم الناس و لکنه کان یری رای الصفریة (لم یدع موضعا الا خرج إلیه خراسان و الشام و الیمن و مصر و افریقیة کان یاتی الامراء فیطلب جوائزهم و اتی الجند الی طاؤس فاعطاه ناقة و قال مصعب الزبیری کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه متولی المدینة فتغیّب بالمدینة عند داود بن الحصین حتی مات عنده و روی سلیمان بن معبد السنجی قال مات عکرمه و کثیر عزة فی یوم فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمه و قال عبد العزیز الدراوردی مات عکرمه و کثیر عزة فی یوم فما شهدهما إلا سودان المدینة اسماعیل بن أبی اویس عن مالک عن ابیه قال اتی بجنازة عکرمه مولی ابن عباس و کثیر عزة بعد العصر فما علمت ان احدا من اهل المسجد حل حبوته إلیهما قال جماعة مات سنة خمس و مائة و قال الهیثم و غیره سنة ست و قال جماعة سنة سبع و مائة و عن ابن المسیب انه قال لمولاه برد لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس و یروی ذلک عن ابن عمر انه قاله لنافع و لم یصح سنید بن داود فی تفسیره ثنا عباد بن عباد عن عاصم الاحول عن عکرمه

ص:539

فی رجل قال لغلامه ان لم اجلدک مائة سوط فامرأتی طالق قال لا یجلد غلامه و لا یطلق امرأته هذه من خطوات الشیطان ذکره فی تفسیر لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ و نیز ذهبی در مغنی گفته عکرمه مولی ابن عباس من اوعیة العلم تکلموا فیه لرأیه لا لحفظه اتهم برای الخوارج وثقه غیر واحد و کذبه مجاهد و ابن سیرین و مالک فاللّه اعلم و اعتمده البخاری و اما مسلم فروی له مقرونا بآخر و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عکرمه گفته و قد تکلم فیه بانه علی رای الخوارج و من ثم اعرض عنه مالک الامام و مسلم و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عکرمه گفته و قال طاؤس لو ان عبد ابن عباس اتقی اللّه و امسک عن بعض حدیثه لشدت إلیه المطایا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ عکرمه گفته و قال حماد بن زید عن ایوب قال عکرمه أ رأیت هؤلاء الذین یکذبونی من خلفی أ فلا یکذبونی فی وجهی فاذا کذبونی فی وجهی فقد و اللّه کذبونی و قال ابن لهیعة عن أبی الاسود قال عکرمه قلیل العقل خفیفا کان قد سمع الحدیث من رجلین و کان إذا سئل حدث به عن رجل ثم یسأل عنه بعد ذلک فیحدث به عن الآخر فکانوا یقولون ما اکذبه قال ابن لهیعة و کان قد اتی نجدة الحروری فاقام عنده ستة اشهر ثم اتی ابن عباس فسلّم علیه فقال ابن عباس قد جاء الخبیث قال و کان یحدث برای نجدة و قال ابن لهیعة عن أبی الاسود کان اول من احدث فیهم أی اهل المغرب رای الصفریة و قال یعقوب بن سفیان سمعت ابن بکیر یقول قدم عکرمة مصر و هو یرید المغرب و نزل هذه الدار و خرج الی المغرب فالخوارج الذین بالمغرب عنه اخذوا و قال علی بن المدینی کان عکرمه یری رای نجدة و قال یحیی بن معین انما لم یذکر مالک بن انس عکرمة لان عکرمة کان ینتحل ری الصفریة و قال عطا کان اباضیا و قال الجوزجانی قلت لاحمد عکرمة کان اباضیا فقال یقال انه کان صفریا و قال خلاد بن سلیمان عن خالد بن أبی عمران دخل علینا عکرمة افریقیة وقت الموسم فقال وددت انی الیوم بالموسم بیدی حربة اضرب بها یمینا و شمالا قال فمن یومئذ رفضه اهل افریقیه و قال مصعب الزبیری کان عکرمه یری رای الخوارج و زعم ان مولاه کان کذلک و قال ابو خلف الخراز عن یحیی البکاء سمعت ابن عمر یقول لنافع اتق اللّه ویحک یا نافع و لا تکذب علی کما کذب عکرمة علی ابن عباس و قال ابراهیم بن سعد عن ابیه عن سعید بن المسیب انه کان یقول لغلامه برد یا برد لا تکذب علی کما یکذب عکرمة علی ابن عباس و قال اسحاق بن عیسی الطباع سألت مالک ابن انس ابلغک ان ابن عمر قال لنافع لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس قال لا و لکن بلغنی ان سعید بن المسیب قال ذلک لبرد مولاه و قال جریر بن عبد الحمید عن یزید بن أبی زیاد دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة مقید علی باب الحش قال قلت ما لهذا قال انه یکذب علی أبی و قال هشام بن سعد عن عطاء الخراسانی قلت لسعید بن المسیب ان عکرمه یزعم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تزوج میمونة و هو محرم فقال کذب

ص:540

مخبثان و قال شعبة عن عمرو بن مره سأل رجل ابن المسیب عن آیة من القرآن فقال لا تسئلنی عن القرآن و سل عنه من یزعم انه لا یخفی علیه منه شیء یعنی عکرمة و قال فطر بن خلیفة قلت لعطاء ان عکرمة یقول سبق الکتاب المسح علی الخفین فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس یقول امسح علی الخفین و ان خرجت من الخلاء و قال اسرائیل عن عبد الکریم الجزری عن عکرمه انه کره کری الارض قال فذکرت ذلک لسعید بن جبیر فقال کذب عکرمه سمعت ابن عباس یقول ان امثل ما انتم صانعون استیجار الارض البیضاء سنة بسنة و قال وهیب بن خالد عن یحیی بن سعید الانصاری کان کذابا و قال ابراهیم المنذر عن معن بن عیسی و غیره کان مالک لا یری عکرمه ثقة و یامر ان لا یؤخذ عنه و قال الدوری عن ابن معین کان مالک یکره عکرمه قلت فقد روی عن رجل عنه قال نعم شیء یسیر و قانی الربیع عن الشافعی و هو یعنی مالک بن انس سیئ الرای فی عکرمه قال لا اری لأحد أن یقبل حدیثه و قال حنبل بن اسحاق عن احمد بن حنبل عکرمه یعنی ابن خالد المخزومی اوثق من عکرمه مولی ابن عباس و قال ابو عبد اللّه و عکرمة مضطرب الحدیث یختلف عنه و ما ادری و قال ابن علیه ذکره ایوب فقال کان قلیل العقل و قال الاعمش عن ابراهیم لقیت عکرمه فسألته عن البطشة الکبری قال یوم القیمة فقلت الا عبد اللّه کان یقول یوم بدر فاخبرنی من سأله بعد ذلک فقال یوم بدر و قال عباس بن حماد بن زائدة و روح بن عباده عن عثمان بن مره قلت للقاسم ان عکرمه مولی ابن عباس قال کذا و کذا فقال یا بن اخی ان عکرمه کذاب یحدث غدوة حدیثا یخالفه عشیة و قال القاسم بن معن بن عبد الرحمن حدثنی أبی عن عبد الرحمن قال حدث عکرمة بحدیث فقال سمعت ابن عباس یقول کذا و کذا قال فقلت یا غلام هات الدواة فقال اعجبک قلت نعم قال ترید ان تکتبه قلت نعم قال انما قلته برایی و قال ابراهیم بن میسرة عن طاؤس لو ان مولی ابن عباس اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ عکرمه گفته و قال الحاکم ابو احمد احتج بحدیثه الائمة القدماء لکن بعض المتأخرین اخرج حدیثه من حیز الصحاح و قال مصعب الزبیری کان یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و قال البخاری و یعقوب بن سفیان عن علی بن المدینی مات بالمدینة سنة 104 زاد یعقوب عن علی فما حمله احد اکتروا له اربعة و سمعت بعض المدنیین یقول اتفقت جنازته و جنازة کثیر عزة بباب المسجد فی یوم واحد فما قام إلیها احد قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا عکرمه و عن احمد نحوه لکن قال فلم یشهد جنازة عکرمه کبیر احد و قال الدراوردی نحو الذی قبله لکن قال فما شهدهما الا السودان و من هنا لم یرو عنه

ص:541

مالک و قال مالک بن انس عن ابیه نحوه لکن قال فما علمت ان احدا من اهل المسجد حل حبوته إلیهما و قال ابو داود السنجی عن الاصمعی عن ابن أبی الزناد مات کثیر و عکرمه فی یوم واحد فاخبرنی غیر الاصمعی قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمه و قال عمرو بن علی و غیر واحد مات سنة 105 و قال الواقدی حدثتنی ابنة أم داود انه توفی سنه 105 و هو ابن ثمانین سنة و قال ابو عمر الضریر و الهیثم بن عدی مات 106 و قال عثمان بن أبی شیبة و غیر واحد مات سنة 107 و قیل انه مات سنه 115 و ذلک و هم قلت و نقل الإسماعیلی فی المدخل ان عکرمه ذکر عند ایوب و انه لا یحسن الصلوة فقال ایوب او کان یصلی و من طریق هشام بن عبد اللّه المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول کان عکرمه غیر ثقة و قد رأیته و عن مطرف کان مالک یکره ان یذکر عکرمة و لا یری ان یروی عنه و من طریق جریر بن حازم عن ایوب کنا نأتی عکرمه فیحلف ان لا یحدثنا فما نکون باطمع منه فی ذلک إذا حلف فقال له رجل فی ذلک فقال تحدیثی لکم کفارته و عینی در صدر عمدة القاری گفته السابعة فی الصحیح جماعة جرحهم بعض المتقدمین و هو محمول علی انه لم یثبت جرحهم بشرطه فان الجرح لا یثبت الا مفسرا مبیّن السبب عند الجمهور و مثل ذلک ابن الصلاح بعکرمة و اسماعیل بن أبی اویس و عاصم بن علی و عمرو بن مرزوق و غیرهم قال و احتج مسلم بسوید بن سعید و جماعة منهم اشتهر الطعن فیهم قال و ذلک دال علی انهم ذهبوا الی ان الجرح لا یقبل الا إذا فسر سببه قلت قد فسر الجرح فی هولاء اما عکرمة فقال ابن عمر رضی اللّه تعالی عنه لنافع لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما و کذبه مجاهد و ابن سیرین و مالک و قال احمد یری رای الخوارج الصفریة و قال ابن المدینی یری رای نجدة و یقال کان یری السیف و الجمهور وثقوه و احتجوا به و لعله لم یکن داعیة و نیز عینی در عمدة القاری بترجمۀ عکرمه گفته و تکلم فیه لرأیه رای الخوارج و اطلق نافع و غیره علیه الکذب و روی له مسلم مقرونا بطاؤس و سعید بن جبیر و اعتمده البخاری فی اکثر ما یصح عنه من الروایات و ربما عیب علیه اخراج حدیثه و سیوطی در کتاب الوسائل الی معرفة الاوائل گفته اول من قال برای الصفریة فی المغرب عکرمه مولی ابن عباس اخرجه ابن عساکر من طریق ابن لهیعة عن أبی الاسود و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ عکرمه گفته و قیل انه کان یری رای الخوارج و ینسبه الی ابن عباس ایضا و قال ابن عمر لنافع اتق اللّه و لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس و نیز در رجال مشکاة در ترجمۀ عکرمه گفته و قال القاسم عکرمه کذاب یحدث بکرة و ینسی عشیة و قال طاؤس لو ان

ص:542

مولی ابن عباس اتقی اللّه و یؤمن حدیثه لشدت إلیه المطایا اما سند ثانی بخاری پس در ان اسماعیل بن عبد اللّه الاصبحی المعروف بابن أبی اویس خواهرزادۀ مالک واقع شده و قوادح عظیمه و مثالب فخیمۀ او بر ناظر کتب رجال مخفی و محتجب نیست ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در کتاب الضعفاء گفته اسماعیل بن أبی اویس ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ او گفته و قال ابن عدی قال احمد بن أبی یحیی سمعت ابن معین یقول هو و ابوه یسرقان الحدیث و قال الدولابی فی الضعفاء سمعت النضر بن سلمة المروزی یقول کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و قال العقیلی حدثنی أسامة بصری سمعت یحیی بن معین یقول اسماعیل بن أبی اویس یسوی فلسین فلسین قلت و ساق له ابن عدی ثلاثة احادیث ثم قال روی عن خاله مالک غرائب لا یتابعه علیها احد و نیز ذهبی در کاشف گفته اسماعیل بن عبد اللّه ابن أبی اویس الاصبحی عن خاله مالک و ابیه و اخیه أبی بکر عبد الحمید و سلمة بن وردان و عنه خ م و اسماعیل القاضی و علی البغوی و امم قال ابو حاتم مغفل محله الصدق و ضعفه النّسائی مات سنه 226 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن أبی خیثمة عنه صدوق ضعیف العقل لیس بذاک یعنی انه لا یحسن الحدیث و لا یعرف ان یؤدیه او یقرأ من غیر کتابه و قال معاویه بن صالح عنه هو و ابوه ضعیفان و قال عبد الوهاب بن عصمه عن احمد بن أبی یحیی عن ابن معین ابن أبی اویس و ابوه یسرقان الحدیث و قال ابراهیم بن الجنید عن یحیی مخلط یکذب و لیس بشیء و قال ابو حاتم محله الصدق و کان مغفلا و قال النّسائی ضعیف و قال فی موضع آخر غیر ثقة و قال اللالکائی بالغ النّسائی فی الکلام علیه الی ان یودّی الی ترکه و لعله بان له ما لم یبن لغیره لأنّ کلام هؤلاء کلهم یؤل الی انه ضعیف و قال ابن عدی روی عن خاله احادیث غرائب لا یتابعه علیها احد و نیز در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال الدولابی فی الضعفاء سمعت النضر بن سلمه المروزی یقول ابن أبی اویس کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و قال العقیلی فی الضعفاء ثنا أسامة الرقاق بصری سمعت یحیی بن معین یقول ابن أبی اویس یسوی فلسین و قال الدارقطنی لا اختاره فی الصحیح و نیز در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و حکی ابن أبی خثیمة عن عبد اللّه بن عبید اللّه العباسی صاحب الیمن ان اسماعیل ارتشی من تاجر عشرین دینارا حتی باع له علی الامیر ثوبا یساوی خمسین بمائة و ذکره الاسماعیلی فی المدخل فقال کان ینسب فی الخفة و الطیش الی ما اکره ذکره قال و قال بعضهم حابیناه للسنة و قال ابن حزم فی المحلّی قال ابو الفتح الازدی حدثنی سیف بن محمد ان ابن أبی اویس کان یضع الحدیث و قرأت علی

ص:543

عبد اللّه بن عمر عن أبی بکر بن محمد ان عبد الرحمن بن مکی اخبرهم کتابة انا الحافظ ابو طاهر السلفی انا ابو غالب محمد بن الحسن بن احمد الباقلانی انا الحافظ ابو بکر احمد بن محمد بن غالب البرقانی ثنا ابو الحسن الدارقطنی قال ذکر محمد بن موسی الهاشمی و هو احد الائمة و کان النّسائی یخصه بما لم یخص به ولده فذکر عن أبی عبد الرحمن قال حکی لی سلمة بن شبیب قال ثم توقف ابو عبد الرحمن قال فما زلت بعد ذلک اداریه ان یحکی لی الحکایة حتی قال قال لی سلمه بن شبیب سمعت اسماعیل بن أبی اویس یقول ربما کنت اضع الحدیث لاهل المدینة إذا اختلفوا فی شیء فیما بینهم قال البرقانی قلت للدارقطنی من حکی لک هذا عن محمد بن موسی قال الوزیر کتبتها من کتابه و قرأتها علیه یعنی بالوزیر الحافظ الجلیل جعفر بن حنزابة قلت و هذا هو الذی بان للنسائی منه حتی تجنّب حدیثه و اطلق القول فیه بانه لیس بثقة و لعل هذا کان من اسماعیل فی شبیبة ثم انصلح و اما الشیخان فلا یظن بهما انهما اخرجا عنه الا الصحیح من حدیثه الذی شارک فیه الثقات و قد اوضحت ذلک فی مقدمة شرحی علی البخاری و اللّه اعلم و آنچه ابن حجر در آخر کلام حرکت مذبوحی نموده و در صدد ذب از حریم این کذاب وضاع برآمده بطلانش بر اهل نظر ظاهر و باهرست زیرا که مدارش اوّلا بر محض احتمال آنست که شاید ابن أبی اویس در ایام جوانی وضع حدیث می نمود بعد از ان صلاح اختیار کرد و در کمال ظهورست که اگر امثال این احتمالات مقبول شود هیچ مقدوحی در عالم نخواهد ماند و ثانیا بنای آن بر محض حسن ظن بشیخینست که ایشان از حدیث او جز صحیح اخراج نه کرده اند و پر ظاهرست که حسن ظن را در مثل این این مقام مدخلی نیست و بسبب این حسن ظن ادعای آنکه شیخین از حدیث او جز صحیح اخراج نه کرده باشند بنای فاسد علی الفاسد و محض رجم و تخمین کاسدست اما ادعای ایضاح این مطلب در مقدمۀ فتح الباری شرح صحیح بخاری پس حالت سقیمه اش بر ناظرین آن مستور نیست ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری گفته اسماعیل بن أبی اویس عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس بن مالک بن عامر الاصبحی ابن اخت مالک بن انس احتج به الشیخان الا انهما لم یکثرا من تخریج حدیثه و لا اخرج له البخاری مما ینفرد به سوی حدیثین و اما مسلم فاخرج له اقل مما اخرج له البخاری و روی له الباقون سوی النّسائی فانه اطلق القول بضعفه و روی عن سلمة بن شبیب ما یوجب طرح روایته و اختلف فیه قول ابن معین فقال مرة ضعیف و قال مرة کان یسرق الحدیث هو و ابوه و قال ابو حاتم محله الصدق و کان مغفلا و قال احمد بن حنبل لا باس به و قال الدارقطنی لا اختاره فی الصحیح قلت و روینا فی مناقب البخاری بسند صحیح ان اسماعیل اخرج له اصوله و

ص:544

اذن له ان ینتقی منها و ان یعلم له علی ما یحدث به و یعرض عما سواه و هو مشعر بان ما اخرجه البخاری عنه هو من صحیح حدیثه لانه کتب من اصوله و علی هذا فلا یحتج بشیء من حدیثه غیر ما فی الصحیح من اجل ما قدح فیه النّسائی و غیره الا ان یشارکه غیره فیعتبر به از ملاحظۀ این عبارت ظاهرست که ابن حجر بغرض حمایت بخاری بسیاری از اقوال جرح ابن أبی اویس که خود در تهذیب ذکر کرده درین عبارت از ذکر آن اعراض نموده و آنچه مذکور ساخته در ان هم کاربند اجمال شده تا بر حقیقت حال ناظر غیر ماهر مطلع نشود مگر نمی بینی که چسان ابن حجر از ذکر تمام کلام نسائی و روایت کردن او قصۀ اعتراف ابن أبی اویس بوضع خود دل دزدیده حال آنکه این قصه کما ینبغی از وقاحت و بیدینی او خبر می دهد اما آنچه ابن حجر درین عبارت از حکایت اخراج اصول ذکر کرده و گویا مقصود ابن حجر از جملۀ و قد اوضحت ذلک فی مقدمة شرحی همانست پس اولا صحتش مسلم نیست و اگر تسلیم هم کرده شود بعد الفرض اصلا درین باب نافع نیست زیرا که هر گاه حال ابن أبی اویس برین منوالست که قطع نظر از ضعف عقل و تغفیل و تخلیط و کذابیت و ارتشاء و وضع حدیث و سرقه حدیث چنان جسورست که خود اعتراف می کند که من بسا اوقات وضع حدیث می کردم برای اهل مدینه وقتی که اختلاف می کردند در چیزی ما بین خودها باز اصول پر فضول این ظلوم جهول چگونه قابل اخذ و استفادۀ اهل عقول خواهد شد و اگر بوجه من الوجوه صورتی برای اخذ و استفاده از ان اصول پیدا هم شود خود صاحب اصول چگونه از ثقات و عدول محسوب خواهد شد و از همین جاست که ابن حجر بناچاری در آخر کلام خود گفته و علی هذا فلا یحتج بشیء من حدیثه غیر ما فی الصحیح الی آخر ما قال لیکن دانستی که مدار آن بر محض حسن ظن و اعتماد بر فعل بخاریست لا غیر و هذا مما لا یدفع به الضیر و لا یجلب به الخیر و عینی در صدر عمدة القاری در ذیل فائدۀ سابعه بعد عبارت سابقه که در قدح عکرمه ذکر نمودیم گفته و اما اسماعیل ابن أبی اویس فانه اقر علی نفسه بالوضع کما حکاه النّسائی عن سلمة بن شعیب عنه و قال ابن معین لا یساوی فلسین هو و ابوه یسرقان الحدیث و قال النضر بن سلمه المروزی فیما حکاه الدولابی عنه کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در مختصر التذهیب گفته اسماعیل بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس بن مالک ابن أبی عامر الاصبحی ابو عبد اللّه بن أبی اویس المدنی عن خاله مالک و اخیه عبد الحمید و سلیمان بن بلال و عنه خ م و احمد بن یوسف و زهیر بن حرب قال احمد لا باس به و قال ابو حاتم محله الصدق و قال النّسائی ضعیف توفی سنة عشرین و مائتین و محمد طاهر گجراتی در قانون الموضوعات گفته مقدمه اسماعیل بن أبی اویس عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس

ص:545

بن مالک بن أبی عامر الاضحی ابن اخت مالک بن انس احتج به الشیخان و روی له الباقون سوی النّسائی فانه ضعفه و قیل کان مغفلا و قیل یسرق و لا یحتج به إذا انفرد الا فی حدیث البخاری و نیز درین سند مالک هالک واقع شده و قوادح عظیمه و مطاعن جسیمۀ او که اعظم آن نصب و عداوت اوست با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت آن جناب صلوات اللّه علیهم بتفصیل هر چه تمامتر در کتاب استقصاء الافحام مبین شده فلیرجع إلیه بالجمله سند حدیث خوخه نهایت مقدوح و مطعون و مجروح و موهونست و متن آن از سند نیز اوهی و اوهن و اضعف و اهون می باشد و بر سقطات بادیه و بطلات متعادیه آن ناظر بصیر خود پی می برد و کلام مستوفی در اظهار عوار و ابانت شنار آن موکول بکتاب شوارق النصوصست فان هناک ما یبهر الناظر اللبیب و یقضی منه العجب العجیب

