عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار - جلد12

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 12/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث ولایت

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الحمید الحکیم العلیّ الّذی جعل الوصیّ ولیّ المؤمنین بعد النّبی و انا لهما و الهما کلّ مقام سنیّ فحبّهم عنوان طیب الزّکیّ و بغضهم علامة خبث الدّعیّ و صلّی اللّه علی النّبی الصّفیّ و اله الکرام المخصوصین بالفضل الوضی و بعد فیقول العبد الضّعیف الدّنی حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی الموسوی بعثه اللّه یوم الرّوع بالوجه المشرق البهی انّ هذا هو المجلد الثالث من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و هذا المجلّد موضوع لذکر الحدیث الثالث من الاحادیث الّتی ذکرها صاحب التحفة فی باب الامامة و حصر فیها استدلال اهل الحقّ و الکرامة جسارة و قلّة اکتراث بالسّلامة و اللّه ولی التّوفیق و الصیانة و به الاستعانة و إلیه الضّراعة و الاستکانة

بیان شناعت انکار فضائل جناب امیر مؤمنان علیه السلام

قال الفاضل المحدّث النحریر حدیث سوم

روایت بریده مرفوعا انّه قال انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعیست متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس بحدیث او احتجاج نتوان کرد و نیز ولی از الفاظ مشترکه است چه ضرورست که اولی بتصرف مراد باشد و نیز غیر مقیدست بوقت و مذهب اهل سنت همینست که در وقتی از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعة بود بعد از جناب پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر مخاطب جلیل و حبر نبیل در اعمال

ص:2

تخدیع و تلمیع و تسویل دقیقه فرو نگذاشته اساسی که بجواب حدیث غدیر و حدیث منزلت انداخته این ست که چون بزعم خود دلالت این هر دو حدیث شریف بر مقصود اهل حق ضعیف پنداشته و هم حسابی از تشنیع و طعن آحاد ناس و عوام فضلا عن الخواص و الاعلام برداشته از اقتفای آثار اسلاف منکرین تعصّب شعار حبا ساخته خود را از ردّ و ابطال آن باز داشته مگر از ذکر تعدّد طرق و صحّت حدیث غدیر فضلا عن تواتره و همچنین از ذکر تواتر حدیث منزلت عطف عنان نموده قدم در وادی محض توجیه غیر وجیه و تاویل علیل مصداق سراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاءه لم یجده شیئا گذاشته و چون دلالت این حدیث شریف بسبب لفظ بعدی قوی تر یافته بجواب آن حلم و وقار و تثبّت و اعتبار و ضبط نفس عالی تبار و خوف مؤاخذه صغار و کبار از دست داده قلادۀ اتباع و تقلید بعض متعصّبین عنید در گردن انداخته زمزمه ابطال و ردّ آن درین مقام و بر مکاید نواخته باظهار کمال جسارت جنان و سلاطت لسان و بشاعت بیان پرداخته و همچنین چون دلالت حدیث طیر و

انا مدینة العلم و علیّ بابها که از فضائل مشهورۀ شائعه و مناقب مستفیضه ذائعه است قوی تر دیده استحیا از ردّ و تکذیب آن نکرده با آنکه والد او حسب افاده او مثبت این هر دو حدیثست کما سیظهر فیما بعد و نیز چون دلالت حدیث تشبیه و حدیث نور که هر دو نهایت معروف و مشهور و در کتب بسیاری از ائمه سنیّه مذکور بلکه ثبوت أو لیّن از کلام والد او در قرة العینین کالنّور علی قلل الطور ظاهر و واضح یافته لب بابطال آن هم گشوده زنگ اشتباه از آیینه انصاف و تدبر خود زدوده و در منهج اوّل بیان کردیم که مخاطب نحریر فطین جابجا در ردّ و ابطال فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کوشیده در اظهار کمال صفا و ولا و ابراز غایت عقل و ذکای ملازمان خود خروشیده بادی بدا بقدح و جرح روایت نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در بسیاری از کتب معتمده و اسفار معتبره ماثور و منقول و نزد اکابر محدثین و اعاظم مفسرین خاصه و عامه مسلم و مقبول زبان آلوده بادعای تفرّد ثعلبی بروایت آن قصب سبق در ترویج مسیلمه و سجاح ربوده و روایات ثعلبی را که کمال عظمت و جلالت او از افادۀ والدش در ازالة الحفا و دیگر اسلاف و اخلاف سنّیه ظاهرست نهایت تهجین و توهین نموده یعنی بمزید جسارت و نهایت دیانت و امانت ادعای این معنی که محدّثین اهل سنت قاطبة ثعلبی و روایات او را بجوی نمی شمارند و او را حاطب لیل خطاب داده اند که در رطب و یابس تفرقه نمی کند آغاز ساخته و بجواب دیگر آیات نیز بایجاد مجازفات شنیعه و انکارات فظیعه پرداخته اخلاف خلاف اساطین ناقدین ممیّزین صدق از اباطیل اهل ارجاف دوشیده و بکشاکش تشاکس و شماس از تحقیقات حاویان فضل بیقیاس رمیده و معازّه و مصاع و مشاقه و نزاع با ارباب نقد و کثرت اطلاع و اصحاب سیر و طول باع مبتلا گردیده و در بوادی تحکّم و تعسّف و فیافی تهجّس و تصلّف و مهامه تهجم و تکلّف بتخلّف از تحقیق و تعرّف و انحیاز از تفرس تظرف خرامیده افسانه های بیرنگ و ترانه های

ص:3

بی آهنک و مباهتات بعیده از دانش و فرهنگ و مکابرات و مجادلات شیوخ و شنک آغاز نهاده داد اظهار کمال متانت و رزانت رای صائب و ثقوب نظر و سجاحت خلق و رجاحت عقل و تبحّر در فنون فضل و حیازت انواع مجدد ارتقاء مدارج اصابت و احراز خصل در مضمار براعت و اقتناء ذخائر حقائق صناعت و اجتناء یوانع اشمار و زواهر ازهار اختبار و اعتبار از فوائد ائمّه با جلالت و احتواء اصول متحتمه تصنیف و جمع آداب لازمه تالیف و رعایت اقصای تهذیب و تثقیف و استسعاد بادراک دقائق مقام منیف توثیق و تضعیف و تعدیل و تزییف و اجتوا از اقتحام مهاوی تعصّب سخیف داده و این صنیع بدیع مخاطب رفیع مانا و مماثل و مشابه و مشاکلست با صنیع فظیع اهل کتاب که ایشان را نصوص نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که صریح در نبوت آن حضرت یافتند از کتب مقدسه برانداختند و جوامع هم خاسره خود را بانکار و قدح و تکذیب و ابطال آن مصروف ساختند و حظّ وافر از کتمان حق و جحد ثابت و ردّ واقع برداشتند و حسابی از تفضیح اولی الالباب و عقارب روز حساب و مؤاخذه رب الارباب برنداشتند و نصوص نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که بزعم خود ضعیف الدلالة بر مطلوب پنداشتند رد و ابطال نکردند و بتسلیم آن پرداختند لیکن ابواب تاویلات رکیکه و توجیهات سخیفه آن گشادند و داد مکابره و مجادله و مجازفه و مباهة دادند و چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق آن حضرت از نور واحدست پس آن حضرت را با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در اکثر احوال مشابهت تمام حاصلست لهذا نصوص امامت آن حضرت هم مشاکل گردید با نصوص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و صنیع منکرین امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مشابه و مماثل شد با صنیع منکرین نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم الحاصل برادتی حمارس کتب و اسفار جهابذه کبار مخفی نیست که ابطال این حدیث شریف از جلالت فضل و غزارت نبل و سلامت اصل و احتراز هزل و ایثار جزل و اختیار فصل و رفعت مرتبت و سمو منزلت و شرف مقام و افتخار بحصول ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث اخبار جناب سرور انام علیه و آله الکرام آلاف التحیّة و السّلام و مرجعیت انام و تصدر و تبحّر و تمهر در فنون اسلام و تصدّی و تحدی برای مباحثه و مناظره اعلام و تثبت و تحری در مقابله و مطارحه خصام و امانت و ورع و دیانت و خداترسی و حق پرستی و صدق کیشی و عاقبت اندیشی و راست بازی و تحرز از سقیفه سازی و اتصاف بغایت صفا و ولا و عقل و دها و استنکاف از جرائم و تحرّج از ذمائم که اولیای شاهصاحب برای ملازمان شان می سازند نهایت بعید و بغایت غیر سدید و برای تبیین مزید سماجت و فظاعت و ایضاح غایت قبح و شناعت ابطال فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تقریر متین و تحبیر رزین و تحریر رصین ابو جعفر اسکافی عمدة المتبحرین که بجواب جاحظ جاحد رئیس المتعنتین افاده کرده و از ان غرابت حال پر اختلال مخاطب با کمال که سر در بیابان

ص:4

ابطال فضائل وصی رسول ذو الجلال و ردّ قدح مناقب آل حبیب رب متعال صلی اللّه علیه و آله ما اتصل النهر باللیال نهاده بابلغ وجوه و احسن طرق منکشف و وجوه منکرین و جاحدین و مبطلین و معاندین بملاحظه آن منکسف می گردد و ذکر می کنم پس باید دانست که جاحظ در کتاب عثمانیه گفته قالت العثمانیة افضل الامة و اولها بالامامة ابو بکر بن أبی قحافة لاسلامه علی الوجه الذی لم یسلم علیه احد فی عصره و ذلک انّ الناس اختلفوا فی اوّل الناس اسلاما فقال قوم ابو بکر و قال قوم زید بن حارثة و قال قوم خبّاب بن الارتّ و إذا تفقدنا اخبارهم و عدّدنا رجالهم و نظرنا فی صحة اسانیدهم کان الخبر فی تقدّم اسلام أبی بکر اعمّ و رجاله اکثر و اسانیده اصحّ و هو بذاک اشهر و اللفظ فیه اظهر مع الاشعار الصحیحة و الاخبار المستفیضة فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بعد وفاته و لیس بین الاشعار و الاخبار فرق إذا امتنع فی مجیئها و اصل مخرجها التساعد و الاتفاق و التواطؤ و لکن ندع هذا المذهب جانبا و نضرب عنه صفحا اقتدارا علی الحجّة و وثوقا بالفلج و القوّة و نقتصر علی ادنی نازل أبی بکر و ننزل علی حکم الخصم فنقول انا وجدنا من یزعم انه اسلم قبل زید و خبّاب و وجدنا من یزعم انهما اسلما قبله و اوسط الامور اعدلها و اقربها من محبّة الجمیع و رضا المخالف ان نجعل اسلامهم کان معا إذ الاخبار متکافئة و الاثار متساویة علی ما تزعمون و لیست احدی القضیّتین اولی فی صحة العقل من الاخری و یستدل علی امامة أبی بکر بما ورد فیه من الحدیث و بما ابانه به الرسول صلّی اللّه علیه و سلم من غیره الی ان قال قالت العثمانیه فان قال قائل فما بالکم لم تذکروا علی بن أبی طالب فی هذه الطبقة و قد تعلمون کثرة مقدمیه و الروایة فیه قلنا قد علمنا بالروایة الصحیحة و الشهادة القائمة انّه اسلم و هو حدث غریر و طفل صغیر فلم نکذب الناقلین و لم نستطع ان نلحق اسلامه باسلام البالغین لأنّ المقلل زعم انه اسلم و هو ابن خمس سنین و المکثر زعم انّه اسلم و هو ابن تسع سنین فالقیاس ان یؤخذ بالاوسط بین الروایتین و بالامر بین الامرین و انّما یعرف حقّ ذلک من باطله بان یحصی سنیه التی ولی فیه الخلافة و سنی عمر و سنی عثمان و سنی أبی بکر و مقام النّبی ص بالمدینه و مقامه بمکة عند اظهار الدعوة فاذا فعلنا ذلک و صح انه اسلم و هو ابن سبع سنین فالتاریخ المجمع علیه انّه قتل فی شهر رمضان سنة اربعین و ابو جعفر محمد بن عبد اللّه اسکافی بجواب آن در نقض عثمانیه گفته لولا ما غلب علی النّاس من الجهل و حبّ التقلید لم نحتج الی نقض ما احتجّت به العثمانیة فقد علم النّاس کافّة انّ الدولة و السّلطان لارباب

ص:5

مقالتهم و عرف کلّ احد اقدار شیوخهم و علمائهم و امرائهم و ظهور کلمتهم و قهر سلطانهم و ارتفاع التقیّة عنهم و الکرامة و الجائزة لمن روی الاخبار و الاحادیث فی فضل أبی بکر و ما کان من تاکید بنی أمیّة لذلک و ما ولّده المحدّثون من الاحادیث طلبا لما فی ایدیهم فکانوا لا یالون جهدا فی طول ما سلکوا ان یخملوا ذکر علی ع و ولده و یطفئوا نورهم و یکتموا فضائلهم و مناقبهم و سوابقهم و یحملوا الناس علی شتمهم و سبّهم و لعنهم علی المنابر فلم یزل السیف یقطر من دمائهم مع قلّة عددهم و کثرة عدوّهم فکانوا بین قتیل و اسیر و شهید و هارب و مستخف ذلیل و خائف مترقّب حتی انّ الفقیه و المحدّث و القاصّ و المتکلّم لیتقدّم إلیه و یتوعّد بغایة الایعاد و اشد العقوبة ان لا یذکروا شیئا من فضائلهم و لا یرخّصوا لاحد ان یطیف بهم حتّی بلغ من تقیّة المحدّث انّه إذا ذکر حدیثا عن علی ع کنّی عن ذکره فقال قال رجل من قریش و فعل لرجل من قریش و لا یذکر علیّا و لا یتفوّه باسمه ثم رأینا جمیع المختلفین قد حاولوا نقض فضائله و وجّهوا الحیل و التاویلات نحوها من خارجی مارق و ناصب حنق و نابت مستبهم و ناشئ معاند و منافق مکذّب و عثمانی حسود یعترض فیها و یطعن و معتزلی قد نفذ فی الکلام و ابصر علم الاختلاف و عرف الشبه و مواضع الطعن و ضروب التاویل قد التمس الحیل فی ابطال مناقبه و تاوّل مشهور فضائله فمرّة یتاوّلها بما لا یحتمل و مرّة یقصد أن یضع من قدرها بقیاس منتقض و لا تزداد مع ذلک الا قوة و رفعة و وضوحا و استنارة و قد علمت أنّ معاویة و یزید و من کان بعدهما من بنی مروان ایّام ملکهم و ذلک نحو ثمانین سنة لم یدعوا جهدا فی حمل النّاس علی شتمه و لعنه و اخفاء فضائله و ستر مناقبه و سوابقه و نیز ابو جعفر اسکافی بجواب جاحظ گفته و قد تعلمون ان بعض الملوک ربّما احدثوا قولا او دینا لهوی فیحملون النّاس علی ذلک حتّی لا یعرفون غیره کنحو ما اخذ النّاس الحجّاج بن یوسف بقراءة عثمان و ترک قراءة ابن مسعود و ابیّ بن کعب و توعّد علی ذلک بدون ما صنع هو و جبابرة بنی أمیّة و طغاة بنی مروان بولد علیّ و شیعته و انما کان سلطانه نحو عشرین سنة فما مات الحجّاج حتّی اجتمع اهل العراق علی قراءة عثمان و نشا ابناؤهم و لا یعرفون غیرها لامساک الاباء عنها و کفّ المعلّمین عن تعلیمها حتی لو قرئت علیهم قراءة عبد اللّه و ابیّ ما عرفوها و لظنّوا بتالیفها الاستکراه و الاستهجان لالف العادة و طول الجهالة لأنّه إذا استولت علی الرعیة الغلبة و طالت علیهم ایّام التسلّط و شاعت فیهم المخافة و شملتهم التقیّة اتّفقوا علی التخاذل و التناکب فلا تزال الایّام تاخذ من بصائرهم و تنقص من ضمائرهم و تنقض من مرائرهم حتی تصیر البدعة

ص:6

الّتی احدثوها غامرة للسنّة التی کانوا یعرفونها و لقد کان الحجّاج و من ولاّه کعبد الملک و الولید و من کان قبلهما و بعدهما من فراعنة بنی أمیّة علی اخفاء محاسن علیّ و فضائله و فضائل ولده و شیعته و اسقاط اقدارهم احرص منهم علیّ اسقاط قراءة عبد اللّه و ابیّ لان تلک القراءات لا تکون سببا الزوال ملکهم و فساد امرهم و انکشاف حالهم و فی اشتهار فضل علیّ علیه السّلام و ولده و اظهار محاسنهم بوادهم و تسلیط حکم الکتاب المنبوذ علیهم فحرصوا و اجتهدوا فی اخفاء فضائله و حملوا النّاس علی کتمانها و سرّها و أبی اللّه ان یزید امره و امر ولده الاّ استنارة و اشراقا و حبّهم الاّ شغفا و شدة و ذکرهم الاّ انتشارا و کثرة و حجّتهم الاّ وضوحا و قوّة و فضلهم الاّ ظهورا و شانهم الا علوّا و اقدارهم الاّ اعظاما حتی اصبحوا باهانتهم ایّاهم اعزّاء و باماتتهم ذکرهم احیاء و ما أرادوا به و بهم من الشرّ تحوّل خیرا فانتهی إلینا من ذکر فضائله و خصائصه و مزایاه و سوابقه ما لم یتقدمه السّابقون و لا ساواه فیه القاصدون و لا یلحقه الطّالبون و لو لا انّها کانت کالقبلة المنصوبة فی الشهرة و کالسّنن المحفوظة فی الکثرة لم یصل إلینا منها فی دهرنا حرف واحد و کان الامر کما وصفناه و محتجب نماند که ابو جعفر اسکافی از مشاهیر متکلمین و نحاریر محققین و اعاظم مشهورین و اکابر معروفین معتزله است ابو سعد عبد الکریم سمعانی در کتاب انساب گفته ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه الاسکافی احد المتکلّمین من معتزلة البغدادیین له تصانیف معروفة و کان الحسین بن علیّ الکرابیسی یتکلّم معه و یناظره و بلغنی انّه مات فی سنة اربعین و مائتین ازین عبارت ظاهرست که ابو جعفر اسکافی یکی از متکلمین معتزله بغدادیین ست و برای او تصانیف معروفه است و حسین بن علی کرابیسی تکلم می کرد با او و مناظره با او می نمود و یاقوت حموی در معجم البلدان که نسخه عتیقه آن پیش این کثیر العصیان حاضرست گفته محمّد بن عبد اللّه ابو جعفر الاسکافی عداده فی اهل بغداد احد المتکلمین من المعتزلة له تصانیف و کان یناظر الحسین بن علی الکرابیسی و یتکلّم معه مات فی سنة اربع و مائتین و قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی صاحب مغنی که علمای سنیّه ما بعد او طریق مناظره ازو آموخته اند و این چراغ مکالمه بروغن او افروخته ابو جعفر اسکافی را بمزید تبجیل و تعظیم و نهایت اجلال و تفخیم یاد کرده ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة گفته و اما ابو جعفر الاسکافی فهو شیخنا محمّد بن عبد اللّه الاسکافی عدّه القاضی القضاة فی الطبقة السابعة من طبقات المعتزلة مع عباد بن سلیمان الصّیمری و مع زرقان و مع عیسی بن الهیثم الصّوفی و جعل اوّل الطبقة ثمامة بن اشرس ابا معن ثم ابا عثمان الجاحظ ثم ابا موسی بن صبیح المرداد ثم ابا عمران یونس بن عمران ثم محمّد بن شبیب ثم محمّد بن اسماعیل العسکری ثم عبد الکریم بن روح العسکری

ص:7

ثمّ ابا یعقوب یوسف بن عبد اللّه الشحّام ثم ابا الحسین الصّالح ثم صالح قبّة ثم الجعفر بن جعفر بن جریر و جعفر بن میسر ثم ابا عمران النقاش ثم ابا سعید احمد بن سعید الاسدی ثم عباد بن سلیمان ثم ابا جعفر الاسکافی هذا و قال کان ابو جعفر فاضلا عالما و صنّف سبعین کتابا فی علم الکلام و هو الذی نقض کتاب العثمانیة علی أبی عثمان الجاحظ فی حیاته و دخل الجاحظ الورّاقین ببغداد فقال من هذا الغلام السوادی الذی بلغنی انّه تعرض لنقض کتابی و ابو جعفر جالس فاختفی منه حتی لم یره و کان ابو جعفر یقول بالتفضیل علی قاعدة معتزلة بغداد و یبالغ فی ذلک و کان علوی الرای محققا منصفا قلیل العصبیة ازین عبارت ظاهرست که قاضی القضاة عبد الجبار ابو جعفر اسکافی را در کتاب طبقات معتزله در طبقه سابعه ذکر کرده و نهایت مدح و ستایش او نموده یعنی تصریح فرموده بآنکه او فاضل عالم بود و تصنیف کرده هفتاد مجلد در علم کلام و نقض کرده کتاب عثمانیه را بر ابو عثمان جاحظ و نیز تصریح کرده به آنکه او محقق منصف بود و صاحب کشکول فیما جری علی آل الرسول نیز تقریری مبهر عقول و تنبیهی مقبول محققین فحول در باب انهماک و ایضاع و ایغال جبابره و فراعنه ارباب ضلال و شغف دوله و جد و جهد اصحاب تدلیس و ازلال در اخفا و اخمال و کتمان و ابطال فضائل وصی رسول ربّ متعال صلّی اللّه علیه و آله الاقیال ما دامت الاسحار و الآصال و هبّ القبول و جری الشمال که بمنزلة تفصیل اجمال جمیل اسکافی باکمالست وارد فرموده نقل آن هم در این جا مناسبست و هو هذا ثم لا یغیب عن نظرک انّ الحاکم إذا لم یقتد بالنّبی فی حرکاته و سکناته التزم اضدادها فیحتاج السلطان الی المعاون و المعاضد و المشیر و المساعد له علی مقاصده و اغراضه و مطالبه و شهواته فی ارتکاب المحرّمات و شرب المسکرات و سماع الغناء و الولوع بالمردان و التهتّک مع النسوان و اجتذاب الاموال من غیر حلّها و عسف الرّعیّة و ذلّها فیضطرّ الملک و السّلطان الی شیطان یستره و فقیه ینصره و قاض یدلّس له و متشدّق یکذب لدولته و رئیس یسکّن الامور و طامع یشهد بالزّور و مشایخ تتباکی و شبّان تتذاکی و وجیه یهوّن الاحوال و یثیره علی حبّ المال و زاهد یلین الصّعاب و فاسق ینادم علی الشراب و عیون تنظر و السنة تفجر حتی ینام الخلیفة امیر المؤمنین سکران و یجد علی فسوقه اعوانا و لا تقوم هذه الملکة الا یدحض اضدادها و لا تتم دعوة قوم الا بهلاک اعدائها و عنادها نظر و اعتبار هل یجب إذا کان هذه الدعوة لعلی بن أبی طالب و ملکها معاویة بن أبی سفیان و وزیراه علیها عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و قد خصمه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام علیها مدة

ص:8

الی ان قتله معاویة ان یرفع قدر الحسن و الحسین علیهما السّلام و قد محمّد بن الحنفیّة و قدر بنی هاشم و آل أبی طالب و ان یکرم عبد اللّه بن العبّاس و یراعی حال اصحاب علیّ احیائهم و الاموات منهم هذا بعید من القیاس و السّیاسة الدّنیاویّة بل یجب علی معاویة ان یفعل ما فعل من التدبیر فی قتل علیّ علیه السّلام و اولاده و تشتیت شملهم و سبّ علیّ علی المنابر و تهوین امره و نسخ شرفه من صدور العوام و بث ذلک فی العباد و البلاد و تهدید من صبا إلیهم و التنکیل بمن اثنی علیهم هکذا مدة دولته ثم اودع فی قلوب بنی أمیّة بغض علی علیه السلام و بغض رجاله و آله حتی ادّی الحال الی قتل الحسن بالسّم و الحسین بالسیف الذی نهب فیه حرمه و طیف برأسه فی العباد و البلاد و هل تمّ ذلک الاّ برجال البّاء عقلاء علماء فقهاء و مشایخ فقراء و اعیان اغنیاء فیستعان بهم علی تدبیر العوام و القاء الهوام و تخویف النّفوس و زجر المتکلّمین عن الخوض فی الناموس فلم یزل السبّ و اللّعن و الطرد و العزل فی علیّ و اولاده و رجاله الف شهر نشأ فیها رجال و مات فیها رجال و ابیضّت لهم و اسودّت لحی و ولدت صبیان و اولاد و استوسقت بلاد و عباد و ساد بمراضی بنی أمیّة من ساد و انخذل اولاد علی علیه السّلام و رجاله و اتباعه و من یقتفی اثرهم فی المدن و الاقالیم لا ناصر لهم و لا معوان و لا مساعد و لا اخوان و بذلت علی ذلک اموال و نشأ علیه رجال و قیلت فیه اقوال و رکبت فیه اهوال و آل الامر فی الآل الی ما آل و جملة الباعة و الفلاحون غافلون عن مقاصد الملوک و السّلاطین و کبار الشیاطین و انستر من ذلک خفایا و اشتهرت قضایا و جری من طباع اهل المدن و عوامهم ما اراده الملک و تربی الناس علی اغراضه و اثمرت المحبّة لما عند الملک و بغض آل محمّد و رجالهم و تحدّثت السوقة بذلک فی الاسواق و جال بین النّاس اشتقاق و صار اتباع الملک و مستظهرین بالکلام و الجدال و الخصام و من یکره الملک تحت النّسب و القتل و الطرد و الجلد و انساقت المنافع الی معاضد الملک بیده و لسانه و احتکمت دولة بنی أمیّة و مقاصدها و ذلّل بالقهر و الجور معاندها و ستر المتقی عقیدته و کتم العاقل عبادته و استمرت الامور بین الجمهور و اشتدت الایام و العصور و سارت الکتب المصنّفة بذلک فی البلاء و التبس ما فیها من المقاصد علی اکثر العباد و الناس عبید الدنیا و فی طباعهم حبّ العاجلة و عند الملک السّیف و القلم و الدینار و الدرهم و آل محمّد و اتباعهم تحت الخوف و بعضهم تحت السیف و لا یکاد یخفی عن معرفتک سرعة اجابة العوام الی اغراض

ص:9

الحکام خوفا و طمعا یتقلّبون تحت ارادته کیف شاء و انّی شاء و متی شاء و مع ذلک الصّلوات قائمة و الاذان مرتفع و الصّوم معتبر و المواقیت و الحج مستطاع و الزکاة ماتیّة و الجهاد قائم و الناس علی مراتبهم و الاسواق منعقدة و السّبل مطرقة و الملاهی بین العوام مبسوطة و لیس فی البلاء و الشقاء و الخوف و الخفاء غیر و اولاد امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و اشیاعه و اتباعه و لما استوق الامر لبنی مروان بسبب قتل عثمان مقت علی بن أبی طالب علیه السلام و رجاله فی قلوب النّاس و ثبت بینهم هذا الالتباس و نفخ الشیطان و قال باللّسان هلک الملک و هان و نشأ فی الشریعة اصول و نما لها فروع و بسقت لها افنان فاثمرت بها ثم لم یغرسها الحقّ و لا سقاها الرّسول و لا جناها العقل و لا اکل ثمرها الاولیاء و لا طعمها الفقراء فظهر بذلک مذاهب و اختلفت فیه مسائل و نسخت اخبار و طویت آثار و استقر العالم علی الخلاف و الاختلاف و عدم الایتلاف و الجبلة الحیوانیّة بحسب مرباها و منشاها کما

اخبر الصادق الامین یولد المولود علی الفطرة و انما ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه فینجّسانه ثم تلاشت دولة بنی أمیّة و نشأت دولة بنی العبّاس فوجدوا بنی أمیّة قد وطّئوا لهم المملکة لامر لا یحتاجون فیه الی مصانعة آل علیّ علیه السّلام و مداراتهم لعلمهم ان المملکة بالاصالة لهم فاقرّوا الوظائف الّتی قررها بنو أمیّة فی اخماد نار الطالبیّین علی حالها و ساسوا الناس بها و تناولوها هنیّة مریّة و امدوا العالم المعاون علی اغراضهم بالاموال و استخدموا علی ذلک الرجال و وهبوا علی ذلک مقامات و مراتب و ولایات و هبات و صدقات فلمّا احسّ الطالبیون بولایة بنی عبّاس و اخذت حقوقهم بغیر حق هاجروا الی الاطراف و الاوساط خوفا من القتل و السّیاط و خاطبوهم فی القیام عن هذا البساط فندب لهم العبّاسیون الرّجال و اعدّوا لهم القتال و تولّیهم المنصور حتی قتل منهم الالوف و شرد منهم الالوف و من وقف علی مقاتل الطالبیین عرف ما جری من بنی العبّاس علی آل علیّ علیه السّلام حتی حطموا شجرتهم و فرقوا کلمتهم و افنوا اموالهم و ابادوا رجالهم و اضطرّ بنو العبّاس الی اقامة دعوتهم و نشر کلمتهم و مراعاة مملکتهم و حراستها من آل علیّ علیه السّلام نسقا علی عناد بنی أمیّة فما استقرت دولتهم و لا هیبت صولتهم حتی فهموا ان شجرة الطالبیین متفرقة و الاغصان ذابلة و الافنان ناقصة الرّی مخضودة السّوک یابسة الشرب فعندها استقروا و سکنوا و لم یامنوا حتی علموا ان جمیع الرّعایا فی البلاد و الآفاق المشرقیّة و المغربیّة اعداء لآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله یفضّلون اصحابه علیهم و لا یانسون

ص:10

بذکرهم انهمکت الخلفاء و الملوک من العرب و العجم فی استعمالهم الکذب و ارتکاب المنکرات التی لا تجب لمثلهم علی سبیل النبوة المحمدیة و الخلافة العلویة التی فرضها اللّه تعالی و سنّها محمّد صلّی اللّه علیه و آله و امر بها و نصّ علیها فاضطرّوا الی وضع المدارس مشغلة للعوام التی الفت بالقلوب و الاوهام السماطات الدسمة و الملابس الفاخرة و الانعام و سموا کل رئیس من الرعاة اماما لیصحّ لهم الخلافة المملوکة بینهم و یصیر الخلیفة الغاصب لکل امام منهم اماما و هم یعلمون انهم یرتکبون الآثام و یاکلون الحرام و اصلح الساکنین بالمدرسة داعی الخلیفة الغاصب قائما بعرضه مثاویا لمعادیه مرتقبا علی من یطعن فیه مکفّرا لمن لا یوالیه یاخذ علی ذلک الجوائز السنیة و المساکن العلیة و المراکب البهیّة و المطاعم الشهیّة و الملابس الفاخرة و المقامات الباهرة و التنعم و التلذّذ فی المنام و التّقلب فی مستراح الحمام و اعلا مکانه فی المدرسة ان یناقض و یعارض و یدعی قیام الحجة علی الروافض و تتابع النّاس علی ذلک طبقا بعد طبق و جیلا بعد جیل و اندرجوا علیه خلفا اثر سلف و نشا مذهب الجبر بین العوام و اندرج فیه الخاص و العام و استتر عمال الشیاطین و مکراء الفراعنة من السّلاطین و العامی بعقده علی هذه المذاهب اسرع من انعقاده علی معرفة اللّه و هو مذهب یغوث و یعوق و نسر و اشتغل علماء الجمهور بالخلاف و الشقاق و القوا من تابعهم من الباعة و الفلاحین فی یمین الطلاق و غشیت المدارس و احدث التفاضل و التنافس و انتظم العالم علی صورة من قال غیرها و ان کان صادقا التبس بسواها احتقر و علاّمه عالی مکان و وحید جلیل الشأن و فرید اوان سحبان زمان و حسّان دوران ابو بکر خوارزمی افاض اللّه علیه شآبیب الرحمة و الغفران در مقام تسلیه اهل ایقان و تسکین احزان و اشجان ارباب یقین و عرفان وقت سریان و جریان و طریقان ظلم و عدوان و عسف و طغیان سلطان برین جماعت و الا شان تقریری بس رفیع البنیان و تمهیدی نهایت منیع الارکان متضمّن ذکر جور و حیف و حقد و ضغن و شنان خلفا و سلاطین منحرفین از منهج صواب و ایمان بر اهلبیت کرام علیهم آلاف سلام الملک المنان و اتباع و اشیاع ایشان بیان کرده بنحوی که بعض اجمالات تقریر کشکول در ان مفصلست ایراد آن هم در این جا مناسب می نماید پس باید دانست که در مکاتیب أبی بکر خوارزمی مذکورست و کتب الی جماعة الشیعة بنیسابور لما قصدهم محمد بن ابراهیم والیها سمعت ارشدکم اللّه سعیکم و جمع علی التقوی امرکم ما تکلم به السلطان الذی لا یتحمّل الاّ علی العدل و لا یمیل الاّ علی جانب الفضل و لا یبالی بان یمزق

ص:11

دینه إذا رفا دنیاه و لا یفکّر فی ان لا یقدّم رضا اللّه إذا وجد رضاه و انتم و نحن اصلحنا اللّه و ایّاکم عصابة لم یرض اللّه لنا الدنیا فذخرنا للدّار الاخری و رغب بنا عن ثواب العاجل فاعدّ لنا ثواب الاجل و قسمنا قسمین قسما مات شهیدا و قسما عاش شریدا فالحیّ یحسد المیت علی ما صار إلیه و لا یرغب بنفسه عما جری علیه

قال امیر المؤمنین و یعسوب الدّین علیه السّلام المحن الی شیعتنا اسرع الی الحدود و هذه مقالة اسّست علی المحن و ولد اهلها فی طالع الهزاهز و الفتن فحیاة اهلها نغص و قلوبهم حشوها غصص و الایّام علیهم متحاملة و الدنیا عنهم مائلة فاذا کنا شیعة ائمّتنا فی الفرائض و السّنن و متبعی آثارهم فی ترک کل قبیح و فعل حسن فینبغی ان نتبع آثارهم فی المحن غصبت سیّدتنا فاطمة صلوات اللّه علیها و علی الها میراث ابیها صلوات اللّه علیه و علی آله یوم السّقیفة و اخّر امیر المؤمنین عن الخلافة و سمّ الحسن علیه السّلام سرّا و قتل اخوه علیه السّلام جهرا و صلب زید بن علی بالکناسة و قطع راس زید بن علیّ فی المعرکة و قتل ابناه محمّد و ابراهیم علی ید عیسی بن موسی العبّاسی و مات موسی بن جعفر فی حبس هارون و سم علی بن موسی بید المامون و هزم ادریس بفخّ حتی وقع الی الاندلس فرید او مات عیسی بن زید طریدا شریدا و قتل یحیی بن عبد اللّه بعد الامان و الایمان و بعد تاکید العهود و الضمان هذا غیر ما فعل یعقوب بن اللیث بعلویّة طبرستان و غیر قتل محمّد بن زید و الحسن بن القاسم الداعی علی ایدی آل ساسان و غیر ما صنعه ابو السّیاح فی علویة المدینة حملهم بلا غطاء و لا وطاء من الحجاز الی سامراء و هذا بعد قتل قتیبة بن مسلم الباهلی لابن عمر بن علیّ حین اخذه بابویه و قد ستر نفسه و واری شخصه یصانع حیاته و یدافع وفاته و لا کما فعله الحسین بن اسماعیل المصعبی بیحیی بن عمر الزیدی خاصّة و ما فعله مزاحم بن خاقان بعلویّة الکوفة کافّة و یحسبکم انه لیست فی بیضة الاسلام بلدة الاّ و فیها لقتیل طالبی تربة تشارک فی قتله الاموی و العبّاسیّ و اطبق علیهم العدنانیّ و القحطانیّ فلیس حی من الاحیاء نعرفه من ذی یمان و لا بکر و لا مضر الاّ و هم شرکاء فی دمائهم کما تشارک ایسار علی جزر قادتهم الحمیّة الی المنیّة و کرهوا عیش الذلّة فماتوا موت العزّة و وثقوا بمالهم فی الدار الباقیة فسخت نفوسهم عن هذه الفانیة

ص:12

ثم لم یشربوا کاسا من الموت الاّ شربها شیعتهم و اولیاؤهم و لا قاسوا لونا من الشدائد الا قاساه انصارهم و اتباعهم داس عثمان بن عفان بطن عمار بن یاسر بالمدینة و نفی ابا ذرّ الغفاری الی الرّبذة و اشخص عامر بن عبد قیس التّمیمی و غرّب الاشتر النخعی و عدیّ بن حاتم الطّائی و سیّر عمر بن زرارة الی الشام و نفی کمیل بن زیاد الی العراق و جفا أبی بن کعب و اقصاه و عادی محمّد بن حذیفة و ناواه و عمل فی دم محمّد بن سالم ما عمل و فعل مع کعب ذی الحطبة ما فعل و اتبعه فی سیرته بنو أمیّة یقتلون من حاربهم و یغدرون بمن سالمهم لا یحفلون المهاجری و لا یصونون الانصاری و لا یخافون اللّه و لا یحتشمون الناس قد اتخذوا عباد اللّه خولا و مال اللّه دولا یهدمون الکعبة و یستعبدون الصحابة و یعطلون الصّلوة الموقوتة و یحطمون اعناق الاحرار و یسیرون فی حرم الرسول سیرتهم فی حرم الکفّار و إذا فسق الامویّ فلم یات بالضلالة عن کلالة قتل معاویة حجر بن عدیّ الکندی و عمرو بن الحمق الخزاعی بعد الایمان المؤکدة و المواثیق المغلظة و قتل زیاد بن سمیّة الالوف من شیعة الکوفة و شیعة البصرة صبرا و اوسعهم حبسا و اسرا حتی قبض اللّه معاویة علی اسوأ اعماله و ختم عمره بشر احواله فاتبعه ابنه یجهر علی جرحاه و یقتل ابناء قتلاه الی ان قتل هانی بن عروة المرادی و مسلم بن عقیل الهاشمی اوّلا و عقّب بالحرّ بن زیاد الریاحی و بابی موسی عمرو بن قرطة الانصاری و حبیب بن مظاهر الاسدی و سعید بن عبد اللّه الحنفی و نافع بن هلال البجلی و حنظلة بن سعد الشامی و عابس بن أبی شبیب الشاکری فی نیف و سبعین من جماعة شیعة الحسین علیه السّلام یوم کربلا ثانیا ثم سلّط علیهم الدعی ابن الدعیّ عبید اللّه بن زیاد یصلبهم علی جذوع النخل و یقتلهم الوان القتل حتّی اجتثّ اللّه دابره ثقیل الظهر بدمائهم التی سفک عظیم التبعة بحریمهم الذی انتهک فانتبهت لنصرة اهل البیت طائفة أراد اللّه ان یخرجهم من عهدة ما صنعوا و یغسل عنهم وضر ما اجترحوا فصمدوا صمد الفئة الباغیة و طلبوا دم الشهید من ابن الزانیة لا یزیدهم قلة عددهم و انقطاع مددهم و کثرة سواد اهل الکوفة بازائهم الاّ اقداما علی القتل و القتال و سخاء بالنفوس و الاموال حتی قتل سلیمان بن صرد الخزاعی و المسیّب بن نجیّة الفزاری و عبد اللّه بن واصل التمیمی فی رجال من خیار المؤمنین و علیه التابعین و مصابیح الانام و فرسان الاسلام ثم تسلّط ابن الزبیر علی الحجاز

ص:13

و العراق فقتل المختار بعد ان شفی الاوتار و ادرک الثار و افنی الاشرار و طلب بدم المظلوم الغریب فقتل قاتله و نفی خاذله و اتبعوه ابا عمر بن کیسان و احمر بن شمیط و رفاعة بن یزید و السائب بن مالک و عبد اللّه بن کامل و تلقّطوا بقایا الشیعة یمثلون بهم کل مثلة و یقتلونهم شرّ قتلة حتی طهّر اللّه من عبد اللّه بن الزبیر البلاد و اراح من اخیه مصعب العباد فقتلهما عبد الملک بن مروان کذلک نولّی بعض الظالمین بعضا بما کانوا یکسبون بعد ما حبس ابن الزبیر محمّد بن الحنفیّة و أراد احراقه و نفی عبد اللّه بن العبّاس و اکثر ارهاقه فلمّا خلت البلاد لآل مروان سلّط الحجّاج علی الحجازیین ثم علی العراقیین فتلعّب بالهاشمیّین و اخاف الفاطمیین و قتل شیعة علیّ و محا آثار بیت النّبی و جری منه ما جری علی کمیل بن زیاد النخعی و اتصل البلاء مدة ملک المروانیة الی الایام العبّاسیّة حتی إذا أراد اللّه ان یختم مدتهم باکثر آثامهم و یجعل اعظم ذنوبهم فی آخر ایامهم بعث علی بقیّة الحقّ المهمل و الدّین المعطّل زید بن علیّ فخذله منافقو اهل العراق و قتله احزاب اهل الشام و قتل معه من شیعته نصر بن خزیمة الاسدی و معاویة بن اسحاق الانصاری و جماعة من شایعه و تابعه و حتّی من زوّجه و ادناه و حتّی من کلمه و اثناه فلمّا انتهکوا ذلک الحریم و اقترفوا ذلک الاثم العظیم غضب اللّه علیهم و انتزع الملک منهم فبعث علیهم ابا مجرم لا ابا مسلم فنظر لا نظر اللّه إلیه الی صلابة العلویّة و الی لین العبّاسیّة فترک تقاه و اتبع هواه و باع آخرته بدنیاه و افتتح عمله بقتل عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و سلّط طواغیت خراسان و خوارج سجستان و اکراد اصفهان علی آل أبی طالب یقتلهم تحت کل حجر و مدر و یطلبهم فی کل سهل و جبل حتی سلط علیه احبّ الناس إلیه فقتله کما قتل النّاس فی طاعته و اخذه بما اخذ الناس فی بیعته و لم ینفعه ان اسخط اللّه برضاه و ان رکب ما یهواه و حلت من الدوانیتی الدنیا فخبط فیها عسفا و تقصّی فیها جورا و حیفا الی ان مات و قد امتلأت سجونه باهل بیت الرسالة و معدن الطیب و الطهارة قد تتبع غائبهم و تلفّظ حاضرهم حتی قتل عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه الحسنی بالسند علی ید عمر بن هشام بن عمر التغلبی فما ظنّک بمن قرب تناوله علیه و لان مسه علی یدیه و هذا قلیل فی جنب ما قتله هارون منهم و فعله موسی قبله بهم فقد عرفتم ما توجّه علی الحسن بن علی بفخ من موسی و ما اتفق علی علی بن الافطس الحسینی من هارون و ما جری علی احمد بن علی الزیدی و علی القاسم بن علی الحسنی من حبسه و علی علیّ بن غسان الخزاعی حین اخذ من

ص:14

قبله و الجملة ان هارون مات و قد مصرّ شجرة النبوّة و اقتلع غرس الامامة و انتم اصلحکم اللّه لستم اعظم نصیبا فی الدّین من الاعمش فقد اخافوه و من علیّ بن یقطین فقد اتّهموه فامّا فی الصدر الاوّل فقد قتل زید بن صوحان العبدی و عوقب عثمان بن حنیف الانصاری و اقصی حارثة بن قدامة السعدی و جندب بن زهیر الازدی و شریح بن هانی المرادی و مالک بن کعب الارحبی و معقل بن قیس الریاحی و الحرث الاعور الهمدانی و ابو الطفیل الکنانیّ و ما فیهم الاّ من خرّ علی وجهه قتیلا او عاش فی بیته ذلیلا یسمع شتمة الوصیّ فلا ینکر و یری قتلة الاوصیاء و اولادهم فلا یغیر و لا یخفی علیکم حرج عامّتهم و حیرتهم کجابر الجعفی و کرشید الهجری و کزرارة بن اعین لیس الا انهم رحمهم اللّه یتولّون اولیاء اللّه و یتبرءون من اعداء اللّه و کفی به جرما عظیما عندهم و عیبا کبیرا بینهم و قل فی بنی العبّاس فانّک ستجد بحمد اللّه تعالی مقالا وجل فی عجائبهم فانّک تری ما شئت مجالا یجبی قسیئهم فنفرّق علی الدّیلمی و الترکی و یحمل الی المغربیّ و الفرغانی و یموت امام من ائمّة الهدی و سیّد من سادات بیت المصطفی فلا یتّبع جنازته و لا تجصّص مقبرته و یموت ضرّاط لهم او لاعب او مسخرة او ضارب فتحضر جنازته العدول و القضاة و یعمر مسجد التعزیة عند القواد و الولاة و یسلم فیهم من یعرفونه دهریّا او سوفسطائیا و لا یتعرّضون لمن یدرس کتابا فلسفیا و مانویّا و یقتلون من عرفوه شیعیّا و یسفکون دم من سمی ابنه علیّا و لو لم یقتل من شیعة اهل البیت غیر المعلی بن خنیس قتیل داود بن علیّ و لو لم یحبس فیهم غیر أبی تراب المروزی لکان ذلک جرحا لا یبرأ و نائرة لا تطفأ و صدعا لا یلتئم و جرحا لا یلتحم کفاهم ان شعراء قریش قالوا فی الجاهلیة اشعارا یهجون بها امیر المؤمنین علیه السّلام و یعارضون فیها اشعار المسلمین فحملت اشعارهم و دوّنت اخبارهم و رواها الرواة مثل الواقدی و وهب بن منبه التمیمی و مثل الکلبی و الشرقی بن القطامی و الهیثم بن عدیّ و دأب بن الکنانی و ابن بعض شعراء الشیعة یتکلم فی ذکر مناقب الوصیّ بل فی ذکر معجزات النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم فیقطع لسانه و یمزّق دیوانه کما فعل بعبد اللّه بن عمار البرقی و کما ارید بالکمیت بن زید الاسدیّ و کما نیش قبر منصور بن الزبرقان النمری و کما دمّر علی دعبل بن علی الخزاعی مع رفقتهم من مروان بن أبی حفصة الیمامی و من علی بن الجهم الشامی لیس الاّ لغلوهما فی النّصب و استیجابهما مقت الرّبّ حتّی ان هارون بن الخیزران و جعفر المتوکّل علی الشیطان لا علی الرحمن کانا لا یعطیان

ص:15

مالا و لا یبذلان نوالا الاّ لمن شتم آل أبی طالب و نصر مذهب النواصب مثل عبد اللّه بن مصعب الزّبیری و وهب بن وهب البختری و من الشعراء مثل مروان بن أبی حفصة الاموی و من الادباء مثل عبد الملک بن قریب الاصمعی فامّا فی ایّام جعفر فمثل بکار بن عبد اللّه الزبیر و أبی السّمط بن أبی الجون الاموی و ابن أبی الشوارب العبشمی و نحن ارشدکم اللّه قد تمسّکنا بالعروة الوثقی و آثرنا الدین علی الدنیا و لیس یزیدنا بصیرة زیادة من زاد فینا و لن یحلّ لنا عقیدة نقصان من نقص منّا فان الاسلام بدأ غریبا و سیعود کما بدأ کلمة من اللّه و وصیّه من رسول اللّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین و مع الیوم غد و بعد السّبت احد قال عمار بن یاسر رضی اللّه عنه یوم صفین لو ضربونا حتی نبلغ سعفات هجر لعلمنا انا علی الحق و انهم علی الباطل و لقد هزم جیش رسول اللّه صلوات اللّه علیه ثم هزم و لقد تاخّر امر الاسلام ثم تقدم الم أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و لو لا محنة المؤمنین و قلّتهم و دولة الکافرین و کثرتهم لما امتلأت جهنم حتی تقول هل من مزید و لما قال اللّه تعالی وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ و لما تبین الجزوع من الصبور و لا عرف الشکور من الکفور و لما استحق المطیع الاجر و لا احتقب العاصی الوزر فان اصابتنا نکبة فذلک ما قد تعوّدناه و ان رجعت لنا دولة فذلک ما قد انتظرناه و عندنا بحمد اللّه تعالی لکل حالة آلة و لکل مقامة مقالة فعند المحن الصّبر و عند النعم الشکر و لقد شتم امیر المؤمنین علیه السّلام علی المنابر الف شهر فما شکلنا فی وصیته و کذّب محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم بضع عشرة سنة فما اتّهمناه فی نبوّته و عاش ابلیس مدة تزید علی المدد فلم نرتب فی لعنته و ابتلینا بفترة الحق و نحن مستیقنون بدولته و دفعنا الی قتل الامام بعد الامام و الرضا بعد الرّضا و لا مریة عندنا فی صحّة امامته کانَ وَعْداً مَفْعُولاً وَ کانَ أَمْرُ اَللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ اعلموا ارحمکم اللّه ان بنی أمیّة الشجرة الملعونة فی القرآن و اتباع الطاغوت و الشیطان جهدوا فی دفن محاسن الوصیّ و استاجروا من کذب فی الاحادیث علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و حوّلوا الجوار الی بیت المقدس عن المدینة و الخلافة زعموا الی دمشق عن الکوفة و بذلوا فی طمس هذا الامر الاموال و قلّدوا علیه الاعمال و اصطنعوا فیه الرّجال فما قدروا علی دفن حدیث من احادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و لا علی تحریف آیة من کتاب اللّه تعالی و لا علی دسّ احد من اعداء اللّه فی اولیاء اللّه و لقد کان ینادی علی روسهم

ص:16

بفضائل العترة و یبکّت بعضهم بعضا بالدلیل و الحجة لا تنفع فی ذلک صیبة و لا یمنع منه رغبة و لا رهبة و الحقّ عزیز و ان استذلّ اهله و کثیر و ان اقلّ حزبه و الباطل و ان رصّع بالشبه قبیح و ذلیل و ان غطّی وجهه بکلّ ملیح قال عبد الرحمن بن الحکم و هو من انفس بنی أمیّة سمیّة امسی نسلها عدد الحصا و بنت رسول اللّه لیس لها نسل غیره لعن اللّه من یسب علیّا و حسینا من سوقة و امام و قال ابو دهیل الجمحی فی حمیّة سلطان بنی أمیّة و ولایة آل بنی سفین تبیت السّکاری من أمیّة نوّما و بالطفّ قتلی ما ینام حمیمها و قال سلیمان بن قبة و ان قتیل الطفّ من آل هاشم اذلّ رقاب المسلمین فذلّت و قال الکمیت بن زید و هو جار خالد بن عبد اللّه القسری فقل لبنی أمیّة حیث حلّوا و ان خفت المهند و القطیعا اجاع اللّه من اشبعتموه و اشبع من بجورکم اجیعا و ما هذا باعجب من صیاح شعراء بنی العباس علی روسهم بالحق و ان کرهوه و بتفضیل من نقصوه و قتلوه قال المنصور بن الزبرقان علی بساط هارون آل النبی و من یحبّهم یتطامنون مخافة القتل من النّصاری و الیهود و هم من امّة التوحید فی الاذل و قال دعبل بن علیّ و هو صنیعة بنی العبّاس و شاعرهم الم ترانی مذ ثمانین حجّة اروح و اغدو دائم الحسرات اری فیأهم فی غیرهم متقسّما و ایدیهم من فیئهم صفرات و قال علی بن العباس الرومی و هو مولی المعتصم تألّیت ان لا یبرح المرء منکم یتلّ علی خرّ الجبین فیعفج کذاک بنو العباس تصبر منکم و یصبر للسیف الکمی المذحج بکل اوان للنّبیّ محمّد قتیل زکی بالدماء مضرّج و قال ابراهیم بن العبّاس الصّولی و هو کاتب القوم و عاملهم فی الرضا لما قرّبه المامون یمنّ علیکم باموالکم و تعطون من مائة واحدا و کیف لا ینتقصون قوما یقتلون بنی عمّهم جوعا و سغبا و یملئون دیار الترک و الدّیلم فضّة و ذهبا یستنصرون المغربی و الفرغانیّ و یجفون المهاجریّ و الانصاری و یولون انباط السواد وزارتهم و قلف العجم و الطماطم قیادتهم و یمنعون آل أبی طالب میراث امّهم و فیء جدّهم یشتهی العلوی الاکلة فیحرمها و یقترح علی الایّام الشهوة فلا یطعمها و خراج مصر و الاهواز و صدقات الحرمین و الحجاز تصرف الی ابن أبی مریم المدینی و الی ابراهیم الموصلی و ابن جامع السهمیّ و الی زلزل الضارب و برصوما الزامر و اقطاع بختیشوع النصرانیّ قوت اهل بلد و جاری بغا الترکی و الافشین الاشروسنی کفایة امة ذات عدد و المتوکل زعموا یتسرّی باثنی عشر الف سریّة و السّید من سادات اهل البیت یتعفف بزنجیه او سندیة و صفوة مال الخراج مقصوّ علی ارزاق الضفاعنه و علی موائد المخانثة و علی

ص:17

طعمة الکلاّبین و رسوم القرّادین و علی مخارق و علوبة المغنی و علی زدزد و عمر بن بانة الملهی و یبخلون علی الفاطمی باکلة او شربة و یصادفونه علی دانق و حبّة و یشترون العوّادة بالبدر و یجرون لها ما یفی برزق عسکر و القوم الذین احلّ لهم الخمس و حرمت علیهم الصدقة و فرضت لهم الکرامة و المحبّة یتکفّفون ضرّا و یهلکون فقرا و یرهن احدهم سیفه و یبیع ثوبه و ینظر الی فیئه بعین مریضة و یتشدّد علی دهره بنفس ضعیفه لیس له ذنب الاّ انّ جده النبی و ابوه الوصیّ و أمّه فاطمة و جدّته خدیجة و مذهبه الایمان و امامه القرآن الی آخر ما افاد و اجاد و مخفی نماند که نسخه مکاتیب أبی بکر خوارزمی که در مصر چاپ شده و از آن این عبارت نقل کرده شد در آخر آن این عبارت بلیغه متینه و این اشارت فصیحه رزینه که از ان نهایت جلالت و فخامت منزلت و نباهت مرتبت این مکاتیب مبهرة الاسالیب ظاهر و واضحست مذکورست و قد تناهی طبع هذه الرسائل التی لم یبلغ شاؤها فی الفصاحة سحبان وائل بل هو عند ما ادنی من باقل و لو ظهرت فی ایّامه لمدّ إلیها کف مستمدّ سائل و لو کانت فی عصر قسّ بن ساعدة الایادی لکان لها علیه جمیل الایادی فلعمری انها نسخت ما ترکت الاوائل کلمة لقائل و احکمت کم ترک الاول للاخر و الماضی للغابر فلیکن الادیب لها نعم الآخذ و لیعضّ علیها بالنّواجذ فانه یبلغ بها فی صناعته اشدّه و تکون له فی الانشاء اوفر عدّه و کان طبعها علی هذا الوجه الحسن و تمثیلها فی هذا القالب المستحسن بدار الطباعة المصریة الکائنة ببولاق مصر المغربة تعلق المستعین بمولاه فیما یعید و یبدی عبد الرّحمن بیک رشدی علی ذمّة حضرة محمّد علی بیک جرّاح باشی بالدّیار المصریّة و حضرة حسن افندی مترجم الکتب العسکریّة لا زالوا ملحوظین بعین العنایة الربّانیة و کان تصحیحها حسب الامکان بمعرفة الفقیر الی رحمة الرحیم الرّحمن المتوسّل الی ربّه بالجاه النّبوی محمّد قطة العدوی باشی مصحح المطبعة المذکورة یسّر اللّه فی الدارین اموره و قد وافق انتهاء طبعها و تمام تمثیلها و وضعها اوائل ذی الحجّة الذی هو فی هذا العام لشهور 1279 تسع و سبعین و مائتین و الف من الهجرة ختام فالحمد للّه الذی بنعمته تتمّ الصالحات و الشکر له علی مدی الاوقات و صلّی اللّه و سلّم علی سیّد الکائنات و علی اله و اصحابه ذوی الکرامات ما لاح بدر قام و فاح مسک ختام و ابو بکر خوارزمی از اکابر علماء ادبا و اعاظم فضلاء نبها و اجلّه نحاریر کملا و افاخم مشاهیر نبلاست شیخ احمد بن علی بن عمر الحنفی الطرابلسی المنینی الدمشقی

ص:18

در فتح وهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی بشرح فقره و امتدحه أی ابا علی بن سیمجور ابو بکر الخوارزمی گفته قال فی الیتیمة هو ابو بکر الخوارزمی محمّد بن العباس نابغة الدهر و بحر الادب و علم النظم و النثر و عالم الظّرف و الفضل کان یجمع بین الفصاحة و البلاغة و یحاضر باخبار العرب و ایّامها و دواوینها و یدرّس کتب اللّغة و النحو و الشعر و یتکلّم بکل نادرة و یاتی بکل فقرة و درّة و یبلغ فی محاسن الادب کل مبلغ و یغلب علی کل محسن بحسن مشاهدته فی ملاحة عبارته و نغمة نغمته و براعة جدّه و حلاوة هزله و دیوان رسائله مجلّد سائر و کذلک دیوان شعر اصله طبرستان و مولده و منشأه خوارزم و کان ینتمی بالطبری و یعرف بالخوارزمی و یلقب بالطبرخزمی فارق اهله فی ریعان عمره و حداثة سنّه و هو قویم المعرفة قوی الادب نافذ القریحة حسن الشّعر فلم یزل یطوف فی الآفاق و یدخل کور الشام و العراق و یاخذ من العلماء و یقتبس من الشعراء و یستفید من الفضلاء حتی تخرج و خرج فرد الدّهر فی الادب و الشعر و لقی سیف الدولة علی بن عبد اللّه بن حمدان و خدمه و استفاد ممن بحضرته و مضی علی غلوائه فی الاقتراب و الاغتراب و شرق بعد ان غرّب و عاود بلاده فنکب بجرجان لخبث لسانه و صحب الوزراء و الامراء بخراسان و حمد بعضهم و ذمّ بعضهم و مدحهم و هجاهم و عاود حضرة الصّاحب مرارا و اراش جناحه امرارا و انتفع به کثیرا و اخباره و نوادره و ملحه و فصوله مسطورة فی الیتیمه فلا نطیل بذکرها و نیز در فتح وهبی بشرح فقره و أتاه أی ابا علی البدیع ابو الفضل الهمدانی گفته قال فی الیتیمه هو احمد بن الحسین بدیع الزمان و معجزة همدان و نادرة الفلک و بکر عطارد و فرد الدهر و غرّة العصر و من لم یلف نظیره فی ذکاء القریحة و سرعة الخاطر و شرف الطبع و صفاء الذّهن و قوة النفس و لم یر قرینه فی طرف النثر و ملحه و غرر النظم و نکته و لم یرو ان احدا بلغ مبلغه من لبّ الادب و سرّه و جاء بمثل اعجازه و سحره فانه کان صاحب عجائب و بدائع و غرائب فمنها انّه کان ینشد القصیدة لم یسمعها قط و هی اکثر من خمسین بیتا فیحفظها کلها و یؤدّیها من اوّلها الی آخرها و لا یخرم حرفا و لا یخلّ بمعنی و ینظر فی الاربعة و الخمسة اوراق من کتاب لم یعرفه و لم یره نظرة خفیفة ثم یؤدّیها عن ظهره قلبه

ص:19

و یسردها سردا و کان یقترح علیه عمل قصیدة او انشاء رسالة فی معنی بدیع و باب غریب فیفرغ منها فی الوقت و الساعة و الجواب عما فیها و کان ربّما یکتب الکتاب المقترح علیه فیبتدی بآخر سطوره ثم هلم جرّا الی الاوّل و یخرجه کأحسن شیء و املحه و یوشّح القصیدة الفریدة من قبله بالرّسالة الشریفة من انشائه فیقرأ من النظم النثر و یروی من النثر النظم و یقترح علیه کل عویص و عسیر من النظم و النثر یحلّه فی اسرع من رجع الطرف علی ریق لا یبلعه و نفس لا یقطعه و کلام کلّه عفو الساعة و فیض البدیهة و مساوقة القلم و مسابقة الید و جمرات الحدة و ثمرات المدّة و مجاراة الخاطر للناظر و مباراة الطبع للسمع و ورد حضرة الصاحب ابن عبّاد فی اوّل شبابه و استفاد منه ادبا و نشبا ثم قدم جرجان و اقام بها مدّة ثم قصد نیسابور فوافاها سنة اثنتین و ثمانین و ثلاثمائة و نشر بها بزه و اظهر طرزه و املی بها اربعمائة مقامه ثم شجر بینه و بین أبی بکر الخوارزمی ما کان سببا لهبوب ریح الهمدانی و علوّ امره و قرب نجحه و بعد صیته إذ لم یکن فی الحساب و الحسبان انّ احدا من الشعراء و الکتاب یلحق للخوارزمی غبارا فضلا عن ان یغلبه فی المساجلة و یفوق علیه فی المفاضلة و بعد موت الخوارزمی خلا الجوّ للهمدانی و لم یبق من بلاد خراسان و سجستان و غزنة بلد إلا دخلها و جنی جنیّ ثمارها و القی عصاه بهواه و حین بلغ اشدّه و اربی علی اربعین سنة ناداه اللّه فلبّاه و فارق دنیاه فی سنة ثمان و تسعین و ثلاثمائة انتهی ملخصا و جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمد بن العبّاس ابو بکر الخوارزمی ابن اخت محمد بن جریر الطبری قال الحاکم کان واحد عصره فی حفظ اللغة و الشعر و کان قریضه عن حفظه استوطن نیسابور و سمع من أبی علی اسماعیل بن محمد الصّفّاد و اقرانه و مات فی رمضان سنة ثلث و ثمانین و ثلاثمائة و قال یاقوت صاحب الاشعار و الرسائل مولده و منشأه بخوارزم و کان اصله من طبرستان فلقب بالطبرخزمی و مولده سنة ثلاث و عشرین و ثلاثمائة و خرج من وطنه فی حداثته و طوف البلاد و لقی سیف الدولة ابن حمدان و خدمه ورد بخاری و صحب الوزیر ابا علی العلقمی فلم یحمده و هجاه و قصد نیسابور و اتصل بالامیر احمد المیکالی و مدحه و قصد سجستان و مدح و إلیها ظاهر بن محمّد ثم هجاه فحبسه

ص:20

ثم خلّص و صار الی عربستان فاتفق له مع والیها ما اتفق مع والی سجستان و فارقه هاجیا له و عاد الی نیسابور فقصد حضرة الصّاحب فربحت تجارته فارفده الصّاحب بکتاب الی عضد الدولة فکان سبب انتعاشه ثم عاد الی نیسابور و استوطنها و درس اهلها علیه الادب و من شعره و لمّا ان غرست إلیک ودّی فلم یثمر لدیک ذکیّ غرسی اردت ملامة و اردت هجرا فصنتک عنهما فهجوت نفسی لان الذنب ذنبی حین اهدی الی من لا برید الانس انسی و سیّد علی خان مدنی طاب ثراه در کتاب درجات رفیعه فی طبقات الامامیة من الشیعة فرموده مقدّمة اعلم رحمک اللّه تعالی انّ شیعة امیر المؤمنین و الأئمّة من ولده علیهم السّلام لم یزالوا فی کل عصر و زمان و وقت و اوان مختفین فی زوایا الاستتار محتجبین احتجاب الاسرار فی صدور الاحرار و ذلک لما منوا به من معاداة اهل الالحاد و مناواة اولی النّصب و العناد الذین ازالوا اهل البیت ع عن مقاماتهم و مراتبهم و سعوا فی اخفاء مکارمهم الشریفة و مناقبهم فلم یزل کلّ متغلّب منهم یبذل فی متابعة الهوی مقدوره و یلتهب حسدا لیطفئ نور اللّه وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ کما

روی عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السّلام انّه قال لبعض اصحابه یا فلان ما لقینا من ظلم قریش ایّانا و تظاهرهم علینا و ما لقی شیعتنا و محبّونا من النّاس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبض و قد اخبرنا اولی الناس بالنّاس فتمالأت علینا قریش حتی خرجت الامر عن معدنه و احتجت علی الانصار بحقّنا و حجّتنا ثم تداولتها قریش واحد بعد واحد حتی رجعت إلینا فنکثت بیعتنا و نصبت الحرب لنا و لم یزل صاحب الامر فی صعود کئود حتی قتل فبویع الحسن ابنه و عوهد ثم غدر به و اسلم و وثب علیه اهل العراق حتی طعن بخنجر فی جنبه و انتهب عسکره و خولجت خلاخل امهات اولاده فوادع معاویة و حقن دمه و دماء اهل بیته و هم قلیل حق قلیل ثم بایع الحسین من اهل العراق عشرون الفا ثم غدروا به و خرجوا علیه و بیعته فی اعناقهم فقتلوه ثم لم نزل اهل البیت نستذلّ و نستضام و نقصی و نمتهن و نحرم و نقتل و نخاف و لا نأمن علی دمائنا و دماء اولیائنا و وجد الکاذبون الجاحدون لکذبهم و جحودهم موضعا یتقرّبون به الی اولیائهم و قضاة السّوء و اعمال السوء فی کل بلدة تحدّثوهم بالاحادیث الموضوعة المکذوبه

ص:21

و رووا عنّا ما لم نقله و ما لم نفعله لیبغضونا الی النّاس و کان عظم ذلک و کبره زمن معاویة بعد موت الحسن علیه السّلام فقتلت شیعتنا فی کل بلدة و قطعت الایدی و الارجل علی الظنّة من ذکر بحبنا و الانقطاع إلینا سجن و نهب ماله و هدم داره ثم لم یزل البلاء یشتدّ و یزداد الی زمان عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه قاتل الحسین علیه السّلام ثم جاء الحجّاج فقتلهم کل قتلة و اخذهم بکل ظنة و تهمة حتی ان الرّجل لیقال له زندیق او کافر احبّ إلیه من ان یقال له شیعة علیّ علیه السّلام و روی ابو الحسن علیّ بن محمّد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب الاحداث قال کتب معاویة نسخة واحدة الی عمّاله بعد عام الجماعة ان برئت الذّمّة ممن روی شیئا من فضل أبی تراب و اهل بیته فقامت الخطباء فی کلّ کورة و علی کل منبر یلعنون علیّا و یبرءون منه و یقعون فیه و فی اهل بیته و کان اشدّ النّاس بلاء حینئذ اهل الکوفة لکثرة من بها من شیعة علیّ فاستعمل علیه زیاد بن سمیّة و ضمّ إلیه البصرة و کان یتبع الشیعة و هو بهم عارف لأنّه کان منهم ایام علیّ فقتلهم تحت کل حجر و مدر و اخافهم و قطع الایدی و الارجل و شمل العیون و صلبهم علی جذوع النخل و طردهم و شردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم و کتب معاویة الی عماله فی جمیع الآفاق ان لا یجیزوا لاحد من شیعة علیّ اهل بیته شهادة و کتب إلیهم ان انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبّیه و اهل بیته و الذین یرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قرّبوهم و اکرموا لهم و اکتبوا الیّ بکل ما یروی کلّ رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته ففعلوا ذلک حتی اکثروا فی فضائل عثمان و مناقبه لما کان یبعثه إلیهم معاویة من الصّلات و الکساء و الجنّات و القطائع و یفیضه فی العرب منهم و الموالی فکثر ذلک فی کل مصر و تنافسوا فی المنازل و الدّنیا فلیس یجیء احد بخبر مردود من الناس إلا صار عاملا من عمّال معاویة و لا یروی فی عثمان فضیلة او منقبة الا کتب اسمه و قرّبه و شفّعه فلبثوا بذلک حینا ثم کتب الی عماله انّ الحدیث فی عثمان قد کثر و فشا فی کل مصر و فی کل وجه و ناحیة فاذا جاءکم کتابی هذا فادعوا النّاس الی الروایة فی فضائل الصحابة و الخلفاء الأوّلین و لا یترکوا خبرا یرویه احد المسلمین فی أبی تراب الاّ و اتونی بمناقض له فی الصحابة فانّ هذا احبّ الیّ و اقر لعینی و ادحض لحجّة أبی تراب و شیعته و اشد علیهم من مناقب

ص:22

عثمان و فضله فقرئت کتبه علی الناس فرویت اخبار کثیرة فی مناقب الصحابة مفتعلة لا حقیقة لها و جدّ الناس فی روایة ما یجری هذا المجری حتی أشادوا بذکر ذلک علی المنابر و القی الی معلمی الکتابین فعلّموا صبیانهم و غلمانهم من ذلک الکثیر الواسع حتی رووه و تعلّموه کما یتعلّمون القرآن و حتی علّموه بناتهم و نساءهم و خدمهم و حشمهم فلبثوا بذلک ما شاء اللّه ثم کتب الی عمّاله نسخة واحدة الی جمیع البلدان انظروا من قامت علیه البیّنة انّه یحبّ علیّا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطاءه و رزقه و شفّع ذلک بنسخة اخری من اتهمتموه بموالاة هولاء القوم فنکّلوا به و اهدموا داره فلم یکن البلاء اشدّ و لا اکثر منه بالعراق و لا سیّما بالکوفة حتی ان الرجل من شیعة علی لیاتیه من یثق به فیدخل بیته فیلقی إلیه سرّه و یخاف من خادمه و مملوکه و لا یحدث حتی یاخذ علیه الایمان و الغلیظة لیکتمن علیه فظهر حدیث کثیر موضوع و بهتان منتشر و مضی علی ذلک الفقهاء و القضاة و الولاة و کان اعظم النّاس فی ذلک بلیّة القرّاء المراءون و المستضعفون الّذین یظهرون الخشوع و النسک فیفتعلون الاحادیث لیحظوا بذلک عند ولاتهم و یتقرّبوا بمجالستهم و یصیبوا به الاموال و الضّیاع و المنازل حتی انتقلت تلک الاخبار و الاحادیث الی ایدی الدّیانین الذین لا یستحلّون الکذب فقبلوها و رووها و هم یظنون انها حق و لو علموا انها باطله لما رووها و لا تدینوا بها فلم یزل الامر کذلک حتّی مات الحسن بن علی فازداد البلاء و الفتنة فلم یبق احد من هذا القبیل الا خائف علی دمه او طرید فی الارض ثمّ تفاقم الامر بعد قتل الحسین و ولی عبد الملک بن مروان فاشتد علی الشیعة و ولیّ علیهم الحجاج بن یوسف فتقرّب إلیه اهل النسک و الصّلاح و الدین ببغض علی و موالاة اعدائه و موالاة من فاکثروا فی الرّوایة فی فضلهم و سوابقهم و مناقبهم و اکثروا من الغضّ من علیّ و من عیبه و الطعن فیه و الشنئان له حتی انّ انسانا وقف للحجاج و یقال انّه جدّ الاصمعی عبد الملک بن قریب فصاح به ایها الامیر ان اهلی عقّونی فسمّونی علیّا و انّی فقیر بائس و انا الی صلة الامیر محتاج فتضاحک له الحجّاج و قال للطف ما توسّلت به قد ولیناک موضع کذا و قد روی ابن عرفة المعروف بنفطویه و هو من اکابر المحدثین و اعلامهم فی تاریخه ما یناسب

ص:23

هذا الخبر و قال ان اکثر الاحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابة افتعلت فی ایّام بنی أمیّة تقربا إلیهم بما یظنّون أنّهم یرغمون به انف بنی هاشم قال المؤلف عفا اللّه عنه و لم یزل الامر علی ذلک سائر خلافة بنی أمیّة لعنهم اللّه حتی جاءت الخلافة العباسیة فکانت ادهی و امرّ و اضری و اضرّ و ما لقیه اهل البیت علیهم السّلام و شیعتهم فی دولتهم اعظم مما مضوا به فی الخلافة الامویّة کما قیل و اللّه ما فعلت أمیّة فیهم معشار ما فعلت بنو العبّاس ثم شبّ الزمان و هرم و الشأن مضطرب و الشنئان مضطرم و الدهر لا یزداد الا عبوسا و الایام لا تبدی لاهل الحق الا بوسا و لا معقل للشیعة من هذه الخطة الشنیعة فی اکثر الاعصار و معظم الامصار الا الانزواء فی زوایا التقیة و الانطواء علی الصبر بهذه البلیة انتهی ما فی الدرجات الرفیعة و إذا علمت حال هؤلاء الاسلاف المنهمکین فی الاسفاف فلتکن غیر خاف علی سریرتک النقیّة عن الاعتساف المتحلّیة بالانصاف ان المخاطب النحریر الذی هو عند السنیّة صدرهم الکبیر و ملاذهم الشهیر قد جنح تقلیدا للکابلی بجوامع قلبه الی هؤلاء الجماهیر الکارعین من المشارع الردغة و الناهلین من الموارد الکدرة الذین دعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور و رفعوا الدور و بنوا القصور و احکموا الزور و ابرموا الختور و لم یرضوا فی البغض و المشاحنة بالقصور و اتوا من غرائب الامور بما یبقی سوء ذکره علی کرّ الدهور و مرّ العصور فحذا المخاطب حذوهم و حسا حسوهم و نحا نحوهم و استحسن نحوهم و شرب دویّ شربهم و انضوی الی سربهم و الخاز الی حزبهم و اثر ضغنهم و کبرهم و اختار حقدهم و نکرهم و استطاب عجرهم و بجرهم و ازّد ظهورهم و ابدی شرورهم و فتل حبائلهم و شیّد غوائلهم و اذاع شبهاتهم و اشاع هفواتهم و نفّق تلمیعاتهم و زوّق تسویلاتهم و احکم مرائرهم و سرّ سرائرهم و اطاب ضمائرهم و فوّق سهامهم و بری اقلامهم و شحذ حرابهم و درس کتابهم و نصر احزابهم و اسّس بنیانهم و لاط جدرانهم و اقتفی شنیع آثارهم و خاض هائل غمارهم و جاس خلال دیارهم

ص:24

و اغترف من صالحة بحارهم و تفکّه من موبقة اثمارهم و نظر بخائنة ابصارهم و بنی علی بناتهم و لبّی منکم ندائهم و ماس فی لباسهم و وسوس بوسواسهم و انتکس بانتکاسهم و شرب بکأسهم و تلوّث بارجاسهم و رمی بسهمهم و توهّم بوهمهم و سار بسیرهم و شبع من میرهم و سکن فی دیرهم و ضار بضیرهم و شهق بشهیقهم و نهق بنهیقهم لم یعضّ علی النقد و السّبر بضرس قاطع و لم یستضئ من الادراک و التأمّل بمنار ساطع و لا استعان من الاصابة و التدرّب بوجه شافع و لا استظهر من الانصاف و التمییز بمنجد نافع و لا استذری من المواعظ و الزواجر و الرقائق القوارع الی ناجه ناجع رقص بانکار الواضحات رقص الجمل و لیس له فی التحقیق و التنقید ناقة و لا جمل إذا هتف به داعی الحق جعل فی اذنه وقرا و إذا اهاب به منادی الصّدق ابدی عجرفة و غدرا و مکرا یسلک فی هدم قواعد الدین فنونا و یبالغ فی طمس معاهد الیقین مجونا و یلقی الناصح الهادی کالثور عاقصا قرنه حرونا و یمرن علی اختلاق غرائب القرفة و الفریة مرونا اخترع للردّ و الابطال و الاخمال لفضائل الآل علیهم سلام الملک المتعال طرائق قددا و ابتدع لاطفاء نور الحق اهالیل باضالیل بغیا و حسدا إذا سمع فضیلة حقّانیة و روایة نورانیة یدور عینه کانه من الموت فی غمرة و من الذهول فی سکرة ینتفخ أوداجه و یرتعد فرائصه و یزید غیظه و یکبر حنقه یثیر قتله رکائک شکوک و وساوس و یبدی فظائع شبهات و هواجس لا یزغه من الاقتحام فی الزلل وازع و لا یردعه عن المکابرة من الحیاء رادع کانّه لا سامحه اللّه لم یحظ من الحیاء بقسط و لو طفیفا و لم ینل من المبالاة حظّا و لو ضعیفا خاض فی لجج المجازفة و التخرص و التهحیس و العدوان بحیث لا یفیق و طفح و عل من سکر الشتان بحیث لا یصحو و لا یستطیع التمییز و لا یطیق و تردّی فی مهاوی التعصّب بحیث لا مناص له من مضلع المضیق لا یستضیء بنور الحق و ان ابتلج اوضح الابتلاج و لا یلجأ الی رکن وثیق من الصواب الواضح الفجاج بل یلح و یلظ علی الالطاط و الاعوجاج و یلوی و یعرج ابدا علی المراء و اللجاج قد اقحم اتباعه فی طخیة عمیاء و رکب بهم

ص:25

متن عشواء زیّن لهم الخطل و حسّن لهم اللیل اطلع لهم تواجیم الفتن و کشف لهم قرون المحن و ازلّهم عن لقم السّنن و نحّاهم عن المنهج الحسن علمهم شعیا من العضیهة و الاحتیال و سوّل لهم صناعة البهت و المحال و اجتالهم عن الصواب أیّ اجتیال و حجزهم و حجرهم عن الجنوح الی الحق و الامتثال و اغتالهم بمردیات النوازع أی اغتیال زوّاهم و لواهم عن انتهاج الجدد و ردعهم و قدعهم عن اقتصاص الرشد و دع فی قلوبهم صنوف الاحن و البغضاء و اورثهم اقسام التراث و الوغر و الشحناء و شحن صدورهم غیظا و حنقا و سقی اجوافهم أجنا رنقا رمی بهم فی رذایا سود داستهم باخفافها و اولجهم فی ضنک خطایا و طثتهم باظلافها قرّد لهم فی التلمیع قواعد و قوانین و احدث من الخدع حیلا و افانین باض فی صدورهم و فرّخ و شوی لهم اوهاما و طبخ ثم تغطرس بذلک و شمخ و تمطی و بذخ و من عجائب التهافت و التنافر و غرائب التناقض و التناکر أن المخاطب الماهر و کذا الکابلی الفاخر و من ماثلهما من اسلافهما الاکابر مع هذا الجد و الجهد و الکدح و الانهماک و الغرام و الشغف و الارتباک فی إرادة اطفاء انوار الفضائل الباهرة و ردّ المناقب الفاخرة للعترة الطاهرة یباهون بدعوی التمسک و الولاء و یبدون من غایة البهت و المراء انهم المخصوصون بنشر الفضائل و ایثار الاقتداء و اختیار الاقتفاء فقل لی من المحب الموالی و من المتوعز القالی و من المقبل الواد و من المعرض الصادّ و من المتّبع الصافی و من المنحرف الجافی و من المقتفی لآثار الاطهار و المومن بفضائل هؤلاء الاخیار و من الصادف عن الاتباع الوالج فی زدافة الهمج الرعاع و قد بلغ التعصّب بالمخاطب المرتاب الی جد یتجاوز عن القیاس و الحساب حتّی انّه ربّما ینکر ما هو حجّة علی النصاب بل ینکر ما أثبته شیخه و والده الجلیل النصاب بل ربما انکر ما اثبته بنفسه بلا اختفاء و احتجاب و ان هذا التناسی و العقوق و التغافل و المروق من اعجب العجاب عند اولی الاحلام و الالباب و قلما یوجد مثل هذا العجب العجاب فی مصنّف او کتاب فان من غایة الاستغراب ان یخالف المرء فی ردّ الخصم قول والده المقبول و اعجب من ذلک ان یخالف نفسه و یظهره

ص:26

اسمج الغفول و مع هذا التباین و التخالف و التهافت و التناقض و التشاجر و التضاغن و التّعالل و التمارض و مع هذا القصور فی الباع و فقد العثور و الاطلاع یشنع علی اسلافنا بلسانه السلیطة مکثر اللبذاء و المصاع مولعا بالهراء و القذاع یوجع قلوب اهل الایمان بردّه و یؤلم نفوس ارباب الایقان بصده دابه جحد الواضحات و سنّته رد للائحاث لا یقف فی المجازفة علی حد محدود و یستحی من عناده المکابر الکنود یروّح بکذبه و افتعاله ارواح مسیلمة و سجاح و یرفع فی ابطال الحق انکر عقیرة و اوحش صیاح و اسمج نباح لا یدع من التهجین و التوهین غایة الا أمّها و لا یذر من التشنیع و التقبیح نهایة الا عمّها و لا یترک من الغضّ و الإزراء علی الکرام الکبراء فنا الا اتاه و لا یهمل من الثلب و القصب و العیب و الشین حدّا الا و اناه یستهزئ باعلام الدین و یستسخر و یغمز و یهمز باماثل المحققین و لا یستحسر یرمیهم بما هو من ادانی اوصافه من الجمود و الخمود و قلة الفطنة و فقد الادراک و عدم التمییز و هجر التدبر و ایثار و التّناسی و التغافل و یعز و إلیهم اوهاما فاسدة و تعصّبات کاسدة و مکاید منتکسة و مصاید منتقصة افتری اکاذیب و افتعل اعاجیب و تقول اقاویل و اختلق اباطیل و تخرّص ظنونا و تمحّل من التخدیع فنونا و هام فی اودیة التلبیس و جزع طرق التدلیس و لفّق ما لا یلتاط بصفر لبیب و حشد من السخائف و ما یمجّه کل ادیب و اعجب من ذلک انّه مع هذا التهالک و الاستهتار بالابطال و التکذیب و الانکار لفضائل اهل البیت الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللیل و النهار القی شراشره و بعائه علی تصدیق المفتعلات و الایمان بالموضوعات المخترعات فی حقّ خلفائه الکبار مع انها مما شهد بکذبها و تخرصها شیوخه و أساطینه الاحبار الماهرون البارعون الّذین علیهم المدار فی النقد و التنقیب و التنقیر و الجرح و التعدیل فی الاعصار و علی ایدیهم تمییز المعلول من سلیم الآثار و کل منهم ابن بجدة الاخبار و ابن نجدة الاختبار و جهینة الاحادیث و عیبة الاسرار فلا ادری بایّ وجه یلقی هذا المدعی للولاء

ص:27

یوم القیمة اهل البیت العظماء علیهم آلاف التحیة و الثناء و ما ذا یقول لهم إذا سالوه عما حداه علی تکذیب فضائلهم الثابتة الصّحیحة الّتی رواها الثقات الکبراء و اثبتها حذاق العلماء و هر گاه این همه شنیدی پس حالا شروع می نمایم بحول و قوّت ربّ جلیل در نقض اقوال مخاطب نبیل بالتفصیل قوله و این حدیث باطلست اقول از ملاحظۀ این کلام حیرت نظام و غرائب تقوّلات و تفوّهات در ابطال حدیث طیر و حدیث مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و غیر آن بر ارباب افهام ظاهر و باهر می شود که مخاطب ذو فنون مفتون بمزید میلان و جنوح و رکون بهذر و هزل و مجون و عدم مخافت از خزی یوم لا ینفع مال و لا بنون در اطفای انوار فضائل علویّه می کوشد و بی محابا بردّ و قدح آن می خروشد و اخلاف خلاف حق ابلج و ایثار باطل لجلج و اختیار عناد اسمج و اشاعت لداد بهرج می دوشد و کاسات عصبیّت و لجاج صریح الاعوجاج می نوشد و شمس تابان را به گل نمی پوشد و للّه الحمد علی اتمام الحجّة و وضوح المحجّة و الانقاذ من اللجة که بطلان حکم مخاطب عمدة الأعیان ببطلان این حدیث جلیل الشأن در کمال وضوح و ظهور و عیان و واضح و لائح مثل شمس تابان و سماجت و شناعت و قباحت و فظاعت و رد آرت و هوان این ابطال سراسر اعتلال و افساد واضح الاختلال و توهین صریح الانحلال معلوم و متیقن علمای اعیان و دلالت آن بر نهایت حقد و شنان و غایت بغض و عدوان و اقصای مجازفت و طغیان مستغنی از بیان وا عجباه که در فضائل خلفای خود جابجا روایات موضوعه و حکایات مصنوعه و اباطیل ملفّقه و اضالیل مزوّقه و اسمار مستبشعه و اخبار مستشنعه بصد دل و جان می خرد و در حق فضائل وصی مطلق چنین جور و حیف و زیغ و عسف می پسندد و از لوم لائمین و عذل عاذلین و طعن طاعنین و عیب عائبین و انکار منکرین و تفضیح ناقدین و تقبیح مختبرین و تخجیل محققین و مخالفت اکابر محدثین

ص:28

و معاندت اجلّه متکلّمین نمی هراسد و چنان در گرداب تعصّب و تغافل و اغماض و تساهل و اعراض و تعالل سر فروبرده که هرگز حق را از باطل و ثمین را از عاطل و دنی را از فاضل نمی شناسد و این خاکسار بیمقدار باقتفای آثار علمای اخیار احلّهم اللّه دار القرار کالصّبح إذا اسفر بل کالشمس فی رابعة النهار باثبات می رسانم که حکم مخاطب منیف ببطلان این حدیث شریف از غرائب اوهام و عجائب احکام و طرائف جسارات و مضحکات ترّهات و بدائع تفوّهات و فظائع تقولات و مورث صد گونه ملام و عار و باعث هزار شین و شناد و جالب انواع هوان و صغار و کاشف از دفائن ضغائن و احفاد و هاتک استار اصناف عناد و لداد و دلیل کمال بعد از امعان و سبر و تنقید و مجانبت تمام از تحقیق و تسدیدست دادنی ممارس بفن شریف حدیث فضلا عن الماهرین الحذاق و البارعین السبّاق لب باین حکم باطل نتواند گشود و این حکم شنیع مانا بآنست که کسی بلا تتبع و تفحص مباحث عربیّت و نکات ادبیّت انکار وجوه ثابتۀ اعراب و تصریف نماید یا کسی بلا اطلاع مسلمات و مقررات اصول فقه و فقه و حکمت و عقائد و مقالات ارباب نقد و تحقیق طریق رد و ابطال آن پیماید که این چنین کس بلا شبه مورد کمال استهزا و استحقار و مستحق نهایت طعن و تشنیع صغار و کبار خواهد شد

اسامی ناقلین حدیث ولایت

و ائمّۀ بارعین و محدثین منقدین و اساطین دین و ارکان مذهب سنیه که بروایت این حدیث شریف اسفار دینیّه و مصنّفات بهیّۀ خود را زیب و زینت بخشیده اند و باشاعت و نشر آن تخجیل منکرین و جاحدین بغایت قصوی رسانیده جمعی کثیر و جمّی غفیراند مثل

ص:29

سلیمان بن داود الطیالسی سنة 204 و ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العیسی الکوفی سنة 239 و امام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی سنة 241 و ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السّلمی الترمذی سنة 279 و ابو عبد الرحمان احمد بن شعیب النّسائی سنة 303 و حسن بن سفیان النسوی البانوری سنة 303 و ابو یعلی احمد بن علی الموصلی سنة 307 و ابو جعفر محمد بن جریر الطبری سنة 310 و غیثمة بن سلیمان الاطرابلسی سنة 344 و ابو حاتم محمد بن حبان البستی سنة 354 و سلیمان بن احمد بن احمد بن ایّوب الطبرانی سنة 360 و محمد بن عبد اللّه بن محمّد الحاکم الضبّی النیسابوریّ المعروف بابن البیّع سنة 405 و احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی سنة 410 و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی الاصفهانی و ابو القاسم حسین بن محمد الشهیر بالراغب الاصفهانی سنة 430 و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب سنة 463 و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن البرّ النمری القرطبی سنة 463 و مسعود بن ناصر السجستانی سنة 477 و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی سنة 483 و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی و محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی سنة 509 و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی سنة 558 و ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم سنة 568 و ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی الشافعی و ابو حامد بن محمود محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی سنة 571 و ابو السعادات مبارک بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری سنة 606 و عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الرافعی سنة 624 و عز الدین ابو الحسن علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری سنة 630 و ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع سنة 634 و ضیاء الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد المقدسی السعدی سنة 643 و ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الوزیر سنة 652 و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی سنة 651 و محبّ الدین احمد

ص:30

بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی المکّی سنة 696 و ابراهیم بن محمد الحموینی سنة 724 و شمس الدّین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی سنة 748 و محمد بن یوسف الزرندی و محمد بن مسعود الکازرونی سنة بضع و خمسین و سبعمائة و علی بن شهاب الدین الهمدانی و سید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شهاب الدین احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی سنة 786 و حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی سنة 870 و جلال الدین عبد الرّحمان بن أبی بکر السیوطی سنة 911 و شهاب الدین احمد بن محمّد القسطلانی سنة 923 و الحاج عبد الوهّاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری و محمد بن یوسف الشامی سنة 932 و شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی سنة 973 و علی بن حسام الدین بن عبد الملک القادری المعروف بالمتقی سنة 975 و میرزا مخدوم بن عبد الباقی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی سنة 995 و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی سنة 1000 و علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری سنة 1014 و عبد الرؤف بن تاج العارفین الحدادی المناوی و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری سنة 1031 و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و میرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی و محمد صدر عالم سنة 1147 و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم والد مخاطب سنة 1176 و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی و محمد بن علی الصبان و احمد بن عبد القادر العجیلی و سناء اللّه الپانی هتی سنة 1182 و مولوی مبین بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین السهالی و مولوی محمد سالم بن محمد سلام اللّه بن فخر الدین بن محب اللّه بن نور اللّه بن نور الحق بن عبد الحق دهلوی و مولوی ولی اللّه بن حبیب بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین سهالی اللکهنوی سنة 1225 و سیّمر بک ان شاء اللّه تعالی عن کتب بلا حیلولة ترقب و انتظار عبارات هولاء الاجلة الکبار

ص:31

صد وجه در اثبات حدیث ولایت و رد ابطال آن

اشاره

بالجملة نهایت فظاعت حکم مخاطب منیف ببطلان این حدیث شریف غایت شناعت خیب و وجیف آن المعی عظریف در توهین و تسخیف و تهجین و تضعیف آن ظاهرست بوجوه عدیده

1-أبو داود طیالسی

وجه اول آنکه ابو داود سلیمان بن داود طیالسی که شیخ و استاد احمد بن حنبلست و ارباب صحاح سته نقل روایات ازو می کنند این حدیث شریف را بسند صحیح روایت کرده چنانچه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در استیعاب در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

روی ابو داود الطّیالسی حدثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت ولی کلّ مؤمن من بعدی ازین عبارت ظاهرست که ابو داود طیالسی این حدیث شریف را از ابو عوانه از أبی بلج از عمرو بن میمون از ابن عباس روایت کرده و همین استاد را که ابو داود طیالسی بان روایت این حدیث نموده ابن عبد البرّ تصحیح فرموده و اولا بعض فضائل فاخره و محامد زاهره ابو داود طیالسی باید شنید و بعد آن بسماع نص ابن عبد البر بر صحت این سند جلیل الخطر باید گروید پس مخفی نماند که ابو داود طیالسی از ارکان محدثین متقدمین و اعیان حفاظ معتمدین و افاخم نحاریر و اعاظم مشاهیر و علم شامخ حذاقت و طود راسخ مهارت و بحر زاخر علم و عرفان و بدر سافر حفظ و اتقان نزد اهل سنت بوده و صیت جلائل فضل و عوالی معالی او باغوار و انجاد و تلال و وهاد رسیده و جواهر زواهر مفاخر و اعلاق نفیسه مآثر او در اصقاع و بقاع انتشار و اشتهار تمام گر چه ذهبی در عبر در سنه اربع و مائتین گفته و فیها الامام ابو داود الطیالسی و اسمه سلیمان بن داود البصری الحافظ صاحب المسند و کان یسرد من حفظه ثلاثین الف حدیث قال الغلاّس ما رأیت احفظ منه و قال عبد الرّحمان بن مهدی هو اصدق الناس قال کتبت عن الف شیخ منهم ابن عون و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها الامام ابو داود الطیالسی سلیمان بن داود البصری الحافظ صاحب المسند کان یسرد من حفظه ثلثین الف حدیث و قسطلانی در مواهب گفته

روی ابو نعیم انّ جبرئیل و میکائیل شقّا صدره و غسّلاه ثمّ قال اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الایات الحدیث و فیه فقال ورقة ابشر اشهد بانک الّذی بشّر بک المسیح بن المریم و انک علی مثل ناموس موسی و انک نبیّ مرسل و کذا مروی شقّ صدره الشریف هنا ایضا الطیالسی و الحرث فی

ص:32

مسندیهما و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب بعد قول ماتن الطیالسی گفته ابو داود سلیمان بن داود بن الجارود البصری الحافظ الثقة کثیر الحدیث روی عن ابن عون و شعبة و خلق و عنه احمد و ابن المدینی و غیرهما علّق له البخاری و اخرج له مسلم و الاربعة توفی سنة ثلاث و اربع و مائتین عن ثنتین و سبعین سنة و جل اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المکی المغربی در مقالید الاسانید گفته قال الحافظ الذهبی فی التذکرة هو الامام الحافظ الکبیر ابو داود سلیمان بن داود بن الجارود الطیالسی الفارسی الاصل البصری سمع ابن عون و هشاما الدستوائی و شعبة و طبقتهم و عنه احمد و بندار و الفلاّس و خلائق قال الفلاّس ما رأیت احفظ منه و قال رفیقه ابن مهدی هو اصدق الناس و قال عامر بن ابراهیم سمعت ابا داود یقول کتبت عن الف شیخ و قال وکیع ما بقی احد احفظ الحدیث طویل من أبی داود فبلغه ذلک فقال و لا قصیر و قال ابن المندینی ما رأیت احفظ منه و قال عمر بن شبّة کتبوا عن أبی داود من حفظه اربعین الف حدیث مات سنة اربع و مائتین و کان من ابناء الثمانین رحمه اللّه تعالی و خود مخاطب در بستان المحدثین گفته نام او سلیمان بن داود بن الجارود طیالسیست و در اصل از شهر فارس بود و آخرها سکونت بصره اختیار نمود از محدثان آنجا مثل شعبة هشام دستوائی و ابن عون و غیرهم روایات بسیار دارد و احادیث طویله را نیک محفوظ می داشت و درین صنعت در اهل زمان خود معروف و مشهور بود از هزار شیخ اخذ علم حدیث نموده و مردم از وی بسیار روایت کردند و منتفع شدند و گویند که آنچه از وی نوشته اند در شمار چهل هزار حدیث رسیده یعنی طرق حدیث و آثار موقوفات در سنه دو صد و چهار وفات یافت و هشتاد سال عمر داشت یحیی بن معین و ابن المدینی و فلاّس و وکیع و دیگر علمای رجال او را تعدیل و توثیق مفرط نموده اند و الحق همین قسم مردی بود و این ابو داود نه آن ابو داودست که سنن او یکی از صحاح ستّه است بلکه این مقدمست بر وی بزمان بسیار چنانچه از تاریخ وفات او ظاهر گشت اصحاب صحاح سته غالبا از وی بیک واسطه روایت می کنند انتهی پس کمال عجبست که شاه صاحب با وصف اثبات این همه فضائل جلیله و مناقب جمیله برای ابو داود طیالسی طیلسان مکابره بر دوش کشیده بر سر رد و ابطال حدیث ولایت که آن را ابو داود طیالسی که مقبول و ممدوح ایشانست روایت نموده رسیده اند اما نص ابن عبد البر منیف بر صحت این سند شریف پس بدانکه در کتاب استیعاب متصل عبارت سابقه گفته و به

عن ابن عبّاس انه قال اوّل من صلّی مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة علی بن أبی طالب عمنا حدثنا عبد الوارث بن سفین حدثنا قاسم بن اصبغ حدثنا احمد بن زهیر بن جرب حدثنا الحسن بن حماد حدثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال کان علی اوّل من آمن باللّه من الناس بعد خدیجة قال ابو عمر هذا اسناد لا طعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته ازین عبارت ظاهرست که اسناد ابو عوانه از أبی بلج از عمرو بن میمون از ابن عباس اسنادیست که برای احدی در ان طعنی نیست بسبب صحت آن و ثقت

ص:33

ناقلین آن و ظاهرست که همین اسناد بعینه اسناد روایت ابو داود طیالسیست پس بحمد اللّه بنص صریح صاحب استیعاب ثابت شد که اسناد حدیث ابو داود صحیحست و ناقلین آن همه ثقات اند و احدی را در آن طعنی نیست پس از کلام صاحب استیعاب صحت این سند به سه وجه ظاهر و باهرست اول آنکه از کلامش واضحست که درین اسناد کسی را هیچ طعنی نیست فثبت رفع جمیع المطاعن عن هذا السّند و ظهر انّه لا یطعن فیه احد و انّه فی غایة الاعتبار و الثبوت و معتمد أیّ معتمد و مستند أیّ مستند دوم آنکه از قول او لصحّته واضحست که این سند صحیحست پس ثابت شد بنص صریح که سند این حدیث صحیحست و لا مجال للانکار و الارتیاب بعد ثبوت الصّحّة بنصّ صاحب الاستیعاب سوم آنکه از قول او و ثقة نقلته واضحست که ناقلین این اسناد یعنی روات آن همه ثقه اند فثبت غایة الاعتبار و الوثوق و زهق انکار اهل المروق و مخفی نماند که ازین هر سه وجه اجماع و اتفاق بر صحت این سند شریف هم ثابتست زیرا که عدم طعن احدی درین اسناد دلیل صریحست برین که کسی از علمای سنیه درین اسناد طاعن نیست پس اتفاق و اجماع بر نفی طعن درین اسناد ثابت شد و ظاهر است که لفظ لصحته دلیل نفی طعن جمیع ازین اسنادست پس مراد از صحت این اسناد صحت آن نزد جمیع باشد لیطابق الدلیل المدعی و چون لفظ ثقة نقلته معطوف بر صحته است بسبب وجوب بودن معطوف در حکم معطوف علیه ظاهر شد که وثوق ثقله این حدیث نیز نزد جمیع ثابتست کمال عجبست که بر اهل حق بزعم مخالفت اجماع موهومی بر خلافت بکریّه و امثال آن تشنیعات شنیعه و استهزاءات فظیعه وارد کنند و اساس تامّل و تدبّر و عاقبت اندیشی و انصاف کیشی یکسر برکنند و بایراد آیات و احادیث دالّه بر حجیّت اجماع که مراد از ان بنص احادیث مفسّره اجماع اهل حق صوابست نه اتفاق اهل باطل و مخالفین سنت و کتاب دلهای خود شاد نمایند و بزعم بی اصل خودها قصب مسابقت در تخجیل و اسکات و افحام و الزام اهل حق معاذ اللّه من ذلک ربایند و اینجا مخالفت اجماع اکابر و اساطین و معاندت اطباق مهره منقدین روا دارند و بر ابطال این حدیث شریف بر خلاف اجماع علمای خود و اجماع اهل حق بر صحت این حدیث شریف همت برگمارند و از ظهور تناقض و تهافت و تخالف و تعاکس و تنافر و تناکر و تباین و تعاند فاحش مبالاتی برندارند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و ان یروا سبیل الرّشد لا یتّخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلا

ص:34

و باید دانست که ابن عبد البر نزد ائمه قوم از علمای ابرار و احبار اختیار و اساطین کبار و محققین عالی فخار و منفذ حقائق آثار و عارفین دقائق اخبارست و جلائل فضائل و عوالی معالی و محاسن مکارم او در غایت ظهور و اشتهار محمد بن عبد الکریم سمعانی در انساب گفته القرطبی بضم القاف و سکون الرّاء و ضمّ الطّاء المهملة و فی آخرها الباء هذه النسبة الی قرطبة و هی بلدة کبیرة من بلاد المغرب الاندلس و هی دار ملک السّلطان خرج منها جماعة کثیرة من العلماء فی کل فنّ قدیما و حدیثا و المشهور بالنسبة إلیها ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ النّمری الاندلسی القرطبی الحافظ کان اماما فاضلا کبیرا جلیل القدر صنّف التصانیف یروی عن محمد بن عبد الملک بن صیقون الرّصافی و ابراهیم بن نصر القرطبی توفی سنة سبع و ثمانین و مائتین ذکره ابو سعید بن یونس و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان گفته ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البر بن عاصم النّمری القرطبی امام عصره فی الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهما روی بقرطبة عن أبی القسم خلف بن القسم الحافظ و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و أبی محمد بن عبد المؤمن و أبی عمر الباجی و أبی عمر الطلمنکی و أبی الولید بن القرطبی و غیرهم و کتب إلیه من المشرق ابو القسم المکی و عبد الغنی بن سعید الحافظ و ابو ذرّ الهروی و ابو محمد بن النحاس المصری و غیرهم قال القاضی ابو علی بن سکرة سمعت القاضی ابا الولید الباجی یقول لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث قال الباجی ایضا ابو عمر احفظ اهل المغرب و قال ابو علی الحسین بن احمد بن محمد الغسّانی الاندلسی الحیّانی المقدم ذکره ابن عبد البرّ شیخنا من اهل قرطبة بها طلب و تفقّه و لزم ابا الولید القرطبی بن الحافظ و عنه اخذ کثیرا من علم الحدیث و دأب فی طلب العلم و تفنّن فیه و برع براعة فاق بها من تقدّمه من رجال الاندلس و الّف فی الموطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید و رتّبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدّم الی مثله و هو سبعون جزء قال ابو محمد ابن حزم لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه ثمّ وضع کتاب

ص:35

الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمّنه الموطا من معانی الرای و الآثار شرح فیه الموطّا علی وجهه و نسق ابوابه و جمع فی اسماء الصّحابة کتابا جلیلا سمّاه کتاب الاستیعاب و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و له کتاب صغیر فی قبائل العرب و انسابهم و غیر ذلک من توالیفه و کان موفّقا فی التالیف معانا علیه و نفع اللّه به و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة کثیرة فی علم النسب و فارق قرطبة و جاء فی غرب الاندلس و سکن دانیة من بلادها و بلسیته و شاطبة فی اوقات مختلفة و تولی قضاء الاشبونة و شنترین فی ایام ملکها المظفر بن الافطس و صنّف کتاب بهجة المجالس و انس الجالس فی ثلثة اسفار جمع فیه اشیاء مستحسنة تصلح للمذاکرة و المحاضرة الی ان قال بعد ذکر عدّة عبارات من بهجة المجالس قلت هذا کلّه نقلته من بهجة المجالس و فیه کفایة فلا حاجة الی الاطالة و توفی الحافظ ابو عمر یوم الجمعة آخر یوم من شهر ربیع الآخر سنة ثلث و ستین و اربعمائة بمدینة شاطبة من شرق الاندلس و قال صاحبه ابو الحسن بن طاهر بن مقور المغافری و هو الّذی صلّی علیه سمعت با عمر بن عبد البر یقول ولدت یوم الجمعة و الامام یخطب لخمس بقین من شهر ربیع الاول سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و قد تقدّم فی ترجمة الخطیب أبی بکر احمد ابن علی بن ثابت البغدادی الحافظ انه کان حافظ الشرق و ابن عبد البر حافظ الغرب و ماتا فی سنة واحدة و هما امامان فی هذا الفن و النمری بفتح النون و المیم و بعدها راء هذه النسبة الی النمر بن قاسط بفتح النون و کسر المیم و انما یفتح المیم خاصّة و هی قبیلة کبیرة مشهورة و قد تقدم الکلام علی القرطبی و شاطبة فاغنی عن الاعادة و ذکر ابو عمر بن عبد البر المذکور انّ والده ابا محمد عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ توفی فی شهر ربیع الآخر سنة ثلثین و ثلاثمائة و مولده سنة ثلثین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و کان والده ابو محمد عبد اللّه بن یوسف من اهل الادب البارع و البلاغة و له رسائل و شعر فمن شعره قوله لا تکثرنّ تامّلا و احبس علیک عنان طرفک فلربّما ارسلته

ص:36

فرماک فی میدان حتفک قیل انه مات سنة ثمان و خمسین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و شمس الدّین محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن عبد البرّ الامام شیخ الاسلام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر بن عاصم النّمری القرطبی ولد ستة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی ربیع الآخر و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام حدّث عن خلف بن القسم و عبد الوارث بن سفین و عبد اللّه بن محمد بن عبد المؤمن و محمّد بن عبد الملک بن صیفون و عبد اللّه بن محمد بن اسد الجهنی و یحیی بن وجه الحیة و احمد بن فتح الرّسان و سعد بن نصر و الحسین بن یعقوب النجاتی و أبی عمر احمد بن الحسور و عدة و اجاز له من مصر المسند ابو الفتح بن سبّخت و الحافظ عبد الغنی و من مکة ابو القسم عبید اللّه بن السقطی و ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان قال ابو الولید الیاجی لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر فی الحدیث و قال ابن حزم التمهید لصاحبنا أبی عمر لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله اصلا فکیف احسن منه و منها کتاب الاستذکار و هو اختصار التمهید و له توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و منها کتاب جامع بیان العلم و فضله قلت و له کتاب الاکتفاء فی قراءة نافع و أبی عمرو و کتاب بهجة المجالس نوادر و شعر و له کتاب التقصّی لحدیث الموطا و کتاب الانباء عن قبائل الرّواة و کتاب و الانتقاء لمذاهب الثلثة العلماء مالک و أبی حنیفة و الشافعی و البیان فی تلاوة القرآن و الاجوبة المرغبة و کتاب الکنی و کتاب المغازی و کتاب القصد و الامم فی انساب العرب و العجم و کتاب الشواهد فی اثبات خیر الی احد و کتاب الانصاف فی اسماء اللّه تعالی و کتاب الفرائض و غیر ذلک قال ابو علی بن سکرة سمعت ابا الولید الیاجی یقول ابو عمر احفظ اهل المغرب انبانا ابو محمد الجزائری انا عثمان بن حسن بن دحیة قراءة انا علی ابو عبد اللّه بن زرقویه سماعا انا موسی بن أبی تلید قراءة علیه قال ابن دحیة انا خلف بن بشکوال و ابن الحد قالا نا ابو محمد بن عتاب قالا نا ابو عمر بن عبد البرّ بکتاب التقصّی و قال الغسّانی سمعت ابن عبد البرّ یقول لم یکن

ص:37

احد ببلدنا مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابن عبد البرّ بدونهما و لا متخلّفا عنهما و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدم و لزم ابا عمر احمد بن عبد الملک الفقیه و لزم ابا الولید بن القرطبی و داب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره فی الفقه و المعانی له بسطة کثیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدة ثم تحول الی شرق الاندلس فسکن دانیة و بلنسیة و شاطبة و بها توفی و ذکر غیر واحد ان ابا عمر ولی قضاء اشبونة مدة قلت اعلی ما عنده کتاب الزعفرانی سمعه من ابن صیفون انا ابن الاعرابی عنه و سنن أبی داود سمعه من ابن أبی عبد المؤمن انا ابن داسة عن المؤلّف و انتهی إلیه مع امامته علو الاسناد حدّث عنه ابو العباس الدّلائی و ابو محمد بن أبی قحافة و ابو الحسن بن مقوّر و ابو علی الغسّانی و ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو بحر سفین بن العاص و محمد بن فتوح الانصاری و ابو داود سلیمان بن أبی القسم المقری و آخرون و کان دیّنا صیّنا ثقة حجّة صاحب سنة و اتباع و کان اولا ظاهریا اثریا ثمّ صار مالکیّا مع میلی کثیر الی فقه الشافعی قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال قدیم السماع یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی قال ابو داود المقری مات ابو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و اربعمائة و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام و نیز ذهبی در سیر البنلا گفته ابن عبد البرّ الامام العلاّمة حافظ المغرب شیخ الاسلام ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری الاندلسی القرطبی المالکی صاحب التصانیف الفائقة مولده فی سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر و قیل فی جمادی الاولی فاختلفت الروایة فی الشهر عنه و طلب العلم بعد التسعین و الثلاثمائة و ادرک الکبار و طال عمره و علا سنده و تکاثر علیه الطلبة و جمع و صنّف و وثّق و ضعّف و سارت بتصانیفه الرکبان و خضع لعلمه علماء الزمان وفاته السّماع من ابیه الامام أبی محمد فانه مات قدیما فی سنة ثمانین و ثلاثمائة و کان فقیها عابدا متهجدا الی ان قال الذهبی قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف

ص:38

و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السماع یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی و قال ابو علی الغسّانی لم یکن احد ببلدنا فی الحدیث مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد الخبّاب ثمّ قال ابو علی و لم یکن ابن عبد البرّ بدونهما و لا متخلفا عنهما و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدّم و لزم ابا عمر احمد بن عبد الملک الفقیه و لزم ابا الولید بن القرطبی و دأب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و المعانی له بسطة کثیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدّة ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس فسکن دانیة و بلنسیة و شاطبة و بها توفی و ذکر غیر واحد ان ابا عمر ولی قضاء اشبونة مدّة ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس قلت کان اماما دینا ثقة متقنا علامة متبحرا صاحب سنة و اتباع و کان اولا اثریّا ظاهریّا فیما قیل ثمّ تحوّل مالکیا مع میل بیّن الی فقه الشافعی فی مسائل و لا ینکر له ذلک فانه ممن بلغ رتبة الائمة المجتهدین و من نظر فی مصنفاته بان له منزلة من سعة العلم و قوة الفهم و سیلان الذهن و کل احد یؤخذ من قوله و یترک الا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و لکن إذا اخطا امام فی اجتهاده لا ینبغی لنا ان ننسی محاسنه و نغطّی معارفه بل نستغفر اللّه له و نعتذر عنه قال ابو القسم بن بشکوال ابن عبد البرّ امام عصره و واحد دهره یکنی ابا عمر روی بقرطبة عن خلف بن القسم و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و عبد اللّه بن محمد بن عبد المومن و أبی محمد بن اسد و جماعة یطول ذکرهم و کتب إلیه من المشرق السقطی و الحافظ عبد الغنی و ابن سبخت و احمد بن نصر الدّاودی و ابو ذر الهروی و ابو محمد بن النحاس قال ابو علی بن سکرة سمعت ابا الولید الباجی یقول لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث و هو احفظ اهل المغرب قال ابو علی الغسانی الّف ابو عمر فی الموطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید فرتّبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدّمه احد الی مثله و هو سبعون جزءا قلت هی اجزاء ضخمة جدّا قال ابن حزم لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه ثمّ صنع کتاب

ص:39

الاستذکار لمذهب علماء الامصار فیما تضمّنه الموطا من معانی الرّأی و الاثار شرح فیه الموطا علی وجهه و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو الاستیعاب فی اسماء الصّحابة و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و غیر ذلک من توالیفه و کان موفقا فی التالیف معانا علیه و نفع اللّه بتوالیفه و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة فی علم النسب و الخبر و ذکر جماعة ان ابا عمر ولی قضا الاشبونة و شنترین فی مدة المظفر بن الافطس و لابی عمر کتاب الکافی فی مذهب ملک خمسه عشر مجلدا و کتاب الاکتفاء فی قراءة نافع و أبی عمرو و کتاب التفصّی فی اختصار الموطا و کتاب الانباه عن قبائل الرّواة و کتاب الانتقاء لمذاهب الثلثة العلماء مالک و أبی حنیفه و الشافعی و کتاب البیان فی تلاوة القرآن و کتاب الاجوبة الموعبة و کتاب الکنی و کتاب المغازی و کتاب القصد و الامم فی نسب العرب و العجم و کتاب الشواهد فی اثبات خبر الواحد و کتاب الانصاف فی اسماء اللّه و کتاب الفرائض و کتاب اشعار أبی العتاهیة و عاش خمسة و تسعین عاما قال ابو داود المقری مات ابو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و أربعمائة و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام رحمه اللّه قلت کان حافظ المغرب فی زمانه و فیها مات حافظ المشرق ابو بکر الخطیب و قیل ان ابا عمر کان ینبسط الی أبی محمد بن حزم و یؤانسه و عنه اخذ ابن حزم فن الحدیث قال شیخنا ابو عبد اللّه بن أبی الفتح کان ابو عمر اعلم من ببلاد الاندلس فی السنن و الآثار و اختلاف علماء الامصار قال و کان فی اوّل زمانه ظاهری المذهب مدة طویلة ثمّ رجع الی القول بالقیاس من غیر تقلید احد الا انه کان کثیرا ما یمیل الی مذهب الشافعی کذا قال و انما المعروف انه مالکی و قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السماع لم یخرج من الاندلس و کان یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی قلت و کان فی اصول الدیانة علی مذهب السلف لم یدخل فی علم الکلام بل قفا آثار مشایخه رحمهم اللّه و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلث و ستین و اربعمائة گفته ابو عمر بن عبد البرّ یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری الحافظ القرطبی احد الاعلام

ص:40

و صاحب التصانیف توفّی فی سلخ ربیع الآخر و له خمس و تسعون سنة و خمسة ایام روی عن سعید بن نصر و عبد اللّه بن اسد و ابن صیفون و طبقتهم و اجاز لهم من مصر ابو الفتح بن سبخت الذی یروی عن أبی القاسم البغوی و لیس لاهل المغرب احفظ منه مع الثقة و الدین و النزاهة و التبحّر فی الفقه و العربیة و الاخبار و ابو الفداء بن علی در مختصر فی اخبار البشر در سنة ثلث و ستین و اربعمائة بعد ذکر خطیب گفته و امّا ابن عبد البرّ المذکور فهو یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری القرطبی کان امام وقته فی الحدیث الّف کتاب الاستیعاب فی اسماء الصّحابة و صنف کتاب التمهید علی موطا مالک تصنیفا لم یسبق إلیه و کتاب الدّرر فی المغازی و السیر و غیر ذلک و کان موفّقا فی التالیف معانا علیه سافر من قرطبة الی شرق الاندلس و تولّی قضاء اشبونة و شنترین و صنف لملکها المظفر بن الافطس کتاب بهجة المجالس فی ثلثة اسفا جمع فیه اشیاء مستحسنة تصلح للمحاضرة و ممّا ذکره فی الکتاب المذکور

انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رأی فی منامه انه دخل الجنّة و رای فیها عذقا مدلاّ فاعجبه و قال لمن هو فقیل لابی جهل فشق علیه ذلک فقال ما لابی جهل و الجنّة و اللّه لا یدخلها ابدا فلما اتاه عکرمة بن أبی جهل مسلما فرح به و تاوّل ذلک العذق ابنه عکرمة و من ذلک ما

روی عن جعفر بن محمد الصّادق انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رای کان کلبا ابقع یلغ فی دمه فکان شمر ابن ذی جوشن قاتل الحسین ع و کان ابرص فتفسّرت رؤیاه بعد خمسین سنة

و منه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لابی بکر الصّدیق رضی اللّه عنه یا ابا بکر رایت کانی و انت ترقی درجة فسبقتک بمرقاتین و نصف فقال ابو بکر یا رسول اللّه یقبضک و اللّه الی رحمته و اعیش بعدک سنتین و نصفا و منه ان بعض اهل الشام قصّ علی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال رأیت کان الشمس و القمر اقتتلا و مع کل واحد منهما فریق من النجوم فقال عمر مع ایهما کنت قال مع القمر قال مع الآیة الممحوّة و اللّه لا تولّیت لی عملا فقتل الرّائی المذکور علی صفین و کان مع معاویة و منه انّ عائشة رضی اللّه عنها رأت کأنّ ثلثة اقمار سقطن فی حجرتها فقال لها ابوها ابو بکر رضی اللّه عنهما یدفن فی بیتک ثلثة من خیار اهل الارض

ص:41

فلمّا دفن فیه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لها هذا احد اقمارک و لغرابة ذلک اوردناه و توفی الحافظ ابن عبد البرّ المذکور فی مدینة شاطبة من الاندلس فی هذه السنّة اعنی سنة ثلث و ستین و اربعمائة و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنة ثلث و ستین و اربعمائة بعد ذکر خطیب گفته هو حافظ الشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البرّ صاحب الاستیعاب حافظ العرب و ماتا فی هذه السنة و لا عقب للخطیب و صنّف اکثر من ستین کتابا و وقف جمیع کتبه و هذا ابن عبد البرّ هو یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری القرطبی کان موفقا معانا فی التالیف و تولّی قضاء اشبونة و شنترین و صنف لملکها المظفّر بن الافطس کتاب بهجة المجالس فی ثلثة اسفار فیه محاسن تصلح للحاضرة منها

ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رأی فی منامه انه دخل الجنة و رای فیها عذقا مدلا فاعجبه و قال لمن هو فقیل لابی جهل فشقّ ذلک علیه و قال ما لابی جهل و الجنة و اللّه لا یدخلها ابدا فلمّا اتاه عکرمة بن أبی جهل مسلما فرح به و تاوّل ذلک العذقة عکرمة ابنه و منها

عن جعفر بن محمد الصّادق انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلّم رای کان کلبا أبقع یلغ فی دمه فکان شمر بن ذی جوشن قاتل الحسین ع و کان ابرص فتفسّرت رؤیاه بعد خمسین سنة و منها

انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لابی بکر الصدیق یا ابا بکر رایت کانّی و انت ترقی درجة فسبقتک بمرقاتین و نصف فقال یا رسول اللّه یقبضک اللّه الی رحمته و اعیش بعدک سنتین و نصفا و منها انّ بعض اهل الشام قصّ علی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال رایت کان الشمس و القمر اقتتلا و مع کل واحد منهما فریق من النجوم فقال مع ایّهما کنت قال مع القمر قال مع الآیة الممحوّة و اللّه لا تولّیت لی عملا فقتل الرّائی المذکور علی صفّین و کان مع معاویة و منها انّ عائشة رضی اللّه عنها رأت کأنّ ثلثة اقمار سقطن فی حجرتها فقال لها ابو بکر رضی اللّه عنهما یدفن فی بیتک ثلثة من خیار اهل الارض فلما دفن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لها هذا احد اقمارک توفی ابن عبد البر بشاطبة و له المصنفات الجلیلة کالتمهید و الاستذکار و سیرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الاستیعاب و غیر ذلک و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و الحافظ ابو عمر

ص:42

بن عبد البرّ القرطبی احد الاعلام و صاحب التصانیف و عمره خمس و تسعون سنة و خمسة ایام قیل و لیس لاهل المغرب احفظ منه مع الثقة و الدّین و النزاهة و التبحّر فی الفقه و العربیة و الاخبار و له من التصانیف کتاب التمهید لما فی الموطّا من المعانی و الاسانید و کتاب الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمنه الموطا من معانی الرّأی و الآثار و کتاب الاستیعاب فی اسماء الصّحابة النجاب و کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السّیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و کتاب بهجة المجالس فی انس الجالس و کتاب صغیر فی قبائل العرب و انسابهم و غیر ذلک و کان له بسطة کثیرة فی علم النسب مع ما تقدم من الفقه و الاخبار و العربیّة و محمد بن محمد المعروف بابن شحنه در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر در سنه مذکوره گفته توفی الامام یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ صاحب التصانیف المشهورة منها الاستیعاب و التمهید علی الموطا لمالک و الدرر فی المغازی و السّیر و بهجة المجالس و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن عبد البرّ الحافظ الامام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ولد سنة 368 فی ربیع الآخر و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام او اجاز له من مصر الحافظ عبد الغنی و ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان قال الباجی ابو الولید لم یکن بالاندلس مثله فی الحدیث له التمهید شرح الموطا و الاستذکار مختصره و الاستیعاب فی الصّحابة و فضل العلم و التقصّی علی الموطّا و قبائل الرّواة و الشواهد فی اثبات خبر الواحد و الکنی و المغازی و الانساب و غیر ذلک قال الغسانی سمعته یقول لم یکن احد ببلدنا مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد بن الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابو عمر بدونهما و لا متخلّفا عنهما و انتهی إلیه مع امامته علوّ الاسناد و ولی تضاء اشبونة مدة و کان اولا ظاهریّا ثمّ صار مالکیّا فقیها حافظا مکثرا عالما بالقراءات و الحدیث و الرّجال و الخلاف کثیر المیل الی اقوال الشافعی مات لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة 413 عن 95 و له فی کتاب التمهید سمیر فوادی من ثلثین حجة و صیقل ذهنی و المفرّج

ص:43

عن همی بسطت لکم فیه کلام نبیّکم و ما فی معانیه من الفقه و العلم و فیه الاثار ما یهتدی به الی البرّ و التقوی و یغنی عن الظّلم و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال الحافظ الامام القائل بالصّواب ابن عبد البرّ فی کتابه الاستیعاب و اجمع الناس علی انه لم یقل احد من الصّحابة اهل العلم سلونی غیر علی کرّم اللّه وجهه و قسطلانی در مواهب لدنیه در ذکر تاریخ اسراء گفته و قیل کان أی الاسراء فی رجب حکاه ابن عبد البرّ و قبله ابن قتیبه و به جزم النووی فی الرّوضة و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب بعد قول ماتن ابن عبد البر گفته شیخ الاسلام ابو عمر الحافظ یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری بفتح النون و المیم القرطبی الفقیه المکثر العالم بالقراءات و الحدیث و الرّجال و الخلاف الدّین الصّین صاحب السنة و الاتباع و التصانیف الکثیرة ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان و انتهی إلیه مع امامته علوّ الاسناد توفّی لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و اربعمائة عن خمس و تسعین سنة و خمسة ایام و نیز قسطلانی در مواهب لدنیّة گفته و قد حصل من الاختلاف فی ختنه ثلاثة اقوال الاوّل انه ولد مختونا کما تقدم الثانی انّه ختنه جدّه عبد المطلّب یوم سابعه و صنع له مأدیة و سماه محمّدا رواه الولید بن مسلم بسنده الی ابن عباس و حکاه ابن عبد البرّ فی التمهید و زرقانی در شرح مواهب بعد قول ماتن و حکاه گفته ابو عمر یوسف بن عبد اللّه النمری بفتحتین القرطبی الحافظ المشهور ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان ولد فی ربیع الآخر سنة ثمان و ستّین و ثلاثمائة و مات سنة ثلاث و ستّین و أربعمائة مرّ بعض ترجمته و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید بعد ذکر سند خود در روایت استیعاب ابن عبد البر گفته اتحاف بطرف من تعریفه قال الذهبی هو الامام شیخ الاسلام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ولد یوم الجمعة و الامام یخطب سنة ثمان و ستّین و ثلاثمائة فی ربیع الآخر طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام حدث عن خلف بن القاسم و عبد الوارث بن سفین و سعید بن نصر و عبد اللّه

ص:44

بن محمد بن عبد المومن و عدة و اجاز له من مصر الحافظ عبد الغنی و من مکة ابو القسم عبید اللّه بن السقطی و ساد اهل الزّمان فی الحفظ و الاتقان قال ابو الولید الیاجی لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر فی الحدیث و قال ایضا ابو عمر احفظ اهل المغرب و قال ابن حزم التمهید لصاحبنا أبی عمر لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله اصلا فکیف احسن منه و له توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و قال الغسّانی سمعت ابن عبد البرّ یقول لم یکن احد ببلدنا مثل قاسم بن محمّد و احمد بن خالد الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابن عبد البر بدونهما و لا متخلّفا عنهما و آب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع یراعة فاق بها من تقدّمه من رجال الاندلس جلا عن وطنه فکان فی الغرب ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس و من اعلی ما عنده سنن أبی داود سمعه من ابن عبد المؤمن قال اخبرنا ابن داسة عن المؤلّف و انتهی إلیه مع امامته علو الاسناد حدث عنه ابو العباس الدلائی و ابو الحسن بن مقوّر و ابو علی الغسّانی و ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو بحر سفین بن العاص و ابو داود سلیمان بن نجاح المقری و آخرون و کان دینا صیّنا ثقة حجّة صاحب سنة و اتباع لیس لاهل المغرب احفظ منه مع التبحّر فی الفقه و العربیّة و الاخبار و کان اوّلا ظاهریّا ثمّ صار مالکیا مع میل کثیر الی فقه الشافعی انتهی و قال فی التاریخ قلت و جمیع شیوخه الذین حمل عنهم لا یبلغون سبعین نفسا و لا دخل فی الحدیث و لا خرج من الاندلس و مع هذا فما هو بدون الخطیب و لا البیهقی و لا ابن حزم فی کثرة الاطلاع بل قد یکون عنده ما لیس عندهم مع الصّدق و الدّیانة و التثبت و حسن الاعتقاد علی مذهب السّلف رحمه اللّه تعالی و له کتاب الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمنه الموطا من معانی الرّأی و الآثار شرح فیه الموطا علی وجهه و نسق ابوابه قال فیه الحافظ ابو طاهر لیس فی الشروحات علی کثرتها مثله و قدیان فی تالیفه البدیع علمه و فضله و هو کتاب کبیر فی ثلاثین مجلّدا بالخطّ الواضح و احد عشر بالخط الدّقیق انتهی و کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السّیر

ص:45

و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و کتاب جمهرة الانساب و کتاب بهجة المجالس و غیر ذلک توفی رحمه اللّه بشاطبة فی ربیع الآخر سنة ثلث و ستین و اربعمائة و فیها توفی حافظ المشرق ابو بکر الخطیب البغدادی رحمهما اللّه تعالی و من نظم أبی عمر روّح اللّه روحه تذکّرت من یبکی علی مداوما فلم ار الاّ العلم بالدین و الخبر

علوم کتاب اللّه و السنن الّتی اتت عن رسول اللّه مع صحة الاثر

و علم الاول من ناقدیه و فهم ما له اختلفوا فی العلم بالرّای و النظر

و له ایضا مقالة ذی نصح و ذات فوائد إذا من ذوی الالباب کان استماعها

علیکم بآثار النّبی فانّه من افضل اعمال الرشاد اتباعها

و له ابصار قد دخل اشبیلیة فلم یلق فیها مبرة و لم یر من اهلها اسرة تنکر من کنا نسر بقربه و صار زعاقا بعد ما کان سلسلا

و حقّ لجار لم یوافقه جاره و لا لاءمته الدار أن یتحوّلا

بلیت بحمّص و المقام ببلدة طویلا لعمری مخلق یورث البلاء

إذا هان حرّ عند قوم اتاهم و لم ینأ عنهم کان اعمی و اجهلا

و لم تضرب الامثال الا لعالم و ما عوتب الانسان الا لیعقلا

و خود شاه صاحب در بستان المحدثین بعد ذکر استیعاب ابن عبد البر و نقل عباراتی از آن می فرمایند-وی از کبار علمای مغربست و نام او یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر بن عاصم نمری قرطبی روز جمعه که امام در عطبه بود در سال سه صد و شصت و هشت در ماه ربیع الاوّل متولد شده و او معاصر خطیبست اما طلب او علم حدیث را قبل از تولد خطیبست از خلف بن القاسم و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و عبد اللّه بن محمّد بن عبد المؤمن و اقران ابنها اخذ عام نموده و علمای بلدان دور دست او را اجازت نوشته اند عبد الغنی منذری صاحب ترعیب و ترهیب از مصر و ابو القاسم عبد اللّه بن السقطی از مکه معظمة در حفظ و اتقان سرآمد اهل زمان خود شد و کتاب التمب؟ ؟ ؟ او در باب فقه حدیث تازه

ص:46

روزگارست و سرمایه مجتهدان اولی الایدی و الابصارست و از تصانیف او کافی در مذهب مالکی پانزده جلد در بلاد مغرب گردیده و بیشتر در اندلس بلکه اکثر مورخین نوشته اند که از اندلس نه برآمده و سوای هفتاد کس از علمای وقت خود دیگری را ندیده و سوای اینها از کسی علم نیاموخته و با وجود این علم او کمتر از خطیب و بیهقی و ابن حزم نیست بلکه بعضی چیزها نزد اوست که نزد دیگران نیست و صدق و دیانت و حسن اعتقاد و اتباع سنت که او را نصیب بود کم کسی از علما را نصیب شده و از عوالی اسناد او سنن أبی داودست که از عبد اللّه بن محمد بن عبد المؤمن روایت می کند و او از ابن داسه و او از مصنفش ابو داود در اول عمر ظاهری بود بعد از ان مالکی شد و معهذا میلانی بفقه شافعی هم دارد و کتاب الاستذکار او در حقیقت بهترین شروح موطاست در تنسیق ابواب موطا استادی نموده است و آن کتاب بسیار کلانست قریب سی می شود اگر بخط واضح نویسند و اگر بخط رکیک نویسند پانزده جلدست و او را کتابیست در فضیلت علم و ادب روایت بسیار نافع و کتاب الدرر فی اختصار المغازی و السیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاءنی اوصافهم و کتاب جمهرة الانساب و کتاب بهجة المجالس و غیر آنها نیز تصانیف دارد در ماه ربیع الآخر سال چهارصد و شصت دوم وفات اوست و در همین سال خطیب بغدادی نیز وفات یافت او را بانشاد شعر نیز میلی بود و این چند شعر ازوست تذکرت من یبکی علیّ مداوما فلم ار الاّ العلم بالدّین و الخیر

علوم کتاب اللّه و السنن الّتی انت عن رسول اللّه مع صحة الاثر

و علم الاولی من ناقدیه و فهم ما له اختلفوا فی العلم بالرّای و انظر

و نیز می گوید مقالة ذی نصح و ذات فوائد إذا من ذوی الالباب کان استماعها

علیکم بآثار النّبی فانّه من افضل اعمال الرّشاد اتباعها

و چون در شهر اشبیلیه که از مشاهیر شهرهای مغربست داخل شد و از اهل آن شهر حسن سلوک و تفقدی که می باید ندید این چند بیت گفت تنکّو من کنا نسرّ بقربه و صار زعاقا بعد ما کان سلسلا

و حقّ لجار لم یوافقه جاره و لا لاءمته الدّار ان یتحوّلا

ص:47

بلیت بحمص و المقام ببلدة طویلا لعمری مخلق یورث البلاء

إذا هان حرّ عند قوم اتاهم و لم ینأ عنهم کان اعمی و اجهلا

و لم تضرب الامثال الا لعالم و ما عوتب الانسان الاّ لیعقلا

2-ذکر مزی

وجه دوم آنکه ابو الحجّاج یوسف بن عبد الرحمن مزّی نیز صحت این سند بکمال وضوح و ظهور بلا خلاف اهل خلاف بنقل کلام ابن عبد البر ثابت ساخته چنانچه در تهذیب الکمال در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما فی الحجج الباهرة گفته و روی یعنی ابن عبد البرّ باسناده عن أبی عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة و قال هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحّته و ثقة رجاله فله الحمد و المنة که از افاده علاّمۀ مزی هم صحت سند حدیث ولایت باجماع و اتفاق بلا خلاف و عناد اهل شقاق ظاهر و واضح گردید و شناعت توهم بطلان حدیث شریف بکمال ظهور و وضوح رسید و مخفی نماند که علاّمه مزی شیخ و استاد ذهبی نقادست و فضائل سنیّه و محامد بهیّه و مفاخر جلیه و مآثر وضیّه او مشهور در اغوار و انجاد و تحقیقات و افاداتش نزد علمای قوم در غایت اعتبار و اعتماد محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته المزّی شیخنا العالم الحبر الحافظ الاوحد محدث الشام جمال الدّین ابو الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن یوسف القضاعی الکلبی الدّمشقی الشافعی ولد بظاهر حلب سنة اربع و خمسین و ستمائة و نشأ بالمزّة و حفظ القرآن ثمّ تفقّه قلیلا ثمّ اقبل علی هذا الشّأن و سمع اوّل شیء کتاب الحلبة کله من علی بن أبی الخیر سنة خمس و سبعین ثمّ اکثر عنه و سمع المسند و الکتب الستّة و معجم الطبرانی و الاجزاء الطبرزدیّة و الکندیّة و سمع صحیح مسلم من الاربلی و رحل سنة ثلاث و ثمانین فسمع من العزّ الحرانی و أبی بکر بن الانماطی و هذه الطبقة و سمع بالحرمین و حلب و حماة و بعلبک و غیر ذلک و نسخ بخطه الملیح المتقن کثیرا لنفسه و لغیره و مهر فیها و فی التصریف و قرأ العربیّة و امّا معرفة الرّجال فهو حامل لوائها و القائم باعبائها لم تر العیون مثله عمل کتاب تهذیب الکمال فی مائة جزء و عمل کتاب الاطراف فی بضعة و ثمانین جزءا و خرج لنفسه و املی مجالس و اوضح مشکلات و معضلات ما سبق إلیها فی علم الحدیث و رجاله ولی المشیخة باماکن منها

ص:48

منها الدار الاشرفیّة و کان ثقة حجّة کثیر العلم حسن الاخلاق کثیر السکوت قلیل الکلام جدا صادق اللهجة لم نعرف له صبوة و کان یطالع و ینقل الطبّاق إذا حدث و هو فی ذلک لا یکاد یخفی علیه شیء ممّا یقرأ بل یردّ فی المتن و الاسناد ردّا مفیدا یتعجّب منه فضلاء الجماعة و کان متواضعا حلیما صبورا مقتصدا فی ماکله و ملابسه کثیر المشی فی مصالحه ترافق هو و ابن تیمیّة کثیرا فی السّماع للحدیث و فی النظر فی العلم و کان یقرر طریقة السلف فی الفقه و یعضد ذلک بمباحث نظریّة و قواعد کلامیّة و جری بیننا مجادلات و معارضات فی ذلک ترکها اسلم و اولی و مع ذلک فله عمل کثیر فی المعقول و ما نری ذلک بحمد اللّه الاحسن اسلام و حسبة اللّه مع انّی لم اعلمه الف فی ذلک شیئا و قد لزم فی وقت صحبة العفیف التلمسانی فلمّا تبیّن له ضلاله تبرأ منه و حظّ علیه و کان ذا مروة و سماحة و تقنع بالیسیر باذلا لکتبه و فوائده و نفسه کثیر المحاسن و لقد آذاه ابو الحسن العطّار و سبّه و ما رایته یتکلم فیه و لا فیمن آذاه و اللّه یسمح له بالخیر و لنا امین و نیز ذهبی در معجم مختص گفته یوسف بن الشیخ الصّالح زکی بن عبد الرّحمن بن یوسف شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدّث الشّام جمال الدّین ابو الحجّاج القضاعی الکلبی المزّی الدمشقی اللّغوی الشافعی ولد بظاهر حلب فی سنة 656 اربع و خمسین و ستمائة و نشأ بالمزّة و بالبلد و حفظ القرآن ثم طلب الحدیث سنة اربع و سبعین و هلمّ جرّا فاکثر عن احمد بن سلامة و ابن علاّن و ابن عمر و القاسم الاربلی و طبقتهم و بمصر عن عبد العز الحرانی و أبی بکر الانماطی و خلق و بالاسکندریّة و حلب و الحرمین و کتب الطباق بخطّ الملیح المتقن و کان عارفا بالنحو و التصریف بصیرا باللّغة له مشارکة فی الفقه و الاصول و یخوض فی حقائق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرجال و طبقاتهم و من رای تهذیب الکمال علم محلّه من الحفظ فما رایت مثله و لا رای هو مثل نفسه اعنی فی معناه و کان ینطوی علی دین و صفاء باطن و تواضع و فراغ عن الریاسة و قناعة و حسن سمت و قلة کلام و کثرة احتمال و کل احد محتاج الی تهذیب الکمال الی ان قال بعد

ص:49

ذکر

حدیث من قال لا اله الا اللّه توفی ثانی عشر صفر سنة 742 شیعه خلائق و ازدحموا علی نعشه و دفن بمقبرة الصّوفیة و نیز ذهبی در اول تذهیب التهذیب او را باین اوصاف ستوده الامام الاوحد العالم الحجة المامون شرف المحدّثین عمدة النقاد شیخنا و کاشف معضلاتنا جمال الدّین أبی الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر القضاعی الکلبی المزّی بارک اللّه فی عمره و حسناته و رفع فی درجاته مولده فی سنة اربع و خمسین و ستمائة بظاهر حلب و نشأ بالمزّة ظاهر دمشق و حفظ القرآن فی صغره و قرأ شیئا من الفقه و اللغة و العربیة ثمّ دخل البلد و شرع فی طلب الحدیث بنفسه و له عشرون سنة فسمع الکثیر من أبی العباس احمد بن سلامة الحدّاد و الامام أبی محمد عبد الرّحمن بن أبی عمرو الحنبلی و القسم بن عصمة الاریلی و المسلم بن علان القعنبی و طبقتهم من اصحاب ابن طبرزد و حنبل و الکندی و لم یزل یسمع الی ان کتب عن اصحاب ابن عبد مکدام الی ان قال و برع فی فنون الحدیث و معانیه و لغاته و فقهه و علله و صحیحه و سقیمه و رجاله فلم یر مثله فی معناه و لا رای هو مثل نفسه مع الاتقان و الحفظ و حسن الخط و الدّیانة و حسن الاخلاق و السّمت و الحسن و الهدی الصّالح و التصوّن و الخیر و الاقتصاد فی المعیشة و اللباس و الملازمة للاشتغال و السماع مع العقل التام و الرّزانة و الفهم و صحة الادراک و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الحجّاج جمال الدین یوسف بن الزکی بن عبد الرحمن بن یوسف الفضاعی الحلبی المزّی نسبة الی مزّة بکسر المیم قریة بظاهر دمشق کان المذکور احفظ اهل زمانه لا سیّما الرّجال المتقدمین و انتهت إلیه الرحلة من اقطار الارض لروایته و درایته و کان اماما فی اللغة و التصریف دیّنا خیرا منقبضا عن الناس طارحا للتکلف قد صنف تهذیب الکمال فی اسماء الرّجال و کتاب الاطراف و درس بدار الحدیث الاشرفیّة ولد بظاهر مدینة حلب فی سنة اربع و خمسین و ستّمائة و استوطن دمشق الی ان توفی بها فی دار الحدیث الاشرفیة ثانی عشر صفر سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة و عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی در تتمه المختصر فی اخبار البشر در سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة گفته و فیها فی صفر توفی شیخ الاسلام الحافظ جمال الدّین

ص:50

یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن المزّی الدمشقی بها منقطع القرین فی معرفة اسماء الرّجال مشارکا فی علوم و تولی مشیخة دار الحدیث بعده قاضی القضاة تقی الدین السّبکی و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی سبکی در طبقات شافعیه گفته یوسف بن الزّکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن علی بن أبی الزهر الکلبی القضاعی الدمشقی شیخنا و استاذنا و قدوتنا الشیخ جمال الدین ابو الحجاج المزّی حافظ زماننا حامل رایة السنّة و الجماعة و القائم باعباء هذه الصناعة و المتدرّع جلباب الطّاعة امام الحفاظ کلمة لا یجحدونها و شهادة علی انفسهم یؤدونها واحد عصره بالاجماع و شیخ زمانه الذی یصغی لما یقوله الاسماع و الّذی ما جاء بعد ابن عساکر مثله و ان تکاثرت جیوش هذا العلم فملأت البقاع جدّ طول حیاته فاستوعب اعوامها و استغرق بالطلب لیالیها و ایامها و سهر الدیاجی فی العلم إذا سهرها غیره فی الشهوات او نامها ذکره شیخنا الذهبی فی تذکرة الحفاظ و اطنب محامده و قال نظر فی اللغة و مهر فیها و فی التصریف و قرأ العربیة و اما معرفة الرّجال فهو حامل لوائها و القائم باعبائها لم تر العیون مثله انتهی و ذکره فی المعجم المختص و اطنب ثم قال یشارک فی الفقه و الاصول و یخوض فی مضایق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرّجال و طبقاتهم انتهی و لا احسب شیخنا المزی یدری المعقولات فضلا عن الخوض فی مضایقها فسامح اللّه شیخنا الذهبی و قد قدّمنا فی ترجمة الشیخ الامام الوالد انی سمعت شیخنا الذهبی یقول ما رأیت احفظ منه و انه بلغنی عنه انه قال ما رأیت احفظ من اربعة ابن دقیق العید و الدمیاطی و ابن تیمیّة و المزّی و مرتبتهم حسب ما قدمناه و انا لم ار من هولاء الاربعة غیر المزّی و لکنی اقول ما رایت احفظ من ثلثة المزی و الذّهبی و الوالد علی التفصیل الّذی قدمته فی ترجمة الوالد و عاصرت اربعا لا خامس لهم هولاء الثلثة و البرزالی فانی لم ار البرزالی و لکان البرزالی یفوقهم فی معرفة الاجزاء و رواتها الاحیاء و کانت الثلثة تعظم المزّی و تذعن له و یقرءون علیه و یعترفون بتقدیمه و بالجملة کان شیخنا المزی اعجوبة زمانه یقرأ علیه القاری نهارا کاملا و الطرق تضطرب و الاسانید تختلف و ضبط

ص:51

الاسماء یشکل و هو لا یسهو و لا یغفل یبیّن وجه الاختلاف و یوضح ضبط المشکل و یعین المبهم یقظ لا یغفل عند الاحتیاج إلیه و لو شاهدته الطّلبة ینعس فاذا اخطأ القاری ردّ علیه کأنّ شخصا ایقظه و قال له قال هذا القاری کیت و کیت هل هو صحیح و هذا من عجائب الامور و کان قد انتهت إلیه ریاسة المحدثین فی الدنیا و من ذکرناه من الثلثة قد عرفناک انهم مع علو رتبتهم یعترفون له اما الذّهبی فثناءه علیه قد انبأناک به و قد ملأ تصانیفه و امّا البرزالی تلمیذه و قاریه فی دار الحدیث الاشرفیة و غیرها و امّا الشیخ الامام فلقد کان کثیر الاجلال له کان الشیخ الحافظ یجیء فی کثیر من الایام و معه جماعة من الطلبة و جزء من سماع الشیخ الامام و ربما کان ممّا اشترک معه فی سماعه فیقرأ علی الشیخ الامام و الشیخ الامام مع ذلک یعطیه من التعظیم ما هو مستحق له و لقد حکی لی فیما کان یحکیه من نسلین فنن اهل الشام انه عقب دخوله دمشق بلیلة واحدة حضر إلیه الشیخ صدر الدین سلیمان بن عبد الحکیم المالکی و کان الشیخ الامام بحبّه قال دخل الی وقت عشاء الآخرة و قال امور ارید بها تعریف اهل دمشق قال فذکر لی البرزالی و ملازمته لی ثمّ انتهی الی المزّی فقال و ینبغی لک عزله من مشیخة دار الحدیث الاشرفیة قال الشیخ الامام فاقشعرّ جلدی و غاب فکری و قلت فی نفسی هذا امام المحدثین و اللّه لو عاش الدارقطنی استحیی ان یدرّس مکانه قال و سکت ثمّ منعت الناس من الدخول علیّ لیلا و قلت هذه بلدة کثیرة الفتن فقلت انا للشیخ الامام ان صدر الدین المالکی لا ینکر رتبة المزی فی الحدیث و لکن کانّه لا حظّ ما هو شرط واقفها من ان شیخها لا بدّ و ان یکون اشعریّ العقیدة و المزّی و ان کان حین ولی کتب خطه بانه أشعریّ الا ان الناس لا یصدقونه فی ذلک فقال اعرف ان هذا هو الّذی لاحظه صدر الدین و لکن من ذا الّذی یتجاسر ان یقول المزّی ما یصلح لدار الحدیث و اللّه قلبی ما یحمل هذا الکلام فانظر عظمة المزیّ عنده و کنت انا کثیر الملازمة للذهبی امضی إلیه فی کل یوم مرتین بکرة و العصر و امّا المزی فما کنت امضی إلیه غیر مرتین فی الاسبوع و کان سبب ذلک انّ الذهبی کان کثیر الملاطفة بی و المحبة فیّ بحیث یعرف من عرف حالی

ص:52

معه انه لم یکن یحبّ احدا لمحبته فی و کنت انا شابّا فیقع منّی ذلک بموقع عظیم و امّا المرّی فکان رجلا عبوسا مهیبا و کان الوالد یحبّ لو کان امری علی العکس اعنی یحب ان الازم المزّی اکثر من ملازمة الذّهبی لعظمة المزّی عنده و کنت غالبا إذا جئت من عند شیخ یقول هات ما استفدت ما قرأت ما سمعت فاحکی له مجلسی معه فکنت إذا جئت من عند الذهبی یقول جئت من عند شیخک و إذا جئت من عند الشیخ نجم الدّین العجفاری یقول جئت من جامع تنکر لان الشیخ نجم الدّین کان یشغلنا فیه و إذا جئت من عند الشیخ شهاب الدّین بن النقیب یقول جئت من الشامیّة لانی کنت اقرأ علیه فیها و إذا جئت من عند الشیخ أبی العباس الاندرسی یقول جئت من الجامع لانی کنت اقرأ علیه فیه و هکذا و امّا إذا جئت من عند المزّی فیقول جئت من عند الشیخ و یفصح بلفظ الشیخ و یرفع بها صوته و انا جازم بانه انما کان یفعل ذلک لیثبّت فی قلبی عظمته و یحثّنی علی ملازمته و شعر مرّة مکان بدار الحدیث الاشرفیّة فنزّلنی فیه فعجبت من ذلک فانه کان لا یری تنزیل اولاده من المدارس و انا لم آل فی عمری فقاهة غیر الحدیث و الاعادة الاّ عند الشیخ الوالد و انّما کان یؤخّرنا الی استحقاق وقت التدریس علی هذا ربّانا رحمه اللّه فسالته فقال لیقال انک کنت فقیها عند المزی و لمّا بلغ المزّی ذلک امرهم ان یکتبوا اسمی فی الطبقة العلیاء فبلغ ذلک الوالد فانزعج و قال خرجنا من الجدّ الی اللّعب لا و اللّه عبد الوهّاب شابّ و لا یستحق الان هذه الطبقة اکتبوا اسمه مع المبتدین فقال له شیخنا الذهبی و اللّه هو فوق هذه الدّرجة و هو محدّث جیّد هذه عبارة الذهبی فضحک الوالد و قال یکون مع المتوسّطین الخ و احمد بن علی بن یوسف بن الزکی عبد الرحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الحلبی الاصل المزّی ابو الحجاج جمال الدّین الحافظ ولد فی ربیع الآخر سنة 654 فلو کان له من استجاز له لادرک إجازة المرسی و البلدانی و غیرهم و لکن طلب بنفسه فی اوّل سنة خمس و سبعین فاکثر عن احمد بن أبی الخیر و المسلم بن علان و الفخر بن البخاری و نحوهم من اصحاب ابن طبرزد و الکندی و الحرستانی و سمع الکتب الطوّال کالسّتة و المسند و المعجم الکبیر و تاریخ الخطیب و النسب الزّبیر و السنن

ص:53

الکبیر و المستخرج علی مسلم و الحلیة و الدلائل و من الاجزاء الوفا و مشیخة نحو الف شیخ و اخذ عن الشیخ محی الدّین النووی و غیره و سمع بالشام و الحرمین و مصر و حلب و الاسکندریّة و غیرها و اتقن اللّغة و التصریف و کان کثیر الحیاء و الاحتمال و القناعة و التواضع و التردّد الی الناس مع الاجماع عنهم قلیل الکلام جدا حتّی یسئل فیجیب و یجید و کان لا یتکبر بفضائله و لا یغتاب احدا و یتوجّه الی الصّالحیّة ماشیا الی ان دخل فی عشر التسعین و هو علی ذلک و کان مغرورا؟ ؟ ؟ بطلب الکیمیا فلا یزال فی نقر و اوّل ما حصل له من الوظائف الناصریّة بعد ابن أبی الفتح ثمّ دار الحدیث الاشرفیّة بعد ابن السّرسنی و قال ابن تیمیّة مّا باشرها المزّی لم یلها من حین بنیت الی الان احق بشرط الواقف منه لقول الواقف فان اجتمع من فیه الرّوایة و من فیه الدرایة قدّم من فیه الرّوایة قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و کان فی شبیبته صحب العفیف التلمسانی فلما نبین له ضلاله هجره الی ان قال قال الذهبی لم یخرج لنفسه شیئا لا مشیخة و لا معجما و لا فهرستا و لا عوالی و انّما املی قلیلا ثمّ ترک و کان یلام علی ذلک فلا یجیب و صنّف تهذیب الکمال فاشتهر فی زمانه و حدّث به خمس مرار و حدّث بکثیر من مسموعاته الکبار و الصّغار عالیا و نازلا و غالب المحدثین من دمشق و غیرها قد تلمّذوا و استفادوا منه و سألوه عن المعضلات فاعترفوا بفضله و علو ذکره بالغ ابو حیّان فی القطر الحبی فی تقریظه و الثناء علیه و کذلک ابن سیّد الناس فی اجوبته الی الحسین بن أبی ایبک قال و وجدت بدمشق اهل العلم الامام المقدم و الحافظ الذی فاق من تاخّر من اوانه و من تقدّم ابا الحجاج المزّی بحر هذا العلم الزّاخر و وحیده القائل من رآه لم یترک الاوّل للآخر احفظ الناس للتراجم و اعلمهم بالرواة من

ص:54

اعارب و اعاجم لا یخص بمعرفته مصرا دون مصر و لا ینفرد علمه باهل عصر معتمدا آثار السلف الصّالح مجتهدا فی ما ینظر به من حفظ السنّة من الفضائح معرضا عن الدنیا و اسبابها مقبلا علی طریقته التی امر بی بها لا یبالی ما ناله من الازل و لا یخالط جسده شیء من الهزل و قال الذهبی کان خاتمة الحفاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتها و موضح مشکلاتها حفظ القرآن فی صباه و تفقّه للشافعیة مدّة و عنی باللغة فبرع فیها و اتقن النحو و الصّرف و له عمل فی المعقول و معرفة شیء من الاصول و کتابته حلوة و فیه حیاء و حلم و سکینة و احتمال و قناعة و ترک التجمل و الانجماع عن الناس و صبر علی من یؤذیه و قلّة کلام الاّ ان یسئل فیفید الی ان قال نقلا عن الذهبی و کان لا یکاد یعرف قدره الاّ من اکثر مجالسة و قال أی الذهبی و کان مع حسن خطه ذا اتقان قلّ ان یوجده فیه غلط و کان خیرا ذا دیانة و تصوّن من الصّغر و سلامة باطن و ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الامام العلامة الحافظ الکبیر شیخ المحدثین عمدة الحفاظ اعجوبة الزمان جمال الدین ابو الحجاج بن الزکی أبی محمّد القضاعی الکلبی الحلبی ثمّ الدمشقی المزّی مولده فی ربیع الآخر سنة اربع و خمسین و ستمائة بظاهر حلب و نشأ بالعزّة قرأ شیئا من الفقه علی مذهب الشافعی و حصّل طرفا من العربیة و برع فی التصریف و اللّغة ثمّ شرع فی طلب الحدیث بنفسه و له عشرون سنة و سمع الکثیر و رحل قال بعضهم و مشیخته نحو الالف و برع فی فنون الحدیث و اقر له الحفاظ من مشایخه و غیرهم بالتقدم و حدث بالکثیر نحو خمسین سنة فسمع منه الکبار و الحفاظ و ولی دار الحدیث الاشرفیة ثلثا و عشرین سنة و قال الذهبی فی المعجم المختص شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدث الشام طلب الحدیث سنة اربع و تسعین و هلّم حرا و اکثر و کتب العالی و النازل بخطّه الملیح المتقن و کان عارفا بالنحو و التصریف بصیرا باللّغة یشارک فی الفقه و الاصول و یخوض فی مصالق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و استنادا و إلیه المنتهی فی

ص:55

معرفة الرجال و طبقاتهم و من نظر فی کتابه تهذیب الکمال علم فحلّه من الحفظ فما رأیت مثله و لا رای هو مثل نفسه فی معناه و کان ینطوی علی دین و سلامة باطن و تواضع و فراغ عن الریاسة و قناعة و حسن سمت و قلة کلام و حسن احتمال و قد بالغ فی الثّناء علیه ابو حیّان و ابن سیّد الناس و غیرهما من علماء العصر توفی فی صفر سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة و دفن بمقبرة الصّوفیّة غربی قبر ابن تیمیة و من تصانیفه تهذیب الکمال و الاطراف و غیرهما و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در طبقات الحفاظ گفته المزّی الامام العالم الحبر الحافظ الاوحد محدث الشام جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف القضاعی ثمّ الکلبی المزی الشافعی ولد بحلب سنة 654 و نشأ بالمزّة و تفقه قلیلا ثمّ اقبل علی هذا الشأن و رحل و سمع الکثیر و نظر فی اللغة و مهر فیها و فی التصریف له قرأ العربیّة و امّا معرفة الرّجال فهو حامل لوائها لم تر العیون مثله صنف تهذیب الکمال و الاطراف و املی مجالسه و اوضح مشکلات و معضلات ما سبق إلیها من علم الحدیث و رجاله و ولی مشیخة دار الحدیث الاشرفیّة مات یوم السبت ثانی عشر صفر سنة 742 و محمد بن محمد المعروف بابن الشحنة الحلبی در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر در سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة گفته و فیها توفی الحافظ ابو الحجاج یوسف بن الزکی عبد الرحمن بن یوسف المزّی و هو القائل ان عاد یوما رجل مسلم اخا له فی اللّه او زاره

فهو جدیر عند و اهل النّهی بان یحطّ اللّه او زاره

توفی بدمشق و قد ناهن التسعین و جمال الدین ابو المحاسن یوسف بن المقری تغری بردی در نجوم زاهره گفته و توفی الحافظ الحجّة جمال الدّین ابو الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرّحمن بن یوسف بن علی بن عبد الملک بن أبی الزهر القضاعیّ الکلبی المزّی الحلبی المولد ولد بظاهر حلب فی عاشر ربیع الآخر سنة اربع و خمسین و ستمائة و مات بدمشق فی ثانی عشر صفر و کان اماما فی عصره احد الحفاظ المشهورین سمع الکثیر و رحل و کتب و صنّف و قد ذکرنا عدة کثیرة من مشایخه و سماعاته

ص:56

فی ترجمته من المنهل الصّافی و نبذة کبیرة من اخباره و من مصنفاته کتاب تهذیب الکمال و هو فی غایة الحسن فی معناه و محمّد بن علی بن محمّد شوکانی در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن التاسع گفته یوسف بن الزکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الحلبی الاصل المزّی ابو الحجاج جمال الدّین الامام الکبیر الحافظ صاحب التّصانیف ولد فی ربیع الآخر سنة 653 و طلب بنفسه فاکثر عن احمد بن أبی الخیر و مسلم بن علان و الفخرین البخاری و نحوهم من اصحاب ابن طبرزد و الکندی و سمع الکتب الطوال و الاجزاء و مشایخه نحو الالف و من مشایخه النووی بالشام و الحرمین و مصر و حلب و الاسکندریّة و غیرها و اتقن اللّغة و التصریف و تبحّر فی الحدیث و درس بمدارس منها دار الحدیث الاشرفیّة و لما ولی تدریسها قال ابن تیمیّة لم یلها من حین بنیت الی الآن احق بشرط الواقف منه قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و اوذی مرّة بسبب ابن تیمیّة لانها لمّا وقعت له المناظرة مع الشافعیة و بحث معه الصفی الهندی و ابن الزملکانی کما تقدّمت الاشاره الی ذلک شرع صاحب الترجمة یقری کتاب خلق افعال العباد للبخاری قاصدا بذلک الردّ علی المخالفین لابن تیمیّة فغضب الفقهاء و قالوا نحن المقصودون بهذا فبلغ ذلک القاضی الشافعی یومئذ فامر بسجنه فتوجّه ابن تیمیّة و اخرجه من السجن بیده فغضب النائب فاعید ثمّ اخرج عنه فامر النائب ان ینادی بانّ من تکلم فی العقائد یقتل و من مصنفاته تهذیب الکمال اشتهر فی زمانه و حدث به خمس مرّات و کتاب الاطراف و هو کتاب مفید جدّا و قد اخذ عنه الاکابر و ترجموا له و عظموه جدّا قال ابن سید الناس فی ترجمته انه احفظ الناس للتراجم و اعلمهم بالرّواة من اعارب و اعاجم و اطال الثناء علیه و وصفه باوصاف ضخمة و قال انّه فی اللّغة امام و له فی الفرائض معرفة و المام و قال الصّفدی سمعنا صحیح مسلم علی السیّد منجی و هو حاضر فکان یرد علی القاری فیقول القاری ما عندی الا ما قرأت فیوافق المزّی بعض من حضر ممن بیده نسخة اما بان یوجد فیها کما قال او یوجد مظنّنا علیه او فی الحاشیة و لما ذکر ذلک منه قلت له ما النسخة الصحیحة

ص:57

الاّ انت قال و لم ار بعد أبی حیّان مثله فی العربیّة خصوصا التصریف و لم یکن مع توسّعه فی معرفة الرّجال یستحضر تراجم غیر المحدثین لا من الملوک و لا من الوزراء و القضاة و الادباء و قال الذهبی کان خاتمة الحفّاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتنا و مرجع مشکلاتنا قال و فیه حیاء و کرم و سکینة و احتمال و قناعة و ترک التجمّل و انجماع عن الناس و مات یوم السبت ثانی عشر صفر سنة 744 و صدیق حسن خان در تاج مکلل گفته یوسف بن الزّکی عبد الرحمن یعرف بابی الحجاج المزّی الامام الکبیر الحافظ ولد سنة 654 و قال نعمان فی الروضة الغناء سنة 650 و قال دفن بمقبرة الصوفیة غربی قلب ابن تیمیة انتهی و بالجملة طلب بنفسه فاکثر و مشایخه نحو الالف و من مشایخه النووی فتبحّر فی الحدیث و درس بمدارس منها دار الحدیث الاشرفیة و لما ولی تدریسها قال ابن تیمیة لم یلها من حین بنیت الی الان احق بشرط الواقف منه قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و اوذی مرة بسبب ابن تیمیة لانها لما وقعت له المناظرة مع الشافعیة و بحث معه الصّفی الهندی و ابن الزّملکانی شرع صاحب الترجمة یقرئ کتاب خلق افعال العباد للبخاری قاصدا بذلک الردّ علی المخالفین لابن تیمیة فغضب الفقهاء و قالوا نحن المقصودون بهذا فبلغ ذلک القاضی الشافعی یومئذ فامر بسجنه فتوجّه ابن تیمیة و اخرجه من السجن بیده فغضب النائب فاعید ثم أخرج عنه فامر النّائب ان ینادی بانّ من تکلم فی العقائد یقتل و من مصنفاته تهذیب الکمال اشتهر فی زمانه و حدث به خمس مرّات و کتاب الاطراف و هو کتاب مفید جدّ او لم یکن مع توسّعه فی معرفة الرّجال یستحضر تراجم غیر المحدثین لا من الملوک و لا من الوزراء و القضاة و الادباء قال الذهبی کان خاتمة الحفاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتنا و مرجع مشکلاتنا و قال فیه حیاء و کرم و سکینة و احتمال و قناعة و انجماع عن الناس مات سنة 744 و فی الروضة الغناء سنة 743 انتهی و مولوی حسن زمان در قول مستحسن گفته قال الحافظ المزّی نسبة الی مزّة بکسر المیم و تشدید زاء معجمة بلدة بالشام و قد قال الذهبی فیه شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدث الشام یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرّجال و طبقاتهم

ص:58

و من نظر فی کتابه تهذیب الکمال علم محلّه من الحفظ فما رأیت مثله و لا رأی هو مثل نفسه

3-توثیق رجال سند ابو داود طیالسی

وجه سوم آنکه از ملاحظۀ افادات دیگر محققین باکمال در کتب نقد رجال هم ثقت و اعتماد روات این اسناد ظاهر و باهرست اما ابو عوانة وضاح پس وثوق و اعتماد و اتقان و جلالت شان او واضح و عیان و مسلم اکابر اعیان و غیر محتاج باثبات و بیان و مستغنی از افات شاهد و برهانست و ارباب صحاح سته کافة روایات او را بر سر و چشم می نهند و تلقی بقبول می نمایند ذهبی در کاشف می گوید وصّاح بن عبد اللّه الحافظ ابو عوانة الیشکریّ مولی یرید بن عطا سمع قتادة و ابن المنذر و عنه عفّان و قتیبة و لوین ثقة متقن الکتابة توفّی 176 و در تقریب ابن حجر عسقلانی مسطورست وضّاح بتشدید المعجمة ثم مهملة بن عبید اللّه الیشکریّ بالمعجمة الواسطی البزاز ابو عوانة مشهور بکیشه ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس او ست و سبعین و مراد عسقلانی از سابعه طبقه سابعه است و آن عبارتست از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوری قال فی صدر التقریب فی تفسیر الطبقات السّابعة کبار اتباع التّابعین کمالک و الثوری اما ابو بلج یحیی بن سلیم پس سلیم از معایب و بری از مثالب و مشائن و ممدوح اکابر جامعین مکارم و محاسنست ابو الحجاج مزی در تهذیب الکمال گفته ابو بلج الفزاری الواسطی و یقال الکوفی و هو الکبیر اسمه یحیی بن سلیم بن بلج و یقال یحیی بن أبی الاسود روی عن الجلاس و یقال عن أبی الجلاس و عن ابیه سلیم بن بلج و عبایة بن رفاعة بن رافع بن خدیج و عمرو بن میمون الاودی و محمد بن حاطب الجمحی و أبی الحکم العنزی روی عنه ابراهیم بن المختار و ابو یونس حاتم بن أبی صغیرة و حصین بن نمیر و زائدة بن قدامة و زهیر بن معاویة و سفین الثوری و سوید بن عبد العزیز و شعبة بن الحجاج و شعیب بن صفوان و هشیم بن بشیر و ابو جمة السّکری و ابو عوّانة قال اسحاق بن منصور عن یحیی بن معین ثقة و کذلک قال محمّد بن سعد و النّسائی و الدّار قطنی و قال البخاری فیه نظر و قال ابو حاتم صالح الحدیث لا باس به و قال محمّد بن سعد قال یزید بن هارون قد رایت ابا بلج و کان جارا لنا و کان یتخذ الحمام یستانس بهن و کان یذکر اللّه کثیرا و قال لو قامت القیامة لدخلت الجنّة لذکر اللّه عزّ و جل روی له الاربعة انتهی نقلا عن قطعة من تهذیب الکمال المقبول عند

ص:59

الفحول اشتریتها فی حدیدة وقت القفول من سفر الحجّ و زیارة الرسول صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ الشمال و القبول ازین عبارت ظاهرست که ارباب صحاح اربعه یعنی ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه روایت از ابو بلج می کنند یعنی روایت او را صحیح و معتمد و معتبر می دانند که در صحاح خود آن را وارد می نمایند و نیز از آن ظاهرست که سفین ثوری و شعبه بن الحجاج و دیگر اساطین حائزین فضائل ذات الابتلاج از ابو بلج و یحیی روایت می کنند و یحیی بن معین و محمد بن سعد و نسائی و دارقطنی او را نصا و تصریحا لا اشاره و تلمیحا توثیق کرده اند که لفظ ثقة در حق او اطلاق نموده پس بعد شهادت این ارکان اربعه که علل اربعه نقد و تحقیق و معروف بنهایت امعان و تدقیق اند قول بخاری فیه نظر ناشی از سقم نظر و فقد بصر و اقتحام خطر و محض هزل و هذر و ایقاع ناس در التباس و وسواس و غرر و انهماک و اصرار در اضرار و ضرر و مخالفت محققین فن حدیث و خبر و غیر قابل نزد نقاد رجال و ماهرین فن اثر خواهد بود و محمود عینی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری در شرح

حدیث جعلوا آخر صلاتکم باللیل وترا گفته فیه الدلالة علی وجوب الوتر و اختلف العلماء فیه فقال القاضی ابو الطیّب انّ العلماء کافة قالت انه سنة حتّی ابو یوسف و محمد و قال ابو حنیفة وحده هو واجب و لیس بفرض و قال ابو حامد فی تعلیقه الوتر سنة مؤکدة و لیس بفرض و لا واجب و به قالت الامّة کلها الا ابا حنیفة و بذلک قال بعضهم و قد استدل بهذا الحدیث بعض من قال بوجوبه و تعقب بان صلاة اللّیل لیست واجبة فکذا آخره و بان الاصل عدم الوجوب حتی یقوم دلیله و قال الکرمانی ایضا ما یشبه هذا قلت هذا کله من آثار التعصب فکیف یقول القاضی ابو الطیب و ابو حامد و هما امامان مشهوران بهذا الکلام الّذی لیس بصحیح و لا قریب من الصّحة و ابو حنیفة لم یتفرد بذلک هذا القاضی ابو بکر بن العربی ذکر عن سحنون و اصبغ و ابن الفرج وجوبه و حکی ابن حزم انّ مالکا قال من ترکه ادّب و کانت جرحة فی شهادته و حکاه ابن قدامة فی المغنی عن احمد و فی المصنف عن مجاهد بسند صحیح هو واجب و لم یکتب و عن ابن عمر بسند صحیح ما احبّ أی ترک الوتر و ان لی حمر النّعم و حکی ابن بطال وجوبه علی اهل القرآن عن ابن مسعود و حذیفة و ابراهیم النّخعی و عن یوسف بن خالد السّمنی شیخ الشافعی وجوبه و حکی ابن أبی شیبة ایضا عن سعید بن المسیّب و أبی عبیدة

ص:60

بن عبد اللّه بن مسعود و الضّحاک انتهی فاذا کان الامر کذلک کیف یجوز لابی الطیّب و لابی حامد ان یدعیا هذه الدّعوی الباطلة فهذا یدل علی عدم اطلاعهما فیما ذکرنا فجهل الشخص بالشیء لا ینفی علم غیره به و قول من ادّعی التعقب بانّ صلاة اللّیل لیست بواجبة الی آخره قول واه لأنّ الدّلائل قامت علی وجوب الوتر منها ما

رواه ابو داود نا محمد بن المثنی ابو اسحاق الطالقانی نا الفضل بن موسی عن عبید اللّه بن عبد اللّه العتکی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول الوتر حق فمن لم یوتر فلیس منّا الوتر حق فمن لم یوتر فلیس منّا الوتر حقّ فمن لم یوتر فلیس منّا و هذا حدیث صحیح و لهذا اخرجه الحاکم فی مستدرکه و صحّحه فان قلت فی اسناده ابو المنیب عبید اللّه بن عبد اللّه و قد تکلّم فیه البخاری و غیره قلت قال الحاکم وثّقه ابن معین و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول هو صالح الحدیث و انکر علی البخاری ادخاله فی الضعفاء فهذا ابن معین امام هذا الشأن و کفی حجّة فی توثیقه ایّاه ازین عبارت ظاهرست که عینی رئیس الأعیان تکلم بخاری و غیر او را در ابو المنیب لبیب والا شأن ساقط از اعتماد و اعتبار و ایقان دانسته و بجنب توثیق ابن معین آن را لا شیء و بی اصل قرار داده و محض توثیق ابن معین والا نصاب را برای ازالۀ مرض تشکیک و ارتیاب کافی و وافی گردانیده پس هر گاه تکلم بخاری در ابو المنیب با تکلم غیر بخاری در و بجهت محض توثیق ابن معین قابل اعتنا و التفات نباشد تنها نظر بخاری بجنب توثیق یحیی بن معین با توثیق سه کس دیگر از اساطین یعنی ابن سعد و نسائی و دارقطنی ابو بلج را چه طور بکار آید و التفات و احتفال اهل کمال را شاید فالحمد للّه المعین حیث ثبت بشهادة یحیی بن معین و ثلثة آخر من جهابذتهم الاساطین وثوق أبی بلج المتین و راح الارتیاب و التشکیک المهین و مخفی نماند که فضائل و محامد و مناقب و مفاخر یحیی بن معین و نسائی و دارقطنی و ما بعد انشاء اللّه مفصّلا مذکور خواهد شد در این جا پارۀ از جلائل فضائل بهیّه و عوالی مآثر سنیة محمد بن سعد کاتب عالی مناقب والا مناصب جلیل المراتب مذکور می شود عبد الکریم سمعانی در انساب گفته و ابو عبد اللّه

ص:61

محمد بن سعد بن منیع الکاتب الزهری مولاهم بنی هاشم و هو کاتب محمد بن عمر الواقدی ایضا سمع سفین بن عیینة و اسماعیل بن علیة و محمد بن أبی فدیک و ابا ضمرة انس بن عیاض و معن بن عیسی و الولید بن مسلم و من بعدهم و کان من اهل الفضل و العلم و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التّابعین و الصّالحین الی وقته فاجاد فیه و احسن روی عنه الحارث بن أبی سامة و الحسین بن فهم و ابو بکر بن أبی الدنیا و حکی عن یحیی بن معین انه رماه بالکذب و نقل النّاقل غلط او وهم لأنّه من اهل العدالة و حدیثه یدل علی صدقه فانه یتجرّی فی کثیر من روایاته و قال ابن أبی حاتم الرّازی سألت أبی عن محمّد بن سعد فقال یصدق روایته جاء الی القواریری و سأله عن احادیث فحدثه و حکی ابراهیم الحربی قال احمد بن حنبل یوجّه فی کل جمعة بحنبل بن اسحاق الی ابن سعد یاخذ منه جزئین من حدیث الواقدی ینظر فیهما الی الجمعة الاخری ثمّ یردها و یاخذ غیرها قال ابراهیم و لو ذهب و سمعها کان خیرا له و مات فی جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین ببغداد و هو ابن اثنتین و ستین سنة و کان کثیر العلم و الحدیث و الرّوایة و کتب الحدیث و غیره من کتب الغریب و الفقه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء الاجلاّء صحب الواقدی المذکور قبله زمانا و کتب له فعرف به و سمع سفین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو محمد الحارث بن أبی أسامة التّمیمی و غیرهما و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشر مجلدة و له طبقات اخری صغری او کان صدوقا و ثقة و یقال اجتمعت کتب الواقدی عنه اربعة انفس اوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور و کان کثیر العلم واسع الحدیث و الرّوایة کثیر الکتبة کتب الحدیث و الفقه و غیرهما و قال الحافظ ابو بکر صاحب تاریخ بغداد فی حقّه و محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدلّ علی تصدیقه فانّه یتحرّی فی کثیر من روایاته و هو من موالی الحسین بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن العباس بن عبد المطلب و توفّی یوم الاحد

ص:62

لاربع خلون من جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین ببغداد و دفن فی مقبرة باب الشام و هو ابن اثنتین و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته محمد بن سعد الحافظ العلامة ابو عبد اللّه البصری مولی بنی هاشم مصنّف الطبقات الکبیر و الصّغیر و مصنّف التّاریخ و یعرف بکاتب الواقدی سمع هسیما و سفین بن عیینة و ابن علیّة و الولید بن مسلم و طبقتهم و اکثر و عن محمّد بن عمر الواقدی و تنزل فی الرّوایة الی یحیی بن معین و اقرانه حدث عنه ابن أبی الدنیا و احمد بن یحیی البلاذری و الحرث بن أبی أسامة و الحسین بن فهم و آخرون قال ابن فهم کان کثیر العلم کثیر الکتب کتب الحدیث و الفقه و الغریب قال و توفّی فی جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین عن اثنتین و ستین سنة و نیز ذهبی در عبر در سنه ثلاثین و مائة گفته و فیها الامام الحبر ابو عبد اللّه محمد بن سعد الحافظ کاتب الواقدی و صاحب الطبقات و التاریخ ببغداد فی جمادی الآخرة و له اثنان و ستون سنة روی عن سفیان بن عیینة و هشیم و خلق کثیر قال ابو حاتم صدوق و نیز ذهبی در کاشف گفته محمد بن سعد الکاتب مولی بنی هاشم عن هشیم و ابن عیینة و خلق مات سنة 230 و حکایة و ابن محبر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن سعد بن منیع الهاشمی مولاهما البصری نزیل بغداد کاتب الواقدی صدوق فاضل من العاشرة مات سنة ثلثین و هو ابن اثنتین و ستین و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته محمد بن سعد بن منیع البصری الحافظ کاتب الواقدی نزیل بغداد روی عن أبی داود الطیالسی و الواقدی و هشیم و ابن عیینة و الولید بن مسلم و خلق و عنه ابو بکر بن أبی الدنیا و الحارث بن أبی أسامة قال الخطیب کان من اهل العلم و الفضل و صنف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و من بعدهم الی وقته فاجادوا حسن مات سنة 630 و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد الزهری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء و النبلاء صحب الواقدی و سمع سفین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو محمد الحرث بن أبی أسامة التمیمی و صنف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشرة مجلّدة و کان صدوقا ثقة و کان کثیر العلم عزیر الحدیث و الرّوایة کثیر الکتب کتب الحدیث و

ص:63

و الفقه و غیرهما قال الخطیب فی تاریخ بغداد محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدل علی صدقه فانّه یتحرّی فی کثیر من روایته و هو من موالی بنی العباس توفی سنة 230 ببغداد رحمه اللّه تعالی و نیز صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن سعد بن منیع الزهری کاتب الواقدی احدی از فضلای نبلای اجلاست سماعت از سفیان بن عیینة و انظارا و دارد از وی ابو بکر بن أبی الدنیا و حارث بن اسامه راوی اند کتابی کبیر دارد در طبقات صحابه و تابعین و خلفا تا وقت خود خیلی خوب و جیّد واقع شده در پانزده مجلد ست صدوق ثقه بود کثیر العلم عزیز العلم و الحدیث و الروایة کثیر الکتب کتب الحدیث و الفقه و غیرهما وفاتش در سنه ثلثین و مائتین در بغداد بوده و هو ابن اثنتین و ستین سنه رحمه اللّه تعالی انتهی اما عمرو بن میمون پس بلا شبهه او ثقه و مامون و کتب قوم بفضائل و محامد او مملو و مشحون ابن عبد البر در استیعاب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه ادرک النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و صدق إلیه و کان مسلما فی حیاته و علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال عمرو بن میمون قدم علینا معاذ الشام فلزمته و ما فارقته حتی دفنته ثمّ صحبت ابن مسعود و هو معدود فی کبار التّابعین من الکوفیین و هو الّذی رای الرّجم فی الجاهلیّة من القردة ان صحّ ذلک لان رواته مجهولون و قد ذکره البخاری عن نعیم عن هشیم عن حصین عن عمرو بن میمون الاودی مختصرا قال رأیت فی الجاهلیة قردة زنت رجموها یعنی القرود فرجمتها معهم و رواه عباد بن العوام عن حصین کما رواه هشیم مختصرا و امّا القصّة بطولها فانّها تدور علی ابن مسلم عن عیسی بن حطّان و لیس ممن یحتج بهما و هذا عند جماعة اهل العلم منکر لاضافة الزنی الی غیر مکلّف و اقامة الحدود فی البهائم و لو صح لکانوا من الجن لان العبادات فی الجن و الانس دون غیرهما و کان الرّجم فی التّوراة و روی انّ عمرو بن میمون حج ستین مرة ما بین حجّة و عمّر و مات سنة خمس و سبعین و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر در اسد الغابة فی معرفة الصّحابة گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه ادرک الجاهلیّة و کان قد اسلم فی زمان النّبی صلی اللّه علیه و سلم و حج مائة حجّة و قیل سبعون حجّة و ادّی صدقته الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال عمرو بن میمون قدم علینا معاذ بن جبل الی الیمن رسولا من عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مع السحر

