عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 8/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی
مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.
مشخصات ظاهری:ج23.
یادداشت:فارسی- عربی.
یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.
موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع
احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث
دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر
شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت
موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع:امامت -- احادیث
فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176
وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی:1286819
ص: 1
عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 8
تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی
تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی
ص :2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه، عبارات ائمۀ سنیه متضمن طرق حدیث غدیر شنیدی، و بر اسماء جمعی از ناقلین و مخرجین آن مطلع شدی، پس حالا متوکلا علی الالطاف الالهیة، و معتمدا علی التوفیقات الربانیة الغیر المتناهیة شروع می نمائیم در نقض ورد فقرات عبارت مخاطب نحریر که در جزء اول آن را بالتمام وارد کرده ایم.
قوله: اول: حدیث غدیر که بطمطراق بسیار در کتب ایشان مذکور می شود و آن را نص قطعی در این مدعی می انگارند»(1).
اقول: مخاطب حمید الاخلاق زکی الاعراق، بسبب کمال مجانبت از عناد و شقاق، و نهایت انهماک در ارعاد و ابراق، و ازعاج و اقلاق، بایراد لفظ طمطراق مبالغه و اغراق در استهزاء و ستم ظریفی، و چشمک زنی بر تمسک اهل حق و وفاق فرموده، و معتقدین و جان نثاران بلاغت و فصاحت خود را بطرب و رقص در آورده، جامۀ انسانیت از ایشان برکنده، و لکن اگر اندک تأمل و تدبر می کردند، می دانستند که این اهانت و توهین
ص:3
و استهزاء سراسر مجازفت و خطا است، چه اهتمام اهل حق در اثبات تواتر حدیث غدیر، و ذکر کثرت طرق آن، و بیان وجه دلالت آن بر امامت باثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی از تصریحات ائمۀ عربیت، و ذکر شواهد و براهین داله بر اراده امامت است، پس شناعت استهزاء و سخریه، و لمز و رمز، و غمز و همز بر ذکر کثرت طرق و اثبات تواتر این حدیث شریف خود ظاهر است که اهتمام اهل حق و وفاق در این باب برای شق قلوب اهل شقاق است، که منکرین تواتر این حدیث شریف اند بلکه نعوذ باللّه وقاحت(1) و صفاقت و خلاعت را بغایت قصوی رسانیده، قدح در صحت آن آغاز می نهند.
و فظاعت استهزاء و تشنیع بر اثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی نیز نهایت واضح است، که چون متعصبین جاحدین که شاهصاحب هم تقلیدشان نگذاشته اند، خود را از انکار سراسر خسار باز نداشته اند، این اهتمام اهل حقّ برای قلع و قمع، و استیصال و ابطال انکار و جحود ناقضین عهود است، و قبح استهزاء و تمسخر بر ذکر دلائل و شواهد و قرائن دلالت حدیث شریف بر امامت نیز بکمال مرتبه لائح، زیرا که این مطلب اقصی، و مرام اهم و اسنی است.
و للّه الحمد و المنة که حقیر باقتفای آثار اعلام کرام، ادلۀ قاهره، و شواهد باهره، و دلائل زاهره، و حجج ظاهره، و قرائن رزینۀ لائحه، و امارات متینۀ واضحه بر دلالت این حدیث شریف بر امامت ذکر می نمایم، و امر حق را روشن تر از صبح مسفر می گردانم، و ألسنۀ جاحدین و منکرین را لال، و شبهات و تشکیکات مشککین را، بابلغ وجوه استیصال
ص:4
می نمایم.
و از طرائف الطاف جلیه الهیه آنست که دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسب تصریح حسان بن ثابت، ثابت و قطعیت صحت آن بتقریر حضرت بشیر و نذیر و جناب امیر صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما، ما نفح المسک و العبیر ظاهر و مستنیر.
پس این استهزاء و سخریه، العیاذ باللّه متوجه بر این انشاد و تقریر است نه بر تقریر اهل حق، که مقتفیان آثار سرور مختار و آل اطهار و صحابه کبارند، و للّه الحجة البالغة.
قوله: [حاصلش آنکه بریدة(1) بن الحصیب الاسلمی روایت کند که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در غدیر خم که هنگام مراجعت از حجة الوداع میان مکه و مدینه بآن موضع رسید، جماعة مسلمین را که در رکاب آن جناب بودند حاضر فرموده، خطاب کرد که:
«یا معشر المسلمین، أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).
ص:5
أقول: از عبارات سابقه در این جزء و جزء أول، بحمد اللّه و حسن توفیقه، یقین حاصل می شود بآنکه بریده تنها راوی این حدیث شریف نیست بلکه بسیاری از صحابه، روایت آن نموده اند، تا آنکه عدد صحابه که روات این حدیث شریف اند از صد کس هم متجاوز شده(1).
پس چنین حدیث کثیر الطرق متنوع الاسانید را، که اساطین محققین و اعلام مدققین، حکم بتواتر آن نموده اند، صرف ببریده منسوب ساختن، و باز بذکر لفظ (طمطراق تمام) ، داد استهزاء و ستم ظریفی دادن، ماجرائی بس عجیب و غریب است.
و نیز پر ظاهر است که عبارت حدیث غدیر که مخاطب نحریر در تقریر آورده، نهایت مختصر و وجیز است، و از عبارات سابقۀ حدیث، که جمعی از ائمۀ اعلام و اساطین فخام نقل کرده اند، ظاهر است که حضرت بشیر و نذیر صلّی اللّه علیه و آله در تمهید و تقریر حدیث غدیر، بسیاری از مطالب ذکر فرموده که در روایت منقولۀ مخاطب، مذکور نیست، پس بملاحظۀ این عبارات، اولیای مخاطب آیا لفظ (طمطراق تمام) بمزید ایقان و وفاق در حق ارشادات حضرت خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله هم بر زبان خواهند آورد؟ ، یاسر بدامن شرمساری افکنده، فظاعت این تمسخر و استهزاء خواهند دریافت.
قوله: [گویند که «مولی» بمعنی اولی بتصرف است، و اولی بتصرف
ص:6
بودن عین امامت است](1).
اقول: جناب شاهصاحب بمزید بلاغت، داد ایجاز و اختصار داده، تقریر شیعه را در وجه دلالت این حدیث شریف بر امامت، در کمتر از یک سطر نقل فرموده اند، و قبل از این بذکر لفظ (طمطراق تمام) استهزاء و سخریه و بر تقریرات أهل حق نموده، پس کاش برای اثبات مزعوم خود، تقریری از تقریرات مبسوطۀ أهل حق، و لا اقل بعض تقاریر متوسطۀ أهل حق در شروع کلام نقل کرده، رد آن می نمودند.
قوله: [اول غلط در این استدلال آنست که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد]-الخ(2).
اقول: اول اختلال در این مقال آنست که شاهصاحب بمزید ورع و دیانت، و نهایت صدق و امانت، ادعا فرموده اند: که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد، حال آنکه اهل عربیت، هرگز انکار نکرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد، و ادعای انکار ایشان، کذب و بهت بحت است، و انکار احدی از اهل عربیت هم ثابت نیست، چه جا انکار جمیع اهل عربیت، و این کذبی است فاحش و بس شنیع، که بسماع آن مو بر تن می خیزد! .
و کلام شاهصاحب مانا(3) است بآنکه کسی بگوید که «قول» بمعنی گفتن،
ص:7
هرگز در استعمال عرب نیامده، و اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «قول» بمعنی گفتن آمده باشد! .
الحاصل استعمال «مولی» بمعنی اولی، در کتاب و سنت و اشعار عرب، شائع و ذائع است، و از ائمۀ فن عربیت و لغت و تفسیر، تصریحات بر اینکه «مولی» بمعنی اولی است واقع.
اسماء جمعی از علماء، که اثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی کرده اند، در اینجا ذکر می کنم، تا تخجیل منکرین بأبلغ وجوه متحقق گردد.
پس باید دانست که از جمله، اینهااند:
1-محمد بن سائب کلبی بن بشر بن عمرو بن الحارث الکوفی المتوفی سنة (146) 2-أبو زید سعید بن أوس بن ثابت الانصاری اللغوی البصری المتوفی سنة (215) 3-أبو عبیدة معمر بن المثنی البصری النحوی المتوفی سنة (209) 4-أبو الحسن سعید بن مسعدة الاخفش الاوسط المجاشعی البلخی المتوفی سنة (215) 5-أحمد بن یحیی بن زید بن سیار أبو العباس المعروف بثعلب الکوفی المتوفی (291) 6-أبو العباس محمد بن یزید الازدی البصری المعروف بالمبرد المتوفی (286) 7-أبو اسحاق ابراهیم بن محمد السری الزجاج النحوی اللغوی المتوفی
ص:8
ببغداد سنة (311) 8-أبو بکر محمد بن القاسم المعروف بابن الانباری المتوفی ببغداد سنة (328) 9-محمد بن عزیز السجستانی العزیزی المقیم ببغداد المتوفی سنة (330) 10-أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی المتوفی ببغداد سنة (384) 11-أبو النصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری المتوفی بنیسابور سنة (393) 12-أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ المتوفی (427) 13-أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی المفسر المتوفی بنیسابور سنة (468) 14-أبو الحجاج یوسف بن سلیمان بن عیسی الشمنتری المتوفی سنة (476) 15-قاضی أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد الزوزنی المتوفی سنة (486) 16-أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد الشیبانی التبریزی المتوفی (502) 17-حسین بن مسعود الفراء البغوی المتوفی سنة (510) 18-جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری الادیب المفسر المتوفی سنة (538) 19-أبو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی البغدادی المتوفی (597) 20-أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد الدرواجکی 21-نظام الدین حسن بن محمد القمی النیسابوریّ المتوفی سنة (728)
ص:9
22-أبو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی المتوفی (652) 23-شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی المتوفی (654) 24-قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی المتوفی سنة (685) 25-أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی المعروف بالسمین المتوفی (756) 26-محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی المتوفی بعد (668) 27-تاج الدین أحمد الخجندی بن محمود الصرفی النحوی المتوفی سنة (700) 28-عبد اللّه بن أحمد النسفی أبو البرکات المتوفی بایذح اصبهان سنة (710) 29-عمر بن عبد الرحمن القزوینی الفارسی سراج الدین المتوفی سنة (745) 30-شیخ نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المتوفی (855) 31-جلال الدین محمد بن أحمد المحلی الشافعی المتوفی بالقاهرة سنة (864) 32-حسین بن علی الواعظ الکاشفی البیهقی السبزواری المتوفی (910) 33-أبو السعود محمد بن محمد العمادی الحنفی المفسر المتوفی بالقسطنطینیة سنة (982) 34-سعدی چلبی سعد اللّه بن عیسی مفتی الدیار الرومیة المتوفی سنة (945) 35-شیخ شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری المتوفی
ص:10
(1069) 36-شیخ سلیمان الجمل بن عمر بن منصور العجیلی المصری الشافعی المتوفی (1204) 37-ملا جار اللّه إله آبادی 38-محب الدین افندی محمد بن أبی بکر بن داود بن عبد الرحمن الحموی الدمشقی الحنفی المتوفی (1016) 39-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی المتوفی سنة (1182) 40-عبد الرحیم بن عبد الکریم 41-رشید النبی بن حبیب النبی 42-سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی المصری المتوفی بعد (1308)
اما تفسیر محمد بن سائب کلبی مولی را بأولی، پس محمد بن یوسف أبو حیان که از أکابر ائمۀ عالی شأن و اجله مهرۀ اعیانست، و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی(1) در «وافی بالوفیات» بمدح او گفته:
[محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الشیخ الامام الحافظ، العلامة فرید العصر، و شیخ الزمان، و امام النحاة، اثیر الدین أبو حیان الغرناطی.
ص:11
قرأ القرآن بالروایات، و سمع الحدیث بجزیرة الاندلس، و بلاد الافریقیة، و ثغر الاسکندریة، و دیار مصر، و الحجاز، و حصل الاجازات من الشام و العراق و غیر ذلک، و اجتهد، و طلب، و حصل، و کتب، و قید، و لم أر فی أشیاخی أکثر اشتغالا منه، لانی لم أره الا یسمع، أو یشغل، أو یکتب، و لم أره علی غیر ذلک، و له اقبال علی الطلبة الاذکیاء، و عنده تعظیم لهم.
نظم و نثر، و له الموشحات البدیعة، و هو ثبت فیما ینقله، محرر لما یقوله، عارف باللغة، ضابط لالفاظها، و اما النحو و التصریف فهو امام الدنیا فیهما، لم یذکر معه فی اقطار الارض غیره فی العربیة، و له الید الطولی فی التفسیر، و الحدیث، و الشروط، و الفروع، و تراجم الناس و طبقاتهم، و تواریخهم و حوادثهم، خصوصا المغاربة، و تقیید اسمائهم علی ما یتلفظون به من امالة، و ترخیم، و ترقیق، و تفخیم، لانهم مجاورو بلاد الفرنج، و اسماؤهم قریبة، و القابهم کذلک، کل ذلک قد جوده، و قیده، و حرره.
و الشیخ شمس الدین الذهبی(1) له سؤالات، سأله عنها فیما یتعلق بالمغاربة و أجابه عنها.
و له التصانیف التی سارت و طارت و انتشرت و ما انتثرت و قرئت و درست و نسخت و ما نسخت أخملت کتب الاقدمین، و الهت المقیمین بمصره و القادمین، و قرأ الناس علیه و صاروا ائمة و أشیاخا فی حیاته، و هو الذی حث الناس علی مصنفات الشیخ جمال الدین ابن(2) مالک رحمه اللّه و رغبهم فی قراءتها و شرح لهم غامضها و خاض بهم لججها و فتح لهم مقفلها](3) الخ.
ص:12
و نیز در آن گفته:
[و کتبت له استدعی اجازته بما صورته: المسئول من احسان سیدنا الشیخ الامام العامل العلامة، لسان العرب، ترجمان الادب، جامع الفضائل، عمدة وسائل السائل، حجة المقلدین، زین المقلدین، قطب المؤلفین، افضل الآخرین وارث علوم الاولین، صاحب الید الطولی فی کل مقام ضیق، و التصانیف التی تأخذ بمجامع القلوب، فکل ذی لب إلیها شیق، و المباحث التی أنارت الادلة الراجحة من مکامن اماکنها، و قنصت أوابدها الجامحة من بواطن مواطنها، کشاف معضلات الاوائل، سباق غایات قصر عن شأوها(1) سحبان وائل(2)، فارع(3) هضبات(4) البلاغة فی اجتلاء اجتلابها و هی فی مرقی مرقدها، و سالب تیجان الفصاحة فی اقتضاء اقتضا بها من فرق فرقدها، حتی ابرز کلامه جنان فضل جنان، و من بعده عن الدخول إلیها جبان، و أتی ببراهین وجوه حورها، لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان، و ابدع خمائل(5) نظم و نثر لا تصل الی افنان فنونها ید جان، اثیر الدین أبی حیان محمد.
لا زال بیت العلم یحییه و لا عجب لذلک من أبی حیان
حتی تنال بنو العلوم مرامهم و تحلهم دار المنی بأمان
إجازة کاتب هذه الحروف ما رواه، فسح اللّه فی مدته، من المسانید،
ص:13
و المصنفات، و السنن، و المجامیع الحدیثیة، و التصانیف الادبیة نظما و نثرا](1) -الخ.
در «بحر محیط» در تفسیر آیة قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اَللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ(2) گفته:
[هو مولانا، أی ناصرنا و حافظنا، قاله الجمهور.
و قال الکلبی: اولی بنا من انفسنا فی الموت و الحیوة، و قیل: مالکنا و سیدنا، فلهذا یتصرف کیف شاء، فیجب الرضا بما یصدر من جهته، و قال ذلک بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ ، فهو مولانا الذی یتولانا و نتولاه](3).
و قمولی(4) هم از کلبی نقل کرده که او مولی را بأولی تفسیر کرده، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی.
و مخفی نماند که ائمۀ بارعین، و حفاظ ماهرین، و جهابذۀ اعلام، و علمای فخام، و معتمدین ثقات، و منقدین اثبات سنیه، بمدح و ثنا، و وصف و اطراء محمد بن سائب کلبی، رطب اللسان و عذب البیان اند، و از اجل مادحین او أبو أحمد عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی است که از مهرۀ حفاظ و اثبات ایقاظ است.
ص:14
حافظ أبو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی(1) در «انساب» در نسبت جرجانی گفته:
[أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد الجرجانی المعروف بابن القطان الحافظ، من أهل جرجان، کان حافظ عصره، رحل ما بین الاسکندریة الی سمرقند و دخل البلاد، و أدرک الشیوخ.
سمع أبا عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی(2)، و علی بن سعید الرازی(3) و القاسم بن عبد اللّه الاخمیمی(4) ، و القاسم بن زکریا المطرز(5)، و خلقا یطول ذکرهم.
روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ(6)، و أبو القاسم حمزة بن یوسف السهمی(7)، و أبو بکر أحمد بن الحسن الحیری(8)، و غیرهم.
و أول ما کتب الحدیث بجرجان فی سنة تسعین و مائتین، عن أحمد بن(9) حفص و غیره.
ص:15
و رحل الی العراق، و الشام، و مصر فی سنة سبع و تسعین.
و صنف فی معرفة ضعفاء المحدثین کتابا مقدار ستین جزءا سماه «الکامل» و کان جمع أحادیث مالک بن أنس(1)، و الاوزاعی(2)، و سفیان الثوری(3)، و شعبة(4)، و اسماعیل بن أبی خالد(5)، و جماعة من المقلین.
و صنف علی کتاب المزنی(6) کتابا و سماه «الانتصار» .
و کان حافظا متقنا، لم یکن فی زمانه مثله، تفرد بالاحادیث، و قد کان وهب أحادیث له یتفرد بها لبنیه: عدی(7)، و أبی زرعة، و منصور، تفردوا بروایتها، عن أبیهم.
و ابنه عدی، سکن سجستان الی أن مات بها و حدث بها.
قال حمزة بن یوسف السهمی: سألت الدارقطنی(8) ان یصنف کتابا فی ضعفاء المحدثین، فقال: أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ ، قلت: نعم، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.
و کانت ولادته یوم السبت غرة ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائتین، و هی السنة التی مات فیها أبو حاتم(9) الرازی.
ص:16
و توفی غرة جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بجرجان، و صلی علیه أبو بکر الإسماعیلی(1)، و دفن بجنب مسجد کرز بن وبرة، عن یمین القبلة، و زرت قبره(2).
و شیخ نحریر أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی البغدادی(3) در «معجم البلدان» در ذکر جرجان گفته:
[و منها أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن المبارک الجرجانی الحافظ المعروف بابن القطان، أحد ائمة أصحاب الحدیث، و المکثرین منه، و الجامعین له، و الرحال فیه.
رحل الی دمشق و مصر الرحلتین: اولیهما فی سنة سبع و تسعین و مائتین، و الثانیة فی سنة خمس و ثلاثمائة.
سمع الحدیث بدمشق من محمد بن خریم(4) ، و عبد الصمد بن عبد اللّه بن أبی زید، و ابراهیم بن دحیم، و أحمد بن عمیر بن جوص(5) و غیرهم.
و سمع بحمص حنبل(6) بن محمد، و أحمد بن أبی الاخیل، و یزید(7) بن
ص:17
عبد اللّه البهرانی.
و بمصر أبا یعقوب اسحاق المنجنیقی(1).
و بصیدا محمد المعافی بن أبی کریمة.
و بصور أحمد بن بشیر بن حبیب الصوری.
و بالکوفة أبا العباس بن عقدة(2)، و محمد بن الحصین بن حفص.
و بالبصرة أبا خلیفة الجمحی(3)، و بالعسکر عبدان الاهوازی(4).
و ببغداد أبا القاسم البغوی(5)، و أبا محمد بن صاعد(6).
و ببعلبک أبا جعفر أحمد بن هاشم، و خلقا من هذه الطبقة کثیرا.
و روی عنه أبو العباس بن عقدة و هو من شیوخه، و حمزة بن یوسف السهمی و أبو سعد المالینی (7) و خلق فی طبقتهم.
و کان مصنفا حافظا ثقة، علی لحن کان فیه.
ص:18
و قال حمزة: کتب أبو أحمد بن عدی الحدیث بجرجان فی سنة تسعین و مائتین عن أحمد بن حفص السعدی و غیره، ثم رحل الی الشام و مصر، و صنف فی معرفة ضعفاء المحدثین کتابا فی مقدار ستین(1) جزءا سماه «الکامل» .
قال: و سألت الدار قطنی أبا الحسن ان یصنف کتابا فی ضعفاء المحدثین، فقال: أ لیس عندکم کتاب ابن عدی؟ ، قلت: بلی، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.
و کان ابن عدی جمع أحادیث مالک بن أنس، و الاوزاعی، و سفیان الثوری و شعبة، و اسماعیل بن أبی خالد، و جماعة من المقلین(2).
و صنف علی کتاب المزنی کتابا سماه «الانتصار»(3).
و کان أبو أحمد حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله، تفرد بأحادیث، کان قد وهب أحادیث له یتفرد بها لبنیه عدی، و أبی زرعة، و أبی منصور، تفردوا بروایتها عن أبیهم، و ابنه عدی، سکن سجستان و حدث بها.
قال ابن عدی: سمع منی أبو العباس بن عقدة کتاب «الجعفریة» ، عن أبی الاشعث، و حدث به عنی، فقال: حدثنی عبد اللّه بن عبد اللّه.
و کان مولده فی ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائتین، و مات غرة جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة لیلة السبت، فصلی علیه أبو بکر الإسماعیلی، و دفن بجنب مسجد کرز بن(4) وبرة عن یمین القبلة مما یلی صحن المسجد بجرجان(5).
و محمد بن أحمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
ص:19
[ابن عدی الامام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی، و یعرف أیضا بابن القطان، صاحب کتاب «الکامل» فی الجرح و التعدیل، کان أحد الاعلام.
ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، و سمع سنة تسعین، و ارتحل اولا سنة سبع و تسعین، و سمع بهلول بن اسحاق الانباری(1) ، و محمد بن عثمان بن أبی سوید(2) و محمد بن یحیی المروزی(3)، و عبد الرحمن بن القاسم بن الرواس الدمشقی(4)، و أنس بن السلم(5)، و أبا خلیفة الجمحی، و الحسن بن سفیان(6)، و أبا عبد الرحمن النسائی، و عمران بن مجاشع (7)، و عبدان الاهوازی، و أبا یعلی الموصلی(8)، و الحسن بن محمد المدنی، صاحب یحیی بن بکیر (9)، و الحسن بن الفرج الغزی(10) ، و خلائق.
ص:20
و عنه أبو العباس بن عقدة شیخه، و أبو سعد المالینی، و الحسن بن رامین(1) و محمد بن عبد اللّه بن عبید اللّه باکویه(2)، و حمزة بن یوسف السهمی، و أبو الحسین أحمد بن العالی، و آخرون.
و هو المصنف فی الکلام علی الرجال عارفا بالعلل.
قال أبو القاسم بن(3) عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.
قال حمزة السهمی: سألت الدارقطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء، فقال:
أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ ، فقلت: بلی، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.
قلت و قد صنف ابن عدی علی أبواب مختصر المزنی کتابا سماه «الانتصار» قال حمزة السهمی: کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه أحد مثله، تفرد بروایة أحادیث وهب منها لابنیه: عدی و أبی زرعة و تفردا بها عنه.
قال الخلیلی(4) : کان عدیم النظیر حفظا و جلالة، سألت عبد اللّه(5) بن محمد الحافظ: أیهما أحفظ؟ ابن عدی أو ابن قانع، فقال: رز قمیص ابن عدی أحفظ من عبد الباقی بن قانع(6).
ص:21
قال الخلیلی: و سمعت أحمد بن مسلم(1) الحافظ یقول: لم أر أحدا مثل أبی أحمد بن عدی و کیف فوقه فی الحفظ، و کان أحمد قد لفی الطبرانی(2) و أبا أحمد الحاکم(3) ، و قد قال لی: کان حفظ هؤلاء تکلفا، و حفظ ابن عدی طبعا، زاد معجمه علی ألف شیخ(4).
و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة خمس و ستین و ثلاثمائة گفته:
ابن عدی الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد و یعرف بابن القطان الجرجانی، مصنف «الکامل» فی الجرح، و له ثمان و ثمانون سنة، کتب الکثیر سنة تسعین و مائتین، و رحل فی سنة سبع و تسعین.
و سمع أبا خلیفة، و عبد الرحمن بن أبو الرواس، و بهلول بن اسحاق، و طبقتهم.
قال ابن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.
و قال حمزة السهمی(5): کان حافظا متقنا، لم یکن فی زمانه مثله، توفی فی جمادی الآخرة(6).
و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة خمس و ستین و ثلاثمائة گفته:
و فیها مات حافظ العصر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی و له ثمان
ص:22
و ثمانون سنة.
و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی(1) در «طبقات شافعیه» گفته: الحافظ أبو أحمد بن عدی بن محمد الجرجانی الامام المشهور، صاحب «الکامل» فی الضعفاء.
ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، و صنف علی مختصر المزنی کتابا سماه «الانتصار» .
و توفی فی جمادی الآخرة سنة ستین و ثلاثمائة. ذکره الذهبی فی «العبر»(2).
و قاضی تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن محمد الدمشقی الاسدی(3) در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:
عبد اللّه بن عدی بن محمد بن مبارک أبو أحمد الجرجانی الحافظ الکبیر یعرف بابن القطان.
أحد الائمة الاعلام و أرکان الاسلام، طوف البلاد فی طلب العلم، و سمع الکبار، له کتاب «الانتصار» علی «مختصر المزنی» و کتاب «الکامل» فی معرفة الضعفاء و المتروکین، و هو کامل فی بابه کما سمی.
قال ابن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.
و قال الذهبی: کان لا یعرف العربیة مع عجمة فیه، و أما فی العلل و الرجال فحافظ لا یجاری.
ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، مات فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة(4).
ص:23
و جلال الدین عبد الرحمان بن أبی بکر سیوطی(1) در «طبقات الحفاظ» گفته:
ابن عدی الامام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی، و یعرف أیضا بابن القطان، صاحب «الکامل فی الجرح و التعدیل» ، أحد الاعلام، ولد سنة 277، و سمع منه 290.
روی عن محمد بن عثمان بن أبی شیبة(2) ، و النّسائی، و أبی یعلی، و منه ابن عقدة، و هو شیخه، و المالینی، و حمزة السهمی، و هو عارف بالعلل، مصنف فی الکلام علی الرجال، لم یکن فی زمانه مثله.
قال الخلیلی: کان عدیم النظیر حفظا و جلالة، مات فی جمادی الآخرة سنة (360)(3).
و عبد الرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین الدین الحدادی ثم
المناوی القاهری الشافعی(4)، در «فیض القدیر شرح جامع صغیر» گفته:
(عد لابن عدی) هو أبو أحمد عبد اللّه الجرجانی أحد الحفاظ الأعیان و أحد الجهابذة الذین طافوا البلاد، و هجروا الوساد، و واصلوا السهاد، و قطعوا المعتاد طالبین للعلم لا یعتری هممهم قصور، و لا یثنی عزمهم عظائم الامور، روی عنه
ص:24
الجمحی، و غیره، و عنه أبو حامد الاسفراینی(1)، و أبو سعد المالینی.
قال البیهقی(2): حافظ متقن، لم یکن فی زمنه مثله.
و قال ابن عساکر: ثقة علی لحن فیه.
مات سنة خمس و ستین و ثلاثمائة عن ثمان و ثمانین سنة، فی کتاب «الکامل» الذی ألفه فی معرفة الضعفاء، و هو أصل من الاصول المعول علیها و المرجوع إلیها، طابق اسمه معناه، و وافق لفظه فحواه، من عینه انتجع المنتجعون، و بشهادته حکم الحاکمون، و الی ما قاله رجع المتقدمون و المتأخرون(3).
و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی(4) در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» گفته:
«الکامل» فی معرفة الضعفاء و المتروکین من الرواة، لابی أحمد عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی الجرجانی المتوفی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة، فی «ستین جزء» ، و هو أکمل کتب الجرح و التعدیل و علیه اعتماد الائمة.
قال السبکی(5): طابق اسمه معناه، و وافق لفظه فحواه، بصحته حکم الحاکمون و بما یقول رضی المتقدمون و المتأخرون.
و قال حمزة السهمی: سألت الدار قطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء فقال:
أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ قلت: نعم، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.
و قال الحافظ ابن عساکر: ابن عدی ثقة علی لحن فیه.
ص:25
و قال الذهبی: کان لا یعرف العربیة مع عجمة فیه، و اما فی العلل و الرجال فحافظ لا یجاری (1).
هر گاه نبذی از محاسن فاخره، و محامد زاهره، و مناقب باهره ابن عدی بر زبان أکابر حذاق ماهرین، و أجلۀ نقاد معتمدین شنیدی.
پس باید دانست که همین ابن عدی در مدح و تبجیل کلبی نبیل کوشیده.
علامه شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در «تذهیب التهذیب» بترجمۀ محمد بن سائب کلبی گفته:
و قال ابن عدی: هو معروف بالتفسیر، و لیس لاحد تفسیر اطول و لا أشبع منه و بعده مقاتل(2) ، الا ان الکلبی یفضل علی مقاتل، لما قیل فی مقاتل من المذاهب الردیة، و حدث عن الکلبی شعبة، و الثوری، و هشیم(3) و الثقات، و رضوه فی التفسیر-الخ(4).
در حاشیۀ کاشف ذهبی مسطور است:
قال أبو أحمد بن عدی: و للکلبی غیر ما ذکرت أحادیث صالحة خاصة عن أبی صالح(5) ، و هو معروف بالتفسیر، و لیس لاحد تفسیر أطول منه و لا أشبع، و بعده مقاتل بن سلیمان، الا ان الکلبی یفضل علی مقاتل بن سلیمان، لما قیل فی مقاتل من المذاهب الردیة(6).
ص:26
و حدث عن الکلبی الثوری، و شعبة، و ان کانا حدثا عنه بالشیء الیسیر غیر المسند.
و حدث عنه ابن عیینة(1)، و حماد بن سلمة(2)، و هشیم، و غیرهم من ثقات الناس و رضوه فی التفسیر-الخ.
از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ ابن عدی، محمد بن سائب معروف است بتفسیر، و هیچ کس تفسیری أطول و أشبع از تفسیر او ندارد، و مقاتل بعد کلبی است، و کلبی بر مقاتل مقدم و فاضل است، زیرا که در مقاتل مذاهب ردیه گفته شده.
و از این افاده، صراحة ظاهر می شود که محمد بن سائب، از عیب عائب مبری است، و از لوث نسبت مذاهب ردیه معری.
و نیز از آن واضح است که تحدیث کرده اند از کلبی ابن عیینة، و حماد بن سلمة، و هشیم، و غیر ایشان از ثقات ناس، و پسندیده اند او را در تفسیر و هر گاه تحدیث این حضرات ثلاثة و دیگر ثقات از کلبی، و پسندیدنشان او را در تفسیر ثابت شد، وثوق و اعتماد و جلالت و عظمت کلبی بغایت قصوی و مرتبۀ اسنی رسید، زیرا که این حضرات ثلاثة از اکابر أئمۀ حذاق و أعاظم اساطین سباق اند.
اما سفیان بن عیینة، پس بعض عیون فاخرۀ فضائل، و فنون باهرۀ مناقب او، در ما بعد انشاء اللّه تعالی بتصریحات ثقات محققین سنیه، خواهی دریافت.
اما مناقب عظیمه و محامد فخیمۀ حماد بن سلمه، پس مسلم و مقبول فحول
ص:27
منقدین است.
ابن حجر(1) عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:
حماد بن سلمة بن دینار البصری، أبو سلمة مولی تمیم، و یقال: مولی قریش و قیل: غیر ذلک.
روی عن ثابت البنانی(2) ، و قتادة(3) ، و خاله حمید الطویل(4)، و اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة(5) ، و أنس بن سیرین(6)، و ثمامة بن عبد اللّه بن أنس(7) و محمد بن زیاد القرشی(8) ، و أبی الزبیر المکی(9) ، و عبد الملک بن عمیر(10)، و عبد العزیز بن صهیب(11) ، و أبی عمران الجونی(12)، و عمرو بن دینار(13)، و هشام بن زید بن
ص:28
أنس(1)، و هشام بن عروة(2)، و یحیی بن سعید الانصاری(3) ، و أیوب السختیانی(4) و خالد الحذاء(5)، و داود بن أبی هند(6)، و سلیمان التیمی (7) ، و سماک بن حرب(8) و خلق کثیر من التابعین فمن بعدهم.
و عنه ابن جریح(9) و الثوری و شعبة و هم أکبر منه و ابن المبارک(10) و ابن مهدی(11) و القطان(12) ، و أبو داود(13)، و أبو الولید(14) الطیالسیان، و أبو سلمة التبوذکی(15)
ص:29
و آدم بن أبی ایاس(1)، و الاشیب(2)، و أسود بن عامر شاذان(3) ، و بشر بن السری(4) و بهز بن أسد(5) ، و سلیمان بن حرب(6)، و أبو نصر التمار(7) ، و هدبة بن خالد(8) و شیبان بن فروخ(9)، و عبید اللّه العیشی(10) ، و آخرون.
قال أحمد: حماد بن سلمة أثبت فی ثابت(11) من معمر(12) ، و قال أیضا فی الحمادین(13): ما منهما إلا ثقة.
و قال حنبل(14) عن أحمد(15): اسند حماد بن سلمة، عن أیوب أحادیث لا یسندها الناس عنه.
ص:30
و قال أبو طالب(1): حماد بن سلمة اعلم الناس بحدیث حمید، و أصح حدیثا.
و قال فی موضع آخر: هو أثبت الناس فی حمید الطویل، سمع منه قدیما یخالف الناس فی حدیثه.
و قال اسحاق بن منصور(2)، عن ابن معین(3): ثقة.
و قال الدوری(4) عن ابن معین: من خالف حماد بن سلمة فی ثابت، فالقول قول حماد.
و قال جعفر الطیالسی(5) عنه: من سمع حماد بن سلمة الاصناف ففیها اختلاف و من سمع منه نسخا فهو صحیح.
و قال ابن المدینی(6) : لم یکن فی أصحاب ثابت، أثبت من حماد بن سلمة.
و قال الاصمعی(7) عن عبد الرحمن بن مهدی(8): حماد بن سلمة صحیح السماع حسن اللقاء، أدرک الناس، لم یتهم بلون من الالوان، و لم یلتبس بشیء، أحسن ملکة نفسه و لسانه، و لم یطلقه علی أحد فسلم حتی مات.
و قال ابن المبارک: دخلت البصرة، فما رأیت أحدا أشبه بمسالک الاول من
ص:31
حماد بن سلمة.
و قال أبو عمرو الجرمی(1): ما رأیت فقیها أفصح من عبد الوارث(2)، و کان حماد بن سلمة أفصح منه.
و قال شهاب بن معمر(3) البلخی: کان حماد بن سلمة یعد من الابدال و علامة الابدال، ان لا یولد لهم، تزوج سبعین امرأة، فلم یولد له.
و قال عفان(4) : قد رأیت من هو أعبد من حماد بن سلمة، و لکن ما رأیت أشد مواظبة علی الخیر و قراءة القرآن و العمل للّه من حماد بن سملة.
و قال ابن مهدی: لو قیل لحماد بن سلمة: انک تموت غدا، ما قدر أن یزید فی العمل شیئا.
و قال ابن حبان(5) : کان من العباد المجابین الدعوة فی الاوقات، و لم ینصف من جانب حدیثه و احتج فی کتابه بأبی بکر بن عیاش(6) ، فان کان ترکه ایاه لما کان یخطئ فغیره من أقرانه مثل الثوری، و شعبة، کانوا یخطئون، فان زعم ان خطاءه قد کثر حتی تغیر، فقد کان ذلک فی أبی بکر بن عیاش موجودا، و لم یکن من أقران حماد بن سلمة بالبصرة مثله فی الفضل و الدین و النسک و العلم و الکتبة و الجمع و الصلابة فی السنة و القمع لاهل البدع.
ص:32
قال سلیمان بن حرب و غیره: مات سنة 167.
زاد ابن حبان فی ذی الحجة.
استشهد به البخاری(1)، و قیل: أنه روی له حدیثا واحدا عن أبی الولید، عن ثابت.
قلت: الحدیث المذکور فی «مسند» أبی(2) بن کعب من روایة ثابت، عن انس(3) ، عنه و قد ذکره المزی(4) فی «الاطراف» و لفظه: قال لنا أبو الولید، فذکره، و قد عرض ابن حبان بالبخاری لمجانبته حدیث حماد بن سلمة حیث یقول: لم ینصف من عدل عن الاحتجاج به الی الاحتجاج بفلیح(5)، و عبد الرحمن بن عبد اللّه بن دینار(6).
و اعتذر أبو الفضل بن طاهر(7) عن ذلک لما ذکر ان مسلما(8) أخرج أحادیث أقوام ترک البخاری حدیثهم، قال: و کذلک حماد بن سلمة امام کبیر، مدحه الائمة، و اطنبوا، و لما تکلم بعض منتحلی المعرفة ان بعض الکذبة أدخل فی حدیثه ما لیس منه لم یخرج عنه البخاری معتمدا علیه، بل استشهد به فی مواضع لیبین
ص:33
أنه ثقة، و اخرج أحادیثه التی یرویها من حدیث أقرانه کشعبة، و حماد بن زید، و أبی عوانة(1) ، و غیرهم، و مسلم اعتمد علیه، لانه رأی جماعة من أصحابه القدماء و المتأخرین لم یختلفوا فیه، و شاهد مسلم منهم جماعة، و أخذ عنهم، ثم عدالة الرجل فی نفسه و اجماع أهل النقل علی ثقته و امانته انتهی.
و قال الحاکم: لم یخرج مسلم لحماد بن سلمة فی الاصول الا من حدیثه عن ثابت، و قد خرج له فی الشواهد عن طائفة.
و قال البیهقی: هو أحد الائمة المسلمین الا أنه لما کبر ساء حفظه، فلذا ترکه البخاری، و اما مسلم فاجتهد، و أخرج من حدیثه عن ثابت ما سمع منه قبل تغیره، و ما سوی حدیثه عن ثابت لا یبلغ اثنی عشر حدیثا اخرجها فی الشواهد.
و قال عفان: اختلف أصحابنا فی سعید بن أبی عروبة(2) ، و حماد بن سلمة، فصرنا الی خالد بن الحارث(3) فسألناه، فقال: حماد أحسنهما حدیثا و اثبتهما لزوما للسنة، فرجعنا الی یحیی القطان، فقال: أ قال لکم: و احفظهما؟ قلنا: لا.
و قال القطان: حماد عن زیاد(4) الاعلم، و قیس(5) بن سعد لیس بذاک.
و قال عبد اللّه(6) عن أبیه، أو یحیی القطان: ان کان ما یروی حماد عن قیس بن سعد فهو کذا.
قال عبد اللّه: قلت لابی: لای شیء؟ ، قال: لانه روی عنه أحادیث رفعها.
و قال أحمد بن حنبل: اثبتهم فی ثابت حماد بن سلمة.
ص:34
و قال الدولابی(1) : ثنا محمد بن(2) شجاع ابن الثلجی، حدثنی ابراهیم بن عبد الرحمن بن مهدی(3) ، قال: کان حماد بن سلمة لا یعرف بهذه الاحادیث التی فی الصفات، حتی خرج مرة الی عبادان، فجاء و هو یرویها، فسمعت عباد بن صهیب(4) یقول: ان حمادا کان لا یحفظ و کانوا یقولون: انها دست فی کتبه، و قد قیل: ان ابن أبی العوجاء(5) کان ربیبة، فکان یدس فی کتبه.
قرأت بخط الذهبی: ابن الثلجی، لیس بمصدق علی حماد و امثاله و قد اتهم.
قلت: و عباد أیضا لیس بشیء، و قد قال أبو داود: لم یکن لحماد بن سلمة کتاب غیر کتاب قیس بن سعد، یعنی کان یحفظ علمه.
و قال عبد اللّه بن أحمد، عن أبیه: ضاع کتاب حماد عن قیس بن سعد، و کان یحدثهم من حفظه.
و اورد له ابن عدی فی «الکامل» عدة أحادیث مما یتفرد به متنا أو اسنادا، قال: و حماد من اجلة المسلمین و هو مفتی البصرة، و قد حدث عنه من هو أکبر منه سنا، و له أحادیث کثیرة و اصناف کثیرة و مشایخ، و هو کما قال ابن المدینی: من تکلم فی حماد بن سلمة فاتهموه فی الدین.
ص:35
و قال الساجی(1): کان حافظا ثقة مأمونا.
و قال ابن سعد(2): کان ثقة کثیر الحدیث و ربما حدث بالحدیث المنکر.
و قال العجلی(3) : ثقة رجل صالح، حسن الحدیث، قال: ان عنده ألف حدیث حسن، لیس عند غیره.
و حکی أبو الولید الباجی(4) فی «رجال البخاری» : ان النسائی سئل عنه، فقال: ثقة.
قال الحاکم بن مسعدة: فکلمته فیه، فقال: و من یجترئ یتکلم فیه، لم یکن عند القطان هناک، ثم جعل النسائی یذکر الاحادیث التی انفرد بها فی الصفات، کانه خاف ان یقول الناس: تکلم فی حماد من طریقها.
و قال ابن المدینی: أثبت أصحاب ثابت حماد، ثم سلیمان(5)، ثم حماد بن زید، و هی صحاح(6).