تحریف بخاری در حدیث خوخه و تناقض گوئی او در نقل حدیث

و مخفی نماند که بعضی از متجرئین اسلاف سنیه در میدان وضع و افتعال و تخرص و انتحال پا را فراتر نهاده درین حدیث موضوع ذکر خوخه را برای اظهار فضیلت أبی بکر کافی ندانسته از راه مزید جسارت آن را بباب مبدل کرده اند تا بزعم باطل خود معارضۀ تامّه با حدیث سد ابواب که در شان جناب ابو الائمة الاطیاب سلام اللّه علیهم وارد شده بنمایند و اتباع سبیل خرق و مجون نموده در احتقاب وزر و وبال و عقاب و نکال افزایند مگر نمی بینی که حضرت بخاری با وصفی که این حدیث موضوع را باسناد خود بسوی ابن عباس بهمین لفظ خوخه در کتاب الصلوة آورده و بنا بر همین لفظ خوخه باب را مترجم نموده و گفته باب الخوخة و الممرّ فی المسجد لیکن باز بسبب حرص و آز وسعت دائرۀ فضل شاهد طناز خود در کتاب المناقب از راه جسارت سراسر خسارت چنین سراییده باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم سدوا الابواب الا باب أبی بکر قاله ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم ازین عبارت ظاهرست که بخاری درین مقام حدیث خوخه را که در ما سبق در کتاب الصلوة باسناد خود بسوی ابن عباس بلفظ خوخه ذکر نموده بود از راه تجاسر بلفظ باب مبدل کرده و آن را بنحو تعلیق مذکور ساخته و این تصرف و تحریف او چون خیلی شنیع و فظیع بود لهذا بعضی از اولیای بخاری در پی اصلاحش فتاده تحریف او را حمل بر نقل بالمعنی نموده و او کمال تسویل و تلمیع داده اند چنانچه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم سدوا الابواب الا باب أبی بکر قاله ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم وصله المصنف فی الصلوة بلفظ سدّوا عنّی کل خوخة فکانه ذکره بالمعنی و عینی در عمدة القاری گفته أی هذا باب فی بیان قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی آخره هذا وصله البخاری فی الصلوة بلفظ سدوا عنی کل خوخة فی المسجد و هذا هنا نقل بالمعنی و لفظه فی الصلوة فی باب الخوخة

ص:546

و الممر فی المسجد و این تاویل سراسر تسویل که ابن حجر و عینی ذکر نموده اند در نهایت بطلان و فسادست زیرا که اولا منافیست با آن همه مبالغات و اغراقات که اولیای بخاری برای او در احتیاط فی النقل ذکر می نمایند و او را در ذکر احادیث و روایات علی ما هی علیه و تقیّد بالفاظ و حروف ناقلین و رواة بعرش برین می رسانند کما لا یخفی علی ناظر کلماتهم و متتبع سقطاتهم و ثانیا عذر نقل بالمعنی در محلّی جاری می شود که ناقل معانی حدیث را محفوظ دارد و الفاظ را بنحوی مبدل نماید که بسبب تبدیل آن تغییری در معانی راه نیابد و تصرفی که بخاری در این جا نموده بر خلاف این وتیره است زیرا که او درین خبر بجای خوخه باب آورده حال آنکه خوخه چیز دیگرست و باب شیء آخر و از خوخه تا باب فرقی که هست بر اطفال و ربّات الحجال هم پوشیده نیست فضلا عن ذوی الالباب من الرجال و چنانچه بخاری در روایت مسنده بسوی ابن عباس تصرف قبیح و تحریف فضیح نموده هم چنین در روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری نیز ارتکاب تبدیل شنیع و تغییر فظیع کرده آنفا دانستی که بخاری در باب هجرة النبی صلعم و اصحابه الی المدینة این حدیث موضوع را بروایت ابو سعید خدری بلفظ خوخه آورده لیکن در مناقب أبی بکر در باب قول النبی صلعم

سدوا الابواب الا باب أبی بکر در همین روایت از راه حرص و هوی و حب مورث صمم و عمی بر لفظ خوخه اکتفا نورزیده ابدال آن بلفظ باب جالب تباب مناسب دیده چنانچه گفته

حدثنی عبد اللّه بن محمد حدثنی ابو عامر حدثنا فلیح قال حدثنی سالم ابو النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الناس و قال ان اللّه خیر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ذلک العبد ما عند اللّه قال فبکی ابو بکر فعجبنا لبکائه ان یخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن عبد خیّر فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو المخیّر و کان ابو بکر اعلمنا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان من امنّ الناس علیّ فی صحبته و ما له ابا بکر و لو کنت متخذا خلیلا غیر ربی لاتخذت أبا بکر خلیلا و لکن اخوة الاسلام و مودته لا یبقین فی المسجد باب الاسد الا باب أبی بکر و شراح بخاری اگر چه درین مقام مهرۀ سکوت بر لب زده در حمایت صنیع شنیع بخاری متفوه بچیزی نشده اند لیکن قصار أی سعی و کدّ و حماد أی جد و جهدشان اینست که بار این تبدیل و تغییر و تحریف و تزویر را بر دیگر روات اعنی رجال سند بخاری اندازند و خود بخاری را از ارتکاب آن مبرا سازند لیکن اهل عقول و تارکین جهل و غفول و؟ ؟ ؟

ص:547

تصرفات واضحۀ بخاری و اعترافات لائحۀ اولیاء او مثل ابن دحیه و غیره بخوبی می دانند که چنانچه در روایت مسنده بسوی ابن عباس خود بخاری ارتکاب تبدیل خوخه بباب نموده هم چنین در روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری خود مرتکب آن شده فرقی که در میانست همینست که در باب روایت مسنده بسوی ابن عباس شراح بخاری خود اظهار تبدیل و تحریف او کرده اند و لو بتاویل نقل بالمعنی باشد و در حق روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری حرفی نزده مصلحت در سکوت و صموت دیده اند و لیکن بمفاد خورده بینان اند در عالم بسی*واقفند از کار و بار هر کسی*حقیقت حال بر ناقدان رجال و عارفان احوال ظاهر و آشکار است و تدلیس و تلبیس حضرت بخاری در مثل این اخبار مصنوعه و احادیث موضوعه کالشمس فی رابعة النهار و باید دانست که این سند بخاری که در کتاب المناقب آورده و بآن روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری بتحریف و تبدیل اخراج نموده نیز مثل سندین سابقین مجروح و مقدوح می باشد زیرا که در ان فلیح واقعشده و مطعون و مغموز و مثلوب و مهموز بودنش بر متتبع اقوال ناقدین ظاهر و مستبینست نسائی در کتاب الضعفا گفته فلیح بن سلیمان لیس بالقوی مدنی و ذهبی در کاشف گفته فلیح بن سلیمان العدوی مولاهم المدنی عن سعد بن الحرث و ضمرة بن سعید و نافع و عدة و عنه ابنه محمد و ابو الربیع الزهرانی و خلق قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی مات سنه 168 و نیز ذهبی در مغنی گفته فلیح بن سلیمان المدنی عن نافع و عدة احتجابه فی الصحیحین و قد قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی و نیز ذهبی در مغنی در ترجمۀ محمد بن طلحه بن مصرف گفته قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابن معین یقول ثلثة یتقی حدیثهم محمد بن طلحة بن مصرف و ایوب بن عتبة و فلیح بن سلیمان قلت لابن معین عمن سمعت هذا قال سمعته من أبی کامل مظفر بن مدرک و نیز ذهبی در میزان گفته فلیح بن سلیمان المدنی احد العلماء الکبار عن نافع و الزهری و عدة احتجابه فی الصحیحین و قد قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی و قال ابو حاتم سمعت معاویه بن صالح سمعت یحیی بن معین یقول فلیح بن سلیمان لیس بثقة و لا ابنه ثم قال ابو حاتم کان ابن معین یحمل علی محمد بن فلیح و روی عثمان بن سعید عن یحیی ضعیف ما اقربه من أبی اویس و روی عباس عن یحیی لا یحتج به و قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابن معین یقول ثلثة یتقی حدیثهم محمد بن طلحة بن مصرف و ایوب بن عتبة و فلیح بن سلیمان قلت له ممن سمعت هذا قال من مظفر بن مدرک و کنت اخذ عنه هذا الشأن قلت مظفر هو ابو کامل من حفاظ بغداد من طبقة عفّان و روی معاویة بن صالح عن یحیی

ص:548

فلیح ضعیف و قال الساجی یهم و إن کان من اهل الصدق و اصعب ما رمی به ما ذکر عن ابن معین عن أبی کامل قال کنا نتهمه لانه کان یتناول من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قلت قد اعتمد ابو عبد اللّه البخاری فلیحافی غیر ما حدیث کحدیث

ان فی الجنة مائة درجة

و حدیث هل فیکم احد لم یقارف اللیلة

و حدیث إذا سجد امکن جبهته و انفه من الارض صححه الترمذی و

حدیث یخالف الطریق یوم العید سعید بن منصور بنا فلیح عن أبی طوالة عن سعید بن یسار عن أبی هریره قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من تعلم علما مما یبتغی به وجه اللّه لا یستعمله الا لیصیب به عرضا من عرض الدنیا لم یجد عرف الجنة و قال ابو داود لا یحتج بفلیح و قال الدارقطنی یختلفون فیه و لا باس به قلت مات سنة ثمان و ستین و مائة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته قال عثمان الداری عن ابن معین ما اقربه من أبی اویس و قال الدوری عن ابن معین لیس بالقوی و لا یحتج بحدیثه و هو دون الدراوردی و قال ابو حاتم لیس بقوی و قال الاجری قلت لابی داود ابلغک ان یحیی بن سعید کان یقشعرّ من احادیث فلیح قال بلغنی عن یحیی بن معین قال کان ابو کامل مظفر بن مدرک یتکلم فی فلیح قال ابو کامل کانوا یرون انه یتناول رجال الزهری قال ابو داود و هذا خطأ هو یتناول رجال مالک و قال الاجری قلت لابی داود قال ابن معین عاصم بن عبید اللّه و ابن عقیل و فلیح لا یحتج بحدیثهم قال صدق و قال النّسائی ضعیف و قال مرة لیس بالقوی و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته و قال الحاکم ابو احمد لیس بالمتین عندهم و قال الدارقطنی یختلفون فیه و لیس به باس و قال ابن أبی شیبة قال علی بن المدینی کان فلیح و اخوه عبد الحمید ضعیفین و قال البرقی عن ابن معین ضعیف و هم یکتبون حدیثه و یشتهونه و قال الساجی هو من اهل الصدق و یهم و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته و قال الرملی عن داود لیس بشیء و قال الطبری ولاّه المنصور علی الصدقات لانه کان اشار علیهم بحسن بن حسن لما طلب محمد بن عبد اللّه بن الحسن و قال ابن القطان اصعب ما رمی به ما روی عن یحیی بن معین عن أبی کامل قال کنا نتهمه لانه کان یتناول اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم کذا ذکر هذا هکذا ابن القطان فی کتاب البیان له و هو من التصحیف الشنیع الذی وقع له و الصواب ما تقدم ثم رأیته مثل ما نقل ابن القطان فی رجال البخاری للساجی فالوهم منه و نیز ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری گفته فلیح بن سلیمان الخزاعی او الاسلمی ابو یحیی المدنی و یقال اسمه عبد الملک و فلیح لقب مشهور من طبقة مالک احتج به البخاری و اصحاب السنن و روی له مسلم حدیثا واحدا و هو حدیث الافک و ضعفه یحیی بن معین و النّسائی و ابو داود و

ص:549

قال الساجی هو من اهل الصدق و کان یهم و قال الدارقطنی یختلف فیه و لا باس به و قال ابن عدی له احادیث صالحة مستقیمة و غرائب و هو عندی لا باس به قلت لم یعتمد علیه البخاری اعتماده علی مالک و ابن عیینة و اقرانهما و انما اخرج له احادیث اکثرها فی المتابعات و بعضها فی الرقائق و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب تهذیب گفته فلیح بن سلیمان الاسلمی او الخزاعی ابو یحیی المدنی احد ائمة العلم عن ابن المسیب و نافع و الزهری و عنه ابن وهب و ابو عامر العقدی و سعید بن منصور و خلق ضعفه النّسائی و قال ابن معین و ابو حاتم لیس بقوی و قال ابن عدی اعتمده البخاری و هو عندی لا باس به قال سعید بن منصور مات سنة ثمان و ستین و مائة له فی (م) فرد حدیث و از غرائب آنست که بخاری همین روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری را با همین تحریف سخیف اعنی تبدیل خوخه بباب در کتاب الصلوة باب الخوخة و الممر فی المسجد نیز آورده چنانچه گفته

حدثنا محمد بن سنان قال حدثنا فلیح قال حدثنا ابو النضر عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ان اللّه سبحانه خیّر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عند اللّه فبکی ابو بکر رضی اللّه عنه فقلت فی نفسی ما یبکی هذا الشیخ ان یکن اللّه خیّر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عند اللّه فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو العبد و کان ابو بکر اعلمنا فقال یا أبا بکر لا تبک ان امنّ الناس علیّ فی صحبته و ماله ابو بکر و لو کنت متخذا خلیلا من امتی لاتخذت ابا بکر و لکن اخوة الاسلام و مودته لا یبقین فی المسجد باب الا سدّ الا باب أبی بکر و این سند بخاری هم مثل اسانید سابقه مقدوح و مجروح می باشد زیرا که اولا مدار آن بر فلیحست و قدح و جرح او بتفصیل آنفا شنیدی و ثانیا ازین سند ظاهر می شود که این خبر را عبید بن حنین از بسر بن سعید روایت نموده حال آنکه این معنی غلط محض و خطای واضحست و بهمین سبب اولیای بخاری دست پاچه شده در پی اصلاح آن افتاده اند و طرق مختلفه درین باب اختیار نموده لیکن بمفاد و لن یصلح العطار ما افسد الدهر اصلاح این فساد بغیر اعتراف خطا و غلط ممکن نشد ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری در ذکر آن احادیث بخاری که محل اعتراض و ایراد و تعقب و انتقاد دارقطنی و دیگر نقاد می باشد گفته الحدیث الرابع قال البخاری باب الخوخة و الممر فی المسجد

حدثنا محمد بن سنان ثنا فلیح هو ابن سلیمان ثنا ابو النضر عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ان اللّه خیر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عنده الحدیث قال الدارقطنی هذا السیاق غیر

ص:550

محفوظ و اختلف فیه علی فلیح فرواه محمد بن سنان هکذا و تابعه المعافی بن سلیمان الحرانی و رواه سعید بن منصور و یونس بن محمد المؤدب و ابو داود الطیالسی عن فلیح عن أبی النضر عن عبید بن حنین و بسر بن سعید جمیعا عن أبی سعید قلت اخرجه مسلم عن سعید و ابو بکر بن أبی شیبة عن یونس و ابن حبان فی صحیحه من حدیث الطیالسی و رواه ابو عامر العقدی عن فلیح عن أبی النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید و لم یذکر عبید بن حنین اخرجه البخاری فی مناقب أبی بکر فهذه ثلثة اوجه مختلفة فاما روایة أبی عامر فیمکن ردها الی روایة سعید بن منصور بان یکون اقتصر فیها علی احد شیحی بی النضر دون الآخر و قد رواه مالک عن أبی النضر عنهما جمیعا حدث به القعنبی فی الموطأ عنه و تابعه جماعة عن مالک خارج الموطأ و اخرجه البخاری ایضا عن ابن أبی اویس عن مالک فی الهجرة لکنه اقتصر فیه علی عبید بن حنین حسب و اما روایة محمد بن سنان فوهم لانه صیر بسر بن سعید شیخا لعبید بن حنین و انما هو رفیقه فی روایة هذا الحدیث و یمکن ان یکون الواو سقطت قبل قوله عن یسر و قد صرح بذلک البخاری فیما رواه ابو علی بن السکن الحافظ فی زوائده فی الصحیح قال انا الفریری قال قال البخاری هکذا رواه محمد بن سنان عن فلیح و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف فقد افصح البخاری بان شیخه سقطت علیه الواو من هذا السیاق و ان من اسقاطها نشأ هذا الوهم و إذا رجعنا الی الانصاف لم تکن هذه علة قادحة مع هذا الایضاح و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در شرح این حدیث گفته (قوله عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید) هکذا فی اکثر الروایات و سقط من روایة الاضیلی عن أبی زید ذکر بسر بن سعید فصار عن عبید بن حنین عن أبی سعید و هو صحیح فی نفس الامر لکن محمد بن سنان انما حدث به کالذی وقع فی بقیة الروایات فقد نقل ابن السکن عن الفریری عن البخاری انه قال هکذا حدث به محمد بن سنان و هو خطأ و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف فعلی هذا یکون ابو النضر سمعه من شیخین حدثه کل منهما به عن أبی سعید و قد رواه مسلم کذلک عن سعید بن منصور عن فلیح عن أبی النضر عن عبید و بسر جمیعا عن أبی سعید و

ص:551

تابعه یونس بن محمد عن فلیح اخرجه ابو بکر بن أبی شیبة عنه و رواه ابو عامر العقدی عن فلیح عن أبی النضر عن بسر وحده اخرجه المصنف فی مناقب أبی بکر فکان فلیحا کان یجمعهما مرّة و یقتصر مرة علی احدهما و قد رواه مالک و عن أبی النضر عن عبید وحده عن أبی سعید اخرجه المصنف ایضا فی الهجرة و هذا مما یقوی ان الحدیث عند أبی النضر عن شیخین و لم یبق الا ان محمد بن سنان اخطأ فی حذف الواو العاطفة مع احتمال ان یکون الخطأ من فلیح حال تحدیثه له به و یؤید هذا الاحتمال ان المعافی بن سلیمان الحرانی رواه عن فلیح کروایة محمد بن سنان و قد نبّه المصنف علی ان حذف الواو خطأ فلم یبق للاعتراض علیه سبیل قال الدارقطنی روایة من رواه عن أبی النضر عن عبید عن بسر غیر محفوظة و عینی در عمدة القاری در شرح این حدیث گفته (ذکر لطائف اسناده) فیه التحدیث بصیغة الجمع فی ثلاثة مواضع و فیه العنعنة فی ثلاثة مواضع و فیه القول فی ثلاثة مواضع و فیه عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید هکذا فی اکثر الروایات و سقط فی روایة الاصیلی عن أبی زید ذکر بسر بن سعید فصار عن عبید بن حنین عن أبی سعید و قال الکرمانی وقع فی بعض النسخ ابو النضر عن عبید بن حنین عن أبی سعید و فی بعضها ابو النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید و فی بعضها ابو النضر عن عبید و عن بسر عن أبی سعید بالجمع بینهما بواو العطف و فی بعضها ابو النضر عن عبید عن بسر عن أبی سعید بدون الواو بینهما قلت قال ابن السکن عن الفربری قال محمد بن اسماعیل هکذا رواه محمد بن سلیمان عن فلیح عن أبی النضر عن عبید عن بسر عن أبی سعید و هو خطأ و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف و کذا اخرجه مسلم عن سعید بن منصور عن فلیح عن أبی النضر عن عبید و بسر بن سعید جمیعا عن أبی سعید و رواه عن فلیح کروایة سعید بن یونس بن محمد عن ابن أبی شیبة و روایة أبی زید المروزی فی صحیح البخاری حدثنا محمد بن سنان حدثنا فلیح حدثنا ابو النضر عن عبید عن ابن سعید و رواه البخاری فی فضل أبی بکر عن عبید اللّه بن محمد عن ابن عامر حدثنا فلیح حدثنا سالم

عن بسر بن سعید عن أبی سعید و فی هجرة النبی صلّی اللّه علیه و سلم عن اسماعیل بن عبد اللّه حدثنی مالک عن أبی النضر عن عبید بن حنین عن أبی سعید بلفظ ان یؤتیه اللّه من زهرة الدنیا ما شاء و فیه فبکی ابو بکر و قال فدیناک بآبائنا

ص:552

و امهاتنا و کذا رواه مالک عن عبد اللّه بن مسلمة و ابن وهب و معن و مطرف و ابراهیم بن طهمان و محمد بن الحسن و عبد العزیز بن یحیی قال الدارقطنی و لم اره فی الموطأ الا فی کتاب الجامع للقعنبی و لم یذکره فی الموطأ غیره و من تابعه فانما رواه فی غیر الموطأ و اللّه تعالی اعلم قلت و کان هذا الاختلاف انما اتی من فلیح لان الحدیث حدیثه و علیه یدور و هو عند بعضهم هو لیّن الروایة و حاصل الروایة ان فلیحا کان یروی تارة عن عبید و عن بسر کلیهما و تارة یقتصر علی احدهما و الخطأ من محمد بن سنان حیث حذف الواو العاطفة فافهم و ازین بیان نیر البرهان بر ارباب ابصار و اعیان واضح و عیان گردید که جمله اسانید بخاری در باب این حدیث مفتعل و خبر منتحل مقدوح و مجروحست و این حدیث سخیف خواه بلفظ خوخه باشد یا بلفظ باب هیچ سندی قابل وثوق و اعتماد حذاق نقاد ندارد و وضع و افتعال و مکر و ادغال اصحاب کید و احتیال در ان اصلا آبی بر روی کار نمی آرد فالحمد للّه الملک الوهاب علی ضلال سعی النواصب الاقشاب و سدّ خوخة الخوارج و الباب چهارم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت انضمام ادعا نموده که حدیث خوخه أبی بکر اشارت بکلیت بیت نبوت می نماید حال آنکه قطع نظر از موضوعیت این حدیث درین خبر سراسر هذر اصلا اشارتی به بیت نبوت نیست چه جای اشاره بکلیت بیت نبوت سبحان اللّه کجا خوخه بیت أبی بکر و کجا بیت نبوت چه نسبت خاک را با عالم پاک بالجمله ادعای این مطلب مانا بکلمات مجانین و تخیّلات مبرسمینست و منشأ این جز شطحیت باطله و سطحیت عاطله چیزی نیست پنجم آنکه اورنگ آبادی درین کلام مهانت انضمام حدیث سد ابواب را که در شان جناب ابو تراب علیه و آله سلام الملک الوهاب واردست از راه تحریف بلفظ

سدوا کل خوخة الا باب علی ذکر نموده بارتکاب این تصرف شگرف در تحیر ارباب عقول افزوده و در کمال ظهورست که حدیث سد ابواب را در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین لفظ مهمل و سیاق مختل احدی از اسلاف محدثین ذکر نه کرده ندانم این اورنگ آبادی آن را از کجا برداشته و بچه سبب بجای