ص:64

رافعا صوته بالتکبیر و کان رجلا حسن الصّوت فالقیت علیه محبّتی فما فارقته حتّی جعلت علیه التراب ثمّ صحب ابن مسعود و هو معدود فی کبار التابعین من الکوفیین و هو الذی روی انه رای فی الجاهلیة قردة زنت فاجتمعت القرود فرجمتها و هذا ممّا دخل فی صحیح البخاری و القصّة بطولها تدور علی عبد الملک بن مسلم عن عیسی بن حطّان و لیسا ممّا یحتج بهما و هذا عند جماعة اهل العلم منکر لاضافة الزنا الی غیر مکلف و اقامة الحدود فی البهائم و لو صح لکانوا من الجن لان العبادات فی الانس و الجن دون غیرهما و قد کان الرجم فی التّوراة و توفی سنة خمس و سبعین اخرجه الثلثة و ذهبی در کاشف می فرماید عمرو بن میمون الاودی عن عمرو معاذ و طائفة و عنه زیاد بن علاقة و ابو اسحاق و محمد بن سوقة و آخرون و کان کثیر الحج و العبادة و هو الذی رجم القردة مات 74 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه و یقال ابو یحیی مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة اربع و سبعین و قیل بعدها و نیز عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه و یقال ابو الحسن الکوفی ادرک الجاهلیّة و لم یلق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و روی عن عمرو ابن مسعود و معاذ بن جبل و أبی ذر و أبی مسعود البدری و سعد بن أبی وقاص و معقل بن یسار و عائشة و أبی هریرة و ابن عباس و غیرهم و عن عبد الرحمن بن أبی لیلی و الربیع بن خیثم و هما من اقرانه بل اصغر منه روی عنه سعید بن جبیر و الربیع بن خیثم و ابن اسحاق السبیعی و عبد الملک بن عمیر و زیاد بن علاقة و هلال بن سنان و ابراهیم بن زید التیمی و عامر الشعبی و عمر بن مرّة و عطا بن السائب و محمد بن سوقة و حصین بن عبد الرحمن و آخرون قال العجلی کوفی تابعی ثقة جاهلی و قال ابو بکر بن عیّاش عن أبی اسحاق کان اصحاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم یرضون بعمرو بن میمون و قال یونس ابن أبی اسحاق عن ابیه کان عمرو بن میمون إذا دخل المسجد فردا ذکر اللّه و قال الاوزاعی عن حسّان بن عطیّة عن عبد اللّه بن سابط عن عمرو بن میمون قدم علینا معاذ من الیمن رسول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من السّحر رافعا صوته

ص:65

بالتکبیر احسن الصّوت فالقیت علیه محبّتی الحدیث و قال ابن معین و النّسائی ثقة قال ابو نعیم و غیر واحد مات سنة 74 و یقال سنة 77 قلت و ذکره ابن عبد البرّ فی الاستیعاب فقال ادرک النّبی صلی اللّه علیه و سلم و صدق إلیه و کان مسلما فی حیاته و ذکره ابن حبّان فی ثقات التابعین و نیز عسقلانی در اصابه فی تمییز الصّحابة گفته عمرو بن میمون الاودی یکنّی بابی عبد اللّه او أبی یحیی ادرک الجاهلیة و اسلم فی حیاة النّبی صلی اللّه علیه و سلم علی ید معاذ و صحبه ثمّ قدم المدینة و صحب ابن مسعود و حدث عنهما و عن عمرو أبی ذر و سعد و أبی هریرة و عائشة و غیرهم روی عنه سعید ابن جبیر و عبد الملک بن عمیر و الشعبی و عمر بن مرّة و حصین بن عبد الرّحمن و آخرون قال العجلی تابعی ثقة جاهلی کوفی و قال ابو بکر بن عیاش عن أبی اسحاق کان الصّحابة یرضونه و قال عبد الرحمن بن سابط عنه قدم علینا معاذ بن جبل من السحر رافعا صوته بالتکبیر فالقیت علیه محبّة منی فلزمته و اخرج البخاری من طریق حصین عن عمرو بن میمون قال رایت فی الجاهلیة قردة زنت اجتمع علیها قرود فرجموها فرجمتها معهم و هکذا اخرجه فی آخر باب القسامة فی الجاهلیّة و یلیه باب مبعث النّبی صلی اللّه علیه و سلم و اخرجه الإسماعیلی من وجه آخر عن عیسی بن حطان عن عمرو مطوّلا و اوّله کنت فی غنم أبی یعلی فجاء قرد مع قردة فتوسّد یدیها فجاء قرد اصغر منه فغمزها فسلت یدها سلاّ رفیقا و تبعته فوقع علیها ثمّ رجعت فاستیقظ فشمّها فصاح فاجتمعت القردة فجعل یصیح و یومی إلیها فذهبت القردة یمنة و یسرة فجاءوا بذلک القرد اعرفه فحفروا حفرة فرجموها فلقد رایت الرّجم فی غیر بنی آدم انتهی ملخّصا و قد استنکر ابن عبد البرّ هذا و قال ان ثبت هذا فلعل هؤلاء کانوا من الجن و انکر الحمیدی فی جمعه وجوده فی صحیح البخاری و هو عجیب منه فانه فی جمیع النسخ من روایة العزیزی و انما سقط من روایة النسفی و قال ابو عمر صدق الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی حیاته و وثقه ابن معین و النّسائی و غیرهما و قال ابو نعیم مات سنة اربع و سبعین و فیها ارّخه غیر واحد و قیل مات سنة خمس و سبعین انتهی فالحمد للّه الّذی اظهر شین الجاحدین و مین المعاندین و زیّف تلمیعات المسوّلین و ضعّف

ص:66

تلبیسات المزوّقین و ثبت ان کلّ ما لفّقوه هذر معیب فما اغنت عنهم آلهتهم التی یدعون من دون اللّه من شیء لما جاء امر ربّک و ما زادوهم غیر تتبیب

4-مدح ابن حزم روایت أبو داود طیالسی را

وجه چهارم آنکه علاوه بر ثبوت وثوق و اعتماد و اعتبار و جلالت شان روات مسند ابو داود طیالسی محض ایراد ابو داود آن را در مسند خود مبطل حکم ببطلان آنست و ایراد ابو داود این حدیث را در مسند خود ظاهرست چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و جلالت شان مسند طیالسی بمرتبه رسیده که ابن حزم آن را بر موطا که حسب افاده شاه ولی اللّه در حجّة اللّه البالغة أمّ الصحیحینست ترجیح داده ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن حزم گفته قد ذکر لابن حزم قول من یقول اجل المصنّفات الموطّا فقال بل اولی الکتب بالتعظیم الصحیحان و صحیح سعید بن السّکن و المنتقی لابن الجارود و المنتقی لقاسم بن اصبغ و مصنّف الطّحاوی و مسند البزّار و مسند ابن أبی شیبة و مسند احمد بن حنبل و مسند ابن راهویه و مسند الطیالسی و مسند الحسن بن سفین و مسند سنجر و مسند عبد اللّه بن محمّد السّندی و مسند یعقوب بن شیبة و مسند علی بن المدینی و مسند ابن أبی عزدة و ما جری مجری هذه الکتب التی افردت لکلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم صرفا ثم بعدها التی فیها کلامه و کلام غیره مثل مصنّف عبد الرّزاق و مصنّف أبی بکر بن أبی شیبة و مصنّف بقی بن مخلّد و کتاب محمّد بن نصر المروزی و کتاب أبی بکر بن المنذر الاکبر و الاصغر ثم مصنّف حماد بن سلمة و مصنّف سعید بن منصور و مصنّف وکیع و مصنّف الفریابی و موطّإ ابن انس و موطّإ ابن أبی ذئب و موطّإ ابن وهب و مسائل احمد بن حنبل و فقه أبی عبید و فقه

ص:67

أبی ثور ازین عبارت ظاهرست که ابن حزم مسند أبی داود را بر موطا ترجیح داده و آن را مقارن جمعی از کتب جلیلة الشأن که اولای کتب به تعظیمست مثل صحیحین و صحیح ابن سکن و امثال آن گردانیده و افاده کرده که این مسند و امثال آن مخصوص و مفرد برای صرف کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و کتب دیگر که در آن کلام آن حضرت و کلام دیگرانست مثل مصنف عبد الرزاق و مصنّف ابن أبی شیبه و موطای مالک و امثال آن پست تر ازین مسند و امثال آنست پس ابطال و تکذیب این حدیث شریف که مرویست در چنین مسند ممدوح ابن حزم نهایت بعید از تثبت و حزم و بحتم و جزم عین جزم حبل انصاف و آزرم و خرم اصل حیا و شرمست و مخفی نماند که ابن حزم از اکابر ائمه نحاریر و اجلّه کملاء مشاهیر سنیه است ذهبی در عبر در سنه ست و خمسین و اربعمائة گفته ابو محمّد بن حزم العلاّمة علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الاموی مولاهم الفارسی الاصل الاندلسی القرطبی الظاهری صاحب المصنّفات مات مشرّدا عن بلده من قبل الدولة ببادیة بقریة لیلة لیومین بقیا من شعبان عن اثنتین و سبعین سنة روی عن أبی عمرو بن الجسور و یحیی بن مسعود و خلق و اوّل سماعه سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة و کان إلیه المنتهی فی الذکاء وحدة الذهن و سعة العلم بالکتاب و السّنّة و المذاهب و الملل و النّحل و العربیة و الادب و المنطق و الشعر مع الصّدق و الامانة و الدیانة و الحشمة و السّؤدد و الریاسة و الثروة و کثرة الکتب قال الغزّالی وجدت فی اسماء اللّه تعالی کتابا لابی محمّد بن حزم یدل علی عظم حفظه و سیلان ذهنه و قال صاعد فی تاریخه کان ابن حزم اجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام و اوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر و السّیر و الاخبار اخبرنی ابنه الفضل انّه اجتمع عنده بخطو ابیه من تالیفه نحو اربعمائة مجلد و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن حزم الامام العلامة الحافظ الفقیه

ص:68

ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف الفارسی الاصل الترمذی الاموی مولاهم القرطبی الظاهری کان اوّلا شافعیّا ثمّ تحوّل ظاهریّا و کان صاحب فنون و ورع و زهد و إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ و سعة الدائرة فی العلوم اجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام و اوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر و السّیر و الاخبار له المحلّی علی مذهبه و اجتهاده و شرحه المحلی و الملل و النّحل و الایصال فی فقه الحدیث و غیر ذلک آخر من روی عنه بالاجازة ابو الحسن شریح بن محمّد مات فی جمادی الاولی سنة سبعة و خمسین و اربعمائة و ابن عربی در فتوحات مکّیّه گفته روایت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و قد عانق ابا محمّد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم یر الاّ واحد و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهذه غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتحاد و نیز باید دانست که مسند ابو داود طیالسی بسبب کمال اعتماد و اعتبار داخل اجازات علماء کبار و از مرویات محدثین جلیل الفخار می باشد ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی که محامد علیّه و مناقب سنیّه او بر ناظر خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر فضل اللّه محبّی مخفی و محتجب نیست و برای اثبات عظمت و جلالت مرتبه او زیاده ازین چه می تواند بود که او از آن مشایخ سبعه است که والد مخاطب در رساله ارشاد حمد الهی بر اتصال سند خود بایشان بجا آورده در مقالید الاسانید باسانید عدیده سلسله روایت خود این مسند را ثابت نموده چنانچه فرموده مسند ابو داود الطّیالسی قال الحافظ ابن حجر هو القدر الذی جمعه بعض الاصفهانیّین من روایة یونس بن حبیب اخبرنی أی علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری به قراءة منّی علیه بجملة المسند من حدیث أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه الی حدیث عمر رضی اللّه عنه و إجازة لسائره عن الشمس الرّملی عن زکریّا ح و عن البرهان العلقمی عن عبد الحق السّنباطی کلاهما عن الحافظ أبی الفضل بن حجر قال قراءة

ص:69

علی أبی الفرج عبد الرحمن بن المبارک الغزّی ثم القاهری ح و عن النّور القرافی و الکرخی و ابن الجاتی عن الجلال السیوطی سماعة لکثیر منه علی أبی الفضل محمّد بن عمر بن حصن الملتوتی و إجازة لسائره أبی عن الفرج الغزی سماعا و إجازة لما فات عن أبی العبّاس احمد بن منصور الجوهری ح قال الجلال السیوطی و اخبرنی به غالبا محمّد بن محمد بن مقبل الحلبی عن الصلاح بن أبی عمر قال هو و الجوهری اخبرنا به الفخر بن البخاری قال الجوهری سماعا و قال الآخر إجازة قال اخبرنا ابو المکارم احمد بن محمّد بن اللبان و ابو جعفر الصّیدلانی إجازة قال اخبرنا ابو علی الحدّاد قال الاوّل سماعا و قال الثانی حضورا قال اخبرنا ابو نعیم الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس سماعا قال حدّثنا یونس بن حبیب قال حدّثنا ابو داود الطیالسی فذکره و بالسّند قال الامام الحجّة ابو داود رحمه اللّه فی مسند أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه و هو اوّل المسند حدّثنا شعبة الخ

5-ذکر مخاطب مسند أبو داود طیالسی را

وجه پنجم آنکه خود مخاطب عالی فخار مسند طیالسی را در بستان المحدثین ذکر فرموده حیث قال مسند ابو داود الطیالسی اول مسند او مسند أبی بکرست و اول آن این حدیثست حدّثنا شعبة الخ و از صدر بستان ظاهرست که مخاطب درین رساله ذکر کتب مشهوره و احوال مصنّفین آنها بقصد تبرّک و تزیین این رساله نموده حیث قال کتاب موطّإ تصنیف حضرت امام مالکست علیه الرّحمه که صاحب مذهب متبوع اند و تعریف و توصیف ایشان نظر بکمال شهرت فضائل و محاسن ایشان فضولی می نماید لیکن بقصد تبرّک و تزیین این رساله پاره از احوال کرامت اشتمال ایشان نگاشته می آید و بهمین نیّت در باقی کتب مشهوره و مصنفین آنها عمل رفته است انتهی و ظاهرست که مسند أبی داود از کتب مشهوره ست چنانچه از اسانید ابو مهدی ثعالبی و افادۀ ابن حزم واضحست پس ذکر شاه صاحب مسند ابو داود و احوال ابو داود را بقصد تبرّک و تزیین کتاب خود باشد پس حیفست که چسان این حدیث شریف را با وصف مذکور بودن ان درین مسند مشهور که ذکر آن و ذکر محامد و فضائل مصنف آن

ص:70

بقصد تبرّک و تزیین کتاب فرموده اند ابطال و تکذیب می نمایند و قصب سبق در اظهار کمال فضل و تحقیق خود می ربایند

6-ابن عبد البر

وجه ششم آنکه درانستی که ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر این حدیث شریف را در استیعاب وارد فرموده و در این جا عبارت سابق و لاحق حدیث یکجا منقول می شود تا سیاق و سباق عبارت بوجه نیک واضح گردد پس باید دانست که که در استیعاب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

روی عن سلمان و أبی ذرّ و المقداد و حذیفة و خباب و جابر و أبی سعید الخدری و زید بن اسلم انّ علیّ بن أبی طالب اوّل من اسلم و فضّله هؤلاء علی غیره

قال ابن اسحاق اوّل من امن باللّه و رسوله محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم خدیجة و من الرّجال علی بن أبی طالب و هو قول ابن شهاب الاّ انّه قال من الرّجال بعد خدیجة و هو قول الجمیع فی خدیجة

حدّثنا احمد بن محمّد حدّثنا احمد بن الفضل حدّثنا محمّد بن جریر قال قال علیّ بن عبد اللّه الدّهّان حدّثنا محمّد بن صالح عن سماک بن حرب عن عکرمة عن ابن عبّاس قال لعلیّ اربع خصال لیست لاحد غیره هو اوّل عربیّ و عجمیّ صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو الّذی کان لواءه معه فی کلّ زحف و هو الذی صبر معه یوم فرّ عنه غیره و هو الّذی غسّله و ادخله فی قبره و قد مضی فی باب أبی بکر ذکر من قال انّ ابا بکر اوّل من اسلم و روی عن سلمان الفارسی انّه قال اوّل هذه الامّة ورودا علی نبیّها الحوض اوّلها اسلاما علیّ بن أبی طالب و قد

روی هذا الحدیث مرفوعا عن سلمان الفارسی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال اوّل هذه الامّة ورودا علی الحوض اوّلها اسلاما علی بن أبی طالب و رفعه اولی لان مثله لا یدرک بالرّای

حدّثنا احمد بن قاسم حدّثنا قاسم بن اصبغ حدّثنا الحارث بن أبی أسامة حدّثنا یحیی بن هاشم حدّثنا سفیان الثوری عن سلمة بن کهیل عن أبی صادق عن حبیش بن المعتمر عن علیم الکندی

ص:71

عن سلمان الفارسی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اوّلکم ورودا علی الحوض اوّلکم اسلاما علی بن أبی طالب

و روی ابو داود الطیالسی حدّثنا ابو عوانه عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت ولی کل مؤمن بعدی و به عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما انّه قال اول من صلی مع النّبی صلی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة علیّ بن أبی طالب

حدّثنا عبد الوارث بن سفیان حدّثنا قاسم بن اصبغ حدّثنا احمد بن زهیر بن حرب حدّثنا الحسن بن حمّاد حدّثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال کان علیّ اوّل من امن باللّه من النّاس بعد خدیجة قال ابو عمر هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و مجرد ایراد صاحب استیعاب این حدیث شریف را در مناقب جناب ولایتماب علیه آلاف سلام الملک الوهاب ما نفح المسک و طاب و عبق الملاب دلالت صریحه بر اعتماد و اعتبار آن دارد زیرا که در اوّل استیعاب گفته و اعتمدت فی هذا الکتاب علی الکتب المشهورة عند اهل العلم بالسّیر و الانساب و علی التواریخ المعروفة التی علیها عوّل العلماء فی معرفة ایام الاسلام و سیر اهله و دیگر نحاریر عالی نصاب و کبری مشاهیر انجاب را بغایت مدح و تعظیم جمیل و نهایت تکریم و تبجیل می ستایند علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته و قد جمع النّاس فی اسماعهم کتبا کثیرة و منهم من ذکر کثیرا من اسمائهم فی کتب الانساب و المغازی و غیر ذلک و اختلفت مقاصدهم فیها الاّ ان الذی انتهی إلیه جمع اسمائهم الحافظان ابو عبد اللّه بن منده و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانیان و الامام ابو عمر بن عبد البر القرطبی رضی اللّه عنهم و اجزل ثوابهم و حمد سعیهم و عظم اجرهم و اکرم مآبهم فلقد احسنوا فیما جمعوا و بذلوا جهدهم و ابقوا بعدهم ذکرا جمیلا فاللّه تعالی یثیبهم اجرا جزیلا فانهم جمعوا ما تفرق منه و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه

ص:72

ابن عبد البر گفته و جمع فی اسماء الصحابة کتابا جلیلا سمّاه کتاب الاستیعاب و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه او گفته و له أی لابن عبد البرّ توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و نیز ذهبی از سیر النبلاء گفته و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو الاستیعاب فی اسماء الصحابة و مصطفی بن عبد اللّه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته الاستیعاب فی معرفة الاصحاب مجلد للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی المتوفی سنة 463 ثلث و ستّین و اربعمائة و هو کتاب جلیل القدر اوّله الحمد للّه رب العالمین جامع الاوّلین و الآخرین الخ ذکر اوّلا خلاصة سیرة نبیّنا علیه الصّلوة و السّلام ثم رتب الاصحاب علی ترتیب الحروف لاهل المغرب قال ابن حجر فی الاصابة سمّاه بالاستیعاب لظنّه انه استوعب الاصحاب مع انّه فاته شیء کثیر و جمیع من فیه باسمه و کنیته ثلاثة آلاف ترجمة و خمسمائة ترجمه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته استیعاب فی معرفة الاصحاب مجلد للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی المتوفّی سنة ثلث و ستّین و اربعمائة و این کتابی جلیل القدرست اوّله الحمد للّه ربّ العالمین جامع الاولین و الآخرین الخ اوّلا سیر نبوی بطریق خلاصه و ثانیا ذکر اصحاب بترتیب حروف اهل مغرب نموده حافظ ابن حجر در اصابه گفته سماه بالاستیعاب لظنّه انه استوعب الاصحاب مع انه فاته شیء کثیر و جمیع من فیه باسمه و کنیته ثلثة آلاف ترجمة و خمسمائة ترجمة و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین فرموده الاستیعاب فی معرفة الاصحاب لابی عمر بن عبد البرّ کتابیست مشهور و معروف الخ و فاضل رشید در ایضاح گفته چون احادیث کثیره ندم یعنی ندم ابن عمر بر ترک قتال بغات در کتب معتبره اهل سنت مثل استیعاب منقول و بجهت کثرت نقل آن در کتب اسماء الرجال و عقائد نزد علمای ما

ص:73

مقبول پس بی اصل گفتن جناب منبع البدائع خللی به اصل اصیلش غیر واقع انتهی و محمّد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی الیمنی الصنعانی المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته قد الفوا فی الصّحابة کتبا کثیرة فمنها الصّحابة لابن حبّان مختصر فی مجلّد و معرفة الصحابة لابن منده کتاب جلیل و لابی موسی المدینی علیه ذیل کبیر و منها الصّحابة لابی نعیم الاصبهانی جلیل القدر و منها معرفة الصّحابة للعسکری و منها کتاب أبی الحسن علی بن محمد بن محمّد بن الاثیر الجزری المسمّی باسد الغابة فی معرفة الصحابة و هو اجمع کتاب فی هذا المعنی جمع فیه بین کتاب ابن مندة و ذیل أبی موسی علیه و کتاب أبی نعیم و الاستیعاب و زاد من غیرها اسماء و اختصره جماعة منهم الحافظ ابو عبد اللّه الذهبی فی مختصر لطیف و ذیّل علیه زین الدّین بعده اسماء لم تقع له و منهم الکاشغری و قد ذکروهم ایضا فی تواریخ الاسلام و کتب رجال الکتب السّتّة و انفس کتاب فیهم کتاب عز الدّین بن الاثیر و کتب الحافظین الکبیرین أبی الحجّاج المزیّ و تلمیذه أبی عبد اللّه الذهبی فبمعرفة هذه الکتب الحافلة او بعضها یتمیّز لک الصحابی من الاعرابی بل یتبیّن معرفة الفاضل منهم من المفضول و السابق من المسبوق فقد بین علماء الحدیث فی کتب علوم الحدیث علی الاجمال و فی کتب معرفة الصّحابة علی التفصیل انّهم رضی اللّه عنهم ینقسمون الی ثنتی عشرة طبقة الاولی قدماء السّابقین الذین اسلموا بمکّة کالخلفاء الاربعة و الثانیة اصحاب دار الندوة و الثالثة مهاجرة الحبشة و الرابعة اصحاب العقبة الاولی و الخامسة اصحاب العقبة الثانیة و السادسة اول المهاجرین الذین وصلوا إلیه علیه السلام الی قبا قبل ان یدخل المدینة و السّابعة اهل بدر و الثامنة المهاجرون بین بدر و الحدیبیّة و التاسعة اهل بیعة الرضوان و العاشرة من هاجر الی الحدیبیّة و فتح مکة و الحادیة عشرة مسلمة الفتح و الثانیة عشر صبیان و اطفال

ص:74

رأوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الفتح و فی حجّة الوداع و غیرهما قال ابن الصلاح و منهم من زاد علی ذلک و امّا ابن سعد فجعلهم خمس طبقات فقط قال ابن عبد البرّ فی خطبة الاستیعاب ما لفظه قال اللّه تعالی ذکره مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ الی قوله و لیس کذلک جمیع من رآه و آمن به و ستری منازلهم من الدّین و الایمان و اللّه تعالی قد فضّل بعض النبیین علی بعض و کذلک سائر المسلمین و الحمد لله رب العالمین تمّ مختصرا و فیه ما یدلّ علی معرفتهم بدقائق تفاصیل التفضیل و تمییزهم المشاهیر عن المجاهیل فیا ایّها المعترض علی اهل السّنة باحادیث جفاة الاعراب و اختلاطها باحادیث الاصحاب خذ من حدیث هؤلاء الاعلام ما صفا و طاب و اجمع علی الاعتماد علیه ذوو الالباب و دع عنک التشکیک فی صحة السنن و الارتیاب و التردّد فی ثبوت الآثار و الاضطراب ولیا من خوفک من ضیاع السنّة و الکتاب فلیطب نفسک بحفظ ما ضمن حفظه ربّ الارباب ازین عبارت ظاهرست که کتاب استیعاب از مآخذ کتاب اسد الغابه است و کتاب اسد الغابه اجمع و انفس کتب مصنّفه در صحابه است که بسبب آن تمییز صحابی از اعرابی و معرفت فاضل از مفضول و سابق از مسبوق حاصل می شود و معرفت صحابه مدار معرفت سنن نبویه و تمییز آثار مصطفویّه و مناط ادراک احکام اسلام و تحقیق شرائع حلال و حرامست و نیز از قول او فیه ما یدل علی معرفتهم ظاهرست که کتاب استیعاب مشتمل بر طریق معرفت دقائق تفاصیل تفضیل و تمییز مشاهیر از مجاهیل و حافظ اهل سنت از احادیث جفاة اعراب و اختلاط آن باحادیث اصحابست و مانع ازو سمت صحت سنن بتشکیک و ارتیاب و تطرّق تردد در ثبوت آثار و لحوق اضطراب و باعث زوال خوف از ضیاع سنت و کتاب پس مزید عظمت و جلالت فخار و کمال وثوق و اعتماد و اعتبار استیعاب بر اصحاب ثواقب افکار و لوامع ابصار هویدا و آشکار گردید

ص:75

و نیز علمای اعلام و کملاء فخام سنیّه جابجا از استیعاب برای استفادۀ مطالب و اثبات مقاصد خود نقلها می آرند و آن دلیل اقصای اعتماد و مستناد مصنّف و مصنّف می باشد آنفا شنیدی که فاضل رشید بروایت مذکوره در استیعاب در باب ندم ابن عمر احتجاج نموده و خود مخاطب در باب مطاعن از همین کتاب تحفه بجواب طعن دوم از مطاعن أبی بکر فرموده و چون درین باب الزام اهل سنت و اثبات مطاعن بروایات و مذاهب ایشان منظورست لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد والا مقصود حاصل نخواهد شد فی الاستیعاب و أمّره أی خالدا ابو بکر الصّدیق علی الجیوش ففتح اللّه علیه الیمامة و غیرها و قتل علی یدیه اکثر اهل الرّدة منهم مسیلمة و مالک بن نویره الی آخر ما قال انتهی و مولوی حیدر علی معاصر در منتهی الکلام گفته ایضا برای شجاعتش یعنی شجاعت ابو بکر قصّهای دیگرست

فی الاستیعاب روی سفیان بن عیینة عن الولید بن کثیر عن ابن تدرس عن اسماء بنت أبی بکر انّهم قالوا لها ما اشدّ ما رأیت المشرکین بلغوا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالت کان المشرکون قعودا فی المسجد الحرام فتذاکروا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و ما یقول فی آلهتهم فبیناهم کذلک إذ دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المسجد فقاموا إلیه و کانوا إذا سألوه عن شیء صدقهم فقالوا أ لست تقول فی آلهتنا کذا و کذا قال بلی قالت فتشبثوا باجمعهم فاتی الصریح الی أبی بکر فقیل له ادرک صاحبک فخرج ابو بکر حتی دخل المسجد فوجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و النّاس مجتمعون علیه فقال ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه و قد جاءکم بالبیّنات من ربکم فلهوا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبلوا یضربونه قالت فرجع إلینا فجعل لا یمسّ شیئا من غدائره الاّ جاء معه و هو یقول تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام حاصلش آنکه روزی مشرکین در مسجد الحرام بدامن جناب پیغمبر علیه الصّلوة و السّلام بابت بد گفتن اصنام آویختند ابو بکر خبر یافته بتأیید آن جناب پرداخت تمامی کفار از ایذای آن سرور دست برداشتند و ابو بکر صدیق را چندان زدند که چون

ص:76

دست بر مویهای خود می رسانید از جای خود جدا می شد و او شکر او تعالی بجا می آورد بالجمله صدیق اکبر بارها از دست کفار ایذاهای شدید مثل روز اول برداشت که لسان خامه از بیان آن ابکم و زبان عقل از تقریر آن اخرم و نیز در منتهی الکلام گفته باز بر سر مطلب روم و گویم که تنها جماعت صحابه راوی این حدیث یعنی امر أبی بکر بامامت صلاة نیستند بلکه قبل ازین درین اوراق گذشته که خود جناب مرتضوی راوی این حدیثست

روی الحسن البصری عن قیس بن عباد قال قال لی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مرض لیالی و ایاما ینادی بالصلاة فیقول مروا ابا بکر یصلّی بالنّاس فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نظرت فاذا الصّلوة علم الاسلام و قوام الدّین فرضینا لدیننا من رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لدیننا فبایعنا ابابکر رواه ابو عمر فی الاستیعاب

7-ابن أبی شیبه

وجه هفتم آنکه ابو بکر عبد اللّه بن محمد المعروف بابن أبی شیبه این حدیث شریف را تصحیح نموده علامه سیوطی در رساله قول حلبی فی فضائل علی گفته الحدیث الاربعون

عن عمران بن الحصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه ابن أبی شیبة و صحّحه انتهی فانقشع بحمد اللّه المنعام من تصحیح ابن أبی شیبة الذی شابت مفارقه فی هذا الشأن العظیم المقام ظلام الخدع و الخبط و الابهام و انهتک ستر الختل و المطل و الاظلام و ظهر و بان ان المنکرین و الجاحدین و المبطلین للحدیث الشریف لم یحظوا من النقد و السبر بنصیب و خلاق بل اقتفوا آثار المنکرین للوحی فی قولهم ان هذا الاّ اختلاق و مستتر نماند که ابن أبی شیبه از اجلّه ارکان و اعاظم اعیان و مشاهیر حذّاق و معاریف سباقست مدائح و محامد و محاسن و مکارم او در کتب قوم مسطور و بر السنه محققین مذکور حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب کمال فی معرفة الرّجال گفته عبد اللّه بن محمّد بن عثمان بن خواستی بالخاء المعجمة و السین المهملة و بعدها تاء باثنتین من فوقها ابو بکر

ص:77

بن أبی شیبة العبسی اخو عثمان و القاسم سمع خلف بن خلیفة و شریک بن عبد اللّه النخعی و ابا داود الحفری و ابا احمد الزبیری و ابا الاحوص و سلام بن سلیم و الاسود بن عامر و مروان بن معاویة و هاشم بن القاسم و سفیان بن عیینة و عباد بن العوام و شبّابة بن سوّار و معاذ بن معاذ و القسم بن ملک المزنی و هشیم بن شبیر و عبد اللّه بن المبارک و حفص بن غیاث و یحیی بن أبی بکر و یحیی بن آدم و ابا داود الطیالسی و ابا خالد الاحمر و ابا أسامة و حسین بن علی الجعفی و سلیمان بن حرب و مصعب بن المقدام و معاویة بن عمر و عبد اللّه بن ادریس و محمّد بن بشر العبدی و ذکریا بن عدی و زید بن الخبّاب و جریر بن عبد الحمید و عبد الرّحیم بن سلیمان و عبد الرحمن بن محمّد الحارثی الی ان قال قال ابو زرعة الرازی ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علیّ بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة اخبرنا ابو موسی اخبرنا ابو منصور انا ابو بکر سعد المالینی انا ابو احمد بن عدیّ قال سمعت عبدان یقول کان یقعد عند الاسطوانة ابو بکر و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم و کلهم سکوت الاّ ابا بکر فانّه یهدر قال ابن عدیّ و الاسطوانة التی یجلس إلیها قال لی ابو سعد هی اسطوانة ابن مسعود و جلس إلیها بعده علقمة و بعده ابراهیم و بعده منصور و بعده الثوری و بعده وکیع و بعده ابو بکر بن أبی شیبة و بعده مطین و بعده ابو سعد و نیز در کمال از ابو عبد اللّه بن البیع منقولست که او گفته سمعت ابا جعفر محمّد بن صالح بن هانی یقول سمعت یحیی بن معین رسالته عن سماع أبی بکر بن أبی شیبة من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و لو ادّعی السّماع ممّن هو اجل من شریک لکان مصدقا ما یحمله ان یقول وجدت

ص:78

فی کتاب أبی بخطه و حدّث عن روح بحدیث الدّجال و قال و کنا نظنّ انه کتبه عن أبی هشام الرّفاعی و کان ابو بکر لا یذکر ابا هشام اخبرنا ابو طاهر السّلفی بالاسکندریّة انا ابو الحسین المبارک بن عبد اللّه الجیّار بن القاسم الصیرفی انا ابو الحسن احمد بن منصور العتیقی انا ابو الفضل بن عبد اللّه بن المطلب الشیبانی بالکوفة ثنا الحسن بن محمّد بن شعبة حدثنی محمّد بن ابراهیم مربّع الحافظ قال قدم علینا ابو بکر بن أبی شیبة فانقلبت به بغداد و نصب له منبر فی جامع الرّصافة فجلس علیه و قال من حفظه ثنا شریک ثم قال هی بغداد و اخاف ان تزل قدم بعد ثبوتها یا ابا شیبة هات الکتاب ابو شیبة هو ابنه و اسمه ابراهیم و نیز در کمال مسطورست اخبرنا الحافظ ابو سعد محمّد بن عبد الواحد الصّائغ انا ابو علیّ الحداد انا ابو نعیم سمعت ابا عمر و محمّد بن حمدان یقول سمعت الحسن بن سفین یقول سمعت عمرو بن علیّ یقول ما رایت احفظ من ابن أبی شیبة قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد اربعمائة حدیث حفظا اخبرنا زید بن الحسن انا ابو منصور بن زریق انا احمد بن علیّ قال قرأنا علی الحسین بن هارون عن ابن العبّاس بن سعید حدثنی عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی ابو زید العلقی قلت لاحمد بن حمید من احفظ اهل الکوفة فقال ابو بکر بن أبی شیبة فذکرت ذلک لابی بکر فقال ما ظننته یقر لی قال احمد بن علی احمد بن حمید یعرف بدار أم سلمة و کان من شیوخ الکوفیین و مفتیهم و حفّاظهم و قال احمد بن حنبل ابو بکر بن أبی شیبة صدوق و قال ابو حاتم کوفی ثقة قال البخاری مات فی المحرّم من سنة 235 خمس و ثلثین و مائتین قال الخطیب حدث عنه محمّد بن سعد کاتب الواقدی و یوسف بن یعقوب ابو عمرو النیسابوریّ و بین وقایتهما مائة و ثمان او سبع سنین و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء گفته ابن أبی شیبة عبد اللّه بن محمّد بن القاضی أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی الامام العلم سیّد الحفاظ

ص:79

و صاحب الکتب الکبار المسند و المصنّف و التفسیر ابو بکر العبسی مولاهم الکوفی اخو الحافظ عثمان بن أبی شیبة و القاسم بن أبی شیبة الضّعیف فالحافظ ابراهیم بن أبی بکر هو ولده و الحافظ ابو جعفر محمّد بن عثمان هو ابن اخیه فهم بیت علم و ابو بکر اجلهم و هو من اقران احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و علیّ بن المدینی فی السنن و المولد بالحفظ و یحیی بن معین اسنّ منهم بسنوات طلب ابو بکر العلم و هو صبیّ و اکبر شیخ له هو شریک بن عبد اللّه القاضی سمع منه و من أبی الاحوص سلام بن سلیم و عبد السّلام بن حرب و عبد اللّه بن المبارک و جریر بن عبد الحمید و أبی خالد الاحمر و سفین بن عیینة و علی بن مسهر و عباد بن العوام و عبد اللّه بن ادریس و خلف بن خلیفة الذی یقال انّه تابعیّ و عبد العزیز بن عبد الصّمد العمّی و علیّ بن هاشم بن البرید و عمر بن عبید الطنافسی و اخوته محمّد و یعلی و هشیم بن بشیر و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و وکیع بن الجرّاح و یحیی القطّان و اسماعیل بن عیّاش و عبد الرّحیم بن سلیمان و أبی معاویة و یزید بن المقدام و مرحوم العطار و اسماعیل بن علیّة و خلق کثیر بالعراق و الحجاز و غیر ذلک و کان بحرا من بحور العلم و به یضرب المثل فی قوة الحفظ حدّث عنه الشیخان و ابو داود و ابن ماجة و روی النّسائی عن اصحابه و لا شیء له فی جامع أبی عیسی و روی عنه ایضا محمد بن سعد الکاتب و محمد بن یحیی و احمد بن حنبل و ابو زرعة و ابو بکر بن أبی عاصم و بقی بن مخلد و محمد بن وضّاح محدّثا الاندلس و الحسن بن سفیان و ابو یعلی الموصلی و جعفر الفریابی و احمد بن الحسن الصوفی و حامد بن سعیب و صالح جزرة و الهشیم بن خلف الدوری و عبید بن غنّام و محمد بن عبدوس السّراج و الباغندی و یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و عبدان و ابو القاسم البغوی و امم سواهم قال یحیی بن عبد الحمید الحمّانی اولاد ابن أبی شیبة من اهل العلم کانوا یزاحمونا عند کل محدّث و قال احمد بن حنبل ابو بکر صدوق و هو احبّ

ص:80

الیّ من اخیه عثمان و قال احمد بن عبد اللّه العجلی کان ابو بکر ثقة حافظا للحدیث و قال عمرو بن علیّ الفلاّس ما رایت احدا احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد للشیبانی اربعمائة حدیث حفظا و قام و قال الامام ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابو بکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد بن حنبل افقههم فیه و یحیی بن معین اجمعهم له و علیّ بن المدینی اعلمهم به قال محمد بن عمر بن العلاء الجرجانیّ سمعت ابا بکر بن أبی شیبة و انا معه فی جبّانة کندة فقلت له یا ابا بکر سمعت من شریک و انت ابن کم قال و انا اربع عشرة سنة و انا یومئذ احفظ للحدیث منّی الیوم قلت صدق و اللّه و ابن حفظ المراهق من حفظ من هو فی عشر الثمانین قال الجرجانی فسالت یحیی بن معین عن سماع أبی بکر بن أبی شیبة من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و ما یحمله علی ان یقول وجدت فی کتاب أبی بخطّه و قال و حدّث عن روح بن عبادة بحدیث الدّجّال و کنّا نظنّه سمعه من أبی هشام الرفاعی قال عبدان الاهوازی کان ابو بکر یقعد الی الاسطوانة و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم کلهم سکوت الاّ ابو بکر فانه یهدر قال ابن عدی هی الاسطوانة التی یجلس إلیها ابن عقدة و قال لی ابن عقدة هذه هی اسطوانة عبد اللّه بن مسعود جلس إلیها بعده علقمة و بعده ابراهیم و بعده منصور و بعده سفین الثوری و بعده وکیع و بعده ابو بکر بن أبی شیبه و بعده مطیّن و قال صالح بن محمّد الحافظ جزرة اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علی بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة قال الحافظ ابو العبّاس بن عقدة سمعت عبد الرحمن بن خراش یقول سمعت ابا زرعة یقول ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة فقلت یا ابا زرعة فاصحابنا البغدادیون قال دع اصحابک فانهم اصحاب مخاریق ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة قال الخطیب

ص:81

کان ابو بکر متقنا حافظا صنّف المسند و الاحکام و التفسیر و حدّث ببغداد و هو و اخواه القاسم و عثمان قال ابراهیم نفطویه فی سنة اربع و ثلثین و مائتین اشخص المتوکل الفقهاء و المحدثین و کان فیهم مصعب بن عبد اللّه الزّبیری و اسحاق بن اسرائیل و ابراهیم بن عبد اللّه الهروی و ابو بکر و عثمان ابنا أبی شیبة و کانا من الحفاظ فقسمت بینهم الجوائز و امرهم المتوکّل ان یحدثوا بالاحادیث التی فیها الرّد علی المعتزلة و الجهمیّة قال فجلس عثمان فی مدینة المنصور و اجتمع علیه نحو من ثلثین الفا و جلس ابو بکر فی مسجد الرّصافة و کان اشدّ مقدّما من اخیه اجتمع علیه نحو من ثلثین الفا قلت و کان ابو بکر قویّ النفس بحیث انّه استنکر حدیثا تفرّد به یحیی بن معین عن حفص بن غیاث فقال من این له هذا فهذه کتب حفص ما فیها هذا الحدیث اخبرنا ابو الفضل احمد بن هبة اللّه بن احمد الدمشقی قراءة علیه غیر مرة انبانا عبد العزیز بن محمد الهروی انبانا زاهر بن طاهر سنة سبع و عشرین و خمسمائة بهراة انبا محمّد بن حمدون السّلمی و انبا احمد بن عبد العزّ انبا زاهر و تمیم بن أبی سعد قالا انا ابو سعد محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی قالا انا ابو عمرو بن حمدان انبا ابو یعلی الموصلی انبا ابو بکر بن أبی شیبة قال انبانا محمد بن بشر عن عبید اللّه

عن أبی الزناد عن الاعرج عن أبی هریرة قال ذکر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الهلال فقال إذا رایتموه فصوموا و إذا رایتموه فافطروا فان غمّ فعدّوا ثلثین هذا حدیث صحیح غریب تفرّد به ابو الزّناد عن الاعرج و لم یروه عنه سوی عبید اللّه بن عمرو لا عن عبید اللّه سوی محمد بن بشر العبدی فیما علمت

اخرجه مسلم عن أبی بکر عنه فوقع موافقة عالیة و لم یروه واحد من بشر سوی النّسائی فرواه عن أبی بکر احمد بن علی المروزی عن ابن أبی شیبة فوقع لنا بدلا

ص:82

بعلوّ درجتین اخبرنا عبد الحافظ بن بدران و یوسف بن احمد قالا انبا موسی بن عبد القادر انبا سعید بن احمد انبا علی بن احمد السدال انبا ابو طاهر المخلص ثنا عبد اللّه بن محمّد انبا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا ابو خالد الاحمر سلیمان بن حبّان عن سلیمان التیمی عن أبی عثمان عن أسامة بن زید قال قال صلّی اللّه علیه و سلم ما ترکت علی امتی بعدی فتنة اضرّ علی الرّجال من النساء و به انبانا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا حمید بن عبد الرحمن عن هشام بن عروة عن ابیه سمعت أسامة بن زید و سئل کیف یسیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین دفع من عرفات قال کان یسیر العنق فاذا وجد فجوة نصّ قال هشام و النّص ارفع من العنق اخرجهما مسلم عن أبی بکر فوافقنا انبانا ابن علان انبانا الکندی انبانا القزّاز انبانا ابو بکر الخطیب انبا احمد بن علی المحتسب عن محمد بن عمران الکاتب حدثنی عمر بن علی انبا احمد بن محمّد بن المربع سمعت ابا عبید یقول ربّانیّو الحدیث اربعة فاعلمهم بالحلال و الحرام احمد بن حنبل و احسنهم سیاقة للحدیث و اداء علیّ بن المدینی و احسنهم وصفا للکتاب ابو بکر بن أبی شیبة و اعلمهم بصحیح الحدیث و سقیمه یحیی بن معین قال البخاری و مطیّن مات ابو بکر فی المحرم سنة خمس و ثلاثین و مائتین قلت آخر من روی عنه ابو عمرو یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو بکر بن أبی شیبة الحافظ عدیم النظیر الثبت النحریر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی مولاهم الکوفی صاحب المسند و المصنّف و غیر ذلک سمع من شریک القاضی و أبی الاحوص و ابن المبارک و ابن عیینة و جریر بن عبد الحمید و طبقتهم و عنه ابو زرعة و البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و ابو بکر بن أبی عاصم و بقی بن مخلّد و البغوی و جعفر الفریابی و امم سواهم قال احمد ابو بکر صدوق هو احبّ الیّ من اخیه عثمان و قال العجلی ثقة حافظ

ص:83

و قال الفلاّس ما رأیت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة و کذا قال ابو زرعة الرازی و قال ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابو بکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد افقههم فیه و ابن معین اجمعهم له و ابن المدینی اعلمهم به و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله ابن المدینی و احفظهم له عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و عن أبی عبید قال احسنهم وضعا للکتاب ابو بکر بن أبی شیبة و قال الخطیب کان ابو بکر متقنا حافظا صنّف المسند و الاحکام و التفسیر قال البخاری مات فی سنة خمس و ثلثین و مائتین و نیز ذهبی در عبر در سنه خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها ابو بکر بن أبی شیبة و هو الامام احد الاعلام عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان العبسی الکوفی صاحب التّصانیف الکبار توفی فی المحرّم و له بضع و سبعون سنة سمع من شریک فمن بعده قال ابو زرعة ما رأیت احفظ منه و قال ابو عبید انتهی علم الحدیث الی اربعة أبی بکر بن أبی شیبة و هو اسردهم و ابن معین و هو اجمعهم و ابن المدینی و هو اعلمهم و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و قال صالح جزرة احفظ من رأیت عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و قال نفطویه لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکّل حرزوا مجلسه بثلثین الفا و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن أبی شیبة ابو بکر العبسی مولاهم الکوفی الحافظ صاحب التصانیف عن شریک و ابن المبارک و هشیم و عنه خ م د ق و الفریابی و ابو یعلی و البافندی قال الفلاس ما رایت احفظ منه و قال صالح جزرة احفظ من ادرکنا عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة توفی 235 و یافعی در مرآة الجنان در سنه خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها الامام احد الاعلام ابو بکر بن أبی شیبة صاحب التصانیف الکبار قال ابو زرعة ما رأیت احفظ منه و قال ابو عبیدة انتهی علم الحدیث الی اربعة أبی بکر بن أبی شیبة و هو اسردهم له و ابن معین و هو اجمعهم له و ابن المدینی و هو اعلمهم به و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و قال

ص:84

نفطویه لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکّل حرزوا مجلسه بثلثین الفا و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی مولاهم ابو بکر الحافظ الکوفی روی عن أبی الاحوص و عبد اللّه بن ادریس و ابن المبارک و شریک و هشیم و أبی بکر بن عیّاش و اسماعیل بن عبّاس و جریر و أبی أسامة و أبی معاویة و وکیع و ابن علیّة و خلف بن خلیفة و ابن نمر و ابن مهدی و القطان و ابن أبی زائدة و عباد بن العوام و ابن عیینة و ابن خالد الاحمر و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و محمّد بن فضیل و مروان بن معاویة و معتمر بن سلیمان و یزید بن المقدام بن شریح و یزید بن هارون و جماعة روی عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و روی له النّسائی بواسطة احمد بن علی القاضی و زکریّا السّاجی و عثمان بن خرزاذ و ابنه ابو شیبة ابراهیم بن أبی بکر بن أبی شیبة و احمد بن حنبل و محمد بن سعد و ابو زرعة و ابو حاتم و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و محمد بن عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم الحربی و محمّد بن عبد اللّه المناوی و یعقوب بن شیبة و بقی بن مخلد و ابن أبی عاصم و ابو یعلی و الهیثم بن خلف الدوری و عبدان الاهوازی و محمّد بن محمد بن سلیمان الباغندی و ابو القاسم بن محمد البغوی و ابو عمر و یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و جماعة قال یحیی الحمّانی اولاد ابن أبی شیبة من اهل العلم کانوا یزاحمونا عند کل محدّث و قال احمد ابو بکر صدوق و هو احبّ الی من عثمان قال عبد اللّه بن احمد فقلت لابی ان یحیی بن معین یقول عثمان احبّ الیّ فقال ابو بکر اعجب إلینا و قال العجلی ثقة و کان حافظا للحدیث و قال ابو حاتم و ابن خراش ثقة و قال محمد بن عمر العلاء الجرجانی سالت ابن معین عن سماع أبی بکر من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و لو ادّعی السماع من اجل من شریک لکان مصدّقا فیه و ما یحمله علی ان یقول وجدت فی کتاب أبی بخطه و حدث عن روح بحدیث الدّجّال و کنا نظنّ انّه سمعه من هشام الرّفاعی و کان ابو بکر لا یذکر ابا هشام قال و سالت ابا بکر متی سمعت من شریک قال و انا ابن سبع عشرة سنة

ص:85

و انا یومئذ احفظ منی الیوم و قال عمرو بن علی ما رایت احفظ من أبی بکر قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد للشیبانی اربعمائة حدیث حفظا و قال ابو عبید القسم انتهی العلم الی اربعة فابو بکر اسردهم له و احمد افقههم فیه و یحیی اجمعهم له و علیّ اعلمهم به و قال عبدان الاهوازی کان یقعد عند الاسطوانة ابو بکر و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم کلهم سکوت الا ابو بکر فانّه یهدر و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علیّ بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و قال البخاری و غیر واحد مات سنة 235 فی المحرّم قلت و قال ابن خراش سمعت ابا زرعة الرازی یقول ما رأیت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة فقلت له یا أبا زرعة و اصحابنا البغداد بین فقال دع اصحابک اصحاب مخاریق و قال ابن حبّان فی الثقات کان متقنا حافظا دیّنا ممّن کتب و جمع و صنّف و ذاکر و کان احفظ اهل زمانه للمقاطیع و قال ابن قانع ثقة ثبت و فی الزهرة روی عنه البخاری ثلثین حدیثا و مسلم الفا و خمس و مائة و اربعین حدیثا و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان الواسطی الاصل ابو بکر بن أبی شیبة الکوفی ثقة حافظ صاحب تصانیف من العاشرة مات سنة خمس و ثلثین و مائتین و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو بکر بن أبی شیبة عبد اللّه بن محمّد بن ابراهیم بن عثمان العبسی مولاهم الکوفی الحافظ روی عن شریک و هشیم و ابن المبارک و ابن عیینة و غندر و خلق و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و ابن ماجة و ابو زرعة و ابو حاتم و ابو یعلی و خلق مات فی المحرم سنة خمس و ثلثین و مائتین و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی بن زین الدّین الحدّادی ثم المناوی القاهری الشافعی در فیض القدیر گفته ش لابی شیبة الحافظ الثبت العدیم النظیر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفی صاحب المسند و الاحکام و التفسیر و غیرها سمع من ابن المبارک و ابن عیینة و تلک الطبقة و عنه الشیخان و ابو داود و ابن ماجة و خلق و ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته مصنّف أبی بکر بن أبی شیبة

ص:86

اخبرنا به قراءة منی علیه أی علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری من اوله الی باب الوضوء کم مرة هو و إجازة بسائره عن الشمس الرملی و البرهان العلقمی بسندهما الی الحافظ ابن حجر عن أبی علی الفاضلی عن یونس بن ابراهیم الدبوسی عن عبد الرحمن بن مکّی الطرابلسی عن أبی القاسم بن بشکوال قال انا عبد الرّحمن بن محمّد بن عتاب قال اخبرنا ابو عمر بن عبد البر قال انا ابو عمر احمد بن عبد اللّه الباجی عن ابیه عن عبد اللّه بن یوسف القبری عن بقی بن مخلد عن أبی بکر بن أبی شیبة فذکره و بالسند قال الامام الحجة ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة فی کتاب الطهارة و هو اول المصنّف ما یقول الرجل إذا دخل الخلاء حدثنا هشیم بن بشیر

عن عبد العزیز بن صهیب عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا دخل الخلاء قال اعوذ باللّه من الخبث و الخبائث نتفة من تعریفه قال الذهبی فی تذکرته هو الامام الحافظ العدیم النظیر الثبت النحریر ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان العبسی مولاهم الکوفی صاحب المسند و المصنّف و غیر ذلک سمع من شریک القاضی و أبی الاحوص و ابن المبارک و ابن عیینة و جریر بن عبد الحمید و طبقتهم و عنه ابو زرعة و البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و بقی بن مخلّد و امم سواهم قال الفلاس ما رأیت احفظ من ابن أبی شیبة و کذا قال ابو زرعة الرازی و قال ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابوبکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد افقههم فیه و ابن معین اجمعهم له و ابن المدینی اعلمهم به و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علی ابن المدینی و احفظهم له عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و عن أبی عبید قال احسنهم وضعا للکتاب ابن أبی شیبة قال البخاری مات فی المحرّم سنة خمس و ثلاثین و مائتین قال الذهبی وقع لی حدیثه عالیا اخبرنی عبد الحافظ بن طرخان قال اخبرنا سعید بن احمد قال اخبرنا علی بن احمد قال اخبرنا محمّد بن عبد الرحمن قال اخبرنا عبد اللّه بن محمّد قال اخبرنا ابو بکر بن أبی شیبة و خود مخاطب در بستان المحدّثین گفته مصنف أبی بکر بن أبی شیبه الکوفی اولش کتاب الطهارةست و اول آن باب ما یقول الرّجل إذا دخل الخلاء می گوید

حدّثنا مشیم

ص:87

بن بشیر عن عبد العزیز بن صهیب عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا دخل الخلاء قال اعوذ باللّه من الخبث و الخبائث کنیت او ابو بکر و نام او عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبه ابراهیم بن عثمان العبسیست یعنی از موالی بنی عبس بباء موحّده ساکنه بعد العین المهملة و در این جا به صورت مشتبه در کتب حدیث وارد می شود و علامت فارقه در میان هر سه صورت آنست که اگر آن شخص که در نسبت او این صورت باشد از اهل کوفه است پس عبسیست بباء موحّده و سین مهمله و اگر از اهل بصره است پس عیشیست بیاء تحتیه و شین معجمه و اگر از اهل شامست پس عنسیست بنون و سین مهمله و ابو بکر از اهل کوفه است و او را سوای این مصنّف مسندیست دیگر و بعضی تصانیف هم دارد و از شریک بن عبد اللّه قاضی کوفه و ابو الاحوص و عبد اللّه بن المبارک و سفیان بن عیینة و جریر بن عبد الحمید و اقران اینها استفاده علم حدیث کرده و از وی ابو زرعة و بخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجه و خلائق بسیار استفاده این علم کرده اند از ائمّه این فنست ابو زرعه رازی گفته که در زمان ما علم حدیث منتهی شده بود بچهار کس ابو بکر بن أبی شیبه که در سر و حدیث یکتا بود و احمد بن حنبل در فقه حدیث و فهم آن مستثنی و این معین در جمع و تکثیر حدیث ممتاز و علی بن المدینی در علم بمخرج حدیث و علل ان یگانه و بی همتا اما در وقت مذاکره ابو بکر بن أبی شیبه احفظترین همه اهل عصر بود و در ترتیب و تهذیب کتاب نیز او را ازین اقران خود امتیاز تمام حاصلست در محرم در سال دو صد و سی و پنج رحلت دار القرار نمود انتهی کمال عجبست که شاهصاحب با وصف آنکه ابن أبی شیبه را بمناقب عظیمه و فضائل فخیمه و مدائح جلیله و محامد جمیله مثل دیگر اسلاف خود ستوده اند باز حدیث ولایت را که ابن أبی شیبه روایت آن نموده و تصحیح آن فرموده بلا محابا ابطال می نمایند و مبالاتی بظهور مزید شناعت و فظاعت این جسارت از افادات خودشان و دیگر اکابر ائمه قوم که تشمیر ذیل در مدح و ثنا و تبجیل و اطراءشان می کنند نمی کنند

8-سکوت سبوطی بر تصحیح ابن أبی شیبه

وجه هشتم آنکه نقل سیوطی تصحیح این حدیث را از ابن أبی شیبه و سکوت بر آن و عدم ردّ ان دلیل صریحست بر تسلیم تصحیح آن که حسب افادۀ مخاطب نقل کلام مخالف و سکوت بر آن دلیل تسلیم و حجیّت آن کلام بر اهل مذهب ناقلست پس نقل کلام عالم خود و سکوت بر آن بالا ولی مفید تسلیم و مثبت حجیّت آن بر اهل مذهب ناقل خواهد بود مخاطب

ص:88

در باب چهارم می فرماید کسانی که پیشوایان و مقتدایان ایشانند اگر بتفصیل حالات ایشان پرداخته شود دفتری باید طویل لیکن در این جا بطریق نمونه چیزی ذکر کرده می شود قاضی نور اللّه شوستری در احوال زراره بن اعین الشیبانی الکوفی از میزان ذهبی نقل می کند و بر ان سکوت می نماید

زرارة بن اعین الشیبانی الکوفی اخو حمران یترفض قال العقیلی فی الضعفاء حدّثنا یحیی بن اسماعیل قال حدّثنا یزید بن خالد الثقفی قال حدّثنا عبد اللّه بن خالد الصّیدی عن أبی الصّباح عن زرارة بن اعین عن محمّد بن علی عن ابن عبّاس قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ لا یغسلنی احد غیرک حدّثنا یحیی قال حدثنا أبی قال حدّثنا سعید بن منصور قال حدّثنا ابن السّمان قال حججت فلقینی زرارة بن اعین بالقادسیة فقال انّ لی إلیک حاجة و عظّمها فقلت ما هی فقال إذا لقیت جعفر بن محمّد فاقراه منّی السّلام و سله ان یخبرنی انا من اهل النار أم من اهل الجنّة فانکرت ذلک علیه فقال لی انّه یعلم ذلک فلمّا لقیت جعفر بن محمّد اخبرته بالّذی کان منه فقال هو من اهل النّار فقلت من این علمت انّه من اهل النّار فقال من اعتقاده الباطل انتهت عبارة التحفة علی ما هی علیه اگر چه شناعت تصرف و خیانت این بزرگ بر ناظر مجالس المؤمنین مخفی نیست که آخر عبارت میزان ذهبی که مصرحست به اینکه قول امام علیه السّلام در حق زرارة تقیه بوده و در مجالس مذکورست حذف کرده و قدری که نقل کرده در ان هم تغییر و تبدیل نموده و در استدلال باین عبارت باتباع قلندران که بآیه لا تقربوا الصلوة استدلال بر عدم وجوب صلاة کنند رفته عبارتی که دافع شبهه است در شکم خود فرو برده لیکن چون غرضی بابطال توهم باطلش و اظهار تحریف و خیانتش درین مقام متعلق نیست از آن اعراض کرده می گوئیم که ازین کلام ظاهرست که نزد شاهصاحب سکوت بر نقل کلامی دلیل قبول و تسلیم آنست زیرا که با وصف آن ادعای عریض و طویل درباره تفصیل حالات مقتدایان اهل حقّ در مقام اثبات جز تمسّک بروایت میزان نیافته و آن را عمدۀ ما فی الباب انگاشته بزعم باطلش برای اثبات مذهب زراره ذکر نموده و سکوت علامه شوستری را بر آن دلیل حجیتش گردانیده و فاضل رشید نیز در بعض افادات خود سکوت را بعد نقل دلیل

ص:89

تسلیم می داند و گمان می برد که داب تمام عقلا آنست که نقلی که غیر مرضی می باشد بعد نقل برد و انکارش می پردازند بیانش آنکه فاضل رشید در اوراق ثلاثه خود که در آن شبهات سخیفه بر کلام جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه متضمن اثبات نفاق شیخین که در جواب باب دوم تحفه واقع ست وارد نموده روایتی از منهج الصّادقین نقل نمود و بآن استدلال بر بودن شیخین از کبرای صحابه کرده و جناب والد ماجد در جوابش برساله نفاق الشیخین در جمله وجوه ردّ این توهم افاده فرموده که این روایت در آن تفسیر منقول از اهل خلافست فاضل رشید در جواب این می فرماید فقیر حقیر نه مدعی آن شده بود که این روایت در تفسیر مذکور از طرق امامیه منقولست و نه استدلال فقیر مبنی بر منقول بودن آن از کتب امامیه بود بلکه مقصود فقیر اثبات نقل مفسر مذکور روایت مزبوره را در کتاب خود بلا رد و نکیر بوده و بعد کلامی گفته درین صورت اگر روایت مذکوره که مشتمل بر تصریح بودن شیخین از اکابر صحابه است غیر مرضی او می بود بردّ آن می پرداخت و چون مفسّر مذکور اصلا بردّ و انکار آن نپرداخته بموجب داب و آداب کافه عقلا تسلیم ان ظاهر شد و استدلال فقیر باتم و آکد وجوه ثابت گشت انتهی ازین عبارت ظاهرست که داب کافه عقلا اینست که اگر کلامی غیر مرضی نقل می کنند رد و انکار بر آن می نمایند و هر گاه کسی کلامی نقل کند و سکوت بر آن نماید این سکوتش دلیل رضای او بان کلام می باشد

9-احتجاج به ایراد سبوطی حدیث ولایت را در سالۀ قول جلی

وجه نهم آنکه از اول رساله قول حلبی ظاهرست که آن رساله نبذیست از قطرۀ قطرات بحار زاخره که وارد کرده در آن یسیری از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و از حق تعالی درخواسته که اتحاف کند او را بقبول و عطا نماید او را ببرکت استمساک بحبّ اهل بیت علیهم السلام اشرف مامول را پس قطع نظر از اثبات تصحیح این روایت مجرد ایراد این حدیث درین رساله که جلالت شأن و عظمت و مقبولیت روایات آن از صدر آن ظاهرست دلیل اعتماد و اعتبار آنست و اول رساله قول حلبی این ست و بعد فهذه نبذة من قطرة من قطرات بحار زاخرة اوردت فیها یسیرا من المناقب الباهرة لسیّدنا علیّ کرّم اللّه وجهه ملقبة بالقول الجلی فی فضائل علی و ضمنتها اربعین حدیثا مختصرة متبعة بالعز و لمخرجیها و بیان بعض غریب الفاظها و مشکل معانیها و اللّه اسال ان یتحفنی بالقبول و ان

ص:90

یرزقنی ببرکة الاستمساک بحبّ اهل البیت اشرف مامول پس کمال عجبست که مخاطب با صفا با وصف اظهار مزید مودّت و ولا و ادعاء انحصار اتباع اهل بیت اصطفا در اسلاف و اخلاف کبرای خود راضی نمی شود به تسلیم بعض نبذی از قطره از قطرات بحار زاخره از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه در ابطال و تکذیب آن می کوشد و همّت را بتکذیب حدیثی که آن را و امثال آن را سیوطی شیخ مشایخ او سبب استمساک بحب اهلبیت علیهم السلام می داند و سؤال قبول آن و رجاء حصول اشرف مامول بسبب آن دارد می گمارد و آزرمی از ردّ قبیح علامه سیوطی و امثال او نه می آرد و ما هکذا تورد یا سعد الابل

10-تصحیح سیوطی

وجه دهم آنکه علامه عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی چنانچه تصحیح این حدیث شریف از ابو بکر بن أبی شیبه نقل فرموده همچنان خود هم تصحیح آن فرموده چنانچه در جمع الجوامع گفته

علی منّی و انا من علی و علیّ ولی کل مؤمن بعدی ش أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنّف عن عمران بن حصین صحیح

11-علی متقی

وجه یازدهم آنکه ملا علی متقی نیز صحت روایت ابن أبی شیبه نموده چنانچه در کنز العمال گفته

علی منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی ش أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنّف عن عمران بن حصین صحیح

12-تصحیح میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی سند ابن

أبی شیبه را در مفتاح النجا

وجه دوازدهم آنکه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی نیز تصحیح سند ابن أبی شیبه نموده چنانچه در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته و عند ابن أبی شیبة بسند صحیح عنه أی

عن عمران بن حصین مرفوعا علیّ منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی

13-تصحیح میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی سند ابن

أبی شیبه را در تحفه المحبین

وجه سیزدهم آنکه نیز میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تحفة المحبین سند ابن أبی شیبه را تصحیح نموده چنانچه گفته

علیّ منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کلّ مؤمن بعدی شب بسند صحیح عم فی فضائل الصّحابة کلاهما عن عمران بن حصین انتهی فثبت بحمد اللّه المنّان من الافادة المکرّرة لمیرزا محمّد بن معتمد خان صحّة الحدیث بالشریف و اعتباره و اعتماده عند من رزق الانصاف و الایقان و ظهران من کذبه و ابطله قد ابطل و خان و مخرق و مان و شان شانه عند مهرة الشأن و بان انهماکه فی البغض و العدوان و ابتلاؤه بالضّغن و الشنئان و الخیازه عن مرتبة الولاء و العرفان و بعده عن السداد و الإذعان

14-قاضی سناء اللّه

وجه چهاردهم آنکه قاضی سناد اللّه نیز تصحیح سند ابن أبی شیبه نموده و قدح کابلی

ص:91

این حدیث را رغما له و للمخاطب رد فرموده چنانچه در سیف مسلول گفته سوم

حدیث بریده عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی می گویند الولی اولی بالتصرف فهو الامام در اسناد این حدیث اجلح شیعیست متّهمست پس خبر او صالح احتجاج نیست این چنین بلا نصر اللّه کابلی رحمة اللّه علیه گفته لیکن این حدیث را ابن أبی شیبه از عمران بن حصین بسند صحیح روایت کرده الخ

15-ذکر مصنف ابن ابی شیبه، تمجید شاه صاحب از ابن ابی شیبه

وجه پانزدهم آنکه هر گاه شاهصاحب در بستان المحدثین مصنّف ابن أبی شیبه را ذکر فرموده اند و فضائل و محامد خود ابن أبی شیبه وارد نموده پس موافق افادۀ صدر بستان ثابت شد که شاهصاحب بذکر مصنّف ابن أبی شیبه و ذکر احوال خود او بترک می جویند و موجب تزیین کتاب خود می دانند پس ابطال و تکذیب این حدیث شریف که درین کتاب عظیم المرتبه و جلیل المنزلة مذکورست خلاف انصاف و حیاست و این روایت در مصنّف ابن أبی شیبه بعبارات عدیده مذکورست یک عبارت که در آن تصحیح این حدیث شریف نموده آنفا شنیدی دو تا دیگر اینجا باید شنید ملا علی متقی در کنز العمال گفته

لا تقع فی علی فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی ش عن عبد اللّه بریدة عن ابیه و نیز در کنز العمال مسطورست

عن عمران بن حصین بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیها علیّا فغنموا فصنع علی شیئا انکروه و فی لفظ فاخذ علی من الغنیمة جاریة فتعاقد اربعة من الجیش إذا قدموا علی رسول اللّه ان یعلموه و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا قد اخذ من الغنیمة جاریة فاعرض عنه ثم قام الثانیة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قال الرابعة فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منی و انا من علی و علی ولیّ کلّ مؤمن بعدی ش و ابن جریر و صحّحه

16-أحمد بن حنبل شیبانی

وجه شانزدهم آنکه در مسند احمد بن حنبل که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش نظر فقیر حاضرست مذکورست

حدّثنا عبد الرزّاق و عفان المعنی و هذا حدیث عبد الرزّاق قالا ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه

ص:92

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و أمر علیهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاحدث شیئا فی سفره فتعاهد و قال عفّان فتعاقد اربعة من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ان یذکر و امره لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال عمران و کنّا إذا قدمنا من سفر بدأنا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّمنا علیه قال فدخلوا علیه فقام رجل منهم فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال رسول اللّه ان علیا فعل کذا و کذا قال فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیّر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا:

ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و رجال سند این حدیث همه معروف و مقبول و ممدوح اساطین فحول اند اما عبد الرزّاق پس عمدۀ جهابذه حذاق و از اجله مشاهیر آفاق و اعاظم نحاریر سباق بلکه امام ائمه فخام و شیخ حفاظ اسلامست اصحاب صحاح سنة از روایات او صحاح خود را مزین ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق داشته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین او را بکمال مدح و اطرا و نهایت وصف و ثنا می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی احدی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل رحلت کردنشان بسوی عبد الرزّاق و مدائح عظیمه باذخه و مآثر حمیده شامخه او انشاء اللّه المنعام بتفصیل تمام در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود یافعی در مرآة الجنان در وقایع سنة احدی عشر و مائتین گفته و فی السنّة المذکورة توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنّفات عن ست و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریج و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمة الی الیمن قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمة الاسلام منهم الامام سفیان بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن معین و اسحاق

ص:93

بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و ابو سعد عبد الکریم بن سمعانی در انساب در نسبت صنعانی گفته منهم ابو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل ما رحل إلیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر عبد الرزّاق بن همام بن نافع الصنعانی مولی حمیر قال ابو سعد السمعانی قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه الخ اما عفّان بن مسلم صفار پس محدّث عفیف و مسلّم علماء کبار و حائز جلائل فخار و مشهور و معروف در اقطار و امصار هست ائمه جلیل الشأن و حفاظ رفیع المکان و اساطین اعیان بمدح و ثناء و وصف و اطراء عفان رطب اللسان و عذب البیان اند و در اثبات ثقت و جلالت و حذق و مهارت و کمال و براعت صفار هم صفیر و هم داستان محمد بن طاهر مقدسی در رجال صحیحین گفته عفان بن مسلم الصفار الانصاری مولی عزرة بن ثابت کنیته ابو عثمان سمع وهیب بن خالد و صخر بن جویریه و غیر واحد عندهما روی عنه البخاری فی مواضع روی عن عبد اللّه بن سعید و محمد بن عبد الرحیم و اسحاق غیر منسوب و محمد غیر منسوب عنه و روی عنه مسلم عن الصنعانی و محمّد بن اسحاق و زهیر بن حرب و حجّاج بن الشاعر و ابن أبی شیبة و محمّد بن حاتم و عمرو النّاقد و محمّد بن المثنی و عبد اللّه الدارمی و هارون بن عبد اللّه مات ببغداد سنة عشرین و مائتین و هو ابن ستّ و ثمانین سنة و از عبارت صدر کتاب رجال صحیحین محمد بن طاهر مقدسی واضحست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح شده که کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّت؟ ؟ ؟ سست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او پس ثقت و عدالت و رفعت و نبالت عفان در اقصای درجه و اعلای مرتبه ثبوت و تحقق باشد و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عفّان بن مسلم الحافظ الثبت ابو عثمان الانصاری مولاهم البصری الصفّار محدث بغداد ولد بعد الثلاثین

ص:94

و مائة و سمع من شعبة و هشام الدستوای و حماد بن سلمة و وهیب و طبقتهم و عنه احمد و اسحاق و علی و ابن معین و الفلاّس و هلال بن العلاء و حنبل بن اسحاق و ابو زرعة الدمشقی و خلائق قال یحیی القطّان إذا وافقنی عفّان فلا ابالی من خالفنی و قال العجلی عفان ثقه ثبت صاحب سنة کان علی مسائل معاذ بن معاذ القاضی فجعل له عشرة آلاف دینار علی ان یقف عن تعدیل رجل و عن جرحه فابی و قال لا ابطل حقا من الحقوق قال یعقوب بن شیبة سمعت ابن معین یقول اصحاب الحدیث خمسة مالک و ابن جریج و الثوری و شعبة و عفان و قال ابو حاتم عفّان ثقة متقن متین قال جعفر بن محمّد الصائغ اجتمع عفان و علی بن المدینی و ابو بکر بن أبی شیبة و احمد بن حنبل فقال عفان ثلاثة یضعفون فی ثلاثة علی بن المدینی فی حمّاد بن زید و احمد فی ابراهیم بن سعد و ابن أبی شیبة فی شریک فقال له ابن المدینی و عفان فی شعبة قلت هذا علی وجه المزاح و التعنّت فانّهم اربعتهم کتبوا عن المذکورین و هم احداث فغیرهم اثبت فی المذکورین منهم و کان عفّان ممن لم یجب فی المحنة قال حنبل حضرت مع أبی عبد اللّه و ابن معین عند عفان بعد ما ما امتحنه اسحاق بن ابراهیم الامیر فقال ابن معین حدّثنا فقال یا ابا زکریّا لم اسوّد وجوهکم و لم اجب انّه قرأ علی کتاب المامون ان امتحن عفان فان اجاب و الا فاقطع معلومه و کان المامون یجری علیه فی الشهر خمسمائة درهم فقال اسحاق ما تقول فقرأت قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ فقلت مخلوق هذا قال یا شیخ ان امیر المؤمنین یقطع عنک ما یجری علیک فقلت وَ فِی اَلسَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فسکت و قمت فسرّ بذلک الحمد و یحیی قال ابو خثیمة و ابن معین انکرنا عفان فی سنة تسع عشرة و مات بعد ایام و فی روایة سنة عشرین و مائتین و هو الحقّ و نیز ذهبی در کاشف گفته عفان بن مسلم الصفار ابو عثمان الحافظ عن هشام الدستوائی و همام و الطبقة و عنه البخاری و ابراهیم الحربی و ابو زرعة و امم و کان من حکام الجرح و التعدیل مات سنة 220 اما جعفر بن سلیمان پس از اکابر ائمه اعیان

ص:95

و معروف به نهایت حفظ و ثقت و اتقان و موصوف بغایت فضل و جلالت و علو شأنست ابن حبان در کتاب الثقات در کتاب اتباع تابعین گفته جعفر بن سلیمان الضبعی الحرشی من اهل البصرة کنیته ابو سلیمان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب إلیها یروی عن ثابت و مالک بن دینار روی عنه ابن المبارک و اهل العراق و مات فی رجب سنة ثمان و سبعین و مائة و کان یبغض الشیخین حدّثنا الحسن بن سفیان حدّثنا اسحاق بن أبی کامل ثنا جریر بن یزید بن هارون بین یدی ابیه قال بعثنی أبی الی جعفر بن سلیمان الضبعی فقلت له بلغنا انک تسب أبا بکر و عمر قال اما السبّ فلا و لکن ابغض ما شئت قال و إذا هو رافضی مثل الحمار قال ابو حاتم و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف ان الصدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها ان الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممن کانوا ینتحلون البدع و یدعون إلیها و ان کانوا ثقات و احتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انهم لم یکونوا یدعون إلیه و انتحال العبد بینه و بین ربه ان شاء عذبه علیه و ان شاء غفر له و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرنا فی غیر موضع من کتبنا و مخفی نماند که ابن حبان در اول کتاب اتباع تابعین که در ان جعفر بن سلیمان را ذکر کرده گفته

حدّثنا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنّی بالموصل حدّثنا ابراهیم بن الحجاج الشامی قال سمعت ابان بن یزید یحدث عن أبی حمزة عن زهدم الجرمی عن عمران بن حصین عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال خیر امّتی القرن الذی بعثت فیهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یفشو قوم یشهدون و لا یستشهدون و یحلفون و لا یستحلفون و یخونون و لا یؤتمنون و یفشو فیهم السمن قال ابو حاتم خیر النّاس قرنا بعد التابعین من لا یکون بینهم و بین اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلا قرنا واحدا و هم اتباع التابعین الذین شافهوا من شافه اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی حفظوا عنهم العلم و الاثار و کثرت عنایتهم فی جمع الاخبار و امعنوا فی طلب الاحکام

ص:96

و التفقه فیها و ضبطهم اقاویل السّلف فیما لم ترد فیه سنة مع الاستنباط الصحیح من الدلائل الواضحة فی الاصول التی هی مفزع العالم فی الاحوال و ردّ سائر الفروع الی ما تقدم من الاصول حتی حفظ اللّه جل و علا بهم الدّین علی المسلمین و صانه عن قلب القادحین و جعلهم اعلاما یقتدی بهم فی الامصار و یرجع الی اقاویلهم فی الآثار و انما نملی اسماء الثقات منهم و انسابهم و ما نعرف من الوقوف علی انسابهم فی هذا الکتاب علی الشرط الذی ذکرناه فیما قبل من الطبقتین الاولیین عند تعرّی اخبارهم عن الخصال الخمس التی ذکرناها قبل و لست اعرّج علی جلالة الانسان و لا تقدم السن و لا تاخره لان القصد من ذکرهم اللقاء دون الفضل و السن علی ما اصّلنا الکتاب علیه فکلّ من کان اقرب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی اللقی و ان تاخّر موته ضممناه الی من استوی معه فی اللقی و ان تقدم موته غیر انی اذکر عند ذکر کل شیء منهم شیخا دونه و آخر فوقه لیعتبر المتامّل للحفظ بهما فیقیس علیهما من وراءهما فکل خبر وجد من روایة شیخ ممن اذکره فی هذا الکتاب فهو خبر صحیح إذا تعرّی عن الخصال الخمس التی ذکرناها فیجب ان یقیس ما قلنا حتی لا یلزق فیه الوهن باهل الصدق و یتعری عنه اهل الا و ابدوا الطامات و محمد بن طاهر مقدسی در رجال صحیحین گفته جعفر بن سلیمان الحرشی الضبعی نزیل بنی ضبیعة البصری کنیته ابو سلیمان ثابت البنانی و الجعد بن عثمان و ابا عمران الجوفی و یزید الرشک و سعید الجریری روی عنه قطن بن نسیر و یحیی بن یحیی و قتیبة و محمد بن عبید بن حسان و باید دانست که محمد بن طاهر مقدسی در صدر کتاب رجال صحیحین گفته امّا بعد وفقنا اللّه عزّ و جلّ للعمل الصّالح کما وفّقنا لسلوک سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یجعلنا ممّن ابتدع بعده بدعة ندعو إلیها او عصبیة نحثّ علیها إذ کان قد نص صلّی اللّه علیه و سلّم فی مقالات شیء علی فضل هذه الطائفة المنصورة و دعا لهم فاستجیب له صلّی اللّه علیه و سلّم فیبعث اللّه عزّ و جلّ فی کل وقت و زمان من یقوم بهذا الشأن و یبیّنه للنّاس حقّ البیان الی الامامین الحافظین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوریّ فمیّزا

ص:97

صحیح الحدیث من سقیمه و حصرا منه جملة علی ما فی کتابیهما الصحیحین فصارا حجّة لاهل الاسلام لما علم اللّه عزّ و جلّ من صدق نیتهما و صحة عقیدتهما فیما قصداه إذ کان فی عصرهما من الائمة شرقا و غربا فی هذا الشأن من یکون منزلته من الفضل فی انواع شتّی من علوم الشریعة منزلتهما و منهم من هو من مشایخهما الذین اخرجا عنهم فی هذین الکتابین ثم من بعدهما و ائمة کل عصر الی یومنا هذا شرحوا ما اشکل من حدیثهما و خرجوا علی تراجمهما إذ لم یمکن الزیادة فی الصنعة علیهما ثم طائفة من حفاظ الحدیث مثل أبی احمد بن عدی و أبی الحسین الدارقطنی و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحاکم ثم من بعدهم الی یومنا هذا لما صحّ عندهم ان کل من اخرجوا حدیثه فی هذین الکتابین و ان تکلم فیه بعض النّاس یکون حدیثه حجّة لروایتهما عنه فی الصحیح إذا کانا رحمة اللّه علیهما لم یخرجا الا عن ثقة عدل حافظ یحتمل سنّه و مولده السماع ممن تقدّمه علی هذه الوتیرة الی ان یصل الاسناد الی الصحابی المشهور الا احرفا ابیّنها فی مواضعها ان شاء اللّه تعالی علی حسب ما انتهی إلینا علم ذلک صنّفوا فی ذلک تصانیف کثیرة مختصرة بحیث لا یقف الطالب المبتدی علی کثیر فائدة منها و مشروحة بحیث یغیب المقصود فی کثرة الشرح فالذی اختصر اشار الی الاسماء فقط و الذی شرح ذکر اسم الذی فی الترجمة و ذکر طائفة ممّن سمع منهم و طائفة ممن سمع منه فی الصحیح و خارج الصحیح کما صنّف ابو القاسم اللالکائی و غیره و وقفت علی کثیر من تصانیف هؤلاء المتقدمین و المتأخرین فی هذا الفن فلم ار احدا شفی فی تصنیفه الا رجلان سلکا فی تصنیفهما طریقا بین الطریقین ذکر الاسم و طرفا من مشایخه الذین حدث عنهم فی الکتاب و من روی عنه فی الکتاب فقط و ربما استقصیا هذا المعنی فی المحدّث و المحدّث عنه صنّف احدهما اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی عبد اللّه البخاری و هو ابو نصر احمد بن محمد بن الحسین الکلاباذی البخاری و صنّف الآخر بعده اسماء ما اشتمل

ص:98

علیه کتاب الامام أبی الحسین مسلم النیسابوریّ و هو ابو بکر احمد بن علی الاصبهانی فاحسنا فی تصانیفهما و اجملا و لمّا رأیت اکثر الاسماء ما اتفقا علیه و اقلّها ما انفردا به حدانی ذلک علی ان جمعت بین الکتابین لیخف حجمه و یکثر نفعه ثم اورد ما أورداه و استدرک ما اغفلاه و اختصر ما یستغنی عنه من التطویل و اشیر عند ذکر الراوی الّذی له حدیث واحد عندهما او عند احدهما الی ذلک الحدیث اما باسناده او علو فیه و اما بمتنه ان وقع نازلا و کذلک ابین ما تکلم فیه الحفّاظ من علل احادیث ادخلاها فی الصحیحین عند ذکر الراوی المشهور بتلک الروایة و اذکر هل لما علل به ذلک الحدیث وجه أم لا و ابیّن من اوردا حدیثه استشهادا به و من اورداه مقرونا بغیره قبل متن الحدیث او بعده مردوفا به و من اوردا له حدیثا فی موضع و اوردا له فی غیر ذلک الباب حدیثا آخر فنسباه الی غیر النسبة الاولی لئلاّ یظنّ انّهما اثنان و من اورداه غیر منسوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسیه غیره و من حدّثا عن رجل عنه و وقع لاحدهما عالیا و للاخر نازلا و ارتب علی نسق حروف المعجم ما اتفقا علیه و ما انفردا به و قدمنا من اسمه احمد لیجمع معنیین احدهما تبرکا بالابتداء باسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الثانی انه اوّل باب الالف و اللّه الموفق لجمیع ما ذکرته و المعین علیه بمنه و فضله ازین عبارت ظاهرست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ثابت شد که حدیث جعفر بن سلیمان نزد ائمه سنیّه که بعد شیخین تا زمان محمد طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجتست و خود او ثقه و عدل و حافظست و ابو سعد عبد الکریم بن محمد در انساب در نسبت ضبعی گفته ابو سلمان

ص:99

جعفر بن سلیمان الضبعی الحرشی البصری من اهل البصرة انّما قیل له الضبعی لانه کان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب إلیها یروی عن ثابت و أبی عمران الجوفی و یزید الرّشک و مالک بن دینار و فرقد السبخی روی عنه ابن المبارک و اسحاق بن اسرائیل و عبید اللّه بن عمر القواریری و اهل العراق مات سنة ثمان و سبعین و مائة و کان یبغض الشیخین ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما قال جریر بن یزید بن هارون بین یدی ابیه بعثنی أبی الی جعفر بن سلیمان الضبعی فقلت له بلغنا انک تسبّ ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما قال امّا السب فلا و لکن البغض ما شئت قال و إذا هو رافضی مثل الحمار قال ابو حاتم بن حبّان کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان منتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین الحدیث من ائمتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها ان الاحتجاج باخباره جائز فاذا دعی الی بدعة سقط الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممن کانوا ینتحلون البدع و یدعون إلیها و ان کانوا ثقلت و احتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انهم و انتحال العبد بیّنه و بین ربّه ان شاء عذّبه علیه و ان شاء عفا عنه و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرناه فی غیر موضع من کتبنا و ذهبی در کاشف گفته جعفر بن سلیمان الضبعی عن ثابت و أبی عمران الجوفی و عنه ابن مهدی و مسدد و امم ثقة فقیه و مع کثرة علومه قیل کان امینا و هو من زهاد الشیعة و ابن حجر در تقریب التهذیب گفته جعفر بن سلیمان الضبعی بضم الضاد المعجمة و فتح الموحدة ابو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان و سبعین اما یزید رشک پس ثقه عابد و ثبت زاهد و بسبب سمو مناقب و علو محامد رشک هر حاقد و حاسدست و ارباب صحاح سته از رشحات رشک مستفیض و متسلی و بنقل روایات و اخبار او خوشحال و شادان و متملّی ذهبی در کاشف گفته یزید بن أبی یزید الضبعی الرشک عن مطرف و معاذ و عنه شعبة و ابن علیّه ثقة متعبد مات سنة 113 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته یزید بن أبی یزید الضبعی بضم المعجمة

ص:100

و فتح الموحدة بعدها مهملة مولاهم ابو الازهر البصری یعرف بالرّشک بکسر الراء و سکون المعجمة ثقة عابدوهم من لیّنه من السادسة مات سنة ثلاثین و هو ابن مائة سنة اما مطرف بن عبد اللّه پس از زهاد ثقات و عبّاد اثباتست و ارباب صحاح ستّه جمیعا طرائف روایات مطرف را آخذ و ناقل و لطائف اخبار او را بسر و چشم مسلّم و قابل اند محمد بن طاهر مقدسی در کتاب اسماء الرّجال صحیحین گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر العامری ابو عبد اللّه و یقال انّه من بنی حریش سمع عمران بن حصین عندهما و عبد اللّه بن معقل و عائشة و عیاض بن حماد و اباه عبد اللّه عند مسلم روی عنه یزید بن عبد اللّه بن هانی و حمید بن هلال و محمّد بن واسع عند مسلم قال عمرو بن علی مات سنة خمس و تسعین و سابقا از افاده محمد بن طاهر مقدسی در صدر همین کتاب اسماء الرجال صحیحین واضح شده که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن مسنده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ثابت شد که حدیث مطرف نزد ائمه سنیه که بعد شیخین تا زمان محمد طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّتست و خود او ثقه و عدل و حافظست و ذهبی در تذهیب التهذیب گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر العامری ولد فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنیته ابو عبد اللّه یروی عن ابیه و أبی هریرة و کان من عبّاد اهل البصرة و زهادهم مات عمر بن الخطاب و مطرف بن عبد اللّه له عشرون سنة و روی عنه قتادة و ابو التیّاح مات بعد طاعون الجارف سنة تسع و ستین و قد قیل سنة سبع و ثمانین و کان اکبر من الحسن بعشرین سنة و نیز ذهبی در کاشف می فرماید مطرف بن عبد اللّه بن الشّخّیر الحرشی العامری ابو عبد اللّه احد الاعلام عن ابیه و ابیّ و علی و عنه اخوه یزید و قتادة ابو التیاح مات سنة 95 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر بکسر الشین

ص:101

المعجمة و تشدید الخاء المعجمة المکسورة بعدها تحتانیة ساکنة ثم راء العامری الحرشی بمهملتین مفتوحتین ثم معجمة ابو عبد اللّه البصری ثقة عابد فاضل من الثانیة مات سنة خمس و تسعین انتهی فظهر و وضح و سطع و لمع و بان ان ابطال الحدیث الشریف و رمیه بالکذب و الوضع و البطلان محض البهت و الزور و الخسران و عظیم التجری و التهتک المورث للخذلان و فاحش الزلل و فظیع الخزی و الخطل المنبعث من اقصی الحقد و الشنئان و اقصی التنحی عن النقد و الذهاب عریضا فی فیه؟ ؟ ؟ فی العناد الجالب للهوان

17-أحمد بن حنبل شیبانی دلالت را از بریده

وجه هفتدهم آنکه در مسند احمد مذکورست

حدّثنا ابن نمیر حدثنی اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی الیمن بعثین علی احدهما علی بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذ التقیتم فعلیّ علی النّاس و ان افترقتم فکل واحد منکم علی جنده قال فلقینا بنی زید من اهل الیمن فاقتتلنا فظهر المسلمون علی المشرکین فقتلنا المقاتلة و سبینا الذریّة فاصطفی علیّ امرأة من السّبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یخبره بذلک فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما أرسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی و رجال این اسناد همه ثقات و مقبولین و معروفین ممدوحین اند اما عبد اللّه بن نمیر پس نمیر فضائل و مدائح او از اکدار ارتیاب و انکار صافی و نهایت ثقت و اعتماد و غایت جلالت و اعتبار و علو شان و حفظ و اتقان او بر متتبع کتب محققین اعیان غیر خافی و کلام نمی کند و گردن کبر بر نمی دارد بمقابله روایات و افادات او مگر متعصب جافی و هائم مهامه و فیافی عناد و لداد عافی و عباراتی که مذکور می شود برای ظهور نبذی از جلائل محامد و محاسن مناقب او کافی و شافی ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن نمیر الحافظ الامام ابو هشام الهمدانی ثم الخارفی الکوفی والد الحافظ الکبیر محمّد حدث عن هشام بن عروة و الاعمش و اشعث بن سوار و اسماعیل بن أبی خالد و یزید بن أبی زیاد و عبید اللّه بن عمرو عدة و عنه احمد و ابن معین و اسحاق الکوسج

ص:102

و الحسن بن الفرات و الحسن بن علی بن عفان و خلق و ثقه یحیی بن معین و غیره و کان من کبار اصحاب الحدیث توفی فی سنة تسع و تسعین و مائة و له اربع و ثمانون سنة اخبرنا عمر بن عذیر انا عبد الصمد بن محمّد انا جمال الاسلام انا الحسین بن طلاب انا محمّد بن جمیع انا محمد بن احمد بن ثابت الواسطی نا شعیب بن ایوب انا ابن نمیر عن یحیی بن سعید المسیب سمعت سعدا ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمع له ابویه یوم احد و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن نمیر الهمدانی ابو هشام عن هشام بن عروة و الاعمش و عنه ابنه و احمد و ابن معین حجّة توفی سنة 199 و ابن حجر در تقریب گفته عبد اللّه بن نمیر بنون مصغرا الهمدانی ابو هشام الکوفی ثقة صاحب الحدیث من اهل السنة من کبار التاسعة و له اربع و ثمانون مات سنة تسع و تسعین اما اجلح بن عبد اللّه بن حجیة الکندی پس وثوق و اعتبار و اعتماد و استناد او نزد ائمه نقاد و محققین امجاد و منقدین والا نژاد بطریقی که حجّت و برهان بغایت مرتبه علو شأن و نهایت وضوح و عیان بپایه استقلال رسد و زبان مکابرین و منکرین متعصبین و جاحدین کند و لال گردد در ما بعد بعون اللّه المنعام المفضال از بیان این متشتت البال واضح خواهد شد درین مقام اکتفا بر بعض عبارات می رود ذهبی در کاشف گفته اجلح بن عبد اللّه ابو حجیّة الکندی عن الشعبی و عکرمة و عند القطان و ابن نمیر و خلق وثقه ابن معین و غیره و ضعّفه النّسائی و هو شیعی مع انه روی عنه شریک انّه قال سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا افتقرا و قتل مات سنة 141 و ابن حجر در تقریب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّة بالمهملة و الجیم مصغرا یکنی ابا حجّیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس و اربعین ابا عبد اللّه بن بریده پس عالم ادیب و قاضی لبیب و فاضل تابعی ثقة حسیب و حائز قدح معلی و رقیب و فائز جلیل نصیب از فضل و مجد عجیبست و برد الیقین بکمال رفعت شان و علوّ مکان او حاصلست برای هر ناقد ادیب ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن بریدة قاضی مرو عن ابیه و عمران بن حصین و عائشة و سمرة و عنه ملک بن معول و حسین بن واقد و ابو هلال ثقة ولد سنة 15 و مات سنة 115

ص:103

و له مائة و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عبد اللّه بن بریدة بن الحصیب الاسلمی ابو سهل المروزی قاضیها ثقة من الثالثة مات سنة خمس و مائة و قیل بل خمس عشرة و مائة و له مائة سنة

18-أحمد بن حنبل شیبانی در مسند خود از ابن عباس

وجه هیجدهم آنکه در مسند احمد مذکورست

حدثنا یحیی بن حماد حدّثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا بن عبّاس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلونا من هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال ابن علی قالوا هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاها ایّاه فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا قال و شری علیّ نفسه لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبی اللّه قال فقال یا نبیّ اللّه قال فقال له علیّ انّ نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضور قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد

ص:104

استنکرنا ذلک قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لیس بنبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علی قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حیث قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم حدّثنا ابو مالک کثیر بن یحیی قال حدّثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس بنحوه و رجال این سند همه ثقات و مستندین و اثبات معتمدین اند توثیق ابو عوانه و ابو بلج و عمرو بن میمون در تصحیح سند ابو داود طیالسی دریافتی اما یحیی بن حماد پس محمود اکابر ائمه امجاد و مقبول اجلّه محدّثین نقادست ذهبی در تذهیب التهذیب گفته یحیی بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی مولاهم البصری ابو بکر و یقال ابو محمّد ختن أبی عوانة و راویته و روی عن شعبة و عکرمة بن عمار و حماد بن سلمة و عبد العزیز بن المختار و جریر بن حازم و طائفة و عنه خ و اسحاق بن راهویه و بندار و اسحاق الکوسج و بکار بن قتیبة و الدارمی و اسحاق بن سیار و الکدیمی و خلق وثقه ابو حاتم و غیره قال محمد بن النعمان بن عبد السلام لم ار اعبد من یحیی بن حماد و اظنه لم یضحک قیل توفی سنة خمس عشرة و مائتین و نیز ذهبی در کاشف می فرماید یحیی بن حماد الشیبانی مولاهم ختن أبی عوانة و راویته عن عکرمة بن عمار و شعبة و عنه ح و الدارمی و الکدیمی ثقة متالّه توفی سنة 215 و در حاشیه کاشف که ماخوذ از تهذیب الکمالست بعد لفظ حماد مذکورست ابن أبی زیاد ابو بکر و یقال ابو محمّد البصری قال محمّد بن سعد ثقة کثیر الحدیث و قال ابو حاتم ثقة و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال محمّد بن النعمان بن عبد السلام لم ار اعبد من یحیی بن حماد و اظنه لم یضحک

ص:105

و ابن حجر در تقریب می فرماید یحیی بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی مولاهم البصری ختن ابو عوانه ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة و مائتین

19-احتجاج باینکه مجرد روایت أحمد حدیثی را در مسند موجب

اعتماد و اعتبار آنست

وجه نوزدهم آنکه علاوه بر ثبوت وثوق رجال اسانید احمد بن حنبل از افادات ائمه سنیه مجرد روایت این حدیث شریف در مسند مطلقا فکیف إذا کانت الروایة بطرق متعددة و اسانید متنوعة لیل واضح و برهان لائح است بر بطلان ابطال و تکذیب آن بوجوه عدیده اوّل آنکه علاّمه عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه تصریح کرده به اینکه این مسند اصلیست از اصول این امت و ظاهرست که کتابی که اصلی از اصول این امت باشد تکذیب حدیث آن و انهم بمقابله خصم که طاعنست بر سنیه بسبب تصدیق موضوعات و روایت مختلقات خلاف تامل و حزم و مباین حیا و شرمست فتکذیب حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الذی هو اصل من اصول الامة المرحومة المخصوصة بالفضل عین المجون و الهزل و مخالفة للانصاف و العدل و عناد للحق الفصل دوم آنکه سبکی از حافظ ابو موسی عینی نقل کرده که او در حق مسند امام احمد بن حنبل گفته که این کتاب اصل کبیرست و من الظاهر المستنیر لدی الناقد بصیر و المتامل الخبیران الاصل الکبیر احری بالتعظیم و التبجیل الخطیر و اولی بالتکریم و التفخیم الغزیر و احق بالاقبال و الاحتفال الغیر الیسیر و لا یجترئ علی تکذیب هذا الحدیث المذکور فیه الا المتعصّب الجاحد الحائر الغریر و الحاقد المعاند المقتحم فی السعیر و اللّه الموفق للتوفیق و التبصیر و لا ینبئک مثل خبیر سوم آنکه از افاده ابو موسی مدینی ظاهرست که این مسند مرجع وثیقست و پر ظاهرست که ابطال حدیثی که در مرجع وثیق مروی باشد و آن هم بطرق متعدده و اسانید متنوعه و ابطال هم بمقابله خصم نهایت جور و اعتساف و سراسر خلاف حیا و انصاف و محض هذر و جزاف و بحت حیف و سفساف و سراپا مخالفت تحقیق و تنقید و احصافست فان المرجع الوثیق حریّ و حقیق بالاذعان و التصدیق و حجی و قمین بالایمان و التوثیق و لا یصدر تکذیب حدیث الولایة المروی فیه لا من الممنوّ بالحرمان و الخذلان السائق الی سعیر الحریق و ممنوع المدحور من ملوک طریق التحقیق المدفوع المطرود عن التسدید و التوفیق چهارم آنکه از افاده ابو موسی مدینی که سبکی نقل کرده واضح است که مسند امام احمد منتقی یعنی منتخب و برگزیده شد از احادیث کثیره

ص:106

و مسموعات وافره و ظاهرست که کتابی که از احادیث متکاثره و مسموعات وافره برگزیده شود مشتمل بر احادیث باطله و روایات مکذوبه نخواهد بود فان الانتخاب و الانتقاء دلیل علی مزید الاهتمام و الاعتناء و هو موجب للاقبال و القبول و الاصغاء لا مجال و الاغفال و الالغاء و اللّه الهادی الی طریق السواء و الموافق للاستبصار و الاهتداء و المنقذ من التعصّب المورث للشقاء المانع من النجاة و الشفاء پنجم آنکه از افاده ابو موسی ظاهرست که این مسند امام گردانیده شده و ظاهرست که کتابی که امام مردم باشد تکذیب و ابطال روایت آن خلاف امامت و جلالت آنست و انما جعل اماما لیاتم به النّاس و یقتدوا به حتی یامنوا العذاب و الباس و یتخلّصوا و یتنصّلوا من الغرور و الوسواس و یقفوا علی اقتفائه و اتباعه جانحین عن سخیف الرای و ضعیف القیاس و لا یرکنوا الی هوی مرد و تخمین منهار ما له اساس و لا یعوّلوا علی تهجس خاسر و تهجم خائب و رمی و رجم بظن کاذب لا یصلح للاخذ و الاقتباس ششم آنکه از افاده ابو موسی واضح است که مسند احمد معتمد گردانیده شده یعنی این کتاب تصنیف کرده شد برای آنکه مردم بر آن اعتماد کنند فثبت ان هذا المسند الاصیل و المرجع الاثیل موضوع للرجوع و الالتجاء و الاعتماد و حصن حصین و کهف رصین مصنوع للاعتصام و الاستذراء و الاستناد فلا یکذب حدیث الولایة المذکور فیه الا المنهمک فی الخسار و العناد و المقبل علی التبار و اللداد کالصادف عن الحق و الرشاد المشیح بوجهه عن الانتقاد العازف عن لقم الصواب و السداد هفتم آنکه از افاده ابو موسی ظاهرست که مسند احمد ملجا گردانیده شد و من الظاهر المستبین علی العاقل اللقن الفطین ان الملجأ انما یلجأ إلیه لیعتمد علیه فیکون حارسا من الوقوع فی بوائق الحوادث و صائنا من الانتشاب فی طوارق العوائث لا ان یکون الملجأ بنفسه مشتملا علی الاکاذیب و الخبائث منطویا علی المفتریات و النوافث هشتم آنکه از افادۀ ابو موسی مدینی واضح است که مسند احمد مستند گردانیده شد و من الظاهر المستبین علی المهرة النقاد ان کتابا وضع للاستناد یجب الرجوع و الفزع و الرکون إلیه عند احتداد نار التشاجر و العناد و یلزم الاستدراء و الالتجاء و الاول و السکون إلیه عند اکتنام الحق و الصواب و السداد فلا یتحامل برد حدیث الولایة الماثور فیه الا المرتبک فی اشراک الزیغ و اللداد نهم آنکه ابو موسی بسند خود روایت

ص:107

کرده که امام احمد بن حنبل ولدین خود عبد اللّه و صالح و برادرزاده خود حنبل بن اسحاق را بخدمت خود حاضر نموده مسند را بر ایشان قرائت فرمود و ارشاد نمود که این کتاب را جمع نموده ام و انتقاء کرده ام از زیاده از هفت لک و پنجاه هزار و لا شک و لا ارتیاب عند اصحاب الالباب ان الجمع و الانتقاء و الانتخاب لهذا المسند المستطاب من هذا القدر الکثیر و العدد العزیر من احادیث سیّد الانجاب صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الاطیاب ما نفح مسک و طاب ملاب و ذکر هذا الجمع و الانتخاب فی مقام الافتخار و نصح الاولاد و ارشاد افلاذ؟ ؟ ؟ الاکباد بعد الجمع و الاحتشاد و تخصیصهم بذلک من بین سائر الاصحاب دلیل واضح و برهان لائح لا یثلمه نوازع المکابرین الاوشاب و لا یزعزع ارکانه وساوس المجادلین الاقشاب علی ان حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الجلیل الفخار فی غایة الاعتماد و الاعتبار و قصوی الارتقاء الی درجة القبول عند اهل الاختبار و اللّه ولی التوفیق و الاستبصار و المزهق لتلمیعات اهل القرفة و الانکار المدغلین المبطلین لصحاح الاثار المکذّبین لصوادق الاخبار السائقین انفسهم و اتباعهم فی انکر البوار دهم آنکه امام احمد بن حنبل رئیس اساطین حذاق بخطاب صالح و عبد اللّه و حنبل بن اسحاق که هر سه افلاذ کبدان امام آفاق و محل کمال رافت و ارتفاق و مستحق نهایت نصح و خیراندیشی و اشفاق و لائق غایت تبعید و تجنیب از موجبات خذلان و ایباق و سالک مسالک کبار و تابع آثار اسلاف اخیار بالاستحقاق بودند ارشاد فرموده که چیزیکه اختلاف کنند در ان مسلمین از حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس رجوع کنید بسوی آن یعنی این مسند پس در ثبوت غایت اعتماد و اعتبار و نهایت عظمت و جلالت فخار روایات و آثار و اقصای نباهت و شرافت و نبالت اخطار احادیث و اخبار این مسند عالی مقدار هیچ مقام شک و ارتیاب و انکار برای احدی از ارباب رشد و استبصار باقی نماند فلا یقدم علی تکذیب حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الذی حکم امام الجهابذة الاشراف و لدیه و ابن اخیه الحائزین لجلائل الاوصاف بالرجوع إلیه عند تشاجر المؤمنین و تنازع المسلمین و جعله مرجعا عند الاختلاف و موئلا و مناصا و ملجأ و ملاذا عند خفاء الحق و الاشراف علی الضیاع و الاتلاف و صیّره حصنا حصینا مانعا و حرزا حریزا رادعا عن الضلال و الاسفاف

ص:108

و وضعه علما و منار الهدایة التائهین فی مهامه الردی و الاعتساف و اقامه حاجزا و قادحا و صارفا و دافعا عن الاقتحام فی مهاوی التوی و السفساف الاّ من اغتالته الوساوس المطیحة المردیة و اجتالته الهواجس المخلقة الموبقة المردیة فهام و تاه فی کل واد و اعرض و اشاح بوجهه و لوی بصفحته عن الحق و السداد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یازدهم آنکه امام احمد بن حنبل بعد حکم رجوع بسوی این مسند مستند وقت اختلاف مسلمین در احادیث حبیب احد صمد صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الکرام المزهقین التحریفات کل من ابطل و جحد و الملقین فی اعناق کل من اضطغن و حقد و کشح و حسد و آثر البغض و اللدد و رکن الی العبث و الردّ حبلا من مسد ارشاد فرموده فان کان فیه و الا فلیس بحجة و ظاهرست که تقدیر ان کان فیه بنظر سیاق و سباق صریح و نهایت توضیح و تلویح چنینست فإن کان فیه فهو حجّة فالحمد للّه علی ما انقذ المسترشدین من اللجّة و ابان لقم الصواب و اوضح المحجّة و اثبت ان حدیث الولایة المروی فی هذا المسند حجّة و أیّة حجة فلیکثر المنکرون المعاندون و المکابرون الحائدون العجیج و الضجة فقد زعزعت و هدّت ارکان تلبیساتهم و ضعضعت و دجّت اساس تدلیساتهم ایّة رجة و هصرت افنانهم و کسرت اغصانهم و جزّت فروعهم و اصولهم و افسدت افکارهم و ضرب بالاسهاب علی قلوبهم و خلطت عقولهم و شجت رءوسهم آیة شجة دوازدهم آنکه قول امام احمد بن حنبل و الا لیس بحجّة دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیثی که در مسند نباشد حجّت نیست و آن بدلالت مفهوم صحیح و سیاق و سباق صریح ظاهر می نماید که احادیث مسند همه ها معتبر و معتمد و دلائل مثبته احکام و حجج و براهین ارشادات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرامست سیزدهم آنکه از حکایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل ظاهرست که هر گاه آن عالیمقدار از پدر بزرگوار خود استفسار و استخبار از وجه تصنیف این مسند منیف با وصف کراهت طبع شریف از وضع کتب و تالیف و ابا از تحمیل این بار گران بر عنصر لطیف نمود حضرت امام قمقام بجواب سؤال فرزند عالی مقام خود در مقام ازاحه وساوس و اوهام و دفع تخیل تنافی و تناکر و رفع توهم تباین و تنافر در کراهت و رغبت آن امام ارشاد فرمود که ساخته ام این کتاب را

ص:109

امام فهذا نص صریح من الامام الهمام علی ان هذا المسند الشریف امام أی مقتدی معتام و لامر المقتدین و المهتدین نظام و من جنوحهم و رکونهم و تعریجهم علی الباطل زمام چهاردهم آنکه امام احمد در حق مسند ارشاد فرموده إذا اختلف فی سنة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رجع إلیه و هذا مناد رافعا عقیرته علی ان هذا المسند الشریف و السفر اللطیف یرجع إلیه عند اختلاف الناس فی السنن و انه منقذ من آفات المحن و الفتن رادع عن المیل و الزیغ الی من خالف الحق و الی الباطل رکن فلا یجسر علی ابطال حدیث الولایة المذکور فیه الا المخذول الممنوّ بالاحقاد و الاحن المعرض الصادف عن کل صواب حسن پانزدهم آنکه نیز عبد اللّه بن احمد ارشاد فرموده که خرّج أبی المسند من سبعمائة الف حدیث فهذا الانتخاب و التخریج دلیل متین نضیج و برهان رزین بهیج علی ان هذا المسند الشریف مما یجب علیه التعریج فامر مبطل حدیث الولایة المذکور فیه مضطرب الاساس مریج و تسویلات رادّه و منکره کغیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج شانزدهم آنکه ابو موسی مدینی ارشاد کرده که اخراج نکرده یعنی احمد بن حنبل درین مسند مگر از کسی که ثابت شده نزد احمد صدق او و دیانت او نه کسی که طعن کرده شد در امانت او فهذا صریح و أیّ صریح فی انّ جمیع رجال المسند رجال الصحیح و انهم صادقون مقبولون و اهل الدیانة موثوقون و لیسوا بمطعونین فی الامانة و لا متهمین فی الصیانة مرتقون الی مراتب الصدق و الدیانة عارجون معارج الورع و الرزانة حائزون مناصب التثبّت و المتانة منحازون عن الریب و الخیانة سالمون عن العیب و المهانة هفدهم آنکه عبد اللّه بن احمد هر گاه از پدر عمدة الأعیان استفسار حال عبد العزیز بن ابان نمود آن امام زمان و مقتدای دوران بجواب سؤال فرزند عالیشان خود ارشاد فرمود که اخراج نکردم ازو یعنی از عبد العزیز در مسند چیزی را هر گاه تحدیث کرد بحدیث مواقیت ترک کردم او را و هذا صریح فی ان الامام لم یخرج فی هذا المسند عن الرجال المطعونین و لم یرو فیه عن الرواة الموهونین بل بالغ فی التحرّی و التثبّت و الاحتیاط و التمییز فترک و هجر بمحض علة التحدیث بحدیث المواقیت روایات عبد العزیز هیجدهم آنکه ابو موسی مدینی فرموده و من الدلیل

ص:110

علی ان ما اودعه الامام احمد رح مسنده قد احتاط فیه اسنادا و متنا فثبت بحمد اللّه انعام ان ما رواه الامام فی مسنده الامام موصوف متنه و اسناده بالحرم و الاحتیاط مصون عن وصمة الاوهام و الاغلاط واضح الاعتبار و الالتیاط جلی الاعتماد و الارتباط بری من الشین و الاختباط بعید عن الکذب و الطعن و الاختلاط لا یغتاله ید التوهین و الاحتباط و المعتمد علیه و المستند إلیه سالک سوی الصراط فلا مجال لرواج تکذیب المخاطب المحتاط حتی یلج الجمل فی سمّ الخیاط نوزدهم آنکه ابو موسی بعد عبارت سابقه فرموده و لم یورد فیه الا ما صح سنده و هذا مناد جهارا بالقصر الصریح و الحصر الصحیح علی صحة جمیع احادیث هذا المسند الملیح فتکذیب حدیثه الصحیح الناشی من المخاطب الفصیح و بعض من سلفه من ائمة التعصّب الفضیح کذب فظیع قبیح و بهت شنیع صریح و عدوان غریب غیر ربیح و طغیان عجیب غیر نجیح بستم آنکه ابو موسی با کمال در مقام استدلال دعوای بری از اختلال و اعتلال یعنی دعوای احتیاط احمد در مسند و عدم ابراء غیر حدیث صحیح در ان از عبد اللّه پسر احمد روایت فرموده آنچه از آن ظاهرست که اوّلا امام احمد حدیث أبی هریره را که دلالت می کند بر امر رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف النهر و اللیان بر حکم و امر باعتزال از ارباب فتنه و ضلال و اصحاب اهلاک و ازلال در مسند خود وارد فرموده بود و فرزند ارجمند خود را تحدیث بآن نموده لکن در وقت مرض و قرب ارتحال و حضور اوان وفات و انتقال بسبب مزید خوف مؤاخذه منتقم ذو الجلال و شدت احتیاط و انتقاد و تحقیق و استکمال و حذر از تطرق تمسک و استدلال بر مخالفت خلفای با اجلال خلف رشید و ولد سعید را مامور فرمود بر آنکه ضرب نماید بر این حدیث یعنی آن را از مسند خارج نماید و در مقام تعلیل این حکم جلیل بولد نبیل خود ارشاد فرمود که این حدیث خلاف احادیث از آن حضرتست یعنی ارشاد آن حضرت در احادیث دیگر امر بسمع و اطاعتست و این حدیث شریف امر باعتزال و مهاجرت ارباب ضلالت پس این ارشاد باسداد ان امام نقّاد دلیل واضح و برهان لائحست بر آنکه هیچ حدیثی خلاف احادیث سرور مختار صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الاطهار که آن حدیث قابل رد و انکار و لائق استهزا و استحقار باشد درین مسند جلیل الفخار مروی و ماثور و مسرور

ص:111

و مسطور و موجود و مذکور نیست فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه و ابلاجه الحق و لحب طریقه ان حدیث الولایة حدیث احتاط فیه الامام متنا و اسنادا و خبر صحیح جلی اعتبارا و اعتمادا و لا یحوم حوله شائبة توهم مخالفة غیره من الاحادیث السائرة اغوارا و انجادا فلا یسمع فی حقه قول من خالف الحق و جنح الی الباطل عنادا و لدادا و رام بسبب استحواذ الزیغ و الرین ان یلحق به فسادا و کسادا بست و یکم آنکه ابو موسی بعد نقل ارشاد احمد بضرب بر حدیث موجب و حرب فرموده و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضرب علیه و این ارشاد شریف و تبیین لطیف دلالت صریحه دارد بر آنکه تثبت و احتیاط و انتقاد امام احمد در متن و اسناد آثار سرور انبیای امجاد صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الی یوم التناد بمرتبه رسیده که حدیثی که رجال آن همه معتبرین و ثقات و معتمدین و اثبات اند بسبب شذوذ لفظ آن از احادیث مشاهیر حکم اخراج آن از مسند معتمد خود فرموده پس قطعا و حتما و یقینا و جزما ثابت شد که حدیث ولایت از شذوذ و ندرت و مخالفت احادیث دیگر محفوظ و مصون و بکمال اعتماد و نهایت اعتبار موسوم و مقرونست و دوم آنکه ابو موسی بعد عبارت سابقه گفته فکان دلیلا علی ما قلناه و این عبارت بمزید تاکید و توضیح دلالت صریح دارد بر آنکه حکم امام احمد بضرب این حدیث با وصف ثقت رجال ان دلیلست بر آنکه امام احمد در احادیث مسند اسناد او متنا احتیاط را بکار برده و طریق تحقیق و تنقید متین و تمییز غث از سمین سپرده و غیر احادیث صحیحه در آن وارد نفرموده فثبت بحمد اللّه مرة بعد مرّة و کرّة بعد کرّة ان حدیث الولایة المذکور فی المسند فی مقامات عدیدة بطرق سدیدة حدیث صحیح موصوف بالنقد و الاحتیاط فی المتن و الاسناد و لا یتطرق إلیه طعن طاعن و لوم لائم و عدل عاذل و ان بالغ فی الجحود و المکابرة و العناد و الحمد للّه علی ما اوضح طریق السداد الرشاد و هر گاه این همه را دریافتی پس حالا عبارت علاّمه عبد الوهاب سبکی که در آن تشمیر ذیل و جد و جهد تمام در ذکر جلائل فضائل مسند احمد بن حنبل فرموده و قصب السبق در مدح و تبجیل و وصف و تعظیم و تصحیح روایات و توثیق رجال آن نموده و از آن صحت این وجوه

ص:112

بست و دو بکمال وضوح ظاهرست باید شنید و بر مجازفت و تعسف مخاطب فطین برد و ابطال حدیث چنین مسند ممدوح و مقبول اکابر اساطین دست تحیر بدندان تاسف باید گزید علاّمه عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه کبری در ترجمه احمد بن حنبل بعد ذکر نبذی از فضائل و محامد او گفته قلت و الّف مسنده و هو اصل من اصول هذه الامّة قال الامام الحافظ ابو موسی محمّد بن أبی بکر المدینی رضی اللّه عنه هذا الکتاب یعنی مسند الامام أبی عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی قدّس اللّه روحه اصل کبیر و مرجع وثیق لاصحاب الحدیث انتقی من حدیث کثیر و مسموعات وافرة فجعل اماما و معتمدا و عند التنازع ملجأ و مستندا علی ما اخبرنا والدی و غیره رح انا المبارک بن عبد الجبار انا الحسین کتب إلیهما من بغداد قال انا ابو اسحاق ابراهیم بن عمر بن احمد البرمکی قراءة علیه انا ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن عمر بن بطة قراءة علیه ثنا ابو حفص عمیر بن محمد بن رجا ثنا موسی بن حمدون البزّار قال قال لنا حنبل بن اسحاق جمعنا عمی یعنی الامام احمد ولی لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا المسند و ما سمعته منه یعنی تامّا غیرنا و قال لنا انّ هذا الکتاب قد جمعته و انتقیته من اکثر من سبعمائة و خمسین الفا فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فان کان فیه و الا لیس بحجّة و قال عبد اللّه بن احمد رح کتب أبی عشرة الف الف حدیث لم یکتب سوادا فی بیاض الاّ حفظه و قال عبد اللّه ایضا قلت لابی لم کرهت وضع الکتب و قد عملت المسند فقال عملت هذا الکتاب اماما إذا اختلف النّاس فی سنة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رجع إلیه و قال ایضا خرّج أبی المسند من سبع مائة الف حدیث قال ابو موسی المدینی و لم یخرج الاّ عمن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی امانته ثم ذکر باسناده الی عبد اللّه بن الامام احمد رح قال سالت أبی عن عبد العزیز بن ابان قال لم اخرج عنه فی المسند شیئا لمّا حدیث بحدیث المواقیت ترکته قال ابو موسی فاما عدد احادیث المسند فلم ازل اسمع من افواه الناس انّها اربعون الفا الی ان قرأت علی أبی منصور

ص:113

بن زریق ببغداد قال انا ابو بکر الخطیب قال قال ابن المنادی لم یکن فی الدنیا احدا روی عن ابیه منه یعنی عبد اللّه بن الامام احمد بن حنبل لانه سمع المسند و هو ثلاثون الفا و التفسیر و هو مائة الف و عشرون الفا سمع منها ثلاثین الفا و الباقی و جادة فلا ادری هذا الذی ذکر ابن المنادی أراد به مالا مکرر فیه او أراد غیره مع المکرر فیصح القولان جمیعا و الاعتقاد علی قول ابن المنادی دون غیره قال و لو وجدنا فراغا لعددناه ان شاء اللّه تعالی فاما عدد الصحابة رضی اللّه عنهم فنحو من سبعمائة رجل قال ابو موسی و من الدلیل علی ان ما اودعه الامام احمد رح مسنده قد احتاط فیه اسناد او متنا و لم یورد فیه الاّ ما صحّ سنده ما

اخبرنا ابو علی الحدّاد قال انا ابو نعیم انا ابن الحصین و انا ابن المذهب قالا انا القطیعی ثنا عبد اللّه قال حدثنی أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی النیّاح قال سمعت ابا زرعة یحدّث عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال یهلک امّتی هذا الحیّ من قریش قالوا فما تامرنا یا رسول اللّه قال لو ان النّاس اعتزلوهم قال عبد اللّه قال لی أبی فی مرضه الذی مات فیه اضرب علی هذا الحدیث فانه خلاف الاحادیث

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یعنی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اسمعوا و اطیعوا و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضّرب علیه فکان دلیلا علی ما قلناه ازین عبارت کالشمس فی رابعة النهار واضحست که این سند معتمد و این تالیف مستند در کمال فضل و جلالت و اعتبار و اعتمادست و همه احادیثش قابل حجیّت و موصوف بصحتست که خود سبکی آن را اصلی از اصول این امّت مرحومه گفته و از ابو موسی مدینی نقل کرده که او این مسند را اصل کبیر و مرجع وثیق برای اصحاب حدیث گفته و ارشاد نموده که امام احمد آن را از احادیث متکاثره و مسموعات وافره منتخب فرموده و برای راغبین و مقتدین امام معتمد و برای تنازع متنازعین ملجأ و مستند گردانیده و استدلالا علی هذا المقال باسناد ثقات رجال نقل کرده که برادرزاده امام ممدوح روایت فرموده که امام احمد باو و اولاد خود گفت که این مسند را از زیاده از هفت لکهه؟ ؟ ؟ و پنجاه هزار حدیث بر گزیده ام پس آنچه مسلمین در آن نزاع کنند باین مستند رجوع آرید اگر در آن باشد یعنی پس حجتست و الاّ حجّت نیست و از

ص:114

پسر امام احمد آورده که هر گاه او به پدر بزرگوار خود عرض داشت که با وصف کراهت طبع شریف از تصنیف چرا بتصنیف مسند پرداختند در جواب فرمود که این مسند را امام و پیشوای خلائق گردانیده ام که هر گاه اختلاف ورزند بسوی آن رجوع آورده می شود و نیز بابو موسی افاده کرده که امام احمد درین سند روایت نکرده مگر از کسی که صدق و دیانت او بثبوت پیوسته و از روایات کسانی که در امانت ایشان طعن کرده اند دست برداشته و برین دعوی قول پسر امام احمد را سند آورده که او پرسید پدرش را از حال عبد العزیز بن ابان او در جواب گفت که چون او حدیث مواقیت روایت کرده ازین جهت روایتی ازو اخراج نکردم و نیز ابو موسی افاده کرده که امام احمد در متون و اسانید مسند احتیاط بکار برده و در ان غیر احادیث صحیحة السند وارد نساخته و استدلال کرده برین دعوی بآنچه حاصلش آنست که امام احمد باین مرتبه تنقید و تحقیق و احتیاط بعمل آورده که بعضی از احادیث را با وصف آنکه اسناد موثوق داشت و رجالش همه ثقه و عدول بودند لیکن چون آن را با احادیث شهیره مخالف یافت از مسند خود بیرون ساخت و تا وقت وفات که آخر ایام دنیا بود دست از تهذیب و اصلاح این مسند بر نداشت پس هر گاه امام احمد حنبل مسند خود را مرجع در اعتبار نموده باشد و امامی گردانیده که اگر مردم در سنتی از سنن جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختلاف کنند بآن رجوع کرده باشند و هر گاه مسلمین اختلاف کنند در حدیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی مسندش رجوع کنند اگر در ان یابند حجّتست و الا حجت نیست باز حدیث آن مسند را در مقابله اهل حقّ باطل گفتن و آن را مردود ساختن ماجرای عجیبست که هوش از سر عقلا می رباید و مخفی نماند که علامه سبکی که تشمیر ذیل در مدح و ثنا و وصف و اطراء مسند احمد و اثبات صحت احادیث ان نموده از اکابر محققین و اجلّه منقدین قومست ابو بکر بن احمد اسدی الشهیر بابن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام بن یوسف بن موسی بن تمام العلاّمة قاضی القضاة تاج الدّین ابو نصر بن الشیخ الامام شیخ الاسلام تقی الدین أبی الحسن الانصاری الخزرجی السبکی مولده بالقاهرة سنة سبع بتقدیم السین و عشرین و سبعمائة و قیل سنة ثمان و حضر و سمع بمصر من جماعة ثم قدم دمشق مع

ص:115

والده فی جمادی الآخرة سنة تسع و ثلاثین و سمع بها من جماعة و اشتغل علی والده و علی غیره و قرأ علی الحافظ شهاب الدین المزّی و لازم الذهبی و تخرّج به و طلب بنفسه و دأب قال الحافظ شهاب الدین بن حجّی اخبرنی انّ الشیخ شمس الدّین بن النقیب إجازة بالافتاء و التدریس و لما مات ابن النّقیب کان عمر القاضی تاج الدّین ثمانیة عشر سنة و افتی و درّس و حدث و صنّف و اشتغل و ناب عن ابیه بعد وفاة اخیه القاضی الحسین ثم اشتغل بالقضاء بسؤال والده فی شهر ربیع الاول سنة ست و خمسین ثم عزل مدة لطیفة ثم اعید ثم عزل باخیه بهاء الدین و توجه الی مصر علی وظائف اخیه ثم عاد الی القضاء علی عادته و ولی الخطابة بعد وفاة ابن جملة ثم عزل و حصل له محنة شدیدة و سجن بالقلعة نحو ثمانین یوما ثم عاد الی القضاء و قد درس بمصر و الشام بمدارس کبار العزیزیة و العادلیة الکبری و الغزالیة و العد راویة و الشامیّین و الناصریة و الامینیة و مشیخة دار الحدیث الاشرفیة و تدریس الشافعی بمصر و الشیخونیة و المیعاد بالجامع الطولونی و غیر ذلک و قد ذکره الذهبی فی المعجم المختص و اثنی علیه و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب ما لم یحصل لاحد قبله و قال الحافظ شهاب الدین ابن حجّی خرّج له ابن سعد مشیخة و مات قبل تکمیلها و حصّل فنونا من العلم من الفقه و الاصول و کان ماهرا فیه و الحدیث و الادب و برع و شارک فی العربیة و کان له ید فی النظم و النثر جید البدیهة ذا بلاغة و طلاقة لسان و جرأة جنان و ذکاء مفرط و ذهن و قاد و کان له قدرة علی المناظرة صنّف تصانیف عدیدة فی فنون علی صغر سنّه و کثرة اشغاله قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته قال و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشام و حصلت له محنة بسبب القضاء و اودی فصبر و سجن فثبت و عقدت له مجالس فابان عن شجاعة و افحم خصومه مع تواطئهم علیه ثم عاد الی مرتبته و عفا و صفح عمّن قام علیه و کان سیدا جوادا کریما مهیبا یخضع له ارباب المناصب من القضاة و غیرهم توفی شهیدا بالطاعون فی ذی الحجة

ص:116

سنه احدی و سبعین و سبعمائة خطب یوم الجمعة و طعن لیلة السبت رابعه و مات لیلة الثلثاء و دفن بتربتهم بالسّفح عن اربع و اربعین سنة و من تصانیفه شرح مختصر ابن الحاجب فی مجلدین سماه رفع الحاجب عن مختصر ابن حاجب و شرح المنهاج البیضاوی و کان والده قد بدأ فیه فکتب منه قطعة یسیرة فبنی علیها ولده و القواعد المشتملة علی الاشباه و النظائر و طبقات الفقهاء الکبری فی ثلثة اجزاء و فیه غرائب و عجائب و الطبقات الوسطی مجلد ضخم و الطبقات الصغری مجلد لطیف و الترشیح فی اختیارات والده و فیه قواعد عربیّة و هو اسلوب غریب و التوشیح علی التنبیه و التصحیح و المنهاج و جمع مختصرا فی الاصول سمّاه جمع الجوامع و کتب علیه کتابا سماه منع الموانع و جلب حلب جواب اسئلة ساله عنها الاذرعی و غیر ذلک و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در درر کامنه گفته عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدّین بن تقی الدّین ولد سنة 727 و اجاز له ابن الشحنة و یونس الدبوسی و سمع علی یحیی بن المصری و عبد المحسن الصّابونی و ابن سیّد الناس و صالح بن مختار و عبد القادر بن الملول و غیرهم ثم قدم مع والده دمشق سنة 39 فسمع بها من زینب بنت الکمال و ابن أبی الیسر و غیرهما و قرأ بنفسه علی المزّی و لازم الذهبی و تخرّج بتقی الدین بن رافع و امعن فی طلب الحدیث و کتب الاجزاء و الطباق مع ملازمة الاشتغال بالفقه و الاصول و العربیّة حتی مهر و هو شاب و خرّج له ابن سعد مشیخة و حدث بها و اجاد فی الخط و النظم و النثر و شرح مختصر ابن حاجب و منهاج البیضاوی و عمل فی الفقه التوشیح و الترشیح و لخّص فی الاصول جمع الجوامع و عمل علیه منع الموانع و عمل القواعد المشتملة علی الاشباه و النظائر و کان ذا بلاغة و طلاقة لسان عارفا بالامور و انتشرت تصانیفه فی حیاته و رزق فیها السعد و عمل الطبقات الکبری و الوسطی و الصغری و کان جید البدیهة طلق اللّسان اذن له ابن النقیب بالافتاء و التدریس و درّس فی غالب مدارس دمشق و ناب عن ابیه فی الحکم ثم اشتغل به باختیار ابیه و ولی دار الحدیث الاشرفیّة بتعیین ابیه و ولی توقیع الدست فی سنة 754 و ولی خطابة الجامع و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشام و حصل له بسبب القضاء محنة شدیدة مرة بعد مرة

ص:117

و هو مع ذلک فی غایة الثبات و لمّا عاد الی منصبه صفح عن کل من اساء إلیه و کان جوادا مهیبا قال الشیخ شهاب الدین بن حجّی اخبرنی ان الشیخ شمس الدّین ابن النقیب اجاز له بالافتاء فالتدریس و لم یکمل العشرین لان عمره لما مات ابن النقیب کان ثمانیة عشر عاما و اول ما ناب فی الحکم بعد وفاة اخیه حسین قال و قد صنّف تصانیف کثیرة جدا علی صغر سنه قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب و الریاسة ما لم یحصل لاحد قبله و انتهت إلیه الریاسة بالشام و ابان فی ایام محنته عن شجاعة و قوة علی المناظرة حتی افحم خصومه مع کثرتهم ثم لما عاد عفا و صفح عمن قام علیه و کان کریما مهیبا و مات فی سابع ذی الحجّة سنة 771 و خطب یوم الجمعة فطعن لیلة السبت و مات لیلة الثلثاء و نیز باید دانست که ابو موسی مدینی که ازو سبکی فضائل و محامد مسند احمد بن حنبل و صحت احادیث آن نقل کرده از اعاظم اساطین معتمدین و افاخم ائمه معتبرین سنیه است محمّد بن احمد ذهبی در عبر در وقائع سنه احدی و ثمانین و خمسمائة گفته ابو موسی المدینی محمّد بن أبی بکر عمر بن احمد الحافظ صاحب التصانیف و له ثمانون سنة سمع من غانم البرجی و جماعة من اصحاب أبی نعیم و لم یخلّف بعده مثله مات فی جمادی الاولی و کان مع براعته فی الحفظ و الرجال صاحب ورع و عبادة و جلالة و تقی و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری گفته محمد بن عمر بن احمد بن محمد بن أبی عیسی الحافظ ابو موسی المدینی الاصبهانی صاحب تصانیف ولد فی ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و سمع حضورا فی سنة ثلاث باعتناء والده من أبی سعد محمّد بن محمد المطرز و مات المطرز تلک السنة و سمع ایضا من أبی منصور محمّد بن عبد اللّه بن مندویه الشروطی و غانم البرجی و أبی علی الحداد و أبی الفضل محمد بن طاهر الحافظ و أبی القاسم اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ و به تخرّج و هبة اللّه بن الحصین و فاطمة الجوز دانیة و أبی العزّ بن کادش و خلق کثیر ببلده و ببغداد و همدان روی عنه الحافظ ابو بکر بن محمد بن موسی الحازمی و الحافظ عبد الغنی و الحافظ عبد القادر الرّهاوی و الحافظ محمّد بن مکی و الحسن بن أبی

ص:118

معشر الاصبهانی و الناصح بن الحنبلی و خلق کثیر و من مصنفاته الکتاب المشهور فی تتمة معرفة الصّحابة الذی ذیّل به علی أبی نعیم و کتاب الاخبار الطوالات مجلد و کتاب تتمة الغریبین و کتاب اللطائف فی المعارف و کتاب الوظائف و کتاب عوالی التابعین و غیر ذلک و عرض من حفظه کتاب علوم الحدیث للحاکم علی اسماعیل الحافظ قال ابن الدبیثی عاش حتی صار اوحد وقته و شیخ زمانه إسنادا و حفظا و قال ابن النجار انتشر علمه فی الآفاق و کتب عنه الحفاظ و اجتمع له ما لم یجتمع لغیره من الحفظ و العلم و الثقة و الاتقان و الدین و الصّلاح و سدید الطریقة و صحّة الضبط و النقل و حسن التصانیف قال و تفقه علی أبی عبد اللّه الحسن بن العبّاس الرستمی قال و مهر فی النّحو و اللغة قال و سمعت ابا عبد اللّه بن حمار باش یقول کان الحافظ ابو موسی کوتاه یقول ابو موسی کنز مخفی و قال الحافظ عبد القادر الرّهاوی حصّل من المسموعات باصبهان خاصّة ما لم یتحصل لاحد فی زمانه و انضمّ الی کثرة مسموعات الحفظ و الاتقان قال و تعفّفه الّذی لم نره لاحد من حفاظ الحدیث فی زماننا له شیء یسیر یتبرّع به و ینفق منه و لا یقبل من حد شیئا قط و قال الحسین بن نعمان البادوی کنت فی مدینة الجاز فجاءنی رجل فسألنی عن رویا قال رایت کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم توفی فقلت هذه رویة الکبار و ان صدقت رؤیاک یموت امام لا نظیر له فی زمانه فان هذا المنام رئی حالة وفاة الشافعی و الثوری و احمد بن حنبل قال فما امسینا حتی جاءنا الخبر بوفاة الحافظ أبی موسی و عن عبد اللّه بن محمّد الخجندی لما دفن ابو موسی لم یکادوا یفرغون حتی جاء مطر عظیم فی الحرّ الشدید و کان الماء قلیلا باصبهان قال و کان الحافظ ابو موسی قد ذکر فی ذکر فی آخر املاء املاه انّه متی مات فی کل امة من له منزلة عند اللّه رفیعة بعث اللّه له سحابا یوم موته علامة للمغفرة له و لمن صلّی علیه فوقع له ذلک عند موته کما کان حدث فی حیاته توفی باصبهان یوم الاربعاء منتصف النهار تاسع جمادی الاولی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة و دفن بالمصلی خلف محراب الجامع قال ابو البرکات محمّد بن محمود الرویدینی و صنّفت الائمّة فی مناقبه تصانیف کثیرة

ص:119

و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته ابو موسی محمد بن عمر بن احمد المدینی الاصبهانی الامام الحافظ ولد لیلة الاربعاء تاسع عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و تخرج بالامام اسماعیل بن محمد التیمی و اخذ عنه المذهب و علوم الحدیث و سمع من خلائق کثیرین و صنّف التصانیف المشهورة النافعة و کان ورعا زاهدا متواضعا متعففا عما فی ایدی النّاس لا یقبل لاحد شیئا قطّ مع الهرب من النّاس قال ابن الدبیثی و عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه توفی منتصف یوم اربعاء تاسع جمادی الاولی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ذکره فی العبر قال و لم یخلّف بعده مثله و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن عمر بن احمد بن عمر بن محمد الحافظ الکبیر ابو موسی المدینی الاصبهانی احد الاعلام و لنا فی ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و تخرج بالامام اسماعیل بن محمّد التیمی و اخذ عنه المذهب و علوم الحدیث و سمع الکثیر و صنّف التصانیف الملیحة المفیدة المشهورة منها تتمة معرفة الصّحابة ذیّل به علی کتاب أبی نعیم الحافظ و کتاب تتمة الغریبین و کتاب عوالی التابعین و غیر ذلک و کان حافظا واسع الدائرة جم العلوم قال ابو سعد السمعانی کتبت عنه و سمعت منه و هو ثقة صدوق و قال ابن الدبیثی بالمثلثة عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه اسنادا و حفظا روی عنه جماعة کثیرون منهم الحفّاظ الاربعة ابو بکر الحازمی و عبد الغنی المقدّسی و به تخرج و انتفع و عبد القادر الرهاوی و محمّد بن مکی توفی فی جمادی الآخرة سنة احدی و ثمانین و خمسمائة و قد افردت ترجمته بالتصنیف بست و سوم آنکه فاضل عمر بن محمد عارف النهروانی مولد او المدنی مسکنا در رساله مناقب احمد بن حنبل که بعد ختم مسند احمد بن حنبل در سنه ثلث و ستین بعد مائة و الف تصنیف فرموده و رساله مذکوره از بعض افاضل سنیه عاریة گرفتم می فرماید قال ابن عساکر اما بعد فان حدیث المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم به یعرف سبل الاسلام و الهدی و یبنی علیه اکثر الاحکام و یؤخذ منه معرفة الحلال و الحرام و قد دوّن جماعة من ائمة ما وقع إلیهم من حدیثه فکان اکبر الکتب التی جمعت فیه هو المسند العظیم الشأن و القدر مسند الامام احمد و هو کتاب نفیس

ص:120

و یرغب فی سماعه و تحصیله و یرحل إلیه إذ کان مصنفه الامام احمد المقدّم فی معرفة هذا الشأن و الکتاب کبیر القدر و الحجم مشهور عند ارباب العلم یبلغ احادیثه ثلثین الفا سوی المعاد و سوی ما الحق به ابنه عبد اللّه من اعالی الاسناد و کان مقصود الامام فی جمعه ان یرجع إلیه فی الاعتبار من بلغه او رواه ازین عبارت ظاهرست که حسب ارشاد ابن عساکر اکبر کتب مدونه اکابر اعلام که جمع کرده شد در حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم که شناخته می شود بان سبل اسلام وحدی و بنا کرده می شود بر ان اکثر احکام و گرفته می شود از ان معرفت حلال و حرام مسند عظیم الشأن و القدر مسند امام احمد جمیل الفخرست و آن کتاب نفیسست که رغبت کرده می شود در سماع آن و تحصیل آن و رحلت کرده می شود بسوی آن زیرا که مصنف آن امام احمد مقدمست در معرفت این شان و این کتاب کبیر القدر و الحجمست و مقصود امام احمد در جمع این مسند آن بود که رجوع نماید بسوی آن در اعتبار کسی که این مسند برسد باو یا روایت کند آن کس این مسند را پس این عبارت سراپا رشاقت بوجوه عدیده دلالت بر کمال مدح و ثنا و تبجیل و تکریم این مسند عظیم الشأن و القدر و سفر فخیم المرتبة و الفخر و نهایت عظمت و جلالت و اعتماد و اعتبار اخبار و آثار این مسند کبیر المقدار دارد فهذه الوجوه الظواهر من المدح الزاهر و الثناء الباهر من الجهبذ الحائز لجلائل المفاخر الجامع الحاشد لعقائل المآثر قدوتهم النقاد المسلم عند الاصاغر و الاکابر العلامة ابن عساکر بمنزلة عدة عساکر لهزم جیشات اباطیل کل منکر مکابر او عدة سیوف بواتر لجزّ أشلاء کل حاقد قاصرا و عدة مطارق لحطم راس کل معاند خاسر و اللّه نعم الموفق الناصر بست و چهارم آنکه نیز فاضل عارف عمر بن محمد عارف در رساله مناقب احمد بن حنبل المستغنی عن وصف الواصف بعد عبارت سابقه گفته قال ابن الجوزی صح عند الامام احمد من الاحادیث سبع مائة الف و خمسین الفا و المراد بهذه الاعداد الطرق لا المنون اخرج منها مسنده المشهور الذی تلقّته الامة بالقبول و التکریم و جعلوه حجّة یرجع إلیه و یعول عند الاختلاف علیه قال حنبل بن اسحاق جمعنا عمی لی و لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا المسند و ما سمعه منه تامّا غیرنا ثم قال لنا هذا الکتاب قد جمعته و انتخبته من اکثر من

ص:121

سبعمائة الف و خمسین الفا فما اختلف المسلمون فیه من حدیث رسول اللّه فارجعوا إلیه فان وجدتموه فیه فذاک و الا فلیس بحجّة و کان یکره وضع الکتب فقیل له فی ذلک فقال قد عملت هذا المسند اماما إذا اختلف الناس فی سنة من سنن رسول اللّه رجعوا إلیه ازین عبارت بوجوه عدیده نهایت اعتماد و اعتبار روایات و آثار مسند عظیم الشأن و الفخار حسب افاده ابن الجوزی مقتدای ائمه اخبار هویدا و آشکارست اوّل آنکه ابن الجوزی افاده فرموده که صحیح شد نزد امام احمد سبعمائة الف و خمسین الف که اخراج کرده احمد از آن مسند خود را پس این نص واضح است بر آنکه مسند مخرجست از احادیث صحیحه فالطعن علی روایته من الاوهام الفضیحة و الوساوس القبیحة دوم آنکه تصریح فرموده که این مسند مشهورست که تلقی کرده است امت آن را بقبول و تکریم فثبت ان حدیث الولایة مما تلقّته الامة بالقبول و التکریم و احلّته محل الاجلال و التفخیم فالمکذّب له و الرادّ علیه معاند ملیم تابع لتخبّط الغرور الرجیم سوم آنکه تصریح کرده باین که امت این مسند را حجت گردانیده فظهر ان حدیث الولایة حجة و برهان لا یثلم اساسه نوازغ مبطل خوّان چهارم آنکه تصریح کرده که رجوع کرده می شود باین مسند و تعویل کرده می شود وقت اختلاف بر آن فثبت ان حدیث الولایة مما هو مرجوع إلیه و عند الاختلاف و التشاجر و ظهور الشقاق و التناکر یعتمد و یعوّل علیه و عند تشتت الآراء و تبدد الاهواء یرکن و یسکن إلیه پنجم آنکه ارشاد امام احمد حنبل را در باره جمع این کتاب مستطاب و حکم برجوع آن بوقت اختلاف مسلمین در حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و اعتماد و اعتبار بر ان و احتجاج و استدلال بان در صورت وجدان و نفی حجیت و برهان در صورت فقدان نقل فرموده حجیت آن بوجوه عدیده ظاهر نموده ششم آنکه نص امام احمد بر امام بودن این مسند و امر برجوع سوی آن وقت اختلاف ناس که مفید مدح و ثنای بیقیاس و مزیل مرض هر ارتیاب و وسواس است نقل نموده ختم کلام بر آن فرموده و فی کل ذلک کفایة لاهل الدرایة و نیز باید دانست که ابن الجوزی در کتاب موضوعات که بعنایت خالق گفته فمتی رایت حدیثا خارجا عن دواوین الاسلام کالموطّإ و مسند احمد و الصحیحین و سنن أبی داود و الترمذی و نحوها فانظر فیه فان کان له نظیر فی الصحاح و الحسان

ص:122

فرتب امره و ان ارتبت به فرایته یباین الاصول فتامّل رجال اسناده و اعتبر احوالهم من کتابنا المسمی بالضعفاء و المتروکین فانّک تعرف وجه القدح فیه ازین عبارت ظاهرست که مسند احمد بن حنبل از دواوین اسلام مثل موطّأ و صحیحین و سنن أبی داود و ترمذی و امثال آن مستحق غایت تبجیل و اکرام و مستوجب نهایت اجلال و اعظامست و حدیثی که در آن موجود باشد محتاج بتحقیق و نظر و تامّل و فکر نیست و فیه کفاء للمکتفی و شفاء للمشتفی پس حکم ببطلان حدیث ولایت که در مسند احمد بطرق عدیده موجود و در صحیح ترمذی هم مسرود بمرتبۀ باطل و شنیع و قبیح و فظیع ست که نزد ابن الجوزی که مفرط فی الحکم بالوضع علی الاحادیث و الاخبار بتصریح محققین کبار و منقدین احبارست نیز مردود و نامقبول و هذر نامعقولست فمن خالف حکم ابن الجوزی فی هذا الباب فقد ارتکب غیر الجائز و جاز عن الحق و نکص عن الصواب و حاز اسباب الطعن و اللوم و العذل و العتاب من المحققین الاطیاب الجهابذة الانجاب و جلب علی نفسه فاحش الثلب و المعاب و اللّه ولیّ التوفیق و إلیه المرجع و المآب و مخفی نماند که ابن الجوزی را که صحت روایات مسند احمد بن حنبل و اعتماد و اعتبار و جلالت فخار آن حسب نقل عمر بن محمد عارف ثابت کرده و در کتاب موضوعات آن را قرین موطّأ گردانیده بلکه بر صحیحین چه جا سنن أبی داود و ترمذی مقدمتر گذاشته و در اعتماد و اعتبار همه را در یک سلک کشیده اکابر محققین و اجلّه منقدین قوم بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اند ابن روزبهان و ابن تیمیه و مصنف صواعق و صاحب صواقع و خود مخاطب بحکم ابن الجوزی بوضع احادیث فضیلت جناب سیّد الوصیین علیه سلام رب العالمین جاها تمسک نموده اند و هفوات او را حرز جان و علق نفیس انگاشته بکمال رغبت و خواهش نگاشته بزعم خود بابطال فضائل علویه پرداخته نفوس اهل نحله خود را از اشکالات اهل حقّ رها ساخته اند و رشته انصاف و تامل را گسسته باعتماد بر هذیان آن اسوه اهل عدوان و بهتان بفراغ بالی هر چه تمامتر نشسته اند پس چه قسم ممکنست که بعد این همه اطاعت و انقیاد و تقلید آن عصبیت نهاد از حکم او در باره مدح مسند احمد سر باز زنند و بمقابله اهل حقّ در قبول افادات او کلام آغاز کنند که خود بذکر کلمات او تیشه بر پای خود زده اند و بدست

ص:123

خویش آتش در خرمن خویش زده راه قیل و قال خود زده ابواب چاره از چار سو مسدود و حمایت حمات خود مردود کرده اند فهل بعد تلک الجسادة من عذر مسموع او کلام بالحجة مشفوع او بعد هذه المجازفة عثرتهم تقال و هل بعد ما اوقعوا الحریق ببیوتهم من ماء یطفی و یبرّد او بعد ذلک الایجاف و الایغال فی الضلال من هاد یهدی و یسدّد و هل بعد الاشفاء علی الموت من دواء و هل بعد الادناف و الازمان من شفاء لا و اللّه بل لو طاروا الی السماء و غاصوا فی الغبراء لما وجدوا من حیلة و لما الفوا من وسیلة و لما صادفوا خلاصا و لما وافوا مناصا فلیس لهم بعد ذلک الا الغرق و الحرق و المضض و الشرق و للّه الحمد حمدا جمیلا حیث اخزاهم فی الدنیا و لعذاب الآخرة اشد و ابقی بالجملة اکابر قوم خلفا عن سلف بتعظیم و تبجیل ابن الجوزی می پردازند و بافادات و تحقیقات او متشبث می شوند و او را در کمال مرتبه جلالت و عظمت تحقیق و تنقید می دانند نمی بینی که فاضل نحریر و عالم کبیر حنفیّه ابو الموید خوارزمی که از اکابر محققین و معتمدین قومست و بتکلف و تصنع تمام مهارت امام اعظم در علم حدیث بتالیف مسند ثابت ساخته و در حقیقت منتی عظیم بر حضرات حنفیه باظهار فضیلت امام ایشان گذاشته و در مقام حمایت امام اعظم درآمده و جرح جارحین او را کان لم یکن انگاشته در استدلال برین دعوی بر تحقیق و تنقید ابن الجوزی دست انداخته و بغرض باطل ترویج و تصحیح مطلوب خویش در مدح ستایش او دقیقه فرو نگذاشته یعنی او را امام و پیشوای ائمه تحقیق و تنقید ساخته و قول او را در باره تقدیم تعدیل بر جرح عین حق و صواب انگاشته چنانچه در اوائل جامع مسانید أبی حنیفه گفته و الدلیل علی ما ذکرنا ان التعدیل متی ترجح علی الجرح یجعل الجرح کان لم یکن و قد ذکر ذلک امام ائمّة التحقیق ابن الجوزی فی کتاب التحقیق فی احادیث التعلیق فی مواضع منه

فقال فی حدیث المضمضة و الاستنشاق الذی یرویه جابر الجعفی عن عطا عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال المضمضة و الاستنشاق من الوضوء الذی لا یتم الوضوء الا بهما فان قال الخصم یعنی الشافعی رح فانه یراهما سنة فیه جابر الجعفی قد کذّبه ابو ایوب السجستانی و زائدة قلنا قد وثقه سفیان الثوری و شعبة و کفی بهما و محمد بن ابراهیم الصنعانی

ص:124

المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته و منها انّه قد ثبت بالتواتر انّ الحافظ ابن الجوزی من ائمّة الحنابلة و لیس فی ذلک نزاع و لا شک ان تصانیفه فی المواعظ و توالیفه فی الرقائق مدرس فضلائهم و تحفه علمائهم فیها یتواعظون و یخطبون و علیها فی جمیع احوالهم یعتمدون و قد ذکر ابن الجوزی فی کتبه هذه ما یقتضی نزاهتهم عن هذه العقیدة و انا اورد من کلامه فی ذلک ما یشهد بصحة ما ذکرته من ذلک قوله فی کتاب المدهش فی قوله تعالی هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ قال ابن الجوزی اوّل لیس له مبتدء آخر جلّ عن منتهی الخ و ابن حجر مکی در صواعق محرقه بعد ذکر

حدیث انا مدینة العلم گفته و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة منهم ابن الجوزی و النووی و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه الخ و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در براهین قاطعه که ترجمه صواعق محرقه است بعد ذکر ترجمه این حدیث گفته مصنف گوید علما را درین حدیث اضطراب و تحیریست جماعتی که از ان جمله ابن جوزی و امام نواویست رحمهما اللّه برین رفته اند که این حدیث موضوعست و کافیست ترا معرفت ابن جوزی و امام نواوی در حدیث و در طرق آن الخ و مخاطب در باب همین امامت در ما بعد گفته حدیث پنجم روایت جابر

ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علی بابها و این خبر نیز مطعونست قال یحیی بن معین لا اصل له و قال البخاری انه منکر و لیس له وجه صحیح و قال الترمذی انه منکر و غریب و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و نصر اللّه کابلی در صواقع گفته و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطبری و الامام البخاری و الحافظ عماد الدین بن الکثیر و الحافظ جمال الدّین ابو الفرج ابن الجوزی و الشیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم هو ان مغیرة کان امیر البصرة و کان النّاس یقلونه فاخذوا علیه الشهود انه زنا بامرأة یقال لها أم الجمیل و کتبوا بذلک الی عمر الخ و خود شاه صاحب در باب مطاعن می فرمایند ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود و حافظ عماد الدّین ابن اثیر و حافظ جمال الدّین ابو الفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدّین ابو مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره باو

ص:125

بد بودند و می خواستند که او را عزل کنانند بر وی تهمت زنا بربستند الخ و ابن روزبهان بجواب علاّمه علی علیه الرحمة جائی که آن جناب حدیث نور نقل فرموده می گوید اقول ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث الموضوعات من طریقین و قال هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و المتهم به فی الطریق الاول محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین کذاب و قال الدارقطنی متروک و فی الطریق الثانی المتهم به جعفر بن احمد و کان رافضیا و ابن تیمیه کاکابر قوم او را مزید؟ ؟ ؟ ؟ . . . . . شیخ الاسلام می ستایند و قصب السنبق در کمال تبجیل و تعظیم و نهایت تفخیم و تکریم او می فرمایند در منهاج السنة جابجا بحکم ابن الجوزی در ردّ احادیث فضائل جناب امیر علیه السّلام متمسک گردیده از آن جمله بجواب

حدیث انت اخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی گفته قال ابو الفرج ابن الجوزی فی کتاب الموضوعات لما روی هذا الحدیث من طریق أبی حاتم البستی الخ و نیز ابن تیمیه بجواب

حدیث من احب ان یتمسک بقصبة الیاقوت التی خلقها اللّه بیده ثم قال لها کونی فکانت فلیتولّ علی بن أبی طالب من بعدی گفته و الحدیث الثانی ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و بین آن موضوع و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و اعلم انه ثم احادیث أخر لم یذکرها هذا الرافضی لو کانت صحیحة لدلّت علی مقصوده و فیها ما هو اوّل من بعض ما ذکره لکنها کلها کذب و الناس قد رووا احادیث مکذوبة به فی فضل أبی بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة و غیرهم لکن المکذوب فی فضل علی اکثر لأنّ الشیعة اجرأ علی الکذب من النواصب قال ابو الفرج بن الجوزی فضائل علی الصحیحة کثیرة غیر ان الرافضة لم تقنع فوضعت له ما تضع لا ما ترفع و حوشیت ماشیة من الاحتیاج الی الباطل الخ و بعد این ابن تیمیه احادیث عدیده نقل کرده و باقوال ابن الجوزی در اثبات وضع ان استناد نموده و یافعی برائت احمد بن حنبل از قول بحرف و صوت که حنابله جسارة بآن قائل گردیده اند از قول ابن الجوزی ثابت کرده و او را بوصف امام ستوده چنانچه در مرآة الجنان بترجمه ابو زکریا یحیی أبی الخیر یمنی گفته اما ما ذکرت من کون الامام احمد و المتقدمین من اصحابه براء مما ادعاه المتأخرون منهم ممّن نصّ علی ذلک بعض الحنابلة و هو الامام ابو الفرج ابن الجوزی حتی ذکر انهم صاروا سبّة علی المذهب باعتقادهم الذی یتوهم غیرهم انّه

ص:126

مذهب احمد و مولوی حیدر علی ابن جوزی را بوصف سند المحدثین و المنقدین مفتخر ساخته و او را از ائمه فقه و حدیث دانسته و قرین احمد بن حنبل گردانیده چنانچه در ازالة الغین می گوید بالجمله اگر چه حجة الاسلام غزالی چنان می گوید امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و من یقوم مقامهم که از ائمه فقه و حدیث اند صریح تکفیر یزید می کنند و نیز در ذکر لاعنین و مکفرین یزید گفته و از آن جمله سند المحدثین و المنقدین ابو الفرج بن جوزیست انتهی و فاضل رشید تصریح کرده که ابن الجوزی امام محدثین و از ائمه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنتست چنانچه در بعض مقامات ایضاح گفته أی ناظران فن قویم سیر و حدیث و أی ماهران قول قدیم و حدیث برای خدا درین مقام اندکی تامل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن جوزی و سبط او و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و سیّد جلال الحق و الدّین بخاری و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت ابادی و علامه سعد الملة و الدّین تفتازانی و غیرهم که مصرّح بکفر و لعن مطرود معهود بودند از عوام اهل سند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد المخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت انتهی و ابن خلکان ابن الجوزی را بمحامد و مناقب عظیمه و فضائل علیّه ستوده و تصریح کرده که او علاّمه عصر و امام وقت خود در حدیث و صناعت وعظ بوده و محاسن او بسیارست که طویلست شرح آن چنانچه در وفیات الأعیان گفته ابو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسین علیّ بن محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حمّادی بن احمد بن محمّد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمّد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمّد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و بقیّة النّسب معروف القرشیّ التیمی البکری البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدّین الحافظ کان علاّمة عصره و امام وقته فی الحدیث و صناعة الوعظ صنّف فی فنون عدیدة منها زاد المسیر فی علم التفسیر اربعة اجزاء اتی فیه باشیاء غریبة و له فی الحدیث تصانیف کثیرة و له المنتظم فی التاریخ و هو کبیر و له الموضوعات فی اربعة اجزاء ذکر فیها کلّ حدیث موضوع و له تلقیح فهوم الاثر علی وضع کتاب المعارف لابن قتیبة و بالجملة فکتبه اکثر من ان تعدّ و کتب بخطّه شیئا کثیرا و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولونه

ص:127

جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدّة عمره و قسمت الکراریس علی المدّة فکان ما خصّ به کلّ یوم تسع کراریس و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل و یقال انه جمعت برایة أقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فحصل منها شیء کثیر و امر ان یسخن بها الماء الّذی یغسّل به بعد موته ففعل فکفت و فضل منها و له اشعار لطیفة انشدنی له بعض الفضلاء یخاطب اهل بغداد و هو قوله عذیری من فتیة بالعراق قلوبهم بالجفا قلّب یرون العجیب کلام الغریب و قول الغریب فلا یعجب میازیبهم ان تندّت بخیر الی غیر جیرانهم تقلب و عذرهم عند توبیخهم مغنیّة الحیّ لا تطرب و له اشعار کثیرة و کانت له فی مجالس الوعظ اجوبة نادرة فمن احسن ما یحکی عنه انّه وقع النزاع ببغداد بین اهل السنة و الشیعة فی المفاضلة بین أبی بکر و علی رضی اللّه عنهما فرضی الکل بما یجیب به الشیخ ابو الفرج فاقاموا شخصا ساله عن ذلک و هو علی الکرسی فی مجلس وعظه فقال افضلهما من کانت ابنته تحته و نزل فی الحال حتی یراجع فی ذلک فقالتا السنّة هو ابو بکر لان ابنته عائشة تحته و قالت الشیعة هو علی الان فاطمة ابنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تحته و هذا من لطائف الاجوبة و لو حصل بعد الفکر التّام و امعان النّظر کان فی غایة الحسن فضلا عن البدیهة و له محاسن کثیرة یطول شرحها و کانت ولادته بطریق التقریب سنة ثمان و قیل عشر و خمسمائة و توفی لیلة الجمعة ثانی عشر شهر رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة ببغداد و دفن بباب حرب و علاّمه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ عالم العراق واعظ الآفاق عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حمادی بن احمد بن جعفر بن عبد اللّه بن القسم بن النضر بن القسم بن محمّد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق القرشی التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المفسر صاحب التصانیف السائرة فی فنون العلم و عرف جدّهم بالجوزی بجوزة کانت فی داره بواسط لم یکن فی واسط جوزة و بها ولد تقریبا سنة عشر و خمسمائة او قبلها و اوّل سماعه فی سنة ست

ص:128

عشرة سمع ابا القسم بن الحصین و علی بن عبد الواحد الدینوری و ابا عبد اللّه الحسین بن محمد البارع و ابا السّعادات احمد بن المتوکل و اسماعیل بن أبی صالح الموذن و الفقیه ابا الحسن بن الزعفرانی و هبة اللّه بن الطبرزد و ابن البناء و ابا بکر محمد بن الحسین المرزوقی و ابا غالب محمد بن الحسن الماوردی و خطیب اصبهان ابا القسم عبد اللّه بن محمد و ابن السمرقندی و ابا الوقت السنجری و ابا نصر و عدّة جملتهم سبعة و ثمانون نفسا و کتب بخطه ما لا یوصف کثرة و وعظ فی حدود سنة عشرین و خمسمائة الی ان مات حدث عنه ابن الصاحب یحیی و سبطه الواعظ شمس الدّین یوسف بن قزعلی و الحافظ عبد الغنی و ابن الزینبی و ابن النجار و ابن خلیل و البقی البلدانی و ابن عبد الدائم و النجیب عبد اللطیف و خلق سواهم و بالاجازة الشیخ شمس الدّین ابن أبی عمرو القزغلی و احمد بن سلامة الحداد و القطب احمد بن عبد السلام العضرونی و الحضر بن حمویه ولی من خمستهم إجازة و هو آخر من حدّث عن الدینوری و المتوکل الی ان قال بعد ذکر جملة من تصانیفه و ما علمت احدا من العلماء صنّف ما صنف هذا الرّجل مات ابوه و له ثلث سنین فربّته عمّته و اقاربه تجار فی النحاس و ربما کتب اسمه فی السّماع عبد الرحمن بن علی الصفار لذلک و لما ترعرع حملته الی الحافظ ابن ناصر فاعتنی به و اسمعه الکثیر حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قطّ و حضر مجالسه ملوک و وزراء بل و خلفاء من وراء الستر و یقال فی بعض المجالس حضره مائة الف فیما قیل و الظاهر انه کان یحضره نحو العشرة آلاف مع انه قال غیر مرة ان مجلسه حرز بمائة الف فلا ریب ان کان هذا قد وقع فان اکثرهم لا یسمعون مقالته قال سبطه سمعت جدی یقول علی المنبر کتبت باصبعی الفی مجلد و تاب علی یدیّ مائة الف و اسلم علی یدی عشرون الفا قال کان یختم فی کل اسبوع ختمة و لا یخرج من بیته الاّ الی الجمعة او المجلس ثم سرد سبطه مصنّفاته الخ و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن الجوزی الامام العلاّمة الحافظ عالم العراق و واعظ الآفاق جمال الدین ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن علی بن عبید اللّه القرشی البکری الصدیقی البغدادی الحنبلی الواعظ صاحب التصانیف

ص:129

السائرة فی فنون الی ان قال و ما علمت احدا من العلماء صنّف ما صنّف و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط قیل انّه حضره فی بعض المجالس مائة الف و حضره ملوک و وزراء و خلفاء و قال کتبت باصبعی الف مجلد و تاب علی یدی مائة الف و اسلم علی یدی عشرون الفا بست و پنجم آنکه محمّد بن ابراهیم الصنعانی المعروف بابن الوزیر مسند احمد را مفزع محدّثین اهل سنّت و احادیث آن را مرجع ایشان وانموده و آن را شرف تقدم فی الذکر بر صحیح بخاری و ترمذی بخشیده و افاده کرده که همین کتب آن کتب هستند که خضوع می کنند یعنی محدّثین و اهل سنت برای نصوص آن و مقصور می سازند تعظیم را برای آن بخصوص آن چنانچه در روض باسم بعد ذکر عبارت ابن دحیه در باب شهادت امام حسین علیه السّلام گفته و فیما ذکره ابن دحیة اوضح دلیل علی براءة المحدّثین و اهل السّنّة فیما افتراه علیهم المعترض من نسبتهم الی التشنیع لیزید و تصویب قتله الحسین و کیف و هذه روایاتهم مفصحة بضدّ ذلک کما بیّنّاه فی مسند احمد و صحیح البخاری و جامع الترمذی و امثالها و هذه الکتب هی مفزعهم و الی ما فیها مرجعهم و هی التی یخضعون لنصوصها و یقصرون التعظیم علیها بخصوصها فالعجب کل العجب بین جمادی و رجب کیف شق المخاطب المهذب و العذیق المرجّب عصا المحدّثین و اهل السنّة تقلیدا الکابلی اللاّحس فضلات ابن تیمیّة و امثاله من المتقشفین المتعصبین فلم یجعل المسند و لا جامع الترمذی مفزعه و لا الی ما فیهما مرجعه و لم یخضع لنصوصهما و لم یحتفل بهما فضلا عن ان یقصر التعظیم علیهما بخصوصهما فقابل الخضوع بالإباء و الاستنکاف و عوّض التعظیم بالاهانة و الاستخفاف و جزع فی ابطال الحدیث المرویّ فی الکتابین مهامه الاعتساف و ابدی صنوفا من المجون و السّفساف بست و ششم آنکه ابو مهدی عیسی بن محمد مغربی که از آن مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب باتصال سند خود بایشان در رساله ارشاد و الی مهمات الاسناد افتخار و استبشار تمام دارد و مناقب باهره و محامد زاهره او از خلاصة الاثر محبّی واضحست نهایت عظمت و جلالت مسند احمد ثابت کرده که اوّلا نقلا عن ابن خلکان افاده فرموده که مسند احمد اصلی

ص:130

از اصول این امتست جمع کرده احمد در ان از حدیث آنچه که متفق نشد برای غیر او و ثانیا واضح کرده که مسند احمد از تصانیف فائقه است و امام احمد اولاد خود را جمع نموده مسند را بر ایشان خواند و کلامی بذاغت نظام ارشاد کرد که از ان صراحة بودن این مسند معتمد ملاذ و ملجأ مسلمین عند الاختلاف و حجیّت احادیث مسروده در ان بلا وسواس و استنکاف ظاهرست چنانچه در مقالید الاسانید بترجمه احمد بن حنبل گفته و الّف مسنده و هو اصل من اصول هذه الامّة جمع فیه من الحدیث ما لم یتفق لغیره و بعد ذکر نبذی از فضائل و محامد احمد گفته و له التصانیف الفائقة فمنها المسند و هو ثلثون الفا و بزیادة ابنه عبد اللّه اربعون الف حدیث و قال فیه و قد جمع اولاده و قرأه علیهم هذا کتاب قد جمعته و انتقیته من اکثر من سبعمائة الف و خمسین الفا فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فان وجدتموه فیه و الاّ لیس بحجّة بست و هفتم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی که مدائح و مناقب عظیمه و محاسن و مفاخر فخیمه او از سبحة المرجان غلام علی آزاد بلگرامی و غیر آن ظاهرست و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح لطافة المقال در مدح و ثناء او بعد وصف او بمحقق گفته که علم علومش از جو آسمان درگذشته و فنن فنونش بر ارجاء عالم سایه انداز گشته و تصانیفش در علوم دینیه مسلم الثبوت نزد علماء اهل سنت و جماعت و کلامش بجهت اتصاف بجودت و انصاف مستند اصحاب دیانت و براعتست انتهی و فاضل معاصر حیدر علی در منتهی الکلام از او به محقق دهلوی تعبیر می کند و استناد بافادات او جابجا می نماید در رجال مشکاة بترجمه احمد بن حنبل گفته و مسند امام احمد معروف بین النّاس جمع فیه اکثر من ثلثین الف حدیث و کان کتابه فی زمانه اعلی و ارفع و اجمع الکتب انتهی فهذا المسند الذی کان اعلی الکتب و ارفعها و اجمعها لو کان مشتملا علی الروایات الموضوعات و الاخبار المختلقات لکان ادونها و اخسّها و افظعها فلا محیص من تکذیب تکذیب

ص:131

حدیث الولایة المذکور فی المسند الموصوف بکونه فی غایة العلو و الرفعة و المناعة و اللّه ولی التوفیق و الهدایة بست و هشتم آنکه اگر این همه مدائح و محامد و محاسن و مفاخر مسند احمد بن حنبل که از زبان اکابر محققین و اعاظم منقدین منقول شده معتقدین مخاطب قمقام برای اسکات و افحام کافی ندانند اینک بحمد اللّه مزید مدح و ثناء مسند احمد از افاده ولی اللّه والد ماجد مخاطب ثابت می نمایم پس باید دانست که شاه ولی اللّه استقراب این معنی نموده که مسند امام احمد بن حنبل از کتب آن طبقه باشد که مصنّفین ان معروف بوثوق و عدالت و حفظ و تبحر در فنون حدیث بودند و بتساهل در آنچه بر خود شرط کرده اند راضی نشده اند و ان کتب را علمای اهل سنت تلقی بقبول نموده بان اعتنا نموده اند و در میان محدثین مشهور شده و بآن تعلق گرفته اند و از احادیث آن کتب استنباط مسائل فقهیه نموده بلکه بناء عامّه علوم بر آن کتب گذاشته اند و نیز تصریح کرده به آنکه امام احمد مسند را اصلی گردانیده که شناخته می شود بان صحیح و سقیم و از امام احمد نقل کرده که او گفته که آنچه نیست در ان یعنی در مسند پس قبول نکنید آن را چنانچه در حجة اللّه البالغة گفته الطبقة الثانیة کتب لم تبلغ مبلغ الموطا و الصحیحین و لکنها یتلوها کان مصنفوها معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التبحر فی فنون الحدیث لم یرضوا فی کتب هم هذه بالتساهل فیما اشترطوا علی انفسهم فتلقّها من بعدهم بالقبول و اعتنی بها المحدثون و الفقهاء طبقة بعد طبقة و اشتهرت فیما بین الناس و تعلق بها القوم شرحا لغریبها و فحصا عن رجالها و استنباطا لفقها و علی تلک الاحادیث بناء عامّة العلوم کسنن أبی داود و جامع الترمذی و مجتبی النّسائی و هذه الکتب مع الطبقة الاولی اعتنی باحادیثها رزین فی تجرید الصحاح و ابن الاثیر فی جامع الاصول و کاد مسند احمد یکون من جملة هذه الطبقة فان الامام احمد جعله اصلا یعرف به الصحیح و السقیم قال ما لیس فیه فلا تقبلوه انتهی فظهر من هذه العبارة البلیغة و الاشاره الفصیحة ان الامام احمد کان معروفا بالوثوق و العدالة مشهورا بالتبحر فی فنون الحدیث المورث لانواع الجلالة و لم یرض فی کتابه هذا بالتساهل فیما اشترط و لم یؤثر التغافل و التعالل و التحامل و ما اختلط و ما اختبط فتلقّی کتابه بالقبول من بعده من الفحول و لم یصموه بما ینبئ عن الذهول و الغفول و اعتنی به المحدّثون و الفقهاء طبقته

ص:132

بعد طبقة حتی کاد ان یقال وافق شنّ طبقه و اشتهر فیما بین الناس و راح عنه الارتیاب و الرسوس و زاح عنه الشک و الالتباس و تعلّق به القوم فحصا عن رجاله و استنباطا لفقهه الفائق علی النجوم و علی احادیثه بناء عامة العلوم و کیف لا فان الامام احمد جعل هذا المسند اصلا یعرف به الصحیح و السقیم فلا یجترئ علی ردّ روایته و تکذیب خبره الا کل مریض القلب سقیم و ایضا نهی احمد عن قبول ما لیس فیه فلا یغضّ من حدیث الولایة المذکور فیه الا الاعفک السفیه بست و نهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در رساله انصاف فی بیان سبب الاختلاف گفته و جعل أی احمد مسنده میزانا یعرف به حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما وجد فیه و لو بطریق واحد من طرقه فله اصل و ما لا فلا اصل له انتهی فهذا صریح فی ان هذا المسند الجلیل الفخار میزان و معیار للنقد و الاعتبار و السبر و الاختبار یعرف به حقائق الاثار و یمیّز به صوادق الاخبار فما وجد فیه و لو بطریق واحد فله اصل شاهد و هو مقبول عند کل ماهر ناقد و ما لم یوجد فیه فلیس له اصل فهو مردود و هزل و اللّه ولی التوفیق و الفضل و الموفق للتمییز و الفصل سی ام آنکه از همه بالاتر آنست که مدح و ثنای مسند احمد که از آن نهایت اعتماد و اعتبار روایات آن ظاهرست از افادۀ خود مخاطب نحریر نیز ظاهر و مستنیرست چنانچه در بستان المحدثین گفته و امام احمد چون از مسوده این مسند خود فارغ شد همه اولاد خود را جمع کرد و بر ایشان خواند و گفت این کتابیست که من آن را جمع کرده ام و چیده ام از هفت لک و پنجاه هزار حدیث یعنی طرق پس اگر مسلمانان را اختلافی واقع شود در حدیثی از احادیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم باید که باین کتاب رجوع آرند پس اگر درین کتاب اصل وی بیابند فبها و الا نامعتبر شناسند راقم حروف گوید مراد ایشان همان حدیثست که بدرجه شهرت یا تواتر معنی نرسیده اند و الاّ احادیث صحیحه مشهوره بسیارست که در مسند ایشان نیست فالحمد للّه الودود علی نهایة وضوح المطلوب و ظهور المقصود حیث اثبتنا حجیّة حدیث الولایة الذی هو بطریق عدیدة فی مسند احمد مسرود علی لسان المخاطب المحمود بحیث یزیح شبهة کل معاند شاحن مجادل مطرود و یزیل وسواس کل ضاعن مکابر حقود و یقمع و یردع نزغ کلّ طاعن ملاح حسود بل اظهرنا صحة الحدیث بحیث لا یرتاب فیها مرتاب عنود و لا مشکّک جحود

ص:133

و لا معاند کنود و لا یستطیع احد ان یتفوه بحرف فی ثبوته و لو ابتلی بقیام و قعود و صلّی اللّه علی محمد خیر مبعوث دعا الی خیر معبود و علی آله الطیبین الطاهرین اهل الکرم و الجواد

20-ترمذی

وجه بستم آنکه ابو عیسی محمّد بن عیسی الترمذی حدیث ولایت را در صحیح خود وارد نموده تحسین آن بتصریح صریح فرموده قصب السبق در تخجیل منکرین جاحدین و تسوید وجوه مکابرین و احراق قلوب جاحدین رادّین ربوده چنانچه فرموده

حدّثنا قتیبة بن سعید نا جعفر بن سلیمان الضّبعی عن یزید الرشک و عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی الی هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه الاّ من حدیث جعفر بن سلیمان انتهی و الحمد للّه الجلیل علی منّه و طوله الجمیل حیث وضح علی الحقّ اوضح دلیل فانّه نصّ الترمذیّ النبیل علی حسن هذا الحدیث الصّادر عن معدن التنزیل صلوات اللّه و سلامه علیه و اله المستحقّین لکلّ تعظیم و تبجیل ما اختلف اللیل و النّهار و توالی الاشراق و الاصیل فانفصم عری التّلمیع و التسویل و انخرم اسّ التخدیع و التضلیل و انقصم حبائل التّرویع و التهویل و انقضّ اشراک کید ما علیه تعویل و اللّه الموفق الی سواء السبیل

ص:134

و الصّائن عن شر کلّ خاتل ماطل محیل

21-توثیق سند روایت ترمذی

وجه بست و یکم آنکه علاوه برین که خود ترمذی نصّ بر حسن حدیث ولایت فرموده از تتبع کتب اساطین علم رجال چنان پیدا و هویداست که همه روات این روایت ترمذی محدّثین ثقات و منقدین اثبات اند اما خود ترمذی پس نبذی از مناقب و مفاخر سنیه و فضائل و ماثر بهیّه او ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجوزی در جامع الاصول و شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در تذهیب التهذیب و عبر و زین الدین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان و شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن حسن الأسنوی در طبقات فقهای شافعیه و جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین السیوطی در طبقات الحفاظ و ملا علی بن محمد سلطان الهروی المعروف بالقاری در مجمع الوسائل شرح شمائل و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه و علاّمه جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد المغزلی المالکی در مقالید الاسانید و خود مخاطب در بستان المحدثین و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء ذکر کرده اند و جمعی ازین حضرات مدائح و محامد صحیح ترمذی نیز وارد کرده اند کما سیاتی فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی اما قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف پس محدث سعید و راوی حمید و حائز فخر جمیل و شریف و حاوی فضل جلیل و ظریفست و لا ینکر وثوق قتیبة القبول عند الأعیان الاّ من امتطی قتب البهتان و رکب متن العدوان و اللّه الصّائن عن غوائل الشنئان و الطّغیان و هو الموفق و المستعان ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت بغلانی می فرماید قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف بن عبد اللّه البغلانی المحدث المشهور فی الشرق و الغرب له رحلة الی العراق و الحجاز و الشام و دیار مصر و عمّر العمر الطویل حتی کتب عنه البطون و رحل إلیه أئمّة الدّنیا من الامصار سمع مالک بن انس و اللّیث بن سعد و اقرانهما

ص:135

روی عنه الائمّة الخمسة البخاری و مسلم و ابو داود و عیسی و ابو عبد الرحمن و من لا یحصی کثرة و ذهبی در مختصر تهذیب الکمال در ترجمه اش می فرماید قال ابو بکر الاثرم و سمعته یعنی احمد بن حنبل ذکر قتیبة فاثنی علیه و قال هو آخر من سمع من ابن لهیعة و قال احمد بن أبی خیثمة عن یحیی بن معین و ابو حاتم و النّسائی ثقة زاد النّسائی صدوق و قال ابو داود قدم قتیبة بغداد سنة ست عشرة فجاءه احمد و یحیی و قال ابن خراش صدوق و بفاصله یسیره گفته قال احمد بن جریر اللائی عن قتیبة قال لی أبی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی النوم و فی یده صحیفة فقلت یا رسول اللّه ما هذه الصّحیفة قال فیه اسامی العلماء قلت ناولنی انظر فیه اسم أبی قال فنظرت فاذا فیه اسم أبی و قال عبد اللّه بن محمّد بن سیّار الفرهانی قتیبة صدوق لیس احد من الکبار الاّ و قد حمل عنه بالعراق امّا بقیّه روات سند ترمذی پس وثوق و اعتماد و جلالت و اعتبار شان نزد ائمه نقاد و محققین کبار سابقا در وجه شانزدهم دریافتی