اما هشیم بن بشیر، پس محدث نحریر، و ثقۀ کبیر، و حافظ شهیر، و صاحب فضل کثیر است.
شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در تذهیب التهذیب گفته:
هشیم بن بشیر بن القاسم بن دینار أبو معاویة ابن أبی حازم السلمی الواسطی نزیل بغداد، أحد الحفاظ الاعلام، الی أن قال:
ص:36
قال یعقوب الدورقی(1): کان عند هشیم عشرون ألف حدیث.
و قال أحمد: کتب هشیم، عن الزهری(2) بمکة.
و قال عمرو بن(3) عون: سمعت هشیما یقول: سمعت من الزهری نحوا من مائة حدیث فلم اکتبها، و سمعت من أبی الزبیر ثمانیة.
و قال ابراهیم الهروی(4): کتب هشیم عن الزهری نحوا من ثلاثمائة حدیث، فکتب فی صحیفة، و انما سمع منه بمکة، فکان یظن ان الصحیفة فی المحمل، فجاءت الریح، فرمت الصحیفة، فلم یجدها، و سمع هشیم منها تسعة أحادیث.
و قال أحمد(5) بن منیع: روی عن هشیم من القدماء شعبة، و سفیان، و مالک.
و عن هشیم قال: کان جدی القاسم و والد شعبة شریکین فی بناء قصر الحجاج(6) یعنی بواسط.
و قال حماد بن زید: ما رأیت فی المحدثین بانبل من هشیم.
و قال محمد بن عیسی بن الطباع(7) : قال عبد الرحمن بن مهدی: کان هشیم احفظ للحدیث من سفیان الثوری، کان یقوی من الحدیث علی شیء لم یکن یقوی
ص:37
علیه سفیان، و سمعت وکیعا(1) یقول نحوا عنی هشیما، و هاتوا من شئتم، یعنی فی المذاکرة.
و قال ابن مهدی: هشیم فی حصین(2)أثبت من سفیان، و شعبة.
و قال علی بن حجر(3): هشیم بن بشیر مثل ابن عیینة فی الزهری.
و قال عیینة بن سعید عن ابن المبارک: قال: من غیر الدهر حفظه، فلم یغیر حفظ هشیم.
و قال العجلی: هشیم ثقة یدلس، و سئل أبو حاتم، عن هشیم، و یزید بن هارون(4) ، فقال: هشیم أحفظ منه، و من أبی عوانة-الخ(5).
و أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی(6)، که کمال جلالت و فضل، و ثقت و اعتماد او، در ما بعد انشاء اللّه تعالی واضح خواهد شد، کلبی راهپیمایۀ مجاهد(7) و سدی(8) گرفته و از مشایخ سلف ماضین و علمای سابقین دانسته، و از أهل حق قرار داده، غرض او را محمود، و سعی او را مشکور گفته، چنانچه در دیباچۀ تفسیر خود گفته:
و فرقة جردوا التفسیر دون الاحکام و بیان الحلال و الحرام، و الحل عن العویصات المشکلات، و الرد علی أهل الزیغ و الشبهات، کمشایخ السلف الماضین،
ص:38
و العلماء السابقین من التابعین و اتباعهم، مثل مجاهد، و مقاتل، و الکلبی، و السدی، رضی اللّه عنهم أجمعین، و لکل من أهل الحق منهم فیه غرض محمود و سعی مشکور.
و یحیی بن عیسی بن علی بن جزله(1) در «مختصر تاریخ بغداد» گفته:
قال الحسن بن عثمان القاضی(2): وجدت العلم بالعراق و الحجاز ثلثة: علم أبی حنیفة(3) و تفسیر الکلبی، و مغازی محمد بن اسحاق(4).
از این عبارت واضح است که حسن بن عثمان قاضی علم را در عراق و حجاز در سه چیز منحصر ساخته: علم أبی حنیفة، و تفسیر کلبی، و مغازی محمد بن اسحاق.
پس ظاهر شد که کلبی از مماثلین و مساهمین امام اعظم حضرت أبو حنیفه می باشد، و ناهیک به تعظیما عظیما، و تبجیلا جلیلا.
و قاضی أبو عبد اللّه محمد بن علی العامری در کتاب «ناسخ و منسوخ» می فرماید:
قد خرجت هذا من التفاسیر التی سمعتها من الائمة رحمهم اللّه، منها ما سمعت من الاستاذ أبی اسحاق ابراهیم بن محمد الاسفرایینی(5) رحمة اللّه مثل تفسیر مقاتل ابن سلیمان، و الحلبی و الکلبی و غیرهما. . . الی أن قال: و لم أعتمد الا بما صح
ص:39
عندی بتواتر و استفاضة أو روی فی الصحاح بغیر طعن الطاعن، و اللّه الموفق لذلک.
از این عبارت ظاهر است که قاضی مذکور در امر ناسخ و منسوخ که مدار احکام اسلام و مناط استنباط مسائل حلال و حرام است، بر تفسیر کلبی اعتماد نموده و أحادیث آن را از احد القسمین دانسته، یا مروی بتواتر و استفاضه، یا مروی فی الصحاح بغیر طعن طاعن.
و أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة(1) الکاتب الدینوری در کتاب «المعارف» گفته:
الکلبی صاحب التفسیر و هو محمد بن السائب بن بشر الکلبی، و یکنی أبا النصر، و کان جده بشر بن عمر، و بنوه: السائب، و عبید، و عبد الرحمن، شهدوا الجمل و صفین مع علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه، و قتل السائب مع مصعب بن الزبیر(2) ، و شهد محمد بن السائب الکلبی الجماجم مع ابن الاشعث(3)، و کان نسابا، عالما بالتفسیر، و توفی بالکوفة سنة ست و أربعین و مائة و ابن الکلبی هشام بن محمد بن السائب کان أعلم الناس بالانساب(4).
و حسین بن مسعود بغوی(5) در «معالم التنزیل» گفته:
و ما ثقلت فیه من التفسیر عن عبد اللّه بن عباس(6) رضی اللّه عنهما حبر
ص:40
هذه الامة، و من بعده من التابعین، ائمة السلف مثل: مجاهد، و عکرمة(1)، و عطاء بن أبی رباح(2) ، و الحسن البصری(3) رضی اللّه عنه، و قتادة، و أبی العالیة(4) ، و محمد بن کعب القرظی(5) ، و زید بن أسلم(6)، و الکلبی، و الضحاک(7)، و مقاتل بن حیان(8) ، و مقاتل بن سلیمان، و السدی، و غیرهم، فاکثره مما أخبرنی الشیخ أبو سعید أحمد بن محمد الشریحی الخوارزمی-الخ(9).
از این عبارت ظاهر است که کلبی مثل دیگر ائمه، و اساطین سنیه، و ارکان و اعیان ذوی المراتب العلیة، از تابعین صحابه، و ائمۀ سلف است، و بغوی بر تفسیر او مثل تفسیرات دیگر اعاظم، اعتبار و اعتماد نموده، و او را قرین و نظیر مجاهد، و عکرمة، و عطاء، و حسن بصری، و قتادة، و أبو العالیة، و محمد بن کعب قرظی، و زید بن أسلم گردانیده، و در ذکر تقدیم بر ضحاک و مقاتل ابن حیان، و مقاتل بن سلیمان، و سدی، بخشیده.
و نیز در «معالم التنزیل» گفته:
و أما تفسیر الکلبی فقد قرأت بمرو علی الشیخ أبی عبد اللّه بن الحسن المروزی،
ص:41
فی شهر سنة خمسین و أربعمائة، قال: انا أبو اسحاق بن ابراهیم بن أحمد بن معروف الهرموزی، ثنا محمد بن علی الانصاری المفسر، ثنا علی بن اسحاق، و صالح ابن محمد السمرقندی قالا: ثنا محمد بن مروان(1)، عن محمد بن السائب الکلبی أبی نضر، عن أبی صالح باذام(2) مولی أم هانی بنت أبی طالب عن ابن عباس (3).
و مولوی صدیق حسن(4) معاصر در «فتح البیان فی مقاصد القرآن» گفته:
و جمعته جمعا حسنا بعبارة سهلة و ألفاظ یسیرة، مع تعرض للترجیح بین التفاسیر المتعارضة فی مواضع کثیرة، و بیان المعنی العربی و الاعرابی و اللغوی مع حرص علی ایراد صفوة ما ثبت من التفسیر النّبویّ، و عن عظماء الصحابة، و علماء التابعین، و من دونهم من سلف الامة و أئمتها المعتبرین، کابن عباس حبر هذه الأمة، و من بعده من الائمة، مثل مجاهد، و عکرمة، و عطاء، و الحسن، و قتادة، و أبی العالیة، و القرظی، و الکلبی، و الضحاک، و مقاتل، و السدی، و غیرهم من علماء اللغة و النحو کالفراء(5)، و الزجاج(6) ، و سیبویه(7)، و المبرد(8)،
ص:42
و الخلیل(1)، و النحاس(2)، -الخ(3).
از این عبارت ظاهر است که کلبی مثل، مجاهد، و عکرمه، و عطاء، و حسن، و قتادة، و أبو العالیة، و قرظی، و ضحاک، و مقاتل، و سدی، از سلف امت و ائمۀ معتبرین است.
و علی بن محمد البزدوی(4) در کتاب «اصول فقه» گفته:
لیس من اتهم بوجه ما یسقط به کل حدیثه مثل الکلبی و أمثاله و مثل سفیان الثوری، و أصحابه مع جلالة قدره، و تقدمه فی العلم و الورع(5).
و علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری(6) در «کشف الاسرار» شرح اصول بزدوی، در حمایت کلبی بمرتبۀ قصوی کوشیده، او را همپایۀ عبد اللّه بن لهیعه(7) و حسن بن عماره(8) و سفیان ثوری گرفته.
و افاده کرده: که او و امثالش اگر چه در هر یکی از ایشان طعن بوجهی کرده اند، لیکن علو درجۀ ایشان در دین، و تقدم رتبه شان در علم و ورع، مانع است از قبول این طعن ورد حدیث ایشان.
و بصراحت تمام باز، گفته: که اگر حدیث کلبی و امثال او مردود شود
ص:43
انقطاع روایت و اندراس اخبار لازم آید، زیرا که بعد انبیاء علیهم السّلام، کسی یافت نشده مگر اینکه ادنی چیزیکه موجب جرح باشد در او یافته شود الا من شاء اللّه.
و هذه عبارته: قوله: مثل الکلبی، هو أبو سعید محمد بن السائب الکلبی صاحب التفسیر، و یقال له: أبو النضر أیضا، طعنوا فیه بانه یروی تفسیر کل آیة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله، و یسمی زوائد الکلبی، و بانه روی حدیثا عند الحجاج، فسأل عمن یرویه؟ ، فقال: عن الحسن بن علی رضی اللّه عنهما(1)، فلما خرج قیل له: هل سمعت ذلک من الحسن؟ ، فقال: لا، و لکنی رویت عن الحسن غیظا له.
و ذکر فی «لانساب» ان الثوری، و محمد بن اسحاق(2) یرویان عنه و یقولان:
حدثنا أبو النضر حتی لا یعرف.
قال: و کان الکلبی سبائیا من اصحاب عبد اللّه بن سبا(3) من اولئک الذین یقولون: ان علیا لم یمت، و انه راجع الی الدنیا قبل قیام الساعة، و یملؤها عدلا کما ملئت جورا و إذا رأوا سحابة قالوا: أمیر المؤمنین فیها، و الرعد صوته، و البرق سوطه، حتی تبرأ واحد منهم و قال:
و من قوم إذا ذکروا علیا یصلون الصلاة علی السحاب مات الکلبی سنة ست و اربعین و مائة.
ص:44
و امثاله مثل عطاء بن السائب(1)، و الربیعة(2) ، و عبد الرحمن(3)، و سعید بن أبی عروبة(4) غیرهم، اختلطت عقولهم فلم یقبل روایاتهم التی بعد الاختلاط، و قبلت الروایات التی قبله.
فان قیل: ما نقل عن الکلبی، یوجب الطعن عاما، فینبغی ان لا یقبل روایاته جمیعا.
قلنا: انما یوجب ذلک إذا ثبت ما نقلوا عنه بطریق القطع، فاما إذا اتهم به فلا یثبت حکمه فی غیر موضع التهمة، و ینبغی أن لا یثبت فی موضع التهمة أیضا، الا أن ذلک یورث شبهة فی الثبوت و بالشبهة ترد الحجة، و ینتفی ترجح الصدق فی الخبر، فلذلک لم یثبت، و معناه لیس کل من اتهم بوجه ساقط الحدیث مثل الکلبی، و عبد اللّه بن لهیعة، و الحسن بن عمارة، و سفیان الثوری و غیرهم، فانه قد طعن فی کل واحد منهم بوجه، و لکن علو درجتهم فی الدین و تقدم رتبتهم فی العلم و الورع منع من قبول ذلک الطعن فی حقهم، و من رد حدیثهم به؟ إذ لو رد حدیث أمثال هؤلاء بطعن کل واحد انقطع الروایة و اندرس الاخبار، إذا لم یوجد بعد الانبیاء علیهم السّلام من لا یوجد فیه ادنی شیء مما یجرح الا من شاء اللّه تعالی، فلذلک لم یلتفت الی مثل هذا الطعن، فیحمل علی احسن الوجوه و هو قصد الصیانة(5).
و عبد العزیز بخاری از افاخم ائمۀ کبار، و در فقه و اصول آن بحر زخار
ص:45
و صاحب تصانیف مقبوله مشتهره بین الاساطین الاحبار است.
عبد القادر(1) بن محمد در «جواهر مضیئه فی طبقات الخفیه» گفته:
عبد العزیز بن أحمد بن محمد البخاری الامام البحر فی الفقه، و الاصل، تفقه علی عمه الامام محمد المایمرغی، من تصانیفه «شرح أصول الفقه» للبزدوی، و شرح «أصول» الاخسیکثی(2) ، وضع کتابا علی الهدایة لسؤال قوام الدین الکاکی(3) ، له حین اجتمع به بترمذ، و تفقه علیه علی ما یأتی فی ترجمة قوام الدین، و وصل فیه الی النکاح و اخترمته المنیة(4).
و محمود بن سلیمان کفوی(5) در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:
الشیخ الامام العلامة فی الفروع و الاصول عبد العزیز بن أحمد البخاری، تفقه علی عمه العلامة محمد المایمرغی تلمیذ شمس الائمة الکردری(6) ، و أخذ عن الشیخ الامام حافظ الدین الکبیر، عن شمس الائمة الکردری، عن صاحب «الهدایة» ، عن نجم الدین عمر النسفی(7)، عن صدر الاسلام أبی الیسر البزدوی(8)
ص:46
عن اسماعیل بن عبد الصادق، عن عبد الکریم البزدوی، عن أبی منصور الماتریدی(1) عن أبی بکر الجوزجانی، عن أبی سلیمان الجوزجانی(2) ، عن محمد، عن أبی حنیفة رحمهم اللّه تعالی.
و لصاحب «الهدایة» شیوخ کثیرة و عنعنات متعددة تقدم ذکرها فی ذکره، و تفقه علیه الامام جلال الدین أبو محمد عمر بن محمد الخبازی(3)شارح «الهدایة» و الشیخ الامام محمد السنجاری المعروف بقوام الدین الکاکی، استاذ الشیخ أکمل الدین(4) ، و له تصانیف مقبولة منها: «شرح أصول البزدوی» المسمی «کشف الاسرار» فی مجلدین ضخیمین و «شرح أصول الاخسیکثی» .
و در کشف الظنون در ذکر شراح أصول بزودی گفته:
و الشیخ الامام علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری الحفی، المتوفی سنة ثلثین و سبعمائة، و شرحه أعظم الشروح و أکثرها افادة و بیانا و سماه «کشف الاسرار»(5).
و جمال الدین عطاء اللّه بن غیاث الدین فضل اللّه بن عبد الرحمن، محدث(6) کلبی را از أکابر مفسران می داند، چنانچه در «روضة الاحباب» در حال حضرت اسماعیل می فرماید: که نوبتی وعده کرد با مردی که در موضعی معین باشند تا آن مرد بنزد وی آید، سه روز در آن موضع توقف
ص:47
کرد تا از به نزد وی آمد، و در تفسیر «معالم التنزیل» از کلبی که از اکابر مفسران است نقل کرده: که یکسال در آن موضع توقف نمود.
و ابو الولید محمد بن عبد اللّه بن أحمد الازرقی(1) در «تاریخ مکه» گفته:
قال عثمان(2): و أخبرنا محمد بن السائب الکلبی قال: کانت بنو نصر، و جشم و سعد بن بکر، و هم عجز هوازن، یعبدون العزی.
قال الکلبی: و کانت اللات و العزی و مناة فی کل واحدة منهن شیطانة تکلمهم وترا أی للسدنة (و هم الحجبة) و ذلک من صنع ابلیس و أمره(3).
اما تفسیر یحیی بن زیاد الفراء، مولی را به أولی، پس در تفسیر «مفاتیح الغیب» که مشهور بتفسیر کبیر مذکور است:
مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ(4) ، و فی لفظ المولی ههنا أقوال:
ص:48
أحدها: قال ابن عباس: مولاکم أی مصیرکم، و تحقیقه ان المولی موضع الولی و هو القرب، فالمعنی: ان النار هی موضعکم الذی تقربون منه و تصلون إلیه.
و الثانی: قال الکلبی: یعنی أولی بکم، و هو قول الزجاج، و الفراء، و أبی عبیدة(1).(2) الی آخر ما سیجیء فیما بعد مع رده و نقضه انشاء اللّه تعالی.
و فرا از اکابر بارعین کملا، و اعاظم ماهرین نبلاء، و افاخم حذاق أجلاء و اماثل سباق فضلاء است.
قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان(3) البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان فی أنباء ابناء الزمان» گفته:
أبو زکریا یحیی بن زیاد بن عبد اللّه بن منظور الاسلمی المعروف بالفراء الدیلمی الکوفی مولی بنی أسد، و قیل مولی بنی منقر، کان أبرع الکوفیین و اعلمهم بالنحو و اللغة و فنون الادب.
حکی عن أبی العباس ثعلب(4) أنه قال: لو لا الفراء لما کانت العربیة، لانه خلصها و ضبطها، و لو لا الفراء لسقطت العربیة، لانها کانت تتنازع و یدعیها کل من أراد و یتکلم الناس فیها علی مقادیر عقولهم و قرائحهم، فتذهب.
و أخذ النحو عن أبی الحسن الکسائی(5) ، و هو و الاحمر(6) (المقدم ذکره)
ص:49
من أشهر أصحابه و أخصهم به.
و لما عزم الفراء علی الاتصال بالمأمون کان یتردد الی الباب فبینما هو ذات یوم علی الباب إذ جاء أبو بشر ثمامة بن الاشرس النمیری المعتزلی(1)، و کان خصیصا بالمأمون، قال ثمامة: فرأیت ابهة أدیب، فجلست إلیه، ففاتشته عن اللغة فوجدته بحرا، ففاتشته عن النحو فوجدته نسیج وحده، و عن الفقه فوجدته رجلا فقیها عارفا باختلاف القوم، و بالنجوم ماهرا، و بالطب خبیرا، و بایام العرب و أشعارها حاذقا.
فقلت: من تکون و ما اظنک الا الفراء؟ ، قال: انا هو، فدخلت فاعلمت أمیر المؤمنین المأمون(2) ، فأمر باحضاره لوقته و کان سبب اتصاله به.
و قال قطرب(3) : دخل الفراء علی الرشید(4)، فتکلم بکلام لحن فیه مرات.
فقال جعفر بن یحیی البرمکی(5) : أنه قد لحن یا أمیر المؤمنین، فقال الرشید للفراء:
أ تلحن؟ فقال الفراء: یا أمیر المؤمنین أن طباع أهل البدو الاعراب و طباع أهل الحضر اللحن، فاذا تحفظت لم الحن، و إذا رجعت الی الطبع لحنت، فاستحسن الرشید قوله.
و قال الخطیب(6) فی «تاریخ بغداد» : ان الفراء لما اتصل بالمأمون أمره أن
ص:50
یؤلف ما یجمع به أصول النحو و ما سمع من العربیة، و أمر أن یفرد فی حجرة من حجر الدار، و وکل به جواری و خدما یقمن بما یحتاج إلیه، حتی لا یتعلق قلبه و لا تتشوق نفسه الی شیء، حتی أنهم کانوا یؤذنونه بأوقات الصلاة و صیر له الوارقین، و ألزمه الامناء و المنفقین، فکان یملی و الوراقون یکتبون حتی صنف «الحدود» فی سنتین، و أمر المأمون بکتبه فی الخزائن و بعد أن فرغ من ذلک، خرج الی الناس و ابتدأ فی کتاب «المعانی» .
و قال الراوی: و أردنا أن نعد الناس الذین اجتمعوا لاملاء کتاب «المعانی» فلم نضبطهم، فعددنا القضاة، فکانوا ثمانین قاضیا، فلم یزل یملیه حتی اتمه، و لما فرغ من کتاب «المعانی» ، خزنه الوراقون عن الناس لیکسبوا به و قالوا:
لا نخرجه الی أحد الا لمن أراد أن ننسخه له علی خمس أوراق بدرهم، فشکا الناس الی الفراء، فدعا الوراقین و قال لهم فی ذلک، فقالوا له: انما نحن صحبناک لننتفع بک، و کل ما صنفته فلیس بالناس إلیه من الحاجة ما بهم الی هذا الکتاب، فدعنا نعیش به، فقال: فقاربوهم تنتفعوا و ینتفعوا، فأبوا علیه، فقال: سأریکم، و قال للناس: انی أرید أن أملی کتاب «معان» أتم شرحا و أبسط قولا من الذی أملیت، فجلس یملی فأملی «الحمد» فی مائة ورقة، فجاء الوراقون إلیه و قالوا:
نحن نبلغ الناس ما یحبون، فنسخوا کل عشرة أوراق بدرهم.
و کان سبب املائه کتاب «المعانی» أن أحد أصحابه و هو عمر بن بکیر کان یصحب الحسن بن سهل(1) (المقدم ذکره) ، فکتب الی الفراء أن الامیر الحسن لا یزال یسألنی عن أشیاء من القرآن لا یحضرنی عنها جواب، فان رأیت أن تجمع لی اصولا و تجعل فی ذلک کتابا یرجع إلیه فعلت، فلما قرأ الکتاب، قال لاصحابه:
ص:51
اجتمعوا حتی أملی علیکم فی القرآن، و جعل لهم یوما، فلما حضروا خرج إلیهم و کان فی المسجد رجل یؤذن فیه و کان من القراء، فقال له: اقرأ، فقرأ «فاتحة الکتاب» ففسرها حتی مر فی القرآن کله علی ذلک، یقرأ الرجل و الفراء یفسره.
و کتابه هذا نحو ألف ورقة، و هو کتاب لم یعمل مثله، و لا یمکن لاحد أن یزید علیه.
و کان المأمون قد وکل الفراء یلقن ابنیه النحو، فلما کان یوما أراد الفراء أن ینهض الی بعض حوائجه، فابتدرا الی نعل الفراء یقدمانه له فتنازعا أیهما یقدمه له، فاصطلحا علی أن یقدم کل واحد منهما فردا فقدماها، و کان المأمون له علی کل شیء صاحب خبر، فرفع ذلک الخبر إلیه، فوجه الی الفراء، فاستدعاه، فلما دخل علیه قال: من أعز الناس؟ ، قال: ما أعرف اعز من أمیر المؤمنین؟ ، قال:
بلی من إذا نهض یقاتل علی تقدیم نعلیه ولیا عهد المسلمین حتی رضی کل واحد منهما أن یقدم له فردا.
قال: یا أمیر المؤمنین لقد أردت منعهما عن ذلک، و لکن خشیت أن ادفعهما عن مکرمة سبقا إلیها و أکسر نفوسهما عن شریعة حرصا علیها، و قد روی عن ابن عباس أنه أمسک للحسن و الحسین رکابیهما حین خرجا من عنده، فقال له بعض من حضر: أ تمسک لهذین الحدثین رکابیهما و أنت اسن منهما؟ فقال له: اسکت یا جاهل لا یعرف الفضل لاهل الفضل الا ذوو الفضل.
فقال له المأمون: لو منعتهما عن ذلک لا وجعتک لوما و عتبا و الزمنک ذنبا، و ما وضع ما فعلاه من شرفهما، بل رفع من قدرهما و بین عن جوهرهما، و لقد ظهرت لی مخیلة الفراسة بفعلهما، فلیس یکسر الرجل و ان کان کبیرا عن ثلث:
عن تواضعه لسلطانه، و والده، و معلمه العلم، و قد عوضتهما عما فعلاه عشرین ألف دینار، و لک عشرة آلاف درهم علی حسن أدبک لهما.
ص:52
و قال الخطیب أیضا: کان الفقیه محمد بن الحسن(1) بن خالة الفراء، و کان الفراء یوما جالسا عنده، فقال له الفراء: قل رجل أنعم النظر فی باب من العلم فأراد غیره الاسهل علیه، فقال له محمد: یا أبا زکریا قد أنعمت النظر فی العربیة فأسألک عن باب من أبواب الفقه؟ فقال: هات علی برکة اللّه تعالی، قال: ما تقول فی رجل صلی فسهی، فسجد سجدتین للسهو فسهی فیهما، ففکر الفراء فیهما ساعة، ثم قال: لا شیء علیه، فقال له محمد: و لم؟ قال: لان التصغیر عندنا لا تصغیر له و انما السجدتان تمام الصلاة و لیس للتمام تمام، فقال محمد: ما ظننت آدمیا یلد مثلک.
و قد سبقت هذه الحکایة فی ترجمة الکسائی و نبهت علیها، ثم ذکرته ههنا.
و کان الفراء لا یمیل الی الاعتزال. و حکی سلمة بن عاصم(2) عن الفراء، قال:
کنت أنا و بشر(3) المریسی یعنی «المقدم ذکره» فی بیت واحد عشرین سنة ما تعلم منی شیئا و لا تعلمت منه شیئا.
و قال الجاحظ(4) : دخلت بغداد حین قدمها المأمون فی سنة أربع و مائتین و کان الفراء یجیئنی و انا اشتهی أن یتعلم شیئا من علم الکلام، فلم یکن له فیه طبع.
و قال أبو العباس ثعلب: کان الفراء یجلس للناس فی مسجد الی جانب منزله و کان یتفلسف فی تصانیفه حتی یسلک فی ألفاظه کلام الفلاسفة.
و قال سلمة بن عاصم: انی لاعجب من الفراء کیف کان یعظم الکسائی و هو أعلم بالنحو منه.
ص:53
و قال الفراء: أموت و فی نفسی شیء من «حتی» لانها ترفع، و تنصب، و تخفض.
و لم ینقل من شعره غیر هذه الابیات، و قد رواها أبو حنیفة الدینوری(1) عن أبی بکر الطوال و هی:
یا أمیرا علی جریب من الار ض له تسعة من الحجاب
جالسا فی الخراب یحجب فیه ما سمعنا بحاجب فی خراب
لن ترانی لک العیون بباب لیس مثلی یطیق رد الحجاب
ثم وجدت هذه الابیات لابن موسی المکفوف و اللّه أعلم.
و مولد الفراء بالکوفة، و انتقل الی بغداد، و جعل أکثر مقامه بها، و کان شدید طلب المعاش لا یستریح فی بیته، و کان یجمع طول السنة، فاذا کان فی آخرها خرج الی الکوفة، فاقام بها أربعین یوما فی أهله یفرق علیهم ما جمعه و یبرهم.
و له من التصانیف الکتابان المقدم ذکرهما، و هما: «الحدود» و «المعانی» و کتابان فی «المشکل» أحدهما أکبر من الآخر، و کتاب «البهی» و هو صغیر الحجم وقفت علیه بعد أن کتبت هذه الترجمة، و رأیت فیه أکثر الالفاظ التی استعملها أبو العباس ثعلب فی کتاب «الفصیح» و هو فی حجم «الفصیح» غیر انه غیره و رتبه علی صورة اخری، و علی الحقیقة لیس لثعلب فی «الفصیح» سوی الترتیب و زیادة یسیرة، و فی کتاب «البهی» أیضا ألفاظ لیست فی «الفصیح» ، لکنها قلیلة، و لیس فی الکتابین اختلاف الا فی شیء قلیل لا غیر، و له کتاب «اللغات» و کتاب «المصادر فی القرآن» و کتاب «الجمع و التثنیة فی القرآن» و کتاب «الوقف و الابتداء» و کتاب «الفاخر» و کتاب «آلة الکتاب» و کتاب «النوادر» و کتاب «الواو» و غیر ذلک من الکتب.
ص:54
و قال سلمة بن عاصم: املی الفراء کتبه کلها حفظا، لم یأخذ بیده نسخة الا فی کتابین: کتاب «ملازم» و کتاب «یافع و یفعة» .
قال أبو بکر الانباری(1) : و مقدار الکتابین خمسون ورقة، و مقدار کتب الفراء ثلثة آلاف ورقة.
و قد مدحه محمد بن الجهم(2) بقصیدة علی روی الواو الموصولة بالهاء المکسورة، أ ضربت عن ذکرها خوف الاطالة.
و توفی الفراء سنة سبع و مائتین فی طریق مکة، و عمره ثلثة و ستون سنة- رحمه اللّه تعالی. و الفراء بفتح الفاء و تشدید الراء و بعدها ألف ممدودة، و انما قیل له الفراء و لم یکن یعمل الفراء و لا یبیعها، لانه کان یفری الکلام، ذکر ذلک الحافظ السمعانی فی کتاب «الانساب» و عزاه الی کتاب «الالقاب» .
و ذکر أبو عبید اللّه المرزبانی(3) فی کتابه ان زیادا والد الفراء کان أقطع، لانه حضر وقعة الحسین بن علی رضی اللّه عنهما، فقطعت یده فی تلک الحرب.
و هذا عندی فیه نظر، لان الفراء عاش ثلثا و ستین سنة، فتکون ولادته سنة اربع و أربعین و مائة، و حرب الحسین کانت سنة احدی و ستین للهجرة، فبین حرب الحسین و ولادته أربع و ثمانون سنة، فکم قد عاش أبوه؟ فان کان الاقطع جده، فیمکن و اللّه أعلم.
و منظور بفتح المیم و سکون النون و ضم الظاء المعجمة و سکون الواو و بعدها راء.
ص:55
و قد تقدم الکلام علی الدیلمی و بنی أسد.
و اما بنو منقر فهو بکسر المیم و سکون النون و فتح القاف و بعدها راء، و هو منقر بن عبید بن مقاعس، و اسمه الحارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة ابن تمیم بن مرة، و هی قبیلة کبیرة ینسب إلیها خلق کثیر من الصحابة رضوان اللّه علیهم و غیرهم، و منها خالد بن صفوان(1)، و شبیب بن شیبة(2)، و صفوان و عیینة ابنا عبد اللّه بن عمرو بن الاهتم المنقری، و هما اعنی خالدا و شبیبا المشهور ان بالفصاحة و البلاغة و الخطابة، و لخالد مجالس مشهورة مع أمیر المؤمنین السفاح(3) و لشبیب مع المنصور(4) و المهدی(5) و غیرهما، و قد تقدم ذکر خالد و شبیب فی ترجمة البحتری(6) فی حرف الواو(7).
و أبو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی(8) یمنی در «مرآة الجنان» در وقائع
ص:56
سنة سبع و مائتین گفته:
و فیها توفی الامام البارع النحوی، یحیی بن زیاد الفراء الکوفی، أجل أصحاب الکسائی، کان رأسا فی النحو، و اللغة، أبرع الکوفیین و اعلمهم بفنون الادب علی ما ذکر بعض المورخین.
و حکی عن أبی العباس ثعلب انه قال: لو لا الفراء لما کانت العربیة، لانه خلصها و ضبطها، و لولاه لسقطت العربیة، لانها کانت تتنازع و یدعیها کل واحد.
أخذ الفراء النحو عن أبی الحسن الکسائی، و هو و الاحمر من أشهر أصحابه و أخصهم به.
و حکی عن ثمامة بن الاشرس النمیری المعتزلی و کان خصیصا بالمأمون:
أنه صادف الفراء علی باب المأمون یروم الدخول علیه، قال: فرأیت ابهة ادیب، فجلست إلیه ففاتشته عن اللغة، فوجدته بحرا، و فاتشته عن النحو فشاهدته نسیج وحده، و عن الفقه فوجدته رجلا فقیها عارفا باختلاف القوم، و بالنجوم ماهرا، و بالطب خبیرا، و بایام العرب و أشعارها حاذقا، فقلت: من تکون و ما أظنک الا الفراء؟ ، قال:
انا، فدخلت فاعلمت أمیر المؤمنین المأمون، فأمر باحضاره لوقته و کان ذلک سبب اتصاله به.
و قال قطرب: دخل الفراء علی الرشید، فتکلم بکلام لحن فیه مرات، فقال جعفر بن یحیی البرمکی: انه قد لحن یا أمیر المؤمنین، فقال الرشید: أ تلحن، فقال الفراء: یا أمیر المؤمنین ان طباع أهل البدو الاعراب، و طباع أهل الحضر اللحن، فاذا تحفظت لم ألحن، و إذا رجعت الی الطبع الحنت، فاستحسن الرشید قوله.
قلت: و أیضا فان عادة المنتهین فی النحو لا یتشدقون(1) بالمحافظة علی اعراب
ص:57
کل کلمة عند کل أحد، بل قد یتکلمون بالکلام الملحون تعمدا علی جاری عادة الناس، و انما یبالغ فی التحرز و التحفظ عن اللحن فی سائر الاحوال المبتدون اظهارا لمعرفتهم بالنحو، و کذلک یکثرون البحث و التکلم بما هم مترسمون به من بعض فنون العلم، و یضرب لهم فی ذلک مثل، فیقال: الاناء إذا کان ملآن کان عند حمله ساکنا، و إذا کان ناقصا اضطرب و تخضخض(1) بما فیه.
و حکی الخطیب ان المأمون أمر الفراء ان یؤلف ما یجمع أصول النحو و ما سمع من العربیة، و أمر أن یفرد فی حجرة من حجر الدار، و ان یوصل إلیه کل ما یحتاج إلیه، فاخذ فی جمع ذلک و الوراقون یکتبون، حتی فرغ من ذلک فی سنتین و سماه کتاب «الحدود» و أمر المأمون بکتبه فی الخزائن، و بعد الفراغ من ذلک خرج الی الناس و ابتدأ بکتاب «المعانی» .
قال الراوی: فأردنا ان نعد الناس الذین اجتمعوا لاملاء کتاب «المعانی» ، فلم یضبطهم عدد، فعددنا القضاة، فکانوا ثمانین قاضیا، و لم یزل یملیه الی أن اتمه، و لما فرغ من کتاب «المعانی» خزنته الوراقون عن الناس لیکتسبوا، و قالوا: لا نخرجه الا لمن أراد ان ینسخه علی خمسة أوراق بدرهم، فشکا الناس الی الفراء، فدعا الوراقین، فقال لهم فی ذلک، فقالوا: انا صحبناک لننتفع بک، و کل ما صنفته فلیس بالناس إلیه من الحاجة ما بهم الی هذا الکتاب، فدعنا نعیش به، قال: فقاربوهم ینتفعوا و تنتفعوا، فأبوا علیه فاراد أن ینشئ للناس کتابا أحسن من ذلک، فجاء الوراقون إلیه و رضوا بان یکتبوا للناس کل عشرة أوراق بدرهم.
و قال لاصحابه: اجتمعوا حتی أملی علیکم کتابا فی القرآن، فلما حضروا أمر قاریا أن یقرأ فاتحة الکتاب، فقرأها ففسرها، حتی مر فی القرآن کله علی ذلک، و کتابه المذکور نحو ألف ورقة، و هو کتاب لم یعمل مثله.
ص:58
و کان المأمون قد وکله بتلقین ابنیه النحو، فلما کان یوما أراد النهوض لبعض حوائجه، فابتدرا الی نعلیه، أیهما یسبق بتقدیم النعلین إلیه، فتنازعا، ثم اصطلحا علی أن یقدم کل واحد منهما نعل احدی رجلیه، و کان للمأمون علی کل شیء صاحب خبر یرفع الخبر إلیه، فاعلم بذلک فاستدعی بالفراء و قال له:
من اعز الناس؟ قال: ما أعز من أمیر المؤمنین؟ قال: بلی، من إذا نهض یقاتل علی تقدیم نعلیه ولیا عهد المسلمین، قال: یا أمیر المؤمنین لقد أردت منعهما من ذلک، و لکن خشیت ان أدفعهما عن مکرمة سبقا إلیها و أکسر نفوسهما عن شریعة حرصا علیها، و قد روی عن ابن عباس انه أمسک للحسن و الحسین رضی اللّه عنهم رکابیهما حین خرجا من عنده، فقیل له فی ذلک، فقال: لا یعرف الفضل الا أهل الفضل.
فقال المأمون: لو منعتهما عن ذلک لاوجعتک لوما و عتبا، و ألزمتک ذنبا، و ما وضع ما فعلاه من شرفهما، بل رفع من قدرهما و بین عن جوهرهما، فلیس یکسر الرجل و ان کان کبیرا عن ثلث: عن تواضعه لسلطانه، و والده، و معلمه، و قد عوضتهما عما فعلاه عشرین ألف دینار، و لک عشرة آلاف درهم علی حسن تأدیبک لهما.
و قال الخطیب: و کان محمد بن الحسن الفقیه ابن خالة الفراء، فقال الفراء یوما له: قل رجل أمعن النظر فی باب من العلم، فأراد غیره الا سهل علیه، فقال له محمد: یا أبا زکریا قد أمعنت النظر فی العربیة، فنسألک فی باب من الفقه؟ فقال: هات علی برکة اللّه، قال: ما تقول فی رجل سها فی السجود السهو؟ ، لفکر الفراء ساعة، ثم قال: لا شیء علیه، فقال له: و لم؟ فقال: لان المصغر لا یصغر ثانیا، و انما السجدتان تمام الصلوة، فلیس للتمام تمام، فقال محمد: ما ظننت آدمیا یلد مثلک.
ص:59
قلت: و هذه الحکایة مذکورة فی ترجمة الکسائی، و انه هو صاحب هذا الجواب و اللّه تعالی أعلم.
و قال سلمة بن عاصم: انی لا عجب من الفراء، کیف کان یعظم الکسائی و هو أعلم بالنحو منه.
و قال الفراء: أموت و فی نفسی شیء من «حتی» لانها تخفض و ترفع و تنصب.
و له من التصانیف کتاب «الحدود» و کتاب «المعانی» و کتابان فی «المشکل» و کتاب «اللغات» و کتاب «المصادر فی القرآن» و کتاب «الوقف و الابتداء» و کتاب «النوادر» و کتب أخری.
و قال سلمة بن عاصم: املا الفراء کتبه کلها حفظا لم یأخذ بیده نسخة الا فی کتابین: کتاب «ملازم» و کتاب یافع.
و انما قیل له: الفراء و لم یکن یعمل الفراء و لا یبیعها، لانه کان یفری الکلام، ذکر ذلک الحافظ السمعانی فی کتاب «الانساب» و ذکر أبو عبید اللّه المرزبانی ان والد الفراء کان أقطع لانه حضر وقعة حسین بن علی رضی اللّه عنهما، فقطعت یده فی تلک الحرب(1).
و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
الفراء اخباری علامة نحوی، کان رأسا فی قوة الحفظ: أملی تصانیفه کلها حفظا.
مات بطریق مکة سنة سبع و مائتین عن ثلث و ستین سنة. اسمه یحیی بن زیاد(2).
ص:60
و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و مائتین گفته:
الفراء یحیی بن زیاد الکوفی النحوی، نزل بغداد و حدث فی مصنفاته عن قیس بن الربیع(1)، و أبی الاحوص(2)، و هو أجل أصحاب الکسائی، و کان رأسا فی النحو و اللغة(3).
و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی(4) در «تتمة المختصر فی احوال البشر» در وقائع سنة سبع و مائتین گفته:
و فیها مات أبو زکریا یحیی بن زیاد بن عبد اللّه الدیلمی المعروف بالفراء الکوفی، أبرع الکوفیین نحوا و لغة و أدبا، و له کتاب «الحدود» و کتاب «المعانی» و کتابان فی «المشکل» و کتاب النهی، و غیر ذلک.
توفی بطریق مکة، و عمره نحو ثلاث و ستین، کان یفری الکلام، فلقب بذلک(5).
اما اینکه أبو زید سعید بن اوس الانصاری قائل است بمجیء مولی
ص:61
بمعنی أولی، پس از ارشاد خود شاهصاحب(1) واضح است.
و غلام محمد بن محیی الدین بن عمر الاسلمی(2) در ترجمۀ «عبقریه» که ترجمۀ «تحفۀ اثنا عشریة» است بجواب حدیث غدیر گفته:
و لا یخفی ان اول الغلط فی هذا الاستدلال هو انکار أهل العربیة قاطبة ثبوت ورود المولی بمعنی الاولی، بل قالوا: لم یجئ قط المفعل بمعنی افعل فی موضع و مادة أصلا، فضلا عن هذه المادة بالخصوص، الا ان أبا زید اللغوی جوز هذا متمسکا فیه بقول أبی عبیدة فی تفسیر «هی مولاکم» أی أولی بکم-الخ.
و عنقریب می دانی که أبو زید(3) از اکابر ائمۀ عربیت، و افاخم معتمدین و مشاهیر و اعاظم محققین است.
اما تفسیر أبو عبیده معمر بن المثنی البصری مولی را بأولی، پس از عبارت فخر رازی در «نهایة العقول» که عنقریب مذکور می شود واضح است، و از عبارت «مفاتیح الغیب» که آنفا نقل شده، نیز ظاهر است،
ص:62
و علامۀ نحریر ابن جوزی(1) هم تفسیر مولی بأولی از أبو عبیده در «زاد المسیر» نقل نموده، و خود شاهصاحب هم اعتراف کرده اند بآنکه أبو عبیده در تفسیر «هی مولاکم» گفته: أی أولی بکم، و کذا صرح به الاسلمی فی الترجمة العبقریة.
