عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 10/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی
مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.
مشخصات ظاهری:ج23.
یادداشت:فارسی- عربی.
یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.
موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع
احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث
دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر
شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت
موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع:امامت -- احادیث
فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176
وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی:1286819
ص: 1
ص :2
عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 10
تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی
تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی
ص :3
ص :4
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اما روایت شیخ نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصباغ، که از أکابر مالکیه، و أجلۀ مشهورین ایشان است، و سابقا دانستی که شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی، که تلمیذ رشید ابن حجر عسقلانی، و استاد ابن روزبهان است، از او اجازه گرفته، و اکابر سنیه او را اجازه داده اند، و احمد بن عبد القادر در «ذخیرة المآل» او را باین اوصاف یاد کرده: الشیخ الامام علی بن محمد الشهیر بابن الصباغ من علماء المالکیة.
و از افادۀ محمد بن عبد اللّه المطیری المدنی الشافعی الاشعری النقشبندی در کتاب «ریاض زاهره فی فضل اهلبیت النبی و عترته الطاهرة» ظاهر است که ابن الصباغ از علمای عاملین و اعیان است، در کتاب «فصول مهمه فی معرفة الائمه» که از آن در «تفسیر شاهی» روایتها نقل می کند، و نور الدین حلبی در «انسان العیون» ، و عبد الرحمن صفوری در «نزهة
ص:5
المجالس» و سید محمود شیخانی در «صراط سوی» و احمد بن عبد القادر شافعی در «ذخیرة المآل» از آن نقل می کنند.
و سید نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» بروایت او استناد و استشهاد می نماید، و فاضل رشید آن را در مقام مباهات و افتخار بتصنیف اهل سنت کتب فضائل اهلبیت علیهم السلام، و اثبات ولای ایشان با این حضرات در «ایضاح» ذکر کرده، گفته:
[و نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی رحمه اللّه تعالی فی تفسیره أن سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه فشاع ذلک و طار فی البلاد، و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فأناخ ناقته و نزل عنها و قال: یا محمد أمرتنا عن اللّه عز و جل أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا فقلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» أ فهذا شیء منک، أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .
فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر فسقط علی هامته، فخرج من دبره فقتله، فأنزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اَللّهِ ذِی
ص:6
اَلْمَعارِجِ ](1).
اما روایت سید جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه المحدث الشیرازی که از اکابر محدثین، و اعاظم معتمدین، و افاخم ثقات و أجلۀ اثبات است، و از مشایخ اجازۀ فاضل مخاطب می باشد، کما لا یخفی علی ناظر رسالته فی اصول الحدیث، و ملا علی قاری تصریح فرموده بآنکه او از کبار مشایخ است، چنانچه در «مرقاة» در
حدیث: «لا تدخلون الجنة حتی تؤمنوا» گفته: [اما نسخ «المشکوة» المصححة المعتمدة المقرؤة علی المشایخ الکبار کالجزری، و السید اصیل الدین، و جمال الدین المحدث، و غیرها من النسخ الحاضرة، فکلها بحذف النون].
و نیز از شروع «مرقاة» ظاهر است که سید جمال الدین محدث از محدثین مشهورین است، و افضل و ارجح و اوثق است از جمعی از ائمه و اساطین سنیه مثل علامه شیخ عطیه سلمی، که او را بفرید عصر و وحید دهر ستوده، و سید زکریا، که او را بزبدة الفضلاء و عمدة العلماء وصف کرده، و شیخ علی متقی، که او را بعالم عامل و فاضل کامل عارف باللّه المولی ملقب ساخته.
و نیز در شروع «مرقاة» سید جمال الدین را باین وصف یاد نموده:
[السید السند مولانا جمال الدین المحدث صاحب «روضة الاحباب»].
و نیز شیخ عبد الحق در «مدارج» ، و ملا یعقوب در «خیر جاری» ، و حسین الدیاربکری در «خمیس» ، و شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» از
ص:
سید جمال الدین نقلها می آرند، و دیگر مدائح و مناقب و مفاخر و مآثر سید موصوف در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید.
پس در کتاب «اربعین» که در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف کرده و نسخۀ عتیقۀ آن پیش فقیر حاضر است، و در خطبۀ آن تصریح کرده به اینکه این احادیث را از کتب معتبره جمع ساخته، گفته:
[الحدیث الثالث عشر:
عن جعفر بن محمد، عن آبائه الکرام علیهم السّلام: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث کان» . و فی روایة:
«اللّهمّ أعنه و أعن به، و ارحمه و ارحم به، و انصره و انصر به» . فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی ناقة له و نزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلناه منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل» .
فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل» .
فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! ، فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله و انزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].
ص:8
اما روایت شیخ شمس الدین عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی:
پس در «فیض القدیر شرح جامع الصغیر» که مصطفی بن عبد اللّه کاتب جلبی در «کشف الظنون» در بیان آن گفته:
[و شرح شیخ شمس الدین محمد المعروف المدعو بعبد الرؤف المناوی الشافعی المتوفی سنة ثلاثین و ألف تقریبا. شرح أولا بالقول کابن العلقمی (1) فاستحسنه المغاربة و التمسوا منه أن یمزجه، فاستأنف العمل و صنف شرحا کبیرا ممزوجا فی مجلدات و سماه «فیض القدیر» . أوله: الحمد للّه الذی جعل الانسان هو الجامع الصغیر، فطوی فیه ما تضمنه العالم الاعظم الذی هو الجامع الکبیر] -الخ.
علی ما نقل صاحب «النزهة» طاب ثراه فی بعض منتخباته، در شرح
حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» گفته:
[و فی تفسیر الثعلبی، عن ابن عیینة قال: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم لما قال ذلک، طار فی الآفاق، فبلغ الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه بالشهادتین فقبلناهما، و بالصلاة و الزکاة و الصیام و الحج فقبلناها، ثم لم ترض حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته علینا، فهذا شیء منک أم من اللّه؟ ! ، فقال: «و اللّه الذی لا اله الا هو، انه من اللّه» . فولی و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! ، فما وصل الی الراحلة حتی رماه اللّه بحجر
ص:9
فسقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله (1)].
و عبد الرؤف مناوی از اجلۀ فحول أعلام، و اساطین مهرۀ فخام، و ائمۀ کبار ثقات، و شیوخ عظام اثبات، و فضلاء زهاد و نبلاء نقاد است.
محمد امین بن فضل اللّه بن محب اللّه بن محمد الحموی الدمشقی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:
[عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدین الحدادی ثم المناوی القاهری الشافعی.
و قد تقدم ذکر تتمة نسبه فی ترجمة ابنه زین العابدین الامام الکبیر الحجة الثبت القدوة، صاحب التصانیف السائرة، و اجل اهل عصره من غیر ارتیاب.
و کان اماما، فاضلا، زاهدا، عابدا، قانتا للّه، خاشعا له، کثیر النفع، و کان متقربا بحسن العمل، مثابرا علی التسبیح و الاذکار، صابرا، صادقا. و کان یقتصر یومه و لیلته علی اکلة واحدة من الطعام، قد جمع من العلوم و المعارف، علی اختلاف انواعها و تباین اقسامها، ما لم یجتمع فی أحد ممن عاصره.
نشأ فی حجر والده، و حفظ القرآن قبل بلوغه، ثم حفظ «البهجة» و غیرها من متون الشافعیة و «الفیة ابن مالک» و «الفیة سیرة العراقی» و «الفیة الحدیث» له أیضا، و عرض ذلک علی مشایخ عصره فی حیاة والده.
ثم اقبل علی الاشتغال، فقرأ علی والده علوم العربیة، و تفقه بالشمس الرملی و أخذ التفسیر و الحدیث و الأدب عن النور علی بن غانم المقدسی، و حضر دروس الاستاذ محمد البکری فی التفسیر و التصوف. و أخذ الحدیث عن النجم الغیطی، و الشیخ قاسم، و الشیخ حمدان الفقیه، و الشیخ الطبلاوی، لکن کان اکثر اختصاصه بالشمس الرملی و به برع.
ص:10
و أخذ التصوف عن جمع، و تلقی الذکر من قطب زمانه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی، ثم أخذ طریق الخلوتیة عن الشیخ محمد المناخلی اخی عبد اللّه و اخلاه مرارا، ثم عن الشیخ محرم الرومی حین قدم مصر بقصد الحج، و طریق البیرامیة عن الشیخ حسین الرومی المنتشوی، و طریق الشاذلیة عن الشیخ منصور الغیطی، و طریق النقشبندیة عن السید الحسیب النسیب مسعود الطاشکندی و غیرهم من مشایخ عصره، و تقلد النیابة الشافعیة ببعض المجالس، فسلک فیها الطریقة الحمیدة، و کان لا یتناول منها شیئا، ثم رفع نفسه عنها، و انقطع عن مخالطة الناس و انعزل فی منزله و اقبل علی التألیف، فصنف فی غالب العلوم.
ثم ولی تدریس المدرسة الصالحیة، فحسده اهل عصره و کانوا لا یعرفون مزیة علمه لانزوائه عنهم، و لما حضر الدرس فیها، ورد علیه من کل مذهب فضلاؤه منتقدین علیه، و شرع فی إقراء «مختصر المزنی» ، و نصب الجدل فی مذاهب، و أتی فی تقریره بما لم یسمع من غیره، فاذعنوا لفضله، و صار أجلاء العلماء یبادرون لحضوره.
و أخذ عنه منهم خلق کثیر منهم: الشیخ سلیمان البابلی، و السید ابراهیم الطاشکندی، و الشیخ علی الاجهوری، و الولی المعتقد احمد الکلبی، و ولده الشیخ محمد و غیرهم. و کان مع ذلک لم یخل من طاعن و حاسد، حتی دس علیه السم، فتوالی علیه بسبب ذاک نقص فی أطرافه و بدنه من کثرة التداوی و لما عجز سار ولده تاج الدین محمد یستملی منه التألیف و یسطرها.
و تآلیفه کثیرة منها: تفسیره علی سورة الفاتحة و بعض سورة البقرة. و شرح علی «شرح العقائد» للسعد التفتازانی سماه «غایة الامانی» لم یکمل. و شرح علی «نظم العقائد» لابن أبی شریف. و شرح علی الفن الاول من کتاب «النقایة» للجلال السیوطی.
ص:11
و کتاب سماه «اعلام الاعلام باصول فنی المنطق و الکلام» . و شرح علی متن «نخبة کبیر» سماه «نتیجة الفکر و آخر صغیر» و شرح علی «شرح النخبة» سماه «الیواقیت و الدرر» . و شرح علی «الجامع الصغیر» ، ثم اختصره فی اقل من ثلث حجمه و سماه «التیسیر» ، و شرح قطعة من زوائد «الجامع الصغیر» و سماه «مفتاح السعادة بشرح الزیادة» .
و له کتاب جمع فیه ثلاثین ألف حدیث و بین ما فیه من الزیادة علی «الجامع الکبیر» و عقب کل حدیث ببیان رتبته و سماه «الجامع الازهر من حدیث النبی الانور» .
و کتاب آخر فی الاحادیث القصار عقب کل حدیث ببیان رتبته سماه «المجموع الفائق من حدیث خاتمة رسل الخلائق» ، و کتاب «انتقاه من لسان المیزان» و بین فیه الموضوع و المتروک و الضعیف و رتبه کالجامع الصغیر، و کتاب فی الاحادیث القصار، جمع فیه عشرة آلاف حدیث فی عشر کراریس کل کراسة ألف حدیث، کل حدیث فی نصف سطر، یقرأ طردا و عکسا، سماه «کنز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق» ، و شرح علی «نبذة» شیخ الاسلام البکری فی فضل لیلة النصف من شعبان، و کتاب فی فضل لیلة القدر، و شرح علی «الاربعین النوویة» ، و رتب کتاب «الشهاب» للقضاعی و شرحه و سماه «امعان الطلاب بشرح ترتیب الشهاب» .
و له کتاب فی الاحادیث القدسیة و شرح الکتاب المذکور، و شرح الباب الاول من «الشفاء» ، و شرح «الشمائل» للترمذی شرحین: أحدهما «مزج» و الآخر «قولات» ، لکنه لم یکمل.
و شرح «الفیة السیرة» لجده العراقی شرحین: احدهما «قولات» ، و الآخر مزجا سماه «الفتوحات السبحانیة فی شرح نظم الدرر السنیة فی السیرة
ص:12
الزکیة» ، و شرح «الخصائص الصغری» للجلال السیوطی شرحین: صغیر سماه «فتح الرؤف المجیب بشرح خصائص الحبیب» ، و شرح کبیر سماه «توضیح فتح الرؤف المجیب» ، و اختصر «شمائل الترمذی» و زاد علیه اکثر من النصف و سماه «الروض الباسم فی شمائل المصطفی أبی القاسم» ، و خرج احادیث القاضی البیضاوی.
و کتاب «الادعیة المأثورة بالاحادیث المأثورة» ، و کتاب آخر سماه بالمطالب العلیة فی الادعیة الزهیة، و کتاب فی اصطلاح الحدیث سماه «بغیة الطالبین لمعرفة اصطلاح المحدثین» ، و شرح علی «ورقات» امام الحرمین، و آخر علی «ورقات» شیخ الاسلام ابن أبی شریف، و اختصر «التمهید» للأسنوی لکنه لم یکمله.
و له کتاب فی الاوقاف سماه «تیسیر الوقوف علی غوامض احکام الوقوف» و هو کتاب لم یسبق الی مثله، و شرح «صفوة» زید بن ارسلان التی نظم فیها اربعة علوم: اصول الدین، و اصول الفقه، و الفقه، و التصوف، و سماه «فتح الرؤف الصمد بشرح صفوة زبد» ، و شرح «التحریر» لشیخ الاسلام زکریا، سماه «احسان التقریر بشرح التقریر» .
ثم شرح نظمه للعمریطی بالتماس بعض الاولیاء، و سماه «فتح الرؤف الخیبر بشرح کتاب التیسیر نظم التحریر» وصل فیه الی کتاب «الفرائض» و کمله ابنه تاج الدین محمد، و شرح علی «عماد الرضی فی آداب القضاء» ، سماه «فتح الرؤف القادر لعبده هذا العاجز القاصر» ، و شرح علی «العباب» ، سماه «اتحاف الطلاب بشرح کتاب العباب» انتهی فیه الی «کتاب النکاح» ، و حاشیة علیه، لکنه لم یکملها.
و شرح علی «المنهج» ، انتهی فیه الی «الضمان» ، و حاشیة علی «شرح
ص:13
المنهج» لم تکمل، و کتاب فی احکام المساجد، سماه «تهذیب التسهیل» ، و کتاب فی مناسک الحج علی المذاهب الاربعة، سماه «اتحاف الناسک بأحکام المناسک» و شرح علی «البهجة الوردیة» ، سماه «فتح السماوی بشرح بهجة الطحاوی» ، ثم اختصره فی نحو ثلاث حجمه و کلاهما لم یکمل.
و کتاب فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة، سماه «النزهة الزهیة فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة» ، و شرح علی «هدیة الناصح» للشیخ احمد الزاهد، لکنه لم یکمل، و شرح علی «تصحیح المنهاج» ، سماه «الدر المصون فی تصحیح القاضی ابن عجلون» ، لکنه لم یکمل، و شرح علی «مختصر المزنی» ، لم یکمل، و اختصر «العباب» و سماه «جمع الجوامع» و لم یکمل.
و کتاب فی الالغاز و الحیل، سماه «بلوغ الامل بمعرفة الالغاز و الحیل» ، و کتاب فی الفرائض، و شرح علی «الشمعة المضیئة فی علم العربیة» للسیوطی، سماه «المحاضر الوضیئة فی الشمعة المضیئة» ، و کتاب جمع فیه عشرة علوم:
اصول الدین، و اصول الفقه، و الفرائض، و النحو، و التشریح، و الطب، و الهیئة، و احکام النجوم، و التصوف، و کتاب فی فضل العلم و اهله، و کتاب اختصر فیه الجزء الاول من «المباح فی علم المنهاج» للجلدکی.
و شرح علی «القاموس» ، انتهی فیه الی حرف الذال، و اختصر «الاساس» و رتبه کالقاموس و سماه «احکام الاساس» .
و کتاب «الامثال» ، و کتاب سماه «عماد البلاغة» ، و کتاب فی اسماء البلدان و کتاب فی التعاریف، سماه «التوقیف علی مهمات التعاریف» ، و کتاب فی أسماء الحیوان، سماه «قرة عین الانسان بذکر اسماء الحیوان» ، و کتاب فی احکام الحیوان، سماه «الاحسان ببیان احکام الحیوان» .
و کتاب فی الاشجار، سماه «غایة الارشاد الی معرفة احکام الحیوان و النبات
ص:14
و الجماد» ، و کتاب فی التفضیل بین الملک و الانسان.
و کتاب الانبیاء، سماه «فردوس الجنان فی مناقب الانبیاء المذکورین فی القرآن» ، و کتاب الطبقات الکبری، سماه «الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة» .
و کتاب «الصفوة بمناقب بیت آل النبوة» و افرد «السیدة فاطمة» بترجمة، و «الامام الشافعی بترجمة، و کذا «الشیخ علی الخواص شیخ الشیخ عبد الوهاب الشعرانی، و له شرح علی «منازل السائرین» ، و «حکم» ابن عطاء اللّه، و «ترتیب الحکم» للشیخ علی المتقی، سماه «فتح الحکم بشرح ترتیب الحکم» لکنه لم یکمل.
و شرح علی رسالة ابن سینا فی التصوف، سماه «رسالة اهل التعریف» ، و شرح قصیدته العینیة، و له شرح علی «المواقف التقویة» لم یکمل، و شرح علی رسالة الشیخ ابن علوان فی التصوف، و کتاب «منحة الطالبین لمعرفة اسرار الطواعین» .
و کتاب فی التشریح و الروح و ما به صلاح الانسان و فساده، و کتاب فی دلائل خلق الانسان، و «شرح المعول علیه فی المضاف و المضاف إلیه» و «قصد السبیل فیما فی لغة العرب من الدخیل» و «الدواء الموصوف فی الصفة و الموصوف» و غیر ذلک و له نظم و نثر جید، رقیق، فائق.
و کانت وفاته فی ثانی عشر جمادی الاولی سنة 1111، و دفن بتربته الذهبیة بقرب مرج الدحداح قبالة قبر العارف باللّه أبی شامة].
اما روایت شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس با علوی،
ص:15
نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة-در حق حارث: پس در کتاب «عقد نبوی و سر مصطفوی» که از آن در «تفسیر شاهی» روایتها نقل می کند، و نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضر، گفته:
[و روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قول اللّه تعالی:
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ ، قال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک.
حدثنی ابی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .
فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].
و شیخ بن عبد اللّه الیمنی از اکابر معروفین و أجلۀ مشهورین و اعاظم ممدوحین و افاخم مقبولین اهل سنت است، و عوالی فضائل و محاسن،
ص:16
و جلائل محامد و مدائح او بر متتبع کتب قوم غیر محتجب.
محمد بن امین بن فضل اللّه بن محب اللّه در «خلاصة الاثر» گفته:
[شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی الاستاد الکبیر المحدث الصوفی الفقیه.
ولد بمدینة تریم، و حفظ القرآن و غیره، و اشتغل علی والده و أخذ عنه علوما کثیرة، و لبس منه الخرقة، و تفقه بالفقیه فضل بن عبد الرحمن بأفضل، و الشیخ زین با حسین بافضل، و أخذ عن القاضی عبد الرحمن بن شهاب الدین و غیرهم.
و رحل الی الشحر (1) و الیمن و الحرمین فی سنة ست عشرة بعد الالف، و أخذ عن الشیخ محمد الطیار، و له معه مناظرات و مفاکهات. و أخذ عن الشیخ العراقی صاحب اکمة سعیف و هی قریة قریب الجندر، و حج فی هذه السنة.
و أخذ بالحرمین عن جماعة، و أخذ فی رجوعه من الحجاز عن السید العارف باللّه عبد اللّه بن علی صاحب «الوهط» ، و السید الامام أحمد بن عمر العیدروس بعدن، و الشیخ عبد المانع، و ألبسه خرقة التصوف اکثر مشایخه.
و أخذ بالیمن عن کثیرین منهم الشیخ أحمد الحشیبری، و السید جعفر بن رفیع الدین، و الشیخ موسی بن جعفر الکشمیری، و السید علی الاهدل. و سمع خلقا کثیرا.
و لازم الاشتغال و التقوی، ثم رحل الی الهند، فدخلها فی سنة خمس و عشرین و ألف.
و أخذ عن عمه الشیخ عبد القادر بن شیخ، و کان یحبه و یثنی علیه و بشره ببشارات، و ألبسه الخرقة و حکمه و کتب له إجازة مطلقة فی الاحکام التحکیم.
ص:17
ثم قصد اقلیم الدکن، و اجتمع بالوزیر الاعظم عنبر، و بسلطانه برهان نظام شاه، و حصل له عندهما جاه عظیم، و أخذ عنه جماعة، ثم سعی بعض المردة بالنمیمة فأفسدوا أمر تلک الدائرة، ففارقهم صاحب الترجمة، و قصد السلطان ابراهیم عادلشاه، فأجله و عظمه و تبحج السلطان بمجیئه إلیه، و عظم أمره فی بلاده، و کان لا یصدر الا عن رأیه.
و سبب اقباله الزائد علیه انه وقع له حال اجتماعه به کرامة، و هی ان السلطان کانت اصابته فی مقعدته جراحة منعته الراحة و الجلوس، و عجزت عن علاجه حذاق الاطباء، و کان سببها ان السید الجلیل علی بن علوی دعا علیه بجرح لا یبرأ، فلما أقبل صاحب الترجمة و رأی حالته، أمره ان یجلس مستویا، فجلس من حینئذ و برأ منها، و کان السلطان ابراهیم رافضیا، فلم یزل به، حتی أدخله فی عداد أهل السنة، فلما رأی أهل تلک المملکة انقیاد السلطان إلیه، أقبلوا علیه و هابوه و حصل کتبا نفیسة و اجتمع له من الاموال ما لا یحصی کثرة، و کان عزم أن یعمر فی حضرموت عمارة عالیة و یغرس حدائق و عین عدة اوقاف تصرف علی الاشراف، فلم یمکنه الزمان و غرق جمیع ما أرسله من الدراهم فی البحر.
و له مصنفات عدیدة منها: کتاب فی الخرقة الشریفة، سماه «السلسلة» و هو غریب الاسلوب، و لم یزل مقیما عند السلطان ابراهیم عادل شاه، حتی مات السلطان، فرحل صاحب الترجمة الی دولت آباد و کان بها الوزیر الاعظم فتح خان ابن الملک عنبر، فقربه و ادناه و أقام عنده فی اخصب عیش و ارغده الی أن مات فی سنة احدی و اربعین و ألف، و دفن بالروضة المعروفة بقرب دولت آباد و قبره ظاهر یزار، و کانت ولادته فی سنة ثلاث و تسعین و تسعمائة رحمه اللّه تعالی].
و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی هم در کتاب «صراط سوی» شیخ بن عبد اللّه را بمناقب وضیئه و فضائل سنیه ستوده
ص:18
چنانچه گفته:
[و فی «العقد النّبویّ و السر المصطفوی» للشیخ الامام و الغوث الهمام، بحر الحقائق و المعارف، سید السند و الفرد الامجد، الشریف الحسینی المسمی بالشیخ بن عبد اللّه بن الشیخ بن عبد اللّه العیدروس باعلوی، ما نصه فی الکتاب المذکور:
ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «کل سبب و نسب و حسب ینقطع یوم القیامة، الا سببی و نسبی و حسبی»]-الخ.
و محبوب عالم هم از کتاب «عقد نبوی» در تفسیر خود، که عظمت و جلالت آن از کلام شاه صاحب و فاضل رشید ظاهر، جابجا نقل می کند چنانچه در «تفسیر شاهی» مسطور است:
[فی «العقد النّبویّ» عن معاویة بن عمار الدهنی (1) عن محمد بن علی بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم فی قوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (2) قال: نحن اهل الذکر.
و روی الزهری (3) فقال: حج هشام بن عبد الملک (4)، فدخل المسجد الحرام متوکیا علی ید سالم مولاه، و هناک محمد بن علی بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم، فقال له سالم: یا أمیر المؤمنین هذا محمد بن علی بن الحسین فی المسجد المفتون به أهل العراق، فقال: اذهب إلیه و قل له: یقول لک امیر المؤمنین:
ما الذی یأکل الناس و یشربون الی أن یفصل بینهم یوم القیامة؟ فقال: قل له:
ص:19
یحشر الناس علی قرص نقی فیها أنها متفجرة یأکلون و یشربون منا، حتی یفرغوا من الحساب.
فلما سمع هشام ذلک، رأی انه قد ظفر به، فقال: اللّه اکبر، ارجع إلیه و قل له: ما أشغلهم عن الاکل و الشرب یومئذ؟ فقال ابو جعفر رضی اللّه تعالی عنهما قل له: هم فی النار أشغل، و ما اشتغلوا ان قالوا: أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ اَلْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَکُمُ (1). فسکت هشام و لم یرجع الی الکلام].
و نیز در «تفسیر شاهی» مذکور است:
[فی «العقد النّبویّ» قیل: لما بایع الحسن معاویة، قال عمرو بن العاص (2) و الولید بن عقبة (3): ان الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما مرتفع فی أعین الناس لقرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حدیث السن، فمره فلیخطب، فانه سیعیا فی الخطبة، فیسقط من أعین الناس، فأبی علیهما، فلم یزالا به، حتی أمره، فقام الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما علی المنبر دون معاویة، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «و اللّه لو ابتغیتم بین جابلق و جابلس رجلا جده نبی غیری و أخی لم تجدوه، و انا قد أعطینا بیعتنا معاویة و رأینا أن حقن دماء المسلمین خیر من اهراقها، و اللّه ما أدری لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (4)» و أشار بیده الی معاویة.
قال: فغضب معاویة، فخطب بعده خطبة غطیة فاخشة (5)، ثم نزل و قال: ما
ص:20
أردت بقولک: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ ؟ ، قال: «اردت بها ما أراد اللّه بها» .
و قیل: أنه قال بعد التشهد: اما بعد، فان علیا لم یسبقه أحد من هذه الامة من أولها بعد نبیها، و لیس یلحق به أحد من الآخرین منهم، ثم وصله بقوله:
و اللّه لو ابتغیتم.
و قیل: انه قال فی خطبته: ان اللّه هداکم بأولنا، و حقن دماءکم بآخرنا، ان لهذا الامر مدة، و الدهر دول، و ان اللّه تعالی قال لنبیه صلّی اللّه علیه و آله: قل وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ* وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (1)].
اما روایت محمود بن محمد القادری، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة: پس در «صراط سوی» ، که نسخۀ عتیقۀ مصححۀ آن پیش نظر فقیر است، گفته:
[و قد مر مرارا
قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» - الحدیث، قالوا: و کان الحارث بن النعمان مسلما، فلما سمع
حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، شک فی نبوة النبی، ثم قال: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، ثم ذهب لیرکب راحلته، فما مشی نحو ثلاث خطوات، حتی رماه اللّه عز و جل بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].
و محمود بن محمد قادری از أجلۀ سنیه است، و فاضل رشید بروایت
ص:21
او احتجاج و استدلال نموده، چنانچه در کتاب «عزة الراشدین» بمقام اثبات ادعای فدای ابو حنیفه جان خود را بر اهلبیت علیهم السلام، گفته:
[و سید محمود قادری قدس سره در کتاب «حیاة الذاکرین» فرموده:
قیل: ان رجلا أتی أبا حنیفة (1)رحمة اللّه علیه و قال: اخی توفی و أوصی بثلث ماله لامام المسلمین، الی من ادفع؟ فقال له ابو حنیفة: أمرک بهذا السؤال ابو جعفر الدوانقی، و کان یبغض أبا حنیفة کبغض جماعة من أشقیاء بلدنا للامام الشافعی (2)، فحلف السائل کذبا أنه ما أمرنی بهذا السؤال، فقال ابو حنیفة رحمة اللّه علیه: ادفع الثلث الی جعفر بن محمد الصادق، فانه هو الامام الحق- انتهی.
و در این روایت و روایت مناقب امام اعظم که بالا مذکور شده، اعنی: بعضی گفته اند که در حادثۀ محمد (3) و ابراهیم (4) چون امام فتوی نوشت و ببیعت و اعانت ایشان فرمود، منصور بر آن مطلع شد- الخ-اختلافی نیست، چرا که سؤال متعدد بود. چنانکه از عبارت هر دو روایت پر ظاهر است، پس جائز است که جواب أول امام، یعنی فتوی دادن بصرف مال بطرف محمد و ابراهیم باعث تغیر منصور بر آن جناب، و طلب ایشان از کوفه ببغداد، و باعث حبس شده باشد، و جواب دوم یعنی فتوی دادن بدفع ثلث بسوی حضرت امام جعفر صادق
ص:22
علیه السلام و قائل شدن بامامت آن جناب، باعث قتل شده باشد.
اما روایت نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد الحلبی، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة-در حق حارث: پس در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» که کاتب چلپی در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:
[«انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» للشیخ علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی، المتوفی سنة اربع و اربعین و ألف. و هو فی مجلدین ضخمین، أوله: حمدا لمن نضر وجوه اهل الحدیث- الخ.
ذکر فیه: أن «عیون الاثر» لابن سید الناس (1) احسن ما ألف فیه، لکنه أطال بذکر الاسناد. و «سیرة الشمس الشامی» (2) اتی فیها بما هو فی أسماع ذوی الافهام، کالمعادات، فرأی التلخیص لهاتین السیرتین مع الضمیمة إلیهما باشاره الشیخ أبی المواهب محمد البکری (3)، ثم انه ذکر شیئا من ابیات «القصیدة الهمزیة» للبوصیری و «تائیة السبکی» من دیوانه المسمی ببشری اللبیب بذکر الحبیب (4)]. می فرماید:
ص:23
[قال بعضهم: و لما شاع
قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فی سائر الامصار و طار فی جمیع الاقطار، فبلغ الحارث بن النعمان الفهری، فقدم المدینة و اناخ راحلته عند باب المسجد، فدخل، و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس و حوله اصحابه، فجاء حتی جثی (1) بین یدیه، ثم قال: یا محمد! انک أمرتنا أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلنا ذلک منک، و أنک أمرتنا أن نصلی فی الیوم و اللیلة خمس صلوات، و نصوم شهر رمضان، و نزکی اموالنا، و نحج البیت، فقبلنا ذلک منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء من اللّه، أو منک؟ ! ، فاحمرت عینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: «و اللّه الذی لا اله الا هو، أنه من اللّه و لیس منی» قالها ثلاثا.
فقام الحارث، و هو یقول: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک. و فی روایة: اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأرسل علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! فو اللّه ما بلغ باب المسجد، حتی رماه اللّه بحجر من السماء فوقع علی رأسه و خرج من دبره، فمات و انزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2)-الآیة].
و علی بن ابراهیم از اکابر علمای محققین، و مشاهیر معتمدین، و نحاریر معظمین، و اجلۀ مقبولین، و اماثل ممدوحین ایشان است.
عبد اللّه بن حجازی الشرقاوی (3) در «تحفۀ بهیه فی طبقات الشافعیه» ، که نسخۀ آن در کتابخانۀ حرم محترم مدینۀ منوره موجود است، و از
ص:24
آن فقیر تراجم عدیده انتخاب کردم، بترجمۀ او گفته:
[العلامة الفاضل و اللوذعی الکامل، شیخ الاسلام، و برکة الانام، الشیخ علی الحلبی صاحب «السیرة الحلبیة» المشهورة و «حاشیة شرح المنهج» لشیخ الاسلام (1).
و بلغنا أن الشیخ المذکور هو، و الشیخ الشوبری کانا من تلامذة الشیخ الزیادی (2) و کانا لا یفارقانه، بل إذا غاب احدهما یلازمه الآخر خوفا أن یدخل علیه أحد یغیر خاطره علیهما، و لم یحضر لی الان تاریخ وفاة الشیخ المذکور].
و محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادی عشر» گفته:
[علی بن ابراهیم بن أحمد بن علی بن عمر الملقب نور الدین بن برهان الدین الحلبی القاهری الشافعی صاحب «السیرة النبویة» ، الامام الکبیر، أجل اعلام المشایخ، و علامة الزمان، کان جبلا من جبال العلم، و بحرا لا ساحل له، واسع الحلم، علامة جلیل المقدار، جامعا لاشتات العلی، صارفا نقد عمره فی بث العلم النافع و نشره، و حظی فیه حظوة لم یحظها أحد مثله، فکان درسه مجمع الفضلاء، و محط رحال النبلاء، و کان غایة فی التحقیق، حاد الفهم، قوی الفکرة، متحریا فی الفتاوی، جامعا بین العلم و العمل، صاحب جد و اجتهاد، عم نفعه الناس، فکانوا یأتونه لأخذ العلم عنه من البلاد، مهابا عند خاصة الناس و عامتهم، حسن الخلق و الخلق، ذا دعابة لطیفة فی درسه مع جلالته، و کان
ص:25
الشیوخ یثنون علیه بما هو اهله من الفضل التام و مزید الجلالة و الاحترام. و کان إذا مر علی الشیخ سلطان المزاحی (1) و هو فی درسه مع جلالته یقوم له و یقبل یدیه و یأخذ سرموذته بیده، و یضعها فی خزانة الشیخ علی، و یفرش له سجادته التی یجلس علیها فی التدریس، ثم یرجع الی درسه و وقف جمیع کتبه علی الشیخ المذکور.
ولد بمصر فی سنة خمس و سبعین و تسعمائة، و روی عن الشمس الرملی (2) و لازمه سنین عدیدة، و عن الاستاذ محمد البکری (3)، و النور الزیادی، و الشهاب ابن قاسم، و ابراهیم العلقمی، و صالح البلقینی (4)، و أبی نصر الطبلاوی، و عبد اللّه الشنشوری (5)، و سعد الدین المرحومی، و سالم الشبستری (6)، و عبد الکریم البولاقی، و محمد الخفاجی، و أبی بکر الشنوانی، و منصور الخوانکی، و محمد المیمونی الشافعیین، و عن الامام علی بن غانم المقدسی الحنفی (7)، و محمد النحریری الحنفی، و سالم السنهوری المالکی، و محمد بن الترجمان الحنفی، و محمد الزفراف، و عبد المجید خلیفة سیدی أحمد البدوی.
ص:26
و انتفع به خلق لا یحصون کثرة منهم: النور الشبراملسی (1)، و الشمس محمد الوسیمی، و الشمس محمد النحریری، و غیرهم.
و الف المؤلفات البدیعة منها: سیرة النبویة التی سماها «انسان العیون فی سیرة النبی المأمون» فی ثلاث مجلدات، اختصرها من «سیرة الشیخ محمد الشامی» و زاد اشیاء لطیفة الموقع، و قد اشتهرت اشتهارا کثیرا، و تلقتها أفاضل العصر بالقبول، حررها تحریرا ما مع الشیخ سلطان، و له «حاشیة علی منهاج القاضی زکریا» ، و «حاشیة علی شرح المنهاج» للجلال المحلی (2).
و «حاشیة علی شرح الورقات» للجلال المذکور، و «حاشیة علی شرح الورقات» لابن امام الکاملیة، و «حاشیة علی شرح التصریف» للسعد، و «شرح علی الاربعین النوویة» ، و شرح علی «الشمائل النبویة» لم یتم، سماه «الوفا بشرح شمائل المصطفی» ، رد فیه کثیرا علی عصریه عبد الرؤف المناوی، و «حسن التبیین لما وقع فی معراج الشیخ نجم الدین (3)» ، و «الفجر المنیر بمولد البشیر النذیر» .
و «شرح لیلة النصف من شعبان» ، و «شرح علی البردة» ، و «شرح علی المنفرجة» ، و «زهر المزهر» و هو مختصر «المزهر» للسیوطی فی اللغة، و «شرح علی شرح» للفاکهی (4)، و «مطالع البدور فی الجمع بین القطر و الشذور» .
ص:27
و «الفوائد العلویة بشرح شرح الازهریة» . و «التحفة السنیه شرح الاجرومیة» .
و «غایة الاحسان بوصف من لقیه من ابناء الزمان» . و «حسن الوصول الی لطائف حکم الفصول» . و «المحاسن السنیه من الرسالة القشیریة» .
و «الجامع الازهر لما تفرق من ملح الشیخ الاکبر» . و «النفحة العلویة من الأجوبة الحلبیة» .
و «النصیحة العلویة فی بیان حسن الطریقة الاحمدیة» . و «المختار من حسن الثنا فی العفو عمن جنی» . و «الطائف من عوارف المعارف» . و «تحریر المقال فی بیان (وحده) من نحو لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ وحده من أی انواع الحال» .
و «الطراز المنقوش فی اوصاف الحبوش» . و «صبابة الصبابة مختصر دیوان الصبابة» .
و «انقاذ المهج بمختصر الفرج» . و «متن فی التصریف» . و «حسنات الوجنات النواضر من الوجوه و النظائر» . و «اعلام الناسک باحکام المناسک» .
و «قطعة لطیفة علی الجامع الصغیر» . و شرح علی «شرح البسملة» للقاضی زکریا، سماه «خیر الکلام علی البسملة و الحمدلة» لشیخ الاسلام.
و له قطعة علقها علی اوائل «تفسیر البیضاوی» . و له رسالة لطیفة فی التصوف.
و «دخان البتع» (1)و غیر ذلک.
و کان احد المشایخ المدرسة الصلاحیة التی هی تاج المدارس الکائنة بجوار الامام الشافعی، و اعطاه اللّه القبول التام فی تألیفه، و کانت وفاته یوم السبت آخر یوم من شعبان سنة اربع و اربعین و الف، و دفن بمقبرة المجاورین رحمه اللّه](2).
ص:28
اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر، نزول آیة سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعۀ غدیر: پس در کتاب «وسیلة المآل فی عد مناقب الآل» ، که نسخۀ آن بعنایت رب متعال، این متشتت البال را در مکۀ معظمه (زادها اللّه تشریفا و تکریما) بدست آمده، گفته:
[روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قوله عز و جل:
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها احد قبلک. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهما: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی ناقة، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها و قال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أو من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .
قال: فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقول حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته، حتی خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].
محتجب نماند که احمد با کثیر صاحب فضل کثیر و نبل غزیر و علم کبیر و کمال شهیر است.
ص:29
محمد امین بن فضل اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:
[الشیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکنین. کان فاضلا، ادیبا، له مقدار علی و فضل جلی، و کان له فی العلوم الفلکیة و علم الاوفاق و الزایرجات ید عالیة. و کان له عند اشراف مکة منزلة و شهرة، و کان فی الموسم یجلس فی المکان الذی یقسم فیه الصر السلطانی بالحرم الشریف بدلا عن شریف مکة.
و من مؤلفاته: «حسن المآل فی مناقب الآل» ، جعله باسم الشریف ادریس أمیر مکة، و من شعره قوله مصدرا و معجزا قصیدة المتنبی، یمدح بها السید علی ابن برکات الشریف الحسنی و هی:
حشاشة نفس ودعت یوم ودعوا و قالت لا ظعان الاحبة اتبعوا
الی أن قال بعد ذکر تمام الاشعار: و اتفق له انه سمع و هو محتضر رجلا ینادی علی فاکهة و دعوا من دنا رحیله، فقال بدیها:
یا صاح داعی المنون وافی و حل فی حینا نزوله
ها أنا قد رحلت عنکم فودعوا من دنا رحیله
فلم یلبث الا قلیلا، حتی مات رحمه اللّه تعالی، و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکة و دفن بالمعلاة](1).
و رضی الدین محمد بن علی بن حیدر (2)در «تنضید العقود السنیه بتمهید الدولة الحسینیة» ، که در مکۀ معظمه از کتبخانۀ بعض اعلام آنجا فقیر را عاریت بدست آمده بود، گفته:
ص:30
[قال احمد صاحب «الوسیلة» : و هو الثقة الامین فی کل فضیلة، و کان نجم الدین شارک اباه فی ولایة مکة المشرفة، و عمره اثنان و ستین بولایة الغوری، و هی آخر ولایة صدرت من الشراکة سنة ثمان عشرة و سبعمائة].
از این عبارت ظاهر است که احمد صاحب «وسیله» ثقه و أمین است در هر فضیلت. و ناهیک به مدحا و ثناءا عظیما و تعظیما و اطراء فخیما.
و نیز رضی الدین در «تنضید العقود السنیه» بعد ذکر بعض روایات و حکایات داله بر عدم مؤاخذۀ سادات بأفعال قبیحه، گفته:
[و ان اردت زیادة علی ذلک، فعلیک بخاتمة «وسیلة المال» و بجواهر العقدین و غیرهما من کتب التواریخ].
اما روایت محبوب عالم، که از اکابر اولیا و عرفا و مشاهیر فضلای سنیه است، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعۀ غدیر:
پس در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر شاهی» ، و جناب شاهصاحب ذکر آن در باب سوم کرده اند و افاده نموده که روایات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام و دیگر ائمه علیهم السّلام در این تفسیر مجموع و مضبوط است، و فاضل رشید در «ایضاح» بمملو بودن تفسیر مذکور بروایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام، استدلال بر فساد اعتقاد سنیه باتحاد اعتقاد آن حضرت با اعتقاد اهل حق و رشاد نموده، و ناهیک به دلیلا واضحا علی کمال اعتباره و اعتماده عند السنیه، گفته:
[فی «العقد النّبویّ» : روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قول اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ ، فقال:
ص:31
سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه علیهم التحیة: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک، و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم علی ناقة، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلناه، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أم من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» . فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول:
اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه تعالی بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].
و عبارت شاهصاحب که حواله بآن کردم در باب سوم این کتاب در ذکر کتب اهل حق، این است:
[و اما تفاسیر: پس، از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسگری علیه السّلام. رواه عنه ابن بابویه بأسناده، و رواه عنه غیره بأسناده مع زیادة و نقصان.
و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمه در تفسیر روایت دارند، چنانچه در «در منثور» مبسوطند و در «تفسیر شاهی» مجموع
ص:32
و مضبوط. اما آنچه شیعه از جانب ائمه روایت می کنند، هرگز با آن مطابق نمی شود](1)-انتهی.
از این عبارت لائح است که روایاتی که از ائمه علیهم السّلام در «تفسیر شاهی» مجموع و مضبوط است، از روایات معتبره و اخبار معتمدۀ اهل سنت است، که شاهصاحب بمبالغه در نفی مطابقت روایات اهل حق با آن روایات بطلان روایات اهل حق در اذهان معتقدین خود راسخ می سازند و فاضل رشید در «ایضاح» گفته:
[و چگونه از اهل سنت اتحاد اعتقاد شیعۀ متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود؟ ، حال آنکه حضرت امام از ائمۀ اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدل علیه ما مر نبذ من فضائله الجلیلة التی کاد أن لا یکون له نسبة الذرة الی البیضاء و القطرة الی الدماء.
و اکثر ائمۀ حدیث اهل سنت از جانب امام علیه السّلام روایت دارند، چنانکه صاحب «مفتاح النجا» در ترجمه آن جناب می فرماید:
«روی عنه اسحاق بن راهویه (2) و یحیی بن یحیی (3) و ابو الصلت عبد السلام ابن صالح الهروی، و عبد اللّه بن عباس القزوینی، و داود بن سلیمان (4)، و أحمد
ص:33
ابن حرب (1)، و محمد بن اسلم (2)، و خلق غیرهم، روی له ابن ماجة» -انتهی ما أردنا نقله.
و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنت است، از جناب امام استفاده دارد، و مثل معروف کرخی از موالی آن جناب باشد، و کتب تفسیر اهل سنت، «تفسیر کبیر» و «تفسیر شاهی» و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملوء باشد.
و ظاهر است که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت، من جمله ائمۀ ایشان باشند و از روایات و آثار ایشان کتب اهل سنت مملوء باشد، باز توهم اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیدۀ شیعه متعارفه با عقیدۀ امام علیه السّلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر!]-انتهی.
اما روایت محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعه غدیر: پس در «معارج العلی فی مناقب المرتضی» که در اول آن گفته:
[و بعد فیقول أفقر العباد الی اللّه ذی الکرم محمد صدر العالم لما أنعم اللّه علی: انی رأیت فی مبشرة: کأنی دخلت فی حجرة فیها سریر موضع جالس علیه أمیر المؤمنین، و یعسوب الموحدین، و مقتدی العارفین، ابو الحسن علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، فحیانی و طلبنی، و ادنانی إلیه، و اجلسنی علی سریرة تلطفا منه و تعطفا، و قال لی: ترید أن تتعلم منی؟ فقلت: یا فضلا و سعادة لی ان
ص:34
فزت بذلک المقصد الجلیل، فقال کرم اللّه وجهه: علمتک بلا تعلیم و تعلم، و جعلتک بحرا و سأجعلک بحرا، ففرحت بانعامه و احسانه، و قررت باکرامه و امتنانه، و وجدت العلوم حاضرة لدی، و الحقائق طالعة علی، و الحمد للّه رب العالمین.
و رأیت فی اخری کأنی دخلت دارا فیها جالس جنابه المعظم کرم اللّه وجهه فقلت للحاضرین: بایعوا معه و ان لم تفعلوا فالقرآن یذهب من ایدیکم، و توجهت إلیه لا بایع معه، فمد الی یده الکریمة، فأخذتها و تمسکت و اعتصمت و بایعت معه کما یبایع مع الشیوخ، فارشدنی و أخذ منی المواثیق الجلیلة، فصرت تلمیذا له و مریدا، فبعثنی حب التلمیذ لاستاذه و المرید لشیخه، بل العبد لمولاه و العاشق لعشیقه أن أمدحه و أذکر مناقبه العلیاء، و اقر أعین المحبین ببیان فضائله و مآثره السمیا، لکی أدخل فی زمرة المداحین له و المثنین علیه، و احسب فی شیعته المقربین لدیه.
ثم انی ما اردت بکلمة الشیعة الفرقة الرافضة الشنیعة، و لکنی قصدت بها الامة العارفة المحققة الصوفیة التی هی شیعة علی الحقیقة، فشرعت فی تألیف مختصر مسمی بمعارج العلی فی مناقب المرتضی، اورد فیه ما اطلعت علیه من الایات و الذکر الحکیم فی فضائل الوصیّ العلیم، و سنن النبی الکریم فی مدایح الحبیب الفخیم، و اشهدوا معشر المحققین أنی متأس فی العقائد و المشارب للصوفیة العلیة، أعتقد ما یعتقدون، و أشرب من کأس هم منه یشربون، و مؤمن بفضائل الصحابة رضوان اللّه علیهم، و مصدق لما أعطاهم اللّه و رسوله من المنازل و المقامات عنده، لا أقدح فی احد، و لا انکر فضیلة واحد منهم، و افوض أمر منازعتهم و مجادلتهم فیما بینهم الی اللّه تعالی، و لا أذکر احدا منهم الا بخیر، و أتیقن أنی لو انفقت کل یوم مثل احد ذهبا ما بلغت مد أحدهم و لا نصیفه و أقول:
ص:35
اللّهمّ انی محب لک و لرسولک و لاهل بیته و لمن احبک و رسولک و اهل بیته، و ابغض من أبغضک و رسولک و اهل بیته، بحبک احببت من احببت، و فیک أبغضت من ابغضت، و لکن لما کان هذا الکتاب موضوعا لفضائل الوصیّ المرتضی جردت فیها مناقبه القصوی، و أفردت بالذکر مناصبه العلیاء، الا الاحادیث التی وردت فیه کرم اللّه وجهه مع غیره، فأوردتها لیکون الکتاب حاویا لجمیع ما فی الباب و اللّه الملهم للصواب، و إلیه المتاب و المآب].
روایت می کند:
[أخرج الثعلبی فی تفسیره: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال یوما: «اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» فسمع ذلک واحد من الکفرة من جملة الخوارج، فجاء الی النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقال:
یا محمد! هذا من عندک، أو من عند اللّه؟ ! ، فخرج الکافر من المسجد و قام علی عتبة الباب و قال: ان کان ما یقوله حقا، فأنزل علی حجرا من السماء! ، قال:
فنزل حجر، فرضخ رأسه، فنزل قوله: سَأَلَ سائِلٌ -الآیة].
اما روایت محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر صنعانی، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در حق حارث: پس در «روضۀ ندیه شرح تحفه علویه» گفته:
[
و فی تفسیر الثعلبی لقوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ قال: و سئل سفیان بن عیینة عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال: لقد سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک. حدثنی ابی، عن جعفر ابن محمد، عن آبائه قال: لما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ ید علی، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ،
ص:36
فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة، حتی أتی الابطح، فأناخها و عقلها، ثم أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو فی ملا من اصحابه، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسوله فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلناه منک، و أمرتنا أن نحج البیت فقبلناه و لم ترض بهذا، حتی أخذت بضبعی ابن عمک، ففضلته علینا و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، هذا شیء منک أو من اللّه؟ ! ، فقال: «و الذی لا اله الا هو، انه من امر اللّه» .
فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر حتی سقط علی وسط هامته، فقتله و انزل اللّه:
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ -انتهی.
قلت: و ذکره الحافظ العلامة ابو سعود الرومی (1) فی تفسیره الشهیر].
و محمد بن اسماعیل عالم جلیل و محقق نبیل، حاوی فضل جمیل و حائز مجد اثیل است، چنانچه احمد بن عبد القادر حفظی شافعی در «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:
[و اولاد الامام المتوکل علماء جهابذة و ابرار، اعظمهم ولده الامام المؤید باللّه محمد بن اسماعیل، قرأ کتب الحدیث و برع فیها.
کان اماما فی الزهد و الورع، یعتقده العامة و الخاصة، و یأتونه بالنذور فیردها و یقول: ان قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم، انه من الصالحین و هو یخاف أنه من الهالکین.
ص:37
و حکی بعض اولاده ان جارا للامام کان له صبی یلعب مع اولاد الامام عندهم فی الدار، و أنه انقطع عنهم ایاما، فجاء ابوه للسلام علی الامام یوم الجمعة، فسأله عن انقطاع ولده، فذکر له انه جاء إلیهم فی بعض الایام، فدفعوه و أغلقوا الباب عند دخولهم للطعام، فقاضت عینا الامام، و قال: لا حول و لا قوة الا باللّه احوجتنا الی ذکر ما لا نحب افشاءه، انما سبب ذلک انه اضربنا الجوع و لم نجد ما سوغ لنا، فأکلنا میتة و هی لا تحل لولدک.
و قرأ و هو یصلی بالناس صلاة الصبح: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ ، فبکی و غشی علیه، و احواله کثیرة. . .]، الی ان قال:
[و من اعیان آل الامام السید المجتهد الشهیر المحدث الکبیر السراج المنیر محمد بن اسماعیل الامیر، مسند الدیار و مجدد الدین فی الاقطار. صنف اکثر من مائة مؤلف، و هو لا ینسب الی مذهب، بل مذهبه الحدیث، و کان والده ولی اللّه بلا نزاع اسماعیل بن صلاح من اکابر الائمة اهل الزهد و الورع، استوی عنده الذهب و الحجر، و خلف اولادا هم اعیان العلماء و الحکماء، اکبرهم شیخنا ولی اللّه السید ابراهیم بن محمد الامیر نزیل الحرمین الشریفین من جهابذة المحققین و أئمة الطرائق السالکین علی قدم والده فی اتباع الحدیث، و له فی التصوف قدم راسخة زاده اللّه من فضله].
و نیز احمد بن عبد القادر در «ذخیرة المآل» گفته:
[و سیدنا الامام محمد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنه، أخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط بأسانیدهم، و قرأ علی الشیخ عبد الخالق بن الزین المزجاجی (1)، و الشیخ علیه، و استجاز منه و اسند عنه مع تمکنه من علوم الآل و تأصله].
ص:38
و مولوی صدیق حسن معاصر در «اتحاف النبلاء» گفته:
[«ارشاد النقاد الی تیسیر الاجتهاد» للامام بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل الیمنی الامیر المتوفی سنة (1182) . اوله: «الحمد للّه الذی ذلل صعاب علوم الاجتهاد لعلماء الامة» ، دو کراسه است، و خیلی نافع و مفید و مرشد].
و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:
[«توضیح الافکار لمعانی تنقیح الانظار» للسید الامام بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل بن صلاح الیمنی الامیر المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف].
و نیز در «اتحاف النبلاء» در ضمن شروح «جامع صغیر سیوطی» گفته:
[و بر وی شرحی است موجز ممزوج حامل المتن در دو مجلد از سید علامه محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی، و فقیر در حدیده بر آن مطلع شده و از آن مستفید گشته].
و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:
[«سبل السلام شرح بلوغ المرام» للسید العلامة بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. اوله: «الحمد للّه الذی من علینا ببلوغ المرام من خدمة السنة النبویة» .
و این شرح در دو مجلد است، در وی گفته:
هذا شرح لطیف علی «بلوغ المرام» تألیف الشیخ الحافظ العلامة شیخ الاسلام احمد بن علی بن حجر احله اللّه دار السلام، اختصرته من شرح القاضی العلامة شرف الدین الحسین بن محمد المغربی (1) اعلی اللّه درجاته فی علیین، مقتصرا علی حل الفاظه و بیان معانیه، قاصدا بذلک وجه اللّه، ثم التقریب للطالبین
ص:39
و الناظرین، فیه معرضا عن ذکر الخلافات و الاقاویل، الا ان یدعو إلیه ما یرتبط به الدلیل، متجنبا للایجاز المخل و الاطناب الممل، و قد آتی بزیادة علی ما فی الاصل من الفوائد. و اللّه أسأل أن یجعله فی المعاد من خیر العوائد-انتهی.
و این شرح نزد فقیر حقیر بخط سید علامه عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل امیر مؤلف کتاب است و للّه الحمد، و اول مجلد ثانی این شرح این است:
الحمد للّه الذی احل لعباده البیع و الشراء، و حرم علیهم المکاسب الخبیثة و الربا].
و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:
[«محو الحوبة شرح ابیات التوبة» و هی:
اما أن عما أنت فیه متاب و هل لک من بعد البعاد ایاب
الی آخر الابیات، و تلک قصیدة حسنة فی الحث علی اتباع السنة و الکتاب، ذکرتها فی الحطة بتمامها و هی من نظم السید العلامة المجتهد محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. و شرح وی نیز از او است].
و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:
[«هدایة المرتاب الی صحة نیة العبادات لنیل الثواب و دفع العقاب» للسید العلامة محمد بن اسماعیل الامیر الیمنی. اوله: «الحمد للّه سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا -الخ.
این رساله در جواب سؤال بعض اهل علم است، مدلل بآیات و احادیث در اثبات آنکه عبادت و عمل بر طمع جنت و خوف از نار صحیح است، فقیر نقلش از مکۀ معظمه گرفتم].
و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:
ص:40
[«الیواقیت فی المواقیت» رسالة فی بیان اوقات الصلوات الخمس المکتوبات علی ما وردت به السنة و صحت به الاخبار للسید الامام الکبیر محمد بن اسماعیل الیمنی الامیر المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. اوله: حامدا لمن جعل الصلوة کتابا موقتا معینا محدود-الخ.
و در وی رد است بر بعض زیدیه در جمع بین الصلوتین در حضر بغیر عذر سفر و مطر و جز آن، و فقیر آن را ما بین حدیده و جده در مرکب خود بدستخط خویش نقل گرفته و چهارم شوال سنۀ(1285) هجری از کتابتش فارغ گشته. و الحمد للّه الذی بنعمته تتم الصالحات].
و نیز صدیق حسن در «اتحاف النبلاء» گفته:
[و مشایخ فقیر در علوم حدیث متعدد بوده اند که ذکر آنها در «حطه» با نقل اجازاتشان نوشته شده، حاجت اعاده نیست. آخرین این جماعة در اجازت مولانا شیخ ابو الفضل عبد الحق بن الشیخ فضل اللّه المحدث نزیل مکۀ معظمه حالا فسح اللّه فی مدته هستند که معمرترین جماعتند، نسخۀ اجازت ایشان این است:
حمدا لمن آلاؤه متصلة و فی الدهور کلها مسلسلة
اسنادها صح بلا اعتلال من غیر تدلیس و لا اعضال
ثم الصلوة دائما و ابدا مع سلام لا یزال سرمدا
علی النبی المصطفی و عترته و صحبه متبعی طریقته
و بعد: فان الشیخ الفطن الذکی مولانا السید صدیق حسن نجل مولانا السید اولاد حسن المحدث القنوجی، نفع اللّه بعلومه کل ذکی و غبی، طلب منی إجازة عامة و مثلی منه یطلب و لست بأهل أن اجاز، فکیف أن اجیز؟ و لکن الحقائق قد تخفی، و قد من اللّه تعالی علی بالمثول عند أئمة السنة النبویة و السماع
ص:41
منهم للآثار و الاحادیث المصطفویة و أخذ الاجازات عنهم:
فأولهم و أجلهم الامام الهمام، فخر الاسلام، العالم الربانی، مولانا القاضی محمد بن علی بن محمد الشوکانی الحقه اللّه تعالی بالسلف الصالحین و متعنا ببرکاته آمین، و هو یروی عن عدة مشایخ، و اسامی الکل مع اختلاف الطرق مندرجة فی «اتحاف الاکابر بأسناد الدفاتر» فلا حاجة الی اعادتها.
و الثانی: وجیه الاسلام، الورع التقی مولانا القاضی عبد الرحمن بن احمد بن حسن البهکلی (1) رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنة مثواه، و له عدة مشایخ منهم: الشیخ العلامة الجلیل علی بن عبد اللّه بن احمد الجلال (2)، و منهم: الشیخ العلامة ابو بکر بن عبد الهادی القدیمی.
و الثالث: العلامة النحریر شیخنا و مولانا السید عبد اللّه بن السید محمد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنهما و جعل الجنة مسکنهما، و هو یروی أیضا عن عدة مشایخ، أجلهم و اکرمهم والده المجتهد الشهیر بالسید محمد بن اسماعیل الامیر و الامام الهمام المشهور عند الخاص و العام، ابو الحسن محمد بن صادق السندی المدنی(3).
و الرابع: العلامة البهی، وارث احادیث النبی الامی، الشیخ العلامة محمد عابد بن احمد علی الواعظ (4) الانصاری الخزرجی السندی سقی اللّه ثراه و جعل الفردوس مثواه، و له شیوخ عدیدة منهم: الشیخ العلامة، وجیه الدین ابن السید عبد الرحمن بن سلیمان مفتی زبید، و منهم: الشیخ العلامة یوسف بن
ص:42
محمد بن علاء الدین المزجاجی و تتمة أسانید هؤلاء المشایخ الثلاثة منسلکة فی اوراق الاسانید الموصولة مع الاتحاف، فلیتفحص اسامیهم مع اسامی الشیوخ هنالک، و قرأت اکثر کتب الحدیث علی اسوة المحدثین، وارث علوم سید المرسلین، العلامة النبیل مولانا الشیخ محمد اسماعیل الشهید تغمده اللّه بغفرانه المدید، و علی شیخی و مرشدی العلامة مولانا الشاه عبد القادر، اعلی اللّه درجاته و خصه بهباته، و علی اکمل العلماء و افقه الفقهاء، قدوة المحدثین، عمدة الکاملین، الشیخ العلامة مولانا شاه عبد العزیز الدهلوی قدس اللّه سره بلطفه الخفی و الجلی و أسانید مشایخ الهند، معروفة، متداولة فی دیارنا، فلا حاجة الی تسطیر ههنا.
و اجازنی هؤلاء المشایخ إجازة عامة، و غیرهم من اهل الیمن نفع اللّه تعالی بهم.
فأقول: انی اجزت السید المذکور کثر اللّه تعالی فوائده جمیع کتب الحدیث من الصحاح، و المسانید، و المعاجم، و غیرها، و ما یتبعها مما له نفع فی الاستنباط للاحکام من نحو و صرف و اصول الفقه، و المعانی و البیان و البدیع و اللغة و کتب الرجال، کما اجازنی مشایخی، فلیرو عنی جمیعها علی اختلاف انواعها، کما أرویه و هو اهل لما هنا لک و لم اشترط علیه، فهو اجل من ذلک و اعلی، و أوصیه بتقوی اللّه عز و جل و اتباع الحق اینما کان و مع من کان، و العمل بصحیح السنة و مجانبة البدعة و الاستقامة علی قدم الحق و الصدق، و ان لا ینسانی من دعائه فی خلواته و جلواته و عقیب صلواته، جمعنا اللّه تعالی فی دار السرور علی سرر متقابلین و اللّه تعالی یجزیه خیر جزاء المحسنین، و یجعلنا من عباده المتحابین، و صلّی اللّه علی رسوله المختار، و آله و صحبه خیرة الخیار، قاله بفمه، و حرره بقلمه، خادم السنة النبویة عبد الحق المحمدی عامله اللّه تعالی بلطفه
ص:43
الخفی و الجلی فی سلخ رجب سنة خمس و ثمانین و مائتین و ألف الهجریة]- انتهی.
