عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 11/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی
مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.
مشخصات ظاهری:ج23.
یادداشت:فارسی- عربی.
یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.
موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع
احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث
دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر
شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت
موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع:امامت -- احادیث
فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176
وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی:1286819
ص: 1
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً.
إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً. الدهر 1-3 خفته بیدار کردن بسی آسان ولی خفته نما را بیدار کردن نه دشوار بلکه محال است.
به همین دلیل خطبا،علماء،نویسندگان هر قدر هم گفته ها و نوشته هایشان منطقی و توأم با حسن نیت و خلوص باشد در کسانی که به عمد کجروی و گمراهی را بر سعادت و نجات بر گزیده اند اثری نخواهد داشت.
طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه،پیروی اهل بیت وحی و تنزیل است که بر اساس عقل و منطق استوار و چون آئینه و میزان،بیانگر و نمایشگر حق و عدل باشد و صدق گفتار و حسن رفتار را توصیه می نماید.
سخن شیعه آنست که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)به وحی خداوند علام علی علیه السلام را به خلافت خود و رهبری امت برگزید،و حاضران که بالغ بر یکصد و بیست و پنج هزار مرد و زن بودند(1) در غدیر خم بفرمان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله با علی علیه السلام به امامت بیعت کردند و تا آنگاه که از دنیا رحلت کرد امت را سفارش فرمود که از راه و رسم علی سر بر نتابید،و از حریم خانه اهل
ص:2
بیت دور نشوید،و ثقلین را با هم گرامی دارید.
شیعه این وصیت را پذیرفت و تا هم اکنون در راه تمسک به قرآن و امیر مؤمنان گام می زند و در حقیقت أعلم و أفضل،أعدل و أکمل ناس را پیروی می نماید.
آری این گناه بزرگ شیعه است که بدخواهان و گمراهان روزگار در طول تاریخ به او تاخته اند و ناپاکان و مزدوران از هر تهمت و افترائی نسبت به آن خود داری نکرده اند.
گر نبیند بروز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ .
ص:3
به شرحی که در پایان جزء ششم از مجلد دوازدهم عبقات(شامل بحث از سند و دلالت حدیث ثقلین و سفینه-چاپ اصفهان)آمده:
در آغاز سده سیزدهم هجری یکی از علمای متعصب اهل سنت که نامش مولوی عبد العزیز بن شاه ولی اللّه دهلوی،ملقب به شاهصاحب بود و از مردم هند، و به سی و یک واسطه نسب به عمر خطاب،خلیفه دوم می رساند کتاب مفصلی بنام «تحفه اثنی عشریه»تألیف و منتشر ساخت.
کتاب تحفه بزبان فارسی و از آغاز تا انجام آن در رد شیعه است.
مؤلف در بحث امامت این کتاب دوازده حدیث را بعنوان مهم ترین مصادر عقیدتی شیعه در امر امامت و خلافت بلا فصل امام امیر المؤمنین علی(علیه السلام) مورد بحث و گفتگو و تخطئه و انکار قرار داده که از جمله حدیث شریف منزلت است.
بلا فاصله پس از انتشار،ردهای فراوانی بعنوان همه کتاب تحفه یا بخشی از آن بقلم علما و نویسندگان محقق شیعه نوشته شد که اکثرا چاپ و منتشر گردید.
درین راستا کسی که در بحث و تحقیق،و تجزیه و تحلیل مسائل علمی و ادبی و تاریخی،و افشاگری دروغ ها و تحریفها و خیانت های مؤلف تحفه و همفکرانش،گوی سبقت را از همۀ رد نویسان بلکه از همه محققان و متکلمان در طول قرون گذشته اسلام ربوده است و بحق کتابش سر لوحه و الگوی بحث و تحقیق قرار گرفته،آیت اللّه محقق،علامه بزرگوار مرحوم می رسید حامد حسین نیشابوری لکهنوی در گذشته 1306 هجری قمری طاب ثراه است که دوازده مجلد
ص:4
کتاب،هر مجلدی شامل یک یا دو جزء مفصل و اکثرا بالغ بر حدود یک هزار صفحه یا بیشتر بنام«عبقات الانوار...»تألیف نمود.
مؤلف بزرگوار عبقات در راه تهیه مصادر علمی،حدیثی و تاریخی مندرجات کتاب به سفرهای دور و دراز و پر مشقت پا نهاد و بخاطر دستیابی به کپیه یک نسخه خطی موجود در کتابخانه یک عالم سنی در رابوغ(1) تا مرز اختفای مقام علم و سیادت خود و تن دادن به نوکری او،این هدف مقدس را تعقیب و پیگیری فرمود.
همچنان که بر اثر کثرت نوشتن دست راستش از نوشتن بازماند که ناگزیر در سالهای آخر عمر با دست چپ می نوشت.
و بنقل برخی از أسباطش بر اثر پشت کار زیاد و خستگی و فرسودگی، چون ساعتها درحال به پشت خوابیدن کتاب های بزرگ و سنگین وزن معمول آن روزها را عمودی روی سینه می گذارد و برای نوشتن کسانی املا می کرد سینه نازک و نازنینش پینه بسته و همچون شانه و گردۀ حمالان بارکش تغییر شکل و رنگ داده بود.
آری دومین حدیثی که هدف تاخت و تاز و طعن و قدح مؤلف تحفه قرار گرفته حدیث شریف منزلت است که هم سندش را به باد تخطئه و انکار گذارده و هم دلالت آن را بر خلافت بلا فصل امام امیر مؤمنان مورد شک و تردید و مغالطه گویی قرار داده است.
بدین ترتیب انگیزه تألیف همه مجلدات عبقات عموما و انگیزه تألیف مجلد حاضر که ویژه بحث از سند و دلالت حدیث منزلت،است تلفیق کتاب «تحفه اثنی عشریه»و مطرح ساختن احادیث مربوطه می باشد.که این مجموعه گرانقدر پاسخگوی صاحب تحفه و ده ها نفر پیشروان راه اوست.
ص:5
اکنون با توجه به ارزش علمی و تحقیقی کتاب حاضر و نیاز شدید فضلا و محققان به امثال این گونه آثار از یکسو و خلاصه شدن هدف اصلی کتابخانه عمومی امام امیر المؤمنین اصفهان قبل از هر چیز در نشر و اشاعه آثار علمی و تحقیقی بویژه آنچه که در رابطه با ذکر فضائل و مناقب اهل بیت عصمت است از سوی دیگر.مدیر و مؤسس محترم کتابخانه(حضرت حجة اسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید کمال فقیه ایمانی دامت برکاته)تصمیم به تجدید چاپ مجلد حاضر از عبقات الانوار گرفتند که بیاری خدا جامه عمل پوشید و در دو هزار شماره تجدید چاپ و بشکل موجود تقدیم خوانندگان گرامی می شود.
به امید آنکه با فرصت بیشتر مصادر آن را که خود بیانگر محتوای کتاب و کیفیت مایه گیری آن از صدها مصدر علمی،حدیثی،تاریخی و ادبی نایاب یا کمیاب است تنظیم و ضمیمه چاپ مجدد در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
روابط عمومی کتابخانه
ص:6
از کتاب اعیان الشیعة جلد 18 ص 110-112 قطع رحلی چاپ بیروت السید الامیر حامد حسین ابن الامیر المفتی السید محمد قلی بن محمد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین الموسوی النیسابوریّ الکنتوری الهندی اللکهنوی.
توفی فی 18 صفر سنة 1306 فی لکهنو من بلاد الهند و دفن بها فی حسینیة غفران مآب.
کان من أکابر المتکلمین الباحثین عن أسرار الدیانة و الذابین عن بیضة الشریعة و حوزة الدین الحنیف علامة نحریرا ماهرا بصناعة الکلام و الجدل محیطا بالاخبار و الاثار واسع الاطلاع کثیر التتبع دائم المطالعة لم یر مثله فی صناعة الکلام و الاحاطة بالاخبار و الاثار فی عصره بل و قبل عصره بزمان طویل و بعد عصره حتی الیوم و لو قلنا انه لم ینبغ مثله فی ذلک بین الامامیة بعد عصر المفید و المرتضی لم نکن مبالغین.یعلم ذلک من مطالعة کتابه العبقات،و ساعده علی ذلک ما فی بلاده من حریة الفکر و القول و التألیف و النشر.و قد طار صیته فی الشرق و الغرب و اذعن لفظه عظماء و کان جامعا لکثیر من فنون العلم متکلما و محدثا رجالیا ادیبا قضی عمره فی الدرس و التصنیف و التألیف و المطالعة،و مکتبته فی لکهنو وحیدة فی کثرة العدد من صنوف الکتب و لا سیما کتب غیر الشیعة.
و یناهز عدد کتبها ثلاثین الفا ما بین مطبوع و مخطوط.و قد بدأ هذه
ص:7
المکتبة والد المترجم السید محمد قلی و تضخمت فی عهد المترجم ثم زاد علیها ولده السید ناصر.
و فی الفوائد الرضویة ما تعریبه:ان وجوده من الایات الالهیة و حجج الشیعة الاثنی عشریة و کل من طالع کتابه عبقات الانوار یعلم انه فی فن الکلام لا سیما مبحث الامامة من صدر الاسلام الی الیوم لم یأت احد مثله«انتهی ملخصا».
قرأ الکلام علی والده المفتی السید محمد قلی و الفقه و الاصول علی السید حسین بن دلدار علی النقوی و المعقول علی السید المرتضی ابن السید محمد و الادب علی المفتی السید محمد عباس.
1-عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار بالفارسیة لم یکتب مثله فی بابه فی السلف و الخلف و هو فی الرد علی باب الامامة من التحفة الاثنی عشریة للشاه عبد العزیز الدهلوی فان صاحب التحفة انکر جملة من الاحادیث المشتة امامة امیر المؤمنین علی(علیه السلام)فأثبت المترجم تواتر کل واحد من تلک الاحادیث من کتب من تسموا بأهل السنة فیورد الخبر و یذکر من رواه من الصحابة و من رواه عنهم من التابعین و من رواه عن التابعین من تابعی التابعین و من اخرجه فی کتابه من المحدثین علی ترتیب القرون و الطبقات و من وثق الراوین و المخرجین له و من وثق من وثقهم و هکذا فی طرز عجیب لم یسبقه إلیه احد و یرد دعاوی صاحب التحفة ببیانات واضحة و براهین قویة عجیبة.و هذا الکتاب یدل علی طول باعه وسعة اطلاعه،و هو فی عدة مجلدات منها مجلد فی حدیث الطیر و مجلدان فی حدیث
ص:8
الغدیر و مجلد فی الولایة و مجلد فی مدینه العلم و مجلد فی حدیث التشبیه و مجلد فی حدیث الثقلین و مجلدات أخر لا تحضرنا الان عناوینها و قد طبعت هذه المجلدات ببلاد الهند.قرأت نبذا من احدها فوجدت مادة غزیرة و بحرا طامیا و علمت منه ما للمؤلف من طول الباع وسعة الاطلاع و حبذا لو ینبری احد لتعریبها و طبعها بالعربیة و لکن الهمم عند العرب خامدة و قد شارکه فی تألیفه اخوه المتوفی قبله السید اعجاز حسین صاحب کتاب کشف الحجب عن اسماء المؤلفات و الکتب کما مر فی ترجمته.
2-استقصاء الافهام فی رد منتهی الکلام و هو بالفارسیة یدخل تحت عشرة مجلدات طبع بعضها فی ثلاثه مجلدات فی مطبعة مجمع البحرین سنة 1315 و استقصی فیه البحث فی المسألة المشهورة بتحریف الکتاب و شرح فیه احوال کثیر من علماء من تسموا بأهل السنة و تکلم فی کثیر من رجالهم و فی بعض الاصول الدینیة و الفروع العملیة المختلف فیها بین علماء الفریقین و أثبت ما هو الحق منها.
3-الشریعة الغراء فی الفقه اثبت فیه المسائل الاجماعیة من اول الطهارة الی آخر الدیات مطبوع 4-الشعلة الجوالة فی البث عن احراق المصاحف مطبوع و ترجم بالفارسیة 5-شمع المجالس قصائد عربیة و فارسیة فی مراثی الحسین(علیه السلام) من انشائه مطبوع.6-سمع و دمع مثنوی و ترجم بالاردو و طبع.7-صفحة الماس فی الارتماس أی احکام الغسل الارتماسی.8-الطارف فی الالغاز و المعمیات.
9-الظل الممدود و الطلع المنضود مطبوع.10-العشرة الکاملة و هی عشر مسائل مشکلة مطبوع.11-ترجمته بالفارسیة مطبوعة.12-افحام اهل المین فی رد ازالة الغین فی عدة مجلدات.13-اسفار الانوار عن وقائع افضل الاسفار او الرحلة المکیة و السوانح السفریة فی حج البیت و زیارة الأئمة علیهم السلام.
فیما کتبه الشیخ محمد رضا الشبیبی فی مجلة العرفان ما صورته:من أهم خزائن
ص:9
الکتب الشرقیة فی عصرنا هذا.خزانة کتب المرحوم السید حامد حسین اللکهنوی- نسبة الی اللکهنو من بلاد الهند!صاحب کتاب عبقات الانوار الکبیر فی الامامة من ذوی العنایة بالکتب و التوفر علی جمع الاثار انفق الاموال الطائلة علی نسخها و وراقتها و فی کتابه عبقات الانوار المطبوع فی الهند ما یشهد علی ذلک و قد اشتمل خزانة کتبه علی الوف من المجلدات فیها کثیر من نفائس المخطوطات القدیمة و قد توفی صاحبها اخیرا غیر ان الخزانة بقیت علی حالها فی حیازة ولده الذی أخذ علی عهدته اتمام کتاب العبقات.
ص:10
از کتاب الذریعه جلد 15
(1416:عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار)فی مجلدات کبار ضخام لاثبات امامة الائمة.للسید المیر حامد حسین بن محمد قلی خان صاحب بن محمد بن بن حامد النشابوری الکنتوری المتوفی فی 1306 هو رد علی الباب السابع من«التحفة الاثنی عشریة»الذی هو فی مبحث الامامة،و رتبه علی منهجین.
المنهج الاول فی اثبات دلالة الآیات القرآنیة المستدل بها للامامة.و هو فی مجلد کبیر غیر مطبوع،لکنه موجود فی مکتبة المصنف بلکهنو،و فی مکتبة المولی السید رجبعلی خان سبحان الزمان فی جکراوان الذی کان من تلامیذ المصنف عند ولده السید مرتضی اکبر و السید فدا حسین بن السید عابد علی الحسینی الیزیدی الپنجابی.
و المنهج الثانی فی اثبات دلالة الاحادیث الاثنی عشر علی الامامة و الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة»علیها.فی اثنی عشر جزء،لکل حدیث جزء.
فالجزء الاول من المنهج الثانی فی حدیث الغدیر،و طبع فی مجلدین ضخمین الاول منها فی رد ما أجابه صاحب«التحفة»عن حدیث الغدیر،و المجلد الثانی من الجزء الاول فی رد اعتراضات سائر العامة علی حدیث الغدیر طبع فی 1294 اوله[الحمد للّه الذی اکمل لنا الدین و اقم علینا النعمة...]و فیه ترجمة العلماء الذین أخرجوا حدیث الغدیر فی کتبهم قرب مائة و خمسین عالما،و ترجمة العلماء الذین ذکروا مجیء المولی(بمعنی الاولی)قرب اربعین عالما،و بسطوا الکلام فی تراجمهم غایة البسط؛و له فهرس مبسوط ایضا الجزء الثانی من المنهج الثانی فی حدیث المنزلة و هو الحدیث الثانی من الاثنی عشر حدیثا.و فیه الجواب عن اعتراضاتهم علیه،طبع فی 1295 اوله[الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النبی بمنزلة هارون من موسی] الجزء الثالث من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضاتهم علی الحدیث الثالث و هو حدیث الولایة
[ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن من بعدی] طبع 1303.اوله[الحمد للّه الحمید الحکیم العلی الذی جعل الوصیّ ولی المؤمنین بعد النبی...]
ص:11
الجزء الرابع من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة» علی الحدیث الرابع و هو حدیث الطیر.طبع فی 1306.أوله[الحمد للّه الذی ابان احبیة الوصیّ إلیه و الی النبی صم فی قصة«الطیر المشوی».
الجزء الخامس فی حدیث المدینة و هو مطبوع فی مجلدین.اولهما فی جواب اعتراضات صاحب«التحفة»علیه.طبع فی 1317.اوله
[الحمد للّه الذی جعل النبی مدینة العلم و علیا بابها...] و المجلد الثانی فی جواب اعتراضات سائر العامة.طبع فی 1327 اوله:
[الحمد للّه الذی جعل نبیه للعلم مثل المدینة...] الجزء السادس.
فی حدیث التشبیه [من أراد ان ینظر الی آدم و نوح فینظر الی علی] طبع فی 1301 اوله[الحمد للّه المتعالی عن التشبیه...] الجزء السابع فی حدیث من ناصب علیا الخلافة فهو کافر،لکن ما خرج الی البیاض کالثلاثة الاتیة.
الجزء الثامن
فی حدیث النور [کنت انا و علی بن أبی طالب نورا] طبع 1303 اوله
[الحمد للّه الذی خلق النبی و الوصیّ من نور واحد...].
الجزء التاسع حدیث الرایة یوم خیبر و اعطائها لمن یحب اللّه و رسوله الجزء العاشر
حدیث علی مع الحق حیث دار.
الجزء الحادیعشر حدیث قتال علی بالتأویل و التنزیل،لکنه مع سابقیه ما خرجت الی البیاض فشحطت علیها کالسابع.
الجزء الثانیعشر فی الحدیث الثانیعشر و هو حدیث الثقلین طبع اولا فی مجلدین اولهما فی طرقه.
ورد بعض الاعتراضات طبع 1314 اوله [الحمد للّه الذی دعانا بمنه الجمیل الی التمسک بالثقلین...] و ثانیهما فی الجواب عن بقیة الاعتراضات،اوله
[الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسکین بالقرآن...] و طبع ثانیا فی 1381 بایران فی ستة مجلدات.
ص:12
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی للّه الحمد و المنة که در این زمان بجهت نشان جلد ثانی مشتمل بر حدیث منزلت از مجلدات منهج ثانی کتاب مستطاب عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار سلام اللّه علیهم اختلف اللیل و النهار از مصنفات جناب بحر العلوم کهف اولی الحلوم کاشف مشکلات علوم حقانیه مجدد آثار و معالم ایمانیه الوجیه المفید المجید الفرید الوحید الربانی محیی الطریقة الجعفریه فی المائة الثالثة من الالف الثانی جناب العلامة السید حامد حسین لا زالت شموس هدایاته بازغه و اقمار افاداته شارقه در مطبع مطلع نور لکهنو سنة 1295 هجری مطبوع شد
ص:1
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النّبیّ بمنزلة هارون من موسی الکلیم و حباهما و آلهما من الفضائل ما اوجب التفضیل و التقدیم فجنس المضاف إلیهم مخصوص بالعز الصمیم ناج علی التّعمیم و المتّصل بهم غیر منقطع عن الاجر و النّعیم و المتّبع اخبارهم و المقتفی آثارهم من اتی اللّه بقلب سلیم و النّاکب عن سمتهم و الصّادف عن هدیهم مقتحم فی سعیر الجحیم متجرّع ذعاق الصّدید و الحمیم مکابد الشدائد العذاب الالیم و افضل الصّلوة و السّلام المزری علی نفح الشمیم علی النّبیّ و آله الهداة المهدیین المرتفع بهم کلّ منزلة و شرف عظیم لا سیّما ابن عمّه و کاشف غمّه المخصوص بالاستخلاف علی رغم اهل الخلاف و الممنوح بمزیة الاخاء و الممنوّ بجلیل البلاء المدفوع
ص:2
عنه مقامه المنهوب تراثه المغمض علی القذی الصابر علی الشجی و بعد فیقول العبد القاصر حامد حسین بن العلاّمة السیّد محمّد قلی کان اللّه له فی الدّنیا و الآخرة و اسدل سجف العفو علی ماله من المعاصی الباطنة و الظّاهرة انّ هذا هو المجلد الثانی من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار الموضوع لنقض الباب السّابع من التحفة المحیرة للانظار و هذا المجلد معقود لردّ کلام صاحب التحفة فی الحدیث الثانی من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها و ادّعی فیها الانحصار الواضح بطلانه علی ناظر کتب الاصحاب الاخیار و اللّه الموفق للاتمام و الاکمال و منه الاستعانة فی المبدإ و المآل
قال الفاضل النّحریر حدیث دوم در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم حضرت امیر را در غزوۀ تبوک بر اهل بیت از نسا و بنات خلیفه کرد و گذاشت و خود بغزوه متوجه شد حضرت امیر عرض کرد
یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود
اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی گویند که منزلت اسم جنس مضاف ست بسوی علم پس عام باشد جمیع منازل را لصحّة الاستثناء و چون مرتبه نبوّت را استثنا فرمود جمیع منازل ثابته بهرون برای حضرت امیر ثابت شد و از جمله آن منازل صحّت امامت و افتراض طاعت هم هست اگر هارون بعد از موسی زنده می بود زیرا که در حال حیات موسی این مرتبه داشت بعد از وفات موسی اگر این مرتبه ازو زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست
ص:3
زیرا که اهانت اوست پس این مرتبه هم بحضرت امیر ثابت باشد و هو الامامة اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت هست در اثبات فضیلت حضرت امیر در صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسّک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صوبه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیشنماز مسجد خود کرده بودند و اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیّت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابها و دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست و طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الاّ در کتب ایشان باید دید که چه قدر سخنان پراگنده درین تمسّک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده و هنوز هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اوّل آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن و اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد و چه می توان گفت کسی در مثل رکبت فرس زید و لبست ثوب زید و رایت ابن زید که بالبداهة عموم باطلست و در این جا قرینه عهد موجودست و هو
قوله
ص:4
أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجّه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک و استخلافی که مقیّد بمدّت غیبت باشد بعد از انقضائی آن مدّت باقی نمی ماند چنانکه در حق حضرت هارون هم باقی نماند و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حقّ کسی باشد و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد در این جا استثنا منقطع است بالضرورة لفظا و معنی امّا لفظا پس از آنجهت که
انّه لا نبیّ بعدی جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوّة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوّت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد و امّا معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که از حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوّت شریک او بود دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد دوم آنکه لا نسلّم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می ماند رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی ازو زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت پس معلوم شد که ازین راه استدلال بر خلافت حضرت امیر(علیه السلام)هرگز راست نمی آید سوم آنکه آنچه گفته اند که اگر این مرتبه از هارون زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغت است زیرا که پادشاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت و مراجعت خود بخود این خلافت منقطع می شود
ص:5
و هیچکس آنها را معزول نمی داند و نه در حق آنها اهانت می فهمد و اگر عزل هم باشد چون نبوّت استقلالی بعد از موت موسی بهارون می رسید که مرتبه اعلی است بهزار درجه از خلافت چرا موجب نقصان و اهانت او می شد بلکه در رنگ آن می شد که نائب وزیر را بعد از موت وزیر عزل کرده وزیر مستقل سازند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلوم است که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول صلی اللّه علیه و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتی است و العیاذ باللّه و اگر ازین همه در گذریم پس در این حدیث کجا دلالت است بر نفی امامت خلفای ثلاثه تا مدّعا ثابت شود غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات و هو عین مذهب اهل السنّة
اقول مستعینا بلطف الخبیر البصیر بر سالکان سبیل رشد و انصاف و تارکان طریق عصبیت و اعتساف مخفی و محتجب نیست که حدیث منزلت که از عمده مناقب سنّیه و مدائح بهیّه امام البریّه علیه الف الف تحیه است و دلیل قاطع و نصّ ساطع بر خلافت و امامت آن جناب است بغایت صحیح و ثابت و معروف و بنهایت شهرت و استفاضه بلکه تواتر موصوف است و بخاری و مسلم که در اخفای مناقب و فضائل جناب امیر المؤمنین و اهلبیت طاهرین علیهم السلام جد و جهد بلیغ دارند و حتی الوسع طرح و عدم ذکر آن را مطمح نظر می دارند نیز این حدیث را روایت کرده اند و روایت یکی از شیخین برای ثبوت صحت این حدیث کافی و بسندست فکیف إذا اتفقا علی اخراجه فکیف که دیگر عمائد و جهابذه محدثین
ص:6
هم صحاح و مسانید و مجامیع خود را بروایت آن زیب و زینت بخشیده اند فکیف که حذاق محققین ایشان تصریح بصحت آن می کنند و نفی ریب از ان می فرمایند فکیف که منقدین ائمّه ایشان بتکثر و تعدد طرق آن تصریح می نمایند فکیف که ائمّه اعلام شان باثبات تواتر آن زنگ شکوک شبهات و تشکیکات رکیک می زدایند و اوّلا بعض طرق این حدیث شریف که بنظر قاصر رسیده ذکر می نمایم و بعد آن بذکر اقوال مصرّحه بصحت و کثرت طرق و تواتر آن می گرایم پس باید دانست که مخرجین و ناقلین این حدیث شریف بسیاری از محدثین مشاهیر و اساطین نحاریر سنّیه اند مثل عمدة المحدثین و الحفاظ المشهورین فی الآفاق امام اهل السیر محمد بن اسحاق و الحافظ المحمود سلیمان بن داود الطیالسی و العلامة الجلیل الحاذق الجهبذ المقدم السّابق ذو الشأن الرّفیع محمد بن سعد بن منیع الزهری کاتب الواقدی و العالم المنقد النحریر الحافظ الثبت العدیم النظیر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی و راس الائمّة الفخام و مقتدی المشایخ العظام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و امام اهل الصناعة رافع لواء البراعة النحریر الجلیل ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و الحافظ المعروف المشهور الکبیر الحائز للفضل الغزیر ابو علی الحسن بن عرفة العبدی و الحافظ الحاذق الجلیل العظیم ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم و الحافظ الثبت الثقة المتقن مسلم بن الحجاج القشیری و الحافظ المشهور بالمدائح علی السنة الصدور محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و العلاّمة الجهبذ الحافظ الثقة الثبت الفهام عمدة الأعیان ابو حاتم محمّد بن حبّان التمیمی البستی و العلم الشهیر الناقد البصیر ابو عیسی محمد بن سورة الترندی و الحافظ الناقد الماهر حائز الفضل الزاهر احمد بن أبی خیثمة زهیر بن حرب و الامام ابن الامام فخر الاکابر الاعلام عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی و الحافظ البارع عمدة الاحبار احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّار و الحافظ المنفرد فقها و حدیثا و حفظا
ص:7
و اتقانا احمد بن شعیب النّسائی و الامام الحافظ الثقة محدث الجزیرة ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الموصلی و المحدّث الجلیل الحاذق و الناقد المحقق الفائق محمد بن جریر الطبری و الحافظ النحریر الجلیل الشأن عمدة الحذاق الأعیان ابو عوانة یعقوب بن اسحاق الاسفراینی و الشیخ الحافظ الکبیر الثقة مصنّف التصانیف الکثیرة ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ و الامام العلاّمة الحجّة بقیة الحفّاظ مسند الدنیا ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی و العالم النحریر المحدّث الثقة محمد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی و المحدّث الشهیر الصدر الکبیر ابو بکر محمد بن جعفر المطیری و الفقیه النبیه الشیخ ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی و المحدّث الکامل الحاوی لمعالی الفخر الحافظ الجلیل الشأن العظیم القدر الحسن بن بدر و امام اهل الحدیث ابو عبد اللّه الحاکم محمّد بن عبد اللّه بن محمد النیسابوریّ المعروف بابن البیع و العالم المشهور الزاهد المحدّث المرشد الناقد ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی و الحافظ البارع الحائز لمحاسن الالقاب احمد بن عبد الرحمن ابو بکر الشیرازی مصنّف کتاب الالقاب و طراز المحدّثین و الحفّاظ و رئیس المحدثین الایقاظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و الحافظ الکامل البارع حائز الفضل الناصع ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و الحافظ العلی الشأن فخر الجهابذة الأعیان اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و القاضی المقبول الشهادة الصّدوق فی الحدیث المعروف بالاجادة ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی و المحدّث الکبیر اللبیب الحافظ الشهیر الاریب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و الحافظ الثقة المتقن البارع الناقد البرّ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ و الفاضل العارف بالرجال و الحدیث الفقیه الوجیه ابو الحسن علی بن محمّد بن طیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی الشافعی
ص:8
و الشیخ المحدّث الحافظ العلی المقدار شیرویه بن شهزدار الدیلمی و امامهم الثقة المعروف بمحیی السنة حسین بن مسعود الفراء البغوی و الحافظ المتین الناقد الزرین رزین بن معاویة العبدری و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی و الشیخ الصالح عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا و الحافظ البارع الماهر المحقق الفاخر حاوی معالی المحاسن و المآثر ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و المحدّث الناقد عمدة الاسلاف المشتهر بمحاسن الاوصاف ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی و المحدّث الفقیه الشهیر و العالم المستند الصدر الکبیر ابو الموید الموفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم و العالم الملقب بین الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام العالم الربّانی و العارف السبحانی سعد الدین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و فخر الاعلام الکبار و راس المتکلمین الاحبار فخر الدین محمد بن عمر الرازی و ابو السعادات المبارک بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری و المحدّث العالم الجهبذ الحازم ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی و الامام المتقن السّامی الفخار العالی النجار محمد بن محمود بن الحسن محبّ الدّین ابو عبد اللّه بن النّجار و الشیخ البارع فی الفقه و الخلاف عارف الاصلین الرئیس الکریم المعظم الامیر الوزیر المفخم کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی و العالم الفقیه الواعظ الجهبذ شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی و الشیخ المحدّث ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی و المحقق البارع الحائز الانواع الشرف یحیی بن شرف النووی و شیخ الحرم الامام المحترم العلاّمة الحافظ المحدّث المفتی الفقیه ذو التصانیف
ص:9
الکثیرة و صاحب الفضائل الشهیرة و ابو العبّاس محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمد المکی الشافعی الطبری و المحدّث السلیم الشیخ ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و العالم الکبیر المحدّث شیخ المشایخ صدر الدّین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمّد بن حمویه الخراسانی الحموینی و الحافظ النحریر ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد الناس و العالم الفطن المتوقد ذکاء المشهور رفعة و سناء شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی و عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر و احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة السمنانی و الشیخ المحدّث الحسیب ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب و الحافظ الکبیر المتبحر المتوحد فی هذا الشأن عمدة الاکابر و الأعیان جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزّی و الشیخ المحدّث بالحرم النّبویّ محمد بن یوسف الزرندی و العارف الرّبانی المحقق الصّمدانی السید علی الهمدانی و قاضی القضاء العالم الفاضل شیخ الاسلام محمد بن محمد بن محمود محبّ الدین ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة و شیخهم المضطلع بانواع العلوم العارج الی جلائل المراقی ولی الدین ابو زرعة احمد بن عبد الرحیم العراقی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و محققهم الناقد و نحریرهم الجامع للمحامد احمد بن علی بن محمد المعروف بان حجر العسقلانی و الشیخ الفقیه نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی المکی و مجدد دینهم فی المائة التاسعة جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و عاملهم المشهور القاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری المالکی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی و علی بن حسام الدین المتقی و السید العالم الفاضل الحائز للمکارم شهاب الدین احمد و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدّث و محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی
ص:10
و بحر الحقائق و المعارف شیخ بن عبد اللّه العید رؤس و الشیخ الجلیل العالم النبیل احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب عالم و العالم الجلیل الشأن مرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و الشیخ النحریر محمد صدر العالم و ولیّ اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و احمد بن عبد القادر العجیلی و رشید الدّین الدهلوی تلمیذ صاحب التحفة و المولوی محمد مبین اللکهنوی و المولوی ولی اللّه اللکهنوی ابن حبیب اللّه و احمد بن زینی بن احمد دحلان الشافعی و السید مؤمن بن حسن الشبلنجی
امّا روایت محمد بن اسحاق حدیث منزلت را پس ابو محمد عبد الملک بن هشام الحمیری در تلخیص سیرت ابن اسحاق گفته قال ابن اسحاق و ضرب عبد اللّه بن أبی علی حدة عسکره اسفل منه نحو ذباب و کان فیما یزعمون لیس باقل العسکرین فلمّا سار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تخلف عنه عبد اللّه بن أبی فیمن تخلّف من المنافقین و اهل الریب و
خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انّک انّما خلفتنی انّک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علیّ ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی سفره
قال ابن اسحاق حدّثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد أبی وقاص عن ابیه سعد انّه سمع رسول اللّه
ص:11
صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ هذه المقالة قال ابن اسحاق ثم رجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره
ابو داود سلیمان
اما روایت ابو داود سلیمان بن داود الطیالسی حدیث منزلت را پس ابراهیم عبد اللّه الوصابی الشافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته
عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة
اما روایت محمد بن سعد کاتب الواقدی حدیث منزلت را پس در کتاب طبقات کبیر تصنیف او که نهایت عزیز الوجود و کمیاب است و بتأیید ربّانی نسخه آن بدست این بادیه پیمای و هیچمدانی افتاده می فرماید ذکر
قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال قال محمّد بن عمرو کان علیّ ممّن ثبت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم احد حین انهزم النّاس و بایعه علی الموت و بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة الی بنی سعد بفدک فی مائة رجل و کانت معه احدی رایات المهاجرین الثلث یوم فتح مکة و بعثه سریّة الی الفلس الی طی و بعثه الی الیمن و لم یتخلّف عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة غزاها الاّ غزوة تبوک خلّفه فی اهله
اخبرنا الفضل بن دکین
ص:12
نا فضیل بن مرزوق عن عطیّة حدّثنی ابو سعید قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک و خلّف علیّا فی اهله فقال بعض ما منعه ان یخرج به الاّ انّه کره صحبته فبلغ ذلک علیّا فذکره للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تنزل منّی بمنزلة هارون من موسی اخبرنا الفضل بن دکین نا فطر بن خلیفة عن عبد اللّه بن شریک قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک فقال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا عفان بن مسلم عن حمّاد بن سلمة انا علیّ بن زید عن سعید بن المسیّب قال قلت لسعد بن مالک انّی ارید ان اسألک عن حدیث و انا اهابک ان اسالک عنه قال لا تفعل یا ابن اخی إذا علمت ان عندی علما فسلنی عنه و لا تهبنی فقلت قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی حین خلّفه بالمدینة فی غزوة تبوک قال أ تخلّفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی فادبر علیّ مسرعا کانّی انظر الی غبار قدمیه یسطع و قد قال حماد فرجع علیّ مسرعا و اخبرنا روح بن عبادة نا عوف عن میمون عن البراء بن عازب و زید بن ارقم قالا لمّا کان عند غزوة جیش العسرة و هی تبوک قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب انّه لا بدّ من ان اقیم او تقیم فخلّفه
ص:13
فلمّا فصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غازیا قال ناس ما خلّفه رسول اللّه الا لشیء کرهه منه فبلغ ذلک علیّا فاتبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی انتهی إلیه فقال له ما جاء بک یا علی قال لا یا رسول اللّه الاّ انّی سمعت ناسا یزعمون انّک انما خلّفتنی لشیء کرهته منّی فتضاحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا علیّ أ ما ترضی ان تکون منّی کهارون من موسی غیر انّک لیست بنبیّ قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک
اما روایت احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند او مذکور است نا
یحیی بن سعید عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة ابنة علیّ فقال لها رفیقی ابو مهدی لم لک قالت ستة و ثمانین سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدثتنی بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس نبیّ بعدی و نیز در مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام تصنیف احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست
حدثنی وکیع قال حدثنا فضیل بن مرزوق عن عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و عنه ایضا حدّثنا سفیان بن عیینة عن زید عن سعید بن المسیب عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی قیل لسفیان غیر انّه لا نبیّ بعدی قال نعم
و عنه ایضا حدّثنا محمد بن جعفر قال حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک قال
ص:14
یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
و عنه ایضا اخبرنا محمد بن جعفر قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم یحدّث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی
و عنه ایضا حدثنا ابو سعید قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی و یقول تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة
و عنه ایضا حدثنی یحیی بن سعد عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة فقال رفیقی ابو مهدی کم لک فقالت ست و ثمانون سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبیّ
و عنه ایضا و فیما کتب إلینا محمد بن عبد اللّه یذکر انّ یزید بن مهران حدثهم قال حدثنا ابو بکر بن عیاش عن الاجلح عن حبیب بن أبی ثابت عن ابن السمان عن سعید بن زید قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی
اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری پس در صحیح او در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مذکورست
حدّثنا محمد بن بشار ثنا غندر ثنا شعبة عن سعد قال سمعت ابراهیم بن سعد عن ابیه قال قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ
ص:15
اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در صحیح بخاری در غزوه تبوک مذکورست
حدّثنا مسدد قال حدّثنا یحیی عن شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک فاستخلف علیّا قال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و قال ابو داود حدثنا شعبة عن الحکم قال سمعت مصعبا
اما روایت ابو علی الحسن بن عرفه بن بریدة العبدی پس در تاریخ ابن کثیر مذکورست
قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص قال قدم معاویة فی بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه
روایت مسلم بن الحجاج حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست
حدّثنا یحیی بن یحیی التمیمی و ابو جعفر محمد بن الصبّاح و عبید اللّه القواریری و سریح بن یونس کلّهم عن یوسف بن الماجشون و اللّفظ لابن الصّبّاح قال نا یوسف ابو سلمة الماجشون قال ثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منی
ص:16
بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بها سعدا فلقیت سعدا فحدّثته بما حدّثنی به عامر فقال انا سمعته قلت انت سمعته قال فوضع اصبعیه علی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا
حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة قال نا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن مثنی و ابن بشار قالا نا محمّد بن جعفر قال نا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی حدّثناه عبید اللّه بن معاذ قال نا أبی قال نا شبعة فی هذا الاسناد حدّثنا قتیبة بن سعید و محمّد بن عباد و تقاربا فی اللّفظ قالا نا حاتم و هو ابن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا التّراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ
ص:17
الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و بحبه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی
حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن المثنی و ابن بشار قالا ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد عن سعد عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلّی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی
بن ماجة القزوینی
امّا روایت محمد بن یزید بن ماجة القزوینی پس در سنن او مذکورست
حدّثنا علی بن محمّد ثنا ابو معاویة ثنا موسی بن مسلم عن ابن سابط و هو عبد الرحمن عن سعد بن أبی وقّاص قال قدم معاویة فی بعض حجّاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فنال منه فغضب سعد و قال تقول هذا الرّجل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة الیوم رجلا یحب اللّه و رسوله
اما روایت ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی البستی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت ابو عیسی محمد بن سورة الترمذی حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست
حدثنا القاسم بن دینار الکوفی نا ابو نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبیّ صلّی اللّه
ص:18
علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی هذا حدیث صحیح قد روی من غیر وجه عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و یستغرب هذا الحدیث من حدیث یحیی بن سعید الانصاری
اما روایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند والد خود گفته
حدّثنا العبّاس بن الفضل ثنا الحسن بن علی ثنا عمران بن ابان ثنا مالک بن الحسین بن ملک بن الحویرث حدثنی أبی عن جدی مالک بن الحویرث قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منی کمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز عبد اللّه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل گفته
حدّثنا ابراهیم قال حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر قال فوضع اصبعه فی اذنه و قال استکّتا ان لم اکن سمعته من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم
اما روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار پس مرزا محمد بن معتمد خان در مفتاح النجا گفته
اخرج البخاری و مسلم و الترمذی و النّسائی عن سعد بن أبی وقّاص و البزّار عن أبی سعید الخدری و احمد عن کلیهما و العقیلی عن ابن عبّاس و الطبرانی عن علی و اسماء بنت عمیس و أمّ سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمرو ابن عبّاس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و مالک بن الحویرث و الخطیب
ص:19
عن عمر رضی اللّه عنهم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصّبیان و النساء فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت احمد بن شعیب النّسائی حدیث منزلت را پس در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعنایت واهب العطایا دو تا نسخه آن که یکی از آن مصحّح بعض افاضل است پیش حقیر حاضر گفته
انبانا بشر بن هلال البصری قال ثنا جعفر و هو ابن سلیمان قال ثنا حرب بن شداد عن قتادة عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیّا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتّی قالوا ملّه و کره صحبته فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال ثنا ابو نعیم قال ثنا عبد السلّم عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ النّبی علیه السلام قال لعلیّ رض انت منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیّب انّه سمع سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة
اخبرنی
ص:20
زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب بن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیّب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة ذکر الاختلاف علی محمّد بن المنکدر فی هذا الحدیث
اخبرنی اسحاق بن موسی بن عبد اللّه بن یزید الانصاری قال ثنا داود بن کثیر الرقّی عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی
اخبرنی صفوان بن محمد بن عمر قال ثنا احمد بن خالد قال ثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجشون عن محمد بن المنکدر قال قال سعید بن المسیب اخبرنی ابراهیم بن سعد انه سمع اباه سعدا و هو یقول قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة قال سعید فلم ارض حتی اتیت سعدا قلت شیء حدّث به ابنک قال ما هو و انتهرنی فقلت اخبرنا علی هذا فلان فقال ما هو یا بن اخی فقلت هل سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی کذا و کذا قال نعم و اشار الی اذنیه و الا فسکّتا لقد سمعت یقول ذلک
قال ابو عبد الرحمن خالفه یوسف بن الماجشون فرواه عن محمّد بن المنکدر عن سعید عن عامر بن سعد عن ابیه و تابعه
ص:21
علی روایته عن عامر بن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فقلت ما حدیث حدّثنی به عنک عامر فادخل اصبعه فی اذنه و قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الا فسکّتا و قد روی هذا الحدیث شعبة عن علی عن زید فلم یذکر عامر بن سعد
اخبرنی محمد بن وهب الحرانی قال ثنا مسکین بن بکیر قال ثنا شعبة عن علی بن زید قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی قال اوّل من رضیت رضیت فسالته بعد ذلک فقال بلی بلی قال ابو عبد الرحمن ما علمت ان احدا تابع عبد العزیز بن الماجشون علی
روایته عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیّب غیر ابراهیم بن سعد قد روی هذا الحدیث عن ابیه انبانا محمد بن بشار البصری قال ثنا محمّد یعنی ابن جعفر غندرا قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا عبید اللّه بن سعد عن ابراهیم بن سعد قال ثنا عمر قال ثنا أبی عن أبی اسحاق قال ثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه انه سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی حین خلّفه فی غزوة تبوک علی اهله الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قال
ص:22
ابو عبد الرحمن و
قد روی هذا الحدیث عن عامر بن سعد عن ابیه من غیر حدیث سعید بن المسیّب انبانا محمّد بن المثنی قال ثنا ابو بکر الحنفی قال ثنا بکر بن مسمار قال سمعت عامر بن سعد یقول قال معاویة لسعد بن أبی وقّاص ما یمنعک ان تسبّ ابن أبی طالب قال لا اسبّه ما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النّعم لا اسبه ما ذکرت حین نزل علیه الوحی فاخذ علیّا و ابنیه و فاطمة فادخلهم تحت ثوبه ثم قال ربّ هؤلاء اهلی و اهل بیتی و لا اسبّه ما ذکرت حین خلّفه فی غزوة تبوک قال علیّ خلفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة من بعدی و لا اسبه ما ذکرت یوم خیبر حین قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لاعطین هذه الرایة رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحبّ اللّه و رسوله و یفتح اللّه علی یدیه فتطاولنا فقال ابن علی فقیل هو ارمد فقال ادعوه فدعوه فبصق فی عینیه ثم اعطاه الرایة ففتح اللّه علی یدیه قال فو اللّه ما ذکره معاویة بحرف حتّی خرج من المدینة
ثنا محمد بن بشار قال ثنا محمّد قال ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی
قال ابو عبد الرّحمن خالفه لیث فقال عن الحکم عن عائشة بنت سعد اخبرنی الحسن بن اسماعیل بن سلیمان المصیصی الخالدی
ص:23
قال انبانا المطلب عن لیث عن الحکم عن عائشة بنت سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال ابو عبد الرحمن شعبة احفظ و لیث ضعیف و الحدیث فقد روته عائشة بنت سعد
اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها قالت انّ علیا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم حتّی جاء ثنیّة الوداع من یودّ غزوة تبوک و علیّ یشتکی و هو یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة
اخبرنا الفضل بن سهل البغدادی قال حدّثنا احمد الزبیری قال حدّثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عن سعد قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خلّف علیّا فقال له أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ذکر الاختلاف علی عبد اللّه بن شریک فی هذا الحدیث
اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال حدثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک عن عبد اللّه بن رقیم الکنانی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و رواه اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک عن سعد انبانا احمد بن یحیی الکوفی قال ثنا علیّ و هو ابن قادم قال ثنا اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک و قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتّی تعدّی الناقة
ص:24
فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انما خلفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال علی رضیت عن اللّه عزّ و جلّ
و عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنا عمرو بن علی قال حدّثنا یحیی یعنی ابن سعید قال حدّثنا موسی الجهنی قال دخلت فاطمة بنت علیّ فقال لها رفیقی هل عندک شیء عن والدک قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
انبانا احمد بن سلیمان قال ثنا جعفر بن عون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی رضی اللّه عنهما و هی بنت ثمانین سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسماء بنت عمیس انها سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ من بعدی
انبانا احمد بن عثمان بن حکیم قال حدثنا ابو نعیم قال حدّثنا حسن و هو ابن صالح عن موسی الجهنی عن فاطمة بنت علی عن اسماء بنت عمیس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی حدیث منزلت را پس از عبارت اسد الغابه و فتح الباری که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست
اما روایت محمد أبی جریر الطبری حدیث منزلت را پس در کنز العمال علی متقی مذکورست
عن سعد قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ ثلث خصال لئن یکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته
ص:25
یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه ابن جریر
اما روایت ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست
اما روایت سلیمان بن احمد الطبرانی حدیث منزلت را پس در معجم صغیر او مذکورست
حدّثنا محمد بن عقبة الشیبانی الکوفی حدثنا الحسن بن علی الحلوانی حدّثنا نصر بن حماد ابو الحرب الوراق حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید الانصاری عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقاص ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه عن شعبة الا نصر و نیز در معجم صغیر طبرانی مذکورست
حدّثنا محمد بن اسماعیل بن احمد بن اسید الاصبهانی ابو مسلم حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه العبدی حدّثنا اسماعیل بن ابان الوراق حدّثنا ابو مریم عبد الغفار بن القاسم عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه من أبی اسحاق الاّ ابو مریم تفرّد به اسماعیل بن ابان و نیز طبرانی این حدیث را در معجم وسیط و معجم کبیر هم روایت کرده چنانچه در کنز العمال مسطورست
عن علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال خلفتک ان تکون خلیفتی قلت اتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طس و نیز در کنز العمال مسطورست
اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی طب عن مالک بن الحسن بن مالک بن الحویرث عن ابیه عن جده و نیز در ان مذکورست
ص:26
یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طب عن اسماء بنت عمیس
امّا روایت ابو بکر محمد بن جعفر المطیری حدیث منزلت را پس جلال الدین سیوطی در جامع صغیر فی احادیث البشیر النذیر گفته
علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ابو بکر المطیری فی جزئه عن أبی سعید
روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی
امّا روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی حدیث منزلت را پس از کتاب المجالس او ظاهرست چنانچه عبارت ان انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد
اما روایت حسن بن بدر حدیث منزلت را پس در کنز العمال مذکورست
عن ابن عبّاس قال قال عمر بن الخطّاب کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول فی علیّ ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجراح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده علی منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الحاکم فی الکنی و الشیرازی فی الالقاب و ابن النجار
محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ
اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ حدیث منزلت را پس از عبارت سابقه کنز العمال ظاهرست و نیز عبارت حاکم از مستدرک مشتمل بر ذکر حدیث منزلت در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت ابو سعید عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت احمد بن عبد الرحمن
ص:27
الشیرازی حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ذکر روایت حسن بن بدر منقول شد واضح است
اما روایت احمد بن موسی بن مردویه حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی حدیث منزلت را پس در حلیة الاولیاء تصنیف او مذکورست
حدثنا ابراهیم بن احمد بن أبی حصین ثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی ثنا یزید بن مهران ثنا ابو بکر بن عبّاس عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی سعید عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی غریب من حدیث أبی بکر لم یروه عنه الا یزید
اما روایت اسماعیل بن علی المعروف بابن السمان حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی حدیث منزلت را پس از ملاحظه کتاب او که در جمع طرق این حدیث شریف تصنیف کرده ظاهرست و سیجیء انشاء اللّه تعالی فیما بعد ذکره
اما روایت احمد بن علی بن ثابت الخطیب حدیث منزلت را پس در تاریخ بغداد تصنیف او مذکورست
محمد بن یوسف بن نوح البلخی اخبرنا احمد بن محمد العتیقی اخبرنا ابو الفضل محمد بن عبد اللّه الشیبانی بالکوفة حدّثنا محمد بن یوسف بن نوح البلخی فی سوق یحیی حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن احمد بن نوح البلخی القوادی حدّثنا أبی حدّثنا عیسی بن موسی الغنجاری عن أبی حمزة محمد بن میمون عن موسی بن أبی موسی الجهنی قال قلت لفاطمة بنت علی حدیثنا حدیثا قالت حدّثتنی اسما بنت عمیس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی
ص:28
نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب و ملا علی متقی در کنز العمال گفته
علی منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخطیب عن عمر
بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر
اما روایت ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر حدیث منزلت را پس از عبارت استیعاب که در ما بعد انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد ظاهر می شود
بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی
اما روایت ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته
حدّثنا ابو الحسن احمد بن ابراهیم بن حبیب البغدادی العطار و یعرف بالزرّاد قدم سنة عشرین و ثلاثمائة قال حدّثنا موسی بن سهیل بن کثیر الوشّاء قال حدثنا حجّاج بن محمد قال اخبرنا سعید عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و نیز در ان باسناد خود آورده
عن عبد الرزاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انّهما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعید بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی المدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احبّ ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز ابن المغازلی در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام علی ما نقل صاحب العمدة طاب ثراه باسناد خود از عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه نقل کرده
قال سمعت رسول اللّه
ص:29
صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول فقلت انت سمعته فادخل یده فی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا
و عنه ایضا باسناده الی عامر بن سعد عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب قال سألت سعد بن أبی وقّاص هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی إذ لیس معی نبیّ فقلت اسمعت هذا فادخل اصبعیه فی اذنیه و قال نعم و الاّ فاستکّتا
و عنه ایضا باسناده الی جابر قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزاة فقال لعلی اخلفنی فی اهلی فقال یا رسول اللّه یقول النّاس خذل ابن عمّه فردّدها علیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی
و عنه ایضا باسناده بن مالک انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و عنه ایضا باسناده الی ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی هذه المقالة حین استخلفه الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و عنه ایضا باسناده الی عمر بن میمون عن ابن عبّاس قال خرج الناس فی غزاة تبوک فقال علی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم
ص:30
اخرج معک فقال لا فبکی فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی
و عنه ایضا باسناده الی الاعمش عن عطیّة عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی
و عنه ایضا باسناده الی مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحبّ علیّا قال قلت و کیف لا احبّه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخ
و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و عنه ایضا باسناده الی عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و خلّفه فی اهله
اما روایت شیرویه بن شهردار الدیلمی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب الفردوس انشاء اللّه تعالی در ما بعد منقول خواهد شد
اما روایت حسین بن مسعود الفراء البغوی حدیث منزلت را پس در مصابیح السنه آورده
عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه علیه السلام لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی
اما روایت رزین بن معاویة العبدری حدیث منزلت را پس یحیی بن الحسن الحلی المعروف بابن البطریق طیب اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه در کتاب العمده فرموده و من الجمع بین الصّحاح الستة لرزین فی الجزء الثالث فی ثلثه الاخیر فی باب مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و
من صحیح أبی داود
ص:31
و هو کتاب السنن و صحیح الترمذی عن ابیه سریحة و زید بن ارقم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه به سعدا فلقیته فقلت انت سمعت هذا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا
اما روایت ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی حدیث منزلت را پس در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته
اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا محمد بن یزید قال حدّثنا احمد بن نصر قال حدّثنا ابو نعیم قال حدّثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک العامری قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له علیّ یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی قال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و فیما
حدّث ابراهیم بن أبی صالح عن جعفر بن العون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی و قد اتی لها من السّنّ ثمانون سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسما بنت عمیس انها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی الصّوفی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا ابو جعفر الحضرمی قال حدّثنا الحسن بن علی الحلوانی قال حدّثنا نصر بن حمّاد قال
ص:32
حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب قال سمعت سعد بن أبی وقّاص یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی لعلی بن أبی طالب
و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا الحضرمی قال حدّثنا یزید بن مهران قال حدّثنا ابو بکر بن عیاش عن الاعمش عن أبی صلح عن أبی سعید عن النّبی علیه السلام مثله و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم بن علیّ قال حدّثنا ابو عمرو بن مطر قال حدّثنا اسحاق بن ابراهیم البویحانی؟؟؟ بهمدان قال حدّثنا یونس بن حبیب الاصفهانی قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال اخبرنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در ان مسطورست
اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا ابو الطیّب الحنّاط قال حدّثنا الحسین بن الفضل قال حدّثنا سلیمان بن داود الهاشمی قال حدّثنا یوسف بن الماسور قال اخبرنی محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس معی نبیّ قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فذکرت ذلک له و لعامر و انّ عامرا قال نعم سمعت قلت انت سمعت قال فادخل اصبعیه اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا و نیز در ان مذکورست
ص:33
و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه قال اخبرنا ابو بکر العدل قال اخبرنا ابو العباس الدغولی و ابو علی اسماعیل بن محمّد الصّفّار البغدادی قال الدّغولی اخبرنا و قال الصّفّار حدّثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد بن عبد اللّه الرّقاشی قال سمعت ابا حفص الصّیرفیّ قال قال عبد الرحمن بن مهدی هاتوا عن سعد فی هذا الحدیث حدیثا صحیحا فجعلت احدّثه عن فلان و فلان فسکت فقلنا
حدّثنا محمد بن جعفر و یحیی بن سعید القطّان قالا حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلیّ فی غزوة تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال فکانما القمته حجرا قال ابو بکر اخرجاه جمیعا
اما روایت عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المتعبدین در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر حدیث منزلت را پس از عبارت تاریخ ابن کثیر و فتح الباری که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست
محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی
اما روایت ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی حدیث منزلت را پس از عبارت ریاض النضره ظاهرست کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی
اما روایت موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر حدیث طیر بسند خود گفته و بهذا الاسناد
عن أبی عیسی الترمذی هذا قال حدّثنا قتیبة قال حدّثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان
ص:34
سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال اما ما ذکرت فانی سمعت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی أ تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا قال فاتی به ارمد فبصق فی عینیه فدفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة و هی قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ الآیة فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی قال ابو عیسی هذا حدیث حسن غریب صحیح من هذا الوجه قال المصنف
قوله علیه السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجها الشیخان فی صحیحیهما بطرق کثیرة و نیز در آن مذکورست
اخبرنا الشیخ الزاهد ابو الحسن علی بن احمد العاصمی قال اخبرنا اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو الحسین علی بن محمد بن علی المقری قال اخبرنا الحسن بن محمد بن اسحاق الاسفراینی قال حدّثنا یوسف بن یعقوب القاضی قال حدّثنا محمد بن أبی بکر قال حدّثنا یوسف الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعلی انت منّی
ص:35
بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبی معی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدافلقیته فذکرت له الذی ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول قلت انت سمعته فادخل اصبعیه فی اذنیه ثم قال نعم و الا فاستکّتا و نیز اخطب در مناقب گفته
اخبرنا الشیخ الفقیه العدل ابو بکر محمد بن عبید اللّه أبی نصر بن الحسین الراعوانی بمدینة السلم عن الشیخ الثقة أبی اللیث و أبی الفتح نصر بن الحسین الشاشی عن الشیخ أبی بکر احمد بن منصور المغربی عن الشیخ الحافظ أبی بکر محمد بن عبد اللّه بن الحسین بن زکریا الشیبانی الشاشی المعروف بالجوزقی قال اخبرنا ابو العبّاس الدغولی قال حدّثنا محمد بن مسکان قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال حدّثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص یحدث عن سعد ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرج الشیخان هذا الحدیث فی صحیحیهما و نیز در ان می فرماید
انبانی ابو العلاء الحسن بن احمد هذا قال اخبرنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن محمد العطار قال اخبرنا ابو علی محمد بن محمد بن موسی بن محمد بن نعیم قال اخبرنا ابو الحسن محمد بن الحسین بن داود قال حدّثنا محمد بن یونس القرشی قال محمد بن الحسن بن معلی بن زیاد الفردوسی قال حدثنا ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحب علیا قلت و کیف لا احبه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و لقد رایته بارز یوم بدر و هو یحمحم الفرس و یقول
ص:36
بازل عامین حدیث سنّی سنحنح اللیل کانی جنّی لمثل هذا ولدتنی امی
اما روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد واضح است
اما روایت فخر الدین محمد بن عمر الرازی حدیث منزلت را پس در تفسیر مفاتیح الغیب در تفسیر آیه و کان الاکابر من المهاجرین و الانصار یقولون لا نستأذن النبیّ علیه السّلام فی الجهاد فان ربّنا ندبنا إلیه مرة بعد اخری فایّ فائدة فی الاستیذان و کانوا بحیث لو امرهم الرسول بالقعود لشقّ علیهم ذلک الا تری ان علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لما امره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بان یبقی فی المدینة شق علیه ذلک و لم یرض الی ان
قال له الرسول انت منی بمنزلة هارون من موسی
روایت مبارک بن محمد بن محمد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در جامع الاصول فی احادیث الرسول گفته
ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و فی روایة منّی و لم یذکر فیه غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم و لمسلم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا
و فی روایة الترمذی
ص:37
مختصرا قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی اخرجه الترمذی انّ معاویة بن أبی سفیان امر سعدا فقال له ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی اخرجه مسلم و الترمذی
اما روایت ابو الحسن علی بن محمدالمعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در اسد الغابه مذکورست
انبأنا ابو منصور مسلم بن علی بن محمد بن السنجی انبأنا ابو البرکات ابن خمیس انبأنا ابو نصر بن طوق انبأنا ابو القاسم بن المرجی انبأنا ابو یعلی الموصلی حدّثنا سعید بن مطرّف الباهلی حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون عن أبی المنذر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن سعد انه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال
ص:38
سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعد افلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقلت أنت سمعته فادخل یدیه فی اذنیه و قال نعم و الا فاستکتا و نیز در اسد الغابه بترجمه نافع بن الحارث بن کلده مذکورست و
روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلّی انت منّی بمنزلة هارون من موسی
امّا روایت ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب الاکتفاء که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست
اما روایت محمد بن محمود بن الحسن محب الدین ابو عبد اللّه بن البخار حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست
اما روایت کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی پس در مطالب السئول فی مناقب آل الرسول گفته و قد روی الائمّة الثقات البخاری و مسلم و الترمذی فی صحاحهم باسانیدهم احادیث اتفقوا علیها و زاد بعضهم علی بعض بالفاظ اخری و الجمیع صحیح فمنها
عن سعد بن أبی وقاص قال ان رسول اللّه خلّف علیّا فی غزوة تبوک علی اهله فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی
قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت له انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه و قال نعم و الا استکّتا
و قال جابر بن عبد اللّه رض سمعت رسول اللّه یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و روی مسلم و الترمذی بسندیهما ان معاویة بن أبی سفیان امر سعد بن أبی وقّاص قال ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ له
ص:39
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احبّ الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه یقول له إذ خلّف فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه اما روایت شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی حدیث منزلت را پس در تذکره خواص الامة گفته
قال احمد فی المسند و قد تقدم اسناده حدثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزاة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصّبیان فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجاه فی الصحیحین و لمسلم عن عامر بن سعد بن أبی وقاص قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا و قال له ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال سعد اما ما ذکرت ثلثا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قالهن له فلن اسبّه ابدا لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ من حمر النعم و ذکر منها حدیث الرایة و سنذکره فیما بعد انشاء اللّه تعالی الثانیة لما نزلت قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الآیة
دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی الثالثة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه
ص:40
علیه و سلّم و قد خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول اللّه ترکتنی مع النساء و الصبیان فقال الا ترضی و ذکر الحدیث
اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی حدیث منزلت را پس از عبارت کفایة الطالب که در ما بعد مذکور خواهد شد واضح است
اما روایت یحیی بن شرف النووی حدیث منزلت را پس در تهذیب الاسماء و اللغات گفته
روینا فی صحیح البخاری و مسلم عن سعد بن أبی وقّاص رض انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی حدیث منزلت را پس در ذخائر العقبی گفته ذکر
انّه رض من النّبی ص بمنزلة هارون من موسی
عن سعد بن أبی وقاص انّ النّبی ص قال لعلی رض انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و عنه قال خلف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی الصّبیان و النّساء فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه مسلم و ابو حاتم
و فی روایة اخرجها ابن اسحاق ان النّبیّ ص لما نزل الجرف طعن رجال من المنافقین فی امارة علی و قالوا انما خلّفه استثقالا فحمل سلاحه حتی اتی النبی ص بالجرف فقال یا رسول اللّه ما تخلفت عنک فی غزاة قط قبل هذه قد زعم ناس من المنافقین انک خلّفتنی استثقالا قال کذبوا و لکن خلّفتک لما ورای فارجع فاخلفنی فی اهلی أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی
ص:41
الا انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی حدیث منزلت را پس در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته
عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه یا علی الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی اخرجه البخاری فی صحیحه و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی ثلث خصال لان تکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و الامام ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین خلفنی علی المدینة خلفتک لتکون خلیفتی قلت کیف اتخلّف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون
ص:42
منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الطبرانی فی الاوسط و نیز در ان مذکورست و
عن عامر بن سعد عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی ثلث لان تکون واحدة منهن احب الی من حمر النعم نزل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الوحی فادخل علیّا و فاطمة و ابنی ما تحت ثوب ثم قال اللّهمّ انّ هؤلاء اهلی و أهل بیتی و قال حین خلّفه فی غزاة غزاها فقال علی یا رسول اللّه خلفتنی فی النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال له یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه فتطاول المهاجرون لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لواءه فقال این علیّ قالوا ارمد قال ادعوه فدعوه فتفل فی عینیه و فتح اللّه علی یدیه اخرجه الحافظ محب الدین بن النجار فی تاریخه
ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی
اما روایت صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی حدیث منزلت را پس در کتاب خود فرائد السمطین بطرق متعدده وارد نموده و بعض عبارات او انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد
اما روایت ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد النّاس حدیث منزلت را پس در عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر گفته و فیما
ذکر ابن اسحاق ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند ما أراد الخروج خلف علی بن أبی طالب فارجف المنافقون و قالوا اما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علیّ سلاحه ثم خرج حتی لحق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک و لما ترکت
ص:43
ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علیّ الی المدینة
اما روایت شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد گفته
قال ابن اسحاق و لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخروج خلّف علی بن أبی طالب علی اهله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علی سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی ارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة
اما روایت عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی پس در مرآة الجنان در تعدید فضائل جناب امیر علیه السلام بترجمه آن حضرت گفته و
قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی الحدیث الصحیح و
فیه خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی الحدیث
اما روایت اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر پس در تاریخ خود گفته
روایة سعد بن أبی وقاص قال الامام احمد و مسلم و الترمذی ثنا قتیبة بن سعد ثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال ثلث قالهنّ رسول اللّه صلی اللّه
ص:44
علیه و سلّم له لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم خلّفه فی مغازیه فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله قال فتطاولت لها فقال ادعوا الی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی ثم قال الترمذی و النّسائی من حدیث سعید بن المسیّب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی
و قال احمد ثنا ابو احمد الزبیری ثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن عمر عن سعد قال لمّا خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خلّف علیّا فقال أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا اسناد جیّد و لم یخرجوه و
قال احمد ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن سعید بن ابراهیم سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجاه من حدیث محمد بن جعفر به
و قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج مع النّبیّ
ص:45
صلی اللّه علیه و سلّم حتّی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی یقول تخلفنی مع الخوالف فقال او ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة اسناده صحیح و لم یخرجوه و
قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمّد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشّیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص و قد ذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهنّ احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه
و قال ابو زرعة الدمشقی ثنا احمد بن خالد الوهبی ثنا ابو سعید ثنا محمد بن اسحاق عن أبی نجیح عن ابیه قال لمّا حجّ معاویة اخذ بید سعد بن أبی وقاص فقال یا ابا اسحاق انا قوم قد اجفانا هذا الغزو عن الحج حتی کدنا ان ننسی بعض سنته فطف نطف بطوافک قال فلما فرغ ادخله فی دار النّدوة فاجلسه معه علی سریره ثم ذکر له علی بن أبی طالب فوقع فیه فقال ادخلتنی دارک و اجلستنی علی سریرک ثم وقعت فی علی تشتمه و اللّه لئن تکون لی احدی خلاله الثلث احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس لئن یکون لی ما قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین غزا تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی احب الی ممّا طلعت علیه علیه الشمس و لئن یکون لی ما قال یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه
ص:46
و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه لیس بفرار احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و لان اکون صهره علی ابنته فلی منها من الولاء ما له احبّ الی من ان تکون لی ما طلعت علیه الشمس لا ادخل علیک دارا بعد هذا الیوم ثم نفض رداءه ثمّ خرج و
قال احمد ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اسناده علی شرطهما و لم یخرجوه و هکذا رواه ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم بن مصعب بن سعد عن ابیه و رواه ابو داود الطیالسی عن شعبة عن عاصم عن مصعب عن ابیه فاللّه اعلم
اما روایت احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب عروه وثقی تصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست
اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب حدیث منزلت را پس در مشکاة المصابیح گفته
عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی متفق علیه
اما روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی حدیث منزلت را پس در کتاب تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف گفته
ابراهیم بن سعد بن أبی وقاص الزهری عن ابیه سعد حدیث انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی خ فی الفضائل عن بندار فیه عن أبی بکر بن أبی شیبة و أبی موسی و بندار و ثلثتهم عن غندر عن شعبة عن سعد بن ابراهیم
ص:47
عنه به س فی المناقب ق فی السنة جمیعا عن بندار به و نیز در آن گفته حدیث
انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی فی الفضائل عن یحیی و محمد بن الصباح و عبید اللّه بن عمر القواریری و شریح بن یونس اربعتهم عن یوسف بن الماجشون عن محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه به قال سعید فلقیت سعدا فحدثنی به فی المناقب عن القاسم زکریا بن دینار الکوفی عن أبی نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عنه و لم یذکر عامر بن سعد و قال صحیح و یستغرب من حدیث یحیی بن سعد س فیه و فی السیر عن القاسم بن زکریا به و عن علی بن مسلم عن یوسف بن یعقوب الماجشون و لم یذکر غامر بن سعد و عن بشر بن هلال الصواف عن جعفر بن سلیمان عن حرب بن شداد عن قتادة عن سعید عن سعد بتمامه و اوله لما غزا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غزوة تبوک خلف علیّا و نیز در آن گفته
سعید بن المسیب المخزومی عن عامر بن سعد عن ابیه حدیثا فی قوله لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی تقدم فی ترجمته عن سعد
اما روایت محمد بن یوسف زرندی حدیث منزلت را پس در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته
روی الترمذی بسنده الی عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه سعد ان بعض الامراء قال له ما منعک ان تسب ابا تراب قال اما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة احب الیّ من حمر النعم سمعت
ص:48
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول أ تخلفنی مع النّساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله فتطاولنا لها فقال ادعوا علیّا الیّ فاتاه و هو ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی
اما روایت سید علی همدانی حدیث منزلت را پس در مودة القربی گفته و
عن جابر رض قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت محمد بن محمد ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة حدیث منزلت را پس در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر گفته
استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا رضی اللّه عنه علی اهله فقال المنافقون انما خلّفه استثقالا له فلحق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له کذبوا انّما خلفتک لما ورائی فارجع اما ترضی ان تکون منزلتک منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی
اما روایت ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی حدیث منزلت را پس حسین دیاربکری در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و
قال الحافظ زین الدین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلّف علیّ عن المشاهد
ص:49
الا فی تبوک فان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر
اما روایت ملک العلماء شهاب الدین شمس الدین الدولت آبادی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب هدایة السعد التصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست
اما روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی حدیث منزلت را پس در تهذیب التهذیب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته
قال ابن عبد البر و قد اجمعوا انّه اول من صلی القبلتین و هاجر و شهد بدرا واحدا و سائر المشاهد و انّه ابلی ببدر و احد و الخندق و خیبر البلاء العظیم و کان لواء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیده فی مواطن کثیرة و لم یتخلف الاّ فی تبوک خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة فیها و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی حدیث منزلت را پس در فصول مهمه فی معرفة الائمة گفته
روی مسلم و الترمذی انّ معاویة قال لسعد بن أبی وقّاص ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثة قالهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه و لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول و قد خلفه فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة
ص:50
هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خبیر لاعطین الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علی یدیه و لما نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال اللّهمّ هولاء اهلی
اما روایت عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین السیوطی پس در تاریخ الخلفاء گفته
اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقّاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه احمد و البزار من حدیث أبی سعید الخدری و الطبرانی من حدیث اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم
اما روایت قاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری حدیث منزلت را پس در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته
خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قالوا ذلک اخذ علیّ سلاحه ثمّ خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی انک استثقلتنی و تخفّف منّی
ص:51
فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع و اخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره کذا فی الاکتفاء و شرح المواقف و قال الشیخ ابو اسحاق الفیروزآبادی فی عقائده أی حین توجه موسی الی میقات ربّه استخلف هارون فی قومه و نیز در آن گفته و شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک
فان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی اخرجاه فی الصّحیحین کذا فی الصفوة
اما روایت احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از صواعق عنقریب انشاء اللّه تعالی خواهی شنید
اما روایت علی بن حسام الدین المتقی حدیث منزلت را پس عبارات عدیده او از کنز العمال سابقا منقول شده و بعض آن در این جا مذکور می شود
قال فی کنز العمال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی حم د ت ه عن سعد و ایضا فیه انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و ت عن سعدت عن جابر
اما روایت شهاب الدین احمد حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب توضیح الدلائل در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
اما روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث حدیث منزلت را پس عبارت او از روضة الاحباب در ما بعد مذکور خواهد شد
اما روایت محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی حدیث منزلت را پس
ص:52
عبارتش در ما بعد از کتاب تسیر شرح جامع صغیر انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد
اما روایت شیخ بن عبد اللّه العید روس حدیث منزلت را پس در کتاب عقد نبوی و سر مصطفوی گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سائر للمشاهد الاّ تبوک
فانّه صلی اللّه علیه و سلام استخلفه علی المدینة علی المدینة و قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در آن مذکورست
اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزار عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل انشاء اللّه المتعال در ما بعد منقول خواهد شد اما روایت محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب العالم حدیث منزلت را پس عبارتش از تفسیر او در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد
اما روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی حدیث منزلت را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته
اخرج مسلم و الترمذی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ معاویة بن أبی سفیان امره فقال له ما تمنعک ان تسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان یکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه
ص:53
علیه و سلم یقول و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علیّ یا رسول اللّه خلّفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی
اما روایت محمد صدر عالم حدیث منزلت را پس عبارتش از معارج العلی فی مناقب المرتضی در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد
اما روایت ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم دهلوی حدیث منزلت را پس عبارتش در ما بعد انشاء اللّه تعالی از کتاب ازالة الخفا تصنیف او منقول خواهد شد
اما روایت احمد بن عبد القادر العجیلی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل انشاء اللّه در ما بعد مذکور خواهد شد
اما روایت فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب رفیع الشأن حدیث منزلت را پس در رساله فتح مبین در گفته در مفتاح النجا در فصل ثانی عشر از باب ثالث می فرماید
اخرج الخطیب عن عمر انّ رسول اللّه ص خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
اما روایت مولوی محمد مبین لکهنوی حدیث منزلت را پس عبارتش از وسیلة النجاة انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد
اما روایت ولی اللّه لکهنوی حدیث منزلت را پس
ص:54
در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوة تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود
اخرج البخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال ص الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و نیز در آن بعد ذکر روایتی از خصائص نسائی گفته و
فیه عن الحرث بن ملک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غدا علی ناقته الحمراء و خلف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی الناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انک انما خلّفتنی لانّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
و روی عن فاطمة بنت علیّ عن أسماء بنت عمیس ایضا و قال محمّد بن اسحاق و خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی استثقالا بی فقال کذبوا و قد خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی
ص:55
الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره
اما روایت احمد بن زینی بن احمد دحلان حدیث منزلت را پس در سیرت نبویه گفته
و استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و خلّفه ایضا علی اهله و عیاله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلفه الاّ استثقالا له و تخففا فاخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلت منّی و تخفّفت منّی فقال کذبوا و لکن خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع الی المدینة و فی روایة فقال علی رضی اللّه عنه رضیت ثم رضیت ثم رضیت
اما روایت سید مؤمن بن حسن الشبلنجی حدیث منزلت را پس در نور الابصار فی مناقب آل بیت النّبی المختار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و
شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الشیخان
اما اقوال علمای اهل سنت که نص است بر صحّت این حدیث شریف و کثرت طرق و تعدد آن پس آن هم بسیارست نبذی از آن مذکور می شود
ابن تیمیّة در منهاج با آن همه ممارات و لجاج بجواب این حدیث گفته و الجواب انّ هذا الحدیث صحیح بلا ریب ثبت فی الصحیحین و غیرهما و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة در شرح حدیث منزلت گفته و ائمّه حدیث متفق اند بر صحّت این حدیث و اعتماد بر قول ایشانست
ص:56
انتهی و محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب اجماع جمیع بر صحت این حدیث شریف ثابت ساخته کما ستطلع علیه عن کثب ان شاء اللّه تعالی
و ابو القاسم علی بن المحسن التّنوخی که از اکابر اعلام موثوقین و افاضل فخام معتمدین سنیه است کتابی خاص در اثبات این حدیث شریف تصنیف کرده و روایت نمودن بسیاری از صحابه که متجاوز از بیست کس اند آن را ثابت کرده چنانچه در طرائف مذکورست و قد صنّف القاضی ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التّنوخی و هو من اعیان رجالهم کتابا سمّاه ذکر الرّوایات
عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لامیر المؤمنین علی بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و بیان طرقها و اختلاف وجوهها رایت هذا الکتاب من نسخة نحو ثلثین ورقة عتیقة علیها تاریخ الرّوایة سنة خمس و اربعین و اربعمائة و
روی التّنوخی حدیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی علیه السّلام انت منی بمنزلة هارون من موسی عن عمر بن الخطّاب و عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ع و سعد بن أبی وقّاص و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عبّاس و جابر بن عبد اللّه الانصاری و أبی هریرة و أبی سعید الخدری و جابر بن سمرة و مالک بن الحویرث و البراء بن عازب و زید بن ارقم و أبی رافع مولی رسول اللّه و عبد اللّه بن أبی اوفی و اخیه زید بن أبی اوفی و أبی سریحة و حذیفة بن اسید و انس بن مالک و أبی بریدة الاسلمی و أبی بردة الاسلمی و أبی ایّوب الانصاری و عقیل بن أبی طالب و حبشی بن جنادة السّلولی و معاویة بن سفین و أم سلمة زوجة النّبیّ
ص:57
صلّی اللّه علیه و سلّم و اسما بنت عمیس و سعید بن المسیّب و محمّد بن علی بن الحسین علیه السّلام و حبیب بن أبی ثابت و فاطمة بنت علی و شرحبیل بن سعد و فضل و جلالت و ثقت و نبالت تنوخی مذکور اگر چه بر اصحاب تتبع مستور نیست لیکن بدائح عظیمه و محامد فخیمه او در این جا ذکر می شود سمعانی در انساب می فرماید ابو القاسم علی بن المحسن بن علی بن محمد بن أبی الفهم التّنوخی سمع ابا الحسن علی بن احمد بن کیسان النّحویّ و اسحاق بن سعد بن الحسن بن سفین النسوی و ابا القسم عبد اللّه بن ابراهیم الزیبنی و علی بن محمد بن سعید الزّراد و خلقا کثیرا من طبقتهم ذکره ابو بکر احمد بن علیّ بن ثابت الخطیب قال کتبت عنه و سمعته یقول ولدت بالبصرة فی النّصف من شعبان سنة سبعین و ثلاثمائة و کان قد قبلت شهادته عند الحکّام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کان متحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین قلت روی لنا عنه ابو بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری ببغداد الکثیر و کانت له عن التّنوخی إجازة صحیحة مات فی المحرم سنة 447 سبع و اربعین و اربعمائة ببغداد و ابن خلکان در وفیات الأعیان بعد ذکر قاضی ابو علی محسن بن أبی القاسم علی التنوخی گفته و اما ولده ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی فکان ادیبا فاضلا له شعر لم اقف منه علی شیء و کان یصحب ابا العلاء المعری و اخذ عنه کثیرا و کان یروی الشعر الکثیر و هم اهل بیت کلهم فضلاء ادباء ظرفاء و کانت ولادة الولد المذکور
ص:58
فی منتصف شعبان سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بالبصرة و توفی یوم الاحد مستهلّ المحرم سنة سبع و اربعین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و کان بینه و بین الخطیب أبی زکریا التبریزی مؤانسة و اتحاد بطریق أبی العلاء المعری و ذکره الخطیب فی تاریخ بغداد و عدد شیوخه الذین روی عنهم ثم قال و کتبت عنه و ذکر مولده و وفاته کما هو ههنا لکنّه قال انّ وفاته کانت لیلة الاثنین ثانی المحرم و دفن یوم الاثنین فی داره بدرب التل و انّه صلی علی جنازته و ان اول سماعه کان فی شعبان سنة سبعین و کان قد قبلت شهادته عند الحکام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کانت مستحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین و غیر ذلک و قد سبق الکلام علی التنوخی و المحسّن بضم المیم و فتح الحاء المهملة و کسر السین المشددة و بعدها نون
و حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در استیعاب گفته و
روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاخبار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقاص و طریق حدیث سعد فیه کثرة جدا قد ذکره ابن أبی خیثمة و غیره و رواه ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و أم سلمة و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعة یطول ذکرهم ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت از اثبت اخبار واضح آنست
ص:59
و روایت کرده آن را سعد و طرق روایت سعد کثیرست و نیز روایت کرده آن را ابن عباس و ابو سعید خدری و أم سلمه و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعت دیگر از صحابه که طویل است ذکرشان
و ابو الحجّاج جمال الدّین یوسف بن الزکی المزّی هم در تهذیب الکمال بتصریح می فرماید که این حدیث از اثبت و اصحّ احادیث است و بعد ذکر روایت شش صحابه آن را می گوید که این حدیث را روایت کرده اند جماعتی که دراز می شود ذکر ایشان چنانچه در تهذیب الکمال در ترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل گفته
خلّفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاثار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقّاص و ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و جابر بن عبد اللّه و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و جماعة یطول ذکرهم
و علاّمه محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی در کتاب کفایة الطالب بعد ذکر روایت
قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی از عدد کثیر از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته منهم عمر و علی و سعد و ابو هریرة و ابن عبّاس و ابن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و ابو سعید الخدری و البراء بن عازب و زید بن ارقم و جابر بن سمرة و انس بن مالک و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و ملک بن الحویرث و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و غیرهم رضی اللّه عنهم
ص:60
اجمعین
و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر در تاریخ خود بعد ذکر طرق عدیده حدیث منزلت گفته و قد رواه غیر واحد عن عائشة بنت سعد عن ابیها قال ابن عساکر و قد روی هذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جماعة من الصحابة منهم عمر و علیّ و ابن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و جابر بن سمرة و ابو سعید و البراء بن عازب و زید بن ارقم و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و حبشیّ بن جنادة و مالک بن الحویرث و انس بن مالک و ابو الغیل و أم سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و قد تقصّی ابن عساکر هذه الاحادیث فی ترجمة علی من تاریخه فاجاد و افاد و برّز علی النظراء و الاشباه و الانداد فرحمه رب العباد یوم التّناد
و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در فتح الباری گفته
قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أی نازلا منّی منزلة هارون من موسی و الباءزائدة و
فی روایة سعید بن المسیّب عن سعد فقال علیّ رضیت رضیت اخرجه احمد و لابن سعد من حدیث البراء و زید بن ارقم فی نحو هذه القصّة قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک و فی اوّل حدیثهما
انّه ع قال لعلیّ لا بدّ من ان اقیم او تقیم فاقام علیّ فسمع ناسا یقولون انّما خلّفه لشیء منه فاتبعه فذکر له ذلک فقال له الحدیث و اسناده قویّ و وقع فی روایة عامر بن سعد بن أبی وقّاص عند مسلم و الترمذی قال قال معاویة لسعد ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن
ص:61
اسبّه فذکر هذا الحدیث و
قوله لاعطین الرایة رجلا یحبه اللّه و رسوله
و قوله لمّا نزلت فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی و عند أبی یعلی عن سعد من وجه آخر لا باس به قال لو وضع المنشار علی مفرقی علی أن اسبّ علیّا ما سببته ابدا و هذا الحدیث اعنی حدیث الباب دون الزیادة روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن غیر سعد من حدیث عمرو علی نفسه و أبی هریرة و ابن عبّاس و جابر بن عبد اللّه و البراء و زید بن ارقم و أبی سعید و انس و جابر بن سمرة و حبشی بن جنادة و معاویة و اسما بنت عمیس و غیرهم و قد استوعب طرقه ابن عساکر فی ترجمة علی
و ابن حجر مکی در صواعق گفته
اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البراء عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و هر گاه بر تعدد طرق این حدیث شریف واقف شدی و دریافتی که زیاده از بیست صحابه آن را روایت کرده اند پس در تواتر آن ریبی باقی نماند که علمای قوم امر امامت أبی بکر را در صلاة بزعم مردی بودنش از هشت صحابه متواتر دانند ابن حجر مکی در صواعق محرقه بعد ذکر روایت امر أبی بکر بامامت صلاة از شیخین گفته
و اعلم انّ هذا الحدیث
ص:62
متواتر فانّه و رد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن زمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة و ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلی بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحل مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواتر است و هر گاه نقل هشت صحابه بلکه چهار صحابه متواتر باشد نقل بیست صحابه باولویت تمام متواتر خواهد بود و علاوه برین علمای نقاد و جهابذه حذاق نصّ صریح بر تواتر این حدیث شریف نموده اند حاکم نیسابوری که از اجله اعلام محدثین و اکابر ثقات معتمدین سنیه است تصریح بتواتر این حدیث شریف نموده محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب بعد ذکر حدیث منزلت گفته قلت هذا حدیث متفق علی صحّته رواه الائمّة الاعلام الحفاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن الحجّاج فی صحیحه و ابو داود فی سننه و ابو عیسی الترمذی فی جامعه و ابو عبد الرحمن النّسائی فی سننه و ابن ماجة فی سننه و اتفق الجمیع علی صحته و صار ذلک اجماعا منهم قال الحاکم النیسابوریّ هذا حدیث دخل فی حد التواتر ازین عبارت واضحست که اتفاق کرده اند جمیع بر صحت این حدیث شریف و اجماع شان برین معنی متحقق شده و حاکم نیسابوری ارشاد کرده که این حدیث داخل شده است در حدّ تواتر و علامه سیوطی که فضائل و مآثرش مستغنی از بیانست و مجدّدین اهل سنت در مائة تاسعه بوده نیز افاده تواتر این حدیث نموده که آن را از جمله احادیث متواتره که ده کس از صحابه یا زیاده روایت کرده اند شمرده
ص:63
چنانچه در رساله الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواتره می فرماید
حدیث اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجه احمد عن أبی سعید الخدری و اسما بنت عمیس و الطبرانی عن أمّ سلمة و ابن عبّاس و حبشی بن جنادة و ابن عمر و علی و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و شیخ علی متقی در منتخب قطف الازهار که در شروع آن گفته الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی هذه احادیث متواترة نحو اثنین و ثمانین حدیثا التی جمعها العلامة السیوطی رحمه اللّه تعالی علیه و سماها قطف الازهار المتناثرة و ذکر فیها رواتها من الصّحابة عشرة فصاعدا لکنی حذفت الرّواة و ذکرت متن الاحادیث لیسهل حفظها و هی هذه نیز حدیث منزلت را وارد کرده چنانچه گفته
من کنت مولاه فعلیّ مولاه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته
اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزاز عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه خلف علی ابن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال امّا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و هذا الحدیث متواتر عند السیوطی رحمه اللّه و شاه ولی اللّه والد مخاطب نیز اعتراف بتواتر این حدیث شریف دارد و کمال
ص:64
دانشمندی و انصاف قادحین و منکرین صحت این حدیث شریف بمنصه اظهار می آرد چنانچه در ازالة الخفا می فرماید فمن المتواتر
حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی روی ذلک عن سعد بن أبی وقّاص و اسما بنت عمیس و علیّ بن أبی طالب و عبد اللّه بن عبّاس و غیرهم و در قرة العینین بعد ذکر حدیث منزلت از احمد گفته و شواهد این حدیث بسیاراند و بدرجه تواتر رسیده اند کما لا یخفی علی متتبعی الحدیث و مولوی مبین در کتاب وسیلة النجاة بعد ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و اکثر احادیث که درین باب مذکور گشته از جمله متواتراتست چنانچه
حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی
و حدیث انا من علی و علیّ منّی و اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و حدیث لأعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و غیرها
و هر گاه بالطاف ربّانی و تاییدات صمدانی کمال صحت و ثبوت و شهرت و استفاضه بلکه تواتر این حدیث دریافتی پس حالا جای کمال استغراب و نهایت استعجاب بلکه سبب نهایت تحیّر و اضطراب و باعث اقصای التیاع و التهاب آنست که بعض ائمه و مشایخ و اساطین اینها را عصبیت چنان بیخود و سراسیمه ساخته که بجواب اهل حق هوش و حواس را باخته بی محابا در وادی پر خار انکار شتافته ترانه ردّ صحّت این حدیث شریف برداشته اند نه می بینی که ابو الحسن آمدی که سرآمده حذاق متکلّمین و عمدۀ متبحرین مشهورین ایشانست بر سر قدح این حدیث شریف آمد آن را غیر صحیح می گوید و عجب تر آنست که احمد بن محمد الشهیر بابن حجر المکی با وصف دعوی محدثیت بذکر قول شنیع آمدی بجواب اهل حقّ گردن کبر دراز و ابواب طعن و ملام محققین اعلام
ص:65
بر خود باز می نماید قال فی الصّواعق فی جواب الحجّة الثامنة عشر و قد سمّاها بالشبهة و هی متضمنة للاستدلال بهذا الحدیث علی خلافة علیّ علیه السّلام و جوابها انّ هذا الحدیث إن کان غیر صحیح کما یقول الآمدی فظاهر الح ازین عبارت ظاهر است که آمدی می گوید که این حدیث شریف غیر صحیح است فنعوذ باللّه من هذا الکذب الصریح و البهت الفضیح و هیچ می دانی که آمدی در عوض این تعصّب فاحش و امثال آن چه کشید و بر سر او از منتقم حقیقی چه رسید اکابر اساطین اهل سنت هم عالیه خود را بتضلیل و تفسیق او بر گماشتند و از دمشق او را بجهت خبث اعتقاد و خروج از طریق سداد و رشاد اخراج ساختند علاّمه ابو عبد اللّه شمس الدّین محمد بن احمد ذهبی که صاحب صواقع و خود شاهصاحب او را امام اهل حدیث می دانند و صلاح الدّین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات بوصف او گفته محمد بن احمد بن عثمان الشیخ الامام العلامة شمس الدین ابو عبد اللّه الذهبی حافظ لا یجاری و لافظ لا یباری اتقن الحدیث و رجاله و نظر علله و احواله و عرف تراجم الناس و ازال الابهام فی تواریخهم و الالتباس جمع الکثیر و نفع الجم الغفیر الخ در میزان الاعتدال فی نقد الرجال این حکایت جگرسوز و نکایت حیرت اندوز می آرد و نگار این عبارت سراسر بلاغت می نگارد سیف الآمدی المتکلم صاحب التصانیف علیّ بن أبی علیّ و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صحّ عنه انّه کان یترک الصلوة نسأل اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلثین و ستمائة و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی
ص:66
در لسان المیزان گفته السیف الآمدی المتکلم علی بن أبی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح عنه انّه کان یترک الصلوة نسال اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلاثین و ستمائة انتهی و کان مولد سیف الدین بامد و قدم بغداد و قرأ القراءات و تفقّه لاحمد بن احمد و سمع من أبی الفتح بن شاتیل و حدث عنه بغریب الحدیث لابی عبید ثم تحول شافعیا و صحب ابا القاسم بن فضلان و اشتغل علیه فی الخلاف و حفظ طریقه الشریف و نظر فی طریقة اسعد المیهنی و تفنن فی علم النظر ثم دخل مصر و تصدّر بها لاقراء العقلیات و اعاد بمدرسة الشافعی ثم قاموا علیه و نسبوه للتعطیل و کتبوا علیه محضرا فخرج منها و استوطن حماة و صنف التصانیف ثم تحول الی دمشق و درس بالعزیزیة ثم عزل منها و مات فی صفر سنة احدی و ثلثین و ستمائة و له ثمانون سنة و قال ابو المظفر بن الجوزی لم یکن فی زمانه من یجاریه فی الاصلین و علم الکلام و کان یظهر منه رقة قلب و سرعة دمعة و کان اولاد العادل یکرهونه لما اشتهر عنه من الاشتغال بالمنطق و علم الاوائل و کان یدخل علی المعظم فما یتحرّک له فقلت له مرة قم له عوضا عنی فقال ما یقبله قلبی و لما ولی الاشرف اخرجه من العزیزیة و نادی فی المدائن من ذکر غیر التفسیر و الفقه او تعرض لکلام الفلاسفة
ص:67
نفیته قرأت بخط الذهبی فی تاریخ الاسلام قال کان شیخنا القاضی تقی الدین سلیمان یحکی عن الشیخ شمس الدین بن أبی عمر قال کنا نتردد الی السیف الآمدی فشککنا هل یصلی فترکناه حتی نام و علّمنا علی رجله بالحبر فبقیت العلامة نحو یومین مکانها و یقال انه حفظ الوسیط و المستقصی و حفظ قبل ذلک الهدایة لابی الخطاب إذ کان حنبلیا و یذکر عن ابن عبد السّلام قال ما علمت قواعد البحث الاّ بالسیف و ما سمعت احدا یلقی الدرس احسن منه و کان إذا عبّر لفظه من الوسیط کان اللفظ الذی یعبّر به اقرب الی المعنی قال و لو ورد علی الاسلام من یشکّک فیه من المتزندقة لتعین لمناظرته و قد بالغ التاج السبکی علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی و الفخر الرازی فی هذا الکتاب قال هذا مجرّد تعصّب و قد اعترف فی الفخر بانه لا روایة له و هو احد ائمّة المسلمین فلا معنی لإدخاله فی الضعفاء و عدل عن تسمیته الی لقبه فذکره فی حرف الفاء و هذا تحامل مفرط و هو یقول انه بری من الهوی فی هذا المیزان ثم اعتذر عنه بانّه یعتقد أن هذا من النصیحة لکونه عنده من المبتدعة سبحان اللّه حضرات اهل سنت چنین شخص را که تارک صلاة بوده و ابتداع و تعطیل و سوء اعتقاد که بجهت آن اخراجش از دمشق واقع شد علاوه بر آن امام و مقتدای خود می پندارند و بنقل قول سخیف چنین بی باک بمقابله اهل حقّ بزعم خویش گوی مسابقت در میدان مناظره می ربایند و قدح حدیث منزلت از آمدی چندان
ص:68
عجب نیست که او و امثال او از متکلمین قوم خیال اطراف و جوانب کمتر داشتند خلیع العذار و گسسته مهار می رفتند لیکن متحیّرم از ابن حجر که بعلم حدیث هم مناسبت دارد چگونه این قول واهی را که چقدر عناد و تعصّب و لداد از ان توده توده می بارد و لائق اخفا و پوشیدنست نه قابل ذکر و خروشیدن و اظهار و جوشیدن بمقابله اهل حقّ ذکر کرده احتمال صحت آن را تجویز کرده و گمان مبر که جرح و قدح حدیث منزلت که صحّت آن مجمع علیهاست از خصائص آمدیست بلکه درین ورطه مهلکه دیگر اعلام کبار این حضرات هم گرفتار آمده اند از آنجمله عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی صاحب مواقف بسبب کمال وقوف و شعور و انهماک در معاضدت باطل و زور قطع اصل انصاف آغاز می نهد و عضد دین می شکند و تدبّر و تامل را ترک گفته درین وادی پر خار تیز روی می کند چنانچه در مواقف بجواب حدیث منزلت می گوید الجواب منع صحة الحدیث الخ و شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی هم با آن همه دانی بسبب ابتلا بوساوس نفسانی و غایت عجز و پریشانی سالک همین مسلک مهلک گردیده دست بقدح این حدیث شریف زده چنانچه در شرح طوالع در مقام جواب از احادیث دالّه بر امامت وصی بر حق می سرآید و الجواب عن الثانی انّه لا یصح الاستدلال به من جهة السّند و لو سلّم صحة سنده قطعا لکن لا نسلّم انّ
قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی کلّ منزلة کانت لهرون من موسی و نیز اصفهانی در شرح تجرید بجواب حدیث منزلة گفته و عن الخامس انّه لا یصحّ الاستدلال به من جهة السّند کما تقدّم فی الخبر المتقدّم و لئن سلّم صحة سنده قطعا
ص:69
لکن لا نسلّم ان
قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی یعمّ کل منزلة کانت لهرون من موسی الخ و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی شارح مقاصد بقصد اطفاء انوار حق ادعای بودن این حدیث شریف خبر واحد می کند و آن را در مقابله اجماع حجّت ندانسته بنیان انصاف می کند حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل الخ و نیز تفتازانی باقتفای هواجس ظلمانی در تهذیب الکلام از تهذیب و تنقیب بمراحل قاصیه خود را دورتر افکنده حدیث غدیر و حدیث منزلت را لائق اعتبار نمی داند و بجواب این هر دو حدیث می سراید و ردّ بانّه لا تواتر و لا حصر فی علی و لا عبرة باخبار الآحاد فی مقابلة الاجماع و علاء الدین علی بن محمد القوشجی هم از اشعار بعدم صحّت این حدیث خود را معذور نمی دارد و لفظ علی تقدیر صحته و لو نقلا عن غیره بر زبان می آرد چنانچه در شرح تجرید می گوید و اجیب بانّه علی تقدیر صحته لا یدلّ علی بقائه خلیفة بعد وفاته دلالة قطعیة مع وقوع الاجماع علی خلافه و سید شریف علی بن محمد الجرجانی بعد آنکه منع صحت این حدیث از آمد نقل کرده و باز گفته که نزد محدثین اهل سنت این حدیث صحیح است کلام در تواتر آن می کند بلکه بابطال آن می پردازد که صراحة نص بر بودن آن از قبیل آحاد می کند چنانچه در شرح مواقف بعد قول ما تن الجواب منع صحة الحدیث می گوید کما منعه الآمدی و عند المحدثین انّه صحیح و ان کان من قبیل الآحاد انتهی این ست حال مثل سیّد شریف که از جمله منصفین و محققین ایشانست پس وای
ص:70
بر حال متعصّبین و متعسفین و متعنتین و متصلفین و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی بعد جزم به اینکه این حدیث خبر واحد است در مقابله اجماع حتما حکم بعدم اعتبار آن می نماید و سلب اعتبار و اعتماد از خود می فرماید چنانچه در سهام ثاقبه بجواب حدیث منزلت گفته قلنا التواتر ممنوع و انما هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع فلا یعتبر و حسام الدّین که مقتدای مخاطب رزین است که انتحال بعض خرافات او هم در جواب مطاعن و غیر آن نموده نیز کمال حیا و دین را نصب العین ساخته بمنع صحّت این حدیث شریف پرداخته چنانچه در مرافض مرفوضه گفته و با قطع نظر ازین خبر مذکور ممنوع الصّحّة است چنانچه آمدی بدان تصریح نمود و بر تقدیر تسلیم صحت چنانکه مختار دیگر محدّثین است خبر آحادست نه متواتر پس شایان احتجاج بر خلافت نبود
پس برای خدا اندکی بمحاسبه نفسانی باید پرداخت و لختی حال مزید انصاف این حضرات باید دریافت که هر گاه این حضرات را بمقابله اهل حقّ از ردّ چنین حدیث شریف که بالاجماع صحیحست و در درجه اعلای صحّت و امریرا که قادح ثبوت حدیث غدیر پنداشته بودند نیز در آن منتفی است که شیخین روایت آن کرده اند و باسانید صحیحه معتبره از صحابه عظام مروی و علمای قوم بتواترش مصرّح و معترف باکی ندارند و بمحض غرض ابطال امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و رد استدلال اهل حقّ از جرح چنین حدیث صحیح حسابی بر نمی دارند حالا عاقل متدین را کی در مزید نصفت ایشان ریبی دامنگیر خواهد شد و متحیّرم که هر گاه چنین حدیث شریف را قدح نمودند و راه چنین مکابره غریبه پیمودند باز ایشان در اثبات فضایل شیوخ ثلاثه و احزابهم و اترابهم و اثبات دیگر اعمال و عقاید خود بکدام دلیل و حجّت
ص:71
و کدام حدیث و روایت دست خواهند انداخت که بلا شبه جمیع احادیث دالّه بر فضائل ثلاثه بطرق خود اهل سنت یا اوهن ازین حدیث است و یا غایة الامر بعضی از آن مساوی آنست و نظر باتفاق اهل حقّ بر صحّت و تواتر حدیث منزلت این احادیث کلّیة اضعف از انست و هر گاه حال این اساطین اهل سنت این ست که در چنین حدیث شریف متفق علیه بین الفریقین که با قصای مدارج صحّت رسیده و بروایات ثقات روات در کتب صحاح مروی گردیده و هرگز علتی و قدح در آن یافت نشده و حضرات شیخین هم آن را روایت کرده اند بمقابله اهل حقّ قدح کنند و حیا و آزرم از خدا و رسول و خلق و علما و فضلا و یگانه و بیگانه بغایت قصوی رسانند باز توقع انصاف و مراعات حق ازیشان در ذکر مباحث چه توان داشت و ازینجا می توان دریافت که لاف و گزاف ایشان در تحقیق روایات و احادیث مرویه بطرق خود و سلوک سبیل تنقید در ردّ متمسّکات اهل حقّ محض بی اصل و صریح جزاف و هزلست و باید دانست که اکابر ائمّه سنّیه صحیحین را باوج برین می رسانند و افادات شکرف و تحقیقات غرابت آگین در مزید تعظیم و تجبیل آن در تصانیف خود می نگارند ابن حجر در شروع صواعق گفته الفصل الاول فی بیان کیفیتها أی کیفیة خلافة أبی بکر روی الشیخان البخاری و مسلم فی صحیحی ما الذین هما اصح الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به انّ عمر رضی اللّه عنه خطب الناس الخ ازین عبارت ظاهر است که صحیحین اصحّ الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به هستند و دیگر اکابر ثقات و ائمّه متبحرین ایشان هم اجماع بر صحّت و قبول صحیحین ذکر کرده اند کما فی شرح النووی علی صحیح مسلم و شرح النخبة لابن حجر العسقلانی وقرة العینین لولی اللّه و غیرها و گاهی نقل نمایند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را کتاب خود فرموده
ص:72
حکم بدرس آن داده کما فی مقدمة فتح الباری و کتاب الاسانید لابی مهدی عیسی المغربی و گاهی از آن حضرت نقل نمایند که آن جناب تنصیص بر صحت جمیع احادیث بخاری نموده و اجازت روایت آن داده و صحیح مسلم را هم باین فضیلت جمیله ممتاز ساخته کما فی الدر الثمین فی مبشّرات النّبیّ الامین لولی اللّه و غیره و گاهی ارشاد نمایند که جمیع آنچه در صحیحین است از متصل مرفوع باتفاق محدثین صحیحست بالقطع و مهوّن امر آنها مبتدع و متبع غیر سبیل مؤمنین است و احادیث آنها بر السنه محدثین قبل تدوین و بعد تدوین دائر بوده و ائمّه حدیث احادیث آن را بطرق متنوعه و اسانید متعدّده روایت کرده اند و در مسانید و مجامیع خود وارد کرده و نقّاد حدیث قبل شیخین و بعد شیخین موافقت شان کرده اند در حکم بصحت احادیث صحیحین شان و رای ایشان دربارۀ آن پسندیده و طریقه مدح و ثنای این هر دو کتاب برگزیده و ائمّه فقه همیشه استنباط از آن نموده اند و اعتماد بر آن فرموده و اعتبا بآن کرده و عامّه هم اعتقاد آن دارند و تعظیم می نمایند و ادنای مراتب آن این ست که احادیث آن صحیحست بالقطع کما یظهر من الحجّة البالغة و از رساله اصول حدیث خود شاهصاحب ظاهرست که حسب افاده والد ماجدش اهل حدیث طبقة بعد طبقة بصحیحین مشغول شده اند بطریق روایت و ضبط مشکل و تخریج احادیث آن تا که هیچ چیز از آن غیر مبین نمانده و نقاد حدیث آن را اثبات کرده اند و بر آن اعتراض نکرده و حکم مصنفین آن را در بیان حال احادیث آن تصویب و تقریر نموده اند و فقها باحادیث آن تمسّک نموده اند بی اختلاف و بی انکار و از همه بالاتر آنست که مناقب علیّه جناب وصیّ خیر البریّة که در روایات فریقین ثابت شده بجهت مخالفتش باحادیث صحیحین ردّ و ابطال
ص:73
نمایند و گویند که چون اجماع بر صحت صحیحین واقع است لهذا مخالف آن بالقطع معلوم البطلان است کما فی قرة العینین و ازین هم غریب تر انست که بجهت عدم اعتماد اهل حقّ بر صحیحین بلکه دیگر صحاح هم طعن و تشنیع بر ایشان نمایند و چشمک زنند و این معنی را از هفوات ایشان شمارند کما فی النواقض و با این همه قدح حدیث منزلت غرابتی که دارد محتاج بیان نیست و برای عاقل منصف بر مزید انصاف و حق کوشی علمای قوم و ممارست شان بطریقه علم و فضل و دیانت و عدم ابتلا بعجز و زبونی برابر هزار دلیل و برهانست و اما کلام این حضرات در تواتر این حدیث و زعم کونه من الآحاد پس آن هم دلیل قاطع بر طول باع در فن حدیث است و تحقیقات و افادات علمای محققین استیصال آن می نماید چه انفا دانستی که این حدیث را بسیاری از صحابه کرام روایت نموده اند و ابن حجر در صواعق بزعم روایت هشت کس از صحابه حدیث امامت أبی بکر را در صلاة اثبات تواتر آن نموده دل خوش کرده پس این حدیث باولویتی که بمراتب زائد از آنست متواتر خواهد بود و معهذا نصوص علمای حذاق و منقدین احادیث بر تواتر این حدیث شریف شنیدی و کسی که ادنی مناسبت بعلم حدیث دارد و بر طرق این حدیث و شیوع و کثرت نقل آن در کتب حدیث و سیر واقف می شود یقین واثق بر تواتر آن بهم می رساند که بحمد اللّه وجه موهومی سنیه هم که آن را نافی تواتر حدیث غدیر می گردانیدند در این حدیث منتفی است
و قطع نظر ازین همه بفرض باطل اگر این حدیث شریف متواتر نیست باز هم استدلال بآن جائز است بوجوه عدیده
اول آنکه این حدیث متایدست بمتواترات دیگر مثل حدیث غدیر و غیر آن پس استدلال بآن جائز خواهد بود
دوم آنکه این حدیث نزد
ص:74
اهل حقّ بلا شبه متواترست و نقل اعلام و اساطین مخالفین و آن هم بکثرت مفید ثبوت و یقین است و ما هذا شانه لا عائبة فی التمسّک به
سوم آنکه نزد حضرت اهل سنت استدلال باخبار آحاد جائز است و جابجا باهتمام بلیغ آن را ذکر می کنند و بر مخالفین آن رد صریح می نمایند و طعن و تشنیع عظیم بر زبان می آرند عجب که چگونه این افادات را نسیا منسیا ساخته بر خلاف آن بمزید عجز و ناچاری قدح استدلال اهل حقّ بقدح تواتر حدیث منزلت پیش می کنند پس بالفرض اگر حدیث منزلت نزد سنّیه متواتر نباشد الزاما احتجاج بان جائز خواهد بود و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته فی المضمرات فی کتاب الشهادات و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال انّه لیس بحجّة فانه یصیر کافرا و لو قال هذا الخبر غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا
چهارم آنکه منشأ خلافت بکریه و اصل دلیل قیام این بلیّه که خطیّه کبری و طامّه عظمی است نزد حضرات اهل سنت خبر واحد است اعنی الائمّة من قریش که خود خلیفه اول آن را روایت کردند و متفرد بآن شدند حسب تصریحات ائمّه سنّیه پس نهایت عجب است که چسان بجواب اهل حقّ حرف بودن حدیث منزلت و غیر آن خبر واحد بر زبان آورده اساس خلافت بکریه بمعادل قدح و جرح می کنند و مساعی جمیله اسلاف صدور را نا مقبول و نا مشکور می گردانند
فخر رازی در نهایة العقول گفته قوله الانصار طلبوا الامامة مع علمهم بقوله علیه السّلام الأئمّة من قریش قلنا هذا الحدیث من باب الآحاد ثم انّه ضعیف الدلالة علی منع غیر القرشی من الامامة لأنّ وجه التعلق به امّا من حیث انّ تعلیق الحکم بالاسم یقتضی نفیه عن غیره
ص:75
أو لانّ الالف و اللام یقتضیان الاستغراق و الاوّل باطل و الثانی مختلف فیه فکیف یساوی ذلک ما یدعونه من النّص المتواتر الذی لا یحتمل التاویل و ایضا فلانّ الحدیث مع ضعفه فی الاصل و الدّلالة لما احتجوا به علی الانصار ترکوا طلب الامامة فکیف یعتقد بهم عدم قبول النّص الجلیّ المتواتر ازین عبارت صاف ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از باب آحادست بلکه حدیث ضعیف است هم در اصل و هم در دلالت پس هر گاه أبی بکر را احتجاج و استدلال بروایتی که خود بان متفرد بوده و از قبیل آحاد است بلکه از اخبار ضعیفه و روایات سخیفه است و دلالتش هم ضعیف و مطعون و استدلال بان رکیک و موهون جائز شد و صرف خلافت از آن بسوی خود فرموده اهل حقّ را استدلال بحدیث منزلت بالاولی جائز خواهد شد که حدیث منزلت بفرض آنکه نزد سنّیه متواتر نباشد باز هم اقوی است ازین حدیث بمدارج کثیره و اگر اندک امعان بکار بری این قول رازی برابر هزار دلیل بطلان خلافت خلافت مآب خواهی یافت چه هر گاه حسب افادۀ رازی دلیل أبی بکر که برای صرف خلافت از انصار آورده ضعیف الاصل و الدلالة است پس قطعا استدلال بآن جائز نخواهد شد چه استدلال باخبار ضعیف الدلالة گو قوی الاصل باشد سمت جواز ندارد چه جا که اصل آن هم ضعیف باشد و حسام الدین در مرافض الروافض بعد ذکر نصوص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل
انت اخی و وصیّی و خلیفتی و غیر آن گفته و بر والا خردان دقیقه بین و انصاف پیشگان نکته گزین پوشیده نیست که اگر در حق خلافت که امری عظیم الشأن و جلیل القدر است و صلاح کار خلائق
ص:76
و نظام امور انام و حفظ حوزۀ اسلام و اجرای احکام شریعت محمدی علیه السلام بدان منوط و مربوط است مثل آن نصوص می بودند هر آیینه بسبب کثرت دواعی میان اصحاب و تابعین رضی اللّه عنهم شهرت می داشتند و صحابه کبار که در اطاعت جناب نبوت و امتثال فرمودۀ آن حضرت علیه الصلوة و التحیة بجان می کوشیدند و مراتب متابعت و فرمانبرداری را باقصی غایت می رسانیدند هرگز از عمل بمقتضای آن اخبار تخلف نمی فرمودند و بر خلاف فرمودۀ آن جناب اتفاق نمی نمودند و چون در سقیفه بنی ساعده برای تعیین و تشخیص خلیفه جمع شدند اختلاف در تعیین آن نمی کردند و انصار نمی گفتند منّا امیر و منکم امیر و طائفه بخلافت أبی بکر و جمعی بامامت علی و گروهی بریاست عباس و چندی بامامت سعد بن عباده راضی و راغب و مائل نه می شدند و در دفع خلافت انصار و رفع ریاست فدویان سید الابرار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار استدلال بان نصوص متواتره که هر یک از ان فائده قطع و یقین می داد و بر انصار مجال گفتگو تنگ می کرد ترک نمی دادند و تمسّک بخبر واحد الأئمّة من قریش با آنکه مفید الظن است و مجال گفتگو در آن تنگ نه نمی گرفتند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اصحاب بحدیث الأئمّة من قریش که خبر واحدست و افادۀ قطع و یقین نمی کند و مجال گفتگو در آن تنگ نیست تمسّک کردند و خبری مفید یقین و مضیّق مجال مخالفین نیافتند و هر گاه غایت سعی در اثبات خلافت بکریه تمسّک باشد بخبر واحد که از افاده قطع و یقین بمراحل دورست و مجال قیل و قال در آن فسیح و ردّ ان غیر محظور پس تمسک اهل حقّ بحدیث منزلت که در صورت عدم تواتر هم بسبب استفاضه و شهرت و قرائن عدیده و شواهد سدیده و اتفاق طرفین مورث قطع و یقین است
ص:77
بالاولی جائز خواهد بود و میرزا مخدوم شریفی هم اعتراف کرده بآنکه حدیث الأئمّة من قریش خبر واحد است و سکوت انصار و بیعت أبی بکر بسبب آن بوده و عجب عجاب آنکه از نسبت این حدیث بابی بکر استحیا نموده و آن را برجل منکر نسبت داده در نواقض گفته الدلیل العاشر اعلم انّ ارباب السیر و اصحاب الحدیث نقلوا انّ یوم السقیفة لما اختلفوا اوّلا فی امر الخلافة و کانت الانصار یقولون لا نرضی بخلافة المهاجرین علینا بل منّا امیر و منکم امیر فقام رجل
وقال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول الأئمّة من قریش فسکت الانصار و بایعوا ابا بکر لغایة اتباعهم اقوال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کمال تقویهم و مع انّ خلافة المهاجرین علیهم کانت عندهم مکروهة غایة الکراهة رضوا بمحض خبر واحد و ان کان لهم مجال بحث فیه و از طرائف مقام آنست که اینهم باعتراف همین حضرات ثابت است که دلیل خلافت بکریه منحصر در همین حدیث اعنی الأئمّة من قریش بوده و صحابه عمل نکردند در صرف خلافت از انصار بسوی أبی بکر بهمین حدیث نه دلیل دیگر مولوی عبد العلی در شرح مسلم در مسئله تعبد بخبر واحد عدل گفته و لنا ثانیا اجماع الصحابة علی وجوب العمل بخبر العدل و لیس فیه استدلال بعمل البعض حتی یرد انّه لیس حجّة ما لم یکن اجماعا و فیهم امیر المؤمنین علیّ و فی افراده کرّم اللّه وجهه قلع لما سوّلت به انفس الروافض خذلهم اللّه تعالی بدلیل ما تواتر عنهم و فیه تنبیه لدفع انّ الاجماع آحادیّ فإثبات المطلوب به دور من
ص:78
الاحتجاج و العمل به أی بخبر الواحد لا انه اتفق فتویهم بمضمون الخبر و علی هذا لا یرد انّ العمل بدلیل آخر غایة ما فی الباب انّه وافق مضمون الخبر فی الوقائع التی لا تحصی و هذا یفید العلم بانّ عملهم لکونه خبر عدل فی عملی و به اندفع انّه یجوز ان یکون العمل ببعض الاخبار للاحتفاف بالقرائن و لا یثبت الکلّیّة من غیر نکیر من احد و ذلک یوجب العلم عادة باتفاقهم کالقول الصریح الموجب للعلم به کما فی التّجربیّات و به اندفع انّ الاجماع سکوتیّ و هو لا یفید العلم ثم فصّل بعض الوقائع فقال فمن ذلک انّه عمل الکل من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم
بخبر خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أبی بکر الصّدیق الاکبر رضی اللّه تعالی عنه الأئمّة من قریش و نحن معاشر الأنبیاء لا نورث قد تقدم تخریجهما و الأنبیاء یدفنون حیث یموتون حین اختلفوا فی دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلّم رواه ابن الجوزی کذا نقل عن التحریر ازین عبارت ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از جمله اخبار آحادست که صحابه بآن عمل کردند و احتجاج بآن نمودند نه آنکه عمل ایشان درین باب بدلیلی دیگر بود و این عمل شان اتفاقا موافق مضمون این خبر گردید پس قطعا ثابت شد که دلیل ایشان در صرف خلافت از انصار بابی بکر منحصر در این حدیث بود و دلیلی دیگر در دست نداشتند که عمل بآن می ساختند و قول صاحب نواقض رضوا محض خبر واحد نیز نص است در این که رضای انصار بخلافت أبی بکر
ص:79
بسبب محض این خبر واحد بود نه امر آخر و هر گاه بنصّ رازی ضعف اصل و ضعف دلالت این حدیث ثابت شد و از قول صاحب نواقض که برای انصار مجال بحث در آن ثابت کرده نیز ضعف آن واضح خلافت بکریه هباء منبثا گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و غالبا منشأ استحیای صاحب نواقض از نسبت حدیث الائمة من قریش بابی بکر و ایراد لفظ رجل بجای نام مبارک خالفۀ اوّل تفطن اوست بلزوم مزید وهن خلافت بکریّه چه هر گاه سبب و منشأ آن چنین خبر واحد باشد و آن خبر هم منحصر در ذات أبی بکر بود اخذ خلافت بوسیله ان بغایت عجیب می نماید و ازینجاست که ابن روزبهان بصراحت گفته که ابو بکر حدیث مذکور روایت ننموده چنانچه در جواب نهج الحق گفته فامّا
حدیث الأئمّة من قریش فلم یروه ابو بکر بل رواه غیره من الصحابة و هو کان لا یعتمد علی خبر الواحد انتهی و هر چند مزید غرابت انکار روایت أبی بکر خبر مذکور را بملاحظه افادات و تصریحات ائمّه سنّیه ظاهرست که جابجا این خبر را حتما و جزما بابی بکر نسبت می نمایند و احتجاج او بان ثابت می سازند چنانچه از مطالعه شرح مختصر الاصول عضدی و شرح مسلم عبد العلی و ازالة الخفاء شاه ولی اللّه و غیر آن ظاهرست لیکن ازین کلام ابن روزبهان هم واضح می گردد که دلیل خلافت مآب که بسبب آن صرف خلافت از انصار بسوی آن عالی تبار حسب افادات علمای احبار واقع شد بمثابه سست و بی اعتبارست که چنین علاّمه جلیل الشأن سنّیه از نسبت آن بابی بکر انکار وارد و غیر معتمد بودن آن نزد أبی بکر ثابت می سازد یخربون بیوتهم بایدیهم
پنجم آنکه حدیث منزلت چون در صحیحین مذکورست
ص:80
مفید قطع خواهد شد گو تواتر آن بفرض غیر واقع ثابت نباشد زیرا که صحت احادیث صحیحین قطعیست نزد ابن صلاح و ابو اسحاق و ابو حامد اسفراینیین و قاضی ابو الطیب و شیخ ابو اسحاق شیرازی و ابو عبد اللّه حمیدی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق و سرخسی حنفی و قاضی عبد الوهاب مالکی و ابو یعلی و ابن الزاغونی حنبلیین و ابن فورک و اکثر اهل کلام اشعریه و اهل حدیث قاطبة و همین است مذهب سلف سنّیه عامّة و نزد محمد بن طاهر مقدسی هم احادیث صحیحین قطعی الصحّة است بلکه آنچه بر شرط شیخین باشد نیز بالقطع صحیحست چه جا خود احادیث شیخین و بلقینی استاد عسقلانی و ابن تیمیه و ابن کثیر شامی و ابن حجر عسقلانی و علاّمه سیوطی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی و شیخ احمد بن محمد بن احمد نخلی و شیخ عبد الحق دهلوی و شاه ولی اللّه نیز قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین اند علامه سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته و إذا قالوا صحیح متفق علیه او علی صحته فمرادهم اتفاق الشیخین لا اتفاق الامّة قال ابن الصلاح لکن یلزم من اتفاقهما اتفاق الامّة علیه لتلقیهم له بالقبول و ذکر الشیخ یعنی ابن الصلاح انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحته و العلم القطعی حاصل فیه قال خلافا لمن نفی ذلک محتجّا بانّه لا یفید الاّ الظّنّ و انّما تلقّته الامّة بالقبول لأنّه یجب علیهم العمل بالظّنّ و الظن قد یخطی قال و کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ الذی اخترناه اوّلا هو الصحیح
ص:81
لان ظن من هو معصوم عن الخطاء لا یخطی و الامّة فی اجماعها معصومة من الخطاء و لهذا کان الاجماع المبنیّ علی الاجتهاد حجّة مقطوعا بها و قد قال امام الحرمین لو حلف انسان بطلاق امرأته انّ ما فی الصحیحین ممّا حکما بصحّته من قول النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم الزمته الطلاق لاجماع علماء المسلمین علی صحّته قال و ان قال قائل انّه لا یحنث و لو لم یجمع المسلمون علی صحّتهما للشکّ فی الحنث فانّه لو حلف بذلک فی حدیث لیس هذه صفته لم یحنث و ان کان رواته فسّاقا فالجواب انّ المضاف الی الاجماع هو القطع بعدم الحنث ظاهرا و باطنا و امّا عند الشّکّ فعدم الحنث محکوم ظاهرا مع احتمال وجوده باطنا حتی یستحبّ الرجعة قال المصنّف و خالفه المحقّقون و الاکثرون فقالوا یفید الظّنّ ما لم یتواتر قال فی شرح مسلّم لأنّ ذلک شان الآحاد و لا فرق فی ذلک بین الشیخین و غیرهما و تلقی الامّة بالقبول انّما افاد وجوب العمل بما فیهما من غیر توقّف علی النظر فیه بخلاف غیرهما فلا یعمل به حتی ینظر فیه و یوجد فیه شروط الصحیح و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال و قد اشتدّ انکار ابن برهان علی من قال بما قاله الشیخ و بالغ فی تغلیطه انتهی و کذا عاب ابن عبد السلام علی ابن الصّلاح هذا القول و قال ان بعض المعتزلة یرون
ص:82
انّ الامة إذا عملت بحدیث اقتضی ذلک القطع بصحّته قال و هو مذهب ردی قال البلقینی ما قاله النووی و ابن عبد السلام و من تبعهما ممنوع فقد نقل بعض الحفاظ المتأخرین مثل قول ابن الصلاح عن جماعة من الشافعیّة کابی اسحاق و أبی حامد الاسفراینیین و القاضی أبی الطیّب و الشیخ ابن اسحاق الشیرازی و عن السرخسی من الحنفیة و القاضی عبد الوهّاب من المالکیّة و أبی یعلی و ابن الرّاغونی من الحنابلة و ابن فورک و اکثر اهل الکلام من الاشعریة و اهل الحدیث قاطبة و مذهب السّلف عامّة بل بالغ ابن طاهر المقدسیّ فی صحّة التصرف التصوف فالحق به ما کان علی شرطهما و ان لم یخرجاه و قال شیخ الاسلام ما ذکره النووی مسلّم من جهة الاکثرین اما المحققون فلا و قد وافق ابن الصلاح ایضا محققون الخ و نیز در آن بفاصله یسیره مذکور است و قال ابن کثیر و انا مع ابن الصلاح فیما عوّل علیه و ارشد إلیه قلت و هو الذی اختاره و لا اعتقد سواه الخ و محمد اکرم بن عبد الرحمن مکّی در امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر در ذکر مذهب ابن صلاح که قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین است گفته و انتصر لابن الصلاح المصنّف و من قبله شیخه البلقینی تبعا لابن تیمیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیّه و بلقینی شیخ عسقلانی انتصار ابن صلاح در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین نموده اند و عبد الرحیم عراقی در فتح المغیث شرح الفیة الحدیث می فرماید حکم الصحیحین و التعلیق ص و اقطع بصحة لما قد اسندا
ص:83
کذا له و قیل ظنا ولدی محققیهم قد عزاه النووی و فی الصحیح بعض شیء قد روی مضعف و لهما بلا سند اشیاء فان یجزم فصحح او ورد ممرّضا فلا و لکن یشعر بصحة الاصل له کیذکر س أی ما اسنده البخاری و مسلم یرید ما رواه باسنادهما المتصل فهو مقطوع بصحته کذا قال ابن الصلاح قال و العلم الیقینی النظری واقع به خلافا لقول من نفی محتجا بانه لا یفید فی اصله الاّ الظن و انما تلقّته الامّة بالقبول لانه یجب علیهم العمل بالظن و الظن قد یخطی قال و قد کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ المذهب الذی اخترناه اولا هو الصحیح لأنّ ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی الی آخر کلامه و قد سبقه الی نحو ذلک محمد بن طاهر المقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق بن یوسف قال النووی و خالف ابن الصلاح المحققون و الاکثرون فقالوا یفید الظنّ ما لم یتواتر ازین عبارت ظاهرست که بقطعیت صحت احادیث صحیحین محمد بن طاهر مقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق قائل و بر ابن صلاح درین باب سابق و شیخ عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی در تحقیق البشارة الی تعمیم البشارة گفته ثم المتواتر یفید العلم الیقینی ضروریا و قد یفید خبر الواحد ایضا العلم الیقینی لکن نظریا بالقرائن علی ما هو المختار قال الشیخ الامام الحافظ شهاب الدین احمد بن حجر العسقلانی فی شرح نخبة الفکر و الخبر المحتف بالقرائن انواع منها المشهور إذا کانت له طرق متبائنة
ص:84
سالمة من ضعف الرواة و العلل و منها ما اخرجه الشیخان فی صحیحیهما مما لم یبلغ حد التواتر فانه احتف به قرائن منها جلالتهما فی هذا الشأن و تقدمهما فی تمییز الصحیح علی غیرهما و تلقی العلماء لکتابیهما بالقبول و هذا التلقی وحده اقوی فی افادة العلم من مجرد کثرة الطرق القاصرة عن التواتر قال و لیس الاتفاق علی وجوب العمل فقط فانّ الاتفاق حاصل علی وجوب العمل بکل ما صحّ و لو لم یخرجه الشیخان فلم یبق للصحیحین فی هذا مزیة و الاجماع حاصل علی انّ لهما مزیة فیما یرجع الی نفس الصحة و ممن صرح من ائمّة الاصول بافادة ما خرّجه الشیخان العلم الیقینی النظری الاستاذ ابو اسحاق الاسفراینی و من ائمّة الحدیث ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو الفضل بن الطاهر انتهی کلامه مع اختصار فی بعض الفاظه ازین عبارت ظاهرست که بتصریح شیخ ابن حجر عسقلانی روایت شیخین مفید علم یقینی می باشد و از جمله قرائن مفیده علم بخبر شان جلالت شان درین شان و تقدم شان بر غیر خود در تمییز صحیح و تلقی علما برای هر دو کتاب شان بقبول است و این تلقی تنها اقوی است در افاده علم از مجرد کثرت طرق قاصره از تواتر و از مصرحین بافاده مخرّجات شیخین علم یقینی را ابو اسحاق اسفراینی از ائمه اصول و از ائمه حدیث ابو عبد اللّه حمیدی و ابو الفضل بن الطاهر می باشند و ملاّ محمد معین بن محمد امین در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین مبالغه و اهتمام تمام نموده و در تایید و حمایت ابن صلاح رساله مستقله نوشته و آن را در کتاب دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة الحبیب وارد کرده باختصار
ص:85
آن را درین جا ذکر می نمایم قال فی الدراسات الدراسة العاشرة بیان انّ المتفق علیه من الاحادیث هل یفید الظّنّ او القطع اعلم حدّد اللّه عین بالک و اراک قدر راس مالک انّ احادیث الجامع الصحیح للامام أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و کتاب الصحیح للامام أبی الحسین مسلم بن حجّاج القشیری رحمهما اللّه تعالی و نفعنا ببرکاتهما هی راس مال من سلک الطّریق الی اللّه تعالی بالاسوة الحسنة بخیر الخلق قاطبة و قریرة عین العامل بالحدیث و التمسّک الاعظم له فیما بینه و بین ربّه و النعمة الکبری علیه من آلاء اللّه سبحانه و المعجزة الباقیة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حیث حفاظ اسانیدها علی مرّ الدّهور الی زماننا هذا فهی تلو القرآن فی اعجازه الباقی الی انقراض الدنیا و لیس لعامل الحدیث شان مهمّ من الدّوران حولها فی کلّ ما یقع له من امور الدنیا و الآخرة فکان من الواجب فی هذا الکتاب الکلام الوافی علی کیفیّة افادتها العلم و لقد سبقت منّا بفتح اللّه سبحانه رسالة فی تحقیق ذلک سمّیاها بغایة الایضاح فی المحاکمة بین النّووی و ابن الصلاح فاضمّنها کتابی هذا لکونها کفایة فی بابه ان شاء اللّه تعالی الی ان قال بعد ذکر عبارة التدریب للسیوطی التی اسلفنا بعضها و هذا الفقیر مع فقد لیاقته عن القیام فی مثل هذا المقام المخصوص بالکلام من اعلام اولی الاحلام الکرام یقول قد فصّل و بیّن امام وقته الحافظ جلال الدین السیوطی فی هذا الکلام من دلائل الطرفین
ص:86
و التّایید باقوال المحققین لابن الصلاح ما فیه مغنی للعاقل فقد تبیّن انّه وافقه اجماع المحدّثین بعد الموافقة مع علماء المذاهب الاربعة جمیعا و وافقه المتکلمون من الاشاعرة و هم اثقب الناس نظرا من حیث الدلیل العقلی کما انّ المحدثین هم القدوة من حیث فنون الصّنعة و الدلیل النقلیّ و وافقه المتأخّرون و هم النقادون الممعنون النظر فی دلیل السابقین المعتمدون فیما یختارونه بعد الاطّلاع بعد موافقة عامّة السّلف بهم فی ذلک و هو المختار عند الامام الحافظ السیوطی و هو مجدّد وقته حتی قال لا اعتقد سواه فکثرة القائلین ان ثبتت فی جانب النووی لا تقابل هذه الکثرة مع جلالة هؤلاء و تحقیقهم و هذا الفقیر العمدة عنده فی کلّ ما اختلف الترجیح بالدّلیل دون نقل المعتضدات من الاقاویل الاّ إذا خفی الدلیل و قد ذکر الدلیلان فی الکلام السابق و لکن لم یحرّر و لم یفصّل بحیث تقع الموازنة فی مقدمات احدهما بالآخر و یتضح باعتبارها فاقول تمسّک ابن الصلاح بما صورة شکله ما فی الصحیحین مقطوع الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّ الامّة اجتمعت علی قبوله و کل ما اجتمعت الامّة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین مقطوع امّا ثبوت الصّغری فبالتواتر عن الاسلاف الی الاخلاف و اما الکبری فبما یثبت قطعیة الاجماع و لو علی الظّنّ کما إذا حصل الاجماع فی مسئلة قیاسیّة فانّ الاجماع
ص:87
هناک ظنون مجتمعة اورثت القطع بالمظنون لعصمة الامة فکذا هنا اخبار الآحاد مظنونة فی نفسها فاذا حصل الاجماع علیها اورثت القطع و تمسّک النووی بما صورة شکله ما فی الصحیحین مظنون الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لانه من احادیث الآحاد و کلّ ما هو من احادیث الآحاد مظنون اما ثبوت الصغری فظاهر لندرة التواتر جدا و امّا ثبوت الکبری فمفروغ عنه فی الفنّ فهذه صورة المعارضة بین التمسّکین و هی ظاهر تحریر الکتاب و لنبیّن الموازنة و المواجهة بینهما بان نأخذ دلیل النووی فی صورة المنع علی دلیل ابن الصلاح ثم نحرر مقدمة دلیله الممنوعة فان تحصّن بالتحریر عن منعه فالحقّ معه و الاّ فهو فی ذمّة المطالبة و انت تعرف ان المانع اجلد الخصمین و اوسعهما مجالا فلنعط هذا المنصب لمن یخالف ما نعتقده من مذهب ابن الصّلاح و من معه حتی یظهر الحقّ ان ظهر فی غایة سطوعه فنقول من قبل النووی فی صغری دلیله انّه ان أراد بقوله انّ الامّة اجتمعت علی قبوله بمعنی قبول مقطوعیّة ثبوته و صدوره عن النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فممنوع منعا ظاهرا فانّ الامّة انما اجتمعت علی انّ ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح الذی عند المحدثین فی معناه و کلّ ما هو کذلک یجب العمل به فتلقی الامّة بالقبول یفید وجوب العمل بما فیهما من غیر وقفة و کانّه
ص:88
الی هذا التصریح من الشارح بقوله نعم یبقی الکلام الی آخره لصراحته بان ابن الصّلاح مقرّ بأنّ المراد من قبول الامّة انّ احادیث الشیخین صحیحة مثلا انّها وجدت فیها شروط الصحة لا انها مقطوعة فی نفس الامر و قد یتعجب جلیل النظر من الشارح بهذا القول مع نصرته لابن الصّلاح و بانّه کیف بقی له شان الجمع بین الکلامین فقط مع انّ هذا التصریح منه یهدم اساس مذهبه فیما وافقه الشارح رح و ان أراد منه المعنی الذی اردنا فمسلم لکن الاکبر علی هذا و هو قوله فهو مقطوع ان أراد به مقبول العمل فلا وجه لانتاجه الدعوی و هو قوله ما فی الصحیحین مقطوع الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و ان أراد به متیقن الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فحمله علی الاصغر و هو الاجتماع علی القبول یوجب کون الکبری کاذبة فی نفسها و لا سبیل الی تصحیحها بمعنی یلزمها و ذلک ما أراد بقوله و لا یلزم من اجتماع الامّة علی العمل بما فیهما اجتماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم انتهی و لابن الصّلاح ان یحرر دلیله و یقول من البدیهیات الاولیة ان کلّ من یدرک صحّة کلام ینسب الی قائل یدرک علی حسبها تحقق نسبته و صدوره عنه فی نفس الامر فان ادرک الصحة قطعا بعلم یقینیّ علم صدوره عنه قطعا و ان ظنّا فظنّا و ان شکّا فشکّا علی انّه لیس من الادراک فی شیء و انّما
ص:89
غرضنا التوسیع فی تفرّع ادراک المدلول علی ادراک الدال علی نحوه فمن علم صحة قول الرسول صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و صدّق صدوره عنه قطعا کالمتواتر من الاحادیث قطع بما افاده من فعل الرسول او قوله صلّی اللّه علیه و سلّم و ان ظنّ صحته فی نسبة صدوره عنه ظنّا غالبا کما فی الاحادیث التی حکم علیها بالصحة المصطلحة عند المحدثین فذلک و ان ظنّ ظنّا مغلوبا کما فی الضّعاف فذاک فظهر انّ الحکم علی قول من اقوال الشارع انّه صحیح مصطلح یلزمه غلبة ظنّ انّه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذه الغلبة یجب علیه العمل بما فیه و لو لم یکن ذلک اللزوم لما وجب الاخذ علیه فاذا ثبت عندنا اجماع الامّة علی حدیث من احادیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه صحیح علی اصطلاح المحدثین ثبت عندنا اجماعهم علی انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم ظنّا غالبا منهم و ظن الامّة باجمعهم علی شیء مقطوع العصمة عن الخطاء و کل ظنّ مقطوع بعصمته عن الخطاء قطعی التحقق و الثبوت فکون هذا الکلام کلام النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قطعی و احادیثهما اجتمعت الامّة علی صحتها المصطلحة و لزمها الاجماع علی الظّنّ الغالب من الکل انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هم معصومون عن الخطاء فی هذا الظن فکان مقطوعا فاحادیثهما مقطوعة الثبوت عن النّبیّ صلّی اللّه
ص:90
تعالی علیه و سلّم فانه کلامه فالصّغری و الکبری علی عبارتهما السابقة صحیحان من غیر عنایة اخری و لنعدهما و نقول اخترنا مرادک المسلم من الصغری و انّ الامّة انما اجتمعت علی ان ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح قولک لکن الاکبر مقطوع الارادة بمعنی مقبول العمل باطل بل هو بمعنی مقطوع الصّدور عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانّ کلّ ما اجتمعت الامّة علی صحّته لو لم یکن کذلک لزم احد الامرین اما عدم ظنّ ما اجتمعوا علی صحّتها واقعا و صادرا عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو خلاف البداهة عقلا و امّا عدم ایراث الظّنّون المجتمعة القطع و هو باطل بدلیل قطعیة الاجماعات الاجتهادیة علی ما اشرنا إلیه فی اثبات الکبری فظهر الانتاج و صحّة حمل الاکبر علی الاصغر و کون الکبری قضیّة صادقة حقّة و بعبارة اخری سلّمنا ان الاکبر مقبول العمل لکن عدم انتاج الدعوی علی هذا باطل کما زعمت فان قبول العمل و الاجماع علی وجوبه معلول بالاجماع علی الصحة و یلزم الاخیر القطع بالصدور و انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم کما فصّلنا و عرفت و لازم العلة لازم للمعلول فصحّ أن نولّف و نقول کل مقبول العمل من الامة مقطوع الصدور عن النّبیّ فبطل قولک و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و إذ قد تبین بحمد اللّه هذا التحقیق فی کلام ابن الصلاح و دلیله
ص:91