و أبو عبیده از مهره حذاق، و مشاهیر آفاق، و حائز مناقب غزیره، و جامع مناقب شهیره، و مصنف تصنیفات کثیره است.
محمد بن أحمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
أبو عبیده معمر بن المثنی التیمی البصری اللغوی الحافظ، صاحب التصانیف.
روی عن هشام بن عروة(2) ، و أبی عمرو بن العلاء(3) . روی عنه علی ابن المدینی(4) ، و عمر بن شبة(5) ، و أبو عثمان المازنی (6)، و أبو العیناء(7)، و خلق.
ص:63
قال الجاحظ: لم یکن فی الارض خارجی و لا جماعی أعلم بجمیع العلوم من أبی عبیدة.
و ذکره ابن المدینی، فصحح روایاته.
مات أبو عبیدة سنة عشر و مائتین، و قیل: سنة تسع(1).
و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة عشر و مائتین گفته:
أبو عبیدة معمر بن المثنی التیمی البصری اللغوی العلامة الاخباری، صاحب التصانیف، روی عن هشام بن عروة، و أبی عمر بن العلاء، و کان أحد أوعیة العلم و قیل: توفی سنة احدی عشرة (2).
و جزری(3) در «نهایه» گفته:
أما بعد فلا خلاف بین أولی الالباب و العقول، و لا ارتیاب عند ذوی المعارف و المحصول، أن علم الحدیث و الاثار من أشرف العلوم الاسلامیة قدرا، و احسنها ذکرا، و أکملها نفعا، و أعظمها اجرا.
و أنه أحد أقطاب الاسلام التی یدور علیها، و معاقده التی أضیف إلیها، و أنه فرض من فروض الکفایات یجب التزامه، و حق من حقوق الدین یتعین أحکامه و اعتزامه. . . .
الی أن قال: و قد عرفت ایدک اللّه و ایانا بلطفه و توفیقه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان أفصح العرب لسانا و اوضحهم بیانا و اعذبهم نطفا، و اسدهم لفظا، و ابینهم لهجة، و أقومهم حجة، و أعرفهم بمعرفة الخطاب، و اهداهم الی طرق الصواب، تأییدا الهیا، و لطفا سماویا و عنایة ربانیة، و رعایة روحانیة، حتی لقد قال له علی بن
ص:64
أبی طالب کرم اللّه وجهه، و
سمعه یخاطب وفد بنی نهد: یا رسول اللّه نحن بنو أب واحد، و نحن نراک تکلم وفود العرب بما لانفسهم أکثره، فقال: «أدبنی ربی، فأحسن تأدیبی و ربیت فی بنی سعد» ، فکان صلی اللّه علیه و سلم یخاطب العرب علی اختلاف شعوبهم و قبائلهم، و تباین بطونهم و افخاذهم و فصائلهم کلا منهم بما یفهمون، و یحادثهم بما یعلمون، و لذلک قال صدق اللّه قوله: «أمرت أن أخاطب الناس علی قدر عقولهم» فکان اللّه عز و جل قد أعلمه ما لم یکن یعلمه غیره من بنی أبیه، و جمع فیه من المعارف ما تفرق و لم یوجد فی قاصی العرب و دانیه، و کان أصحابه رضی اللّه عنهم و من یفد علیه من العرب یعرفون أکثر ما یقوله، و ما جهلوه سألوه عنه فیوضحه لهم.
و استمر عصره صلّی اللّه علیه و سلّم الی حین وفاته علی هذا السنن المستقیم، و جاء العصر الثانی، و هو عصر الصحابة، جاریا علی هذا النمط، سالکا هذا المنهج، فکان اللسان العربی عندهم صحیحا محروسا لا یتداخله الخلل، و لا یتطرق إلیه الزلل، الی أن فتحت الامصار، و خالط العرب غیر جنسهم، من الروم و الفرس و الحبش و النبط، و غیرهم من أنواع الامم الذین فتح اللّه علی المسلمین بلادهم، و أفاء علیهم أموالهم و رقابهم، فاختلطت الفرق و امتزجت الالسن، و تداخلت اللغات و نشأ بینهم الاولاد، فتعلموا من اللسان العربی ما لا بد لهم فی الخطاب منه، و حفظوا من اللغة مالا غنی لهم فی المحاورة عنه، و ترکوا ما عداه لعدم الحاجة إلیه، و أهملوه لقلة الرغبة فی الباعث علیه، فصار بعد کونه من أهم المعارف مطرحا مهجورا، و بعد فرضیته اللازمة کأن لم یکن شیئا مذکورا، و تمادت الایام و الحالة هذه علی ما فیها من التماسک و الثبات، و استمرت علی سنن من الاستقامة و الصلاح الی أن انقرض عصر الصحابة و الشأن قریب، و القائم بواجب هذا الامر لقلته غریب، و جاء التابعون لهم باحسان، فسلکوا سبیلهم، لکنهم قلوا فی الانفان
ص:65
عددا، و ان کانوا مدوا فی البیان یدا، فما انقضی زمانهم علی احسانهم الا و اللسان العربی قد استحال أعجمیا أو کاد، فلا تری المستقل به و المحافظ علیه الا الآحاد.
هذا و العصر ذلک العصر القدیم، و العهد ذلک العهد الکریم، فجهل الناس من هذا المهم ما کان یلزمهم معرفته، و أخروا منه ما کان یجب علیه تقدمته، و اتخذوه وراءهم ظهریا، فصار نسیا منسیا، و المشتغل به عندهم بعیدا قصیا، فلما أعضل الداء و عز الدواء الهم اللّه عز و جل جماعة من اولی المعارف و النهی و ذوی البصائر و الحجی، ان صرفوا الی هذا الشأن طرفا من عنایتهم، و جانبا من رعایتهم، فشرعوا فیه للناس موارد، و مهدوا فیه لهم معاهد، حراسة لهذا العلم الشریف من الضیاع، و حفظا لهذا المهم العزیز من الاختلال.
فقیل: ان أول من جمع فی هذا الفن شیئا، و الفه أبو عبیدة معمر بن المثنی التمیمی، فجمع من الفاظ غریب الحدیث و الاثر کتابا صغیرا ذا أوراق معدودات و لم تکن قلته لجهله بغیره من غریب الحدیث، و انما ذلک لامرین: أحدهما ان کل مبتدء بشیء لم یسبق إلیه، و مبتدع أمرا لم یتقدم فیه علیه، فانه یکون قلیلا ثم یکثر، و صغیرا. ثم یکبر، و الثانی ان الناس کان یومئذ فیهم بقیة و عندهم معرفة، فلم یکن الجهل قد عم، و لا الخطب قد طم(1).
از این عبارت می توان دریافت که أبو عبیده، صدرنشین این حضرات است که حسب افادۀ جزری، ارباب معارف و نهی، و اصحاب بصائر و حجابند که بالهام ربانی، و تأیید فوقانی، صرف عنایت، و عطف رعایت خود بسوی این مهم لازم المعرفه و امر عظیم واجب التقدمة، که در بیان عظمت و جلالت آن، ابن اثیر اهتمام تمام فرموده، نمودند،
ص:66
و برای مردم تشریع موارد و تمهید معاهد کردند، تا حراست این علم شریف از ضیاع، و حفظ این مهم عزیز، از اختلال نمایند، و ناهیک به تفخیما و تبجیلا.
و جلال الدین سیوطی در کتاب «مزهر» نقلا عن أبی الطیب(1) اللغوی بعد ذکر خلیل گفته:
[و کان فی هذا العصر ثلثة، هم أئمة الناس فی اللغة و الشعر و علوم العرب لم یر قبلهم و لا بعدهم مثلهم، منهم أخذ جل ما فی أیدی الناس من هذا العلم بل کله، و هم: أبو زید، و أبو عبیدة، و الاصمعی(2) ، و کلهم أخذوا عن أبی عمرو(3) اللغة و النحو و الشعر، و رووا عنه القراءة، ثم أخذوا بعد أبی عمرو عن عیسی بن عمر(4) ، و أبی الخطاب الاخفش(5) ، و یونس بن حبیب(6) ، و عن جماعة من ثقات الاعراب و علمائهم، مثل أبی مهدیة، و أبی طفیلة، و أبی البیداء(7) ، و أبی حیوة ابن لقیط، و أبی مالک عمرو(8) بن کرکرة، صاحب «النوادر» من بنی نمیر، و أبی الدقیس الاعرابی، و کان أفضح الناس و لیس الذین ذکرنا دونه، و قد أخذ
ص:67
الخلیل أیضا عن هؤلاء و اختلف إلیهم.
و کان أبو زید احفظ الناس للغة بعد أبی مالک و أوسعهم روایة و أکثرهم أخذا عن البادیة.
و قال ابن مناذر(1) : کان الاصمعی یجیب فی ثلث اللغة، و کان أبو عبیدة یجیب فی نصفها، و کان أبو زید یجیب فی ثلثیها، و کان أبو مالک یجیب فیها کلها.
و انما عنی ابن مناذر توسعهم فی الروایه و الفتیا، لان الاصمعی کان یضیق و لا یجوز الا أصح اللغات و یلح فی ذلک و یمحک(2) ، و کان مع ذلک لا یجیب فی القرآن و لا فی الحدیث، فعلی هذا یزید بعضهم علی بعض، و أبو زید من الانصار و هو من رواة الحدیث، ثقة عندهم مأمون، و کذلک حاله فی اللغة، و قد أخذ عنه اللغة أکابر الناس منهم سیبویه(3) و حسبک.
قال أبو حاتم عن أبی زید: کان سیبویه یأتی مجلسی، و له ذؤابتان، قال:
فاذا سمعته یقول: و حدثنی من أثق بعربیته فانما یریدنی، و کبر سن أبی زید حتی اختل حفظه و لم یختل عقله.
و من جلالة أبی زید فی اللغة ما حدثنا به جعفر بن محمد، حدثنا محمد بن الحسن الازدی (4) عن أبی حاتم، عن أبی زید قال: کتب رجل من أهل رامهرمز الی الخلیل یسأله کیف یقال: ما أوقفک ههنا و من أوقفک؟ فکتب إلیه: هما واحد، قال أبو زید:
ص:68
ثم لقینی الخلیل، فقال لی فی ذلک، فقلت له: انما یقال من وقفک و ما أوقفک، قال: فرجع الی قولی.
و أما أبو عبیدة فانه کان أعلم الثلثة بأیام العرب و أخبارهم، و أجمعهم لعلومهم و کان اکمل القوم.
قال عمر بن شبه: کان ابو عبیدة یقول: ما التقی فرسان فی جاهلیة و لا اسلام الا عرفتهما و عرفت فارسیهما، و هو اول من الف غریب الحدیث.
حدثنا علی بن ابراهیم البغدادی، سمعت عبد اللّه بن سلیمان(1) یقول:
سمعت ابا حاتم السجستانی(2) یقول: جاء رجل الی أبی عبیدة یسأله کتابا وسیلة الی بعض الملوک، فقال لی: یا ابا حاتم اکتب عنی و الحن فی الکتاب، فان النحو مجدود أی محروم صاحبه](3).
و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب اللغوی مسطور است:
[اخبرنا جعفر بن محمد، اخبرنا علی بن سهیل، اخبرنا ابو عثمان الاشناندانی(4) ، اخبرنا التوزی(5) ، قال: خرجت الی بغداد، فحضرت حلقة الفراء، فلما آنس بی، قال: ما فعل ابو زید؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده و قد اسن، فقال: ذاک اعلم الناس باللغة و احفظهم لها، ما فعل ابو عبیدة؟ قلت: ملازم لبیته و مسجده علی سوء خلقه، فقال: اما انه اکمل القوم و اعلمهم بأیام العرب و مذاهبها، ما فعل الاصمعی؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده، قال: ذاک اعلمهم
ص:69
بالشعر و أتقنهم للغة و احضرهم حفظا، ما فعل الاخفش(1) یعنی سعید بن مسعدة؟ ، قلت: معافی ترکته عازما علی الخروج الی الری، قال: اما انه ان کان خرج فقد خرج معه النحو کله و العلم باصوله و فروعه](2).
و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب مذکور است:
[اخبرنا جعفر بن محمد، اخبرنا ابراهیم بن حمید(3) قال: قال ابو حاتم:
إذا فسرت حروف القرآن المختلف فیها، و حکیت عن العرب شیئا، فانما احکیه عن الثقات منهم، مثل أبی زید، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و یونس، و ثقات من فصحاء الاعراب و حملة العلم، و لا التفت الی روایة الکسائی، و الاحمر، و الاموی، و الفراء، و نحوهم](4) .
و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب اللغوی مسطور است:
[و اما ابو عبید القاسم بن سلام(5) ، فانه مصنف حسن التألیف، الا انه قلیل الروایة، یقتطعه عن اللغة علوم افتن فیها، فاما کتابه «الغریب المصنف» ، فانه اعتمد فیه علی کتاب عمله رجل من بنی هاشم، جمعه لنفسه، و اخذ کتب الاصمعی فبوب ما فیها، و اضاف إلیها شیئا من علم أبی زید، و روایات عن الکوفیین، و اما کتابه فی «غریب الحدیث» فانه اعتمد فیه علی کتاب أبی عبیدة معمر بن المثنی فی «غریب الحدیث» ، و کذلک کتابه فی «غریب القرآن» ، منتزع من کتاب أبی
ص:70
عبیدة، و کان مع هذا ثقة ورعا، لا بأس به. و قد روی عن الاصمعی و ابی عبیدة، و لا نعلمه سمع من أبی زید شیئا](1).
و ابو الطیب اللغوی که مدائح جلیله، و فضائل سنیۀ ابو عبیده ذکر کرده از اکابر ائمۀ متوحدین، و اجلۀ مبرزین متقنین است.
سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[عبد الواحد بن علی ابو الطیب اللغوی الحلبی الامام الاوحد.
قال فی «البلغة» : له التصانیف الجلیلة، منها: «مراتب النحویین» ، «لطیف الاتباع» ، «الابدال» ، «شجر الدرر» .
و قد ضاع اکثر مؤلفاته، و کان بینه و بین ابن خالویه(2) منافسة مات بعد الخمسین و ثلاثمائة.
و قال الصفدی: احد العلماء المبرزین المتقنین لعلمی اللغة و العربیة، اخذ عن أبی عمر الزاهد (3) ، و محمد بن یحیی(4) الصولی، و اصله من عسکر مکرم(5) قدم حلب و اقام بها الی ان قتل فی دخوله دمشق سنة احدی و خمسین](6).
ص:71
اما حکم ابو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی المعروف بالاخفش، بمجیء «مولی» بمعنی اولی، پس فخر الدین محمد بن عمر الرازی(1) در «نهایة العقول فی الکلام فی درایة الاصول» گفته:
[ان ابا عبیدة و ان قال فی قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2)، معناه هی اولی بکم.
و ذکر هذا ایضا الاخفش، و الزجاج، و علی بن عیسی(3) ، و استشهدوا ببیت لبید(4) الی آخر ما سیجیء].
از این عبارت ظاهر است که اخفش، بلکه زجاج، و علی بن عیسی هم در تفسیر (هی مولاکم) ذکر کرده اند که معنای آن (هی اولی بکم) است، و بر محض این تفسیر اکتفا و اقتصار ننموده اند، بلکه به بیت لبید بر این تفسیر، استشهاد هم نموده اند.
و فضائل سنیه، و مفاخر وضیه، و مآثر علیه، و محامد جلیۀ اخفش، مشهور و معروف است.
قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان
ص:72
در «وفیات الأعیان» گفته:
[ابو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی بالولاء، النحوی البلخی المعروف بالاخفش الاوسط، احد نحاة البصرة، و الاخفش الاکبر ابو الخطاب، و کان نحویا ایضا و هو من اهل هجر من موالیهم، و اسمه عبد الحمید بن عبد المجید، و قد اخذ عنه ابو عبیدة، و سیبویه و غیرهما.
و کان الاخفش الاوسط المذکور من ائمة العربیة، و اخذ النحو عن سیبویه، و کان اکبر منه، و کان یقول ما وضع سیبویه فی کتابه شیئا الا و عرضه علی، و کان یری انه اعلم به منی، و انا الیوم اعلم به منه.
و حکی ابو العباس ثعلب، عن آل سعید بن سالم، قالوا: دخل الفراء علی سعید المذکور، فقال لنا: قد جاءکم سید اهل اللغة و سید اهل العربیة، فقال الفراء: اما ما دام الاخفش یعیش فلا.
و هذا الاخفش هو الذی زاد فی العروض بحر الخیب، کما سبق فی حرف الخاء فی ترجمة الخلیل(1).
و له من الکتب المصنفة کتاب «الاوسط» فی النحو، و کتاب «تفسیر معانی القرآن» و کتاب «المقابیس» فی النحو، و کتاب «الاشتقاق» و کتاب «القوافی» و کتاب «معانی الشعر» و کتاب «الملوک» و کتاب «الاصوات» و کتاب «المسائل الکبیر» و کتاب «المسائل الصغیر» ، و غیر ذلک.
و کان اجلع، و الاجلع الذی لا ینضم شفتاه علی اسنانه، و الاخفش: الصغیر العینین مع سوء بصرهما.
ص:73
و کانت وفاته سنة خمس عشره و مائتین، و قیل سنة احدی و عشرین و مائتین رحمه اللّه تعالی. و کان یقال له الاخفش الاصغر، فلما ظهر علی بن سلیمان المعروف بالاخفش(1) ایضا صار هذا وسطا.
و مسعده «بفتح المیم» و «سکون السین» و «فتح العین و الدال المهملات» و بعدهم «هاء ساکنه» ، و المجاشعی «بضم المیم» و «فتح الجیم» و بعد الالف «شین مثلثه مکسوره» و بعدها «عین مهمله» ، هذه النسبه الی مجاشع بن دارم بطن من تمیم(2).
و عبد اللّه بن اسعد یافعی یمنی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة خمس عشره و مائتین گفته:
[و فیها توفی الاخفش الاوسط، امام العربیة ابو الحسن سعید بن مسعده النحوی البلخی المجاشعی احد نحاه البصره. . .].
الی ان قال: و الاوسط المذکور کان من ائمه العربیة، اخذ النحو عن سیبویه و کان یقول: ما وضع سیبویه فی کتابه شیئا الا و عرضه علی و کان یری انه اعلم به منی و انا الیوم اعلم به منه.
و هذا الاخفش المذکور هو الذی زاد فی العروض، واحدا من البحور علی ما وضعه الخلیل المشهور.
و حکی ابو العباس ثعلب، عن أبی سعید بن سلمه(3) قال: دخل الفراء علی سعید بن مسعدة المذکور، فقال: جاءکم سید اهل العربیة، فقال الفراء: اما ما دام
ص:74
الاخفش یعیش فلا.
و للاخفش المذکور عدة تصانیف منها: کتاب «الاوسط» فی النحو، و کتاب «تفسیر معانی القرآن» و کتاب «الاشتقاق» و کتاب «المقاییس» و کتاب «العروض» و کتاب «القوافی» و کتاب «معانی الشعر» و کتاب «الملوک» و کتاب «الاصوات» و کتاب «المسائل الکبیر» و کتاب «المسائل الصغیر» و غیر ذلک]-الخ(1).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[سعید بن مسعدة ابو الحسن الاخفش الاوسط، و هو احد الاخافش الثلثة المشهورین، و رابع الاخافش المذکورین فی هذا الکتاب.
کان مولی بنی مجاشع بن دارم من اهل بلخ، سکن البصرة.
و کان اجلع لا تنطبق شفتاه علی اسنانه، قرأ النحو علی سیبویه، و کان اسن منه و لم یأخذ عن الخلیل، و کان معتزلیا، حدث عن الکلبی، و النخعی(2) ، و هشام بن عروة.
و روی عنه ابو حاتم السجستانی، و دخل بغداد و اقام بها مدة، و روی و صنف بها و قال: و لما ناظر سیبویه الکسائی و رجع وجه الی، فعرفنی خبره و مضی الی الاهواز و ودعنی، فوردت بغداد، فرایت مسجد الکسائی، فصلیت خلفه الغداة، فلما انفتل من صلاته و قعد، و بین یدیه الفراء، و الاحمر، و ابن سعدان(3) ، سلمت علیه و سألته عن مائة مسألة، فاجاب بجوابات خطأته فی جمیعها، فاراد اصحابه الوثوب علی، فمنعهم عنی، و لم یقطعنی ما رایتهم علیه مما کنت فیه، و لما فرغت، قال لی: باللّه انت ابو الحسن سعید بن مسعدة، فقلت: نعم، فقام الی و عانقنی
ص:75
و اجلسنی الی جنبه، ثم قال: لی أولاد أحب أن یتأدبوا بک و یتخرجوا علیک، و تکون معی غیر مفارق لی، فاجبته الی ذلک، فلما اتصلت الایام بالاجتماع، سألنی ان أؤلف له کتابا فی «معانی القرآن» ، فألفت کتابا فی المعانی فجعله أمامه و عمل علیه کتابا فی المعانی، و عمل الفراء فی ذلک کتابا علیهما، و قرأ علیه الکسائی کتاب سیبویه سرا، و وهب له سبعین دینارا.
و قال المبرد: احفظ من أخذ عن سیبویه الاخفش، ثم الفاشی(1) ، ثم قطرب.
قال: و کان الاخفش أعلم الناس بالکلام، و أحذقهم بالجدل، صنف «الاوساط» فی النحو، «معانی القرآن» ، «المقاییس» فی النحو، «الاشتقاق» ، «المسائل الکبیر» «الصغیر» ، «العروض» ، «القوافی» ، «الاصوات» و غیر ذلک، و مات سنة عشر، و قیل: احدی و عشرین و مائتین](2).
اما تفسیر أبو العباس ثعلب احمد بن یحیی الشیبانی البغدادی، مولی را بأولی، پس حسین بن أحمد زوزنی(3) در «شرح سبع معلقه» گفته:
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها
الفرج موضع المخافة، و الفرج ما بین قوائم الدواب، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و الجمع فروج.
و قال ثعلب: ان المولی فی هذا البیت بمعنی الاولی بالشیء کقوله تعالی:
ص:76
مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی هی الاولی بکم]-الخ(2).
و فضائل شامخه و مناقب باذخۀ ثعلب، سابقا در جزء اول این جلد، از زبان اعیان، مثل ابن خلکان در «وفیات الأعیان»(3) و نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات»(4) و یافعی در «مرآة الجنان»(5) و ذهبی در «عبر»(6) و ابن الوردی در «تتمة المختصر»(7) شنیدی.
و نیز ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
[ثعلب العلامة المحدث شیخ اللغة و العربیة أبو العباس أحمد بن یحیی بن یزید الشیبانی مولاهم البغدادی المقدم فی الکوفیین.
سمع ابراهیم بن المنذر الحزامی(8)، و محمد بن سلام الجمحی(9)، و عبید اللّه ابن عمر القواریری(10)، و محمد بن الاعرابی(11) ، و طائفة سواهم.
حدث عنه نفطویه(12)، و محمد بن العباس الیزیدی(13)، و علی الاخفش، و أحمد
ص:77
ابن کامل(1)، و أبو عمر الزاهد، و محمد بن مقسم(2) ، و آخرون.
مولده سنة مائتین، و ابتدأ بالطلب سنة ست عشرة، حتی برع فی علم الادب و لو سمع اذ ذاک لسمع من عفان(3)، و ذویه، و انما أخرجته فی هذا الکتاب، لانه قال: سمعت من القواریری مائة ألف حدیث.
و قال الخطیب(4): کان ثعلب ثقة حجة، دینا صالحا، مشهورا بالحفظ. . .
الی أن قال: قال المبرد: اعلم الکوفیین ثعلب، فذکر له الفراء فقال: لا یعشره] -الخ(5).
از این عبارت ظاهر است که، ثعلب، علامه، و محدث، و شیخ لغت، و عربیت، و مقدم در نحو کوفیین است، و چون که از قواریری صد هزار حدیث شنیده، ذهبی او را از حفاظ حدیث شمرده، و خطیب تصریح کرده بآنکه ثعلب ثقة و حجت، و دین و صالح، و مشهور بالحفظ بوده، و مبرد گفته که او را علم کوفیین است، و هر گاه کسی ذکر فراء بمقابلۀ ثعلب کرد، مبرد افاده کرد که فراء بیک دهم مرتبۀ ثعلب نمی رسد.
اما حکم أبو العباس محمد بن یزید المبرد بمجیء مولی بمعنی أولی،
ص:78
پس جناب سید مرتضی(1) رضی اللّه تعالی عنه و أرضاه در «شافی» فرموده:
قال أبو العباس المبرد فی کتابه المترجم بالعبارة عن صفات اللّه تعالی:
تأویل (الولی) : الذی هو أولی: أی أحق، و مثله (المولی)(2).
از این عبارت ظاهر است که ولی بمعنی اولی و احق است، و مولی مثل ولی است، پس آن هم بمعنی اولی و احق باشد.
و مبرد از مشاهیر اساطین جلیل الشأن، و نحاریر مهرۀ اعیان است، و عوالی محامد، و جلائل محاسن او، سابقا در جزء اول این جلد، از تصریحات ائمۀ بارعین، و نقاد ماهرین، مثل ابن خلکان، و ذهبی، و صفدی، و یافعی، و سیوطی شنیدی(3) ، بعض عبارات سابقه در اینجا هم ذکر می شود.
جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:
محمد بن یزید بن عبد الاکبر الازدی البصری أبو العباس المبرد، امام العربیة ببغداد فی زمانه، أخذ عن المازنی(4)، و أبی حاتم السجستانی(5).
و روی عنه اسماعیل الصفار(6)، و نفطویه، و الصولی(7)، و کان فصیحا بلیغا،
ص:79
مفوها ثقة، اخباریا، علامة، صاحب «نوادر» و «ظرافة» ، و کان جمیلا لا سیما فی صباه.
قال السیرافی(1) فی «طبقات النحاة البصریین» : و هو من ثمالة قبیلة من الازد و فیه یقول عبد الصمد بن المعذل(2) :
سألنا عن ثمالة کل حی فقال القائلون و من ثمالة
فقلت محمد بن یزید منهم فقالوا زدتنا بهم جهالة
قال: و کان الناس بالبصرة یقولون: ما رأی المبرد مثل نفسه، و لما صنف المازنی کتاب «الالف و اللام» سأل المبرد عن دقیقه و عویصه، فاجابه باحسن جواب فقال له: فانت المبرد «بکسر الراء» .
قال نفطویه: ما رأیت احفظ للاخبار بغیر أسانید منه، و له من التصانیف:
«معانی القرآن» ، «الکامل» ، و «المقتضب» ، «الروضة» ، «المقصور و الممدود» ، «الاشتقاق» ، «القوافی» ، «اعراب القرآن» ، «نسب عدنان و قحطان» ، «الرد علی سیبویه» ، «شرح شواهد» ، الکتاب «ضرورة الشعر» ، «العروض» «ما اتفق لفظه و اختلف معناه» «طبقات النحاة البصریین» و غیر ذلک.
قال السیرافی: و کان بینه و بین ثعلب من المنافرة مالا خفاء فیه، و اکثر اهل التحصیل یفضلونه]-الخ(3).
و نیز سیوطی در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب آورده:
و أخذ النحو عن المازنی و الجرمی جماعة، برع منهم أبو العباس المبرد، .
ص:80
فلم یکن فی وقته و لا بعده مثله.
و عنه اخذ أبو اسحاق الزجاج، و أبو بکر بن السراج(1) ، و مبرمان(2)، و اکابر من لقینا من الشیوخ].
و از آنجا که بواسطۀ جناب سید مرتضی طاب ثراه، عبارت مبرد نقل کرده شد، محتمل است که متعصبی بملاحظة آن، ماروار بر خود بپیچد، و گردن کبر و غرور بر دارد، و حرف تشکیک و تمریض بر زبان آرد، پس برای تنکیس رأس، و ازاحۀ وسواس او، تذکیرش بدرر و غرر فضائل باهره، و جواهر زواهر مناقب فاخرۀ آن جناب، که ائمه و اساطین و اعیان محققین سنیه، بالجاء حق ذکر کرده اند، و سابقا در جزء اول این جلد ذکر کردیم، کافی و وافی است، بیانش آنکه از عبارت ابن خلکان در «وفیات الأعیان»(3) ظاهر است که جناب سید مرتضی، نقیب طالبین بوده، و امام بود در علم کلام و ادب و شعر، و کتاب «غرر و درر» آن جناب نهایت جلیل الشأن و عظیم المرتبه است، که در حق آن گفته: که آن کتابی است ممتع که دلالت می کند بر فضل کثیر و توسع در اطلاع بر علوم.
و نیز ابن خلکان تصریح نموده بکثرت فضائل و ملح آن جناب.
و نیز از آن ظاهر است که ابن بسام(4) ، جناب سید مرتضی را در کتاب «ذخیره» ذکر کرده، و بمدح و ثنای آن جناب، ذخیرۀ شرف اندوخته، و گفته آنچه حاصلش این است: که این شریف، امام ائمۀ عراق است
ص:81
در اختلاف و اتفاق، و بسوی آن جناب پناه آورده اند علماء عراق، و نیز از آن جناب اخذ کرده اند علمای عراق، و آن جناب صاحب مدارس عراق است، و جامع شارد و آنس آن است، و اخبار آن جناب دائر و سائر، و اشعارش معروف و مشهور، و مآثر و آثار آن جناب در راه خدا محمود و تآلیف آن جناب در دین، و تصانیفش در أحکام مسلمین از آن قبیل است که شهادت می دهد بر آنکه آن جناب فرع این اصول، و از اهل این بیت جلیل است.
و عبد اللّه بن اسعد یافعی که فضائل سنیه و مناقب علیه او از زبان اساطین قوم شنیدی، نیز مثل ابن خلکان در تعظیم و تبجیل، و مدح و ثناء سید مرتضی طاب ثراه کوشیده است، یعنی تصریح کرده بآنکه آن جناب نقیب طالبین و امام در علم کلام و ادب و شعر بوده، و در مدح کتاب «غرر و درر» آن جناب گفته: که آن مشتمل است بر فنون از معانی ادب، و تکلم کرده در آن بر نحو و لغت و غیر آن، و آن کتابی است که دلالت می کند بر فضل کبیر، و توسع در اطلاع بر علوم.
و بعد این وصف و ثنا، مدح عظیم، و تبجیل جلیل آن جناب از ابن بسام که ابن خلکان آورده، ذکر کرده، و در آخر تصریح نموده، به آنکه ملح شریف مرتضی و فضائل آن جناب بسیار است(1).
و محتجب نماند که ابن بسام، مادح جناب سید مرتضی، از اکابر فضلای اعلام، و اجله مهرۀ فخام است، و أبو عبد اللّه محمد بن أبی الخصال(2) ، که
ص:82
حائز انواع خصال فضل و کمال است، او را بنهایت مدح و ثنا ستوده، و قصب مسابقت در تعظیم و تبجیل او ربوده، چنانچه محیی الدین ابو محمد عبد الواحد بن علی التمیمی المراکشی(1) در کتاب «المعجب فی تلخیص اخبار المغرب» گفته:
[لم یزل امیر المسلمین یعنی علی بن یوسف بن تاشفین(2) من اول امارته یستدعی اعیان الکتاب من جزیرة الاندلس، و صرف عنایته الی ذلک، حتی اجتمع له منهم ما لم یجتمع لملک، کابی القاسم بن الجد المعروف بالاجدب(3)، أحد رجال البلاغة، و ابی بکر محمد بن محمد المعروف بابن القبطرنة، و ابی عبد اللّه محمد بن أبی الخصال، و أخیه أبی مروان(4)، و أبی محمد عبد المجید بن عبدون(5) المذکور آنفا فی جماعة یکثر ذکرهم.
و کان من انبههم عنده، و أکبرهم مکانة لدیه، أبو عبد اللّه محمد بن أبی الخصال و حق له ذلک، إذ هو آخر الکتاب، واحد من انتهی إلیه علم الآداب، و له مع ذلک فی علم القرآن و الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهذه العلوم الباع(6) الارحب، و الید الطولی، فمما اختار له رحمة اللّه فصول من رسالة کتب بها مراجعا لبعض اخوانه عن رسالة وردت علیه منه، یستدعی فیها منه شیئا من کلامه، و هذا الرجل صاحب الرسالة هو أبو الحسن علی بن بسام صاحب کتاب «الذخیرة» وصل من
ص:83
السید المسترق و المالک المستحق وصل اللّه انعامه لدیه، کما قصر الفضل علیه، کتابه البلیغ، و استدراجه المریغ(1)، فلو لا ان یصلد زند اقتداحه، و یرقد طرف افتتاحه، و تنقبض ید انبساطه، و تغبن صفقة اغتباطه، للزمت معه مرکز قدری، و صنت سریرة صدری، لکنه بنفثات سحره یسمع الصم، و یستنزل العصم(2)، و یقتاد الصعب فیصحب، و یستدر الصخور فتحلب، و لما فجأنی ابتداؤه، و قرع سمعی نداوة، فزعت الی الفکر، و خفق القلب بین الامن و الحذر، فطاردت من الفقر أوابد قفر، و شوارد عفر، تغبر فی وجه سائقها، و لا یتوجه اللحاق لوجیهها و لاحقها، فعلمت انها الاهابة و المهابة و الاسترابة حتی أیأستنی الخواطر، و اخلفتنی المواطر، الا زبرجا یعقب جوادا، و بهرجا لا یحتمل انتقادا، و انی لمثلی و القریحة مرجاة، و البضاعة مزجاة، ببراعة الخطاب و بزاعة الکتاب، و لو لا دروس معالم البیان، و استیلاء العفاء علی هذا الشأن، لما فاز لمثلی فیه قدح، و لا تحصل لی فی سوقه ربح، لکنه جو خال و مضمار جهال، و هی حکمة اللّه فی الخلق، و قسمته للرزق، و انا أعزک اللّه اربأ بقدر الذخیرة عن هذه النتف الاخیرة، و أری انها قد بلغت مداها، و استوفت حلاها و انا أخشی القدح فی اختیارک، و الاخلال بمختارک، و علی ذلک فو اللّه ما من عادتی أن اثبت ما أکتب فی رسم ینقل و لا فی وضع المراتب عندنا مخاطب، نحتفز له و نحتفل، و انما هو عفو فکر و یسیر ذکر، و عذرا أعزک اللّه، فانی خططت ما خططته و النوم مغازل، و القر منازل، و الریح تلعب بالسراج و تصول علیه صولة الحجاج]-الخ(3).
و ابن حجر عسقلانی که جلالت شأن، و عظمت مرتبة، و کمال تحقیق
ص:84
و تنقید او، مستغنی از بیان، در «لسان المیزان» نهایت مدح و ثنای آن جناب ذکر کرده، یعنی از ابن أبی طی(1) نقل نموده آنچه حاصلش این است:
که سید مرتضی اول کسی است که دار خود را دار علم گردانیده، و برای مناظره آن را مقرر ساخته، و فتوی داده قبل از آنکه بسن بیست سال رسد و حاصل بود برای آن جناب ریاست دنیا و علم با عمل کثیر در سر، و مواظبت تلاوت قرآن شریف، و قیام لیل، و افادۀ علم، و شوق و محبت علم بمرتبة داشت که بر علم چیزی را اختیار نمی ساخت، و علم بلاغت و فصاحت لهجه می افراشت.
و شیخ أبو اسحاق شیرازی، بکمال تبجیل و تعظیم و تفخیم، جناب سید مرتضی را ذکر کرده، یعنی گفته آنچه حاصلش این است که: شریف مرتضی ثابت الجأش بود، و کلام می کرد بزبان معرفت، و وارد می کرد کلمة مسددة را، پس می گذشت مثل گذشتن تیر در نشانه، و هر گاه شروع می کردند مردم کلام را، آن جناب در یک جانب می بود، و مردم دیگر در جانب دیگر، حاصل آنکه آن جناب تنها مقابل و مزاحم سائر علماء و فضلا می شد و دیگر اکابر و اجله بمرتبۀ او نمی رسیدند(2).
و جلالت شأن و علو مکان أبو اسحاق شیرازی، هر چند سابقا دریافتی، لیکن در این جا از لسان عمدة الأعیان سنیان، حضرت یحیی بن شرف نووی(3)، بعض فضائل عالیه و مناقب حالیۀ او باید شنید، در «تهذیب
ص:85
الاسماء» گفته:
أبو اسحاق الشیرازی صاحب «المهذب» و «التنبیه» و «تکرر فی الروضة» هو الامام أبو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف بن عبد اللّه الشیرازی الفیروزآبادی منسوب الی فیروزآباد (بفتح الفاء) و اصله بالفارسیة (الکسر) ، و هی بلیدة من بلاد فارس، و هو الامام المحقق المتقن و المدقق، ذو الفنون من العلوم المتکاثرات، و التصانیف النافعة المستجادات، الزاهد العابد الورع، المعرض عن الدنیا، المقبل بقلبه علی الآخرة، الباذل نفسه فی نصر دین اللّه تعالی، المجانب للهوی، أحد العلماء الصالحین، و عباد اللّه العارفین، الجامعین بین العلم و العبادة، و الورع و الزهادة المواظبین علی وظائف الدین، المتبعین هدی سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم.
ولد سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة، و تفقه بفارس علی أبی الفرج ابن البیضاوی و بالبصرة علی الجزری، ثم دخل بغداد سنة خمس عشرة و أربعمائة، و تفقه علی شیخه القاضی الامام الجلیل أبی الطیب(1) الطبری طاهر بن عبد اللّه، و جماعات من مشایخه المعروفین، و سمع الحدیث من الامام الحافظ أبی بکر البرقانی(2)، (بفتح الباء) البرقانی و (بکسرها) و أبی علی بن شاذان(3)، و غیرهما من الائمة المشهورین.
رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام، فقال له: یا شیخ، فکان یفرح بذلک، و یقول سمانی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شیخا، و قال: کنت أعید کل درس مائة مرة، و إذا کانت فی المسئلة بیت شعر یستشهد به، حفظت القصیدة
ص:86
کلها من أجله.
و کان عاملا بعلمه، صابرا علی خشونة العیش، معظما للعلم، مراعیا للعمل بدقائقه و بالاحتیاط.
کان یوما یمشی و معه بعض أصحابه فعرض فی الطریق کلب فجره صاحبه، فنهاه الشیخ، و قال: أ ما علمت ان الطریق بینی و بینه مشترک؟ .
و دخل یوما مسجدا لیأکل فیه شیئا علی عادته، فنسی فیه دینارا، فذکره فی الطریق، فرجع فوجده، فترکه و لم یمسه و قال: ربما وقع من غیری و لا یکون دیناری.
قال الحافظ أبو سعد السمعانی: کان الشیخ أبو اسحاق امام الشافعیة و المدرسین ببغداد فی النظامیة، شیخ الدهر و امام العصر، رحل إلیه الناس من الاقطار، و قصدوه من کل النواحی و الامصار، و کان یجری مجری. أبی العباس بن سریج(1).
قال: و کان زاهدا ورعا، متواضعا ظریفا، کریما سخیا جوادا، طلق الوجه، دائم البشر، حسن المجالسة، ملیح المحاورة، و کان یحکی الحکایات الحسنة، و الاشعار الملیحة، و کان یحفظ منها کثیرا، و کان یضرب به المثل فی الفصاحة.
و قال السمعانی أیضا فی موضع آخر: تفرد الامام أبو اسحاق الشیرازی بالعلم الوافر کالبحر الزاخر، مع السیرة الجمیلة، و الطریقة المرضیة، جاءته الدنیا صاغرة، فأبی لها و أطرحها و قلاها.
قال: و کان عامة المدرسین بالعراق و الجبال تلامیذه و أصحابه، صنف فی الاصول و الفروع، و الخلاف، و الجدل، کتبا اضحت للدین أنجما و شهبا.
قال: و کان یکثر مباسطة أصحابه، و یکرمهم، و یطعمهم، و یشتری طعاما کثیرا
ص:87
فیدخل بعض المساجد فیأکل منه مع أصحابه، و ما فضل ترکوه لمن یرغب فیه، و کان طارحا للتکلف.
قال القاضی أبو بکر محمد بن عبد الباقی(1) الانصاری: حملت إلیه فتوی، فرأیته فی الطریق، فمضی الی دکان خباز، أو بقال، و أخذ قلبه و دواته، و کتب جوابه، و مسح القلم فی ثوبه، و کان ذا نصیب وافر من مراقبة اللّه عز و جل، و الاخلاص و إرادة اظهار الحق و نصح الخلق.
قال أبو الوفا بن عقیل(2) : شاهدت شیخنا ابا اسحاق لا یخرج شیئا الی فقیر الا احضر النیة، و لا یتکلم فی مسئلة الا قدم الاستعاذة باللّه تعالی، و أخلص القصد فی نصرة الحق، و لا صنف شیئا الا بعد ما صلی رکعات، فلا جرم شاع اسمه، و انتشرت تصانیفه شرقا و غربا لبرکة اخلاصه، قالوا: و کان مستجاب الدعاء.
قال القاضی محمد بن محمد الماهانی: امامان لم یتفق لهما الحج: الشیخ أبو اسحاق الشیرازی، و القاضی أبو عبد اللّه الدامغانی(3).
انشد السمعانی، و غیره للرئیس أبی الخطاب علی بن عبد الرحمن بن هارون ابن الجراح(4):
سقیا لمن صنف «التنبیه» مختصرا الفاظه الغر و استقصی معانیه
ص:88
ان الامام أبا اسحاق صنفه للّه و الدین، لا للکبر و التیه
رأی علوما عن الافهام شاردة فحازها ابن علی کلها فیه
بقیت للشرع ابراهیم منتصرا تذود عنه اعادیه و تحمیه
قوله مختصرا بکسر الصاد، و الفاظه منصوب به.