از این عبارت ظاهر است که عبد اللّه پسر محمد بن اسماعیل شیخ و استاد عبد الحق است، و او روایت می کند از چند مشایخ که اجل و اکرمشان والد او است که مجتهد است و مشهور بسید محمد بن اسماعیل.
و عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل در اجازه ای که برای عبد الحق نوشته است، والد ماجد خود را بمدح و ثنای عظیم یاد کرده، یعنی تصریح کرده بآنکه او ناصر سنت و مجدد مائه حادیه عشره است، هذه عبارته:
[الحمد للّه علی نعمائه المتواترة، و تفضلاته المسلسلة المتکاثرة، و الصلوة و السلام علی المرفوع الی اعلی علیین، الموضوع معادیه الی سجین، و علی آله رواة اخباره و صحابته المقتفین طریقة آثاره.
و بعد: فانه وفد الی صنعاء الیمن الولد العلامة، زینة اهل الاستقامة، ذو الطرائق الحمیدة و الخصال الشریفة المحمودة، عبد الحق بن محمد فضل اللّه المحمدی الهندی دامت افاداته، فتشرفت بلقائه إذ کان من صالحی عباد اللّه و اصفیائه، و حضر مجلس الحدیث النّبویّ، و سمع من جوامع الکلام المصطفوی فأول ما سمع منی الحدیث المسلسل بالاولیة، و هو حدیث الرحمة المشهور الذی تضمن سنده اولیة ما سمع عند ارباب الحدیث المأثور، ثم سمع منی حصة من صحیح الامام أمیر المؤمنین فی الحدیث محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن بردزبه (1) البخاری الجعفی مولاهم رحمه اللّه تعالی و رضی عنه، و لما جذبه عزم العود الی وطنه، و الشوق الی أهله و مسکنه، طلب منی إجازة عامة، و مثلی منه
ص:44
یطلب، و لست بأهل أن اجاز، فکیف أن اجیز؟ ، و لکن الحقائق قد تخفی، و قد من اللّه تعالی علی، و له الحمد کثیرا بکرة و اصیلا، بالمسئول عند ائمة، من أئمة السنة النبویة و السماع منهم للآثار و الاحادیث المصطفویة:
منهم: والدی و شیخی ناصر السنة، مجدد المائة الحادیة عشرة رضی اللّه عنه، قرأت علیه فی عدة علوم، و سمعت من لفظه کثیرا من الکتب الامهات أ لست و من غیرها من کتب الحدیث.
و شیخنا الامام العلامة، ذو التصانیف المفیدة، و الفوائد العدیدة، عبد الخالق ابن علی بن الزین المزجاجی (1)، قرأت علیه أوائل الامهات، و اجازنی بسائرها.
و منهم: شیخنا الامام الخطیب الفصیح، عبد القادر (2) بن خلیل کدک المدنی سمعت منه جانبا من «صحیح البخاری» عام وصوله الی صنعاء سنة خمس و ثمانین و مائة و ألف، و أجازنی إجازة عامة.
و منهم: شیخنا الامام المشهور عند الخاص و العام، أبو الحسن بن محمد صادق السندی المدنی، أجازنی إجازة عامة، و غیر هؤلاء من أهل الیمن، نفع اللّه تعالی بهم.
فأقول: انی اجزت الولد المذکور، کثر اللّه تعالی فوائده، جمیع کتب الحدیث: من الصحاح، و المسانید، و المعاجم، و غیرها و ما تبعها مما له نفع فی الاستنباط للاحکام من نحو، و تصریف، و اصول الفقه، و المعانی، و البیان، و البدیع، و اللغة، و علوم الحدیث، و کتب الرجال، کما أجازنی مشایخی بالشرط المعتبر عند أهل الاثر و أوصیه بتقوی اللّه عز و جل و اتباع الحق، اینما کان و مع من کان، و العمل بصحیح السنة، و مجانبة البدعة، و الاستقامة علی قدم الحق
ص:45
و الصدق، و أن لا ینسانی من دعائه فی خلواته و جلواته و عقیب صلواته، جمعنا اللّه تعالی فی دار السرور علی سرر متقابلین، اللّهمّ لا عیش الا عیش الآخرة، و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو و زینة و تفاخر و تکاثر فی الاموال و الاولاد، و اللّه یجزیه خیر جزاء المحسنین، و یجعلنا من عباد اللّه المتحابین، و صلّی اللّه علی رسوله المختار و آله خیرة الخیار، قاله بفمه، و حرره بقلمه خادم السنة النبویة عبد اللّه ابن محمد بن اسماعیل الامیر عز اللّه تعالی لهم فی غرة شهر رجب الحرام سنة (1238)].
و جلالت و عظمت شأن و سمو مرتبت و علو مکان مولوی عبد الحق از عبارت مولوی صدیق حسن، و اجازۀ عبد اللّه بن محمد، هر چند ظاهر است، لیکن اجازۀ عبد الصمد بن احمد بهکلی، و قاضی محمد بن علی شوکانی هم برای مولوی عبد الحق اینجا ذکر می شود که از آن هر دو هم کمال مدح و ثنا و تبجیل و اطراء مولوی عبد الحق ظاهر است.
أما الاولی: فهکذا:
الحمد للّه ولی الحمد الباعث المختار خیر عبد
محمد صلّی علیه اللّه و الآل و الصحب و من والاه
و بعد فاللّه کثیر المن من علینا بالامام السنی
أعنی أبا الفضل حلیف الصدق الفاضل المبرور عبد الحق
محمد الهدی و الطریقة و وارث العلم علی الحقیقة
جاء من الهند لاخذ العلم عن أهله الابرار أهل الفهم
طلبنی إجازة یروی بها عنی احادیث النبی ذی البها
و لست أهلا أن أجیز لما حسن بی ظنا کتبت عند ما
و عند هذا قد اجزته لما یجوز لی أرویه عند العلماء
ص:46
عن جلة من الشیوخ القادة اهل التقی و العلم و الزهادة
من اهل صنعاء الفذ عبد القادر سلیل أحمد سلیل الناصر
و السید المشهور ذی الکمال علی المعروف بالجلال
و شیخنا تابع آثار النبی الحسن المعروف بابن المغربی
و السید النحریر عبد اللّه بن الامیر الناسک الاواه
و شیخ الاسلام الفتی الربانی محمد نجل علی الشوکانی
و غیرهم من اهل صنعاء لم اسم عنهم سمعت فأجر به القلم
هذا ولی من علما تهامة من جمعوا شرائط الامامة
مشایخ عنهم أخذت العلماء و عنهم أروی الحدیث فهما
کشیخنا الشیخ الامام الصمدی أعنی به أحمد عالی السند
و شیخنا شیخ الشیوخ الجلة من جمع العلم الشریف کله
السید الشریف ذاک المفتی ابن سلیمان عظیم البخت
العالم الکبیر فی الانام ابن سلیمان أحمد الفجام
و السید المشهور عبد الرزاق و الشیخ امر اللّه سهل الاخلاق
و حافظ المتون بالاسناد اعنی أبا بکر بن عبد الهادی
و کلهم من فضل رب الوافی له أسانید من العوالی
فکل عالم له فیها ثبت قد صح عند النقد فیها و ثبت
فلیرو عنی کل ما ارویه عن کل حبر عالم نبیه
ممن حوته هذه البطاقة اهل الحجی و العلم و الحذاقة
احیله فی سندی الی السنن علی الذی قد ألفوه فی السنن
مقدما له حدیث الرحمة مسلسلا الی نبی الامة
مشترطا علیه لی الدعاء للّه لی شرط سواه جاء
ص:47
لکننی اوصیه ان یعتصما بسنة المختار فیما دهما
و لیکن الکتاب و الاثار مناره ان خفی المنار
و أسأل اللّه له الاعانة علی ظهور الحق و الامانة
فهذه وصیتی إلیه و حاجتی الدعوة من لدیه
وفقنی اللّه و ایاه الی ما یوصل العبد المنازل العلی
وصل یا رب علی خیر البشر و الآل و الصحب و من یقفو الاثر
قاله بفمه، و حرره بقلمه خادم السنة النبویة عبد الصمد بن أحمد البهکلی حامدا للّه مصلیا علی نبیه و آله و صحبه فی یوم الجمعة رابع عشر شهر شعبان أحد شهور سنة ثمان و ثلاثین و مائتین و ألف من الهجرة ختمها اللّه بخیر، و یجعلنا و ایاک أیها الشیخ من المتحابین فیه المعتورین علی منابر من نور و لا تنسنی من دعائک، لا سیما برد العیش بعد الموت، هذه حاجتی منک، وفقنی اللّه و ایاک لرضاه آمین آمین.
أما إجازة محمد بن علی، فهکذا: الحمد للّه یقول محمد بن علی الشوکانی غفر اللّه لهما: حامد اللّه تعالی مصلیا مسلما علی رسوله و آله و صحبه، انی اجزت للشیخ العلامة أبی الفضل عبد الحق بن الشیخ العلامة محمد فضل اللّه المحمدی الهندی کثر اللّه تعالی بمنه و کرمه فوائده، و نفع بمعارفه، ما اشتمل علیه هذا الثبت الذی جمعته و سمیته «اتحاف الاکابر بأسناد الدفاتر» ، فلیرو عنی ما اشتمل علیه من کتب الاسلام علی اختلاف انواعها، کما یراه فیه، و هو اهل لما هنالک و لم اشترط علیه شرطا، فهو اجل من ذلک و اعلی، و أخذت علیه أن یصلنی بالدعوات المتقبلة فی حیاتی و بعد موتی.
حرر یوم الجمعة بتاریخ (10) جمادی الآخرة سنة (1238) کتبه محمد بن علی الشوکانی].
ص:48
اما روایت احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی، قصۀ نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ را: پس در «ذخیرة المآل» گفته:
[
و نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ فقال للسائل: لقد سألتنی عن مسألة لم یسألنی عنها أحد. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهم: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فشاع ذلک و طار فی البلاد، و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، و اناخ راحلته و نزل عنها، و قال: یا محمد أمرتنا عن اللّه عز و جل ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصوم شهر رمضان فقبلنا منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أم من اللّه تعالی؟ فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه» فولی الحارث یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل راحلته حتی رماه اللّه بحجر سقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة].
و احمد بن عبد القادر عالم جلیل المفاخر و فاضل جمیل المآثر است.
ص:49
شیخ احمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی (1) در «مناقب حیدریه» گفته:
[و ما احسن قول محب الآل العارف المفضال شهاب الدین احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی رحمه الکبیر المتعال فی منظومته المسماة ب «عقد جواهر اللآل» :
و آیة التطهیر فیهم نزلت و أذهبت رجسهم و طهرت
لما تلاها قام یدعو أهله فی بیت سکناه و خص آله
أدخلهم تحت الکساء و جللا جمیعهم ثم دعا و ابتهلا
و قال اللّهمّ هؤلاء هم اهل بیتی و هم عصائی
انی لمن حاربهم حرب و من سالمهم سلم علی مر الزمن
و اننی منهم و هم منی فصل علیهم ازکی صلاة و اجل
و ارحم و بارک و ارض عنهم و اغفر و الرجس أذهب عنهم و طهر
فهذه الآیة أصل القاعدة و منبع الفضل لکل عائدة
و انما حرف یفید الحصرا و یقصر المراد فیهم قصرا
فلا یرید اللّه فیهم غیر ان یذهب عنهم کل رجس و درن
مؤکدا تطهیرهم بالمصدر منکرا اشاره للعبقری
و منها:
و کل أعدائهم و الجافی فلا نوالیهم و لا نصافی
قد قطعوا ما أمروا بوصله و ما رعوا ذمة خیر رسله
عقوه فی أولاده و هجروا و نقضوا عهودهم و غدروا
ما عذرهم یوم اللقاء و الحجة؟ و کیف ینجو غارق فی اللجة؟
ص:50
ما ذا یقولون إذا ما سئلوا؟ و شهد اللّه علی ما فعلوا
و هم بذاک الیوم فی هوان تطأهم الاقدام کالجعلان
و یحکم اللّه بحکم الحق بینهم و بین اهل العق
و المصطفی و المرتضی و فاطمه قد حضروا فی مجلس المخاصمه
یا حسرة علیهم لا تنقضی و خجلة لمن جفا و من رضی
و ما جری فقد مضی و انما یا ویل من والی لمن قد ظلما
و کل من یسکت، أو یلبس و من لعذر فاسد یلتمس
فذاک مغبون بکل حال قد ضیع الربح و رأس المال
و استبدل الادنی بکل خیر و باع دینه بدنیا الغیر
و فی غد کل فریق یجمع تحت لواء من له یتبع
و کل ناس بامام یدعی فاختر لمن شئت و الق السمعا
قال محبر هذا الکتاب، اذاقه اللّه حلاوة عفوه یوم الحساب: و للشهاب العارف الحفظی شرح علی منظومته دال علی حسن عقیدته، و وفور محبته لاهل البیت الرفیع، و سلامته من التعصب، سماه «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» و لما کنت مقیما فی الوطن کان الشهاب موجودا فی برج شرفه بین الحجاز و الیمن، و لا أدری الیوم أ باق لمعان ذلک النور، أم غاب عن الابصار بعد الظهور، لبعدی عن تلک الاقطار، و انقطاع ما لم ازل مترقبا لوصوله من اخبار الاخیار الساکنین فی انفس الدیار.
لان عاد جمع الشمل فی ذلک الحمی غفرت لدهری کل ذنب تقدما
و کان والده رحمه اللّه تعالی عارفا لبیبا، فاضلا ادیبا، رطب اللسان باطراء اهل البیت، مجاریا فی حلبة حبه الکمیت، و کان یرقی الارمد بهذین البیتین:
إذا ما مقلتی رمدت فکحلی تراب مس نعل أبی تراب
ص:51
هو البکاء فی المحراب لیلا هو الضحاک فی یوم الضراب
ثم ینفث علی المعیون فیشفی، و کان إذا اکتحل یقول: «اللهم نور بصری و بصیرتی بنور فاطمة الزهراء و أبیها و بعلها و بنیها» و کان رحمه اللّه یلازم بین سنة الفجر و فرضه: «الهی بحرمة الحسین و أخیه و جده و أبیه و امه و بنیه، نجنی من الهم الذی أنا فیه، و نور قلبی بنور معرفتک» ثلاث مرات، و مناقبه کثیرة].
از این عبارت، نبل و مجد، و جلالت و شرف، و عظمت و نبالت، و عرفان و ایقان، و لمعان نور و ظهور ضیاء فضل موفور احمد بن عبد القادر ظاهر و باهر است.
و فضائل فاخره و مناقب باهره و محامد زاهره و معالی فخیمه و محاسن عظیمۀ شیخ احمد شروانی بر هر قاصی و دانی ظاهر است، و در اینجا تقریظات اساطین سنیه بر کتاب «مناقب حیدریه» که از آن نهایت مدح و ثنا و غایت تبجیل و اطرای مصنف و مصنف، و کمال تعظیم و تفخیم هر دو ظاهر می شود، ذکر می شود و این تقریظات در آخر این کتاب مطبوع شده، پس از آن جمله است تقریظ فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید مخاطب وحید الزمان. در آخر کتاب «مناقب حیدریه» مسطور است:
[صورة ما کتبه الفاضل الکبیر المحقق البلیغ الکامل النحریر المدقق النجیب الحسیب المولوی محمد رشید الدین خان الدهلوی مقرظا علی هذا الکتاب:
الحمد لمن ظهر برهانه بحیث لا یمکن کتمانه، و خفی عیانه، بأن لا یرجی بیانه.
و الصلوة و السلام علی النیر الانور الذی طلع من البطحاء، و عرج الی السماء و نور العالم بالنور الدائم البقاء، و علی آله الکرام و اصحابه الامجاد، لا سیما علی الذین هم لفلک الشرافة و العدالة، کالبروج و الاوتاد.
و بعد: فقد رأی أحقر البریة الکتاب المستطاب المسمی ب «المناقب
ص:52
الحیدریة» فامتلا برؤیته القلب بالسرور و اکتسب بها العین نورا علی نور وحدانی جودة نظمه فی بادی الرای علی تقریظ من أملاه، مع اعترافی بأنه لا یدرک مداه، فلما أنعمت النظر فی مؤداه، و فهمت مغزاه، صرت هائما فی ان امدح الممدوح أو الحامد، أو الالفاظ، أو المقاصد، فان أحدا من المصاقع التی تستظل بظل الرقیع الرفیع، لا یقدر علی بیان نبذ من اوصاف واحد منها، فکیف مثل العبد الضعیف علی الجمیع یستطیع؟ فأیقنت بتعذر تیسر هذا الخطب، و ان اجمع فیه الیابس بالرطب، لکن عملت علی القول المنقول الذی تلقته الفحول بالقبول:
ما لا یدرک کله، لا یترک کله، و ما لا یتیسر کثره، لا یهجر قلة، فکتبت بعض ما سنح بالبال و اجتمع، و ان کان کله لا یفی ببیان أوصاف هذه الاربع، فاجترأت علی التحریر، مع الاعتراف بالقصور فی هذا الامر الخطیر، و الان أسرد المقال، مستعینا بالملک الکبیر المتعال.
أما المحمود: فهو صاحب السجیة القابوسیة، و العطیة القاموسیة، و الصولة الغضنفریة، و الشوکة الاسکندریة، و الفصاحة السحبانیة، و الحکمة اللقمانیة، و النفس العصامیة، و الهیبة الصمصامیة، و المنحة البرمکیة، و الرفعة الفلکیة، القائم باشاعة العلم بین الاقطار، بعد ما صارت حدیقته المخضرة مصفرة الازهار، فعادت بحسن تربیته رائعة الاشجار، یانعة الاثمار، جاریة العیون و الانهار، معجبة للنظار تغنی علی افنان فنونها عنادل الانظار، و تغرد علی غصون شجونها قماری الافکار، أنوار نجومها المخضرة فی الرواء و البهاء أنور من نجوم الخضراء فی الظلماء، و هاب آلاف الالوف من الدرهم و الدینار لارباب الکمال و اصحاب الاوطار فی الاقطار، الهمام الکبیر الملک الشهیر، وارث الریاسة بالاستحقاق، من غیر نزاع و شقاق، صاحب السعادة العظمی و الشجاعة القصوی، و الیمن الدائم و البرهان القائم، و النصرة العامة و الرفعة التامة، الشهم الافخر و الغضنفر المظفر، معز الدین
ص:53
ابو الظفر غازی الدین حیدر، لا زالت ذاته السامیة، لارض الزعامة سماء، و لسماء الشهامة ذکاء، و لذکاء الفخامة ضیاء، و لضیاء الکرامة بقاء.
و أما الحامد: فهو الذی فاق علی البدیع الهمدانی فی صناعة البدیع و البیان و المعانی، و سخر اقلیم البراعة بسحر یراعه، و عمر ربع الفضل بطول باعه، فی روایة الادب و سماعه، و أشاع العمل بأعمال الصناعة الجیدة الجدیدة، و تألیف الکتب العدیدة المفیدة، کفی کلامه علی غزارة فضله مرشدا و دلیلا، و لا یجد معانده مع الغلو فی العتو الی القدح فیه سبیلا، بل یطاوع الاحباء باجراء مدحه علی لسانه بالاضطرار، إذ لا یتصور انکار ضوء الشمس یوم الصحو وقت نصف النهار، فالاعداء و الخلان علی کمال فضله شاهدان عدلان، حدد جهات الادب بعد دروسه، و نور أرضه بنور ذکاء ذکائه بعد افول اقماره و شموسه، المولی المجید و المجید، و الصندید السعید الحمید، صاحب الفخر الطریف و التلید، الزائد فی الفصاحة علی قدامة و لبید، النحریر الکبیر، ما لک العلم الکثیر، صاحب النسب الظاهر، وارث السودد کابرا عن کابر، مولانا الشیخ احمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی، لا زالت شمس افادته طالعة علی رأس القاصی و الدانی.
و أما الالفاظ: ففی سلاسة الماء و رقة الصباء و بهاء الدر الفرید، الحری بان تتخذ؟ ؟ ه الغید عقدا للجید، بل تفتخر الارض ببهائها علی دراری سمائها، فان الدراری غیر مصونة عن الافول، و هی قائمة علی وسط سماء العز و القبول.
و أما المقاصد: فاخبار عن نفس الامر بمدح مالک النهی و الامر، الحاکم علی فضائله بدیهة العقل، فلا ینکرها الا من ألم به عاهة الجهل، فیا له من کتاب للفضائل الاربع مشتمل علی الاشرف الانفع، صانه اللّه الکبیر المتعال عن شر عین الکمال، و ابقاه مدی الزمان، سالما من مطاعن اهل البغی و الطغیان، بجاه
ص:54
النبی و آله و اصحابه الناسجین علی منواله].
و از آن جمله است تقریظ مولوی حسن علی محدث که او هم تلمیذ شاهصاحب است.
در آخر «مناقب حیدریه» مسطور است:
[صورة ما کتبه العالم القمقام، صفوة النبلاء الاعلام، الفاضل الادیب الالمعی جمال الدین المولوی حسن علی الهاشمی مقرظا علی هذا الکتاب.
«الحمد للّه الذی کرم نوع الانسان، و اصطفاه بصفوة النطق و البیان. . .» الی أن اتم الخطبة، ثم شرع فی ذکر اندراس مدارس العلوم، ثم ذکر:
«انه جدد بنیان العلم، السلطان غازی الدین حیدر» ، و مدحه بمدائح منها قوله:
«برهان السلطنة، شجاع المعرکة، آصف التدبیر، سلیمان التسخیر، یمین الملة، أمین المملکة، عظیم الشأن، رفیع المکان، التالی لسان اقباله آیات شوکته، المعلی علم افضاله آثار نصرته، هو المنصور علی الاعداء، و الناصر للاولیاء، السلطان غازی الدین حیدر، خلد اللّه ملکه، و جعل الدنیا بأسرها ملکه و لا زالت شموس سلطنته لامعة علی رأس الاقبال، و بدور دولته طالعة علی افق الکمال.
ما ثبت نجم علی الخضراء، أو نبت نجم علی الغبراء، و ما برحت عساکره منصورة فی غدوها و مسریها، و عطایاه منثورة علی البریة أدناها و أقصاها، هذا الذی جعلت البریة یأتون جنابه من کل مرمی سحیق، و أخذت الخلیفة یضربون اکباد الابل نحو سدته من کل فج عمیق، لا سیما العلماء منهم و الفضلاء من بینهم فوجدوا عنده ما طلبوا و فازوا باستمساک غرزه ما فقدوا. -شعر- هذا الذی ابصرت منه حاضرا مثل الذی ابصرت منه غائبا
ص:55
کالبحر یقذف للقریب جواهرا جودا و یبعث للبعید سحائبا
سح فعم، ثج فأنعم، جاد فأتم، أفاض فأکرم، أمر لهم بخلع القبول و التکریم، و ألبسهم ملابس العز و التعظیم، فغدا کل واحد منهم مقضی الوطر، فقدر علی ذلک و اقتدر، طلع علی الهند سهیل الیمن، و طیب بروائح فصاحته أدیم الارض بل سائر الزمن، أحیا معالم العلم بعد أن کانت أطلالا بالیة، و عمر مدارس الفضل بعد أن صارت من سکانها خالیة، و نضر بساتین الکلام بأمطار بلاغته الرائقة، و أترع حیاض الانشاء بمدرار فصاحته الفائقة، برع فضلاء الزمان فی الارتقاء الی معارج سماء التحقیق، و سبق ادباء العصر فی مضمار البلاغة و میدان التدقیق.
بدیع الانشاء، أنیق الاملاء، عمدة البلغاء و المتأدبین، کنز الخطباء و ذخر المعربین، امام اللغویین و رأس الادب، عین النحاة وجه العرب، المتحلی کلامه بقلائد العقیان، المتجلی نظامه عن بلاغة کعب و فصاحة حسان، أعجز عن سحر منظوماته أبا تمام و ابن العمید، و افحم ببدیع بیانه و منثوراته أبا الولید و عبد الحمید، کیف لا و هو البلیغ الذی ان تکلم أجزل و أوجز، و ان نظم أفحم کل لسن بانشائه و أعجز.
قد انتشر صیت کماله، و اشتهر نبأ جلاله، اعنی به الفاضل اللوذعی، البارع الالمعی، الشیخ أحمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی، یسر اللّه له الامانی، أحلی ما یجتنی من ثمار بلاغته فی بساتین الکلام، و أشهی ما یستلذ به من فواکه بدائعه أولو الافهام، ما حرر فی مدح السلطان الاکمل الجواد الامثل الممدوح فی أعلی السطور، و المنوه به فی صدر ما هو المزبور، صانه اللّه عن الشرور، و حفظه علی مر الاعصار و الدهور.
سبحان اللّه ما اجل مبانیه و أدق معانیه، و ما أعبق شذا عبقائه، و أعطر ریا
ص:56
نفحاته، اکرم بملفوظ یدل علی معانیه الانیقة، و أحسن بمدلول یوضحه مبانیه الرشیقة! لو علقت عقود ثریا منثوراته علی شموس السماء لزاد زینها، و لو وشحت بسلک درر منظوماته أقمار الخضراء لزال شینها، فما أطیب کلامه و ما أحسن نظامه! .
اللّه اکبر کتاب، أی کتاب، تضمن اجزائه یواقیت و جواهر باهرة، و تشتمل مضامینه علی لآل و درر فاخرة، و تدور فی تداویر برج مواقعه درار ثاقبة، و تفتر فی ریاض نزهته ثغور اقاح عابقة، لا بل هو سر أسرار الحکمة الیمانیة، و نور أنوار الشرعة البرهانیة، و زهر أزهار السعادة الانسانیة، و جوهر من جواهر الحقیقة العرفانیة.
دوحة الآمال و الامانی، أم روضة الافراح و التهانی، جنة عالیة، أم حدیقة ذات بهجة، ریاض مشحونة بأنواع الروائح، ریاحین معطرة بصنوف الفوائح، فصل الخطاب، کنز جواهر الآداب، یزیل الغم و یذهب بالهم، أنیس المحزونین جلیس المکروبین، اما انهم حین طالعوه زال عنهم التعب و النصب، و لما درسوه انکشف عنهم الاذی و الکرب، فبه وضع عنهم اصر الاثقال، و دفع عنهم وزر الاغلال.
هذا و قد جاء بحمد اللّه بحیث تفجرت منه ینابیع الحکم علی مبانیه، و فاضت عیون الحقائق من خلال معانیه، و نورت أشعة انواره دیباجة الموجودات، و نضرت فیوض أزهاره صفحة الکائنات، تکاثرت هباته، و تواترت برکاته، و سطعت شموس عوارفه، و عبقت أنوار لطائفه، فهو الذی یخبر عن هدی ممدوحه و سمت صاحبه، و ما بلغ هذا المبلغ الا بما حوی من فضائله، و روی له من فواضله و أحاط بمناقبه، و اشتمل علی مکارم مناصبه، الا انه لا زال یزیل الاتراح و یعطی الافراح، و یربی الاشباح و یحیی الارواح.
ص:57
و إذا رأیت دیباجة جماله یذهب عنک کل العناء، و متی طالعت صفحة محیا کماله یأتی إلیک کل الغناء، هذا و ما وصف به فهو القل، و ما بقی منه فهو الجل، و المسئول من بارئ النسم، و محیی دارس الرمم، ان یجعل کل من یتفرج فی نفائس ذلک البستان منجحا، و من یتمتع من ثمرات نتائج عوائد تلک الجنان مفلحا، و حَسْبُنَا اَللّهُ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ، و اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ اولا و آخرا و الصلاة علی نبیه ظاهرا و باطنا].
و از آن جمله است تقریظ مولوی اوحد الدین بلگرامی، چنانچه در آخر «مناقب حیدریه» مذکور است:
[صورة ما کتبه الادیب الفاضل اللبیب الکامل البارع المجید، المصقع المجید الشاب الصالح المولوی اوحد الدین أحمد البلجرامی مقرظا علی هذا الکتاب:
الحمد للّه الذی نضر ریاض المعانی بسحب بلاغة أفاضها علی صفیه المختار أحمد، و أعجز بما أنزل علیه من بدیع الکلام کل من تصدی للمعارضة و عاند، صلی اللّه علیه و آله و أولیائه الذین نثروا لآلی مناقبه فی الاکناف و الاقطار، و نظموا عقود سننه السنیة لاشاعة آثاره و الاخبار.
و بعد: فهذا کتاب حکمت أنوار فصوله أنوار الربیع، و زهت فیه أزهار البراعة من کل معنی بدیع، و نشدت بلابل البیان علی ارجائه بالحان تطرب الاسماع، و نغمات تهتز لها معاطف الطباع، یطالع الناظر فی صفحاته مطالع البدور، و یرصد طلوع صباح الامانی من سواد السطور، الفاظه الرائقة تدبر سلافة العصر علی الاذهان، و معانیه الفائقة ترخص عند عرض جواهرها الغالیة عقود الجمان و قلائد العقیان.
فکم فیه من بدیع بیان ما سمحت بمثله قرائح البلغاء، و ابکار أفکار ما هصرت اجیادها ایدی أذهان الفصحاء، و منظوم أخجلت درر أسلاکه عقود الثریا فی
ص:58
النظام، و منثور اخجل المنثور بنضارة ریاحینه فود الاحتجاب فی الاکمام، و کواعب فوائد تهادت فی حلل المداد مبتسمة من ثغور المیمات، و خرائد کلم ارسلت فوق جباهها طررا من السینات، و نکت معجبة تسبی العقول إذا أسفرت عن المحیا، و لطائف مطربة تعلم السکر الحمیا، و نوادر بیان إذا ترنمت ورقها أغنتک عن نغمة الوتد، و آیات باهرات إذا تلیت علیک حسبتها آیات سحر یؤثر و لا بدع فهو الکتاب المحلی بمناقب من خفقت فی الخافقین اعلام جلاله، و دوخ ممالک العرب و العجم صیت انعامه و إفضاله، سارت سحائب کرمه الی جمیع الاقطار، و جرت انهار جوده فی کل الامصار، عادت به الایام مبتسمه الثغور، غب ما کانت عابسة لا تبدی أنیاب السرور، همام یخضع دون خیام جلاله رقاب الصنادید من السلاطین، و یلثم أعتاب أبواب دولته شفاه وجوه الأعیان من الخواقین، مغوار إذا سار بین الجحافل التی تطبق وجه الارض بسنابک السلاهت، فلا نری فی الاغوار و الانجاد غیر القنا و القواضب.
یدبر الامر فی البلدان هیبته أغنته من نصرة الانصار و الخول
فاق الملوک کما فاق السحاب ندی فالیوم فیهم یری کالنور فی المقل
فهو الملک الکریم الاعظم، و السلطان العادل الافخم، محیی رسوم العدل و الانصاف، ماحی آثار الظلم و الاعتساف، ذوی الایادی الحاتمیة، و الحکمة اللقمانیة، و العدالة الکسرویة، و البسالة الحیدریة، مولانا و سیدنا حضرة السلطان أبو الظفر غازی الدین حیدر خلد اللّه ملکه و دولته، و أعلی عزه و درجته، آمین.
هذا و أنا أسأل اللّه أن یعلی منمق هذه السیرة السنیة، و یبقی ناظم عقود هذه الفرائد البهیة، فانه الفرد الکامل الذی اتفق علی غزارة فضله الفضلاء النبلاء، و شهد بطول باعه فی نفائس الفنون کل من الاذکیاء، کیف لا؟ و هو احمد اقرانه، و نسیج وحده و فرید اوانه، تجنی أزهار البراعة من کلامه، و تقطف اثمار بدیع
ص:59
البیان من أغصان أقلامه، شعر:
فاللّه یحرس للزمان بقاءه و یمتع الدنیا بفصل کماله].
اما روایت سید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی: پس در «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» گفته:
[نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی رحمه اللّه فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه تعالی، سئل عن قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ ، فقال للسائل: لقد سألتنی عن مسئلة لم یسألنی عنها أحد قبلک.
حدثنی ابی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهم: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فأناخ راحلته و نزل عنها و قال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه عز و جل ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و یقول: اللّهمّ ان کان محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه عز و جل بحجر سقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه عز و جل:
ص:60
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اَللّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ (1)] .
و در این مقام نقل عبارت خطبۀ «نور الابصار» که از آن عظمت و جلالت این کتاب واضح شود نیز مناسب، و هی هذه:
[الحمد للّه الذی أسبغ علینا جلابیب النعم، و اصطفی سیدنا محمدا صلی اللّه علیه و سلم علی سائر العرب و العجم، و فضل آل بیته علی المخلوقات و رفعهم بفضله و کرمه أعلی الدرجات، فأحرزوا قصبات السبق فی سیادة الدنیا و الآخرة، و اتصفوا بالکمالات الظاهرة و الباطنة، و المحاسن الفاخرة، فهم نور حدقة کل زمان، و نور حدیقة کل عصر و اوان، الممیزون بالفضل عمن سواهم، الخاذلون لمن أبغضهم و عاداهم، معادن العلوم و المعارف، أولو الفصاحة و البلاغة و اللطائف.
أحمده سبحانه و تعالی علی تزاید آلائه الوافرة، و أشهد أن لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ وحده لا شَرِیکَ لَهُ ، شهادة أدخرها لهول الآخرة و أشهد ان سیدنا و نبینا محمدا عبده و رسوله، صاحب العلامات، المبعوث بالآیات الواضحة و البراهین القاطعة، المؤید بالمعجزات صلّی اللّه علیه و علی آله و اصحابه الطاهرین، الذین من تمسک بهم کان من الفائزین المتمسکین بالسبب المتین.
و بعد: فیقول فقیر رحمة ربه المهیمن السید الشبلنجی الشافعی المدعو بمؤمن اصاب عینی رمد، فوفقنی اللّه الفرد الصمد لزیارة السیدة نفیسة (2) بنت سیدی حسن الانور، فزرتها و توسلت بها الی اللّه و بجدها الاکبر فی کشف ما أنا فیه، و ازالة ما اکابده و أقاسیه، و نذرت ان شفانی اللّه لاجمعن کلیمات من کتب السادة
ص:61
الاعلام، تشتمل علی ذکر بعض مناقب أهل بیته صلّی اللّه علیه و سلم الکرام.
فمضی زمن یسیر و حصل الشفاء، فأخذت فی الاسباب، و عزمت علی الوفاء، فما کان من نفسی الا ان حدثتنی بالاحجام، و ثبطتنی و منعتنی من أن أحوم حول هذا المرام، قائلة انت قلیل البضاعة، و لست أهلا لتلک الصناعة.
و لعلمی بأن هذا الامر میدان الفرسان، و مورد الصنادید من الرجال الشجعان ضربت عنه صفحا مدة من الزمان، و صار عندی نسیا منسیا متروکا فی زوایا النسیان، حتی ذکرت ذلک لبعض الاخوان، أصلح اللّه لی و لهم الحال و الشأن، فحرضنی علی الاقدام، و حملنی علی توسیع دائرة الغرض من الکلام، هذا مع أنی رجعت عنه القهقری، و ذهبت عنی حالة من یقدم رجلا و یؤخر اخری، ثم تذکرت قول القائل:
اسیر تحت رکاب النجب ذا عرج مؤملا جبر ما لقیت من عوج
فان لحقت بهم من بعد ما سبقوا فکم لرب الوری فی الناس من فرج
و ان ظللت بقاع الارض منقطعا فما علی أعرج فی الناس من حرج
و قول الآخر:
و من ذا الذی ترضی سجایاه کلها کفی المرء نبلا أن تعد معایبه
فرجع عزمی، و زال ترددی و کسلی، و انتصبت لجمع کتاب تقر به أعین الناظرین، و تستشرف له اولو الرغبة و تشد إلیه رحال الطالبین، و سمیته «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» و رتبته علی أربعة أبواب و خاتمة].
و در آخر «نور الابصار» مذکور است:
یقول مؤلفه السید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی: کان الفراغ منه یوم الخمیس المبارک السادس و العشرین من شهر اللّه الحرام رجب الذی هو من شهور سنة تسعین بعد الالف و المائتین من هجرة سید الکونین و الثقلین سیدنا محمد
ص:62
صلی اللّه علیه و سلم].
و نیز باید دانست که ابراهیم مصحح نسخۀ مطبوعۀ «نور الابصار» که از افاضل مصر است، عبارتی برای خاتمۀ طبع آن نوشته، که در آن مصنف و مصنف را بمدح عظیم و اطرای فخیم یاد کرده و هی هذه:
[بعد حمد اللّه علی تمام نعمته، و الصلوة و السلام علی اکمل خلیقته، یقول اسیر الاوزار ابراهیم عبد الغفار، خادم تصحیح الکتب الطباعة أعانه اللّه علی مشاق هذه الصناعة، تم بعون مکور اللیل علی النهار طبع کتاب «نور الابصار» الحری بان یکتب بالنور علی نحور الحور، علی ذمة مؤلفه رئیس النبلاء، أوحد الفضلاء، الجهبذی الالمعی، الفطن اللوذعی، الطامع بتآلیفه، فیما عساه ینجی، حضرة السید مؤمن بن حسن الشبلنجی بالمطبعة العامرة، ذات الصناعة الباهرة واریة الزند القادح، الغنیة عن مدح المادح.
فی ظل من تحلت بسرد آثاره الاندیة، و اخضرت بیمن طلعته الاودیة، سید أمراء الانام، بهجة اللیالی و الایام من اشتهر صیته بین الملوک و طرب بالثناء علیه کل غنی و صعلوک، صاحب السبر الجمیل و القدر الجلیل، عزیز مصر الخدیو اسماعیل، لا زالت الایام مشرقة بطلعة وجوده، و الانام متمتعة بکرمه و جوده و لا برح قریر العین منتعش الروح و العین، بانجاله الکرام و اشباله الفخام، لا فتئت الایام مضیئة بشموس علاهم، و اللیالی منیرة ببدور حلاهم.
و کان طبعه المیمون و تمثیله المصون بادارة من خاطبته المعالی بإیاک أعنی سعادة حسین بک حسنی، و نظارة وکیله السالک جادة سبیله، من علیه اخلاقه تثنی، حضرة محمد افندی حسنی، و ملاحظة ذی الرأی المسدد، أبی العینین افندی احمد، و کان حسن تمامه و لطف نظامه فی أوائل ذی الحجة من سنة ألف و مائتین و تسعین من هجرة خاتم الانبیاء و المرسلین ما طلع بدر تمام و فاح
ص:63
مسک ختام].
این روایت که أجلۀ أعیان و أفاخم أرکان سنیه بنقل آن در کتب دینیه و اسفار سنیۀ خود شرف اندوز گردیده اند و ابن عیینة از پدر خود، و او بسند سلسلة الذهب، یعنی حضرت امام بحق ناطق بحر المعارف و الحقائق کاشف الاسرار و الدقائق، هادی الانام الی أفضل الطرائق و حادیهم الی أحسن الخلائق حضرت امام جعفر صادق علیه افضل التحیة و السلام روایت آن کرده.
قطع دابر تأویلات عجیبه و توجیهات غریبه می نماید، و تحملات قاصره و تعسفات خاسره را به درک اسفل می رساند، و سیلاب افنا و ابطال و ازهاق و استیصال در عروق آن می دواند، و امر حق را بحمد اللّه و حسن توفیقه کالصبح المسفر روشن و منجلی می گرداند، و قلوب اهل ایمان و ایقان را از نزع شبهات رکیکه و اوهام سخیفه وا می رهاند، که از آن بتصریح تمام ظاهر است که جناب بشیر و نذیر، بارشاد حدیث غدیر تفضیل امیر کل امیر بر هر صغیر و کبیر نموده.
و این تفضیل بمرتبه ای ظاهر و واضح و عیان و روشن بوده، که حارث ابن نعمان، که در آن واقعه حاضر هم نبود، باستماع آن حتما و قطعا علم بآن بهمرسانیده، و بلا اختلاج شکوک و وساوس، و بلا اعتلاج اوهام و هواجس، جزم و یقین بآن نموده، لکن بسبب اختیار نار بر عار، بلکه جمع بین العار و النار، و اقتحام مهاوی هلاک و خسار، و ایثار آثار تباب و تبار، و ضلال و بوار، کمال تنغص و انفجار، از قبول ارشاد سرور مختار و حکم ایزد قهار سرباز زده.
و از ایمان و ایقان و اذعان بمولائیت امیر مؤمنان علیه سلام الملک المنان ابا
ص:64
و استنکاف نموده، و هلاک خود را سهل تر دانسته از اعتراف بمولائیت آن حضرت، تا آنکه عذاب عاجل بر آن کافر نازل، و او بجهنم واصل گردید.
و بعد ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث، مطلوب اهل حق بحمد اللّه حاصل است، و شبهات منکرین و جاحدین زائل، زیرا که اگر این تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع حاضرین و غائبین باین وجه است که آن حضرت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده این خود مطلوب است، و اگر این تفضیل بوجهی دیگر است باز هم مطلوب حاصل، زیرا که هر گاه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد، تعین آن حضرت برای خلافت و عدم جواز خلافت اغیار با وجود آن حضرت قطعا و حتما واضح گردید، چه لزوم افضلیت خلیفه و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل بدلائل قاطعه و براهین ساطعه و اعتراف و تصریح شاه ولی اللّه والد ماجد جناب شاهصاحب ثابت، فلا یعتریه شوب الریب و الامتراء، و ان بالغ فی المکابرة المنهمکون فی الافتراء.
و مبحث لزوم افضلیت خلیفه و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل، اگر چه مفصلا و مشروحا در منهج اول گذشته است، و بعد از این هم انشاء اللّه تعالی تفصیل آن خواهد آمد، لکن بعض عبارات اساطین سنیه، که از آن لزوم افضلیت خلیفه از سائر ناس، و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل ظاهر است، در اینجا هم ذکر می شود.
شیخ احمد بن عبد الحلیم تقی الدین بن تیمیة در «منهاج السنة جواب منهاج الکرامة» گفته:
ص:65
[و أما جمهور الناس، ففضلوا عثمان، و علیه استقرار اهل السنة، و هو مذهب اهل الحدیث، و مشایخ الزهد و التصوف، و أئمة الفقهاء کالشافعی و أصحابه، و أحمد و أصحابه، و أبی حنیفة و أصحابه، و هو أصح الروایتین عن مالک و علیها اصحابه.
قال مالک: لا اجعل من خاض فی الدماء، کمن لم یخض فیها.
و قال الشافعی و غیره: انه بهذا السبب قصد والی المدینة الهاشمی ضرب مالک، و جعل طلاق المکره سببا ظاهرا، و هو أیضا مذهب جماهیر اهل الکلام:
الکرامیة، و الکلابیة، و الاشعریة، و المعتزلة.
و قال أیوب السختیانی (1): من لا یقدم عثمان علی علی فقد أزری بالمهاجرین و الانصار.
و هکذا قال أحمد بن حنبل، و ابو الحسن الدارقطنی، و غیرهما: انهم اتفقوا علی تقدیم عثمان، و لهذا تنازعوا فیمن لم یقدم عثمان، هل یعد مبتدعا علی قولین هما روایتان عن احمد، فاذا قام الدلیل علی تقدیم عثمان کان ما سواه أوکد، فأما الطریق التوقیفی، فالنص و الاجماع، أما النص: ففی الصحیحین، عن ابن عمر قال: کنا نقول، و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی: أفضل امة النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعده أبو بکر، ثم عمر، ثم عثمان.
و أما الاجماع: فالنقل الصحیح قد ثبت أن عمر جعل الامر شوری فی ستة، و ان ثلاثة ترکوه لثلاثة: عثمان و علی و عبد الرحمن، و ان الثلاثة اتفقوا علی أن عبد الرحمن یختار واحدا منهما، و بقی عبد الرحمن ثلاثة أیام حلف انه لم ینم فیها کثیر نوم یشاور المسلمین، و قد اجتمع بالمدینة اهل الحل و العقد، حتی امراء الامصار، و بعد ذلک اتفقوا علی مبایعة عثمان بغیر رغبة و لا رهبة، فیلزم أن
ص:66
یکون هو الاحق، و من کان هو الاحق کان هو الافضل، فان افضل الخلق من کان أحق أن یقوم مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر و عمر، و انما قلنا:
یلزم أن یکون هو الاحق، لانه لو لم یکن ذلک للزم اما جهلهم و اما ظلمهم، فانه إذا لم یکن أحق و کان غیره أحق، فان لم یعملوا ذلک کانوا جهالا، و ان علموه و عدلوا عن الاحق الی غیره کانوا ظلمة.
فتبین ان عثمان ان لم یکن أحق لزم اما جهلهم و اما ظلمهم، و کلاهما منتفیان اما اولا: فلانهم اعلم بعثمان و علی منا، و أعلم بما قاله الرسول فیهما منا، و أعلم بما دل علیه القرآن فی ذلک منا.
و لانهم خیر القرون، فیمتنع أن نکون نحن أعلم منهم بمثل هذه المسائل، مع أنهم أحوج الی علمها منا، فانهم لو جهلوا مسائل أصول دینهم و علمنا نحن لکنا أفضل منهم، و ذلک ممتنع، و کونهم علموا الحق و عدلوا عنه أعظم، فان ذلک قدح فی عدالتهم، و ذلک یمنع أن یکونوا خیر القرون بالضرورة.
و لان القرآن قد أثنی علیهم ثناء یقتضی غایة المدح، فیمتنع اجماعهم و اصرارهم علی الظلم الذی هو ضرر فی حق الامة کلها، فان هذا لیس ظلما للممنوع من الولایة فقط، بل هو ظلم لکل من منع نفعه عن ولایة الاحق بالولایة، فانه إذا کان راعیان أحدهما هو الذی یصلح للرعایة و یکون أحق بها کان منعه من رعایتها یعود بنقص الغنم حقها من نفعه.
و لان القرآن و السنة دل علی أن هذه الامة خیر الامم و ان خیرها أولوها، فان کانوا مصرین علی ذلک، لزم أن تکون هذه الامة شر الامم، و أن لا یکون أولوها خیرها، و لانا نحن نعلم ان المتأخرین لیسوا مثل الصحابة، فان کان اولئک ظالمین مصرین علی الظلم، فالامة کلها ظالمة، فلیست خیر الامم، و قد قیل لابن مسعود لما ذهب الی الکوفة: من ولیتم؟ قال: ولینا اعلانا ذا فوق و لم نأل، و ذو الفوق
ص:67
هو السهم، یعنی اعلانا سهما فی الاسلام.
فان قیل: قد یکون عثمان الاحق بالامامة و علی أفضل منه، قیل: اولا هذا السؤال لا یمکن أن یورده احد من الامامیة، لان الافضل عندهم أحق بالامامة، و هذا قول الجمهور من اهل السنة، و هنا مقامان: اما ان یقال: الافضل أحق بالامامة لکن یجوز تولیة المفضول اما مطلقا و اما للحاجة، و اما ان یقال: لیس کل من کان أفضل عند اللّه یکون هو الاحق بالامامة، و کلاهما منتف ههنا:
أما الاول، فلان الحاجة الی تولیة المفضول فی الاستحقاق کانت منتفیة، فان القوم کانوا قادرین علی تولیة علی، و لیس هناک من ینازع اصلا، و لا یحتاجون الی رغبة و لا رهبة، و لم یکن هناک لعثمان شوکة تخاف، بل التمکن من تولیة هذا، فامتنع ان یقال ما کان یمکن الا تولیة المفضول، و إذا کانوا قادرین و هم یتصرفون للامة، لا لانفسهم لم یجز لهم تفویت مصلحة الامة من ولایة الفاضل، فان الوکیل و الولی المتصرف لغیره لیس له ان یعدل عما هو أصلح لمن ائتمنه مع کونه قادرا علی تحصیل المصلحة، فکیف إذا کانت قدرته علی الامرین سواء.
و أما الثانی: فلان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أفضل الخلق و کل من کان به أشبه، فهو أفضل ممن لم یکن کذلک، و الخلافة کانت خلافة نبوة لم تکن ملکا، فمن خلف النبی و قام مقام النبی کان أشبه بالنبی، و من کان أشبه بالنبی کان أفضل، فالذی یخلفه أشبه به عن غیره، و الاشبه به أفضل، فالذی یخلفه أفضل](1).
از این عبارت ابن تیمیه بغایت وضوح ظاهر است که افضلیت لازم خلافت و مستلزم آن است، که تقدیم مفضول و مرجوح با وجود افضل در خلافت عین ظلم و جور و حیف و زیغ و خیانت و عدم مراعات حقوق مسلمین است.
ص:68
و حسن بن محمد الطیبی (1) در «کاشف شرح مشکاة» در شرح حدیث:
«لا ینبغی لقوم فیهم ابو بکر ان یؤمهم غیره» ، گفته:
[هذا دلیل علی فضله علی جمیع الصحابة، فاذا ثبت هذا، ثبت خلافته، لان خلافة المفضول مع وجود الفاضل لا تصح].
و شیخ نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی القاری در «شرح فقه اکبر» اجماع امت بر عدم صحت خلافت مفضول با وجود فاضل ذکر کرده، حیث قال:
[و أولی ما یستدل به علی أفضلیة الصدیق رضی اللّه عنه فی مقام التحقیق نصبه صلی اللّه علیه و سلم لامامة الانام مدة مرضه فی اللیالی و الایام، و لذا قال اکابر الصحابة (رض) : رضیه لدیننا، أ فلا نرضاه لدنیانا؟ ثم اجماع جمهورهم علی نصبه للخلافة و متابعة غیرهم أیضا فی آخر امرهم، ففی «الخلاصة» : رجلان فی الفقه و الصلاح سواء، الا أن أحدهما أقرأ، فقدم أهل المسجد الآخر، فقد أساءوا، و کذا لو قلدوا القضاء رجلا و هو من أهله، و غیره أفضل منه، و کذا الوالی، و اما الخلیفة فلیس لهم أن یولوا الخلافة الا أفضلهم، و هذا فی الخلفاء خاصة، و علیه اجماع الامة](2).
و شاه ولی اللّه در «قرة العینین» گفته:
[شیعه قائل شده اند بآنکه امام می باید که افضل امت باشد و معصوم و مفترض الطاعة و منصوب من عند اللّه و رسوله، و این قول متضمن حق و باطل هر دو شده است، قول محقق آنست که افضلیت از امت بنسبت اهل خلافت نبوت، که مقنن قوانین و مبلغ شرائع و مروج دین ایشانند
ص:69
لازم است، و الا اعتماد کلی حاصل نشود، و بجای عصمت، حفظ الهی و تأیید ربانی بحسب عادة اللّه می باید اثبات کرد، و بجای افتراض طاعت و نصب من عند اللّه و رسوله، استخلاف بنص و اشاره می باید ذکر کرد، تا سخن درست گردد].
و نیز شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» گفته:
[و از لوازم خلافت خاصه آنست که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا، از آن جهت که در نکته اولی تقریر کردیم که چون خلافت ظاهره همدوش خلافت حقیقیه باشد، وضع شیء در محل خود ثابت گردد، لیکن اینجا نکته ای باید شنید که غیر اخص خواص ریاست خواص را لائق نیست، پس خلافت او مطلق نباشد، و نصب او غیر افضل حکم رخصت دارد به نسبت عزیمت، و رخصت خالی از ضعفی نیست، و مورد مدح مطلق نمی تواند شد، و از آن جهت که در خلافت خاصه تمکین دین مرتضی من کل وجه مطلوب است، و آن بغیر استخلاف افضل صورت نمی بندد، چنانکه حضرت مرتضی نزدیک استخلاف امام حسن فرمود:
«ان یرد اللّه بالناس خیرا، فسیجمعهم بعدی علی خیرهم» ، رواه الحاکم.
بخلاف خلافت عامه که آنجا تمکین دین مرتضی من وجه دون وجه مطلوب است، لا من کل الوجوه، و از آن جهت که خلافت خاصه مقیس است بر نبوت، زیرا که در حدیث آمده:
«خلافة علی منهاج النبوة» و نیز آمده:
«یکون نبوة و رحمة، ثم خلافة و رحمة» و جامع هر دو ریاست عامه است در دین و دنیا، ظاهرا و باطنا.
پس چنانکه استنباء شخصی دلالت می کند بر افضلیت وی بر امت
ص:70
تا قبح از مستنبئ جل ذکره مرتفع گردد، همچنان استخلاف شخصی بر امت دلالت می کند بر افضلیت وی بر امت، و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است.
عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «من استعمل رجلا من عصابة و فی تلک العصابة من هو ارضی للّه عنه، فقد خان اللّه و خان رسوله و خان المؤمنین» .
و عن أبی بکر الصدیق قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «من ولی من أمر المسلمین شیئا فأمر علیهم أحدا محاباة، فعلیه لعنة اللّه و لا یقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا حتی یدخله جهنم» ، اخرجهما الحاکم.
از اینجا می توان دانست که حال خلافت کبری چه خواهد بود، آری نزدیک تزاحم امور و اختلاط خیر و شر، و عدم انتظام أمر علی ما هو حقه می توان راه ترخص پیش گرفت، و از آن جهت که در وقت مشاورت صحابه مدار استخلاف افضلیت را نهادند و لفظ أحق بهذا الامر گفتند، و جمعی که مناقشه داشتند در استخلاف صدیق اکبر، چون خطاء رأی خود بر ایشان ظاهر شد، قائل شدند بأفضلیت او، و این مبتنی است بر آنکه استخلاف بأفضلیت مساوق بود]-الخ.
و نیز این همه تنغص و کراهت حارث بن نعمان از قبول مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که اختیار هلاک خود نموده، و تن با قرار و اعتراف آن نداده، و کمال لداد و عدوان و عناد و شنآن، و نهایت ابا و استنکاف و غایت استخفاف و اعتساف آغاز نهاده، دلیل واضح است بر آنکه در
ص:71
حدیث غدیر امری بس عظیم و فخیم ثابت گردیده، که گاهی مثل آن برای احدی ثابت نشده، و الا پر ظاهر است که اگر مراد از آن ناصریت و محبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می بود، اصلا این معنی باین مرتبه ناگوار نمی آمد، و آن را بچنین مرتبه استعظام نمی کرد.
و همچنین اگر مراد از حدیث غدیر اثبات محبوبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می بود، باین مرتبه شاق و ناگوار نمی آمد که بارها نزد سنیه ایجاب محبت دیگران بوقوع آمده، و چنین معامله در آن پیش نگردیده، مگر آنکه بگویند که این محبت مثل محبت دیگران نبود، بلکه این محبتی بود که ملازم عصمت و لزوم اطاعت محبوب است، مثل محبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، پس باز هم مطلوب ما حاصل می شود، و نزاع ما نامیده شود بنزاع لفظی.
و از آنجا که این روایت نص قاطع و برهان ساطع و دلیل واضح و شاهد لائح بر بطلان خرافات و توجیهات علیله، و فساد تشکیکات و تلمیعات رکیکه است، لهذا ابن تیمیه بجواب آن چاره جز تکذیب و ابطال نیافته، غرائب اعتراضات که دلائل قاطعه بر مجانبت از علم و تأمل و تدبر و بعد از قواعد ائمۀ تفسیر و اصحاب حدیث است، یاد ساخته، چنانچه در «منهاج السنة جواب منهاج الکرامة» گفته:
[الوجه الثالث: ان نقول فی نفس هذا الحدیث ما یدل علی انه کذب من وجوه کثیرة: فان
فیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر یدعی خما، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»
ص:72
و ان هذا شاع و طار بالبلاد و بلغ ذلک النعمان بن الحارث الفهری، و انه أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقته، و هو بالابطح و أتی و هو فی ملا من أصحابه، فذکر انهم قبلوا أمره بالشهادتین و الصلاة و الزکاة و الصیام و الحج، قال: لم ترض بهذا، حتی رفعت ضبعی ابن عمک، تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و هذا منک أو من اللّه؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «هو من أمر اللّه» ، فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل إلیها حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله و انزل اللّه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ -الآیة.
فیقال لهؤلاء الکذابین: اجمع الناس علی أن ما قاله النبی صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خم کان حین مرجعه من حجة الوداع، و الشیعة تسلم هذا، و تجعل ذلک الیوم عیدا، و هو الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، و النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعد ذلک لم یرجع الی مکة، بل رجع من حجة الوداع الی المدینة، و عاش تمام ذی الحجة و المحرم و الصفر، و توفی فی أول ربیع الاول، و فی هذا الحدیث یذکر انه قال: هذا بغدیر خم و شاع فی البلاد و جاء الحارث و هو بالابطح و الابطح بمکة. فهذا کذب جاهل لم یعلم متی کانت قصة غدیر خم؟ و أیضا فان هذه السورة سورة سَأَلَ سائِلٌ مکیة باتفاق اهل العلم نزلت بمکة قبل الهجرة، فهذه نزلت قبل غدیر خم بعشر سنین، أو اکثر من ذلک، فکیف یکون نزلت بعد ذلک؟ و أیضا فقوله تعالی: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ (1) فی سورة الانفال و قد نزلت عقیب بدر بالاتفاق قبل غدیر خم بسنین کثیرة.
ص:73
و أیضا فأهل التفسیر متفقون علی انها نزلت بسبب ما قاله المشرکون للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم بمکة قبل الهجرة، کأبی جهل و امثاله، و ان اللّه ذکر نبیه بما کانوا یقولونه و إذ قالوا اللّهمّ ان کان هذا هو الحق من عندک، أی اذکر قولهم:
اللّهمّ کقوله: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ ، وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ ، و نحو ذلک، فأمر بأن یذکر ما تقدم، فدل علی ان هذا القول کان قبل نزول هذه السورة.
و أیضا فانهم لما استحقوا من اللّه انه لا ینزل علیهم العذاب و محمد صلّی اللّه علیه و سلم فیهم، فقال تعالی: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (1) و اتفق الناس علی ان أهل مکة لم ینزل علیهم حجارة من السماء لما قالوا ذلک.
و أیضا فلو کان هذا آیة لکان من جنس آیة أصحاب الفیل، و مثل هذا ما تتوفر الهمم و الدواعی علی نقله، و لو ان الناقل طائفة من أهل العلم، و لما کان هذا لا یرویه أحد من المصنفین فی العلم، لا المسند و لا الصحیح و لا الفضائل و لا التفسیر و لا السیر و نحوها الا ما یروی بمثل هذا الاسناد المنکر علم انه کذب باطل.
و أیضا فقد ذکر فی هذا الحدیث ان هذا القائل آمن بمبانی الاسلام الخمس و علی هذا فقد کان مسلما لانه قال: فقبلناه منک، و من المعلوم بالضرورة ان احدا من المسلمین علی عهد النبی صلّی اللّه علیه و سلم لم یصبه هذا. و أیضا فهذا الرجل لا یعرف فی الصحابة، بل هو من جنس الاسماء التی تذکرها الطرقیة (2)]-الخ.
و محتجب نماند که ابن تیمیۀ رئیس النصاب بسماع این فضیلت جلیلۀ
ص:74
جناب ولایت مآب صلوات اللّه و سلامه علیه ما نفح المسک و الملاب (1)، حسب عادت قدیم و دیدن ذمیم خود جگر کباب، و مبتلای کمال حیرت و اضطراب، و نهایت احتراق و التهاب گردیده، ابواب توجیه غیر وجیه و تأویل علیل هم مسدود یافته، ناچار بسوی تکذیب و ابطال و رد و دفع بخیالات واهیه و شبهات مظلمه شتافته، غایت عجز و قصور، و نهایت بعد از اطلاع و عثور ظاهر و باهر ساخته.