سدوا هذه الابواب الا باب علی که لفظ صریح و نطق صحیح افصح من نطق بالضاد علیه و آله آلاف السّلام الی یوم المعاد می باشد و اکابر محدثین حفاظ و اساطین مسندین ایقاظ مثل احمد بن حنبل و ابو عبد الرحمن النّسائی و ابو عبد اللّه الحاکم و ضیاء مقدسی و غیره آن را روایت کرده اند جملۀ اختراعیۀ خود که مرکب از خوخه و بابست رقم نموده اعلام جلاعت و خلاعت افراشته ششم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت انضمام تفوه نموده که اضافت باب بسوی علی کرم اللّه وجهه بیانیه تواند بود که علی خود بابست انتهی و مقصود اورنگ آبادی ازین کلام آنست که

ص:553

اضافت باب بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در حدیث سد ابواب واقع شده اضافت بیانیه می تواند شد زیرا که آن جناب بنص حدیث مدینة العلم خود بابست و این ادعای باطل عند الامعان مضحک ثکلی و مستوقف عجلانست چه بر اطفال مکاتب هم پوشیده نیست که در اضافت بیانیه مضاف إلیه جنس مضاف واقع می شود مثل خاتم فضه که فضه جنس خاتمست و در حدیث سد ابواب در قول آن جناب الا باب علی هرگز علی علیه السّلام جنس باب نیست و نیز در اضافت بیانیه اظهار من صحیح و درست است مثلا در خاتم فضه خاتم من فضه گفتن جائز می باشد و در حدیث سد ابواب در قول آن جناب صلعم الا باب علی اظهار من صحیح نیست و الا باب من علی نمی توان گفت و ازینجا بکمال نحویت اورنگ آبادی پی توان برد و بخوبی می توان دانست که پایۀ او درین علم بچه حد رسیده سبحان اللّه هنوز اورنگ آبادی را بر مطالب کافیه ابن حاجب و شرح جامی که هر دو دستمال اطفالست عبور دست نداده و با این همه از کمال تهجم می خواهد که در غمار مباحث غامضه احادیث جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات درآید و خود را سابح این بحار عمیقۀ متقاذفه وانماید هفتم آنکه اورنگ آبادی درین مقام بسبب جذبۀ صوفیت و غلبۀ شطحیت حدیث مدینة العلم و حدیث سد ابواب را بنظر وحدت وجود دیده و از اطلاق باب بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مدینة العلم متوهم گردیده و تخیل نموده که در حدیث سد ابواب مراد از باب همان بابست که در حدیث مدینه مذکورست حال آنکه مراد از باب در حدیث مدینه باب معنویست و در حدیث سد ابواب باب ظاهری و من لا یمیز بین البابین کیف یکون عنده من الفهم اثرا و عین بالجمله اطلاق باب بر آن جناب در حدیث مدینة العلم بوجه من الوجوه مستلزم آن نیست که در حدیث سدّ ابواب در قول آن جناب صلعم الا باب علی مراد از باب عین نفس قدسیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرفته شود و هذا ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ هشتم آنکه اورنگ آبادی بسبب شطحیت فاسده و سطحیت کاسدۀ خود از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی ذکر عمر بن الخطاب برجسته و از راه غمارت و صفاقت بادعای این معنی که عمر بن الخطاب نیز باب بود در عقل بر روی خود بسته روان انصاف را کما ینبغی خسته حیث قال چنانچه عمر رضی اللّه عنه خود باب بود در حدیث حذیفه رضی اللّه عنه انتهی و پر ظاهرست که ذکر بابیّت عمرو و تذکیر حدیث حذیفه سراسر اعتساف و مباهتت و کمال رعونت و بلاهتست چه این حدیث با وصف آنکه از متفردات اهل سنتست دلیل کمال مذمومیت عمرست نه ممدوحیت او و ازین حدیث بودن عمر باب الفتنه ظاهر می شود نه باب العلم

ص:554

پس چگونه ذکر او بمقابلۀ باب مدینة العلم روا خواهد بود هل هذا الا قلة الحیاء و افراط الجفاء و از عجائب آنکه اورنگ آبادی از راه قلت فهم و ازدحام وهم در حاشیه این کلام خود حدیث حذیفه را بتصریح و توضیح مذکور ساخته برای ارباب ابصار پرده از روی کار بدست خود برانداخته حیث قال و آن حدیث مرویست در بخاری و مسلم

عن سفیان عن حذیفه قال کنا عند عمر فقال ایکم تحفظ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الفتنة فقلت انا احفظ کما قال قال هات انک لجریّ و کیف قال قلت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول فتنة الرجل فی اهله و ماله و نفسه و ولده و جاره یکفرها الصیام و الصلوة و الصدقة و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فقال عمر لیس هذا ارید انما ارید التی تموج کموج البحر قال قلت مالک و لها یا امیر المؤمنین انک بینک و بینها بابا مغلقا قال فیکم الباب او یفتح قال قلت لا بل یکسر قال ذاک احری ان لا یغلق ابدا قال فقلنا لحذیفة هل کان عمر یعلم من الباب قال نعم کما یعلم ان دون غد لیلة انی حدثته حدیثا لیس بالاغالیط قال فهبنا ان نسال حذیفة من الباب فقلنا لمسروق سله فقال عمر حاصل جواب حضرت حذیفه آنکه مرد بحقوق اهل و عیال و نفس و مال و همسایه و غیره مبتلا است اگر در ادای آن بتقصیر و تبتیر مفتون گردد صوم و صلاة و امر بمعروف و نهی از منکر کفارت آن می نماید إِنَّ اَلْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ اَلسَّیِّئاتِ حضرت عمر فرمود سؤال من نه از فتنه های صغار بود بلکه از فتنه های کبار که بمثل دریا موج می زند حضرت حذیفه گفت ترا ازین چنین فتنها چه جای ترسست که میان تو و این فتنها دری است بر بسته و مراد حذیفه از در ذات حضرت عمر بود چنانچه آخر حدیث دلالت بر ان دارد یعنی تا که قدم تو در میانست فتنها سر بر نخواهد کشید حضرت عمر پرسید آن در شکسته می گردد یا گشاده می شود یعنی من کشته می شوم یا بحتف انف می میرم حذیفه گفت آن در شکسته می شود حضرت عمر فرمود پس باز بسته نخواهد شد و هم چنین شد که شکست این باب فتح باب قتل گردید اول فتنه های لسانی برپا نمودند یعنی زبان بطعن و اعتراض بر خلافت و ریاست حضرت عثمان گشودند رفته رفته طعن لسانی بطعن سنانی عائد گردیده او را رضی اللّه عنه که صائم بود افطار بآب تیغ کنانیدند بعد او آن لسان و سنان متوجه بحضرت علی گردیده وقتی که برای نماز صبح می رفت بخونش متوضی و مغتسل گردانیدند بعد او بر سر خاتم الخلفاء حضرت امام حسن رضی اللّه عنه فتنها برپا کرده مجروح کردند اگر او رضی اللّه عنه دست از خلافت نمی کشید دست از قتل او نمی کشیدند بعد او ظلمات فتنها و ظلمهای عامّه که متواتر و متوالی مستوعب و مستولی گردید روشن تر از وجود نهارست و تاریک تر از شب تار منه نور اللّه وجهه ازین عبارت در کمال ظهورست

ص:555

که اورنگ آبادی بعد ذکر حدیث حذیفه اثبات باب الفتنه بودن عمر بشد و مد تمام نموده غایة ما فی الباب آنست که از راه قلت تدبر و تبصر مغلق بودن این باب را سبب مدح او فهمیده حال آنکه عند الامعان باب الفتنه بودن و لو مع الاغلاق باشد موجب ذم شنیع و عیب فظیع ست زیرا که لا محاله بنای باب در اصل بر فتحست و اغلاق عارض آن می گردد پس اگر کسی را باب فتنه گویند و لو آن را مغلق هم وانمایند ظاهر خواهد شد که بنای کارش بر فتنه انگیزیست نهایت امر آنکه او بوجه اغلاق مغلق و قسر قاسر فعلا از فتنه انگیزی عاجز و قاصر می باشد بالجمله بعد نظر صحیح بوجه من الوجوه با بیتی که از حدیث حذیفه ظاهر می شود دلیل ممدوحیت عمر نیست بلکه بر عکس آن مظهر نهایت عار و شنار اوست و این همه که گفته شد بنا بر آنست که حدیث حذیفه را بهمین سیاق که اورنگ آبادی نقل کرده ملحوظ داریم و اگر در دیگر سیاقات این حدیث هم تامل نمائیم واضح و لائح خواهد شد که باب بودن عمر بنحو من الانحاء از ان ثابت نمی شود مگر نمی دانی که مسلم در صحیح خود در کتاب الایمان آورده

حدثنا محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال ثنا ابو خالد یعنی سلیمان بن حیان عن سعد بن طارق عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال کنا عند عمر فقال ایکم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یذکر الفتن فقال قوم نحن سمعناه فقال لعلکم تعنون فتنة الرجل فی اهله و ماله و جاره قالوا اجل قال تلک تکفّرها الصلوة و الصیام و الصدقة و لکن ایکم سمع النبی صلّی اللّه علیه و سلم یذکر التی تموج موج البحر قال حذیفة فاسکت القوم فقلت انا فقال انت للّه ابوک قال حذیفة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول تعرض الفتن علی القلوب کالحصیر عودا عودا فایّ قلب اشربها نکت فیه نکتة سوداء و أی قلب انکرها نکت فیه نکتة بیضاء حتی تصیر علی قلبین علی ابیض مثل الصفا فلا تضره فتنة مادامت السموات و الارض و الآخر اسود مربادّا کالکوز مجخیا لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا لا ما اشرب من هواه قال حذیفة و حدثته ان بینک و بینها بابا مغلقا یوشک ان یکسر قال عمر أ کسرا لا أبا لک فلو انّه فتح لعله کان یعاد قلت لا بل یکسر و حدثته ان ذلک الباب رجل یقتل او یموت حدیثا لیس بالاغالیط قال ابو خالد فقلت لسعد یا با مالک ما اسود مربادّا قال شدة البیاض فی سواد قال قلت فما الکوز مجخیا قال منکوسا و این سیاق چنانچه می بینی دلالت واضحه دارد بر آنکه باب مغلق که در میان عمر و فتنه حائلست و حذیفه ذکر آن نموده شخصیست غیر عمر که عاقبتش بحیثیت موت یا قتل نزد حذیفه مجهولست و از سیاق سابق چنانچه اورنگ آبادی خود توضیح نموده ظاهرست که باب مغلق خود عمرست و عاقبت او کشته شدنست و هر گاه حال پر اختلال

ص:556

حدیث حذیفه بر چنین منوال باشد چگونه بر بنای آن جزم می توان کرد که عمر بابست و ازینجا ظاهر گردید که سعی نامشکور اورنگ آبادی در اثبات بابیّت عمر و لو بحیثیت باب الفتنه و باب مغلق بوده باشد در مقصود نمی گشاید و در مطلوب از ان هرگز بدست نمی آید و چون این سیاق حدیث حذیفه که مسلم در صحیح خود آورده با سیاق سابق که اورنگ آبادی نقل نموده اختلافات فاحشۀ عدیده و اضطرابات موحشۀ عتیده دارد بهتر آنست که برای مزید تبصیر ناقد بصیر بعضی از ان بمعرض بیان آرم تا حال پر اختلال این حدیث بر همگنان بخوبی واضح و آشکار گردد پس مخفی نماند که در میان سیاق سابق و این سیاق چند اختلاف بدرجۀ تحقق می رسد اول آنکه از سیاق سابق ظاهر می شود که سؤال عمر از حاضرین باین الفاظ بود ایکم یحفظ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الفتنة و ازین سیاق واضح می شود که سؤال او باین الفاظ بود ایکم سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یذکر الفتن و در کمال ظهورست که حفظ امر خاص است و سماع امر عام و فتنه واحدست و فتن جمع دوم آنکه از سیاق سابق ظاهر می شود که مجیب عمر صرف حذیفه بود و ازین سیاق آشکارا می گردد که مجیب عمر جماعتی بودند که گفتند نحن سمعناه سوم آنکه از سیاق سابق لائح می شود که حدیث فتنه رجل در اهل و مال و غیره را حذیفه بخطاب عمر ذکر کرده بود و ازین سیاق پیداست که خود عمر آن را بخطاب قوم ذکر نموده بود چهارم آنکه از سیاق سابق ظاهرست که سؤال عمر از فتنه مائجه کموج البحر مخصوص از حذیفه واقع شده و این سیاق ظاهر می نماید که سؤال مذکور بخطاب جماعتی صادر شده پنجم آنکه در سیاق سابق از سکوت قوم و تقدم حذیفه در جواب اثری نیست و ازین سیاق بصراحت ظاهر می شود که جمله حاضرین ساکت شدند و حذیفه تقدم در جواب نمود ششم آنکه در سیاق سابق از

حدیث تعرض الفتن علی القلوب الخ ذکری نیست و درین سیاق مذکورست که حذیفه بجواب سؤال عمر از فتنۀ مائجه حدیث مشار إلیه را ذکر نموده هفتم آنکه در سیاق سابق مذکورست که عمر از فتنۀ مائجه سؤال کرد و حذیفه بجواب او صرف حائل بودن باب مغلق در میان عمر و آن فتنه بیان نمود عمر بعد سماع این جواب سؤال دیگر متعلق بکسر و فتح آن باب کرد و حذیفه در جواب آن کسر آن مبین ساخت و عمر بعد شنیدن کلمۀ ذلک احری ان لا یغلق بر زبان خود جاری نمود و درین سیاق واردست که حذیفه بعد تحدیث عمر

بحدیث تعرض الفتن علی القلوب الخ در ضمن تحدیث او بحیلولت باب مغلق از خود او را آگاه نمود بکسر آن باب چنانچه درین سیاق مذکورست و

حدثته ان بینک و بینها بابا مغلقا یوشک ان یکسر هشتم آنکه در سیاق سابق استفهام عمر از کسر باب بعد شنیدن خبر کسر مذکور نیست بلکه در ان مذکورست که عمر بعد شنیدن کسر باب کلمۀ ذلک احری ان

ص:557

لا یغلق بر زبان خود آورده و درین سیاق وارد شده که عمر بعد شنیدن خبر کسر باب باز استفهام از کسر آن کرد و گفت کسرا لا أبا لک فلو انه فتح لعله کان یعاد و حذیفه بخطاب او بقول خود لا بل یکسر اظهار مکرر کسر آن نمود نهم آنکه در سیاق سابق ذکری از ترجیح عمر فتح باب فتنه را بر کسر آن نیست و درین سیاق چنانچه شنیدی واقع شده که عمر بقول خود فلو انه فتح لعله کان یعاد این ترجیح را بتصریح ظاهر نموده دهم آنکه از سیاق سابق کما نبهنا آنفا ظاهر می شود که باب فتنه خود عمرست که عاقبتش بقتل منجر می گردد و ازین سیاق آشکار است که این باب شخصی هست غیر عمر مجهول العاقبة که یا مقتول می شود یا می میرد چنانچه درین سیاق بتصریح واقع ست که حذیفه گفته

و حدثته ان ذلک الباب رجل یقتل او یموت و این اختلافات عشره اگر چه بعضی از ان را بتکلف و تاویل بحیز جمع می توان رساند لیکن شطر وافر از آن بنحوی واقع شده که قطعا آبی از ائتلاف می باشد و نظر بر مجموع آن من حیث المجموع ناظر بصیر را بر نسج عنکبوتی این حدیث بخوبی دلالت می نماید بالجمله کمال عجبست از اورنگ آبادی که چگونه از سیاق دیگر این حدیث قطع نظر نموده صرف بر یک سیاق اکتفا ورزیده و بسبب حسن نظر خود آن را در اثبات بابیت عمر کافی و وافی دیده و ندانسته که سیاق دیگر این حدیث کاشف اسرار تنافر و هاتک اسرار تناکر آنست و بملاحظۀ آن باب مطلوب اورنگ آبادی مسدود و در مقصود او مفقود می گردد و عجب بالای عجب اینست که اورنگ آبادی در توضیح حدیث حذیفه کلامی آورده که سراسر بر تحقیر و توهین و تعییر و تهجین اصحاب و تابعین اشتمال دارد چه درین کلام چنانچه دانستی خود گفته است «و هم چنین شد که شکست این باب فتح باب قتل گردید اول فتنه های لسانی برپا نمودند یعنی زبان بطعن و اعتراض بر خلافت و ریاست حضرت عثمان گشودند رفته رفته طعن لسانی بطعن سنانی عائد گردید و او را رضی اللّه عنه که صائم بود افطار بآب تیغ کنانیدند» و این گریه و زاری و ناله و بیقراری اورنگ آبادی چنانچه پر واضحست بر همان اقوال و افعالست که از معشر صحابه یا جماعت تابعین نسبت بخلیفه ثالث صدور یافته و اهل سنت بنحوی که در حمایت این دو گروه داد نصرت باطل می دهند خود واضح و لائحست پس تحقیر و ازراء اقوال یا افعال ایشان که بنا بر مزعوم این حضرات مصداق

خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم می باشند و آن هم باین زور و شور بعید از دانائی و دین اورنگ آبادیست اما آنچه اورنگ آبادی از راه شرم بعض کلمات حسرت سمات نسبت بمحن و مصائب اهل بیت علیهم السّلام بر زبان آورده طریق تعییب و تثریب ظاهری قاتلین و ظالمین ایشان سپرده پس آن هم یاد از ظلم و جور و خذلان و خور جبارین صحابه و تابعین

ص:558

در ان محن ستر اکمه رفتن مظلمه می دهد و نامۀ اعمال آن زرافه ضلال خصوصا حضرت عائشه و طلحه و زبیر و معاویه و عمرو بن عاص و ابو موسی و امثالهم من الاصحاب و دفتر مظالم ابن ملجم و اشعث بن قیس و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و غیرهم من التابعین لهؤلاء الاحزاب پیش ناظر بصیر می نهد فلیته دری ما فی کلامه من التحقیر و الازدراء باسلافه الهالکین الخاسرین بلا امتراء نهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام منحل النظام ادعا نموده که در

حدیث انا مدینة العلم اشارتست بآنکه متاع بیت النبوة آنچه بود همین علم بود و اجناس و نقود همه آنجا معدوم و مفقودست و این ادعا مورث عجب عجابست زیرا که اولا در حدیث مدینة العلم ذکری از بیت النبوة و آن هم بمعنای که در متخیله اورنگ آبادی جاگزینست اصلا نشده پس چگونه گفته شود که درین حدیث هیچ اشاره به بیت النبوةست چه جای آنکه اشارۀ خاصه متعلق بانحصار متاع بیت النبوة بوده باشد ثانیا اگر بالفرض اشارۀ درین حدیث به بیت النبوة باشد تعلق آن اشاره بانحصار متاع بیت النبوة در علم ممنوعست مگر کسی می توان گفت که در بیت النبوة متاع صلاة و صوم و زکاة و حج و جهاد و دیگر اعمال حسنه و متاع زهد و ورع و تقوی و شجاعت و عدالت و حسن خلق و ما سواها من الخصائل المستحسنه نبود بالجمله ادعای وجود اشاره بانحصار مذکور درین حدیث درست نمی شود آری دلالت صریحه این حدیث بر انحصار اخذ علم از باب مدینة العلم اظهر من الشمس و ابین من الامسست و لکن هذا الانحصار یاتی علی مذهب الاورنقابادی بالدمار ثالثا اگر بالفرض تسلیم کنیم که درین حدیث اشارۀ خاصه متعلق بانحصار متاع بیت النبوة در علم شده و نیز اشاره شده به اینکه اجناس و نقود همه در بیت النبوة معدوم و مفقودست پس اقصای مفاد این اشاره جزین نیست که متاع بیت النبوة در بیت النبوة من حیث انه بیت النبوة علمست و اجناس و نقود مالیه در آنجا ملحوظ نیست نه آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که صاحب بیت النبوة است اصلا مالک اجناس و نقود مالیه نبود کما هو مزعوم جمع من المتصوفین المتقغفین و إلیه یمیل کلام الاورنقابادی المهین دهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت التیام متفوه شده که همین عدم و فقدان نقود و اجناس حقیقت بی حقیقت فقر و افلاسست لهذا فرمود

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظ وافر انتهی و این تفوه بی معنی عاری از کسوت تحصیل و مشتمل بر کمال سوء ادب در حق رسول رب جلیل علیه و آله سلام اللّه ما اختلف الاشراق و الاصیل می باشد زیرا که اولا خلو بیت النبوة جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از نقود و اجناس کما اشرنا إلیه انفا

ص:559

نه از راه فقر و بی چیزی آن جنابست بلکه از راه اینست که بیت النبوة آن حضرت من حیث انه بیت لمدینة العلم کاری بنقود و اجناس دنیویه ندارد بلکه تعلق آن سراسر بعلم و حکمت و ما یماثلها است و ثانیا فقدان نقود و اجناس و لو فی بیت السکنی دلیل فقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیست البته دلیل زهد و ورع و تقوی وجود و کرم و ایثار و دیگر مزایای عالیۀ آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد پس استدلال بفقدان نقود و اجناس در بیت النبوة بر فقر آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بالاولی درست نخواهد بود ثالثا نسبت فقر بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بلحاظ بعض اخبار و باعتبار بعض معانی آن تسلیم هم کرده شود نسبت افلاس بآن گردون اساس هرگز درست نیست پس تفوه اورنگ آبادی باین نسبت فاسدة القیاس بلا شبهه اساءت ادب بحضرت خیر الناس علیه و آله آلاف السّلام ما جری القلم فی القرطاس و بلا ریب اتباع وساوس وسواس خناس می باشد رابعا استدلال اورنگ آبادی بحدیث

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما الخ بر فقر و افلاس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قاصر و ناتمامست زیرا که اولا این حدیث نزد ترمذی که از ارباب صحاح سته است مقدوح السند می باشد چنانچه در جامع ترمذی مذکورست

حدثنا محمود بن خداش البغدادی نا محمد بن یزید الواسطی نا عاصم بن رجاء بن حیوة عن قیس بن کثیر قال قدم رجل من المدینة علی أبی الدرداء و هو بدمشق فقال ما اقدمک یا اخی قال حدیث بلغنی انک تحدثه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال اما جئت لحاجة قال لا قال اما قدمت لتجارة قال لا قال ما جئت الا فی طلب هذا الحدیث قال فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من سلک طریقا یبتغی فیه علما سلک اللّه به طریقا الی الجنة و ان الملائکة لتضع اجنحتها رضی لطالب العلم و ان العالم لیستغفر له من فی السموات و من فی الارض حتی الحیتان فی الماء و فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر الکواکب ان العلماء ورثة الانبیاء ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذ به فقد اخذ بحظ وافر و لا نعرف هذا الحدیث الا من حدیث عاصم بن رجاء بن حیوة و لیس اسناده عندی بمتصل هکذا حدثنا محمود بن خداش هذا الحدیث و انما یروی هذا الحدیث عن عاصم بن رجاء بن حیوة عن داود بن جمیل عن کثیر بن قیس عن أبی الدرداء عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هذا اصح من حدیث محمود بن خداش ازین عبارت ظاهرست که نزد ترمذی این حدیث از متفردات عاصم بن رجاست و اسناد آن متصل نیست و محمود بن خداش که شیخ ترمذیست این حدیث را بواسطه محمد بن