فما ایسر لک ان تجمع بین کلامیه و هو قوله المراد بقوله هذا حدیث صحیح انّه وجد فیه شروط الصحة لا انّه مقطوع فی نفس الامر و قوله انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحّته و العلم القطعی حاصل فیه فانّ صحّة الحدیث فی نفسها عبارة عن وجدان الشروط المعتبرة فالحکم بها علیها حکم بوجودها لا انّه مقطوع فی نفس الامر فانّه مع الصّحّة ظنّی الثبوت و القطع کما عرفت انما یحصل من الاجماع علی الصّحة علی ما بیّنّا فلا منافاة بین الحکم علی الحدیث الصحیح بانّه غیر مقطوع فی نفس الامر و بین الحکم علی الصحیح المخرّج فی الصحیحین بانّه مقطوع فی نفس الامر مع وجدان معنی اصل الصّحّة فیه کما لا یخفی علی من له فهم تغلغلنا فی هذا المقام فله الحمد سبحانه و تعالی علی تیسیر ما لم یتیسّر للکبراء و تنبّه له النّبلاء و ما هذا الاّ من بثّ نعمائهم و لحس فضلاتهم رحمهم اللّه تعالی رحمة واسعة تامّة ثم اعلم انّ قول شارح النخبة المتقدّم ذکره فی کلام الشیخ السیوطی حیث قال الاّ انّ هذا مختصّ بما لم ینتقده احد من الحفاظ و بما لم یقع التجاذب بین مدلولیه الخ غیر مسلّم فی احد جزئی الاستثناء و هو قوله بما لم یقع الخ فانّ المتناقضین فی کلام الشارع متناقض عندنا و عدم الترجیح عند من فرض عدمه عنده کائنا من کان لا یدلّ علی عدم الترجیح فی نفس الامر و عدم ظهور وجه الجمع بینهما عند من لم یظهر له ذلک لا یدل علی عدم وجود وجه الجمع فی الواقع بینهما
ص:92
و ربما یظهر کلا الامرین عند من حکم بامتناعهما بحکم حاله فضلا عند غیره و فوق کلّ ذی علم علیم و ایضا یحتمل ان یکون احدهما فی الواقع ناسخا و الآخر منسوخا صحیح الروایة مرفوع الحکم لعدم منافاة النّسخ الصّحّة فیحکم بصحّة کل منهما و مقطوعیّة بانّه کلام النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و ما لم یترجّح عندنا واحد منهما نعمل بکل منهما علی العزیمة و الرّخصة فانّ المتعارضین لا یوجدان الاّ واحدهما اشدّ علی الآخر کما جزم به الشیخ العارف عبد الوهاب الشعراون فی المیزان فهذا الکلام من الشارح یشبه ان یکون فی التنافس الحقیقی العقلیّ دون الشرعی کما لا یخفی ثم مما یهم ان یعرف ان ما انتقد علیهما انّما استثنی عما هو حکم المقطوع کما صرّح به شارح النخبة و صرّح به ایضا الشیخ ابن الصّلاح قال السیوطی استثنی ابن الصّلاح من المقطوع بصحّته فیما تکلّم فیه من احادیثهما فقال سوی احرف یسیرة تکلّم علیها بعض اهل النّقد من الحفّاظ کالدارقطنی و غیره فانّ جمیع ما اخرجاه مقطوع الصّحّة کالمتواتر الاّ انّ القطع فیه نظریّ لما مرّ من المقدمات القطعیّة و فی المتواتر ضروریّ فما لم ینتهض علیه تلک المقدمات مما لم یجتمع علیه الامّة و شذّ منه بعض الحفاظ لم یکن قطعی الصحّة فیزول منه حکم القطعیّة من عدم حنث الحالف و عدم تکفیر الجاحد و ما یشبه ذلک لا کون ما انتقد علیه صحیحا یجب به العمل من غیر وقفة و نظر فانه مستثنی عن الصحیح و عمّا یجب به العمل من غیر نظر
ص:93
کما تقدّم من النووی و صرّح به غیر واحد بل هو مما اجتمع علیه الامّة ایضا حتی المنتقدین ممّن انصف و لا عبرة لبعض المتجاسرین کابن حزم الظاهریّ حیث عدّ تعلیق البخاری بالصّیغ الجوازم کقال فلان او روی فلان او ذکر فلان او نحو ذلک انقطاعا قادحا قال النووی و لم یصب ابو محمّد بن حزم الظاهری حیث عدّ مثل ذلک انقطاعا قادحا فی الصّحة و استروح الی ذلک فی تقریر مذهبه الفاسد فی اباحة الملاهی و زعمه انّه لم یصحّ فی تحریمها حدیث مجیبا
عن حدیث أبی عامر او أبی مالک الاشعری عن رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لیکون فی امّتی اقوام فیستحلّون الحریر و الخمر و المعازف الی آخر الحدیث و زعم انّه و ان اخرجه البخاری فهو غیر صحیح لأنّ البخاری قال فیه قال هشام بن عمّار و ساقه باسناده فهو منقطع فیما بین البخاریّ و هشام قال و هذا خطاء من ابن حزم و بیّن ذلک بوجوه ثلثة ثالثها تسلیم انّه منقطع و انّ المنقطع فی الکتابین غیر ملحق بالانقطاع القادح لما عرف من عادتهما و شرطهما انتهی فجمیع ما فی الکتابین یجب العمل به من غیر توقف و نظر إذا المنتقد منهما لم ینزل عن اعلی درجات الصحة و هی درجة ما اخرجه الشیخان فانّ کون اخراجهما فی تلک الدرجة انما ذلک لما یرجع الی سلطنتهما فی الصّنعة و امامتهما فی الفنّ و تقدّمهما فی تمییز الصحیح عن غیرهما و عرفان العلل جلّها و دقّها فهما اما ما فنّ الجرح و التعدیل و معرفة الاسباب الخفیّة التی لم تبلغ الی عشر عشیرها
ص:94
من انتقد علیهما فهذه الصحة لما اتفقا علی اخراجه مسبّبة کما لهما فی علم الحدیث من غیر رجوع الی امر غریب عن ذلک الکمال کتلقی الامّة و غیره من القرائن الخارجیة عن مجرّد علمهما و هذا القدر و هو الاتفاق علی الاخراج یوجد فی المنتقد منهما فثبت انّه فی اعلی درجات الصّحّة و فوق ما هو شریطتهما و لم یخرّجاه فلا ریبة فی وجوب العمل بالمنتقد منهما من غیر نظر و وقفة الی ما یندفع به ذلک الانتقاد بمجرّد اخراجهما له وجوبا موکّدا لا یوجد فی صحیح غیره فانّ حکم کل حدیث صحیح و لو فی ادنی مراتب الصّحّة وجودا حصول الظن الغالب و لکن بین ظنّ و ظنّ ما یکاد یشبه ما بین الیقین و الشکّ فوجوب العمل هذا بمجرّد اخراجهما فکیف إذا نظر فیما اجابوا عن ذلک و بما جعلوه هباء منثورا حتی حکم المتقنون حکما کلّیا علی ما نقل السیوطی عن النووی فی شرح البخاری انّ کلّ ما ضعف من احادیثهما فهو مبنی علی علل لیست بقادحة و حکموا کلیا انّ کل ما فیهما من الانقطاع و التدلیس فی الظاهر فلیس ذلک به فی الحقیقة هذا ممّا عقدوا علیه الانامل مجملا و قد صنّف فی تفصیل الردّ و الجواب عن حدیث حدیث اجزاء علی حیازة قال السیوطی و قد الّف الرشید العطار کتابا فی الرد و الجواب حدیثا حدیثا و قال العراقی قد افردت کتابا لما تکلم فیه من احادیث الصحیحین او احدهما مع الجواب عنه و قد سوّد شیخ الاسلام ما فی البخاری من الاحادیث المتکلم فیها فی مقدمة شرحه و اجاب عنها حدیثا حدیثا
ص:95
ثم قال السیوطی و نجمل ههنا یعنی فی التدریب بجواب شامل لا یختص بحدیث دون حدیث ثم ساقه بما حاصل ذلک الاجمال المتقدم من تقدّمهما فی هذا الشأن علی اجلّة المشایخ حتی علی من اخذا عنه کابن المدینی و عنه اخذ البخاری و مع ذلک فکان ابن المدینی إذا بلغه عن البخاری شیء یقول ما رای مثل نفسه و کان محمّد بن یحیی الذّهلی علم اهل عصره بعلل حدیث الزهری و قد استفاد ذلک من الشیخین جمیعا و قال مسلم عرضت کتابی علی أبی زرعة الرازی فما اشار ان له علّة ترکته قال فاذا عرف ذلک و تقرّر انهما لا یخرّجان من الحدیث الاّ ما لا علة له اوله علة غیر مؤثّرة عندهما فبتقدیر توجیه کلام من انتقد علیهما یکون قوله معارضا لتصحیحهما و لا ریب فی تقدیمهما فی ذلک علی غیرهما فیندفع الاعتراض من حیث الجملة و قوله فبتقدیر توجیه الخ اشاره الی ما هو الواقع فی الاکثر من عدم توجیه کلامهم و سوء فهمهم و ظنّهم علیهما بما هما بریّان عنه و من تصفّح کلام الناقدین و ما اجاب به المحقّقون عن نقدهم یجد انّ ذلک هو الاکثر من المنتقد علیهما ثم سرد السیوطی امثلة مفصّلة من ذلک یجب علیک الرجوع إلیها حتی تعاین ما حکمنا به هذا کلّه مع تدوین المستخرجات علیهما و فیها طرق عدیدة للمتون المخرّجة فیهما مما لا توجد فی الصحیحین مع المتابعات لاسانیدهما علی ما هو فن المستخرجین فتبیّن تنزّههما بالانتقاد من ان یؤثر ذلک فی رفیع درجة ما رویاه بالنزول عنها
ص:96
و هذا ممّا لا اختلاف فیه و لا ریبة لاحد من العلماء فما اعظم افتضاح من یظنّ من اهل زماننا انّ الانتقاد فی حدیثهما یوجب الوقفة فی العمل فانّه مفصح من عدم رجوعه الی اصول هذا الفن الشریف و وقوفه علی الرسوم المخیّلة و اللّه یعصمنا و ایّاهم عن کلّ ما لا یرضی به و ابراهیم بن حسن کردی که شیخ احمد نخلی که از اکابر مشایخ فخام و اجلّه ائمّه اعلام است ذکر او در رساله مشایخ خود باین الفاظ بلیغه نموده العالم الامام الحبر الهمام من حکت افکاره فی صحة الاستنباط المتقدمین فی جمیع الفنون فکانت مصنفاته جدیرة بان تکتب بماء العیون و ان یبذل فی تحصیلها المال و الاهل و البنون الشیخ برهان الدین ابو الفضائل ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشّافعی الصوفی نزیل المدینة المشرّفة و عالمها نفعنا اللّه تعالی به و المسلمین و رحمه الرحمن رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة امین نیز مکررا قطعیت صحت احادیث صحیحین ثابت نموده چنانچه در رساله اعمال الفکر و الروایات بعد ذکر تواتر حدیث انما الاعمال بالنیات گفته قلت و مع تواتره بالمعنی کما قیل فصحّته مقطوع به بناء علی ما سیجیء نقله عن الشیخ تقی الدّین أبی عمر و عثمان بن الصلاح الشهرزوری رحمه اللّه تعالی من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلم بصحّته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلّم علیها بعض اهل النقل من الحفاظ مقطوع بصحّته و هذا الحدیث لیس من المنتقدة فهو کالمتواتر لفظا فی افادة العلم و ما اورد علیه سیجیء دفعه
ص:97
ان شاء اللّه تعالی فما قیل ان هذا الحدیث قد یکون علی طریقة بعض الناس مردودا لکونه فردا لیس کما قال لأنّ هذا انما یتاتی فی فرد لم یصحّحه الشیخان او احدهما سالما من النقد بناء علی ما اصّله ابن الصلاح رحمه اللّه و باللّه التوفیق و نیز در اعمال الفکر و الروایات فی شرح
حدیث انما الاعمال بالنیات در وجوه ردّ این معنی که در آیه وضو چیزی نیست که مشعر بنیت باشد پس جاری خواهد بود بر اطلاق آن پس اشتراط نیت بخبر واحد یعنی
حدیث انما الاعمال بالنّیّات مؤدی است برفع اطلاق و تقییدان و آن نسخ است و نسخ متواتر بخبر واحد جائز نیست گفته و اما ثالثا فلانّا لا نسلّم انّ هذا الحدیث ظنی الثبوت کسائر اخبار الآحاد التی فی غیر الصحیحین لما قاله الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلّم بصحته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت کتابیهما بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها بخبر لا تجتمع امتی علی ضلالة فهو کالمتواتر فی افادة العلم و حاصل استدلاله فی صورة الشکل هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصحة و کل ما اجتمعت الامّة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لأنّ الامّة لکونها معصومة فی اجماعها
ص:98
ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول ان کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و ما اورد علیه من انّ الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة بالقبول انما افادنا وجوب العمل بما فیهما و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی ان ما اسند فیهما من غیر المستثنی المذکور مقطوع بانه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ابن الصّلاح انما استدل بالاجماع الثانی لا الاوّل و الاجماع الثانی یثبت مدّعاه کما تبین منقحا عند کل من سلک مسلک الانصاف و باللّه التوفیق ولیّ الاسعاف و إذا ظهر ان هذا الحدیث کالمتواتر مقطوع بصحته لم یکن الزیادة علی النصّ علی فرض تسلیم کونه نسخا من باب النسخ بخبر الواحد و هو المطلوب و منه یظهر انه لا اشکال فی استدلال صاحب الهدایة بالحدیث علی اشتراط النیة فی العبادات کلها مع قولهم فی الاصول انّ
حدیث انما الاعمال بالنیات من قبیل ظنی الثبوت و الدلالة یفید السّنیّة و الاستحباب لا الفرضیّة کما استشکله فی البحر الرائق لما تبیّن انّ الحدیث من قبیل قطعی الثبوت و اللّه اعلم و نیز ابراهیم کردی در رساله بلغة المسیر الی توحید اللّه العلی الکبیر بعد استدلال بحدیث صحیح بخاری کان اللّه و لم یکن شیء غیره بر حدوث عالم گفته ثم انا إذا قلنا بما قاله الشیخ ابو عمرو بن الصلاح رحمه اللّه و شکر سعیه من ان جمیع ما حکم البخاری و مسلم بصحته مجتمعین و منفردین سوی مواضع
ص:99
قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفّاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت ذلک بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها لخبر لا تجتمع امّتی علی ضلالة فهو فی افادة العلم کالمتواتر انتهی ملخصا کان حدیث البخاری السابق آنفا دلیلا مستقلا قاطعا للنزاع باوضح بیان فانّه حینئذ قطعی المتن و ظاهر انه قطعی الدلالة علی تفرّد الحق سبحانه ازلا بالوجود کما مرّ بیانه ثم ان کلام الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه هذا کلام موجه محقق و ان ردّه الامام النّووی بانّه خلاف ما قاله المحققون محتجا بأن الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی انّ ما اسند فیهما غیر المستثنی المذکور مقطوع بانّه من کلام النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی إذ لا یخفی علی الذکی المنصف انّ اجماع الامة علی وجوب العمل بما فیهما مبنی علی اجماعهم علی ظنّ انّ ما فیهما کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصّحة و الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه انما استدل بالاجماع الثانی لا الاول و الاجماع الثانی یثبت مدعاه لان ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی کما مرّ فحاصل الاستدلال هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجتمعت الامة علی ظن انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کل ما اجتمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لان الامّة
ص:100
لکونها معصومة فی اجماعها ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و هذا کلام منقح لا غبار علیه عند من سلک مسلک الانصاف و اللّه الموفق لا ربّ غیره و شاه ولی اللّه در حجة اللّه البالغة گفته و امّا الصحیحان فقد اتفق المحدثون علی ان جمیع ما فیهما من المتصل المرفوع صحصح بالقطع و انهما متواتران الی مصنفیهما و انّه کل من یهوّن امرهما فهو مبتدع متبع غیر سبیل المؤمنین و نیز ولی اللّه در قرة العینین بعد ذکر بعض احادیث گفته و درین احادیث چیزهاست که بالقطع معلوم البطلانست زیرا که جمیع اهل حقّ متفقند بر تصحیح صحیح بخاری و مسلم و ان قصّها مخالف مستفیض صحیح اند مانند قصّه وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم مرتضی که بروایت صحیحین بطلان آن ظاهر شده انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه روایات صحیحین را قطعی الصحة می داند که مخالف آن را بالقطع معلوم البطلان وا می نماید و لا یتاتی ذلک الاّ علی تقدیر کون ما رواه الشیخان قطعیا و طریفتر از همه آنست که شیخ عبد المعطی که از مشایخ قوم است نصّ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر صحّت جمیع مرویات بخاری از انحضرت مشافهة و یقظة نقل کرده و نیز ادعای حصول اجازت روایت جمیع مرویات بخاری از انحضرت نموده چنانچه شیخ احمد نخلی ذکر کرده و شیخ احمد نخلی شیخ ابو طاهرست و ابو طاهر شیخ ولی اللّه است و فاضل مخاطب در رساله اصول حدیث نخلی را اعلم اهل عصر خود گفته و ابو الفضل السیّد محمد خلیل أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن الاستاد
ص:101
بهاء الدین محمد أفندی المرادی البخاری النقشبندی مفتی الحنفیه در کتاب سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر که نسخه آن در کتب خانه حرم مدینه منوره موجودست و از آن فقیر تراجم عدیده نقل نموده بترجمه اش گفته احمد بن محمد بن احمد بن علی الشهیر بالنخلیّ الصّوفی النقشبندی المکیّ الشافعی الامام العالم العلاّمة المحدث الفقیه الحبر الفهامة المحقق المدقق النحریر ابو محمد شهاب الدین ترجمه تلمیذه الشمس محمد بن عبد الرحمن الغزی العامری فی ثبته المسمی لطائف المنة فقال ولد سنة اربع و اربعین و الف بمکة المشرقة و نشأ بها الی ان قال و کانت وفاته بمکة المشرّفة فی اوائل سنة ثلثین و مائة و الف و دفن بالمعلی رحمه اللّه همین نخلی در رساله که در آن مشایخ خود و مرویات خود ذکر کرده و بعنایت ایزدی یک نسخه آن پیش فقیر حاضر است و نسخه از ان در حرم مکّه معظمه دیده ام گفته اخبرنا شیخنا السیّد السند احمد بن عبد القادر نفع اللّه تعالی به قال اخبرنا شیخنا جمال الدین القیروانی عن شیخه الشیخ یحیی الخطاب المالکی المکی قال اخبرنا عمی الشیخ برکات الخطابی عن والده عن جدّه الشیخ محمّد بن عبد الرحمن الخطاب شارح مختصر خلیل قال مشینا مع شیخنا العارف باللّه تعالی الشیخ عبد المعطی التنوسی لزیارة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلما قربنا من الروضة الشریفة ترجّلنا فجعل الشیخ عبد المعطی یمشی خطوات و یقف حتی وقف تجاه القبر الشریف فتکلم بکلام لم نفهمه فلما انصرفنا سالناه عن وقفاته
ص:102
فقال کنت اطلب الاذن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی القدوم علیه فاذا قال لی اقدم قدمت ساعة ثم وقفت هکذا حتی وصلت إلیه فقلت یا رسول اللّه کلّ ما رواه البخاری عنک صحیح فقال صحیح فقلت له ارویه عنک یا رسول اللّه قال اروه عنی و قد اجاز الشیخ عبد المعطی نفعنا اللّه تعالی به الشیخ محمّد الخطاب ان یرویه عنه و هکذا کلّ واحدا جاز من بعده حتی وصلت إلینا من فضل اللّه تعالی و کرمه و اجازنی السّیّد احمد بن عبد القادر النخلی ان نرویه عنه بهذا السند و اجاز النخلی لابی طاهر و اجاز ابو طاهر لنا و وجدت هذا الحدیث بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی باسناد له عن الشیخ عبد المعطی بمعناه و فیه فلمّا فرع من الزیارة و ما یتعلق بها سال ان یرویه عنه صلّی اللّه علیه و سلّم صحیح البخاری و صحیح مسلم فسمع الاجازه من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکر صحیح مسلّم ایضا و شاه ولی اللّه هم این حکایت نغز و سخن دلربا در رساله در ثمین فی بشرات النّبیّ الامین بواسطه شیخ خود ابو طاهر از نخلی نقل کرده
هر گاه این همه را دریافتی لختی دگر بر حرف فقیر گوش باید نهاد که حامیان و جان نثاران شیخین نتوانستند که حدیث منزلت را که بس رفیع المنزلة است در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام به بینند و در حق شیخین مثل آن در دست ایشان نباشد از تهدیدات جناب خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم درباره وضع و افترا حسابی بر نداشتند و از شناعت و فظاعت کذب
ص:103
و اختلاق حیا نساختند و حدیثی در حق أبی بکر و عمر هم مثل حدیث منزلت یافتند چنانچه عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق می آرد
ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی خط أی رواه الخطیب اما بمفاد الحق یعلو و لا یعلی ابن الجوزی که از اکابر اساطین و اعاظم منقدین سنّیه است و ابن تیمیه در منهاج و ابن روزبهان بجواب نهج الحق و خواجه کابلی در صواقع و خود مخاطب درین باب بکلمات او تمسک می کنند قدح آن نموده سیوطی در جمع الجوامع آورده
ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی الخطیب و ابن الجوزی فی الواهیات و چون از عنایات نامتناهیه کتاب علل متناهیة فی الاحادیث الواهیة که سیوطی بآن حواله نموده نزد حقیر موجود بود لهذا رجوع بآن کردم و در آن یافتم که ابن الجوزی این حدیث را در فضائل شیخین وارد کرده مشغول بقدح اسناد آن گردیده و بعض رجال را متهم بوضع آن ساخته و هذه عبارته بالفاظها
انا ابو منصور القزاز قال انا ابو بکر بن ثابت قال اخبرنا علی بن عبد العزیز الظاهریّ قال انا ابو القاسم علیّ بن الحسین بن علیّ بن زکریا الشاعر قال نا ابو جعفر محمد بن جریر الطبری قال نا بشر بن دحیة قال نا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکه عن ابن عبّاس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قال المولّف هذا حدیث لا یصحّ و المتّهم به الشاعر و قد قال ابو حاتم الرازی لا یحتج بقزعة بن سوید و قال احمد هو مضطرب الحدیث و قزعه بن سوید را که این بهتان از ابن أبی ملیکه روایت نموده
ص:104
بخاری که امام الائمّه قوم است تضعیف کرده و گفته که قوی نیست و ابن معین هم یک بار تضعیف او نموده پس توثیق او بار دگر اعتبار را نشاید و احمد بن حنبل گفته که مضطرب الحدیث است و ابو حاتم تصریح نموده که باو احتجاج کرده نمی شود و نسائی ارشاد کرده که او ضعیف است ذهبی در میزان این همه اقوال نقل کرده و حکم بمنکریت این خبر بی اصل که صریح هزل است کرده و هذه عبارته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی البصری عن ابیه و ابن المنکدر و ابن أبی ملیکة و عنه قتیبة و مسدّد و جماعة قال خ لیس بذاک القوی و لا بن معین فی قزعة قولان فوثّقه مرّة و ضعّفه اخری و قال احمد مضطرب الحدیث و قال ابو حاتم لا یحتج به و قال س ضعیف و مشّاه ابن عدی و له حدیث منکر
عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس مرفوعا لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابا بکر خلیلا و لکن اللّه اتخذ صاحبکم خلیلا
ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی رواه غیر واحد عن قزعة و نیز ذهبی در کاشف گفته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی عن ابیه و ابن أبی ملیکة و عنه مسدّد و قتیبة و لوین مختلف فیه و در حاشیه کاشف بعد قوله حجیر مذکورست بن بیان ابو محمد البصری عن عبید اللّه بن عمر العمری و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر و اسماعیل بن أمیّة و عنه ابو عاصم و القواریری و عاصم بن علی الواسطی قال احمد مضطرب الحدیث و قال الدراوردی عن یحیی ضعیف و قال الدارمی عنه ایضا أی عن یحیی ثقة و قال ابو حاتم لیس بذاک
ص:105
القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال خ لیس بذاک القوی و قال س ضعیف الخ و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب که در آن اقوال محققه و منقحه می نویسد و در دیباجه اش شرط کرده که در باره هر راوی اصح و اعدل اقوال خواهد نوشت قزعه را حتما و جزما ضعیف گفته و اشعاری هم بتوثیق آن و لو بطریق التمریض ننموده حیث قال قزعة بزای و فتحات ابن سوید بن حجیر بالتصغیر الباهلی ابو محمد الباهلی ابو محمد البصری ضعیف من الثامنة و از ملاحظه تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی واضح می شود که ابو داود هم تضعیف قزعه نموده و هم چنین عباس عنبری او را ضعیف گفته و ابن حبان ارشاد کرده که او کثیر الخطا فاحش الوهم است و هر گاه این معنی در روایت او بسیار شد ساقط شد احتجاج باخبار او و بزار گفته که او قوی نیست و عجلی هم ضعف او ثابت ساخته و هذه عبارة التهذیب قزعة بن سوید بن حجیر بن بیان الباهلی ابو محمد البصری روی عن ابیه و حمید بن قیس الاعرج و اسماعیل بن أمیّة و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر المکی و عبد الملک بن عمیر و عبید اللّه بن عمر العمری و عبد اللّه بن أبی ملیکة و ابن أبی نجیح و عدة و عنه ابو النعمان و ابو عاصم و مسدّد و عاصم بن علی و ابراهیم بن الحجّاج الشامی و مسلم بن ابراهیم و عبد الواحد بن غیاث و القواریری و قتیبة بن سعید و لوین و آخرون قال عبّاس الدّوری عن ابن معین ضعیف و قال عثمان الدارمی عن ابن معین ثقة و قال احمد مضطرب الحدیث و قال
ص:106
ابو حاتم لیس بذاک القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال البخاری لیس بذاک القوی و قال الاجری سالت ابا داود عن قزعة بن سوید فقال ضعیف کتبت الی العبّاس العنبری اساله عنه فکتب الیّ انّه ضعیف و قال س ضعیف و قال ابن عدیّ له غیر ما ذکرت احادیث مستقیمة و ارجو انّه لا باس به قلت و قال ابن حبّان کان کثیر الخطا فاحش الوهم فلما کثر ذلک فی روایته سقط الاحتجاج باخباره و قال البزار لم یکن بالقوی و قد حدث عنه اهل العلم و قال العجلی لا باس به و فیه ضعف و ابوه ثقة و عن احمد قال هو شبه المتروک ذکره الاثرم و علاّمه ذهبی در جای دیگر از میزان نص صریح بر کذب این بهتان نموده حیث قال عمّار بن هارون ابو یاسر المستملی عن سلام بن مسکین و أبی المقدام هشام و جماعة
وعنه ابو یعلی و الحسن بن سفین قال موسی بن هارون متروک الحدیث و قال ابن عدی عامة ما یرویه غیر محفوظ کان یسرق الحدیث و قال محمد بن الضریس سالت علی بن المدینی عن هذا الشیخ فلم یرضه ثم قال محمّد ثنا عمار ثنا غندر بن الفضل و محمد بن عنبسة عن عبید اللّه بن أبی بکر عن انس مرفوعا اللّهمّ بارک لامتی فی بکورها ابن عدیّ ثنا محمّد بن نوح الجندی بسابوری ثنا جعفر بن محمد الناقد ثنا عمار بن هارون المستملی ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس حدیث ما نفعنی
ص:107
مال ما نفعنی مال أبی بکر و زاد فیه و ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قلت هذا کذب قال ابن عدی ثناه ابن جریر الطبری ثنا بشر بن دحیة ثنا قزعة بنحوه قلت و من بشر قال ابن عدی قد حدّث به ایضا مسلم بن ابراهیم عن قزعة قلت و قزعة لیس بشیء و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منّی بمنزلة هارون من موسی ازین عبارت هم حکم جزی ذهبی بکذب این خبر واهی ظاهرست و علاّمه عسقلانی هم این خبر را مفتری و موضوع دانسته گو اتهام ذهبی ماهر شاعر خاسر را بآن کلام کرده در لسان المیزان می فرماید
علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منی بمنزلة هارون من موسی انتهی و لا ذنب لهذا الرجل فیه کما سابیّنه قال الخطیب فی تاریخه انا علی بن عبد العزیز الظاهری انا ابو القاسم علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ثنا ابو جعفر الطبری ثنا بشر بن دحیه ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس بهذا الحدیث فشیخ الطبری ما عرفته فیجوز ان یکون هو المفتری و قد قدمت کلام المؤلف فیه فی ترجمته و انّ ابن عدی اخرج الحدیث المذکور باتمّ من سیاقه عن ابن جریر الطبری بسنده فبرئ ابن الحسن من عهدته و نیز عسقلانی در لسان گفته بشر بن دحیة عن قزعة بن سوید و عنه محمد بن
ص:108
جریر الطبری ضعفه المؤلف فی ترجمة عمار بن هارون المستملی فی اصل المیزان
فذکر عن ابن عدی انه قال حدّثنا محمد بن نوح حدّثنا جعفر بن محمد الناقد حدّثنا ابن هارون المستملی انا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس رفعه ما نفعنی مال ما نفعنی مال أبی بکر الحدیث و فیه و ابو بکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی قال ابن عدی و حدّثنا ابن جریر الطبری حدّثنا بشر بن دحیة حدّثنا قزعة بنحوه قال الذهبی هذا کذب و من بشر قال ثم قال ابن عدی و رواه مسلم بن ابراهیم عن قزعة قال الذهبی و قزعه لیس بشیء قلت فبری بشر من عهدته و سیاتی فی ترجمة علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ان المؤلف اتهمه بروایة برأ من عهدته ایضا قوله در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده الخ
اقول حیرت است که شاهصاحب با وصف این همه افتخار و اشتهار بتبحر و تمهر در علم حدیث نتوانستند که نقل چنین حدیث شریف که نهایت مشهور و معروف است بطریق تحقیق نمایند چه این حدیث از بخاری و مسلم بروایت براء بن عازب نقل کرده اند حال آنکه در صحیحین این حدیث از روایت سعد بن أبی وقاص منقولست نه روایت براء بن عازب کما هو علی من تفحّصهما غیر عازب و اصل این ست که کابلی در صواقع این حدیث را از صحیحین بروایت براء بن عازب نقل کرده حیث
قال فی الصواقع الثانی ما رواه البخاری و مسلم عن البراء بن عازب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علیّ بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه
ص:109
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی انتهی شاهصاحب که کاری ببحث و فحص ندارند و استراق و انتحال افادات کابلی را اقصای مراتب تحقیق و اکمل ابلغ مدارج تدقیق و موجب وضوح نهایت شرف و نبالت و باعث ظهور غایت فضل و جلالت خویش می پندارند اصلا رجوع بصحیحین نکردند و نه بکتب اهل حقّ رجوع آوردند بر کلام کابلی اعتماد کلی نموده پیش پا خوردند و وجهی برای نسبت کابلی این خبر را ببراء بن عازب و برائت از نسبت آن بسعد ظاهر نه می شود جز آنکه از بعض طرق روایت سعد که مسلّم هم آن را وارد کرده و در دیگر کتب حدیث هم وارد کمال اختلاف حال معاویه ثابت است که از آن واضح است که معاویه سعد را امر بسبّ جناب علی بن أبی طالب علیه السلام نموده و سعد بجواب او این حدیث را با دیگر فضائل بیان کرده پس چه عجب که باین خیال از نسبت حدیث بسعد اعراض کرده باشد که این معنی مفضی بتذکر کمال اسلام امام او خواهد بود پس نام سعد بر زبان نباید آورد و تغییر نام راوی باید کرد عجب است از معاصرین قوم که شاهصاحب را با این همه اغماض و اعراض و تغافل و تساهل که ازین مقام و دیگر مقامات کما شرح نبذ منها فی تشیید المطاعن پیدا است امام محدثین می پندارند و کمال تحقیق و تدقیق و اطلاع بر فتراک ایشان بسته می نازند و از طرائف این ست که شاهصاحب بر محض تقلید کابلی در نقل این حدیث راضی نشدند و از طرف خود هم تغییر و تبدیل در آن بکار برده اند مگر نه می بینی که آنچه فرموده که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم حضرت امیر را در غزوه تبوک بر اهلبیت از نسا و بنات خلیفه کرد مطابق واقع نیست
ص:110
چه ظاهرست که قید بر اهلبیت از نساء و بنات از زیادات و اضافات شاهصاحب است که این قید اصلا در روایتی از روایات صحیحین وارد نشده و خواجه کابلی هم این قید را ذکر نه کرده چنانچه عبارت او آنفا دیدی و شنیدی عجب که شاهصاحب در این جا باکتفا بر صنیع کابلی هم رضا نداده او را قاصر گمان کرده این قید از خود زیاده کردند و از کذب و افترا و اتّهام بر عمده اکابر ائمّه فخام و اساطین اعلام خود یعنی بخاری و مسلم باکی ننمودند و نهایت حیرتست که اولیا و معتقدین شاهصاحب برای این اختراع و افترا چه عذر ایجاد خواهند کرد مگر آنکه بسرایند که مطمح نظرشان ازین زیادت و اضافت تایید و حمایت نواصب اهل ضلالت است که از مزید تدین و ولا خواستند که حسب روایت بخاری و مسلم بزعم خود ثابت گردانند که این استخلاف مخصوص بنسوان بود و خلافت مطلقه نبود و این عین مدعای نواصب کواذب است چنانچه خودش از ایشان نقل کرده که ایشان گفته اند که پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر امور مستورات است الخ پس اگر این عذر بر زبان آرند بجواب آن خواهم گفت که هل یصدر تایید النواصب الاقشاب الا من اخوانهم الا و شاب فما جزاء من یفعل ذلک إلا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الی اشد العذاب و نیز اولیای شاهصاحب عذری بس متین و قوی دیگر درین زیادت و خیانت دارند یعنی محتمل است که بگویند که شاهصاحب بادی این خیانت نیستند بلکه بعض دیگر اعلام کبار و شیوخ عالی فخار سنّیه نیز در نقل این حدیث از صحیحین این قید را زیاده کرده تطییب
ص:111
قلوب نواصب مغضوب خواسته اند مگر نمی دانی که حسام الدین سهارنپوری در نقل این حدیث از صحیحین لفظ در اهل خود از طرف خود زیاده کرده لکن با وصف این زیادت این حدیث را از صحیحین بروایت سعد نقل کرده نه روایت براء بن عازب حیث قال فی المرافض مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه است که مرا می گزاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان الخ ظاهرست که صاحب مرافض در نقل حدیث از صحیحین در فقره علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید لفظ در اهل خود زیاده کرده حال آنکه در روایت صحیحین هرگز این لفظ موجود نیست بلکه در آن استخلاف آن حضرت مطلقا مروی شده در بخاری در مغازی چنین است انّ رسول اللّه خرج الی تبوک فاستخلف علیّا پس استخلاف را مقید به آنکه در اهل آن حضرت باشد ننموده و در روایت مسلم مذکورست خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک و در روایتی دیگر در صحیح مسلم است و خلّفه فی بعض مغازیه درین هر دو روایت هم تخلیف را مقید بآنکه در اهل آن جناب باشد نکرده پس زیادت این قید مثل قید شاهصاحب که قید امانت و ورع گسیخته اند و بمزید تحذلق از کابلی هم پا را فرا ترک می گزارند محض افترا و بهتان است پس شاهصاحب در نقل این حدیث از صحیحین اگر چه قلاده تقلید کابلی و سهارنپوری در کردن انداخته اند لکن تقلید هر دو در خطا و خیانت کرده اند که یک خیانت را از کابلی
ص:112
فرا گرفتند و خیانت دیگر از سهارنپوری اخذ فرمودند و هر دو را بسبب آنکه جمع بین الخیانتین نکرده بودند قاصر یا مقصر وا نمودند و از غرائب آنست که شیخ عبد الحق هم با وصف محدثیت و آن همه متانت و سلامت و امانت که معتقدینش ثابت می سازند در نقل این حدیث از بخاری و مسلم در مدارج النبوة این قید را زائد کرده که لفظ در اهل از طرف خود افزوده و روایات صحیحین بالنقیر و القطمیر که از آن حقیقت حال مزید امانت و دیانت شاهصاحب و صاحب مرافض و شیخ عبد الحق در الحاق و اضافت و زیادت قید مذکور ظاهر شود بحمد اللّه سابقا شنیدی فوا عجباه من هؤلاء المتحذلقین کیف یزیدون ما یشاءون فی روایاتهم و یفترون و یکذبون فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون و سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذۀ والد ماجد شاهصاحب است در نقل این حدیث از بخاری و مسلم گو بنسبت آن ببراء بن عازب بتقلید کابلی پیش پا خورده لیکن از ذکر این قید مصنوع احتراز کرده بلکه خلیفه گذاشتن آن حضرت در مدینه ذکر نموده چنانچه در سیف مسلول گفته دوم آنچه بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت کرده که رسول صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب را در غزوۀ تبوک در مدینه خلیفه گذاشت علی گفت
یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی و محتجب نماند که اگر این قید در روایت صحیحین وارد هم می شد و تسلیم آن هم بکنیم
ص:113
باز هم ضرری بما نمی رسد زیرا که ذکر استخلاف بر اهل و عیال مؤید مزعوم اهل ضلال و منافی ثبوت استخلاف آن حضرت بر مدینه منوّره و نافی عموم استخلاف نیست لأنّ اثبات شیء لا یدل علی نفی ما عداه از ذکر استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال لازم نه می آید که استخلاف آن حضرت بر محض اهل و عیال باشد و بر دیگر اهل مدینه استخلاف واقع نشده چه لفظی از الفاظ حصر موجود نیست و مجرّد اثبات شیء دلالت بر نفی ما عدای آن ندارد و الا لازم آید که اگر کسی گوید اللّه الهی و محمّد رسول اللّه نبیّی ازین کلام نفی الوهیت اللّه تعالی برای دیگر عباد و نفی نبوت بنی برای سائر انام لازم آید و نیز قول قائل محمّد رسول اللّه دلالت بر نفی رسالت از دیگر انبیا کند و امثال ذلک مما لا یحصی و نیز از ملاحظه روایات صحیحین که سابقا گذشته واضح است که فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان در جمیع آن وارد نیست بلکه در بعض روایات واقع گردیده و روایت بخاری در کتاب المناقب ازین فقره عاریست و همچنین دو روایت صحیح مسلم از ان خالی پس اقتصار شاهصاحب بر روایت مشتمله برین فقره که در باب المطاعن آن را اعتراض بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم گمان کرده اند و در این جا استدلال بآن بر قصر خلافت بر خلافت خاصه نموده وجهی ندارد چه احتجاج اهل حق بروایات خالیه ازین فقره تمام است و ایشان را تسلیم روایت مشتمله برین فقره ضرور نیست با آنکه این فقره علی تقدیر التسلیم مضرّتی بایشان نمی رساند و مزعوم نواصب شوم و مقلدین شان ثابت نمی گرداند کما سیجیء بیانه انشاء اللّه تعالی قوله گویند که منزلت اسم جنس مضاف است بسوی علم الخ اقول این کلام نصّ واضح و برهان قاطع و اعتراف صریح
ص:114
و تصریح صحیح است بآنکه تقریری که نقل فرموده قائل آن اهل حقّ اند و عجب که بعد این تصریح صریح نکث عهد نموده تکذیب خود خواسته بمزید جسارت نگاشته که طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراگنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده انتهی ازین کلام ظاهر می شود که تقریری که مخاطب ذکر فرموده شیعه را میسر نشده و ایشان بان نرسیده اند بلکه ایشان سخنان نهایت پراگنده گفته بودند شاهصاحب این تقریر را که در کمال تنقیح و تهذیب است از طرف خود آورده اند و منت بر اهل حقّ گذاشته و للّه الحمد که برای تکذیب این ادّعا و ابطال این افترا تصریح صدر کلامش کافی و وافی است قوله اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود اقول عجب است حدیثی را که دلیل اهل سنت است و در صحاح شان مروی هر گاه اهل حقّ بآن احتجاج بر مطلوب خود آرند متعصبین شان بقدح و جرح آن بر می خیزند اگر شاهصاحب در کلام مفاخرت نظام خود صادق اند پس بدخول آمدی و مقلدین او در زمرۀ نواصب بلکه ترعرع ایشان از متبوعین خود سجلی عطا فرمایند که اینها حدیثی را قدح می کنند که اهل اسلام بر صحت آن اجماع دارند و بحدی قوی و صحیحست که نواصب هم مجال قدح آن ندارند و الا احتجاج اهل سنت بان بر نواصب صحیح نمی شد قوله زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت
اقول للّه الحمد و المنة که فاضل مخاطب با وصف اهتمام تمام در اطفای انوار حق بالجای قادر علی الاطلاق بمطلوب اهل حقّ اقرار و اعتراف نموده تصریح فرموده بآنکه ازین حدیث شریف استحقاق جناب
ص:115
امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود پس شناعت این همه دماغ سوزی که در جواب این حدیث بکار برده بیک لفظ حق ظاهر ساخته و بطلان و فساد تمامی ترّهات و تاویلات خود و ائمّه خود که در ابطال دلالت این حدیث شریف اصالة او طرف خود و وکالة عن النواصب بر زبان رانده کالنار علی علم روشن فرموده زیرا که استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت نمی شود مگر در صورتی که این حدیث دلالت کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بمنزلة هارون از موسی ع در امامت بود چه اگر این حدیث دلالت بر بودن جناب امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی ع در امامت نکند ازین حدیث هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود چه اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون ع در امری دیگر باشد که آن امر مستلزم افضلیت هم نباشد ازین معنی هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود و هر گاه این حدیث شریف دلالت کرد برین معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون بود از موسی در امامت مطلوب اهل حقّ بلا کلفت و مؤنت حاصل و شبهات و هفوات منکرین و جاحدین بالبداهة زائل گردید که بنا بر این نصّ بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق شد و نصّ بر اغیار باعتراف خود شاهصاحب و دیگر اسلاف کبار شان مفقود است و راه چاره مسدود پس با وصف منصوص علیه تقدم غیر منصوص علیه نهایت قبیح و شنیع است که عقل هیچ عاقلی آن را قبول نمی تواند کرد و نیز پر ظاهرست که مرتبه امامت حضرت هارون از حضرت موسی ع
ص:116
آن بود که فاصل بلکه فواصل ثلاثه در میان آن هر دو حضرت متحقق شود پس فصل فواصل و تقیید امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بمرتبه رابعه اصلا وجهی از صحت نخواهد داشت و کسی از عقلا این تقیید غیر سدید قبول نخواهد ساخت
و مخفی نماند که اعتراف شاهصاحب به اینکه این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است نزد فاضل رشید که ارشد تلامذه اوست نیز مقبولست و اصلا تاویلی و توجیهی برای آن بر پا نکرده بلکه این کلام شاهصاحب را دلیل مدعای خود گردانیده حیث قال فی الایضاح قوله حدیث دوم حدیث منزلت است که قائل بصحتش هستند انتهی اقول این حدیث بنزد اهل سنت از احادیث فضائل باهره حضرت امیر المؤمنین بلکه دلیل صحت خلافت آن امام دین است لکن من غیر ان یدل علی نفی الخلافة عن الغیر کما صرّح به صاحب التّحفة حیث قال اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود زیرا که آنچه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت است آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود انتهی و هر گاه این حدیث نزد اهل سنت دال بر فضیلت حیدر کرار بل دلیل صحّت خلافت آن امام ابرار باشد در این حال ایشان را غیر عامل بر آن بل معتقد خلاف ان خیال کردن لطیفه ایست جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنید و آنچه بتوجیه اهل سنت این حدیث را تخیل ثبوت مزعوم خود نموده حالش در قول اتی می آید قوله مگر توجیه می نمایند اقول چون آنفا معلوم
ص:117
شده که این حدیث را علمای اهل سنت با وجود تصریح بدلالت آن بر فضیلت حضرت امیر دلیل صحت خلافت ایشان هم گفته اند و منطوق آن دلالتی خلافت غیر ندارد در این حال صدور توجیه آن از اهل سنت در باب خلافت بآن ضرری بما نحن فیه که مبحث ولاست نمی رساند بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب امیر که نزد این حضرات بلا فصل باشد علی داب المتکلّمین که شعارشان اتّجاه ابحاث و انظار بر ادله مسائل مسلّمه خود در مواقع اتجاه آنست فما ظنّک علی الادلة التی اقامها المخالفون علی اثبات ما جعلوه مسئلة لهم بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه صافیه الاذهان در دفع انظار وارده بر آنست آن را بر نفی ولائی جناب امیر با جلالت کدام دلالت و بنده پر گناه را هم از جواب این حدیث و حدیث من کنت مولاه محض طوالة الکلام مع الاحباء و طرح المسائل لتوارد افکار الاذکیاء منظورست تا ببیند که تقریر جناب در ابرام مرام که خلافت بلا فصل امیر انام باشد چگونه بر کرسی می نشیند نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر انتهی ما فی الایضاح ازین کلام بلاغت نظام فاضل رشید بر صاحب ذهن سدید بکمال وضوح و ظهور و تاکید و مبالغه و اغراق و تشدید اعتراف و اقرار بدلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین قاتل کل کافر عنید صلوات اللّه و سلامه علیه ما کان للحمام تغرید هویدا و آشکارست و نیز از آن ظاهرست که انکار دلالت آن بر خلافت معانده شنیع و مکابره قبیح است که استعاذه از آن
ص:118
تعصّب ناهنجار بپروردگار می باید نمود کما یدل علیه قوله نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر و هر گاه دلالت این حدیث باعتراف مخاطب و تلمیذ رشیدش بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت گردید مطلوب اهل حقّ که دلالت آن بر خلافت بلا فصل وصیّ بر حق است حاصل شد زیرا که بنا بر این ازین حدیث نصّ بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد و نصّ بر ثلاثه بدلائل قاطعه سابقه فی المنهج الاول و باعتراف خود شاهصاحب مفقودست و بدیهی اولیست که با وجود منصوص علیه خلافت غیر منصوص علیه هرگز صحیح نیست چنانچه جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه در جواب این قول شاهصاحب فرموده مقصود شیعه بهمین قدر حاصل می شود زیرا که هر گاه بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام امام امت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باختیار آن حضرت معلوم شد نص متحقق گردید و بدلیل قطعی ثابت شده که امام همان کس است که نص بر امامت او از طرف خدا و رسول ثابت شده باشد و چون انتفای نص بر اصحاب ثلاثه باعتقاد و اقرار اولیای ایشان معلوم است نفی امامت ثلاثه ثابت گردید انتهی قوله آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود اقول حیف است که بعد اعتراف حق و اختیار انصاف انحراف بسوی انکار و اعتساف پسند کردید و بعد اظهار صدق صحیح رکون و جنوح بجحود قبیح ایثار فرمودند هر گاه خود اعتراف دارید که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت باز نفی امامت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نفی نفی
ص:119
امامت غیر مکابرۀ محض است چه هر گاه استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت شد نفی خلافت اغیار بالضروره محقق خواهد شد و هیچ تقریری که از آن محض خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شود و نفی خلافت اغیار از آن لازم نه آید متصور نیست و من ادّعی فعلیه البیان و معهذا ثبوت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدون دلالت بر نفی خلافت اغیار نیز کافیست که بضمیمه عدم نص بر خلاف ثلاثه و قبح تقدیم غیر منصوص علیه بر منصوص علیه نفی خلافت اغیار و حصر آن در ذات مبارک صاحب ذو الفقار سلام اللّه علیه و آله الاطهار هویدا و آشکار خواهد شد قوله هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است اقول الحمد للّه علی احسانه رجع الحقّ الی مکانه بر زبان مخاطب علی شان که مقتدای عالیشان و عمده اعیانست حقیقت دعاوی ولای بسیاری از اکابر ائمّه اعلام و اماثل شیوخ فخام حضرات اهل سنت ثابت گردید و مقالات رکیکه و تاویلات سخیفه ایشان خود بخود از هم پاشید چه ظاهرست که اینها قدیما و حدیثا در دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مبالغه و انهماک داشته اعلام کمال اهتمام در ردّ افادات مثبتین خلافت از این حدیث شریف برداشته نفی دلالت آن بر خلافت بایّ وجه تیسر لهم و هم باین تقریر خاص که مخاطب آورده اعنی قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال بر ملا می سرایند و حظّ و افراز تایید و تقویت مزعوم نواصب می ربایند و نیز هر گاه بتصریح شاهصاحب قدح در دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نواصب است
ص:120
پس بحمد اللّه در ثبوت کمال ولای منکرین صحّت اصل حدیث منزلت مثل آمدی و اتباع او ریبی باقی نماند و ثابت شد که ایشان از نواصب لئام در ولائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام گذشته اند که نواصب اقتصار بر قدح در دلالت حدیث بر خلافت کرده اند و آمدی و اتباع او با وصف قدح در دلالت قدح اصل حدیث هم نموده اند و اقتصار نواصب بر قدح در دلالت حدیث از افاده شاهصاحب ظاهرست زیرا که اگر نواصب انکار اصل حدیث می کردند نمی گفتند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست الخ چه ازین قول اعتقاد نواصب بصحّت اصل حدیث و دلالت آن بر خلافت خاصّه ظاهرست آری بعض نواصب متعصبین تحریف این حدیث کرده اند یعنی حریز بن عثمان که ناصبی شدید الشنئان و مبغض عظیم العدوان است تاب و مجال انکار اصل خبر نیافته تحریف آن بطریق شنیع نموده یعنی بجای هارون لفظ قارون فرا نهاده و عجب که احمد بن حنبل چنین مبغض حاقد و ناصب جاحد را توثیق کرده ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی در اوائل جامع مسانید أبی حنیفه بجواب نقل خطیب از احمد بن حنبل عدم جواز نظر در کتب أبی حنیفه گفته
الثالث ان الخطیب عفا اللّه عنه قد طعن فی احمد اکثر من هذا فقال قد وثّق احمد بن حنبل حریز بن عثمان فقال هو ثقة و حریز کان یبغض امیر المؤمنین علیا رضی اللّه عنه و لا فرق بینه و بین من یبغض ابا بکر و عمر ثم قال الخطیب و کان حریز کذابا فاسقا و
روی عدی بن عیاش انّه قال هذا الّذی یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابن أبی طالب انّه منّی بمنزلة هارون من موسی خطاء قال ابن
ص:121
عیاش قلت له فما هو قال قال الولید بن عبد الملک یرویه علی المنبر فیقول علی منی بمنزلة قارون من موسی ثم اکّد الخطیب هذه الشناعة علی احمد فقال بلغنی عن یزید بن هارون انّه قال رایت ربّ العزّة فی النّوم فقال یا یزید تکتب عن حریز بن عثمان فقلت یا ربّ ما علمت علیه الا خیرا فقال یا یزید لا تکتب عنه فانّه یسبّ علی بن أبی طالب و هذه حکایته عن احمد انّه طعن فی امیر المؤمنین و بنابر این تحریف سخیف هم ظاهر می شود که آمدی و اتباع و اشیاع او از نواصب پا را فراتر نهادند که نواصب مجال انکار اصل خبر نیافتند ناچار بعض شیوخ شان تحریف آن آغاز نهادند و آمدی و اتباع شان بر قدح اصل حدیث جسارت کردند و نیز ازین عبارت مسند حقیقت جلالت شان احمد بن حنبل بمرتبه قصوی ظاهرست فلا تغفل و شاهصاحب در فتح العزیز در تفسیر آیه لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته اند یعنی بتاویل باطل خود که محتاج باضمار یا حمل بر معنی غیر حقیقی یا مخالف سیاق و سباق باشد چنانچه فرقه های گمراه ازین امت مثل خوارج و روافض و معتزله و قدریه و ملحدان نسبت بقرآن می کنند و مشتبه کردن حق را بباطل صورتهای دیگر هم هست که همه درین نهی و منع داخل است از آنجمله آنکه لفظی در روایت قصّه از طرف خود زیاده کنند مثل آنچه شیعه کرده اند که با حدیث جهزوا جیش أسامة در لفظ
لعن اللّه من تخلف عنها افزوده اند و در
حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه لفظ و انصر من نصره و اخذل من خذله و از آن جمله آنکه لفظی را که قریب المخرج باشد
ص:122
یا لفظ دیگر بدل کنند
چنانچه نواصب و خوارج در
حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی لفظ هارون را بقارون بدل کرده اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده شاهصاحب نواصب و خوارج تحریف حدیث منزلت کرده اند که بجای لفظ هارون معاذ اللّه لفظ قارون در آن فرا نهاده اند پس آمدی و اتباع او بانکار اصل حدیث منزلت گوی مسابقت در حیا و آزرم بر نواصب و خوارج بودند گو بخوف اهل اسلام از تصریح بالتزام این تحریف شنیع دم بخود کشیدند و نسبت تحریف بأهل حق و دعوی زیاده کردن ایشان جمله
لعن اللّه من تخلف عنها در حدیث جهزوا جیش أسامة و زیاده کردن و
انصر من نصره و اخذل من خذله که از خامه گهربار شاهصاحب عالی تبار چکیده در حقیقت معاذ اللّه اثبات تحریف اساطین اعلام و ارکان فخام سنّیه است که هر دو فقره را این حضرات روایت کرده اند کما لا یخفی علی من راجع تشیید المطاعن للوالد العلامة احلّه اللّه دار السلامه و لاحظ ما اسلفت من طرق حدیث الغدیر عن شیوخهم النحاریر و لا ینبئک مثل خبیر پس شاهصاحب در پرده تشنیع بر اهل حقّ معاذ اللّه گمراهی و تحریف و کذب و افترای ارکان مذهب سنّیه ثابت می سازند و زمزمه اثبات فضائل جلیله برای اعلام و شیوخ دین خود می نوازند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً پس بحمد اللّه ثابت شد که اگر چه شاهصاحب درین افاده تفسیریه ذمّ و توهین و لوم و تهجین اهل حقّ بزعم خود بغایت قصوی رسانیده اند و قلوب ایشان را با فحش طرق رنجانیده که معاذ اللّه شیعیان اهلبیت علیهم السلام را در فرقه های گمراه گنجانیده و ایشان را مثل نواصب
ص:123
و خوارج در تحریف گردانیده لکن بحقیقت هم با دعای لسانی تحریف اهل حقّ در هر دو حدیث تحریف اساطین خود ثابت ساختند و هم بذکر تحریف نواصب و خوارج در حدیث منزلت پرده از علوّ مقام مشایخ فخام خود و پیش قدمی شان از نواصب لئام در انکار اصل خبر منزلت بر انداختند
اما عبارات علمائی سنّیه که نصوص صریحه در انکار دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است پس بیش از پیش است و قلوب اهل ایمان بملاحظه این تعسفات
ریش شهاب الدین فضل اللّه بن حسین التوربشتی در شرح مصابیح در شرح حدیث منزلت گفته و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی علی زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامة بعد الممات و المقایسة التی تمسّکوا بها تتنقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول ص می بینی که شهاب توربشتی طعن و تشنیع بلیغ بر کسی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید سر داده که بسبب مزید حیف و زیغ او را بزیغ از منهج صواب نسبت داده و تصریح کرده که خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امّت بعد ممات نیست پس این عین مقال نواصب جاحدین است که چنانچه ایشان حسب افاده مخاطب در تمسک اهل سنت قدح کرده اند و گفته که این خلافت نه آن خلافت بود که محلّ نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت شود الخ همچنان توربشتی بصراحت تمام سراییده
ص:124
خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امت بعد ممات نیست پس اتحاد کلام توربشتی با کلام نواصب ثابت شد آری بایراد طعن و تشنیع بر مستدل باین حدیث قدم را از نواصب فراتر نهاده داد مسابقت و ترعرع از اصل داده و نیز ادعای انتقاض مقایسه مستدل بموت حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السلام بر کلام نواصب امام افزوده و نیز بقول خود و انما یستدلّ الخ حصر استدلال باین حدیث در قرب منزلت و اختصاص بالمواخاة نموده و امامت را خارج از مدلول این حدیث نموده و نیز توربشتی در معتمد فی المعتقد گفته و از احادیث که از رسول علیه السلام درست شده است در فضیلت علی و ایشان آن را بر خلافت حمل می کنند یکی این ست که
اما ترضی ان تکون انت منّی بمنزلة هارون من موسی می گویند که درین حدیث تنصیص است بر خلافت علی زیرا که گفت تو راضی نیستی که از من بمنزلة هارون باشی از موسی و هارون خلیفه موسی بود و هارون اگر زنده می بود موسی را خلیفه دیگر نبود جواب آنست که این حدیث حدیثی درست ست فضیلت علی ست و ثنا بروی امّا استدلال بدان در خلافت علی وجهی ندارد و حمل این حدیث بر امامت بعد از رسول امّا جاهلی کند که بر علم حدیث و صنعت آن وقوفی ندارد و امّا معاندی که از طریق عناد سخن گوید چه اگر از حقیقت حال آگاه باشد و عناد نکند وجه آن سخت روشن است رسول صلّی اللّه علیه و سلّم چون بغزای تبوک می رفت کس را در تخلف رخصت نداد و علی را فرمود تا بمدینه باز ایستد از بهر محافظت زنان رسول و دیگر زنان اهلبیت و از بهر قیام بمصالح ایشان منافقان در وی افتادند و گفتند ابن عم خود را متهم داشته است تا با خودش بیرون نبرد علی رضی اللّه عنه این سخن را باز شنید نزد
ص:125
رسول آمد و گریست و گفت یا رسول اللّه مرا با زنان و کودکان باز می گزاری پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفت
اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یعنی چون موسی از بهر میقات از میان قوم بیرون آمد هارون را بجای خود باز داشت و روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد بعد از وفات رسول زیرا که هارون پیش از موسی وفات کرد و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ بود بچیزی که الاّ بعد از مرگ نباشد مستقیم نیاید و نیز هارون در زمان موسی علیه السلام پیغمبر بود و نتوان گفت که امیر المؤمنین علی در زمان پیغمبر امام بود و اگر مراد خلافت بعد از مرگ بودی گفتی
انت منّی بمنزلة یوشع من موسی زیرا که خلیفه موسی بعد از مرگ یوشع بود انتهی درین عبارت هم طعن و تشنیع فظیع و توهین و تهجین بلیغ در حق کسی که استدلال باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید وارد کرده که حامل این حدیث را بر امامت یا جاهل غیر واقف بر علم حدیث و صنعت آن قرار داده یا معاندی که از روی عناد سخن گوید و نیز تصریح کرده بآنکه روا نباشد که مراد ازین حدیث خلافت باشد بعد از وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و استدلال نموده برین معنی بآنکه حضرت هارون پیش از حضرت موسی علیهما السلام وفات کرده و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ باشد بچیزی که نباشد مگر بعد مرگ مستقیم نیاید و نیز بر انتفای دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال نموده بعدم تشبیه آن حضرت بحضرت یوشع علیه السلام پس این کلام توربشتی مثل کلام نواصب است در نفی دلالت این حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلکه بوجوه شتی بر کلام نواصب لئام
ص:126
سابق الاقدام است و نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در مرقاة شرح مشکاة گفته
قال التوربشتی کان هذا القول من النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی مخرجه الی غزوة تبوک و قد خلّف علیّا رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلما سمع به علیّ اخذ سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون کذا فقال کذبوا انما خلفتک لما ترکت و رائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علیّ ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یاوّل قول اللّه سبحانه و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت له بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته و المقایسة التی تمسّکوا بها تنتقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم و فی شرح مسلم قال القاضی عیاض هذا مما تعلّقت به الروافض و سائر فرق الشیعة فی انّ الخلافة کانت حقّا لعلی رضی اللّه عنه و انّه وصّی له بها فکفّرت الروافض سائر الصّحابة بتقدیمهم غیره و زاد بعضهم فکفّر علیّا لانه لم یقم
ص:127
فی طلب حقه و هؤلاء استخف عقلا و افسد مذهبا من ان یذکر قولهم و لا شکّ فی تکفیر هؤلاء لأنّ من کفّر الامّة کلها او الصدر الاول خصوصا فقد ابطل الشریعة و هدم الاسلام و لا حجة فی الحدیث لاحد منهم بل فیه اثبات فضیلة لعلیّ و لا تعرض فیه لکونه افضل من غیره و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبّه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة
و قال الطیبی و تحریره من جهة علم المعانی انّ قوله منّی خبر للمبتدإ و من اتصالیّة و متعلق الخبر خاص و الباء زائدة کما فی قوله تعالی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان امنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انّه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن بقوله انّه لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوّة فی المرتبة ثم امّا ان تکون حال حیاته او بعد مماته لأنّ هارون علیه السلام مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک انتهی و خلاصته انّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة
ص:128
کلیّة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم الی المدینة ازین عبارت ظاهرست که ملاّی قاری بسبب مزید تفتگی و از خود رفتگی و و له و شیفتگی با عنات اهل و لا بنهایت اهتمام و اهتزاز و انتعاش نغمۀ نواصب او باش سراییده و در تشیید قواعد منحزمه و تجدید مبانی منهدمه و احیای هفوات مندرسه و تزیین خرافات منطمسمه ایشان کوشیده بر خود بالیده و داد جمع و تلفیق و تلمیع و تزویق داده که اولا عبارت توربشتی را که بوجوه عدیده کما سمعت نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کند نقل کرده و بعد آن صبر و قرارش بر آن دست نداده بواسطه شرح صحیح مسلم کلامی صریح الانقضاض از قاضی عیاض که مشتمل است بر مبالغه در طعن و تشنیع بر کسانی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند و نفی دلالت حدیث بر امامت و خلافت و افضلیت از غیر نقل نموده و بعد ازین برای مزید تطییب قلوب نواصب عبارت طیبی که در آن هم صراحة نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده نقل کرده و خلاصه آن باین طور بیان کرده که خلافت جزئیه در حیات آن حضرت دلالت نمی کند بر خلافت کلیه بعد وفات آن جناب و هذا ما رفعت به النّصاب عقیرتهم حیث قالوا این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است الخ و از همه عجیب تر و نغزتر این است که قاری عاری از انصاف و هوشیاری بسبب مزید اشمئزاز از حبیب حبیب باری در تعصّب و جفاکاری از نواصب ناری بمرتبه قصوی در گذشته ادّعای عزل خاتم فصّ
ص:129
ولایت و مهر سپهر امامت ازین خلافت جزئیه هم آغاز نهاده آتش سوزان در خرمن اسلام و دین ظاهری خود داده و این حرفی است که نصّاب اقشاب هم با آن همه عنا و بغض و التهاب جسارت بر ذکر آن در تقریری که مخاطب عالیشان از ایشان نقل کرده ننموده اند
و ابو شکور محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السالمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته و امّا قوله انّ النّبیّ علیه السلام جعله خلیفة و کان بمنزلة هارون من موسی قلنا الخبر حجّة علیکم لأنّ النّبی علیه السّلام خرج فی بعض غزواته فاستخلف فی المدینة علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فلمّا خرج النّبی علیه السّلام قالت المنافقون انّه قد اعرض عن ابن عمّه و اجلسه فی البیت فلمّا سمع علی رضی اللّه عنه اغتم لذلک و خرج خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا لحق النّبی فقال له ما استخفّک فقال استخلفتنی علی النساء و الذراری و المنافقین و قد قال المنافقون فی حقّی ما قالوا و قصّ علیه القصّة
فقال النّبی علیه السّلام اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ثم هارون کان نبیّا و علی رضی اللّه عنه ما کان نبیّا و هارون علیه السّلام کان خلیفة موسی فی حیاته و لم یکن بعد وفاته لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام فهذا لا یشبه ذلک ازین عبارت ظاهرست که صاحب تمهید خرافات مخدوشه نواصب را تمهید و هفوات منحوسه ایشان را تشیید کرده که اوّلا بجواب مستدلین بحدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته که این حدیث حجّت است
ص:130
بر شما یعنی معاذ اللّه دلالت بر نفی خلافت آن حضرت دارد و این آهنگی است که نواصب شریر هم در تقریر منقول در عبارت مخاطب نحریر نسراییده اند و نیز بنفی نبوّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نفی دلالت حدیث بر خلافت خواسته و نیز بذکر این معنی که حضرت هارون خلیفه حضرت موسی در حیات بود و نبود بعد وفات حضرت موسی علیه السلام که وفات کرد قبل آن حضرت نفی دلالت حدیث بر خلافت قصد کرده
و شمس الدّین محمد بن المظفر خلخالی در شرح مصابیح گفته
قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
قیل انما صدر هذا الکلام من النّبی علیه السّلام یوم غزوة تبوک و قد خلّف علیّا علی اهل بیته و امره ان یقیم فی المدینة و یراعی احوالهم یوما فیوما ثم قال المنافقون ما ترکه الاّ لکونه مستثقلا عنده فخفّف عنه ثقله فلمّا سمع علی ذلک تاذّی من هذا الکلام و قصد الی ذلک الغزو فاتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون انک ما خلّفتنی الاّ لکونی ثقیلا علیک فخفّفت ثقلی عن نفسک فقال علیه السّلام کذبوا ما خلّفتک الاّ لکرامتک علیّ فارجع الی اهلی و اهلک و اخلفنی فیهم بما أمرتک أ ما ترضی بان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی بذلک علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلیّ غیر صواب لان الخلافة الجزئیّة و هی خلافته فی الاهل لا تقتضی الخلافة الکلیّة أی الخلافة فی الامّة بعد
ص:131
وفاته علیه السّلام بل انّما تدلّ علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه فی اهله و انّما اختصّ بذلک لأنّه یکون بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره لذلک دون غیره و ایضا ضرب علیه السّلام المثل باستخلاف موسی هارون علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون کان موته قبل موت موسی و انّما کان خلیفة له فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل به ازین عبارت ظاهرست که حاوی فضائل و معالی علاّمه خلخالی حدیث منزلت را از دلالت بر امامت خالی می گرداند که بتصریح صریح می سراید که استدلال بآن بر خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر صواب است و می درآید که خلافت جزئیه که آن خلافت است در اهل مقتضی خلافت کلیه نیست و این همان تقریر مبغضین جناب امیر علیه السّلام الملک القدیر است که مخاطب نحریر نقل کرده و نیز خلخالی برین قدر اکتفا نکرده بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام در نفی دلالت حدیث بر خلافت تمسّک نموده که مقتضای این تمسّک دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است
و مظهر الدین حسین بن محمود بن الحسن الزیدانی در مفاتیح شرح مصابیح گفته فالذی یستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلی رضی اللّه عنه فاستدلاله بذلک
ص:132
غیر صواب لأنّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیّة بعد وفاته علیه السلام و انّما یستدل علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه علیه السّلام و انّما اختص بذلک لأنّه بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره بذلک دون غیره قال الخطابی ضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المثل باستخلاف موسی هارون علیهما السّلام علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون علیه السلام کان موته قبل وفاة موسی علیه السّلام و انما کان خلیقة فی حیاته فی وقت خاصّ فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل این عبارت زیدانی هم مثل عبارت خلخالی در اقتفای آثار نواصب اشرار و زیادت بر خرافت آن مبغضین امام الأئمّة الاطهار سلام اللّه علیه و علیهم ما تتابع اللیل و النهار می باشد
ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در شرح صحیح مسلم بشرح حدیث منزلت می فرماید و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی بل توفی فی حیاة موسی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة علی ما هو المشهور عند اهل الاخبار و القصص قالوا و انّما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة و اللّه اعلم
و شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الکرمانی در شرح صحیح
ص:133
بخاری گفته قوله ان تکون منّی أی نازلا منّی منزلته و الباء زائدة و هذا الحدیث تعلّق به الروافض فی خلافة علی رضی اللّه عنه الخطابی هذا انّما قال لعلیّ حین خرج الی تبوک و لم یستصحبه فقال أ تخلفنی مع الذّریّة فقال اما ترضی ان تکون فضرب له المثل باستخلاف موسی علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المشبّه به و هو هارون کانت وفاته قبل وفاة موسی علیهما السّلام و انّما کان خلیفته فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب المثل به
و ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث منزلت گفته و استدلّ بحدیث الباب علی استحقاق علیّ الخلافة دون غیره من الصّحابة فانّ هارون کان خلیفة موسی و اجیب انّ هارون کان خلیفة موسی فی حیاته لا بعد موته لأنّه مات قبل موسی باتفاق اشار الی ذلک الخطابی و قال الطیبی معنی الحدیث انّه متّصل بی نازل منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بیّنه بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف انّ الاتّصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة و لمّا کان هارون المشبه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته
و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری می فرماید و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسّک لهم به لأنّه
ص:134
صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة و یؤیّده انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و بیّن بقوله الاّ انّه لیس بنبیّ فی نسخة لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النّبوّة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النّبوّة فی المرتبة ثمّ انّها امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات فل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک لمسیر موسی الی مناجاة ربّه این همه عبارات نووی و کرمانی و عسقلانی و قسطلانی دلالت صریحه دارد بر آنکه این حضرات اهتمام بلیغ در نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده اند و قصب مسابقت در تطییب قلوب نواصب نافین و اقتفای آثار مبغضین جافین ربوده
و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری در ریاض النضره بجواب احتجاج اهل حقّ بحدیث منزلت گفته قوله فی الحدیث الاول انّ موسی استخلف هارون عند ذهابه الی ربّه الی آخر ما قرره قلنا الجواب عنه من وجهین الاوّل نقول هذا عدول عن ظاهر ما نطق به لسانا الحال و المقال فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی تلک المقالة حین استخلفه لما توجّه الی غزوة تبوک علی ما سیتضح ان شاء اللّه تعالی فی آخر هذا الکلام و ذلک استخلاف حال الحیوة فلمّا رای تالّمه بسبب التخلّف امّا اسفا علی الجهاد او بسبب ما عرض من اذی
ص:135
المنافقین علی ما سنبیّنه ان شاء اللّه تعالی قال له تلک المقال إیذانا له بعلوّ مکانه عنده و شرف منزلته التی اقامه فیها مقامه نفسه فالتنظیر بینه و بین هارون انّما کان فی استخلاف منی؟؟؟ له منضمّا الی الاخوة و شد الازد و العضد به و کان ذلک کل حال الحیوة مع قیام موسی فیما استخلفه فیه یشهد بذلک صورة الحال فلیکن الحکم فی علیّ کذلک منضمّا الی ما ثبتت له بن اخوة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و شد ازره و عضده به غیر انّه لم یشارکه فی امر النبوّة کما شارکه هارون موسی فلذلک
قال صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ انّه لا نبیّ بعدی أی بعد بعثتی هذا عن سبیل التنظیر و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات بل؟؟؟ لو حمل علی ما بعد الوفاة لم یصح تنزیل علیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منزلة هارون من موسی لانتفاء ذلک فی هارون فانّه لم یکن الخلیفة بعده یوشع بن نون فعلم قطعا انّ المراد به الاستخلاف حال الحیوة لمکان التشبیه و لم یوجد الاّ فی حال الحوة الخ ازین عبارت ظاهرست که محبّ طبری حمل حدیث منزلت را بر خلافت و امامت عدول از ظاهر آنچه ناطق شد بآن لسان حال و مقال وا می نماید و تصریح می کند بآنکه در حدیث منزلت اشعار بما بعد الوفاة نیست نه بنفی و نه باثبات پس این نصی صریح است دلالت حدیث منزلت را بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و همین است مقصود و نواصب کما نقله المخاطب الحائز للمناقب و عجب تر آنکه بعد نفی اشعار
ص:136
بما بعد الوفاة بنفی و اثبات ترقی از آن نموده بنفی خلافت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته و بنا بر این معاذ اللّه لازم می آید که حدیث منزلت دلیل نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد پس این کلام با وصف منافاتش با کلام اول از کلام نواصب لئام هم افحش و اشنع است
و علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون گفته و ادّعت الرافضة و الشیعة انّ هذا من النصّ التفصیلیّ علی خلافة علیّ کرّم اللّه وجهه قالوا لأنّ جمیع المنازل الثابتة لهرون من موسی سوی النبوة ثابتة لعلیّ کرم اللّه وجهه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صحّ الاستثناء أی استثناء النبوّة
بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی و مما ثبت لهرون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده أی دون النبوّة و ردّ بانّ هذا الحدیث غیر صحیح کما قاله الآمدی و علی تسلیم صحّته بل صحّته هی الثابتة لأنّه فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و کلّ من الرافضة و الشیعة لا یراه حجّة فی الامامة و علی تسلیم انّه حجّة فلا عموم له بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا کرّم اللّه وجهه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهله خاصّة مدّة غیبة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة فعلی تسلیم انّه عامّ لکنّه مخصوص و العام المخصوص غیر حجّة فی الباقی او حجّة ضعیفة و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری
ص:137
غیر علی فیلزم ان یکون مستحقا للخلافة ازین عبارت واضحست که حلبی در حلب ضروع اعتساف بمثابه پوشیده که اولا رد استدلال اهل حق بنفی صحت حدیث منزلت و قول آمدی بعدم صحت آن خواسته و باز بخوف مؤاخذه محققین اهل حدیث تسلیم صحت آن نموده مگر آن را از قبیل آحاد حتما شمرده نفی تواتر آن کرده و بدعوی عدم حجیت اخبار آحاد نزد رافضه و شیعه آن را از رتبه حجیت افگنده و بر تقدیر تسلیم حجیت قدح در دلالت آن بر خلافت آغاز نهاده و دلالت آن را مقصود بر خلافت اهل خاصّة که همین است مقصود نواصب مردود کرده و این خلافت را هم محدود بمدّت غیبت تبوک نموده
و عبد الوهاب قدوای قنوجی معروف بمنعم خان در بحر المذاهب بجواب حدیث منزلت گفته و عن الرّابع بمنع صحّة الحدیث کما منعه الآمدی و لو سلّم صحّة الحدیث فلا نم التواتر بل هو خبر واحد بمقابلة الاجماع کما قال اصحاب الحدیث انّه صحیح لکنّه من قبیل الآحاد و لو سلّم فلا نم العموم فی المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربّما یدّعی کونه معهودا معینا کغلام زید و لیس الاستثناء متّصلا بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم یثبت لعلی رضی اللّه عنه فالمراد انّ علیّا رض خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة لموسی علیه السّلام فی قومه حال غیبته و لو سلّم العموم فلیس من منازل هارون الخلافة و التّصرف بطریق النیابة علی ما هو
ص:138
مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النّبوّة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکید فی القیام بامر القوم و لو سلّم فلا دلالة علی بقائها بعد الموت و لیس انتفاؤها بموت المستخلف عزلا و لا نقصانا بل ربّما یکون عودا الی حالة اکمل و هی الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه فتصرّف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موسی علیه السّلام انما یکون النبوّة و قد انتفت النبوّة فی حقّ علی فینتفی ما یبنی علیها و یتسبب عنها و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رض ازین عبارت واضحست که صاحب بحر المذاهب در تایید کلمات نواصب مبالغه تمام نموده بلکه قصب مسابقت از ایشان ربوده که اوّلا زبان را بمنع صحت حدیث منزلت و نقل منع صحت آن از آمدی وا کشاده و بر تقدیر صحت آن آن را مقابله اجماع مزعومی فرا نهاده ساقط از درجه اعتبار ساخته و حتما ببودن آن از قبیل آحاد نفی تواتر آن خواسته و بعد این کاوکاو و کلکل اطلاق عنان در بیان نفی دلالت آن بر خلافت مطلقه کرده
و سیوطی در توشیح و شمس الدین محمد بن احمد علقمی در کوکب منیر و علی بن احمد عزیزی در سراج منیر و احمد بن زینی بن احمد دحلان شافعی معاصر در سیرت نبویه و فخر رازی در نهایة العقول و اصفهانی در شرح تجرید و شرح طوالع و تفتازانی در شرح مقاصد و قوشجی در شرح تجرید و ابن حجر مکی در صواعق و خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع و سناء اللّه در سیف مسلول و غیر ایشان از شراح حدیث و متکلمین سنیه نیز مبالغه و اهتمام در نفی دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند
ص:139