و بر ارباب تدبر و امعان و اصحاب نقد و عرفان روشن و عیان است، که توهم بطلان این روایت عظیمة الشأن باهرة البرهان، که مشید مبانی ایمان و رافع الویه ایقان است، باطل است بچند وجه:
اول: آنکه ایراد ثعلبی رئیس المفسرین و امام المحققین سنیه که مدائح عظیمه، و محامد فخیمه، و محاسن کریمه، و مناقب ضخیمه، و اوصاف جلیله، و مکارم جمیله، و فضائل نبیله و مآثر اصیله، و مفاخر اثیلۀ او که از عمدۀ آن صحیح النقل بودن او است، بر زبان اکابر اساطین و اعاظم منقدین سنیه شنیدی، و نیز اوصاف عشرۀ او که مصداق «تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ» می تواند شد و سر او را بآسمان هفتم برداشته، بر زبان بلاغت ترجمان حضرت شاه ولی اللّه هم شنفتی، این روایت را در تفسیر خود دلیل زاهر و برهان باهر است بر آنکه این روایت بحمد اللّه المنان در نهایت اعتبار و اعتماد و کمال درجۀ وثوق و استناد است، زیرا که از خطبۀ تفسیر ثعلبی ظاهر
ص:75
است که ثعلبی حق را از باطل، و مفضول را از فاضل، و صحیح را از سقیم، و حدیث را از قدیم، و بدعت را از سنت، و حجت را از شبهت بازشناخته، و از اهل بدع و اهواء که معوجة المسالک و الآرائند، مجانبت گزیده، و مخالطت ایشان را نپسندیده، و تورع از اقتداء بافعال و اقوالشان ورزیده و نیز براه کسانی که خلط اباطیل مبتدعین بأقاویل سلف صالحین کرده اند و جمع در میان تمره و بعره و لو عثرة و غفلة، لا عقدا و نیة کرده اند، مثل قفال، و أبی حامد مقری، اگر چه فقهای کبار و علمای اخیار بودند لیکن تفسیر حرفه شان نبود و نه علم تأویل صنعت شان نرفته، و هم طریقۀ کسانی که اقتصار بر روایت و نقل آغاز نهاده و درایت و نقد را ترک داده اند، مثل ابراهیم بن اسحاق حنظلی، و ابراهیم بن اسحاق انماطی، که از افاخم ائمۀ جلیل الشأن و اعاظم ثقات ارکانند، راضی نشده، یعنی نقد و تحقیق و تمییز و تحدیق بعمل آورده، و صرف بر بیع دوا اکتفا نکرده، بلکه طب و علاج و تفریق در استقامت و اعوجاج پیش نظر داشته، و نیز بصنیع کسانی که اسناد را که رکن و عماد است، پیشنهاد خاطر نداشته اند، و بنقل از صحف و دفاتر و جریان علی هوس الخواطر همت گماشته، و از ذکر غث و ثمین، و واهی و متین اعراض نکرده، خود را از عداد علما بدر ساخته اند، راضی نشده و صیانت این کتاب از ذکرشان نموده، و قراءت و علم سنتی است که أخذ می کنند آن را اصاغر از اکابر، و اگر اسناد نمی بود، هرآینه می گفت هر کس آنچه می خواست.
و این تفاسیر او کتابی است شامل کامل و مهذب ملخص مفهوم منظوم که استخراج کرده شد از صد کتاب مسموعات سوای اجزاء و تعلیقات
ص:76
نسق کرده آن را بأبلغ مقدور خود از ایجاز و ترتیب، و تلفیق نموده آن را بغایت فحص و تنقیب، و آن جامع محاسن خصال تصنیف و تألیف است.
و هذه عبارة الثعلبی فی خطبة تفسیره: [بحمد اللّه نفتتح الکلام، و بتوفیقه نستنجح المطلب و المرام، و نسأله أن نصلی علی محمد خیر الانام، و علی آله البررة الکرام، و اصحابه انجم الظلام، انه الملک السّلام.
أما بعد: فان اللّه أکرمنا بکریم کتابه، و أنعم علینا بعظیم خطابه، و أنزل بفضله و رحمته القرآن، و جعله مهیمنا علی الکتب و الادیان، أمر فیه بالحکمة و زجر، و اعذر للحجة و أنذر، ثم لم یرض منا بسرد حروفه، و لا باقامة کلماته دون العمل بمحکماته، و لا بتلاوته و قراءته دون تدبر آیاته، و التفکر فی حقائقه و معانیه، و تفهم دقائقه و مبانیه، فقبض له رجالا موفقین، حتی صنفوا فیه المصنفات، و جمعوا علومه المتفرقات.
و انی منذ فارقت المهد الی أن بلغت الرشد اختلفت الی طبقات الناس، و اجتهدت فی الاقتباس من هذا العلم الذی هو للدین الاساس، و للعلوم الشرعیة الرأس، و وصلت الظلام بالضیاء، و الصباح بالمساء بعزم اکید و جهد جهید، حتی رزقنی اللّه تعالی و له الحمد من ذلک ما عرفت به الحق من الباطل، و المفضول من الفاضل، و الصحیح من السقیم، و الحدیث من القدیم، و البدعة من السنة، و الحجة من الشبهة، فالفیت المصنفین فی هذا الباب فرقا علی طرق:
فرقة هم اهل البدع و الاهواء، معوجة المسالک و الآراء، مثل البلخی (1) و الجبائی (2) و الاصفهانی (3) و الرمانی (4)، و قد امرنا بمجانبتهم، و ترک مخالطتهم،
ص:77
ورعا عن الاقتداء بأقوالهم و أفعالهم، و العلم دین فانظروا عمن تأخذون دینکم.
و فرقة ألفوا فأحسنوا غیر انهم خلطوا أباطیل المبتدعین بأقاویل السلف الصالحین، فجمعوا بین التمرة و البعرة، عثرة و غفلة، لا عقدا و نیة، مثل أبی بکر القفال (1)، و أبی حامد المقری (2)، و هما من الفقهاء الکبار و العلماء الخیار، و لکن لم یکن التفسیر حرفتهم و علم التأویل صنعتهم، و لکل علم رجال، و لکل مقام مقال.
و فرقة اقتصروا علی الروایة و النقل، دون الدرایة و النقد، مثل الشیخین:
أبی یعقوب اسحاق بن ابراهیم الحنظلی، و أبی اسحاق ابراهیم بن اسحاق الانماطی (3) و بیاع الدواء محتاج الی الاطباء.
و فرقة حرموا الاسناد الذی هو الرکن و العماد، فنقلوا من الصحف و الدفاتر و جروا علی هوس الخواطر، و ذکروا الغث و السمین، و الواهی و المتین، و لیسوا فی عداد العلماء، فصنت الکتاب عن ذکرهم، و القراءة و العلم سنة یأخذها الاصاغر عن الاکابر، و لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء.
و فرقة حازوا قصب السبق فی جودة التصنیف و الحذق، غیر انهم طولوا کتبهم بالمعدات و کثرة الطرق و الروایات، و حشوها بما منه بد فقطعوا عنها طمع المسترشدین، مثل الامام أبی جعفر محمد بن جریر الطبری (4)، و شیخنا أبی محمد عبد اللّه بن حامد الاصبهانی، و ازدحام العلوم مضلة الفهوم.
ص:78
و فرقة جردوا التفسیر دون الاحکام، و بیان الحلال و الحرام، و الحل عن العویصات المشکلات، و الرد علی اهل الزیغ و الشبهات، کمشایخ السلف الماضین، و العلماء السابقین من التابعین و اتباعهم، مثل مجاهد (1)، و مقاتل (2)، و الکلبی (3)، و السدی (4)، رضی اللّه عنهم اجمعین و لکل من أهل الحق فیه غرض محمود و سعی مشکور، فلما لم أعثر فی هذا الشأن علی کتاب جامع مهذب یعتمد، و فی علم القرآن علیه یقتصر، و رأیت رغبة الناس عن هذا العلم ظاهرة، و هممهم عن البحث عنه قاصرة، و طبائعهم عن النظر فی البسائط نافرة، و انضاف الی ذلک سؤال قوم من الفقهاء المبرزین و العلماء المخلصین و الرؤساء المحتشمین أوجبت إسعافهم بمطلوبهم و رعایة حقوقهم تقربا الی اللّه عز و جل و أداء لبعض مواجب شکره، فان شکر العلم للّه و زکاته انفاقه، استخرت اللّه تعالی فی تصنیف کتاب شامل کامل، مهذب ملخص، مفهوم منظوم استخرج من زهاء مائة کتاب مجموعات مسموعات سوی ما التقطته و الاجزاء، و تلقفته عن أفواه المشایخ الکبار، و هم قریب من ثلاثمائة شیخ نسقته بأبلغ ما قدرت علیه من الایجاز و الترتیب و لفقته بغایة التنقیب و الترتیب، و ینبغی لکل مؤلف کتابا فی فن قد سبق إلیه ان لا یعدم کتابه بعض الخلال التی انا ذاکرها اما استنباط شیء کان مغفلا، أو جمعه
ص:79
ان کان متفرقا، أو شرحه ان کان غامضا، أو حسن نظم و تألیف، أو اسقاط حشو و تطویل، و أرجو أن لا یخلو هذا الکتاب عن هذه الخصال التی ذکرت و اللّه الموفق لاتمام ما نویت و قصدت].
دوم: آنکه دانستی که ابن عیینه این خبر را بسند پدر خود از امام همام حضرت جعفر صادق علیه السّلام از آبای طاهرین آن حضرت نقل کرده، و او از اکابر اعلام، و أجلۀ فخام، و اعاظم معتمدین، و مشاهیر موثوقین، و ائمۀ معتبرین، و اساطین دین سنیه است.
ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در کتاب «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:
[سفیان بن عیینة تکرر فیها کثیرا، هو ابو محمد سفیان بن عیینة (بضم العین و السین) علی المشهور و یقال: (بکسرهما) و حکی: (فتح السین) أیضا، ابن أبی عمران میمون الکوفی، ثم المکی الهلالی مولاهم، مولی محمد بن مزاحم اخی الضحاک، و کان بنو عیینة عشرة خزازین حدث منهم خمسة: محمد، و ابراهیم، و سفیان، و آدم، و عمران، و أشهرهم و اجلهم سفیان، سکن سنة مکة و بها توفی، و هو من تابعی التابعین.
سمع الزهری، و عمرو بن دینار، و السبیعی، و عبد اللّه بن دینار، و محمد بن منکدر، و خلائق من التابعین و غیرهم.
روی عنه الاعمش، و الثوری، و مسعر، و ابن جریح، و شعبة، و همام (1) و وکیع و ابن المبارک، و ابن المهدی، و القطان (2)، و حماد بن زید (3)، و قیس بن الربیع
ص:80
و الحسن بن صالح، و الشافعی، و ابن وهب، و أحمد بن حنبل، و ابن المدینی، و ابن معین، و ابن راهویه، و الحمیدی (1)، و خلائق لا یحصون من الائمة.
و روی الثوری، عن القطان، عن ابن عیینة.
و اتفقوا علی امامته و جلالته و عظم مرتبته.
روینا عن ابن وهب قال: ما رأیت أعلم بکتاب اللّه من ابن عیینة.
و قال ابو یوسف الغسولی: دخلت علی ابن عیینة، و بین یدیه قرصان من شعیر، فقال: انهما طعامی منذ اربعین سنة.
و قال الثوری: ابن عیینة احد الآخذین.
و قال ابو حاتم: أثبت اصحاب الزهری مالک، و ابن عیینة، و کان أعلم بحدیث عمرو بن دینار من شعبة.
و قال یحیی القطان: سفیان امام من اربعین سنة، و ذلک فی حیاة سفیان.
و قال یحیی: أثبت الناس فی عمرو بن دینار ابن عیینة.
و قال القطان: ما رأیت أحسن حدیثا من ابن عیینة.
و قال الشافعی: ما رأیت أحدا فیه من آلة العلم ما فی سفیان، و ما رأیت أحدا اکف عن الفتیا منه، و ما رأیت أحدا أحسن لتفسیر الحدیث منه.
و قال احمد بن عبد اللّه: کان ابن عیینة حسن الحدیث، و کان یعد من حکماء أصحاب الحدیث و کان حدیثه نحو سبعة آلاف حدیث، و لم یکن له کتب.
و روینا عن سعدان بن نصر قال: قال سفیان بن عیینة: قرأت القرآن و أنا ابن اربع سنین، و کتبت الحدیث و أنا ابن سبع سنین، و لما بلغت خمس عشرة، قال لی ابی: یا بنی قد انقطعت شرائع الصبی، فاختلط بالخیر تکن من أهله و اعلم
ص:81
انه لن یسعد بالعلماء الا من أطاعهم، فأطعهم تسعد، و اخدمهم تقتبس من علمهم، فجعلت امیل الی وجه أبی و لا اعدل عنها.
و روینا عن الحسن بن عمران بن عیینة قال: قال لی سفیان بالمزدلفة فی آخر حجة حجها: قد وافیت هذا الموضع سبعین مرة اقول فی کل مرة: اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من هذا المکان، و قد استحییت من اللّه تعالی من کثرة ما أسأله، فرجع فتوفی السنة الداخلة.
و مناقبه کثیرة مشهورة و هو أحد أجداد الشافعیة فی طریق الفقه، کما سبق فی اول الکتاب و کان یقول فی تفسیر الحدیث
«من غشنا فلیس منا، من حمل علینا السلاح فلیس منا» : من تأوله علی ان المراد لیس علی هدینا و حسن طریقنا فقد اساء، و مراده ان یبقی تفسیره مسکوتا، لیکون ابلغ فی الزجر عن هذه المعاصی.
ولد سفیان سنة سبع و مائة و توفی یوم السبت غرة رجب سنة ثمان و تسعین و مائة، رحمه اللّه (1).
و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
[سفیان بن عیینة بن میمون العلامة الحافظ شیخ الاسلام ابو محمد الهلال الکوفی محدث الحرم. . .]-الی أن قال:
[و کان اماما، حجة، حافظا، واسع العلم، کبیر القدر، قال الشافعی: لولا مالک و سفیان لذهب علم الحجاز.
و عن الشافعی قال: وجدت أحادیث الاحکام کلها عند مالک سوی ثلاثین حدیثا، و وجدتها کلها عند ابن عیینة سوی ستة أحادیث.
قال عبد الرحمن بن مهدی: کان ابن عیینة أحفظ من حماد بن زید.
ص:82
قال حرملة: سمعت الشافعی یقول: ما رأیت أحدا فیه من آلة العلم ما فی سفیان، و ما رأیت اکف عن الفتیا منه، و ما رأیت أحدا أحسن لتفسیر الحدیث منه.
و قال ابن وهب: لا أعلم أحدا اعلم بالتفسیر منه، و قال أحمد: ما رأیت أعلم بالسنن منه.
و قال ابن المدینی: ما فی اصحاب الزهری أتقن من ابن عیینة، قال أحمد:
دخل ابن عیینة الیمن علی معن بن زائدة، و وعظه و لم یکن سفیان تلطخ بعد بجوائزهم.
قال العجلی: کان ابن عیینة ثبتا فی الحدیث، و حدیثه نحو من سبعة آلاف، و لم یکن له کتب.
و قال بهز (1) بن أسد: ما رأیت مثله و لا شعبة، قال یحیی بن معین: هو اثبت الناس فی عمرو بن دینار.
و قال ابن مهدی: عند سفیان بن عیینة من المعرفة بالقرآن و تفسیر الحدیث ما لم یکن عند الثوری](2)-الخ.
و نیز ذهبی در «عبر» در سنۀ سبع و تسعین و مائة، گفته:
[و فیها أو سنة ثمان توفی الامام العلم أبو محمد سفیان بن عیینة الهلالی مولاهم الکوفی شیخ الحجاز فی اول رجب و له احدی و تسعون سنة.
سمع زیاد بن علاقة، و الزهری، و الکبار، قال الشافعی: لولا مالک، و سفیان لذهب علم الحجاز، و قال ابن وهب: لا اعلم أحدا أعلم بالتفسیر منه، و قال أحمد العجلی: کان حدیثه نحوا من سبعة آلاف حدیث، و لم یکن له کتاب، و کان
ص:83
ثبتا فی الحدیث.
و قال بهز بن أسد: ما رأیت مثل ابن عیینة، فقیل له: و لا شعبة؟ قال: و لا شعبة، و قال أحمد: ما رأیت أحدا اعلم بالسنن منه](1).
و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:
[سفیان بن عیینة أبو محمد الهلالی مولاهم الکوفی الاعور أحد الاعلام.
عن الزهری، و عمرو بن دینار. و عنه أحمد، و علی الزعفرانی، و من شیوخه الاعمش، و ابن جریح.
ثقة، ثبت، حافظ، امام، مات فی رجب-(198)](2).
و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ ثمان و تسعین و مائة، گفته:
[و فی اول رجب منها: توفی شیخ الحجاز و أحد الاعلام أبو محمد سفیان ابن عیینة الهلالی مولاهم الکوفی الحافظ نزیل مکة، و له احدی و تسعون سنة، و حج سبعین حجة.
قال الشافعی: لولا مالک، و ابن عیینة لذهب علم الحجاز، و قال ابن وهب:
لا أعلم أحدا أعلم بالتفسیر من ابن عیینة.
و قال أحمد بن حنبل: ما رأیت أحدا أعلم بالسنن من ابن عیینة، و قال غیرهم من العلماء: کان اماما عالما، ثبتا ورعا، مجمعا علی صحة حدیثه و روایته.
روی عن الزهری، و أبی اسحاق السبیعی، و عمرو بن دینار، و محمد بن منکدر، و أبی الزناد، و عاصم بن أبی النجود المقری، و الاعمش، و عبد الملک بن
ص:84
عمیر، و غیر هؤلاء من أعیان العلماء.
و روی عنه الامام الشافعی، و شعبة بن الحجاج، و محمد بن اسحاق، و ابن جریح، و الزبیر بن بکار، و عمر بن مصعب، و عبد الرزاق بن همام الصنعانی، و یحیی بن اکثم القاضی، و غیر هؤلاء العلماء الاعلام ممن یکثر عددهم فی الانام.
و قال الشافعی: ما رأیت أحدا فیه من آلة الفتیا ما فی سفیان، و ما رأیت اکف عن الفتیا منه، و قال سفیان: دخلت الکوفة و لم یتم لی عشرون سنة، فقال أبو حنیفة لاصحابه و لاهل الکوفة: جاءکم حافظ علم عمرو بن دینار، قال: فجاء الناس یسألونی عن عمرو بن دینار، فأول من صیرنی محدثا أبو حنیفة، فذاکرته، فقال لی: یا بنی ما سمعت من عمر الا ثلاثة أحادیث یضطرب فی تلک الاحادیث.
توفی سفیان رحمة اللّه علیه بمکة. قلت: و قبره معروف مکتوب علیه بالخط الکوفی اسمه](1).
سوم آنکه: ذکر نمودن صاحب «وسیلة المآل» این روایت را در کتاب خود نیز دلالت بر اعتبار و اعتماد و بطلان ادعای وضع آن دارد، زیرا که در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت که احادیث و روایات این کتاب معتبر و معتمد، و لائق احتجاج و استدلال است، زیرا که از تصریح او در شروع آن ظاهر است که در آن درر فوائد مثمنه، و غرر احادیث صحیحه و حسنه و زبدۀ آنچه تدوین کرده اند جمعی از علما، که ذکر شان کرده، و عمدۀ آنچه تصحیح و اتقان آن نموده اند وارد نموده، و سلوک سبیل سداد نموده، و این کتاب از احسن تآلیف در این شأن و اتقن مصنفات است، که سلوک کرده شد در آن طریق اتقان، و ترک کرده در آن آنچه شدید الضعف است، و شاهدی که موجب تقریب باشد
ص:85
ندارد، و مجانبت نموده احادیثی را که تکلم کرده شد در اسناد آن و شمار کرده اند حفاظ آن را از موضوع.
و همچنین از عبارات اوائل «تذکرۀ خواص الامه» سبط ابن الجوزی، و «نظم درر السمطین» محمد بن یوسف زرندی، و «هدایة السعداء» ملک العلماء دولت آبادی، و «جواهر العقدین» نور الدین سمهودی، و «فصول مهمه» ابن الصباغ مالکی، و «صراط سوی» محمود قادری شیخانی، و «اربعین» جمال الدین محدث، که انشاء اللّه تعالی در بعض مجلدات آتیه مذکور خواهد شد، و بعض آن سابقا شنیدی، ظاهر است که روایات مذکوره در این کتب قابل اعتماد و اعتبار است، نه لائق استهزاء و سخریه و انکار.
چهارم آنکه: فاضل مخاطب در باب چهارم این کتاب، اعنی «تحفه» سکوت را بعد نقل روایتی، اگر چه از مخالف مذهب منقول باشد، دلیل تسلیم و قبول گردانیده، آن را حجت و برهان بر اهل مذهب ناقل ساخته، که حضرت او روایت عقیلی را که در «میزان» ذهبی منقول است مثبت ذم و لوم زراره پنداشته، و سکوت صاحب «مجالس المؤمنین» را بر آن دلیل حجیت و مقبولیت آن نزد صاحب «مجالس» انگاشته، پس نقل نمودن این همه ائمۀ اعلام و اکابر مشایخ فخام سنیه این روایت را، و آن هم بطریق خویش نه بطریق خصم، در کتب تفسیر و حدیث، و سکوت بر آن بأولویت تمامتر حجت خواهد شد، و احتجاج اهل حق بآن صحیح
ص:86
خواهد بود، و تعنت جاحدین و مکابرۀ معاندین نفعی بایشان نخواهد رسانید.
پنجم آنکه: در ما بعد می دانی که نزد فاضل رشید که تلمیذ رشید مخاطب وحید است نیز تأسیا بجنابه نقل روایتی اگر چه از طریق خود نباشد و سکوت بر آن دلیل تسلیم و قبول و ثبوت و تحقق آن نزد ناقل است، و نزد حضرت رشید داب کافۀ عقلا است که روایات غیر مرضیه خود را رد می کنند و سکوت بر آن نمی نمایند، و استدلال بروایتی که ناقل آن سکوت بر آن کرده باشد، گو از جانب مخالف نقل کرده باشد، اهل مذهب جانب مخالف را جائز است، و احتجاج خود را بروایت منقوله در «تفسیر منهج الصادقین» بأتم و آکد وجوه ثابت می داند، بزعم ثبوت قبول آن حسب داب صاحب «منهج الصادقین» و داب کافۀ عقلا.
پس مطابق افادۀ فاضل رشید این روایت که بسیاری از ائمۀ أماثل و مشایخ افاضل سنیه بطریق خویش نقل کرده اند، و سکوت بر آن ورزیده بالاولی حجت و دلیل خواهد بود، و رد و ابطال آن برهان عجز و تعصب صریح خواهد شد، و احتجاج و استدلال اهل حق بأتم و آکد وجوه ثابت خواهد گردید، و اگر این روایت سند و حجت نباشد، خروج این حضرات از جملۀ ذوی العقول، و ولوجشان در جماعۀ سفهاء و؟ ؟ هول حسب افاد؟ ؟ رشید عمدة الفحول لازم آید.
و محتجب نماند که در احتجاج ما و احتجاج فاضل رشید بروایت «تفسیر منهج الصادقین» فرق است بوجوه عدیده:
اول آنکه: روایت منقوله در منهج الصادقین ثبوت نقل آن از طریق اهل حق، فاضل رشید ظاهر نساخته، و نه در واقع چنین است، بخلاف
ص:87
این روایت که بلا شبهه از طریق اهل سنت منقول است.
دوم آنکه: ناقلین روایت مذکوره جمعی کثیر و جمعی؟ ؟ غفیر از اهل سنت اند، بخلاف روایت منهج الصادقین که از مثل این جماعة کثیر نقل آن ثابت نشده.
سوم آنکه: روایت مذکوره را جمعی از ائمه و اساطین سنیه در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده اند، بخلاف روایت «منهج الصادقین» که کسی از اهل حق آن را در فضائل شیخین ذکر ننموده.
و هر گاه این همه دانستی، پس بدان که بعد ثبوت اعتبار و اعتماد این روایت حسب افادات اکابر و أعاظم سنیه، ما را احتیاجی به دفع توهمات ابن تیمیه باقی نماند، لکن بنابر مزید توضیح بیان، و تشیید ارکان ایقان، و نهایت تخجیل ارباب عدوان، حبل هفوات فظیعه اش را مبتور، و عقد خزرات اعتراضات شنیعه اش را هباء منثور می گردانم، و ظاهر می سازم که این تلمیعات و تسویلات دور از کار، و تلفیقات و تزویقات عصبیت آثار، سراسر موجب کمال هوان و صغار، و مورث صدگونه خجل و احتقار، و مایه حیرت سرشار، و سبب سراسیمگی افکار، و باعث استهزای صغار و کبار است.
و گو ابن تیمیه حسب بالاخوانی معتقدین جنانی او از اساطین منقدین و اماثل محققین ایشان است، و کمال علم و دقت نظر، و ثقوب ذهن و مهارت و حذاقت، و طول باع و کثرت اطلاع، و حیازت قصب سبق در فضائل سنیه، و اجتناء قطوف محامد علیه برای او ثابت می سازند، لکن در مقابلۀ اهل حق بسبب محامات باطل و ستر انوار صدق، مانا(1)
ص:88
می گردد بعوام متهورین، و قاصرین متحیرین، که بلا خوض و غور، و بلا فکر و رویه و عدم مبالات آنچه در دلشان می گذرد بر زبان می رانند، و لیس لهم من عقلهم رقیب رادع و لا حاجز مانع.
و بالجمله حاصل اعتراض اول ابن تیمیه آن است که اجماع کرده اند مردم بر آنکه آنچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بغدیر خم ارشاد فرموده، وقت رجوع آن حضرت از حجة الوداع بوده، و آن حضرت بعد ارشاد حدیث غدیر بمکه تشریف نبرده، بلکه بمدینۀ منوره رجوع فرموده، و در این روایت مذکور است که حارث بن نعمان آمد به ابطح، و ابطح بمکه است نه بمدینه، و این معنی دلالت می کند بر اینکه این روایت (العیاذ باللّه) بر بافتۀ جاهلی است که نمی داند که قصۀ غدیر خم کدام وقت بود-انتهی.
و هر چند در بادی نظر این اعتراض خیلی متین و قوی می نماید، و ناظر غیر متأمل را بوسواس و حیرت می اندازد، لیکن بعد از اندک تدبر ظاهر می شود که این اعتراض نهایت واهی و فاسد و باطل و پا در هوا است، و صدور آن از چنین امام الائمۀ سنیه، و شیخ الاسلام که بر تحقیقات و تنقیدات او می نازند، و جانهای نازنین خود بر افادات او می بازند، نهایت موجب حیرت و عجب است.
زیرا که ابن تیمیه بی تدبر و تأمل و بلا دلیل و شاهد (أبطح) را منحصر در أبطح مکه گمان کرده، و بآن استدلال بر کذب روایت صحیحه نموده، خود را پیش ارباب تحقیق و امعان رسوا ساخته.
ص:89
در این روایت مراد از (أبطح) ، نه ابطح مکه است، و نه أبطح منحصر است در أبطح مکه.
ابو نصر جوهری در «صحاح» گفته:
[و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، و الجمع الاباطح، و البطاح أیضا علی غیر القیاس.
قال الاصمعی: یقال: بطاح بطح، کما یقال: عوام و عوم، حکاه أبو عبیدة:
و البطیحة و البطحاء مثل الابطح و منه بطحاء مکه].
از این عبارت ظاهر است که اصل معنی (أبطح) مسیل واسع است که در آن سنگریزههای باریک باشد، و بطحا مثل ابطح است، و بطحاء مکه را بلحاظ معنای جنسی بطحاء می گویند.
و ابو الفتح ناصر بن عبد السید بن علی المطرزی که از اکابر علما و فقها و ادبا است و محامد و مناقب او از «وفیات (1)الأعیان» و «مرآة (2) الجنان» و «کتائب اعلام الاخیار» و «جواهر (3) مضیئه» و امثال آن ظاهر است، در کتاب «المغرب فی ترتیب المعرب» گفته:
[البطحاء: مسیل ماء فیه رمل و حصی، و منها بطحاء مکة، و یقال له:
الابطح أیضا، و هو من البطح النبط]-انتهی.
از این عبارت ثابت است (أبطح) از قبیل اعلام نیست، بلکه مراد از آن معنای جنسی است که، و ظاهر است که معنای جنسی (أبطح) عام است، هر جا که مسیلی باین صفت متحقق شود، اطلاق (أبطح) در آنجا
ص:90
جائز خواهد شد.
و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در کتاب «قاموس» گفته:
[و البطح کالکتف، و البطیحة و البطحاء و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی ج اباطح، و بطاح، و بطائح، و تبطح السیل اتسع فی البطحاء، و قریش البطاح الذین ینزلون بین اخشبی مکة].
و ابو الفضل محمد (1)بن خالد در «صراح» گفته:
أبطح: آب رود در سنگلاخ، أباطح بطاح ج، و الثانی علی غیر القیاس، و یقال: بطاح و بطح، کما یقال: عوام و عوم، بطیحة بطحاء، مثله و منه بطحاء مکة، و بطائح النبط بین العراقین، و تبطح السیل، أی اتسع فی البطحاء].
و ابن اثیر در «نهایة» گفته:
[و فی حدیث عمر انه أول من بطح المسجد، و قال: ابطحوه من الوادی المبارک، أی القی فیه البطحاء و هو الحصی الصغار، و بطحاء الوادی و أبطحه حصاه اللین فی بطن المسیل، و منه الحدیث انه صلّی بالابطح، یعنی أبطح مکة مسیل وادیها، و یجمع علی البطاح و الباطح، و منه قیل قریش البطاح: هم الذین ینزلون اباطح مکة و بطاحها].
از این عبارت ظاهر است که أبطح مکه را أبطح بهمین سبب می گویند که آن مسیل وادی است، و أبطح از أسمای جنس است، نه از اعلام شخصیه، و نیز قول او: و قریش البطاح-الخ، دلالت دارد بر آنکه در مکه صرف یک ابطح نیست: بلکه بطاح متعدده است، و بهمین سبب
ص:91
قریش را قریش البطاح می گویند که در اباطح مکه و بطاح آن نازل می شوند:
و سیوطی در «در نثیر» گفته:
[و ابطح مکة: مسیل وادیها، الجمع بطاح، و أباطح، و قریش البطاح:
الذین ینزلون أباطح مکة].
و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» گفته:
[صلی بالابطح، أی مسیل وادی مکة] از این عبارت ظاهر است که ابطح مکه را أبطح بهمین سبب می گویند که آن مسیل وادی است، و ابطح از اعلام شخصیه نیست، بلکه اسم جنس است و ابطح مکه فردی است از افراد معنای کلی.
و شیخ فخر الدین (1) بن طریح النجفی در «مجمع البحرین و مطلع النیرین» گفته:
[فی الحدیث: انه صلی بالابطح، یعنی مسیل وادی مکة، و هو مسیل واسع فیه دقاق الحصی، اوله عند منقطع الشعب بن وادی منی، و آخره متصل بالمقبرة التی تسمی بالمعلی عند اهل مکة، و یجمع علی الاباطح و البطاح بالکسر علی غیر القیاس، و البطحاء مثل الابطح و منه بطحاء مکة].
و شیخ حسن بورینی (2)در «شرح دیوان عمر بن علی ابن الفارض» در شرح:
أسعد اخی و غننی بحدیث من حل الاباطح ان رعیت اخائی
ص:92
گفته: [و الاباطح جمع الابطح، و هو مسیل واسع فیه دقاق الحصی].
و شیخ عبد الغنی النابلسی در شرح این شعر، گفته:
[کنی بمن حل الاباطح عن الروح الذی هو من أمر اللّه المفتوح منه فی الاجسام الانسانیة الکاملة العرفان].
و نیز حسن بورینی در «شرح دیوان ابن فارض» در شرح سفر:
یا ساکنی البطحاء هل من عودة احیی بها یا ساکنی البطحاء (1)
گفته: [البطحاء و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، جمعه أباطح و بطاح و بطائح و تبطح السیل اتسع فی البطحاء، و قریش البطحاء الذین ینزلون بین اخشبی مکة].
و نیز حسن بورینی در شرح:
و إذا وصلت الی ثنیات اللوی فانشد فؤادا بالابیطح طاحا (2)
گفته: [و الابیطح تصغیر أبطح و هو مسیل الماء فیه دقاق الحصا].
و نابلسی در شرح این شعر گفته:
[و الابیطح کنایة عن المقام الذاتی الجامع لجمیع الاسماء و الصفات].
و قاضی أبو عبد اللّه محمد (3) بن أحمد بن محمد بن مرزوق در «استیعاب شرح قصیده برده» در شرح شعر:
و احیت السنة البیضاء دعوته حتی حکت غرة فی الاعصر الدهر
بعارض جاد أو خلت البطاح بها سیب من الیم أو سیل من العرم
گفته: [و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، و الجمع الاباطح،
ص:93
و البطاح أیضا علی غیر قیاس، و بطاح بطح کعوام عوم، و البطیحة و البطحاء، مثل الابطح، و منه بطحاء مکة، و بطائح النبط بین العراقین، و تبطح السیل اتسع فی البطحاء].
و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در «شرح مختصر تلخیص المفتاح» گفته:
[و قد تحصل الغرابة بتصرف فی الاستعارة العامیة، کما فی قوله شعر:
أخذنا بأطراف الاحادیث بیننا و سالت بأعناق المطی الاباطح
الاباطح: جمع أبطح، و هو مسیل الماء فیه دقاق الحصا.
و نظام الدین عثمان الخطائی (1) در حاشیۀ خود بر «شرح مختصر تلخیص المعانی» از تفتازانی، گفته:
[قوله: «و سالت بأعناق المطی، تلک الاحادیث البطاح» : الابطح، مسیل واسع فیه دقاق الحصی، یجمع علی الاباطح و البطاح علی غیر قیاس].
و محمد بن عبد الجبار المدعو بأبی نصر العتبی (2) در «تاریخ یمینی» در ذکر ابن خرکاش، گفته:
[فانسل تائها بین سمع الارض و بصرها تاباه الرعان و الاباطح و تلفظه القیعان و الصحاصح].
و شیخ احمد بن علی بن عمر الحنفی الطرابلسی المنینی (3)در کتاب «الفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی» گفته:
ص:94
[تاباه الرعان و الاباطح: الرعان جمع رعن، و هو انف الجبل الذی یتقدمه، و الاباطح جمع أبطح، و هو مسیل واسع فبه دقاق الحصی، و هو کنایة عن عدم استقراره بمکان، فکان الامکنة تاباه و لا تقبله].
و نیز شیخ احمد منینی در «فتح وهبی» گفته:
[و غصت، أی امتلأت بجموعهم، الاباطح جمع أبطح و هو المسیل الواسع فیه دقاق الحصی].
و علاوه بر تصریحات ائمۀ لغویین و ادبا از اطلاقات بلغا و فصحا، و اشعار اقحاح عرب عربا، استعمال (أبطح) در معنای جنسی ثابت است، چنانچه از عبارات سابقه اطلاق (اباطح) جمع (ابطح) در غیر مکه معظمه واضع است.
در قصیدۀ عمرو بن کلثوم (1) التغلبی، که آن قصیدۀ خامسه است از قصائد سبع معلقات، مذکور است:
[یدهدون الرؤس کما تدهدی حزاورة بأبطحها الکرینا].
و حسین زوزنی (2) در شرح آن گفته:
[الحزور: الغلام الغلیظ الشدید، و الجمع الحزاورة، یقول: یدحرجون رؤس أقرانهم، کما یدحرج الغلمان الغلاظ و الشداد المکرات فی مکان مطمئن].
و عبد الرحیم (3) بن عبد الکریم صفی پوری صاحب «منتهی الارب» در شرح آن گفته:
[یدهدون باسقاط الهاء لفظا و هو من الدهدهة، و هی الدحرجة، و قد تبدل
ص:95
الهاء یاء، فیقال: دهدی یدهدی، و الحزاورة جمع حزور، و هو الغلام إذا اشتد و صلب، و الکرین جمع الکرة یقول: یدحرجون رؤس أقرانهم، کما یدحرج الغلمان الشداد الکرین فی مکان واسع مطمئن].
و نیز عمرو بن کلثوم در این قصیده بعد شعر مذکور، گفته:
[و قد علم القبائل من معد إذا قبب بابطحها بنینا].
و أبو عبد اللّه الحسین بن احمد الزوزنی در «شرح سبع معلقات» در شرح این شعر، گفته:
[یقول: قد علمت قبائل معد إذا بنیت قبابها بمکان ابطح، و القبب و القباب جمع قبة].
و عبد الرحیم صفی پوری در «شرح معلقات» در شرح این شعر، گفته:
[یقول: قد علمت قبائل من معد بن عدنان إذا بنیت قبابها بمکان واسع].
و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان الشافعی در «وفیات الأعیان» گفته:
[و قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی مشارف الصناعة بالمخزن و کان من ثقات اهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقلت له: یا أمیر المؤمنین تفتحون مکة، فتقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین یوم الطف ماتم، فقال: أ ما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ ، فقلت: لا، فقال اسمعها منه، ثم استیقظت فبادرت الی دار حیص بیص، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و أجهش بالبکاء و حلف باللّه: ان کانت خرجت من فمی، أو خطی الی أحد و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم أنشدنی:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح
ص:96
و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح
فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح
و انما قیل له: حیص بیص، لانه رأی الناس یوما فی حرکة مزعجة و أمر شدید، فقال: ما للناس فی حیص و بیص؟ ، فبقی علیه هذا اللقب، و معنی هاتین الکلمتین الشدة و الاختلاط، و یقول العرب: وقع الناس فی حیص و بیص، أی فی شدة و اختلاط.
و کانت وفاته لیلة الاربعاء سادس شعبان سنة أربع و سبعین و خمس مائة، ببغداد، و دفن من الغد فی الجانب الغربی فی مقابر قریش رحمه اللّه تعالی.
و کان إذا سئل عن عمره، یقول: أنا اعیش فی الدنیا مجازفة، لانه کان لا یحفظ مولده، و کان یزعم انه من ولد اکثم بن صیفی التمیمی حکیم العرب، و لم یترک أبو الفوارس عقبا، و صیفی (بفتح الصاد المهملة و سکون الیاء المثناة من تحتها و کسر الفاء و بعدها یاء-الخ-) و الحویزة (بضم الحاء المهملة و فتح الواو و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعدها زاء، ثم هاء) و هی بلیدة من اقلیم خوزستان علی اثنی عشر فرسخا من الاهواز](1).
از این عبارت ظاهر است که ابن الصیفی در مصراع «فلما ملکتم سال بالدم ابطح» اطلاق أبطح بر ارض مقتل جناب امام حسین علیه السّلام کرده و مقتل آن حضرت در عراق است.
پس ثابت شد که أبطح منحصر در أبطح مکه نیست، بلکه مدلول أبطح معنای جنسی است که هر جا که متحقق خواهد شد، اطلاق أبطح بر آن توان نمود. و جلالت و عظمت ابن الصیفی شاعر هر چند از همین عبارت ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما ذکر فیها
ص:97
در رؤیای شیخ نصر اللّه بن مجلی را بجواب سؤال پر ملالش حواله بأشعار بلاغت شعار ابن الصیفی فرموده و ابن مجلی بامتثال أمر حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام پیش ابن الصیفی شتافته، و عرض رؤیای صادقانه بر او نموده، و مطابقت آن با واقع از بیان ابن الصیفی دریافته، لکن ترجمۀ ابن الصیفی هم باید شنید تا زیاده تر عظمت و جلالت او ظاهر گردد.
پس باید دانست که ابن خلکان در «وفیات الأعیان» قبل عبارت مذکوره گفته:
[ابو الفوارس سعد بن محمد بن سعد بن الصیفی التمیمی الملقب شهاب الدین المعروف بحیص بیص الشاعر المشهور کان فقیها شافعی المذهب، تفقه بالری علی القاضی محمد بن عبد الکریم الوازن، و تکلم فی مسائل الخلاف، الا انه غلب علیه الادب و نظم الشعر، و اجاد فیه مع جزالة لفظه، و له رسائل فصیحة بلیغة، ذکره الحافظ ابو سعد السمعانی فی کتاب «الذیل» ، و اثنی علیه، و حدث بشیء من مسموعاته، و قرأ علیه دیوانه و رسائله، و أخذ الناس عنه أدبا و فضلا کثیرا، و کان من أخبر الناس بأشعار العرب و اختلاف لغاتهم، و یقال: انه کان فیه تیه و تعاظم، و کان لا یخاطب أحدا الا بالکلام العربی.
و کانت له حوالة بمدینة الحلة، فتوجه إلیها لاستخلاص مبلغها، و کانت علی ضامن الحلقة (1)، فسیر غلامه إلیه، فلم یعرج علیه و شتم استاذه، فشکاه الی والی الحلة، و هو یومئذ ضیاء الدین مهلهل بن أبی العسکر الجاوانی (2)، فسیر معه بعض غلمان الباب لیساعده، فلم یقنع ابو الفوارس منه بذلک، فکتب إلیه
ص:98
یعاتبه و کانت بینهما مودة متقدمة: «ما کنت اظن ان صحبة السنین و مودتها یکون مقدارها فی النفوس هذا المقدار، بل کنت اظن أن الخمیس الجحفل لوزن لی عرضا لقام بنصری من آل أبی العسکر حماة غلب الرقاب (1)، فکیف بعامل سویقة، و ضامن حلیلة و حلیقة؟ و یکون جوابی فی شکوای ان ینفذ إلیه مستخدم یعاتبه، و یأخذ ما قبله من الحق، لا و اللّه:
ان الاسود اسود الغاب همتها یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب
و باللّه اقسم و نبیه و آل بیته، لئن لم تقم لی حرمة یتحدث بها نساء الحلة فی اعراسهن و مناجاتهن، لا أقام ولیک بحلتک هذه، و لو امسی بالجسر أو القناطر، هبنی خسرت حمر النعم أ فأخسر أبیتی و اذلاه و اذلاه و السلام» .
و کان یلبس زی العرب و یتقلد سیفا، فعمل فیه ابو القاسم (2)بن الفضل الاتی ذکره فی حرف الهاء ان شاء اللّه تعالی.
و ذکر العماد فی «الخریدة» للرئیس علی بن الاعرابی الموصلی و ذکر انه توفی سنة سبع و اربعین و خمسمائة.
کم تباری و کم تطول طرطو رک ما فیک شعرة من تمیم
فکل الضب و اقرط الحنظل الیا بس و اشرب ما شئت بول الظلیم
لیس ذا وجه من یضیف و لا یق ری و لا یدفع الاذی عن حریم
فلما بلغت الابیات أبا الفوارس المذکور عمل:
لا تضع من عظیم قدر و ان کن ت مشارا إلیه بالتعظیم
ص:99
فالشریف الکریم ینقص قدرا بالتعدی علی الشریف الکریم
ولع الخمر بالعقول رمی الخم ر بتنجیسها و بالتحریم](1)
-الخ.
از این عبارت ظاهر است که حیص بیص فقیه شافعی المذهب بوده، و ابو سمعانی مدح او نموده، و تحدیث از او نموده، و مردم از او ادب و فضل کثیر اخذ نمودند، الی غیر ذلک.
و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی نیز اشعار بلاغت شعار ابن الصیفی را در ترجمۀ او ذکر کرده، و مثل ابن خلکان بمدح و ثنای او لب گشوده حیث قال فی «مرآة الجنان» فی وقائع سنة اربع و سبعین و خمسمائة:
[و فیها توفی حیص بیص ابو الفوارس سعد بن محمد التمیمی الشاعر و له دیوان معروف وافر الأدب، متضلعا من اللغة، بصیرا بالفقه و المناظرة. و قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی: قال ابن خلکان: و کان من ثقات أهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقلت: یا امیر المؤمنین تفتحون مکة و تقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین ماتم، فقال لی: أ ما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ فقلت: لا، فقال:
اسمعها منه، ثم استیقظت، فبادرت الی دار ابن الصیفی، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و أجهش بالبکاء و حلف باللّه ان کانت خرجت من فمی أو خطی الی أحد و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم انشدنی:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح
و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح
ص:100
و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه یرشح].
و انما قیل له: حیص و بیص، لانه رأی الناس یوما فی حرکة مزعجة و أمر شدید، فقال: ما للناس فی حیص بیص؟ فبقی علیه هذا اللقب، و معنی هاتین الکلمتین الشدة و الاختلاط]. (1) و شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری در «ریحانة الالباء» (2) در ترجمۀ قطب الدین المکی النهروانی، گفته: [و عن الشیخ نصر اللّه بن مجلی: انه رأی فی المنام سیدنا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، فقال له: یا أمیر المؤمنین تفتحون مکة و تقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن و قد تم علی ولدک الحسین منهم ماتم؟ فقال له: أ ما سمعت أبیات ابن الصیفی؟ یعنی به الحیص بیص، فقال: لا، قال: اسمعها منه، فلما انتبه ذهب الی داره و ذکر له ما رأی فی منامه، فبکی و حلف انه نظمها فی هذه اللیلة و لم یقف علیها سواه و هی هذه و أنشدها له:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح
و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری نمن و نصفح
و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح
و محمد بن فضل اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» بترجمۀ عبد اللّه بن قادر، گفته:
[و له مضمنا فی النصیحة و حسن الصحبة:
صدیقک ان أخفی عیوبا لنفسه و أظهر عیبا فیک و هو یصرح
ص:101
فخذ غیره و اترک مناهج وده فکل اناء بالذی فیه یرشح
أصله ما فی تاریخ ابن خلکان: قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی و کان من ثقات أهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب، فقلت له: یا امیر المؤمنین تفتحون مکة، فتقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین یوم الطف ماتم؟ فقال لی: اما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ فقلت: لا، فقال: اسمعها منه، ثم استیقظت، فبادرت الی دار حیص بیص، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و اجهش بالبکاء و حلف باللّه ان کان خرجت من فمی أو خطی الی أحد، و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم انشدنی:
ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم ابطح
و حللتم قبل الاساری و طالما غدونا علی الاسراء نعفو و نصفح
و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح].
و هر گاه ثابت شد که «أبطح» بمعنی مسیل وادی است و اطلاق «أبطح» منحصر در أبطح مکه نیست، بلکه در دیگر مقامات هم اثبات «أبطح» کرده اند، پس در اطلاق «أبطح» بر مسیل بعض اودیة مدینۀ منوره، هیچ فسادی لازم نمی آید، بلکه قطعا و حتما صحیح باشد و در مدینۀ منوره اودیۀ عدیده است، چنانچه از ملاحظۀ «خلاصة الوفا» و امثال آن ظاهر می شود و علاوه بر این وجود بطحا در مدینۀ منوره بتصریح تمام ثابت است.
سید نور الدین سمهودی در کتاب «خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی» در حرف الباء من الفصل الرابع فی بقاعها و آطامها و بعض اعمالها و اعراضها و جبالها، گفته:
ص:102
[البطحاء یدفع فیها طرف اعظم (1) الشامی، و ما دبر من الصلصلین (2)، و تدفع هی من بین الجبلین فی العقیق]-انتهی. (3) از این عبارت ثابت است که بطحاء در مدینۀ منوره موجود معروف است و از عبارت «قاموس» و «مغرب» ثابت شد که بطحا و «أبطح» بیک معنی است، و از دیگر عبارات هم ثابت است که بطحا بمعنی «أبطح» است.
ابو عمرو عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب النحوی المالکی در «شافیه» در بحث جمع گفته:
[و الصفة نحو عطشی علی عطاش، و نحو حرما علی حرامی، و نحو بطحاء علی بطاح].
و احمد بن الحسن الجاربردی در «شرح شافیه» گفته:
[ثم ذکر المحدود کبطحاء و هی مسیل واسع فیه دقاق الحصی و منه بطحاء مکة].
و سیوطی در «شرح شواهد مغنی» در شرح شعر فرزدق:
تنح عن البطحاء ان قدیمها لنا و الجبال الراسیات القوارع
گفته: [و البطحاء: الموضع الواسع، و أراد بها بطحاء مکة].
پس اطلاق «أبطح» بر بطحاء مدینه، حسب این افادات بلا ریب
ص:103
و تشکیک و بغیر مزاحمت وسواس رکیک، سائغ و جائز باشد و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.
و نیز سید سمهودی در «خلاصة الوفا» بعد نقل قولی از ابو عبیده در بیان حال عقیق، گفته:
[و قال غیره: أعلی أودیة العقیق النقیع، و صدور العقیق ما وقع فی النقیع من قدس، و ما اقبل من الحرة و نقل ابن شبه: أن سیل العقیق یأتی فی موضع یقال له: بطاویح، فیصب ذلک فی النقیع علی اربعة برد من المدینة فی یمانیها (1)] از این عبارت ظاهر است که صدور عقیق را بطاویح می گویند و علاوه بر این همه، بحمد اللّه و حسن توفیقه، بالخصوص وجود «أبطح» هم در مدینۀ منوره ثابت است.
حسین بن معین الدین میبذی در «فواتح» گفته:
تعییر خرتیره ولید بن مغیره:
یهددنی بالعظیم الولید فقلت أنا ابن أبی طالب
أنا ابن المبجل بالابطحین و بالبیت من سلفی غالب
فلا تحسبنی أخاف الولید و لا اننی منه بالهائب
تهدید: بیم کردن، و عظمت: بزرگ شدن، و ولید: پسر مغیره بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم بن یقظة بن مره بن کعب بن لوی بن غالب و هر دو از مشرکان مکه بودند. و ولید تهدید حضرت مرتضی کرم اللّه وجهه می کرد، مرتضی با او درشتی نمود، و او از آن صورت شکوه داشت، و ابو طالب گفت: ما أنا بدون المغیرة و لا علی بدون الولید، فلم یتوعده، پس مرتضی کرم اللّه وجهه این قطعه را بنظم فرمود. و ولید
ص:104
در سال هجرت در مکه بمرد و شعبی گردید. ولید در وقت مرگ جزع کرد، ابو جهل گفت: این جزع از چیست؟ ، گفت: و اللّه نه از مرگ می ترسم، و لیکن بیم از آن دارم که دین أبی کبشه در مکه ظاهر شود، ابو سفیان گفت: مترس، عهده بر من که دین او ظاهر نشود.
و وجه اطلاق أبی کبشه بر حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله آنست که آمنه مادر آن حضرت دختر وهب بن عبد مناف بود، و مادر وهب، عمره بنت وجر بن غالب، و کنیت وجر: ابو کبشه. و او در بت پرستی مخالفت قریش کردی، و کوکب شعرای عیوق، که مشهور است بشامی، پرستیدی، و چون حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم هم در بت پرستی قریش، مخالفت قریش فرمود، او را ابو کبشه می گفتند، و غرض از کریمۀ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْری (1)آنست که مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه موافق أبی کبشه است در نفی بتان، اما مخالف او است در اعتقاد ربوبیت شعری.
و تبجیل: بزرگ: داشتن، و أبطح: خانۀ فراخ که در او سنک ریزه بود و مراد از أبطحین رودخانۀ مکه و رودخانۀ مدینه که آن را وادی العقیق گویند. . .]-الی أن قال:
می فرماید: بیم می کند مرا ببلای عظیم ولید، پس گفتم: من پسر أبی طالبم، من پسر بزرگ داشته ام بدو رودخانه مکه و مدینه و بخانۀ کعبه، از پدران من است غالب، مپندار مرا که می ترسم از ولید، و مپندار که من از او ترسنده ام](2)-انتهی.
ص:105
از این عبارت بکمال صراحت و ظهور واضح است که در مدینۀ منوره هم «أبطح» موجود است که آن وادی عقیق است و مراد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از أبطحین، أبطح مکه و أبطح مدینه است.
وا عجباه که ابن تیمیه با این همه جلالت و عظمت و تحقیق و تدقیق و مهارت و حذاقت که معتقدینش ادعای آن دارند، بسبب غلبۀ تعصب چنان بیخود گردیده که «أبطح مکه منحصر دانسته و چنان پنداشته که در مدینۀ منوره «أبطح» وجودی ندارد، و به این خوش فهمی تکذیب روایت صحیحه که أئمه و اساطین سنیه نقل کرده اند، خواسته!
و أما اعتراض ثانی که حاصلش این است که سوره سَأَلَ سائِلٌ مکیه است که بمکه قبل هجرت، ده سال یا زیاده پیش از واقعۀ غدیر خم نازل شده، پس چگونه نازل شده باشد بعد این؟ پس وهن و رکاکت و بطلان و عدم تمامیت آن واضحتر است از آنکه بر آحاد طلبۀ علوم تفسیر مخفی تواند شد، چه جا علما و فضلا! ، چه جا چنین شیخ الاسلام و مقتدای اعلام! لیکن همانا هوی و حب مذهب آباء دیدۀ او را از ادراک حق باز داشته که امور واضحه را هم نمی بیند، و به احتمالات صحیحه التفات نکرده، بتوهمات واهیه تکذیب روایات ثابته جابجا می خواهد.
بالجمله ائمة سنیه جاها احتمال تعدد نزول آیات برای رفع اشکالات و اعضالات ذکر می کنند، و افاده می نمایند که بسیاری از آیات است که مکرر نازل شده، پس اگر این آیت نیز مکررا نازل شده باشد، کدام
ص:106
مانع برای تکرار نزول است؟ علامه جلال الدین سیوطی در کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» گفته:
[النوع الحادی عشر ما تکرر نزوله صرح جماعة من المتقدمین و المتأخرین بأن من القرآن ما تکرر نزوله.
قال ابن الحصار (1): قد یتکرر نزول الآیة تذکیرا و موعظة، و ذکر من ذلک خواتیم سورة النحل، و اول سورة الروم، و ذکر ابن کثیر منه آیة الروح، و ذکر قوم منه الفاتحة، و ذکر بعضهم منه قوله ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا (2) الآیة.
و قال الزرکشی فی «البرهان» : قد ینزل الشیء مرتین تعظیما لشأنه و تذکیرا عند حدوث سببه خوف نسیانه، ثم ذکر منه آیة الروح، و قوله: أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَیِ اَلنَّهارِ (3)-الآیة، قال: فان سورة الاسراء و هود مکیتان، و سبب نزولهما یدل علی انهما نزلتا بالمدینة، و لهذا أشکل ذلک علی بعضهم و لا اشکال لانها نزلت مرة بعد مرة.
قال: و کذلک ما ورد فی سورة الاخلاص من انها جواب المشرکین بمکة، و جواب لاهل الکتاب بالمدینة، و کذلک قوله تعالی: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا -الآیة.
قال: و الحکمة فی هذا کله انه قد یحدث سبب من سؤال، أو حادثة تقتضی نزول آیة، و قد نزل ذلک ما یتضمنها، فیوحی الی النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک
ص:107
الآیة بعینها تذکیرا لهم بها و بأنها تتضمن هذه (1).
تنبیه: قد یجعل من ذلک الاحرف التی تقرأ علی وجهین، فأکثر و یدل له ما
أخرجه مسلم من حدیث أبی: «ان ربی ارسل الی ان اقرأ القرآن علی حرف، فرددت إلیه ان هون علی امتی، فأرسل الی ان اقرأه علی حرفین، فرددت إلیه ان هون علی امتی، فأرسل الی ان اقرأه علی سبعة أحرف» .
فهذا الحدیث یدل علی ان القرآن لم ینزل من أول وهلة، بل مرة بعد اخری و فی «جمال القراء» للسخاوی (2) بعد أن حکی القول بنزول الفاتحة مرتین:
فان قیل: فما فائدة نزولها مرة ثانیة؟ قلت: یجوز أن یکون نزلت اول مرة علی حرف واحد، و نزلت فی الثانیة ببقیة وجوهها، نحو ملک و مالک، و السراط و الصراط و نحو ذلک-انتهی.
تنبیه: انکر بعضهم کون شیء من القرآن تکرر نزوله، کذا رأیته فی کتاب «الکفیل (3) بمعانی التنزیل» و علله بأن تحصیل ما هو حاصل لا فائدة فیه و هو مردود بما تقدم من فوائده.
و بأنه یلزم منه أن یکون کلما نزل بمکة نزل بالمدینة مرة اخری، فان جبرئیل علیه السلام کان یعارضه القرآن کل سنة، ورد بمنع الملازمة.
و بأنه لا معنی للانزال، الا ان جبرئیل کان ینزل علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بقرآن لم یکن نزل به من قبل فیقرئه ایاه، ورد بمنع اشتراط قوله: «لم
ص:108
یکن نزل به من قبل»](1).
از این عبارت ثابت است که بتصریح جماعتی از متقدمین و متأخرین بعض قرآن شریف مکرر نازل شده، و ابن حصار گفته است که گاهی متکرر می شود نزول آیه بسبب تذکیر و موعظت، و خواتیم سورۀ نحل و اول سوره روم از این جمله است، و ابن کثیر از جملۀ متکرر النزول آیۀ روح را ذکر کرده، و قومی سورۀ فاتحه را از جملۀ متکرر النزول ذکر کرده اند، و بعضی آیۀ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا -الآیة، نیز از این جمله ذکر کرده اند.
و زرکشی ارشاد نموده که گاهی نازل می شود چیزی دو دفعه برای تعظیم شأن آن و تذکیر آن نزدیک حدوث سبب آن بخوف نسیان آن، و ذکر کرده از این جمله آیۀ روح را، و قوله تعالی: أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَیِ اَلنَّهارِ (2) الآیة، و در استدلال بر تکرر نزول این آیه گفته که سورۀ اسرائیل و هود مکی هستند، و سبب نزول این هر دو آیه دلالت می کند بر آنکه این هر دو آیه نازل شدند بمدینه.
و سورۀ اخلاص هم حسب افادۀ زرکشی مکرر نازل شده، زیرا که وارد شده که آن سورۀ جواب مشرکین در مکۀ معظمه بوده، و نیز وارد شده که جواب اهل کتاب است در مدینۀ منوره.
پس تعدد نزول ثابت گردید، و آیه ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا (3) - الآیة، نیز مکرر نازل شده، و حکمت در تکرر نزول آن است که گاهی
ص:109
حادث می شود سببی از سؤال یا حادثه که مقتضی نزول آیه باشد و متضمن آن آیه قبل از این نازل شده، پس وحی کرده می شود بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این آیه بعینها، تا تذکیر مردم باین آیه متحقق گردد، و ثابت شود که این آیه متضمن این سؤال یا این حادثه هم است.
و نیز سیوطی در «اتقان» قبل از این بمقام ذکر تعدد اسباب، گفته:
[الحال السادس ان لا یمکن ذلک، فیحمل علی تعدد النزول و تکرره، مثاله ما
أخرجه الشیخان، عن المسیب، قال: لما حضر أبا طالب الوفاة، دخل علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و عند رأسه أبو جهل، و عبد اللّه بن أمیّة، فقال: أی عم قل:
لا اله الا اللّه أحاج لک بها عند اللّه، فقال أبو جهل و عبد اللّه: یا أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب، فلم یزالا یکلمانه، حتی قال: هو علی ملة عبد المطلب، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: لاستغفرن لک ما لم أنه عنه، فنزلت: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ (1)-الآیة.
ص:110
و اخرج الترمذی و حسنه عن علی (رض) قال: سمعت رجلا یستغفر لابویه و هما مشرکان، فقلت: أ تستغفر لابویک و هما مشرکان؟ فقال: استغفر ابراهیم علیه السّلام لابیه و هو مشرک، فذکرت ذلک لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فنزلت.
و اخرج الحاکم و غیره، عن ابن مسعود (رض) قال: خرج النبی صلی اللّه علیه و سلم یوما الی المقابر، فجلس الی قبر منها، فناجاه طویلا، ثم بکی، فقال:
ان القبر الذی جلست عنده قبر امی و انی استأذنت ربی فی الدعاء لها، فلم یأذن لی، فأنزل اللّه علی ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ (1)، فجمع بین هذه الاحادیث بتعدد النزول.
و من امثلته أیضا ما
أخرجه البیهقی و البزار، عن أبی هریرة (رض) ان النبی صلی اللّه علیه و سلم وقف علی حمزة حین استشهد، و قد مثل به، فقال: «لامثلن بسبعین منهم مکانک» ، فنزل جبرئیل و النبی صلی اللّه علیه و سلم واقف بخواتیم سورة النحل: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ (2)-الی آخر السورة و اخرج الترمذی و الحاکم، عن أبی بن کعب قال: لما کان یوم أحد اصیب من الانصار أربعة و ستون و من المهاجرین ستة منهم حمزة (رض) ، فمثلوا بهم، فقالت الانصار: لئن أصبنا منهم یوما مثل هذا لنرمین علیهم، فلما کان یوم فتح مکة أنزل اللّه: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ -الآیة، فظاهره تأخیر نزولها الی الفتح، و فی الحدیث الذی قبله نزولها بأحد.
قال ابن الحصار: و یجمع بأنها نزلت أولا بمکة قبل الهجرة مع السورة، لانها مکیة، ثم ثانیا بأحد، ثم ثالثا یوم الفتح تذکیرا من اللّه تعالی لعباده،
ص:111
و جعل ابن کثیر من هذا القسم آیة الروح](1)-انتهی.
از این عبارت واضح است که چون در شأن نزول آیۀ ما کانَ لِلنَّبِیِّ -الآیة، روایات متعدده وارد شده، که از بعض آن (معاذ اللّه) نزول آن درباره استغفار آن حضرت برای حضرت أبی طالب ظاهر می شود، و از بعض آن نزول آن در قصۀ استغفار مردی برای پدر و مادر خود که هر دو مشرک بودند، و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام به او ارشاد کرده که آیا استغفار می کنی برای ابوین خود، حال آنکه هر دو مشرکند؟ و از بعض آن نزول این آیه (پناه بخدا) در شأن دعاء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم برای مادر مکرمۀ خود ثابت می شود، لهذا جمع کرده شد در میان این احادیث بتعدد نزول. یعنی حضرات سنیه قائل شدند بآنکه این آیه سه دفعه نازل شده، هم در باب استغفار آن حضرت برای أبی طالب، و هم در باب استغفار آن حضرت برای مادر مکرمۀ خود، و هم در باره مردی که استغفار برای ابوین مشرکین خود نموده.