و لابی الخطاب أیضا:
اضحت بفضل أبی اسحاق ناطقه صحائف شهدت بالعلم و الورع
بها المعانی کسلک العقد کامنة و اللفظ کالدر سهل حد ممتنع
رأی العلوم و کانت قبل شاردة فحازها الالمعی الندب فی اللمع
لا زال علمک ممدودا سرادقه علی الشریعة منصورا علی البدع
و لابی الحسن القابسی(1) :
ان شئت لشرع رسول اللّه مجتهدا یفتی و یعلم حقا کلما شرعا
فاقصد هدیت أبا اسحاق مغتنما و ادرس تصانیفه ثم احفظ «اللمعا»
و نقل عنه انه قال: بدأت فی تصنیف «المهذب» سنة خمس و خمسین و أربع مائة، و فرغت منه یوم الاحد آخر رجب سنة تسع و ستین و أربع مائة.
توفی رحمه اللّه ببغداد یوم الاحد، و قیل: لیلة الاحد الحادی و العشرین من جمادی الآخرة، و قیل: الاولی، سنة ثنتین و سبعین و اربعمائة، و دفن بباب البرز و صلی علیه من الخلائق من لا یعلمهم الا اللّه، و روی فی النوم، و علیه ثیاب بیض، فقیل: ما هذا؟ فقال: عز العلم](2).
ص:89
و از افادۀ ابو الحسن علی بن الحسن الباخرزی(1) در «دمیة القصر» ظاهر است که جناب سید مرتضی، ثمر دوحۀ سیادت، و فلک ریاست، و علم آن جناب مثل سیف منتضی است، و برای آن جناب محاسن اشعار و محامد آثار است (2).
و از عبارت ذهبی در «عبر(3)» ظاهر است: که جناب سید مرتضی امام بود در کلام و شعر و بلاغت، و کثیر التصانیف و متبحر بود در فنون علم.
و از عبارت سیوطی در «بغیة الوعاة(4)» واضح است: که یاقوت حموی مدح عظیم و ثناء جلیل جناب سید مرتضی نقل کرده که از آن ثابت است که آن جناب، متوحد بود در علوم کثیره مثل کلام و فقه و اصول فقه و ادب از نحو و شعر و معانی آن و لغت و غیر آن، و اجماع بر فضل آن جناب واقع شده.
و نیز سیوطی کتاب «غرر و درر» سید مرتضی را از مآخذ کتاب خود «اتقان فی علوم القرآن» گردانیده، مثل افادات و تحقیقات دیگر ائمه و اساطین عالی درجات خود تمسک بآن نموده، در صدر «اتقان» بعد ذکر انواع علوم قرآن گفته:
[و غالب هذه الانواع فیها تصانیف مفردة، وقفت علی کثیر منها، و من المصنفات فی مثل هذا النمط، و لیس فی الحقیقة مثله و لا قریبا منه، و انما هی طائفة یسیرة و نبذة قصیرة، : «فنون الافنان فی علوم القرآن» لابن الجوزی،
ص:90
و «جمال القراء» للشیخ علم الدین السخاوی(1) ، و «المرشد الوجیز فی علوم تتعلق بالقرآن العزیز» لابی شامة(2) ، و «البرهان فی مشکلات القرآن» لابی المعالی(3) عزیزی بن عبد الملک المعروف بشیذلة و کلها بالنسبة الی نوع من هذا الکتاب، کحبة رمل فی جنب رمل عالج، و نقطة قطر فی حیال بحر زاخر، فهذه اسماء الکتب التی نظرتها علی هذا الکتاب و لخصته منها فمن الکتب المتعلقة بالتفسیر:
«تفسیر ابن جریر(4)» و ابن أبی حاتم(5).
الی أن قال: و من الکتب الجامعة «بدائع الفوائد» لابن القیم(6)، «کنز الفوائد» للشیخ عز الدین ابن عبد السلام(7)، «الغرر و الدرر» للشریف المرتضی، «تذکرة» للبدر بن الصاحب، «جامع الفنون» لابن شبیب الحنبلی(8)، «النفیس»
ص:91
لابن الجوزی، «البستان» لابی اللیث السمرقندی(1)](2).
از این عبارت ظاهر است که سیوطی «غرر و درر» جناب سید مرتضی را از مآخذ کتاب خود که مصنفات جلیلۀ دیگر ائمۀ کبار را بمقابله نوعی از آن مثل حبه رمل بمقابلۀ رمل عالج، و نقطه قطر در حیال بحر زاخر می داند، گردانیده.
و نیز سیوطی در «اتقان» در ذکر انواع اقامة صیغۀ مقام أخری گفته:
[و منها تذکیر المؤنث علی تأویله بمذکر، نحو: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ(3) أی وعظ، وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتا(4) علی تأویل البلدة بالمکان فَلَمّا رَأَی اَلشَّمْسَ بازِغَةً، قالَ هذا رَبِّی(5)، أی الشخص أو الطالع إِنَّ رَحْمَتَ اَللّهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ(6).
قال الجوهری: ذکرت علی معنی الاحسان.
و قال الشریف المرتضی فی قوله: وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ(7): ان الاشاره للرحمة، و انما لم یقل: و لتلک، لان تأنیثها غیر حقیقی، و لانه یجوز أن یکون فی تأویل «أن یرحم»](8).
ص:92
و ابن الشجری(1) که از اکابر علمای مشهورین، و اعاظم ائمۀ نحویین و لغویین است، چنانچه ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[الشریف أبو السعادات هبة اللّه بن علی بن محمد بن حمزة العلوی الحسینی المعروف بابن الشجری البغدادی، کان اماما فی النحو و اللغة و أشعار العرب و أیامها و أحوالها، کامل الفضائل، متضلعا من الآداب، صنف فیها عدة تصانیف فمن ذلک کتاب «الامالی» و هو أکبر تآلیفه و أکثرها إفادة، أملاه فی أربعة و ثمانین مجلسا، و هو یشتمل علی فوائد جمة من فنون الادب، و ختمه بمجلس قصره علی أبیات من شعر أبی الطیب المتنبی(2) تکلم علیها، و ذکر ما قاله الشراح فیها، و زاد من عنده ما سنح له و هو من الکتب الممتعة]الخ(3).
در «أمالی» خود از جناب سید مرتضی نقل می نماید:
شهاب الدین أحمد خفاجی(4) در «ریحانة الالباء و زهرة الحیاة الدنیا» بترجمۀ عبد الحق(5)شامی، بعد ذکر اشعار عدیده که از قصیدۀ طویله نقل کرده، و از جمله آن این اشعار است:
کأن دموع المزن و هی سواکب دموع محب فارقته الحبائب
فذاک الحیاء لا زال فی أربع الحمی مرئیا به منها الزلال الخضارب(6)
فتصبح منه الارض مخضرة الربی مجللة بالریط منها الاهاضب
ص:93
و یصبح منثورا بها ریق الحیاء کما نثرت من جیدها السمط کاعب
خمائل فیها للظباء مسارح و فیها لأذیال الریاح مساحب
و فیها لاطراف الغصون و نورها عیون علت من فوقهن حواجب
گفته:
[و قوله: «و فیها لاطراف الغصون» البیت کقول ابن نباتة(1) السعدی من قصیدة له مطلعها:
رضینا و لم ترض السیوف القواضب نجاذبها عن هامهم و تجاذب
و منها:
خلقنا باطراف القنا فی ظهورهم عیونا لها وقع السیوف حواجب
و تابعه أبو اسحاق ابراهیم الغزی(2) ، فقال:
خلقنا لهم فی کل عین و حاجب بسمر القنا و البیض عینا و حاجبا
و هنا لنا فائدة نفیسة: و هی ان من أهل المعانی من أدعی ان بیت الغزی ابدع لما
ص:94
فیه من الطباع(1) بین السمر و البیض، ورد العجز(2) علی الصدر، و اللف(3) و النشر، و مراعاة النظیر (4).
و ادعی انه یجوز أن یراد بالعین فیه الرئیس، و بالحاجب من یتبعه و حجابه، و المعنی أن رماحنا و سیوفنا نالت الحاجب و المحجوب، و الرئیس و المرءوس، مع اشتماله علی التوریة، و الاستعارة، و هو جمیعه مما خلا عنه البیت الاول، مع ما فیه من الافتخار بقتال الاعداء الثابتین دون المنهزمین، فانه لا یفتخر بمثله.
و بهذا عیب البیت النباتی أیضا، و ان ذکر صاحب «ایضاح المعانی» انه ابلغ، لاشتماله علی زیادة معنی، و هو الاشاره الی انهزامهم(5)، و أطال(6) فیه،
ص:95
و أسهب، و بعد، و قرب.
و الحق ما ذهب إلیه خطیب المعانی، فان الفضل للمتقدم، و بیت النباتی احلی لما فیه من التشبیه البدیع، بجعل أثر الطعنة المستدیرة من الرمح عینا، و شطبة السیف فوقها حاجبا، و الاغراب بجعل الظهر محل العین و الحاجب.
و أما انهزامهم فلا یدل علی عدم شجاعتهم حتی یخل بالفخر، فان الشجاع ینهزم ممن هو أشجع منه، و لهذا قالوا: الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین کما فر موسی حین هم به القبط(1) ، و ما ذکره من معنی العین و الحاجب سخیف و تخیل ضعیف، مع أن جعل الضرب فی العین و الحاجب من العجائب(2).
و قد مر لی ما نحوت فیه ابن نباته بعینه و حاجبه و هو:
و تنظره فی قلبی الصب أعین علیها لمحنی الضلوع حواجب
و ما ذکر من النقد علیه نقله ابن الشجری فی «امالیه»(3)عن الشریف المرتضی و قال: انه عاب علیه قوله: «بظهورهم» و قال: لو قال: «بصدورهم» لکان أمدح، لان الطعن و الضرب فی الصدور ادل علی الاقدام و الشجاعة للطاعن و الضارب و المطعون و المضروب، لان الرجل إذا وصف قرنه بالاقدام مع ظهوره علیه، کان أمدح من وصفه بالانهزام کما قال أبو تمام(4):
ص:96
حرام علی أرماحنا طعن مدبر و تندق فی أعلی الصدور صدورها]
(1).(2) از این عبارت ظاهر است که نقدی که بعض اهل معانی بر بیت ابن نباته وارد کرده، موجد و مخترع آن جناب سید مرتضی است، و ابن شجری آن را در «امالی» خود از آن جناب نقل کرده.
پس از این جا نهایت جلالت مرتبه و عظمت شأن جناب سید مرتضی، و غایت مهارت و حذق و جودت نظر آن جناب ظاهر است، که بر بیت ابن نباته که از اکابر بلغا و اجله فصحا است، نقدی وارد فرموده که دیگران اقتفای اثر و تقلید آن جناب در ذکر آن اختیار کرده اند، و ابن الشجری، که از افاخم و اعاظم مهره و حذاق است، آن را در «امالی» خود از آن جناب نقل کرده.
و نیز سابقا شنیدی که ابو العلاء معری(3) که علو مرتبۀ او در علوم عربیه دریافتی، و شنیدی که در علم ادب کتابی تصنیف کرده که زیاده از یکصد جلد است، و قاضی ابو الطیب الطبری نظیر او را در جمیع مردم عزیز دانسته، و او را سابق الفضل و مکمل گفته، و ارشاد کرده: که قلب او کتب جمیع علوم است، و خاطر او در حدت نار مشعل است، و متساوی است برای او سر معانی و جهر آن، و معضل معانی ظاهر است نزد او و مفصل است.
و نیز از «ارشاد» او ظاهر است که ابو العلاء نظم در باسراع نموده،
ص:97
و بلندی مرتبۀ این در بمثابه است که کواکب هم پست تر است از آن(1) الی غیر ذلک مما سمعت.
جناب سید مرتضی و سید رضی را بمالکی سرح القریض وصف نموده جلالت شأن و تقدم و تبریز ایشان در فن شعر ظاهر ساخته، و قصیدۀ بدیعۀ خود را، که ابن خلکان نهایت مدح آن نموده(2)، و صفدی هم بعض اشعار آن را بکمال مرتبه استحسان کرده(3)، (کمترین بهاره از روی حسن که اهداء کرده شود بسوی احسن روضۀ مونقه که با وصف حسن رعی نکرده شود)(4)، وا نموده.
و نیز مدح این هر دو جناب را سبب تشرف خود دانسته(5).
و نیز از مدح او با ملاحظۀ عبارت شرح ظاهر است که این هر دو جناب در رفعت مکان و شهرت فضائل، مثل دو کوکب اند که مخفی نمی شود ضوء آن، بلکه آن هر دو روشن اند در ظلمت لیل و بیاض صبح، و مرتقی نمی شود بسوی ایشان حوادث دهر، پس اخفایشان بکند(6).
و نیز ظاهر است که ایشان متأنق اند، و مرتع در ریاض مکارم، و متألق اند
ص:98
بسؤدد و عفاف، و مثل قمراند در ظلمات، و فصاحت کلام ایشان بمرتبه ایست که هر گاه گویا می شوند اهل نجد نزدشان، مثل نبطند در رکاکت وعی(1).
و نیز از آن هویدا است که سید مرتضی و سید رضی هر دو متساوی اند در فضل، و قسمت کرده اند در میان خود مکارم را بتناصف و تصافی(2).
و نیز از آن روشن است که سید مرتضی و سید رضی سبقت کرده اند در حلبۀ مکارم وجود، و اطهر خلف افخر جناب سید مرتضی تالی ایشان است، و تبریز این هر سه بزرگان در فضائل، بمثابه ایست که حکم کرده مردم را بآنکه قضاء عجب کنند از این احلاف ندی وجود، که معاهدۀ آن کردند و وفا بمقتضای آن نمودند(3).
و نیز ابو العلاء بخطاب اینها گفته: که شما صاحبان نسب قصیر هستید،
ص:99
پس شرف شما ظاهر است بر کبراء و اشراف، و نیز کمال جلالت بیت رفیع ایشان بقول خود: ما زاغ-الخ،(1) ظاهر ساخته.
و از قول او: «و الشمس دائمة البقاء» واضح است که شرف بیت ایشان مثل شرف شمس دائم و غیر زائل است(2).
و از قول او: سطعت-الخ واضح است که نار قری که آن را رضیین کریمین و سید اطهر روشن کرده، عظیم و مرتفع است که زحل هم، اطفاء آن نمی تواند کرد و روشنی این نار روشنی نور حق است که همیشه زیادت در سطوع دارد و منطفی نمی شود(3).
و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در رساله «تأویل حدیث صحیح مسلم» مثبت کذب و غدر و خیانت فلان و فلان خود را معتقد علم و فضل و بلاغت جناب سید مرتضی وا نموده و آن جناب را بلقب علم الهدی یاد ساخته.
ص:100
اما حکم ابراهیم بن محمد ابو اسحاق الزجاج، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس از عبارت فخر الدین رازی در «نهایة العقول» که آنفا در ذکر حکم اخفش منقول شده، واضحست.
و مستتر نماند که زجاج نجم و هاج سماء فضل و براعت، بلکه بدر منیر فلک اتقان صناعت است، و اجله و اعاظم ارباب نقد و اتقان، و اساطین والا شأن بمدح او رطب اللسان اند.
حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت زجاج گفته:
[و المشهور بهذه النسبة ابو اسحاق ابراهیم السری بن سهل النحوی الزجاج صاحب کتاب «معانی القرآن» ، کان من أهل الفضل و الدین، حسن الاعتقاد، حمید المذهب، و له مصنفات حسان فی الادب]-الخ(1).
و یحیی بن شرف نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:
[ابو اسحاق الزجاج الامام فی العربیة، مذکور فی «الروضة» فی الشرط فی الطلاق فیمن علق طلاقها بأول ولد، و هو ابو اسحاق ابراهیم بن السری بن سهل البصری النحوی صاحب کتاب «معانی القرآن» .
قال الخطیب فی تاریخ(2) بغداد: کان ابو اسحاق الزجاج هذا من أهل الفضل و الدین، حسن الاعتقاد، حسن المذهب، له مصنفات حسان فی الادب. روی عنه
ص:101
علی بن عبد اللّه بن المغیرة و غیره]-الخ(1).
و قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[ابو اسحاق ابراهیم بن محمد السری بن سهل الزجاج النحوی، کان من أهل العلم بالادب و الدین]-الخ(2).
و یافعی در «مرآة الجنان» در سنة عشر و ثلاثمائة گفته:
[و فیها و قیل: فی احدی عشرة، و قیل: فی ست عشرة و ثلاثمائة توفی ابو اسحاق الزجاج ابراهیم بن محمد النحوی.
کان من أهل العلم بالادب و الدین المتین، و له من التصانیف فی معانی القرآن و علوم الادب، و العربیة و النوادر و غیر ذلک بضع عشرة مصنفا.
أخذ الادب عن المبرد، و ثعلب، و کان یخرط الزجاج، ثم ترکه، و اشتغل بالادب و نسب إلیه، و عنه أخذ أبو علی الفارسی النحوی(3) ، و إلیه ینسب أبو القاسم عبد الرحمن الزجاجی(4) صاحب کتاب «الجمل»](5).
اما تصریح محمد بن القاسم الانباری به اینکه أولی بمعنی مولی می آید
ص:102
پس جناب سید مرتضی رضی اللّه تعالی عنه و أرضاه، و جعل الجنة مثواه در «شافی» فرموده:
[و قال ابو بکر محمد بن القاسم الانباری فی کتابه فی القرآن المعروف «بالمشکل» : و المولی فی اللغة ینقسم الی ثمانیة أقسام: أولهن المولی المنعم المعتق، ثم المنعم علیه المعتق، و المولی الولی، و المولی الاولی بالشیء، و ذکر شاهدا علیه الآیة التی قدمنا ذکرها، و بیت لبید(1)، و المولی الجار، و المولی ابن العم، و المولی الصهر، و المولی الحلیف، و استشهد علی کل واحد من أقسام مولی بشیء من الشعر، لم نذکره لان غرضنا سواه](2).
و مخفی نماند که ابن الانباری از حفاظ بارعین، و اجله مهرۀ کاملین، و اکابر مشاهیر، و افاخم نحاریر است.
حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» گفته:
[ابو بکر محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن بن بیان بن سماعة ابن فروة بن قطن بن دعامة الانباری النحوی صاحب التصانیف.
کان من أعلم الناس بالنحو و الادب، و أکثرهم حفظا.
سمع اسماعیل بن اسحاق القاضی(3)، و أحمد بن الهیثم بن خالد البزاز(4)،
ص:103
و محمد بن یونس الکدیمی(1) ، و أبا العباس أحمد بن یحیی ثعلب النحوی، و محمد ابن أحمد بن النضر(2)، و أباه القاسم بن محمد بن بشار(3)الانباری و غیرهم.
روی عنه أبو الحسن الدارقطنی، و أبو عمر بن حیویه(4) الخزاز، و أبو الحسین ابن البواب، و طبقتهم، و کان صدوقا، فاضلا، دینا، برا، خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علم القرآن، و غریب الحدیث و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» و الرد علی من خالف مصحف العامة.
و کان یملی و أبوه حی، یملی هو فی ناحیة من المسجد، و أبوه فی ناحیة أخری، و کان یحفظ ثلاثمائة ألف بیت شاهد فی القرآن، و کان یملی من حفظه، و ما کتب عنه الاملاء قط الا من حفظه.
و کانت ولادته فی رجب سنة احدی و سبعین و مائتین، و توفی لیلة النحر من ذی الحجة سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة](5).
و مبارک بن محمد ابی الکریم المعروف بابن الاثیر در «خطبه نهایه» گفته:
ثم صنف الناس غیر من ذکرنا فی هذا الفن تصانیف کثیرة، منهم شمر بن
ص:104
حمدویه(1)، و أبو العباس أحمد بن یحیی اللغوی المعروف بثعلب، و أبو العباس محمد بن یزید الثمالی المعروف بالمبرد، و أبو بکر محمد بن القاسم الانباری، و أحمد بن الحسن الکندی(2) ، و أبو عمرو محمد بن عبد الواحد الزاهد(3)، صاحب ثعلب، و غیر هؤلاء من ائمة اللغة و النحو و الفقه و الحدیث، و لم یخل زمان و عصر ممن جمع فی هذا الفن شیئا، و انفرد فیه بتألیف، و استبد فیه بتصنیف](4).
و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[ابو بکر محمد بن ابی محمد القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن بن بیان ابن سماعة بن فروة بن قطن بن دعامة الانباری النحوی صاحب التصانیف المشهورة فی النحو و الادب، کان علامة وقته فی الادب، و أکثر الناس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة، دینا خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علوم القرآن و غریب الحدیث و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» و «الرد علی من خالف مصحف العامة» و کتاب «الزاهر» ذکره الخطیب فی «تاریخ بغداد»(5) و أثنی علیه و قال: بلغنی انه کتب عنه و ابوه حی، و کان یملی فی ناحیة من المسجد، و أبوه فی ناحیة أخری.
و کان أبوه عالما بالادب، موثقا فی الروایة، صدوقا أمینا، سکن بغداد، و روی عنه جماعة من العلماء، و روی عنه ولده المذکور، و له تصانیف، فمن
ص:105
ذلک کتاب «خلق الانسان» و کتاب «خلق الفرس» و کتاب «الامثال» و کتاب «المقصور و الممدود» و کتاب «المذکر و المؤنث» و کتاب «غریب الحدیث» .
و قال ابو علی القالی(1) : کان ابو بکر الانباری یحفظ فیما ذکر ثلاثمائة ألف بیت شاهد فی القرآن الکریم.
و قیل له: قد أکثر الناس فی محفوظاتک فکم تحفظ؟ فقال: احفظ ثلثة عشر صندوقا، و قیل: انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن باسانیدها]-الخ(2).
و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:
[ابن الانباری الحافظ العلامة شیخ الادب أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد ابن بشار النحوی.
سمع أبا العباس الکدیمی، و اسماعیل القاضی، و أحمد بن الهیثم البزاز، و ثعلبا، و طبقتهم، صنف تصانیف کثیرة، و یروی بأسانیده، و یملی من حفظه، و کان من أفراد الدهر فی سعة الحفظ مع الصدق و الدین.
قال الخطیب: کان صدوقا دینا من أهل السنة، صنف فی القراءات و «الغریب» و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» .
حدث عنه أبو عمر بن حیویه، و أحمد بن نصر الشذائی(3)، و عبد الواحد بن
ص:106
أبی هاشم(1)، و الدارقطنی، و محمد بن أخی میمی(2) ، و أحمد بن الجراح (3) و آخرون.
قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر یحفظ فیما قیل ثلاثمائة ألف بیت شاهدا فی القرآن.
و قال أبو علی التنوخی(4): کان ابن الانباری یملی من حفظه، و ما أملی من دفتر قط.
و قال حمزة بن محمد بن طاهر(5): کان ابن الانباری زاهدا متواضعا، حکی الدارقطنی انه حضره فصحف فی اسم، قال: فاعظمت له أن یحمل عنه وهم، و هبته، فعرفت مستملیه، فلما حضرت الجمعة الاخری، قال ابن الانباری: انا صحفنا الاسم الفلانی و نبهنا علیه ذلک الشاب علی الصواب.
قال محمد بن جعفر التمیمی(6): ما رأیت أحدا أحفظ من ابن الانباری، و لا أغزر من علمه، و حدثونی عنه انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا، و قیل: کان یأکل القلیة و یقول: ابقی علی حفظی، قیل: کان ممن یحفظ عشرین و مائة تفسیر بأسانیدها.
ص:107
و قیل: انه کان یتردد الی أولاد الراضی(1) باللّه یعلمهم، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا؟ ، فقال: أنا حاقن(2)، ثم عاد من الغد و قد صار عابرا، درس کتاب الکرمانی.
و قیل: انه أملی «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین ألف ورقة، و له کتاب «الامداد» کبیر جدا، و کتاب «شرح الکافی» فی ألف ورقة و کتاب «الجاهلیات» فی سبعمائة ورقة، و کان رأسا فی نحو الکوفیین]-الخ(3).
و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته:
و فیها ابن الانباری أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد بن بشار النحوی اللغوی العلامة، صاحب المصنفات، و له سبع و خمسون سنة، سمع فی صغره من الکدیمی و اسماعیل القاضی، و أخذ عن أبیه، و ثعلب، و طائفة.
قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر، یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن.
و قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأینا احفظ من ابن الانباری، و لا أغزر بحرا، حدثونی عنه، انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.
قال: و حدثت انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا](4).
ص:108
و خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:
[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار أبو بکر ابن الانباری النحوی اللغوی العلامة، ولد سنة احدی و سبعین.
قال أبو علی القالی تلمیذه: کان یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شعر شاهد فی القرآن، و کان یملی من حفظه، و ما أملی من دفتر، و کان زاهدا متواضعا. .
الی ان قال:
و روی عنه: انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.
قال التمیمی: و حدثت انه کان یحفظ عشرین و مائة تفسیر بأسانیدها.
کان یتردد الی اولاد الراضی باللّه، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا، فقال: أنا حاقن، و مضی، فلما عاد من الغد عاد و قد صار عابرا، مضی من یومه، فدرس کتاب الکرمانی.
کان اماما فی نحو الکوفیین، و أملی کتاب «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین ورقة]-الخ(1).
و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته:
و فیها توفی العلامة امام اللغة، صاحب المصنفات، أبو بکر محمد بن الانباری النحوی اللغوی، عمر سبعا و خمسین سنة، سمع فی صغره من الکدیمی، (بضم الکاف) و اسماعیل القاضی، و أخذ عن أبیه، و ثعلب، و طائفة.
قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن.
و قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأیت احفظ من ابن الانباری، و لا أغزر
ص:109
بحرا منه.
و روی عنه: انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.
قال: و حدثت انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن العظیم بأسانیدها.
و قیل: انه املا «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین الف ورقة، و کان علامة وقته فی الآداب، و أکثر الناس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة، دینا خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علوم القرآن، و «غریب الحدیث» و «المشکل» ، و کان یملی فی ناحیة من المسجد و أبوه فی ناحیة أخری](1).
و شیخ محمد بن محمد الجزری(2) در «طبقات القرا» گفته:
[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن أبو بکر بن الانباری البغدادی الامام الکبیر و الاستاد الشهیر. . . الی أن قال:
قال أبو علی القالی: کان ابن الانباری یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهدا فی القرآن، و کان ثقة صدوقا، و کان احفظ من تقدم من الکوفیین.
و قال حمزة بن محمد بن طاهر: کان زاهدا متواضعا.
و قال الدانی(3) فیه: امام فی صناعته مع براعة فهمه، و سعة علمه، و صدق لهجته.
و قال أبو علی التنوخی: کان ابن الانباری یملی من حفظه، ما أملی قط من دفتر. . . الی أن قال:
قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأینا احفظ من ابن الانباری و لا أغزر من علمه حدثونی عنه انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.
ص:110
قال التمیمی: و هذا ما لا یحفظ لاحد قبله، و حدثت عنه: انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا بأسانیدها.
و قال لی أبو الحسن العروضی(1) : کان ابن الانباری یتردد الی أولاد الراضی باللّه، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا، فقال: أنا حاقن، و مضی، و جاء من الغد و قد صار عابرا مضی من یومه فدرس کتاب الکرمانی.
قلت: و کتابه فی «الوقف و الابتداء» أول ما ألف فیه و احسن.
قال الدانی: سمعت بعض أصحابنا یقول عن شیخ له: ان ابن الانباری لما صنف کتابه فی «الوقف و الابتداء» جیء به الی ابن مجاهد (2) فنظر فیه، و قال:
لقد کان فی نفسی ان أعمل فی هذا المعنی کتابا، و ما ترک هذا الشاب لمصنف ما یصنف.
و حکی جعفر بن معاذ انه کان عنده فی الجامع، فسأله انسان عن معنی آیة، فقال: فیها عشرة أوجه، فقال: هات ما حضر منها، فقال: کلها حاضرة. . . الی أن قال:
توفی فی یوم الاضحی سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة ببغداد فی داره، و قیل:
سنة سبع و عشرین و له ثمان و ستون سنة](3).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسین بن بیان بن سماعة بن فروة ابن قطن بن دعامة الامام أبو بکر بن الانباری النحوی اللغوی.
ص:111
قال الزبیدی(1) : کان من اعظم الناس علما بالنحو و الادب، و أکثرهم حفظا.
سمع من ثعلب و خلق، و کان صدوقا فاضلا، دینا خیرا من أهل السنة.
روی عنه الدارقطنی، و جماعة، و کان یملی فی ناحیة و أبوه مقابله، و کان یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهدا فی القرآن، و کان یملی من حفظه لا من کتاب.
و مرض یوما، فعاده أصحابه، فرأوا من انزعاج والده علیه أمرا عظیما فطیبوا نفسه، فقال: کیف لا انزعج؟ ! و هو یحفظ جمیع ما ترون، و أشار الی خزانة مملوة کتبا و کان مع حفظه زاهدا متواضعا]-الخ(2).
و نیز سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:
[ابن الانباری الحافظ العلامة شیخ الادب أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد ابن بشار النحوی صاحب ثعلب.
صنف التصانیف الکثیرة، و أملی من حفظه، و کان من أفراد الدهر فی سعة الحفظ مع الدین و الصدق من أهل السنة، و کان یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن، و عنه: احفظ ثلثة عشر صندوقا، مات لیلة النحر ببغداد سنة 328](3).
و نیز سیوطی در «اتقان» گفته:
[قال ابن الصلاح(4): و حیث رأیت فی کتب التفسیر: قال أهل المعانی،
ص:112
فالمراد به مصنفو الکتب فی معانی القرآن، کالزجاج، و الفراء، و الاخفش(1) ، و ابن الانباری](2) .
اما تصریح محمد بن عزیز السجستانی العزیزی بمجیء مولی بمعنی أولی، پس در تفسیر خود مسمی به «نزهة القلوب» که اول آن این ست:
[اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و الصلوة علی محمد و آله و سلم تسلیما، هذا تفسیر غریب القرآن الف علی حروف المعجم لیقرب تناوله و یسهل حفظه علی من أراده و باللّه التوفیق و العون].
و قاضی محمد بن علی شوکانی(3) در «اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر» در ذکر روایت آن گفته:
[تفسیر السجستانی المسمی «نزهة القلوب» ارویه بالاسناد السابق الی الشماخی(4) أیضا عن أحمد بن عباس السامری، عن محمد بن(5) علی الموذن،
ص:113
عن عبد اللّه بن محمد بن دحمان، عن محمد بن أحمد المعروف بابن الحطاب(1) عن أبی الحسن عبد الباقی بن فارس المقری(2)، عن عبد اللّه بن الحسین بن حسنون المقری(3) ، عن المؤلف](4).
گفته: [مولانا أی: ولینا، و المولی علی ثمانیة اوجه: المعتق، و المعتق و الولی، و الاولی بالشیء، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف].
و عزیزی ماهر عزیز القدر، و حاذق جلیل الفخر است.
جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[محمد بن عزیز أبو بکر العزیزی السجستانی (بزائین معجمتین) کما ذکره الدارقطنی، و ابن ماکولا(5)، و غیرهما، و قیل: الثانیة مهملة نسبة لبنی عزرة ورد بان القیاس فیه العزری لا العزیری.
کان ادیبا فاضلا، متواضعا، اخذ عن أبی بکر الانباری، و صنف غریب القرآن المشهور، فجوده و یقال: انه صنفه فی خمس عشرة سنة، و کان یقرأه علی شیخه الانباری یصلح فیه مواضع. رواه عنه ابن حسنون، و غیره. مات سنة ثلث و ثلاثمائة.
ص:114
و قال ابن النجار(1) فی ترجمته: کان عبدا صالحا، روی عنه «غریب القرآن» أبو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان المعروف بابن بطة(2) الکبری و أبو عمرو عثمان بن أحمد بن سمعان الرزاز(3) ، و أبو أحمد عبد اللّه بن حسنون المقری و غیرهم.
قال: و الصحیح فی اسم أبیه عزیر آخره راء هکذا رأیته بخط ابن ناصر(4) الحافظ، و ذکر أنه شاهده بخط یده، و بخط غیر واحد من الذین کتبوا کتابه عنه و کانوا متقنین.
و ذکر لی شیخنا أبو محمد ابن الاخضر(5) انه رأی نسخة بغریب القرآن بخط مصنفه و فی آخرها کتبه محمد بن عزیر (بالراء المهملة)](6).
و نیز جلال سیوطی در «اتقان فی علوم القرآن» گفته:
[النوع السادس و الثلاثون فی معرفة غریبه، افرده بالتصنیف خلائق لا یحصون:
ص:115
منهم أبو عبیدة، و أبو عمر الزاهد، و ابن درید(1) ، و من أشهرها کتاب العزیری، فقد أقام فی تألیفه خمس عشرة سنة، یحرره هو و شیخه أبو بکر بن الانباری](2).
و عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» گفته:
[و کتاب «غرائب القرآن» للعزیری، و هو محمد بن عزیر السجستانی المعروف بالعزیری، لانه من بنی عزرة، هکذا ذکره القاضی أبو الفرج محمد بن عبید اللّه ابن أبی البقاء القاضی(3)، و روی الکتاب عن أبی موسی الاندلسی، عن أبی الفتح ابن أبی الفوارس الحافظ(4)، عن أبی عمرو عثمان بن أحمد بن سمعان الرزاز، عن محمد بن عزیر العزیری، و من قال بالزائین فقد اخطأ](5).
اما تفسیر علی بن عیسی الرمانی، مولی را بأولی، پس از عبارت فخر الدین رازی که سابقا مذکور شد ظاهر است.
و ثقت و جلالت، و نبالت و ریاست، و مهارت و براعت رمانی در نحو
ص:116
و لغت و فقه و قرآن و کلام و دیگر علوم کثیره بملاحظۀ کتب رجالیه، ظاهر و باهر است.
عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت رمانی گفته:
[أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی النحوی المتکلم، صاحب التصانیف.
یروی عن أبی بکر بن درید، و أبی بکر السراج، و غیرهما.
روی عنه أبو القاسم التنوخی(1)، و أبو محمد الجوهری(2).
و کان من أهل المعرفة، متقنا فی علوم کثیرة من الفقه، و القرآن، و النحو، و اللغة و الکلام علی مذهب المعتزلة.
و کانت ولادته فی سنة ست و تسعین و مائتین، و وفاته فی جمادی الاولی سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة](3).
و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی النحوی المتکلم، احد الائمة المشاهیر، جمع بین علم الکلام و العربیة، و له تفسیر القرآن الکریم.
أخذ الادب عن أبی بکر بن درید، و أبی بکر بن السراج(4) ، و روی عنه أبو القاسم التنوخی و أبو محمد الجوهری و غیرهما.
و کانت ولادته ببغداد سنة ست و تسعین و مائتین، و توفی لیلة الاحد حادی عشر
ص:117
جمادی الاولی سنة أربع و ثمانین، و قیل: اثنتین و ثمانین و ثلاثمائة، رحمه اللّه تعالی و أصله من سر من رأی.
و الرمانی (بضم الراء) و (تشدید المیم) و بعد الالف (نون) ، هذه النسبة یجوز ان تکون الی الرمان و بیعه، و یمکن ان تکون الی قصر الرمان، و هو قصر بواسط معروف، و قد نسب الی هذا و هذا خلق کثیر، و لم یذکر السمعانی ان نسبة أبی الحسن المذکور الی أیهما و اللّه أعلم](1).
و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة گفته:
[و الرمانی شیخ العربیة، أبو الحسن علی بن عیسی النحوی، ببغداد و له ثمان و ثمانون سنة، له قریب من مائة مصنف، أخذ عن ابن درید و أبی بکر بن السراج و کان متقنا فی علوم کثیرة من القرآن و الفقه و النحو و الکلام علی مذهب المعتزلة، و التفسیر و اللغة](2).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه أبو الحسن الرمانی کان یعرف أیضا بالاخشیدی و بالوراق، و هو بالرمانی أشهر.
کان اماما فی العربیة، علامة فی الادب، فی طبقة الفارسی، و السیرافی، معتزلیا.
ولد سنة ست و سبعین و مائتین، و أخذ من الزجاج، و ابن السراج، و ابن درید.
قال أبو حیان التوحیدی(3) : لم یر مثله قط علما بالنحو، و غزارة بالکلام،
ص:118
و بصرا بالمقالات، و استخراجا للعویص، و ایضاحا للمشکل، مع تأله، و تنزه، و دین، و فصاحة، و عفافة، و نظافة]-الخ(1).
اما تفسیر أبو نصر اسماعیل بن حماد فارابی جوهری، مولی را بأولی، پس در کتاب «صحاح اللغة» که در شروع آن تصریح کرده بآنکه در آن لغت صحیحه ذکر کرده، و تحصیل آن بعراق روایة و اتقان آن درایة نموده، و مشافهه کرده بآن عرب عاربه را در دیارشان ببادیه، و قصور نکرده در آن از روی نصح، و ادخار نکرده وسع را، حیث قال:
[اما بعد فانی قد اودعت هذا الکتاب ما صح عندی من هذه اللغة التی شرف اللّه منزلتها، و جعل علم الدین و الدنیا منوطا بمعرفتها، علی ترتیب لم اسبق إلیه و تهذیب لم أغلب علیه، فی ثمانیة و عشرین بابا، و کل باب منها ثمانیة و عشرون فصلا، علی عدد حروف المعجم، و ترتیبها، الا ان یهمل من الابواب جنس من الفصول، بعد تحصیلها بالعراق روایة و اتقانها درایة، و مشافهتی بها العرب العاربة فی دیارهم بالبادیة و لم آل فی ذلک نصحا و لا ادخرت وسعا].
در لغت «ولی» می فرماید:
[و أما قول لبید(2):
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها
فیرید انه أولی موضع ان یکون فیه الخوف].
ص:119
و نفائس عرائس محامد سنیه، و جواهر زواهر مدائح بهیۀ جوهری از افادات اکابر و اعاظم سنیه ظاهر است، که او را از أفاضل و أجله أعلام و أماثل فخام، و منقدین لغات، و محققین أثبات، و أعیان ائمۀ ادب و لغت، و فرسان کلام و اصول، و أساطین فحول، و در علم و ذکا و فطنت، از اعاجیب زمان می دانند.
أبو منصور عبد الملک بن احمد بن اسماعیل الثعالبی اللغوی در «یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر» علی ما فی «مزهر» السیوطی گفته:
[کان الجوهری من اعاجیب الزمان(1)، و هو امام فی اللغة(2) ، و له کتاب «الصحاح» و فیه یقول أبو محمد اسماعیل بن محمد بن عبدوس النیسابوریّ:
هذا کتاب الصحاح سید ما صنف قبل الصحاح فی الادب
یشمل انواعه و یجمع ما فرق فی غیره من الکتب]
(3) و محمد بن احمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة گفته:
[و الجوهری، صاحب «الصحاح» أبو نصر اسماعیل بن حماد الترکی اللغوی احد ائمة اللسان، و کان فی جودة الخط فی طبقة ابن مقلة(4) ، و مهلهل، اکثر الترحال، ثم سکن بنیسابور]-الخ(5).
و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة
ص:120
گفته:
[فیها مات الامام فی اللغة و صاحب الصحاح أبو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری الترکی]-الخ.
و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در «تتمة المختصر فی احوال البشر» در وقائع سنة ثمان و تسعین و ثلاثمائة گفته:
[و فیها توفی أبو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب الصحاح و هو من فاراب من مدن الترک، و تسمی الیوم اطرار، و له خط منسوب عال و قدم نیسابور فتوفی بها، و کتابه «الصحاح» یصف فضله].
و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة گفته:
[و فیها توفی الامام أبو نصر صاحب الصحاح الجوهری اسماعیل بن حماد الترکی اللغوی، أحد أرکان اللغة]-الخ(1).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب «الصحاح» الامام أبو نصر الفارابی.
قال یاقوت: کان من أعاجیب الزمان ذکاء، و فطنة، و علما، و اصله من فاراب من بلاد الترک، و کان اماما فی الادب و اللغة، و خطه یضرب به المثل، لا یکاد یفرق بینه و بین خط ابن مقلة، و هو مع ذلک من فرسان الکلام و الاصول، و کان یؤثر السفر علی الحضر، و یطوف الآفاق، و دخل العراق، فقرأ العربیة علی ابی علی الفارسی، و السیرافی، و سافر الی الحجاز، و شافه باللغة العرب العاربة، و طاف بلاد ربیعة، و مضر، ثم عاد الی خراسان، و نزل الدامغان عند أبی الحسن بن علی أحد أعیان الکتاب و الفضلاء، ثم أقام بنیسابور ملازما للتدریس و التألیف، و تعلم
ص:121
الخط و کتابة المصاحف و الدفاتر، حتی مضی لسبیله عن آثار جمیلة، و صنف کتابا فی العروض، و مقدمة فی النحو، و «الصحاح» فی اللغة، و هو کتاب الذی بأیدی الناس الیوم، و علیه اعتمادهم، احسن تصنیفه، وجود تألیفه، و فیه یقول اسماعیل بن عبدوس النیسابوریّ(1):
هذا کتاب الصحاح سید ما صنف قبل الصحاح فی الادب
یشمل ابوابه و یجمع ما فرق فی غیره من الکتب](2) و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[اعظم کتاب ألف فی اللغة بعد عصر «الصحاح» کتاب «المحکم و المحیط الاعظم» لابی الحسن علی بن سیدة الاندلسی الضریر(3)، ثم کتاب «العباب» للرضی الصغانی(4) و وصل فیه الی فصل بکم، حتی قال القائل:
ان الصغانی الذی حاز العلوم و الحکم
کان قصاری أمره أن انتهی الی بکم
ثم کتاب «القاموس» للامام مجد الدین محمد بن یعقوب(5) الفیروزآبادی شیخ شیوخنا، و لم یصل واحد من هذه الثلثة فی کثرة التداول الی ما وصل إلیه «الصحاح» ، و لا نقصت رتبة «الصحاح» و لا شهرته بوجود هذه، و ذلک لالتزامه ما صح فهو فی کتب اللغة نظیر «صحیح البخاری» فی کتب الحدیث و لیس المدار فی الاعتماد علی کثرة الجمع، بل علی شرط الصحة](6).