پس ناصبیت این حضرات بعنایت الهی باعتراف مخاطب با انصاف ظاهر و واضح شد چه مقصود این اکابر سنّیه با مقصود نواصب متحدست چنانچه نواصب قدح در تمسّک بدلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند همچنین این حضرات قدح و جرح در استدلال آن بر خلافت آن حضرت نموده و گمان مبر که علمای سنّیه نفی دلالت این حدیث بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقصود اهل حقّ کرام است کرده اند نه نفی دلالت بر خلافت مطلقه که آبی از انطباق بر مرتبه رابعه نباشد و کار نواصب قدح در دلالت بر خلافت مطلقه است
و اما قدح در دلالت بر خلافت بیفاصله مستلزم نصب نیست زیرا که کلمات اعلام سنّیه دلالات واضحه دارد بر نفی دلالت بر خلافت علی الاطلاق مگر نمی بینی که کلمه انما در کلام توربشتی که قاری هم آن را نقل کرده نص صریحست بر آنکه دلالت آن مقصود بر قرب منزلت و مواخات ست و دلالت بر خلافت ندارد پس هر گاه مدلول آن محصور و مقصور درین دو امر باشد دلالت بر خلافت مطلقه که آن را بر خلافت مرتبه رابعه منطبق می سازند از مدلول این حدیث خارج شد و نیز اگر غرض این حضرات قدح دلالت بر خلافت بی فاصله می بود ذکر وفات حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السلام و عدم وصول خلافت بعد وفات حضرت موسی بهارون علیهما السلام و باین سبب سلب خلافت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام معنای نداشت چه این معنی مستلزم سلب دلالت بر خلافت است علی الاطلاق خواه در مرتبه اولی باشد و خواه در مرتبه رابعه بلکه این معنی دلیل دلالت حدیث منزلت بر عدم خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام است معاذ اللّه من ذلک
ص:140
و آنچه در عبارت قسطلانی مذکور است فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک و کذا ذکر العلقمی و العزیزی کلاهما فی شرحیهما للجامع الصغیر للسیوطی نصّ صریحست بر انکار دلالت بر خلافت علی الاطلاق زیرا که این قول دلالت دارد بر آنکه خلافت بعد الممات علی الاطلاق بتشبیه با حضرت هارون خارج شده و الا تعین خلافت فی الحیوة راست نمی آمد و نیز قول صاحب بحر المذاهب در آخر تقریرات که و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامه الأئمّة الثلث قبل علی رض صریح است در آنکه قبل ازین نفی دلالت حدیث بر خلافت علی الاطلاق نموده که بعد تسلیم دلالت آن بر خلافت تخصیص خلافت بزمان ما بعد عثمان خواسته و همچنین علاّمه قوشجی بعد اتعاب نفس در نفی دلالت حدیث بر خلافت گفته و بعد اللتیا و الّتی لا دلالة فیه علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رضی اللّه عنه پس بکمال صراحت ثابت شد که اولا این حضرات نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت علی الاطلاق بلا تقیید ان بعدم الفصل می نمایند و بر تقدیر تنزل و تسلیم دلالت حدیث بر خلافت این خلافت را بخلافت مرتبه را بعد می اندازند بالجمله بعد ادراک این همه عبارات در ناصبیت خطابی و قاضی عیاض و توربشتی و نووی و خلخالی و مظهر الدین زیدانی و کرمانی و طیبی و طبری و عسقلانی و قسطلانی و علقمی و عزیزی و قاری و حلبی و امثال اینها ریبی نماند که اینها مثل نواصب در دلالت حدیث منزلت بر خلافت قدح کرده اند و فرض کردیم که ثبوت ناصبیت این همه اعلام کبار موجب مزید تحیر و انتشار و باعث نهایت
ص:141
سراسیمگی و اضطرار سنّیه این دیار نباشد لیکن بحیرتم که بعد سماع ثبوت ناصبیت والد ماجد شاهصاحب باعترافشان سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند چه حضرت شان بنصّ صریح موافقت مقال نواصب لئام و مطابقت رای آن اقزام نموده اند چنانچه در ازالة الخفا بجواب حدیث منزلت گفته چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اوّل خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوت است این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری امر دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر الخ این کلام مجازفت نظام همان بانگ بی هنگام نواصب لئام است که مخاطب قمقام نقل کرده اعنی قوله اصل این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود الی قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند شد فللّه الحمد که بعد ادراک مطابقت هر دو کلام در ناصبیت والد ماجد شاهصاحب ریبی باقی نماند که چنانچه نواصب این خلافت را غیر خلافت کبری دانسته نفی ارتباط یکی با دیگری کرده اند همچنین والد شاهصاحب بتصریح این خلافت را خلافت صغری و مبائن خلافت کبری می دانند و نفی ارتباط یکی با دیگری و لو بوجه ما بکمال توضیح می فرمایند پس مقصود والد ماجد شاهصاحب با مقصود نواصب مردود حذو النعل بالنعل مطابق و موافق است آری اهتمام و مبالغه در نفی ارتباط در کلامشان
ص:142
زیاده است که بلفظ هیچ ربطی ندارد نفی جمیع انحاء ارتباط نموده اند و در تقریر نواصب این تاکید و تشدید در نفی ارتباط مخاطب محتاط نقل نفرموده پس این فرق مفید علو درجه شاه ولی اللّه صاحب در نصب است که از نواصب هم پا را فراتر گذاشته اند و طرفه تر آنست که باین افاده سدیده شاهصاحب ناصبیت خودشان هم ثابت می شود چه حاصل این قدحی که از نواصب آورده اند عنقریب بعد این بجواب اهل حقّ خود شاهصاحب وارد خواهند ساخت یعنی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را مقصود بر خلافت جزیه اهل و عیال که مقصود نواصب ضلاّلست خواهند نمود
و قطع نظر از این همه بعنایت ایزدی و تایید صمدی فقیر حقیر کشف حقیقت حال مثل آفتاب روشن می سازم و ندای اطف المصباح فقد طلع الصبّاح می زنم و ثابت می سازم که اصل این تقریر خاص که شاهصاحب بنواصب منسوب ساخته اند از حسام الدین سهارنپوری است و او امام و مقتدای شاهصاحب است که انتحال نبذی از هفوات او هم فرموده اند و جایی که انبان کابلی خالی یافته بسوی اخذ و استراق ازو شتافته وارد کرده و مخاطب نحریر همان تقریر را بتغییر یسیر وارد کرده و از مزید حیا آن را بنواصب منسوب ساخته ناصبیت مقتدی و امام خود و امثال او که بمثل این تقریر متمسک اند ثابت فرمود فللّه درّه و علیه اجره حسام الدین در مرافض الروافض بعد نقل تقریر استدلال اهل حقّ بحدیث منزلت گفته رسول الثقلین و شفیعنا فی الدارین باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان احوال آن حضرت اند صلی اللّه علیه و سلم تصریح کرده اند که رسول خدا وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال
ص:143
خلیفه ساخته بودند و برای تعهد احوال ایشان در مدینه گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآنجناب بخشیده بودند و باین خدمت و الا آن شیر خدا را سرفراز گردانیده مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلّف ننموده ام چگونه است که مرا می گذاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان فرمود ایا راضی نیستی تو أی علی که باشی نسبت من بمنزله هارون از موسی الحدیث و در شرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر گفته که آن سرور جهان بوقت بر آمدن بغزوۀ تبوک شاه مردان را بر اهل و عیال خویش خلیفه ساخته برای تعهد احوال شان در مدینه گذاشته بودند پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلق است و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم درین غزوه چنانچه اهل سیر گفته اند محمد بن مسلمه و بقولی سباع بن عرفطه را بر مدینه خلیفه ساخته بودند و ابن أم مکتوم را جهت اقامت صلاة بطریق نیابت و خلافت در مدینه گذاشته و پیداست که اگر خلافت علی مرتضی مطلق می بود هر آیینه گذاشتن محمّد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی از ملاحظه این عبارت سراپا خسارت ظاهرست که قدحی که شاهصاحب از نواصب آورده اند در آن مذکورست چه نواصب بتصریح شاهصاحب گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود و همین است مدلول کلام صاحب مرافض حیث قال پس ظاهر شد که این خلافت مخصوص است نه مطلق
ص:144
و گفتگو در مطلق است و نیز دلیلی که شاهصاحب از نواصب بر مغایرت این خلافت با خلافتی که محل نزاع است اعنی خلافت کبری و امامت مطلق آورده اند اعنی تعلق بعض خدمات بمحمد بن مسلمه و سباع بن عرفطه و ابن أم مکتوم درین عبارت مرافض مرقوم است فرق این ست که صاحب مرافض استخلاف محمد بن مسلمه و یا سباع بن عرفطه را بر مدینه علی الاختلاف ذکر کرده و شاهصاحب بجهت کدامی مصلحت سانحه اختلاف را از میان انداختند و قضیّه منفصله را متصله ساختند و بجای خلافت مدینه صوبه داری و کوتوالی گذاشتند و نیز طرفه سحرکاری بکار بردند که اجماع اهل سیر بر این معنی ذکر ساختند لیکن با این همه این همه را بر نواصب انداختند و من حیث لا یشعر او یشعر و یکتم باثبات ناصبیت صاحب مرافض و والد ماجد خود و دیگر اکابر اعلام و اماثل فخام خود پرداختند ع عمرت دراز باد که اینهم غنیمت است و از طرائف آنست که شیخ عبد الحق دهلوی هم با آن همه اتصاف بانصاف حسب مزعوم اهل خلافت بایراد این قدحی که نواصب بآن متمسّک اند ناصبیت خود ثابت ساخته باظهار کمال دین و حیای خود پرداخته چنانچه در شرح مشکاة بشرح حدیث منزلت گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است رضی اللّه عنه و آن حضرت وصیّت کرده او را بخلافت و علمای اهل سنت و جماعت می گویند حجّت نیست مر ایشان را در آن بلکه ظاهر حدیث آنست که علی را رضی اللّه عنه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بغزوة تبوک چنانکه موسی هارون را خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بمناجات بر طور و نبود هارون خلیفه بعد از موسی زیرا که وفات هارون پیش از موسی است بچهل سال و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم
ص:145
در همین مدت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز و علی رضی اللّه عنه تفقد اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد بمردم اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت علی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد از رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است و درین وصیت است از آن حضرت مر علی مرتضی را بخلافت و علمای سنت و جماعت گویند که حجّت نیست ایشان را چه ظاهر حدیث آنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت ویرا رضی اللّه عنه مدت غیبوبت او بغزوه تبوک و لازم نه می آید از استخلاف او بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السّلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدّت غیبت خود بمناجات و نبود هارون خلیفه موسی بعد از وی و وفات هارون پیشترست از وفات موسی بچهل سال و آن حضرت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز پس علی رضی اللّه عنه تفقد احوال اهل و عیال می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد و اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی و از آنجا که دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شنیع و فظیع و بغایت فضیح و قبیح است فاضل رشید از راه کمال دقت نظر و جودت فکر در عبارتی که سابقا منقول شد تاویلی عجیب برای تعسّفات و تصلّفات ائمّه عالی درجات خود که در انکار دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سرگرم اند اختراع کرده یعنی افاده نموده آنچه حاصلش این ست که توجیه این حدیث از اهل سنت در باب خلافت بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب
ص:146
امیر المؤمنین علیه السّلام که نزد ایشان بلا فصل باشد بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه در دفع انظار وارده بر آنست و غرابت این تاویل بالاتر از آنست که بیان توان نمود چه اگر غرض فاضل رشید آنست که سنیه انکار دلالت این حدیث بر خلافت مطلقه نکرده اند بلکه بر خلافت بلا فصل پس مدفوع است به اینکه کلمات این حضرات چنانچه بیان کردیم صریحست در انکار دلالت این حدیث بر خلافت علی الاطلاق و اگر غرض فاضل رشید آنست که حضرات اهل سنت بنابر محض رد و ابطال تقریرات شیعه و اظهار قصور استدلال شان انکار دلالت این حدیث بر خلافت کرده اند نه آنکه فی الواقع بصمیم قلب اعتقاد دارند که این حدیث دلالت بر خلافت آن حضرت نمی کند پس این انکار از قبیل انکار طلوع شمس و وجود نهار و از غرائب افادات دور از کارست و برای لبیب متامّل زعفران زار و این تاویل شکرف بدان می ماند که یهود و نصاری با این همه عناد و تعصّب و انهماک و اهتمام و شغف و و له و میل و رغبت بیقیاس بابطال دلائل نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادعا کنند که ما هرگز بصمیم قلب انکار دلالت این دلائل بر رسالت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم نمی کنیم و پناه بخدا از آن می بریم بلکه غرض ما اظهار قصور تقریرات علمای اهل اسلام و توجیه انظار و طرح افکار برای دریافت سعی علمای اخیار و فضلای کبارست و بدیهی است که امثال این کلمات ضحکه بیش نیست و هرگز عاقلی بآن گوش نه می کند بلکه سخریه بر آن می زند و نیز بنا بر این نواصب را هم میسزد که بگویند قدحی که شاهصاحب ازوشان نقل کرده اند بنابر توجیه افکار و طرح انظار و دریافت سعی علمای کبار سنیه است نه بطریق ردّ و انکار و هذا مما لا یرضی به اهل الابصار پر ظاهرست که اگر سنیه در واقع انکار دلالت
ص:147
این حدیث بر خلافت آن حضرت نمی کردند و غرض شان محض اظهار قصور تقریر شیعه بود مستدل را باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منسوب ساختن بزیغ از منهج صواب کما تفوّه به التوربشتی و نقل عنه القاری معنای نداشت و نیز قول توربشتی که الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته الخ صریحست در آنکه نه این استخلاف دال بر خلافت آن جناب است و نه مقایسه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر حضرت هارون علیه السّلام دلالت بر خلافت آن جناب می کند پس هر گاه یکی هم ازین هر دو امر بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دال نباشد باز نمی دانم که دلالت بر خلافت آن جناب از کدام لفظ بر می آرند برای خدا آن دلالت صحیحه که این انظار رکیکه سنیان بر آن وارد نه می شود ارشاد رود و معهذا از کلام توربشتی انّما یستدلّ الخ صریح پیداست که این حدیث بجز قرب منزلت و اختصاص بمواخات بر امری دیگر دالّ نیست پس این نفی صریح دلالت خلافت است و نیز نسبت توربشتی در معتمد غیر معتمد جهل و عدم وقوف یا عناد را بحامل این حدیث بر امامت آبی ازین تاویل است و همچنین قول او روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد الخ و کلام نووی نیز بغایت صراحت دال است بر نفی دلالت آن بر خلافت حیث قال لیس فیه دلالة علی استخلافه الخ درین کلام و امثال آن بیان قصور تقریر شیعه را چه مدخلست و از افاده خلخالی ظاهرست که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام غیر صواب است چه خلافت جزئیه در حیات دلالت بر خلافت کلیه بعد وفات نمی کند و هذا هو الّذی تمسّک به النواصب عذّبهم اللّه بعذاب واصب و قریب است بهفوات خلخالی تسویلات
ص:148
مظهر الدین زیدانی و همچنین قول خطّابی که کرمانی و مظهر الدین نقل کرده اند و مایه خلاص از اشکال دانسته و آن این ست فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل صریحست در آنکه خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در وقت خاص اعنی حیات سرور انام صلّی اللّه علیه و سلّم منحصر بوده فاین الدلالة علی الخلافة بعد الوفاة و همچنین قول طیبی که در فتح الباری هم نقل کرده و بمقام جواب آن را پسندیده و حیله خلاص از اشکال فهمیده ظاهرست در آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص بحیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است حیث قال و لما کان هارون المشبّه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته پس این نصّ واضح است بر نفی دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نبیین قصور تقریر شیعه را بان ارتباطی نیست و کلام ابن حزم که شاهصاحب در حاشیه نقل کرده اند نیز صریحست در نفی دلالت حدیث بر استحقاق خلافت و حصر دلالت آن بر قرابت و قول صاحب ریاض النضرة فلیکن فی علی کذلک و ایضا قول او و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات و دیگر کلمات او هم بصراحت تمام ابای کلّی ازین تاویل دارد و امّا عبارت صاحب مرافض و شیخ عبد الحق که همساز ترانه نواصب است پس ابای آن ازین تاویل مهجور در کمال ظهور و از مزید وضوح بر احدی غیر مستور و این همه افادات و عبارات این حضرات را در ابطال دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسو گذاشته فاضل رشید و اولیائش که مدعین ولای اهلبیت ع می باشند
ص:149
چشم عبرت و بصیرت وا کرده نظر فرمایند که یوسف واسطی که از اجله معتمدین و اعاظم معتبرین و اکابر متکلمین اهل سنت است چه قسم تعصّب و تصلّب و تعسّف و تصلف پیش نظر نهاده و او عناد سرور اهلبیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد داده که اوّلا تصریح کرده به اینکه حدیث منزلت دلالت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کند و این حدیث را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تسلیه آن حضرت گفته نه بجهت تنصیص و بعد آن گفته که این حدیث دلالت دارد بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلافت و باز این حدیث شریف را دلیل طعن و عیب و منقصت صریح در حق وصی بر حق می گرداند و دلالت آن را بر حصول فتنه عظیم و فساد فخیم از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل فتنه عجل که در بنی اسرائیل واقع شد ادعا می کند و از اهل حقّ عقل را بجهت استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسلوب می داند چنانچه در رساله که در ردّ رساله اهل حقّ نوشته می گوید الثالث
قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی قلنا لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه الاول انّه قیل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج الی تبوک و لم یترک للمدینة رجلا یصلح للحرب و لم یترک الا النساء و الصّبیان و الضّعفاء فاستخلف علیّا فطعنت المنافقون فی علیّ فقالوا ما ترکه الا لشیء یکرهه منه فخرج الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا فقال تذرنی مع النّساء و الصّبیان فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی
ص:150
ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و قد استخلف النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابن أم مکتوم علی المدینة احد عشر مرة و هو اعمی لا یصلح للامامة الثانی انّ فی هذا الحدیث دلالة علی عدم استحقاق علیّ للامامة لأنّ هارون مات قبل موسی و لم یکن له بعد موسی امر فیلزم الرافضة ان یقولوا لیس لعلیّ بعد النّبیّ امر الثالث انّ الرافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث علی استحقاق لأنّه شبهه هارون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل حتی اخذ موسی راس اخیه یجرّه إلیه و کذلک حصل من استخلاف علیّ ایضا لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفّین و وهن الاسلام حتی طعنت فیه الاعداء و ان لم یکن لا لوم علی علیّ فی ذلک لکونه صاحب الحق لکن لو لم یکن فی خلافته مثل ذلک لکان اولی
این کلام غرابت نظام که ناشی از کمال ثوران و موادّ بغض و عناد و اضطرام و اشتداد و احتداد نار احقاد و التهاب و اشتعال لهبات شحنا و لداد و مشتمل بر غایت ناصبیت و ابداء کوامن اضغان و اعلان قصای عدوان و شنان و اظهار نهایت اهانت و استخفاف و استهزا و استسخار و تمطی و خیلا و استکبار و استحقار است بندای بلند آواز می دهد که حدیث منزلت اصلا دلالت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کند پس حیرانم که آیا اولیای فاضل رشید این عبارت را هم برین محمل سخیف حمل خواهند فرمود یا سر بدامن حیا افکنده از تاویل رکیک دست
ص:151
خواهند برداشت و اقرار بکمال متانت و رزانت افادت خود خواهند ساخت للّه اندک انصاف باید فرمود که معنای کلمه لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه همینست که تقریر شیعه قاصرست و در واقع این حدیث بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت می کند و قطع نظر ازین ناصب اعوز بمجرد نفی دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکتفا نفرموده ادّعای دلالت این حدیث شریف بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت نموده ناصبیت و عداوت کامنه را که از دیر باز در لباس تسنن بکار می برد در این جا باعلان و اجهار رسانیده و لقدّ صدق مولانا علی بن أبی طالب ع ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه و هر گاه نزد اعور این حدیث شریف که حضرات اهل سنت هم محض راوی آن نیستند بلکه معترف بصحت و تواتر آن می باشند و از کلام خود؟؟؟ در درجه اول ثبوت آن بتاکید و تکرار ظاهر و واضحست دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امامت باشد عیاذا بالله بمفاد حدیث نبوی بر زعم باطلش ثابت گردد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستحق خلافت نبود و این مذهب نواصب و خوارج است و غایت مذهب اهل سنت حسب ظاهر این ست که انکار دلالت احادیث نبویه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند و اما ادعای دلالت روایات نبویه بر عدم استحقاق آن جناب برای خلافت پس آن خلاف مذهب سنّیه هم است و مرتکب آن ملحد بخت و کافر بدبخت است لا اصلح اللّه حاله و ضاعف علیه عذابه و نکاله و هر گاه بتصریح صریح اعور درین حدیث دلالت است
ص:152
بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت پس تاویل علیل و تسویل بعید فاضل رشید هباء منثورا گردید و هیچ مساغی و مجالی برای آن نماند و گمان نمی برم که هیچ مکابری و معاندی اگر چه مکابره و عناد او بغایت قصوی رسیده باشد بعد سماع کلام بشاعت نظام اعور التزام تاویل رشید قمقام نماید و لطیفه رنگین تر این ست که ناصب اعور بادعای دلالت حدیث منزلت بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت تیشه بر پای خود زده بجهت غفلت از اکاذیب مفتریان و خرافات کذابان من حیث لا یشعر ببطلان خلافت شیخین و عدم استحقاقشان برای امامت اعتراف نموده زیرا که سابقا دانستی که حدیث منزلت را بعض کذابان منهمکین فی الافتراء و خوشامد گویان بنی امیّه کثیر الجفاء در حق شیخین فرود آورده اند و عیاذا بالله بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا بر بسته که آن جناب این هر دو را از خود بمنزله هارون از موسی گفته و چون تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت هارون نزد اعور دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امتست پس بالبداهة تشبیه شیخین بحضرت هارون دلیل صریح بر عدم استحقاق شیخین برای امامت باشد و خلافت ایشان وجهی از صحّت و انعقاد نخواهد داشت که بحدیث نبوی عدم استحقاقشان ثابت شد فضرر هذا الهذر علی الاعور الأفجر من نفعه اعظم و اکثر بالجملة بنظر تامّل اهل ایمان و اسلام درین کلام شناعت فرجام نظر فرمایند که چگونه اعور بمزید حیا و آزرم حدیث منزلت را دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت گردانیده و بر ان هم اکتفا نکرده استدلال اهل حق را باین حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای
ص:153
خلافت منافی عقل می داند و در توجیه نفی عقل از اهل حق بسبب استدلال باین حدیث امریرا ذکر می کند که اهل اسلام را بملاحظه آن مو بر تن می خزد یعنی تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام در استخلاف دلیل حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد عبادت عجل و کفر و شرک باری تعالی می گرداند و وهن اسلام بسبب استخلاف آن حضرت ثابت می کند و می گوید که حاصل نشد از استخلاف هارون مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و همچنین حاصل شد فتنه عظیمه و فساد کبیر از استخلاف علی بسبب آنچه دانستی از قتل مسلمین روز جمل و صفین و سست گردید اسلام تا آنکه طعن کردند در اعدا پس حالا می باید که اولیای فاضل رشید از خواب غفلت بیدار و از سکر حبّ توجیه تعسفات اسلاف کبار هشیار گردیده درین طعن و استحقار که از اعور عالی تبار بنسبت جناب حیدر کرار صلوات اللّه و سلامه علیه ما اختلف اللیل و النهار سرزده ملاحظه فرمایند و خاک برابری و قفار بر سر کنند و جامهای مزینه خود را تا بدامن چاک زنند که نفی دلالت حدیث منزلت را بر خلافت چه ذکرست و از ان بلکه ادّعای دلالت آن بر عدم استحقاق آن حضرت برای خلافت هم چه مقام شکایت که اعور معاذ اللّه دلالت حدیث منزلت بر کمال طعن و عیب و لوم و ذم و غایت تعییر و تحقیر و تهجین و تقریع و تشنیع و تقبیح ثابت می کند و دلالت کلام اعور بصیر بر نهایت اهانت و تحقیر و غایت ازرا و تعییر بر ناظر خبیر بکمال وضوح و ظهور روشن و مستنیرست بچند وجه اول آنکه قول او انّ الرّافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث حجة علی استحقاق علیّ دلالت دارد بر آنکه ذکر این حدیث و احتجاج بآن بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه
ص:154
خلاف عقل و مثبت سفه و حمقست حال آنکه خود شاه صاحب تصریح می فرمایند که این حدیث دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت و فاضل رشید هم بکرّات و مرّات تصریح کرده به آنکه نزد اهل سنت این حدیث دلیل صحت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و انکار دلالت این حدیث بر اصل خلافت آن جناب شنیع و فظیع دانسته استعاذه از ان بحق تعالی نموده و هر گاه نزد اهل سنت این حدیث دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد و نیز نزد شیعه دلیل امامت آن جناب است بلا ریب پس معلوم شد که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم این حدیث دلیل امامت آنجناب بوده که مخالفت شیعه آن حضرت را قطعا و حتما باطل است کما یظهر من احکام الاحکام للآمدی و شرح التفتازانی علی الشرح العضدی لمختصر ابن الحاجب ایضا و مخالفت اهل سنت آن حضرت را حسب دعاوی شان وجهی ندارد و هر گاه این حدیث دلالت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نزد آن حضرت باشد حسب اعتقاد شیعه و سنی هر دو پس طعن و تشنیع شنیع اعور بر استدلال باین حدیث بر امامت آن جناب معاذ اللّه بآنحضرت متوجه گردد دوم آنکه قول او لانه شبّهه بهرون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل دلالت دارد بر آنکه وجه نفی عقل از مستدلین باین حدیث و لزوم سفه و حمق ایشان معاذ اللّه این است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تشبیه داده حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام
ص:155
در استخلاف و حاصل نشد از استخلاف هارون علیه السلام مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و این کلام بشاعت نظام شناعت فرجام دلالت ظاهره دارد بر آنکه ازین حدیث معاذ اللّه ظاهر می شود که از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام فتنه عظیمه و فساد کبیر که مثل فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل است پیدا خواهد شد و معاذ اللّه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لوم و طعن این فتنه عظیمه و فساد کبیر متوجه خواهد شد چنانچه بزعم اعور العیاذ باللّه لوم و ملام فتنه عبادت عجل بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است سوم آنکه قول او حتی اخذ موسی برأس اخیه یجرّه إلیه دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه از حضرت هارون علیه السلام قصوری و فتوی واقع شده و لوم و ملام این فتنه عظیمه و فساد کبیر بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است و معاذ اللّه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بجرّ راس اهانت کرده پس چنانچه قول او و لم یحصل من استخلاف هارون الا الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه بزعم اعور حضرت هارون سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید همچنین این قول دلالت برین معنی دارد و ظاهر است که غرض اعور از اثبات مزید لوم و طعن بر حضرت هارون علیه السلام آنست که تاکید و تشیید اثبات طعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید ففضّ اللّه فاه چهارم آنکه قول او کذلک حصل من استخلاف علی ایضا لما عرفت الخ بابلغ وجوه و اصرح طرق دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه فساد کبیر و فتنه عظیمه مثل فتنه عبادت عجل حاصل شد زیرا که ضمیر حصل در فول اعور راجع بفساد کبیر و فتنه عظیمه است
ص:156
که سابقا مذکور شد پنجم آنکه لفظ ایضا دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه همان فساد کبیر و فتنه عظیمه که از استخلاف حضرت هارون حاصل شده حاصل گردید ششم آنکه قول او لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفین صریح و برهان ظاهر است بر آنکه نزد اعور کثیر الزلل قتل اهل صفین و جمل معاذ اللّه عین فتنه عظیمه و فساد کبیر بود هفتم آنکه قول او وهن الاسلام دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه نزد اعور متسننین قتل جناب یعسوب الدین و قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اهل جمل و صفین را که ناکثین و قاسطین اند معاذ اللّه سبب وهن اسلام و ضعف دین حضرت خیر الانام علیه و اله آلاف التحیة و السلام گردید و فی هذا من التشنیع و الإزراء ما تنهد منه الجبال و تنشق الضحور و یبقی سوء ذکره علی مرّ الدهور و کرّ العصور هشتم آنکه قول او حتی طعنت الاعداء دلالت صریحه دارد بر آنکه قتل اهل جمل و صفین که سبب دهن اهل اسلام بزعم اوست موجب طعن اعدا در جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردید و این طعن اعدا نزد اعور که اعدی الأعداء است قابل التفات و اعتنا و موثر در نقص علوّ قدر و مزید سنا معاذ اللّه می باشد اما آنچه اعور در آخر کلام از اهل اسلام خوفی کرده فقره و ان لم یکن لا لوم الخ بر زبان آورده پس با وصف آنکه نفی النفی اثبات است مگر قطع نظر از ان می گویم که صراحة مرادش نفی لوم است چنانچه دلیل اقتضای آن می کند لیکن بکار مأوّلین نمی خورد چه کلام اولینش صریحست در اثبات منقصت و حطّ مرتبت جناب یعسوب الدین امیر المؤمنین علیه السلام اگر بعد ان بالالجا بحق تکلم کند موجب سقوط الزام نه می تواند شد غایة الامر
ص:157
بین الکلامین تناقض و تهافت ثابت خواهد شد و ذلک لیس ببعید من هؤلاء النّصاب بل ذلک شان جمیع المبطلین الاقشاب و طرفه آنست که اعور بسبب مزید عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شغف و غرام و انهماک در بهتان و عدوان و افترا بر انبیای معصومین کرام از مخالفت کلام خود و تهافت صریح هم ناندیشیده بیانش آنکه خود در وجه اوّل تصریح کرده که حدیث منزلت برای تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته شده حیث قال الاوّل انّه قبل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه الخ و باز گفته فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و با وصف این تصریح مکرر بصدور این حدیث بنابر تسلیه از آن سرور بزودی هر چه تمامتر سراسر تکذیب خود نموده در وجه دوم ادعای دلالت این حدیث شریف بر نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت کرده و بر آن هم صبر و قرارش دست نداده رو بانهماک در غلواء نصب و حقد نهاده ببانگ بی هنگام مدّعی دلالت این حدیث بر حصول عیب عظیم اعنی ترتب فتنه عظیمه و فساد کبیر بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیده و همانا ظاهر و بدیهی است که هر گاه این حدیث دلیل نفی استحقاق خلافت و دلیل حصول فتنه عظیم و فساد کبیر باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه من ذلک باشد حصول تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و دفع طعن منافقین لئام باین حدیث غیر ممکن بلکه بنابر این این حدیث تایید و تصدیق مزعوم منافقین و تصحیح و ترشیح و تمهید و توضیح عیب طاعنین خواهد شد که از ان نهایت ذمّ و لوم و عیب و طعن یعنی نفی استحقاق خلافت و حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد
ص:158
عبادت عجل باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه تابت می شود پس تسلیه کوه دفع طعن کجا بحیرتم که ناصب اعور در حالت تحریر این کلمات مزوّر و خرافات مکدّر و تلفیق این شنائع اباطیل و ترّهات اضالیل و تفوه باین هذیانات فاحشه و تقوّل باین بهتانات فاضحه و تصویر این قبائح ایرادات و فظائع اعتراضات و هزلیات فاسده و شعریّات کاسده و غرائب مجون و زور و طرائف فنون شرور و سخائف هفوات زبون و مستبشعات تسویلات سرنگون و عجائب الحادیات گوناگون و عظائم زندقیات بوقلمون که مسیلمه کذاب و دیگر کفار اوشاب را هم بملاحظه ان دست تحسّر بر دلست و پای ندامت در گل خمار زده بود یا مست لا یعقل یا محموم یا مجنون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ و هر چند ناصب اعور و کاذب ابتر در وجه ثالث عداوت و عناد را با قصی الغایات رسانیده لیکن در حقیقت از ان اعتراف بدلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واضحست حیث قال لأنّه شبهه بهرون فی الاستخلاف و این نصّ صریح است بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را تشبیه داده بحضرت هارون در استخلاف و ظاهرست که مراد از این استخلاف نه استخلاف حال الحیوة است که در این استخلاف هرگز فتنه و فسادی واقع نشده پس مراد اعور استخلاف بعد الوفاة است و هر گاه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون در استخلاف بعد الوفاة باعتراف اعور ثابت گردید دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالبداهة ثابت گردید پس کمال
ص:159
عجب است که خود اعور در این وجه ثالث بتشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در استخلاف اعتراف می کند و باز بسبب عدم تامل و مزید اختلال عقل این وجه را از وجوه نفی دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می شمارد و هل هذا الا تناقض فضیح و تهافت قبیح و این صنیع شنیع اعور بدان می ماند که ملحدی بسراید که در کلمه لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ دلالت بر توحید باری تعالی نیست بچند وجه و باز در وجوه نفی اعتراف کند بآنکه این کلمه دلالت دارد بر آنکه اللّه تعالی واحد است و لکن معاذ اللّه از الوهیت باری تعالی فتنه و فساد عظیم حاصل شده و بعض آیات موهمه جبر را بر این معنی سند آرد بلکه همین قصه عبادت عجل را حسب مزعوم اشعریه که شرور را منسوب بایزد غفور می نمایند دلیل آن گرداند پس کلام ناصب اعور حذو النعل بالنعل مطابق و موافق کلام ملحد منافق است و هر گاه دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باعتراف اعور ثابت گردید بمفاد خذ ما صفا و دع ما کدر باعتراف ناصب تا انصاف بدلالت حدیث بر استخلاف قبول کردیم و اما ادعای آن کثیر الاعتساف دلالت حدیث بر ایراث این استخلاف فتنه و فساد را پس بمفاد کالای بد بریش خاوند بر روی او مردودست و مثبت نفاق و کفر قائل عنود و مدعی جحود و متفوه کنود و مبغض حقود و معاند حسود و الحمد للّه الودود و نجم الدین خضر بن محمد بن علی الرازی در کتاب التوضیح الانوار بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور بجواب وجه ثالث اعور گفته وجه الشبه هو القرب و الفضیلة لا ما توهمه من الفساد الکبیر و الفتنة العظیمة و الا لم یکن تسلیة بل
ص:160
مذمة و تخطئة و هو باطل بالاجماع علی ان الفتنة و الفساد لم یحصل من نفس الاستخلاف بل من اهوائهم الفاسدة و آرائهم الکاسدة و الا لکان القدح فی النّبی المستخلف ص و علی ع ما قتل الا البغاة الناکثین و القاسطین و المارقین عملا بقول رب العالمین فان بغت احدهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفیء الی امر اللّه و وهن الاسلام من فعل المخالفین اللئام و طعن الاعداء لقلّة بصارتهم و متابعة الاهواء هذا و لو علم الخارجی الاعور التائه فی الضلال بحقیقة مآل المقال ما قال ذلک لأنّه إذا کان علی ع کهارون و خلافته کخلافته لزم ان یکون علی صاحب الحقّ و المخالف مؤثرا علی غیره بغیره حقّ کما انّ هارون کان صاحب الحقّ و عبادة العجل التی آثروها علی متابعته کان باطلا فیلزم منه بطلان الثلثة الذین خلفوا لکونهم کالعجل المتبع و لا دخل لمحاربة علیّ لأنّ وجه الشبه یجب ان یکون مشترکا بین الطرفین و المحاربة لیست کذلک فتدبر و محتجب نماند که چنانچه هر دو وجه اخیر اعور که هر دو برهان اظهر بر کفر و نفاق قائل ابتر است مخالف با وجه اولین است همچنین هر دو وجه با هم نیز متخالف و متناقض است زیرا که مقتضای صریح وجه دوم آنست که این حدیث دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که در این حدیث تشبیه بحضرت هارون واقع است و حضرت هارون
ص:161
علیه السلام در حیات حضرت موسی علیه السلام وفات کرده و بخلافت نرسیده پس همچنین می باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه نشود و چنانچه حضرت هارون بعد وفات موسی علیهما السلام خلیفه نشد پس از این وجه سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنا بر مزعوم باطل اعور ثابت شد و مقتضای وجه سوم آنست که این حدیث دلالت دارد بر آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را حاصل شده لیکن آن خلافت سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام که بزعم باطل او مورث فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید پس بنابر این حدیث دلیل حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام است لیکن آن خلافت موجب طعن و عیب نزد منافقین و معاندین دین است پس این وجه منافی و نافی وجه دوم گردید و تناقض و تهافت هر دو وجه بغایت وضوح رسید که وجه دوم مثبت نفی خلافت است علی الاطلاق و وجه ثالث مثبت خلافت است و لو مع العیب و النقص و الذّم و الغضّ علی زعمه و هر چند شناعت و فظاعت و بشاعت و قبح و سماجت و رداءت اثبات اعور فتنه عظیمه و فساد کبیر را از استخلاف حضرت هارون علیه السّلام پر ظاهر است و کلام او حاجت جواب ندارد و قابل توجه و لائق اعتنا نیست لکن برای مزید توضیح می گویم که بر هر عاقل دیندار و متامل نصفت شعار هویدا و آشکار است که اعور ناصب در این کلام سراسر کذب و اتهام بر ملک علام و انبیای کرام فرا نهاده که ادّعای حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام و اثبات استحقاق
ص:162
آن حضرت برای اهانت نموده و این همه سراسر تکذیب کلام الهی است که از آن برائت حضرت هارون از این فتنه و فساد ظاهر و واضح است قال اللّه تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی سبحان اللّه حق تعالی در کلام صدق نظام خود حکایت فرماید که حضرت هارون بنی اسرائیل را از این کفر و شرک زجر و منع کرده که شناعت آن بیان فرموده و امر باتباع پروردگار و اطاعت خود نموده و اعور سنیان بر خلاف آن صدور فتنه عظیمه و فساد کبیر کفر و شرک و عبادت عجل را ناشی از خلافت حضرت هارون علیه السلام گرداند و آن حضرت را باین سبب مستحق ایذا و اهانت داند علاّمه نظام الدّین نیسابوری در تفسیر غرائب القرآن فرموده و ثم انّه سبحانه اخبر انّ هارون لم یال نصحا و اشفاقا فی شان نفسه و فی شان القوم قبل أن یقول لهم السّامریّ ما قال اما شفقته علی نفسه فهی انّه ادخلها فی زمرة الآمرین بالمعروف و النّاهین عن المنکر و انه امتثل امر اخیه حین قال لهم یا قوم انما فتنتم به قال جار اللّه کانّهم اوّل ما وقعت علیه ابصارهم حین طلع من الحفرة فتنوا به و استحسنوه فقبل ان یطلق السامریّ بادره هارون فزجرهم عن الباطل اوّلا بانّ هذا من جملة الفتن ثم دعاهم الی الحقّ بقوله وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ و من فوائد تخصیص هذا الاسم بالمقام انّهم ان تابوا ممّا عزموا علیه فانّ اللّه یرحمهم و یقبل توبتهم ثمّ بیّن انّ الوسیلة الی معرفة کیفیة عبادة اللّه ما هو اتباع النّبی و طاعته فقال فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی و هذا ترتیب
ص:163
فی غایة الحسن از این عبارت ظاهر است که باخبار ایزد منعام حضرت هارون علیه السلام قصوری در نصح و اشفاق در شان نفس خود و در شان قوم قبل مقال پر اضلال سامری نکرده و امر بمعروف و نهی عن المنکر و امتثال امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده و قبل اطلاق سامری بنی اسرائیل را زجر از باطل و دعوت بسوی حق فرموده و ایشان را باتباع و اطاعت خود مامور ساخته پس ادعای سببیت استخلاف حضرت هارون علیه السلام برای فتنه عظیمه و فساد کبیر و نسبت آن حضرت بتهاون و تقصیر معاذ اللّه تکذیب کلام ایزد قدیر و مخالفت و معاندت با خبیر بصیر است و لا ینبّئک مثل خبیر و در تفسیر کبیر فخر رازی در تفسیر قوله تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ الآیة مسطورست اعلم انّه قال ذلک شفقة علی نفسه و علی الخلق اما شفقته علی نفسه فلانّه کان مامورا من عند اللّه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و کان مامورا من عند اخیه موسی بقوله علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ فلو لم یشتغل بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر کان مخالفا لامر اللّه و لامر موسی و ذلک لا یجوز از این عبارت ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام شفقت را بر نفس خود و بر خلق ترک نفرموده امر بمعروف و نهی عن المنکر و اطاعت امر الهی و امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده پس کذب و عدوان اعور ملوم و عداوت او با نبی معصوم مثل سفیده صبح درخشید و آنچه رازی و نیسابوری در تفسیر آیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ گفته اند نیز برای تکذیب اعور و اثبات عصمت حضرت هارون از کذب و مجنون ان محمود مجنون
ص:164
کافیست رازی در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته فان قیل لما کان هارون نبیّا و النّبیّ لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصّاه بالاصلاح قلنا المقصود من هذا الامر التاکید کقوله وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و نیسابوری در تفسیر این آیه گفته و انّما وصّاه بالاصلاح تاکیدا و اطمینانا و الاّ فالنّبی لا یفعل الاّ الاصلاح الحاصل کسی که رائحه از اسلام بمشام او رسیده بعد اطلاع بر کلام شنیع النظام اعور یقین جازم حاصل می کند بانهماک اعور بی باک در ضلال و عناد و مجانبت هدایت و رشاد و مباینت انصاف و سداد زیرا که او در سلب دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمثابه مبالغه نموده که ادعای دلالت آن بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت هم نموده و بر آن هم اکتفا نکرده مدعی دلالت آن بر عیب و طعن صریح گردیده و بهوس اثبات این ضلال صریح از غایت سراسیمگی و بیحواسی زبان خرافات ترجمان بطعن و تشنیع بر حضرت هارون بلکه حضرت موسی علیهما السلام بلکه حق تعالی گشاده و او الحاد و زندقه داده زیرا که اثبات فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام نموده و اخذ حضرت موسی راس حضرت هارون علیه السّلام را بر ایذا و اهانت حمل کرده و هر گاه بنابر مزعوم او این همه فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل و کفر کفّار بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السّلام حاصل شد طعن صریح بر حضرت موسی بلکه خدای تعالی متوجه گردید که او تعالی شانه این هر دو نبی را به نبوت مشرف ساخته و از تمام عالم برگزیده و ظاهرست که استخلاف حضرت هارون
ص:165
بغیر امر الهی واقع نشده و نیز ظاهرست که زعم ناصب اعور که قتل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اهل جمل و صفین را عین فتنه عظیمه و فساد کبیرست عین خطیئه عظیمه و عناد کبیر و اظهار کمال بغض و عداوت نفس شریر با جناب امیر علیه سلام الملک القدیرست زیرا که این قتل و قتال با اهل ضلال حسب افادات و مسلمات اکابر و اساطین سنّیه با کمال عین حق و صواب و موافق سنت و کتاب و محض اصلاح و صلاح و بحت هدایت بسوی رشاد و فلاح بود و اگر استیعاب و استیفای احادیث حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و افادات علمای اعلام که از آن حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام درین مقاتلات و ثبوت کمال شرف و فضیلت آن حضرت از این محاربات واضح و ظاهرست نمایم می باید که کتابی جداگانه تصنیف نمایم لکن در حدیث خاصف النعل که در ما بعد مذکور خواهد شد انشاء اللّه تعالی علاوه بر طرق این حدیث شریف نبذی از احادیث دیگر و افادات علمای اعلام و اساطین فخام سنّیه درین باب مذکور خواهد شد که از ان کمال شناعت و فظاعت هفوات طاعنین و نهایت حقیقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در قتال ناکثین و قاسطین و مارقین واضح خواهد شد پس کاش فاضل رشید کلام اعور عنید که از خرافات نواصب لئام در عیب و طعن و لوم و ملام بمراتب قاصیه بالاتر رفته بنظر امعان می دید و از لاف و گزاف و مخالفت انصاف که در تأویل تاویل و توجیه توجیه اسلاف و اخلاف کثیر الاعتساف خویش بکار برده دست می کشید
و نیز کاش فاضل رشید کلام امام اعظم اعور یعنی تقی الدین احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام المعروف بابن تیمیّة الحرانی که ائمّه سنّیه محامد فخیمه و مناقب
ص:166
عظیمه و مفاخر کثیره و مآثر غزیرة و محاسن جمّه و مدائح دثره و فضائل سنّیه و مکارم علیّه برای او ثابت می کنند کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات لصلاح الدین محمّد بن شاکر و الدرر الکامنة لابن حجر و المعجم المختص للذهبی و اتحاف النبلاء و غیرها بچشم تامل می نگریست و زار زار بر آن حرفهای یاوه می گریست و گرد این تاویل علیل نمی گردید و حقیقت انصاف اکابر اهل نحله خود بمیزان عقل می سنجید مگر نه می بینی که ابن تیمیه بسبب کمال بغض و شنان و غایت مجازفت و عدوان و اقصای تجبر و تهور جنان بکمال سلاطت لسان و باعت بیان همداستان نواصب مهان گردیده بلکه در مضمار تعصّب قدم خود از نواصب فراتر نهاده انواع خرافات و جزافات جالبه آفات سر داده چنانچه در جواب منهاج الکرامة که آن را بمنهاج السنه النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة موسوم ساخته بجواب حدیث منزلت گفته و کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کلّما سافر فی غزوة او عمرة او حج یستخلف علی المدینة فی غزوة ذی مرّ عثمان بن عفان و فی غزوة بنی قینقاع بشر بن المنذر لما غزا قریشا و وصل الی الفرع استعمل ابن أم مکتوم ذکر ذلک محمد بن سعد و غیره و بالجملة فمن المعلوم انّه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یخرج من المدینة حتی یستخلف و قد ذکر المسلمون من کان یستخلفه فقد سافر من المدینة فی عمرتین عمرة الحدیبیة و عمرة القضاء و فی حجّة الوداع و فی مغازیه اکثر من عشرین غزاة و فیها کلّها یستخلف و کان یکون
ص:167
بالمدینة رجال کثیرون یستخلف علیهم من یستخلفه فلمّا کان فی غزوة تبوک لو یاذن لاحد فی التخلف عنها و هی آخر مغازیه و لم یجتمع معه احدکما اجتمع معه فیها فلم یتخلف عنه الاّ النّساء و الصبیان او من هو معذور لعجزه عن الخروج أو من هو منافق و تخلّف الثلثة الّذین تیب علیهم و لم یکن فی المدینة رجال من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم کما کان یستخلف علیهم فی کل مرّة بل کان هذا الاستخلاف اضعف من الاستخلافات المعتادة منه صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه لم یبق بالمدینة رجال کثیرون من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم فکل استخلاف استخلفه فی مغازیه مثل الاستخلاف فی غزوة بدر الکبری و الصغری و غزوة بنی المصطلق و الغابة و غزوة خیبر و فتح مکة و سائر مغازیه التی لم یکن فیها قتال و مغازیه بضع عشرة غزوة و قد استخلف فیها کلّها الاّ القلیل و قد استخلف فی حجّة الوداع و عمرتین قبل غزوة تبوک و فی کلّ مرّة علی افضل ممن بقی فی غزوة تبوک فکان کلّ استخلاف قبل هذه یکون علی افضل ممن استخلف علیه علیّا فلهذا اخرج إلیه علیّ یبکی و یقول أ تخلفنی مع النساء و الصّبیان و قیل انّ بعض المنافقین طعن فیه و قال انّما خلّفه لأنّه یبغضه فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّی انّما استخلفتک لامانتک عندی و انّ الاستخلاف لیس بنقص و لا غضّ
ص:168
فانّ موسی استخلف هارون علی قومه فکیف یکون نقصا و موسی یفعله بهارون فطیب بذلک قلب علیّ و بیّن انّ جنس الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و تخوینه و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصّحابة و الملوک و غیرهم إذا خرجوا فی مغازیهم اخذوا معهم من یعظم انتفاعهم به و معاونته لهم و یحتاجون الی مشاورته و الانتفاع برایه و لسانه و یده و سیفه و المستخلف إذا لم یکن فی المدینة سیاسة کثیرة لا یحتاج الی هذا کلّه فظنّ من ظنّ انّ هذا غضاضة من علیّ و نقص منه و خفض من منزلته حیث لم یاخذه معه فی المواضع المهمّة التی تحتاج الی سعی و اجتهاد بل ترکه فی مواضع لا تحتاج الی کثیر سعی و اجتهاد فکان قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا ان جنس الاستخلاف لیس نقصا و لا غضّا إذ لو کان نقصا او غضّا لما فعله موسی بهرون و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون لان العسکر کان مع هارون و انّما ذهب موسی وحده و اما استخلاف النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فجمیع العسکر کان معه و لم یخلف بالمدینة غیر النساء و الصّبیان الاّ معذورا و عاص و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء و تشبیه یکون بحسب ما دل علیه السباق لا تقتضی المساواة فی کلّ شیء
ص:169
الا تری الی ما
ثبت فی الصحیحین من قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث الاساری لما استشار أبا بکر فاشار بالفداء و اشار عمر فاشار بالقتل قال ساخبرکم عن صاحبیکم مثلک یا ابا بکر مثل ابراهیم إذ قال فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و مثل عیسی إذ قال إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ و مثلک یا عمر مثل نوح إذ قال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً و مثل موسی إذ قال رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فقوله لهذا مثلک مثل ابراهیم و عیسی و لهذا مثلک مثل نوح و موسی اعظم من
قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی فإنّ نوحا و موسی و ابراهیم و عیسی اعظم من هارون و قد جعل هذین مثلهم و لم یرد انهما مثلهم فی کل شیء لکن فیما دلّ علیه السّیاق من الشدّة فی اللّه و اللین فی اللّه و کذلک هنا انّما هو بمنزلة هارون فیما دلّ علیه السّیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون و هذا الاستخلاف لیس من خصائص علیّ بل و لا هو مثل سائر استخلافاته فضلا عن ان یّکون افضل منها و قد استخلف من علیّ افضل منه فی کثیر من الغزوات و لم تکن تلک استخلافات توجب تقدیم المستخلف علی علیّ بل قد استخلف علی المدینة غیر واحد و اولئک المستخلفون منه بمنزلة هارون من موسی من جنس
ص:170
استخلاف علیّ بل کان ذلک الاستخلاف یکون علی اکبر و افضل ممن استخلفه علیه عام تبوک و کانت الحاجة الی الاستخلاف اکثر و انّه کان یخاف من الأعداء علی المدینة فامّا عام تبوک فانّه کان قد اسلمت العرب بالحجاز و فتحت مکة و ظهر الاسلام و عزّ و لهذا امر اللّه أن یغزو اهل الکتاب بالشام و لم تکن المدینة تحتاج الی من یقاتل بها العدوّ و لهذا لم یدع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عند علیّ من المقاتلة کما کان یدع بها فی سائر الغزوات بل اخذ المقاتلة کلّهم
از این کلمات تعسّف سمات و جزافات غرابت آیات که بکمال مکابره و تعصّب مشحون و قلوب اهل انصاف بملاحظه آن پر خونست واضح و لائح می گردد که ابن تیمیه در اظهار کوامن باطن نصب مواطن گرم جوشیده و در حیازت قصبات سبق در ایذا و ایلام اهل ایمان و اسلام بابلغ وجوه کوشیده و افواق خلاف وفاق از اخلاف اعتساف دوشیده و در ابطال فضل جمیل و شرف جلیل وصی بر حق بهمه همت خروشیده و پا از اندازه گلیم زیاده تر کشیده و دست از آستین وقاحت بیرون آورده و سر از حبیب تجبر و تکبر بر آورده استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را که وقت سرور انام صلّی اللّه علیه و آله بغزوه تبوک واقع شده و از حدیث منزلت نزد او همان مرادست اضعف و اوهن از جمیع استخلافات معتاده می گرداند و گمان می برد که هر استخلافی که قبل ازین واقع شده افضل اشرف و اقوی و اعظم از آن بوده که درین غزوه جز نسوان و صبیان و معذورین و عصات و منافقین جفات باقی نماندند و رجال اقویای مؤمنین و عظمای
ص:171
موقنین در مدینه نبودند بخلاف دیگر استخلافات که بر اقویای رجال و مؤمنین با کمال واقع شده و این تیمیه بر مجرّد این دعوی اکتفا نه کرده خواسته که وهن و ضعف این استخلاف از فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت سازد چنانچه گفته فلهذا خرج إلیه علی یبکی الخ این کلامش دلالت واضح دارد بر آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عرض آن حضرت
أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان باین سبب بود که این استخلاف آن حضرت اضعف از استخلافات معتاده آن حضرت بود و دیگر استخلافات اشرف و اعلی از ان و بطلان و شناعت این استدلال ابن تیمیه در کمال وضوح و ظهورست چه قطع نظر از آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صحیحین واقع نشده و رازی عدم ذکر شیخین را قادح حدیث غدیر گردانیده فکذا هذا این بکا هرگز دلالت بر نقص و ضعف این استخلاف ندارد بلکه ظاهرست که بکای آن حضرت بسبب عدم مشارکت جهاد و مفارقت سرور انبیای امجاد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تاذّی از طعن اهل نفاق و عناد و لدادست فالاستدلال بالبکاء علی الوهن و الضعف صریح الوهن و الضعف و هو مما یلیق ان یبکی علیه الباکون بل یضحک علیه الضاحکون و عجب که ابن تیمیه بنظر بصیرت سیاق روایت مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ملاحظه نکرده بمزید تعصّب قطع نظر از ان کرده استدلال بآن بر وهن و ضعف استخلاف کرده حال آنکه سیاق روایات مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود دلالت واضحه دارد بر آنکه این بکا بسبب ایذای اهل نفاق و جفا بوده نسائی در خصائص کما سمعت باسناد خود روایت کرده
ص:172
عن مالک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی ناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انّما خلّفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الا و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اسحاق هروی در سهام ثاقبۀ بجواب حدیث منزلت گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام
انه لما توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الانبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه تعالی عنه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الخ ازین عبارت واضحست بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب کثرت شوق غزا و ملازمت سیّد ؟؟ علیه و آله آلاف التحیة و الثنا بود پس در حقیقت این بکاهم فضیلتی از فضائل عالیه و مناقب سامیه و دلیل کمال شرف و جلالت و اخلاص
ص:173
و امحاض عمل و کثرت رغبت و شوق و و له بتحمل شدائد فی سبیل اللّه و اعراض از دنیا و ما فیها و عدم مبالات و احتفال ببقای سریع الفنا برهان؟؟؟ محبّت و مودّت جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و انهماک در محامات و نصرت و معاضدت و موازرت و معاونت و حراست و حمایت و کفایت سرور اخیار از شرور اعداد کفارست پس چنین فضیلت جلیله را دلیل عیب و نقص استخلاف آن حضرت گردانیدن غایت عصبیت و عناد و اقصای مکابره و لدادست چشم بداندیش که برکنده باد عیب نماید هنرش در نظر
و اما فقرۀ
أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس آن هم بر تقدیر تسلیم مفید وهن و ضعف این استخلاف نیست بلکه غرض از آن این ست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بجواب آن غایت فضل آن حضرت و دفع مزعوم باطل منافقین بیان فرماید چنانچه خود ابن تیمیه هم بیان کرده فبین له النّبیّ ص
انّی انّما استخلفتک عندی الخ ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین قول بیان فرمود که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام؟؟؟ بسبب امانت آن حضرت نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده و استخلاف موجب نقص و عیب نیست که حضرت موسی استخلاف حضرت هارون بر قوم خود فرموده پس چگونه استخلاف موجب نقص باشد حال آنکه حضرت موسی آن را در حق حضرت هارون بعمل آورده عجبست که چگونه ابن تیمیه بر خلاف ارشاد نبوی که خود مقربانست فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام را محمول بر اثبات ضعف و وهن استخلاف آن حضرت می گرداند
ص:174
و آنچه ابن تیمیه گفته فکان قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا انّ جنس الاستخلاف الخ نیز صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت دفع توهم دلالت استخلاف بر نقص و عیب فرموده و ظاهر ساخته که اگر استخلاف موجب نقص و عیب می بود حضرت موسی علیه السلام آن را در حق حضرت هارون ع بعمل نمی آورد و پس این بیان خودش هم برای ابطال استدلال او ببکا و فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان کافی و بسندست و بعد این عبارت هم ابن تیمیه بمزید کذب و بهتان و غایت افترا و عدوان نسبت توهم و هن و استخلاف و نقص درجه آن بسرور اوصیا علیه آلاف التحیة و الثنا نموده لیکن بعد آن ثابت کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این توهم را دفع کرده چنانچه گفته و قول القائل إذ جعله بمنزلة هارون الاّ فی النبوّة باطل فان
قوله اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی دلیل علی انّه یستوضیه بذلک و یطیب قلبه لما توهم من وهن الاستخلاف و نقص درجته فقال هذا علی سبیل الجبر له ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده حال آنکه بطلان توهم این توهم و شناعت این تهجّم پر ظاهرست و هیچ دلیلی بر ان قائم نیست جز توهم باطل و عناد لا حاصل لیکن قطع نظر از ان از قول خودش در اینجا هم ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم و هن استخلاف و نقص درجه آن را دفع فرموده که اما
ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بجواب این توهم متوهم فرموده برای جبر و استرضا و تطییب قلب
ص:175
آن حضرت و ظاهرست که استرضا و تطییب و جبر کسر بغیر آنکه بطلان وهن استخلاف و نقص درجه آن ثابت شود متحقق نمی گردد پس هر گاه بطلان وهن و ضعف استخلاف بنابر ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حسب اعتراف مکرّر خود ابن تیمیه ثابت شد کمال شناعت و فظاعت صنیع شنیع او ظاهر گردید که بمزید مجادله و معانده ادعای مرجوحیت و مفضولیت و اضعف این استخلاف نموده گوی مسابقت در کذب و افترا و اعتساف و عدوان و جزاف ربوده و از تناقض صریح و تهافت قبیح که از کلمات خودش پیداست ناندیشیده بر سر عیب و ذم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بطلان آن از کلام خودش واضحست رسیده پس این خرافت و تیرگی و جسارت و خیرگی ابن تیمیّه قابل تماشا بلکه لائق استهزاست که خود بتکرار ثابت ساخته که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن را رد فرموده و باز این توهم متوهم را دلیل اضعفیت و اوهنیت و مرجوحیت این استخلاف می گرداند هان بسبب مزید شامت نصب از تصدیق ظاهری جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز دست برداشته و بامری که باعتراف خودش ثابتست اعتنا نساخته بر خلاف آن باثبات نقص و ضعف استخلاف جناب ولایتماب گردن افراشته و ناهیک به علی بعده عن الانصاف و الدّین و اغراقه فی المجاذفة و الکذب المهین دلیلا وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً و انهماک ابن تیمیه در تایید خرافات و مقالات منافقین و شغف و و له او بتقویت هفوات معاندین بیدین
ص:176
چشم بصیرت دید نیست که چسان در توضیح دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر نقص و عیب مبالغه نموده و با وصفی که در صدد بیان خلاف آن زبان؟ معجز بیان سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست مگر نه می بینی ؟؟لفظ فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تا لفظ و لا تخوینه فرض او تبیین این معناست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبیین فرموده که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام موجب نقص آن حضرت نبود لیکن بسبب مزید ناصبیت و عداوت و مخالفت حق و تیرگی باطن بعد این کلام بقول خود و ذلک لان المستخلف الخ در صدد تقویت و تایید خرافت منافقین لئام و معاندین طغام بر آمده و بغلبه سکر عناد چنان مصعوق و مدهوش گردیده که از ارتباط کلام و اتّساق نظام هم غفلت ورزیده در اثبات دلالت این استخلاف بر نقص و عیب کوشیده چه قول او و ذلک انّ المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة الخ دلالت صریح دارد بر آنکه مقصود او آنست که اثبات عیب و نقص بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب این استخلاف نماید و مشار إلیه بلفظ ذلک اموری که از قول او فبیّن له تا لفظ تخوینه مستفادست که می تواند شد و آن چند امرست یکی استخلاف للامانة که از قول او
انّما استخلفتک لامانتک عندی مستفادست دوم الاستخلاف ؟؟؟بنقص و لا غضّ سوم الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و لا تخوینه و ظاهرست که این هر سه امر
ص:177
با دلیل او لأنّ المستخلف یغیب عن النّبی ربطی ندارد چه این دلیل مثبت نقص و عیبست و این امور خلاف آنست پس ثابت شد که مراد او از ذلک یکی از دو امرست که قبل ازین کلام اعنی فبیّن له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ ذکر کرده و از جمله آن دو امر یکی آنکه این استخلاف معاذ اللّه اضعف از استخلاف معتاده بوده و امر دیگر طعن منافقین در جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نسبت بغض آن حضرت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست پس ثابت شد که ابن تیمیه بعد تبیین تبیین جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عدم دلالت استخلاف بر نقص و عیب و تهجین بر سر تایید و تقویت و توضیح مزعوم باطل منافقین و معاندین رسیده وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیان می نماید و می سراید که وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که آن حضرت غائب شد از جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حال آنکه برون آمدند جمیع صحابه با آن حضرت و ملوک و غیر ایشان هر گاه خارج می شوند در مغازی خود می گیرند با خودها کسی را که عظیم می شود و انتفاع شان باو و معاونت او ایشان را و محتاج می شوند بسوی مشاوره او و انتفاع برای او و لسان او دید او و سیف او و مستخلف هر گاه در مدینه سیاست کثیره نباشد محتاج باین نمی شود یعنی او را حاجتی باستعمال رای و لسان دید و سیف نمی افتد و انتفاع عظیم باو حاصل نمی گردد پس باین وجوه که نهایت اهتمام در تشیید و ابرام آن نموده تایید و تقویت دلالت این استخلاف بر عیب و نقص و خفض منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت
ص:178
نموده چنانچه خودش گفته پس ظن کرد کسی که ظن کرد که این یعنی استخلاف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غضاضتست از علی و نقصست ازو نقصست از منزلت او که نه گرفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در؟ ابا خود در مواضع مهمّه که محتاج می شود بسعی و اجتهاد بلکه ترک کرد او را در موضعی که محتاج نیست بسوی کثیر سعی و اجتهاد پس این تقریر تایید و تقویت ؟؟؟؟؟منافقین لئام بکمال تشیید و ابرامست و آنچه گفته فکان قول النّبی الخ بطلان این خرافات که ابن تیمیه تعب نسج آن برداشته مرّة بعد اولی بمنصه ظهور می رساند و شناعت کوشش و کشش و کد و کاوش او در اثبات ضعف موهن این استخلاف بر کرسی وضوح می نشاند و مخالفت او با ارشاد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که خود بتکرار و تاکید اعتراف بآن دارد ثابت می گرداند از ظرائف این ست که خود ابن تیمیه را صبر و قرار بر اثبات عدم دلالت این استخلاف بر عیب و نقص نداده تایید منافقین و رد کلام جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین و اثبات عیب و نقص جناب امیر المؤمنین علیه السلام صراحت باز نموده که گفته و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون علیه السّلام الخ چه ازین قول صاف ظاهرست که این استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل استخلاف هارون علیه السّلام نبوده زیرا که عسکر با حضرت هارون بود و حضرت موسی ع تنها رفته بود و در استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هیچکس از عسکر با آن حضرت نبوده بلکه جمیع عسکر با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و در مدینه جز نسا و صبیان
ص:179
کسی نبود مگر کسی که معذور یا عاصی بود پس باین قول خود بصراحت تمام تایید و ابرام همان تقریر منافقین که بقول خود و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة و الملوک الخ وارد کرده خواسته و گویا معاذ اللّه عدم تمامیت تقریر افصح من نطق بالضاد ظاهر ساخته و باثبات نقصان تشبیه حسب تصریح شاه صاحب کمال بیدیانتی اختیار نموده
و حدیثی که ابن تیمیه در حق شیخین از صحیحین نقل کرده وجودی در صحیحین ندارد چنانچه بر ناظر صحیحین و متفحص آن مخفی نیست پس این نسبت محض کذب و زور و افترای غیر مستورست وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ
قوله و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود اقول آنفا بشرح و بسط تمام دانستی که بهمین کلام مختلف النظام که مخاطب فمقام از نواصب لئام آورده کار ائمّه اعلام و اماثل فخام سنّیه متفوه گردیده اند که بتصریح تمام مغایرت این خلافت با خلافت کبری که محل نزاعست ثابت کرده و بمزعومات باطل و توهمات لا حاصل نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و بطلان این توهّم عقیم و ترجیم سقیم بوجوه عدیده که سر نواصب و اتباع شان بکوبد و خس و خاشاک شکوک و اوهام از اذهان و افهام خواص و عوام بروید انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد و قطع نظر از ان این شبه تعلق ندارد مگر بتمسک باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن هم یکی از طرق استدلال بر امامت آن حضرتست و تبیین آن مشروحا انشاء اللّه تعالی خواهد آمد و اما استدلال
ص:180
حدیث منزلت بتقریر اینکه اهل حق ذکر کرده و در آن این خلافت را دخلی نیست پس بحمد اللّه این شبه رکیکه بعد تسلیم هم ضروری بآن نمی رساند چه بنای آن بر اثبات منازل هارون علیه السلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که از جمله آن منازل خلافت حضرت موسی علیه السلام بعد الوفاة است و از جمله آن اعلمیت و افضلیت و عصمت و افتراض طاعتست و ظاهرست که ثبوت یکی ازین منازل جلائل برای ثبوت امامت و خلافت آن حضرت کافیست پس اگر بالفرض این خلافت غیر خلافت محل نزاع باشد ضرری باهل حق نمی رسد و قطع نظر ازین گو این خلافت خلافت کبری نباشد بلکه خلافت خاصّه جزئیّه باشد لیکن ثبوت آن هم کما سنبیّن کافیست چه ارتفاع و ارتجاع و انقطاع آن ثابت نشده که تقیید بمدت در آن واقع نبود که خود بخود منقطع شود و عزل بصریح قول هم غیر واقع و هر گاه این خلافت جزئیّه مستصحب باشد بعد وفات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باجماع مرکب خلافت کبری برای آن حضرت ثابت خواهد شد که ثبوت خلافت آن حضرت بر بعض دون بعض خلاف اجماع امّتست و بمثل این تقریر حضرات سنّیه در اثبات خلافت کبری برای أبی بکر بزعم استخلاف و فی الصلاة متشبث شده اند با آنکه اصل استخلاف فی الصلوة مدخولست و بعدم ثبوت بلکه ثبوت عدم آن معلول فشتّان ما بین المقامین
قوله زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صویه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیش نماز مسجد خود کرده بودند اقول اولا اهل سیر سنیّه استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینه علی طریق الاختلاف ذکر کرده اند چنانچه عبارت مرفوضه مرافض
ص:181
بان ناطقست و ملاحظه عبارات کتب سیر هم بآن شاهد پس انفصال را باتصال مبدّل ساختن دلیل کمال انهماک در کذب و بهتان و ضلالست و ثانیا ضغث علی ابّالة این ست که علاوه بر تبدیل انفصال باتصال و تغییر افتراق و انقطاع بانضمام و اجتماع دعوی اجماع هم بر ما ذکر ازین عبارت ظاهرست و للّه الحمد که برای ثبوت کذب دعوی مرفوض اجماع عبارت مرافض کافیست و معهذا عبارات اهل سیر هم برای تفضیح مدعی اجماع وافی جناب والد ماجد قدّس اللّه نفسه در جوابش فرموده ادعای اجماع برینمعنی کذب محض و بهتان صرفست زیرا که در مدارج النبوّة مذکورست بعد از اتفاق استخلاف علی مرتضی بر اهل و عیال اختلاف کرده اند که بر مدینه کرا خلیفه ساخت بعضی گفته اند محمد بن مسلمه را ساخت و گفته اند اصح روایات این ست و بروایتی سباع بن عرفطه بضم عین مهمله و سکون را و ضم فا و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب را و ابن عبد البر ترجیح این روایت نموده انتهی و در روضة الاحباب در ذکر غزوه تبوک مذکورست القصّه محمد بن مسلمه را بروایت اصح و بروایتی سباع بن عرفطه و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب ع را در مدینه خلیفه ساخت و خود بمبارکی بیرون رفت و در ثنیة الوداع عقد الویه و رایات فرمود و در
انسان العیون مسطورست و خلّف علی المدینة محمد بن مسلّمة الانصاری علی ما هو المشهور قال الحافظ الدمیاطی رحمه اللّه و هو اثبت عندنا و قیل سباع بن عرفطة و قیل ابن أم مکتوم و قیل علی بن أبی طالب قال ابن عبد البر و هو اثبت هذا کلامه این عبارت ندا می کند بآنکه اختلافست
ص:182
در کسی که او را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر مدینه خلیفه کرد بعضی باستخلاف محمد بن مسلمه و بعضی باستخلاف سباع بن عرفطه و بعضی باستخلاف ابو رهم و بعضی باستخلاف ابن أم مکتوم قائل شده اند و ابن عبد البر ترجیح استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس دعوی اجماع بر خلاف آن کذب محض و بهتان صرف و دروغ واضح و افترای صریحست و بر عاقل یلمعی مخفی نیست که روایات استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم از موضوعات نواصب معاندین و افتراءات مخالفین مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که بزعم حطّ منزلت و نقص شرف خلافت مدینه را از ان حضرت مصروف ساخته بر فتراک دیگران بستند و چون این روایات با هم متنافیست و یکی مکذب و مبطل دیگریست لهذا از درجه اعتماد ساقط و از پایه اعتبار هابط باشد و اهل حق را احتیاج بدفع آن نیفتد که بمفاد اللّهم اشغلهم بهم خود این مفتریان یکی مشغول تکذیب دیگری گردیده و روایت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب تاید باتفاق اهل حق سالم از معارض خواهد بود و افاده ابن عبد البر برای ابطال این کذبات کافی و بسندست و معهذا تصریحات و روایات دیگر اکابر ائمّه سنیه نیز مبطل این اختراعاتست
محمد بن یوسف شامی تلمیذ رشید علاّمه سیوطی که فضائل زاهره و محائد فاخره او از لواقح الانوار و دیگر کتب و اسفار هویدا و آشکارست در کتاب سبل الهدی و الرشاد گفته قال ابن هشام و استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة محمد بن مسلمة الانصاری رضی اللّه عنه قال و ذکر الدراوردی
ص:183
انه استخلف عام تبوک سباع بن عرفطة زاد محمد بن عمر بعد حکایة ما تقدم و یقال ابن أم مکتوم قال و التثبت عندنا محمد بن مسلمة و لم یتخلّف عنه فی غزوة غیرها و قیل علی بن أبی طالب قال ابو عمر و تبعه ابن دحیة و هو الاثبت قلت و
رواه عبد الرزاق فی المصنف بسند صحیح عن سعد بن أبی وقاص و لفظه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علی المدینة علی بن أبی طالب و ذکر الحدیث ازین عبارت ظاهرست که ابن عبد البر و ابن دحیه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه اثبت دانسته اند و عبد الرزاق در مصنف آن را بسند صحیح روایت کرده پس از امری که مثل ابن عبد البر و ابن دحیه آن را ترجیح داده باشند و خلاف آن را رد کرده و بسند صحیح مروی باشد بمقابله اهل حق اغماض نظر و غض بصر کردن و بر خلاف ان دست انداختن انصاف و شرم و آزرم و رعایت قانون مناظره بغایت قصوی رسانیدنست
و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن المغازلی که محامد و مناقب او از انساب سمعانی و تراجم الحفّاظ بدخشانی و استناد بروایات او از افادات اکابر سنّیه در بعض مجلدات آتیه تفصیلا انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت و قد سبق الاشاره إلیها فیما سبق نیز روایت کرده چنانچه در کتاب مناقب جناب علی بن أبی طالب علیه السلام که نسخه آن بخط عرب پیش فقیر حاضرست گفته از خیثمه بن سلیمان بن الحسن بن حیدرة الاطرابلسی نقل کرده که او گفت.