لیکن حیرت است که بخاطر دقت مآثر این حضرات، بطلان این جمع حسب همین روایات نرسید! ، زیرا که هر گاه بنابر این جمع، این آیت هم در استغفار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله برای حضرات أبی طالب نازل شد، و هم برای استغفار آن حضرت برای مادر مکرمۀ خود، پس لازم اید که آن حضرت (معاذ اللّه) بعد نزول نهی از استغفار برای مشرکین جسارت بر أمر منهی عنه نموده! و از روایت ترمذی ظاهر می شود که شناعت این استغفار ظاهر بود که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب آن انکار بر بعض آحاد ناس فرمود، پس چگونه ارتکاب آن از اشرف ناس تصور توان کرد؟
ص:112
از این عبارت ظاهر است که چون از بعض روایات نزول خواتیم سورۀ نحل در احد ثابت می شود، و از بعض آن نزول آن روز فتح مکه ظاهر می شود، لهذا جمع کرده شده در آن به اینکه اولا این خواتیم بمکه قبل هجرت نازل شد، زیرا که این سوره مکیه است، و بعد از آن نازل شد باحد، و بعد از آن نازل شد در فتح مکه، پس نزول خواتیم سورۀ نحل سه دفعه ثابت گردید.
بالجمله از این افادات واضح می شود که حضرات اهل سنت روایات مختلفه را در شأن نزول آیات عدیده، بحمل آن بر تعدد نزول جمع کرده، سلب عیب و عار و خزی و شنار کذب و افترا از روات خود کرده اند، تا آنکه در بعض آیات قائل بنزول آن سه دفعه گردیده، و ثبوت تقدیم نزول آیه را مانع از قبول روایات دیگر که از آن تأخر نزول ثابت شود نگردانیده، پس همچنین روایت سفیان بن عیینة هم محمول بر تعدد نزول، و مقبول علمای فحول خواهد گردید، و تقدم نزول آیۀ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ بر غدیر خم مانع از نزول آن در این روز نخواهد شد، و در حقیقت ابن تیمیه که متشبث به این وهم سخیف و اعتراض فاسد و ایراد باطل گردیده، کمال بعد خود از تحقیقات ائمۀ محققین خود ظاهر ساخته، و روایات مشایخ و اساطین مذهب خود را به وادی کذب و بهتان و افترا و افتعال انداخته.
و عجیب تر از این است استدلال ابن تیمیه بر کذب این روایت صحیحه بتقدم نزول آیۀ وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ که آن را بتکرار بی لطف بیان نموده، چه در این روایت اصلا نزول این آیه در این واقعه مذکور نیست، پس تقدم نزول آن را با تکذیب این روایت
ص:113
و ابطال آن چه ارتباط و کدام مناسبت است؟ و همانا ابن تیمیه بسبب غلیان مواد عصبیت و اعوجاج، و کمال انهماک در عناد و لجاج، بی خود و بی حواس گردیده، تفوه بما جری علی لسانه من دون امعان فیه آغاز ساخته، و هرگز خیال نکرده که آن را با مطلوبش کدام مناسبت است؟ وا عجباه که بچنین مهملات و خرافات ائمۀ سنیه بمقابلۀ اهل حق می نازند و آن را مقابل دلائل صحیحه و براهین واقعیه می سازند.
بالجمله در این روایت همین قدر مذکور است که حارث بعد شنیدن ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم:
«و الذی لا اله الا هو، انه من اللّه تعالی» بخطاب منتقم حقیقی گفت: اَللّهُمَّ إِنْ کانَ ما یقوله محمد حقا، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ، أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ ! پس حارث عنید بتقلید کفار دیگر که کلمۀ اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ، أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ گفته بودند مثل آن بر زبان آورده، و این معنی هرگز مستلزم آن نیست که آیۀ وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ در این واقعه نازل شده باشد و این امر نهایت ظاهر و واضح است که أدانی ناس هم می فهمند، چه جا علماء محققین، و لکن حب الشیء یعمی و یصم.
و اگر بالفرض در این روایت نزول آیۀ: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ الآیة، در این واقعۀ مذکور می بود، باز هم جز مجرد استبعاد واهی و استغراب بی محل در دست ابن تیمیه و اخوان او نمی ماند، و هرگز این معنی دلالت بر کذب روایت نمی کرد، چه جواز بلکه وقوع تکرر نزول آیات بتصریحات ائمۀ سنیه ثابت است، پس تقدم نزول این آیه بر این واقعه بهیچ وجه دلالت بر کذب روایت نکند، کما دریت
ص:114
آنفا بالتفصیل، و الا لازم آید کذب بسیاری از روایات ائمۀ سنیه، و اشکالات عویصه و اعضالات قویه در اخبار شأن نزول آیات عدیده بر پا شود که حضرات سنیه در حل آن عاجز و حیران و درمانده و پریشان بمانند، و تفصی از آن الی آخر الدهر ممکن نشود.
اما اعتراض ابن تیمیه بر این روایت، به اینکه حق تعالی بر اهل مکه عذاب نازل نکرده، بسبب بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در ایشان، با وصفی که ایشان سؤال عذاب کردند و گفتند: اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ الآیة:
پس جوابش آن است که مراد از آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (1) نفی تعذیب علی الاطلاق نیست، زیرا که بدلالت قرآن و حدیث وقوع تعذیب ثابت شده، حق تعالی بعد همین آیه فرموده:
وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ ، وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا اَلْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (2) این آیه که متصل آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ الآیة است، دلالت واضحه دارد بر تعذیب کفار.
پس اگر در آیۀ اول نفی تعذیب مطلق مراد می بود، مناقضت لازم آید.
و دلالت آیۀ: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ -الخ-بر تعذیب، از تفاسیر اساطین سنیه هم ظاهر است. قال الرازی فی تفسیره:
[ثم قال تعالی: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ و اعلم انه تعالی بین فی الآیة الاولی انه لا یعذبهم مادام الرسول فیهم. و ذکر فی هذه الآیة انه یعذبهم و کان المعنی
ص:115
انه یعذبهم إذا خرج الرسول من بینهم.
ثم اختلفوا فی هذا العذاب: فقال بعضهم: لحقهم هذا العذاب المتوعد به یوم بدر، و قیل: بل یوم فتح مکة](1).
این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از آیه: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ نفی تعذیب ایشان تا موجود بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ایشان بود و آیۀ: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ دلالت بر تعذیب ایشان دارد، و مراد از آن تعذیب ایشان بعد بیرون شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از ایشان است.
پس به آیۀ «وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ» نفی جواز تعذیب حارث، که بعد بیرون شدن آن حضرت از کفار مکه بوده، ثابت نتوان کرد، که جواز آن بآیۀ «وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ» -الآیة-ثابت شده.
و اما آیۀ وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ : پس اصلا مناسبتی بنفی تعذیب حارث ندارد، زیرا که استغفار در حارث مفقود بود، پس تعذیبش جائز گردد، و در تفسیر این آیه اقوال عدیده است، و بنابر همه اشکالی در تعذیب حارث لازم نمی آید.
فخر رازی در «تفسیر کبیر» گفته: [قوله تعالی: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ و فی تفسیره وجوه:
الاول: و ما کان اللّه معذب هؤلاء الکفار و فیهم مؤمنون یستغفرون، فاللفظ و ان کان عاما الا ان المراد بعضهم، کما یقال: قتل أهل المحلة رجلا، و أقدم اهل البلدة الفلانیة علی الفساد، و المراد بعضهم.
الثانی: و ما کان اللّه معذب هؤلاء الکفار، و فی علم اللّه انه یکون لهم اولاد
ص:116
یؤمنون باللّه و یستغفرونه، فوصفوا بصفة أولادهم و ذراریهم.
الثالث: قال قتادة و السدی: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ، أی لو استغفروا لم یعذبوا، فکان المطلوب من ذکر هذا الکلام استدعاء الاستغفار منهم، أی لو اشتغلوا بالاستغفار لما عذبهم اللّه، و لهذا ذهب بعضهم الی ان الاستغفار ههنا بمعنی الاسلام، و المعنی: انه کان معهم قوم کان فی علم اللّه ان یسلموا منهم أبو سفیان بن حرب، و ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب، و الحارث (1)بن هشام، و حکیم (2) بن حزام، و عدد کثیر، و المعنی وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ مع أن فی علم اللّه سبحانه ان فیهم من یؤل أمره الی الایمان (3)].
از این عبارت ظاهر است که بنابر تفسیر ثانی: مانع از تعذیب کفار علم حق تعالی بحصول اولاد مؤمنین از ایشان بود، و بنابر تفسیر ثالث:
علم او تعالی به اسلام بعض ایشان، و چون این هر دو وجه در حارث مفقود بوده، تعذیب او جائز گردید، یعنی حق تعالی دانسته که از او مؤمنی متولد نخواهد شد، و نه خود او ایمان خواهد آورد، پس حق تعالی او را هلاک ساخت.
و نیز بنابر تفسیر اول: مراد از آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ عدم تعذیب مؤمنانی هست که در ایشان بودند و استغفار می کردند، پس لفظ اگر چه عام است، لیکن مراد از آن خاص است، و بنابر این هم اشکال بر تعذیب حارث، که ایمان و استغفار نداشت و کفر خود ظاهر ساخت، لازم نیاید.
ص:117
اما گمان ابن تیمیه که اگر تعذیب حارث واقع می شد، آیتی می بود از جنس آیۀ اصحاب فیل، و بسبب وفور همم و دواعی بر نقل چنین أمر، می بایست که آن را مردم بسیار نقل می کردند:
پس مخدوش است به اینکه تمثیل تعذیب حارث بتعذیب اصحاب فیل محض تخدیع و تسویل است، چه تعذیب جماعۀ کثیر را که باهتمام تمام برای تخریب کعبۀ معظمه، و محاربه و مقاتلۀ خدمۀ آن آمده بودند، بر تعذیب یک کس قیاس نتوان کرد، که بلا شبهه أمر اول از آن قبیل است که بسبب توفر دواعی مشهور و متواتر می شود، بخلاف تعذیب شخص واحد که توفر دواعی در نقل آن ممنوع است، و الا لازم آید بطلان جمیع معجزات جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله که بحد تواتر نرسیده.
و نیز در نقل تعذیب حارث دواعی اخفاء بسبب تعصب مذهب موجود است، بخلاف تعذیب اصحاب فیل، فارتج باب القال و القیل.
و ادعای ابن تیمیه منکر بودن اسناد این روایت ادعای منکر است، چه دانستی که این روایت را ابن عیینة بأسناد پدر خود از ائمۀ طاهرین نقل کرده.
و اما تعلیل ابن تیمیه بطلان این روایت را به اینکه از این روایت، اسلام حارث ثابت می شود که او بقبول مبانی خمسه اعتراف کرده، و معلوم است بالضرورة که کسی از مسلمین را در عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عذاب نزول حجاره نرسیده، پس از عجائب تعلیلات و طرائف خزعبلات است زیرا که.
اولا از این روایت چنانچه اعتراف حارث بقبول مبانی خمسه ثابت می شود، همچنین کفر و ارتداد او هم ظاهر است، که ابا از قبول حکم
ص:118
جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله دربارۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده و تصدیق آن حضرت نکرده، کلمۀ اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا بر زبان آورده.
و ثانیا فرض کردیم که او مسلم بود، لیکن ادعای ضرورت عدم نزول عذاب حجاره بر أحدی از مسلمین بمعنی که شامل همچو کسی باشد ممنوع و مدفوع است، و المدعی مکابر مطالب بالدلیل، و لیس إلیه من سبیل.
و خاتمۀ مهملات و آخر خرافات ابن تیمیه استدلال او است بر کذب این روایت بعدم ذکر حارث بن نعمان در صحابه، با وصف آنکه اسلام حارث بزعم او از این روایت ثابت شده، و این خبطی است نهایت قبیح، و توهمی است بغایت فضیح! چه اولا هر گاه حسب این روایت حارث از قبول امر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سرتافته، و در حقیقت انکار صدق آن حضرت نموده، و کلمۀ اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا بر زبان آورده، او کافر گردید، و او را از اسلام بهره نماند، پس ثبوت اسلام ظاهری او در سابق بکار نمی آید، و آن موجب دخول او در صحابه نمی گردد، زیرا که مراد از صحابی کسی است که موت او بر اسلام واقع شده باشد، و مرتدین و کافرین داخل صحابه نیستند، پس رجای ذکر چنین کافر مرتد در صحابه از عجائب توهمات فضیحه است، و ظاهرا حضرت ابن تیمیه با این همه امامت و جلالت و شیخوخیت اسلام، معنای صحابی هم ندانسته که از علمای اسلام امید ذکر چنین کافر مرتد در زمرۀ صحابۀ کرام دارد! و ثانیا فرض کردیم که این حارث حسب زعم ابن تیمیه بی دین و از
ص:119
جملۀ کفار و مرتدین نبود، و ابا از قبول أمر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و تشکیک در صدق آن حضرت و طلب عذاب بر خود در صورت صدق آن جناب (معاذ اللّه) ، موجب خروج از اسلام و صحابیت نمی گردد، و چسان چنین نباشد؟ ، حال آنکه اکابر صحابۀ سنیه باین بلا مبتلا بودند، یعنی با وصف معاندت دین و عدم تصدیق واقعی نزد اینها از صحابه، بلکه أجلۀ صحابه و ائمۀ خلائق معدودند، و مبارک باد سنیه را این صحابیت که مانع از گفتن:
اللهم ان کان-الخ-در مقام ابا از قبول حکم نبوی نگردد، بلکه مجامع بآن شود! پس گوییم: مصنفین کتب صحابه حصر جمیع صحابه نکرده اند.
علامه ابن حجر عسقلانی در کتاب «الإصابة بتمییز الصحابة» که بمدد آسمانی نسخۀ کامله اش این بادیه پیمای هیچمدانی را بدست آمده، می فرماید:
أما بعد: فان من أشرف العلوم الدینیة علم الحدیث النّبویّ، و من أجل معارفه تمییز اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ممن خلف بعدهم، و قد جمع فی ذلک جمع من الحفاظ تصانیف بحسب ما وصل إلیه اطلاع کل منهم.
فأول من عرفته صنف فی ذلک أبو عبد اللّه البخاری، أفرد فی ذلک تصنیفا ینقل منه ابو القاسم البغوی و غیره، و جمع أسماء الصحابة مضمومة الی من بعدهم جماعة من طبقة مشایخه، کخلیفة بن خیاط، و محمد بن سعد، و من قرنائه، کیعقوب بن سفیان، و أبی بکر بن أبی خیثمة.
و صنف فی ذلک جمع بعدهم، کابی القاسم البغوی، و أبی بکر بن أبی داود، و عبدان، و من قبلهم بقلیل، کمطین، ثم کابی علی بن سکن، و أبی حفص ابن شاهین، و أبی منصور الماوردی، و أبی حاتم بن حبان، و کالطبرانی ضمن
ص:120
معجمه الکبیر، ثم کابی عبد اللّه بن منده، و أبی نعیم، ثم کابی عمر بن عبد البر و سمی کتابه «الاستیعاب» لظنه أنه استوعب ما فی کتب من قبله، و مع ذلک ففاته شیء کثیر، فذیل علیه أبو بکر بن فتحون ذیلا حافلا، و ذیل علیه جماعة فی تصانیف لطیفة، و ذیل ابو موسی المدینی علی بن منده ذیلا کبیرا.
و فی أعصار هولاء خلائق یتعسر حصرهم ممن صنف فی ذلک أیضا الی ان کان فی أوائل القرن السابع، فجمع عز الدین ابن الاثیر کتابا حافلا سماه «أسد الغابة» جمع فیه کثیرا من التصانیف المتقدمة، الا أنه تبع من قبله فخلط من لیس صحابیا بهم، و أغفل کثیرا من التنبیه علی کثیر من الاوهام الواقعة فی کتبهم، ثم جرد الاسماء التی فی کتابه مع زیادات علیها الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی، و أعلم لمن ذکر غلطا و لمن لا تصح صحبته، و لم یستوعب ذلک و لا قارب، و قد وقع لی بالتتبع کثیر من الاسماء التی لیست فی کتابه و لا أصله علی شرطهما، فجمعت کتابا کبیرا فی ذلک میزت فیه الصحابة من غیرهم، و مع ذلک فلم یحصل لنا من ذلک جمیعا الوقوف علی العشر من أسامی الصحابة بالنسبة الی ما جاء عن أبی زرعة الرازی، قال: توفی النبی صلی اللّه علیه و سلم و من رآه و سمع منه زیادة علی مائة ألف انسان من رجل و امرأة، کلهم قد روی عنه سماعا و رؤیة.
قال ابن فتحون فی ذیل «الاستیعاب» بعد أن ذکر ذلک: أجاب أبو زرعة بهذا سؤال من سأله عن الرواة خاصة، فکیف بغیرهم، و مع هذا فجمیع من فی الاستیعاب، یعنی بمن ذکر فیه باسم أو کنیة و هما ثلاثة آلاف و خمسمائة، و ذکر أنه استدرک علیه علی شرطه قریبا ممن ذکر.
قلت: و قرأت بخط الحافظ الذهبی من ظهر کتابه «التجرید» : لعل الجمیع ثمانیة آلاف أن لم یزیدوا و لم ینقصوا، ثم رأیت بخطه أن جمیع من فی «اسد الغابة» سبعة آلاف و خمسمائة و أربعة و خمسون نفسا، و مما یؤید قول أبی زرعة ما
ص:121
ثبت فی «الصحیحین» عن کعب بن مالک فی قصة تبوک و الناس کثیر لا یحصیهم دیوان.
و ثبت عن الثوری فیما اخرجه الخطیب بسنده الصحیح إلیه قال: من قدم علیا علی عثمان، فقد أزری علی اثنی عشر ألفا مات رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو عنهم راض.
فقال النووی: ذلک بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم باثنی عشر عاما بعد أن مات فی خلافة أبی بکر فی الردة و الفتوح الکثیر و ممن لم یضبط اسماءهم، ثم مات فی خلافة عمر فی الفتوح و فی الطاعون العام و عمواس و غیر ذلک من لا یحصی کثرة، و سبب خفاء اسماءهم ان اکثرهم أعراب و اکثرهم حضروا حجة الوداع و اللّه أعلم.
و قد کثر سؤال جماعة من الاخوان فی تبییضه، فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک و رتبته علی أربعة أقسام فی کل حرف منه (1)].
از این عبارت ظاهر است که با وصفی که ابن حجر عسقلانی در جمع اسماء صحابه مبالغه و اهتمام تمام نموده، تا آنکه بسیاری از اسماء صحابه که در «اسد الغابة» که جامع بسیاری از تصانیف متقدمین است، هم مذکور نبوده ذکر کرده، و با این او را وقوف بر عشر اسامی صحابه حاصل نشده، زیرا که بتصریح أبی زرعۀ رازی کسانی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را دیدند و از آن حضرت شنیدند، زیاده بر صدهزار انسان بودند از مرد و زن که همۀ ایشان روایت کردند از آن حضرت، سماعا و رؤیة.
و این کلام أبی زرعۀ رازی در باب روات صحابه است خاصة، فکیف
ص:122
بغیرهم؟ ، پس صحابۀ غیر روات زیاده از ایشان هم باشد.
و هر گاه کتاب «اسد الغابة» که جامع بسیاری از تصانیف متقدمین است، و همچنین کتاب «الإصابة» ، که منتهای مساعی علمای سنیه در جمع اسماء صحابه است، حاوی جمیع صحابه نباشد، پس از عدم ذکر حارث در کتب سابقه مثل تصانیف ابن منده، و أبو نعیم، و حافظ ابو موسی، و ابن عبد البر، که بسیاری از اسماء صحابه که در «اصابه» مذکور است، نیز در آن مذکور نشده، فکیف بغیرها؟ استدلال بر سلب صحابیت حارث نتوان کرد، و بنابر مزعوم باطل ابن تیمیه لازم می آید که این همه صحابه، که ابن حجر عسقلانی بفحص بالغ و تجسس تام اسماءشان پیدا کرده، و در کتب سابقه مذکور نشده اند، از صحابه نباشند، و عدم ذکرشان دلالت کند بر آنکه برای این صحابه در هیچ روایتی از روایات (و لو کانت ضعیفه) ذکر نیامده و ایشان از صحابه نبودند.
بالجمله استدلال بعدم ذکر حارث در کتب صحابه، بر عدم مذکور شدن حارث در روایتی از روایات، و اگر چه آن روایت ضعیف هم باشد دلیل کمال اغفال و اهمال، و برهان کمال اختلال حواس است.
سبحان اللّه! ابن تیمیه بزعم اندک وهن و قصور در استدلالات أهل حق، چها تشنیعات که بر نمی انگیزد، و چها تطویلات که بکار نمی برد! ؟ و خود بچنین استدلال باطل و بی اصل، که أصلا بقانون هیچ علمی نمی ماند، و مخالف تصریحات و افادات اکابر و أعاظم علمای سنیه، و خلاف بداهت و صراحت است دست می اندازد!
ص:123
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام بر حدیث غدیر
دلیل هفتم آنکه استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر خم دلیل واضح است بر آنکه این حدیث دلالت بر امامت آن جناب دارد، و این استشهاد را بسیاری از ائمه أعلام و محدثین فخام سنیه روایت کرده اند مثل:
1-اسرائیل بن یونس بن اسحاق السبیعی الهمدانی.
2-محمد بن جعفر الهذلی.
3-عبد اللّه بن نمیر أبو هاشم الخارفی الکوفی.
4-محمد بن عبد اللّه أبو احمد الزبیری الکوفی الحبال 5-یحیی بن آدم بن سلیمان القرشی الاموی 6-اسود بن عامر شاذان أبو عبد الرحمن الشامی 7-عبد الرزاق بن همام الصنعانی 8-حسین بن محمد بن بهرام التمیمی أبو احمد 9-عبید اللّه بن عمر القواریری 10-احمد بن حنبل الشیبانی
ص:124
11-محمد بن المثنی العنزی 12-حسن بن علی بن عفان العامری 13-احمد بن عمرو بن أبی عاصم الشیبانی 14-عبد اللّه بن احمد بن حنبل 15-علی بن محمد بن أبی المضا المصیصی 16-احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار 17-أبو عبد الرحمن شعیب النّسائی 18-أبو یعلی احمد بن علی الموصلی 19-أبو العباس احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی المعروف بابن عقده.
20-ابو بکر محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی 21-ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی 22-عمر بن احمد بن عثمان البغدادی المعروف بابن شاهین 23-احمد بن علی الخطیب البغدادی 24-ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی 25-علی بن حسن بن حسین الخلعی 26-احمد بن محمد العاصمی 27-موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم 28-علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری 29-محمد بن طلحه القرشی النصیبی 30-یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی
ص:125
31-محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری 32-ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی 33-اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی 34-أبو حفص عمر بن حسن المراغی 35-شمس الدین محمد بن محمد الجزری 36-نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی 37-جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی 38-محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری 39-نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الحلبی الشافعی 40-شیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی 41-میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی 42-محمد صدر عالم 43-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر 44-مولوی ولی اللّه لکهنوی و عبارات اکثر این حضرات سابقا مذکور شد و بعض عبارات اینجا مذکور می شود:
شافعی»
ابو بکر محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی در «فوائد» خود، که نسخۀ آن منقول از خط خطیب بغدادی در خزانۀ حرم مکۀ معظمه موجود
ص:126
است، و بر اول آن اجازۀ یوسف (1) بن محمد بن مقلد الشافعی برای أبی المظفر یحیی (2) بن محمد بن هبیره ثبت است و از آن حقیر روایات عدیده نقل کردم، می فرماید:
[حدثنا محمد بن سلیمان (3) بن الحارث، ثنا عبید اللّه (4) بن موسی، ثنا أبو اسرائیل الملائی (5)، عن الحکم (6)، عن أبی سلیمان (7)المؤذن، عن زید بن أرقم: ان علیا انشد الناس: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:
«من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا بذلک و کنت فیهم](8).
و بعض فضائل و مناقب و محاسن و مفاخر ابو بکر شافعی سابقا شنیدی بعض عبارات ائمۀ قوم مشتمل بر مدح و اطرای او اینجا هم مذکور می شود: عبد الکریم سمعانی در «انساب» گفته:
ص:127
[ابو بکر محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم بن عبدویه بن موسی بن بنان الجبلی الشافعی من اهل بغداد، شیخ ثقة، صدوق، ثبت، کثیر الحدیث، حسن التصنیف فی عصره، أملی و حدث عن عامة شیوخ بغداد، مثل: محمد (1)بن الجهم، و أبی قلابة (2) الرقاشی، و محمد بن (3) شداد المسمعی، و محمد بن (4) غالب بن حرب، و عمته.
کتب عنه أبو الحسن علی بن عمر بن احمد الدارقطنی، و أبو عبد اللّه محمد ابن عبد اللّه الحافظ، و أبو الحسن محمد بن احمد بن رزق البزار، و أبو علی بن شاذان (5).
و آخر من روی عنه أبو طالب (6) محمد بن محمد بن ابراهیم بن غیلان البزاز کانت ولادته بجبل و سکن بغداد.
و جمع أبوابا و شیوخا، و کتب عنه قدیما و حدیثا.
قال بعض الناس: رأیت جزءا فیه مجلس، کتب عن ابن صاعد (7) فی سنة ثمانی عشرة و ثلاثمائة، و بعده مجلس کتب عن أبی بکر الشافعی فی ذلک، و لما منعت الدیلم ببغداد الناس أن یذکروا فضائل الصحابة، و کتبت سب السلف علی المساجد، کان أبو بکر الشافعی یتعمد فی ذلک الوقت املاء الفضائل فی
ص:128
جامع المدینة، و فی مسجده بباب الشام، و یفعل ذلک حسبة و یعده قربة.
و کان الدارقطنی یقول: أبو بکر الشافعی ثقة، مأمون، ما کان فی ذلک الزمان أوثق منه، ما رأیت له الا اصولا صحیحة متقنة، و قد ضبط سماعه فیها أحسن الضبط ولد فی جمادی سنة ستین و مائتین بجبل، و مات فی ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد](1).
و علامۀ ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
[ابو بکر الشافعی، الامام الحجة المفید، محدث العراق، محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم بن عبدویه البغدادی الشافعی البزاز، مولده بجبل فی سنة ستین و مائتین.
و اول سماعه سنة ست و سبعین، فسمع من موسی (2) بن سهل الوشّاء، خاتمة أصحاب ابن علیة (3)، و محمد بن شداد المسمعی خاتمة اصحاب یحیی القطان، و أبا قلابة الرقاشی، و محمد بن الفرج (4) الأزرق، و محمد بن الجهم السمری، و عبد اللّه بن روح المدائنی (5)، و اسماعیل القاضی (6)، و أبا بکر بن (7)أبی الدنیا.
و من بعدهم فاکثر و ارتحل فی الحدیث الی الجزبرة والی مصر و غیر ذلک
ص:129
حدث عنه الدارقطنی، و عمر بن شاهین، و أبو علی بن شاذان، و احمد بن عبد اللّه بن المحاملی، و عبد الملک بن بشران، و ابو طالب بن غیلان، و خلق کثیر.
قال الخطیب: کان ثقة، ثبتا، حسن التصانیف، جمع أبوابا و شیوخا.
حدثنی ابن مخلد: انه رأی مجلسا قد کتب عن الشافعی فی حیوة ابن صاعد.
و قال حمزة السهمی (1): سئل الدارقطنی عن أبی بکر الشافعی، فقال: ثقة مأمون جبل، ما کان فی ذلک الوقت أحد أوثق منه.
و قال الدارقطنی: هو الثقة المأمون الذی لم یغمز.
قلت: مات فی ذی الحجة سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة.
[أنبأنا احمد بن عبد السّلام، و المسلم بن محمد (2)، و عبد الرحمن بن محمد الفقیه و آخرون، قالوا: أنا عمر بن محمد، أنا ابن الحصین، انا ابن غیلان، أنا ابو بکر الشافعی بأحد عشر جزءا من حدیثه، منها: قال: حدثنا محمد بن الجهم السمری، اخبرنا یعلی (3)، و یزید (4)، عن اسماعیل (5)، عن عامر (6)، انه سئل عن رجل نذر ان یمشی الی الکعبة، فمشی نصف الطریق، ثم رکب، قال
ص:130
قال ابن عباس: إذا کان عام قابل فلیرکب ما مشی و لیمش ما رکب و ینحر بدنة](1) و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة أربع و خمسین و ثلاثمائة، گفته:
[و فیها ابو بکر الشافعی محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم البغدادی البزار المحدث فی ذی الحجة، و له خمس و تسعون سنة، و هو صاحب الغیلانیات.
و ابن غیلان آخر من روی عنه تلک الاجزاء، التی هی فی السماء علوا.
روی عن موسی بن سهل الوشّاء، و محمد بن الجهم السمری، و محمد بن شداد المسمعی (2)، و طبقتهم.
قال الخطیب: کان ثقة ثبتا، حسن التصنیف، جمع ابوابا و شیوخا، قال:
و لما منعت الدیلم الناس من ذکر فضائل الصحابة، و کتبوا السب علی أبواب المساجد.
کان یتعمد املاء أحادیث الفضائل فی الجامع](3).
ابن المغازلی»
و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی (4) در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» علی ما فی «العمدة» لابن
ص:131
بطریق (1)، فرموده:
[حدثنی أبو القاسم الفضل بن محمد بن عبد اللّه الاصفهانی قدم علینا بواسط املا من کتابه لعشر بقین من شهر رمضان سنة أربع و ثلاثین و أربعمائة، قال:
حدثنی محمد بن علی (2) بن عمرو بن مهدی قال: حدثنی سلیمان بن احمد بن أیوب الطبرانی (3)، قال: حدثنی أحمد بن ابراهیم (4) بن کیسان الثقفی الاصفهانی قال: حدثنی اسماعیل (5) بن عمرو البجلی قال: حدثنی مسعر بن کدام (6)، عن طلحة بن مصرف (7)، عن عمیرة بن سعد (8)، قال: شهدت علیا علی المنبر ناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول ما قال، فلیشهد» ، فقام اثنا عشر رجلا، منهم أبو سعید الخدری، و ابو هریرة، و انس بن مالک (9)، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی
ص:132
اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .
قال ابو الحسن بن المغازلی: قال ابو القاسم الفضل بن محمد: هذا حدیث صحیح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.
و قد روی حدیث غدیر خم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نحو مائة نفس منهم العشرة، و هو حدیث ثابت، لا اعرف له علة تفرد علی بهذه الفضیلة، لم یشرکه فیها أحد](1).
أخطب خوارزم»
و موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم (2)در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام گفته:
و بهذا الاسناد عن أحمد بن الحسین (3)هذا قال: اخبرنا أبو محمد عبد اللّه ابن یحیی بن عبد الجبار السکری ببغداد، قال: اخبرنا اسماعیل بن محمد الصفار قال: حدثنا احمد بن منصور الرمادی (4)قال: حدثنا عبد الرزاق (5) قال: حدثنا
ص:133
اسرائیل (1)، عن أبی اسحاق (2) قال: حدثنی سعید (3) بن وهب، و عبد خیر (4) انهما سمعا علیا برحبة الکوفة، یقول: انشد باللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فان علیا مولاه» ، فقام عدة من اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک.
قال (رض) : یقال: نشدتک اللّه و ناشدتک اللّه و انشدتک اللّه، أی سألتک باللّه، و طلبت إلیک، و هو مجاز قولهم: نشد الضالة ینشدها إذا طلبها، و أنشدها عرفها، قال:
یصیخ للنبأة اسماعه اصاخة الناشد للمنشد](5).
بروایت ابن الاثیر
و علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر، که ابن خلکان (6)در وفیات بمدح او گفته:
ابو الحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد
ص:134
الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری، الملقب عز الدین.
ولد بالجزیرة و نشأ بها، ثم صار الی الموصل مع والده و أخویه، الاتی ذکرهما ان شاء اللّه تعالی، و سکن الموصل و سمع بها من أبی الفضل عبد اللّه بن احمد الخطیب (1) الطوسی، و من فی طبقته، و قدم بغداد مرارا حاجا و رسولا من صاحب الموصل، و سمع بها من الشیخین: أبی القاسم یعیش (2) بن صدقة الفقیه الشافعی، و أبی احمد (3) عبد الوهاب بن علی الصوفی، و غیرهما.
ثم رحل الی الشام و القدس، و سمع هناک من جماعة، ثم عاد الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التوفر علی النظر فی العلم، و کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و الواردین علیها.
و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به حافظا للتواریخ المتقدمة و المتأخرة، و خبیرا بأنساب العرب و أخبارهم و أیامهم و وقائعهم](4)-الخ.
در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» ، که کاتب جلبی در «کشف الظنون» بذکر آن می گوید:
«اسد الغابة فی معرفة الصحابة» مجلد للشیخ عز الدین علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی سنة ثلاثین و ستمائة.
ذکر فیه سبعة آلاف و خمسمائة ترجمة، و استدرک علی ما فات من تقدمه، و بین أوهامهم.
ص:135
قاله الذهبی فی «تجرید أسماء الصحابة» و هو مختصر «اسد الغابة» :
أوله: الحمد للّه العلی الاعلی-الخ، ذکر فیه ان کتاب ابن الاثیر نفیس، مستقص لاسماء الصحابة الذین ذکروا فی الکتب الاربعة المصنفة فی معرفة الصحابة، و هی کتاب ابن منده (1)، و کتاب أبی نعیم (2)، و کتاب أبی موسی (3) الاصبهانیین، و هو ذیل کتاب ابن منده، و کتاب ابن عبد البر (4)]-الخ (5) گفته: زید بن شراحیل و قیل: یزید بن شراحیل الانصاری.
اخبرنا أبو موسی کتابة، اخبرنا حمزة (6) بن العباس العلوی ابو محمد، اخبرنا ابو بکر احمد بن الفضل الباطرقانی (7)، اخبرنا ابو مسلم عبد الرحمن بن محمد بن ابراهیم بن شهدل المدینی، اخبرنا ابو العباس (8) احمد بن محمد بن سعید بن عقدة، حدثنا عبد اللّه بن ابراهیم بن قتیبة، اخبرنا الحسن (9) بن زیاد عن عمرو بن سعید البصری، عن عمرو بن عبد اللّه بن یعلی بن مرة، عن أبیه، عن
ص:136
جده یعلی (1) بن مرة قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، قال: فلما قدم علی رضی اللّه عنه الکوفة تشد الناس من سمع ذلک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فانتشد له بضعة عشر رجلا منهم یزید او زید بن شراحیل الانصاری- اخرجه أبو موسی (2)].
و نیز در اسد الغابة در ترجمة جناب امیر علیه السّلام، گفته:
أنبأنا ابو الفضل بن عبید اللّه الفقیه بأسناده الی أبی یعلی (3) احمد بن علی، أنبأنا القواریری (4) حدثنا یونس (5)بن ارقم، حدثنا یزید (6) بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن (7) أبی لیلی قال: شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» لما قام؟ قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریا، کانی انظر الی أحدهم علیه سراویل، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و ازواجی امهاتهم؟» ،
ص:137
قلنا: بلی یا رسول اللّه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .
و قد روی مثل هذا عن البراء (1) بن عازب، و زاد: فقال عمر بن الخطاب:
یا ابن ابی طالب! اصبحت الیوم ولی کل مؤمن (2)].
و نیز در «اسد الغابة» بترجمۀ ناجیة بن عمرو، و بعد نقل روایتی از أبو موسی، گفته:
[اخبرنا أبو موسی أیضا إجازة، اخبرنا الشریف ابو محمد بن حمزة بن العباس العلوی، اخبرنا احمد بن الفضل المقری، حدثنا ابو مسلم بن شهدل، حدثنا ابو العباس بن عقدة، حدثنا عبد اللّه بن ابراهیم بن قتیبة، حدثنا حسن بن زیاد، عن عمرو بن سعید البصری، عن عمرو بن عبد اللّه بن یعلی بن مرة، عن أبیه، عن جده یعلی قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فلما قدم علی علیه السّلام الکوفة، نشد الناس، فانتشد له بضعة عشر رجلا فیهم ابو ایوب صاحب منزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ناجیة بن عمرو الخزاعی: اخرجه أبو نعیم و ابو موسی (3)].
و نیز در آن مسطور است:
[ابو زینب بن عوف الانصاری، روی الاصبغ (4)بن نباته، قال: نشد علی علیه السّلام الناس: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم
ص:138
ما قال، الا قام؟ فقام بضعة عشر فیهم ابو ایوب الانصاری، (1) و ابو زینب، فقالوا:
نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أخذ بیدک یوم غدیر خم، فرفعها فقال: «أ لستم تشهدون انی قد بلغت و نصحت» ؟ قال: «ألا ان اللّه عز و جل ولیی و أنا ولی المؤمنین، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أعن من أعانه و ابغض من ابغضه» . أخرجه ابو موسی](2).
و نیز در آن مذکور است:
[ابو قدامة الانصاری، أورده ابن عقدة، أخبرنا ابو موسی اذنا، اخبرنا الشریف ابو محمد حمزة بن العباس العلوی، أخبرنا احمد بن الفضل الباطرقانی، أخبرنا ابو مسلم بن شهدل، اخبرنا ابو العباس احمد بن محمد بن سعید، حدثنا محمد بن مفضل بن ابراهیم الاشعری (3)، اخبرنا رجا بن عبد اللّه، اخبرنا محمد بن کثیر(4)، عن فطر،(5) و ابن الجارود، عن ابی الطفیل(6)، قال: کنا عند علی رضی اللّه عنه، فقال: «انشد اللّه تعالی من شهد یوم غدیر خم، الا قام» ؟
ص:139
فقام سبعة عشر رجلا منهم: ابو قدامة الانصاری، فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات، فشددن و القی علیهن ثوب، ثم نادی الصلوة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه، ثم قال:
«یا ایها الناس أ تعلمون ان اللّه عز و جل مولای و أنا مولی المؤمنین و انی أولی بکم من انفسکم؟» ، یقول ذلک مرارا، قلنا: نعم، و هو آخذ بیدک یقول «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ثلاث مرات قال العدوی: ابو قدامة بن الحارث شهد أحدا، و له فیها اثر حسن، و بقی حتی قتل بصفین مع علی و قد انقرض عقبه.
قال: و هو ابو قدامة بن الحارث بن جعدیة بن ثعلبة بن سالم بن مالک بن واقف. أخرجه ابو موسی](1).
و ابن حجر عسقلانی(2) در «اصابه» کما مر سابقا، گفته:
[عبد الرحمن بن مدلج، ذکره ابو العباس بن عقدة فی کتاب «الموالاة» و أخرج من طریق موسی بن النضر بن الربیع الحمصی: حدثنی سعد بن طالب ابو غیلان(3)، حدثنی ابو اسحاق، حدثنی من لا احصی ان علیا انشد الناس فی الرحبة: من سمع قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ فقام نفر منهم عبد الرحمن بن مدلج، فشهدوا أنهم سمعوا إذ ذاک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علیه
ص:140
و سلم و أخرجه ابن شاهین(1)، عن ابن عقدة و استدرکه(2)].
و نیز در «اصابه» گفته:
[ابو قدامة الانصاری ذکره ابو العباس بن عقدة فی کتاب «الموالاة» الذی جمع فیه طرق حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فأخرج فیه من طریق محمد بن کثیر، عن فطر، عن أبی الطفیل، قال: کنا عند علی، فقال: انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم؟ : فقام سبعة عشر رجلا منهم ابو قدامة الانصاری، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال ذلک.
و استدرکه ابو موسی، و سیأتی فی الذی بعد ما یؤخذ منه اسم أبیه و تمام نسبه(3)].
و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی(4) الشافعی در کتاب «الاکتفاء» گفته:
[عن عبد الرحمن بن أبی لیلی رضی اللّه عنه، قال: سمعت علیا فی الرحبة ینشد الناس: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» لما قام، فشهد؟ فقام اثنی عشر بدریا،
ص:141
فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم:
«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم و أزواجی امهاتهم» ، فقلنا: بلی، فقال:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه» و عاد من عاداه» .
أخرجه عبد اللّه بن الامام احمد فی «زوائد المسند» ، و أبو یعلی فی «المسند» و ابن جریر فی «تهذیب الاثار» ، و الخطیب فی «تاریخ» ه، و الضیاء فی «المختارة»].
و نیز در آن مذکور است:
[و عن زید(1)بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: نشد علی الناس: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقام اثنی عشر رجلا، فشهدوا بذلک.
أخرجه الطبرانی فی «الکبیر» .
و عن عمیرة بن سعد قال: شهدت علیا علی المنیر یناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم ما قال» ، فقام اثنا عشر رجلا منهم ابو هریرة، و ابو سعید، و أنس بن مالک، فشهدوا أنهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» . أخرجه الطبرانی فی «الاوسط» .
و عنه رضی اللّه عنه، قال: جمع علی الناس فی الرحبة، و أنا شاهد، فقال:
انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فقام ثمانیة عشر رجلا شهدوا انهم سمعوا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک. أخرجه الطبرانی فی «الاوسط»].
ص:142
بروایت نور الدین سمهودی
و سید نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:
[عن أبی الطفیل رضی اللّه تعالی عنه: ان علیا رضی اللّه عنه قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم، الا قام» ؟ و لا یقوم رجل یقول: «انی نبئت أو بلغنی، الا رجل سمعت أذناه و وعاه قلبه» ، فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت، و سهل بن سعد، و عدی بن حاتم، و عقبة بن عامر، و ابو أیوب الانصاری، و أبو سعید الخدری، و ابو شریح الخزاعی، و ابو قدامة الانصاری، و ابو لیلی(1)، و ابو الهیثم بن التیهان، و رجال من قریش.
فقال علی رضی اللّه عنه و عنهم: «هاتوا ما سمعتم» ، فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر، خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات، فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «یا أیها الناس ما أنتم قائلون؟» ، قالوا: قد بلغت، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرات، قال: «انی اوشک ان ادعی، فاجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون» ثم قال: «ألا ان دماءکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم و حرمة شهرکم هذا، اوصیکم بالنساء، اوصیکم بالجار، اوصیکم بالممالیک، اوصیکم بالعدل و الاحسان» ، ثم قال: «ایها الناس انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک اللطیف الخبیر» .
و ذکر الحدیث فی
قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»
ص:143
فقال علی: «صدقتم و أنا علی ذلک من الشاهدین» .
أخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر، عن فطر و ابن الجارود، و کلاهما عن أبی الطفیل].
پر ظاهر است که استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلیل صریح است بر آنکه حدیث غدیر دلالت بر امامت و خلافت آن حضرت دارد، زیرا که ناصریت و محبیت، یا صرف محبوبیت غیر مفیدۀ افضلیت، که مثل آن، دیگر صحابه را هم حاصل بود، حاجت استشهاد نداشت، که امری بود ظاهر و باهر، کسی را در آن مجال انکار نبوده، و خصوصا حاضرین مجلس که أجلۀ صحابه و اصحاب حل و عقد بودند، هرگز در این باره ریبی و استبعادی و انکاری نداشتند، پس بمقابلۀ ایشان استشهاد در این باره ریبی و استبعادی و انکاری نداشتند، پس بمقابلۀ ایشان استشهاد نمودن بر امری که همه شان معترف بآن باشند، و احدی انکار آن نداشته فائده نداشت، کما یظهر من کلام ابن روزبهان و سیجیء.
و علاوه بر این، روایات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استشهاد بر حدیث غدیر فرمود، جمعی ادای شهادت کردند، و قومی باخفای آن پرداختند، پس بدعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سزای آن یافتند، یعنی بعضی بعمی، و بعضی به برص مبتلا گردیدند، و چاشنی عذاب الهی در دار دنیا چشیدند! در «اسد الغابة» مذکور است:
[عبد الرحمن بن مدلج، أورده ابن عقدة، و
روی بأسناده عن أبی غیلان سعد بن طالب، عن أبی اسحاق، عن عمرو ذی مرة(1) ، و زبد(2) بن یثیع، و سعید
ص:144
ابن وهب، و هانی بن هانی(1) ، قال ابو اسحاق: و حدثنی من لا احصی، ان علیا نشد الناس فی الرحبة: من سمع قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ فقام نفر، فشهدوا انهم سمعوا ذلک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کتم قوم، فما خرجوا من الدنیا حتی عموا و اصابتهم آفة منهم یزید بن ودیعة، و عبد الرحمن بن مدلج.
أخرجه أبو موسی](2).
و عبد اللّه بن احمد در «مسند» والد خود گفته:
حدثنا أحمد بن عمر الوکیعی(3)، قال: حدثنا زید بن الحباب(4)، قال:
حدثنا الولید(5) بن عقبة بن نزار العنسی، قال: حدثنی سماک(6) بن عبید بن الولید العبسی، قال: دخلت علی عبد الرحمن بن أبی لیلی، فحدثنی انه شهد علیا فی الرحبة، قال: «انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و شهده یوم غدیر خم الا قام» ؟ و لا یقوم الا من قد رآه، فقام اثنی عشر رجلا، فقالوا: قد رأیناه و سمعناه حیث أخذ بیده، یقول: «اللهم وال من والاه، و عاد
ص:145
من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، فقام الا ثلاثة لم یقوموا، فدعا علیهم، فأصابتهم دعوته](1).
و ابن کثیر نیز این روایت را در «تاریخ» خود ذکر کرده، حیث قال:
[قال عبد اللّه بن احمد: حدثنا أحمد بن عمر الوکیعی، ثنا زید بن الحباب ثنا الولید بن عقبة بن نزار العنسی، ثنا سماک بن عبید بن الولید العبسی، قال دخلت علی عبد الرحمن بن أبی لیلی، فحدثنی: انه شهد علیا فی الرحبة، قال:
«انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شهده یوم غدیر خم، الا قام» ؟ و لا یقوم الا من قد رآه، فقام اثنی عشر رجلا، فقالوا: قد رأیناه و سمعناه حیث أخذ بیده، یقول: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» ، فقام الا ثلاثة لم یقوموا، فدعا علیهم، فأصابتهم دعوته](2) و در «کنز العمال» مسطور است:
[عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: خطب علی، فقال: انشد اللّه امرأ نشدة الاسلام سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم أخذ بیدی، یقول:
«أ لست أولی بکم یا معشر المسلمین من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، الا قام، فشهد؟ فقام بضعة عشر رجلا، فشهدوا و کتم قوم، فما فنوا من الدنیا، حتی عموا و برصوا قط فی الافراد](3).
ص:146
و محتجب نماند که از روایت ثقات این حضرات ظاهر است که کسانی که اخفای شهادت حدیث غدیر نمودند و کتمان آن کردند، علاوه بر عبد الرحمن بن مدلج، و یزید بن ودیعه، اکابر صحابه و اجله و اعاظم ایشان بودند، از آن جمله زید بن ارقم، و انس بن مالک، و براء بن عازب.
نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الحلبی(1) در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته:
و قول بعضهم: ان زیادة
«اللهم وال من والاه» الی آخره موضوعة مردود
فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها و قد جاء: ان علیا رضی اللّه عنه قام خطیبا، فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه، ثم قال: «انشد اللّه من شهد غدیر خم الا قام» ؟ و لا یقوم رجل، یقول: نبئت أو بلغنی الا رجل سمعت اذناه و وعی قلبه، فقام سبعة عشر صحابیا.
و فی روایة: ثلاثون صحابیا، و فی «المعجم الکبیر» : ستة عشر صحابیا، و فی روایة: اثنا عشر صحابیا.
فقال: هاتوا ما سمعتم، فذکروا الحدیث و من جملته: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، و فی روایة: «فهذا مولاه» ، و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه:
و کنت ممن کتم، فذهب اللّه ببصری، و کان علی کرم اللّه وجهه عنه دعی علی من کتم](2).
ص:147
و عبد الرحمن(1) بن احمد الجامی در کتاب «شواهد النبوة» که باعتراف فاضل رشید در «ایضاح» کتاب جلیل است، در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:
از آن جمله آن است که روزی بر حاضران مجلس سوگند داد که هر که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که گفته:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، گواهی دهد.
دوازده تن از انصار حاضر بودند، گواهی دادند. یکی دیگر که آن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده بود، حاضر بود، اما گواهی نداد حضرت امیر کرم اللّه وجهه فرمود: که أی فلان تو چرا گواهی ندادی، با آنکه تو هم شنیده ای؟ ، گفت: من پیر شده ام و فراموش کرده ام.
امیر گفت: که خداوند اگر این شخص دروغ می گوید، سفیدی بر بشرۀ وی ظاهر گردان، که عمامه آن را نپوشد. راوی گوید که: و اللّه من آن شخص را دیدم که سفیدی بر میان دو چشم وی پیدا آمده بود و از آن جمله آن است که زید بن ارقم رضی اللّه عنه گفته است: که من در همان مجلس، یا مثل آن حاضر بودم و من نیز از آن جمله بودم که شنیده بودم، اما گواهی ندادم و آن را پنهان داشتم، خدای تعالی روشنای چشم مرا ببرد، و گویند که همیشه بر فوت آن شهادت اظهار ندامت می کرد و از خدای تعالی آمرزش می خواست].
و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام» علی ما نقل عنه، گفته:
[اخبرنا أبو الحسن علی بن عمر بن عبد اللّه بن شوذب، قال: حدثنی أبی،
ص:148
قال: حدثنا محمد بن الحسین الزعفرانی، قال: حدثنی احمد بن یحیی بن عبد الحمید، حدثنی أبو اسرائیل الملائی، عن الحکم، عن ابی سلیمان المؤذن، عن زید بن أرقم، قال: نشد علی الناس فی المسجد: انشد رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ .
فکنت أنا فیمن کتم، فذهب بصری](1).
و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المحدث در «اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» در ذکر حدیث غدیر گفته.
و رواه زر بن حبیش(2)، فقال: خرج علی من القصر، فاستقبله رکبان متقلدی السیوف علیهم العمائم حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، السّلام علیک یا مولانا، فقال علی بعد ما رد السّلام: «من ههنا من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم» ؟ ، فقام اثنی عشر رجلا: منهم خالد بن زید ابو ایوب الانصاری، و خزیمة بن ثابت(3) ذو الشهادتین، قیس بن ثابت بن شماس، و عمار بن یاسر، و ابو الهیثم بن(4) التیهان، و هاشم بن(5) عتبة بن ابی وقاص، و حبیب بن بدیل بن ورقا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» الحدیث، فقال
ص:149
علی لانس(1) بن مالک، و البراء بن عازب: «ما منعکما ان تقوما، فتشهدا؟ فقد سمعتما کما سمع القوم» ؟ ، فقال: «اللهم ان کانا کتماها معاندة فأبلهما» ، فأما البراء فعمی، فکان یسأل عن منزله، فیقول: کیف یرشد من ادرکته الدعوة و أما أنس، فقد برصت قدماه
و قیل: لما استشهد علی علیه السّلام قول النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، اعتذر بالنسیان، فقال: «اللهم ان کان کاذبا فاضربه ببیاض لا تواریه العمامة» ، فبرص وجهه، فسدل بعد ذلک برقعا علی وجهه]-الخ.
و احمد بن یحیی بن جابر البلاذری(2)، که ذهبی در «تذکرة الحفاظ» بعد ذکر ابو محمد احمد بن محمد بن ابراهیم الطوسی البلاذری(3) بذکر او گفته:
[قلت: هذا البلاذری الصغیر، فأما الکبیر، فانه احمد بن یحیی، صاحب «تاریخ» المشهور من طبقة أبی داود(4) السجستانی، حافظ، اخباری](5).
در کتاب «انساب الاشراف» ، که کاتب جلبی در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:
[«أنساب الاشراف» لابی الحسن احمد بن یحیی البلاذری، المتوفی سنة. . . و هو کتاب کبیر، کثیر الفائدة، کتب منه عشرین مجلدا و لم یتم علی
ص:150
ما نقل](1).
گفته:
[قال علی علی المنبر: انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، الا قام؟ ، فشهدوا.
و تحت المنبر أنس بن مالک، و البراء بن عازب، و جریر(2) بن عبد اللّه البجلی، فأعادها فلم یجبه أحد، فقال: «اللهم من کتم هذه الشهادة و هو یعرفها فلا نخرجه من الدنیا، حتی تجعل به آیة یعرف بها» . قال: فبرص أنس، و عمی البراء، و رجع جریر اعرابیا بعد هجرته، فأتی الشراة، فمات فی بیت امه](3) و بعض روات، روایت کتمان انس بن مالک شهادت حدیث غدیر، و مبروص شدن او بدعای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، بکتمان نام او و اتیان لفظ (رجل) بجای نام او آورده اند.
ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در «حلیة الاولیاء» بترجمۀ ابو محمد طلحة بن مصرف که در مدح او گفته:
[و منهم الورع، الکلف القاری الدنف أبو محمد طلحة بن مصرف، کان ذا صدق، و وفاء، و خلق، و صفا].
می آرد:
[حدثنا سلیمان بن احمد، ثنا احمد بن ابراهیم بن کیسان، ثنا اسماعیل بن عمرو البجلی، ثنا مسعر، عن طلحة بن مصرف، عن عمیرة بن سعد، قال: شهدت
ص:151
علیا علی المنبر ناشدا أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و فیهم أبو سعید(1)، و أبو هریرة(2)، و أنس، و هم حول المنبر، و علی علی المنبر، و حول المنبر اثنی عشر رجلا هؤلاء منهم، فقال علی: نشدتکم باللّه، هل سمعتم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ ، فقاموا کلهم، فقالوا: اللهم نعم.
و قعد رجل، فقال: «ما منعک أن تقوم؟» ، قال: یا أمیر المؤمنین، کبرت و نسیت، فقال: «اللهم ان کان کاذبا، فاضربه ببلاء حسن» .
قال: فما مات، حتی رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریه العمامة.
غریب من حدیث طلحة، تفرد به مسعر مطولا، و رواه ابن(3) عائشة، عن اسماعیل مثله، و رواه الاجلح(4)، و هانی بن(5) أیوب، عن طلحة مختصرا](6).
انتهی نقلا عن نسخة عتیقة.
و ترجمۀ این روایت بر زبان ملا جامی در «شواهد النبوة» شنیدی.
و مجد الدین علی بن ظهیر الدین بدخشانی در کتاب «جامع السلاسل» که نسخۀ عتیقه آن نزد خاکسار حاضر، در تعدید شمائل و فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:
از آن جمله آن است که روزی بر حاضران مجلس سوگند دادند، که
ص:152
هر که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که گفت:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، گواهی دهد، دوازده از انصار حاضر بودند، گواهی دادند، یکی دیگر که آن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده بود حاضر بود، اما گواهی نداد، حضرت امیر کرم اللّه وجهه فرمود که: «أی فلان تو چرا گواهی ندادی، با آنکه تو هم شنیده ای» گفت: من پیر شده ام و فراموش کرده ام، امیر دعا کرد که خداوندا اگر این شخص دروغ می گوید، سپیدی بر بشرۀ او ظاهر گردان.
راوی گوید: و اللّه من آن شخص را دیدم که سپیدی در میان دو چشم او پیدا آمده بود].
بر متدرب منصف مخفی نخواهد ماند که کتمان چند کس از اصحاب کبار، که حسب افادات اساطین سنیه، نهایت جلیل الشأن، و عظیم المرتبه، و رفیع القدر و جمیل الفخر بودند، و بمدارج عالیه، و معارج قاصیۀ کمال فضل و ورع و تقوی و علم و شرف و اختصاص و قرب فائز، شهادت حدیث غدیر را، و بد دعا نمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ایشان را، و مقبول شدن آن ببارگاه الهی، و ظهور اثرش، دلیل واضح و برهان ساطع است بر نهایت عظمت و جلالت أمری که از این حدیث مراد است:
و ظاهر است که در گواهی محبیت و ناصریت، یا محبوبیت بمعنی مزعوم سنیه، مقام کتمان و مضایقه نبوده:
علاوه بر این، از این احادیث عدیده اساس قضیۀ(الصحابة کلهم عدول) منهدم شد، چه از آن ظاهر است که این کسان که کتمان شهادت کردند بلا ریب صحابه بودند، و این کتمان شان بلا شبهه کبیره است، بلکه از
ص:153
اکبر کبائر، و بحدی شنیع که در سزای آن بعذاب عاجل مبتلا شدند.
و از این روایات اینهم ظاهر است که از جملۀ صحابه، آن کسان هم بودند که عداوت با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند، و اخفای فضائل آن حضرت می خواستند، پس ادعای شاهصاحب و اسلاف مغفلین شان، موالات جمیع صحابه را با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تلبیسی بیش نیست و نیز از ملاحظۀ این روایات تقریرات اهل سنت دربارۀ عدم جواز اخفای صحابه نص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را، و امتناع مخالفتش بر ایشان (هَباءً مَنْثُوراً) گردید، زیرا که اگر حدیث غدیر نص در امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است کما هو الواقع، پس مطلوب اهل حق بلا کلفت بصراحت تمام ثابت شد، که با وصفی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این نص را در این مجمع عظیم ارشاد فرموده باز آن را چنان پوشیدند و در ابطالش کوشیدند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بمقابلۀ اکابر صحابه، حاجت استشهاد بر آن افتاد و بعضی از آنها شهادت دادند، و نبذی زبان خود را بأمر حق نگشادند، و در سزای آن بعذاب عاجل گرفتار شدند.
و اگر بالفرض حدیث غدیر نص بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست مگر مراد از آن محض ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس باز هم مطلوب ما بالاولویة ثابت می شود، زیرا که هر گاه صحابه عمل بمقتضای وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که بارها جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد نمود، و در این مجمع عظیم آن را بیان فرموده ننمودند، تا آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را حاجت استشهاد بر آن افتاد، و بعد استشهاد هم جمعی کتمان آن کردند.
ص:154
پس اگر این حضرات نص امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اخفا نمایند، و بابطال آن پردازند، و عمل را بآن ترک نمایند، از ایشان چه عجب است؟ و نیز از ملاحظۀ این روایات نهایت انصاف ابن روزبهان(1) و کمال بعد او از حیف و عدوان، و مجازفت و طغیان، مثل سفیدۀ صبح منجلی و عیان گردیده، که او روایت استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر حدیث غدیر خم، و کتمان انس بن مالک و بد دعا نمودن آن جناب در حق او، از موضوعات بیچاره روافض پنداشته، و بزعم خود دلیلی بس متین بر آن اقامت ساخته، چنانچه در جواب «نهج الحق» گفته:
[و أما ما ذکر ان أمیر المؤمنین استشهد من أنس بن مالک، فاعتذر بالنسیان فدعا علیه.
فالظاهر ان هذا من موضوعات الروافض، لان خبر: «من کنت مولاه فعلی مولاه» کان فی غدیر خم، و کان لکثرة سماع السامعین کالمستفیض، فأی حاجة الی الاستشهاد من أنس، و ان فرضناه انه استشهد و لم یشهد أنس، لم یکن من أخلاق أمیر المؤمنین علیه السّلام أن یدعو علی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و من خدمه عشر سنین بالبرص و وضع الحدیث ظاهر].
این کلام روزبهان بوجوه عدیده مورث حیرت است که نتوان نهفت و موجب تعجب ها است که نتوان گفت! چه اولا: نفی حاجت استشهاد بر حدیث غدیر نمودن، و باین دلیل علیل طریقۀ تکذیب روایت استشهاد از أنس به پیمودن طرفه ماجرا است، چه استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر بطرق
ص:155
متعدده و اسانید متکثره مروی گردیده، پس چنین امر ثابت و مشهور:
بلکه متواتر را بمحض وهم باطل و خیال لا حاصل تکذیب نمودن، خبر از غایت ذکاء و فضل، و نهایت بعد از کذب و هزل دادن است.
و ثانیا: با وصف اعتراف باین معنی که سامعین حدیث غدیر کثیر بودند، و بتصریحات مورخین ثقات عددشان بر صد هزار هم زائد بود باز آن را مثل مستفیض پنداشتن، بحقیقت در استفاضۀ آن شک کردن، و کمال حذق و مهارت خود در علم حدیث ثابت ساختن است، که مرتبۀ این حدیث شریف از تواتر هم بمراتب بالاتر رفته است، استفاضه از ادنی مدارج آن است، و ابن روزبهان بسبب کمال انصاف و امعان هنوز در آن شک و ارتیاب دارد و لا غرو فللجنون فنون.
و ثالثا: دعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر انس، با وصف اخفای او شهادت مطلوبه آن حضرت را بعید از اخلاق آن حضرت دانستن، در حقیقت همت را بر اعتراض و ایراد بر انبیا و أوصیا و صلحا و اولیاء گماشتن است، چه از سنن سنیه این حضرات است که در بعض اوقات بر مخالفین و معاندین خود دعای بد کرده اند، و این دعاهای ایشان مقبول شده، و این معنی را علماء از مناقب و فضائل این حضرات شمرده اند.