ص:560

یزید واسطی از عاصم بن رجا از قیس بن کثیر آورده حال آنکه این حدیث از عاصم بن رجا از داود بن جمیل از کثیر بن قیس مرویست پس ثابت شد که محمود بن خداش شیخ ترمذی در اسناد حدیث دو جا تصرف نموده یکی آنکه بجای کثیر بن قیس که راوی از ابو الدرداءست قیس بن کثیر آورده پدر را پسر و پسر را پدر گردانیده دیگر آنکه داود بن جمیل را که واسطه بین عاصم بن رجا و کثیر بن قیس بود ساقط نموده و اگر چه همین قدر بیان که از افادۀ ترمذی واضح و عیان می شود برای قدح و جرح سند این حدیث کافی و بسندست لیکن تتمیما للمرام و تشییدا للإلزام عرض می شود که کثیر بن قیس که راوی این حدیث از ابو الدرداءست ضعیفست دارقطنی که از ائمۀ کبار و نقاد احبار سنیه می باشد او را تضعیف نموده و دیگر اصحاب جرح و تعدیل نیز اتباع او درین باب فرموده اند ذهبی در میزان الاعتدال گفته کثیر بن قیس تابعی تقدم فی الدال تضعیف الدارقطنی له و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته کثیر بن قیس الشامی و یقال قیس بن کثیر و الاول اکثر ضعیف من الثالثة و وهم ابن قانع فاورده فی الصحابة و صفی الدین خزرجی در خلاصۀ تذهیب گفته (د ت ق) کثیر بن قیس او عکسه عن أبی الدرداء و عنه داود بن جمیل و الاسناد مضطرب و داود بن جمیل که در حقیقت راوی این حدیث از کثیر بن قیسست و شیخ ترمذی ذکر او را از در میان ساقط نموده نیز مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته داود بن جمیل و بعضهم یقول الولید بن جمیل عن کثیر بن قیس عن أبی الدرداء بخبر من سلک طریقا یطلب علما و عنه عاصم بن رجا بن حیوة حدیثه مضطرب و ضعفه الازدی و اما ابن حبان فذکره فی الثقات و داود لا یعرف کشیخه و قال الدارقطنی فی العلل عاصم و من فوقه ضعفاء و لا یصح و ازین عبارت علاوه بر تضعیف داود بن جمیل بحمد اللّه بتصریح صریح دارقطنی واضح و لائح گردید که عاصم و کسانی که بالاتر ازو در سند این حدیث واقع شده اند همه ضعیف هستند و این حدیث صحیح نیست و للّه الحمد علی ذلک و نیز ذهبی در مغنی گفته داود بن جمیل عن کثیر بن قیس وثق و اما الازدی فضعفه و فیه جهالة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته داود بن جمیل و یقال الولید روی عن کثیر بن قیس علی خلف فیه و عنه عاصم بن رجا بن حیوة ذکره ابن حبان فی الثقات و فی اسناد حدیثه اختلاف یاتی فی ترجمة کثیر بن قیس قلت و قال الدارقطنی مجهول و قال مرّة هو و من فوقه الی أبی الدرداء ضعفاء و قال فی العلل لا یصح حدیث داود و قال الازدی ضعیف مجهول و نیز ابن حجر در تقریب التهذیب گفته داود بن جمیل و یقال اسمه الولید ضعیف من السابعة و صفی الدین خزرجی در

ص:561

خلاصۀ تذهیب گفته (د ق) داود بن جمیل او الولید بن جمیل عن کثیر بن قیس و عنه عاصم بن رجاء عندهما و هو مضطرب وثّقه ابن حبان و ازینجا واضح و آشکار گردید که سقوط ذکر داود بن جمیل در سند ترمذی بنا بر مصلحت واقع شده و هر که ذکر او را ساقط نموده از راه تدلیس اسقاط کرده تا ناظر غیر ماهر بوجود داود بن جمیل در سند این حدیث پی بمقدوح بودن آن نبرد و لیکن ندانست که آخر ناقدین رجال پرده از روی کار خواهند انداخت و تدلیس او را بین اهل التنقید ظاهر و عیان خواهند ساخت و عاصم بن رجا که راوی این حدیث از داود بن جمیلست نیز مطعون و مغموز و مثلوب و مهموز می باشد از افادۀ دارقطنی که آنفا در عبارت میزان الاعتدال ترجمۀ داود بن جمیل شنیدی بصراحت واضح و لائحست که عاصم ضعیفست و قتیبه نیز درو کلام نموده است چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قلت و تکلّم فیه قتیبة و نیز ابن حجر در تقریب گفته عاصم بن رجا بن حیوة الکندی الفلسطینی صدوق یهم من الثامنة و ثانیا بعد الفرض و التسلیم مراد ازین حدیث آنست که انبیا علیهم السّلام چون در مراتب عالیۀ زهد و ورع بودند لهذا در پی فراهمی اموال دنیا نیفتادند و آن را ذخیره نموده قصدا برای ورثه نگذاشتند چنانکه داب اغنیای اهل دنیاست نه آنکه گاهی مالک مالی نشدند و اصلا میراث مالی نگذاشتند و چگونه احدی از عقلای متدینین نفی تملک مال یا نفی توریث مال از انبیا علیهم السّلام می تواند کرد حال آنکه این مطلب بلا شبهه خلاف نصوص قرآن و احادیث رسول رب منان و آثار أمناء الرحمن علیه و علیهم آلاف السّلام من اللّه ما اختلف الملوان می باشد و بحمد اللّه علمای اعلام اهل حق کرام به نهجی که در خصوص مسئلۀ میراث انبیا علیهم السّلام دمغ رؤس خصام نموده زنگ شبهات و شکوکشان را بمصقل حجج ساطعه و براهین قاطعه زدوده اند قابل تماشای اولی الابصارست و من أراد فی هذا الباب استیفاء الکلام فعلیه بکتاب تشیید المطاعن للوالد الماجد العلام احله اللّه دار السّلام بالجمله احتجاج اورنگ آبادی بحدیث مذکور بر فقر و افلاس انبیا علیهم السّلام عموما و بر فقر و افلاس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خصوصا در نهایت بطلانست و تقریر او درین باب از بس متهافت و پریشان و اللّه العاصم عن نزغات الشیطان یازدهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام مختل النظام متفوه شده بآنکه اهل این بیت از نقد و جنس آن که همین علم و فقرست بقدر قوّت وراثت و قرب قرابت حظی می گیرد و این توارث بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست انتهی و این کلام او مورد ملامست زیرا که اوّلا دانستی که در حدیث مدینة العلم اصلا اشاره بفقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

ص:562

و سلم نیست

اثبات انحصار توارث علم نبوی در أهل بیت عصمت و طهارت

و هم چنین

حدیث ان الانبیاء لم یورثوا درهما و لا دینارا بر فرض تسلیم دلیل فقر انبیا علیهم السّلام نمی باشد پس ذکر فقر و وراثت آن را مدخلی درین مقام نباشد ثانیا شکی نیست درین که اهل بیت نبوت علیهم السّلام وارث علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند لیکن زعم این معنی که مراتب ایشان در علم مختلف بود و بقدر قوت وراثت و قرب قرابت حظوظ مختلفه از علم داشتند ناشی از قلت معرفت باحوال اهل بیت علیهم السّلامست و هر که فی الجمله نظری در احوال اهل بیت نبوت سلام اللّه علیهم داشته باشد بیقین خواهد دانست که صغیر و کبیر ایشان در علم برابر بودند و مثل حلقۀ مفرغه درین خصوص استوای تام داشتند و بحمد اللّه این معنی باعتراف علمای اهل سنت نیز ثابت می باشد ابن الصباغ مالکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه در حال جناب امام حسین علیه السّلام گفته فصل فی علمه و شجاعته و شرف نفسه و سیادته علیه السّلام قال بعض اهل العلم علوم اهل البیت لا تتوقف علی التکرار و الدرس و لا یزید یومهم فیها علی ما کان فی الامس لانهم المخاطبون فی اسرارهم و المحدثون فی النفس فسماء معارفهم و علومهم بعیدة عن الادراک و اللمس و من أراد سترها کان کمن أراد ستر وجه الشمس و هذا مما یجب ان یکون ثابتا مقررا فی النفس فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة و یقضون علی حقائق المعارف فی خلوات العبادة و تناجیهم ثواقب افکارهم فی اوقات اذکارهم بما تسنّموا به غارب الشرف و السیادة و حصلوا بصدق توجههم الی جناب القدس فبلغوا به منتهی السؤال و الارادة فهم کما فی نفوس اولیائهم و محبّیهم و زیادة فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمن الولادة و هذه امور تثبت لهم بالقیاس و النظر و مناقب واضحة الحجول بادیة الغرر و مزایا تشرق اشراق الشمس و القمر و سجایا تزیّن عیون التواریخ و عنوانات الاثر فما سألهم مستفید او ممتحن فوقفوا و لا انکر منکر امرا من الامور الا علموا و عرفوا و لا جری معهم غیرهم فی مضمار شرف الا سبقوا و قصر مجاروهم و تخلفوا سنّة جری علیها الذین تقدموا منهم و احسن اتباعهم الذین خلفوا و کم عاتوا فی الجدال و الجلاد امورا فبلغوها بالرای الاصیل و الصبر الجمیل فما استکانوا و لا ضعفوا فبهذا و امثاله سموا علی الامثال و شرفوا تفتر الشقاشق إذا هدرت شقاشقهم و تصغی الاسماع إذا قال قائلهم او نطق ناطقهم و یکثف الهواء إذا قیست به خلائقهم و یقف کل ساع عن شاوهم فلا یدرک فائتهم و لا ینال طرائقهم سجایا منحهم بها خالقهم و اخبر بها صادقهم فسرّ بها اولیائهم و اصادقهم و حزن لها مباینهم و مفارقهم و نیز ابن الصباغ در فصول مهمه بعد ذکر محاسن کلام جناب امام حسین علیه السّلام گفته فهذه الالفاظ تجاوز الهواء رقة و متانة و

ص:563

تنبئک بان لهم عند اللّه کبر منزلة و علوّ مکانة توارثوا البیان کابرا عن کابر و تسنموا قلل الفضائل کتسنّمهم متون المنابر و تساووا فی مضمار المعارف فالاخر یاخذ عن الاول و الاول یصلی علی الآخر شعر شرف تتابع کابرا عن کابر کالرمح انبوبا علی انبوب و احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المآل گفته قال بعض اهل العلم علوم اهل البیت لا تتوقف علی التکرار و الدرس و لا یزید یومهم فیها علی ما کان فی الامس لانهم المخاطبون فی اسرارهم المحدثون فی النفس فسماء معارفهم و علومهم بعیدة عن الادراک و اللمس و من أراد سترها کان کمن أراد ستر الشمس فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة و یقعون علی حقائق المعارف فی خطوات العبادة و یناجیهم ثواقب افکارهم فی اوقات اذکارهم فهم کما فی نفوس اولیائهم و محبیهم و زیادة فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمن الولادة و هذه امور تثبت لهم بالقیاس و النظر و مناقب واضحة الحجول و الغرر و مزایا تشرق اشراق الشمس و القمر و سجایا تزین عیون التواریخ و عنوان الاثر فما سألهم مستفیدا و ممتحن فتوقفوا و لا انکر منکر امرا من الامور الا عرفوا و علموا و لا جری معهم غیرهم فی مضمار شرف الا سبقوا و قصر مجاریهم و تخلفوا سنّة جری علیه الذین تقدموا منهم و احسن اتباعهم الذین خلفوا و کم عانوا فی الجلال و الجلاد امورا فبلغوا بالرای الاصیل و الصبر الجمیل فما استکانوا و لا ضعفوا سجایا منحهم بها خالقهم و اخبر بها صادقهم فرح بها اولیاءهم و اوصیاءهم و حزن بها مبانیهم و مفارقهم بالجمله تساوی اهلبیت علیهم السّلام در توارث علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب محل شک و ارتیاب ارباب الباب نیست و این همه ژاژخای و یافه درای اورنگ آبادی گویا ناشی از آنست که او اهل بیت را منحصر در حضرات معصومین سلام اللّه علیهم نمی داند و بزعم این معنی که هر فلان و بهمان از اهل بیتست نهایت انحراف خود از جادۀ صواب و سلوک طریق نواصب اقشاب بمعرض ثبوت می رساند و هذا من قبیل بناء الفاسد علی الفاسد و الشغف بتنفیق البهرج و الکاسد ثالثا ادعای این معنی که توارث علم و فقر بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست از حلیۀ صحت و سداد عاریست زیرا که مکرر شنیدی که حدیث مدینة العلم و

حدیث ان الانبیاء لم یرثوا درهما و لا دینارا رامساسی بفقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیست پس ذکر توارث فقر بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل جز آنکه تلبیس و تخدیع متصوفانه و شطح و تفوّه مجذوبانه محسوب شود دیگر چه خواهد بود باقیماند توارث علم پس آن هم نه بر وتیره ایست که در کاخ دماغ اورنگ آبادی جا گرفته زیرا که توارث علم نبوی الی یوم القیامة منحصر در اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهمست پس دیگران را و لو کانوا من اهل قرابته صلّی اللّه علیه و آله و سلم فضلا عن غیرهم

ص:564

درین باب حظی و نصیبی نیست پس تعمیم توارث علم و توسیع دائرۀ آن بلا شبهه و ریب از جمله مظالمیست که غاصبان خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و محروم کنندگان جناب سیده سلام اللّه علیها از ارث نیز جسارت و جرأت بر ان نداشتند و امثال این مظالم مخصوص برای نواصب آخر زمانست که بسبب آن تفوق بر اسلاف ناانصاف خود جسته لواء خروج و عدوان برافراشتند و اگر چه شواهد انحصار توارث علم نبوی در اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام از افادات علمای اعلام و عرفای کرام سنیه بیش از آنست که احصای آن توان کرد لیکن در این جا بر بعضی از ان اکتفا می رود تا بر ناظر بصیر بطلان حرف تعمیم توارث واضح و آشکار گردد قاضی شهاب الدین دولت آبادی که ملقب بملک العلماست در هدایة السعدا بعد ذکر حدیثی از خصائص نسائی که در ان اثبات وراثت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نفی وراثت حضرت عباسست گفته پس عم را میراث نیامد مگر علی ولی را میراث آمد که

انا مدینة العلم و علی بابها العلماء ورثة الانبیاء نانریز خوان علیّ ولیست پس بعد از پیغامبر ما در آل هاشم از علی ولی هیچکس بهتر نیست عصمنا اللّه من المعترض الزنیم انتهی ازین عبارت ظاهر و واضحست که قاضی دولت آبادی بصراحت نفی وراثت علم نبوی از حضرت عباس می نماید و اثبات این وراثت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالخصوص می فرماید و حدیث مدینة العلم و

حدیث العلماء ورثة الانبیاء هر دو را دلیل مطلوب خود می شمارد و ازینجا اینهم بوضوح رسید که بنا بر تحقیق ملک العلماء مراد از علما در

حدیث العلماء ورثة الانبیاء ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین می باشند و شیخ سعد الدین حموی

ص:565

این مطلب را مضافا الی ما سبق ببیان رشیق و تبیان انیق ابرام و توثیق نموده چنانچه شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در ینابیع المودة گفته و فی کتاب الشیخ عزیز بن محمد النسفی رحمه اللّه شیخ الشیوخ سعد الدین الحموی

ص:566

قدس اللّه سره می فرماید که پیش از پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و سلم در ادیان سابق اسم ولی نبود و اسم نبی بود و مقربان حضرت خدای را که وارثان صاحب شریعت اند جمله را انبیا می گفتند و در هر دینی از یک صاحب شریعت زیاده نبود پس در دین آدم علیه السّلام چندین پیغمبر بودند که وارثان او بودند خلق را بدین او و بشریعت او دعوت می کردند و همچنین در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسی و در دین عیسی علیهم السّلام و چون دین جدید و شریعت جدیده بمحمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم نازل شد از نزد خدای اسم ولی در دین محمد صلّی اللّه علیه و سلم پیدا آمد حق تعالی دوازده کس از اهل بیت محمد صلّی اللّه علیه و سلم را برگزید و وارثان او گردانید و مقرب حضرت خود کرد و بولایت خود مخصوص

ص:567

گردانید و ایشان را نائبان محمد صلّی اللّه علیه و سلم و وارثان او گردانید که

حدیث العلماء ورثة الانبیاء در حق این دوازده کس فرمود و

حدیث علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل در حق ایشان فرمود اما ولی آخرین که نائب آخرینست ولی دوازدهم و نائب دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و شیخ می فرماید که اولیا در عالم بیش از دوازده نیستند و اما آن سی صد و پنجاه و شش کس که از رجال الغیب اند ایشان را اولیا نمی گویند و ایشان را ابدال می گویند انتهی و قاضی ثناء اللّه پانی پتی هم برای ائمۀ اثنا عشر علیهم السّلام بالخصوص اثبات نیابت و وراثت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و بتصریح اینکه این حضرات دروازۀ علوم آن جناب بودند طریق انصاف پیموده چنانچه در خاتمۀ سیف مسلول بعد ذکر کلامی گفته و استنباط این مدعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و علیهم و سلم نیز می توانیم کرد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی یعنی سؤال نمی کنم از شما هیچ اجرت و نمی خواهم لیکن می خواهم از شما دوستی اقربای من وجه استنباط آنست که انبیای سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ الاّ علی اللّه گفته اند اصلا اجرت بر فریضۀ تبلیغ رسالت درخواست نکرده اند و چه احتمال درخواست اجرت بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلم حق تعالی بتغیر اسلوب کلام امر فرموده حکمت در ان آنست که شرائع انبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤبده است پس امتان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند لهذا آن سرور علیه السّلام برای شفقت بر امّت خود رهنمونی کرده بمحبت آل خود و اشارت فرمود به تشبث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازۀ علوم وی و لهذا

قال علیه السّلام ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی الحدیث یعنی گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم قرآن مجید و آل خود را و

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها من شهر علمم و علی دروازۀ آن شهرست انتهی دوازدهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام منحل النظام متفوه شده امّا کسی که معارف و علوم از خانۀ دیگری دزدیده می برد پس دست او را که کنایت از دستگاه تحصیل و اخذ از اصلست قاضی قضا می برد انتهی و این تفوه چنانچه می بینی خیلی حرف نامربوطست امّا اوّلا پس ازین جهت که بحث در این جا در بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اخذ علم از ان بیت الشرف می باشد و پر ظاهرست که معارف و علوم این بیت معارف و علوم حقۀ صحیحه است و معارف و علوم خانۀ دیگری معارف و علوم باطلۀ فاسده پس بلا ریب اخذ معارف و علوم از بیت الشرف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مامور به و ممدوح و مستحسن خواهد بود علی وجه الاستحقاق و اخذ معارف و علوم از خانۀ دیگری منهی عنه و مذموم و مستهجن خواهد بود

ص:568

علی الاطلاق پس تخصیص استقباح اخذ معارف و علوم از خانۀ دیگری بصورت دزدیده بردن چنانچه مودّای صریح کلام اورنگ آبادیست فاسد محضست یا للعجب مگر کسی از اهل ایمان و ادب می توان گفت که اخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله علی الاعلان خوبست حاشا و کلاّ بلکه هر عاقلی بیقین می داند که اخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بهر نهج که بوده باشد سواء کان علی وجه السرقة و الکتمان او علی سبیل الاجهار و الاعلان ممنوع و محظور و مخوف و محذورست و اما ثانیا پس باین وجه که آخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب عند الامعان محتاج بدزدی نمی شود زیرا که آن خانه ضلالت کاشانه برای آخذین معارف زندقه و الحاد و علوم کفر و ضلال همیشه مفتوح البابست و صاحب آن خانه بسبب حب اضلال خود داعی بسوی دخول آن خانه و اخذ متاع از ان می باشد پس کسی که اخذ معارف کاسده و علوم فاسده از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخواهد او را چه بلا زده که متاع آن خانه را بنهج دزدی ببرد حال آنکه صاحب خانه خود داعی بسوی اخذ آن می باشد پس ظاهر شد که اورنگ آبادی درین مقام حرف دزدیده بردن را بیکار بر زبان آورده خود را عرضه تشویر عقلاء نحاریر ساخته و اما ثالثا پس باین سبب که آخذ معارف و علوم از خانه غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بالفرض و التقدیر آن معارف و علوم را از ان خانه دزدیده هم برد نزد قاضی قضا قطع ید او چندان مهتم بالشان نیست آری این سزا زیاده تر مناسب بحال کسیست که معارف و علوم را از بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بنهج دزدی بردن می خواهد و آن شخصیست که از اهل بیت آن جناب علیه و علیهم الصلوة و السّلام انحراف دارد و بباب مدینة العلم و باب دار الحکمة رونمی آرد و بر خلاف قول خداوند عالم وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و بر ضد فرمان واجب الاذعان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب و ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه و کلام آن جناب

و لا توتی البیوت الا من ابوابها همت خود را می گمارد و فلان و فلان و فلان را ذریعۀ وصول بعلم رسول صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول می شمارد چه پر ظاهرست که این شخص بلا شبهه از جمله لصوص و سرّاق مستحقین قطع ایدی باتمّ الاستحقاق می باشد و ازینجاست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما سمعت سابقا خود ارشاد فرموده است

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا بالجمله درین مقام کسی که فرد کامل مستحقین سزاست همین ناکسست که از راه کمال جسارت متاع بیت نبوت را