ص:122
و ملا علی قاری(1) در رساله ای که بجواب رسالۀ امام الحرمین ابو المعالی جوینی(2) در ذم مذهب ابو حنیفه(3) نوشته، می گوید:
[و قال الکردری(4) : لیس الشافعی(5) بصاحب مذهب، بل هو متصرف فی مذهب غیره انتهی.
و هذا نظیر من صنف کتابه فی ثلثین سنة، فجاء بعده شخص فهذبه و بوبه و أوجزه فی ثلث سنین، و أراد أن یفتخر بأن صنفه فی زمان قلیل أحسن ممن قبله فقیل له: انما صنفت أنت فی ثلث و ثلثین، و من هذا القبیل «تفسیر البیضاوی» بالنسبة الی «کشاف الزمخشری» و کتاب «القاموس» بالاضافة الی کتاب الجوهری و نحو ذلک].
و نیز ملا علی قاری در این رساله گفته:
[من القواعد المقررة و الامور المسلمة ان الفضل للمتقدم، و انهم لولاهم لکان أصحاب الزمن الاخیر فی مقام الجهل کالحمیر، فاعترض صاحب «القاموس» بانه لغوی(6) ، مع انه لغوی فأخذ عن الجوهری، جواهر اللغة و وهمه فی مواضع تقلیدا لبعض الائمة، و أکثرها قابل أن یدفع، و عن محل الوهم یرفع]-الخ.
ص:123
اما تفسیر ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، مولی را بأولی پس در تفسیر خود مسمی به «الکشف و البیان» گفته:
[أنت مولانا، أی: ناصرنا و حافظنا و ولینا و أولی بنا](1).
و نیز ثعلبی در تفسیر خود گفته:
[مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ](2)، أی صاحبتکم و أولی بکم و أحق بأن تکون ممکنا لکم، قال لبید:
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها]
اما تفسیر ابو الحسن علی بن احمد الواحدی(3)، مولی را بأولی، پس در «تفسیر وسیط» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب نزد این حقیر بعنایت رب قدیر، حاضر است گفته:
[مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ] ، هی أولی بکم لما أسلفتم من الذنوب،
ص:124
و المعنی انها هی التی تلی علیکم لانها قد ملکت أمرکم فهی أولی بکم من کل شیء](1).
اما تفسیر أبو الحجاج یوسف بن سلیمان الشنتمری، مولی را بأولی پس در کتاب «تحصیل عین الذهب من معدن جوهر الادب فی علم مجازات العرب» ، که در آن شرح ابیات کتاب سیبویه نموده، و املای آن در سنۀ ست و خمسین و اربعمائة، برای معتضد باللّه أبی عمرو عباد بن محمد بن عباد(2) ، نموده، و نسخۀ عتیقۀ آن که ابراهیم بن علی مغازلی برای خود نوشته، چنانچه در آخر آن مذکور است:
[و کان فراغ هذه النسخة فی شهر صفر من سنة تسع عشرة و خمسمائة، و کتب ابراهیم بن علی المغازلی(3) لنفسه بیده بمدینة فاس، واَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ] پیش حقیر حاضر گفته:
[فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و أمامها
الشاهد فیه رفع خلفها و أمامها، اتساعا و مجازا، و المستعمل فیهما الظرف و رفعهما علی البدل من کلا، و التقدیر: فغدت خلفها و أمامها تحسبهما مولی المخافة و کلا فی موضع رفع بالابتداء، و تحسب مع ما بعدها فی موضع الخبر، و الهاء
ص:125
من انه عائدة علی کلا، لانه اسم واحد فی معنی التثنیة فحمل ضمیره علی لفظه، و مولی المخافة خبر، لان معناه موضع المخافة و مستقرها من قول اللّه عز و جل:
مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی هی مستقرکم الاولی بکم.
وصف بقرة فقدت ولدها، او أحست بصائد، فهی خائفة حذرة، تحسب کلا طریقها من خلفها و أمامها مکمنا له یغترها منه، و الفرج ههنا موضع المخافة و هم مثل الثغر، و ثناه لانه أراد ما تخاف منه خلفها و أمامها].
و أبو الحجاج یوسف از اکابر محققین ثقات، و اعاظم، منقدین اثبات است.
علامۀ ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[أبو الحجاج یوسف بن سلیمان بن عیسی النحوی، المعروف بالاعلم من أهل شنتمریة الغرب، رحل الی قرطبة فی سنة ثلث و ثلثین و اربعمائة و أقام بها مدة، و اخذ عن أبی القاسم ابراهیم بن محمد بن زکریا الا الأفلیلی(2) ، و أبی سهل الحرانی، و أبی بکر مسلم بن احمد الادیب(3).
کان عالما بالعربیة، و اللغة، و معانی الاشعار، حافظا لجمیعها، کثیر العنایة بها حسن الضبط لها، مشهورا بمعرفتها و اتقانها، اخذ الناس عنه کثیرا، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و قد اخذ عنه أبو علی الحسین بن محمد بن احمد الغسانی
ص:126
الجیانی(1) المقدم ذکره، و غیره.
و کف بصره فی آخر عمره، و شرح کتاب «الجمل فی النحو» لابی القاسم الزجاجی، و «شرح ابیات الجمل» فی کتاب «مفرد» و ساعد شیخه ابن الافلیلی المذکور علی شرح «دیوان المتنبی» ، و غالب ظنی انه «شرح الحماسة» ، فقد کان عندی «شرح الحماسة» للشنتمری فی خمس مجلدات و قد غاب عن ظنی الان من کان مصنفه و اظنه هو، و اللّه اعلم، و قد اجاد فیه، و توفی سنة ست و سبعین و اربعمائة بمدینة اشبیلیة من جزیرة الاندلس، و کانت ولادته فی سنة عشر و اربعمائة رحمه اللّه تعالی.
و رأیت بخط الرجل الصالح العالم محمد بن الخیر المقری الاندلسی(2) رحمه اللّه تعالی: ان ابا الحجاج المذکور انما قیل له «الاعلم» لانه کان مشقوق الشفة العلیاء شقا فاحشا]-الخ(3).
و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:
[أبو الحجاج یوسف بن سلیمان المعروف بالاعلم النحوی، رحل الی قرطبة و اقام بها مدة، و اخذ الادب عن جماعة، و کان عالما بالعربیة و اللغة و معانی الاشعار حافظا لها، کثیر العنایة بها، حسن الضبط لها، مشهورا بمعرفتها و اتقانها، اخذ الناس عنه کثیرا، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و قد اخذ عنه أبو علی الحسین ابن محمد الغسانی الجیانی، و شرح کتاب «الجمل» للزجاجی، و شرح أبیاته فی کتاب «مفرد»]-الخ(4).
ص:127
و ابن قاضی شهبه در «طبقات النحاة» علی ما نقل گفته:
[یوسف بن سلیمان بن عیسی أبو الحجاج الاعلم الاندلسی الضریر الشنتمری (بفتح الشین المعجمة، ثم (نون ساکنة) ، ثم (مثناة من فوق مفتوحة) ، ثم (میم) ، ثم (راء) ، النحوی اللغوی، شارح ابیات کتاب سیبویه، ولد سنة عشر و اربعمائة، اخذ عن أبی القاسم ابراهیم بن الافلیلی، و أبی سهل الحرانی، و مسلم بن احمد الادیب، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و کان واسع الحفظ، جید الضبط، کثیر العنایة بهذا الشأن، اخذ عنه أبو علی الغسانی الحافظ و طائفة کثیرة، و کف بصره و کان مشقوق الشفه العلیاء کثیرا، و شرح «جمل» الزجاجی و شرح ابیاته فی کتاب «مفرد» و ساعد شیخه الافلیلی علی شرح «دیوان المتنبی» و «شرح الحماسة» شرحا مطولا، و رتبها علی حروف المعجم، توفی باشبیلیة سنة ست و سبعین بتقدیم السین و اربعمائة].
[و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[یوسف بن سلیمان بن عیسی النحوی الشنتمری المعروف بالاعلم، کان عالما بالعربیة و اللغة و معانی الاشعار، و حافظا لجمیعها، کثیر العنایة بها، حسن الضبط، مشهورا باتقانها، رحل الی قرطبة، و اخذ عن ابراهیم الافلیلی، و سارت إلیه الرحلة فی زمانه، ولد فی سنة عشر و اربعمائة، و مات سنة ست و سبعین و أربعمائة](1).
اما تفسیر حسین بن احمد زوزنی، مولی را بأولی، پس در شرح
ص:128
او بر «سبع معلقه» مذکور است:
[فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها
الفرج موضع المخافة، و الفرج ما بین قوائم الدواب، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و الجمع فروج.
و قال ثعلب: ان المولی فی هذا البیت بمعنی الاولی بالشیء، کقوله تعالی:
مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی هی الاولی بکم، یقول: فغدت البقرة و هی تحسب ان کلا فرجیها مولی المخافة أی موضعها و صاحبها، أو تحسب ان کل فرج من فرجیها هو الاولی بالمخافة]-الخ(2).
و زوزنی از أکابر مشهورین، و اعاظم معروفین، و أفاخم ائمۀ نحو و عربیة، و أماثل محققین علوم ادبیه است.
جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
[الحسین بن احمد الزوزنی القاضی أبو عبد اللّه، قال عبد الغافر: امام عصره فی النحو و اللغة و العربیة، مات سنة ست و ثمانین و اربعمائة](3).
و در «کشف الظنون» در ذکر «معلقات سبع» گفته:
[و شرحها القاضی الامام المحقق أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد بن الحسین الزوزنی، المتوفی سنة ست و ثمانین و أربعمائة](4) .
و فاضل رشید(5) در «ایضاح لطافة المقال» گفته:
قاضی امام سید أبو عبد اللّه الحسین زوزنی در «شرح سبعۀ معلقه» در
ص:129
شرح شعر مشعشه کان الحص(1) فیها إذا ما الماء خالطها سخینا
می فرماید: شعشعت الشراب إذا مزجته بالماء انتهی].
أما تصریح یحیی بن علی أبو زکریا بن الخطیب التبریزی، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس در «شرح دیوان حماسه»(2) در آخر شرح شعر:
أ لهفی بقری سحبل حین أجلبت علینا الولایا و العدو المباسل
گفته: و المولی علی وجوه: هو العبد، و السید، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف، و الولی، و الاولی بالشیء].
و تبریزی از أجلۀ ائمۀ مبرزین، و أماثل اساطین محققین، و صاحب تصانیف مفیده، و حائز مناقب حمیده است.
عبد الکریم سمعانی در «أنساب» گفته:
[أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد بن الحسن بن بسطام الشیبانی التبریزی.
قاطن بغداد، أحد أئمة اللغة، و کانت له معرفة تامة بالادب و النحو.
قرأ علی أبی العلاء أحمد بن عبد اللّه بن سلیمان المعری(3) ، و غیره من الشامیین
ص:130
و سمع بالشام أبا الفتح سلیم بن أیوب الرازی(1) ، و أبا القاسم عبید اللّه بن علی الرقی(2) ، و أبا القاسم عبد الکریم بن محمد السیاری(3).
و حدث عنه الامام أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب، و غیره.
روی لنا عنه أبو الفضل محمد بن ناصر السلامی(4) ، و أبو منصور موهوب ابن أحمد بن الجوالیقی (5) ، و أبو الحسن سعد الخیر بن محمد بن سهل الاندلسی(6) ببغداد، و أبو طاهر محمد بن محمد بن عبد اللّه السنجی(7) بمرو.
و مات فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و خمسمائة ببغداد، و دفن بتبریز](8).
و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اثنتین و خمسمائة گفته:
[أبو زکریا التبریزی الخطیب صاحب اللغة یحیی بن علی بن محمد الشیبانی،
ص:131
صاحب التصانیف، أخذ اللغة عن أبی العلاء المعری، و سمع من سلیم بن أیوب بصور(1) ، و کان شیخ بغداد فی الادب، توفی فی جمادی الآخرة عن احدی و ثمانین سنة](2).
و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة اثنتین و خمسمائة گفته:
[و فیها مات امام اللغة ببغداد أبو زکریا یحیی بن علی التبریزی الخطیب، صاحب التصانیف].
و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:
[أبو زکریا التبریزی الخطیب صاحب اللغة یحیی بن علی بن محمد الشیبانی صاحب التصانیف.
أخذ اللغة عن أبی العلاء المعری، و سمع من سلیمان بن أیوب(3)، بصور و کان شیخ بغداد فی الادب، و سمع الحدیث بمدینة صور من الفقیه أبی الفتح سلیم بن أیوب الرازی، و جماعة.
و روی عنه الخطیب الحافظ أبو بکر، و غیره من أعیان الائمة، و تخرج عنه خلق کثیر و تلمذوا له، و صنف فی الادب کتبا مفیدة منها: «شرح الحماسة» و «شرح دیوان المتنبی» و «شرح المعلقات السبع» ، و له «تهذیب غریب الحدیث» و «تهذیب اصلاح المنطق» و «مقدمات حسنة فی النحو» و کتاب «الکافی فی علم العروض» و «القوافی» و «شرح سقط الزند» للمعری، و له «الملخص فی إعراب القرآن» فی أربع مجلدات، و درس الادب فی نظامیة بغداد، و دخل مصر فقرأ علیه ابن
ص:132
و ازنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی(3) ابن بنت علی بن محمد القوشجی(4) در «مدینة العلوم» گفته:
[و من الکتب النافعة «عروض» الخطیب التبریزی، یحیی بن علی بن محمد ابن الحسن بن محمد بن موسی بن بسطام الشیبانی أبو زکریا بن الخطیب التبریزی.
قال یاقوت: و ربما یقال له: الخطیب، و هو وهم، و کان احد الائمة فی النحو و اللغة و الادب، حجة، صدوقا، ثبتا، هاجر الی أبی العلاء المعری، و اخذ عنه، و عن عبید اللّه الرقی، و الحسن بن رجا بن الدهان(5) ، و ابن البرهان(6)، و عبد القاهر الجرجانی(7)، و غیرهم، و سمع الحدیث و کتب الادب علی خلق، منهم:
القاضی أبو الطیب الطبری(8)، و أبو القاسم التنوخی، و الخطیب البغدادی،
ص:133
و أخذ عنه العلم موهوب الجوالیقی، و غیره. و روی عنه السلفی(1) ، و أبو الفضل ابن ناصر، و ولی تدریس الادب بالنظامیة، و خزانة الکتب بها، و انتهت إلیه الریاسة فی فنه، و شاع ذکره فی الاقطار، و کانوا یقرءون علیه تصانیفه، و صنف «شرح القصائد العشر» و «تفسیر القرآن» و «الاعراب» و «شرح اللمع» و «الکافی فی العروض» و «القوافی» و «ثلثة شروح علی الحماسه» و «شرح شعر المتنبی» و «شرح ابی تمام» و «شرح الدریدیة» و «شرح سقط الزند» و «شرح المفضلیات» و «تهذیب الاصلاح» لابن السکیت و غیر ذلک.
ولد سنة احدی و عشرین و أربعمائة، و مات فی جمادی الاولی سنة اثنتین و خمسمائة].
اما تفسیر حسین بن مسعود الفراء البغوی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «معالم التنزیل» گفته:
[ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) صاحبتکم و أولی بکم، لما أسلفتم من الذنوب].
و بغوی از ثقات محدثین، و اثبات معتمدین، و أجلۀ منقدین، و کملای مفسرین است، و بعض مدائح و محامد، و فضائل و مفاخر او سابقا از
ص:134
«طبقات الحفاظ» سیوطی منقول شد، بعض مناقب عظیمۀ او در این جا هم باید شنید.
ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[أبو محمد الحسین بن مسعود بن محمد المعروف بالفراء البغوی الفقیه الشافعی المحدث المفسر، کان بحرا فی العلوم، و أخذ الفقه عن القاضی حسین بن محمد(1) ، کما تقدم فی ترجمته، و صنف فی تفسیر کلام اللّه تعالی و اوضح المشکلات من قول النبی صلی اللّه علیه و سلم، و روی الحدیث و درس، و کان لا یلقی الدرس الاعلی الطهارة، و صنف کتبا کثیرة منها: کتاب «التهذیب» فی الفقه و کتاب «شرح السنة» فی الحدیث و «معالم التنزیل» فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب «المصابیح» و «الجمع بین الصحیحین» و غیر ذلک.
توفی فی شوال سنة عشر و خمسمائة بمروروذ، و دفن عند شیخه القاضی حسین بمقبرة الطالقان، و قبره مشهور هنالک رحمه اللّه تعالی.
و رأیت فی کتاب «الفوائد السفریة» التی جمعها الشیخ الحافظ زکی الدین عبد العظیم المنذری (2)انه توفی سنة ست عشر و خمسمائة، و من خطه نقلت هذا و اللّه أعلم.
و نقلت أیضا عنه: انه ماتت له زوجة فلم یأخذ من میراثها شیئا، و انه کان یأکل الخبز البحت فعذل فی ذلک فصار یأکل الخبز مع الزبیب.
و الفراء نسبة الی عمل الفراء و بیعها.
و البغوی (بفتح الباء الموحدة) و (الغین المعجمة) و بعدها (واو) هذه النسبة الی .
ص:135
بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها: بغ و بغشور (بفتح الباء الموحدة) و (سکون الغین المعجمة) و (ضم الشین المعجمة) و بعدها (واو ساکنة) ثم (راء) .
و هذه النسبة شاذة علی خلاف الاصل، هکذا قال السمعانی فی کتاب «الانساب»](1).
اما تصریح علامه أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری، بمجیء «مولی» بمعنی أولی، پس در «اساس اللغة» که نسخۀ عتیقة آن بعنایت رب منعام، پیش این اقل الانام حاضر، و در «کشف الظنون» در ذکر آن گفته:
[«أساس البلاغة» للعلامة جار اللّه ابی القاسم محمود بن عمر الزمخشری، المتوفی سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة، و هو کتاب کبیر الحجم، عظیم الفحوی، من ارکان علم الادب بل هو أساسه، ذکر فیه المجازات اللغویة، و المزایا الادبیة، و تعبیرات البلغاء علی ترتیب مؤداها «کالمغرب»(2) أوله خیر منطوق به امام کل کلام](3).
و محمد عابد سندی(4) در «حصر الشارد» در ذکر روایت آن گفته:
ص:136
[و أما «الاساس» للزمخشری، فأرویه أیضا بالسند المتقدم الی الحافظ ابن حجر(1) ، عن محمد بن حیان بن محمد بن یوسف بن حیان(2) ، و ابی اسحاق التنوخی(3) ، عن أبی الحسن علی بن أحمد بن عبد الواحد المعروف بابن الغازی عن أبی طاهر الخشوعی(4)، عن أبی القاسم محمود بن عمر بن محمد بن عمر الزمخشری مؤلفه، می فرماید:
[و مولای: سیدی، و عبدی، و مولی بین الولایة، ناصر، و هو أولی به](5).
و نیز زمخشری در «کشاف» گفته:
[هی مولاکم]قیل: هی أولی بکم، و أنشد بیت لبید:
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها
و حقیقة مولاکم: محریکم و مقمنکم: أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما قیل: هو مئنة للکرم: أی مکان لقول القائل: انه لکریم، و یجوز أن یراد هی ناصرکم: أی لا ناصر لکم غیرها، و المراد نفی الناصر علی البتات، و نحوه قولهم: قد اصیب فلان بکذا فاستنصر الجزع، و منه قوله تعالی: یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ(6) ، و قیل: تتولیکم کما تولیتم فی الدنیا أعمال أهل النار](7).
ص:137
و مدائح بازغۀ زمخشری، بتفصیل در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید، و عبارت «جواهر مضیئه» سابقا شنیدی(1)، بعض عبارات اینجا هم ذکر می شود.
محمود بن سلیمان کفوی در کتائب «اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار» گفته:
[الشیخ الامام الفهامة جار اللّه العلامة أبو القاسم محمود بن عمر بن مجد الدین الزمخشری، امام عصره بلا مدافعة.
کان نحویا ذکیا، خبیرا بالمعانی و البیان، فقیها مناظرا، متکلما نظارا، أدیبا شاعرا، محدثا مفسرا، استاد زمانه فی الادب، و مجتهد اوانه فی المذهب، له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من أهل عصره، و کان من الفصاحة و البلاغة بالمحل الاعلی الذی تشهد به تصنیفاته، سیما «الکشاف» فی التفسیر بما فیه من اعجاز البیان، و بیان اعجاز القرآن، و حسن التألیف، و لطف الترصیف، و رشاقة التعبیر و لطافة التحریر.
ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشاف
ان کنت تبغی الهدی فألزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی]
و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته:
أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی، الحنفی مذهبا، صاحب التصانیف العجیبة، و التألیفات الغریبة مثل: «الفائق فی غریب الحدیث» و «الکشاف فی تفسیر القرآن» و «الامثال» و «المفصل فی النحو» .
ص:138
و له الید الباسطة، و اللسان الفصیح فی علوم الادب: لغتها، و نحوها، و شعرها و رسائلها، و علم البیان، إلیه انتهت هذه الفضائل و به ختمت، و أقام بمکة دهرا حتی صار یعرف بجار اللّه].
و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة و ثمان و ثلثین و خمسمائة گفته:
[و فیها العلامة النحوی اللغوی المفسر المعتزلی، أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی، صاحب «الکشاف» و «المفصل» .
عاش احدی و سبعین سنة، کان متقنا فی التفسیر، و الحدیث، و النحو، و اللغة و علم البیان، امام عصره فی فنونه.
و له التصانیف البدیعة الکثیرة الممدوحة الشهیرة، عدد بعضهم منها نحو ثلثین مصنفا فی التفسیر، و الحدیث، و الرواة، و علم الفرائض، و النحو، و الفقه، و اللغة، و الامثال، و الاصول، و العروض، و الشعر]-الخ(1).
اما ذکر أبو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی، تفسیر مولی را بأولی، پس در تفسیر «زاد المسیر» که در آخر آن گفته:
[فهذا آخر «زاد المسیر» و الحمد للّه علی الانعام الغزیر، و إذ قد بلغنا بحمد اللّه مرادنا مما املنا، فلا یعتقدن من رأی اختصارنا انا أقللنا، فقد اشرنا بما ذکرنا الی ما ترکنا و دللنا، فلیکن الناظر فی کتابنا متیقظا لما أغفلنا، فانا ضمنا الاختصار
ص:139
مع نیل المراد و قد فعلنا، و من أراد زیادة بسط فی التفسیر، فعلیه بکتابنا المسمی «بالمغنی فی التفسیر» ، فان أراد مختصرا فعلیه بکتابنا المسمی «بتذکرة الاریب فی تفسیر الغریب» .
و الحمد اولا و آخرا، و باطنا، و ظاهرا، و صلاته علی سیدنا محمد النبی و آله اجمعین و سلامه].
در تفسیر سورۀ حدید می فرماید:
[قوله تعالی: مَوْلاکُمْ(1) ] ، قال أبو عبیدة: أی أولی بکم](2).
و ابن جوزی را أکابر اعیان، و أعاظم مهره، بمدائح عظیمه، و مناقب جمیله ستوده اند.
ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:
[ابو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسن علی بن محمد بن علی بن عبید اللّه ابن عبد اللّه بن حمادی بن أحمد بن محمد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه، و بقیة النسب معروف، القرشی التیمی البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدین الحافظ.
کان علامة عصره، و امام وقته فی الحدیث، و صناعة الوعظ.
صنف فی فنون عدیدة منها: «زاد المسیر فی علم التفسیر» اربعة اجزاء أتی فیه بأشیاء غریبة، و له فی الحدیث تصانیف کثیرة، و له «المنتظم فی التاریخ» و هو کبیر، و له «الموضوعات» فی اربعة اجزاء، ذکر فیها کل حدیث موضوع
ص:140
و له «تلقیح فهوم الاثر» علی وضع کتاب «المعارف» لابن قتیبة(1) ، و بالجملة فکتبه اکثر من أن تعد، و کتب بخطه شیئا کثیرا، و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولوا:
انه جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدة عمره و قسمت الکراریس علی المدة فکان ما خص به کل یوم تسع کراریس، و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل و یقال:
انه جمعت برایة(2) اقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فحصل منها شیء کثیر، و أوصی أن یسخن بها الماء الذی یغسل به بعد موته، ففعل ذلک، فکفت و فضل منها، و له اشعار لطیفة انشدنی له بعض الفضلاء یخاطب اهل بغداد:
عذیری من فتیة بالعراق* قلوبهم بالجفا قلب
یرون العجیب کلام الغریب* و قول القریب فلا یعجب
میازیبهم ان تندت بخیر* الی غیر جیرانهم تقلب
و عذرهم عند توبیخهم* مغنیة الحی ما تطرب
و له اشعار کثیرة، و کانت له فی مجالس الوعظ اجوبة نادرة، فمن احسن ما یحکی عنه: انه وقع النزاع ببغداد بین اهل السنة و الشیعة فی المفاضلة بین أبی بکر و علی رضی اللّه عنهما، فرضی الکل بما یجیب به الشیخ أبو الفرج، فاقاموا شخصا سأله عن ذلک، و هو علی الکرسی فی مجلس وعظه، فقال: افضلهما من کانت ابنته تحته، و نزل فی الحال حتی لا یراجع فی ذلک، فقالت السنیة:
هو أبو بکر، لان ابنته عائشة رضی اللّه عنها تحته، و قالت الشیعة: هو علی لان فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحته، و هذا من لطائف الاجوبة و لو حصل
ص:141
بعد الفکر التام و امعان النظر، کان فی غایة الحسن، فضلا عن البدیهة، و له محاسن کثیرة یطول شرحها.
و کانت ولادته بطریق التقریب سنة ثمان، و قیل: عشر و خمسمائة، و توفی لیلة الجمعة ثانی عشر شهر رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة ببغداد و دفن بباب حرب](1).
و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و تسعین و خمسمائة گفته:
[و أبو الفرج ابن الجوزی عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی الحافظ الکبیر جمال الدین التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المتفنن صاحب التصانیف الکثیرة الشهیرة فی انواع العلم: من التفسیر، و الحدیث، و الفقه، و الزهد، و الوعظ، و الاخبار، و التاریخ، و الطب، و غیر ذلک.
ولد سنة عشر و خمسمائة أو قبلها، و سمع من علی بن عبد الواحد الدینوری(2) و ابن الحصین(3)، و أبی عبد اللّه البارع(4)، و تتمة سبعة و ثمانین نفسا.
و وعظ من صغره، و فاق فیه الاقران و نظم الشعر الملیح، و کتب بخطه ما لا یوصف، و رأی من القبول و الاحترام ما لا مزید علیه، و حکی غیر مرة ان مجلسه حزر بمائة ألف، و حضر مجلسه الخلیفة مرات من وراء الستر، توفی فی ثالث عشر رمضان](5).
ص:142
و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:
[ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ، عالم العراق، و واعظ الآفاق، جمال الدین، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن عبد الرحمن بن علی بن علی بن عبد اللّه القرشی البکری الصدیقی البغدادی الحنبلی الواعظ، صاحب التصانیف السائرة فی فنون، و عرف(1) بالجوزی لجوزة کانت فی دارهم لم یکن بواسط سواها.
ولد سنة 510، أو قبلها، و سمع فی سنة 19 من ابن الحصین، و أبی غالب بن البناء(2) ، و خلق عدتهم سبعة و ثمانون نفسا، و کتب بخطه الکثیر جدا، و وعظ من سنة عشرین الی أن مات.
حدث عنه بالاجازة القزغلی(3)، و غیره، و له «زاد المسیر فی التفسیر» و «جامع المسانید» و «المغنی فی علوم القرآن» و «تذکرة الاریب فی اللغة» و «الوجوه و النظائر» و «مشکل الصحاح» و «الموضوعات» و «الواهیات» و «الضعفاء» و «تلقیح فهو الاثر» و «المنتظم فی التاریخ» و أشیاء یطول شرحها، و ما علمت احدا من العلماء صنف ما صنف، و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط، قیل: انه حضره فی بعض المجالس مائة ألف، و حضره ملوک و وزراء خلق،
ص:143
و قال: کتبت باصبعی ألف مجلد، و تاب علی یدی مائة ألف، و أسلم علی یدی عشرون ألفا.
مات یوم الجمعة ثالث عشر رمضان سنة 597.
قلت: قال الذهبی فی «التاریخ الکبیر» : لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصنعة، بل باعتبار کثرة اطلاعه و جمعه](1).
اما تفسیر أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد الدرواجکی، مولی را بأولی، پس در تفسیر خود که مشهور است «بتفسیر زاهدی» و در اول آن در نسخۀ حاضر مذکور است:
[الحمد للّه الذی أنزل الفرقان نورا مضیئا، و جعل اتباعه دینا رضیا، و وعد المؤتمرین و العباد المعتدین لتکلیف المحجوجین، و الصلوة علی رسوله محمد و آله أجمعین.
قال الشیخ الامام الاجل العالم الزاهد المجاهد سیف الملة و الدین، مقتدی الاسلام و المسلمین، ناصر السنة، قامع البدعة، فخر الائمة جمال الاسلام، تاج المفسرین، أبو نصر أحمد بن الحسن بن أحمد الدرواجکی فی تفسیر کلام اللّه، املاء ببخاری فی الیوم التاسع من شوال سنة تسع و خمسمائة، سقاه اللّه صوب غفرانه و کساه ثوب رضوانه و انه تعالی علی ما یشاء قدیر، ابتدا کردیم بتفسیر قرآن
ص:144
و شرح معانی وی، و بیان مجمل و مفسر وی، و ناسخ و منسوخ وی، و محکم و متشابه وی، و وعد و وعید و بیان امر و دلیل وی، و بیان نهی و نزول و قصص و نظم بر سبیل اختصار، و اللّه الموفق للصواب و السداد، و الهادی الی الرشاد].
می فرماید: قوله تعالی: بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(1)-الآیة-أی اللّه أولی أن یطاع، خدا ناصر و معین شما است، و بهترین نصرت کنندگان است، هر کرا وی نصرت کرد، کس ویرا غلبه نکند].
و أحمد زاهد، از اکابر اساطین، و اعاظم محققین، و افاخم مهرۀ حذاق و اماثل مشاهیر آفاق است.
شیخ محی الدین عبد القادر بن أبی الوفا محمد القرشی المصری الحنفی(2) در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیة» گفته:
[أحمد بن الحسن بن أحمد أبو نصر الدرواجکی الزاهد عرف بفخر الاسلام، استاد العقیلی، و لم یذکر السمعانی هذه النسبة](3).
از این عبارت، مثل سفیدۀ صبح، هویدا و آشکار است که أحمد بن الحسن الزاهد، معروف است بفخر الاسلام، و استاد عقیلی است.
و عقیلی از اعیان اعلام، و نحاریر فخام، و ائمۀ کبار، و مشایخ عالی فخار، و اساطین فقهاء حنفیین، و اجلۀ معتمدین و محققین است.
شیخ عبد القادر در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه» گفته:
[عمر بن محمد بن عمر بن محمد بن أحمد شرف الدین أبو حفص العقیلی الانصاری، جد شمس الدین أحمد بن محمد، و قد تقدم.
ص:145
قال الذهبی: العلامة شرف الدین کان من کبار حنفیة بخارا، و علمائها، قدم بغداد حاجا فی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة، و حج، ثم رجع و حدث.
روی عن الصدر الشهید حسام الدین أبی المفاخر برهان الائمة(1) عمر بن الصدر الماضی عبد العزیز بن عمر بن مازة و قد تقدما(2).
قال الذهبی: روی عن الفراوی(3)، روی عن سبطه أحمد بن محمد بن أحمد تقدم(4) ، و العلامة محمد بن عبد الستار الکردری (5)، توفی ببخاری وقت صلاة الفجر من یوم الثلاثا الخامس من جمادی الاولی سنة ست و تسعین و خمسمائة، و دفن عند القضاة السبعة. و العقیلی (بفتح العین) کذا رأیته بخط شیخنا عبد الکریم(6) ، قلت: نسبته الی عقیل بن أبی طالب، و ذکره ابن النجار فی تاریخه](7) .
و محمود بن سلیمان کفوی(8)در کتاب «اعلام الاخیار» گفته:
[الشیخ الامام شرف الدین أبو حفص عمر بن محمد بن عمر بن محمد بن محمد بن أحمد العقیلی الانصاری، کان من کبار الائمة الحنفیة، و اعیان فقهاء الملة
ص:146
الحنفیة، و له الید الباسطة فی المذهب و الخلاف، و کان علی احسن طریقة سلکها الاشراف، و له تصانیف حسنة منها: «المنهاج» . . . .
الی أن قال: قدم بغداد حاجا فی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و حج، ثم رجع و حدث، و روی عن الصدر الشهید، و مات سنة ست و تسعین و خمسمائة، و دفن عند القضاة السبعة، و العقیلی (بفتح العین) نسبة الی عقیل(1) بن أبی طالب، ذکره ابن النجار فی تاریخه].
و نیز باید دانست که «تفسیر زاهدی» از مآخذ کتاب «ترغیب الصلوة» می باشد، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:
[«تفسیر الزاهدی» ذکره صاحب «ترغیب الصلوة»](2).
و کتاب «ترغیب الصلوة» تصنیف محمد بن أحمد علاء زاهد است، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:
[«ترغیب الصلوة» فارسی لمحمد بن أحمد الزاهد، جمعه من نحو مائة کتاب و رتبه علی ثلثة اقسام: الاول: فی فرضیة الصلوة، و الثانی: فی الطهارة، و الثالث فی نواقض الوضوء](3).
و علاء زاهد از اکابر فقهای حنفیین، و مشاهیر نحاریر بارعین است.
عبد الکریم سمعانی در «انساب» در نسبت علائی گفته:
[و من المتأخرین الامام الزاهد محمد بن عبد الرحمن العلائی واعظ من أهل بخارا، و مفسرهم، و کان فصیحا حسن الاداء، مقبولا عند الخاص و العام،
ص:147
حدث و سمع منه، و ما أدرکته حیا ببخاری].
و عبد القادر بن محمد در «جواهر مضیئة» گفته:
[محمد بن عبد الرحمن بن أحمد أبو عبد اللّه البخاری الملقب بالزاهد العلاء تفقه علی أبی نصر أحمد بن عبد الرحمن الریغدمونی(1) ، و حدث عنه و تقدم.
قال السمعانی: و کان فقیها، فاضلا، متقنا، مذاکرا، اصولیا، متکلما.
قیل: انه صنف فی التفسیر کتابا أکثر من ألف جزء، و أملی فی آخر عمره کتب الی بالاجازة و لم ألحقه ببخاری، لانه توفی لیلة الثانی عشر من جمادی الآخرة سنة ست و أربعین و خمسمائة.
و محمد بن عبد الرحمن هذا من مشایخ صاحب(2) «الهدایة» و قد ذکره فی مشیخته و قال: اجاز لی جمیع ما صح من مسموعاته و من مستجازاته و مصنفاته إجازة مطلقة مشافهة و کتب بخط یده](3).
و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:
[الامام الزاهد علاء الدین محمد بن عبد الرحمن البخاری المفسر المعروف بالعلاء الزاهد، له «تفسیر کبیر» مشتمل علی مجلدات ضخام، تفقه علیه شرف الدین عمر بن محمد العقیلی.
ص:148
و فی باب السلمة و الوکالة فیه من «القنیة(1)» عازیا الی برهان(2) الدین صاحب «المحیط» ، عن علاء الدین الزاهد: الوکیل یقبض المسلم فیه قبضا ردیا أو نصیبا معینا، لا یلزم الموکل الا أن یرضی به.
و فی فتاوی حافظ الدین ابن البزازی(3) فی کتاب «الالفاظ تکون کفرا» فی النوع التاسع من الفصل الثالث، یحکی عن الصدر الشهید لما قدم خراسان، و قد لقب برهان الدین، استقبله الخاص و العام و قرأ قارئ: یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ(4)، قال الامام المعروف بزاهد علاء: هم کفروا برب العزة، و قال: یا ایها الناس هو لیس ذلک البرهان المذکور فی القرآن].
اما ذکر علامة نظام الدین حسن بن محمد القمی النیسابوریّ، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در تفسیر خود مسمی «بغرائب القرآن و رغائب الفرقان» گفته:
ص:149
[ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) قیل: المراد انها تتولی امورکم کما تولیتم فی الدنیا اعمال اهل النار، و قیل: أراد هی أولی بکم.
قال جار اللّه: حقیقته هی محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه:
هو أولی بکم، کما قیل: هو مئنة للکرم، أی مکان لقول القائل: انه لکریم الی آخر ما سیجیء فیما بعد](2).
و نیز در «تفسیر نیسابوری» مسطور است:
[ وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(3) متولی امورکم، و قیل: أولی بکم من انفسکم، و نصیحته انفع لکم من نصائحکم لانفسکم](4).
اما ذکر أبو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» گفته:
[و اشتمل (أی حدیث الغدیر) علی لفظة «المولی» و هی لفظة مستعملة بازاء معان متعددة. قد ورد القرآن الکریم بها، فتارة تکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(5) معناه هی أولی بکم]-الخ(6).
ص:150
و جلائل فضائل، و عوالی مناقب، و محاسن مفاخر بارعه، و مکارم مآثر صالحۀ ابن طلحه در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.
اما ذکر شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در کتاب «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» در ذکر معانی مولی، نقلا عن علماء العربیة گفته:
[و العاشر: بمعنی الاولی قال اللّه تعالی: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» ، أی أولی بکم](1)]-الخ(2).
و کمال فضل و اعتلا، و نهایت عظمت و سناء ابن الجوزی، انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود.
اما تفسیر قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی، مولی را بأولی، پس در «انوار التنزیل» گفته:
[مولاکم هی أولی بکم، کقول لبید:
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها
ص:151
و حقیقته محراکم، أی مکانکم الذی یقال فیه أولی بکم](1).
و علامۀ بیضاوی از اجلۀ مشاهیر مفسرین أماثل، و أکابر حائزین زواهر فضائل، و افاخم صدور، و غنائم دهور است و محاسن فاخره، و مدائح زاهرۀ او بر زبان اعیان قوم، انشاء اللّه در ما بعد خواهی شنید، بعض عبارات در اینجا هم مذکور می شود.
عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة اثنتین و تسعین و ستمائة گفته:
[و فیها الامام، اعلم العلماء الاعلام، ذو التصانیف المفیدة المحققة، و المباحث الحمیدة المدققة، قاضی القضاة ناصر الدین عبد اللّه بن الشیخ الامام قاضی القضاة ناصر الدین عمر بن العلامة قاضی القضاة فخر الدین محمد بن الامام صدر الدین علی القدوة الشافعی البیضاوی، تفقه بابیه، و تفقه والده بالعلامة مجیر(2) الدین محمود بن المبارک البغدادی الشافعی، و تفقه مجیر الدین بالامام معین الدین أبی منصور بن الرزاز سعید(3) بن محمد بن عمر البغدادی و تفقه هو بالامام زین الدین حجة الاسلام ابی حامد الغزالی(4).
قلت: و نسبته الغزالی فی الفقه الی الشافعی معروفة، و کذلک نسبته و نسبة اخیه
ص:152
الشیخ الامام احمد(1) الغزالی فی التصوف معروفتان، و قد ذکرت شیوخ الخرقة فی کتاب «نشر الریحان فی فضل المتحابین فی اللّه الاخوان» .
و للقاضی ناصر الدین المذکور مصنفات عدیدة و مؤلفات مفیدة منها: «الغایة القصوی فی الفقه علی مذهب الشافعی» و له «شرح المصابیح» و «تفسیر القرآن» و «المنهاج فی اصول الفقه» و «الطوالع فی اصول الدین» و کذلک المصباح، و له «المطالع فی المنطق» و غیر ذلک مما شاع فی البلدان، و سارت به الرکبان، و تخرج به ائمة کبار رحمة اللّه تعالی رحمة الابرار](2).
و ملا عبد الحکیم بن شمس الدین سیالکوتی(3) در حاشیۀ «تفسیر بیضاوی» گفته:
[ان التفسیر العتیق، و البحر العمیق، المسمی «بانوار التنزیل» للامام الهمام قدوة علماء الاسلام، سلطان المحققین، و برهان المدققین، القاضی ناصر الدین عبد اللّه البیضاوی، قد استهتر(4) العلماء بحل مشکلاته، و اسهر الاذکیاء احداقهم بفتح مغلقاته، الا انه لوجازة العبارات و احتوائه علی الاشارات جل عن ان یکون شریعة لکل وارد، و ان یطلع علیه الا واحد بعد واحد]-الخ.
ص:153
اما تصریح أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی المعروف بابن سمین بمجیء «مولی» بمعنی أولی، پس در تفسیر «در مصون فی علم الکتاب المکنون» گفته:
[قوله: هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) یجوز أن یکون مصدرا، أی ولایتکم، أی ذات ولایتکم، و ان یکون مکانا، أی مکان ولایتکم، و أن یکون أولی بکم، کقولک:
هو مولاه]. انتهی نقلا عن نسخة بخط العرب.
و ابن سمین صاحب فضل متین، و نبل رزین، و از اکابر مفسرین، و اجلۀ فقهاء بارعین، و اعاظم ائمۀ مبرزین، و افاخم شیوخ محققین است.
ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه» گفته:
[أحمد بن یوسف بن عبد الدائم بن محمد الحلبی شهاب الدین المقری النحوی، نزیل القاهرة.
تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان(2) الی ان فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ (3) و مهر فیها، و سمع الحدیث من یونس الدبوسی(4) و غیره
ص:154
و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون(1) ، و أعاد بالشافعی، و ناب فی الحکم، و ولی نظر الاوقاف.
و له «تفسیر القرآن» فی عشرین مجلدة، رأیته بخطه، و الاعراب سماه «الدر المصون» فی ثلثة اسفار بخطه، صنفه فی حیاة شیخه، و ناقشه فیه مناقشات کثیرة غالبها جیدة، و جمع کتابا فی احکام القرآن و «شرح التسهیل» و «الشاطبیة» .
قال الاسنوی(2) فی «الطبقات» : کان فقیها بارعا فی النحو و القراءات، و یتکلم فی الاصول خیرا أدیبا، مات فی جمادی الآخرة و قیل: فی شعبان سنة 756](3).
و أبو بکر اسدی(4) در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:
[أحمد بن یوسف بن محمد و قیل: عبد الدائم، العلامة شهاب الدین أبو العباس الحلبی ثم المصری النحوی المقری الفقیه المعروف بابن السمین، قرأ النحو علی أبی حیان، و القراءات علی ابن الصائغ، و سمع و ولی تدریس إقراء النحو بالجامع الطولونی، و اعاد بالشافعی، و ناب فی الحکم بالقاهرة، و ولی نظر الاوقاف بها، و صنف تصانیف حسنة، منها: «تفسیر القرآن» مطول و قد بقی منه اوراق قلائل.
ص:155
قال الحسینی(1) : فی عشرین سفرا، و اعراب القرآن سماه «الدر المصون» فی أربعة أجزاء، و مادته فیه من تفسیر شیخه أبی حیان الا انه زاد علیه، و ناقشه فی مواضع مناقشة حسنة، و «احکام القرآن» و «شرح التسهیل» شرحا مختصرا من شرح أبی حیان و «شرح الشاطبیة» .
قال الاسنوی(2) : کان فقیها بارعا فی النحو و التفسیر، و علم القراءات، و یتکلم فی الاصول، خیرا دینا، توفی فی جمادی الآخرة و قیل: فی شعبان سنة ست و خمسین و سبعمائة بالقاهرة](3).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:
[أحمد بن یوسف بن عبد الدائم بن محمد بن مسعود بن ابراهیم الحلبی شهاب الدین المقری النحوی نزیل القاهرة المعروف بالسمین، قال فی «الدرر الکامنة» : تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان الی ان فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ، و مهر فیها، و سمع الحدیث من یونس الدبوسی، و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون، و الاعادة بالشافعی، و نظر الاوقاف و ناب فی الحکم، و له «تفسیر القرآن» و «الاعراب» ألفه فی حیاة شیخه أبی حیان، و ناقشه فیه کثیرا و «شرح التسهیل» و «شرح الشاطبیة» و غیر ذلک.
و قال الاسنوی فی «طبقات الشافعیة» : کان فقیها بارعا فی النحو و القرآن
ص:156
و تکلم فی الاصول أدیبا، مات فی جمادی الآخرة سنة ست و خمسین و سبعمائة](1).
و نیز سیوطی در «حسن المحاضرة» گفته:
[السمین صاحب «الاعراب» المشهور شهاب الدین أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی نزیل القاهرة.
قال الحافظ ابن حجر: تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان الی أن فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ و مهر فیها، و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون و الاعادة بالشافعی، و ناب فی الحکم، و له «تفسیر القرآن» و «الاعراب» و «شرح التسهیل» و «شرح الشاطبیة» ، مات فی جمادی الاولی سنة ست و خمسین و سبعمائة](2).
و تاج الدین دهان در «کفایة المتطلع» گفته:
[کتاب «التفسیر» للامام شهاب الدین ابی العباس أحمد بن یوسف بن محمد و قیل: عبد الدائم الحلبی المصری الشهیر بالسمین رحمه اللّه، و هو مطول قد بقی منه أوراق قلائل.
قال الحسینی: فی عشرین سفرا.
اخبر(3) به، عن الامام نجم الدین(4) محمد بن البدر محمد الغزی، عن أبیه
ص:157
العلامة بدر الدین محمد بن الرضی الغزی(1) ، عن العلامة شیخ الاسلام زکریا ابن محمد الانصاری(2) ، و الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی عن الحافظ شهاب الدین أحمد بن حجر العسقلانی، عن الحافظ عبد الرحیم بن الحسین العراقی(3)، عن مؤلفه الامام أبی العباس أحمد بن یوسف المعروف بالسمین].
اما تصریح محمد بن أبی بکر الرازی، بمجیء مولی بمعنی أولی، و تفسیر او مولی را بأولی، پس در کتاب «غریب القرآن» ، که نسخۀ عتیقۀ آن بعنایت رب منان، بدست این کثیر العصیان افتاده، و یک نسخۀ آن نزد بعض احباب افاضل موجود، و در خطبۀ آن مسطور است:
[الحمد للّه بجمیع محامده علی جمیع نعمه، و صلاته علی نبیه المبعوث بجوامع أحکامه و لوامع حکمه، و علی آله و صحبه المهتدین باخلاقه و شیمه.
قال الامام الاجل الافضل العلامة ملک المفسرین، شیخ العرب و العجم محمد بن أبی بکر الرازی رحمه اللّه و عفا عنه: سألنی بعض اخوانی من
ص:158
طلبة العلم و حملة القرآن العظیم أن اجمع لهم تفسیر «غرائب القرآن» جمعا یشتمل علی حسن الترتیب و سهولته، و علی استیعاب کل الالفاظ العربیة التی فی الکتاب العزیز، و یعری عن تکرار تفسیر الالفاظ و اعادتها، فاجبتهم الی ذلک، و جمعت هذا المختصر، متمیزا عن کل ما صنف فی هذا الفن بهذه الفوائد الثلث و جمیع ما أودعته فیه انما نقلته عن الائمة المجمع علی درایتهم و صحة روایتهم، کالزجاج، و الفراء، و الازهری(1)، و الزمخشری، و العزیزی(2) ، و الهروی(3) ، و من شابههم، و ضمنت فی بعض المواضع الی تفسیر اللغة شیئا من فوائد الاعراب و المعانی، لئلا یکون حافظه جامدا علی مجرد الالفاظ].
و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» در ذکر مصنفین «غریب القرآن» گفته:
[و أبو عمرو الزاهد الامام زین الدین محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی صاحب «مختار الصحاح» أوله الحمد للّه بجمیع محامده-الخ-ذکر فیه أن طلبة العلم و حملة القرآن سألوه أن یجمع لهم تفسیر «غریب القرآن» ، فأجاب و رتب ترتیب الجوهری ضم فیه شیئا من الاعراب و المعانی، و فرغ من تعلیقه فی سنة ثمان و ستین و ستمائة](4).
می فرماید: [و المولی الذی هو أولی بالشیء، و منه قوله تعالی:
ص:159
«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) ، أی هی أولی بکم، و المولی فی اللغة علی ثمانیة أوجه:
المعتق، و ابن العم، و الناصر، و الجار، و الحلیف، و یقال: العقید، و الصهر، و الاولی بالشیء].
و محمد بن أبی بکر بن عبد القادر «مختصر صحاح» هم تصنیف کرده، که مشهور و متداول است، چنانچه ذکر اجمالی آن، از عبارت «کشف الظنون» ظاهر است، و بتفصیل آن را در «کشف الظنون» در جای دیگر ذکر کرده، چنانچه در ذکر «صحاح جوهری» گفته:
[و اختصره الشیخ الامام محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی المتوفی بعد سنة، و سماه «مختار الصحاح» و اقتصر فیه علی ما لا بد منه فی الاستعمال و ضم إلیه کثیرا من «تهذیب» الازهری و غیره، و صدر فوائده بقلت، و کل ما اهمله الجوهری من الاوزان ذکره بالنص علی حرکاته، أو برده الی واحد من الاوزان العشرین التی ذکرها فی کتابه، و هو مشهور متداول بین الناس، أوله الحمد للّه بجمیع المحامد علی جمیع النعم-الخ-و فی آخره وافق فراغه عشیة یوم الخمیس غرة شهر رمضان سنة ستین و ستمائة](2).
اما تصریح جلال الدین أحمد الخجندی، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس شهاب الدین أحمد در «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»
ص:160
گفته:
[قال الشیخ الامام جلال الدین أحمد الخجندی قدس سره: المولی یطلق علی معان منها: الناصر، و منها: الجار بمعنی المجیر لا المجار، و منها: السید المطاع، و منها: الاولی «هِیَ مَوْلاکُمْ» أی أولی بکم].
و جلالت و عظمت و امامت خجندی، اگر چه از همین عبارت ظاهر است، لیکن در ما بعد انشاء اللّه تعالی، دیگر فضائل زاهره، و مناقب باهرۀ او هم بگوش تو خواهد خورد، فکن من المتربصین.
اما تفسیر حافظ الدین عبد اللّه بن أحمد النسفی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «مدارک التنزیل و حقائق التأویل» که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» در ذکر آن گفته:
[«مدارک التنزیل و حقائق التأویل» للامام حافظ الدین عبد اللّه بن أحمد النسفی المتوفی سنة احدی و سبعمائة، و قیل: عشرة و سبعمائة، أوله الحمد للّه المتفرد بذاته عن اشاره الاوهام-الخ-و هو کتاب «وسط فی التأویلات» جامع لوجوه الاعراب و القراءات، متضمن لدقائق علم البدیع و الاشارات، موشح بأقاویل اهل السنة و الجماعة، خال عن أباطیل اهل البدع و الضلالة، لیس بالطویل
ص:161
الممل، و لا بالقصیر المخل](1) می فرماید: [ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) ، هی أولی بکم حقیقة مولاکم محراکم، أی مکانکم الذی یقال فیه أولی بکم](3).
و نسفی از اکابر و اجله مشایخ عالی مآثر، و افاخم اساطین و الا مفاخر است، مدح و ثنای تفسیر او که بر زبان چلپی شنیدی، بعضی از مناقب جمیلۀ او هم استماع باید نمود.
شیخ محیی الدین عبد القادر بن محمد الحنفی در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه» گفته:
[عبد اللّه بن أحمد بن محمود حافظ الدین أبو البرکات النسفی، احد الزهاد المتأخرین، صاحب التصانیف المفیدة فی الفقه و الاصول، و له «المستصفی» فی شرح المنظومه، و له شرح النافع سماه «بالمنافع» ، و له «الکافی» فی شرح الوافی، و «الوافی» تصنیفه ایضا، و له «کنز الدقائق» ، و له «المنار» فی اصول الفقه، و له «العمدة» فی اصول الدین، تفقه علی شمس الائمة الکردری(4)، روی «الزیادات»(5) عن أحمد بن محمد العتابی(6) ، سمع منه الصغناقی](7).(8).
و محمود بن سلیمان الکفوی در «کتائب أعلام» گفته:
ص:162
[علم الهدی علامة الوری، مفتی الدهر، قدوة ماوراء النهر، أبو البرکات، حافظ الملة و الدین، ناصر الاسلام و المسلمین، ناصح الملوک و السلاطین، عبد اللّه ابن أحمد بن محمود النسفی نسبة الی مدینة نسف من بلاد السفد، فی بلاد ماوراء النهر، قریب من سمرقند.
و قیل: خیار الارض اربع: سغد سمرقند، و غوطة الشام، و جزیرة عبادان، و شذ عنی الرابع، و قیل: نسف (بکسر السین) و فی النسبة بفتح کما یقال فی نسبة صدف: صدفی (بالفتح) ، کان اماما کاملا، عدیم النظیر فی زمانه، و رأسا فقید المثل فی الاصول و الفروع فی أوانه، بارعا فی الحدیث و معانیه، ماهرا فی فنون الادب و مبانیه، و له مقامات سنیة فی العلوم النقلیة، و مقالات بهیة فی الفنون العقلیة، و له التوسع فی الکلام، و الفصاحة فی الجدل و الخصام، کثیر العلم، مرتفع المکان بدائعه تجل عن البیان، لسان العصر، فیاض البنان، فرید ماله فی الفضل مبار، له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من اهل عصره، اخذ العلوم من افواه الرجال حتی صار مضرب الامثال. . .
الی ان قال: و له تصانیف معتبرة مشهورة مفیدة فی الفروع و الاصول منها:
«الوافی» و هو متن فی الفروع، و «الکافی» شرح «الوافی» ، و «کنز الدقائق» و هو متن فی الفقه، و «المستصفی» فی شرح «المنظومة» ، و «المستقصی» فی شرح «المنار» فی اصول الفقه، و «العمدة» فی اصول الدین، و «الکشف» فی شرح «المنار» ، و «الاعتماد» فی شرح «العمدة»].
اما تفسیر عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی، مولی را بأولی،
ص:163
پس در «کشف کشاف» گفته:
[قوله:
فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها
یصف بقرة وحشیة، نفرت من توجس رکز الصائد فزعة، لا تدری أقدامها الصائد أم خلفها، یقول: فغدت البقرة کلا جانبیها الخلف و الامام تحسب انه أولی و أحری بأن یکون فیه الخوف، و «الفرج» اما بمعنی موضع المخافه، أی کلا الموضعین الذین یخاف منهما فی الجمله، او بمعنی ما بین قوائم الدابة، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، أو بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و الضمیر فی انه راجع الی کلا باعتبار اللفظ، و خلفها و أمامها اما بدل من کلا، و اما خبر مبتدأ محذوف، أی هما خلفها و أمامها، و فیه وجوه أخر لا تخلو عن ضعف معنی أو لفظا].
و عمر قزوینی از اجلۀ اعلام و اکابر فخام است.
مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» بعد ذکر بعض حواشی «کشاف» گفته:
[و ممن کتب أیضا، غیر ما ذکره السیوطی، الامام العلامة عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی حاشیة فی مجلد سماها «الکشف» ، و توفی سنة خمس و أربعین و سبعمائة، أولها الحمد للّه الذی أنار الأعیان بنور الوجود-الخ-ذکر انه اشار الی تألیفها من أمره مطاع، فشرع و کتب فیها ما تلقفه من الائمة الماضین، أو استنبطه بمیامن انوارهم و لیس فیه التسمیة، و انما قال: أشار الی أن احرر فی «الکشف» عن مشکلات «الکشاف»](1).
ص:164
اما ذکر شیخ نور الدین علی المعروف بابن الصباغ المالکی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «فصول مهمه فی معرفة الائمه» گفته:
قال العلماء: لفظة المولی مستعملة بازاء معان متعددة، و قد ورد القرآن العظیم بها، فتارة تکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ (1) معناه أولی بکم]-الخ.
و ابن الصباغ از اکابر علمای مالکیه، و اجلۀ فقهای ذوی المراتب السنیه و المناصب العلیة است، و اعتماد و اشتهار او از افادات اعلام کبار، در ما بعد انشاء اللّه المستعان خواهی دریافت.
اما تفسیر جلال الدین محمد بن أحمد المحلی الشافعی، مولی را بأولی، پس در تفسیر مختصر خود که اول آن را سیوطی نوشته، و مجموع مشهور است به «تفسیر جلالین» گفته: [ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) أولی
ص:165
بکم](1) -انتهی.
و «تفسیر جلالین» از مشاهیر تفاسیر است، و در اجازات اکابر علماء داخل.
تاج الدین دهان در «کفایة المتطلع» که در ذکر مرویات شیخ حسن عجیمی نوشته، گفته:
[التفسیر المعروف «بالجلالین» للعلامتین الامام المحقق جلال الدین أبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن محمد المحلی الاخباری، و الحافظ العمدة جلال الدین أبی الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی: و «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» للحافظ السیوطی، و قد شرح الجلال المحلی من سورة مریم الی آخر الکتاب العزیز، ثم شرع فی التفسیر النصف الاول، فمات بعد التفسیر الفاتحة، فأتمه الحافظ السیوطی من أول سورة البقرة الی آخر سورة الکهف.
أخبر(2) بها عن الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی(3) سماعا، بقراءة شیخه أبی مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری المغربی(4) من اول سورة البقرة الی «المفلحون» من تفسیر الجلال السیوطی، و تفسیر الفاتحة من تفسیر الجلال المحلی و إجازة لسائره.
و «بالدر المنثور» عن أبی النجا سالم بن محمد السنهوری(5) ، عن الشمس
ص:166
محمد بن عبد الرحمن العلقمی(1) ، عن الحافظ السیوطی، عن شیخه الجلال أبی عبد اللّه محمد بن أحمد المحلی فی تفسیره، و عن الحافظ السیوطی فی تکملته، و فی «الدر المنثور» .
ح و أخبر بهما عن الامام صفی الدین أحمد بن محمد القشاشی(2) المدنی، و مفتی الشافعیة بمکة المشرفة الشیخ المعمر عبد العزیز بن محمد الزمزمی(3)، بروایة الاول عن الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد، عن عمه الرحلة السند الشیخ محمد جار اللّه(4) بن الحافظ عبد العزیز بن فهد.
و روایة الثانی عن جده لامه العلامة شهاب الدین أحمد بن محمد بن حجر الهیتمی (5)المکی.
قال هو و جار اللّه بن فهد: أنا قاضی القضاة برهان الدین إبراهیم بن محمد ابن أبی شریف(6) ، عن العلامتین الامام جلال الدین المحلی، و الحافظ جلال الدین السیوطی بها لهما].
ص:167
و محامد جمیله، و مناقب أصیله، و مفاخر جلیلۀ جلال الدین محلی، حاجت تجلیه و تحلیه ندارد.
شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی در کتاب «ضوء لا مع لاهل القرن التاسع» که بحمد اللّه و حسن توفیقه نسخۀ آن، که مزین است بخط سخاوی و تصحیح و اجازۀ او، و بعض احباب کرام أسعده اللّه بنجح کل مرام، برای این مستهام، از دیار عرب آوردند، می فرماید:
[محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهیم بن أحمد بن هاشم الجلال أبو عبد اللّه ابن الشهاب أبی العباس بن الکمال الانصاری، المحلی الاصل، نسبة للمحلة الکبری من الغریبة، القاهری الشافعی، الماضی أبوه، وجده، و یعرف بالجلال المحلی.
ولد، کما رأیته بخطه، فی مستهل شوال سنة احدی و تسعین و سبعمائة بالقاهرة، و نشأ بها، فقرأ القرآن و کتبا، و اشتغل فی فنون، فأخذ الفقه و اصوله و العربیة عن الشمس البرماوی(1) ، و کان مقیما بالبیبرسیة، فکثر انتفاعه به لذلک، و الفقه أیضا عن البیجوری(2)، و الجلال البلقینی (3)، و الولی العراقی(4)، و الاصول أیضا عن
ص:168
العز ابن جماعة(1) ، و النحو أیضا عن الشهاب العجیمی(2) سبط ابن هشام(3) ، و الشمس الشطنوفی (4) ، و الفرائض و الحساب عن ناصر الدین بن أنس المصری الحنفی، و المنطق و الجدل و المعانی و البیان و العروض، و کذا اصول الفقه، عن البدر الاقصرائی(5)، و لازم البساطی(6) فی التفسیر و اصول الدین و غیرهما و انتفع به کثیرا، و العلاء البخاری(7) ، فیما کان یقرأ علیه، و کان العلاء یزید فی تعظیمه، لکونه مع علمه لا یتسبب بحیث یجلسه فوق الکمال ابن البارزی(8)، سیما و قد بلغه انه فرق ما ارسل به إلیه، و هو ثلاثون شاشا(9) مما ارسل به صاحب
ص:169
الهند الی الشیخ، و حضر دروس النظام الصیرامی(1) و الشمس ابن الدیری (2) ، و غیرهما من الحنفیة، و المجد البرماوی(3)، و الشمس الغراقی(4) ، و غیرهما من الشافعیة، و الشهاب احمد المغراوی(5) المالکی، بل بلغنی انه حضر مجلس الکمال الدمیری(6) ، و الشهاب ابن العماد(7) ، و البدر الطنبذی(8) ، و غیرهم، و أخذ علوم الحدیث عن الولی العراقی، و شیخنا(9)، و به انتفع، فأنه قرأ علیه جمیع شرح «الفیة» العراقی بعد أن کتبه بخطه فی سنة تسع عشرة، و اذن له فی اقرائه و کان أحد طلبة المؤیدیة عنده، بل کان کلما یشکل علیه فی الحدیث، و غیره،
ص:170
یراجعه فیه، مما اثبت ما اجتمع لی منه فی موضع آخر، و سمع علیه، و علی الجمال عبد اللّه بن فضل اللّه، و الشرف بن الکویک(1)، و الفوی(2) ، و ابن الجزری(3) فی آخرین، و لکنه لم یکثر.
و قیل: انه روی عن البلقینی(4) ، و ابن الملقن(5) ، و الابناسی(6) ، و العراقی، فاللّه اعلم.
و مهر و تقدم علی غالب أقرانه، و تفنن فی العلوم العقلیة و النقلیة، و کان أولا یتولی بیع البز فی بعض الحوانیت، ثم أقام شخصا عوضه فیه مع مشارفته له احیانا، و تصدی هو للتصنیف و التدریس و الاقراء، فشرح کلا من «جمع الجوامع» و «الورقات» و «المنهاج الفرعی» و «البردة» ، و اتقنها ما شاء مع الاختصار و الاعتناء بالذب عنها، و کذا عمل منسکا، و تفسیرا لم یکمل، و غیرهما مما لم ینتشر، و المتداول بالایدی مما انتفع به ما اثبته، و رغب الائمة فی تحصیل تصانیفه و قراءتها و اقرائها حتی ان الشمس البامی(7) کان یقرأ علی
ص:171
الونائی(1) فی أولها، بل حمله معه الی الشام، فکان أول من أدخله إلیها و نوه به و أمر الطالبة بکتابته، فکتبوه و قرءوه.
و کذا بلغنی عن القایاتی(2) انه أقرأ فیه، و اما أنا فحضرت دروسا منه عند شیخنا ابن خضر(3) بقراءة غیری، و کان یکثر وصفه بالمتانة و التحقیق، و قرأ علیه من لا یحصی کثرة، و ارتحل الفضلاء للاخذ عنه، و تخرج به جماعة درسوا فی حیاته، و لکنه صار بآخره یستروح فی اقرائه لغلبة الملل و السأمة علیه و کثرة المخبطین، و لا یصغی الا لمن علم تحریره و تحرزه، خصوصا و هو حاد المزاج لا سیما فی الحر، و إذا ظهر له الصواب علی لسان من کان، رجع إلیه مع شدة التحرز، و حدث بالیسیر. سمع منه الفضلاء، اخذت عنه، و قرض لی غیر تصنیف و بالغ فی التنویه بی حسب ما اثبته فی موضع آخر، و قد ولی تدریس الفقه «بالبرقوقیة» عوض الشهاب الکورانی حین لقیه فی سنة اربع و اربعین، حتی کان ذلک سببا لتعقبه علیه فی شرحه «جمع الجوامع» بما ینازع فی اکثره، و ربما تعرض بعض الآخذین عن الشیخ لانتقاده و اظهار فساده، و «بالمؤیدیة» بعد موت شیخنا، بل عرض علیه القضاء، فأبی و شافه الظاهر بالعجز عنه، بل کان یقول لاصحابه: انه لا طاقة لی علی النار.
و کان اماما علامة محققا نظارا، مفرط الذکاء، صحیح الذهن، بحیث کان یقول بعض المعتبرین: ان ذهنه یثقب الالماس، و کان یقول عن نفسه: أن فهمی
ص:172
لا یقبل الخطاء، حاد القریحة، قوی المباحثة.
حتی حکی لی امام الکاملیة(1) انه رأی الونائی معه فی البحث کالطفل مع المعلم، معظما بین الخاصة و العامة مهابا وقورا علیه سیماء الخیر، اشتهر ذکره، و بعد صیته، و قصد بالفتاوی من الاماکن النائیة، و هرع إلیه غیر واحد من الأعیان بقصد الزیارة و التبرک، بل رغب الجمالی ناظر الخاص فی معاونته له علی بر الفقراء و المستحقین، فما خالف مع مخالفته بعده لغیره فیه، و أسندت إلیه عدة وصایا، فحمد فیها، و عمر من ثلث بعضها میضاة بجوار جامع الفکاهین، انتفع بها دهرا و الامر وراء هذا و لم أکن اقصر به عن درجة الولایة، و ترجمته تحتمل کراریس مع انی قد اطلتها فی معجمی، و قد حج مرارا، و مات بعد أن تعلل بالاسهال من نصف رمضان فی صبیحة یوم السبت مستهل سنة اربع و ستین، و صلی علیه بمصلی باب النصر فی مشهد حافل جدا، ثم دفن عند آبائه بتربته التی انشأها تجاه جوشن، و تأسف الناس علیه کثیرا، و أثنوا علیه جمیلا، و لم یخلف بعده فی مجموعه مثله، ورثاه بعض الطلبة، بل مدحه فی حیاته جماعة من الأعیان، و مما کتبه هو علی شرحه لجمع الجوامع، مضمنا لشعر شیخنا:
یا سیدا طالعه أن فاق بحسنه فعد
ثم اتئد فی فهمه و خذ جواهر وجد
و قد نال منه، و من العلاء القلقشندی، و غیرهما، من الائمة المتفق علی جلالتهم البقاعی(2) مع تلمذه لکثیر منهم بما لا یقبل من مثله، نسأل اللّه السلامة، و کلمة الحق
ص:173
فی السخط و الرضی](1).
و شیخ سلیمان(2) جمل در حاشیۀ «تفسیر جلالین» مسمی «بالفتوحات الالهیة بتوضیح تفسیر الجلالین للدقائق الخفیة» گفته:
[و فی الکرخی ما نصه و اعلم ان المدرسین و ان تباینت مراتبهم فی العلم و تفاوتت منازلهم فی الفهم اصناف ثلاثة لا رابع لها:
الاول: من إذا درس آیة اقتصر علی ما فیها من المنقول و اقوال المفسرین و اسباب النزول و المناسبة و وجوه الاعراب و معانی الحروف و نحو ذلک، و هذا لا حظ له عند المحققین، و لا نصیب له بین فرسان الفهوم.
و الثانی: من یأخذ فی وجوه الاستنباط منها و یستعمل فکره بمقدار ما آتاه اللّه تعالی من الفهم، و لا یشتغل باقوال السابقین و تصرفات الماضین علما منه ان ذلک أمر موجود فی بطون الاوراق لا معنی لاعادته.
و الثالث: من یری الجمع بین الامرین و التحلی بالوصفین و لا یخفی انه أرفع الاصناف و من هذه الصنف الجلال المحلی، و الجلال السیوطی کصاحب «الکشاف» و الکواشی(3) ، و القاضی(4) ، و الفخر الرازی(5) رضی اللّه تعالی
ص:174
عنهم]-الخ.
اما تفسیر حسین بن علی الواعظ الکاشفی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «مواهب علیه» که مشهور است «بتفسیر حسینی» گفته: [ مَأْواکُمُ اَلنّارُ(1) جای شما و ایشان دوزخ بود، «هِیَ مَوْلاکُمْ» آتش دوزخ سزاوارتر است بشما].
و تفسیر حسینی از تفاسیر مشهورۀ معتمده، و اسفار معروفۀ معتبره است، و شیخ أحمد بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الحنفی الصالحی که معروف است بملاجیون(2)، و فضائل جلیله، و مناقب جمیلۀ او از «سبحة المرجان» غلام علی آزاد بلگرامی ظاهر است، در تفسیر آیات احکام که مشهور است به «تفسیر أحمدی» گفته:
[و قد کنت قدیما أسمع من أفواه الرجال الکرام ان الامام الغزالی(3) الذی هو من أجلة علماء الاسلام قد جمع آیات الاحکام بحسب الطاقة و الامکان، حتی بلغت خمسمائة بلا زیادة و لا نقصان، و کنت علی ذلک برهة من الزمان و مدة من الاکوان، حتی وقفت علی کتب الاصول للعلماء الفحول ذکروا فیها تلک القصة
ص:175
البدیعة، و اوردوا هناک هاتا الحکایة العجیبة، فلما زدت ایمانا و کملت ایقانا، طفقت اتفحص تلک الایات اتجسسها فی القعدة و القیامات، فلم اجد علیها ظفرا، و لم أقف منها علی اثر، فأمرت بلسان الالهام، لا کوهم من الاوهام، ان استنبطها بعون اللّه تعالی و توفیقه، و استخرجها بهدایة طریقة، فأخذت اجمع الایات التی استنبطت عنها الاحکام الفقهیة و القواعد الاصولیة و المسائل الکلامیة بالترتیب القرآنیة، ثم فسرتها بأحسن وجه من التفسیر، و شرحتها بأکمل جهة من التحریر، آخذا من الکتب المتداولة لفحول العلماء و الزبر المتعاورة(1) بین الائمة و الصلحاء، و ما ذلک من فن و شعب، بل من فنون مختلفة و شعب کثیرة، فمن کتب التفاسیر «انوار التنزیل و مدارک التأویل» ، و کذا الکتاب الجلیل الشأن، باهر البرهان، الموسوم «بالاتقان فی علوم القرآن» ، و تفسیر شیخ الرئیس الولی المعروف بظهیر الشریعة الغوری، و تفسیر الشیخ الکبیر العلی الحسین الواعظ الکاشفی، و تفسیر الشیخ الاجل الزاهد الفهامة، و کذا الثقة المعروف بجار اللّه العلامة]-الخ.
از این عبارت ظاهر است که ملاجیون اولا ذکر کرده که آیات مذکورة این تفسیر را تفسیر کرده بأحسن وجه از تفسیر، و شرح نموده بأکمل جهت از تحریر، و اخذ نموده آن را از کتب متداوله برای فحول علما، و زبر متعاوره در میان أئمه و صلحا، و از جملۀ آن، تفسیر حسین واعظ کاشفی را شمرده، و خود او را بشیخ کبیر علی وصف نموده.
و مولوی تراب علی در آخر کتاب «التدقیقات الراسخات فی شرح التحقیقات الشامخات الملقب بسبیل النجاح الی تحصیل الفلاح» گفته:
مخفی مباد که روایات این شرح از صحف موثوقه، و زبر أنیقه مانند
ص:176
«تفسیر کبیر» و «تفسیر مدارک» و «حسینی» و «نیشابوری» و «معالم التنزیل» تصنیف امام بغوی، و «تفسیر احمدی» و «موضح القرآن، و فتح الرحمن» ، و «تفسیر بیضاوی» و «مشکاة المصابیح» الی أن قال بعد ذکر عدة کتب أخر:
استخراج نموده، بقلم حواله نمودیم انتهی.
از این عبارت ظاهر است که «تفسیر حسینی» از صحف موثوقه و زبر انیقه است، که مولوی مذکور از آن روایات، شرح خود اخذ نموده و اعتبار و اعتماد بر آن فرموده.
و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» گفته:
[تفسیر حسین بن علی الکاشفی الواعظ المتوفی فی حدود سنة تسعمائة، و هو تفسیر فارسی متداول فی مجلد سماه «بالمواهب العلیة» کما ذکره ولده فی بعض کتبه، و ترجمته بالترکیة لابی الفضل محمد بن ادریس البدلیسی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة، و له «جواهر التفسیر» للزهراوین(1) یأتی فی الجیم](2).
و نیز در «کشف الظنون» گفته:
[«جواهر التفسیر» لتحفة الامیر، فارسی لمولانا حسین بن علی الکاشفی الواعظ المتوفی سنة ست(3) و تسعمائة، ألفه لامیر علی شیر(4)، و هو «تفسیر الزهراوین» فی مجلد ضخم، اورد فی أوله العلوم المتعلقة بالتفسیر، و هی اثنان و عشرون فنا
ص:177
فی اربعة فصول، و ذکر التفسیر و التأویل، و نحو ذلک](1).
و محبوب عالم در تفسیر خود جابجا از «تفسیر حسینی» نقل می کند، چنانچه در تفسیر آیۀ أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ اَلْبَوارِ، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ اَلْقَرارُ(2) گفته:
[در «تفسیر حسینی» می آرد از مرتضی کرم اللّه تعالی وجهه، و فاروق رضی اللّه تعالی عنه منقول است: که مراد از این قوم، ده قبیله اند، که فاجرترین قبائل قریش بودند، یعنی بنی مغیره، و بنی امیه، که نعمت حق تغییر کردند].
و نیز در «تفسیر شاهی» مسطور است: و در «تفسیر حسینی» آورده:
ثعلبی از ابن عباس(3) رضی اللّه تعالی عنهما، نقل می کنند: که مرتضی علی کرم اللّه وجهه، فتنها را می شناخت از «حم عسق» ].
و نیز در «تفسیر شاهی» مذکور است: در «تفسیر حسینی» می گوید از حسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنهما نقل می کنند: کافران را دو تمنای عجب است: یکی در دنیا که می گوید نعیم بهشت مرا خواهد بود، و یکی در عقبی که خواهد گفت: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» و هیچکدام از این دو متمنی، وجود نخواهد گرفت].
و نیز در «تفسیر شاهی» در تفسیر آیۀ وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ(4) مسطور است:
ص:178
[و در «تفسیر حسینی» آورده که مرتضی علی کرم اللّه تعالی وجهه فرموده:
که امیدوارترین آیتی که خدای تعالی بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرستاد آن این ست زیرا که خبر داد که بسبب بعضی گناه، مصیبت می رسانم، و از بسیاری عفو می کنم، و وی از آن کریم تر است که گناهی که یک بار عفو کرد، دیگر بار عقوبت کند بر آن در عقبی].
اما تفسیر ابو السعود بن محمد عمادی، مولی را بأولی، پس در «ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم» گفته:
[قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ لا تبرحونها ابدا هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، و حقیقته مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما یقال: هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل: انه لکریم او مکانکم عن قریب، من الولی و هو القرب، او ناصرکم عن قریب، من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة، قوله: «تحیة بینهم ضرب و جمیع» او متولیکم تتولاکم کما تولیتم موجباتها](2).
و ابو السعود عمادی، عماد علمای نقاد، و محل اعتبار و اعتماد اکابر مشهورین فی الاغوار و الانجاد است.
محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:
ص:179
[المولی الفاضل العلامة، و الحبر الکامل الفهامة، لسان الزمان، امام اهل اللسان، بدائعه الحسان تجل عن البیان، واسع التقریر، کامل التحریر، سحبان النثر، حسان الشعر، کشاف مشکلات التنزیل الجلیل، و حلال معضلات الکتاب بالتفسیر و التأویل، حافظ قوانین الفروع و الاصول، و ضابط مسائل کل الفنون من المعقول و المنقول، زبدة ارباب التقوی، و عمدة اصحاب الفتوی، امام المفسرین، ختام المجتهدین، شیخ الاسلام و عماد الدین ابو السعود ابن الشیخ محیی الدین المنتسب بالعماد، عامله اللّه بلطفه یوم المعاد، و هو الاستاذ علی الاطلاق و المشار إلیه بالاتفاق، قرعت به اسماع سکان الآفاق، و صکت به آذان اهل فارس و العراق، شیخ کبیر، امام خبیر، عالم نحریر، لا فی العجم له مثیل و لا فی العرب له نظیر، مشهور الاسم، عالی المرتبة، عظیم الجاه، زائد الحشمة، تضرب به الامثال، و تشد إلیه الرحال، ترد الفتاوی علیه من اقطار الارض، و ترد إلیه بعضها علی بعض، و لقد کان علی أحسن طریقة سلکها الاشراف، و قلدها اشراف الاخلاف، من دین مکین، و عقل رزین، و کان من محاسن الزمان، لم تر العیون مثله فی العلم و العرفان، و کان یجتهد فی بعض المسائل و یخرج و یرجح بعض الدلائل، و کان إذا لم یجد واقعة الفتوی و جوابها فی الکتب المتداولة المعمولة، من المتون و الشروح و الاصول، و النوادر، و الواقعات، و الفتاوی، یتأمل فی الوجوه التی لاحت لها، و یرجح واحدا من تلک الوجوه، و یکتب الجواب علی رأیه الوجیز، و له فی الفروع و الاصول قوة کاملة، و قدرة شاملة، و فضیلة تامة، و احاطة عامة، کیف لا و قد دام علی منصب الفتوی مدة مدیدة تنیف علی ثلثین سنة، و قد ذکرنا بعضا من أحواله الشریفة، و فوائده اللطیفة، و تحقیقاته العمیقة، و تدقیقاته الانیقة، و اقیسته الصریحة، و أجوبته الصحیحة، و غیره من النکات، و الاشارات، و اللطائف،
ص:180
و الحکایات، فی مواضع عدیدة فی ضمن الکتائب السابقة من کتابنا هذا، فأرجع الی تلک المواضع](1).
اما ذکر سعید چلپی مفتی روم، تفسیر مولی بأولی، پس در حاشیۀ خود بر «تفسیر بیضاوی» گفته:
[قوله: فغدت کلا الفرجین. . . ، البیت، یصف بقرة وحشیة نفرت من صوت الصائد، فغدت فزعة، لا تدری أقدامها الصائد، أم خلفها، أی فغدت
ص:181
البقرة کلا جانبیها: الامام و الخلف، تحسب انه أولی، و أحری بأن یکون فیه الخوف، و الفرج بمعنی المخافة، أی کلا موضعیها الذی یخاف منهما فی الجملة، أو بمعنی ما بین قوائم الدابة، فما بین الیدین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، أو بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و ضمیر انه بکلا، لانه مفرد اللفظ، و خلفها و امامها اما بدل من کلام، و اما خبر مبتدء محذوف، أی هما خلفها و امامها، کذا فی «الکشف» قوله حقیقته محراکم من الحری، فالمولی مشتق من الاولی بحذف الزوائد].
اما تفسیر شیخ شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر خفاجی، مولی را بأولی، پس در حاشیۀ خود بر «تفسیر بیضاوی» که مسمی ساخته آن را «بعنایة القاضی و نهایة الراضی» و در آخر آن گفته:
[اللّهمّ انک تعلم انی مخضت أیامی عن زیدتها، و اعملت مطایا الجد و جیاد النظر فی میادین حلبتها، حتی بیض نسخة عمری المشیب، و ابلی بلبسه بردی القشیب، و نثر خریفه خضر اوراقی «وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً» و استنارت به آفاقی، فرأیت ما ضاع من متاع حیاتی، و قمت لألتقط ما انتثر من درر اوقاتی، و ندمت علی ترک التجارة، و ناهیک بعدم الربح من خسارة، لو لا برهة جاد بها
ص:182
ابو العجب علی ما به من صنة(1) و فینة بعد فینة(2) فی خدمة الکتاب و السنة.
فان کان هذا الدمع یجری صبابة علی غیر سعدی فهو دمع مضیع
و ما تفید الجواهر ضالا فی یباب(3) سکانه سعال(4) و ضباب(5) ، و قصوره صم الصخور، و انهاره الشراب، و ما ینفع البذر علی صفوان المسیل، و ما یغنی عن عرق الجبین من أتی السوق بنقضه بعد الاصیل، غیر انی أتوسل الی الکریم بکلامه القدیم و رسوله العظیم أن یعزنی بعزه الذی لا یضام، و یدخلنی حصن حفظه الذی لا یرام، و یغنینی عما سواه، و یشرح صدری لکل ما یرضاه، یا ظاهرا إلیه مرجع ضمائرنا، اجعل القرآن ربیع قلوبنا، و نور أبصارنا و بصائرنا، و لیس یخیب من یرجو کریما، و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله و صحبه و سلم تسلیما]می فرماید:
[قوله: «هی أولی بکم، أی أحق من النجاة، و هو بیان لحاصل المعنی، قوله: کقول لبید العامری الشاعر المشهور و هو من قصیدته المشهورة التی هی احدی المعلقات السبع و أولها:
عفت الدیار محلها فمقامها** بمنی تأبد غولها فرجامها(6)
ص:183
و منها فی تشبیه ناقته بالبقرة الوحشیة فی نفرتها و سرعة عدوها.
و تسمعت رز الانیس فراعها **عن ظهر غیب و الانیس سقامها(1) فعدت کلا الفرجین تحسب انه ** مولی المخافة خلفها و امامها
حتی إذا یئس الرماة فأرسلوا ** غضفا(2)دواجن قافلا أعصامها الی آخر القصیدة. و قوله: فعدت (بالعین المهملة) فی سرحها من عدا یعدو، إذا اسرع فی السیر، و الذی فی شروح الکشاف بالمعجمة، و هما متقاربان معنی، أی غدت البقرة الوحشیة لما نفرت لفزعها من الصیاد لا تدری أ ذلک الصائد خلفها أم قدامها، فتحسب کلا جانبیها من الخلف و الامام أحری و أولی بأن یکون فیه الخوف، و الفرج موضع المخافة، أی کلا الموضعین الذی یخاف منه فی الجملة، او ما بین القوائم، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، او بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و ضمیر انه راجع لکلا باعتبار لفظه، و خلفها و امامها: اما بدل من کلا، و (اما) خبر مبتدء محذوف، أی هما خلفها و امامها، و فیه وجوه أخر لا تخلو من ضعف، و الشاهد فی قوله: (مولی المخافة) فانه بمعنی مکان أولی و احری بالخوف، قوله: و حقیقته، أی حقیقة مولاکم هنا محراکم (بالحاء و الراء المهملتین) ، أی المحل الذی یقال فیه: انه
ص:184
أحری و أحق بکم، من قولهم: هو حری بکذا، أی خلیق و حقیق و جدیر به، کلها بمعنی، و لیس المراد انه اسم مکان من الاولی علی حذف الزوائد، کما توهم، و ستری معناه عن قریب، قوله: کقولک: هو مئنة الکرم-الخ-یعنی ان مولاکم اسم مکان لا کغیره من اسماء الامکنة، فانها مکان للحدث بقطع النظر عمن صدر عنه، و هذا محل للمفضل علی غیره الذی هو صفته، فهو ملاحظ فیه معنی أولی، لا انه مشتق منه، کما ان المئنة مأخوذة من ان التحقیقة، و لیست مشتقة منه، إذ لم یذهب احد من النحاة الی الاشتقاق من اسم التفضیل، کما لم یقل أحد بالاشتقاق من الحرف، و مئنة الکرم وصف له علی طریق الکنایة الرمزیة فی قولهم: الکرم بین بردیه، کما فی شروح الکشاف]-الخ.