این ماجرای شگرف است، که ابن روزبهان این دعا را موجب طعن و تشنیع می گرداند، که آن را منافی حسن اخلاق می پندارد! جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر منافقانی که در شب عقبه ارادۀ فاسد کرده بودند، بد دعا فرموده.
نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی در «انسان العیون» گفته:
ص:156
فلما أصبح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء إلیه اسید(1) بن حضیر، فقال:
یا رسول اللّه ما منعک البارحة من سلوک الوادی، فقد کان أسهل من سلوک العقبة؟ فقال: أ تدری ما أراد المنافقون؟ و ذکر له القصة، فقال: یا رسول اللّه، قد نزل الناس و اجتمعوا، فمر کل بطن ان یقتل الرجل الذی هم بهذا، فان أحببت بین بأسمائهم، و الذی بعثک بالحق، لا أبرح، حتی آتیک برؤسهم، فقال صلی اللّه علیه و سلم: انی أکره أن یقول الناس: ان محمدا قاتل بقوم، حتی إذا أظهره اللّه تعالی بهم أقبل علیهم یقتلهم، فقال: یا رسول اللّه هؤلاء لیسوا بأصحاب، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: أ لیس یظهرون الشهادة؟ ، ثم جمعهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أخبرهم بما قالوه و ما أجمعوا علیه، فحلفوا باللّه ما قالوا، و لا أرادوا الذی ذکر، فأنزل اللّه تعالی: یَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ اَلْکُفْرِ(2)-الآیة، و أنزل اللّه تعالی: وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا(3) و دعا علیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: «اللّهمّ ارمهم بالدبیلة، و هی سراج من نار یظهر بین أکتافهم، حتی ینجم من صدورهم» -انتهی أی و فی لفظ «شهاب من نار یقع علی نیاط قلب أحدهم، فیهلکه»(4)].
و نیز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر شخصی که روبروی آن حضرت در حالت صلاة مرور کرده، بد دعا فرموده، چنانچه حلبی در «انسان العیون» بعد عبارت سابقه گفته:
[و فی «الامتاع» ان النبی صلی اللّه علیه و سلم و هو بتبوک صلی الی نخلة، فجاء شخص، فمر بینه و بین تلک النخلة بنفسه.
ص:157
و فی روایة: و هو علی حمار، فدعا علیه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: «قطع صلاتنا، قطع اللّه أثره» فصار مقعدا](1).
و نیز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر مردی که محاکات مشی آن جناب نموده، دعای بد فرموده، و او بعذاب صرع و ابتلا بهمان حالت محاکات مبتلا گردیده.
سیوطی در «در منثور» گفته:
[أخرج أبو الشیخ(2)، عن قتادة(3)، و ابن مردویه(4) ، عن ابن عمر رضی اللّه عنهما قال: کان رجل خلف النبی صلی اللّه علیه و سلم یحاکیه و یلبطه، فرآه النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال کذلک تکن فرجع الی أهله فلبط(5) به مغشیا شهرا، ثم أفاق حین أفاق و هو کما حاکی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].
و نیز جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در مقامات دیگر بر مخالفین خود بد دعا فرموده.
از آن جمله آنکه بر مردی که بجواب استفسار آن حضرت از او حدیثی را بدروغ گفته، بد دعا فرمود و او در همان حال اعمی گردید.
محمد بن محمد المعروف بخواجه بارسا در «فصل الخطاب» گفته:
[روی الامام المستغفری رحمه اللّه باسناده ان أمیر المؤمنین علیا رضی اللّه عنه
ص:158
سأل رجلا عن حدیث فی الرحبة، فی الرحبة، فکذبه، قال: انک کذبتنی، قال: ما کذبتک، قال: أدعو اللّه علیک ان کنت کاذبا ان یعمی بصرک، قال: فادع اللّه، فدعا علیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه، فعمی بصره، فلم یخرج من الرحبة الا و هو أعمی].
و نور الدین عبد الرحمن جامی در «نفحات الانس» در مقام اثبات کرامات اولیاء گفته:
روی الامام المستغفری رحمه اللّه باسناده: أن علیا رضی اللّه عنه سأل رجلا عن حدیث فی الرحبة فکذبه، قال: انما کذبتنی، قال: ما کذبتک، قال: أدعو اللّه علیک ان کنت کاذبا أن یعمی بصرک.
قال: فادع اللّه، فدعا علیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه فعمی بصره، فلم یخرج من الرحبة الا و هو أعمی(1).
و نیز ملا جامی در «شواهد النبوة» در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: امام مستغفری رحمه اللّه در کتاب «دلائل النبوة» آورده است که أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روزی در رحبة از شخصی سؤال کرد، آن شخص راست نگفت، حضرت أمیر فرمود: که دروغ می گوئی گفت: دروغ نمی گوییم، فرمود: که بر تو دعا خواهم کرد اگر تو دروغ گفته باشی خدای تعالی ترا کور گرداند، گفت: دعا کن، حضرت أمیر دعا کرد، آن مرد از رحبة بیرون نرفت الا نابینا.
و مخفی نماند که مستغفری که از این عبارت هم امامت او ظاهر، از اکابر اساطین محدثین و جهابذۀ حفاظ منقدین و حذاق ماهرین است.
ص:159
عبد القادر(1) بن محمد محیی الدین أبو محمد بن أبی الوفا القرشی در کتاب «الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیه» گفته:
[جعفر بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر النسفی المستغفری خطیب نسف، کان فقیها فاضلا، و محدثا مکثرا، صدوقا حافظا، لم یکن بما وراء النهر فی عصره مثله، و له تصانیف أحسن فیها](2).
و محمود بن سلیمان الکفوی(3) در «کتائب أعلام الاخیار» گفته:
[الشیخ الامام الخطیب الحافظ أبو العباس جعفر بن محمد بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر بن الفتح المستغفری النسفی، کان رحمه اللّه فقیها فاضلا، محدثا صدوقا، یرجع الی معرفة و فهم و امعان، جمع الجموع، و صنف التصانیف و أحسن فیها، لم یکن بما وراء النهر فی عصره من یجری مجراه فی الجمع و التصنیف و فهم الحدیث.
أخذ الفقه عن الشیخ القاضی الامام أبی علی النسفی، عن الشیخ الامام أبی بکر محمد بن الفضل، عن عبد اللّه السند مونی، عن أبی حفص الصغیر، عن أبیه أبی حفص الکبیر، عن محمد، عن أبی حنیفة.
و أخذ عنه محمد بن عبد الجبار أبو(4) منصور السمعانی المروزی، و الامام الخطیب أبو محمد النوحی النسفی اسماعیل بن ابراهیم محمد بن نوح.
ولد سنة خمسین و ثلاثمائة، و مات سنة اثنتین و ثلاثین و اربعمائة، و قبره بنسف علی طرف الواری، کذا نقل عن «انساب السمعانی»]-الخ.
ص:160
و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی(1) الشافعی در «طبقات الشافعیة» گفته:
[جعفر بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر بن الفتح النسفی، الحافظ المعروف بالمستغفری، صاحب التصانیف الکثیرة و محدث ماوراء النهر فی زمانه.
عاش ثمانین سنة، و توفی سنة اثنتین و ثلاثین و اربعمائة.
ذکره الذهبی فی «العبر»(2) و ذکر فی ترجمة الاودنی(3) ان المستغفری المذکور من تلامذته](4).
و موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم هم روایت بد دعای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر این تیره بخت که مرتکب کذب در جواب استفسار آن حضرت گردیده، نقل نموده، چنانچه در کتاب «مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام» گفته:
[أخبرنی سید الحفاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی(5) فیما کتب الی من همدان، قال: أخبرنا أبو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن محمد ابن عبدوس الهمدانی(6) ، قال: حدثنا أبو طالب الجعفری، قال ابن مردویه الحافظ:
قال: حدثنا محمد بن أحمد بن علی، قال: حدثنا موسی بن یوسف بن موسی بن
ص:161
راشد القطان، قال: حدثنا وهب بن بقیة(1) ، قال: حدثنا هشیم(2) ، عن اسماعیل ابن سالم، عن عمار الحضرمی، عن زاذان بن عمر(3) : ان علیا سأل رجلا فی الرحبة عن حدیث، فکذبه، فقال علی: انک قد کذبتنی، فقال: ما کذبتک؟ فقال:
«ادعوا اللّه علیک ان کنت کذبتنی ان یعمی بصرک» ، قال: ادع اللّه، فدعا علیه، فلم یخرج من الرحبة، حتی قبض بصره](4).
و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب «الاکتفاء» آورده:
[عن ابن زاذان: ان علیا حدث حدیثا، فکذبه رجل، فقال علی رضی اللّه عنه: ادعو علیک ان کنت صادقا، قال: نعم، فلم ینصرف حتی ذهب بصره.
اخرجه عمر بن محمد الملا فی سیرته].
و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی در «صواعق محرقه» گفته:
[و من کراماته، یعنی علیا علیه السّلام أیضا انه حدث بحدیث، فکذبه رجل. فقال له: «ادعو علیک ان کنت کاذبا» قال: ادع، فدعا علیه، فلم یبرح، حتی ذهب بصره](5).
و محمد صدر عالم در «معارج العلی فی مناقب المرتضی» گفته:
[و منها انه رضی اللّه عنه حدث بحدیث، فکذبه رجل، فقال له: «ادعو علیک ان کنت کاذبا» ، قال: ادع، فدعا علیه، فلم یبرح، حتی ذهب بصره].
ص:162
و ولی اللّه(1) در «ازالة الخفا» گفته:
[عن علی بن زاذان : ان علیا حدث حدیثا، فکذبه رجل، فقال علی رضی اللّه عنه: «أدعو علیک ان کنت صادقا» ، قال: نعم، فدعا علیه، فلم ینصرف، حتی ذهب بصره].
و حافظ عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر(2) در «تاریخ» خود گفته:
[و قال هشیم، عن سیار، عن عمار، قال: حدث علیا بحدیث، فکذبه رجل فما قام، حتی عمی.
و قال ابن أبی الدنیا(3) : حدثنی سریج بن یونس(4)، ثنا هشیم، عن اسماعیل ابن سالم(5)، عن عمار الحضرمی، عن زاذان أبی عمرو: ان رجلا حدث علیا بحدیث فقال له علی: «ما أراک الا قد کذبتنی؟» قال: لم افعل، قال: «ادعو علیک ان کنت کذبت» ، قال: ادع، فدعا. فما برح، حتی عمی].
و ملا جامی در «شواهد النبوة» گفته:
[و از آن جمله آن است که حضرت امیر کرم اللّه وجهه شخصی را بآن متهم داشت که خبرهای وی را بسوی معاویه می رساند، آن شخص انکار کرد، حضرت امیر فرمود که سوگند می خوری؟ آن شخص سوگند خورد امیر فرمود که اگر در این سوگند کاذب باشی خدای تعالی چشم ترا کور
ص:163
گرداند، و از آن هفته برنیامد که بیرون آمد، و عصای وی گرفته بودند و می کشیدند، و از چشمان وی هیچ نمی دید](1).
و احمد بن عطاء اللّه اسکندری در «لطائف المنن» ، که بعنایت رب ذو المنن پیش این فقیر حاضر است و کاتب جلبی بذکر آن در «کشف الظنون» گفته:
[«لطائف المنن» فی مناقب الشیخ أبی العباس و شیخه أبی الحسن فی مجلد للشیخ تاج الدین عطاء اللّه بن احمد بن محمد الشاذلی الاسکندری، المتوفی سنة تسع و سبعمائة](2).
بعد ذکر حکایت دعای ابراهیم بن ادهم(3) بمغفرت در حق جندی که سر ابراهیم شکسته بود، گفته:
[قال الشیخ ابو العباس: لیس هذا عین الکمال، و ما فعله سعد(4) أحد العشرة هو عین الکمال: ادعت علیه امرأة أنه احتاز شیئا من بستانها، فقال: اللهم ان کانت کاذبة فأعمها و أمتها فی مکانها، فعمیت و جاءت تمشی یوما فی بستانها، فوقعت فی بئر فماتت، فلو کان ما فعله ابراهیم عین الکمال لکان الصحابی أولی به، و لکنه کان سعد أمینا من أمناء اللّه، نفسه و نفس غیره عنده سواء، فما دعا علیها، لانها آذته، و لکن دعا علیها، لانها آذت صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ابراهیم لم یصل الی هذه المرتبة، فترک الدعاء علی الجندی لئلا یکون ذلک انتصارا لنفسه، و سعد رضی اللّه عنه قد خلصه اللّه من نفسه و أبرزه للخلق یخلص
ص:164
به من یشاء من عباده، و الصوفی لا یستقضی الحق لنفسه، بل یستقضی الحق لربه](1).
از این عبارت ظاهر است که سعد صحابی که یکی از عشره است، بر زنی که دعوای کاذب بر او آغاز نهاده، بد دعا فرمود که او نابینا گردید، و در چاهی افتاده، هلاک گردید، و این بد دعای سعد عین کمال است، پس بد دعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر انس و دیگر کاتمین بالاولی عین کمال، و ناشی از استقضای حق برای رب ذو الجلال باشد.
و طرفه تر آن است که ابن روزبهان از تهجین شأن خلیفۀ ثانی هم نیندیشیده، به ادعای منافات بد دعا کردن با اخلاق، او را کسعد و أمثاله من حیث لا یشعر، بسلک مطعونین کشیده و ناهیک به خسارة و جسارة.
مگر نشنیدی که خلیفۀ ثانی بر بلال(2) و اصحاب او که از جمله شان زبیر بن العوام(3)، و دیگر صحابۀ عظام بودند بد دعا کرده، و حضرات اهل سنت چنان گمان می برند که طاعونی که بعد از این بد دعا واقع شد ببرکت دعای مستجاب خلافت مآب بود، و بغیر انقضای یکسال، بلال و اصحاب با کمال او به بلیۀ موت و ارتحال معاقب گردیدند و سزای جسارت خود که اصرار بر انکار قبول حکم آن عالی تبار نموده بودند جلدتر کشیدند.
ص:165
ابو یوسف(1) تلمیذ ابو حنیفه(2) در کتاب «الخراج» که نسخۀ عتیقۀ آن در کتب وقفیۀ جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه الزکیة موجود است، گفته:
[حدثنی اللیث بن سعد(3)، عن حبیب بن أبی ثابت(4): ان اصحاب محمد صلی اللّه علیه و سلم و جماعة المسلمین أرادوا عمر بن الخطاب ان یقسم الشام کما قسم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیبر و انه کان اشد الناس علیه فی ذلک الزبیر ابن العوام، و بلال بن رباح، فقال عمر: إذا أترک من بعدکم من المسلمین لا شیء لهم، ثم قال: اللهم اکفنی بلالا و اصحابه.
قال: و رأی المسلمون ان الطاعون الذی اصابهم بعمواس(5) کان عن دعوة عمر قال: و ترکهم عمر ذمة یؤدون الخراج الی المسلمین](6).
و شاه ولی اللّه در «قرة العینین» می گوید:
[و عن حبیب بن أبی ثابت: ان أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و جماعة من المسلمین أرادوا عمر بن الخطاب أن یقسم الشام کما قسم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیبر، و انه کان أشد الناس علیه فی ذلک الزبیر بن العوام، و بلال بن رباح، فقال عمر: إذا اترک من بعدکم من المسلمین لا شیء لهم،
ص:166
ثم قال: اللهم اکفنی بلالا و اصحابه.
قال: و رأی المسلمون ان الطاعون الذی أصابهم بعمواس کان عن دعوة عمر قال: و ترکهم عمر ذمة یؤدون الخراج الی المسلمین.
أخرجه ابو یوسف](1).
و در «ازالة الخفا» هم این روایت از ابو یوسف نقل کرده و شیخ ابو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن احمد السهیلی(2) در کتاب «الروض الانف» در بیان أرض سواد گفته:
[و لما سار عمر الی الشام و کان بالجابیة شاور فیما افتتح من الشام أ یقسمها، فقال له معاذ: ان قسمتها لم یکن بعد لمن یأتی من المسلمین شیء أو نحو هذا، فأخذ بقول معاذ، فالح علیه بلال فی جماعة من اصحابه و طلبوا القسم، فلما اکثروا قال: اللهم اکفنی بلالا و ذویه، فلم یأت الحول و منهم علی الارض عین تطرف](3).
و فخر الدین ابو محمد عثمان بن علی بن محجن زیلعی(4) که از اکابر ائمه و فقهای اهل سنت است، و محامد و فضائل سنیۀ او از «کتائب اعلام الاخیار» کفوی، و «طبقات السالفین فی العلماء الراسخین» ابو الکمال کمال باشا، که نسخۀ عتیقۀ آن در حرم محترم مکّه معظمه زادها اللّه تعظیما دیده بودم، و بعض تراجم را از آن انتخاب هم نمودم، و غیر آن ظاهر است، در «شرح کنز الدقائق» گفته:
[ثم أرض السواد مملوکة لاهلها عنوة.
ص:167
و قال الشافعی: لیست بمملوکة و انما هی الوقف علی المسلمین، و أهلها مستأجرون لها، لان عمر استطاب قلوب الغانمین فآجرها.
و قال ابو بکر الرازی: هذا غلط بوجوه: أحدها ان عمر لم یستطب قلوبهم فیه، بل ناظرهم علیه و شاور الصحابة علی وضع الخراج، فامتنع بلال و أصحابه فدعا علیهم فأین الاسترضاء](1).
بالجمله تکذیب روایت بد دعا نمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتوهم بعد آن از اخلاق آن حضرت، بعد صریح از فهم مقاصد انبیا و اوصیا و اولیا، و انهماک در هوای نفس و حب باطل است، لا غیر.
و دانستی که سوای أنس، زید بن ارقم نیز حسب روایت اکابر سنیه، و براء بن عازب هم حسب روایت جمال الدین محدث، بسبب دعای آن حضرت بعذاب عاجل گرفتار گردیدند و سزای کتمان و عدوان خود کشیدند، پس ابن روزبهان تا کجا دردسر تکذیب چنین روایات و ابطال اخبار اساطین ثقات خواهد کشید؟ ! الحمد للّه المنان، علی ما اوضع الحق بالعیان، و رمی المنکرین و المبطلین بالصغار و الهوان، و نشکره علی ما أرانا الحق الحقیق بالاتباع، و حبانا عیون البصیرة و آذان الاستماع، و لم یبتلنا بالعمی، و لم یجنبنا عن الهدی، و لم یجعلنا من الذین هم عن الحق ناکبون، و عن أداء الشهادة بالصدق عازبون. و بالباطل آنسون، و فی حلل النفاق مائسون، و علی العصبیة و العناد متهالکون، و فی أودیة الشقاق هالکون، و فی أعمالهم علی الماء راقمون و فی الدنیا ناعمون، و فی الآخرة راغمون و لنعم ما قال فی «احقاق الحق» فی جواب ابن روزبهان: و أما استبعاده
ص:168
من اخلاق أمیر المؤمنین علیه السّلام ان یدعو علی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و خادمه بظهور البرص علیه، فهو تصوف بارد، لانه إذا لم یشهد أنس لاظهار حق قربی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بما علم به یقینا فقد اخل بما وجب علیه من محبتهم بنص القرآن المجید، و خلع ربقة متابعة النبی صلی اللّه علیه و آله و أحبط اللّه عمله و خدمته فأقل مرتبة جزاءه فی الدنیا الدعاء علیه بالامراض الساخرة و سیذوق وبال أمره فی الآخرة.
و از لطائف این است که با وصفی که ابن روزبهان در این کلام داد خلط و تخدیع و تسویل و تلمیع داده، لکن باز هم فائده ای بس جلیله از کلامش ظاهر می شود، زیرا که از آن بنهایت ظهور ثابت می شود که استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر خبر غدیر، دلیل دلیل بودن این حدیث بر امامت آن جناب است، زیرا که فضل بن روزبهان استشهاد را بر امری که مثل مستفیض باشد باطل دانسته، و ظاهر است که وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در استفاضه و اشتهار بغایت قصوی رسیده بود، و از آیات و احادیث عدیده ثابت، پس بنا بر این استشهاد بر آن باطل باشد، و چون وقوع استشهاد بر حدیث غدیر ثابت و محقق است معلوم شد که مراد از این حدیث ایجاب محبت نیست که آن محتاج باستشهاد نبوده، بلکه آن امری است نهایت جلیل و عظیم الشأن که انکار آن اکثر صحابه قولا و فعلا می کردند، پس با وصف کثرت سامعین آن بسبب شیوع جحود و عناد محتاج باستشهاد گردید.
و نیز از تصریح ابن روزبهان بکثرت سامعین حدیث غدیر کمال تعصب و عناد، و غایت خرافت و لداد، و نهایت تعنت و اعوجاج، و قصوای مراء و لجاج منکرین و رادین و طاعنین حدیث غدیر ثابت می شود، که هر گاه باعتراف ابن روزبهان سامعین این حدیث کثیر بودند، و باین
ص:169
سبب حاجت به استشهاد نداشته، پس در ثبوت و تحقق آن ریبی نماند.
فوا اسفاه که متعصبین قوم همت قاصر بلکه اقصر را بر رد چنین حدیث شریف می گمارند. و اصلا از خدا و رسول استحیای نمی کنند، و از مؤاخذۀ یوم الجزاء و فضیحت دنیا نمی هراسند.
و للّه الحمد و المنة که از ملاحظۀ جمیع روایات استشهاد که ائمۀ نقاد و أساطین صدور ارباب اعتبار و اعتماد روایت کرده اند، کمال انصاف و اطلاع و طول باع فخر رازی ظاهر می شود، که او در «نهایة العقول» بسبب غایت مجانبت زیغ و حیف، وجه ثانی را از وجهین اثبات حدیث غدیر که آن احتجاج است بمناشدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بصراحت تمام ضعیف گفته، و تصحیح این مناشده را غیر ظاهر، بلکه بسبب احتراز از مراء و لجاج محتاج اثبات وانموده، بلکه بکمال جسارت و تهور ادعا نموده که اکثر محدثین انکار می کنند این مناشده را، فنعوذ باللّه من الانهماک فی مثل هذا الهذر و البهتان و الکذب و العدوان، و اللّه الموفق و هو المستعان.
و هر چند از بیان سابق دلالت استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر آنکه حدیث غدیر دلیل امامت آن جناب است ظاهر شده است، لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه در اینجا باثبات می رسانم که حسب تصریح علامه علی ابن ابراهیم حلبی که از اکابر مشایخ و اجلۀ محققین ایشان است، و نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهرۀ او سابقا شنیدی، جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر احتجاج فرموده بر کسانی که نزاع نموده بودند آن جناب را در خلافت، در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته:
[و علی تسلیم ان المراد انه أولی بالامامة، فالمراد فی المال لا فی الحال،
ص:170
و الا لکان هو الامام مع وجوده صلی اللّه علیه و سلم، و المآل لم یعین له وقت، فمن أین انه عقب وفاته صلی اللّه علیه و سلم جاز أن یکون بعد أن تنعقد له البیعة و یصیر خلیفة و یدل لذلک انه لم یحتج بذلک الا بعد أن آلت إلیه الخلافة ردا علی من نازعه فیها، کما تقدم فسکوته عن الاحتجاج بذلک الی أیام خلافته قاض علی کل من له أدنی عقل فضلا عن فهم بانه لا نص فی ذلک علی امامته عقب وفاته](1).
از این عبارت ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج بحدیث غدیر بر کسانی که نزاع با آن جناب در خلافت کردند نموده، و رد بر ایشان باین حدیث شریف فرموده، ظاهر است که احتجاج و رد بر منازعین آن حضرت در خلافت ممکن نیست مگر وقتی که این حدیث دلالت کند بر خلافت و امامت آن حضرت، و الا پر ظاهر است که اگر این حدیث دلیل خلافت و امامت آن جناب نمی بود، احتجاج و استدلال بر کسانی که نزاع با آن جناب در خلافت کردند ممکن نمی شد، و علاوه بر این مشار إلیه ذلک در قول حلبی: «و یدل لذلک» حاصل مضمون «جاز أن یکون بعد أن تنعقد له البیعة و یصیر خلیفة» است و ضمیر یکون در این قول راجع بأولویت بالامامة در مآل است، پس معنای قول حلبی این است که دلالت می کند بر آنکه مراد اولویت بالامامة در مآل بعد انعقاد بیعت برای آن حضرت و خلیفه شدن آن جناب است، که آن جناب احتجاج نکرده بحدیث غدیر مگر بعد آنکه آئل شد خلافت بآنجناب.
پس بکمال وضوح ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حدیث غدیر را دلیل اولویت خود بامامت می دانست، و لفظ «مولی» نزد آن جناب محمول بر «اولی بالامامة» بود.
ص:171
و هذا هو مطلوب أهل الحق و الرشاد، و قاصم ظهور الجاحدین المنهلکین فی العناد.
اما زعم حلبی که مراد از اولویت بامامت در وقت انعقاد بیعت آن حضرت است، پس مدفوع است بآنکه قید «انعقاد بیعت» ، یا قید «ما بعد عثمان» در حدیث غدیر مذکور نیست، بلکه مطلق است.
پس در صورت حمل «مولی» بر «أولی بالامامة» معنای حدیث غدیر چنین خواهد بود که هر که من مولای او هستم، پس علی اولای او است بامامت، و همین معنی را اهل حق حدیثا و قدیما اثبات می کنند، و مخالفین باهتمام تمام در صدد رد و ابطال آن افتاده، دماغ سوزی را بغایت قصوی رسانیده اند، و چون این معنی حسب افادۀ حلبی مراد حدیث غدیر بدلالت احتجاج و استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، بحمد اللّه کمال متانت و رزانت و اصابت احتجاج و استدلال اهل حقّ، و نهایت شناعت و فظاعت رد و ابطال سنیه ظاهر، و واضح شد که رد سنیه بر این احتجاج و استدلال و استهزاء و سخریه بر آن است معاذ اللّه من ذلک.
و للّه الحمد که خود شاهصاحب در مطاعن عمر از این کتاب، و والد ماجدشان در «قرة العینین» ادعای غلط را در استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شاهد جهل و حمق مدعی می دانند.
و حمل اولویت بامامت بر زمان ما بعد ثالث صریح البطلان و الفساد، و احتمال آن در غایت وهن و اختلال، زیرا که تهنیت شیخین کما فی «الصواعق» و غیره، قلع اساس این احتمال واهی نموده، و آن را بخاک سیاه برابر ساخته، و به أسفل درکات جحیم فرستاده، که شیخین اعتراف
ص:172
بمولائیت آن جناب برای هر مؤمن کرده اند.
پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب تهنیت شیخین و حسب فهم شان مولای شان هم «سواء کانوا من المؤمنین أم لا» باشد، پس آن جناب حسب فهم خود شیخین اولایشان بامامت باشد، پس تقیید آن بزمان ما بعد عثمان حسب فهم خود شیخین محض مجازفت و عدوان، و دلیل کمال حیف و حرمان و محض زیغ و خسران است.
و نیز بلا شبهه این حدیث در صورت حمل «مولی» بر «اولی بالامامة» بر مطلق خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت خواهد کرد، و چون که فقدان نص بر ثلاثه باعتراف اولیاء و هواخواهانشان ثابت است تا آنکه شاهصاحب هم بآن اعتراف دارند، لهذا مطلق نص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت خلافت بیفاصلۀ آن جناب خواهد شد، لقبح تقدیم غیر المنصوص علیه علی المنصوص علیه.
اما دعوی حلبی سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از احتجاج بحدیث غدیر بر امامت خود تا أیام خلافت خویش، یعنی تا زمان انقضای أیام ثلاثه:
پس مدفوع است به اینکه نزد اهل حق سکوت آن جناب از این استدلال مسلم نیست، بلکه مدعی آن نزد ایشان کاذب و مفتری و دروغ زن است پس ظاهر است و لا کظهور الصباح که این استدلال بمقابلۀ أهل حق وجهی از صحت ندارد، بلکه محض غفلت یا تغافل و غایت اهمال و تساهل است و بطلان سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از استدلال بحدیث غدیر در ایام أبی بکر بر خلافت و امامت خود حسب روایات اهل حق بر متتبع کتب حدیث ایشان مخفی نخواهد بود، بطور نمونه بعض روایات در
ص:173
اینجا نوشته می شود:
در کتاب «خصال» تصنیف شیخ ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین ابن موسی بن بابویه القمی(1) مذکور است که جناب امیر المؤمنین به ابو بکر گفت:
[و لکن اخبرنی عن الذی یستحق هذا الامر بما یستحقه؟ ، فقال ابو بکر:
بالنصیحة و الوفاء و دفع المداهنة و المحاباة، و حسن السیرة، و اظهار العدل، و العلم بالکتاب و السنة، و فصل الخطاب، مع الزهد فی الدنیا، و قلة الرغبة فیها، و انصاف المظلوم من الظالم للقریب و البعید، ثم سکت، فقال علی علیه السّلام:
«انشدک باللّه یا أبا بکر أ فی نفسک تجد هذه الخصال؟ ، أو فی؟» .
قال ابو بکر: بل فیک یا أبا الحسن.
قال: «انشدک باللّه أنا المجیب لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قبل ذکر ان المسلمین أم أنت؟» قال: بل أنت.
قال: «فأنشدک باللّه أنا الاذان لاهل الموسم و لجمیع الامة بسورة براءة، أم أنت؟» .
قال: بل أنت.
قال: «فانشدک باللّه أنا وقیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بنفسی یوم الغار، أم أنت؟» قال: بل أنت.
قال: «انشدک باللّه لی الولایة من اللّه مع ولایة رسوله فی آیة زکاة الخاتم، أم لک؟» .
قال: بل أنت.
قال: «انشدک باللّه أنا المولی لک و لکل مسلم بحدیث النبی یوم الغدیر،
ص:174
أم أنت؟» ، قال: بل أنت(1)]-الخ.
و شیخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(2) در «امالی» خود علی ما فی «بحار الانوار» آورده:
[جماعة، عن أبی المفضل(3) ، عن احمد بن علی بن مهدی(4) املاء من کتابه عن أبیه، عن أبی الحسن الرضا، عن آبائه علیهم السّلام، قال: لما أتی أبو بکر و عمر الی منزل أمیر المؤمنین علیه السّلام، و خاطباه فی أمر البیعة، و خرجا من عنده خرج امیر المؤمنین علیه السّلام الی المسجد، فحمد اللّه و اثنی علیه بما اصطنع عندهم أهل البیت إذ بعث فیهم رسولا منهم و أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، ثم قال: «ان فلانا و فلانا أتیانی و طالبانی بالبیعة لمن سبیله ان یبایعنی، أنا ابن عم النبی و أبو بنیه، و الصدیق الاکبر، و أخو رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، لا یقولها أحد غیری الا کاذب، و اسلمت و صلیت قبل کل أحد، و أنا وصیه و زوج ابنته سیدة نساء العالمین فاطمة بنت محمد، و أبو حسن و حسین سبطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، و نحن أهل بیت الرحمة، بنا هدیکم اللّه، و بنا استنقذکم من الضلالة، و أنا صاحب یوم الدوح و فی نزلت سورة من القرآن، و أنا الوصیّ علی الاموات من أهل بیته، و أنا ثقته علی الاحیاء من امته، فاتقوا اللّه یثبت أقدامکم و یتم نعمته علیکم» ، ثم رجع الی بیته](5).
ص:175
و حسن بن محمد الدیلمی در «ارشاد القلوب» آورده:
[روی عن الصادق علیه السّلام ان أبا بکر لقی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی سکة بنی النجار فسلم علیه و صافحه و قال له: یا أبا الحسن أ فی نفسک شیء من استخلاف الناس ایای؟ و ما کان من یوم السقیفة و کراهتک البیعة و اللّه ما کان ذلک من ارادتی، الا ان المسلمین اجتمعوا علی أمر لم یکن لی ان اخالف علیهم فیه. . .] الی أن قال: [فقال له أمیر المؤمنین: «یا أبا بکر، فهل تعلم أحدا أوثق من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟ و قد أخذ بیعتی علیک فی أربعة مواطن و علی جماعة معک و فیهم عمر و عثمان: فی یوم الدار، و فی بیعة الرضوان تحت الشجرة، و یوم جلوسه فی بیت أم سلمة، و فی یوم الغدیر بعد رجوعه من حجة الوداع، فقلتم بأجمعکم: سمعنا و أطعنا اللّه و رسوله، فقال لکم: اللّه و رسوله علیکم من الشاهدین فقلتم بأجمعکم: اللّه و رسوله علینا من الشاهدین، فقال لکم: فلیشهد بعضکم لبعض و لیبلغ شاهدکم غائبکم، و من سمع منکم فلیسمع من لم یسمع، فقلتم:
نعم یا رسول اللّه، و قلتم بأجمعکم تهنئون رسول اللّه و تهنئونی بکرامة اللّه لنا، فدنی عمر و ضرب علی کتفی و قال بحضرتکم: بخ بخ یا بن ابی طالب، اصبحت مولانا و مولی المؤمنین، فقال ابو بکر: لقد ذکرتنی یا أمیر المؤمنین أمرا لو یکون رسول اللّه شاهدا فاسمعه منه](1).
و اگر حضرات اهل سنت استبعاد و انکار این روایات آغاز نهند، بحمد اللّه از طریق خود ایشان باثبات رسانم که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در ایام ابی بکر بر خلافت و امامت خود استدلال بنص جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نموده است.
اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی الحنبلی در «اربعین حدیث»
ص:176
در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که آن را از استاد خود علامه عمر ابن الحسن المعروف بابن دحیة روایت کرده، و جلائل فضائل ابن دحیه از افادات محققین ثقات ظاهر است.
قال ابن خلکان فی «وفیات الأعیان» :
[أبو الخطاب(1) عمر بن الحسن بن علی بن محمد بن الجمیل بن فرح بن خلف ابن قومس بن مزلال بن ملال بن بدر بن احمد بن دحیة بن خلیفة بن قروة الکلبی المعروف بذی النسبین الاندلسی البلنسی الحافظ. . .] الی أن قال: [و کان أبو الخطاب المذکور من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث النّبویّ و ما یتعلق به، عارفا بالنحو و اللغة و أیام العرب و أشعارها اکثر بطلب الحدیث فی أکثر بلاد الاندلس الاسلامیة، و لقی بها علمائها و مشایخها.
ثم رحل منها الی بر العدوة و دخل مراکش و اجتمع بفضلائها، ثم ارتحل الی افریقیة و منها الی الدیار المصریة، ثم الی الشام و الشرق و العراق، و سمع ببغداد من بعض اصحاب ابن الحصین(2) ، و سمع بواسط من أبی الفتح محمد بن احمد بن المیدانی.
و رحل الی عراق العجم و خراسان و ما والاها و مازندران، کل ذلک فی طلب الحدیث و الاجتماع بأئمته و الاخذ عنهم، و هو فی تلک الحال یؤخذ عنه و یستفاد منه](3).
ص:177
الخ. می گوید: [الحدیث الثالث:
یرویه الثوری(1)، عن الاعمش(2) ، عن سالم بن أبی الجعد(3)، قال: حضرت أنس بن مالک، و هو مکفوف البصر و فیه وضح، فقام إلیه رجل، و کانه کان بینه و بینه احنة، و قال: یا صاحب رسول اللّه، ما هذه السمة التی أراها بک و قد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ان البرص و الجذام ما یبتلی بهما مؤمن» .
فاطرق أنس و عیناه تذرفان و قال: اما الوضح، فانه دعوة دعاها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، فسأله جماعة ان یحدثهم بالحدیث، فقال: لما أنزلت سورة الکهف؟ سأل بعض الصحابة ان یریهم أهل الکهف، فوعدهم ذلک، فأهدی بساط له، و ذکره الصحابة وعده، قال: احضروا علیا، فلما حضر، قال لی: یا أنس، ابسط البساط، فبسطته و أمر الصحابة أن یجلسوا علیه، فلما جلسوا رفع البساط، و سار فی الهواء الی الظهر، فوقف البساط، ثم قمنا نمشی علی الارض حتی شاهدنا الکهف و رأینا قوما نیاما، تضیء وجوههم کالقنادیل، و علیهم ثیاب بیض، و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید، فملئنا رعبا.
فتقدم أمیر المؤمنین و قال: «السّلام علیکم» ، فردوا علیه السّلام، و تقدم القوم و سلموا، فلم یردوا علیهم السّلام، فقال لهم علی: «لم لا تردون علی صحابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟» ، فقال أحدهم: سل ابن عمک و نبیک.
ثم قال علی للجماعة: «خذوا مجالسکم» ، فلما أخذوا، قال علی: «یا ملائکة اللّه ارفعوا البساط» ، فرفع و سرنا فی الهواء ما شاء اللّه، ثم قال: ضعونا لنصلی الظهر» ، فاذا نحن فی أرض لیس فیها ماء نشرب و لا نتوضأ، فوکز الارض
ص:178
برجله، فنبع الماء العذب، فتوضأنا و صلینا و شربنا، فقال: «ستدرکون صلاة العصر مع رسول اللّه و سار بنا البساط الی العصر» و إذا نحن علی باب المسجد، فلما رآنا قال: «تحدثونی، أو احدثکم» و جعل یحدثنا کانه کان معنا، فقال له علی: «لم ردوا علی السّلام و لم یردوا علی اصحابی؟» ، فقال: «انهم لا یردون السّلام الا علی نبی أو وصی نبی» .
ثم قال: «اشهد لعلی یا أنس، فلما کان بعد یوم السقیفة استشهدنی علی بیوم البساط» ، فقلت: انی نسیت، قال: «ان کنت کتمتها بعد وصیة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فرماک اللّه ببیاض فی وجهک و لظی فی جوفک و عمی فی بصرک» .
فبرصت و تلظی جوفی و عمیت. و کان أنس لا یطیق الصیام فی شهر رمضان و لا فی غیره من حرارة بطنه، و مات بالبصرة و کان یطعم کل یوم مسکینا عن یوم یفطر من رمضان].
و اما عدم نقل اهل سنت استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر در زمان ابی بکر و مثل آن ان سلم، پس هرگز بر اهل حقّ حجت نمی تواند شد، که هر گاه نقل یک فریق بر فریق آخر حجت نتواند شد، عدم نقل چطور حجت خواهد شد؟ فخر رازی در «نهایة العقول» بجواب استدلال بر صحت حدیث غدیر باستدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآن روز شوری، که باین عبارت نقل کرده:
[الثانی: ان علیا رضی اللّه عنه ذکره فی الشوری عنه ما حاول ذکر فضائله و لم ینکره أحد، فعدم انکارهم لذلک مع توفر الدواعی علی القدح فیما یفتخر به الانسان علی غیره دلیل صحته].
ص:179
گفته: [و اما الوجه الثانی: و هو المناشدة فی الشوری، فهو ضعیف، لان الحاجة الی تصحیح هذه المناشدة کالحاجة الی تصحیح اصل الحدیث، بل ذلک أولی، لان اکثر المحدثین ینکرون تلک المناشدة و بتقدیر صحتها، فلا نسلم انتهائها الی جمیع الصحابة و بتقدیر انتهائها الی کلهم، فلا نسلم انه لم یوجد فیهم من انکر ذلک]-الخ.
از این عبارت ظاهر است که رازی عدم وجود منکر حدیث غدیر را که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مناشدۀ خود، روز شوری وارد فرموده منع کرده، حال آنکه پر ظاهر است که اگر کسی از صحابه انکار حدیث غدیر بجواب جناب امیر المؤمنین می کرد، منحرفین از آن حضرت بسبب تحقق دواعی نقل بالضرورة نقل آن می کردند، حال آنکه کسی از شیعه و سنی این انکار را نقل نکرده.
و هر گاه در چنین امری عدم نقل را دلیل عدم نمی دانند باز بحیرتم که چسان عدم نقل استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بحدیث غدیر بر امامت خود در زمان أبی بکر و مثل آن، که دواعی نقل آن مفقود، بلکه دواعی عدم آن متحقق دلیل عدم می گردانند.
و علاوه بر این همه دانستی که بروایت علی بن احمد واحدی(1) جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اشعاری که در آن تصریح فرموده به اینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن حضرت را امام گردانید، و مردم را بآن در روز غدیر خبر داده، بحضور ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان خوانده، پس ادعای ثبوت سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از استدلال بحدیث غدیر تا عهد
ص:180
خلافت خود بنابر روایت امام اهل سنت هم، کذب بین و دروغ بیفروغ است.
از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت:استعظام ابو الطفیل حدیث غدیر را
دلیل هشتم: آنکه شک ابو الطفیل در حدیث غدیر و استنکار و استبعاد آن دلیل صریح است بر آنکه این حدیث دلیل امری نهایت عظیم المرتبه و جلیل الشأن بوده که آن امامت و خلافت است، و اگر مراد از آن صرف همین معنی می بود که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محب و ناصر مؤمنین یا محبوب ایشان است، این امر هرگز سبب استبعاد و استنکار ابو الطفیل نمی گشت، و شک و ریب ابو الطفیل در حدیث غدیر از روایات سابقه ظاهر است، سابقا شنیدی که در «مسند» احمد(1) بن حنبل بروایت حسین بن محمد بن بهرام(2) مذکور است که ابو الطفیل بعد شنیدن استشهاد جناب امیر علیه السّلام بر حدیث غدیر و شهادت مردم کثیر بر آن، گفته:
[فخرجت و کأن فی نفسی شیئا، فلقیت زید بن ارقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول: کذا و کذا، قال: فما تنکر! قد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم
ص:181
یقول ذلک له(1)].
و در «خصائص نسائی»(2) بروایت هارون بن عبد اللّه الحمال(3) مذکور است که ابو الطفیل گفت:
[فخرجت و فی نفسی منه شیء، فلقیت زید بن أرقم و اخبرته، فقال: ما تشک! أنا سمعته](4).
و در «تاریخ ابن کثیر» مذکور است:
[فخرجت و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر! لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له. رواه النّسائی من حدیث حبیب ابن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عنه](5).
و نیز در «تاریخ ابن کثیر» بروایت حسین بن محمد مذکور است:
[و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر، لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له](6).
و در «زین الفتی فی شرح سورة هل أتی» مذکور است:
ص:182
فقمت و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فاخبرته بما قال علی، فقال: و ما تنکر! سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقوله].
و در کتاب «ریاض النضره» بروایت أبو حاتم محمد بن حبان(1) مذکور است:
[فخرجت و فی نفسی من ریبة شیء، فلقیت زید بن أرقم، فذکرت له ذلک فقال: قد سمعناه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له ذلک](2).
پس محل امعان است که آیا ابو الطفیل با این همه جلالت شأن و عظمت و علم و دانش در این معنی شک داشت که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ایجاب دوستی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و حکم بآن داده، یا ناصریت و محبیت آن جناب بیان فرموده؟ هرگز عاقلی این را تجویز نخواهد کرد، و فضائل جلیله و مناقب حمیدۀ ابو الطفیل که از اکابر و اعاظم و اجله و افاخم صحابه است بر ناظر افادات اساطین سنیه مخفی نیست.
ابن عبد البر در «استیعاب» گفته:
[أبو الطفیل عامر بن واثلة و قیل: عمرو بن واثلة. قال معن و الاول اکثر و اشهر و هو ابن عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمرو بن جحش بن عدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناف بن علی بن کنانة اللیثی المکی.
ولد یوم أحد و ادرک من هجرة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثمان سنین، نزل الکوفة صحب علیا کرم اللّه وجهه فی مشاهده کلها، فلما قتل علی رضی اللّه عنه انصرف الی مکة، فأقام بها، حتی مات سنة مائة و یقال: أقام بالکوفة و مات بها، و الاول أصح و اللّه أعلم]-الی أن قال:
[و کان فاضلا، عالما، حاضر الجواب، فصیحا، و کان یتشیع فی علی کرم
ص:183
اللّه وجهه و یفضله و یثنی علی الشیخین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و یترحم علی عثمان رضی اللّه عنه قیل: قدم ابو الطفیل یوما علی معاویة، فقال له: کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن؟ ، قال: کوجد أم موسی لموسی و اشکو الی اللّه التقصیر.
و قال له معاویة: کنت فیمن حضر عثمان؟ ، قال: لا، و لکنی فیمن حضره قال: فما منعک من نصره؟ قال: و أنت ما منعک من نصره، إذ تربصت به ریب المنون و کنت فی أهل الشام و کلهم تابع لک فیما ترید.
قال له معاویة: أو ما تری طلبی بدمه نصرة له؟ قال: بلی، و لکنک کما قال أخو بنی فلان:
لا الفینک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زودتنی زادی](1).
و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر(2) در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» بترجمۀ ابو الطفیل گفته:
[و کان فاضلا، عاقلا، حاضر الجواب فصیحا و کان من شیعة علی، و یثنی علی أبی بکر و عمر و عثمان.
و قیل: انه قدم علی معاویة، فقال له: کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن؟ قال: کوجد أم موسی علی موسی، و أشکو التقصیر، فقال له معاویة: کنت فیمن حضر قتل عثمان؟ قال: لا، و لکنی کنت فیمن حضره، قال: فما منعک من نصره؟ قال: و أنت فما منعک من نصره إذ تربصت به ریب المنون و کنت فی أهل الشام و کلهم تابع لک فیما ترید؟ قال معاویة: أو ما تری طلبی بدمه؟ قال: بلی، و لکنک کما قال أخو جعفی:
لا الفینک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زودتنی زادی.
ص:184
اخرجه أبو نعیم و أبو عمر، و أبو موسی](1).
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استدلال بقول آن حضرت:«أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم»
دلیل نهم: آنکه تصدیر حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و آله ما اضاء البدر المنیر و نفح المسک و العبیر، حدیث غدیر را بفقرۀ بلیغۀ:
«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم» دلیل مستنیر و برهان مسفر کالصبح المنیر است بر آنکه مراد از «مولی» أولی بالتصرف است، کما لا یخفی علی الناقد البصیر و المصنف الخبیر، و هو مما لا یحوم حوله شائبة الرد و النکیر.
و چون دلالت این فقره بر مطلوب نهایت واضح و روشن بود، اولا حضرات مکابرین بسبب مزید ممارات و لجاج، خود را از انکار ورد و ابطال آن باز نداشتند، و ثانیا بخوف تضییق خناق از طرف جهابذۀ حذاق بر تقدیر تسلیم، حسب دیدن قدیم و عادت غیر مستقیم، کلافۀ تأویل علیل و توجیه ذمیم باز کردند.
پس این دلیل موقوف است بر اثبات چند امر:
اول: آنکه فقرۀ:
أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم ثابت است.
دوم: آنکه این فقره دلالت بر ثبوت اولویت بتصرف برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله دارد.
ص:185
سوم: آنکه تصدیر حدیث باین فقره دلیل است بر آنکه مراد از «مولی» همان معنی است که مراد است از لفظ «أولی» در این فقره. اما ثبوت این فقره: پس سابقا دانستی که این فقره را اکابر مهره و افاخم مشاهیر و اجلۀ محدثین و اعاظم نحاریر روایت کرده اند:
1-معمر بن راشد أبو عروة الازدی المتوفی (153) ه.
2-عبد اللّه بن نمیر الخارفی الکوفی المتوفی سنة (199) ه.
3-أبو نعیم فضل بن دکین، شیخ البخاری، توفی سنة (218) ه.
4-عفان بن مسلم: ابو عثمان البغدادی المتوفی سنة (219) ه.
5-علی بن حکیم الاودی: الکوفی المتوفی سنة (231) ه.
6-عبداللّه بن محمد بن أبی شیبة الکوفی المتوفی (235) ه.
7-عبید اللّه بن عمر القواریری: أبو سعید البصری المتوفی سنة (235) .
8-قتیبة بن سعید الثقفی البلخی البغلانی المتوفی (240) .
9-أحمد بن حنبل الشیبانی المروزی: المتوفی سنة (241) ه.
10-أبو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی المتوفی (273) .
11-عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (290) ه.
12-احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار المتوفی سنة (292) .
13-أبو عبد الرحمن احمد بن شعیب النسائی المتوفی (303) .
14-ابو العباس حسن بن سفیان بن عامر المتوفی سنة (303) .
15-أبو یعلی احمد بن علی الموصلی المتوفی سنة (307) ه.
16-محمد بن جریر الطبری الشافعی المتوفی سنة (310) ه.
17-محمد بن علی بن الحسین المعروف بالحکیم الترمذی کان حیا فی سنة (285) ه.
ص:186
18-أبو زکریا یحیی بن محمد بن عبد اللّه المتوفی سنة (334) .
19-دعلج بن احمد السجزی المتوفی سنة (351) ه.
20-أبو حاتم محمد بن حبان البستی المتوفی سنة (354) ه.
21-أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی المتوفی (360) .
22-ابو الحسن علی بن عمر الدارقطنی المتوفی سنة (385) .
23-أحمد بن محمد الثعلبی النیسابوریّ المتوفی سنة (427) .
24-إسماعیل بن علی بن الحسین زنجویه الرازی المعروف بابن السمان المتوفی سنة (445) ه.
25-أبو سعید مسعود بن ناصر السجستانی المتوفی سنة (477) .
26-علی بن الحسن بن الحسین الخلعی المتوفی سنة (492) ه.
27-أحمد بن محمد العاصمی من أئمة القرن الخامس.
28-عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی المتوفی (562) .
29-موفق بن احمد بن المعروف بأخطب خوارزم المتوفی (568) .
30-عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا.
31-أبو الموسی المدینی محمد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی احمد بن عمر الاصفهانی المتوفی (581) .
32-أبو الفتوح اسعد بن محمود بن خلف العجلی الاصفهانی الشافعی المتوفی سنة (600) .
33-محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفی (694) .
34-ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی.
35-ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه المتوفی (722) .
ص:187
36-جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی سنة (750) .
37-اسماعیل بن عمر الشهیر بابن کثیر الشافعی المتوفی (774) .
38-علی بن شهاب الهمدانی المتوفی سنة (786) ه.
39-أحمد بن علی بن عبد القادر المقریزی المتوفی سنة (845) .
40-نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المتوفی (855) .
41-حسین بن معین الدین المیبذی شارح «الدیوان» فرغ منه سنة (890) 42-عبد اللّه بن عبد الرحمن المشهور بأصیل الدین المحدث.
43-عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث المتوفی سنة (1000) او (926) .
44-محمود بن محمد بن علی الشیخانی.
45-نور الدین علی الحلبی الشافعی القاهری المتوفی سنة (1044) .
46-حسام الدین بن محمد بایزید السهارنپوری.
47-میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی المتوفی بعد سنة (1126) ه.
48-محمد صدر عالم مؤلف «معارج العلی فی مناقب المرتضی» .
49-أحمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی.
50-مولوی محمد مبین اللکهنوئی صاحب «وسیلة النجاة» .
کمال حیرت و استعجاب است که فخر رازی بمزید گاوتازی و نهایت سقیفه سازی، نطاق همت به رد این فقرۀ شریفه، که متقدمین و متأخرین سنیه اثبات آن کرده اند، چست بسته، قلوب اهل ایمان باین انکار سراسر خسار خسته، در «نهایة العقول» بمزید غفول و ذهول می سراید:
[ثم ان سلمنا صحة أصل الحدیث، و لکن لا نسلم صحة تلک المقدمة و هی
قوله علیه السّلام: أ لست أولی بکم من انفسکم. بیانه ان الطرق التی ذکرتموها فی
ص:188
تصحیح أصل الحدیث لم یوجد شیء منها فی هذه المقدمة، فان اکثر من روی أصل الحدیث لم یرو تلک المقدمة، فلا یمکن دعوی اطباق الامة علی قبولها، لان من خالف الشیعة انما یروون أصل الحدیث للاحتجاج به علی فضیلة علی رضی اللّه عنه و لا یروون هذه المقدمة، و أیضا فلم یقل أحد ان علیا رضی اللّه عنه ذکرها یوم الشوری، فثبت انه لم یحصل فی هذه المقدمة شیء من الطرق التی یثبتون أصل الحدیث بها، فلا یمکن اثبات هذه المقدمة].
در این عبارت، اولا ادعا کرده که اکثر کسانی که روایت کرده اند اصل حدیث را، روایت نکرده اند این مقدمه را، و این عبارت، بسبب تقیید باکثر، دلیل ظاهر بود بر آنکه بعض روات روایت این مقدمه هم کرده اند، لکن بلا مبالات از تناقض و تهافت و عدم لحاظ مطابقت دلیل با مدعی، بلکه ظهور منافات در هر دو، اولا بقول خود: لان من خالف الشیعة انما یروون-الخ افادۀ حصر روایت مخالفین شیعه در اصل نموده و ثانیا بقول خود: و لا یروون هذه المقدمة، نص قاطع بر نفی روایت مخالفین شیعه این مقدمه را نموده.
و نیز بسبب مزید انهماک در بهت و فریه ادعا کرده که کسی نگفته است که علی علیه السّلام این مقدمه را روز شورا ذکر کرده باشد.
پس رازی در این کلمات غرابت آیات انهماک تمام در نفی این مقدمه ثابته نموده و اصلا حیای از ارواح ائمه و اساطین محدثین، که اثبات آن کرده اند، ننموده، مرة بعد أولی و کرة بعد اخری کذب بالای کذب بر زبان بلاغت ترجمان آورده، پس بملاحظۀ امثال این کذبات مکرر و هفوات مزور، اگر به اتباع بعض علمای سنیه که دربارۀ تفسیر او، کما فی «الاتقان» للسیوطی گفته: [فیه کل شیء الا التفسیر]، بگویند
ص:189
که «فی افادات الرازی کل شیء الا الصدق» روا باشد.
و از غرائب آن است که با وصف کمال ظهور کذب و زور رازی رئیس الصدور در رد و ابطال این کلام مقتبس از کلام ایزد غفور، بعض مقلدین رازی هم خود را از ابطال و انکار آن باز نداشتند، سابقا شنیدی که اسحاق هروی بعد افترای قدح اصل حدیث غدیر بر أبی داود، و واقدی و ابن خزیمه، و نسبت آن بغیر ایشان، گفته:
[و من رواه لم یرو أول الحدیث، أی
قوله: أ لست اولی بکم من انفسکم، و هو القرینة علی کون المولی بمعنی الاولی]-الخ.
از اینجا و امثال آن کمال اغراق متعصبین این حضرات در اعتساف، و انکار ثابتات، و جحد واضحات توان دریافت که اسحاق بی خلاق بعد قدح اصل حدیث غدیر چنان در کذب و فریه و دروغ بی ثبات انهماک ورزیده، که بلا مبالات نفی روایت صدر حدیث، أعنی «أ لست أولی بکم من انفسکم» از روات حدیث غدیر می کند، و استحیا از اهل علم و فضل نمی آرد، فلا حول و لا قوة الا باللّه، و للّه الحمد و المنة که چنانچه برای ابطال هفوه حضرت رازی و استیصال هراء هروی روایات سابقه کافی است.
همچنان افادات حضرت شاهصاحب برای تخجیل اینها، و اثبات مزید تورع و تدین ایشان وافی، زیرا که ثبوت این فقرۀ شریفه بمرتبه ای رسیده که شاهصاحب هم انکار آن نتوانستند، بلکه حتما و جزما اثبات آن نمودند، چنانچه گفته اند:
[و این لفظ پیغمبر که
أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم مأخوذ از آیت قرآنی است].
ص:190
و از همین راه او را از مسلمات اهل اسلام قرارداده، بر وی تفریع حکم آینده فرمود. و نیز گفته:
[و طرفه آنست که بعضی از علماء ایشان در اثبات آنکه مراد از مولی أولی بتصرف است، تمسک کرده اند بلفظی که در صدر حدیث واقع است و هو قوله: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» اما دلالت این فقرۀ شریفه بر اولویت بتصرف: پس بیانش آن است که پر ظاهر است که این فقرۀ شریفه مقتبس است از کلام الهی أعنی اَلنَّبِیُّ أَوْلی(1) بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، چنانچه خود شاهصاحب گفته اند: [و این لفظ پیغمبر که «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» مأخوذ از آیت قرآنی است].
و نیز شاهصاحب گفته اند: [و این نصیحت را مصدر ساخت بکلمه ای که منصوص است در قرآن
أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟] -انتهی.
و پر ظاهر است که مراد از آیۀ قرآنی اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بتصرف است، و لکن کمال عجب که شاهصاحب بمزید تدین و تبحر، و کمال تورع از تهجس و تهور انکار آن آغاز نهاده، و ارشاد نموده که در قرآن این لفظ جائی واقع شده که معنی أولی بالتصرف در آنجا اصلا مناسبت ندارد، حال آنکه حسب افادات اکابر ائمۀ مفسرین صحت این معنی ظاهر است.
علامه ابو الحسن علی بن احمد الواحدی که از اکابر ائمۀ افاخم و مشاهیر اجلۀ اعاظم، و وحید عصر و فرید دهر خود بوده، در «تفسیر وسیط» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش این خاکسار حاضر است،
ص:191
و حسب افادۀ یافعی(1) متصف بشهرت گردیده، و اجماع بر حسن آن، و اشتغال بتدریس آن واقع است، و سعادت در آن نصیب واحدی شده گفته:
[قوله اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی إذا حکم علیهم بشیء نفذ حکمه و وجب طاعته علیهم. قال ابن عباس: إذا دعاهم النبی الی شیء و دعتهم انفسهم الی شیء کانت طاعة النبی أولی بهم من طاعة أنفسهم].
این عبارت واحدی دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آن است که نبی أولی است در نفاذ حکم و وجوب طاعت، که خود واحدی بتفسیر این آیه تصریح فرموده بآنکه هر گاه حکم کند آن حضرت بر مؤمنین بچیزی، نافذ می شود حکم آن حضرت و واجب می گردد طاعت آن جناب بر ایشان.
و از ابن عباس آورده که او گفته: هر گاه دعوت کند ایشان را نبی بسوی چیزی، و دعوت کند نفسهایشان بچیزی، خواهد بود طاعت نبی أولی بایشان از طاعت نفسهایشان.
پس از این عبارت هم بعنایت الهی صحت بیان اهل حقّ و ایقان، و غرابت مجازفت و عدوان مخاطب عالی شأن بکمال وضوح و ظهور عیان گردید و حسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی(2)، که باعتراف خود شاهصاحب در «رسالۀ اصول حدیث» در شرح و توجیه احادیث محل اعتماد است، و از تصانیف او بهره باید برداشت، و او را می باید شناخت و از جمله علمای شافعیه خیلی معتمد علیه، و سخن او متین و مضبوط
ص:192
واقع است، و کتاب او «شرح السنة» در فقه و حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی، و دیگر فضائل زاهره و مناقب فاخرۀ او در «بستان المحدثین» بیان فرموده اند، در «تفسیر معالم التنزیل» گفته:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه علیهم و وجوب طاعته علیهم.
و قال ابن عباس و عطاء(1): یعنی إذا دعاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلم و دعتهم أنفسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من طاعة أنفسهم و قال ابن زید:(2) اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فیما قضی فیهم، کما أنت أولی بعبدک فیما قضیت علیه، و قیل: هو أولی بهم فی الحمل علی الجهاد و بذل النفس دونه، و قیل: کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم یخرج الی الجهاد، فیقول قوم: نذهب و نستأذن من آبائنا و امهاتنا، فنزلت الآیة.
اخبرنا عبد الواحد الملیحی(3)، انا احمد بن عبد اللّه النعیمی(4)، انا محمد بن یوسف(5)، انا محمد بن اسماعیل(6)، انا عبد اللّه بن محمد(7) انا ابو عامر(8)
ص:193
انا فلیح(1)، عن هلال بن علی(2)، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال: «ما مؤمن الا أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فایما مؤمن مات و ترک مالا، فلیرثه عصبة من کانوا، و من ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی، فأنا مولاه»](3) از این عبارت ظاهر است که آن جناب در نفوذ حکم و وجوب طاعت أولی است بمؤمنین از نفوس ایشان.
و ابن عباس و عطا تصریح نموده اند که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم دعوت فرماید ایشان را، و دعوت کند نفوس ایشان بچیزی، پس طاعت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است از طاعت نفوسشان.
و ابن زید گفته که آن جناب أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در چیزی که آن جناب حکم کند بآن، چنانچه تو أولی هستی به بندۀ خود در حکم خویش.
پس این همه افادات نصوص واضحه است بر صحت ادعای اهل حقّ، و بطلان خرافت شاهصاحب، و نزول این آیه به حق کسانی که در جهاد از آباء و امهات خود اذن می خواستند نیز صریح است در آنکه مراد از (أولی) أولی بتصرف است.
وا عجباه که شاهصاحب «تفسیر معالم التنزیل» را هم که نهایت مشهور و معروف و متداول بین الخواص و العوام است، و مصنفش را خود بمدائح عظیمه نواخته اند، بچشم بصیرت ملاحظه نفرمودند که خود را از ابطال
ص:194
چنین تفسیر صحیح باز می داشتند.
و قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی البیضاوی(1) ، که یافعی در «مرآة الجنان» او را بوصف امام و اعلم علماء اعلام ستوده و گفته که او صاحب تصانیف مفیدۀ محققه، و مباحث حمیدۀ مدققه است.
و حسب افادۀ عبری(2) در «شرح منهاج الاصول» : حبر مدقق و بحر محقق، و جامع بین المعقول و المنقول، و مبین قواعد فروع و اصول، و اقضی القضاة و الحکام، و اسوة افاضل الانام است.
و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن محمد الاسدی(3) در «طبقات شافعیه» بمدح او گفته:
[عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی قاضی القضاة ناصر الدین، ابو الخیر البیضاوی، و عالم آذربیجان و شیخ تلک الناحیة ولی قضاء شیراز.
قال السبکی(4): کان اماما، مبرزا، نظارا، خیرا صالحا متعبدا.
و قال ابن حبیب(5) : عالم نمی زرع فضله و نجم، و حاکم عظمت بوجوده بلاد العجم، برع فی الفقه و الاصول، و جمع بین المعقول و المنقول، تکلم
ص:195
کل من الائمة بالثناء علی مصنفاته وفاه، و لو لم یکن له غیر «المنهاج» لکفاه، ولی أمر القضاء بشیراز، و قابل الاحکام الشرعیة بالاحترام و الاحتراز](1)-الخ.
در تفسیر «أنوار التنزیل» گفته:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم، بخلاف النفس، فلذلک اطلق، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و أمره أنفذ فیهم من أمرها، و شفقتهم علیه أتم من شفقتهم علیها.
روی انه صلّی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک، فأمر الناس بالخروج، فقال ناس: نستأذن آبائنا و امهاتنا، فنزلت](2) -انتهی.
از این عبارت ساطع و لامع است که مراد از آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آن است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور، بقضها و قضیضها و نقیرها و قمطیرها زیرا که آن حضرت حکم نمی کند مؤمنین را، و راضی نمی شود از ایشان مگر بآنچه در آن صلاح ایشان است بخلاف نفس، و چونکه مراد اولویت در جمیع امور بود، حق تعالی مطلقا اولویت را ذکر فرمود و مقید بأمری از امور نفرمود، و اطلاق دلیل عموم و شمول است، و هر گاه اولویت آن حضرت در جمیع امور ثابت شد، پس واجب است که آن حضرت دوست تر باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان، و امر آن حضرت نافذتر باشد در ایشان از امر نفوسشان، و شفقت مؤمنین بر آن حضرت اتم باشد از شفقتشان بر نفوس خود.
ص:196
و نزول این آیۀ کریمه در حق کسانی که حکم فرموده بود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله ایشان را بجهاد غزوۀ تبوک، و ایشان گفتند که ما طلب اذن می کنیم از آباء و امهات خود، نیز دلیل واضح است بر آنکه مراد از این آیه اثبات اولویت آن حضرت در تصرف و لزوم اتباع و انقیاد است.
فللّه الحمد و المنة که از بیان متانت عنوان علامۀ بیضاوی هم، کمال صحت مراد اهل حقّ و سداد واضح شد، و نهایت شناعت و فظاعت خرافت و جسارت مخاطب با جلالت بظهور رسید که چنین تفسیر صحیح را باطل و بی ربط دانسته و گفته که اصلا مناسبت ندارد.
و محتجب نماند که شاه و لی اللّه والد ماجد مخاطب، که حسب افاده اش در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله بوده، نص کرده بر آنکه واحدی، و بغوی و بیضاوی، که بافادات این حضرات ثلاثه در این مقام، تخجیل مخاطب قمقام به أقصی الغایه رسانیده ام، کبار مفسرینند که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده، و در این باب گوی مسابقت از اقران ربوده اند، و مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان باوشان می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، چنانچه در کتاب «ازالة الخفا» می گوید:
[اندکی خاطر را باستقراء اشخاصی که مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان بآن اشخاص می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، مشغول باید ساخت تا ظاهر شود که ایشان از چند جنس بیرون نیستند: بادشاهان عادل که
ص:197
در اعلاء کلمة اللّه، بجهاد اعداء اللّه، و اخذ جزیه و خراج ید طولی پیدا کرده اند و فتح بلدان و ترویج ایمان بر دست ایشان واقع شده، تا مسلمانان از سایۀ ایشان در کهف امان آسوده اند، و اقامت حدود و احیای علوم دین از ایشان ظاهر شده، و محققین فقهاء که حل معضلات فتوی و احکام نموده اند، و عالمی از ایشان مستفید گشته، تقلید ایشان پیش گرفته اند، مانند فقهای اربعه و ثقات محدثین، که حفظ حدیث خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله نموده اند، و صحیح را از سقیم ممتاز ساخته اند، مثل بخاری و مسلم و امثالهما. و کبار مفسرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند و در این باب گوی مسابقت از اقران خود ربوده اند، مانند واحدی و بغوی و بیضاوی و غیرهم]-انتهی.
مقام استعجاب و استغراب اولی الالباب است که شاهصاحب بر خلاف این هر سه کبار مفسرین، اعنی واحدی و بغوی و بیضاوی که والد ماجدشان بمثابه ای ایشان را عظیم و جلیل گردانیده اند که در تمثیل کبار مفسرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند، و گوی مسابقت از اقران ربوده اند، و مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان به اوشان می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، اکتفا بر ایشان نموده و نام دیگری با ایشان بر زبان نیاورده، تفسیر صحیح را بلا شاهد و بینة و برهان بمحض طلاقت لسان که مورث صدگونه عار و هوان است، باطل می سازند، و از هتک حرمت چنین کبار مفسرین که والد ماجدشان این همه اغراق در مدحشان دارند، حسابی برنمیدارند! و از افادات دیگر مفسرین و جهابذۀ محققین علاوه بر این حضرات
ص:198
ثلاثه، نیز صحت تفسیر اهل حقّ، و بطلان مجازفت شاهصاحب که در پی ابطال آن باین شد و مدند واضح می گردد.
علامه جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری(1) در «کشاف» ، که سیوطی(2) در «نواهد الابکار علی ما فی کشف الظنون» مدح آن و مصنفش بعد ذکر قدماء مفسرین باین کلمات بلیغه نموده:
[ثم جاءت فرقة اصحاب النظر فی علوم البلاغة التی بها یدرک وجه الاعجاز و صاحب «الکشاف» هو سلطان هذه الطریقة، فلهذا طار کتابه فی أقصی المشرق و المغرب، و لما علم مصنفه انه بهذا الوصف قد تحلی، قال: تحدثا بنعمة ربه و شکرا:
ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشافی
ان کنت تبغی الهدی فالزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی
و قد نبه فی خطبته مشیرا الی ما یجب فی هذه الباب من الاوصاف و لقد صدق و بر و رسخ نظامه فی القلوب و قر]-انتهی.
گفته: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی کل شیء من امور الدنیا و الدین من أنفسهم، و لهذا اطلق و لم یقید، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و حکمه أنفذ علیهم من حکمها، و حقه آثر لدیهم من حقوقها، و شفقتهم علیه أقدم من شفقتهم علیها، و ان یبذلوها دونه و یجعلوها فداءه إذا اعضل خطب، و وقائه إذا القحت حرب، و ان لا یتبعوا ما تدعوهم إلیه نفوسهم و لا ما تصرفه عنه، و یتبعوا کلما دعاهم إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و صرفهم عنه]-الخ.
و علامه قاضی القضاة ابو العباس احمد بن الخلیل بن سعاده الخویی، که
ص:199
تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در «طبقات فقهای شافعیه» بمدح او گفته:
[احمد بن الخلیل بن سعادة بن جعفر بن عیسی المهلبی قاضی القضاة شمس الدین ابو العباس الخویی، ولد بخوی فی شوال سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة و دخل خراسان و قرأ بها الاصول علی القطب(1) المصری صاحب الامام فخر الدین و قیل: بل علی الامام نفسه.
قال السبکی فی «الطبقات الکبری» : و قرأ الفقه علی الرافعی(2)، و قرأ علم الجدل علی علاء الدین الطوسی(3)، و سمع الحدیث من جماعة، و ولی قضاء القضاة بالشام و له کتاب فی الاصول و کتاب فیه رموز حکمیة، و کتاب فی النحو و کتاب فی العروض، و فیه یقول الشیخ شهاب الدین ابو شامة:(4) احمد بن الخلیل ارشده اللّه کما ارشد الخلیل بن احمد ذاک مستخرج العروض و هذا مظهر السر منه و العود احمد
قال الذهبی: کان فقیها، اماما، مناظرا، خبیرا بعلم الکلام، استاذا فی الطب و الحکمة، دینا، کثیر الصلوة و الصیام.
توفی فی شعبان سنة سبع (بتقدیم السین) و ثلاثین و سبعمائة، و دفن بسفح قاسیون و خوی (بخاء معجمة مضمومة و واو مفتوحة و یاء) مدینة من اقلیم تبریز](5) در «تفسیر کبیر»
ص:200
در تفسیر آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ گفته:
[تقریر لصحة ما صدر منه صلّی اللّه علیه و سلم من التزوج بزینب(1)، و کأن هذا جواب عن سؤال و هو ان قائلا: لو قال: هب أن الادعیاء لیسوا بأبناء، کما قلت، لکن من سماه غیره أبناء إذا کان لدعیه شیء حسن لا یلیق بمروته أن یأخذه منه و یطعن فیه عرفا، فقال اللّه تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ جوابا عن ذلک السؤال، و تقریره هو ان دفع الحاجات علی مراتب دفع حاجة الاجانب ثم دفع حاجة الاقارب الذین علی حواشی النساء، ثم دفع حاجة الاصول و الفصول ثم دفع حاجة النفس، و الاول عرفا دون الثانی، و کذلک شرعا، فان العاقلة تتحمل الدیة منهم و لا تتحملها عن الاجانب، و الثانی دون الثالث، و هو ظاهر بدلیل النفقة، و الثالث دون الرابع، فان النفس مقدم علی الغیر، و إلیه أشار النبی صلی اللّه علیه و سلم
بقوله: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول إذا علمت هذا، فالانسان إذا کان معه ما یغطی به احد الرجلین، و یدفع به حاجة من شقی بدنه، یأخذ الغطاء من إحداهما و غطی به الاخری، لا یکون لاحد أن یقول: لم فعلت؟ فضلا من أن یقول: بئس ما فعلت، اللهم الا ان یکون احد العضوین أشرف من الآخر مثل ما إذا وقی الانسان عینه بیده، و یدفع البرد عن رأسه الذی هو معدن حواسه و یترک رجله تبرد، فانه الواجب عقلا فمن یعکس الامر یقال له: لم فعلت؟ و إذا تبین هذا، ف اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فلو دفع المؤمن حاجة نفسه دون حاجة نبیه یکون مثله من یدهن شعره، و یکشف رأسه فی برد مفرط، قاصدا به تربیة شعره، و لا یعلم انه یؤذی به رأسه الذی لا نبات لشعره الا منه، فکذلک دفع حاجة النفس لفراغها الی عبادة اللّه و لا علم بکیفیة العبادة الا من الرسول، فلو دفع
ص:201
الانسان حاجة لا للعبادة، فهو لیس دفعا للحاجة، إذ هو فوق تحصیل المصلحة، و هذا لیس فیه مصلحة فضلا من أن یکون حاجة، و ان کان للعبادة فترک النبی الذی منه یتعلم کیفیة العبادة فی الحاجة، و دفع الحاجة مثل تربیة الشعر مع اهمال أمر الرأس، فبین ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا أراد شیئا حرم علی الامة التعرض إلیه فی الحکمة الواضحة]-انتهی.
از این عبارت هم صاف ظاهر است که آیة: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) مفید اولویت آن حضرت بتصرف است، زیرا که ابن الخلیل آن را بر تبیین این معنی که هر گاه نبی صلّی اللّه علیه و آله اراده کند چیزی را حرام می شود بر امت تعرض بآن، در حکمت واضحه حمل فرموده، و این عین اولویت بتصرف است.
و عبد اللّه بن احمد نسفی(2) در «مدارک التنزیل» می گوید:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی أحق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا، و حکمه أنفذ علیهم من حکمها، فعلیهم ان یبذلوا نفسه دونه و یجعلوها فداءه، أو هو أولی بهم، أی أرأف بهم و أعطف علیهم و أنفع لهم](3) و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ(4) در «غرائب» گفته:
[ثم انه کان لقائل ان یقول: هب ان الدعی لا یسمی ابنا، أما إذا کان لدعیه شیء أحسن، فکیف یلیق بالمروة أن یطمح عینه إلیه و خاصة إذا کان زوجته،
ص:202
فلذلک قال فی جوابه: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و المعقول فیه انه رأس الناس و رئیسهم، فدفع حاجته و الاعتناء بشأنه أهم، کما ان رعایة العضو الرئیس و حفظ صحته و ازالة مرضه أولی، و الی هذا أشار النبی صلّی اللّه علیه و سلم
بقوله: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول» و یعلم من اطلاق الآیة انه أولی بهم من انفسهم فی کل شیء من امور الدنیا و الدین، و قیل: ان أولی بمعنی أرأف و أعطف
کقوله: «ما مؤمن الا أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مؤمن هلک و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، و ان ترک دینا أو ضیاعا، أی عیالا(1)] از این عبارت هم مثل عبارات سابقه ظاهر است که از اطلاق آیۀ کریمه معلوم می شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین، فثبت الاولویة بالتصرف بداهة و اما ذکر احتمال بودن (أولی) بمعنی ارأف و اعطف: پس ضرری نمی رساند، بسبب آنکه معنای اول حتما مذکور است، و نیز جواب سؤال مقدر که تقریر آن کرده مرتبط بمعنی اول است، و نیز معنی اول معلل است به اطلاق آیه بخلاف معنای ثانی، و نیز معنای ثانی بصیغۀ تمریض مذکور است بخلاف اول، و نیز تقدیم احتمال اول مفید ترجیح آن است، و ذکر ائمۀ مفسرین و شراح منقدین اکتفا بر آن کرده اند، و حتما و جزما بالتعیین آن را وارد کرده اند، با آنکه برای ابطال جزاف و گزاف مخاطب با انصاف که در پی ابطال احتمال اول است، و آن را اصلا مناسبت بآیه نمی داند، ذکر احتمال اول مطلقا کافی است، چه جا باین خصوصیات منیعه و ترجیحات رفیعه؟
ص:203
و جلال الدین(1) محمد بن احمد محلی در «تفسیر مختصر» که جلال الدین سیوطی تکمیل آن نموده، گفته:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فیما دعاهم إلیه و دعتهم أنفسهم الی خلافه(2)].
از اینهم با وصف کمال اختصار، شناعت استهزاء و استحقار مخاطب عالی تبار، و صحت بیان علمای اخیار، بعنایت پروردگار هویدا و آشکار می شود.
و محمد بن احمد خطیب(3) شربینی در تفسیر خود مسمی به «سراج المنیر» گفته:
[و لما نهی تعالی عن التبنی، و کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد تبنی زید بن الحارثة مولاه لما اختاره علی أبیه و عمه، کما مر، علل تعالی النهی فیه بالخصوص بقوله تعالی دالا علی ان الامر اعظم من ذلک.
النبی: أی الذی ینبئه اللّه تعالی بدقائق الاحوال فی بدائع الاقوال و یرفعه دائما فی مراقی الکمال، و لا یرید أن یشغله بولد و لا مال أولی بالمؤمنین، أی الراسخین فی الایمان، فغیرهم أولی، فی کل شیء من امور الدین و الدنیا، لما حازه من الحضرة الربانیة، من أنفسهم فضلا عن آبائهم، فی نفوذ حکمه فیهم و وجوب طاعته علیهم.
روی ابو هریرة رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم
ص:204
اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فأی مؤمن ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی فأنا مولاه» .
و عن جابر انه صلّی اللّه علیه و سلم کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه فأیما رجل مات و ترک دینا فالی و من ترک مالا فهو لورثته» .
و عن أبی هریرة قال: کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یسأل «هل علیه دین؟» ، فان قالوا: نعم، قال: «هل ترک وفاء لدینه؟» فان قالوا: نعم: صلی علیه، و ان قالوا: لا، قال: «صلوا علی صاحبکم» و انما لم یصل علیه صلّی اللّه علیه و سلم اولا فیما إذا لم یترک وفاء، لان شفاعته صلی اللّه علیه و سلم لا ترد، و
قد ورد: «ان نفس المؤمن محبوسة عن مقامها الکریم ما لم یوف دینه» و هو محمول علی من قصر فی وفائه فی حال حیاته، اما من لم یقصر لفقره مثلا فلا، کما أوضحت ذلک فی «شرح المنهاج» فی باب الرهن.
و انما کان صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من أنفسهم، لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة، و لا یأمرهم الا بما ینجیهم، و أنفسهم ربما تدعوهم الی الهوی و الفتنة، فتأمرهم بما یردیهم، فهو یتصرف فیهم تصرف الاباء، بل أعظم بهذا السبب الربانی، فأی حاجة الی السبب الجسمانی؟].
از این عبارت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است بمؤمنین یعنی راسخین فی الایمان، چه جا غیر ایشان، در هر شیء از امور دین و دنیا، بسبب آنکه آن حضرت حیازت حضرت ربانیه فرموده، و آن جناب أولی است از نفسهای مؤمنین، چه جا آبای ایشان، در نفوذ حکم آن حضرت در ایشان، و وجوب طاعت آن جناب بر ایشان.
و نیز از این عبارت ظاهر است که حدیث ابو هریره هم مثبت اولویت آن حضرت بتصرف است، و الا ذکر آن در اینجا وجهی نداشت، و نیز
ص:205
از آن توجیه اولویت جناب رسالت مآب بمؤمنین از نفسهایشان، که آن هم مثبت اولویت آن حضرت بتصرف است، بکمال وضوح و ظهور لائح و ظاهر است، حیث قال:
[و انما کان صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من أنفسهم، لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة]-الخ.
و نیز از این عبارت مثل عبارت نیسابوری، و خوئی واضح است که این آیۀ کریمه در صورت تعلق به قصۀ تبنی هم منافاتی بحمل آن بر اولویت بتصرف ندارد، بلکه بر این تقدیر جواب سؤال مقدر است، و مناسبت آن باین قصه هم ظاهر، پس زعم مخاطب که معنی أولی بتصرف در این مقصود اصلا دخلی ندارد، و هم فاحش است، و للّه الحمد که صحت مرام اهل حقّ چنانچه از افادات اکابر حذاق مفسرین ثابت است همچنان کمال رزانت و متانت آن از افادات مهرۀ شراح حدیث هم واضح و مخاطب چنانچه تفسیرات اکابر اساطین را بنظر بصیرت ملاحظه نکرده همچنین از تحقیقات شراح حدیث بهره برنداشته، بمحض رمی السهام فی الظلام کار بند شده.
ولی الدین ابو زرعه(1) احمد بن عبد الرحیم بن الحسین العراقی در «شرح احکام» والد خود در شرح حدیث اول از «کتاب الفرائض» که این است:
[عن همام(2) ، عن أبی هریرة قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «أنا اولی الناس بالمؤمنین فی کتاب اللّه عز و جل، فأیکم ما ترک دینا أو ضیعة، فأدعونی
ص:206
فأنا ولیه، و أیکم ما ترک مالا، فلیورث عصبته من کان] گفته: فیه فوائد:
الاولی:
اخرجه مسلم(1) من هذا الوجه، عن محمد بن رافع(2)، عن عبد الرزاق، و اخرجه الائمة الستة خلا أبا داود من طریق الزهری(3)، عن ابی سلمة(4) عن أبی هریرة: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین، فیسأل: «هل ترک لدینه فضلا» ، فان حدث انه ترک لدینه وفاء و الا قال للمسلمین: «صلوا علی صاحبکم» ، فلما فتح للّه علیه الفتوح، قال: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن توفی من المؤمنین، فترک دینا، فعلی قضاءه، و من کان ترک مالا فلورثته» ، هذا لفظ البخاری.
و قال الباقون: قضا بدل فضلا، و کذا هو عند بعض رواة البخاری، و أخرجه الشیخان، و أبو داود من روایة أبی حازم، عن أبی هریرة بلفظ: «من ترک مالا فلورثته و من ترک کلا فالینا» و فی لفظ مسلم: «ولیته» .
و أخرج البخاری و النسائی من روایة أبی صالح،(5) عن ابی هریرة بلفظ «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن مات و ترک مالا، فماله لموالیه العصبة، و من ترک کلا أو ضیاعا، فأنا ولیه فلادع له» .
ص:207
و أخرجه البخاری من روایة عبد الرحمن(1) بن أبی عمرة، عن ابی هریرة بلفظ: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم:
اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، و من ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی فأنا مولاه» .
و أخرجه مسلم من روایة أبی الزناد(2) ، عن الاعرج(3)، عن ابی هریرة بلفظ «و الذی نفس محمد بیده ان علی الارض من مؤمن الا و أنا أولی الناس به، فأیکم ترک دینا أو ضیاعا، فأنا مولاه، و أیکم ترک مالا، فالی العصبة» من کان.
الثانیة:
قوله: «أنا أولی الناس بالمؤمنین» ، انما قید ذلک بالناس، لان اللّه تعالی أولی بهم منه، و قوله فی کتاب اللّه عز و جل اشاره الی قوله تعالی:
اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قد صرح بذلک فی روایة البخاری من طریق عبد الرحمن بن ابی عمرة، کما تقدم.
فان قلت الذی فی الآیة الکریمة أنه أولی بهم من أنفسهم، و دل الحدیث علی أنه أولی بهم من سائر الناس، ففیه زیادة.
قلت: إذا کان أولی بهم من أنفسهم، فهو أولی بهم من بقیة الناس من طریق الاولی، لان الانسان أولی بنفسه من غیره، فاذا تقدم النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی النفس، فتقدمه فی ذلک علی الغیر من طریق الاولی.
و حکی ابن عطیة(4) فی تفسیره عن بعض العلماء العارفین، انه قال: هو أولی
ص:208
من أنفسهم، لان أنفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة.
قال ابن عطیة: و یؤید هذا قوله علیه الصلاة و السّلام: «أنا آخذ بحجزکم عن النار، و أنتم تقحمون فیها تقحم الفراش» .
الثالثة: یترتب علی کونه علیه الصلاة و السّلام أولی بهم من أنفسهم، انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات أنفسهم و ان شق ذلک علیهم، و ان یحبوه اکثر من محبتهم لانفسهم، و من هنا قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «لا یؤمن أحدکم، حتی أکون أحب إلیه من ولده و والده و الناس أجمعین» .
و فی روایة اخری: «من أهله و ماله و الناس أجمعین» .
و هو فی الصحیحین من حدیث أنس: و لما قال له عمر رضی اللّه عنه: لانت أحب الی من کل شیء الا نفسی، قال له: لا و الذی نفسی بیده حتی أکون أحب إلیک من نفسک، فقال له عمر: فانه الان و اللّه لانت أحب الی من نفسی، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «الآن یا عمر» ؟ ! ، رواه البخاری فی صحیحه.
قال الخطابی(1): لم یرد به حب الطبع، بل أراد حب الاختیار، لان حب الانسان نفسه طبع و لا سبیل الی قلبه.
قال: فمعناه لا تصدق فی حبی حتی تفنی فی طاعتی نفسک، و توثر رضای علی هواک و ان کان فیه هلاکک.
الرابعة: استنبط أصحابنا الشافعیة من هذه الآیة الکریمة ان له علیه الصلوة و السّلام ان یأخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السّلام إلیهما، و علی صاحبهما البذل و یفدی بمهجته مهجته رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و انه لو قصده علیه الصلوة و السّلام ظالم لزم من حضره أن یبذل نفسه دونه، و هو استنباط واضح، و لم یذکر النبی صلّی اللّه علیه و سلم عند
ص:209
نزول هذه الآیة ما له فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه،
فقال: «و أیکم ترک دینا أو ضیاعا، فأدعونی فأنا ولیه و ترک حظه» ، فقال: «و أیکم ترک مالا، فلیورث عصبته من کان»].
از این عبارت هم بوجوه عدیده صحت استفادۀ اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بتصرف از آیۀ کریمه ظاهر است، و غرابت انکار سراسر خسار مخاطب عمدة الاحبار از آن باهر، و الحمد للّه القاهر لکل مکاند مکابر.
و علامه بدر الدین(1) ابو محمد محمود بن احمد العینی، علی ما نقل عنه در «عمدة القاری» بشرح
قوله: «و أنا اولی به فی الدنیا و الآخرة» ، گفته:
[یعنی أحق و أولی بالمؤمنین فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة من أنفسهم و لهذا اطلق و لم یعین، فیجب علیهم امتثال أوامره و اجتناب نواهیه](2).
از این عبارت ظاهر است که مراد از قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله:
«ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة» که بر صحت آن استدلال بآیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده، آن است که آن جناب أحق و أولی است در هر شیء از امور دنیا و آخرت از نفسهایشان، و چون مراد اولویت در جمیع امور بود، آن حضرت اولویت خود (مطلقا) بیان فرمود و تعیین آن ننمود، پس واجب است بر مؤمنین امتثال أوامر و اجتناب نواهی آن حضرت.
پس بکمال و ظهور از این بیان علامۀ عینی، که از اعیان جهابذۀ محققین
ص:210
سنیه است، مثل بیان دیگر اکابر ائمۀ سنیه ثابت شد که آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله دلالت بر اولویت آن حضرت در جمیع امور دنیا و آخرت، و وجوب امتثال أوامر و اجتناب نواهی آن حضرت دارد.
پس ادعای مخاطب نحریر که (معاذ اللّه) اولویت بتصرف اصلا مناسبت بآیه ندارد، رد صریح بر حضرت بشیر و نذیر، و تحریف شنیع و تغییر کلام ایزد قدیر است وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ .
و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی(1) در «ارشاد الساری» در کتاب التفسیر گفته:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ ، فی الامور کلها، من أنفسهم من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم.
و قال ابن عباس و عطا: یعنی إذا دعاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلم، و دعتهم نفوسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من طاعة أنفسهم انتهی.
و انما کان ذلک لانه لا یأمرهم و لا یرضی الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس.
و قوله: «النبی» الی آخره، ثابت فی روایة أبی ذر(2) فقط، و به قال:
حدثنی بالافراد ابراهیم(3) بن المنذر القرشی الحزامی، قال: حدثنا محمد(4)
ص:211
بن فلیح (بضم الفاء و فتح اللام، آخره حاء مهملة مصغرا) ، قال: حدثنا أبی فلیح بن سلیمان الخزاعی، عن هلال بن علی العامری المدنی، و قد ینسب الی جده أسامة، عن عبد الرحمن بن ابی عمرة (بفتح العین و سکون المیم) الانصاری النجاری بالجیم، قیل: ولد فی عهده صلّی اللّه علیه و سلم.
و قال ابن أبی حاتم(1): لیست له صحبة، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم أنه قال: «ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به» أی أحقهم به فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة.
و سقط لابی ذر لفظ الناس، اقرءوا ان شئتم قوله عز و جل: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .
استنبط من الآیة انه لو قصده علیه السّلام ظالم وجب علی الحاضر من المؤمنین ان یبذل نفسه دونه(2)].
از این عبارت بچند وجه صحت تفسیر اهل حقّ و بطلان صیاح مخاطب در انکار و ابطال آن ظاهر می گردد:
اول: آنکه در تفسیر آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ که در عنوان مذکور است، گفته:
[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی الامور کلها].
یعنی نبی أولی است بمؤمنین در جمیع امور، و کلیت امور اولا مستفاد است از لفظ (الامور) که جمع محلی باللام است، و بعد از این لفظ (کلها) نص صریح است بر آن، و هر گاه آن حضرت در جمیع امور أولی باشد، اولویت بتصرف بالبداهة ثابت گردید.
ص:212
دوم: آنکه قول او:
[فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم].
صریح است در آنکه آن حضرت أولی است در آنکه حکم آن حضرت نافذ است و طاعت آن حضرت بر مؤمنین واجب.
و هذا هو الاولویة بالتصرف، فسقط ما ارتکبه المخاطب من التعصب و التعسف و ظهر انه فی انکاره حائز لاقصی المکابرة و التکلف، و خائض فی غمار التهجس و التمطی و التصلف.
سوم: آنکه آنچه از ابن عباس، و عطا در تفسیر این آیه نقل کرده که هر گاه دعوت کند ایشان را، یعنی مؤمنین را نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و دعوت کند ایشان را نفوسشان بچیزی، خواهد بود طاعت نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أولی به ایشان از طاعت نفسهایشان، دلیل صریح و نص واضح است بر آنکه آیۀ کریمه دلالت بر اولویت بتصرف دارد.
و انکار آن عناد منکر و شنیع، و تعصب فاحش و فظیع است.
چهارم: آنکه تعلیل و توجیه قسطلانی قول ابن عباس و عطارا بقول خود:
[و ذلک لانه لا یأمرهم]-الخ.
نیز مؤید و مصدق تفسیر اهل حقّ و ایقان، و دافع جزاف مخاطب عالی شأن، و اللّه الموفق و هو المستعان.
پنجم: آنکه تفسیر قسطلانی قول آن حضرت، اعنی:
«ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به» را دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم که بر آن بآیۀ کریمه استدلال فرموده، آنست که آن حضرت احق است به هر مؤمن در هر شیء از امور
ص:213
دنیا و آخرت.
پس استهزاء و سخریۀ مخاطب طلیق اللسان، (نعوذ باللّه) عائد بحضرت سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله می گردد.
و علامه عبد الرؤف مناوی(1) در «تیسیر شرح جامع صغیر سیوطی» که نسخۀ مصححۀ آن از نسخۀ شارح، بعض احباب کرام برای این مستهام از دیار عرب آوردند، گفته:
[«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم فی کل شیء لانی الخلیفة الاکبر الممد لکل موجود، فحکمی علیهم أنفذ من حکمهم علی أنفسهم» و ذا قاله لما نزلت الآیة «فمن توفی (بالبناء للمجهول) أو مات من المؤمنین، فترک علیه دینا (بفتح الدال) ، فعلی قضاءه مما یفی اللّه به من غنیمة و صدقة، و ذا ناسخ لترکه الصلوة علی من مات و علیه دین، و من ترک مالا یعنی حقا، فذکر المال غالبی، فهو لورثته و فی روایة البخاری: «فلیرثه عصبته من کانوا» ، فرد علی الورثة المنافع، و تحمل المضار و التبعات.
حم ق ن ه عن ابی هریرة](2).
این عبارت هم دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از قول آن حضرت:
«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که مأخوذ از آیۀ کریمه است و بوقت نزول آن ارشاد فرموده، آنست که آن حضرت أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در هر شیء علی سبیل العموم و الاستغراق و الشمول و الاطلاق زیرا که آن حضرت خلیفۀ اکبر است که امداد و اسعاد هر موجود می فرماید پس حکم آن حضرت بر مؤمنین نافذتر است از حکمشان بر نفسهایشان.
ص:214
فللّه الحمد و المنة که فساد و بطلان خرافت مخاطب عمدة الأعیان، هر وقت و هر آن بکمال وضوح و عیان می رسد.
و علی بن احمد بن نور الدین محمد بن ابراهیم العزیزی(1) در «سراج منیر شرح جامع صغیر» گفته:
[«أنا اولی بکل مؤمن من نفسه» کما قال اللّه تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .
قال البیضاوی: أی فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی عنهم، الا بما فیه صلاحهم بخلاف النفس، فیجب ان یکون أحب إلیهم من أنفسهم الخ، فمن خصائصه صلّی اللّه علیه و سلم انه کان إذا احتاج الی طعام أو غیره، وجب علی صاحبه المحتاج إلیه بذله له صلّی اللّه علیه و سلم، و جاز له صلّی اللّه علیه و سلم أخذه و هذا، و ان کان جائزا لم یقع، من ترک مالا فلاهله، أی لورثته، و من ترک دینا أو ضیاعا (بفتح الضاد المعجمة) أی عیالا و أطفالا ذوی ضیاع، فأوقع المصدر موقع الاسم فالی و علی، أی فأمر کفایة عیاله الی و وفاء دینه علی، و قد کان صلی اللّه علیه و سلم لا یصلی علی من مات و علیه دین و لم یخلف له وفاء لئلا یتساهل الناس فی الاستدانة و یهملوا الوفاء، فزجرهم عن ذلک بترک الصلوة علیهم، ثم نسخ بما ذکر و صار واجبا علیه صلّی اللّه علیه و سلم، و اختلف اصحابنا، هل هو من الخصائص، أم لا؟ ، فقال بعضهم: کان من خصائصه صلّی اللّه علیه و سلم و لا یلزم الامام ان یقضیه من بیت المال.
و قال بعضهم: لیس من خصائصه، بل یلزم کل امام ان یقضی من بیت المال دین من مات و علیه دین إذا لم یخلف وفاء، و کان فی بیت المال سعة، و لم یکن هناک أهم منه، و اعتمد الرملی الاول وفاقا لابن المقری، و أنا ولی المؤمنین، أی متولی
ص:215
امورهم، فکان صلّی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوج ما شاء من النساء ممن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یأذن کل من المولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم م ن ة(1)].
و علامه سیوطی نیز احادیث داله بر اولویت آن جناب بتصرف در تفسیر این آیه نقل کرده، حیث قال فی «الدر المنثور» :
[قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .
أخرج البخاری، و ابن جریر(2)، و ابن ابی حاتم، و ابن مردویه، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(3) فأیما مؤمن ترک مالا، فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی، فأنا مولاه» .
و أخرج الطیالسی(4) و ابن مردویه، عن أبی هریرة قال: کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فأتی به النبی سأل هل علیه دین؟ فان قالوا:
نعم، قال: هل ترک وفاء لدینه؟ ، فان قالوا: نعم، صلی علیه، و ان قالوا: لا، قال: صلوا علی صاحبکم، فلما فتح اللّه علینا الفتوح، قال: أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن ترک دینا، فالی، و من ترک مالا فللوارث» .
و أخرج احمد، و أبو داود، و ابن مردویه، عن جابر رضی اللّه عنه، عن
ص:216
النبی صلی اللّه علیه و سلم انه کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه، فأیما رجل مات و ترک دینا، فالی، و من ترک مالا، فهو لوارثه» .
و اخرج ابن ابی شیبة النسائی، عن بریدة(1) رضی اللّه عنه، قال: غزوت مع علی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا، فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تغیر و قال:
«یا بریدة! أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](2)-انتهی.
از این عبارت اینهم ظاهر گردید که فقرۀ
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» در
حدیث: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» بهمان معنی است که در آیه مستعمل است، ورنه سیوطی چرا حدیثی را که مشتمل بر آن است، در ذیل تفسیر این آیه نقل می کرد.
بالجمله بغایت عجب است که شاهصاحب(3) با وصف امامت خلق، و زینت بخشی مسند محدثیت، بر تفاسیر مشهوره و شروح بخاری هم مطلع نشدند، و مؤکدا و مکرر بکمال جسارت نفی مناسبت معنای بالتصرف با آیۀ کریمه فرمودند، و کاش شاهصاحب در این مقام اقتصار بر تقلید کابلی کرده، پا را فراتر از او نمی نهادند، و زبان بلاغت ترجمان باین کلام حیرت نظام نمی گشادند، لیکن حیف که حضرتشان را حب ترعرع و تحذلق چنان از جا برده که بر تقلید کابلی اقتصار نکردند، و او را در
ص:217
این مقام قاصر گمان کردند که او حمل «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» را بر أولی بتصرف منع نکرده، حیث قال فی «الصواقع» :
[ان المراد بالمولی المحب و الصدیق، اما فاتحته فلا تدل علی ان المراد به الامام، لانه انما صدره بها لیکون ما یلقی الی السامعین أثبت فی قلوبهم].
و از افادات علامۀ شدید التعصب، کثیر التصلب، ابن تیمیه(1) هم غرابت انکار شاهصاحب ظاهر می شود، حیث قال فی «منهاج السنة» :
[و النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یقل: «من کنت والیه، فعلی والیه» و انما اللفظ:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» و أما کون المولی بمعنی الوالی، فهذا باطل، فان الولایة تثبت من الطرفین، فان المؤمنین أولیاء اللّه و هو مولاهم، و أما کونه أولی بهم من أنفسهم، فلا یثبت الا من طرفه صلی اللّه علیه و سلم، و کونه أولی بکل مؤمن من نفسه من خصائص نبویة، و لو قدر انه نص علی خلیفة بعده لم یکن ذلک موجبا أن یکون أولی بکل مؤمن من نفسه، کما انه لا یکون أزواجه امهاتهم، و لو ارید هذا المعنی لقال: من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی به من نفسه، و هذا لم یقله و لم ینقله أحد و معناه باطل قطعا](2).
این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم أولی به هر مؤمن از نفس او، از خصائص نبوت آن حضرت است، و ظاهر است که اگر مراد از اولویت أحبیت می بود، این معنی از خصائص نبوت نمی شد، چه أحبیت را برای خلفا و دیگران، و لو بالترتیب اهل سنت ثابت می سازند.
پس معلوم شد که مراد از این اولویت، نه احبیت است، بلکه امری
ص:218
است بغایت جلیل و عظیم که ابن تیمیه آن را از خصائص نبوت گردانیده و از شأن خلافت هم آن را بالاتر دانسته، و وجهش آن است که چون عند التأمل اولویت به هر مؤمن از نفس او مقتضی عصمت است، غیر معصوم را این مرتبه حاصل نمی تواند شد، لهذا ابن تیمیه آن را از خصائص نبوت گردانیده، و نزد اهل حقّ چون عصمت ائمه علیهم السّلام متحقق است، و دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر آن دلالت دارد.
پس ثبوت این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا محل اشکال نخواهد شد، بلکه در حقیقت این کلام ابن تیمیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، زیرا که از بیانات سابق و لاحق قطعا بر تو ثابت می شود که اولویت به هر مؤمن از نفس او برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت است، پس عصمت آن حضرت هم ثابت گردد بلا ریب.
فللّه الحمد که صحت معنایی که اهل حقّ برای آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ذکر می کنند و کمال فظاعت و شناعت انکار مخاطب عمدة الاحبار از افادات اساطین محققین کبار و تحقیقات حذاق عالی تبار، مثل واحدی، و بغوی، و زمخشری، و بیضاوی، و خوئی، و نسفی، و نیسابوری، و ابن تیمیه، و عراقی، و عینی، و قسطلانی، و مناوی، و علی عزیزی، و شربینی هویدا و آشکار گردید.
اما بیان این معنی که فقرۀ
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» دلیل است بر آنکه مراد از (مولی) همان معنی است که مراد است از این فقره: پس بچند وجه است:
اول: آنکه کمال الدین محمد بن عبد الواحد المعروف بابن الهمام(1)
ص:219
در «فتح القدیر شرح هدایه» گفته:
[قوله: و طلاق الامة ثنتان حرا کان زوجها، أو عبدا، و طلاق الحرة ثلاثة حرا کان زوجها، أو عبدا.
و قال الشافعی(1) رحمة اللّه علیه: عدد الطلاق معتبر بالرجال، فاذا کان الزوج عبدا و هی حرة حرمت علیه بتطلیقتین، و ان کان هو حرا و هی امة لا تحرم علیه الا بثلاث] الی أن قال: [و یقول الشافعی: قال مالک(2) و احمد و هو قول عمر، و عثمان و زید بن ثابت(3) رضی اللّه عنهم، و بقولنا قال الثوری: و هو مذهب علی، و ابن مسعود(4) له ما
روی عنه علیه الصلوة و السلام الطلاق بالرجال و العدة بالنساء قابل بینهما ، و اعتبار العدة بالنساء من حیث العدد، فکذا ما قوبل به تحقیقا للمقابلة، فانه حینئذ انسب من ان یراد به الایقاع بالرجال و لانه معلوم من قوله تعالی: فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ .
و فی «موطإ مالک» رح ان نفیعا(5) کان مکاتبا لام سلمة زوج النبی علیه الصلوة و السلام، أو عبدا کان تحته امرأة حرة، فطلقها ثنتین، ثم أراد أن یراجعها فأمره ازواج النبی صلی اللّه علیه و سلم أن یأتی عثمان رض، فیسأله عن ذلک، فلقیه عند الدرج آخذا بید زید بن ثابت، فسألهما فابتدراه جمیعا، فقالا: حرمت علیک، و لنا قوله علیه الصلوة و السلام طلاق الامة ثنتان، و عدتها حیضتان، رواه
ص:220
ابو داود، و الترمذی(1) ، و ابن ماجة(2)، و الدارقطنی(3)، عن عائشة، ترفعه، و هو الراجح الثابت بخلاف ما رواه و ما مهد من معنی المقابلة، فانه فرع صحة الحدیث أو حسنه و لا وجود له حدیثا عن رسول اللّه علیه الصلوة و السلام بطریق یعرف.
و قال الحافظ ابو الفرج ابن الجوزی(4): موقوف علی ابن عباس(5) و قیل من کلام زید بن ثابت و حدیث «الموطا» موقوف علیه و علی عثمان و هو لا یری تقلید الصحابی، و الالزام انما یکون بعد الاستدلال، لان حقیقته نقض مذهب الخصم بما لا یعتقده الملزم صحیحا، و الا یکون نقض مذهب خصمه فقط، فلا یوجب صحة مذهب نفسه، الا بطریق عدم القائل بالفصل، و هذا لا یکون الا إذا کان ما نفض؟ ؟ به مما یعتقده صحیحا و هو منتف عنده فی مذهب الصحابی، فهو فی معتقده غیر منقوض، فلم یثبت لمذهبه دلیل یقاوم ما روینا](6).
از این عبارت ظاهر است که حضرت شافعی بحدیث «الطلاق بالرجال و العدة بالنساء» بسبب مقابلۀ هر دو فقره احتجاج کرده بر آنکه چون اعتبار عده بنساء من حیث العدد است، می باید که اعتبار طلاق برجال هم من حیث العدد باشد، پس هر گاه حسب افادۀ حضرت شافعی اتحاد معنای متقابلین لازم باشد، در حدیث غدیر هم اتحاد معنای «من کنت
ص:221
مولاه، فعلی مولاه» ،
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که هر دو متقابل اند، لازم و واجب خواهد بود.
و نمونه ای از فضائل سنیه و مدائح علیۀ شافعی بطور مشتی نمونه از خروار و قطره ای از بحار سابقا مذکور شد.
و فخر رازی(1) در «رسائل شافعی» تخطئۀ شافعی را ناجائز و حرام، بلکه سبب ایذای خدا و رسول، و ملعونیت در دنیا و آخرت گردانیده، پس تخطئۀ حضرت شافعی در این استدلال نمی توانند کرد، و الا حسب افادۀ حضرت رازی مصداق: إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ(2) خواهند شد، و فخر رازی در این رساله دلائل عدیده و براهین کثیره بر ترجیح مذهب شافعی و لزوم اتباع او وارد کرده، که همۀ آن مانع است از تخطئۀ حضرت شافعی و انحراف از اتباع استدلال او و استدلال شافعی که در «فتح القدیر» مذکور است.
مولوی نظام که از مشاهیر اساطین کبار و مرجع فضلای این دیار است، هم ذکر کرده، چنانچه در «صبح صادق شرح منار»(3) گفته:
[ثم الحدیث الاول، یعنی الطلاق بالرجال آخره و العدة بالنساء، أی العدد المتعلق بالعدة یزداد و ینقص بشرف النساء و حسنها، فعلی الامة نصف ما علی الحرة فیکون معنی الطلاق بالرجال کذلک لیتلائم السیاق مع السیاق، و أیضا أن کون
ص:222
الایقاع من الزوج أمر متعارف معلوم من النصوص الأخر، فزیادة عدد الطلاق و نقصانه بحریة الزوج و رقیته، و هو قول الشافعی، و مالک، و احمد، و أمیر المؤمنین عمر، و عثمان، و زید بن ثابت رضی اللّه تعالی عنهم.
و قال ابو حنیفة: ان العبرة بحال الزوجة، و الذی شید أرکانه انه الذی یراه أمیر المؤمنین سید العارفین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و وجوه آله الکرام، و ابن مسعود، و احتج أیضا من قبیله بما فی «موطأ مالک» ان نفیعا مکاتبا لام سلمة(1) أم المؤمنین، أو عبدا کان تحته امرأة حرة، فطلقها ثنتین، ثم أراد ان یراجعها، فأمره امهات المؤمنین رضوان اللّه تعالی علیهن أن یأتی عثمان رضی اللّه تعالی عنه، فیسأله عن ذلک، فلقیه و هو آخذ بید زید بن ثابت، فسألهما، فقالا: حرمت علیک، و الجواب عنه أن الحدیث الاول لا یعرف أصلا.
قال الحافظ ابو الفرج ابن الجوزی موقوف علی ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما، و قیل من کلام زید بن ثابت، و حدیث «الموطا» موقوف علی عثمان، و زید بن ثابت، و الشافعی لا یری تقلید الصحابی و نحن و ان نراه، لکن قد خالفه أمیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه و وجوه آله الکرام، فلا یتعین اولئک للتقلید کیف ان أمیر المؤمنین لم ینقل منه رضی اللّه تعالی عنه و عن آله الکرام خطاء فی الفتوی أصلا و لم یحتج فی الافتاء الی غیره، فهو أحق بالتقلید و ان لم یر لمکان خلاف من هو فی طبقته، فلا شبهة فی أن القولین حینئذ کالحدیثین و السبیل فیها الترجیح فکذا ههنا و هذا کله فی «فتح القدیر» سوی الکلام الاخیر].
دوم: آنکه در روایات عدیده (حرف فاء) در فقرۀ «من کنت مولاه فعلی مولاه» موجود است، پس حرف فاء صراحة دلالت دارد بر آنکه این کلام متفرع است بر کلام سابق، سابقا دانستی که در روایت احمد
ص:223
بن حنبل از ابن نمیر(1) مذکور است:
[فقال: «أیها الناس! أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(2)].
و در روایت احمد بن حنبل از عفان(3) بن مسلم مسطور است:
[فقال: «أ لستم تعلمون، أ و لستم تشهدون انی أولی بکل مؤمن من نفسه» قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(4)].
و در «خصائص نسائی» بروایت قتیبة(5) بن سعید مسطور است:
[ثم قال: «أ لستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟» ، قالوا بلی، نشهد لانت أولی بکل مؤمن من نفسه، قال صلی اللّه علیه و آله: «فانی من کنت مولاه، فهذا مولاه» و أخذ بید علی(6)].
و ابن کثیر در «تاریخ» خود نقلا عن ابی یعلی، و حسن بن(7) سفیان آورده:
[فقال: «أ لست أولی بکل امرء من نفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «فان هذا مولاه من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه(8)»].
ص:224
و نیز در «تاریخ ابن کثیر» بروایت عبید اللّه بن عمر قواریری مذکور است:
[قالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم:
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجی أمهاتهم؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(1)].
و در «جواهر العقدین» علی سمهودی(2) بروایت حذیفه(3) بن اسید الغفاری که از طبرانی در «معجم کبیر» ، و ضیاء مقدسی(4) در «مختاره» نقل کرده، مذکور است:
[«یا ایها الناس! ان اللّه مولای، و أنا مولی المسلمین، و أنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه(5)].
و در «کنز العمال» نقلا عن ابن جریر مذکور است:
[عن میمون أبی عبد اللّه، قال: کنت عند زید بن أرقم، فجاء رجل، فسأل عن علی، فقال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر بین مکة و المدینة، فنزلنا مکانا یقال له: غدیر خم، فاذن الصلوة جامعة، فاجتمع الناس، فحمد اللّه و أثنی علیه.
ثم قال: «یا أیها الناس! أ لست أولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، نحن نشهد انک أولی بکل مؤمن من نفسه، قال: «فانی
ص:225
من کنت مولاه، فهذا مولاه» ، فأخذ بید علی و لا أعلمه الا قال: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(1)].
و نیز در «کنز العمال» نقلا عن المحاملی(2) مذکور است:
[فقال: «أیها الناس! أ لستم تشهدون ان اللّه و رسوله أولی بکم من أنفسکم و ان اللّه و رسوله مولاکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کان اللّه و رسوله مولاه فان هذا مولاه»(3)].
و نیز در «کنز العمال» نقلا عن الطبرانی مذکور است:
عن زید بن أرقم قال: نشد علی الناس: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ، قالوا:
بلی، قال: فمن کنت مولاه، فعلی مولاه؟»(4)].
و در «فضائل الصحابة» عبد الکریم سمعانی(5) علی ما نقل عنه منقول است:
[فقال: «أ لستم أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «فان هذا مولی من أنا مولاه»].
و در «وسیلة المتعبدین» ملا عمر(6)، علی ما نقل عنه مذکور است:
[ثم قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ ، قالوا: بلی، قال:
ص:226
«أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه» ، قالوا: بلی، قال: «أ لیس أزواجی أمهاتکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فان هذا مولی من أنا مولاه»].
و در «مفتاح النجاء» میرزا محمد(1)، نقلا عن الطبرانی و الحکیم الترمذی بروایت ابو الطفیل مذکور است:
[ثم قال: «یا أیها الناس! ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه»].
و للّه الحمد که خود مخاطب اعتراف نموده است بآنکه بر لفظ «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» تفریع حکم آینده فرموده، حیث قال:] و این لفظ پیغمبر که «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است و از همین راه او را از مسلمات اهل اسلام قرار داده تفریع حکم آینده فرمود(2)]-انتهی.
و هر گاه متفرع بودن حکم:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» بر حکم سابق ثابت شد، واضح گردید که مراد از (مولی) در حکم لاحق همان است که مراد است از (أولی) در حکم سابق.
مخاطب نحریر در باب فقهیات گفته:
[و آنچه گویند که فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً(3) در حق متعه نازل است، غلط محض است، و روایت این از عبد اللّه بن مسعود رض و دیگر صحابه محض افترا است، اگر چه در تفاسیر غیر معتبرۀ اهل سنت نقل می کنند، زیرا که خلاف نظم قرآنی است، و هر
ص:227
تفسیر که خلاف نظم قرآنی باشد، گو روایت از صحابی کنند، مسموع و مقبول نیست، زیرا که حق تعالی اول محرمات را بیان فرموده است، قوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ(1) الی قوله: وَ اَلْمُحْصَناتُ مِنَ اَلنِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ(2) ، باز می فرماید: أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ ، یعنی ما سوای این محرمات بر شما حلال کرده شد، لیکن باین شروط که أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ، یعنی مال خود را خرج کنید در مهر و نفقه، پس تحلیل فروج و اعارۀ آن از این شرط باطل شد، زیرا که سودای مفت است.
باز فرمود که: مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ، یعنی در آن حالت که آن زنان را خاص کنید برای خود، و محافظت کنید تا بدیگری ربط پیدا نکنند، نه آنکه محض قضای شهوت منظور دارید، و آب خود ریختن و اوعیۀ منی را خالی کردن قصد نمایید، پس متعه از این شرط باطل شد، زیرا که در متعه احتیاط و اختصاص اصلا منظور نمی باشد.
زن متعه را همین معمول است که هر ماه با یاری، و هر سال در کناری.
باز برحل نکاح متفرع می فرماید: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ -الآیة، یعنی چون در نکاح مهر مقرر گردید، پس اگر متمتع شدید بدخول و وطی پس تمام مهر لازم شود بر شما، و الا نصف مهر.
و این آیه را از ما قبل خود قطع کردن و بر ابتدا حمل نمودن، صریح به اعتبار عربیت باطل است، زیرا که حرف (فاء) منع می کند از قطع
ص:228
و ابتدا، و مربوط می سازد ما بعد را بما قبل(1)]-انتهی.
از این عبارت ظاهر است که حرف (فاء) باعتبار عربیت دلیل صریح می باشد بر لصوق ما بعد بما قبل، و حمل ما بعد بر همان معنی که مراد است از ما قبل، لازم است، و قطع ما بعد از ما قبل و حمل آن بر ابتدا جائز نیست.
فللّه الحمد و المنة که باین افادۀ شاهصاحب ثابت شد که حمل «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» بر معنای سابق که این کلام بر آن متفرع است أعنی:
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» واجب و لازم است، و قطع «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» از ما قبل، و حمل آن بر ابتدا باطل صریح است باعتبار عربیت که حرف (فاء) منع می کند از قطع و ابتدا، و مربوط می سازد ما بعد را بما قبل، پس قطع و فصل «فمن کنت مولاه فعلی مولاه» از ما قبل و حمل آن بر عدم وصل صراحة باطل و عین هزل است.
و کمال حیرت است که شاهصاحب افادۀ خود را که بسبب آن زعم ابطال ثبوت جواز متعه از آیۀ کریمه رغما و شقاقا لاکابر الصحابة نموده اند، در حدیث غدیر نسیا منسیا فرمودند، و اصلا لحاظ بآن نکردند، و ندریافتند که این قاعدۀ ممهده شان تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفۀ حضرات سنیه، که مدار همۀ آن بر قطع
«فمن کنت مولاه فعلی مولاه» از ما سبق و حمل آن بر ابتدا است، بأبلغ وجوه مستأصل می سازد، و مقصود اهل حقّ را بمنصۀ کمال ثبوت و ظهور می رساند. و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا جمیلا.
ص:229
و پر ظاهر است که بر تقدیر حمل آیۀ کریمۀ: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الآیة، بر جواز متعه که موافق ارشادات صحابۀ عظام است، کما شرح فی «تشیید المطاعن» و «الضربة الحیدریة» هرگز قطع و فصل آیه از ما قبل لازم نمی آید، که متعه هم قسمی از نکاح است.
نهایت عجب است که دلالت آیۀ: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ -الآیة- را بر جواز متعه، که موافق افادات اکابر صحابۀ اعیان است، منع کنند بتوهم لزوم فصل و قطع، و بذکر قاعدۀ عربیت تخویف و تهویل عوام، و ازلال قاصرین بخواهند، و همین قاعده را در حدیث غدیر پس پشت اندازند، و بجزم و قطع مستعد بر فصل و قطع «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» از ما قبل شوند، و اصلا رعایت وصل ما بعد بما قبل ننمایند، و از مخالفت صحابه که بر اتصال و اتساق حمل کرده اند، و اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن نموده، باکی ندارند، پس این حضرات مخالفت صحابه در هر دو مقام می کنند: یک جا رعایت قاعدۀ عربیت را سبب مخالفت صحابه گردانیدند، حال آنکه زعم مخالفت محض توهم بود، و جایی که این قاعده را موافق با فهم صحابه یافتند، آنجا هر دو را ترک کردند.
حاصل این است که نزد این حضرات أهم امور رد و ابطال مطالب اهل حقّ است، گو مخالفت صحابه لازم آید، لکن اگر ممکن شود، این مخالفت را تلمیع باید کرد بموافقت عربیت، و جایی که مطلوب اهل حقّ موافق صحابه هم باشد و هم موافق عربیت، حسب افادۀ خودشان هم آنجا از هر دو دست بردار باید شد، و تکذیب افادات خود هم باید نمود، و رد مطلوب اهل حقّ نباید گذاشت.
ص:230
سوم: آنکه در ما بعد می دانی که سبط(1) ابن الجوزی که خود شاهصاحب بافادۀ او بجواب طعن ششم از مطاعن عمر احتجاج و استدلال کرده اند و کذا الکابلی فی «الصواقع» ، و حسب افادۀ فاضل رشید در «ایضاح» ، از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است، بفقرۀ «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» استدلال کرده بر آنکه مراد از (مولی) أولی است.
چهارم: آنکه سید شهاب الدین(2) احمد، که مولوی سلامة اللّه در «معرکة الآراء» بروایتی که او از صالحانی(3) نقل کرده، استدلال و احتجاج نموده بر آنکه سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت کرده اند، تأیید ارادۀ معنی سید از (مولی) که از بعض اهل علم نقل کرده بفقرۀ «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» نموده که بتصریح تمام گفته که تصدیر این قول، یعنی حدیث غدیر بقول آن حضرت صلی اللّه علیه و آله:
«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» تأیید این قول: یعنی ارادۀ سید از لفظ (مولی) می کند، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» بعد ذکر حدیث غدیر گفته:
[و سمعت بعض أهل العلم یقول: معناه «من کنت سیده، فعلی سیده» مضی قوله، و تصدیر القول بقوله صلی اللّه علیه و بارک و سلم: «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» یؤید هذا القول و اللّه سبحانه أعلم.
پس حسب افادۀ شهاب الدین واضح شد که فقرۀ سابقه دلیل است بر
ص:231
آنکه مراد از (مولی) در قول آن حضرت:
من کنت مولاه فعلی مولاه» همان است که مراد است از فقرۀ «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» و للّه الحمد علی ذلک.
پنجم: آنکه حسام الدین سهارنبوری در کتاب «مرافض» گفته:
و نیز چنانچه صدر حدیث قرینه ای است که تقاضای اراده معنی (أولی) می کند، همچنین آخر آن قرینه ای است که اقتضای معنی ناصر و محبوب می نماید، پس هر دو قرینه با هم متعارض شدند و إذا تعارضا بعدم مرجح تساقطا، پس مشترک گویا بی قرینه ماند، و تعیین احد المعانی مشترک، خصوصا معنی که محل نزاع بود، بدون قرینه تحکم است، نیز عند التعارض اقوی از متعارضین معتبر است، در اینجا قرینۀ ناصر و محبوب اقوی است، زیرا که حث و ترغیب بر محبت اهل بیت که در این خطبه ایراد یافته، و سبب این خطبه که سابق مرقوم شده، قرینۀ این معنی را ترجیح می دهد]-الخ.
از این عبارت بنهایت صراحت ظاهر است که صدر حدیث غدیر، یعنی قول آن حضرت:
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» قرینه ای است که تقاضای ارادۀ معنی (أولی) می کند، فالحمد للّه علی ثبوت المطلوب الظاهر علی لسان مثل هذا المجادل المکابر.
اما زعم او که آخر حدیث قرینه ای است که اقتضای معنای ناصر و محبوب می کند، پس مدفوع است بآنکه آخر حدیث جملۀ انشائیه است و
«من کنت مولاه فعلی مولاه» جملۀ خبریه، و نیز در آخر حدیث خطاب مع الحق و در
«من کنت مولاه» خطاب مع الخلق.
و اما صدر حدیث: پس آن هم جملۀ خبریه است و هم خطاب مع الخلق
ص:232
پس صدر کلام باین هر دو وجه، و هم بوجه تقدم مقدم خواهد شد و کلام مؤخر مؤخر، پس در این هر دو کلام شائبه از تعارض هم نیست چه جا که تساقط آن متوهم گردد.
و نیز مجیء (مولی) بمعنی محبوب از کتب لغت ثابت نمی شود، پس اگر آخر کلام قرینۀ حمل (مولی) بر محبوب هم باشد، عدول از آن بسبب عدم مساعدت لغت لازم.
و نیز سابقا دانستی که تفتازانی(1) و قوشجی(2) مؤخر خبر را قرینۀ ارادۀ ناصر و محب می گردانند، و صاحب «مرافض» آن را قرینۀ ارادۀ ناصر و محبوب می سازد، و ظاهر است که محب مغایر محبوب است، پس یک شیء قرینۀ دو شیء مغایر چطور خواهد شد، و نیز لفظ «
و انصر من نصره» قرینۀ ارادۀ منصور خواهد بود، نه ارادۀ لفظ ناصر، زیرا که آن حضرت باین فقرۀ دعا از حق تعالی برای ناصر آن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده، و منصوریت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حق تعالی خواسته، پس لازم آید که (مولی) بمعنی منصور باشد، نه ناصر و بطلان اخذ (مولی) بمعنی منصور در کمال وضوح و ظهور، زیرا که لغویین آن را ذکر نکرده اند، و این حضرات هم ادعای آن نکرده اند، و بلا فکر و تأمل در حاصل این دعا آن را قرینۀ ناصر گردانیده اند.
و نیز اگر لفظ «وال» قرینه ارادۀ محبوب باشد و لفظ (و انصر) قرینه ارادۀ لفظ (ناصر) لازم آید که این هر دو قرینه متساقط گردد، زیرا که ارادۀ دو معنی از یک لفظ در استعمال واحد، حسب تصریحات محققین
ص:233
اصولیین، جائز نیست، پس قرینۀ صدر کلام بلا معارض خواهد بود.
و محتجب نماند که فخر رازی به مؤخر خبر استدلال کرده بر آنکه مراد از (مولی) ناصر است، و ذکر محب یا محبوب بر زبان نیاورده، و ظاهرا سببش همین است که خوف کرده که اعتراض ارادۀ دو معنی از یک لفظ در استعمال واحد لازم نیاید، لکن تفتازانی و قوشجی و صاحب «مرافض» و امثالشان مبالاتی باین اشکال نکردند.