ص:569

بنهج دزدی بردن می خواهد نه آنکه در خانه غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه السّلام دزدی می کند و متاع کفر و زندقه را می برد پس ذکر این شخص را ترک نمودن و بذکر آن دیگر پرداختن منشای آن جز ستر عیوب اسلاف سرّاق که به چنین تعدی مرتکبین بغی و شقاق شده اند دیگر چیست اما آنچه اورنگ آبادی در خاتمه این کلام سخافت نظام سراییده که فقیر حسب حال ورثه بیت النبوة بیتی دارد نادار علم و فقر شد محروم میراث نبی*یکتا از ان حظ زنان هر دو بمردان شد نصیب انتهی پس از عجائب استشهادات و غرائب انشاداتست که کمتر کسی مثل آن دیده یا شنیده باشد و اختلال و فساد این انشاد و استشهاد بر ارباب خبرت و انتقاد ظاهرست بچند وجه اول آنکه درین بیت ذکری از ورثه بیت النبوة نیست بلکه بر عکس مطلوب مصراع اولش مشتمل بر ذکر محروم میراث نبی می باشد پس این بیت را حسب حال ورثه بیت النبوة دانستن از جملۀ اعاجیبست دوم آنکه مصراع اول این بیت در ذکر کسیست که محروم از میراث نبی بوده باشد و مصراع دوم آن در ذکر ذکور و اناث ورثه مسلمینست و نامربوط بودن این دو ذکر با هم در نهایت ظهور می باشد سوم آنکه مصراع اول این بیت ظاهر می کند که هر که علم و فقر ندارد او از میراث نبی محرومست و مصراع دیگر مضمون لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ را آشکار می نماید و فقدان ربط ما بین این دو مطلب پر واضحست چهارم آنکه تعلیلی که در مصراع آخر نظم شده بیمعنی محضست زیرا که محروم بودن کسی که علم و فقر نداشته باشد از میراث نبی بهیچوجه مستلزم این مطلب نیست که در تقسیم میراث مال بهرۀ دو زن بیک مرد برسد پنجم آنکه اگر بمفاد المعنی فی بطن الشاعر معنی مربوطی برای این بیت در باطن اورنگ آبادی فرض کرده آید و طوری که وراء طور عقل باشد برای درستی آن تجویز کرده شود باز هم الفاظ سقیمه و تعبیرات فاسده اش بحال خود خواهد ماند مگر نمی بینی که او در مصراع آخر (حظ زنان هر دو) نظم نموده حال آنکه بجای آن (حظّ دو زن) می باید و نیز در همین مصراع (بمردان شد نصیب) آورده حال آنکه بجای آن (بمردی شد نصیب) می بایست و در کمال ظهورست که اگر اورنگ آبادی فی الجمله سلیقه هم در نظم می داشت می توانست که ازین سقم ظاهر و خلل آشکار مصراع خود را مبرا نماید و بگوید یکتا از ان حظّ دو زن تنها بمردی شد نصیب بالجمله این بیت مهمل اورنگ آبادی که آن را بزعم فاسد خود حسب حال ورثه بیت النبوة نسج نموده و بابتهاج تمام آن را در خاتمة الکلام وارد کرده هم از روی معنی و هم از روی لفظ در نهایت سقم و اختلال رسیده و نزد ارباب خبرت و مهارت کاشف از فقدان بصیرت و بصارت او گردیده و چسان چنین نباشد حال آنکه کلام او از سر تا پا مشتمل بر هفوات عجیبه و سقطات غریبه است که بتفصیل آن را دانستی پس چنین نثر پریشان را همین گونه نظم مختل النظام می بایست که در خاتمه آید و کاتم حق اهل البیت

ص:570

علیهم السّلام را همچنین بیت شائسته بود که باب زجر و ملام ارباب احلام بر روی قائلش الی یوم القیام بگشاید

تأویل «قاضی ثناء اللّه بانی پتی» حدیث «دار الحکمة» و حدیث «مدینة

العلم» را به علوم باطنی، و ابطال آن

و قاضی ثناء اللّه پانی پتی بسبب ایغال در موامی تصوف و ایضاع در بوادی تعسف حدیث دار الحکمة و حدیث مدینة العلم هر دو را محمول بر علوم باطنه نموده طریق انحیاز از صوب صواب باقدام تبار و تباب پیموده چنانچه در تفسیر مظهری در ذیل آیۀ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهد گفته و قیل الشاهد هو علی بن أبی طالب

قال البغوی قال علی رضی اللّه عنه ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه آیة من القرآن فقال له رجل و انت ایش نزل فیک قال و یتلوه شاهد منه فان قیل فما وجه تسمیة علی بالشاهد قلت لعل وجه ذلک انه اول من اسلم من الناس فهو اول من شهد بصدق النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الا وجه عندی ان یقال ان علیا رضی اللّه عنه کان قطب کمالات الولایة و سائر الاولیاء حتی الصحابة رضوان اللّه علیهم اتباع له فی مقام الولایة و افضلیة الخلفاء الثلثة علیه بوجه آخر کذا حقّق المجدد رضی اللّه عنه فی مکتوب من اواخر مکتوباته فکان معنی الآیة أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ یعنی حجة واضحة و برهان قاطع و هو محمد صلّی اللّه علیه و سلم فانه کان علی حجة واضحة من ربّه و برهان قاطع یفید العلم بالقطع انه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ذلک معجزاته و افضلها القرآن و علومه المستندة الی الوحی و یتلوه أی یتبعه شاهد من اللّه علی صدقه و هو علی و من شاکله من الاولیاء فان کرامات الاولیاء معجزات للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و علومهم المستندة الی الالهام و الکشف ظلال لعلوم النبی صلّی اللّه علیه و سلم المستندة الی الوحی فتلک الکرامات و العلوم شاهدة علی صدق النبی صلّی اللّه علیه و سلم

فقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی بسند صحیح عن علی و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه ابن عدی فی الکامل و العقیلی فی الضعفاء و الطبرانی و الحاکم عن ابن عباس و ابن عدی و الحاکم عن جابر اشاره الی علوم الاولیاء دون علوم الفقهاء فان اخذ علوم الفقهاء لم ینحصر علی علی رضی اللّه عنه بل

قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و این کلام پانی پتی با وصف اشتمال بر بعض مطالب صادقه مخدوشست بوجوه عدیده وجه اول آنکه درین کلام با وصف اعتراف ببودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطب کمالات ولایت و بودن سائر اولیا حتی الصحابة اتباع آن جناب ادعای باطل افضلیت خلفای ثلاثه بوجه آخر بر زبان آورده حال آنکه این مدعای محال بهیچوجه ثابت نیست بلکه بدلائل لا تعد و لا تحصی مردود و مطرود می باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی الاطلاق و من جمیع الوجوه ببراهین قاطعه و حجج ساطعه متحقق و

ص:571

و متبینست و تحقیق مجدد بمقابلۀ ادلۀ کتاب و سنت و شواهد علم و حکمت سفسطه بحت می باشد پس دست تمسک بآن زدن کاری نمی گشاید بلکه سراسر اسباب تعییر و تشویر می افزاید وجه دوم آنکه درین کلام حدیث دار الحکمة را مشیر بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء وانموده و این معنی بلا ریب و اشتباه از ساحت تحقیق و اکتناه بسیار نازح و بعید و بغایت ناملائم و غیر سدیدست زیرا که حکمت چنانچه بر متتبع افادات اهل سنت پوشیده نیست بمعنی علم نافع ست و احدی از اهل اسلام نمی توان گفت که علوم فقها معاذ اللّه علوم نافعه نیست و هیچ عاقلی متجاسر نمی تواند شد برینکه علم نافع را در علوم اولیا حصر نماید و بس اما اینکه حکمت بمعنی علم نافع ست پس بحمد اللّه تعالی از افادۀ استادزادۀ قاضی ثناء اللّه اعنی شاه عبد العزیز دهلوی مخاطب اصلی ما واضح و لائحست چنانچه شاه صاحب در جواب سائلی که از ثبوت عصمت و حکمت و وجاهت و قطبیت برای حضرات ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم سؤال کرده می فرمایند عصمت و حکمت و وجاهت نزد صوفیه معانی اصطلاحیه دارند خصوصا در کتب مصنفه حضرت والد ماجد قدس سره مفصل مذکوراند این وقت به سبب شدت امراض ممکن نیست که به تمهید مقدمات نوشته آید اکثر مصنفۀ ایشان موجوداند تشفی باید نمود واضح خواهد شد و شرح اعتصام از تصنیف شاه محمد عاشق اگر بهمرسد شافی و کافی خواهد شد بالجمله موافق علمای ظاهر این وقت جواب نوشته می آید عصمت دو معنی دارد اول امتناع صدور ذنب مع القدرة علیه و این معنی باجماع اهل سنت مخصوص بحضرات انبیا و ملائکه است دوم عدم صدور ذنب مع جوازه و این معنی را نزد صوفیه محفوظیت نامند و بهمین معنی سؤال عصمت در کلام صوفیه برای خود آمده چنانچه در اول دعای حزب البحر واقع ست نسألک العصمة فی الحرکات و السکنات و الارادات و الخطرات الی آخره و این معنی مخصوص بانبیا و ملائکه نیست و آن حضرت که عصمت برای اهل بیت خود خواسته اند بقول خود که

اللّهمّ اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا همین معناست و بهمین معنی در حق حضرت عمر وارد شده

ان الشیطان یفر من عمر و نیز وارد شده

انّ الحق ینطق علی لسان عمر و قلبه و در حق صهیب رومی وارد شده

نعم العبد صهیب لو لم یخف اللّه لم یعصه فلا اشکال و حکمت بمعنی علم نافع ست اگر مکتسب باشد در اصطلاح صوفیه آن را حکمت ننامند بلکه فضیلت باشد و اگر بطریق وهب بر دل شخصی وارد شود آن را حکمت نامند نحو قوله تعالی وَ آتَیْناهُ اَلْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطابِ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً خواه آن علم متعلق بعقائد باشد یا باعمال یا باخلاق و این معنی هم مخصوص بانبیا نیست لقوله تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ أَنِ اُشْکُرْ لِلّهِ الآیة آری آنچه بوحی آید مخصوص بانبیا است و وهب اعم است نبی و غیر نبی در ان شریک اند در حدیث واردست

انا دار الحکمة

ص:572

و علی بابها و در روایت مشهور

انا مدینة العلم و علی بابها واقع شد مراد از علم در این جا همان معناست انتهی ما اردنا نقله فی هذا المقام و ازین کلام در نهایت ظهورست که حکمت بمعنی علم نافع می باشد و به همین معنی در

حدیث انا دار الحکمة مستعمل شده و نیز از ان ظاهرست که حکمت بمعنی علم نافع عموم دارد و بر علم متعلق بعقائد و علم متعلق باعمال و علم متعلق باخلاق همه اطلاق می شود پس صرف حدیث دار الحکمة از علوم فقها چنانکه مزعوم قاضی ثناء اللّه ست جور صریح و عسف فضیح خواهد بود و هر چند آنچه در این جا ذکر شد برای ابطال مزعوم قاضی ثناء اللّه کافی و وافی ست لیکن نظر بمزید تبیین حق واضح و تصریح صدق لائح افادات بعض محققین اهل سنت متعلق بحدیث دار الحکمة مذکور می شود تا بر ناظرین منصفین حقیقت حال نهایت هویدا و آشکار گردد و شبهۀ در فساد زعم قاضی ثناء اللّه باقی نماند احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی جائی که مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا علیهم السّلام ذکر نموده در ذکر مشابهات آن جناب با حضرت آدم علیه السّلام گفته و اما العلم و الحکمة فان اللّه تعالی قال لآدم علیه السّلام وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ففضل بالعلم العباد الذین کانوا لا یَعْصُونَ اَللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و استحق بذاک منهم السجود له فکما لا یصیر العلم جهلا و العالم جاهلا فکذلک لم یصر آدم المفضل بالعلم مفضولا و کذلک حال من فضل بالعلم فاما من فضل بالعبادة فربما یصیر مفضولا لان العابد ربما یسقط عن درجة العبادة ان ترکها معرضا عنها او توانی فیها تغافلا منها فیسقط فضله و لذلک قیل بالعلم یعلو و لا یعلی و العالم یزار و لا یزور و من ذلک وجوب الوصف للّه سبحانه بالعلم و العالم و فساد الوصف له بالعبادة و العابد و لذلک منّ علی نبیّه علیه السّلام بقوله وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اَللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فعظم الفضل علیه بالعلم دون سائر ما اکرمه به من الخصال و الاخلاق و ما فتح علیه من البلاد و الآفاق و کذلک المرتضی رضوان اللّه علیه فضل بالعلم و الحکمة ففاق بهما جمیع الامة ما خلا الخلفاء الماضین رضی اللّه عنهم اجمعین و لذلک وصفه الرسول علیه السّلام بهما حیث

قال یا علی ملئت علما و حکمة

و ذکر فی الحدیث عن المرتضی رضوان اللّه علیه ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم کان ذات لیلة فی بیت أمّ سلمة فبکرت إلیه بالغداة فاذا عبد اللّه بن عباس بالباب فخرج النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی المسجد و انا عن یمینه و ابن عباس عن یساره فقال النبی علیه السّلام یا علی ما اول نعم اللّه علیک قال ان خلقنی فاحسن خلقی قال ثم ما ذا قال ان عرفنی نفسه قال ثم ما ذا قال قلت و إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّهِ لا تُحْصُوها قال فضرب النبی صلّی اللّه علیه

ص:573

و سلم یده علی کتفی و قال یا علی ملئت علما و حکمة و لذلک

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها

و فی بعض الروایات انا دار الحکمة و علی بابها ازین عبارت ظاهرست که عاصمی

حدیث انا دار الحکمة را در مقام اثبات علم و حکمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تفوق آن جناب درین باب بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده و هرگز آن را مخصوص بعلوم اولیا نگردانیده و اگر چه بسبب عصبیت خویش خلفای خود را از عداد مفضولین آن جناب محض بادعای لسانی مستثنی نموده لیکن اصلا طریق تخصیص این حدیث بعلوم اولیا نه پیموده و این معنی عند الامعان دلیل ظاهر و برهان باهر تعلق این حدیث بجمیع علوم می باشد و علاّمه محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب گفته الباب الحادی و العشرون فیما خص اللّه تعالی علیا رضی اللّه عنه بالحکمة قال اللّه تعالی وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً

اخبرنا عبد اللطیف بن محمد ببغداد اخبرنا محمد بن عبد الباقی اخبرنا ابو الفضل بن احمد حدثنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدثنا ابو احمد محمد بن احمد الجرجانی حدثنا الحسن بن سفیان حدثنا عبد الحمید بن بحر حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها قلت هذا حدیث حسن عال و قد فسّرت الحکمة بالسنة لقوله عز و جل وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ الآیة یدل علی صحة هذا التاویل ما

قد قال صلّی اللّه علیه و سلم اوتیت الکتاب و مثله معه أراد بالکتاب القرآن و مثله معه ما علمه اللّه تعالی من الحکمة و بیّن له من الامر و النهی و الحلال و الحرام فالحکمة هی السنة فلهذا

قال انا دار الحکمة و علی بابها ازین عبارت ظاهرست که علامۀ کنجی در بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة حکمت را بمعنی سنت گرفته و در مقام دلیل آن قول خداوند عالم وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ آورده و نیز در اثبات آن بقول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله اوتیت الکتاب وَ مِثْلَهُ مَعَهُ متمسک شده و افاده نموده که مراد از کتاب قرآنست و مقصود از مثل قرآن چیزیست که تعلیم نمود حق تعالی آن جناب را از حکمت و بیان فرمود برای آن جناب از امر و نهی و حلال و حرام پس ثابت شد که حکمت سنتست و بهمین سبب آن جناب فرموده است

انا دار الحکمة و علی بابها و بعد ملاحظۀ این بیان رشیق و تحقیق انیق تعلق

حدیث انا دار الحکمة بعلوم فقها اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد و ریبی در بطلان مزعوم قاضی ثناء اللّه باقی نمی ماند و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس عشر فی ان النبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علی لهما باب

ص:574

و انه اعلم باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب و بعد نقل شطری از اخبار و روایات این باب گفته

وعن علی رحمة اللّه و رضوانه علیه قال قال رسوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الحافظ ابو نعیم و الطبری و رواه فی المشکوة و قال اخرجه الترمذی و بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که عنوان باب خامس عشر بالفاظ واضحۀ خود دلالت صریحه دارد بر آنکه مقصود سید شهاب الدین احمد اثبات باب دار حکمت و باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احقاق اعلمیت مطلقۀ آن جنابست نسبت بخدا و احکام خدا و آیات خدا و کلام خدا بلا ارتیاب و در ضمن شواهد همین مقصود محمود

حدیث انا دار الحکمة را بروایت فحول علماء خود مثل ابو نعیم و طبری و صاحب مشکاة و ترمذی نقل کرده پس چگونه می توان گفت که این حدیث ناظر و مشیر بعلوم فقها نیست و مختص بعلوم اولیاست هل هذا الا تضجیع شنیع یابی عنه کل ذی فهم سنیع و علامۀ مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته

انا دار الحکمة

و فی روایة انا مدینة الحکمة و علی بابها أی علی بن أبی طالب هو الباب الذی یدخل منه الی الحکمة و ناهیک بهذه المرتبة ما اسناها و هذه المنقبة ما اعلاها و من زعم انّ المراد

بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلوّ و هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه

اخرج ابو نعیم عن ترجمان القرآن مرفوعا ما انزل اللّه عز و جل یا ایها الذین امنوا الا و علی راسها و امیرها

و اخرج عن ابن مسعود قال کنت عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فسئل عن علی کرم اللّه وجهه فقال قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا

و عنه ایضا انزل القرآن علی سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و اما علیّ فعنده منه علم الظاهر و الباطن

و اخرج ایضا علی سید المرسلین و امام المتقین

و اخرج ایضا انا سید ولد آدم و علی سید العرب

و اخرج ایضا علی رایة الهدی

و اخرج ایضا یا علی ان اللّه امرنی ان ادنیک و اعلمک لتعی و انزلت علیّ هذه الآیة و تعیها اذن واعیه

و اخرج ایضا عن ابن عباس کنا نتحدث ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عهد الی علی کرم اللّه وجهه سبعین عهدا لم یعهد الی غیره و الاخبار فی هذا الباب لا تکاد تحصی ازین عبارت ظاهر و باهرست که مناوی بعد بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة و اظهار عظمت و جلالت آن شطری از اخبار و آثار در تایید آن ذکر نموده که از ان احتوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر علوم ظاهره و باطنه و بلوغ آن جناب بامد اقصی در احراز این علوم کفلق الصبح ثابت و متحقق می شود پس چگونه بعد ازین می توان گفت که معاذ اللّه

حدیث انا دار الحکمة متعلق بمحض علوم اولیاست و بعلوم فقها تعلقی ندارد و ابن حجر مکی که از متعصبین مشهورین قومست در منح مکیه کما دریت فیما سبق گفته

ص:575

مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة العلم و علی بابها الخ ازین عبارت واضح و لائحست که حدیث دار الحکمة مثل

حدیث اقضاکم علی دلیل اعلمیت تامۀ کاملۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اختصاص آن جناب از علوم بچیزی که عبارات از ان قاصرست می باشد و در کمال ظهورست که بعد تحقق دلالت این حدیث بر چنین مطلب فخیم و آن هم باعتراف مثل ابن حجر زعم مشیر بودن آن بسوی علوم اولیا دون علوم الفقهاء حیف ملیم و عسف ذمیمست و نور الدین علی بن احمد بن محمد العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

(انا دار الحکمة) قال المناوی و

فی روایة بنی الحکمة (و علی) بن أبی طالب (بابها) فیه التنبیه علی فضل علیّ و استنباط الاحکام الشرعیة منه ازین عبارت ظاهر و آشکارست که در

حدیث انا دار الحکمة تنبیه است بر فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و استنباط احکام شرعیه از آن جناب و در کمال ظهورست که استنباط احکام شرعیه از اقوال آن جناب عمدۀ وظائف فقهاست پس بحمد اللّه ثابت و محقق گشت که این حدیث شریف بلا ارتیاب و اشتباه بعلوم فقها نیز متعلق می باشد و هرگز مقصور بر علوم اولیا نیست و ملا نظام الدین سهالوی انصاری در کتاب صبح صادق گفته افاضة قال الشیخ ابن همام فی فتح القدیر بعد ما اثبت عتق أم الولد و انعدام جواز بیعها عن عدة من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم و بالاحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الاجماع علی بطلان البیع مما یدل علی ثبوت ذلک الاجماع ما

اسنده عبد الرزاق أنبأنا معمر عن ایوب عن ابن سیرین عن عبیدة السلمانی قال سمعت علیا یقول اجتمع رأیی و رای عمر فی امهات الاولاد ان لا یبعن ثم رأیت بعد ان یبعن فقلت له فرایک و رای عمر فی الجماعة احب الی من رأیک وحدک فی الفرقة فضحک علی رضی اللّه تعالی عنه و اعلم ان رجوع علی رضی اللّه تعالی عنه یقتضی انه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرر الاجماع و المرجّح خلافه و لیس یعجبنی ان لامیر المؤمنین شانا یبعد اتباعه ان یمیلوا الی دلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مزدول فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل هو إلیه و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی رواه الصحیحان

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی فالانقراض هو الحق لا یقال ان الخلفاء الثلثة ایضا ابواب العلم و قد حکم عمر بامتناع البیع لان غایة ما فی الباب انهما تعارضا ثم المذهب ان امیر المؤمنین عمر افضل و هو لا یقتضی ان یکون الافضلیة فی العلم

ص:576

ایضا و قد ثبت انه باب دار الحکمة فالحکمة حکمه ازین عبارت در کمال ظهورست که ملا نظام الدین در مسئلۀ انقراض عصر که مسئلۀ اصولیه است و مسئلۀ بیع امهات اولاد که مسئلۀ فقهیه است استدلال

بحدیث انا دار الحکمة نموده و در آخر کلام بصراحت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و قد ثبت انه باب دار الحکمة فالحکمة حکمه پس بلا ریب ثابت و متحقق گردید که نزد ملای مذکور این حدیث متعلق بعلوم فقها می باشد و الاّ در مسائل اصول و فقه بآن استدلال سائغ و جائز نمی شد و ذلک ظاهر لا سترة فیه و لا یشک فیه الا الاعفک الارعن الرقیع السفیه وجه سوم آنکه پانی پتی درین کلام حدیث مدینة العلم را مشیر بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء دانسته حال آنکه این مطلب نیز سراسر باطل و از حلیۀ صحت عاطلست و از تحقیقات شافیه و تبیینات وافیه که در ما سبق جابجا سمت ذکر یافته بر هر عاقل واضح و آشکار می گردد که حدیث مدینة العلم جمیع علوم حقه و تمامی معارف صحیحه را در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و متحقق می نماید و حصول همه آن را منحصر در اخذ از آن جناب ظاهر و باهر می گرداند پس تنزیل این حدیث شریف جلیل بر علوم اولیا دون علوم الفقهاء سراسر تقصیر و جفا و نهایت ظلم و اعتداست و هر که ادنی بهرۀ از تتبع کتب و اسفار داشته باشد بیقین خواهد دانست که آنچه پانی پتی در این جا اختیار نموده مخالف افادات بسیاری از علمای کبار و کملای احبارست از آنجمله است احمد عاصمی که در زین الفتی حدیث مدینة العلم را در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السّلام ذکر فرموده و باین حدیث شریف استدلال بر مشابه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علیه السّلام در علم و حکمت نموده و هرگز مفاد این حدیث را مقصور بر علوم اولیا و مصروف از علوم فقها نگردانیده کما دریت آنفا بلکه عاصمی کما مضی سابقا در بیان معنی این حدیث شریف با وصف ادعای باطل بابیت ثلاثه بتصریح ذکر نموده که تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلفظ باب مدینة العلم دلالت می کند بر خصوصیت آن جناب در علم و خبرت و کمال آن جناب در حکمت و نفاذ آن جناب در قضیّه و این افاده چنانچه می بینی صراحة مکذّب پانی پتیست زیرا که نفاذ در قضیه بلا شبهه از ملکات فاضلۀ فقهاست پس صرف این حدیث شریف از علوم فقها چگونه صحیح خواهد شد و نیز عاصمی حدیث مدینة العلم را در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت داود علی نبینا و آله و علیه السّلام مذکور ساخته و بان احتجاج بر مشابه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت داود علیه السّلام در فصل الخطاب کرده و در بیان معانی فصل الخطاب آورده که آن حکم بین الخصمینست و پر ظاهرست که حکم بین الخصمین تعلق ظاهر بفقه