و شهاب الدین خفاجی، شهاب ثاقب فضل و کمال، و نجم زاهر سماء مجد و اجلال است، و فضائل جلیلۀ ایشان، و مناقب باهرة البرهان، او ورد لسان ائمۀ اعیان.
و از اجل محامد و مناقب فاخرۀ او این است که شیخ مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه(1) والد شاهصاحب(2) بوده، چنانچه حضرت او در رسالۀ «ارشاد» بعد ذکر اتصال سند خود به هفت کس از مشایخ، و انتهای سند این هفت کس به زین الدین زکریا(3) ، و سیوطی، گفته:
ص:185
[اما الشیخ عیسی(1) فروی عن جماعة: منهم أبو الارشاد نور الدین علی بن محمد الاجهوری(2) ، عن علی بن أبی بکر القرافی، عن الجلال السیوطی، و منهم شهاب الدین أحمد بن محمد الشهیر بالخفاجی، عن البرهان ابراهیم ابن أبی بکر العلقمی(3) ، عن الجلال السیوطی].
و فاضل محمد أمین بن فضل اللّه بن محب الدین المحبی(4) در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:
[الشیخ أحمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة الملقب بشهاب الدین الخفاجی المصری الحنفی، صاحب التصانیف السائرة، واحد افراد الدنیا، المجمع علی تفوقه و براعته، و کان فی عصره بدر سماء العلم، و نیز افق النثر و النظم، رأس المؤلفین، و رئیس المصنفین، سار ذکره سیر المثل، و طلعت اخباره طلوع الشهب فی الفلک، و کل من رأیناه أو سمعنا به ممن أدرک وقته معترفون له بالتفرد فی التقریر و التحریر و حسن الانشاء، و لیس فیهم من یلحق شأوه(5) و لا یدعی ذلک، مع ان فی الخلق من یدعی ما لیس فیه، و تآلیفه کثیرة ممتعة مقبولة، و انتشرت فی البلاد و رزق فیها سعادة عظیمة، فان الناس اشتغلوا بها، و اشعاره و منشآته مسلمة لا مجال للخدش فیها.
و الحاصل انه فاق کل من تقدمه فی کل فضیلة، و اتعب من یجیء بعده، مع ما
ص:186
خوله اللّه تعالی من السعة و کثرة الکتب، و لطف الطبع و النکتة و النادرة.
و قد ترجم نفسه فی آخر «ریحانته» من حین مبدئه، فقال: قد کنت فی سن التمییز فی مغرز طیب النبات، عزیز فی حجر والدی ممتعا، فلما درجت من عشی قرأت علی خالی، سیبویه زمانه، یعنی ابا بکر الشنوانی(1) ، علوم العربیة، ثم ترقیت فقرأت المعانی، و المنطق، و بقیة العلوم الاثنی عشر، و نظرت کتب المذهبین: مذهب أبی حنیفة، و الشافعی، مؤسسا علی الاصلین، من مشایخ العصر.
و من أجل من أخذت عنه شیخ الاسلام محمد الرملی(2)، حضرت دروسه الفرعیة، و قرأت علیه شیئا من «صحیح مسلم» ، و اجازنی بذلک و بجمیع مؤلفاته و مرویاته، بروایته عن القاضی زکریا(3)، و عن والده.
و منهم شافعی زمانه الشیخ نور الدین علی الزیادی(4) ، حضرت دروسه زمنا طویلا.
و منهم العلامة الفهامة خاتمة الحفاظ و المحدثین ابراهیم العلقمی، قرأت علیه «الشفاء» بتمامه، و اجازنی به و بغیره، و شملنی نظره و برکة دعائه لی.
ص:187
و منهم العلامة فی سائر الفنون علی بن غانم المقدسی الحنفی(1) ، حضرت دروسه، و قرأت علیه الحدیث، و کتب لی إجازة بخطه.
و ممن أخذت عنه الادب و الشعر شیخنا أحمد العلقمی، و محمد الصالحی الشامی(2).
و ممن اخذت عنه الطب الشیخ داود البصیر(3) ، ثم ارتحلت مع والدی للحرمین الشریفین، و قرأت ثمة علی الشیخ علی بن جار اللّه العصام(4) و غیره، ثم ارتحلت الی قسطنطنیة، فتشرفت بمن فیها من الفضلاء و المصنفین، و استفدت منهم، و تخرجت علیهم، و هی إذ ذاک مشحونة بالفضلاء الاذکیاء، کابن عبد الغنی، و مصطفی بن عزمی(5) ، و الحبر داود، و هو ممن أخذت عنه الریاضیات، و قرأت علیه اقلیدس و غیره، و اجلهم إذ ذاک استاذی سعد الملة و الدین ابن حسن، اخذ عن خاتمة المفسرین أبی السعود العمادی، عن مؤید زاده، عن الجلال الدوانی، و لما توفی استاذی قام مقامه صنع اللّه، ثم ولداه، ثم انقرضوا فی مدة یسیرة، ثم لما عدت إلیها ثانیا بعد ما تولیت قضاء العسکر بمصر، رأیت تفاقم الامر، فذکرت ذلک للوزیر، فکان ذلک سببا لعزلی و أمرنی بالخروج من تلک المدینة،
ص:188
و قد من اللّه تعالی علی بالسلامة.
ثم ذکر ان من تآلیفه حواشی تفسیر القاضی، و هی التی سماها «عنایة القاضی» و «شرح الشفاء» و «شرح درة الغواص» و «الریحانة» و «الرسائل الاربعین» و «حاشیة شرح الفرائض» و «کتاب السوانح» و «الرحلة» و «حواشی الرضی» .
قلت: و له کتاب «شفاء الغلیل فیما فی کلام العرب من الدخیل و النادر الحوشی القلیل» و کتاب «دیوان الادب فی ذکر شعراء العرب» ذکر فیه مشاهیر الشعراء من العرب العرباء و المولدین، و له کتاب «طراز المجالس» و هو مجموع حسن الوضع جم الفائدة رتبه علی خمسین مجلسا، ذکر فیه مباحث تفسیریة و نحویة و اصولیة و غیرها.
الی ان قال المحبی: و اخذ عنه جماعة اشتهروا بالفضل الباهر من جملتهم العلامة عبد القادر البغدادی(1) ، و السید أحمد الحموی(2) ، و غیرهما، و اجتمع به والدی المرحوم فی منصرفه الی مصر، و أخذ عنه و کتب عنه اصل الریحانة الذی سماه «خبایا الزوایا فیما فی الرجال من البقایا» و کتب منها فی دمشق نسخ، و من ثم اشتهرت فضیلته و ذکره فی رحلته، فقال: ثم جئت الی ریاض العلوم المزهرة باصناف الفنون من منثور و منظوم، فجنیت زهر الآداب من تلک الحدائق الرحاب، فکان بیت قصیدها و واسطة عقدها و فریدها، مالک ازمة هذه الصناعة، و فارس حلبة البلاغة و البراعة جناب المولی الشهاب انسان عین الموالی و زبدة الاحقاب:
علامة العلماء و اللج الذی لا ینتهی و لکل لج ساحل
ص:189
قد أشرقت بشموس علومه أفلاکها، و لمع بسنا المنطوق و المفهوم سماکها و تحلت أجیاد الطروس بعقود ألفاظه، و راجت نقود آدابه فی سوق عکاظه، قد اتفقت کلمة الکملة انه واحد عصره بلا خلاف، و أقرت له علماء دهره فی حیازة السبق بالاعتراف، فانتهت إلیه الیوم بلاغة البلغاء، فما تظل الخضراء و لا تقل الغبراء فی زماننا أجری منه فی میدانها، و احسن تصرفا بعنانها، و أما فنون الآداب فهو ابن بجدتها، و اخو جملتها، و أبو عذرتها، و مالک أزمتها.
فان أقر علی رق أنامله أقر بالرق کتاب الانام له
قد سقت عیون قریحته المسائل، و بسقت فی روضة أغصان الفضائل، فصار عزیز مصر و قاضیها، و ناشر لواء العدالة فی نواحیها، و بنی و شید بأیدی تحریراته معالم التنزیل، و نضا قناع خفایا الاسرار بمحکم التأویل، فکم أبدع بما أودع فی خبایا الزوایا فیما فی الرجال من البقایا، فنظمه «نفثات السحر» و قلائد النحر، و غمزات الالحاظ المراض، و عطفات الحسان بعد الاعراض، و نثره النثرة اشراقا، و حباب الصهباء رونقا و اتساقا.
فقر لم یزل فقیرا إلیها کل مبدی فصاحة و بیان
و قد حصلت علی ضالتی المنشودة من لقیاده، و ظفرت بالکنز الذی کنت أتوقعه و اترجاه، و شاهدت ثمار المجد و السودد تنثر من شمائله، و رأیت فضائل الدهر عیالا علی فضائله.
و من فوائده المعجبة التی لا ینقضی التحسین لها، ما نقله فی «شرح الشفاء» عند قوله: و من دلائل نبوته صلی اللّه علیه و سلم
«ان الذباب کان لا یقع علی ما ظهر من جسده، و لا یقع علی ثیابه» : ما نصه: و هذا مما قاله ابن سبع(1) أیضا، الا
ص:190
أنهم قالوا: لا یعلم من روی هذا.
و الذباب واحده ذبابة، قیل: أنه سمی به لانه کلما ذب آب، أی کلما طرد رجع.
و هذا مما أکرمه اللّه به، لانه طهره من جمیع الاقذار، و هو مع استقذاره قد یجیء من مستقذر.
قیل: و قد نقل مثله عن ولی اللّه الشیخ عبد القادر الگیلانی(1) قدس اللّه سره و لا بعد فیه لان معجزات الانبیاء قد تکون کرامات لاولیاء امته، و فی رباعیة لی:
من أکرم مرسل عظیم جلا لم تدن ذبابة إذا ماحلا
هذا عجب و لم یذق ذو نظر فی الموجودات من حلاه أحلی
و تظرف منه ملا جامی(2) فقال: محمد رسول اللّه لیس فیه حرف منقوط لان النقط یشبه الذباب، فصین اسمه و نعته عنه کما قلت فی مدحه صلی اللّه علیه و سلم:
لقد ذب الذباب فلیس یعلو رسول اللّه محمودا محمد
و نقط الحرف یحکیه بشکل لذاک الخط منه قد تجرد](3) الخ.
اما ذکر شیخ سلیمان جمل، تفسیر مولی را بأولی، پس در حاشیۀ خود بر
ص:191
«تفسیر جلالین» که مسمی است «بالفتوحات الالهیة بتوضیح تفسیر الجلالین للدقائق الخفیة» گفته:
[قوله: هِیَ مَوْلاکُمْ(1) یجوز أن یکون مصدرا، أی ولایتکم، أی ذات ولایتکم و أن یکون مکانا، أی مکان ولایتکم، و أن یکون بمعنی أولی کقولک: «هو مولاه» أی أولی به الخ سمین.
و فی أبی السعود: هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم، و حقیقته مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما یقال: هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل:
انه لکریم، أو مکانکم عن قریب، من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة قوله: تحیة بینهم ضرب وجیع آه.
و فی «الشهاب» : قوله: هو مئنة الکرم، یعنی ان مولاکم اسم مکان، لا کغیره من أسماء الامکنة، فانها مکان للحدث بقطع النظر عمن صدر عنه، و هذا محل للمفضل علی غیره الذی هو صفته فهو ملاحظ فیه معنی أولی، لا انه مشتق منه کما ان المئنة مأخوذة من ان، و لیست مشتقة منها الخ.
و قوله: أو ناصرکم، فالمعنی لا ناصر لکم الا النار، کما ان معنی البیت لا تحیة لهم الا الضرب علی الهتکم، و المراد نفی الناصر و نفی التحیة اه شهاب].
و عبارت خطبۀ حاشیه شیخ جمل و عبارت ختام آن در اینجا نوشته می شود تا از آن جلالت و عظمت مضامین این حاشیه از زبان مصنف واضح شود:
[ففی خطبة هذه الحاشیة: الحمد للّه علی افضاله. و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و صحبه و آله، و بعد فیقول العبد الفقیر سلیمان الجمل، خادم الفقراء:
هذه حواش تتعلق بتفسیر الامامین الجلیلین الامام المحقق محمد بن أحمد المحلی
ص:192
الشافعی، و الامام عبد الرحمن جلال الدین السیوطی الشافعی رحمهما اللّه تعالی، و أعاد علینا من برکاتهما آمین، ینتفع بها المبتدی ان شاء اللّه تعالی، جمعتها من التفاسیر و قواعد المعقول، أسأل اللّه أن ینفع بها کما نفع بأصلها آمین.
و قال الشیخ سلیمان فی آخر الحاشیة: و هذا آخر ما قدر لی أن أکتبه من هذا التعلیق الشریف، و لم یکن فی ظنی أن یجیء علی هذا المنوال المنیف، لقصور باعی و دروس رباعی، و عجزی الذی هو وصف لازم، و فتوری الذی هو للذهن ملازم، و انما هو نکتة سر قراءتی علی الشیخ الامام العالم العلامة، الحبر البحر الفهامة، شیخ الافتاء و التدریس، و محل الفروع و التأسیس، من شاع فضله و ذاع، و توفرت لتتبع تحبیره و تعبیره الاسماع، مولانا الشیخ عطیة الاجهوری(1) تغمده اللّه بغفرانه، و أسکنه فرادیس جنانه.
الی أن قال: و قد انتهی ما من اللّه تعالی به من المعانی المحررة و ألفاظ المحبرة فی الرابع و العشرین من شهر جمادی الثانیة من شهور سنة ألف و مائة و ثمانیة و تسعین علی ید جامعها الفقیر الی اللّه تعالی سلیمان الجمل، خادم الفقراء غفر اللّه له و لوالدیه و لمن أعانه و لجمیع المحبین و اخوانه المسلمین آمین].
اما ذکر ملا جار اللّه اله آبادی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در حاشیۀ
ص:193
خود بر «تفسیر بیضاوی» که در شروع آن بعد ذکر «تفسیر بیضاوی» و مدح آن گفته:
[و انی کنت من عنفوان الشباب مشعوفا باستکشافه، و مولعا باستیقانه و استکماله، فلم ازل اکرر مطالعته و مباحثته، و اداوم مطارحته و مذاکرته حتی استولیت علی حل مغلقاته، و کشف مکنوناته، و ایضاح مضمراته، و تفصیل مجملاته، من غیر معین یعیننی فی هذا الباب من شخص أو کتاب، الا کتاب الادیب الالمعی(1) العلامة الزمخشری، شکر اللّه سعیه فی بذل المجهود فی تحقیق هذا الفن المحمود، فرقمت علیه فی اثناء المطالعة ارقاما کثیرة، منها ما یتعلق بحل الکتاب، و منها ما یرتبط بالتمییز بین الخطاء و الصواب، فخالج قلبی ان اجمعها و ارتبها حتی لا یضیع، و اضیف إلیها من الکلمات ما استطیع]-الخ.
در سورۀ حدید گفته: [قوله: و حقیقته محراکم من الحری، فالمولی الحری مشتق من الاولی بحذف الزوائد].
اما تفسیر محب الدین افندی، مولی را بأولی، پس در کتاب «تنزیل الایات علی الشواهد من الابیات» که شرح ابیات کشاف است، و در آخر آن گفته:
[و هذا آخر ما توخیناه من شرح ابیات الکشاف و بیان مقاصدها علی وجه شاف بحیث تیسر الوصول و الدخول الی تلک الابیات من أسهل طریق، و نسأل
ص:194
اللّه الهدایة و العنایة و التوفیق، و ان یجعل خواتیم اعمالنا توبة مقبولة، و قلوبنا بذکره تعالی عن کل ذکر مشغولة، و ان یمن علینا بحسن الختام بحرمة نبیه محمد خاتم الرسل الکرام، و آله و اصحابه الفخام، و الصلاة و السلام علیه و علیهم الی قیام الساعة و ساعة القیام، و الحمد للّه علی الدوام]می فرماید:
[فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها
هو للبید، فی سورة الحدید عند قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی هی أولی بکم، و انشد قول لبید: فغدت-الخ-و حقیقة مولاکم محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه: أولی بکم، کما قیل هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل انه لکریم، و یجوز أن یراد هی ناصرکم، أی لا ناصر لکم غیرها، و المراد نفی الناصر علی البتات](2) -الخ.
و محتجب نماند که فاضل ابو الوفا نصر هورینی که مصحح کتب مطبوعۀ مصر است، در آخر نسخۀ مطبوعة «تنزیل الایات» که در مصر مطبوع شده، عبارتی نوشته که از آن نهایت جلالت و عظمت مرتبۀ این کتاب و مصنف آن ظاهر است:
[حیث قال: یقول مصححه نصر الهورینی أبو الوفا(3) سامحه اللّه و عفا عما هفا، بحمد اللّه قد انتهی فی منتهی رجب سنة (1281) طبع «شرح شواهد الکشاف
ص:195
المتمم لفائدة ذاک التفسیر بلا خلاف، للجهبذ الاوحدی محب الدین أفندی، و حیث ان الاصل محتاج لتتمیم الفوائد بتوضیح ما فیه من الشواهد، فلا بد من هذا الشرح الرائق الکاشف عما حوته من الدقائق، فالحمد لمن وفق لطبعه، من له من اسمه و لقبه نصیب عن مدحه یغنی، حضرة حسین أفندی حسنی، وکیل ادارة المطبعة الکبری، تعلق حضرة عبد الرحمن بیک رشدی مصححا حسب امکان الفقیر حقق اللّه ما قصده من اکمال النفع بمطالعة ذاک التفسیر مع کونه عام النفع فی غیره کتفسیر القاضی البیضاوی، و الفخر الرازی، و مفتی الثقلین العمادی، بل و فی غیرها من العلوم العربیة و الفنون الادبیة، و رأیت فی حاشیة «القاموس» لابن الطیب(1) الفاسی فی مادة «لجأ» : ان له علیها شرحا سماه «انواء الانوار بشرح شواهد الکشاف و الانوار» و هو متأخر فی الزمان عن شرحنا هذا بقلیل، و لکنی لم أجده، و لم یتیسر لی من نسخ هذا الشرح عند الطبع سوی اصلین، فاجتهدت فی تصحیح عباراتهما مع التعویل علی مراجعة الکشاف، حتی کمل بحمد اللّه علی وجه شاف، و الحمد للّه و کفی، و سلام علی عباده الذین اصطفی].
اما ذکر محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «روضۀ ندیه» نقلا عن الفقیه حمید(2) در ذکر
ص:196
معانی مولی گفته:
[و منها: بمعنی الاولی، قال تعالی: هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم و بعذابکم].
و جلائل فضائل، و محاسن محامد محمد بن اسماعیل، در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد.
اما تفسیر عبد الرحیم بن عبد الکریم(1) ، مولی را بأولی، پس در «شرح قصائد سبع معلقات» در شرح شعر:
فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و امامها
گفته: الفرج موضع المخافة، و أراد بالمولی الاولی، و ضمیر انه عائد الی کلا، و هو مفرد لفظا و ان کان یتضمن معنی التثنیة، و خلفها و امامها خبر مبتدء محذوف تقدیره هما خلفها و امامها، و الجملة مفسرة لکلا الفرجین، یقول فغدت البقرة فی کلا الفرجین تحسب ان کل واحد من الفرجین و هما خلفها و امامها أولی بالمخافة].
ص:197
اما تفسیر رشید النبی(1)، مولی را بأولی، پس در «شرح قصائد سبع معلقه» در شرح شعر مذکور گفته:
[(فرج) جای ترسناک، (مولی) بمعنی أولی است، و ضمیر انه سوی «کلا» راجع است، و (خلفها و أمامها) خبر مبتدأ محذوف است، یعنی هما خلفها و امامها، یا تقدیر این است که کلا الفرجین خلفها و أمامها تحسب انه مولی المخافة.
معنی اینکه پس شد آن گاو دشتی در دو موضع ترسناک، که گمان می کرد و می دانست که هر یک از آن دو موضع أولی است بترسیدن، یعنی می دانست که هر یک از این موضع چنان است که خوف کردن و ترسیدن از وی أولی و بهتر است، و آن دو جانب جانب پس پشت آن گاو دشتی است و پیش او، و اصمعی گفته: که از (مولی) خداوند مراد است، و از (مخافة) سگان شکاری، یعنی می دانست که هر جانب او سگان شکاری موجوداند].
ص:198
اما ذکر سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی، مجیء مولی بمعنی أولی پس در «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» گفته:
[(تنبیه) -قال العلماء: لفظ المولی یستعمل بازاء معان متعددة ورد بها القرآن العظیم: فتارة یکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین:
«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) أی أولی بکم، و تارة بمعنی الناصر، قال اللّه تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) أی لا ناصر لهم، و بمعنی الوارث، قال اللّه تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(3) أی ورثة، و بمعنی (العصبة) ، قال تعالی: وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(4) أی عصبة، و بمعنی (الصدیق) ، قال تعالی: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً(5) أی صدیق عن صدیق، و بمعنی (السید و المعتق) و هو ظاهر، فیکون معنی الحدیث من کنت ناصره، أو حمیمه، أو صدیقه، فان علیا کذلک](6).
و در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که فاضل ابراهیم مصحح «نور
ص:199
الابصار» افاده کرده که این کتاب، لائق است بآنکه نوشته شود بنور بر نحور حور، و مؤلف آن رئیس نبلاء، و اوحد فضلاء، و جهبذی ألمعی و فطن لوذعی است.
فللّه الحمد و المنة که از این بیان رفیع العنوان، منیع البنیان، جلیل الارکان، لا مع البرهان، بکمال وضوح و ظهور روشن و عیان گردید که اکابر ائمۀ اعلام اعیان، و اعاظم لغویین و الا شأن، و أماثل نحویین معروفین و افاخم مفسرین منقدین از متقدمین و متأخرین، ثابت کرده اند که مولی بمعنی أولی می آید و جمعی از ایشان کلام الهی و شعر لبید را بآن تفسیر کرده اند، پس مجیء مولی بمعنی أولی حسب افادات این حضرات، هم در قرآن شریف، و هم در کلام عرب، بنهایت وضوح و ظهور و انجلاء و انکشاف فائز گردید، و مرام اهل حقّ کرام بمثابۀ از ثبوت و تحقق رسید که متعصبین و جاحدین گو اعتساف و ناحق کوشی را بغایت قصوی رسانند و بانواع و اقسام مجادلات و مکابرات، قلوب اهل انصاف رنجانند، لکن در این باب تاب انکار و عناد، و یارای جحود و لداد ندارند، و چاره جز قبول و اعتراف، و ترک مجازفت و اعتساف، و مهاجرت عدوان و سفساف نمی یابند.
لکن رازی و بعض مقلدین او کصاحب «المواقف» و ابن حجر المکی و الکابلی، بسبب کمال جسارت و تهور، و غایت استعلا و تکبر، و انهماک تمام در ستر انوار حق، و اهتمام بلیغ در اخفای اضواء صدق، خود را از این انکار صریح العوار که مایۀ استهزاء و سخریۀ کبار و صغار است، معذور نداشتند، و بسبب غایت ولوع و شغف بنصرت باطل، دین و دیانت و ورع و امانت، و حیا و آزرم، و مبالات و شرم را یکسو گذاشته، أعلام
ص:200
ابطال چنین استعمال مقبول اهل کمال افراشتند.
و نهایت حیرت است که جناب شاهصاحب هم بمزید حذق و تبحر، و غایت اطلاع و تمهر، و تحرج از کذب و بهتان، و تأثم از فریه و عدوان و تورع از عضیهه و طغیان، ترک اتباع محققین اعیان، و هجر اقتفای آثار منقدین ارکان نموده، همداستان منکرین و جاحدین، و هم نغمۀ مکابرین حائدین گردیدند، و بر این استعمال بعید از اختلال، که بتصریح اساطین ائمۀ عربیت، و افاخم مهرۀ مفسرین ثابت است، استهزا نمودند، و سخریه زدند، و آن را منافی بلاغت و فصاحت پنداشتند، و هرگز آن را مستفاد از لغت نمی دانند.
وا عجباه که با این همه جلالت و عظمت و مهارت، و حذاقت و محدثیت و مفسریت، بر تفاسیر مشهوره، که دستمال طلبۀ علوم است، و از غایت تداول و تناول، مشهور و معروف مثل «تفسیر کشاف» و «معالم» و «مدارک» و «انوار بیضاوی» و «تفسیر جلالین» و امثال آن هم اطلاعی بهم نرسانیدند و بی محابا بانکار سراسر خسار، قلوب اهل انصاف رنجانیدند، و دفع بداهت ورد، صراحت را بغایت قصوی رسانیدند، ذلک مبلغهم من العلم.
و مخفی نماند که چون ثبوت مجیء مولی بمعنی أولی بتصرف، در غایت وضوح و ظهور، و نهایت معروف و مشهور بود، بعض متکلمین این حضرات را که مناسبتی بعلوم عربیه داشتند، خود را از تقلید رازی باز داشتند بلکه لوای نصرت حق در این باب افراشتند، و تصریح بشیوع مولی بمعنی اولی بتصرف در کلام عرب، و منقول بودنش از ائمۀ لغت فرمودند، ورد توهم معترضین، و قلع شبه جاحدین، بوجه کافی و شافی نمودند.
ص:201
علامه سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی(1) در «شرح مقاصد» در تقریر دلالت حدیث غدیر بر خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، گفته:
[و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر و الاولی بالتصرف.
قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة.
و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها ، أی الاولی بها و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر، و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن کثیر من أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا انه صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة افعل التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله](2).
و علاء الدین علی بن محمد قوشجی در «شرح تجرید» در تقریر دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:
[و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر، و الاولی بالتصرف.
قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(3) أی أولی بکم. ذکره أبو عبیدة.
و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی
ص:202
التصرف، و المالک لتدبیر أمرها و مثله فی الشعر کثیر](1).
و متوهم نشود که عبارت شارح «مقاصد» و شارح «تجرید» در تقریر دلالت حدیث بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از طرف شیعه است پس نسبت آن بتفتازانی و قوشجی، سمتی از صحت نداشته باشد، زیرا که سکوت بعد نقل کلامی، اگر چه از مخالف مذهب باشد، حسب افادۀ شاهصاحب در باب چهارم همین کتاب «تحفه» ، و هم حسب افادۀ فاضل رشید (کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی) دلیل تسلیم و تصدیق است، و تفتازانی و قوشجی بمقام جواب این تقریر متین و کلام رزین حرفی بر زبان نیاورده اند، و اصلا نفی مجیء مولی بمعنی أولی بتصرف نکرده.
و بنابر ایضاح و رفع تشکیک، و ظهور سیاق و سباق کلام، تمام عبارت تفتازانی و قوشجی نوشته می شود:
[و قال التفتازانی فی «شرح المقاصد» : اما حدیث الغدیر، فهو انه علیه الصلوة و السلام قد جمع الناس یوم غدیر، موضع بین مکة و المدینة بالجحفة، و ذلک بعد رجوعه من حجة الوداع، و کان یوما صائفا حتی ان الرجل لیضع رداءه تحت قدمیه من شدة الحر، و جمع الرحال و صعد علیها،
فقال مخاطبا:
«معاشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .
و هذا حدیث متفق علی صحته، أورده علی رضی اللّه تعالی عنه یوم الشوری، حین حاول ذکر فضائله و لم ینکره أحد، و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر، و الاولی بالتصرف. قال اللّه تعالی:
ص:203
مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم. ذکره أبو عبیدة، و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر، و الاولی بالتصرف شافع فی کلام العرب، منقول عن کثیر من أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بأنه لیس من صیغة أفعل التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله، و ینبغی أن یکون المراد به فی الحدیث هو هذا المعنی لیطابق صدر الخبر، و لانه لا وجه للخمسة الاول، و هو ظاهر، و لا السادس، لظهوره و عدم احتیاجه الی البیان و جمع الناس لاجله سیما، و قد قال اللّه تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(1)، و لا خفاء فی ان الاولویة بالناس، و التولی و المالکیة لتدبیر أمرهم و التصرف فیهم بمنزلة النبی صلی اللّه علیه و سلم، هو معنی الامامة.
و الجواب منع تواتر الخبر، فان ذلک من مکابرات الشیعة، کیف و قد قدح فی صحته کثیر من أئمة الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری، و مسلم، و الواقدی، و أکثر من رواه لم یرو المقدمة التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی الاولی.
و بعد صحة الروایة، فمؤخر الخبر أعنی
قوله: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» یشعر بأن المراد بالمولی هو الناصر و المحب، بل مجرد احتمال ذلک کاف فی دفع الاستدلال.
و ما ذکر ان ذلک معلوم ظاهر فی قوله تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(2) لا یدفع الاحتمال، لجواز أن یکون الغرض التنصیص علی
ص:204
موالاته و نصرته، لیکون أبعد عن التخصیص الذی یحتمله أکثر العمومات، و لیکون أقوی دلالة، و أوفی بافادة زیادة الشرف، حیث قرن بموالاة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و هذا القدر من المحبة و النصرة لا یقتضی ثبوت الامامة، فلا عبرة بخبر الواحد فی مقابلة الاجماع، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاق الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین یلزم نفی امامة الائمة الثلثة رضی اللّه تعالی عنهم قبله، و هذا قول بالموجب و هو جواب ظاهر لم یذکره القوم.
و إذا تأملت فیما یدعون من تواتر الخبر حجة علیهم لا لهم، لانه لو کان مسوقا لثبوت الامامة دالا علیه لما خفی علی عظماء الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین فلم یترکوا الاستدلال به و لم یتوقفوا فی محل أمر الامة، و القول بأن القوم ترکوا الانقیاد عنادا و علی رضی اللّه تعالی عنه ترک الاحتجاج تقیة نهایة الغوایة و غایة الوقاحة](1).
از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که با وصفی که تفتازانی بجواب حدیث غدیر، در خلق احتمالات رکیکه و اعتراضات سخیفه، بمرتبۀ قصوی کوشیده، در مجیء مولی بمعنی أولی بالتصرف، اصلا کلامی نکرده، و رد آن به هیچ وجه (و لو کان ضعیفا سخیفا) ننموده.
و تمام عبارت قوشجی متعلق بحدیث غدیر این ست:
[و الحدیث الغدیر المتواتر بیانه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قد جمع الناس یوم غدیر خم، موضع بین مکة و المدینة بالجحفة، و ذلک بعد رجوعه عن حجة الوداع، و جمع الرحال و صعد علیها و قال مخاطبا: «یا معشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ ، قالوا: بلی، قال: فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .
ص:205
و هذا الحدیث أورده علی رضی اللّه عنه یوم الشوری عند ما حاول ذکر فضائله و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم و الناصر، و الاولی بالتصرف.
قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة، و
قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی التصرف و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن ائمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة اسم التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله، و ینبغی أن یکون المراد به فی الحدیث هو هذا المعنی لیطابق صدر الحدیث أعنی
قوله: «أ لست أولی من أنفسکم؟» و لانه لا وجه للخمسة الاولی، و هو ظاهر، و لا السادس، لظهوره و عدم احتیاجه الی البیان و جمع الناس لاجله، سیما و قد قال اللّه تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(2) ، و لا خفاء فی ان الاولویة بالناس و التولی و المالکیة لتدبیر أمرهم و التصرف فیهم بمنزلة النبی صلی اللّه علیه و سلم هو معنی الامامة.
و أجیب بانه غیر متواتر، بل هو خبر واحد فی مقابله الاجماع، کیف و قدح فی صحته کثیر من أهل الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری، و مسلم و الواقدی، و أکثر من رواه لم یرو المقدمة التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی هو الاولی بالتصرف.
و بعد صحة الروایة، فمؤخر الخبر اعنی
قوله: «اللّهمّ وال من والاه» یشعر
ص:206
بأن المراد بالمولی هو الناصر و المحب، بل مجرد احتمال ذلک کاف فی دفع الاستدلال.
و ما ذکر من ان ذلک معلوم ظاهر من قوله تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ لا یدفع الاحتمال، لجواز أن یکون الغرض التنصیص علی موالاته و نصرته، لیکون أبعد عن التخصیص الذی یحتمله أکثر العمومات، و لیکون أوفی بافادة الشرف حیث قرن بموالاة النبی صلی اللّه علیه و سلم.
و لو سلم ان المراد بالمولی هو الاولی، فأین الدلیل علی ان المراد هو الاولی بالتصرف و التدبیر؟ بل یجوز أن یراد الاولی فی الاختصاص به و القرب منه، کما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و کما یقول التلامذة: نحن أولی باستادنا، و الاتباع: نحن أولی بسلطاننا، و لا یریدون الاولویة فی التدبیر و التصرف.
و حینئذ لا یدل الحدیث علی امامته، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاق الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین و یلزم نفی امامة الائمة الثلثة قبله؟](2).
و علاوه بر این بحمد اللّه بدلیل أجلی و أولی از ما سبق ظاهر می نمایم که افادۀ تفتازانی و قوشجی دربارۀ مجیء مولی بمعنی أولی، از خود ایشانست، نه آنکه آن را از شیعه نقل کرده اند.
بیانش آنکه عبد الوهاب قدوائی قنوجی معروف بمنعم خان در «بحر المذاهب» در جواب حدیث غدیر، نسبت این افادۀ متینه بشارح «تجرید» نموده، و بعد نقل رد بر مجیء مولی بمعنی الولی، «از مواقف» و شرح آن، تعقب و رد این رد، بهمین افادۀ رزینه فرموده.
ص:207
[و هذه عبارة «بحر المذاهب» فی الجواب عن حدیث الغدیر:
و عن الثالث بمنع صحة الحدیث، و دعوی الضرورة فی العلم بصحته لکونه متواترا مکابرة، کیف و لم ینقله کثیر من أصحاب الحدیث کالبخاری، و مسلم، و اضرابهما، و قد طعن بعضهم فیه کابن أبی داود السجستانی، و أبی حاتم الرازی و غیرهما من ائمة الحدیث.
و لان علیا رضی اللّه عنه، لم یکن یوم الغدیر مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فانه کان بالیمن، و رد بأن غیبته، لا تنافی صحة الحدیث، الا أن یروی هکذا:
أخذ بیده أو استحضره و قال: کذا و کذا.
و ان سلم صحة الحدیث فلا نم انه متواتر، بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و لو سلم فرواته لم یرووا مقدمة الحدیث التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی هو الاولی بالتصرف، فالمراد بالمولی هو الناصر لا الاولی، بدلیل آخر الحدیث اعنی
قوله: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، و لان مفعلا بمعنی أفعل، لم یذکره أحد، و یقال: أولی من کذا، دون مولی من کذا، و أولی الرجلین و الرجال، دون مولی الرجلین أو الرجال، هکذا فی «المواقف» و شرحه، و فیه بحث أورده شارح «التجرید» حیث قال: قد یراد بالمولی الاولی بالتصرف.
قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة
وقال صلی اللّه علیه و سلم: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی التصرف و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر.
و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة اسم التفضیل و انه لا یستعمل استعماله.
ص:208
و لو سلم ان المراد بالمولی هو الاولی، فأین الدلیل علی ان المراد هو الاولی بالتصرف و التدبیر؟ بل یجوز أن یراد الاولی فی الاختصاص به و القرب منه.
کما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) ، و یقول التلامذة: نحن أولی باستاذنا، و یقول الاتباع: نحن أولی بسلطاننا، و لا یریدون الاولویة فی التدبیر و التصرف و حینئذ لا یدل الحدیث علی امامته، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاقه الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین یلزم نفی امامة الائمة الثلث قبله؟].
از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که عبد الوهاب با وصف انهماک در وساوس، و ارتباط در هواجس، و مبالغه و اهتمام تمام، در رد تقریر دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، رد انکار صاحب «مواقف» و شارح «مواقف» ، بهمین افادۀ متینه که سابقا از «شرح مقاصد» و «شرح تجرید» نقل نموده و نسبت آن صراحة بشارح «تجرید» فرموده، و هر گاه نسبت آن بشارح «تجرید» صحیح و سدید باشد، پس بر نسبت آن بشارح «مقاصد» هم انکار برخاست.
و هر گاه بحمد اللّه و کمال لطفه، مجیء مولی بمعنی أولی بالتصرف، و شیوع آن در کلام عرب و اشعار از افادۀ تفتازانی و قوشجی ثابت شد، پس باید دانست که جلائل فضائل، و عوالی معالی، و محاسن مفاخر و مکارم مآثر تفتازانی، بالاتر از آنست که محتاج بیان باشد.
جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة»
ص:209
گفته:
[مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلامة، عالم بالنحو، و التصریف، و المعانی و البیان، و الاصلین، و المنطق و غیرها شافعی.
قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة، و اخذ عن القطب(1) و العضد(2) و تقدم فی الفنون، و اشتهر بذلک، و طار صیته، و انتفع الناس بتصانیفه، و له «شرح العضد» ، شرح التلخیص، مطول، و آخر «مختصر» ، شرح القسم الثانی من «المفتاح» ، «التلویح علی التنقیح» فی اصول الفقه، «شرح العقائد» «المقاصد» فی الکلام شرحه، «شرح الشمسیة» فی المنطق، «شرح تصریف العزی(3) » «الارشاد» فی النحو، «حاشیة الکشاف» لم تتم و غیر ذلک.
و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق، مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة(4)].
و سابقا شنیدی(5) که أبو مهدی عیسی در کتاب «اسانید» خود گفته:
[قال الحافظ الجلال السیوطی: هو الامام العلامة مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی، عالم بالنحو، و التصریف، و المعانی و البیان،
ص:210
و الاصلین، و المنطق و غیرها شافعی.
قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة. و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون، و اشتهر ذکره و طار صیته، و انتفع الناس بتصانیفه.
له «شرح علی التلخیص مطول» و «مختصر» و شرح القسم الاول من «المفتاح» و «التلویح علی التنقیح» فی اصول الفقه، و «شرح العقائد النسفیة» و «المقاصد» فی علم الکلام و شرحه و «شرح الشمسیة» فی المنطق، و «شرح تصریف الزنجانی» و «الارشاد» فی النحو، و «حاشیة علی الکشاف» لم تتم، و غیر ذلک.
و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه الریاسة فی العلوم العقلیة. مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة.
و قال الشهاب ابن حجر المکی فی فهرسته: [هو الامام أبو الفضائل أحمد ابن علی بن مسعود، ثم ذکر ما تقدم من الجلال من ان اسمه مسعود، و انه شافعی المذهب، قال: و قد یرد علیه کلامه فی «التلویح» فانه فی کثیر من المواضع یقتضی انه حنفی المذهب، قال: و قد یجاب بأن من یتکلم علی طریق البحث مع أصحاب الاقوال لا یقضی علیه بأن بعض تلک الاقوال التی یتکلم فی الترجیح بینها مذهبه، و ان بالغ فی الانتصار له، لان شأن المتکلم فی ذلک انه انما یتکلم فی الدلیل و ما یقتضیه، من غیر نظر الی اعتقاده و ما علیه علمه و اعتماده.
و یؤید ذلک قولهم: ان الخلافی لا مذهب له و لا تسمی معلوماته فقها، أی فی حال تکلمه علی أقوال العلماء و ما یثبتها و ما ینفیها، و کان الجلال اعتمد فیما ذکر انه شافعی علی هذا و اللّه اعلم.
و انظر ما ذکره الشهاب من الخلاف فی اسم السعد مع قوله فی اول المختصر له علی التلخیص فیما رأینا من النسخ: اما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی مسعود بن عمر المدعو بسعد الدین التفتازانی، الا أن یقال لعل هذه الزیادة
ص:211
لم تثبت عن المؤلف، و انما هی من وضع غیره و لا یخلو من بعد، علی ان الظاهر فیما ذکر من الاسماء انما هو مؤلف «مراح الارواح» فی التصریف فانه قال فی أوله: قال المفتقر الی اللّه الودود أحمد بن علی بن مسعود غفر اللّه له و لوالدیه و احسن إلیهما و إلیه، و هو ان احتمل أن یکون من باب المتفق، لکن یبعده تواطؤ نسخ المختصر علی ما تقدم و اللّه أعلم.