قال الرازی فی «نهایة العقول» :
[ثم ان سلمنا أن تقدیم تلک المقدمة یقتضی أن یکون المراد بالمولی الاولی، و لکن الحدیث مؤخره و هو قوله صلی اللّه علیه و سلم: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» یقتضی أن یکون المراد من المولی الناصر، و انما قلنا ذلک لان من ألزم غیره شیئا بلفظ مشترک بین ذلک الشیء و بین غیره، ثم حث علی التزام أحد معانی تلک اللفظة، فانه یتبادر الی الافهام انه انما حث باللفظ المشترک علی معنی الذی صرح به آخرا أ لا تری ان الانسان إذا قال لغیره صل عند الشفق اللهم من یصل عند الشفق الاحمر، یحمل الشفق المأمور به علی الشفق الاحمر، و إذا ثبت ذلک،
فقوله: «اللهم وال من والاه» حث منه علی التزام ما ذکره من لفظة «المولی» ، فعلمنا انه أراد بها الموالاة التی هی ضد العداوة و أی شیء یقولون فی هذه المؤخرة نقوله فی تلک المقدمة.
و قد افید فی عماد الاسلام فی جوابه: أقول: فیه وجوه من الکلام و ضروب من الملام.
الاول: ان قوله علیه السّلام: «وال من والاه» لو اقتضی إرادة معنی المحبة من
ص:234
«من کنت مولاه» اقتضی قوله علیه السّلام: «و انصر من نصره» إرادة معنی النصرة، و حیث ثبت أن إرادة المعنیین من المشترک فی اطلاق واحد ممتنعة تعارض المعنیان و إذا تعارضا تساقطا، فبقی إرادة معنی الاولی من المولی بلا معارض.
و الثانی: ان قوله علیه السّلام: «اللهم وال من والاه» خطاب مع الحق بعد الفراغ عن الخطاب للخلق بقوله: «من کنت مولاه» -الخ ، فلا یعارض القرینة علی إرادة معنی الاولویة التی هی أیضا خطاب مع الخلق.
و الثالث: ان المولی قد جاء بمعنی أولی، کما عرفت، و لم یقل أحد: أن معنی المولی و وال واحد، فلا مساواة بین القرینتین.
و الرابع: انه لا خلاف بین الفریقین أن قوله علیه السّلام: «فمن کنت مولاه» - الخ، أمر و تکلیف بصورة الاخبار، و لذا حمل الرازی قوله صلی اللّه علیه و آله: «أ لست أولی بالمؤمنین» علی التذکیر بوجوب طاعته، تمهیدا لاظهار وجوب طاعته صلی اللّه علیه و آله فی باب التکلیف المؤدی
بقوله: «فمن کنت مولاه» و لا شبهة فی انه إذا حملنا قوله صلی اللّه علیه و آله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» علی الناصر و المحب بقرینة الدعاء لم یصلح أن یکون تکلیفا، لان کونهما ناصرین للخلق، أو المحبین من فعلهما و صفاتهما دون الخلق.
و الخامس: ان الملائم للدعاء و تکلیفه الناس أن یقول صلی اللّه علیه و آله لو أراد ایجاب المحبة، أو النصرة علی الخلق بالنسبة الی علی علیه السّلام:
«من کان مولای و محبی و ناصری، فلیکن مولی علی و ناصره و محبه» «اللهم وال من والاه، و انصر من نصره» لینتظم عبارته صلی اللّه علیه و آله من أوله الی آخره، و بدون ذلک لا یحسن التکلم بهذا الکلام، کما لا یخفی علی ان القرائن المسطورة فیما قبل لا یساعد شیء منها إرادة غیر معنی الاولویة، کما عرفت.
أما مثاله صل عند الشفق، فلا یطابق الممثل له بوجه ما، لانه لا یجری فی
ص:235
هذا المثال شیء مما ذکرنا فی الممثل له، و الا کانت حاله کحاله].
اما زعم صاحب «مرافض» که قرینۀ ناصر و محبوب اقوی است، زیرا که حث و ترغیب بر محبت أهل بیت که در این خطبه ایراد یافته، قرینۀ این معنی را ترجیح می دهد، پس مدفوع است بآنکه این خطبه در حقیقت تأیید عظیم ثبوت خلافت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می کند، زیرا که از آن ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد حدیث غدیر، حدیث ثقلین هم ارشاد فرموده.
صاحب «مرافض» قبل از این گفته:
[و یرشد الی أن الغرض الترغیب علی المحبة حثه و ترغیبه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علی خصوصا، کما
أخرج الطبرانی و غیره بسند صحیح انه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم، فقال:
«یا أیها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه قبله، و انی أظن ان یوشک ان ادعی، فاجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا، فقال «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق و ناره حق، و ان البعث بعد الموت حق، وَ أَنَّ اَلسّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ ؟» ، قالوا: نشهد بذلک.
قال: «یا ایها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .
ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرط لکم، و انکم واردون علی الحوض، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل
ص:236
الاکبر کتاب اللّه عز و جل، فاستمسکوا به لا تضلوا، و عترتی أهل بیتی» ، کذا فی «الصواعق»(1)].
از این عبارت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد حدیث غدیر.
حدیث ثقلین هم ارشاد کرده، و حدیث ثقلین حسب دلالت روایات کثیره مثبت وجوب اتباع و تمسک به اهل بیت علیهم السّلام است، و وجوب تمسک مثبت خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است بلا ریب.
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:روایت من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه دلیل دهم: آنکه علامۀ نحریر و صدر کبیر سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی، که از اکابر و اجلۀ اساطین معتمدین و حذاق و مهرۀ بارعین محدثین است، حدیث غدیر را بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه» روایت کرده، چنانچه میرزا محمد بن معتمدخان که حسب افادۀ فاضل رشید در «ایضاح» از عظمای اهل سنت است و کتاب «نزل الابرار» او را فاضل رشید بمقام افتخار و ابتهاج، و اثبات ولای سنیه یا اهل بیت علیهم السّلام در «ایضاح» ذکر نموده، در «مفتاح النجا» می فرماید:
[و للطبرانی بروایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه].
ص:237
و نیز میرزا محمد در «نزل الابرار» که التزام ایراد احادیث صحیحه در آن کرده، و از تعرض باحادیث ضعاف، بلکه حسان هم در آن احتراز نموده، کما فی خطبته، گفته:
[و عند الطبرانی فی روایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه فعلی ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه»(1)].
و قاضی سناء اللّه پانی پتی(2)، تلمیذ رشید شاه ولی اللّه، که شاهصاحب او را بیهقی وقت می گفتند، کما فی «اتحاف النبلاء» ، و نبذی از محامد علیه و مدائح سنیۀ او سابقا شنیدی، در «سیف مسلول» گفته:
[و در بعضی روایات آمده:
«من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه» ].
فللّه الحمد و المنة که این روایت که سابقا هم برای اثبات مجیء (مولی) بمعنی أولی مذکور شده، دلیل لامع و برهان ساطع بر صحت افادات اهل حقّ و ایقان، و قاطع دابر بر تقولات و تأویلات و توجیهات رکیکه البنیان حضرات عالی شأن، و مظهر امر حق بکمال ظهور و عیان است، چه این روایت نص واضح است بر آنکه مراد از مولی در قول آن حضرت «فمن کنت مولاه فعل مولاه» أولی بالرعایا از نفسهایشان است که در آن بجای «من کنت مولاه» ، «من کنت أولی به من نفسه» وارد است و الحدیث یفسر بعضه بعضا، پس مراد از (مولی) أولی بالتصرف در رعایا از نفسهایشان باشد.
ص:238
و سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین از ابو الفرج(1) یحیی بن سعد الثقفی الاصبهانی روایت کرده اند که او در کتاب «مرج البحرین» این حدیث را باین طور آورده:
«من کنت ولیه و أولی به من نفسه، فعلی ولیه» .
و این روایات هم بحکم الحدیث یفسر بعضه بعضا، دلیل صریح است بر آنکه مراد از (مولی) در قول آن حضرت أولی بالرعایا از نفسهایشان است.
و للّه الحمد که خود سبط ابن الجوزی این دلالت را ثابت کرده، و هذه عبارته کما سمعت سابقا فی کتاب «تذکرة خواص الامه» بعد ذکر عدم جواز إرادة المعانی الأخر غیر الاولی من لفظ المولی، فتعین العاشر و معناه «من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی» ، و قد صرح بهذا المعنی الحافظ ابو الفرج یحیی بن سعد الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمی ب «مرج البحرین» ، فانه
روی هذا الحدیث بأسناده الی مشایخه و قال فیه:
[فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی و قال: «من کنت ولیه و أولی به من نفسه فعلی ولیه»(2)].
و سید شهاب الدین از شیخ جلال الدین خجندی که از اعاظم و اکابر مقتدایان سنیه، و اجله و افاخم حاویان مراتب سنیه است، نقل کرده که او از معانی (مولی) سید، مطاع و أولی را ذکر کرده، و گفته: که بنابر این هر دو معنی امر به اطاعت و احترام و اتباع جناب علی بن ابی طالب خواهد بود، و باز تأییدا لهذا المرام حدیث مذکور را ذکر کرده
ص:239
قال شهاب الدین أحمد فی «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» بعد ذکر حدیث الغدیر: [و سمعت بعض أهل العلم یقول: معناه «من کنت سیده فعلی سیده» مضی قوله، و تصدیر القول بقوله صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم:
«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین؟» یؤید هذا القول و اللّه سبحانه أعلم.
و قال الشیخ الامام جلال الدین احمد الخجندی قدس سره: المولی یطلق علی معان منها: الناصر، و منها: الجار بمعنی المجیر، لا المجار، و منها: السید المطاع، و منها: الأولی فی مولاکم، أی أولی بکم، و باقی المعانی لا یصلح اعتبارها فیما نحن بصدده، فعلی المعنیین الاولین یتضمن الامر لعلی رضی اللّه تعالی عنه بالرعایة لمن له من النبی العنایة، و علی المعنیین الآخرین یکون الامر باطاعته و احترامه و اتباعه.
و قد خرج ابو الفرج الاصفهانی فی کتابه المسمی ب «مرج البحرین» قال:
أخذ النبی صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم ید علی کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت ولیه و أولی من نفسه، فعلی ولیه].
و جلالت و امامت شیخ جلال الدین خجندی هر چند از همین عبارت «توضیح الدلائل» واضح است، لکن از عبارات دیگران کمال علو مرتبت، و سمو منزلت، و عظمت قدر، و سناء فخر او ظاهر است، در «توضیح الدلائل» در مقام دیگر گفته:
[قال الشیخ الامام العارف العلامة، منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول، المشهود له بالصدیقیة العظمی من أهل الیقین و الوصول، جلال الملة و الشریعة و الصدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدین، أحمد الخجندی، شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمدی قدس روحه فی بعض مصنفاته: اعلم انه قد ورد فی بعض الاثار الصدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی
ص:240
عنه، و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرم وجهه، و ما ورد اطلاق الصدیق الاکبر علی غیرهما]-الخ.
و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:
[قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق، جلال الملة و الدین أحمد الخجندی، ثم المدنی روح اللّه روحه، و أنا له کل مقام سنی، و قد نشأ، یعنی علیا کرم اللّه تعالی وجهه و ربی فی حجر النبی صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم من الصغر]-الخ.
و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:
[قال الشیخ المرضی و الامام الرضی، جلال الدین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم أمر بسد الابواب الشارعة الی مسجد الا باب علی]الخ.
و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:
[قال العلامة، مطلع الکشف و الکرامة، جلال الدین احمد الخجندی:
یقال فلان منی و أنا منه، و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین] -الخ.
و از تصانیف همین جلال الدین خجندی است: «شرح قصیدۀ برده» که مشهور و معروف است، در «کشف الظنون» در ذکر «شرح قصیدۀ برده» گفته: [و من شروحه شرح الشیخ جلال الدین الخجندی، نزیل الحرم المتوفی سنة (803) أوله: الحمد للّه الذی اکرمنا بدین الاسلام-الخ و هو(1)]
ص:241
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر (علیه السلام) :
دلیل یازدهم: آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم(1) در «مستدرک علی الصحیحین» که دو تا نسخۀ عتیقۀ آن پیش این بی بضاعت حاضر، در ذکر زید بن ارقم از کتاب معرفة الصحابة» گفته:
[اخبرنی محمد بن علی الشیبانی(2) بالکوفة، ثنا أحمد(3) بن حازم الغفاری ثنا أبو نعیم(4)، ثنا کامل(5) ابو العلاء، قال: سمعت حبیب بن أبی ثابت یخبر عن یحیی(6) بن جعدة، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه.
قال: خرجنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، حتی انتهینا الی غدیر خم، فأمر بدوح، فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان أشد حرا منه، فحمد اللّه و اثنی علیه و قال: «یا أیها الناس، انه لم یبعث نبی قط الا عاش نصف ما عاش الذی کان قبله، و انی اوشک أن ادعی فاجیب، و انی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده، کتاب اللّه عز و جل»
ص:242
ثم قام، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «یا ایها الناس، من أولی بکم من انفسکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .
هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه(1)].
این حدیث شریف صحیح الاسناد، و این خبر لازم التعویل و الاعتماد نص واضح و برهان لائح است بر آنکه مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، همان اولویت است که برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بنسبت مؤمنین ثابت است، زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بعد ذکر قرب وفات خود، و بیان عدم ضلال مردم بعد کتاب الهی، یعنی بعد تمسک بآن برخاسته، دست جناب امیر المؤمنین علیه السلام گرفته، از مردم پرسیدند که:
«کیست أولی بشما از نفسهای شما؟» ، مردم در جواب گفتند که:
خدا و رسول او داناتر است، پس بجواب این جواب ارشاد فرمود که:
«هر که هستم من مولای او، پس علی مولای او است» .
و این ارشاد بغایت وضوح دلالت دارد بر آنکه مولائیت حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام ثابت است، بمعنای همان اولویت که برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بنسبت مؤمنین ثابت است زیرا که حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین ارشاد با سداد أولی بودن ذات قدسی صفات خود، و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بمؤمنین از نفسهایشان بیان کرده.
و بدیهی است که در اینجا دیگر معانی که حضرات اهل سنت، فرارا عن الاعتراف بالحق، تشبث بآن می کنند مصرفی ندارد، و الا کلام بلاغت نظام مهمل و مختل می گردد، که بعقل عاقلی راست نمی آید که اولا دست جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گرفته، از مردم بپرسند که أولی به
ص:243
نفسهای شما کیست؟ ، هر گاه ایشان حوالۀ علم آن بخدا و رسول نمایند، از بیان آن اعتراض کنند و مطلبی دیگر آغاز نهند.
پس از این حدیث قطعا و حتما ثابت شد که مراد از (مولی) در فقرۀ
«من کنت مولاه فعلی مولاه» همان معنی است که مراد است از لفظ (أولی) در فقرۀ «أولی» .
و در کمال ظهور و وضوح است که فقرۀ
«أولی بکم من أنفسکم» مأخوذ است از آیۀ قرآنیه، أعنی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1)، چنانچه مخاطب هم اعتراف کرده بآنکه این لفظ پیغمبر که: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است-الخ.
و از افادۀ آتیۀ شیخ عبد الحق در «لمعات» هم ظاهر است، و حسب تصریحات و افادات محققین مفسرین عالی درجات، و شراح و الا صفات ثابت شده که آیۀ مذکوره دلالت دارد بر اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در هر شیء از دین و دنیا، و وجوب اتباع و انقیاد آن جناب.
و در اینجا هم بعض عبارات مذکور می شود: شیخ عبد الحق(2)در «لمعات شرح مشکاة» گفته:
[قوله:
فقال بعد ان جمع الصحابة: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» .
و فی بعض الروایات کرره للمسلمین و هم یجیبون بالتصدیق و الاعتراف،
ص:244
یرید به قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الآیة، أی فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس فلذلک اطلق، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و أمره أنفذ علیهم من أمرها، و شفقتهم علیه أتم من شفقتهم علیها.
روی انه صلی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک، فأمر الناس بالخروج، فقال ناس: نستأذن آباءنا و امهاتنا، فنزلت، و قرئ: «و هو أب لهم» ، أی فی الدین فان کل نبی أب لامته من حیث انه أصل فیما به الحیوة الابدیة، و لذلک صار المؤمنون اخوة، کذا فی «تفسیر البیضاوی» و قوله: «انی أولی بکل مؤمن من نفسه» تأکید و تقریر یفید کونه أولی بکل واحد من المؤمنین، کما ان الاول یقیده بالنسبة إلیهم جمیعا].
از این عبارت ظاهر است که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله:
«أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قول حق تعالی است:
اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .
و مراد از قول حق تعالی آن است که آن حضرت أولی است در کل امور که آن حضرت حکم نمی کند ایشان را و راضی نمی شود از ایشان، مگر بچیزی که در آن صلاح ایشان و نجاح ایشان باشد بخلاف نفس، و چون مراد اولویت در جمیع امور بود، حق تعالی (أولی) را مطلق فرمود، پس واجب است بر مؤمنین که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أحب باشد بسوی ایشان از نفسهایشان، و أمر آن حضرت انفذ باشد از أمر نفسهایشان، و شفقت ایشان بر آن حضرت أتم باشد از شفقتشان بر نفسهای خود.
پس بحمد اللّه معلوم شد که مراد از (أولی) در فقرۀ
«من أولی بکم
ص:245
من أنفسکم» أولی در جمیع أمور دنیا و دین، و واجب الاتباع و نافذ الحکم است و هو الاولی بالتصرف، پس بالبداهة ثابت شد که مراد از (مولی) در
«من کنت مولاه فعلی مولاه أولی بالمؤمنین من أنفسهم» در جمیع أمور دنیا و دین، و واجب الاتباع و الانقیاد و نافذ الحکم است.
پس ثابت گردید که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أولی بود بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع أمور دنیا و دین، و حکم نمی فرمود آن حضرت مؤمنین را و راضی نمی شد از ایشان، مگر بچیزی که در آن صلاح و نجاح ایشان باشد بخلاف نفسهایشان، و واجب است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أحب باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان، و أمر آن حضرت نافذتر باشد از أمر نفسهایشان. . . الی غیر ذلک مما سمعت سابقا من استنباطات آیة اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ علی لسان أکابر أئمة السنیة و أعاظم محققیهم.
و للّه الحمد که این دلیل تنها برای هدایت بحق، و تخلیص و انقاذ از شرک باطل کافی و وافی است، و اگر هیچ دلیلی غیر آن نمی بود، شکی و ریبی در ثبوت امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین و اولویت آن حضرت بتصرف در مؤمنین، مثل اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عارض نمی شد، چه جا که بحمد اللّه مؤید و مسدد آن، دلائل کثیرۀ متضافره و براهین عدیدۀ متوافره موجود.
و اگر حضرات أهل سنت زمین را به آسمان دوزند، و تا ابد دهر دماغهای خود در اختراع شبهات و تأویلات و توجیهات رکیکه سوزند، حرفی لائق التفات بجواب آن بر زبان نمی توانند آورد، که أبواب خلاص
ص:246
و حیل مناص مسدود، و اگر بالفرض بسبب مزید جسارت و خلاعت بکج مج بیانی حرفی بر زبان آرند، بأدنی عنایت بحمد اللّه و حسن توفیقه باطل و مردود.
و فضائل عالیه و محامد سامیه و مفاخر زاهره و مآثر باهرۀ حاکم بالاتر از آن است که استیفای آن توان کرد، بعض عبارات در اینجا اتماما للحجة و تشییدا للمحجة مذکور می شود.
قاضی شمس الدین أحمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضبی الطهمانی المعروف بالحاکم النیسابوریّ، الحافظ المعروف بابن البیع، امام أهل الحدیث فی عصره، و المؤلف فیه الکتب التی لم یسبق الی مثلها، کان عالما، عارفا، واسع العلم، تفقه علی أبی سهل محمد بن سلیمان الصعلوکی(1) الفقیه الشافعی، و قد تقدم ذکره.
ثم انتقل الی العراق و قرأ علی أبی علی(2) بن أبی هریرة الفقیه. و قد تقدم ذکره أیضا، ثم طلب الحدیث و غلب علیه فاشتهر به، و سمعه من جماعة لا یحصون کثرة، فان معجم شیوخه یقرب من ألفی رجل، حتی روی عمن عاش بعده لسعة روایته و کثرة شیوخه.
ص:247
و صنف فی علومه ما یبلغ ألفا و خمسمائة جزء، منها: «الصحیحان» ، «و العلل» و «الامالی» ، و «فوائد الشیوخ» ، و «امالی العشیات» و «تراجم الشیوخ» و أما ما تفرد باخراجه فمعرفة الحدیث و «تاریخ علماء نیسابور» ، و «المدخل الی علم الصحیح» ، و «المستدرک علی الصحیحین» و ما تفرد به کل واحد من الامامین و «فضائل الامام الشافعی» .
و له الی الحجاز و العراق رحلتان، و کانت الرحلة الثانیة سنة ستین و ثلاثمائة و ناظر الحفاظ و ذاکر الشیوخ و کتب عنهم أیضا، و باحث الدارقطنی فرضیه، و تقلد القضاء بنیسابور فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة فی أیام الدولة السامانیة، و وزارة ابی النصر محمد بن عبد الجبار العتبی، و قلد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع، و کان ینفذونه فی الرسائل الی ملوک بنی بویه.
و کانت ولادته فی شهر ربیع الاول سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة بنیسابور و توفی بها یوم الثلثاء ثالث صفر سنة خمس و أربعمائة. و قال الخلیلی(1) فی «الارشاد» : توفی سنة ثلاث و أربعمائة.
و سمع الحدیث فی سنة ثلاثین، و أملی بما وراء النهر سنة خمس و خمسین، و بالعراق سنة سبع و ثلاثین، و لازمه الدارقطنی، و سمع منه أبو بکر القفال الشاشی و أنظارهما.
و حمدویه (بفتح الحاء المهملة و سکون المیم و ضم الدال المهملة و سکون الواو و فتح الیاء المثناة من تحتها و بعدها هاء ساکنة) و البیع (بفتح الباء الموحدة و کسر الیاء المثناة من تحتها و تشدیدها و بعدها عین مهملة) و انما عرف بالحاکم لتقلده القضاء](2).
ص:248
از این عبارت ظاهر است که حاکم امام اهل حدیث در عصر خود است، و تصنیف کرده در حدیث کتابها را که مسبوق نشده بسوی آن، یعنی علمای متقدمین هم مثل این کتب تصنیف نکرده اند.
و او عالم عارف واسع العلم بود و مشایخ او قریب دو هزار بودند، و تصنیفات او به هزار رسیده، و بمناظرۀ حفاظ و مذاکرۀ شیوخ پرداخته و دارقطنی را مباحثه نموده، پس دارقطنی او را پسندید، الی غیر ذلک.
و شیخ عبد الحق در «رجال مشکاة» گفته:
[الحاکم هو أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدون بن نعیم ابن الحکم الحاکم الضبی النیسابوریّ المعروف بابن البیع من أهل الفضل و العلم و المعرفة فی العلوم المتنوعة.
کان فرید عصره و وحید وقته، خاصة فی علوم الحدیث، و له فیها المصنفات الکبیرة و الغریبة العجیبة، قدم بغداد شبیبته و کتب بها عن ابی عمرو(1) بن السماک، و أحمد بن سلیمان النجاد(2) ، و أبی سهل بن زیاد(3) ، و دعلج بن أحمد(4) و غیرهم.
ص:249
ثم وردها و قد غلب شیبة، فحدث بها عن ابی العباس(1) الاصم، و ابی علی(2) الحافظ، و محمد بن صالح بن هانی و غیرهم.
و روی عنه الدارقطنی، و محمد بن الفوارس(3). و کان ثقة، ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة. و أول سماعه سنة ثلاثین و ثلاثمائة. و مات بنیسابور سنة خمس و أربعمائة رحمة اللّه علیه](4).
و فخر رازی در رسالۀ «فضائل شافعی» گفته:
[و أما المتأخرون من المحدثین، فاکثرهم علما و اقواهم قوة و أشدهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء: و هم أبو الحسن الدارقطنی، و الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ، و الشیخ أبو نعیم الاصفهانی، و الحافظ أبو بکر البیهقی، و الامام أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن محمد بن زکریا الجوزقی(5) صاحب کتاب «المتفق» ، و الامام الخطیب(6) صاحب «تاریخ بغداد» ، و الامام أبو سلیمان الخطابی الذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة.
و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان، کما جعل الحدید لابی سلیمان،
ص:250
یعنون داود النبی صلی اللّه علیه و سلم، حیث قال تعالی: وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ(1).
فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین، و هم باسرهم متفقون علی تعظیم الشافعی، و المبالغة فی الثناء علیه، و لکل واحد منهم تصنیف مفرد فی مناقبه و فضائله و مآثره، و کل ما ذکرناه یدل علی ان علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظمین للشافعی، معترفین بتقدمه و تفرده].
از این عبارت ظاهر است که حاکم از جمله کسانی است که ایشان اکثر متأخرین محدثینند از روی علم، و اقوی اند در قوت، و أشد ایشانند از روی تحقیق در علم حدیث، اینها صدور علم حدیثند بعد شیخین.
و فخر رازی بتعظیم ایشان شافعی را احتجاج و استدلال می نماید و افتخار بر آن دارد.
و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در «طبقات شافعیه» گفته:
[و بعد فان الشافعی رضی اللّه عنه و أرضاه و نفعنا به و بسائر أئمة المسلمین أجمعین، قد حصل فی أصحابه من السعادة امور لم تتفق فی أصحاب غیره، منها انهم المقدمون فی المساجد الثلاثة الشریفة شرفه اللّه تعالی.
و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها و غالب أقالیم الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصلة فی الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر منتظم، کالحجاز، و الیمن، و المصر، و الشام، و العراقین، و خراسان، و دیار بکر، و اقلیم الروم.
ص:251
و منها ازدیاد علمائهم فی کل عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم، و سببه ما أشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها.
و منها ان کبار أئمة الحدیث من جملة أصحاب الآخذین عنه، أو عن أتباعه، کالامام أحمد، و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجة، و ابن المنذر(1)، و ابن حبان(2)، و ابن خزیمة(3)، و البیهقی، و الحاکم، و الخطابی، و الخطیب، و ابی نعیم، و غیرهم الی زماننا هذا](4).
از این عبارت ظاهر است که حاکم از کبار ائمۀ حدیث است که بسبب أخذ ایشان از اتباع شافعی، اسنوی افتخار می کند و مزیت أصحاب شافعی در سعادت ثابت می نماید.
و نووی(5) در «منهاج شرح صحیح مسلم» گفته:
[ذکر مسلم رحمه اللّه تعالی فی أولی مقدمة صحیحه، انه یقسم الاحادیث ثلاثة أقسام:
الاول: ما رواه الحفاظ المتقنون.
ص:252
و الثانی: ما رواه المستورون المتوسطون فی الحفظ و الاتقان.
و الثالث: ما رواه الضعفاء و المترکون.
و انه إذا فرغ من القسم الاول، اتبعه الثانی.
و أما الثالث: فلا یعرج علیه، فاختلف العلماء فی مراده بهذا التقسیم، فقال:
الامامان الحافظان أبو عبد اللّه الحاکم، و صاحبه أبو بکر البیهقی رحمه اللّه. ان المنیة اخترمت مسلما رحمه اللّه قبل اخراج القسم الثانی، و انه انما ذکر القسم الاول. قال القاضی(1) عیاض: و هذا مما قبله الشیوخ و الناس من الحاکم أبی عبد اللّه و تابعوه علیه](2).
از این عبارت ظاهر است که حاکم امام حافظ است و مقدم بر بیهقی، و حسب افادۀ قاضی عیاض شیوخ و مردم او را در باب «صحیح مسلم» قبول کرده اند و متابعت او نموده.
پس حاکم حسب افادۀ قاضی عیاض متبوع شیوخ و ناس، و مقتدای مقبول القول باشد.
و نیز ابن اثیر(3) در «جامع الاصول» بعد ذکر شرط «صحیحین» گفته:
[و هذا الشرط الذی ذکرناه قد ذکره الحاکم أبو عبد اللّه النیسابوریّ، و قد قال غیره ان هذا الشرط غیر مطرد فی کتابی «البخاری» و «مسلم» ، فانهما قد
ص:253
اخرجا فیهما أحادیث علی غیر هذا الشرط، و الظن بالحاکم غیر هذا، فانه کان عالما بهذا الفن خبیرا بغوامضه، عارفا بأسراره، و ما قال هذا القول و ما حکم علی الکتابین بهذا الحکم الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقن لما حکم به علیهما](1) از این عبارت ظاهر است که حکم حاکم در باب تحقق شرط بخاری و مسلم در مرویاتشان مقبول است، و نفی آن که از غیر حاکم صادر شده مردود، و حاکم عالم بود باین فن، و خبیر بود بغوامض آن، و عارف بأسرار آن، و نگفته است این قول را و حکم نکرده بر صحیحین باین حکم مگر بعد تفتیش و اختبار و تیقن بآنچه حکم کرده است بآن بر صحیحین.
پس ما هم در باب حکم حاکم بصحت این حدیث شریف که در «مستدرک» ذکر کرده، خواهیم گفت که این حکم او مقبول است، فانه کان عالما بهذا الفن، خبیرا بغوامضه، عارفا بأسراره، و ما قال هذا القول و ما حکم علی هذا الحدیث بهذا الحکم، أعنی الصحة، الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقن لما حکم به علیه و للّه الحمد علی ذلک.
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت دلیل دوازدهم: آنکه سابقا دانستی که بخاری در «صحیح» خود روایت کرده:
[حدثنی ابراهیم بن المنذر، قال: نا محمد بن فلیح، قال: حدثنا أبی عن
ص:254
هلال بن علی عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مسلم ترک مالا، فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا، أو ضیاعا، فلیأتنی و أنا مولاه»](1).
و دانستی که مسلم هم این حدیث را روایت کرده، و نیز از عبارت «در منثور» دانستی که ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه آن را روایت کرده، و سیاق این روایت مماثل است با سیاق حدیث غدیر، و چون سیاق این روایت و سیاق حدیث غدیر متماثل است، لازم آید که مراد از (مولی) در حدیث غدیر نیز همان معنی باشد که مراد است در این حدیث.
و تماثل سیاق هر دو حدیث پر ظاهر است که در این حدیث جناب رسالت مآب، أولا اولویت خود بمؤمنین از نفسهایشان بیان فرموده، و بعد آن اثبات مولائیت خود فرموده، و همچنان در حدیث غدیر اولا اثبات بودن أولی بمؤمنین از نفسهایشان بیان فرموده و بعد آن ذکر مولائیت خود فرموده، پس بهر دلیلی که شراح حدیث سنیه (مولی) را در حدیث بخاری بر ولی امر کرده اند، بهمان دلیل ما هم (مولی) را در حدیث غدیر بر همین معنی حمل خواهیم کرد.
و سابقا دانستی که قسطلانی در «ارشاد الساری» در تفسیر
«و أنا مولاه» که در حدیث بخاری وارد است گفته: [أی ولی المیت أتولی عنه اموره].
ص:255
از این عبارت ظاهر است که مراد از (مولی) در این حدیث (ولی میت) است که متولی امور او می شود.
و از عبارت کرمانی هم ظاهر است که (مولی) را بر (قائم بمصالح الامة حیا و میتا) ، و ولی امرشان فی الحالین حمل نموده.
و نووی هم (مولی) را بر (قائم بمصالح مردم در حال حیات و ممات و ولیشان در حالین حمل کرده.
از ادلۀ دلیل حدیث غدیر بر امامت
دلیل سیزدهم: آنکه ابن کثیر در «تاریخ» گفته:
[قال عبد الرزاق: انا معمر(1)، عن علی(2) بن زید بن جدعان، عن عدی(3) بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عند غدیر خم، فبعث منادیا ینادی، فلما اجتمعنا قال: «أ لست أولی بکم من آبائکم؟» قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «أ لست؟ أ لست؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فان علیا بعدی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .
فقال عمر بن الخطاب: هنیئا لک یا بن أبی طالب، أصبحت الیوم ولی کل مؤمن](4).
ص:256
از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را مقید فرموده بلفظ (بعدی) ، پس اگر مراد از (مولی) محب یا محبوب می بود، و غرض از آن اثبات وجوب موالات و محبت، حسب افادۀ ابن تیمیه، احتیاج بلفظ (بعدی) می افتاد، چنانچه در «منهاج السنة» گفته:
[فقول القائل:
«علی ولی کل مؤمن بعدی» کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فانه ان أراد الموالاة، لم یحتج أن یقول: «بعدی» ، و ان أراد الامارة کان ینبغی أن یقال: «وال علی کل مؤمن(1)»].
از این عبارت ظاهر است که اگر مراد از (ولی) اثبات موالاة باشد، احتیاج در آن بلفظ (بعدی) نیست، و غرض ابن تیمیه آن است که لفظ (بعدی) بر این تقدیر لغو و زائد محض خواهد بود، که شأن نبوت از تکلم بآن مرتفع است، و اگر این معنی مراد ابن تیمیه نباشد، امتناع نسبت
«علی ولی کل مؤمن بعدی» بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ثابت نخواهد شد.
پس واضح شد که ذکر لفظ (بعدی) در صورت ارادۀ موالاة از لفظ (ولی) ممتنع است، و ولی و مولی بمعنی واحد است، پس ثابت شد حتما و قطعا که مراد از (مولی) در روایت عبد الرزاق اثبات موالات نیست، و الا لفظ (بعدی) لغو و زائد باشد، نسبت آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ممتنع گردد. پس بالبداهة ثابت شد که مراد از (مولی) اثبات امارت و ولایت تصرف است، که در این صورت لفظ (بعدی) صحیح می شود.
ص:257
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل چهاردهم: آنکه سابقا دانستی که ابن حجر مکی در «صواعق» بجواب حدیث غدیر گفته:
[سلمنا انه أولی، لکن لا نسلم أن المراد انه أولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و لا قاطع، بل و لا ظاهر علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر، و ناهیک بهما من الحدیث، فانهما لما سمعاه قالا له: أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.
أخرجه الدارقطنی، و أخرج أیضا أنه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! ، فقال: انه مولای](2).
از این عبارت در کمال لمعان است که معنای صحیح واقعی حدیث آن است که (أولی) را بر أولی بالاتباع و القرب حمل کنند، و همین معنی را شیخین فهمیدند، و هر گاه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أولی بالاتباع باشد، آن حضرت امام باشد، و امامت و خلافت شیخین با وجود آن جناب بباد فنا می رسد، چه بدیهی است که أولی بالاتباع امام است، نه کسی که از جملۀ رعایا باشد.
ص:258
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل پانزدهم: آنکه مسلم بن الحجاج در «صحیح» خود بعد ذکر حدیث: «نهی از گفتن مالک مملوک را: ربی» می گوید:
[و حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة، و أبو کریب، قالا: نا ابو معاویة. ح و قال ثنا أبو سعید الاشج، قال: نا وکیع، کلاهما عن الاعمش بهذا الاسناد، و فی حدیثهما: و لا یقل العبد لسیده: مولای، و زاد فی حدیث ابو معاویة: فان مولاکم اللّه](1).
و مولوی محمد اسماعیل در منصب امامت گفته:
[و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لا یقولن أحدکم: عبدی، و أمتی، کلکم عبید اللّه، و کل نسائکم إماء اللّه، و لکن لیقل: سیدی» .
و فی روایة: «لا یقل العبد لسیده: مولای، فان مولاکم اللّه].
از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از گفتن عبد مالک خود را مولای، منع فرموده، و حصر مولائیت در حق تعالی نموده، پس معلوم شد که متبادر از (مولی) معنایی است ورای محب و ناصر و محبوب، که اگر ارادۀ این معانی جائز می شد، وجهی نبود برای منع از اطلاق (مولی) بر مالک.
و چون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حدیث غدیر اطلاق (مولی) بر خود و بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده، معلوم شد که مراد آن جناب از آن
ص:259
محب و ناصر و محبوب نیست، بلکه مراد از آن همان معنی است، که اثبات آن برای دیگر مردم جائز نیست، أعنی اولویت بتصرف، و ظاهر است که اولویت بتصرف أولا برای حق تعالی ثابت است، و بعد آن برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، و بعد آن برای قائم مقام آن جناب.
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:قول حضرت فاطمه: (أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم دلیل شانزدهم: آنکه سابقا دانستی که شمس الدین محمد جزری در «اسنی المطالب» گفته:
[و ألطف طریق وقع لهذا الحدیث و أغربه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ أبو بکر محمد بن عبد اللّه ابن المحب المقدسی مشافهة، أخبرتنا الشیخة أم محمد زینب ابنة أحمد بن عبد الرحیم المقدسیة، عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المثنی(1)، أخبرنا أبو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ، أخبرنا ابن عمة والدی القاضی أبو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدنی بقراءتی علیه، أخبرنا ظفر بن داعی العلوی بأستراباد، اخبرنا والدی، و أبو أحمد بن مطرف المطرفی، قالا:
حدثنا أبو سعد الادریسی إجازة فیما أخرجه فی «تاریخ استراباد» ، حدثنی
ص:260
محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه الا عنه، حدثنا أبو الحسن محمد بن جعفر الحلوانی، حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید، حدثنا بکر بن أحمد القصری، حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضا، حدثتنی فاطمة، و زینب، و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر، قلن:
حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق، حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی، حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین، حدثتنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین ابن علی، عن أم کلثوم بنت فاطمة بنت النبی علیه السّلام، عن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و رضی عنها قالت: «أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، و قوله صلی اللّه علیه و سلم:
أنت منی بمنزلة هارون من موسی؟ !» هکذا أخرجه الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی فی کتابه «المسلسل بالاسماء» و قال: هذا الحدیث مسلسل من وجه، و هو أن کل واحدة من الفواطم، تروی عن عمة لها، فهو روایة خمس بنات أخ، کل واحدة منهن عن عمتها](1).
از این روایت ظاهر است که حضرت فاطمة علیها السّلام بمردم ارشاد فرموده که: «آیا فراموش کردید قول رسول خدا صلی اللّه علیه و آله را روز غدیر:
من کنت مولاه، فعلی مولاه ، و قول آن حضرت را:
أنت منی بمنزلة هارون من موسی؟ ! » .
و ظاهر است که این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه از صحابه عمل بر مقتضای حدیث غدیر و حدیث منزلت واقع نشده، پس اگر حدیث غدیر و حدیث منزلت دلیل امامت و خلافت آن جناب است
ص:261
فذلک المطلوب، و اگر بالفرض دلیل امامت نیست، و بر محض وجوب محبت دلالت دارد، پس قول حضرت فاطمه: «أ نسیتم» که مفید ترک عمل بر مقتضای این حدیث است، دلالت خواهد کرد بر آنکه صحابه، بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ترک محبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نمودند.
و ظاهر است که ترک صحابه محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در حیات حضرت فاطمه علیها السّلام بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله متصور نمی شود مگر بر تقدیری که امامت و خلافت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، و صحابه بسبب صرف امامت از آن جناب، تارک محبت و مودت آن جناب باشند.
چه پر ظاهر است که اگر امامت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد، و استخلاف أبی بکر، که از صحابه واقع شده، عین حق و صواب باشد چنانچه مزعوم سنیه است، بنابر این هرگز ترک مودت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از صحابه در این وقت واقع نشده، پس این روایت بهر تقدیر مثبت امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، خواه (مولی) را در حدیث غدیر مثبت امامت دانند و خواه آن را بر ایجاب محبت حمل کنند.
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل هفدهم: آنکه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در «خصائص» گفته:
ص:262
[أنبأنا زکریا بن یحیی(1)، ثنا یعقوب بن جعفر بن کثیر، عن مهاجر بن مسمار(2)، قال: أخبرتنی عائشة(3) بنت سعد، عن سعد(4)، قالت: قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم وقف الناس، ثم رد من مضی و لحقه من تخلف، فلما اجتمع الناس إلیه، قال:
«أیها الناس، هل بلغت؟» ، قالوا: نعم، قال: «اللهم» ثلاث مرات یقولها.
ثم قال: «یا أیها الناس، من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم، (ثلاثا) ثم أخذ بید علی، فقال: «من کان اللّه ولیه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(5)].
این روایت بعنایت الهی نص قاطع و برهان ساطع است بر آنکه مراد از (ولی) در قول آن جناب:
«من کنت ولیه فهذا ولیه» ولی أمر و متصرف فی الامر است، زیرا که از آن واضح است که صحابه بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که: «کیست ولی شما؟» ولی خود بیان نکردند و حواله علم آن بخدا و رسول نمودند.
و ظاهر است که اگر مراد از (ولی) محب، یا ناصر، یا محبوب می بود تحقق این معانی در میان مؤمنین ظاهر بود که مؤمنین بعض ایشان ناصر
ص:263
و محب و محبوب بعض می باشند، پس می بایستی که صحابۀ حاضرین حجة الوداع، که در ایشان أکابر و اعاظم صحابۀ عارفین بمعانی قرآن و حدیث حاضر بودند، بیان آن می کردند و عجز خود از معرفت آن ظاهر نمی نمودند.
آری چون عامۀ صحابه تا این وقت ولی امر خود را بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمی دانستند، لهذا بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سه بار گفتند که: اللّه و رسول او داناترند، یعنی اوشان نیک می دانند که ولی امر ما کیست، پس بعد این استفسار و ظهور عجز از صحابه کبار، سرور مختار صلی اللّه علیه و آله بیان فرمود که: «کسی که بود اللّه ولی او، پس این ولی او است، یعنی علی بن أبی طالب» .
و این ارشاد دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از این قول اثبات ولایت تصرف برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، و معنایش آن است که کسی که اللّه تعالی ولی امر اوست، پس علی بن ابی طالب ولی امر او است. و هذه الروایة مثل الروایة السابقة من «مستدرک الحاکم» .
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل هیجدهم: آنکه در «کنز العمال» ملا علی متقی(1) مذکور است:
[عن جریر البجلی، قال: شهدنا الموسم فی حجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هی حجة الوداع، فبلغنا مکانا یقال له: غدیر خم، فنادی الصلوة
ص:264
جامعة، فاجتمع المهاجرون و الانصار، فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وسطنا قال: «یا أیها الناس، بم تشهدون؟» ، قالوا: نشهد أن لا اله الا اللّه، قال: «ثم مه؟» ، قالوا: و ان محمدا عبده و رسوله، قال: «فمن ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله مولانا.
ثم ضرب بیده الی عضد علی، فاقامه، فنزع عضده، فأخذ بذراعیه، فقال:
«من یکن اللّه و رسوله مولاه، فان هذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه اللهم من أحبه من الناس، فکن له حبیبا، و من أبغضه فکن له مبغضا، اللهم انی لا أجد أحدا استودعه فی الارض بعد العبدین الصالحین، فاقض فیه بالحسنی» طب(1)].
و ابراهیم وصابی در کتاب «الاکتفاء» آورده:
[عن جریر بن عبد اللّه البجلی رضی اللّه عنه، قال: شهدنا الموسم فی حجة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هی حجة الوداع، فبلغنا مکانا یقال له:
غدیر خم، و نادی: الصلوة جماعة، فاجتمعنا: المهاجرین و الانصار، فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وسطنا، فقال: «یا أیها الناس، بم تشهدون؟» ، قالوا:
نشهد أن لا اله الا اللّه، قال: «ثم مه؟» قالوا: و ان محمدا عبده و رسوله، قال:
«فمن ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله مولانا.
قال: ثم ضرب علی عضد علی، فأقامه، فنزع عضده، فأخذ بذراعیه، فقال:
«من یکن اللّه و رسوله مولاه فان هذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه اللهم من أحبه فی الناس فکن له حبیبا، و من أبغضه فکن له مبغضا، اللهم انی لا أجد أحدا استودعه فی الارض بعد العبدین الصالحین غیرک، فاقض فیه بالحسنی»
ص:265
أخرجه الطبرانی فی «الکبیر»(1)»].
و دلالت این روایت بر مطلوب بچند وجه است:
اول: آنکه از قول صحابه بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر است که متبادر از لفظ (ولی) ولی أمر است که اینها لفظ (ولی) را در قول حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله:
«فمن ولیکم» بر ولی امر حمل کرده، بجواب آن حضرت حصر مولائیت در خدا و رسول کردند، پس بنابر این ارادۀ(ولی امر) از لفظ (ولی) که در احادیث کثیره بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده، واجب باشد، بعین ما حمل الصحابة لفظ (الولی) فی
قول النبی صلی اللّه علیه و آله: «فمن ولیکم؟» علی المتصرف فی الامور، و هذا فی کمال الوضوح و الظهور، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً، فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .
دوم: آنکه از این حدیث ظاهر است که مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بهمان معنی است که برای خدا و رسول ثابت است، چه أولا آن حضرت اعتراف مردم به این معنی که مولای ایشان خدا و رسولند گرفت، و باز ارشاد نمود که هر که خدا و رسول مولای او هستند، پس این یعنی علی علیه السّلام مولای او هست، و این صریح است در آنکه مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام همان معنی است که برای خدا و رسول ثابت است، و از حصر صحابه مولائیت را در خدا و رسول، ظاهر است که مراد از آن محب و ناصر و محبوب نیست، که این امور منحصر در
ص:266
خدا و رسول نیست، بلکه مراد از قولشان: (للّه و رسوله مولانا) ، اثبات ولایت تصرف برای خدا و رسول، و حصر آن در ایشان است.
و نیز از جواب صحابه ظاهر است که (مولی و ولی) بمعنی واحد است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سؤال از ولیشان کرده، و ایشان بیان کردند که خدا و رسول مولایشان است.
پس معلوم شد که نزد صحابۀ حاضرین حجة الوداع (مولی) بمعنی ولی أمر است، فوا عجباه که شاه ولی اللّه کما سبق بمزید انصاف و تحقیق انکار آن آغاز نهاده اند و از رد صریح بر حضرات صحابه هم باکی نبرداشته.
سوم: آنکه آخر این روایت دلالت دارد بر آنکه شیخین مسند آوای خلافت باستحقاق نشدند، زیرا که در آن مذکور است که جناب رسالت مآب بخطاب رب الارباب عرض نمود که بار إلها بدرستی که نمی یابم أحدی را که سپرده کنم او را در زمین بعد هر دو بندۀ صالح. و این فقره دلالت واضحه دارد بر اینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به شیخین سپرده نکرد و زیر حکومت ایشان نساخته، و ایشان را لائق استیداع ندانسته، حال آنکه بدیهی است که اگر خلیفه ابو بکر می بود و آن حضرت او را لائق این مرتبه می دانست، سلب قابلیت استیداع از او نمی کرد، چه کسی را تابع کسی کردن عین استیداع است، و از خلیفه و امام کدام کس أحق است به اینکه مستخلف امور مهمۀ خود را و اعزۀ خود را سپرد او فرماید، و وصیت دربارۀ ایشان به او نماید، و هر گاه ابو بکر خلیفۀ بر حق نباشد، بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفۀ بلا فصل باشد، و احتمال ارادۀ شیخین از «عبدین صالحین» صالح ذکر
ص:267
نیست، چه بنا بر این استیداع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به شیخین لازم می آید و هو من البطلان بحیث لا یخفی علی أولی الاذهان، چه اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به شیخین می سپرد، آن حضرت از بیعت اول تخلف نمی کرد، و نوبت بتهدید و جبر و قسر نمی رسید، کما سیشرح فیما بعد انشاء اللّه تعالی.
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل نوزدهم: آنکه ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» گفته: [علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا، أما الثانی: فواضح و أما الاول: فلان أحدا من أئمة العربیة لم یذکران مفعلا یأتی بمعنی أفعل و قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی مقرکم، أو ناصرتکم مبالغة فی نفی النصرة، کقولهم: الجوع زاد من لا زاد له.
و أیضا فالاستعمال یمنع من ان مفعلا بمعنی أفعل، إذ یقال: هو أولی من کذا دون مولی من کذا، و أولی الرجلین دون مولاهما، و حینئذ فانما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة
«من کنت ولیه» ].(2) از این عبارت واضح است که ابن حجر
حدیث «من کنت ولیه» را بر معنای متصرف فی الامور حمل می کند. پس مراد از (ولی) در حدیث
ص:268
«من کنت ولیه، فعلی ولیه» که بطرق متعدده مروی است، کما علمت سابقا حسب افادۀ صریحۀ ابن حجر متصرف فی الامور خواهد بود و هر گاه (ولی) در حدیث
«من کنت ولیه» محمول بر متصرف فی الامور شد، (مولی) هم در حدیث
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» محمول بر متصرف فی الامر خواهد بود، لان الحدیث یفسر بعضه بعضا.
پس بحمد اللّه و حسن توفیقه امر حق بلا کلفت و مؤنت احتجاج و استدلال حسب اعتراف ابن حجر با کمال بکمال وضوح و ظهور رسید، فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .
و ظاهر است که مجرد ثبوت ارادۀ معنی متصرف فی الامور از حدیث
«من کنت ولیه» که ابن حجر اعتراف صحیح بنص صریح، بحیث لا یحتمل التأویل و التوجیه بآن نموده، برای ثبوت مطلوب اهل حقّ کافی و وافی است.
و بحمد اللّه مزید ثبوت این حدیث شریف از کلام ابن حجر ظاهر است که او بسبب محض این حدیث شریف از معانی مولی متصرف فی الامور گردانیده، با وصف آنکه نزد او این معنی از لغت ثابت نیست، و علاوه بر این در ما سبق دانستی که این حدیث را اکابر اساطین اعلام و أجلۀ محققین فخام روایت کرده اند، و نیز ظاهر است که ابن حجر استدلال می کند بآنکه (ولی) در حدیث
«من کنت ولیه» بمعنی متصرف فی الامور است بر آنکه متصرف فی الامور از معانی (مولی) است، پس از این استدلال صراحة ظاهر شد که
حدیث «من کنت مولاه» و حدیث
«من کنت ولیه» یک حکم دارد، پس بر هر معنی که لفظ (ولی) محمول خواهد شد بر همان معنی لفظ (مولی) محمول خواهد بود، و چون (ولی)
ص:269
در
حدیث «من کنت ولیه» بمعنی متصرف فی الامور است، (مولی) هم در حدیث «من کنت مولاه» بمعنی متصرف فی الامور است.
نهایت حیرت و عجب است که ابن حجر با وصف اعتراف به امر حق، چگونه در صدد ابطال و نقض و رد آن برآمده و از تناقض و تهافت صریح نیندیشیده! ؟ .
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیستم: آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله قبل ارشاد:
«فمن کنت مولاه فعلی مولاه» ذکر مولائیت حق تعالی، و ذکر مولائیت خود متصلا بآن فرموده.
ابن حجر در «صواعق محرقه» گفته:
فالغرض من التنصیص علی موالاته اجتناب بغضه، لان التنصیص علیه أوفی بمزید شرفه و صدره بألست أولی بکم من أنفسهم، ثلاثا لیکون أبعث علی قبولهم، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا، و یرشد لما ذکرناه حثه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علی خصوصا، و یرشد إلیه أیضا ما ابتدأ به هذا الحدیث.
و لفظه عند الطبرانی و غیره بسند صحیح
انه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرات، فقال: «انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی إلا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان یوشک أن أدعی فأجیب، و انی مسئول
ص:270
و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا، فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، و أن الساعة آتیة لا ریب فیها، و أن اللّه یبعث من فی القبور؟» ، قالوا:
بلی نشهد بذلک، قال: «اللهم اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء فیه عدد النجوم قدحان من فضه، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینفضا، حتی یردا علی الحوض(1)].
و این روایت را صاحب «مرافض» هم از «صواعق» نقل کرده، کما علمت آنفا، لکن بسبب مزید انفضاض از حق ذکر عدم انفضاض ثقلین را از آخر حذف کرده، و نفس او بذکر فقرۀ «فانه نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینفضا، حتی یردا علی الحوض» بجهت انهماک در ولاء أهل بیت علیهم السّلام راضی نشده، و سابقا شنیدی که میرزا محمد خان بدخشانی در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:
[أخرج الحکیم(2) فی «نوادر الاصول» ، و الطبرانی بسند صحیح فی «الکبیر» عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن أسید رض: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم
ص:271
خطب بغدیر خم تحت شجرة، فقال: «أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی قد یوشک أن أدعی فأجیب و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟» قالوا: نشهد أنک قد بلغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.
فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق، و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، وَ أَنَّ اَلسّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها، وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ ؟» ، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: «اللهم اشهد» .
ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .
ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی، فیهما: الثقل الاکبر، کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی العلیم الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض].
از این روایت صحیحه ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله اولا فرموده که:
«بتحقیق اللّه مولای من است» و بعد آن فرموده: «و من مولای مسلمینم و من أولی هستم بایشان از نفسهایشان» و بعد آن فرموده: «پس هر کسی که هستم من مولای او، پس این مولای او است، یعنی علی بن أبی طالب» .
ص:272
پس در این عبارت چهار جا لفظ (مولی) را اطلاق فرموده، و ظاهر است که اتصال کلام و اتساق و انتظام آن دلالت صریحه می کند بر آنکه همه جا مراد از (مولی) معنای واحد است، که اولا آن حضرت مولائیت حق تعالی ثابت فرموده، و بعد آن مولائیت خود، و بعد آن مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای هر کسی که آن جناب مولای او است، و هر چند لزوم اتحاد سیاق در مثل این مقام ظاهر است لکن برای تسلیۀ ناظر غیر ماهر مثالی هم برای آن ذکر می شود.
پس باید دانست که در «دیوان حماسه» مذکور است:
[و قال حدیث بن جابر:
لعمرک ما أنصفتنی حین سمتنی هواک مع المولی و أن لا هوی لیا
إذا ظلم المولی فزعت لظلمه فحرک أحشائی و هرت کلابیا]
پر ظاهر است که در این شعر دو جا «مولی» صراحة مذکور است، و یک جا مقدر است. زیرا که تقدیر «ان لا هوی لی» آنست که «ان لا هوی لی مع مولای» ، پس بنا بر این در این هر دو شعر «مولی» سه جا مذکور است و سیاق کلام دلیل صریح است بر آنکه مراد از «مولی» در هر سه مقام یکی است، و اگر یک جا «مولی» را بر معنایی حمل کند، و در مقام دیگر بر معنای دیگر، هرگز عاقلی آن را قبول نخواهد کرد که صریح البشاعة و النکارة است که اختلال نظم کلام لازم می آید.
پس همچنین در حدیث غدیر هم که منقول شد، «مولی» در هر چهار جا بر معنی واحد محمول خواهد بود، نه آنکه «مولی» در قول آن حضرت
«ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین» بر معنایی محمول شود، و در
«فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» بر معنای دیگر.
ص:273
و ظاهر است که مراد از «مولی» در قول آن حضرت:
«ان اللّه مولای» ولی أمر است، چنانچه سابقا دانستی که ابو الحسن علی بن احمد الواحدی در «تفسیر وسیط» گفته:
[ثم ردوا، یعنی العباد یردون بالموت، إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1) الذی یتولی امورهم].
و ابو اللیث(2) نصر بن محمد در تفسیر خود می فرماید:
[ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(3) یقول: أطیعوا اللّه تعالی فیما یأمرکم، هو مولاکم(4) یعنی ولیکم و ناصرکم].
و علامۀ کواشی(5) در «تفسیر تلخیص» گفته:
[و لا یوقف علی أنت مولانا سیدنا و متولی أمورنا لوجود الفاء فی قوله:
فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(6) لانک سیدنا و السید ینصر عبیده].
و جلال الدین سیوطی در تکملۀ تفسیر جلال محلی، که مجموع آن معروف است ب «تفسیر جلالین» گفته:
[ أَنْتَ مَوْلانا سیدنا و متولی أمورنا(7)].
و نیز سیوطی در آن تکمله گفته:
ص:274
[ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ(1) ناصرکم و متولی أمورکم(2)].
و نیز سیوطی در آن گفته:
[ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا «اصابته» هُوَ مَوْلانا(3) ناصرنا و متولی أمورنا](4).
پس هر گاه مراد از مولائیت حق تعالی اثبات ولایت تصرف او تعالی شأنه باشد، مراد از مولائیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم همان ولایت تصرف خواهد بود، پس همچنین مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ولایت تصرف باشد.
و در بعض روایات بجای «ان اللّه مولای» ، «ان اللّه ولیی» وارد است چنانچه سابقا شنیدی که در «خصائص نسائی» بروایت حسین بن حریث(5) مذکور است:
[«ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره(6)»].
در این روایت لفظ «ولی» وارد است، چنانچه در روایت طبرانی، و حکیم ترمذی، چهار بار لفظ «مولی» وارد است، و چون ظاهر است
ص:275
که مراد از ولی بودن حق تعالی آن است که او متولی امور خلق است همچنین مراد از ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ولایت امر و تصرف باشد فکذا ولایة علی. و در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است:
[«ألا ان اللّه ولیی، و أنا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه، فعلی مولاه» .
أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن زید بن أرقم، و البراء بن عازب معا(1)].
و ظاهر است که مراد از مولی بودن حق تعالی آن است که او ولی أمر است.
نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:
[ اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا(2) أی متولی أمورهم و کافل مصالحهم، فعیل بمعنی فاعل](3)-الخ.
و ملا علی قاری(4) در «حرز ثمین شرح حصن حصین» در شرح دعاء
«اللهم انی أعوذ بک من العجز و الکسل، و الجبن و البخل و الهزم و عذاب القبر اللهم آت نفسی تقویها و زکها، أنت خیر من زکاها» گفته:
[أنت ولیها، أی المتصرف فیها و مصلحها و مربیها و مولاها، أی ناصرها و عاصمها، و قال الحنفی: عطف تفسیری(5)].
و فخر الدین محب اللّه در «حرز وصین» گفته:
[أنت ولیها و مولاها: توئی متولی و مصلح امور و ولی و صاحب نعمت او].
ص:276
و در جمله از روایات حدیث غدیر بعد ذکر مولی بودن حق تعالی، ولی بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مذکور است.
نسائی در «خصائص» می گوید:
[أنبأنا محمد(1) ابن المثنی، قال: حدثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل بغدیر خم، أمر بدوحات، فقممن، ثم قال: «کانی دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی، فانهما لن یفترقا، حتی یردا علی الحوض» ثم قال: «ان اللّه مولای، فأنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» فقلت لزید:
أ سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه باذنه»(2)].
و در «مستدرک حاکم» بروایت ابو الحسین(3) محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی مذکور است:
[«ان اللّه عز و جل مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال:
«من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه(4)»].
ص:277
و در «تاریخ ابن کثیر» نقلا عن «السنن النّسائی» بروایت محمد بن مثنی مذکور است:
[قال: «اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت مولاه، فهذا ولیه»(1)].
و در «کنز العمال» علی متقی بروایت ابن جریر مسطور است:
[«ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» : ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(2).
و ظاهر است که مراد از ولی بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آنست که آن جناب متصرف و متولی امور مسلمین است، چنانچه آنفا دانستی که ابن حجر حدیث «من کنت ولیه» را بر متصرف فی الامور حمل کرده و نیز دانستی که علی عزیزی در «شرح جامع صغیر» در تفسیر قول آن حضرت:
«و أنا ولی المؤمنین» گفته: [أی متولی أمورهم(3)]- الخ.
پس هر گاه ولایت حق تعالی و ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بمعنی ولایت امر باشد، همچنین ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم معنی ولایت امر باشد، و نیز قول آن حضرت در روایت صحیحۀ طبرانی، و حکیم ترمذی:
«و أنا اولی بهم من انفسهم» مفسر و مبین «و أنا مولی المسلمین» است، پس معلوم شد که مراد از «مولی المؤمنین» همین است که آن حضرت «أولی» است بمؤمنین از نفسهایشان.
ص:278
و سابقا دانستی که اولویت آن حضرت بنفوس مؤمنین مثبت وجوب اطاعت آن حضرت است، و در این جا هم بعض عبارات مذکور می شود.
قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح «کتاب الاستقراض» گفته:
[عن أبی هریرة رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا (بالواو، و لأبی الوقت(1): الا أنا) (أولی) أحق الناس (به فی) کل شیء من امور (الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم) (قوله تعالی:
اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .
قال بعض الکبراء: انما کان علیه الصلاة و السلام أولی بهم من أنفسهم، لان أنفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة.
قال ابن عطیة: و یؤیده قوله علیه الصلاة و السلام: «أنا آخذ بحجزکم عن النار و أنتم تقتحمون فیها» و یترتب علی کونه أولی بهم من أنفسهم، انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات أنفسهم، و ان شق ذلک علیهم، و ان یحبوه أکثر من محبتهم لانفسهم، و من ثم قال علیه الصلاة و السلام: «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحب إلیه من نفسه و ولده» الحدیث.