ص:577

و فقها دارد پس صرف این حدیث شریف از علوم فقها باطل محض بر آمد و نیز عاصمی در زین الفتی جائی که اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را ذکر کرده و بتقریب اثبات اسم باب مدینة العلم حدیث مدینة العلم را آورده در بیان معنی این حدیث ادعا نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بود در قضا خاصّة و این تخصیص عاصمی اگر چه ناشی از غرض باطلیست که در ما سبق بطلان آن بتفصیل دریافتی لیکن شکی نیست که ازین تخصیص صراحة مزعوم پانی پتی بآب می رسد چه پر ظاهرست که قضا را با علوم فقها ارتباط واضح و تعلق لائح می باشد و اگر قاضی ثناء اللّه از جملۀ آن قضاة نیست که کتب محاضرات کاشف تغفیلاتشانست پس لابد خود هم ملتفت باین مطلب خواهد بود و در کمال ظهورست که بعد درک این ارتباط صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها که قاضی ثناء اللّه مرتکب آن شده باطل محض و فاسد صرف می باشد و از آنجمله است علامه محمد بن طلحه نصیبی شافعی که در مطالب السئول در بیان بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انزع بطین بعد ذکر معنی انزع گفته و لما اکتنفت العنایة الالهیة و احاطت الالطاف الربانیة و احدقت الرافة الملکوتیة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجعلت قلبه مشکاة الانوار النبوة و الرسالة و انزل اللّه علیه الکتاب و الحکمة و علمه ما لم یکن یعلم و علی یومئذ مشمول ببرکات تربیته محصول له ثمرات حنوه علیه فبشفقته لمع من تلک الانوار بارقها و طلع من افاق مشکاتها شارقها فاستنار قلب علی بتلک الانوار و زکا بتلک الاثار وصفا من شوائب الاکدار و استعد بقبول ما یفیض علیه من اسرار العلوم و علوم الاسرار و یحلّ فیه من مقدار الحکم و حکم الاقدار فتحلی بیمن الایمان و تزین بعوارف المعرفة و اتصف بمحکم الحکمة و ادرک انواع العلم فصارت الحکم من الفاظه ملتقطة و شوارد العلوم الظاهرة و الباطنة به انسة و عیونها من قلیب قلبه متفجرة و لم یزل بملازمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یزیده اللّه تعالی علما حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیما نقله الترمذی فی صحیحه بسنده عنه انا مدینة العلم و علی بابها فکان من غزارة علمه یذلل جوامح القضایا و یوضح مشکلات الوقائع و یسهل مستصعب الاحکام فکل علم کان له فیه اثر و کل حکمة کان له علیها استظهار و سیاتی تفصیل هذا التاصیل فی الفصل السادس المعقود لبیان علمه و فضله انشاء اللّه تعالی و حیث اتضح ما اتاه اللّه تعالی من انواع العلم و اقسام الحکمة فباعتبار ذلک وصف بلفظة البطین فانها لفظة یوصف بها من هو عظیم البطن متصف بامتلائه و لما کان علیه السّلام قد امتلأ علما و حکمة و تضلّع من انواع

ص:578

العلوم و اقسام الحکمة ما صار غذاء له مملوا به وصف باعتبار ذلک بکونه بطینا من العلم و الحکمة کمن تضلّع من الاغذیة الجسمانیة ما عظم به بطنه و صار باعتباره بطینا فاطلقت هذه اللفظة نظرا الی ذلک و این عبارت بچند وجه مزعوم باطل ثناء اللّه را فاسد و کاسد وامینماید اول آنکه ابن طلحه در ان بصراحت ذکر نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قبل تشرف بحدیث مدینة العلم ادراک جمیع انواع علم فرمود پس حکمت از الفاظ آن جناب ملتقط گردید و رمیدهای علوم ظاهره و باطنه بآنجناب آنس شد و چشمهای آن علوم ظاهره و باطنه از چاه دل آن جناب جوش زد پس چگونه عاقلی تسلیم خواهد کرد که بعد حصول این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه بعد وصول آن جناب ببالاتر ازین مرتبه هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بغرض اظهار فضل آن جناب حدیث مدینة العلم ارشاد فرمود مقصود آن جناب از ان علوم ظاهره نبود و صرف بعلوم باطنه اشاره نمود هل هذا الا قول الجاحد العنود و زعم المنکر الکنود دوم آنکه ابن طلحه در ان بعد ذکر وصول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمرتبۀ بابیّت مدینۀ علم و ایراد حدیث مدینة العلم برای اثبات این مطلوب بنهج تفریع بر ان گفته که آن جناب بسبب غزارت علم خود تذلیل جوامح قضایا می فرمود و در کمال ظهورست که قضایا مربوط بعلوم فقها می باشد پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها باطل محض خواهد بود سوم آنکه نیز ابن طلحه بنهج تفریع بر حدیث مدینة العلم ذکر کرده که آن جناب ایضاح مشکلات وقائع می فرمود و پر ظاهرست که ایضاح مشکلات وقائع را بعلوم فقهاء تعلق آشکار می باشد پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها بلا ریب تفوّه فاسدست چهارم آنکه نیز ابن طلحه علی سبیل التفریع گفته که آن جناب مستصعب احکام را تسهیل می فرمود و در نهایت انجلاست که تسهیل مستصعب احکام بلا شبهه از اشغال فقهاء کرامست پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقهاء محض تخرّص و اعتدا می باشد پنجم آنکه نیز ابن طلحه علی نهج التفریع افاده نموده که جناب امیر المؤمنین را در هر علم اثری بود و آن جناب بر هر حکمت استظهاری داشت پس بعد این تصریح چگونه می توان گفت که حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة صرف بعلوم اولیا اشاره می نماید نه بعلوم فقها بالجمله بعد ملاحظۀ این عبارت بلیغه هیچ عاقلی شک نمی توان کرد که نزد علامه ابن طلحه حدیث مدینة العلم قطعا و یقینا مثبت جمله علوم در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و از آنجمله است حافظ محمد بن یوسف کنجی شافعی چنانچه در کفایة الطالب در ذکر معنای حدیث مدینة العلم گفته قلت و اللّه اعلم ان وجه هذا عندی

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها أراد صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه تعالی علّمنی العلم و امرنی بدعاء الخلق

ص:579

الی الاقرار بوحدانیته فی اول النبوة حتی مضی شطر زمان الرسالة علی ذلک ثم امرنی اللّه بمحاربة من أبی الاقرار للّه عز و جل بالوحدانیة بعد منعه من ذلک فانا مدینة العلم فی الاوامر و النواهی و فی السلم و الحرب حتی جاهدت المشرکین و علی بن أبی طالب بابها أی هو اول من یقاتل اهل البغی بعدی من اهل بیتی و سائر امتی و لولا علی بیّن للناس قتال اهل البغی و شرع الحکم فی قتلهم و اطلاق الاساری منهم و تحریم سلب اموالهم و سبی ذراریهم لما عرف ذلک فالنبی صلّی اللّه علیه و سلم سنّ فی قتال المشرکین و نهب اموالهم و سبی ذراریهم و سنّ علی فی قتال اهل البغی ان لا یجهز علی جریح و لا یقتل الاسیر و لا تسبی النساء و الذریة و لا توخذ اموالهم و هذا وجه حسن صحیح و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و اهل بیته بتفضیل علیّ و زیادة علمه و غزارته و حدّة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایا و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و لیس هذا الحدیث فی حقّه بکثیر لأنّ رتبته عند اللّه عز و جل و عند رسوله و عند المؤمنین من عباده اجلّ و اعلی من ذلک ازین عبارت ظاهرست که کنجی اولا حدیث مدینة العلم را متعلق بعلم احکام بغات دانسته و پر ظاهرست که علم احکام بغات از علوم فقهاست پس صرف این حدیث از علوم فقها درست نباشد و ثانیا کنجی این حدیث شریف را بر ظاهر خود که اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست محمول نموده و افاده فرموده که علمای صحابه و تابعین و اهل بیت علیهم السّلام بتفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و زیادت و غزارت علم وحدت فهم و وفور حکمت و حسن قضایا و صحت فتوای آن جناب قائل شده اند و نیز ذکر نموده که ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان از علماء صحابه در احکام با آن جناب مشاورت می کردند و بقول آن جناب در نقض و ابرام عمل می نمودند بسبب اعتراف کردن خودشان بعلم آن جناب و وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن جناب و نیز افاده کرده که این حدیث در حق آن جناب کثیر نیست زیرا که رتبۀ آن جناب پیش خدا و رسول و مؤمنین بزرگتر و بلندتر ازینست و ازینجا بکمال وضوح واضح می شود که نزد حافظ کنجی این حدیث شریف هرگز مصروف از علوم فقهاء نیست و بلا تردد و تجرح دلالت آن بر اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قابل قبول اهل عقولست و از آنجمله است علامۀ محیی الدین نووی که مضمون بلاغت مشحون حدیث مدینة العلم را در نظم لطیف خود بنحوی منظوم نموده که بملاحظۀ آن ادعای قاضی ثناء اللّه نهایت فاسد بنظر می آید سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل

ص:580

علی ترجیح الفضائل در ذکر مادحین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و کالامام فی الاسلام و المشار إلیه فی الاعلام مرجع العلوم و الفتاوی أبی زکریا یحیی الدین یحیی النواوی فانه قد قال و اجاد المقال امام

المسلمین بلا ارتیاب

ازین کلام متین النظام واضح و لائحست که علامۀ نووی حدیث مدینة العلم را دلیل احتوای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر تمامی علوم می داند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای خزانۀ آن علوم مثل باب وا می نماید پس چگونه می توان گفت که حدیث مدینة العلم العیاذ باللّه از علوم فقها مصروف و صرف بسوی علوم اولیاء معطوف می باشد هل هذا الا جحود النهار مع اعتراف طلوع الشمس المنیرة للأبصار و از آنجمله است نظام الدین بخاری مشهور بنظام اولیا که از اکابر عرفا و اجلۀ اولیا نزد اهل سنت می باشد عبد الرحمن چشتی در مرآة الاسرار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و میر سید محمد کرمانی در سیر الأولیاء ملفوظ سلطان المشایخ شیخ نظام الدین اولیا نقل می کند که او باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا و فقر و صفا میان صحابۀ کرام ممتاز بود بقوت و شوکت از حضرت عزت بخطاب اسد اللّه الغالب مخاطب گشت و بکثرت علم از جملۀ صحابه رضوان اللّه علیهم بقول حضرت رسالت پناه

انا مدینة العلم و علی بابها مخصوص گشت و لهذا قال عمر بن الخطاب لولا علی لهلک عمر و بخلعت خرقۀ فقر که از حضرت عزت بحضرت رسالت پناه در شب معراج رسیده بود میان خلفای اربعه مشرف او گشت لا جرم تا روز قیامت سنّت سنیّه الباس خرقۀ مشایخ قدس اللّه اسرارهم ازو ماند و این کار وی استقامت ازو گرفت و او را در تصوف مقامی رفیع و شانی عظیمست خواجه جنید رحمة اللّه علیه گفت که شیخنا فی الاصول و البلاء علیّ المرتضی یعنی شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضی است یعنی امام ما اندر علم معاملات این طریقت علیست کرم اللّه وجهه انتهی ازین عبارت ظاهرست که نظام اولیا حدیث مدینة العلم را دلیل کثرت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جملۀ صحابه می داند و آنرا از فضائل خاصۀ آن جناب وامینماید و با وصفی که از افاخم و اعاظم اولیای سنیه می باشد و در تصوف و تقشف مرتبۀ که دارد محتاج به بیان نیست لیکن این حدیث شریف را هرگز بر محض علوم اولیا فرود نیاورده و از علوم فقها مصروف ننموده بلکه متعلق بودن آن بعلوم فقها بکمال لطافت ظاهر کرده زیرا که بعد اظهار اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جملۀ صحابه و اختصاص آنجناب بحدیث مدینة العلم گفته و لهذا قال عمر بن الخطاب لولا علی لهلک عمر و در کمال ظهورست که این قول عمر متعلق بقضایای فقهیه و احکام شرعیه است که در ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عمر را تنبیه بر خطای او نموده

ص:581

وجه صواب را بیان فرموده پس تا وقتی که حدیث مدینة العلم دلیل احتوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمله علوم که از جملۀ آن علوم فقها نیز هست نباشد و مزیت آن جناب را درین باب بر سائر اصحاب ظاهر نکند در مقام تعلیل و توجیه اختصاص آن جناب بحدیث مدینة العلم قول عمر آوردن و لهذا قال عمر لولا علی لهلک عمر گفتن درست نخواهد شد کما هو واضح جدّا بالجمله کمال عجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه با وصف تلبس بلباس صوفیه و تلون بلون مشایخ هنوز بر کلام نظام اولیای خود اطلاع بهم نه رسانیده تا خویشتن را ازین ادعای باطل باز می داشت و همت خود را بر خدع عوام نمی گماشت و از آنجمله است شیخ زین الدین ابو بکر خوافی که او با وصفی که از اجلۀ مشاهیر صوفیه و مشایخ کبار سنیّه می باشد در مقام تایید و تسدید نزول آیۀ وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اختصاص آن جناب بمزید علم و حکمت حدیث مدینة العلم را با قول عمر لولا علی لهلک عمر ذکر نموده و این معنی بعد ملاحظه تقریر سابق دلیل واضح تعلق حدیث مدینة العلم بعلوم فقها می باشد حالا عبارت شیخ مذکور باید شنید و ازهار اعتبار بانامل اختبار باید چید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس عشر فی ان النبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علی لهما باب و انه اعلم الناس باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب

عن مولانا امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا علی ان اللّه امرنی ان ادنیک فاعلّمک لتعی و انزلت هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ و انت اذن واعیة لعلمی رواه الحافظ الامام ابو نعیم فی الحلیة و رواه سلطان الطریقة و برهان الحقیقة الشیخ شهاب الدین ابو جعفر عمر السهروردی فی العوارف باسناده الی عبد اللّه بن الحسن رضی اللّه تعالی عنهما و لفظه قال حین نزلت هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم لعلی رضی اللّه تعالی عنه سألت اللّه ان یجعلها اذنک یا علی قال علی کرم اللّه تعالی وجهه فما نسیت شیئا بعده و ما کان لی ان انسی قال شیخ المشایخ فی زمانه و واحد الاقران فی علومه و عرفانه الشیخ زین الدین ابو بکر محمد بن محمد بن علی الخوافی قدس اللّه تعالی سرّه فلذا اختص علی کرم اللّه وجهه بمزید العلم و الحکمة حتی

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و قال عمر لو لا علی لهلک عمر و از آنجمله است سید شهاب الدین احمد که در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و اعلم ان الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و

ص:582

عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علیّ رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و ربّ من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه عنه مشهورا من بین الصحابة بذلک فباب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصحابة کلهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لولا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم ازین عبارت بصراحت واضحست که نزد سید شهاب الدین حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقهاست زیرا که در بیان معنی آن افاده نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باجماع صحابه مرجوع إلیه بود در علم خود و موثوق بود بفتوی و حکم خود و تمامی صحابه مراجعت می نمودند بآنجناب وقتی که برایشان مشکل پیش می آمد و بر ان جناب سبقت نمی نمودند و بسبب همین معنی عمر گفته است لولا علی لهلک عمر و بعد این تصریح صریح و توضیح صحیح صاحب توضیح الدلائل فساد ادعای قاضی ثناء اللّه در نهایت وضوح و ظهور می رسد و از آنجمله است نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المکی المالکی چنانچه در فصول مهمه فی معرفة الائمة بعد ذکر حکم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ خنثی گفته فانظر رحمک اللّه الی استخراج امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بنور علمه و ثاقب فهمه ما اوضح به سبیل السداد و بین به طریق الرشاد و اظهر به جانب الذکورة علی الانوثة من مادّة الایجاد و حصلت له هذه المنة الکاملة و النعمة الشاملة بملاحظة النبی علیه السّلام له و تربیته و حنوه علیه و شفقته فاستعد لقبول الانوار و تهیأ لفیض العلوم و الاسرار فصارت الحکمة من الفاظه ملتقطة و العلوم الظاهرة و الباطنة بفواده مرتبطة لم تزل بحار العلوم تنفجر من صدره و یطفو عبابها حتی

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و این عبارت بدو وجه بر مطلوب دلالت دارد اول آنکه ابن الصباغ حدیث مدینة العلم را بعد ذکر حکم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ خنثی ذکر نموده و پر ظاهرست که حکم در واقعه خنثی از احکام فقهیه است و این حدیث را در ذیل این حکم بیان نمودن دلیل صریح تعلق آن بعلوم فقها می باشد دوم آنکه ابن الصباغ درین عبارت بعد ذکر شفقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و استعداد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح نموده به اینکه حکمت از الفاظ آن جناب ملتقط گردید و علوم ظاهره و باطنه بقلب آن جناب مرتبط شد و همواره بحار علوم از صدر آن جناب جوش می زد و عباب آن بلند می شد تا آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

انا مدینة العلم و علی بابها و ازین تصریح در کمال ظهورست که جناب امیر المؤمنین

ص:583

علیه السّلام قبل تشرف بحدیث مدینة العلم دارای علوم ظاهره و باطنه بود پس چگونه می توان گفت که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حین ارشاد حدیث مدینة العلم قصر آن بر علوم اولیا بود و علوم فقها در ان مراد نبود هل هذا الا تضجیع شنیع یجلب کل تقریع فظیع و از آنجمله است نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی چنانچه در جواهر العقدین گفته و

قد اخرج ابن السمان عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه انه سمع عمر یقول لعلی رضی اللّه عنهما و قد سئله عن شیء فاجابه ففرّج عنه لا ابقانی اللّه بعدک یا علی قال الزین العراقی فی شرح التقریب فی ترجمة علی رضی اللّه عنه قال عمر رضی اللّه عنه اقضانا علیّ و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن انتهی و هذا التعوّذ رواه الدارقطنی و غیره و لفظه اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و فی روایة له عن أبی سعید الخدری قال قدمنا مع عمر مکة و معه علی بن أبی طالب فذکر له علی شیئا فقال عمر اعوذ باللّه ان اعیش فی قوم لست فیهم ابا حسن قالوا و انما لم یولّه شیئا من البعوث لانه کان یمسکه عنده لاخذ رایه و مشاورته و اخرج الحافظ الذهبی عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افقه من علی قال لا و اللّه ما علمته قلت و هذا و اشباهه مما جاء فی فضیلة علی فی هذا الباب شاهد لحدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها ازین عبارت ظاهرست که سمهودی اولا آثار عدیده و اقوال سدیده که دلیل اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کمال آن جناب در خصوص علم فقه و احکام می باشد حدیث مدینة العلم را وارد نموده و این آثار و اقوال و اضراب و امثال آن را بصراحت شاهد حدیث مدینة العلم وانموده پس بنهایت ظهور ظاهر شد که نزد علامۀ سمهودی بلا ریب حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز ازین وادی مصروف نیست و از آنجمله است فضل بن روزبهان شیرازی که در کتاب الباطل خود اعتراف نموده به اینکه حدیث مدینة العلم بر وفور علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و استحضار آن جناب اجوبه وقائع را و اطلاع آن جناب بر علوم و معارف دلالت دارد حیث قال فی جواب کلام العلامة الحلی رحمه اللّه و قد استدل فیه

بقوله علیه السّلام سلونی و بحدیث مدینة العلم کما سمعت هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی العلوم و المعارف و کل هذه الامور مسلّمة و بعد ادراک اعتراف چنین متعصب متشدّد صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها و قصر آن بر علوم اولیا بنهایت شناعت و غایت فظاعت می رسد و از آنجمله است ملا علی قاری چنانچه در شرح فقه اکبر گفته ثم علی بن أبی طالب أی ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القریشی الهاشمی و هو المرتضی

ص:584

زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی ساله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ ازین عبارت ظاهرست که نزد ملا علی قاری معضلاتی که کبار صحابه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند و رجوع بسوی فتوای آن جناب در ان معضلات فرمودند حدیث مدینة العلم و