حدثنا اسحاق بن ابراهیم الدیری عن
ص:184
عبد الرزّاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعد بن أبی وقاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی مدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احسب ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بن موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی
و طبرانی نیز استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه روایت کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در کتاب الاکتفاء گفته
عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خلّفنی علی المدینة خلّفتک لتکون خلیفتی قلت کیف أتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی اخرجه الطّبرانی فی الاوسط و روایت
ان المدینة لا تصلح الا بی او بک که حاکم در مستدرک ذکر نموده و حکم بصحت آن فرموده و در اکتفا و تفسیر شاهی هم مسطورست دلالت واضحه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه و تکذیب روایات استخلاف فلان و بهمان دارد و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنتست در کتاب مفتاح النجا که بتصنیف آن و امثال آن در ایضاح افتخار و مباهات دارد و آن را دلیل ولای اهل نخله خود باهلبیت علیهم السلام می انگارد و حسب افاده او در قول متین این کتاب از کتب جیده معتبره است گفته
اخرج احمد و الحاکم
ص:185
عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الخ و شاه ولی اللّه هم در قرة العینین روایت مفصّله احمد بن حنبل که نصّ واضح بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه است برای احتجاج و استدلال بر نهایت مفخم گردانیدن نیابت آن حضرت و غیر آن نقل کرده و سوای عبد الرزّاق و طبرانی و ابن عبد البر و ابن المعازلی و ابن دحیه دیگر اکابر و اساطین ایشان هم مثل قاضی عیاض و سراج و نووی و مزی و ابن تیمیه و قسطلانی و علقمی و ابن روزبهان و ابن حجر مکی و خواجه محمد پارسا و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ من عبد اللّه العیدروس و اسحاق هروی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و شاه ولیّ اللّه و فاضل رشید و غیر ایشان استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه که بصراحت تمام تکذیب افتراءات معاندین می نماید ذکر کرده اند
قاضی عیاض کما فی المرقاة گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر السّراج فی تاریخه و لم یتخلف أی علیّ عن مشهد شهده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم منه قدم المدینة الاّ تبوک فانّه خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و
قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی
ص:186
و نووی در شرح مسلم گفته و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ
النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلّی رضی اللّه عنه حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک
و مزی در تهذیب الکمال گفته خلّفه أی علیّا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و خواجه محمد پارسا در فصل الخطاب گفته قال الامام تاج الاسلام الخدابادی البخاری ره فی اربعینه فی الحدیث الرابع فی ذکر علی رضی اللّه عنه و الصحیح انّه اسلم قبل البلوغ و روی هذا البیت عن علی رضی اللّه عنه سبقتکم الی الاسلام طرّا غلاما ما بلغت اوان حلمی فی ابیات قال فیها محمد النّبی اخی و صهری و حمزة سیّد الشهداء عمّی و جعفر الذی یضحی و یمسی یطیر مع الملائکة ابن أمّی و بنت محمّد سکنی و عرسی منوط لحمها دمی و لحمی و سبطا احمد ولدای منها فمن فیکم له سهم کسهمی و اوجب لی ولایته علیکم رسول اللّه یوم غدیر خم و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بدرا واحدا و الخندق و بیعة الرضوان و خیبر و الفتح و حنینا و الطائف و سائر المشاهد الا تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و له فی جمیع المشاهد آثار مشهورة قسطلانی در ارشاد الساری گفته و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسک لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن روزبهان بجواب نهج الحق گفته و الجواب انّ
ص:187
هارون لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک الخ و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی المنتقی استخلف علی المدینة سباع بن عرفطة الغفاری و قیل محمد بن مسلمة انتهی قال الدمیاطی استخلف محمد بن مسلمة هو اثبت عندنا ممّن قال استخلف عبرة
و قال الحافظ زین الدّین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلف علی عن المشاهد الاّ فی تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقّاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر و علقمی در شرح جامع صغیر گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک انی و ابن حجر مکی در صواعق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال به حینئذ
انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العید روس باعلوی در کتاب العقد النّبویّ و السرّ المصطفوی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم سائر المشاهد الا تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه
ص:188
علی المدینة و
قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و شاه ولی اللّه در قرة العینین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و در غرو تبوک جانشین آن حضرت شد در مدینه و در آن باب فضیلت عظمی
انت منّی بمنزلة هارون من موسی نصیب او شد و نیز شاه ولیّ اللّه در قرة العینین بجواب عبارت تجرید گفته قوله و المنزلة اشاره می کند بقصّه تبوک
عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی باید دانست که مدلول این حدیث نیست الاستخلاف مرتضی بر مدینه منوره در غزوه تبوک و تشبیه دادن این استخلاف باستخلاف موسی هارون را در وقت سفر خود بجانب طور و معنی بعدی اینجا غیریست چنانکه در آیه فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ گفته اند نه بعدیت زمانی زیرا که حضرت هارون بعد از حضرت موسی باقی نماندند تا ایشان را بعدیت زمانیه ثابت بشود و از حضرت مرتضی آن را استثنا کنند پس حاصل این ست که حضرت موسی در ایام غیبت خود حضرت هارون را خلیفه ساخته بودند و حضرت هارون از اهلبیت حضرت موسی بودند و جامع بودند در نیابت نبوت و اصالت در نبوّت و حضرت مرتضی مثل حضرت هارونست در بودن از اهلبیت پیغامبر و در نیابت نبوّت بحسب احکام متعلقه بحکومت مدینه نه در اصالت نبوّت پس از این حدیث فضیلت مرتضی مفهوم شد از جهت حاکم ساختن بر مدینه و استحقاق او حکومت را و تشبیه به پیغامبری نه افضلیت بر شیخین الخ و فاضل رشید در ایضاح
ص:189
در عبارتی که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد گفته و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان
انت منّی بمنزلة هارون من موسی ست باین طور که این خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا مثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السلام حاصلست پس مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال بر ره و نظام امور مدینه منوره نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم انتهی این همه عبارات ائمّه حذاق و جهابذه منقدین قوم چنانچه می بینی نصوص واضحه و دلالات لائحه است بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه خلیفه فرموده و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه و بر اهلبیت از محققین محدثین خود نقل کرده چنانچه بجواب حدیث منزلت در سهام ثاقبه گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام انّه
لمّا توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الأنبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه عنه اما ترضی ان تکون
ص:190
منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یعنی انّ موسی علیه السّلام لما توجّه الی الطور جعل هارون علیه السلام خلیفة علی اهله و قومه فکذلک انا لغایة الاعتماد علیک و الوثوق بک اجعلک خلیفة علی المدینة و علی اهل بیتی حتی ارجع من سفری لکن لست بینا کما کان هارون نبیّا و هذه الخلافة انتهت برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم من السفر الی اهله و لم یدل علی کونه اماما و خلیفة بعد فوت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ازین عبارت بتکرار و تاکید ثابتست که محققین محدثین سنّیه قائل اند به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب علی بن أبی طالب علیه السلام را بر مدینه و اهل بیت خود خلیفه ساخته و معنای حدیث منزلت آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب غایت اعتماد و وثوق بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام آن حضرت را خلیفه بر مدینه و اهلبیت خود گردانید و هر گاه ازین عبارات و روایات و تصریحات و افادات ائمّه عالی درجات اهل سنت ثابت شد که خلافت مدینه منوره هم خلافت اهل و عیال برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل بود ظاهر شد ؟؟منشأ صرف آن بمحمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم علی اختلاف الاختلاق و الافتعال المذموم محض نصب و عداوت و انهماک در بغض و خسارتست وا عجباه که بسبب کینه دیرینه و ضغینه پارینه صرف خلافت مدینه باب مدینة العلم نموده اند و آن را بکذب و بهتان بر فتراک فلان و بهمان
ص:191
بسته اند و قلوب اهل ایمان بنشتر زور و عدوان خسته و عجب که محبّ الدین طبری و صاحب مرافض چسان بچنین کذب لا حاصل و اختراع باطل بمقابلۀ اهل حقّ تمسک نموده کمال عقل و نهایت تحقیق و اطلاع خود ثابت ساخته شریک غالب نواصب مبغضین علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام الملک الواهب گردیده بدرجه عالیه خسارت ابدی رسیده اند و عبارت مرافض که در آن ذکر استخلاف محمد بن مسلمه یا سابع بن عرفطه بر مدینه نموده اطلاق خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده سابقا شنیدی و عبارت محبّ طبری که در آن استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینة از ابن اسحاق نقل کرده مع ردّ آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد باقیماند دعوی امامت ابن أم مکتوم پس بطلان تشبث بآن هم غیر مکتوم چه اوّلا صحت آن غیر معلوم و اکتفا بمحض دعوی نهایت مذموم و بغایت ملوم بلکه بعد ثبوت خلافت مطلقه آن حضرت حسب روایات و افادات خود؟؟ این دعوی مردود و مرجوم بوصمت بطلان موصوم و بسمت کذب و فساد موسوم ست چه این امامت را شیخ عبد الحق و صاحب مرافض منافی و نافی خلافت مطلقه وصی بر حق دانسته اند و هر گاه خلافت مطلقه آن حضرت بر مدینه ثابت شد بطلان این امامت خود بخود ظاهر گردیده و از عبارت سبل الهدی و انسان العیون واضح است که بعضی بخلافت ابن أم مکتوم بر مدینه قائل شده اند نه محض خلافت او بر صلاة و چون با این قول روایات استخلاف دیگران مخالفست پس آن از رتبۀ حجّیّت ساقطست و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بتصریحات حذّاق ائمّه سنّیه متحقق مبطل آنست بالیقین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ
ص:192
الذاهلین قوله اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت اقول دانستی این کلام نواصب لئام آهنگ ائمّه اعلام سنّیانست که بصراحت تمام نفی اطلاق خلافت مرتضوی نموده صاحب مرافض گفته پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلقست و نیز گفته اگر خلافت مرتضوی مطلق می بود گذاشتن محمد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی پس عبارتی که شاهصاحب از نواصب آورده اند با عبارت صاحب مرافض قطع نظر از اتحاد در مقصود در اکثر الفاظ هم مطابقست پس اگر در ناصبیت دیگر ائمّه سنیه ارتیابست در ثبوت غیبت صاحب مرافض حسب افاده شاهصاحب کدام خفا و احتجابست و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة چنانچه شنیدی گفته اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت مرتضی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی پس در ارتقاء صاحب مدارج بمدارج نصب و خروج و عروج بمعارج علوج و خروج از متسننین و ولوج در مبتدعین کدام مقام اشتباه است که روی افادات او بمماثلت تام با خرافات نواصب لئام سیاه است و للّه الحمد که بطلان این توهم نواصب و تمسّک مقلدین شان باوضح وجوه ظاهرست چه هر گاه اصل این امور مبنی بر کذب و زورست تفریع نفی اطلاق خلافت بر آن وجهی از صحّت ندارد قوله پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود اقول تخصیص این خلافت بمحض امور خانگی محض هرزه چانگی و حصر آن بمحض خبرداری اهل و عیال خلافت خبرداری
ص:193
و صریح کذب و افتعالست چه آنفا بحمد اللّه و حسن توفیقه دانستی که خلافت آن حضرت در مدینه منوّره بروایات و تصریحات ائمّه اکبر و شیوخ و الا مفاخر و محدثین منقّدین و شراح حدیث و متکلمین متسننین ثابتست پس بطلان تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال که نواصب منهمکین فی الضلال بآن لب گشوده اند و محبّ طبری و شیخ عبد الحق و صاحب مرافض با دعای آن قصب سبق در مضمار عناد حیدر کرار علیه آلاف التحیة و السلام ما تتابع اللیل و النهار بوده در نهایت ظهور و غایت قبح و شناعت و فظاعت و سماجت این تمسّک صریح الاختلال بر احدی از اهل فضل و کمال غیر مستور و از عبارت سالفه صاحب مرافض ظاهرست که او بمقام احتجاج و استدلال بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال چند امر ذکر کرده اول آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و ظاهرست که اگر غرض ازین کلام آنست که باتفاق طرفین این حدیث منحصر درین وقت خاصّست و در مقامات دیگر ثابت نشده پس ادعای اتفاق طرفین عین کذب و مبین و محض زور و شینست بلکه بروایات محدثین طرفین و رود حدیث منزلت در مقامات متعدده هم قبل غزوه تبوک و هم بعد آن ثابتست و اگر غرض از این کلام مجرد اثبات و رود حدیث درین وقتست نه نفی ورود آن در مقامات دیگر پس این معنی مثبت حمل حدیث بر خلافت خاصّه نمی گردد چه جا که دلالت بر تخصیص خلافت باهل و عیال داشته باشد دوم آنکه اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان
ص:194
احوال آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند تصریح کرده اند که رسول خدا ص وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال خلیفه ساخته بودند و برای تعهّد احوال شان در مدینۀ گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآن جناب بخشیده و کذب این ادعای فضیح و بهتان صریح هم از بیان سابق بکمال وضوح ظاهر شد که محدثین و محققین سنّیه اثبات خلافت آن حضرت بر مدینه کرده اند نه آنکه خلافت آن حضرت را مخصوص باهل و عیال گردانیده سوم روایت بخاری و مسلم و ظاهرست که روایت بخاری و مسلم هرگز دلالت بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال ندارد چه اوّلا دانستی که قید اهل از افتراءات این نا اهلست و لفظ اهل در صحیحین وجودی ندارد و ثانیا علی تقدیر التسلیم لیس ما افتراه مثبتا لحصر الخلافة فی الاهل کما لا یخفی علی من هو للانصاف اهل و تبرّأ من العناد و الجهل و ثالثا فقره
أ تخلفنی فی النساء و الضبیان که در بعض طرق صحیحین واردست تسلیمش بر اهل حق چه لازمست که احتجاج شان بروایات عاریه ازین فقره تمامست فالتشبث به دون اثباته من طریقنا بحیث یصلح الحجیّة من طرائف الامام و رابعا این فقره بعد تسلیم هم کما هو واضح عیان مفید حصر خلافت در صبیان و نسوان نیست و سیجیء تقریره بواضح بیان چهارم حواله استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر اهل و عیال بشرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السّیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر و ظاهرست که حواله استخلاف بر اهل و عیال باین کتب و باز استدلال بان بر حصر خلافت در اهل و عیال محض
ص:195
تخدیع و اضلالست چه در صواعق اصلا استخلاف را مقیّد باهل و عیال نساخته بلکه در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام استخلاف آن حضرت بر مدینه ذکر کرده حیث قال و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و در مقام جواب استدلال اهل حق هم از تقیید خلافت باهل و عیال اثری نیست بلکه در ان هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه ذکر کرده چنانچه خود ابن حجر درین عبارت بان حواله کرده حیث قال کما مرّ و عبارت صواعق در مقام مذکور این ست المشبهة الثانیة عشر زعموا ان النّصّ التفصیلی علی علیّ
قوله صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قالوا ففیه دلیل علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و إلاّ لما صحّ الاستثناء و ممّا ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفته فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حقّ علیّ فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامّة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم
ص:196
عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و جوابها انّ الحدیث إن کان غیر صحیح کما بقوله الآمدی فظاهر و إن کان صحیحا کما یقوله ائمّة الحدیث و المعوّل فی ذلک لیس الاّ علیهم کیف و هو فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و هو لا یرونه حجّة فی الامامة و علی التنزّل فلا عموم له فی المنازل بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مدة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة الی ان قال فعلم ممّا تقرر انّه لیس المراد من الحدیث مع کونه آحاد لا یقاوم الاجماع الاّ اثبات بعض المنازل الکائنة لهارون من موسی و سیاق الحدیث و سببه بیان ذلک البعض لما مرّ انه انما
قاله لعلی حین استخلفه فقال علی ما فی الصحیح أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان کانّه استنقص ترکه وراءه
فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطور إذ قال له اخلفنی فی قومی و اصلح و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة بعده من کل معاصریه افتراضا و لا ندبا بل کونه اهلا لها فی الجملة و به نقول و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری غیر علی کابن أمّ مکتوم و لم یلزم فیه بسبب ذلک انّه اولی بالخلافة بعده درین عبارت چنانچه می بینی اولا در نقل حدیث استخلاف جناب امیر المؤمنین
ص:197
علیه السلام را بر مدینه ذکر کرده حیث قال قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة و در مقام جواب هم استخلاف آن حضرت بر مدینة ذکر نموده حیث قال و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة الخ عجب که صاحب مرافض ازین تصریحات مکرّرۀ صاحب صواعق باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه منوّره اعراض کرده استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال بصواعق نسبت کرده اثبات حصر خلافت در اهل و عیال و نفی خلافت مدینه منوّره از آن حضرت بکذب و بهتان و افترا می خواهد و کمال ورع و تدین و نهایت صدق و تقوی خود بر کافه عالم ظاهر می سازد و حواله صاحب مرافض بفصل الخطاب هم عجب عجاب و مورث حیرت اولی الالبابست که کذب صریح و بهتان فضیحست چه آنفا عبارت فصل الخطاب که نص صریح بر استخلاف جناب ولایتمآب بر مدینه منوّره است شنیدی پس نسبت استخلاف بر اهل و عیال بآن و استدلال بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال باین حواله نادرست از عجائب تلبیسات و تخدیعاتست وا اسفاه که حال این بزرگ در نقل عبارات کتب اهل نحله خودش این ست که از خیانت در آن هم دریغ نمی کند و در حبیب السیر اگر چه در اول کلام خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اهل عیال ذکر نموده لیکن از آخر آن خلافت آن حضرت بر مدینه منوّره ثابتست و این ست عبارت آن در غزوه تبوک بر ضمیر انور حضرت مقدس نبوی ظاهر گشت که در آن سفر با اعدای دین مقاتله وقوع نخواهد یافت شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویش تعیین نمود
ص:198
و امهات مؤمنین را گفت که از سخن و صوابدید امام المسلمین تجاوز جائز ندارند و بعد از رفتن پیغامبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آن سرور موتمن حسد برده بر زبان آوردند که خیر الانام علیه السلام علی را جهت اجلال و اکرام نگذاشت بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران می آمد که او را درین سفر همراه برد خلافت خود بوی داد چون آن سرور شنید این داستان را فضیحت خواست آن ناراستان را و سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی علیه من الصلوة اشرفها در حرکت آمد و در جرف شرف ملاقات حاصل نمود و سخنان منافقان را بعرض رسانید آن حضرت فرمود که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من
اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی علی را چنین گفت خیر الانام که أی کرده در کار دین اهتمام ترا از من آن منزلت شد پدید که نسبت ز موسی بهارون رسید مگر آنکه نبود پس از من نبی نبوت ز مردم شود اجنبی و در کشف الغمه مسطورست که حضرت شفیع الامه درین حدیث نبوّت را بجهت آن استثنا کرد که نزد برایا تحقیق انجامد که غیر از مرتبه پیغامبری هر منصبی که هارون را از موسی علیهما السلام بود شاه مردان را نزد آن حضرت مقرر و مقدر و هذه فضیلة ما شارکه فیها؟؟؟ و منقبة فات بها من بقی و من غبر لا جرم امیر المؤمنین حیدر زبان الهام این شکر مهیمن؟؟؟جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه باز گشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت انتهی از آخر این عبارت صاف ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی مدینه
ص:199
منوّره اند انداخت و ایشان را برعایت و حراست و صرف توجّه و عنایت مشرف ساخت و این معنی متصور نمی شود مگر بخلافت آن حضرت بر مدینه منوّره کما هو ظاهر جدا و نیز آنچه در این عبارت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که آن جناب بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرد که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من نصّ واضحست بر استخلاف آن حضرت بر مدینه سنّیه و قبیله نبویه پس استدلال بعبارت حبیب السیر بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال اتباع قلندران جهّالست که بآیه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ استدلال بر ترک صلاة کنند و از قید و انتم سکاری اغماض نظر نمایند اما تخصیص شیخ عبد الحق این خلافت را باهل و عیال و نفی آن از دیگر اهل مدینه بتقلید اهل نصب و ضلال پس بطلان آن بافادات و روایات ائمّه با کمال و محقّقین فن حدیث و رجال آنفا شنیدی و بحقیقت حال و بطلان خیال محال اهل کذب و افتعال و ارباب زور و انتحال و ارسیدی که خلافت مطلقه مدینه منوّره برای وصی رسول ربّ متعال بتصریحات این روایات و اقوال ثابت و مبرهنست و بطلان صرف؟؟؟بدیگران واضح و روشن قوله و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند اقول بطلان این صرافت؟؟؟بصیرت و جسارت قبیح بدلائل قاهره و براهین ظاهره و حجج زاهره و شواهد باهره که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور می شود ظاهرست که خلافت جناب
ص:200
امیر المؤمنین علیه السلام دلیل کمال شرف و جلالت و نهایت رفعت و نباهت و غایت عظمت و نبالتست و اجر آن حضرت درین خلافت مثل اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست و بمثابه این خلافت عظیم و جلیل بوده که اقامت مدینه منوره و اصلاح آن منحصر در ذات قدسی صفات جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس ادعای این معنی که فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار معین می باشند هر چونکه باشند کذب محض و بهتان صرف و خرافت فضیح و جزاف و بی سر و پا و بحت عدوان و افترا و عین جسارت و خطاست قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند بود اقول دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت کبری عنقریب بتقریب مصیب و تبیین متین انشاء اللّه الموفق و المعین واضح و مستبین می شود فکن من المتربصین با آنکه دلالت حدیث شریف بر خلافت آن جناب بوجوه عدیده ثابتست کما سنبین فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابهای دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست
اقول از تلمیعات و تسویلات بسیاری از ائمّه اکابر و امثال عظام اهل سنت در کتب شروح احادیث و علم کلام و سیرت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بجای جوابهای دندان کش کشمکش و کوشش شان در نفی دلالت این حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و تایید و تصدیق مقالات نواصب لئام ثابتست نمی دانم که آن کدام کسانند که جوابهای دندان کش ازین هفوات داده بتفضیح و؟؟؟این اکابر و ائمّه خود پرداخته اند اگر اولیای
ص:201
فاضل مخاطب از اسامی ایشان مطلع سازند و نشان کتب شان دهند نهایت منت بر جان مستفیدان گذاشته باشند حیرت که فاضل المعی تصدیع نقل هفوات نواصب اقشاب باین تطویل و اطناب و تفصیل و اسهاب و تشیید و ابرام و تایید و احکام می کشد و از نقل جوابهای دندان کش ان دامن می کشد و بالاجمال هم نام و نشان آن کتب که در آن این جوابات دندان کش مذکورست وانمیکند چه جا که اصل آن جوابات یا ملخص آن ایراد نماید و خود را از عار و شنار تایید نواصب اشرار خلاص فرماید
قوله و طریق تمسک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراکنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده اقول کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولون الاّ کذبا العجب کل العجب که فاضل مخاطب با وصف آنکه بسیاری از تحقیقات و تدقیقات اهل حق را ترک کرده و تقریری که آورده ماخوذ از افادات ایشانست و جز تقصیر و اهمال اصلا تهذیبی و تنقیحی در آن بکار نبرده باز بنابر تخدیع عوام بی بصیرت و ره زنی معتقدین ساده سیرت مباهات بی اصل می زند و چنان ظاهر می کند که اهل حق در تقریر دلالت حدیث منزلت بر امامت وصی مطلق کلمات نهایت پراکنده گفته بودند جناب مخاطب تبرعا و تفضلا تقریر ایشان را بکمال مرتبه منقح و مهذب ساخته و بار احسان و منت بر ایشان گذاشته و این بدان می نماند که کفار لئام با وصف آنکه اصلا قابلیت فهم نکات قرآن و حدیث افادات و الزامات اهل اسلام ندارند تقریری از تقریرات دالّه بر توحید؟؟؟بسبط تمام مع دفع شبهات
ص:202
منکرین نافرجام در کتب محققین کرام اهل اسلام مذکورست نقل کنند و باز کردن کبر بکشند و ادعا کنند که ایشان کلمات اهل اسلام را مهذب و منقح کرده اند و ایشان کلمات لغو و واهی گفته اند سبحان اللّه جناب مخاطب را که صد جا عدم تحصیل او معانی و مقاصد اهل حق را ظاهر شده و در فهم مطالب سهله راه غلط می کند و پیش پاها می خورد و بارها تقریرات صحیحه و اعتراضات جیده بنوعی بیان کرده که جوابش سهل و آسان می گردد و متعرض اشکالات عویصه و معضلات قویّه نه می شود دعوی آنست که تقریرات اهل حقّ را مهذب و منقح کند بالجمله ظاهرست که جناب مخاطب بسیاری از تقریرات و تحقیقات اهل حقّ را که در استدلال بحدیث منزلت ذکر نموده اند ترک داده و در تحریر استدلال خاص هم باب تقصیر بوجوه شتی گشاده است و صدق دعوی فقیر در نسبت تقصیر بمخاطب نحریر بر متدرب خبیر و ناقد بصیر روشن و مستنیرست چه جناب او در نقل حدیث صحیح بخاری و مسلم قیدی مکذوب از طرف خود زیاده کرده و در ذکر فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان که نواصب بآن دل خوش می کنند با وصف خلو روایات عدیده از آن بترجیح بلا مرجح بلکه ترجیح مرجوح تقصیر صریح نموده و نیز تواتر این حدیث شریف را که جهابذه محققین سنیه بآن تصریح می کنند ذکر نکرده و ذکر تواتر را چه ذکر بذکر تعدّد طرق این حدیث هم دلش نداده بر ذکر صرف روایت براء بن عازب و نسبت آن بصحیحین مع خلوهما عن نسبة تلک الروایة الی ابن عازب اختصار ورزیده و نیز از ذکر روایت دیگر علمای قوم و جهابذه محدثین این حدیث شریف را اعراض نموده و نیز احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث
ص:203
شریف در روز شوری که اهل حق ذکر می کنند و آن مفید ثبوت این حدیث نزد صحابه اعیان و دلیل دلالت آن بر فضیلت جلیلة الشأنست ذکر نکرده و نیز ورود این حدیث شریف را در مقامات عدیده و محال مختلفه و مواضع متفرقه ذکر نکرده و ورود این حدیث در مواقع متعدده مفید فوائد جلیله و مبطل هفوات نواصب و اقوال ایشانست و نیز دلالت این حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نکرده حال آنکه اهل حق افضلیت آن حضرت هم ازین حدیث ثابت می سازند و ثبوت افضلیت آن حضرت برای ثبوت خلافت بیفاصله آن جناب کافیست و نیز اهل حق ذکر می کنند که قطع نظر از خلافت حضرت موسی که برای حضرت هارون که بمفاد قوله اخلفنی حاصل شده رتبه افتراض طاعت و وجوب اتباع برای حضرت هارون حاصل بود و ظاهرست که این مرتبه موقت بمدتی نبوده پس باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم بحال حیات و بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التسلیمات و التحیات بلا تخصیص بوقت دون وقت مفترض الطاعة و واجب الاتباع باشد این تقریر را هم مخاطب در متن ذکر ننموده و در حاشیه اگر چه ذکر آن کرده لکن وجه مرجوحیت از تقریر و نیز عموم منازل را اصحاب کرام بوجوه عدیده ذکر کرده اند چنانچه فخر رازی هم در نهایة العقول سه وجه برای اثبات عموم منازل ذکر کرده حیث قال فی نهایة العقول فاعلم انهم ساعدوا علی انه لیس فی الحدیث صیغة عموم یدل علی ذلک لکنهم بینوا ذلک من وجوه ثلثة الاول ان الحکیم الخ و مخاطب این وجوه را ذکر ننموده و نیز اهل حق برای اثبات خلافت حضرت هارون استدلال بآیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی می نمایند که از این آیه خلافت
ص:204
مطلقه بی تقیید بمدت ثابتست و مخاطب این استدلال را هم ذکر نکرده و باز ادعای زوال خلافت حضرت هارون علیه السلام بزعم تقیید آن بمدت نموده و نیز اثبات خلافت هارون برای حضرت موسی بر تقدیر زنده بودن حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السلام منحصر در لزوم عزل نیست بلکه اصحاب کرام برای ثبوت ان بعد الوفاة تقریر دیگر هم ذکر کرده اند و آن استصحاب خلافت ثابته است تا آنکه رافع یقینی آن متحقق گردد و ظاهرست که شاهصاحب این را ذکر نفرموده اند و علاوه برین همه بسیاری از تحقیقات و افادات در کتب اهل حق مثل شافی و بحار الانوار و حق الیقین و احقاق الحق و امثال آن مذکورست و برای دفع شبهات و تشکیکات سنیه کافی و وافیست و مخاطب اصلا تعرضی بآن نکرده و همانا عاقل یلمعی را که اندک تتبع کتب اهل حق خصوصا مثل شافی و غیر آن نموده بسماع مباهات بی اصل شاه صاحب خنده سرشار در می گیرد و عنان ضبط نفس از دست می رود بحیرتم که مخاطب در صدر کلام لفظ گویند وارد کرده و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه آنچه در تقریر دلالت این حدیث شریف نقل کرده شیعه قائل آن هستند و جناب مخاطب از ایشان این تقریر نقل کرده نه آنکه خود آن را از طرف ایشان اختراع کرده و ایشان ذکر آن نکرده اند و نازش و فخار شاه صاحب درین مقام بادّعای کمال تنقیح و تهذیب کلام شیعه و ادعای نهایت پراکندگی سخنان ایشان در کتاب ایشان دلالت صریح دارد بر آنکه این تقریر را شیعه ذکر نکرده اند بلکه جناب مخاطب از طرف خود ذکر نموده و بمزید دقت نظر و ذکاء خاطر و علو همت از راه تبرع و تفضل و احسان تهذیب و تنقیح کلام غیر مربوط و اصلاح
ص:205
و تحریر غیر مضبوط نموده پس این هر دو افاده با هم متنافی و متناقض و متهافت و یکی مکذب دیگریست بحیرتم که اولیای شان کدام افاده را تصحیح می کنند و کدام را تکذیب می نمایند و کدام کلام را قبول می فرمایند و کدام را رد می سازند بالجمله ادّعای کمال تهذیب و تنقیح تقریر اهل حق کذب و بهتان صریحست که کلام خودش بر آن دلالت دارد و چسان چنین نباشد که تقریر دلالت لفظ منزلت بر عموم لصحة الاستثناء و بودن خلافت از منازل هارون بر تقدیر زنده بودن آن حضرت بعد حضرت موسی علیهما السلام بدلیل لزوم عزل بر تقدیر زوال این مرتبه از آن حضرت در کتب اهل حق جابجا مسطورست پس مخاطب لبیب کدام تنقیح و تهذیب بکار برده برای خدا آن را بیان باید کرد و دریغ نباید نمود و همانا ادّعای کمال تنقیح و تهذیب از اکاذیب صریحه و افتراءات قبیحه است لا یمتری فیها البله و الصبیان فضلا عن الافاضل الأعیان آری در نقل حدیث بخاری و مسلم که اهل حقّ آن را در استدلال ذکر می کند خیانت بکار برده و لفظ بر اهلبیت و نساء و بنات زیاده کرده و این صریح تحریف حدیث ائمّه خویش ست زیرا که در صحیح بخاری و مسلم هرگز این قید موجود نیست پس اگر مراد از کمال تنقیح و تهذیب این تحریف و کذب صریحست فلا مشاحّة فی الاصطلاح فاعتبروا یا اولی الافهام و اقضوا العجب من هذا الشیخ المختال القمقام کیف یحرف الکلم عن مواضعه و یتقحم فی مهاوی الردی و مصارعه ثم یباهی و یماری مراء و یدعی کمال التهذیب و التّنقیح افتراء و چون شاه صاحب را بر ادّعای نهایت پراکندگی سخنان اهل حق در تقریر دلالت
ص:206
حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نرسیدن بمطلب و کمال تنقیح و تهذیب کلام شان در تقریری که ذکر کرده اند ندامتی روداده و محاسبه نفسانی در افتادند ناچار چاره کار را در آن انحصار دادند که در حاشیه وجه ثانی را از وجهین استدلال باین حدیث شریف که در شرح مواقف شریف جرجانی و امثال آن مذکورست ذکر کردند و گفتند که مشهور در استدلال این حدیث نزد ایشان یعنی اهل حق این تقریرست و بعد ختم آن بر کلمه وجیزه و لا یخفی ما فیه اکتفا نموده ایهام صدق دعوای خود در نهایت پراگندگی تقریر اهل حق بوده اند و هذه عبارة الحاشیة المشهور فی الاستدلال بهذا الحدیث عندهم هوان من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ رضی اللّه عنه الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و لا یخفی ما فیه محتجب نماند که تقریری که مخاطب ذکر کرده یکی از وجوه دلالت حدیث منزلتست و نیز این تقریر نه تقریر تام ست بلکه جزء تقریرست چه علمائی کرام اولا عموم افراد منزلت ثابت می سازند بوجوه شیء و بعد آن بودن امامت از منازل حضرت هارون علیه السلام ثابت می کنند مرة بجهته الاستخلاف بجهة الاستخلاف علی بنی اسرائیل و عدم العزل منها و مرة بشرکته لموسی علیه السلام فی
ص:207
افتراض الطاعة و این هر دو تقریر نزد اهل حق مشهور و معروف است و سنیه هم هر دو تقریر را از اهل حق نقل می کنند چنانچه از نهایة العقول فخر رازی و شرح مواقف جرجانی و صواعق ابن حجر و غیر ان واضحست که در آن اوّلا تقریر اوّل نقل می کنند و ثانیا تقریر ثانی؟؟؟قال فی الصواعق الشبهة الثانیة عشر زعموا ان من النص التفصیلی علی علی
قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قالوا فقیه دلیل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سومی نبوة ثابتة لعلیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صح الاستثناء و مما ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفة فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک وجوب الطاعة لو بقی بعده فوجب ثبوت ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حق علی فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل یا قصی ما یمکن و مخاطب در این حاشیه الفاظ شرح مواقف بعینها نقل کرده و در ان نیز این تقریر بعد تقریر اوّل مذکورست و هذه الفاظ شرح المواقف الثانی من وجوه السنة
قوله علیه السلام و لعلّی حین خرج الی غزوة تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا بنیّ بعدی فانه یدلّ علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ لو لم یکن اللفظ محمولا علی کل المنازل لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش هارون بعده و ذلک لانه کان خلیفة لموسی فی
ص:208
و النقرة عنه و ذلک غیر جائز علی الانبیاء الاّ أنّ ذلک القیام مقام موسی کان له بحکم المنزلة فی النبوّة و انتهی ههنا بدلیل الاستثناء قال الآمدی الوجه الثانی من وجهی الاستدلال بهذا الحدیث هو انّ من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انّه کان شریکا له فی الرّسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلی الاّ انه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و معهذا کله شاه صاحب را لازم بود که پراکندگی این تقریر که در حاشیه نقل کرده اند و غیر موصل بودن آن بمطلوب و مرجوح بودنش به نسبت تقریر مذکور در متن که بمزید ورع و دیانت چنان اظهار کرده اند که حضرت شان تهذیب و تنقیح آن کرده اند بدلیلی متین ثابت می فرمودند و آن را به بیان شافی مبین می نمودند و محض ادعا غیر کافی و با این همه لطیف تر آنست که بعد ایراد این تقریر بکلمه وجیزه لا یخفی ما فیه اکتفاء کرده اند و جلباب خفا بر چهرۀ مطلوب انداخته با این همه بلاغت و فصاحت بایراد حرفی در رد این تقریر نپرداخته اند و هر کس را لفظ لا یخفی ما فیه یادست اگر همین لفظ کاری می تواند گشود برای جواب تمام کتاب مخاطب کافیست که لا یخفی ما فیه و غالبا جناب مخاطب بکلمه لا یخفی ما فیه همان ایراد را اراده کرده که در شرح مواقف و غیر آن مذکورست و جوابش بشرح و بسط در کتب اهل حق مسطور کما سیظهر علیک فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و هنوز
ص:209
هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اقول دعوی بقاء اختلال درین تمسک بوجوه بسیار ناشی از ارتقاء اختلال بدرجه کمال و اعتلاء مخاطب عمدة الاقبال بمرتبه قصوای احتیال و اعتلالست و وجوه ثلاثه معجبة الانظار که بمعرض استشهاد بر دعوی وجوه بسیار ذکر کرده مملو و مشحونست از هفوات عظیمة العثار و عثرات بادیة العوار و نفثات واضحة اشنار و نزوات ظاهرة الاضطراب و الانتشار و اللّه الموفق للهدایة و الاستبصار
قوله اول آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین اقول شاه صاحب با وصف این همه ریاست و جلالت و تعلی و استکبار و مباهات و افتخار بکمال تنقیح و تهذیب و تحقیق و تدقیق بر دعاوی بی دلیل بلکه محض کذب و تسویل اکتفا می نمایند و انکار ثابتات و واضحات بلا سند و بلا حجت آغاز می نهند نه بر کتب اهل حق اطلاع دارند که حجج متینه ایشان را که بر افادۀ منزلت عموم منازل را ذکر کرده اند پیش نظر آرند و نه بملاحظه کتب اصول خود مشرف شده اند که از انکار ثابت و مدافعت واضح خود را باز دارند و بحمد اللّه و حسن توفیقه عموم منزلت مضاف بمثابه ثابتست که اصلا خس و خاشاک شکوک و شبهات مکابرین بی باک پیرامون آن نمی گردد و کسی که ادنی ممارست بکتب اصول و افادات اساطین محققین فحول دارد قطع و جزم بآن بهم می رساند بیانش آنکه اکابر محققین و اجله معتمدین ائمّه اصولیین تصریح می فرمایند بآنکه صحّت استثنا مفید عمومست و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم می نمایند و در کمال ظهور و وضوحست
ص:210
که از لفظ منزلت مضاف و لو کان مضافا الی علم استثنا صحیحست بالقطع چه می توان گفت زید بمنزلة عمرو الا فی النسب او الاّ فی العلم پس هر گاه از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثنا صحیح باشد بلا ریب لفظ منزلت که مضافست بعلم درین حدیث شریف هم دلالت بر عموم خواهد کرد و بالخصوص ازین لفظ منزلت که در این حدیث شریف واردست استثنا صحیحست بالقطع چه اگر این حدیث باین طور وارد می شد که
انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النّبوّة او الا الاخوّة النسبیة او ما شابهه بلا ریب صحیح می بود و لفظ الا النبوّة صراحة هم وارد شده کما سبق و سیأتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی و معهذا استثنای
الاّ انّه لا نبیّ بعدی هم استثنای متصلست کما سیتضح عن قریب حالا بعضی از شواهد دلالت صحت استثنا بر عموم نزد اکابر اصولیین سنّیه باید شنید ناصر الدین ابو سعید عبد اللّه بن عمر البیضاوی الشافعی در منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و معیار العموم جواز الاستثناء فانّه یخرج ما یجب اندراجه لولاه و الا لجاز من الجمع المنکر و علاّمه قاضی القضاة برهان الدّین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در شرح منهاج الوصول گفته لمّا بیّن صیغ العموم علی اختلاف مراتبها فیه شرع فی الاستدلال علی انّها عامّة بوجهین وجه یشمل الصیغ کلّها و وجه یخصّ بعضها اما تقریر الوجه العام لجمیع الصّیغ فهو ان نقول لو لم یکن کل واحد من هذه الصیغ المذکورة عامّا لما جاز عن کل منها استثناء کل فرد منه لان الاستثناء عبارة عن اخراج شیء من
ص:211
مدلول اللفظ یجب اندراجه فیه لو لا الاستثناء فلو لم یکن کل واحد من هذه الصّیغ عاما لم یجب اندراج کل فرد فیه بدون الاستثناء و إذا لم یجب لم یجز الاستثناء الاخراج لکن جاز استثناء کل فرد من هذه الصیغ اتفاقا مثلا یصح ان یقال من دخل داری الاّ زیدا فاکرمته و کذلک فی البواقی فیکون هذه الصّیغ عامة و هو المطلوب و انّما قلت انّ الاستثناء عبارة عن اخرج ما لولاه لوجب دخله لأنّه لو لم یکن عبارة عن ذلک لکان عبارة اما عمّا لولاه لامتنع دخوله فیه و انه باطل ضرورة او عن اخراج ما لولاه لجاز دخوله فیه و انه باطل ایضا إذ لو کان عبارة عنه لجاز الاستثناء عن الجمع المنکر لجواز دخول المخرج فیه لکنه لم یجز باتفاق اهل النحو فلذلک حملوا الاّ فی قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا علی غیر فی کونه وصفا دون الاستثناء لتعذّره ههنا و علّلوا ذلک بعدم وجوب الدخول و کمال الدین محمد بن محمد الامام بالکاملیة در شرح منهاج الوصول که نسخه آن مزین بتصحیح شارح پیش نظر فقیرست گفته و معیار العموم جواز الاستثناء أی یعرف العموم به فانّه أی الاستثناء یخرج ما یجب اندراجه لولاه أی لولا الاستثناء فلزم من جمیع ذلک دخول جمیع الافراد فی المستثنی منه و الا أی لو لم یجب دخول فیه لجاز ان یستثنی من الجمع المنکر لکن
ص:212
الاستثناء منه لا یجوز باتفاق النحاة قالوا الاّ ان یکون المستثنی منه مختصا نحو جاء رجال کانوا فی دار الاّ زیدا منهم و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح جمع الجوامع تصنیف تاج الدین عبد الوهاب سبکی گفته و معیار العموم الاستثناء فکلّ ما صحّ الاستثناء منه مما لا حصر فیه فهو عام للزوم تناوله للمستثنی و قد صح الاستثناء من الجمع المعروف و غیره مما تقدّم من الصیغ نحو جاء الرجال الاّ زیدا و من نفی العموم فیها یجعل الاستثناء قرینة علی العموم و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم کما نقله المصنّف عن النحاة و یصح جاء رجال الا زید بالرفع علی ان الاّ صفة بمعنی غیر کما فی لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا و ملاّ محبّ اللّه بهاری در مسلم الثبوت بعد ذکر صیغ عموم در مقام اثبات عموم آن گفته لنا جواز الاستثناء و هو معیار العموم و ملاّ نظام الدّین در شرح مسلم گفته لنا جواز الاستثناء من هذه الصیغ و هو معیار العموم أی الاستثناء معیار عموم المستثنی منه و حاصله الاستدلال من الشکل الاول یعنی انّ هذه الصیغ یجوز الاستثناء منها و کل ما یجوز الاستثناء منه فهو عام امّا الصغری فلانّ من تتبع وجده کذلک قال اللّه تعالی إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ و امّا الکبری فلانّ معنی الاستثناء اخراج ما لو لا الاستثناء لدخل
ص:213
البتّة و لذلک حملوا قاطبة الاّ علی الوصفیّة فی صورة یکون المستثنی منه جمعا منکورا غیر محصور لفقد شرط الاستثناء فلا بد من الدخول و هو العموم هر گاه حسب تصریحات و افادات این اکابر اصولیین عالی درجات صحت استثنا مفید عموم باشد و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم قاطبة و طرّا نمایند پس بحمد اللّه بهمین دلیل مقبول فحول عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم هم ثابت و محقق شد و انکار و جحد و نفی و ابطال مخاطب با کمال نفعی باو نرسانید و لطیف تر آنست که از افاده خود مخاطب هم ظاهرست که او اعتراف دارد بصحّت این قاعده یعنی دلالت صحت استثنا بر عموم حیث قال و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد انتهی چه ازین عبارت ظاهرست که صحت استثنای متصل دلیل عمومست و پر ظاهرست که از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثناء صحیحست بالقطع و مراد از صحت استثنا همینست که اگر استثنا در کلام وارد کنند صحیح شود نه آنکه بالفعل استثناء موجود باشد پس بفرض غیر واقع اگر استثنای
الاّ إنّه لا نبیّ بعدی استثنای متصل هم نباشد کما هو مزعوم من لا بصیرة له فی الحدیث و اللّسان خلافا لتصریحات الائمّة الأعیان لکن چون استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی علم علی الاطلاق و هم از لفظ منزلت مضاف بلفظ هارون بلا شبه صحیح است پس عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم مطلقا و عموم لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون حسب اعتراف مخاطب ذو فنون هم ثابت و محقق گردد و اگر این بیان منیع البنیان که بحمد اللّه مؤیدست باعتراف خود مخاطب عالی شان
ص:214
علاج اختلاج وساوس فاسد الاساس و خطرات بی ثبات معتقدین او نکند ناچار تصریح ائمّه اصول بعموم اسم جنس مضاف نقل کرده شود علاّمه عضد الدّین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته ثم الصیغة الموضوعة له أی للعموم عند المحققین هی هذه فمنها اسماء الشرط و الاستفهام نحو من و ما و مهما و اینما و منها الموصولات نحو من و ما و الذی و منها الجموع المعرّفة تعریف جنس لا عهد و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و منها اسم الجنس کذلک أی معرّفا تعریف جنس او مضافا ازین عبارت ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس معرّف بلام جنس از صیغ عمومست نزد محققین و ظاهرست که منزلت هم اسم جنس مضافست پس عامّ باشد حسب افاده محققین اصولیین و علاّمه عبری در شرح منهاج الوصول گفته المسئلة الثانیة یفید العموم فنقول العموم امّا ان یستفاد من اللفظ لغة او عرفا او عقلا و الذی یفید العموم لغة امّا ان یفیده بنفسه من غیر ان یکون معه قرینة تدل علیه او یفیده لا بنفسه بل لاجل قرینة ضمت إلیه و العام بنفسه امّا ان یتناول کل الاشیاء سواء کانت من ذوی العلم اولا کلفظة أیّ فانّها یتناول العالمین و غیرهم فی الاستفهام نحو أی شیء عندک و فی المجازاة نحو قولک أی رجل یاتینی فله درهم و أیّ ثوب تلبسه یتزیّن بک او یتناول بعضها و حینئذ امّا ان یتناول
ص:215
جمیع العالمین فقط مثل من فی الاستفهام نحو من عندک و فی المجازاة نحو
قوله علیه السلام من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یؤذینّ جاره او یتناول جمیع غیر العالمین فقط سواء کان زمانا او مکانا او غیرهما نحو لفظة ما و الّذی و ذا و غیرهما و قیل انّه یتناول العالمین ایضا لقوله تعالی وَ السَّماءِ وَ ما بَناها و ح یکون ما کایّ فی العموم او یتناول بعض العالمین کاین و متی فانّ این عام فی المکان و متی عامّ فی الزمان و لا یتناولان غیرهما و العام لقرینة ضمّت إلیه اما ان یکون فی الاثبات و ذلک اما الجمع المحلی بالالف و اللام و سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ او جمع قلة نحو
قوله علیه السلام ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو
قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا و کذا اسم الجنس یکون عاما إذا کان محلّی بالالف و اللام نحو قوله تعالی یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا او مضافا نحو قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ ازین عبارت هم ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلی بالف و لام مفید عمومست و در کلام ملک علاّم لفظ امر که مضافست بسوی ضمیر راجع به اللّه تعالی مفید عمومست پس لفظ منزلت که مضافست بسوی علم در حدیث منزلت نیز مفید عموم باشد که آن هم اسم جنس مضاف بسوی علمست و فارقی در آن و لفظ امر مضاف بضمیر اللّه تعالی پیدا نیست و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح
ص:216
جمع الجوامع عبد الوهاب سبکی گفته و المفرد المضاف الی معرفة للعموم علی الصحیح کما قاله المصنف فی شرح المختصر یعنی ما لم یتحقق عهد نحو فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کل امر اللّه و خصّ منه امر الندب ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده علاّمه سبکی مفرد مضاف بسوی معرفه بنابر مذهب صحیح برای عمومست و لفظ امر مضاف بمعرفه که در کلام الهی وارد است مفید عمومست و ظاهرست که لفظ منزلت در حدیث منزلت مفرد مضاف است بسوی معرفه پس آن هم موافق استعمال لفظ امر در کلام ایزد خلاف بر زعم اهل انکار و شقاق مفید عموم و استغراق باشد و مولوی عبد العلی در شرح مسلم اولا بر احتجاج بآیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین بر حجّیت اجماع اعتراضات عدیده نقل کرده که ثالث آن منع عموم لفظ سبیلست و در مقام جواب گفته و اما عن الثالث فلانه قد تقدم و فی المبادی اللغویة ان المفرد المضاف ایضا من صیغ العموم کیف و یصح الاستثناء عنه و هو معیار العموم فللّه الحمد و المنة که حسب افاده بحر العلوم و رئیس القروم عموم منزلت که مفرد مضافست محقق و معلوم گردید و بنای تشکیک و تسویل منکرین و جاحدین بآب رسید و ابو البقاء الحسینی الکفوی الحنفی در کتاب کلیات گفته و المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی ان الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه ازین عبارت هم ظاهر است که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و علما بآن تصریح کرده اند در مقام استدلال بر آنکه امر برای
ص:217
وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ فَلِلّهِ الْحَمْدُ که برای ثبوت عموم لفظ منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه افاده کفوی هم کافیست و فاضل زین الدین بن نجیم المصری الحنفی در اشباه و النظائر گفته قاعدة المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی انّ الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه تعالی و من فروعه الفقهیّة لو اوصی لولد زید او وقف علی ولده و کان له اولاد ذکور و اناث کان للکل ذکره فی فتح القدیر من الوقف و قد فرعته علی القاعدة و من فروعها لو قال لامراته إن کان حملک ذکرا فانت طالق واحدة و إن کان انثی فثنتین فولدت ذکرا و انثی قالوا لا تطلق لأنّ الحمل اسم للکل فما لم یکن الکل غلاما او جاریة لم یوجد الشرط ذکره الزیلعی من باب التعلیق و هو موافق للقاعدة ففرعته علیها و لو قلنا بعدم العموم للزم وقوع الثلث ازین عبارت هم واضحست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و تصریح کرده اند بآن علما در استدلال بر این معنی که امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و نیز ازین عبارت واضحست که ازین قاعده چنانچه مسئله اصولیه وجوب امر مستنبط است همچنان بر ان بعض مسائل فقهیه متفرعست پس بحمد اللّه دلالت منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه حسب قاعده که اصولیین و فقها بر ان اعتماد دارند و مسائل را بر ان مبنی سازند واضح و محقق شد کمال حیرتست که شاه صاحب افادات این همه اکابر علما
ص:218
و اجلّه اعلام را بملاحظه نیاورده در انکار دلالت منزلت بر عموم و استغراق مبالغه و اغراق فرمودند و از همه عجب تر آنست که شاه صاحب با این همه تبحر و طول باع و عظمت و جلالت مرتبه و کثرت اطلاع هر دو شرح مطول و مختصر تفتازانی بر تلخیص المفتاح که دستمال طلبه علومست و همچنین حواشی آن هم که بعض آن هم داخل درس مبتدیانست بملاحظه نیاوردند که از ان هم عموم اسم جنس مضاف در کمال ظهور و وضوح است علاّمه سعید الدین مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام یعنی إذا علم ان لیس ارتفاع شان الکلام الفصیح فی الحسن الذاتی الا بمطابقته للاعتبار المناسب علی ما یفیده اضافة المصدر و معلوم انّه انّما یرتفع بالبلاغة التی هی عبارة عن مطابقة الکلام الفصیح لمقتضی الحال فقد علم انّ المراد بالاعتبار المناسب و مقتضی الحال واحد و الاّ لما صدق انّه لا یرتفع الاّ بالمطابقة للاعتبار المناسب و لا یرتفع الا بالمطابقة لمقتضی الحال فلیتأمّل و فاضل نظام الدین عثمان خطائی در حاشیه خود بر شرح مختصر تفتازانی گفته قوله علی ما یفیده اضافة المصدر لانها تفید الحصر کما ذکروا فی ضربی زیدا قائما انّه یفید الخصار جمیع الضربات فی حال القیام و فیه تامّل لأنّ اضافة المصدر انّما تفید العموم لأنّ اسم الجنس المضاف من ادوات العموم و الانحصار فی المثال المذکور انما هو من جهة ان العموم فیه یستلزم الحصر فانّه إذا کان جمیع الضربات فی حال القیام لم یصح
ص:219
ان یکون ضرب فی غیر تلک الحال و الا لم یکن جمیع الضربات فی تلک الحال لامتناع ان یکون ضرب واحد بالشخص فی حالتین و اما فیما نحن فیه فالعموم لا یستلزم الحصر فانه لا یلزم من کون المطابقة سببا لجمیع الارتفاعات ان لا یحصل الارتفاع بغیر المطابقة لجواز تعدد الاسباب لمسبب واحد فیجوز حصوله بکل منها و انما یلزم الحصر لو دل الکلام علی حصر سببیة جمیع الارتفاعات فی المطابقة و لیس فلیس و یمکن دفعه بان لیس معنی الکلام مجرد ان المطابقة سبب لجمیع الارتفاعات بل ان جمیعها حاصل بسبب المطابقة و معلوم ان ذلک یستلزم الحصر إذ لو حصل الارتفاع بغیر المطابقة لم یصح ان یکون ذلک الارتفاع حاصلا بها لامتناع تعدد الحصول لشیء واحد و نیز تفتازانی در شرح مطول تلخیص گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام کالتاکید و الاطلاق و غیرهما مما عددناه و به یصرح لفظ المفتاح و ستسمع لهذا زیادة تحقیق و الفاء فی قوله فمقتضی الحال یدل علی انه تفریغ علی ما تقدم و نتیجة له و بیان ذلک انه قد علم مما تقدم ان ارتفاع شان الکلام الفصیح بمطابقته للاعتبار المناسب لا غیر لان اضافة المصدر تفید الحصر کما یقال ضربی زیدا فی الدار و فاضل چلپی در حاشیه خود بر مطول گفته قوله لان اضافة المصدر تفیدا الحصر کما ذکره الرضی من ان اسم الجنس إذا استعمل و لم تقم قرینة تخصصه ببعض ما یقع
ص:220
علیه فهو فی الظاهر لاستغراق الجنس اخذا من استقراء کلامهم فیکون المعنی ههنا ان جمیع الارتفاعات حاصل بسبب مطابقة الکلام للاعتبار المناسب البتة فیستفاد الحصر إذ لو جاز أن یحصل ارتفاع بغیرها لم یکن هذا الارتفاع حاصلا بتلک المطابقة فلم تصح تلک الکلیة الخ و نیز چلپی در حاشیه خود در مقام دیگر گفته قوله و استغراق المفرد اشمل قد سبق تصریح الشارح بانّ اضافة المصدر تفید الحصر و حقّق هناک انّ مبناه کون المصدر المضاف من صیغ العموم فهذه القضیة کلیة لا مهملة کما توهّم الخ و حیرتست که تفتازانی با وصف آنکه در هر دو شرح تلخیص اسم جنس مضاف را برای عموم قرار داده که استفاده حصر از آن کرده باز بجواب اهل حق بسبب انهماک در مخالفت حق منع عموم اسم مفرد مضاف نموده حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربما یدعی کونه معهودا معینا کغلام زید و عجب که شاه صاحب چنانچه کتب اصول و هر دو شرح تلخیص تفتازانی و حواشی آنها ملاحظه نفرمودند همچنان کتب نحو هم ملاحظه نفرمودند و ندریافتند که از این هم عموم اسم جنس مضاف ثابت و هر چند افاده شیخ رضی طاب ثراه درین باب از عبارت چلپی دریافتی لکن بحمد اللّه صحت آن از دیگر کتب نحو هم واضحست ملا عبد الرحمن جامی در شرح کافیه در بیان آن مقامات که حذف خبر در آن لازمست گفته و ثانیها کل مبتدأ
ص:221
کان مصدرا صورة او بتاویله منسوبا الی الفاعل او المفعول به او کلیهما و بعده حال او کان اسم تفضیل مضافا الی ذلک المصدر و ذلک مثل ذهابی راجلا و ضرب زید قائما إذا کان زید مفعولا به و مثل ضربی زیدا قائما او قائمین و ان ضربت زیدا قائما او قائمین و اکثر شربی السویق ملتوتا و اخطب ما یکون الأمیر قائما فذهب البصریون الی انّ تقدیره ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف حاصل کما یحذف متعلقات الظروف نحو زید عندک فبقی إذا کان قائما ثم حذف إذا مع شرطه العامل فی الحال و اقیم الحال مقام الظرف لان فی الحال معنی الظرفیة فالحال قائم مقام الظرف القائم مقام الخبر فیکون الحال قائما مقام الخبر قال الرضی هذا ما قیل فیه و فیه تکلّفات کثیرة و الذی یظهر لی انّ تقدیره نحو ضربی زیدا یلابسه قائما إذا اردت الحال من المفعول و ضربی زیدا یلابسنی قائما إذا کان حالا عن الفاعل اولی ثم تقول حذف المفعول الذی هو ذو الحال فبقی ضربی زیدا یلابس قائما و یجوز حذف ذی الحال مع قیام قرینة تقول الذی ضربت قائما زید أی ضربته ثم حذف یلابس الذی هو خبر المبتدأ و العامل فی الحال و قام الحال مقامه کما تقول راشدا مهدیّا أی سر راشدا مهدیّا فعلی هذا یکونون مستریحین من تلک التکلّفات البعیدة و قال الکوفیون تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل بجعل قائما من متعلقات المبتدأ و یلزمهم
ص:222
حذف الخبر من غیر سدّ شیء مسدّه و تقیّد المبتدأ المقصود عمومه بدلیل الاستعمال الخ ازین عبارت که در آن هم نقل از شیخ رضی طاب ثراه نموده ظاهرست که مضاف در ضربی زیدا قائما و ضرب زید قائما و مثل آن دلالت بر عموم می کند و در ایضاح شرح مفصل تصنیف شیخ جمال الدین أبی عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب المالکی النحوی در شرح قول ماتن و مما حذف فهی الخبر لسد غیره مسدّه قولهم أ قائم الزیدان و ضربی زیدا قائما و اکثر شربی السویق ملتوتا الخ مذکورست و قولهم ضربی زیدا قائما قال الشیخ ضابطة هذا ان یتقدّم مصدرا و ما هو فی معناه منسوبا الی فاعله و مفعوله و بعده حال منهما او من احدهما علی معنی یستغنی فیه بالحال عن الخبر و للنحویین فیه ثلثة مذاهب مذهب اکثر محقّقی البصریین انّ التقدیر ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف متعلق الظرف علی القیاس المعروف و هو انّ الظرف إذا وقع صلة او صفة او خبرا او حالا تعلق بمحذوف إذا کان متعلّقه عاما و هو مطلق الوجود ثم لمّا کان فی الحال شبه بالظرف حذف لدلالتها علیه فبقی ضربی زیدا قائما المذهب الثانی مذهب الکوفیین انّ تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل فالحال عندهم من تتمة المبتدأ و عند الاوّلین هی من تتمة الخبر المقدر الثالث مذهب المتأخّرین و اختاره الاعلم انّ التقدیر ضربت زیدا قائما فضربی و إن کان مصدرا لکنّه قائم مقام الفعل فاستقلّت الجملة به و بفاعله کما استقلّت فی أ قائم الزیدان
ص:223
و الصحیح هو الاول و بیانه انّ معنی ضربی زیدا قائما ما ضربته الاّ قائما و کذلک اکثر شربی السویق ملتوتا معناه ما اکثر الشرب الاّ ملتوتا و هذا المعنی لا یستقیم لذلک الا علی تقدیر البصریین و بیانه انّ المصدر المبتدأ اضیف و إذا اضیف عمّ بالنسبة الی ما اضیف إلیه کاسماء الاجناس التی لا واحد لها و جموع الاجناس التی لها واحد فانّها إذا اضیفت ایضا عمّت الا تری انک إذا قلت ماء البحار حکمه کذا عمّ جمیع میاه البحار و کذلک إذا قلت علم زید حکمه کذا عمّ جمیع علم زید فقد وقع المصدر اولا عاما غیر مقید بالحال إذا الحال من تمام الخبر ثم اخبر عنه بحصوله فی حال القیام فوجب ان یکون هذا الخبر للعموم لما تقرر من عمومه لان الخبر عن جمیع المخبر عنه فلو قدّرت بعض ضرب زید لیس فی حال القیام لم تکن مخبرا عن جمیعه و إذا تقرّر ذلک کان معناه ما ضربی زیدا الاّ فی حال القیام الی ان قال و فساد المذهب الثالث من وجهین اللفظ و المعنی اما اللفظ فانه لو کان المبتدأ قائما مقام الفعل لاستقلّ بفاعله کما استقلّ اسم الفاعل فی أ قائم الزیدان و لو قلت ضربی أو ضربی زیدا لم یکن کلاما و امّا من حیث المعنی فان الاخبار یقع بالضرب عن زید فی حال القیام و لا یمنع هذا المعنی ان یکون ثم ضرب فی غیر حال القیام الا تری انک إذا قلت ضرب زیدا قائما لم یمتنع من ان یکون زید ضرب قاعدا
ص:224
و هو عین ما ذکرناه فی بطلان مذهب اهل الکوفة ازین عبارت ظاهرست که معنای ضربی زیدا قائما ما ضربته الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا ما اکثر الشرب الا ملتوتا می باشد یعنی این ترکیب مفید حصرست و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می شود عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عامّ می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و نیز معنای علم زید حکمه کذا انست که جمیع علم زید حکم آن این است پس ازین عبارت هم بنهایت صراحت و غایت وضوح عموم اسم جنس مضاف بعلم و غیر آن ظاهرست و تشکیک و ارتیاب را در ان بهیچ وجه مجالی نیست قوله بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن اقول ظاهرست که از تبادر عهد در غلام زید بسبب وجود قرینه آن لازم نمی آید که در هر اسم مضاف عموم ثابت نشود زیرا که اسم جنس معرف باللاّم و جمع معرف باللاّم یا جمع مضاف که تصریح اکابر اصولیین برای عمومست نیز اگر عهد متحقق گردد و محمول بر عهد می شود و این معنی دافع دلالت آن بر عموم در دیگر مقامات نمی گردد فکذا فی اسم الجنس المضاف جلال الدین محلی در شرح جمیع الجوامع سبکی گفته و الجمع المعروف باللاّم نحو قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ او الاضافة نحو یوصیکم اللّه فی اولادکم للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن و علامه شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی علی جمع الجوامع گفته قوله ما لم یتحقق عهد ینبغی اعتبار هذا القید فی الموصولات ایضا فانّها قد تکون للعهد کما هو مصرح به و قد یقال لا حاجة الی هذا القید لأنّ الکلام فی المعنی الوضعی
ص:225
للجمع المعرّف و هو العموم و لا یخفی انه ثابت مع تحقق العهد غایته انه انصرف عن معناه لقرینة العهد غیر انّ ذلک لا یمنع ثبوت ذلک المعنی له الخ و نیز جلال محلی در شرح جمع الجوامع گفته و المفرد المحلّی باللام مثله أی مثل الجمع المعرف بها فی انّه للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن نحو وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ أی کل بیع و خصّ منه الفاسد کالربا و عبد العزیز احمد البخاری در کشف الاسرار افاده کرده که مذهب جمهور اصولیین و عامّه مشایخ حنیفه و عامه اهل لغت آنست که موجب یعنی مدلول مفرد و جمع معرفین باللام عموم و استغراقست و در مقام رد منکرین عموم گفته فاما الجواب عن مسائل الأیمان فنقول انما عدلنا عن الکل بدلالة الحال لأنّ الانسان انما یمنع نفسه بالیمین عما یدعوه إلیه نفسه و یمکنه الاقدام علیه و تزوّج نساء العالم و شراء عبید الدنیا و شرب میاهها جمیعا غیر ممکن فعرفنا انّ البعض هو المراد فصرفنا الیمین الی الواحد للتیقّن و صار کانه قال لا اشرب قطرة من الماء و لا اتزوّج واحدة من النساء و الدلیل علیه ما ذکر محمد رح فی الجامع لو قال ان کلّمت بنی آدم فامرأته طالق ثلثا فکلم رجلا واحدا حنث لان یمینه انما یقع علی هذا ثم قال الا تری انه لا تقدر ان تکلّم بنی آدم کلهم فاذا کان الامر علی هذا فانما یقع یمینه علی من کلّم منهم فهذا تصریح من محمد رح انّه انما یقع علی الواحد لتعذر الحمل علی الکل و هذا هو الجواب فی مسئلة
ص:226
الطلاق ایضا لأنّ ایقاع جمیع جنس الطلاق لا یدخل فی ملک احد فلا یمکنه ایقاع جمیع هذا الجنس فصار قائلا انت طالق بعضا من الطلاق أی بعضا من هذا الجنس من الفعل الممتاز عن الافعال الأخر و ذلک البعض مجهول القدر و الواحد متیقن فانصرف إلیه کذا فی الطریقة الشیخ أبی المعین و فی المیزان و غیرهما فان قیل لو کان الاسم الداخل علیه اللام للاستغراق لصح نعته باسم الجمیع فیقال جاءنی الرجل الطوال کما یقال جاءنی الرجال الطوال قلنا یجوز ذلک ایضا فانه یقال اهلک الناس الدینار الصفر و الدرهم البیض کذا ذکره صاحب القواطع الاّ انّ الاحسن ان ینعت باللفظ الفرد مراعاة للصورة و محافظة علی التساکل بین الصفة و الموصوف و زین الدین بن نجیم الحنفی در شاه و نظائر بعد عبارت سابقه که در آن عموم مفرد مضاف و خرج عن القاعدة لو قال زوجتی طالق او عبدی حرّ طلقت واحدة و عتق واحد و التّعیین إلیه و مقتضاها طلاق الکل و عتق الجمیع و فی البزازیة من الایمان ان فعلت کذا فامرأته طالق و له امرأتان فاکثر طلقت واحدة و البیان إلیه انتهی و کانه انّما خرج هذا الفرع عن الاصل لکونه من باب الیمین المبنیة علی العرف کما لا یخفی قوله اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد اقول اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق چگونه ثابت خواهد شد چه جایی که عهد نباشد استثناء بلا شبه صحیح خواهد شد و استثنا دلیل عمومست پس غایة السعی مخاطب نحریر در ابطال دلیل اهل حق که برای افحام و الزام خصام کافیست
ص:227
جز تشبث بدعاوی بی دلیل و برهان امر آخر نیست که با وصف انتفاء عهد از اسم جنس مضاف نفی عموم می فرماید حال آنکه اصولیین تصریح کرده اند که معیار عموم صحت استثناست و بالخصوص هم تصریح کرده اند که اسم جنس مضاف از صیغ عموم است و فرض کردیم که غایة امر اسم جنس مضاف اطلاقست نه عموم پس ظاهرست که اطلاق هم در ثبوت مطلوب اهل حق کافی است چه صدور لفظ مطلق از حکیم بی نصب قرینه بر تخصیص مفید تعمیمست و الا الغاز و اهمال لازم آید و هو معیوب ذمیم کما لا یخفی علی من لیس عقله بسقیم قاضی عبید اللّه بن مسعود المحبوبی البخاری الحنفی در توضیح فی حلّ غوامض التنقیح گفته و منها أی من الالفاظ العامة الجمع المعرف باللام إذا لم یکن معهودا لأنّ المعرف لیس هو الماهیة فی الجمع و لا بعض الافراد لعدم الاولویة فتعین الکل ازین عبارت ظاهرست که حمل جمع معرّف باللام بر عموم باین سببست که معرّف در جمع ماهیّت نیست و نه بعض افراد بسبب عدم اولویت بعض از بعض پس محمول بر کل خواهد بود و همین دلیل عدم اولویت در مطلق جاریست که حمل مطلق بر بعض دون بعض ترجیح بلا مرجح است لعدم اولویة البعض فلا بدّ که محمول بر عموم گردد و نیز در توضیح گفته اعلم انّ لام التعریف اما للعهد الخارجی او للذهنی و اما لاستغراق الجنس و اما التعریف الطبیعة لکن العهد هو الاصل ثم الاستغراق ثم تعریف الطبیعة لأنّ اللفظ الذی یدخل علیه اللام دالّ علی الماهیة بدون اللام فحمل اللام علی الفائدة الجدیدة اولی من حمله علی تعریف الطبیعة و الفائدة الجدیدة امّا تعریف العهد او استغراق الجنس و تعریف العهد اولی من تعریف الاستغراق لانه إذا ذکر
ص:228
بعض افراد الجنس خارجا او ذهنا فحمل اللام علی ذلک البعض المذکور اولی من حمله علی جمیع الافراد لان البعض متیقن و الکل محتمل فاذا علم ذلک ففی الجمع المحلّی باللام لا یمکن حمله بطریق الحقیقة علی تعریف الماهیة لان الجمع وضع لافراد الماهیة لا للماهیة من حیث هی لکن یحمل علیها بطریق المجاز علی ما یاتی فی هذه الصفحة و لا یمکن حمله علی العهد إذا لم یکن عهد فقوله و لا بعض الافراد لعدم الاولویة اشاره الی هذا فتعین الاستغراق ازین عبارت ظاهرست که هر گاه عهد متحقق نباشد حمل جمع بر عهد بسبب فقد آن ممکن نیست و حمل آن بر بعض بسبب عدم اولویت بعض افراد از بعض غیر ممکنست پس استغراق متعین می شود پس بهمین دلیل حمل مطلق بر عموم لازم گردد که بعض را اولویت از بعض متحقق نیست پس اگر محمول بر بعض شود ترجیح بلا مرجح لازم آید و علاّمه تفتازانی در تلویح شرح توضیح گفته و استدل علی مذهب التوقف تارة ببیان انّ مثل هذه الالفاظ التی ادّعی عمومها مجمل و اخری ببیان انه مشترک اما الاوّل فلانّ اعداد الجمع مختلفة من غیر اولویّة للبعض و لانه یؤکد بکل و اجمعین ممّا یفید بیان الشمول و الاستغراق فلو کان للاستغراق لما احتیج إلیه فهو للبعض و لیس بمعلوم فیکون مجملا الی ان قال بعد ذکر الوجه الثانی و الجواب عن الاول انّه یحمل علی الکل احترازا عن ترجیح البعض بلا مرجح ازین عبارت ظاهرست که اگر صیغ عموم را بر عموم حمل نکنند ترجیح بلا مرجح لازم آید پس هر گاه اثبات عموم صیغ عموم باین دلیل صحیح باشد اثبات عموم مطلق هم بدلیل اعنی بطلان ترجیح
ص:229
بلا مرجح صحیح خواهد بود
قوله و در این جا قرینه عهد موجود است و هو
قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اقول این کلام مخدوشست بچند وجه اول آنکه شاه صاحب با وصفی که عنقریب قصر دلالت حدیث منزلت را بر خلافت خاصّه اهل و عیال از مقالات باطله نواصب گردانیده اند و ابطال و ردّ آن را بحضرت اهل سنت حواله فرموده باز در اینجا بزودی هر چه تمامتر این کلام خود را فراموش نموده بهمان خرافت نواصب رجوع آوردند و بشاشته و ابتهاجا و تصدیقا و اذعانا آن را ذکر کردند چه حاصل تقریر شاه صاحب درین مقام موافق و مطابق تقریر نواصب حذو القذة بالقذة است چه حضرت شان افاده می فرمایند که مراد از
انت منی بمنزلة هارون من موسی منزلت معهودست و منزلت معهود را بخلافت نسا و صبیان تفسیر فرموده اند پس این کلام بهمین می کشد که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام منحصر در امور خانگی و خبرگیری اهل و عیالست و آنچه شاه صاحب برای تایید و تقویت افادات غرابت سمات خویش از ابن حزم در حاشیه این مقام نقل کرده نیز صریحست در موافقت با قول نواصب و برهان واضحست بر آنکه معاذ اللّه نزد او حدیث منزلت بر صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و خلافت آن حضرت هرگز دلالت ندارد بلکه مراد از ان محض تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون علیه السلام در قرابتست و هذه عبارة ابن حزم علی ما فی الحاشیة هذا لا یوجب استحقاق الخلافة فضلا عن تفویضها إلیه لأنّ هارون لم یل امر بنی اسرائیل بعد موسی و انما ولی الامر بعد موسی یوشع بن نون فتی موسی علیه السلام و صاحبه الذی سافر معه فی طلب الخضر علیه السلام کما ولی الامر بعد نبینا
ص:230
صلّی اللّه علیه و سلّم صاحبه فی الغار الذی سافر معه الی المدینة و إذا لم یکن هارون خلیفة بعد موسی علی بنی اسرائیل فقد صح ان کونه رضی اللّه عنه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی انما هو فی القرابة ازین عبارت واضحست که حدیث منزلت موجب ثبوت استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست چه جا که دلالت بر تفویض خلافت بآنجناب کند بلکه دلالت این حدیث منحصرست در اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السلام در قرابت بود و بر اهل ادراک و شعور محجوب و مستور نیست که نقل کلام ابن حزم سراسر مخالفت تدبر و حزم و خرم اساس دین و شرمست که با وصفی که شاه صاحب در متن تصریح فرموده اند بآنکه ازین حدیث استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود و این حدیث دلیل اهل سنتست و قدح را درین تمسک بنواصب منسوب ساخته ناصبیت و عناد و بیدینی قادحین در دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت کبری ظاهر ساخته اند باز این همه را نسیا منسیّا ساخته و این افادات را پس پشت انداخته فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و بمزید انهماک در تحرّج و تدین از ابن حزم بی حزم جزم و حتم بنفی دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نقل کرده من حیث لا یشعر او یشعر و یتجاهل و یتغافل و یتساهل ناصبیت و عناد و عداوت و کفر و شنان و خروج ابن حزم و اتصاف خویش هم باین صفات جمیله بسبب استحسان هفوات ابن حزم ثابت کرده و للّه الحمد
ص:231
و المنة که بطلان این خرافت که اساطین اهل سنت بتقلید نواصب اذیال خود را بلوث آن آلوده اند و حضرت مخاطب هم بایراد آن اظهار مزید ولا و انهماک در نقض و نکث عهد نموده بوجوه عدیده و براهین سدیده ظاهرست و محتجب نماند که افاده شاه صاحب بعض ان سابقا گذشته و بعض ان در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد با خرافت ابن حزم متنافی و متناقضست زیرا که افاده شاه صاحب ظاهرست که مراد از حدیث منزلت منزلت خلافت نسا و صبیانست و ابن حزم باثبات این خلافت هم راضی نشده دلالت حدیث منزلت بر محض تشبیه در قرابت مقصود ساخته پس شاه صاحب هر چند بایراد کلام ابن حزم مبالغه در تایید نواصب و ترقی از افاده متن خواسته اند لکن عجب که در هوس ترقی چنان مدهوش گردیدند که از منافات و مناقضت مضمون حاشیه با متن خبری نگرفتند دوم آنکه فقرۀ
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در بسیاری از روایات وارد نیست تا آنکه در روایت بخاری که در مناقب وارد کرده و همچنین روایت مسلم که اولا از عامر بن سعد از سعد نقل کرده و همچنین روایت مسلم که در آخر از ابراهیم بن سعد از سعد آورده این فقره موجود نیست پس احتجاج اهل حق بروایات عاریه ازین فقره تمام خواهد شد ایشان را تسلیم این فقره چه ضرورست که شاه صاحب بمقابله شان باین فقره احتجاج و استدلال بر ثبوت عهد می نمایند و باین سبب ابطال عموم منازل می خواهند سوم آنکه فقرۀ
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد حدیث منزلت گردانیدن و باین سبب آن را مخصوص بخلافت نسا و صبیان ساختن لعبه صبیان و ضحکه نسوان بیش نیست چه این فقره بالبداهة استفهامست و استفهام وقوع را نه می خواهد پس جائزست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای اظهار بطلان زعم منافقین و اثبات کذب مرجفین ببیان وحی ترجمان
ص:232
جناب خاتم النبیین و اشرف المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عرض کرده باشد که آیا خلیفه ساختی مرا در نسا و صبیان و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجواب آن ارشاد فرموده که تو از من بمنزلۀ هارون هستی از موسی و این ارشاد قطع نظر از آنکه مثبت دیگر منازل است مثبت منزلت خلافت هارونی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست حسب اعتراف شاه صاحب هم کما یدل علیه قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه به غزوه تبوک انتهی و ظاهرست که خلافت حضرت هارون مخصوص بصبیان و نسوان نبوده پس این ارشاد نبوی که حسب تصریح شاه صاحب مفید مماثلت خلافت مرتضویه با خلافت مارونیه است مفید این معنی خواهد بود که من ترا تنها در نسوان و صبیان خلیفه نساخته ام و سبب استخفاف و استثقال چنانچه مزعوم اهل نفاق و ضلال است نگذاشته بلکه ترا منزلت هارونی که از جمله آن خلافت بر جمیع متخلفینست ثابتست و بنا بر این این ارشاد مسوق برای دفع تخصیص خلافت باهل و عیال و اظهار مزید شرف و کمال خواهد بود پس بر خلاف آن فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد و قصر خلافت بر نسا و صبیان گردانیدن طرفه ماجراست و بدان می ماند که بلا تشبیه پادشاهی جلیل الشأن کسی را که نهایت مقرب و معظم نزد او باشد در بعض اسفار خود بر اهل و عیال و تمام دار السلطنة خود خلیفه ساز و بعد از آن معاندین و مخالفین برین خلیفه حسد برند و زبان طعن دراز سازند و گویند که این پادشاه این کس را برای تعظیم و تکریم او نگذاشته بلکه سبکباری خود ازو خواسته و آن خلیفه در خدمت آن پادشاه حاضر شده بغرض اظهار کذب
ص:233
این مخالفین و معاندین خود عرض کند که آیا تو مرا در نسوان و صبیان گذاشتی یعنی آیا مزعوم مخالفین که غرض ازین استخلاف تعظیم و تکریم نیست راستست و خلافت مخصوص بنسوان و صبیانست و آن پادشاه بجوابش بیان فرماید که تو از من بمنزله فلان وزیر جلیل از آن پادشاه عظیم هستی و آن وزیر را خلافت عامه جلیله بر تمام دار سلطنت او حاصل شده پس احدی از عقلای عالم استفهام آن خلیفه را قرینه قصر خلافت بر صبیان و نسوان نخواهد گردانید که خلاف این قصر از جواب این پادشاه خود ظاهرست و هر گاه فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید وقوع اصل خلافت در صبیان و نسوان نیست پس چگونه دلالت بر سلب خلافت از ما عدای ایشان خواهد کرد فان هذا السلب ان استفید فانما یستفاد من المفهوم و ثبوت المفهوم فرع ثبوت المنطوق و الاستفهام لا یدل علی ثبوت المنطوق فکیف یدل علی ثبوت المفهوم کما لا یخفی علی اولی الفهوم چهارم آنکه فرض کردیم که فقره أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید ثبوت خلافت در نساء و صبیان ست باز هم کاری برای نواصب و اتباع شان نمی گشاید و باین سبب حدیث منزلت را مخصوص ساختن راست نمی آید چه خصوص سؤال مستلزم تخصیص جواب نمی تواند شد مثلا اگر زید ببکر بگوید أ تملکنی دارک و بکر بجواب او بگوید ملّکتک ما املکه این جواب مفید عمومست و خصوص سؤال موجب تخصیص عموم جواب نخواهد شد پنجم آنکه علامه تفتازانی که از اکابر محققین و مدققین سینه است بطلان توهم تخصیص حدیث منزلت باین زعم که راه شاه صاحب زده بکمال ظهور و وضوح ظاهر ساخته
حیث قال فی شرح المقاصد فاما الجواب بان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج
ص:234
الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة فاکثر اهل النفاق فی ذلک فقال علی رضی اللّه عنه یا رسول اللّه أ تترکنی مع الاخلاف فقال علیه الصلوة و السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا لا یدلّ علی خلافته کابن أم مکتوم رضی اللّه تعالی عنه استخلفه علی المدینة فی کثیر من غزواته فربما یدفع بان العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب ازین عبارت واضحست که علاّمه تفتازانی تخصیص حدیث منزلت را باین شبه که این حدیث بجواب أ تترکنی مع الاخلاف واقع شده پسند نساخته و رد آن نقل کرده به اینکه عبرت بعموم لفظست نه بخصوص سبب پس ثابت شد که فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اگر مسلم هم شود موجب تخصیص حدیث منزلت و اراده عهد از ان نمی تواند شد و للّه الحمد علی ذلک و از غرائب هفوات شنیعه آنست که مخاطب قمقام چون بمقام حمایت خلیفه ثانی همت را بر تخطیه جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم گماشته فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را اعتراض بلکه اعتراضات بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پنداشته باین وسیله منع اصابت جمیع ارشادات نبوی ظاهر ساخته چنانچه در جواب طعن اول از مطاعن عمر متضمن قصه قرطاس گفته و نیز جناب امیر در غزوه تبوک چون ببودن آن جناب در مدینه نزد عیال امر رسول صادر شد چه قسم می گفت که
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جائزست انتهی سبحان اللّه چنین عرض را که وجه آن بر تقدیر تسلیم اثبات کذب ارجاف منافقین و بطلان تهمت معاندین بلسان وحی ترجمان
ص:235
جناب ختم المرسلین صلی اللّه علیه آله و سلم بوده اعتراض بلکه اعتراضات بر ان حضرت گمان کردن و باین سبب اثبات بودن قول حضرت پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر وحی خواستن تعصبی و عنادی غریبست که نهایت آن پیدا نیست ششم آنکه از کلام ابن تیمیه که سابقا مذکور شد واضحست که فقره
أ تخلفنی فی النساء و الصبیان حسب توهم او بتوهم نقص درجه استخلاف بوده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی این توهم را دفع نموده و دلالت استخلاف را بر غضاضت و نقص رد فرموده و هر گاه این مدلول متوهم در جواب مسلم نباشد بلکه رد کرده شود پس چگونه این فقره موجب اراده عهد در جواب خواهد شد هفتم آنکه شاه صاحب بسبب مزید مهارتی و حذاقتی که در فن حدیث دارند و غایت اطلاع و توسع باع و نهایت تتبع که از افاداتشان جابجا ظاهر که جان نازک و روان نازنین را بتعصب تفحص کتب ائمه خود هم نمی اندازند چه جا که کتب خصم را بنظر بصیرت ملاحظه سازند چنان بتقلید اسلاف با انصاف گمان کرده اند که حدیث منزلت مخصوصست بغزوه تبوک و هل هذا إلا عناد مهتوک سبحان اللّه جناب شان نه کتب دین و ایمان ائمه و جهابذه معتمدین خود بنظر بصیرت دیدند و نه گرد تتبع افادات و تحقیقات اهل حق گردیدند بمحض هفوات کابلی و امثال او مثل صاحب مرافض و غیره گردیدند و انتحال و تلخیص آن را موجب ظهور غایت شرف و فضیلت خود پیش اتباع خویش فهمیدند اینک باندک تتبع کتب حدیث ظاهرست که حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مواضع متعدده و مقامات مختلفه ارشاد کرده و اهل حق هم ورود آن را در مقامات متعدده از کتب قوم ذکر کرده ستر تخصیص آن را به تبوک مهتوک ساخته طریق احقاق حق و کشف
ص:236
لبس مسلوک داشته اند لیکن شاهصاحب و اسلاف شان باین تنبیهات و ایقاظات کمتر التفات می فرمایند و نه روایات و افادات اساطین خود بنظر می آرند و بزعم اختصاص این حدیث بتبوک حرف انحصار آن در عهد مزعوم نواصب شوم بر زبان می آرند و نمی دانند که این حدیث شریف در مواضع کثیره وارد شده از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت مواخات ارشاد کرده چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و احمد بن علی المعروف بالخطیب و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ملا علی بن حسام الدین المتقی و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی مبین لکهنوی روایت کرده اند کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه وقت ولادت با سعادت امام حسن علیه السلام و هم وقت ولادت با کرامت امام حسین علیه السلام حضرت جبرئیل بخدمت با برکت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شده ادای تهنیت و مبارکباد نموده و حدیث منزلت را در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب ربّ جلیل رسانیده چنانچه ابو سعید عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی و عمر بن محمد
ص:237
بن خضر الملا الاردبیلی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و شهاب الدین احمد و حسین بن محمد دیاربکری نقل کرده اند کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت روز خیبر ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که این معنی را علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن حضر الاردبیلی المعروف بالملا و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی روایت کرده اند و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را وقت سدّ ابواب سوای باب باب مدینة العلم ارشاد فرموده چنانچه علی بن محمد المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم روایت کرده اند و ستسمع فیما بعد انشاء اللّه نقص الفاظهما و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با
حدیث انت اول المسلمین اسلاما و انت اول المؤمنین ایمانا ارشاد فرموده و عمر بن الخطاب این را روایت کرده چنانچه حسن بن بدر و حاکم و شیرازی و ابن النجار و دیلمی و ابن السمان و غیر ایشان روایت کرده اند و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الکرام بمخاطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده بعد آنکه بانس خبر داده که طالع می شود و الان سید مسلمین و امیر المؤمنین و خیر وصیین چنانچه این مردویه روایت کرده و سیجیء انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخطاب سلمان رضی اللّه عنه ارشاد فرموده چنانچه سلمان رضی اللّه عنه روایت می کند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
ص:238
باو ارشاد کرد أی سلمان اینست علی برادر من لحم او از لحم منست و دم او از دم منست منزلت او از من بمنزله هارونست از موسی مگر اینکه بتحقیق نیست نبی بعد من أی سلمان اینست وصی من وارث من و سیجیء نقله انشاء اللّه تعالی عن ازین الفتی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد
حدیث انّ علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد از منقبة المطهرین ابو نعیم و مناقب اخطب و توضیح الدلائل شهاب الدین و فرائد السمطین حموینی انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد تشریف عقیل و جعفر رضی اللّه عنهما ببعض فضائل ارشاد فرموده چنانچه عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه روایت می کند که گفت برای من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أی عقیل دوست می دارم ترا بسبب دو خصلت بسبب قرابت تو و بسبب محبت أبی طالب ترا و لیکن أی جعفر پس بتحقیق که خلق تو مشابه خلق من ست و اما تو أی علی پس تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر اینکه نیست نبی بعد من ابراهیم بن عبد اللّه وصابی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء نقل کرده گفته
عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عقیل احبّک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایّاک و اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه ابو بکر جعفر بن محمد المطیری فی جزء من حدیثه و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته
اخرج ابن عساکر
ص:239
عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا عقیل و اللّه انّی لاحبک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایاک اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و از آنجمله آنکه جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت در روز غدیر ارشاد فرموده علاّمه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابو تمیم معد الملقب بالمستنصر بالله بن الظاهر لا عز از دین اللّه گفته و کان ولادة المستنصر صبیحة یوم الثلثاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من جمادی الآخرة سنة عشرین و اربعمائة و توفی لیلة الخمیس لاثنتی عشرة لیلة بقیت من ذی الحجّة سنة سبع و ثمانین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و قد تقدم ذکر جماعة من اهل بیته و سیاتی ذکر الباقین انشاء اللّه تعالی کل واحد فی موضعه قلت و هذه اللیلة هی لیلة عید الغدیر اعنی لیلة الثامن عشر من ذی الحجة و هو غدیر خم بضم الخاء المعجمة و تشدید المیم و رأیت جماعة کثیرة یسئلون عن هذه اللیلة متی کانت من ذی الحجة و هذا المکان بین مکة و المدینة و فیه غدیر ماء و یقال انّه غیضة هناک و
لما رجع النبی صلی اللّه علیه و سلم من مکة عام حجة الوداع و وصل الی هذا المکان و اخی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال علی منی کهارون من موسی اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و للشیعة به تعلق کبیر و قال
ص:240
الحازمی هو واد بین مکة و المدینة عند الجحفة به غدیر عنده خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هذا الوادی موصوف بکثرة الوخامة و شدة الحمأ انتهی نقلا عن نسخة هی اکمل النسخ الحاضرة بین یدی و اوثقها
بالجمله ازین همه روایات و اخبار و احادیث و آثار که محدثین عالی فخرا و اساطین والا تبار و جهابذه احبار روایت کرده اند ظاهر و واضحست که حدیث منزلت علاوه بر غزوه تبوک در مقامات عدیده ارشاد شده پس تخصیص آن باراده عهد و حمل آن بر خلافت جزئیه منقطعه که شاه صاحب بتقلید اسلاف با انصاف خود ارتکاب آن کرده اند از تمحلات طریقه و تعصبات لطیفه ست و از ملاحظه مودة القربی تصنیف سید علی همدانی که از مشایخ اجازه جناب شاه صاحب و والده ماجدشانست و نبذی از جلایل فضایل و معالی مناقب و مفاخر محامد او سابقا مبیّن شد و سیاتیک نبذ منها انشاء اللّه تعالی واضحست که حسب ارشاد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ده موضع بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث منزلت ارشاد فرموده و هذه عبارة کتاب المودة فی القربی لعلی الهمدانی عن الصادق علیه السلام عن آبائه علیهم السلام و
قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی فی عشرة مواضع انت منّی بمنزلة هارون من موسی و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که ابن تیمیه حسب دیدن قدیم خود که انکار ثابتات و دفع واضحاتست در نفی ورود این حدیث بمواضع عدیده مبالغه تمام نموده چنانچه در منهاج گفته ثم من جهل الرافضة انهم یتناقضون فان هذا الحدیث یدل علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لم یخاطب علیّا بهذا الخطاب الاّ ذلک الیوم
ص:241
فی غزوة تبوک فلو کان علیّ قد عرف انه المستخلف من بعده کما رووا ذلک فیما تقدّم لکان علیّ مطمئن القلب انه مثل هارون بعده و فی حیاته و لم یخرج إلیه یبکی و لم یقل أ تخلفنی مع النساء و الصبیان و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و قد استخلف علی المدینة غیره و هو فیها کما استخلف علی المدینة عام خیبر غیر علی و کان علی بها ارمد حتی لحق بالنبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاعطاه الرایة حین قدم و کان
قد قال لأعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله درین کلمات غریب و افادات شگرف اندک تامل باید کردن که ابن تیمیه با این همه جلالت و امامت و نبالت و ریاست و تحقیق و تبحر و جامعیت علوم که اتباعش برای او ثابت می کنند تا آنکه یوسف واسطی در رساله خود که در ردّ اهل حق نوشته او را بلقب امام اعظم نواخته چه طور اغراق و انهماک و مبالغه و اهتمام در تحسین جدال و تلمیع مقال نموده و چه قسم غایت انصاف و تعمق و تدبر را پیش نظر نهاده که بمزید مجانبت جهل و عناد جهل و تناقض را با اهل حق نسبت می کند و برای استدلال بامری می نماید که مثبت نهایت بعد او از جهل و کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و عناد و طغیان و بغض و شنانست چه ادعای دلالت حدیث منزلت بر اینکه خطاب نفرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام را باین خطاب مگر در غزوه تبوک از غرائب دعاوی صریحة البطلان و عجائب اختراعات واضحة الهوان ست زیرا که اصلا لفظی از الفاظ حدیث برینمعنی دلالت نمی کند آنفا الفاظ روایات صحیحین و دیگر صحاح و کتب معتبره قوم شنیدی هیچ روایتی از روایات برین مزعوم باطل
ص:242
دلالتی ندارد و دلیلی که بر نفی علم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باستخلاف ذکر کرده خیلی رکیک و سخیف و نهایت فاسد و باطلست که هیچ عاقلی بآن تفوه نخواهد کرد چه اولا روایات صحیحین و دیگر صحاح سنیه از ذکر بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام خالی و عاریست پس تشبث بآن و آن هم بمقابله اهل حق بعد قدح اکابر ائمه سنیه در ثبوت حدیث غدیر بعدم ذکر شیخین آن را از طرائف تشبثاتست و ثانیا بکا کی دلالت بر فقد اطمینان قلب و عدم علم باستخلاف دارد چه ظاهرست که بکاء آن حضرت علی تقدیر صحته بسبب مفارقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا تاذّی از کلام منافقین اقشاب بوده پس استدلال بآن بر نفی علم و اطمینان محض مجازفت و عدوان و کذب و بهتانست عجب ماجراست که گاهی ابن تیمیه بکاء آن حضرت را دلیل وهن و ضعف استخلاف آن حضرت می گرداند و گاهی آن را برهان نفی اطمینان و فقدان استخلاف می داند و قطع نظر ازین همه اگر بفرض باطل مسلم شد که این بکا و این عرض دلالت بر عدم استخلاف قبل ازین و فقدان اطمینان و عدم صدور این خطاب قبل این وقت دارد پس انحصار خطاب درین روز خاص که معنایش آنست که این خطاب سوای این روزنه قبل آن واقع شده و نه بعد آن پس بوجه من الوجوه ثابت نمی شود چه جائزست که بعد این خطاب باز هم این حدیث در حق آن حضرت مکررا واقع شده باشد و آنچه گفته و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و حاصلش آنکه اگر علی علیه السلام بمنزله هارون مطلقا می بود استخلاف نمی کرد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن حضرت احدی را پس جوابش آنکه بلا ریب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون علیه السلام
ص:243
علی الاطلاقست و هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی را بر آن حضرت گاهی استخلاف نکرده و هر گاه بمفاد روایات ائمه حذاق و اساطین مهره سنیه که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور شود ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله حضرت هارونست علی الاطلاق و اراده عهد که سنیه ادعا می کنند قطعا و حتما باطلست پس استخلاف احدی بر آن حضرت قطعا باطل و کذب محض باشد که خود ابن تیمیه اثبات منافات بین الامرین می نماید و همانا ادعای استخلاف دیگری بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای رفع نقص از شیوخ ثلاثه ست که ایشان بارها زیر حکم دیگران در حیات سرور انام صلی اللّه علیه و آله و سلم گردیده اند گاهی زیر مشق عمر و عاص و گاهی تابع ابو عبیده جراح و گاهی مطیع اسامه پس ابن تیمیه برای دفع این نقص و ملامت که صراحة دلالت بر مفضولیت و سلب استحقاق خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان می کند چنان کذب و دروغ اغاز نهاده که العیاذ بالله جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کسی دیگر را بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام استخلاف نموده یعنی آن حضرت را پناه بخدا تابع و مطیع کسی دیگر ساخته و ادعای استخلاف احدی بر آن حضرت چنانچه این قول بر آن دلالت دارد از اکاذیب واضحه و افتراءات فاضحه ست و هیچ عاقلی که ادنی فهم داشته باشد چنین دعوی باطل و کذب واهی و دروغ بی فروغ بر زبان نخواهد آورد سبحانک هذا بهتان عظیم و اما ذکر استخلاف غیر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بطلان آن نیز ظاهرست و هرگز با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه استخلاف کسی دیگر واقع نشده و مدعی آن کاذب و مفتری و دروغ زنست و تصریح ایمه حذاق و جهابذه اساطین سنیه بآنکه جناب
ص:244
امیر المؤمنین علیه السلام جز غزوه تبوک در هیچ مشهدی تخلف از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ننموده کما سبق آنفا مبطل این دروغ بیفروغست و مثالی که ذکر نموده اعنی استخلاف غیری در عام خیبر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه پس آن هم مسلم نیست و المدعی مطالب بالبینة و البرهان و ما انزل اللّه بها من سلطان و غلیان و هیجان و ثوران مجازفت و عدوان ابن تیمیه رئیس الأعیان بمثابه رسیده که جای دیگر نیل جهل بر ناصیه ائمه اعلام و اساطین فخام که از جمله شان امام الائمه احمد بن حنبل است که بمذهب او خود ابن تیمیه متمذهبست کشیده که دعوی اتفاق اهل علم بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک نفرموده آغاز نهاده چنانچه در منهاج گفته السابع انّ قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی انما قاله فی غزوة تبوک مرة واحدة لم یقل ذلک فی غیر ذلک المجلس اصلا باتفاق اهل العلم درین عبارت ناصواب ابن تیمیه عالی نصاب تصریح کرده بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک ارشاد نکرده باتفاق اهل علم حال آنکه بسیاری از ائمّه اماثل و مقتدایان افاضل متقدمین و متاخرین اهل سنت حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک روایت کرده اند مثل احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و محمد بن عبد اللّه ابو عبد اللّه الحاکم و حسن بن بدر و ابو بکر جعفر بن محمد المطیری و عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی
ص:245
و علی بن محمد الجلالی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی و احمد بن محمد العاصمی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی و علی بن الحسنی بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی المعروف بابن سبع و محب الدین محمد بن محمود المعروف بابن النجار و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن محمد الحموینی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن شهاب الدین الهمدانی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه به فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و حسین بن محمد الدیاربکری و علی بن حسام الدین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی محمد مبین بن محب اللّه بن احمد عبد الحق بن محمد سعید بن قطب الدین السهالی اللکهنوی و غیر ایشان پس بنا بر این ابن تیمیه حضرات متقدمین و معاصرین خود را بلکه متاخرین را هم که روایت حدیث منزلت در غیر غزوه تبوک کرده اند از اهل علم بدر ساخته و بزمره جهلا و عوام انداخته و داهیه عظمی و قیامت کبری بر سر سنیان برپا ساخته و فرض کردیم که نزد ابن تیمیه اخراج این حضرات متقدمین و معاصرین از اهل علم و ادخال شان در جهله بی شرم شناعتی ندارد که او بالاتر از آن می رود و پیشتر می شتابد و از تفضیح و تقبیح اساطین دین خود فکیف المعاصرین بغرض
ص:246
ابطال حق نمی هراسد لیکن بحیرتم که امام احمد بن حنبل را که او را بر بقیه ائمه ثلاثه ترجیح داده است و تمذهب بمذهب او اختیار کرده چگونه از اهل علم بدر می آرد و همت به تجهیل و تفضیح و تحقیر او می گمارد
قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه به طور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک اقوال اولا نهایت غنیمتست که مخاطب فخور با وصف کمال اغراق در انکار بسیاری از امور واضحة الظهور درین مقام بمزید ناچاری اقتدار بر انکار ما هو فی الوضوح کالنور علی شاهق الطور نیافته طوعا و کرها اعتراف ببودن حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام در وقت توجه به طور نموده انهماک مشایخ و اعلام اعیان خود در کذب و بهتان و انکار سنت و قرآن ثابت کرده چه عنقریب می دانی که فخر رازی و اصفهانی و تفتازانی و قوشجی و هروی و غیر ایشان انکار ثبوت خلافت حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السلام نموده اند بلکه عجب عجاب آنست که خود مخاطب بادعای منافات رسالت با خلافت در ما بعد ابطال خلافت حضرت هارون علیه السلام خواسته و بظهور بطلان این جسارت بافاده این مقام مبالاتی نکرده و ثانیا از این افاده مخاطب کثیر الانصاف اعتراف او بدلالت این حدیث بر حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام ظاهر و واضحست پس جدّ و کدّ و جهد او در نفی عموم منازل و ایراد دیگر خزعبلات و تمویهات که بعد ازین اتعاب نفس در تقریر آن نموده همه هباء منبثّا و بیکار و مظهر کمال صغار و عوار مخاطب عالی تبار خواهد بود و علاوه برین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص احادیث عدیده ثابتست چنانچه
حدیث لا ینبغی لی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی بروایت اکابر اعلام محدثین سنیه در ما بعد انشاء اللّه تعالی
ص:247
مذکور خواهد شد و حدیثی که در حبیب السیر مذکورست نیز نصست بر خلافت و الفاظش این ست که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من الخ
قوله و استخلافی که مقید بمدت غیبت باشد بعد انقضای آن مدت باقی نمی ماند چنانکه در حضرت هارون باقی نماند اقول اولا می بایست که تقیید استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدت غیبت بدلیلی مقبول و برهانی قابل التفات علمای فحول باثبات می رسانید و همانا اکتفا بر مجرد دعوی دلیل غایت معرفت مخاطب بقانون مناظره و کمال مهارت و حذاقت او در صنعت مجادله ست و ظاهرست که دعوی مخاطب وحید این تقیید غیر سدید از صدق و مطابقت واقع بمراحل بعید و لا یجترئ علیه الاّ کل ناصب عنید و حنق شرید کما لا یخفی علی من القی السمع و هو شهید و این تقیید در هیچ روایتی از روایات ناصّه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد نشده و دلالت می کند بر بطلان آن کلام ابن تیمیه و ملا علی قاری که هر دو عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ازین خلافت ادعا کرده اند و ظاهرست که اگر این خلافت مقیّد بمدت غیبت می بود حسب تصریح شاهصاحب انقطاع آن را عزل نتوان گفت و اطلاق عزل بر آن خلافت عرف و لغتست و چون این هر دو امام سنیه اثبات عزل کرده اند ثابت شد حتما که این خلافت مقید نبوده فلا یدعی التقیید بمدة الغیبة الاّ من هو مادّ نفسه فی الباطل العائب و هو عن الحق غائب و عن الصدق عازب و نیز خلافت حضرت هارون علیه السّلام مطلقست غیر مقید بمدت غیبت پس همچنین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نازل منزلۀ حضرت هارون علیه السّلامست مطلق باشد غیر مقید بمدت غیبت و ادعای این معنی که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام مقیّد بمدت غیبت بوده
ص:248
و باین سبب بعد از انقضای آن مدت باقی نماند کذب محض و بهتان صرف و مجازفت باطل و عدوان صریح و افترای بحت و دروغ بیفروغست چه کلام الهی که مشتمل ست بر حکایت استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست و مفسرین هم این قید را ذکر نکرده اند و روایات هم خالی ازین قیدست چنانچه در ما بعد می دانی پس حضرت شاه صاحب بمحض تشهی نفس این قید افزوده کمال ورع و تدین و تحرّج خود از کذب و افترا بر انبیا علیهم التحیة و الثنا ظاهر فرموده اند وا عجباه که از نص قرآن و تصریحات علمای اعیان و روایات معتمدین والاشان استخلاف حضرت هارون علیه السلام علی الاطلاق ثابت باشد و تقییدی در آن غیر واقع و شاه صاحب ادعای انقطاع صریح الاندفاع واضح الاستشناع آغاز نهند آیا نمی بینی که قول حضرت موسی علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی که در قرآن شریف مذکور ست مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست پس چگونه بی دلیل ادعای انقطاع این خلافه و ارتجاع این مرتبه عظیم الجلاله بعد رجوع حضرت موسی علیه السّلام توان کرد بار الهای مگر آنکه کسی کذبا و بهتانا قیدی از طرف خود افزاید یا ادعای ثبوت عزل بصریح قول مجازفة و عدوانا نماید و در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که خود شاه صاحب در باب المطاعن بر خلاف افادات این مقام بسبب مزید استنکاف از کذب و تزویر بتاکید و تکریر ادعای عزل حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السلام دارند و شرم و حیا از خدا و انبیا بغایت قصوی می رسانند و چون اطلاق عزل بر انقطاع استخلاف مقیّد بتصریح خودشان ناجائز و خلاف عرف و لغتست پس لا بد که اولیای شاه صاحب حسب افاده شان اعتراف بمزید صدق خدامشان در ادعای
ص:249
تقیید استخلاف حضرت هارون علیه السلام بمدت خواهند کرد قوله و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد اقول جناب شاه صاحب اگر چه بمزید صدق استخلاف مطلق را مقید بمدت غیبت می گردانند لیکن این قدر ضبط نفس می کنند که حرف اثبات عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر زبان نمی آرند و می گویند که این انقطاع استخلافست و انقطاع استخلاف را عزل نتوان گفت و ابن تیمیه و ملا علی قاری که از اساطین مشایخ و اجله ائمه قوم اند بیمحابا بسبب عزل از عقل و ادراک و انصاف و دین معاذ اللّه ادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازین خلافت هم که آن را خلافت جزئیه می دانند می نمایند مگر نشنیدی که ملا علی قاری در مرقاة گفته انّ الخلافة الجزئیة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه انتهی عجب که قاری عاری بادعای عزل از استخلاف اصلا ابا و استنکاف از اهانت و استخفاف نمی کند و از خزی یوم قیام و شرمساری رو بروی جناب باری و سرور انام و آل کرام علیه و علیهم السلام باکی بر نمی دارد و همانا ادعای این عزل شفای غیظیست که به ثبوت عزل اول از ادای سوره برائت دارند چه این عزل بروایات شهیره و احادیث کثیره ائمه اعلام و جهابذه فخام متسننین ثابت شده چنانچه بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن مخفی نیست پس بملاحظه این روایات قلوب حضرات اهل سنت کباب و دلهای شان پر سوزش و التهاب و مبتلای کمال انزعاج و اضطراب و دیدهایشان پر آبست خون جگری که خورده اند برای شفاء داران بادعای عزل درین مقام رونق دین و ایمان خود برده و ندامتی که از هتک ستر امام و مقتدای خویش برده در دفع آن طریق این بهتان و عدوان سپرده و چون شاه صاحب
ص:250
خود تصریح کرده اند که انقطاع استخلاف مقید را بمدت غیبت عزل نتوان گفت و در ما بعد تصریح نموده که اطلاق عزل بر آن خلاف عرف و لغتست پس بنا بر این حسب تصریح قاری که مدعی عزل وصیّی حبیب باریست ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام قید بمدت غیبت نبوده
و ابن تیمیه که شیخ الاسلام و عمده اعلام عظام سنیه است نیز دین و دیانت و ورع و امانت بغایت قصوی رسانیده و بادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از خلافت مدینه عزل ملازمین خود از عقل و نقل و تعرّی و تبری از مقامات مجد و فضل و انحیاز و انزوا از اطاعت قول فصل و مزید ولوع و غرام بغایت هزل ثابت ساخته چنانچه در منهاج السنه بجواب قول علاّمه حلی طاب ثراه که این ست الرابع انّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلفه علی المدینة مع قصر مدة الغیبة فیجب ان یکون خلیفة له بعد موته و لیس غیر علیّ اجماعا و لأنّه لم یعزله عن المدینة فیکون خلیفة بعد موته فیها و إذا کان خلیفة فیها کان خلیفة فی غیرها اجماعا گفته و قوله لانه لم یعزله عن المدینة قلنا هذا باطل فانّه لما رجع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انعزل علیّ بنفس رجوعه کما کان غیره ینعزل إذا رجع و قد ارسله بعد هذا الی الیمن حتی وافاه بالموسم فی حجّة الوداع و استخلف علی المدینة فی حجة الوداع غیره افتری النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیها مقیما و علیّ بالیمن و هو خلیفة بالمدینة و لا ریب انّ کلام هؤلاء کلام جاهل باحوال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کانّهم ظنوا انّ علیّا ما زال خلیفة علی المدینة حتی مات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ این تیمیه درین عبارت سراسر غرابت چنانچه می بینی باهتمام تمام و جد و جهد بلیغ و کد و کاوش
ص:251
و کوشش و کشش عظیم و کمال صرف عنایت و همت عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل عزل دیگر مستخلفین ادعا کرده و عدم عزل را بمثابه انکار بدیهیات جلیه و از جمله کلمات جهال بحال نبی ایزد ذو الجلال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانسته پس ثابت شد که نزد ابن تیمیه هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده پس بنابر افاده ابن تیمیه و قاری ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده و انقطاع استخلاف مطلق عین عزلست و عزل بلا شبه مثبت اهانت و حقارت و از راه و تعییر و تنفیرست فلا یجترئ علی عزوه الی امیر کل امیر و وصی البشیر النذیر الاّ ناصب حنق غریر او کاذب جهول بصره عن رویة الحق حسیر فالحمد للّه که بکمال وضوح ثابت شد که خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که نازل منزلۀ خلافت حضرت هارون علیه السّلامست غیر منقطع بود بلکه متصل و مستمر و ثابت و مستقر چه اگر این خلافت منقطع باشد عزل آن جناب لازم آید و عزل موجب اهانتست چنانچه قول شاه صاحب که انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد بر آن دلالت دارد و اهانت جناب امیر المؤمنین علیه السلام احدی از اهل اسلام تجویز نتوانست کرد الحاصل بعد ملاحظه تصریح ابن تیمیه و قاری بعزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام چاره از ان نیست که حضرات اهل سنت یا اعتراف ببطلان تقیید استخلاف و تصریح بمزید صدق مخاطب وحید در ادعای این تقیید غیر سدید فرمایند و یا آنکه انقطاع استخلاف غیر مقید را هم مثبت عزل دانند و از ادعای مخالفت آن با عرف و لغت دست بردارند و بهر صورت مطلوب اهل حق که ادعای انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مستلزم اهانتست ثابت و مبرهن می گردد و چون تجویز اهانت آن حضرت کار مسلمی نیست بالضرورة عدم انقطاع خلافت جناب
ص:252
امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و محقق شد و چون ابن تیمیه بسبب غایت شوخ چشمی و بی باکی بتنقیص شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل نواصب معاندین همت می گمارد برای اثبات انقطاع خلافت آن حضرت درین عبارت و بعد آن غرائب خزعبلات یاد کرده لهذا نقل آن بالتمام نمایم و بعد ان بدفع و قلع آن بعون اللّه المنعام می گرایم قال بعد قوله حتی مات النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یعلموا انّ علیّا بعد ذلک ارسله النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم سنة تسع مع أبی بکر لنبذ المعهود و امرّ علیه ابا بکر ثم بعد رجوعه مع أبی بکر ارسله الی الیمن کما ارسل معاذا و ابا موسی ثم لمّا حج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حجة الوداع استخلف علی المدینة غیر علی و وافاه علیّ بمکة و نحر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مائة بدنة نحر بیده ثلثیها و نحر علیّ ثلثها و هذا کله معلوم عند اهل العلم متفق علیه بینهم و تواترت به الاخبار کانّک تراه بعینک و من لم یکن له عنایة بأحوال الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم لم یکن له ان یتکلم فی هذه المسائل الاصولیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیه بر انقطاع خلافت آن حضرت به سه امر استدلال نموده یکی آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را فرستاد و رسائل نهم با أبی بکر برای نبذ عهد و ابو بکر را بر آن حضرت امیر ساخت معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه بعد رجوع آن حضرت همراه أبی بکر فرستاد آن حضرت را بسوی یمن سوم آنکه هر گاه آن سرور بحج وداع تشریف داد استخلاف کرده در مدینه غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام را و بعد ذکر این امور ثلاثه ابن تیمیه گمان کرده که این همه معلوم است نزد اهل علم و متفق علیه فیما بینهم و اخبار بان متواتر شده گویا
ص:253
که می بینی آن را بچشم خود و پر ظاهرست که استدلال باین وجوه ثلاثه صریحة الاختلال موجب غایت استعجاب و استغراب اهل علم و کمالست چه تامیر أبی بکر بر آن حضرت خود کذب صراح و بهتان بواح و انکر نباح و افحش صیاحست و ادعای تواتر اخبار بارسال جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه أبی بکر و تامیر او بر آن حضرت نزد متتبع احادیث و آثار و متفحص سیر و اخبار مانا بادعای تواتر قصّه عمر و عیّار و دیگر خرافات اسمار و اکاذیب اشرار و اراجیف فجّار و مفتریات کفّار و مختلقات معاندین سرور مختار و معادین ائمه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النهارست و اگر اندک تتبع نمای نهایت بطلان این دعوی از روایات و اخبار اهل سنت فضلا عن روایات اهل الحق دریافت کنی چه روایات و احادیث کثیره اهل سنت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد رفتن أبی بکر ارسال فرموده پس ارسال آن حضرت همراه أبی بکر محض کذب و بهتانست و ادعای امارت خالفه اول بر آن حضرت مثل ادعای امارت مسیلمه کذاب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معاذ اللّه من ذلک یا امارت فرعون بر حضرت موسی و امارت نمرود بر حضرت خلیل و مثل آن می باشد و للّه الحمد که روایات و اخبار بسیار دلالت واضحه بر عزل اول از ادای سوره برائت بسوی کفار و تخصیص آن بجناب حیدر کرار علیه سلام الملک الجبار دارد پس تجویز امارت او بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جز مجنون محموم یا ناصب معاند مشوم نخواهد کرد و نیز جمله از روایات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه ابو بکر بعد گرفتن جناب امیر المؤمنین علیه السلام آیات را از و بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع کرد پس اثبات رجوع ثانی بر ذمه اهل سنت است و با این همه اگر رجوع أبی بکر بار
ص:254
دگر و امارت حج برای او ثابت هم شود از ان امارت او بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازم نمی آید چه ظاهرست که اگر بفرض باطل امارت أبی بکر بر حج ثابت هم شود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از امارت او مستثنی خواهد بود بسبب دلائل کثیره دالّه بر افضلیت آن حضرت و تامیر مفضول بر افضل نا جائزست کما سبق و چگونه امارت أبی بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت تواند شد حال آنکه در همین قضیه افضلیت آن حضرت از أبی بکر بالبداهة ثابت شده که آن حضرت ابو بکر را از ادای سوره برائت معزول ساخته و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بآن مشرف فرموده تا آنکه ابو بکر باین سبب رنجیده و گریه و زاری و فزع و بیقراری آغاز نهاده و زبان بکلمه انزل فی شیء واگشاده و تفصیل ذلک کله فی تشیید المطاعن امّا فرستادن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیمن پس بدیهیست که دلالت بر انقطاع خلافت وصی واجب الاتباع ندارد زیرا که غرض از عدم انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که حکمی که آن حضرت را بسبب این خلافت از جواز تصرف در اهل مدینه و وجوب اطاعت و اتباع مستخلف علیهم برای آن حضرت ثابت شده زائل نشده و ثابت و مستمر بوده و این معنی مستلزم اقامت آن حضرت در مدینه منوره علی الدوام و الاستمرارست چه ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را برای کفایت بعض مهمات ببعض اکناف و اطراف بلاد فرستد وزارت او باطل نمی شود و همچنین متعین شدن کسی دیگر برای حراست مدینه منوره بسبب غیبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام قدحی در ثبوت خلافت آن حضرت و ثبوت این حکم یعنی جواز تصرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اهل مدینه و واجب الاتباع و الاطاعة بودن آن حضرت نمی کند چنانچه این حکم برای خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است و با وصف ثبوت این حکم اگر آن جناب کسی را در مدینه برای حراست
ص:255
آن مقرر سازد و منافات با ثبوت این حکم برای آن جناب ندارد همچنین مقرر شدن کسی برای حراست مدینه منافات با ثبوت این حکم برای خلیفه آن جناب ندارد و ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را از دار السلطنة بیرون فرستد برای امضا و انفاذ بعض مهمّات ملک و خود بسفری رود و در دار السلطنة کسی را برای حراست آن مقرر سازد این معنی منافات با ثبوت وزارت وزیر ندارد و احدی از عقلا که پاره از فهم داشته باشد و باختلال حواس مبتلا نگردیده این معنی را دلیل انقطاع وزارت وزیر نمی گرداند ثم قال ابن تیمیه فی المنهاج بعد العبارة السابقة و الخلیفة لا یکون خلیفة الاّ مع مغیب المستخلف او موته فالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان بالمدینة امتنع ان یکون له خلیفة فیها کما انّ سائر ولاة الامور إذا استخلف احدهم علی مصره فی مغیبه بطل استخلافه ذاک إذا حضر المستخلف و لهذا لا یصلح ان یقال انّ اللّه یستخلف احدا عنه فانه حیّ قیّوم شهید مدبّر لعباده منزّه عن الموت و النوم و الغیبة و لهذا لما قالوا لابی بکر یا خلیفة اللّه قال لست خلیفة اللّه بل خلیفة رسول اللّه و حسبی ذلک و اللّه تعالی یوصف بانّه یخلف العبد
قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهم انت الصاحب فی السفر و الخلیفة فی الاهل
و قال فی حدیث الدجال اللّه خلیفتی علی کل مسلم و کل من وصفه اللّه بالخلافة فی القرآن فهو خلیفة عن مخلوق کان قبله کقوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و کذلک قوله للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً أی عن خلق کان فی الارض
ص:256
قبل ذلک کما ذکره المفسرون و غیرهم و اما ما یظنه طائفة من الاتحادیة و غیرهم ان الانسان خلیفة اللّه فهذا من الجهل و الضلال کما قد بسطنا الرد علیهم فی غیر هذا الموضع بر عاقل یلمعی ظاهرست که ادعای منافات خلافت با حضور مستخلف دعوایست عاری از دلیل و تقولیست غیر لائق تعویل چه در تعریف امامت که مرادف خلافتست غیبت یا موت مستخلف را علما ذکر نکرده اند چنانچه ملاحظه عبارات کتب عقائد برین مدعی از اصدق شواهدست شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته مسئله در تعریف خلافت هی الریاسة العامة فی التصدی لاقامة الدین باحیاء العلوم الدینیة و اقامة ارکان الاسلام و القیام بالجهاد و ما یتعلق به من ترتیب الجیوش و الفرض للمقاتلة و اعطائهم من الفیء و القیام بالقضاء و اقامة الحدود و رفع المظالم و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ادعای ابن تیمیه عدم جواز حصول خلافت الهی برای احدی نیز ممنوعست زیرا که بتصریحات ائمه سنیه حضرت داود خلیفة اللّه بود شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در شرح قیود تعریف خلافت گفته و قید نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم بر می آرد از مفهوم خلیفه انبیاء را هر چند در قرآن عظیم حضرت داود را علیه السّلام خلیفة اللّه گفته شد زیرا که سخن در خلافت آن حضرت است صلّی اللّه علیه و سلم و حضرت داود خلیفة اللّه بودند لهذا ابو بکر صدیق راضی نشدند باسم خلیفة اللّه و فرمودند که مرا خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم می گفته باشید انتهی ازین عبارت ظاهرست که در قرآن مجید حضرت داود علیه السّلام را خلیفة اللّه
ص:257
گفته شد و آن حضرت خلیفة اللّه بود پس بحیرتم که الحال حضرات اهل سنت ابن تیمیه را مکذب قرآن خواهند گفت یا حضرت شاه ولی اللّه را مفتری بر قرآن قرار خواهند داد
قوله و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد اقول محققین علمای اصول و جهابذه منقدین فحول تصریح کرده اند که صحت استثنا دلیل عمومست و للّه الحمد و المنّة که شاه صاحب هم بآن اعتراف کرده اند لکن با وصف اعتراف حق بغفلت یا تغافل بعد این کلام متصلا بآن بلا فصل فاصل بتقلید کابلی مقلد امثال قوشجی و تفتازانی و غیر هما دلالت را بر عموم مقصود بر وجود استثنای متصل ساخته اند حال آنکه معنای این فقره یعنی صحت استثنا دلیل عمومست پر ظاهرست و از نهایت وضوح هر کس را مفهوم و اصلا اعضالی و اشکالی ندارد کمال الدین محمد بن محمد الامام بالمدرسة الکاملیة که فضائل و محامد او از وضوء لامع سخاوی ساطع و لامعست در شرح منهاج الوصول بعد احتجاج بآیه فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الآیة بر دلالت امر بر وجوب گفته قیل قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ لا یعم لأنّه مطلق قلنا عام لجواز الاستثناء منه لانه یصحّ ان یقال فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الاّ مخالفة الامر الفلانی و الاستثناء معیار العموم انتهی نقلا عن نسخة قرئت علی الشارح و علیها خطّه ازین عبارت ظاهرست که لفظ امر در آیه کریمه با وصفی که استثنا در آن موجود نیست محمول بر عمومست بابن سبب که استثنا از آن صحیحست و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در مقام اثبات قیاس بعد ذکر این معنی که اعتبار در قول تعالی فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ دالست بر جمیع جزئیات بقرینه لحوق
ص:258
عموم بآن و آن جواز استثناست از ان و بدرستی که جواز استثنا دلیل عمومست گفته قال الخنجی و لقائل ان یمنع هذا الجواب بأنّ صحة الاستثناء مشروطة بثبوت کون الامر بالماهیة امرا بجزئیاته و للخصم ان یمنع صحة الاستثناء ما لم یثبت انّ الامر به امر بالجزئیات و الجواب انّ صحّة الاستثناء ظاهرة فی هذه الصورة إذ لو قال اعتبروا الاّ الاعتبار الفلانی لا یخطّئ لغة و صحة الاستثناء معیار العموم لما ثبت فی باب العموم و لا حاجة الی ثبوت کون الامر بالماهیة امرا بالجزئیات إذ معنی کون صحة الاستثناء معیار العموم هو انا إذا تردّدنا فی عموم لفظ نعتبر فیه الاستثناء فان صحّ منه علمنا عمومه و الا فلا فالعلم بصحة الاستثناء یکفی فی العلم بالعموم ازین عبارت ظاهرست که لفظ اعتبروا با وصفی که در ان استثنا واقع نیست بسبب آنکه صحت استثنا از ان ظاهرست باین طور که اگر قائلی بگوید اعتبروا الا الاعتبار الفلانیّ تخطئه کرده نمی شود حسب لغت دلالت بر عموم می کند و محض صحت استثنا معیار عمومست و معنای بودن صحّت استثنا معیار عموم آنست که هر گاه ما متردد شویم در عموم لفظی اعتبار می کنیم در آن استثناء را پس اگر صحیح شود استثنا از آن خواهیم دانست عموم آن را و الا فلا پس محض علم بصحت استثنا کافیست در علم بعموم و شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول ماتن و معیار العموم الاستثناء که مع شرح آن سابقا گذشته گفته انّ دلیل تحققه الاستثناء من معناه کما اشار إلیه الشارح بقوله فکلّ ما صح الاستثناء منه الخ و فی العبارة
ص:259
مضاف محذوف أی و معیار العموم صحة الاستثناء دل علیه قول الشارح فکلّ ما صحّ الخ ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول سبکی و معیار العموم الاستثناء ظاهر آن نیست یعنی در دلالت بر عموم وجود استثناء غیر لازمست بلکه درین قول لفظ صحت محذوفست و مراد همینست که صرف صحت استثناء دلالت بر عموم می کند و ذکر استثنا شرط دلالت بر عموم نیست و نیز شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول محلی و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصّص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم که سابقا گذشته گفته قوله نحو قام رجال کانوا فی دارک الاّ زیدا منهم قال الکمال هذا المثال و ان تمشّی فیه ما ادعاه من العموم فیما تخصص به فلا یخص المثال من کون الدار حاصرة لهم و لا یتمشی فیما مثل به ابن مالک من قوله جاءنی رجال صالحون الاّ زیدا و اعترضه شیخ الاسلام حیث قال قد یوجه عمومه فیما تخصص به بوجوب دخول المستثنی فی المستثنی منه لو لا الاستثناء لتکون الدار حاصرة للجمیع و یرد بمنع وجوب ذلک و ان الدار حاصرة للجمیع لجواز ان لا یکون زید منهم و لهذا احتیج الی ذکر منهم مع انّ فی عموم ذلک نظرا إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره و هنا لا یعرف الاّ بذکره و اما ما اختاره ابن مالک من جواز الاستثناء من النکرة فی الاثبات نحو جاءنی قوم صالحون الاّ زیدا فهو مخالف لقول الجمهور إذ الاستثناء اخراج ما لولاه لوجب دخوله فی المستثنی منه
ص:260
و ذلک منتف فی المثال نعم ان زید علیه منهم کان موافقا لهم لکن فیه ما مر آنفا و قوله اه و انّ الدار حاصرة للجمیع قد یقال و لو سلم انّها حاصرة للجمیع فکونها کذلک لا یقتضی العموم فیما تخصص به لصدق اللفظ علی جماعة ممن کانوا فی الدار و لا یتبادر من اللفظ جمیع من کانوا فی الدار و یجاب باب الاستثناء دلیل العموم فیما تخصص به و الا لم یحتج إلیه و الظاهر من الاستثناء هو الاحتیاج إلیه و قوله و لهذا احتیج الی ذکر منهم یخالفه قول الشهاب قوله منهم حال من زید یعنی لا یستثنی زید مثلا فی هذا الترکیب الا إذا کان من جملة الرجال المحدث عنهم فلا یلزم ذکر لفظة منهم فی الترکیب حین الاخبار اه و قوله فی توجیه نظره إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره قد یقال من لازم ذکره علی وجه صحیح صحته و لا شک فی صحة هذا الترکیب مع صحة هذا الاستثناء و قوله و اما ما اختاره ابن مالک الخ فیندفع به ایراد الکمال هذا المثال علی الشارح فیقال کلامه مبنی علی مذهب الجمهور و اعلم انّ ما تقدم عن التلویح قد یدل علی العموم فیما مثل به ابن مالک ایض سم ازین عبارت هم ظاهرست که معیار عموم صحت استثناءست نه ذکر آن و عدم اشتراط ذکر استثنا در دلالت بر عموم بحدی ازین قاعده اصولیه واضح و لائح است که شیخ الاسلام سنّیه را چنان توهم رو داده که ذکر استثنا منافی دلالت بر عمومست پس ازین همه عبارات بصراحت تمام بحیث لا یخالج شیء من الشکوک و الاوهام واضح و ثابت شد که مراد از صحت استثنا
ص:261
از لفظی آنست که اگر بعد این لفظ استثناء واقع سازند صحیح شود پس این معنی مستلزم وجود استثنا بالفعل در کلام نیست پس بنا بر این هر لفظی که استثنا از آن صحیح شود آن لفظ از الفاظ عموم است گو استثنا در آن موجود نباشد یعنی وجود استثنا شرط دلالت بر عموم نیست بلکه صحت استثنا کافیست بنا بر این الفاظی که استثنا از ان صحیح باشد آن الفاظ اگر بی استثنا هم واقع شود دلالت بر عموم خواهد کرد پس وجود استثنا را شرط دلالت بر عموم نگردانیده اند بلکه صحت استثناء را معیار عموم ساخته اند و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و اشراق النور فی الظلم که استثنا از لفظ منزلت مضاف بسوی علم صحیحست قطعا و حتما مثلا می توان گفت که زید بمنزلة عمر و الا فی النسب او الا فی العلم او الاّ فی المال و مثل ذلک و بالخصوص از لفظ منزلت که درین حدیث واردست استثنای متصل صحیحست مثلا اگر حدیث باین طور وارد می شد که
انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة بلا شبه صحیح و متین می بود و للّه الحمد و المنة که در روایات متعدده لفظ الا النبوة وارد هم شده کما سبق و سیجیء انشاء اللّه تعالی و هر گاه استثنا از لفظ منزلت مضاف بعلم صحیح شد ثابت گردید که لفظ منزلت مضاف بعلم از الفاظ عمومست پس بنا بر این مجرد
انت منی بمنزلة هارون من موسی دلالت واضح بر عموم منازل خواهد کرد گو فرض کنیم که استثنا هم با آن مذکور نشود پس بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که کلام شاه صاحب و ائمّه شان اعنی تفتازانی و قوشجی و کابلی درین استثناء اعنی
الا انه لا نبی بعدی متصل نیست بلکه منقطعست بعد تسلیم انقطاع استثنا هم مندفع ست چه جواز استثنا برای اثبات عموم لفظ منزلت کافیست و اثبات وجود استثناء متصل ضروری نیست
قوله در این جا
ص:262
استثناء منقطعست بالضرورة لفظا و معنی اقول اولا شاه صاحب بسبب بعد از انمحاق نور عقل و انقماع اصل فهم و انقطاع عرق انصاف مرّة بعد اولی در پی ادعای انقطاع و قطع اتصال افتاده اند هنوز از اثبات انقطاع استخلاف فارغ نشده اند که ادعای انقطاع استثنا اغاز نهادند و بمزید تشتت بال تفرق اتصال را تجویز کردند و دلیل قاطع و برهان ساطع بر حسن انتظام کلام و غایت ارتباط مرام و نهایت تحقیق و تنقید و غور و امعان نظر و جودت فهم و فرط ذکا و کمال احاطه بجوانب و اطراف و مسابقت در حدّت خاطر از اخلاف و اسلاف پیش کردند و ثانیا هر گاه باعتراف خودش صحت استثناء دلیل عمومست می بایستی که کلام در صحت استثنای متصل می کرد تا آنکه بر منع وجود استثنای متصل اکتفا می ساخت چه اگر استثنای موجود بفرض باطل استثنای متصل نباشد مستدل را چه ضررست و مجیب را چه فائده چه کلام در صحت استثناست و در صحت استثنای متصل خودش با این همه اغراق و انهماک در انکار واضحات و دفع ثابتات کلام نتوانست کرد عجب که فاضل مخاطب در باب یازدهم برای اظهار کمال منطق دانی و سخن سازی و غایت تصلّف و گاوتازی بوساوس ناتمام اثبات اوهام در دلائل علمای کرام من نماید و خود مرتکب چنین اوهام طریفه و اغلاط لطیفه در فهم قواعد مشهوره و قوانین معروفه که اصلا اعضالی و اشکال ندارد می گردد عجب تر آنکه بسبب کمال ورع و دیانت و مزید صدق و امانت و غایت حذق و مهارتی که دارد در باب یازدهم و هم اخذ بالقوة مکان الفعل را باهل حق نسبت کرده و در تمثیل آن ذکر استدلال اهل حق بحدیث منزلت نموده و للّه الحمد که فساد این توهم در ما بعد بابلغ
ص:263
وجوه بیان می نمایم و خودش در این جا اخذ الفعل مکان القوة نموده وجود استثناء را که بالفعلست بجای صحت استثناء که بالقوه است نهاده قوله اما لفظا پس ازین جهت که انه لا نبی بعدی جمله خبریه ست و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد اقول محتجب نماند که بادی خرق احتمال انقطاع استثناء و نفی اتصال علی ما یظهر من التتبع سعد الدین تفتازانیست که در شرح مقاصد گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی اللّهم ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و علامه قوشجی هم با آن کمال حذق و همه دانی و مهارت و جلالت و نبالت قلاده تقلید تفتازانی در گردن انداخته و باختیار این وهم صریح پرداخته و از دار و گیر حذاق نحاریر باکی برنداشته چنانچه در شرح تجرید گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه تعالی عنه اللّهم الاّ ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و نصر اللّه کابلی هم بتقلید تفتازانی و قوشجی شتافته بر همین وهم فضیح دست انداخته لیکن بنابر مزیت فرع از اصل جوابی را که تفتازانی و قوشجی بمزید استحیا از ایراد عدم ثبوت اخوت نسبیه ذکر کرده اند حذف ساخته
ص:264
کمال تحقیق و تدقیق و غور فکر و امعان نظر و غایت اهتمام خود در تایید باطل و تضعیف حق بر ملا انداخته در صواقع گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الآخرة فی النسب و لم تثبت ذلک لعلی و حضرت مخاطب همین وهم صریح و زعم فضیح را علق نفیس پنداشته و آن را بکمال بشاشت و ابتهاج ذکر کرده و تشبث را بآن مظهر غایت مهارت خود در علوم عربیه و فنون ادبیه دانسته حال آنکه اگر اندک ممارستی بکتب اصول فقه و حقائق نجومی داشت اصلا گرد این توهم نمی کردید و بصد جان و دل استعاذه از ذکر آن می کرد که بعد کشف حقیقت حال این شبه مثبت کمال خجل و انفعال و دلیل تام بر انحلال و اختلافهم و عدم تدرب در ادراک حقائق کلام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست چه پر ظاهرست که محققین فحول و منقدین علم نحو و اصول تصریح کرده اند بآنکه حمل کلام بر استثنای منقطع خلافت اصلست و تا وقتی که کلام بر استثنای متصل محمول شود و لو بالصرف عن الظاهر حمل آن بر استثنای منقطع نتوان کرد بلکه حمل آن بر استثنای متصل لازم و واجبست شیخ جمال الدین ابو عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب در مختصر منتهی السؤل و الامل فی علمی الاصول و الجدل گفته الاستثناء فی المنقطع قیل حقیقة و قیل مجاز و علی الحقیقة قیل متواطئ و قیل مشترک و لا بد لصحته من مخالفة فی نفی الحکم او فی المستثنی حکم آخر له مخالفة بوجه مثل ما زاد الا ما نقص و لان المتصل اظهر لم یحمله علماء الامصار علی المنقطع الا عند تعذره و من ثم قالوا فی له عندی مائة درهم الا ثوبا
ص:265
و شبهه الاّ قیمة ثوب و عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر ابن الحاجب گفته و اعلم انّ الحق انّ المتصل اظهر فلا یکون مشترکا و لا للمشترک بل حقیقة فیه و مجازا فی المنقطع فلذلک لم یحمله علماء الامصار علی المنفصل الاّ عند تعذر المتصل حتی عدلوا للحمل علی المتصل عن الظاهر و خالفوه و من ثم قالوا فی قوله له عندی مائة درهم الاّ ثوبا و له علیّ ابل الاّ شاة معناه الاّ قیمة ثوب او قیمة شاة فیرتکبون الاضمار و هو خلاف الظاهر لیصبر متصلا و لو کان فی المنقطع ظاهرا لم یرتکبوا مخالفة ظاهر حذرا عنه و محب اللّه بهاری در کتاب مسلم الثبوت گفته اداة الاستثناء مجاز فی المنقطع و قیل حقیقة فقیل مشترک و قیل متواط أی وضعت لمعنی فیها وضعا واحدا لنا انّ المتصل اظهر فلا یتبادر من نحو جاء القوم الاّ الاّ إرادة اخراج البعض فلا یکون مشترکا و لا للمشترک و من ثمة لم یحمله علماء الامصار علیه ما امکن المتصل و لو بتاویل فحملوا له علیّ الف الاّ کرا علی قیمته بعد ملاحظه این عبارات بکمال ظهور روشن می شود که استثنای منقطع محض مجاز و خلاف اصلست تا آنکه اگر استثنای متصل بالتزام اضمار و تقدیر هم ممکن باشد واجب الاعتبار و لازم التعیینست و مصیر بسوی استثنای منقطع با وصف ظهور آن هم نتوان کرد و بهمین سبب علمای امصار و فضلای کبار مثل قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و له علیّ اهل إلا شاة و له علیّ الف إلا کرّا بر استثنای منقطع حمل نمی کنند و با وصف آنکه ظاهر آن انقطاعست بلکه بالتزام اضمار و تقدیر آن را راجع باستثنای متصل
ص:266
می سازند و عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزودی گفته و قال أی الشافعی فی رجل قال لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا ان الاستثناء صحیح و یسقط من الالف قد رقیمة الثوب لأنّ معناه الاّ ثوبا فانّه لیس علیّ من الالف لانه لیس بیانا الاّ هکذا ثم الدلیل المعارض و هو الاستثناء واجب العمل بقدر الامکان إذا لو کان لم یعمل به صار لغوا و الاصل فی کلام العاقل ان لا یکون کذلک فان کان المستثنی من جنس المستثنی منه یمکن اثبات المعارضة فی عین المستثنی و الامکان ههنا فی ان یجعل نفیا لقدر قیمة الثوب لا لعینه فیجب العمل به کما قال ابو حنیفة و ابو یوسف رحمهما اللّه فی قول الرجل لفلان علیّ الف الاّ حنطة انه یصرف الی قیمة الکر تصحیحا للاستثناء بقدر الامکان قال و لو کان الکلام عبارة عما وراء المستثنی کما قلتم ینبغی ان یلزمه الالف کاملا لان مع وجوب الالف علیه نحن نعلم انه لا کر علیه فکیف یجعل هذا عبارة عما وراء المستثنی و الکلام لم یتناول المستثنی اصلا فظهر انّ الطریق فیه ما قلنا و در مقام جواب از احتجاج شافعی نقلا عن اصحابه گفته و کذا صحة الاستثناء فی قوله علیّ الف الاّ ثوبا لیست مبنیة علی انّ الاستثناء معارضة ایضا بل هی مبنیة علی انّ الاستثناء المتصل حقیقة و الاستثناء المنقطع مجاز و مهما امکن حمل الاستثناء علی الحقیقة وجب حمله علیها إذا الاصل فی الکلام هو الحقیقة و معلوم انه لا بد فی
ص:267
الاستثناء المتصل من المجانسة فوجب صرف الاستثناء الی القیمة لیثبت المجانسة و یتحقق الاستخراج کما هو حقیقة الا تری انّه لا یمکن جعله معارضة الاّ بهذا الطریق إذ لا بد من اتحاد المحل ایضا و إذا وجب رد الثوب الی القیمة تصحیحا للاستثناء لا ضرورة الی جعله معارضة بل یجعل عبارة عما وراء المستثنی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده حضرت شافعی اگر کسی بگوید لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثناء صحیح می شود و مراد از ثوب قیمت ثوبست و عمل برین اراده واجب و لازمست و حمل این کلام بر استثنای منقطع جائز نیست و اصحاب صاحب کشف که مراد از آن علمای حنفیه اند نیز حمل استثنای الا ثوبا را بر استثنای متصل واجب و لازم می دانند باین سبب که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجازست و هر گاه حمل استثناء بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل استثنا بر ان زیرا که اصل در کلام حقیقتست پس علمای حنفیه هم استثنای ثوب را راجع باستثنای قیمت ثوب می گردانند و این ارجاع را لازم و واجب می دانند و نیز از آن ظاهرست که نزد ابو حنیفه و ابو یوسف هم اگر کسی بگوید لفلان علی الف الا کرّ حنطة درین کلام حنطة محمول می شود بر قیمت کرّ و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه ارجاع آن باستثنای متصل و لو بالتاویل لازم و واجبست و نیز عبد العزیز در کشف الاسرار گفته قوله و قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا استثناء منقطع ذهب بعض مشایخنا منهم القاضی الامام ابو زید الی انّ هذا استثناء منقطع و تقریره من وجهین و بعد تقریر وجهین گفته و ذهب اکثرهم الی انّه استثناء متصل لان الحمل علی الحقیقة واجب
ص:268
مهما امکن فجعلوا استثناء حال بدلالة الثنیا فانها تقتضی المجانسة و حملوا الصدر علی عموم الاحوال أی اضمروا فیه الاحوال فقالوا التقدیر اولئک هم الفاسقون فی جمیع الاحوال أی حال المشافهة و الغیبة و حضور القاضی و حضور الناس و غیبتهم و حال الثبات و الاصرار علی القذف و حال الرجوع و التوبة از این عبارت ظاهرست که اکثر علما باین سو رفته اند که استثنای الا الذین تابوا متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست پس معلوم شد که نزد اینها حمل این استثنای متصل واجب و لازمست و حمل آن بر استثنای منقطع ناجائز حال آنکه استثنای متصل محتاجست باضمار و تقدیر لفظ فی جمیع الاحوال پس معلوم شد که تا وقتی که حمل کلام بر استثنای متصل ممکن باشد و لو بالتاویل حمل آن بر منقطع نباید کرد و نیز در کشف الاسرار مذکورست قوله و کذلک قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أی و مثل قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا قوله عزّ و جل إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ فانّه استثناء حال ایضا إذ لا یمکن استخراج العفو الذی هو حالهن عن نصف المفروض حقیقة لعدم المجانسة فیحمل الصدر علی عموم الاحوال أی لهن نصف ما فرضتم او علیکم نصف ما فرضتم فی جمیع الاحوال أی فی حال الطلب و السّکوت و حال الکبر و الصغر و الجنون و الافاقة الاّ فی حالة العفو إذا کانت العافیة من اهله بان کانت عاقلة بالغة فکان تکلما بالباقی نظرا الی عموم الاحوال و قال القاضی الامم رح هو استثناء منقطع لأنّه لا یبیّن ان النصف لم یکن واجبا إذا جاء العفو بل سقوطه بالعفو بتصرف طارئ
ص:269
فکان الاستثناء منقطعا لأنّه لم یدخل فی الصدر بالاستثناء ازین عبارت ظاهرست که نزد علامه بزودی قول حق تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ محمولست بر استثنای متصل بسبب حمل آن بر عموم احوال گو قاضی آن را منقطع پنداشته باشد و نیز در کشف الاسرار گفته قوله و کذلک أی و مثل قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ
قوله علیه الصلوة و السلام الاّ سواء بسواء فانه استثناء حال ایضا لان حمل الکلام علی حقیقته واجب ما امکن و لا یمکن استخراج المساواة من الطعام فیحمل الصدر علی عموم الاحوال فصار کانّه قیل لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من المفاضلة و المجازفة و المساواة الا فی حالة المساواة و لا یتحقق هذه الاحوال الا فی الکثیر و هو ما یدخل تحت الکیل لان المراد من المساواة هو المساواة فی الکیل إذا المستوی فی الطعام لیس الا الکیل بالاجماع و بدلیل قوله علیه الصلوة و السلام کیلا بکیل و بدلیل العرف فان الطعام لا یباع الا کیلا و بدلیل الحکم فان اتلاف ما دون الکیل فی الطعام لا یوجب المثل بل یوجب القیمة لفوات المستوی و المفاضلة و المجازفة مبنیان علی الکیل ایضا إذا المراد من المفاضلة رجحان احدهما علی الآخر کیلا و المراد من المجازفة عدم العلم بتساویهما و بتفاضلهما مع احتمال المساواة و المفاضلة فثبت بما ذکرنا ان صدر الکلام لا یتناول القلیل الذی لا یدخل تحت الکیل لعدم جریان هذه الاحوال فیه فلا یصح الاستدلال به علی حرمة
ص:270
بیع الحفنة بالحفنة و الحفنتین فان قیل لا نسلم ان هذا استثناء متصل بل هو استثناء منقطع لاستحالة استخراج المساواة التی هی معنی من العین فیکون معناه لکن ان جعلتموهما سواء فبیعوا احدهما بالآخر فیبقی الصدر متناولا للقلیل و الکثیر و قولکم العمل بالحقیقة اولی مسلم و لکن إذا لم یتضمن بالعمل بها مجازا آخر و قد تضمن ههنا لانه لا یمکن حمله علی الحقیقة الاّ باضمار الاحوال فی صدر الکلام و الاضمار من ابواب المجاز و لئن سلمنا انّ حمله علی الحقیقة اولی فلا نسلم انه یحتاج فیه الی اضمار الاحوال فی صدر الکلام لانه یمکن ان یجعل المستثنی الطعام الموصوف بالمساواة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام متساویین کانا او غیر متساویین بالطعام المتساوی فبقی القلیل داخلا فی عموم صدر الکلام و هو بیع الطعام بالطعام غیر متساویین و لئن سلمنا انه استثناء حال و انه یوجب ادراج الاحوال فی صدر الکلام فلا نسلم ان الاحوال منحصرة فی الثلث المذکورة بل القلة من احواله کالمفاضلة و المجازفة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من القلة و الکثرة و المفاضلة و المجازفة و المساواة الاّ فی حالة المساواة فیبقی القلیل داخلا فی الصدر قلنا حمل الکلام علی الحقیقة واجب فلا یجوز حمله علی المنقطع الذی هو مجاز من غیر ضرورة و قولهم حمله علی الحقیقة یتضمن مجازا آخر قلنا قد قام الدلیل علی هذا المجاز و هو الاضمار فوجب العمل به فاما المجاز
ص:271
الذی ذکرتم فلم یقم علیه دلیل فترجحت الحقیقة علیه الا تری انّ استثناء الدنیا و الکر من الدراهم جائز بالاتفاق و انّ استثناء الثوب و العبد جائز منها عند الخصم و لا وجه لصحته الا الاضمار أی الا مقدار مالیة کذا فثبت ان حمله علی المتصل مع الاضمار اولی من حمله علی المنقطع و قولهم هو استثناء عین الاستثناء حال قلنا هو استثناء بیع الطعام فی هذه الحالة لا استثناء عین و قولهم لا نسلم انحصار الاحوال فی الثلث قلنا انما حکمنا بانحصارها فی الثلث لانه علیه الصلوة و السلام نهی عن بیع الطعام بالطعام و الطعام إذا ذکر مقرونا بالبیع او الشراء یراد به الحنطة و دقیقها و یؤیده ما
روی فی روایة اخری لا تبیعوا البرّ بالبر الاّ سواء و لهذا قالوا إذا حلف لا یشتری طعاما انه لا یحنث بشراء الشعیر و الفاکهة و انما یحنث بشراء الحنطة و دقیقها و کذلک لو و کله بشراء طعام فاشتری فاکهة یصیر مشتریا لنفسه و سوق الطعام عندهم اسم لسوق الحنطة و دقیقها و یسمی ما یباع فیه غیر الحنطة سوق الشعیر و سوق الفواکه و انه من ابواب اللسان لا من فقه الشریعة ثم البیع لا یجری باسم الطعام و الحنطة فان الاسم یتناول الحنطة الواحدة و لا یبیعها احد و لو باعها لم یجز لانها لیست بمال متقوم فعرفنا ان المراد منه ما صار متقوما و لا یعرف مالیة الطعام الا بالکیل فثبت وصف الکیل لمقتضی النص و یصیر کانه قیل لا تبیعوا الطعام المکیل بالطعام و المکیل إلا سواء بسواء و إذا کان کذلک انحصر الاحوال فیما ذکرنا و هو معنی
ص:272
قوله و ذلک أی عموم الاحوال لا یستقیم الاّ فی المقدر و هو الذی یدخل تحت الکیل یوضحه انه انما یندرج فی المستثنی منه ما یناسب المستثنی بوصف خاص لا بوصف عام فانک إذا قلت لیس فی الدار الاّ زید یندرج فی الکلام انسان لا حیوان و لا شیء فههنا انما یندرج ما یناسب المستثنی بوصف المساواة فی الکیل و هو المفاضلة و المجازفة لا القلة التی هی بمنزلة الحیوان و الشیء فی تلک الصورة و ذکر شمس الائمة رح فی اصول الفقه انّ
قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل
ص:273
کلام چنین بود که الا النبوة لانه لا نبی بعدی پس لفظ النبوة که در حقیقت مستثناست محذوف شد و علت آن قائم مقام معلول گردیده چنانچه در امثله سابقه لفظ قیمت را حذف کرده بجای آن ثوبا و شاة و کرّا نهاده اند و وجه حذف لفظ نبوت ایثار ایجازست و حسن ایجاز بر متتبع وحی یزدانی و ماهر علم معانی مخفی نیست سراج الدین ابو یعقوب یوسف بن أبی بکر محمد بن علی السکاکی در مفتاح العلوم گفته و العلم فی الایجاز قوله علت کلمته فی القصاص حیوة و اصابته المحزّ بفضله علی ما کان عندهم او جز کلام فی هذا المعنی و ذلک قولهم القتل انفی للقتل و من الایجاز قوله تعالی هُدیً لِلْمُتَّقِینَ ذهابا الی ان المعنی هدی للضالّین الصائرین الی التقوی بعد الضلال لما ان الهدی أی الهدایة انما یکون للضال لا للمهتدی و وجه حسنه قصد المجاز المستفیض نوعه و هو وصف الشیء بما یئول إلیه و التوصل به الی تصدیر اولی الزّهراوین بذکر اولیاء اللّه و قوله فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ اظهر من ان یخفی حاله فی الوجازة نظر الی ما ناب عنه و کذا قوله و لا ینبّئک مثل خبیر و انظر الی الفاء التی تسمی فاء فصیحة فی قوله فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ کیف افادت فامتثلتم فتاب علیکم و فی قوله فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مفیدة فضرب فانفجرت و تأمّل قوله فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتی أ لیس یفید فضربوه فحیی فقلنا کذلک یحیی اللّه الموتی
ص:274
و قدّر صاحب الکشاف رحمه اللّه اصل قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ نظرا الی الواو فی و قالا و لقد آتینا داوود و سلیمان علما فعملا به و علّماه و عرفا حقّ النعمة فیه و الفضیلة و قالا الحمد للّه و یحتمل عندی انه اخبر تعالی عما صنع بهما و اخبر عما قالا کانه قال نحن فعلنا ایتاء العلم و هما فعلا الحمد تفویضا استفادة ترتب الحمد علی ایتاء العلم الی فهم السامع مثله فی قم یدعوک بدل قم فانّه یدعوک و انه فن من البلاغة لطیف المسلک و من امثلة الاختصار قوله فَکُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیِّباً بطیّ ابحت لکم الغنائم بدلالة فاء التسبیب فی فکلوا و قوله فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ بطیّ ان افتخرتم بقتلهم فلم تقتلوهم انتم فعدّوا عن الافتخار لدلالة الفاء فی فلم و کذا قوله فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ إذ المعنی إذا کان ذلک فما هی الا زجرة واحدة و کذا قوله فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ تقدیره ان أرادوا ولیّا بحق فاللّه هو الولی بالحق لا ولیّ سواه و کذا قوله یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیّایَ فَاعْبُدُونِ اصله فان لم یتاتّ ان تخلصوا العبادة لی فی ارض فایّای فی غیرها فاعبدون أی فاخلصوها فی غیرها فحذف الشرط و عوّض عنه تقدیم المفعول مع إرادة الاختصاص بالتقدیم و قوله کَلاّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا أی ارتدعا عن خوف قتلهم فاذهبا أی فاذهب انه و اخوک بدلالة کلا علی المطویّ و قوله إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ اصله إذ یلقون
ص:275
اقلامهم ینظرون لیعلموا ایّهم یکفل مریم لدلالة ایهم علی ذاک بوساطة علم النحو و قوله لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ فعل ما فعل و کذا قوله وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّاسِ اصل الکلام و لنجعله آیة فعلنا ما فعلنا و کذا قوله لِیُدْخِلَ اللّهُ فِی رَحْمَتِهِ أی لاجل الادخال فی الرحمة کان الکفّ و منع التعذیب و قوله إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً إذا لم یفسر الحمل بمنع الامانة و الغدر و ارید التفسیر الثانی و هو تحمل التکلیف کان اصل الکلام و حملها الانسان ثم خاس به منبها علیه بقوله إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً الذی هو توبیخ للانسان علی ما علیه من الظلم و الجهل فی الغالب و قوله أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً تتمته ذهبت نفسک علیهم حسرة فحذفت لدلالة فلا تذهب نفسک علیهم حسرات او تتمته کمن هداه اللّه فحذفت لدلالة فان اللّه یضل من یشاء و یهدی من یشاء و کمال حیرتست از تفتازانی که با وصف مهارت و حذق در علم ادب و اصول و مجارات با ائمّۀ فحول ازین قاعده ممهده اعنی مجازیت استثنای منقطع و عدم حمل علمای امصار امثله مذکوره را بر استثنای منقطع و ارجاع ان باستثنای متصل بارتکاب اضمار و صرف عن الظاهر که در مختصر ابن حاجب و شرح عضدی مذکورست و تفتازانی خود شرح آن کرده و بالخصوص این مقام را هم دیده و شرح آن نموده بمقابله اهل حق چشم پوشیده رعایت آن را از دست داده داد خلط و تلمیع و تخدیع داده زبان را
ص:276
بادعای کون الاستثناء منقطعا حتما و جزما واگشاده اما شرح نمودن تفتازانی خصوص مقام حقیقت بودن استثنا در استثنای متصل و مجازیت منقطع و لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل گو بتقدیر و تاویل باشد پس از ملاحظه شرح تفتازانی بر شرح عضدی ظاهرست حیث قال فیه قوله و اعلم انّ الحق اشاره الی الدلیل علی کونه مجازا فی المنقطع و ذلک لان المتصل هو المتبادر الی الفهم فلا یکون الاستثناء یعنی صیغته مشترکا لفظا و لا موضوعا للقدر المشترک بین المتصل و المنقطع إذ لیس احد معانی المشترک و افراد المتواطئ اولی بالظهور و التبادر عند قطع النظر عن عارض شهرة او کثرة ملاحظة او نحو ذلک ازین عبارت ظاهرست که نزد تفتازانی حکم عضدی درین باب که استثنا حقیقتست در استثنای متصل و متصل مقدمست بر منقطع که از آخر آن لزوم حمل استثنای بر استثنای متصل و لو بارتکاب الاضمار و الصرف عن الظاهر مقبول است که تایید آن نموده و وجه آن بیان کرده و علاوه برین تفتازانی مختصر ابن الحاجب و شرح عضدی را بر ان که ازین هر دو کتاب لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتاویل و عدم جواز حمل آن بر استثنای منقطع و إن کان ظاهرا فیه ظاهرست بمدائح عظیمه و محامد فخیمه و اوصاف جلیله و محاسن جمیله موصوف نموده چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الکاتب الجلبی الاستنبولی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بعد ذکر شرح عضد الدین بر مختصر ابن الحاجب گفته و شرح العلامة سعد الدین التفتازانی المتوفی سنة 791 احدی و تسعین و سبعمائة اوله الحمد للّه الذی
ص:277
وفقنا للوصول الی منتهی اصول الشریعة الخ قال ان المختصر یجری من کتب الاصول مجری الفرات و من الکتب الحکمیة مثل الدرة من الحصی و الواسطة من العقد الخ و کذلک شرح العلامة المحقق عضد الدین و هو یجری من الشروح مجری العذب الفرات من البحر الاجاج بین عین الحیاة لم یر مثله فی زبر الاولین و لم یسمع بما یوازیه او یدانیه الخ و مخفی نماند که مجازیت استثنای منقطع و بودن آن خلاف اصل از تصریحات و افادات دیگر اکابر ثقات هم واضحست عبد العزیز بن احمد البخاری در کتاب تحقیق شرح منتخب فی اصول المذهب تصنیف حسام الدین محمد بن محمد بن عمر الاخسیتکی گفته قوله ثم الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل و تفسیره ما ذکرنا و منفصل و هو ما لا یصلح استخراجه من الاول لان الصدر لم یتناوله فجعل مبتدأ مجازا أی ما یطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل أی الحقیقة و تفسیره ما ذکرنا أی اشرنا إلیه فی قولنا فیکون تکلمنا بالباقی بعده فانّه یشیر الی ان الاستثناء الحقیقی ما یمکن ان یجعل تکلمنا بالباقی بعد الاستثناء و منفصل و یسمی منقطعا و هو ما لا یصلح استخراجه عن الاول أی صدر الکلام بان لا یکون المستثنی من جنس الاول کقولک جاءنی القوم الا حمارا و قیل فی تعریفه هو ما دل علی مخالفة بإلا غیر الصفة او احدی اخواتها من غیر اخراج فجعل مبتدأ أی بمنزلة کلام مبتدأ حکمه بخلاف حکم
ص:278
الاول یعمل به بنفسه لا تعلق له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاوّل و کان ینبغی ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا قال شمس الائمّة رحمة اللّه الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع و هو بمعنی لکن أی بمعنی العطف و نیز عبد العزیز بخاری در کشف الاسرار گفته قوله و الاستثناء نوعان لمّا فرغ من اقامة الدلیل علی مدّعاه شرع فی بیان تخریج الفروع و ذکر له مقدمة فقال الاستثناء نوعان أی ما اطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان حقیقة و هو الاستثناء المتصل و تفسیره ما ذکرنا یعنی قوله الاستثناء استخراج و تکلم بالباقی بعد الثنیا و مجاز و هو المنفصل و یسمی منقطعا فجعل مبتدأ أی بمنزلة نص مبتدأ حکمه بخلاف الاول یعمل به بنفسه لا تعلقّ له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز
ص:279
و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاول فکان من حق الکلام ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا و عبارة شمس الائمة رح الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع بمعنی لکن أی بمعنی العطف و قاضی عبید اللّه بن مسعود الحنفی در توضیح فی حل غوامض التنقیح گفته مسئلة الاستثناء متصل و منقطع و الثانی مجاز فان قیل قسمت الاستثناء الی المتصل و المنقطع فکیف یصح قولک و الثانی مجاز قلت هذا لیس قسمة حقیقیة بل المراد انّ الاستثناء یطلق علی المعنیین احدهما بطریق الحقیقة و الثانی بطریق المجاز و قاضی عبد اللّه بن عمر بیضاوی در منهاج الوصول الی علم الاصول در باب ثالث گفته الفصل الثالث فی المخصص و هو متصل و منفصل و المتصل اربعة الاول الاستثناء و هو الاخراج بالاّ غیر الصفة و نحوها و المنقطع مجاز و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در تلویح فی کشف حقائق التنقیح گفته قوله مسئلة المستثنی ان کان بعض المستثنی منه فالاستثناء متصل و الاّ فمنقطع و لفظ الاستثناء و المستثنی حقیقة عرفیة فی القسمین علی سبیل الاشتراک و امّا
ص:280
صیغة الاستثناء فحقیقة فی المتصل و مجاز فی المنقطع لانها موضوعة للاخراج و لا اخراج فی المنقطع و کلام المصنف رح محمول علی انّ الاستثناء أی الصیغة التی یطلق علیها هذا اللفظ مجاز فی المنقطع فانّ لفظ الاستثناء یطلق علی فعل المتکلم و علی المستثنی و علی نفس الصیغة و شیخ احمد المدعو بشیخ جیون بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الصالحی اللکهنوی در نور الانوار فی شرح المنار در ذکر استثنا گفته و هو نوعان متصل و هو الاصل و منفصل و هو ما لا یصح استخراجه من الصدر بان یکون علی خلاف جنس ما سبق و هذا یسمی منقطعا فی عرف النحاة و اطلاق الاستثناء علیه مجاز لوجود حرف الاستثناء و لکن فی الحقیقة کلام مستقل وجه دوم آنکه می گویم که الاّ انه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بقاعده حمل علی المعنی و وجه بودن الا انه لا نبی بعدی در معنی الا النبوة آنست که هر گاه نبوت مطلقا بعد آن حضرت منفی باشد نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بعد آن حضرت منفی خواهد بود پس الا انه لا نبی بعدی را الا النبوة لازمست پس ذکر الا انه لا نبی بعدی از قبیل ذکر ملزوم و اراده لازمست و قاعده حمل علی المعنی قاعده ایست مشهور و معروف و از استعمالات قرآن شریف و کلمات فصحا و بلغا نظما و نثرا ثابت و محقّق جلال الدین سیوطی در اشباه و نظائر گفته الحمل علی المعنی قال فی الخصائص اعلم انّ هذا الشرح غور من العربیة بعید و مذهب نازح فسیح و قد ورد به القرآن
ص:281
و فصیح الکلام منثورا و منظوما کتأنیث المذکر و تذکیر المؤنث و تصوّر معنی الواحد فی الجماعة و الجماعة فی الواحد و فی حمل الثانی علی لفظ قد یکون علیه الاول اصلا کان ذلک اللفظ او فرعا و غیر ذلک فمن تذکیر المؤنث قوله تعالی فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی أی هذا الشخص فمن جاءه موعظة من ربّه لأنّ الموعظة و الوعظ واحد انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین أراد بالرحمة هنا المطر و من تانیث المذکّر قراءة من قرأ تلتقطه بعض السیارة و قولهم ذهبت بعض اصابعه أنّث ذلک لمّا کان بعض السیارة سیارة فی المعنی و بعض الاصابع اصبعا و قولهم ما جاءت حاجتک لمّا کانت ما هی الحاجة فی المعنی و انشدوا أ تهجر بیتا بالحجاز تلفّعت*به الخوف و الاعداء من کل جانب*ذهب بالخوف الی المخافة و قال یا ایها الراکب المزجی مطیته سائل بنی اسد ما هذه الصوت أنّث علی معنی الاستغاثة و حکی الاصمعی عن أبی عمرو انّه سمع رجلا من اهل الیمن یقول فلان لغوب جاءته کتابی فاحتقرها فقلت له أ تقول جاءته کتابی فقال نعم أ لیس بصحیفة قلت فما اللغوب قال الاحمق و قال لو کان فی قلبی کقدر قلامة حبا لغیرک قد أتاها ارسلی کسّر رسولا و هو مذکر علی ارسل و هو من تکسیر المؤنث کاتان و آتن و عناق و اعنق لمّا کان الرسول هنا انما یراد به المرأة لانها فی غالب الامر مما یستخدم
ص:282