22-نسائی در خصائص

وجه بست و دوم آنکه ابو عبد الرحمن نسائی که یکی از اصحاب صحاح سته است و دارقطنی او را بر جمیع محدثین زمان او ترجیح داده کما فی التذکرة للذهبی و ذهبی و والد سبکی او را از مسلم حافظتر دانسته کما فی مقالید الاسانید لابی مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در کتاب خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

ثنا قتیبة بن سعید قال ثنا جعفر یعنی ابن سلیمان عن یزید الرّشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی النّبی فقام احد الاربعة فقال

ص:136

یا رسول اللّه الم تر ان علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل ذلک ثم قام الثالث فقال مثل مقالته ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و نیز در خصائص نسائی مذکورست

ثنا واصل بن عبد الاعلی عن أبی الفضل عن الاجلح عن عبد اللّه بن بریدة قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی الیمن مع خالد بن الولید و بعث علیا علی آخر و قال ان التقیتما فعلیّ علی النّاس و ان تفرقتما فکل واحد منهما علی حدته فلقینا بنی زید من اهل الیمن و ظفر المسلمون علی المشرکین فکتب بذلک خالد بن الولید الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و امرنی ان انال منه قال فدفعت الکتاب إلیه و نلت من علیّ فتغیر وجهه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و الزمتنی بطاعته فبلغت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لی لا تقعن یا بریدة فی علیّ فان علیّا منی و انا منه و هو ولیکم بعدی انتهی نقلا عن اصل کتاب الخصائص الذی هو لکل ناصب معاند عاقص واقص قد عثر العبد المملو بالنقائص علی عدّة نسخ منه بفضل اللّه و منه الخالص فلا یقدح فی هذا الحدیث الشریف بعد العثور علی روایة النّسائی الا من نسی الحق الابلج و نکص عن سلوک واضح المنهج و خاض فی مردیات اللجج و علق بقلبه شغف التعصّب اللجلج و تردّی فی مهاوی العدوان الاسمج و رکن علی ایثار الطغیان الاعوج و مخفی نماند که سند اول نسائی بعینه سند ترمذیست و توثیق رجال آن سابقا واضح شده و فضائل جلیّه و محامد سنیّه نسائی اظهار و بیان نیست لکن بنا بر تنبیه ذاهلین و ایقاظ نائمین بعض عبارات در این جا مذکور می شود محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته النّسائی

ص:137

الحافظ الامام شیخ الاسلام ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر الخراسانی القاضی صاحب السّنن ولد سنة خمس عشرة و مائتین و سمع قتیبة بن سعید و اسحاق بن راهویه و هشام بن عمار و عیسی بن دعیبة و محمد بن النصر المروزی و ابا کریب و سوید بن نصر الشاة و امثالهم بخراسان و الحجاز و العراق و مصر و الشام و الجزیرة و برع فی هذا الشأن و تفرد بالمعرفة و الاتقان و علو الاسناد و استوطن مصر حدث عنه ابو البشر الدّولابی و ابو علی الحسین بن محمد النیسابوریّ و حمزة الکتانی و الحسن بن الخضر السیوطی و ابو بکر بن السنی و ابو القاسم الطبرانی و محمّد بن معاویة بن الاحمر الاندلسی و الحسن بن رشیق و محمّد بن عبد اللّه بن حبویه و آخرون رحل الی قتیبة و له خمس عشرة سنة فقال اقمت عنده سنة و شهرین و کان النّسائی یکون بزقاق القنادیل بمصر و کان ملیح الوجه ظاهر الدّم مع کبر السّن یؤثر لباس البرود النوبیّة الخضر و یکثر الاستمتاع له اربع زوجات یقسم لهن و لا یخلو مع ذلک من سریّة و کان یکثر اکل الدیوک الکبار تشتری له و تخصی و تسمن قال مرّة بعض الطلبة ما اظن ابا عبد الرحمن الاّ انه یشرب النبیذ للنضرة التی فی وجهه و قال آخر لیت شعری ما مذهبه فی اتیان النساء فی ادبارهنّ فشل فقال النّبیذ حرام و لا یصح فی الدّبر شیء لکن حدث محمد بن کعب القرظی عن ابن عبّاس قال اسق حرثک من حیث شئت فلا ینبغی ان یتجاوز قوله قال ابن الذهبی ثبت نهی المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم عن ادبار النساء ولی فیه مصنّف عامة ما ذکرت سمعه الوزیر ابن حنزابة من محمد بن موسی المامونی صاحب النّسائی و قال فیه سمعت قوما ینکرون علی أبی عبد الرحمن کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیف فضائل الشیخین فذکرت له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجوت ان یهدیهم اللّه ثم انّه صنّف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له و انا اسمع الا تخرج فضائل معاویة فقال

ص:138

أی شیء اخرج حدیث اللّهم لا تشبع بطنه فسکت السّائل قلت لعلّ هذه منقبة معاویة

لقول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ من لعنته او شتمته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة قال حافظ خراسان ابو علی النیسابوریّ ثنا الامام فی الحدیث بلا مدافعة ابو عبد الرحمن النّسائی و قال احمد بن نصر ابو طالب الحافظ من یصبر علی ما یصبر علیه النّسائی عنده حدیث ابن لهیعة ترجمة یعنی عن قتیبة عنه و ما صنّفها قال الدارقطنی ابو عبد الرحمن مقدّم علی کلّ من یذکر بهذا العلم من اهل عصره و قال قاضی مصر ابو القاسم عبد اللّه بن أبی العوام السعدی ثنا النّسائی نا اسحاق نا محمد بن اعین قال قلت لابن المبارک ان فلانا یقول من زعم ان قوله تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی مخلوق فهو کافر فقال صدق قال النّسائی بهذا اقول قال ابن طاهر سالت سعید بن علی الزّنجانی عن رجل قال فوثّقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرّجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و قال محمّد بن المظفر الحافظ اسمعت مشایخنا بمصر یصفون اجتهاد النّسائی فی العبادة باللیل و النّهار و انه خرج الی الغزاة مع امیر مصر فوصف من شهامته و اقامته السنن الماثورة فی فداء المسلمین و احترازه من مجالس السلطان الذی خرج معه و الانبساط فی الماکل و انّه لم یزل ذلک دابه الی ان استشهد بدمشق من جهة الخوارج قال الدارقطنی کان ابو بکر الشافعی کثیر الحدیث و لم یحدث عن غیر النّسائی و قال رضیت به حجّة بینی و بین اللّه قال ابو عبد اللّه بن مندة عن حمزة العقبی المصری و غیره ان النّسائی خرج من مصر فی آخر عمره الی دمشق فسئل بها عما جاء من فضائل معاویة فقال لا یرضی راسا برأس حتی یفضل قال فما زالوا یدفعون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة فتوفی بها فی هذه الروایة الی مکة و صوابه الرملة قال الدارقطنی خرج حاجا فامتحن بدمشق و ادرک الشهادة فقال احملونی الی مکة فحمل و توفی بها و هو مدفون بین الصفا و المروة و کانت وفاته فی شعبان سنة 303 ثلث و ثلاثمائة قال و کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث

ص:139

و الرّجال قال ابو سعید بن یونس فی تاریخه کان النّسائی اماما حافظا ثبتا خرج من مصر فی شهر ذی القعدة سنة اثنتین و ثلاثمائة و توفی بفلسطین یوم الاثنین بثلث عشرة خلت من صفر سنة ثلث و ثلاثمائة قلت سمعت المجتبی من السنن کله من طریق أبی زرعة المقدّسی و نیز مدائح نسائی بملاحظه وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و اسماء رجال مشکاة ولی الدین محمّد بن عبد اللّه الخطیب و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و وافی بالوفیات خلیل بن ابیک الصفری و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات فقهای شافعیه عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و طبقات فقهای شافعیه عبد الوهاب بن علی سبکی و عقد ثمین محمد بن احمد فاسی و طبقات فقهای شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ ابو بکر عبد الرحمن سیوطی و فیض القدیر عبد الرّءوف مناوی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق دهلوی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی مغربی تجاف النبلاء مولوی صدّیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست کما ستطلع علیها فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی و باید دانست که کتاب خصائص نسائی از نفائس کتب مشهوره و جلائل رسائل مناقب معروفه است که اکابر سنیّه جابجا بر آن اعتماد می کنند و فاضل رشید در مقام نازش و افتخار و اظهار ولاء اهلبیت اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم با تتابع اللیل و النهار بکمال ابتهاج و استبشار ذکر آن می نمایند و برای دفع و صمت ناصبیت از حضرات سنیه عموما دست تشبث و تمسّک بان می زنند و آن را ملاذ و ملجا و مناص برای نجات و خلاص از ورطه شدیدة الاعتیاص می دانند چنانچه تفصیل آن در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت و محتجب نماند که چون کمال اعتماد و اعتبار حدیث ولایت از افادات مکرّره والد ماجد مخاطب راشد و هم از افادات متعددۀ خود مخاطب جامع المحامد در باب مسند احمد و هم از افادات او در مدح و ستایش طیالسی و ابن أبی شیبه و امثال ایشان از مصححین این حدیث شریف و هم صحّت این حدیث شریف از اسانید طیالسی و احمد بن حنبل و ابو یعلی و نصّ ابن أبی شیبه و ادخال ابن حبّان آن را در صحیح خود و نصّ حاکم و نصّ سیوطی و میرزا محمّد و سناء اللّه پانی پتی ظاهرست و هم نهایت اعتماد و اعتبار آن از افادات دیگر مشایخ و اساطین سنیّه واضحست پس این همه اهتمام عبد مستهام در اثبات این حدیث شریف و ردّ و ابطال ردّ و ابطال آن در حقیقت تاید والد ماجد مخاطب

ص:140

23-حسن بن سفیان بالوزی

وجه بست و سوم آنکه حدیث ولایت را علاّمه فرید دوران و حافظ سمّی المکان و ناقد وحید الزمان و جهبذ سابق الاقران حسن بن سفیان روایت فرموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه یمینی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفین فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و فضائل و محامد جلیلة الشأن حسن بن سفیان بر ناظرین کتب اکابر عالی شان مستور نیست حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته البالوزی بفتح الباء الموحدة بعدها الالف و اللام و الواو و فی آخرها الزاء هذه النسبة الی بالوز و هی قریة من قری نسأ علی ثلث او اربع فراسخ منها خرجت إلیها لزیارة قبر أبی العبّاس الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن النعمان بن عطار الشیبانی بالوزی النّسوی من قریة بالوزکان محدّث خراسان فی عصره و کان مقدّما فی الفقه و العلم و الادب و له الرّحلة الی العراق و الشام و مصر و الکوفة و تفقّه علی أبی ثور ابراهیم بن خالد الکلبی و کان یفتی علی مذهبه سمع بمرو حیان بن موسی و بنیسابور اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و ببلخ قتیبة بن سعید و ببغداد احمد بن حنبل و یحیی بن معین و بالبصرة ابراهیم بن الحجّاج الشامی و هدیة بن خالد و بالکوفة ابا بکر بن أبی شیبة و ابا کریب محمد بن العلاء و بمکة ابراهیم بن المنذر الحرامی و بالمدینة ابا مصعب و الزهری و بمصر حرملة بن یحیی و محمّد بن رمح و بدمشق هشام بن عمام و صنّف المسند لکبیر و الجامع و المعجم و هو الراویة بخراسان لمصنّفات الائمّة و کتب الامّهات بالکوفة عن آخرها عن أبی بکر بن أبی شیبة و مصنّفات ابن المبارک عن حیّان بن موسی الکشمیهنی و الموطا الکبیر من حرملة بن یحیی

ص:141

و السنن من المسیب بن واضح و التفسیر من محمد بن أبی بکر المقدّمی و کانت إلیه الرّحلة بخراسان من اقطار الارض سمع منه ابو حاتم محمد بن حبان البستی و ابو بکر احمد بن ابراهیم الإسماعیلی و ابو احمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی الحافظ و امام الأئمّة ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة و کان من اقرانه و ابو حامد احمد بن محمد الشرقی و ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان الحیری و کان قرأ الادب علی النضر بن شمیل و کنّاه علیّ بن حجر بابی العبّاس و قرأ الحدیث بین یدیه و مات فی سنة ثلث و ثلاثمائة و قبره بقریة بالوز مشهور یزار زرته و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الحسن بن سفیان بن عامر الحافظ الامام شیخ خراسان ابو العباس الشیبانی النسوی صاحب المسند لکبیر و الاربعین سمع اسحاق و یحیی بن معین و شیبان بن فروخ و قتیبة و عبد الرّحمن بن سلام الجمحی و سهل بن عفّان و حیّان بن موسی و خلائق و سمع تصانیف ابن أبی شیبة و سمع اکثر المسند من اسحاق و کتاب السّنن من أبی ثور و تفقه علیه و کان یفتی بمذهبه و سمع التفسیر من أبی بکر المقدمی و اکبر شیخ لقیه سعید بن یزید الفرّاء حدّث عنه ابن خزیمة و یحیی بن منصور القاضی و الحافظ ابو علی و محمّد بن ابراهیم الهاشمی و ابو بکر الاسماعیلی و ابو حاتم بن حبّان و ابو عمر بن حمدان و احمد بن الغطریف و حفیده اسحاق بن سعید بن الحسن قال جعفر بن محمد البستی سمعت الحسن بن سفیان یقول لو لا اشتغالی بحیّان بن موسی لجئتکم بابی الولید الطیالسی و سلیمان بن حرب قلت یعنی انّه تعوّق بکتب ابن المبارک علی حیّان و قال ابو علی الحافظ سمعت الحسن بن سفیان یقول انّما فاتنی یحیی بن یحیی بالوالدة لم تدعنی اخرج إلیه فعوّضنی اللّه بابی الخالد الفراء و کان اسند من یحیی قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره متقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و

ص:142

و الادب و قال ابن حبّان کان الحسن ممن رحل و صنّف و حدّث علی تیقّظ مع صحة الدیانة و الصّلابة فی السّنّة و قال ابو بکر علی الرّازی الحافظ لیس للحسن فی الدنیا نظیر قال الحاکم سمعت محمّد بن داود بن سلیمان یقول کنّا عند الحسن بن سفیان فدخل ابن خزیمة و ابو عمرو بن الحیری و احمد بن علی الرازی و هم متوجّهون الی فواوة فقال الرازی کتبت هذا الطبق من حدیثک قال هات فقرأ ثم ادخل اسنادا فی اسناد فردّه الحسن ثم بعد قلیل فعل ذلک فردّه فلمّا کان فی الثالثة قال له الحسن ما هذا قد احتملتک مرتین و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربما استجیبت فیک دعوة فقال له ابن خزیمة لا تؤذ الشیخ قال انّما اردت ان تعلم انّ ابا العبّاس یعرف حدیثه مات بقریة بالوز و هی علی ثلثة فراسخ من نسأ مات فی رمضان سنة ثلث و ثلاثمائة قال ابن حبّان حضرت دفنه

سمعت الاربعین للحسن بن سفیان علی أبی الفضل بن عساکر عن المؤید عن فاطمة بنت دعبل سماعا انا عبد العزیز بن محمّد الفارسی انا ابو عمر بن حمدان انا المؤلف ابو العبّاس قال انا عبد الحمید بن بیان السکری نا هشیم عن شعبة عن عدی بن ثابت عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سمع النداء و لم یجب فلا صلاة له الا من عذر اخرجه ابن ماجة عن عبد الحمید فوافقناه بعلوّ و نیز ذهبی در عبر گفته الحافظ الکبیر ابو العبّاس الحسن بن سفیان الشیبانی النسوی صاحب المسند تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه و سمع من احمد بن حنبل و یحیی بن معین و الکبار و کان ثقة حجّة واسع الرّحلة قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الادب و الفقه توفی فی رمضان و تاج الدین عبد الوهّاب سبکی در طبقات شافعیه گفته الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن نعمان الشیبانی الحافظ ابو العباس النسوی مصنّف المسند تفقه علی أبی ثور

ص:143

و حرملة و هو القائل سمعت حرملة یقول سمعت الشافعی یقول فی رجل فی فم امرأته تمرة فقال لها ان اکلت هذه التمرة فانت طالق و ان طرحتها فانت طالق فاکلت نصفها و طرحت نصفها لم تطلق سمع الحسن بن سفیان من احمد بن حنبل و یحیی بن معین و اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و قتیبة و عبد الرحمن بن سلام الجمحی و شیبان بن فروخ و ابا بکر بن أبی شیبة و ابا ثور و سهل بن عثمان العسکری و محمد بن أبی بکر المقدمی و سعید بن یزید الفراء و یزید بن صالح و غیرهم روی عنه ابن خزیمة و ابو بکر الإسماعیلی و ابن حبّان و ابو علی الحافظ و یحیی بن منصور القاضی و ابو عمرو بن حمدان و حفیده اسحاق بن سعید النسوی و خلق سواهم قال الحاکم کان محدث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبّت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب و قال ابن حبّان کان ممن رحل و صنّف و حدّث علی تیقظ مع صحة الدیانة فی السّنة و قال ابو الولید النیسابوریّ الفقیه کان الحسن ادیبا فقیها اخذ الادب عن اصحاب النضر بن شمیل و الفقه عن أبی ثور و قال الحاکم سمعت محمّد بن داود بن سلیمان یقول کنّا عند الحسن بن سفیان فدخل ابن خزیمة و ابو عمرو الحیری و ابو بکر بن علی الرازی و جماعة و هم متوجّهون الی فراوة فقال ابو بکر بن علی قد کتبت هذا الطبق من حدیثک قال هات فاخذ یقرأ فلمّا قرأ احادیثه ادخل اسنادا فی اسناد فردّه الحسن ثم بعد ساعة فعل ذلک فردّه الحسن فلمّا کان فی الثالث قال له الحسن ما هذا قد احتملتک مرّتین و هذه الثالثة و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربّما اتفق فیک دعوة فقال له ابن خزیمة مه لا تؤذ الشیخ قال انّما اردت انّ تعلم انّ ابا العبّاس یعرف حدیثه توفی الحسن بن سفیان بقریة بالوز و کان مقیما بها و هی علی ثلثة فراسخ من نسأ فی شهر رمضان سنة 316 ست و ثلاثمائة و قاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد الدمشقی الاسدی در طبقات فقهای شافعیه در طبقه ثالثه گفته الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن النعمان الشیبانی النسوی ابو العباس

ص:144

الحافظ مصنّف المسند تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه و سمع من احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و خلف قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب روی عنه ابن حبّان فاکثر و ذکره فی الثقات مات فی شهر رمضان سنة ثلاث و ثلاثمائة و جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الحسن بن سفیان بن عامر الحافظ الامام شیخ خراسان ابو العبّاس الشیبانی النسوی صاحب المسند الکبیر و الاربعین لقی اسحاق و ابن معین و تفقّه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب لیس له فی الدنیا نظیر دخل علیه ابن خزیمة و ابو عمرو الحیری و احمد بن علی الرازی فقال له الرازی کتبت هذا من حدیثک قال هات فقرأ ثم ادخل اسناد فی اسناد فردّه ثم بعد قلیل فعل ذلک فردّه فلمّا کان فی الثالثة قال له قد احتملتک مرّتین و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربما استجیبت فیک دعوة فقال له ابن خزیمة لا تؤدّی الشیخ قال انما اردت ان تعلم انّه یعرف حدیثه مات فی رمضان سنة 303 انتهی فلا یرمی الحدیث الشریف بالکذب و البهتان بعد روایة حسن بن سفیان الا السفیه المعاند المنهمک فی البغض و الشّنئان و الاعفک المتحامل العنیف العدوان و الجافی الحاقد و الابتر الحاسد المبالغ فی الطّغیان المزور الصّادّ الصّادف و المتغطرس الجانح الزائع المتجانف العائف عن شعائر الایمان الّذی لم یحظ بقسط من النقد و العرفان لم یستسعد باستشمام روائح الاذعان و الایقان و اللّه الموفق و هو المستعان

24-أبو یعلی

وجه بست و چهارم آنکه ابو یعلی احمد بن علی در مسند خود علی ما نقل عنه گفته

حدّثنا عبید اللّه ثنا جعفر بن سلیمان نا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:145

سریّة و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب قال فمضی علی السّریّة قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفرا و من غزوة اتوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قبل ان یاتوا منازلهم فاخبروه بمسیرهم قال فاصاب علیّ جاریة فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیخبروا به قال فقدمت السّریة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاخبروه بمسیرهم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه اصاب علیّ جاریّة فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال یا رسول اللّه صنع علیّ کذا و کذا فاعرض عنه قال ثمّ قام الثّالث فقال یا رسول اللّه صنع علی کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال یا رسول اللّه صنع کذا و کذا قال فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مغضبا و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منّی فانا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و مخفی نماند که رجال سند ابو یعلی همه ثقات معتبرین و اثبات معتمدین اند و مدائح علیّه و محلد سنیّه مطرف بن عبد اللّه و یزید رشک و جعفر بن سلیمان سابقا شنیدی اما عبید اللّه قواریری شیخ ابو یعلی پس مناقب فاخره و محامد باهره او که قرّه عیون محدثین و ثلج افئده مستندینست بر قاری افادات محققین منقدین واضح و لائحست عبد الکریم بن محمد سمعانی در نسبت قواریری در انساب گفته ابو سعید عبید اللّه بن عمر میسرة الجشمی مولاهم المعروف بالقواریری من اهل البصرة سکن بغداد و کان ثقة صدوقا مکثرا من الحدیث سمع حمّاد بن زید و ابا عوانة الوضاح و عبد الوارث بن سعید و مسلم بن خالد و سفیان بن عیینة و هشیم بن بشر و معتمر بن سلیمان و یحیی بن سعید القطّان و عبد الرحمن بن مهدی و غیرهم روی عنه ابو قدامة السّرخسی و محمد بن اسحاق الصغانی و ابو داود السّجستانی و ابو زرعة و ابو حاتم السّرازیان و احمد بن أبی خیثمة و ابو القاسم البغوی و ابو یعلی الموصلی و غیرهم و کان احمد بن سیّار المروزی یقول لم ار فی جمیع من رایت مثل مسدّد بالبصرة

ص:146

و القواریری ببغداد و صدقة بمرو و ثقه یحیی بن معین و غیره و قال ابو علی جزرة الحافظ القواریری اثبت من الزهرانی و اشهر و اعلم بحدیث البصرة و ما رأیت احدا اعلم بحدیث البصرة منه و توفی فی ذی الحجة سنة خمس و ثلثین و مائتین و حکی حفص بن عمرو الرّمّانی یقول رأیت عبید اللّه بن عمر القواریری فی المنام فقلت ما صنع اللّه بک قال فقال لی غفر لی و عاتبنی و قال یا عبید اللّه اخذت من هولاء القوم قال قلت یا رب انت احوجتنی إلیهم و ان لم تحوجنی لم آخذ قال فقال لی إذا قدموا علینا کافیناهم عنک قال ثم قال لی اما ترضی ان کتبتک فی أم الکتاب سعیدا و ذهبی در عبر فی خبر من غیر در سنة خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها عبید اللّه بن عمر القواریری البصری الحافظ ابو سعید ببغداد فی ذی الحجّة روی عن حماد بن زید و طبقته فاکثر قال صالح جوزة هو اعلم من رأیت بحدیث اهل البصرة و نیز ذهبی در کاشف گفته عبید اللّه بن عمر القواریری ابو سعید البصری الحافظ حدّث بمائة الف حدیث سمع حماد بن زید و ابا عوانة و خلقا و عنه خ م د و الفریابی و البغوی و خلق و کان یذکر مع مسدّد و الزّهرانی مات فی ذی الحجّة سنة 235 و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و فی ذی الحجّة مات محدّث البصرة عبید اللّه بن عمر القواریری الحافظ قال صالح بن محمد هو اعلم من رأیت بحدیث بلده و احمد بن علی بن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبید اللّه بن عمر بن میسرة الجشمی مولاهم القواریری ابو سعید البصری نزیل بغداد روی عن حماد بن زید و عبد الوارث بن سعید البصری و ابن عیینة و خالد بن الحارث و أبی عوانة و حرمی بن عمارة و عبد الوهّاب الثقفی و فضیل بن سلیمان و معاذ بن هشام و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و یوسف بن یعقوب بن الماجشون و یزید بن زریع

ص:147

و عبد الرحمن بن مهدی و معاذ بن معاذ العنبری و محمّد بن جعفر غندر و یحیی القطان و أبی احمد الزبیری و طائفة و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و روی النّسائی عن أبی بکر بن علی المروزی عنه و ابو بکر بن أبی خیثمة و ابو هاشم و ابو زرعة و الصغانی و صالح جوزة و عبد اللّه بن احمد و ابن أبی الدنیا و بقی بن مخلّد و محمد بن عبید اللّه بن الهادی و جعفر بن محمد الفریابی و الحارث بن أبی أسامة و آخرون من آخرهم ابو یعلی الموصلی و کتب عنه احمد و یحیی بن معین و ابن سعد و ابو قدامة السرخسی و غیرهم قال ابن معین و العجلی و النّسائی ثقة و قال صالح جوزة ثقة صدوق قال و هو اثبت من الزهرانی و اشهر و اعلم بحدیث البصرة قال ابن سعد ثقة کثیر الحدیث و قال ابو حاتم صدوق و قال احمد بن سیار لم ار فی جمیع من رأیت مثل مسدّد بالبصرة و القواریری ببغداد و صدقة بمرو و قال ابو بکر بن الانباری سمعت احمد بن یحیی یعنی ثعلب یقول سمعت من عبید اللّه القواریری مائة الف حدیث قال ابو القاسم البغوی و الحسین بن فهم مات فی ذی الحجة سنة خمس و ثلثین و مائتین و فیها أرّخه غیر واحد قلت منهم مطین و ابن قانع و قال ثقة ثبت و الفرات و ابن أبی خیثمة و ذکر انّه ولد فی سنة اربع و ثلثین أبی احدی و ثمانین و قال ابن عساکر ولد سنة خمس و مائة و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال حدّثنا عنه الحسن بن سفیان و غیره مات سنة ثلث و ثلثین کذا قال و قال مسلمة بن قاسم ثقة و فی الزهرة روی عنه البخاری خمسة و مسلم اربعین و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته عبید اللّه بن عمر بن میسرة القواریری ابو سعید البصری نزیل بغداد ثقة ثبت من العاشرة مات سنة خمس و ثلثین علی الاصحّ و فضائل سامیه و مناقب عالیه ابو یعلی بر متتبعین اهل کمال

ص:148

و ناظرین کتب رجال غیر مخفیست که این بزرگ امام انام و حافظ علام و ثقة جلیل و متورع نبیل موصوف بصدق و امانت و حلم و دیانت بوده روزی که این جهان را وداع و بعالم جاودانی رحلت فرموده بازارها بسته و قلوب اهل اسلام یحیی خسته شد حافظ محمد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی ابو یعلی من اهل الموصل بروی عن محمّد بن محمد بن الصبّاح الدلانی و غسّان بن الربیع و یحیی بن معین و اهل العراق من المتقنین فی الرّوایات و المواظبین علی رعایة الدّین و اسباب الطاعات مات سنة سبع و ثلاثمائة ادخلناه فی هذه الطبقة لان بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلثة انفس فی اللقاء علی ما اصلناه فی الکتاب علیه

حدّثنا ابو یعلی ثنا عبد اللّه بن بکّار ابو عبد الرحمن ثنا عماد عن الهریاس بن زیاد قال رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الاضحی یخطب علی بعیر و علاّمه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدث الجزیرة احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر سمع علی بن الجعد و یحیی بن معین و محمد بن المنهال الضریر و غسّان بن الربیع و شیبان بن فروخ و یحیی الحمانی و امما سواهم و قد خرج لنفسه معجم شیوخه فی ثلثة اجزاء حدّث عنه ابو حاتم بن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و حمزة بن محمّد الکتانی و ابو بکر الإسماعیلی و ابو بکر بن المقری و ابو عمرو بن حمدان و نصر بن احمد المزجی و محمّد بن نصر النجاشی و خلق سواهم الی ان قال قال یزید بن محمّد الازدی کان ابو یعلی من اهل الصدق و الامانة و الدّین و الحلم غلقت اکثر الاسواق یوم موته و حضر جنازته من الخلق امر عظیم قال ابو عمر الحیری و ذکر ابا یعلی ففضّله علی الحسن بن سفیان فقیل له کیف تفضّله

ص:149

علیه و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی قال انّ ابا یعلی کان یحدث احتسابا و الحسن کان یحدث اکتسابا و وثقه ابن حبّان و وصفه بالاتقان و الدین ثم قال و بینه و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثة انفس و قال الحاکم کنت اری ابا علی الحافظ معجبا بابی یعلی و اتقانه و حفظه لحدیثه حتّی کان لا یخفی علیه منه الا الیسیر قال الحاکم هو ثقة مامون و قال ابو علی الحافظ لو لم یشتغل ابو یعلی بکتب أبی یوسف علی بشر بن الولید لادرک بالبصرة سلیمان بن حرب و ابا الولید الطیالسی قال السمعانی سمعت اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید کمسند العدنی و مسند ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار قلت سمعنا مسند أبی یعلی بفوت نصف جزء بالاجازة العالیة و یقع من حدیثه یعلو لابن البخاری و کان مولده فی شوال سنة 210 عشرة و مائتین و ارتحل و هو ابن خمس عشرة سنة و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه و سماعه ببغداد من احمد بن حاتم الطویل فی سنة خمس و عشرین و مائتین و مات سنة سبع و ثلاثمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غیر در وقائع سنة سبع و ثلاثمائة گفته ابو یعلی الموصلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الحافظ صاحب المسند روی عن علی بن الجعد و غسّان بن الربیع و الکبار و صنف التصانیف و کان ثقة صالحا متقنا بحفظ حدیثه توفی و له سبع و تسعون سنة و صلاح الدین بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی الحافظ صاحب المسند سمع جماعة کبارا و له تصانیف فی الزّهد و غیره غلقت له الاسواق یوم جنازته و کانت وفاته سنة سبع و ثلاثمائة و کنیته ابو یعلی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة سبع و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو یعلی الموصلی التمیمی الحافظ صاحب المسند و جلال الدّین عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر سیوطی

ص:150

در طبقات الحفّاظ مختصر تذکرة الحفّاظ ذهبی گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدّث الجزیرة احمد بن علی المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر سمع ابن معین و منه ابن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و ابو بکر الإسماعیلی قال السّمعانی سمعت اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ قرأت المسانید کمسند العدنی و ابن منیع العدنی و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار و قال الحاکم کنت اری ابا علیّ الحافظ معجبا بابی یعلی و اتقانه و حفظه لحدیثه حتی کان لا یخفی علیه منه الا الیسیر و فضله ابو عمر و الحبری علی الحسن بن سفیان فقال له کیف تفضله و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی فقال ابو یعلی یحدّث احتسابا و احسن یحدّث اکتسابا ولد فی شعبان سنة 210 و رحل و له خمس عشرة و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه مات سنة سبع و ثلاثمائة و عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی المنادی الشافعی در فیض القدیر شرح جامع الصغیر گفته ع لابی یعلی فی مسنده الحافظ الثبت محدّث الجزیرة احمد بن علی المثنی التمیمی سمع ابن معین و طبقته و عنه ابن حبّان و غیره اهل صدق و امانة و حلم وثّقه ابن حبّان و الحاکم ولد سنة 210 عشرة و مائتین و مات سنة سبع و ثلاثمائة و قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته

قالت حلیمة فیما رواه ابن اسحاق و ابن راهویه و ابو یعلی و الطّبرانی و البیهقی و ابو نعیم قدمت مکّة فی نسوة من بنی سعد بن بکر نلتمس الرّضعاء فی سنة شهباء علی اتان لی و معی صبیّ لنا و شارف لنا و اللّه ما تبضّ بقطرة و ما تنام لیلنا ذلک اجمع مع صبیّنا ذاک لا یجد فی ثدیی ما یغنیه و لا فی شارفنا ما یغذّیه فقدمنا مکة فو اللّه ما علمت منا امرأة الاّ و قد عرض علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فتاباه إذ قیل انّه یتیم من الاب فو اللّه ما بقی من صواحبی امرأة الاّ اخذت رضیعا غیری فلمّا لم اجد غیره قلت لزوجی و اللّه انّی لاکره ان ارجع من بین صواحبی لیس معی رضیع لانطلقن الی ذلک الیتیم فلاخذته فذهبت فاذا به مدرّج فی ثوب صوف ابیض

ص:151

من اللبن و محمد بن عبد الباقی زرقانی مالکی در شرح مواهب لدنیه بعد قول مصنف و ابو یعلی گفته الحافظ الثبت محدّث الجزیرة احمد بن علی بن المثنی التمیمی الموصلی صاحب المسند الکبیر سمع ابن معین و طبقته و عنه ابن حبّان و غیره ذو صدق و امانة و حلم و علم وثقه ابن حبّان و الحاکم ولد فی شوال سنة عشر و مائتین و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه و مات سنة سبع و ثلاثمائة و ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته خلاصة من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ الثقة محدّث الجزیرة ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی صاحب المسند الکبیر و المعجم سمع علیّ بن الجعد و یحیی بن معین و شیبان بن فروخ و اما سواهم حدث عنه ابو حاتم بن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و ابو بکر الإسماعیلی و ابن حمدان و ابن المقری و خلق سواهم قال یزید بن محمّد الازدی کان ابو یعلی من اهل الصدق و الامانة و الدین و الحلم غلقت اکثر الاسواق یوم موته و حضر جنازته من الخلق امر عظیم و قال ابو عمرو الحیری و ذکر ابا یعلی ففضله علی الحسن بن سفیان فقلت له کیف تفضله علیه و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی قال انّ ابا یعلی کان یحدّث احتسابا و الحسن کان یحدّث اکتسابا و وثقه ابن حبّان و وصفه بالاتقان و الدین ثم قال و بینّه و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثة انفس و قال الحاکم ثقة مامون قال السمعانی سمعت اسماعیل بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید مسند العدنی و مسند ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر و کان مولده فی شوال سنة عشرین و مائتین و ارتحل و هو ابن خمسة عشر سنة و عمّر و تفرّد و رحل إلیه صاف سنة سبع و ثلاثمائة و خود مخاطب در بستان المحدّثین بانتحال این عبارت گفته ابو یعلی از محدثان جزیره است نام او احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال تمیمی موصلیست شاگرد علی بن الجد و یحیی بن معین و دیگر محدثین عمده است و ابن حبان ابو حاتم و ابو بکر اسماعیلی شاگردان اویند مردم را

ص:152

در صدق و دیانت و امانت و حلم و تقوی و دیگر صفات محموده او اعتقاد عظیم بود روزی که وفات یافت بازارهای موصل بند شدند و مردم گریان و سوزان بر جنازه او جمع آمدند و در تصنیف و ترویج علم نیت صالحه داشت محض جسته للّه مشغول تعلیم علم حدیث می بود و او را ثلاثیات نیزست که در میان او و آن سر در سه واسطه می باشد چنانچه ابن حبّان در ثقات ذکر کرده و حافظ اسماعیل بن محمد بن الفضل گفته که من مسانید بسیار خوانده ام مثل مسند عدنی و مسند ابن منیع و غیر ذلک لیکن همه مسانید را مثل انهار یافتم و مسند أبی یعلی را مثل دریای زخار در سال دو صد و بست متولد شده و پانزده ساله بود که بشوق طلب علم حدیث ارتحال کرد عمر طویل یافت در سنه سیصد و هفت وفات اوست انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی ولادتش در سنه دو صد و بست شده پانزده ساله بود که بشوق طلب علم حدیث ارتحال کرده عمر طویل یافت شاگرد علی بن الجعد و یحیی بن معین و دیگر محدّثین عمده است ابن حبّان و ابو حاتم و اسماعیلی شاگردان اویند مردم را در صدق و دیانت و امانت و حلم و تقوی و دیگر صفات محموده اش اعتقاد عظیم بود و در تصنیف و ترویج علم نیت صالحه داشت محض جسته للّه مشغول تعلیم علم حدیث می بود او را ثلاثیات نیزست که در میان او و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم سه واسطه بیش نیست ذکره ابن حبّان فی الثقات وفاتش در سنه سیصد و هفت بوده روزی که انتقال کرد بازارهای موصل بند شدند و مردم گریان و سوزان بر جنازه او جمع آمدند گریان جگر زمین گشادند و ان کان هنر در آن نهادند انتهی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشافعی الصّوفی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته

مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی الیمنی الموصلی رحمه اللّه تعالی سمعت طرقا منه علی شیخنا الامام احمد روح اللّه روحه بسنده الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعزّ بن محمد الهروی انا تمیم بن أبی سعید الجرجانی انا ابو سعید

ص:153

محمد بن عبد الرحمن الکنجرودی انا محمد بن محمد بن حمدان انا ابو یعلی و به قال ابو یعلی ثنا عمرو بن الضحاک بن مخلد ثنا جعفر بن یحیی بن ثوبان ثنا عمارة بن ثوبان انّ ابا الطفیل اخبر ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان بالجعرانة یقسم لحما و انا یومئذ علام احمل غصن؟ ؟ ؟ البعیر قال فاقبلت امرأة بدویة فلما دنت من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بسط رداءه فجلست علیه فسالت من هذه قالوا أمّه التی ارضعته قال الحافظ زین الدّین العراقی هذا حدیث حسن هکذا وقع فی سماعنا من مسند أبی یعلی عمرو بن الضّحاک بن مخلد عن جعفر بن یحیی بن ثوبان و الظّاهر انه سقط من السند ذکر أبی عاصم و هو الضّحاک بن مخلد بین ابنه عمرو و بین جعفر بن یحیی بن ثوبان فقد رواه البخاری فی کتاب الادب المفرد و ابو مسلم الکشی فی سننه کلاهما عن أبی عاصم عن جعفر و المرأة هی حلیمة ذکرها ابن عبد البر فی الاستیعاب مسماة و ابو محمد محمد بن محمد الامیر در رساله اسانید خود گفته مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی التمیمی الموصلی ارویه بالسند المتقدم الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعز محمد الهروی الی آخره فالحمد للّه الذی یعلو بعونه الحق و لا یعلی حیث ظهر صحة الحدیث الشریف من روایة أبی یعلی فالعجب من المخاطب المتحذلق المنتحل لمقام الفضل الابهی کیف هام فی تقلید الکابلی الذی تردّی فی هوّة التعصّب القائد الی الرّدی فاجترأ علی تکذیب هذا الحدیث الصحیح سندا و متنا و لم یبال بمخالفة هذا التکذیب للمعیب لمدحه و ثنائه و اطوائه الاسنی علی أبی یعلی و مسنده الفاخر الاعلی

25-ابن جریر طبری

وجه بست و پنجم آنکه محمد بن جریر عالی تبار این حدیث شریف را در تهذیب الاثار روایت فرموده و بمرید تنقید و تحقیق افصاح و تصریح تصحیح آن فرموده نطاق انصاف و احقاق حق و ابطال باطل بر کمر همت چست بسته قلوب منکرین و جاحدین و متعصبین متصلبین متعسفین بابلغ وجوه خسته ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن عمران بن حصین بعث

ص:154

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا فغنموا فصنع علی شیئا انکروه و فی لفظ فاخذ علی من الغنیمة جاریة فتعاقد اربعة من الجیش إذا قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعلموه و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم فلما قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا قد اخذ من الغنیمة جاریة فاعرض عنه ثم قام الثانیة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالثة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الرابعة فاقبل إلیه رسول اللّه یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی علی منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی ش و ابن جریر و صحّحه ازین عبارت ظاهرست که ابن جریر طبری روایت حدیث ولایت نموده و تصحیح آن کرده و کفی به ردعا لابطال هذا الحدیث الشریف و قلعا لاساس توهّم المخاطب المنیف و مناقب و فضائل و محاسن و محامد و مفاخر و مکارم و ماثر ابن جریر را اکابر محققین و اعاظم منقدین سنیه ذکر کرده اند یاقوت حموی در ترجمه طبری تطویل بسیار نموده و قریب یازده ورق طویل در مدح و ثنا و تقریظ و ستایش او و حال او و کتب او نوشته چون نقل تمام آن موجب تطویل بسیارست لهذا اعراض از ذکر آن انسب می نماید لیکن بعض عبارت او نوشته می شود ففی المعجم قال ابو محمّد عبد العزیز بن محمّد الطبری کان ابو جعفر من الفضل و العلم و الذکاء و الحفظ علی ما لا یجهله احد عرفه لجمعه من علوم الاسلام ما لم نعلمه اجتمع لاحد من هذه الامّة و لا ظهر من کتب المصنّفین و انتشر من کتب المولفین ما انتشر له و کان راجحا فی علوم القرآن و القراءات و علم التاریخ من الرّسل و الخلفاء و الملوک و اختلاف الفقهاء مع الروایة لذلک علی ما فی کتابه البسیط و التهذیب و احکام القراءات من غیر تعویل علی

ص:155

المناولات و الاجازات دالا علی ما قیل فی الاقوال بل یذکر ذلک بالاسانید المشهورة و قد بان فضله فی علم اللّغة و النّحو علی ما ذکره فی کتاب التفسیر و کتاب التّهذیب مخبرا عن حاله فیه و قد کان له قدم فی علم الجدل یدل علی ذلک مناقضاته فی کتبه علی المعارضین لمعانی ما اتی به و کان فیه من الزهد و الورع و الخشوع و الامانة و تصفیة الاعمال و صدق النیة و حقائق الافعال ما دلّ علیه کتابه فی آداب النّفوس و ازین عبارت ورای کمال فضل و جلالت و ورع و تقدس و امانت و دیانت طبری و افضلیت او از جمیع علمای امت اینهم ظاهرست که آنچه او در مصنّفات خود در تاریخ و غیر آن آورده آن را باسانید مشهوره نقل کرده و بر مناولات و اجازات اعتماد ننموده و نیز یاقوت حموی در معجم در ذکر تاریخ طبری بعد بیان حال آن گفته و هذا الکتاب من الافراد فی الدنیا فضلا و متانة و هو یجمع کثیرا من علوم الدّین و الدنیا و هو فی نحو خمسة الف ورقة و نیز یاقوت حموی در معجم گفته قال عبد العزیز بن محمد الطبری کان ابو جعفر یذهب فی جل مذاهبه الی ما علیه الجماعة من السّلف و طریق اهل العلم المتمسّکین بالسّنن شدیدا علیه مخالفتهم ماضیا علی منهاجهم لا یاخذه فی ذلک و لا فی شیء لومة لائم و نیز یاقوت حموی از عبد العزیز مذکور آورده که او گفته کان ابو جعفر یذهب فی الامامة الی امامة أبی بکر و عمرو عثمان و علی و ما علیه اصحاب الحدیث فی التفضیل و کان یکفر من خالفه فی کل مذهب إذا کانت ادلة العقول تدفع کالقول فی القدر و قول من کفر اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الروافض و الخوارج و لا یقبل اخبارهم و لا شهاداتهم و ذکر ذلک فی کتابه فی الشهادات و فی الرسالة و فی اوّل ذیل المذیل و نیز یاقوت حموی در معجم گفته و قد کان رجع أی الطبری الی طبرستان فوجد الرّفض قد ظهر و سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی

ص:156

اللّه علیه و سلم بین اهلها قد انتشر فاملی فضائل أبی بکر و عمر حتی خاف ان یجری علیه ما یکرهه فخرج منها لاجل ذلک و یحیی بن عیسی بن جزله بغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته محمّد بن جریر ابو جعفر الطبری استوطن بغداد و اقام بها الی ان توفی و له کتب التاریخ و کتاب التفسیر و تهذیب الاثار مولده سنة خمس و عشرین و مائتین و توفی فی سنة عشر و ثلاثمائة و لم یؤذن به احد لاجل الحنابلة و اجتمع من غیر اذن من لا یحصی عدده الا اللّه تعالی ثم صلی علی قبره عدة شهر لیلا و نهارا و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت طبری گفته ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری من ساکنی بغداد استوطنها الی حین وفاته و کان احد ائمّة العلماء یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و کان حافظا لکتاب اللّه عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصحابة و التابعین و من بعدهم من المخالفین فی الاحکام و مسائل الحلال و الحرام عارفا بایام النّاس و اخبارهم و له الکتاب المشهور فی تاریخ الامم و الملوک و کتاب فی التفسیر لم یصنف احد مثله و کتاب سماه تهذیب الاثار لم نر سواه فی معناه الا انّه لم یتممه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة و اختیار من اقاویل الفقهاء و تفرد بمسائل حفظت عنه و له رحلة الی الحجاز و الشام و مصر سمع محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و اسحاق بن اسرائیل و احمد بن منیع البغوی و محمد بن حمید الرازی و ابا همام الولید بن شجاع و ابا کریب محمد بن العلاء و یعقوب بن ابراهیم الدّورقی و ابا سعید الاشج و عمر بن علی و محمّد بن بشار و محمد بن المثنی البصریین و خلقا کثیرا نحوهم روی عنه القاضی ابو بکر احمد بن کامل الشجری

ص:157

و ابو بکر محمد بن عبد اللّه الشافعی و مخلد بن جعفر و ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان الحیری و غیرهم و حکی ان محمد بن جریر مکث اربعین سنة یکتب فی یوم منها اربعین ورقة و قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل له کتاب تفسیر محمد بن جریر لم یکن ذلک کثیرا و قال یوما ابو جعفر الطبری لاصحابه أ تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون قدره فقال ثلثون الف ورقة فقالوا هذا ممّا یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة ثم قال هل تنشطون لتاریخ العالم من آدم الی وقتنا هذا قالوا کم قدره فذکر نحو ما ذکره فی التفسیر فاجابوه بمثل ذلک فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره فی نحو ما اختصر من التفسیر قال ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و کانت ولادته فی آخر سنة اربع او اوّل سنة خمس و عشرین و مائتین و کان اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم مدید القامة فصیح اللّسان و توفی عشیة یوم السبت و دفن یوم الاحد بالغداة فی داره لاربع بقین من شوال سنة عشر و ثلث مائة و محیی الدین یحیی بن شرف نووی در تهذیب الاسماء و اللّغات گفته محمد بن جریر تکرر ذکره فی الروضة هو الامام البارع فی انواع العلوم و هو ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری و هو فی طبقة الترمذی و النّسائی سمع عبد الملک بن أبی الشوارب و احمد بن منیع البغوی و محمد بن حمید الرازی و الولید بن شجاع و ابا کریب محمد بن العلاء و یعقوب بن ابراهیم الدورقی و ابا سعید الاشج و عمرو بن علی و محمد بن مثنی و محمد بن یسار و غیرهم من شیوخ البخاری و مسلم حدث عنه احمد بن کامل و محمد بن عبد اللّه الشافعی و مخلد بن جعفر و خلائق قال الحافظ ابو بکر الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد استوطن الطبری بغداد فاقام بها

ص:158

حتی توفی و کان احد الائمة و العلماء یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و کان حافظا لکتاب اللّه تعالی عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین فمن بعدهم فی الاحکام عارفا بایام الناس و اخبارهم و له کتاب التاریخ المشهور و کتاب فی التفسیر لم یصنّف احد مثله و کتاب تهذیب الاثار و لم ار سواه فی معناه لکنه لم یتمه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیر و تفرّد بمسائل حفظت عنه قال الخطیب و سمعت علی بن عبید اللّه السمسار یحکی ان محمد بن جریر مکث اربعین سنة یکتب فی کل یوم اربعین ورقة و عن الشیخ أبی حامد الاسفراینی قال لو سافر رجل الی الصین لیحصل تفسیر ابن جریر لم یکن هذا کثیرا او کلاما هذا معناه و روینا عنه انه قال لاصحابه هل تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون ورقه قال ثلاثون الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة و کذلک قال لهم فی التاریخ فاجابوا بمثل جواب التفسیر فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره نحو ما اختصر التفسیر و قال محمد بن اسحاق بن خزیمة ما اعلم تحت ادیم السماء اعلم من محمد بن جریر و روینا ان ابا بکر بن مجاهد امام الناس فی القراءات استمع لیلة القراءة محمد بن جریر فقال ما ظننت ان اللّه تعالی خلق بشرا یحسن بقراءة هذا الخطیب و روی الخطیب عن القاضی أبی احمد بن کامل قال توفی ابو جعفر محمد بن جریر وقت المغرب لیلة الاثنین لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن ضحوة یوم الاثنین فی داره و لم یغیر شیبه و کان السواد فی شعر رأسه و لحیته کثیرا و کان مولده فی آخر سنة اربع او اوّل سنة خمس و عشرین و مائتین و کان

ص:159

اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم مدید القامة فصیح اللّسان و لم یؤذن به احد و اجتمع علیه من لا یحصیهم عدد الا اللّه و صلی علی قبره عدة شهور لیلا و نهارا و زاره خلق کثیر من اهل الدّین و الادب و رثاه ابن الاعرابی و ابن درید و غیرهما و لقد اجاد ابن درید و ابلغ فی مرثیته و ابو العباس احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیّة که امام اعظم و شیخ الاسلام سنیانست و مناقب و مدائح او که علمای قوم در زبان می آرند هوش از سر می رباید کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات و الدّرر الکامنة و غیرهما در منهاج السنة النبویة گفته و اما قوله و لم یلتفتوا الی القول بالرای و الاجتهاد و حرموا الاخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه احدها ان الشیعة فی هذا مثل غیرهم ففی اهل السنة النزاع فی الرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان کما فی الشیعة النزاع فی ذلک فالزیدیة تقول بذلک و نروی فیه الروایات عن الائمة الثانی ان کثیرا من اهل السنة العامة و الخاصة لا تقول بالقیاس فلیس کل من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال بالقیاس الی المعتزلة البغدادیون لا یقولون بالقیاس و حینئذ فان کان القیاس باطلا امکن الدخول فی اهل السنة و ترک القیاس و ان کان حقا امکن الدخول فی اهل السنة و الاخذ بالقیاس الثالث ان یقال القول بالرّای و الاجتهاد و القیاس خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطی نقل غیر مصدّق ممن قائل غیر معصوم و لا یشک ان رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و اللّبث بن سعد و الاوزاعی و الثوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمد بن الحسن و زفر و الحسن بن زیاد و اللؤلؤی و الشافعی و البویطی و المزنی و احمد بن حنبل و أبی داود السجستانی و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن جریر الطبری و محمد

ص:160

بن نضر المروزی و غیر هولاء الی اجتهادهم و اعتبارهم مثل ان یعلموا سنة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الثابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر لهم من ان یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریین و امثالهما فان الواحد من هؤلاء اعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین انفسهما فلو افتاه احدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده اولی من رجوعه الی فتیا احدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان نقلا عنهما من مثل الرافضة و الواجب علی مثل العسکریین و امثالهما ان یتعلموا من الواحد من هؤلاء ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیّه جزاه اللّه بصنیعه بسبب غایت جسارت و خسارت و اشتعال نار نصب و عناد بکانون سنیه پر ضغینه اش محمد بن جریر طبری و دیگر اسلاف ناانصاف خود را عیاذا باللّه عالمتر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما و علی آبائهما آلاف التحیة و السلام می داند و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تاویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در ان مساغی نیست بر این کفر صراح و ضلال بواح می نماید و بمزید تاکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتب ساخته یعنی گفته آنچه حاصلش این ست که اگر فتوی دهد یکی ازین مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السلام بکدامی فتوی رجوع یکی ازین مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بسوی فتوی یکی از عسکریین علیهما السلام بلکه رجوع باجتهاد خود واجب خواهد بود یعنی اصغا و اعتنا بافتاء عسکریین علیهما السلام معاذ اللّه ناجائز و حرام خواهد بود و برین مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانگ بی هنگام سراییده که العیاذ باللّه واجب بر مثل عسکریین علیهما السلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمه اهل بیت علیهم السلام آنست که تعلیم کنند از یکی ازین مذکورین فالعجب کل العجب که پناه بخدا پایۀ فضل و علم و کمال ابن جریر ارجح و اعلی

ص:161

از حضرات عسکریین و دیگر اهلبیت عصمت و طهارت که حسب تصریحات قوم سفن نجات اند و تمسک بذیول این حضرات واجب و تخلف از ایشان مورث بوار و هلاک و ضلال و نکال و باز متعصبین سنیه اعتنا بتصحیح و اثبات چنین امام جلیل الشأن خود حدیث ولایت را نکنند و پی سپر وادی پر خار قدح و جرح شوند ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و ازین هم عجیب تر آنکه ابن روزبهان بمزید عجز و حیرت طبری را با این جلالت شان بدتر از یهود و نصاری حسب مزعوم اسلاف خود گرداند یعنی او را بروافض ارزانی فرماید و بر احتجاج و استدلال بروایتش از جارود کما لا یخفی علی من راجع الی کتابه الباطل و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته محمد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام العلم الفرد الحافظ ابو جعفر الطبری احد الاعلام و صاحب التصانیف من اهل طبرستان اکثر التطواف و سمع محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و ابا همام السکونی و اسحاق بن أبی اسرائیل و اسماعیل بن موسی السیّدی و محمد بن حمید الرازی و احمد بن منیع و ابا کریب و هناد بن السوی و صدائق و اخذ القراءة عن جماعة حدث عنه مخلد الباقرجی و احمد بن کامل و ابو القسم الطبرانی و عبد الغفار الحضینی و ابو عمرو بن حمدان و خلق سواهم قال ابو بکر الخطیب کان ابن جریر احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه عارفا باحوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام الناس و اخبارهم له الکتاب الکبیر المشهور فی تاریخ الامم و له کتاب التفسیر الذی لم یصنف مثله و کتاب تهذیب الاثار لم ار مثله فی معناه لکن لم یتمه و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و له اختیار من اقاویل الفقهاء و قد تفرد بمسائل حفظت عنه مولد محمد فی سنة اربع و عشرین و مائتین قیل ان المکتفی أراد ان نقف وقفا یجتمع علیه اقاویل العلماء قال فاحضر له ابن جریر فاملی علیهم کتابا

ص:162

کذلک فاخرجت له جائزة فلم یقبلها فقیل له فلا بد من قضاء حاجة قال اسال امیر المؤمنین ان یامر بمنع السؤال یوم الجمعة ففعل ذلک و کذا التمس منه الوزیر ان یعمل له کتابا فی الفقه فعمل له کتاب الخفیف فوجه إلیه بالف دینار فردّها و قیل مکث اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة و قال تلمیذه ابو محمد الفرغانی حسبت تلامذة أبی جعفر منذ احتلم الی ان مات فقسموا علی المدة مصنّفاته فصار لکل یوم عشر ورقة و قال ابو حامد الاسفرائنی لو سافر رجل الی الصّین فی تحصیل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا قال حسنک الحافظ سالنی ابن خزیمة أ کتبت عن ابن جریر قلت لا لانه لا یظهر و کانت الحنابلة تمنع من الدخول علیه قال بئسما صنعت و قال ابو بکر بن بالویه سمعت امام الائمة ابن خزیمة یقول ما اعلم علی ادیم الارض من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة قال ابو محمد الفرغانی کان محمد لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظم ما یؤذی فاما اهل الدین و العلم فغیر منکرین علمه و زهده و رفضه الدنیا و قناعته بما یجیئه من حصة خلفها له ابوه بطبرستان ذکر عبد اللّه بن احمد السمساران ابن جریر قال لاصحابه هل تبسطون لتاریخ العالم قالوا کم یجیء فذکر نحوا من ثلاثین الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه قال انا للّه ماتت الهمم فاملاه فی نحو ثلاثة آلاف ورقة و لما أراد أن یملی التفسیر قال لهم ذلک ثم املاه علی نحو من التاریخ قال الفرغانی بثّ مذهب الشافعی ببغداد سنین و اقتدی به ثم اتّسع علمه و اداه اجتهاده الی ما اختاره فی کتبه و قد عرض علیه القضاء فابی قال محمد بن علی بن سهل الامام سمعت ابن جریر قال من قال ان ابا بکر و عمر لیسا بامامی هدی یقتل قال الفرغانی تم له التفسیر و التاریخ و کتاب القراءات و کتاب العدد و التنزیل و کتاب اختلاف العلماء و کتاب تاریخ الرّجال و کتاب لطیف القول فی

ص:163

الفقه و هو ما اختاره و جرّده و کتاب الخفیف و کتاب النصیر فی الاصول و ابتدأ بتصنیف کتاب تهذیب الاثار و هو من عجائب کتبه ابتدأ بما رواه ابو بکر الصدیق فما صحّ و تکلّم علی کل حدیث و علله و طرقه و ما فیه من الفقه و اختلاف العلماء و حججه و اللغة فتم مسند العشرة و اهل البیت و الموالی و من مسند ابن عبّاس قطعة و مات قال و ابتدأ بکتاب البسیط فعمل منه کتاب الطهارة فی نحو الف و خمسمائة ورقة و خرج منه اکثر الصلوة و خرج منه کتاب الحکام و المحاضر و السّجلات و لما بلغه ان ابن أبی داود تکلم فی حدیث غدیر خمّ عمل کتاب الفضائل و تکلم علی تصحیح الحدیث قلت رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له و لکثرة تلک الطرق الی ان قال ابن کامل توفی ابن جریر غشیة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن فی داره برحبة یعقوب و لم یغیّر شیبته و کان السواد فیه کثیرا و کان اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم فصیحا طویلا و شیّعه من لا یحصیهم الا اللّه و صلّی علی قبره عدّة شهور لیلا و نهارا و رثاه خلق من اهل الادب و الدّین و من ذلک قول أبی سعید الاعرابی حدث مفظع و خطب جلیل دق عن مثله اصطبار الصبور

قام ناعی العلوم اجمع لما قام ناعی محمد بن جریر

و عمل ابن درید قصیدة طویلة یقول فیها ان المنیّة لم تتلف به رجلا بل اتلفت علما للدّین منصوبا

کان الزمان به تصفو مشاربه و الان اصبح بالتکدیر مقطوبا

کلاّ و ایّامه الغر التی جعلت للعلم نورا و بالتقوی محاریبا

اودی ابو جعفر و العلم فاصطحبا اعظم بذا صاحبا و ذاک مصحوبا

ص:164

ودت بقاع بلاد اللّه لو جعلت قبرا له فحباها جسمه طیبا

و نیز ذهبی در عبر در سنه عشر و ثلاثمائة گفته و فیها الحبر البحر الامام ابو جعفر محمد بن جریر الطبری صاحب التفسیر و التّاریخ و المصنّفات الکبیرة سمع اسحاق و ابن أبی اسرائیل و محمد بن حمید الرازی و طبقتهما و کان مجتهدا لا یقلّد احدا قال امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر لم یکن کثیرا قلت مولده بامل بطبرستان سنة اربع عشرة و مائتین و توفی لیومین بقیا من شوال و کان ذا زهد و قناعة و توفی ببغداد و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته فیها ببغداد توفی الحبر البحر الامام احد العلماء الاعلام صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر و المصنّفات العدیدة و الاوصاف الحمیدة ابو جعفر محمد بن جریر الطبری کان مجتهدا لا یقلد احدا قال امام الائمة المعروف بابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و قال الفقیه الامام مفتی الانام ابو حامد الاسفرائنی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر لم یکن کثیرا قلت و ناهیک بهذا الثناء العظیم و المدح الکریم من هذین الامامین الجلیلین البارعین النّبیلین و مولده بطبرستان سنة اربع و عشرین و مائتین و کان ذا زهد و قناعة توفی فی آخر شوال من السنة المذکورة و کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر و الحدیث و الفقه و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدل علی سعة علمه و غزارة فضله و کان ثقة فی نقله و تاریخه قیل تاریخه اصح التواریخ و اثبتها و ذکره الشیخ ابو اسحاق فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین و تاج الدین عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری گفته محمد بن جریر

ص:165

بن یزید بن کثیر بن غالب الامام الجلیل المجتهد المطلق ابو جعفر الطبری من اهل طبرستان احد ائمة الدّنیا علما و دینا مولده سنة اربع او خمس و عشرین و مائتین طوّف الاقالیم فی طلب العلم و سمع من محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و اسحاق بن أبی اسرائیل و اسماعیل بن موسی القزاری و ابن کریب و هنّاد بن السری و الولید بن شجاع و احمد بن منیع و محمد بن حمید الرازی و یونس بن عبد الاعلی و خلق سواهم روی عنه ابو شعیب الحرانی و هو اکبر منه سنا و سندا و مخلّد الباقرجی و الطبرانی و عبد الغفار الحضینی و ابو عمرو بن حمدان و احمد بن کامل و طائفة سواهم و قرأ القرآن علی سلیمان بن عبد الرّحمن الطلحی صاحب خلاد و من تصانیفه کتاب التفسیر و کتاب التاریخ و کتاب القراءات و العدد و التنزیل و کتاب اختلاف العلماء و تاریخ الرّجال من الصحابة و التابعین و کتاب احکام شرائع الاسلام الّفه علی ما ادّی إلیه اجتهاده و کتاب الخفیف و هو مختصر فی الفقه و کتاب التبصیر فی اصول الدّین و ابتدا بتصنیف کتاب تهذیب الاثار و هو من عجائب کتبه ابتدأ بما رواه ابو بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه ممّا صح عنه سنده و تکلّم علی کلّ حدیث منه بعلله و طرقه و ما فیه من الفقه و السّنن و اختلاف العلماء و حججهم و ما فیه من المعانی و الغریب فتم منه مسند العشرة و اهل البیت و الموالی و من مسند ابن عباس قطعة کبیرة و مات قبل تمامه و ابتدأ بکتاب الوسیط فخرج منه کتاب الطهارة فی نحو الف و خمسمائة ورقة و خرج منه اکثر کتاب الصلوة و خرج منه آداب الحکام و کتاب المحاضر و السجلات و غیر ذلک قال الخطیب کان ابن جریر احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها

ص:166

صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصحابة و التابعین و من بعدهم من المخالفین فی الاحکام و مسائل الحلال و الحرام عارفا بایام الناس و اخبارهم و له الکتاب المشهور فی تاریخ الامم و الملوک و کتاب فی التفسیر و لم یصنّف احد مثله سمّاه تهذیب الاثار لم أر مثله فی معناه الا انه لم یتمه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة قال سمعت علی بن عبد اللّه بن عبد الغفار اللغوی المعروف بالسّمسانی یحکی ان محمد بن جریر مکب اربعین سنة یکتب فی کل یوم منها سبعین ورقة قال و بلغنی عن الشیخ أبی حامد الاسفراینی انه قال لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل له کتاب تفسیر محمد بن جریر لم یکن ذلک کثیرا او کلاما هذا معناه انتهی و ذکر ابو محمد الفرغانی فی صلة التاریخ ان یوما (الایام) من تلامذة محمد بن جریر حسبوا لابی جعفر منذ بلغ الحلم الی ان مات ثم قسموا علی تلک المدة اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة قلت و هذا لا ینافی کلام السمسانی لانه منذ بلغ لا بدّ ان یکون مضت له سنین فی الطلب لا یصنف فیها و ذکر ان ابا العباس ابن شریح کان یقول محمد بن جریر الطبری ففیه العالم و ذکر ان محمد بن جریر قال اظهرت فقه الشافعی و افتیت ببغداد عشر سنین و تلقته منّی ابن بشار الاحول استاذ أبی العباس بن شریح و روی ان ابا جعفر قال لاصحابه أ تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون قدره فقال ثلثون الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة ثم قال هل تنشطون لتاریخ العالم من آدم الی وقتنا هذا قالوا کم قدره فذکر نحوا ممّا ذکره فی التفسیر فاجابوه بمثل ذلک فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره فی نحو ما اختصر التفسیر قال الحاکم سمعت ابا بکر بن بالویه یقول قال لی ابن خزیمة بلغنی انّک کتبت التفسیر عن ابن جریر فقلت نعم املاء قال کله قلت نعم قال فی کم سنة قلت من سنة ثلاث و ثمانین

ص:167

الی سنة تسعین قال فاستعاره منی ابن خزیمة و رده بعد سنین ثم قال نظرت فیه من اوله الی آخره و ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و قال ابو علی الطوماری کنت احمل القندیل فی شهر رمضان بین یدی أبی بکر بن مجاهد لصلوة التراویح فخرج لیلة من لیالی العشر الاواخر من داره و اجتاز علی مسجده فلم یدخله و انا معه و سار حتی انتهی فوقف علی باب مسجد ابن جریر و ابن جریر یقرأ سورة الرحمن فاستمع قراءته طویلا ثم انصرف فقلت له یا استاذ ترکت الناس ینتظرونک و جئت تسمع قراءة هذا فقال یا ابا علی دع عنک ما ظننت انّ اللّه خلق بشرا یحسن ان یقرأ هذه القراءة و ذکر ان المکتفی الخلیفة قال للحسن بن العباس ارید ان نقف وقفا تجتمع اقاویل العلماء علی صحته و یسلم من الخلاف قال فاحضر ابن جریر فاملی علیهم کتابا لذلک فاخرجت له جائزة سنیّة فابی ان یقبلها فقیل له لا بدّ من جائزة او قضاء حاجة فقال نعم الحاجة اسال امیر المؤمنین ان یتقدم الی الشرط ان یمنعوا السّوّال من دخول القصر فی یوم الجمعة فتقدم بذلک و عظم فی نفوسهم قال ابو محمد الفرغانی صاحب ابن جریر ارسل العباس بن الحسن الوزیر الی ابن جریر قد احببت ان انظر فی الفقه و ساله ان یعمل له مختصرا فعمل له کتاب الخفیف و انفذه فوجه إلیه الف دینار فلم یقبلها فقیل له نصدق بها فلم یفعل و قال حسنک ابن علی النیسابوریّ اول ما سالنی ابن خزیمة قال کتبت عن محمد بن جریر قلت لا قال و لم قلت لانه کان لا یظهر و کانت الحنابلة تمنع من الدّخول علیه فقال بئسما فعلت لیتک لم تکتب عن کل من کتبت عنهم و سمعت منه قلت لم یکن عدم ظهوره ناشئا عن انه منع و لا کانت للحنابلة شوکة تقتضی ذلک و کان مقدار ابن جریر ارفع من ان یقدروا علی منعه و انما ابن جریر کان قد جمع نفسه عن مثل الارذال المتعرضین الی عرضه فلم یکن یاذن

ص:168

فی الاجتماع به الا ان یختاره و یعرف انه علی السنة و کان الوارد من البلاد مثل حسنک و غیره لا یدری حقیقة حاله فربما اصغی الی کلام من یتکلم فیه لجهل بامره فامتنع عن الاجتماع به و مما یدل علی انه لم یمنع قول ابن خزیمة لحسنک لیتک سمعت منه فان فیه دلالة علی ان سماعه منه کان ممکنا و لو کان ممنوعا لم یقل له ذلک و هذا اوضح من ان ینبه علیه و امر الحنابلة فی ذلک العصر کان اقل من ذلک قال الفرغانی کان محمد بن جریر ممن لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظیم ما یلحقه من الاذی و الشناعات من جاهل و حاسد و ملحد فاما اهل العلم و الدین فغیر منکرین علی علمه و زهده فی الدّنیا و رفضه له و قناعته بما کان یرد علیه من حصّة خلّفها له ابوه بطبرستان یسیرة و لما تقلد الخاقانی الوزارة وجه إلیه بمال کثیر فابی ان یقبله فعرض علیه القضاء فامتنع فعاتبه اصحابه و قالوا له لک فی هذا ثواب و تحیی سنّة قد درست و طمعوا ان یقبل ولایة المظالم فانتهرهم و قال قد کنت اظن انی لو رغبت فی ذلک لنهیتمونی عنه و قال الفرغانی رحل ابن جریر من مدینة امل لما ترعرع و سمح له ابوه بالسّفر و کان طول حیاته ینفذ إلیه بالشیء بعد الشیء الی البلدان فسمعته یقول ابطأت عنی قفقفة والدی و اضطررت الی ان فتقت کمی القمیص فبعتهما و قال ابن کامل توفی عشیة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن فی داره برحبة یعقوب و لم یغیّر شیبه و کان السّواد فی رأسه و لحیته کثیرا و کان اسمر الی الادمة عین نحیف الجسم مدید القامة فصیحا و اجتمع علیه من لا یحصیه الا اللّه و صلی علی قبره عدة شهور لیلا و نهارا و رثاه خلق کثیر من اهل الدین و الادب من ذلک قول أبی سعید بن الاعرابی حدث مفظع و خطب جلیل دقّ عن مثله اصطبار الصّبور

ص:169

قام ناعی العلوم اجمع لما قام ناعی محمد بن جریر

و قول ابن درید ان المنیّة لم تتلف به رجلا بل اتلفت علما للدّین منصوبا

کان الزمان به تصفو مشاربه و الان اصبح بالتکدیر مقطوبا

کلا و ایّامه الغر الّتی جعلت للعلم نورا و للتقوی محاریبا

و زین الدین ابو الولید محمد بن محمد بن شحنه در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر گفته سنة عشر و ثلاثمائة توفی ابو جعفر محمد بن جریر الطبری ببغداد و مولده سنة اربعة و عشرین و مائتین و کان من المجتهدین و له مصنفات منها التاریخ المشهور من اوّل الزّمان الی آخر سنة اثنتین و ثلاثمائة و له التفسیر المعروف و رموه بعد موته بالرّفض لکونه صنف کتابا فیه اختلاف العلماء لم یذکر فیه مذهب احمد بن حنبل و قال لم یکن احمد فقیها انما کان محدثا قال امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم احدا علی وجه الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة ذکر ذلک الذهبی فی العبر و تقی الدّین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی در طبقات شافعیه گفته محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ابو جعفر الطبری الآملی البغدادی الامام العلم صاحب التصانیف العظیمة و التفسیر المشهور مولده سنة اربع و عشرین و مائتین قال الخطیب سمعت علی بن عبد اللّه البغوی یقول مکث ابن جریر اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة قال ابو محمد الفرغانی حدثنی هارون بن عبد العزیز قال قال لی ابو جعفر الطبری اظهرت مذهب الشافعی و اقتدیت به ببغداد عشر سنین و تلقاه منی ابن بشا الاحول شیخ ابن شریح قال الفرغانی فلما اتسع علمه اداه بحثه و اجتهاده الی ما اختاره فی کتبه الخ و عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر گفته فیها توفی ابو جعفر محمد

ص:170

محمّد بن جریر الطبری ببغداد و مولده سنة اربع و عشرین و مائتین بامل طبرستان حافظ کتاب العزیز و القراءات مجتهد لم یقلّد احدا فقیه عارف باقاویل الصّحابة و التابعین و له التاریخ المشهور ابتدأ فیه من اوّل الزّمان الی آخر سنة اثنتین و ثلاثمائة و کتاب فرید فی التفسیر و کتب اصول و فروع و صنّف کتابا فیه اختلاف الفقهاء و لم یذکر فیه احمد بن حنبل فقیل له فی ذلک فقال انّما کان احمد بن حنبل محدّثا فاشتدّ ذلک علی الحنابلة و کانوا لا یحصون کثرة ببغداد و رموه بالرفض تعصّبا و تشنیعا علیه و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام العالم الحافظ الفرد ابو جعفر الطبری احد الاعلام و صاحب التصانیف الطوّاف قال الخطیب کان احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره حافظا لکتاب اللّه بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم له تاریخ الاسلام و التّفسیر الذی لم یصنّف مثله قال ابو حامد الاسفرائنی لو رحل رجل الی الصّین فی تحصیله لم یکن کثیرا و تهذیب الاثار لم ار فی معناه مثله و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة کان مولده سنة 223 و قال ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم منه و قال الفرغانی بثّ مذهب الشافعی ببغداد ثم اتسع علمه و اداه اجتهاده الی ما اختار فی کتبه و عرض علیه القضاء فابی قال الذهبی ابن جریر و ابن صاعد و ابن خزیمة و ابن أبی حاتم رجال هذه الطبقة و هم الطبقة السادسة فی الاربعین قال ابن الکامل توفی ابن جریر عشیّة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة 310 عشر و ثلاثمائة و سیوطی در کتاب التنبئة بمن یبعثه اللّه علی راس کل مائة گفته و ممّن یصلح ان یعدّ علی راس الثلاثمائة الامام ابو جعفر محمد بن جریر الطّبری و عجبت کیف لم یعدّوه و هو اجل من ابن شریح و اوسع علوما و بلغ مرتبة الاجتهاد المطلق المستقل و دوّن لنفسه مذهبا مستقلا و له اتباع

ص:171

قلّدوه و افتوا و قضوا بمذهبه و یسمون الجریریة و کان اماما فی کل علم من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه و الاصول و اقوال الصّحابة و التابعین و من بعدهم و العربیّة و التاریخ قال النووی اجمعت الامة علی انّه لم یصنّف مثل تفسیره و قال الخطیب کان ائمّة العلماء تحکم بقوله و ترجع إلیه و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره قال ابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من ابن جریر و قد أراد الخلیفة المقتدر باللّه مرة ان یکتب کتاب وقف تکون شروطه متفقا علیها بین العلماء فقیل له لا یقدر علی استحضار هذا الا محمد بن جریر فطلبه عند ذلک فکتبها مات فی شوال سنة عشر و ثلاثمائة ازین عبارت واضح و لائح است که ابن جریر طبری صالح و لائق آنست که معدود شود از مجددین دین بر سنه ثلاثمائة و سیوطی تعجب می کند از ترک علمای خود تعدید او را از مجدّدین دین و بنص سیوطی ابن جریر طبری جلیل تر از ابن شریح و وسیعتر از روی علومست و بمرتبه اجتهاد مطلق مستقل فائز گردیده و این مرتبه ایست که ائمه اربعه سنیه بحیازت آن در آفاق جهان اشتهار و افتخار و امتیاز حاصل کرده اند و نیز از آن ظاهرست که ابن جریر طبری اتباع و اشباع دارد که تقلید او کرده اند و فتوی بمذهب او داده اند و حکم بر طبق آن کرده اند و این اتباع بجریریه مشهوراند و ابن جریر امام بود در هر علم از قراءت و تفسیر و حدیث و فقه و اصول و اقوال صحابه و تابعین و اتباع تابعین و عربیت و تاریخ و نووی ارشاد کرده که اجماع کرده است امت بر آنکه تصنیف کرده نشد مثل تفسیر او و خطیب گفته که ائمه علماء حکم می کردند بقول او و رجوع می آوردند بسوی او و جمع کرده بود ابن جریر از علوم چیزیرا که مشارکت نکرده ابن جریر را در ان کسی از اهل عصر و ابن خزیمه ارشاد کرده که نمی دانم بر روی زمین عالم تری از ابن جریر و اراده کرد مقتدر باللّه این که نوشته شود کتاب وقفی که شروط آن متفق علیها بین العلماء باشد پس گفته شد که قادر نیست بر استحضار این امر مگر محمد بن جریر طبری و نیز سیوطی در رساله منتهی العقول گفته منتهی الامم هذه الامة المحمدیة علماؤها کانبیاء بنی اسرائیل و کفی منهم الخلفاء الاربعة و هم ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنهم و الائمّة الاربعة الذین اخترعوا العلوم کاختراع

ص:172

علی علم النحو و الخلیل العروض و الشافعی اصول الفقه و الجرجانی المعانی و البیان منتهی لابن جریر الطبری فی علم التفسیر کان یحفظ کتبا حمل ثمانین بعیرا و حفظ ابن الانباری فی کل جمعة الف کراس و حفظ ثلاثمائة الف بیت من الشعر استشهادا للنحو و کان الشافعی یحفظ من مرة او نظرة و ابن سینا الحکیم حفظ القرآن فی لیلة واحدة و ابو زرعة کان یحفظ الف الف حدیث و الکل من بعض محفوظ احمد بن حنبل و نیز سیوطی در منتهی العقول گفته منتهی الامر بالمعروف لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه منتهی کتابة جمع القرآن بعثمان بن عفّان رضی اللّه عنه منتهی علم القضاء لعلی رضی اللّه عنه منتهی علم الفرائض لزید بن ثابت رضی اللّه عنه منتهی علم الفقه لمعاذ بن جبل رضی اللّه عنه منتهی علم التفسیر لابن عبّاس رضی اللّه عنهما منتهی اظهار علم القرآن لنافع رضی اللّه عنه منتهی علم السنّة لمالک رضی اللّه عنه منتهی علم القیاس لابی حنیفة رضی اللّه عنه منتهی علم فقه السنة للشافعی رضی اللّه عنه منتهی حفظ السّنة لاحمد بن حنبل رضی اللّه عنه منتهی العبادة الصوفیة للفضیل منتهی علم التصوف للجنید منتهی الزهد لابراهیم بن ادهم منتهی السهر للسری السقطی نحو مائة سنة لم یضع جنبه علی الارض الا فی علة الموت منتهی الکتب الصحیحة البخاری منتهی علم الاثر لابن جریر منتهی الشعر للمتنبی منتهی علم الاسماء لآدم علیه السّلام منتهی التکلّم لموسی علیه السّلام منتهی الخلّة لابراهیم علیه السّلام منتهی الروحیّة لعیسی علیه السّلام منتهی الفضل لمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم فی الکلّ و هم کلّهم نیابة عنه منتهی العلم اللّدنّی للخضر علیه السّلام منتهی الجمال لیوسف علیه السّلام و هو شطر جمال المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم و محمد بن علی بن احمد داودی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری الامام ابو جعفر راس المفسّرین علی الاطلاق احد الائمّة جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه تعالی بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسنن و طرقها صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم الی ان قال و له التصانیف العظیمة منها تفسیر القرآن و هو اجلّ التفاسیر

ص:173

لم یؤلف مثله کما ذکره العلماء قاطبة منهم النووی فی تهذیبه و ذلک لأنّه جمع فیه بین الروایة و الدّرایة و لم یشارکه فی ذلک احد لا قبله و لا بعده و منها تهذیب الاثار قال الخطیب لم ار مثله فی معناه و منها تاریخ الامم و کتاب اختلاف العلماء و کتاب القراءات و کتاب شرائع الاسلام و هو مذهبه الّذی اختاره و جوّده و احتج له و کان اوّلا شافعیّا ثم انفرد بمذهب مستقل و اقاویل و اختیارات و له اتباع و مقلّدون و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و یقال المکتفی أراد ان یوقف وقفا تجتمع اقاویل العلماء علی صحّته و یسلم من الخلاف فاجمع علماؤ عصره علی انّه لا یقدر علی ذلک الاّ ابن جریر فاحضر فاملی علیهم کتابا لذلک فاخرجت له جائزة سنیة فابی ان یقبلها قال الشیخ ابو حامد الاسفرائنی شیخ الشافعیة لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا و قال غیره مکث ابن جریر اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة و قال ابو محمد الفرغانی کان ابن جریر ممن لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظیم ما یلحقه من الاذی و الشناعات من جاهل و حاسد و ملحد فاما اهل الدّین و العلم فغیر منکرین علمه و زهده فی الدنیا و رفضه لها و قناعته بالیسیر و عرض علیه القضاء فابی مولده بامل سنة اربع و عشرین و مائتین و مات عشیة یوم الاحد لیومین بقیّا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و اجتمع فی جنازته خلق لا یحصون و صلی علی قبره عدّة شهور و رثاه خلق فمن ذلک قول أبی سعید بن الاعرابیّ حدث مفظع و خطب جلیل دقّ عن مثله اصطبار الصّبور قام ناعی العلوم و اجمع لما قام ناعی محمّد بن جریر و سیوطی در جامع صغیر گفته اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه عز و جل تخ ت عن أبی سعید الخدری الحکیم و سمویه طب عد عن أبی امامة ابن جریر عن ابن عمر و شمس الدّین محمد المعروف بعبد الرءوف منادی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در شرح این حدیث بعد لفظ ابن جریر گفته و هو محمد الطبری المجتهد المطلق احد ائمة الدنیا علما و دینا و اجتهادا و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه در شرح قول مصنف و قد سبق الی ذلک أی الی ردّ قصّة الغرانیق العلی الطبری مع

ص:174

جلالة قدره و سعة علمه گفته بحیث قال فیه امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض علم منه و قال الخطیب کان احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره حافظا للقرآن بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم له تاریخ الاسلام و التفسیر الذی لم یصنّف مثله و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و عده السیوطی فی العشرة الذین دونت مذاهبهم و کان لهم اتباع یفتون بقولهم و یقضون و لم ینقرضوا الاّ بعد الخمس مائة لموت العلماء لکن قال ابن فرحون فی الدّیباج انقطعت اتباع الطبری بعد الاربعمائة و نیز زرقانی در شرح مواهب لدنیه گفته و قد روی محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام الحافظ الفرد ابو جعفر الطبری احد الاعلام المجتهد المطلق صاحب التصانیف المتوفی سنة عشر و ثلاثمائة الخ و شهاب الدّین خفاجی در نسیم الرّیاض شرح شفای قاضی عیاض گفته هو الامام الفرد الحافظ ابن جریر ابو جعفر احد الاعلام صاحب التصانیف المشهورة من اهل طبرستان کان کثیر التّطواف و العبادة و سمع من محمّد بن أبی الشوارب و السّکونی و اسحاق بن أبی اسرائیل و غیرهم و اخذ القرآن عن جماعة و روی عنه کثیر توفی فی داره و ولد سنة اربع و عشرین و مائتین و ترجمته مشهورة و شیخ قطب الدین محمد بن احمد مکی در کتاب الاعلام باعلام بلد اللّه الحرام گفته قال المعافی بن زکریا لما بویع لابن المعتز دخلت علی شیخنا محمّد بن جریر الطبری العالم الکبیر مفسّر المحدث المورّخ رحمه اللّه تعالی فقال لی ما الخبر فقلت بویع بالخلافة لعبد اللّه بن المعتز قال فمن توشح لو زادته فقلت محمد بن داود فقال من قاضیه قلت ابو المثنی فاطرق قلیلا ثم قال هذا امر لا یتم فقلت و لم لا یتم قال کلّ واحد ممن ذکرت ذو شان عظیم متقدم فی علمه و فضله و عقله و ان الدنیا مولّیة و الزمان مدبر و لا مناسبة لاحد ممن ذکرت بریاسة فی مثل هذا الزّمان و ما اری هذا العقد الاّ الی الانحلال و الاضمحلال فقدّر اللّه تعالی انهم خلعوه

ص:175

فی ذلک الیوم و تلاشی امره الخ و صدیق حسن خان معاصر در کتاب الجنة فی الاسوة الحسنة بالسنة در ذکر مجتهدین گفته و منهم ابو جعفر محمد بن جریر الطّبری قال ابن خلّکان کان من الائمة المجتهدین و لم یقلّد احدا و کان ابن طرازی علی مذهبه و قال الیافعی کان مجتهدا لا یقلّد احدا قال السیوطی بلغ رتبة الاجتهاد و دوّن لنفسه مذهبا مستقلاّ و له اتباع قلّدوه و افتوا و قضوا بمذهبه یسمّون الجریریّة و منهم الشیخ تاج الدّین السّبکی عدّه مصطفی الافندی فی فوائده من المجتهدین المستقلّین و نقل ذلک السّمهودی عن أبی زرعة العراقی و قبله الامام البلقینی انتهی ما فی الجنة اقول فللّه در هذا المجتهد المنقد الجلیل و علیه اجر هذا الجهبذ المحقق النبیل الحفیل اعنی الطبریّ الصّادع لملاءة التشکیک و التسویل حیث روی هذا الحدیث الشریف و صحّحه فابان عن کونه فی غایة مراتب الاعتماد و التعویل فان الصّحة اعلی مراتب الحدیث عند ائمة هذا الفنّ الشریف الجمیل فلم یذر للمنکرین الاّ الخسار و الثبور و الفحیب و العویل و اظهر کون سعیهم فی تباب و کیدهم فی تضلیل فالعجب کلّ العجب انّ المخاطب الشریف الحسیب المقلّد للکابلی الکثیر الخبب فی مواحی العطب الشّدید الا یجاف فی معامی الشجب یرمی حدیث الولایة بالکذب و البهتان و لا یستحی ربالا من الخزی و الهوان او لا یدری انّه قد سبق الطبریّ ذاک المجتهد المطلق الفخیم القدر و الامام العظیم الشأن الی تکذیب التکذیب المعیب بالاجهار و الاعلان حیث صحّح الحدیث الشریف رغما لآناف اهل الحقد و الشنئان و قصمنا لظهور ارباب الزّور و العدوان و حسما لوساوس اصحاب الضغن و الطّغیان و ردعا لهواجس الحائدین عن الدّین الصادّین عن الایقان و حصدا لنواجم تدلیسات المدغلین المزلّین عن منهج الایمان و اخماد النوابغ تلمیعات المبطلین المموّهین الزائغین عن الاذعان و اللّه الموفق و هو المستعان

26-خیثمة بن سلیمان

وجه بست و ششم آنکه این حدیث شریف را خیثمه بن سلیمان که از ائمه ارکان و اساطین اعیانست روایت نموده چنانچه در کتاب فضائل الصّحابة گفته

ثنا احمد ثنا حازم انبا عبیدة بن موسی ثنا یوسف بن صهیب عن دکین عن وهیب بن حمرة عن بریدة قال سافرت

ص:176

مع علیّ من المدینة الی مکّة فرایت منه جفوة فقلت لئن رجعت فلقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانا لأنالنّ منه قال فرجعت فلقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت علیا فنلت منه فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقولنّ لعلیّ فان علیّا ولیکم بعدی و خیثمه بن سلیمان حائز محامد و مآثر جلیلة الشأن و حاوی محاسن و مفاخر باهرة البرهان و سالم از قوادح و مطاعن ارباب عناد و عدوان و بری از همز و غمز و رمز و لمز اصحاب شنآنست ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت اطرابلسی گفته ابو الحسن خیثمة بن سلیمان بن حیدرة القرشیّ الاطرابلسی من الائمة الثقات المشهورین بالرّحلة و الکثرة عن اهل العراق و الیمن و الحجاز سمع محمّد بن عیسی بن ابراهیم الدّبری و طبقتهما روی عنه ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن مندة الحافظ و توفّی فی حدود سنة خمسین و ثلاثمائة و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته خیثمة بن سلیمان بن حیدرة الامام محدّث الشام ابو الحسن القرشی الاطرابلسی احد الثقات سمع ابا عتبة احمد بن الفرج الحمصی و محمد بن عوف الحافظ و ابراهیم بن عبد اللّه القصار و الحسین بن محمد بن أبی معشر و محمد بن حبان بن عیسی المدائنی صاحب سفیان بن عیینة و عبد اللّه بن أبی میسرة المکّی و اسحاق بن ابراهیم الدّبری و العبّاس بن الولید البیروتی و طبقتهم و رحل الی العراق و الحجاز و الیمن و صنّف و جمع روی عنه ابو الحسن الصّیداوی و تمام الرازی و ابو عبد اللّه بن مندة و ابو نصر بن هارون و ابو عبد اللّه بن أبی کامل الطرابلسی و عبد الرّحمن بن أبی نصر التمیمی و خلق کثیر قال ابن أبی کامل مولده سنة خمس و مائتین و امّا عبید بن احمد بن وطیس فقال سالته عن مولده فقال سنة سبع و عشرین و مائتین قلت الاوّل اصح قال الخطیب خیثمة ثقة قد جمع فضائل الصّحابة قال ابن أبی کامل سمعت خیثمة یقول رکبت البحر و قصدت جبلة لاسمع من یوسف بن بحر ثم خرجت الی انطاکیة فلقینا مرکب فقاتلناهم ثم تقدم قوم من مقدّمه فاخذونی ثم ضربونی و کتبوا اسماءنا فقالوا ما اسمک قلت خیثمة فقال اکتب حمار بن حمار و لما ضربت سکرت و نمت فرایت کانّی انظر الی الجنة و علی بابها جماعة

ص:177

من الحور العین فقالت إحداهنّ یا شقی ایش فاتک قالت اخری ایش فاته قالت لو قتل کان فی الجنة مع الحور فقال لها لان برز فی الشهادة فی عزّ من الاسلام و ذل من الشرک خیر له ثم انتبهت قال و رایت کان من یقول لی اقرا براءة فقرات الی قوله فیسحوا فی الارض اربعة اشهر ففکّ اللّه اسری قال ابن أبی کامل و سمعت خیثمة یقول رایت بدمشق حدیث الثوری عن طلحة ابن عمر و نیز ذهبی در عبر در سنة ثلث و اربعین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی خیثمة بن سلیمان بن حیدرة ابو الحسن الاطرابلسی الحافظ روی عن العبّاس بن الولید البیروتی و محمد بن عیسی المدائنی و طبقتهما بالشام و ثغورها و بالعراق و الیمن و توفی فی ذی القعدة و له ثلث و تسعون سنة و غیر واحد یقول انّه جاوز المائة وثقه الخطیب و جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر کمال الدّین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته خیثمة بن حیدرة الامام المحدث محدث الشام ابو الحسن القرشی الطرابلسی احد الثقات الرحالة جمع فضائل الصّحابة ولد سنة 305 و مات فی ذی القعدة سنة ثلث و اربعین و ثلاثمائة قال ابن مندة کان کتب عنه الطرابلسی الف جزء و محمّد بن عبد الباقی الزرقانی المالکیّ در شرح مواهب لدنیه گفته خیثمة بن سلیمان بن حیدرة الامام الحافظ ابو الحسن القرشی الطّرابلسی احد الثقات الرحالة جمع فضائل الصّحابة ولد سنة خمس و اربعین و ثلاثمائة قال ابن مندة کتبت عنه بطرابلس الف جزء انتهی فبعد روایة هذا الامام العالی الشأن اعنی خیثمة بن سلیمان السّالم من قدح اهل البغی و الطغیان لا یجترئ من له ادنی مسکة من الایمان علی ردّ هذا الحدیث الشریف و رمیه بالکذب و البهتان لهجا بالعضیهة و العدوان

27-ابن حبان

وجه بست و هفتم آنکه ابو حاتم محمد بن حبان البستی این حدیث شریف را در صحیح خود روایت نموده زنگ شبهات از آئینه حق زدوده چنانچه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه طبری شافعی در ریاض النضرة گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا قال فمضی علی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه

ص:178

بما صنع علی فقال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی خرّجه الترمذی و قال حسن غریب و ابو حاتم و خرجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی الشافعی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السریة فاصاب جاریة من السّبی فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ثلاثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه الترمذی و ابن حبان فی صحیحه و اخرجه الامام احمد فی مسنده و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که حدیث ولایت را ابن حبّان در صحیح خود روایت نموده پس بحمد اللّه

ص:179

صحت این حدیث شریف حسب افاده ابن حبّان نیز بوضوح و ظهور رسید و غایت شناعت و فظاعت ردّ و ابطال آن کالشمس فی رابعة النهار ساطع گردید و فضائل جلیلة الشأن و مناقب رفیعة البنیان ابن حبان بر ناظر افادات اکابر حذاق اعیان روشن و عیانست ابو نصر علی بن هبة اللّه بن ماکولا در کتاب الاکمال فی اسماء الرجال گفته ابو حاتم محمد بن حبّان البستی حافظ جلیل کثیر التصانیف حدث عن أبی خلیفة و أبی یعلی و غیرهما و نیز ابن ماکولا در اکمال گفته و محمد بن حبّان بن احمد بن حبان بن معاذ بن معید بن سعید بن شهید ابو حاتم التمیمی البستی نزیل سجستان ولی القضاء بسمرقند سافر کثیرا و سمع و صنف کتبا کثیرة و حدث عن أبی خلیفة و الحسین بن سفیان النّسائی و ابو یعلی الموصلی و خلق کثیر و کان من الحفّاظ الاثبات و هو محمّد بن حبّان بن احمد بن حبّان ابنا معاذ بن سعید بن شهید بن هدیة بن مرّة بن زید بن عبد اللّه بن دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم توفی فی سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة و ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت بستی گفته ابو حاتم محمّد بن حبّان بن احمد بن حبّان التمیمی البستی امام عصره صنّف تصانیف لم یسبق الی مثلها رحل ما بین الشاش الی الاسکندریة و تلمذ فی الفقه لابی بکر بن خزیمة بنیسابور و کتب بالبصرة عن أبی خلیفة الجمحی و بالشام عن محمّد بن عبد اللّه الکلاعی و عالم لا یحصون سمع منه ابو عبد اللّه بن مندة و ابو عبد اللّه البیع الحافظان و غیرهما و ذکره الحاکم ابو عبد اللّه فقال ابو حاتم البستی القاضی کان من اوعیة العلم فی اللغة و الفقه و الحدیث و الوعظ و کان من عقلاء الرجال خرّج فی الحدیث ما لم یسبق إلیه و ولی القضاء بسمرقند و غیرها من المدن بخراسان ثم ورد بنیسابور سنة 334 اربع و ثلثین و حضرناه یوم الجمعة بعد الصّلوة فلمّا سالناه الحدیث نظر الی النّاس و انا اصغرهم سنا فقال استمل فقلت نعم فاستملیت علیه ثم اقام عندنا و خرج الی القضاء الی نسأ و غیرها و انصرف إلینا سنة سبع و ثلثین فبنی الخانقاه فی باغ الرارمین و قری علیه جملة من مصنفاته

ص:180

ثم خرج من نیسابور سنة اربعین و انصرف الی وطنه ببست و نیز سمعانی در انساب گفته الحبانی بکسر الحاء المهملة و تشدید الباء المنقوطة بواحدة و فی آخره النون هذه النسبة الی حبّان و هو جد المنتسب إلیه منهم ابو حاتم محمد بن حبّان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن معبد بن هدبة التمیمی البستی الحبّانی کان اماما فاضلا مکثرا من الحدیث و الرّحلة و الشیوخ عالما بالمتون و الاسانید اخرج من معانی الحدیث ما عجز عنه غیره و من تامّل تصانیفه و طالعها علم ان الرّجل کان بحرا فی العلم سافر ما بین الاسکندریة الشاش تلمذ لابی بکر محمّد بن اسحاق بن خزیمة السلمی و سمع الحدیث ببست من اسحاق بن ابراهیم البستی القاضی و بمرو ابا عبد الرحمن عبد اللّه بن محمود السّعدی و بالسعد ابا حفص عمر بن محمد بن بحر البحری و بالبصرة ابا خلیفة الفضل بن الحباب الجمحی و بحرّان ابا عروبة الحسن بن أبی معشر السلمی و بالرقة الحسین بن عبد اللّه القطّان و بدمشق ابا الحسن احمد ابن عمیر بن حوصاء الثقفی و ببیت المقدّس عبد اللّه بن محمّد بن مسلم المقدّسی و بمصر ابا عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و بمکّة المفضل بن محمد الجندی و طبقتهم روی عنه الحفّاظ ابو عبد اللّه الحاکم البیع و ابو عبد اللّه بن مندة الاصبهانی و ابو عبد اللّه النجار البخاری و جماعة سواهم و توفی فی شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ببست و احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه در منهاج السنه بعد کلامی گفته لکن المقصود ههنا ان یبین طرق العلم فالصّحابة الّذین اخذ الناس عنهم العلم بعد الخلفاء الاربعة مثل ابیّ بن کعب و عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و أبی الدرداء و زید بن ثابت و حذیفة بن الیمان و عمران بن حصین و أبی موسی الاشعری و سلمان الفارسی و عبد اللّه بن سلام و امثالهم الی ان قال بعد ذکر عدة طبقات و بعد هولاء مثل البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و عثمان بن سعید و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمیین و محمد بن مسلم بن داود و أبی بکر الاثرم و ابراهیم الحربی و بقی بن مخلد الاندلسی و محمد بن وضّاح و مثل عبد الرحمن النّسائی و أبی عیسی الترمذی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن نصر المروزی

ص:181

و محمد بن جریر الطبری و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و عبد الرّحمن بن أبی حاتم ثمّ بعد هؤلاء مثل أبی حاتم البستی و أبی بکر النجار و أبی بکر النیسابوریّ و أبی القاسم الطبرانی و أبی الشیخ الاصبهانی و امثالهم ثم بعد هؤلاء مثل أبی الحسن الدارقطنی و أبی عبد اللّه بن مندة ثم أبی عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید و امثال هؤلاء ممن لا یمکن إحصاؤهم فهؤلاء و امثالهم اعلم باحوال الرسول و فیهم من هو اکثر روایة بصحیحه من سقیمه و فیهم من هو افقه فیه من غیره و شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در عبر در سنه اربع و خمسین و ثلاثمائة گفته العلامة ابو حاتم محمّد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معاذ التمیمی البستی الحافظ صاحب التصانیف سمع ابا خلیفة الجمحی و طبقته بخراسان و الشام و العراق و مصر و الجزیرة و کان من اوعیة العلم فی الحدیث و الفقه و اللغة و الوعظ و غیر ذلک حتی الطب و النجوم و الکلام ولی قضاء سمرقند ثم قضاء نسا و غاب دهرا عن وطنه ثم رد الی سبت و توفی تسع شوال بها و هو فی عشر الثمانین و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته العلامة الجهبذ الحافظ و صاحب التصانیف ابو حاتم محمّد بن حبّان بکسر الحاء المهملة و تشدید الموحدة التمیمی البستی و کان من اوعیة العلم فی الحدیث و الفقه و اللغة و الوعظ و غیر ذلک حتّی الطّبّ و النجوم و الکلام ولی قضاء سمرقند ثم قضاء نسأ و غاب دهرا عن وطنه ثم رد الی بست و توفی بها و تاج الدین عبد الوهاب سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته محمد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معبد ابو حاتم بن حبّان البستی الحافظ التمیمی الحافظ الجلیل الامام صاحب التصانیف الانواع و التقاسیم و الجرح و التعدیل و الثقات و غیر ذلک سمع الحسین بن ادریس الهروی و ابا خلیفة و النّسائی و عمران بن موسی و ابا یعلی و الحسن بن سفیان و ابن خزیمة و السراج و خلائق لا یحصون کثرة بخراسان و العراق و الحجاز و الشام و الجزیرة و غیرها من الاقالیم قال فی کتابه التقاسیم و الانواع لعلّنا کتبنا عن الف شیخ ما بین الشاش و الاسکندریّة روی عنه الحاکم و منصور بن عبد اللّه الخالدی و ابو معاذ عبد الرحمن

ص:182

بن محمد بن رزق اللّه السجستانی و ابو الحسن محمّد بن احمد بن هارون الزوزنی و محمد بن احمد بن منصور النوقانی و غیرهم قال ابو سعد الادریسی کان علی قضاء سمرقند زمانا و کان من فقهاء الدین و حفاظ الاثار عالما بالطّبّ و النجوم و فنون العلم الّف المسند الصحیح و التاریخ و الضعفاء و فقه النّاس بسمرقند و قال الحاکم کان من اوعیة العلم فی الفقه و اللّغة و الحدیث و الوعظ و من عقلاء الرّجال ثم ذکر انّه قدم نیسابور مرتین ثم ولی قضاء نسا ثم قدم نیسابور ثالثة و بنی بها خانکاه و قرئت علیه جملة من مصنّفاته ثم عاد الی وطنه سمرقند و کانت الرحلة إلیه لسماع مصنّفاته و قال الخطیب کان ثقة نبیلا فهما و قال ابن السمعانی کان ابو حاتم امام عصره رحل فیما بین الشاش و الاسکندریة توفی لیلة الجمعة لثمان بقین عن شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ذکر ما رمی به ابو حاتم و تبیین الحال فیه قدّمنا فی الطبقة الثانیة فی ترجمة احمد بن صالح المصری ان هما ینبغی ان ینظر فیه و یتفقد فی وقت الجرح و التعدیل حال العقائد فانّه باب مهم وقع بسببه کلام بعض لمخالفة العقیدة إذا تذکرت ذلک فاعلم انّ ابا اسماعیل عبد اللّه بن محمد الهروی الذی تسمیه المجسمة شیخ الاسلام قال سالت یحیی بن عمار بن ابن حبّان قلت رایته قال و کیف لم اره و نحن اخرجناه من سجستان کان له علم کثیر و لم یکن کثیر دین قدم علینا فانکر الحد للّه فاخرجناه من سجستان انتهی قلت انظر ما اجهل هذا الجارح و لیت شعری من المجروح مثبت الحد للّه او نافیه و قد رایت للحافظ صلاح الدین خلیل بن کیکلدی العلائی رح علی هذا کلاما جیّدا احببت نقله بعبارته قال رحمه اللّه و من خطبه نقلته یا للّه العجب من احق بالاجراح و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن اسنوی در طبقات فقهای شافعیه گفته ابو حاتم محمّد بن حبّان بکسر الحاء المهملة بعده باء مفتوحة بن احمد بن حبّان التمیمی البستی بباء موحدة مضمومة و سین مهملة ساکنة و بالتاء بنقطتین من فوق الامام الحافظ مصنّف الصحیح و غیره رحل الی الآفاق کان من اوعیة العلم لغة و حدیثا و فقها و وعظا و من عقلاء الرجال قاله الحاکم و قال ابن السمعانی کان امام عصره تولّی

ص:183

قضاء سمرقند مدّة و تفقه به النّاس عاد الی نیسابور و بنی بها خانقاه ثم رجع الی وطنه و انتصب بها لسماع مصنّفاته الی ان توفی لیلة الجمعة لثمان بقین من شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ذکره ابن الصلاح و نووی در تقریب گفته الصحیح اقسام اعلاها ما اتفق علیه البخاری و مسلم ثم ما انفرد به البخاری ثم مسلم ثم ما علی شروطهما ثم علی شرط البخاری ثم مسلم ثم صحیح غیرهما و سیوطی در تدریب در شرح این قول گفته التنبیه الثانی قد علم ممّا تقدّم ان اصحّ من صنّف فی الصحیح ابن خزیمة ثم ابن حبّان ثم الحاکم فینبغی ان یقال اصحهما بعد مسلم ما اتفق علیه الثلثة ثم ابن خزیمة و ابن حبّان او الحاکم ثم ابن حبّان فقط و ان لم یکن الحدیث علی شرط احد الشیخین و لم ار من تعرّض لذلک فلیتأمّل و عبد الحق دهلوی در مقدمه شرح فارسی مشکاة در ذکر صحاح گفته و مثل صحیح ابن حبان شاگرد ابن خزیمه که ثقه ثبت فاضل فهام بود و حاکم در شان او گفته که بود وی از اوعیه علم در فقه و لغت و حدیث و وعظ و از عقلای رجال بوده انتهی و خود مخاطب تحریر در بستان المحدّثین گفته صحیح ابن حبّان که او را تقاسیم و انواع نیز نامند و ترتیب آن ترتیب مخترعست که نه بر ابوابست و نه بر مسانید صحابه و نه بر معاجم شیوخ اول اقسام ذکر کرده است و در ان اقسام انواع می آرد مثلا النوع السادس و الاربعون من القسم الثانی فی النواهی و علی هذا القیاس و درین کتاب خطبه دراز نوشته بعضی فقرات آن بدل می چسبد حمد و ثنای آن خطبه نقل کرده می شود می گوید الحمد للّه المستحقّ الحمد لآلائه المتوحد بعزّة و کبریائه القریب من خلقه فی اعلی علوّه البعید منهم فی ادنی دنوه العلیم بکنین مکنون النّجوی و المطلع علی افکار السرّ و اخفی و ما استجن تحت عناصر الثری

ص:184

و ما جال فی خواطر الوری الّذی ابتدع الاشیاء بقدرته و ذرا الانام بمشیته من غیر اصل علیه افتعل و لا رسم مرسوم امتثل ثم جعل العقول مسلکا لذوی الحجا و ملجأ فی مسالک اولی النهی و جعل اسباب الوصول الی کیفیّة العقول و ما شق لهم من الاسماع و الابصار و التکلّف للبحث و الاعتبار فاحکم لطیف ما دبّر و اتقن جمیع ما قدّر ثمّ فضّل بانواع الخطاب اهل التمییز و الالباب ثم اختار طائفة لصفوته و هداهم لزوم طاعته من اتباع سبیل الابرار فی لزوم السنن و الاثار فزیّن قلوبهم بالایمان و انطق السنتهم بالبیان من کشف اعلام دینه و اتباع سنن نبیّه بالدؤب بالترحّل و الاسفار و فراق الاهل و الاوطار فی جمع السّنن و رفض الاهواء و التفقه فیها بترک الاهواء فتجب؟ ؟ ؟ فی القوم للحدیث و طلبوه و رحلوا فیه و کتبوه و سالوا عنه و احکموه و ذاکروا فیه و نشروه و تفقهوا فیه و اصّلوه و فرّعوا علیه و ما بدّلوه و بیّنوا المرسل من المتصل و الموقوف من المنفصل و الناسخ من المنسوخ و المفسر من المجمل و المستعمل من المهمل و المختصر من المتقصی و الملزوق من المتفصی و العموم من الخصوص و الدلیل من المنصوص و المباح من المزجور و الغریب من المشهور و الفرض من الارشاد و الحتم من الابعاد و العدول من المجروحین و الضعفاء من المتروکین و کیفیة المعلول و الکشف عن المجعول و ما حرف من المجدول او قلب من المنحول من مخائل التدلیس و ما فیه من التلبیس حتی حفظ اللّه بهم الدّین علی المسلمین و صانه عن ثلب القادحین و جعلهم عند التنازع ائمة الهدی و فی النوازل مصابیح الدّجی فهم ورثة الانبیاء و مانس الاصفیاء و ملجا الاتقیاء و مرکز الاولیاء فله الحمد علی قدره و قضائه و تفضّله بعطائه و برّه و نعمائه و منه و آلائه انتهی کنیت او ابو حاتمست و نام او محمد بن حبّان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن سعیدست و نسبت او بزید مناة بن تمیم می رسد پس او تمیمیست و بستی نیز گویند زیرا که در شهر بست که در سیستانست ساکن بود شاگرد نسائیست و از ابو یعلی موصلی و حسن بن سفیان و ابو بکر بن خزیمه صاحب الصحیح نیز تلمیذ نموده از خراسان تا مصر سیر کرده و از عالم فیض گرفته سوای علم حدیث و علوم

ص:185

دیگر هم داشت فقه و لغت و طب و نجوم را نیک می دانست حاکم از وی اخذ کرده و شاگردی وی نموده و خود ابن حبّان در همین کتاب الانواع گفته است لعلّنا کتبنا عن الفی شیخ فائده باید دانست که ابن حبان را ابتلائی پیش آمد که وی در بعض کتب خود گفته است النبوّة العلم و العمل مردم برین حرف او انکار کردند و نسبت بزندقه نموده و از وی روایت حدیث و ملاقات ترک کرده بخلیفه وقت این ماجرا رسانیدند خلیفه بی تحقیق حکم بقتل او نمود با آنکه بعضی از محدثین ثقات نیز در حق او گفته اند و ذلک نفس فلسفی لیکن انصاف آنست که کلام او چندان دور از عقائد حقه نیست چه مراد آن نیست که نبوت کسیست بریاضت در علم و عمل حاصل توان کرد چنانچه بمذهب فلاسفه است بلکه غرض او آنست که نبوت را لازمست که نفس ناطقه انسان در علم و عمل زیادتی بیّن داشته باشد بعد از آن بطریق موهبت او را نبوت عطا می شود چنانچه در قرآن مجید اشاره بان معنی می فرماید جائی که فرموده است اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و اعتقاد آنکه اینها را هیچ مرتبه در قوت علمیه و عملیه بر سائر افراد نمی باید که باشد و بطریق تحکم محض یکی را از میان افراد متساویه به نبوت سرفراز فرماید اصلا از شریعت و دین ثابت نمی شود یا مرادش آنست که انبیا را بعد از نخستین؟ ؟ ؟ نبوت تفوق در هر دو جانب علم و عمل می گردد و لهذا معصوم باشند از خطا و گناه و این معنی مجمع علیه جمیع اهل اسلامست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ست و هذا له محمل حسن إذ لم یرد حصر المبتدأ فی الخبر و مثله الحج عرفة فمعلوم ان الرّجل لا یصیر حاجا بمجرد الوقوف بعرفة و انما ذکر مهم الحج وفات او در سال سه صد و پنجاه و چهار و بست و دوم شوال روز جمعه بوده است و از وی تصانیف بسیار مشهورست و یادگار از آنجمله کتاب تاریخ الثقات که متداولست و از وی نقل می آرند و کتاب الضعفا نیز متداولست و علل حدیث زهری و علل حدیث مالک و ما انفرد به اهل المدینة من الشامیین و ما انفرد به المکیون و ما انفرد به اهل العراق و ما انفرد به اهل خراسان و او را معجمیست بر ترتیب متن و کتابی در مناقب مالک و کتابی در مناقب شافعی و کتابیست مسمی بانواع العلوم و اوصافها سه جلد دارد و کتابیست مسمی بالهدایة الی علم السنن و ورای این نیز تصانیف دارد و صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته

ص:186

محمد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن سعید التمیمی البستی زیرا که نسبت او بزید مناة تمیم می رسد و در شهر بست که در سیستانست ساکن بود شاگرد نساییست و از ابو یعلی موصلی و حسن بن سفیان و ابو بکر بن خزیمة نیز تلمذ نموده از خراسان تا مصر سیر کرده و از هر عالم فیض گرفته سوای علم حدیث علوم دیگر هم داشت فقه و لغت و طب و نجوم حاکم از وی اخذ کرده مشایخ او بسیاراند وی گفته لعلنا کتبنا عن الفی شیخ تصانیف بسیار دارد منها تاریخ الثقات و کتاب الضعفاء علل حدیث الزهری و علل حدیث مالک و ما انفرد به اهل المدینة من الشامیّین و ما انفرد به المکیّون و ما انفرد به اهل العراق و ما انفرد به اهل خراسان و او را معجمیست و کتابی در مناقب مالک و کتابی در مناقب شافعی و کتاب انواع العلوم و اوصافها سه مجلد و کتاب الهدایة الی علم السنن و جز آن و او را ابتلای پیش آمد که در بعض کتب خود نوشته لنبوة العلم و العمل مردم برین حرف انکار کرده رمی بزندقت نمودند و روایت حدیث از وی و ملاقات ترک نموده این ماجرا بخلیفه وقت رسانیدند خلیفه وقت بی تحقیق حکم بقتل او کرد تا آنکه بعض محدثین ثقات هم در حق وی گفتند ذلک نفس فلسفی لیکن انصاف آنست که این کلام چنین دور از عقائد حقه نیست که مراد نه آنست که نبوت کسبیست بریاضت در علم و عمل حاصل توان کرد چنانچه مذهب فلاسفه است بلکه غرض آنست که نبوت را لازمست که نفس ناطقه انسانی در علم و عمل زیادت بیّن داشته باشد بعده بطریق موهبت او را نبوت عطا می شود کما اشار إلیه عزّ و جل اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و اعتقاد آنکه انبیا را هیچ مرتبه در قوت علمیه و عملیه بر سائر افراد نباید که باشد و بطریق تحکم محض یکی را از میان افراد متساویه به نبوت سرفراز می فرماید ثابت نمی شود یا مراد آنست که انبیا را بعد از عطای نبوت تفوّق در هر دو جانب علم و عمل حاصل می گردد لهذا معصوم می باشند از گناه و خطا و این معنی مجمع علیه جمع اهل اسلامست ذهبی در تذکره گفته هذا له محمل حسن إذ لم یرد حصر المبتدأ فی الخبر و مثله الحج عرفة فمعلوم انّ الرّجل لا یصیر حاجا بمجرد الوقوف بعرفة و انّما ذکر مهمّ الحج وفات او در سنه 1354 اربع و خمسین و ثلاثمائة بست و دوم ماه شوال روز جمعه بوده رحمه اللّه کذا فی بستان المحدثین انتهی ما فی الاتحاف فالحمد للّه المنان علی ثبوت صحة الحدیث

ص:187

السّارّ لجنان اهل الایمان الغائط لارباب الضغن و الشنئان من صنیع ابن حبّان المحبوب للجهابذة المشار إلیهم بالبنان الموصوف عندهم بالحذق و التفرد و الجلالة و البراعة فی هذا الشأن المتقدّم السابق علی الاشباه و الاقران و لا یخفی انّه قد بلغ ابن حبّان من التعصّب و التصلّب و التحامل المزری بالایقان و الانحراف و الاستنکاف و التلوّی عن الاذعان الی ان اطال لسان الطعن علی امام الانس و الجان علیّ بن موسی الرّضا علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین آلاف التحیّة و السّلام من الملک الحنّان کما فی المیزان للذّهبی و غیره من مصنّفات الأعیان و لکن مع ذلک التعصّب الاسمج و العناد البهرج لم یمکنه ان ینبس ببنت شفة فی هذا الحدیث الشریف بل ادخله فی صحیحه فاظهر صحّته و سداده و نزوحه عن الطعن و بعاده و لکنّ المخاطب الرّءوف تقدم بابطال هذا الحدیث الشریف علی هذا العنود العسوف فجلب علی نفسه و اتباعه انکر الحتوف و شان بدر فخره بامحق الخسوف

28-سلیمان بن أحمد طبرانی

وجه بست هشتم آنکه سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی حدیث ولایت روایت نموده چنانچه محمد صدر عالم که فضائل جلیله و مناقب جمیله او از تفهیمات شاه ولی اللّه ظاهرست در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابن أبی شیبة عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفیان و ابو نعیم مثله و اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و الطبرانی و الحاکم و صحّحه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و فضائل فاخره و مناقب باهره طبرانی بتفصیل انشاء اللّه در مجلد حدیث طیران کتب محققین عظام و منقدین فخام مثل انساب سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منظر الانسان ترجمه وفیات الأعیان یوسف بن احمد و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و طبقات القراء محمّد بن محمّد جزری و توضیح الدلائل شهاب الدّین احمد و شرح مواهب لدنّیه محمد بن عبد الباقی زرقانی و تراجم الحفّاظ میرزا محمد بدخشانی و بستان المحدثین خود مخاطب و غیر اینها مذکور خواهد شد و عجب تر آنست که خود

ص:188

مخاطب حمید و شیخ او کابلی سالک منهج غیر سدید جابجا بافادات و روایات طبرانی عمید متشبث و متمسک می شوند و او را ملجا و معتمد خود می دانند و باز هر دو قدح حدیث ولایت که از مرویات آن امام اهل روایتست می پردازند و بر افاده او نظر نمی اندازند إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ

29-روایت حاکم از عمران

وجه بست و نهم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم این حدیث شریف روایت نموده و تصحیح ان بر شرط مسلم فرموده چنانچه در مستدرک علی الصحیحین که سه تا نسخه عتیقه آن از نظر قاصر گذشته می فرماید

حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن یعقوب الحافظ حدثنی أبی و محمد بن نعیم قالا ثنا قتیبة بن سعید ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی علی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا ذلک علیه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا لقینا النّبی اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فنظروا إلیه و سلموا علیه ثم یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلک ثم قام الرابع فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاقبل علیه رسول اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه

30-حاکم از ابن عباس

وجه سی ام آنکه نیز حاکم در مستدرک گفته اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه

ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض

ص:189

ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له بضع عشر خصائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال ابن علیّ فقال انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلاثا فاعطاها ایّاه فجاء علی بصفیّه بنت حییّ قال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من امن من النّاس بعد خدیجة رضی اللّه عنها قال و اخذ رسول اللّه توبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر رضی اللّه عنه و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه قد انطلق الی نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی بالحجارة کما کان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علیّ اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون

ص:190

من موسی الا انه لیس بعدی نبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت ولی کل مؤمن بعدی و مؤمنة قال ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ و کان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فان مولاه علی قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی اللّه عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انّه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر رضی اللّه عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة و

قد حدّثنا السیّد الاوحد ابو یعلی حمزة بن الزیدی رضی اللّه عنه ثنا ابو الحسن علیّ بن محمّد بن مهرویه القزوینی القطّان قال سمعت ابا حاتم الرازی یقول کان یعجبهم ان یجدوا الفضائل من روایة احمد بن حنبل رضی اللّه عنه و هم روایت نمودن حاکم حدیث ولایت را از عبارت معارج العلی که در ذکر طبرانی منقول شده واضح و عیان گردیده و کمال فضل و جلالت و نهایت ثقت و نبالت و غایت تبحر و اتقان و رفعت شان حاکم بر ناظرین افادات ائمه اعاظم مخفی و مشهور نیست و سیجیء نبذ من ذلک فیما بعد فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی فظهر و لاح و وضح و باح بحمد اللّه و حسن توفیقه و ابلاجه الحق و لحب طریقه مرّة بعد اخری و کرة بعد اولی صحّة الحدیث الشریف و اعتماده و اعتباره و وثوقه و جلاء امره و اشتهاره بحکم الحاکم الذاهب فی التنقید و التحقیق و السیر و التنقیر و التنقیب عن غوامض الحدیث کلّ المذاهب الصّاعد من مصاعد الفضل و العزّ اعلی المراتب المتمکن من الحذق و المهارة و التّبحر و البصارة اسنی المناصب و لمع و سطع ان رمی الحدیث الشریف بالکذب و البطلان و العضیهة و القرفة المنهدة البنیان ظن نائغ کاذب و وهم خاسر خائب و تهجّم سمج عن الحق ناکب و تهجّس قذر عریق فی الشناعة

ص:191

ذاهب لا یرضی به الاّ کل معاند ناصب او لجوج للبهت خاطب او عنود للعدوان جالب او حاقد للفظاعة طالب او خادع للعقول خالب او مماذق للدّین سالب او منهتک عن الخزی غیر هائب او خلیع من الهوان غیر راهب و اللّه ولی التوفیق لاقتفاء الحق الصائب و تزییل الخاثر من الذائب

31-ابن مردویة

وجه سی و یکم آنکه احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی حدیث ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در واقعه نزول آیه کریمه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ روایت فرموده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بینی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال کلوا بسم اللّه من جوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده او لهم فاکلوا حتی شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اوّلهم ثم سقاهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لقد سحرکم و قال یا بنی عبد المطلب انّی جئتکم بما لم یجئ به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه فنفروا فتفرقوا ثم دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثم قال لهم و مد یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیکم بعدی فمددت یدی و قلت انا ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطعام انا صنعته ابن مردویه و محامد علیه و مدائح سمیه و مناقب بهیه و مفاخر سنیة ابن مردویه نحریر سابقه در مجلد حدیث غدیر گذشت خلاصه اش آنکه از تذکره ذهبی واضحست که ابن مردویه حافظ ثبت و علامه صاحب ثقتست و از اکابر و اعاظم شیوخ محدّثین مثل أبی سهل بن زیاد و دیگر اکابر نقاد روایت می کند و اجلّه اساطین سنیّه مثل عبد الرحمن بن هنده و غیر او خلق کثیره جم غفیر ازو روایت می کنند یعنی معالم و بنیه و آثار نبویه ازو فرا می گیرند و او قیم بود بمعرفت این شان و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصانیف و ناهیک بواحدة من هذه المحامد الزاهرة و المدائح الفاخرة فکیف إذا اجتمعت و انشقت و از کتاب العبر ذهبی از ترجمه ابو مطیع محمد بن عبد الواحد المدینی واضحست که ابو مطیع که جلالت و عظمت او از فقره و انتهی إلیه علوّ الاسناد

ص:192

باصبهان لمعان ظهور دارد از ابن مردویه روایت کرده و نیز از عبارت تذکرة الحفاظ ظاهرست که ابو القاسم عبد الرحمن بن منده و اخ او عبد الوهاب و ابو الخیر محمد بن احمد و ابو منصور محمد بن سکرویه و ابو بکر محمد بن الحسن بن محمد بن سلیم و ابو عبد اللّه ثقفی و خلقی کثیر از ابن مردویه روایت کرده اند و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل از شخصی حسب افادات ائمه سنیّه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد کما سبق و از عبارت زاد المعاد ابن القیم بعد ذکر حدیث بنی المنتفق منجلی ست که ابن مردویه از کبار ائمه سنت و اجله شیوخ ملّت و اماثل حفاظ آثار و افاخم خدام اخبارست که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوت می نماید و حسبک هذا دلالة علی کمال الاعتماد و الوثوق و غایة الاعتبار و القبول و از عبارت طبقات الحفاظ سیوطی توان دانست که ابن مردویه حافظ کبیر و علامه جلیل و صاحب تصانیف عدیده مثل تفسیر و تاریخ و مستخرج و قیم بشان حدیث و بصیر برجال و صاحب کمال و طویل الباع و کثیر الاطلاعست و از عبارت شرح مواهب زرقانی کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکارست که ابن مردویه حافظ ثبت علاّمه صاحب تاریخ و تفسیر و مسند و مستخرج و قیم بشان حدیث و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصنیفست و از عبارت حصن حصین جزری ظاهرست که او کتاب ابن مردویه را ماخذ کتاب خود که نهایت عظمت و جلالت آن بیان کرده گردانیده و مثل دیگر کتب اساطین معتمدین و افاخم محدّثین نحله خود مثل بخاری و مسلم و ابن أبی شیبه و امام احمد و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه قزوینی و بزّار و ابن حبّان و حاکم و ابن عوانه و ابن خزیمه و مالک و غیرهم بر آن اعتماد نموده و نیز ظاهرست که روایات ابن مردویه را صحیح دانسته حیث قال فلیعلم انی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا و مخاطب عالی تبار در رساله اصول حدیث گفته و احادیث متعلقه بتفسیر را تفسیر گویند تفسیر این مردویه و تفسیر دیلمی و تفسیر ابن جریر و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند ازین عبارت هویداست که تفسیر ابن مردویه از مشاهیر تفاسیر حدیث هست و شاه صاحب در ذکر تفاسیر تفسیر او را مقدم بر دیگر تفاسیر گذاشته اند

32-أبو نعیم اصفهانی

وجه سی و دوم آنکه تاج المحدثین

ص:193

ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه علیه و سلم یقول انّ علیّا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصّحابة و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفین و ابو نعیم مثله و ابو نعیم اصفهانی از اکابر علمای جلیل الشأن و مشاهیر محدثین اعیان و نحاریر معتمدین ارکان و متمهرین اثبات و متبحّرین ثقات و اساطین معظمین و کبار مدققین و اجله محقّقین و اعاظم مستندین و افاخم منقدینست و فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد فاخره و محاسن زاهره و مکارم جلیله و ماثر نبیله او بر مهره متتبعین کتب و اسفار حضرات متسنّنین مثل وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و وافی بالوفیات خلیل صفدی و طبقات فقهای شافعیه عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و طبقات فقهای شافعیه عبد الوهاب سبکی و تتمه المختصر عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات سیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و رجال مشکاة محمد بن عبد اللّه الخطیب و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی و بستان المحدثین خود مخاطب و قول مستحسن مولوی حسن زمان و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن ظاهر و عیانست اینجا اکتفا بر بعض عبارت می رود قال السبکی فی طبقاته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الامام الجلیل الحافظ ابو نعیم الاصفهانی الصوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضّبط و احد اعلام الدین جمع اللّه له بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدّرایة رحل إلیه الحفاظ من الاقطار ولد فی رجب سنة 336 ست و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و هو سبط الشیخ الزاهد محمد بن یوسف البناء احد مشایخ الصّوفیّة و احد الاعلام الذین جمع اللّه لهم

ص:194

بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار و استجاز له ابوه طائفة من شیوخ العصر تفرّد فی الدنیا عنهم الی ان قال السبکی و قد روی ابو عبد الرحمن السلمی مع تقدّمه عن واحد عن أبی نعیم فقال فی کتاب طبقات الصوفیّة ثنا عبد الواحد بن احمد الهاشمی ثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه ثنا محمّد بن علی بن حبیش المقری ببغداد انبا احمد بن محمّد بن سهل الادمی و ذکر حدیثا قال ابو محمد بن السمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصفهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمّد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه کان حفاظ الدنیا قد اجتمعوا عنده و کان کل یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قریب الظهر فاذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزو و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التصنیف او التسمیع و قال حمزة بن العبّاس العلویّ کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الی نیسابور حال حیاته فاشتروه باربعمائة دینار و قال ابن المفضّل الحافظ قد جمع شیخنا اخبار أبی نعیم و ذکر من حدّث عنه و هم نحو ثمانین رجلا و قال لم یصنّف مثل کتابه حلیة الاولیاء سمعناه علی ابن المظفر القاسانی عنه سوی فوت عنه یسیر و قال ابن النجار هو تاج المحدثین و احد اعلام الدین قلت و من کراماته المشهورة انّ السّلطان محمود بن سبکتکین لمّا استولی علی اصبهان ولّی علیه والیا من قبله و رحل عنها فوثب اهل اصبهان و قتلوا الوالی فرجع محمود إلیها و آمنهم حتّی اطمانّوا ثم قصدهم یوم الجمعة فی الجامع فقتل منهم مقتله عظیمة و کانوا قبل ذلک قد منعوا ابا نعیم الحافظ من الجلوس فی الجامع فحصلت له کرامتان السّلامة فیما جری علیهم إذ لو کان جالسا لقتل و انتقام اللّه تعالی له منهم

ص:195

سریعا و من مصنّفاته حلیة الاولیاء و هی من احسن الکتب کان الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه کثیر الحثّ لنا علیها و یحب تسمیعها و له ایضا کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النّبوّة و کتاب المستخرج علی البخاری و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و کتاب صفه الجنّة و کتاب فضائل الصّحابة و صنّف شیئا کثیرا من المصنّفات توفی فی العشرین من المحرم سنة 430 ثلثین و اربعمائة و له اربع و تسعون سنة و ولی الدّین خطیب در اسماء رجال مشکاة گفته ابو نعیم الاصفهانی هو ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر ولد سنة اربع و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و مات فی صفر سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان و له من العمر ست و تسعون سنة رحمه اللّه

33-أحمد ابین حسین بیهقی

وجه سی و سوم آنکه ابو بکر احمد بن حسین بیهقی خسروجردی این حدیث شریف را در ضمن حدیثی طویل از ابن عبّاس روایت فرموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب بعد ذکر حدیث کسر اصنام باین اسناد

اخبرنا الشیخ الزّاهد ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی الخ گفته و بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا احمد بن جعفر القطیعی قال حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال اخبرنا أبی قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدثنا ابو عوانة قال حدثنا ابو بلج قال حدثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له بضع عشر فضائل لیس لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله

ص:196

فاستشرف لها مستشرف فقال این علیّ فقالوا انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احد لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاها ایاه فجاء علیّ بصفیّة بنت حییّ فقال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ابا بکر بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه قال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لنبیّ عمّه ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثواب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر أم میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر و قد لف راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علیّ فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی قال

ص:197

ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علی فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عز و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انّه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال و ما یدریک لعل اللّه قد اطّلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و مزید فضل و جلالت و نهایت کمال و براعت و غایت نقد و مهارت و طول باع و عظمت شان و سموّ قدر و علو فخر و تبحّر و تمهّر و اتقان بیهقی بر متتبع اسفار ائمه این قوم مثل معجم الادباء یاقوت حموی و کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و کامل ابن اثیر جزری و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان یافعی و رجال مشکاة ولی الدّین الخطیب و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیّه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و فیض القدیر شرح جامع الصغیر عبد الرؤف مناوی و مرقاة شرح مشکاة ملاّ علی قاری و شرح مواهب لدنیّه زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و مستنیرست

34-راغب اصفهانی

وجه سی و چهارم آنکه ابو القاسم حسین بن محمد الشهیر بالراغب الاصفهانی حدیث ولایت را بقطع و حتم ثابت فرموده و در جملۀ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نموده چنانچه در کتاب محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء که در ایام سابقه بعنایت منعم مفیض الآلاء یک نسخه عتیقه قلمیه آن از کتب خانه غلام علی آزاد بدست این عبد کثیر الخطا افتاده بود و درین ایام بفضل رب منعام نسخه مطبوعه مصریه آن پیش نظر قاصر حاضرست در فصلی از فصول حدّ عشرون که در عنوان آن فصل گفته و عمّا جاء فی فضائل اعیان الصحابة

ص:198

قد کان من شرط هذا الکتاب ان لا یشتغل بذکر الرّجال علی الترتیب إذ کان القصد فیه الی تنویع المعانی لکن لم یوجد بدّ من ذکر فضائل الصحابة إذ کانت الحاجة إلیه تکثر می فرماید علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه قتل لتسع عشرة لیلة خلت من شهر رمضان یوم الجمعة و هو ابن ثلاث و ستّین و قیل ابن ثلث و خمسین و خلافته اربع سنین و ثمانیة اشهر و تسعة عشر یوما و دفن بالکوفة و غیب قبره و

قال صلّی اللّه علیه و سلم الخلافة ثلثون عاما ثم تکون ملکا و کناه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابا تراب و ذلک انّه دخل علی ابنته فاطمة فقال این ابن عمک قالت فی فناء المسجد فوجده مضطجعا فی التراب فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قم یا ابا تراب و ذلک من شدّة ما اعجب به من فضائله قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی قال بلی قال فانت کذلک و قال علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و ابا القاسم راغب از اعاظم مشاهیر جلیل المناصب و افاخم نحاریر و کبار اساطین رفیع المراتب و اماثل ائمه سنیه بمدح و ثنای راغب راغب و مزید تعظیم و تفخیم و تکریم آن علاّمه نبیل را طالب علاّمه سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته المفضل بن محمد بن معلی الاصبهانی ابو القاسم الراغب صاحب المصنّفات کان فی اوائل المائة الخامسة له مفردات القرآن و افانین البلاغة و المحاضرات وقفت علی الثلثة و قد کان ظنی ان الرّاغب معتزلی حتی رأیت بخط الشیخ بدر الدّین الزرکشی علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السّلام ما نصّه ذکر الامام فخر الدّین الرازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ ابا القاسم الراغب من ائمة السنة و قرنه بالغزالی قال و هی فائدة حسنة فانّ کثیرا من الناس یظنّون انه معتزلیّ و نیز سیوطی در مزهر در فائده ثمانیه عشر از فصل اوّل از نوع تاسع گفته الثانیة عشرة قال الامام ابو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل المشهور بالراغب و هو من ائمة السّنة و البلاغة فی خطبة کتابه المفردات الفاظ القرآن هو لب کلام العرب و زبدته

ص:199

و واسطته و کرائمه و علیها اعتماد الفقهاء و الحکماء فی احکامهم و حکمهم و إلیها مفزع حذاق الشعراء و البلغاء فی نظمهم و نثرهم و ما عدا الالفاظ المتفرّعات عنها و المنتقاة منها هو بالاضافة إلیها کالقشور و النوی بالاضافة الی اطائب الثمرة و کالحتّالة و التّین بالنسبة الی لبوب الحنطة و ازنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرّومی ابن بنت علی بن محمد قوشجی در مدینة العلوم گفته فنون المحاضرات للراغب الاصفهانی و هو المفضل بن محمّد الاصفهانی ابو القاسم الراغب صاحب المصنّفات کان فی اوائل المائة الخامسة له مفردات القرآن و افانین البلاغة و المحاضرات و له تفسیر سمعناه من بعض الثقات و له تفضیل النشاتین و له کتاب الذّریعة فی احکام الشریعة و النّاس یظنّون انّه معتزلیّ لکن قال السیوطی رایت بخط الشیخ بدر الدّین الزرکشی علی ظهر نسخة من قواعد الصّغری لابن عبد السّلام ما نصه ذکر الامام فخر الدین الرّازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ ابا القاسم الراغب من ائمة السّنة و قرنه بالغزالی و هذه الفائدة حسنة فلا عبرة بظنون النّاس إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته افانین البلاغة للعلامة أبی القاسم حسین بن محمّد المعروف بالراغب الاصفهانی و نیز در کشف الظنون گفته تفسیر الراغب هو الفاضل العلامة ابو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل المعروف بالراغب الاصفهانی المتوفی فی راس المائة الخامسة و هو تفسیر معتبر فی مجلد اوّله الحمد للّه علی آلائه الخ اورد فی اوّله مقدمات نافعة فی التفسیر و طرزه انّه اورد جملا من الایات ثم فسّره تفسیرا مشبعا و هو احد ماخذ انوار التنزیل للبیضاوی و نیز در کشف الظنون گفته تفضیل النشأتین و تحصیل السعادتین للامام أبی القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل الراغب الاصفهانی المتوفّی فی راس المائة الخامسة مختصر اوّله الحمد للّه الّذی ارسل بالنبوّة عبده الخ رتب علی ثلثة و ثلثین بابا و فصّل فیها النشاة الاولی و النشاة الاخری و نیز در کشف الظنون گفته الذّریعة الی مکارم الشریعة للامام أبی القسم

ص:200

حسین بن محمّد بن المفضّل الراغب الاصفهانی ذکره فی اوائل مفرداته اوّله نسال اللّه تعالی جوده الذی هو سبب الوجود نورا یهدینا الی الاقبال علیه الخ و هو علی سبعة فصول الاوّل فی اصول الانسان و قواه و فضله الثّانی فی العقل و العلم و النطق الثالث فیما یتعلق بالقوی الشهوانیّة الرّابع فیما یتعلق بالقوی الغضبیّة الخامس فی العدالة و الظلم السادس فیما یتعلق بالصّناعات السّابع فی ذکر الافعال قیل ان الامام حجّة الاسلام الغزّالی کان یستصحب کتاب الذّریعة دائما و یستحسنه لنفاسته و نیز در کشف الظنون گفته مفردات الفاظ القرآن فی اللغة لابی القسم حسین بن محمّد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی المتوفی سنة سمّاه السیوطی فی طبقات النّحاة المفضل بن محمّد و قال کان فی اوائل المائة الخامسة و نقل عن خط الزرکشی ما نصّه ذکر الامام فخر الدّین الرازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ الراغب من ائمّة السنة و قرنه بالغزالی انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم در ذکر علماء محاضره گفته مفضل بن محمد الاصفهانی ابو القاسم الراغب کان فی اوائل المائة الخامسة له المحاضرات و افانین البلاغة و غیر ذلک و الناس یظنون انّه معتزلیّ لکن نقل السیوطی عن الفخر الرازیّ انّه من ائمة السنّة و قرنه بالغزالیّ و هذه فائدة حسنة فلا عبرة بظنون النّاس و إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ و اکابر علمای سنّیه اعیان بافادات و تحقیقات راغب اصفهانی بکمال استبشار و انبساط جنان می گرایند و احتجاج و استدلال و استناد بمقام تحقیق و مقابله اهل حقّ کرام نموده اظهار نهایت وثوق و اعتبار و اعتماد آن علاّمه عمدة الاطوار می فرمایند سیوطی در مزهر در نوع تاسع گفته قال الراغب فی مفرداته الفصح خلوص الشیء مما یشوبه و اصله فی اللّبن یقال فصح اللّبن و افصح و هو فصیح و مفصح إذا تعرّی من الرّغوة قال الشاعر و تحت الرّغوة اللّبن الفصیح و منه استعیر فصح الرجل جادت لغته و افصح تکلم بالعربیّة و قیل بالعکس و الاول اصحّ انتهی و نیز عبارت سیوطی در مزهر مشتمل بر نقل از راغب در باب

ص:201

مدح قرآن آنفا شنیدی و فاضل رشید در شوکت عمریّه گفته و چون از اقامت استدلال خود بقوا لازم القبول حضرت عمر رضی اللّه عنه بر حرمت متعه فراغت حاصل کردیم حالا دفع توهّمی که صاحب رساله بمشایعت علمای شیعه بر آن وارد کرده است می نمایم و می گویم که آنچه بعد از دراز نفسی بسیار که تعرض بجواب آن خارج از شرط این عجاله است فرموده که تاویل آن باین نحو که معنی انا انهی عنهما و انا احرمها این ست که من مبیّن و موکّد تحریم پیغمبر خدا هستیم و اصل تحریم از آن حضرت بود و ظاهرست که این تاریکیست علیل توجیهیست بغایت رکیک و بی دلیل الخ قابل استعجاب اولی الالبابست زیرا که استعمال حرّم الشیء بمعنی بیّن حرمته و اخبر عنها و حکم بها و کذا لفظ اباح الشیء بمعنی بیّن اباحته و اخبر عنها و حکم بها بغایت شایع کما یقال حرّم الشافعی النبیذ و اباحه ابو حنیفة و حرّم ابو حنیفة الخسب و أباحه الشافعی سیبویه ثانی علاّمه تفتازانی که از ائمه عربیتست و صاحب رساله هم در وجه سوم همین فائده او را از علمای ادبیه گفته در شرح مقاصد در جواب مطاعن حضرت عمر می فرماید معنی احرمهنّ احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل کما یقال حرّم المثلث الشافعی و اباحه ابو حنیفة انتهی و امام راغب اصفهانی که از ائمه عربیتست در مفردات خود می فرماید و قوله تعالی لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ أی لم تحکم بتحریم ذلک انتهی و من أراد العثور علی جواب شبهة الرشید النّبیل بالتفصیل فعلیه بمطالعة الشعلة الظفریة و الضرّیة الحیدریّة فانّه یلفی فیهما ما فیه شفاء العلیل و رواء الغلیل وَ عَلَی اَللّهِ قَصْدُ اَلسَّبِیلِ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در مسلک ثانی منتهی الکلام در وجوه جواب کلام صوارم بجواب حدیث عیون در باب حضرت آدم گفته دوم آنکه از تتبع لغت مثل صحاح و قاموس و نهایه و مفردات الفاظ قرآن از تصانیف شیخ ابو القاسم حسین بن محمد بن مفضل مشهور بامام راغب و صراح و مجمع البحرین و اعتراف و اظهار صاحب مجمع البیان و دیگر اجله مفسّرین شیعیان و کنز و منتخب و غیرها چنان معلوم می شود که ارادۀ زوال نعمت از محسود در معنی حسد ضرورست الخ و کتاب محاضرات راغب اصفهانی از کتب مشهوره معتبره و اسفار معروفه معتمده مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی

ص:202

در کشف الظنون گفته محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء لابی القاسم حسین بن محمّد المعروف بالراغب الاصبهانی و هو عمدة هذا الفنّ بین الفضلاء اوّله الحمد للّه الّذی تقصر الاقطار ان تحویه الخ و رتّبه علی خمسة و عشرین حدّا و ذکر فصولا و ابوابا و لمحمود بن محمّد من الاروام مختصر مرتّب علی ثلث و عشرین مقالة اوّله الحمد اوّلا و آخرا للاوّل و الآخر و فاضل محمد سملوطی که از علمای عصریین مصریینست در آخر نصف آخر نسخه مطبوعه مصریه محاضرات این عبارت نوشته قد ذکرنا فی آخر الجزء الاوّل عذر ما یظهر فیه و الآن بحمد اللّه قد تم الکتاب فلا نعید ذکر ما سلف علی انّه خال ممّا خلا ذکره حال بما یطیب بدقة التصحیح نشره و انّه لجدیر بان تبذل الاذواق السلیمة هممها فی مطالعته و ترتاح الالباب الشریفة بتدبّر آیاته و مسامرته فهو الّذی جمع فاوعی من الادب صنوفه و انواعه و حوی من اللطائف ما حسن ابتداعه و اختراعه فله الذّکر الاوّل و علیه من المحاضرات المعوّل و کان تمامه فی اوائل جمادی الاولی سنة 1287 بمطبعة اللوذعیّ الأریب و السّید الشریف النسیب السّیّد ابراهیم المویلجی و کان طبعه لارباب جمعیّة المعارف المصریّة و عبارتی که در آخر نصف اوّل محاضرات نوشته و حواله بآن درین کلام بلاغت نظام نموده این ست یقول محمّد السملوطی لم آل جهدا فی تصحیح هذا الجزء و تحریر مبانیه و لم اثن عزیمتی عن تدبّر آیاته و معانیه و لم اطلق للاذن فی طبع ملازمه الا عنه حتی اتحقق الصواب او اظنّه بید ان نسخه و ان کثرت عن اثنتین لا تزید عن واحدة و مع ذلک هی قلیل الجدوی عدیمة الفائدة فکانت عمدة فی تصحیحه علی مراجعة مظانه من کتب اللغة و الادب و تفقد الفاظه من امثال الاقدمین و نوادر العرب فشمس عذری فیما یظهر به من الخطاء ظاهرة فی سماء العیان علی انّی اقول لیس فی الامکان فی تصحیحه ابدع ممّا کان و انّی لارجو ان اکون نظمت لآلیه فی سلک الحقیقة و اصبت الغرض منه فی الجلیلة

ص:203

و الدقیقة

35-خطیب بغدادی

وجه سی و پنجم آنکه احمد بن علی بن ثابت المعروف بالخطیب البغدادی حدیث ولایت را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت و اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع امّتی علیک فابی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی الخطیب و الرافعی عن علی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سألت اللّه انّ یجمع علیک امّتی فانی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الخطیب و الرّافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولیّ المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن فی فخر الحسن گفته و

للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علی رفعه سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و خطیب بغداد از اساطین أئمّه نقاد و اعاظم منقدین امجاد و اجله مشهورین

ص:204

فی الاغوار و الانجاد و افاخم معروفین الشائع افضلهم فی التّلال و الوهادست و نبذی از فضائل فاخره و محاسن باهره او انشاء اللّه تعالی از انساب و ذیل تاریخ بغداد عبد الکریم بن محمد السمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایّوبی و سیر النبلاء تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و طبقات شافعیّه کبری عبد الوهّاب بن علی السبکی و تتمة المختصر فی اخبار البشر عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی و مرآة الجنان و عبرة الیقظان عبد اللّه بن اسعد الیمنی الیافعی و طبقات شافعیّه قاضی تقی الدّین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی و طبقات الحفاظ جلال الدّین السیوطی و تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس حسین بن محمد دیاربکری و فیض القدیر شرح جامع صغیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیّه محمد بن عبد الباقی الزّرقانی المالکی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجفری و بستان المحدّثین خود شاه صاحب و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید اینجا اکتفا بر عبارت ابن خلکان می رود قال فی وفیات الأعیان الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنّفات المفیدة کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانّه یدل علی اطلاع عظیم و صنّف قریبا من مائة مصنّف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاصلی و القاضی أبی الطیب الطّبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد فی جمادی الآخرة سنة 392 اثنتین و تسعین و ثلاثمائة یوم الخمیس لستّ بقین من الشهر و توفی یوم الاثنین سابع ذی الحجّة سنة 363 ثلث و ستین و اربعمائة ببغداد رحمه اللّه تعالی و قال السمعانی توفی فی شوال و سمعت ان الشیخ ابا اسحاق الشیرازی رحمه اللّه کان من جملة من حمل نعشه لأنّه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی تصانیفه

ص:205

و العجب انّه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البر صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة کما سیاتی فی حرف الیاء ان شاء اللّه تعالی و ذکر محب الدین بن النّجار فی تاریخ بغداد انّ ابا البرکات اسماعیل بن سعد الصّوفی قال ان الشیخ ابا بکر بن زهراء الصّوفی کان قد اعدّ لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی رحمه اللّه تعالی و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرّة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کله فلما مات ابو بکر الخطیب کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر الحافی فجاء اصحاب الحدیث الی أبی بکر بن زهراء و سألوه ان یدفن الخطیب فی القبر الّذی اعدّه لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع قد اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منّی فلمّا رأوا ذلک جاؤا الی والد الشیخ أبی سعد و ذکروا له ذلک فاحضر الشیخ ابا بکر بن زهراء و قال له انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو انّ بشر الحافی فی الاحیاء و انت جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه مکانی قال و هکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلب الشیخ أبی بکر و اذن لهم فی دفنه فدفنوه الی جانبه بباب حرب و کان قد تصدّق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فمزّقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدّق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنّف اکثر من ستّین کتابا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی احد من حمل جنازته و قیل انّه ولد فی سنة احدی و تسعین و ثلاثمائة و اللّه اعلم و رئیت له منامات صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا آخر ما نقلته من کتاب ابن النجار

36-أبو سعید سجستانی

وجه سی و ششم آنکه ابو سعید مسعود بن ناصر السجستانی حدیث ولایت را در کتاب درایة حدیث الولایة روایت کرده چنانچه در طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف مذکورست و من ذلک حدیث الولایة روایة أبی سعید مسعود بن ناصر السجستانی و هو من المتفق علی

ص:206

ثقته بروایة بریدة هذا الحدیث من عدة طرق و فی بعضها زیادات مهمات فمن ذلک

انّ بریدة قال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما سمع ذم علیّ غضب غضبا لم اره غضب مثله قطّ الا یوم قریظة و النضیر و نظر الیّ و قال یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّما یفعل ما یؤمر به فقمت و ما احد من الناس احب منه و من ذلک زیادة اخری

قال عبد اللّه بن عطا حدثت بذلک انا حرث بن سوید بن غفلة فقال کتمک عبد اللّه بن بریدة بعض الحدیث انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال أ نافقت بعدی یا بریدة و من ذلک زیادة ایضا معناها ان

خالد بن الولید امر بریدة فاخذ کتابه یقرأ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و یقع فی علی قال بریدة فجعلت اقرأ و اذکر علیا فتغیر وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة ویحک اما علمت انّ علیّا ولیّکم بعدی انتهی ما فی الطرائف فهذا مسعود بن ناصر للحق المحمود ناصر حیث روی الحدیث الشریف علی رغم کل جاحد خاسر و اخزی سعی کل مماذق حائر و درء فی نحر کل ذی غمر قاصر و اوهن مریرة کل متوغر بائر و شوّه وجه کل مکذب جائر و ابان عن الصّدق الفاخر و افصح عن الصواب الظاهر و مسعود بن ناصر صاحب فضل زاهر و حاوی نبل باهر و از اعاظم محدثین عالی مفاخر و افاخم معتبر بن جمیل الماثر و اجلّه حفّاظ و متقنین اکابرست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت سجستانی گفته ابو سعید مسعود بن ناصر بن أبی زید السنجری الرکاب کان حافظا متقنا فاضلا راحل الی خراسان و الجبال و العراقین و الحجاز و اکثر من الحدیث و جمع الجمع روی لنا عنه جماعة کثیرة بمرو و نیسابور و اصبهان و توفی سنة سبع و سبعین و اربعمائة ازین عبارت واضحست که ابو سعید سنجزی حافظ متقن و فاضل بوده و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز و اکثار حدیث کرده و بجمع آن مشغول شده و از مشایخ سمعانیست که روایت کرده اند برای سمعانی ازو جماعة کثیره در مرو و نیسابور و اصبهان و سابقا دانستی که حافظ کسی را گویند که مشهور باشد بطلب و اخذ از افواه رجال

ص:207

و معرفت بجرح و تعدیل و طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم داشته باشد و مستحضرات او زیاده از غیر مستحضرات باشد پس این همه صفات جلیله و مناقب عظیمه هم برای ابو سعید که بتصریح سمعانی حافظ متقن؟ ؟ ؟ بوده ثابت باشد و حافظ ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه سبع و سبعین و اربعمائة گفته مسعود بن ناصر السنجری ابو سعید الرّکاب الحافظ رحل و صنّف و حدث عن أبی حسان المزکّی و علیّ بن بشری اللیثی و طبقتهما و رحل الی بغداد و اصبهان قال الدّقاق لم ار اجود اتقانا و لا احسن ضبطا منه توفی بنیسابور فی جمادی الاولی ازین عبارت ظاهرست که مسعود سنجری حافظست و رحلت کرده و تصنیف نموده و تحدیث کرد از أبی حسان مزکی و علی بن بشری لیثی و طبقه شان و رحلت کرده بسوی بغداد و اصبهان و دقاق ارشاد کرده که ندیدم جیّدتری از روی اتقان و نه بهتر از روی ضبط ازو و ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزّمان در وقائع سنة سبع و سبعین و اربعمائة گفته و فیها الحافظ ابو سعید مسعود بن ناصر السنجری رحل و صنّف و حدث عن جماعة قال الدقاق لم ار اجود اتقانا و لا احسن ضبطا منه ازین عبارت هم حافظ و محدّث و مصنّف و راحل بودن سنجری و مدح دقاق او را بمزید جودت و اتقان و غایت حسن ضبط ظاهرست و محتجب نماند که دقاق مادح ابو سعید سجستانی از اکابر حفاظ حذّاق و اعاظم مهرۀ سباق و اجله ارباب اشتهار فی الآفاق و افاخم اصحاب براعت و افلاقست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الدّقاق الحافظ المفید الرّحال ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن محمد الاصبهانی کان یقول عرفت بین المحدثین بصدیقی أبی علی الدقاق سألونی بأیّ شیء تکتب تعریف سماعک فقلت بالدّقاق و مولدی بمحلة حروان سنة بضع و ثلثین و اربعمائة و سمعت من أبی المظفر عبد اللّه بن شبیب و احمد بن الفضل الناطرقانی و عبد الرّحمن بن احمد الرازی المقری و سعید العیار و عبد الرحمن بن مندة و سمعت بمرسیّة من اصحاب ابن المقری و اوّل ما املیت بسرخس فی سنة اربع و سبعین سمع الامام ابو عبد اللّه العمیری و دخلت لطلب الحدیث طوس و هراة و بلخ و بخاری و سمرقند و کرمان و جرجان و نیسابور فما زال یعدّ حتّی عمّی مائة و عشرین مکانا ثم قال و الذین کتبت عنهم باصبهان

ص:208

فاکثر من الف ان شاء اللّه و الذین فی الرحلة فاکثر من الف اخری و کان الدّقاق صالحا فقیرا متعففا صاحب سنة و اتباع الا انّه کان یبالغ فی تعظیم عبد الرّحمن شیخه و یؤذی الاشعریّة قال السلفی سمعت اسماعیل بن محمد الحافظ یقول ما اعرف احدا احفظ لغریب الاحادیث و غرائب الاسانید من من أبی عبد اللّه الدّقاق قلت حدث عنه ابو طاهر السّلفی و ابو سعید محمّد بن عبد الواحد الصّالغ و خلیل بن أبی الرّجاء الرازی و طائفة قال عبد الرحمن بن أبی الوفاء فیما أنبأنا ابن الخلال عن کریمة سماعا عنه قال توفّی الحافظ ابو عبد اللّه الدّقاق لیلة الجمعة سادس شوال سنة ست عشرة و خمسمائة و جلال الدّین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الدّقاق الحافظ المفید الدهال ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن محمد الاصبهانی ولد سنة بضع و ثلثین و اربعمائة و سمع و اکثر و املی بسرخس و کان صالحا یقری متعفّفا صاحب سنّة و اتباع قال الحافظ اسماعیل بن محمّد ما اعرف احدا احفظ لغرائب الاحادیث و غرائب الاسانید منه مات لیلة الجمعة سادس شوال سنة 514

37-ابن المغازلی

وجه سی و هفتم آنکه علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی حدیث ولایت را روایت فرموده چنانچه در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش نظر قاصر حاضر گفته

حدّثنا محمّد بن الحسین الزعفرانی ثنا جعفر بن محمّد ابو یحیی ثنا علی بن الحسین البزار و موسی بن محمّد البجلی قالا ثنا جعفر بن سلیمان عن یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علی ان علیا منّی و هو ولیّکم بعدی و نیز در ان گفته

کتب الی علی بن الحسین العلوی رحمه اللّه یخبرنی انّ ابا الحسن احمد بن محمد بن عمران اخبرهم نا عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز ثنا ابو الربیع الزهرانی ثنا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی انتهی فهذا الجلاّبی بروایته الحدیث الشریف و اثباته فی مناقب علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام الملک الواهب للحتف و الشجب و الرّدی علی المنکرین جالب و مثبت بوار سوق کل خادع ماحل و خاتل خائب فلینظر

ص:209

الجاحدون انّی ذهبت بهم المذاهب و کیف اظلمت علیهم الغیاهب فلم یدر و الخاثر من الذائب و اقتصّوا آثار الغرور الموبق الخالب و مخفی نماند که ابو الحسن مغازلی از اکابر محدثین و اعاظم معتمدین و اجله معتبرینست جلالت قدر و سموّ فخر و عظمت مرتبت و علاء منزلت او از مطالعه انساب ابو سعد عبد الکریم بن السمعانی محمد المروزی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی ظاهر و باهرست و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الچلپی الاستنبولی هم در کشف الظنون ذیل او را بر تاریخ واسط أبی عبد اللّه محمد بن سعید الدبیثی الواسطی المتوفی سنة 637 سبع و ثلثین و ستمائة ذکر کرده و اعاظم محدثین و اکابر منقدین اهل سنت در کتب و اسفار دینیه خویش ازو روایات عدیده نقل کرده اند چنانچه شهاب الدین احمد بن حجر مکی الهیتمی در کتاب صواعق محرقه و کمال الدّین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه و ملا مبارک هم را حسن الاخبار ترجمه صواعق محرقه و نور الدین علی سمهودی در جواهر العقدین و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی الشافعی در وسیلة ال؟ ؟ ؟ فی عد مناقب الآل و سیّد محمد برزخی در نواقض الروافض سیّد محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در صراط سوی فی مناقب آل النبی ازو نقل فرموده و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح لطافة المقال و عرة الراشدین بر تصنیف ابن مغازلی کتاب المناقب جناب امیر المؤمنین را که بواسطه شیخ علی حزین ذکر نموده فخر و مباهات دارد و آن را مثل دیگر کتب دلیل ولای اهل نحلۀ خود با اهل بیت علیهم السلام و برهان سلب انحراف ازین حضرات می داند بلکه از غرائب امور آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی فیض آبادی صاحب منتهی الکلام هم با آن همه تعصّب و تصلّب و اظهار مزید خبرت و تدرّب در کتاب ازالة الغین بواسطه صاحب نوافض تمسّک بروایت مغازلی کرده است و او را بتعظیم و تبجیل یاد کرده و ستطلع علی ذلک کلّه ان شاء اللّه تعالی فی مجلد

38-شیرویه دیلمی

وجه سی و هشتم آنکه شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی حدیث ولایت را روایت فرموده چنانچه در کتاب فردوس الاخبار که نسخه آن بعنایت ربّ مجید و لطف منعم حمید بجد و جهد جهید و تفحص و تتبع شدید بدست اقل العبید آمده در حرف العین گفته فصل عمران بن حصین

علی منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و نیز در حرف الیاء گفته

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر و صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

ص:210

اخرج الدیلمی عن بریدة قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیّا ولیکم بعدی فاحب علیّا فانّه بفعل ما یؤمر و شیرویه بن شهردار از اعلام معتمدین کبار و فخام مستندین عالی تبار و عظام محدثین جلیل الفخار و اکابر معتبرین مشهورین فی الامصار و اجله مشایخ معروفین فی الاقطار و اماثل مروّجین احادیث و اخبار و افاضل خدام روایات و آثارست عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی در کتاب تدوین گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی ابو شجاع الهمدانی الحافظ من متاخّری اهل الحدیث المشهورین الموصوفین بالحفظ کان قانعا بما رزقه اللّه تعالی من ریع املاکه سمع و جمع الکثیر و رحل قال ابو سعد السمعانی و تعب فی الجمع صنّف کتاب الفردوس و کتاب طبقات الهمدانیین الخ و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب تذکرة الحفاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی المحدث الحافظ مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس الی ان قال قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه و نیز ذهبی در سیر النبلاء گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو المحدث العالم الحافظ المورّخ ابو شجاع الدیلمی الهمدانی مولف کتاب الفردوس و تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و طلب هذا الشأن و رحل فیه الی ان قال قال یحیی بن مندة شابّ کیّس حسن ذکیّ القلب صلب فی السنّة قلیل الکلام قلت هو متوسّط الحفظ و غیره ابرع منه و اتقن مات فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسین و له اربع و ستون سنة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و غیر ذلک الی ان قال و کان صلبا فی السنة و فیها ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه بترجمه او گفته ذکره ابن الصلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخلق و الخلق ذکیّا صلبا فی السّنة قلیل الکلام صنّف تصانیف انتشرت عنه منها کتاب الفردوس و تاریخ همدان و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات

ص:211

شافعیه بترجمه او گفته ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخلق و الخلق ذکیا صلبا فی السنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف اشتهرت عنه منها کتاب الفردوس و کتاب فی حکایات المنامات و کتاب فی تاریخ همدان و علی بن شهاب الدین الهمدانی در روضة الفردوس گفته لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی الخ و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ المحدّث مفید همدان و مصنّف تاریخها و کتاب الفردوس الخ و مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر می فرماید مسند الفردوس المسمی بماثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب و الفردوس للامام عماد الاسلام أبی شجاع الدیلمی الفه محذوف الاسانید مرتبا علی الحروف لیسهل حفظه و اعلم بازائها بالحروف للمخرجین کما مر و مسنده لولده الحافظ أبی منصور شهردار بن شیرویه خرج سند کل حدیث تحته و سماه ابانه الشبهة فی معرفة کیفیة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامات الحروف و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در کتاب مقالید الاسانید گفته قال الذهبی هو الامام المحدث الحافظ شیرویه بن شهردار بن شیرویه مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنحویه و عبد الحمید بن الحسن الفقاعی و احمد بن عیسی الدینوری و عبد الوهاب بن مندة و ابا القاسم بن الیسری و خلقا بهمدان و اصفهان و بغداد و قزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکی القلب صلب فی السنة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون توفّی فی تاسع رجب سنة تسع و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و مخفی نماند که کتاب فردوس الاخبار تصنیف شیرویه بن شهردار از مشاهیر مقبولات اسفار و ممدوح بمدائح اسفار و موصوف بنهایت اعتماد و اعتبارست و داخل اجازات علمای کبار و مرویات اساطین جلیل الفخارست خود دیلمی در اول فردوس الاخبار گفته

ص:212

ان احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جلّ الی ان قال اما بعد فانّی رایت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصّحیح و السقیم و ترکوا الکتب صنّفها ائمة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید التی جمعوها فی الفرائض و السنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها التی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرا علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات التی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیث و نیفا من الاحادیث الصغار علی سبیل الاختصار من الصّحاح و الغرائب و الافراد و الصّحف المرویة عن النّبی لعلی بن موسی الرّضا و عمرو بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی که محامد جلیله و مناقب جمیله او انشاء اللّه عنقریب بگوشت می خورد در اوّل مسند الفردوس که نسخه عتیقه آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عاثر در کتبخانه مدینه منوره علی مشرفها و اله الف الف صلاة و تحیه رسیده و از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبۀ در ان نسخه این سطور مرقوم بود قال الامام الاجل السیّد الکیا الحافظ زین الدین شمس الاسلام سیّد الحفاظ تاج الائمة ناصر السنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدارین ذکره گفته اما بعد حمد اللّه عزّ و جلّ الهادی الی اقوم الطرق و السّبل و الصّلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الانبیاء و الرسل فان والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نوّر ضریحه حین جمع الاحادیث التی سمّاها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا الاسباب عدة اوّلا اقتداء و اتساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزّهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلة رغبة جیل هذا الزمن فی المسندات و عدم تعویله علی اسامی الرّجال من الرواة و اقتصارهم علی اللبّ دون القشر لا انی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدین إذ هو من اهمّ الامور

ص:213

و لو لا الاسناد لما عرف الصحیح من السقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر هو صوان اللبّ و به یحفظ و یؤمن علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فارقه تطرّق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه بن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لو لا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرّجها من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحقّقا متیقنا انّ اکثرها بل عامّتها مسند و فی مصنّفات الحفاظ الثقات و مجموعات الائمّة الاثبات قعراها عن الاسناد اختصارا کما بیّن عذرة فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و القوائد الجمّة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرفاق لم یصنّف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایام ترصیفا و ترتیبا کان کل فصل من فصوله حقّة امالی ملئت من الدّرر المنظومة و اللآلی المکنونة أو جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث ممّا لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس التی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فِیها ما تَشْتَهِی الانفس و تلذّ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخة فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الا و علماؤها مثابرون علی تحصیله و ائمتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فضلاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کل بلدة و هبّ هبوب الریح فی البر و البحر یستحسنه الائمة و الحفاظ و یستفید منه العلماء و الوعّاظ و یستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرّغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لان تنقیة القشر من اللباب من شان العلماء ذوی الالباب و علی بن شهاب الدین الهمدانی در روضة الفردوس گفته

ص:214

اما بعد یقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملّة و الدین ناصر السنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الرّبانی وجدت بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرغبات و انخفاض الطلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی تتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیة رب العزة یحولون حول حمی السنّة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه ائمة هذا العلم عنا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعت خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمّیت کتابی هذا روضة الفردوس مبوّبة علی عشرین بابا کل باب منها بروایة ضحابیّ لا غیر الاّ الباب الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتی و نسأل اللّه تعالی ان یوفقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفق و معین مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته فردوس الاخبار بما ثور الخطاب المخرّج علی کتاب الشهاب فی الحدیث لابی شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی المتوفی سنة اوّله انّ احسن ما نطّق الناطقون الخ ذکر فیه انّه اورد فیه عشرة آلاف حدیث و ذکر انّه اورد القضاعی فیه ایضا عشرة آلاف حدیث و ذکر فی الفردوس رواتها و رتّبها علی حروف المعجم مجرّدة عن الاسانید و وضع علامات مخرجیه بجانبه و عدد رموزه عشرون و اقتفی السیوطی اثره فی جامعه الصّغیر ثم جمع ولده الحافظ شهردار المتوفی سنة 558 ثمان و خمسین

ص:215

و خمسمائة اسانید کتاب الفردوس و رتبها ترتیبا حسنا فی اربع مجلّدات و سمّاه مسند الفردوس و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته الفردوس للدیلمی اخبرنی به قراءة علیه أی علی الشیخ نور الدّین علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری فی حرف اللاّم من فضل لما خلق اللّه الجنة حقها بالریحان و حفّ الرّیحان بالحنا و ما خلق اللّه شجرة احبّ إلیه من الحناء الحدیث عن عبد اللّه بن عمر الی تمام حدیث لما اسری بی اتیت علی قوم یزرعون فی یوم و یحصدون فی یوم کلّما حصدوا عاد کما کان قلت لجبرئیل من هؤلاء قال هؤلاء المجاهدون فی سبیل اللّه الحدیث عن أبی هریرة و إجازة لسائره کل ذلک من ترتیب ولده الحافظ أبی منصور المسند علی الحروف بسنده الی الحافظ أبی الفضل الجلال السیوطی باجازته من جلال الدّین بن الملقن عن أبی اسحاق التنوخی عن التقی سلیمان بن حمزة عن الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی عن الحافظ أبی موسی المدینی عن مؤلفه فذکره و اعجب عجاب آنست که شاهصاحب بمقابله اهل حق ببعض موضوعات أبی اصل و خرافات صریح الهزل که دیلمی در فضل ثالث جلیل النبل ذکر کرده تشبّث می نمایند و تصریح صریح ببودن و از مشاهیر محدّثین می کنند بلکه بمزید جسارت و خلاعت اتهام معتبر دانستن او بر شیعیان کرام می فرمایند و قصبات سبق در ترویح ارواح مسیلمه و سجاح بإیثار چنین صدق صراح می ربایند چنانچه در باب مطاعن بعد ذکر منامی می فرمایند و ابو شجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدثینست و شیعه نیز او را معتبر می دانند در کتاب منتقی از ابن عبّاس همین خواب را بهمین اسلوب آورده و خواب حضرت امام حسن نیز مشهور و صحیح الروایة است دیلمی در کتاب منتقی آورده

عن حسن بن علی قال ما کنت لاقاتل بعد رویا رایتها رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واضعا یده علی العرش و رایت ابا بکر واضعا یده علی منکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رایت عمر واضعا یده علی منکب أبی بکر و رایت عثمان واضعا یده علی منکب عمر و رایت دما دونه فقلت ما هذا فقالوا دم عثمان یطلب اللّه به پس مقام نهایت تحیرست که شاهصاحب بمزید جور و جفا بمقام اثبات فضل ثالث کثیر الحیاء بر چنین روایت شنیعه و حکایت فظیعه که دیلمی بنا بر ابتلا بحبّ خلفا روایت کرده و شاهصاحب مشارکت کسی از محدثین و لو کان واحدا با دیلمی

ص:216

در نقل آن ثابت نکرده اند دست اندازند و از قول حدیث ولایت که دیلمی آن را از دو طریق نقل کرده و جمّی غفیر و جمعی کثیر از اساطین محدّثین ارباب صحاح و مجامیع و مسانید و مناقب و منهم شیخ المخاطب القمقام و والده العلام در روایت آن با دیلمی مشارک اند بمفاد ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ اعراض سازند بلکه گردن کبر بابطال و قدح و جرح آن بمصداق وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ افرازند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً و از غرائب دهور آنست که سیف اللّه ملتانی حامی مخاطب لا ثانی بصراحت تمام تکذیب مخاطب قمقام در تمام این افاده محیره افهام می نماید بیانش آنکه مخاطب اظهار می فرماید که دیلمی از مشاهیر محدثینست و شیعه هم او را معتبر می دانند یعنی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبرست و ملتانی بعکس کلّی این قضیه نامرضیه افاده می کند که احادیث دیلمی نزد شیعه و سنی هر دو معتبر نیست و هذه عبارة الملتانی فی تمویه السفیه الّذی سمّاه تنبیه السفیه قوله پس انصاف نمایند که راکب سفینه عترت شیعیان اند که در وقت خوف تقیّه می نمایند یا مخالفین که تقیه را حرام می دانند الخ انصاف باید کرد که احادیث فردوس دیلمی نزد اهل سنت هم معتبر نیست چه جای آنکه نزد شیعه معتبر باشد الخ فانظر رحمک اللّه الی هذا التناقض الظاهر و التکاذب الواضح بین الاصل و الفرع المقطوع و تعجّب من التعاند الفاحش و التناکر اللائح بین التابع و المتبوع و نیز اکابر ائمه سنیّه عالی تبار باحادیث فردوس الاخیار جابجا احتجاج و استناد می نمایند جعفر بن تغلب الادفوی در کتاب الامتاع باحکام السماع در مقام رد احتجاج محرمین غنا بایه وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ گفته و ما رسخوه به من انّ ابلیس اوّل من تغنی لو صحّ لم یکن فیه حجّة فما کل ما فعله ابلیس حراما فقد روی الحافظ شجاع الدّین شیرویه فی کتابه المسمی بالفردوس بماثور الخطاب المرتب علی کتاب الشهاب بسنده ان ابلیس اوّل من حدا و لیس الحدا حراما اتفاقا فان ادعوا انّ الدّلیل دل علی اباحة الحدا فخرج بدلیل قلنا و قد دل الدلیل علی اباحة الغناء و لم یثبت من طریق صحیح المنع منه و مخفی نماند که ادفوی صاحب امتاع از اکابر علمای اعلام و اساطین

ص:217

فخام سنیه است شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه گفته کمال الدین ابو الفضل جعفر و عبد اللّه الادفوی و هذه الاربعة کانت اعلاما بوضع والده و کان یعرف بکلّ منها و لا یعرف احد من العصریین وقع له مثل ذلک و ادفو بلدة فی آخر الاعمال القوصیة قریبة من اسوان کثیرة کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعدّدة ادیبا شاعرا ذکیّا کریما طارحا للتکلیف ذا مروّة صنّف فی احکام السّماع کتابا نفیسا سماه بالامتاع انبا فیه عن اطلاع کثیر فانّه کان یمیل الی ذلک میلا کثیرا و یحضره سمع و حدث و درس قبل موته بایام یسیرة بمدرس الحدیث الّذی انشأه الامیر جنکلی بن البابا بمسجده و اعاد بالمدرسة الصّالحیّة من القاهرة و کان مقیما لم یتزوّج و لم یتسرّ لفقدان داعیة ذلک عنده الاّ انّه عقده علی امرأة لغرض آخر مات قبیل الطّاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و اربعین و سبعمائة و عمره ما بین السّتین و دفن بمقابر الصوفیة و الّذی نعرفه فی أدفو أنها بالدال المهملة و نقل الرّشاطی عن التعفوی ان الّذی یلی الهمزة تاء مثناة من فوق و بعضهم قال بذال معجمة و قیاس النسبة إلیها ادفی

39-نطنزی

وجه سی و نهم آنکه محمد بن علی النطنزی ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ضمن قصّه غدیر روایت کرده چنانچه در کتاب الخصائص العلویة علی ما نقل عنه باسناد خود گفته

عن أبی سعید الخدری انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعی النّاس الی علیّ فی غدیر خم و امر بما تحت الشجرة من الشوک فقمّ و ذلک یوم الخمیس فدعا علیّا و اخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الی بیاض ابطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّب برسالتی و الولایة لعلی بن أبی طالب من بعدی ثمّ قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و نطنزی از اکابر علما و فضلا و افاضل نبهای ادباست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت نطنزی گفته ابو الفتح

ص:218

محمّد بن علی بن ابراهیم النطنزی افضل من بخراسان و العراق فی اللغة و الادب و القیام بصنیعات الشعر قدّم علینا بمرو سنة احدی و عشرین و قرأت علیه طرفا صالحا من الادب و استفدت منه و اغترفت من بحره ثم لقیته بهمدان ثم قدم علینا ببغداد غیر مرّة فی مدة مقامی بها و ما لقیته الاّ و کتبت عنه و اقتبست منه سمع باصبهان ابا سعد المطرز و ابا علی الحداد و عاصم بن أبی نصر الرخّی و ببغداد ابا القاسم بن بیّان الرزاز و ابا علی بن بنهان الکاتب و طبقتهم سمعت عنه اخیرا بمرو من الحدیث و کانت ولادته ثمان و ثمانین و اربعمائة باصبهان ازین عبارت واضح لائحست که نطنزی شیخ و استاد سمعانی ست و او افضل اهل خراسان و عراقست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی بروایت خوانده و استفاده ازو نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نکرده مگر این که ازو کتابت و اقتباس نموده و اخیرا بمرو ازو سماع فرموده و کفی بذلک دلالة علی غلوّ قدره و سمو فخره و عظمة شانه و رفعة مکانه و ابن النّجار عالی تبار بمدح نطنزی در تاریخ بغداد علی ما نقل السید علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته کان نادرة الفلک و نابغة الدّهر و فاق اهل زمانه فی بعض فضائله و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدری در وافی بالوفیات گفته محمد بن علی بن ابراهیم بن أبی الفتح الکاتب ابو الفتح النطنزی کان من بلغاء اهل النظم و النثر سافر البلاد و لقی الاکابر و کان کثیر المحفوظ محبّ العلم و السنة و مکثر الصدقة و الصّیام و نادم الملوک و السلاطین و کانت له وجاهة عظیمة عندهم و کان تیّاها علیهم متواضعا لاهل العلم سمع الحدیث الکثیر باصبهان و خراسان و بغداد و لم یتمتع بالرّوایة

40-شهر دار دیلمی

وجه چهلم آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی حدیث ولایت را در مسند الفردوس که حسب افاده ذهبی کما سیجیء مرتب بترتیب عجیب و حسن و حسب افاده اسنوی و اسدی مرتبست بترتیب حسن و مهذب و منقح بودنش نیز از افاده ذهبی خود مخاطب کثیر الاحسن و افاده مولوی صدیق حسن بکمال ظهور هویدا و روشنست وارد کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن أبی ذر الغفّاری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی حبّه

ص:219

ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدّیلمی فی مسند الفردوس و نیز وصابی در اکتفا گفته و عنه أی

عن بریدة رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر به اخرجه الدّیلمی فی مسند الفردوس انتهی فالحمد للّه علی ما اثبت ابن شهردار هذا الحدیث الشریف المشرق المنار السّاطع الانوار فی کتابه الممدوح علی السنة اساطینهم و جهابذتهم و حذاقهم الابار ففثّ فی اعضاد اهل الخسار و درأ فی نحور ارباب البوار و ابدی عن کونهم مرتبکین فی افحش العار منهمکین فی اسمج الشنار و اللّه الموفق للهدایة و الاستبصار و ابو منصور شهردار از ائمه کبار و مشاهیر حفاظ جلیل الاخطار و محدّثین عظیم الاقدار و موصوف بغایت اعتماد و اعتبارست و فضل و جلالت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار و محامد و مدائح در اقطار و امصار و مذکور و مدوّن در کتب و اسفار ذهبی در عبر در سنة ثمان و خمسین و خمسمائة گفته شهردار بن الحافظ شیرویه بن شهردار الدیلمی المحدّث ابو منصور قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا سمع اباه و عبدوس بن عبد اللّه و مکی السّلار و طائفة و اجاز له ابو بکر بن خلف الشیرازی و عاش خمسا و سبعین سنة و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه کبری گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بن خسدکان بن زیتویه بن خسر و ابن روزذاد بن دیلم بن ادیاس بن لشکری بن داجی بن کیوس بن عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الضحّاک بن فیروز الدیلمی ابو منصور بن المحدث المورّخ بن شجاع الهمدانی قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا لازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل الی اصبهان مع والده ثم الی بغداد و سمع اباه و ابا الفتح عبدوس بن عبد اللّه و مکیّ بن منصور الکرجی و حمد بن نصر الاعمش وفید بن عبد الرّحمن الشعرانی و ابا بکر احمد بن محمّد بن حبویه و له إجازة من أبی بکر بن خلف الشیرازی و أبی منصور بن الحسین المقدسی روی عنه ابنه ابو مسلم احمد و ابو سهل عبد السّلام الشرفدنی و طائفة مات فی رجب سنة ثمان و خمسمائة و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن

ص:220

بن علی الاسنوی در طبقات شافعیه بعد ذکر ترجمه دیلمی گفته و امّا ولده فیقال له شهردار و یکنی ابا منصور کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا لازما بمسجده خرّج اسانید الکتاب والده المسمی بالفردوس و رتبه ترتیبا حسنا و یسمی الفردوس الکبیر ولد سنة ثلث و ثمانین و اربعمائة قاله ابن الصلاح و لم یذکر له وفاة و تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه ابو منصور بن أبی شجاع الدیلمی کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا خرّج اسانید لکتاب والده المسمی بالفردوس الکبیر ولد سنّة ثمان و ثلاثین و اربعمائة و توفی فی رجب سنة ثمان و خمسین و خمسمائة و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من خبره قال الذهبی هو الامام الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی ینتهی نسبه الی فیروز الدیلمی الضّحاک قال ابن السمعانی کان ابو منصور حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا ملازما مسجده متبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل مع والده الی اصبهان سنة خمس و خمسمائة ثم رحل الی بغداد سنة سبع و ثلاثین سمع اباه و علی بن منصور الکرجی و ابا محمّد الدونی و ابا بکر بن زنجویه و له إجازة من أبی منصور بن الحسین المقری کان یجمع اسانید کتاب الفردوس لوالده و رتبه رتیبا عجیبا حسنا و قد فرغ منه و هذبه و لقحه روی عنه ابن ابنه ابو مسلم احمد و طائفة توفی سنة ثمان و خمسین و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین بعد ذکر دیلمی گفته و پسر او شهردار بن شیرویه بن شهردار دیلمی کنیت او ابو منصور در معرفت حدیث و فهم آن از پدر بهتر بود چنانچه سمعانی هم در حق او بفهم و معرفت گواهی داده و علم ادب را نیز خوب می دانست و مردی سبکروح و عابد بود و در مسجد خود ملازمت داشت و غالبا بشغل اسماع حدیث و نوشتن ان می گذرانید و در طلب علم حدیث با والد خود شریک بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنجم همراه او بود ببغداد خود رفته در سال سی و هفت بعد از موت پدر خود از اساتذه بسیار تحصیل کرده چنانچه از مکی بن منصور الکرجی و ابو محمد الدونی و ابو بکر بن زنجویه و از بعضی محدثان اجازت حاصل کرده و ترتیب کتاب فردوس بدین وضع او داده و اسانید این کتاب را بمحنت تمام جمع کرده و چون از تنقیح و تهذیب او فارغ شد پسر او ابو مسلم احمد بن شهردار دیلمی و جماعت دیگر

ص:221

از شاگردان او از وی روایت کردند وفات شهردار در سال پانصد و پنجاه و هشتست و نسب این خاندان بفیروز دیلمی می رسد که قاتل اسود عنسی بود در حق او جناب رسالت فرموده اند فاز فیروز و فیروز صحابیست انتهی و اسوی صدیق حسن معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار پسر صاحب فردوسست کتاب را بترتیب خوب در چهار مجلد مسند کرده بمسند الفردوس نامید در معرفت حدیث و فهم بهتر از پدر بود سمعانی هم بفهم و معرفت وی گواهی داده علم ادب را نیز خوب می دانست و مرد سبکروح و عابد بود در مسجد خود می ماند و غالب اوقات بشغل اسماع حدیث و نوشتن آن می گزرانید و در طلب علم حدیث شریک پدر بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنج و بعد از فوت پدر در سنه 37 سی و هفت ببغداد رفته از اساتذه بسیار تحصیل این علم نمود و از مکی بن منصور الکرجی و ابو محمد الدولانی و ابو بکر بن زنجویه و بعض محدثان دیگر اجازت حاصل کرد و اسانید کتاب فردوس را بمحنت تمام جمع نمود و چون از تنقیح و تهذیبش فارغ شد پسرش ابو مسلم احمد و جماعت دیگر از وی روایتش کردند وفاتش در سنه پانصد و پنجاه و هشت بوده نسبت این خاندان بفیروز دیلمیست که قاتل اسود عنسی بود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در حق او فرمود فاز فیروز فیروز صحابیست ذکره فی بستان المحدثین انتهی ما فی الاتحاف و علاوه برین همه عظمت و جلالت و علو قدر و نبالت شهردار بمرتبه ایست که ابو بکر محمد بن موسی بن حازم که از اجله حفاظ اعاظم و اکابر بارعین افاخمست تلمیذ او بوده ذهبی در تذکرة الحفّاظ می فرماید الحازمی الامام لحافظ البارع النسابة ابو بکر محمد بن موسی بن عثمان بن موسی بن عثمان بن حازم الهمدانی ولد سنة ثمان و اربعین و خمسمائة و سمع من أبی الوقت السنجری و من شهردار بن شیرویه الدیلمی و ابو زرعة الدمشقی و الحافظ أبی العلاء الهمدانی و معمر بن الفاخر و قدم بغداد فسمع من أبی الحسین عبد الحق بن یوسف و عبد اللّه بن عبد الصمد العطار و بالموصل من الخطیب أبی الفضل الطوسی و بواسط من أبی طالب المحتسب و بالبصرة محمد بن طلحة المالکی و باصبهان ابا الفتح الحرقی و ابا العبّاس الترک و ابا موسی الحافظ و بالحرمین و الشام و الجزیرة و کتب الکثیر و صنّف وجود قال الدبیشی قدم بغداد و سکنها و تفقه بها فی مذهب الشافعی و جالس العلماء و تمیز و فهم و صار من احفظ الناس للحدیث و اسانیده و رجاله

ص:222

مع زهد و تعبد و ریاضة و ذکر صنّف فی الحدیث عدة مصنّفات و املی عدة مجالس و کان کثیر المحفوظ حلو المذاکرة یغلب علی حفظه احادیث الاحکام املی طرق الاحادیث التی فی المهذب و اسندها و لم یتمه و ذکره ابن النجار فقال من ائمة الحفاظ العاملین بفقه الحدیث و معانیه و رجاله الّف کتاب الناسخ و المنسوخ و کتاب عجالة المبتدی فی الانساب و الموتلف و المختلف و اسماء البلدان و اسند احادیث المهذب لابی اسحاق و کان ثقة حجّة نبیلا زاهدا عالما عابدا ورعا لازما للخلوة و التصنیف و بثّ العلم ادرکه اجله شابا سمعت محمّد بن محمّد بن غانم الحافظ یقول کان شیخنا الحافظ ابو موسی یفضل ابا بکر الحازمی علی عبد الغنی المقدسی و یقول ما رایت شابا احفظ منه مات فی جمادی الاولی سنة اربع و ثمانین و خمسمائة قال ابن النجار سمعت بعض الأئمّة یقولون انّ الحازمی کان یحفظ کتاب الاکمال فی الموتلف و المختلف و مشتبه النسبة الخ و مخفی نماند که کتاب مسند الفردوس مثل فردوس در اجازات اکابر اساطین داخل و مرویات ایشان آن را شامل و نقل از ان در کتب قوم متداول و اخبار آن بدستهای اکابر اساطین متناول شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته مسند الفردوس لابن الدیلمی سمعت علیه بقراءتی القدر المذکور فی الفردوس و اجاز لی سائره بسنده الی الحافظ بن أبی بکر السیوطی بإجازته من المسندة اسیة بنت جار اللّه بن صالح الطبری عن ابراهیم بن محمد بن صدیق الدمشقی عن أبی العبّاس الحجار عن الحافظ محبّ الدّین محمد بن محمود بن النجار عن مؤلفه إجازة فذکره و محمد بن علی بن منصور شنوانی در درر سنیّه گفته

مسند الفردوس للحافظ أبی منصور شهردار بن الحافظ أبی شجاع شیرویه الدیلمی الهمدانی ارویه بالسند الی الحافظ ابن حجر العسقلانی عن أبی اسحاق التنوخی عن احجار عن الحافظ محبّ الدّین محمود بن محمد بن النجار عن الدیلمی و بالسند إلیه قال انا ابو المکارم عبد الوارث بن محمد بن عبد المنعم الابهری عن سهل بن محمد الخشاب عن محمد بن الحسین السلمی عن حامد الهروی عن نصر بن محمد عن الحارث بن

ص:223

عبد السلام عن سفیان بن عیینة عن ابن جریج عن عطا عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعلمه لا العلماء باللّه فاذا نطقوا به اللّه لا ینکر الاّ اهل العزّة باللّه و اللّه اعلم و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در اشاعه لاشراط الساعة گفته و فی مسند الفردوس عن عمر لا تقوم الساعة حتی تسیل وادیة من اودیة الحجاز بالنار الخ

41-أخطب خوارزم

وجه چهل و یکم آنکه ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم حدیث ولایت را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در اوّل آن مذکورست حدّثنا الشیخ العفیف محمد بن مفرّح المشهدی قال حدّثنا الامام الاجل الصدر ضیاء الدّین شمس الاسلام ناصح الخلفاء مفتی الامّة مقتدی الفریقین صدر الأئمة اخطب الخطباء ابو المؤید موفق بن احمد الکی الخوارزمی رضی اللّه عنه ذکر فضائل امیر المؤمنین علی بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء بل ذکر اکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء می فرماید الفصل الثانی عشر فی بیان تورطه المهالک فی اللّه تعالی و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و شراء نفسه فی ابتغاء مرضات اللّه تعالی بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا احمد بن جعفر القطیعی قال حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال اخبرنا أبی قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدّثنا ابو عوانة قال حدّثنا ابو بلج قال حدّثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عباس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له له بضع عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل

قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها ستشرف فقال این علی فقالوا انّه فی الرّحی یطحن

ص:224

قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاها ایاه فجاء علیّ بصفیّة بنت حیی فقال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابا بکر بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل هو منی و انا منه

قال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لنبی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم و قال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من آمن من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلبس ثوب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی ان نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال جعل علی سریة بالحجارة کما کان یرمی نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم و کان صاحبک لا یتضور و نحن نرمیه و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی فقال له امّا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس نبی بعدی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انت ولیّ کل مؤمن بعدی و مؤمنة قال ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس قال رسول اللّه صلی اللّه علیه من کنت مولاه فعلیّ مولاه و قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عز و جل فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه یسخط علیهم بعد

ص:225

ذلک قال ابن عبّاس و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و نیز اخطب خوارزم در مناقب گفته انبانی مهذب الأئمة ابو المظفر عبد الملک بن علی بن محمد الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمد بن الحسین بن علی البزار قال اخبرنا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز قال اخبرنا هلال بن محمد بن جعفر قال حدّثنا ابو بکر محمّد بن عمرو الحافظ قال حدثنی ابو الحسن علیّ بن موسی الجزّار من کتابه قال حدّثنا الحسن بن علی الهاشمی

قال حدّثنا اسماعیل بن ابان قال حدّثنا ابو مریم عن ثور بن أبی فاختة عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال قال أبی دفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الرایة یوم خیبر الی علی بن أبی طالب ففتح اللّه علیه و اوقفه یوم غدیر خمّ فاعلم النّاس انّه مولی کل مؤمن و مؤمنة و قال صلّی اللّه علیه و سلم انت منی و انا منک و قال تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التنزیل و قال له انت منی بمنزلة هارون من موسی و قال له انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک و قال له انت العروة الوثقی و قال له انت تبین لهم ما اشتبه علیهم بعدی و قال له انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی و قال له انت الذی انزل اللّه فیه وَ أَذانٌ مِنَ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلنّاسِ یَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَکْبَرِ و قال له انت الاخذ بسنتی و الذاب عن ملّتی و قال له انا اوّل من ینشق عنه الارض و انت معی و قال له انا عند الحوض و انت معی و قال له انا اوّل من یدخل الجنّة و انت معی تدخل و الحسن و الحسین و فاطمة و قال له انّ اللّه تعالی امرنی بان اقوم بفضلک فقمت به فی الناس و بلغتهم ما أمرنی اللّه بتبلیغه و قال له اتّق الضغائن التی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون و نیز اخطب خوارزم در مناقب مکتوبی از عمرو بن العاص بجواب کتاب معاویه نقل کرده و در ان مذکورست و امّا ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و وصیّه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا کذب و غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هو منّی و انا منه هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم

ص:226

غدیر خمّ الا من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الّذی قال علیه السلام فیه یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و هو الّذی قال فیه یوم الطیر اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فلما دخل علیه قال اللّهم و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النضیر علیّ امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علی ولیّکم من بعدی و ذلک علی و علیک و علی جمیع المسلمین و قال انّی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و قال انا مدینة العلم و علی بابها انتهی فیا للعجب یثبت عمرو بن العاص حدیث الولایة و الطّیر و مدینة العلم حتما و یرغم بذلک انف معاویة رغما و یجزم فروع تزویره و تغریره جزما و یحسم اصول بهته و قرفته حسما و مع ذلک المخاطب الحقود یزید فی الشحناء و البغضاء علی ابن النابغة الکنود و معاویة اللدود فیرمی هذه الاحادیث الشریفة بالکذب و البطلان و یظهر اقصی خببه و تقریبه فی موامی العدوان و الخسران فلیته إذ لم یقف آثار الرّسول و الصّحابة العدول فی اثبات هذه الاحادیث الشریفة الوجهة القبول اقتصّ اثر مقتداه ابن العاص و لکنّه نکل و ازورّ عن ذلک ایضا و جاض و صنع؟ ؟ ؟ فاقبل بشراشره علی تقلید الکابلی الّذی یقلت إذا سمع نداء الحق و له حصاص و الحمد للّه علی ما اوهنا کیده و ربطناه فی قرن الزام شدید الاعتیاص ما له منه مدی الدّهر خلاص و اوقعناه فی حاص باص و لات حین مناص و فضائل فاخره و محاسن باهره و مناقب جمیله و محامد اثیله و مفاخر جلیله و مدائح اصیله اخطب خوارزم از خریدة القصر و جریدة اهل العصر عماد الدین ابو عبد اللّه محمد بن محمد الکاتب الاصفهانی و ایضاح ناصر بن عبد السّید المطرزی و ذیل ابن النجار بر تاریخ بغداد خطیب و جامع مسانید ابو حنیفه ابو المؤید محمد بن محمود بن محمد الخوارزمی و وافی بالوفیات صلاح الدّین خلیل بن ابیک الصفدی و جواهر مضیه فی طبقات الحنفیه ابو الوفا عبد القادر بن محمد القرشی و عقد ثمین فی تاریخ بلد اللّه الامین تقی الدّین ابو الطیب محمد بن احمد بن علی الفاسی و بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة جلال الدین عبد الرّحمن السیوطی و کتاب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب نعمان المختار محمود بن سلیمان الکفوی و توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل

ص:227

سید شهاب الدّین احمد در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید انشاء اللّه تعالی

42-ابن عساکر

وجه چهل و دوم آنکه علی بن الحسین بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر حدیث ولایت را روایت کرده در موافقات و اربعین طوال که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المعروف بحاجی خلیفه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بذکر ان گفته الاربعون الطوال لابن عساکر هو الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن الدمشقی الشافعی المتوفی سنة 571 احدی و سبعین و خمسمائة اوّله الحمد للّه العظیم الخ جمع فیه اربعین حدیثا من الطوال مما یدل علی نبوّته و ینبئ عن فضائل صحابته و بین الصّحة و السقم و هو فی مجلد وسط وارد کرده چنانچه محب طبری در ریاض النضره فی فضائل العشرة تفته

عن عمرو بن میمون قال انی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا تخلو بنا من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یتحدّثون فلا ادری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قال هو فی الرحا یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عیینة ثم هز الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا قال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انطلق نحو بئر میمون

ص:228

فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علیّ یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یتضور قد لف راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان علیّا مولاه قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبی اللّه ائذن لی اضرب عنقه یعنی حاطبا قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعلّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرجه النّسائی بعضه و این روایت را از ابن عساکر محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه نیز نقل کرده اند کما ستطّلع علیه فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و علاّمه ابن عساکر قائد عساکر مفاخر حائز محاسن ماثر و مقتنی نفائس حائز و مجتنی اثمار فضل زاهر و شرف باهرست و محامد منیفه و مدائح شریفه و فضائل شامخه و مناقب باذخه او بر متتبع و متفحص کتب قوم واضح و ظاهرست نبذی از آن در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی از معجم الادباء یاقوت حموی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء و مرآة الجنان یافعی و جامع مسانید ابو حنیفه محمّد بن محمود بن محمّد و طبقات شافعیّه عبد الوهاب بن علی سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و تتمة المختصر فی اخبار البشر عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی و طبقات الحفاظ سیوطی و تاریخ خمیس حسین دیاربکری و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء المولوی

ص:229

صدیق حسن خان معاصر بگوشت می خورد بعض عبارات اینجا هم مذکور می شود محمد بن احمد الذهبی در عبر در وقائع سنة احدی و سبعین و خمسمائة گفته و فیها توفی الحافظ ابن عساکر صاحب التاریخ الثمانین مجلّد ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی محدّث الشام ثقة الدّین ولد فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمع سنة خمس و خمسمائة و بعدها من المسیب و أبی طاهر الجبّائی و طبقتهما ثم عنی بالحدیث و رحل فیه الی العراق و خراسان و اصبهان و ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فی ذلک الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ توفی فی حادی عشر رجب و عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در وقائع سنة احدی و سبعین و خمسمائة گفته و فیها الفقیه الامام المحدّث البارع الحافظ المتقن الضابط ذو العلم الواسع شیخ الاسلام و محدّث الشام ناصر السنة و قامع البدعة زین الحفاظ و بحر العلوم الزاخر رئیس المحدثین المقرّ له بالتقدّم العارف الماهر ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الّذی اشتهر فی زمانه بعلو شانه و لم یر مثله فی اقرانه الجامع بین المعقول و المنقول و الممیز بین الصحیح و المعلول کان محدّثا فی زمانه و من اعیان الفقهاء الشافعیّة غلب علیه الحدیث و اشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم السمعانی فی الرحلة و کان ابو القاسم المذکور حافظا دینا جمع بین معرفة المتون و الاسانید سمع ببغداد فی سنة 510 عشر و خمسمائة من اصحاب البرمکی و التنوخی الجوهری ثم رجع الی دمشق ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنّف التصانیف المفیدة و خرج التخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محفوظا علی الجمع و التالیف صنف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا انی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال الامام ابن خلکان قال لی شیخنا الحافظ العلامة زکی الدّین ابو محمّد عبد العظیم المنذری رحمه اللّه و قد جری ذکر تاریخ ابن عساکر المذکور و اخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرجل الاعزم علی وضع هذا التاریخ

ص:230

من یوم عقل علی نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبّه قال و لقد قال الحق و من وقف عرف حقیقة هذا القول و متی یتسع للانسان الوقت حتی یصنع مثله و هذا الذی ظهر هو الذی اختاره و ما صح له الا بعد مسودات ما کاد ینضبط حصرها و له توالیف حسنة غیره و اخری ممتعة قال و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله علی ما قیل الا انّ الحدیث اجلّ علم و اشرفه الاحادیث العوالی و انفع کل نوع منه عندی و احسنه الفوائد فی الامالی و انّک لن تری للعلم شیئا محقّقة کافواه الرّجال فکن یا صاح ذا حرص علیه و خذه من الرّجال بلا ملال و لا تاخذه من صحف فترمی من التصحیف بالداء العضال و من المنسوب إلیه ایضا ایا نفس ویحک جاء المشیب فما ذا التصّابی و ما ذا الغزل تولی شبابی کان لم یکن و جاء مشیبی کان لم یزل کانی بنفسی علی غرة و خطب المنون بها قد نزل فیا لیت شعری ممن اکون و ما قدر اللّه لی فی الازل و قد التزم فی هذه الابیات ما لا یلزم و هو اطراد الزاء قبل اللاّم و البیت الثانی هو بیت علی بن جبلة حیث یقول شباب کان لم یکن و شیب کان لم یزل و لیس بینهما الا تغییر یسیر کما تراه و قال بعض اهل العلم بالحدیث و التواریخ ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فیه الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ قلت بل من تامل تصانیفه من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ و الضبط للعلم و الاطلاع و جودة الفهم و البلاغة و التحقیق و الاتّساع فی العلوم و فضائل تحتها من المنافع و المحاسن کل طائل و من توالیفه الشهیرة المشتملة علی الفضائل الکثیرة کتاب تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الشیخ الامام أبی الحسن الاشعری جمع فیه بین حسن العبارة و البلاغة و الایضاح و التحقیق و استیعاب الادلة النقلیة و طرقها مع اسناد کل طریق و ذکر فیه طبقات اعیان اصحابه من زمان الشیخ أبی الحسن الی زمانه و اوضح ماله من المناقب و المکارم و الفضائل و العزائم ورد علی من رماه و افتری علیه بالعظائم قلت و کتابه المذکور الذی وفّق لانشائه و وضعه قد اختصرته انا فی نحو من ربعه و سمیته الشاس المعلم شاوش کتاب المرهم المعلم بشرور المفاخر العلیة فی مناقب الائمّة الاشعریة و وفیته

ص:231

فیما اختصرته مائة من الأئمّة الجلة النقیّه و اختصاری له بحذف الاسانید اختصارا علی ما هو المقصود و المراد من ذکر اعیان الأئمّة المشهورین بالموافقة فی الاعتقاد و الرّد علی المبتدعین اولی الزیغ و الالحاد و کان ابن عساکر المذکور حسن السّیرة و السریرة قال الحافظ الرئیس ابو المواهب لم ار مثله و لا من اجتمع فیه من لزوم طریقة واحدة منذ اربعین سنة من لزوم الصّلوات فی الصّف الاوّل الا من عذر و الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجّة و عدم التطلع و تحصیل الاملاک و بناء الدور قد اسقط ذلک عن نفسه و اعرض عن طلب المناصب من الامارة و الخطابة ایّاها بعد ما عرضت علیه و قلة الالتفات او قال عدم الالتفات الی الامراء و اخذ نفسه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم ذکره الامام الحافظ ابن النجار فی تاریخه فقال امام المحدثین فی وقته و من انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و المعرفة التامّة و الثقة و به ختم هذا الشأن و قال ابنه الحافظ ابو محمد القاسم کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی صلاة الجماعة و تلاوة القرآن یختم فی کل جمعة و فی رمضان فی کل یوم و یحیی لیلة النصف و العیدین و کان کثیر النوافل و الاذکار یحاسب نفسه علی کل لحظة یذهب فی غیر طاعة سمع من جماعة کثیرین نحوا من الف و ثلث مائة شیخ و ثمانین امرأة و حدّث باصبهان و خراسان و بغداد و غیرها من البلاد و سمع منه جماعة من کبار الحفاظ و خلق کثیر و جمّ غفیر و قال الحافظ عبد القاهر الرهاوی و رأیت الحافظ السلفی و الحافظ ابا العلاء الهمدانی و الحافظ ابا موسی المدنی فما رأیت فیهم مثل ابن عساکر

43-صالحانی

وجه چهل و سوم آنکه ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث ولایت را در جمله حدیث خصال عشره باسناد خود بسوی حافظ ابو یعلی روایت فرموده و افاده نموده که ان حدیث حسن متینست شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهم إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا انّ تقوم معنا و امّا ان تخلونا عن هؤلاء فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح البصر قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدثوا فلا تدری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ تفّ ان اولئک وقعوا فی رجل تفرد بعشر

ص:232

خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم فی غزوة خیبر لابعثنّ بهذه الرایة رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم این علی قیل هو فی الرحی قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و ما کان لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عیینة ثلاثا ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاها ایاه و قطع باب خیبر فجاء بصفیّة بنت حیی من جملة الغنائم و بعث ابا بکر رضی اللّه تعالی عنه بسورة التوبة فبعث علیّا کرم اللّه تعالی وجهه خلفه فاخذها منه فقال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه لرسول اللّه لعله قد حدث فیّ شیء قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لا و لکن لا یذهب بها الا رجل هو منی و انا منه و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة و علی رضی اللّه تعالی معهم جالس فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة و کان کرم اللّه تعالی وجهه اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شری علیّ رضوان اللّه علیه نفسه إذ لبس ثوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم و نام مکانه و فداه بنفسه إذ کان المشرکون یسمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجاء ابو بکر و علی کان راقدا یحسب انه نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فقال یا نبی اللّه فقال له انّ النبی اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق و دخل معه الغار و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فی غزوة تبوک فقال علیّ اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا فبکی علی رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی من بعدی و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ ابواب المسجد غیر باب

ص:233

علیّ و

قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و قد اخبرنا اللّه فی القرآن انه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم و

قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لعمر رضی اللّه تعالی عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و کنت فاعلا ما یدریک انّ اللّه تعالی اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی رضی اللّه تعالی عنه فی اصحاب الشجرة و اهل بدر رواه الصّالحانی باسناده الی الحافظ الامام أبی یعلی الموصلی باسناده و قال هذا حدیث حسن متین و رواه الطبری و قال اخرجه احمد بتمامه و ابو القسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه ازین عبارت سراسر جزالت ظاهرست که این حدیث شریف که حدیث ولایت از جمله آنست حدیث حسن و متینست و هر گاه این حدیث حدیث متین و خبر رزین و اثر رصین و ثابت و متحقق از حضرت مامون امین علیه و اله و الف الف صلاة و تحیّة من رب العالمین باشد حکم ببطلان حدیث ولایت حکمیست نهایت فظیع و مهین و مورد غایت تشنیع و تهجین و سبب اقصای تقبیح و توهین و موجب کمال ازراء و عیب و ثلب و تهوین و باعث منتهای صغار و احتقار و عار و شنار و خسار و بوار نزد هر عاقل فطین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و ابو حامد محمود والا تبار محمود اکابر حائزین جلائل فخار و ممدوح اجله منقدین کبار و بنهایت کمال و فضل معروف بین الانجلاء و الاغوار و بغایت مجدد نبل مشهور در دیار و امصارست سید شهاب الدّین احمد او را باقصای مرتبه تعظیم و تکریم یاد می نماید و بوصف و ثنای و مدح و اطرای او در کتاب خود توضیح الدلائل می فرماید قال الامام العالم الادیب الاریب المحلی بسجایا المکارم الملقب بین الاجلة الأئمّة الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام العالم الرّبانی و العارف السبحانی سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی فی عباراته الفائقة و اشاراته الرائقة من کتابه شکر اللّه تعالی مسعاه و اکرم بفضله مثواه و اجزل له من ثوابه الخ و نیز در توضیح الدلائل بعد ذکر حدیث نور و حدیث شجره گفته روی الحدیث الاول ابو حامد محمود بن محمّد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کلّ فنّ و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ

ص:234

أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا الخ و از مقامات دیگر این کتاب اعنی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل هم بظهور می رسد که سید شهاب الدّین احمد جابجا صالحانی را بعد نقل روایات ازو بصفات جلیله و نعوت جمیله مثل محیی السنة و امام یاد نموده منتهای عظمت و جلالت او هر همکنان ظاهر فرموده و ستسمع تلک المقالات و هاتیک العبارات فی مجلد حدیث التشبیه بالتفصیل بعون اللّه الملک المنیل و السّنن؟ ؟ ؟ صالحانی و مقبولیت روایت او و بودن آن دلیل این معنی که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده از شیعیان روایت نموده اند و تادب صالحانی بادب جمیل تعظیم و تبجیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افاده شاه سلامة اللّه معاصر که از اجله و اکابر متکلمین ذوی المفاخرست نیز ظاهر و باهرست چنانچه در معرکة الآراء گفته و روایت صالحانی که از توضیح الدلائل سید شهاب الدین احمد بتجشم نقلش پرداخت مصدق معتقد اهل سنت و مکذب مزعوم شیعه است چه از روایت مذکوره چون آفتاب نیمروز درخشانست که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت نموده اند نمی بیند که ابن بابویه قمی از تعلیم یک باب گشودن هزار باب و گشودن هزار باب از هر باب نوشته ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا الی ان قال و صالحانی از دور بوسه زده بر تعلیم هزار باب و انفتاح هزار باب از هر باب اکتفا نمود انتهی

44-مبارک محمد المعروف بابن الاثیر الجزری

وجه چهل و چهارم آنکه ابو السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری الشافعی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در کتاب جامع الاصول من احادیث الرّسول گفته

عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی

ص:235

ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا من علیّ و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه الترمذی انتهی فظهر و بان علی الناقدین الفحول من تخریج صاحب جامع الاصول انّ حدیث الولایة من احادیث الامین الرّسول صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما هبّت نسائم القبول حدیث شریف معتبر مقبول لا مقدوح و مجروح معلول و لا مطعون مغموص مدخول فالحکم ببطلانه کما صدر عن المخاطب المحموم و المهزول حکم سمج شنیع مرذول و قول لجلج فظیع مغسول لا یرضی به احد من ارباب الالباب و اصحاب العقول و یستنکره و یستهزئ به کل مفطور علی الایمان و الدین مجبول و اللّه هو العاصم من الانهماک فی الغیّ و الذهول و الارتباک فی حبائل الغرور و الغفول و هو الموفق المعطی لکل مسئول و مبارک بن الاثیر محدث مبارک و متقن نحریر و منقد شهیر و محقق کبیر و حائز شرف متزائد و فیر و صاحب فخر متکاثر غیر نزیر و در جلالت و عظمت و سموّ و رفعت و سنا و بها و مجد و اعتلا معدوم النظیر و نبذی از محاسن علیه و محامد سنیه او در مخلد در حدیث؟ ؟ ؟ انشاء اللّه تعالی از کامل علی بن المعروف بابن الاثیر و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر عماد الدین ابو الفداء و عبر فی خبر من غبر ذهبی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و اسماء رجال مشکاة ولی الدّین محمد بن عبد اللّه الخطیب و طبقات شافعیه تقی الدّین اسدی و بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید

45-أبو القاسم رافعی

وجه چهل و پنجم آنکه امام الدّین ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم القزوینی الرافعی حدیث ولایت را روایت کرده ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمل بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی الخطیب و الرافعی عن علیّ و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد

ص:236

و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج المعلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فان؟ ؟ ؟ علی و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و

للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علیّ رفعه سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی ازین عبارات روایت کردن رافعی حدیث ولایت را واضح لائح است و از نص مولوی حسن زمان معاصر صحت سند آن نیز ساطع و لامعست

46-علی بن محمد المعروف بابن الاثیر

وجه چهل و ششم آنکه عز الدّین ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر حدیث ولایت را بسند مشایخ خود روایت کرده چنانچه در کتاب اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته

انبانا ابراهیم بن محمّد و غیر واحد باسنادهم الی أبی عیسی الترمذی ثنا قتیبة بن سعید ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن یزید الرّشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریّة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه

ص:237

صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که ذکر ابن اثیر حدیث ولایت را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقام ذکر فضائل منتقات و بیان مناقب معتبراتست خصوصا با نقل آن باسناد مشایخ خود از ترمذی دلیل صریح بر ثبوت و اعتبار و اعقاد و مقبولیت آن نزد ارباب تحقیق و انتقاد و اصحاب اتقان و ارشاد و برائت آن از مخائل قدح مجادلین سراسر عناد و صیانت آن از وصمات جرح مکابرین پر لداد و بعد آن از اتسام بتشکیکات و تمویهات تارکین سداد و نزاهت آن از ارتسام بتشویهات و تلبیسات شیرین فتنه و فساد و تخدیعات و تلمیعات اهل اضغان و احقاد و اللّه ولیّ الهدایة و الاسعاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و ابو الحسن بن الاثیر صاحب فضل اثیل و اثیر و حائز نبل غزیر و کثیرست و جلائل فضائل او مستغنی از اشاعت و تشهیر و بی نیاز از تبیین و توضیح و تقریر و غیر محتاج بتنمیق و تدوین و تحبیر و ظاهر و واضح نزد هر متتبع خبیر و متفحص بصیر نبذی از ان در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی از وفیات الأعیان ابن خلکان و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مختصر فی اخبار البشر حماد الدین ابو الفداء و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه اسدی و طبقات الحفّاظ سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر منقول خواهد شد و مخفی نماند که کتاب اسد الغابه از کتب مشهوره معروفه و مؤلفات ممدوحه مقبوله و اسفار معتبره معتمدة و مصنّفات نفیسه مستنده است تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه بترجمه ابن اثیر گفته صنّف کتابا حافلا فی معرفة الصحابة جمع فیه بین کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب ابن عبد البر و کتاب أبی موسی فی ذلک و زاد و افاد و سمّاه اسد الغابة فی معرفة الصحابة و سید محمد بن ابراهیم الوزیر در روض باسم کما سمعت ایضا گفته و قد الّفوا فی الصّحابة کتبا کبیرة فمنها الصحابة لابن حبان مختصر فی مجلد؟ ؟ ؟ معرفة الصّحابة لابن مندة کتاب جلیل و لابی موسی المدینی علیه ذیل کبیر و منها الصحابة لابی نعیم الاصبهانی جلیل القدر و منها معرفة الصحابة للعسکری و منها کتاب أبی الحسن علی بن محمد بن الاثیر الجزری المسمی باسد الغابة فی معرفة الصحابة و هو اجمع کتاب فی هذا المعنی جمع فیه من کتاب ابن مندة و ذیل أبی موسی علیه و کتاب أبی نعیم و الاستیعاب و زاد

ص:238

من غیرها اسماء و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته اسد الغابة فی معرفة الصحابة مجلدین للشیخ عزّ الدّین علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی سنة 630 ثلاثین و ستمائة ذکر فیه سبعة آلاف و خمسمائة ترجمة و استدرک ما فات علی من تقدمه و بین اوهامهم قاله الذهبی فی تجرید اسماء الصحابة و هو مختصر اسد الغابة اوّله الحمد للّه العلی الاعلی الخ ذکر فیه انّ کتاب ابن اثیر نفیس مستقص لاسماء الصّحابة الذین ذکروا فی الکتب الاربعة المصنفة فی معرفة اصحابه و هی کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب أبی موسی الاصبهانیین و هو ذیل کتاب ابن مندة و کتاب ابن عبد البر و زیادة المصنّف علیهم و در آخر نسخه مطبوعه اسد الغابه این عبارت سراسر رشاقت مذکورست قد تمّ طبع هذا الکتاب الجلیل الغنی فضله عن البرهان و الدلیل فیا له من کتاب جامع للاصحاب رافع عن فضائلهم النّقاب تلتذّ بلطف حدیثه نفوس الفصحاء و تبتهج بحسن نقله عیون العلماء و هو احد الکتب التی تطبع علی ذمّة جمعیّة المعارف المتشرفة بحمایة السّهم الهمام و الامیر الساطع لآلاء کماله فی الانام نور حدیقة الدهر و الزّمان و نور حدقة العصر و الاوان صاحب المجد و السعد المتحلی بحلیة ولایة العهد الموید بعنایات ذی الطول و التنسیق قطب فلک السعادة و الدولة محمّد باشا توفیق ادام للّه اجلاله و زاد قبوله و اقباله و المتشکلة بهمة وکیل تلک الجمعیّة الباذل جهده فی نشر الفضائل السنیّة و نفع الانام بکل تحفة بهیّة المتسم بسیماء المعارف و العوارف محمّد باشا عارف بلغه اللّه مراده و حلاه بالکمال و زاده و کان ختام طبع هذا الکتاب المستطاب بالمطبعة الوهبیة بتصحیح الرّاجی فضل ربّه الوهبی مصطفی وهبی فی اواسط ذی الحجّة من سنة الف و مائتین و ثمانین من هجرة سیّد الاوّلین و الآخرین علیه ازکی تحیّة و ابهی صلاة مرضیّة و مولوی حیدر علی معاصر در ازالة الغین گفته پس ناگزیر کتاب اسد الغابه نیز از تلاش بهمرسانیدم و بعد از رجوع چنان دریافتم که از ان کتاب مستطاب مانند کتاب اصابه فی معرفة الصحابة جز رضای حضرت مرتضی چیزی دیگر از اضطرار و الجا به ثبوت نمی رسد انتهی بحذف التشنیع الشنیع

47-ابن سبع أندلسی

وجه چهل و هفتم آنکه ابو الربیع سلیمان بن موسی الکلاعی البلنسی المعروف بابن سبع حدیث ولایت یا در کتاب الشفاء

ص:239

که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه بذکر آن گفته شفاء الصّدور لابن السبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البلنسی وارد کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکتفاء گفته و عنه أی

عن بریدة بن الحصیب فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علیّ من الخمس فجئت لاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانّه یسقط من عینه و رسول اللّه یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم ینتقصون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء انتهی فالحمد للّه الموفق لتمییز الظلمة من النور حیث وفق صاحب شفاء الصدور لشفاء وحاوح صدور الناقدین الصّدور بروایة هذا الحدیث الشریف المشهور فی کتابه المعوّل علیه للجهابذة البدور فدمّر علی تعصّبات المتهوّکین المولعین بالکذب و الزّور الزارعین للفجور الحاصدین الثبور فاظهر ان تکذیبهم المعیب المشین المحظور ممّا لا یلتاط بخلد ذکن ذی شعور و انّه من الوساوس الجائحة التی القاها إلیهم الخدوع الغرور و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر اعاظم و نحاریر محدّثین افاخم و اجلّه معتبرین ذوی المکارم و اعلام اثبات حائزین مغانمست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدث الاندلس و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة الی ان قال الذهبی و نیز ذهبی در عبر فی اخبار من غبر در وقائع سنة اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیّة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة سمع ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما

ص:240

قال الابار کان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخر زمانه الخ و یافعی در تاریخ مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته الحافظ ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفی بالاندلس قال الابار و کان قد فاق و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضّبط و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الربیع الامام الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحیری البلنسی ولد سنة 565 و سمع ابا القاسم بن حبیش و خلقا و اجاز له ابن مضاء و ابو محمد عبد الحق صاحب الاحکام و اعتنی بهذا الشأن اتم عنایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات مقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرجال الخ و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الربیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و احمد بن محمد المقری در نفح الطّیب عن غصن الاندلس الطیب گفته و کانت وقعة اینجة القی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذی الحجّة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفّار مقبلا علی العدوّ ینادی بالمنهزمین اعن الجنة تفرّون حتّی قتل صابرا بردّ اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره فکان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابار بقصیدته المیمیّة الشهیرة التی اوّلها الما باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصّوارم ثم ذکر المقری اشعارا عدیدة من هذه القصیدة و بعض اشعار الکلاعی و قال و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا لاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله دیّان من الادب خطب ببلنسیة و استقضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و بین بلاء

ص:241

حسنا و روی عن أبی القاسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث الی آخر ما ذکر من مصنّفاته

48-ضیاء مقدسی

وجه چهل و هشتم آنکه ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی الحنبلی حدیث ولایت را در کتاب مختاره روایت کرده چنانچه ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لبریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به اخرجه الحاکم فی المستدرک و الضیاء فللّه الحمد و المنة که روایت ضیاء مقدّسی این حدیث را در مختاره بغی و عدوان و مجازفت و طغیان و مکابرت و شنان جاحدین و حائدین و منکرین و مبطلین و مشککین و مرتابین و معاندین و مکابرین و مجادلین و مسوّلین از بیخ برمیکند و خرافات قظیعه و هفوات شنیعه و جزافات بدیعه و تصلّفات سخیفه و تعسّفات عنیفه و تقوّلات ضعیفه و تفوّهات رکیکه و تعصّبات قبیحه و تصلّفات فضیحه شان را بباد فنا می زند زیرا که مقدّسی در مختاره التزام ایراد احادیث صحیحه نموده و کتاب مختاره از مشاهیر صحاح سنیّه است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته المختارة فی الحدیث للحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفّی سنة 643 ثلاث و اربعین و ستمائة التزم فیه الصّحّة فصحّح فیه احادیث لم یسبق الی تصحیحها قال ابن کثیر و هذا الکتاب لم یتم و کان بعض الحفّاظ من مشایخنا یرجّحه علی مستدرک الحاکم کذا فی النّور الفیاح و شیخ عبد الحق در مقدمه شرح فارسی مشکاة بعد ذکر مستدرک حاکم گفته و ائمّه دیگر نیز در صحاح تصنیف کرده اند مثل صحیح ابن خزیمه که او را امام الائمّه گویند الی ان قال و چنانکه مختاره حافظ ضیاء مقدسی و وی نیز صحاح که در صحیحین نیست آورده گفته اند که وی نیز احسنست از مستدرک انتهی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن در شرح قول ماتن قال الحافظ السیوطی فی اتحاف الفرقة و هو أی الاثبات هو الراجح عندی بوجوه و قد رجّحه ایضا الضیاء المقدسی فی المختارة بعد لفظ المختارة گفته اجلّ تصانیفه قال الشیخ الکردی فی الامم هی الاحادیث التی یصلح ان یحتج بها سوی ما فی الصحیحین و قالوا کتابه احسن من مستدرک الحاکم و قال الزرکشی فی تخریج احادیث الرافعی انّ تصحیحه اعلی من تصحیح الحاکم و انّه قریب من تصحیح الترمذی

ص:242

و ابن حبّان و وافقه ابن حجر و السّخاوی و السّیوطی اشرک صحیحة بالصحیحین فی اطلاق اسم الصحة علی جمیع ما فیه و ممّن یعتمده الحافظ المزّی و المنذری و عماد الدّین بن کثیر فی کثیرین و هو فی ستّة و ثمانین جزء و مخفی نماند که بضیاء فضائل ضیاء مقدّسی آفاق و ارجاء مستضیست و متانّق و ببهاء مناقب او اسفار کبار علما متزیّن و متانّق و بسیول مدائح او بحار کتب اساطین عالی فخار متموّج و متدفّق و کمال جلالت و نبالت و حذاقت و مهارت او بر متتبّع افادات منقدین فخام ثابت و متحقق ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الضیاء الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن السعدی المقدّسی ثم الدمشقی الصالحی الحنبلی صاحب التصانیف الناضحة ولد سنة 569 تسع و ستّین و خمسمائة و اجاز له السّلفی و شهده و سمع من أبی المعالی بن صابر و أبی المجد البانیاسی و احمد بن الموازینی و عمر بن علیّ الجوینی و یحیی الثقفی و طبقتهم بدمشق و أبی القاسم البوصیری و طبقته بمصر و المبارک بن المعطوش و ابن الجوزی و طبقتهما ببغداد و أبی جعفر الصّیدلانی و طبقته باصبهان و عبد الباقی بن عثمان بهمدان و المویّد الطوسی و طبقته بنیسابور و عبد المعزّ بن محمد البزاز بهراة و أبی المظفّر بن السّمعانی بمرو و رحل مرّتین الی اصبهان و سمع بها ما لا یوصف کثرة و حصّل اصولا کثیرة و نسخ و صنّف و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن قال تلمیذه عمر بن الحاجب شیخنا ابو عبد اللّه شیخ وقته و نسیج وحده علما و حفظا و ثقة و دینا من العلماء الربّانیین و هو اکبر من ان یدخل علیه مثل کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادات کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة رایت جماعة من المحدّثین ذکروه فاطنبوا فی حقّه و مدحوه بالحفظ و الزّهد سالت الزکیّ البرزالی عنه فقال ثقة جلیل حافظ دیّن قال ابن النّجار حافظ متقن حجّة عالم بالرّجال ورع تقی ما رایت مثله فی نزاهته و عفّته و حسن طریقته و قال الشّرف بن النابلسی ما رایت مثل شیخنا الضیاء قلت ثنا عنه القاضی تقی الدّین و ابن الموازینی و الفخر و النّجم الشّقراوی و ابن الخبّاز و التّقی بن مؤمن و عثمان النسّاج و ابن الخلاّل و الدشتی و ابو بکر بن عبد الدائم و عیسی السّمسار و سالم القاضی و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة و توفّی الی رضوان اللّه فی جمادی الآخرة سنة ثلث و اربعین و ستمائة

ص:243

و التقی بن مؤمن و عثمان النسّاج و ابن الخلاّل و الدشتی و ابو بکر بن عبد الدائم و عیسی السمساری و سالم القاضی و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة و توفی الی رضوان اللّه فی جمادی الآخرة سنة ثلث و اربعین و ستمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة ثلاث و اربعین و ستمائة گفته و الشیخ الضیاء ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی الحنبلی الحافظ احد الاعلام ولد سنة تسع و ستین و سمع من الخضر بن طاوس و طبقته بدمشق و من أبی المعطوش و طبقته ببغداد و من البوصیری و طبقته بمصر و من أبی جعفر الصیدلانی و طبقته باصبهان و من أبی روح و المؤید و طبقتهما بخراسان و افنی عمره فی هذا الشأن مع الدّین و الورع و الفضیلة التّامّة و الثقة و الاتقان انتفع الناس بتصانیفه و المحدّثون بکتبه فاللّه یرحمه و یرضی عنه توفّی فی السّادس و العشرین من جمادی الآخرة و محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات گفته محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن بن اسماعیل الحافظ الحجّة الامام ضیاء الدّین ابو عبد اللّه السّعدی الدمشقی الصّالحیّ صاحب التّصانیف ولد بالدیر المبارک سنة تسع و ستّین و خمسمائة و لزم الحافظ عبد الغنی و تخرّج به و حفظ القرآن و تفقّه و رحل اوّلا الی مصر سنة خمس و تسعین و سمع و رحل الی بغداد بعد موت ابن کلیب و سمع من ابن الجوزی و غیره و دخل همدان ثم رجع الی دمشق بعد الستمائة ثم رحل الی اصفهان فدخلها لیلة وفاة الفراوی و رحل الی مرو و عاد الی حلب و سمع بها و بحرّان و الموصل و عاد الی دمشق بعلم کثیر و حصل اصولا نفیسة فتح اللّه بها علیه شراء و نسخا و سمع بمکّة و اکبّ علی الاشتغال لما رجع و التصنیف و النسخ و اجازه السّلفی و شهدة و ابن برسی و خلق کثیر قال الشیخ شمس الدّین سمعت الشیخ جمال الدّین المزّی یقول الحافظ ضیاء الدین اعلم من الحافظ عبد الغنی و من تصانیفه کتاب الاحکام ثلاث مجلّدات فضائل الاعمال مجلد الاحادیث المختارة تسعین جزءا فضائل الشام ثلثة اجزاء فضائل القرآن جزء کتاب صفة الجنّة

ص:244

و النار مناقب اصحاب الحدیث النهی عن سب الصّحابة سیر المقادسة کالحافظ عبد الغنی و الشیخ الموفق و الشیخ أبی عمرو و غیرهم فی عدّة مجلّدات و له تصانیف کثیرة اجزاء عدیدة و بنی مدرسة علی باب الجامع المظفری و اعانه علیها اهل الخیر و جعلها دار حدیث و وقف علیها کتبه و اجزاؤه و فیها من وقف الموفق و عبد الرحمن و الحافظ عبد الغنی و ابن الحاجب و ابن سلام و ابن هائل و الشیخ علی الموصلی و قد نهبت فی نکیة الصّالحیة نوبة غازان و راح منها شیء کثیر و کانت وفاة الشیخ الضیاء سنة ثلاث و اربعین و ستمائة رحمه اللّه تعالی و جلال الدّین عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الضیاء المقدسی هو الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السّنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن السعدی الحنبلی صاحب التصانیف ولد سنة 569 و اجاز له السّلفی و سمع ابن الجوزی و ابا جعفر الصیدلانی و خلقا و رحل و صنّف و صحح و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن جیّدا ثقة دیّنا زاهدا ورعا حدث عنه التقی سلیمان و آخرون مات فی جمادی الاولی سنة 643 و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته معرّف قال الذهبی هو الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السّنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن السّعدی المقدّسی ثم الدّمشقی الصالحی الحنبلی صاحب التصانیف النافعة ولد سنة تسع و ستین و خمسمائة و اجاز له السّلفی و شهدة و سمع من احمد بن الموازینی و یحیی الثقفی و أبی القاسم البوصیوی و ابن الجوزی و أبی جعفر الصیدلانی و عبد الباقی بن عثمان و المؤید الطوسی و أبی المظفر السّمعانی و خلائق بدمشق و مصر و بغداد و اصبهان و همدان و نیسابور و هراة و مرو و غیرها و حصّل اصولا کثیرة و صنّف و صحّح و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن شیخ وقته و نسیج وحده علما و حفظا و ثقة و دینا کان شدید التحرّی فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا

ص:245

سئل الزکی البرزالی عنه فقال ثقة جلیل حافظ و قال ابن النجار حافظ متقن حجّة عالم بالرجال ورع تقی ما رایت مثله فی نزاهته و عفّته و حسن طریقته حدّث عنه البرزالی و ابن اخیه ابن البخاری و الحسن بن الخلال و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة توفی فی جمادی الآخرة سنة ثلاثة و اربعین و ستمائة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن بن اسماعیل الحافظ الحجة الامام ضیاء الدین ابو عبد اللّه السّعدی الدمشقی الصالحی صاحب التصانیف در دیر مبارک سنه تسع و تسعین و خمسمائة متولد شده و لازم حافظ عبد الغنی گردیده بوی تخریج کرد و قران حفظ نمود و تفقه کرد و اولا رحلت بسوی مصر نمود در سنه خمس و تسعین و آنجا شنیده ببغداد رفت بعد موت ابن کلیب و از ابن الجوزی سماعت نمود و داخل همدان شده بدمشق برگشت بعد ستمائة و روز وفات فراوی باصفهان رسیده بمرو شتافت و بحلب عود کرده آنجا سماعت نمود و بحرّان و موصل رفته با علم کثیر و فضل کبیر عود بدمشق فرمود و برای خود اصول نفیسه بهمرسانید شراء و نسخا و هم بمکه شنید و مکب بر اشتغال شد و بتصنیف پرداخت حافظ سلفی و شهده و ابن برسی و خلقی کثیر او را اجازت داده جمال الدّین مزی گفته هو اعلم من حافظ عبد الغنی از تصانیف اوست کتاب الاحکام سه مجلد فضائل الاعمال یک مجلد الاحادیث المختاره نود جز کتاب صفة الجنة و النار کتاب مناقب اصحاب الحدیث النهی عن سب الصحابة و غیر ذلک رباب جامع مظفری مدرسه بنا کرده و اهل خیر او را بر آن اعانت نموده و آن را دار الحدیث گردانیده کتب خود را بر آن وقف فرموده الخ و نیز مولوی صدیق حسن خان در تاج مکلل من جواهر ماثر الطراز الآخر و الاوّل گفته محمّد بن عبد الواحد بن احمد الحافظ الحجّة الامام ضیاء الدّین السعدی الدمشقی الصالحی ولد سنة 569 و لزم الحافظ عبد الغنی و حفظ القرآن و رحل الی بغداد و سمع من ابن الجوزی و غیره و سمع بمکة و اجازه السّلفی و خلق کثیر قال المزّی هو اعلم من الحافظ عبد العلی و من مؤلفاته الاحادیث المختارة و مناقب اصحاب الحدیث و النهی عن سب الصحابة

ص:246

و بنی مدرسة و جعلها دار حدیث و وقف علیها کتبه توفی سنة 643

49-ابن طلحه قرشی النصیبی

وجه چهل و نهم آنکه ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی حدیث ولایت را تصحیح نموده استدلال و احتجاج بآن فرموده چنانچه در مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول گفته اعلم اظهرک اللّه بنوره علی اسرار التنزیل و منحک بلطفه تبصرة تهدیک الی سواء السبیل انّه لما کان من محامل لفظة المولی الناصر کان معنی

الحدیث من کنت ناصره فعلی ناصره فیکون النّبی قد وصف علیّا بکونه ناصرا لکل من کان النّبی ناصره فانه ذکر ذلک بصیغة العموم و انّما اثبت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم هذه الصفة و هی صفة الناصریّة لعلی لما اثبتها اللّه عزّ و جلّ لعلی فانّه

نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی یرفعه بسنده فی تفسیره الی اسماء بنت عمیس قالت لما نزل قوله تعالی وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فانّ اللّه هو مولاه و صالح المؤمنین سمعت رسول اللّه یقول صالح المؤمنین علی بن أبی طالب فلمّا اخبر اللّه فیما انزله علی رسوله انّه ناصره هو اللّه و جبرئیل و علی ثبتت صفة الناصریّة لعلی فاثبته النّبیّ اقتداء بالقرآن الکریم فی اثبات هذه الصفة له ثم وصفه بما هو من لوازم ذلک بصریح قوله

فیما رواه الحافظ ابو نعیم فی جلیته بسنده ان علیّا دخل فقال مرحبا بسیّد المسلمین و امام المتقین فسیادة المسلمین و امامة المتقین لما کانت من صفات نفسه و قد عبر اللّه تعالی عن نفس علیّ بنفسه وصفه بما هو من صفاتها فافهم ذلک ثم لم یزل یخصّصه بعد ذلک بخصائص من صفاته نظرا الی ما ذکرناه حتی

روی الحافظ ایضا فی حلیته بسنده عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لابی برزة و انا اسمع یا ابا برزة انّ اللّه عهد الیّ فی علی بن أبی طالب انه رایة الهدی و منار الایمان و امام اولیائی و نور جمیع من اطاعتی یا ابا برزة علی بن أبی طالب امینی غدا فی القیامة و صاحب رایتی فی القیمة و امینی علی مفاتیح خزائن رحمة ربی و هو الکلمة التی الزمتها المتقین من احبّه احبنی و من ابغضه ابغضنی فبشره بذلک فاذا وضح لک هذا المستند ظهرت حکمة تخصیصه علیّا

ص:247

بکثیر من الصفات دون غیره و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون و قد روی الأئمّة الثقات البخاری و مسلم و الترمذی فی صحاحهم باسانیدهم احادیث اتفقوا علیها و زاد بعضهم علی بعض بالفاظ اخری و الجمیع صحیح فمنها

عن سعد بن أبی وقاص قال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلّف علیّا فی غزوة تبوک علی اهله فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت له انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه و قال نعم و الا استکّتا

و قال جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی مسلم و الترمذی بسندیهما ان معاویة بن أبی سفیان امر سعد بن أبی وقاص قال ما منعه ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلن اسبه لا تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له و خلف فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه و لما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهم هؤلاء اهلی

و نقل الترمذی بسنده عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه فقالوا

ص:248

إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علیّ بن أبی طالب و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثمّ انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام رجل من الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه فقام الثالث فقال مثل ما قالا فاعرض عنه فقام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که ابن طلحه حدیث ولایت را در معرض استدلال و احتجاج برین معنی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام ببسیاری از صفات فرموده که غیر آن حضرت را این صفات حاصل نشده ذکر کرده و ظاهرست که استدلال و احتجاج بروایتی و حدیثی دلیل نهایت ثبوت تحقق و اعتماد و اعتبار آنست پس احتجاج و استدلال اهل حقّ هم بان عین صواب و بری از شک و ارتیاب و قدح و جرح مخاطب والا نصاب و دیگر متعصبین نصاب ناشی از غایت تعصّب و بغض حضرات اطهار اطیاب سلام اللّه علیهم ما نفح مسک و طاب ملاب باشد و علاوه برین ابن طلحه بتصریح صریح افاده فرموده که این حدیث حدیث صحیحست حتما و جزما حیث قال و الجمیع صحیح پس هر گاه صحت این حدیث شریف حتما ظاهر شد زبان قال و قیل ارباب خدع و تضلیل و اصحاب تغریر و تسویل مقطوع و شبهات منکرین و جاحدین راسا مدفوع و مقموع گردید وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و نیز باید دانست که از صدر کتاب مطالب السّؤال واضحست که درین کتاب ایضاح طریق مطالب و استخراج زبد مناقب بمخض معقول و منقول نموده و این کتاب جامع فضائل و صادع بدلائل و شارع مناهج وصول بسوی سئول و قید عیون و عقولست و نیز این کتاب لائق تقدیم و خدمت و تلقی وجه ان بتقبیل و قبولست و نیز از ان ظاهرست که این کتاب را بقلم فکر صائب نوشته و این کتاب

ص:249

جامع الشتات فضائل و رافع صفات ائمّه افاضلست و جواهر مضمون آن مشرق و انوار مکنون آن مثالق و انهار عیون ان مغدق و اشجار فنون ان مورق و اثمار غصون آن مونق الی غیر ذلک ممّا ستسمعه فی مجلد حدیث الطّیر ان شاء اللّه تعالی فباح و انصرح و لاح و انفتح بتوفیق اللّه الذی بیده للامور مفاتح و منه للمسئولات مناجح و بهدایته الوصول الی الحکم و المصالح من افادة ابن طلحة الصالح ان الحدیث الشریف صحیح للاحتجاج و الاستدلال صالح و ان اعتباره و اعتماده ساطع لائح و تنزّهه و نزوحه عن الطعن و العیب واضح و ان مکذّبه و مبطله احق بجرح الجارح و رادّه و دافعه اولی بقدح القادح و منکره و المعرض عنه احری بإزراء الفاضح و مهینه و جاحده فی بحر العصبیة سابح و فی سباسب الردیّ و التوی سائح و قوله و هجره هذر نابح و ابن طلحه نصیبی حائز نصیب اوفی از فضل و جلالت و محرز قدح معلی از مجد و نبالت و متمکن صدر اعلی از حذق و مهارت و محرر حظ اسنی از کمال و براعتست و مدائح زاهره و مناقب فاخره او از مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر بن احمد الاسدی و عجالة الراکب و بلغة الطالب عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی و غیر آن انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه مذکور خواهد شد

50-محمد بن یوسف کنجی

وجه پنجاهم آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی حدیث ولایت را در کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب مکررا باسناد مشایخ خود روایت کرده چنانچه گفته الباب التاسع عشر فی غضب النّبی صلی اللّه علیه و سلم لمخالفة حکم علی رضی اللّه عنه

اخبرنا احمد بن شمذویه الصریفینی بها و احمد بن محمد بن سیّد الاوانی بها قالا اخبرنا عمرو الدینوری اخبرنا الکروخی اخبرنا ابو عامر محمود بن القاسم الازدی و غیره اخبرنا الجراحی اخبرنا الحبولیّ اخبرنا ابو عیسی الحافظ حدّثنا قتیبة بن سعید حدّثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن بزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علیّا رضی اللّه عنه فمضی فی السریة فاصاب جاریة

ص:250

فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نخبره بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ صنع کذا و کذا فاعرض عنه النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل علیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه ثم قال ما تریدون من علی ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی فلا تخالفوه فی حکمه رواه ابو عیسی الحافظ کما اخرجناه و اخبرتنی بکتابة عجیبة بنت الحافظ علی من هذا السّند غیر ان اصل سماعی منها لم یحضرنی وقت الاملاء و

اخرجه الامام احمد بن حنبل فی مناقب علیّ رضی اللّه عنه عن عبد الرزّاق و عفان عن جعفر بن سلیمان غیر انّ فی حدیث عبد الرزّاق فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی الرّابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و الباقی سواء و نیز کنجی در کفایة الطالب گفته روی امام اهل الحدیث احمد بن حنبل فی مسنده قصّة نوم علیّ علی فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حدیث طویل و تابعه الحافظ محدث الشام فی کتابه المسمی بالاربعین الطوال فامّا حدیث الامام احمد فاخبرنا قاضی القضاة حجّة الاسلام ابو الفضل یحیی بن قاضی القضاة أبی المعالی محمّد بن علی القرشی قال اخبرنا حنبل بن عبد اللّه المکبر اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن الحصین اخبرنا ابو علی الحسن بن المذهب اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی و امّا الحدیث الذی فی الاربعین الطوال فاخبرنا به القاضی العلامة مفتی الشام ابو نصر محمّد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة شرقا و غربا أبی نصر محمّد بن هبة اللّه بن محمد

ص:251

بن جمیل الشیرازی قال اخبرنا الحافظ ابو القاسم علیّ بن الحسن اخبرنا الشیخ ابو القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد الشیبانی اخبرنا ابو علی الحسن بن علی بن محمّد التمیمی اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدّثنی أبی حدثنا یحیی بن حمّاد

حدّثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا من هؤلاء قال قال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا و تحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه عزّ و جلّ ابدا یحب اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قالوا هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال قال فنفث فی عینیه ثم هز الرایة ثلثا فاعطاه ایّاها فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث فلانا بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ انا او رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدّنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علیّ نفسه لبس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه علیه و سلم و هو یتضور قد لفّ راسه فی الثوب

ص:252

لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم کان صاحبک ترمیه فلا یتضور و انت تتضور فقد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علیّ فقال له امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انت ولیّی فی کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فانّ مولاه علی قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد شقال و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حین قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال او کنت فاعلا ما یدریک لعل اللّه عزّ و جلّ قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم قال الحافظ ابو القسم بن عساکر هذا حدیث غریب تفرّد به ابو بلج یحیی بن أبی سلیم عن عمرو بن میمون أبی عبد اللّه الاودی اخرج ابو عیسی الترمذی منه ذکر سدّ الابواب و ذکر اول من صلی عن أبی عبد اللّه محمد بن حمید الرازی عن ابراهیم بن المختار الرازی عن شعبة عن أبی بلج و اخرج ابو عبد الرحمن النّسائی قوله لابعثن رجلا یحبّ اللّه و رسوله عن محمّد بن المثنی عن یحیی بن حمّاد و قوله فانتدوا أی جلسوا ندیّا أی فی جماعة فی النّادی و افّها یوجد من الانسان المتأفف من کرب او ضجر و تف ما یجتمع تحت الظفر من الوسخ کلمة تقال عند الافتقار و وقعوا ذکروا بانتقاص و نفث اقلّ من تفل لأنّ النّفث نفخ بغیر ریق و التفل نفخ بریق و منه نفث الرّاقی و شری من قوله وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ یعنی یبیعها ببذله ایاها للّه عزّ و جلّ لأنّه نام علی فراشه لما ذهب الی الغار و یتضوّر یشتکی و قوله بعث فلانا یعنی ابا بکر هکذا رویته من مسند الامام احمد و هذا حدیث بطوله و ان لم یخرج فی الصحیحین بهذا السّیاق لکن اکثر الفاظه متفق علی صحتها رواه الامام ابو عبد الرّحمن النّسائی فی خصائص علی عن محمّد بن المثنّی عن یحیی بن حمّاد بطوله کما اخرجناه سواء

ص:253

و هر چند کمال اعتماد و اعتبار و استناد و اشتهار حدیث ولایت از همین عبارت کنجی ظاهرست که این حدیث شریف را بسند خود از ترمذی روایت کرده و بعد آن افاده فرموده که عجیبه باین روایت از ترمذی بسندی اعلی ازین سند خبر داده و بعد آن کنجی ببیان این معنی که احمد بن حنبل این حدیث شریف را روایت نموده تقویت روایت ترمذی نموده قلوب اهل نصب و عدوان و جور و طغیان خسته و ابواب اوهام واهیه منحوسه بسته و نیز حدیث عشر خصال که در ان حدیث ولایت موجودست از مسند احمد بن حنبل نقل نموده و متابعت محدّث شام برای احمد بروایت این حدیث ثابت کرده و بعد اخراج آن تصریح فرموده که نسائی آن را در خصائص روایت کرده پس باین ارشاد باسداد کنجی عمدة اهل الرشاد نهایت اعتبار و اعتماد حدیث ولایت بر ناقد بصیر ظاهر و مستنیر شد مع ذلک بحمد اللّه تعالی از صدر کتاب کفایة الطالب واضح و آشکارست که احادیثی که درین کتاب وارد فرموده احادیثیست صحیحه که کنجی آن را از مشایخ خود در بلدان روایت نموده و در کتب ائمّه و حفاظ مذکور و مثبتست و این روایات را بسبب حمیّت محبّت اهلبیت علیهم السلام برای ردّ و تبکیت و افحام و تسکیت بعض منکرین و جاحدین که در بعض احادیث بمزید جهل خود زبان طعن گشوده بودند املا فرموده زنگ شبهه و ارتیاب از قلوب اهل معرفت زدوده فالحمد للّه المنح المآرب الواهب للمطالب حیث ظحر و لمع من تخریج صاحب کفایة الطالب صحّتا لحدیث الشّریف و اعتباره و اعتماده علی کل ذی فهم صائب فانقشع و انجلی غسق الغیاهب فرغم انف المخاطب الجاحد الخائب و انسدّت علیه و علی سائر المکذّبین المذاهب و عمیت علیهم المسارب و بتر رؤس خیلائهم و تمطیحهم بالصّارم القاضب و اشتدّ علی تهویلاتهم زعزع حاصب

51-محب الدین طبری

وجه پنجاه و یکم آنکه محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری حدیث ولایت را مکرّرا روایت کرده چنانچه در ریاض نضره فی فضائل العشره در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعملها علیّا قال فمضی علی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قالوا إذا لقینا رسول اللّه اخبرناه بما صنع علی قال عمران و کان المسلمون

ص:254

إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه ان علیّا منع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلاثا انّ علیّا منّی و انا منه و انّه ولیّ کلّ مؤمن بعدی خرّجه الترمذیّ و قال حسن غریب و ابو حاتم و خرّجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرّابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز محبّ طبری در ریاض النضره گفته

عن بریدة قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و أمر علیها رجلا و انا فیها فاصبنا سبیّا فکتب الرّجل الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابعث لنا من یخمّسه قال فبعث علیّا و فی السّبی وصیفة و هی افضل السّبی قال فخمّس و قسّم قال فخرج و راسه یقطر قلنا یا ابا الحسن ما هذا قال أ لم تروا الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانّی قسمت و خمّست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی ثم صارت فی آل علیّ و واقعت فکتب الرّجل الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقلت ابعثنی مصدّقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک یدی و الکتاب و قال تبغض علیّا قال نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان من الناس احد بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم دفعت الکتاب إلیه فقرأ علیه فرایت الغضب فی وجهه فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما امرت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی خرّجهما احمد و نیز محبّ طبری در کتاب ذخائر العقبی گفته

ذکر انّه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه ولیّ کل مؤمن بعده تقدم طرف

ص:255

من احادیث هذا الذکر انّه رضی اللّه عنه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن عمران بن الحصین رضی اللّه عنه قال انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه احمد و الترمذی و قال هذا حدیث حسن غریب و ابو حاتم و عن بریدة رضی اللّه عنه قال انّه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم تبغض علیّا قال نعم قال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علی رضی اللّه عنه و فی روایة انّه قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علی فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی اخرجه احمد و نیز محبّ طبری در ریاض النضره گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس إذا اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا تخلوا من هولاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یتحدّثون فلا ادری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قال هو فی الرّحی یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ معه جالس فابوا قال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا او إلیک فی الدّنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر بحسب انّه نبیّ اللّه صلّی اللّه

ص:256

علیه و سلم قال فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فانّ علیّا مولاه قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبی اللّه ائذن لی ان اضرب عنقه یعنی حاطبا قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القاسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه شرح انتدوا أی جلسوا فی النادی و کذلک تنادوا و النادی و النیادی و المنتدی و الندوة مجلس القوم و متحدّثهم فاستعیر للمکان الذی جلسوا فیه و تحدّثوا لانهم اتّخذوه لذلک و لعله کان مکانا معدّا لذلک افّ و تفّ أی قذر له یقال أفا له و افّه و تفّه و التنوین للتنکیر و قد افف تافیفا إذا قال له افّ و منه قوله تعالی فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ و فیه ست لغات حکاها الاخفش افّ افّ افّ بالکسر و الفتح و الضمّ دون تنوین و بالثلاثة مع التنوین و نفی الاتباع الجوهری و یمکن ان یقال معناه القذر لان التفّ وسخ الاظفار و النفث شبیه بالنفخ و هو اقل من التّفل لا ریق معه تقول منه نفث ینفث بکسر الفاء و ضمّها و النفّاثات فی العقد السّواحر اوّله النفخ ثم التفل ثم البرق و قد تقدّم من حدیث مسلم انه بصق فی عینیه فیکون اطلق علی الصیق نفث او بالعکس

ص:257

لانه اوّله و التّضور الصّیاح و التلوی عند الضّرب و

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی تقدّم الکلام فیه مستوفی فی فضل خلافة أبی بکر انتهی فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه انّ المحبّ الطبری الذی هو امام جلیل کبیر و جهبذ مصقع نحریر قد شحنوا اسفارهم باخباره و ملئوا زبرهم باخباره قد اعتنی بتخریج هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة و کرر ذکره فی کتابیه فدمّر علی انکار المنکرین و دمدم علی جحد الجاحدین و سوّد وجوه المبطلین و قبّح مثان شان المدغلین و اغرقهم فی بحر الخزی و النکال و جرّ علیهم صنوف التقریع و الوبال و سرّ صدور المؤمنین و منّ علی زمرة المهتدین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

52-ابو المجامع حموینی

وجه پنجاه و دوم آنکه صدر الدّین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الجموینی الجوینی که فضائل و محامد و مناقب و مدائح او از تذکره ذهبی و معجم مختص او و طبقات اسنوی ظاهر و باهرست حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الامام نجم الدّین عثمان بن الموفق الاوکانی بقراءتی علیه باسفراین فی اواخر شهر جمادی الاخری سنة خمس و سبعین و ستمائة بروایته عن والدی شیخ شیوخ الاسلام سلطان الاولیاء سعد الحق و الدّین قدوة الواعظین و العارفین محمّد بن المؤیّد بن أبی بکر الحموینی تغمّده اللّه بغفرانه إجازة بروایته عن شیخ الاسلام نجم الحقّ و الدین أبی الخباب احمد بن عمر بن محمّد بن عبد اللّه الصّوفی الحیوفی المعروف بکری رضوان اللّه علیه إجازة ان لم یکن سماعا

قال انبأ محمّد بن عمر بن علی الطّوسی بقراءتی علیه بنیسابور انبا ابو العباس احمد بن أبی الفضل السقائی انبا ابو سعید محمّد بن طلحة الجنابذی قال نبّا الامام ابو بکر احمد بن محمد المفتی نبّا ابن شاهین نبّا ابو القسم البغوی نبّا ابو الربیع الزهرانی نبّا جعفر بن سلیمان نبّا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی انتهی فالحمد للّه رب العالمین حیث ثبت ان الحموهی لحمی ذمار الدّین بروایة هذا الحدیث الشریف المتین المثبت اجل فضیلة امیر المؤمنین

ص:258

علیه آلاف سلام الملک المبین فاوجع قلوب المنکرین و اغاظ صدور الجاحدین فحصلوا بعد ذلک علی اعظم فجیعة خاسرین و رجعوا بخفی حنین و انقلبوا صاغرین

53-ذکر ذهبی روایت کردن جعفر بن سلیمان حدیث

ولایت را از رشک و ادخال نسائی آنرا در صحاح خود

وجه پنجاه و سوم آنکه شمس الدین محمد بن احمد الذهبی که حسب اعتراف نصر اللّه کابلی و مخاطب امام اهل حدیثست و جلائل و فضائل و عوالی مناقب او از طبقات عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات عبد الوهاب بن علی السّکی و درر کامنه ابن بر عسقلانی و طبقات شافعیّه ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الاسدی و فوات الوفیات صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن الکتبی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و لائحست روایت کردن جعفر بن سلیمان حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت کرده و از ابن عدی ادخال نسائی آن را در صحاح خود نقل فرموده لسان قیل و قال اهل جدال و ارباب محال و اصحاب اضلال قطع نموده چنانچه در میزان الاعتدال فی نقد الرجال بترجمه جعفر بن سلیمان ضبعی گفته

جعفر بن سلیمان نبا یزید الرّشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سریّة استعمل علیها علیّا الحدیث و فیه ما تریدون من علیّ علی منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی قال ابن عدی ادخله النّسائی فی صحاحه انتهی فیا للعجب هذا الذهبی الموسوم بالتّحامل و الاعتداء علی فضائل اهل بیت الاصطفاء صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع النهار و المساء یثبت حتما و جزما انّ جعفر بن سلیمان روی هذا الحدیث عن المشاة و ابن عدی العادی المفرط فی الجرح و الإزراء یعترف بانّ النّسائی ادخله فی الصّحاح بلا امتراء و لا یمکن ابن عدیّ و الذهبی ان یتفوّها بحرف او ینبسا بوشمة فی التّعقب علی التّصحیح و لا امکنهما التّوهین و التضعیف و التّمریض الغیر النجیح و مع ذلک تعدّی المخاطب طور ابن عدیّ و ذهب عریضا فی خلاف الذهبی و نبح بابطال الحدیث الشریف بلا اکتراث و احتفال من مؤاخذة ارباب النّقد و الکمال غیر هائب من قصب الجهابذة الاقیال و اللّه المنقذ من الانتشاب فی فخاخ تغریر کلّ خادع مختال دو الصّائن من الارتباک فی اشراک تسویل کلّ مزلّ معثال

54-محمد بن یوسف زرندی

وجه پنجاه و چهارم آنکه محمد بن یوسف الزرندی که مدح و ثنای او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی ظاهرست و ابن صباغ در فصول مهمه

ص:259

او را بوصف الامام العلامة المحدّث بالحرم الشریف النّبویّ ستوده و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علو رتبه او را بمثل این الفاظ واضح نموده و سمهودی در جواهر العقدین او را بلقب حافظ جابجا ملقب ساخته و مفتی صدر الدّین خان معاصر نیز او را بتعظیم و تبجیل تمام یاد می کند حیث قال فی منتهی المقال فی شرح

حدیث لا تشدّوا الرحال قال الشیخ الامام محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدث فی بغیة المرتاح الی طلب الاریاح و ممّا یدلّ علی جواز السّفر لزیارة القبور

قوله صلی اللّه علیه و سلم زوروا القبور الخ حدیث ولایت را در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السّبطین در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد فرموده چنانچه می فرماید

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در این کتاب گفته

عن علی رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سألت اللّه فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی فیک اربعا سألته ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی انّی اوّل من تنشق عنه الارض و انت معی و لواء الحمد تحمله تسبق الاولین و الآخرین و اعطانی انّک اخی فی الدنیا و الآخرة و اعطانی انّ بیتک مقابل بیتی فی الجنّة و انّک ولیّ المؤمنین بعدی و از صدر کتاب نظم درر السّمطین کمال اعتماد و اعتبار جلالت و عظمت احادیث آن بغایت وضوح و ظهورست چه زرندی در آن افاده کرده که او جمع کرده است درین کتاب احادیثی که وارد شده در فضائل اهلبیت علیهم السلام و نقل کرده اند آن را علما و ائمّه و نیز از ان ظاهرست که این احادیث فوائد اخباریست که از دریای فضائلشان بر آورده شده است و فرائد آثاری هست که در سلک شمائل ایشان منظوم و مزیّنست آگاه می کند بنصّ خود از آنچه که خداوند عز و جلّ خاص نموده است بآن رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و اهل بیت انحضرت را از فضائل متلالئة الانوار علیّة المنار و مآثر کریمة الآثار و مکارم فائضة التّیار و منائح فائحة الازهار و مقامات ظاهرة الاقدار و کرامات وسیعة الاقطار و مراتب رفیعة الاخطار که آن حسن ریاض فضائل و مفاخرست

ص:260

و أو لیّن و آخرین بفضل آن مقر و معترف اند و متعطر می شود آفاق بفوائح نشر آن و مبتهج می شود ارواح و قلوب بمشاهدۀ لوائح بشران و تشنه نزدیک ذکر و وصف آن سیراب می شود و عرائس مفاخران بیگانه گهرها و حسن ازائش متتوج می شود و خیره می کند چشمهای حاسدین را شعاع آن و چه قدر خوشست نزد محبّ سماع آن و نیز از ان ظاهرست که این فضائل را زرندی نزد اهلبیت علیهم السلام سبب متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دیدن دواب و دیو خود قرار داده و نیز از ان ظاهرست که زرندی از خدای عز و جلّ سؤال می کند که سعی او را در نظم این در و جمع این غرر خالص برای وجه کریم خود نماید و نفع دهد بآن او را و کسی را که بسبب او جمع آن کرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهلبیت علیهم السلام روزی که سرائر آزموده خواهد شد و مخفیّات ظاهر و ضمائر منکشف خواهد شد الی غیر ذلک و لعمری بعد سماع هذه المحامد و المناقب الباهرة و وعی هاتیک الماثر و المحاسن الزاهرة الّتی اثبتها الزرندی العالی النّصاب للآثار و الاخبار المرویة فی کتابه المستطاب لا یقابل من له ادنی حظّ من الرّأی المتین او ایسر قسط من العقل الرزین حدیث الولایة المسطور فیه بالابطال و التّوهین و لا یرمیه بالضعف و الرّد و التهجین فقد ظهر الحقّ ظهورا أیّ ظهور و سفر الصدّق سفورا أی سفور و لم یبق مجال لنشر الباطل و تنفیق الزور و لا مساغ لترویج الکاسد و اشاعة الغرور

55-روایت زرندی حدیث ولایت را در معارج الوصول

وجه پنجاه و پنجم آنکه زرندی را در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول روایت نموده چنانچه می فرماید

روی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ من قبل ان یخلق آدم علیه السّلام باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه عزّ و جلّ آدم علیه السّلام سلک ذلک النّور فی صلبه و لم یزل اللّه عزّ و جل ینقله من صلب الی صلب حتّی اقرّه فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و چنانچه علوّ مرتبت و سمو منزلت احادیث و اخبار نظم درر السمطین از صدر آن ظاهر و باهر است

ص:261

همچنین نهایت استناد و اشتهار روایات و آثار معارج الوصول از اوّل آن واضح و لائح و شقف علیه انشاء اللّه الغفور فی مجلد حدیث النور

56-محمد بن مسعود کازرونی

وجه پنجاه و ششم آنکه سعد الدین محمد بن مسعود الکازرونی حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت فرموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الرحلة الذی لم یزل فی عبادة اللّه تعالی فی السّکون و الرّحلة سعید الحق و الدّین محمد بن مسعود بن محمّد الکازرونی فی کتابه نصاب النقاب احسن اللّه تعالی إلیه فی المآب النافذ

فی مسالک الصّواب و بیانه انت مع الحقّ و الحق معک الاخذ بممالک الثواب و برهانه طوبی لمن اتبعک المرید الصّادق فی طریقة مناجاة فقدّموا بین یدی نجویکم صدقة البرید السابق فی حقیقة نجاة انا اوّل من امن به و صدّقه الفائز بسعادات انه لاوّل من امن من اصحابی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما المتماسک فی جادة وفاء انت الوافی بعهدی المتمالک فی مادّة صفاء انّک تبلغ رسالاتی من بعدی الوالی بعدیة انت ولیّ کل مؤمن بعدی المشرف بتشریف من احبّ علیّا فقد احبّنی المحمود بلطیفة من سبّ علیّا فقد سببنی اوّل اربعة انّ الجنّة تشتاق الی اربعة طوبی المن اتبعه القوی فی المعارک حتی کان یقول اصحابه هو یحفظنا و یقینا البصیر فی المدارک حتی قال لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا المخصوص بعنایة انه حامل رایتی یوم القیمة المنصوص بهدایة ما بعثته فی سریّة الاّ و قد رایت ملکان امامه المشغول بعارفة انا قسیم الجنة و النّار المشمول بعاطفة اللّهم ادر الحقّ معه حیث دار المبشر ببشارة لو احبّه اهل الارض جمیعا لما خلق اللّه النار المعظّم بفضیلة من کنت مولاه فعلیّ مولاه المتفرع من دوحة الصّابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس المتفرد بدولة یا فاطمة بعلک ما یقاس به احد من النّاس المکرم بقربة علی منی بمنزلة الراس الذی ارتضاه اللّه تعالی ولیّا و کان له لسان صدق علیّا فرضوان اللّه تعالی علیه و علی ذرّیته الطیّبین اجمعین ازین عبارت ظاهرست که سعید کازرونی حدیث ولایت را

ص:262

حتما و جزما و قطعا و بتّا ثابت می داند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بان مثل دیگر فضائل عظیمه و مناقب فخیمه می ستاید فللّه الحمد و المنة که علاّمه کازرونی باثبات این حدیث شریف بحتم و جزم تمام اهل حقّ را نهایت شکرگزار و ممنون و بکمال لطف و عنایت و احسان مرهون و قلوب منکرین دون و جاحدین واژگون را پر خون و بهفوات عصبیت مشحون این زرافه هون را نهایت فاسد و موهون گردانید و مخفی نماند که کازرونی از اجله علمای محدثین و اکابر نبلای معروفینست و مناقب سدیده و فضائل حمیده او بر متتبع ظاهر و باهرست آنفا شنیدی که شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل او را بشیخ و امام رحله وصف کرده و بسعید الحق و الدین ملقب ساخته و تصریح نموده که همیشه در عبادت اللّه تعالی در سکون و رحلت بوده و بدعای جمیل احسن اللّه تعالی إلیه فی المآب او را نواخته و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته محمد بن مسعود بن محمّد بن خواجة الامام مسعود بن محمد بن علی بن احمد بن عمر بن اسماعیل بن الشیخ أبی علی الدقاق البلبانی الکازرونی ذکره ابن الجزری فی مشیخة الجنید البلبانی الی ان قال ثم قال کان سعید الدّین محدّثا فاضلا سمع الکثیر و اجاز له المزّی صاحب تهذیب الکمال و جماعة و خرج المسلسل و الّف المولد النّبویّ فاجاد و مات فی اواخر جمادی الآخرة سنة 75 و محمد بن احمد بن محمد السمرقندی در ترجمه منتقی گفته مولف کتاب مولانا و سیّدنا استاد المحدثین قدوة العلماء المتقین اسوة المفسّرین رافع اعلام الشریعة و سالک مسالک الحقیقة مفسر الاحادیث النبویة و مستخرج الاخبار المصطفویه الشیخ العالم العارف الزاهد سعید الملة و الحق و الدّین محمد بن مسعود بن محمد بن مسعود الکازرونی اسکنه اللّه بحبوحة الجنان و افاض علیه سجال الرحمة و الرضوان گوید حق تعالی مرا توفیق بخشید تا در فضائل قدسیه و احادیث نبویه پوییدم و در حالت صغر سن بشرف صحبت علما مشرف گشتم و چند کتاب تالیف کردم از آنجمله شرح مشارق الانوار و کتاب شفاء الصدور و مسلسلات و دیگر مختصرات و در استکشاف معانی آن احادیث کوشش بلیغ نمودم الخ و علاّمه تاج الدّین الدهان الحنفی در کتاب کفایة المتطلع

ص:263

که در ان مرویات شیخ خود شیخ حسن بن علی عجیمی حنفی وارد کرده می فرماید کتاب شرح المشارق للشیخ سعید الدّین محمد بن مسعود الکازرونی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الخطیب علی بن ابو البقاء الغمری المکی عن المعمر محمد حجازی الشعرانی عن العزّ العلامة محمد ارکماس عن الحافظ عمر بن الحافظ تقی الدّین بن فهد عن والده الحافظ تقی الدّین محمد بن فهد و الامام عفیف الدّین عبد اللّه بن الشرف عبد الرّحیم کلاهما عن والد الثانی الامام شرف الدین ابو السّعادات عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهمی عن المؤلف الامام سعید الدّین محمد بن مسعود الکازرونی فذکره

57-علی همدانی

وجه پنجاه و هفتم آنکه سید علی بن شهاب الدّین الهمدانی حدیث ولایت را در کتاب مودة القربی روایت کرده و عظمت و جلالت مرویات آن از خطبه اش ظاهرست که آن را از جواهر اخبار و لآلی آثار دانسته و از حق تعالی امید نموده که آن را وسیله او باهلبیت علیهم السلام و نجات او باین حضرات گرداند و نیز دعای حفظ خود از خبط و خلل در قول و عمل و عدم تحویل بسوی ما لم ینقل نموده حیث قال الحمد للّه علی ما أنعمنی اولی النعم و الهمنی الی مودة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافة الامم محمّد الامّی العربی صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما ارفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلما کان مودّة آل النّبی مسئولا عنّا حیث امر اللّه تعالی حبیبه العربی بان لا یسال عن قومه سوی المودّة فی القربی او انّ ذلک سبب النجاة للمحبّین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السّلام کما

قال علیه السّلام من احبّ قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السّلام المرء مع من احبّ فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرّسول و مودة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الاّ بمعرفة فضائله و فضائل آله علیهم السّلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد فیهم من اخباره علیه السلام و لقد جمعت الاخیار فی فضائل العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم یجمع فی فضائل اهل البیت الاّ قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی

ص:264

علی العلویّ الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودّة فی القربی تبرّکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربعة عشر مودة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحوّل قلمی الی ما لم ینقل بحق محمّد و من اتبعه من اصحاب الدول و هر گاه باین تعظیم و تبجیل این کتاب جلیل وارسیدی پس بدانکه در ان مذکورست

عن ابن عمر قال کنّا نصلّی مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فالتفت إلینا فقال یا ایّها النّاس هذا ولیّکم بعدی فی الدنیا و الآخرة فاحفظوه یعنی علیّا و محتجب نماند که سید علی همدانی نزد سنیّه از اکابر علما و عرفاء اجلّه نبلا و اهل صفا و اعاظم شیوخ مقبولین و افاخم اساطین مکرمینست عبد الرّحمن بن احمد الجامی در کتاب نفحات الانس من حضرات القدس گفته میر سید علی شهاب الدین بن محمد الهمدانی قدس سرّه جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ویرا در علوم اهل باطن مصنّفات مشهورست چون کتاب اسرار النقطه و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیده حمزیّه فارضیّه و غیر آن وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود و اما کسب طریقت پیش صاحب السّر بین الاقطاب تقی الدین علی دوستی کرد و چون تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدین محمود کرد و گفت فرمان چیست وی توجه کرد و فرمود فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ را در یک مجلس دریافت صحبت داشت و چون کتاب او را تصنیف کرد متحیر شد که چه نام نهد چون بشرف مدینه مبارک مشرف شد التماس از روح مقدّس مطهر مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم کرد و در واقعه دید که حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم می گوید که این مجموعه را او را و فتحیه نام نه بعد از ان او را و فتحیّه نام کرد که حالا مریدان خانواده او بعد از نماز صبح می خوانند و فائده می گیرند و در سادس ذی الحجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت کیر و سواد فوت شد و از آنجا بختلانش نقل کردند انتهی و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب

ص:265

نعمان المختار گفته لسان العصر سیّد الوقت المنسلخ عن الهیاکل النّاسوتیة و المتوسّل الی السبحات اللاهوتیة الشیخ العارف الرّبانی و العالم الصمدانی میر سیّد علی بن شهاب بن محمّد بن محمد الهمدانی قدس اللّه تعالی سرّه کان جامعا بین العلوم الظاهرة و الباطنة الخ و نور الدین جعفر بدخشانی در کتاب خلاصة المناقب گفته در بیان بعضی از فضائل آن عروه وثقی شاهباز با پرواز از آشیان هما شاهسوار میطان عروجی شمس سماء قدسی نور فضای قدوسی کیمیای وجود و انای مختار خیار حضرت الرحمن الشکور الفخور بجناب الدیان قره عین محمد رسول اللّه ثمره فؤاد المرتضی و البتول المطلع علی حقائق الاحادیث و التفاسیر الممعن فی السرائر بالبصیرة المرشد للطالبین فی الطریق السبحانی الموصل للمتوجهین الی الجمال الرحمانی العارف المعروف بالسید علی الهمدانی خصّه اللّه اللّطیف باللطف الصمدانی و رزقنا الاستنارة الدّائمة من النور الحقانی الخ و شیخ احمد قشاشی در کتاب سمط مجید گفته سند شجرة خلافة المشایخ الهمدانی الموحّد الفردانی قدس اللّه اسرارهم الخ و نیز در سمط مجید گفته قد سبق اتصال سند الثقلین بالسیّد علی الهمدانی قدس سره و هو اخذ عن الشیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی و قد ساح الهمدانی الربع المسکون ثلاث مرات بامر شیخه المزدقانی و قد اوضحت هذا فی سیاحاته و صحب الفا و اربعمائة ولی علی ما فی نفخات الانس للجامی قدس سره و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبانی سیدی الوالد إجازة قال انبانی الشیخ عظمة اللّه الاکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انّه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سید علی همدانی بودند که کیفیت اوراد وظائف اوقات سلسله کامل المحقق الصمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سرّه العزیز آنست که چون سپیده صبح صادق پدید شود دو رکعت نماز سنت بامداد بگذار و الخ و هذا السید الهمدانی الذی یسمّونه علی الثانی و یصفونه بانّه المحقق الصمدانی

ص:266

و العالم الرّبانی و الفرد الصمدانی و العارف الحقّانی و هو مقتدی والد المخاطب الشانئ و شیخه و ملاذه فی سلوک الطریق العرفانی قد اثبت الحدیث الشریف فی کتاب مودّة القربی الذی مدحه بالمدائح الجلیلة المبانی الفخیمة المعانی فثبت انّ الابطال و التکذیب فی غایة السماجة و الفظاعة عند القاصی و الدانی و انّه إرادة لاطفاء النور الشعشعانی

58-سید شهاب الدین احمد

وجه پنجاه و هشتم آنکه سید شهاب الدّین احمد حدیث ولایت را بطرق متعدده در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده چنانچه در قسم ثانی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس فی ان النّبی منه و هو من النّبی رغما لکلّ جاحد غوی و جاهل غبیّ

عن عمران بن حصین رضی اللّه تعالی عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی رواه الطبری و قال أخرجه احمد و الترمذی و قال حسن غریب و ابو حاتم و رواه الزرندی ایضا و نیز در توضیح الدلائل گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رض فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی رواه فی جامع الاصول و قال اخرجه الترمذیّ و رواه الطبری من قوله انّ علیّا منّی و قال احمد و الترمذی و قال

ص:267

حدیث حسن و ابو حاتم و نیز در توضیح الدلائل گفته

عن بریدة انّه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم تبغض علیّا قال نعم قال صلّی اللّه علیه و سلّم لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فما کان احد من النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة انّه قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی رواه الطبری و قال اخرجه احمد و عن عبایة عن علی رحمة اللّه و رضوانه علیه قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی یقضی دینی و ینجز موعدی و خیر من اخلف بعدی من اهلی رواه الزرندی و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان نخلونا عن هؤلاء فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح البصر قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ تف انّ اولئک وقعوا فی رجل تفرد بعشر خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فی غزوة خیبر لابعثن بهذه الرّایة رجلا لا یخزیه اللّه عزّ و جلّ بحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فلستشرف لها من استشرف قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و ما کان احدکم لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینه ثلاثا ثم هزّ الرّایة فاعطاها ایاه و قلع باب خیبر فجاء بصفیة بنت حیی من جملة الغنائم و بعث ابا بکر رضی اللّه تعالی عنه بسورة التوبة فبعث علیّا کرم اللّه تعالی وجهه خلفه فاخذها منه فقال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه لرسول اللّه لعله قد حدث فیّ شیء قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا و لکن لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة و علی رضی اللّه تعالی معهم جالس فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال صلّی اللّه علیه و علی آله

ص:268

و بارک و سلم انت ولیی فی الدنیا و الآخرة و کان کرم اللّه تعالی وجهه اول من اسلم من النّاس بعد خدیجة و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ع فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شری علی رضوان اللّه تعالی علیه نفسه إذ لبس ثوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و نام مکانه و فداه نفسه إذ کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجاء ابو بکر و علی کان راقدا یحسب انّه نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال یا نبیّ اللّه فقال له علیّ انّ نبی اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق و دخل معه الغار و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم فی غزوة تبوک فقال له علی اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لا فبکی علیّ رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لست بنبی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی من بعدی و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انت ولی کل مؤمن من بعدی و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و قد اخبرنا اللّه تعالی فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انه سخط علیهم و قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لعمر رضی اللّه تعالی عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم او کنت فاعلا ما یدریک انّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی رضی اللّه تعالی عنه فی اصحاب الشجرة و اهل بدر رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ الامام أبی یعلی الموصلی باسناده و قال هذا حدیث حسن متین و رواه الطبری و قال اخرجه بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه

ص:269

ازین عبارات عدیده توضیح الدلائل واضح و لائح گردید که شهاب الدّین احمد بمزید اذعان و ایقان حدیث ولایت را بطرق متعدّده روایت نموده و از ترمذی بواسطه محبّ طبری بودن آن حدیث حسن نقل فرموده و هم بذکر این معنی که این حدیث را احمد و ابو حاتم و زرندی روایت کرده اند تایید و تسدید این خبر منیف کرده حق صحیح و صدق نصیح را بکمال ایضاح ظاهر و اشکار ساخته و نیز بعد نقل حدیث عشره خصال که در ان حدیث ولایت هم مذکورست تصریح نموده که صالحانی این حدیث را حدیث حسن متین گفته باثبات این معنی که آن را احمد بن حنبل و أبی القاسم دمشقی در موافقات و اربعین طوال بتمامه و نسائی بعض آن را اخراج نموده اند بودن این حدیث معروف و مشهور و منقول از اکابر اساطین و ماثور ثابت فرموده و کفی بذلک دلیلا علی کون حدیث الولایة فی کمال الاعتماد و الاعتبار و نهایة الوثوق و المعروفیّة و الاشتهار و علاوه برین همه از صدر کتاب توضیح الدلائل ظاهرست که شهاب الدین احمد از ردّ و ابطال توهین و تهجین احادیث مذکوره درین کتاب بتاکید شدید و تهدید و وعید منع کرده و ظاهر کرده که حکم بوضع آن ناشی از غلو در دین بغیر حق و اتباع اهواء ضالین و اهل اضلال و تضلیل و اقتفای آثار معرضین از سواء سبیلست و این احادیث را نحاریر علمای سنت در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند و عظمای امّت که اختیار و ارتضای حق کرده اند آن اخبار را بقبول تلقی نموده و نیز از ان ظاهرست که معظمات اخبار آن در صحاح و سننست و مرویّات آن ماثورات اهل صلاح در سنن و نیز از ان ظاهرست که این کتاب از موضوعات فریقین خالی و تبحری صدق و توخی حق و تنحّی مطبوعات طریقین عالی فثبت بحمد اللّه الموضح للحق بابلج الدلائل حسب افادة صاحب توضیح الدلائل الاصیل الفضائل الاثیر الجلائل کون هذا الحدیث حدیثا حسنا متینا و خبرا شهیرا مبینا قد رواه نحاریر العلماء و تلقته بالقبول مشاهیر العظماء فلا ینکص عن قبوله بعد سفور الحق العلی السناء الجمیل البهاء الا من استحوذ علیه البغضاء و الشحناء و خامره الجدل و المراء

59-ابن حجر عسقلانی

وجه پنجاه و نهم آنکه شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف

ص:270

بابن حجر العسقلانی که رئیس المحققین و فخر المنقدین سنیّه است و مناقب باهره و محامد زاهره و محاسن فاخره او از ضوء لامع سخاوی و طبقات الحفاظ و نظم العقیان فی اعیان الأعیان و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره سیوطی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان ساطع و لامعست حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده و تصریح تقویت اسناد آن نموده زنگ شبهات اهل تزویر از آئینه قلوب ناقدان بصیر زدوده در اصابه بتمییز الصحابة بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در ذکر فضائل آن حضرت گفته

اخرج الترمذی باسناد قویّ عن عمران بن حصین فی قصّة قال فیها قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در اصابه گفته

اخرج احمد و النّسائی من طریق عمرو بن میمون انّی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فذکر قصّة فیها قد جاء ینقض ثوبه فقال وقعوا فی رجل له عشر قد قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه یحبّ اللّه و رسوله فجاء و هو ارمد فبزق فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاه فجاء بصفیّة بنت حیی و بعثه بقراءة براءة علی قریش و قال لا یذهب الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا فقال انّه ولیّی فی الدّنیا و الآخرة و اخذ رداءه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و لبس ثوبه و نام مکانه و کان المشرکون قصدوا قتل النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا اصبحوا رأوه و قالوا این صاحبک و قال له فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ الابواب الاّ باب علیّ فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه و اخبر اللّه انّه رضی عن اصحاب الشجرة فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد و قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا عمر ما یدریک انّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا

ص:271

ما شئتم و نیز ابن حجر در فتح الباری بشرح حدیث بریده که بخاری آن را بحذف فقره اخیره روایت کرده فرموده و

اخرج احمد ایضا هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة بطوله و زاد فی آخره لا تقع فی علیّ فانه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

و اخرجه احمد ایضا و النّسائی من طریق سعد بن عبیدة عن عبد اللّه بن بریدة مختصرا و فی آخره فاذا النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه یقول من کنت ولیّه فعلیّ ولیه اخرجه و الحاکم من هذا الوجه مطولا و فیه قصّة الجاریة نحو روایة عبد الجلیل و هذه طوق یقوی بعضها ببعض انتهی فیا سبحان اللّه ینادی ابن حجر علامة عسقلان بقوة سند هذا الحدیث الشریف المقبول عند المهرة الأعیان و ایضا یبوح بتقویة بعض طرقه لبعض و ینقض ظهر المنکرین أیّ نقض و یورده فی الفضائل المنتقاة لعلی علیه السلام و یوضح الحق ایضاحا لا یثلم بنیانه الوساوس و الاوهام و مع ذلک لا یحتفل به المتعصبون الذین یتلونون الوانا و یفتنون الهمج الرعاع امتنانا و ینصبون لازلال الاغمار الفخاخ و الاشراک و یقحمونهم بانواع الحیل و الدسانس فی صنوف الردی و الهلاک و مخفی نماند که حسب افاده شاهصاحب در صدر بستان المحدثین کما ستقف علیه انشاء اللّه ظاهرست که شروع مشهوره کتب متداوله که در ان کتاب ذکر نموده آن شروح را بجهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده و چون بر ناظر بستان محتجب نخواهد بود که مخاطب والاشان فتح الباری را هم در ان ذکر نموده پس فتح الباری نیز بسبب کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر ان در حکم متن آن یعنی صحیح بخاری که نزد حضرات اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب اللّه است و قطعیت صدور احادیث آن از افادات محققین قوم در کمال ظهور می باشد خواهد بود پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که حدیث ولایت که ابن حجر آن را در فتح الباری وارد فرموده در وثوق و اعتماد و تلقی بقبول مثل حدیث صحیح بخاری که در غایت مرتبه صحت و

ص:272

قطعیت صدورست می باشد

60-حسین میبذی

وجه شصتم آنکه حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام در فواتح وارد کرده چنانچه گفته ترمذی از عمران بن حصین روایت کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم علی را امیر لشکری ساخت و او اصابت جاریه کرد و چهار کس عهد کردند که این برسول بگویند چون برسول رسیدند یکی برخاست و بگفت و رسول صلّی اللّه علیه و سلم اعراض کرد تا چهار کس بگفتند پس رسول بغضب رفت و سه بار فرمود

ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی و این در حرب بنی اسد بوده که در حرف عین خواهد آمد فهذا صاحب الفواتح فتح باب الهدایة و الارشاد حیث روی الحدیث الشریف فی کتابه عن الترمذی النقاد فهدم دار الانکار و العناد و خرم اسّ الخسار و اللداد و قصم اوس اهل الجحود و البعاد عن السداد و حسم موادّ الارتیاب المورث للشقاء یوم التناد و مخفی نماند که میرحسین میبدی از مشاهیر علما و اجلّه فضلا و اکابر نبلای سنیّه است غیاث الدّین بن جام الدین المدعو بخواند امیر در حبیب السیر که بتصریح مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون از کتب ممتعه معتبره است حیث قال حبیب السّیر فی اخبار افراد البشر فارسیّ لغیاث الدّین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخّصه من تاریخ والده المسمی بروضة الصفا و زاد علیه الّفه بالتماس خواجه حبیب اللّه من اعیان دولة شاه اسماعیل بن حیدر الصفوی سنة 927 سبع و عشرین و تسعمائة ذکر فیه انّه شرع فیه اولا بالتماس میر محمد الحسینی امیر خراسان و لما قتل و نصب مکانه دورمش خان من قبل شاه اسماعیل استمر علی تالیفه الی ان ائمّه و اهداه إلیه و الی حبیب اللّه المذکور و ذلک بعد ما کتب تاریخه المسمی بخلاصة الاخبار و رتب هذا الکتاب المسمّی بحبیب السّیر علی افتتاح و ثلث مجلدات و اختتام الافتتاح فی اوّل الخلق و المجلد الاوّل فی الانبیاء و الحکماء و ملوک الاوائل و سیرة نبینا علیه الصّلوة و السّلام و الخلفاء الراشدین و المجلد الثانی فی الأئمّة الاثنی عشر و بنی أمیّة و بنی العبّاس و من ملک فی عصر هؤلاء و المجلد الثالث فی خواقین

ص:273

الترک جنکیز و اولاده و طبقات الملوک فی عصرهم و تیمور و اولاده و ظهور الصفویة و نبذة یسیرة من ذکر آل عثمان و الاختتام فی عجائب الاقالیم و نوادر الوقائع و هی فی ثلث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة الاّ انّه اطال فی وصف ابن حیدر کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه و نیز اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاه صاحب بجواب طعن سوم و چهارم و یازدهم از مطاعن أبی بکر و افاده صاحب مرافض بجواب طعن عزل أبی بکر از ادای سوره برائت ظاهر و باهرست و نیز حسام الدین سهارنپوری در اول مرافض آن را از کتب معتبره شمرده گفته قاضی کمال الدین میر حسین یزدی در سلک افاضل عراق بل اعظم دانشمندان افاق انتظام داشت و در مملکت یزد بامر قضا منصوب بوده علم امانت می افراشت از جمله مؤلفاتش شرح دیوان معجز نشان حضرت مقدس امیر المؤمنین تصنیفیست دانش اثر و مطبوع طباع سلیمه دانشوران فضیلت پرور همچنین آن جناب بر کافیه و هدایه حکمت و طوالع و شمسیه حواشی دقیقه در عقد انشاء انتظام داده در ان مؤلّفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصه عرض نهاده الخ و محمود بن سلیمان کفوی در طبقات حنفیّه موسوم بکتائب اعلام الاخیار که شاهصاحب هم حواله بان در بستان المحدثین کرده اند و در کشف الظنون هم آن را ذکر کرده می گوید و فی کتاب الفواتح شرح دیوان علی مولانا حسین بن معین المیبذی جد إمامنا الشافعی محمد بن ادریس بن عبّاس بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن عبد المطلب سائب در روز بدر مسلمان شد الخ و نیز در کتاب کفوی مسطورست و رایت فی آخر الفاتحة السادسة فی فواتح شرح الدیوان المنتسب الی علی بن أبی طالب للمولی معین الدین المیبدیّ نقلا عن عروة الشیخ علاء الدولة انه قال قطب زمان ما عماد الدین عبد الرحمن پارسینی بود و پارسین دهیست از قزوین نزدیک ابهر الخ و کاتب چلپی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون در ذکر شروح کافیه گفته و شرح الکافیة لمولانا میرحسین المیبدی سماه مرضی الرضی اوله کلمة اللّه هی العلیاء فی جمیع الابواب الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظنون گفته دیوان علی بن أبی طالب

ص:274

رضی اللّه عنه و قد شرحه حسین بن معین الدّین الترمذی المتوفی سنة 870 سبعین و ثمانمائة

61-سیوطی

وجه شصت و یکم آنکه جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی حدیث ولایت را در جمع الجوامع بطرق متعدده وارد کرده از آنجمله آنکه این حدیث شریف را از ترمذی و حاکم نقل کرده مزید اعتماد و اعتبار و صحت آن بر ارباب ابصار هویدا و آشکار ساخته چنانچه گفته

ما تریدون من علی ما تریدون من علی ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت ک عن عمران بن حصین و سابقا شنیدی که ختم رساله قول جلی باین حدیث شریف نموده و تصحیح آن از ابن أبی شیبه نقل کرده و نیز در جمع الجوامع بعد نقل از ابن أبی شیبه تصریح صحّت آن نموده فهذا السیوطی قد صبّ علی المنکرین سوط عذاب و ابتلی الجاحدین بالخزی و الخسار و الیم العقاب و جعل وجوههم مسوده و ارکان جحودهم منهده و اغصان تلمیعهم منخرمه و اصول تسویلهم منجذمه فلم یبق لهم فی اخفاء الحق حیله و لا الی ترویج الباطل وسیله قد قامت علیهم القیامة و حقت علیهم الملامة لا یجدون من النکال مناصا و لا یلقون من الوبال خلاصا انسدّت علیهم المذاهب و عمیت علیهم المسارب و المهارب اظلمت فی عیونهم الدنیا المشرقه و توالت علیهم المنکیات الموبقه فلا ینادون الا بالویل و الثبور و لا یستطیعون ترویج البهرج و تنفیق الزور و لا یخفی ان هذا السیوطی قد بلغ من الشحناء و العناد لاهل البیت الامجاد بحیث اجترا فی اللآلی المصنوعة تقلیدا لابن الجوزی المجاونا لسداد المبالغ فی البطر و الاشر علی قدح الامام الحادی عشر علیه و علی آبائه الف صلاة و تحیّة من الملک الاکبر و مع هذا التعصّب الفاحش الانکر صحح هذا الحدیث الشریف الازهر فالمخاطب قد زاد فی الانکار المورث للخسار و الالطاط الموجب للبوار علی السیوطی الّذی عناده لاهل البیت الاطهار و اصل الی غایة حارت فیها الافکار فاعتبروا یا اولی الابصار و اقضوا العجب من المخاطب الطیب النجّار المستهتر بالتّمطی و الافتخار المدعی لحصول کمال النقد و السّبر و الاختیار المنتحل لولاء اهل البیت الاخیار صلوات اللّه و سلامه

ص:275

علیهم ما اختلف اللیل و النّهار

62-قسطلانی

وجه شصت و دوم آنکه احمد بن محمد قسطلانی حدیث ولایت را در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری وارد کرده چنانچه گفته قال حدثنی محمد بن بشار بندار العبدی قال حدّثنا روح بن عبادة بضم العین و تخفیف الموحّدة القیسی ابو محمّد البصری قال حدّثنا علیّ بن سوید بن منجوف بفتح المیم و سکون النون و ضم الجیم و بعد الواو السّاکنة فاء السّدوسی البصری

عن عبید اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة بن الخصیب بضم الخاء المعجمة و فتح الصّاد المهملة آخره موحدة مصغرا الاسلمی رضی اللّه عنه انّه قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم علیّا الی خالد لیقبض الخمس أی خمس الغنیمة قال بریدة و کنت ابغض علیّا رضی اللّه عنه لانه راد اخذ من المغنم جاریة و قد اغتسل فظن انّه علمها و وطیها و للإسماعیلی من طرق الی روح بن عبادة بعث علیّا الی خالد لیقسم الخمس و فی روایة له لیقسم الفی فاصطفی علی منه لنفسه مسبیّة أی جاریة ثم اصبح و راسه یقطر فقلت لخالد الاّ تری الی هذا یعنی علیّا فلمّا قدمنا علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ذکرت ذلک الذی رایت من علی رضی اللّه عنه له علیه الصلوة و السّلام فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه زاد حمد من طریق عبد الجلیل عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه فان کنت تحبّه فازدد له حبّا

و له ایضا من طریق اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة لا تقع فی علی فانه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی فانّ له فی الخمس اکثر من ذلک قال الحافظ ابو ذرّ انّما ابغض علیّا لانه رآه اخذ من المغنم فظنّ انّه علمها فلمّا اعلمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه اخذ اقلّ من حقّه احبّه انتهی و فی طریق عبد الجلیل قال فما کان فی الناس احد احبّ الیّ من علیّ و لعل الجاریة کانت بکرا غیر بالغ فادّی اجتهاده رضی اللّه عنه الی عدم الاستبراء و فیه جواز التسری علی بنت النبی صلی اللّه علیه و سلّم بخلاف التزویج علیها ازین عبارت ظاهرست که قسطلانی حدیث ولایت را در شرح

ص:276

صحیح بخاری بروایت احمد بن حنبل نقل فرموده و چون از تصریح مخاطب فطین در بستان المحدثین واضح و لائحست که شروح مشهوره کتب متداوله که درین کتاب ذکر نموده آن شروح را بجهت کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده حیث قال فیه بعد الحمد و الصّلوة اما بعد این رساله ایست مسمی به بستان المحدّثین که مقصود اصلی در ان ذکر کتب حدیثست که غالبا در رسائل و مصنّفات از آنها نقل می آرند و بجهت عدم اطلاع بر آن کتب جامع متحیّر می ماند و بالتبع برخی از احوال مصنّفین آنها نیز مذکور می شود که در حقیقت قدر تصنیف از قدر مصنّفش پیداست و گویا نسب کتابست و نیز منظور اولی ذکر متونست و گاهی ذکر بعضی شروح مشهوره بعضی از کتب متداوله نیز در اثنا خواهد آمد زیرا که شروح مذکوره را بجهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده و اللّه تعالی یعصمنا عن الخطاء و الخطل و یثبت اقدامنا فی مواضع الزّلل انه المرجو فی الاولی و الاخری و علیه التوکّل و الاعتماد فی الدّنیا و العقبی انتهی و ارشاد الساری شرح صحیح بخاری را که در ان قسطلانی حدیث ولایت وارد فرموده شاهصاحب درین بستان ذکر نموده اند پس ثابت شد که ارشاد الساری نیز بسبب کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آن در حکم متن آن یعنی صحیح بخاری که نزد حضرات اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب الباریست و قطعیت صدور احادیث آن حسب افاده منقدین شان محل ریب و اشتباه نیست می باشد فانقشع بحمد اللّه بافادة القسطلانی قسطل العناد و الابطال و انزاح قتام التزویر و الادغال و ظهر انّ الحدیث الشریف فی حکم روایات صحیح البخاری عمدة الجهابذة الاقیال حسب افادة المخاطب الماهر المختال فیا للعجب کیف یستریب احد ممّن اوتی قسطا من الرّکون الی الانصاف و الاقبال ان یستریب فی فظاعة ما ابدی المخاطب المحتال من الهذر و المحال فی هذا المجال بلا خوف من مؤاخذة الرّبّ المتعال و معاندة الرّسول و آله خیر آل صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف النهر و اللّیال

ص:277

و محتجب نماند که احمد بن محمد بن قسطلانی از اکابر ائمّه حفّاظ و اجلّه اثبات ایقاظ و اعاظم متقنین جلیل القدر و افاخم محققین جمیل الفخرست عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الأخیار گفته و منهم شیخنا الامام المحدّث الشیخ شهاب الدّین القسطلانی شارح البخاری رضی اللّه عنه کان عالما صالحا محدّثا مقربا و کان من اهل الانصاف کل من ردّ علیه سهوا او غلطا یزید فی محبّته و تعظیمه و لما طالعت شرحه للبخاری سالنی باللّه ان انبّهه علی کل موضع وقفت فیه و لما وضع شیخ الاسلام زکریّا شرحا علی البخاری اخبرته بذلک فسألنی ان احضر معی بشرحه فکل شیء عدل عنه الشیخ زکریّا من عبارته اکتبه له فی ورقة و کنت اجمع له فی کل جمعة عدة اوراق فتارة یاتی فیاخذها و تارة یرسل عبده فاعطیها له و جاءنی مرة الی باب خلوتی فقال بلغنی انّ فی یدک علامة فارنیها له و کان لاصبعی الیمین الخنصر اربع عقد فظننت انّه یرید ینظره فاخذ یدی و قبّلها سبع مرّات و قال لا تغفل عن کتابة ما یخالفنی فیه الشیخ فانه یا ولدی لا یحرّر الکتاب الاّ الطلبة و لیس لی طلبة و کان من ازهد النّاس فی الدنیا و احسنهم وجها طویل القامة حسن الشیب یقرأ بالاربعة عشر روایة و کان صوته بالقرآن یبکی القلب القاسی إذا قرأ فی المحراب یتساقط النّاس من الخشوع و البکاء و اقام عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم سنین فحصل له جذب فصنّف المواهب اللدنیه لما صحی و اوقف خصیّا کان معه علی خدمة الحجرة النبویّة مات رضی اللّه عنه فی شهر ربیع الاوّل قریبا من العشرین و تسعمائة و دفن فی المدرسة العینیّة قریبا من جامع الازهر و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه الیمنی در نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته و فیها أی فی سنة ثلاث و عشرین و تسعمائة فی لیلة الجمعة سابع المحرّم توفی العلاّمة الحافظ احمد بن محمّد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمّد بن الحسین بن علی القسطلانی المصری الشافعی بالقاهرة و صلّی علیه

ص:278

بعد صلاة الجمعة بجامع الازهر و دفن بالمدرسة العینیة جوار منزله ذکره السخاوی فی ضوئه و ان مولده ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر و نشأ بها و حفظ القرآن و تلا للسّبع و حفظ الشاطبیّة و الجزریّة و الوردیّة و غیر ذلک و ذکر له عدة مشایخ منهم الشیخ خالد الازهری النحوی و الفخر المقسمی و الجلال البکری و غیرهم و انّه قرأ صحیح البخاری فی خمسة مجالس علی الشناوی و انّه تلمّذ له ایضا و قرأ علیه بعض مؤلفاته اعنی السخاوی و انّه حجّ غیر مرّة و جاور سنة اربع و ثمانین و سنة اربع و تسعین و انه اخذ بمکة عن جماعة منهم النجم بن فهد و انّه ولی مشیخة مقام سیدی احمد ابن أبی العبّاس الحرّار بالقرافة الصغری و انّه عمل تالیفا فی مناقب الشیخ المذکور و سمّاه نزهة الابرار فی مناقب الشیخ أبی العبّاس الحرّار و انّه کان یعظ بالجامع العمری و غیره و یجتمع عنده الجم الغفیر و انّه لم یکن له نظیر فی الوعظ و انّه کتب بخطه شیئا کثیرا لنفسه و لغیره و اقرأ الطلبة و انّه تعاطی الشهادة ثم انجمع و اقبل علی التالیف و ذکر من تصانیفه العقود السّنیّة فی شرح المقدّمة الجزیة فی علم التجوید و الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمز و شرحا علی الشّاطبیّة زاد فیه زیادات ابن الجزری مع قوائد غریبة لا توجد فی شرح غیره و شرحا علی البردة و سماة الانوار المضیئة و کتاب نفائس الانفاس فی الصّحبة و اللّباس و الروض الزاهر فی مناقب الشیخ عبد القادر و تحفة السامع و القاری بختم صحیح البخاری و رسائل فی العمل بالربع المجیب انتهی ما ذکره السخاوی ملخّصا قلت و ارتفع شانه بعد ذلک فاعطی السّعد فی قلمه و کلمه و صنّف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته و من اجلّها شرحه علی صحیح البخاری مزجا فی عشرة اسفار کبار لعله احسن شروحه و اجمعها و الخصها و منها المواهب اللدنیّة بالمنح المحمّدیّة و هو کتاب جلیل المقدار عظیم الوقع کثیر النفع لیس له نظیر فی بابه و یحکی انّ الحافظ السیوطی کان یغضّ منه

ص:279

و یزعم انّه یاخذ من کتبه و یستمد منها و لا ینسب النقل إلیها و انّه ادعی علیه بذلک بین یدی شیخ الاسلام زکریّا فالزمه ببیان ما ادّعاه فعدّد علیه مواضع قال انه نقل فیها عن البیهقی و قال ان للبیهقی عدّة مؤلفات فلیذکر ذکره فی أی مؤلفاته لنعلم انه نقل عن البیهقی و لکنه رای فی مؤلفاتی ذلک النقل عن البیهقی فنقله برمّته و کان الواجب علیه ان یقول نقل السیوطی عن البیهقی و حکی الشیخ جار اللّه بن فهد رحمه اللّه ان الشیخ رحمه اللّه قصد ازالة ما فی خاطر الشیخ الجلال السیوطی فمشی من القاهرة الی الرّوضة و کان الجلال السیوطی معتزلا عن الناس بالروضة فوصل صاحب و الترجمة الی باب السیوطی و دقّ الباب فقال له من انت فقال انا القسطلانی جئت إلیک حافیا مکشوف الراس لیطیب خاطرک علیّ فقال له قد طاب خاطری علیک و لم یفتح له الباب و لم یقابله و بالجملة فانه کان اماما حافظا متقنا جلیل القدر حسن التقریر و التحریر لطیف الاشاره بلیغ العبارة حسن الجمع و التالیف لطیف الترتیب و التوصیف کان زینة اهل عصره و نقاوة ذوی دهره و لا یقدح فیه تحامل معاصریه علیه فلا زالت الاکابر علی هذا فی کل عصر رحمه اللّه و ابو مهدی عیسی بن محمد در مقالید الاسانید گفته قال نتفة من تعریف مولف الارشاد فی النور السافر فی اخبار اهل القرن العاشر هو الامام العلامة الحافظ شهاب الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن حسین القسطلانی المصری الشافعی ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر و نشأ بها علی الاشتغال فقرأ بالسّبع و برع فی الفنون و قرأ الجامع لصحیح علی الشناوی فی خمس مجالس و کان یعظ بالجامع لعمریّ و یجتمع علیه عالم کبیر و لم یکن له نصیر فی الوعظ فی وقته و کان اوّلا یتعاطی الشهادة ثماضجع و قبل علی التالیف صنّف التّصانیف المقبولة التی الرکبان فی حیاته و من اجلّها ارشاد الساری و منها المواهب اللدنیّة بالمنح المحمّدیة عظیم المنفعة عزیز النظیر فی بابه و العقود السنیّة فی شرح المقدّمة الجزریة و نطائف و الاشارات فی العشر القراءات و الکنز فی وقف حمزة و هشام

ص:280

علی الهمز و شرح الشاطبیّة زاد فیه زیادات ابن الجزری مع فوائد غریبة لا توجد فی غیره و شرح علی البردة سمّاه الانوار المضیئة و کتاب تقادیس الانفاس فی الصحبة و اللّباس و الرّوض الزّاهر فی مناقب الشیخ عبد القادر و تحفة السّامع و القاری بختم صحیح البخاری و غیر ذلک و کان الحافظ الجلال السیوطی یقول انه استمدّ فی مواهبه من کتبی و لم ینسب النقل إلیها و کان ذلک بین یدی شیخ الاسلام زکریّا فالزمه مدعاه فعدد علیه مواضع قال انه نقل فیها عن البیهقی و قال انّ للبیهقی عدة مؤلفات فلیذکر لنا فی أیّ مؤلفاته ذکره لنعلم انّه نقل عن البیهقی و لکنه رای فی مؤلفاتی ذلک و النقل عن البیهقی فنقله برمّته و کان الواجب علیه ان یقول نقل السیوطی عن البیهقی و حکی جار اللّه بن فهد انّ القسطلانی قصد انالة ما فی خاطر الجلال السیوطی فمشی عن القاهرة الی الروضة فوقف بباب الجلال و دقّ الباب فقال له من انت فقال انا احمد القسطلانی جئتک حافیا عادی الرّأس لیطیب خاطرک علی فقال له لقد طاب خاطری علیک و لم یفتح له الباب و لم یقابله توفی لیلة الجمعة سابع المحرّم سنة ثلاث و عشرین و تسعمائة بالقاهرة و صلی علیه بعد صلاة الجمعة بالجامع الازهر و دفن بالمدرسة العینیة جوار منزله و خود شاهصاحب در بستان المحدثین گفته ارشاد الساری مشهور بقسطلانی شرح بخاریست تصنیف شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن الحسین قسطلانی مصری شافعی تولد او دوازدهم ذی قعده سال هشتصد و پنجاه و یک در مصرست و در ابتدای نشو و نما مشغول بعلم قراءت شد و سبع را یاد گرفت بعد از ان بفنون دیگر پرداخت و صحیح بخاری را در پنج مجلس بر احمد بن عبد القادر شناوی گذرانید و در جامع عمری بدرس و وعظ اشتغال آغاز نهاد و عالمی برای شنیدن وعظ او جمع می شد و درین باب بی نظیر وقت خود بود و سخن گیرا داشت بعد مدت دراز شوق تصنیف در سر افتاد و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجل آنها این شرحست

ص:281

که فتح الباری و کرمانی را در ان باختصار جمع نموده و بین الایجاز و الاطناب واقع گردیده و نیز مواهب لدنیه است که در باب خود بی عدیلست و عقود سنیه فی شرح المقدمة الجزریة و لطائف الاشارات فی العشر القراءات و کتاب الکنز فی وقف حمزه و هشام علی الهمز و شرحی دارد بر شاطبیه که زیادات ابن الجزری را در ان آمیخته و فوائد غریبه در ان آورده که در کتاب دیگر یافته نمی شود و شرحی دارد بر قصیده برده مسمی بانوار مضیه و کتابی دارد در ادب صحبة الناس مسمی بتقادیس الانفاس و کتابی دارد در مناقب سیّدنا الشیخ عبد القادر مسمی بالروض الزاهر و کتابی دارد و سمی بتحفة السامع و القاری بختم صحیح بخاری و شیخ جلال الدین سیوطی را از وی شکایت و گله بود می گفت که از کتب من در مواهب لدنیه استمداد نموده بی اعلام آنکه از کتب من نقل می کند و این معنی نوعی از خیانتست در فقل و شمه از کتمان حق نیز دارد و چون این شکایت شایع شد بحضور شیخ الاسلام زین الدّین زکریا محاکمه افتاد شیخ جلال الدین سیوطی قسطلانی را الزام داد در مواضع بسیار از آنجمله است آنکه در چند موضع از مواهب از بیهقی نقل نموده و از مؤلفات بیهقی نزد او چند مولف موجودست نشان بدهد که در کدام یک از ان مؤلفات دیده نقل کرده است قسطلانی در تعیین مواضع نقل عاجز گشت و سیوطی گفت که این نقلها از کتب من کرده است و من از بیهقی کرده ام پس واجب بود که می گفت نقل السیوطی عن البیهقی کذا تا حق استفاده من هم بجا می آورد و از عهده تصحیح نقل هم فارغ الذمه می گشت قسطلانی ملزم شده از مجلس برخاست و همیشه بخاطر داشت که ازاله این کدورت از خاطر شیخ جلال الدّین سیوطی نماید میسرش نمی شد روزی بهمین قصد از شهر مصر تا روضه که مسافت دراز دارد پیاده روانه شد و بر در شیخ جلال الدین سیوطی استاد و دستک زد شیخ پرسید که کیستی قسطلانی گفت منم احمد که برهنه پا و برهنه سر بر دروازه شما ایستاده ام تا از من کدورت خاطر دور کنید و راضی شوید شیخ جلال الدین از اندرون خانه جواب داد که کدورت خاطر دور کردم اما دروازه نگشاد و ملاقات ننمود وفات قسطلانی شب جمعه هفتم محرم سال نهصد و بیست و سه در قاهره مصر اتفاق افتاد بعد از نماز جمعه در جامع از هر بروی نماز گزارده در مدرسه عینیه که در جوار خانه او بود دفنش کردند انتهی و مخفی نماند که حکایت

ص:282

پر نکایت شکایت سیوطی از قسطلانی و الزام دادن او در اخفاء کتمان واسطیت سیوطی در نقل از بیهقی و غیره که شاهصاحب ذکر کرده اند و در ذکر آن هم صنیعه بدیعه اخفا و کتمان واسطه صاحب مقالید را بکار برده مثبت فضیلت بس جلیله و منقبت نهایت جمیله برای شاهصاحب در اخفا و کتمان واسطیت صاحب مقالید الاسانید در ذکر فوائد بستان المحدثین که جل آن منتحل از مقالیدست می شود و نیز مثبت کمال فضل و جلالت و ورع و دیانت و تحرز از کتمان حق و ارتکاب خیانت در انتحال جل مضامین صواقع کابلی می گردد و فیه من العجب العجیب ما یحیّر اللّبیب و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن الحسین القسطلانی المصری الشافعی تولد او دوازدهم ذی قعده سنه هشتصد و پنجاه و یک در مصرست در ابتدای نشو و نما مشغول بعلم قراءت شد و سبع را یاد گرفت بعد از ان بفنون دیگر پرداخت و صحیح بخاری را در پنج مجلس بر احمد بن عبد القادر شناوی گذرانید و در جامع عمری بدرس و وعظ اشتغال داشت عالمی برای شنیدن وعظ او جمع می شد و درین باب بی نظیر وقت خود بود و سخن گیرا داشت بعد مدّت دراز شوق تصنیف در سر افتاد و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجل آنها شرح بخاریست دیگر مواهب لدنیه که در باب خود بی عدیلست و عقود سنیة فی شرح المقدمه الجزریه و لطائف الاشارات فی العشر القراءات و کتاب الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمزة و شرحی دارد بر شاطبیّه که زیادات ابن الجزری را در ان آمیخته و فوائد غربیه آورده که در کتاب دیگر نتوان یافت و شرحی دارد بر قصیدۀ برده مسمی بانوار مضیه و کتابی دارد در آداب صحبة النّاس مسمی بتقادیس الانفاس و کتابی دارد در مناقب شیخ عبد القادر مسمی بالرّوض الزاهر و کتابی دارد مسمی بتحفة السّامع و القاری بختم صحیح البخاری و شیخ جلال الدین سیوطی را از وی شکایت بود می گفت از کتب من در مواهب لدنیّه استمداد نموده بی اعلام آنکه از کتب من نقل می کند و این معنی نوعی از خیانتست در نقل و شمه از کتمان حق نیز دارد و چون این شکایت شائع شد بحضور شیخ الاسلام زین الدّین زکریا محاکمه افتاد سیوطی قسطلانی را

ص:283

الزام داد در مواضع بسیار از آنجمله آنکه گفت وی در چند موضع از مواهب لدنیّه از بیهقی نقل نموده و از مؤلفات بیهقی نزد او چند مؤلف موجودست نشان بدهد که در کدام یک از ان مؤلّفات دیده نقل کرده است قسطلانی در تعیین مواضع نقل عاجز گشت سیوطی گفت این نقلها از کتب من کرده است و من از بیهقی کرده ام پس واجب بود که می گفت نقل السیوطی عن البیهقی کذا و کذا تا حق استفادۀ من هم بجا می آورد و از عهده تصحیح نقل هم فارغ الذمّه می گشت قسطلانی ملزم شده از مجلس برخاست و همیشه بخاطر داشت که ازاله این کدورت از خاطر شیخ جلال سیوطی نماید میسرش نمی شد روزی بهمین قصد از شهر مصر تا روضه که مسافت دور و دراز دارد پیاده رفت و بر در سیوطی استاده دستک داد شیخ پرسید کیستی گفت منم احمد که برهنه پا و برهنه سر بر دروازه شما استاده ام تا از من کدورت خاطر دور کنید و راضی شوید شیخ از اندرون خانه جواب داد که کدورت خاطر دور کردم اما دروازه نگشاد و ملاقات ننمود وفات قسطلانی شب جمعه هفتم محرم سنه نهصد و بیست و سه در قاهره مصر اتفاق افتاد بعد از نماز جمعه در جامع ازهر بر وی نماز گزارده در مدرسه عینیه که در جوار خانه او بود دفن کردند کذا فی بستان المحدثین این حکایت از شیخ عبد الحق دهلوی نیز باختصار در زاد المتقین آورده فلیعلم

63-حاجی عبد الوهاب

وجه شصت و سوم آنکه حاجی عبد الوهاب بن محمد رفیع الدین احمد حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در تفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی گفته اعلم یا هذا انّ الآیة لبنیان فرضیة حبّ اهل البیت علی جمیع المسلمین الی یوم القیمة صلّی اللّه علی محمد و اهل بیته

فقد روی انّها لما نزلت قیل یا رسول اللّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم قال علی و فاطمة و ابناهما و بعد ذکر نبذی از مناقب اهل بیت علیهم السلام گفته

عن عمران بن الحصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی رواه صاحب الفردوس و بعد این اخبار دیگر در فضائل جناب امیر المؤمنین ذکر نموده و گفته اعلم یا هذا انّ هذه الاحادیث وردت عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی علی رضی اللّه عنه و ما ازداد علی فضلا الاّ بتزویج فاطمة بنت سیّد المرسلین

ص:284

صلّی اللّه علیه و سلّم و ما تزوّج فاطمة الاّ بکونه اهلا لها رضی اللّه عنها الخ فالحمد للّه المنیل الوهّاب للتوفیق فی کلّ باب حیث ثبت من صنیع عبد الوهاب فی تفسیر الکتاب ان الحدیث الشریف ممّا یرکن إلیه اولو الالباب و یقبله المؤمنون الصّادفون عن الارتیاب و ان الابطال و التکذیب محض الجزاف و العسف المورث للتباب و اللّه الهادی فی المبدأ و المآب وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اَللّهِ فَإِنَّ اَللّهَ سَرِیعُ اَلْحِسابِ و حاجی عبد الوهاب از اکابر علمای شاربین کاسات عرفان و اعاظم فضلای واصلین درجات ایقان بوده از اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی ظاهرست که او موصوف بعلم و عمل و حال بوده و عظمت و جلالتش بپایه رسیده بود که سلطان وقت را باو اعتقاد عظیم پیدا شد و هر گاه او را طلبید کمال تعظیم و تبجیل را بعمل آورد و نیز ظاهرست که عبد الوهاب را با شیخ خود عبد اللّه نسبت محبّت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گویند فنا فی الشیخ می باشد این چنین خواهد بود و هر گاه مکرّرا بسعادت عظمی زیارت حرمین فائز گردید به بشارتها از جناب خاتم الرسل صلی اللّه علیه و سلّم مشرف شده و از آن حضرت اشارت یافته باز بحدود هند عود فرمود و از تذکرة الابرار سید جلال ماه عالم لائحست که آیات عظمت و امارات جلالت از جبین نورآگین او چون آفتاب تابان می تافت و قبولی عظیم و تصرّفی قویم می داشت و علمای وقت و طلبه روزگار را بجناب او بازگشت می بود و نیز از ان ظاهرست که او را از مبدإ حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده و همیشه در افاده و استفاده می بود تا بنهایت کمال و تکمیل رسیده بهدایت و ارشاد مشغول گشت و نیز از ان واضحست که او در عین اقامت مدینه منوره روزی از روضه ان سرور صلّی اللّه علیه و سلم آوازی شنید که یا ولدی رح الی الهند و سلّم ابنیک و نیز از ان ظاهرست که درین بار چند مرتبه بالهامات ربانی و بشارات نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و نیز از ان ظاهرست که او را در علم حال و مقام تصوّف و حدیث و تفسیر مصنفات بسیارست که از جمله ان تفسیر انوریست که معانی اکثر آیات قرآنی را بنعت رسول و ذکر وی ارجاع ساخته و بسیاری

ص:285

از دقائق عشق و آثار محبّت در آنجا درج کرده و نیز در تذکرة الابرار نقل نموده که در ایام تحریر تفسیر انوری از جمیع لباس او و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد و اکثر آن را در حالت استغراق نوشته

64-محمد بن یوسف شامی

وجه شصت و چهارم آنکه محمد بن یوسف شامی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در کتاب سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته

روی الامام احمد و البخاری و الاسماعیلی و النّسائی عن بریدة بن الحصیب رضی اللّه عنه قال اصبنا سبیا فکتب خالد الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ابعث إلینا من یخمسه و فی السبی وصیفة هی من افضل السبی فبعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا الی خالد لیقبض منه الخمس و فی روایة لتقسیم الفی فقبضه منه فخمس و قسّم و اصطفی علی سبیة فاصبح و قد اغتسل لیلا و کنت ابغض علیّا بغضا لم ابغضه احدا و احببت رجلا من قریش لم أحبه الا لبغضه علیّا فقلت لخالد الاّوی الی هذا و فی روایة فقلت یا ابا الحسن ما هذا قال الم تر الی الوصیفة فانّها صارت فی الخمس ثمّ صارت فی آل محمّد ثم فی آل علی فواقعت بها فلمّا قدمنا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت له ذلک

و فی روایة فکتب خالد الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بذلک فقلت ابعثنی فبعثنی فجعل یقرأ الکتاب و اقول صدق فاذا النّبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه فقال من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه ثم قال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه فانّ له فی الخمس اکثر من ذلک

و فی روایة و الذی نفسی بیده لنصیب آل علیّ فی الخمس افضل من وصیفة و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا

و فی روایة لا تقع فی علیّ فانّه منّی فانا منه و هو ولیّکم بعدی قال بریدة فما کان فی النّاس احد احبّ الیّ من علی و مخفی نماند که محمد بن یوسف شامی صاحب مقام سامی از مهره حذاق و مشاهیر آفاقست عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار در ذکر جماعتی که ادراک ایشان کرده و بر ایشان نخوانده گفته و منهم الاخ الصّالح العالم الزّاهد المتمسّک بالسنّة المحمّدیّة الشیخ محمّد الشامیّ نزیل التربة البرقوقیة

ص:286

رضی اللّه عنه کان عالما صالحا مفتنا فی العلوم و الّف السّیرة المشهورة التی جمعها من الف کتاب و اقبل النّاس علی کتابتها و مشی فیها علی انموذج لم یسبق إلیه و کان رضی اللّه عنه عزبا لم یتزوّج قطّ و کان إذا قدم علیه الضّیف و یعلق القدر و یطبخ له و کان حلو المنطق مهیب المنظر کثیر الصّیام و القیام بتّ عنده اللیالی فما کنت اراه ینام فی اللیل الاّ قلیلا و کان إذا مات احد من طلبة العلم و خلف اولادا قاصرین و له وظائف یذهب الی القاضی و یتفرّد فیها و یباشرها و یعطی معلومها للایتام حتی یصلحوا للمباشرة و کان لا یقبل من الولاة و اعوانهم شیئا و لا یاکل من طعامهم و ذکر لی شخص من الذین یحضرون قراءة سیرته فی جامع العمریّ ان اساله فی اختصار السیرة و ترک ضبط الفاظ غریبها و ان یحکی السّیرة علی وجهها کما فعل ابن سیّد النّاس فرایته بین القصرین و اخبرته الخبر فقال قل شرعت فی اختصارها من مدة یومین فرأیت ذلک هو الوقت الذی سالنی فیه ذلک الرّجل و کانت عمامته نحو سبعة اذرع علی عرقیة لم یزل عاضّا طرفه سواء کان ماشیا او جالسا رضی اللّه عنه و أخلاقه الحسنة کثیرة مشهورة بین اصحابه و احمد خفاجی در ریحانة الألبّاء گفته و ممن اخذت عنه الادب و الشعر شیخنا العلاّمة احمد العلقمی و العلامة محمد الصالحی الشّامی و ابن حجر مکی در کتاب الخیرات الحسان که نسخه آن در حرم مکه معظمه زادها اللّه تشریفا و تکریما بنظر قاصر رسیده بعد ذکر فوات کتابی که در مناقب أبی حنیفه نوشته بود می گوید فتاثرت لذلک و اعدت النظر فیما لائمة المناقب من المسالک الی ان ظفرت بکتاب جامع منها لصاحبنا الامام العلاّمة الصّالح الفهامة الثقة المطّلع و الحافظ المتّبع الشیخ محمد الشامی الدمشقی ثم المصریّ الخ و رشید الدین خان تلمیذ مخاطب وحید محمد شامی را بلفظ امام علاّمه ستوده چنانچه در شوکت عمریه گفته و نیز در کتب فضائل أبی حنیفه ملاحظه باید نمود تا بدریافت رسد که اکثری از ائمّه و امام زادگان در سلسله اساتذه عظام امام اعظم داخل و ایشان را شرف تلمذ آن حضرت حاصل امام علاّمه محمد بن علی بن یوسف الدمشقی

ص:287

الصالحی الشافعی در عقود الجمان فی مناقب النّعمان حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق و حضرت زید شهید و عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب و عبد اللّه بن علی بن الحسن بن أبی طالب و حسن بن حسن بن علی بن أبی طالب و حسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب و حسن بن محمد بن علی بن أبی طالب علیهم السلام را از شیوخ امام اعظم شمرده اگر بدانست صاحب رساله احدی از علمای شیعه نیز شرف تلمذ این قدر امامان و امامزادگان حاصل داشته باشد افاده فرماید انتهی و مفتی صدر الدین خان معاصر در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام العالم العلاّمة افضل المحقّقین و المحدّثین محمّد الشامی فی باب الدلیل علی مشروعیّة السفر الخ و نیز مخفی نماند که محمد بن یوسف شامی از مشایخ اجازه والد مخاطب وحیدست چه او از مشایخ حسن عجیمیست و حسن عجیمی از ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه در رساله ارشاد الی مهمات الاسناد باتصال سند خود بایشان استبشار و افتخار تمام دارد قال تاج الدّین الدّهّان فی کفایة المتطلع بعد ذکر سندین لروایة حسن العجیمی المواهب اللدنیة و مسلسلا بالصوفیّة و الشافعیّة عن شیخه الامام صفی الدین احمد بن محمّد القشاشی عن الشیخ أبی المواهب احمد بن علی الشناوی عن الشیخ القطب محمد بن أبی الحسن البکری عن ابیه القطب الکبیر أبی الحسن محمّد بن جلال الدین عن مؤلّفه و مسلسلا بالمدنیین الی الشناوی عن السّیّد غضنفر عن الشیخ عبد اللّه بن سعد اللّه السّندی نزیل الحرمین عن الشیخ علی بن محمد بن عراق المدنی عن المؤلّف إجازة بلا واسطة و بواسطة الشیخ أبی عبد اللّه الشامی صاحب السّیرة و کتاب سبل الهدی تصنیف محمد بن یوسف شامی که در ان حدیث ولایت را ذکر نموده از کتب معتبره معتمده موسومه بالقبول و اسفار متداوله مشهوره بین الاکابر و الفحولست فاضل معاصر احمد بن رینی بن احمد الشافعی المشهور بدحلان در خطبۀ سیرت نبویه گفته الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السّلام علی سیّدنا محمد و علی آله و صحبه اجمعین اما بعد فیقول العبد الفقیر المرتجی من ربّه الغفران احمد بن زینی بن احمد دحلان غفر اللّه له و لوالدیه و لأشیاخه و محبّیه و المسلمین اجمعین

ص:288

انّه لما منّ اللّه تعالی علیّ بقراءة الشفاء فی حقوق المصطفی صلی اللّه علیه و سلم و کان ذلک بمدینة المنوّرة فی عام الثامن و السّبعین بعد المائتین و الالف یسّر اللّه لی مطالعة جملة من شروح الشفاء مع مراجعة المواهب و شرحها للعلامة الزرقانی و مع مراجعة شیء من کتب السّیر کسیرة ابن سیّد النّاس و سیرة ابن هشام و السّیرة الشامیّة و السّیرة الجلیة و هذه الکتب هی اصحّ الکتب المولّفة فی هذا الشأن فاحببت ان الخصّ ما احتوت علیه من سیرته صلی اللّه علیه و سلم و من المعجزات و خوارق العادات الدالة علی صدق اشرف المخلوقات صلّی اللّه علیه و سلم الخ و مصطفی بن عبد اللّه چلپی در کشف الظنون گفته سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد للشیخ محمّد بن یوسف الدمشقی الصالحی المتوفی سنة و هو احسن کتب المتأخرین و ابسطها فی السّیرة النبویّة و ذکر فی آیاته العظیمة انّه منتخب من اکثر من ثلاثمائة کتاب و اتی فیه من الفوائد بالعجب العجاب و قد زادت ابوابه علی سبعمائة و ان اسمه سبل الرشاده انّه لمّا فرغ اقتضب منه قصّة المعراج فی کتاب الایات العظیمة و خود مخاطب در رساله اصول حدیث فرموده و مدارج النبوة شیخ عبد الحق محدث و سیرت شامیه و مواهب لدنیه مبسوطترین سیرتهااند انتهی و علاوه برین هم علمای اعلام و فضلای فخدم سنیه بافادات محمد بن یوسف شامی تمسک و احتجاج می کنند بلکه بمقابله اهل حق هم دست بر اشارات او می اندازند عبارت فاضل رشید آنفا شنیدی مولوی سلامت اللّه در اشباع الکلام فی اثبات عمل المولد و القیام گفته و علامه محمد بن یوسف شامی رحمة اللّه علیه در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که مشهور بسیرت شاحیست آنچه در اثبات عمل مولد شریف رقمزده اند قدری از ان هم بحیازة التقاط می رسد الباب الثانی عشر فی اقاویل العلماء فی عمل المولد الشریف و اجتماع الناس له و ما یحمد من ذلک و ما یذم؟ ؟ ؟ الخ و نیز در ان گفته بالجمله از تصریح صاحب سبرت شامی که اقوال علمای سلف صالحین را در بیان عمل مولد جمع نموده باوج تحقیق فائز که حافظ ابو الخیر سخاوی و حافظ ابو الخیر جزری الخ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در ازالة الغین؟ ؟ ؟ گفته

ص:289

فکیف که از کتاب عقود الجمان فی مناقب أبی حنیفة النعمان که علاّمه محمد بن یوسف الدمشقی الصالحی الشافعی مصنّف کتاب ضخیم یعنی سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که در ترجمه او نزیل برقوقیه نیز ثبت می کنند جزاه اللّه تعالی باحسن اعماله هم تبحّر ابو حنیفه در علوم عربیه و دیگر فنون نیز بظهور می انجامد انتهی و نیز مولوی حیدر علی در منتهی الکلام در مسلک ثانی گفته و قصّه این صحیفه شریفه در سیرت شامی که کتابی بس کلان و تخمینا مشتمل بر دو هزار بابست واقع شده و نیز دریافت می شود که دست کاتب صحیفه مذکور که منصور بن عکرمه بن هاشم بود مثل گشته انتهی و مولوی حسن زمان خان معاصر در قول مستحسن گفته و قال العلامة الحافظ الشامی صاحب السیوطی فی السیرة المسماة بسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صلّی اللّه علیه و سلم و مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبی صلی اللّه علیه و آله الامجاد قد الّف فیها الشیخ تقی الدّین السبکی و الشیخ کمال الدّین بن الزملکانی و الشیخ ابو داود سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمّة الخ

65-ابن حجر مکی

وجه شصت و پنجم آنکه شهاب الدّین احمد بن محمد بن علی بن حجر البیهقی المکی حدیث ولایت را ذکر کرده رغما لآناف الجاحدین بتصریح صریح تصحیح آن نموده چنانچه در منح مکیّه شرح قصیده همزیّه در ذیل قول ناظم علی صنو النّبی و من دین فؤادی و داده و الولاء گفته و ذلک عملا بما صحّ

عنه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت صحّت حدیث ولایت کالنور علی قلل الطور در کمال وضوح و ظهورست فهذا عالمهم النحریر الجهبذ الخطیر العلامة المتعصّب ابن حجر القم فی فم الجاحدین الحجر و نسف الرّماد علی وجه من خاص و غدر و نکث لالّ و ترک و خفر و ابطل صحاح الاثر و ردّ صوادق الخبر و انّه ظهر العدوان و الباطل انه تمصر و فاق فی الجلاعة و الوقاحة علی من سبق و غبر و الحمد للّه کلّما عسعس اللیل و الصّبح اسفر و مخفی نماند که ابن حجر مکّی از اکابر حذّاق ماهرین و اجلّه نحاریر بارعین و افاخم ثقات معتمدین و اعاظم اثبات معتبرین سنیّه است عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی

ص:290

در لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار گفته و منهم الشیخ الامام العلامة المحق الصّالح الورع الزّاهد الخاشع النّاسک الشیخ شهاب الدّین بن حجر نزیل الحرم المکی رضی اللّه عنه اخذ العلم عن مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه بالتقوی و التدریس و افتی بجامع الازهر و الحجاز و انتفع به خلائق و هو احد شهودی علی شیخی الشیخ محمّد الشّناوی فی اذنه لی بتربیة المریدین و تلقینهم الذکر صحبته رضی اللّه عنه نحو اربعین سنة فما رأیت علیه شیئا یشینه فی دینه و ما رأیته قطّ اعرض عن الاشتغال بالعلم و العمل صنّف رضی اللّه عنه عدّة کتب نافعة محررّة فی الفقه و الاصول و المعقولات و اختصر کتاب الرّوض لابن المقری و شرحه شرحا عظیما فیه من الفوائد ما لم یوجد فی کتب شیخ الاسلام زکریّا و لا غیره حتی غار منه بعض الحسدة فسرقه و رماه فی الماء کما قیل فاستانف الشرح ثانیا و کمل و شرح الارشاد شرحین عظیمین و انتفع به خلائق فی مصر و الحجاز و الیمن و غیر ذلک و هو مفتی الحجاز الان یصدرون کلّهم الا عن قوله و له اعمال عظیمة فی اللّیل لا یکاد یطّلع علیها الاّ من خلی من الحسد من صغره الی الان لم یزاحم علی شیء من امور الدنیا و لا یتردد الی احد من الولاة الاّ لضرورة فاسأل اللّه تعالی ان یریده من فضله و ینفعنا ببرکاته فی الدنیا و الآخرة آمین و شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجی در ریحانة الألبّاء و زهرة الحیوة الدنیا گفته العلاّمة شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی نزیل مکة شرّفها اللّه علاّمة الدّهر خصوصا الحجاز فاذا نشرت حلل الفضل فهو طراز الطراز فکم حجّت وفود الفضلاء لکعبته و توجّهت وجوه الطلب الی قبلته ان حدّث عن الفقه و الحدیث لم تتقرط الاذان بمثل اخباره فی القدیم و الحدیث فهو العلیاء و السّند و من تفک سهام افکاره الذرّد تالیفه غرر منیرات اضاءت فی وجوه و هم المشکلات فکم اغنی یتحف افکاره محتاجا و اوضح للارشاد منهاجا ولود اللیالی عن مثله عقیم و دریاق نفثات طبعه السّلیم شفاء

ص:291

کل سقیم نشرت علی الدّنیا خلع الفرح و تزیّنت ببدیع صفاته المدح اقلام فتاواه مفاتیح ما ارتجّ من المسائل المشکلة و العلم باب مغلق مفتاحه المسئلة و هو من اجل مشایخ والدی الّذی ورثت من علومه طار فی و تالدی رحمه اللّه تعالی انتهی نقلا عن النسخة المطبوعة بمصر و محتجب نماند که شهاب الدین خفاجی مادح ابن حجر از اکابر نبلاء معروفین و اجلّه علمای مشهورین و اعاظم صدور محققین و افاخم مشایخ منقدینست محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر می فرماید الشیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة الملقّب بشهاب الدّین خفاجی المصری الحنفی صاحب التصانیف السائرة واحدا فؤاد الدنیا المجمع علی تفوّقه و براعته و کان فی عصره بدر سماء العلم و نیّر افق النثر و النظم و أس المؤلّفین و رئیس المصنفین سار ذکره سیر المثل و طلعت اخباره طلوع الشّهب فی الفلک و کل من رأیناه او سمعناه به ممّن ادرک وقته معترفون له بالتفرّد فی التقریر و التحریر و حسن الإنشاء و لیس فیهم من یلحق شاؤه و لا یدعی ذلک مع انّ فی الخلق من یدعی ما لیس فیه و تألیفه کثیرة متعدّ مقبولة و انتشرن فی البلاد و رزق فیها سعاده عظیمة فانّ النّاس اشتغلوا بها و اشعاره و منشاته مسلّمة لا مجال للخدش فیها و الحاصل انه فاق کل من تقدمه فی کلّ فضیلة و أتعب من یجیء بعده مع ما خوّله اللّه تعالی من السعة و کثرة الکتب و لطف الطبع و النکتة و النادرة الخ و از محامد علیه و مفاخر جلیه خفاجی اینست که او از شیوخ ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب در ارشاد الی نهایت الاسناد باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده چنانچه تاج الدین احمد الدهان المکی در کفایته المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده و حسن عجیمی یکی از مشایخ مذکوره است گفته کتاب و الموطّا لامام دار الهجرة مالک بن انس الاصبحی رضی اللّه تعالی عنه روایة أبی مصعب احمد بن أبی بکر الزهری رحمه اللّه تعالی یرویه باسانید قال اخبرنا به العلامة

ص:292

شهاب الدین احمد بن محمّد الخفاجی إجازة الخ و نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب الشهاب فی المواعظ و الآداب و مسنده کلاهما للقاضی أبی عبد اللّه محمّد بن سلامة القضاعی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمّد الخفاجی إجازة عن الشمس محمد بن احمد الرّملی و غیره الخ و نیز در کفایته المتطلع گفته کتاب الاکتفاء فی شرح الفاظ الشفاء للعلامة تاج الدین عبد الباقی بن عبد المجید القرشی الیمنی الشهیر بابن العمک رحمه اللّه اخبرته عن العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد الخفاجی الخ و نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب شرح الشفاء للعلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد الخفاجی رحمه اللّه تعالی اخبر به إجازة عن مؤلّفه العلاّمة احمد بن محمّد الخفاجی رحمه اللّه تعالی مخاطب در رساله اصول حدیث گفته سنن أبی داود حضرت شیخ ابو طاهر آن را از شیخ حسن عجیمی اخذ نمودند و ایشان از شیخ ویسی مغربی و ایشان از شیخ شهاب الدّین احمد بن محمد خفاجی الخ و إذا دریت ذلک فلیرجع الی نقل محامد ابن حجر من کتب القوم پس باید دانست که شیخ عبد القادر بن شیخ عبد اللّه العیدروس الیمنی در کتاب نور سافر عن اخبار القرن العاشر که این قاصر اصل نسخه آن مزیّن بتصحیح و خط مصنّف در کتب خانه حرم مدینه منوره زادها اللّه تکریما و تشریفا دیده ام و استفاده تراجم عدیده از آن نمودم در وقائع سنة اربع و سبعین و الف گفته و فیها فی رجب توفی الشیخ الامام شیخ الاسلام خاتمة اهل الفتیا و التدریس ناشر علوم الامام محمّد بن ادریس الحافظ شهاب الدین ابو العبّاس احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیثمی السندی الانصاری بمکة و دفن بالمعلی فی تربة الطبریین و کان بحرا فی علم الفقه و حقیقة لا تکدّره الدلاء و امام الحرمین کما اجمع علی ذلک العارفون و انعقدت علیه ناصر الملا امام اقتدت به الائمّة و همام صار فی اقلیم الحجاز امة مصنفاته فی العصر آیة لعجز عن الاتیان بمثلها المعاصرون و فتاویه فی الدهر غایة تقصر عن بلوغ مداها العالمون فهم عنها قاصرون و ابحاثه فی المذهب کالطواز المذهب طال ما طاب

ص:293

للواردین من تبتهل تدریسه صفاء المشرب و طال ما طاف حول کعبة مناسکه من الوافدین من یرید وفاء المارب واحد العصر و ثانی القطر و ثالث الشمس و البدر من اقسمت المشکلات ان لا تتضح الا لدیه و اکدت المعضلات ألیّتها ان لا تتجلی الا علیه لا سیّما و فی الحجاز علیها قد حجر و لا عجب فانّه المسمی بابن حجر ولد فی رجب سنة تسع و تسعمائة و مات ابوه و هو صغیر فکفله الامامان الکاملان علما و عملا العارف باللّه شمس الدّین بن أبی الحمائل و شمس الدّین الشناوی الی ان قال بعد ذکر جمع من مشایخ ابن حجر و اذن له بعضهم بالافتاء و التدریس و عمره دون العشرین و برع فی علوم کثیر من التفسیر و الحدیث و علم الکلام و اصول الفقه و فروعه و الفرائض و الحساب و النحو و الصّرف و المعانی و البیان و المنطق و التصوّف و من محفوظاته فی الفقه المنهاج للنووی و مقروّاته کثیرة لا یمکن تعدادها و اما اجازات المشایخ له فکثیرة جدّا و قد استوعبها رحمه اللّه فی معجم مشایخه و قدم إلی مکة فی آخر سنة ثلث و ثلثین فحج و جاور بها فی السنة التی تنیها ثم عاد الی مصر ثم حجّ بعیاله فی آخر سنة سبع و ثلثین ثم حجّ سنة اربعین و جاور من ذلک الوقت بمکة المشرفة و اقام بها یؤلّف و یفتی و یدرّس الی ان توفی فکانت مدّة اقامته بها ثلاثا و ثلثین سنة و ذکر رحمه اللّه فی معجم مشایخه قال کنت بحمد اللّه ممن وفقت برهة من الزّمان فی اوائل العمر باشاره مشایخی ارباب الاحوال و اعیان الأعیان بسماع الحدیث من المسندین و قراءة ما تیسّر من کتب هذا الفنّ علی المقرین طلب الاجازة بانواعها للقراءة فی هذا العلم الواسعة ارجاؤه الشائع ابحاثه اللازمة فی تحصیل العلوم الالیة و العلوم العقلیّة و القوانین الشرعیّة لا سیّما علم الفقه و اصله تفریعا و تاصیلا الی ان فتح الکریم من تلک الابواب ما فتح و وهب ما وهب و منح و تفضل بما لم یکن فی الحساب و مراعاة نتیجة الاکتساب حتی اجازنی اکابر اساتذتی باقراء تلک العلوم و افادتها و بالتصدی لتحریر المشکلة

ص:294

منها بالتقریر و الکتابة فاشارتها ثم بالافتاء و التدریس علی مذهب الامام المطلبی الشافعی ابن ادریس رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل جنات المعارف منقلبه و مثواه ثم بالتصنیف و التالیف و کتبت من المتون و الشروح ما یغنی رویته عن الاطناب فی مدحه الاعلا بشرحه کل ذلک و سنّی دون العشرین بحلول نظر جماعة علیّ من العارفین اولی التصرف و الشهود و التمکین و ارباب الامداد الوافر و کنوز الاسعاف و الاسعاد الباهر ثم جرّدت صارم عزمی و ارهفت حدّ فهمی فی خدمة السنّة المطهّرة باقراء علومها و افادة رسومها المستکتمة لا سیّما بعد الاتیان الی حرم اللّه تعالی و استیطان بلده و التفرّغ لا سماع المقیمین و الواردین حیازة لنشر العلم و الفوز بعلاه و مدده صارخا فوق روس الاشهاد لیعلم الحاضر و البلدان؟ ؟ ؟ من یبیع نفسه لمولاها یقطعها عن سائر الاغراض الی حیازة العلوم و اولاها التی الی التغفل عنها الی اندراسها و التشاغل بالحظوظ الفانیة الی تزلزل قواعدها و اساسها منادیا فی کل مجمع و ناد و سهروا عداد عباد اللّه هلموا الی شرف الدنیا و الآخرة فانه لا طریق اقرب فی الوصول الی اللّه من العلوم الشرعیة المنزهة من ان یشوبها ادنی شوب من المطامع الدنیویة و من ثم قال أئمّة الفقه و العرفان کالامام الاعظم أبی حنیفة النعمان ان لم تکن العلماء اولیاء فلیس للّه ولی فی زمن من الازمان لکنهم لم یریدوا صور العلوم بل حقائق تطهر القلوب ثم ملاها من معارف القوم دون شقاشق اهل الرسوم و کما ان للصوفیة سیاحات لا بد منها کذلک لأئمّة السنّة حالات لا یستغنی اکثرهم عنها و شتان ما بینهما شتان لان تقع تلک قاصر علی اهلها و هذه عامة النفع و الاحسان و لذا دعا لهم صلّی اللّه علیه و سلم باعظم دعوة و حباهم عن غیرهم بافضل حبوة فقال نصر اللّه امرأ سمع مقالتی فرعاها فادّاها کما سمعها و مع هذا العلوّ الشامخ و الشرف الرّاسخ تقهقر الزمان فرکدت الهمم لا سیما عن هذا العلم العلی الشأن حتّی کاد ان یکون نسیا منسیّا و ان یعدم کان امره

ص:295

ظاهرا فعلا خفیّا و لهذا کان النّاس بعد ان فقدت الرحلة فی طلب الاسناد الی شاسع الاقطار یطلبون الاجازة بالاستدعاء بالکتابة من الاساتذة البعیدی الدیار و امّا الان فقد زال ذلک التفاخم فی طلبه و نسی هذا التزاحم فی نیل رتبته و تقاعدت عنه الهمم الی الغایة فاخلدت الی ارض شهواتها عن طلب الدرایة و الروایة و ذهب المسندون الجلة و من کانت تزدهی بوجودهم الملّة کان لم یکن بین الحجون الی الصّفا انیس و لم یسمر مکّة سامر لکن بحمد اللّه تعالی قد بقی من آثارهم بقایا و فی زوایا الزّمان ممن تحمل عنهم خبایا و انا ارجو ان اکون ان شاء اللّه من متبعیهم بحق و وارثیهم بصدق لانی أخذته روایة و اتقنته درایة عن الأئمّة المسندین ممن یضیق المقام عن استیعابهم و یحجب الاقتصار عن مسانیدهم اشهر مشاهیرهم شیخنا شیخ الاسلام زکریّا الانصاری الشافعی ثم شیخنا الزینی عبد الحق السّنباطی ثم شیخ مشایخنا بالاجازة الخاصّة و شیخنا بالاجازة العامّة لأنّه اجاز لمن ادرک حیاته و انی ولدت قبل وفاته بنحو ثلث سنین فکنت ممن شمّله اجازته و اشتملته عنایته حافظ عصره باتفاق اهل مصره الحلال السیوطی انتهی و من مؤّفاته شرح المشکوة نحو الرّبع و شرح المنهاج للإمام النووی فی مجلدین ضخمین و شرحین علی الارشاد للمقری کبیر و هو المسمّی بالامداد و صعیر و هو المسمی فتح الجواد و شرح الهمزیّة ابو صیریّة و شرح الاربعین النواویة و الصواعق المحرقة فی الردّ علی اهل البدع و الضلال و الزندقة و کف الرعاع عن محرّمات اللّهو و السّماع و الزّواجر عن اقتراف الکبائر و نصیحة الملوک و شرح مختصر الفقیه عبد اللّه بافضل الحاج المسمی بالمنهج القویم فی مسائل التعلیم و الاحکام فی قواطع الاسلام مشرح العباب المسمی بالایعاب و تحذیر الثقات عن اکل الکفنة و القات و شرح قطعة صالحة من الفیّة ابن مالک و شرح مختصر أبی الحسن البکری فی الفقه و شرح مختصر الروض و الاخیر لم یتم و حاشیة غیر تامّة علی شرح المنهاج و حاشیة علی العباب و اختصر الایضاح و الارشاد و الروض و الاخیر لم یتم و مناقب

ص:296

أبی حنیفة و مولف فی الاصلین و التّصوف و منظومة فی اصول الدّین و شرح عین العلم فی التصوّف لم یتم و الهیتمی نسبته الی محلة أبی الهیتم من اقلیم الغربیّة بمصر و السّعدی نسبة الی بنی سعد باقلیم الشرقیّة من اقلیم مصر ایضا و مسکنه المشرقیة لکن انتقل الی محلة أبی الهیتم فی الغربیة و امّا شهرته بابن حجر فقیل ان احد اجداده کان ملازما للصمت لا یتکلّم الا عن ضرورة او حاجة فشبّهوه بحجر ملقی لا ینطق فقالوا حجر ثم اشتهر بذلک و قد اشتهر بهذا اللّقب ایضا شیخ الاسلام ابن حجر العسقلانی و کاد صاحب الترجمة یشبهه فی فنّه الذی اشتهر به و هو الحدیث مع ما منحه اللّه به من الزیادة علیه فی علم الفقه الّذی لم یشتهر به الحافظ العسقلانی بهذا الاشتهار کیف و هو سمیّه فاشبهه اسما و وصفا و زادته نسبته الی جوار الحرم الشریف شرفا و قد کنت نثرت فیه قدیما مشیرا الی هذا الاسم الشریف فقلت ابن حجر فی البشر کالیاقوت فی الحجر یشارکها فی الاسم و یفارقها فی الرسم و للشیخ العلامة عبد العزیز بن علی الزمری المکی فیه اشعار منک المعارف فاضت عذبه و لکم عذبا زلالا حملوا؟ ؟ ؟ فاض من حجر و لصاحبنا الفقیه احمد بن الفقیه الصّالح محمد باجرادی و قد قیل من حجر اصم تفجّرت للخلق بالنصّ الحلی انهار و تفجرت یا معشر العلماء من حجر العلوم فبحرها زخّار اکرم به قطبا محیطا بالعلا و رحاؤه حقّا علیه مقدار و عبد اللّه بن جازی الشهیر بالشرقاوی در تحفه بهیه فی طبقات الشافعیه که نسخه آن در خزانه کتب محرم مدینه منورة موجود است و از ان نحیف تراجم عدیده نقل نموده گفته العلامة المحقّق الناسک الخاشع الزّاهد و السّمح شهاب الدّین بن حجر نزیل مکة المشرفة اخذ رضی اللّه عنه العلم عن جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه بالافتاء و التدریس فدرس و افتی بالجامع الازهر و الحجاز و انتفع به خلائق کثیرة و صنّف عدّة کتب نافعة محرّرة فی الفقه و الاصول و کمال الدین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه

ص:297

ترجمه صواعق محرقه گفته بعد از سپاس و ستایش ملک علام و درود نامعدود برسید انام بر ذوی الافهام مخفی نیست که مکلف را بعد از تصدیق بوحدانیت الهی و تصدیق نبوت حضرت رسالت پناهی در تکمیل ایمان لابدست از علم بحقیقت امامت و خلافت خلفای اربعة رضی اللّه عنهم اجمعین و فضائل و کمالات ایشان و ما یتعلق بها از ابطال سخنان مخالفین مذهب حق و غیر ذلک چنانچه علما در کتب اصول و کلام بیان این معانی کرده اند اما کتابی علیحده درین مطلب که مشتمل بر جمیع مسائل این مطلب بوده باشد تصنیف نشده بود تا در سنه خمسین و تسعمائة در مکه معظّمه زادها اللّه شرفا و تعظیما افضل الفضلاء المتأخرین و اکمل العلماء المتبحرین قدوة ارباب التقی و اسوة المشایخ و النقباء الحبر الذکی حافظ احادیث نبوی شیخ الملة الدّین احمد الشهیر بابن الحجر الهیتمی المکّی ادرکه اللّه بلطفه الجلی کتاب صواعق محرقه فی الردّ علی الرفضة و المبتدعه تصنیف فرمود الخ و حاجی محمد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته اما بعد بر ضمائر ارباب افهام زاکیه و اصحاب عقول صافیه پوشیده نماند که حضرت شیخ الاسلام و المسلمین قدوة العلماء و المحدثین و المفسرین زبدة الفقهاء و المتکلمین وحید عصره فرید دهره شیخ الحرمین الشریفین شیخی و استادی الشیخ شهاب الدین احمد المشهور بالشیخ ابن حجر ره در شرح شمائل النبی صلی اللّه علیه و سلم نوشتند که قال ائمّتنا یکفر من قال کان النّبی صلی اللّه علیه و سلم اسود او غیر قرشیّ الخ و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض الروافض گفته قال العلامة ابن حجر فی الصواعق المحرقة انّ الذی اجمع علیه اهل السنة و الجماعة انّه یحب علی کلّ احد تزکیّة جمیع الصحابة باثبات العدالة لهم الخ و احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المال در شرح شعر هذا الذی قرّره الاجلة و المقتضی و لازم الادلّة

گفته و ذلک انّ اجلّة العلماء لما صرحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرّروا ذلک و حرّروه مثل السّیّد علی السمهودی امام السّنة فی جواهره

ص:298

و الحافظ الطبریّ الشافعی فی ذخائره و الحجّة الزرندی الشافعی فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی صواعقه و جلال الدین السیوطی الشافعی فی الثغور الباسمه فی مناقب السیّدة فاطمة و احیاء المیّت فی ذکر اهل البیت و السّمطین فی السبطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و من المفردات عدد کثیر لم اطّلع علی شیء منها و نیز عجیلی در ذخیرة المآل نقلا عن شرف الدّین محمد بن المرتضی ابن حجر مکی را باین اوصاف جمیله ستوده شیخ شیخنا بل شیخ مشایخ الاسلام خاتمة المحققین شهاب الملّة احمد بن محمّد بن حجر الهیتمی الشافعی و علاوه برین همه ابن حجر از شیوخ مشایخ شیخ حسن عجیمی از ان مشایخ سبعه است که والد ماجد مخاطب بسبب اتصال سند خود بایشان در ارشاد کمال ابتهاج و استبشار ظاهر نموده حمد خداوند متعال بر این اتصال بجا آورده تاج الدّین بن احمد دهان در کفایة المتطلع که در ان مرویّات شیخ حسن عجیمی جمع نموده می گوید کتاب الجامع الصحیح للامام الحافظ الحجة أبی الحجّاج مسلم بن حجاج المقشیری النیسابوریّ رحمه اللّه تعالی یرویه باسانید منها ما اخبر به عن مفتی مکة و رئیسها السّید محمد صادق بن احمد بادشاه قراءة لبعض و إجازة لباقیه عن العلام محمّد بن عبد العزیز الرمزمی إجازة عن والده عبد العزیز بن محمّد و الشیخ العارف أبی الحسن محمّد بن محمد البکری و العلامة احمد بن حجر الهیتمی المکی الخ و نیز در ان گفته کتاب شرح الشمائل للعلاّمة شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ عبد الباقی الدمشقی الحنبلی عن الشیخ احمد البقاعی ح و اخبر به عن العلاّمة الشیخ ابراهیم المیمونی و حافظ وقته الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی عن الشیخ احمد السّنهوری ح و اخبر به عن مفتی الشافعیة بمکة عن الشیخ المعمّر عبد العزیز بن العلاّمة محمد بن عبد العزیز الزمرمی کلّهم عن مؤلفه جدّ الاخیر لامّه العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد بن حجر المکی فذکره و نیز در ان گفته شرح العباب و فتح الجواد و غیرهما للعلامة شهاب الدین احمد

ص:299

بن محمد بن حجر الهیتمی المکی الانصاری اخبر بها بما تقدم فی سند التحفة له و اخیر بها عن الشیخ عبد الباقی الدمشقی الحنبلی إجازة عن الشیخ احمد البقاعی عن مؤلفهما العلامة شهاب الدین احمد بن محمّد بن حجر المکّی و اخبر به العلامة ابن حجر المکی و الرّحلة جار اللّه بن فهد عن الحافظ جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی و اخبر به الشمس الرّملی عن والده العلامة شهاب الدّین احمد بن احمد الرّملی قال هو و جار اللّه بن فهد اخبرنا العلاّمة القاضی تقی الدّین ابو بکر بن عبد اللّه بن قاضی عجلون قال هو و البرهان ابو شریف ح و الحافظ جلال الدّین السیوطی اخبرنا به مؤلّفه العلامة جلال الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن محمّد المحلی الانصاری فذکره و نیز در ان گفته شرح الهمزیة للعلامة احمد بن حجر المکی رحمه اللّه تعالی اخیر به عن المعمر فقیه الحرم عبد العزیز بن محمد الزمزمی عن مؤلّفه جدّه لامّه العلاّمة احمد بن محمّد بن حجر المکّی فذکره و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در امداد بمعرفة الاسانید در ذکر مشایخ والد خود گفته و منهم العلامة الشیخ عبد اللّه بن الشیخ سعید باقشیر المکی فاجاز الوالد حفظه اللّه تعالی لجمیع مروّیاته و مسموعاته عن مشایخ اجلهم علامة الزمان السند عمر بن السّید عبد الرّحیم بن الحسین البصری المکی الشافعی عن العلامة المتقن شمس الدّین محمد بن احمد بن حمزة الانصاری الرّملی بسنده المعروف و اجازه السیّد عمر المذکور ایضا عن الشیخ العلامة محمّد بن عبد اللّه الطبری الحسینی الشافعی عن خاتمة المحققین شهاب الدین احمد بن حجر الانصاری المکی عن الشیخ الرملی و اخذ الشیخ ابن حجر المذکور عن القاضی زکریا الانصاری و هو اخذ عن جماعة من الاساتذة اجلّهم علی الاطلاق خاتمة الحفّاظ الشیخ ابن حجر العسقلانی و محمد بن علی بن منصور الشنوانی در درر سنیّه فیما علا من الاسانید الشنوانیة گفته مصنّفات العلامة الثقة خاتمة المحققین الشهاب احمد بن حجر الهیتمی بالمثناة فوق ثم المکی نسبة الی قریة من قری مصر

ص:300

رماحیة الغربیّة منها التحفة شرح المنهاج و شرح الارشاد و شرح المسائل و الهمیة و الاربعین النوویة و غیر ذلک ارویها بسندنا الی الشیخ عبد اللّه البصری عن العلاّمة الشیخ منصور الطوخی عن الشیخ سلطان المزاحی عن شیخ الاسلام نور الدین الزیادی عن الشهاب احمد بن حجر الهیتمی و عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن الکریزی الدمشقی در ثبت خود گفته مؤلّفات خاتمة المحققین الشهاب احمد بن حجر المکی ارویها عن الوالد عن الشهاب احمد المنینی عن الشهاب احمد التحلی عن النّور علیّ بن الجمّال عن السیّد عمر بن عبد الرحیم البصری عن بدر الدین البرنباری عن مؤلّفها و مخاطب در رساله اصول حدیث گفته و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سرّه سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفاء تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشّناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرّملی و ایضا عن الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد و هؤلاء کلّهم من اجلّة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدوس عن الشیخ ابن حجر المکّی و عن الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدّین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی احسن البکری و هو عن الشیخ زین الدّین زکریا و کذلک الشیخ محمد الرّملی عن والده و عن الزین زکریّا و امّا الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمّه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و نیز علمای کبار سنیّه بافادات ابن حجر مکی جابجا تمسک و تشبث می نمایند فاضل رشید در ایضاح می فرماید هر کسی که ادنی درد دین داشته باشد او را قسم بخدا داد و بخدمتش عرض می کنم از کتب کلامیه اهل سنت صواعق محرقه را که شیخ عبد الحق آن را در کتاب تکمیل الایمان مشتمل بر تعصّب گفته از باب ثامن تا جائی که لفظ خاتمة الکتاب بحمرت مرقومست مطالعه فرماید الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در ازالة العنین

ص:301

خدایا مگر مراد خطیب مذکور حطّ رتبه ابو حنیفه و انتقاص او نباشد بقرینه آنکه در تاریخ خود بسیاری از جلائل اوصاف او را یاد کرده تا آنکه جمعی از علما مناقب امام را ازین کتاب فرا گرفته اند بلکه مقصود او از کلمات قادحین این معنی باشد که ائمه مسلمین بالخصوص امام اعظم با این همه درجات رفیعه از السنه حسّاد و جهله نجات نیافته اند و ازینجاست که آن امور بیشتر از مجهولین و اهل حسد نقل کرده پس چگونه حط رتبه مسلمانی باین کلمات سخیفه متصور باشد فما ظنک بامام ائمة المسلمین چنانچه از کتاب خیرات حسان فی مناقب أبی حنیفة النعمان سمت ظهور دارد و این هم ازین کتاب منجلی ست که حافظ شمس الدّین ذهبی و حافظ ابو الفضل عسقلانی بتصریح افاده کرده اند که این کلمات قادحه از جهت عداوت و حسد که کمتر کسی از ان نجات می یابد بر روی کار آمده و حاشا که ابو حنیفه متصف بان باشد انتهی محصوله

66-علی منقی

وجه شصت و ششم آنکه شیخ علی بن حسام الدّین بن عبد الملک بن قاضی خان المتقی القادری الشاذلی المدینی الچشتی حدیث ولایت را بطرق متعدده وارد کرده چنانچه در کنز العمال که مصطفی ابن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظّنون ذکر ان بعد ذکر جمع الجوامع سیوطی باین نهج نموده ثم ان الشیخ العلاّمة علاء الدّین علیّ بن حسام الدین الهندی الشهیر بالمتقی المتوفی سنة رتّب هذا الکتاب الکبیر کما رتّب الجامع الصغیر و سماه کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ذکر فیه انّه وقف علی کثیر ممّا دوّنه الأئمة من کتب الحدیث فلم یر فیها اکثر جمعا منه حیث جمع فیه بین الاصول الستة و اجاد مجمع کثرة الجدوی و حسن الافادة و جعله قسمین لکن کان عاریا عن فوائد جلیلة منها انّه لا یمکن کشف الحدیث الاّ إذا حفظ راس الحدیث ان کان قولیّا و اسم راویه ان کان فعلیّا و من لا یکون کذلک یعسر علیه ذلک فبوّب اوّلا کتاب الجامع الصغیر و زوائده و سمّاه منهج العمّال فی سنن الاقوال ثم بوّب بقیّه قسم الاقوال و سماه غایة العمال فی سنن الاقوال ثم بوّب قسم الافعال من جمع الجوامع و سماه مستدرک

ص:302

الاقوال ثم جمع الجمیع فی ترتیب کترتیب جامع الاصول و سمّاه کنز العمال ثم انتخبه و لخّصه فصار کتابا حافلا فی اربع مجلدات می آرد

ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت ک عن عمران بن حصین و تیرموران آورده

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا إنّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی حم عن عمران بن حصین و نیز در ان آورده

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر الدیلمی عن علیّ و فضائل عالیه و مناقب سامیه و مدائح جلیله و محامد جمیله و محاسن کثیره و مفاخر غزیره علی متقی بر متتبع مخفی نیست و ستسمع نبذة منها فی مجلد حدیث الطیر انشاء اللّه تعالی فبان من عنایة هذا العالم النحریر و العارف الکبیر المتقی الصالح بروایة الحدیث من طرق عدیدة مخرجة من مصنفات البارعین الموصوفین بمحاسن المدائح تعنت المبطل الجارح و تهوّک المکذّب القادح و ظهر انّه رام بنفسه فی افحش الفضائح و تورّط فی اوحش القبائح بعید مغترب فازح عن اقتناء المزابح و اجتناء ثمرات المصالح محروم عن التوفیقات و المنائح غیر مبال

67-عید روس

وجه شصت و هفتم آنکه شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ترمذی و حاکم نقل کرده چنانچه در کتاب العقد النّبویّ و السّر المصطفوی گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی فهذا شیخ بن عبد اللّه العیدروس یدرأ فی صدر کلّ قال منحوس و یبیّت علی جمر الغضی اکل ضاغن منجوس و یعرک جنب کل معاند حرون شموس بابانة الحق البازغ کمشرقة الشموس و بدی عن الصّواب المانوس فیظهر انّ عقل المنکر المکذب مؤف مالوس و کذبه