حدیث اقضاکم علی را محقق می نماید و پر ظاهرست که بسیاری از ان معضلات از جملۀ احکام شرعیه و مسائل فقهیه بود پس بکمال ظهور متضح گردید که حدیث مدینة العلم بلا شبهه و ارتیاب تعلق تام بعلوم فقها دارد و صرف آن ازین علوم کار اهل عقل و علوم نیست و نیز ملا علی قاری در رسالۀ المشرب الوردی فی مذهب المهدی ع بعد نقل حکایت مکذوبه تعلّم حضرت خضر علیه السّلام از ابو حنیفه گفته و لا یخفی ان هذا من کلام بعض الملحدین الساعی فی فساد الدین إذ حاصله ان الخضر الذی قال تعالی فی حقه عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً و قد تعلّم موسی علیه السّلام بعض العلوم منه بما اوتی حلما من جملة تلامیذ أبی حنیفة ثم عیسی علیه السّلام یاخذ احکام الاسلام من تلمیذ تلمیذ أبی حنیفة فی ذلک المقام و ما اسرع فهم التلمیذ حیث اخذ عن الخضر فی ثلث سنین ما تعلم الخضر من أبی حنیفة حیّا و میّتا فی ثلاثین سنة و اعجب منه ان ابا القاسم القشیری لیس معدودا فی طبقات الحنفیة و انما هو احد اکابر الشافعیة ثم العجب من الخضر انه ادرک النبی علیه السّلام و لم یتعلم منه الاسلام و لا من علماء الصحابة الکرام کعلیّ باب مدینة العلم و اقضی الصحابة و زیدا فرضهم و أبی اقرء القراء و معاذ بن جبل الاعلم بالحلال و الحرام و لا من التابعین العظام کالفقهاء السبعة و سعید بن المسیب بالمدینة و عطا بمکة و الحسن بالبصرة و مکحول بالشام و قد رضی لجهله بالشریعة الحنفیة حتی تعلم مسائلها بدلائلها فی اواخر عمر أبی حنیفة فهذا مما لا یخفی بطلانه علی العقول السخیفة و الفهوم الضعیفة بل لو اطلع علی هذا المقالة الردیّة علماء الشافعیة او الحنابلة و المالکیة اخذوها علی وجه السخریة و جعلوها وسیلة فی قلة عقل الطائفة الحنفیة حیث تعلموا ان احدا منهم لم یرض بهذه القضیة بالکلیة ثم لو تعرضت لما فی منقوله من الخطأ فی مبانیه و معانیه الدالة علی نقصان معقوله لصار کتابا مستقلا فی رد محصوله الا انی اعرضت عنه صفحا لقوله تعالی خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ و قال عز و جل فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِصْفَحْ إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ ازین عبارت بکمال وضوح ظاهر می شود که نزد ملا علی قاری حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد زیرا که ملای مذکور باب مدینة العلم

ص:585

و اقضی الصحابة بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بغرض اثبات رجحان آن جناب برای تعلیم خضر علیه السّلام نسبت بابو حنیفه ذکر نموده و در مقام استعجاب گفته که تعجبست از خضر علیه السّلام که او ادراک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمود و از آنجناب اسلام را تعلم نکرد و نه از علمای صحابۀ کرام مثل علی علیه السّلام که باب مدینة العلم و اقضی الصحابة بود تا آخر آنچه گفت پس محل کمال تعجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه این همه افادات علمای خود را پس پشت انداخته حدیث مدینة العلم را بر محض علوم اولیا منزّل ساخته و نیز ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة متعلق

بحدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم کلامی نموده که سراسر از ان واضحست که این هر دو حدیث نزد او یقینا متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز مقصور بر علوم اولیا نیست و قد مرّ هذا الکلام مستوفی فیما سبق مع الکلام علیه فلینظره المتامل الخبیر یجد الامر کما وصفنا محققا لدیه و از آنجمله است علامۀ مناوی چنانچه در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعالی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من أخطأه اخطأ طریق الهدی و قد شهد له بالاعلمیة الموافق و الموالف و المعادی و المخالف و خرّج الکلاباذی ان رجلا سأل معاویه عن مسئلة فقال سل علیا هو اعلم منی فقال ارید جوابک قال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یغرّه بالعلم غرّا و کان اکابر الصحب یعترفون له بذلک و کان عمر رض یسأله عما اشکل علیه جاءه رجل فسأله فقال ههنا علی فاسئله فقال ارید ان اسمع منک یا امیر المؤمنین قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و صحّ عنه من طریق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم حتی امسکه عنده و لم یولّه شیئا من البعوث لمشاورته فی المشکل و اخرج الحافظ عبد الملک بن سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من الصحب افقه من علی قال لا و اللّه و قال الحر الی قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی ع و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراءه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و این عبارت چنانچه می بینی بر مطلوب بچند وجه دلالت دارد اول آنکه مناوی در ان برای توضیح معنی حدیث مدینة العلم تصریح نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ جامعه است برای معالی دیانات کل آن و چارۀ نیست ازین که برای مدینه بابی بوده باشد پس خبر داد آن حضرت که باب آن مدینه جناب امیر المؤمنین

ص:586

علیه السّلامست پس هر که اخذ کرد طریق آن جناب را داخل مدینه شد و هر که ترک کرد طریق آن جناب را ترک کرد طریق هدایت را و ازین توضیح صحیح بصراحت تمام تعلق حدیث مدینة العلم بتمامی علوم دینیه واضح و آشکار می گردد پس قصر این حدیث بر علوم اولیا و صرف آن از علوم فقها باطل گردید دوم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم تصریح نموده که شهادت داده اند برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باعلمیت موافق و موالف و معادی و مخالف و پر ظاهرست که واقعات این شهادت تمامتر تعلق بعلوم فقها دارد پس چگونه اصل حدیث مدینة العلم نزد مناوی متعلق بعلوم فقها نخواهد بود سوم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم قضیه سؤال کردن سائلی مسئله را از معاویه و احاله کردن او سائل را بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعتراف باعلمیت آن جناب نقل نموده و پر ظاهرست که مسئلۀ این قضیه متعلق بعلوم اولیا نمی تواند شد زیرا که معاویه را احدی از اولیا نمی دانست که ازو مسئله از مسائل تصوف بپرسد و او در ان مسئله احاله بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماید پس لابد این مسئله را از مسائل فقهیه باید دانست و در کمال ظهورست که تا وقتی که حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها نباشد این قضیّه مؤید مفاد آن نمی تواند شد پس بحمد اللّه محقق گردید که نزد مناوی حدیث مدینة العلم بلا ریب مشیر بسوی علوم فقها نیز هست چهارم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم اعتراف اکابر اصحاب باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر نموده و پر ظاهرست که اعتراف اکابر اصحاب باعلمیت آن جناب علی الاکثر در واقعات مسائل فقهیه واقع شده و این اعتراف مؤید حدیث مدینة العلم نمی شود الا وقتی که خود حدیث مدینة العلم مثبت اعلمیت مطلقۀ آن جناب بوده باشد و تعلق آن بعلوم فقها مسلم بود و هر گاه اعلمیت مطلقۀ آن جناب ازین حدیث شریف ثابت شد باز چگونه می توان گفت که درین حدیث شریف صرف بعلوم اولیا اشاره شده نه علوم فقها پنجم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم جمله کان عمر یسأله إذا اشکل علیه آورده و پر ظاهرست که رجوع عمر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بسیاری از مسائل مشکلۀ فقهیه واقع شده پس تا وقتی که تعلق حدیث مدینة العلم بجمیع علوم حتی علوم الفقهاء فرض نشود این رجوع عمر چگونه تایید آن خواهد کرد ششم آنکه مناوی درین کلام بغرض تایید حدیث مدینة العلم قصه سؤال سائلی از عمر و ارجاع او آن سائل را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابا کردن آن سائل ازین مطلب و عتاب نمودن خلیفۀ بر آن شخص و محو کردن نامش از دیوان ذکر نموده و پر ظاهرست که سؤال این سائل را از قبیل مسائل تصوف

ص:587

فرض نتوان کرد لوجوه عدیدة لا تخفی علی اولی النهی و فرض آن از مسائل فقهیه و ما فی حکمها مثبت تعلق حدیث مدینة العلمست بعلوم فقها و الا بطل ذکر هذه القضیة فی معرض التایید و اللّه ولی التسدید هفتم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم گفته و صحّ عنه من طرق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم و این تعوذ عمر چنانچه در کمال ظهورست علی الاکثر وقتی صادر شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مسائل فقهیّه او را تنبیه بر وجه صواب فرموده پس آن را مؤید حدیث مدینة العلم دانستن بلا ریب مبنی بر آنست که این حدیث شریف دلیل کمال آن جناب در علوم فقهیه نیز می باشد هشتم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم ذکر نموده که عمر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را نزد خود داشته بود و بر هیچ لشکری آن جناب را والی نکرد تا از آنجناب در امر مشکل مشاورت نماید و ذکر کردن مناوی این مطلب را در مقام تایید حدیث مدینة العلم دلیل واضح تعلق آن بعلوم فقهاست زیرا که پر ظاهرست که بسیاری از مشاورات عمر با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علیه السّلام در مسائل مشکله فقهیّه بود بلکه گاهی مسموع نشده که عمر با آن جناب در مسئلۀ از مسائل تصوف سؤال کرده باشد نهم آنکه مناوی درین کلام قول عطا در باب افقهیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر اصحاب در مقام تایید حدیث مدینة العلم ذکر نموده و دلیلی واضحتر ازین بر تعلق حدیث مدینة العلم بعلوم فقها چه خواهد بود دهم آنکه مناوی درین کلام بغرض تایید مضمون حدیث مدینة العلم از حرالی نقل نموده که او گفته بتحقیق که اولین و آخرین دانسته اند که فهم کتاب اللّه منحصرست بسوی علم علی علیه السّلام و هر که جاهل این معناست پس بدرستی که گم شده است از بابی که خداوند عالم از وراث آن باب رفع حجاب از قلوب می نماید تا اینکه متحقق می شود یقینی که بکشف غطا متغیر نمی گردد و ازینجا بکمال وضوح ظاهرست که نزد حرالی و نزد مناوی هر دو حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقهاست زیرا که مبنی بودن علوم فقها بر فهم کتاب اللّه اظهر من الشمسست و فهم کتاب اللّه نزد اولین و آخرین منحصر بر علم جناب امیر المؤمنین علیه آلاف السّلام من رب العالمین می باشد و هر که این معنی را نمی داند او از باب مدینة العلم گمراه است پس حالا در گمراهی قاضی ثناء اللّه چه جای ریبست که او از راه سینه زوری می خواهد که علی خلاف ما حققه المحققون حدیث مدینة العلم را بر محض علوم اولیا تنزیل نموده از علوم فقها آن را یکسر منصرف نماید و در مباهتت صریحه و مکابرت فضیحه الی اقصی الغایه بیفزاید و از آنجمله است ملا یعقوب بنبانی لاهوری که در رسالۀ عقائد متعلق بحدیث مدینة العلم کلامی آورده که از ان بکمال وضوح واضح و آشکارست که نزد او این حدیث متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز مخصوص

ص:588

بعلوم اولیا نیست و قد سبق نقل هذا الکلام فیما تقدم مع کلام انها ربه بناء الضلال و تهدم و از آنجمله است شیخ عبد الحق دهلوی که در لمعات شرح مشکاة متعلق

بحدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم آنچه ذکر نموده دلیل واضحست بر تعلق این دو خبر بعلوم فقهاء و نیز آنچه در اشعة اللمعات آورده برهان لائح برین مطلبست کما دریت فیما سبق پس انکار قاضی ثناء اللّه از حیز اعتبار ساقط و بحضیض بطلان هابط می باشد و از آنجمله است عبد الرحمن بن عبد الرسول چشتی که با وصف انسلاک در سلک اهل تصوف و انخراط در زمرۀ ارباب تعرّف بصراحت تمام افاده نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جمیع علوم ظاهری و باطنی را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ایثار نمود و در مقام دلیل این مطلوب حدیث مدینة العلم را آورده چنانچه در مرآة الاسرار در مقدمۀ کتاب گفته و این مقدمه اظهر من الشمسست که حضرت حق سبحانه و تعالی جمیع علوم صوری و معنوی بحضرت محمد صلّی اللّه علیه و سلم تعلیم فرمود قوله تعالی اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ شاهدست و آن حضرت جمیع علوم ظاهری و باطنی علی کرم اللّه وجهه را ایثار فرمود

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها انتهی پس کمال عجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه از راه جسارت حدیث مدینة العلم را بر علوم اولیا مقصور می گرداند و مخالفت و معازّت چنین عرفاء کرام و کملاء فخام خود بمنصۀ شهود می رساند و از آنجمله است اسماعیل بن سلیمان الکردی که در جلاء النظر فی دفع شبهات ابن حجر حدیث مدینة العلم را دلیل برائت ساحت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خطا وانموده و بآن هفوۀ ابن تیمیه را در حق آن جناب باظهار حق و صواب رد فرموده و این معنی چنانچه می بینی کاشف از آنست که نزد او حدیث مدینة العلم بلا ریب تعلق بعلوم فقه و احکام دارد و الا استدلال بآن در مثل این مقام درست نمی شد و از آنجمله است محمد بن عبد الرسول البرزنجی که در رسالۀ الاشاعه فی اشراط الساعة کلام ملا علی قاری متعلق بابطال حکایت موضوعه تعلم حضرت خضر علیه السّلام از ابو حنیفه از رسالۀ مشرب وردی او نقل نموده و آن را در غایت نفاست دانسته و دلالت این کلام بر مطلوب و مرام آنفا دریافتی پس بلا اشکال ثابت شد که نزد برزنجی هم حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد و از آنجمله است شاه ولی اللّه دهلوی که او هم این حدیث شریف را متعلق بعلوم فقها می داند چنانچه از کلمات او که عنقریب گذشته واضح و لائحست و از آنجمله است محمد معین سندی که از افادۀ او هم بودن این حدیث متعلق بعلوم فقها واضحست چنانچه در دراسات اللبیب در جائی که احتجاجات قائلین بالقیاس در جواب از ان ذکر کرده می گوید و استدلّوا ایضا

ص:589

علی حجیة القیاس بعمل جمع کثیر من الصحابة و ان ذلک نقل عنهم بالتواتر و ان کانت تفاصیل ذلک آحادا و ایضا عملهم بالقیاس و ترجیح البعض علی البعض تکرّر و شاع من غیر نکیر و هذا وفاق و اجماع علی حجیة القیاس فالجواب انه کما نقل عنهم القیاس نقل ذمّهم القیاس ایضا

فعن باب مدینة العلم رضی اللّه عنه انه قال لو کان الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ اولی بالمسح من ظاهره و از آنجمله است علامۀ محمد بن اسماعیل الامیر که در روضۀ ندیه این حدیث شریف را متعلق بجمیع علوم نبویه وانموده و هرگز هرگز قصر آن بر علوم اولیا نفرموده و عبارت او متعلق بمعنی این حدیث بتمامها سابقا مرقوم شده و شطری از ان اینست و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و انّ منه یستمدّ ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و کما خصه اللّه بانه باب مدینة العلم فاض عنه منها ما یاتیک من دلائل ذلک قریبا و از آنجمله است شیخ سلیمان جمل که از افادۀ او نیز متعلق بودن این حدیث بجملۀ علوم علی العموم واضح و آشکارست پس تخصیص آن بعلوم اولیا یکسر هیچ و دور از کار شیخ مذکور در کتاب الفتوحات الاحمدیه بشرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی*و من الاهل تسعد الوزراء گفته و قوله و من الاهل الخ من تلک السعادة ما امدّه به من المواخاة فقد

اخرج الترمذی اخی صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علی تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال انت اخی فی الدنیا و الآخرة و منها العلوم التی اشار إلیها

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و از آنجمله است علامۀ عجیلی شافعی که او این حدیث شریف را در مقام اثبات علوم باطنه و ظاهره برای آن جناب ذکر کرده چنانچه در ذخیرة المآل گفته و لما اصاب اهل مکة جدب شدید اخذه النبی صلّی اللّه علیه و سلم من عمه ابو طالب و ربّاه و ازلفه و هداه الی مکارم الاخلاق فحصلت له العلوم بملاحظته له و حنوه علیه و شفقته فاستعد لقبول الانهار و تهیأ لفیض العلوم و الاسرار فصارت الحکمة من الفاظه ملتقطة و العلوم الظاهرة و الباطنة بفواده مرتبطة یتفجر بحار العلوم من صدره و لذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و این عبارت عجیلی قریب بعبارت ابن الصباغ مالکیست که آنفا مذکور گردیده و دلالت آن بر مطلوب بتقریب واضح بمعرض بیان رسیده

ص:590

و دلیل قاطع و برهان ساطع بر بطلان مزعوم قاضی ثناء اللّه در باب مشیر بودن

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنانچه این دو حدیث شریف ارشاد فزوده هم چنین آن جناب

حدیث انا مدینة الفقه و علی بابها نیز ارشاد نموده چنانچه سابقا در ضمن مؤیدات حدیث مدینة العلم بصراحت وارسیدی و اسمای مخرجین و مثبتین این حدیث بتفصیل شنیدی و بکمال ظهور ظاهرست که درین حدیث شریف مجال تسویل و تاویل پانی پتی یکسر معدوم و مفقود و باب تلمیع و تخدیع او کلیة مصفق و مسدود می باشد زیرا که بلا اشتباه مفاد این حدیث آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ فقه و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینه فقه می باشند و احدی از متجاسرین خاسرین متفوه نمی تواند شد که این حدیث متعلق بعلوم فقهاء نیست و هر گاه تعلق این حدیث شریف بعلوم فقها ثابت شد واضح و آشکار گردید که نسبت

بحدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم آنچه پانی پتی خیال تنگ دارد محض نقش بر آبست و لمع سرابست و بلا شبهه و ارتیاب این دو حدیث شریف متعلق بجمله علوم نبویه می باشد و بافادۀ انحصار اخذ آن از ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قلوب اعدای آن جناب را می خراشد فلیمت الجاحد المنکر لذلک غیظا و حسدا و لیهلک الحقود العنود حزنا و کمدا وجه چهارم آنکه پانی پتی درین کلام متفوه شده به اینکه اخذ علوم فقها منحصر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و این تفوه باطل و تقول عاطل خیلی واضح البطلان و ظاهر الهوانست زیرا که بلا ریب مفاد صریح حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة انحصار اخذ جمیع علوم و اقتباس تمامی حکم از باب مدینة العلم و باب دار الحکمة می باشد خواه آن علوم از علوم فقهاء بوده باشد یا علوم اولیا و خواه آن حکم از حکم اولین باشد یا آخرین و بحمد اللّه تعالی در جواب کلام عاصمی و علی قاری و غیره جابجا بتوضیحات مفیده و تصریحات سدیده اثبات این مطلب نفیس شده و وقائع رجوع جمیع صحابه بآنجناب و استغنای آن جناب ازیشان هم مثبت این مطلبست و گذشته از ان اعترافات صریحه و اقاریر صحیحۀ علمای اهل سنت متعلق باین مقصود محمود قاطع السن ارباب احتیال و سد ابواب قیل و قالست و شطری از ان در ما سبق مذکور گردیده و عنقریب شنیدی که منادی در فیض القدیر از حرالی نقل نموده که او گفته قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من ورائه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء و حدیث انا مدینة الفقه و علی بابها بنحوی که

ص:591

قالع اساس مزعوم پانی پتیست خود ظاهرست پس چگونه عاقل بعد ادراک این همه امور می توان گفت که اخذ علوم فقها منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست هذا لعمری هو الخطل السیئ بلا ارتیاب و کذب من زعم انه یدخل المدینة من غیر الباب وجه پنجم آنکه پانی پتی درین کلام تمسک بحدیث نجوم نموده و ادعا کرده که برای اخذ علوم فقها جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است

اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و این معنی چنانچه می بینی دلیل کمال جور و اعتساف پانی پتی می باشد زیرا که اولا حدیث نجوم بنابر افادات اکابر منقدین و اجلۀ محققین سنیه مفتعل و موضوع و منتحل و مصنوعست سابقا در جواب کلام اعور انکر قدح و جرح این حدیث از عبارات جامع بیان العلم ابن عبد البر النمری القرطبی و منهاج السنه ابن تیمیه حرانی و تفسیر بحر محیط ابو حیان محمد بن یوسف الغرناطی و تخریج احادیث منهاج البیضاوی لزین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی و تلخیص الخبیر ابن حجر عسقلانی و کتاب التقریر و التحبیر محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن امیر الحاج و اتمام الدرایه لقراء النقایه جلال الدین سیوطی و نسیم الریاض شرح شفای قاضی عیاض للشهاب الخفاجی و صبح صادق شرح منار ملا نظام الدین السهالوی و فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت مولوی عبد العلی الشهیر ببحر العلوم و ارشاد الفحول محمد بن علی الشوکانی بتفصیل جمیل دانستی و علاوه برین علمای اعلام و نبهای فخام سنیه دیگر ارباب تنقید و تحقیق و تنقیب و تدقیقشان نیز هتک ستر و ابدای سرّ این خبر مطعون و حدیث موهون نموده اند نظر باختصار در این جا اکتفا بر عبارت یکی از ان نقاد کبار می رود ابن القیم در اعلام الموقعین در مقام رد بر مقلّدین و ابطال حجج ایشان گفته الوجه الخامس و الاربعون قولهم یکفی فی صحة التقلید

الحدیث المشهور اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم جوابه من وجوه احدها ان هذا الحدیث

قد روی من طریق الاعمش عن أبی سفیان عن جابر و من حدیث سعید بن المسیب عن أبی عمر و من طریق حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر و لا یثبت شیء منها قال ابن عبد البر حدثنا محمد بن ابراهیم بن سعید ان ابا عبد اللّه بن مفرح حدثهم ثنا محمد بن ایوب الصموت قال قال لنا البزار و اما ما یروی عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الکلام لا یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هر گاه حال پر اختلال این حدیث برین منوال باشد پس احتجاج بآن هرگز سائغ و جائز نخواهد بود ثانیا این حدیث موضوع قطع نظر از افادات حفاظ اعلام و نصوص نقاد عظام سنیه بادلۀ عقلیه و شواهد نقلیه هم باطل و مصنوع ظاهر می شود کما ستقف علیه انشاء اللّه تعالی فی مجلد حدیث الثقلین پس دست تمسک

ص:592

بآن زدن هرگز کار عقلا نخواهد شد ثالثا در ما سبق از عبارت کتاب جامع بیان العلم ابن عبد البر القرطبی دانستی که مزنی شاگرد رشید شافعی افاده نموده که این حدیث اگر بالفرض صحیح هم باشد معنای آن چنین خواهد بود که روایت هر واحد از اصحاب بسبب وثوق شان در نقل حجتست و ازین معنی چنانچه می بینی فائز بودن هر واحد از صحابه بمرتبۀ فقاهت هم ثابت نمی شود چه جای آنکه هر واحد ازیشان قابل این مطلب خطیر بوده باشد که مردم ازو اخذ علوم فقها نمایند رابعا معنای که مزنی برای این حدیث موضوع بر فرض صحت آن تراشیده هم درست نمی شود و بحمد اللّه افادۀ استاد او اعنی خود شافعی مبطل و موهن آنست تفصیل این اجمال آنکه نزد شافعی عدالت تمامی صحابه چنانچه مزعوم اکثر ائمۀ اهل سنتست هرگز ثابت نبود بلکه حضرت او در بعض مشاهیر صحابه بحدّی بد اعتقاد بود که شهادت ایشان را قابل قبول نمی دانست و بهمین سبب برای شاگرد رشید دیگر خود که ربیع باشد بطور راز افاده نموده بود که شهادت چار نفر از صحابه مقبول نیست و ایشان معاویه و عمرو عاص و مغیره و زیاد می باشند اگر باورت نمی آید بشنو که