فی هذا الباب و کذلک ما جاء عنهم من جناح و أجنح قالوا ذهب بالتانیث الی الریشة و قال فکان مجنیّ دون من کنت أتقی ثلاث شخوص کاعان و معصر أنّث الشخص لانه أراد به المرأة و قال و ان کلابا هذه عشر ابطن و انت بریء من قبائلها العشر ذهب بالبطن الی القبیلة و ابان ذلک بقوله من قبائلها و امّا قوله ع کما شرقت صدر القناة من الدم فان شئت قلت انت لانه أراد القناة و ان شئت قلت ان صدر القناة قناة و قال لمّا اتی خبر الزبیر تواضعت سور المدینة و الجبال الخشّع و قال طول اللیالی اسرعت فی نقضی و قال تعالی وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ لانه أراد امرأة و من باب الواحد و الجماعة قولهم هو احسن الصبیان و اجمله افرد الضمیر لان هذا موضع یکثر فیه الواحد کقولک هو احسن فتی فی الناس قال ذو الرمّة و میّة احسن الثقلین وجها و سالفة و احسنه قذالا فافرد الضمیر مع قدرته علی جمعه و قال تعالی وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ فحمل علی المعنی و قال تعالی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ فافرد علی لفظ من ثم جمع من بعد و الحمل علی المعنی واسع فی هذه اللغة جدّا منه قوله تعالی أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ ثم قال أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ قیل فیه انه محمول علی المعنی حتی کانّه قال أ رأیت کالذی حاجّ ابراهیم أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ فجاء بالثانی علی انّ الاوّل قد سبق کذلک و من ذلک قول امرء القیس الا زعمت بسباسة الیوم أنثی کبرت و ان لا یحسن السّر أمثالی بنصب یحسن و الظاهر انّ یرفع لانه معطوف علی الثقیلة الاّ انه نصب لان هذا موضع قد کان یجوز ان تکون فیه الخفیفة حتی کأنّه قال أ لا زعمت بسباسة ان یکبر فلان و منه قوله یا لیت زوجک قد غدا متقلّدا سیفا و رمحا أی و حاملا رحما فهذا محمول علی معنی الاول لا لفظه و کذا قوله علّفتها تبنا و ماء باردا أی و سقیتها ماء و قوله تراه کان اللّه یجدع انفه و عینیه ان مولاه تاب له و فرّ أی و یفقأ عینیه و منه باب واسع لطیف ظریف و هو اتصال الفعل بحرف لیس مما یتعدّی به کقوله تعالی أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ لما کان فی معنی الافضاء عدّاه بالی و مثله قول الفرزدق قد قتل اللّه زیادا عنّی لأنّه فی معنی ضرفه و قول الاعشی سبحان من علقمه الفاخر علّق حرف البحر بسبحان و هو علم لما کان معناه براءة منه و قال ابن یعیش فان قیل قرّرتم ان العامل فی الحال هو العامل فی صاحبها و الحال فی هذا زید قائما من زید و العامل فیه الابتداء من حیث هو خبر و الابتداء لا یعمل نصبا فالجواب ان هذا کلام محمول علی معناه دون لفظه و التقدیر اشیر إلیه او اتنبّه له فهو مفعول من جهة المعنی و صل إلیه الفعل قال
ص:283
قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل
ص:
و قولهم نشدتک اللّه الاّ فعلت کلام محمول علی المعنی کانّه قال ما انشدک الاّ فعلک أی ما أسألک الاّ فعلک و مثل ذلک شرّ اهرّ ذا ناب علی و إذا ساغ ان یحمل شر اهرّ ذا ناب معنی النفی کان معنی النفی نشدتک اللّه الاّ فعلت اظهر لقوّة الدلالة علی النفی لدخول الاّ لدلالتها علیه و مثله من الحمل علی المعنی قوله و انّما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و المراد ما یدافع و لذلک فصل الضمیر حیث کان المعنی ما یدافع الاّ انا و قال ابو حیّان فی اعرابه کلام العرب منه ما طابق اللفظ المعنی نحو قام زید و زید قائم و هو اکثر کلام العرب و هو وجه الکلام و منه ما غلّب فیه حکم اللفظ علی المعنی نحو علمت اقام زید أم قعد لا یجوز تقدیم الجملة علی علمت و ان کان لیس ما بعد علمت استفهاما بل الهمزة فیه للتسویة و منه ما غلّب فیه المعنی علی اللفظ و ذلک نحو الاضافة للجملة الفعلیة نحو علی حین عاتبت المشیب علی الصّبا إذ قیاس الفعل ان لا یضاف إلیه لکن لوحظ المعنی و هو المصدر فصحت الاضافة و قال الزمخشریّ فی الاحاجی قولهم نشدتک باللّه لمّا فعلت کلام محرّف عن وجهه معدول عن طریقته مذهوب به مذهب ما اغربوا به علی السامعین من امثالهم و نوادر الغازهم و احاجیهم و ملحهم و اعاجیب کلامهم و سائر ما یدلّون به علی اقتدارهم و تصریفهم أعنّة فصاحتهم کیف شاؤا و بیان عدله ان الاثبات فیه قائم
ص:285
مقام النفی و الفعل قائم مقام الاسم و اصله ما اطلب منک الا فعلک و قال الشیخ علم الدّین السّخاوی فی تنویر الدّیاجی هذا الکلام ممّا عدل من کلامهم عن طریقته الی طریقة اخری تصرفا فی الفصاحة و تفنّنا فی العبارة و لیس من قبیل الألغاز و قال ابو علی هو کقولهم شرّ اهرّ ذا ناب یعنی فی ان اللفظ علی معنی و المراد معنی آخر لان المعنی ما اهرّ ذا ناب الاّ شر قال و قول الزمخشری اقلیم الفعل فیه مقام الاسم یعنی الاّ فعلت اقیم مقام الاّ فعلک قال و مثل هذا من الذی هو بمعنی ما هو متروک اظهاره قوله ابا خراشة امّا أنت ذا نفر فان قومی لم تاکلهم الضبع قال سیبویه المعنی لان کنت منطلقا انطلقت لانطلاقک أی لان کنت فی نفر و جماعة من اسرتک فانّ قومی کذلک و هم کثیر لم تاکلهم السنة و لا یجوز عند سیبویه اظهار کنت مع المفتوحة و لا حذفه مع المکسورة و قال الزمخشری من المحمول علی المعنی قولهم حسبک یتم الناس و لذا جزم به کما یجزم بالامر لانه بمعنی اکفف و قولهم اتقی اللّه امرء فعل خیرا یثبت علیه لأنّه بمعنی لیتق اللّه امرء و لیفعل خیرا و قال ابو علی الفارسی فی التذکرة إذا کانوا قد حملوا الکلام فی النفی علی المعنی دون اللفظ حیث لو حمل علی اللفظ لم یؤد الی اختلال معنی و لا فساد فیه و ذلک نحو قولهم شرّ اهرّ ذا ناب و شیء جابک و قوله و انما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و قولهم
ص:286
قل احد الا یقول ذاک و قولهم نشدتک اللّه الا فعلت و کل هذا محمول علی المعنی و لو حمل علی اللفظ لم یود الی فساد و التباس فان یحمل علی المعنی حیث یودّی الی الالتباس یکون واجبا فمن اللفظ و کذلک قوله ضربت زیدا او عمرا ما ضربت واحدا منهما لانه لو قال ما ضربت زیدا او عمرا امکن ان یظن انّ المعنی ما ضربتهما و لما کان قوله ما مررت بزید و عمرو لو نفی علی اللفظ لا یمکن ان یکون نفی مرورا واحدا فنفاه بتکریر الفعل لیتخلّص من هذا المعنی کذلک جمع قوله مررت بزید او عمر و ما مررت بواحد منهما لیتخلص من المعنی الذی ذکرنا و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته و قال ابن هشام فی المعنی قد یعطی الشیء حکم ما اشبهه فی معناه أو لفظه او فیهما فاما الاول فله صور کثیرة احدها دخول الباء فی خبر انّ فی قوله تعالی أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ لانه فی معنی أ و لیس اللّه بقادر وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً لما دخله من معنی اکتف باللّه شهیدا و فی قوله لا یقرأن بالسور لما دخله معنی لا یتقرّبن بقراءة السور و لهذا قال السهیلی لا یجوز ان تقول وصل الیّ کتابک فقرأت به علی حدّ قوله لا یقران بالسّور لانه عار عن معنی التقرّب الثانیة جواز حذف خبر المبتدأ فی نحو انّ زیدا قائم و عمرو اکتفاء بخبر انّ لمّا کان ان زیدا قائم فی معنی زید قائم و لهذا لم یجز لیت زیدا قائم و عمرو الثالثة جواز
ص:287
انا زیدا غیر ضارب لمّا کان فی معنی انا زیدا لا اضرب و لولا ذلک لم یجز إذ لا یتقدم المضاف إلیه علی المضاف فکذا لا یتقدم معموله لا تقول انا زیدا اوّل ضارب او مثل ضارب الرابعة جواز غیر قائم الزیدان لمّا کان فی معنی ما قام الزیدان و لو لا ذلک لم یجز لأنّ المبتدأ اما ان یکون ذا خبر او ذا مرفوع یغنی عن الخبر الخامسة اعطاؤهم ضارب زید الان او غدا حکم ضارب زیدا فی التنکیر لانه فی معناه فلهذا وصفوا به النکرة و نصبوه علی الحال و خفضوه برب و ادخلوا علیه ال و لا یجوز شیء من ذلک إذا ارید المضی لانه حینئذ لیس فی معنی الناصب السادسة وقوع الاستثناء المفرّغ فی الایجاب نحو وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ لما کان المعنی و انها لا تسهل إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ و لا یرید اللّه الاّ ان یتمّ نوره السابعة العطف بولا بعد الایجاب فی نحو قوله أبی اللّه ان اسمو بامّ و لا اب لما کان معناه قال اللّه لی لا تسم بام و لا اب الثامنة زیادة لا فی قوله تعالی ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ قال ابن السّید المانع من الشیء آمر للممنوع ان لا یفعل فکانّه قیل ما الّذی قال لک لا تسجد التاسعة تعدّی رضی بعلی فی قوله إذا رضیت علیّ بنو قشیر لما کان رضی عنه بمعنی اقبل علیه بوجه ودّه و قال الکسائی انما جاز هذا حملا علی نقیضه و هو سخط العاشرة رفع المستثنی علی ابداله من الموجب فی قراءة
ص:288
بعضهم فشربوا منه لمّا کان معناه فلم یکونوا منه بدلیل فمن شرب منه فلیس منی الحادیة عشرة تذکیر الاشاره فی قوله تعالی فَذانِکَ بُرْهانانِ مع انّ المشار إلیه الید و العصا و هما مؤنثان و لکن المبتدأ عین الخبر فی المعنی و البرهان مذکر و مثله ثم لم تکن فتنتهم الاّ ان قالوا فیمن نصب الفتنة و أنّث الفعل الثانیة عشرة قولهم علمت زید من هو برفع زید جوازا لانه نفس من فی المعنی الثالثة عشرة قولهم انّ احدا لا یقول ذلک فأوقع احد فی الاثبات لأنّه نفس الضمیر المستتر فی یقول و الضمیر فی سیاق النفی فکأنّ احدا کذلک و نجم الائمة شیخ رضی الدین محمد بن الحسن طاب ثراه در شرح کافیه فرموده و قد یجری لفظة أبی و ما تصرّف منه مجری النفی قال تعالی فَأَبی أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ و المفرغ لا یجیء فی الموجب الاّ نادرا فعلی هذا یجوز نحو أبی القوم ان یأتونی الاّ زید إذ حیث یجوز الإبدال و تاویل النفی فی غیر الالفاظ المذکورة نادر کما جاء فی الشواذ فشربوا منه الاّ قلیل أی لم یطیعوه الاّ قلیل و نیز شیخ رضی در شرح کافیه بعد ذکر شعر انیخت فالقت بلدة فوق بلدة قلیل بها الاصوات الا بغامها فرموده یجوز فی البیت ان یکون الاستثناء و ما بعدها بدلا من الاصوات لأنّ فی قلیل معنی النفی کما ذکرنا و نیز رضی رضی اللّه عنه در شرح کافیه فرموده و قد تدخل الاّ و لمّا بمعناها علی الماضی إذا تقدّمهما قسم السؤال نحو نشدتک
ص:289
باللّه الاّ فعلت و قوال عمر فی کتابه الی أبی موسی عزمت علیک لمّا ضربت کاتبک سوطا کتبه إلیه لما لحن کاتبه فی کتابه الی عمرو کتب من ابو موسی و قولهم نشدتک اللّه من قولهم نشدته کذا فنشد أی ذکّرته فتذکّر فنشد المعتدی الی واحد مطاوع للاول المتعدّی الی اثنین و المعنی ذکرتک اللّه بان اقسمت علیک به و قلت باللّه لتفعلنّ او یکون نشدت بمعنی طلبت أی نشدت لک اللّه کقوله تعالی أَبْغِیکُمْ إِلهاً أی ابغی لکم أی طلبت لک اللّه من بین جمیع ما یقسم به الناس لاقسم به تعالی علیک و معنی الاّ فعلت الا فعلک و الا لنقض معنی النفی الذی تضمّنه القسم لانک إذا حلّفت غیرک باللّه قسم الطلب فقد ضیّفت علیه الامر فی فعل مطلوبک فکانّک قلت ما اطلب منک الاّ فعلک ففعلت بمعنی المصدر مفعولا به لما اطلب الذی دل علیه نشدتک اللّه و انما جعلته فعلا ماضیا لقصد المبالغة فی الطلب حتّی کأنّ المخاطب فعل ما تطلبه و صار ماضیا ثم انت تخبر عنه فهو مثل قوله تعالی وَ سِیقَ الَّذِینَ وَ نادی أَصْحابُ النّارِ و قولهم رحمک اللّه و بعد ملاحظه این همه عبارات هرگز عاقلی استبعاد نخواهد کرد در جواز حمل
الاّ انّه لا نبی بعدی بر
الاّ النبوة چه ازین عبارات واضحست که حمل علی المعنی نهایت شائع و ذائع ست و قطع نظر ازین بر مهره کلام لسان عرب و حذاق فن نحو و ادب مخفی نیست که درین مقام استثنای
ص:290
منقطع اصلا وجهی از صحت ندارد زیرا که هر گاه الا انه لا نبی بعدی بسبب آن در تاویل الا عدم النبوة شد تقدیر کلام چنین خواهد بود و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة و ظاهرست که عدم نبوت را با حکم سابق اصلا مخالفتی بوجه من الوجود نیست حال آنکه حسب تتبع موارد استعمال استثنای منقطع و حسب تصریح محققین عربیت و اصول لازمست که در استثنای منقطع مخالفت بوجه من الوجوه با سابق متحقق باشد عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب گفته و اعلم انّه لا بدّ لصحة الاستثناء المنقطع من مخالفة بوجه من الوجوه و قد تکون بان ینفی من المستثنی الحکم الذی یثبت للمستثنی منه نحو جاء القوم الاّ حمارا فقد نفینا المجیء من الحمار بعد ما اثبتناه للقوم و قد تکون بان یکون المستثنی نفسه حکما آخر مخالفا للمستثنی منه بوجه مثل ما زاد الاّ ما نقص فان النقصان حکم مخالف للزیادة و کذا ما نفع الاّ ما ضرّ و لا یقال ما جاءنی زید الاّ انّ الجوهر الفرد حق إذ لا مخالفة بینهما باحد الوجهین و بالجملة فانه مقدر بلکن فکما تجب فیه مخالفة امّا تحقیقا مثل ما ضربنی زید لکن ضربنی عمرو و اما تقدیرا مثل ما ضربنی لکن اکرمنی فکذا هنا ازین عبارت ظاهرست که در صحت استثنای منقطع ضرورست که مخالفت بوجه من الوجوه متحقق گردد پس گاهی مخالفت باین طریق می باشد که نفی کرده می شود از مستثنی حکمی که ثابت کرده می شود برای مستثنی منه و گاهی نفس مستثنی حکم آخر مخالف مستثنی منه می باشد و اگر مخالفت بوجه من الوجوه متحقق نباشد استثنای منقطع صحیح نخواهد شد
ص:291
و همین سبب گفته نمی شود ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق زیرا که درین هر دو حکم مخالفتی بیکی از دو وجه نیست و حاصل کلام آنست که استثنای منقطع مقدر می شود بلکه پس چنانچه در لکن مخالفت محققه یا مقدره ضرورست همچنین در استثنای منقطع و ظاهرست که در عدم نبوت و ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل منافاتی نیست بوجه من الوجوه و حال
انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة مثل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق خواهد بود پس معلوم شد که حمل الا انه لا نبی بعدی و استثنای آن از
انت منی بمنزلة هارون من موسی سبب انحطاط کلام معجز نظام از افاده و لحوق آن بکلام غیر مربوط و ترکیب غیر مضبوط می کرد و العیاذ بالله من ذلک و عجبست از تفتازانی که با وصفی که این مقام هم از شرح عضدی ملاحظه کرده و شرح بعض الفاظ آن هم نموده باز مخالفت آن مثل مخالفت لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتزام الحذف که بعد این حکم اعنی لزوم مخالفت استثنای منقطع متصلا با آن مذکورست نموده و هر گاه حال تفتازانی که از محققین علم ادب و اصول فقه ایشانست باین مثابه باشد از دیگران مثل کابلی و حضرت مخاطب که تبحرشان در نحو و اصول ظاهرست چه شکایت توان کرد و محتجب نماند که علامه قطب الدین محمود بن مسعود شیرازی هم در شرح مختصر ابن حاجب لزوم مخالفت استثنای منقطع با مستثنی منه افاده کرده و اتفاق علما برین معنی بتکرار و تاکید ذکر کرده چنانچه بعد ذکر اختلاف در صحت استثنا از غیر جنس گفته و إذا عرفت ذلک فاعلم انّ الکل اتفقوا علی انّه لا بد لصحته أی لصحته
ص:292
الاستثناء المنقطع من مقاربة المتصل فی مخالفته اما فی نفی الحکم مثل ما جاءنی زید الا عمرو او فی کون المستثنی حکما آخر له مخالفة بوجه ما مع المستثنی منه مثل ما زاد الاّ ما نقص و ما نفع الاّ ما ضرّ مثله فی لکن لانها تقدّر بها و الی هذا الاتفاق استروح من ذهب الی انّه مجاز فی المنقطع و قال لو لم یکن مجازا فیه لم یشترط مقاربته للحقیقة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت و محقق شد که حمل استثنای
الا انه لا نبی بعدی بر استثنای منقطع و زعم این معنی که مراد از ان استثنای عدم النبوةست نه استثنای نبوت خلاف اجماع و اتّفاق و عین اختراع و شقاقست پس بحمد اللّه ردّ تفتازانی و قوشجی و کابلی و حضرت مخاطب در التزام انقطاع استثنای الا انه لا نبی بعدی باجماع علما و اتفاق ایشان ثابت شد و اگر این بیان منیع البنیان و تبیان رفیع الشأن که بحمد اللّه المستعان در کمال وثاقت مبانی و اطراف و نهایت متانت و رزانت و احصاف واقع ست شفای مرض وسواس اولیای مخاطب رفیع الاساس نکند و ایشان را از بیراهه شک و ارتیاب و مضمار پر خار انکار ناصواب بمسلک قویم اعتراف صریح و جاده متین اذعان صحیح نیارد ناچار بعنایت بی غایت پروردگار و مدد حضرات ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم آناء اللیل و اطراف النهار باقتفای آثار علمای کبار حتما و جزما و قطعا و بتّا از نص خود سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ثابت و واضح سازم که استثنا در حدیث منزلت متصلست نه منقطع و حمل الاّ انه لا نبی بعدی بر عدم النبوة
ص:293
دون الا النبوة سراسر مخالفت ارشاد من لا ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی و اطاعت و هم پا در هوا و خیال سراسر لغو و خطا بلکه ادعای محض کذب و افترا و عین اختلاق و مراست ابن کثیر در تاریخ خود گفته
قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة اسناده صحیح و لم یخرجوه و سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة بعد ذکر حدیث منزلت از مسند احمد و مسلم و غیر آن گفته
وقد اخرج الامام احمد هذا الحدیث فی کتاب الفضائل الذی صنّفه لامیر المؤمنین اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمود البزار قال انبا ابو الفضل محمد بن ناصر السلمی ابنا ابو الحسن المبارک بن عبد الجبار الصیرفی ابنا ابو طاهر محمد بن علی بن محمد بن یوسف انبا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد حدثنا أبی حدثنا وکیع عن الاعمش عن سعد بن عبیدة عن أبی بردة قال خرج علیّ مع النبیّ الی ثنیة الوداع و هو یبکی و یقول خلّفتنی مع الخوالف ما احب ان تخرج فی وجه الا و انا معک فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و انت خلیفتی و در کتاب مناقب احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست
حدثنا ابو سعید
ص:294
قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النبی صلی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی و یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و احمد بن شعیب نسائی که از ارباب صحاح سنیه ست در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته
انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیب انه سمع سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة
اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوّة نیز نسائی گفته
اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها ان علیّا خرج مع النّبی صلی اللّه علیه و سلم حتی جاء ثنیة الوداع یودّ غزوة تبوک و علی یشتکی و هو یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه
ص:295
سهالی لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن ان وی را رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود
اخرج بخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس نبیّ بعدی
و اخرج النّسائی فی الخصائص بطرق متعددة عن سعد بن أبی وقاص قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علیّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق و قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتی قالوا ملّه و کره صحبته فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی
و عنه ایضا انه قال لما خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه ترکتنی مع الخوالف فقال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته
اخبرنا صمصام الائمة ابو عفان
ص:296
عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی بخوارزم قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمد بن الحسن النسفی قال حدثنا ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدثنا الشیخ ابو محمد اسماعیل بن الحسین بن علی قال حدثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه قال حدثنا ابو الحسین علی بن الحسن بن عبدة قال حدثنا ابراهیم بن سلام المکی قال حدثنا عبد العزیز بن محمد عن حرام بن عثمان عن ابنی جابر عن جابر بن عبد اللّه رض انه قال جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن مضطجعون فی المسجد و فی یده عسیب رطب فقال توقدون فی المسجد قلنا اجفلنا و اجفل علیّ معنا فقال النبی علیه السّلام تعال یا علی انه یحل لک فی المسجد ما یحل لی الا ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و الذی نفسی بیده انک لذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه رجالا کما یذاد البعیر الضال عن الماء بعصا لک من عوسج کانی انظر الی مقامک من حوضی درین احادیث عدیده که ائمه و جهابذه محققین و اعلام و اساطین دین متسننین روایت کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و نسائی و اخطب خوارزم و سبط ابن الجوزی و ابن کثیر بجاری انه لا نبی بعدی لفظ الا النبوة واردست و للّه الحمد و المنة که ابن کثیر نحریر نص صریح بر تصحیح آن نموده السنه جاحدین و معاندین را قطع فرموده پس حتما و قطعا ثابت گردید که حسب ارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراد از
الا انه لا نبی بعدی الا النبوةست و استثنا متصلست نه منقطع
ص:297
پس از اینجا کمال بعد شاه صاحب و کابلی و من ماثلهما از تفحص و تتبع کتب دین و ایمان خویش و نهایت مجانبت از حدیث و قصور باع و قلت اطلاع شان ظاهر شد که طرق حدیث شریف بچشم بصیرت ملاحظه نکرده بسبب ابتلا بهواجس نفسانی و اتباع و ساوس ظلمانی برای ابطال فضیلت بارعه وصی رسول یزدانی حدیث شریف را بتفسیر باطل مفسّر و فقره
الاّ انّه لا نبیّ بعدی را بتعبیری فاسد معبر ساختند و تدبر و تامل و تثبت و احتیاط در شرح و تفسیر کلام معجز بنظام سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام که فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالقست پس پشت انداخته و بإیثار تهجم و جسارت و عدم مبالات و قلت اعتنا پرداختند سبحان اللّه متهورین سنیه با این حال غرابت مال زبان را بطعن و تهجین اهل حق گشایند و قصب مسابقت دراز را و تحقیر ربایند و گویند که اهل حق معاذ اللّه معرفتی باحادیث ندارند و بدقائق آن وا نمی رسند فنعوذ بالله من الجهالة و استیلاء الضلالة و حیرت بر حیرت انست که شاه صاحب خود در مکاید خویش خصائص نسائی را ذکر کرده اند و آن را برساله مناقب امیر المؤمنین تعبیر فرموده و گفته که نسائی بسبب تحریر آن از دست اهل شام شربت شهادت چشید و باین حیله اثبات برائت سنیه از بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته اند و باز درین باب روایات این کتاب را که مایه مباهات و افتخارشانست پیش نظر نداشته احادیث آن را بعین بصیرت ندیده تنبهی از ان برنگزیده و ازهار نافحه آن را نشمیده چنین افادات می سرایند و للّه الحمد و المنة که ازین روایات کمال عقل و دانش و نهایت حزم و احتیاط و اطلاع تفتازانی و قوشجی که ببانک بلند می سرایند
ص:298
و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوّة الخ بکمال ظهور و وضوح می رسد که لفظی را که در احادیث عدیده بعینه واردست انکار کردند و بتتبع کتب حدیث مشرّف نگردیده رد کلام اهل حق بوساوس و هواجس متحتم فهمیدند و چنانچه زعم انقطاع استثنا را این احادیث عدیده ابطال می کند که از ان صراحة واضحست که مستثنی درین حدیث شریف نبوتست و الا انه لا نبی بعدی بمنزلة الا النبوةست نه آنکه مستثنی عدم نبوتست همچنین افادات محققین سنیه که سری از انصاف داشتند و از تتبع احادیث بهره یافتند این مجازفت لا طائل را باطل می سازد مگر نمی بینی که علاّمه وزیر کبیر و امیر نحریر محمد بن طلحه شافعی که از اعاظم فقهای شافعیه و اکابر صدور سنیه ست و فضائل و مناقب او از کتب ائمه نقاد مثل طبقات اسنوی و طبقات ابو بکر اسدی و مرآة الجنان یافعی و غیر آن ظاهرست در مطالب السئول گفته فتلخیص منزلة هارون من موسی انّه کان اخاه و وزیره و عضده و شریکه فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوّة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استثناها فی آخر الحدیث
بقوله غیر انه لا نبیّ بعدی فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلّی من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عنده سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و مدارج الازلاف فقد دلّ الحدیث بمنطوقه و مفهومه علی ثبوت هذه المزیّة العلیّة لعلّی و هو حدیث متفق علی
ص:299
صحته ازین عبارت ظاهرست که مستثنی بقول آن حضرت
غیر انه لا نبی بعدی نبوتست نه عدم نبوت بچند وجه اول آنکه قول او و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوة دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منازل هارون را از موسی علیهما السلام برای آن حضرت ثابت کرده سوای نبوت و این صریحست در آنکه آن حضرت بکلام معجز نظام خود استثنای نبوت فرموده و استثنای نبوت ثابت نمی شود مگر آنکه
غیر انه لا نبی بعدی بمنزله الا النبوة باشد دوم آنکه ضمیر منصوب در قول ابن طلحه فانه صلی اللّه علیه و سلم استثناها فی آخر الحدیث
بقوله غیر انه لا نبی بعدی راجع به نبوتست که در قول او الا النبوة مذکورست پس ازین فقره هم صراحة ثابت شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقول شریف خود
غیر انّه لا نبی بعدی نبوت را استثنا فرموده نه عدم نبوت را کما ادّعاه المخاطب النبیه و اسلافه کذبا و زورا یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا سوم آنکه قول ابن طلحه فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی نصست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه در ذکر کلمات عدیده از احادیث فضائل جناب امیر علیه السّلام که تنبیه بر معانی آن نموده گفته و منها
قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی فلا بد اوّلا من کشف سرّ المنزلة التی لهرون من موسی و ذلک انّ القرآن المجید الذی لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه نطق
ص:300
بان موسی علیه السلام سال ربّه عز و جل فقال وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و ان اللّه عز و جل جابه الی مسئوله و اجناه من شجرة دعائه ثمرة سؤله فقال عزّ من قائل قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و قال عزّ و جلّ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً و قال اللّه تعالی سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ فظهر ان منزلة هارون من موسی علیه السّلام و منزلة الوزیر و الوزیر مشتق من احد معان ثلثة احدها من ابو ذر بکسر الواو و تسکین الزّاء و هو الثقل فکونه وزیرا له یحمل عنه اثقاله و یخففها ثانیها من الوزر بفتح الواو و الزاء و هو المرجع و الملجا و منه قوله تعالی کَلاّ لا ورد فکأنّ الوزیر مرجوع الی رایه و معرفته و ملجأ الی الاستعانة به و المعنی الثالث من الازر و هو الظهر قال اللّه تعالی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی فیحصل بالوزیر قوة الامر و اشتداد الظهر کما یقوی البدن و یشتد به فکان بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام انه یشدّ ازره و بعاضده و یحمل عنه اثقاله أی اثقال بنی اسرائیل بقدر استطاعته فتلخّص ان منزلة هارون من موسی صلوات اللّه علیهما انّه کان اخاه و وزیره و عضده فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة الا النبوة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم
ص:301
استثناها
بقوله غیر انه لا نبی بعدی فعلی اخوه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک این عبارت هم مثل عبارت علامه ابن طلحه صریحست در آنکه غیر انه لا نبی بعدی دلالت بر استثنای نبوت دارد و آن حضرت نبوت را باین قول شریف استثنا فرموده و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه در شرح حدیث منزلت بعد ذکر بعض طرق حدیث منزلت و بیان بعض تخریجات آن گفته و لا یخفی انّ هذه منزلة شریفة و رتبة علیة منیفة فانه قد کان هارون عضد موسی الذی شدّ اللّه به ازره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربّه و بالجملة لم یکن احد من موسی علیه السلام بمنزلة هارون علیه السّلام و هو الّذی سال اللّه تعالی ان یشد به ازره و یشرکه فی امره کما سال ذلک رسول اللّه صلعم کما فی حدیث اسما بنت عمیس و اجاب اللّه نبیه موسی علیه السّلام بقوله سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة کما اجاب نبینا صلعم بارساله جبرئیل علیه السّلام باجابته کما فی حدیث اسما بنت عمیس فقد شابه الوصیّ علیه السلام هارون فی سؤال النبیین الکریمین علیهما السّلام و فی اجابة الرب سبحانه و تعالی و تم التشبیه بتنزیله منه صلعم منزلة هارون من الکلیم و لم یستثن شیئا سوی النبوة لختم اللّه بابها برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم الانبیاء و هذه فضیلة اختص اللّه تعالی بها و رسوله الوصیّ علیه السّلام و لمّا یشارکه فیها احد غیره
ص:302
این عبارت هم صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را نازل منزله هارون فرموده و استثنا نفرمود سوای نبوت را و این معنی صریحست در این که آن حضرت بقول خود
الاّ انه لا نبی نبوت را استثنا فرموده نه آنکه عدم نبوت را استثنا فرموده چنانچه مزعوم محرفین حدیث نبویست و للّه الحمد و المنة که این بیان منیع الارکان مخصوص بعلامه ابن طلحه و ابن الصباغ و محمد بن اسماعیل نیست بلکه از افادات بسیاری از اکابر ائمه و جهابذه محققین متعصبین سنیه که شراح حدیث و اساطین دین ایشانند ظاهرست که استثنا درین حدیث متصلست نه منقطع علامه حسن بن محمد الطیبی در شرح مشکاة در شرح این حدیث گفته معنی الحدیث انت متصل بی نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بینه
بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف ان الاتصال المذکور بینهما لبس من جهة النبوة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة الخ این عبارت صریحست در آنکه
الا انه لا نبی بعدی تبیین تشبیه مبهم می کند و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و منقطع بهیچ وجه تبیین مجمل و تفصیل مبهم نمی تواند کرد و نیز افاده طیبی که از قول آن حضرت
الا انه لا نبی بعدی دانسته شد که اتصال مذکور در میان حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جهت نبوت نیست صریحست در آنکه این استثنا تبیین معنای اتصال سابق می کند و ظاهرست که این هم دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر آنکه این استثنا متصلست نه منقطع چه بغیر اتصال استثنا بیان معنای اتصال سابق ناممکن و همچنین قول او بل من جهة ما دونها و هو الخلافة صریحست در آنکه این استثنا
ص:303
تعیین و حصر اتصال سابق در خلافت می نماید و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد وجهی برای حصر این استثنا اتصال سابق را در خلافت پیدا نمی شود و شمس الدین محمد بن احمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث منزلت می فرماید و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به فبیّن
بقوله الاّ انه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک این عبارت هم بوجوه عدیده دلالت دارد بر آنکه الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست اول آنکه قول او فبیّن بقوله الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه این قول دلیلست بر آنکه اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآن حضرت از جهت نبوت نیست و ظاهرست که این معنی متحدست با حاصل الا النبوة چه معنای الا النبوة اگر بجای
الا انه لا نبی بعدی باشد کما فی الاحادیث العدیدة نیز همین خواهد بود که اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با آن حضرت از جهت نبوت نیست دوم آنکه این کلام صریحست در آنکه الاّ انه لا نبی بعدی رافع ابهام تشبیه ست و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد آن را بما قبل ربطی نخواهد شد پس رفع ابهام تشبیه از ان حاصل نخواهد شد پس ثابت شد که این استثنا متصلست که ابهام تشبیه را رفع می نماید سوم آنکه تفریع بقاء اتصال از جهت خلافت بر نفی اتصال از جهت نبوت دلیل واضحست بر آنکه این بقا متفرع برین استثناست و ظاهرست
ص:304
که اگر این استثنا منقطع باشد حال ما قبل استثنا و بعد ان یکسان خواهد بود که استثنا بما قبل ربطی ندارد و سابقا شنیدی که قسطلانی در ارشاد الساری گفته و بین
بقوله الاّ انّه لیس نبی بعدی و فی نسخة
لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة الخ این کلام هم بتقریب ما تقدم دلالت بر اتصال استثنا دارد که آن را نافی اتصال از جهت نبوت گردانیده و بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته و لا یتصور ذلک الا ان یکون الاستثناء متصلا و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته
علی منی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من اخیه حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی من جهة الخلافة لانّها تلبها فی الرتبة ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف فی جزیه عن أبی سعید الخدری و شیخ علی بن احمد بن نور الدین بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته
علی منّی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منی منزلة هارون من اخیه موسی حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ لهرون مات قبل موسی فتعین ان یکون الخلافة فی حیاته
ص:305
صلّی اللّه علیه و سلّم و قد استخلف علیا رضی اللّه عنه عند مسیرة الی غزوة تعالی ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف رحمه اللّه تعالی فی جزئه عن أبی سعید الخدری این همه کلمات محققین عالی درجات و جهابذه ثقات این حضرات که اساطین دین و مشایخ منقدین ایشانند صریحست در آنکه این استثنا متصلست نه منقطع که این استثنا را دلیل نفی اتصال از جهت نبوت گردانیده بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته اند و ظاهرست که اگر این استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و در حدیث بخاری و مسلم از حدیث سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه آمده که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بیرون رفتن کرد علی بن أبی طالب را کرم اللّه وجهه در اهل خود خلیفه گردانید پس علی مرتضی بعرض رسانید که یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه ست که این نوبت مرا ازین عبارت ظاهرست که استثنای
الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه استثنای منقطع زیرا که شیخ عبد الحق در بیان حاصل الا انه لا نبی بعدی گفته لیکن فرق آنست که هارون نبی بود و بعد از من هیچ کس را نبوت نخواهد بود و این قول دلالت صریحه دارد بر آنکه
الا انه لا نبی بعدی بیان فرق در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارونست ست اگر استثنا متصل نباشد بلکه منقطع باشد آن را ربطی بما قبل حاصل نخواهد شد و بیان فرق بان متحقق نمی تواند شد و اگر این همه تصریحات و تنصیصات و افادات و تحقیقات اکابر علمای حذاق و اماثل محققین نقاد و افاضل ماهرین و اعاظم بارعین و نیز احادیث جناب خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین اولیای شاه صاحب را ساکت و صامت نگرداند
ص:306
و بعد سماع آن هم از لجاج و اعوجاج دست نبردارند بلکه همان نغمه و آهنگ ادعای انقطاع و تاویل
الا انه لا نبی بعدی بعدم النبوة و زعم استثنای عدم نبوت بردارند ناچار تخجیل و افحام و اسکات شاه صاحب بافاده والد ماجد شان که خود درین باب جناب او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی گمان کرده می نمایم پس باید دانست که شاه ولی اللّه در کتاب قرة العینین گفته و از آن جمله حدیث منزلت که مدلول آن تشبیه ست بحضرت هارون و استثناء نبوت یعنی حضرت هارون جامع بودند در سه خصلت از اهل بیت حضرت موسی بودند و خلیفه ایشان در وقت غیبت بجانب طور و نبی بودند و حضرت مرتضی در اهلبیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و خلیفه آن حضرت در مدینه در غزوه تبوک و نبی نبودند و اطالت متکلمین در عدّ منازل موافق معقول و منقول نه می افتد انتهی درین عبارت چنانچه می بینی شاه ولی اللّه تصریح کرده که مدلول حدیث منزلت استثناء نبوتست پس تعمّق و تنطّع و تکایس و تحذلق شاه صاحب و تحقیق و تدقیق ایشان و اظهار مزید نحو دانی که بتقلید کابلی مقلد تفتازانی مقلد قوشجی اغاز نهاده اند همه محض خدع سراب و نقش بر آبست گردید و الحمد للّه فی المبدأ و المآب فوا عجباه که چگونه شاه صاحب مخالفت و عقوق والد ماجد خود اختیار کرده تکذیب و تجهیل حضرتش با آنکه او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی می دانند خواسته و همانا کمال بعد خود از عصبیت و عناد و نهایت ناحق کوشی و لجاج بمخالفت حق ثابت ساخته اند و چنانچه مزعوم شاه صاحب را افاده والد ماجدشان ابطال می کند همچنان تصریح تلمیذ رشید والد ماجدشان اعنی سناء اللّه پانی پتی هم این وهم را بآب می رساند
ص:307
و این همه آب و تاب تلمیعات مخاطب عالی جناب را خراب می سازد بیانش آنکه سناء اللّه در سیف مسلول گفته و بر تقدیر شمول گوییم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت الخ این عبارت هم نص صریحست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و طرفه تر آنکه افاده فاضل رشید که تلمیذ خاص شاه صاحبست هم این مزعوم مشوم را باطل می نماید چه فاضل رشید هم در تبیین معنای حدیث منزلت کلامی گفته که سراسر مؤید و مصدق تحقیقات اهل حقست و بصراحت تمام مبطل مزعومات شاهصاحب و اسلاف ایشان که اهتمام تمام در ابطال دلالت حدیث شریف بر خلافت و نفی عموم منازل و اتصال استثنا و اثبات انقطاع آن دارند پس باید دانست که فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته و سید محقق قدس سره در حاشیه مشکاة شریف در شرح حدیث منزلت تصریح کرده به اینکه در جمله
انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهمست و استثنای
الا انه لا نبی بعدی برای بیان آنست یعنی علی مرتضی را این اتصال با جناب نبوت ماب در فضائل دیگر سوای نبوتست و هذه عبارته قدّس سرّه یعنی انت متصل بی و نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه الشبه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه بما شبهه صلوات اللّه علیه و سلم فبین
بقوله الا انه لا نبی بعدی ان اتصاله لیس من جهة النبوة انتهی ما اردنا نقله بر این تقدیر استثنای
الا انه لا نبی بعدی برای دفع هیچ شبه نباشد بل برای تفسیر مبهم بود انتهی ازین عبارت صاف ظاهرست که استثنای
الا انه لا نبی بعدی دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با جناب
ص:308
رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دیگر فضائل سوای نبوت اتصال حاصل بود و همینست مقصود اهل حق و ظاهرست که ثبوت اتصال در دیگر فضائل سوای نبوت بغیر اتصال استثنا و عموم منازل متصور نمی شود فللّه الحمد و المنة که ازین بیان متین البنیان واضح و عیان گردید که دعوی انقطاع استثنا و نفی اتصال را باطل می کند احادیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و افادات علمای اعیان مثل ابن طلحه و ابن صباغ و محمد بن اسماعیل و طیبی و سید شریف و قسطلانی و مناوی و علقمی و عزیزی و شاه ولی اللّه و سناء اللّه و فاضل رشید و اگر بالفرض اولیای شاه صاحب را افادات این همه حضرات حتی افاده والد ماجدشان ساکت و صامت از لجاج و مرتدع از نزاع و اعوجاج نکرده اند بعنایت ربانی و توفیق یزدانی بافاده نصر اللّه کابلی که حق او بر شاه صاحب بالاتر از حق والد ماجدشانست که بنای جل این کتاب شان که سبب مزید استثناء و غایت اعتبار شان نزد اهل نحله شان گردیده بر استراق خزعبلات کابلیست ثابت گردانم که استثنا درین حدیث متصلست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ارشاد
الا انه لا نبی بعدی نبوت را استثناء فرموده نه عدم نبوت را قال الکابلی فی الصواقع و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ ازین افاده کابلی تحریر زعم انقطاع استثنا بالبداهة باطل گردید زیرا که هر گاه بتصریح خود کابلی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده باشد اتصال استثنا قطعا و حتما ثابت شد چه استثنای نبوت ممکن نیست
ص:309
مگر آنکه
الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد و هر گاه
الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد استثنا بالبداهة متصل خواهد شد و زعم انقطاع آن باطل و مضمحل خواهد گردید و اگر استثناء منقطع خواهد بود استثنای نبوت از این فقره ثابت نخواهد شد که تقدیر استثنای منقطع حسب افاده مخاطب الا عدم النبوةست و هر گاه تقدیر
الا انه لا نبی بعدی الا عدم النبوة باشد استثنای نبوت از آن هرگز ثابت نخواهد شد و للّه الحمد که ازین افاده کابلی بطلان و فساد زعم خودش که ادعای انقطاع این استثنا آغاز نهاده و الا را بمعنی غیر قرار داده نیز باوضح طرق و ابلغ وجوه واضح گشت سبحان اللّه خودش تصریح صریح می نماید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده و باز بر بطلان ادعای انقطاع که سابق از ان بفاصله یک سطر اغاز نهاده متنبه نمی شود و آن را بحال خود می گذارد و تمام عبارت کابلی در صواقع که از آن نهایت قرب این افاده با دعوی انقطاع استثنا ظاهر شود چنینست و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی و قوله اخلفنی فی قومی لا عموم له إذ لیس فی اللفظ ما یدل علی الشمول و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی از ملاحظه این عبارت ظاهرست که در دعوی انقطاع استثنا و درین افاده که از آن بطلان انقطاع استثنا ظاهرست جز یک سطر متعلق بمنع
ص:310
عموم اخلفنی هیچ فاصله نیست پس کمال عجبست که چگونه کابلی با آن همه فهم و فراست و ذکا و کیاست بر تناقض صریح و تهافت فضیح خود متنبه نمی شود که اولا دعوی انقطاع استثنا بمد و شد تمام می نماید و باز بفصل یک سطر خود آن را بابلغ وجوه باطل و هباء منثورا می نماید که تصریح صریح می فرماید بآنکه ناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوت را استثنا فرموده
قوله اما معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوت شریک او بود و دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست اقول این تلمیع و تزویق مخدوش و موهونست بچند وجه اول آنکه اصل این تقریر سراسر تزویر حسب ما ظهر من التتبع از تفتازانی تحریرست کما علمت آنفا و قوشجی ازو اخذ کرده و کابلی هم آن را وارد کرده لیکن حسب دیدن ذمیم و عادت قدیم خود که بغرض اخفای حق و ترویج باطل احتیاط از ارتکاب تحریف و حذف و اسقاط در نقل کلام علمای خود هم نمی کند جوابی را که تفتازانی و قوشجی ازین تقریر ذکر کرده اند ساقط کرده چه آنفا دریافتی که هر چند علاّمه تفتازانی در اول وهله برای نفی عموم منازل ذکر اخوت نسبیه بمیان آورده مگر بر فساد و بطلان این تمسک بزودی هر چه تمامتر متنبه شده خود برد این تایید پرداخته و برکات آن ظاهر ساخته حیث قال فی شرح المقاصد لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه عنه اللّهم الا ان یقال
ص:311
انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها پس می بینی که هر چند تفتازانی اوّلا برای نفی عموم منازل بانتفاء اخوت نسبیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متمسک گردیده لیکن باز از راه اتصاف بانصاف و حیا از مؤاخذه اعلام کبار بر رو افتاده زبان بلاغت تبیان به بیان ردّ این تمسک گشاده و گفته بار الها مگر اینکه گفته شود که اخوت در نسب بمنزله مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و نیز دانستی که قوشجی هم مثل تفتازانی بعد استدلال بر نفی عموم بانتفاء اخوت نسبیه اظهار ابطال ان بظهور انتفای آن و بودنش در حکم مستثنی نموده حیث قال فی شرح المقاصد و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلّی رضی اللّه عنه اللّهم إلاّ ان یقال انّها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها انتهی ازین عبارت قوشجی هم ظاهرست که قدح در عموم منازل بعدم ثبوت اخوت نسبیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخدوش و ناتمامست و جوابش آنست که اخوت نسبیه بمنزلۀ مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و کابلی در صواقع کما علمت آنفا گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی می بینی که کابلی کلام قوشجی و تفتازانی را به تبدیل و تغییر یسیر ذکر نموده لیکن از مزید تدین و حیا جوابی را
ص:312
که قوشجی و تفتازانی برای توهین این تمسک ذکر کرده اند در شکم فرو برده و فضیلت استراق و انتحال را با صنیعه جمیله حذف و اخلال جمع نموده و هر گاه حال کابلی باین مثابه باشد که در مقام مقابله اهل حق از ذکر کلام ائمّه خود که در تایید حق و ابطال باطل سر داده اند با وصف اطلاع بر آن دل دزدیده مرتکب اخفای حق گردیده باشد پس از شاه صاحب که مثل مستعیر از مستعیر وسائل از فقیر می باشند و کتب ائمه خود را هم نمی بینند و همت والا نهمت بر استراق هفوات کابلی گماشته و بعض خزعبلات طریفه امثال او اضافه ساخته اند چه شکایت بر زبان آن کدام کلام بجواب شان نگارم آری اتباع شاه صاحب را می زیبد که برای اثبات مزید تحقیق شاه صاحب و رفع نقیصه استراق و انتحال و ظهور مزید ترعرع و تحذلق شان در این مقام متشبث شوند بآنکه کابلی صرف اخوت نسبیه در اینجا ذکر کرده بود شاه صاحب بسبب غایت امعان نظر و نهایت تفحص و تجسس و تدقیق و تلاش و سعی و کوشش تعلی بر علمای سابقین مثل تفتازانی و قوشجی بلکه کابلی هم جسته ذکر سه منزلت دیگر بمیان آوردند یعنی اکبریت سن و افصحیت و شرکت در نبوت و بطلان تمسّک باین امور از وجوه آتیه بکمال وضوح و ظهور انشاء اللّه تعالی متبین می شود دوّم آنکه قاضی عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی در مواقف بجواب حدیث منزلت گفته الجواب منع صحة الحدیث بل المراد استخلافه علی قومه فی قوله اخلفنی فی قومی لا استخلافه علی المدینة و لا یلزم دوامه بعد وفاته و لا یکون عدم دوامه عزلا له و لا عزله إذا انتقل الی مرتبة اعلی و هو الاستقلال بالنبوة منفرا کیف و الظاهر متروک لأنّ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا ازین عبارت ظاهرست
ص:313
که قاضی عضد بذکر اخوت و نبوت استدلال بر ترک ظاهر حدیث نموده و این دلالت صریحه دارد بر آنکه ظاهر حدیث شریف عموم منازلست لکن بزعم قاضی عضد ظاهر آن بسبب انتفای اخوت نسبیه و نبوت متروک شده و این معنی صراحة ابطال توهم دلالت انتفای اخوت و نبوت بر انقطاع استثنا که مزعوم مخاطب با حیاست می کند چه اگر این معنی دلالت می کرد بر انقطاع استثنا ظاهر حدیث عموم منازل نمی بود و نه انتفای اخوت و نبوت سبب ترک ظاهر می گردید که سببیت این هر دو امر برای ترک ظاهر دلیل تحقق ترک ظاهرست و ترک ظاهر دلیل تحقق ظاهرست و تحقق ظاهر منافی دعوی انقطاع استثناست بداهته و صراحة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه از اعتراف قاضی عضد بتحقق ظاهر ثابت گشت که استثنا درین حدیث متصلست و لفظ منزلت دلالت بر عموم منازل می کند و خروج بعض منازل از منازل مثبتة فی الحدیث منافی و مناقض اتصال استثنا و دلالت منزلت بر عموم نیست بلکه غایت امر بزعم قاضی عضد آنست که خروج اخوت و نبوت دلالت می کند بر آنکه این عام مخصوصست و جواب این زعم در ما بعد انشاء اللّه تعالی بوجه وافی و شافی متبین می شود سوم آنکه علاّمه علی بن محمد جرجانی در شرح مواقف در شرح قول عضد الدین کیف و الظاهر منزولا گفته أی و ان فرض ان الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیّا اخل ازین عبارت ظاهرست که هر چند سید شریف بحرکت عنیف بسبب مزید حمایت مخالفین حق لفظ و الظاهر را از ظاهر بلکه نص آن صرف کرده حکم جزم و حتم عضد را راجع بتشکیک و فرض نموده لکن این قدر بلا شبهة از آن ظاهرست که مراد از ظاهر در قول صاحب مواقف آنست که ظاهر
ص:314
حدیث دلالت بر عموم منازل می کند پس قول نحریر شریف هم مبطل مزعوم سخیف مخاطب حنیف باشد و للّه الحمد علی ذلک چهارم آنکه تمسک شاه صاحب در اثبات انقطاع استثنا و قدح عموم منازل بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوّت از غرائب تمسکات و عجائب استدلالات و طرائف شبهات و بدائع خزعبلاتست که دلالت صریحه دارد و بر آنکه نفس الفاظ حدیث شریف که قصد جواب آن دارند نیز جاگزین خاطر شریفشان نشده چه استثنای الا انه لا نبی بعدی که خودشان از بخاری و مسلم نقل کرده اند دلیل نفی نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست ابو شکور سلمی در تمهید گفته و اما من قال انّ علیّا کان شریکا فی النبوة احتجوا
بقوله علیه السلام حیث قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی ثم هارون کان نبیا فکذلک علی وجب ان یکون نبیا الجواب قلنا ان تمام الخبر الی ان قال الاّ انّه لا نبیّ بعدی و امّا
قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أراد به القرابة و الخلافة غیر النبوة انتهی ازین عبارت واضحست که الا انه لا نبی بعدی دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست و افادات دیگر اکابر سنیه که آنفا گذشته نیز دلالت واضحه دارد بر آنکه این استثنا دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست پس هر گاه استثنای نبوت از نفس حدیث شریف واضح باشد باز قدح در عموم منازل بانتفای نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کار هیچ عاقلی نیست و این قدح مماثل آنست که کسی بگوید که جائنی القوم الا زید دلالت بر عموم مجی قوم نمی کند
ص:315
زیرا که زید از حکم مجی خارجست و هل ذلک الا سفسطة لا یأتی بها الا من عقله خفیف و فهمه طفیف و رایه سخیف و فکره ضعیف وا عجباه که شاهصاحب استثنای نبوت را که دلیل صریح عمومست بسبب کمال مهارت در فنون عربیه خلافا للاحادیث الصریحة المذکورة فیها لفظ الا النبوة و شقاقا لافادات اکابرهم الأعیان و والده البارع فی هذا الشأن حمل بر استثنای منقطع کردند و باز قناعت برین تحریف و تطاول نموده انتفای نبوت را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل عدم عموم منازل گردانیدند و کمال تحقیق و تدقیق و غایت امعان نظر و انعام فکر و جودت ذهن و احاطه اطراف و خوض بلیغ و غور عمیق را کار فرما شدند پنجم آنکه اگر شاه صاحب را فظاعت و شناخت و بطلان و فساد این تمسک بملاحظه نفس حدیث شریف ظاهر نشده بود پس کاش رجوع بشرح مواقف که نهایت مشهور و متداولست می فرمودند تا دریافت می نمودند که فظاعت تمسک بانتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شناعت زعم قدح آن در عموم منازل پر ظاهر و واضحست تبیین این اجمال آنکه که قاضی عضد الدین با آن همه فضل و جلالت و تحقیق و مهارت بانتفای نبوت تمسک برای اثبات تخصیص عموم منازل نموده چنانچه آنفا شنیدی که او گفته کیف و الظاهر متروک لان من منازل هارون کونه اخا و نبیا و لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه عضد تمسک قاضی عضد بهر دو امر مکسور و تشبث او بآن مدفوع و مدحورست زیرا که جواب انتفای اخوت نسبیه از افاده قوشجیه و مقاله تفتازانیه واضح و محقق گردید و امّا جواب تمسک او بانتفای نبوت پس از افاده علاّمه شریف علی بن محمد
ص:316
جرجانی واضح و لائحست که تمسک صاحب مواقف را بر تخصیص عموم منازل به نبوت حضرت هارون که غرض از ان اشاره بانتفای آن از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مخدوش فرموده و افاده نموده که اگر ماتن ذکر نبوت ترک می کرد اولی می بود قال الجرجانی فی شرح الموقف کیف و الظاهر متروک أی و ان فرض انّ الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیا و العام المخصوص لیس حجة فی الباقی او حجة ضعیفة و لو ترک قوله نبیا لکان اولی ازین عبارت ظاهرست که تمسک عضد الدین به نبوت حضرت هارون لائق ترک و قابل اعراضست و ظاهرست که وجهش همینست که هر گاه استثنای نبوت بنص نفس حدیث شریف ثابت باشد بسبب انتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام تخصیص مستثنای عامّ لازم نمی آید بلکه مستثنی منه بر عموم خود باقیست که ثبوت عموم مستثنی منه در غیر مستثناست نه در مستثنی و غیر مستثنی هر دو و ازین بیان بحمد اللّه المستعان کمال وهن و هوان تمسک شاه صاحب بانتفای اخوت نسبیه و نبوت واضح و عیان گردید که تمسک بانتفای اخوت نسبیه نزد تفتازانی و قوشجی ناتمامست و مورد اعتراض و تمسک بانتفای نبوت حسب افاده شریف جرجانی لائق ترک و اعراض ششم آنکه در جمله از طرق حدیث منزلت
الا انّک لیست بنبی صراحة وارد شده چنانچه احمد بن حنبل و حاکم و نسائی و امثال ایشان روایت کرده اند و طریقه جمع بین الاخبار مقتضی جمع بین الاستثنائینست پس انتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت ازین استثنا بصراحت تمام ثابتست
ص:317
پس انتفای آن را دلیل عدم منازل گردانیدن طرفه ماجراست که شاه صاحب بسکر هوای ابطال حق چنان مصعوق و مدهوش گردیده اند که بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت نفی عموم منازل ثابت می نمایند و هنوز معنای فقره الا انک لست بنبی هم بخاطر فلک فرسای شان نرسیده هفتم آنکه بطلان و وهن تمسک شاه صاحب بانتفای کبر سن و انتفای افصحیت هم بعنایت ربانی و توفیق یزدانی از افاده تفتازانی و قوشجی واضح و لائحست زیرا که چنانچه اخوت نسبیه بسبب ظهور انتفای آن در حکم مستثناست و انتفای آن قدح در عموم منازل مثبته فی المستثناست منه نمی کند همچنین انتفای کبر سن و افصحیت بسبب ظهور انتفای این هر دو در حکم مستثناست و هرگز انتفای این هر دو امر قدح در عموم منازل نمی کند چه جا که مثبت انقطاع استثنا باشد چنانچه مزعوم مخدوم القرومست فللّه الحمد و المنة که جواب انتفای کبر سن و انتفای افصحیت از همان یک فقره بلیغه علامه قوشجی و تفتازانی برآمد و اهل حق را اصلا حاجت نیفتاد بمئونت دفع و ابطال و کفی اللّه المؤمنین القتال هشتم آنکه از طرائف آنست که شاه صاحب در قدح عموم منازل بانتفای اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن چنانچه از افاده قوشجی و تفتازانی خبری بر نداشته اند و همت بتقلید کابلی مقصور ساخته همچنین بمخالفت افادات والد ماجد خود که مدح و ثناء آن باغراق و اطرا در همین باب نموده مبتلا گردیده اند زیرا که از ارشاد جناب او هم بطلان توهم باطل و تخیل فاسد مخاطب ناقد واضح می گردد زیرا که جناب او تصریح فرموده به اینکه بمنزلۀ هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره
ص:318
علی الالسنه است و اوصاف مشهوره را در سه وصف حصر کرده و گفته که اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید در ازالة الخفا فرموده
قوله صلی اللّه علیه و سلم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی اصل قصه آنست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم متوجه شد بغزوة تبوک و حضرت مرتضی را در خانه گذاشت بجهت مصلحت خانه خود ازین وجه کونه ملالی بخاطر مرتضی بهمرسید که وقت جنگ چرا همراه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم نباشد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود
الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی
اخرج الترمذی و الحاکم من حدیث سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبوة بعدی حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پس حضرت هارون جمع کرد در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت او نبی بود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوة تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوتست این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را
ص:319
امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر و اگر دلالت کند بر آنکه مرتضی حقیقست بآنکه تفویض امور باو فرمایند این معنی با مذهب ما خلاف ندارد و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بیوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور خلیفه او بود نه بعد وفات او و موت حضرت هارون قبل حضرت موسی است بچند سال حالا تعنت شیعه باید دید که برای تصحیح این دلیل گفته اند هذا یدل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون ثابتة لعلی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و الاّ لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش لانه لو عزله کان منفردا و ذلک غیر جائز علی الانبیاء و نیز گفته اند من جملة منازل هارون من موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة من غیر رسالة و هذا معنی الامامة جواب می گوییم بمنزلة هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست نه اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد با شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهور از خصائل حضرت هارون همان خصال ثلاثه ست هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق
ص:320
خلافت بعد وفات می تواند فهمید خصوصا باین علاقه که از عدم استحقاق خلافت عزل لازم می آید و از عزل تنفر خلایق متحقق می شود بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد بخلافت اصطلاحی زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغمبر را لائقست نه پیغامبر را انتهی ازین عبارت ثابتست که توهم دخول اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن در منازل حضرت هارون علیه السّلام که جناب رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم اثبات آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باطل محضست چه مراد ازین منازل بتصریح این عبارت منازل مشهوره ست و منازل مشهوره نزد شاه ولی اللّه همان سه تاست که بیان آن کرده نه غیر آن پس اکبریت سن و مثل آن که فرزند ارجمند شاه صاحب ذکر کرد و حسب افاده شان از اوصاف دور و درازست پس اثبات آن مثل اثبات انیاب و اوبارست برای زید بتشبیه زید بمنزلة الاسد و اثبات الانیاب و الاوبار لا یصدر الاّ عمّن فهمه بار و عقله حار و وهمه ثار و حدسه غار و رایة عن السلامة عار و اگر اندک تامل بکار بری و تعصب و عناد را بکنار گذاری و همت را بتدبر و تامّل گماری و حمایت باطل لازم نه پنداری قطعا و حتما و جزما و یقینا ازین افاده شاه ولی اللّه مطلوب اهل حق مثل آفتاب روشن بر تو واضح و منجلی گردد و جمیع تشکیکات و تلمیعات خودشان و همه تلفیقات و تهویشات فرزند ارجمندشان از بیخ و بن برکنده شود چه هر گاه بتصریح ایشان این حدیث نوعی از تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست پس بحمد اللّه مطلوب اهل حق بلا تجشّم مئونت احتجاج و استدلال ثابت شد چه بالبداهة و بالقطع از اوصاف مشهوره حضرت هارون
ص:321
علیه السّلام مفترض الطاعة بودن آن جناب بر جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام و عصمت و فصلت آن حضرت از کل امت موسویه ست بلا ریب پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم معصوم و منقرض الطّاعة و واجب الاتباع نسبت جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و از کل امت آن حضرت افضل باشد پس امامت و خلافت آن حضرت ثابت شود بالبداهة و الیقین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین نهم آنکه افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه والد ماجد مخاطبست نیز رد و ابطال توهم مخاطب با کمال می کند چه او منزلت هارون علیه السلام را منحصر در دو چیز کرده یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت چنانچه در سیف مسلول بعد نقل حدیث منزلت گفته می گویند که منزلت اسم جنس مضاف بسوی علم پس عامست جمیع مراتب را لصحة الاستثناء و چون مرتبه نبوت را استثنا نمو دیگر مراتب را شمول باقی ماند و هارون خلیفه بود موسی را مفترض الطاعة و این استدلال باطلست چرا که این خبر دلالت نمی کند بر شمول جمیع مراتب که هارون را بود بلکه سیاق قصه دلالت دارد بر آنکه مراد استخلافست در مدت غیبت و اضافت برای عهد خارجیست و استخلاف در مدت غیبت دلالت ندارد بر خلافت بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و کلمه الاّ بمعنی غیرست برای دفع توهّم و بر تقدیر شمول گویم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت انتهی ازین عبارت بنص صریح ظاهر می شود که منزلت حضرت هارون علیه السلام نزد سناء اللّه منحصر بود در دو چیز یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت و انحصار دلیل اشکارست بر آنکه افصحیت
ص:322
و اکبریت و اخوت نسبیه از منازل حضرت هارون علیه السّلام نیست پس قدح شاه صاحب در عموم منازل بانتفاء اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه وجهی از صحت نخواهد داشت که این قدح فرع دخول اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه در منازل هارونیه است و منازل حضرت هارون حسب افاده سناء اللّه در دو چیز منحصرست که آن هر دو امر سائر؟ این امورست دهم آنکه خواجه نصر اللّه کابلی هم منزلت هارون را از موسی علیهما السّلام در دو چیز حصر کرده قال فی الصواقع کما علمت سابقا و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ پس شاه صاحب بادعای منزل کثیره تکذیب والد ماجد حقیقی و معلم و استاد واقعی هر دو می نمایند یعنی چنانچه راه مخالفت و عقوق شاه ولی اللّه با وصف اغراق و مبالغه در مدح شان و اطراء افادات شان می نمایند همچنین معاندت و مشاقّت کابلی که بنای این کتاب بر استراق و انتحال خرافاتش گذاشته اند اختیار می فرمایند و نیز شاه صاحب چنانچه مخالفت این کلام کابلی در تعدید افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه از منازل هارونیه فرموده اند همچنان مخالفت آن در دعوی این معنی که الا انه لا نبی بعدی در حکم الا عدم النبوةست آغاز نهاده اند زیرا که ازین کلام کابلی بنص صریح کما سبق التنبیه علیه واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف نبوت را استثنا فرموده حیث قال و لما استثنی منهما الثانیة پس کمال بطلان زعم استثنای عدم نبوت که مخاطب و خود کابلی در آن مبتلااند و همچنین
ص:323
قوشجی و تفتازانی در آن گرفتار بنص صریح کابلی که پیرو مرشد مخاطب نحریرست ظاهر و واضح گردید و الحمد للّه کما هو اهله و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادعای منافات نبوت با خلافت هم کرده اند زیرا که ازین کلام کابلی خلافت حضرت هارون علیه السلام برای حضرت موسی علیهما السلام بوضوح تمام ظاهرست و سیجیء التنبیه علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادب؟؟ دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده کما سیجیء التنبیه علیه ایضا انشاء اللّه تعالی پس شاه صاحب مخالفت این کلام کابلی که پیرو مرشدشانست بچار وجه بین فرموده اظهار کمال دانشمندی و حق پرستی خدام عالی مقام خود بغایت قصوی رسانیده اند یازدهم آنکه منازل حضرت هارون که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اثبات فرموده مراد از ان حسب تبادر فضائل نفسانیه ست نفسانیه ست که مدار تفضیل و ترجیح و تقدیم و اکثریت ثواب و اصالة عند اللّه می باشد و محطّ اصطفا به نبوت و خلافت و امامت بالاصل همانست و اختصاص باهل ایمان دارد و کفار را در آن حظی نیست و ظاهرست که اکبریت سن و اخوت نسبیه و فصاحت لسان ازین قسم فضائل خارجست گو در بعض مواقع قرب نسب و فصاحت بسبب دخل آن در تایید دین و حصول شرف در معرض تفضیل و مدح ذکر می کنند لیکن فی انفسهما مقتضی تقدیم و ترجیح نیست و بعنایت ربانی متانت این تحقیق انیق هم از افاده شاه ولی اللّه بمعرض عرض می رسانم و سنان جان ستان در قلب مخاطب که بانتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قدح در عموم منازل
ص:324
خواسته و نفس را به پس بردن بان دراز ساخته می خلانم پس مخفی نماند که در ازالة الخفا تصنیف شاه ولی اللّه بعد از بیان نکته اولی که در خاتمه مسلک سوم از مقصد اول از فصل تفضیل شیخین از مقدمه ثانیه از مقصد ثانی از مقصدین کتاب وارد کرده اند مذکورست نکته ثانیه اگر سؤال کنی در کتاب اللّه دو صفت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض ساختند که سوابق اسلامیه باشد و اوصاف قرب معنوی که صدیقیت و شهیدیت رمزیست از ان و در سنت سنیه چهار خصلت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض اختیار کرده اند دو صفت متقدم و دو دیگر یکی ارتفاع درجات و تقدمست روز حشر و دیگر قیام بموعود خدای تعالی برای پیغامبر خود صلّی اللّه علیه و سلّم و صحابه اوصاف دیگر بر آن زیاده کردند یکی از آن علم بکتاب و سنتست و دیگر کفایت و حزم و حسن سیاست امت و سوم اجتناب از شبهات در قتال مسلمین و در رعایت بیت المال و مانند آن پس تطبیق در میان هر سه چگونه باشد گوییم تطبیق در میان این اختلاف موافق تطبیق فقها می باید کرد در اختلاف واقع در مسئله قتل در قرآن عظیم قسمت ثنائیه فرموده اند قتل یا عمدست یا خطا و در سنّت سنیه قسمت ثلاثیه تقریر نموده اند که قتل یا عمدست یا خطای خالص یا خطای شبیه عمد فقهای حنفیه بقسمت خماسیه قائل شده اند پس این قسمت ثلاثیه را بقسمت ثنائیه راجع ساخته اند و خماسیه را بثلاثیه همچنین اینجا می گوییم که دو صفت زائده در سنّت راجع ست بآن دو صفت مذکوره در کتاب اللّه و تفصیل اوست و شرح و بیان اوست زیرا که ارتفاع مکان در جنت بسبب این دو خصلتست یا کمال نفسانی شخص بآن می رساند یا سعی در اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و قیام بموعود خدای تعالی نوعی از سوابق اسلامیه ست
ص:325
زیرا که اصل در سوابق اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در ترویج دین وی صلّی اللّه علیه و سلّم و این گاهی در بدو اسلام می باشد و گاهی در آخر آن بعد انتقال آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم برفیق اعلی و سه صفت زائده در اقاویل صحابه راجع ست باین خصلت آخره که اتمام موعود آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم موقوفست بر اتساع علم کتاب و سنت و نهادن اجماع امت و باعتبار کثرت فتوح و امن مسلمین از شر کفار موقوفست بر کفایت و حزم و حسن سیاست و باعتبار تعلیم زهد موقوفست بر اجتناب از شبهات که شان شیخین بود و چون دماء مسلمین اهم امورست تورّع در آن بمزید اهتمام مخصوص گشت پس این همه شرح و تفصیل سنت سنیه ست و سنت سنیه شرح و تفصیل قرآن عظیم سؤال اگر گوئی که در اقوال صحابه قرب نسب با آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و وجاهت در میان ناس و مانند آن از فضائل شمرده اند و در قرآن عظیم نفی فضیلت باعتبار نسبت و وجاهت بیان کرده شد از فضائل حضرت ذی النورین ذکر کرده اند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم دو جگر پاره خود را بوی تزویج فرمود و از فضائل مرتضی ذکر کرده اند که ابن عم آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بود و زوج بتول زهراء رضی اللّه عنهما و همچنین بعض فضائل جلیه مثل شجاعت و فصاحت در تضاعیف فضائل مرتضی تقریر نموده اند پس تطبیق در میان این دو قول مخالف چگونه نماییم گوییم فضائل دو قسمست یکی آنکه در حدّ ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبّه با پیغامبر بان حاصل می شود از جهت پیغامبری و این قسم همانست که سنّت سنیه بان تصریح و تلویح نمود قسم دوم آنکه در حدّ ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست مثل نسب و مصاهرت و قوت بدن و شجاعت
ص:326
دل و فصاحت لسان دو جاهت در میان مردمان لهذا کافر و مسلمانان را آن فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بآن متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیلۀ فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد باین اعتبار می توان از فضائل مذکور ساخت مثلا تزویج آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم جگر پاره خود را متضمن عنایت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بشان اوست و سنته اللّه چنین جاری شده که مهر بهترین انبیا صلوات اللّه و سلامه علیه نگردانند مگر شخصی را که حال او در شرع محمود باشد اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ پس باین اعتبار بر بعض فضائل نفسانیه دلالت می کند و همچنین این عم بدن سبب عنایت آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم به نسبت او و اعتنا به تعلیم و تثقیف او و همچنین شجاعت و فصاحت گاهی صرف کرده می شود در نصرت اسلام و اعلاء کلمة اللّه پس باین اعتبار با فضائل معتبره نسبتی پیدا می کند و چه ماناست باین مبحث بیت مولانا جلال الدین رومی قدس سره علم را بر تن زنی ماری بود*علم گر بر دل زنی یاری بود پس اسقاط این صفات از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست و اثبات این معنی در ذیل مناقبه باین معناست که در ماده خاصّ وسیله کسب فضائل معتبره شده پس نام این چیزها می گیرند و مراد همان فضائل معتبره می دارند و بون بائنست در منازل این دو قسم و قد جعل اللّه لکل شیء قدرا پس اگر ثابت شود وجود فضائل از قسم اول ثانی زیاده رونق او خواهد افزود و گواهی بر تحقیق آن خواهد داد و اگر قسم اول ثابت نشود یا دون مرتبه دیگران ثابت شود این فضائل در شریعت مرد را بالا نخواهد نشاند انتهی ازین
ص:327
بیان مشیع طویل الذیل بکمال وضوح ظاهرست که قرب نسب و فصاحت و امثال آن از جمله آن فضائل نیست که در کتاب اللّه و سنت و اقاویل صحابه سبب تفضیل و ترجیح بعض علی بعض گردانیده شد و در حد ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبیه با پیغامبر بان از جهت پیغامبر حاصل می شود بلکه از جمله آن فضائلست که در حد ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست لهذا کافر و مسلمانان را این فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بان متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیله فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد پس اسقاط آن از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست وا عجباه که مخاطب با وصف آن همه مباهات و افتخار بر کتاب ازالة الخفا و اغراق در مدح و اطرای آن و مصنف آن از مضامین تحقیق آگین آن خبری بر نمی دارد و در بسیاری از مباحث کتاب خود خصوصا این باب امامت مخالفت افادات کتاب ازالة الخفا آغاز نهاده داد رشد و سعادت داده دوازدهم آنکه ابن حاجب در ایضاح شرح مفصل در شرح قول ماتن و إذا قلت ما مررت باحد الا زید خیر منه فکان ما بعد الا جملة ابتدائیة واقعة صفة لاحد و الاّ لغو فی اللفظ معطیة فی المعنی فائدتها جاعلة زیدا خیرا من جمیع من مررت بهم گفته هذا راجع الی الاستثناء المفرغ باعتبار الصفات لان التفریغ فی الصفات و غیرها قال اللّه تعالی وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ و حکم الجملة و المفرد واحد فی الصحة فعلی هذا تقول ما جائنی احد الا قائم و ما جائنی احد الا ابوه قائم و کل ذلک مستقیم فان قیل معنی الاستثناء المفرغ
ص:328
نفی الحکم عن کل ما عدا المستثنی و هذا لا یستقیم فی الصفة فی ما جائنی احد الا راکب إذ لم تنف جمیع الصفات حتی لا یکون عالما و لا حیّا مما لا یستقیم ان ینفکّ عنه فالجواب من وجهین احدهما ان الصفات لا ینتفی منها الاّ ما یمکن انتفاؤه مما یضادّ المثبت لانه قد علم ان جمیع الصفات لا یصح انتفاؤها و انما الغرض نفی ما یضاد المذکور بعد الاّ و لمّا کان ذلک معلوما اغتفر استعماله بلفظ النفی و الاثبات المفید للحصر الثانی ان یقال انّ هذا الکلام یرد جوابا لمن ینفی تلک الصفة فیجاب علی قصد المبالغة و الرد جوابا لمن یناقض ما قاله لغرض اظهار اثبات تلک الصفة و وضوحها و اظهارها دون غیرها ازین عبارت ظاهرست که بر استثنای مفرغ در صفت اشکال وارد می شود به آنکه نفی جمیع صفات غیر صفة مستثناة ممکن نیست و جواب از ان بدو وجهست و حاصل وجه اول جواب آنست که منتفی نمی شود از صفات مگر آن صفات که ممکنست انتفای آن و صفات ممکنة الانتفاء آنست که مضاد صفت مثبته باشد زیرا که معلومست که انتفای جمیع صفات صحیح نیست و غرض همینست که نفی صفات مضاده صفت مذکوره بعد الا کرده شود و چون این معنی معلوم بود مغتفر شد استعمال آن بلفظ نفی و اثبات که مفید حصرست پس همچنین می گوییم که غرض از اثبات عموم منازل اثبات منازل ممکنة الاثباتست و چون معلومست که اثبات افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه غیر ممکنست لهذا خروج آن مضرتی
ص:329
بعموم منازل نرساند و تقریر سراسر تزویر و مخاطب نحریر گلوی اولیای او را از دار و گیر اهل حق نرهاند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً اما جواب دوم از اشکال استثنای مفرغ در صفت که ابن حاجب ذکر کرده پس آن هم مفید مطلوب و دافع و هم معیوبست زیرا که ازین جواب ظاهرست که خروج صفات عدیده از حکم نفی مضرتی بنفی نمی رساند باین سبب که غرض اظهار اثبات این صفت و وضوح آنست پس همچنین می گوییم که خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قادح عموم منازل نیست زیرا که غرض ازین منازل عامه منازل خلافت و افتراض طاعت و عصمت و افضلیتست و چون غرض اظهار اثبات این صفات و وضوح آن و اظهار آن دون ما سوای انست لهذا عموم منازل با وصف انتفای افصحیت و اکبریت و اخوت نسبیه بحال خود سالم از اعتراض ماند و انتفای این امور ثلاثه ضرری بحصر منازل در غیر ان نرساند سیزدهم آنکه ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه گفته و یعرب أی المستثنی علی حسب العوامل بما یقتضیه العامل من الرفع و النصب و الجر إذا کان المستثنی منه غیر مذکور و یختص ذلک المستثنی باسم المفرغ لأنّه فرّغ له العامل عن المستثنی منه فالمراد بالمفرغ المفرغ له کما یراد بالمشترک المشترک فیه و هو أی و الحال ان المستثنی واقع فی غیر الکلام الموجب و اشترط ذلک لیفید فائدة صحیحة مثل ما ضربنی الا زید إذ یصح ان لا یضرب المتکلم احد الا زید بخلاف ضربنی الا زید إذ لا یصح ان یضرب کل احد المتکلم الا زید الا ان یستقیم المعنی بان یکون الحکم مما یصح ان
ص:330
یثبت علی سبیل العموم نحو قولک کل حیوان یحرک فکّه الاسفل عند المضغ الا التمساح او یکون هناک قرینة دالة علی ان المراد بالمستثنی منه بعض معیّن یدخل فیه المستثنی قطعا مثل قرأت الا یوم کذا أی اوقعت القراءة کل یوم الا یوم کذا لظهور انّه لا یرید المتکلم جمیع ایام الدنیا بل ایام الاسبوع او الشهر او مثل ذلک و لقائل ان یقول کما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی الموجب فی بعض السور فربما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی غیر الموجب ایضا نحو ما مات الا زید فینبغی ان یشترط فی غیر الموجب ایضا استقامة المعنی و ایضا لا یصح مثل قرأت الاّ یوم کذا الا بعد تخصیص الیوم بایام الاسبوع مثلا فیجوز مثل هذا التخصیص فی ضربنی الا زید بان یخصص المستثنی منه بکل احد من جماعة مخصوصین إذا کان هناک قرینة فلا فرق بین هاتین الصورتین فی کون کلّ واحدة منهما جائزة مع القرینة و غیر جائزة بدونها و اجیب بان المعتبر هو الغالب و الغالب فی الایجاب عدم استقامة المعنی علی العموم و فی النفی عکسه لان اشتراک جمیع افراد الجنس فی انتفاء تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک مما یکثر و یغلب و اما اشتراکها فی تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک فمما یقلّ کما فی المثال المذکور و بان الفرق بین قولک قرأت الا یوم کذا و ضربنی الا زید لیس الاّ
ص:331
بظهور قرینة دالة علی بعض معین من المستثنی منه مقطوع دخوله فی الاول و عدم ظهورها فی الثانی فلو قام فی الثانی ایضا قرینة ظاهرة الدلالة علی بعض معین کما إذا قیل من ضربک من القوم أی القوم الداخل فیهم زید فقلت ضربنی الا زید فالظاهر ان ذلک ایضا مما یستقیم فیه المعنی لکن الغالب عدم وجدان القرینة کذلک فی الموجب فالغالب فیه عدم استقامة المعنی ازین عبارت ظاهرست که مثال قرأت الاّ یوم کذا درست است و مستثنی منه در ان ایّام اسبوع یا شهر یا مثل آنست پس خروج ایام دیگر از آن ضرری بعموم مستفاد از مستثنی منه نمی رساند پس همچنین خروج بعض افراد غیر متبادره از لفظ منزلت قادح در عموم مستفاد از ان که مراد از آن منازل خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمتست نخواهد شد و بنابر مزعوم ملوم مخاطب عمدة القروم که بانتفای بعض منازل استدلال بر انقطاع استثنا می کند لازم می آید که استثنا در قرأت الا یوم کذا منقطع باشد نه متصل زیرا که ایام بسیار از ان خارجست و هل ذلک الا اضحوکة لا یرضی بها احد من اولی الالباب وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ فی کل باب چهاردهم آنکه ابن حاجب در مختصر گفته الاستثناء من الاثبات نفی و بالعکس خلافا لابی حنیفة لنا النقل و ایضا لو لم یکن لم یکن لا اله الا هو توحیدا قالوا لو کان للزم من لا علم الاّ بحیاة و لا صلاة الاّ بطهور ثبوت العلم و الصلوة بمجردهما قلنا لیس مخرجا من العلم و الصلوة فان اختار تقدیر الصلوة بطهور اطرد و ان اختار لا صلاة بوجه
ص:332