ص:303

و خبطه معاین محسوس و فی تزویره و ابطاله خدع الغرور مدسوس و محتجب نماند که شیخ بن عبد اللّه العیدروس از اکابر معتمدین و افاخم معتبرین و اجلّه مشهورین و اعاظم معروفینست و کمال علوّ قدر و نهایت سمو فخر او بر متتبّع ظاهر و عیانست عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه در نور سافر عن اخبار القرن العاشر می فرماید و فی لیلة السّبت لخمس و عشرین خلت من رمضان سنة تسعین توفی الشیخ الکبیر و العلم الشهیر القطب العارف باللّه شیخ بن عبد اللّه العیدروس باحمدآباد و دفن بها فی صحن داره و علیه قبّة عظیمة و کان مولده سنة تسع عشرة و تسعمائة بتریم و من احسن تواریخ وفاته تاریخ صاحبنا الفقیه عبد اللّه بن احمد بن فلاح الحضرمی و قد نظمه فی بیتین فقال ارّخت نقلة سیّدی شمس الشموس العیدروس فانظر تجد تاریخه القطب هو شمس الشّموس و لفضلاء الآفاق فیه جملة مستکثرة من المراثی و غرائب الاتفاق انه قبل موته بنحو شهرین کان امر بتحصیل رسالة فی مناقب النووی رحمه اللّه ثم امر بمقابلتها و کان مؤلفها ذکر فیها جملة من المراثی الّتی قیلت فی الامام فقال ذات یوم انّ المراثی إذا قرئت لا بدّ ان یموت احد فاتّفق ان مات بعد ذلک و رثی بمراثی کثیرة حتی انی لم ار احد ارثی بهذا القدر منها سوی التی ذکرها فی تلک الرسالة من مراثی الامام النّووی و روی عن الشیخ الکبیر الولی شهاب الدّین احمد بن الشیخ عبد الرّحمن انّه کان یقول عاد اهل حضرموت یودّون فیه نظرة و یخصّ به اهل بلد بعید من اهل المشرق و کانت مدة اقامته بالهند اثنتین و ثلثین سنة لأنّه دخلها سنة ثمان و خمسین و تسعمائة و کان شیخا کاسمه کما قال بعض الصلحاء فی وصفه و لقد صار بحمد اللّه شیخ زمانه باتفاق عار فی وقته و قد الهم اللّه اهله حیث سمّوه شیخا قبل اوانه و وقته و ذلک لتحقق وراثته من متبوعه کما الهم اللّه آل المصطفی صلی اللّه علیه و سلّم لتسمیته محمدا قبل انه تجلّی صفاته الحمیدة صلّی اللّه

ص:304

علیه و سلّم و صار هذا الاسم الشریف یصدق فیه من اربع حیثیات احدها انّه اسمه و ثانیها انّه بلغ فی السّنّ حدّ الشیوخة و ثالثها انّه شیخ اهل التّصوف فی زمانه و رابعها انه شیخ طلبة العلم فی العلوم الظاهرة فهو شیخ اسما و وصفا و علی کلّ تقدیر و بکلّ وجه و ما احسن قول الاریب الفاضل عبد اللطیف الدّبیر حیث یقول فیه شیخ الی سبل الرشاد مسلّک و طریقه فی العلم ما لا یجهل شیخ و یحسن ادائه و بیانه لعظیم اشکال العویص یسهّل شیخ تبحّر فی العلوم فمن رای بحرا یسوغ لواردیه المنهل شیخ علیه من المهابة رونق کالبدر لکن وجهه یتهلّل شیخ له فی الطالبین مسائل صوفیّة ان جئت عنها تسال شیخ تقدّم فی السّلوک لانه ان عدّ ارباب الکرامة اوّل العیدروس الحبر قدوه عصرة من الشّدائد مقصد و مؤمّل قطب الزّمان و غوثه و غیاثه من یرتجیه لا یضاع و یهمل انّ العفیف ابو الشهاب المرتضی بحر الحقائق مرشد متفضل عذب الموارد من اتاه واردا من فیضه درن الغشاوة یغسل ما قیل هذا کامل فی ذاته الا و قلت الشیخ عندی اکمل و روی عن الشیخ الکبیر و العلم الشّهیر أبی بکر بن سالم باعلوی انّه کان یقول ما احد من آل باعلوی اوّلهم و آخرهم اعطی مثله و روی مثل ذلک عن الولی العلاّمة عبد اللّه بن عبد الرحمن الشهیر بالنّحویّ باعلوی و زاد و اللّه ما هو الاّ آیة الیوم فهو عدیم النظیر و لمّا سمع کتابه الفوز و البشری کان لا یمرّ بشیء الاّ و یقول کنت ادور لاشیاء من جهة المعتقدات فما شفانی شیء مثله فیها لا من کتب الغزالی و لا الیافعی و حکی من مجاهداته انّه کان یعتمر غالبا فی رمضان اربع عمرات باللیل و اربع عمرات بالنهار و ناهیک بها منقبة ما اجلّها فقد ورد فی الصحیح ان عمرة فی رمضان کحجّة و فی روایة تقضی حجّة او حجّة مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال العلامة حمید و تیسر اربع باللیل و اربع بالنهار من الکرامات الخارقة و لم ینقل مثله فیما اعلم

ص:305

من الاسلاف السابقة و ما احسن قول الشیخ المعطی بن حسن باکثیر رحمه اللّه حیث یقول فی اثناء بعض قصائده فیه قد عشت فی أم القری دهرا علی تحصیل علم ثم درس قران و عبادة و زهادة فی خلوة مستترا عن سائر الاخوان و قیام لیل مع صیام هو اجر مستمسکا بالبیت و الارکان و کتبت فی الحجّاج و العمار و الزوّار و العبّاد منذ زمان مترددا من مکّة الغرّاء الی قبر النبی المصطفی العدنانی ما نلت یا ابن العیدروس ولایة مواهبا فی رتبة السلطان الاّ بلطف عنایة و عبادة و مجاهدات فی رضی الرحمن لیس المعال بالتمانی یا فتی لو لا المشقّة شاهدی و کفانی انت الوالی ابن الولی ابن الولی الی الرّضا الطاهر الاردان العیدروس ابوک و السقاف جدّک و المقدم ثالث الرّجلان هذا المفاخر إن تعدّ مفاخرا بالذّات و الاباء و الاخوان و من شیوخه شیخ الاسلام الحافظ شهاب الدّین بن حجر الهیتمی المصری و الفقیه الصّالح العلامة عبد اللّه بن احمد باقشیر الحضرمی و له من کل منهما إجازة فی جماعة آخرین یکثر عددهم و اجتمع بالعلامة الربیع بزبید و امّا مقروّاته فکثیرة جدا و من تصانیفه العقد النّبویّ و السر المصطفوی و الفوز و البشری و شرحان علی القصیدة المسمّاة تحفة المرید احدهما اکبر من الآخر امّا الکبیر فالمسمّی حقائق التوحید و امّا الصغیر فالمسمّی سراج التوحید و المولدان کذلک احدهما اکبر من الآخر و المعراج و رسالة فی العدل و ورد اسمه الحزب النفیس و نفحات الحکم علی لامیّة العجم و هو علی لسان التصوّف و لم یکمله و دیوان شعر و من شعره هذه الوسیلة القی نظم فیها نسبه الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هی توسّلی محمد خاتم الرّسل و فاطمة و امیر المؤمنین علی الی آخر ما ساق من اشعاره ثم قال و مناقبه و کراماته لیس هذا محلها و قد افردها غیر واحد من العلماء بالتصنیف کالشیخ العلامة حمید بن عبد اللّه السندی فی رسالة له و الشیخ العلاّمة شهاب الدین احمد بن علی الیشکریّ المکی فی کتابه نزهة الاخوان و النفوس فی مناقب شیخ بن عبد اللّه

ص:306

العیدروس و قد ذکرت کثیرا منها فی مقدّمة کتابی الفتوحات القدوسیّة فی مناقب الخرقة العیدروسیّة الی ان قال و للّه درّ الشیخ عبد المعطی باکثیر حیث یقول فیه من قصیدة ذاعت فضائله و شاع ثناؤه*فی الخافقین و جاوزت بغدادا و ما احسن قول الشیخ الفاضل عبد اللّطیف الدّبیر حیث یقول فیه شیخ الانام مفید کل محقق بحر العلوم العارف الرّبانی ابن العفیف ابو الشهاب المجتبی قطب الزّمان العیدروس الثانی شرف السّیادة و الزهادة و التقی فخر الحماة الغرّ من عدنان هو کالسّفینة من تولاه نجا و سواه لم یامن من الطوفان و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته و فی العقد النّبویّ و السّر المصطفوی للشیخ الامام و الغوث الهمام بحر الحقائق و المعارف السیّد السند الفرد الامجد الشریف الحسینی المسمی بالشیخ بن عبد اللّه العیدروس باعلوی ما نصّه

فی الکتاب المذکور انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کل سبب و نسب و حب ینقطع یوم القیمة الا سببی و نسبی و حسبی الخ و نیز محتجب نماند که شیخ عبد القادر صاحب نور سافر حائز فضل سافر و نبل زاهر و مجد باهر و شرف ظاهرست محمد امین بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الملقب محیی الدّین الشیخ الامام ابو بکر الیمنی الحضرموتی الهندی احد اکابر علماء الحضارمة ذکره الشئلّی فی تاریخه و قال فی ترجمته قد ترجم نفسه هو فی تاریخه النور السافر عن اخبار القرن العاشر فقال ولدت فی عشیّة یوم الخمیس لعشرین خلت من شهر ربیع الاول سنة ثمان و سبعین و تسعمائة بمدینة أحمدآباد من بلاد الهند و کان والدی رای فی المنام قبل ولادتی بنحو نصف شهر جماعة من اولیاء اللّه تعالی منهم الشیخ عبد القادر الکیلانی و الشیخ ابو بکر العیدروس و کان الشیخ عبد القادر یرید حاجة من الوالد فذلک هو الذی حمله علی تسمیتی بهذا الاسم و کنّانی ایضا أبا بکر و لقّبنی محیی الدین و تقرر عنده انه سیکون لی شان

ص:307

و کان قبل ان یسلم له ولد؟ ؟ ؟ بارض الهند فما عاش له منهم غیری و کان یحبّنی جدا و قال لی مرة إذا وقع زمانک افعل ما شئت و حکی بعض الثقات قال جاء بعض الوزراء الکبار الی والدک یطلب منه الدعاء فی امر من الامور و کنت إذ ذاک صغیرا جدا و کنت جالسا بین یدیه فقرات فی الحال هذه الآیة و اخری تحبونها نَصْرٌ مِنَ اَللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ فقال الشیخ یکفیکم هذا المقال هذا مثل الوحی قال ثم قضیت تلک الحاجة و کانت امی أمّ ولد هندیة وهبتها بعض النساء من بیت الملک المشهورة بالصدقات لابی و اعطتها جمیع ما تحتاج إلیه من اثاث و اخذ منها جملة من الجواری و کانت تنظرها مثل ابنتها و تزورها فی الشهر هرات و کانت هی إذ ذاک بکر او لم تلد له من الاولاد غیری و کانت من الصالحات و قرأت القرآن حتی ختمته علی ید بعض اولیاء اللّه فی حیاة الوالد ثم اشتغلت بالتحصیل و قرأت عدة متون علی جماعة من العلماء و تصدیت لنشر العلم و شارکت فی کثیر من الفنون و تفرغت لتحصیل العلوم النافعة و اعملت الهمّة فی اقتناء الکتب المفیزة و بالغت فی طلبها من اقطار البلاد مع ما صار الی من کتب الوالد فاجتمع عندی جملة و ما بلغنی ن سیدی الشیخ عبد اللّه العیدروس قال من حصل کتاب احیاء علوم الدین و جعله فی اربعین جلدا ضمنت له علی اللّه بالجنّة فحصلته کذلک بهذه النیة و وفقت لاستماع الاحادیث و اشتغال الاوقات بها و طالعت کثیرا من الکتب و وفقت علی اشیاء غربیة مع ما تلقّیته عن المشایخ فلم تفتنی بحمد اللّه اشاره صوفیّة او مسئلة علمیّة او نکتة ادبیّة و لکنی مع ذلک اظهر التجاهل فی ذلک لأنّ الکلام علی اشارات التصوّف و مقامات الصوفیّة لا ینبغی للشخص انّ یقدّم علیها الاّ ان کان متحقّقا بها و مع ذلک فلا یجوز له ان یخوض فیها مع غیر اهلها لانّها مبنیّة علی المواجید و الاذواق لا یطلع علی بیان

ص:308

حقیقتها بالالسنة و الاوراق ثم منّ اللّه علیّ بما لا کان لی قطّ فی حساب حتی صارت بمصنفاتی الرفاق و قال بفضلی علماء الآفاق و رزقت محبة ارباب القلوب من اولیاء اللّه تعالی و حظیت بدعواتهم الصّالحة و عظمنی العلماء شرفا و غربا و خضع لی الرؤساء طوعا و کرها و کاتبنی ملوک الاطراف و ارفدونی بصلاتهم الجمیلة و وصلت الی المدائح من الآفاق کمصر و اقصی الیمن و غیرهما و اخذ عنّی غیر واحد من الاعلام و لبس خرقة التصوف جم غفیر من الأعیان و الّفت جملة من الکتب المقبولة التی لم اسبق الی مثلها ککتاب الفتوحات القدوسیّة فی الخرقة العیدروسیّة و هو کتاب نفیس لم یؤلّف قبله اجمع عنه و هو مجلد ضخم و قرّظه جماعة من العلماء الاعلام حتی بلغت تقاریظه کراریس و من غریب الاتفاق ان تاریخه جاء مطابقا لموضوعه و هو لیس حرقة و کتاب الحدائق الخضرة فی سیرة النّبی علیه السلام و اصحابه و هو اوّل کتاب الفته و سنّی إذ ذاک دون العشرین و کتاب اتحاف الحضرة العزیزة بعیون السیرة الوجیزة و هو علی نمط الحدائق الاّ انّه اصغر و کتاب المتتخب المصطفی فی اخبار مولد المصطفی و کتاب المنهاج الی معرفة المعراج و کتاب الانموذج اللطیف فی اهل بدر الشریف و کتاب اسباب النّجاة و النّجاح فی اذکار المساء و الصّباح و کتاب الدر الثمین فی بیان المهم من الدّین و کتاب الحواشی الرشیقه علی العروة الوثیقة و کتاب منح الباری بختم البخاری و کتاب تعریف الأحباء بفضائل الأحیاء و باعثه انّ سید الشیخ عبد اللّه العیدروس قال غفر اللّه لمن یکتب کلامی فی الغزالی فرجوت ان یتناولنی دعاؤه و اردت اسعاف والدی بتحقیق رجاه فانّی سمعته یقول ان امهل الزّمان جمعت کلام الشیخ عبد اللّه فی الغزالی فی کتاب و اسمیّه الجوهر المتلالی فی کلام الشیخ عبد اللّه فی الغزالی و کتاب عقد اللآل فی فضائل الآل و کتاب خدمة السادة بنی علوی باختصار العقد النّبویّ

ص:309

و ارجو ان یوفقنی اللّه لاتمامه و کتاب بغیة المستفید بشرح تحفة المرید و هو مختصر جدّا و کتاب النفحة العنبریة فی شرح البیتین العدنیّة و کتاب غایة القرب فی شرح نهایة الطّلب اعتنی به الناس کثیرا و حصلوا منه نسخا عدیدة نحو الاربعین فیما علمت و شرح علی قصیدة الشیخ أبی بکر العیدروس صاحب عدن النبوّة و کتاب اتحاف اخوان الصفا بشرح تحفة الظّرفاء بأسماء الخلفاء و کتاب صدق الوفاء بحق الاخاء و کتاب النور السافر عن اخبار القرن العاشر و تقریظ علی شرح قصیدة البوصیری التی عارض بها بانت سعاد لشیخنا شیخ الاسلام عبد الملک بن عبد السلام دعسین الاموی الیمنی الشافعی و أخر علی رسالة صاحبنا الشیخ العلاّمة لمحمد بن محمد بن علی البکری فی تنزیه الامام مالک عن تلک المقالة الشنیعة التی نسبها إلیه من لا خلاق له و إجازة للفقیه الصالح احمد بن الفقیه محمّد باجابر و دیوان شعر اسمه الروض الاریض و الفیض المستفیض انتهی کلامه فی حق نفسه قال الشلی و من مؤلفاته التی لم یذکرها الزهر الباسم من روض الاستاذ حاتم و هو شرح رسالة من السّید حاتم إلیه و هو مطول نحو مجلّدین و کتاب قرّة العین فی مناقب الولی عمر بن محمد با حسین قال فی الزهر الباسم و شیخنا و امامنا فی هذا الشأن شیخ الاسلام العالم الرّبّانی المربّی شیخ بن عبد اللّه العیدروس فانّه ربّانی ینظره و غذانی بسرّه و صدرنی فی مکانه و شیخنا الثانی الشیخ الذی هو الاخ و ابن العم الانسان الکامل و الجزء الذی هو للکل شامل ابو الارواح و شیخ الاشباح حاتم بن احمد الاهدل و هو الّذی اسرع باسرارنا حتی لحقت وفّق السنتنا حتی نطقت و شیخنا الثالث قطب الوجود و امام اهل الشهود و شمس الشموس الشیخ عبد اللّه بن شیخ العیدروس صنوی و والدی فانّه حکمنی و البسنی الخرقة و نصبنی شیخا و ذکر صورة اجازته له و تحکیمه و شیخنا الرابع درویش حسین الکشمیری و شیخنا الخامس موسی بن

ص:310

جعفر الکشمیری و ذکر ترجمة هذین و إجازة الثانی له و شیخنا السادس الولی الکبیر القدوة الشهیر محمّد بن الشیخ حسن چشتی و لم یزل فی أحمدآباد مستمرا علی نفع العباد الی ان انتقل الی رحمة اللّه تعالی و کانت وفاته فی سنة ثمان و ثلثین و الف بمدینة أحمدآباد و عمره ستون سنة و قبره بها مشهور معروف یزار و یتبرّک به

68-میرزا مخدوم

وجه شصت و هشتم آنکه عباس الشهیر بمیرزا مخدوم بن معین الدین این حدیث شریف را با آن همه تعصب و تصلب در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ترمذی نقل کرده چنانچه در نواقض در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از فرع ثانی فصل اول از فصول ثلاثه کتاب می فرماید

عن عمران بن حصین قال قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریة فسلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال الم تر الی علی بن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل ما قال فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب و یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن اخرجه الترمذی فیا للعجب کلّ العجب هذا صاحب النّواقض المخدوم لاجلّة متکلمیهم القروم و ملاذ مشایخهم المبدعین حقائق المنطوق و المفهوم مع ما علیه من الاغراق البالغ و التعصّب المشوم و الایضاع فی سباسب العسف المذموم و الایجاف فی مهامه الحیف الملوم یثبت فی کتابه هذا الحدیث الشریف ناقلا عن الترمذی

ص:311

صاحب الصحیح فیظهر کونه معتمدا معتبرا صحیحا علی رغم الخصوم و الکابلیّ مع کونه منتهبا لمطالب کثیرة من صاحب النواقض لم یحتفل باثباته هذا الحدیث الصحیح المنقذ من المهالک و المداحض بل جرح فیه مجازفة و عدوانا و خالفه اجهارا و اعلانا فاذا کان هذا حال الکابلی الاخذ منه بلا توسیط فما ذا اشکو من المخاطب المنتحل لثفالات المنتحل مع زیادة التّعمیس و التخلیط الموثر لاقصی الازورار عن انتهاج المنهج الوسیط الکمیش الاز دار فی اخمال الحقّ و تعمیة الصّدق بقلب نشیط و الممعن فی تشییع الزاهق و تنفیق الزائف بلسان سلیط و چنانچه نهایت اعتماد و اعتبار صحّت این حدیث از نقل کردن میرزا مخدوم آن را از ترمذی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهرست همچنان صحّت آن از عنوان این فرع که در آن این حدیث شریف را ذکر نموده واضح و لائحست حیث قال فی صدر النّواقض ثم اعلم انّه مرتب علی مقدّمة و فصول ثلثة و کشف مقالة و خاتمة و ذیل و اکمال المقدمة فی تحقیق الایمان و الاسلام و انّ الایمان بالمعنی الذی یقوله الامامیّة لا یصحّ الفصل الاوّل و فیه فرعان الاوّل فی الآیات النازلة فی فضل الاصحاب و فضل بعض اصنافهم عموما و اهل البیت منهم لانّهم من اجلّة الاصحاب جامعون بین شرفی القرابة و الصّحبة و هو مذیّل بتحقیق رشیق الثانی فی الروایات الصحیحة الدّالّة علی فضل المذکورین فکلّ ما ورد فی فضل شخص واحد فهو ذکر فی هذا الفصل الا ما ورد فی فضل الحسنین فی انّه ذکر فی الفصل الثّانی لانّهما من غایة الاتّحاد بمنزلة شخص واحد و لئلاّ یکون بین فضل ابیهما و أمّهما فضل کثیر الخ و میرزا مخدوم از اکابر متعصّبین و اجلّة متکلمین و اعاظم متعنّتین سنیّه است و سیّد محمد عبد الرّسول برزنجی او را بمدح و تبجیل تمام یاد کرده چنانچه در نوافض گفته و بعد فیقول العبد المذنب الملول الراجی عفو ربّه محمد بن عبد الرّسول الشریف الحسینی الموسوی البرزنجی ثم المدنی

ص:312

کان اللّه له فیما له و حقّق آماله و حسّن ماله و ختم بالصّالحات اعماله انی قد کنت جمعت فیما مضی من هفوات الرافضة نبذة کنت لخّصتها من رسالة مولانا السیّد العلاّمة القاضی بالحرمین المحترمین معین الدّین اشرف الشهیر بمیرزا مخدوم الحسینی الحسنی حفید السیّد السند المحقق العلاّمة نور الدّین علی الجرجانی شارح المواقف و غیرها صاحب المولّفات العدیدة و التحقیقات المفیدة رحمه اللّه تعالی و رحم اسلافه فانّهم کلهم بیت العلم و عزّ السّنّة و کهف الجماعة سمّاها النّواقض علی الرّوافض و النّواقض بالقاف ازین عبارت ظاهرست که میرزا مخدوم صاحب مؤلّفات حدیده و تحقیقات مفیده است و او از اهلبیت علم و عزّ سنت و کهف جماعتست و برزنجی او را بلفظ مولانا یاد می کند و اعتماد بر رساله او دارد و کتاب نواقض از کتب معروفه مشتهره و اسفار معتمده معتبره ست مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته نواقض علی الرّوافض للشریف میرزا مخدوم بن میر عبد الباقی من ذرّیّة السّیّد الشریف الجرجانی المتوفی فی حدود سنة 995 خمس و تسعین و تسعمائة بمکة المشرفة ذکر فیه تزییف مذهب الروافض و تقبیحه و حسام الدین سهارنپوری در مرافض کتاب نواقض را از کتب معتبره شمرده بان تمسّک و تشبث نموده و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح استناد بکلام صاحب نواقض نموده کمال اعتبار و اعتماد مصنّف و مصنّف واضح فرموده و فاضل معاصر حیدر علی هم در ازالة الغین حواله بکتاب نواقض می نماید و مؤلّف آن را مثل کابلی اسوه و مقتدای خود در عدم مراعات ادب حضرات ائمّه هدی علیهم آلاف التحیّة و الثنا قرار می دهد و محتجب نماند که محمد بن عبد الرسول برزنجی مادح مرزا مخدوم از معاریف علمای جلیل الشأن و مشاهیر فضلای اعیانست ابو الفضل سید محمد خلیل بن سید علی مرادی در سلک الدّرر فی اعیان القرن الثانی عشر که سابقا نسخه قلمیه آن در حرم مدینه منوره دیدم درین ایام نسخه مطبوعه آن بمصر وارسیدم گفته محمّد البرزنجی بن عبد الرّسول بن عبد السیّد

ص:313

بن عبد الرّسول بن قلندر بن عبد السّیّد المتصل النّسب بسیّدنا الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الشّافعیّ البرزنجی الاصل و المولد المحقق المدقق النحریر الاوحد الهمام ولد بشهر زور لیلة الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة اربعین و الف و نشانها و قرأ القرآن و جوّده علی والده و به تخرج فی بقیّة العلوم و قرأ فی بلاده علی جماعة منهم الملأ محمّد شریف الکورانی و لازم خاتمة المحققین ابراهیم بن حسن الکورانی و انتفع بصحبته و سلک طریق القوم علی ید الصّفی احمد القشاشی و دخل همدان و بغداد و دمشق و قسطنطنیة مصر و اخذ عمن بها من العلماء فاخذ بماردین عن احمد السّلاحی و بحلب عن أبی الوفاء العرضی و محمد الکواکبی و بدمشق عن عبد الباقی الحنبلی و عبد القادر الصّفوری و ببغداد عن الشّیخ مدلج و بمصر عن محمّد البابلی و علی السّبر املسی و سلطان المزاحی و محمّد العنانی و احمد العجمی و بالحرمین عن الواقدین إلیهما کالشیخ اسحاق بن جعمان الزبیدی و علی الربیعی و علی العقیبی التّغری و عیسی الجعفری و عبد الملک السحلماسی و غیرهم ثم توطّن المدینة الشریفة و تصدّر للتّدریس و صلو من سراة رؤسائها و الّف تصانیف عجیبة منها انهار السّلسبیل فی شرح تفسیر البیضاوی و الاشاعة فی اشراط السّاعة و النواقض للروافض و شرحا علی الفیّة المصطلح و العافیة شرح الشافیة لم یکمل و خالص التلخیص مختصر تلخیص المفتاح و مرقاة الصّعود فی تفسیر اوائل العقود و الضّاوی علی صبح فاتحة البیضاوی و رسالة فی الجهر بالبسملة فی الصّلوة و کانت له قوة اقتدار علی الاجوبة عن المسائل المشکلة فی اسرع وقت و اعذب لفظ و اسهله و اوجره و اکمله و بالجملة فقد کان من افراد العالم علما و عملا و کانت وفاته فی غرّة محرّم سنة ثلاث و مائة و الف و دفن بالمدینة رحمه اللّه تعالی و کتاب نوافض برزنجی کتابیست مستند اکابر اعاظم و معول علیه اجلّه أفاخم بودن آن از تصانیف عجیبه و تالیف غریبه

ص:314

از افادۀ مرادی ظاهر و باهرست و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد ذکر نوافض می فرماید و اختصره السّیّد محمّد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی نزیل طیبة المتوفی سنة ثلاثین و الف و مائة و فاضل معاصر حیدر علی در ازالة الغین بعبارات این کتاب تمسّک می نماید و بنهایت افتخار و استبشار افادات برزنجی را وارد نموده تخجیل و اسکات اهل حقّ بآن می خواهد

69-و صابی

وجه شصت و نهم آنکه ابراهیم بن عبد اللّه وصابی یمنی شافعی حدیث ولایت را بطرق متعدده از اساطین محدثین نقل کرده چنانچه در کتاب اسنی المطالب فی فضل امیر المؤمنین علی بن أبی طالب از کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته الباب العاشر فیها

جاء من الاخبار انّه ولیّ کل مؤمن بعد النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم

و قول النّبی صلّی اللّه من کنت مولاه فعلی مولاه و انّه لا یجوز الصّراط الا من کان معه براءة بولایة علیّ مع فضائل متفرقة خصّه اللّه تعالی بها رضی اللّه تعالی عنه

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السریّة فاصاب جاریة من السبی فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی قال عمران و کان المسلمون إذ قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ثلاثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی

اخرجه الترمذی و ابن حبان فی صحیحه و اخرجه الامام احمد فی مسنده

ص:315

و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علی منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی و نیز در اکتفا مذکورست

وعنه رضی اللّه عنه فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علی من الخمس فجئت لاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم قالوا فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه سیسقط من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم یتنقصون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیّکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء و نیز در ان گفته و

عنه رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا بریدة انّ علیّا ولیکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر به اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و نیز در ان گفته و

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّ علیا منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة

و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعوا علیّا ثلثا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه الامام احمد فی مسدة و نیز در ان گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال البریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی

ص:316

فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به اخرجه الحاکم فی المستدرک و الضّیاء فی المختارة و نیز در اکتفا مذکورست و

عن أبی ذرّ الغفاری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی منّی و انا من علی و علیّ ولی کل مؤمن بعدی و حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و فی مزید احتفال الوصالی صاحب الاکتفاء بذکر هذا الحدیث من طرق عدیدة ناضیة لجلباب الخفاء اکتفاء لمن صاب تحقیق الصّواب و شفاء للعلّه و رواء للغلّة لمن ذیّل الماء من السّراب و فیه تجریع السّم النّاقع للمبطلین النصّاب و تقریع فظیع للمدغلین الا و شاب فلا محید لهم الا الاصطلاء بنار الانضجار و الاکتئاب و الهیمان فی مجاهل العلز و التّباب و اللّه الموفّق المسدّد فی کلّ باب و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی از اکابر ثقات و اجلّه اثبات و اعاظم جامعین مفاخر و أفاخم جامعین مآثرست آنفا شنیدی که حسب افاده عجیلی در ذخیرة المآل او از اجله علماست و فاضل معاصر مولوی حسن زمان او را بوصف شیخ محدّث یاد فرموده چنانچه در قول مستحسن گفته فی الریاض النضرة فی فضائل العشرة لحافظ الحجاز شیخ الحرم احمد بن عبد اللّه المحبّ الطبریّ و فی الاکتفاء فی فضل الاربعة الخفاء للشیخ المحدث ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی الشافعی عن الحسن و ابن سیرین معا قالا سمعنا هلیّا الخ و باید دانست که کتاب الاکتفاء وصابی نهایت مشهور و معروفست و بکمال اعتماد و اعتبار موصوف از عبارت ماضیه ذخیرة المآل عجیلی دریافتی که اسنی المطالب که کتاب رابع از کتب اربعه کتاب الاکتفاء می باشد از جملۀ آن کتبست که مصنفین آن اجلّه علمااند و ایشان بسبب تصریح ادلّه بخصوصیات مذکوره در ان کتاب اعنی ذخیرة المال برای اهلبیت علیهم السلام تقریر و تحریر آن کرده اند و نیز عجیلی در ذخیرة المآل بشرح لکن وجدت حجرا و مدرا یملأ الفضاء هیّنت منها ما تری گفته اشاره الی انّ واردات محاسنهم کالحجر و المدمر الّتی ملأت الفضاء و الحمد للّه ربّ العالمین فبیّنت من ذلک ما تسمعه

ص:317

و ما بقی اکثر و لذلک لا یوجد کتاب من کتب الحدیث الاّ و هم مذکورون فیه امّا مفرقا و امّا مجموعا و امّا الکتب المفردة فی فضائلهم فهی کثیرة جدّا منها السّمطین فی فضائل السبطین و منها اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و منها الثغور الباسمه فی فضائل السیّدة فاطمة و احیاء المیت فی ذکر اهل البیت له ایضا و ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی للطبری و غیر ذلک مما لا مطمع فی حصره الخ و علمای کبار و أئمّه عالی مقدار بروایات کتاب الاکتفاء احتجاج می نمایند و بنقل و اثبات اخبار آن نهایت اعتبارش ظاهر می فرمایند احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المال گفته

قال صاحب الاکتفاء فی تاریخ الاربعة الخلفاء عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده علی بن الحسین رضی اللّه عنهم قال ماتت فاطمة بین المغرب و العشاء الخ و محمد محبوب عالم در تفسیر خود که معروفست بتفسیر شاهی و مدح و ثنای آن از کلام مخاطب قمقام و تلمیذ فرید او رشید والا مقام در کمال وضوح و ظهورست جابجا از کتاب الاکتفاء روایات نقل می کند اقصای فخامت مرتبت آن قرار وی انصاف می نهد کما ستطلع علیه فی مجلّد حدیث التشبیه و علاوه برین همه از صدر کتاب الاکتفاء معتبر و معتمد و مشهور و مستند بودن اخبار و آثار آن در نهایت ظهورست که هر گاه بعض اخوان صفا از اهل صدق و وفا از مصنف سؤال کردند که جمع نماید برای او تالیفی از احادیث نبویه ص و آثاری که از ثقات اثبات مرویست در فضل صحابه خاصّه خلفای اربعه مع فضل محبین شان و ذمّ مبغضین ایشان تا واضح شود که محبّت شان و اقتفاء آثار ایشان از ازکای قرب و افضل اعمالست و مقتدی بایشان بر هدایتست از پروردگار خود و مبغض شان در عمرات ضلال پس باین امر برای قلوب مؤمنین شفا حاصل شود و باعث همّ و حزن و غیظ و اسف فجار جاحدین فضل صحابه و حامدین از سنت و جماعة معاندین نصّ کتاب و سنّت گردد جواب داد او را مصنّف باعتذار و اعتراف بعجز و تقصیر در حالی که مصرح بود بعدم اقتدار و هر گاه او اعتذار را قبول نکرد مصنّف از خدا استخاره نمود بعد استخاره دید که اجابت او واجبست پس اجابت کرد

ص:318

او را بسوی سؤال او وقتی که دید عزم او و اقبال او پس جمع کرد این کتاب را در شرف مناقب و عظم قدر و علوّ مراتب شان و تدوین نمود فضائلشان را از کتب عدیده بر وجه اختصار و حذف سند تا بر ناظر تناول آن سهل باشد و پیش آید بر طالب در ان چیزیکه قصد می کند آن را و نسبت کرده هر حدیثی را بکتاب مخرج منه و تنبیه نموده بر مؤلّف آن برای تخلص از عهده ارتیاب در نقل و اتباع اولی السابقه از اهل علم و فضل رغبت کرده در ثواب از خدای ملک وهّاب و ستقف علی اصل ذلک الصّدر الشارح بلطائف مضامینه کل صدر فیما بعد ان شاء اللّه تعالی

70-احمد الحافی

وجه هفتادم آنکه احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی حدیث ولایت را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده چنانچه در تبر مذاب فی ترتیب الاصحاب گفته

روی الامام احمد فی المسند عن بریدة و فی کتاب فضائل علی و رواه اکثر المحدثین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم بعث خالد بن ولید فی سریة و بعث علیّا فی سریّة اخری و کلاهما الی الیمن و قال ان اجتمعتا فعلی علی النّاس و ان افترقتما فکلّ واحد منکما علی جنده فاجتمعا و اغارا و سبیا نساء و اخذا اموالا و قتلا ناسا و اخذ علی جاریة فاختصّها لنفسه فقال خالد لاربعة من المسلمین منهم بریدة الاسلمی اسبقوا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاذکروا له کذا و اذکروا له کذا لامور عدّدها علی علیّ فسبقها إلیه فجاء واحد من جانبه فقال انّ علیّا فعل کذا فاعرض عنه فجاء الآخر من الجانب الآخر فقال انّ علیّا فعل کذا فاعرض عنه فجاء بریدة الاسلمی فقال یا رسول اللّه ان علیّا فعل کذا و اخذ جاریة لنفسه فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی احمرّ وجهه فقال دعوا لی علیّا یکرّرها ان علیّا منّی و انا من علیّ و ان حظّه من الخمس اکثرهما اخذ و هو ولیّ کل مؤمن بعدی فللّه الحمد و المنة که افادۀ فاضل شافعی حافی توهین و تبحین هر معاند جافی را نامی؟ ؟ ؟ و نافی و انکار و ابطال هر مکابر غیر مصافی را دافع و نافی و برای مرض تشکیک و تمریض هر متعصب ظاهر و خافی شافی و برای اظهار حق و صواب بر ارباب الباب کافی و به تبکیت و اسکات و تخجیل

ص:319

مخاطب متخذلق نبیل وافی چه از آن واضحست که این حدیث شریف را امام احمد در مسند و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت فرموده و اکثر محدثین شرف روایت آن احراز ساخته قلوب نصاب را بسان نحاس گداخته لواء نصرت حق و ازهاق باطل افراشته اند

71-عطاء اللّه شیرازی

وجه هفتاد و یکم آنکه جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه شیرازی شیخ اجازه مخاطب مقتدای اصحاب سقیفه سازی حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مکررا وارد نموده چنانچه در اربعین فضائل آن حضرت گفته الحدیث الثالث

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و أمر علیهم علیّا فصنع علی شیئا انکروه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لنخبرنّه به و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم قال فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد من الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعرف الغضب من وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منّی و انا منه و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز جمال الدّین در اربعین بعد ذکر حدیث غدیر بروایت امام جعفر صادق علیه السّلام که در ان اشعار حسّان هم مذکورست گفته و رواه ابو سعید الخدری و فیه الاستشهاد بالشعر المذکور و فیه من التاریخ و زیادة البیان ما لم یرو عن غیره

فقال لما نزل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بغدیر خمّ یوم الخمیس الثامن عشر من ذی الحجّة دعا النّاس الی علیّ فاخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر النّاس الی بیاض ابط رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال اللّه اکبر الحمد للّه علی اکمال الدّین و اتمام النعمة و رضی الرّب برسالتی و الولایة لعلیّ من بعدی من کنت مولاه فعلیّ مولاه الحدیث فهذا جمال الدّین شیخ إجازة المخاطب الفطین قد اظهر الحق الحقیق بالاذعان و الیقین حیث روی حدیث الولایة بالتکرار فی الاربعین

ص:320

مبتغیا للتقرّب الی ربّ العالمین و شفاعة سیّد المرسلین و التّوسّل الی الأئمّة الطّاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین فلا ادری أ یجترئ اتباع المخاطب علی تکذیب شیخه و عماده و مقتداه و سناده انّهما کافی الصفاقة و الجلاعة او یخرجونه من اهل السّنة و الجماعة و اصحاب الفضل و البراعة و أئمّة النقد و مهرة الصّناعة و مستتر نماند که اعتماد و اعتبار و جلالت مرتبت و سمو منزلت احادیث اربعین از صدر آن نهایت لائح و مستبینست چنانچه گفته و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنیّ عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدّین المحدّث الحسینیّ احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین الی ان قال و ان کانت مناقبه کثیرة و فضائله غزیرة بحیث لا تعدّ و لا تحصی و لا تحدّ و لا تستقصی کما

ورد عن ابن عبّاس مرفوعا لو انّ الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا فضائل علیّ بن أبی طالب و روی انّ رجلا قال لابن عبّاس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علیّ بن أبی طالب انّی لاحسبها ثلثة آلاف قال او لا تقول انّها الی ثلثین الف اقرب لکنّی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار و مراعاة لما اشتهر من سیّد الابرار و سند الاخیار محمّد المصطفی الرسول المختار صلّی اللّه علیه و سلّم ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشیّ و الابکار

انّه قال من حفظ علی امّتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه تعالی فقیها عالما

و فی روایة بعثه اللّه تعالی یوم القیمة فی زمرة الفقهاء و العلماء

و فی روایة کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء

و فی روایة و کنت له یوم القیمة شافعا و شهیدا

و فی روایة قیل له ادخل من أیّ ابواب الجنة شئت جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة اهل البیت علیهم السلام الخ و محاسن شامخه و مفاخر باذخه و معالی ناصعه و مآثر بارعه و مکارم جلیله و مناقب جمیله جمال الدین محدّث

ص:321

سابقا در مجلد حدیث غدیر مبیّن شده و باز در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید فکن لذلک من المتربّصین

72-علی قاری

وجه هفتاد و دوم آنکه علی بن سلطان محمد الهرویّ المعروف بالقاری حدیث ولایت را بطرق عدیده در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة در فضائل آن حضرت گفته

فی الرّیاض عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و استعمل علیها علیّا قال فمضی علی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ فقال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلاثا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی اخرجه الترمذیّ و قال حسن غریب و

اخرجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرّابع و قد تغتر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و له طریق آخر عن بریدة و اصله فی صحیح البخاری فالحمد للّه المنّان حیث وضح و بان من افادة ابن سلطان انّ الحدیث الشریف ممّا رواه الأئمّة الأعیان و نقله الجهابذة الذین هم من الثقة و الأعیان بمکان و هم الحذّاق السّبّاق و ائمّة هذا الشأن فرمی الحدیث بالکذب و البهتان نهایة المجازفة و العدوان و اقصی الشحناء و الطغیان و افحش المعاندة و الشنئان انتهی الخبب و الوجیف فی موامی الصّغار و الهوان و مخالفة صریحة الدّین و الایمان

ص:322

و مجانبة فضیحة للتثبّت و الایقان و محایدة قبیحة للین العریکة و التّحلی بالاذعان و تقول بما لم ینزل اللّه به من سلطان و مخفی نماند که تعصّب و تحامل و تشدّد و تعنّت و تنطّع و تعمّق و تهوّک قاری عاری از خوف باری بمثابه رسیده که برای تبریه عمر بن سعید منحوس چندان ایضاع و ایغال در خبط منکوس بکار برده که ذکر تجویز اجتهاد که موجب اجر جزیل و ثواب جمیلست و لو کان واحدا برای آن منبع کفر و عناد و ینبوع شقا و لداد و معدن خسار و الحاد و منبت و مغرس ظلم و جور و جفا بر اهل بیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد در قتال ریحانه رسول و فلذه کبد بتول که این قتال سبب تام قتل و شهادت آن امام انام و قتل دیگر اقارب کرام که اساطین و سادات اسلام بودند گردیده نموده و اصلا حیا و شرم و مبالات و آزرم از خدا و رسول و نفس رسول و صدیقه کبری و حسن مجتبی و سائر ائمه هدی و جمیع اهل اسلام شیعة کانوا او متسمین بالسنیّة السنیة ببارگاه عالی خود راه نداده شرح کتاب احادیث نبویه را باین خرافت سراسر آفت و جسارت سراپا خسارت که کاشف از کمال اسلام و ایمان او و مادحین و مسلّمین و معتقدین اوست آلوده طریق کشف اسرار و هتک استار و ابدای عوار این جماعت کبار کما ینبغی پیموده پس واضح شد که حیا و شرم و آزرم و انصاف و ایمان و ایقان و اسلام مخاطب قمقام و دیگر مکذّبین عالی مقام از قاری حامی ابن سعد ناری بمراتب بالاتر و افزونترست که حدیث ولایت را که قاری با این همه جسارت ثابت می کند مخاطب و امثال او تکذیب بر ملا می نمایند و قصب سبق در ترویح ارواح نواصب لئام می ربایند بلکه اوشان را هم درین باب شرمنده و خجل می نمایند ملاّ علی قاری در مرقاة شرح مشکاة در فصل ثانی از باب بکاء علی المیت از کتاب الجنائز گفته قال ابن معین فی عمر بن سعد کیف یکون من قتل الحسین ثقة انتهی اقول رحم اللّه من انصف و العجب ممن یخرج حدیثه فی کتبهم مع علمهم بحاله تمّ کلام میرک و فیه انّه قد یقال انه لم یباشر لقتله و لعل حضوره مع العسکر کان بالرای و الاجتهاد

ص:323

و ربّما حسن حاله و طاب ماله و من الذی سلم من صدور معصیة عنه و ظهور زلّة منه فلو فتح الباب اشکل الامر علی ذوی الالباب انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن معین نفی ثقت از عمر بن سعد بسبب قتل امام حسین علیه السلام نموده و میرک تعجب از کسانی که اخراج حدیث او می کنند با وصف علم بحال او سر داده در حقیقت ابواب صنوف قدح و جرح و طعن و ملام بر اعلام سنیه گشاده لکن قاری بعد نقل این هر دو کلام متانت نظام حرکت لوحی آغاز نهاده یعنی برای اظهار کمال اسلام و ایمان و ولاء و صفا و حسن اعتقاد و صلاح و رشاد و طیب طینت و سریرت و صفا و ذکاء بصیرت خود در مقام حمایت و رعایت و کفایت و شفاعت و سرپرستی و وارسی و مجاهرت و مظاهرت و موازرت و مساعدت و معاونت و انجاد و امداد مساعفت قاتل سیّد الشهداء و قاتل دیگر اقارب و عترت آن حضرت برآمده تخدیع همج رعاع و ازلال اشیاع و اتباع آن علاّمه مطاع بحیله رذیله نفی مباشرت قتل خواسته و ریاست عسکر شقاوت پیکر را بحضور سراسر قصور تعبیر کرده سبب تخفیف شناعت و فظاعت که منجر بظهور کمال وقاحت و صفاقتست پنداشته و باختراع تجویز رای و اجتهاد در قتال و پیکار نور عین رسول مختار و جگر گوشه حیدر کرّار و ثمره فؤاد صدیقه کبری و والد تسعة من الائمّة الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللیل و النهار بر سر سنیه سنیه که مدعی ولاء اهلبیت علیهم السلام اند طامّه طمّاء و رزیّه فقماء و واهیه عظمی و قیامت کبری برپا ساخته مکامن بواطن نصب مواطن این حضرات را بوجه بلیغ مکشوف و بغض و عداوت و خزی و خسارت این جماعت عالی تبار را بطریق تحقیق مجلو و معروف ساخته و اهل حق را از تجشم مؤنت بتعیین حقائق انحراف و اعتساف و غرائب جزاف و سفساف این حضرات با انصاف وارهانیده بیک مقاله تمام مذهب ملمّع و مزوّق و مشرّب مکدّر و مرنق این حضرات بخاک سیاه برابر فرموده سیلاب فنا باساس طرق مسوّله و سبل مذلّله ایشان دوانیده و عجب آنست که با وصف ذکر تجویز و رای و اجتهاد و قاتل سیّد الشهداء الامجاد صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه

ص:324

و ابنائه آلاف التحیّة الی یوم التناد که این حین اثبات کمال حذق و مهارت و نهایت دین و دیانت و استحقاق اجر و کرامت برای آن قاتل سراپا شقاوت مزبله کفر و خسارتست باز قاری را اضطراب و خفقان و وحشت و رجفان رو داده در صدد دیگر تسویل و تلمیع بتقفیه و تسجیع بعد ابراز ان الحاد شنیع و کفر فظیع برآمده یعنی کلمه و ربّما حسن حاله و طاب مآله بر زبان آورده و ظاهرست که اگر محض تجویز حسن حال و طیب مآل بلا دلیل قابل تعویل با وصف ثبوت کمال کفر و ضلال و الحاد و ازلال و اقصای خسارت و حیازت انواع خزی و عداوت سبب حیله خلاص از اعضال و مایه نجات و سبب قرار از اشکال می تواند شد در حق جمیع کفار و اشرار حتی ابلیس الملعون فی کلام القهّار الجبار و سائر المردة الفجّار و حامیانشان این کلمه ناهنجار بر زبان می توانند آورد پس اسکات و افحامشان بچه طور توان کرد و باید دانست که قاری را با وصف این تعصّب فضیح که نموذج آن شنیدی و نیز با ان عبارت فاحشه او که بر رسائل سیوطی که در اثبات نجات و ایمان و اسلام آبای سرور انبیای کرام که بپاس اسلام و حمیّت دین اعلام تصنیف کرده ردّ واهی آغاز نهاده کمال ایمان و اسلام خود قرار وی ارباب انصاف نهاده اکابر اساطین سنیّه بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه می ستایند محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته علی بن محمّد سلطان الهروی المعروف بالقاری الحنفی نزیل مکة واحد صدور العلم فرد عصره الباهر السّمت فی التحقیق و تنقیح العبارات و شهرته کافیة عن الاطراء فی وصفه ولد بهراة و رحل الی مکة و تدبّرها و اخذ بها عن الاستاذ أبی الحسن البکریّ و السّید زکریّا الحسینیّ و الشهاب احمد بن حجر الهیتمی و الشیخ احمد المصریّ تلمیذ القاضی زکریّا و الشیخ عبد اللّه السندی و العلاّمة قطب الدین المکّی و غیرهم و اشتهر ذکره و طار صیته و الّف التالیف الکبیرة اللطیفة التادیة المحتویة علی القوائد الجلیلة منها شرحه علی المشکوة فی مجلدات و هو اکبرها و اجلّها و شرح الشفاء و شرح الشمائل و شرح النخبة و شرح الشّاطبیّة و شرح الحوریة

ص:325

و لخّص من القاموس موادّ و سمّاه الناموس و له الاثمار الجنیّة فی اسماء الحنفیّة و شرح ثلاثیات البخاری و نزهة الخاطر الفاتر فی ترجمة الشیخ عبد القادر لکنّه امتحن بالاعتراض علی الائمّة لا سیّما الشافعی و اصحابه رحمهم اللّه تعالی و اعترض علی الامام مالک فی ارسال الید فی الصّلوة و الّف فی ذلک رسالة جوابا له فی جمیع ما قاله و ردّ علیه اعتراضاته و اعجب من ذلک ما نقله عنه السیّد محمّد بن عبد الرّسول البرزنجیّ الحسینیّ فی کتابه سداد الدّین فی اثبات النجاة فی الدّرجات للوالدین انّه شرح الفقه الاکبر المنسوب الی الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی و تعدّی فیه طوره فی الاساءة فی حق الوالدین ثم انّه ما کفاه ذلک حتّی الّف فیه رسالة و قال فی شرحه للشفاء متبجحا و مفتخرا بدا لک انّی الّفت فی کفرهما رسالة فلیته إذ لم یراع حق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیث آذاه بذلک کان استحیا من ذکر ذلک فی شرح الشفاء الموضوع لبیان شرف المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد عاب النّاس علی صاحب الشفاء ذکره فیه عدم مفروضیة الصّلوة علیه صلّی اللّه علیه و سلم فی الصّلوة و ادعاء تفرّد الشافعی بذلک بان هذه المسئلة لیست من موضوع کتابه و قد قیض اللّه تعالی الامام عبد القادر الطبریّ للردّ علی القاری فالّف رسالة اغلظ فیها فی الرّد علیه و بالجملة فقد صدر منه امثال ذلک و کان غنیا عن ان تصدر منه و لولاها لاشتهرت مؤّفاته بحیث ملأت الدنیا لکثرة فائدتها و حسن انسجامها و کانت وفاته بمکّة فی شوال سنة 1014 اربع عشرة و الف و دفن بالمعالاة و لمّا بلغ خبر وفاته علماء مصر صلّوا علیه بجامع الازهر صلاة الغیبة فی مجمع حافل بجمع اربعة آلاف نسمة فاکثر

73-عبد الرؤف

وجه هفتاد و سوم آنکه عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی المناوی الشافعی حدیث ولایت را در کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق که اسم شریف آن از جلالت و عظمت مرویاتش مخبرست وارد کرده و نیز علوّ مرتبت و سمو منزلت آن از صدر ظاهرست حیث قال فیه و بعد

ص:326

فیقول العبد الفقیر القائم علی قدم التقصیر عبد الرؤف المنادی هذا کتاب عجاب من تامّله دخلت علیه المسرّة من کل باب جمعت فیه زهاء عشرة آلاف حدیث فی عشرة کراریس کل کراس الف حدیث فی کل ورقة مائة حدیث نقرا بالعرض علی العادة و فی نصف العرض بالطول و من اعلی الی اسفل و من اسفل الی اعلی کل نصف سطر مستقل بنفسه و رتبته علی حروف المعجم لیسهل تناوله علی العرب و العجم مع شغل القلب باخوان یتضاءل دونها الشوامخ و مصائب تطیش فی مقابلتها الشمّ الرواسخ رمانی الزمان بسهامه و اصابنی الدهر بحسامه و حمامه و الحمد للإله ذی الجلال علی کل حال من الاحوال و سمّیته کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق و المامول من ساداتنا مشایخ العصر و جهابذة الدهر أن یسمح احدهم بتحشیة علیه متنا و اسنادا لیکون تبصرة لهذا العاجز و لمن تبصر و تذکرة لمن أراد ان یتذکر و بعد ذکر

حدیث الیوم انتقصت العرب ملک العجم خ که آخر احادیث کتابست گفته و بهذا الحدیث المستطاب ثم زبد هذا الکتاب فدونک مؤلفا کانّه فصوص یاقوتیّه او عقود زبرجدیّة او قلائد زمردیّة او سبائک نضاد أو مصابیح توقد من مشکاة الانوار من شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ فهو الخلیق یقول القائل فی هذا المضمار کتاب فی سرائره سرور مناجیه من الآخران ناج فکم معنی بدیع تحت لفظ هناک تزاوجا أیّ ازدواج کراح فی زجاج او کروح سرت فی جسم معتدل المزاج و اللّه المسئول ان ینفع به مؤلفه و علیه من وقف و لا یؤاخذه بما قصر و حتی و اقترف؟ ؟ ؟ و ان یعفو عما فرّط فیه من الزّلل و ان یدخل مؤلفه الجنّة بفضله فانه لن یدخلها بعمله لو کان فکیف و لا عمل و کان الفراغ من تسوید هذا الکتاب المیمون و الدرّ المصون فی ذی الحجّة ختام عام ستّ و عشرین و الف علی ید مصنفه افقر الوری خویدم الفقراء محمد عبد الرؤف المناوی نور اللّه حین إلیه یاوی و حفه بلطف سماویّ

ص:327

و غفر ذنوبه و ستر عیوبه آمین صلّی اللّه علی سیّد الانبیاء و خلاصة الاصفیاء محمّد الصادق الامین و علی آله و صحبه الطّیبین الطاهرین و جعلنا فی حضرته من المقربین و سلام علی عباده الذین اصطفی و الحمد للّه ربّ العالمین و هر گاه این را شنیدی پس بدانکه در همین کنوز الحقائق گفته

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم من بعدی فرای اخرجه الدیلمی فی الفردوس و نیز در کنوز الحقائق گفته

یا علی انت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی طیا أی اخرجه الطیالسی انتهی نقلا عن نسخة من کنوز الحقائق بخط العرب فالحمد الموفق المسدّد لادراک الحقائق حیث ثبت من صنیع صاحب کنوز الحقائق حیف کل مکذب مائق و بان مین کل مشاحن للحقّ مفارق و انهتک ستر کل ذائغ مارق و وضح انّ الحدیث الشریف من احادیث خیر الخلائق و انّه کنز من کنوز الحقائق حقیق المدائح و المحامد التی نعتها للناوی الفائق الکاشف للدقائق فاللّه الحافظ الصائن من الاقتحام فی المداحض و المزالق و عبد الرؤف عالم نهایت مشهور و معروف بفضائل جلیله جلیّه موصوف و محامد جمیله سنیّه او مزری حالیات قطوف و بدر کمال و فضل او بالاتر از اتسام بوصمت محاق و خسوفست محمد امین بن فضل اللّه بن محبّ اللّه بن محمد الحموی الدمشقی که مناقب و مآثر و محاسن و مفاخر او از سلک الدرر ظاهر و باهرست در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر کما سمعت فی مجلد حدیث الغدیر گفته عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدّین الحدّادی ثم المناوی القاهری الشافعی و قد تقدم ذکر تتمة نسبه فی ترجمه ابنه زین العابدین الامام الکبیر الحجّة الثبت القدوة صاحب التصانیف السائرة و اجلّ احل عصره من غیر ارتیاب و کان اماما فاضلا زاهدا عابدا قانتا للّه خاشعا له کثیر النفع و کان متقربا بحسن العمل منابر اعلی التّسبیح و الاذکار صابرا صادقا و کان یقتصر یومه و لیلته علی اکلة واحدة من الطعام قد جمع من العلوم و المعارف علی اختلاف انواعها و تبائن اقسامها ما لم یجتمع فی احد ممّن عاصره نشا فی حجر والده و حفظ القرآن قبل

ص:328

بلوغه ثم حفظ البهجة و غیرها من متون الشافعیة و الفیّة بن مالک الفیّة السبرة للعراقی و الفیّة الحدیث له ایضا و عرض ذلک علی مشایخ عصره فی حیاة والده ثم اقبل علیّ الاشتغال فقرأ علی والده علوم العربیّة و تفقه بالشمس الرّملی و اخذ التفسیر و الحدیث و الادب عن النور علیّ بن غانم المقدّسی و حضر دروس الاستاذ محمد البکریّ فی التّفسیر و التصوّف و اخذ الحدیث عن النجم الغیطی و الشیخ قاسم و الشیخ حمدان الفقیه و الشیخ الطبلاوی لکن کان اکثر اختصاصه بالشمس الرّملیّ و به برع و اخذ التصوف عن جمع و تلقّی الذکر من قطب زمانه الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی ثم اخذ طریق الخلوتیّة عن الشیخ محمد المناخلی اخی عبد اللّه و اخلاه مراداته؟ ؟ ؟ عن الشیخ محرم الرّومی حین قدم مصر بقصد الحجّ و طریق البیرامیّة عن الشیخ حسین الرّومیّ المنتشوی و طریق الشاذلیّة عن الشیخ منصور الغیطی و طریق النقشبندیة عن السّید الحسیب النسیب مسعود الطاشکندیّ و غیرهم عن مشایخ عصره و تقلد النیابة الشافعیّة ببعض المجالس فسلک فیها الطریقة الحمیدة و کان لا یتناول منها شیئا ثمّ رفع نفسه عنها و انقطع عن مخالطة النّاس و العزل فی منزل و اقبل علی التالیف فصنف فی غالب العلوم ثم ولّی تدریس المدرسة الصالحیّة فحسده اهل عصره و کانوا لا یعرفون مزیّة علمه لانزوائه عنهم و لما حضر الدرس فیها ردّ علیه من کل مذهب فضلاؤه منتقدین علیه و شرع فی إقراء مختصر المزنی و نصب الجدل فی المذاهب و اتی فی تقریره بما لم یسمع من غیره فاذعنوا لفضله و صار اجلاء العلماء یبادرون لحضوره و اخذ عنه منهم خلق کثیر منهم الشیخ سلیمان البابلیّ و السّید ابراهیم الطاشکندیّ و الشیخ علیّ الاجهوریّ و الولیّ المعتقد احمد الکلبی ولده الشیخ محمّد و غیرهم و کان مع ذلک لم یخل من طاعن و حاسد حتّی دس علیه السمّ فتوالی علیه بسبب ذلک نقص فی اطرافه و بدنه من کثرة التداوی

ص:329

و لما عجز صار ولده تاج الدّین محمد یستملی منه التالیف و یسطرها و تالیفه کثیرة الی ان قال بعد ذکر اکثر مصنّفاته و له مؤلفات أخر غیر هذه و بالجملة فهو اعظم علماء هذا التاریخ آثارا و مؤلفاته غالبها متداولة کثیرة النفع و للناس علیها تهافت زائد و یتغالون فی اثمانها و اشهرها شرحاه علی الجامع الصغیر و شرح السّیرة المنظومة للعراقیّ و کانت ولادته فی سنة 952 اثنتین و خمسین و تسعمائة و توفی صبیحة یوم الخمیس الثالث و العشرین من صفر 1031 سنة احدی و ثلثین و الف و صلی علیه بجامع الازهر یوم الجمعة و دفن بجانب زاویته التی انشأها بخط المقسم المبارک فیما بین زاویتی سیّدی الشیخ احمد الزاهد و الشیخ مدین الاشمعونی و قیل فی تاریخ موته مات شافعی الزمان رحمه اللّه

74-سید محمود

وجه هفتاد و چهارم آنکه سید محمود بن محمد بن علی الشیخانیّ القادریّ حدیث ولایت را در صراط سویّ فی مناقب آل النبی وارد کرده و اوّلا عبارت صدر صراط سویّ که از ان مزید مدح و ثنای و وصف و اطرای آن ظاهر و حقیقت و اصابت و عظمت و جلالت و مطالب و مقاصد آن باهر گردد باید شنید پس باید دانست که سیّد محمود در اوّل کتاب مذکور گفته اما بعد فانّ العمل بغیر العلم و بال و العلم بغیر العمل خبال و لا یقبض العلم الاّ بموت العلماء کما

فی الحدیث المتفق علی صحّته فی روایة عبد اللّه بن عمران رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بموت العلماء کلما ذهب عالم ذهب بما معه حتی إذا لم یبق عالم اتخذ الناس رؤساء جهالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلّوا و اضلّوا و اعلم ان الفحول قد قبضت و الوعول قد هلکت و انقرض زمان العلم و خمدت جمرته و هزمته کثرة الجهل و علت دولته حتی لم یبق من الکتب التی یعتمد علیها فی ذکر الانساب الا بعض الکتب التی صنّفها اصحاب و البدعة کما ستقف علی اسمائها فی تضاعیف الکتاب انشاء اللّه تعالی و یلوح لک شرارها من بعید کالسّراب لکونها فارغة عن

ص:330

الصدق و الصواب و ذلک امّا لاندراس محبّة آل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من قلوب الصّالحین من اهل السّنّة و العیاذ باللّه من تلک الفتنة او النقص فی الایمان و تردّد فی الیقین او لشین فاحش و کلم ظاهر فی امر الدّین و الدّلیل علی ذلک انّی سمعت من جماعة لا یعبأ اللّه بها انّهم یسبّون الاشراف القاطنین بمکّة المشرّفة و المدینة المنوّرة من بنی الحسن ع و الحسین ع فاجبتها بقول القائل لو کلّ کلب عوی لقّمته حجرا* لاصبح الصّخر مثقالا بدینار ثمّ نودی فی سرّی الرّوضة بین القبر الشریف و المنبر بالانتصار لاهل البیت فشرعت عند ذلک فی کتاب اذکر فیه مناقب اهل البیت علی ما اتفق علیه اهل السّنة و الجماعة علی وجه الاختصار و اذکر فیه ان شاء اللّه تعالی من ذکر کلّ واحد من ائمّة اهل البیت من کان معاصر الهم من احبابهم و اعدائهم کما تری ذلک ان شاء اللّه قریبا و سمّیته الصّراط السّویّ فی مناقب آل النّبیّ و لقد اجاد من قال ارتجالا فیه شعرا حسنا هذا کتاب نفیس قد حوی دررا فی مدح آل رسول اللّه و الشّرف*انعم به من کتاب تحفة برزن ما مثلها فی خبایا الدهر من تحف فغن به صاح و اغنم فی مطالعته و استخرج الجوهر المکنون من صدف تزلّ منه العنا و الهمّ سائره و فیه تهدی صراطا غیر مختلف فهو الصّراط السّوی فی الاسم شهرته تالیف محمود تالی منهج السّلف القادری طریقا فی مسالکه الشافعی اتّباعا للعهود وفی و هر گاه این عبارت سراپا جزالت کاشف از بعض اسرار عظمت و جلالت این کتاب سراسر متانت شنیدی پس بدانکه در همین صراط سویّ می فرماید

اخرج احمد عن عمرو بن شاش الاسلمی رضی اللّه عنه و هو من اصحاب الحدیبیّة قال خرجت مع علیّ رضی اللّه عنه الی الیمن فجفانی فی سفری حتی وجدت فی نفسی علیه فلمّا قدمت اظهرت شکایته فی المسجد حتی بلغ ذلک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فدخلت المسجد ذات غداة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی ناس من اصحابه فلمّا فانی اعدّ لی عینیه

ص:331

یقول حدّد الیّ النظر حتّی إذا جلست قال یا عمرو و اللّه لقد إذ یثنی قلت اعوذ باللّه ان اوذیک یا رسول اللّه فقال بلی من آذی علیّا فقد آذانی و فی لفظ اخرجه ابن عبد البرّ من احبّ علیّا فقد احبّنی و من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من آذی علیّا فقد آذانی

و فی روایة انّ بریدة تکلّم فی علیّ بما لا یحبّ رسول اللّه و ذلک انّه اخذ جاریة من الخمس فبلغ ذلک الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج رسول اللّه مغضبا فقال ما بال اقوام ینقصون علیّا من بغض علیّا فقد بغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض وَ اَللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ثم قال یا بریدة اما علمت انّ لعلیّ اکثر من الجاریة الّتی اخذ و انّه ولیّکم بعدی و فی روایة محمود القدریّ الشیخانی لهذا الحدیث الشریف عن احمد بن حنبل الامام فی هذا الکتاب الممدوح بمحامد باهرة علی لسان منفّه القمقام دلیل واضح علی اعتماده و اعتباره و براءته من الکذب و السّقام و تنصّله عن اتّهام الاغتام فتکذیب المخاطب ایّاه خلاف ما صرّح به الحذّاق الماهرون تفوّل فظیع فاحش وَ إِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ و محمود بن محمد شیخانی از شیوخ مشهورین و علمای معروفینست نهایت رفعت مرتبت و سموّ منزلت او از اشعار بلاغت شعار بعض معاصرین قادری که آنفا در ضمن صدر صراط سوی مذکور شد واضح و ظاهرست فاضل رشید بروایت او احتجاج و استدلال نموده چنانچه در کتاب غرّة الراشدین بمقام اثبات ادّعای فدای ابو حنیفه جان خود را بر اهلبیت علیهم السلام گفته و سیّد محمود قادری قدّس سره در کتاب حیات الذّاکرین فرموده قیل انّ رجلا اتی ابا حنیفة رحمة اللّه علیه و قال اخی توفّی و اوصی بثلث ماله لامام المسلمین الی من ادفع فقال له ابو حنیفة أمرک بهذا السؤال ابو جعفر الدّوانقی و کان یبغض ابا حنیفة کبغض جماعة من اشقیاء بلدنا لامام الشّافعیّ رح فحلف السائل کذبا انه ما امرنی بهذا السّؤال فقال ابو حنیفة رح ادفع الثلث الی

ص:332

جعفر بن محمد الصّادق فانّه هو الامام الحق فذهب السائل و اخبر ابا جعفر الدّوانقی بذلک فقال ابو جعفر بهذا عرفت ابا حنیفة منذ قدیم انّه یری الحقّ لغیرنا ثم دعا بابی حنیفة و سقاه السّم فی الطعام ففهم ابو حنیفة ذلک فقام لیخرج فقال له ابو جعفر الی این یا ابا حنیفة فقال الی این تامرنی فامره بالجلوس الی ان عمل السم فیه فخرج و مات شهیدا فی الطریق انتهی و درین روایت و روایت مناقب امام اعظم که بالا مذکور شده اعنی بعضی گفته اند که در حادثه محمد و ابراهیم چون امام فتوی نوشت و به بیعت و اعانت ایشان فرمود منصور بر آن مطلع شد الخ اختلافی نیست چرا که سؤال متعدد بود چنانکه از عبارت دیروز روایت پر ظاهرست پس جایزست که جواب امام اول یعنی فتوای دادن بصرف مال بطرف محمد و ابراهیم باعث تغیر منصور بر آن جناب و طلب ایشان از کوفه ببغداد باعث حبس شده باشد و جواب دوم یعنی فتوی دادن بدفع ثلث بسوی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و قائل شدن بامامت آن جناب باعث قتل شده باشد

75-احمد باکثیر

وجه هفتاد و پنجم آنکه احمد بن الفضل بن محمد با کثیر حدیث ولایت را در وسیلة المال فی مناقب الآل از احمد بن حنبل روایت کرده و اولا عبارت صدر وسیلة المال که از ان نهایت جلالت و عظمت و مدح و ثنای کتاب مذکور و اعتماد و اعتبار احادیث مذکوره در آن ثابت شود باید شنید قال فیه فرأیت ان اجمع فی تالیفی هذا من درر الفوائد الثمینة و غرر الاحادیث الصحیحة و الحسنة ممّا هو مختص بالعترة النبویّة و البضعة الفاطمیّة و اذکره بلفظ الاجمال ثم ما ورد من مناقب اهل الکساء الاربعة نخبة الآل و اصرّح فیه باسمائهم ثم ما ورد لکل واحد منهم بصریح اسمه الشریف فجمعت فی کتابی هذا زیدة ما دوّنوه و عمدة ما صحّحوه من ذلک و اتقنوه و ما رقموه فی مؤلفاتهم و قنوه فیه مقتصرا علی ما یودّی المطلوب و یوصل إلیه باحسن نمط و اسلوب سالکا فی ذلک طریق السّداد و مقتصرا فیه علی ما به یحصل المراد تارکا للتطویل الممل سالما من نقص الاختصار المخل فجاء بحمد اللّه تعالی من احسن تالیف فی هذا الشأن و اتقن

ص:333

مصنّف سلک فیه طریق الاتقان جمع مع سهولة تناوله البدیع حسن البیان و حوی مع تناسب مسائله و تناسق وسائله عدویة الموارد للظّمآن و تتبّعت فیه غالب ما صحّ نقله من الاحادیث و یعمل بمثله فی الفضائل و یحتج به فی القدیم و الحدیث و ترکت ما اشتدّ ضعفه منها و لم نجد له شاهدا یقویه و جانیت عما تکلّم فی سنده و قد عدّه الحفّاظ من الموضوع الذی یجب ان نتّقیه و اتیت بالمشهور فی کتب التواریخ عند نقل القصص و الاخبار و ربّما دعت الحاجة الی الاشاره لبعض الوقائع روما لطریق الاختصار و اکتفیت بالحوالة علی الکتب المؤلّفة لذلک الفنّ فانّها تغنی عن التطویل بذکره فی کتابنا لقصد الایجاز مهما امکن فدونک مؤلفا یجب رقم سطوره بخالص الابریز و مصنّفا تبعین ان یقابل بالتکریم و التعزیز و یحق له ان یجرّ ذیل فخره علی فرق کل مؤلّف سواه و یسمو علی مصنف بما جمع فیه و حواه إذ هو سفینة بجواهر نعوت اهل البیت قد شحنت و فی بحار فضائلهم الجمّة عامت و علی جودی شمائلهم استوت و استوطنت یضوع من ارجائها نشر مناقبهم العاطر و یلوح فی شمائلها بدر کواکبهم الزاهر تتبعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقر به عیون المتّقین و یضیق بسببه ذرع المنافقین ممّا تفرق فی سواه من نصوص العلماء و مؤلّفات الأئمّة القدماء ثم لمّا کمل حسنه البهی و تهذیبه و تم بحمد اللّه تعالی تفصیله و تبویبه سمیته وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل لکی یطابق اسمه مسمّاه و بوافق رسمه المعنی الذی نویناه و المبنی الذی علیه بنیناه لانی الفته راجیا به السّلامة من ورطات یوم القیام و الخلوص من ندامة ذلک المقام مؤمّلا من فضل اللّه تعالی ان احرز ببرکته سائر الآمال و أفوز باسنی المطالب فی الحال و المآل لان حبّهم هو الوسیلة العظمی و تقربهم فی کلا الدّارین یوصل الی کل مقام اسنی و هر گاه

ص:334

مدائح زاهره و مناقب فاخره ابن کتاب شریف شنیدی پس بدانکه احمد بن الفضل در همین کتاب می فرماید

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه احمد و ابو حاتم و الترمذی و قال حسن غریب و

عن بریدة رضی اللّه عنه انه کان یبغض علیّا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبغض علیا قال نعم فقال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة علی منّی و انا من علی و هو ولیّکم بعدی خرجهما احمد بن حنبل

76-احمد باکثیر در وسیله المال

وجه هفتاد و ششم آنکه نیز احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال حدیث ولایت را در ضمن حدیث عشر خصال روایت نموده چنانچه فرموده

عن عمرو بن میمون رضی اللّه عنهما إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا تقوم معنا او تخلو من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی فقال انتدوا أی اجلسوا فی النّادی و هو یجلس القوم الذی یتحدّثون فیه ثم جاء ینقض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف فقال این علیّ بن أبی طالب فقالوا هو فی الرحم یطحن قال فما کان احدکم لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة و اعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حییّ ثم بعث فلانا یعنی ابا بکر رضی اللّه عنه بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة و علی جالس معه فابوا فقال علیّ انا اوالیکم فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم بعد خدیجة قال فاخذ النّبی

ص:335

صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه و وضعه علی علی و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری نفسه فلبس ثوب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه و کان المشرکون یرمون النبی صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له علی انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر معه و دخل الغار و جعل علیّ یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر أی یصیح و یلتوی عند الضّرب قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للائم کان صاحبک نرمیه فلا یتضیّر و انت تتضیّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی الناس للغزوة فقال له علی اخرج معک فقال له النبی صلّی اللّه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و أنت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولی کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه

قال و اخبرنا انّ اللّه عزّ و جل قد رضی عن اصحاب الشجرة و علم ما فی قلوبهم فهل حدثنا انّه سخط علیهم بعد و قال یا بنی اللّه ائذن لی اضرب عنقه یعنی حاطب قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی کرم اللّه وجهه من اهل الشجرة و اهل بدر بل من اکرمهم رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین خرج هذا الحدیث بتمامه احمد بن حنبل و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه و هذه القصّة مشهورة ذکرها ابو اسحاق و غیره فالحمد للّه علی ثبوت اعتماد هذا الحدیث الشهیر من افادة باکثیر الذی هو العالم النحریر و المعتمد الکبیر و الموئل فی الحرم المکی لکلّ عظیم و صغیر

ص:336

فالجزم مخاخ الازلال و التعزیر و انجرم شباک الاضلال و التعییر و انهدم اساس الابطال و النکیر و انفصم عری التکذیب و التحقیر و اللّه الموفق بالهدایة و التبصیر محتجب نماند که احمد بن الفضل صاحب فضل جلیل و فائز مقام رفیع و سنی و از اکابر و نبهای علمای مکه معظمه و نحاریر ثقات آن بلده مکرّمه است در مجلد غدیر شنیدی که محمد امین بن فضل اللّه المحبّی در خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته الشیخ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکی الشافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکّنین کان فاضلا ادیبا له مقدار علی و فضل جلیّ و کان له فی العلوم الفلکیّة و علم الاوفاق و الزابر جاید عالیه و کان له عند اشراف مکة منزلة و شهرة و کان فی الموسم یجلس فی المکان الذی یقسّم فیه الصّر السلطانی بالحرم الشریف بدلا عن شریف مکة و من مؤلفاته حسن المال فی مناقب الآل جعله باسم الشریف ادریس امیر مکة و من شعره قوله مصدّرا و معجزا قصیدة المثنی یمدح بها السیّد علی بن برکات الشریف الحسنی و هی حشاشة نفس ودّعت یوم ودعوا و قالت لاظعان الأحبّة اتبعوا الی ان قال بعد ذکر تمام الاشعار و اتفق له انّه سمع و هو مختصر ینادی علی فاکهة ودّعوا من دنار حیله فقال بدیها یا صاح داعی المنون وافی و حلّ فی حیّنا نزوله ها انا قد رحلت عنکم فردّعوا من دنا رحیله فلم یلبث الا قلیلا حتّی مات رحمه اللّه تعالی و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکة و دفن بالمعلاة و رضی الدّین محمد بن علی بن حیدر در تنضید العقود سنیّه بتمهید الدولة الحسنة که در مکه معظمه از کتبخانه بعض اعلام فقیر را عاریت بدست آمده بود گفته قال احمد صاحب الوسیلة و هو الثقة الامین فی کل فضیلة و کان نجم الدّین شارک ایاه فی ولایة مکة المشرفة و عمره اثنان ستّین بولایة الغوری و هی آخر ولایة صدرت من الشراکة سنة 718 ثمان عشرة و سبعمائة ازین عبارت ظاهرست که احمد صاحب وسیله ثقه و امینست در هر فضیلت و ناهیک به مدحا و ثناء عظیما و تعظیما و اطراء فخیما و رضی الدین در تنضید العقود

ص:337

السّنیّة بعد ذکر بعض روایات و حکایات داله بر عدم مؤاخذه سادات بافعال قبیحه گفته و ان اردت زیادة علی ذلک فعلیک بخاتمة وسیلة المال و بجواهر العقدین و غیرهما من کتب التواریخ

77-میرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا

وجه هفتاد و هفتم آنکه میرزا محمد بن معتمد خان حارثی بدخشی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج احمد عن بریدة رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علی بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذا التقیتم فعلیّ علی النّاس و إذا افترقتم فکل واحد منکما علی جنده قال فلقینا بنی زبید من اهل الیمن فاقتتلنا فظهر المسلمون علی المشرکین فقتلنا المقاتلة و سبینا الذرّیّة فاصطفی علی امرة من السبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یخبره بذلک فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بک بعثتنی مع رجل فامرتنی ان اطیعه ففعلت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا نقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

78-میرزا محمد بدخشی نقل روایت دیلمی

وجه هفتاد و هشتم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج الدیلمی عن علیّ کرم اللّه وجهه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لبریدة یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر

79-میرزا محمد بدخشی روایت عمران بن حصین

وجه هفتاد و نهم آنکه نیز در مفتاح النجا گفته

اخرج الترمذیّ و اللفظ له و الحاکم عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا فاستعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنا بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا

ص:338

الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و لفظه عند احمد مرفوعا دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

80-میرزا محمد بدخشی روایت خطیب رافعی

وجه هشتادم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی

81-میرزا محمد بدخشی روایت عمرو بن میمون

وجه هشتاد و یکم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته و

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنه إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عبّاس اما ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح لم یعم قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قال فجاء ینفض ثوبه و هو یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم یطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینه ثم هی الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی

ص:339

قال ثم بعث ابا بکر بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فابوا فقال علی انا او إلیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا او إلیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلبس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه نبی اللّه ص فقال له این نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما یرمی رسول اللّه و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک و خرج الناس فی غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه لا فبکی فقال له ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انک لست بنبی لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا للّه عزّ و جلّ انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدث احد انّه سخط علیهم بعده اقول هذا حدیث حسن بل صححه بعضهم و هو شامل لمناقب جمة یلزم لاهل العلم حفظه ازین عبارت ظاهرست

ص:340

که این حدیث شریف که در ان حدیث ولایت هم مذکورست شامل مناقب حمیده است و لازمست اهل علم را حفظ آن پس بحمد اللّه المنان حسب افاده میرزا محمد معتمد خان مخاطب عالیشان و بعض دیگر متعصبین بی ایقان که جسارت بر تکذیب و ابطال آن با جهاد و اعلان نموده اند بزه کار و آثم و تارک واجب و لازم و خارج از جمله اهل علم و مهره حذاق و دالج زمره عوام فسّاق و داخل همج رعاع منهمکین فی اشواق الصفق بالاسواق و چون میرزا محمد معتمد خان مقبول و مستنده ممدوح خود مخاطب عالی مکانست پس خروج او از اهل علم و دخول در زمرۀ تارکین لازم حتم حسب افاده ممدوح خودش ثابت گردید و سجل این خروج و دخول بدستخط خاص خود و مزیّن و کمال عظمت و جلالت و نهایت دیانت و امانت او بالزام او واضح و روشن شد

82-میرزا محمد بدخشی در نزل الابرار روایت عمرو بن حصین

وجه هشتاد و دوم آنکه نیز میرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار بما صح فی مناقب اهل البیت الاطهار در قسم اول از باب اول از مقصد کتاب گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن الحصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا بلغنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی انّ علیا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن

ص:341

بعدی

83-میرزا محمد بدخشی در نزل الابرار

وجه هشتاد و سوم آنکه نیز میرزا محمد در نزل الابرار در ضمن همین قسم گفته

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عباس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح لم یعم قال فانتدوا فتحدّثوا فلا تدری ما قال فجاء ینفض ثوبه و هو یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا بحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم یطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه ایّاها فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث ابا بکر بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه فاخذهامنه قال لا یذهب بها الا رجل منّی و انا منه قال و قال لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدّنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه فقال له این نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب یخرجه حتی اصبح ثم کشف راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک یرمیه فلا یتضوّر و انت تتضوّر و قد استنکرنا

ص:342

ذلک قال و خرج النّاس و غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی فقال له امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال و یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره

قال و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فانّ مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدث انه سخط بعده و مخفی نماند که قسم اوّل از ابواب مقصد نزل الابرار موضوعست برای ذکر احادیثی که علمای اعلام سنیّه در صحت آن اختلاف نکرده اند چنانچه در اوّل نزل الابرار گفته و نشرع الان بالمقصد و الاستعانة من الصّمد الاحد المقصد فی مناقب آل العباء و هو مشتمل علی اربعة ابواب و کل باب منها ینقسم الی قسمین فالقسم الاول فی الاحادیث التی لم یختلف فی صحتها العلماء الاعلام و القسم الثانی فیما اختلفوا فیه پس صحت حدیث ولایت بحمد اللّه و حسن توفیقه بلا اختلاف اهل سنت و انصاف بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و للّه الحمد علی ذلک

84-میرزا محمد بدخشی در تحفه المحبین

وجه هشتاد و چهارم آنکه نیز میر محمد در تحفة المحبین گفته

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی حم عن عمران بن حصین

85-میرزا محمد بدخشی در تحفه

وجه هشتاد و پنجم آنکه نیز در تحفة المحبین گفته

ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت و حسنه ک عن عمران بن حصین و مخفی نماند که میرزا محمد بن معتمد خان از افاخم معتمدین جلیل الشأن و اعاظم مستندین اعیان و اجلّه محققین ارکان و اکابر مشاهیر سنیانست فاضل رشید تصریح کرده بآنکه او از عظمای اهل سنّتست و کتاب او را مثل کتب دیگر ائمه و اساطین خود بافتخار و ابتهاج و استبشار بمقابله اهل حقّ در دلائل اثبات ولای سنّیه باهل بیت علیهم السلام ذکر نموده جابجا بافادات او تمسّک و تشبّث فرموده کما شرح فی مجلد حدیث الغدیر و مولوی حیدر علی با آن همه غلوّ و تعصّب نام میرزا محمد بدخشی را در ازالة العنین؟ ؟ ؟ در جمله

ص:343

علمای سنّیه که لاعن یزیداند ذکر کرده و کتاب مفتاح النجا را در ذکر قرین دیگر کتب ائمّه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نموده و کتب دیگر که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی بر دعوی خود شمرده و خود شاهصاحب بجواب سائلی که از دهان؟ ؟ ؟ تخصیص لقب مرتضی بجناب امیر المؤمنین علیه السلام سؤال کرده می فرماید در احادیث صحیحه کنیت ایشان بابو تراب و ابو الریحانتین و تلقیب ایشان بذوالقرنین و یعسوب الدین و صدّیق و فاروق و سابق و یعسوب الامّه و یعسوب قریش و بیضة البلد و امین و شریف و با؟ ؟ ؟ مهتدی و ذی الاذن الواعی مروی و ثابتست و میرزا محمد بن معتمد خان حارثی مورّخ مشهور این شهر یعنی دهلی در رسائل فضائل خلفا و فضائل اهلبیت که این هر دو رساله از عمده تصانیف اویند تلقیب ایشان بمرتضی نیز ذکر نموده اما این وقت فقیر را یاد نیست که بکدام حدیث درین باب تمسّک کرده و از حدیث انس بن مالک در قصّه تزویج حضرت سیّدة النساء خطبه حضرت ابا بکر الصدیق و حضرت عمر فاروق ایشان را لفظی مفهوم می شود که مرتضی و مختار بودن حضرت امیر درین امر یعنی در تزویج حضرت سیّدة النساء رضی اللّه تعالی عنها از آن ثابت می شود انتهی نقلا عن مجموع فتاوی المخاطب الموجود عند المولوی عبد الحی بن المولوی عبد الحلیم السّهالی اللکهنوی

86محمد صدر عالم در معارج العلی

وجه هشتاد و ششم آنکه محمد صدر عالم حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج احمد عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا نقع فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

87-محمد صدر عالم روایت بریده

وجه هشتاد و هفتم آنکه نیز صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الدیلمی عن بریدة قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیا ولیکم بعدی فاحب علیّا فانه یفعل ما یوم

و اخرج ابن أبی شیبة عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی

و اخرج احمد عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:344

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفین و ابو نعیم عنه مثله و اخرج الترمذی و قال حسن غریب الطبرانی و الحاکم و صححه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

و اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله من بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی و محتجب نماند که صدر عالم عالم جلیل القدر و صدر باهر الفخر و فاضل شدید الاسر و نحریر طیب النجرست و کتاب او معارج العلی مثل خودش ممدوح و مقبول شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب ناقدست چنانچه در تفهیمات الهیه گفته تفهیم شیخ صدر عالم رساله تألیف کرده بودند در ان رساله واقعات چند بیان کرده که از آنجمله روایت شق قمرست یکی فلقه بحضرت علی کرم اللّه وجهه در رفت باز آن فلقه بدر کامل شده منشق گشت یکی فلقه بابن رأی در رفت و از آنجمله واقعه است که حقیقت لوای در ان معلوم شد و بنای این رساله بر بیان مناقب حضرت علیست کرم اللّه وجهه و در آنجا قائل بتفضیل آن جناب بر سائر صحابه شدند بفضل کلّی بعد تالیف آن را باین فقیر فرستاد بعد مطالعه آن این ابیات نظم کرده شد رعاک اللّه یا صدر العوالی و طول الدهر کان لک البقاء لقد اوتیت فی الاباء فخرا و بالابناء یرتفع العلاء و جدّک آیة لا ریب فیها و بحر لا تکدّره الدّلاء و فی کشف المعارف کان فردا و ما فی القوم کان له کفاء لقد کوشفت ما کوشفت حقّا و فضل اللّه لیس له انتهاء اتاک الثلج و الایقان لمّا رایت الشقّ و انکشف اللواء و إذا دناک سیّدنا علیّ باکرام و علم ما یشاء تؤلّف فی

ص:345

مناقبه کتابا و عند اللّه فی ذاک الجزاء و مکثر مدح مولانا علیّ مقل لا یکون له وفاء فما من مشهد الاّ و فیه له فخر کبیر و ازدهاء و ما من منهل الاّ و فیه له شرب عظیم و ارتواء و للقرآن تنزیل و ظهر یقاتلهم علیه الانبیاء و للقرآن تاویل و بطن یخاصمهم علیه الاوصیاء قبول النّاس للتنزیل فیه سیاسات له منها نماء فمنها ردّ تحریف و مدّ لاسباب له منها انتشاء و صلح و اختصام و ایتلاف باقوام قلوبهم و هواء لهذا القسم اسرار عظام و للشیخین فیه اعتلاء و فی علم النبوّة انّ هذا ملاک الامر لیس بها خفاء و ما نال الصحابة عار فیه یقینا مثل ما طلعت ذکاء فاثبت ذاک للشیخین و اختر من الاوصاف مدحا ما تشاء انتهی ما فی التفهیمات الالهیة اقول فیا سبحان اللّه یثبت صدر العالم الّذی هو الصدر المشهود و الممدوح بهذه المدائح الباهرة السّفور و المنعوت بتلک المناقب الزّاهرة النور علی لسان والد المخاطب المختال الفخور هذا الحدیث الشریف نقلا عن اساطینه الذین علیهم المدار علی مرور الدهور ثم یرمیه المخاطب المغرور بالکذب و الزّور و لا یخاف وضوح الخزی و التعصّب المدحور و لا یکترث اصلا بابداء الهذر المحظور و اشاعة الهجر المبتور فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ

88-ولی اللّه والد مخاطب در قره العین

وجه هشتاد و هشتم آنکه ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم والد ماجد مخاطب حدیث ولایت را ثابت فرموده و آن را از فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمار کرده چنانچه در قرة العینین گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمین إذا رجعوا من سفر بدوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلموا علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه

ص:346

صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی اخرجه الترمذی

89-ولی اللّه والد مخاطب در ازاله الخفاء

وجه هشتاد و نهم آنکه نیز ولی اللّه حدیث ولایت را در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء که اقصای مدح و ثنا و منتهای وصف و اطرای آن از کلام خود مخاطب در صدر همین عقیده ششم از باب امامت ساطع و لامعست در مآثر جناب امیر علیه السلام وارد فرموده چنانچه گفته

اخرج الحاکم و النّسائی عن عمرو بن میمون قال انی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال این علی فقالوا انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هز الرّایة ثلاثا فاعطاها ایاه فجاء علی بصفیّة بنت حییّ قال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علی اوّل من آمن من النّاس بعد خدیجة رضی اللّه عنها

ص:347

قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علیّ نفسه فلبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر رضی اللّه عنه و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبی اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی الحجارة کما کان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علیّ فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی و مؤمنة و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لا غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فانّ مولاه علیّ قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر رضی اللّه عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم انتهی فالحمد للّه الحنان المنان

ص:348

الدیّان الرحمن الهادی الی سبل الایقان و طرق العرفان الموضح للصدق باوضح الادلّة و اجلی للبرهان حیث اثبت اعتبار الحدیث و اعتماده بافادة والد المخاطب السلیط اللسان و شیخه و استاذه جلیل الشأن و مرجعه و موئله و ملاذه و معقله الذی هو عین الأعیان و لا یشق له غبار و لا یلحق له آثار و هو السابق علی الامثال و الاقران الذی تضرب إلیه اکباد الابل مهرة هذا الشأن فهو وحید الزمان و فرید الدوران و لاح و وضح و تبیّن و باح انّ من کذب الحدیث الشریف و رماه بالقرفة و العضیهة و البطلان فقد امتطی صهوة العدوان و رکب متن الطغیان و آثر أفحش الشنئان و اختار انکر البهتان و ابدی اسمج الهذر و الهذیان و رضی بالتساهل و التغافل و التّعالل و الادهان و جانب جانب الیقین و الایمان و اظهر ابتلاءه بالاحقاد و الاحن و الأضغان و انّ الغرور الخدوع علی قلبه ران فخدع و غشّن و خان و کذب و افتری و مان و اضاع عرضه و دینه و ما صان و نفسه بقذر العصبیة شان و ما احتفل بالصغار و الخسار و الهوان و هوی فی هوّة الخزی و العصیان و الاتیان بما یانف منه کل عاد و جان فیا للعجب کل العجب بین جمادی و رجب من المخاطب الشریف الحسب الذی هو جذیلهم المحکک و عذیقهم المرجب کیف خاض فی غمار عقوق والده المهذّب و شیخه الواضع للهناء علی النقب و ذحج علی اتباعه و اقتفاء آثاره تقلید الکابلی الجالب علی نفسه و اتباعه امر العطب فلم یحتفل باثبات فضیلة سید العرب و جری فی مضمار الانکار و الابطال بالتقریب و الخبب و ابدی غرائب التوغر و الشحناء و العناد السائق الی الشجب و لم یکترث زبالا من نزول السخط و حلول الغضب و لم یهب اصلا من لحوق عار القصور و ظهور شنار الفتور زیادة علی اصطلاء نار ذات لهب و کانّه لم یقرع سمعه

قول علی علیه السلام نحن اهلبیت ما عادانا بیت الا خرب و ما نبح علینا کلب الاجرب

90-محمد بن اسماعیل در روضه

وجه نودم آنکه محمّد بن اسماعیل صلاح الامیر الیمنی الصنعانی

ص:349

در روضه ندیه شرح تحفه علویه گفته قل من المدح بما شئت فلم تات فیما قلته شیئا فریّا کلّ من رام یدانی شاوه فی العلی فاعدده روما اشعبیا هذه کالفذلکة لما تقدّم من فضائله کانّه قال إذا قد عرفت انّه احرز کل کمال و بذ فی کل فضیلة کملة الرّجال فقل ما شئت فی مدحه کان تمدحه بالعبادة فانّه بلغ رتبتها العلیّة و بالشجاعة فانه انسی ما سبقه من ابطال البریة و بالزهادة فانّه امامها الذی به یقتدی و بالجود و انّه الذی فیه المنتهی و بالجملة فلا فضیلة الا و هو حامل لوائها و مقدم امرائها فقل فی صفاته ما انطلق به اللّسان فلن یعیبک فی ذلک انسان و فی هذا اشاره الی عدم انحصار فضائله کما قد اشرنا إلیه سابقا و کیف ینحصر لنا و قد قال امام المحدّثین احمد بن حنبل انّه ما ثبت لاحد من الفضائل الصحیحة ما ثبت للوصیّ علیه السلام و قد علم ان کتب السنّة قد شرقت و غربت و بلغت مبلغ الرّیاح فلا یمکن حصرها و نشاء؟ ؟ ؟ الی ما لم نورده سابقا فمن ذلک انّه من الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بمنزلة الراس من البدن کما

اخرجه الخطیب من حدیث البراء و الدیلمی فی مسند الفردوس من حدیث ابن عبّاس رضی اللّه عنهما عنه صلّی اللّه علیه و سلم علی وصیّی بمنزلة راسی من بدنی و من ذلک انّه باب حطة کما اخرجه الدارقطنی فی الافراد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما عنه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و من ذلک انّه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم منه کما اخرجه احمد و الترمذی و ابو حاتم من حدیث عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت نهایت اعتبار و اعتماد حدیث ولایت و کمال شناعت و فظاعت تکذیب و ابطال آن ظاهر و واضح است زیرا که محمد بن اسماعیل این حدیث شریف را از جمله فضائل صحیحه موفوره و مناقب ثابته غیر محصوره برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و آن را از احمد و ترمذی و ابو حاتم نقل کرده و بان استدلال و احتجاج کرده

ص:350

بر اینکه حضرت امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن حضرتست و ناهیک بها منقبة سنیّة لا یبلغ کنهها الالباب و ینحسر عنها الافهام و لن یجد احد من المعاندین و المتعصبین بعدها سبیلا الی شیء من الوسواس و الکلام

91-محمد بن اسماعیل در روضه ندیه

وجه نود و یکم آنکه نیز در روضه ندیه بشرح شعر کلّ ما للصّحب من مکرمة*فله السّبق تراه الاوّلیّا گفته و قد اختصّه اللّه و رسوله بخصائص لا تدخل تحت ضبط الاقلام و لا تفنی بفناء اللیالی و الایّام مثل اختصاصه باربع لیست فی احد غیره کما اخرجه العلامة ابو عمر بن عبد البرّ من حدیث بحر الامّة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال لعلی اربع خصال لیست لاحد غیره هو اوّل عربیّ و عجمیّ صلی مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو الّذی کان لواه معه فی کل زحف و هو الّذی صبر معه یوم فرّ عنه غیره و هو الّذی غسّله و ادخله فی قبره و کاختصاصه بخمس کما اخرجه احمد فی المناقب و قد تقدم ذلک فی بیت لواء الحمد و کاختصاصه بعشر کما اخرجه احمد بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و

اخرج النّسائی بعضه و هو من حدیث عمر بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس اما ان تقوم معنا و امّا ان اتخلی من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یحدّثون ثم جاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل وقعوا فی رجل له عشر قال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال ابن علیّ قالوا هو فی الرّحی یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه و ایّاها و جاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة و بعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لنبی عمّه ایکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی

ص:351

معه جالس فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری نفسه و لبس ثوب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال علی ان نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک لئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و لقد استنکرنا ذلک قال و خرج النّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الا باب علی قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه قال و اخبر اللّه سبحانه انه قد رضی اللّه عن اصحاب الشّجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبیّ اللّه ائذن لی ان اضرب عنقه یعنی حاطبا قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم انتهی قوله انتدوا جلسوا فی النّادی و کذلک تنادوا و الندی و المنتدی و النّدوة مجلس القوم و متحدثهم فاستعیر للمکان الذی یتحدّثون فیه لانّهم اتخذوه لذلک و لعله کان معدّا لذلک و قوله شری نفسه

ص:352

أی باعها منه و منه قوله تعالی وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ و قوله افّ و تفّ أی قذر له یقال أفا له و تفا و افّة و تفّة و التنوین للتنکیر و منه قوله تعالی فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما و فیها ست لغات حکاها الاخفش اف بالکسر و الفتح و الضمّ دون تنوین و بالثلاثة معه قاله الجوهری و قوله نتضوّر التضوّر الصّیاح و التلوی عند الضرب فالحمد للّه العلیّ القدیر حیث ثبت من افادة محمّد بن اسماعیل الامیر الصّدر الکبیر و الجهبذ الشّهیر و الحاذق العدیم النّظیر الخائض فی بحر النقد و التنقیر کمال اعتماد الحدیث الشریف عند النّاقد البصیر و بان اعتباره لدی المسترشد الخبیر فوضح انّ ابطاله و تکذیبه محض الازلال و التزویر و غایة الاضلال و التغریر و علامه محمد بن اسماعیل ماهر جلیل و حاذق نبیل و حائز فضل جمیل و حاوی فخر اثیل و مجد اصیلست محاسن علیه و مفاخر سمیه او سابقا در مجلد حدیث غدیر و مجلد حدیث منزلت مبین و مذکور شده من شاء فلیرجع إلیه

92-محمد بن الصبّان

وجه نود و دوم آنکه محمد بن الصّبان حدیث ولایت را روایت نموده چنانچه در اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و الجواب عمّا یوهمه ظاهره من تقدیمه و استحقاقه الامامة عقب وفاته صلّی اللّه علیه و سلم یؤخذ مما ذکرناه

فی حدیث من کنت مولاه انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر و فی اوّلها هذا کتاب اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین تالیف علامة زمانه و فرید عصره و اوانه الفائق فی تحقیقه علی الاقران الاستاد الفاضل الشیخ محمد الصّبّان علیه الرّحمة و الرّضوان امین و فی آخرها تمت هذه الرسالة المبارکة بمحروسة مصر علی ذمّة المکرم السّیّد محمد الشعراوی بن المرحوم السّیّد رضوان عاملهما اللّه بالاحسان و ذلک بمطبعته فی غرّة شعبان سنة 1281 و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد انتهی فهذا ابن الصّبان صب علی المنکرین و الجاحدین سیل الالزام و اتحمهم فی مضیق الاسکات و الافحام

ص:353

روی الحدیث الشریف عن احمد و الترمذی الذین هما من اساطینه الاعلام الذین یؤخذ عنهم شرائع الاسلام و علی ایدیهم تروّج معالم الحلال و الحرام فهل الابطال و التکذیب الا صنیع المتواقحین الاقزام و شنشنة المتهوّرین الاغثام الذین لا یبالون بما یخرج من افواههم من بوادر الکلام المعقب لموبقات الاثام و المورث لمردیات الاوزار العظام و عظمت و جلالت مرتبت و رفعت و سمو منزلت کتاب اسعاف و اعتبار و اعتبار مرویاتش و انصاف آن بمتانت و احصاف و برائت آن از سفساف و جزاف از صدر آن ظاهرست حیث قال فیه امّا بعد فیقول راجی الغفران محمّد بن علیّ الصّبّان غفر اللّه ذنوبه و ستر فی الدارین عیوبه قد کنت الّفت فی سیرة المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و فضائل أهل بیته مختصرا علیّ الشّأن رفیع المکان سمیته اتحاف اهل الاسلام بما یتعلق بالمصطفی و اهل بیته الکرام ثم بعد تداول ذلک الکتاب و اشتهاره بین جملة الاصحاب دعانی حبّ الاکثار من نظم اللّآلی المحمّدیّة و شغف الزیادة من قطف الازهار النّبویّة ان اؤلّف فی هذا الشّأن کتابا آخر اطنب من الاول و اوسع و اشفی لغلیل الطالب و اجمع فالّفت هذا الکتاب الجلیل المقدار الشافی لقلوب ذوی الاستبصار العالی عن ان یسبق بمثال الخالی عن وصمتی الاخلال و الاملال و سمّیته اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطّاهرین و مخفی نماند که صببان از اکابر علمای اعیان و اجلّه محققین والا شان و افاخم مسعفین راغبان و اعاظم منجحین طالبان و معروفین مشاهیر معتمدان و مقبولین نحاریر معتبرانست حسن حمزاوی مالکی جابجا بافادات او تشبث و تمسّک نموده و او را بمزید تبجیل و تعظیم و اجلال و تکریم یاد نموده چنانچه در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار که در اول آن گفته امّا بعد فیقول ذو التقصیر و المساوی حسن العدوی الحمزاوی قد سالنی بعض الاخوان اصلح اللّه لی و لهم الحال و الشأن جمع کلیمات تتعلق بالموتی

ص:354

حال احتضارهم و بعد الموت من سؤال و خلافه و کیفیة الزیارة المطلوبة لا سیّما اهل البیت فاجبته بالتسویف لعلمی بقصوری عن ذلک المرام فاکثر علیّ الطّلب المرّة بعد المرة فقلت له الفقیر یعترف بقصور حجاه و سماعک بالمعیدی خیر من ان تراه فابی الاّ الاجابة فام لسان القلم الی الکتابة فقلت و باللّه التوفیق الی سلوک طریق التحقیق اعلم انّه یتعلق بالشخص المریض امور قبل خروج روحه و بالمیّت قبل دفنه و فی قبره و فی کیفیة زیارته و فی حال قیامه من قبره و غیر ذلک الی ان یصل دار المقامة و رتّبته علی سبعة ابواب و خاتمة و سمّیته مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار اسال اللّه سبحانه تعالی ان یجعله خالصا لوجهه بجاه سیّدنا محمّد و اله و صحبه و حزبه و در آخر آن گفته قال جامعه الفقیر حسن العدوی الحمراوی المالکی قد جمع هذا الکتاب الشریف فی ست عشرة خلت من ربیع الآخر الّذی هو من شهور سنة 1264 اربع و ستّین و مائتین و الف من هجرة من له العزّ و الشرف علیه الصّلوة و السلام می فرماید قال المحقق الصّیّان الاصح عند العلماء ان اولاده صلی اللّه علیه و سلم سبعة ثلاثة ذکور و اربعة اناث فاوّل من ولد له القاسم و به کان یکنی ثم زینب ثم رقیّة ثم فاطمة ثم أم کلثوم و اسمها کنیتها ثم فی الاسلام عبد اللّه و کان یسمی الطّیّب و الطّاهر و قیل الطیب و الطّاهر غیر عبد اللّه المذکور ولدا فی بطن قبل البعثة و قیل غیر ذلک و کل هؤلاء ولدوا بمکة من خدیجة الاّ ابراهیم فانّه بالمدینة من ماریة القبطیّة و نیز در مشارق گفته قال المحقق الصّبّان و قد یقال علی اصطلاح مصر الشرف انواع نوع عامّ لجمیع اهل البیت و نوع خاصّ بالذریّة فیدخل فیه الزینبیّون و جمیع اولاد بناته و اخصّ منه و هو شرف النسبة و هذا مختصّ بذریّة الحسن و الحسین الخ و نیز در مشارق گفته قال العلاّمة الصّبّان کان سیّدی جعفر اماما نبیلا اخذ الحدیث عن ابیه و جدّه لامّه

ص:355

القسم بن محمد بن أبی بکر الصّدیق و عروة و عطاء و نافع و الزّهری و عنه السفیانان و مالک و القطان و خرّج له الجماعة سوی البخاری قال ابو حاتم ثقة لا یسأل عن مثله انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر و فی آخرها و قد تم حسن طبعها و اینع زاهی ثم طلعها بالمطبعة الکاستلیّة بمحروسیّة مصر المحمیّة القاهرة المغربة فی آخر شهر صفر الخیر الذی هو من شهور سنة خمس و ثمانین و مائتین و الف من الاعوام من هجرة سیّدنا محمد سیّد الانام علیه افضل الصّلوة و ازکی السّلام و علی آله و اصحابه و انصاره و احزابه ما هبّت النّسمات و هدأت الحرکات آمین و مدائح حسنه حسن حمزاوی حامی دین متسننین جلیل الفخار و محامد و مناقب کتاب مشارق الانوار تصنیف آن شریف النجار از تقریظات علمای فخیم الاخطار مصر که در آخر نسخه مطبوعه مشارق مذکورست ظاهر و آشکارست کما ستسمعه فی مجلّد حدیث التشبیه انشاء اللّه تعالی

93-أحمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیره المال

وجه نود و سوم آنکه احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشافعی حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت کرده چنانچه در ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل که در اول آن گفته امّا بعد فیقول خویدم بنی فاطمة الزهراء المستجیر بهم فی الاولی و الاخری الفقیر الی اللّه احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی نسبا الشافعی مذهبا عفا اللّه عنهم لما یسّر اللّه سبحانه منظومتی المسمّاة عقد جواهر اللآل فی فضائل الآل اطلع علیها جماعة من علماء الحرمین و زبید المقدسة و صنعاء الیمن و المحلاق السلیمانی فمنهم من استحسن مباینها و جنح الی معانیها و منهم من استغرب ذلک لأنّه راس تلک الطرق التی نسجت علیها عناکب الاهمال و الجفاء و منهم من انکر مواضع مخصوصة و طلب الوجه عن العدول من المعتقدات المنصوصة و منهم من هاب ذلک الجناب و اخذته الرعدة فاستحسن ذلک مقلّد او فرض علیها جماعة من المحققین جزاهم اللّه خیرا بمنظوم و منثور و سمّوها بأسماء تنشرح لهما الصّدور و لما حصل الاشکال علی بعض الرجال انشرح صدری لزیادة خدمة ذلک الجناب لشرح یوضح مقاصد المقال

ص:356

و استمد من اللّه الاعانة و التوفیق و اعوذ من الزیغ و التعویق در شرح شعر و اقرأ حدیث انما ولیّکم*و اسمع حدیثا جاء فی غدیر خمّ بعد ذکر واقعه غدیر و قصّه حارث بن نعمان فهری گفته و هو من اقوی الادلّة انّ علیّا رضی اللّه عنه اولی بالامامة و الخلافة و الصّداقة و النّصرة و الاتباع باعتبار الاحوال و الاوقات و الخصوص و العموم و لیس فی هذا مناقضة لما سبق و ما سیاتی ان شاء اللّه تعالی انّ علیّا رضی اللّه عنه تکلّم فیه بعض من کان معه فی الیمن فلمّا قضی حجّة خطب بهذا تنبیها علی قدره و ردا علی من تکلم فیه کبریدة فانه کان ببغضه و

لما خرج الی الیمن رای جفوة فقصّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل یتغیّر وجهه و یقول یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم من کنت مولاه فعلی مولاه لا تقع یا بریدة فی علی فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

94-أحمد بن عبد القادر العجیلی

وجه نود و چهارم آنکه نیز در ذخیرة المال در شرح شعر و اللّه قد اتاه خمسا تنقل*احبّ من دنیاکم و افضل می فرماید

اخرج السیوطی رحمة اللّه فی الکبیر عن علیّ رضی اللّه عنه قال صلّی اللّه علیه و سلّم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی لک ان اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انت ولی المؤمنین بعدی فهذا صاحب ذخیرة المقال جنح بکلیّته الی الحق و آل حیث اثبت الحدیث الشریف حتما و جزما و احتجّ به علی فضل الوصیّ لرسول ربّ المتعال صلی اللّه علیه و آله خیر آل فابطل هفوات المکذبین أیّ ابطال و رمی بسهم فاتک قلوب ارباب الادغال و ضیّق المناص علی ارباب الزور و المحال و اقحم اصحاب الخدع و الاحتیال فی مهوی الزام خلاصهم عنه محال و احمد بن عبد القادر صاحب فضل ظاهر و نبل فاخر شرف زاهر و کمال باهرست و نبذی از معالی مناقب و جلائل مفاخر او از ابجد العلوم صدیق حسن خان معاصر واضح و ظاهر و سابقا در مجلد حدیث غدیر مدح و تبجیل و تعظیم و تکریم او از افاده

ص:357

فاضل احمد شروانی ممدوح اکابر سنیّه مثل فاضل رشید الدین و حسن علی محدّث و مولوی اوحد الدین بلگرامی دریافتی فلیکن منک علی ذکر

95-مولوی محمد مبین

وجه نود و پنجم آنکه مولوی محمد مبین بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدّین سهائی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در وسیلة النجاة در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آن جمله آنست که آن حضرت او را امیر لشکر ساخت و قوم را از خصوصیّت وی اطلاع کرد و بر ولایت وی آگاه نمود

اخرج الحاکم و الترمذی نحوه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا لقینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا و رجعوا بدوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنظروا إلیه و سلموا علیه ثم یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال مثل ما قالوا فاقبل علیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و لفظ احمد دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که مولوی مبین حدیث ولایت را قطعا و یقینا ثابت و متحقق می داند که مضمون آن را بجزم و حتم نسبت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نموده و در معرض استناد و استشهاد بر دعوی خود آن را از اجلّه محدّثین خود حاکم و ترمذی و احمد نقل فرموده پس افاده مولوی مبین مثل افادات دیگر اکابر محققین برای ردّ و توهین زعم مخاطب قطّین کافی و وافیست فللّه الحمد علی سطوع البرهان المبین من افادة المولوی مبین و له الشکر

ص:358

علی ظهور کذب المکذبین و وضوح زور المبطلین و انزیاح وساوس المشککین و انطماس آثار تمویهات المسوّلین و در این جا نقل عبارت صدر کتاب وسیلة النجاة مناسب می نماید که از ان نهایت عظمت و جلالت مرویات آن ثابت می گردد قال فیه امّا بعد فلا یخفی علیک ان محبّة آل سیّد الکائنات جزء الایمان و لا یتم الا بمودّتهم بالجنان و تعظیمهم بالارکان و رعایة حقوقهم بالصّدق و الایقان قال اللّه فی القرآن قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و فسّر بالنّبی المصطفی و بعلی المرتضی و الحسنین و فاطمة الزهراء علیهم السّلام فلا بدّ لکل مؤمن من مودتهم و لا یخلو مسلم من محبّتهم

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا من مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیمة مکتوبا فی عینیه آیس من رحمة اللّه و لم یشمّ رائحة الجنّة

و قال فی علی الوصیّ لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق و انّنی فی زمان قد کثر فیه القیل و القال و قل العلماء و کثر الجهال کل بضاعة اهل الزمان المخاصمة و الجدال و قد اکتفوا بما فهموا بزعمهم من ظاهر المقال من غیر ان یکون لهم اطلاع علی حقیقة الحال حتی ینسبون بالحسد و العناد من شاؤه الی الخروج و من شاؤه الی الرّفض و لا یبالون بذلک مع ان البهتان و الکذب من عظائم الاثم عند اللّه ذی الجلال حتی ان من بین فضائل علی یقولون انّه رافضی و لا یفهمون الرّفض انّما الرّفض هو انکار الفضیلة و البغض لاصحاب الرسول لا المحبّة لآل البتول کما قال الشافعی لو کان رفضا حبّ آل محمّد فلیشهد الثقلان انّی رافضی فان السّنی من یّکون مشغوفا بحبّ آل النّبی و الاّ فهو المنافق الشقی و من اللطائف انّ اعداد السنیّ بحسب الحساب متساویة لحبّ علی فمن لا یکون فی قلبه حبّ علیّ لا یکون معدودا من السنی و للّه در من قال خارجی خوار ابد می باشد سنی و حبّ علی را دریاب فقد اشتهر بین من یدّعون محبّة آل الرسالة انّه لیس فی کتب اهل السنّة و الجماعة فضائل آل العبا و مناقب علی المرتضی امام الهدی حتی سمعت هذا المقال من افواه بعض الرجال فملأ قلبی بفرط الملال و جرحه کالسنان فی النبال الی ان قال و بهذه القصّة حدانی صدق النیّة و انا اضعف الخلیقة

ص:359

بل لا شیء فی الحقیقة خادم العلماء الراسخین و تراب اقدام العرفاء و الکاملین المدعو بمحمّد مبین نور اللّه قلبه بنور الصّدق و الیقین و رزقه شفاعة سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین علیهم الصّلوة و السلام من رب العالمین علی ان اؤلّف رسالة مشتملة علی الایات النازلة و الاحادیث الواردة فی مودة القربی متضمّنة لبیان الشمائل و الخصائل التی کانت لهم فی الدنیا و ما ثبت بالآیات القرآنیة و الاحادیث النبویة من مقاماتهم و درجاتهم الرّفیعة فی العقبی و قد وشح به المحدثون صحائفهم و الاولیاء تصانیفهم و العلماء کتبهم و ما استخرجت من الصّحاح بعد کتاب اللّه صحیح البخاری و صحیح مسلم و صحیح الترمذی و الکتب الموثوقة کجامع الاصول لابن الاثیر و الصواعق المحرقة لشهاب الدّین ابن حجر المکی و الاشاعة فی اشراط السّاعة للعلوی الموسوی المدنی و فصل الخطاب لقدوة العرفاء خواجه محمّد پارسا النقشبندی و ازالة الخفا لرئیس العلماء و عمدة الفضلاء شاه ولی اللّه المحدّث الدهلوی و مدارج النبوة للشیخ الکامل عبد الحق المحدّث الدهلوی و مدارج النبوة للشیخ الکامل عبد الحق المحدّث الدهلوی و شواهد النبوة لعبد الرحمن الجامی و غیرها من الکتب المعتبرة فی الاحادیث الشریفة و القصص الصحیحة و جمعتها فی هذه الرسالة و اعرضت عن الصحائف المتروکة و الموضوعات المطروحة و تمسّک بدیل العدل و الانصاف و تجنّبت عن مذهب البغی و الاعتساف فیما جری بین اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم و عملت

بحدیث ایّاکم و ما شجر بین اصحابی و اقتصرت علی ما کان ثابتا و حقّا و ما التفت الی ما کان باطلا و ضعیفا و اوردت ما کان فی کتب المحدثین من تحقیق الواجبات و رفضت ما کان فی کتب المورخین من الواهیات و سمّیتها بوسیلة النجاة فی مناقب الحضرات من استمسک بها فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی و من شک فقد ضلّ و غوی ان هی الاّ تذکرة لمن اتقی سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی و ارجو ان تکون بضاعتی للشفاعة و المغفرة فی العقبی و وسیلتی للنّجاة و الفوز بالدرجات العلی و مولوی مبین

ص:360

صاحب فضل مبین و حائز شرف متین و حاوی نبل رزین و محیط کمال رصینست مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدّین السهالی در کتاب الاغصان الاربعة للشجرة الطیبة در ذکر اولاد ملا محب اللّه جدّ خود گفته ملا محمد مبین در جودت ذهن و ذکا در ایام طفولیت معروف بود و در ایام تحصیل علم بر دیگر طلبه عصر سبقت می برد و احدی در مقابله او سخن گفتن نمی توانست و بعد تکمیل بحضور اساتذه تدریس می کرد و طلبه علم اساتذه را گذاشته بخدمت او تحصیل می کردند و استفاده می گرفتند چندانکه نام نامی او در حضرات اساتذه بلند گشته در اطراف و اکناف آوازۀ علم و فضل او شائع شده از آفاق مردم بر وی مجتمع شدند و فراغ از تحصیل علوم کرده بوطنهای خود شتافتند دائره علم او محیط عالم گشته می گویند که هر گاه که ملا حسن علیه الرحمة که اوستاد او بود از وطن بطرف ملک رفته ملا محمد مبین علیه الرحمة در جناب شاه شاکر اللّه علیه الرحمة حاضر شده حکایت رفتن ملا محمد حسن از وطن بمیان آورد که شاه موصوف خطاب بوی کرده فرمود میان محمد مبین محمد حسن نامی بود آن نام بشما نهاده شد بخانه بنشینید و درس می داده باشید اعتبار شما درین ملک زیاده از اعتبار ملا حسن خواهد شد و همچنان اتفاق افتاد که حق تعالی در باطن اکثری از امرای آن زمان مرتکز ساخته که مثل وی در هند فاضلی نیست چنانچه روزی در محفل وزیر الممالک نواب شجاع الدولة مرحوم سیّد شاه مدن علیه الرحمة مذکور ملا محمد حسن کرد و رتبه عالیه او در علم بیان ساخته امیری قطع کلام کرده مدح ملا محمد مبین آغاز نموده و مرتبۀ او را فوق مرتبه ملا محمد حسن قرار داده سیّد شاه مدن گفته که وی عزیز و تلمیذ ملا محمد حسنست امیر گفت غلطست او تلمیذ کسی نیست شاه مدن خاموش ماند الی ان قال الغرض مولانا قدس سرّه صاحب نصیب بوده و در هر محفل که می رفت تمامی اهل محفل فدای او می شدند و نیازمند می گشتند و در هر معرکه که روی او می نمود دشمن سبقت بر وی نمی یافت و بمقابل تقریر او احدی سخن گفتن نمی توانست چنین فاضل خوش تقریر و بیان مردم کمتر دیده باشند از روزی که هوش و حواس درست کردم در اکثر محفلها که وی تشریف می برد همراه وی می بودم و گفتگوی بر جنس از مردم که می کردی می شنیدم احدی را ندیدم که در پایه کلام او

ص:361

هموزن شده باشد تا به سبقت چه رسد و این سخن از آنراه نمی گویم که او عم و استاد من بود فی الواقع چنین بود هر کس که ویرا دیده باشد تصدیق این امر خواهد کرد حق تعالی او را محبوب خلق ساخته و قدر و منزلت او در دل هر یک نهاده بکمال عزت عمر خودش بسر برده و در هر فن کتابی تصنیف و تالیف نموده چنانچه من جمله کتب درسیه بر حواشی ثلاثه زاهدیه جداگانه حاشیه نوشته و حل مطلب بر وجهی که شاید نموده تا آنکه مردم بعد ملاحظه حواشی او محتاج تحصیل مطلب حواشی مذکوره از دیگری نمی شوند حواشی او گویا استاد طلبه علم شدند و در منطق شرح سلم تالیف داده و در فقه بعضی رسائل فارسیه تصنیف ساخته و ترجمه حکایت الصّالحین که بهتر از ان متصور نیست تحریر فرموده و نیز بیشتر از مقامات غامضه شرح هدایة الحکمة از ملا صدرا تعلیقات تحریر فرموده و کتابی در مناقب اهل بیت نبوی علی صاحبهم و علیهم السلام و شرح اسماء حسنی هم تالیف نموده و در اصول فقه شرح مسلم غرض بر تلامذه خود بلکه بر سایر طلبه علم منتهی نهاده که از عهدۀ شکر آن بیرون نمی توانند شد و رقت قلب و گداز کی بر طبع بحدی داشت که در بیان نمی آید اکثر در مجلس وعظ که می نشست و زبان بسخن می گشاد آواز در گلوی او از گریه بسته شدی و اشکها مثل فواره از هر دو چشمانش جوش می زدند و بان خوش بیانی و شیرین لسانی کلام می کرد که هر یک متاثر می گشت عالمی در محفل وعظ وی حاضر می شد و جهانی متاثر گشته هدایت یافته چنانچه چند کس هدایت اسلام یافتند و بسیاری کسان هدایت توبه از اعمال سیئه و اجر عظیم باین سبب بان هادی حاصل گشته در اوائل حال بتدریس علوم نقلیه و عقلیه اشتغال داشت و ملکه قوت نظریه بر قلب صافی او چنان ارتکاز یافته بود که در اواخر حال تا مدت بست سال بلکه زائد عارضه ضعف بصارت او را عارض مانده بصیرت باطل او در ازدیاد بود بحفظ درس کتب می داد بلکه در آنحالت بعضی از شرح مسلم و رسائل تالیف داده و احادیث بسیار حفظ داشت چنانچه هنگام وعظ ترجمه هزاران احادیث بر زبان می آورد و مردم می دانستند گویا دریاییست در طغیانی آمده و موج می زند غرض بحری بود ذخار یگانه روزگار و یادگار اعصار در اقم نیز از شرح جامی تا مسلّم همه کتب درسیه بخدمت او استفاده برده و مدتی قریب سی سال در ایام حیات او تدریس کرده و رفع شبهات بخدمت او نموده زیاده از والد ماجد بر من شفقت می فرمود و عزیز می داشت مصیبت اولی بر ما وفات او بود

ص:362

پسر انتقال والد رحمهما اللّه تعالی و اسکنهما اللّه تعالی فی الجنة الاعلی خدای تعالی هر دو را در اعلاء جنت جا دهده اش و نیز مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه در عمدة الوسائل در ذکر کرامات نظام الدّین سهالی از آنجمله آنکه مجمع علوم ظاهر و باطن استادی و مولائی عمّی ملا محمد مبین مدّ ظلّه ازین فقیر بزبانی مولی العلماء حاوی کمالات ظاهر و باطن مقبول سبحانی مولوی حقانی نقل کردند که ایشان در محفل خود می گفتند در کمالات و کشف مولانا یعنی ملا نظام الدّین شبهه و شک نیست الخ و مولوی سعد اللّه معاصر صاحب قول مانوس فی صفات القاموس در رساله تحفة الاحباب که آن را بنام تلمیذ خود مولوی فضل احمد در ذکر اغلاط مولوی تراب علی نوشته می فرماید انّی لما رأیت دیدن بعض ابناء دهری و دربة بعض مشاهیر عصری تخطیة العلماء الراسخین و تغلیط الفضلاء الکاملین مثل علاّمة الهند المشتهر بین المشارق و المغارب صاحب المقامات العالیّة و المناقب المسلّم الثبوت عند اهل التمییز مولانا عبد العزیز و اخیه الکامل حکیم الاسلام و الدّین المولوی رفیع الدّین و بحر العلوم العلاّمة و النحریر الفهّامة الجامع بین العقلی و النقلیّ مولانا أبی العباس عبد العلی و احسن اساتذة الزمن مولانا محمد حسن و محقّق العلوم المورد للفیض الازلی؟ ؟ ؟ مولانا محمّد ولی و قدوة المحققین مولانا محمد مبین و بحر الفضل و الجاه استاذ الکل مولانا ولی اللّه و غیرهم من السّلف الصالحین اوصلهم اللّه تعالی الی اعلی علیین الخ

96-محمد سالم حفید شیخ عبد الحق

وجه نود و ششم آنکه محمّد سالم بن محمد سلام اللّه حفید شیخ عبد الحق دهلوی حدیث ولایت را در رساله اصول الایمان از ترمذی نقل کرده و اوّلا باید دانست که در اوّل اصول الایمان گفته امّا بعد می گوید اضعف عباد اللّه الباری محمد سالم الدهلوی البخاری ابن سید المحدثین محمد سلام اللّه بن شیخ الاسلام بن حافظ فخر الدین بن محب اللّه بن نور الدّین بن نور الحق بن شیخ عبد الحق بن شیخ سیف الدین بن شیخ سعد اللّه بن شیخ فیروز شهید بن ملک موسی بن معز الدین بن آقا محمد الترک البخاری رحمهم اللّه تعالی که این رساله ایست مسمّی باصول الایمان در بیان حبّ النبی و آله من اهل السعادة و الایقان صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین و این مختصر را بر مقدمه و پنج فصل مرتّب ساختم

ص:363

و باللّه التوفیق مقدمه در بیان اسمای کتب که این رساله از ان بنا یافته صواعق محرقه لابن حجر المکی و الدّر المنثور للشیخ جلال الدین السّیوطی و ذخائر العقبی للشیخ محبّ الطبری و شرح جامع صغیر للشیخ عبد الرءوف المناوی و مختصر تنزیه الشریعة للشیخ رحمة اللّه و مدارج النبوة و تکمیل الایمان و تحقیق الاشاره فی تعمیم البشارة و جامع البرکات للشیخ الاجل المجدّ و المائة الحادی عشر مشید قوانین الجامع بین الشریعة الحقیقیة سیّدی و جدی عبد الحق الدهلوی نور اللّه مرقده و اشباه النظائر للشیخ ابن نجم رحمة اللّه علیه و مرقاة شرح المشکوة و شرح فقه اکبر للشیخ علی القاری رحمه اللّه و جز این از کتب معتبره و احادیث صحیحه که درین باب واردست درآوردم چون این امر در نزد اهل اسلام در نهایت وضوح احتیاج تشریح نداشت لهذا بوجه اجمال نبذی از فضائل اهلبیت ایراد یافته تا این احقر درین سعادت شریک جمله مؤلّفان فضائل اهلبیت باشد و در زمرۀ خدّام آن جناب محشور شود و منه الهدایة انتهی هر گاه این را شنیدی پس باید دانست که در همین رساله اصول الایمان در فصل سوم که آن را معنون باین عنوان نموده فصل سوم در فضیلت و محبت علی کرم اللّه وجهه آنچه از احادیث و اقوال علما به ثبوت پیوسته است می فرماید از عمران بن حصین رضی اللّه عنه بدرستی که فرمود انحضرت صلی اللّه علیه و سلم که علی از منست و من از علی و آن ولی هر مؤمن بعد منست رواه الترمذی انتهی نقلا عن نسخة طبعت فی دهلی فی حیاة المصنّف سنة تسع و خمسین و مائتین بعد الالف فللّه الحمد که از افاده محمد سالم ظاهر شد که حدیث شریف معتمد و معتبر و از تهمت و وضع و افتعال سالم پس جسارت مخاطب عمدة الاعاظم بر تکذیب و ابطال آن برای اساس فضل و دیانت او خارم و بکمال بعد او از مرتبه تحقیق و تنقید و تثبت و احتیاط لازم یقین جازم و افادۀ محمد سالم مثل افادات دیگر محققین حائزین مکارم جمیع شبهات و هفوات متعصّبین را حاسم

97-مولوی ولی اللّه لکهنوی

وجه نود و هفتم آنکه مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین السهانی اللکهنوی حدیث ولایت را بروایت بریده و عمران از نسائی نقل کرده و هم آن را در جمله حدیث خصال عشره از حاکم و نسائی روایت نموده در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین و از فصل ثانی از باب اوّل از ابواب کتاب

ص:364

که آن را معنون نموده باین عنوان فصل ثانی در بیان مناقب و مآثر حضرت علی مرتضی قاطعه اند بر فضیلت و خلافت وی گفته

فی الخصائص عن ابن عبّاس قال حدثنی بریدة قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا علی الیمن فرأیت منه جفوة فذکرت علیّا فنقصته فجعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیّر وجهه و قال یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه

و فی روایة لا تقع فی علیّ فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی

و اخرج النّسائی عن مطرّف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة فسلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّ بن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی

و اخرج النّسائی ایضا عن بریدة انّه قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن مع خالد بن الولید و بعث علیّا علی آخر و قال ان التقیتما فعلیّ علی الناس و لن تفرقتما فکل واحد منهما علی حدة فلقینا بنی زید من اهل الیمن و ظهر المسلمون علی المشرکین فکتب بذلک خالد بن الولید الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و امرنی ان انال منه قال فدفعت الکتاب إلیه و نالت من علی فتغیر وجهه أی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقلت هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و الزمتنی بطاعته فبلغت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه

ص:365

علیه و سلم لی لا تقعنّ یا بریدة فی علیّ فان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

98-مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرءاه المؤمنین

وجه نود و هشتم آنکه نیز مولوی ولی اللّه در مرآة المؤمنین گفته

اخرج الحاکم و النّسائی فی الخصائص عن عمرو بن میمون قال انّی الجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هولاء فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی فانتدوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال این علی فقال انّه فی الرحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء علی بصفیة بنت حییّ قال ابن عباس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا فاخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عباس و کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة رضی اللّه عنهما قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال ابن عباس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علی نائم و قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار

ص:366

قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی الحجارة کما کان نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی قال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولی کل مؤمن من بعدی و مؤمنة قال ابن عباس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علی فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال ابن عباس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ایذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و از عبارت ولی اللّه در صدر کتاب مرآة المؤمنین عظمت و جلالت مرویّات آن و صیانت آن از ضعاف متروکه واضح و ظاهرست قال فیه و بعد فهذه احادیث مشتملة علی مناقب اهل البیت النبویة و العترة الطاهرة المصطفویة من الکتب المعتبرة من الصحاح و التواریخ منبها علی اسامی الکتب معرضا عن الضعاف المتروکة عند علماء الحدیث مقتصرا علی ما تواتر من الاحادیث او اشتهر او من الحسان و جعلته وسیلة الوصول الی جناب الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بوساطة اهل بیته و الانسلاک فی سلک محبّیهم المبشرین بالدخول فی الجنان منه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه وسیلة النجاة و به مناط الشفاعة و سمیناه بمرآة المؤمنین فی مناقب آل سیّد المرسلین ربّنا

ص:367

تقبل منّا و اجعلنا من زمرة المتمسّکین بحبل التوفیق و الهدایة انک انت المجیب و بیدک التوفیق فعلیک التوکل و بک الاعتصام و نرجو منک خیر الاختتام بحرمة النّبی و اله الغرّ الکرام و نیز ولی اللّه در آخر مرآة المؤمنین بعد ذکر ماخذ این کتاب گفته و در مقام استنباط بر ایراد عبارات کتب مذکوره بالفاظها من غیر تغییر و ترجمه اکتفا نموده شد و بطرف احادیث موضوعه یا ضعیفه نزد مصنّفین آنها بیشتر التفات نکردم و بالفرض اگر تعرض بعضی از ان واقع شده باشد بر تضعیف آن نصّ و تصریح نموده شد تا کسی را مقام اتهام و مجال نسبت افترا و بهتان باقی نماند غرض که این رساله منتخب کتب صحاح که در ان هیچ وجه مجال ریب و اشتباه نیست از افضال الهی و تائید ایزدیست و مولوی ولی اللّه از مشاهیر علمای این دیار و عظمت و جلالت او نزد سنیّه این اقطار در غایت وضوح و اشتهار و نهایت ظهور و انتشارست کما هو غنیّ عن البیان و الاظهار و سیجیء ذکر محامده علی لسان ولده فیما بعد ان شاء اللّه الموفق للاهتداء و الاستبصار و از افاده مولوی سعد اللّه در رساله تحفة الاحباب کما علمت آنفا کمال تعظیم و تفخیم و اجلال و توقیران آن صدر کبیر ظاهر و مستنیرست که او را بلقب عظیم الشأن استاذ الکل یاد کرده و مولانا در حق او اطلاق کرده و افاده نموده که او بحر فضل و جاه است

99-شیخ سلیمان بلخی

وجه نود و نهم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان بن محمد معروف المشتهر ببابا خواجه القندوزی البلخی حدیث ولایت را بطرق متعدده نقل کرده چنانچه در ینابیع المودة که نسخه مطبوعه درین زمان بعون الملک المنان بدست ابن کثیر العصیان آمده گفته و

فی سنن الترمذی عن عمران حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب فمضی فی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من الصّحابة فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و للّه فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة علی النّبی صلی اللّه علیه و اله فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی و قال مثل مقالته

ص:368

فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم و یعرف الغضب فی وجهه ما تریدون من علی قالها اربعا انّ علیّا منی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی هذا حدیث غریب و نیز در ان گفته

فی الاصابة وهب بن حمزة رضی اللّه عنه قال سافرت مع علی بن أبی طالب فرأیت منه بعض ما اکره فشکوته النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لا تقولنّ هذا لعلی فانّه ولیّکم بعدی و نیز در ان گفته

فی المشکوة عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در ان گفته

قال حسن بن علی رضی اللّه عنهما فی خطبته قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین قضی بینه و بین اخیه جعفر و مولاه زید فی ابنة عمّه حمزة اما انت یا علی فمنی و انا منک و انت ولیّ کل مؤمن بعدی و قد تقدمت الخطبة بطولها و نیز در ان گفته

فی کنوز الدقائق للمناوی علی منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی لابی داود الطیالسی انتهی فالحمد للّه المنّان حیث ثبت من اعتناء الشیخ سلیمان انّ الحدیث الشریف معقد رواه الأئمّة الأعیان فلا یرمیه بالکذب و البطلان الاّ من خاض فی غمار المجازفة و العدوان و القی جلباب الحیاء فلم یخسف من الخزی و الهوان و اساء ادب کلام سیّد الانس و الجانّ صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلفت الملوان فاستحق الهبوط الی اسفل درکات النیران

100-مولوی حسن زمان حیدرآبادی

وجه صدم آنکه مولوی حسن زمان بن محمد بن قاسم الترکمانی الحیدرابادی المعاصر حدیث ولایت را روایت نموده و اثبات آن بطریق متعدده و تصحیح آن باهتمام تمام و ردّ بلیغ بر ردّ و ابطال منکرین والا مقام فرموده چنانچه در کتاب القول المستحسن فی فخر الحسن بعد ذکر حدیث غدیر گفته ثم معنی المولی هنا الولی و السیّد قطعا قال العلامة الحرالی و المولی هو الولیّ اللازم الولایة القائم بها الدائم علیها ذکره الفاضل المناوی فی شرح الجامع الصّغیر

فی حدیث علی بن أبی طالب ع مولی من کنت مولاه

ص:369

و یدل علیه ما مضی فی روایات اخری صحیحة

من کنت ولیّه فعلی ولیّه

و فی حدیث بریدة عند امامی السّتّة احمد و النّسائی فی خصائصه و غیرهما لا تقع یا بریدة فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی و انه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی و قول ابن حجر الهیتمی فی سنده الاجلح و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره علی انّه شیعیّ و علی تقدیر الصحة فیحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته لیس بشیء فانه مع کون الاجلح قد صح توثیق جماعة و ضعف تضعیف فرقة له بعلة تشیعه قد ورد مثله فی روایات اخری صحیحة ایضا

ففی الرّیاض و الاکتفاء عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السّریة فاصاب جاریة من السبی فانکروا علیه و تعاقدوا اربعة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما فعل علی قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی اخرجه الترمذی فی جامعه و قال حسن غریب و ابو حاتم بن حبان فی صحیحه قلت و قال ابو یعلی فی مسنده نا عبید اللّه ثنا جعفر بن سلیمان نا یزید الرشک مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین فذکره به نحوه و قال النّسائی فی خصائصه انا قتیبة بن سعید ثنا جعفر فذکره به و قال احمد ثنا عبد الرزاق و عفان المعنی و هذا حدیث عبد الرزّاق قالا ثنا جعفر بن سلیمان فذکره به

ص:370

و فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیّر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و قال الترمذی انا قتیبة بن سعید ثنا جعفر فذکره به قال هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه الا من حدیث جعفر بن سلیمان قلت هو من زهاد الشیعة ثقة کثیر العلم احتج به البخاری فی الادب و مسلم و الاربعة و صحح له الترمذی فتحسینه له هذا غریب و قد حدث عنه السّفیان الثوری مع تقدمه و ابن المبارک و سیار بن حاتم و قتیبة و مسدّد و یحیی بن یحیی و ابن مهدی و ابن المدینی و هما لا یحدّثان الاّ عن ثقة و عبد الرزّاق و قال رأیته فاضلا حسن الهدی و اهل صنعاء و اهل العراق و خلق و قال احمد لا باس به و قال ابن معین ثقة کان یحیی بن سعید یستضعفه أی و هو منه غیر مقبول و قلده ابن سعد فقال کان ثقة به ضعف و کان استضعاف یحیی لتشیّعه قال ابن حبّان فی کتاب الثقات کان من الثقات المتقنین فی الرّوایات غیر انّه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیّة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمّتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها انّ الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممّن کانوا ینتحلون البدعة و یدعون إلیها و ان کانوا ثقات فاحتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انّهم لم یکونوا یدّعون إلیها و انتحال العبد بینه و بین ربه انشاء عذبه و انشاء غفر له و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرنا فی غیر موضع من کتبنا انتهی و قد ذکر قوله فی ترجمة عبد الملک و تقدم فی المقدمة فی مرسل الحسن کلام الخطیب فی هذا الباب و قال ابن عدی هو حسن الحدیث معروف بالتشیع و جمع الرّقائق جالس زهّاد البصرة فحفظ عنهم و قد روی ایضا فی فضل الشیخین و هو عندی ممّن یجب ان ینقل حدیثه انتهی و قال الذهبی کان شیعیا صدوقا و یزید عابد ثقة و قال ابن حجر و هم من لینه احتج به الأئمّة الستة و کذا مطرف و قد صرح الحافظ

ص:371

ابن حجر فی الاصابة بان سنده قوی و عزی الی الطیالسی و النّسائی فی الکبری و الحسن بن سفیان فی فوائده و أبی نعیم فی فضائل الصحابة و الطّبرانی و الحاکم فی مستدرکه فی جمع الجوامع

اخرجه ابن أبی شیبة بسند صحیح و ابن جریر و صححه و لفظهما علی منی و انا من علی و علی ولی کل مؤمن بعدی و هذه الجملة عند الدیلمی فی مسند الفردوس عن أبی ذرّ الغفاری و للحاکم فی مستدرکه و الضیاء فی مختارته

عن ابن عبّاس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لبریدة ان علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به و للدیلمی عن بریدة مثله

و قال ابو داود الطیالسی حدثنا ابو عوانه عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلیّ انت ولیّ کل مؤمن بعدی و اخرجه احمد و النّسائی عنه الطحاوی فی حدیث ابن عباس الطویل فی خصائص علی بهذا السند مصرّحا بالتحدیث فی جمیعه و سکت علیه ابن حجر فی الاصابة قال ابو عمر فی الاستیعاب هذا استاد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و کانّه لم یعبأ بتسدید البخاری فی قوله وحده فی أبی بلج فیه نظر و کذا لم بقبله منه من تعاصره و من تاخر عنه من النقدة المتشدّدة منهم ابو حاتم قال صالح الحدیث لا باس به و وثقه النّسائی و ابن سعد و ابن حبّان کما غری له و احتج به فی صحیحه و الدارقطنی و الحاکم و الزما مسلما اخراج حدیثه و احتج به الاربعة و قال الحاکم و احتج به مسلم و لعلّه فی نسخة الصحیح من روایته و هو بلدی مسلم فهو اعلم بکتابه و سبقهم الی توثیقه من المتقدمین ابن معین و حدث عنه امام النقدة شعبة و ابراهیم بن المختار و حاتم بن أبی صغیرة و حصین بن نمیر و زائدة بن قدامة و زهیر بن معاویة و الثوری و سوید بن عبد العزیز و شعیب بن صفوان و ابو حمزة السکری و ابن عوانة و هشیم و غیرهم و

عن وهب بن حمزة قال قدم بریدة من الیمن و کان خرج مع علی بن أبی طالب فرأی منه جفوة فاخذ یذکر علیّا و ینتقص فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له لا تقل هذا فهو اولی الناس

ص:372

بکم بعدی یعنی علیا اخرجه الطبرانی فی الکبیر و ذکره المناوی بتغییر یسیر و قال قال الهیثمی فیه ذکین ذکره ابو حاتم و لم یضعفه احد و بقیّة رجاله وثقوا و عن بریدة

فی روایة اخری انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت انّ لعلیّ اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و هو صحیح عنده قال الخطیب لم ار سواه فی معناه آورده و اعتمده جماعة من الأئمّة من آخرهم السبکی و السیوطی و قد اخرجه ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء کذا فی الاکتفاء و قد وردت هذه اللفظة فی احادیث جماعة من الصّحابة بطرق کثیرة ضعیفة یتقوی مجموعها لکن لا حاجة إلیها بعد هذه الرّوایات الثابتات و ممن جزم بورودها من جهابذة المتأخرین الحافظ ابن حجر فی الاصابة و الحافظ الفاسی فی العقد الثمین فی آخرین فقیله صاحب القرة ان زیادة

و هو ولیّکم بعدی و نحوها موضوعة و من تغییرات الشیعة شیء عجاب عند اولی الالباب مع ذکره لها قبل خمسین ورقة فی اجوبة الطوسیّ من حدیث الترمذی المذکور و قد صرّح الترمذی بحسنه و هو صحیح علی شرطه و کتابه من کتب کان مؤلفوها کما قال صاحب القرّة فی الحجّة معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التبحر فی فنون الحدیث و لم یرضوا فی کتبهم هذه بالتّساهل فیما اشترطوا علی انفسهم فتلقیها من بعدهم بالقبول الی آخر ما قال نسأل اللّه العافیة این عبارت این محقق فاضل فاصلست بین الحقّ و الباطل و وافیست برای مزید استبصار بر متیقظ عاقل و بدفع و رفع و ردع و قمع تشکیک هر مرتاب غافل ذاهل و بازاله اوهام و هواجس و ازاحه نوازع و وساوس هر لجوج مجادل کافی و کافل و ثبوت و تحقق و صحّت حدیث شریف از ان کالنّار علی المنار بل کالشمس فی رابعة النهار واضح و لائح و حاصل و شبهات و توهمات مخاطب عمدة الافاضل و دیگر جاحدین اماثل بملاحظه آن کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاءه لم یجده شیئا

ص:373

او کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف زائل کصفوان علیه تراب فاصابه وابل و نهایت واهی و رکیک و باطل و از حلیه صحّت و ثبات و قابلیت اعتنا و التفات عاطل و للّه الحمد علی منّه الشامل و فضله الکامل و مولوی حسن زمان از اجله علمای معاصرین اعیان و اکابر مشاهیر عالی شأنست و مولوی حیدر علی فیض آبادی صاحب منتهی الکلام تقریظی بر کتاب احیاء المیت بفقه اهل البیت تصنیف مولوی حسن زمان مذکور نوشته که از ان غایت عظمت و جلالت مصنّف و مصنّف ظاهر و باهرست و بعد ملاحظه آن نهایت متانت و رزانت مؤاخذات لطیفه و ملیحه و تشنیعات صریحه صحیحه او که بر تعصبات و تشدّدات فاحشه ولی اللّه و مخاطب نحریر جابجا در قول مستحسن وارد فرموده اولیای این هر دو را ذائقه عذاب الیم چشانیده و اظهار عناد و لدادشان با اهل بیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد بمرتبه قصوی رسانیده کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار می گردد و هذه عبارته اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه و سلامه علی عباده الذین اصطفی اما بعد فاعلموا اخوانی و خلاّنی نور اللّه ربی قلوبکم و قلبی انّی لما طالعت کتب الشیعة الشنیعة عرفت قطعا انّهم یکیدون کیدا و یصیدون صیدا و یقصدون دین الناس قصد الوسواس الخناس فیصدونهم عن سواء السبیل و یردونهم الی سواء الاباطیل فیقولون انّ اهل السّنة یقتدون بالاصحاب و یعضون علی سیرتهم بالانیاب و قد اعترف مجتهدوهم حتّی صاحب الاساس

بحدیث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم و ان اختلافهم رحمة کما ذکرته مفصلا فی الکتاب الکبیر ازالة الغین عن بصارة العین و ذکرت هفواتهم فی تاویلاته ایضا ثم یفترون علیهم انهم لا یهتدون باهل البیت الاطیاب بل یعرضون عن سنتهم کالنصاب و لا یروون عنهم الدلائل الاصولیة و لا یدرون منهم المسائل الفروعیّة و لذا یوجد فی کتبهم درایات أبی حنیفة و قیاساته و روایات مالک و اساساته و منقولات الشافعی و معقولاته و مسندات احمد و مجتهداته و لا یوجد فیها من افادات آل النّبیّ

ص:374

صلّی اللّه علیه و سلم و افاضاتهم شیئا لا من اصول الدلائل و لا من فصول المسائل فکنت اتمنی تحبیس اللیالی و مرور الایام و الشهور و الاعوام وجود سفر ذی قدر یحقّ الحق الفاضل و یبطل الباطل العاطل هادیا لمطاعن الفرقة الاساس قاصما لضغائن الرّیبة و الالتباس یقلع اصولهم و یقطع فروعهم یجدع انافهم و یقمع اخلاقهم و اسلافهم ینادی نداء المجهاد الهادی ان مقالاتهم کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاء لم یجده شیئا و انّ اهل السنّة هم الذین یقتبسون انوار الأئمّة الاطهار کما یقتفون آثار الصحابة الکبار و لکنی ما رایت کتابا یکون لما تمنیه نصابا ثم إذا ما وقع الفتن فی بلاد الهند کافّة و عمّ المحن اهلها عامّة کما حذّرنا اللّه تعالی ایاها بقوله وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً و سافرت الی الحرمین المحترمین زادهما اللّه شرافة و کرامة فاقمت هنالک ثلث سنین ثم سافرت الی العراق و اقمت هناک ما یزید علی سنتین ما ظفرت بکتاب کما ذکرت ایضا فلمّا وصلت تقدیرا من اللّه تعالی الی حیدرآباد صانه اللّه سبحانه عن الخلل و العلل و الفساد رایت هنالک نموذجا من الکتاب المستطاب المسمی باحیاء المیت بفقه اهل البیت فالفیت ذلک کما تمنیت بل فوق ما ابتغیت لقد افاد و اجاد مصنّفه رئیس العرفاء راس الاصفیاء صدر العلماء المستغنی عن الثناء فجمع و قمع و حکم و احکم فجرح و عدّل و صحح و علل و طب و کبّ و ضبط و ربط و دقق و حقق و رتب و هذب و اکثر و اختصر علی تنقید خبره و تجوید نظره و تجسس عن عجره و بجره کیف لا و قد صنّف کثیرا و ان لم ار الا یسیرا فصار فی تدوینه و تحسینه مؤیدا بالدعاء ممّن رقی اعلی السّماء علیه و آله التحیّة و الثناء من ربّ العزّة و الکبریاء فی حکایة حکاها لی فی منامه فطار بی هذا الخطب من الفرش فلو ثم ابوابه و فصوله و فروعه و اصوله علی ما رایت نموذجه لقلتم ما راینا مثله و ادعیتم انّه لا عین رأت و لا اذن سمعت ثم انّ المصنّف فسح اللّه فی مدّته قد اهدی الی فهرسته بعد ما مضی اثنا عشر سنة اعنی ما أراد بسطه فیه من اثنی عشر کتابا یکون لما بلغه

ص:375

من علوم اهل بیت النبوة نصابا اوّلها کتاب فقه الایمان المسمی کتاب الفقه الاکبر عن اهل البیت الاطهر ثانیها کتاب اصول العلم من الروایة و الدّرایة عن اهل بیت الولایة و الهدایة ثالثها کتاب فقه الاسلام المترجم باحیاء المیت بفقه اهل البیت رابعها کتاب قراءة القرآن عن اهل بیت الذکر و الاتقان الملقب اتحاف قراء البشر بقراءات اهل البیت الخمسة عشر خامسها کتاب علوم القرآن عن اهل بیت النبوّة و العرفان سادسها کتاب احیاء العالم عن اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم سابعها کتاب الحکمة و الموعظة من اهل بیت الفطنة و المعرفة الملقب بمنهاج البلاغة ثامنها کتاب الادعیة و الاذکار عن اهل البیت الاطهار الملقب بالصحیفة الفاضلة تاسعها کتاب فقه الاحسان عن اهل بیت الحکمة و العرفان عاشرها کتاب جوامع الاخبار و الاثار عن اهل البیت الاخیار حادی عشرها کتاب آیات النبوة عن رایات الفتوة ثانی عشرها کتاب الصّحف المطهّرة العلویة للحضرة الموقرة العلویة فارجو من اللّه تعالی منّ اتمامها و حسن اختتامها عاجلا حتی یطلع شمس التحقیق من مطلعها و یسطع نور التصدیق الی مخضعها و یعرف ان فقهاء اهل السنة و قراءهم و عرفاءهم و متکلمیهم و محدثیهم و مفسّریهم و سائر اصناف علمائهم هم المتبعون لاخبار اهل البیت الطیبین و هم المقتفون لآثارهم المهتدون بنجوم الهدی اصحاب سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین و ان ذلک هو التمسّک بالثقلین و التنسّک بالعملین و ان کلاّ من الفریقین متوسطون بیننا و بین النّبی صلی اللّه علیه و سلم یوصلون إلینا من داخل البیت و خارجه ما فاض منه بالملوین فشکر اللّه مسعاه و ذکر رضاه به عند من والاه و ابلغ إلیه بکرمه ما یتمنّاه و اسبغ علیه من نعمه ما یترجّاه بجاه من اصطفاه و ارتضاه و اجتباه علیه و آله و اصحابه و احبابه اعلی صلوات اللّه و اجلی تسلیمات اللّه رقم ذلک بقلمه الافقر الاحقر حیدر علی غفر له الولی عند سفره الی الهند ثانیا سنة 1293 انتهی

ص:376

نقلا عن نسخة اهداها المولوی حسن زمان الی العبد الکثیر العصیان

جواب ابطال حدیث ولایت

اشاره

قوله زیرا که در استاد او اجلح واقع شده و او شیعی متهمست در روایت خود اقول این افاده بدیعه و مقاله فظیعه مخدوشست بوجوه عدیده و منقوضست بنقوض سدیده

توثیق «اجلح» از افادات علمای قوم

اوّل آنکه اجلح را یحیی بن معین که امام منقدین و ملجأ اساطین متسننین است توثیق نموده چنانچه ابو الحجاج مزّی در تهذیب الکمال کما فی الحجج الباهرة بترجمه اجلح گفته قال عبّاس الدوری عن یحیی بن معین ثقة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته قال ابن معین صالح و قال مرّة ثقة و قال مرة لیس به باس هر گاه اجلح حسب افادة یحیی بن معین صالح و ثقه باشد اتهام او بوضع و افتعال از عجائب اوهام و غرائب وساوس نافرجام و خرافات واهیه بی نظام و زمامست حالا نبذی از مناقب عظیمه و محامد فخیمه و مدائح سنیه و فضائل بهیه یحیی بن معین باید شنید که بعد سماع آن مجال دم زدن و گردن افراشتن و حرف تشکیک در توثیق اجلح بر زبان آوردن برای متعصبین متعنتین باقی نماند پس باید دانست که ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت مزی گفته ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المزّی سن؟ ؟ ؟ غطفان من اهل بغداد کان اماما ربانیا عالما حافظا ثبتا متقنا مرجوعا إلیه فی الجرح و التعدیل والده معین کان علی خراج الری فمات فخلّف لابنه یحیی الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفقه کلّه فی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه سمع عبد اللّه بن المبارک و هشیم بن بشیر و عیسی بن یونس و سفیان بن عیینة و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع بن الجراح و ابا معاویة الضریر روی عنه من رفقائه احمد بن حنبل و ابو خیثمة و محمد بن اسحاق الصغانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابو داود السجستانی و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و غیرهم و انتهی علم العلماء إلیه حتی قال احمد بن حنبل ههنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال علی بن المدینی لا نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین

ص:377

قال ابو حاتم الرازی إذا رایت البغدادی یحب احمد بن حنبل فاعلم انه صاحب سنة و إذا رایته یبغض یحیی بن معین فاعلم انه کذاب و کانت ولادته فی خلافة أبی جعفر سنة ثمان و خمسین و مائة فی آخرها و کان یحیی بن معین یحج فیذهب الی مکة علی المدینة و یرجع علی المدینة فلما کان آخر حجة حجها خرج علی المدینة و رجع فاقام بها یومین او ثلثة ثم خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرأی فی النوم هاتفا یهتف یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلاثا ثم مات قال فحمل علی اعواد النبی صلّی اللّه علیه و سلم و صلی علیه النّاس و جعلوا یقولون هذا الذاب عن رسول اللّه الکذب و مات لسبع لیال بقین من ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین و قال بعض المحدثین فی مرثیته ذهب العلیم بعیب کل محدّث و بکل مختلف من الاسناد و بکلّ و هم فی الحدیث و مشکل یعنی به علماء کل بلاد و دیگر محامد زاهره و ماثر فاخره یحیی بن معین در مجلد حدیث مدینة العلم انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد فکن من المتربصین خلیفه دانسته عبد الرحمن نموده مزی در تهذیب الکمال علی ما فی الحجج گفته قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ما اقرب الاجلح من قطر بن الخلیفة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ما اقرب الاجلح من فطر بن الخلیفة و فطر بن خلیفه بود؟ ؟ ؟ احمد بن حنبل موثقست پس اجلح که نزد احمد نهایت قریبست بفطر نیز موثق خواهد بود بالضرورة و البداهة چه اگر اجلح موثق نباشد بین الاجلح و فطر بعد مشرقین حاصل خواهد بود و اصلا قرب در میان ایشان حاصل نخواهد شد چه جا که قرب ایشان بمرتبه و اصل باشد که تعجب از ان کنند و آن را باقصی المرتبه فائز گردانند ذهبی در کاشف گفته فطر بن خلیفة المخزومی مولاهم الخیاطه عن أبی الطفیل و عطاء الشیبی و مولاه عمرو بن حریث الصحابی و عن مجاهد و الشعبی و خلق و عنه القطّان و یحیی بن آدم و قبیصة و خلق له نحو ستین حدیثا و هو

ص:378

شیعی جلد صدوق و ثقه احمد و ابن معین مات سنة 153 و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه فطر گفته قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل عن ابیه ثقة صالح الحدیث سوم آنکه عمرو بن علی فلاّس افاده نموده که اجلح مستقیم الحدیث و صدوقست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال عمرو بن علی مات سنة 145 اول السنة و هو رجل من بجیلة مستقیم الحدیث صدوق قلت لیس هو من بجیلة حالا نبذی از اطرا و ثناء فوق قیاس و مدح و سپاس فلاّس که هادم اساس ابلاس و وسواس مخاطب حق شناسست بر زبان ائمه قوم باید شنید و دست تحیّر بدندان تعجّب بر قدح اجلح باید گزید عبد الکریم سمعانی در کتاب الانساب نسبت سقا گفته ابو حفص عمرو بن علی بن بحر بن کثیر السّقّا الفلاّس ذکرته فی الفاء کان احد ائمّة المسلمین من اهل البصرة قدم اصبهان سنة ست عشرة و اربع و عشرین و ست و ثلاثین و مائتین و حدّث بها روی عنه عفّان بن مسلم و سئل ابو زرعة الرّازی عنه فقال ذاک من فرسان الحدیث و قال حجّاج بن الشاعر لا یبالی ان یاخذ من عمرو بن علی من حفظه او من کتابه و کان ابو مسعود الرّازی یقول لا اعلم احدا قدم ههنا و اتقن من أبی حفص ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عمرو بن علی بن بحر بن کنیز الحافظ الامام الثبت ابو حفص الباهلی البصری الصیرفی الفلاّس احد الاعلام مولده بعد السّتّین و مائة سمع یزید بن زریع و عبد العزیز بن عبد الصمد العمّی و سفیان بن عیینة و معتمر بن سلیمان و طبقتهم فاکثر و اتقن و جوّد و احسن حدث عنه الستة و النّسائی ایضا بواسطة و عفان و هو من شیوخه و ابو زرعة و محمد بن جریر و ابن صاعد و المحاملی و ابو روق الهرانی و امم سواهم قال النّسائی ثقة حافظ صاحب حدیث و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی و قال عبّاس العنبری ما تعلمت الحدیث الا منه و قال حجاج بن شاعر عمرو بن علی لا یبالی أحدّث من حفظه او من کتابه و قال ابو زرعة ذاک من فرسان

ص:379

الحدیث لم نر بالبصرة احفظ منه و من ابن المدینی و الشاذکونی قال الفلاس حضرت مجلس حمّاد بن زید و انا صبی وضئ فاخذ رجل نجدیّ ففرت فلم اعد و قال ابن اشکاب ما رایت مثل الفلاّس و کان یحسن کلّ شیء و عنه قال ما کنت فلاسا قطّ و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته الفلاس عمرو بن علی بن بحر بن کثیر الحافظ الامام المجود الناقد ابو جعفر الباهلی البصری الصّیرفیّ الفلاس حفید المحدّث بحرین کنیز السّقاء ولد سنة و ستین و مائة و حدث عن یزید بن زریع و مرحوم العطار و عبد العزیز و عبد الصّمد العمی و خالد بن الحرث و غندر و سفیان بن عیینة و عاصم بن هلال و عمر بن علی المقدمی و محمد بن سواء و محمد بن عبد الرحمن الطفاوی و عبد اللّه بن ادریس و عبد الاعلی السامی و معاذ بن معاذ و وکیع و یحیی القطان و فضل بن سلیمان النمیری و معتمر بن سلیمان و یزید بن هارون و خلق و تنزل الی سلیمان بن حرب و کان من جملة الحجة حدث عنه الائمّة الستّة فی کتبهم ابو زرعة و ابو حاتم و ابن أبی الدنیا و عبد اللّه بن احمد و الحسن بن سفیان و محمد بن یحیی بن مندة و القاسم الطوز و جعفر الفریابی و یحیی بن صاعد و محمد بن حریز و ابو روق احمد بن محمّد بن بکر الهرّانی و خلق سواهم قال ابو حاتم بصری صدوق کان اوثق من علی بن المدینی سمعت العباس العنبری یقول ما تعلمت الحدیث الا من عمرو بن علی و قال حجاج بن الشاعر لا یبالی عمرو بن علی احدث من کتابه او من حفظه و قال النّسائی ثقة حافظ صاحب حدیث و قد روی النّسائی ایضا عن زکریّا السنجری عنه و حدّث عنه شیخه عفان و القاضی المحاملی و قد ذکره ابو زرعة فقال ذلک من فرسان الحدیث لم نر بالبصرة احفظ منه و من علی بن المدینی و الشاذکونی قال ابو حفص الفلاس حضرت مجلس حماد بن زید و انا صبی وضئ فاخذ رجل نجدیّ ففرت فلم اعد قال ابن اعکاب الحافظ ما رایت مثل أبی حفص الفلاس کان یحسن

ص:380

علی شیء و باخنا عن أبی حفص قال ما کنت فلا ساقط و قد سافر الی اصبهان غیر مرّة و حدّث بها فقال الحافظ ابو الشیخ قدمها فی سنة ست عشرة و مائتین و سنة اربع و عشرین و سنة ست و ثلاثین و حکی ابن مکرم قال ما قدم علینا بعد علی بن اسد بنی مثل عمرو بن علی مات بالعسکر فی ذی القعدة سنة تسع و اربعین و مائتین خلت صنّف و جمع و وقع لنا من عالی حدیثه

اخبرنا الشیخ العالم الزّاهد مسند الوقت ابو المعالی احمد بن القاضی الامام المحدّث رفیع الدّین أبی محمد اسحاق بن محمد بن المؤید الهمدانی ثم المصری بقراءتی علیه قال انبا المبارک بن أبی الجواد ببغداد سنة عشرین و ستمائة انبا ابو العبّاس احمد بن الطلابة انبا عبد العزیز بن علی انبا محمد بن عبد الرحمن المخلص انبا محمّد بن هارون انبا عمرو بن علی انبا یحیی بن سعید عن سفیان عن عاصم عن زر عن عبد اللّه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یذهبن الایام و اللیالی حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطی اسمه اسمی صححه ت و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة تسع و اربعین و مائتین گفته و فیها ابو حفص عمرو بن علی الباهلی البصری الصیرفی الفلاس الحافظ احد الاعلام سمع معتمر بن سلیمان و طبقته و صنّف و عنی بهذا الشأن قال النّسائی ثقة حافظ و قال ابو زرعة ذاک من فرسان الحدیث و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه تسع و اربعین و مائتین گفته و ابو حفص عمرو بن علی الباهلی البصری الصیرفی الفلاس الحافظ احد الاعلام قال ابو زرعة ذلک من فرسان الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عمرو بن علی بن الجر بن کنیز بنون و زاء ابو حفص الفلاس الصیرفی الباهلی البصری ثقة حافظ من العاشرة مات سنة تسع و اربعین و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته عمرو بن علی بن بحر بن کنیز الباهلی ابو حفص الصیرفی الفلاس الحافظ روی عن ابن علیة و یحیی القطان و ابن مهدی و ابن نمیر و خلق و عنه الأئمة الستّة و آخرون قال النّسائی

ص:381

ثقة صاحب حدیث حافظ و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی مات فی ذی القعدة سنة تسع و اربعین و مائتین چهارم آنکه احمد بن عبد اللّه العجلی نیز توثیق اجلح نموده چنانچه مزی در تهذیب الکمال بترجمه اجلح گفته قال احمد بن عبد اللّه العجلی کوفی ثقة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال العجلی کوفی ثقة و جلال الدین سیوطی در لآلی مصنوعه بعد ذکر کلام ابن الجوزی در اجلح گفته قلت روی له الاربعة و وثقه ابن معین و العجلی و فضائل ظاهره و محامد باهره و مناقب فاخره و معالی زاهره احمد عجلی بر متتبع مخفی نیست عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسب اطرابلسی گفته ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی کوفی الاصل نشأ ببغداد و سمع بها و بالکوفة و البصرة حدّث عن شبابة بن سوار و محمد بن جعفر غندر و الحسین بن علی الجعفی و أبی داود الحفری و أبی عامر العقدی و محمد و یعلی ابنی عبید و جماعة نحوهم و کان حافظا دینا صالحا انتقل الی بلاد المغرب فسکن اطرابلس و انتشر حدیثه هناک روی عنه ابنه ابو مسلم صالح و ذکر انه سمع منه فی سنة سبع و خمسین و مائتین و کان یشبه باحمد بن حنبل و کان خروجه الی المغرب ایام محنة احمد بن حنبل و کان ولادته بالکوفة سنة اثنتین و ثمانین و مائة و مات فی سنة احدی و ستّین و مائتین و قبره باعلی الساحل بالطرابلس و قبر ابنه صالح الی جنبه و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته العجلی الامام الحافظ القدوة ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح العجلی الکوفی نزیل اطرابلس المغرب سمع والده و حسین بن علی الجعفی و شبابة و محمد بن یوسف الفریابی و یعلی بن عبید و طبقتهم حدّث عنه ولده صالح بمصنّفه فی الجرح و التعدیل و هو کتاب مفید یدل علی سعة حفظه ذکره عبّاس الدّوری فقال کنا نعده مثل احمد و یحیی بن معین الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه احدی و ستّین و مائتین گفته و فیها احمد بن عبد اللّه بن صالح ابو الحسن العجلی

ص:382

الکوفی الحافظ نزیل طرابلس المغرب و صاحب التاریخ و الجرح و التعدیل و له ثمانون سنة خرج الی المغرب ایام محنة القرآن و سکنها روی عن حسین الجعفی و شبابة و طبقتهما قال عبّاس الدوری انّما کنا نعده مثل احمد بن حنبل و یحیی بن معین و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته العجلیّ الامام الحافظ الناقد الاوحد الزّاهد ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی الکوفی نزیل مدینة اطرابلس المغرب و هی اوّل مدائن المغرب بینها و بین الاسکندریة مسیرة شهر مولده بالکوفة فی سنة اثنتین و ثمانین و مائة سمع من حسین الجعفی و شبابة بن سوار و أبی داود الحفری و یعلی بن عبید و اخیه محمّد بن عبید و محمّد بن یوسف الفریابی و والده الامام عبد اللّه بن صالح المقری و عفان و طبقتهم حدّث عنه ولده صالح بن احمد و سعید بن عثمان الاعناقی و محمد بن فطیس و عثمان بن حدید الالبری و سعید بن اسحاق و لم اظفر بحدیث من روایته و له مصنف مفید فی الجرح و التّعدیل طالعته و علقت منه فوائد تدلّ علی تبحّره بالصّنعة و سعة حفظه و قد ذکره العباس بن محمد الدوری فقال ذاک کنا نعدّه مثل احمد بن حنبل و یحیی بن معین و من کلام احمد بن عبد اللّه قال من آمن برجعة علی رضی اللّه عنه فهو کافر و من قال القرآن مخلوق فهو کافر و قیل انّه فرّ الی المغرب لما ظهر الامتحان بخلق القرآن فاستوطنها و ولد له بها و قال بعض العلماء لم یکن لابی الحسن احمد بن عبد اللّه عندنا بالمغرب شبیه و لا نظیر فی زمانه فی معرفة الغریب و اتقانه و فی زهده و ورعه و قال المورخ العالم ابو العرب محمد بن احمد بن تمیم القیروانی سألت مالک بن عیسی القیصی الحافظ من اعلم من رأیت بالحدیث قال اما فی الشیوخ فاحمد بن عبد اللّه العجلی و قال محمّد بن احمد بن غانم الحافظ سمعت احمد بن معتب مغربی ثقة یقول سئل یحیی بن معین عن احمد بن عبد اللّه بن صالح فقال هو ثقة بن ثقة و قال بعضهم إذا؟ ؟ ؟

ص:383

سکن احمد بن عبد اللّه باطرابلس للتفرد و العبادة و قبره هناک علی الساحل و قبر ولده صالح الی جنبه و قال احمد بن عبد اللّه العجلی رحلت الی أبی داود الطیالسی فمات قیل قدومی البصرة بیوم مات احمد سنة احدی و ستّین و مائتین و مات ابنه صالح فی سنة اثنتین و عشرین و ثلاثمائة پنجم آنکه یعقوب بن سفیان توثیق اجلح نموده گو حدیث او را لیّن دانسته ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال یعقوب بن سفیان ثقة حدیثه لیّن و ظاهرست که با وصف توثیق و تعدیل راوی اقدام بر تلیین و توهین روایت او تهافتیست معلول و جسارتیست نامعقول فلا یصلح التلیین للاصغاء و القبول و یعقوب بن سفیان موثق اجلح از اساطین أعیان و اکابر ائمه عالیشان سنیانست سمعانی در انساب گفته الفسوی بفتح الفاء و السین هذه النسبة الی فسا و هی بلدة من بلاد فارس خرج منها جماعة من العلماء و الرّحالین منهم ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفسوی الفارسی کان من الأئمّة الکبار ممن جمع و رحل من الشرق الی الغرب و صنف و اکثر مع الورع و النسک و الصّلابة فی السنة رحل الی العراق و الحجاز و الشام و الجزائر و دیار بکر و کتب عن عبید اللّه بن موسی روی عنه ابو محمد بن درستویه النحوی مات فی رجب الثالث و العشرون منه من سنة سبع و سبعین و مائتین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الفسوی الحافظ الامام الحجة ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفارسی الفسوی صاحب التاریخ الکبیر و المشیخة سمع ابا عاصم الانصاری و مکّی بن ابراهیم و عبید اللّه بن موسی و ابا مسهر و حبان بن هلال و سعید بن أبی مریم و طبقتهم و عنه الترمذی و النّسائی و ابن خزیمة و ابو عوانة و ابن أبی حاتم و محمّد بن حمزة بن عمار و عبد اللّه بن جعفر بن درستویه النحوی و آخرون و بقی فی الرحلة ثلاثین سنة قال ابو زرعة الدمشقی قدم علینا

ص:384

من نبلاء الرّجال یعقوب بن سفیان یعجز اهل العراق ان یروا مثله و الثانی حرب بن اسماعیل و هو ممن کتب عنی و قال محمد بن داود الفارسی نا یعقوب بن سفیان العبد الصالح و قیل کان یتکلم فی عثمان رضی اللّه عنه و لم یصح مات قبل أبی حاتم الرازی بشهر فی سنة سبع و سبعین و مائتین و نیز ذهبی در عبر در سنة سبع و سبعین و مائتین گفته و فیها الامام یعقوب بن سفیان الحافظ احد ارکان الحدیث و صاحب المشیخة و التاریخ فی وسط السنة و له بضع و ثمانون سنة سمع ابا عاصم و عبد اللّه بن موسی و طبقتهما فاکثر و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته الفسوی الامام الحافظ الحجّة الرحال محدّث اقلیم فارس ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفارسی من اهل مدینة فسا و یقال له یعقوب بن أبی معاویة مولده فی حدود عام تسعین و مائة و له تاریخ کبیر جمّ الفوائد و مشیخته فی مجلد رویناها ارتحل الی الامصار و لحق الکبار الی ان قال الذهبی عن محمد بن القاسم بن بشر سمعت محمد بن یزید الفسوی العطار سمعت یعقوب بن سفیان یقول کنت فی رحلتی فی طلب الحدیث فدخلت الی بعض المدن فصادفت بها شیخا احتجت الی الاقامة علیه للاستکثار عنه و قلت نفقتی و بعدت عن بلدی فکنت ادمن الکتابة لیلا و اقرأ علیه نهارا فلما کان ذات لیلة کنت جالسا النسخ و قد تصرّم اللیل فنزل الماء فی عینی فلم ابصر السّراج و لا البیت فبکیت علی انقطاعی و علی ما یفوتنی من العلم فاشتدّ بکائی حتی اتکیت علی جنبی فنمت فرأیت النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی النوم فنادانی یا یعقوب بن سفیان لم انت بکیت فقلت یا رسول اللّه ذهب بصری فتحسرت علی ما فاتنی من کتب سنتک و علی الانقطاع عن بلدی فقال ادن منی فدنوت منه فامرّ یده علی عینی کانه یقرأ علیهما قال ثم استیقظت فابصرت و اخذت و قعدت فی السّراج اکتب قال محمّد بن اسماعیل الفارسی ثنا ابو زرعة الدمشقی قال قدم علینا رجلان من نبلاء الرجال احدهم و اجلهم یعقوب بن

ص:385

سفیان ابو یوسف یعجز اهل العراق ان یروا هتله رجلا و ذکر الثانی حرب بن اسماعیل الکرمانی فقال هو من الکتّاب عنّی الخ ششم آنکه عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی افاده کرده که اجلح نزد او مستقیم الحدیث و صدوقست و نیز افاده کرده که برای او احادیث صالحه است و حدیث منکری مجاوز حد نه اسنادا و متنا برای او ندیدم مزی در تهذیب الکمال علی ما فی الحجج بترجمه اجلح گفته قال احمد بن عدی له احادیث صالحة یروی عنه الکوفیون و غیرهم فلم اجد له حدیثا منکرا متجاوزا لا اسنادا و لا متنا الاّ انّه بعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن عدی له احادیث صالحة و یروی عنه الکوفیون و غیرهم و لم ار له حدیثا منکرا مجاوزا للحدّ لا اسنادا و لا متنا الا انّه یعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث صدوق و قال شریک عن الاجلح سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا مات قتلا او فقرا و ابن عدی در نقد و تحقیق ملاذ و ملجأ اساطین قوم است و مفاخر عالیه و مآثر شامیه او حاجت بیان ندارد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن عدی الامام الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی و یعرف ایضا بابن القطان صاحب کتاب الکامل فی الجرح و التعدیل کان احد الاعلام ولد سنة سبع و سبعین و مائتین و سمع سنة تسعین و ارتحل اولا سنة سبع و تسعین و سمع بهلول بن اسحاق الانباری و محمد بن عثمان بن أبی سوید و محمد بن یحیی المروزی و عبد الرحمن بن القاسم ابو الرواس الدمشقی و انس بن السلم و ابا خلیفة الجمحی و الحسن بن سفیان و ابا عبد الرحمن النّسائی و عمران بن مجاشع و عبدان الاهوازی و ابا یعلی الموصلی و الحسن بن محمد المدنی صاحب یحیی بن بکیر و الحسن بن یفرح العزی و خلائق و عنه ابو العبّاس بن عقدة شیخه و ابو سعید المالینی و الحسن بن امین و محمد بن عبد اللّه بن عبدکونة و حمزة بن یوسف السهمی

ص:386

و ابو الحسین احمد بن العالی و آخرون و هو المصنّف فی الکلام علی الرجال عارف بالعلل قال ابو القاسم بن عساکر کان ثقة علی لحن فیه قال حمزة السهمی سألت الدارقطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء فقال لیس عندک کتاب ابن عدی فقلت بلی فقال فیه کفایة لا یزاد علیه قلت و قد صنّف ابن عدی علی ابواب مختصر المزنی کتابا سماه الانتصار قال حمزة السهمی کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه احد مثله تفرد بروایة و احادیث وهب منها لابنیه عدی و أبی زرعة و تفردا بها عنه قال الخلیلی کان عدیم النظیر حفظا و جلالة سالت عبد اللّه بن محمد الحافظ فقال ردّ قمیص ابن عدی احفظ من عبد الباقی بن قانع قال الخلیلی و سمعت احمد بن مسلم الحافظ یقول لم ار احدا مثل أبی احمد بن عدی و کیف فوقه فی الحفظ و کان احمد قد لقی الطبرانی و ابا احمد الحاکم و قد کان حفظ هؤلاء تکلفا و حفظ ابن عدی طبعا زاد معجمه علی الف شیخ الی ان قال قال حمزة بن یوسف توفی ابو احمد فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و صلّی علیه الامام ابو بکر الاسماعیلی و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه خمس و ستین و ثلاثمائة گفته و فیها ابن عدی الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن القطان الجرجانی مصنف الکامل فی الجرح و له ثمان و ثمانون سنة کتب الکثیر سنة تسعین و مائتین و رحل فی سنة سبع و تسعین و سمع ابا خلیفة و عبد الرّحمن بن الرواس و بهلول بن اسحاق و طبقتهم قال ابن عساکر کان ثقة علی لحن فیه و قال حمزة السلمی کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله توفی فی جمادی الآخرة و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل در سنه خمس و خمسین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو احمد بن عدی الجرجانی فی جمادی الآخرة و هو امام مشهور و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته فیها الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن محمّد القطان الجرجانی مصنّف الکامل فی الجرح و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن عدی الامام الحافظ الکبیر ابو احمد

ص:387

عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن مبارک الجرجانی و یعرف ایضا بابن القطان صاحب الکامل فی الجرح و التعدیل احد الاعلام ولد سنة 277 و سمع منه سنة 290 روی عن محمد بن عثمان و النّسائی و أبی یعلی و عنه ابن عقدة و هو شیخه و حمزة السهمی و هو عارف بالعلل مصنّف فی الکلام علی الرجال لم یکن فی زمانه مثله قال الخلیلی کان عدیم النظیر حفظا و جلالة مات فی جمادی الآخرة سنة 360 و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته عدلا بن عدی هو ابو حمد عبد اللّه الجرجانی احد الحفاظ الأعیان الذین طافوا البلاد و هجروا الوساد و واصلوا السهاد و قطعوا المعتاد طالبین للعلم روی عن الجمحی و غیره و عنه ابو حامد الاسفراینی و ابو سعید المالینی قال البیهقی حافظ متقن لم یکن فی زمنه مثله و قال ابن عساکر ثقة علی لحن فیه مات سنة خمس و ستین و ثلاثمائة عن ثمان و ثمانین فی کتاب الکامل الذی الّفه فی معرفة الضعفاء و هو اصل من الاصول المعوّل علیها المرجوع إلیها طابق اسمه معناه و وافق لفظه فحواه علیه انتجع المنتجعون و بشهادته حکم الحاکمون و الی ما قاله رجع المتقدمون و المتأخرون هفتم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین در کتاب الطلاق گفته

حدثنا احمد بن اسحاق الفقیه انبا ابو المثنی ثنا مسدد ثنا یحیی عن الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم قال کنت جالسا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذ جاءه رجل من اهل الیمن فقال انّ ثلاثة من اهل الیمن اتوا علیّا رضی اللّه عنه یختصمون إلیه فی ولد وقعوا علی امرأة فی طهر واحد فقال للاثنین منهما طیبا بالولد لهذا فقالا لا ثم قال للاثنین طیبا بالولد لهذا فقالا لا ثم قال انتم متشاکسون انی مقرع بینکم فمن قرع فله الولد و علیه لصاحبیه ثلثا الدیة فاقرع بینهم فجعله لمن قرع فضحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی بدت اضراسه او قال نواجذه قد اتفق الشیخان علی ترک الاحتجاج بالاجلح بن عبد اللّه الکندی و إنما نقما علیه حدیثا واحدا