و استنبط بعضهم من الآیة ان له علیه الصلاة و السلام أن یأخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما، و علی صاحبهما البذل، و یفدی بمهجته مهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و انه لو قصده علیه الصلوة و السلام ظالم وجب علی من حضره ان یبذل نفسه دونه، و لم یذکر علیه الصلوة و السلام عند نزول هذه الآیة ما له فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه فقال: «فأیما مؤمن مات و ترک مالا» ، أی أو حقا و ذکر المال خرج مخرج الغالب
ص:279
فان الحقوق تورث کالمال «فلیرثه عصبته من کانوا» عبر بمن الموصولة لیعم أنواع العصبة، و الذی علیه أکثر الفرضیین انهم ثلاثة أقسام عصبة بنفسه و هو من له ولاء و کل ذکر نسیب یدلی الی المیت بلا واسطة، أو بتوسط محض الذکور و عصبة بغیره، و هو کل ذات نصف معها ذکر یعصبها، و عصبة مع غیره و هو أخت فاکثر لغیر أم معها بنت أو بنت ابن، فأکثر «و من ترک دینا أو ضیاعا» (بفتح الضاد المعجمة) مصدر اطلق علی الاسم الفاعل للمبالغة کالعدل و الصوم.
و جوز ابن الاثیر الکسر علی أنها جمع ضائع، کجیاع فی جمع جائع، و أنکره الخطابی، أی من ترک عیالا محتاجین، «فلیأتنی فأنا مولاه» أی ولیه اتولی أموره، فان ترک دینا وفیته عنه، أو عیالا فأنا کافلهم، و الی ملجأهم و مأواهم(1)] الخ-.
و نیز قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح «کتاب الفرائض» گفته:
[حدثنا عبدان(2) هو عبد اللّه بن عثمان بن جبلة المروزی، قال: اخبرنا عبد اللّه(3) بن المبارک المروزی، قال: أخبرنا یونس(4) ابن یزید الایلی، عن ابن شهاب محمد بن مسلم الزهری، أنه قال: حدثنی بالافراد أبو سلمة بن عبد الرحمن ابن عوف، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال:
«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ، أی أحق بهم فی کل شیء من أمور الدین و الدنیا، و حکمه أنفذ علیهم من حکمها](5)-الخ.
ص:280
و نیز همین روایت طبرانی، و حکیم ترمذی دلیل صریح است بر آنکه جناب رسالت مآب بعد ذکر حدیث غدیر، حدیث ثقلین ارشاد فرموده، و حدیث ثقلین مفید وجوب اتباع اهل بیت علیهم السّلام است، کما هو ظاهر جدا، و مسلم عند المخاطب أیضا، حیث اعترف به فی الباب الرابع، و وجوب اتباع أهل بیت علیهم السّلام مفید امامت و خلافت بی فاصلۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است.
چه پر ظاهر است که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب حدیث ثقلین واجب الاتباع و الانقیاد باشد، بر ابو بکر اطاعت و انقیاد آن حضرت واجب باشد، پس با وصف متبوع واجب الاطاعة تابع و مطیع چگونه خلیفه می تواند شد؟ و الا یصیر التابع هو المتبوع، و هو خلاف المشروع و قلب الموضوع.
و نیز در همین روایت طبرانی، و حکیم ترمذی عدم افتراق ثقلین مذکور است، و آن دلیل صریح عصمت أهل بیت علیه السّلام است، و هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معصوم باشد، ابو بکر با وصف وجود آن حضرت چگونه مستحق امامت خواهد بود.
و عجب آنست که صاحب «مرافض» بسبب مبالغه در رفض حق در نقل عبارت «صواعق» مشتمل بر حدیث طبرانی، حذف و اسقاط فقرۀ
«و قد نبأنی اللطیف الخبیر» -الخ، که در آن عدم افتراق ثقلین مذکور است، و دلیل صریح بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و افضلیت آن حضرت است نموده، باخفاء و کتمان آن کمال دیانت و امانت و احتراز از خیانت ظاهر ساخته، کما علمت آنفا.
و لطیف تر آنست که صاحب «صواعق» بسبب عدم تأمل در مفاد این
ص:281
حدیث شریف آن را قرینۀ عدم دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده، و ندانسته که این حدیث شریف در حقیقت مثبت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است بسبب دلالت آن بر عصمت آن جناب.
و روایات عدیده که نور الدین سمهودی نقل کرده نیز دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله با
حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» در روز غدیر، حدیث ثقلین هم ارشاد فرموده، چنانچه سابقا شنیدی که «در جواهر العقدین» گفته:
[عن حذیفة بن أسید الغفاری رضی اللّه عنه، قال: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهن، ثم بعث إلیهن، فقم ما تحتهن من الشوک و عمد إلیهن، فصلی تحتهن، ثم قام، فقال: «یا أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف الذی یلیه من قبله، و انی لاظن أنی یوشک أن ادعی، فاجیب و انی مسئول و انکم مسئولون، فما أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد أنک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.
فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله، و جنته حق و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، و أن الساعة آتیة لا ریب فیها، و أن اللّه یبعث من فی القبور؟» ، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال:
«اللهم اشهد» .
ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا ولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .
ص:282
ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی، فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر، انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض» .
أخرجه الطبرانی فی «الکبیر» و الضیاء فی «المختارة»(1).
و أخرجه أبو نعیم فی «الحلیة» و غیره من حدیث زید بن الحسن الانماطی(2) عن معروف بن خربوذ المکی(3)، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری(4)].
این روایت که طبرانی در «معجم کبیر» ، و ضیاء مقدسی در «مختاره» که التزام اخراج احادیث صحیحه در آن نموده اند و ابو نعیم در حلیه نقل کرده اند صریح است در آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أهل بیت علیهم السّلام را قرین قرآن شریف گردانیده، و عدم افتراقشان بیان فرموده، و هو دلیل صریح علی افضلیتهم و عصمتهم.
و نیز در «جواهر العقدین» کما علمت سابقا مذکور است:
[عن عامر بن أبی لیلی بن ضمرة، و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، قالا:
ص:283
لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتی إذا کان بالجحفة، نهی عن شجرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهن، حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهن، فقم ما تحتهن و شذبن عن رؤس القوم، حتی إذا نودی للصلوة غدا إلیهن، فصلی تحتهن، ثم انصرف الی الناس، و ذلک یوم غدیر خم، و خم من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال:
«أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر، انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان ادعی فاجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون، هل بلغت؟ فما انتم قائلون؟» قالوا: نقول: قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.
قال: «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق، و ان ناره حق، و البعث بعد الموت حق؟» ، قالوا: بلی نشهد، قال:
«اللهم اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس أ لا تسمعون؟ ألا فان اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا و من کنت مولاه فهذا مولاه» و أخذ بید علی فرفعها حتی عرفه القوم أجمعون، ثم قال: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .
ثم قال: «أیها الناس، انی فرطکم و أنتم واردون علی الحوض، أعرض مما بین بصری و صنعاء، فیه عدد نجوم السماء قدحان من فضة، ألا و انی سائلکم حین تردون علی من الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما» ، قالوا: و ما الثقلان یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ ، قال: «الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بایدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فأنی قد نبأنی الخبیر أن لا یتفرقا حتی یلقیانی، و سألت اللّه ربی لهم ذلک، فأعطانی فلا تستبقوهم فتهلکوا، و لا تعلموهم فهم أعلم منکم»(1).
ص:284
أخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» من طریق عبد اللّه بن سنان(1)، عن أبی الطفیل عنهما به، و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی «فضائل الصحابة» و قال: انه غریب جدا. و الحافظ أبو الفتوح العجلی(2) فی کتابه «الموجز فی فضائل الخلفاء»].
از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اهل بیت خود را قرین قرآن شریف گردانیده، و عدم تفرق این هر دو، که دلیل عصمت أهل بیت علیهم السّلام است بیان فرموده، و نیز نهی کرده صحابه را از سبق بر ایشان، و هلاک ایشان را بر تقدیر سبقشان بر اهلبیت علیهم السّلام مرتب ساخته.
پس حضرات ثلاثه که اختیار سبق بر این حضرات نمودند، بنص این حدیث هالک باشند، و للّه الحمد که امر حق بلا تجشم مؤنت ترتیب مقدمات، بنص سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات ظاهر شد.
و نیز از این حدیث ظاهر است که جناب رسالت مآب نهی کرده صحابه را از تعلیم اهلبیت علیهم السّلام، و ارشاد نموده که ایشان أعلمند، پس با وجود جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که أعلم اهلبیت علیهم السّلام بود، چگونه ثلاثه مرجع انام در احکام حلال و حرام می توانند شد؟ ! .
و نیز در «جواهر العقدین» مذکور است:
[و عن أبی الطفیل: ان علیا رضی اللّه عنه قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال:
«انشد اللّه من شهد غدیر خم الا قام؟» و لا یقوم رجل یقول: «نبئت أو بلغنی
ص:285
الا رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه» ، فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت، و سهل(1) بن سعد، و عدی بن(2) حاتم، و عقبة(3) بن عامر، و أبو أیوب الانصاری و أبو سعید الخدری، و أبو شریح(4) الخزاعی، و أبو قدامة(5) الانصاری، و أبو لیلی(6) ، و أبو الهیثم بن التیهان، و رجال من قریش، فقال علی رضی اللّه عنه و عنهم: «هاتوا ما سمعتم» ، فقالوا: نشهد أنا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأر بشجرات، فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «أیها الناس، ما أنتم قائلون؟» ، قالوا: قد بلغت، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرات.
قال: «انی اوشک أن ادعی فاجیب، و انی مسئول و انتم مسئولون» ، ثم قال:
«ألا أن دماءکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا، أوصیکم بالنساء، أوصیکم بالجار، أوصیکم بالممالیک، أوصیکم بالعدل و الاحسان» .
ثم قال: «أیها الناس، انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک العلیم الخبیر» .
و ذکر الحدیث فی
قوله صلی اللّه علیه و سلم: من کنت مولاه، فعلی مولاه»
ص:286
فقال علی: صدقتم، و أنا علی ذلک من الشاهدین» .
أخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر، عن فطر و أبی الجارود(1) کلاهما عن أبی الطفیل](2).
از این حدیث ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در روز غدیر حدیث ثقلین ارشاد کرده، و در آن عدم افتراق اهلبیت از قرآن شریف بنص صریح بیان فرموده، فثبت عصمة علی علیه السّلام و هو دلیل صریح علی تعینه علیه السّلام للخلافة.
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیست و یکم: آنکه در «مسند» احمد بن حنبل، کما سمعت سابقا، مذکور است:
[حدثنا عبد اللّه(3) ، حدثنی أبی، ثنا یحیی بن آدم(4)، ثنا حنش بن الحارث(5) ابن لقیط النخعی الاشجعی، عن ریاح بن الحارث(6)، قال: جاء رهط الی علی
ص:287
بالرحبة، فقالوا: السّلام علیک یا مولانا قال: و کیف اکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟ ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فهذا مولاه» قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم و سألت من هم؟ قالوا:
نفر من الانصار، فیهم أبو أیوب الانصاری.
حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا أبو أحمد(1)، ثنا حنش، عن ریاح بن الحارث، قال: رأیت قوما من الانصار قدموا علی علی فی الرحبة، فقال: من القوم؟ قالوا: موالیک یا أمیر المؤمنین، فذکر معناه](2).
و ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی در «معجم کبیر» خود علی ما نقل گفته:
[ثنا عبید بن غنام(3)، ثنا ابو بکر ابن أبی شیبة ح.
و ثنا الحسین بن اسحاق التستری، ثنا عثمان بن أبی شیبة(4)، قالا: ثنا شریک(5)، عن حنش بن الحارث، عن ریاح بن الحارث، قال: بینما علی رضی اللّه عنه جالس فی الرحبة إذ جاء رجل و علیه اثر السفر، فقال: السّلام علیک یا مولای، فقیل: «من هذا؟» ، فقال: أبو أیوب الانصاری، فقال أبو أیوب سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](6).
و نیز طبرانی علی ما نقل در «معجم کبیر» روایت کرده:
ص:288
[ثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی(1) ، ثنا علی بن حکیم الاودی(2)، ثنا شریک عن حنش بن الحارث، و عن الحسن بن الحکم(3) ، عن ریاح بن الحارث.
و ثنا الحسین بن اسحاق التستری، ثنا یحیی بن الحمانی(4) ، ثنا شریک، عن الحسن بن الحکم، عن ریاح بن الحارث النخعی، قال: کنا قعودا مع علی رضی اللّه عنه، فجاء رکب من الانصار علیهم العمائم، فقالوا: السلام علیکم یا مولانا، فقال علی رضی اللّه عنه: «أنا مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ قالوا: نعم سمعنا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه» . . . الی من عاداه» و هذا أبو أیوب بیننا، فحسر أبو أیوب العمامة عن وجهه، ثم قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه. . . الی من عاداه»](5).
و سبط ابن الجوزی در «تذکرة خواص الامه» در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که آن را بلا شک و بلا ارتیاب ثابت دانسته، این روایت وارد کرده، چنانچه در باب ثانی که آن را باین عنوان معنون نموده:
[الباب الثانی فی فضائله: فضائله کرم اللّه وجهه أشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر، و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر، و هی قسمان: قسم مستنبط من الکتاب، و الثانی: من السنة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب]، کما سمعت سابقا می گوید:
ص:289
[قال أحمد فی «الفضائل» : حدثنا یحیی بن آدم، ثنا حنش بن الحارث بن لقیط النخعی، عن ریاح بن الحارث ، جاء رهط الی علی، فقالوا: السّلام علیک یا مولانا، و کان بالرحبة، فقال: «کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .
قال ریاح: فقلت: من هؤلاء؟ ، فقیل نفر من الانصار فیهم أبو أیوب الانصاری صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(1)].
و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبرانی در کتاب «ریاض النضرة» گفته:
[عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، قال: «کیف أکون مولاکم و أنتم عرب؟» ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء» ؟ قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب.
خرجه أحمد و عنه، قال: بینما علی جالس إذ جاء رجل، فدخل و علیه أثر السفر، فقال:
السّلام علیک یا مولای، قال: «من هذا؟» ، فقال: أبو أیوب الانصاری، قال علی: فرجوا له، ففرجوا، فقال أبو أیوب: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه(2)» .
خرجه البغوی فی معجمه].
و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر در «تاریخ» خود گفته:
ص:290
قال أحمد: ثنا یحیی بن آدم، ثنا حنش بن الحارث بن لقیط الاشجعی، عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، فقال: «کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟» ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه، فان هذا مولاه» .
قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء» ؟ قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب الانصاری.
و رواه ابن أبی شیبة، عن شریک، عن حنش، عن ریاح بن الحارث، قال:
بینما نحن جلوس فی الرحبة مع علی إذ جاء رجل علیه أثر السفر، فقال: السلام علیک یا مولانا، فقلنا: «من هذا؟» فقال: هذا أبو أیوب، فقال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(1)].
و عطاء اللّه(2) بن فضل اللّه در «اربعین» گفته:
[و رواه زر بن حنش، فقال: خرج علی علیه السّلام من القصر، فاستقبله رکبان متقلدی السیوف، علیهم العمائم، حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، السلام علیک یا مولانا، فقال علی علیه السّلام بعد ما رد السّلام: «من ههنا من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟» .
فقال: اثنا عشر رجلا منهم خالد بن زید أبو أیوب الانصاری، و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، و ثابت(3) بن قیس بن شماس، و عمار(4) بن یاسر، و أبو الهیثم
ص:291
ابن التیهان، و هاشم بن عتبة، و سعد بن أبی وقاص، و حبیب(1) بن بدیل بن ورقاء، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، الحدیث(2)].
و ملا علی قاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:
[و فی «الریاض» عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة فقالوا: السلام علیک یا مولانا، قال: کیف أکون مولاکم، و أنتم عرب؟» قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .
قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء؟» ، قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب. أخرجه أحمد(3)].
این روایت که ائمۀ کبار، و محققین عالی فخار حضرات سنیه نقل کرده اند، دلالت دارد بر آنکه هر گاه ابو ایوب و همراهیان او بجناب امیر علیه السّلام گفتند: «السلام علیک یا مولانا» ، آن حضرت بجوابشان ارشاد فرمود که: «چگونه باشم من مولای شما، حال آنکه شما قوم عرب هستید» ، پس ایشان بجواب این ارشاد حدیث غدیر را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل کردند، و سند اطلاق «مولانا» بر آن حضرت بیان نمودند. و بر ارباب الباب زاکیه و أصحاب اذهان صافیه دلالت این حدیث بر آنکه حدیث غدیر مثبت امامت و افضلیت آن حضرت است،
ص:292
مخفی و محتجب نیست، چه ظاهر است که اگر «مولی» بمعنای محب و ناصر، یا محبوب باشد، ارشاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام:
«کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ معاذ اللّه کلام بی انتظام خواهد بود، زیرا که بنا بر این معنای قول آن حضرت چنین خواهد بود:
«کیف أکون محبکم، أو ناصرکم، أو محبوبکم و أنتم قوم عرب» ؟ و ظاهر است که نسبت این کلام بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که افصح ناس بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، ادنی عاقلی نخواهد کرد، که محبیت و نصرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای عرب، و همچنین محبوب بودن آن حضرت برای عرب اصلا محل استبعاد و استغراب نیست.
پس اگر ابو ایوب و همراهیان او محبیت یا نصرت آن حضرت برای خودها ثابت کردند، در آن کدام استبعاد است که آن حضرت به ارشاد:
«کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ منافات مولائیت خود با عربیتشان بیان فرمودند.
پس معلوم شد که مراد از «مولی» در قول ابو ایوب و همراهان او:
«السلام علیک یا مولانا» ، مالک و متصرف فی الامور بود، و چون تا زمان عثمان عرب آن حضرت را مالک و متصرف امور خود نگردانیده بودند، بلکه ارجاع ولایت تصرف بدیگران کرده بودند، آن حضرت برای توبیخ و تفریعشان استبعاد مولائیت خود بر ایشان حسب مزعومشان بیان فرمودند، تا اثبات مطلوب بتصریح تمام از زبان ابو ایوب و همراهیان او بنقل حدیث غدیر دال بر مالکیت و تصرف آن حضرت در عرب، و اعتراف و اقرارشان بأمر حق بر مردم ظاهر شود.
و این ارشاد آن حضرت مشابه بآنست که اگر عالمی جلیل الشأن در میان
ص:293
قومی باشد و آن قوم اتباع و انقیاد او نکرده باشند، و دعوی جلالت برای خود نموده و شأن خود را از اتباع او بالاتر دانسته، و باز کسی از ایشان بآن عالم گوید: «السلام علیک یا مقتدانا» ، او را می رسد که در جواب برای توبیخشان و ابطال مزعومشان بکلام اوشان، و اظهار حق بکمال تصریح بگوید:
«کیف أکون مقتداکم و أنتم قوم أجلة» ؟ تا آن قوم رفع این استبعاد نمایند، و بجواب آن وجه مقتدی بودن او بیان کنند.
از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیست و دوم: آنکه موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «مناقب» گفته:
[أخبرنا العلامة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی قال: أخبرنا علی بن الحسین بن محمد بن مردک الرازی(1) ، قال: أخبرنا الحافظ أبو سعد اسماعیل بن علی بن الحسین السمان(2)، قال: أخبرنا أبو طالب(3) محمد بن الحسین القرشی بن الصباغ بالکوفة بقراءتی علیه، حدثنا الحسن(4) بن محمد
ص:294
السکونی، قال: حدثنا الحضرمی، قال: حدثنا محمد بن سعید المحاربی، قال حدثنا حسین(1) الاشقر، عن قیس(2)، عن عمار الدهنی، عن سالم(3)، قال قیل لعمر: نراک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: «أنه مولای»(4)].
و سابقا دریافتی که محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری در «ریاض النضرة» نقلا عن ابن السمان(5) آورده:
[عن سالم، قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تصنعه بأحد من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: انه مولای](6).
و ابن حجر مکی در «صواعق» گفته:
[و أخرج أیضا، أی الدارقطنی انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تفعله ببقیة الصحابة؟ ، فقال: انه مولای](7).
و شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف المناوی در «فیض القدیر» گفته:
[و أخرج أیضا، أی الدارقطنی، قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من الصحابة؟ قال: انه مولای](8).
ص:295
و شیخ احمد(1) بن الفضل در «وسیلة المآل» گفته:
[و أخرج، أی الدارقطنی أیضا عن سالم بن أبی جعد قال: قیل لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ، فقال: انه مولای].
و محمد صدر عالم در کتاب «معارج العلی فی مناقب المرتضی» گفته:
[أخرج الدارقطنی، انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: انه مولای].
و احمد بن عبد القادر العجیلی الحفظی(2) در کتاب «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:
[و قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تفعله ببقیة الصحابة؟ ، فقال: انه مولای].
از این روایت ظاهر است که خلیفه ثانی مولا بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای او سبب مزید تبجیل و تعظیم و ترجیح و تقدیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر دیگر صحابه گردانیده، و هر گاه مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای عمر سبب تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد، سبب تقدیم و ترجیح آن حضرت بر خلیفۀ ثانی هم خواهد بود بالبداهة.
پس اگر مراد از مولائیت ولایت تصرف است فذاک المطلوب، و الا اگر معنی دیگر هم مراد باشد که مقتضی افضلیت آن جناب است، باز هم مطلوب ما بسبب اقتضاء افضلیت انحصار خلافت را در آن حضرت
ص:296
بکمال وضوح ظاهر می شود.
و ابن حجر در «صواعق» تصریح کرده بآنکه شیخین از «مولی» اولی بالاتباع و القرب می فهمیدند، و بمقام استدلال بر این مطلوب این حدیث را هم ذکر کرده، چنانچه سابقا دانستی.
پس بتصریح صنیع ابن حجر ثابت شد که نزد عمر بن الخطاب آن جناب اولی بالاتباع بوده و ظاهر است که اولی بالاتباع بودن عین امامت است و هر گاه تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ثانی ظاهر شد، تقدیم و ترجیح آن حضرت بر اول هم باجماع مرکب ثابت خواهد شد، و معهذا ثبوت محض ترجیح و تقدیم آن حضرت بر ثانی برای ابطال خلافت او کافی است، و آن برای ابطال خلافت اول هم وافی.
و علاوه بر این همه از این روایت تقدیم و ترجیح عمر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بر جمیع اصحاب ظاهر است، پس آن جناب افضل از عثمان هم باشد، پس با وجود آن جناب خلافت عثمان بلا شبه باطل باشد، و هو مستلزم لبطلان خلافة الاولین.
و نیز بنا بر این، عدول ثانی از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ارجاع امر به شوری محض حیف و جور خواهد بود.
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیست و سوم: آنکه موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم در «مناقب علی علیه السّلام» بعد ذکر حدیثی که در دلیل بیست و دوم مذکور شد،
ص:297
گفته:
[بهذا الاسناد عن أبی سعد هذا، قال: اخبرنا طاهر بن محمد بن سمعان الجوالقی بعسکر مکرم بقراءتی علیه، قال: حدثنا ابو طاهر عبد الرحمن بن عبد الوارث بن ابراهیم العسکری، قال: حدثنی أبی، قال: حدثنا عمر، قال: حدثنا ابراهیم بن محمد بن اسماعیل الزبیدی، عن ابراهیم بن حیان، عن أبی جعفر، قال: جاء اعرابیان الی عمر یختصمان، فقال عمر: یا ابا الحسن اقض بینهما، فقضی علی علی أحدهما.
فقال المقضی علیه یا أمیر المؤمنین، هذا یقضی بیننا؟ ! فوثب إلیه عمر و اخذ بتلبیبه، ثم قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن(1)].
و سابقا دانستی که محب(2) الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب «ریاض النضره» گفته:
[و عن عمر رض و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا أبا الحسن، فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر رض و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ ، هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و من لم یکن علی مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی الموافقة(3)].
و نیز محب طبری در «ذخائر العقبی» گفته:
[و عن عمر رض و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا
ص:298
أبا الحسن، فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه، و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ ، هذا مولای و مولی کل مسلم و مؤمنة، و من لم یکن علی مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی الموافقة](1).
و ابن حجر در «صواعق» گفته:
[أخرج أیضا، یعنی الدارقطنی، انه جاءه، یعنی عمر، اعرابیان یختصمان فاذن لعلی فی القضاء بینهما، فقال أحدهما: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه، و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن](2).
و شیخ احمد بن الفضل در «وسیلة المآل» گفته:
و عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی کرم اللّه وجهه: اقض بینهما یا أبا الحسن، فقضی علی رضی اللّه عنه بینهما فقال أحدهما للاخر کالمستهزئ: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی کتاب «الموافقة»].
و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر(3) الیمانی در «روضۀ ندیه شرح التحفة العلویة» نقلا عن المحب الطبری گفته:
[و عن عمر، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا أبا الحسن فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب عمر إلیه
ص:299
و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی کتاب «الموافقة»] و احمد بن عبد القادر العجیلی در کتاب «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:
[و أخرج، یعنی الدارقطنی أیضا، انه جاء أعرابیان یختصمان، فأذن لعلی فی القضاء بینهما، فقضی، فقال احدهما: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب عمر و أخذ بتلابیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن].
از این روایت ظاهر است که هر گاه احد الاعرابیین کلمۀ «هذا یقضی بیننا؟» که دلیل استنکار و استصغار و ازدراء و استحقار بود در حق جناب امیر المؤمنین گفت، عمر از جا برجست و گریبانش گرفت، و ارشاد کرد که وای بر تو چه می دانی که این کیست؟ این مولای من است و مولای هر مؤمن و مؤمنه، و هر کسی که نباشد او مولایش پس مؤمن نیست.
و بدیهی است که معنای محب و ناصر و محبوب در این مقام مصرفی ندارد که احد الاعرابیین استنکار قضای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده بود، پس بجواب او أمری ذکر باید نمود که مثبت صلوح برای درجۀ رفیعۀ قضاء باشد، و ظاهر است که محض ناصریت و محبیت یا محبوبیت مثبت صلوح برای قضاء نیست، پس لا بد مراد عمر از ذکر مولائیت آن حضرت اثبات ولایت حکم و تصرف برای آن جناب باشد تا استبعاد و استنکار اعرابی جافی دفع شود و هذا ظاهر جدا.
ص:300
از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیست و چهارم: آنکه خلیفۀ ثانی روز غدیر تهنیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحصول مرتبۀ مولائیت برای آن جناب نموده، بلکه حسب روایت دارقطنی کما فی «الصواعق» ، و روایة العاصمی(1) کما فی «زین الفتی» ابو بکر هم شریک ثانی در ادای تهنیت گردیده، و تهنیت ثانی را، کما علمت سابقا، بسیاری از اکابر فخام و اساطین اعلام سنیه روایت کرده اند، مثل:
1-عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی المتوفی (235) ه 2-احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (241) ه.
3-عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (290) ه.
4-ابو العباس الحسن بن سفیان بن عامر البالوزی النسوی المتوفی (303) ه.
5-عبد الملک بن محمد ابو سعید خرکوشی المتوفی سنة (407) .
6-ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ المتوفی (427) ه.
7-اسماعیل بن علی بن حسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان المتوفی (445) .
8-عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی الحافظ المتوفی سنة (562) ه.
9-موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم المتوفی سنة (568) 10-عمر بن محمد بن خضر الملا الاردبیلی
ص:301
11-یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة (654) 12-محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفی سنة (694) 13-ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه المتوفی (722) 14-محمد بن عبد اللّه ولی الدین الخطیب المتوفی بعد سنة (737) 15-جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی بعد سنة (750) 16-اسماعیل بن عمر الشهیر بابن کثیر الدمشقی المتوفی سنة (774) 17-علی بن شهاب الدین الهمدانی المتوفی سنة (786) 18-احمد بن علی بن عبد القادری المقریزی المتوفی (845) 19-نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المتوفی (855) 20-حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی المتوفی سنة (870) ه.
21-عبد اللّه بن عبد الرحمن الحسینی المشتهر بأصیل الدین الواعظ المتوفی (883) .
22-محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی.
23-محمد بن عبد الرسول البرزنجی المدنی المتوفی سنة (1103) 24-میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی المتوفی بعد سنة (1126) 25-محمد صدر عالم.
26-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی المتوفی سنة (1182) .
و پر ظاهر است که تهنیت شیخین بر حصول مولائیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلیل زاهر و برهان باهر است بر آنکه این مرتبه بس جلیل الشأن و عظیم الفخر بوده، چه ظاهر است که جناب رسالت مآب
ص:302
صلی اللّه علیه و آله و سلم در مقامات بسیار فضائل متعدده و مناقب کثیره برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده، و چنین تهنیت در این اوقات منقول نشده، پس این تهنیت سنیه دلیل واضح است بر آنکه این مرتبه اجل فضائل و اعلای مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود که شیخین آن را مخصوص بتهنیت گردانیدند.
پس اگر مراد از این مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محبیت و ناصریت یا محبوبیت می بود، لازم آید که صرف محبیت یا ناصریت یا محبوبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعظم فضائل آن حضرت باشد، و حال آنکه بسیاری از فضائل کثیره و مناقب سنیۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که بروایات ثقات این حضرات ثابت است، بالاتر است از رتبۀ محبیت و ناصریت و محبوبیت بالبداهة.
پس معلوم شد که این مرتبه و رأی محبیت و ناصریت و محبوبیت است و آن نیست جز ولایت تصرف.
و اگر بگویند که مراد از محبوبیت آن جناب محبوبیت مطلقه است، مثل محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و بلا شبهه این مرتبه بس جلیل است، لهذا شیخین آن را مخصوص بتهنیت گردانیدند، پس می گویم که محبوبیت مطلقه و تساوی آن با محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم مثبت عصمت و افضلیت آن حضرت از دیگر اصحاب است که بلا شبهه محبوبیت دیگران مساوی محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوده، پس بنابر این هم مطلوب ما که ثبوت امامت بی فاصلۀ آن جناب است، بسبب افضلیت آن حضرت متحقق خواهد شد.
ص:303
و باید دانست که تهنیت یوم غدیر اختصاص به شیخین ندارد، بلکه دیگر صحابه، بلکه ازواج جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم ادای تهنیت ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کرده اند.
مولوی ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» گفته:
[در «مشکاة» آورده که ملاقات کرد علی مرتضی را بعد از این حکایت عمر بن الخطاب و گفت: گوارنده باش و شاد باش أی پسر أبی طالب، که صبح کردی و شام کردی و گشتی مولای هر مؤمن مرد و زن.
فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت-الخ بالجمله چون این حدیث در غدیر خم واقع شد، هر صحابی که از حضرت امیر ملاقات می کرد، مبارک باد می داد]-انتهی.
و ملا معین الدین، که در «حبیب السیر» بمدح و ستایش او گفته:
[معین الدین الفراهی برادر ارشد قاضی نظام الدین(1) محمد بود، و در بسیاری از فضائل و کمالات اظهار وقوف می نمود، در زهد و تقوی درجۀ علیا داشت، و اکثر خطوط را در غایت جودت بر صحیفۀ تحریر می نگاشت در ایام جمعه بعد از اداء نماز در مقصوره مسجد جامع هرات وعظی در کمال تأثیر می گفت، و درر غرر معانی آیات و احادیث را به الماس طبع لطیف می سفت، به اعاظم امرا و نویانان (شاهزادگان) که در مجلس وعظ حضور می داشتند ملتفت نمی گشت، و در وقت نصیحت آن طائفه سخنان درشت بر زبانش می گذشت، و آن جناب بعد از فوت برادر بتکلیف خاقان والاگهر مدت یکسال صاحب منصب قضا بود، آنگاه ترک آن امر داده، هر چند
ص:304
دیگر مبالغه نمودند قبول نفرمود. از آثار قلم لطائف نگار مولانا معین الدین «معارج النبوة» در میان مردم مشهور است، و اکثر وقائع و حالات سید کائنات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات بروایات مختلفه در آن نسخه مسطور.
و مولانا معین الدین در شهور سنة سبع و تسعمائة مریض شده در گذشت و در مزار مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری پهلوی برادر خود قاضی نظام الدین مدفون گشت(1)]-انتهی.
در «معارج النبوة» که شیخ عبد الحق در «مدارج النبوة» از آن روایت های بسیار نقل کرده، بعد ذکر حدیث غدیر گفته:
[گویند بیشتر اصحاب تا که امهات مؤمنین امیر المؤمنین علی را تهنیت بجا آوردند. و در «روضة الصفا» می گوید که چون حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله در غدیر خم حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود.
پس فرود آمد و در خیمۀ خاص خود بنشست، و فرمود که امیر المؤمنین علی در خیمۀ دیگر بنشیند، بعد از آن طبقات خلائق را فرمود تا بخیمۀ علی رضی اللّه عنه رفتند، و زبان بتهنیت علی گشادند، چون مردم از این امر فارغ شدند، امهات مؤمنین بفرمودن آن حضرت صلی اللّه علیه و آله نزد علی رفتند و او را تهنیت دادند و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه گفت: خوشا حال تو أی علی که صباح کردی و مولای جمیع مؤمنین و مؤمناتی.
و در «حبیب السیر» بعد ذکر حدیث غدیر مسطور است: پس امیر
ص:305
المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بموجب فرمودۀ حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در خیمه نشست تا طوائف خلائق بملازمتش رفته، لوازم تهنیت بتقدیم رسانیدند، و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جناب ولایتمآب را گفت: بخ بخ یا بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، یعنی خوشا حال تو أی پسر ابو طالب بامداد کردی در وقتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه بودی، بعد از آن امهات مؤمنین بر حسب اشارۀ سید المرسلین بخیمۀ امیر المؤمنین رفته، شرط تهنیت بجا آوردند(1)]-انتهی.
و بدیهی اولی است که تهنیت عامۀ صحابه و امهات مؤمنین بحکم جناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین بعد نشستن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خیمۀ خاص دلیل واضح است بر آنکه آنچه در روز غدیر واقع شده عقد امامت بود، چه متصور نمی شود که این تهنیت عامه باهتمام تمام، و امر جناب خیر الانام بآن، بعد از نشستن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خیمۀ خاص، برای صرف این معنی بوده که آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بیان نموده که این معنی اختصاص بآنجناب نداشته، و جاها برای جمیع صحابه علی العموم، و برای بسیاری از ایشان بالخصوص، حسب روایات سنیه ثابت شده، و گاهی مثل این تهنیت برای ایشان واقع نشده.
و چون در این مقام نقل از «معارج النبوة» ، و «روضة الصفا» ، و «حبیب السیر» نمودم، بحمد اللّه اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاهصاحب باثبات رسانم.
پس باید دانست که شاهصاحب در «باب المطاعن» باین هر سه کتاب
ص:306
استناد کرده اند، بجواب طعن چهارم از مطاعن أبی بکر برای اثبات امارت أبی بکر در بعض سرایا گفته:
[و در «معارج» و «حبیب السیر» مذکور است که بعد غزوۀ تبوک اعرابی در جناب پیغمبر آمده، عرض نمود که قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته، و داعیۀ شبیخون دارند(1)]-الخ.
و در جواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد ذکر قصۀ تجهیز جیش اسامه گفته:
این است آنچه در «روضة الصفا» و «روضة الاحباب» و «حبیب السیر» و دیگر تواریخ معتبرۀ شیعه و سنی موجود است](2)-انتهی.
از این عبارت ظاهر است که «تاریخ روضة الصفا» و «حبیب السیر» مثل «روضة الاحباب» از تواریخ معتبره است، و للّه الحمد علی ذلک.
و بجواب طعن یازدهم متضمن عزل أبی بکر از ادای سورۀ برائت گفته:
[جواب در این روایت طرفه خبط و خلط واقع شده، مثال آنکه کسی گفته است:
چه خوش گفته است سعدی در زلیخا ألا یا أیها الساقی أدر کاسا و ناولها
یا مانند استفتاء مشهور که خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است؟ تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلفند اکثر روایات باین مضمون آمده اند که ابو بکر رضی اللّه عنه را برای امارت حج منصوب کرده، روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابو بکر رضی اللّه عنه، چون سورۀ
ص:307
برائت نازل شده، و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد، از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید، پس در این صورت عزل ابو بکر رضی اللّه عنه اصلا واقع نشده، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند.
پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند، که مدار آن بر عزل ابو بکر است، و چون نصب نبود، عزل چرا واقع شود؟ و در «بیضاوی» و «مدارک» ، و «زاهدی» ، و «تفسیر نیشاپوری» ، و «جذب القلوب» ، و «شرح مشکاة» همین روایت را اختیار نموده، و همین است ارجح نزد أهل حدیث.
و از «معالم» ، و «حسینی» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «حبیب السیر» ، و «مدارج» چنان ظاهر می شود که اول آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم ابو بکر را بقراءت این سوره امر نموده بودند، بعد از آن علی مرتضی را در این کار نامزد فرمودند، و این دو احتمال دارد](1)-الخ.
این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه «معارج» و «حبیب السیر» مثل «معالم» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «حسینی» از کتب أهل سنت است.
و اعتبار «حبیب السیر» و «معارج النبوة» از افادات مولوی حسام الدین سهارنبوری که شاهصاحب در مقامات عدیده از «باب مطاعن» بعض عبارات او را انتحال کرده اند، نیز ظاهر است.
چنانچه در «مرافض الروافض» بجواب طعن عزل أبی بکر از أدای سورۀ برائت، گفته:
ص:308
[در نسخه های معتبره در میان این مقدمه اختلاف است، از بعض کتب معتمده چنان ظاهر می شود که علی مرتضی را ابتداء برای قراءت و ایذان فرموده فرستاده بودند، نه آنکه بعد از ارسال ابو بکر صدیق آن پیشوای أهل تحقیق را رخصت داد، چنانچه در «بیضاوی» ، و «مدارک» ، و «زاهدی» ، و «تفسیر نظام نیشاپوری» ، و «جذب القلوب» و بعض شروح «مشکاة» گفته: که چون سورۀ براءت فرود آمد، پیغمبر خدا علی مرتضی را بر ناقۀ عضباء سوار کرده، بمکه فرستادند تا آنجا رفته، سورۀ مذکوره بر اهل موسوم بخواند، و آن جماعت را از احکام آن آگاه گرداند.
پیش از ارسال علی عالی خصال ابو بکر صدیق را امیر حاج ساخته، رخصت کرده بودند بعضی از سعادت اندوزان حضور وقت فرستادن علی سرور التماس نمودند که یا رسول اللّه اگر این سوره را نزد أبی بکر ارسال داری، هر آیینه وی این حدیث را نیز سرانجام دهد، فرمودند
«لا یؤدی عنی الا أنا و رجل منی» .
و چون حیدر از قطع مسافت نزدیک بصدیق اکبر رسید، و آواز ناقۀ رسول خدا مسموع آن قدوة الاولیاء گردید، تا رسیدن علی مرتضی توقف نمود، بعد از آن از شیر خدا استفسار فرمود که امیری یا مأمور؟ یعنی تو امیری و من از امارت معزول شدم، یا تو تابع و مأموری و من امیر؟ علی مرتضی گفت: «مأمورم» .
پس ابو بکر پیش از ترویه خطبه خواند و مناسک حج بیان نمود، و علی مرتضی روز نحر بنزد جمرة العقبه برخاست، و گفت: «یا ایها الناس، رسول رسول خداییم بسوی شما» پرسیدند: بچه حکم؟ ، پس
ص:309
علی مرتضی سی و چهل آیه از سورۀ برائت بر ایشان خواند.
پس از آن گفت:
«أمرت بأربع: أن لا یقرب البیت بعد هذا العام مشرک، و لا یطوف بالبیت عریان، و لا یدخل الجنة الا کل نفس مؤمنة، و أن نتم الی کل ذی عهد عهده» .
و پوشیده نیست که موافق این فعل توهم عزل را گنجایش نیست، تا بتحقیق آن خود چه رسد، چه عزل بعد از نصب است، و اینجا نصب اصلا متحقق نیست.
و از بعض کتب، مانند «معالم» ، و «حسینی» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «مدارج» ، و «حبیب السیر» چنان ظاهر می شود که نخست آن حضرت علیه الصلوة و التحیة ابو بکر صدیق را بقراءت امر نموده بودند، بعد از آن علی مرتضی را بدان کار نامزد فرموده، و این دو احتمال دارد]-الخ.
از این عبارت بکمال صراحت ظاهر است که «معارج النبوة» ، و «حبیب السیر» مثل «روضة الاحباب» و «مدارج النبوة» و «معالم» از نسخ معتبره است.
و نیز حسام الدین در اوائل «مرافض» گفته:
[و هنگام تسوید کتب معتبره مانند: «بیضاوی» ، و «معالم» ، و «مدارک» و «کشاف» ، و «جامع البیان» و «تفسیر نظام نیسابوری» ، و «حسینی» و «زاهدی» ، و «مشکاة» ، و «شرح ملا علی قاری» ، و «شرحین عبد الحق دهلوی» ، و «صحیح البخاری» ، و «تیسیر القاری» ، و «صحیح مسلم» ، و «صواعق محرقه» ، و «بستان أبی اللیث» ، و «شمائل ترمذی» و «سفر السعادة» و شرح آن.
ص:310
و «سنن الهدی» و «شفاء» ی قاضی عیاض، و «شرح مواقف» ، و «شرح طوالع الانوار» ، و «شرح تجرید» ، و «شرح عقائد» ، و «تکمیل الایمان» ، و «رسالۀ قطب ربانی حضرت شیخ احمد سرهندی قدس سره» و «نوافض الروافض مرزا مخدوم» ، و «مرقق القلوب» ، و «تحقیق» و «حسامی» ، و «فتاوی عالمگیری» ، و «برهان شرح مواهب رحمان» و «هدایه» ، و «کفایه شعبی» ، و «معدن الحقائق شرح کنز الدقائق» و «جذب القلوب الی دیار المحبوب» ، و «مدارج النبوة» ، و «معارج النبوة» ، و «روضة الاحباب» ، و «ترجمۀ مستقصی» .
و «حبیب السیر» ، و «رسالۀ مناقب خلفاء» ، و «مناقب مرتضوی» و «حیاة الحیوان» ، و «ترجمۀ قطب شاهی» ، و «اصول کلینی» و بعضی رسائل دیگر رفضه، مطمح نظر تفحص داشته، احادیث و اخبار و اقوال علمای اخیار، و تحقیق مذاهب، و اختلاف و احوال بزرگان و قصص اسلاف که در این رساله منقول شده، همه را از کتب مذکوره نقل کرده]-انتهی.
این عبارت هم صریح است در آنکه «معارج النبوة» و «حبیب السیر» از کتب معتبره است.
و عبد الرحمن هم در «مرآة الاسرار» ، که شاه(1) ولی اللّه در «رساله انتباه» از آن نقل نموده، از «روضة الصفا» و «حبیب السیر» بتکرار نقل می کند، چنانچه گفته:
[در مجلد ثانی «روضة الاحباب» و «حبیب السیر» می نویسد که چون عثمان بن عفان رضی اللّه عنه شربت شهادت چشید جناب ولایتمآب علی
ص:311
کرم اللّه وجهه در خانۀ خود نشست و در اختلاط را با مردم من کل الوجوه دربست].
و نیز در «مرآة الاسرار» گفته:
[در «روضة الصفا» مسطور است: بعد از شهادت امیر المؤمنین حسن رضی اللّه عنه، معاویة بن أبی سفیان ده ساله حکومت ممالک نمود.
پانزدهم رجب در سال شصت هجری بمرض طاعون در دمشق وفات یافت ولادتش پیش از بعثت به پنج سال بود، در سال پنجم از هجرت ایمان آورده.
و نیز در «مرآة الاسرار» مسطور است:
[و در «روضة الصفا» و «حبیب السیر» مسطور است که: در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سه دختر یزدجرد شهریار را اسیر کرده آورده بودند، هر سه را علی کرم اللّه وجهه در حصۀ خود گرفت].
و علاوه بر این همه کاتب جلبی تصریح کرده بآنکه کتاب «حبیب السیر» از کتب ممتعۀ معتبره است، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:
[«حبیب السیر فی أخبار أفراد البشر» فارسی لغیاث الدین(1) بن همام الدین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخصه من تاریخ والده(2) المسمی ب «روضة الصفا» و زاد علیه، ألفه بالتماس خواجه حبیب اللّه من أعیان دولة شاه
ص:312
اسماعیل(1) بن حیدر الصفوی سنة سبع و عشرین و تسع مائة، ذکر فیه انه شرع أولا بالتماس میر محمد الحسینی امیر خراسان، و لما قتل و نصب مکانه درمش خان من قبل شاه اسماعیل، استمر علی تالیفه الی أن أتمه و أهداه إلیه والی حبیب اللّه المذکور، و ذلک بعد ما کتب تاریخه المسمی ب «خلاصة الاخبار» و رتب هذا الکتاب المسمی ب «حبیب السیر» علی افتتاح و ثلاث مجلدات، و اختتام الافتتاح فی اول الخلق.
و المجلد الاول: فی الانبیاء و الحکماء و ملوک الاوائل و سیرة نبینا علیه الصلوة و السّلام و الخلفاء الراشدین.
و المجلد الثانی: فی الائمة الاثنی عشر، و بنی أمیّة و بنی العباس، و من ملک فی عصر هؤلاء.
و المجلد الثالث: فی خواقین الترک، و جنکیز و اولاده، و طبقات الملوک فی عصرهم، و تیمور و اولاده، و ظهور الصفویة و نبذة یسیرة من ذکر آل عثمان.
و الاختتام: فی عجائب الاقالیم و نوادر الوقائع.
و هو فی ثلاث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة، الا انه اطال فی وصف ابن حیدر، کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه](2).
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
دلیل بیست و پنجم: آنکه ابو العباس احمد بن محمد بن سعید المعروف
ص:313
بابن عقدة در کتاب «الولایة» علی ما نقل عنه السید(1) علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب «الیقین» گفته:
[حدثنا مثنی بن القاسم الحضرمی عن هلال بن أیوب الصیرفی، عن أبی کثیر الانصاری، عن عبد اللّه بن أسعد بن زرارة، عن ابیه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اوحی الی فی علی: أنه امیر المؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین](2).
از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد ارشاد
حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» اینهم ارشاد کرده که حق تعالی وحی کرده بسوی من در علی: بتحقیق که او امیر المؤمنین، و سید مسلمین، و قائد الغر المحجلین است(3).
و ظاهر است که یکی از این أوصاف جلیله برای دلالت بر ثبوت امارت و امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کافی و برای داء عضال
ص:314
اختراع شکوک و شبهات رکیکه شافی است، چه جا که این اوصاف جلیله، و نصوص صریحه مجتمع گردیده، حجاب ارتیاب مشککین والا نصاب از روی معنای مقصود از فقرۀ
«من کنت مولاه فعلی مولاه» برکشیده.
و ابو سعید(1) مسعود بن ناصر سجستانی در کتاب «الولایة» علی ما نقل السید علی بن طاوس طاب ثراه می گوید:
[اخبرنا ابو الحسین(2) احمد بن محمد بن احمد البزاز، فیما قرئ علیه فی بغداد، قال: حدثنا القاضی(3) ابو عبد اللّه الحسن بن هارون بن محمد الضبی املاء فی صفر سنة ثلاث و تسعین و ثلاثمائة، قال: حدثنی أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی الحافظ سنة ثلاثین و ثلاثمائة.
و أخبرنا أبو الحسین محمد بن محمد بن علی الشروطی(4) ، قال: أخبرنا أبو الحسین محمد بن عمر بن بهتة(5) ، و أبو عبد اللّه الحسن بن هارون بن محمد
ص:315
القاضی الضبی، و أبو محمد عبد اللّه بن محمد الاکفانی(1) القاضی، قالوا:
أخبرنا احمد بن محمد بن سعید، قال: حدثنا محمد بن الفضل بن ابراهیم الاشعری، قال: حدثنا ابی، قال حدثنا المثنی(2) بن قاسم الحضرمی، عن هلال(3) بن أیوب الصیرفی، عن-أبی کثیر(4) الانصاری، عن عبد اللّه بن أسعد بن زرارة، عن أبیه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا آخر حدیث البزاز.
و زاد الشروطی فی روایته: و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «أوحی الی فی علی ثلاث: امیر المؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین»].
و نبذی از محامد و مناقب ابن عقدة سابقا شنیدی و دریافتی که دارقطنی علی ما فی «انساب السمعانی» بحق او گفته:
[که اجماع کرده اند اهل کوفه، که دیده نشد از زمان عبد اللّه بن مسعود تا زمان ابن عقدة حافظ تری از او(5).
و محمد طاهر(6) کجراتی در «تذکرة الموضوعات» تصریح فرموده که ابن عقده از کبار حفاظ است، توثیق کرده اند مردم او را، و تضعیف
ص:316
او نکرده مگر عصری متعصب(1).
و ابو المؤید خوارزمی در «جامع مسانید أبی حنیفه» بترجمۀ او علی ما فی نسخة منه، ارشاد کرده که او ثقه و فقیه، و عالم به نحو و لغت و قراءت، و متقن در حدیث، حافظ برای روات آن بوده و مدار این اسانید، یعنی «مسانید أبی حنیفه» بر او است(2).
و در نسخۀ دیگر از جامع «مسانید أبی حنیفة» تصنیف ابو المؤید خوارزمی این عبارت بترجمۀ ابن عقده مذکور است:
[احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن ابراهیم بن زیاد بن عبد اللّه بن عجلان أبو العباس الکوفی الهمدانی المعروف بابن عقدة.
قال: الخطیب فی تاریخه: کان جده عجلان مولی عبد الرحمن بن سعید الهمدانی.
و قال الخطیب: سمعت الوزیر یقول: سمعت الدارقطنی یقول: أجمع أهل الکوفة انه لم یر من زمن عبد اللّه بن مسعود الی زمن أبی العباس بن عقدة أحفظ منه.
و قال: عن الدارقطنی أیضا کان ابن عقدة یعلم ما عند الناس و لا یعلم الناس ما عنده.
قال الخطیب: سمعت أبا الطیب أحمد بن الحسن بن هرثمة یقول: کنا بحضرة أبی العباس بن عقدة و بجنبه هاشمی، و عنده حفاظ الحدیث، فقال أبو العباس:
أنا أحدثکم ثلاثمائة ألف حدیث من أهل بیت هذا دون غیرهم و ضرب بیده علی ظهر الهاشمی.
ص:317
قال الخطیب: ورد بغداد و سمع بها من جماعة سماهم، ثم قدم فی آخر عمره و حدث عن قدماء المحدثین و سماهم.
و روی عنه الحفاظ الاکابر، کابی بکر(1) الجرجانی، و أبی القاسم الطبرانی و محمد(2) بن المظفر، و أبی الحسن الدارقطنی، و ابی حفص بن شاهین، و جماعة سماهم.
قال الخطیب: و ابن عقدة لقب أبی العباس، لقب بذلک بتعقده بین الصرف و النحو، و کان یعلم القرآن و الادب فی الکوفة.
و قال: کان الحفاظ إذا تذاکروا الحدیث شرطوا أن لا یخرجوا من أحادیث أبی العباس بن عقدة.
قال الخطیب: مات أبو العباس سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة، و مولده سنة أربعین و مائتین.
یقول أضعف عباد اللّه: و مدار أکثر أحادیث هذه المسانید علی ابی العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی الکوفی ابن عقدة الحافظ]-انتهی.
و مسعود سجستانی از اجلۀ حفاظ، و اعاظم محدثین، و اکابر معتبرین و مشایخ معتمدین، و سباق موثقین، و حفاظ متقنین سنیه است، چنانکه سابقا دانستی که از عبارت «انساب سمعانی» ظاهر است که ابو سعید سجزی حافظ متقن بوده، و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز، و اکثار حدیث کرده و بجمع آن مشغول شده، و جماعت کثیر از مشایخ سمعانی روایت کرده اند برای سمعانی از او در مرو، و نیسابور
ص:318
و اصبهان(1).
و نیز سابقا از عبارت «عبر فی خبر من غبر» دریافتی که مسعود سجزی حافظ است، و رحلت کرده و تصنیف نموده.
و دقاق(2) ارشاد کرده که ندیدم جیدتری از روی اتقان، و نه بهتر از او از روی ضبط(3).
از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:خطبۀ حدیث مذکور
دلیل بیست و ششم: آنکه سید شهاب الدین احمد در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» برای صدر حدیث غدیر از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این خطبه شریفه نقل کرده:
[«الحمد للّه علی آلائه فی نفسی، و بلائه فی عترتی و أهل بیتی، استعینه علی نکبات الدنیا و موبقات الآخرة، و أشهد أن لا اله الا اللّه الواحد الاحد الفرد الصمد لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شریکا و لا عمدا، و انی عبد من عبیده، أرسلنی برسالته الی جمیع خلقه، لیهلک من هلک عن بینة، و یحیی من حی عن بینة، و اصطفانی علی العالمین من الاولین و الآخرین، و اعطانی مفاتیح خزائنه، و وکد
ص:319
علی بعزائمه، و استودعنی سره، و امدنی، فابصرت له.
فأنا الفاتح، و أنا الخاتم، و لا قوة الا باللّه، اتقوا اللّه أیها الناس حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون، و اعلموا ان اللّه بکل شیء محیط، و انه سیکون من بعدی أقوام یکذبون علی، فیقبل منهم، و معاذ اللّه أن أقول علی اللّه الا الحق، أو انطق بأمره الا الصدق، و ما آمرکم الا ما أمرنی به، و لا أدعوکم الا الی اللّه، و سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ » .
فقام إلیه عبادة(1) بن الصامت، فقال: و متی ذاک یا رسول اللّه؟ و من هؤلاء؟ عرفناهم لنحذرهم.
قال: «أقوام قد استعدوا لنا من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النفس منی ههنا» و أومأ صلی اللّه علیه و بارک و سلم الی حلقه، فقال عبادة: إذا کان ذلک فالی من یا رسول اللّه؟ ، فقال صلی اللّه علیه و بارک و سلم: «علیکم بالسمع و الطاعة للسابقین من عترتی و الآخذین من نبوتی، فانهم یصدونکم عن الغی، و یدعونکم الی الخیر، و هم أهل الحق و معادن الصدق، یحیون فیکم الکتاب و السنة، و یجنبونکم الالحاد و البدعة، و یقمعون بالحق أهل الباطل، لا یمیلون مع الجاهل.
أیها الناس ان اللّه خلقنی و خلق أهل بیتی من طینة لم یخلق منها غیرها، کنا أول من ابتدأ من خلقه، فلما خلقنا نور بنورنا کل ظلمة، و أحیا بنا کل طینة» .
ثم قال صلی اللّه علیه و سلم: «هؤلاء خیار امتی، و حملة علمی، و خزانة سری، و سادة أهل الارض، الداعوان الی الحق، المخبرون بالصدق، غیر شاکین و لا مرتابین، و لا ناکصین، و لا ناکثین، هؤلاء الهداة المهتدون و الائمة الراشدون
ص:320
المهتدی من جاءنی بطاعتهم، و الضال من عدل منهم، و جاءنی بعداوتهم، حبهم ایمان و بغضهم نفاق، هم الائمة الهادیة و عری الاحکام الواثقة، بهم یتم الاعمال الصالحة، و هم وصیة اللّه فی الاولین و الآخرین، و الارحام التی اقسمکم اللّه بها إذ یقول: وَ اِتَّقُوا اَللّهَ اَلَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحامَ إِنَّ اَللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً(1) ثم ندبکم الی حبهم، فقال: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(2) هم الذین أذهب اللّه عنهم الرجس، و طهرهم من النجس، الصادقون إذا نطقوا، العالمون إذا سئلوا، الحافظون لما استودعوا، جمعت فیهم الخلال العشر لم تجمع الا فی عترتی و أهل بیتی: الحلم، و العلم، و النبوة، و النبل، و السماحة، و الشجاعة، و الصدق، و الطهارة، و العفاف، و الحکم.
فهم کلمة التقوی، و وسیلة الهدی، و الحجة العظمی، و العروة الوثقی، هم أولیاؤکم عن قول ربکم و عن قول ربی، ما أمرتکم ألا من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، أوحی الی ربی فیه ثلاثا انه سید المسلمین، و امام الخیرة المتقین، و قائد الغر المحجلین، و قد بلغت عن ربی ما امرت، و استودعهم اللّه فیکم، و استغفر اللّه لی و لکم»].
از این خطبۀ بلیغۀ هدایت انتماء بکمال وضوح روشن و پیدا است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد ارشاد:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» و دعای:
«اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ارشاد فرموده که: «وحی کرد بسوی من پروردگار من در علی سه امر را، بتحقیق که او «سید مسلمین» و «امام خیرۀ متقین» و «قائد
ص:321
الغر المحجلین است» .
و ظاهر است (و لا کظهور النار علی العلم) که هر یکی از این اوصاف جلیلة الشأن و مناقب باهرة البرهان برای اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی است، خصوصا وصف دوم که از آن امامت آن حضرت بنص صریح واضح است، و علاوه بر این، از این خطبۀ شریفه امامت سائر اهلبیت معصومین علیهم السّلام بوجوه عدیده ظاهر است:
اول: آنکه صحابه را بعد خود مأمور به سمع و طاعت اهلبیت علیهم السّلام نموده، و ظاهر است که مأمور بالاطاعة با وجود مقتدای واجب الاطاعات امام نمی تواند شد، و نیز کسی را مأمور به اطاعت کسی ساختن دلیل صریح بر تفضیل و ترجیح مطاع بر مطیع است، و با وجود افضل خلافت مفضول غیر صحیح، و تفضیل مفضول قطعا قبیح، و نیز امر به اطاعت علی الاطلاق دلیل عصمت مطاع است.
دوم: آنکه وصف عترت خود به «سابقین» دلیل تفضیل ایشان است.
سوم: آنکه بیان فرموده که عترت آن جناب بازمیدارند صحابه را از «غی» ، و دعوت می کنند ایشان را به «خیر» . و آن دلیل صریح است بر آنکه اهلبیت علیهم السّلام «آمر بالمعروف و ناهی عن المنکر» برای صحابه بودند، پس اگر با وصف ایشان بعض صحابه خلیفه شوند، عکس موضوع و قلب مشروع لازم آید.
چهارم: آنکه از آن ظاهر است که اهلبیت آن حضرت «احیا» می کنند در صحابه کتاب و سنت را، و بازمیدارند ایشان را از الحاد و بدعت، و قمع می کنند بحق اهل باطل را. پس افضلیت اهلبیت علیهم السّلام و مقتدایی و مطاع بودن ایشان برای صحابه، کالنور علی شاهق الطور، بوضوح
ص:322
و ظهور رسید، و ثابت شد که تقدم صحابه بر این حضرات، بحقیقت سعی در اطفاء نور «کتاب و سنت» ، و دخول در الحاد و بدعت، و منع از قمع أهل باطل بوده.
پنجم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه حق تعالی خلق کرده آن حضرت و اهلبیت آن حضرت را از طینتی که خلق نکرده از آن غیر ایشان را، دلیل صریح بر افضلیت اهلبیت علیهم السّلام است و انکار بدیهی را علاج نیست.
ششم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه: «ما اول کسی هستیم که پیدا کرده حق تعالی از خلق خود» صریح است در افضلیت اهلبیت علیهم السّلام، مثل افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله.
هفتم: تنویر هر ظلمت به «نور» این حضرات، و احیای هر طینت بایشان، دلیل قاطع بر افضلیت این حضرات است.
هشتم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه اهلبیت علیهم السّلام «خیار امت» آن حضرتند، نص قاطع و برهان ساطع بر خیریت و افضلیت آن حضرت است.
نهم: آنکه از قول آن حضرت: «و حملة علمی و خزنة سری» ظاهر است که اهل بیت علیهم السّلام حاملین علم «نبوت» ، و خازنان اسرار «رسالت» بودند فوا عجباه که چگونه با وجود حاملین علم «نبوت» و خازنان اسرار «رسالت» کسانی که بهره از آن نداشتند، خلیفه و امام می توانند شد! ؟ دهم: آنکه وصف «سادات أهل الارض» صریح است در آنکه اهلبیت علیهم السّلام «سادات» أهل ارضند، پس با وجود «سادۀ» ی أهل أرض، کسانی که «سود» ایشان بودند، چگونه متقدم بر ایشان می توانند شد؟ ! یازدهم: آنکه فقرۀ
«هؤلاء الهداة المهتدون، و الائمة الراشدون» نص
ص:323
اوضح و برهان أجلی است بر اینکه حضرات اهلبیت علیهم السّلام «هادیان دین و ائمۀ راشدین» بودند، پس این نص صریح قاطع لسان قال و قیل، و دافع وجوه تأویل و تسویل است.
دوازدهم: آنکه فقرۀ
«المهتدی من جاءنی بطاعتهم» صریح است در ایجاب طاعت اهلبیت علیهم السّلام، فیکونون مطاعین الصحابة لا بالعکس.
سیزدهم: آنکه فقرۀ
«هم الائمة الهادیة» نص صر