شاه صاحب: باب مدینة العلم بودن علی مستلزم امامت نیست و رد آن

علامۀ ابو الفداء اسماعیل

ص:593

بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر می فرماید قال القاضی جمال الدین بن واصل و روی ابن الجوزی باسناده عن الحسن البصری انه قال اربع خصال کن فی معاویة لو لم یکن فیه الا واحدة لکانت موبقة و هی اخذه الخلافة بالسیف من غیر مشاورة و فی الناس بقایا الصحابة و ذوو الفضیلة و استخلافه ابنه یزید و کان سکیرا خمیرا یلبس الحریر و یضرب بالطنابیر و ادعاؤه زیادا و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الولد للفراش و للعاهر الحجر و قتله حجر بن عدی و اصحابه فیا ویلا له من حجر و اصحاب حجر و روی عن الشافعی رحمة اللّه علیه انه اسرّ الی الربیع انه لا یقبل شهادة اربعة من الصحابة و هم معاویة و عمرو بن العاص و المغیرة و زیاد و هر گاه حالت اصحاب در افتضاح نزد شافعی باین حد رسیده باشد که شنیدی باز کیست که معنای تراشیده مزنی را بنظر وقعت خواهد دید و برای چنین شاگرد رشید مخالفت و عقوق و مشاقت ماحیه حقوق استاد والا نژادش خواهد پسندید و چون راز عدالت اصحاب به این گونه رسوایی آشکار گردید و برای حدیث موضوع نجوم معنای منحوت مزنی هم درست نیامد بر تو واضح و منکشف شد که جمله اصحاب بحیثیت روایت و اسناد هم قابل وثوق و اعتماد نیستند چه جای آنکه مرتبۀ فقاهت فائز باشند و چه جای آنکه معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث نجوم در شان ایشان ارشاد فرموده مردم را بر اخذ و استفاده علوم فقها ازیشان تحریض و ترغیب نموده باشد ما هذا الا زعم اهل الفند و اللداد و حسبان اولی الزیغ و العناد و از جملۀ عجائب تصاریف لیالی و ایام و غرائب هفوات و اوهام مطربه اصحاب عقول و افهام آنست که مخاطب اصلی ما شاه عبد العزیز در همین تحفه مسروقه خود علاوه بر باب الامامه در باب اوهام بغرض توهین استدلال اهل حق کرام بحدیث

انا مدینة العلم رنگی تازه ریخته و حیله نو برانگیخته سلسلۀ شرم و حیا یکسر گسیخته بإیثار جلاعت و اتقاح خاک مذلت و افتضاح بر سر خود بیخته چنانچه در باب مذکور که باب یازدهم کتاب اوست در تعدید انواع اوهام شیعه حسب مزعوم باطل خود گفته نوع سوم آنکه مطلوب چیزی باشد و نتیجه چیزی دیگر برآید لیکن بسبب کمال قرب و مجاورت در میان مطلوب و نتیجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد بهمین سبب اکثر تقریبات دلائل شیعه تمام نمی شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت مثل آنکه حضرت امیر باب مدینة العلم است و هر که باب مدینة العلم باشد امام است و هم پنداشت که امام چون رئیس امت است و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه

ص:594

من الوجوه پس چون حضرت امیر باب شد امام هم شد حال آنکه باب مدینة العلم شدن چیزی دیگرست و امام بودن چیزی دیگر در میان هر دو نه اتحاد است و نه لزوم انتهی و این کلام جالب الملام اگر چه بوجوه لا تعد و لا تحصی مهدوم و منقوض و بردود بیشمار مردود و مرفوضست لیکن ما در این جا روما للاختصار بر بعض وجوه اکتفا و اقتصار می نمائیم وجه اول آنکه شاه صاحب بکمال تنطع در تعدید انواع اوهام اهل حق کرام حسب زعم فاسد و ظنّ کاسد خود نوع سوم عدم تفرقه بین المطلوب و النتیجه قرار داده اند حال آنکه ساحت علیای اهل حق و یقین ازین وهم مهین یقینا مبراست و شاه صاحب بلا شک و ارتیاب ارتکاب لغو و کذّاب درین باب فرموده اند و بجز ادعای باطل و تقریر لا طائل چیزی حاصلشان نگردیده کما ستراه عما قریب بعون المنعم المثیب وجه دوم آنکه شاه صاحب حسب داب خود بلا دلیل مدعی شده اند که بهمین سبب اکثر تقریبات دلائل شیعه تمام نمی شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت حال آنکه این ادعا کذب واضح و تخرّص لائح است و بحمد اللّه تعالی جمله تقریبات دلائل شیعه تمام و تمامی تقریرات منینه شان مرغم آناف اعادی و خصام می باشد و آنچه شاه صاحب حواله بمباحث امامت فرموده اند بمفاد چه دلاورست دزدی که بکف چراغ دارد مثبت کمال حیای عثمانی برای ایشانست و بحمد اللّه تعالی نحیف در جمله مباحث امامت استحکام و متانت و استحصان و حصانت تمامی استدلالات و تقریبات اهل حق بمنصۀ شهود رسانیده تزویرات و تقریرات شاه صاحب و دیگر اسلاف و اخلافشان را هباء منبثا گردانیده ام بلکه بعون اللّه تعالی ثابت نموده ام که شاه صاحب در بسیاری از مقامات دیده و دانسته در ذکر احتجاجات اهل حق و نقل استدلالات ایشان تصرّف و خیانت بکار برده مسلک تحریف سخیف و تلفیف عنیف سپرده تا باشد که بازای آن حرفی آرایند و سخنی پیرایند لیکن بفضل اللّه المنعام سعیشان باطل و ناتمام بر آمد و تخدیع و تضلیل و تلمیع و تسویلشان فائدۀ نه بخشید و پرده از روی کار در هر جا بر افتاد و غلبۀ کامله و فتح مبین در هر مبحث برای اهل حق و یقین دست داد و عنقریب خواهی دانست که در این جا نیز شاه صاحب مطابق مسلک دیرینه خود پی سپر وادی کذب و افترا بلا ریب و امترا گردیده اند و بوتیرۀ منحوسه تقوّل و افتعال بنهایت و له و شغف گردیده وجه سوم آنکه شاه صاحب در مقام تمثیل بعد ادعای ضئیل خود از تقریرات متینه و تبیینات رزینه اهل حق در باب حدیث مدینة العلم صرف دو جملۀ مختصره باجمال نقل کرده یعنی «حضرت امیر باب مدینة العلمست و هر که باب مدینة العلم باشد امامست» حال آنکه بحمد اللّه تقریرات شافیۀ واضحه و توضیحات وافیۀ لائحۀ ایشان درین باب

ص:595

رادع هر مکر و اغتیال؟ ؟ ؟ و قالع اساس هر تضلیل و اضلالست و هرگز باین نحو اجمال واقع نشده تا مجال قیل و قال در ان باشد و اصلا مساغ وهمی که شاه صاحب اهل حق را بان جسته للّه منسوب می نمایند در ان نیست و قد دریت شطرا منها فیما سبق علی التفصیل و الحمد للّه المنعم المنیل وجه چهارم آنکه شاه صاحب از راه کمال جلاعت و نهایت خلاعت در مقام نسبت اهل حق بسوی وهم در استدلال بحدیث مدینة العلم بلا محابا گفته که «وهم پنداشت که امام چون رئیس امتست و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه من الوجوه پس چون حضرت امیر باب شد امام هم شد» حال آنکه نسبت این وهم باهل حق بلا ریب و اشتباه غلط صریح و وهم فضیح است و بحمد اللّه تقریرات اهل حق متعلق بحدیث مدینة العلم در کتب و اسفار ایشان مضبوط و موجود است و هر یکی از ان مکذّب شاه صاحب می باشد نحیف بنا بر اختصار بعضی از آن را در این جا ذکر می نمایم تا معلوم شود که اهل حق چه می فرمایند و شاه صاحب از راه قلت حیا بایشان چه منسوب می نمایند علامۀ ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب السّروی المازندرانی در کتاب مناقب آل أبی طالب بعد نقل حدیث مدینة العلم از طرق مخالفین فرموده و هذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السّلام لانه کنی عنه بالمدینة و اخبر ان الوصول الی علمه من جهة علیّ خاصة لانه جعله کباب المدینة الذی لا یدخل إلیها الا منه ثم اوجب ذلک الامر به بقوله فلیات الباب و فیه دلیل علی عصمته لانه من لیس بمعصوم یصحّ منه وقوع القبیح فاذا وقع کان الاقتداء به قبیحا فیودّی الی ان یکون علیه السّلام قد امر بالقبیح و ذلک لا یجوز و یدلّ ایضا انه اعلم الامة یؤید ذلک ما قد علمناه من اختلافها و رجوع بعضها الی بعض و غناءه علیه السّلام عنها و ابان علیه السّلام ولایة علی علیه السّلام و امامته و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة فی حیاته و بعد وفاته الا من قبله و روایته عنه کما قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و علامۀ یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی الاسدی الحلی المعروف بابن البطریق در کتاب العمده در فصل خامس و ثلثون فرموده اعلم ان هذه الفصل قد جمع اشیاء فی فنون شتی من مناقبه کلها یوجب لامیر المؤمنین علیه السّلام السیادة و اتباع الامة و الاقتداء به منها

قوله انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب و کذلک

قوله انا مدینة الجنة و قد قدمنا فضل العالم علی من لیس بعالم و ان اللّه قد میز العالم علی من لیس بعالم و ان اللّه تعالی قد اوجب اتباع من یهدی الی الحق و هو احق بالاتباع من غیره و لیس ذلک الا لتفضیل العالم علی من لیس کذلک فقد وجبت له السیادة و وجب اتباعه و قد استوفینا ذلک فیما مضی فلا وجه لاعادته و جناب قاضی سید نور اللّه تستری نور اللّه مضجعه در احقاق الحق فرموده اقول

ص:596

فی الحدیث اشاره الی قوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و فی کثیر من روایات ابن المغازلی تصریح بذلک نفی بعضها مسندا الی جابر

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و فی بعضها مسندا الی علی علیه السّلام یا علی انا المدینة و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الاّ من الباب

و روی عن ابن عباس انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد الجنة فلیأتها من بابها

و عن ابن عباس ایضا بطریق آخر انا دار الحکمة و علی بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب فهذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السّلام لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم کنی عن نفسه الشریفة بمدینة العلم و بدار الحکمة ثم اخبر ان الوصول الی علمه و حکمته و الی جنة اللّه سبحانه من جهة علی خاصة لانه جعله کباب مدینة العلم و الحکمة و الجنة التی لا یدخل إلیها الا منه و کذب علیه السّلام من زعم انه یصل الی المدینة لا من الباب و تشیر إلیه الآیة ایضا کما ذکرناه و فیه دلیل علی عصمته و هو ظاهر لانه علیه السّلام امر بالاقتداء به فی العلوم علی الاطلاق فیجب ان یکون مامونا عن الخطا و یدل علی انه امام الامة لانه الباب لتلک العلوم و یؤید ذلک ما علم من اختلاف الامة و رجوع بعض الی بعض و غناءه علیه السّلام عنها و یدل ایضا علی ولایته و امامته علیه السّلام و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة و دخول الجنة فی حیاته صلی اللّه علیه و آله و سلم الا من قبله و روایة العلم و الحکمة الا عنه لقوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها حیث کان علیه السّلام هو الباب و للّه در القائل مدینة علم و ابن عمک بابها*فمن غیر ذاک الباب لم یؤت سورها*و یدل ایضا علی ان من اخذ شیئا من هذه العلوم و الحکم التی احتوی علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من غیر جهة علی علیه السّلام کان عاصیا کالسارق و المتسور لان السارق و المتسور إذا دخلا من غیر الباب المامور بها و وصلا الی بقیتهما کانا عاصیین و

قوله علیه السّلام فمن أراد العلم فلیات الباب لیس المراد به التخییر بل المراد به الایجاب و التهدید کقوله عز و جل فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و الدلیل علی ذلک انه لیس ههنا نبیّ غیر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم هو مدینة العلم و دار الحکمة فیکون العالم مخیرا بین الاخذ من اخذهما دون الآخر و فقد ذلک دلیل علی ایجابه و انّه فرض لازم و الحمد للّه و نیز علامۀ تستری در احقاق الحق فرموده ثم لا یخفی علی اولی الالباب ان المراد بالباب فی هذه الاخبار الکنایة من الحافظ للشیء الذی لا یشذ عنه منه شیء و لا یخرج الا منه و لا یدخل إلیه الا به و إذا ثبت انه علیه السّلام الحافظ لعلوم النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و حکمته و ثبت امر اللّه تعالی و

ص:597

رسوله بالتوصل به الی العلم و الحکمة وجب اتباعه و الاخذ عنه و هذا حقیقة معنی الامام کما لا یخفی علی ذوی الافهام ازین عبارات بحمد اللّه تعالی آنچه حق صریح و صدق نصیحست بخوبی روشن و تابان می گردد و وجوه استدلال اهل حق کرام باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و نمایان می شود و علاوه برین نحیف دیگر وجوه و عناوین احتجاج باین حدیث شریف بر مقصود در ما سبق بتشریح و توضیح تمام در جزء اول این مجلد ذکر کرده ام من شاء فلیرجع إلیه وجه پنجم آنکه شاه صاحب درین کلام بی نظام از راه قلت تدبر در مدلولات الفاظ در نسبت وهم بسوی اهل حق مرتکب وهم فی الوهم و مصدر غلط فی الغلط شده اند بیانش آنکه چنانچه می بینی صراحة کلام شاه صاحب تعلق بحدیث مدینة العلم دارد و پر ظاهرست که بنا بر این حدیث جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم می باشد و خود شاه صاحب تصریح بآن نموده اند پس درین مقام می بایست که شاه صاحب نسبت بباب مدینۀ ریاست شهر را ذکر کنند نه ریاست خانه را حال آنکه بمزید سوء فهم و ازدحام وهم حسب مزعوم ملوم خود در تقریر وهم موهوم کما سمعت انفا می فرمایند وهم پنداشت که امام چون رئیس امتست و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه من الوجوه الخ و این غلط واضح و خلط لائحست که ادنی متامل مرتکب آن نمی شود وا عجباه شاه صاحب با وصفی که خود در بادیۀ جهل و عمایت چنان سرگردان هستند که تفرقه خانه از شهر نمی نمایند و با این همه می خواهند که اهل حق را تبسم بوصمت عدم تفرقه بین المطلوب و النتیجه گردانند ما هکذا تورد یا سعد الابل وجه ششم آنکه شاه صاحب درین کلام خرافت التیام در نسبت وهم بسوی اهل حق علاوه بر ارتکاب وهم فی الوهم یک وهم دیگر فرموده اند توضیحش اینکه بر متاملین پوشیده نیست که ریاست باب خواه باب مدینه باشد و خواه باب دار بر مریدین و آتین و قاصدین و داخلین مدینه و دارست نه بر خود مدینه و دار لیکن شاه صاحب از کمال فراست و فرط کیاست ریاست باب بر خود خانه و لو بوجه من الوجوه باشد فرض نموده بلا تامل در تقریر وهم بسوی اهل حق ذکر آن می نمایند و نمی دانند که بحمد اللّه اهل حق و یقین از وصمت چنین وهم کاسد مبرّا و تقریرات متینه شان در خصوص حدیث مدینة العلم از شوب چنین زعم فاسد مقر است و جمع الوهم فی الوهم فی الوهم و ارتکاب الخطاء فی الخطاء فی الخطاء مخصوص بشاه صاحبست که در حبّ شیوخ ثلاثه خویش یمین را از شمال و حق را از ضلال نمی شناسند و با وصف ارتکاب اوهام ثلاثه در مقام واحد از نسبت نوع ثالث اوهام بسوی اهل حق کرام نمی هراسند وجه هفتم آنکه شاه صاحب درین کلام مختلّ المرام از راه کمال خیره سری متفوه شده اند که باب مدینة العلم شدن چیزی

ص:598

دیگرست و امام بودن چیزی دیگر در میان هر دو نه اتحادست و نه لزوم و این تفوه سراسر باطل و مضمحلست چه عنقریب از تقریرات متینۀ اهل حق دانستی که باب مدینة العلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت می نماید که آن جناب در علوم نبویه مرجع خلائقست و بغیر آن جناب بعلوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله نتوان رسید و پر ظاهرست که باب مدینة العلم باین معنی متحدست بامام کما لا یخفی و نیز دانستی که این حدیث دلالت می نماید بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعلمیت مستلزم امامتست پس باین لحاظ در میان باب مدینة العلم و امام لزوم متحقق باشد پس نفی اتحاد و لزوم چنانچه مخاطب عمدة القروم بآن متفوه شده محض زیغ ملوم و عناد مشوم خواهد بود و علاوه برین دیگر وجوه اتحاد و لزوم از تقریرات سابقه و عنوانات سالفه که در این جا و در جزء اول این مجلد مرقوم شده بر ارباب اعتبار و اصحاب استبصار واضح و آشکارست و مخفی نماند که شاه صاحب اگر چه درین کلام مهانت انضمام از راه زیغ نفی اتحاد و لزوم در میان باب مدینة العلم و امام نموده اند لیکن بلا ریب تحقق قرب و مجاورت درین دو چیز نزد ایشان از کلام خودشان ثابتست و چون ظهور این معنی هم از فرط عداوت با باب مدینۀ علم بریشان شاق بود لهذا برین کلام منحل القوام صبر و قرار ایشان را دست نداد تا آنکه در حاشیه این کلام کلامی اسخف و اوهن از متن نسج نمودند چنانچه می نویسند و این معنی یعنی کمال قرب و مجاورت در نتیجه و مطلوب نمی باشد الا وقتی که فیما بینهما علاقه باشد وراء استلزام و آن علاقه غالبا از انواع مذکوره است مثل جزء و کلیت و استعداد و فعلیت و غیر ذلک و گاهی وراء این علاقه ها نیز می باشد مثل آنچه در تمثیل مذکورست زیرا که محصل او مجرد مشابهت و مناسبت در بیان باب و رئیسست مع تفارقهما بان الباب فی الحدیث مضاف الی مدینة العلم و الامام رئیس للامّة لا لمدینة العلم انتهی کلامه و این افادۀ ابدع و اطرف از افادۀ متن می باشد زیرا که محصّل آن سه چیزست اول نفی علاقۀ قویه است ما بین باب مدینة العلم و امام دوم اثبات علاقۀ ضعیفه در میان این دو چیز سوم ابدای تفارق در باب مدینه و امام اما امر اول پس خیلی بشاه صاحب مضرت می رساند زیرا که پر ظاهرست که هر گاه علاقه قویه ما بین باب مدینة العلم و امام متحقق نباشد کمال قرب و مجاورت نتیجه با مطلوب که در تقریر شاه صاحب در متن واقع شده و در حاشیه هم ذکر آن موجودست متحقق نخواهد شد و هذا تهافت عجیب و إن کان من المخاطب اللبیب غیر بدیع و غریب و اگر شاه صاحب را مطلوب همین بود پس کاش از اصل مدعی کمال قرب و مجاورت در میان نتیجه و مطلوب نمی شد بلکه می گفت که لیکن بسبب مجرد مشابهت و مناسبت در میان مطلوب و نتیجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد لکن اللّه أبی الا ان یبدی مواده فی کل مقام و اللّه ولی الانتصار من اعدائه و الانتقام بالجمله بعد نفی اتحاد و لزوم نفی علاقۀ قویه در میان باب

ص:599

مدینة العلم و امام ظلم صریح و جور قبیحست و ما اگر چه بعد اثبات اتحاد و لزوم بین المدینة و الامام محتاج باثبات قرب و مجاورت بامثال این علائق نیستیم لیکن برای ابدای مزید عصبیت شاه صاحب تنبیه بر ان نمودیم اما امر دوم اعنی اثبات علاقه ضعیفه در میان باب مدینة العلم و امام پس علاوه برین که آن هم بلحاظ ادعای کمال قرب و مجاورت در میان نتیجه و مطلوب خیلی مضر بحال شاه صاحب و مثبت تهافت و تناکر کلامشانست کما أومأنا إلیه عنقریب عند الامعان خود درست هم نیست زیرا که حاصل حدیث مدینة العلم مجرد مشابهت و مناسبت در میان باب مدینه و رئیس امت نیست بلکه مقصود و مراد ازین حدیث منیف اثبات کمال مشابهت و تمام مناسبت بینهما می باشد و از ثمرات این مشابهت تامه و مناسبت کامله ثبوت اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انحصار اخذ علوم نبویه از آنجناب و لزوم رجوع و اقتدا بآنجناب و حافظ بودن آن جناب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را و معصوم بودن از هر خطا و غلط و دیگر مزایای عالیه و مآثر متعالیه است که وقتا فوقتا مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری بتقریرات شافیه و توضیحات وافیه مبین شده و حسب افادات علمای اعلام و محققین فخام سنیه و اعترافات صریحۀ صحیحه شان محقق و مبرهن گردیده پس ازین همه تغافل و تجاهل ورزیدن و حدیث مدینة العلم را بر مناسبت خفیفه و مشابهت ضعیفه حمل نمودن ناصبیت صریحه و حروریت فضیحه است و در حقیقت تحقیر مشابهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بباب مدینه منجر و مستلزم توهین مشابهت خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست بمدینه وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ اما امر سوم اعنی ادعای تفارق باب مدینه و امام که شاه صاحب مدعی آن شده اند پس فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست زیرا که بنای این تفارق حسب تقریر شاه صاحب برینست که باب در حدیث مضاف بسوی مدینة العلمست و امام رئیس امتست نه رئیس مدینۀ علم و این تقریر مغالطۀ محضه و سفسطۀ صریحه است زیرا که چنانچه باب مضافست بسوی مدینة العلم امام هم مضاف می شود بسوی مدینة العلم لکونه خلیفة للرسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول و چنانچه امام رئیس امتست نه رئیس مدینة العلم همچنین باب ریاست مریدین و آتین مدینة العلم دارد نه ریاست خود مدینه کما لا یخفی علی اولی الافهام الرزینة فذهب بعون اللّه التفارق من البین و ثبت الاتحاد المقر للعین و ظهر ان دعوی المخاطب ناشئة من افنه و الجین و بان ان کلامه مملو بالشنار و الشین و الحمد للّه علی شروق شمس الحق المضیئة للخافقین و انقشاع غین الباطل و المین و صلّی اللّه علی محمد سید الثقلین و آله المنوّلین بالبهاء و الزین تمّت کتابة الجزء الثانی من مجلد حدیث مدینة العلم من مجلدات کتاب عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار فی الخامس عشر من شهر جمادی الاولی سنة سبع و عشرین و ثلث مائة بعد الالف من الهجرة النبویة علی صاحبهما و آله آلاف السلام و التحیة.

ص:600

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109