ص:388

لعبد اللّه بن بریدة و قد تابعه علی ذلک الحدیث ثلاثة من الثقات فهذا الحدیث إذا صحیح و لم یخرجاه ازین عبارت ظاهرست که حدیث اجلح صحیحست پس صحت روایات اجلح و وثوق و اعتماد و جلالت و اعتبار او ریبی نماند و زعم ضعف او هباء منثورا گردید و نیز ازین عبارت ظاهرست که ترک شیخین احتجاج را باجلح منحصرست در نقم حدیثی واحد که متابعت اجلح بر ان سه کس از ثقات نموده اند پس ترک احتجاج باین زعم خداج عین مراد لجاج و محض اعتساف و اعوجاج باشد و نیز حاکم در مستدرک در کتاب معرفة الصحابة گفته

اخبرنی عبد اللّه بن موسی العدل محمّد بن ایوب ابا ابراهیم بن موسی ثنا عیسی بن یونس ثنا الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم قال بینا انا عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذ جاءه رجل من اهل الیمن فجعل یحدّث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و یخبره فقال یا رسول اللّه اتی علیّا رضی اللّه عنه ثلثة نفر یختصمون فی ولد وقعوا علی امرأة فی طهر واحد فقال لاثنین طیبا نفسا بهذا الولد ثم قال انتم شرکاء متشاکسون انّی مقرع بینکم فمن قرع فعلیه الولد و له ثلث الدّیة لصاحبیه فاقرع بینهم فقرع احدهم فرفع إلیه الولد فضحک النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی بدت نواجذه او قال اضراسه

حدّثنا علیّ بن حمشاد ثنا بشر بن موسی الحمیدی ثنا سفیان ثنا الاجلح بهذا و زاد فیه فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما اعلم فیها الا ما قال علی هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و قد زاد الحدیث تاکیدا بروایة ابن عیینة و قد تابع ابو اسحاق السبیعی الاجلح فی روایته ازین عبارت ظاهرست که این حدیث که اجلح آنرا از شعبی روایت کرده صحیح الاسنادست پس هر گاه حدیث اجلح موصوف بصحّت باشد حدیث ولایت که از طریق اجلح مرویست نیز صحیح الاسناد و فائز بنهایت اعتبار و اعتماد خواهد بود و نیز حاکم در مستدرک در کتاب الاحکام گفته

اخبرنی علیّ بن ابراهیم الشیبانی حدّثنا احمد بن حازم الغفّاری حدّثنا مالک بن اسماعیل النهدی

ص:389

حدّثنا الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم انّ علیّا بعثة النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن فارتفع إلیه ثلثة یتنازعون ولد اکل واحد یزعم انّه ابنه قال فخلا باثنین فقال أ تطیبان نفسا لهذا الباقی قالا لا و خلا باثنین فقال لهما مثل ذلک فقالا لا فقال اراکم شرکاء متشاکسون و انا مقرع بینکم فاقرع بینهم فجعله لاحدهم و اغرمه ثلثی الدیة للباقیین قال فذکر ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فضحک حتی بدت نواجذه قد اعرض الشیخان عن الاجلح بن عبد اللّه الکندی اصلا و لیس فی روایاته بالمتروک فانّ الذی ینقم علیه مذهبه ازین عبارت واضحست که اجلح در روایات خود متروک نیست و از ادخال روایت او در مستدرک ظاهرست که روایت او صحیح و ناهیک بها حجّة بالغة و بینة دامغه هشتم آنکه ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّة بالمهملة و الجیم مصغرا یکنی ابا حجیّة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس و اربعین ازین عبارت ظاهرست که حسب تصریح عسقلانی ممدوح خود مخاطب لا ثانی اجلح صدوقست پس دعوی اتهام او محض رمی السهام فی الظلام و از جمله شنائع اوهام و اضغاث احلام باشد و نیز از عبارت عسقلانی ظاهرست که اجلح از طبقه سابعه است و طبقه سابعه عبارت از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوریست چنانچه عسقلانی در صدر تقریب در تفسیر طبقات گفته السابعة کبار اتباع التابعین کما لک و الثوری پس اجلح از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوری باشد و دعوی ضعف و اتهام در حق چنین امام عالی مقام مورد صد گونه طعن و ملامست نهم آنکه اجلح از روات صحیح أبی داود و ترمذی و صحیح نسائی و صحیح ابن ماجه است چنانچه از رمز 4 که بر نام او در تهذیب التهذیب و تقریب و غیر آن نوشته اند ظاهرست که سیوطی در لآلی مصنوعه کما سمعت آنفا گفته روی له أی للاجلح الاربعة و روات صحاح اهل سنت حسب تصریح اکابر ایشان همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی اند چنانچه سیف اللّه ملتانی در تمویه

ص:390

السفیه که عبارتست از شبهات سخیفه او بر بعض مقامات صوارم و بمزید جسارت آن را موسوم به تنبیه السفیه نموده گفته مقدوح و مجروح بودن روات اهل سنت اگر مزعوم شیعه است پس چه اعتبار دارد که از قبیل شهادة العدوّ علی العدوست و اگر بر طریق اهل سنتست پس صریح البطلانست چه روات صحاح اهل سنت همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی بوده اند و نیز روایات اهل سنت در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس با وصف این شهرت و این ظهور تلبیس و دخل و جعل و افترا امکان عادی ندارد بخلاف روایات روافض که مدام چون لتّه حیض مستور و مخفی مانده بیشتر این قسم روایات مجال تلبیس و جعل و دخل و افتراست انتهی پس حسب این افاده ملتانی حامی مخاطب عثمانی اجلح معدل و مزکی و صاحب دیانت و تقوی باشد و روایات او در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس و بسبب مزید شهرت و ظهور تلبیس و دخل و جعل و افترا در آن امکان عادی ندارد دهم آنکه از اجلح اکابر ائمّه معروفین و اجله اعیان اساطین سنیه مثل شعبه و سفیان ثوری و ابن المبارک و ابو اسامه و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیر ایشان روایت می کنند ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّه و یقال معاویة الکندی ابو حجیة و یقال اسمه یحیی و الاجلح لقب روی عن أبی اسحاق و الی الزبیر و یزید بن الاصم و عبد اللّه بن بریدة و الشعبی و غیرهم و عنه شعبة و سفیان الثوری و ابن المبارک و ابو أسامة و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیرهم و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل الشأن از شخصی حسب افادات ائمّه سنیه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد علاّمه احمد بن محمد بن محمد بن علی بن حجر مکی که محامد و مناقب غزیره و فضائل و مدائح کثیره او سابقا شنیدی در تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوه بثلب معاویه بن أبی سفیان که بتصنیف آن داد تصلب و تعصّب در حمایت خلیفه رابع سنیان داده حقیقت انصاف و حق پرستی خود و اهل نحله خود کالشمس فی رابعة النهار فراروی ارباب بصیرت نهاده

ص:391

مجرد روایت اجلاء صحابه و تابعین را از معاویه دلیل کمال اجتهاد و براعت نقاهت او گردانیده و هذه عبارته فی ذکر الفضائل المزعومة لمعاویة منها انه حاز شرف الاخذ عن اکابر الصحابة التابعین له و شرف اخذ کثیرین من اجلاء الصحابة و التابعین عنه و ذلک انه روی عن أبی بکر و عمر و اخته أم المؤمنین أم حبیبة و روی عنه من اجلاء الصحابة و فقهائهم عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن الزبیر و جریر البجلی و معاویة بن خدیج و السائب بن یزید و النعمان بن بشیر و ابو سعید الخدری و ابو أسامة بن سهل و من کبار التابعین و فقهائهم عبد اللّه بن الحارث بن نوفل و قیس بن أبی حازم و سعید بن المسیب و ابو ادریس الخولانی و من بعدهم عیسی بن طلحة و محمد بن جبیر بن مطعم و حمید بن عبد الرحمن بن عوف و ابو مجلز و حمران مولی عثمان و عبد اللّه بن محیرز و علقمة بن وقاص و عمیر بن هانی و همام بن منبه و ابو العریان النخعی و مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر و آخرون فتامل هؤلاء الأئمّة أئمّة الاسلام الذین رووا عنه تعلم انه کان مجتهدا أی مجتهد و فقیها أیّ فقیه پس روایت شعبه و سفیان ثوری و ابن المبارک و ابو اسامه و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیر ایشان از اجلح مثبت نهایت عظمت و جلالت و غایت فخامت و نبالت اجلح بلکه مثبت کمال اجتهاد و براعت فقاهت او خواهد گردید و زعم ضعف و بطلان روایت او مثل هباء منثور از هم خواهد پاشید و سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی روایت مالک و ابو حنیفة و یحیی بن معین و شعبه و سفیانین را از امام بحق ناطق حضرت جعفر صادق علیه السّلام بتوثیق آن جناب معبر نموده و نیز بجهت روایت ایشان از انحضرت یحیی بن سعید القطان را که امام الأئمة و شیخ المشایخ سنیّه است در حق آن حضرت کلمه خبیثه اجد منه فی نفسی شیئا بر زبان ترجمان آورده هیچ میرز دانسته و هذه عبارته فی التنبیه الذی هو عین التمویه قوله قال یحیی بن سعید القطان شیخ البخاری اجد منه فی نفسی شیئا الخ گفتن یک کس بنا بر آنکه بسبب وضع و کذب و افترا که روافض بر آن جناب بسته بودند و این کس را حقیقت حال واضح نشده و گمان فاسد

ص:392

بهم رسید دلیل نیست بر آنکه جمیع اهل سنت آن جناب را توثیق نمی کنند چه یحیی بن سعید قطان در جنب کسانی که از آنجناب روایت کرده اند بهیچ نمی ارزد در تهذیب الکمال فی اسماء الرجال و مختصر او تهذیب می گوید روی عنه خلق لا یحصون منهم ابنه موسی و شعبة و السفیانان و مالک و وهب و حاتم بن اسماعیل و عبد الوهاب الثقفی و ابو عاصم و یحیی بن سعید الانصاری و هو اکبر منه و قال الشافعی ثقة و کذا و ثقه ابن معین و غیره و قال ابو حاتم ثقة لا یسئل عن مثله و عن أبی حنیفة قال ما رأیت احدا افقه من جعفر بن محمّد و لما رایته دخلنی من الهیبة ما لم یدخلنی لابی جعفر المنصور انتهی و ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی روایت ابن عبد البر و ابن حزم را از احمد بن عمر بن انس بن دلهاث الاندلسی الدلائی مثبت جلالت او گردانیده چنانچه در عبر گفته و فیها أی فی سنة ثمان و سبعین و اربعمائة توفی ابو العباس العذری احمد بن عمر بن انس بن دلهاث الاندلسی الدلائی و دلایة من عمل المزیة کان حافظا متقنا مات فی شوال و له خمس و ثمانون سنة حج سنة ثمان و اربعمائة مع ابویه فجاور ثمانیة اعوام و صحب هو أبا ذر فتخرج به و روی عن أبی الحسن بن جهضم و طائفته و من جلالته ان امامی الاندلس ابن عبد البر و ابن حزم رویا عنه و له کتاب دلائل النبوة و احمد بن محمد الشهیر بالمقری المالکی الاشعری که محامد علیّه و مناقب سمیّه او از خلاصة الاثر محبّی واضح و لائحست در کتاب نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب روایت عمر بن عبد البر و خطیب بغدادی را از ابو الولید باجی سبب افتخار دانسته چنانچه در ترجمه ابو الولید الباجی گفته و ممّا یفتخر به انه روی عنه حافظا المغرب و المشرق ابو عمر بن عبد البرّ و الخطیب ابو بکر بن ثابت البغدادی و ناهیک بهما و هما أسنّ منه و اکبر و ابو عبد اللّه الحمیدی و علی بن عبد اللّه الصّقلی و احمد بن علی ابن غزلون و ابو بکر الطرطوسی و ابو علی بن الحسین السبتی و ابو بحر سفیان بن العاصی و ممن روی عنه ابنه ابو القاسم احمد و کان لما رجع الی الاندلس

ص:393

فشا عمله و تهیأت الدّنیا له و عظم جاهه و اجزلت له الصلات فمات عن مال وافر و ترسل للملوک و ولی القضاء بعدّة مواضع رحمه اللّه تعالی و نیز حسب تصریح محمد بن أبی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر المعروف بابن قیم الجوزیه احد القولین آنست که بمجرد روایت عدل از غیر خود تعدیل آن غیرست اگر چه راوی تصریح بتعدیل مروی عنه نکند و این مذهب از احمد بن حنبل مرویست قال فی زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر کلام فی سند بعض الاحادیث و عنی بالمجهول الرجل الصالح الذی شهد له ابو الزبیر بالصّلاح و لا ریب ان هذه الشهادة لا تعرف به و لکن المجهول إذا عدله الراوی عنه تثبت عدالته و ان کان واحدا علی اصح القولین فان التعدیل من باب الاخبار و الحکم لا من باب الشهادة و لا سیّما التعدیل فی الروایة فانّه یکتفی فیه بالواحد و لا یزید علی اصل نصاب الروایة هذا مع ان احد القولین ان مجرد روایة العدل عن غیره تعدیل له و ان لم یصرّح بالتعدیل کما هو احدی الروایتین عن احمد و اما إذا روی عنه و صرّح بتعدیله خرج عن الجهالة اللتی تردّ لاجلها روایته لا سیّما إذا لم یکن معروفا بالروایة عن الضعفاء و المتهمین یازدهم آنکه از عبارت تهذیب عسقلانی که در وجه سابق مذکور شد دریافتی که شعبه از جمله کسانی هست که از اجلح روایت کرده اند و بر ناظر افادات ائمه قوم ظاهرست که شعبه روایت نمی کند مگر از ثقه چنانچه عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند

حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اوّل از باب اول کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و امّا قول أبی حاتم الرازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانّه اما ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان زاد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمّد بن اسماعیل

ص:394

الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطّرسوسی و عبید بن محمّد الرزاق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمد المروزی و بروایة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف روایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد یرفع من شانه لا سیما ما قاله ابن عدی فیه و ممن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج بن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الاّ عن ثقة و قد صرّح الخصم یعنی ابن تیمیّة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرّد علی البکری بعد عشر کراریس منه قال ان القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین ان احمد لا یروی الاّ عن ثقة و ح لا یبقی له مطعن فیه از افاده ابن تیمیه که علامه سبکی بان احتجاج و استدلال بر توثیق موسی بن هلال نموده در کمال وضوح و ظهورست که شعبه روایت نمی کند مگر از ثقه پس ظاهر و آشکار گردید که اجلح قطعا و حتما ثقه و معتمد و یقینا و جزما معتبر و مستندست پس قدح حدیث ولایت که از طریق اجلح مرویست صریح مخالفت و معاندت التزام شعبه عالی مقام و ردّ صریح بر ابن تیمیّه و سبکی عمدة الاعلام باشد دوازدهم آنکه امام احمد بن حنبل از اجلح در مسند خود روایت می کند چنانچه همین حدیث ولایت را به سندی که در ان اجلح واقع ست روایت کرده حیث قال کما سمعت سابقا

ثنا ابن نمیر حدثنی اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علیّ بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذا التقیتم فعلیّ علی الناس و إذا افترقتما فکل واحد منکما علی جنده قال فلقینا بنی زبید من اهل الیمن فقتلنا المقاتلة و سبینا الذریة فاصطفی علیّ امرأة من السبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یخبره بذلک فلما اتیت النّبی

ص:395

صلّی اللّه علیه و سلم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرأیت الغضب فی وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بک بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی هر گاه روایت احمد از اجلح در مسند خود ثابت شد وثوق و اعتماد و اعتبار اجلح بنهایت وضوح و ظهور رسید زیرا که حسب افاده ابو موسی مدینی اخراج نکرده است احمد در مسند خود مگر از کسی که ثابت شده است نزد احمد صدق او و دیانت او نه از کسی که طعن کرده شد در امانت او و نیز حسب افاده ابو موسی مدینی احمد بن حنبل در مسند خود احتیاط نموده از روی اسناد و متن و وارد نکرده مگر احادیثی که صحیح است سند آن و دلیل این معنی را از افاده خود احمد نقل نموده عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه کما سمعت سابقا فرموده قال ابو موسی المدینی و لم یخرج أی احمد فی المسند الا عمّن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی امانته الی ان قال السبکی قال ابو موسی و من الدلیل علی ان ما اودعه الامام احمد رح فی مسنده قد احتاط فیه اسنادا و متنا و لم یورد فیه الاّ ما صحّ سنده ما

اخبرنا ابو علی الحداد قال انا ابو نعیم و انا ابو الحسین و انا ابن المذهب قالا انا القطیعی ثنا عبد اللّه قال حدّثنی أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی التیّاح قال سمعت ابا زرعة یحدث عن أبی هریرة عن النبی انّه قال یهلک امّتی هذا الحیّ من قریش قالوا فما تامرنا یا رسول اللّه قال لو ان النّاس اعتزلوهم قال عبد اللّه قال لی أبی فی مرضه الذی مات فیه اضرب علی هذا الحدیث فانّه خلاف الاحادیث عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اسمعوا و اطیعوا و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضرب علیه فکان دلیلا علی ما قلناه سیزدهم آنکه احمد بن شعیب النّسائی از اجلح در صحیح خود روایت می کند چنانچه از کتب رجال مثل تهذیب التهذیب و تقریب و غیر ان و افاده

ص:396

سیوطی در لآلی مصنوعه کما سمعت انفا واضح و لائحست و شرط نسائی در رجال حسب افادات محققین با کمال اشدست از شرط بخاری و مسلم ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه نسائی گفته قال ابن طاهر سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ انّ لابی عبد الرحمن شرطا فی الرّجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری بترجمۀ نسائی گفته قال ابن طاهر المقدسی سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و خلیل بن ابیک الصفدی در وافی الوفیات بترجمه نسائی گفته قال ابن طاهر المقدسی سالت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشد من شرط البخاری و مسلم و ابن حجر عسقلانی در کتاب النکت علی علوم ابن الصلاح در شرح این معنی که مذهب نسائی آنست که اخراج کند از هر کسی که اجماع بر ترک او واقع نشده علی ما نقل عنه گفته ان المراد اجماع خاصّ و ذلک ان کل طبقة من نقاد الرجال لا غیر من مشدّد و متوسط فمن الاولی شعبة و الثوری و شعبة اشدهما و من الثانیة یحیی القطان و ابن مهدی و یحیی اشدّ و من الثالثة ابن معین و احمد و یحیی اشدّ و من الرابعة ابو حاتم و البخاری و ابو حاتم اشدّ و النّسائی لا یترک الرجل إذا وثقه ابن مهدی و ضعّفه القطان لما عرف من تشدیده بل حین یجتمع الجمیع علی ترکه و الا فکم من رجل اخرج له ابو داود و الترمذی و تجنب النّسائی اخراج حدیثه بل قد تجنب اخراج حدیث جماعة من رجال الشیخین حتی قال بعض الحفاظ انّ شرطه فی الرجال اقوی من شرطهما و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر بترجمه نسائی گفته قال الزنجانی له شرط فی الرّجال اشد من الصحیحین هر گاه شرط نسائی در رجال شد از شرط شیخین یعنی بخاری و مسلم باشد و اجلح او روایت نساییست بالضرورة واضح گردید

ص:397

که اجلح از جمعی از روات صحیحین اصلح و افلح و انجح و اسدّ و مصداق شرط اکمل و افضل ارشد و اشدست و هر گاه ثابت شد که اجلح نزد نسائی مصداق شرطیست که اشدّست از شرط شیخین یعنی از جمعی از روات صحیحین افضلست پس تضعیف او نهایت ضعیف و سخیف و سبب غایت تعییر و تعنیف خواهد بود و مخفی نماند که سعد زنجانی که افاده او را در باب اشدیّت شرط نسائی در رجال اکابر أئمّه سنیّه نقل کرده اند از افاخم محققین مشاهیر و اعاظم منقدین نحاریرست عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت زنجانی گفته ابو القاسم سعد بن علی بن محمد الزنجانی شیخ الحرم فی عصره کان جلیل القدر عالما زاهدا کان النّاس یتبرّکون به حتی قال حاسده لامیر مکة انّ النّاس یقبّلون ید الزنجانی اکثر مما یقبّلون الحجر الاسود حدث عن جماعة من اهل الشام و مصر سمع منه جدی الامام ابو المظفر السمعانی و ابو الفضل الفرشی و ابو جعفر الهمدانی و لم یرو لنا عنه الا الاستاذ ابو المظفر عبد المنعم بن أبی القاسم القشیری و توفی بمکة سنة سبعین و اربعمائة و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الزنجانی الامام الثبت الحافظ القدوة سعد بن علی بن محمد بن الحسین شیخ الحرم الشریف سمع ابا عبد اللّه محمد بن الفضل بن نظیف الفرّاء و الحسین بن میمون الصّدفی بمصر و علی بن سلامة بغزّة و محمّد بن عبید بن نجانی و عبد الرحمن بن یاسر الجوبری و ابا القاسم بن الطیبی بدمشق و هذه الطبقة حدث عنه ابو بکر الخطیب و هو اکبر منه و ابو المظفر منصور بن عبد الجبّار السمعانی و مکی بن عبد السّلام الرمیلی و هبة اللّه بن فاخر و محمّد بن طاهر المقدسی و عبد المنعم بن أبی القاسم القشیری و آخرون قال ابو سعد السمعانی سمعت بعض مشایخنا یقول کان جدّک ابو المظفر عزم ان یجاور بمکة فی صحبة سعد الامام فرای لیلة والدته کانّها کشفت راسها تقول یا بنی بحقی علیک الاّ رجعت بمرو فانی لا اطیق فراقک فانتبهت مغموما و قلت اشاور سعد بن علی فاتیته و لم أقدر من الزحام ان اکلّمه فلما قام تبعته فالتفت انّی و قال یا ابا المظفر العجوز

ص:398

ینتظرک و دخل البیت فعرفت انه تکلم علی ضمیری فرجعت تلک السنة و عن ثابت بن احمد قال رایت ابا القاسم الزنجانی فی النوم فقال لی مرتین ان اللّه یبنی لاهل الحدیث بکل مجلس یجلسونه بیتا فی الجنّة قال ابو سعد طاف الزنجانی الآفاق ثم جاور و صار شیخ الحرم و کان حافظا متقنا ورعا کثیر العبادة صاحب کرامات و آیات الی ان قال و إذا خرج الی الحرم یخلو المطاف و یقبّلون یده اکثر مما یقبّلون الحجر الاسود ابن طاهر مما سمعه السلفی منه سمعت الحبّال یقول کان عندنا سعد بن علی و لم یکن علی وجه الارض مثله فی عصره و سمعت ان محمد بن الفضل الحافظ یقول ذلک و قال محمد بن طاهر الحافظ ما رایت مثل الزنجانی سمعت ابا اسحاق الحبّال یقول لم یکن فی الدنیا مثل سعد بن علی فی الفضل قال الامام ابو الحسن الکرخی الفقیه سالت ابن طاهر عن افضل من رای فقال سعد الزنجانیّ و عبد اللّه بن محمد الانصاری قلت فایّهما افضل فقال عبد اللّه کان متقنا و امّا الزنجانی فکان اعرف بالحدیث منه و ذلک انی کنت اقرأ علی عبد اللّه فاترک شیئا لاجرّ به ففی بعض یردّ و فی بعض یسکت و الزنجانی کنت إذا ترکت اسم رجل یقول ترکت بین فلان و فلان فلانا قال ابو سعد السمعانی صدق کان سعد اعرف بحدیثه لقلّته و عبد اللّه کان مکثرا قال ابن طاهر سمعت الفقیه هیّاج بن عبید یقول یوم لا اری فیه سعدا لا اعتدّ انّی عملت خیرا و کان هیّاج یعتمر کل یوم ثلاث عمر الی ان قال سئل عنه اسماعیل الحافظ التیمی فقال امام عارف بالسنة مات الزنجانی فی اوّل سنة احدی و سبعین و اربعمائة او فی آخر التی قبلها و عاش تسعین عاما فانه ولد فی حدود سنة ثمانین و ثلاثمائة او قبلها و لو سمع فی الحداثة لادرک اسنادا عالیّا و انّما سماعاته فی الکهولة چهاردهم آنکه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب المعارف گفته الشیعة الحرث الاعور و صعصعة بن صوحان و الاصبغ بن نباتة و عطیة

ص:399

العرفی و طاوس و الاعمش و ابو اسحاق السبیعی و ابو صادق و سلمة بن کهیل و الحکم بن عتیبة و سالم بن أبی الجعد و ابراهیم النخعی و حبّة بن جوین و حبیب بن أبی ثابت و منصور بن المعتمر و سفیان الثوری و شعبة بن الحجاج و فطر بن خلیفة و الحسن بن صالح بن حیّ و شریک و ابو اسرائیل الملأی و محمّد بن فضیل و وکیع و حمید الرواسی و زید بن الحباب و الفضل بن دکین و المسعودی الاصغر و عبید اللّه بن موسی و جریر بن عبد الحمید و عبد اللّه بن داود و هشیم و سلیمان التیمی و عوف الاعرابی و جعفر الضبیعی و یحیی بن سعید القطان و ابن لهیعة و هشام بن عمار و المغیرة صاحب ابراهیم و معروف بن خرّبوذ و عبد الرّزّاق و معمر و علی بن الجعد ازین عبارت ظاهرست که این جمعی کثیر و جمّی غفیر که از جمله ایشان ابراهیم نخعی و سفیان ثوری و شعبه و شریک و یحیی بن سعید القطان و امثال ایشان اند شیعه بودند پس اجلح هم اگر مثل این ائمة اعلام و اساطین فخام شیعه باشد موجب جرح و قدح او نخواهد شد و الاّ اتّسع الفتق علی الراقع و ظهر فساد عظیم لیس له دافع

جواب از قدح اجلح بسبب تشیع او

پانزدهم آنکه ذهبی در میزان الاعتدال گفته ابان بن تغلب الکوفی شیعی جلد لکنّه صدوق قلنا صدقه لنا و علیه بدعته و قد وثقه احمد و ابن معین و ابو حاتم و قال کان غالیا و قال الجوزجانی زائغ مجاهر فلقائل ان یقول کیف ساغ توثیق مبتدع و حد الثقة العدالة و الاتقان فکیف یکون عدلا من هو صاحب بدعة و جوابه ان البدعة علی ضربین فبدعة صغری کغلو التشیع او کالتشیع بلا غلوّ و لا نحرّق فهذا کثیر فی التابعین و تابعیهم مع الدین و الورع و الصدق فلو ذهب حدیث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبویّة و هذا مفسدة بیّنة ثم بدعة کبری کالرفض الکامل و الغلوّ فیه و الحطّ علی أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و الدعاء الی ذلک فهذا النوع لا یحتج به و لا کرامة ایضا فما استحضر الان رجلا صادقا و لا مأمونا بل الکذب شعارهم و التقیّة و النفاق دثارهم انتهی ازین عبارت

ص:400

ظاهرست که غلوّ تشیع یا تشیع بلا غلوّ بکثرت در تابعین با وصف دین و ورع و صدق یافته می شود و اگر حدیث چنین کسان برود جمله از آثار نبویه باطل گردد و این مفسده بینه است پس اگر تشیع بلا غلوّ تشیع هم در اجلح یافته شود موجب رد حدیث او نخواهد گردید که ردّ حدیث بسبب این وهم کاسد موجب اثارت مفسده بینه و مستلزم شناعت غیر بینه است شانزدهم آنکه سیوطی نیز این مضمون را از ذهبی نقل کرده بلکه تصریح نموده که این قول ائمّه حدیثست چنانچه در رساله القام الحجر فیمن زکی سابّ أبی بکر و عمر گفته قال ائمّة الحدیث و آخرهم الذهبیّ فی میزانه البدعة علی ضربین صغری کالتشیع و هذا کثیر فی التابعین و تابعیهم مع الدین و الورع و الصدق و لا یردّ حدیثهم و سیوطی در تدریب نیز همین مضمون را نقل کرده پس مقام نهایت شگفت که امریکه نزد ائمه حدیث هرگز قادح و جارح نباشد بلکه حصول آن در تابعین و اتباع تابعین ورع و دین و صدق متحقق باشد و بسبب تحقق ان حدیثشان ردّ نکرده شود جناب مخاطب آن را موجب قدح و جرح اجلح دانسته حدیث ولایت را بان باطل فرمایند و مزید حذق و مهارت خود در علم جرح و تعدیل بر همگان؟ ؟ ؟ ظاهر نمایند هفدهم آنکه ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته فصل و ممن ینبغی ان یتوقف فی قبول قوله فی الجرح من کان بینه و بین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد فان الحاذق إذا تامل ثلب أبی اسحاق الجوزجانی لاهل الکوفة رای العجب و ذلک لشدة الخرافة فی النصب و شهرة اهلها بالتشییع فتراه لا یتوقف فی جرح من ذکره منهم بلسان ذلق و عبارة طلق حتی انه اخذ یلین مثل الاعمش و أبی نعیم و عبد اللّه بن موسی اساطین الحدیث و ارکان الروایة فهذا إذا عارضه مثله او اکبر منه فوثق رجلا ضعّفه قبل التوثیق ازین عبارت ظاهرست که اعمش و ابو نعیم و عبد اللّه بن موسی و دیگر اساطین حدیث و ارکان روایت از اهل کوفه مشهور بتشیع اند و جرح و قدح ایشان که از أبی اسحاق جوزجانی صادر شده باعث تحیر و تعجبست و بهر گر قابل التفات نیست پس اگر اجلح هم مثل اعمش و ابو نعیم و ابن موسی او دیگر اساطین حدیث

ص:401

و ارکان روایت شیعی باشد قدحی و جرحی در او و روایات او پیدا نشود هیجدهم آنکه نیز ابن حجر عسقلانی در مقدمه فتح الباری گفته و التشیع محبة علی و تقدیمه علی الصّحابة فمن قدّمه علی أبی بکر و عمر فهو غال فی التشیع و یطلق علیه رافضی و الاّ فشیعی و ان انضاف الی ذلک السّبّ و التصریح بالبغض فغال فی الرّفض و ان اعتقد الرّجعة الی الدّنیا فاشدّ فی الغلوّ ازین عبارت ظاهرست که تشیع عبارتست از محض محبّت جناب امیر المؤمنین و تقدیم آن حضرت بر صحابه بغیر تقدیم آن جناب بر شیخین و اگر کسی تقدیم آن حضرت بر شیخین کند او غالی فی التشیع ست و او را رافضی هم می گویند و اگر تقدیم آن حضرت بر شیخین نکند پس او شیعیست پس بنا بر این ثبوت تشیع در اجلح اصلا قدحی درو نکند که حسب این افاده بنسبت تشیع سوی اجلح همین قدر ظاهر می شود که اجلح محبّت با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشت و آن حضرت را بر دیگر صحابه تقدیم می کرد و این معنی هرگز موجب قدحی و جرحی نزد اهل سنت هم پیدا نمی کند مگر اینکه مذهب نواصب و خوارج اعلانا و جهارا اختیار سازند نوزدهم آنکه صالح بن بن مهدی المقبلی در علم شامخ فی ایثار الحق علی الاباء و المشایخ گفته و الواجب علی المتدین اطراح التحرب و التکلم بما یعلم نصیحة للّه و رسوله و للمسلمین و تراهم سووا بین الثریا و الثری و قرنوا الطلقاء بالسابقین الاوّلین و العجب من المحدثین تراهم یجرحون بمثل قول شریک القاضی و قد قیل عنده معاویة حلیم فقال لیس بحلیم من سفه الحق و حارب علیّا و بقوله و قد قیل له الا تزور اخاک فلانا فقال لیس باخ لی من ازرأ علی علیّ و عمار فلیت شعری کیف الجمع بالنقم بهذین الامرین ثم لم ترهم یبالون بلعن علیّ فوق المنابر و بمعاداة من عاداهم و تراهم یتکلمون فی وکیع و اضرابه من تلک الدّرجة الرفیعة و ورعا یقولون یتشیع و تشیعه انما هو بمثل ما ذکرنا من شریک فان کان التشیع انما هو ذلک القدر فلعمری ما یسع منصفا الخروج عنه و علی الجملة فالشیعة المفرطة غلوّا قطعا

ص:402

و أراد المحدثون و سائر من سمی نفسه بالسنیة ردّ بدعتهم فابتدعوا فی الجانب الآخر و وضعوا ما رفع اللّه و رفعوا ما وضع ازین عبارت ظاهرست که محدثین وکیع و اضراب او را که فائز بدرجه رفیعه ورع اند موصوف بتشیع می سازند و این تشیع ایشان امریست که هیچ منصفی را خروج از ان ممکن نیست پس اگر اجلح هم مثل وکیع و اضراب او شیعی باشد قدحی در او پیدا نخواهد کرد و منافاتی با رفعت درجت و علو منزلت او نخواهد داشت و قدح و جرح او بسبب این تشیع مثل قدح و جرح وکیع و اضراب او عین تعصب شنیع و تصلب فظیع خواهد بود بستم آنکه نور الحق بن الشیخ عبد الحق در تیسیر القاری بشرح صحیح البخاری در شرح حدیث

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:403

بن ثابت کرده و بخاری آن را بر سر و چشم نهاده و نهایت صحیح و ثابت دانسته همچنان حدیث اجلح هم جائز باشد و در احتجاج و استدلال بآن جای قیل و قال ارباب ازلال و مساغ و مجال نفاق تشکیک اهل کید و محال نباشد بست و یکم آنکه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی گفته خرج الی دمشق و دخل فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة راسا برأس حتی یفضل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنک و کان یتشیع فما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرجوه من المسجد و فی روایة اخری یدفعون فی خصیتیه و داسوه ثم حمل الی الرملة و مات بها ازین عبارت چنانچه می بینی ظاهرست که نسائی متشیع بوده و کمال عظمت و جلالت و نهایت ثقت و عدالت نسائی در غایت وضوح و اشتهارست و بمزید لمعان غیر محتاج ببیان و اظهار و بالاتر ازین چه خواهد بود که او یکی از ارباب صحاح سته است که ملجأ اساطین محدّثین و ملاذ حفاظ متقنین می باشد و چهار مراتب عالیه و مناقب سامیه که برای آن ثابت نمی کنند تا اینکه حالف را بطلاق بر صحت آن حانث ندانسته اساس انصاف می کنند پس اگر تشیع امری قادح و جارح می بود چه طور ممکن بود که مثل نسائی را که از اعلام دین و ارکان منقدین ایشانست بان نسبت می نمودند و هیچ باکی از ان نمی فرمودند بست و دوم آنکه ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمه حاکم گفته قال ابن طاهر سألت ابا اسماعیل الانصار عن الحاکم فقال ثقة فی الحدیث رافضی خبیث ثم قال ابن طاهر کان شدید التعصّب للشیعه فی الباطن و کان یظهر التسنّن فی التقدیم و الخلافة و کان منحرفا عن معاویة و آله متظاهرا بذلک و لا یعتذر منه قلت امّا انحرافه عن خصوم علی فظاهر امّا امر الشیخین فمعظم لهما بکلّ حال فهو شیعی لا رافضی ازین عبارت ظاهرست که ذهبی در حق حاکم می فرماید که او شیعیست نه رافضی پس بوضوح رسید که شیعیت امریست و رای رفض و سبب قدح و جرح نمی تواند شد و نیز واضح گردید تعظیم شیخین با شیعیت جمع می شود پس قدح و جرح

ص:404

اجلح بامری که با تعظیم و تبجیل شیخین مجتمع شود خیلی عجیب و بدیع ست و از افاده ابن طاهر در حق حاکم عظیم المفاخر چنان ظاهر و باهرست که رفض هم مانع و رافع وثوق نمی شود پس هر گاه حسب افاده ابن طاهر عمدة الاکابر رفض هم در بنیان ثقت و عدالت خللی نیاندازد محض تشیع که بیچاره اجلح بان متهمست چگونه قادح و جارح او خواهد بود نهایت عجبست از نقد و مهارت مخاطب که بر افادات ائمه خود نظری نانداختند تا درک این معنی نموده که رفض هم با وثوق و اعتماد جمع می شود تشیع اجلح را در مقام قدح او متمسک به نمی ساختند بست و سوم آنکه خود مخاطب در همین تحفه اثنا عشریه گفته و نیز باید دانست که شیعه اولی که فرقه سنیه و تفضیلیه در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و چون غلات و روافض و زیدیان و اسماعیلیه باین لقب خود را ملقب کردند و مصدر قبائح و شرور اعتقادی و عملی گردیدند خوفا عن التباس الحق بالباطل فرقه سنیه و تفضیلیه این لقب را بر خود نه پسندیدند و خود را باهل سنت و جماعت ملقب کردند حالا واضح شد که آنچه در کتب تاریخ قدیمه واقع می شود که فلان من الشیعة او من شیعة علی حال آنکه او از رؤسای اهل سنت و جماعتست راستست و فی تاریخ الواقدی و الاستیعاب شیء کثیر من هذا الجنس فلیتنبه ازین عبارت ظاهرست که فرقه سنیه در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و در کتب تاریخ قدیمۀ رؤسای اهل سنت را شیعه نوشته اند پس تشیع اجلح منافاتی بسنیّت او نخواهد داشت و سبب قدح و جرح و تضعیف او نخواهد گردید بست و چهارم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در اوراقی که خود بجواب بعض اقوال سیف ناصری تصنیف والد ماجد طیب اللّه رمسه بکمال سلاطت لسان و بشاعت بیان نوشته گفته اهل سنت می گویند مائیم شیعه اولی و احادیث که در فضل شیعه وارداند مورد آن ما هستیم نه روافض بلکه از آنجا که ایشان با اکثر عترت طاهره عداوت ظاهره دارند و با کسانی که برای نام اظهار محبت می کنند باعتقاد غصب بنات آن حضرت و ارتکاب تقیه که عبارت از کتمان حق آنست و ترک هجرت که بنا بر کفر حکام آن وقت بحکم کریمه إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَفّاهُمُ اَلْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی اَلْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللّهِ واسِعَةً که بگمان این فرقه برایشان واجب شده بود و دیگر عقاید قبیحه که در کتب ما مبینست و پارۀ از ان صاحب تحفه نیز در آخر باب چهارم ذکر کرده استحقاق آنها می نمایند از اعادی اهل بیت اند و هر گاه که روافض این نام را بکذب و زور بر خود بربستند و در ایشان مشهور شد ما اطلاق آن را بر خود مکروه داشتیم صونا عن التباس الحق بالباطل چنانکه صاحب صواعق در بحث کریمه مذکوره می گوید و شیعة اهل البیت هم اهل السنة لانهم الذین احبوهم کما امر اللّه و رسوله و اما غیرهم فاعدائهم فی الحقیقة و بعد چند سطر گفته و یؤیّد ما قلنا من ان اولئک المبتدعة الرافضة و الشیعة و نحوهما لیسوا من شیعة علیّ و ذریته بل من اعدائهم ما اخرجه صاحب المطالب العالیة الخ و نیز در مقام دیگر گفته مرّ عن علیّ فی الآیة الثامنة بیان صفات تلک الشیعة فراجع ذلک فانّه مهم و به یتبیّن لک ان الفرقة المسماة بالشیعة الان انما هم شیعة ابلیس لانه استولی علی عقولهم فأضلّها اضلالا مبینا انتهی و صاحب تحفه فرموده باید دانست که شیعه اولی که فرقه سنیه و تفضیلیه اند در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و چون غلات و روافض و زیدیان و اسماعیلیه باین لقب خود را ملقب کردند و مصدر قبائح و شرور اعتقادی و عملی گردیدند خوفا عن التباس الحق بالباطل فرقه سنیه و تفضیلیه این لقب را بر خود نپسندیدند خود را باهل سنت و جماعت ملقب کردند انتهی پس حسب افاده فاضل رشید که در تحقیق و اتقان و تنقید و عرفان بالاتر از استاذ والاشان یعنی مخاطب عمدة الاعیانست نیز تشیع اجلح مثبت نقص و رذیلت نباشد بلکه عین مدح و فضیلت خواهد بود بست و پنجم آنکه مولوی حیدر علی معاصر در منتهی الکلام بجواب عبارت سمعانی متضمن صدوق و متشیع بودن ابو الحسن عبد الواحد بن احمد بن الحسین بن عبد العزیز العکبری المعدّل که در سنه تسع عشرة و اربع مائة وفات یافته گفته مع هذا از کجا ثابت شد که تشیع عرفی مراد باشد چه اطلاق این لفظ بر مذهب تفضیل حضرت امیر بر جناب شیخین در کتب فنّ بیش از بیش وقوع یافته و قرینه برینمعنی

ص:405

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:

لفظ صدوقست چه اکابر علمای اهل سنت و جماعت مکفرین و مفسقین اهلبیت اخیار و اصحاب کبار را صدوق نمی گویند بلکه راه تکفیر و تفسیقشان می پویند اگر باورت نیاید بنقد رجال امام رجوع کن و دریاب که این مطالب در کتاب مذکور موجودست جائی که بترجمه ابان بن تغلب مشغول شده و ملخص مقال او جواب و سؤالست تقریر سؤال آنکه ابان بن تغلب شیعی بوده پس تعدیل و توثیق او با وصف مبتدع بودنش چه معنی داشته باشد و تقریر جواب آنکه بدعت صغری مانند تفضیل مرتضوی بر شیخین بی تنقیص و مذمت صدیق و فارق در بسیاری از تابعین و تبع تابعین با وصف ورع و راستی بوده اگر از روایت شان بالمره دست کشند بسیاری از آثار نبویه صلی اللّه علی صاحبها و سلم تلف شوند لهذا در اخذ روایت از اینها صرفه نکرده اند و منتهای کار ابان بن تغلب تفضیل حضرت امیرست و دگر هیچ بخلاف اهل بدعت کبری که نفاق و تقیه شعار و دثار ایشانست این قسم را اهل تنقید توثیق نمی کنند و قابل احتجاج نمی پندارند بلکه ضال و مضلّ و مفتری می دانند انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرد نسبت تشیع بشخصی که در سنه تسع عشره و اربعمائة وفات یافته مستلزم قدح و جرح او نیست بلکه هر گاه کسی را نسبت بتشیع نمایند و لفظ صدوق در حق او اطلاق کنند این معنی قرینه بر عدم اراده تشیع عرفیست پس نسبت تشیع باجلح که وفات او در سنه خمس و اربعین و مائة است بالاولی موجب جرح و قدح او نخواهد شد بلکه تصریح عسقلانی بصدوق بودن او قرینه بر این معنی خواهد شد که مراد از شیعیت او تشیع عرنی نیست بلکه مراد آن تشیعست که با تکفیر و تفسیق جمع نتواند شد و سبب جرح و قدح نیست بست و ششم آنکه ذهبی در کاشف گفته اجلح بن عبد اللّه ابو حجیة الکندی عن الشعبی و عکرمة و عنه القطان و ابن نمیر و خلق و ثقه ابن معین و غیره و ضعّفه النّسائی و هو شیعی مع انّه روی عنه شریک انه قال سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا افتقر او قتل مات سنة 141 و ابن عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن عدی له احادیث صالحة و یروی عنه

ص:407

الکوفیون و غیرهم و لم ار له حدیثا منکرا مجاوزا للحد لا اسنادا و لا متنا الا انّه یعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث صدوق و قال شریک عن الاجلح سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا مات قتیلا او فقیرا ظاهرست که ذکر اجلح سماع این معنی را که هیچ کس سبّ أبی بکر و عمر نکرده مگر این که بحالت فقر مرده یا قتل کرده شد دلالت صریحه دارد بر آنکه او سنّی غالی و متعصب فی الاعتقاد و معتقد ظهور کرامت شیخین عالی تبار در ابتلای سابین شان بقتل و افتقار بوده پس حیفست که چنین سنّی خالص العقیده را که مجدّ در تشییع جلالت و کادح در توثیق مبانی کرامت شیخین و الا نبالت باشد بقدح و و جرح تشنیع نوازند و بزمره کسانی که بزعم ابن تیمیه و ابن حجر مکی العیاذ باللّه بدتر از یهود و نصاری باشند اندازند ما هکذا تورد یا سعد الابل بست و هفتم آنکه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه در کتاب المعارف که نسخ عدیده آن بنظیر قاصر رسیده گفته اسماء الغالیة من الرافضة ابو الطفیل صاحب رایة المختار و کان آخر من رای رسول اللّه صلعم موتا و المختار و ابو عبد اللّه الجدلی و زرارة بن اعین و جابر الجعفی ازین عبارت ظاهرست که ابو الطفیل صحابی که خاتم اصحاب بود از غلات روافض بوده پس اگر بالفرض اجلح رافضی بلکه رافضی غالی هم باشد موجب عیب و جرح و نقص و قدح او نخواهد گردید بلکه منتهای امرش اینست که مثل ابو الطفیل صحابی باشد و جز اهل سنت کرا تاب و طاقتست که متکفل بیان پارۀ از فضائل عظیمه و مناقب فخیمه صحابه تواند شد و آیات قران و احادیث سرور انس و جان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما کرّ الجدیدان که اساطین سنیه نشان آن می دهند و تقریرات رشیقه و تمهیدات انیقه در حمل ان بر عامه صحابه بحیث لا یشذ احد منهم سر می دهند واضح و عیان و مستغنی از توضیح و بیانست پس اجلح بر تقدیر ثبوت رفض و غلوّ آن نیز مثل کسی باشد که مدائح جلیله و محامد جمیله او در کلام ملک علام و احادیث سرور انام علیه و اله الکرام آلاف التحیة و السلام ثابت شده فما ذا بعد الحق الا الضلال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و الحمد للّه المانح لجلیل المواهب و جمیل العوارف حیث وضح و لاح من عبارة المعارف علی کلّ مستبصر عارف و مسترشد عن العمه و السفه عازف*ان الرفض بل غلوّه مذهب قدیم سالف و انّه لیس مما یشین و یعیب و یرمی بصاحبه فی المتالف و الاّ لزم قدح الصحابی الجلیل المقبول الذی لا یجترئ علی الغضّ منه الا من هو غیر محتفل بالدین و من الخزی غیر خائف و جرح الصحابة و قدحهم و الطعن علیهم لا یصدر عند السّنیة الا ممن هو معاند حائف و حائد عن الایمان جانف فوضح الحق وضوحا فوق ما یصفه الواصف و لا یبلغ إلیه بیان راصف و صار بعون اللّه و لطفه ما لفقوه فی ذم الرفض و ثلبه کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف و صحابیت ابو الطفیل اگر چه از عبارت خود ابن قتیبه ظاهرست لکن بنابر مزید ایضاح و تاکید و نهایت توثیق و تسدید بعض عبارت خود ابن قتیبه ظاهرست لکن بنا بر مزید ایضاح و تاکید و نهایت توثیق و تسدید بعض عبارات دیگر اساطین قوم که از ان صحابیت او ظاهر و باهر گردد مبین می شود علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابه گفته ابو الطفیل عامر بن واثلة و قیل عمرو بن واثلة قاله معمر و الاول اصح و قد تقدم نسبه فیمن اسمه عامر و هو کنانی لیثی ولد عام احد ادرک من حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثمانی سنین نزل الکوفة اخبرنا یحیی بن محمود و عبد الوهاب بن أبی حبّة باسنادهما عن مسلم قال حدثنا محمد بن رافع اخبرنا یحیی بن آدم اخبرنا زهیر عن عبد الملک بن سعید بن الابجر عن أبی الطفیل قال قلت لابن عباس انی قد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فصفه لی قلت رایته عند المروة علی ناقة و قد کثر النّاس علیه قال فقال ابن عباس ذاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّهم کانوا لا یدعون عنه ثم ان ابا الطفیل صحب علیّ بن أبی طالب و شهد معه مشاهده کلها فلما توفی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه عاد الی مکة فاقام بها حتی مات و قیل انّه اقام بالکوفة فتوفی بها و الاول اصح و هو آخر من مات ممن ادرک

ص:408

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:

النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم روی حماد بن زید عن الحریری عن أبی الطفیل قال ما علی وجه الارض الیوم احد رای النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیری و کان شاعرا محسنا و هو القائل أ تدعوننی شیخا و قد عشت حقبة و هنّ من الازواج نحوی نوازع و ما شاب راسی من سنین تتابعت علی و لکن شیّبتنی الوقائع و ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته ابو الطفیل عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمرو بن جحش و یقال جهیش بن جدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن علی بن کنانة الکنانی ثم اللیثی رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو شاب و حفظ عنه احادیث قال ابن عدی له صحبة و روی ایضا عن أبی بکر و عمر و علیّ و معاذ و حذیفة و ابن مسعود و ابن عبّاس و نافع بن عبد الحارث و زید بن ارقم و غیرهم روی عنه الزهری و ابو الزبیر و قتادة و عبد العزیز بن رفیع و عکرمة بن خالد و عمرو بن دینار و یزید ابن أبی حبیب و معروف بن خرّبوذ و آخرون قال مسلم مات سنة مائة و هو آخر من مات من الصحابة و قال ابن البرقی سنة اثنتین و مائة و هو مشهور باسمه و کنیته جمیعا و عن مبارک بن فضالة مات سنة سبع و مائة قال وهب بن جریر بن حازم عن ابیه کنت بمکة سنة عشر و مائة فرأیت جنازة فسالت عنها فقال لی ابو الطفیل و قال ابن السّکن جاءت عنه روایات ثابتة انه رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و اما سماعه منه صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یثبت و ذکر ابن سعد عن علی بن زید بن جدعان عن أبی الطفیل قال کنت اطلب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فیمن یطلبه بست و هشتم آنکه حسب افادات اکابر اساطین سنیّه احتجاج بمبتدعین غیر دعات جائزست و همیشه سلف و خلف سنیه قبول روایت از ایشان و احتجاج بآن و سماع از ایشان و اسماعشان بغیر انکار کرده اند پس اگر اجلح بالفرض رافضی هم باشد نهایت کارش آنست که بزعم سنّیه مبتدع غیر داعی باشد پس داعی ترک احتجاج بروایت او غیر ظاهر بلکه مخالفت آن با طریقه سلف و خلف سنیّه واضح و باهر تقی الدّین ابو عمرو عثمان بن عبد الرّحمن المعروف

ص:410

بابن الصّلاح در کتاب علوم الحدیث گفته اختلفوا فی قبول روایة المبتدع الذی لا یکفر بدعته فمنهم من ردّ روایتهم مطلقا لانه فاسق ببدعته و کما استوی فی الکفر المتاول و غیر المتاول یستوی فی الفسق المتاول و غیر المتاول و منهم من قبل روایة المبتدع إذا لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه سواء کان داعیة الی بدعة او لم یکن و عزا بعضهم هذا الی الشافعی لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزور لموافقیهم و قال قوم یقبل روایته إذا لم یکن داعیة و لا نقبل إذا کان داعیة الی بدعة و هذا مذهب الکثیر أو الاکثر من العلماء و حکی بعض اصحاب الشافعی رضی اللّه عنه خلافا بین اصحابه فی قبول روایة المبتدع إذا لم یدع الی بدعة و قال اما إذا کان داعیة فلا خلاف بینهم فی عدم قبول روایته و قال ابو حاتم بن حبان البستی احد المصنفین من ائمّة الحدیث الداعیه الی البدع لا یجوز الاحتجاج به عند ائمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه خلافا و هذا المذهب الثالث اعدلها و اولاها و الاول بعید مباعد للشائع من ائمّة الحدیث فان کتبهم طافحة بالروایة عن المبتدعة غیر الدعاة و فی الصحیحین کثیر من احادیثهم فی الشواهد و الاصول و اللّه اعلم و یحیی بن شرف النووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته قال العلماء من المحدثین و الفقهاء و اصحاب الاصول المبتدع الذی یکفر بدعته لا یقبل روایته بالاتفاق و امّا الّذی لا یکفر بها فاختلفوا فی روایته فمنهم من ردّها مطلقا لفسقه و لا ینفعه التّاویل و منهم من قبلها مطلقا إذا لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه او لاهل مذهبه سواء کان داعیة الی بدعة او غیر داعیة و هذا محکی عن امامنا الشافعی رضی اللّه عنه لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الاّ الخطّابیة من الرافضة لکونهم یرون الشهادة بالزّور لموافقیهم

ص:411

و منهم من قال یقبل إذا لم یکن داعیة الی بدعته و لا یقبل إذا کان داعیة و هذا مذهب کثیرین او الاکثرین من العلماء و هو الاعدل الصحیح و قال بعض اصحاب الشافعی اختلف اصحاب الشافعی فی غیر الدّاعیة و اتفقوا علی عدم قبول الداعیة و قال ابو حاتم بن حبّان بکسر الحاء لا یجوز الاحتجاج بالداعیة عند ائمتنا قاطبة لا خلاف بینهم فی ذلک و امّا المذهب الاول فضعیف جدّا ففی الصحیحین و غیرهما من کتب ائمّة الحدیث الاحتجاج بکثیر من المبتدعین غیر الدعاة و لم یزل السلف و الخلف علی قبول الروایة منهم و الاحتجاج بها و السّماع منهم و اسماعهم من غیر انکار منهم و اللّه اعلم و عبد الرّحیم عراقی در شرح الفیة الحدیث گفته اختلفوا فی روایة مبتدع لم یکفر فی بدعته علی اقوال فقیل تردّ روایته مطلقا لأنّه فاسق ببدعته و ان کان متاوّلا فردّ کالفاسق بغیر تاویل کما استوی الکافر المتاول غیر المتاوّل و هکذا یروی عن مالک کما قال الخطیب فی الکفایة و قال ابن الصلاح انّه بعید مباعد للشائع عن ائمّة الحدیث فان کتبهم طافحة بالروایة عن المبتدعة غیر الدعاة کما سیاتی و القول الثانی انّه ان لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه او لاهل مذهبه قبل سواء دعا الی بدعته اولا و ان کان ممن یستحل ذلک لم یقبل و عزی الخطیب هذا القول الی الشافعی لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزّور لموافقیهم قال و حکی هذا ایضا عن ابن أبی لیلی و الثوری و ابن یوسف القاضی و روی البیهقی فی المدخل عن الشافعی قال ما فی اهل الاهواء اقوم و اشهر بالزور من الرافضة و القول الثالث انّه ان کان داعیة الی بدعته لم یقبل و ان لم یکن داعیة قبل و إلیه ذهب احمد کما قاله الخطیب قال ابن الصلاح و هذا مذهب الکثیر او الاکثر و هو اعدلها و اولاها قال ابن حبان الداعیة الی البدع لا یجوز الاحتجاج به عند ائمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه اختلافا و هکذا

ص:412

بعض اصحاب الشافعی انّه لا خلاف بین اصحابه انه لا یقبل لداعیة و انّ الخلاف بینهم فیمن لم یدع الی بدعته فقول و نقل فیه ابن حبّان اتفاقا أی فی ردّ روایة الداعیة و فی قبول غیر الداعیة ایضا و اقتصر ابن الصّلاح علی حکایة الانفاق عنه فی الصورة الاولی و اما الثانیة فانّه قال فی تاریخ الثقات فی ترجمة جعفر بن سلیمان الضبعی لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها انّ الاحتجاج باخباره جائز فاذا دعی الی بدعته سقط الاحتجاج باخباره و فی المسئلة قول رابع لم یحکه ابن الصلاح انّه تقبل اخبارهم مطلقا و ان کانوا کفارا او فسّاقا بالتاویل حکاه الخطیب عن جماعة من اهل النقل و المتکلمین و قول قد رواه الا عدلا أی ابن الصلاح هی جملة معترضة بین المبتدء و الخبر و فی الصحیحین کثیر من احادیث المبتدعة غیر الدعاة احتجاجا و استشهادا کعمران بن حطّان و داود بن الحصین و غیرهما و فی تاریخ نیسابور للحاکم فی ترجمة محمد بن یعقوب الاصم ان کتاب مسلم ملآن من الشیعة و محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکنانی در منهل رویّ فی علم اصول حدیث النبی گفته التاسع لا یقبل مبتدع ببدعة مکفرة فاتفاق و المبتدع بغیرها فیه ثلثة اقوال قیل لا یقبل مطلقا لفسقه و ان کان تاوّل کالکفر و قیل ان لم یستحل الکذب لنصرة مذهبه و اهله قبل و ان استحله کالخطابیة لم یقبل و یعزی هذا الی الشافعی رضی اللّه عنه و قیل ان کان داعیة لمذهبه لم یقبل و الا قبل و هذا الّذی علیه الاکثر و نقل ابن حبان اتفاقهم علیه و محمد بن ابراهیم المعروف الوزیر الیمانی الصنعانی در روض باسم فی الذّب عن سنة أبی القاسم گفته المسئلة الثالثة قال الثانی انّه إذا تعارض روایة العدل الّذی لیس علی بدعة و روایة المبتدع قدمت روایة العدل الذی لیس علی بدعة و هذا مجمع علیه و الجواب علیه من وجوه احدها منع الاجماع الذی ادعاه بشهرة الخلاف

ص:413

فقد اجمع ائمّة الحدیث علی تقدیم الحدیث الصحیح علی الحسن مع اخراجهم لاحادیث کثیرة من اهل البدع فی الصحیح المتفق علیه فی ارفع مراتب الصحیح و هو المتلقی بالقبول من حدیث الصحیحین فحدیث اولئک المبتدعة الذین اتفق الشیخان علی تصحیح حدیثهم مقدم عند التعارض علی حدیث کثیر من اهل العقیدة الصالحة الذین نزلوا عن مرتبة اولئک المبتدعة فی الحفظ و الاتقان و مولوی حسن زمان در قول مستحسن گفته امّا روایته أی روایة الحسن البصری عن مثل معید ممن کان ثقة ذا بدعة فی عقیدة فان کانت عنده حجّة کما هو ظاهر زعمهم فهو موافق فیه بجماهیر الصحابة و من بعدهم من اهل العلم قال الخطیب فی الکفایة و الّذی یعتمد علیه فی تجویز الاحتجاج باخبارهم ما اشتهر من قبول الصحابة اخبار الخوارج و شهاداتهم و من جری مجراهم من الفساق بالتاویل ثم استمرار عمل التابعین و الخالفین بعدهم علی ذلک لما رأوا من تحریهم الصدق و تعظیهم الکذب و حفظهم علی انفسهم عن المحظورات من الافعال و انکارهم علی اهل الریب و الطرائق المذمومة و روایتهم الاحادیث التی تخالف آرائهم و یتعلق بها مخالفوهم فی الاحتجاج علیهم الی قوله فصار ذلک کالاجماع منهم و هو اکبر الحجج فی هذا الباب و به یقوی الظن فی مقاربة الصواب انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول الی اصطلاح احادیث الرسول گفته در مبتدعی که بسبب بدعت خود بکفر نگردیده سه قولست یکی آنکه روایتش نامقبولست مطلقا بنا بر فسق او پس چنانکه در کفر غیر متاول مستویست همچنان در فسق نیز متاول و غیر متاول مساویست دوم آنکه اگر استحلال کذب از برای نصرت مذهب خود نکرده است روایتش مقبولست و الا مقبول نیست مثل استحلال خطابیه از روافض و این قول منسوب بسوی شافعی رحست سوم آنکه اگر داعی بسوی مذهب خودست مقبول نیست ورنه پذیراست و برین اند اکثر حافظ ابن کثیر گفته و فی ذلک نزاع قدیم و حدیث و الّذی علیه الاکثرون التفصیل بین الداعیة و غیره و بعض اصحاب شافعی گفته اند که اصحاب ما در داعیه متفق بر عدم قبول و در غیر داعیه مختلف اند الی ان قال بعد عبارة ستنقل فیما بعد ان شاء اللّه تعالی

ص:414

در خلاصه گفته مذهب اول سخت ضعیفست چه در صحیحین و غیرهما از کتب ائمّه حدیث احتجاج به بسیاری از مبتدعه غیر دعاة است انتهی گویم مناوی در تعریفات گفته البدعة الفعلة المخالفة للسنة و

فی الحدیث کل محدث بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار انتهی حافظ ابن حجر فرموده ثم البدعة امّا ان تکون بمکفر کان یعتقد ما یستلزم الکفر او بمفسق فالاوّل لا یقبل صاحبها الجمهور قال و قیل یقبل مطلقا و قیل ان کان لا یعتقد حل الکذب لنصرة مقالته قبل و التحقیق انّه لا یرد کل مکفر ببدعة لان طائفة تدعی ان مخالفتها مبتدعة و قد تبالغ فتکفر مخالفتها فلو اخذ ذلک علی الاطلاق لاستلزم تکفیر جمیع الطوائف فالمعتمد ان الذی ترد روایته من انکر امرا متواترا من الشرع معلوما من الدّین بالضرورة و کذا من اعتقد عکسه فاما من لم یکن بهذه الصّفة و انضم الی ذلک ضبطه لما یرو مع ورعه و تقواه فلا مانع من قبوله انتهی و نووی در تقریب گفته و من کفر ببدعته لم یحتج به بالاتفاق سیوطی شارح تقریب گوید کالمجسم و منکر علم الجزئیات بعده در دعوی اتفاق بقول حافظ با نووی مناقشه کرده بست و نهم آنکه سیوطی در تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی گفته فائدة اردت ان اسرد اسماء من رمی ببدعة من اخرج لهم البخاری و مسلم او احدهما و هم ابراهیم بن طهمان ایوب بن عائذ الطائی ذرّ بن عبد اللّه المرهبی شبابة بن سوار عبد الحمید ابو یحیی الحمانی عبد العزیز بن أبی روّاد عثمان بن غیاث البصری عمر بن ذرّ عمرو بن مرّة محمد بن خازم ابو معاویة الضریر و رقاء بن عمر الیشکریّ یحیی بن صالح الوحاظیّ یونس بن بکیر هولاء رموا بالارجاء و هو تاخیر القول فی الحکم علی مرتکب الکبائر بالنار اسحاق بن سوید العدوی نهر بن اسد حریز بن عثمان حصین بن نمیر الواسطی خالد بن سلمة ابو الوفا عبد اللّه بن سالم الاشعری قیس بن أبی حازم هولاء رموا بالنصب و هو بغض علیّ و تقدیم غیره علیه اسماعیل بن ابان اسماعیل بن زکریّا الخلقانی جریر بن عبد الحمید ابان بن تغلب الکوفی خالد بن مخلّد القطوانی سعید بن فیروز ابو البختری سعید بن عمرو بن اشرع سعید بن عمیر عباد بن العوام عباد بن

ص:415

یعقوب عبد اللّه بن عیسی بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی عبد الرزاق بن همام عبد الملک بن اعین عبید اللّه بن موسی العبسی عدی بن ثابت الانصاری علی بن الجعد علی بن هاشم بن البرید بن الفضل بن دکین فضیل بن مرزوق الکوفی قطر بن خلیفه محمّد بن حجادة الکوفی محمّد بن فضیل بن غزوان مالک بن اسماعیل ابو غسان یحیی بن الجزّار هولاء رموا بالتشیع و هو تقدیم علی علیّ الصّحابة ثور بن زید المدنی ثور بن یزید الحمصی حسّان بن عطیّة المحاربی الحسن بن ذکوان داود بن الحصین زکریا بن اسحاق سالم بن عجلان سلام بن مسکین سیف بن سلیمان المکی شبل بن عباد شریک بن أبی نمر صالح بن کیسان عبد اللّه بن عمرو ابو معاویة عبد اللّه بن أبی لبید عبد اللّه بن أبی نجیح عبد الاعلی بن عبد الاعلی عبد الرّحمن بن اسحاق المدنی عبد الوارث بن سعید التنّوری عطاء بن أبی میمونة العلاء بن الحرث عمر بن أبی زائده عمران بن مسلم القصیر عمیر بن هانی عوف الاعرابی کهمس بن المنهال محمّد بن سواء البصری هارون بن موسی الاعور النحوی هشام الدستوائی وهب بن منبه یحیی بن حمزه الحضرمی هؤلاء رموا بالقدر و هو زعم ان الشرّ من خلق العبد بشر بن السرمی رمی برأی ابن أبی جهم و هو نقی صفات اللّه و القول بخلق الفراق عکرمة مولی ابن عبّاس الولید بن کثیر هولاء أباضیة و هم الخوارج الذین انکروا علی علیّ التحکم و تبرّأوا منه و من عثمان و ذرّیته و قاتلوهم علیّ بن هشام رمی بالوقف و هو ان لا یقول القرآن مخلوق و لا غیر مخلوق و عمران بن حطّان من العقدیة الذین یرون الخروج علی الأئمّة و لا یباشرون ذلک فهولاء المبتدعة ممن اخرج لهم الشیخان او احدهما هر گاه این جمعی کثیر و جمی غفیر از خوارج و نواصب و مرهبه منمکین در بدعت و ضلال و ممنوین بسوء حال و مآل موصوفین بکمال فساد و اضلال که اسمایشان درین عبارت مسرود و اقوال جرح و قدح شان از ناقدین رجال در میزان ذهبی و غیر آن موجود از رجال صحیحین یا یکی از ایشان باشند باز سرتافتن از قبول روایت اجلح که نهایت کارش بر تقدیر ثبوت رفض و ابتداع او نزد سنیه است وجهی ندارد وجه سی ام آنکه سیوطی در تدریب گفته

ص:416

قال العراقی اعترض علیه بان الشیخین ایضا احتجا بالدّعاة فاحتج البخاری بعمران بن حطّان و هو من الدّعاة و احتجا بعبد الحمید بن عبد الرحمن الحمّانی و کان داعیة الی الارجاء و اجاب بانّ ابا داود قال لیس فی اهل الاهواء اصحّ حدیثا من الخوارج ثم ذکر عمران بن حطّان و ابا حسّان الاعرج قال و لم یحتج مسلم بعبد الحمید بل اخرج له فی المقدّمة و قد وثقه بن معین ازین عبارت ظاهرست که احتجاج بدعات خوارج هم جائزست و هر گاه احتجاج بدعات خوارج خارج از حریم جواز نباشد اگر بالفرض اجلح مبتدع داعی باشد چرا احتجاج باو ناجائز و ممتنع گردد و علاوه برین از افادات دیگر علما هم جواز احتجاج بمبتدعه دعات بوضوح می رسد محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته و امّا من لم یقبل الدعاة منهم فله وجهان احدهما انهم یتهمون بشدة حرصهم علی الدعاء الی بدعتهم بتدلیس خفی عن بعض الضّعفاء فیما ینصر مذهبهم و نحو ذلک و هذا یضعّف فیما لا یتعلق بمذهبهم و یوقف فیه فیما یتعلق بذلک علی حسب القرائن الوجه الثانی الموجز عن مخالطة الطّلبة لهم خوفا علی الطّلبة من قیلتهم و هذا نظر مصلحی لا یسقط بمثله وجوب العمل بالحدیث الراجح المظنون صحته و لا سیما و قد بلغنا ما رووه بعد موتهم او فی حیاتهم من غیر مخالطة لهم و لم اقف للقائلین بذلک علی وجه و انّما تکلّفت هذین الوجهین لهم و العجب من مصنّفی علوم الحدیث کیف لم یتعرضوا لذکر وجه ذلک علی ان الرّوایة عن الداعیة الثقة ثابتة فی الصّحیح کروایة حدیث قنادة مع انّه کان قدریّا روی الذهبی فی التذکرة انّه لم یکن یقنع حتی یصیح به صیاحا رواه بصیغة الجزم عن ضمرة بن ربیعة عن عبد اللّه بن شوذب ثقة عن ثقة و لنقتصر علی هذا القدر من ایراد ما تمسّکوا به و بیان الجواب علیهم فلیس لهم متمسّک اقوی مما ذکرناه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول گفته ابو حاتم ابن حبان گفته احتجاج بداعیه نزد ائمه ما قاطبة جائز نیست و میان ایشان خلافی درین باب معلوم نبوده است ابن الصلاح گفته و هذا اعدل الاقوال و اولاها و القول بالمنع مطلقا بعید مباعد للشائع عن أئمّة

ص:417

الحدیث فان کتبهم طافحة عن المبتدعة غیر الدعاة ففی الصحیحین من حدیثهم فی الشواهد و الاصول کثیر حافظ ابن کثیر زیاده کرده و قد قال الشافعی اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزور لموافقیهم فلم یفرق الشافعی فی هذا النص بین الداعیة و غیره ثم ما الفرق فی المعنی بینهما و هذا البخاری قد خرج لعمران بن حطّان الخارجی مادح عبد الرحمن بن ملجم قاتل علی بن أبی طالب و هذا أی مدحه له من اکبر الدعوة الی البدعة و اللّه اعلم انتهی اقول و هذا هو الحقّ الذی لا محیص عنه و قد حققت ذلک فی کتابی هدایة السّائل الی ادلّة المسائل تحقیقا شافیا فلیرجع إلیه و نیز در منهج الوصول گفته و سیّد محمد بن ابراهیم در مختصر خود گفته و قد یردّ المسلم بارتکاب الکبائر تصریحا و هو اجماع و شذ من قیل الصدوق منهم و یرد یکون مساویه اکثر من محاسنه و ان اجتنب الکبائر و قد یردّ الرّاوی بالبد و هی اما بکفر فلا یقبله الجمهور او بمفسق فیقبل من لم یکن داعیة فی الاصح و یرد الدّاعیة عند المحدثین قال و القوی فی الدلیل قبوله الاّ فیما یقوی بدعته و تقوی القرائن بتهمته و لا یتابع و قد ادعی جماعة جلّة الاجماع علی قبول المتاوّلین مطلقا و هو مذهب جمهور اهل البیت و حجّة من ردّهم التهمة بالبدعة و حجة من قبلهم ظنّ الصدق مع عدم المانع و روایة الثقات للاجماع علی ذلک و ما یلزم من ردّهم من تعطیل علم الحدیث و الاثر کما یعلم ذلک من بحث عن رجال الصحیحین مع بلوغ الجهد فی تقیّة روایتهما و قد اوضحت ذلک فی العواصم و علوم الحدیث انتهی کلامه و درین قول تقویت قبول فسّاق التاویلست مطلقا و بر آن استدلال باجماع و غیره کرده خواه داعی بود یا نه خواه روایتش مقوی بدعتش بود یا نه و نووی در تقریب تقویت قول مبتدع غیر داعی کرده گفته انّه قول الکثیر او الاکثر و گفته ان صاحبی الصحیحین احتجا بکثیر من المبتدعة غیر الدعاة و قرآنی گفته بل احتجا أی الشیخان بالدعاة فاحتج البخاری بعمران بن حطّان و هو من الدعاة و احتجا بعبد الحمید بن عبد الرحمن الحمّانی و کان داعیا الی الارجاء و اجاب بان ابا داود قال لیس

ص:418

فی اهل الاهواء اصح حدیثا من الخوارج ثم ذکر عمران بن حطان و ابا حسان الاعرج قال و لم یحتج مسلم بعبد الحمید بل اخرج له فی المقدمة و قد وثقه ابن معین انتهی گوییم چون بأصحیّت حدیث عمران بن حطّان خارجی داعی مادح قاتل علی بن أبی طالب ع بنابر صدق او در حدیث قائل شده اند پس می باید که هر مبتدع صدوق مقبول باشد خواه داعی بود یا غیر او و معیار در قبول روایت تنها صدق راوی بود و رسم عدالت و غیره را از میان برافگنده شود و این همه مقوی قول بقبول مبتدعست مطلقا وقتی که صدوق باشد در اسبال المطر گفته و قد نصرناه فی شرح التنقیح و غیره انتهی گوییم درین مقام ابحاث چندست که در هدایة السائل الی ادلة المسائل بجواب سؤال یکصد و پنجم بسط آن کرده ایم و حاصلش آنست که مدار روایت بر صدق و ضبط راویست نه بر عدالت و روایت مبتدع چه اگر صدق و ضبط او معلومست مقبول باشد هر مبتدع که بود و اخذ عدالت در رسم حدیث حسن و صحیح و اخذ بر ترک بدعت در تعریف عدالت چنانکه جمیع علماء اصول حدیث در کتب خود بر آن اطباق کرده اند کما ینبغی نیست در صحیحین روایت بسی از مبتدعه دعات هم آمده کما بینا هنا لک و کیف که از رجال بخاری و مسلم و غیرهما و بعضی شیعی و بعضی مرجی و بعضی قدری و بعضی ناصبی بوده اند قدح در روایت از ایشان ناقض رسم اهل اصولست پس صواب قبول روایت مبتدعه باشد علی الاطلاق الا کسی که صدق و ضبط او معلوم نیست و بر تقدیر وجود این هر دو چیز برای رد روایتش وجهی موجه نیست و تفصیل این مقام از هدایة السائل باید جست

جواب ادعای تضعیف جمهور اجلح را

قوله و جمهور او را تضعیف کرده اند اقول مخاطب فخور رئیس الجمهور و فاضل عمدة الصّدور بادعای تضعیف جمهور اثارت فتام و قتار کذب و زور نموده و بر کسی که ادنی ممارست بفنّ رجال داشته و نظر بر افادات محققین با کمال انداخته مخفی نخواهد بود که کسانی که جرح و قدح اجلح آغاز نهاده داد نهایت تعصب و تصلّب داده خون انصاف ریخته سلسله شرم و حیا گسیخته اند زراقه انداز متعصبین متعنتین و شرذمه از متشددین متنطعین و نحیف قول هر یکی را از کتاب تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی که جامع اقوال ارباب جرح و تعدیلست نقل نموده بوجه کافی و شافی ردّ و ابطال آن می نمایم و حظ وافر و وافی از تحجیل اصحاب مکر و ادغال می ربایم قال ابن حجر فی التهذیب فی ترجمة الاجلح قال

ص:419

القطان فی نفسی منه شیء و قال ایضا ما کان یفصل بین الحسین بن علی و علی بن الحسین یعنی انّه ما کان بالحافظ از عبارت تهذیب التهذیب دریافتی که یحیی بن سعید که مراد از قطان همانست از اجلح روایت می کند و از افادۀ ابن تیمیّه که سبکی در شفاء الاسقام نقل نموده و احتجاج و استدلال بآن توثیق موسی بن هلال کرده ظاهرست که یحیی بن سعید روایت نمی کند مگر از ثقه پس وثوق و اعتماد اجلح عمید بروایت ابن سعید وحید ثابت و متحقق گردید پس کلمه فی نفسی منه شیء که از ابن سعید نقل کرده اند ضرری بوثوق اجلح نرساند و حسب التزام خود ابن سعید الثقات را نشاید با وصف آنکه همین قطّان بی ایقان هائم مهامه مجازفت و عدوان همین هجر و هذیان در حق امام انس و جان جعفر بن محمد الصّادق علیه آلاف الصّلوة من اللّه الملک المنان بر زبان خرافت ترجمان آورده کمال وقاحت و جلاعت و صفاقت و خلاعت خود بر جمیع اهل اسلام و ایمان واضح و عیان نموده پس خلیع العذاری که بی تدبّری و بی تامّلی و دریده دهنی و هرزه سرائی و یافه درائی او بحدی رسیده باشد که معاذ اللّه من ذلک حضرت صادق آل محمد علیه و علیهم السلام را لائق قدح و جرح داند و سیلاب جهل عصبیت به بنیان دین و یقین خود دواند قول او کی لائق اعتماد و اعتبار نزد اولی الابصار باشد و آخرها این بی ادبی قطّان اوصله اللّه الی درکات النّیران باعث بر آن شد که حامی مخاطب للثانی سیف اللّه ملتانی در تمویه السّفیه که آن را به تنبیه السّفیه موسوم ساخته کما دریت سابقا چار و ناچار او را در جنب کسانی که از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده اند هیچ میرز وانموده و نیز او را از اسلاف خود خارج فرموده امّا عدم فصل اجلح بین الحسین بن علی و علیّ بن الحسین علیهما السلام پس مجرد این عدم فصل نزد سنیّه سبب عدم فضل نمی تواند شد که معرفت ائمه علیهم السلام را واجب نمی دانند امّا دلالت آن بر عدم حفظ پس آن هم حسب افادات ائمّه سنیّه ممنوع زیرا که حسب تصریحاتشان خطا در بعض مواضع مستلزم اسقاط اعتبار خاطی نیست تا وقتی که خطا بر او غالب نشود و ظاهرست که از عدم فصل در یک مقام کثرت خطا ثابت نمی شود اری این عدم فصل موجب برائت اجلح از تهمت افترا و اختلاق در فضل راس و رئیس اهلبیت علیهم السلامست که هر گاه اجلح بمثابه غیر معتنی باهلبیت علیهم السلام بوده که فصل در امام حسین و امام زین العابدین علیهما السلام

ص:420

نمی کرد پس او در روایت فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام متهم نمی تواند شد که بنابر ثبوت این عدم فصل حالش مثل نواصب معرضین از اهل بیت علیهم السّلام خواهد بود امّا سند این معنی که خطا در بعض مواضع مستلزم سقوط اعتبار راوی نمی شود پس ذهبی در سیر النبلاء بترجمه ابو بکر عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث السّجستانی گفته لیس من شرط الثقة ان لا یخطی و لا یغلط و لا یسهو ازین عبارت واضح و لائحست که عدم خطا و عدم سهو داخل در شروط وثوق نیست و اعتماد و اعتبار با سهو و خطا جمع می شود و ضروری نیست که هر ثقه از شین خطا مبرّا باشد و نیز ذهبی در میزان بترجمه علی بن المدینی بعد عبارتی که عنقریب می شنوی بخطاب عقیلی گفته و انا اشتهی ان تعرفنی من الثقة الثبت الّذی ما غلط و لا انفرد بما لا یتابع علیه بل الثقة الحافظ إذا انفرد باحادیث کان ارفع له و اکمل لرتبته و ادلّ علی اعتنائه بعلم الاثر و ضبطه دون اقرانه لاشیاء ما عرفوها اللّهم الاّ ان یتبیّن غلطه و وهمه فی الشیء فیعرف ذلک فانظر اوّل شیء الی اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الصغار و الکبار ما فیهم احد الا و قد انفرد بسنّة أ فیقال له هذا الحدیث لا یتابع علیه و کذلک التابعون کلّ واحد عنده ما لیس عند الآخر من العلم و ما الغرض هذا فانّ هذا مقرّر علی ما ینبغی فی علم الحدیث و ان تفرّد الثقة المتقن یعدّ صحیحا غریبا و ان تفرّد الصّدوق و غیره یعدّ منکرا و ان اکثار الراوی من الاحادیث التی لا یوافق علیها لفظا او اسنادا یصیّره متروک الحدیث ثم ما کلّ من فیه بدعة اوله هفوة او ذنوب یقدح فیه بما یوهن حدیثه و لا من شرط الثقة ان یکون معصوما من الخطایا و الخطاء و لکن فائدة ذکرنا کثیرا من الثقات الّذین فیهم ادنی بدعة اوّلهم اوهام یسیرة فی سعة علمهم ان یعرف ان غیرهم ارجح منهم و اوثق إذا عارضهم او خالفهم فزن الاشیاء بالعدل و الورع ازین عبارت سراسر رشاقت ظاهرست که ذهبی بخطاب عقیلی می فرماید که رغبت دارم که تو تعریف کنی بمن که کیست ثقت و ثبتی که غلط نکرده باشد و این استغراب عام ذهبی والا مقام دلیل زاهر برین مطلبست که غلط و خطا در وثوق و اعتماد خللی نمی اندازد و کسی از ثقات و اثبات این حضرات خالی از غلطات و عثرات و سقطات نیست پس اگر غلط اجلح جارح

ص:421

و قادح او باشد جرح و قدح جمیع ثقات و اساطین محدّثین سنیین لازم آید و نیز ازین عبارت واضح است که هر کسی که در او بدعتی باشد یا برای او هفوه و ذنوب بثبوت رسد این معنی باعث وهن حدیث و اسقاط آن از اعتماد و اعتبار نمی شود و از شروط ثقه نیست که معصوم باشد از خطایا و خطا و دلالت این افاده ذهبیّه بر مطلوب بحدّی ظاهرست که محتاج به بیان نیست و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیه در زاد المعاد گفته انّما یعرف تضعیف قیس عن یحیی و ذکر سبب تضعیفه فقال احمد بن سعید بن أبی مریم سألت یحیی عن قیس بن الرّبیع فقال ضعیف لا یکتب حدیثه کان یحدّث بالحدیث عن عبیدة و هو عنده عن منصور و مثل هذا لا یوجب ردّ حدیث الرّاوی لأنّ غایة ذلک ان یکون غلط و وهم فی ذکر عبیدة بدل منصور و من الذی یسلم من هذا من المحدّثین ازین عبارت کالنار علی العلم واضح و مستنیرست که عدم تمییز و فصل قیس عبیده از منصور موجب رد حدیث قیس نمی تواند شد زیرا که غایت این غلط و وهمست در عدم تمییز شخصی از شخص دیگر و کسی از محدّثین از چنین غلط و وهم سالم نیست پس اگر عدم فصل اجلح قادح در او باشد لازم آید قدح و جرح جمیع محدّثین سنیّه و تلک قاصمة ظهرهم و مضعفة اسرهم و ناقصة قدرهم و هادمة فخرهم و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته فصل قال ابن المبارک من ذا یسلم من الوهم و قال ابن معین لست اعجب ممن یحدث فیخطی انما اعجب ممن یحدث فیصیب قلت و هذا ایضا مما ینبغی ان یتوقف فیه فاذا جرح الرّجل بکونه اخطأ فی الحدیث او وهم او تفرّد لا یکون ذلک جرحا مستقرّا و لا یردّ به حدیثه و مثل هذا إذا ضعف الرّجل فی سماعه من بعض شیوخه خاصة فلا ینبغی ان یردّ حدیثه کلّه لکونه ضعیفا فی ذلک الشیخ و قال الشافعی إذا روی الثقة حدیثا و ان لم یروه غیره فلا یقال شاذّ انما الشاذّ ان یروی الثقات حدیثا علی وجه فیرویه بعضهم فیخالفه فیقال شذّ عنهم و هذا صواب و مع ذلک فلا یخرج الرّجل بذلک عن العدالة لأنّه لیس معصوما عن الخطأ و الوهم الاّ إذا بیّن له خطاه فاصرّ ازین عبارت واضح و لائحست که ابن المبارک ارشاد کرده که کدام کسست که از دهم سالم ماند و ابن معین چنان افاده فرموده که من عجب نمی کنم از کسی که تحدیث می کند و غلط می کند

ص:422

جز این نیست که من تعجب می کنم از کسی که تحدیث می کند و بصواب می رسد و ابن حجر افاده می فرماید که هر گاه جرح کرده شود کسی به اینکه در حدیث خطا کرده است یا وهم نموده یا متفرد شده این معنی جرح مستقر نمی شود و موجب رد حدیث نمی گردد پس عدم فصل اجلح که غایتش نزد سنیه محض وهم و غلط است هرگز در وثوق و اعتبار او قادح و جارح نباشد و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ اجلح گفته قال احمد اجلح و مجالد متقاربان فی الحدیث و قد روی الاجلح غیر حدیث منکر و چون سابقا شنیدی که احمد در مسند خود از اجلح روایت نموده و روایت نمودن احمد از شخصی در مسند دلالت بر وثوق و صدق و دیانت او می کند زیرا که حسب افادۀ ابن المدینی اخراج نکرده است احمد در مسند مگر از کسی که ثابت شده است نزد او صدق او و دیانت او نه از کسی که طعن کرده شد در امانت او پس چطور نقل قدح و جرح اجلح از احمد مقبول ارباب عقول تواند شد مع ذلک دلالت فقره قد روی الاجلح غیر حدیث منکر بر قدح و جرح ممنوعست چه گاهی علما اطلاق لفظ منکر بر حدیثی می کنند که راوی آن ثقه متفرّد باشد و این قسم حدیث نامقبول و مردود نیست که روایت آن قادح باشد یحیی بن شرف نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته انهم قد یطلقون المنکر علی انفراد الثقة بحدیث و هذا لیس بمنکر مردود و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته قال ابو حاتم لیس بالقوی یکتب حدیثه و لا یحتج به این قول أبی حاتم لائق اصغا و التفات نیست چه اصحاب نقد و تحقیق و ارباب سبر و تدقیق از بنابر تجریح أبی حاتم با وصف توثیق دیگری منع کرده اند زیرا که او از متعنتین متشدّدینست و در طائفه از رجال صحاح گفته لیس بحجة لیس بقوی و مثل آن ذهبی در سیر النبلاء و بترجمه أبی حاتم گفته إذا وثّق ابو حاتم رجلا فتمسّک بقوله فانّه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث و إذا لیّن رجلا او قال فیه لا یحتج به فتوقف حتّی تری ما قال غیره فیه فان وثقه احد فلا تبن علی تجریح أبی حاتم فانّه متعنّت فی الرّجال قد قال فی طائفة من رجال الصّحاح لیس بحجّة لیس بقویّ او نحو ذلک و نیز در تهذیب عسقلانی بترجمه اجلح مذکورست قال النّسائی ضعیف لیس بذاک و کان له رای سوء و سابقا دانستی که نسائی از اجلح در صحیح خود روایت کرده و تخریج صاحب صحیح از شخصی دلالت بر توثیق او حسب افادات ائمه سنیّه می کند کما فی المرقاة و مقدمة

ص:423

فتح الباری و غیرهما پس اگر نزد نسائی اجلح ضعیف می بود چرا ازو در صحیح خود روایت می کرد و علی سبیل التنزّل بعد فرض عدم روایت نسائی از اجلح اگر تضعیف اجلح از نسائی حتما و جزما ثابت هم شود باز هم سبب اسقاط روایات او نمی تواند شد چه سابقا شنیدی که ابن طاهر بخدمت زنجانی وقتی که او توثیق کسی نموده بود عرض کرد که نسائی تضعیف آن کس کرده است زنجانی ارشاد کرد که أی پسر ابو عبد الرحمن یعنی نسائی را در رجال شرطیست شدیدتر از شرط بخاری و مسلم و مراد زنجانی از این ارشاد با سداد آنست که چون نسائی التزام شرط اشد نموده است پس تضعیف او سبب قدح و جرح در واقع نمی تواند شد پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حسب افاده زنجانی با کمال تضعیف نسائی قابل اعتبار و احتفال نیست بلکه در موهونیّت مثل بریق سراب و لمع آلست امّا قول نسائی و کان له رای سوء پس اگر مراد از رای سوء تشیعست پس جواب آن بحمد اللّه الجلیل باشباع و تفصیل به نهجی که قامع وساوس ارباب تلمیع و تسویل باشد شنیدی و بحقیقت آن وارسیدی و اگر امری دیگرست فلا بد من تقریره حتّی نقلعه بحذافیره و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته قال الجوزجانی مفتر و بر متتبع اسفار کبار و ناظر افادات علمای احبار مخفی و محتجب نخواهد بود که جوزجانی طغیانی چنان در گرداب تعصّب و تحامل سر فرو برده که معاذ اللّه قدم در وادی نصب و عدوان و بغض و شنان وصی رسول ربّ منان علیه و آله السّلام ما تتابع الملوان نهاده انحراف و اعراض از آنجناب ورزیده و بال و نکال اولی و اخری خزیده و این عداوت جوزجانی عدوانی با خلیفه بنی یزدانی علیهما و الهما الصلوة ما تلیت المثانی بحدّی واضح و آشکارست که اجلّه سنیّه با وصف عادت دیرینه خود که کتمان معایب قومست پرده از روی کار انداختند و تصریح صریح بناصبی بودن او ساختند ذهبی در میزان الاعتدال گفته ابراهیم بن یعقوب ابو اسحاق السّعدی الجوزجانیّ الثقة الحافظ احد أئمّة الجرح و التعدیل قال ابن عدی فی ترجمة اسماعیل بن أبان الورّاق لما قال فیه الجوزجانی کان مائلا عن الحق و لم یکن یکذب الجوزجانی کان مقیما بدمشق یحدث علی المنبر و کان احمد یکاتبه فیتقوی بکتابه و یقرأه علی المنبر و کان شدید المیل الی مذهب اهل دمشق فی التحامل علی علیّ رضی اللّه عنه

ص:424

فقوله فی اسماعیل مائل عن الحق یرید به ما علیه الکوفیّون من التشیع قلت قد کان النّصب مذهبا لاهل دمشق فی وقت کما کان الرفض مذهبا لهم فی وقت و هو دولة بنی عبید ثم عدم و الحمد للّه التعصب و بقی الرّفض خفیّا خاملا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه جوزجانی قال یعنی ابن عدی و کان یتحامل علی علیّ رضی اللّه عنه و قال الدارقطنی کان من الحفّاظ الثّقات المصنّفین و فیه انحراف عن علی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق السّعدی ابو اسحاق الجوزجانی سکن دمشق روی عن عبد اللّه بن بکر السهمی و یزید بن هارون و عبد الصمد بن عبد الوارث و أبی عاصم و أبی صالح کاتب اللّیث و بشر بن عمر الزّهرانی و زید بن الحبّاب و حجّاج الاعور و عفان و جماعة و اکثر الترجم و الکتابة و له عن احمد بن حنبل مسائل و عنه ابو داود و الترمذیّ و النّسائی و الحسن بن سفیان و ابو زرعة الدمشقی و ابو زرعة الرّازی و ابو حاتم و ابن خزیمة و ابو بشر الدولابی و ابن جریر الطّبری و جماعة قال الخلاّل ابراهیم جلیل جدّا کان احمد بن حنبل یکاتبه و یکرمه اکراما شدیدا و قال النّسائی ثقة و قال الدارقطنی کان من الحفّاظ المصنّفین و المخرجین الثقات و قال ابن عدی کان یسکن دمشق و کان احمد یکاتبه فیتقوی بکتابه یقرأه علی المنبر و قال ابن یونس مات بدمشق سنة 256 و قال ابو الدّحداح مات یوم الجمعة مستهلّ ذی القعدة سنة 59 قلت و قال ابن حبّان فی الثقات کان حروریّ المذهب و لم یکن بداعیة و کان صلبا فی السّنة حافظا للحدیث الاّ انّه من صلابته ربّما کان یتعدّی طوره و قال ابن عدیّ کان شدید المیل الی مذهب اهل دمشق فی المیل عن علی و قال السلمی عن الدارقطنی بعد ان ذکر توثیقه لکن فیه انحراف عن علی اجتمع علی بابه اصحاب الحدیث فاخرجت جاریة له فروجة لیذبحها فلم تجد من یذبحها فقال سبحان اللّه فروجة لا یوجد من یذبحها و علی یذبح فی صخرة نیفا و عشرین الف مسلم قلت و کانّه فی الضعفاء یوضح مقالته و رایت فی نسخة من کتاب ابن حبّان

ص:425

حریری المذهب و هو بفتح الحاء المهملة و کسر الراء و بعد الیاء زاء نسبة الی حریز بن عثمان المعروف بالنّصب و کلام ابن عدی یؤیّد هذا و قد صحّف ذلک ابو سعد بن السمعانی فی الانساب فذکر فی ترجمة الجریری بفتح الجیم انّ ابراهیم بن یعقوب هذا کان علی مذهب محمد بن جریر الطبری ثم نقل کلام ابن حبان المذکور و کانّه تصحف علیه و الواقع ان ابن جریر یصلح ان یکون من تلامذة ابراهیم بن یعقوب لا بالعکس و قد وجدت روایة ابن جریر عن الجوزجانی فی عدّة مواضع من التقسیر و التهذیب و التادیح و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق الجوزجانی بضمّ الجیم الاولی و زاء و جیم نزیل دمشق ثقة حافظ رمی بالنّصب من الحادیة عشر مات سنة تسع و خمسین پس هر گاه جوزجانی بحدّی ایضاع و ایغال در مهامه طغیان و ضلال نموده باشد که نعوذ باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انحراف نموده تحامل بر آن حضرت نماید و وادی پر خار نصب و استحقار وصی سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار پیماید چطور قول او در قدح و جرح کسی مقبول و مسلّم خواهد شد و نیز ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان کما سمیت آنفا گفته فصل و ممّن ینبغی ان یتوقف فی قبول قوله فی الجرح من کان بینه و بین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد فانّ الحاذق إذا تامّل ثلب أبی اسحاق الجوزجانی لاهل الکوفة رای العجب و ذلک لشدّة انحرافه فی النّصب و شهرة اهلها بالتشیع فتراه لا یتوقّف فی جرح من ذکره منهم بلسان ذلق و عبارة طلق حتّی انّه اخذ یلیّن مثل الاعمش و أبی نعیم و عبد اللّه بن موسی و هم اساطین الحدیث و ارکان الروایة فهذا إذا عارضه مثله او اکبر فوثق رجلا ضعّفه هو قبل التوثیق ازین افاده در نهایت وضوح و عیانست که اگر متامّلی در قدح و ثلب أبی اسحاق جوزجانی اهل کوفه را تامل نماید مشاهده عجب خواهد نمود و این قدح او در ایشان بسبب شدّت انحراف اوست در نصب و شهرت اهل کوفه بتشیع و هر گاه او کسی را از اهل کوفه ذکر می کند در جرح او بلسان ذلق و عبارت طلق توقّف نمی نماید تا اینکه از تلیین مثل اعمش و ابو نعیم و عبد اللّه بن موسی که اساطین حدیث و ارکان روایت اند نیز حسابی برنداشته

ص:426

و نیز ازین افاده ابن حجر ظاهر گردید که هر گاه معارضه کند جوزجانی را مثل او یا بزرگتری از او پس توثیق کند شخصی را که تضعیف کرده است او را در این صورت توثیق مقبول خواهد شد پس واضح و لائح شد که چون اجلح از اهل کوفه است کما لا یخفی علی ناظر التقریب و غیره و هم متشیع بهمین سبب عرق نصب و عدوان جائر جوزجان در ضربان و هیجان آمد که بکذب و افترا اجلح را منسوب بافترا نموده پس حسب ارشاد ابن حجر لازمست که چون اکابر اساطین سنّیه مثل یحیی بن معین و غیر او توثیق اجلح نموده اند و در قبال شان جوزجانی را حقیقتی نیست قدح و جرح جوزجانی و امثال او را پس پشت اندازند و بتقدیم توثیق بر جرح قلوب متعنتین و متنطّعین گدازند و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابو داود ضعیف و قال مرّة زکریّا ارفع منه بمائة درجة و چون روایت کردن ابو داود از اجلح در صحیح خود ثابت و متحققست پس نقل تضعیف از ابو داود حسب افاده خودش غیر مقبول بلکه مطرود و مردودست و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن سعد کان ضعیفا جدا اقول یا للعجب کیف یرکن من تحلّی بالانصاف و جانب التحامل و الاعتساف الی تضعیف ابن سعد مع ان تنطعه و تعمّقه و تعنّته و تشدّقه قد بلغ به الی غایة مردیه یستعید منها کل من اعتری الی الاسلام و الایمان و رمی به الی مهواة یستنکف من مداناتها من شمّ رائحة من الایقان فانّه خذله اللّه و اخزاه و حرّ الجحیم و لهیب السّعیر اصلاه تکلّم فی الامام جعفر بن محمّد الصّادق بما لا یتفوّه به الاّ معاند مارق و لا ینبس به الا منابذ منافق فبالغ فی اللّجاج و الاعوجاج حیث اسقط عنه علیه السلام التمسّک و الاحتجاج ثمّ تغطرس و تخبّط و تعسّف فقال فی شانه علیه الصّلوات یستضعف ثمّ ذهب عریضا فی تیه اللّداد و الاختباط حیث اثبت بزعمه الفاسد و رایه البهرج الکاسد فی قولیه صلوات اللّه علیه التّنافر و التناکر و الاختلاط قال ابن حجر فی التهذیب فی ترجمته الصادق علیه السّلام قال ابن سعد کان کثیر الحدیث و لا یحتج به و یستضعف سئل مرّة سمعت هذه الاحادیث من ابیک فقال نعم و سئل مرة فقال انّما وجدتها فی کتبه انتهی فما اظنّ برجل من اهل الاسلام

ص:427

ینعم نظره فی هذه الهفوة الشنیعة و تلک القولة الفظیعة حق الانعام یستریب فی کون ابن سعد راس اللّئام بالغا فی التشدّد و التعصّب و التّعنّت و التّصلّب ارفع مقام و راکبا من الشحناء و العناد لاهل البیت الامجاد اخشن قتب و اعلی سنام و اللّه ولیّ التوفیق و الاکرام و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال العقیلی روی عن الشعبیّ احادیث مضطربة لا یتابع علیها و هر گاه از افادات علمای اعلام و اساطین فخام بوضوح پیوست که وقوع خطایا و اوهام قادح و جارح راویان اخبار رسول انام علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام نمی شود و خیلی عزیز و نادرست که از کسی غلطی و سهوی و وهمی رو ندهد چطور نزد ارباب انصاف روایت کردن اجلح احادیث مضطربه را علی سبیل التسلیم در وثوق و اعتماد او خللی خواهد انداخت علاوه برین عقیلی علیّ بن المدینی را که پایه عظمت و جلالتش بجای رسیده که حضرت بخاری با این همه علو منزلت و سمو مرتبت در حق او فرموده ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علی بن المدینی و دیگر مزایای عالیه و محاسن متلالئه او در کتب قوم بشرح و تفصیل مرقومست در کتاب الضعفا که برای مقدوحین و مجروحین موضوعست وارد نموده و بهمین سبب ذهبی از جا رفته سلب عقل از عقیلی نموده و بکنایه ابلغ من التصریح جنوح و میلان عقیلی باماتت آثار و استیلاء زنادقه و اشرار و خروج رجال و شیوع ضلال ثابت کرده چنانچه در میزان الاعتدال گفته علی بن عبد اللّه بن جعفر بن الحسن الحافظ احد الاعلام الاثبات و حافظ العصر ذکره العقیلی فی کتاب الضعفاء فبئس ما صنع الی ان قال الذهبی و اخبار ابن المدینی مستقصاة فی تاریخ بغداد و قد بدت منه هفوة ثم تاب منها و هذا ابو عبد اللّه البخاری و ناهیک به قد شحن صحیحه بحدیث علیّ بن المدینی و قال ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علیّ بن المدینی و لو ترک حدیث علی و صاحبه محمّد و شیخه عبد الرّزاق و عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم بن سعد و عفّان و أبان العطّار و اسرائیل و ازهر السّمّان و بهز بن اسد و ثابت البنانی و جریر بن عبد الحمید لغلقنا الباب و انقطع الخطاب و لماتت

ص:428

الاثار و استولت الزّنادقه و لخرج الدّجال فما لک عقل یا عقیلی أ تدری فیمن یتکلّم و انما تبعناک فی هذا النّمط لنذبّ عنهم و لنزیّف ما قیل فیهم کانک لا تدری ان کل واحد من هؤلاء اوثق منک بطبقات بل و اوثق من ثقات کثیرین لم توردهم فی کتابک و هذا مما لا یرتاب فیه محدّث و انا اشتهی ان تعرفنی من الثقة الثبت الذی ما غلط و لا انفرد الی آخر ما سمعت سابقا و از جمله طامّات موبقه جالب خسران و مهلکات مردیه سائق هوان و جسارات فاحشه قائده الی النیران انست که عقیلی عدیم الایقان جناب امام موسی بن جعفر علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین سلام الملک الاکبر را در کتاب الضعفا ذکر ساخته اعلام غایت نصب و انحراف افراشته قدم در وادی نهایت جلاعت و وقاحت فشرده طریق استیجاب اقصای قهر و بطش رب الارباب و مؤاخذه و دارگیر یوم الحساب را سپرده ذهبی در میزان الاعتدال گفته موسی بن جعفر بن محمّد بن علی العلوی الملقب بالکاظم عن ابیه قال ابن أبی حاتم صدوق امام و قال ابوه ابو حاتم ثقة امام قلت روی عنه بنوه علی الرّضا و ابراهیم و اسماعیل و حسین و اخواه علی و محمّد و انّما اوردته لأنّ العقیلی ذکره فی کتابه و قال حدیثه غیر محفوظ یعنی فی الایمان قال الحمل فیه علی أبی الصّلت الهروی قلت فاذا کان الحمل فیه علی أبی الصّلت فما ذنب موسی حتّی تذکره الخ در کمال وضوحست که ایراد عقیلی آن جناب را در کتاب ضعفا نهایت اساءت ادب و بی اندامی و جسارت و کمال بیباکی و خیره سری و خسارتست که بادراک آن قلوب اهل ایمان پر خون و صدورشان بانواع التیاع و التهاب مشحونست و حیرتم بسوی خود می کشد از صنیع بدیع ذهبی که با آنکه صحابه مجروحین و مقدوحین که بخاری و ابن عدی و غیر ایشان بمحض علوّ حق ذکر ایشان در ضعفا کرده اند ایراد و ذکر آنها را در کتاب خود میزان سوء ادب دانسته و بسبب جلالت و عظمت مزعومی شان از ذکر ایشان در ضعفا و لو بمحض النقل و الحکایة و لو مع تعقیبه بالرد و الانکار اشمئزاز تمام و تحاشی بی غایت آغاز نهاده بلکه از ادخال ائمّه سنیّه که متبوع فی الفروع اند نیز بسبب جلالتشان شان در اسلام و عظمت ایشان در نفوس استنکاف کلی ظاهر نموده کما یظهر من صدر المیزان

ص:429

حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسی کاظم و جناب امام رضا علیهم الصلوة و السلام را درین کتاب خود که موضوعست برای مقدوحین و مجروحین ذکر نموده فوا اسفاه که نزد ذهبی رفعت مرتبت و عظمت منزلت این حضرات که ارکان دین و اساس یقین و سفن نجات و آیات بیّنات و حجج اللّه فی البریّات و براهینه اللاّمعة الزاهرات بودند بمنزله رفعت و جلالت صحابه غیر مشهورین که زیر مشق جرح و قدح بخاری و ابن عدی بوده اند بلکه بمنزله عظمت و نبالت ائمّه سنیّه که اتباعشان در فروع می کنند هم نبود که مانع از ذکر این حضرات درین کتاب عصبیت انتساب می شد ازینجا و امثال ان بحقیقت حال دعاوی اهل سنت و جماعت که در باب اثبات تمسّک خود باهل بیت طهارت علیهم الصّلوة و السّلام ما همر رکام هدر حمام بر السنه خود می رانند بخوبی پی توان برد و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن حبان کان لا یدوی ما یقول جعل ابا سفیان ابا الزبیر و این قدح ابن حبّان مثبت طعن اجلح بفساد مذهب یا کذب و اتهام بوضع و اختلاق نیست بلکه حاصل آن اثبات خطا در عدم تمییز ابو سفیان از ابو الزبیرست و آن هرگز سبب جرح و قدح نمی تواند شد چه اگر از شخصی خطائی در معرفت بعض رجال واقع شود که یک راوی را راوی دیگر گمان کند این معنی هرگز سبب قدح و جرح واهم نمی شود و الا لازم آید که جل بلکه کل اساطین سنیّه مقدوح و مجروح شوند که از چنین غلط و خطا هیچیکی از ایشان حسب افاده ابن القیم و غیر او محفوظ و مصون نیست و گذشته ازین باید دانست که هیمان ابن حبان در مهامه عصبیت و عدوان و وجیف او در فلوات نصب و شنان و ایضاع او در سباسب ضلال و طغیان بدرجه رسیده که معاذ اللّه جناب علی بن موسی الرضا علیه و آبائه و ابنائه الکرام آلاف التحیّة و الثنا را واهم و خاطی گمان کرده پرده حیا و ایمان بدست عناد و تعصّب دریده ذهبی در میزان بترجمه آن جناب گفته قال ابو الحسن الدارقطنی انا ابن حبّان فی کتابه قال علی بن موسی الرّضا یروی عن ابیه عجائب یهم و یخطی پس گسسته مهاری که بسبب عدم ایقان بچنین هذر و هذیان متفوه گردد اگر بیچاره اجلح را پایمال لوم و ملام ساخت و بگفتن کان لا یدری ما یقول او را بجرگه ذاهلین کثیر الغفول انداخت غریب و عجیب ننماید و چون جرأت جنان و سلاطت لسانش باین حد رسیده این قولش نزد ارباب استبصار

ص:430

اعتماد و اعتبار را نشاید و هر گاه بحمد اللّه المنان ازین بیان متانت و رزانت بنیان بتفصیل وافی و اشباع تمام وهن و بطلان تمسّک باقوال قادحین اجلح بکمال وضوح و عیان رسید و اساس اشتباه و وسواس مخاطب عمدة الاکیاس بواجبی منقطع و منقمع گردید حالا بعض دیگر افادات محققین عالی درجات که از ان وجوه بسیار برای ردّ و ابطال جرح و قدح اجلح بمقابله توثیقات موثقین با کمال ظاهر و واضح گردد بقلم حقائق رقم می سپارم ابو الخطاب عمر بن حسن بن علی المعروف بابن دحیة الاندلسی در کتاب شرح اسماء النبی گفته و الشریف عبد اللّه بن محمّد بن عقیل ترک احادیثه بعض العلماء قال الحافظ ابو عیسی الترمذی فی باب ما جاء ان مفتاح الصّلوة الطهور و عبد اللّه بن محمد بن عقیل هو صدوق و قد تکلّم فیه بعض اهل العلم من قبل حفظه قال و سمعت محمد بن اسماعیل یقول کان احمد بن حنبل و اسحاق و الحمیدی یحتجّون بحدیث عبد اللّه بن عقیل و قال محمّد و هو مقارب الحدیث قال ذو النسبین رحمه اللّه یروی بکسر الراء و فتحها فمن کسر الراء أراد انه یقارب غیره فی الحفظ و الروایة و من فتحها أراد ان غیره یقاربه فی الحفظ و الروایة فهو فی الاول فاعل و فی الثانی مفعول و کذلک وثقه جماعة و قبلوا حدیثه و قال الامام عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی و هو اجل أئمّة الکوفة و متقنیهم و راسخ محدثیهم عبد اللّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب مدنی تابع جائز الحدیث و کذلک احتج الطبری فی کتاب شرح الآثار باحادیثه و قبلها و صححها قال ذو النسبین رحمه اللّه و لا یقبل التجریح من احد مطلقا حتی یثبت ذلک علیه و یبیّن الکذب فی الاحادیث المنسوبة إلیه و قد لقی من الصحابة عبد اللّه بن عمر و جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما و انما ذکرت هذا بیانا فی هذا الراوی و لم یقلد ابا عیسی حیث صحح الحدیث و ان کان انما عمل بقول من قبل روایة عبد اللّه بن محمّد بن عقیل و لا انکر ان یکون ذلک من هذا القبیل و انما کشفت عن ذلک لیقف الانسان علی ما قیل ازین عبارت ظاهرست که تجریح شخص موثق از کسی مطلقا مقبول نمی شود تا این که ثابت کرده شود جرح بر او و ظاهر شود کذب در احادیث منسوبه

ص:431

بسوی او پس چون توثیق اجلح حسب افادات اکابر ائمه سنیّه ثابت شد و وجهی متین برای جرح او محقق نگردید و کذب احادیث منسوبه باو هم ظاهر نشد جرح او از احدی کائنا من کان مطلقا مقبول نخواهد شد و سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته یقبل التعدیل من غیر ذکر سببه علی الصحیح المشهور لان اسبابه کثیرة فیثقل و یشق ذکرها لان ذلک یحوج المعدل الی ان یقول لم یفعل کذا لم یرتکب کذا فعل کذا کذا فیعدّد جمیع ما یفسق بفعله او بترکه و ذلک شاق جدّا و لا یقبل الجرح الاّ مبین السبب لانه یحصل بامر واحد فلا یشق ذکره و لان النّاس یختلفون فی اسباب الجرح فیطلق احدهم الجرح بناء علی ما اعتقده جرحا و لیس بجرح فی نفس الامر فلا بدّ من بیان سببه لینظر هل هو قادح او لا قال ابن الصلاح و هذا ظاهر مقرر فی الفقه و اصوله و ذکر الخطیب انّه مذهب الأئمّة من حفاظ الحدیث کالشیخین و غیرهما و لذلک احتج البخاری بجماعة سبق من غیره الجرح لهم کعکرمة و عمرو بن مرزوق و احتج مسلم بسوید بن سعید و جماعة اشتهر الطعن فیهم و هکذا فعل ابو داود و ذلک دالّ علی انّهم ذهبوا الی ان الجرح لا یثبت الا إذا فسر سببه و یدل علی ذلک ایضا انّه ربما استفسر الجارح فذکر ما لیس بجرح و قد عقد الخطیب لذلک بابا روی فیه عن محمد بن جعفر المدائنی قال قیل لشعبة لم ترکت حدیث فلان قال رایته یرکض علی برذون فترکت حدیثه و روی عن مسلم بن ابراهیم انّه سئل عن حدیث لصالح المرّی فقال و ما تصنع بصالح ذکروه عند حماد یوما فامتخط حماد و روی عن وهب بن جریر قال قال شعمة اتیت منزل المنهال بن عمرو فسمعت منه صوت الطنبور فرجعت فقیل له فهلا سالت عنه ان لا یعلم هو و روینا عن شعبة قال قلت للحکم بن عتیبة لم لم ترو عن راذان قال کان کثیر الکلام و اشباه ذلک قال الصیرفی و کذا إذا قالوا فلان کذاب لا بدّ من بیانه لان الکذب یحتمل الغلط کقوله کذب ابو محمّد و لما صحح ابن الصلاح هذا القول اورد علی نفسه سؤالا فقال و لقائل ان یقول انما یعتمد النّاس فی جرح الرّواة و رد حدیثهم علی الکتب

ص:432

التی صنّفها ائمّة الحدیث فی الجرح و التعدیل و قلّ ما یتعرضون فیها لبیان السبب بل یقتصرون علی مجرد قولهم فلان ضعیف و فلان لیس بشیء و نحو ذلک او هذا حدیث ضعیف او حدیث غیر ثابت و نحو ذلک و اشتراط بیان السبب یفضی الی تعطیل ذلک و سدّ باب الجرح فی الاغلب الاکثر ثم اجاب عن ذلک بما ذکره المصنّف فی قوله و اما کتب الجرح و التعدیل لا یذکر فیها سبب الجرح فانّا و ان لم نعتمدها فی اثبات الجرح و الحکم به ففائدتها التوقف فیمن جرحوه عن قبول حدیثه لما یوقع ذلک عندنا من الریبة القویة فیهم فان بحثنا عن حاله و زالت فیه الریبة و حصلت الثّقة به قبلنا حدیثه کجماعة فی الصحیحین بهذه المثابة کما تقدّمت الاشاره إلیه و مقابل الصحیح اقوال احدها قبول الجرح من غیر مفسر و لا یقبل التعدیل الا بذکر سببه لان اسباب العدالة تکثر التصنیع فیها یبنی المعدل علی الظاهر نقله امام الحرمین و الغزالی و الرازی فی المحصول الثانی لا یقبلان الاّ مفسرین حکاه الخطیب و الاصولیین لأنّه کما قد یجرح الجارح بما لا یقدح کذلک یوثق المعدل بما لا یقتضی العدالة کما روی یعقوب الفسوی فی تاریخه قال سمعت انسانا یقول لاحمد بن یونس عبد اللّه المعمری ضعیف قال انّما یضعفه رافضی لآبائه لو رأیت لحیته و هیئة لعرفت انّه ثقة فاستدل علی ثقة بما لیس بحجّة لان حسن الهیئة یشترک فیه العدل و غیره الثالث لا یجب ذکر السّبب فی واحد منهما إذا کان الجارح و العدل عالما باسباب الجرح و التعدیل و الخلاف فی ذلک بصیرا مؤمنا فی اعتقاده و افعاله و هذا اختیار القاضی ابو بکر و نقله عن الجمهور و اختاره امام الحرمین و الغزالی و الرازی و الخطیب و صحّحه الحافظ ابو الفضل العراقی و البلقینی فی محاسن الاصطلاح و اختار شیخ الاسلام تفصیلا حسنا فان کان من جرح مجملا قد وثقه احد من ائمّة هذا الشأن لم یقبل الجرح فیه من احد کائنا من کان الا مفسرا لانه قد ثبت له مرتبة الثقة فلا یزحرح عنها الاّ بامر جلیّ فانّ ائمة هذا الشأن لا یوثقون

ص:433

الا من اعتبروا حاله فی دینه ثم فی حدیثه و تفقدوه کما ینبغی و هم ایقظ النّاس لا ینقض حکم احدهم الا بامر صریح و ان خلا عن التعدیل قبل الجرح فیه غیر مفسر إذا صدر من عارف لانه إذا لم یعدل فهو فی حیّز المجهول و اعمال قول الجرح فیه اولی من اهماله و قال الذهبی و هو من اهل الاستقراء التام فی نقد الرجال لم یجتمع اثنان من علماء هذا الشأن قط علی توثیق ضعیف و لا علی تضعیف ثقة ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده شیخ الاسلام یعنی ابن حجر عسقلانی جرح مجمل از هر کسی که باشد کائنا من کان در حق شخصی که توثیق او کسی از ائمّه این شان کرده باشد مقبول نمی شود و چون ظاهرست که جرح اجلح هم مجمل و بی بیان سببست و اگر بعضی از قادحین سبب قدح بیان کرده اند ان سبب قابل التفات نیست و چند کس از ائمّه ایشان مثل یحیی بن معین و احمد بن عبد اللّه العجلی و یعقوب بن سفیان فسوی توثیق او کرده اند و ارباب صحاح اخراج روایت او نموده لهذا جرح او مردود و نامقبول و مهجور و متروک نزد حذاق فحول باشد و عبد الوهاب بن احمد بن علی شعرانی در میزان گفته قد منّ اللّه تعالی علیّ بمطالعة مسانید الامام أبی حنیفة الثلاثة من نسخه علیها خطوط الحفّاظ آخرهم الحافظ الدمیاطی فرایته لا یروی حدیثا الا عن خیار التابعین العدول الثقات الذین هم من خیر القرون بشهادة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کالأسود و علقمة و عطا و عکرمة و مجاهد و مکحول و الحسن البصری و اضرابهم رضی اللّه عنهم اجمعین فکلّ الرواة الذین بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عدول ثقات اعلام اخیار لیس فیهم کذاب و لامتهم بکذب و ناهیک یا اخی بعدالة من ارتضاهم الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه لان یاخذ عنهم احکام دینه مع شدة تورعه و تحرزه و شفقته علی الامة المحمدیة و قد بلغنا انه سئل یوما عن الاسود و عطا و علقمة ایهم افضل فقال و اللّه ما نحن باهل ان نذکرهم فکیف نفاضل بینهم علی ان ما من راو من رواة المحدثین و المجتهدین کلهم الا و هو یقبل الجرح کما یقبل التعدیل لو اضیف إلیه ما عدا الصحابة و کذا التابعون عند بعضهم لعدم العصمة او الحفظ

ص:434

فی بعضهم و لکن لما کان العلماء رضی اللّه عنهم أمناء علی الشریعة و قدموا الجرح او التعدیل عمل به مع قبول کل الرواة لما وصف به الآخر احتمالا و انما قدم جمهورهم التعدیل علی الجرح و قالوا الاصل العدالة و الجرح طار لئلاّ یذهب غالب احادیث الشریعة کما قالوا ایضا ان احسان النظر بجمیع الرواة المستورین اولی و کما قالوا ان مجرّد الکلام فی شخص لا یسقط مرتبته فلا بدّ من الفحص عن حاله و قد خرج الشیخان لخلق کثیر عمّن تکلم النّاس فیهم ایثار الاثبات الادلّة الشرعیة علی نفیها لیجوز الناس فضل العمل بها فکان فی ذلک فضل کثیر للامّة افضل من تجریحهم کما ان فی تضعیفهم للاحادیث ایضا رحمة للامة بتخفیف الامر بالعمل بها و ان لم یقصد الحفاظ ذلک فانهم لو لم یضعفوا شیئا من الاحادیث و صححوها کلها لکان العمل بها واجبا و عجز عن ذلک غالب الناس فاعلم ذلک الی ان قال فی المیزان الکلام فربما یکون قد توبع علیه و ظهرت شواهده و کان له اصل و انما لنا ترک ما انفرد به و خالف فیه الثقات و لم یظهر له شواهد و لو أنّنا فتحنا باب الترک لحدیث کل راو تکلّم بعض الناس فیه لذهب معظم احکام الشریعة کما مرّوا ذا ادی الامر الی مثل ذلک فالواجب علی جمیع اتباع المجتهدین احسان الظن برواة جمیع ادلّة المذاهب المخالفة لمذهبهم فان جمیع ما رووه لم یخرج عن مرتبی الشریعة اللتین هما التخفیف و التشدید ازین عبارت ظاهرست که جمهور علما تعدیل را بر جرح مقدم کرده اند و گفته اند که اصل عدالتست و جرح طاریست تا که غالب احادیث شرعیه از دست نرود و ضائع نگردد و نیز از ان ظاهرست که مجرد کلام در شخصی مسقط مرتبه او نیست و تخریج کرده اند شیخین برای خلق کثیر از کسانی که تکلّم کرده اند مردم در ایشان برای ایثار اثبات ادلّه شرعیه بر نفی آن تا که حاصل سازند مردم فضل عمل را بسبب این ادلّه و درین معنی فضل کثیرست برای امت و آن افضلست از تجریح روات و نیز از آن ظاهرست که اگر ترک هر کسی که مردم کلام در او کرده اند کرده شود معظم احکام شرعیه ضائع گردد پس بنا بر این ترجیح توثیق اجلح بر جرح او که از بعض متعصبین متشددین صادر شده لازم و متحتم باشد و محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر الیمنی

ص:435

الصنعانی در فیوض؟ ؟ ؟ باسم گفته النوع الثانی ممّا قدح به علی البخاری و مسلم الروایة عن بعض من اختلف فی جرحه و توثیقه و قد ذکر النووی ذلک فی شرح مسلم و ذکر الجواب عنه بوجوه قد ذکرها ایضا ابن الصلاح احدها ان یکون ذلک فی من هو ضعیف عند غیره ثقة عنده و لا یقال الجرح مقدم علی التعدیل لان ذلک فیما إذا کان الجرح ثابتا مفسر السبب و الاّ فلا یفید الجرح إذا لم یکن کذلک و قد قال الامام الحافظ ابو بکر احمد بن الخطیب البغدادی و غیره فما احتج البخاری و مسلم و ابو داود به من جماعة علم الطعن فیهم من غیرهم محمول علی ما لم یثبت الطعن الموثر مفسر السبب انتهی کلام النووی قلت فان قیل أ لیس فی علوم الحدیث ان الجرح الذی لم یفسر سببه و ان لم یجرح به لکنه یوجب ریبة فیجب الوقف عن قبول من قیل ذلک فیه و عن رده فالجواب ان ذلک انّما یوجب الریبة فی غیر المشاهیر بالعدالة و الثقة و اما من وثقه اهل الخبرة التامة من أئمّة هذا الشأن فان الجرح المطلق لا یزیل و ظن ثقته و من زال عنه ظن ثقته بالراوی کان له ترک حدیثه و لم یکن له الاعتراض علی من قبله ممن لم یؤثر ذلک فی ظنه لثقة الراوی و امانته الا تری انهم قد اختلفوا اختلافا کثیرا فی جرح حمزة بن حبیب احد القراء السبعة فلم یضر ذلک مع شدة الخلاف بل انعقد الاجماع بعد ذلک علی قبوله و توثیقه و کذلک کثیر ممن اختلف فیه من رواة البخاری و مسلم قد اجمعوا علی قیوله و زال الخلاف و اقل احوال هذا الاجماع الظاهر ان یکون مرجحا فان العلماء یتمسّکون فی التراجیح باشیاء ضعیفة لا تقارب هذا فی القوة و اللّه اعلم و هذا من نفیس علوم الحدیث و لطیف کلام ائمة هذا الشأن و ممن ذکر هذا الجواب الامام الحافظ زین الدین العراقی فی تبصرته لکنه لم یستوفه و من لطیف علم هذا الباب ان یعلم ان لفظة کذاب قد یطلقها کثیر من المتعنتین فی الجرح علی من یهم و یخطی فی حدیثه و ان لم یتبیّن انه یعمد ذلک و لا یبین ان خطاه اکثر من صوابه و لا مثله و من طالع کتب الترجیح و التعدیل عرف ما ذکرته و هذا یدل علی ان هذا اللفظ من جملة الالفاظ المطلقة التی لم یفسر

ص:436

سببها و لهذا اطلقه کثیر من الثقات علی جماعة من الرفعاء من اهل الصّدق و الامانة فاحذر ان تغتر بذلک فی حق من قیل فیه من الثقات الرفعاء فالکذب فی الحقیقة للغویة مطلق علی الوهم و العمد معا و یحتاج الی التفسیر الاّ ان یدل علی التعمد قرینة صحیحة ازین عبارت فوائد عدیده و نکات سدیده که هر یکی از ان برای ابطال تمسک بقدح اجلح که از زمره متعنتین صادر شده کافی و وافیست ظاهر و اشکارست اوّل آنکه از ان ظاهرست که تقدیم جرح بر تعدیل وقتی کرده می شود که جرح مفسّر السبب باشد و اگر جرح مفسّر نباشد مفید نخواهد بود و بهمین قاعده حضرت خطیب بغدادی حمایت حمای بخاری و مسلم و ابو داود نموده و این حضرات ثلاثه را در روایت فرمودن از کسانی که دیگر علما ایشان را بطعن و لوم و جرح و ذم نواخته اند معذور فرموده و ظاهرست که کسانی که جرح اجلح کرده اند دل از بیان سبب آن و تفسیر وجه آن دزدیده و یا بعضی از ایشان آن محبّ أبی بکر و عمر و قائل مقوله سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر الاّ قتل او افتقر را به تشیع متهم ساخته اند و عنقریب می دانی که تشیع بوجه من الوجوه قادح و جارح نیست و اگر ترک حدیث شیعه کرده شود بسیاری از آثار و اخبار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از دست می رود و نقص عظیم نمایه افتخار این حضرات راه می یابد و بعضی که دعوی صدور بعض خطایا و اوهام ازو کرده اند آن هم سبب قدح و جرح نمی تواند شد لعدم خلوّ احد من الاساطین و الاعلام من صدور الخطایا و الاوهام پس واضح گردید که قدح قادحین و جرح جارحین در بنیان مرصوص وثوق اجلح رخنه نمی اندازد دوم آنکه از ان ظاهرست که اگر جرح غیر مفسر السبب باعث ریبه موجبه توقف از قبول می شود در کسانی هست که مشهور بعدالت و ثقت نیستند و اما کسانی که اهل خبرت تامه ایشان را توثیق کرده باشند پس جرح مطلق ظن ثقتشان را زائل نمی کند پس بحمد اللّه تعالی واضح شد که قدح و جرح متعصبین و متعنتین در اجلح که اکابر منقدین ثقات و اعاظم اهل خبرت اثبات مثل یحیی بن معین و احمد بن عبد اللّه عجلی و یعقوب بن سفیان فسوی بتصریح صریح توثیق او کرده اند کاری نمی گشاید و بتمسّک آن آبی بر روی کار نمی آید سوم آنکه از آن ظاهرست که بعضی از متعنتین لفظ کذاب را بر بعضی

ص:437

از ثقات از اهل صدق امانت اطلاق می کنند و در ثقت و عدالت شان خللی راه نمی یابد پس هر گاه اطلاق لفظ کذاب ضرری ثبقت و عدالت موثقین نرساند چه طور قدح مطلق بعضی از متعنتین در اجلح که حسب افاده نقاد جلیل الشأن ثقه است و بنابر تصریح ابن عدی مستقیم الحدیث و صدوق می باشد قابل التفات و اصغا و لائق احتفال و اعتنا باشد و نیز محمد بن ابراهیم المعروف ابن الوزیر در روض باسم گفته المسئلة الثانیة قال أی صاحب الرسالة و القطع انه إذا جرح الراوی جماعة عدول فان جرحهم مقبول لان الجارح یقدم علی المعدّل قلت هذا القطع الذی ذکره قطع بغیر تقدیر و لا هدی و لا کتاب منیر لان المسئلة ظنیّة لا قطعیّة و خلافیّة لا اجماعیة بل الواجب التفصیل فی الجرح فان کان مطلقا غیر مفسّر السبب فالجرح به مختلف فیه و الصحیح عند المحققین انّه لا یجرح به لاختلاف الناس فی الاسباب التی یجرح بها و تفسیر جماعة من الثقات ما اطلقوا من الجرح بامور لا یوافقون علی الجرح بها و ان کان الجرح مفسّر السبب فامّا ان یعارض تعدیل جامع لشرائط المعارضة مثل ان یقول الجارح ان الراوی ترک صلاة الظهر یوم کذا فی تاریخ کذا و یقول المعدل انه صلی تلک الصلاة فی ذلک التاریخ او یقول المعدل انه کان فی ذلک الوقت نائما او مغلوبا علی اختیاره او صغیرا غیر مکلّف او معدوما غیر مخلوق او غائبا عن حضرة الجارح او نحو ذلک فهنا یجب الرجوع الی الترجیح ایضا و لا یجب قبول الجرح مطلقا لا قطعا و لا ظنّا و اما ان لا یعارض الجرح توثیق معارضة حقیقیة خاصة و لکن معارضة عامة مثل ان یقول الجارح ان الراوی کان ممن یخلّ بالصلاة و یتناول المسکر و یقول المعدل انه ثقة مامون و نحو ذلک فلا یخلو اما ان یکون عدالة الراوی معلومة بالتواتر مثل مالک و الشافعی و مسلم و البخاری و سائر الائمّة الحفّاظ فانّه لا یقبل جرحهم بما یعلم نزاهتهم عنه و لو کان ذلک مقبولا لکان الزنادقة یجدون السبیل الی ابطال جمیع السنن الماثورة بان یتعبد بعضهم و یظهر الصلاح حتی یبلغ الی حدّ یجب فی ظاهر الشرع قبوله ثم یجرح الصحابة رضی اللّه عنهم

ص:438

فیرمی عمار بن یاسر بادمان شرب المسکر و سلمان الفارسی بالسرقة لما فوق النصاب و ابا ذرّ بقطع الصّلاة و أبی بن کعب بفطر رمضان و امثال هذا فی أئمّة التابعین و سائر أئمّة المسلمین فی کلّ عصر فان من جوّز هذا فلیس باهل للمراجعة و لا جدیر بالمناظرة و کثیر ما یقول أئمّة الجرح و التعدیل فی اهل هذه الطبقة فلان لا یسأل عن مثله فان تکلموا فیهم بتوثیق او تلیین او نحو ذلک فانّما یعنون به التعریف بمقدار حفظهم و انهم فی العلیاء من مراتب الحفظ او الوسطی و امّا ان کانت عدالة الراوی مظنونة غیر معلومة فظاهر کلام الاصولیین تقدیم الجرح المفسر و قبوله من غیر تفصیل و تعلیلهم بالرجحان یقتضی ان ذلک یختلف بحسب اختلاف القرائن و الاسباب المرجّحة لاحد الامرین و هذا هو القوی عندی و لا نصّ للنظار یخالفه فنقول لا یخلو اما ان یکون عدالة الراوی ارجح من عدالة الجارح له او مثلها او دونها ان کانت عدالة الراوی ارجح من عدالة الجارح و اشهر من عدالة الجارح لم یقبل الجرح لانا انما نقبل الجرح من الثقة لرجحان صدقه علی کذبه و لاجل حمله علی السلامة و فی هذه الصورة کذبه ارجح من صدقه و فی حمله علی السلامة إساءة الظن بمن هو خیر منه و اوثق و اعدل و اصلح و کثیرا ما یقول أئمّة هذا الشأن فی اهل هذه الطبقة إذا سئلوا عنهم انا اسأل عن فلان بل هو یسأل عنی و اما ان کان مثله فی العدالة فیجب التوقف لتعارض امارتی صدق الجارح و کذبه فان عدالة الجارح امارة صدق و عدالة المجروح امارة کذبه و هما علی سواء و لیس احدهما بالحمل علی السّلامة اولی من الآخر فان انضم الی عدالة المجروح معدل کان وجها لترجیح عدالته و ان کانت عدالة الراوی اضعف من عدالة الجارح فان الجرح هنا یقبل الا ان یقتضی القرائن و العادة و الحال من العداوة و نحوها ان الجارح و اهم فی جرحه او کاذب فان القرائن قد یعلّق بها حدیث الثقة و ان کان معیّنا مبیّنا و سمّیه المحدثون معلّلا و قالوا فی تفسیر العلّة التی یعل بها حدیث

ص:439

الثقة هی عبارة عن اسباب خفیّة غامضة طرأت علی الحدیث فاثرت فیه الی ان قدحت فی صحته و تدرک العلة بتفرد الراوی و مخالفة غیره له مع قرائن نتضم الی ذلک یهتدی الناقد بها الی اطلاع علی ارسال فی الموصول او وقف فی المرفوع او دخول حدیث فی حدیث او وهم و اهم الی غیر ذلک بحیث غلب علی ظنّه ذلک فامضاه و حکم به او تردد فی ذلک فوقف و اجحم عن الحکم بصحة الحدیث فان لم یغلب علی ظنه التعلیل بذلک فظاهر الحدیث المعلل السّلامة من العلة هذا کلامهم بلفظه فای فرق یجده الناظر المنصف بین اعلال روایة الثقة لحدیث معین و اعلال روایة الثقة لجرح معین فی رجل معین بل المعارضة بین الجارح و المجروح اکثر من العلل العارضة بین الراوی و الحدیث لما یقع بین الناس فی العادة من العداوة اما لاجل الاختلاف فی المذاهب او غیر ذلک فهذه حجة قویة مأخوذة من نصوص أئمّة الحدیث و امّا الحجة علی ذلک من أنظار علماء الاصول فهی ان الجرح المبین السبب انما قدم علی التعدیل لأنّه ارجح إذ کان القریب فی المعقول ان الجارح مطلع علی ما لم یطلع علیه المعدّل و فی قبوله حمل الجارح و المعدل علی السلامة معا و لم یقل احد ان الجرح مقدم لمناسبة طبعیة ذاتیه بین اسم الجرح الذی حروفه الجیم و الراء و الحاء المهملة و بین صدق من ادعاه و حینئذ یظهر ان العبرة بالرجحان الذی هو ثمرة الترجیح و انما هذا الذی اوجب تقدیم الجرح فی بعض الصور و هو نوع من الترجیح اوجب الرجحان فاذا انقلب الرجحان فی بعض الصور الی جنب التعدیل و قامت علی ذلک القرائن و ترجح ذلک فی ظن الناظر فی التعارض فامّا ان یوجبوا علیه ان یقضی بالراجح عنده فذلک؟ ؟ ؟ الّذی یقول او یوجبوا علیه العمل بالمرجوح عنده فذاک خلاف المعقول و المنقول فتامّل هذا الکلام فانه مفید مانع من المسارعة الی قبول الجرح من غیر بصیرة و ایاک و الاغترار بقول الاصولیین ان الجرح مقدم فان الرّجال انّما أرادوا تلک الصورة التی

ص:440

نظروا فیها الی مجرّدها عن جمیع الامور الاّ الجرح المفسر و التعدیل الجملی و هذه الصورة لم یخالف فیها و هم اعقل من ان یطردوا هذا القول لما یلزمهم من جرح أئمّة الصحابة و التابعین بقول من اظهر الصلاح من الزنادقة لیتوصل الی ذلک و امثاله من مکاید الدین فان قلت انما یخصص عموم کلامهم فی هذه الصورة لانها تؤدی الی تقدیم المظنون علی المعلوم لو لم یتأوّل کلامهم بل خبر الثقة حین صادم المعلوم لا یسمّی مظنونا بل کذبا قلنا و کذلک الصورة التی ذکرناها یجوز تخصیصها لانها من قبیل تقدیم الموهوم المرجوح علی المظنون الراجح و قد علم من قواعدهم انّ ذلک لا یجوز فقواعدهم هی المخصصة لعموم کلامهم علی ان مخالفتهم بالدلیل جائزة غیر ممنوعة و قد اتضح الدلیل علی ما اخترته و بان بطلان قطع المعترض علی ان الجرح مقدم مطلقا قطعا و للّه الحمد ازین عبارت ظاهر و باهرست که قطع قاطع به اینکه هر گاه جماعت از عدول جرح راوی نمایند جرحشان مقبولست قطعیست بی تقدیر و حتمیست بی هدایت و کتاب منیر پس بنا بر این افاده قبول مجروحیّت اجلح بی دلیل و عدم التفات بسوی توثیق اعلام اثبات او را قبول بی تقدیر و حتم بی هدایت کتاب منیر خواهد بود و نیز از ان ظاهرست که نزد محققین مذهب صحیح این ست که بجرح مطلق غیر مفسّر السّبب جرح حاصل نمی شود و چون قدح و جرح اجلح هم مطلق غیر مفسّر السّببست یا مفسرست بسببی که علائق جرح نیست کما سبق بیانه پس احتفال و التفات ارباب عقول را نشاید و تلقی ان بتسلیم و قبول نباید و نیز از ان ظاهرست که هر گاه در جرح و تعدیل معارضه عامّه باشد و عدالت راوی بتواتر معلوم باشد مثل مالک و شافعی و بخاری و سائر ائمه حفّاظ پس جرح در ایشان مقبول نیست و اگر این جرح مقبول باشد زنادقه بسوی ابطال جمیع سنن راه یابند و چون ظاهرست که اجلح هم حسب افاده عسقلانی در تقریب از طبقه مالکست در جلالت شان و رفعت مکان کمتر از حضرات مذکورین نیست بلکه نظرا الی قوادح تلک الاعلام که در کتب حضرات سنیّه مفصّلا و مشرّحا مذکورست ازین ائمّه سنیه بالاتر باید گفت پس قدح قادحین در باب او مقبول ارباب علوم و عقول نخواهد بود و نیز ازین عبارت هویداست که هر گاه عدالت راوی ارجح و اشهر

ص:441

از عدالت جارح باشد جرح جارح مقبول نمی شود چه قبول جرح از ثقه نمی کنیم مگر بسبب رجحان صدق او بر کذب او و حمل آن جرح بر سلامت و در صورت جرح در کسی که عدالتش ارجح و اشهر باشد کذب جارح ارجح از صدق اوست و در حمل جرح او بر سلامت اساءت ظنست به کسی که او بهترست از جارح و اوثق و اعدل و اصلح می باشد و ظاهرست که عدالت اجلح که از طبقه مالکست ارجحست از عدالت جارحین او بعد تسلیم آن پس جرح جارحین قابل قبول نباشد که در قبول جرحشان در اجلح اساءت ظنست بکسی که از ایشان بهترست و اوثق و اعدل و اصلح و نیز از ان ظاهرست که اگر جارح مثل راوی باشد در عدالت پس در قبول جرح او توقّف واجبست و اگر بسوی عدالت مجروح معدّلی منضم شود ترجیح عدالت او موجه خواهد بود پس اگر بر سبیل تنزّل و تسلیم عدالت جارحین اجلح را با عدالت او متساوی کنیم باز هم بحسب افاده علاّمه ابن الوزیر وقف در ان واجب و لازم خواهد بود و اقدام کابلی و شاه صاحب و دیگر متعنّتین بر جرح مستهجن و مستنکر و بغایت شنیع و فظیع بلکه چون انضمام جمعی از موثقین و زمره از معدّلین بعدالت او از افادت قوم ظاهرست برای ترجیح عدالت او وجهی وجیه و سببی متین پیداست و نیز از ان ظاهرست که جرح مبین السبب مقدم نکرده شد بر تعدیل مگر باین وجه که آن ارجح می باشد چه عقلا قریبست که جارح مطلع باشد بر چیزیکه معدل بر آن مطلع نشده باشد و در قبول جرح حمل جارح و معدل هر دو بر سلامتست و کسی نگفته است که جرح مقدمست بسبب مناسبت طبعیه ذاتیه در میان اسم جرح که حرف آن جیم و را و حاء مهمله ست و در میان صدق کسی که ادعای جرح نماید پس ظاهر نشد که اعتبار در تقدیم جرح برجحان می باشد که آن ثمره ترجیحست پس اگر در بعض صور رجحان بسوی جنب تعدیل منقلب شود و برین تعدیل قرائن قیام نماید و در ظن ناظر در تعارض مترجح شود پس یا واجب بکنند بر او که حکم بکند بر ارجح نزد خودش پس این عین بدعیست یا واجب بکنند بر او عمل را بر مرجوح نزد او پس این خلاف معقول و منقولست و بعد این کلام علاّمه ابن الوزیر حکم بتامل درین کلام نموده و ظاهر فرموده که این کلام مفید و مانع از مسارعت بسوی قبول جرح من غیر بصیرة می باشد و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر کمال تخویف و تحذیر نموده از اغترار بقول اصولیین که جرح مقدمست و افاده کرده که ایشان اراده نکرده اند مگر صورتی را که مجرد باشد

ص:442

از جمیع امور بجز جرح مفسّر و تعدیل مجمل و اصولیین اعقل اند ازین که این قول را مطرد نمایند چه ایشان را در صورت اطراد لازم می آید که بقول مظهرین صلاح و سداد از زنادقه و ارباب الحاد جرح ائمّه صحابه والا نژاد و قدح تابعین امجاد نمایند و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر در آخر کلام متین النظام را افاده نموده که متضح شد دلیل هر چیزی که اختیار کرده آن را و ظاهر شد بطلان قطع معترض به اینکه جرح مقدمست مطلقا قطعا و نیز محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته فان قلت أ لیس قد اختلف فی توثیق بعض رواتهما أی الشیخین و علل بعض الحفّاظ شیئا من حدیثهما و صنّف الدارقطنی فی ذلک کتاب الاستدراکات و التتبّع و صنّف فی ذلک ابو مسعود الدمشقی و ابو علی الغسّانی الجبائی فکیف یصح مع ذلک دعوی الاجماع قلت قد ذکر العلماء فی علوم الحدیث و شروح الصحاح جمیع ذلک و استوعبوا الجواب علیه و تبیّنوا القول فیه و لا بد من ذکره لکنه نشیر من ذلک علی قدر هذا المختصر فاقول اعلم ان المختلف فیه من حدیثهما هو الیسیر و لیس فی ذلک الیسیر ما هو مردود بطریق قطعیة و لا اجماع بل غایة ما فیه انه لم ینعقد علیه الاجماع و انّه لا یعترض علی من عمل به و لا علی من توقف فی صحته و لیس الاختلاف یدل علی الضعف و لا یستلزم فقد اختلف فی الخلفاء الراشدین الذین هم افضل الصحابة و کفر بهم طوائف من الروافض و النواصب و الخوارج و سلم من التکفیر و الاختلاف من هو دون الخلفاء رضی اللّه عنهم من صغار الصحابة فلیس مجرد ذکر الاختلاف بصائر الثقات من رجال الصحیحین و لا مشعر بضعف حدیثهم فان ما الحجة فی الاجمال لا فی الخلاف و الاجماع لم ینعقد علی ضعف شیء فیهما و انما انعقد علی صحتهما الا ما لا نسبة له الی ما فیهما من الصحیح فانه وقع فیه الاختلاف الذی لیس هو بحجة علی الضعف و لا علی الصّحة إذ لو دلّ علی شیء لم یکن بان یدلّ علی الضّعف اولی من ان یدل علی الصّحة إذ کل منهما قد قال به قائل بل یکون القائل بالصحة اولی لانه مثبت و المضعف للحدیث إذا لم یکن سبب التضعیف ناف و المثبت

ص:443

اولی من النافی و قد الف زین الدّین کتابا فی الجواب عن ذلک و ذکر النووی فی شرح مسلم انّه قد اجاب عن ذلک او عن اکثره فی شرحه ازین عبارت ظاهرست که اختلاف دلالت بر ضعف نمی کند و نه مستلزم آنست و مجرد ذکر اختلاف ضرر بثقات رجال نمی رساند و نه مشعر تضعیف حدیث ایشانست و مضعّف حدیث هر گاه بیان سبب تضعیف نکند نافیست و عامل بصحت حدیث مثبتست و مثبت اولاست از نافی پس تضعیف اجلح که از بعض متعصّبین سرزده بعد سماع وجوه توثیق او قابل التفات و اعتنا نیست

جواب دعوی عدم جواز احتجاج بحدیث اجلح

قوله پس بحدیث او احتجاج نتوان کرد اقول بر ناظر سالک سویّ منهاج و متتبع ناهج مسلک واضح الفجاج کالسّراج الوهّاج روشن و تابان و ظاهر و نمایانست که اسقاط مخاطب کثیر الابتهاج حدیث اجلح را از احتجاج صریح مبالغه در لجاج و عین مراء و اعوجاجست چه آنفا دریافتی که اساطین سنیّه توثیق اجلح کرده و اکابر اعلام و حذاق مثل امام احمد بن حنبل شیبانی در مسند خود و ترمذی و نسائی و ابو داود و ابن ماجه در صحاح خود حدیث اجلح را ذکر می کنند پس صحت احتجاج بحدیث اجلح از افادات این حضرات ظاهر و باهرست پس چگونه نزد عاقلی حدیث اجلح از اعتبار ساقط و از مرتبه احتجاج هابط خواهد بود سبحان اللّه صنیع این حضرات خیلی غریبست وقتی که در صدد مفاخرت بکتب و اسفار و صحاح و مجامیع خویش برمی آیند چها مناقب و مآثر که برای آن ثابت نمی کنند تا آنکه بمزید دانشمندی بسبب عدم اعتماد اهل حق بر آن و عدم تسلیم ایشان جمیع مرویات آن را زبان طعن می کشایند و هر گاه نوبت باحتجاج اهل حق بمرویات ان الزاما می رسد راه نکوص و فرار اتباعا لشیوخهم الکبار پیش گرفته صد و دو نکول و اعراض و عدول از مرویات روات صحاح و رجال مقبولین خویش می فرمایند و بکمال حیا و انصاف در پوستین شان افتاده ایشان را کما ینبغی زیر مشق قدح و جرح و ملام می نمایند و مع ذلک کله اگر بفرض غیر واقع اجلح مقدوح و مجروح هم باشد و بهیچ وجه توثیق او ثابت نشود باز هم استدلال بضعف او بر بطلان حدیث شریف که مدلول صریح کلام مخاطب متحذلقست از عجائب استدلالات و غرائب احتجاجاتست چه پر ظاهرست که ابطال حدیث کسی بسبب ضعیف و مقدوح بودن او از دأب منقدین و طریقه محدثین بغایت بعید و چنین جسارت سراسر خسارت از اهل فضل و علم

ص:444

نهایت ناسدید أ لیس فیکم رجل رشید و هر چند متانت بیان حقیر بر ادنی ممارس فن حدیث نهایت ظاهر و مستنیرست لکن بحمد اللّه المنعام نص برین مرام از بعض اساطین اعلام ذکر می نمایم و ببیان بعض افاداتشان قصب السبق در تخجیل مخاطب نبیل می ربایم عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته و إذا ضعف الرجل فی السند ضعف الحدیث من اجله و لم یکن فی ذلک دلالة علی بطلانه بل قد یصحّ من اخری و قد یکون هذا الضعیف صادقا و امینا فی هذه الروایة فلا یدلّ مجرّد تضعیفه علی بطلان ما جاء به ازین افادۀ علامه سبکی واضح گردید که اگر در سند حدیثی راوی ضعیف باشد آن حدیث بسبب این راوی ضعیف خواهد شد لکن درین امر دلالتی بر بطلان آن نخواهد بود بلکه گاه هست که این حدیث از طریق دیگر صحیح باشد و گاه هست که شخص ضعیف درین روایت صادق و امین باشد پس مجرّد تضعیف او دلالت بر باطل بودن روایت او نخواهد کرد پس اگر اجلح ضعیف و مقدوح هم مفروض غایة ما فی الباب این ست که باعث ضعف طریقی که در ان اجلح واقع شده خواهد شد لکن باین سبب حکم به بطلان حدیث ممکن نیست بلکه جسارت بر ابطال باین خیال سراسر تهور و اضلالست شیخ عبد الحق دهلوی در شرح سفر السّعادة گفته باید دانست که ارباب انتقاد حدیث جماعتی اند که درین باب غلو و افراط دارند و براه تعصّب و تعجیل روند و باندک توهّمی و شائبه وهمی نسبت بوضع کنند و بدان مبادرت نمایند مثل ابن جوزی و امثال وی که بمجرّد آنکه بعض مردم در بعض روات احادیث تکلّم کرده مثل آنکه گفته فلان ضعیف یا لیس بقویّ یا متروک یا مطعون و امثال ذلک حکم بوضع کرده اند و حال آنکه ان احادیث از ان قبیل نیست که قلوب ببطلان آن شهادت دهد و نه مخالف کتاب و اجماعست و منکر نیست او را عقل و نقل و دلیلی نیست بر وضع وی مکر تکلّم بعض در راوی و این نیز مجازفت و افراط و تجاوز از حدست انتهی ازین عبارت در کمال وضوحست که موضوع گفتن حدیثی که بعض مردم در بعض روات آن تکلّم کرده باشند مثل آنکه گفته باشند ضعیف یا لیس بقوی یا متروک یا مطعون و امثال ذلک نهایت مجانبت تامل و احتیاط و غین غلو و افراط و تعصّب مشوم و توهم

ص:445

مذمومست پس اگر بالفرض اجلح باین اوصاف متصف هم باشد و قدح و جرح او که از بعض متعصبین سر زده مقبول هم داریم ردّ حدیث او ممارات صریحه و مکابره قبیحه و عصبیت بائره و مجازفت خاسره خواهد بود و جلال الدین سیوطی در رساله اثبات فضیلت قرون ثلاثه یعنی صحابه و تابعین و اتباع تابعین اوّلا گفته

قال الطبرانی فی معجمه الصغیر حدثنا محمد بن احمد بن یزید القصّاص عن دینار بن عبد اللّه مولی انس حدثنی انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طوبی لمن رآنی و من رای فیمن رآنی و من رای من رای من رآنی قال الحافظ ابن حجر فی جزء خرجه لبعض شیوخه هذا حدیث ضعیف من حدیث انس رواه عنه دینار و ابو هدبة و موسی الطویل و الثلاثة ضعفاء و بعد آن طرق عدیده برای این حدیث نقل کرده و جدّ و جهد بلیغ در اثبات آن نموده و بعد آن گفته فصل جرت عادة الأئمّة ان الحدیث إذا کان ثابتا عندهم یروونه من طریق فیها من تکلّم فیه بقصد العلو کما نقلوا ان مسلما عیب علیه تخریج حدیث سوید بن سعید فی الصحیح و هو متکلّم فیه فقال فمن این کنت اتی بنسخة حفص بن میسرة بعلوّ فاذا اطمانت نفوسهم بثبوت الحدیث لم یبالوا بروایته من أیّ طریق کان لهذا الغرض و الطبرانی روی هذا الحدیث من طریق دینار لعلوّه فانّه وقع له ثلاثیا و قلبه مطمئن بثبوت الحدیث من طرق اخری فلا یخشی من غائلة دینار ثم اطبق المحدثون بعده علی تخریجه کذلک لأنّه وقع لمن بعده رباعیا ثم خماسیّا ثم سداسیا ثم سباعیّا ثم ثمانیّا ثم تساعیّا الی ان وقع لنا عشاریّا و قد اشار الی ذلک الحاکم فی مستدرکه حیث رواه من حدیث أبی امامة و من حدیث عبد اللّه بن بشر و صححه من حدیثهما و قال قد روی باسانید نولّینة؟ ؟ ؟ عن انس و اقربها الی الصحة حدیث أبی امامة و عبد اللّه بن بشر فاشار الی علوّ اسانید حدیث انس مع ضعفها و صحة المتن من روایة غیره ازین عبارت ظاهرست که هر گاه حدیثی نزد ائمّه حدیث ثابت باشد مبالات نمی کنند بروایت آن از هر طریق که باشد

ص:446

پس چون حدیث ولایت باسانید متعدده ثابتست اگر بالفرض اجلح مقدوح هم باشد ضرری بثبوت حدیث نمی رسد و اگر ضعف اجلح بر تقدیر تسلیم سبب تضعیف اصل حدیث شریف گردد این همه احادیث که برای فضیلت قرون ثلاثه می آرند و بر اثبات آن همت می گمارند کنسج العنکبوت و ارق من ورق التوت خواهد گردید و لا یرضی به الا المحموم المانوس؟ ؟ ؟ المبهوت او المعاند الشاحن الممقوت و شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف المناوی بن تاج العارفین بن علی در فیض القدیر شرح جامع الصغیر در شرح

حدیث آدم فی السماء الدنیا تعرض علیه اعمال ذرّیته الحدیث گفته و اسناده ضعیف لکن المتن صحیح فانه قطعة من حدیث الاسراء الذی اخرجه الشیخان عن انس لکن فیه خلف فی الترتیب ازین عبارت واضح و لائحست که

حدیث آدم فی السماء الدنیا تعرض علیه اعمال ذرّیّته هر چند اسنادی که بان مرویست ضعیف می باشد لکن متن آن صحیحست چه این حدیث قطعه ایست از حدیث اسرا که آن را شیخین از انس اخراج کرده اند لکن در ان در ترتیب اختلافی هست پس هر گاه این حدیث مع ضعف الاسناد و خلف الترتیب بسبب آنکه قطعه ایست از حدیث اسرا که آن را شیخین اخراج کرده اند صحیح باشد اگر بالفرض سند حدیث ولایت که از اجلح مرویست ضعیف هم باشد نفس حدیث ضعیف نخواهد بود زیرا که اعاظم محدثین ثقات و افاخم منقدین اثبات بسندی غیر ازین سند روایت آن فرموده و تنصیص و تصریح بصحت آن نموده اند قطعا و جزما و یقینا و حتما لائق قبول و اعتماد و قابل اعتبار و استناد باشد و نیز مناوی در فیض القدیر در شرح جامع الصغیر در شرح

حدیث اکل الربا و موکّله و کاتبه و شاهداه الحدیث گفته و فیه الحارث الاعور قال الهیثمی بعد عزوه لابی یعلی و احمد و الطبرانی و فیه الحارث الاعور ضعیف و قد وثق و عزاه المنذری لابن خزیمة و ابن حبّان و احمد ثم قال رووه کلّهم عن ابن مسعود الا ابن خزیمة فعن مسروق عن ابن مسعود و اسناد ابن خزیمة صحیح انتهی فاهمل المصنّف الطریق الصحیح و ذکر الضعیف و رمز لصحته فانعکس علیه و الحاصل انه روی باسنادین احدهما صحیح و الآخر ضعیف فالمتن صحیح ازین عبارت ظاهرست که در سلسله سند

ص:447

حدیث اکل الربا و موکله الحدیث حارث اعور واقع شده و او ضعیفست و این حدیث را منذری بابن خزیمه و ابن حبّان و احمد نسبت نموده و بعد آن گفته که همه شان این حدیث را از حارث اعور روایت نموده اند الا ابن خزیمه پس او از مسروق از ابن مسعود روایت کرده و اسناد ابن خزیمه صحیحست و مناوی بعد بیان این معنی گفته که حاصل این ست که این حدیث بدو اسناد روایت کرده شد یکی از ان صحیح و دیگری ضعیفست پس متن این حدیث صحیحست فهذا نصّ آخر من المناوی الحاوی لمدارک السّبر و التنقیب علی مطلوبنا الزاهر المحقق با البنیان المصیب و محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته قال النووی رحمه اللّه الثانی ان یکون ذلک أی روایة البخاری و مسلم عن بعض من اختلف فی جرحه و توثیقه واقعا فی المتابعات و الشواهد و قد اعتبر الحاکم ابو عبد اللّه بالمتابعة و الاستشهاد فی اخراجه عن جماعة لیسوا من شرط الصحیح منهم مطر الوراق و بقیة بن الولید و محمد بن اسحاق بن یسار و عبد اللّه بن عمر العمری و النعمان بن راشد و اخرج مسلم عنهم فی الشواهد فی اشباه لهم کثیرین قلت و قد صرح مسلم بهذا کما یاتی فی الوجه الرابع و قد استخرجت مثل ذلک فی البخاری من وجه صحیح و هو انه قد نص علی تضعیف جماعة یروی عنهم فی الصحیح ذکر ذلک الذّهبی فی تراجمهم فی المیزان و لم یذکر ان البخاری اخرج حدیثهم متابعة فدل هذا علی ان صاحبی الحدیث قد یخرجان من الطریقة الّتی فیها ضعف لوجود متابعات و شواهد تجبر ذلک الضعف و ان لم یوردا تلک المتابعات و الشواهد فی الصحیحین قصدا للاختصار و التغریب علی طلبة العلم مع ان تلک المتابعات و الشواهد معروفة فی الکتب البسیطة و المسانید الواسعة و ربّما اشار بعض شراح الصحیحین الی شیء منها قال النوری الثالث ان یکون ضعف الضعیف الذی احتج به طرأ بعد اخذه عنه باختلاط حدث علیه غیر قادح فیما رواه من قبل فی زمن استقامته کما فی احمد بن عبد الرّحمن بن وهب ابن اخی عبد اللّه بن وهب فذکر انّه اختلط بعد الخمسین و مائتین بعد خروج مسلم من مصر و هو فی ذلک کسعید بن عروة و عبد الرزّاق و غیرهما ممن اختلط آخرا

ص:448

و لم یمنع ذلک من صحة الاحتجاج فی الصحیحین بما اخذ عنهم قبل ذلک الرابع ان یعلو بالشیخة؟ ؟ ؟ الضعیف اسناده و هو عنده من روایة الثقات نازل فیقتصر علی العالی و لا یطول باضافة النازل إلیه مکتفیا بمعرفة اهل الشأن ذلک و هذا العذر قد رویناه تنصیصا عن مسلم و هو خلاف حاله فیما رواه عن الثقّات اوّلا ثم اتبعهم بمن دونهم متابعة و کان ذلک وقع منه بحسب حضور باعث النشاط و غیبته روینا عن سعید بن عمرو البرذعی انّه حضر ابا زرعة و ذکر صحیح مسلم و انکار أبی زرعة علیه بروایته عن اسباط بن بشیر و قطن بن تسیر و احمد بن عیسی المصری الی قوله فقال انما ادخلت من حدیث اسباط و قطن و احمد ما قد رواه الثقات عن شیوخهم الا انه ربما وقع الیّ عنهم بارتفاع و یکون عندی روایة اوثق منهم بنزول فاقتصر علی ذلک و اخذ الحدیث معروف من روایة الثقات الی قوله فهذا مقام وعر و قد مهدته بواضح من القول لم اره مجتمعا لمولف و للّه الحمد انتهی کلام النووی رضی اللّه عنه و فیه ما یدل علی انه لا یعترض علی حفاظ الحدیث إذا رووا حدیثا عن بعض الضعفاء و ادّعوا صحّته حتی یعلم انه لا جابر لذلک الضعف من الشواهد و المتابعات و معرفة هذا عزیزه لا یحصل الا للائمة التامة بهذا الشأن فقد روی بعض الحفاظ الخبر عن النیّف و العشرین من مسند أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه فقیل له ما هذا و احادیث أبی بکر الصحاح لا یزید علی خمسین حدیثا او لا یکون خمسین حدیثا فقال ان الحدیث یکون عندی من مائة طریق او قال إذا لم یکن عندی من مائة طریق فهو عندی یتهم او نحو هذا رواه الذهبی فی التذکرة و المیزان و من الغرائب فی هذا المعنی ان کثیرا من اهل المعرفة بالحدیث یذکرون ان

حدیث الاعمال بالنیّات حدیث غریب ما رواه الاّ عمر بن الخطاب ممن نصّ علی ذلک الحافظ ابو بکر احمد بن عمر البزار فی مسنده فانه ذکر انه لا یصح الاّ من حدیث عمر قال حافظ العصر ابن حجر و کانه أراد بهذا اللفظ و السیاق و الا فقد روینا معناه من حدیث انس

ص:449

و عبادة بن الصّامت و أبی ذر و أبی الدرداء و أبی امامة و صهیب و سهل و سعد و النواس بن سمعان و غیرهم و رویناه بلفظ حدیث عمر من حدیث علی بن أبی طالب و أبی سعد الخدری و أبی هریره و انس و ابن مسعود و اغرب من هذا ان ابن الصلاح مع امامته و سعة معرفته مثّل ما ینفرد به الثقة من الزیادة

فی الحدیث بما رواه مالک عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرض زکاة الفطر من رمضان علی کل حرّ او عبد ذکرا و انثی من المسلمین فذکر ابن الصّلاح و هو من اهل المعرفة بالحدیث ان مالکا انفرد بلفظ من المسلمین فی الحدیث و ان عبد اللّه بن عمر و ایوب و غیرهما رووا هذا الحدیث عن نافع عن ابن عمر بغیر هذه الزیادة قال زین الدّین ابن العراقی هذا المثال غیر صحیح فقد تابع مالکا علی ذلک عمر عن نافع و الضحاک بن عثمان و یونس بن یزید و عبد اللّه بن عمرو المعلی بن اسماعیل و کثیر بن فرقد و اختلف فی زیادتها علی عبد اللّه بن عمر و ایوب و کذلک

ابو عبد اللّه الذهبی فانّه قال فی حدیث أبی هریرة المرفوع و لا یزال عبدی یتقرب الیّ بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی سمع به و بصره الذی تبصر به الحدیث قال الذهبی فی المیزان لو لا هیبة الجامع الصحیح لعدّوا هذا الحدیث فی منکرات خالد بن مخلد ذکره فی ترجمته و ردّ ذلک علی الذهبی ابن حجر فقال ان لحدیث خالد شواهد فی الحدیث و روی له ثلثة شواهد احدها نحوه من حدیث هشام الکنانی عن انس رضی اللّه عنه و ثانیها ببعضه من حدیث معاذ و ثالثها نحوه من حدیث عروة عن عائشة باسناد لا باس به فهذا یدلک علی ان الحکم علی الحدیث بالغرابة او النکارة او الشذوذ مقام وعر تدحض فیه اقدام ائمة الحفاظ فکیف بغیرهم فینبغی للقاصرین الاعتراف لاهل الاتقان بالامامة و التقدم فی علومهم و کفّ اکفّ الاعتراض علی امامی المحدّثین البخاری و مسلم و امثالهما و من وقف علی قدح بعض رواتهما او تعلیل لبعض حدیثهما و کان ذلک من النادر الذی لم یتلق بالقبول فالذی یقوی عندی

ص:450

وجوب العمل بذلک لان القدح بذلک محتمل و الثقة العارف إذا قال ان الحدیث صحیح عنده و جزم بذلک و لم تکن له فی التصحیح قاعدة معلومة الفساد وجب قبول حدیثه بالادلة العقلیة و السمعیة الدالة علی قبول خبر الواحد و لیس ذلک بتقلید له بل هو عمل بمقتضی ما اوجب اللّه تعالی من قبول اخبار الثقات و لو کان مجرّد الاحتمال یقدح لطرحنا جمیع احادیث الثقات لاحتمال الوهم و الخطأ فی الروایة بالمعنی بل احتمال تعمّد الکذب لا یمنع القبول مع ظن الصدق و

قد ثبت عن علی رضی اللّه عنه انه کان إذا اتهم الراوی حلّفه فاذا حلف له صدقه کما رواه الذهبی فی تذکرته و حسّنه و الامامان المنصور باللّه فی الصفوة و ابو طالب فی المجری فهذا امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مع سعة علمه و قریب عهده احتاج الی الاخذ بحدیث من یتهمه و لا یطیب نفسه بقبوله الا بعد یمینه فکیف باهل القرن التاسع إذا تعنتوا فی الروایة و قدحوا فی حدیث أئمّة الاثر و تعرضوا لابطال ما صحّحه کبار الحفاظ أ لیس ذلک یؤدی الی محو آثار العلم و سدّ ابواب الفقه و طمس معالم الدّین و قد قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث الاعرابی فی الشهادة علی هلال رمضان کما صحّحه الحاکم و غیره من حدیث ابن عبّاس و تواتر عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إنّه بعث الرسل الی الآفاق معلمین و متعلمین مع ان اهل الآفاق لم یکونوا قد خسر و رسله إلیهم علی طریقة المتعنتین فی الخیرة و علم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذلک من المفتی و المستفتی و الراوی و المروی له و القاضی و المقضی علیه و لم ینکر شیئا من ذلک علی احد منهم و العدالة شرط فی صحة الفتیا و الروایة و القضاء و کذلک قد روی ابو الحسین فی المعتمد عن اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انهم کانوا یقبلون احادیث الاعراب فرحم اللّه امرا ترک التعمق فی الامور و اقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و باصحابه خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ رضی اللّه عنهم اجمعین و عن التابعین لهم باحسان الی یوم الدین و نیز از ان ظاهرست اگر بعض حفاظ حدیث

ص:451

روایت حدیثی از بعض ضعفا کرده ادعای صحّت آن کنند قول ایشان قابل ردّ و اعتراض نمی شود تا آنکه علم بهمرسد به اینکه جابری برای این ضعیف از شواهد و متابعات نیست و معرفت این امر عزیزست که حاصل نه می شود مگر برای ائمه حفّاظ که اهل درایت باین شان باشند پس بوضوح رسید که اگر بالفرض اجلح ضعیف هم باشد و باز تصحیح روایت او کرده شود متعنتین و متعصبین را بر آن جای اعتراض و ایراد نیست و کابلی و شاهصاحب و امثالشان را کجا این مرتبه حاصل شده که نفی شواهد و متابعات حدیث ولایت نمایند چه این مرتبه حسب افاده علاّمه ابن الوزیر حاصل نمی شود مگر برای أئمّه حفاظ که اهل درایت تامّه باین شان باشند و حال کمال حفظ و تحقیق و درایت و نقد و تدقیق کابلی و شاهصاحب بر ناظر اجوبه این کتاب اعنی تحفه کما ینبغی واضح و آشکارست گو اولیای شاهصاحب بسبب افتخارشان بحصول ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث و نقد متون و اسانید کما فی الرسالة التی الفها المخاطب فی اصول الحدیث معتقد حصول درجه عالیه و مرتبه رفیعه برای ملازمان او درین باب باشند و للّه الحمد و المنة که متابعات عدیده و شواهد سدیده این حدیث از افادات اساطین حذاق دریافتی پس ظاهر و باهر گردید که رد و انکار و ابطال شاهصاحب عمدة الکبار و کابلی عالی نجار؟ ؟ ؟ این حدیث شریف را بسبب وقوع اجلح در سند بعض طرق آن دلیل کمال مجانبت از علم جرح و تعدیل و محض ازلال و تضلیل و بحت تخدیع و تسویلست و نیز از ان ظاهرست که ابو بکر بزّار با وصفی که از اهل معرفت بحدیثست در مسند خود گفته که

حدیث الاعمال بالنیّات صحیح نمی شود مگر از حدیث عمر حال آنکه معنی آن از دیگر اصحاب هم مرویست و ابن حجر بصدد تاویل این قول برآمده می گوید که گویا مرادش این ست که باین لفظ و سیاق از دیگر اصحاب صحیح نشده پس بالفرض اگر حدیث ولایت بطریقی که در ان اجلح واقع شده آن را کسی از نقاد حدیث غیر صحیح می گفت تاویلش ممکن بود به اینکه این حدیث باین لفظ و سیاق صحیح نیست و بطرق دیگر صحّت آن ثابتست و نیز از آن ظاهرست که ابن الصّلاح با وصف امامت و وسعت معرفت خود لفظ من المسلمین را در حدیث زکاة الفطر از متفرّدات مالک دانسته و گفته که دیگران این حدیث را از ابن عمر بغیر این زیادت روایت کرده اند و زین الدین عراقی گفته

ص:452

که این قول او غیر صحیحست زیرا که برین زیادت متابعت نموده است عمر از نافع و ضحاک بن عثمان و یونس بن یزید و عبد اللّه بن عمر و معلی بن اسماعیل و کثیر بن فرقد پس هر گاه حکم ابن صلاح که جلالت شان او در فن حدیث شریف مستغنی از اظهار و تبیینست بانفراد مالک بزیادت لفظ من المسلمین قابل التفات و اعتنا نباشد اقدام شاهصاحب بر ابطال حدیث ولایت با وصف صحیح بودن آن و قدح و جرح اجلح مع کونه ثقة صدوقا بلا اعمال فکر و رویت تهور نهایت منکر و جسارت تحیرافزای اهل بصرست و نیز از آن ظاهرست که ذهبی در باب

حدیث مرفوع أبی هریره لا یزال عبدی یتقرّب الیّ بالنّوافل گفته اگر هیبت جامع صحیح نمی بود این حدیث را از منکرات خالد بن مخلّد شمار می کردند و این قول ذهبی را علامه ابن حجر رد کرده گفته است که حدیث خالد را شواهد دیگر در حدیث وارد شده و بعد آن سه شاهد برای آن روایت نموده پس بابی که در مرتبه اعضال و اشکال آن بحدی رسیده باشد که اکابر محقّقین حذاق و اساطین ناقدین سبّاق مثل ذهبی که حسب افاده شاهصاحب امام اهل الحدیثست مرتکب اغلاط صریحه و خطایای فصیحه در آن شده باشند قدم گذاشتن کابلی و شاهصاحب با وصف ظهور حال مهارت و حسن فهم شان خیلی غریب و عجیب و نهایت مستبشع و بدیع ست و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر افاده فرموده که حکم نمودن هر حدیثی بغرابت و نکارت با شذوذ مقامیست سخت که در ان اقدام أئمّه حفّاظ می لغزد فکیف غیر ایشان پس لائق قاصرین این ست که برای اهل اتقان اعتراف بامامت و تقدم در علوم شان نمایند و اکفّ اعتراض را باز دارند پس هر گاه حکم بغرابت و نکارت و شذوذ مزلقه اقدام و مدحضه أئمه عظام باشد حکم ببطلان حدیثی بالاولی اوعر و اصعب و اشد سوقا للعثرات و اجلب باشد فینبغی للقاصرین و یلیق بالزائغین الخاسرین کالکابلی المهین و المخاطب الفطین الاعتراف لاهل النقد و الاتقان و السّبر و الامعان بالتقدّم و الامامة و التمهر و الزّعامة فی غامضات علومهم و متشعّبات فنونهم و کفّ اکفّ الاعتراض و التقاعد عن القیام للردّ و الانتهاض علی أئمّة المحدّثین و اعلام دین المتسننین الذین رووا حدیث الولایة و صححوه درأ فی نحو ارباب الغوایة

ص:453

و لیقابلوا قولهم بالتسلیم و لیأخذوا ما افادوه بقلب سلیم إذ الحکم بالغرابة او الشذوذ او النکارة مقام وعر تدحض فیه اقدام الأئمّة الحفاظ و مرتقی صعب تزلق فیه ارجل المهرة الایقاظ فکیف ما اجترأ علیه من ادّعاء البطلان المنبعث من کمال العصبیّة و الشّنئان الذی اورثه الصّغار و الهوان عند أئمّة هذا الشأن فانه مقام عظیم و محلّ خطر جسیم مهول عند اکابر السّابرین للرّوایات و الاثار مخوف عند اجلة الناقدین للاحادیث و الاخبار یکثر فیه العثار و یعزّ منه الاعتذار فتفوّه المخاطب بهذا البهتان و السّلوک فی نهج یعثر فیه الحفّاظ الّذین هم من التحقیق و التنقید بمکان من غرائب الامور و عجائب الدهور و اللّه هو الصّائن من وساوس الخدوع الغرور و المنقذ من مشتبکات الظلم الی النّور و نیز از ان واضحست که ثقه عارف وقتی که بگوید حدیث صحیحست نزد او و جزم باین امر نماید و در تصحیح قاعده معلومه الفساد نباشد قبول حدیث او بسبب ادلّه عقلیه و سمعیه که دلالت بر قبول خبر واحد دارد واجب خواهد بود پس کابلی و شاهصاحب و امثالشان را لازم و واجبست که حدیث ولایت را که اعاظم محققین و افاخم منقدین سنیه تصحیح کرده اند بر سر و چشم نهند و بقبول آن سر افتخار بلند کنند و انّی للکابلی و المخاطب العماد ان یجدوا فی تصحیح هذا الحدیث قاعدة معلومة الفساد و نیز از ان ظاهرست که با وصف احتمال تعمد کذب اگر طمع صدق باشد مانع از قبول روایت نه می شود پس ردّ و ابطال حدیث ولایت بسبب وقوع اجلح در سلسله سند آن مقام کمال استعجاب و فراوان حیرتست چه بنا بر این افاده اگر اجلح متعمد الکذب هم می شود تعمدش بسبب قرائن صدق او درین حدیث مانع از صدق روایت او نه می شد فکیف که صدوق و مستقیم الحدت؟ ؟ ؟ بودن او از افادات اساطین سنیه ثابت و متحققست و نیز از ان ظاهرست که علامه ابن الوزیر تعنت معاصرین خود را در روایت و قدح حدیث ائمه اثر و ابطال اخباری که کبار حفاظ آن را تصحیح کرده باشند امر مودّی بسوی محو آثار علم و سدّ ابواب فقه و طمس معالم دین دانسته پس هر گاه تعنت معاصرین علاّمه ابن الوزیر در روایت و قدح در حدیث ائمه اثر و ابطال چیزی که آن را کبار حفاظ تصحیح کرده اند

ص:454

مورث این خرابیهای فظیعه و موجب این مضرّات شنیعه باشد تعنّت و تعصّب مخاطب عمدة الأعیان بقدح و جرح و ابطال حدیث ولایت بلا دلیل و برهان لائق اعتماد و احتفال بمحض اتکال بر سخائف و ترهات مصداق ما انزل اللّه بها من سلطان و عدم اکتراث بتصحیح اکابرین ماهرین این شان بالیقین و الاذعان جالب مفاسد لا تحصی و مضار بی پایان خواهد بود فثبت ان المخاطب ذا الاشر و غیره من متعصّبی القرن الثانی عشر لما تعنّتوا فی الروایة و سلکوا مسلک الغوایة و قدحوا فی احادیث أئمّة الاثر و جرحوا فیما ثبت عند اهل الخبر و تعرّضوا لابطال ما صححه کبار الحفاظ و تناولوا باللّوم و الذّم من وثقه عظام الاثبات الایقاظ یودّی ذلک الی محو آثار العلم و سدّ ابوابه و طمس معالم الدّین و ارخاء حجابه و نیز محمد بن ابراهیم در روض باسم در بیان وجوه جواب از قول صاحب رساله معرفة الاخبار مبنیة علی معرفة عدالة الراوی و معرفة عدالتهم فی هذا الزمان مع کثرة الوسائط کالمتعذر الخ گفته الوجه السادس انّ کلام هذا المعترض مبنی علی تحریم قبول المراسیل کلّها و ما ادری لما بنی کلامه علی هذا و هو لا یدری ما اختار خصمه و لا ما اختاره طالب علم الحدیث فی ذلک لجواز قبول المراسیل مذهب المالک و المعتزلة و الزّیدیّة و نصّ علیه منهم ابو طالب فی کتاب المجری و المنصور من فی کتاب صفوة الاخیار و روی ابو عمر بن عبد البرّ فی اوّل کتاب التمهید عن العلامة محمد بن جریر الطبری اجماع التابعین علی ذلک و مذهب الشافعیّة قبول المراسیل علی تفصیل مذکور فی کتب علوم الحدیث و الاصول و هو المختار علی تفصیل فیه و هو قبول ما انجبر ضعفه لعلّة الارسال لجابر یقوّی الظنّ بصحّته امّا بمعرفة حال من ارسله و انّه لا یرسل الا عن ثقة کمراسیل ابن المسیّب و ممّا جزم به البخاری من تعالیق الصحیح و لم یورده بصیغة التمریض و ما صنّفه الماهرون الحفّاظ فی کتب الاحکام و اقتصروا علی نسبة الحدیث الی مخرجه من غیر استناد من المصنّف الی مخرج الحدیث و غیر ذلک من المراسیل المقصودة بما یقویها بل مراسیل الصحابة و التابعین و أئمّة الحدیث

ص:455

المعروفین مقبولة إذا لم یعارضها مسند صحیح و لا مرسل من عرف منهم بالارسال عن الضعفاء و ادلة وجوب قبول الخبر الواحد تناول ذلک و موضع بیان الحجة علی جواز ذلک و کتب الاصول و المسئلة نظریة لا یجوز الانکار فیها علی من ذهب الی احد المذاهب و من احسن ما یحتج به فی ذلک الاجماع علی قبول اللغة و النحو مع بناء تفسیر الحدیث علیهما بغیر اسناد صحیح علی شرط اصحاب الحدیث إذا عرفت هذا فاعلم انّ اقوی المراسیل ما ارسله العلماء من احادیث هذه الکتب لوجوه اوّلها انّ نسبة الکتاب الی مصنفه معلومة فی الجملة فانا نعلم بالضرورة انّ محمّد بن اسماعیل البخاری الّف کتابا فی الحدیث و انّه هذا الموجود فی ایدی المحدّثین و انما یقع الظنّ فی تفاصیله و ما علمت جملته و ظنّت تفاصیله اقوی مما ظنّت جملته و تفاصیله و ثانیها انّ اهل الکذب و التحریف تلبثوا من ادخال الکذب فی هذه الکتب فکما انه لا یمکن أحدا ان یدخل الفقهاء من المذاهب الاربعة غیر مذاهب أئمتهم فیدخل فی المنهاج للنووی ان الشافعی لا یشترط النّصاب فی زکاة ما اخرجت الارض و یدخل علی الحنفیّة مثل ذلک و کذا لا یستطیع أحد أن یدخل علی الزّیدیّة فی کتاب اللمع الّذی هو مدرسهم مسئلة للفقهاء و ینسبها الی أئمّة الزیدیّة و لا یستطیع احد ان یدخل علی النّحاة فی کتبهم المدروسة ما لیس فیها فکذلک یتعذر أن یدخل علی البخاری احادیث الشهاب و نحوه و یمضی ذلک علی الحافظ و لو تعذر ذلک فی حق بعض الضّعفاء لانکشف الحق عن قریب و کان ذلک المعذور غیر مؤاخذ عند اللّه تعالی لا بدّ ان یکون عاملا علی بعض مذاهب العلماء غالبا کما سیاتی بیان ذلک عند تذکر کثرة الطّرق فی الروایة و اتساع کثیر من العلماء فی ذلک و اعتمادهم علی العمل بالظّنّ و ثالثها ان النسخ المختلفة ینزل منزلة الرواة المختلفین فاتفاقها یدل علی صحّة ما فیها عن المصنّف قطعا و ظاهرا فانک إذا وجدت الحدیث منسوبا الی البخاری فی نسخة نسخت بالیمن وجدته منسوبا إلیه فی نسخة غربیّة او شامیّة او عراقیّة و وجدت ذلک