الا بذلک فلا یلزم من الشرط المشروط و انما الاشکال فی النفی الاعم فی مثله و فی مثل ما زید الا قائم إذ لا یستقیم نفی جمیع الصفات المعتبرة و اجیب بامرین احدهما ان الغرض المبالغة بذلک و الآخر انه آکدها و القول بانه منقطع بعید لانه مفرغ و کل مفرغ متصل لانه من تمامه ازین عبارت ظاهرست که در مثل لا صلاة الا بطهور و ما زید الا قائم اشکال عدم استقامت نفی جمیع صفات معتبره وارد می شود و جواب از ان بدو طریقست یکی آنکه غرض مبالغه ست و دیگر آنکه صفت مستثناة آکد صفاتست پس همچنین عموم منزلت با وصف انتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه درست می شود بسبب آنکه غیر این صفات اعنی خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمت آکد صفاتست یا آنکه حصر صفات در آن مبالغه واقع شده پانزدهم آنکه نیز ابن الحاجب در منتهی السؤال و الامل فی علمی الاصول و الجدل علی ما نقل عنه گفته و الغرض من الاستثناء من الاحکام العامة المقدرة لا من المحکوم هو اثبات الحکم علی التحقیق و کان اصله اما علی معنی المبالغة کان قائلا قال ما زید عالما فقیل ما زید الا عالم و اما علی معنی انّ ذلک آکدها این عبارت هم مثل عبارت مختصر واقع شبه مخاطب افخرست شانزدهم آنکه در تلخیص المفتاح گفته القصر حقیقی و غیر حقیقی و کل منهما نوعان قصر الموصوف علی الصفة و قصر الصفة علی الموصوف و الاول من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انّه لا یتصف بغیرها و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء و الثانی کثیر نحو ما فی الدار الا زید
ص:333
و قد یقصد به المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور و علامه تفتازانی در شرح مطول بر تلخیص المفتاح گفته و الاول أی قصر الموصوف علی الصفة من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انه لا یتصف بغیرها أی غیر الکتابة من الصفات و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء إذ ما من موصوف مقصورا إلا و له صفات یتعذر احاطة المتکلم بها فکیف یصح منه قصره علی صفة و نفی ما عداها بالکلیة بل نقول ان هذا النوع من القصر مفض الی المحال لان الصفة المنفیة نقیضا البتة و هو ایضا من الصفات فاذا نفیت عنه جمیع الصفات لزم ارتفاع النقیضین مثلا إذا قلت ما زید الاّ کاتب علی معنی انّه لا یتصف بغیرها لزم ان لا یتصف بالشاعریة و لا بعدمها و هو محال اللّهم ان یراد الصفات الوجودیة لکن التعذر باق ازین عبارت ظاهرست که حمل قول قائل ما زید الا کاتب بر نفی جمیع صفات غیر کتابت متعذرست بلکه مستلزم محالست و اگر حمل آن بر صفات وجودیه بکنند درست می شود و لکن تعذر بحال خود باقی ماند پس هر گاه حمل صفات منفیه بر صفات وجودیه درست باشد و خروج صفات غیر وجودیه ضرری بعموم نفی نرساند و مثبت انقطاع استثنا نگردد همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه که از صفات غیر متبادره ست قدحی در عموم منزلت نخواهد کرد و مثبت انقطاع استثنا نخواهد شد بلکه استثنا متصلست و منزلت بر عموم خود باقیست هفدهم آنکه نیز تفتازانی در شرح مطول گفته و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم
ص:334
الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زید ان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم المعدوم و یکون هذا قصرا حقیقیا ادعائیا لا قصرا غیر حقیقی لفوات المقصود فالقصر الحقیقی نوعان احدهما الحقیقی تحقیقا و الثانی الحقیقی مبالغة و یمکن ان یعتبر هذا فی قصر الموصوف علی الصفة ایضا بناء علی عدم الاعتداد بباقی الصفات و الفرق بین القصر الغیر الحقیقی و القصر الحقیقی مبالغة و ادعاء دقیق فلیتأمّل ازین عبارت واضحست که اطلاق ما فی الدار الاّ زید با وصف موجود بودن غیر زید در دار درست است باین سبب که مقصود آنست که جمیع کسانی که غیر زید در دارند در حکم معدوم پس معلوم شد که خروج غیر مستثنی از مستثنی منه بسبب رعایت نکته مثبت انقطاع استثنا و مبطل اتصال آن نیست پس همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه منافی عموم منزلت نخواهد بود و هرگز دلالت بر انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نخواهد کرد هیجدهم آنکه تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و الثانی أی قصر الصفة علی الموصوف من الحقیقی کثیر نحو ما فی الدار الاّ زید علی معنی ان الحصول فی الدار المعینة مقصور علی زید و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زیدان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم العدم فیکون قصرا حقیقیا ادّعائیا و اما فی القصر الغیر الحقیقی فلا یجعل غیر المذکور بمنزلة العدم بل یکون المراد ان الحصول فی الدار مقصور علی زید بمعنی
ص:335
انّه لیس حاصلا لعمرو و ان کان حاصلا لبکر و خالد این عبارت هم بتقریب ما تقدم دلالت صریحه بر بطلان مزعوم مخاطب معظم دارد نوزدهم آنکه سکاکی در مفتاح بعد بیان بعض صور قصر بطریق نفی و استثنا گفته و الاصل فی جمیع ذلک هو انّ الاّ فی الکلام الناقص یستلزم ثلثة اشیاء احدها المستثنی منه لکون الاّ للاخراج و استدعاء الاخراج مخرجا منه و ثانیها العموم فی المستثنی منه لعدم المخصص و امتناع ترجیح احد المتساویین و لذلک ترانا فی علم النحو نقول تانیث الضمیر فی کانت فی قراءة أبی جعفر المدنی ان کانت الاّ صحیحة بالرفع و فی تری المبنی للمفعول فی قراءة الحسن فاصبحوا الا تری الاّ مساکنهم برفع مساکنهم و فی بقیت فی بیت ذی الرمّة و ما بقیت الاّ الضلوع الجراشع للنظر الی ظاهر اللفظ و الاصل التذکیر لاقتضاء المقام معنی شیء من الأشیاء و ثالثها مناسبة المستثنی منه للمستثنی فی جنسه و وصفه و اعنی بصفته کونه فاعلا او مفعولا او ذا حال او حالا او ما تری کیف تقدر المستثنی منه فی ما جاءنی الاّ زید مناسبا له فی الجنس و الوصف الذی ذکرت نحو ما جاءنی احد الا زید و فی ما رایت الا زیدا نحو ما رایت احدا الا زیدا و فی ما جانی زید الا راکبا نحو ما جاء زید کائنا علی حال من الاحوال الاّ راکبا و هذه المستلزمات توجب جمیع تلک الاحکام الخ و تفتازانی در شرح مفتاح در شرح قوله و لذلک از فقره و لذلک ترانا فی علم النحو الخ گفته أی لاستلزام کلمة
ص:336
الاّ عموم المستثنی منه نقول ان تانیث الفعل فی القرائتین و فی البیت انما هو للنظر الی ظاهر لفظ المستثنی اعنی صیحة و مساکنهم و الضلوع حیث یعدّ فاعلا و الفعل إلیه مسندا و الاّ فعند التحقیق الفعل العامّ المقدّر الذی یقدّر فیهما و یعمّ الکل و یصدق فی جمیع الصور و هو شیء من الاشیاء و یخصّص بالجسم او الحیوان او الانسان او غیر ذلک بحسب قرائن المقام و خصوص المستثنی منه الخ ازین عبارت واضحست که مستثنی منه در آیه إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً در قراءت رفع و در آیه فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلاّ مَساکِنُهُمْ و در قول ذی الرّمة و ما بقیت الا الضلوع الجراشع در حقیقت شیء من الاشیاست که عامّ ست کل اشیا را و صادق می آید در جمیع صور لکن بحسب قرائن مقام مخصوص می شود بجسم یا حیوان یا انسان یا غیر آن پس معلوم شد که حصول نوعی از تخصیص در مستثنی منه بسبب قرینه مقام مبطل اتصال استثنا و مثبت انقطاع آن نیست بستم آنکه در صحیح بخاری مذکورست
عن أبی هریرة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا تشدّ الرحال الا الی ثلثة مساجد المسجد الحرام و مسجد الرسول و المسجد الاقصی و در صحیح مسلم و صحیح نسائی و صحیح أبی داود و صحیح ابن ماجه و مسند احمد بن حنبل و غیر آن از کتب حدیث نیز این حدیث مرویست کما لا یخفی علی المتتبع و پر ظاهرست که استثنا در این حدیث متصلست نه منقطع زیرا که این استثنا استثنای مفرغست و هر استثنای مفرغ متصلست کما صرّح به ابن الحاجب فی العبارة السالفة فی الوجه الرابع عشر و یظهر من عبارة المفتاح ایضا و قد سبقت
ص:337
و قطعا و حتما و جزما شدّ رحال برای دیگر مقامات سوای مساجد ثلاثه رواست و ممنوع نیست و ازین جاست که اکابر و اعاظم محققین سنیه این حدیث را تاویل می کنند تا ممنوعیت سفر برای دیگر مشاهد معظمه و مقامات متبرکه و غیر آن لازم نه آید ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی در شرح تقریب الاسانید گفته و یدل علی انه لیس المراد الا اختصاص هذه المساجد بفضل الصلوة فیها و ان ذلک لم یرد فی سائر الاسفار قوله فی حدیث أبی سعید المتقدم لا ینبغی للمطیّ ان یشدّ رحاله الی المسجد یبتغی فیه الصلوة غیر کذا و کذا فبین ان المراد شدّ الرحال الی مسجد یبتغی فیه الصلوة لا کل سفر و اللّه اعلم و مفتی صدر الدین خان دهلوی در رساله منتهی المقال فی شرح حدیث شد الرحال برای این حدیث تاویلات عدیده ذکر کرده و عبارات جمعی از علمای سنیه درین با نقل نموده من شاء فلیرجع إلیها پس معلوم شد که خروج بعض افراد از مستثنی منه بدلالت دلیلی مستلزم انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نمی شود بست و یکم آنکه حق تعالی فرموده قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ و ظاهرست که استثنای الا ان یکون استثنای متصلست حال آنکه بسیاری از اشیا غیر اشیاء مستثناة نیز خارج از حکم مستثنی منه است یعنی سوای اشیاء مستثناة اشیای دیگر نیز از مطعومات حرامست پس چنانچه خروج این اشیا از حکم مستثنی منه بسبب دلالت دلائل قدحی در اتصال استثنا نمی کند فکذا فیما نحن فیه
ص:338
اما اثبات این معنی که سوای اشیاء مستثناة اشیاء دیگر هم از مطعومات حرامست پس پر ظاهرست و حاجت بدلیلی ندارد که این معنی مجمع علیه اهل اسلامست و الا لازم آید حلّیت بسیاری از محرمات قطعیه مثل نجاسات غیر مذکورات که از جمله آن خمر و منی است و اشیای متنجسه بنجاسات و دیگر مستقذرات و هر چند امام مالک قائل بحلیت کلب و سائر حیوانات محرّمه غیر خنزیر باشد لیکن در حرمت خمر و دیگر نجاسات احدی را مجال کلام نیست و از اینجاست که فخر رازی با وصف آنکه مذهب مالک را تقویت داده باز هم برای اخراج خمر و دیگر نجاسات تاویلات عدیده ذکر کرده چنانچه در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته المسئلة الثانیة لما بیّن اللّه تعالی ان التحریم و التحلیل لا یثبت الا بالوحی قال قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ أی علی آکل یأکله و ذکر هذا لیظهر انّ المراد منه هو بیان ما یحلّ و یحرم من الماکولات ثم ذکر امورا اربعة اولها المیتة و ثانیها الدم المسفوح و ثالثها لحم الخنزیر فانه رجس و رابعها الفسق و هو الذی اهلّ لغیر اللّه به فقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا هذه الاربعة مبالغة فی بیان انه لا محرم الا هذه الاربعة و ذلک لانه لما ثبت انه لا طریق الی معرفة المحرّمات و المحلات الا بالوحی و ثبت انه لا وحی من اللّه تعالی الا الی محمد صلّی اللّه علیه و سلم و ثبت انّه تعالی امره ان یقول لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الاّ هذه الاربعة کان هذا مبالغة فی بیان انه لا محرم الاّ هذه الاربعة و اعلم ان هذه السورة مکیة فبین تعالی فی هذه السورة
ص:339
المکّیّة انّه لا محرم الاّ هذه الاربعة ثمّ اکّدها بان قال فی سورة النّحل إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و کلمة انّما تفید الحصر فقد خصلت لنا آیتان مکینتان تدلاّن علی حصر المحرّمات فی هذه الاربعة ثم بیّن فی سورة البقرة و هی سورة مدینة ایضا انه لا محرم الاّ هذه الاربعة فقال إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ و کلمة انما تفید الحصر فصارت هذه الآیة المدنیة مطابقة لتلک الآیة المکّیة لأنّ کلمة انّما تفید الحصر فکلیة انما فی الآیة المدنیة مطابقة لقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا کذا و کذا فی الآیة المکیة ثم ذکر تعالی فی سورة المائة أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ اجمع المفسرون علی انّ المارد بقوله إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ هو ما ذکر بعد هذه الآیة بقلیل و هو قوله حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهلّ لغیر اللّه به ثم قال و المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة و ما اکل السبع الاّ ما ذکّیتم و هذه الاشیاء اقسام المیتة و انه تعالی اعادها بالذکر ان الشریعة من اوّلها الی آخرها کانت مستقرة علی هذا الحکم و علی هذا الحصر فان قال قائل فیلزمکم فی التزام هذا الحصر تحلیل النجاسات و المستقذرات و یلزم علیه ایضا تحریم تحلیل الخمر و ایضا فیلزمکم بتحلیل
ص:340
المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة مع انّ اللّه تعالی حکم بتحریمها قلنا هذا لا یلزمنا من وجوه الاول انه تعالی قال فی هذه الآیة أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ و معناه انّه تعالی انما حرّم الخنزیر لکونه نجسا فهذا یقتضی انّ النجاسة علّة لتحریم الاکل فوجب ان یکون کل نجس فانه یحرم اکله و إذا کان هذا مذکورا فی الآیة کان السّؤال ساقطا و الثانی انه تعالی قال فی آیة اخری وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ذلک یقتضی تحریم کل الخبائث و النجاسات خبائث فوجب القول بتحریمها الثالث ان الامة مجمعة علی حرمة تناول النجاسات فهب انا التزمنا تخصیص هذه الصورة بدلالة النّقل المتواتر من دین محمد صلّی اللّه علیه و سلّم فی باب النجاسات فوجب ان یبقی فیما سواها علی وفق الاصل تمسّکا بعموم کتاب اللّه تعالی فی الآیة المکّیّة و الآیة المدنیة فهذا اصل مقرّر کامل فی باب ما یحل و یحرم من المطعومات و اما الخمر فالجواب عنها انها نجسة فتکون من الرجس فتدخل تحت قوله فَإِنَّهُ رِجْسٌ و تحت قوله وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ایضا ثبت تخصیصه بالنّقل المتواتر من دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فی تحریمه و بقوله تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقوله وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و العام المخصوص حجّة فی غیر محل التخصیص فتبقی هذه الآیة فیما عداها حجة و اما قوله یلزم تحلیل الموقوذة و المتردیة و النطیحة فالجواب عنه من وجوه اوّلها انّها میتات فکانت داخلة تحت هذه الآیة و ثانیها انّا
ص:341
نخصص عموم هذه الآیة بتلک الآیة و ثالثها ان نقول انها ان کانت میتة دخلت تحت هذه الآیة و ان لم یکن میتة فتخصیصها بتلک الآیة از ملاحظه این عبارت ظاهرست که علاوه بر اشیاء مستثناة درین آیه اشیای دیگر نیز حرامست مثل نجاسات و مستقذرات و خمر و غیر آن که استثنای آن درین آیه غیر واقع و در جواب از لزوم تحلیل نجاسات فخر رازی وجوه عدیده ذکر کرده که ثالث آن این ست که امت اجماع دارد بر حرمت تناول نجاسات پس ما التزام کردیم تخصیص این صورت را بدلالت نقل بتواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب نجاسات پس واجبست که باقی باشد حکم در ما عدای این صورت بر وفق اصل یعنی حلیت بسبب تمسک بعموم کتاب خدای تعالی انتهی محصّله و در باب حرمت خمر افاده فرموده که ثابتست تخصیص آن بنقل متواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ان یقول حق تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقول او تعالی وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و عام مخصوص حجت است در غیر محلّ تخصیص و در جواب اعتراض بحرمت منخنقه و موقوذه و متردیه و نطیحه ذکر کرده که تخصیص عموم آیه لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ الی الآیة بایه داله بر حرمت این اشیاء واقع شده و این همه دلالت واضحه دارد بر آنکه خروج بعض اشیا از مستثنی منه دلیل انقطاع استثنا و بطلان حجیت عموم مستثنی منه در غیر محلّ تخصیص نه می تواند شد پس چنانچه در آیه کریمه جمله از اشیا در مستثنی منه داخل نیست و با این همه عموم آن در ماعدای این اشیاء مسلمست همچنین در حدیث منزلت خروج بعض اشیاء از جمله منازل مثبته برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام
ص:342
بسبب دلالت عرف یا نقل موجب بطلان اتصال استثنا و ثبوت عدم عموم در غیر ما اخرجه الدلیل نخواهد شد بالجمله ازین وجوه شافیه کافیه بعنایت الهی کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که استدلال شاهصاحب بانتفای اخوت نسبیه و مثل آن بر انقطاع استثنا از غرائب استدلالات و عجائب احتجاجاتست که هیچ عاقلی آن را بر زبان نتوان آورد و از همین جاست که ابن حجر یکی بانتفاء اخوت و نبوت استدلال بر تخصیص عموم بر تقدیر تسلیم عموم نموده نه آنکه بان استدلال نفی بر دلالت لفظ منزله بر عموم کرده باشد در صواعق بجواب حدیث منزلت گفته سلّمنا انّ الحدیث یعمّ المنازل کلّها لکنه عامّ مخصوص إذ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا و العامّ المخصوص غیر حجة فی الباقی او حجة ضعیفة علی الخلاف فیه ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر بعد تسلیم دلالت حدیث بر عموم کل منازل و شمول جمیع مراتب استدلال بر مخصوصیت این عامّ بانتفای اخوت و نبوّت نموده نه آنکه بانتفای اخوت و نبوت استدلال کرده باشد بر انقطاع استثنا و عدم دلالت لفظ منزلت بر عموم کما هو مزعوم المخاطب المخدوم و سابقا دریافتی که تمسک قاضی عضد درین مقام بانتفای نبوت که ابن حجر هم تقلیدش درین باب پیش گرفته نهایت سخیف و رکیکست تا آنکه شریف جرجانی هم وهن آن ظاهر ساخته اما تمسک بانتفای اخوت بر مخصوصیت این عام پس مدفوعست بآنکه سابقا دانستی که مراد از منازل مثبته حسب تبادر منازل مشهوره معروفه ست که مثبت فضیلت دینیه باشد و اختصاص باهل ایمان داشته باشد پس انتفای اخوت مانع دلالت لفظ منزلت بر عموم نخواهد بود امّا اینکه عام مخصوص حجت نیست یا حجّت ضعیفه است پس جوابش آنست
ص:343
که حسب تصریحات محققین سنیه حجیت عامّ مخصوص باجماع صحابه و سلف ثابتست و انکار آن مکابره محضست در کشف الاسرار گفته قوله اجماع السلف علی الاحتجاج بالعموم أی بالعام الذی خص منه فان فاطمة احتجت علی أبی بکر رضی اللّه عنهما فی میراثها من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بعموم قوله تعالی یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ الآیة مع ان الکافر و القاتل و غیرهما خصّوا منه و لم ینکر احد من الصحابة احتجاجها به مع ظهوره شهرته بل عدل ابو بکر فی حرمانها الی الاحتجاج
بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته
ص:344
و المنفصل ثلثة الاول العقل کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و الثانی الحس مثل وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ الثالث الدلیل السّمعی و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العربی در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و المخصص للعام المنفصل عنه و هو ما لا یتعلق به تعلقا لفظیا ثلثة اقسام لان الدلیل المخصص اما سمعی شرعی اولا و الثانی اما ان یکون عقلیا او حسیّا القسم الاول و هو ما یکون مخصص العام العقل و تخصیصه ایاه قد یکون بالبداهة؟ کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فالشیء عامّ یتناول ذاته و یعلم ضرورة انه لیس خالقا لذاته و قد یکون بالنظر کقوله وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ فان لفظ الناس متناول للصبیان و المجانین مع انهم لیسوا المرادین بنظر العقل لانتقام شرط التکلیف فی حقهم و هو الفهم القسم الثانی ما یکون مخصص العام الحس مثل قوله وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فان الشیء عام یتناول السماء و الارض و الشمس و القمر و العرش و الکرسی مثلا و الحس یخصصه إذ یعلم حسا انها لم توت من هذه المذکورات شیئا الخ و سیوطی در اتقان در بیان عام مخصوص گفته و اما المخصوص فامثلته فی القرآن کثیرة جدّا و هی اکثر من المنسوخ إذ ما من علم فیه الاّ و قد خصّ ثم المخصص له اما متصل و اما منفصل و بعد بیان اقسام متصل گفته و المنفصل آیة اخری فی محلّ آخر او حدیث او اجماع او قیاس فمن امثلة ما خص بالقرآن قوله تعالی وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ خصّ بقوله إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها و بقوله وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ و قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ خص من المیتة السمک بقوله أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ و للسّیّارة و من الدم الجامد بقوله أَوْ دَماً مَسْفُوحاً و قوله وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً الآیة خصّ بقوله فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ و قوله اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ بقوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ و قوله فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ خصّ بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الآیة و من امثلة ما خصّ بالحدیث قوله تعالی وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ خصّ منه البیوع الفاسدة و هی کثیرة بالسنة وَ حَرَّمَ الرِّبا خصّ منه العرایا بالسنة و آیات المواریث خص منها القاتل و المخالف فی الدین بالسنة و آیة تحریم المیتة خص منها الجراد بالسنة و آیة ثلثة قروء خص منها الامة بالسنة و قوله ماءً طَهُوراً خصّ منه المتغیر بالسنة و قوله وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما خص منه من سرق دون ربع دینار بالسنة و من امثلة ما خص بالاجماع آیة المواریث خص منه الرقیق فلا یرث بالاجماع ذکره مکی و من امثلة ما خص بالقیاس آیة الزنا فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ منها العبد بالقیاس علی الامة المنصوصة فی قوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ المخصّص لعموم الآیة ذکره مکی ایضا پس اگر مزعوم ابن
ص:345
بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته
ص:
حجر مکی که بتقلید جرجانی در آن گرفتار شد صحیح باشد لازم آید که این همه آیات که تخصیص در آن واقع شده حجج ضعیفه باشد یا حجت نباشد پس استدلال اهل اسلام باین آیات بر مسائل شرعیه و احکام دینیه که از ان مستفادست مخدوش و موهون گردد معاذ اللّه من ذلک
از حدیث منزلت تکذیب گفتار پیامبر است و رد آن به شصت وجه
قوله پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد اقول للّه الحمد و المنة که از مباحث سابقه بکمال وضوح و ظهور بر ارباب ادراک و شعور کالنور علی شاهق الطور متبین گردید که استثنا متصلست و منزلت محمولست بر عموم و خروج بعض افراد غیر متبادره مضرتی نمی رساند بعموم مراد و اللّه الهادی الی طریق الرشاد و لقم السداد و العاصم عن الایغال فی مهامه العناد و هر گاه بزعم شاهصاحب حمل استثنا بر اتصال و اثبات عموم مستلزم ثبوت کذب در کلام معصوم باشد بحیرتم که بعد ثبوت این اتصال بدلائل باهره و براهین زاهره که بعض آن سابقا گذشته و ورود استثنای متصل صریح در روایات امام احمد بن حنبل و امام نسائی و دیگر اعلام که الا النبوة بجای
الا انه لا نبی بعدی روایت کرده اند اولیای شاهصاحب سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند و در تفصّی از اعضال عویص و اشکال شدید لزوم کذب که شاهصاحب بمزید جسارت متفوه بان شده اند کدام حیله می انگیزند و برای صیانت اهل نحله خود ازین طعن سترگ و عیب بزرگ کدام رنگ می ریزند و بکدام تاویل علیل و توجیه رکیک می آویزند همانا ناچار بمزید انتشار و اضطرار آخر کار همت عالی را بر تصدیق و تصویب شاهصاحب خواهند گماشت و اعراض از لزوم کذب در کلام معصوم بر تقدیر اتصال و اراده عموم و انحراف ازین الزام مذموم و ایراد مرجوم و اعتراض ملوم که بغایت سخافت
ص:347
موسومست و بوصمت نهایت رکاکت موصوم خواهند ورزید و استدلال مخاطب با کمال بانتفای کبر سن و مثل آن بر ابطال عموم و الزام کذب در کلام معصوم نهایت مشابه ست باستدلال و احتجاج و مراء و لجاج عبد اللّه بن الزبعری کافر که بسبب مزید تعنت و عناد و غایت وقاحت و لداد اعتراض برایه کریمه إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اغاز نهاده و داد خبط و مجازفت داده عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار در بیان دلائل کسانی که تجویز تاخیر تخصیص کرده اند گفته و منها قوله تعالی إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أی حطبها و الحصب ما یحصب به أی یرمی یقال حصبتهم السماء إذا رمتهم بالحصباء فعل بمعنی مفعول و هذا عام لحقه خصوص متراخ ایضا فانّه لمّا نزل جاء عبد اللّه بن الزبعری الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا محمد أ لیس عیسی و عزیر و الملائکة قد عبدوا من دون اللّه أ فتراهم یعذبون فی النار فانزل اللّه تعالی إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أی السعادة او التوفیق للطاعة اولئک عنها أی عن النار مبعدون فاجاب بانا لا نسلم ان فی ذلک تخصیصا إذ لا بدله من دخول المخصوص تحت العموم لو لا المخصص و اولئک لم یدخلوا فی هذا العام لاختصاص ما بما لا یعقل علی ان الخطاب کان لاهل مکة و انهم کانوا عبدة الاوثان و ما کان فیهم من عبد عیسی و الملائکة فلم یکن الکلام متناولا لهم و لا یقال لو لم یدخلوا لما اوردهم ابن الزبعری نقضا علی الآیة و هو من الفصحاء و الرد الرسول
ص:348
صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یسکت عن تخطیته لانا نقول لعل سؤال ابن الزبعری کان بناء علی ظنه ان ما ظاهره فیمن یعقل او مستعملة فیه مجازا کما استعملت فی قوله وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ و قد اتفق علی وروده بمعنی الذی المتناول للعقلاء علی انه اخطأ لأنّه ظاهرة فیما لا یعقل و الاصل فی الکلام هو الحقیقة و اما عدم و ردّ الرسول علیه الصلوة و السّلام فغیر مسلم لما
روی انّه علیه الصلوة و السّلام قال لابن الزبعری لمّا ذکر ما ذکر ردا علیه ما اجهلک بلغة قومک اما علمت ان ما لما لا یعقل و من لمن یعقل هکذا ذکر فی شرح اصول الفقه لابن الحاجب الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن الزبعری بر آیه کریمه اعتراض کرده بآنکه حضرت عیسی و عزیر و ملائکه را هم مردم عبادت کرده اند پس اگر این آیه حق باشد لازم آید که العیاذ بالله حضرت عیسی و عزیر و ملائکه هم معذب شوند و دفع که حضرت عیسی او عزیر و ملکه را کلمه با متناول نیست لهذا خروج این حضرات ازین حکم منافی عموم این آیه نباشد پس همچنین می گوییم که چون که مراد از منازل مشبه آن منازلست که مثبت فضیلت باشد و غیر اهل ایمان را ازین بهره نباشد لهذا اکبر سن و اخوت نسبیه و افصحیت لسان را عموم منزلة شامل نباشد و اعتراض بانتفائی آن مثل اعتراض ابن الزبعری کافر بانتفای حکم این آیه در حق حضرت عیسی و عزیر و ملائکه باشد اول آنکه از عبارت عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی ظاهرست که اسم جنس مضاف از صیغ عمومست نزد محقّقین پس لفظ منزلت چون اسم جنس مضافست دلالت بر عموم کند
ص:349
دوم آنکه از افاده برهان الدین عبید اللّه بن محمد العبری در شرح منهاج واضحست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلّی باللام مفید عمومست سوم آنکه از افاده جلال الدین المحلّی در شرح جمع الجوامع سبکی پیداست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست بنابر صحیح و نیز از ان ظاهرست که سبکی در شرح مختصر این معنی را ذکر کرده چهارم آنکه از شرح مسلم مولوی عبد العلی ظاهرست که لفظ سبیل المؤمنین در آیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین الآیة دلالت بر عموم می کند زیرا که مفرد مضاف از صیغ عمومست که استثنا از ان صحیحست و ان معیار عمومست پنجم آنکه ابو البقاء الحسینی الکوفی در کتاب کلیات تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین باین معنی در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره ست کلّ امر اللّه ششم آنکه زین الدین بن ابراهیم بن محمد بن نجیم المصری در اشباه و نظائر تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین بان در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره کل امره اللّه ست و باز تفریغ بعض مسائل فقهیه برین قاعده و اصولیه ذکر کرده هفتم آنکه علاّمه تفتازانی در شرح مطول و مختصر تلخیص المفتاح اضافت مصدر را در قول صاحب تلخیص و ارتفاع شان الکلام فی الحسن و القبول بمطابقته للاعتبار المناسب و انحطاطه بعدمها مفید عموم می داند که بآن استدلال بر حصر ارتفاع شان کلام فصیح در مطابقت آن برای اعتبار مناسب می کند هشتم آنکه فاضل نظام الدین
ص:350
عثمان خطائی در حاشیه شرح مختصر تفتازانی تصریح کرده به آنکه اضافت مصدر افاده عموم نمی کند مگر باین سبب که اسم جنس مضاف از ادوات عمومست نهم آنکه حسن چلپی در حاشیه شرح مطول تفتازانی در توجیه افاده اضافت مصدر حصر را که تفتازانی ذکر کرده دلالت اسم جنس عاری از قرینۀ خصوص بر استغراق از رضی رضی اللّه عنه نقل کرده و تصریح نموده که معنی درین جا یعنی قول صاحب تلخیص آنست که جمیع ارتفاعات حاصلست بسبب مطابقت کلام برای اعتبار مناسب پس ارتفاع الکلام بمعنی جمیع ارتفاعات الکلامست دهم آنکه از افاده چلپی در مقام دیگری ظاهرست که مبنای تصریح تفتازانی بآنکه اضافت مصدر مفید حصر می باشد آنست که مصدر مضاف از صیغ عمومست و قضیّه استغراق المفرد اشمل بسبب آنکه لفظ استغراق مصدر مضافست قضیه کلیه ست و زعم این معنی که این قضیه مهمله ست توهم باطلست یازدهم آنکه از افاده ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه دانستی که مصدر مضاف در مثل ضرب زید قائما یا ضربی زیدا قائما که در اوّل ضرب مضافست بسوی علم صراحة و در ثانی مضافست بسوی ضمیر متکلم و امثال این مفید عمومست دوازدهم آنکه از افاده ابن الحاجب در ایضاح شرح مفصل بایضاح و تفصیل تمام دریافتی که ضربی زیدا قائما مفید معنای ما ضربت الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا باشد و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می باشد عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عام می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و معنای علم زید حکمه کذا آنست که جمیع علم زید حکم آن
ص:351
چنینست پس این همه افادات محققین عالی درجات سنیه برای اثبات دلالت منزلت مضاف بسوی لفظ هارون که در حدیث منزلت وارد است کافی و وافیست خصوصا افاده ابن الحاجب و عبد الرحمن جامی که ازین هر دو بنص صریح بالخصوص افاده اسم جنس مضاف بسوی علم هم کالنار علی علم واضح و روشنست سیزدهم آنکه از لفظ منزلت مضاف که در حدیث منزلت واردست استثنا بلا شبه صحیحست و صحت استثنا حسب افادات افاخم و اعاظم اصولیین دلالت بر عموم می کند بیضاوی در منهاج تصریح کرده به آنکه معیار عموم جواز استثناست و عبری در شرح منهاج بجواز استثنا استدلال بر دلالت صیغ عموم بر عموم بر وجه عموم نموده و از مسلم ملا محب اللّه بهاری و شرح مسلم ملا نظام الدین ظاهرست که جواز استثنا از صیغ عموم دلالت می کند بر آنکه این صیغ دلالت بر عموم می کند چهاردهم آنکه از اعتراف خود مخاطب بانصاف ظاهرست که صحّت استثنای متصل دلیل عمومست و بلا شبه استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون صحیحست پس بحمد اللّه عموم منزلت باعتراف مخاطب عالی منزلت هم ثابت و محقق گردید پانزدهم آنکه حسب افاده ابن الحاجب استثنای متصل اظهرست و بهمین سبب فقهای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منقطع مگر وقت تعذر متصل و قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و مثل آن را حمل می کنند بر الا قیمة ثوب شانزدهم آنکه از افاده عضد ایجی ظاهرست که حق آنست که استثنای متصل اظهرست و استثنا حقیقتست در متصل و مجازست در منقطع و بهمین سبب علمای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منفصل مگر در صورت تعذر متصل تا آنکه عدول کردند از ظاهر و مخالفت آن نمودند حمل کردند استثنا بر استثنای
ص:352
متصل و از همین جاست که علمای امصار گفته اند که معنای قول قائل عندی مائة درهم الا ثوبا و له علی الف إلا شاة آنست که قیمة ثوب او قیمة شاة پس ارتکاب می کنند اضمار را و آن خلاف ظاهرست تا که استثنا متصل باشد هفدهم آنکه از مسلم ملا محب اللّه بهاری واضحست که مختار او همینست که استثنا مجازست در منقطع و متصل اظهرست و متبادر از استثنا نمی شود مگر استثنای متصل و بهمین سبب علمای امصار استثنا را بر استثنای منقطع حمل نمی کنند تا وقتی که ممکن شود استثنای متصل گو بتاویل باشد پس حمل کرده اند قول قائل را له علی الف الا کرّا بر قیمت کرّ هجدهم آنکه او افاده عبد العزیز در کشف الاسرار ظاهر شد که نزد اکثر علمای استثنای إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا در آیه وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ استثنای متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست مهما امکن پس بهمین سبب این را استثنای حال می گردانند و حمل می کنند صدر آیه را بر عموم احوال یعنی اضمار می کنند در ان احوال را پس می گویند که تقدیر چنینست که أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فی جمیع الاحوال نوزدهم آنکه نیز از افاده عبد العزیز عالی تبادر کشف الاسرار هویدا و آشکارست که نزد حضرت شافعی در قول قائل لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثنا صحیحست و محمولست بر نفی قیمت ثوب و موجب اسقاط قدر قیمت ثوب از الف می گردد و عمل برین معنی واجبست و حمل این بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه آن استثنای متصلست بتقدیر لفظ قیمت بستم آنکه نیز از افاده صاحب کشف منکشف گردید که نزد امام اعظم سنیه
ص:353
حضرت ابو حنیفه و تلمیذ رشیدش ابو یوسف قول قائل لفلان علی الف الا کرّ حنطة مصروف می شود بسوی قیمت کرّ تا استثنا صحیح شود بیست و یکم آنکه تیز از افاده صاحب کشف الاسرار واضحست که نزد حنیفه صحت استثنا در قول قائل لفلان علی الف الا ثوبا مبنی بر آنست که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجاز است و هر گاه حمل استثنا بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل آن بر حقیقت زیرا که اصل در کلام حقیقتست بست و دوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف لائحست که استثنای إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ در آیه وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ استثنای متصلست بحمل صدر بر عموم احوال بست و سوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف ظاهر گردیده که در
حدیث لا تبیعوا الطعام بالطعام الا سواء بسواء استثنا متصلست بحمل استثنا بر استثنای حال زیرا که حمل کلام بر حقیقت مهما امکن واجبست پس معنای
لا تبیعوا الطعام آنست که
لا تبیعوا الطعام فی جمیع الاحوال و دلالت این وجوه تسعه که ابتدای آن وجه پانزدهم و انتهای آن وجه بست و سومست بر اتصال استثنای
الاّ انّه لا نبی بعدی ظاهرست زیرا که
الاّ انّه لا نبی بعدی بعین ما ذکر و فی تلک الأمثلة یا در تقدیر الا النبوة لانه لا نبی بعدیست یا آنکه
الاّ انّه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بست و چهارم آنکه استثنای منقطع درین حدیث شریف قطع نظر از تقدم متصل بر منقطع فی نفسه صحیح هم نمی تواند شد زیرا که در استثنای منقطع حسب افاده عضد الدین ایجی مخالفت بوجه من الوجوه با سابق لازمست و بهمین سبب حسب تصریح ایجی قول قائل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق صحیح نیست
ص:354
و پر ظاهرست که عدم نبوت را با ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل مخالفتی بوجه من الوجوه نیست و
انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوّة مثل جارنی زید الا ان الجوهر الفرد حق می باشد و هو هذر صریح و خطل فضیح لا یصدر عن ادنی فصیح فکیف عمن هو افصح من نطق بالضاد و اروی بجوامع کلمه غلّة کل صاد و اللّه الموفق للصواب و الرشاد و الصائن عن الانهماک فی العناد و اللداد المزری بشان المهرة النقاد الشائن بمنزلة العلماء الامجاد بست و پنجم آنکه از افاده قطب الدین محمود مسعود شیرازی بتکرار و تاکید ظاهرست که کل علما اتفاق کرده اند بر لزوم مخالفت استثنای منقطع با سابق بست و ششم آنکه احمد بن حنبل در مسند خود در حدیث منزلت لفظ الا النبوة بجای
الا انه لا نبی بعدی روایت کرده بست و هفتم آنکه احمد بن حنبل لفظ الا النبوة در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت کرده بست و هشتم آنکه عمدة المحدثین و رئیس المحققین ایشان احمد بن شعیب نسائی هم لفظ الا النبوة بروایت صفوان از سعید بن المسیب از سعد در کتاب خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده بست و نهم آنکه نسائی بروایت هشام هم از سعید بن المسیب از سعد لفظ الا النبوة ذکر کرده سی ام آنکه نسائی بروایت عائشة هم از پدر او لفظ الا النبوة وارد کرده سی و یکم آنکه موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم لفظ الا النبوة باسناد متصل خود بروایت جابر بن عبد اللّه نقل نموده سی و دوم آنکه علاّمه نحریر ابن کثیر روایت احمد بن حنبل لفظ الا النبوة را ذکر کرده و تصحیح اسناد آن نموده سی و سوم آنکه سبط ابن الجوزی روایت لفظ الا النبوة از احمد بن حنبل نقل نموده سی و چهارم آنکه مولوی
ص:355
ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین بروایت نسائی لفظ الا النبوة ذکر کرده پس حسب روایت این اعلام فخام و اساطین عالی مقام اتصال استثنا و غایت بطلان زعم انقطاع آن بکمال صراحت و بداهت و نهایت ظهور و وضوح بحیثیتی که اصلا تشکیک هیچ مشکک و تسویل هیچ مسوّل و تاویل هیچ مأول را و إن کان بالغا اقصی مراتب الاضلال و التخدیع صاعدا علی اعلی المعارج فی التزویر و التلمیع در آن دخلی نیست حتما و جزما و قطعا و بتّا ثابت گردید و الحمد للّه رب العالمین سی و پنجم آنکه از افاده علامه نحریر محمد بن طلحه شافعی به سه وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست نه عدم نبوت پس اتصال استثنا از ان بکمال وضوح ثابت گردید و عموم منازل بمنصه نهایت ظهور رسید سی و ششم آنکه از افاده علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی بدو وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوّتست سی و هفتم آنکه از تحقیق محمد بن اسماعیل امیر در روضه ندیه واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حدیث منزلت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را از خود نازل منزله هارون از حضرت کلیم علیهما السّلام فرموده و استثنا نفرموده چیزی را سوای نبوت پس اتصال استثنا و عموم منازل بداهة و صراحة علی رغم انف المنکرین و الجاحدین بمرتبه برد الیقین رسید و شبهات و تسویلات رکیکه ماولین خود بخود پاشید سی و هشتم آنکه از افاده علاّمه طیبی در شرح مشکاة به سه وجه ظاهرست که استثنای
الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه منقطع که آن را مبین تشبیه و نافی اتصال از جهت نبوت و حاضران در خلافت دانسته سی و نهم آنکه افاده شمس الدین علقمی در شرح حدیث منزلت هم به سه وجه دلالت می کند بر آنکه
الاّ انّه لا نبیّ بعدی استثنای منقطع و شبهات رکیکه و وساوس سخیفه
ص:356
مندفع چهلم آنکه از افادات قسطلانی و مناوی و عزیزی که با هم متقارب و متماثلست نیز اتصال این استثنا و توهم انقطاع آن ظاهر و باهرست چهل و یکم آنکه از عبارت شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج اتصال استثنا و بطلان انقطاع واضح و لائحست که آن را دلیل فرق در میان حضرت هارون و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام گردانیده چهل و دوم آنکه از تحقیق انیق والد ماجد مخاطب ناقد در قرة العینین ساطع و لامعست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست که تصریح صریح نموده بآنکه مدلول حدیث منزلت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بحضرت هارون و استثنای نبوت چهل و سوّم آنکه از افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه شاه ولی اللّه ست و حسب افاده مخاطب عالیشان بیهقی زمان صراحة ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث منزلت نبوت را استثنا فرموده پس در ثبوت اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست هیچ خفای و اشتباهی نماند چهل و چهارم آنکه از افاده تلمیذ رشید مخاطب وحید واضحست که حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اتصال با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت حاصلست پس اتصال استثنا و عموم منازل حسب افاده رشید عمدة الاماثل محقق گردیده و لجاج و ممارات اسلاف سنیه عالی درجات و تلمیعات و تخدیعات مخاطب با کمالات هباء منثورا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید و امر حق بغایت قصوی ظهور و وضوح رسید چهل و پنجم آنکه از عجائب الطاف نامتناهیه الهیه آنست که از افاده خواجه نصر اللّه کابلی هم که مقتدا و ملجای مخاطب عالیست و در تعصب و تعسف و تصلب و تصلف گوی سبق از اسلاف و اخلاف ربوده و صراحة واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث
ص:357
منزلت نبوت را استثنا فرموده پس اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست حسب افاده کابلی ظاهر و واضح گردید و بطلان و شناعت انکار اتصال استثنا و فظاعت زعم انقطاع آن که خود کابلی در ان گرفتارست کالشمس فی رابعة النهار روشن شد پس این چهل و پنج وجه از وجوه دلالت لفظ بمنزلت بر عمومست که سابقا مذکور شد و بعض وجوه ان مشتمل ست بر دو وجه یا سه وجه که بنابر اختصار آن را یک وجه قرار دادیم حالا وجوه دیگر که زائد بر ما سبقست ذکر می نمایم و باللّه الاستعانة چهل و ششم آنکه علی بن محمد البزدوی در کتاب اصول فقه گفته و الاصل فی الکلام هو الصریح و اما الکنایة ففیها ضرب قصور من حیث انها تقصر عن البیان الاّ بالنیّة و البیان بالکلام هو المراد فظهر هذا التفاوت فیما یدرأ بالشبهات و صار جنس الکنایات بمنزلة الضرورات و لهذا قلنا انّ حد القذف لا یجب الاّ بتصریح الزنا حتّی انّ من قذف رجلا بالزّنا فقال له آخر صدقت لم یحدّ المصدّق و کذلک إذا قال لست بزان یرید التعریض بالمخاطب لم یحدّ و کذلک فی کلّ تعریض لما قلنا بخلاف من قذف رجلا بالزنا فقال الآخر هو کما قلت حدّ هذا الرّجل و کان بمنزلة الصّریح لما عرف فی کتاب الحدود و عبد العزیز بن احمد البخاری در کشف الاسرار گفته قوله و کان بمنزلة الصّریح لما عرف قال شمس الائمة فی قوله هو کما قلت انّ کاف التشبیه یوجب العموم عندنا فی المحل الّذی یحتمله و لهذا قلنا فی قول علی رضی اللّه عنه انّما اعطینا هم الذّمة و بذلوا الجزیة لیکون اموالهم کاموالنا و دماؤهم کدمائنا انّه مجری علی العموم فیما یندرئ بالشبهات کالحدود و ما ثبت بالشبهات کالاموال فهذا الکاف ایضا موجبه العموم لأنّه حصل فی محل
ص:358
یحتمله فیکون نسبة له الی الزنا قطعا بمنزلة الکلام الاول علی ما هو موجب العامّ عندنا ازین عبارت ظاهرست که کاف تشبیه موجب عمومست در محلّی که احتمال عموم کند و لهذا کاف تشبیه در قول قائل هو کما قلت بخطاب قاذف موجب عمومست و نیز تشبیه در قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انما اعطینا هم الذمة الخ محمول بر عموم و شمولست و چون ظاهرست که حدیث منزلت نیز مشتمل ست بر تشبیه پس آن هم محمول بر عموم خواهد بود اما اشتمال حدیث منزلت بر تشبیه پس از تصریحات و افادات اساطین محققین و اکابر منقدین و اعاظم حذاق و اجلّه مهره سنیه مثل قاضی عیاض و نووی و محب طبری و طیبی و کرمانی و عسقلانی و یوسف اعور و قسطلانی و علقمی و مناوی و غیر ایشان که عبارات شان سابقا مذکور شد ظاهرست و خود مخاطب هم اعتراف بآن کرده حیث قال و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون الخ چهل و هفتم آنکه تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی سبکی که فضائل فاخره و مناقب زاهره و محامد باهره او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی ظاهرست در طبقات شافعیه کبری در ترجمه ابو داود سلیمان بن الاشعث بن اسحاق گفته قال شیخنا الذهبی تفقه ابو داود باحمد بن حنبل و لازمه مدّة قال و کان یشبه به کما کان احمد یشبه بشیخه وکیع و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان و کان سفیان یشبه بشیخه منصور و کان منصور یشبه بشیخه ابراهیم و کان ابراهیم یشبه بشیخه علقمة و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رض قال شیخنا الذهبی و روی ابو معاویة عن الاعمش عن ابراهیم عن علقمة انّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه قلت اما انا فمن ابن مسعود اسکت و لا استطیع ان اشبّه احدا برسول اللّه
ص:359
صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الاشیاء و لا استحسنه و لا اجوّزه و غایة ما تسمح نفسی به ان اقول و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عز و جلّ لا فی کل ما کان علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فان ذلک لیس لابن مسعود و لا للصدیق و لا لمن اتّخذه اللّه خلیلا حشرنا اللّه فی زمرتهم ازین عبارت ظاهرست که سبکی تشبیه ابن مسعود را که صحابی جلیل القدر و مقتدای عظیم الفخر بوده بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جائز نمی داند و استحسان آن نمی کند و نفس او بان سماحت نمی کند و از غایت حمیت ایمانیه استطاعت بر آن ندارد پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضل و معصوم نباشد و معاذ اللّه مفضول از ثلاثه بوده باشد تشبیه آن حضرت هم بحضرت هارون ناجائز گردد فثبت بذلک بداهة انّ امیر المؤمنین علیه السّلام حائز لجمیع صفات هارون علیه السّلام الاّ النّبوة و الاّ لم یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا بهارون علیهما السّلام بمثل ما یدل علی عدم جواز تشبیه ابن مسعود برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهل و هشتم آنکه شیخ جمال الدین ابو محمد عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در بیان وجوه الاّ گفته الثانی ان تکون صفة بمنزلة غیر فیوصف بها و بتالیها جمع منکّر او شبهه مثال الجمع المنکر لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فلا یجوز فی الاّ هذه ان تکون للاستثناء من جهة المعنی إذا التقدیر حینئذ لو کان فیهما آلهة لیس فیهم اللّه لفسدتا و ذلک یقتضی بمفهومه انّه لو کان فیهما آلهة فیهم اللّه لم تفسدا و لیس ذلک المراد و لا من جهة اللفظ
ص:360
لان الهة جمع منکّر فی الاثبات فلا عموم له فلا یصح الاستثناء منه و لو قلت قام رجال الا زید لم یصحّ اتفاقا و زعم المبرد أن الاّ فی هذه الآیة للاستثناء و ان ما بعدها بدل محتجّا بانّ لو تدلّ علی الامتناع و امتناع الشیء انتفاؤه و زعم ان التفریغ بعدها جائز و ان نحو لو کان معنا الاّ زیدا جود کلام و یردّه انهم لا یقولون لو جاءنی دیّار أکرمته و لا لو جاءنی من احد اکرمته و لو کان بمنزلة النافی لجاز ذلک کما یجوز ما فیها دیار و ما جاءنی من احد و لما لم یجز ذلک دلّ علی ان الصواب قول سیبویه انّ الاّ و ما بعدها صفة ازین عبارت ظاهرست که ابن هشام افاده می نماید که اگر لو بمنزله نافی می بود لو جائنی دیار اکرمته و لو جائنی من احد اکرمته درست می شود چنانچه ما فیها دیار و ما جائنی من احد درست است پس معلوم شد که از بودن چیزی بمنزله چیزی ترتب احکام آن لازم می شود و هذا دلیل صریح علی انّ قول القائل هذا بمنزلة ذلک یدل علی العموم کما لا یخفی علی ارباب الفهوم چهل و نهم آنکه عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کتاب التحقیق شرح منتخب حسام الدین محمد بن محمد اخسیکثی گفته قوله لکنه فیما لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث و فیما سبق فیه الخلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد أی لکن اجماع من بعد الصحابة فی حکم لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث حتی لا یکفر جاحده لشبهة الاختلاف و لکن یجوز الزیادة التی هی فی معنی النسخ به لان الاختلاف الواقع فیه مما لا یعبأ به و اجماعهم فیما سبق فیه خلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد حتی کان موجبا للعمل دون العلم بشرط ان لا یکون مخالفا للاصول فکان هذا الاجماع حجة
ص:361
علی ادنی المراتب کذا فی التقویم و ینبغی ان یکون مقدما علی القیاس کخبر الواحد ازین عبارت ظاهرست که بودن اجماع در چیزیکه سبق خلاف در آن نشده بمنزله مشهور از حدیث مستلزم آنست که جاحد آن کافر نشود و لکن جائزست زیادت بآن که آن در معنی نسخست و نیز بودن اجماع بمنزله صحیح از آحاد موجب آنست که موجب عمل باشد پس این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه بودن چیزی بمنزله چیزی مستلزم ترتب احکام شیء ثانی برای شیء اولست پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزله حضرت هارون علیه السّلام مثبت مراتب حضرت هارون علیه السّلام برای آن حضرت خواهد بود پنجاهم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته انت منی بمنزلة هارون من موسی گفت سعد بن أبی وقاص که از عشره مبشره است که گفت آن حضرت مر علی را رضی اللّه عنه تو بنسبت من بجای هارون بنسبت موسی که برادر وی و خلیفه وی بود الاّ انّه لا نبیّ بعدی مگر فرق همین است که نیست پیغمبر بعد از من و هارون پیغمبر بود و تو پیغمبر نه الخ ازین عبارت ظاهرست که شیخ عبد الحق جزما و حتما حدیث منزلت را دلیل عموم منازل می داند زیرا که قول او مگر فرق همینست الخ دلیل صریحست بر آنکه او فرق را در حضرت هارون و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منحصر ساخته در آنکه نبوت برای حضرت هارون علیه السّلام ثابتست و برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نیست و هر گاه فرق در حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون علیه السّلام منحصر باشد در نبوت و عدم آن پس قطعا و حتما بکمال وضوح ظاهر خواهد شد که غیر نبوت جمیع منازل حضرت هارون علیه السّلام اعنی خلافت و افتراض طاعت و عصمت و اعلمیت و سائر صفات افضلیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام
ص:362
ثابت و متحقق بود ورنه انحصار فرق در نبوت و عدم آن بر بجای خود نخواهد ماند و ناهیک به من دلیل ساطع قاطع لدابر الجاحدین و المنکرین و الحمد للّه رب العالمین و موهّم الموفق و نعم المعنی پنجاه و یکم آنکه از طرائف عجیبه که موجب حیرت عقول سلیمه تواند بود این ست که حضرات سنّیه بجواب تقریر متین اهل حق اغراق تمام در ابطال عموم منازل نمایند که دخول منازل مثبته هم در لفظ منزلت منع کنند و گاهی بغرض اثبات نقص بر وصی بر حق چندان برای اثبات عموم منازل آماده و سرگرم شوند و در اثبات استغراق مبالغه و اغراق نمایند که احوال منفیه را هم در منازل داخل سازند و لفظ منزلت را دال بر جمیع احوال حضرت هارون نفیا و اثباتا گردانند رازی در عبارتی که در ما بعد منقول می شود گفته اما الاول فجوابه ان معنی
قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی ان حالک معی او عندی کحال هارون من موسی علیهما السلام و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا انتهی این کلام صریحست در آنکه منزلت همه احوال مثبته و منفیه را شامل و جمیع احوال آن حضرت درین قول داخلست چه ظاهرست که لفظ احوال در قول رازی جمع مضافست و جمع مضاف از صیغ عمومست چنانچه سابقا شنیدی که عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب در تعدید صیغ عموم گفته و منها الجموع المعرفة تعریف جنس و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و علاّمة عبری در شرح منهاج در بیان صیغ عموم گفته و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی یا عِبادِیَ الآیة او جمع قلة نحو
قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا پس معنای قول راوی احوال هارون جمیع احوال هارون باشد و معهذا اگر غرض رازی اثبات جمیع احوال نباشد مطلب او ثابت نشود چه اثبات بعض احوال مستلزم دخول نفی امامت درین
ص:363
احوال نخواهد بود پس مطلوب او که اثبات دلالت این حدیث بر نفی امامتست ثابت نخواهد شد بی آنکه لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال کند و هر گاه بنص صریح کلام رازی ثابت شد که لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال حضرت هارون علیه السلام می کند بعنایت الهی عمومی که اهل حق ادعا می کنند بلا شبهه ثابت شد چه عمومی که اهل حق ثابت می سازند مقصود بر احوال مثبته معتنی بهاست و امام رازی ازین عموم هم در گذشته عموم زائد از آن ثابت کرده لزوم شمول این عموم احوال منفیه را هم ثابت نموده لیکن عجبست که مع ذلک رازی مثل دیگر اسلاف و اخلاف خود از منع ثبوت عموم و ایراد شبهات مذموم خود را معذورند نداشته و شاهصاحب از همه اسلاف خود در گذشته ثبوت عموم را مستلزم کذب در معصوم پنداشته اند و العیاذ بالله من ذلک پنجاه و دوم آنکه خود شاهصاحب بجواب همین حدیث منزلت گفته اند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول ص واقع شود آنرا بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب حدیث منزلت را بتقلید رازی بر عموم زائد از عموم مراد اهل حقّ حمل می کنند یعنی منزلت را شامل منازل منفیه می گردانند و باین سبب هوس اثبات دلالت آن بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در سر دارند و پر ظاهرست که ثبوت کمال تشبیه بغیر ثبوت عموم منازل
ص:364
ممکن نیست و حمل آن بر بعض منازل عین حمل آن بر تشبیه ناقصست فللّه الحمد و المنة که حسب اعتراف خود شاهصاحب بکمال ظهور واضح گردید که لفظ منزلت درین حدیث شریف مفید عموم منازلست و حمل آن بر بعض منازل که در صدر کلام تفوه بآن کرده اند و دیگر اکابر سنیه بآن تقول می کنند باعتراف خودشان کمال بی دیانتیست و العیاذ بالله و زعم انقطاع استثنا و تاویل
الاّ انّه لا نبیّ بعدی بعدم النبوة و الزام کذب در کلام معصوم بر تقدیر حمل منزلت بر عموم همه خلاف حق و صواب و محض نقش بر آبست و الحمد للّه فی المبدأ و المآب پنجاه و سوم آنکه مخاطب در حاشیه همین کتاب خود بجواب حدیث ثقلین گفته ملا یعقوب ملتانی که از علماء اهل سنتست گفته ست که در حدیث پیغمبر صلعم تشبیه اهل بیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت از اهل بیت زیرا که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرقست اما وصول بمقصد بدون مراعاة بنجوم محالست چنانچه فقط مراعاة نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل درین نکته تامل باید کرد که بسیار عمیقست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرّد تشبیه صحابه بنجوم مستلزم آنست که شریعت را از صحابه باید گرفت پس اگر حمل تشبیه بر عموم لازم نباشد این دلالت متحقق نخواهد گردید چه بر تقدیر عدم ممکنست که مراد تشبیه صحابه بنجوم در محض روشنی باشد بسبب بعض فضائل دیگر غیر مقتدی و ماخوذ منه بودن و بهر وجهی که حمل تشبیه نجوم بر عموم لازم باشد بهمان وجه حمل تشبیه در حدیث منزلت هم بر عموم لازم و واجب خواهد شد و للّه الحمد و المنة که نزد اهل حقّ
ص:365
حسب ارشاد خود بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما فی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار و معانی الاخبار لابن بابویه طاب ثراهما تفسیر صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم باهل بیت علیهم السّلام ثابت و محققست پس بنابر این حدیث هم اخذ جمیع احکام شریعت از اهل بیت علیهم السّلام لازم خواهد بود نه از غیر ایشان پنجاه و چهارم آنکه دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سوای نبوت از کلام فضل بن روزبهان که از اکابر متکلمین سنّیان و در تعسف و تصلف معروف عالمیانست و فضائل فاخره و محامد باهره او از افادات سخاوی در ضوء لامع ساطع و لا مع و نهایت جلالت شان و علوّ رتبه او از تشبث فاضل رشید و صاحب ازالة الغین و امثال شان بافادات او واضح ثابت و متحققست و ذلک من عجائب الطاف اللّه الخفیة و طرائف عنایاته السنیة که بر زبان مثل چنین فاضل متعصب که انهماک تمام در ابطال دلائل حق دارد و اطفاء نور فضائل علویه را از اهم مهمات و اعظم متحتمات می پندارد و امر حق واضح و مبین و هویدا و روشن گردید در جواب نهج الحق که آن را بمزید جسارت موسوم ساخته بابطال الباطل بجواب حدیث منزلت گفته هذا من روایات الصحاح و هذا لا یدلّ علی النص کما ذکره العلماء و وجه الاستدلال به انّه نفی النبوة من علی و اثبت له کل شیء سواه و من جملته الخلافة و الجواب انّ هارون لم یکن خلیفه بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون حین ذهابه الی الطور لقوله تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه انتهی
ص:366
از عجز این کلام که در صدر آن بسبب مزید تعصب انکار دلالت این حدیث شریف بر نصّ کرده ظاهرست که ابن روزبهان را چنان عجز و ناچاری در گرفته که معترف گردیده به اینکه ازین حدیث ثابت می شود برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلت اخوت و موازرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ رسالت و غیر آن از فضائل و آن فضائل مثبتست یقینا بلا شک پس لفظ الفضائل در کلام ابن روزبهان که معرّف باللامست و از الفاظ عموم دلالت واضحه دارد بر آنکه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث شریف علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت جمیع فضائل ثابت می شود بالیقین و خس و خاشاک و اشواک شکوک و اوهام را در ان مدخلی نیست اما اینکه جمع معرف باللام مفید عمومست پس از عبارت عضد الدین و علاّمه عبری که سابقا مذکور شد واضحست و فاضل رشید هم معلوم بودن جمع معرّف باللازم از جمله صیغ عموم برای اهل علوم ثابت می کند و بلفظ الذنوب که در کلام فخر رازی در تفسیر آیه تطهیر مذکورست استدلال بر رفع جمیع معاصی از اهل بیت علیهم السّلام می نماید چنانچه در ایضاح لطافة المقال گفته قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر قوله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أی یزیل عنکم الذنوب و یطهّرکم یلبسکم خلع الکرامة انتهی درین عبارت لفظ الذنوب که جمع معرّف بلامست موجودست و بودن آن من جمله صیغ عموم از کتب اصول فقه معلوم اهل علوم پس این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی داشته باشد نه بر بعض آن انتهی و هر گاه باعتراف ابن روزبهان جمیع فضائل علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد دلالت آن بر افضلیت قطعا و حتما ثابت شد چه کسی که جامع جمیع فضائل و حاوی کل محاسن مثل حضرت هارون باشد بلا شبه افضلست و بعد ادراک ما ذکر
ص:367
شناعت تقولات ائمه سنّیه که نفی دلالت آن بر افضلیت نموده اند و دلالتش مقصور بر خلافت منقطعه ناقصه که ابن تیمیه در توهین و تهجین آن دماغ سوخته بلکه اعور آن را دلیل نقص و عیب عظیم و ذکر آن خلاف عقل و دانش پنداشته بغایت وضوح و ظهور می رسد امّا نفی ابن روزبهان دلالت حدیث منزلت را بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین سبب که حضرت هارون علیه السّلام وفات یافت قبل حضرت موسی علیه السّلام پس جواب آن در ما بعد بابلغ وجوه انشاء اللّه تعالی مبین می شود پنجاه و پنجم آنکه تاثیر کمال علو حق آنست که بالجاء قادر علی الاطلاق مولوی محمد اسماعیل که برادر زاده مخاطب نبیلست و تعصب و تصلب او در مذهب بطریق زیادة الفرع علی الاصل زائد از تعصب و تصلب مخاطبست بکمال تصریح و توضیح و نهایت افصاح و تلویح دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل ثابت کرده این همه افادات عمّ بزرگوار خویش و تسویلات و توجیهات و شبهات و خرافات جمیع اسلاف متعصبین کبار خویش را که نفس درازیها در ابطال دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل کرده اند هباء منثورا گردانیده سیلاب ابطال باساس این تلمیعات سخیفه و تلفیقات رکیکه و مجادلات فظیعه و مکابرات شنیعه دوانیده بیانش آنکه مولوی مذکور در کتاب منصب امامت که حسب افاده مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء از جمله مؤلفات نافعه مقبوله اوست بعد ذکر کمالات عدیده از کمالات انبیاء علیهم السّلام که بیان آن در تحقیق امامت بکار آید گفته و نیز باید دانست که بعضی کاملین را در یک کمال مشابهت بانبیاء اللّه حاصل می شود و بعضی را در دو کمال و بعضی را در سه کمال و همچنین بعضی را در همه کمالات مذکوره پس امامت هم بر مراتب مختلفه باشد که بعضی مراتب امامت اکملست از بعضی مراتب دیگر این ست بیان حقیقت مطلق امامت پس کسی که در همه کمالات
ص:368
مذکوره با انبیاء اللّه مشابهت داشته باشد امامت او امکن باشد از امامت سائر کاملین پس لا بد در میان این امام اکمل و در میان انبیاء اللّه امتیازی ظاهر نخواهد شد الا به نفس مرتبه نبوت پس در حق مثل این شخص توان گفت که اگر بعد خاتم الانبیاء کسی بمرتبه نبوت فائز می شد هر آینه همین اکمل الکاملین فائز می گردید چنانکه در حدیث شریف وارد شده لو کان بعدی نبیا لکان عمر و نیز در حسن ابن جلیل القدر توان گفت که در میان او در میان نبی هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت چنانچه در حق حضرت علی رضی اللّه عنه فرموده اند
انت منی بمنزلة هارون من موسی انّه لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که مدلول حدیث منزلت آنست که در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و در میان حضرت هارون نبی علیه و علی نبینا و آله السّلام هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت و هر گاه در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون هیچ فرقی نباشد الا بمنصب امامت صراحة و بداهة جمیع منازل و مراتب و سائر مدارج و مناصب حضرت هارون علیه السّلام سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بابلغ وجوه و آکد ان عموم منازل و شمول مراتب باعتراف این عالم کامل که برادر زاده حضرت مخاطب رفیع المنازلست ثابت گردید و انکار سراسر خسار مخاطب عالی نجار و مکابرات دیگر اسلاف جلیل الفخار از هم پاشید و شناعت جمیع هفوات مثل انکار دلالت اسم جنس مضاف بسوی علم بر عموم و زعم انقطاع استثنا و انکار اتصال استثنا و زعم قدح انتفای افصحیت و کبر سن و اخوت نسبیه و نبوت در دلالت منزلت بر عموم منازل مثل سفیده صبح درخشید و نیز ازین عبارت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مشابهت داشت
ص:369
با انبیاء اللّه در همه کمالات مذکوره و امامت آن حضرت اکمل بود از امامت سائر کاملین و لا بدّ در میان انبیا ع و آن حضرت امتیازی ظاهر نبود الاّ به نفس مرتبه نبوت و این افاده نهایت صریحست در ثبوت عموم منازل انبیاء سوای نبوت برای آن حضرت فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا و نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهره مولوی اسماعیل سابقا در جزء دوم مجلد حدیث غدیر از زبان مولوی صدیق حسن خان که از اکابر علمای معاصرین و اجلّه و افاخم محققین و منقدین ایشانست شنیدی که حسب تصریح مولوی موصوف او یکی از ائمه دین و فقهای متقنین و نبلای محدثین بود و بذروه اعلی از علم و فضل رسیده و جوهر ذکای او بغایت عالی افتاده بود و مقدمات عویصه و مشکلات علوم را زودتر ادراک می کرد و در علوم معقول و منقول یاد پیشینیان از خاطر می برد و در علم فروع و اصول ائمه آن را دورتر می نشاند و در هر علم که با او سخن رانی دانی که وی امام این فنست و مؤلّفات وی در فقه و حدیث و اصول و جز آن همه نافع و نزد سنیه مقبول الی غیر ذلک مما یحیر الافکار و یعجب النظار پنجاه و ششم آنکه سید شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر چار حدیث که آخر آن این حدیثست
عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی و آله و بارک و سلّم انّ اللّه عزّ و جل عهد الیّ عهدا فقلت یا رب بیّنه لی فقال اسمع فقلت سمعت فقال انّ علیّا رایة الهدی و امام اولیای و نور من اطاعنی و هو الکلمة التی الزمتها للمتقین من احبّه احبّنی و من ابغضه ابغضنی فبشّره بذلک فجاء علیّ رضی اللّه عنه فبشرته فقال یا رسول اللّه انا عبد اللّه و فی قبضته ان یعذبنی و ان یتمّ لی الذی بشّرتنی به فاللّه اولی به قال صلّی اللّه علیه و علی آله
ص:370
و بارک و سلّم قلت اللّهم اجل قلبه و اجعل ربیعه الایمان فقال اللّه عز و جل قد فعلت به ذلک ثم انّه رفع الی انه سیخصّه من البلاء بشیء لم یخصّ به احدا من اصحابی فقلت یا ربّ اخی و صاحبی قال انّ هذا شیء قد سبق انّه مبتلی و مبتلی به گفته روی الاربعة الحافظ ابو نعیم و قال الشیخ الامام العالم العامل العارف الکامل جلال الدین احمد الخجندی حف مرقده بانواع الفیض الصمدی و هو رضی اللّه تعالی عنه سید الاولیاء بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم إذ ولایته من ولایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم بلا واسطة و کذا علمه و حکمته من حکمته و شجاعته من شجاعته و کذا سائر الکمالات الاّ فیما استثناه یعنی قوله غیر انّه لا نبی بعدی ازین عبارت نهایت واضحست که شیخ امام عالم عامل و عارف کامل جلال الدین احمد خجندی تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که ولایت آن حضرت از ولایت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیواسطه ست و همچنین علم آن حضرت از علم آن حضرت و همچنین حکمت آن حضرت از حکمت آن حضرتست و شجاعت آن حضرت از شجاعت آن حضرت و همچنین سائر کمالات مگر در آنچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استثنا کرده یعنی قول آن حضرت غیر انّه لا نبیّ بعدی پس ازین تقریر واضح گردید که سوای نبوت جمیع کمالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را حاصل و این کمالات تالی کمالات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست بلا فصل فاصل و قطع نظر از آنکه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صفات مذکوره و دیگر صفات مثبت تعین آن حضرت
ص:371
برای امامتست لقبح تقدیم الفضول علی الفاضل کما هو ظاهر من تصریحات والد المخاطب عمدة الاماثل فضلا عن غیره من الافاضل و نیز یقینیست که خلافت و امامت راس کمالات و عمده فضائل و اعلای منازلست چنانچه از افاده رازی در نهایة العقول ظاهرست پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب این کمال هم تالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و الا اگر آن جناب متبوع دیگران گردد چنانچه مزعوم باطل اهل خلافست پس آن حضرت بمراتب قاصیه از مرتبه اتصال و قرب معاذ اللّه دورتر گردد و عمده کمالات در آن حضرت مفقود و معدوم شود و نعوذ بالله من الضلال بعد الرشاد و من یضلل اللّه فما له من هاد و للّه الحمد و المنة که از تقریر فاضل خجندی که حائز صفات ارجمندیست بالبداهة و الجزم و القطع و الیقین ثابتست که لفظ منزلت در حدیث
انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی عموم منازل را مفیدست چه ظاهرست که قول خجندی الا فیما استثناه یعنی
قوله غیر انه لا نبی بعدی اشاره بحدیث منزلتست لا غیر پس اگر
انت منّی بمنزلة هارون من موسی مفید عموم منازل نیست این دلالت از کجا آمد و چگونه ثابت گردید که جمیع کمالات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از کمالات نبویست و تالی آن پس بتأییدات یزدانی و الطاف ربانی مقصود اهل حقّ ازین تقریر متین بلا کلفت حاصل شد و عموم منازل که مدعایشانست بکمال وضوح رسید و غایت دانشمندی و کیاست و انصاف اسلاف و اخلاف متکلمین سنیه و من ضاهاهم که شاهصاحب هم بتقلیدشان عموم منازل را منع می سازند و ادعای عهد و انحصار دلالت بر منزلت خاصّه خلافت منقطعه می آغازند و نفی اتصال استثنا بسبب کمال احتراز کذب و افترا می نمایند بنهایت ظهور و علن واضح و روشن گردید و الحمد للّه کما هو اهله پنجاه و هفتم آنکه از جمله براهین
ص:372
قاطعه و دلائل ساطعه بر آنکه غیر نبوت جمیع فضائل و کمالات و سائر مکارم و سعادات و کل محاسن صفات و تمام مفاخر و حسنات و عامّه مآثر و عوالی مکرمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات حاصل بوده حدیثیست که حاصلش آنکه در بعض اوقات جناب امیر المؤمنین علیه السلام را وجعی شدید عارض شد و آن حضرت بخدمت سراسر سعادت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شد پس جناب آن حضرت را نزد خود خوابانید و بالقاء طرفی از لباس مبارک آن حضرت را مشرف گردانید و خود در صلاة و مناجات خالق کائنات مصروف شد بعد از ان بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که برخیز که تو صحیح گردیدی سؤال نکردم چیزی برای خود مگر سؤال کردم برای تو مثل آن و سؤال نکردم چیزیرا مگر اینکه حق تعالی آن را به من عطا فرمود مگر اینکه گفته شد برای من که نیست بعد تو نبی و این حدیث شریف را اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم محدثین منقدین و شیوخ محققین سنیه مثل ابن أبی عاصم و احمد بن عمرو شیبانی و احمد بن شعیب النّسائی و محمد بن جریر الطبری و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سید شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و علی بن حسام الدین المتقی و محمد صدر العالم ملا علی متقی در کنز العمّال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته
عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی طرف ثوبه ثم قال برئت یا بن أبی طالب فلا باس
ص:373
علیک ما سالت اللّه لی شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه غیر انّه قیل لی انّه لا نبیّ بعدک فقمت فکانی ما اشتکیت ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه طس و ابن شاهین فی السنة و در خصائص نسائی مذکورست
انبانا عبد الاعلی بن واصل بن عبد الاعلی قال ثنا علی بن ثابت قال ثنا منصور بن أبی الاسود عن یزید بن أبی زیاد عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحرث عن جدّه عن علی رضی اللّه عنه قال مرضت فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتّکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رآنی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلما قضی صلاته جاء فرفع الثوب عنّی و قال قم یا علی فقد برئت فقمت کان لم اشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربّی شیئا فی صلاتی الاّ اعطانی و ما سألت لنفسی شیئا الا قد سالته لک
قال ابو عبد الرحمن خالف جعفر الاحمر فقال عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا شدیدا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانی و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قم یا علیّ فقد برئت لا باس علیک و ما دعوت اللّه لنفسی شیئا إلاّ دعوت لک بمثله و ما دعوت لشیء الا قد استجیب لی و قال قد اعطیت الا انّه قیل لی لا نبی بعدک و علی بن محمد بن طیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته
قوله علیه السّلام ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله
اخبرنا ابو طالب احمد بن محمد بن عثمان نا ابو حفص عمر بن محمد الصیرفی نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة بن نجیّة نا القسم بن زکریا بن دینار نا علی بن قادم عن جعفر الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن
ص:374
عبد اللّه بن الحارث عن علی بن أبی طالب قال وجعت وجعا شدید فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانه و القی علیّ طرف ثوبه ثم قام فصلّی ثم قال قم یا علی قد برئت لا بأس ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله و لا دعوت بشیء الا استجیب لی او قیل
قد اعطیته الاّ انّه لا نبیّ بعدی و موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته
انبانی الامام الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد المقری الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمود بن اسماعیل قال اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن احمد بن شاذان قال اخبرنا ابو بکر عبد اللّه بن محمد قال اخبرنا ابو بکر احمد بن عمر بن أبی عاصم قال حدثنا محمد بن عبد الرحیم ابو یحیی و سلیمان بن عبد الجبار قالا حدثنا علی بن قادم قال حدثنا جعفر بن زیاد الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه فانامنی فی مکانه و قام یصلّی فالقی علیّ طرف ثوبه فصلّی ما شاء اللّه ثم قال یا بن أبی طالب قد برئت فلا بأس علیک ما سالت اللّه شیئا إلا سألت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه الاّ انّه لا نبیّ بعدی و محمد بن یوسف زرندی در نظم در السمطین گفته
روی الامام عبد اللّه بن الحارث قلت لعلّی اخبرنی بافصل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الاّ سألت لک مثله و ما استعذت من الشرّ الا استعذت لک مثله و فی روایة قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم
ص:375
فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علی طرف ثوبه فلما فرغ قال قد برئت یا ابن أبی طالب لا باس علیک ما سالت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان افضل منزلته عند النبیّ و انه ما اکتب مکتسب مثل فضله و لا غرو و لا عجب من ذلک فانه ما من شرف الاّ و قد ناله و کان من اهله گفته
عن عبید اللّه بن الحارث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه عز و جلّ من الخیر شیئا الاّ سألت لک مثله و ما استعذت باللّه من الشرّ الاّ استعذت لک مثله رواه الصالحانی باسناده الی المحاملی باسناده و رواه الطبری و قال اخرجه الامام المحاملی و رواه الزرندی
و قال فی روایة و قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه فلمّا فرغ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال قد برئت یا بن أبی طالب لا باس علیک ما سألت اللّه شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لا نبی بعدک و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابی در کتاب الاکتفاء گفته
عن امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی وجع وجعته یا علی قم فقد برئت و ما سألت اللّه شیئا الاّ سالت لک مثله الاّ انّه قیل لا نبوة بعدک اخرجه
ص:376
ابو نعیم فی فضائل الصحابة و صدر عالم در معارج العلی گفته
اخرج ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه و الطبرانی فی الاوسط و ابن شاهین فی السنة عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قد برئت یا ابن أبی طالب فلا باس علیک ما سالت اللّه لی شیئا الا سالت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه غیر انی قیل لی انّه لا نبی بعدک فقمت کانّی ما اشتکیت
و اخرج ابو نعیم فی فضائل الصحابة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قم یا علی فقد برئت ما سألت اللّه شیئا الا اعطانی و ما سألت اللّه شیئا الا سألت لک مثله الا انّه قیل لی لا نبوة بعدک ازین حدیث شریف ظاهرست که هر چیزی را که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای خود از حق تعالی سؤال کرد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز سؤال کرد و هر چه را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرده بود حق تعالی آن را کرامت فرمود سوای نبوت که برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب ختم نبوت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل نگردید پس معلوم شد که جمیع سعادات و مکرمات و کل فضائل و کمالات که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را حاصل بود بسؤال آنجناب از ایزد ذو الجلال برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل گردید سوای نبوت که حق تعالی استثنای آن فرمود پس هر گاه جمیع فضائل و خیرات که برای ذات با برکات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت این حدیث شریف حاصل باشد جمیع
ص:377
منازل و مراتب و کل مفاخر و مناقب حضرت هارون ع بالاولی حتما و جزما برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد و هر گاه سوای نبوت جمیع فضائل و کمالات و مفاخر و خیرات که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد در تعیّن آن حضرت برای خلافت هیچ عاقلی که ادنی رائحه اسلام بمشام او رسیده ارتیاب نخواهد کرد چه پر ظاهرست که هر گاه جمیع فضائل و مناقب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد عصمت و طهارت آن حضرت از جمیع ذنوب و خطایا و افضلیت در جمیع محامد و مناقب و اعلمیت از جمیع رعایا و مفترض الطاعه و واجب الاقتداء بودن بلا ریب ثابت خواهد شد پس بعد ثبوت این صفات عالی درجات تقدیم غیری بر آن حضرت از اشدد ممتنعات و افظع منکراتست و محتجب نماند که در بعض طرق این حدیث شریف فقره الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک وارد نیست و آن را هم بسیاری از علمای اعلام سنّیه مثل حسین بن اسماعیل المحاملی و موفق بن احمد ابو ا