ص:456

الحدیث کذلک فی شرح البخاری و مصنّفه فی بلاد اخری او زمان آخر و وجدته فی الکتب المستخرجة من کتب الحدیث و المختصرة منها فتجده فی جامع الاصول لابی السعادات ابن الاثیر و المنتقی لعبد السلام و احکام عبد الحق و الامام؟ ؟ ؟ للشیخ تقی الدّین و نحوها و تجده فی کتب الفقه البسیطة المشتملة علی ذکر المذاهب و الحجج و تجده فی شواهد الفقه المجرّدة مثل شواهد المنهاج لابن النحوی و شواهد التنبیه لابن کثیر و نحوها و هذه الکتب قد یوجد کلّها و یوجد الحدیث فیها و قد یوجد کثیر منها و یوجد الحدیث فی کثیر منها و لا شکّ انّ الناظر فیها ان لم یستفد العلم الضروری باستحالة تواطؤ مصنفیها علی محض الکذب و البهت لانه یستحیل اجتماعهم و اتفاقهم علی ذلک لتباعد اغراضهم و بلدانهم و ازمانهم و مذاهبهم و اقل الاحوال ان ذلک یفید من الظّنّ ما یفیده الاستناد الی المصنّف مع السّماع علی الثقة و لکن بغیر اسناد فاذا کان الجمّ الغفیر من الأئمّة من فرق الاسلام قد نصّوا علی وجوب قبول المرسل و ادّعی ابن جریر و غیره الاجماع علی ذلک مع خلوّ المرسل عن مثل هذه القرائن فکیف تنکر علی من قبله مع مثل هذه القرائن الکثیرة و إذا کان المعتمد فی باب الروایة هو الظّنّ المطلق کما یاتی تحقیقه عند کثیر من اهل العلم فکیف ینکر علی من استند الی مثل هذا الظن القوی فان قیل ان اهل الحفظ و الثقة من المحدّثین قد یسندون عن معمّرین لا یعرفون الحدیث و لا یضبطونه فکأنّ هذا قد جاء فی روایة الثقات عنهم قلت اهل الحدیث لا یعتمدون علی اولئک المعمّرین فی جواز الرّوایة و العمل بالحدیث بل یعتمدون علی من قرأ لهم و علی من اثبت طباق السّماع لهم و انما احتاجوا الی اولئک علوّ المسند ذکر معنی ذلک الذهبی فی خطبة المیزان و قال انّه مبسوط فی علوم الحدیث و قال من المعلوم انّه لا بدّ من صون الراوی و ستره و ذکر ذلک کله زین الدین فی کتابه فی علوم الحدیث و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که قبول مراسیل مذهب مالک و معتزله و زیدیه ست و ابو عمر بن عبد البر در اوّل کتاب تمهید از علاّمه محمد بن

ص:457

جریر طبری اجماع تابعین برین امر نقل نموده و مذهب شافعیه هم قبول مراسیلست بر تفصیلی که در علم حدیث در اصول مذکورست و همین مذهب مختارست بر تفصیلی که در ان می باشد پس هر گاه قبول مراسیل مذهب جمعی از اعلام عظام و اساطین فخام سنیّه باشد بلکه از افادۀ ابن جریر طبری انعقاد اجماع تابعین بر قبول متحقق باشد حدیث اجلح که مسندست بالاولویة الظاهرة لائق قبول و اصغا باشد و نیز از ان ظاهرست که احسن چیزی که بان احتجاج کرده می شود برین مسئله اجماعست بر قبول لغت و نحو با وصف بناء تفسیر حدیث بان بغیر اسنادی که صحیح باشد بر شرط اصحاب حدیث پس هر گاه لغت و نحو با وصفی که تفسیر قرآن شریف و حدیث منیف بر ان مبنیست من غیر اسناد صحیح علی شرط اصحاب الحدیث اجماعا مقبول باشد حدیث اجلح که بحمد اللّه حدیث مسندست و بلا ریب افضلست از مراسیل باولویت تمام مقبول ارباب علوم و عقول خواهد شد و نیز محمد بن ابراهیم در روض باسم در بیان وجوه مذکوره گفته الوجه السّابع ان اقصی ما فی الباب ان یروی المحدّث عن المجاهیل من المسلمین او المجاهیل من العلماء فقد قال ذلک من اهل العلم المجمع علی فضلهم و نبلهم من لا یحصی فقد ذهب أئمّة الحنفیة الی قبول المجهول من اهل الاسلام و ذهب الی ذلک کثیر من المعتزلة و الزیدیة و هو احد قولی المنصور ذکر ما یقتضی ذلک فی کتابه هدایة المسترشدین و هو الذی ذکره عالم الزیدیّة و مفتیهم و عابدهم و ثقتهم عبد اللّه بن یزید العنسی ذکره فی الدرر المنظومة بعبارة محتملة للروایة عن مذهب الزّیدیّة کلّهم و هو الذی اشار الی ترجیحه ابو طالب فی کتاب جوامع الادلّة و توقف فی کتاب المجری و ذکر انّه محلّ نظر و حکاه المنصور فی الصفوة عن الشافعی فکیف تنکر ایّها الزیدیّ ما ذهب إلیه جلّة من الأئمّة الزیدیّة و محققیهم علی ان المحدّث غنی عن النزول الی هذا الحدّ فی الرّخّص و اکثر ما یحتاج إلیه فی بعض الاحوال الروایة عن المجهول من اهل العلم و هو قول جمیع هؤلاء الذین قبلوا المجهول مطلقا و قول ابن عبد البرّ و ابن المواق معهم فقد وافقوهما علی قبول مجهول العلماء لأنّه من جملة المجاهیل لکنهما خالفاهم فی قبول من عدا هذا الجنس و لهما من الحجج علی

ص:458

ما اختاره ما یمکن الرکون إلیه و الاعتماد علیه ازین عبارت پیداست که روایت کردن محدّث از مجاهیل مسلمین یا مجاهیل علما قول بسیاری از اهل علمست که بر فضل و نبل شان اجماع واقع شده و ائمّه حنفیه بسوی قبول مجهول از اهل اسلام رفته اند و بسوی ان جماعت کثیره از معتزله و زیدیّه رفته اند و این یکی از دو قول منصورست و نیز از آن ظاهرست که این قول جلّه از زیدیه است و قول بروایت از مجهول اهل علم قول جمیع کسانیست که قبول مجهول نموده اند مطلقا و قول ابن عبد البر و ابن المواقست و نزد این دو بزرگوار بر مختارشان حجج عدیده است که رکون بسوی آن و اعتماد بر آن ممکنست پس هر گاه روایت از مجاهیل علما یا که از مجاهیل اهل اسلام نزد ائمّه اعلام سنیه و اساطین منقدین این فرقه سنیه مقبول باشد روایت اجلح که بلا شبهه از اهل علمست و افضل از مجاهیلست قطعا و حتما و یقینا و جزما مسلم در مقبول و بر کاهل تصدیق محمول خواهد بود و مخاطب عالی محامد در باب مکاید بتقلید کابلی حاقد در ردّ حدیث ولایت رنگی دیگر ریخته و در قدح و جرح اجلح حیله غریب انگیخته حیث قال کید پنجاهم آنکه بعض مکّاران ایشان در صحبت بعضی از ثقلت محدّثین داخل می شوند و ملازمت ایشان اختیار می کنند و از مذهب خود بیزاری ظاهر می نمایند و اسلاف آن مذهب را بد می گویند و مفاسد و مطاعن آن مذهب را بر ملا ذکر می کنند و اظهار توبه و تقوی و دیانت و حسن سیرت می نمایند و در اخذ حدیث از ثقات شدت رغبت نمودار می کنند تا آنکه طلبه و علمای اهل سنّت اینها را موثوق و معدل می دانند و بر صدق و عفاف ایشان اطمینان تام حاصل می شود انگاه در مرویّات ثقات بعض موضوعات مؤیّدات مذهب خود مدسوس می کنند یا بعض کلمات را تحریف کرده روایت می نمایند تا مردم بغلط افتند این کید هم از اعظم کیود ایشانست اجلح نام شخصی از اینها اوّل باین کید قیام نموده تا آنکه یحیی بن معین که اوثق علمای اهل سنتست در باب جرح و تعدیل او را توثیق نموده و بر حقیقت کارش اطلاع نیافت و بسبب فرط تقیّه او را از صادقین تائبین گمان برد امّا علمای دیگر را از اهل سنّت منکشف شد که این مرد مکّارست و خود را بحیله و تزویر چنین وانموده و از روایاتی که او بان متفردست احتراز کردند من ذلک ما

رواه عن بریدة مرفوعا انّ علیّا ولیّکم بعدی انتهی و عبارت کابلی در صواقع این ست التّاسع و الخمسون ملازمة بعض الخدعة منهم ثقاة محدّثی

ص:459

اهل الحق و اخذ الاخبار عنهم و ترک صحبة اهل مذهبه و طعنه ایّاهم عندهم و اظهار التقوی و الصّدق و الامانة لینخدع بعض جهابذة أئمّة الحدیث فیوثقه فیروی عنه الثقات الجلّة أخباره الموضوعة و ما دسّ فی مرویاته فی فضائل الخلفاء و ما وضعه فی فضائل امیر المؤمنین و انّه ولیّ الامّة او حرّف بعض الکلمات من الخبر الصحیح و هذا من اعظم کیودهم فانّه ینخدع به الخدعة و یوعوع به الرافضة علی المؤمنین منهم الاجلح فانّه اظهر الصّدق و العفاف و ستر مذهبه حتی وثقه ابن معین و لم یظهر له مذهبه لفرط التقیّة و لکن ظهر ذلک لغیره من اهل الحدیث و من اخباره التی تفرّد بها ما

رواه عن ابن بریدة مرفوعا انّ علیّا ولیّکم بعدی ازین تقریر کابلی عزیر و تحبیر مخاطب نحریر واضحست که اجلح شخصی مکّار بوده و خود را بحیله و تزویر مسنّی وانموده و این معنی را مخاطب عنود و فاضل کنود بمزید حسن فهم خود از مکاید اهل حق قصور می فرماید و پر ظاهرست که اگر باین کید الزام اهل حق می خواهد لازم بود که از کتب اهل حق ثابت می کرد که اجلح شیعی امامی بود و باز ملازمت ثقات محدثین سنیّه اختیار کرده و اخذ اخبار از ایشان نموده و طعن بر اهل حق نزد سنیّه نموده بعد اثبات این همه امور باثبات می رسانید که

حدیث علیّ ولیّکم بعدی نزد اهل حق معاذ اللّه از متفرّدات اجلح و موضوعات او یا محرّفات اوست و بغیر اثبات این امور و تسجیل و تکمیل این همه کذب و زور خیال الزام اهل حق نمودن و هوس توجیه طعنی و ملامی بایشان کردن دلیل کمال سلامت عقل و برهان نهایت متانت فهم و رای خواهد بود و اگر محض از عندیات و مزعومات خویش سخن می گوید و قصد الزام ندارد بلکه تطییب قلوب معتقدین اهل نحله خویش باین فسانه می خواهد پس با آنکه ادخال آن درین کتاب حشو و لغو و مخالفت عهد خود در شروع کتاب و دیگر مقاماتست بطلان این حیله و تزویر و خدع و تعزیر بر ناظر خبیر و ناقد بصیر ظاهرست و مستنیر و کلام حیرت نظام مخاطب قمقام مخدوشست بوجوه عدیده اوّل آنکه از تصریحات معتمدین نقاد رجال ثابت باید کرد که اجلح اول شیعی تبرائی بوده و بعد از ان در صحبت بعضی از ثقات محدثین داخل شده و ملازمت اختیار کرده و از مذهب خود بیزاری و توبه ظاهر نموده حال آنکه در کتب رجال اثری ازین معنی ظاهر نمی شود بلکه سابقا از افادات علمای اعلام دریافتی که اجلح می گفت

ص:460

سمعنا انه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا مات او افتقر پس چگونه عاقلی نسبت تبرا باو می توان کرد و از غرائبست که شاهصاحب در حاشیه همین کید قول اجلح مثبت کمال ذمّ سبّ شیخین از تهذیب الکمال خبری نقل فرموده بابلغ وجوه و اوضح طرق دعوی متن خود را مردود و مطرود وانموده اهل حقّ را از ابطال سعی نامشکور خویش فارغ البال ساخته حیث قال روی اسحاق بن موسی عن شریک عن الاجلح انه قال سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا مات قتلا او فقراء تهذیب الکمال و اگر اولیای شاهصاحب در صدد تاییدشان برآمده اقوال علمای که نسبت تشیع باجلح کرده اند سند گردانند پس مردودست بآنکه آنفا بشرح تمام دانستی که تشیع در اصطلاح ارباب رجال منافاتی با سنیّت ندارد بلکه اکابر و اساطین دین اهل سنت باین وصف متصف بودند و بفرض تسلیم عدم سنیّت کسی از ارباب رجال اظهار اجلح تبری و توبه از مذهب خود نکرده تا کلام مخاطب قمقام حظی از واقعیت داشته باشد و لیس ذلک الا محض الادّعاء الذی لا یلیق للالتفات و الاصغاء دوم آنکه کلامش دلالت دارد بر آنکه یحیی بن معین در توثیق اجلح خطا کرده و بر حقیقت کارش اطلاع نیافته بخلاف علمای دیگر حال آنکه تخطیه ابن معین بلا دلیل متین قابل اصغا و اعتنا نیست و کدام دلیلست برین که یحیی بن معین در توثیق اجلح خاطی و غالط و منخدع و خابطست و کسانی که تضعیف اجلح کرده اند مصیب و راشد و محقق و ناقد سوم آنکه بعد ادراک مدائح جلیله و مناقب جمیله و محامد زاهره و مناقب باهره که علمائی قوم برای یحیی بن معین ثابت کرده اند و بعض آن در ما سبق مذکور شد و بعض آن انشاء اللّه در مجلد حدیث مدینة العلم مذکور خواهد شد ظاهر می شود که احتجاج اهل حق بتوثیق او اجلح را نهایت متین و استوار و الزام سنیه بان مطابق داب و قانون مناظر است پس بجواب آن فریاد وا ویلاه برداشتن و همّت بتخطیه یحیی بن معین گماشتن و دست بتضعیف مضعفین انداختن صریح خروج از داب مناظره است و الاّ اهل کتاب را هم می رسد که بجواب الزامات اهل اسلام اقوال علمای خود که مخالف و مناقض این الزامات متینه است پیش کنند و نجات از اشکالات و اعضالات رزینه یابند و معاذ اللّه اهل اسلام بجواب این احتیال سراسر اغفال ملزم و محجوج و ساکت و مغلوب شوند چهارم آنکه هر گاه باعتراف خود مخاطب فطین یحیی بن معین اوثق علمای اهل سنت یعنی در وثوق از جمیع

ص:461

علمای سنیّه زائد و فاضل و فائق و از همه ایشان در اعتماد و اعتبار کاملتر و سابقست پس بمقابله توثیق او برای اجلح تضعیف دیگران که حسب افادۀ خودش مرجوح و مفضول و بعلّت قلّت وثوق معلول اند چگونه قابل اصغا و التفات و احتفال و لائق توجه ارباب نقد و کمال خواهد بود پنجم آنکه سابقا دانستی که تنها یحیی بن معین توثیق اجلح نکرده بلکه جمعی دیگر از اکابر اساطین و اجلّه معتمدین ناقدین با یحیی بن معین در توثیق اجلح مشارک و طریق تحقیق و ترک تعصّب قائد الی الحریق را سالک می باشند ششم آنکه خیلی عجیب و غریبست که چندین نفر از جهابذه علمای سابقین و اساطین ناقدین متقدمین که اهل سنت را بر تحقیقات و تنقیباتشان نهایت نازش و افتخار حاصلست و اسامیشان سابقا معلوم کردی از اجلح اخذ روایات و آثار و نقل احادیث و اخبار کرده باشند بر مرویات و تحدیثات او اعتماد نموده باز ایشان را با این همه مهارت در نقد و تحقیق و سیر و تدقیق که بمزید ظهور کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکارست حال ادخال و تدلیس و خلط و تلبیس واضح و ظاهر نشد تا اتباع و اشیاع خود را ازین داهیه آگاه می نمودند و زنگ التباس از قلوب ایشان می زدودند همانا غشاوه عصبیت بر بصر مخاطب جلیل الخطر تنیده است که بلا محابا برای غرض باطل ردّ حدیث ولایت غفلت و ذهول ائمّه کبار و اجلّه والا تبار خود ظاهر می فرماید و بآب رسیدن بنای فخر و مباهات خویش اعتنای نمی نماید صدق اللّه المتعال حیث قال فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ هفتم آنکه از افادۀ کابلی و مخاطب ظاهرست که سوای یحیی بن معین دیگر سنیّه را بحال قلب اجلح اطلاع حاصل شد حال آنکه خود مخاطب جابجا اطلاع را بحال قلب غیر ممکن و محال و مخصوص بایزد ذو الجلال گردانیده در باب المکاید همین کتاب در کید هفتادم گفته عجبست ازین مرد یعنی صاحب مجالس المؤمنین که ادعاء علم قلوب که خاصّه خداست می نماید انتهی و در باب المطاعن همین کتاب بجواب طعن دوم از مطاعن عمر گفته و این قصّه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصّه نیستند و گویند که قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود و لیکن بعمل نیاورد و قصد از امور قلبیه است که بر ان غیر از خدای تعالی دیگری مطلع نمی تواند شد انتهی و نیز در باب المطاعن بجواب طعن درء حدّ از مغیره گفت و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد یعنی ادی وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین

ص:462

پس از قبیل فراست عمریست که بارها بقرائن چیزی دریافته می گفت که چنینست و مطابق ان واقع می شد از کجا ثابت شود که بحضور شاهد گفت و او را شنوانید و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت بچه دلیل ثابت توان نمود اراده از افعال قلبست و اطلاع بر افعال قلوب خاصّه خداست انتهی کمال حیرت است که چگونه کابلی و مخاطب بادّعای اطلاع اکابر خود بر حال قلب اجلح و دیگر روات امرنا ممکن و محال را جائز و ممکن و واقع گردانیدند و اسلاف با انصاف خود را بمرتبه الوهیت معاذ اللّه من ذلک رسانیدند آری اگر بمشرب صوفیه صافیه شتافتند و خاصّه الوهیت را برای علمای خود ثابت ساختند مقام ناچاریست لکن بیچاره ابن معین چه خطا کرده که او را از قابلیت الوهیت بمراحل شاسعه دور انداختند و در حق او امکان اطلاع بر حال قلب اجلح روا نداشتند هشتم آنکه از بیان سخیف البنیان مخاطب عالی شأن ظاهرست که

حدیث انّ علیّا ولیّکم بعدی از متفردات اجلحست و کذب و بطلان و نهایت سماجت و فظاعت این ادعا ظاهرست که این حدیث بطرق عدیده در کتب سنیّه منقول و ماثور و کمال صحّت و اعتبار آن از افادات جهابذه محققین در اقصای وضوح و ظهور پس این همه اتعاب نفس در قدح و جرح اجلح بکار بردن و بجرم توثیق اجلح اسقاط یحیی بن معین از اعتماد و اعتبار با وصف تصریح به آنکه او اوثق علمای اهل سنّتست ظاهر کردن نفعی بحال زار مخاطب عالی تبار نمی رساند و هرگز او را از دار و گیر نقاد نحاریر نمی رهاند نهم آنکه دریافتی که والد ماجد مخاطب حدیث ولایت را در افادات خود از عمران بن حصین و ابن عباس بدو طریق نقل کرده و ظاهرست که درین هر دو طریق اجلح واقع نیست فالحمد للّه المنان که از افاده والد ماجد مخاطب عالی شأن هم ساطع و لامع گردید که حدیث ولایت از متفردات اجلح نیست و نیز چون ان محدث عالی مقام این حدیث را در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد فرموده واضح شد که نزد جناب او این حدیث معتمد و معتبر است و آن را از مجعولات شیعی مکّار و ملبّس غدّار کما یظهر من تلمیح المخاطب عمدة الکبار نمی دانست و الا ذکر و ایراد آن در مناقب و ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام از چنین محدث عالی مقام نمی آمد پس بحمد اللّه تعالی نهایت وهن رکاکت کلام مخاطب با جلالت از افاده والد او که حسب تصریح خودش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات رسالت پناهی بوده ظاهر و نمایان گردید

ص:463

و افحام و اسکات آن رفیع الدرجات بغایت قصوی رسید دهم آنکه بنابر خلق چنین احتمال ظاهر الاختلال در حق اجلح و دیگر ثقات رجال می توان گفت که جمیع روات ثقات سنیه و اساطین دین ایشان ارباب صحاح سته و ائمّه اربعه و امثال ایشان همه در حقیقت یهود و نصاری و ارباب کفر و الحاد بودند و حظی از اسلام و ایمان نداشتند لکن بنا بر مکر و فریب و خدع و تلبیس و تدلیس تزیّی بزی اسلام اختیار کرده در صحبت بعض اهل اسلام داخل شدۀ و ملازمت ایشان اختیار کرده و از مذهب خود بیزاری ظاهر نمودند و اسلاف مذهب خود را بدو گفتند و مفاسد و مطاعن آن مذهب را بر ملا ذکر کردند و اظهار تقوی و توبه و دیانت و حسن سیرت نمودند و در اخذ حدیث از ثقات شدت رغبت نمودند تا آنکه طلبه و علمای اهل اسلام اینها را موثوق و معدل دانستند و بر صدق و عفاف ایشان اطمینان تام حاصل نمودند انگاه در مرویات ثقات بعض موضوعات و مؤیّدات مذهب خود مدسوس می کنند یا بعض کلمات را تحریف کرده روایت می کنند و مسائل شنیعه را ترویج می نمایند تا مردم بغلط افتند پس اگر چه کابلی و مخاطب بایجاد این کید بی اصل قدح اجلح خواسته لکن در حقیقت بمفاد بنی قصرا و هدم مصرا برای طاعنین و جارحین طریق واضح پس برای قدح و جرح و تضلیل و تکفیر اساطین دین و ارکان مذهب خود مفتوح ساخته فاختلط علیهما الضّارّ بالنّافع و لم یتبیّن عندهما الشهد الحالی من السّم النّاقع و اتسع الخرق علی الرّافع

بیان فظاعت تعصبات متعنتین اهل سنت در باب حدیث ولایت

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه نهایت صحت و اعتبار و کمال جلالت و اشتهار حدیث ولایت و مقبولیت و مسلمیت آن نزد اساطین کبار و اتصاف آن بکثرت نقل و تکرار و ایراد و اصدار در اسفار حذاق احبار دریافتی و به بطلان خرافات بی اصل و جزافات صریحة الهزل که مخاطب عمدة اهل الفضل در قدح و جرح این حدیث شریف جزل بر زبان بلاغت ترجمان رانده وارسیدی پس حالا تعصبات فاحشه جمعی از متعنفین جائدین و تهور و نجبر زرافه از متنطّعین حاقدین باید دید و انگشت تعجب بدندان تحیر باید گزید که چگونه اکابر این حضرات با آن همه رفعت درجات تلمیع و تسویل و تحریف و تضلیل را دیدن خود ساخته نرد ایمان و ایقان را بر بساط جحود و تعصّب باخته اند بخاری در صحیح خود گفته باب بعث علی بن أبی طالب و خالد بن الولید الی الیمن قبل حجة الوداع

حدّثنا احمد ابن عثمان قال حدّثنا شریح بن مسلمة قال حدّثنا ابراهیم بن یوسف بن اسحاق

ص:464

بن أبی اسحاق حدثنی أبی عن أبی اسحاق قال سمعت البراء قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مع خالد بن الولید الی الیمن قال ثم بعث علیّا بعد ذلک مکانه فقال مر اصحاب خالد من شا منهم ان یعقب معک فلیعقب و من شاء فلیقبل فکنت فیمن عقب معه قال فغنمت أواقی ذوات عدد حدّثنا محمّد بن بشّار قال حدّثنا روح بن عبادة ثنا علی بن سوید بن منجوف عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال بعث النبی صلّی اللّه علیه و سلم علیّا الی خالد لیقبض الخمس و کنت ابغض علیّا و قد اغتسل فقلت لخالد الا تری الی هذا فلمّا قدمنا علی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ذکرت ذلک له فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم فقال لا تبغضه فان له فی الخمس اکثر من ذلک پس تعصّب و دستکاری حضرت بخاری را در روایت این حدیث ملاحظه باید ساخت که قصّه جاریه و شکایت بریده بخدمت حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل کرده لیکن فقره

انّه ولیکم بعدی نیاورده چنانچه حاکم بآن اشاره ساخته مگر چه سود که خدای تعالی آن را بر زبان دیگر محدثین جاری ساخت یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و علاّمه ذو النسبین ابن دحیه که مناقب عالیه و محامد سامیه او از وفیات الأعیان ابن خلکان و بغیة الوعاة و حسن المحاضرة سیوطی و غیر آن ظاهر و باهرست در کتاب شرح اسماء النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم که نسخه عتیقه آن منقول از نسخه مصنف واهب العطایا باین کثیر الخطایا عطا فرموده گفته ترجم البخاری فی صحیحه فی وسط المغازی ما هذا نصه بعث علی بن أبی طالب و خالد بن الولید الی الیمن قبل حجة الوداع

حدثنی احمد بن عثمان قال ثنا شریح بن مسلمة قال ثنا ابراهیم بن یوسف بن اسحاق بن أبی اسحاق قال حدثنی أبی عن أبی اسحاق سمعت البراء بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مع خالد بن الولید الی الیمن ثم بعث علیّا بعد ذلک مکانه فقال مر اصحاب خالد من شاء منهم ان یعقّب معک فلیعقّب و من شاء فلیقبل فکنت فیمن عقّب معه قال فغنمت أواقی ذوات عدد

حدثنی محمّد بن بشار قال ثنا روح بن عبادة قال ثنا علیّ بن سوید بن منجوف عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:465

علیّا أبی خالد لیقبض الخمس و کنت ابغض علیّا و قد اغتسل فقلت لخالد الا تری الی هذا فلمّا قدمنا الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم ذکرت له ذلک فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه فان له فی الخمس اکثر من ذلک قال ذو النسبین رحمه اللّه آورده البخاری ناقصا مبترا کما تری و هی عادته فی ایراد الاحادیث التی من هذا القبیل و ما ذاک الا لسوء رایه فی التنکب عن هذا السبیل و آورده الامام احمد بن حنبل کاملا محقّقا و الی طریق الصّحة فیه موفقا فقال فیما حدثنی القاضی العدل بقیّة مشایخ العراق تاج الدین ابو الفتح محمد بن احمد بن المتدائی قراءة علیه بواسط العراق بحق سماعه علی الثقة الرئیس أبی القسم بن الحصین بحق سماعه علی الثقة الواعظ أبی علی الحسن بن المذهب بحق سماعه علی الثقة أبی بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی بحق سماعه من الامام أبی عبد الرحمن عبد اللّه بحق سماعه علی ابیه امام اهل السنة أبی عبد اللّه

احمد بن محمد بن حنبل قال ثنا یحیی بن سعید ثنا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقة فیها ابو مخبر و ابن بریدة فقال حدّثنی أبی قال ابغضت علیّا بغضا لم ابغضه احدا قط قال و احببت رجلا لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذلک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الا علی بغضه علیّا قال فاصبنا سبیّا قال فکتب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ابعث علینا من یخمسه قال فبعث إلینا علیّا و فی السّبی وصیفة هی افضل من السّبی قال فخمس و قسم فخرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا قال الم تروا الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانی قسمت و خمست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم صارت فی آل علی و وقعت بها قال فکتب الرجل الی نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قلت ابعثنی فبعثنی مصدقا قال فجعلت اقرأ الکتاب و اقول صدق صدق فامسک یدی و الکتاب قال أ تبغض علیّا قال قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الذی نفس محمّد بیده نصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان من النّاس احد بعد قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الی من علی قال

ص:466

عبد اللّه فو الّذی لا اله غیره ما بینی و بین النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فی هذا الحدیث غیر اب بریدة انتهی ازین عبارت سراسر متانت و ازین مقالت سراپا رزانت در نهایت لعان و وضوحست که حضرت بخاری در تورع و تدین خود خلل صریح می اندازد که احادیث فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ناقص و ابتر و مقطوع و احضر می سازد و دلش یارای اظهار فضل و علو مرتبت آن عالی قباب نمی دهد و رو باخفا و ستر مناقب و محامد علیه آن جناب که با وصف کتمان اعدا از آفتاب نیمروزه روشن ترست می نهد چنانچه حدیث بریده را که امام احمد بن حنبل آن را کاملا و تامّا و محقّقا و مصححا وارد کرده بریده و ناقص و ابتر ساخته ذکر احبیت جناب امیر علیه السلام و بعد ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که مفید افضلیت آن حضرت از کافه خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست از آخر حدیث برانداخته و بتنقیص دیگر مطالب نیز پرداخته و گمان مبر که این حذف و اسقاط و تصرف و اختباط و تبدیل و تعییر و تنقیص و تیتر و قطع و برید بتعصب شدید صرف در همین حدیث خاص واقع شده و بس بلکه از قول ذو النسبین و هی عادته الخ ظاهر و باهرست که عادت بخاری برین طریقه نامرضیه و سجیه دنیه جاریست که احادیثی که ازین قبیلست یعنی مشتمل بر مزید فضل جناب امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرین علیهم السّلام می باشد هر گاه آن را وارد می کند ابتر و ناقص می سازد و از قول ابن دحیه و ما ذاک الا لسوء رایه فی التنکب عن هذا السبیل بنص واضح ظاهرست که او از ایراد فضائل عالیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام انحراف و تنکب و در اخفاء ان تصلّب و تعصّب دارد ورای او درین باب شنیع و قبیح و فضیح و فظیع ست و ناهیک بهذا القول شاهدا علی انحراف البخاری عن امیر المؤمنین علیه السلام و کفاک به دلیلا علی سوء رایه و قبح عقیدته و شناعة صنیعه و انهماکه فی التعصّب المخزی بین الانام و أیّ خزی اعظم من ان یبتر الانسان احادیث الرسول صلوات اللّه و سلامه علیه و اله الکرام بمحض هواه و سوء رایه الجالب للهوان و الملام فبتّر اللّه یدی البخاری حیث بتر الاحادیث النبویة و عفا اثره حیث رام طمس معالم الفضائل العلویة و نیز علامه ذو النسبین در کتاب شرح اسماء النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلم اوّلا حدیثی از مسلم نقل کرده و بعد ان همان حدیث

ص:467

از بخاری آورده و بعد ان گفته بدأنا بما آورده مسلم لانه آورده بکماله و قطعه البخاری و اسقط منه علی عادته کما تری و هو مما عیب علیه فی تصنیفه علی ما جری و لا سیما اسقاطه لذکر علی رضی اللّه عنه بالجمله هر گاه دیانت حضرت بخاری باین نوبت رسیده که باعتراف اهل نحله او و مریدانش از قدح و جرح غیر مصون و بتعصب و تنکب و انحراف از فضائل جناب امیر المؤمنین و تنقیص و تبتیر و تبدیل و تغییر احادیث جناب سرور مرسلین صلی اللّه علیه و اله اجمعین معیوب و مطعون باشد کی مسلمی بر احادیث و روایات او اعتماد می تواند نمود و چون محتملست که غیر ماهری را در جلالت و عظمت و ریاست و امامت و علو مدارج و سموّ مناقب ابن دحیه که در خدمتگزاری بخاری سعی جمیل نموده زنگ شبهات و تعصبات از خواطر مستفیدین تحقیقاتش زدوده شکی رو دهد لهذا محامد و مناقب او از تصانیف ائمه و مشایخ اهل سنت منقول می شود و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الخطاب عمر بن الحسن بن علی بن محمد بن الجمیّل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملاّل بن بدر بن دحیة بن فروة الکلبی المعروف بذی النّسبین الاندلسی البلنسی الحافظ لقلت نسبه علی هذه الصورة من خطّه و کان قد قیده و ضبطه کما ههنا الجمیل بضم الجیم و فتح المیم و تشدید الیاء المثناة من تحتها و بعدها لام و هو تصغیر جمیل و فرح بفتح الفاء و سکون الراء و بعدها حاء مهملة و قومس بفتح القاف و ضمها و سکون الواو و کسر المیم و بعدها سین مهملة و مزلال بضم المیم و سکون الزای و بعد اللام الف لام و ملال بفتح المیم و تشدید اللام و بعدها لام و دحیة بکسر الدال المهملة و فتحها و سکون الحاء بعدها یاء مثناة و هو دحیة الکلبی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الباقی معروف لا حاجة الی ضبطه کان یذکر ان امامة الرحمن بنت أبی عبد اللّه بن أبی البسام موسی بن عبد اللّه بن الحسین بن جعفر بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم فلهذا کان یکتب بخطّه ذو النسبین بین دحیة و المسین و کان یکتب ایضا سبط أبی البسام اشاره الی ذلک

ص:468

و کان ابو الخطاب المذکور من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث النّبویّ و ما یتعلق به عارف بالنحو و اللغة و ایام العرب و اشعارها اکثر بطلب الحدیث فی اکثر بلاد الاندلس الاسلامیة و لقی بها علماءها و مشایخها ثم رحل الی بر العدوة و دخل مراکش و اجتمع بفضلائها ثم ارتحل الی افریقیة و منها الی الدیار المصریة ثم الی الشام و الشرق و العراق و سمع ببغداد من بعض اصحاب ابن الحصین و سمع بواسط من أبی الفتح محمد بن احمد المندائی و دخل الی عراق العجم و خراسان و ما والاها و مازندران کل ذلک فی طلب الحدیث و الاجتماع بائمة الحدیث و اخذ عنهم و هو فی تلک الحال یؤخذ عنه و یستفاد منه و سمع باصبهان من أبی جعفر الصیدلانی و بنیسابور من منصور بن عبد المنعم الهزاوی الخ و حافظ جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته عمر بن الحسن بن علی بن محمّد بن الجمیل بن فرح بن دحیة الکلبی الاندلسی البلنسی الحافظ ابو الخطاب کان من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث و ما یتعلق به عارفا بالنحو و اللغة و ایام العرب و اشعارها سمع الحدیث و رحل و له بنی الکامل الدار دار الحدیث الکاملیة بالقاهرة و جعله شیخا حدث عنه ابن الصلاح و غیره و مات لیلة الثلثاء رابع عشر ربیع الاول سنة ثلاث و ثلاثین و ستمائة و نیز سیوطی در حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره گفته ابن دحیة الامام العلامة الحافظ الکبیر ابو الخطاب عمر بن الحسن الاندلسی البلنسی کان بصیرا بالحدیث متقنا به له حظ وافر من اللغة و مشارکة فی العربیة له تصانیف وطن مصر و ادّب الملک الکامل و درس بدار الحدیث الکاملیة مات اربع عشرة ربیع الاول سنة ثلاث و ثلثین و ستمائة و نیز علاّمه سیوطی در رساله حسن المقصد فی عمل المولد گفته قال ابن خلکان فی ترجمة الحافظ أبی الخطاب ابن دحیة کان من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء قدم من المغرب فدخل الشام و العراق و اجتاز باربل؟ ؟ ؟ سنة اربع و ستمائة فوجد ملکها المعظّم مظفّر الدّین زین الدین یعتنی بالمولد النّبویّ فعمل له کتابا سماه التنویر فی مولد

ص:469

البشیر النذیر و قرأه علیه بنفسه فاجازه بالف دینار و قد سمعناه علی السّلطان فی سنة خمس و عشرین و ستمائة و علاّمه مقری در نفح الطیب گفته الحافظ ابو الخطاب بن دحیه و هو مجد الدین عمر بن الحسین بن علی بن محمد بن فرح بن خلف الظاهری المذهب الاندلسی کان من کبار المحدثین و من الحفّاظ الثقات الاثبات المحصّلین استوطن بجایة فی مدة أبی عبد اللّه بن تومور و روی بها و اسمع و کان من احفظ اهل زمانه باللغة حتی صار حوشی اللغة عنده مستعملا غالبا و لا یحفظ الانسان من اللغة حوشیها الاّ و ذلک اضعاف محفوظة من مستعملها و کان قصده و اللّه تعالی اعلم ان یتفرّد بنوع یشتهر به دون غیره کما فعل کثیر من الادباء حیث ترکوا طریق العرب و انفردوا بالطریق الآخر و لو سلکوا طریق العرب لکانوا فیه کاحاد النّاس و کذا الشیخ ابو الخطاب بن دحیة له رسائل و مخاطبات کلها مغلقات و کان رحمه اللّه تعالی إذا کتب اسمه فیما یجیزه او غیر ذلک یکتب ابن دحیة و دحیة معا المتشبه به جبرئیل و جبرائیل و یذکر ما ینیف علی ثلاث عشرة لغة مذکورة فی جبرئیل و یقول عبد فاطِرِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ و هذا فرع انفرد به عمن عداه من اهل العلم قال صاحب عنوان الدّرایة رایت له تصنیفا فی رجال الحدیث لا باس به و ارتحل الی المشرق فی دولة بنی ایوب فرفعوا شانه و قربوا مکانه و جمعوا له علماء الحدیث و حضروا له مجلسا و اقرّوا له بالتقدم و عرفوا انه من اولی الضبط و الاتقان و التفهم و ذکروا احادیث باسانید حولوا متونها فاعاد المتون المحولة و عرف عن تغیرها ثم ذکر الاحادیث علی ما هی علیه من متونها الاصلیة و مثل هذه الحکایة اتفق لابی عمر بن عات فی کتاب مسلم بمراکش ببیت الطلبة منها و محمد بن عبد الباقی زرقانی مالکی در شرح مواهب لدنیه گفته الامام الحافظ المتقن ابو الخطاب عمر بن الحسن بن علی بن محمد المشهور بانه ابن دحیة فانه رحمه اللّه کان یذکر انه من ولد الصحابی دحیة الکلبی بفتح الدال و کسرها قال النور لغتان مشهورتان و الکرمانی اختلف فی الراجحة منهما

ص:470

و الجوهری اقتصر علی الکسر و المجد قدمه الاندلسی البیلی البصیر بالحدیث المعتنی به ذو الحظ الوافی من اللغة و المشارکة فی العربیّة صاحب التصانیف توطن مصر و ادّب الملک الکامل و درس بدار الحدیث الکاملیّة مات رابع عشر ربیع الاول سنة ثلاث و ثلاثین و ستمائة و کمال چیره دستی ابو محمد حسین بن مسعود بغوی که اکابر قوم او را بیحیی دانسته یاد می کنند ملاحظه کردنیست که هر گاه حدیث ولایت را در مصابیح وارد کرده لکن لفظ بعدی را که دلیل قاطع و برهان ساطع بر بودن ولی بمعنی متصرف فی الامر و حاکمست حذف نموده چنانچه در کتاب مذکور گفته

من الحسان عن عمران بن حصین انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن پس حیرتم بسوی خود می کشد که ایا بغوی را با آن همه جلالت و نبالت و کمال و براعت و تمهّر و ریاست و تصدّر و زعامت که اسفار ائمه کبار ببیان شرح آن مزیّنست این قدر هم تفحّص و تتبع اخبار و آثار جناب سرور مختار علیه و آله سلام الملک الغفّار میسر نشد که بر مثل مسند احمد بن حنبل و صحیح ترمذی و امثال ان از مجامیع حدیث مشهوره برمیخورد و از ان این حدیث شریف را بنهج کامل نقل می ساخت و خویش را از وصمت حذف و اسقاط دور و بر کنار می داشت و چگونه عقل عاقلی قبول خواهد کرد که بغوی بر تمام حدیث ولایت مطّلع نشده با آنکه در صدر مصابیح تصریح نموده باخذ روایات از ترمذی و غیر او و سابقا دانستی که ترمذی در جامع خود این حدیث را مع لفظ بعدی روایت نموده و صنیع بدیع ولی الدین الخطیب ازین هم اعجب و اغربست زیرا که او در کتاب مشکاة المصابیح بعد ذکر این حدیث بحذف لفظ بعدی بمزید جسارت و بی باکی تصریح نموده که این حدیث را ترمذی روایت کرده چنانچه در کتاب مسطور گفته

عن عمران بن حصین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی پس این غایت خلاعت صاحب مشکاة المصابیح بچشم عبرت دیدنیست که با وصف ارتکاب حذف فضیح و اسقاط قبیح تصریح صریح بروایت ترمذی این حدیث شریف صحیح را می فرماید و خویش را مصداق إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ می نماید و هرگز هرگز بخیال نمی آرد که ستر تخدیع او نزد نقّاد اعلام و از هتک غیر مصون یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و ابن تیمیه که اصفق اللاحقین و السابقین و اوقح الاولین و الآخرین من الجنّة و الناس اجمعینست از بخاری هم درگذشته بتصریح صریح تکذیب این حدیث صحیح نموده چنانچه بعد تسوید وجه خود بتکذیب حدیث امر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم صحابه را به اینکه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بإمرة سلام کنند و تکذیب حدیث از سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین گفته و کذلک

ص:471

عن عمران بن حصین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی پس این غایت خلاعت صاحب مشکاة المصابیح بچشم عبرت دیدنیست که با وصف ارتکاب حذف فضیح و اسقاط قبیح تصریح صریح بروایت ترمذی این حدیث شریف صحیح را می فرماید و خویش را مصداق إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ می نماید و هرگز هرگز بخیال نمی آرد که ستر تخدیع او نزد نقّاد اعلام و از هتک غیر مصون یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و ابن تیمیه که اصفق اللاحقین و السابقین و اوقح الاولین و الآخرین من الجنّة و الناس اجمعینست از بخاری هم درگذشته بتصریح صریح تکذیب این حدیث صحیح نموده چنانچه بعد تسوید وجه خود بتکذیب حدیث امر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم صحابه را به اینکه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بإمرة سلام کنند و تکذیب حدیث از سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین گفته و کذلک

قوله هو ولی کل مؤمن بعدی کذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بل هو فی حیاته و بعد مماته ولی کل مؤمن و کل مؤمن ولیه فی المحیا و الممات فالولایة التی هی ضد العداوة لا تختص بزمان و امّا الولایة التی هی الامارة فیقال فیها و الی کل مؤمن بعدی کما یقال فی صلاة الجنازة إذ اجتمع الولی و الوالی قدم الوالی فی قول الاکثر و قیل یقدم الولی فقول القائل

علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه فانه ان أراد الموالاة لم یحتج ان یقول بعدی و ان أراد الامارة کان ینبغی ان یقال و آل علی کل مؤمن انتهی پس این حقد و ضغن و تهور و توغ بنظر امعان ملاحظه باید کرد که چنین حدیث شریف را که ائمه اعلام که اساطین مذهب اهل سنت اند مثل ترمذی و ابن حبان و ضیاء مقدسی در صحاح خود روایت کرده اند و مثل ابن أبی شیبه و حاکم و ابن جریر تنصیص بر صحت آن فرموده و توثیق رجال آن بتصریحات ائمه رجال ثابت بحشم و جزم تکذیب می کند و هیچ سندی از اقوال ائمه نقاد یا وجهی وجیه قابل اعتماد برای ان ذکر نمی کند فسحقا سحته لمن کذب الحدیث الصحیح و ارتکب الکذب القبیح و آنچه فرمایش کرده که اگر مراد از ولایت امارت می بود لفظ والی می گفت پس محض تخرص و تهجم مطرود و اقتراح و تهجس مردودست و لفظ ولی چنانچه بمعنی دوست می آید همچنین بمعنی والی نیز می آید و بقرینه بعدی صریحست در معنای والی و امیر پس چه ضرورست که در مقام افاده امارت لفظ والی گفته آید و جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کلام را موافق فرمایش و خواهش حضرات اهل سنت نمی فرمود که هر لفظ که ایشان اقتراح کنند همان را ارشاد کند و لفظ دیگر را بفرماید غرض آن جناب افاده امامت جناب امیر المؤمنینست و آن را بکرات و مرات بتصریحات و تلویحات

ص:

ارشاد فرموده هر گاه حدیث غدیر را اهل حقّ پیش کردند حضرات اهل سنت فرمایش کردند که اگر مراد ازین خلافت و امارت می بود حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین می فرمودند انه الولیّ بعدی و هر گاه شیعه لفظ ولیکم بعدی را هم از کتب اهل سنت برآوردند حالا فرمایش دیگر می کنند و می فرمایند که اگر مراد امارت و خلافت می بود لفظ والی ذکر می کرد و می فرمود که هو وال علی کلّ مؤمن و هر گاه این لفظ را هم برمی آریم نظرا الی مکابراتهم توقع آنست که خواهند گفت که والی هم دلالت بر خلافت نمی کند و فرمایش دیگر خواهند فرمود و هکذا بالجمله عاقل دیندار بملاحظه این تعصّبات و هفوات اکابر و ائمه قوم درباره ابطال دلائل اهل حقّ پی بنهایت عجز و زبونی اینها و نهایت بطلان و فساد مبانی مذهب ایشان می برد و می داند که بمحض تقلید اسلاف و حب مذهب آباء ابطال امور واضحه می خواهند و اصلا از تفوه به اکاذیب صریحه و شنائع کلمات سخیفه که اوانی عقلاء از ان احتراز می کنند چه جا اهل علم و فضل که از شان ایشان بغایت بعیدست باکی ندارند و قبل ابن تیمیه کسی از محدثین و متکلمین سنیه اقدام بر حکم بوضع و ابطال و ردّ و قدح و طعن و جرح این حدیث شریف نکرده اری بعد ابن تیمیّه ابن حجر مکی که باشتمال کتابش بر تعصّب شیخ عبد الحق دهلوی معترف و فاضل از زبان حسن بن حسن رشید هم باین اعتراف ایضاح متمسک و متشبث می باشد قدح و جرح این حدیث شریف در سر کرده لکن بر ابطال و تکذیب آن جسارت ننموده در صواعق بجواب حدیث غدیر گفته امّا

روایة بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علیّ فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی ففی سنده الاجلح و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعّفه غیره علی انّه شیعی و علی تقدیر الصّحة فیحتمل انّه رواه بالمعنی بحسب عقیدته و علی فرض انّه رواه بلفظه فیتعیّن تاویله علی ولایت خاصّة نظیر

قوله صلی اللّه علیه و سلّم اقضاکم علیّ علی انّه و ان لم یحتمل التاویل فالاجماع علی حقیّة ولایة أبی بکر و فرعیها قاض بالقطع لحقیّتها لابی بکر و بطلانها لعلی لان مفاد الاجماع قطعیّ و مفاد خبر الواحد ظنّی و لا تعارض بین ظنّی و قطعیّ بل یعمل بالقطعی و یلغی الظنّی علی انّ الظنّی لا عبرة به فیها عند الشیعة کما مرّ پس کمال عجبست ازین

ص:473

علامه روزگار که با آن همه مفاخر عالیة المنار و مناقب متلالیة الانوار و تدرّب تام و تمهر حام در تتبع احادیث و اخبار خیر الانام علیه و اله آلاف التحیّة و السلام که شرحی از ان سابقا شنیدی اعتنای بدیگر طرق این حدیث که اجلح در ان واقع نیست نکرده این حدیث را منحصر در طریق واحد وانموده بمزید سلاطت لسان قدح جرح مزعومی آن آغاز نهاده و لطیف تر آنست که ابن حجر در همین کتاب صواعق این حدیث شریف را از ترمذی و حاکم در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بروایت عمران بن حصین نقل کرده که در سند آن هرگز از اجلح نشانی نیست چنانچه در فصل ثانی باب تاسع که آن را باین عنوان معنون نموده الفصل الثانی فی فضائل علی کرم اللّه وجهه و هی کثیرة عظیمة شهیرة حتی قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرد فی حقّ احد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر مما جاء فی علی قال بعض المتأخرین من ذرّیة اهل البیت النّبویّ و سبب ذلک و اللّه اعلم انّ اللّه اطلع نبیّه علی ما یکون بعده مما ابتلی به علی و ما وقع من الاختلاف لمّا آل إلیه امر الخلافة فاقتضی ذلک و نصح الامة اشهاره بتلک الفضائل لتحصل النّجاة لمن تمسّک به ممّن بلغته ثم لما وقع ذلک الاختلاف و الخروج علیه نشر من سمع من الصحابة تلک الفضائل و بثّها نصحا للامّة ایضا ثم لما اشتدّ الخطب و اشتغلت طائفة من بنی أمیّة بتنقیصه و سبّه علی المنابر و وافقهم الخوارج لعنهم اللّه بل قالوا بکفره اشتغلت جهابذة الحفاظ من اهل السنّة ببثّ فضائله حتی کثرت نصحا للامّة و نصرة للحقّ ثم اعلم انّه سیاتی فی فضائل اهل البیت احادیث مستکثرة من فضائل علی رضی اللّه عنه فلتکن منک علی ذکر و انّه مرّ فی کثیر من الاحادیث السابقة فی فضائل أبی بکر جمل من فضائل علی و اقتصرت هنا علی اربعین حدیثا لانّها من غرر فضائله می فرماید الحدیث الخامس و العشرون

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ

ص:474

کل مؤمن بعدی و مرّ الکلام فی حادی عشر الشّبه علی هذا الحدیث و بیان معناه و ما فیه پس اگر نظر ابن حجر بحدیث مروی از ابن عباس و غیر آن نرسیده بود کاش طریق مروی از عمران بن حصین که خود روایت کرده و آن را از جمله غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته از خاطر خود بر باد نمی داد و در جواب اهل حق آن را منحصر در طریق واحد که در ان اجلح واقع ست نمی ساخت لیکن تعصّب و ناحق کوشی را چه علاجست که آدمی بسبب این مرض مزمن کر و کور و از ادراک واضحات نهایت دور می گردد و عجب که ابن حجر با این همه دعوای محدّثیت و طعن و تشنیع بر اهل حق بمزعومات فاسد و اینهم ندانسته که توثیق اجلح هم در ابن معین منحصر نیست بلکه دیگر اکابر ائمّه سنیّه کما علمت سابقا نیز توثیق اجلح کرده اند و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه که خود ابن حجر جابجا بروایات شان احتجاج و استدلال می نماید از اجلح در صحاح خود که مدار دین و اسلام سنیّه است روایت می کنند پس زعم انحصار توثیق اجلح در ابن معین مثل زعم انحصار روایت حدیث ولایت در اجلح از غرائب مزعومات فاسده فظیعه و طرائف توهمات بدیعه است و نیز دانستی که ابن حجر در منح مکّیّه شرح قصیده همزیه در ذیل قول ناظم و علی صنو النّبی و من دین فوادی وداده و الولاء گفته و ذلک عملا بما

صحّ عنه صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی پس این قول ابن حجر که حق تعالی عزّ شانه و هو اَلَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ او را بان گویا گردانیده صریحست در این که این حدیث شریف صحیحست و قول ناظم را در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام از آن ماخوذ دانسته و بتصدیق و اذعان آن پرداخته حالا عاقل متدرّب را تهافت و تناقض علمای قوم که وقت مکالمه اهل حق چسان حیران و سراسیمه می شوند و از تکذیب خود و ائمه خویش اصلا باکی نمی کنند بنظر عبرت نگریستنیست که ابن حجر با وصف آنکه تصحیح این حدیث در منح مکیّه نموده و در صواعق هم آن را از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و از ترمذی و حاکم نقل آن کرده معذلک در همین کتاب در مقام جواب استدلال اهل حق بقدح و جرح آن

ص:475

و اذعان آن پرداخته حالا عاقل متدرّب را تهافت و تناقض علمای قوم که وقت مکالمه اهل حق چسان حیران و سراسیمه می شوند و از تکذیب خود و ائمه خویش اصلا باکی نمی کنند بنظر عبرت نگریستنیست که ابن حجر با وصف آنکه تصحیح این حدیث در منح مکّیه نموده و در صواعق هم آن را از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و از ترمذی و حاکم نقل آن کرده مع ذلک در همین کتاب در مقام جواب استدلال اهل حق بقدح و جرح آن پرداخته پردۀ حیا از روی خود برداشته اما احتمال روایت کردن اجلح حدیث شریف را بالمعنی حسب عقیده خود که ابن حجر بمزیر خرق خرق آن نموده پس رکاکت و سخافت آن پر ظاهرست که اگر مجرد خلق احتمال روایت بالمعنی در هر خبری بغیر سند جاری کرده شود هیچ مطلبی از مطالب دین ثابت نه گردد پس اختراع این احتمال کثیر الاختلال دلیل کمال عجز و واماندگی و بحقیقت هدم مبانی اسلامست امّا آنچه ابن حجر سراییده که بر فرض روایت نمودن اجلح این حدیث شریف را بلفظه تاویل ولایت بولایت خاصّه خواهد شد مثل قول آن جناب

اقضاکم علیّ پس اظهار کمال بعد خویشست از سلیقۀ مناظره زیرا که تاویل ولایت بولایت خاصّه عین تلمیع و تسویل و بسبب عدم معاضدت آن بدلیل غیر قابل التعویل با این همه انشاء اللّه در ما بعد ادلۀ زاهره و براهین باهره بطلان حمل ولایت بر ولایت خاصّه ببسط تمام بمعرض بیان و اظهار خواهم آورد که بملاحظه آن ظاهر خواهد شد که این کلام ابن حجر تفوه و تقول سراسر خسار و تهجم و تهجس صریح البوارست مع ذلک می گویم که چون ارشاد جناب بشیر و نذیر در حق امیر کل امیر علیه و آله الصلوة و السلام

ما استنار الفجر المنیر اقضاکم علیّ مفید اعلمیت و افضلیت آن جنابست پس اگر ولایتی که ابن حجر تنزیل لفظ ولی بر آن می کند در اثبات افضلیت آن جناب مماثل و مساوی

حدیث اقضاکم علی می باشد پس آن هم برای اثبات خلافت آن جناب کافی و وافی و شکوک و شبهات جاحدین را ماحی و عافیست امّا تمسّک ابن حجر باجماع بر خلافت أبی بکر و عمر و ثالث ثلاثه در صورت عدم احتمال تاویل پس نهایت مکابره و تسویل و غایت تخدیع و تضلیلست زیرا که بنای غیر مرصوص اجماع موهوم بادله قاهره و براهین زاهره مهدوم و مثلوم کما بین فی تشیید المطاعن و غیره اما توهم ابن حجر که این حدیث خبر واحدست پس مدفوعست بچند وجه اول آنکه بسبب روایت نمودن جمعی کثیر و جمّی غفیر از اساطین فریقین آن را در مقامات مختلفه و مظان متعدده مع نص جمع منهم علی الصحة و ایراد جمع آخر بالقطع و الحتم و البتّ و الجزم یقین بثبوت آن حاصل می شود دوم آنکه این حدیث شریف را دوازده صحابی روایت کرده اند اول و افضل ایشان خود جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلامست چنانچه دیلمی کما فی کنز العمال و مفتاح النجا بروایت آن حضرت نقل کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

یا بریدة ان علیّا

ص:476

ولیکم بعدی فاحب علیّا فانّه یفعل ما یؤمر و نیز این حدیث را آن جناب در ضمن بیان فضائل خود وقت حضور جماعتی از مهاجرین و انصار بمسجد از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین الفاظ نقل فرموده

علی اخی و وارثی و ولی کل مؤمن بعدی کما سیجیء عن ینابیع المودة انشاء اللّه تعالی و نیز این حدیث از آن جناب در ضمن واقعه نزول آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ منقولست و حدیث ولایت را در ضمن قصّه نزول این آیه از آن حضرت ابن مردویه و ملا علی متقی در کنز العمّال و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی روایت کرده اند و نیز این حدیث بروایت آن جناب در ضمن سؤال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خمس اشیا واردست چنانچه خطیب بغدادی و عبد الکریم رافعی در کتاب التدوین و زرندی در نظم درر السمطین و سیوطی در جمع الجوامع و ملا علی متقی در کنز العمال و مرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا و محمد صدر عالم در معارج العلی و عجیلی در ذخیرة المال و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن روایت نموده اند دوّم جناب امام حسن علیه السلام که آن جناب این حدیث را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم حسب نقل شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة کما سیجیء انشاء اللّه تعالی باین الفاظ روایت فرموده

اما انت یا علی فمنّی و انا منک و انت ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی سوم حضرت ابو ذر جندب بن جنادة الغفاری و حدیث ولایت را بروایت حضرت او شهردار دیلمی در مسند الفردوس کما فی کتاب الاکتفاء لابراهیم الوصابی و قد سمعت سابقا باین لفظ نقل نموده

علی منّی و انا من علی و علی ولی کل مؤمن بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة چهارم عبد اللّه بن عباس و روایت نمودن او شان حدیث ولایت را از افاده ابو داود طیالسی و احمد بن حنبل در مسند و ابو یعلی و حاکم در مستدرک علی الصحیحین و ابو بکر بیهقی و ابن عبد البر در استیعاب و اخطب خوارزم در کتاب المناقب و ابن عساکر در موافقات و اربعین طوال و ابو حامد محمود صالحانی و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب و محب طبری در ریاض نضره و زرندی در معارج الوصول و سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و ابن حجر عسقلانی در اصابه و وصابی در کتاب الاکتفاء و منادی در کنوز الحقائق و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر در وسیلة المآل و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا و نزل الابرار پنجم ابو سعید سعد بن مالک الخدری و حدیث ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از او کما سمعت سابقا نطنزی در کتاب الخصائص العلویة بضمن واقعه غدیر باین الفاظ ذکر کرده

اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّبّ برسالتی و الولایة لعلی من بعدی و قد ذکره ابو نعیم الاصفهانی فی کتاب ما نزل من القرآن فی علی

ص:477

و جمال الدین المحدث فی الاربعین ششم براء بن عازب الانصاری الاوسی و حدیث ولایت بروایت و ابو المظفر سمعانی در فضائل الصحابة در ضمن حدیث غدیر باین الفاظ وارد نموده

هذا ولیکم من بعدی اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه هفتم ابو لیلی بن عبد اللّه الانصاری المدنی و حدیث ولایت بروایت او اخطب خوارزم در کتاب المناقب باین الفاظ ذکر نموده

انت امام کلّ مؤمن و مؤمنة و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی هشتم عمران بن الحصین و روایت نمودن او حدیث ولایت را از افاده ابو داود طیالسی و ابن أبی شیبه و احمد بن حنبل و ترمذی و نسائی و حسن بن سفیان و ابو یعلی و ابن جریر و خیثمه بن سلیمان و ابو حاتم بن حبّان و طبرانی و حاکم و ابو نعیم اصفهانی و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و ابو السعادات ابن الاثیر جزری و عز الدّین بن الاثیر و ابن طلحه قرشی و محمد بن یوسف کنجی و محب الدین طبری و ابراهیم بن محمد حموینی و ذهبی و زرندی و سید شهاب الدین احمد و ابن حجر عسقلانی و حسین میبذی و سیوطی و حاجی عبد الوهاب و خود ابن حجر و ملا علی متقی و مرزا مخدوم و ابراهیم وصابی و جمال الدین محدث و علی قاری و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و ولی اللّه و محمد بن اسماعیل الامیر و محمد بن علی صبان و مولوی مبین و محمد سالم و مولوی ولیّ اللّه لکهنوی و شیخ سلیمان بلخی ظاهرست نهم بریده بن الحصیب الاسلمی و روایت نمودن او حدیث ولایت را از افاده ابن أبی شیبه و احمد بن حنبل و نسائی و مسعود بن ناصر سجستانی و شیرویه دیلمی و شهردار دیلمی و ابن سبع اندلسی و ضیاء الدین حنبلی و محب طبری و سید شهاب الدین احمد و ابن حجر عسقلانی و شهاب الدین قسطلانی و سیوطی و محمد بن یوسف شامی و ملا علی متقی و ابراهیم وصابی و احمد حافی و شیخانی قادری و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و مولوی ولی اللّه لکهنوی ثابت و متحققست دهم عبد اللّه ابن عمر و حدیث ولایت بروایت سید علی همدانی در مودة القربی باین نهج نقل کرده

یا أیّها الناس هذا ولیکم بعدی فی الدنیا و الآخرة فاحفظوه یعنی علیّا یازدهم عمرو بن العاص و حدیث ولایت بروایت او کما سمعت سابقا اخطب خوارزم در کتاب المناقب در ضمن مکتوبی که عمرو بمعاویه نوشته باین عنوان ذکر نموده و

قد قال فیه علی ولیّکم بعدی و ذلک علی و علیک و علی جمیع المسلمین دوازدهم وهب بن حمزه در روایت او را کما سمعت سابقا شیخ سلیمان بلخی در

ص:478

ینابیع المودة باین الفاظ نقل کرده

سافرت مع علی بن أبی طالب فرأیت منه بعض ما اکره فشکوته الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقال لا تقولن هذا لعلی فانه ولیکم بعدی و خود ابن حجر بکی در صواعق

حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصلّ بالنّاس را بزعم روایت نمودن هشت کس از صحابه آن را متواتر پنداشته پس هر گاه نزد ابن حجر از روایت هشت نفر تواتر حاصل می شود و لا ریب حدیث ولایت که از دوازده صحابه مرویست بالاولی متواتر خواهد شد سبحان اللّه فضیلت منحوله عتیقیه را بزعم روایت هشت نفر از صحابه که از جمله آن حضرت عائشه و حفصه هم می باشند متواتر وانمودن و حدیث ولایت را که از دوازده صحابه مرویست خبر واحد گفتن بچه قدر داد انصاف و ترک اعتساف دادنست سوم آنکه ابو محمّد علی بن حزم در محلی بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس حدیث ولایت که از دوازده صحابه مرویست بالاولویة الظاهرة متواتر خواهد بود فالحمد للّه الملک الدّیّان حیث ثبت باوضح برهان انّ حدیث الولایة متواتر لا یستریب فیه من اعتنی بهذا الشأن چهارم آنکه شاه صاحب در باب دهم همین کتاب بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته اند و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفه بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عباس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجله اصحاب اند و بعضی ازیشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتباری نیست

اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النّصری ان عمر بن الخطاب قال بمحضر فیهم علی و العبّاس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد بن أبی وقاص انشدکم باللّه الّذی باذنه تقوم السّماء و الارض أ تعلمون ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهم نعم ثم اقبل علی علیّ و العباس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ذلک قالوا اللّهم نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی ازیشان مفید یقینست چه جای

ص:479

این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت سراسر رشاقت نهایت ثبوت قطعیت و تحقق حدیث ولایت واضحست زیرا که از ان ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت صحابه که اسمایشان ذکر کرده برابر آیت قرآنی و مفید یقینست پس بهر وجهی که خبر یکی ازین جماعت مفید یقین و مساوی با آیه قرآن مبین خواهد بود بهمان وجه یا اولی از ان حدیث ولایت که مردی ست از جماعتی که اسمایشان آنفا ذکر یافت مفید قطع و یقین و مساوی با کلام رب العالمین خواهد بود و نیز ازین کلام مخاطب مزیت و خصوصیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در باب افاده روایت آن حضرت قطع و یقین و مساوات با کلام احسن الخالفین بسبب معصوم بودن آن جناب نزد اهل حقّ ظاهرست و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او در تفهیمات و افادات او درین کتاب و تفسیر واضح و اشکارست و نیز از افادات دیگر سنیّه کالشمس فی رابعة النهار پس خصوصیت آن حضرت نزد خود شاه صاحب و والد او و دیگر اعلام سنیّه ثابت باشد امّا آنچه ابن حجر گفته علی انّ الظنی لا عبرة به فیها عند الشّیعة کما مرّ پس مدفوعست به اینکه از بیان سابق واضح شد که ظن ظنیّت این حدیث از قبیل إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ می باشد و معذلک اگر این حدیث ظنّی هم بود چون امامت نزد جمهور حضرات اهل سنت از فروعست پس درین باب استدلال باخبار آحاد هم جائز و سائغ باشد و سرتابی این حضرات از ان محض نکول و عدول از مسلمات خویش و مقام کمال استعجاب و استغرابست که اکابر متکلمین و اجله مناظرین این طائفه در مقام اثبات خلافت خلفای خویش با آنکه حسب تصریحاتشان فقدان نص بر آن از واضحاتست باخبار موضوعه صریحة الافتعال و اکاذیب مختلقه واضحة الاختلال احتجاج می نمایند و در مقام استدلال تقریراتی بس رکیک و فضول و تبییناتی بغایت سمج و نامعقول پیش می فرمایند که از ان هیچ عاقلی را حقیت خلافت خلفا هم بخاطر نه می گزرد چه جای حصول ظن بلکه مرتبه جمله از استدلالات در رکاکت بحدّی می رسد که منصفینشان هم بالجا دست از ان برمی دارند بلکه همت بردّ و ابطال آن می گمارند کما دریت نموذجه فی المنهج الاول پس عدم قبول حدیث ولایت و لو سلم کونه خبر الواحد المفید للظنّ خون انصاف ریختنست و بس و نصر اللّه کابلی بتقلید خبر سدید ابن حجر نیز قدح و جرح این حدیث پیش نظر نهاد حیث قال فی الصّواقع الثالث ما

رواه بریدة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال

ص:480

انّ علیّا منی و انا من علیّ و هو ولی کل مؤمن من بعدی الولی الاولی بالتصرف فیکون هو الامام و هو باطل لأنّ فی اسناده الاجلح و هو شیعی متهم فی روایته فلا یصلح خبره للاحتجاج و لان الجمهور ضعّفوه فلا یحتج بحدیثه و لانه یحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته و لأنّ الولیّ من الالفاظ المشترکة کما سلف و لأنّه من اخبار الآحاد و هی لا تفید الاّ الظنّ و لانه لا یقاوم ما تقدم من النّصوص الدالّة علی امامة من تقدّم علیه بعد از ملاحظه این عبارت ظاهر می شود که کابلی بجواب حدیث ولایت اوّلا عذر شیعیت اجلح و ثانیا ادّعای تضعیف جمهور او را بمیان آورده اسقاط احتجاج بروایت او خواسته و بطلان این هر دو عذر رکیک و واهی از بیان سابق بوجه ابلغ و اوفی دریافتی معهذا دانستی که حدیث شریف منحصر در اجلح نیست بلکه بطرق عدیده دیگر مرویست و صحّت آن از کتب رجال و تنصیصات محققین با کمال ظاهرست پس زعم کابلی انحصار آن را در اجلح بتقلید پر خطر ابن حجر ناشی از نهایت قصور باع و ضیق عطن و قلت تتبع و کثرت تکبّر و تهوّر و عدم مبالات و اعتنا بتجرّح و تاثمست اما احتمال روایت کردن اجلح این حدیث شریف را بالمعنی حسب عقیده خود که بتقلید ابن حجر ذکر کرده پس بطلان آن بجواب ابن حجر مبین شد و ازین جاست که مخاطب قمقام از ذکر آن استحیا کرده با وصف اخذ دیگر مطالب از کابلی از ایراد آن دم بخود کشیده اما اینکه ولی از الفاظ مشترکه است پس جواب آن در ما بعد بدلائل متینه و براهین رزینه انشاء اللّه تعالی می شنوی اما اینکه این خبر از اخبار آحادست پس تفوّه بان اظهار کمال بعد از صدق و سداد و انهماک در ایثار عناد ولد اوست کما ظهر آنفا علی اصحاب الاستبصار و الرشاد امّا آنچه کابلی در آینده و لأنّه لا یقاوم ما تقدّم من النّصوص الدالّة علی امامة من تقدّم علیه پس کلامیست بس غریب زیرا که فقدان نص بر خلافت خلفای ثلاثه امریست مسلم که اکابر قوم بان تصریح کرده اند تا آنکه مخاطب با انصاف هم بآن اقرار و اعتراف دارد پس ادعای کابلی وجود نصوص بر خلافت خلفا عین مخالفت و معاندت محققین عالی فخار و عقوق و مشاقت متکلمین طیب النجار باشد و عجب بر عجب این ست که کابلی بلفظ با تقدم اظهار می کنند که او بعضی از ان نصوص را

ص:481

بمعرض تبیین و ایضاح آورده حال آنکه بر متتبع خبیر واضحست که آنچه کابلی رفیع الدرجات در مطلب ثانی مقصد رابع کتاب خود بان اثبات خلافت خلفای ثلاثه خواسته و مخاطب در تحفه بانتحال آن پرداخته بعضی از ان آیاتیست که آن را دلیل خلافت وانموده کمال حسن فهم و رزانت عقل بر همکنان؟ ؟ ؟ آشکار فرموده و جمله از اخبار موضوعه اهل نحله اوست که بذکر آن قلوب اتباع و اشیاع خویش را منبسط و محبور و مبتهج و مسرور ساخته و نبذه از اخبار است که بنقل آن از کتب اهل حق اعلام وقاحت برافراشته بزعم خود آنرا دلیل قاطع بر مطلب انگاشته و هر عاقلی که اجوبه شافیه و تبیینات وافیۀ این نحیف را که سابقا در رد ابطال این غرائب افادات و عجائب افاضات بمنصه اظهار جا داده ام و لاحقا انشاء اللّه المنعام در مطاوی کلام حسب اقتضای مقام شرح خواهم داد بنظر انصاف ملاحظه فرماید در کمال وضوح خواهد بود که تعبیر کابلی با جلالت خرافات خویش را بنصوص دالّه بر امامت بچه حد مکابره فاضحه و سفسطه واضحه و خطل صریح و هذر قبیح و عناد فاحش و لداد داهش و اعتساف معکوس و مراد منکوسست و مدلول سیاق و سباق عبارت کابلی در ردّ این حدیث که انفا بیان شد آنست که غرض او از کلمه و هو باطل ابطال تمسک باین حدیثست نه ابطال حدیث چنانچه بجواب حدیث غدیر و حدیث منزلت نیز همین کلمه گفته و ابطال این هر دو خبر قصد نه کرده و مخاطب هم ابطال آن از کلامش نه فهمیده که جسارت بر ابطال آن نه نموده و غرض کابلی ازین کلمه این ست که تمسک باین حدیث باطل است نه آنکه این حدیث باطلست آری جسارت بر قدح و جرح این حدیث شریف بتقلید ابن حجر نموده و فرق بیّن بین ابطال الحدیث و ابطال التّمسک به و مخاطب نحریر درین مقام از کابلی هم پا را فراتر نهاده حتما و جزما در پی ابطال حدیث شریف فتاده و مرجع هو در کلام کابلی هو باطل بر خلاف آنچه از کلام کابلی بجواب حدیث غدیر و منزلت فهمیده نفس حدیث را قرار داده و از غرائب امور و طرائف دهور آنست که میرزا محمد بن معتمد خان بسبب مزید خوض در غمار ضغن و شنان و عدم مبالات و قلت کثرات بمواخذه ملک دیان جسارت بر تکذیب لفظ بعدی درین حدیث شریف نموده چنانچه در رسالۀ ردّ البدعة که در حقیقت شدّ البدعة است در مقام تعدید و ردّ اخباری که اهل حق در اثبات افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر سائر اصحاب و اثبات خلافت آن جناب بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بآن متمسک اند گفته سوم بحدیث عمران بن حصین که رسول اللّه علیه السلام فرموده

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن جواب آنکه اینجا نیز ولی بمعنی دوستست و لفظ بعدی در آخر حدیث از موضوعاتست و اگر صحیح است از کجا حکم توان نمود به آنکه مراد از بعدی بعد وفات است انتهی عجبست که میرزا محمد بن معتمد خان نهایت دین و دیانت و ورع و امانت و کمال متانت و رزانت عقل و فهم خود باین جسارت سراسر خسارت بر ناظرین منصفین ظاهر فرموده که ادعای وضع لفظ بعدی درین حدیث شریف آغاز نهاده

ص:482

و او ایضاح اتصاف خود بغایت انصاف و حزم و ضبط و برائت از اختلال دماغ و خبط و خلط داده زیرا که خود او این حدیث را بتکرار و اکثار در مصنفات خود ایراد و اصدار نموده چنانچه در مفتاح النجا آن را بیک لفظ از احمد که توثیق رجال آن سابقا از بیان نحیف دانستی نقل کرده و بیک لفظ از دیلمی اخراج نمود و باز روایت نمودن ترمذی و حاکم این حدیث شریف را ثابت کرده و آنفا دانستی که رجال سند ترمذی همه موثق و معدّل و مزکی هستند و خود حاکم به صحیح بودن این حدیث بر شرط مسلم تصریح فرموده و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا باثبات رسانیده که این حدیث شریف را ابن أبی شیبه بسند صحیح روایت نموده و نیز در مفتاح النجا اخراج نمودن خطیب و رافعی این حدیث را در ضمن

حدیث سألت اللّه یا علی فیک خمسا ثابت فرموده و بصحت سند این طریق از افادۀ فاضل معاصر در قول مستحسن و نیز یافعی؟ ؟ ؟ و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا این حدیث را بضمن حدیث عشر خصال از احمد نقل کرده و علاوه بر آنکه وثاقت رجال آن سابقا از بیان نحیف ظاهر و واضح شد خود میرزا محمد بعد نقل آن تصریح بحسن این حدیث نموده بلکه تصحیح نمودن بعض علما آن را نیز ثابت کرده و نیز گفته که این حدیث شامل مناقب کثیره است و اهل علم را حفظ آن لازم و نیز میرزا محمد در قسم اول باب اول مقصد نزل الابرار این حدیث از ترمذی و حاکم نقل نموده و نیز در همین قسم این حدیث را در ضمن حدیث عشر خصال بروایت احمد ثبت کرده بتحقیق رسانیده که این حدیث بلا خلاف علمای اعلام صحیحست زیرا که در صدر نزل الابرار تصریح کرده به اینکه احادیث قسم اول ابواب مقصد این کتاب احادیثیست که علمای اعلام در صحت آن اختلاف نه کرده اند و نیز میرزا محمد در تحفة المحبین این حدیث را ذکر کرده و گفته که ابن أبی شیبه این حدیث را بسند صحیح روایت کرده و نیز این حدیث را در فصل اول باب رابع از اصل ثالث که موضوع برای ذکر احادیث صحیحه است از احمد نقل کرده و نیز درین فصل این حدیث را از ترمذی و حاکم نقل نموده تصریح بتحسین ترمذی این حدیث را نموده و نیز در تحفة المحبّین در فصل ثانی باب رابع از اصل ثالث که معقود برای احادیث حسان است این حدیث را ذکر نموده تصریح صریح بتوثیق ابن معین اجلح را و تحسین علما حدیث او را فرموده چنانچه گفته

لا تقع با بریدة فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیّکم بعدی حم عن بریدة و فی سنده الاجلح بن عبد اللّه ابو حجیّه الکندی شیعی لکن وثقه یحیی بن معین و غیره و حسنوا حدیثه پس اینک روی خطاب بارباب الباب نموده می گویم که للّه شگرفکاری حضرات اهل سنت بچشم انصاف ملاحظه باید فرمود و درک باید کرد که چسان این حضرات بمقابله اهل حق مبتلای کمال اضطرار و انتشار و تحیّر و دهش و قلق و انزعاج و سراسیمگی و از خود رفتگی

ص:483

گردیده افادات علما و محققین خود در کنار انداخته تنصیصات کثیره و تحقیقات عزیره خودشان هم نسیا منسیا می سازند و هرگز با تثبت و تحری و تورع و صدق و امانت و دیانت نمی سازند و از صدور این تعصب و جسارت از میرزا محمد بن معتمد خان در ابطال لفظ بعدی عجب نیست که قبل ازین بکمال حیا و تدین نسبت قدح و جرح حدیث غدیر بابو داود و دیگر محققین نموده حال آنکه خود در نزل الابرار نهایت طعن و تشنیع بر قادح و جارح آن فرموده و نیز بنهایت صدق و دیانت حصر روایت آن در احمد و ترمذی کرده حال آنکه بطلان این حصر عظیم الوزر از افادات خود او در مفتاح النجا و نزل الابرار ظاهر و باهرست و عبارت میرزا محمد بجواب حدیث غدیر قبل عبارت سابقه این ست دوم بحدیث غدیر خم

من کنت مولاه فعلی مولاه و جواب آنست که این حدیث را اگر چه امام احمد و ترمذی در کتاب خود ایراد نموده اند اما ابو داود و دیگر محققین در صحت آن جرح کرده اند و هیچ یکی از علمای حدیث غیر ازین دو بزرگ این حدیث را ذکر نه کرده انتهی و از همه زیاده تر عجب و حیرت بر صنیع بدیع شاه ولی اللّه رو می دهد که با ان که این حدیث را از جمله مناقب عشره جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ابن عباس در ازاله الخفا در ماثر آن حضرت روایت فرموده و در قرة العینین از ترمذی و حاکم علی ما هو نقل کرده اند در مقام جواب از حدیث غدیر در ازالة الخفا تحریف حدیث شریف نموده بجای لفظ

انه ولیّکم بعدی انا ولیّکم آوردند یعنی بجای لفظ انه انا نهادند و بعدی را حذف فرمودند قال فی ازالة الخفاء بعد اخراج

روایة الحاکم عن بریدة الاسلمیّ اخرج الحاکم و الترمذی نحوه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فمضی علیّ فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا ذلک علیه فتعاقد علیه اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا لقینا النّبیّ اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنظروا إلیه و سلّموا علیه ثمّ یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال یا رسول اللّه أ لم تر انّ علیا صنع کذا و کذا فاقبل علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی ان علیا منّی و انا منه و انا ولی کل مؤمن انتهی بلفظه و ازین هم بدیع تر آنست که در قرة العینین از تحریف هم در گذشته بجسارت و تهور زبان حقائق ترجمان

ص:484

را بتکذیب و ابطال

حدیث ولیّکم بعدی آلوده قصب السبق در ترویح ارواح نحر نواصب و معاندین دین ربوده حیث قال و از آنجمله حدیث خم غدیر که مدلول آن وصیتست بمودت اهل بیت و تاکید درین معنی که آن حکم باقیست الی یوم القیمة و چون از قرآن مسئول شوند از مودت اهل بیت نیز مسئول شوند و نهی از سبّ اهل بیت و ایذایشان و زیادت

و هو الخلیفه بعدی و هو ولیکم بعدی و مانند آن منکر و موضوع و از تغیرات شیعه است انتهی و از غرائب اموری که ناقد بصیر را بر حقیقت حال این حضرات مطلع گرداند و بطلان دعاوی ایشان را در اتصاف بانصاف بمرتبه کمال رساند این ست که فاضل رشید با این همه دراز نفسیها و بلند پروازیها خارج از آهنگ که آخرها مورث صنوف عار و ننگست بجواب جناب سبحان علیخان اعلی اللّه مقامه فی دار الجنان که حدیث استیعاب ذکر نموده اقتفای آثار حیرت شعار شاه صاحب والا تبار فرموده حرف قدح و جرح آن بر زبان اقدس آورده رونق انصاف و تحقیق خود باین حرف واهی برده که این حدیث باعتبار سند خالی از کلامی نیست الی آخر ما سیجیء و در حقیقت فاضل رشید در این مقام از شاه صاحب یک مرتبه بالاتر رفته سنیه زوری و چیره دستی بمرتبه قصوی رسانیده زیرا که شاه صاحب اگر چه تلمیعا و تدلیسا ابطال حدیث شریف را مدلل بوقوع اجلح بزعم جرحش نموده اند و از طرق دیگر که در ان اجلح واقع نیست بحثی نکرده لیکن فاضل رشید تلمیع و تدلیس را هم از دست داده بصراحت تمام ادعای کلام در سند حدیث استیعاب نموده قدح و جرح حدیث استیعاب در ذهن معتقدین خود راسخ ساخته حال آنکه در سند حدیث استیعاب اجلح واقع نیست و صحت اسناد آن به تنصیص ابن عبد البر و تصریحات ارباب رجال ثابت و متحققست پس چنین حدیث در أبی دلیلی بمقابله اهل حق مقدوح وانمودن کار فاضل رشیدست و بس و حسن علی محدث که او هم تلمیذ مخاطب نحریرست این حدیث شریف را اگر چه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده و از ترمذی نقل آن نموده لکن تحریف آن باقتفای صاحب مصابیح و صاحب مشکاة کرده یعنی لفظ بعدی را از فقره

و هو ولی کلّ مؤمن بعدی حذف نموده اگر چه مثل شاه ولی اللّه جسارت بر تبدیل لفظ هو بانا نیافته در رساله تفریح الاحباب گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال ان علیا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی و هر گاه حال پر اختلال ابن تیمیه و ابن حجر و کابلی و میرزا محمد بن معتمد خان شاه ولی اللّه والد مخاطب عالی شان و رشید وحید و حسن علی فرید در اخفای حق و ترویج باطل و جسارت بر قدح و جرح فضل علوی باین مثابه باشد که شنیدی پس جای آن نماند که از صاحب منتهی الکلام شکایتی بر زبان آرم و حرفی بتعقب کلامش در تضعیف این حدیث شریف نگارم که او هم بخرافات و مکابرات مثل ابن حجر و فاضل رشید گول خورده حتما و جزما دعوی ضعف این حدیث شریف بر زبان آورده اگر چه از اظهار علو درجه و غلو تعصب خود بابطال و تکذیب حدیث شریف بر خود لرزیده و تقلید مثل ابن تیمیه و مخاطب وحید درین باب نه پسندیده در ازالة الغین گفته علمای روافض در هر روایتی از مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه که بر لفظ بعد شامل باشد مثل حدیث ضعیف

ان علیّا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی بعدیت را بر اتصال حمل می نمایند و معنی حقیقی

ص:485

لفظ مذکور همین بعدیت متصله را قرار می دهند

چهل وجه در اثبات حدیث ولایت

اشاره

قوله و نیز ولی از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولی بتصرف مراد باشد اقول حیله اشتراک که مخاطب عمدة الشکاک بتقلید کابلی بیباک بغرض ابطال امامت وصی در رد لولاک تشبث بآن نموده انتهاک حرمت انصاف وصفا؟ ؟ ؟ و انفکاک عقده حیا و ولا و اشتباک اشراک جور و جفا در آن پیش نظر وقت اثر نهاده باعث ضرری بدلالت حدیث شریف بر مطلوب علمای کرام اقیال و مؤید مقصود مخاطب محمود با کمال نمی تواند شد بوجوه عدیده و دلائل سدیده

1-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» در ازاله الخفاء

اوّل آن که شاه ولی اللّه والد مخاطب در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء بعد ذکر لوازم خلافت خاصه گفته و اصل در اعتبار این اوصاف سه نکته است نخستین آنکه نفوس قدسیّۀ انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت آفریده شده است و در حکمت الهی بهمان صفا و علو فطرت مستوجب وحی گشته اند و ریاست عالم بایشان مفوض شده قال اللّه تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و از میان امت جمعی هستند که جوهر نفوس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیااند در امت بمثال آنکه آئینۀ آهنی از آفتاب اثری قبول می کند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصۀ امت اند از نفس قدسیه پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم بوجهی متاثر می شوند که دیگران را میسر نمی آید و آنچه از ان حضرت صلی اللّه علیه و سلم فرا گرفته اند و بشهادت دل فرا گرفته اند گویا دل ایشان آن چیزها را اجمالا ادراک کرده بود و کلام آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم شرح و تفصیل آن معنی اجمالی نمود و بعد از ایشان جماعت دیگراند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین آمد پس خلافت خاصه آنست که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدمست در صفا و علو فطرت الامثل فالامثل نیز رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن گردد و این جماعت که بوضع طبعی خلفای انبیااند در شریعت مسمی اند بصدیقین و شهدا و صالحین و این مضمون مستفاد می شود ازین دو آیۀ کریمه قال اللّه تعالی علی لسان عباده اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ صِراطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و قال تبارک و تعالی فَأُولئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً پس درین دو آیه افاده فرمود که مطلوب مسلمین و مسئول ایشان در صلوات خویش و مطمح همم ایشان در سلوک مراتب قرب موافقت با جماعه منعم علیهمست و مراد از منعم علیهم این چهار فریق و در جای دیگر یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ الی ان قال إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ نیز اشاره بهمین معنی است یعنی ولی عوام مسلمین افاضل ایشان اند که باقامت صلوات و وصف محسنیت و محبوبیت و غیر آن متصف اند و این معنی را عبد اللّه بن مسعود بیان کرد اخرج ابو عمر فی خطبة الاستیعاب عن ابن مسعود قال انّ اللّه نظر فی قلوب العباد فوجد قلب محمد صلی اللّه علیه و سلم خیر قلوب العباد فاصطفاه و بعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد صلی اللّه علیه و سلّم فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه صلی اللّه علیه و سلم یقاتلون عن دینه

ص:486

و بیهقی مثل آن ذکر کرده الاّ انّه قال فجعلهم انصار دینه و وزاء نبیّه فما راه المؤمنون حسنا فهو عند اللّه حسن و ما رأوه قبیحا فهو عند اللّه قبیح و چنانکه اولویت این فریق در خلافت متحققست اجتهاد این فریق اولی و احقست از اجتهاد دیگران و هر وصفی از اوصاف مذکوره علامات و خواص وارد انحضرت صلی اللّه علیه و سلم در بیان مناقب صحابه گاهی نص فرموده اند باثبات این اوصاف دریشان و گاهی باثبات علامات و خواص تلویح ابلغ من التصریح ادا کرده انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که شاه ولی اللّه لفظ ولی را در آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ دلیل امامت و ریاست و خلافت می داند یعنی آن را بر متولّی امور مسلمین حمل می کند پس بهر وجهی که لفظ ولی را در آیه کریمه بر متولی امور مسلمین حمل خواهد کرد بهمان وجه لفظ ولی در حدیث ولایت محمول بر متولی امور مسلمین خواهد بود

2-استدلال بکلام شاه ولی اللّه در ازاله درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ»

وجه دوم آنکه نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفت قال اللّه تعالی فی سورة المائدة یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی اَلْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ یعنی أی مؤمنان هر که برگردد از زمرۀ شما از دین خود پس خواهد آورد خدای تعالی گروهی را که دوست می دارد ایشان را و دوست می دارند او را متواضع اند برای مسلمانان درشت طبع اند بر کافران جهاد می کنند در راه خدا و نمی ترسند از ملامت ملامت کننده این بخشایش خداست می دهدش هر که خواهد و خدا جواد داناست إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ یعنی جز این نیست که کارساز و یاری دهندۀ شما خداست و رسول او و آن مؤمنان که بر پا می دارند نماز را و می دهند زکاة را و ایشان خشوع کنندگان اند یا نماز نافله بسیار خوانندگانند وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْغالِبُونَ و هر که دوستی پیدا کند با خدا و با رسول او و با مؤمنان پس هر آینه گروه خدا همون است غالب انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه لفظ ولی را در آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة بر کارساز و یاری دهنده حمل می فرماید و ظاهرست که کارساز ترجمه متولی امرست و من الواضح الظاهر و الجلیّ الباهر انّ المتولی لامور المسلمین هو الخلیفة الامام القاهر پس بهر وجهی که لفظ ولی را در آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة بر متولی امر حمل خواهند کرد همان وجه برای حمل لفظ ولی در حدیث ولایت بر متولی امر متحقق خواهد شد

3-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» در ازاله

وجه سوم آنکه نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می آید یعنی أی مسلمانان از ارتداد عرب و جموع مجتمعه ایشان چرا می ترسید جزین نیست که کارساز و ناصر و یاری دهنده شما در حقیقت خداست که می ریزد الهام خیر و می نماید تدبیر امور و رسول او که سررشته ترغیب بر جهاد در عالم آورده اوست و برای امت خود بدعای خیر دستگیر ایشانست و در ظاهر محققین اهل ایمان که باقامت صلاة و ایتاء زکاة بوصف خشوع و نیایش متصف اند و تحمل داعیه الهیه کنند و خدای تعالی بر دست ایشان کارهای نیک در عالم سرانجام فرماید و سبب نزول و ما صدق این آیه صدیق اکبرست لفظ عامست شامل همه محققین و دخول سبب قطعی و بجهت این عموم

ص:487

جابر بن عبد اللّه گفته است نزلت فی عبد اللّه بن سلام انما هجره قومه من الیهود

اخرج البغوی عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا انزلت فی المؤمنین فقیل انزلت فی علی فقال هو من المؤمنین چنانکه شیعه گمان کرده اند و قصه روایت می کنند و راکعون را حال از یؤتون الزکاة می گیرند و بر تافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود می آرند و سیاق و سباق آیه را بر هم زنند خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چندانکه ایشان آیات متسقه بعضها ببعض را از هم جدا گیرند وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ و مفهوم این کلام آنست که ولایت مسلمانان در کارسازی ایشان خصوصا در مثل این حوادث عظام بسابقین متصفین بصفات کمال لائقست نه غیر ایشان قوله تعالی وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ الخ امرست بطاعت خدا و رسول و خلیفه رسول و ترغیبست بر آن و بیان آنکه غلبۀ اسلام موقوفست بر آن و سعادت محصورست در ان چون این همه بیان نموده شد باید دانست که وعده خدای تعالی راستست و انجاز این وعده در زمان حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم واقع نشده زیرا که فوجی مجتمع برای قتال اهل ارتداد در زمان حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم واقع نشد زیرا که فوجی مجتمع برای قتال اهل ارتداد در آن زمان نه برآمد و بعد شیخین در این مدد متطولة نیز قتال مرتدین بجمیع رجال و نصب آلات قتال بوقوع نیامد لا محاله مصداق وعده جنود مجنّده صدیق اکبرست رضی اللّه عنه که بجهت محاربه مرتدین بر آمدند و بعون الهی در اسرع حین و احسن وجوه سرانجام آن امر عظیم دادند و جمع رجال و نصب قتال با فرق مرتدین یکی از لوازم خلافت ست زیرا که خلافت راشده ریاست خلق است در اقامت دین و جهاد اعداء اللّه و اعلای کلمة اللّه بوجهی که وی و تابعان وی درین اقامت ممدوح باشند و ثنا و رضا بایشان متوجه شود و جهاد مرتدین از اعظم انواع اقامت دینست درین آیات اظهر من الشمس فی رابعة النهار و نیز باید دانست که مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ ترغیب است بتولی خلیفه راشد و صدیق اکبر مورد نصست و آن قطعی الدخولست و این اشاره است بوجوب انقیاد خلیفه راشد و دلالتست بر تحقیق خلافت حضرت صدیق اکبر و نیز باید دانست که حق سبحانه بتاکید گواهی می دهد بر آنکه آن جماعت در وقت قیام بقتال مرتدین محبوبین و محبین و کذا و کذا باشند و این همه صفات کمالست پس اگر حضرت صدیق در خلافت خود بر حق نمی بود جمعی که بامر او اجتهاد کردند و باو بیعت نمودند و باستخلاف او راضی شدند محبین و محبوبین و متصفین باوصاف کمال نباشند و اللاّزم باطل بشهادة اللّه تعالی و نیز باید دانست که اینجا گفته شد فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ و در ظاهر صورت اجتماعیّه آوردن مسلمین از دست حضرت صدیق اتفاق افتاد و این همچنانست که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللّهَ رَمی اتیان بقوم کذا و کذا فی الحقیقة فعل حقست حق سبحانه و تعالی و حضرت صدیق کالجارحه اند در ان کدام منزلت بالاتر ازین منزلت خواهد بود بعد منزلة الانبیاء صلوات اللّه و سلامه علیهم و کدام کامل مکمل مانند او باشد ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و نیز باید دانست که إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ هر چند

ص:488

لفظ عامست اما مورد نص صدیق اکبرست و دخول مورد نص در عام قطعیست پس صدیق اکبر ولی مسلمانان و کارساز ایشان است و همینست معنی خلافت راشده و صدیق اکبر متصف باقامت صلاة و ایتاء زکاة است با وصف خشوع یا با وصف اکثار نوافل صلاة و این معنی یکی از لوازم خلافت خاصّه است و نیز باید دانست که امر جهاد و قتال منسوب می شود بآمر در عرف شائعست بلکه آمر می باید که احق باین صفات باشد تا پرتو وی در دل دیگران کار کند پس صفات ششگانه در صدیق اکبر رضی اللّه عنه علی اکمل الوجوه متحقق شد و این معنی از لوازم خلافت خاصّه است بلکه می تواند بود که این همه صفات ششگانه صفات صدیق باشد که بطریق تعریض ادا کرده شد انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه از مزید ولای شیخ اکبر و عتیق افخر خود آیه ولایت را بر خلافت راشده و امامت قاصده و ریاست صحیحه غیر فاسده و سیاست شرعیه غیر کاسده حمل می فرماید و من حیث لا یشعر او یشعر و یکتم و یتحامل تایید و اثبات مرام اهل حق کرام که دلالت کلام ملک علام بر خلافت و امامت مصداق اَلَّذِینَ آمَنُوا ست بابلغ وجوه می نماید و هفوات و خرافات و تلمیعات و تخدیعات اسلاف با انصاف خود که در حمل ولایت بر معنی غیر مراد داد اعتساف و لداد و ترویج زائف صریح الکساد و اشاعت باطل فضیح الفساد داده اند هَباءً مَنْثُوراً می گرداند و کلام خود را مصداق کلمة حق ارید بها باطل می سازد و مبالاتی بانقلاب این دلیل بر خود آن نحریر نبیل بسبب روایات اکابر اساطین مستحقین تکریم و تبجیل که دلالت صریحه دلالت دارد بر نزول این آیه کریمه در حق جناب امیر المؤمنین صلوات و سلامه علیه ما اختلف الاشراق و الاصیل بر نمی دارد فالحمد للّه العاصم من شرور التحریف و التسویل المظهر للحق الابلج ببیان مثل هذا المحدث الجلیل المدمر علی أسّ کلّ تزویق و تضلیل و اما زعم بطلان افاده اهل حق در باب نزول آیۀ کریمه بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام و زعم بطلان قصّه نزول آن پس از عجائب مزعومات و غرائب عشراتست که بحمد اللّه المنان در منهج اول که نزول این آیه کریمه بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام قصّه اعطای آن حضرت خاتم در حالت رکوع اکابر اساطین و اجله محدثین و اعاظم مفسرین مستنین در کتب دینیه خود نقل فرموده اند

4-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» بیان ملازمه

وجه چهارم آنکه نیز ولی اللّه در ازالة الخفا گفته مقدمه اولی بیان ملازمت در میان خلافت خاصّه و افضلیت شخصی که باین خلافت مکرمش ساخته بر اهل زمان او پس این ملازمت گاهی تقریر کرده می شود باعتبار سنة اللّه در وقت اراده رحمت فیاض به نسبت امت که در حدیث شریف خلافت و رحمت اشاره بآنست زیرا که حکیم مطلق در وقت اراده رحمت خاص تسلیط مفضولی نمی فرماید و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار ظهور داعیه در نفس شخص که غیر افضل اهل زمان این داعیه را قبول نمی کند الطّیبات للطّیبین و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار تعیین آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم شخصی را برای خلافت خاص خود که تعیین شخصی برای این امر عظیم از پیغامبر نمی آید مگر افضل امت را و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار

ص:489

اتفاق صحابه بر شخصی خاص بوجهی که افضلیت او را مبنای اتفاق خود گردانند زیرا که اجماع صحابه بلکه مسلمین قاطبتهم نمی باشد الا بر آنچه حقست نزدیکتر خدای تعالی و این همه وجوه متوافق اند یکی لازم دیگرست و یکی مشیر بدیگر عباراتنا شتی و حسنک واحد و کل الی ذاک الجمال یشیر وجه اول را از ملازمت حضرت مرتضی تقریر کرده است ان یری اللّه بالنّاس خیرا فسیجمعهم علی خیرهم و وجه ثانی را عبد اللّه بن مسعود ذکر نموده انّ اللّه نظر الی قلوب العباد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه یقاتلون عن دینه وجه ثالث را ابو بکر صدیق و عبد اللّه بن عباس نموده بحدیث مرفوع و مقتضای نص او و وجه رابع را نیز عبد اللّه بن مسعود تقریر کرده است و سفیان ثوری شرح و بیان آن نموده ما راه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و قدر أی المسلمون استخلاف أبی بکر ثم قال فی استخلاف عمر افرس النّاس ثلثة الی ان قال و ابو بکر حین استخلف عمر و قال سفیان الثوری من فضل علیّا علی الشیخین فقد خطأ المهاجرین و الانصار و گاهی تقریر کرده می شود به آنکه در کتاب اللّه امر معروف و نهی منکر را تعلیق کرده اند بتمکین فی الارض و مجموع تمکین و این صفات حقیقت خلافة خاصه است و جای دیگر می فرماید کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ پس خیریت لازم امر بمعروف و نهی از منکر ساخته شد و امر بمعروف و نهی از منکر داخل خلافت خاصه است از خواص خلیفه خاص باشد و گاهی تقریر کرده می شود به آنکه تسلیط خلیفه فی حکم اللّه و شریعته و وجوب و انقیاد قوم مراد را در آن امور که منسوب بخلاف اوست نوعی از افضلیتست و این نوع افضلیت لازم خلافت خاصّه است و إلیه الاشاره فی قوله تعالی سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ و گاهی تقریر کرده می شود که إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة با سیاق و سباق خود اشاره است بآنکه ولایت مسلمین سزاوار نیست الا قومی را که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ الی آخر ما قال صفت ایشان باشد انتهی ازین کلام صراحة ظاهر و مستنیر است که ابن حبر نحریر و محدث معدوم النظیر و صدر کبیر و محقق خبیر تقریر اثبات ملازمت در میان خلافت خاصه و افضلیت شخصی که باین خلافت مکرم و باین ولایت معظم باشد بآیۀ وافی هدایه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة می نماید و بدلالت سیاق و سباق کلام ملک خلاق در مذاق اهل ایمان و وفاق و تارکین شقاق راسخ می گرداند که مراد از لفظ ولی متولی امور مسلمینست فنعم الاتفاق و بئس الخلاف و النفاق و پر ظاهرست که بهر وجهی که لفظ ولی درین آیه کریمه محمول بر معنی متولی امور مسلمین خواهد بود بهمان وجه بعینه لفظ ولی در این حدیث شریف بر معنی متولی امور مسلمین محمول و توجیه و تاویل سخیف آن مردود و نامقبول و مدحور و نامعقول و تشبث باشتراک بحت احتیال و ازلال مرذول و محض تزویر و تلمیع مغسول فیا عجبا من المخاطب الفطین کیف لم یحتفل بنص ابیه النبیه النبیل المحدث الحفیل

ص:490

و کیف لم یعتن بقول شیخه الاوّاه الذی عنده آیة من آیات اللّه و لم یوجد له عندهم مثیل و لا عدیل فاختار عقوق والده فی ابطال خلافة وصیّ رسول الرّب الجلیل سلام اللّه علیه و اله ما اختلف الاشراق و الاصیل فوجّه التوجیه العلیل و اعمل التاویل الضئیل و اخترع سخیف التخدیع و التسویل و ذهب علی الختل و اتخذه اسهل سبیل و لم یدر انّ کیده فی تضلیل

5-استدلال بکلام أبو شکور در حدیث غدیر و آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ»

وجه پنجم آنکه ابو شکور محمد بن عبد السعید بن محمد الکشی السالمی الحنفی با آنکه تعصبش بمرتبۀ رسیده که عیاذا باللّه کفر اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اول امر ثابت می سازد ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بمعنی امامت آن حضرت از حدیث غدیر و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ ثابت نموده و تاب و مجال قدح و جرح در آن مثل دیگر اهل ممارات نیافته آری بتقیید آن بزمان ما بعد عثمان دل خوش کرده و بصراحت بطلان این تقیید غیر سدید اعتنای نکرده در تمهید فی بیان التوحید اولا گفته و قالت الروافض الامامة منصوصة لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه بدلیل انّ النبی صلی اللّه علیه و سلم جعله وصیّا لنفسه و جعله خلیفة من بعده حیث

قال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی ثم هارون علیه السلام کان خلیفة موسی علیه السلام فکذلک علی رضی اللّه عنه و الثانی و هو

ان النبی صلی اللّه علیه السلام جعله ولیّا للناس لما رجع من مکة و نزل فی غدیر خم فامر النبی ان یجمع رحال الابل فجعلها کالمنبر و صعد علیها فقال أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم فقالوا نعم فقال علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و اللّه جل جلاله یقول إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ الآیة نزلت فی شان علی رضی اللّه عنه دلّ انه کان اولی الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بمقام جواب این عبارت گفته و اما قوله بان النبی صلی اللّه علیه و سلم جعله ولیّا قلنا أراد به فی وقته یعنی بعد عثمان رضی اللّه عنه و فی زمن معاویة رضی اللّه عنه و نحن کذا نقول و کذا الجواب عن قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة فنقول ان علیّا رضی اللّه عنه کان ولیّا و امیرا بهذا الدلیل فی ایامه و وقته و هو بعد عثمان رضی اللّه عنه و امّا قبل ذلک فلا ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که ابو شکور اثبات دلالت حدیث غدیر بر ولی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای مردم می کند و ظاهرست که مراد از ولایت آن حضرت در قول مستدل ولایت امامتست

ص:491

فکذا فی الجواب و معذلک تقیید آن بزمان ما بعد عثمان دلالت صریحه بر آن دارد که مراد از ولایت امامت است و نیز ازین عبارت ظاهر است که آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ هم دلیل ولایت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است پس در

حدیث ولیکم بعدی نیز مراد از ولایت ولایت امر امت و امامت باشد فللّه الحمد و المنة و کمال الشکر که از افادۀ ابو شکور صور الصدور بکمال وضوح و ظهور بنیان مساعی غیر مشکور و تسویلات غیر مبرور اکابر و اساطین ارباب غرور و اصحاب خدع و زور منهدم و منخزم و مجذوذ و مکسور و جمیع تاویلات علیله و توجیهات غیر وجیهه فاقدین شعور مقهور و مدحور و سائر تصلفات و تعسفات و تعللات و تحیفات ائمه زیغ غیر مستور مکهور و مبهور و کبشات زرافه تخدیع و تلمیع بصارم تبار این علامۀ روزگار منحور فتامل هذا الالزام المستقیم و الافحام المزعج القعد المقیم بعین البصیرة و تلقه بنقاء السریرة و تناوله بید غیر قصیرة و فرّق بعون اللّه بین نسیم السحر و حرّ الظهیرة اما تقیید مدلول حدیث غدیر و مدلول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بزمان ما بعد عثمان پس بطلان آن از افادۀ خود خلیفه ثانی واضح و ظاهرست که اثبات مولائیت آن حضرت برای خود و برای هر مؤمن و هر مؤمنه نموده استیصال این احتمال کثیر الاختلال فرموده و این تاویل علیل سنیه چقدر مشابه و مانا است بتاویل سخیف جمعی غفیر از اهل کتاب که با وصف اعتراف و اقرار به نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مأول می سازند آن را به اینکه نبوت آن حضرت مختص بود برای عرب که آن حضرت مبعوث بود بسوی عرب خاصة و معاذ اللّه آن حضرت نبی عیسائیان و امثال ایشان نبوده پس همچنین حضرات سنیه عند العجر بتقلید اهل کتاب می گویند که امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث و کلام الهی ثابت لکن امامت آن حضرت مخصوص بود بزمان ما بعد عثمان و معاذ اللّه آن حضرت امام ثلاثه و اتباعشان نبوده فهذا التّاویل مثل تاویل اهل الکتاب حذو النعل بالنعل و حذو القذة بالقذة اما حمل اهل کتاب به نبوت جناب رسالت مآب را بر نبوت خاصه برای عرب پس خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع گفته و قد اعترف الیهود و العیسویة و جمّ غفیر من القادریین من النّصاری و من تابعهم من نصارای افرنج بنبوته الاّ انهم یزعمون انه مبعوث الی العرب خاصة و قد سألت قادریّا عنه علیه السلام فقال هو نبی و اسمها فی کتبنا فقلت لم لا تومنون فقال رسولنا فوق روسنا الی السّماء و نیز بطلان حمل ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مستفادست از حدیث غدیر و مثل آن بحمد اللّه الباری از افادۀ ملا یعقوب لاهوری که از اعاظم ثقات متاخرین اهل سنت است و غیر جاری شرح صحیح بخاری از

ص:492

افادات او دائر و جاری و سائر و ساری ظاهر و واضحست چنانچه در بحث امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در شرح تهذیب کلام گفته و لما تواتر من

قوله صلی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی بیان التمسّک بالحدیث الاوّل

انه صلی اللّه علیه و سلم جمع الناس یوم غدیر خمّ موضع بین مکة و المدینة بالجحفة و ذلک الیوم کان بعد رجوعه عن حجّة الوداع ثم صعد النبی صلی اللّه علیه و سلم خطیبا مخاطبا معاشر المسلمین أ لست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی قال فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هذا الحدیث اورده علی رضی اللّه عنه یوم الشوری عند ما حاول ذکر فضائله و لم ینکره احد و لفظ المولی جاء بمعنی المعتق الاعلی و الاسفل و الحلیف و الجار و ابن العم و الناصر و الاولی بالتصرف و صدر الحدیث یدل علی ان المراد هو الاخیر إذ لا احتمال لغیر الناصر و الاولی بالتصرف ههنا و الاول منتف لعدم اختصاصه ببعض دون بعض بل یعم المؤمنین کلهم قال اللّه تعالی وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و بیان التمسک بالثانی ان لفظ المنزلة اسم جنس و بالاضافة صارعا ما بقرینة الاستثناء کما إذا عرّف باللام فبقی شاملا لغیر المستثنی و هو النّبوة و من جملة ما یدخل تحت ذلک اللفظ الریاسة و الامامة و الی الاول یشیر قوله لأنّ المراد المتصرف فی الامر إذ لا صحّة لکون علی معتقا او ابن عمّ مثلا لجمیع المخاطبین و لا فائدة لغیره ککونه جارا او خلیفا لانه لیس فی بیانه فائدة او ناصل لشمول النصرة جمیع المؤمنین و الی الثانی یشیر قوله و منزلة هارون عامة اخرجت منه النبوة فتعینت الخلافة و ردّ بانه لا تواتر بل هو خیر الواحد و لا حصر فی علی یعنی ان غایة ما لزم من الحدیث ثبوت استحقاق علی رضی اللّه عنه للامامة و ثبوتها فی المال لکن من این یلزم نقی امامة الائمة الثلثة و هذا الجواب من المصنف و توضیحه انه لم یثبت له الولایة حالا بل مالا فلعلّه بعد الائمة الثلثة و فائدة التنصیص لاستحقاقه الامامة الالزام علی البغاة و الخوارج اقول یرد علیه انه کما کانت ولایة النبی صلی اللّه علیه و سلم عامة کما یدلّ علیه کلمة من الموصولة فکذا ولایة علی فیجب ان یکون علی هو الولی لابی بکر دون العکس ازین عبارت ظاهرست که تقیید ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بزمان ما بعد عثمان واهی و باطل و از

ص:493

حلیه صحت عاطل و اشتباه در فساد آن زائل و یقین بعکس آن حاصل و انشاء اللّه المتعال ادله دیگر برای رد و ابطال این احتمال بجواب مخاطب عمدة الاقیال در ما بعد مذکور خواهد شد فانتظر

6-استدلال بکلام مولوی محمد اسماعیل در حقیقت امامت

وجه ششم آنکه مولوی محمد اسماعیل برادرزاده و مخاطب نبیل در رساله که آن را در حقیقت امامت تصنیف کرده می گوید نکته ثانی امام نائب رسولست آنچه سنة اللّه در بندگان خدا بواسطه انبیا و رسل جاری فرمود همان سنت بواسطه ائمه هم جاری می فرماید از ان جمله اتمام حجت است به بعثت ایشان یعنی تا وقتی که بعثت رسول متحقق نمی شود و جحود و انکار ایشان در اشقیا سر بر نمی زند انتقام ملک علام به نسبت اهل معاصی و آثام متحقق نمی گردد قال اللّه تبارک و تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً و این اتمام حجت به بعثت ائمه هم ثابت می گردد و قال اللّه تعالی وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ اَلْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا اَلْمُرْسَلُونَ الی آخر القصه مراد ازین قریه انطاکیه است که حواریین حضرت روح اللّه بسوی ایشان مبعوث شده بودند و آخر الامر اهل انطاکیه بایشان بجحود و انکار پیش آمدند و در انتقام ملک علام گرفتار گردیدند و قال اللّه تعالی فیه ایضا وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلِینَ إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ پس این معنی بالیقین باید فهمید که چون در وقتی از اوقات امام قائم گردید و دعوت او بر منصه ظهور رسید لابد حجة اللّه بر جمیع اهل معصیت و فساد تمام شده وقت انتقام الهی ازیشان در رسید پس گویا که معاصی و آثام بمعارضه و مقابله امام باتمام می رسد و لا ریب به سر حد انتقام می کشد و از ان جمله مامور شدن عباد بتفحّص ایشان و طلب معرفت ایشان قال اللّه تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ اِبْتَغُوا إِلَیْهِ اَلْوَسِیلَةَ و مراد از وسیله شخصیست که اقرب الی اللّه باشد در منزلت کما قال اللّه تعالی أُولئِکَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ اَلْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ باعتبار منزلت اول رسول است بعد از آن امام که نائب اوست

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم ان احب الناس الی اللّه یوم القیمة و اقربهم مجلسا امام عادل

قال النبی علیه السلام من لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة و از ان جمله ایفای بعض مواعیدست که حق جل و علا رسول خود را بآن موعود فرموده پس بعض آن را بدست پیغمبر بمرتبه ایفا رسانیده و بعضی دیگر را از دست نائبان او تمام گردانیده کما قال اللّه تعالی هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ و ظاهر است که ابتدای ظهور دین در زمان پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بوقوع آمده و اتمام آن از دست حضرت مهدی واقع خواهد گردید همچنانست هلاک کسری و قیصر و تملک خزائن ایشان که آنجناب بان موعود شده بودند و ظهور آن از دست خلفای راشدین واقع گردیده و از ان جمله اتمام امرست که رسول بان مامور شده بودند و ادای آن از امام صورت بست قال اللّه تعالی قُلْ یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً و ظاهرست که تبلیغ رسالت به نسبت جمیع ناس از آنجناب متحقق نه گشته بلکه امر دعوت از ان جناب شروع گردید یوما فیوما بواسطۀ

ص:494

خلفای راشدین و ائمه مهدیین رو بتزاید کشید تا اینکه بواسطه امام مهدی باتمام خواهد رسید و همین نیابت را در امور مذکورة الصدر وصایت می نامند یعنی چنانکه وصی در طلب و ادای حقوق قائم مقام منیب می باشد همچنین امام قائم مقام پیغمبرست در معاملاتی که در میان خدا و رسول او منعقد گردیده و از ان جمله است ثبوت ریاست یعنی چنانکه انبیاء اللّه را به نسبت امت یک نوعی از ریاست حاصل است که بملاحظه همان ریاست ایشان را امت این رسول می گویند و این رسول را رسول این امت و در بسیاری از امور دنیویه هم تصرف رسول در ایشان جاری است کما قال اللّه تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و در مقدمات اخرویه هم ولایت او ثابت قال اللّه تعالی فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً همچنین امام را هم در دنیا و آخرت مثل این ریاست به نسبت مبعوث إلیهم ثابت

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم أ لستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی فقال اللّهم من کنت مولاه فعلی مولاه و قال اللّه تعالی یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم انّهم مسئولون عن ولایة علی انتهی ازین عبارت ظاهرست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از حدیث غدیر ثابتست و مردم از ان بمفاد حدیث مفسر آیه قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ درین حدیث مفسر آیه کریمه بمعنی امامت باشد پس ولایت را در

حدیث ولیکم بعدی بر معنی دیگر محمول و از ظاهر ان مصروف و معدول نمی کند الا من رایه مالوس معلول و فهمه أفین مرذول و عقله معکوس مدخول فاستبصر و لا تکن ممن اغتاله الغفول و اجتاحه الذهول فتاه فی مهامه ابطال فضل وصی الرسول صلی اللّه علیه و اله ما هبّ القبول

7-لفظ ولی در این حدیث مفید امامت و ریاست است

وجه هفتم آنکه بر هر منصف لبیب و متامل اریب ظاهر و باهر ست که بقرینه لفظ بعدی صراحة لفظ ولی درین حدیث مفید امامت و ریاستست زیرا که محبیت و ناصریت و غیر آن مخصوص بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم نبود مگر آنکه جناب شاه صاحب چنانکه ولایت مؤمنین بمعنی امامت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از انحضرت مسلوب می سازند ولایت آن جناب برای مؤمنین بمعنی محبیت و ناصریت در زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم از ان حضرت سلب فرمایند و ارشاد فرمایند که آن حضرت العیاذ باللّه در زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم محب و ناصر مؤمنین نبوده لهذا تقیید آن ببعدی واقع شده و ذلک مما یضحک علیه الثکلان و یلعب به الصبیان و لنعم ما قال الوزیر النحریر اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة فی کشف الغمة بعد نقل هذا الحدیث و غیره و انت ایدک اللّه بلطفه إذا اعتبرت معانی هذه الاحادیث

ص:495

الواردة من هذه الطرق امکنک معرفة الحق فانّ قوله أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم

وقوله و هو ولی کل مؤمن من بعدی الی غیر ذلک صریح فی امامته و ظاهر فی التعیین علیه لا ینکره الاّ من یرید دفع الحق بعد ثبوته و التغطیة علی الصواب بعد بیانه و ستر نور الشمس بعد انتشار اشعتها لیس یصح فی الافهام شیء إذا احتاج النهار الی دلیل ق من اغرب الاشیاء و اعجبها انهم یقولون ان

قوله علیه السلام فی مرضه مروا ابا بکر یصلی بالناس نصّ خفی فی تولیة الامر و تقلیده امر الامّة و هو علی تقدیر صحّته لا یدلّ علی ذلک و متی سمعوا حدیثا فی امر علی نقلوه عن وجهه و صرفوه عن مدلوله و اخذوا فی تاویله بابعد محتملاته متنکبین عن المفهوم من صریحه او طعنوا فی راویه و ضعّفوه و ان کان من اعیان رجالهم و ذوی الامانة فی غیر ذلک عندهم هذا مع کون معاویة بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و عمران بن حطان الخارجی و غیرهم من امثالهم من رجال الحدیث عندهم و روایتهم فی کتب الصّحاح عندهم ثابتة عالیة یقطع بها و یعمل علیها فی احکام الشرع و قواعد الدین و متی روی احد عن زین العابدین علی بن الحسین و عن ابنه الباقر و ابنه الصّادق و غیرهم من الائمة علیهم السلام نبذوا روایته و اطرحوها و اعرضوا عنها فلم یسمعوها و قالوا رافضی لا اعتماد علی مثله و ان تلطفوا قالوا شیعی ما لنا و لنقله مکابرة للحق و عدولا عنه و رغبة فی الباطل و میلا إلیه و اتباعا لقول من قال انّا وجدنا آباءنا علی امة و لعلّهم رأوا ما جرت الحال علیه او لا من الاستبداد بمنصب الامامة فقاموا بنصر ذلک محامین عنه غیر مظهرین لبطلانه و لا معترفین به استینافا لحمیة الجاهلیة و هذا مجال طویل لا حاجة بنا إلیه و مستتر نماند که فاضل رشید بجهت مهارتی و حذاقتی که در علوم عربیه و فنون ادبیه داشته و عمر عزیزش در ان بغرض ابطال حق و ترویج ضلال صرف کرده در تاویل این حدیث شریف و ابطال دلالتش بر امامت جناب امیر تلمیعی و تسویلی غریب بکار برده چنانچه در ایضاح گفته قوله علاوه حدیثی که در استیعاب آورده اقول اگر چه این حدیث باعتبار سند خالی از کلامی نیست لیکن احقر العباد بر تقدیر تسلیم جوابش عرض می کند که ولی درین حدیث بمعنی دوستست و مراد از بعدیت جائزست که رتبی باشد نه زمانی و چون محبت با حضرت امیر متفرع و مترتب بر حب آن حضرت صلی اللّه علیه و سلمست پس دوستی منافی بعدیت رتبی شیء ثانی از اول نیست تا توهم شود که جواب احقر مخالف ثبوت مماثلت بین المرتبتین ست که سابقا

ص:496

از تحفۀ اثنا عشریه منقول شده و بر تقدیر تسلیم معنی خلافت از ولایت غرض آنکه چون ادله خلافت خلفای ثلاثه نزد اهل سنت موجودست و دلیلی از ان بطریق نمونه سابقا مذکور شده بس جمعا للادلة بعدیت محمول بر بعدیت بفاصله باشد فعلی المستدل نفی هذا الاحتمال لیسلم دلیله عن الاختلال و إذا اتقن الناظر ما ذکر العبد القاصر علم ان تقریر استدلال اهل الخلاف بهذا الحدیث علی مزعومهم غیر تام و مورد لانحاء البحث و الکلام انتهی کلامه بالفاظه اقول بر متامل متدرّب ظاهرست که اراده دوست از لفظ ولی درین حدیث وجهی از جواز ندارد چنانچه از وجوهی که بمعرض عرض آمد و خواهد آمد و ظاهرست لیکن هر گاه فاضل رشید مراد از بعدی بعدیت رتبی گرفته معنایش این خواهد بود که جناب امیر علیه السلام محبوب خلق بوده بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم پس مفادش آن خواهد بود که بعد جناب رسالت مآب از همه کس در صفت محبوبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقدمست و بر همه کس واجب است که شرعا و دینا جناب امیر علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب از همه کس محبوب تر دانند و بدیهی است که احبیّت دلیل افضلیتست چنانچه انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث طیر باعتراف ثقات سنیه مبین خواهد شد و هر گاه افضلیت جناب امیر علیه السلام متحقق گردید بلا کلفت خلافت آن جناب بمنصۀ ظهور رسید و للّه الحمد علی ذلک و آنچه بر تقدیر تسلیم افاده فرموده پس دریافتی که قطع البطلانست و در غایت رکانت و هوان چه قطع نظر از صرف بعدیت از معنای ظاهری امامت جناب امیر برای هر مؤمن ازین حدیث ثابت پس جناب امیر امام خلفای ثلاثه که نزد سنیّه مؤمن بودند نیز باشد و در صورت عدم ایمانشان مطلوب خود حاصل حاجت گفتگو چیست و علاوه تقدم غیر منصوص بر منصوص علیه احدی از عقلا تجویز نتواند کرد و ادلّه خلافت ثلاثه که فاضل رشید ادعایش فرموده اگر از قبیل نصوص است کذب آن از کلام استاذ جنابش ظاهرست و علاوه بر آن دلائل بیشمار تکذیب آن می نماید و اگر این دلائل علاوه نصوص است پس در مقابلۀ نص حجیّت را نشاید و جمع بین الادلّه فرع تکافوست و بدیهیست که امریکه از استنباط مستفاد شود معارض و مکافی ما ثبت بالنصوص نمی تواند شد فعلی المعترض نفی هذا الاستدلال لیسلم کلامه عن الاختلال و إذا اتقن الناظر ما ذکر العبد العاثر القاصر علم ان تقریر اعتراض اهل الخلاف علی الاستدلال بهذا الحدیث علی مزعومهم غیر تامّ و مورد لانحاء البحث و الکلام فانه ظاهر لدی البصیر الناقد و الخبیر الماجد انّه إذا ثبت بنص فصّ خاتم الرسالة ان علیا هو الامام بعده ثبت خلافته من غیر ارتیاب و تحققته امامته عند اولی الالباب مقدم الثلثة علیه مع فقدان النصّ علیهم بالاتّفاق و دلالة الاحادیث الکثیرة المنقولة من طرق اهل العناد و الشقاق یأباه العقل السلیم و الذّهر المستقیم و لا یقبله الا من هو فی تیه

ص:497

الضّلال هائم و عناده و لداده مستمر دائم و الا لزم ان لا یثبت حرمة نکاح الامّهات و البنات ایضا بان یقال ان النهی عن نکاحهن محمول علی الکراهة دون التحریم لدلالة الایات الکثیرة علی حلّیة نکاح النساء علی الاطلاق و التعمیم مثل قوله تعالی و احل اللّه النکاح و اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی اَلنِّساءِ و غیر ذلک من الایات و الاحادیث المرویّة عن سید الانبیاء و بالجملة إذا عورض بامثال تلک الاستنباطات صرائح النصوص خرجت الایات و الاحادیث عن الحجیّة و صار الشرع اسیرا بایدی اللصوص فصار الحلال حراما و الحرام حلالا و لا تستطیع ان تورد فی اثبات الحق مقالا و لا تجد لردّ هفوات الملحدة مجالا

8-استدلال بکلام ابن تیمیة

وجه هشتم آنکه ابن تیمیه در منهاج السّنة گفته

قوله هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی کذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بل هو فی حیاته و بعد مماته ولی کل مؤمن و کل مؤمن ولیه فی المحیا و الممات فالولایة التی هی ضدّ العداوة لا تختص بزمان و اما الولایة التی هی الامارة فیقال فیها و الی کل مؤمن بعدی کما یقال فی صلاة الجنازة إذا اجتمع الولی و الوالی قدم فی قول الاکثر و قیل یقدم الولی فقول القائل علی ولی کل مؤمن بعدی کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانه ان أراد الموالاة لم یحتج ان یقول بعدی و ان أراد الامارة کان ینبغی ان یقال وال علی کل مؤمن ازین عبارت ظاهرست که با وصف حمل ولایت بر ضد عداوت لفظ بعدی عبث و بیکار بلکه منافی و مناقض عموم ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اللّه ما اتصل العشی و الابکار خواهد بود پس قطعا و حتما ثابت شد که بسبب لفظ بعدی ولی درین حدیث شریف ماخوذ از ولایت بمعنی محبت نیست و اراده محب یا محبوب ازین هرگز صحیح نمی تواند شد که محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات و بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات هر دو ثابتست پس لابد که محمول بر معنای باشد که آن را اختصاص بر بعد وفات باشد و آن نیست مگر امارت پس بحمد اللّه دلالت این روایت بر امارت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب افادۀ ابن تیمیه رئیس المنکرین و الجاحدین ثابت شده اما زعم ابن تیمیّه که اگر مراد از ولایت امارت می بود وال علی کل مؤمن ارشاد می شد پس مدفوعست با آنکه چنانچه لفظ والی بمعنی امیر می آید همچنین لفظ ولی بمعنی امیر و ولی امرست و لفظ بعدی تعیین این اراده می کند و کسی اتحاد مجی ولی بمعنی والی نمی تواند کرد و شواهد آن از عبارات سابقه ظاهر است پس حصر افاده امارت در لفظ والی وجهی ندارد هر گاه الفاظ عدیده دلالت بر یک معنی کند شارع را اختیارست که هر لفظ که خواهد افادۀ معنی بآن کند اقتراح و تهجس ابن تیمیه و امثال او را دخلی در منع بعض و لزوم ایثار؟ ؟ ؟ بعض آخر نیست

ص:498

و علاوه بر قوله سابقه و لاحقه که از ان تیقن بحمل لفظ ولی بر امیر حاصل می شود در این جا دفع و رفع ارتیاب و وسواس ابن تیمیه ضعیف المراس بکلام عمرو عاص جلالت اساس می نمایم و حظ اوفی از تخجیل و الزام و اسکات این شیخ الاسلام می ربایم پس باید دانست که ابو الموید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در کتاب المناقب مکتوبی از عمرو بن العاص بجواب کتاب معاویه نقل کرده و در آن مذکورست و امّا ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و وصیّه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا کذب و غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم هو منّی و انا منه و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم و وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الذی قال علیه السّلام فیه یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و هو الذی قال فیه یوم الطیر اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک فلمّا دخل علیه قال اللّهم و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النّضیر علی امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علیّ ولیکم من بعدی و ذلک علیّ و علیک و علی جمیع المسلمین و قال انّی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها ازین عبارت ظاهرست که عمرو عاص از

حدیث علیّ ولیّکم من بعدی ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خود و بر معاویه و بر جمیع مسلمین ثابت دانسته و ظاهرست که مراد عمرو عاص از اثبات ولایت آن جناب بر خود و بر معاویه و بر جمیع مسلمین غیر امارت و حکومت نمی تواند شد زیرا که ولایت که مشار إلیه ذلک در قول عمروعاصست موصولست بعلی و هر گاه لفظ ولایت موصول بعلی می شود لا بد بمعنی امارت می باشد چنانچه از تتبّع افادت ائمه لغت ظاهر و واضحست جوهری در صحاح اللغة گفته الولی القرب

ص:499

و الدّنو یقال تباعدنا بعد ولی و کل ممّا یلیک أی مما یقاربک و قال وعدت عواد بین ولیک تشعب یقال منه ولیه یلیه بالکسر بینهما و هو شاذ و اولیته الشّیء فولیه و کذاک ولی الوالی البلد و ولی الرّجل البیع ولایة فیهما و اولیته معروفا و یقال فی التعجب ما اولاه للمعروف و هو شاذّ و تقول فلان ولی و ولی علیه کما یقال ساس و سیس علیه و عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پوری در منتهی الارب گفته ولی الشیء و علیه ولایة بالفتح و الکسر دست یافت بر آن و تصرف کرد در ان یقال ولی الوالی البلد و فلان ولی و ولی علیه کما یقال ساس علیه و سیس علیه و محمّد طاهر کجراتی در مجمع البحار گفته و فی شرح العقیدة کما تکونوا یولی علیکم فان تکونوا عادلین سلّط علیکم الامیر العادل و ان کنتم ظالمین علی رعیّتکم

بحدیث کلّکم راع سلّط علیکم مثلکم حتی جوزیتم فی الدنیا علی وفق ما عملتم به فان قلت هذا یدلّ علی انّ الدنیا دار الجزاء و لیس کذلک و انما هی دار الابتلاء قلت تسلیط الظالم علی الظّالمین لقطع ظلم الظّالمین فقد قیل الظّلم لا یدوم و ان دام دمّر أی اهلک الخلق و خرب المظلوم پس لفظ علی و علیک و علی جمیع المسلمین به سه وجه اثبات امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر تمام انام می نماید اوّل آنکه هر گاه ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر عمرو عاص ثابت شد بر سائر اهل اسلام نیز ثابت خواهد شد لعدم الفرق و لزوم الخرق دوم آنکه هر گاه ولایت آن جناب بر معاویه ثابت شد ولایت آن حضرت بر جمیع انام ثابت خواهد شد لبطلان القول بالفصل سوم آنکه از قول او و علی جمیع المسلمین بتصریح صریح ثابتست که

حدیث علی ولیّکم دلالت دارد بر ثبوت ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع مسلمین و الحمد للّه علی وضوح الحقّ و الیقین و رهوق مکابرات المشککین و المسوّلین

ص:500

9-استدلال بروایت منسوب بحسن مثنی

وجه نهم آنکه محبّ الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی که فضائل زاهره و مناقب فاخره و معالی باهره و محاسن ظاهره و محامد باذخه و مدائح شامخه او انشاء اللّه و در ریاض النضره فی فضائل العشره گفته لقد احسن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب حیث قال لبعض الرّافضة لو کان کما تقولون انّ النبی صلی اللّه علیه و سلّم اختار علیّا لهذا الامر و القیام علی الناس بعده فانّ علیّا اعظم الناس خطیئة و جرما إذ ترک امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان یقوم به و یعذر الی النّاس فقال له الرافضیّ الم یقل النّبی صلی اللّه علیه و سلم

من کنت مولاه فعلی مولاه فقال اما و اللّه لو یعنی بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الامر و السّلطان لافصح بها کما افصح بالصّلاة و الزّکوة و الحج و الصیام و لقال یا ایّها الناس انّه الولی بعدی فاسمعوا له و اطیعوا اخرجه ابن السمان فی الموافقة ازین روایت که ابن السّمان عمدۀ اکابر اعیان الممیز المبین؟ ؟ ؟ من الغث و البهتان در کتاب موافقت بغرض بی اصل که سراسر مجازفت و هزلست اعنی اثبات موافقت واقعیه اهلبیت علیهم السلام باصحابه وارد فرموده و محب طبری هم بسبب ابتلا بحب اسلاف با انصاف خود اثبات احسان در ان نموده نهایت لطف و غایت منت و امتنان من حیث لا یشعر بر اهل حق و ایقان و ارباب عرفان و ایمان نهاده فکلمته

کلمة حق ارید بها باطل کما لا یخفی علی من فرّق الحالی من العاطل واضح و ساطع و لامعست که اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب مردم در حق جناب امیر علیه السّلام ارشاد می فرمود انه الولی بعدی فاسمعوا له و اطیعوا این ارشاد باسداد در تصریح و افصاح و تنصیص و ایضاح خلافت و امامت و سلطنت و ریاست کافی و بسند و برای ازالۀ امراض شکوک و وساوس و ازاحه اسقام و مواجس تریاق نافع و علاج سودمند می بود پس معلوم شد که لفظ انه الولیّ بعدی نص صریح و تصریح صحیح بر خلاف و امامتست و ظاهر و بدیهیست که انه الولی بعدی و انّ علیّا ولیّکم بعدی متحد السیاق و مرتبط الانطباق بلا توهم شیء من الاختلاف و الافتراق بلکه ثانی ابلغ و اصرع نزد ارباب فهم و موصوفین بسلامت مذاقست فانزاح بحمد اللّه رافع السّماک و توهم الاشتراک السائق الی الالتباس و الهلاک الرّادع القادع عن فهم معنی نص افصح من نطق بالضّاد المخاطب بلولاک و ظهران هذا التوهم احتیال فاسد و تسویل کاسد لا یشک فی سخفه و وهنه شاک فلیبک علی ضیاع سعی المدغلین من اولیائهم کلّ باک و لیفرح لابتلاج صبح الحق کل زاک و اگر متعصب عنید مکابر و مجادل مشکک در امر ظاهر از جا در آید و بسراید که این روایت حسن بن حسن

ص:501

لفظ

انه الولیّ بعدی را بضمیمه فاسمعوا له و اطیعوا نص بر خلافت و امامت گردانیده نه محض لفظ

انّه الولیّ بعدی را پس

حدیث انّ علیّا ولیّکم بعدی نص بر خلافت و امامت نباشد و معاذ اللّه دعوی اتحاد هر دو مضمون از هم پاشد پس به تبکیت و افحام و تخجیل و الزام این معاند مجادل و مکابر غافل و متعصب فی اهل بادنی عنایت سهله میسر و حاصلست زیرا که پر ظاهرست که فاسمعوا له و اطیعوا تفریعست بر

انه الولیّ بعدی و معلوم ارباب فهومست که تفریع فرع می باشد و متفرع علیه اصل پس ثابت شد که اصل کلام در افاده مرام یعنی اثبات خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و لو بالفرض و التقدیر علی زعم الخصام فقرۀ شریفه

انه الولی بعدی ست پس اگر این فقره نص امامت و خلافت نباشد کلام منسوب بحسن بن حسن نهایت غیر حسن بلکه لغو علی حسب مزعوم اهل الضغن و الاحن باشد زیرا که او در معرض تبیین کلامی بود که بان افاده امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صراحة و نصّا حاصل شود پس می باید که درین مقام آن کلام بیان می کرد که آنچه اصل در آنست و نص صریح بر خلافت باشد و بنا بر تشکیک مدحور و توهم مذکور لازم می آید که درین کلام آنچه اصلست دلیل خلافت نباشد و آنچه فرع کلامت دلالت بر خلافت کند و لا ریب عند کلّ اریب افیق فی استهجان هذا الطّریق چه هر گاه سوق کلامی را برای غرضی می کنند پس می باید که آنچه در ان کلام بطریق اصل مسرودست دلالت بر غرض و مقصود بطریق واضح و محمود کند نه اینکه اصل کلام از دلالت بر مرام عاری و عاطل و فرع کلام بر دلالت و اشارت شامل یعنی و ذلک ممّا لا یرضی به عاقل علاوه برین اگر افاده نص امامت منحصر بر کلمه فاسمعوا له و اطیعوا می بود ضم این کلمه با

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه هم کافی بود پس عدول از

من کنت مولاه فعلیّ مولاه نمودن و بجای آن

انه الولی بعدی را لازم التبیین دانستن وجهی نداشت بلکه بنا بر این می بایست که حسن مثنی بجای کلام خود می گفت لو یعنی بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الامر و السّلطان لافصح بها کما افصح بالصّلاة و الزکاة و الحج و الصیام و لقال ایّها الناس انه مولی من کنت مولاه فاسمعوا له و اطیعوا و ظاهرست که هر گاه چنین نگفته یعنی ضم کلمه فاسمعوا و اطیعوا را با

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه نص خلافت نگردانیده بلکه تغییر و ارشاد بلفظ

انه الولی بعدی لازم دانسته معلوم شد که او را غرض اصلی بلفظ فاسمعوا له و اطیعوا متعلق نیست بلکه او در صدد بیان الفاظیست که همان الفاظ بنفسها من دون لحاظ الی التفریع علیه در دلالت بر امامت نص صریح باشد و نیز ایجاب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در احادیث عدیده واقع شده مثل

من اطاعتی فقد اطاع اللّه

ص:502

و من عصانی فقد عصی اللّه و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من عصا علیا فقد عصانی و همین کلمه را بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حدیث متعلق بایه أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ فرموده اند پس بعد جمع حدیث با حدیث

اطیعوا له و اسمعوا بی شبهه و ارتیاب نص صریح بر خلافت و امامت آن حضرت ظاهر شد و مساغ هیچ کلامی و لو کان سخیفا نماند و للّه الحمد علی ذلک و علاوه برین سخن الزامی بس نغز که این توهم را هباء منثورا سازد و اساس بی ثبات آن را از پا در آرد و آنست که اکابر ائمه سنیه فحول از غایت اغماض و ذهول کالرازی فی نهایة العقول و غیره من اصحاب التحامل و ارباب الذهول بر خلاف بداهت کلام واهب کل مسئول و شقاق آثار رسول مقبول بکمال جسارت و وقاحت امر را باطاعت مثبت امامت نمی دانند و شاه صاحب هم بتقلید اسلاف با شرم و آزرم خود این نغمه خارج از آهنگ سراییده و این مکابره و معانده ماحیه آثار عقل و انصاف و فرهنگ در افادات حیرت آیات خود گنجانیده کما یظهر من الرجوع الی کلامه فی جواب حدیث الثقلین پس اولیای این حضرات هرگز مجال ندارند که باز برجعت قهقری رو بسوی تشبث بکلمه اسمعوا له و اطیعوا در اثبات دلالت بر خلافت و امامت آرند فارتج من کل وجه بحمد اللّه المتعال باب القیل و القال و ضاقت الارض بما رحبت علی اصحاب الجدال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ

10-استدلال بکلام امام حسن علیه السّلام

وجه دهم آنکه سلیمان قندوزی بلخی در ینابیع المودّة خطبه از امام حسن علیه السلام نقل نموده که در ان می فرماید

وقال له أی لعلی علیه السلام جدی صلی اللّه علیه و اله حین قضی بینه و بین اخیه جعفر و مولاه زید بن حارثه فی ابنة عمه حمزة امّا انت یا علی فمتی و انا منک و انت ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی فلم یزل أبی یقی جدّی صلی اللّه علیه و سلم بنفسه و فی کل موطن یقدّمه جدّی صلی اللّه علیه و اله و لکل شدة یرسله ثقة منه و طمانینة إلیه ازین ارشاد با سداد جناب امام حسن علیه السلام واضح و ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

امّا انت یا علی فمتی و انا منک و انت ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی فرموده پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را همیشه بنفس خود وقایت می فرمود و آن جناب انحضرت را در هر موطن تقدیم می بخشید و بسبب مزید ثقت و طمأنینت آن حضرت را برای هر امر شدید ارسال می کرد و ظاهرست که تقدیم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در هر موطن و ارسال آن جناب انحضرت را در هر امر شدید بسبب مزید ثقت و اطمینان دلیل بین و برهان جلی بر

ص:503

افضلیت و اکرمیت و اقدمیت آن جنابست و چون جناب امام حسن علیه السلام این امر اعنی بخشیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن جناب را در هر موطن و ارسال آن حضرت را در هر شدیده بعد تفریع و نیابت؟ ؟ ؟ جناب امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم را بنفس خود ذکر فرموده معلوم شد که تقدیم جناب رسالت مآب بر ولایت عهد خود که موجب تفویض امور عظیمه و تقدیم در شدائد فخیمه است معیّن فرموده و بهمین سبب این تقدیم و ارسال که مثبت کمال تعظیم و اجلالست واقع می شد پس باین بیان متین البنیان شبهه در بودن لفظ ولی در حدیث ولایت بمعنی اولی بالتصرف و دلالت آن بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باقی نماند

11-استدلال بکلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه یازدهم شیخ سلیمان القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته

الحموینی بسنده عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال رایت علیّا فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان انّ جماعة المهاجرین و الانصار یتذاکرون فضائلهم و علیّ ساکت فقالوا یا ابا الحسن تکلّم فقال یا معشر قریش و الانصار اسألکم ممّن اعطاکم اللّه هذا الفضل أ بانفسکم او بغیرکم قالوا اعطانا اللّه و من علینا بمحمد صلی اللّه علیه و سلم قال أ لستم تعلمون انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انّی و اهل بیتی کنّا نورا نسعی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم علیه السلام وضع ذلک النّور فی صلبه و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السّلام ثم قذف به فی النار فی صلب ابراهیم علیه السلام ثم لم یزل اللّه ینقلنا من الاصلاب الکریمة الی الارحام الطاهرة من الاباء و الامهات لم یکن واحد منا علی سفاح قطّ فقال اهل السّابقة و اهل بدر و احد نعم قد سمعناه ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه عز و جل فضّل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة و لم یسبقنی احد من الامة فی الاسلام قالوا نعم قال فانشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ سئل عنها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال انزلها اللّه عزّ و جل فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل انبیاء اللّه و رسله و علی وصیی افضل الاوصیاء قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و حیث نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و حیث نزلت لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً و امر اللّه عز و جلّ فیه ان یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة کما

ص:504

فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم فنصبنی للناس بغدیر خم فقال ایّها النّاس انّ اللّه جل جلاله ارسلنی برسالة ضاق بها صدری و ظننت ان الناس مکذبی فاوعدنی ربی ثم قال أ تعلمون انّ اللّه عز و جل مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم قالوا بلی یا رسول اللّه فقال آخذا بیدی من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم و وال من والاه و عاد من عاداه فقام سلمان و قال یا رسول اللّه ولاء علیّ ما ذا قال ولاؤه کولائی من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه فنزلت اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال صلی اللّه علیه و سلم اللّه اکبر باکمال الدین و اتمام النعمة و رضاء ربّی برسالتی و ولایة علی بعدی قالوا یا رسول اللّه هذه الایات فی علیّ خاصّة قال بلی فیه و فی اوصیائی الی یوم القیمة قال بینهم لنا قال علی اخی و وارثی و وصیّی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی ثم ابنی الحسن ثم الحسین ثم التسعة من ولد الحسین القرآن معهم و هم مع القرآن لا یفارقونه و لا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض قال بعضهم قد سمعنا ذلک و شهدنا و قال بعضهم قد حفظنا جلّ ما قلت و لم یحفظ کله و هؤلاء الّذین حفظوا اخیارنا و افاضلنا ثمّ قال أ تعلمون ان اللّه انزل إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فجمعنی و فاطمة و ابنی حسنا و حسینا ثم القی علینا کساء و قال اللّهم هؤلاء اهل بیتی لحمهم لحمی یؤلمنی ما یؤلمهم و یجرحنی ما یجرحهم فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا فقالت أم سلمة و انا یا رسول اللّه فقال انت الی خیر فقالوا نشهد انّ أم سلمة حدثتنا بذلک ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه انزل یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ فقال سلمان یا رسول اللّه هذا عامة أم خاصّة قال امّا المامورون فعامّة المؤمنین و امّا الصّادقون فخاصّة اخی علی و اوصیائی من بعده الی یوم القیمة قالوا نعم فقال انشدکم اللّه أ تعلمون انّی قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک خلفتنی علی النّساء و الصبیان فقال انّ المدینة لا تصلح الا بی او بک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه انزل فی سورة الحج یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِرْکَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیْرَ الی آخر السورة فقام سلمان فقال یا رسول اللّه من هؤلاء الذین انت علیهم شهید و هم شهداء علی الناس اجتباهم اللّه و لم یجعل علیهم فی الدین من حرج ملة ابراهیم قال عنی بذلک ثلثة عشر رجلا قال سلمان بیّنهم لنا یا رسول اللّه قال انا و اخی علی واحد عشر من ولدی قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فی خطبه فی مواضع متعددة و فی آخر خطبة لم یخطب بعدها ایها الناس انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی فتمسکوا بهما لن تضلّوا فانّ اللّطیف الخبیر اخبرنی و عهد الیّ انهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فقال کلّهم نشهد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ذلک ازین روایت سراپا هدایت واضح و لائحست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام در بیان ماثر و سوابق خود که هر یکی از ان دلیلی ساطع و برهانی لامع بر امامت و خلافت و افضلیت و اکرمیت آن جنابست دلائل بیشمار و حجج کثیره ظاهرة الاعتبار عالیة المنار که نصوص صریحه امامت بی فصل و کاشف عوار تلبیسات ارباب هزلست ظاهر و آشکار فرموده بطوری که تمامی حاضرین که از اجله اصحاب بودند مجال رد و انکار ندیدند و باعتراف و اقرار آن گردیدند و پیداست که در طی همین نصوص زاهره و براهین باهره آن جناب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص:505

الحموینی بسنده عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال رایت علیّا فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان انّ جماعة المهاجرین و الانصار یتذاکرون فضائلهم و علیّ ساکت فقالوا یا ابا الحسن تکلّم فقال یا معشر قریش و الانصار اسألکم ممّن اعطاکم اللّه هذا الفضل أ بانفسکم او بغیرکم قالوا اعطانا اللّه و من علینا بمحمد صلی اللّه علیه و سلم قال أ لستم تعلمون انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انّی و اهل بیتی کنّا نورا نسعی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم علیه السلام وضع ذلک النّور فی صلبه و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السّلام ثم قذف به فی النار فی صلب ابراهیم علیه السلام ثم لم یزل اللّه ینقلنا من الاصلاب الکریمة الی الارحام الطاهرة من الاباء و الامهات لم یکن واحد منا علی سفاح قطّ فقال اهل السّابقة و اهل بدر و احد نعم قد سمعناه ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه عز و جل فضّل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة و لم یسبقنی احد من الامة فی الاسلام قالوا نعم قال فانشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ سئل عنها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال انزلها اللّه عزّ و جل فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل انبیاء اللّه و رسله و علی وصیی افضل الاوصیاء قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و حیث نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و حیث نزلت لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً و امر اللّه عز و جلّ فیه ان یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة کما

ص:

کبار مشایخ الطریقة و کمل فی مقامات السلوک و تفقه فی الدین لینذر قومه إذا رجع إلیهم فرجع الی قندوز و اقام بها زمانا ینشر العلم و الادب و بنی بها جامعا و خانقاها و مدرسا فبدا له ان ینصب هناک الخلیفة محمد صلاح فی مسند الارشاد خلفا عن اخیه محمد میرزا خواجه ابن مولانا خواجه کلان و لامر التدریس العالم الافضل داملا عوض إذ کان قد تمایز بین تلامیذه و نال شرف الاجازة من جانبه العالی و أراد ان یسافر الی بلاد الروم و یروم التوطن فی جوار بیت اللّه الحیّ القیوم فهاجر من قندوز مستصحبا من المریدین نحو ثلاثمائة انفار من اهل الطلب و السّلوک و نزل بغداد فی سنة الف و مائتین و تسعة و سنین من طریق الایران و اکرمه الوالی ببغداد و اعزّ اصحاب الفضائل و المعارف قدومه و اخذ کل نصیبه من فیوض علومه و نهض من بغداد متوجّها الی دار الخلافة العلیة و فی اثناء الطریق وقع المکث فی بعض البلاد مثل موصل و دیار بکر و حلب و غیرها ایاما حتی وصل الی قونیّة و اقام بها ثلث سنین و ستة اشهر و استنسخ هناک بنفسه الفتوحات المکیة و الفصوص و النصوص من النسخ التی کانت بخط مؤلفها العزیز الشیخ الاکبر تغمده اللّه برحمته الواسعة و محفوظة بدار الکتب الکائنة فی مقبرة الشیخ الکبیر قدس سره و خرج من قونیه فی سنة الف و مائتین و سبعین و نزل بدار الخلافة العلیة و نال الالطاف و العواطف السنیة من الحضرة العلیة السلطانیة و بینما هو متهیئ للعزیمة الی جوار بیت اللّه الحرام اقتضت الاسباب الغیبیّة تاخیر العزیمة فتوجّه من جانب السلطنة السنیة العظمی مشیخة تکیة الشیخ مراد النجاری الکائنة فی خارج الباب الادرته الی جنابه و اشتغل بالقیام بامر ارشاد المسترشدین و نشر علم الحدیث و التفسیر للطالبین و فی خلال تلک الاحوال کان لا یتخلف من تالیف الکتب و الرّسائل التی منها ینابیع المودّة الجامعة لمناقب اهل بیت نبینا صلی اللّه علیه و سلم حیث جمعه رحمه اللّه تعالی من الکتب المعتبرة المشهورة و العمدة منها الصحاح الستة التی لا خلاف فی صحبتها بین اهل السنة و الجماعة من المسلمین و ما لان من غیر الصحاح فهو

ص:507

ایضا ممّا لا یمکن القدح و التعرّض فیها حیث هی معاضدة بمحکمات الایات و صحاح الروایات غیر مخالفة لضروریات من الدین و لیس لانکارها طریق لاحد المسلمین ثم انه علی ما علمنا ان الشیخ المشار إلیه هو من السّادات الحسینیة و من اجلّة المشایخ الکرام و من جملة الفضلاء و المحدثین و فیما کتب إلینا ولده العزیز خلیفته الشیخ السید عبد القادر افندی انّ والده رحمة اللّه کان حنفی المذهب نقشبندی المغرب و لا نعتقد فی حقه الا ما علمنا توفی المؤلف رحمه اللّه فی دار الخلافة فی سنة الف و مائتین و سبعین و دفن فی مقبرته المخصوصة فی الخانقاه المرادیة اسبل اللّه علیه شآبیب رحمته و حشره مع من احبّه بمحمد و اهل بیته الطاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و مخفی نماند که شیخ سلیمان در صدر کتاب ینابیع المودة این عبارت بلیغه نوشته که از ان نهایت اعتماد و اعتبار مرویات آن ظاهرست اما بعد فانّ اللّه تبارک و تعالی قال فی کتابه لحبیبه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ و قال جل جلاله و تعالت آلاؤه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً اوجب اللّه مودّة قربی نبیّه و اهل بیت نبیه صلی اللّه علیه و علیهم علی جمیع المسلمین و انه تعالی أراد تطهیرهم عن الرجس تطهیرا کاملا لانه ابتدأ بکلمة انما التی هی مفیدة لانحصار ارادته تعالی علی تطهیرهم و اکدّ بالمفعول المطلق و لما کانت مودّتهم علی طریق التحقیق و البصیرة موقوفة علی معرفة فضائلهم و مناقبهم و هی موقوفة علی مطالعة کتب التفاسیر و الاحادیث التی هی المعتمد بین اهل السنة و الجماعة و هی الکتب الصّحاح الستة من البخاری و مسلم و النّسائی و الترمذی و أبی داود باتفاق المحدثین المتأخّرین و امّا السّادس من الصّحاح فابن ماجة او الدّارمی او الموطا بالاختلاف فجمع مناقب اهل البیت کثیر المحدثین و الفوها کتبا مفردة منهم احمد بن حنبل و النّسائی و سمّیاه المناقب و منهم ابو نعیم الحافظ الاصفهانی و سمّاه بنزول القرآن فی مناقب اهل البیت و منهم الشیخ محمد بن ابراهیم الجوینی الحموینی الشافعی الخراسانی و سماه فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و الزهراء و السبطین

ص:508

و منهم علی بن عمر الدارقطنی سمّاه مسند فاطمة و منهم ابو المؤیّد موفق بن احمد اخطب خطباء خوارزم الحنفی سمّاه فضائل اهل البیت و منهم علی بن محمّد الخطیب الفقیه الشافعی المعروف بابن المغازلی سمّاه المناقب رحمهم اللّه و هؤلاء اخذوا الاحادیث عن مشایخهم بالسّیاحة و الاسفار و بالجدّ و الجهد فی طلب الحدیث من اهل القری و الامصار فکتبوا فی کتبهم اسناد الحدیث الی الصّحابی السّامع الراوی بقولهم حدثنا و اخبرنا فلان مثل اصحاب الصّحاح الستّة و منهم من جمع فضائل اهل البیت فی کتاب مفرد و سمّاه المناقب و لکن لم یظهر اسم المولّف و منهم من جمعها و کتب فیها کتابا مفردا آخذا عن کتب المفسّرین و المحدثین المتقدمین کصاحب جواهر العقدین و هو الشریف العلاّمة السّمهودی المصری رفع اللّه درجاته و وهب لنا برکاته و صاحب ذخائر العقبی و صاحب مودة القربی و هو جامع الانساب الثلثة میر سید علی بن شهاب الهمدانی قدس اللّه سرّه و وهب لنا برکاته و فتوحه و منهم من ذکر فضائل هم فی کتبهم من غیر افراد کتاب لها کصاحب الصواعق المحرقة و هو المحدث الفاضل الفقیه الشیخ ابن حجر الهیتمی الشافعی الثقة و المعتمد بین علماء الشافعیة و صاحب کتاب الاصابة و هو الشیخ الحافظ ابن حجر العسقلانی الشافعی رحمهما اللّه تعالی و صاحب کتاب جمع الفوائد الّذی جمع فیه من الکتابین الکبیرین احدهما جامع الاصول الّذی جمع فیه ما فی الصّحاح السّتّة للشیخ الحافظ مجد الدّین أبی السّعادات المبارک بن محمد الاثیر الجزری الموصلی و ثانیهما کتاب مجمع الزّوائد للحافظ نور الدّین أبی الحسن علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی جمع فیه ما فی مسند الامام احمد بن حنبل و أبی یعلی الموصلی و أبی بکر البزّار و معاجم الطبرانی الثلثة و صاحب کنوز الدّقائق و هو الشیخ عبد الرّءوف المناوی المصری و صاحب الجامع الصغیر و هو الشیخ جلال الدین السیوطی المصری و منهم من جمع الاحادیث الواردة فی قیام القائم المهدی علیه الصّلوة و السّلام کعلیّ القاری الخراسانی الهروی و غیره فالمولّف الفقیر الی اللّه المنّان سلیمان

ص:509

بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان ابن محمّد معروف المشتهر ببابا خواجه بن ابراهیم بن محمد معروف بن الشیخ السّیّد ترسون الباقی الحسینی البلخی القندوزی غفر اللّه لی و لهم و لآبائهم و امّهاتهم و لمن ولدوا بلطفه و منّه الّف هذا الکتاب آخذا من کتب هؤلاء المذکورین و من کتب علماء الحروف ملحّا الی اللّه و مستعیذا به من التعصّب و الجهل المرکّب و کتم الحق و انکار الصّدق و اظهار الباطل و قبول ما لا طائل تحته و سائلا متضرّعا ملتجئا الی اللّه الهادی ان یلهمنا الحق و الصّدق و یهب لنا البصیرة و الرّشد و یهدینا صراطه المستقیم بفضله العظیم و منّه العمیم اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه یا مجیب یا قریب امین یا ربّ العالمین بعزّ ذاتک و جمیل صفاتک و باسمک الاعظم و رسولک الاکرم سیّدنا محمد صلی اللّه علیه و علی اله و سلم و سمّاه ینابیع المودّة لذوی القربی و هو اهل العباء و وسائل السعادة العظمی و معادن البرکات الکبری طلبا لرضاء اللّه و شفاعة رسوله صلی اللّه علیه و سلم و شفاعة اهل بیته و لیکون معهم فی جنات عدن

بحدیث المرء مع من احبّ فاللّه تبارک و تعالی اکرم المسئولین و اجود الجوادین و ارحم الرّاحمین و هو حسبنا وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ

12-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله «ولی کل مؤمن بعدی»

وجه دوازدهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی مهذّب الائمة ابو المظفر عبد الملک بن علی بن محمد الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمّد بن الحسین بن علی البزّاز قال اخبرنا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز قال اخبرنا هلال بن محمد بن جعفر قال حدثنا ابو بکر محمد بن عمرو الحافظ قال حدثنی ابو الحسن علی بن موسی الجزّار من کتابه قال حدثنا الحسن بن علی الهاشمی قال حدثنا اسماعیل بن أبان قال حدثنا ابو مریم عن ثور بن أبی فاختة عن عبد الرّحمن بن أبی لیلی قال قال أبی دفع النبی صلی اللّه علیه و سلم الرّایة یوم خیبر الی علی بن أبی طالب ففتح اللّه علیه و اوقفه یوم غدیر خمّ فاعلم النّاس انه مولی کل مؤمن و مؤمنة

و قال صلی اللّه علیه و سلم انت منّی و انا منک و قال تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التّنزیل و

قال له انت منّی

ص:510

بمنزلة هارون من موسی

و قال له انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک

و قال له انت العروة الوثقی

و قال له انت تبین ما اشتبه علیهم بعدی

و قال له انت امام کل مؤمن و مؤمنة و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی

و قال له انت الذی انزل اللّه فیه و اذان من اللّه و رسوله الی النّاس یوم الحج الاکبر

و قال له انت الاخذ بسنّتی و الذات عن ملّتی

و قال له انا اوّل من ینشق عنه الارض و انت معی

و قال له انا عند الحوض و انت معی

و قال له انا اوّل من یدخل الجنة و انت معی تدخل الحسن و الحسین و فاطمة

و قال له ان اللّه امرنی بان اقوم بفضلک فقمت به فی النّاس و بلّغتهم ما امرنی اللّه بتبلیغه

و قال له اتّق الضغائن الّتی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون الخ و شیخ سلیمان قندوزی بلخی در ینابیع المودة گفته

اخرج موفق بن احمد اخطب خطباء الخوارزم بسنده عن عبد الرحمن بن أبی لیلی عن ابیه قال دفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الرّایة یوم خیبر الی علی ففتح اللّه بیده ثم فی غدیر خمّ اعلم الناس انه مولی کل مؤمن و مؤمنة و قال له انت منّی و انا منک و انت تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التّنزیل و انت منّی بمنزلة هارون من موسی و انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک و انت العروة الوثقی و انت تبین ما اشتبه علیهم من بعدی و انت امام و ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی و انت الّذی انزل اللّه فیه و اذان من اللّه و رسوله الی النّاس یوم الحج الاکبر و انت الاخذ بسنتی و ذابّ البدع عن ملّتی و انا اوّل من تنشق الارض عنه و انت معی فی الجنّة و اوّل من یدخلها انا و انت و الحسن و الحسین و فاطمة و ان اللّه اوحی الیّ ان اخبر بفضلک فقمت به بین الناس و بلغنهم ما امرنی اللّه بتبلیغه و ذلک قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الی آخر الآیة ثم قال یا علی اتق الضغائن التی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون الخ ازین روایت سراپا هدایت ظاهرست که ابو لیلی بعد ذکر قصه فتح خیبر و بیان حدیث غدیر خم و حدیث منزلت که دلالت این هر دو حدیث بر امامت و وصایت و خلافت و وجوب اطاعت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:511

قطعی و یقینیست کما بیّنا فی مجلد الغدیر و المنزلة و دیگر ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بنهایت وضوح و ظهور مثبت افضلیت آن حضرت می باشد ارشاد فرمودن آن جناب در حق انحضرت

انت امام و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی بیان نموده و بعد این ارشاد باسدادهم دیگر کلمات بلاغت آیات آن جناب که هر یکی از ان برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کافی و وافی ست پس چگونه لفظ ولی از معنای متولی امر صرف کرده بمعنای دیگر توان گرفت بلکه چنانچه لفظ امام بصراحت تمام بر مطلوب اهل حق کرام که خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد دلالت دارد همچنان لفظ ولی که بعد لفظ امام مقترنا وارد شده نیز بمعنی اولی بالتصرف و واجب الاطاعة باشد

13-استدلال بحدیث «أنت امام کل مؤمن و مؤمنه»

وجه سیزدهم آنکه نور الدین جعفر مشهور بمیر ملاّ بن سالار بدخشی خلیفه سید علی همدانی در خلاصة المناقب گفته أی دوست بدانکه حبّ مجازی آن باشد یک نقطه سوادیه در نقطه سوادیه دیگر انبساط یابد مقوی ظلمت همدیگر شوند و منشأ حبّ مجازی نفس و رأی است و بغض مجازی آن بود که یکی ازین دو نقطه از نقطه دیگر انقباض یابد و علاقه از میان دو نقطه منقطع گردد نعوذ باللّه من ذلک الهوی و حب حقیقی آن باشد که یک نقطه بیاضیه در نقطه بیاضیه دیگر منبسط گردد و ممد نور همدیگر شوند و منشأ این حبّ حقیقی قلب و روحست و بغض حقیقی آن بود که یکی ازین دو نقطه از نقطه دیگر منقبض شود و تقاطع در میان حاصل آید نعوذ باللّه من ذلک العمی و حبّ و بغض که از وجهی مجازی بود و از وجهی حقیقی باشد از میان نقطه سوادیه و نقطه بیاضیه وجود گیرد لا جرم محبّت و تعظیم سادات واجب باشد و لکن انقیاد ایشان در امر مجهول الحقیقة واجب نباشد الا وقتی که از علما و اتقیا باشند چنانکه امیر سید علی همدانی خصّه اللّه باللطف الصّمدانی زیرا که علم و معرفت امیر ما بر همه عالم مثل آفتاب روشنست و حقیقت حب ارتفاع حجبست بکلی تا باقی با محب باشد یا محبوب و منشأ این حقیقت نیز سرّست و مناسبت جامعه بین المحب و المحبوب افراغ معنی ایشانست در قالب توحید و اتحاد و این معنی را سه وجه ظاهر تعلق دارد این ست که ایمان مورث ولایتست قال اللّه تعالی اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا و امیر المؤمنین امام اهل ولایتست

قال صلی اللّه علیه و سلم لعلیّ انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی پس اهل ولایت امیر المؤمنین را دوست دارند بواسطه ایمان و اهل نفاق دوست ندارند بجهت عدم ایمان انتهی ازین عبارت ظاهرست که امیر ملا حتما و جزما ورود

حدیث انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کرده

ص:512

پس هر گاه امامت هر مؤمن و مؤمنه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص این حدیث شریف ثابت باشد ولایت هر مؤمن و مؤمنه بعد آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم که برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث ولایت ثابتست نیز بمعنی امامت آن حضرت باشد لان الحدیث یفسّر بعضه بعضا و امیر ملا بن سالار از اجله علمای کبار و اعاظم افاضل جلیل الفخار و افاخم مشاهیر عالی مقدار و اماثل نحاریر طیب النجارست و نهایت شرف و جلالت و غایت فضل و نبالت او آنست که خلیفه سید علی همدانی بوده و حظی وافی و نصیب کافی از معرفت اسرار عرفان و مقامات ایقان ربوده محمد علی بن ظهیر الدین محمد بدخشانی در جامع السلاسل گفته امیر ملا بن سالار نور الدین جعفر لقب اوست قدس اللّه تعالی اسرارهم وی از مشایخ نامدار دیار بدخشست و بعد از خواجه بزرگ یعنی خواجه اسحاق خلیفه دوم علی ثانی امیر سید علی همدانیست نسبت سیادت وی به بست واسطه بامام موسی کاظم می رسد باین نمط امیر ملا بن سالار بن محمد بن جعفر بن خالد بن ابو طالب بن حسین بن محمود بن صالح بن ابراهیم بن عین الجلیل بن علی بن سلیمان بن جعفر بن رامی السباع بن اسماعیل بن ابراهیم بن محاب بن سعد بن عبد اللّه بن امام موسی کاظم رضی اللّه تعالی عنهم جامع بوده میان علم ظاهر و باطن از طفولیت آثار بزرگی از روی مبارک وی لائح و هویدا بوده است چنانچه خود می فرموده اند که در اثنای صغر بر هیچ در و دیوار و سنگ و چوب و کوه و دشت نمی گذشتم الا که مرا بکسب علوم تحریص می کردند و می گفتند که بخوان چون از تحصیل علوم بالکل فراغ یافتم منتظر مرشد کامل می بودم درین ضمن بهر مشایخ عصر خود که می رسیدم و حالت هر یک را می دریافتم او را ازین طریق بیگانه می دیدم روزی در مراقبه مرا غیبتی دست داد و در غیبت چنین نمودند که در فلان وقت درویشی لباس سیاه و علم سیاه برین سرزمین در فلان دشت نازل شود منتظر می بودم چون آن وقت رسید برادر بزرگ خود را بآن دشت فرستادم آن درویش که مرا در واقعه نموده بودند قطب حقانی علی ثانی امیر سید علی همدانی قدس سره بوده اند فی البدیهه او را تصرف نموده بارادت خود مشرف ساختند چون برادرم ان مژده آورده بیان احوال نمود در مراقبه شدم و متوجه احوال امیر کبیر گشتم دیده شد که قیامت قائم شده است و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بر حوض کوثر استاد و مردم را آب می دهد من پیش شده بر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام گفتم و التماس آب نمودم اشاره بجانب اسد اللّه الغالب علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فرمودند چون حاضر شدم مرا محقق شد که چون اسم شریف امیر کبیر نیز علیست این اشارت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم امرست مرا بارادت او همان لحظه متوجه ملازمت گشتم و بشرف انایت مشرف شدم و دوازده سال بخدمت شایسته مداومت نمودم

ص:513

درین دوازده سال همیشه کلوخ استنجا درویشان را به پیشانی سوده همواره می کردم آنچه یافتم ازین خدمت یافتم او را خوارق بسیارست نقلست که چون علی ثانی در ولایت کیر و سواد وفات یافت وصیت فرمود که تا فرزندم نور الدین جعفر حاضر شود نعش مرا برندارند و امیر جعفر در ان وقت در روستاق که قریه است از قرای بدخشان تشریف داشت خلفا گفتند که بعید می نماید که امیر جعفر از روستاق بیاید و از ان پس باتفاق او نعش برداشته شود زیرا چه مسافت بسیارست باید برداشت هر چند خلفا سعی نمودند صندوق برداشته نشد این چنین سه نوبت سعی بلیغ نمودند چون علاج پذیر نگشت ناچار جای گذاشته بنشستند ناگاه از غیب ندای بگوش ایشان رسید که بردارید چو دست بصندوق بردند باندک حرکتی برداشته شد براه کافرستان از بدخشان گذرانیده مرقد شریف او را بختلان مدفون ساختند چون امیر جعفر را با خلفا ملاقات افتاد و زبان طعن بر وی دراز کردند که در مسافرت و مشقت همه وقت در حیات و ممات ما در خدمت پیر بودیم چون ملامت از حد گذشت فرمود آنچه از من آید شما از ان مقصّر بودید چون سه نوبت صندوق مرقد او را سعی نمودید و نتوانستید برگرفت من بودم که گفتم بردارید و برداشته تا باینجا آوردم وفات وی بعد از خواجه بزرگ خواجه اسحاق بوده و اللّه اعلم بالصّواب خانقاه و مرقد مبارک او در روستاقست انتهی و والد ماجد مخاطب عظیم المحامد کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسله سید علی همدانی بسند خود از نور الدین جعفر بن سالار نقل نموده هدایت با همان بادیه غفلت و ضلالت و ارشاد سراسیمگان وادی ذهول و جهالت خواسته او را بلفظ مولانا تعبیر کرده و تصریح نموده که او خلیفه سید علی همدانی بوده چنانچه در رسالۀ انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبأنی سیدی الوالد إجازة قال انبأنی الشیخ عظمة اللّه الاکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جده عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سید علی همدانی بودند که کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسلة الکامل المحقق الصمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سره العزیز آنست که چون سپیدی صبح صادق بدمد دو رکعت نماز بامداد بگذارد الخ

14-استدلال به فرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله لفظ (ولیکم بعدی)

در حق أمیر المؤمنین علیه السّلام

وجه چهاردهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بنی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال ص کلوا بسم اللّه من جوانبها فانّ البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده اولهم فاکلوا حتی شیعوا ثم دعا بقدح تشرب اولهم

ص:514

ثم سقیهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لقد سحرکم و قال صلی اللّه علیه و سلم یا بنی عبد المطلب انی جئتکم بما لم یجئ به احد قطّ ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه ففروا فتفرّقوا ثم دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثمّ قال لهم و مدّ یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیّکم بعدی فمددت یدی و قلت انا ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطّعام انا صنعته ابن مردویه و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ گفته

فی منتخب کنز العمال عن علی کرم اللّه تعالی وجهه قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بنی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال کلوا بسم اللّه من جوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده اولهم فاکلوا حتی شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقیهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لشدّ ما سحرکم فقال یا بنی عبد المطّلب انّی قد جئتکم بما لم یجئ به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه فنفروا و تفرّقوا ثمّ دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثم قال لهم و مدّ یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیّکم من بعدی فمددت یدی و قلت ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطعام انا صنعته ابن مردویه در کمال ظهورست که لفظ ولی درین روایت بلا شبه مراد از ان متصرف فی الامرست زیرا که در طرق دیگر این روایت لفظ

وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا واردست و فهم مخاطبین ازین ارشاد با سداد صدور استخلاف و تامیر بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و اله اصحاب التطهیر ما ناح المسک و عبق العبیر در حق جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیر و عدم نکیر برین فهم نیز ظاهر و هر گاه درین روایت مراد از

ولیکم بعدی متصرف فی الامر باشد مراد از لفظ ولی در حدیث بریده و عمران و ابن عباس و غیر ان نیز همین خواهد بود

15-استدلال بسؤال حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ولایت مؤمنین بعد خود برای

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه پانزدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت اللّه یا علی فیک

ص:515

خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اول من تنشق عنه الارض یوم القیامة انا و انت معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی الخطیب و الرّافعی عن علی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرّافعی عن علیّ کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک ان اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته

و للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علی رفعه سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و چون بفضل اللّه و طول المبین؟ ؟ ؟ اصل کتاب تدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین تصنیف رافعی رئیس المحدثین نزد این عبد شیخین و کئیب حزین موجود بود رجوع بان ساختم و دریافتم که این حدیث را در کتاب مسطور بترجمه ابراهیم بن شهرزوری ذکر کرده و هذه عبارته ابراهیم بن محمد بن عبید بن جهینة ابو اسحاق الشهرزوری ذکر الخلیل الحافظ انه کان یدخل

ص:516

قزوین مرابطا و انه سمع بالشام و مصر و العراق و روی بقزوین الکتاب الکبیر للشافعی سمعه منه ابو الحسین القطان و ابو داود سلیمان بن یزید قال و ادرکت من اصحابه علی بن احمد بن صالح و محمد بن الحسین بن فتح کیسکین و روی ابو اسحاق عن هارون بن اسحاق الهمدانی و عن عبید اللّه بن سعید بن کثیر بن عفیر و الربیع بن سلیمان و سمع بقزوین ابا حامد احمد بن محمد بن زکریا النیسابوریّ و حدث بقزوین سنة ثمان و تسعین و مائتین فقال عبید اللّه بن سعید بن کثیر بن عفیر ثنا ابراهیم بن رشید ابو اسحاق الهاشمی الخراسانی

حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن حسین بن حسن بن علی بن أبی طالب حدثنی أبی عن ابیه عن جدّه عن علی رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک اخی فی الدنیا و الآخرة و اعطانی انّ بیتی مقابل بیتک فی الجنة و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی انتهی نقلا من نسخة نقلت من نسخة طالعها المیرزا محمد البدخشی و کتب علیها حواشی عدیدة و للّه الحمد و المنة که روایت خطیب و رافعی رافع لواء جلالت و فضل برای رفع وهم بی اصل و دفع وصم صریح الهزل و ردع حکم واضح الختل و قمع تقول غیر جزل که از مخاطب جلیل النبل باقتفاء اثر کابلی فاقد الفضل صادر شده کافی و برای تجریع کوس تشنیع باولیای مخاطب خلیع و اطهار بعد او از مقام رفیع و مجال وسیع تحقیق جزا و نقد منیع و هتک ستر ازلال و تخدیع کشف سر تزویق و تلمیع؟ ؟ ؟ دانی چه ازین روایت سراپا هدایت بکمال وضوح و صراحت ظاهر و واضح و لامع و ساطع است که مراد از ولی المؤمنین بعدی معنای بس جلیل و عظیم و نهایت خطیر و فخیمست زیرا که چند امر که قبل آن مذکورست همه ما در غایت عظمت و جلالت و اقصای شرف و نبالتست مثل آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اول کسیست که منشق خواهد شد ازو ارض روز قیامت پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام درین اوّلیّت تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله الاطیاب و سابق بر جمیع اقارب و اصحاب بلکه مقدم بر سائر انبیای سابقین و اوصیای انجاب باشد پس این دلیل زاهر و برهان باهر بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مثل افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه

ص:517

علیه و آله و سلم بر جمیع انبیا و اوصیا علیهم التحیة و الثنا و هر گاه افضلیت آن حضرت از جمیع انبیای سابقین و اوصیا علیهم السلام ظاهر و متبین شد افضلیت آن حضرت از جمیع اصحاب قطعا و حتما بلا تشکیک و ارتیاب و بلا خفا و احتجاب بکمال اولویت نزد ارباب افهام و الباب یقینی الثبوت و قطعی التحقق خواهد بود و نیز ازین روایت ظاهرست که با جناب امیر المؤمنین علیه السلام در این حالت پر جلالت اعنی اولیّت و اسبقیت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع خلق در ظهور از ارض روز قیامت لواء حمد خواهد بود و آن حضرت لواء حمد خواهد برداشت روبروی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و سابق خواهد شد بلواء حمد أو لیّن و آخرین را و این تصریح واضح و برهان لائح بر افضلیت آن حضرتست بر جمیع أو لیّن و آخرین و تقدم و از حجیت آن حضرت مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع وصیّین و نبیّین و نیز ازین روایت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برادر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست در دنیا و آخرت و این معنی را حق تعالی بسؤال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عطا فرموده و قطعا و حتما مراد ازین اخوّت مساوات و موازات و مشاکلت و مماثلت و مشابهت و اتحاد و اتفاق و ارتباط و انطباق در فضائل و مناقب عالیه و محامد و مدارج سامیه است و آن بلا شبه موجب افضلیت آن حضرت از جمیع و وصول بدرجه بس منیع و مرتبه بنهایت رفیع ست که عقل از ادراک آن قاصر و فهم در اکتناه حقیقت آن حائز و نیز از ان ظاهرست که بیت آن حضرت مقابل بیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در جنتست و من الظاهر الواضح و البین اللائح ان مقابلة بیت الوصیّ لبیت النبی دلیل ساطع جلی و برهان لامع وصی علی افضلیته علیه السلام بعد النّبی صلی اللّه علیه و اله و سلم من کل وصی و نبیّ پس بعد اثبات این فضائل جلیله و مناقب عظیمه که همه ها مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر سائر انبیای سابقین و اوصیا چه جا اصحاب کبرا و چه جا متسمین بخلفا اثبات معنای که اختصاص بآن حضرت نداشته باشد و مثبت افضلیت و امامت نباشد در کمال وهن و سخف و بطلان و نهایت استغراب و استعجاب و استهجان و ساقط از درجه التفات و اعتنا و هابط از مرتبه استماع و اصغا نزد اصحاب نقد و امعانست پس لابد که مراد از ولی المؤمنین متصرف در امور مؤمنین است و اگر بفرض غیر واقع معنی دیگر هم برای آن قرار دهند لابد بنظر سیاق و سباق معنای خواهد بود که مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از

ص:518

جمیع اصحاب بلکه از جمیع خلق خواهد بود حتی لا یلزم التباین و التناکر و لا یتحقق الاختلاف و التنافر و کمال تبحّر و تمهّر و متانت و نهایت حسن تحقیق و لطف تدقیق و رزانت و غایت شموخ قدر و عظمت فخر و کیاست و حذاقت و اقصای علو مدارج و سمو معارج و امانت و دیانت و منتهای جلالت و نبالت و عظمت منزلت و رفعت مرتبت رافعی بر متتبع افادات اساطین قوم ظاهر و باهرست ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلث و عشرین و ستمائة گفته و عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الشافعی صاحب الشرح الکبیر إلیه انتهت معرفة المذهب و دقائقه و کان مع براعته فی العلم صالحا زاهد ذا احوال و کرامات و نسک و تواضع توفی فی حدود آخر السنة رحمه اللّه و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته قلت و فیها مات امام الدین عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی مصنف الشرح الکبیر و الصغیر علی الوجیز و المحرّر و مصنف التذنیب علی الشرحین و کان مع براعته فی العلوم صالحا زاهدا ذا احوال و کرامات و علی شرحه الکبیر الیوم اعتماد المفتین و الحکّام فی الدنیا و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و فیها الامام الکبیر العلامة البارع الشهیر الجامع بین العلوم و الاعمال الصالحات و الزهد و العبادات و التصانیف المفیدات النفیسات ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم القزوینی الشافعی صاحب الشرح الکبیر المشتمل علی معرفة المذهب و دقائقه الغامضات الجامع الفائق علی التصانیف السابقات و اللاحقات و من کراماته انّه اضاءت له شجرة لما انطفی السّراج الّذی یستضیء به عند کتبه بعض مصنفاته و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو القسم امام الدین عبد الکریم بن محمد المذکور قبله القزوینی صاحب الشرح الوجیز الّذی لم یصنف فی المذهب مثله تفقه علی والده و علی غیره و کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات فلا یطلق نقلا عن احد غالب الا إذا راه فی کلامه و ان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح و قال النووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و هو منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین انتهی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی یقول ان رافعان بالعجمی الرافعی بالعربی فان الالف و النون فی آخر الاسم عند العجم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع قال ثم انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب

ص:519

الی جدّ له یقال له رافع قلت و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه توفی فی آخر سنة ثلث او اوائل سنه اربع و عشرین و ستمائة بقزوین قاله ابن الصّلاح و قال ابن خلکان توفی فی ذی القعدة سنة ثلث و عمره نحو ستّ و ستین سنة و جزم الذهبی فی العبرة بنحوه و له شعر حسن ذکر منه کثیرا فی کتابه الامالی و منه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تینا فی ذکره فتهیما هو الرّب من یقرع علی الصدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام العلاّمة امام الدین ابو القسم الرافعی القزوینی صاحب الشرح الکبیر ذکره ابن الصّلاح و قال ما اظن فی بلاد العجم مثله و کان ذا فنون حسن السیرة صنف شرح الوجیز فی اثنی عشر مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله و قال الشیخ محیی الدّین النووی الرّافعی من الصّالحین المتمکنین کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی فی الاربعین تالیفه هو شیخنا امام الدّین و ناصر السنة کان اوحد عصره فی العلوم الدینیّة اصولا و فروعا و کان له مجلس بقزوین فی التفسیر و تفسیر الحدیث صنّف شرحا لمسند الشافعی و مات بقزوین رحمه اللّه تعالی سنة 623 ثلث و عشرین و ستمائة رحمه اللّه تعالی و تقی الدین ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمد عبد الکریم بن الفضل بن الحسین بن الحسن الامام العلامة امام الدین ابو القسم القزوینی الرافعی صاحب الشرح المشهور کالعلم المنشور و إلیه یرجع عامة الفقهاء من اصحابنا فی هذه الاعصار فی غالب الاقالیم و الامصار و لقد برز فیه علی کثیر ممن تقدمه و حاز قصب السبق فلا یدرک شاوه الا من وضع یده حیث وضع قدمه تفقه علی والده و غیره و سمع الحدیث من جماعة و قال ابن الصّلاح اظنّ انّی لم ار فی بلاد العجم مثله کان ذا فنون حسن السیرة جلیل الامر صنّف شرح الوجیز فی یضع عشرة مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله و قال النّووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی فی الاربعین تالیفه هو شیخنا امام الدین و ناصر السنة صدقا کان اوحد عصره فی العلوم الدینیة

ص:520

اصولا و فروعا و مجتهد زمانه فی المذهب و فرید وقته فی التفسیر و کان له مجلس بقزوین للتفسیر و لتسمیع الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی و اسمعه و صنف شرحا للوجیز ثم صنف اوجز منه و کان زاهدا ورعا متواضعا سمع الکثیر و قال الذهبی و یظهر علیه اعتناء قویّ بالحدیث و فنونه فی شرح المسند و قیل انه لم یجد زیتا للمطالعة فی قریة بات بها فتألّم فاضاء له عرق کرمة فجلس یطالع و یکتب علیه و قال الاسنوی صاحب شرح الوجیز الذی لم یصنف فی المذهب مثله و کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات و لا یطلق نقلا عن احد غالبا الا إذا راه فی کلامه فان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح و اکثر و اخذه بعد کلام الغزالی المشروح من ستة کتب النّهایة و التتمة و التهذیب و الشامل و تجرید ابن کج و امالی السرخسی الزاز و مع ذلک إذا استقریت کتب الشافعیة المطوّلة وجدت الرافعی اکثر اطلاعا من کلّ من تقدمه و له شعر حسن ذکر منه فی الامالی و منه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تنیا فی ذکره فتهیما

هو الرب من یقرع علی الصّدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما

قال ابن الصّلاح توفی فی اواخر سنة ثلث او اوائل سنة اربع و عشرین و ستمائة بقزوین و قال ابن خلکان توفی فی ذی القعدة سنة ثلث و عمره نحو ست و ستین سنة و من تصانیفه العزیز فی شرح الوجیز الذی یقول فیه النووی بعد وصفه و اعلم انّه لم یصنف فی مذهب الشافعی رضی اللّه تعالی عنه ما یحصل لک مجموع ما ذکرته اکمل من کتاب الرافعی ذی التحقیقات بل اعتقادی و اعتقاد کل مصنف انّه لم یوجد مثله فی الکتب السّابقات و لا المتأخرات فیما ذکرته من المقاصد المهمات و الشرح الصغیر و هو متاخر عن العزیز و لم یلقبه و لم یقف علیه النووی و المحرر و شرح المسند و هو مجلدان ضخمان قال فی اوله ابتدات فی املائه فی رجب سنة ثنتی عشرة و ستمائة و هو عقب فراغ الشرح الکبیر و التذنیب مجلد لطیف یتعلق بالوجیز کالدقائق للمنهاج و الامالی فی مجلد و اخطار الحجاز و کان قد شرع الکبیر فی شرح علی الوجیز ابسط من المذکور سماه الشرح المحمود وصل فیه الی اثناء الصّلوة فی مجلدات ثم عدل عنه و قد اشار الی

ص:521

تلک القطعة فی العزیز فی کتاب الحیض فی مسئلة المتحیرة و الرافعی منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین قاله النووی قال الاسنوی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی انّ رافعان بالعجمی مثل الرافعی بالعربی فانّ الالف و النون فی الآخر الاسم عند العجم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع قال انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب الی جد له یقال له رافع قال الشیخ جمال الدین الاسنوی و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه و حکی ابن کثیر قولا انه منسوب الی أبی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام ابو القاسم امام الدین الرافعی صاحب الشرح الکبیر قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی کان اوحد اهل عصره فی العلوم الدینیة فروعا و اصولا و مجتهد زمانه فی المذهب و فرید وقته فی التفسیر کان له مجلس بقزوین للتفسیر و لتسمیع الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی و شرحا للوجیز و آخر اوجز منه و کان زاهدا ورعا متواضعا سمع الکثیر و قال النووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال الاسنوی کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللّسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات فلا یطلق نقلا عن احد غالبا الا إذا راه فی کلامه فان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح قال الذهبی و یظهر علیه اعتناء قوی بالحدیث و فنونه فی شرح المسند و قیل انه لم یجد زیتا للمطالعة فی قریة بات بها فتألّم لذلک فاضاء له عرق کرمة فجلس یطالع و یکتب علیه و له شعر حسن ذکر منه فی امالیه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تینا فی ذکره فتهیما

هو الربّ من یقرع علی الصدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما

توفی اواخر سنة ثلث او اوائل سنة اربع و عشرین و ستمائة بقزوین قال ابن الصلاح و قال ابن خلکان فی ذی القعدة سنة ثلاث و عمره نحو ست و ستین سنة و من تصانیفه العزیز فی شرح الوجیز و الشرح الصغیر و المحرر و شرح المسند مجلدان ضخمان و التذنیب

ص:522

مجلد لطیف تعلق بالوجیز کالدقائق علی المنهاج و الامالی فی مجلد و اخطار الحجاز و الامالی الشارحة علی مفردات الفاتحة و هو ثلثون مجلسا أملی فیها احادیث باسانید عن اشیاخه و الرافعی منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین قاله النووی قال الاسنوی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی یقول رافعان بالعجمی مثل الرافعی بالعربی فانّ الالف و النون فی آخر الاسم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع ثم انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب الی جد له یقال له رافع قال الاسنوی و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه و حکی ابن کثیر قولا انه منسوب الی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام العلامة امام الدین أبی القاسم الرافعی القزوینی صاحب الشرح الکبیر ابن الصلاح ذکر وی کرده و گفته ما اظنّ فی البلاد العجم مثله و بود صاحب فنون نیک سیرت شرح وجیز در دوازده مجلد نوشته هیچ یکی وجیز را مانند او شرح نه کرده و نووی گفته الرافعی من الصالحین المتمکنین او را کرامات بسیار بود و ابو عبد اللّه محمد اسفراینی در اربعین خود نوشته هو شیخنا امام الدین و ناصرا لسنة اوحد عصر خود بود در علوم دینیه اصولا و فروعا و او را در قزوین مجلس تفسیر و حدیث بود بر مسند شافعی شرح نوشته و در قزوین در سنه ثلث و عشرین و ستمائة انتقال نموده قاله فی فوات الوفیات و نیز مولوی صدیق حسن خان در تاج مکلل گفته عبد الکریم بن محمد ابو القسم الرّافعی القزوینی ذکره ابن الصّلاح و قال ما اظنّ فی بلاد العجم مثل صنف شرح الوجیز فی اثنی عشر مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله قال النووی له کرامات کبیرة ظاهرة و قال محمد الاسفرائنی هو شیخنا امام الدّین و ناصر السنة کان له مجلس فی التفسیر و الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی رح مات بقزوین سنة 623 و کان ذا فنون مجتهدا عالما کبیرا خرّج لکتابه ابن حجر تخریجا سمّاه التلخیص 5 ط

16-استدلال بارشاد امام حسن علیه السّلام

وجه شانزدهم آنکه شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودّة گفته

ص:523

و فی التفسیر المنسوب الی الائمة من اهل البیت الطیبین رضی اللّه عنهم عن جعفر الصّادق عن ابیه عن جدّه ان الحسن بن امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیهم خطب علی المنیر و قال ان اللّه عز و جل بمنه و رحمته لمّا فرض علیکم الفرائض لم یفرض ذلک علیکم لحاجة منه إلیه بل رحمة منه لا اله الا هو لیمیز الخبیث من الطیب و لیبتلی؟ ؟ ؟ ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم و لتتسابقوا الی رحمته و لتتفاضل منازلکم فی جنة ففرض علیکم الحج و العمرة و اقام الصّلوة و ایتاء الزکاة و الصوم و الولایة لنا اهل البیت و جعلها لکم بابا لتفتحوا به ابواب الفرائض و مفتاحا الی سبیله لو لا محمد صلی اللّه علیه و اله و سلم و اوصیاءه لکنتم حیاری لا تعرفون فرضا من الفرائض و هل تدخلون دارا الا من بابها فلمّا منّ اللّه علیکم باقامة الاولیاء بعد نبیکم صلی اللّه علیه و اله قال اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ففرض علیکم لاولیائه حقوقا و امرکم بادائها لیحل لکم ماوراء ظهورکم من ازواجکم و اموالکم و مآکلکم و مشاربکم و یعرفکم بذلک البرکة و النّماء و الثروة و لیعلم من یطیعه منکم بالغیب ثم قال اللّه عز و جل قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و اعلموا ان من یبخل المودة فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ان اللّه هو الغنیّ و انتم الفقراء إلیه فاعلموا من بعد ما شئتم فَسَیَرَی اَللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ سَتُرَدُّونَ إِلی عالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَی اَلظّالِمِینَ سمعت جدی صلی اللّه علیه و اله یقول خلقت انا من نور اللّه و خلق اهل بیتی من نوری و خلق محبیهم من نورهم و سائر الناس فی النار ازین روایت سراپا هدایت واضح و لائحست که جناب امام حسن علیه السلام در موعظت خود ارشاد فرمود که هر گاه خداوند عالم منت نهاد بر شما بسبب اقامت اولیا بعد نبی شما صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ الآیة پس فرض نمود بر شما برای اولیای خود حقوقی چند را و امر کرد شما را بادای آن بسوی شما و چون ظاهرست که مراد آنجناب در این جا از اولیا ائمه و خلفا هستند و قرینه احتجاج بآیۀ شریفه اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ که نزول و ورود آن روز غدیر در باب خلافت امیر ع کل اسیر سابقا بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام حسب افادۀ علمای محققین سنیّه دریافتی نیز تعیین این معنی می نماید پس هر گاه درین حدیث منیف لفظ اولیا بمعنی ائمه باشد بمفاد الحدیث

ص:524

یفسر بعضه بعضا که اصلیست مسلم و بغایت مستحکم و جابجا علمای سنیه بآن در تطبیق احادیث احتجاج می نمایند کابن حجر العسقلانی فی فتح الباری و غیره فی غیره لفظ ولیکم در حدیث ولایت نیز بمعنی امام و اولی بالتصرف باشد و شبهات رکیکه و تشکیکات سخیفه قوم که بسبب مزید حیص بیص سراییده اند از هم پاشد

17-استدلال بافاده شیخ عزیز الدین نسفی

وجه هفدهم آنکه شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته و فی کتاب الشیخ عزیز الدین بن محمد النسفی رحمه اللّه شیخ الشیوخ سعد الدین الحموی قدس اللّه سره می فرماید که پیش از پیغمبر ما محمد صلی اللّه علیه و سلم در ادیان سابق اسم ولی نبود و اسم نبی بود و مقربان حضرت خدای را که وارثان صاحب شریعتند جمله را انبیا می گفتند و در هر دینی از یک صاحب شریعت زیاده نبود پس در دین آدم علیه السلام چندین پیغمبر بودند که وارثان او بودند خلق را بدین او و بشریعت او دعوت می کردند و همچنین در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسی و در دین عیسی علیهم السلام و چون دین جدید و شریعت جدیده بمحمد صلی اللّه علیه و سلم نازل شد از نزد خدای تعالی اسم ولی در دین محمد صلی اللّه علیه و سلم پیدا آمد حق تعالی دوازده کس از اهلبیت محمد صلی اللّه علیه و سلم را برگزید و وارثان او گردانید و ایشان را نائبان محمد صلی اللّه علیه و سلم و وارثان او گردانید که

حدیث العلماء ورثة الانبیاء در حق این دوازده کس فرمود و

حدیث علماء امّتی کانبیاء بنی اسرائیل در حق ایشان فرمود اما ولی آخرین که نائب آخرینست ولی دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و شیخ می فرماید که اولیا در عالم پیش از دوازده نیستند و اما آن سیصد و پنجاه کس که از رجال الغیب اند ایشان را اولیا نمی گویند و ایشان را ابدال می گویند انتهی ازین عبارت سراسر رشاقت کالصبح إذا استنار واضح و آشکارست که در امم ماضیه و ادیان سابقه اطلاق لفظ ولی بر کسی نبود و چون شریعت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نازل شد حق تعالی اسم ولی خلق فرمود دوازده کس را از اهلبیت آن حضرت اصطفا و انتخاب فرموده وارثان و نائبان آن جناب فرمود و در حق ایشان

العلماء ورثة الانبیاء بنی اسرائیل ارشاد نمود و اسم ولی برایشان ثابت و متحققست و ولی آخرین که نائب آخرینست و ولی دوازدهم و نائب دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و نیز از ان ظاهرست که اولیا در عالم بیش از دوازده نیستند و اطلاق ولی بر رجال الغیب هم نمی کند بلکه ایشان را ابدال می گویند پس هر گاه لفظ ولی مخصوص

ص:525

بائمه کرام علیهم آلاف التحیة و السلام باشد و اطلاق ان بر دیگری حتی رجال الغیب هم جائز نباشد لفظ ولی در حدیث ولایت یقینا و حتما و قطعا بر معنای که مثبت امامت و لا اقل موجب افضلیت و اختصاص بحضرات معصومین علیهم السلام باشد محمول خواهد بود و خلق معنای دیگر تحریف صریح برای حدیث صحیح خواهد بود فدونکها من حجة حاسمة لشکوک ارباب الغوایة مبیّنة لکون الولیّ دلیلا علی الامامة فی حدیث الولایة عجبست که حضرات چنین لفظ جلیل الشأن مختص را چنان عام و بی وقع ساختند که هر کس و ناکس را ولی می گویند و بزعم ابطال دلالت این حدیث شریف و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ و امثال آن بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام راه کمال مکابره می پویند و مخفی نماند که شیخ عزیز نسفی از اکابر ممدوحین معروفین و اجله کملاء مشهورینست شیخ عبد الرحمن در مرآة الاسرار بمدح او گفته او از کاملان این طائفه بود آن قدر حقائق و معارف و اصطلاح صوفیه که وی در کشف الحقائق و مقصد اقصی و تنزیل و غیره بیان نموده است در دیگر کتب این طائفه نیست در کتاب مقصد اقصی می گوید که جوهر اول دو کار می کند یکی آنکه فیض از حق می ستاند دوم آنکه بخلق می رساند اکنون بدان که آن طرف جوهر اول که فیض از حق می گیرد نامش ولایت آمده و این طرف جوهر اول که بخلق می رساند نامش نبوت آمده است پس ولایت باطن نبوت آمد و نبوت ظاهر ولایت هر دو صنعت محمداند چون ولایت و نبوت را دانستی اکنون بدانکه شیخ سعد الدین حموی می گوید که هر دو طرف جوهر اول را دو مظهراند درین عالم مظهر این طرف که نامش نبوتست خاتم الانبیاست و مظهر آن طرف که نامش ولایتست صاحب الزمانست و صاحب الزمان اسامی بسیار دارد أی درویش صاحب الزمان علم بکمال دارد و علم و قدرت را با وی همراه کرده اند چون بیرون آید تمامت روی زمین را از ظلم پاک کند و بعدل آراسته گرداند و مردم در وقت او آسایش یابند شیخ سعد الدین حموی در حق صاحب الزمان کتابها ساخته است و مدح وی بسیار گفته انتهی

18-استدلال یتبادر از لفظ ولی معنای تصرف در امور

وجه هیجدهم آنکه متبادر و سابق الی الفهم از لفظ ولی عند الاطلاق معنای متصرف فی الامرست چه جامع ضم لفظ بعدی پس اگر قطع نظر کنیم از ادله سابقه که مستلزم حمل لفظ ولی بر معنای متصرف فی الامرست باز هم تبادر و سبق این معنی از لفظ ولی کافی و وافی و شبه اهل وسواس را حاسم و عافیست و للّه الحمد که دعوی تبادر و سبق معنای متصرف فی الامر از لفظ ولی و اراده آن در حدیث وارد بحق وصیّ بر حق و خلیفۀ مطلق روشن و مبرهن بشاهد موثق و معدل و بنص صریح عالم معتمد و معوّل

ص:526

محکم و مسجل می نمایم پس باید دانست که علامه نحریر جلیل و فاضل محقق نبیل و جهبذ مدقق بی عدیل علامه محمد بن اسماعیل در کتاب روضۀ ندبه بعد نقل حدیث ثقلین مشتمل بر حدیث غدیر گفته و تکلم الفقیه حمید علی معانیه و اطال و انتقل بعض ذلک قال رحمه اللّه منها فضل العترة علیهم السّلام و وجوب رعایة حقهم حیث جعلهم احد الثقلین الذین یسال عنهما و اخبر بانّه سال لهم اللطیف الخبیر و قال فاعطانی یعنی استجاب لدعاه فیهم الی ان قال محمد بن اسماعیل نقلا عن الفقیه حمید و منها

قوله صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فهذا ولیّه الولی المالک المتصرف بالسبق الی الفهم و ان استعمل فی غیره و لهذا قال السّلطان ولی من لا ولی له یرید ملک التصرف فی عقد النکاح یعنی ان الامام له الولایة فیه حیث لا عصبة

19-استدلال بمذهب شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین

اصولیین

وجه نوزدهم آنکه نزد حضرت شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین اصولیین جانب ثانی حمل لفظ مشترک عند فقد المخصص بر جمیع معانی آن واجب و لازمست پس اگر بالفرض از ادله سابقه و لاحقه هیچ دلیلی موجود نمی بود باز هم بنابر مذهب شافعی و باقلانی و دیگر محققین و مشیدین مبانی مذهب اول و ثانی حمل لفظ ولی درین حدیث شریف و دیگر احادیث کثیره که در ان ولایت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شده بر جمیع معانی واجب و لازم و ضروری و متحتم می شد و پر ظاهرست که از معانی ولی متصرف فی الامرست که مرادف امامست پس برین تقدیر هم این حدیث شریف دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد غایة الامر آنکه معانی دیگر هم برای آن حضرت ثابت باشد و لا ضیر فیه و اما اینکه حضرت شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین اصولیین سنیّه قائل اند بوجوب حمل مشترک بر جمیع معانی عند فقد المخصّص پس بر متتبع کتب اصولیه ظاهرست بنا بر دفع وسواس و خلجان ارباب تشکیک و عدوان بعض شواهد مذکور می شود علاّمه برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول گفته نقل عن الشافعی رضی اللّه عنه و القاضی أبی بکر رح وجوب حمل المشترک علی جمیع معانیه حیث لا قرینة معه تدل علی تعیین المراد منه لان حمله علی جمیع معانیه غیر ممنوع لما ذکرناه فیجب ان یحمل إذ لو لم یحمل علیه فاما ان لا یحمل علی شیء من معانیه و ذلک اهمال اللفظ بالکلیة و هو ظاهر البطلان او یحمل علی بعض معانیه دون بعض و ذلک ترجیح بلا مرجح لاستواء الوضع بالنسبة إلیها و عدم القرینة المعینة البعض و هو ایضا مح

ص:527

و فخر رازی در کتاب مناقب شافعی گفته المسئلة الرابعة عابوا علیه قوله اللّفظ المشترک محمول علی جمیع معانیه عند عدم المخصص قالوا و الدلیل علی انه غیر جائز ان الواضع وضعه لاحد المعنیین فقط فاستعماله فیهما یکون مخالفة للّغة و اقول ان کثیرا من الاصولیین المحققین وافقوه علیه کالقاضی أبی بکر الباقلانی و القاضی عبد الجبّار بن احمد و وجه قوله فیه ظاهر و هو انه لما تعذر التعطیل و الترجیح لم یبق الا الجمع و انما قلنا انه تعذر التعطیل لانه تعالی انما ذکره للبیان و الفائدة و لقول بالتعطیل اخراج له عن کونه بیانا و انما قلنا انه تعذر الترجیح لانه یقتضی ترجیح الممکن من غیر مرجح و هو مح و لمّا بطل القسمان لم یبق الا الجمع و هذا وجه قوی حسن فی المسئلة و ان کنّا لا نقول به و محمد بن اسماعیل در روضه ندبه بعد عبارت سابقه نقلا عن الفقیه الحمید گفته ثم لو سلمنا احتمال الولی لغیر ما ذکرناه علی حدّه فهو کذلک یجب حمله علی الجمیع بناء علی ان کلّ لفظة احتملت معنیین بطریقة الحقیقة فانه یجب حملها علی الجمیع إذ لم یدل دلیل علی التخصیص

20-استدلال بتصریح ابن حجر مکی

وجه بستم آنکه ابن حجر در صواعق محرقه گفته علی ان کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا امّا الثانی فواضح و امّا الاول فلانّ احدا من ائمة العربیة لم یذکر انّ مفعلا یاتی بمعنی افعل و قوله تعالی مَأْواکُمُ اَلنّارُ لفی مولاکم أی مقرّکم او ناصرتکم مبالغة فی نفی النصرة کقولهم الجوع زاد من لا زاد له و ایضا فالاستعمال یمنع من ان مفعلا بمعنی افعل إذ یقال هو اولی من کذا دون مولی من کذا و اولی الرجلین دون مولاهما و حینئذ فانّما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة

من کنت ولیّه ازین عبارت واضحست که ابن حجر لفظ ولی را در

حدیث من کنت ولیّه بر معنای متصرف فی الامور حمل می کند پس مراد از ولی در

حدیث من کنت ولیه فعلی ولیه که بطرق متعدده مرویست کما ستعلم انشاء اللّه تعالی حسب افاده صریحه ابن حجر متصرف فی الامور خواهد بود و هر گاه ولیّ در

حدیث من کنت ولیه محمول بر متصرف فی الامور شد یقینا و حتما مراد از ولی در

حدیث ولیکم بعدی متصرف فی الامور خواهد بود حتی لا یلزم الافتراق و اختلال الاتساق المستبشع فی المذاق الذی لا یلتزمه الا من لیس له من الفهم و الحدس الصّائب خلاق پس بحمد اللّه و حسن توفیقه امر حق بلا کلفت و مؤنت احتجاج و استدلال حسب

ص:528

اعتراف ابن حجر با کمال بکمال وضوح و ظهور رسید فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ و ظاهرست که مجرد ثبوت اراده معنی متصرف فی الامور از

حدیث من کنت ولیه که ابن حجر اعتراف صحیح بنص صریح بان نموده برای ثبوت مطلوب اهل حق کافی و وافیست و بحمد اللّه مزید ثبوت این حدیث شریف هم از کلام ابن حجر ظاهرست که بسبب محض ورود آن از معانی مولی متصرف فی الامور گردانیده با وصف آنکه نزد او این معنی از لغت ثابت نیست

21-استدلال بحدیث «من کنت ولیه فعلی ولیه»

وجه بست و یکم آنکه در جمله از طرق حدیث بریده و غیر آن وارد شده است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

من کنت ولیّه فعلی ولیّه چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا وکیع ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فعلی ولیه و نیز در مسند احمد بن حنبل مسطورست

حدثنا ابو معاویة ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة قال لمّا قدمنا قال کیف رأیتم صحابة صاحبکم قال فاما شکوته او شکاه غیری قال فرفعت راسی و کنت رجلا مکبابا قال فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه قال و هو یقول من کنت ولیّه فعلی ولیّه و نیز در مسند احمد بن حنبل مسطورست

ثنا وکیع ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه انه مرّ علی مجلس و هم یتناولون من علیّ فوقف علیهم فقال انّه قد کان فی نفسی علی علیّ شیء و کان خالد بن الولید کذلک فبعثنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة علیها علیّ و اصبنا سبیا قال فاخذ علی جاریة من الخمس لنفسه فقال خالد بن الولید دونک قال فلما قدمنا علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم جعلت احدثه بما کان ثم قلت انّ علیا اخذ جاریة من الخمس قال و کنت رجلا مکبابا قال فرفعت راسی فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد تغیّر فقال من کنت ولیّه فعلی ولیه و نسائی در خصائص فرموده

اخبرنا ابو کریب محمد بن علاء الکوفی قال حدثنا ابو معاویة قال ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة و استعمل علینا علیّا فلما رجعنا سالنا کیف رأیتم صحبة صاحبکم فاما شکوته انا و اما شکاه غیری فرفعت راسی و کنت رجلا مکبابا

ص:529

و سلم قد احمرّ فقال من کنت ولیّه فعلی ولیّه و نیز نسائی در خصائص می گوید

انبانا محمد بن المثنی قال حدثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید ابن ارقم قال لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل بغدیر خم امر بدوحات فقممن ثم قال کانّی قد دعیت فاجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی فانظروا کیف تخلقونی فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ثم قال انّ اللّه مولای فانا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علیّ فقال من کنت ولیه فهذا ولیه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه فقلت لزید سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ما کان فی الدوحات احد إلا رآه بعینه و سمعه باذنه و حاکم در مستدرک گفته

حدثنا ابو الحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی حدثنا یحیی بن حماد و حدثنی ابو بکر محمد بن احمد بن بابویه و ابو بکر احمد بن جعفر البزاز قالا ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد و ثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه ببخاری حدثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی حدثنا خلف بن سالم المخزومی ثنا یحیی بن حمّاد ثنا ابو عوانة عن سلیمان الاعمش قال ثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم قال لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجة الوداع و نزل غدیر خمّ امر بدوحات فقممن ثم قال کانی قد دعیت فاجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی فانظروا کیف تخلّفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ثم قال اللّه عز و جل مولای و انا ولیّ کل مؤمن ثم اخذ بید علیّ فقال من کنت ولیه فهذا ولیّه اللّهمّ وال من والاه و ذکر الحدیث بطوله هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل ایضا صحیح علی شرطهما

ص:530

و در تاریخ ابن کثیر نقلا عن سنن النّسائی بروایت محمد بن المثنی مذکورست

قال اللّه مولای و انا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت مولاه فهذا ولیّه و در کنز العمّال علی متقی بروایت ابن جریر مسطور است

ان اللّه مولای و انا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت ولیّه فعلی ولیّه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و نور الدین علی بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج المنیر شرح جامع صغیر گفته من کنت ولیّه فعلی ولیه یدفع عنه ما یکرهه حم ن ک عن بریدة و اسناده حسن و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن أبی شیبة و النّسائی و احمد و ابن حبان و الحاکم و الضیاء عن بریدة و الطبرانی عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فعلی ولیّه و ظاهرست که مراد از لفظ ولی که در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد گشته همانست که از لفظ ولی در حق جناب رسول خدا مرادست و مراد از لفظ ولی المؤمنین که حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق خود ارشاد فرموده متصرف فی الامور است نور الدین علی بن محمد ابراهیم العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

انا ولی المؤمنین أی متولی امورهم و کان صلی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوّج ما شاءه من النساء ممن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یأذن کل من الولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم م ن و علی عزیزی از اعزه اکابر مشهورین و اجله اعاظم ممدوحینست محبّی در خلاصة الاثر گفته علی العزیزی البولاقی الشافعی کان اماما فقیها محدّثا حافظا منقنا ذکیا سریع الحفظ بعید النسیان مواظبا علی النظر و التحصیل کثیر التلاوة سریعها متودّدا متواضعا کثیر الاشتغال بالعلم محبّا لاهله خصوصا اهل الحدیث حسن الخلق و المحاضرة مشارا إلیه فی العلم شارک النور الشبراملسی فی کثیر

ص:531

من شیوخه و اخذ عنه و استفاد منه و کان یلازمه فی دروسه الاصلیة و الفرعیة و فنون العربیة و له مؤلّفات کثیرة نقله فیها یزید علی تصرفه منها شرح علی جامع الصغیر السیوطی فی مجلّدات و حاشیة علی شرح التحریر للقاضی زکریّا و حاشیة علی شرح الغایة لابن قاسم فی نحو سبعین کراسة و اخری علی شرحها للخطیب و کانت وفاته ببولاق فی سنة سبعین و الف و بها دفن و العزیزی بفتحه و معجمتین مکسورتین بینهما یاء تحتیة نسبة للعزیزیة من الشرقیة بمصر

22-استدلال بحدیث «ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین» بمعنای «متولی

الأمور»

وجه بست و دوّم آنکه در خصائص نسائی بروایت حسین بن حریث مذکورست

ان اللّه ولیّی و انا ولی المؤمنین و من کنت ولیّه فهذا ولیه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و چون ظاهرست که مراد از ولی بودن حق تعالی آنست که او متولی امور خلقست همچنین مراد از ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت امر و تصرف باشد فکذا ولایة علی اما اینکه مراد از ولی بودن حق تعالی آنست که او ولی امرست پس نیسابوری در غرائب القرآن گفته اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا أی متولی امورهم و کافل مصالحهم فعیل بمعنی فاعل الخ و ملا علی قاری در حرز ثمین شرح حصن حصین در شرح دعای

اللّهم انّی اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر اللّهم ات نفسی تقواها و زکّها و انت خیر من زکّها گفته

انت ولیها أی المتصرف فیها و مصلحها و مرتبها و مولاها أی ناصرها و عاصمها و قال الحنفی عطف تفسیری و فخر الدین در حرز وصین گفته

انت ولیّها و مولاها توئی متولی و مصلح امور و ولی و صاحب نعمت او

ص:532

23-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در حق امیر المؤمنین علیه السّلام

«اولی الناس بکم بعدی» بخطاب بریده

وجه بست و سوم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم بجواب شکایت بریده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را ارشاد فرموده

لا تقل هذا فهو اولی النّاس بکم بعدی و نیز همین الفاظ مبارک بجواب شکایت وهب بن حمزه هم فرموده پس بنا بر این ارشاد بمفاد الحدیث یفسّر بعضه بعضا حمل لفظ ولی بر اولی بالتّصرف واجب و لازم و نحاریر محققین ذکر کرده اند مثل سلیمان بن احمد الطبرانی سنة 360 و محمد بن اسحاق بن یحیی بن مندة الاصبهانی سنة 395 و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی سنة 410 و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی سنة 430 علی بن محمد بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر سنة 630 جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی سنة 911 و علی بن حسام الدین المتقی سنة 975 و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی ملا علی متقی در کنز العمّال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

لا تقل هذا فهو اولی النّاس بکم بعدی یعنی علیّا طب عن وهب بن حمزة و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکنف گفته

عن وهب بن حمزة قال قدم بریدة من الیمن و کان خرج مع علی بن أبی طالب فرای منه جفوة فاخذ یذکر علیّا و ینتقص من حقه فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له لا تقل هذا فهو اولی الناس بکم بعدی یعنی علیّا اخرجه الطبرانی فی الکبیر و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه گفته

وهب بن حمزة یعدّ فی اهل الکوفة روی حدیثه یوسف بن صهب عن دکین عن وهب بن حمزة قال صحبت علیّا رضی اللّه عنه من المدینة الی مکة فرایت منه بعض ما اکره فقلت لئن رجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لاشکونک إلیه فلما قدمت لقیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت رایت من علی کذا و کذا فقال لا تقل هذا فهو اولی الناس بعدی اخرجه ابن مندة و ابو نعیم و در کتاب طرائف گفته و فی کتاب المناقب تالیف أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه و هو من رؤساء المخالفین لاهل البیت علیهم السلام هذا الحدیث من عدة طرق و

فی روایة بریدة زیادة و هی ان التی صلی اللّه علیه و سلم قال لبریدة انه علیک یا بریدة فقد اکثرت الوقوع فی علی فو اللّه انک لتقع فی رجل انه اولی النّاس بکم بعدی و فضائل و محاسن زاهره و مناقب و محامد باهره طبرانی و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن اثیر سابقا شنیدی اما ابن مندة پس از مشاهیر آفاق و نحاریر سباق و صدور حفاظ و مهره ایقاظست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن مندة الامام الحافظ الجوال محدث العصر ابو عبد اللّه محمد بن الشیخ أبی یعقوب اسحاق بن الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن أبی زکریّا یحیی بن مندة الی ان قال ولد ابو عبد اللّه سنة عشرة و ثلاثمائة و قیل فی التی تلبها سمع اباه و عم ابیه عبد الرحمن بن یحیی و ابا علی الحسن بن أبی هریرة و طائفة باصبهان و محمد بن

ص:533

بن الحسین القطان و عبد اللّه بن یعقوب الکرمانی و ابا علی المندائی و ابا حامد بن بلال و خلقا بنیسابور و ابا سعید بن الاعرابی بمکة و الهیثم بن کلیب بسمرقند و خیثمة بن سلیمان و طبقته بالشام و ابا جعفر بن البختری و اسماعیل الصفار و عدة ببغداد و ابا الطاهر المدینی و بابه بمصر و غیر ذلک و عدة شیوخه الذی سمع و اخذ عنهم الف و سبعمائة شیخ و له إجازة من الحافظ عبد الرحمن بن أبی حاتم و غیره و لما رجع من الرحلة الطویلة کانت کتبه عدة احمال حتی قیل انها کانت اربعین حملا و ما بلغنا ان احدا من هذه الامة سمع ما سمع و لا جمع ما جمع و کان ختام الرحالین و فرد المکثرین مع الحفظ و المعرفة و الصدق حدث عنه شیخه ابو الشیخ و ابو عبد اللّه الحاکم و ابو عبد اللّه غنجار و ابو سعید الادریسی و تمام الرازی و حمزة السهمی و ابو نعیم و احمد بن الفضل الباطرقانی و احمد بن محمود الثقفی و ابو الفضل عبد الرحمن بن احمد بن بندار و ابو عثمان محمد بن احمد بن ورقاء و اولاده عبد الرحمن و عبد الوهاب و عبید اللّه و آخرون قال الباطرقانی نا ابو عبد اللّه امام الائمة فی الحدیث لقاه اللّه رضوانه قلت اول ما رأیته انه سمع فی سنة ثمان و عشرة و ثلاثمائة و اول ارتحاله قبل الثلاثین او فیها الی نیسابور قال الحاکم التقینا ببخاری سنة احدی و ستین و قد زاد زیادة ظاهرة ثم جاءنا الی نیسابور سنة خمس و سبعین ذاهبا الی وطنه قال شیخنا ابو علی الحافظ بنومندة اعلام الحفاظ فی الدنیا قدیما و حدیثا الا ترون الی قریحة أبی عبد اللّه و قیل ان ابا نعیم ذکر له ابن مندة فقال کان جبلا من الجبال الخ و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن مندة الامام الحافظ المحدث الجوال محدث العصر ابو عبد اللّه بن الشیخ أبی یعقوب اسحاق بن الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن زکریا بن یحیی بن مندة بن سنده بن استنداد و هو الذی اسلم وقت فتح الصحابة اصبهان و ولاؤه لعبد القیس و کان مجوسیّا الاصبهانی العبدی ولد سنة 310 و سمع اباه و الهیثم بن کلیب و ابا سعید بن الاعرابی و خیثمة بن سلیمان و خلقا یبلغون الفا و سبعمائة و اجاز له ابن أبی حاتم و لما رجع من الرحلة کانت کتبه اربعین حملا و لم یبلغنا ان احدا من هذه الامة سمع ما سمع و لا جمع ما جمع و کان ختام الراحلین و فرد المکثرین مع الفضل و المعرفة و

ص:534

الصدق و کثرة التصانیف قال الحافظ ابو علی النیسابوریّ بنومندة اعلام الحفاظ فی الدنیا قدیما و حدیثا الا ترون الی قریحة ابن عبد اللّه و قال ایضا هو جبل من الجبال و له معرفة الصحابة قال ابو نعیم اختلط باخره و خبط فی امالیه قال الذهبی لا یقبل قوله فیه کما لا یقبل قول ابن منده فی أبی نعیم للعداوة المشهورة بینهما قال جعفر المستغفری ما رأیت احفظ منه مات فی ذی القعدة سنة 395 و ظاهرست که فقره اولی الناس بکم دلالت دارد بر اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتصرف در امور مسلمین زیرا که این فقره شریفه مقتبسست از کلام الهی اعنی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قطعا و حتما مراد از آیۀ قرآنی اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بتصرفست و بطلان و فظاعت انکار مخاطب عالی تبار بجواب حدیث غدیر مناسبت این معنی را با کلام ایزد منان نهایت هویدا و اشکار سابقا در حدیث غدیر بیان کردیم علامه ابو الحسن علی بن احمد الواحدی که از اکابر ائمه افاخم و مشاهیر اجله اعاظم و وحید عصر و فرید دهر خود بوده در تفسیر وسیط که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش این خاکسار حاضرست و حسب افادۀ یافعی متصف بشهرت گردیده و اجماع بر حسن آن و اشتغال بتدریس آن واقع ست و سعادت در ان نصیب واحدی شده گفته قوله اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ أی إذا حکم علیهم بشیء نفذ حکمه و وجب طاعته علیهم قال ابن عباس إذا دعاهم النبی الی شیء ودعتهم انفسهم الی شیء کانت طاعة النبی اولی بهم من طاعة انفسهم این عبارت واحدی دلالت واضحه صریحه قطعیه دارد بر آنکه مراد از آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آنست که نبی اولاست در نفاذ حکم و وجوب طاعت که خود واحدی بتفسیر این آیه تصریح فرموده به آنکه هر گاه حکم کند انحضرت بر مؤمنین بچیزی نافذ می شود حکم انحضرت و واجب می گردد طاعت آنجناب بر ایشان و از ابن عباس آورده که او گفته هر گاه دعوت کند ایشان را نبی بسوی چیزی و دعوت کند نفسهایشان بچیزی خواهد بود طاعت نبی اولی بایشان از طاعت نفسهایشان و از عبارت حسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی که باعتراف خود شاه صاحب در رسالۀ اصول حدیث در شرح و توجیه احادیث محل اعتمادست و از تصانیف او بهره باید برداشت و او را می باید شناخت و از جملۀ علمای شافعیه خیلی معتمد علیه و سخن او متین و مضبوط واقع ست و کتاب او شرح السنة در فقه حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی و دیگر فضائل زاهره و مناقب فاخره او در بستان المحدثین بیان فرموده اند در تفسیر معالم التنزیل ظاهرست که آنجناب در نفوذ حکم و وجوب طاعت اولاست بمؤمنین از نفوس ایشان و ابن عباس و عطا تصریح کرده اند که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دعوت فرماید ایشان را و دعوت

ص:535

کند نفوس ایشان بچیزی پس طاعت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست از طاعت نفوس ایشان و ابن زید گفته که آنجناب اولاست بمومنین از نفسهایشان در چیزیکه آن جناب حکم کند بان چنانچه تو اولی هستی به بنده خود در حکم خویش پس این همه افادات نصوص واضحه است بر صحت ادعای اهل حق و بطلان خرافت شاه صاحب و نزول این آیه بحق کسانی که در جهاد از آبا و امهات خود اذن می خواستند نیز صریحست در آنکه مراد از اولی اولی بتصرفست وا عجباه که شاه صاحب تفسیر معالم التنزیل را هم که نهایت مشهور و معروف و متداول بین الخواص و العوامست و مصنفش را خود بمدائح عظیمه نواخته اند بچشم بصیرت ملاحظه نفرمودند که خود را از ابطال چنین تفسیر صحیح باز می داشتند و از عبارت انوار التنزیل قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی البیضاوی که یافعی در مرآة الجنان او را بوصف امام و اعلم علماء الاعلام ستوده و گفته که او صاحب تصانیف مفیده محققه و مباحث حمیده مدققه ست و حسب افاده عبری در شرح منهاج الاصول حبر مدقق و بحر محقق و جامع بین المعقول و المنقول و مبین قواعد فروع و اصول و اقضی القضاة و الحکام و اسوة افاضل الانامست و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن محمد الاسدی در طبقات شافعیه فضائل جلیله و محامد جمیله او ذکر کرده ساطع و لامعست که مراد از آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمومنین از نفسهایشان در جمیع امور بقضها و قضیضها و نقیرها و قطمیرها زیرا که انحضرت حکم نمی کند مؤمنین را و راضی نمی شود از ایشان مگر بآنچه در ان صلاح ایشانست بخلاف نفس و چونکه مراد اولویت در جمیع امور بود حق تعالی مطلقا اولویت را ذکر فرمود و مقید بامری از امور نفرمود و اطلاق دلیل عموم و شمولست و هر گاه اولویت انحضرت در جمیع امور ثابت شد پس واجبست که انحضرت دوست تر باشد بسوی مؤمنین از نفسهای ایشان و امر آن حضرت نافذتر باشد در ایشان از امر نفوسشان و شفقت مؤمنین بر انحضرت اعم باشد از شفقتشان بر نفوس خود و نزول این آیه کریمه در حق کسانی که حکم فرموده بود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را بجهاد غزوه تبوک و ایشان گفتند که ما طلب اذن می کنم از ابا و امهات خود نیز دلیل واضحست بر آنکه مراد ازین آیه اثبات اولویت انحضرت در تصرف و لزوم اتباع و انقیادست فللّه الحمد و المنة که از بیان متانت عنوان علامه بیضاوی هم کمال صحت مراد اهل حق و سداد واضح شد و نهایت شناعت و فظاعت خرافت و جسارت مخاطب با جلالت بظهور رسید که چنین تفسیر صحیح را باطل و بی ربط دانسته و گفته که اصلا مناسبت ندارد و محتجب نماند که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب که حسب افاده اش در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات جناب رسالت پناهی صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده در ازالة الخفائص کرده بر آنکه واحدی و بغوی و بیضاوی

ص:536

که بافادات این حضرات ثلاثه در این مقام تخجیل مخاطب قمقام باقصی الغایة رسانیده ام کبار مفسرین اند که تفسیر قران عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده و درین باب گوی مسابقت از اقران خود ربوده اند و مقتدای مسلمین اند و سلسله اهتدای ایشان باوشان می رسد و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسان اند و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند و علامه جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری در کشاف که سیوطی در نواهد الابکار علی ما فی کشف الظنون مدح آن و مصنفش بعد ذکر قدماء مفسرین باین کلمات بلیغه نموده ثم جاءت فرقة اصحاب النظر فی علوم البلاغة التی بها یدرک وجه الاعجاز و صاحب الکشاف هو سلطان هذه الطریقة فلهذا طار کتابه فی اقصی المشرق و المغرب و لما علم مصنّفه انه بهذا الوصف قد تحلّی قال تحدثا بنعمة ربه و شکرا ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشاف ان کنت تبغی الهدی فالزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی و قد نبه فی خطبته مشیرا الی ما یجب فی هذا الباب من الاوصاف و لقد صدق و برّ و رسخ نظامه فی القلوب و قرّ انتهی گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی کل شیء من امور الدنیا و الدین و من انفسهم و لهذا اطلق و لم یقیّد فیجب علیهم ان یکون احبّ إلیهم من انفسهم و حکمه انفذ علیهم من حکمها و حقه اثر لدیهم من حقوقها و شفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها و ان یبذلوها دونه و یجعلوها فداءه إذا اعضل و خطب و وقاءه إذا لقحت حرب و ان لا یتبعوا ما تدعوهم إلیه نفوسهم و لا ما تصرفهم عنه و یتبعوا کلما دعاهم إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و صرفهم عنه الخ و علامۀ قاضی القضاة ابو العباس احمد بن الخلیل بن سعادة الخوینی که تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات فقهای شافعیه محامد سنیه و مناقب علیه او ذکر کرده در تکمله مفاتیح الغیب رازی عبارتی طویله گفته که از ان ظاهرست که آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ مفید اولویت انحضرت بتصرفست زیرا که ابن الخلیل آنرا بر تبیین این معنی که هر گاه نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اراده کند چیزیرا حرام می شود بر امت تعرض بان در حکمت واضحه حمل فرموده و این عین اولویت بتصرفست و عبد اللّه بن احمد نسفی در مدارک التنزیل می گوید اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ أی احق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا و حکمه انفذ علیهم من حکمها فعلیهم ان یبذلوا نفسه دونه و یجعلوها فداءه او هو اولی بهم أی ارأف بهم و اعطف علیهم و انفع لهم و از تقریر نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در غرائب القرآن

ص:537

ظاهرست که از اطلاق آیۀ کریمه معلوم می شود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین فثبت الاولویّة بالتصرف بداهة و اما ذکر احتمال بودن اولی بمعنی ارأف و اعطف پس ضرری نمی رساند بسبب آنکه معنای اول حتما مذکورست و نیز جواب سؤال مقدر که تقریر آن کرده مرتبط بمعنی اولست و نیز معنی اول معللست باطلاق آیه بخلاف معنای ثانی و نیز معنای ثانی بصیغه تمریض مذکورست بخلاف اول و نیز تقدیم احتمال اول مفید ترجیح آنست و دگر ائمه مفسرین و شرح متقدمین اکتفا بر ان کرده اند و حتما و جزما بالتعیین آنرا وارد کرده اند و جلال الدین محمد بن احمد محلی در تفسیر مختصر که جلال الدین سیوطی تکمیل ان نموده گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فیما دعاهم إلیه و دعتهم انفسهم الی خلافه و از تبیین محمد بن احمد خطیب شربینی در تفسیر خود مسمی بسراج المنیر واضحست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمؤمنین یعنی راسخین فی الایمان چه جا غیر ایشان در هر شیء از امور دین و دنیا بسبب آنکه ان حضرت حیازت آن از حضرت ربانیه فرموده و آن جناب اولاست از نفسهای مؤمنین چه جا ابای ایشان در نفوذ حکم آن حضرت در ایشان و وجوب طاعت آنجناب بر ایشان و نیز از عبارت او ظاهرست که حدیث ابو هریره هم مثبت اولویت انحضرت بتصرفست و الا ذکر آن در این جا وجهی نداشت و نیز از ان توجیه وجیه اولویت جناب رسالت مآب بمؤمنین از نفسهایشان که آن هم مثبت اولویت انحضرت بتصرفست بکمال وضوح و ظهور لائح و ظاهرست حیث قال و انما کان صلی اللّه علیه و سلم اولی بهم من انفسهم لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة الخ و نیز از عبارت سراج منیر مثل عبارت نیسابوری و خوینی واضحست که این آیۀ کریمه در صورت تعلق بقصه تبنّی هم منافاتی بحمل آن بر اولویت بتصرف ندارد بلکه برین تقدیر جواب سؤال مقدرست و مناسبت ان با این قصه هم ظاهر و للّه الحمد که صحت افاده آیه کریمه اولویت تصرف را چنانچه از افادات اکابر حذاق مفسرین ثابتست همچنان کمال رزانت و متانت ان از افادات مهره شراح حدیث هم واضح ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح احکام والد خود در شرح حدیث اول از کتاب الفرائض که اینست

عن همام عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا اولی الناس بالمؤمنین فی کتاب اللّه عز و جل فایکم ما ترک دینا او ضیعة فادعونی فانا ولیه و ایکم ما ترک مالا فلیورث عصبته من کان گفته فیه فوائد الاولی اخرجه مسلم من هذا الوجه عن محمد بن رافع عن عبد الرزاق و

اخرجه الائمة الستة خلا ابا داود من طریق الزهری عن أبی سلمة عن أبی هریرة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین فیسأل هل ترک لدینه فضلا فان حدث

ص:538

انّه ترک لدینه وفاء و الا قال المسلمین صلّوا علی صاحبکم فلمّا فتح اللّه علیه الفتوح قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن توفّی من المؤمنین فترک دینا فعلیّ قضاؤه و من کان ترک مالا فلورثته هذا لفظ البخاری و قال الباقون قضاء بدل فضلا و کذا هو عند بعض رواة البخاری و اخرجه الشیخان و ابو داود من روایة أبی حازم عن أبی هریرة بلفظ من ترک ما لا فلورثته و من ترک کلا فالینا و فی لفظ مسلم ولیته

و اخرج البخاری و النّسائی من روایة أبی صالح عن أبی هریرة بلفظ انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن مات و ترک مالا فماله لموالیه العصبة و من ترک کلاّ او ضیاعا فاذا ولیه فلادع له

و اخرجه البخاری من روایة عبد الرحمن بن أبی عمرة عن أبی هریرة بلفظ ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم فایّما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا و من ترک دینا او ضیاعا فلیأتنی فانا مولاه

و اخرجه مسلم من روایة أبی الزّناد عن الاعرج عن أبی هریرة بلفظ و الذی نفس محمّد بیده ان علی الارض من مؤمن الا و انا اولی الناس به فایکم ما ترک دینا او ضیاعا فانا مولاه و ایکم ما ترک مالا فالی العصبة من کان الثانیة

قوله انا اولی الناس بالمؤمنین انما قید ذلک بالناس لان اللّه تعالی اولی بهم منه و قوله فی کتاب اللّه عز و جل اشاره الی قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قد صرح بذلک فی روایة البخاری من طریق عبد الرحمن بن أبی عمرة کما تقدم فان قلت الذی فی الآیة الکریمة انه اولی بهم من انفسهم و دل الحدیث علی انه اولی بهم من سائر الناس ففیه زیادة قلت إذا کان اولی بهم من انفسهم فهو اولی بهم من بقیة الناس من طریق الاولی لان الانسان اولی بنفسه من غیره فاذا تقدم النبی صلی اللّه علیه و سلم علی النفس فتقدمه فی ذلک علی الغیر من طریق الاولی و حکی ابن عطیة فی تفسیره عن بعض العلماء العارفین انه قال هو اولی بهم من انفسهم لان انفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة قال ابن عطیة و یؤیّد هذا

قوله علیه الصلوة و السلام انا آخذ بحجزکم عن النار و انتم تقحمون فیها تقحم الفراش الثالث یترتب علی کونه علیه الصلوة و السلام اولی بهم من انفسهم انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات انفسهم و ان شق ذلک علیهم

ص:539

و ان یحبّوه اکثر من محبتهم لانفسهم و من هنا

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یؤمن احدکم حتی اکون احب إلیه من ولده و والده و الناس اجمعین

و فی روایة اخری من اهله و ماله و الناس اجمعین

و هو فی الصحیحین من حدیث انس و لما قال له عمر رضی اللّه عنه لانت احبّ الی من کل شیء الا نفسی قال له لا و الذی نفسی بیده حتی اکون احبّ إلیک من نفسک فقال له عمر فانه الان و اللّه لانت احبّ الی من نفسی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم الان یا عمر رواه البخاری فی صحیحه قال الخطابی لم یرد به حب الطبع بل أراد حب الاختیار لان حب الانسان نفسه طبع و لا سبیل الی قلبه قال فمعناه لا تصدق فی حبّی حتی تفنی فی طاعتی نفسک و توثر رضای علی هواک و ان کان فیه هلاکک الرابعة استنبط اصحابنا الشافعیّة من هذه الآیة الکریمة ان له علیه الصلوة و السلام ان یاخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما و علی صاحبهما البذل و یفدی مهجته بمهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و انّه لو قصده علیه الصلوة و السّلام ظالم لزم من حضره ان یبذل نفسه دونه و هو استنباط واضح و لم یذکر النبی صلی اللّه علیه و سلم عند نزول هذه الآیة ماله فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه

فقال و ایکم ما ترک دینا او ضیاعا فادعونی فانا ولیه و ترک حظه فقال و ایکم ما ترک ما لا فلیورث عصبته من کان ازین عبارت هم بوجوه عدیده صحت استفادۀ اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بتصرف از آیه کریمه ظاهرست و غرابت انکار سراسر خسار مخاطب عمدة الاحبار از آن باهر و الحمد للّه القاهر لکلّ کائد مکابر و علامه بدر الدین ابو محمد محمود بن احمد العینی علی ما نقل عنه در عمدة القاری بشرح

قوله و انا اولی به فی الدنیا و الآخرة گفته یعنی احق و اولی بالمؤمنین فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة من انفسهم و لهذا اطلق و لم یعیّن فیجب علیهم امتثال اوامره و اجتناب نواهیه ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ما من مؤمن الا و انا اولی به فی الدنیا و الآخرة که برای صحت استدلال بآیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده آنست که آنجناب احق و اولاست در هر شیء از امور دنیا و آخرت از نفسهای شان و چون مراد اولویت در جمیع امور بود انحضرت اولویت خود مطلقا بیان فرمود و تعیین آن ننمود پس واجبست بر مؤمنین امتثال اوامر و اجتناب نواهی انحضرت پس بکمال وضوح و ظهور

ص:540

ازین بیان علامه عینی که از اعیان جهابذه محققین سنیه است مثل بیان دیگر اکابر ائمه سنیّه ثابت شد که آیۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلالت بر اولویت انحضرت در جمیع دنیا و آخرت و وجوب امتثال اوامر و اجتناب نواهی آن حضرت دارد پس ادعای مخاطب نحریر که معاذ اللّه اولویت بتصرف اصلا مناسبت بآیه ندارد ردّ صریح بر حضرت بشیر و نذیر و تحریف شنیع و تغییر کلام ایزد قدیرست و لا ینبئک مثل خبیر و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی در ارشاد الساری در کتاب التفسیر گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ کلّها مِنْ أَنْفُسِهِمْ من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم و قال ابن عباس و عطاء یعنی إذا دعاهم النبی صلی اللّه علیه و سلم و دعتهم نفوسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلی اللّه علیه و سلم اولی بهم من طاعة انفسهم انتهی و انما کان ذلک لانه لا یامرهم و لا یرضی الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس و قوله النبی الی آخره ثابت فی روایة أبی ذرّ فقط و به قال حدثنی بالافراد ابراهیم بن المنذر القرشی الخرامی قال حدثنا محمد بن فلیح بضم الفاء و فتح اللام آخره حاء مهملة مصغرا قال حدثنا أبی فلیح بن سلیمان الخزاعی عن هلال بن علی العامری المدنی و قد ینسب الی جده أسامة عن عبد الرحمن بن أبی عمرة بفتح العین و سکون المیم الانصاری النجاری بالجیم قیل ولد فی عهده صلی اللّه علیه و سلم و قال ابن أبی حاتم لیس له صحبة

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به أی احقهم به فی کل شیء من امور الدّنیا و الآخرة و سقط لابی ذرّ لفظ الناس اقروا ان شئتم قوله عز و جل اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ استنبط من الآیة انه لو قصده علیه السلام ظالم وجب علی الحاضر من المؤمنین ان یبذل نفسه دونه و ازین عبارت بچند وجه صحت تفسیر اهل حق ظاهر می گردد اول آنکه در تفسیر آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ که در عنوان مذکورست گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی الامور کلّها یعنی نبی اولاست بمومنین در جمیع امور و کلیت امور اولا مستفادست از لفظ الامور که جمع محلی باللامست و بعد ازین لفظ کلها نص صریحست بر ان و هر گاه انحضرت در جمیع امور اولی باشد اولویت بتصرف بالبداهة ثابت گردید دوم آنکه قول اوفی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم صریحست در آنکه انحضرت اولاست در آنکه حکم انحضرت نافذست

ص:541

و طاعت انحضرت بر مؤمنین واجب و هذا هو الاولویة بالتصرف فسقط ما ارتکبه المخاطب من التعصّب و التّعسف و ظهر انه فی انکاره حائز لأقصی المکابرة و التّکلف و خائض فی غمار التمجس و التمطی و التصلّف سوم آنکه آنچه از ابن عباس و عطا در تفسیر این آیه نقل کرده که هر گاه دعوت کند ایشان را یعنی مؤمنین را نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و دعوت کند ایشان را نفوس شان بچیزی خواهد بود طاعت نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اولی بایشان از طاعت نفسهایشان دلیل صریح و نص واضحست بر آنکه آیه کریمه دلالت بر اولویت بتصرف دارد و انکار ان عناد منکر و شنیع و تعصب فاحش و قطیع ست چهارم آنکه تعلیل و توجیه قسطلانی قول ابن عباس و عطا را بقول خود و ذلک لانه لا یامرهم الخ نیز مؤید و مصدق تفسیر اهل حق و ایقانست و دافع جزاف مخاطب عالی شأن و اللّه الموفق و هو المستعان پنجم آنکه تفسیر قسطلانی قول انحضرت اعنی

ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به را دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم که بر آن بایه کریمه استدلال نموده انست که ان حضرت احقست بهر مؤمن در هر شبی از امور دنیا و آخرت پس استهزا و سخریه مخاطب طلیق اللسان نعوذ بالله عائد بحضرت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و اله و سلم می گردد و قسطلانی در ارشاد الساری در شرح کتاب الاستقراض گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ما من مؤمن الا و انا بالواو و لابی الوقت الا انا اولی احق الناس به فی کلّ شیء من امور الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قال بعض الکبراء انما کان علیه الصلوة و السّلام اولی بهم من انفسهم لان انفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة قال ابن عطیة و یؤیده

قوله علیه الصلوة و السلام انا آخذکم بحجزکم عن النار و انتم تقتحمون فیها و یترتب علی کونه اولی بهم من انفسهم انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات انفسهم و ان شق ذلک علیهم و ان یحبوه اکثر من محبتهم لانفسهم و من ثم

قال علیه الصلوة و السلام لا یؤمن احدکم حتی اکون احب إلیه من نفسه و ولده الحدیث و استنبط بعضهم من الآیة ان له علیه الصلوة و السلام ان یاخذ الطعام و الشراب من مالکها المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما و علی صاحبهما البذل و یفدی بمهجته مهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و انه لو قصده علیه الصلوة و السلام ظالم وجب علی من حضره

ص:542

ان یبذل نفسه دونه و لم یذکر علیه الصلوة و السلام عند نزول هذه الآیة ماله فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه فقال فایما مؤمن مات و ترک مالا أی حقّا و ذکر المال خرج مخرج الغالب فان الحقوق تورث کالمال فلیرثه عصبته من کانوا عبر بمن الموصولة لیعمّ انواع العصبة و الذی علیه اکثر الفرضیین انهم ثلثة اقسام عصبة بنفسه و هو من له ولاء و کل ذکر نسیب بدلی الی المیت بلا واسطة او بتوسط محض الذکور و عصبته بغیره و هو کل ذات نصف معها ذکر یعصبها و عصبة مع غیره و هو اخت فاکثر لغیر أم معها بنت او بنت ابن فاکثر و من ترک دینا او ضیاعا بفتح الضاد المعجمة مصدر اطلق علی الاسم الفاعل للمبالغة کالعدل و الصوم و جوز ابن الاثیر الکسر علی انها جمع ضائع کجیاع فی جمع جائع و انکره الخطابی أی من ترک عیالا محتاجین فلیأتنی فانا مولاه أی ولیه اتولّی اموره فان ترک دینا وفیته عنه او عیالا فانا کافلهم و الی ملجأهم و مأواهم الخ و نیز قسطلانی در ارشاد الساری در شرح کتاب الفرائض گفته

حدثنا عبدان هو عبد اللّه بن عثمان بن جبلة المروزی قال اخبرنا عبد اللّه بن المبارک المروزی قال اخبرنا یونس بن یزید الابلی عن ابن شهاب محمد بن مسلم الزهری انه قال حدثنی بالافراد ابو سلمة عن عبد الرحمن بن عوف عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم أی احق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا و حکمه انفذ علیهم من حکمها الخ و علامه عبد الرؤف منادی در تیسر شرح جامع صغیر سیوطی که نسخه مصححه آن از نسخه شارح بعض احباب کرام برای این مستهام از دیار عرب آوردند گفته

انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فی کل شیء لانی الخلیفة الاکبر الممد لکل موجود فحکمی علیهم انفذ من حکمهم علی انفسهم و ذا قاله لما نزلت الآیة فمن توفی بالبناء للمجهول او مات من المؤمنین فترک علیه دینا بفتح الدال فعلیّ قضاؤه مما یفی اللّه به من غنیمة و صدقة و ذا ناسخ لترکه الصلوة علی من مات و علیه دین و من ترک ما لا یعنی حقا فذکر المال غالبی فهو لورثته و

فی روایة البخاری فلیرثه عصبته من کانوا فرد علی الورثة المنافع و تحمل المضار و التبعات حم ق ن ه عن أبی هریرة این عبارت هم دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از قول انحضرت

انا اولی بالمؤمنین من انفسهم که ماخوذ از آیه کریمه است بوقت نزول آن ارشاد فرموده انست که انحضرت اولاست بمومنین از نفسهای

ص:543

شان در هر شیء علی سبیل العموم و الاستغراق و الشمول و الاطلاق زیرا که انحضرت خلیفه اکبرست که امداد و اسعاد هر موجود می فرماید پس حکم آن حضرت بر مؤمنین نافذترست از حکمشان بر نفسهایشان فللّه الحمد و المنة که فساد و بطلان خرافت مخاطب عمدة الأعیان هر وقت و هر آن بکمال وضوح و عیان می رسد و علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

انا اولی بکل مؤمن من نفسه کما قال اللّه تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قال البیضاوی أی فی الامور کلّها فانه لا یامرهم و لا یرضی عنهم الا بما فیه صلاحهم بخلاف النفس فیجب ان یکون احب إلیهم من انفسهم فمن خصائصه صلی اللّه علیه و سلم انه کان إذا احتاج الی طعام او غیره وجب علی صاحبه المحتاج إلیه بذله له صلی اللّه علیه و سلم و جاز له صلی اللّه علیه و سلم اخذه و هذا و ان کان جائز الم یقع من ترک مالا فلاهله أی لورثته و من ترک دینا او ضیاعا بفتح الضاد المعجمة أی عیالا و اطفالا ذوی ضیاع فاوقع المصدر موقع الاسم فالیّ و علیّ أی فامر کفایة عیاله الیّ وفاء دینه علیّ و قد کان صلی اللّه علیه و سلم لا یصلی علی من مات و علیه دین و لم یخلف له وفاء لئلا یتساهل الناس فی الاستدانة و یهملوا الوفاء فزجرهم عن ذلک بترک الصلوة علیهم ثم نسخ بما ذکر و صار واجبا علیه صلی اللّه علیه و سلم و اختلف اصحابنا هل هو من الخصائص أم لا فقال بعضهم کان من خصائصه صلی اللّه علیه و سلم و لا یلزم الامام ان یقضیه من بیت المال و قال بعضهم لیس من خصائصه بل یلزم کل امام ان یقضی من بیت المال دین من مات و علیه دین إذا لم یخلف وفاء و کان فی بیت المال سعة و لم یکن هناک اهم منه و اعتمد الرملی الاول وفاقا لابن المقری

و انا ولی المؤمنین أی متولی امورهم فکان صلی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوج ما شاء من النساء ممّن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یاذن کل من الولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم ق ن ة و علامه سیوطی نیز احادیث داله بر اولویت جناب بتصرف در تفسیر این آیه نقل کرده حیث

قال فی الدّرّ المنثور قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ اخرج البخاری و ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فایّما مؤمن ترک مالا

ص:544

فلیرثه عصبة من کانوا فان فان ترک دینا او ضیاعا فلیأتنی فانا مولاه و اخرج الطیالسی و ابن مردویه عن أبی هریرة قال کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاتی به النبی سأل هل علیه دین فان قالوا نعم قال هل ترک وفاء لدینه فان قالوا نعم صلی علیه و ان قالوا لا قال صلّوا علی صاحبکم فلما فتح اللّه علیه الفتوح قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن ترک دینا فالیّ و من ترک مالا فللوارث و اخرج احمد و ابو داود؟ ؟ ؟ و ابن مردویه عن جابر رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه کان یقول انا اولی بکل مؤمن من نفسه فایما رجل مات و ترک دینا فالیّ و من ترک مالا فهو لوارثه و

اخرج ابن أبی شیبة النّسائی عن بریدة رضی اللّه عنه قال غزوت مع علی الیمن فرایت منه جفوة فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا فتنقصته فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تغیّر و قال یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فعلی مولاه انتهی ازین عبارت اینهم ظاهر گردید که فقره

أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم در حدیث

من کنت مولاه فعلی مولاه بهمان معناست که در آیه مستعملست ورنه سیوطی چرا حدیثی را که مشتمل بر آنست در ذیل تفسیر این آیه نقل می کرد بالجملة بغایت عجبست که شاهصاحب با وصف امامت خلق و زینت بخشی مسند محدثیت بر تفاسیر مشهوره و شروح بخاری هم مطلع نشدند و مؤکدا و مکررا بکمال جسارت نفی مناسبت معنای اولی بالتصرف با آیه کریمه فرمودند و کاش شاهصاحب درین مقام اقتصار بر تقلید کابلی کرده پا را فراتر ازو نه می نهادند و زبان بلاغت ترجمان باین کلام حیرت نظام نمی کشادند لیکن حیف که حضرتشان را حبّ ترعرع و تحذلق چنان از جا برده که بر تقلید کابلی اقتصار نکردند و او را درین مقام قاصر گمان کردند که او حمل

أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم را بر اولی بتصرف منع نکرده حدیث قال فی الصواقع فی الجواب عن حدیث الغدیر ان المراد بالمولی المحب و الصدیق اما فاتحته فلا تدل علی ان المراد به الامام لانه انما صدره بها لیکون ما یلقی الی السامعین اثبت فی قلوبهم و از افادات علامه شدید التعصب کثیر التصلب ابن تیمیه هم غرابت انکار شاهصاحب ظاهر می شود حیث قال فی منهاج السنة و النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یقل من کنت و إلیه فعلی و إلیه و انما اللفظ

من کنت مولاه فعلی مولاه و اما کون المولی بمعنی الوالی فهذا

ص:545

باطل فان الولایة تثبت من الطرفین فان المؤمنین اولیاء اللّه و هو مولاهم و اما کونه اولی بهم من انفسهم فلا یثبت الا من طرفه صلی اللّه علیه و سلم و کونه اولی بکل مؤمن من نفسه من خصائص نبویّة و لو قدّر انه نصّ علی خلیفة بعده لم یکن ذلک موجبا ان یکون اولی بکل مؤمن من نفسه کما انه لا یکون ازواجه امهاتهم و لو ارید هذا المعنی لقال من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه و هذا لم یقله و لم ینقله احد و معناه باطل قطعا این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولی بهر مؤمن از نفس او از خصائص نبوت ان حضرتست و ظاهرست که اگر مراد از اولویت احبیت می بود این معنی از خصائص نبوت نمی شد چه احبیت را برای خلفا و دیگران و لو بالترتیب اهل سنت ثابت می سازند پس معلوم شد که مراد ازین اولویت نه احبیتست بلکه امریست بغایت جلیل و عظیم که ابن تیمیه آنرا از خصائص نبوت گردانیده و از شان خلافت هم بالاتر دانسته و وجهش آنست که چون عند التأمل اولویت بهر مؤمن از نفس او مقتضی عصمتست و این مرتبه غیر معصوم را حاصل نمی تواند شد لهذا ابن تیمیه آنرا از خصائص نبوت گردانیده و نزد اهل حق چون عصمت ائمه علیهم السلام متحققست و دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر ان دلالت دارد پس ثبوت این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام اصلا محل اشکال نخواهد شد بلکه در حقیقت این کلام ابن تیمیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست زیرا که از بیانات سابق و لاحق قطعا بر تو ثابت می شود که اولویت بهر مؤمن از نفس او برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابتست پس عصمت انحضرت هم ثابت گردد بلا ریب و شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله فقال بعد ان جمع الصحابة أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم و فی بعض الرّوایات کرره للمسلمین و هم یجیبون بالتصدیق و الاعتراف یرید به قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الآیة أی فی الامور کلها فانه لا یامرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس فلذلک اطلق فیجب علیهم ان یکون احب إلیهم من انفسهم و امره انفذ علیهم من امرها و شفقتهم علیه اتم من شفقتهم علیها

روی انه صلی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک فامر الناس بالخروج فقال ناس نستأذن آباءنا و امهاتنا فنزلت و قرئ و هو اب لهم أی فی الدین فان کلّ نبیّ اب لامته من حیث انه اصل فیما به الحیوة الابدیة و لذلک صار المؤمنون

ص:546

اخوة کذا فی تفسیر البیضاوی و

قوله انی اولی بکل مؤمن من نفسه تاکید و تقریر یفید کونه اولی بکل واحد من المؤمنین کما ان الاول یفیده بالنسبة إلیهم جمیعا ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم قول حق تعالیست اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و مراد از قول حق تعالی آنست که انحضرت اولاست در کل امور که آن حضرت حکم نمی کند ایشان را و راضی نمی شود از ایشان مگر بچیزی که در ان صلاح ایشان و نجاح ایشان باشد بخلاف نفس و چون مراد اولویت در جمیع امور بود حق تعالی اولی را مطلق فرمود پس واجبست بر مؤمنین که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم احب باشد بسوی ایشان از نفسهای ایشان و امر آن حضرت انفذ باشد از امر نفسهایشان و شفقت ایشان بر ان حضرت اتم باشد از شفقتشان بر نفسهای خود پس بحمد اللّه معلوم شد که مراد از اولی در

فقره من اولی بکم من انفسکم اولی در جمیع امور دنیا و دین و واجب الاتباع و نافذ الحکمست و هو الاولی بالتصرف پس بالبداهة ثابت شد که مراد از

حدیث هو اولی النّاس بکم بعدی انست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اولی بالمؤمنین من انفسهم در جمیع امور دنیا و دین و واجب الاتباع و الانقیاد و نافذ الحکمست پس ثابت گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اولی بود بمومنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین و حکم نمی فرمود آن حضرت مؤمنین را و راضی نمی شود از ایشان مگر بچیزی که در ان صلاح و نجاح ایشان باشد بخلاف نفسهایشان و واجبست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان و امر ان حضرت نافذتر باشد از امر نفسهایشان

ص:547

24-اثبات بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و چهارم آنکه بریده که صحابی عادل جلیل القدر بوده ارشاد نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم

لتقع فی رجل انه لاولی الناس بکم بعدی چنانچه در روضة الصفا مذکورست هم صاحب غنیه گوید که بعضی گفته اند که بریده بن الحصیب اسلمی علمی مرتب داشته بمدینه آورده و بر در سرای مرتضی علی نصب کرده عمر بن الخطاب باین معنی وقوف یافت و با او خطاب کرد که همه خلق بابی بکر بیعت کرده اند تو چرا مخالفت می کنی بریده جواب داد که ما بغیر صاحب این بیت با دیگری بیعت نمی کنیم بعد از ان صحابه مجمع ساخته بریده را طلب کردند و بریده حاضر شد از وی استفسار نمودند که حال تو چیست که امثال این کلمات از تو نقل می کنند بریده جواب داد که توبتی؟ ؟ ؟ حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم مرا با خالد بن الولید با طائفه همراه علی بن أبی طالب بجانب یمن فرستاد بخدا سوگند که در ان سفر هیچ قربی را بر قرب علی دشمن تر و هیچ فراقی را بر فراق او دوست نمی داشتم چون از ان سفر بازگشتم اول بخدمت حضرت شتافتم آن حضرت فرمود که علی را چگونه گذاشتی من بنا بر کدورتی که از علی در دل داشتم غیبت او کردم از سخن من تغیری در بشره مبارک آن حضرت ظاهر شده فرمود أی بریده

لتقع فی رجل انّه لاولی الناس بکم بعدی و باید دانست که اعتبار کتاب روضة الصفا از افاده خود مخاطب کامل الصفا کثیر الحیاء عظیم الوفا البعید من الجور و الجفاء ظاهر و باهرست و ناهیک به شاهدا عادلا لا ینثلم بنیان جلالته و کفاک به مصدّقا لا تخرم اساس نبالته و أی طریقة ابلغ من الزام الرّجل بکلام نفسه و تغطیته بافحامه من اقراره فی رمسه مخاطب در باب المطاعن بعد ذکر قصّة تجهیز جیش اسامه به تحریف و تسویل و تغییر و تبدیل موجب طعن و ملامه گفته این ست آنچه در روضة الصفا و روضة الاحباب و حبیب السیر و دیگر تواریخ شیعه و سنّی موجودست انتهی ازین عبارت بدلالت صریحه واضحه واضح و لائحست که کتاب روضة الصفا مثل روضة الاحباب و حبیب السیر از تواریخ معتبره و کتب معتمده است و ظاهرست که کسی از متعنتین و متعصبین هم فضلا عن المنصفین المعتمدین الذین یدرون ما یخرج من افواههم لب بادّعای بودن روضة الصفا از تواریخ معتبره شیعه نگشوده پس لابد که روضة الصفا از تواریخ معتبره سنیه باشد و توهم مخالف با ذکر از هم پاشد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته حیث قال روضة الصّفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء فارسیّ لمیرخواند خواند المورّخ محمّد بن خاوند شاه بن محمود المتوفی سنة 903 ثلاث و تسعمائة ذکر فی دیباجته لن جمعا من اخوانه التمسوا تالیف کتاب منقّح محتو علی معظم وقائع الانبیاء و الملوک و الخلفاء ثم

ص:548

دخل صحبة الوزیر میر علی شیر و اشار إلیه ایضا فباشره مشتملا علی مقدمة و سبعة اقسام و خاتمة علی انّ کل قسم یستعدّ ان یکون کتابا مستقلا حال کونه ساکنا بخانقاه الا خلاصیة التی انشأها الامیر المذکور بهراة علی نهر الجبل المقدّمة فی علم التاریخ القسم الاول فی اول المخلوقات و قصص الانبیاء و ملوک العجم و احوال الحکماء الیونانیة فی ذیل ذکر اسکندر و الثانی فی احوال سیّد الانبیاء و سیره و خلفائه الراشدین و الثالث فی احوال الائمة الاثنی عشر و فی احوال بنی أمیّة و العباسیّة و الرابع فی الملوک المعاصرین لبنی العبّاس و الخامس فی ظهور چنکیزخان و احواله و اولاده و السادس فی ظهور تیمور و احواله و اولاده و السابع فی احوال سلطان بیقر و الخاتمه فی حکایات متفرّقة و حالات مخصوصة لموجودات الربع المسکون و عجائبه ازین عبارت ظاهرست که کتاب روضة الصفا کتاب منقح و محتوی بر معظم وقائع انبیاء و ملوک و خلفاست و واضحست که کتاب منقح خالی از اکاذیب افتراءات و مختلقات و واهیات خواهد بود و اگر چه صاحب کشف الظنون منقح بودن روضة الصفا از مصنّف آن نقل کرده لکن ردّی و انکاری بر آن نکرده و سکوت بعد نقل آن نموده و حسب افاده مخاطب عالیمقام در باب چهارم این کتاب محیّر افهام سکوت بعد کلامی دلیل تسلیم و قبول و سبب احتجاج و استدلال بر ناقل می باشد و نیز ازین عبارت تسنن صاحب روضة الصفا و برائت او از تشیّع و برائت از خلفا ساطع و لامعست زیرا که او خلفاء ثلاثه را بخلفاء راشدین تعبیر کرده و من الظاهر المستبین ان الثلثة عند الشیعی لیسوا من الراشدین بل هم عنده من الثالمین لمبانی الدّین و الزّائغین القاسطین الحائدین و لاطفاء نور اللّه قاصدین و لخرم اساس الشّرع المتین فاعلین و صامدین فاستبصر و لا تکن من الغافلین المعاندین و از ملاحظه صدر کتاب روضة الصفا زیاده تر اعتماد و اعتبار مضامین آن کتاب واضح و اشکارست و همچنین تسنّن او و نهایت برائت او از شیعیت از مقامات مختلفه آن کتاب و خصوصا مقام ذکر خلفای ثلاثه قطعا و جزما و بتّا و حتما بظهور و وضوح می رسد و هذه عبارته فی صدر الکتاب اما بعد چنین گوید راقم این حروف و الفاظ ظاهرة المعانی و ناظم این عقود و عبارات راسخة المبانی اقل عباد اللّه الملک الودود محمد بن خاوند شاه بن محمود غفر اللّه تعالی سیّآت اعماله و تجاوز عن صادرات افعاله که در بهار عالم جوانی و اواسط ایام زندگانی که بهترین اوقات و شریفترین و خوشترین ازمانست خاطر فاتر و ضمیر کسیر بمطالعه

ص:549

کتب تواریخ که سبب وقوفست بر اوضاع اهل عالم و موجب اطلاع بر کیفیت سلوک طوائف امم مائل و مشغوف می بود و گاهی که علاقه کلّیه و شواغل جزئیه که هر یک از ابناء زمان را فراخور مرتبه دست می دهد روی نمودی نظر بر صفحات حالات سلف و روایات خلف گماشتی تا جان بلب رسیده و دل از تن رمیده را بدان الفت و استیناسی بحضور پیوستی و در بعضی از اوقات شمّه از نوادر حکایات در مجمع افاضل و ارباب فضائل بر وجهی القاء کردی که مستحسن ارباب آداب آمده بشرف ارتضا مقرون گشتی و در خلال این احوال کرّة بعد اخری جمعی از اخوان صفا متحلّی بزیور فضیلت و حلیه وفا التماس می نمودند بل امر می فرمودند که دین باب کتابی مشتمل بر فوائد و منقح از زوائد و محتوی بمعظمات وقائع انبیا و مجاری امور ملک و خلفا و منطوی بر شرح حالات صنادید ایام و بسط واقعات اکابر انام ساخته و پرداخته آید و با وجود حرکت سلسله اقبال باسعاف دوستان عدیم المثال بنا بر عدم رواج هنر و غلو عرصه گیتی از وجود حکام هنرپرور و موانع متنوع دیگر حصول مقصود در حیّز تاخیر و تعویق می افتاد و انکشاف جمال مطلوب بهیچوجه روی نمی نمود زیرا که سخن آرائی را دست و دل آسوده باید نه دستی در آرزوی مراد زیر زنخ سوده و دلی باندیشه دیدار فراغت سوده چه در زمان پیشین طائفه از فضلا که ارتکاب این شیوه نمودند و بامثال این اشغال اشتغال فرمودند و درهای معنی بالماس ذهن وقاد سفتند بتربیت و تقویت ارباب دولت و اهل سعادت بمقصود فائز شدند و باشعۀ انوار هدایت این طبقه پی بمنزل مراد بر دال از قال بعد ذکر وصوله الی خدمة نظام الدین امیر علیشیر و وصفه بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه عاقبت قوت طبع فکرت پیشه بعد از تامل و اندیشه با پیر خرد که راهنمای خورد و بزرگست کیفیت واقعه در میان نهاده در استحصال مطلوب با وی باب مشاورت گشودم و مرشد عقل که در اصابت تدبیر محتاج إلیه برنا و پیرست در گوش جان از سر شفقت گفت که چون قبله روزگار و ان مقبول قلوب روشندلان اخیار و ابرار با وجود آنکه در فن تاریخ و سیر و اخبار استحضار احوال و آثار امم سالفه بر مورّخان زمان سابق و لاحق در میزان خرد راجح و فائق آمده باستماع وقائع و قضایای گذشته چنان مائل و راغبست که عقول و اوهام حالات در آن حیران و متعجب کنون وظیفه آنکه بتالیف مجموعه باید پرداخت که مبنی باشد از مجازی حالات انبیا و مرسلین و خلفا و سلاطین و غیر آن از واقعات و صادرات افعال اعیان و اشراف و اکابر افاق و اطراف بوجهی که قلم منشی سپهر رقم نسخ بر کلمات متسعه آن نتواند کشید و تندباد حادثات چرخ اوراق مجتمعه آنرا متفرق نتواند گردانید بناهای آباد گردد خراب*زباران و از تابش آفتاب*سخن را برافگن بنای بلند*که از باد و باران نیابد گزند*چون سخن هدایت آثار عقل معقول نموده بعد از استخاره معروض رای عالم ازلی

ص:550

گشت این حدیث مستحسن و مطبوع طبع وقادش آمده بشارت عالی نافذ گشت که بر مقتضی صوابدید آن مجتهد مصیب بترتیب تاریخی مبادرت نماید که عباراتش از خط و خال مجاز و استعاره خالی و از وصمت سرقه و عاریت عاری باشد و از عیب ابهام و اغلاق دور و نزدیک به سر حد وضوح و ظهور بین الاکثار و الاختصار مشتمل بر مقدمه و هفت قسم و خاتمه چنانچه هر قسمی را برأسه کتابی توان خواند و نسخه علیحده اعتبار توان کرد و من بنده مطیع إیجابا لأمره العالی انگشت قبول بر دیده اطاعت نهاده مانند نی قلم در تحریر چنین کتابی کمر خدمت بستم و زبان سؤال باسعاف آنچه موقوف علیه این امر خطیرست از کتب تاریخ و منزلی که بفراغ بال در آنجا بتسوید اوراق اشتغال توان نمود و غیر ذلک گشادم و مجموع متمنیّات بعز قبول آن مؤیّد بتأیید سبحانی اعنی مقرب الحضرة السلطانی اقتران یافته خانه که بیمن مقدم فرخنده آثارش اختصاص داشت در خانقاه اخلاصیه بر کنار نهر الجبل در محاذی مدرسه اخلاصیه که معمار همت عالی نقش احداث فرموده است و ذکر این عمارات و سائر ابنیۀ رفیعه ان بلند مرتبه که در موضع خود مشروح بیاید انشاء اللّه تعالی عنایت فرمود هیچ سائل بخوشدلی و بخشم لا در ابروی او ندید بچشم تا نیاید ز سائلان تشویر همه پیش از نیاز گوید گیر و بی مبالغه و تکلف و خوش آمد و تصلّف اگر خاطر خطیرش باعزاز و احترام علماء اعلام و فیض فضلاء انام مائل نشدی نقش علوم معقول و منقول از صفحات تحقیق و تقلید منعدم و زائل گشتی و در خطه خراسان فردی نماندی که فارق بودی میان خط و سطح و ما یجوز و ما لا یجوز و اگر ضمیر آفتاب تاثیرش پرتو التفات بر حال عاجزان و مستمندان نیفکندی گرد وجود امثال ما افتادگان و خاکساران بدان مقدار که توتیا در دیده کشند از دست تنگ چشمان و حسودان مقموع در اقلیم رابع گردیدی و چون تعداد اعمال خیر و اصناف برّ و کثرت فضائل و عموم فواضل را مجلدی علیحده باید ختم بر دعاء بی شائبه ریای اولی می نماید حضرت الهی جل شانه جناب مملکت پناهی را حیات طبعی کرامت فرماید و ذات مرضیة الصّفات او را پیوسته بافاضۀ خیرات و اشاعه حسنات مقرون دارد و از تطرق حوادثات و هر بوقلمون محفوظ و مامون گرداناد بحرمة نبیه النبیه و عزّة عترته و ذریّته و ها انا شرعت فی المقدمة و المقصود بعنایة واهب الخیر و مفیض الجود بر مقتضای رای صواب نمای مالک ممالک دانش که چراغ سراچه آفرینشست این کتاب موسوم بروضة الصّفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء بر مقدمه و هفت قسم و خاتمه ترتیب یافته الی ان قال بر هوشمندان صاحب خبرت پوشیده نماند که علم تاریخ متضمّن فوائد بسیارست و ایراد مجموع آنها موجب اطناب و اکثار امّا بحکم ما لا یدرک کله لا یترک کله

ص:551

از ذکر بعضی از ان فوائد چاره نیست تا صاحبان ذکا و فطنت را که میل بمطالعه این فن شریف دارند رغبت و معرفت بر این علم زیاده شود و شغف در اکتساب آن بیشتر نمایند و اکنون قلم مشکین رقم ده فائده درین نسخه از کتب معتبره باندک تغییری در عبارت نقل می کند و غرض از تصریح بنقل آنکه اگر اعتراضی وارد گردد از کیادانند که مورد آن کیست فائده اول آنکه بنی آدم را معرفت اشیا از طریق عقل و حسّ میسر شود و از جمله محسوسات بعضی مشاهدات و بعضی دیگر مسموعاتست و بر خداوند ان عقول روشن شده که احوال عالم را کما ینبغی بطریق عقل معلوم نتوان کرد و نیز محالست که شخصی واحد از افراد بشری چندانکه مدّت بقای عالمست واقعات و حالات عالمیان را مشاهده کند و بخیر و شر ان از طریق معاینه وقوف یابد پس شناختن احوال عالم و عالمیان و اوضاع و اطوار ایشان را طریق تامل باشد در علم تاریخ که مبنی بر مسموعاتست و هیچ علمی دیگر غالبا متکفّل این معنی نیست فائده دوم آنکه علم تاریخ علمیست که خرّمی و بشاشت از وی حاصل آید و زنگ سامت و ملالت از آئینه خاطر زداید و صاحب خرد داند که حاسۀ سمع و بصر از حواس انسانی مرتبه علیّه دارد چنانچه حسّ بصر از ملاحظه صور حسنه محظوظ می شود و ملال نمی پذیرد و حسّ سمع نیز از استماع اخبار و آثار ملول نمی گردد بلکه هر لحظه او را بهجتی و مسرّتی می افزاید چه اخبار و استخبار در جبلت بشری مرکوزست و طباع بنی آدم بان مجبول و در امثال واردست که لا یشیع العین من نظر و لا السّمع من خبر و لا الارض من مطر فائده سوم آنکه فن تاریخ با وجود کثرت فوائد سهل الماخذست و در استحصال آن زیاده کلفت و مشقتی نیست و مبنی آن بر حفظست و بس و چون وقائع گذشتگان را محافظت نماید و بمطالعه آن مشغول گردد در نیل امال و امانی بتتبع اوقات صرف کند هر چند زودتر بمطالب و مقاصد فائز گردد فائده چهارم آنکه چون ممارست این فن کسی را دست دهد و بر اقوال مختلفه اطلاع یابد داند که آنچه موافق روایات ثقات باشد مختار و صادق و هر چه مخالف بود مردود و کاذب خواهد بود لا جرم شرف امتیاز حق از باطل او را حاصل گردد فائده پنجم آنکه عقلا گفته اند که تجربه در امور از فضائل بنی آدمست و آرای اهل عالم بواسطه تجربه کمال می یابد و نیز تصریح نموده اند که عقل را مرتبهاست و در هر مرتبه لفظی مناسب بروی اطلاق کرده اند و یکی از ان جمله عقل تجاربیست و حکما برای تجربه سه درجه اثبات کرده اند اوّل آنکه شخصی مباشر امری بود که نفع و ضرر آن عائد بوی گردد دوم آنکه دیگری را در واقعۀ مشاهده کند که نیک و بدان راجع بصاحب واقعه شود سوم آنکه بر احوال متقدّمان اطلاع پیدا کرده اسباب مناحس و سعادات و عطایا و بلیات ایشان از طریق سمع معلوم وی گردد و از درجات ثلاثه هیچ درجه موکدتر از ان نیست که شخصی بنفسه خود

ص:552

صاحب واقعه بود و چون نقل اخبار سلف موثوق به و فیه شیء یعرف بالتامل و یدفع بالتاول باشد این درجه نائب مناب و جاری مجری مرتبه اول بود لاجرم چون حکایت حزم و کاروانی طائفه گفته اید و فوز بمطالب و انواع کامرانی که بر ان مترتب گشته مسطور گردد و حسن عاقبت آن بیان کرده شود صاحب خرد سعادتمند بدان تأسّی نماید و عاقل هوشمند بدان اقتدا فرماید و بر مقتضی أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ کاری پیش گیرد که بخیر عاقبت افتد و غفلت و نادانی جمعی گزارش یابد و وخامت انجام و سوء اختتام آن در عبارت آید متذکر هوشیار بحکم فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ از ان معانی اعتبار گیرد و متادّب آموزگار بدان صورت ایقاظ یابد و از مضمون وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ مصون و محروس ماند فائده ششم آنکه متامل علم تاریخ را اگر واقعه که سانح شود مرتبه مشورت با عقلای عالم دست داده باشد و علو مرتبه این مشوره نسبت با مشاورة ابناء عصر ظاهرست چه اکابر پیشین در وقائعی که ایشان را روی نموده مصالح خاصّه خود را مرعی داشته اند و اهل مشوره این روزگار در ازمنه حاضره منافع غیر خود را نگاه می دارند و انعطاف همم رجال بصوب احوال خویش بیشتر از انست که بحال دیگری و در حفظ امور خویش امین تر باشند از حفظ امور غیر پس مقرر شد که مشوره مذکوره سابقه از مشوره حالی اولی و انفعست و لا محاله چون کسی را واقعه افتد و طریق کشف آن ازین علم استکشاف کند نتیجه عقل جمله عقلا بدو رسیده باشد و بدین جهتست و غوغای لشکر حوادث از تاراج ذخائر فکرت او کشیده ماند و سواد غیار همومش باب نتائج عقول اسلاف از لوح خاطر شسته گردد و بچراغی که دیگران افروخته باشند بی مقاسات شدّتی استضاءت جسته مهمات خود را سرانجام نماید و در مبدء ضجرت و حیرت سرگشته نماند و مضمون کلمه السّعید من وعظ بغیره مؤید این معنیست و اشاره سلمان فارسی رضی اللّه عنه بحفر خندق و تحسین حضرت رسالت پناه صلعم او را درین امر برهان ساطع و حجّت قاطع ست فائده هفتم آنکه شعور بعلم تاریخ سبب زیادتی عقل و وسیله ازدیاد فضل و واسطه صحت رای و تدبیرست و لهذا بوذرجمهر که ذات کریمش دیباچه صحف حکمت بود می گوید که علم تاریخ مؤیّد و معین رای صوابست چه علم بر احوال سلف در صحت رای خلف شاهدی عدل و گواهی فضلست فائده هشتم آنکه ضمائر اصحاب اقتدار و اختیار در وقوع قضایای هائله و حوادث مشکله بسبب مطالعه این فن مطمئن و برقرار ماند چه اگر ناگاه از مقتضایات فلکی صعوبتی روی نماید امید فتح و کشف منقطع نگردانند زیرا که در ازمنه سالفه بسیار بوده است که واقعه عظمی و واهیه کبری دست داده و از محض عنایت کردگار با سهل وجهی گذشته است هزار نقش برآرد زمانه و نبود*یکی چنانکه در آئینه

ص:553

متصور ماست فائده نهم آنکه شخصی که مطّلع بر اخبار و تواریخ بود بحصول مرتبه صبر و رضا فائز و بهره مند شود و این دو مرتبه اشرف مراتب اصفیا و اتقیاست چه هر گاه که در حوادث روزگار تعمّق و تامل نماید داند که ذوات کرام رسل و انبیا علیهم السلام در صنوف بلایا که از امم سالفه نسبت بایشان تقدیم افتاد چگونه تحمل نموده اند و در طریق مصابرت بچه کیفیت سلوک فرموده هر آئینه چون داهیه عظمی روی نماید او نیز دست در عروة الوثقی صبر و حبل المتین رضا زند و بدان اعتصام فرماید و از جادۀ متابعت ایشان عدول جائز ندارد و لا شک هر که این دو خصلت محمود را التزام نماید بسعادت دارین مستسعد گردد و از شقاوت منزلین محروس ماند فائده دهم آنکه فی الحقیقة عبارت از چند فائده است و ارباب تواریخ مجموع را یک فائده شمرده اند این ست که اساطیر سلاطین و بادشاهان با داد و دین و ارکان دولت و اعیان مکنت را از دانستن غرائب انقلابات و عجائب تحویلات که این فن شریف مخبر از انست بر قدرت قاهره حضرت مالک الملوک عظم سلطانه اطلاع زیاده شود و بنابر آنکه از تغییرات حالات گذشتگان چون متذکر گردند که نعمت و نقمت و محبّت و محنت را چندان بقای نیست از تعاقب اقبال مغرور و از تواتر اوبار ملول و محزون نگردند و چون سعادت ناجیان و عادلان شرف درجات این طبقه را معلوم فرمایند و خذلان متمردان و خسّت مراتب این طائفه نصب العین ضمیر ایشان گردد ثمرات نیکوکاری و تبعات بدکرداری در امور جهانداری بر رای اصحاب قدرت ظاهر شود و هر چند در مبادی جهانگیری طریقه جبّاری سپرده شیوه قهاری ظاهر سازند اکثر آن بود که از سیرت مذمومه که شیمه اهل خسران و ضلالتست عدول نمایند از مهالک اشرار استبعاد جسته بمسالک ابرار گرایند تا مواهب سنیه در غائب وهبیه که حضرت الهی در دار عقبی و منزل اعلی برای این قوم عاقبت محمود مستند و مهیّا فرموده مشرف شوند تِلْکَ اَلدّارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ الی ان قال و اگر معترضی جاهل در باب تاکید و مبالغه که در اثبات شرف و فضیلت این فن بتقدیم افتاد گوید که اکثر تواریخ مفتریات و موضوعات و اساطیر اوّلینست و اعتماد را نمی شاید و در جائی که صدق با کذب و غث با سمین و صواب بخطا امتزاج یافته بود تمیز دشوارست و فائده بر آن مترتّب نمی گردد دفع شبهه او بدینوجه کرده شود که ائمه سلف و اکابر خلف بنای این علم را براستی و صدق نهاده اند چه محالست که فضلای روزگار و علماء اخیار افترا و کذب را شعار خود ساخته بنقل مفتریات و موضوعات جرأت نمایند و آنچه ازیشان بحدّ تواتر رسیده باشد البته از خلل و زلل محفوظه خواهد بود و اگر چنانچه مفتری کذّاب از تلقای نفس کذاب خبیث معاملات ناموجه را کابر سلف بندد

ص:554

و نقلها ساخته بر صفحات اوراق نقش کند نقادان علوم لا شک تالیف بی ترصیف و ترکیب؟ ؟ ؟ هدف سهام طعن و اسنۀ رو سازند و علم افترا و بهتانش در صف مفتریان و کذّابان برافرازند تا بر عالمیان وضوح یابد که تالیف فلان سر بسر حشوست و تصنیفش سراسر قابل نسخ و محو آن کدام بدبخت بود که مرتکب این فعل ذمیم و اثم عظیم شود و صدرنشین مجمع یحرّفون الکلم عن مواضعه گردد و اگر عیاذا باللّه بر تقدیر تسلیم که بعضی حکایات تواریخ از جمله موضوعات باشد متضمّن فوائد معتد بهاست چنانچه حکایات کلیله دمنه و غیرها که با وجود آنکه ساخته و پرداخته طائفه ایست که ایشان و مستمعان نیز اعتقاد دارند که یکی از ان جمله در خارج به سر حد ظهور نرسیده منتج فوائد و منافع لا تحصی است و اللّه اعلم ذکر شرائطی که در تدوین تاریخ از انها چاره نیست بر رای انور عقلای عالم روشنست که تصنیف کردن و بتالیف اشتغال نمودن کاری بزرگ و امری خطیرست بتخصیص جمع و ترتیب تاریخ چه نسخ این فن بنظر همایون بادشاهان ذوی الاقتدار و امرای با فطنت عالی مقدار و اکابر و اشراف و علما و فضلاء اقطار و اطراف می رسد بلکه سوقیه و محترفه بمجرد آنکه سیاه از سفید و سفید از سیاه فرق کنند بمطالعه و استماع کتب این علم رغبت نمایند مصنّف بیچاره بمقتضی من صنّف فقد استهدف باندک تقصیری نشانه تیر ملامت طوائف عالم و طبقات بنی آدم گردد و اگر شرطی چند در تحریر تاریخ متحقق شود شاید خداوند ان انصاف زبان طعن در کام کشیده سخنان مورّخ را بسمع رضا اصغا فرمایند و آن امور مشروطه این ست که مسطور می گردد شرط اوّل این ست که تاریخ نویس باید که سالم العقیده و پاک مذهب باشد چه بعضی بد مذهبان چون طغاة خوارج و غلات روافض قصص و آثار ناپسندیده بر صحابه و تابعین بسته اند و سخنان مهجور و مردود و مقبول در تالیفات خود ایراد کرده اند و مردم را فریب داده و چون کسی را بر اصل خدع و کید ایشان اطلاع نبود چنان پندارد که روایات آن جماعت مقتبس از مشکاة نبوت و مصباح رسالتست و بواسطه این اعتقاد فاسد در ضلالت و گمراهی افتد شرط دوم آنکه باید مورّخ هر چه نویسد بیان واقعه نوشته مجموع حالات را در قید کتابت آرد یعنی چنانچه فضائل و خیرات و عدل و احسان اکابر و اعیان را در سلک تحریر کشد همچنین مقابح و رذائل ایشان را ذکر کند و مستور ندارد پس اگر مصلحت داند قسم دوم را بر سبیل تصریح بیان کند و الا طریق رمز و کنایه و ایما و اشارت مسلوک دارد و العاقل یکفیه الاشاره شرط سوم آنکه در مدح و ذم از افراط و تفریط احتراز واجب شناسد و الحاح جائز ندارد و اگر بجهة جلب منفعتی تا دفع مضرتی چاره نبود از مضمون کلمۀ خیر الامور اوسطها در نگذرد و لا شک چون مطمح نظر او بر صدق

ص:555

معامله و صحّت واقعه باشد مطالب و مآثرش باسعاف و انجاح پیوندد شرط چهارم آنکه آنچه تاریخنویس بکلک توفیق در سلک تلفیق کشد باید که از شیوه تکلّفات و تصلّفات خالی بود و جهد کند تا سیاق کلام مؤسس بر کلمات وافی و تقریرات شافی افتد و صحائف حکایات و صفائح روایات بنفوس تلویحات ظریف و تصریحات لطیف منقش و مصور باشد و عبارات سلیس پاک سهل الماخذ قریب الفهم اختیار کند و از رکاکت کلمات و دناءت الفاظ و لغات نازله و عبارات سافله استبعاد و اجتناب بزم داند تا هر یک از طوائف خواص و عوام که در عقول و اوهام متفاوتند بحظ وافر و نصیب وافی محظوظ و بهره مند گردند و تالیفش در نظر بصیرت ایشان محمود و پسندیده افتد و کس را مجال ردّ و عیب نماند و این شیوه بفن تاریخ خصوصیتی ندارد بلکه در جمیع فنون که بلغات مختلفه مدون می شود مرعی باید داشت تا جمع و ترتیبی که برین نسق واقع گردد آثار آن مهجور و مدروس و معالم آن مندرس و مطموس نشود شرط پنجم که بحال مسود اوراق نسبتی ندارد آنست که مولف تاریخ باید که با امانت و دیانت معروف بود و بصدق گفتار و حسن کردار مشهور چه اخبار تواریخ عموما و قضایای سلاطین خصوصا اکثر آنست که سندی دارد که بسبب آن اعتماد کلی بر آن توان کرد و از تطرّق کذب در شرح وقائع آن ایمن توان بودن و چون مورّخ متدین و امین باشد طالبان فضائل و کمالات را اطمینان قلبی حاصل شود که چنین شخصی دین خود را بدنیا عوض نخواهد کرد و وبال عاقبت و سوء خاتمت کذب و بهتان مرضی و مستحسن او نخواهد بود لاجرم از وفور رغبت و کمال اهتمام بتلفیق روایات و حکایات دلپذیرش مبادرت نمود و متون کتب و بطون صحف را بنقل و ایراد آنها زیب و زینت بخشند و از تغیر و تبدیل صیانت نمایند چنانچه آثار آن تا دامن آخر الزمان از صفحات روزگار محو نگردد و موکد این معنی آنکه طائفه که بصفات مذکوره موصوف بوده اند و بلغت تازی و فارسی در فن تاریخ کتب نوشته اند با وجودی که از عمر ایشان سالهای فراوان برآمده است و مؤلفات آنجماعت بین الناس مشهور و متداولست و بمرور لیالی و ایام و مرور شهور و اعوام مهجور و متروک نگشته است و عناکب نسیان بر اوراق آن نه تنیده و از جمله مورّخان عرب امام محمد بن اسحاقست که در ملّت محمّدی اول کسی که بتصنیف مغازی و تواریخ پرداخت او بود و بعد از وی امام وهب بن منبه و امام واقدی و اصمعی و محمّد بن جریر الطبری و ابو عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه صاحب جامع المعارف و محمد بن علی بن اعثم الکوفی صاحب الفتوح و عبد اللّه بن المقنع و حکیم ابو علی مسکویه و فخر الدین محمد بن أبی داود و سلیمان البناکتی و ابو الفرج ابن الجوزی صاحب المنتظم و عماد الدین ابن کثیر الشامی و مقدسی و ثعالبی و ابو حنیفه دینوری و محمد بن عبد اللّه المسعودی

ص:556

و امام کامل عبد اللّه بن اسعد الیمنی الیافعی و ابو النصر العتبی صاحب الیمنی که اکثر آنجماعت از ائمه تفسیر و حدیث اند و اعتبار روایات ایشان از حد افزونست و از طبقه مورخان عجم یکی ملک الکلام ابو هاشم حسن بن محمّد بن علی الفردوسی الطوسیست و ابو الحسن علی بن شمس الاسلام البیهقی و ابو الحسین محمد بن سلیمان که مولف تاریخ خسروست و خواجه ابو الفضل البیهقی جامع تاریخ آل محمود بن سبکتگین رحمة اللّه علیه درسی مجلد و عبّاس بن مصعب و احمد بن سیّار و ابو اسحاق محمد بن احمد بن یونس البزار و محمد بن عقیل الفقیه البلخی و ابو القاسم علی بن محمود الکعبی که تاریخ هراة و بلخ و نیسابور منسوب بایشانست و ابو الحسن و محمد بن عبد الغافر الفارسی صاحب سیاق التاریخ و صدر الدّین محمّد بن حسن النظامی صاحب تاج الماثر و ابو عبد اللّه منهاج بن مودود الجرجانی صاحب طبقات ناصری و کبیر الدّین عراقی و ابو القاسم محمد بن علی الکاشی مؤلّف زبدة التواریخ و خواجه ابو الفضل عبد اللّه بن ابو نصر احمد بن علی الکیّال صاحب کتاب مخزن البلاغة و فضائل الملوک و علاء الدین عطا الملک الجوینی برادر صاحب شهید خواجه شمس الدین صاحب دیوان که تاریخ جهانگشای مولف اوست و حمد اللّه مستوفی قزوینی صاحب تاریخ گزیده و نزهة القلوب و قاضی ناصر الدین بیضاوی مصنّف نظام التواریخ و خواجه رشید طبیب صاحب جامع و حافظ ابر و علیهم الرحمة و الرضوان و علی غیرهم من طوائف المورخین که مجموع از معارف روزگار خود بوده اند و مقالات ایشان مرجوع إلیها و کلمات ایشان معمول علیها بوده و هست هر چند تمهید این مقدّمات بتطویل انجامید و توطئه این حکایات علاوه تنقیل گشت اما ارباب دانش را عیانست که اطنابی که درین معانی رفت مقبول و اشباعی که درین فوائد تقدیم افتاد مطبوعست و بعد ازین مکیت خوشخرام قلم در میدان تحریر اقسام سبعه کتاب جولان نموده امیدوارست که بعون عنایت الهی و یمن التفات نامتناهی این امیر درویش نفس پاک اعتقاد مظلوم نواز ظالم گداز که لطف او مرهم براحت دلهای درویشان و قهرش تریاق گزیده زهر افعی صفتان و بداندیشانست هفت قسم این نسخه که منتخب از کتب معتبره است در هفت کشور شهرتی تمام یافته مقبول طبع طباع خاص و عام گردد انشاء اللّه وحده العزیز

25-دانستن بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و پنجم آنکه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند گفته

حدّثنا یحیی بن سعید ثنا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقة فیها ابو مجلز و ابن بریدة فقال عبد اللّه بن بریدة حدثنی أبی بریدة قال ابغضت علیا بغضا لم ابغض احدا قطّ قال و احببت رجلا من قریش لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذاک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الا علی بغضه علیّا قال فاصبنا سبیا قال فکتب الی رسول اللّه

ص:557

صلی اللّه علیه و سلم ابعث إلینا من یخمسه قال فبعث إلینا علیّا و فی السّبی وصیفة فی افضل من السّبی فخمّس و قسم فخرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا قال اما تری الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانّی قسمت و خمست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم صارت فی آل علی و وقعت بها قال و کتب الرجل الی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت ابعثنی فبعثنی مصدّقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک یدی و الکتاب و قال أ تبغض علیّا قال قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الّذی نفس محمّد بیده لنصیب آل علیّ افضل من وصیفة قال فما کان من الناس احد بعد قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الی من علیّ قال عبد اللّه فو الذی لا اله غیره ما بینی و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم فی هذا الحدیث غیر أبی بریدة و اسماعیل بن عمر المعروف ابن کثیر الدمشقی در تاریخ خود گفته

قال احمد ثنا یحیی بن سعید نبا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقه فیها ابو مجلز و ابن بریدة قال عبد اللّه بن بریدة حدثنی أبی قال ابغضت علیّا بغضا لم ابغضه احدا قطّ قال و احببت رجلا من قریش لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذلک الرجل علی خیل فقال فصحبته و ما ذلک الاّ علی بغضه علیا قال فاصبنا سبیا فکتب الرجل الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابعث إلینا من یخمسه فبعث إلینا علیّا قال و فی السبی وصیفة هی من افضل السبی فخمس و قسم ثم خرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا فقال الم تروا الی الوصیفة التی کانت فی سبی خمست و قسمت فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم صارت فی آل علی فوقعت بها قال و کتب الرجل الی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقلت ابعثنی فبعثنی مصدقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک النّبی صلی اللّه علیه و سلم بیدی و الکتاب و قال أ تبغض علیّا قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الّذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان احد من النّاس بعد ذلک احبّ الیّ من علی قال عبد اللّه فو الذی لا اله غیره ما بینی و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی هذا الحدیث غیر أبی بریدة تفرد به احمد و قد روی غیر واحد هذا الحدیث عن أبی الجوّاب عن یونس بن

ص:558

أبی اسحاق عن ابیه عن البراء بن عازب نحو روایة بریدة و هو غریب جدّا و قد رواه الترمذی عن عبد اللّه بن أبی الزّنّاد عن أبی الجواب الاحوص بن جوّاب به و قال حسن غریب لا نعرفه الا من حدیث جعفر بن سلیمان و محبّ طبری در ذخائر العقبی گفته و

عن بریدة رضی اللّه عنه انه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أ تبغض علیّا قال نعم قال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة انّه قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا تقع فی علیّ فانه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی اخرجه احمد و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض گفته و

فی روایة ابن معین یا بریدة لا تقع فی علی فانّ علیّا منّی و انا منه فرجع بریدة عن ذلک و صار محبّا لعلی رضی اللّه عنه

فقد روی البیهقی فی کتاب الاعتقاد عن بریدة انّه شکی علیّا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أ تبغض علیّا یا بریدة فقلت نعم فقال لا تبغضه و ازدد له حبّا قال بریدة فما کان من الناس احد احبّ الیّ من علی بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و از بریده اسلمی مرویست و بصحت پیوسته است که حضرت خالد بن ولید را بیمن فرستاده بود بعد از ان علی را بجای او فرستاد و بروایتی علی را برای آن فرستاد تا خمس غنائمی که خالد تحصیل کرده باشد بستاند و هم از بریده مرویست که من در ان لشکر بودم چون خمس جدا شد سبایا در آن میان بود علی کنیزکی را که از بهترین کنیزکان سبی بود اختیار نمود و با وی صحبت داشت و مرا با وی کدورتی و انکاری پیدا شد با خالد گفتم می بینی این مرد را یعنی علی را که چه می کند و گفتم یا ابا الحسن این چیست گفت نمی بینی این جاریه را از سبی که در خمس واقع شده بود از ان در قسم آل محمد واقع شد بعد از ان نصیب آل علی شد باو نزدیکی کردم گویا از حضرت صلّی اللّه علیه و سلم اذن یافت به قسمت خمس و ذو القربی را در ان نصیبیست پس وی رضی اللّه عنه قسمت کرد و این جاریه در نصیب وی برآمد بریده گوید چون بنزد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم آمدم این قصه را بر وی عرض کردم فرمود أی بریده مگر علی را دشمن داشتی گفتم آری فرمود ویرا دشمن مدار اگر با وی دوستی داری در دوستی وی بیفزای أی بریده نصیب علی از خمس بیش از کنیزک بود و در روایتی از بریده آمده که گفت رنگ رخسار حضرت ازین گفتار برافروخت و فرمود در شان علی گمان بد مبر که او از من و من ازویم و او مولای شماست هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست و بعضی از شراح حدیث گفته اند که شکایت بریده از علی آن بود که وی وطی کرده است جاریه را

ص:559

بی استبرا و این محل انکار نیست و مسئله استبرا مسئله فقهی اجتهادیست شاید که باجتهاد وی رضی اللّه عنه بجائی رفته باشد و بهر تقدیر آنچه در خم غدیر از اعلای شان علی و ترغیب بر موالات و واقع شده باعث بر آن همین شکایت بریده از وی بود چنانکه در قصّه غدیر خم بیاید انشاء اللّه تعالی بریده گوید بعد از ان در میان یاران هیچکس نبود که دوست تر باشد نزد من از علی بن أبی طالب انتهی ازین عبارات عدیده واضح گردید که بریده ظاهر نموده که بعد قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا الخ کسی نزد بریده احبّ از جناب امیر المؤمنین علیه السلام نبوده و نفی احبیت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر احبیت آن حضرت دلالت صریحه دارد چه این ترکیب مفید افضلیتست ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب تفتازانی در ذکر افضلیت أبی بکر گفته و

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی احد افضل من أبی بکر و مثل هذا الکلام لبیان الافضلیة إذ الغالب من حال کل اثنین هو التفاضل دون التساوی فاذا نفی افضلیة احدهما ثبت افضلیة الآخر و خود شاهصاحب در بستان المحدثین بمقام مدح و ثناء و وصف و اطراء مسلم و صحیح او قول حافظ ابو علی نیسابوری ما تحت ادیم السماء اصح من کتاب مسلم را دلیل ترجیح و تفضیل او بر جمیع تصانیف علم حدیث انگاشته حیث قال و او را مؤلفات بسیارست که در همه انها داد تحقیق و امعان داده خصوصا درین صحیح عجائب این فن را ودیعت نهاده و هم بالخصوص در سرد اسانید و حسن سیاق متون و ورع تام و تحری مالا کلام در روایت و تلخیص طرق مع الاختصار و ضبط انتشار بی نظیر افتاده و لهذا حافظ ابو علی نیسابوری صحیح او را بر تصانیف این علم ترجیح می داد و می گفت ما تحت ادیم السماء اصح من کتاب مسلم انتهی و ابو عبد اللّه الحاکم که در مستدرک روایت کرده

حدّثنا ابو الحسن محمّد بن محمّد بن الحسن انبا علی بن عبد العزیز ثنا سلیمان بن داود الهاشمی ثنا یحیی بن هاشم بن البرید ثنا عبد الجبّار بن العبّاس الشامی عن عوف بن أبی جحیفة السّؤالی عن عبد الرحمن بن علقمة الثقفی عن عبد الرحمن بن أبی عقیل الثقفی قال قدمت علی

ص:560

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی وفد ثقیف قطفنا طریقا من طرق المدینة حتی أنحنا بالباب و ما فی النّاس رجل ابغض إلینا یلج؟ ؟ ؟ علیه منه فدخلنا و سلّمنا و بایعنا فما خرجنا من عنده حتی ما فی الناس رجل احبّ إلینا من رجل خرجنا من عنده فقلت یا رسول اللّه الا سالت ربّک ملکا کملک سلیمان فضحک و قال لعل صاحبکم افضل من ملک سلیمان انّ اللّه لم یبعث نبیا الاّ اعطاه دعوة فمنهم من اتخذ بها دینا فاعطیها من دعی بها علی قومه فاهلکوا بها و ان اللّه اعطانی دعوة فاختباتها عند ربّی شفاعة لامتی یوم القیمة و قد احتج مسلم بعلی بن هاشم و عبد الرحمن بن عقیل الثقفی صحابی قد احتج به ائمتنا فی مسانیدهم فامّا عبد الجبّار بن العیاص فانه ممّن یجمع حدیثه و یعدّ مسانیده فی الکوفیین و پر ظاهرست که مراد عبد الرحمن ثقفی از قول او حتی ما فی الناس رجل احبّ إلینا من رجل خرجنا من عنده اثبات احبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلمست فکذا فی قول بریدة و ثبوت احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثبت افضلیت آن حضرتست کما سیجیء بیانه انشاء الجمیل فی مجلّد حدیث الطیر بالتفصیل و افضلیت انحضرت نزد هر عاقل فطین و حسب تصریحات والد مخاطب متین و دیگر امامت آن جناب و مبطل خلافت متغلبین و هر گاه حکم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بریده را بزیادت حبّ جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل احبیّت باشد لفظ

ولیکم بعدی اگر بفرض غیر واقع دلالت بر امارت نباشد دلیل احبیت ضرور خواهد بود و هو کاف شاف قامع لاسّ شبهات اهل الجزاف

26-علم بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و ششم آنکه نسائی در خصائص گفته

حدّثنا اسحاق بن ابراهیم بن راهویه قال اخبرنا عبد الجلیل عن عطیّة قال حدثنا عبد اللّه بن بریدة قال حدثنی أبی قال لم اجد احدا من النّاس ابغض علی من

ص:561

علیّ بن أبی طالب حتی احببت رجلا من قریش لا احبّه الاّ علی بغض علیّ فبعث ذلک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الاّ علی بغض علی فاصاب سبیا فکتب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ان ابعث إلینا من یخمّسه فبعث إلینا علیّا و فی السّبیّ وصیفة من افضل السّبیّ فلمّا خمسه صارت فی الخمس ثم خمس فصارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم خمس فصارت فی آل علیّ فاتانا و راسه یقطر فقلنا ما هذا فقال الم تروا الوصیفة صارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ثمّ صارت فی آل علی فوقعت علیها فکتب و بعث معنا مصدّقا لکتابه الی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم و مصدّقا لما قال علیّ فجعلت إقراء علیه و یقول صدق و اقول صدق فامسک بیدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال أ تبغض علیّا قلت نعم فقال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فاردد له حبّا فو الّذی نفسی بیده لنصیب آل علیّ فی الخمس افضل من وصیفة فما کان احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افضل من علیّ رضی اللّه عنه قال عبد اللّه بن بریدة و اللّه ما فی الحدیث بینی و بین النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیر أبی ازین روایت پیداست که بریده از کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در واقعه اخبار اخذ جاریه که در ان آنجناب حدیث ولایت را هم ارشاد فرموده افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت و محقق دانسته و ظاهرست که افضلیت مثبت خلافت بی فاصله آن حضرتست فالحمد للّه الملک الحق المبین حیث بانت افضلیة امیر المؤمنین و طاحت تسویلات المشککین الجاحدین و راحت تاویلات المرتابین الحائدین

ص:562

27-استدلال بخطبه نبویه بعد از نزول آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» که صریحست

در آن که ولی بمعنای متولی الامور است

وجه بست و هفتم آنکه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر حدیث غدیر گفته و لصدر هذه القصّة خطبة بلیغة باحثة علی خطبة موالاتهم فات عنّی اسنادها و هی هذه الخطبة التی

خطبها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فقال الحمد للّه علی آلائه فی نفسی و بلائه فی عترتی و اهل بیتی و أستعینه علی نکبات الدنیا و موبقات الآخرة و اشهد انّ اللّه الواحد الاحد الفرد الصّمد لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لا شریکا و لا عمدا و انّی عبد من عبیده ارسلنی برسالته علی جمیع خلقه لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة و اصطفانی علی الاوّلین من الاولین و الآخرین و اعطانی مفاتیح خزائنه و وکّد علی بعزائمه و استودعنی سره و امدّنی فابصرت له فانا الفاتح و انا الخاتم و لا قوة الا باللّه اتقوا اللّه ایّها النّاس حق تقاته وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و اعلموا ان اللّه بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ و انّه سیکون من بعدی اقوام یکذّبون علیّ فیقبل منهم و معاذ اللّه ان اقول الاّ الحقّ او انطق بامره الا الصّدق و ما امرکم الاّ ما امرنی به و لا ادعوکم الا إلیه وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فقام إلیه عبادة بن الصّامت فقال و متی ذاک یا رسول اللّه و من هؤلاء عرفناهم لنحذرهم قال اقوام قد استعدوا لنا من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النفس منّی ههنا و اومی صلی اللّه علیه و سلم الی حلقه فقال عبادة إذا کان ذلک فالی من یا رسول اللّه فقال صلی اللّه علیه و سلم بالسّمع و الطاعة للسابقین من عترتی و الآخذین من نبوّتی فانهم یصدّونکم عن الغیّ و یدعونکم الی الخیر و هم اهل الحق و معادن الصّدق یحیون فیکم الکتاب و السنّة و یجنّبونکم الالحاد و البدعة و یقمعون بالحق اهل الباطل و لا یمیلون مع الجاهل ایّها النّاس انّ اللّه خلقنی و خلق اهل بیتی من طینة لم یخلق منها غیرنا کنا اوّل من ابتدأ من خلقه فلمّا خلقنا نوّر بنورنا کل ظلمة و أحیا بنا کل طینة ثم قال صلی اللّه علیه و سلم هؤلاء اخبار امتی و حملة علمی و خزانة سرّی و سادات اهل الارض الدّاعون الی الحق المخبرون بالصّدق غیر شاکّین و لا مرتابین و لا ناکصین و لا ناکثین هؤلاء الهداة المهتدون و الائمة الراشدون المهتدی من جاءنی بطاعتهم و ولایتهم و الضالّ من عدل منهم و جاءنی بعداوتهم حبّهم ایمان و بغضهم نفاق هم الأئمة الهادیة و عری الاحکام

ص:563

الواثقة بهم یتم الاعمال الصّالحة و هم وصیّة اللّه فی الاولین و الآخرین و الارحام التی اقسمکم بها إذ یقول اتقوا اللّه الّذی تساءلون به و الارحام ان اللّه کان علیکم رقیبا ثم ندبکم الی حبّهم فقال قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی هم الذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم من النّجس الصادقون إذ نطقوا العاملون إذ سئلوا الحافظون إذا استودعوا جمعت فیهم الخلال العشر لم تجمع الا فی عترتی و اهل بیتی الحلم و العلم و النّبوة و النبل و السّماحة و الشجاعة و الصّدق و الطهارة و العفاف و الحکم فهم کلمة التقوی و سبل الهدی و الحجّة العظمی و العروة الوثقی هم اولیاؤکم عن قول ربّکم و عن قول ربّی ما أمرتکم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و اوحی الیّ ربّی فیه ثلثا انّه سیّد المسلمین و امام الخیرة المتقین و قائد الغرّ المحجّلین و قد بلغت من ربی ما امرت و استودعهم اللّه فیکم و استغفر اللّه ازین خطبه شریفه که حسب تصریح شهاب الدین احمد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را بعد نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة ارشاد فرموده امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوجوه عدیده و طرق سدیده ظاهرست کما بینا فی مجلد حدیث الغدیر ظاهرست که ارشاد این خطبه بلیغه شریفه مشتمل بر دلائل لطیفه و براهین منیفه بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد نزول آیه کریمه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از لفظ اولی در آیه کریمه متصرف فی الامورست و ایضا یدلّ علیه الدلائل الزاهرة و البراهین القاهرة التی اسلفناها فی المنهج الاول پس بحکم مطابقت ارشاد سرور انس و جان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف الملوان با کلام ایزد منّان در حدیث ولایت نیز لفظ ولی محمول بر معنی متصرف فی الامر خواهد بود و الا لزم التفکیک الرّکیک الّذی لا یجتری علی التزامه الاّ کل ممنوّ بالخدع و التشکیک

28-استدلال بورود هذا «ولیکم من بعدی در حدیث غدیر»

وجه بست و هشتم آنکه ابو المظفر سمعانی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل روایت کرده

عن البراء انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم انزل بغدیر خمّ و امر فکسح بین شجرتین و صبّح بالناس فاجتمعوا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی فدعا علیّا فاخذ بعضده ثم قال هذا ولیکم من بعدی اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقام عمر الی علی فقال لیهنئک یا ابن أبی طالب اصبحت او قال امسیت مولی کل مؤمن و چون بادلّه قاهره و براهین زاهره سابقا باثبات رسانیدیم که حدیث غدیر دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست پس مراد از لفظ ولی

ص:564

در حدیث برا امام باشد و معنای

هذا ولیّکم من بعدی هذا امامکم من بعدی خواهد بود پس مراد از لفظ ولی در حدیث بریده و عمران و ابن عباس نیز امام باشد بلا ریب

29-استدلال جمال الدین بسپاسگزاری حضرت رسول رسالت خود و ولایت

حضرت أمیر را بعد از آن

وجه بست و نهم آنکه جمال الدین محدّث در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر حدیث غدیر بروایت امام جعفر صادق علیه السلام که مشتمل ست بر اشعار حسان متضمن واقعه غدیر گفته و رواه ابو سعید الخدری و فیه الاستشهاد بالشعر المذکور و فیه من التاریخ و زیادة البیان ما لم یرو عن غیره فقال

لما نزل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خمّ یوم الخمیس ثامن عشر من ذی الحجة دعا الناس الی علی فاخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال اللّه اکبر الحمد للّه علی اکمال الدّین و اتمام النعمة و رضی الربّ برسالتی و الولایة لعلی من بعدی من کنت مولاه فعلی مولاه الحدیث ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد خود قرین رسالت خود گردانیده و رضای رب را برسالت خود و ولایت جناب امیر علیه السلام بعد خود مفسر اکمال دین و اتمام نعمت فرموده و تکبیر و تحمید الهی بر آن بجا آورده و این همه دلالت صریحه دارد بر آنکه ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد آن حضرت در این حدیث بمعنی امامت و خلافتست لا غیر پس ولایت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در روایت بریده و عمران و ابن عباس و غیر آن نیز بمعنی امامت و خلافت باشد نه معنای دیگر کما لا یخفی علی من له صاحب النظر و صحیح البصر و اللّه الحافظ الصّائن من الاقتحام فی الضلال و الخطر و الولوج فی مهاوی الریب و الغرر

30-استدلال جامع بیاض ابراهیمی بسپاسگزاری حضرت رسول رسالت خود و ولایت

حضرت أمیر را بعد از آن

وجه سی ام آنکه جامع بیاض ابراهیمی فرموده و فی کتاب ما نزل من القرآن فی علی للحافظ أبی نعیم الاصفهانی و الخصائص العلویّة للنطنزی باسنادهما

عن أبی سعید الخدری ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی فی غدیر خمّ و امر تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس فدعا علیّا و اخذ بضبعیه فرفعها حتی نظر الی بیاض ابطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم لم یتفرّقوا حتی نزلت هذه الایات اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّبّ برسالتی و الولایة لعلی بن أبی طالب من بعدی ثم قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ازین حدیث شریف مثل سفیده

ص:565

صبح روشنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت مؤمنین بعد خود برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت فرموده و آن را قرین رسالت گردانیده بر رضای حق تعالی برسالت خود و ولایت آن حضرت شکر او تعالی شانه بجا آورد و ذکر ولایت بعد ذکر رسالت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ولایت امامت و خلافتست پس مراد از ولایت در

حدیث ولیکم بعدی نیز امامت

31-استدلال بحدیث «من کنت اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و یکم آنکه علامه نحریر و صدر کبیر سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی که از اکابر و اجله اساطین معتمدین و حذاق و مهره بارعین محدثینست حدیث غدیر را بلفظ

من کنت لولی به من نفسه فعلیّ ولیّه روایت کرده چنانچه میرزا محمّد بن معتمد خان در مفتاح النجا می فرماید و

للطبرانی بروایة اخری عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم بلفظ من کنت اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه و نیز میرزا محمد در نزل الابرار که التزام ایراد احادیث صحیحه در ان کرده کما فی خطبته گفته و عند الطبرانی

فی روایة اخری عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ من کنت اولی به من نفسه فعلی ولیّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و قاضی سناء اللّه پانی پتی تلمیذ رشید شاه ولی اللّه که شاه صاحب او را بیهقی وقت می گفتند کما فی اتحاف النبلاء و نبذی از محامد علیه و مدائح سنیّه او سابقا شنیدی در سیف مسلول گفته و در بعضی روایات آمده من کنت اولی به من نفسه فعلیّ ولیه انتهی و پر ظاهرست که مراد از ولی در قول آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم فعلی ولیه ولی امر و امامست سید شهاب الدّین از شیخ جلال الدین خجندی که از اعاظم و اکابر مقتدایان سنیّه و اجله و افاخم حاویان مراتب سنیّه است نقل کرده که او از معانی مولی سیّد مطاع و اولی را ذکر کرده و گفته که بنا بر این هر دو معنی امر باطاعت و احترام و اتباع جناب علی بن أبی طالب خواهد بود و باز تاییدا لهذا المرام

حدیث من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلی ولیّه از حافظ ابو الفرج اصفهانی نقل کرده قال شهاب الدین احمد فی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و سمعت بعض اهل العلم یقول معناه

من کنت سیّده فعلی سیّده مضی قوله و تصدیر القول

بقوله صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلّم أ لستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین یؤیّد هذا القول و اللّه سبحانه اعلم و قال الشیخ الامام جلال الدّین احمد الخجندی قدس سرّه المولی یطلق علی معان منها الناصر و منها الجار بمعنی المجیر لا البحار و منها السّیّد المطاع و منها الاولی فی مولاکم أی اولی بکم و باقی المعانی لا یصلح اعتبارها فیما نحن بصدده فعلی المعنیین الاوّلین یتضمّن الامر لعلی رضی اللّه تعالی عنه بالرعایة لمن له

ص:566

من النّبی العنایة و علی المعنیین الاخیرین یکون الامر باطاعته و احترامه و اتباعه

و قد خرّج ابو الفرج الاصفهانی فی کتابه المسمی بمرج البحرین قال اخذ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ید علیّ کرم اللّه تعالی وجهه و قال من کنت ولیّه و اولی من نفسه فعلی ولیّه ازین عبارت ظاهرست که لفظ ولی در قول آن حضرت

فعلی ولیّه دلیلست بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم امر باطاعت و اتباع و احترام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده پس حدیث

ولیکم بعدی بالاولی مفید وجوب اطاعت و اتباع آن حضرت باشد و وجوب اتباع و اطاعت دلیل صریح امامتست و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هر چند از همین عبارت توضیح الدلائل واضحست لکن از دیگر عبارت آن نیز کمال علو مرتبت و سمو منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهرست در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته قال الشیخ الامام العارف العلامة منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول المشهود له بالصّدیقیّة العظمی من اهل الیقین و الوصول جلال الملة و الشریعة و الصّدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدّین احمد الخجندی شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمّدی قدس روحه فی بعض مصنّفاته اعلم انه قد ورد فی بعض الاثار الصدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصّدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرم وجهه و ما ورد اطلاق الصّدیق الاکبر علی غیرهما الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق جلال الملّة و الدّین احمد الخجندی ثم المدنی روح اللّه روحه و انا له کل مقام سنی و قد نشأ یعنی علیّا کرم اللّه تعالی وجهه و ربی فی حجر النّبیّ صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم من الصغر الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ المرتضی و الامام الرّضیّ جلال الدّین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم امر بسدّ الابواب الشارعة الی المسجد الاّ باب علی الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال العلامة مطلع الکشف و الکرامة جلال الدّین الخجندی یقال فلان منی و انا منه و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین الخ و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده که مشهور و معروفست در کشف الظنون در ذکر شروح قصیده برده گفته و من شارحه شرح الشیخ جلال الدّین الخجندی نزیل الحرم المتوفی سنة اوّله الحمد للّه الذی اکرمنا بدین الاسلام الخ

ص:567

32-استدلال بتصریح سبط ابن الجوزی در تذکره الخواص دلالت حدیث «من کنت ولیه اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و دوم آنکه سبط ابن الجوزی در تذکرة خواص الامة در بیان حدیث غدیر در بیان معانی مولی گفته و العاشر بمعنی الاولی قال اللّه تعالی فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ أی اولی بکم الی ان قال بعد ذکر عدم جواز إرادة غیر الاولی من المعانی و المراد من الحدیث الطاعة المخصوصة فتعین العاشر و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به و قد صرح بهذا المعنی الحافظ ابو الفرج یحیی بن سعید الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمّی بمرج البحرین فانه روی هذا الحدیث

باسناده الی مشایخه و قال فیه فاخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بید علی و قال من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلی ولیّه فعلم انّ جمیع المعانی راجعة الی الوجه العاشر و دلّ علیه ایضا

قوله علیه السّلام أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم و هذا نصّ صریح فی اثبات امامته و قبول طاعته ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که لفظ ولی در

حدیث من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه دلالت بر امامت و وجوب اطاعت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می کند پس همچنین لفظ ولی در

حدیث ولیکم بعدی دلالت بر امامت و وجوب اطاعت انحضرت خواهد کرد بلا فرق فارق و خرق خارق

33-استدلال بتصریح ابن کثیر بر دلالت حدیث «من کنت ولیه اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و سوم آنکه ابن کثیر شامی در تاریخ خود در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قال عبد الرزاق انا معمر عن علی بن زید بن جدعان بن ثابت عن البراء بن عازب قال نزلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن غدیر خم فبعث منادیا ینادی فلما اجتمعنا قال أ لست اولی بکم من آبائکم قلنا بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فانّ علیّا بعدی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقال عمر بن الخطاب هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت الیوم ولی کل مؤمن و کذا رواه ابن ماجة من حدیث حمّاد بن سلمة عن علی بن زید بن جدعان و رواه ابو یعلی الموصلی عن هدبة بن خالد ازین عبارت ظاهرست که خلیفه ثانی بجای لفظ مولی لفظ ولی در تهنیت وصی بر حق ارشاد کرده پس معلوم شد که لفظ مولی و ولی متحد المدلولست و چون بادله سالفه و براهین قاطعه باثبات رسانیدیم که مراد از مولی در حدیث غدیر امامست پس مراد از لفظ ولی در قول خلافت مآب هم امام باشد و هر گاه مراد از ولی در ارشاد خلافت مآب بحق وصی بر حق امام باشد چرا حضرات اهل سنت بتفسیر لفظ ولی در حدیث نبوی بامام و ولی امر پیچ و تاب می خورند و رونق انصاف و ایقان می برند و ربقه اطاعت خلافت مآب از اعناق خود می گسلانند

ص:568

34-استدلال ترمذی بورود «علی منی و انا منه» در حدیث ولایت که

دلالت بر مساوات در وجوب محبت دارد

وجه سی و چهارم آنکه ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا الحسن بن عرفة نا اسماعیل بن عیّاش عن عبد اللّه بن عثمان بن خیثم عن سعید بن راشد عن یعلی بن مرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حسین منی و انا من حسین احب اللّه من احبّ حسینا حسین سبط من الاسباط و طیبی در شرح ابن حدیث گفته

قوله حسین منّی و انا من حسین کانّه صلی اللّه علیه و سلم علم بنور الوعی ما سیحدث بینه و بین القوم فخصّه بالذکر و بیّن انّهما کالشی الواحد فی وجوب المحبّة و حرمة التعرّض و المحاربة و اکد ذلک

بقوله احب اللّه من احبّ حسینا فان محبّته محبّة الرسول و محبة الرسول محبّة اللّه و السبط بکسر السین ولد الولد أی هو من اولاد اولادی اکد به البعضیّة و قردها ازین افادة طیبی در کمال وضوح و ظهورست که ارشاد هدایت بنیاد جناب سرور انبیای امجاد علیه و اله آلاف الصلوة و السلام الی یوم التناد

حسین منی و انا من حسین مدلولش این ست که این هر دو بزرگوار در وجوب محبّت و حرمت تعرض و محاربت مساوی هستند و افتراقی و تمیزی درین امور در بین حاصل نیست و چون دریافتی که در اکثری از طرق حدیث ولایت جمله

علی منّی و انا منه واردست این تقریر انیق طیبی عمده اهل تحقیق در حق جناب امیر علیه الصلوة و السلام من الملک القدیر بهم حرفا بحرف ثابت باشد و مساوات آن جناب با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه ما نفح المسک و طاب ملاب در وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه بلا مریه و ارتیاب و بلا خفا و احتجاب بثبوت و تحقق رسد و هر گاه مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثابت شد در عصمت و افضلیت آن جناب مقام کلام و مساغ تشکیک مشکلی و لو کان من الد الخصام باقی نماند پس منع دلالت حدیث ولایت بر امامت و وصایت جناب ولایتمآب علیه افضل الصّلوة و السّلام من المهیمن الوهاب بأندودن گل بآفتابست و تخدیع عوام بان مثل خدع سراب

35-استدلال ولی الله در ازاله الخفاء بورود «علی منی و انا منه» در حدیث ولایت که

دلالت بر مساوات در وجوب محبت دارد

وجه سی و پنجم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا در ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله حمیت قوم خود و ابن عمّ خود مثلا اهتمام در اتمام منصب او کردن و برای نصرت او همت قویّه بکار بردن و غالبا این خصلت در اشراف ناس مخلوق می شود چون فیض الهی داعیه اعلای کلمة اللّه در نفس او فرو ریخت از میان اخلاق جبلیّه این خلق خدمت او نمود و آن معنی عقلی را شروع ساخت پس مقامی شگرف بهمرسید که تعبیر از ان باخوت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و موالات و بلفظ وصی و وارث و امثال آن کرده می شود

اخرج الحاکم عن ابن عباس ان النبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ایّکم یتولاّنی

ص:569

فی الدنیا و الآخرة فقال لکلّ رجل منهم ایّکم یتولانی فی الدنیا و الآخرة فقال حتی مر علیّ اکثرهم فقال علی انا اتولاّک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة تفصیل این حدیث بروایت نسائی در سوابق حضرت مرتضی گذشت و

اخرج الحاکم عن ابن عبّاس قال کان علیّ یقول فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه یقول أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ و اللّه لا ینقلب علی اعقابنا بعد إذ هدینا اللّه و اللّه لئن مات او قتل لاقاتلنّ علی ما قاتل علیه حتی اموت و اللّه انی لأخوه و ولیّه و ابن عمه و وارث علمه فمن احق به منّی

و اخرج الحاکم عن أبی اسحاق قال سألت قثم بن العبّاس کیف ورث علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دونکم قال لأنّه کان اولنا به لحوقا و اشدّنا به لزوقا و باین تقریر واضح شد فساد رای دو فریق مفرطین و مفرطین یکی می گوید که نصرت بنابر حمیّت قوم و اخلاص نیست دیگری می گوید که اخوت نسبی در استحقاق خلافت شرط است و اللّه اعلم انتهی از روایت ابن عبّاس ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر اخوت و ولایت و وراثت خود متفرع ساخته نفی احقیت غیر خود را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم پس معلوم شد که مراد از ولایت آن حضرت معنای بس عمده است که آن اختصاص تمام بآنحضرت دارد و مثبت احقیّت آن حضرت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد پس بنهایت وضوح ظاهر شد که حدیث ولایت دلالت واضحه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و احقیّت آنجناب بخلافت و امامت دارد و الحمد للّه که احقیّت فلان و بهمان بنصّ این حدیث شریف فاسد و باطل گردید و مطلوب اهل حق کالشمس فی رابعة النهار بعیان رسید

36-استدلال بعثت انبیاء بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه سی و ششم آنکه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته عن أبی هریرة فی السّماء فاوحی اللّه الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب آورده الشیخ المرتضی العارف الرّبانی السّید شرف الدّین علی الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و شیخ عبد الوهاب در تفسیر خود گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب رواه الحافظ ابو نعیم و شمس الدین

ص:570

بن محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهیجی النوربخشی در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر آن در ذکر شروح گلشن راز باین نهج نموده شرحه مظفر الدّین علی الشیرازی و الشیخ شمس الدّین محمد بن یحیی بن علی اللاهجی الجیلانی النوربخشی المتوفّی سنة شرحا فارسیّا ممزوجا سمّاه مفاتیح الاعجاز بیّضه فی ذی الحجة 887 سنة سبع و ثمانین و ثمانمائة در شرح این بیت زهر سایه که اول گشت حاصل*در آخر شد یکی دیگر مقابل گفته چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلی اللّه علیه در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کامل ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوا بود رسیده سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و رو بجانب انحطاط کرد در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعینی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمّدی علیه و اله السلام درجات نبوّت که بمثابه مشرق تصویر نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السلام اقرب نبود که

انّی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانّه لیس بینی و بینه نبیّ و از جانب مغرب که طرف ولایتست ظهور سرّ ولایت حضرت مرتضی گشت که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن و ایضا

لکل نبیّ وصیّ و وارث و ان علیّا وصیی و وارثی و ایضا

انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

یا ابا بکر کفّی و کفّ علی فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و ایضا قسّمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و النّاس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی فقد تولّی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه تعالی الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب انتهی ازین عبارات ظاهر هست که انبیا علیهم السلام مبعوث شده اند بر اقرار نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اقرار ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پر ظاهرست که بقرینه ذکر نبوت قبل ولایت مراد از ولایت امامت و ریاستست و هر گاه درین روایت مراد از ولایت امامت باشد

ص:571

در حدیث ولیکم بعدی نیز مراد از ولایت امامت باشد لا غیر و اگر بمزید تعصّب و اعوجاج ولایت را در حدیث بعث انبیا بر ولایت جناب امیر المؤمنین بر امامت محمول نگردانند و آن را بمعنی محبّت گیرند باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که هر گاه انبیا علیهم السلام مبعوث بر اقرار محبت آن جناب شوند و اقرار محبّت آن جناب تالی اقرار به نبوت هیچ عاقلی در افضلیت آن حضرت ارتیاب نکند و ثبوت الافضلیة کاف شاف مستاصل شافة اهل الاعتساف و حدیث بعث انبیا علیهم السلام را بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت افضلیت آن حضرتست از کل انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو عبد اللّه الحاکم و اخطب خوارزم و ثعلبی و دیگران هم روایت کرده اند ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در کتاب معرفة علوم الحدیث گفته فامّا المنکدر

عن جابر فلیس یرویه غیر محمد بن سوقه و عنه ابو عقیل و عنه خلاّد بن یحیی حدثنی محمد بن المظفر الحافظ نا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان نا علی بن جابر نا محمّد بن خالد بن عبد اللّه نا محمد بن فضیل نا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه قال قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسال من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب قال الحاکم تفرّد به علی بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضیل و لم نکتب الا عن ابن مظفر و هو عندنا حافظ ثقة مامون فهذه الانواع التی ذکرناها مثل لالوف من الحدیث تجری علی مثالها و سننها و ثعلبی در تفسیر خود گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن محمد بن الحسین الدّینوری حدّثنا ابو الفتح محمد بن الحسین الازدی الموصلی حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن غزوان البغدادی حدثنا علیّ بن جابر حدثنا محمّد بن خالد بن عبد اللّه و محمد بن اسماعیل قال حدثنا محمد بن فضیل عن محمّد بن سوقة عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و اخطب خوارزم در مناقب گفته و

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا احمد بن خلف إجازة قال حدثنا الحاکم قال حدّثنا محمد بن المظفر الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان قال حدّثنا علی بن جابر قال حدّثنا محمد بن خالد بن عبد اللّه قال حدّثنا محمد بن فضیل قال حدّثنا محمد بن سوقة عن

ص:572

ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و سل من ارسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج عبد الرّزاق الرسعنی عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و نیز در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن مردویه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد رضی اللّه عنه فی قوله تعالی وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ قال هو علی بن أبی طالب عرضت ولایته علی ابراهیم ع فقال اللّهم اجعله من ذریتی ففعل اللّه ذلک و شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته

موفق بن احمد و الحموینی و ابو نعیم الحافظ باسانیدهم عن ابن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج بی الی السماء انتهی بی السیر مع جبرئیل أبی السّماء الرابعة فرایت بیتا من یاقوت احمر فقال جبرئیل هذا البیت المعمور قم یا محمد فصلّ إلیه قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم جمع اللّه النبیین فصفّوا ورائی صفّا فصلّیت بهم فلمّا سلمت اتانی آت من عند ربّی فقال یا محمّد ربّک یقرئک السلام و یقول لک سل الرسل علی ما ارسلتم من قبلک فقلت معاشر الرّسل علی ما ذا بعثکم ربی قبلی فقالت الرسل علی نبوّتک و ولایة علی بن أبی طالب و هو قوله تعالی وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا الآیة ایضا رواه الدیلمی عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و علاّمه حلی در نهج الحق گفته السادس عشر روی ابن عبد البر و غیرة من السّنیة فی قوله تعالی وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا

قال انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لیلة اسری به جمع اللّه بینه و بین الانبیاء ثم قال له سلهم یا محمد علی ما ذا بعثتم قالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و ابن روزبهان بجواب آن سراییده اقول هذا لیس من روایة اهل السّنّة و ظاهر الآیة آب عن هذا لان تمام الآیة وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ اَلرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ و المراد ان اجماع الانبیاء واقع علی وجوب التوحید و نفی الشرک و هذا النقل من المناکیر و ان صحّ فلا یثبت به النصّ الّذی هو المدعی لما علمت ان الولایة

ص:573

یطلق علی معان کثیرة و در احقاق الحق بجواب تشکیک رکیک ابن روزبهان فرموده اقول الرّوایة مذکورة بادنی تغیر فی اللفظ فی تفسیر النیسابوریّ عن الثعلبی حیث قال و

عن ابن مسعود انّ النّبی قال اتانی ملک فقال یا محمد سل من ارسلنا قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثتم قالوا علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب رواه الثعلبی و لکنه لا یطابق قوله سبحانه أَ جَعَلْنا الآیة انتهی و قد ظهر بما نقلناه ان الروایة من روایات اهل السنة و ان المناقشة التی ذکرها الناصب قد اخذها من النیسابوریّ و هی مع وصمة الانتحال ضعیفة إذ یمکن ان یکون الجعل فی الجملة الاستفهامیّة بمعنی الحکم کما صرّح به النیسابوریّ آخرا و یکون الجملة حکایة عن قول الرسول و تاکیدا لما اضمر فی الکلام من الاقرار ببعثهم علی الشهادة المذکورة بان یکون المعنی ان الشهادة المذکورة لا یمکن التوقف فیها الا لمن جعل من دون الرحمن الهة یعبدون و نظیر هذا الاضمار واقع فی القرآن فی قوله تعالی أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِنا فان المراد کما ذکره النیسابوریّ و غیره فارسلونی إلیه لاسأله و مرونی باستعتابه فارسلوه الی یوسف فاتاه فقال یوسف الآیة غایة الامر ان یکون ما نحن فیه من الآیة لخفاء القرینة علی تعیین المحذوف من المتشابهات الذی لا یعلم معناه الا بتوفیق من اللّه تعالی علی لسان رسوله و هذا لا یقدح فی مطابقة قوله سبحانه أَ جَعَلْنا الآیة لما روی فی شان النزول فلا مناقشة و لا شیء من المناکیر و انما المنکر هذا الشقی الناهق الذی یذهب الی کل زیف زاهق و ینعق مع کلّ ناعق و یلحس فضلات المتأخرین و یزعم انّ ما ذکروه آخر کلام فی مقاصد الدین

37-استدلال بعرض حق تعالی بر سماوات و ارض وقت خلق آن نبوت

حضرت رسول و ولایت حضرت امیر

وجه سی و هفتم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته انبانی الامام الحافظ

ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و الامام الاجل نجم الدّین ابو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی قال انبانی الشریف الاجلّ الاوحد نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزّبنبی عن الامام محمّد بن الحسین بن شاذان قال حدّثنا سهل بن احمد عن أبی جعفر محمّد بن جریر الطبری عن هنّاد بن السّری عن محمد بن هشام عن سعید بن أبی سعید عن محمد بن المنکدر عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی لما خلق السّموات و الارض دعاهن

ص:574

فاجبنه فعرض علیهن نبوّتی و ولایة علی بن أبی طالب فقبلتاهما ثم خلق الخلق و فوّض إلینا امر الدین فالسعید من سعد بنا و الشّقی من شقی بنا نحن المحلّلون لحلاله و المحرّمون لحرامه ازین روایت سراپا هدایت کاشف شبهات ارباب وسواس و ضلالت واضح و روشن و هویدا و مبرهنست که هر گاه حق تعالی آسمانها و زمینها را پیدا کرد دعوت ایشان کرد پس همه آسمانها و زمینها اجابت او تعالی شانه نمودند پستر عرض فرمود بر ایشان نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و ولایت جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام را پس قبول کردند اسمانها و زمینها نبوت و ولایت را پس بقرینه مقابله ولایت با نبوت صراحة ظاهرست که مراد از ولایت مرتبه ایست که تالی مرتبه نبوت باشد و آن نیست مگر امامت و خلافت و ولایت تصرف در امور عامه مسلمین پس بمفاد الحدیث یفسّر بعضه بعضا مراد از ولایت در حدیث شریف

انّ علیّا ولیکم بعدی همین امامت و خلافت و ولایت بالتصرف باشد لا غیر

38-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله القرآن و الولایه اذا انتهت الیک

وجه سی و هشتم آنکه زاهدی در تفسیر آیۀ یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ می فرماید این آیتست که هیچکس کار نکرده بود مگر علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه چون این آیت بیامد علی رضی اللّه عنه آمد بنزدیک رسول علیه الصلوة و السلام گفت یا رسول اللّه آمدم تا راز گویم و دیناری دارم رسول علیه الصلوة و السلام بفرمودش دینار بفروش بده درم و هر درم صدقه ده تا بهر درمی رازی بگوئی چنان کرد علی رضی اللّه عنه هر درمی که صدقه می داد راز می گفت و ان ده راز آن بود

یا رسول اللّه ما الوفاء قال علیه الصّلوة و السّلام التوحید بشهادة ان لا اله الاّ اللّه قال ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه تعالی قال و ما الحقّ قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک قال و ما الحیلة قال ترک الحیلة قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة الرسول قال کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین قال و ما ذا اسال اللّه قال العافیة قال و ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة قال و ما الرّاحة قال لقاء اللّه این ده راز گفت با مصطفی صلی اللّه علیه و سلم چون فارغ شد حکم این آیت منسوخ شد چون علی رضی اللّه عنه بدین آیت کار کرد این از مناقب علیست رضی اللّه عنه که آیتست در قرآن که بدان آیت جز علی رضی اللّه عنه کار نکرد

ص:575

باز منسوخ شد انتهی و عبد اللّه بن احمد نسفی در تفسیر مدارک التنزیل در تفسیر آیه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ گفته و

قال علیّ رضی اللّه عنه هذه آیة من کتاب اللّه تعالی ما عمل بها احد قبلی و لا یعمل احد بها بعدی کان لی دینار فصرفته و کنت إذا ناجیته تصدقت بدرهم و سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عشر مسائل فاجابنی عنها قلت یا رسول اللّه ما الوفاء قال التوحید و شهادة ان لا اله الا اللّه قلت ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه قلت و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک قلت و ما الحیلة قال ترک الحیلة قلت و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله قلت و کیف ادعو اللّه قال بالصدق و الیقین قلت و ما ذا اسال اللّه قال العافیة قلت و ما اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قلت و ما السرور قال الجنّة قلت و ما الراحة قال لقاء اللّه فلمّا و شهاب الدین دولت ابادی در تفسیر بحر مواج در تفسیر آیه مذکوره گفته و کسی پیش از مناجات صدقه نیاورده مگر علی رضی اللّه عنه یک دینار صدقه ساخت و آن را بهنگام راز گفتن را پیغامبر در باخت از پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم ده سؤال پرسید جواب هر یکی شنید

قال یا رسول اللّه ما الوفاء قال له التوحید ثم قال ما للفساد قال الکفر و الشرک باللّه ثم قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک ثم قال ما الحبلة قال ترک الحبلة ثم قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله ثم قال کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین ثم قال و ما ذا اسال اللّه قال العافیة ثم قال ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة ثم قال و ما الراحة قال لقاء اللّه چون علی رضی اللّه عنه از مناجات فارغ گشت و ده سؤال بجواب پیوست تقدیم صدقه براز گفتن و مسئله پرسیدن واجب شده بود نسخ آن و اطلاق مناجات و راز گفتن با پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم روی نمود عمل بتقدیم صدقه بر مناجات جز علی رضی اللّه عنه کسی نتوانست و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

ذکر الزاهدی فی قوله إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ الآیة انّه إذا نزلت جاء علی رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه جئتک لأناجیک و عندی دینار قال بعه بعشرة دراهم و تصدّق بدرهم و ناجنی مرّة ففعل و ناجاه عشرا بعدد

ص:576

الدّراهم فسال اوّلا یا رسول اللّه ما الوفاء قال التوحید بشهادة ان لا اله الاّ اللّه قال و ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذ انتهت إلیک قال و ما الحیلة قال ترک الحیلة قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله قال و کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین قال و ما ذا اسأل اللّه قال العافیة قال و ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة قال و ما الراحة قال لقاء اللّه تعالی فلمّا فرغ من تلک النجوی العشرة نسخت الآیة فلم یعمل بها احد غیره و ذلک من مناقب علی رضی اللّه عنه و هر گاه در این حدیث شریف ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمعنی امارت و امامت و ریاست آنجناب باشد لفظ ولی در حدیث بریده و غیر او هم محمول بر معنی امیر و امام خواهد بود فان الحدیث یفسّر بعضه بعضا و الفحص بطرق الحدیث ینقض الشبهات نقضا و یفید للتسویلات ردعا و رفضا و یثم للمکابرین و الجاحدین دنفا و حرضا و یعقّبهم علزا و مضضا و یدیم لهم خنقا و جرضا و فضائل و محامد سنیه و مناقب و مدائح بهیه نسفی که رماد را در وجوه منکرین این حدیث شریف ناسف و اسراب تزویقات و تلمیعات مسئولین را کاشفست بر متتبع افادات محققین عالی درجات مخفی نیست کفوی در کتاب اعلام الاخیار گفته علم الهدی علامة الوری مفتی الدهر قدوة ماوراء النهر ابو البرکات حافظ الملة و الدین ناصر الاسلام و المسلمین ناصح الملوک و السلاطین عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی نسبة الی مدینة نسف من بلاد السّغد فی بلاد ما وراء النهر قریب من سمرقند و قیل خیار الارض اربع سغد سمرقند و غوطة الشام و جزیرة عبادان و شدّ عنی الرابع و قیل نسف یکسر السین و فی النسبة بفتح کما یقال فی نسبة صدف صدفی بالفتح کان اماما کاملا عدیم النظیر فی زمانه و راسا فقید المثیل فی الاصول و الفروع فی اوانه بارعا فی الحدیث و معانیه ماهرا فی فنون الادب و مبانیه و له مقامات سنیة فی العلوم النقلیة و مقالات بهیة فی الفنون العقلیة و له التوسع فی الکلام و الفصاحة فی الجدل و الخصام کثیر العلم مرتفع المکان بدایعه تجلّ عن البیان لسان العصر فیاض البنان فرید باله فی الفصل ثانی له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من اهل عصره اخذ العلوم ان افواه الرجال حتی صار مضرب الامثال الی ان قال و له تصانیف معتبرة مشهورة مفیدة فی الفروع و الاصول منها الوافی و هو متن لطیف فی الفروع و الکافی شرح الوافی و کنز الدقائق

ص:577

و هو متن مشهور فی الفقه و المصفی فی فرح المنظومة النسفیة و المستصفی فی شرح النافع و المنار فی اصول الفقه و العمدة فی اصول الدین و الکشف فی شرح المنار و الاعتماد فی شرح العماد مولانا الشیخ الامام المعظم و الحبر الهمام المقدم استاذا هل الارض محیی السنة و الفرض کشاف حقائق اسرار التنزیل مفتاح اسرار دقائق التاویل ترجمان کلام الرحمن صاحب علم المعانی و البیان الجامع بین الاصول و الفروع المرجوع إلیه فی المنقول و المسموع حافظ الملة و الدین شیخ الاسلام و المسلمین وارث علوم الانبیاء و المرسلین اکمل فحول المجتهدین قدوة قروم المحققین ذو السعادات و الکرامات ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی متّع اللّه اهل الاسلام بطول بقائه و المسلمین بیمن لقائه و خود مصنف نحریر تفسیر خود را باین الفاظ توصیف نموده قد سالنی من اجابته کتابا وسیطا فی التاویلات جامعا لوجوه الاعراب و القراءات متضمنا لدقائق علمی البدیع و الاشارات حالیا باقاویل اهل السنة و الجماعة خالیا عن اباطیل اهل البدع و الضلالة لیس بالطویل الممل و لا بالقصیر المخل و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته مدارک التنزیل و حقائق التاویل فی التفسیر الامام حافظ الدین عبد اللّه بن احمد النسفی توفی سنة 701 اوله الحمد للّه المتفرّد بذاته عن اشاره الاوهام الخ و هو کتاب وسیط فی التاویلات جامع لوجوه الاعراب و القراءات متضمن لدقائق علم البدیع و الاشارات موشح باقاویل اهل السنّة و الجماعة خال عن اباطیل اهل البدع و الضلالة لیس بالطویل الممل و لا بالقصیر المخل و نیز در کشف الظنون گفته کنز الدقائق فی فروع الحنفیة للشیخ الامام أبی البرکات عبد اللّه بن احمد المعروف بحافظ الدین النسفی المتوفی سنة 710 اوله الحمد للّه الذی اعز العلم فی الاعصار و اعلی حزبه فی الامصار لخص فیه الوافی بذکر ما عمّ وقوعه حاویا لمسائل الفتاوی و الواقعات جعل الحاء علامة لابی حنیفة و السّین لابی یوسف و المیم لمحمد و الزّای لزفر و الفا و للشافعی و الکاف لمالک و الواو لروایة اصحابه و زیادة التاء للاطلاقات

39-در جواب شکایة بریده بکلمات حضرت رسول دلالت بر عصمت

و مساوات و افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه سی و نهم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ببریده که شکایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بخدمت آن جناب نموده بود کلماتی ارشاد فرمود که بعض آن مثبت عصمت آن حضرتست و بعض آن دلالت بر مساوات آن حضرت بجناب دارد و از بعض آن افضلیت آن حضرت واضح و آشکارست و چون ظاهرست که ارشاد فرمود ان جناب

ان علیّا ولی کل مؤمن من بعدی هم درین واقعه ثابتست پس از مناسبت مقام ظاهر شد

ص:578

که این جمله هم مفید وجوب اطاعت و اولی بالتصرف بودن آنحضرتست چه اگر این جمله مفید اولویت تصرف ان جناب نباشد معاذ اللّه من ذلک عدم ارتباط و انتظام و فقدان اتساق و انسجام در کلام ملک علام لازم آید و بطلانه ظاهر عند کل مسلم مؤمن و شناعته واضحة لدی کل موحّد موقن حالا الفاظ روایتی که در ان کلمات مشار إلیها واقع شده باید شنید و بتفصیل ما یدلّ کل واحد منها علیه باید رسید ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی در کتاب الاکتفاء بعد نقل حدیث ولایت از بریده گفته

وعنه رضی اللّه عنه فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علی من الخمس فجئت لاخبر النبی صلی اللّه علیه و سلم قالوا فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه یسقط من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم ینقصون علیا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت انّ لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ فانّه ولیّکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء و عبد القادر بن احمد عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته و

ممّا وقع لبریدة و کان مع علی فی الیمن فقدم مغضبا علیه و أراد شکایته بجاریة اخذها من الخمس فقیل له اخبره یسقط علی من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع کلامهم من وراء الباب فخرج مغضبا و قال ما بال اقوام یبغضون علیّا من بغض علیّا فقد بغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلیّ اکثر من الجاریة التی اخذها و شیخ سلیمان بن خواجه کلان القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته و

اخرج احمد عن عمرو الاسلمی و کان من اصحاب الحدیبیة خرج مع علیّ الی الیمن فرأی منه جفوة فلمّا قدم المدینة اذاع شکایته فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اللّه لقد آذیتنی قال اعوذ باللّه ان اوذیک یا رسول اللّه فقال من آذی علیّا فقد آذانی و زاد ابن عبد البر من احب علیّا فقد احبنی و من ابغض علیّا

ص:579

فقد ابغضنی و من آذی علیّا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه و کذلک

وقع لبریدة انّه کان مع علی فی الیمن فقدم المدینة مغضبا علیه و أراد شکایته بجاریة اخذها من الخمس فقالوا له اخبره لیسقط علیّ من عینیه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یسمع من وراء الباب فخرج مغضبا فقال ما بال اقوام یبغضون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی ان علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة الّتی اخذها اخرجه الطبرانی ازین روایت ظاهرست که جناب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده

من فارق علیّا فقد فارقنی پس بظهور رسید که ادنی مفارقتی از کسی بنسبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام صادر شود عین مفارقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و هر گاه مفارقت آن حضرت مفارقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد عصمت آن حضرت بالقطع و الیقین ثابت شود و نیز ازین روایت ظاهرست که آن جناب ارشاد فرموده

ان علیّا منّی و انا منه و دلالت این ارشاد باسداد بر مساوات آن حضرت در وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه بآنجناب حسب افاده طیبی در شرح مشکاة بشرح

حسین منی و انا من حسین در نهایت وضوح و ظهورست و نیز ازین روایت ظاهرست که آنجناب در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده

خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم و دلالت اتحاد طینت بر مساوات انحضرت با آن جناب و افضلیت از جمیع صحابه بلکه جمیع خلق سوای جناب خاتم نبیین صلی اللّه علیه و اله و سلم و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرت انشاء اللّه الغفور در مجلد حدیث نور مفصّلا مشروحا مسطور و مذکور خواهد شد پس در عقل هیچ عاقلی خطور نخواهد کرد که واقعه که در ان چندین کلمات ناصّه بر عصمت و مساوات و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وارد شود جمله دالّه بر ولایت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از مدلول اصلی آن که دلالت بر خلافت و امامت آن حضرتست خارج کرده محمول بر تاویلی رکیک و تسویلی سخیف کرده آید و علاوه برین همه ازین روایت ظاهرست که سوای خالد دگر صحابه هم با جناب امیر المؤمنین علیه السلام بغض داشتند که چنانچه خالد غیر راشد بریده را برای شکایت وصی بر حق بتعجیل فرستاد همچنان دیگر اصحاب حاضرین باب

ص:580

عرش قباب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بغض و کینه با آن حضرت داشتند که با وصفی که بریده اظهار قصد فاسد خود کرده صبر و قرار بر آن نگرفته تحریص و تحضیض و ترغیب و اغرای او بر شکایت سراسر خسارت کردند و معاذ اللّه سقوط نفس رسول باین شکایت و اخبار و نکایت و ظهار خواستند و بودن آن غایت تمنای دلی و آرزوی قلبی خود ظاهر ساختند پس چرا حضرات سنیّه بنسبت اهل حق بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام بصحابه از جا می روند و ابرو ترش می سازند و سرکه بجبین می مالند و زار زار می نالند

40-استدلال بسیاق حدیث ولایت و ارشاد فأحب علیا ان علی ولیکم

بعدی

وجه چهلم آنکه سیاق حدیث والست برینکه مراد از ولی متصرف فی الامور و امامست و معنای ناصر و دوست مناسب سیاق نیست زیرا که بریده و دیگران بجهت آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام جاریه را در تصرف خود آورده شکایت آن جناب نموده بودند و ان فعل را شنیع شمرده و با آن جناب بغض خود اظهار نموده پس در جواب آن گفتن این معنی که علی دوست و ناصر مؤمنانست مناسب نیست زیرا که دوست و ناصر بودن کسی مستلزم این معنی نیست که اگر ان شخص مرتکب فعلی قبیح هم شود بر فعل او طعن نکنند و بودن شخص امام و ولی امر امت کاشفست از صحّت جمیع افعال او و دلیلست بر آنکه او معصومست از خطا و گناه پس هر فعل او صحیح و درست باید دانست و طعن بر او نباید نمود و در کنز العمّال مذکورست

یا بریده انّ علیّا ولیکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر الدیلمی عن علی پس فقره فانه یفعل ما یؤمر صریحست در این که جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کند آنچه بآن مامورست و خلاف امر خدا و رسول از آن حضرت سر نمی زد و هل هذا الا عین العصمة فنعوذ باللّه من زوال النعمة و حلول النقمة بانکار فضل معادن العصمة و شفعاء الامة و الکاشفین لکلّ غمّة و المنوّرین للظلم المدلهمّة

5 وجه در ابطال حمل حدیث ولایت بزمان بعد از عثمان

اشاره

قوله و نیز غیر مقیّدست بوقت و مذهب اهل سنت همینست که در وقتی از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعة بود بعد از جناب پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم اقول مجابست بچند وجه

وجه اول

اول آنکه در حدیث ولایت بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی واردست پس ارشاد شود که شیخین مؤمن بودند یا نه اگر بودند پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی ایشان باشد و اگر نبودند باز هم هر گاه که آن جناب امیر جمیع مؤمنان باشد امیر غیر مؤمنین هم بالضرور خواهد بود لا یتصور هناک الفرق و لا یلتزم احد الخرق و وجه تخصیص مؤمنین در حدیث این چه هر گاه آن جناب امیر جمیع مؤمنان باشد امیر غیر مؤمنین بالاولی خواهد بود پس حمل بعدیّت بر بعدیت مطلقه در این جا ممکن نباشد زیرا که هر گاه آن جناب امیر

ص:581

ثلاثه بمفاد صریح این حدیث باشد پس تاخّر ولایت آن جناب از ثلاثه برضای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوده باشد

وجه دوم

آنکه ظاهر بعدیّت اتصالست و الحمل علی الانفصال بدون دلیل عدول عن جادة الاعتدال

وجه سوم

آنکه هر گاه این حدیث نصّ صریح باشد بر ولایت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نص بر خلفای ثلاثه مفقودست چنانچه اکابر سنّیه بآن اعتراف دارند و همم عالیه بتشیید مبانی آن می گمارند و خود مخاطب سابقا تصریح باین معنی فرموده حیث قال و خلفاء ثلاثه نزد اهل سنّت نه معصوم اند نه منصوص علیه انتهی بلفظه پس منصوص علیه مستحقّ خلافت باشد نه غیر منصوص علیه چه با وجود کسی که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نص بر خلافت و امامت او فرموده باشد ازو اعراض کردن و شخصی دیگر را که اصلا در باب خلافت او نصّی نباشد خلیفه گردانیدن صریح خلاف عقل و نقلست

وجه چهارم

آنکه در طرق عدیده

من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه وارد شده کما سبق بیانه بالتفصیل بحمد اللّه المنعم الجلیل و در کمال ظهورست که فاء تعقیب درین ارشاد مفید تعقیب بلا فصلست و چون درین حدیث شریف احتمال فصل فاصل مضمحل و باطل شد بمفاد الحدیث یفسر بعضه بعضا و وجوب جمع و توفیق و لزوم ضمّ و تطبیق بین الاحادیث لفظ بعدی در این حدیث هم محمول بر ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بلا فصل فاصل و بلا تخلل نبیه و خامل خواهد شد و ادّعای احتمال ما بعد زمان عثمان در نهایت بطلان و ضعف و وهن آن بغایت ظاهر و عیان امّا اینکه فاء تعقیب دال بر تعقیب بلا فصلست پس از کلام نحویین عظام و محققین فخام ظاهرست شیخ رضی که محامد رضیه و مدائح سنّیه و مناقب علیه و مآثر بهیه او إذ بغیة الوعاة سیوطی ظاهر و باهر و استشهاد بافادات و استثناء بتحقیقات جنابش در کتب اساطین سنیه مثل شرح خفاجی بر ورقه الغواص و امثال آن دائر و سارست در شرح کافیه فرموده و قد استعمل جواز کخمسة عشر مبنیة الجزئین ظروف کیوم یوم و صباح مساء و حین حین و احوال نحو لقیته کفّة کفّة و سوجاری بنیت بیت و اخبرته او لقیته صخرّه بحرة و یجوز اضافة الصدر من هذه الظروف و الاحوال الی العجز و انما لم یتعیّن بناء الجزئین فیهما کما تعین فی نحو خمسة عشر لظهور تضمن الحرف و تعیّنه فی نحو خمسة عشر دون هذه المرکبات إذ یحتمل ان یکون کلّها بتقدیر حرف العطف و ان لا تکون فاذا قدّرناها قلنا ان معنی لقیته یوم یوم و صبل مساء و حین حین أی یوما فیوما و صباحا و مساء و حینا فحینا أی کلّ یوم و کلّ صباح و مساء

ص:582

و کلّ حین و الفاء تؤدّی معنی هذا العموم کما فی قولک انتظرته ساعة فساعة أی فی کل ساعة إذ فائدة الفاء التعقیب فیکون المعنی یوما فیوما عقیبه بلا فصل الی ما لا یتناهی فاقتصر علی اول المکرّر أی التثنیة کما فی قوله تعالی ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ و لبّیک و نحوه و کذا صباح مساء و حین حین و قلنا انّ اصل لقیته کفّة کفّة و معناه متواجهین ذوی کفّة منی و کفّة منه کان کلاّ منهما کان یکفّ صاحبه عن التولّی و الاعراض و اصل جاری بیت بیت و المعنی ملاصقا بیتی و بیته أی مجتمعان ملتزقان کما تقول کل رجل و ضیعته کما ذکرنا فی باب الحال فی قوله نعت الشاء شاة و درهما ازین عبارت ظاهرست که فائده حرف فاء تعقیبست و هر گاه در لقیته یوما یوما تقدیر فاکرده می شود معنی آن یوما فیوما عقیبه بلا فصل می باشد امّا وجوب توفیق بین الاحادیث و لزوم عمل بر قضیّه مسلمه الحدیث یفسّر بعضه بعضا پس اینهم از افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین حضرات سنیّه واضح و لائحست ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حرم بن غالب الاندلسی در محلّی گفته و من اخذ بهذه الاحادیث کان قد خالف تلک و هذا لا یحل و کان من اخذ بتلک قد اخذ بهذه و لا بدّ من تاویل ما صح من تلک الاخبار و ضم بعضها الی بعض و لا یحلّ ترک بعضها لبعض الا بامارة او نسخ او تخصیص بنص آخر و شاه ولیّ اللّه در حجة اللّه البالغه گفته باب القضاء فی الاحادیث المختلفة الاحتمال ان یعمل بکلّ حدیث الاّ ان یمتنع العمل بالجمع للتناقض و انه لیس فی الحقیقه اختلاف و لکن فی نظرنا فقط

وجه پنجم

آنکه سابقا شنیدی که ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب تفتازانی بعد استدلال اهل حقّ بحدیث غدیر گفته و ردّ بانه لا تواتر بل هو خبر الواحد و لا حصر فی علی یعنی انّ غایة ما لزم من الحدیث ثبوت استحقاق علی رضی اللّه عنه للامامة و ثبوتها فی المال لکن من این یلزم نفی امامة الائمة الثلثة و هذا الجواب من المصنّف و توضیحه انه لم یثبت له الولایة حالا فلعلّه بعد الأئمّة الثلثة و فائدة التنصیص لاستحقاقه الامامة الالزام علی البغاة و الخوارج اقول یرد علیه انّه کما کانت ولایة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم عامّة کما یدلّ علیه کلمة من الموصولة فکذا ولایة علی فیجب ان یکون علی هو الولی لابی بکر دون العکس ازین عبارت واضحست که لازم و واجبست که چنانچه ولایت جناب سرور انبیای عظام صلی اللّه علیه و آله الکرام غیر مخصوص و عام و شامل جمیع

ص:583

انامست و کلمه من در ارشاد آن حضرت

من کنت مولاه فعلی مولاه برین شمول و تعمیم و احاطه و احتواء علی کلّ صغیر و عظیم دلالت دارد پس لازمست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم عامّ و شامل هر قاصر و کامل و هر نبیه و خامل باشد و جمیع خلق علی الاطلاق و الاستیعاب من الاقارب و الاصحاب در ان داخل پس واجبست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی و حاکم أبی بکر حازم و قاطبۀ اصاغر و اعاظم باشد نه اینکه قلب موضوع و عکس مشروع کرده أبی بکر عالی فخر را ولی و حاکم و متبوع و معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ازین مرتبه متاخّر و مدفوع گردانند پس هر گاه حمل ولایت در حدیث غدیر بر ما بعد زمان عثمان ناجائز و صریح البطلان باشد حمل آن در حدیث ولایت نیز محض تعصّب و تحامل فظیع و مکابره و تعلل شنیع باشد فالحمد للّه العلی الاکبر حیث اثبتنا صحّة الخبر علی ابلغ طریقة یعوّل علیها نقاد الاثر و یرکن إلیها ارباب التحقیق و اصحاب اصابة النظر بل بیّنا تواتره فی جواب ابن حجر حیث القمنا فی فیه الحجر و دمّرنا زیغ کل من خامره الجحود و الاشر و اوضحنا دلالته علی امامة وصی خیر البشر صلوات اللّه و سلامه علیه و آله المفیضین من الحکم نفائس الغرر و الدّرر ما طلع شمس و اضاء قمر فزهقت خراقات اهل الخدع و الغرر و طاحت تشکیکات المموّهین العادمین للبصر و انهتک ستر المسوّلین الوالجین فی انکر الخطر فاین اهل السّبر و الاختبار و فئة النّقد و الاستبصار حتی یقضوا العجب و الاستغراب من صنیع المخاطب المبدی لمدهشات العجب العجاب المظهر لمطربات الالباب مدره السّنیّة و ملاذ حفلهم و الشّاعب لشملهم و المقیم لمیلهم و الجالب لرجلهم و خیلهم و المقدّم علی جماعتهم و المنفق لصناعتهم و الحامی لذمارهم و السّاتر لعوارهم و الخائض فی غمارهم و العاثر علی اسرارهم و الکاشف عن ساق الجدّ فی اصلاح امورهم و المزوّق الخزعبلات جهورهم و الموزّر بتزویراته ظهورهم و اللائط بتنمیقاته قصورهم و عمیدهم و عمادهم جهبذهم و سنادهم جذیلهم المحکّک غذتقهم؟ ؟ ؟ المرجّب امام المنتحلین قمقام المموّهین رئیس الشانین قدوة المحرفین فرید المتهوّسین وحید المتهوّکین ملاذ المتنطعین

ص:584

ملجأ المتعمقین عمدة المتحذلقین افضل المتشدّقین امثل المشقشقین کیف استکبروا بی و عاندوا عصی وعته و طغی و جازف و هفی و لم یبال بعذاب الآخرة و الاولی و اعرض عن الحقّ و تولّی و اکف الباطل و تولّی و بالغ فی اخفاء الحقّ و سعی و هجر الصّدق و ما رعی قد استنّ فی غلوائه و هام مستمرّا فی خیلائه و تمرّد و جمح فی شماسه و تمطّی و تکبّر و تغطرس فی وسواسه و سلک مسلک التعمیس و التخبیط و آثر اقصی الازورار عن انتهاج المنهج الوسیط و شمّر الذبل فی اخمال الحق و تعمیة الصدق بقلب نشیط و امعن فی تشییع الزاهق و تنفیق الزائف بلسان سلیط و قد قصلت بعون اللّه جموعه و فصلت منوعه و هدمت حصونه و داویت جنونه و خرمت اغصانه و جزمت افنانه و حطمت ردوده و زیّفت نقوده و صرعت قائمه و اعییت رائمه و نکست اعلامه و کسرت اقلامه و ابدت خضراءه و ابرت غضراءه و طمست ذکره و اوهنت قدره و ابطلت فخره و کسفت بدره و لططت نوره و ابدیت زوره فتزعزعت ارکان تلمیعاته و تضعضعت اساس تزویقاته و صارت تسویلاته هباء منثورا و ظلّت تهویلاته کان لم یکن شیئا مذکورا

ص:585

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109