ثم رأیت فی «الدرر» للحافظ ابن حجر فی باب من اسمه مسعود من حرف المیم: محمود بن عمر بن عبد اللّه الفارسی الشیخ سعد الدین التفتازانی و لم یکتب ترجمته فی هذا المحل، و أظنه بخط البرهان بن إبراهیم القلقشندی: محمود، و یقال: مسعود بن عمر بن عبد اللّه بن السمرقندی العلامة سعد الدین التفتازانی صاحب التصانیف المشهورة، أخذ عن القاضی عضد الدین و القطب الشیرازی(1) ، و البهاء السمرقندی، و غیرهم من علماء عصره، و لازم الجد و الاجتهاد، حتی ساد علی أبناء زمانه، و صار المعول علیه فی حل المشکلات من العلوم العقلیة، و سارت مصنفاته فی أقطار الارض، و اتصل بالملک تیمور(2) ، و کان یجتمع هو و الشریف زین الدین علی بن محمد الجرجانی(3) ، فیجلس الشریف عن یمینه، و التفتازانی عن یساره، و تقع بینهما مناظرات و یروج الشریف فیها غالبا علیه لفصاحة لسانه و طلاقته، و کون التفتازانی لسانه لم یکن کقلمه، فاذا انفصل
ص:212
المجلس کتب السعد علی تلک المسألة التی وقع البحث فیها کتابة یتبین للناظر فیها ان الشریف لم یحقق ذلک المحل کما ینبغی، و استمر مکبا علی الاشتغال و التألیف، لا یعوقه عنهما عائق مع ضیق العیش بالنسبة الی مقامه، حتی توفی و یقال: انه کتب علی الحاوی الصغیر کتابة، و من نظمه فیما قیل:
طویت لاحراز الفنون و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون
فلما تعاطیت الفنون و خطبها تبین لی ان الفنون جنون
و قال الکفوی فی کتائبه: کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیة.
توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة، و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السنة، و کتب علی صندوق قبره:
ألا ایها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام المحقق(1) و محمود بن سلیمان کفوی(2) در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:
[و کان سعد الملة و الدین بعد ما اشمأز طبعه من تقدم الشریف فی تلک الاحایین قد فقد عنفوان الشباب، و صرف اوان الکهولة، و شرف غرة عمره الخراب، و حل عارضه طلائع لیس یغنی الخضاب، حتی المته ملمات الشیب بالمفرق، و شغلته عن صید الغزال المطوق.
و غرة عمر المرء قبل مشیبه و قد فنیت نفس تولی شبابها
إذا أسود لون المرء و أبیض شعره تنغص من ایامه مستطابها
ص:213
فاغتم لذلک سعد الملة، و حزن حزنا شدیدا یظن منه أن مضاهیه فی الزمان کان فقیدا، فلم یدرس بعدها الا یویمات قلائل، و لم یلتو فیها عن عویصات المسائل، فما لبث حتی ألم بذاته الشریفة ألم ضربها المامه، و نغص عیشه و تعذر علیه قعوده و قیامه، و لم یتماسک من مرضه الی أن نقله الرحمن الی جوار رحمته مغفور الزلات، موفور الحسنات، نور اللّه مرقده و فی اعلی غرف الجنان رقده، و کان قد توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة، و نقل الی سرخس، و دفن بها فی جمادی الاولی فی تلک السنة.
و کان من کبار العلماء الشافعیة، و مع ذلک له آثار جلیلة فی اصول الحنفیة، بلغنی من الثقات انه کتب حول صندوق قبره بسرخس:
الا یا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام المحقق
سلطان العلماء المصنفین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، معدل میزان المعقول و المنقول، منقح اغصان الفروع و الاصول، ختم المجتهدین أبی سعد الحق و الدین مسعود القاضی الامام، مقتدی الانام ابن عمر المولی المعظم، أقضی القضاة الاعلم، برهان الملة و الدین، ابن الامام الربانی العالم الصمدانی، مفتی الفریقین، مقتدی الخافقین، سلطان العارفین، قطب الواصلین، شمس الحق و الدین، الغازی التفتازانی قدس اللّه أرواحهم و أنزل فی فرادیس الجنان أشباحهم.
و کتب تحت قدمه المبارک هذه التواریخ: ولد علیه الرحمة و الرضوان فی صفر سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة و فرغ من تألیف «شرح الزنجانی فی التصریف» حین بلغ ستة عشر سنة، فی شعبان سنة ثمان و ثلثین و سبعمائة بترمذ، و من «شرح تلخیص المفتاح» فی صفر سنة ثمان و أربعین بهراة، و من اختصاره سنة
ص:214
ست و خمسین بغجدوان(1).
و من «شرح الرسالة الشمسیة» فی جمادی الآخرة سنة سبع و خمسین بمزار حام و من «شرح التوضیح» فی ذی القعدة سنة ثمان و خمسین بگلستان ترکستان، و من «شرح العقائد» فی شعبان سنة ثمان و ستین و من «حاشیة شرح المختصر فی الاصول» فی ذی الحجة سنة سبعین، و من رسالة «الارشاد» سنة أربع و سبعین کلها بخوارزم.
و من «مقاصد الکلام» و «شرحه» فی ذی القعدة سنة أربع و ثمانین بسمرقند، و من «تهذیب الکلام» فی رجب، و من «شرح القسم الثانی من مفتاح العلوم» فی شوال سنة تسع و ثمانین بظاهر سمرقند.
و شرع فی تألیف «فتاوی الحنفیة» یوم الاحد التاسع من ذی القعدة سنة تسع و ستین بهراة، و فی تألیف «مفتاح الفقه» سنة اثنتین و ثمانین، و من تألیف «تلخیص الجامع» سنة ست و ثمانین کلها بسرخس، و من «شرح الکشاف» فی الثامن من ربیع الاول سنة تسع و ثمانین بظاهر سمرقند.
و توفی یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة بسمرقند، و نقل الی سرخس، و دفن بها یوم الاربعاء التاسع من جمادی الاولی من تلک السنة الی هنا مما کتب حول صندوقه:
قال السید الشریف قدس سره فی تاریخ وفاته:
آفتاب شرع و ملت سعد تفتازان چو رفت آب چشم آمد چو سیل و بلع السیل رباه
ص:215
عقل را پرسیدم از تاریخ سال رحلتش گفت تاریخش بگویم «طیب اللّه ثراه»(1) و کان رحمه اللّه من محاسن الزمان، لم تر العیون مثله فی الأعیان و الاعلام، و هو الاستاذ علی الاطلاق، و المشار إلیه بالاتفاق، و المشهور فی ظهور الآفاق، و المذکور فی بطون الاوراق، اشتهر تصانیفه فی الارض ذات الطول و العرض، حتی ان السید الشریف فی مبادئ التألیف و أثناء التصنیف کان یغوص فی بحار تحقیقه و تحریره، و یلتقط الدرر من کم تدقیقه و تسطیره، یعترف برفعة شأنه و جلالته و وفور فضله و علو مقامه و امامته، الا انه لما وقع بینهما المشاجرة و المنافرة بسبب ما وقع فی مجلس تیمور من المباحثة و المناظرة و المجادلة و المکابرة بحیث لم یکن الوفاق، التزم بتزییف کل ما قال، و کلاهما فضلا فی الوری کانا مضرب الامثال]-الخ.
و ازنیقی در کتاب «مدینة العلوم» گفته:
[و أما سعد الدین التفتازانی فهو مسعود بن القاضی فخر الدین عمر بن مولی الاعظم، برهان الدین عبد اللّه بن الامام الزمانی شمس الحق و الدین، الغازی الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلامة عالم بالنحو و الصرف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها، شافعی.
قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشر و سبعمائة، و اخذ عن القطب، و العضد و تقدم فی الفنون، و اشتهر ذکره، و انتفع الناس بتصانیفه، و له «شرح العضد» ، «شرح التلخیص» ، «مطول» و آخر مختصر شرح القسم الثالث من «المفتاح» «التلویح فی شرح التوضیح» فی الاصول، «شرح العقائد النسفیة» ، «شرح
ص:216
المقاصد» فی الکلام، «شرح الشمسیة» فی المنطق و الکلام «حاشیة الکشاف» لم یتم، و «حاشیة شرح العضد» ، «مختصر ابن الحاجب» و غیر ذلک، و تصانیفه کثیرة، و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق، مات بسمرقند سنة احدی و سبعین و سبعمائة.
قلت: ذکر مولانا فتح اللّه الشروانی(1) فی أول شرحه «للارشاد» فی النحو للفاضل سعد الدین التفتازانی روح اللّه روحه: لا بأس بذکر تاریخ «الارشاد» ، بل سائر مؤلفات المصنف، لقد زرت مرقده المقدس بسرخس، فوجدت مکتوبا علی صندوق مرقده]-الخ.
و علامۀ قوشجی هم، از اکابر محققین و اجلۀ مدققین، و اعاظم مشهورین و افاخم معروفین است.
مصطفی بن عبد اللّه(2) در «کشف الظنون» بعد ذکر «شرح تجرید اصفهانی»(3) گفته:
[ثم شرح المولی المحقق علاء الدین علی بن محمد الشهیر بقوشجی المتوفی سنة تسع و سبعین و ثمانمائة، شرحا لطیفا ممزوجا، أوله خیر الکلام حمد الملک العلام-الخ.
لخص فیه فوائد الاقدمین أحسن تلخیص، و اضاف إلیها نتائج فکره مع
ص:217
تحریر، سوده بکرمان، و اهداه الی السلطان أبی سعید خان(1) ، قد اشتهر هذا الشرح بالشرح الجدید.
قال فی دیباجته بعد مدح الفن و المصنف: ان کتاب «التجرید» الذی صنفه المولی الاعظم، قدوة العلماء الراسخین، اسوة الحکماء المتألهین، نصیر الحق و الملة و الدین، تصنیف مخزون بالعجائب، و تألیف مشحون بالغرائب، فهو و ان کان صغیر الحجم، وجیز النظم، فهو کثیر العلم، جلیل الشأن، حسن الانتظام مقبول الائمة العظام، لم یظفر بمثله علماء الاعصار، مشتمل علی اشارات الی مطالب هی الامهات، مملو بجواهر کلها کالفصوص و محتو علی کلمات یجری أکثرها مجری النصوص، متضمن لبیانات معجزة فی عبارات، موجزة و تلویحات رائقة لکمالات شائقة، یفجر ینبوع السلاسة من لفظه، و لکن معانیه لها السحر یسجد، و هو فی الاشتهار کالشمس فی رابعة النهار، تداولته أیدی النظار.
ثم ان کثیرا من الفضلاء وجهوا نظرهم الی شرح هذا الکتاب و نشر معانیه و من تلک الشروح و ألطفها مسلکا هو الذی صنفه العالم الربانی مولانا شمس الدین محمود الأصبهانی فانه بقدر طاقته حام حول مقاصده، و تلقاه الفضلاء بحسن القبول حتی ان السید الفاضل (2) قد علق علیه حواشی تشتمل علی تحقیقات رائقة، و تدقیقات ذائقة شائقة، تنفجر من ینابیع تحریراته انهار الحقائق، و تنحدر من علو تقریراته سیول الدقائق، و مع ذلک کان کثیر من مخفیات رموز ذلک الکتاب باقیا علی حیالها، بل کان الکتاب علی ما کان من کونه کنزا مخفیا و سرا مطویا کدرة لم تثقب و مهرة لم ترکب، لانه کتاب غریب فی صنعته، یضاهی الألغاز لغایة ایجازه،
ص:218
و یحاکی الاعجاز فی اظهار المقصود و إبرازه.
و انی بعد أن صرفت فی الکشف عن حقائق هذا العلم شطرا من عمری، و وقفت علی الفحص عن دقائقه قدرا من دهری، فما من کتاب فی هذا العلم الا تصفحت سینه و شینه و ما من صحیفة مزبورة فی هذا الفن الا تعرفت غثه و سمینه أبت نفسی أن یبقی تلک البدائع تحت غطاء من الابهام و یکون تلک الودایع فی خفاء من الافهام، فرأیت أن أشرحه شرحا یذلل صعابه، و یکشف عن وجوه خرائده نقابه، و اضیف إلیها فوائد التقطتها من سائر الکتب و زوائد استنبطها بفکری القاصر و خاطری الفاتر، فتصدیت بما عنیت، فجاء بحمد اللّه کما یحبه الاوداء لا مطولا فیمل، و لا مختصرا فیخل، مع تقریر لقواعده، و تحریر لمعاقده، و تفصیل لمقاصده(1).
انتهی ملخصا و انما أوردته لیعلم قدر المتن و الماتن، و فضل الشرح و الشارح].
و أحمد بن مصطفی المعروف بطاش کبری زاده(2) ، در کتاب «شقائق نعمانیه فی علماء الدولة العثمانیة» گفته:
[و من مشایخ الطریقة فی زمانه، العالم العارف باللّه الشیخ محیی الدین محمد الاسکلیبی(3) کان رحمه اللّه من طلبة العلم حتی وصل الی خدمة المولی الفاضل علاء الدین علی بن محمد القوشجی]-الخ.
ص:219
و علاوه بر این همه، حسب اعتراف ابن حجر مکی(1)، أبو بکر و عمر بالخصوص در حدیث غدیر، از مولی معنی اولی فهمیده اند، و ابن حجر همین معنی را واقعی گفته، چنانچه در «صواعق محرقه» در وجوه جواب حدیث غدیر گفته:
[ثالثها سلمنا انه أولی، لکن لا نسلم ان المراد انه الاولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(2) و لا قاطع، بل و لا ظاهر علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر، و ناهیک بهما من الحدیث، فانهما لما سمعاه قالا له: امسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.
أخرجه الدارقطنی(3)، و أخرج أیضا انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! فقال: انه مولای](4).
و شیخ عبد الحق(5) در «لمعات شرح مشکاة» نقلا عن ابن حجر گفته:
سلمنا أنه أولی، لکن لا نسلم أن المراد أنه أولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ ، و لا قاطع و لا
ص:220
ظاهر، علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر و ناهیک بهما فی فهم الحدیث أنهما لما سمعاه قالا له: أمسیت یا ابن أبی طالب ولی کل مؤمن و مؤمنة.
خرجه الدارقطنی، و اخرج أیضا: انه قیل لعمر أنک تصنع بعلی شیئا لا تصنع بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! فقال: انه مولای](1).
و شهاب الدین أحمد بن عبد القادر شافعی(2) در «ذخیرة المآل» گفته:
و قد تولیت الامام المرتضی لقبا و فعلا و قولا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و المراد بالتولی الولایة و هو الصدیق الناصر، أو الاولی بالاتباع و القرب منه، کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ ، و هذا الذی فهمه عمر رضی اللّه عنه من الحدیث، فانه لما سمعه قال: یهنئک یا ابن أبی طالب امسیت ولی کل مؤمن و مؤمنة](3) -الخ.
پس اگر شاهصاحب و دیگر حضرات را در انکار مجیء مولی بمعنی أولی، از أرواح ائمة لغویین و ثقات مفسرین و علمای معتمدین، شرمی و آزرمی دامنگیر نشده بود، کاش از مخالفت شیخین می ترسیدند، و از تسفیه و تحمیق و تجهیلشان، بر خود می لرزیدند، لیکن در مقام مقابلۀ شیعه، و رد الزاماتشان، نه از انکار واضحات و ابطال افادات ائمۀ ثقات باکی دارند، و نه از مخالفت و معاندت أئمة و خلفای خود حسابی برمیدارند.
ص:221
و عجب است و کمال عجب از تهافت و تناقض ابن حجر که هر گاه بتصریح خودش احتمال إرادة أولی بالاتباع و القرب از لفظ مولی احتمال واقعی است، و شیخین از مولی همین معنی فهمیده اند، باز چرا انکار مجیء مولی بمعنی أولی، قبل از این نموده، داد بهت و مکابره داده، جزاف و گزاف را بغایت قصوی رسانیده، حیث قال فی وجوه رد تمسک أهل الحق بحدیث الغدیر:
[و ثانیها: لا نسلم أن المعنی المولی ما ذکروه، بل معناه الناصر لانه مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها.
و تعیین بعض معنی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به.
و تعمیمه فی مفاهیمه کلها لا یسوغ، لانه ان کان مشترکا لفظیا بأن تعدد وضعه بحسب تعدد معانیه کان فیه خلاف، و الذی علیه جمهور الاصولیین و علماء البیان و اقتضاء استعمالات الفصحاء للمشترک انه لا یعم جمیع معانیه.
علی أنا لو قلنا بتعمیمه علی القول الآخر، أو بناء علی انه مشترک معنوی، بأن وضع وضعا واحدا للقدر المشترک و هو القرب المعنوی، من الولی (بالفتح) ، فیصح لصدقه علی کل مما مر فلا یتأتی تعمیمه هنا، لامتناع إرادة کل من المعتق و العتیق، فتعین إرادة البعض، و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) ، و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا.
علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا. أما الثانی: فواضح، و اما الاول فلان أحدا من أئمة العربیة، لم یذکر أن مفعلا یأتی بمعنی أفعل، و قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی مقرکم أو ناصرکم مبالغة فی نفی
ص:222
النصرة، کقولهم: الجوع زاد من لا زاد له.
و أیضا فالاستمال یمنع من أن مفعلا بمعنی افعل، إذ یقال: هو أولی من کذا دون مولی من کذا، و أولی الرجلین دون مولاهما، و حینئذ فانما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة:
«من کنت ولیه» .
فالغرض من التنصیص علی موالاته اجتناب بغضه، لان التنصیص علیه أو فی بمزید شرفه، و صدره «بألست أولی بکم من انفسکم» ثلثا، لیکون أبعث علی قبولهم، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا](1) -الخ.
مقام حیرت أولی الالباب است که در این طامات و خزعبلات، بمبالغه تمام نفی مجیء مولی بمعنی أولی می نماید، و باز در وجه ثالث که متصل بهمین وجه ثانی است و فاصله ندارد، بر رو می افتد و نفی ارادۀ اولی بالامامة کرده، ارادۀ معنی أولی بالاتباع و القرب را واقعی می گوید، و فهمیدن شیخین آن را حتما و جزما افاده می کند، و نمی داند که این افاده خرافات سابقۀ او را «هَباءً مَنْثُوراً» می نماید، و بأبلغ وجوه استیصال آن می کند.
و پر ظاهر است که ارادۀ معنی أولی بالاتباع و القرب، نفی معنی امامت هم نمی کند، کما سیتضح فیما بعد انشاء اللّه تعالی.
و ابن حجر برد و ابطال مجیء مولی بمعنی أولی، بحقیقت بر ابو بکر و عمر رد می نماید، و هر دو امام خود را جاهل بلغت عرب، و غیر عارف بمراد حدیث نبوی می گرداند.
آری رد شیعه باید کرد، گو بر ابو بکر و عمر هم رد شنیع متوجه شود! و از لطائف آنست که شیخ عبد الحق هم، با آن همه متانت و امعان، و تدرب و اتقان، که معتقدینش برای او ثابت می سازند، بسبب انهماک در
ص:223
رد حق و تأیید باطل مطلقا، چپ و راست ننگریسته، بایراد این تهافت و تناقض حجری دل خوش کرده، چنانچه در «لمعات» گفته:
[و قد رد علیهم أهل السنة و الجماعة، و کلامهم فی ذلک طویل مذکور فی «الصواعق المحرقة» للشیخ ابن حجر مکی، و نحن نقلنا منه ما تیسر اختصارا:
قال: لا تسلم ان معنی المولی ما ذکروه، بل معناه الناصر، لانه مشترک بین معان کالمعتق و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و تعیین بعض معانی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به، و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) و الناصر، و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا و ناصرنا.
علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا، و لم یذکر أحد من أئمة ان مفعلا یأتی بمعنی أفعل، و یقال: هو أولی من کذا، دون مولی من کذا، و أولی الرجلین، دون مولاهما.
فالغرض من التنصیص علی موالاته الاجتناب من بغضه، لان التنصیص علیه أو فی بمزید شرفه، و صدره
«بألست أولی بکم من أنفسکم؟» لیکون أبعث علی قبولهم ایاه، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا، و یرشد لما ذکرناه حثه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما، و علی علی خصوصا، کما جاء عند الطبرانی(1) ، و غیره بسند صحیح.
و أیضا سبب ذلک کما نقله الحافظ شمس الدین الجزری، عن ابن اسحاق(2)، ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی النبی صلی اللّه علیه و سلم حجه، خطبها تنبیها علی قدره، وردا علی من تکلم فیه، کبریدة(3) کما ذکر فی
ص:224
«الصحیح البخاری» : انه کان یبغضه، و ذکر الذهبی و صححه: انه خرج معه الی الیمن، فرأی منه جفوه فقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فجعل یتغیر وجهه و یقول: «یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . سلمنا أنه أولی الی آخر ما سبق].
و کاش عبد الحق در اینجا ذکر ابن حجر بمیان نمی آورد تا عوام را گونه تأملی در تخدیع و تلبیس حضرتش رو می داد، لکن هر گاه حضرت او ذکر ابن حجر نموده، تیشه بر پای خود زد، چه جا که واقعیت این احتمال و فهمیدن شیخین آن را، خود در «لمعات» از «صواعق» نقل کرده باشد، و در ترجمۀ فارسی «مشکاة» مزید دیانت و امانت را پیش نظر نهاده، ذکر ابن حجر واقعیت احتمال ارادۀ أولی بالاتباع و القرب از لفظ مولی، و فهمیدن شیخین آن را، حذف نموده، حیث قال: [شیخ ابن حجر گفت: سلمنا که مولی بمعنی أولی است و لیکن از کجا لازم آید که أولی بامامت مراد است، بلکه بقرب و اتباع، چنانکه در قرآن مجید می فرماید: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و دلیل قاطع بلکه ظاهر نیز بر نفی این احتمال نداریم، سلمنا مراد أولی بامامت است، اما دلیل نیست بر امامت فی الحال، بلکه در مال]- الخ.
و از دلائل قاطعه بر مجیء مولی بمعنی أولی، و بودن «مولی» بهمین معنی در حدیث غدیر، آنست که در بعض طرق این حدیث بجای
«من
ص:225
کنت مولاه» لفظ «من کنت أولی به عن نفسه» وارد شده، و در بعض آن «من کنت ولیه» و «أولی بنفسه» .
میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی(1) در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» در ذکر حدیث غدیر گفته:
[و للطبرانی فی روایة أخری عن أبی الطفیل(2)، عن زید بن ارقم(3) رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](4).
و نیز میرزا محمد در «نزل الابرار» که التزام ایراد احادیث صحیحه در آن کرده، از تعرض بأحادیث ضعاف بلکه حسان هم، در آن احتراز نموده کما فی خطبته گفته:
[و عند الطبرانی فی روایة أخری عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](5).
و قاضی سناء اللّه پانی(6)، تلمیذ رشید شاه ولی اللّه(7)، که شاهصاحب او را
ص:226
بیهقی وقت می گفتند کما فی «اتحاف النبلاء» و نبذی از محامد جلیله و مناقب سنیۀ او سابقا شنیدی، در «سیف مسلول» گفته:
[و در بعضی روایات آمده: «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»].
و یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی در کتاب «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» بعد ذکر عدم جواز ارادۀ معانی دیگر از لفظ مولی در حدیث غدیر گفته:
[فتعین العاشر، و معناه
«من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی به» ، و قد صرح بهذا المعنی الحافظ أبو الفرج یحیی بن سعید الثقفی الاصفهانی(1) فی کتابه المسمی «بمرج البحرین» فانه
روی هذا الحدیث باسناده الی مشایخه و قال فیه:
فاخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، و قال: «من کنت ولیه» و «أولی به من نفسه، فعلی ولیه»](2).
و بر متتبعین حدیث و کلام، و ممارسین تحقیقات علمای اعلام، واضحست که قضیۀ «الحدیث یفسر بعضه بعضا» دائر بر السنۀ محققین فحول، و مسلم نزد ایشان و مقبولست، که جابجا برای رفع اشکالات و دفع اعتراضات، بآن تمسک می نمایند.
علامه ابن حجر عسقلانی، در «فتح الباری شرح صحیح بخاری»
ص:227
در شرح حدیث عائشه:
«قالت استأذنت هالة(1) بنت خویلد أخت خدیجة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فعرف استیذان(2) خدیجة، فأرتاع(3) لذلک، فقال: اللهم(4) هالة، قالت:
فغرت، فقلت: ما تذکر من عجوز من عجائز قریش، حمراء الشدقین(5) هلکت فی الدهر أبدلک اللّه خیرا منها»(6).
که عند الامعان، بلکه بلا امعان، مثبت کمال ایمان و ورع حضرت عائشه است، که خود، طعن و تشنیع بلیغ بر حضرت خدیجه، و آن هم روبروی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله است، بر خلاف مرضی مبارک آن جناب، نقل می فرماید، گفته:
[قوله: قد ابدلک اللّه منها، قال ابن التین(7) : فی سکوت النبی صلی اللّه علیه و سلم علی هذه المقالة دلیل علی أفضلیة عائشة علی خدیجة، الا أن یکون المراد بالخیریة هنا حسن الصورة و صغر السن-انتهی.
ص:228
و لا یلزم من کونه لم ینقل فی هذه الطریق انه صلی اللّه علیه و سلم رد علیها عدم ذلک، بل الواقع انه صدر منه رد لهذه المقالة، ففی روایة أبی نجیح عن عائشة عند أحمد، و الطبرانی فی هذه القصة: قالت عائشة: قد ابدلک اللّه بکبیرة السن حدیثة السن، فغضب حتی قلت: و الذی بعثک بالحق لا اذکرها بعد هذا الا بخیر.
و هذا یؤید ما تأوله ابن التین فی الخیریة المذکورة و الحدیث یفسر بعضه بعضا](1).
پس بمقتضای الحدیث یفسر بعضه بعضا بتصریح روایت طبرانی و اصفهانی واضح گردید که مراد از (مولی) در حدیث غدیر (أولی) است. پس، از تعصب این حضرات، پیش که شکایت توان برد، که با وصف شهرت (مولی) بمعنی (أولی) ، و وقوع این استعمال در قرآن و سنت، و تصریحات ائمۀ لغویین بآن، و فهمیدن شیخین آن را، و ثبوت آن بتفسیر خود حدیث غدیر، بانکار آن می پردازند و بندای جهوری، جار می زنند که (مولی) بمعنی (أولی) در لغت عرب نیامده؟ ! پاداش این انصاف دشمنیها، بجز احکم الحاکمین و اعز المنتقمین، از که توان خواست، فالی اللّه المشتکی.
و علاوه بر این همه، ثقات متعصبین أهل سنت تصریح کرده اند، که از جملۀ معانی حقیقیۀ لفظ (مولی) ، (متصرف فی الامر) است، و این هم برای استدلال اهل حقّ کافیست، ضرور نیست که (مولی) را بمعنی (أولی بالتصرف) بگیریم، چه حاصل (أولی بالتصرف) و (متصرف فی الامر) متحد است.
ص:229
آنفا دانستی که ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» بجواب حدیث غدیر گفته:
[الثانی: لا نسلم أن معنی (المولی) ما ذکروه، بل معناه (الناصر) ، لانه مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها](1).
و شیخ عبد الحق در «لمعات» بجواب حدیث غدیر گفته:
[و قد رد علیهم أهل السنة و الجماعة و کلامهم فی ذلک طویل مذکور فی «الصواعق المحرقة» للشیخ ابن حجر المکی، و نحن نقلنا منه ما تیسر اختصارا قال: لا نسلم أن معنی (المولی) ما ذکروه، بل معناه (الناصر) لانه مشترک بین معان:
کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر]-الخ.
و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در «براهین قاطعه» ترجمۀ «صواعق محرقه» گفته:
[دوم از وجوه رد آنکه مسلم نمی داریم که معنی (مولی) امام و (أولی بتصرف) است، بلکه معنی او دوست و ناصر است، زیرا که (مولی) مشترک است میان چند معنی: مثل معتق، و عتیق، و متصرف در امر، و ناصر و محبوب، و در هر یک از این معنی حقیقت است].
و محمد بن عبد الرسول برزنجی(2) ، در «نوافض» بجواب حدیث غدیر گفته:
[الثانی: انه بتسلیم تواتره لیس فیه دلیل و لا نص علی المدعی، لان القدر
ص:230
المصرح بذکر الخلافة فیه موضوع، کما مر التنبیه علیه، و القدر الصحیح غیر صریح فیه، لانا لا نسلم أن (المولی) هو (الامام) ، بل له معان کثیرة، فانه مشترک بین الناصر و المعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و المحبوب، و ابن العم، و القریب، و غیرها، و هو حقیقة فی الکل، و تعیین بعض معانی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به]-الخ.
و فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» گفته:
[بعض علماء در این حدیث از لفظ (مولی) تصریح بصحت ارادۀ حب (بالکسر) که مرادف محبوبست، نموده اند، چنانکه صاحب «صواعق» می فرماید:
[و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا]-انتهی.
و نیز صاحب «صواعق» قبل از این عبارت، بچند سطر تصریح نموده به اینکه محبوب نیز از معانی حقیقی (مولی) است حیث قال:
[لانه أی (المولی) مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها]-انتهی.
و هر گاه بودن (مولی) بمعنی (متصرف فی الامر) ثابت گردید، انکار از مجیء (مولی) بمعنی (أولی) فائده نه بخشید، و سعی ایشان در رد و ابطال آن (هَباءً مَنْثُوراً) گردید، چه غرض اهل حق همین است که لفظ (مولی) بر معنای (امام) دلالت دارد و آن بر هر تقدیر ثابت است، خواه برفض لداد و عناد، و ترک تفضیح خود بمعارضه و مقابلۀ ائمۀ نقاد، (مولی) را بمعنی (أولی) گویند، و خواه از راه سخن پروری از تلفظ بمثل این الفاظ شرم کرده، بنوع دیگر اقرار بمطلوب اهل حقّ کنند، و (مولی)
ص:231
را بمعنای (متصرف فی الامر) گویند.
وا عجبا که ابن حجر، و جهرمی، و برزنجی، اولا انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می نمایند، و افادۀ(مولی) بمعنی (امام) را بمد و شد ابطال می کنند، و داد مکابره و مجادله می دهند، و باز متصل همین انکار، بالجای قادر مختار من حیث لا یشعرون، بمرام اهل حقّ اخیار اعتراف و اقرار می نمایند، یعنی مجیء (مولی) بمعنی (متصرف فی الامور) حقیقة بتصریح صریح ثابت می سازند! .
و عجب که فاضل رشید هم با آن همه خیال جوانب و اطراف، عبارت ابن حجر، متضمن تصریح او به اینکه (متصرف فی الامر) از معانی حقیقیه مولی است، نقل می کند، و بمضرت صریح آن برای منکرین افادۀ(مولی) بمعنی (امام) را، که از جمله شان خود ابن حجر است، التفاتی نمی کند، و از ظهور تهافت حجری، بعد ملاحظۀ تمام عبارت که فاضل رشید بذکر پارۀ آن ناظرین را بر رجوع آن آورده، باکی نکرده! فللّه دره و علیه اجره.
و چون مجیء مولی بمعنی (متصرف فی الامر) حقیقة نهایت معروف و مشهور، و در غایت وضوح و ظهور است، محققین شراح حدیث سنیه هم انکار آن بجواب استدلال اهل حقّ نتوانستند کرد.
حسین بن محمد طیبی(1) در «کاشف شرح مشکاة» گفته:
[قالت الشیعة: (مولی) هو (المتصرف فی الامور) ، و قالوا: معنی الحدیث أن علیا رضی اللّه عنه یستحق التصرف فی کل ما یستحق الرسول صلی اللّه علیه و سلم التصرف فیه، و من ذلک امور المؤمنین فیکون امامهم.
ص:232
اقول: لا یستقیم أن یحمل الولایة علی الامامة التی هی التصرف فی أمور المؤمنین، لان المتصرف المستقل فی حیاته صلی اللّه علیه و سلم هو لا غیر، فیجب أن یحمل علی المحبة و ولاء الاسلام و نحوهما].
از این عبارت ظاهر است که طیبی اصلا انکار مجیء (مولی) بمعنی (متصرف فی الامر) نکرده.
و نیز از آن واضحست که تصرف در امور مؤمنین عین امامت است.
و علی بن سلطان محمد قاری هم، افادۀ طیبی را ذکر کرده، چنانچه در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:
[و فی «شرح المصابیح» للقاضی: قالت الشیعة: (المولی) هو (المتصرف) ، و قالوا: معنی الحدیث ان علیا رضی اللّه عنه یستحق التصرف فی کل ما یستحق الرسول صلی اللّه علیه و سلم التصرف فیه و من ذلک أمور المؤمنین فیکون امامهم.
قال الطیبی: لا یستقیم أن یحمل الولایة علی الامامة التی هی التصرف فی امور المؤمنین، لان المتصرف المستقل فی حیاته صلی اللّه علیه و سلم هو لا غیر، فیجب أن یحمل علی المحبة و ولاء الاسلام و نحوهما](1).
و فخر رازی در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(2) گفته:
[البحث الثالث: انه تعالی سمی نفسه فی هذه الآیة باسمین: أحدهما:
المولی، و قد عرفت أن لفظ المولی و لفظ الولی مشتقان من الولی أی القرب، و هو سبحانه تعالی القریب البعید الظاهر الباطن، فمن قربه قوله:
ص:233
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ(1)، و قوله: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ(2)، و أیضا المعتق یسمی مولی، و ذلک کالمشعر أنه اعتقهم عن العذاب، و هو المراد من قوله: «سبقت رحمتی غضبی» .
و أیضا أضاف نفسه الی البعید، فقال: «مولاهم» ، و ما اضافهم الی نفسه، و ذلک نهایة الرحمة.
و أیضا قال: «مولاهم الحق» و المعنی انهم کانوا فی الدنیا تحت تصرفات الموالی الباطلة، و هی النفس، و الشهوة، و الغضب، کما قال: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ(3) ، فلما مات الانسان، تخلص من تصرفات الموالی الباطلة و انتقل الی تصرف المولی الحق»(4)-الخ.
از این عبارت ظاهر است که فخر رازی (مولی) را بمعنی (متصرف) قرار داده.
و نیز فخر رازی در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ(5) گفته:
[قال ابن عباس(6) : سلوا اللّه العصمة عن کل المحرمات، و قال القفال(7) :
اجعلوا اللّه عصمة لکم مما تحذرون هو مولاکم و سیدکم، و المتصرف فیکم،
ص:234
فنعم المولی، فنعم السید و نعم النصیر، فکأنه سبحانه قال: أنا مولاک، بل أنا ناصرک و حسبک](1).
و نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:
«ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ» أی الی حکمه و جزائه، «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» صفتان، و الضمیر فی «ردو» ، اما للملائکة، یعنی کما یموت بنو آدم، یموت اولئک الملائکة، أو الی البشر، أی أنهم بعد موتهم یردون الی اللّه تعالی، و المعنی انهم کانوا فی الدنیا تحت تصرفات الموالی الباطلة و هی النفس و الشهوة و الغضب، فلما ماتوا، تخلصوا الی تصرف المولی الحق](2)-الخ.
و ابن کثیر در تفسیر خود گفته:
[قوله: «وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ»(3) أی و رجعت الامور کلها الی اللّه الحکم العدل ففصلها، و أدخل أهل الجنة الجنة، و أهل النار النار](4) .
از این عبارت، ظاهر است که ابن کثیر (مولی) را بحکم تفسیر کرده، و ظاهر است که اگر در حدیث غدیر، (مولی) را بحکم تفسیر کنیم نیز امامت ثابت می شود.
و نیز بر متتبع خبیر، و ناقد بصیر ظاهر است که (مولی) بمعنی (متولی أمر) می آید، و این معنی هم مثل (أولی بالتصرف) و (متصرف فی الامر) مفید امامت است بداهة و صراحة، زیرا که (متولی) بمعنی (متصرف)
ص:235
است کما هو ظاهر جدا، و صرح به سعدی الجلبی(1) ، و شهاب الدین أحمد الخفاجی فی حاشیتیهما علی «تفسیر البیضاوی» کما سیجیء.
و مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) ثابت است بافادات جمعی از اکابر محققین، و اعاظم لغویین، و اماثل منقدین، و نحاریر مفسرین مثل: ابو العباس محمد بن یزید المبرد، و ابو القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصفهانی(2) ، و ابو الحسن علی بن احمد واحدی(3) و احمد بن الحسن بن أحمد الزاهد، و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری و ابو السعادات مبارک بن محمد بن عبد الکریم جزری(4)، و احمد بن یوسف بن حسن کواشی، و ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بیضاوی، و عبد اللّه ابن احمد نسفی(5)، و ابو حیان محمد بن یوسف اندلسی(6)، و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین نیسابوری، و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی،
ص:236
و محمد طاهر کجراتی(1)، و أبو السعود بن محمد العمادی، و سعدی چلپی مفتی روم، و شیخ شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجی، و غیر ایشان ظاهر است.
مبرد در کتاب خود که مترجم است بالعبارة عن صفات اللّه تعالی علی ما نقل السید المرتضی(2) طاب ثراه فی «الشافعی» بعد ذکر تأویل قوله تعالی: بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(3) گفته:
[و الولی و المولی معناهما سواء، و هو الحقیق بخلقه المتولی لامورهم](4).
و أبو القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی در کتاب «مفردات» ، که علامۀ سیوطی آن را از احسن کتب غریب القرآن وانموده، حیث قال فی «الاتقان» فی ذکر کتب غریب القرآن و من احسنها «المفردات» للراغب(5).
و مصطفی بن عبد اللّه جلبی بذکر آن در «کشف الظنون» گفته:
[«مفردات الفاظ القرآن» فی اللغة لابی القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی المتوفی سنة 502، و سماه السیوطی فی «طبقات النحاة» : المفضل بن محمد، و قال: کان فی اوائل المائة الخامسة و نقل عن خط الزرکشی(6) ما نصه ذکر الامام فخر الدین الرازی فی «تأسیس التقدیس فی الاصول» :
ص:237
ان الراغب من ائمة السنة، و قرنه بالغزالی(1) -انتهی. أوله: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ الخ، ذکر فیه: ان أول ما یحتاج ان یشتغل به من علوم القرآن العلوم اللفظیة و من العلوم اللفظیة تحقیق الالفاظ المفردة، فتحصیل معانی مفردات القرآن فی کونه من اوائل المعاون لمن یرید أن یدرک معانیه کتحصیل اللبن فی کونه من اول المعاون فی بناء ما یرید ان یبنیه، و لیس ذلک نافعا فی علم القرآن فقط، بل هو نافع فی کل علم من علوم الشرع(2).
فأملاها علی حروف التهجی معتبرا فیه أوائل الحروف الاصلیة، و الاشاره الی المناسبات التی بین الالفاظ المستعارات و المشتقات](3) می فرماید:
[الولاء و التوالی ان یحصل شیئان فصاعدا حصولا لیس بینهما ما لیس منهما و یستعار ذلک للقرب من حیث المکان، و من حیث النسبة، و من حیث الدین، و من حیث الصداقة، و النصرة، و الاعتقاد، و الولایة النصرة، و الولایة تولی الامر و الولی و المولی یستعملان فی ذلک کل واحد منهما، یقال فی معنی الفاعل أی الموالی، و فی معنی المفعول أی الموالی، یقال للمؤمن: هو ولی اللّه عز و جل و لم یرد مولاه](4).
از این عبارت، صراحة ظاهر است که (ولی) و (مولی) بمعنی (متولی امر) مستعمل می شوند.
پس انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) که حضرات در آن، دماغ سوزی بغایت قصوی رسانیدند، چه سود خواهد بخشید، مگر اینکه
ص:238
بمزید تولی از حق، و نهایت تولی باطل، انکار مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) هم نمایند.
و أبو الحسن علی بن احمد واحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:
[ «ثُمَّ رُدُّوا» یعنی العباد یردون بالموت، إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1) الذی یتولی أمورهم].
و احمد بن الحسن بن احمد الزاهد الدرواجکی در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر زاهدی» گفته:
[قوله: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) این آتشی است قرین و یار شما، و (المولی) فی اللغة: من یتولی مصالحک فهو مولاک، یلی القیام بأمورک و ینصرک علی أعدائک، و لهذا سمی ابن العم، و المعتق، مولی، ثم صار اسما لمن لزم الشیء کما یقال: اخ الفقر، اخ المال].
و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری در «کشاف» گفته:
[مولانا سیدنا و نحن عبیدک او ناصرنا أو متولی أمورنا، فانصرنا، فمن حق المولی ان ینصر عبیده، فان ذلک عادتک أو فان ذلک من أمورنا التی علیک تولیها](3).
و مبارک بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر در «نهایه» گفته:
[و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة: فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع
ص:239
و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.
و اکثرها قد جاءت فی الحدیث، فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد فیه، و کل من ولی أمرا، أو قام به فهو مولاه و ولیه، و قد یختلف مصادر هذه الاسماء، فالولایة (بالفتح) فی النسب، و النصرة، و المعتق، و الولایة (بالکسر) فی الامارة، و الولاء المعتق، و الموالاة من والی القوم.
و منه
الحدیث: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و یحمل علی أکثر الاسماء المذکورة.
و قال الشافعی(1) : یعنی بذلک ولاء الاسلام کقوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) ، و قول عمر لعلی: «اصبحت مولی کل مؤمن» ، أی ولی کل مؤمن.
و قیل: سبب ذلک ان أسامة(3) قال لعلی: لست مولای، انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .
و منه
الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها، فنکاحها باطل» ، و فی روایة: ولیها أی متولی أمرها](4)-الخ.
از قول ابن اثیر: [و کل من ولی أمرا، أو قام به فهو مولاه]، صراحة واضحست، که مولی بمعنی ولی أمر و قائم بالامر می آید.
و از قول او: [و منه الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها،
ص:240
فنکاحها باطل» و فی روایة: ولیها أی متولی أمرها] بکمال وضوح ظاهر است، که مولی در این حدیث بمعنی متولی أمر است.
و احمد بن یوسف الکواشی، که عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ثمانین و ستمائة، بترجمۀ او گفته:
[و فیها توفی الشیخ المفسر العلامة المقری المحقق الزاهد القدوة موفق الدین أبو العباس أحمد بن یوسف بن حسین(1) الشیبانی الموصلی، الکواشی، ولد بکواشة قلعة من نواحی الموصل، و اشتغل حتی برع فی القراءة و التفسیر و العربیة، و کان منقطع القرین ورعا و زهدا و صلاحا و نبلا، و له کشف و کرامات](2).
در «تفسیر تلخیص» که نسخۀ عتیقۀ آن، که در سنۀ سبع و سبعین و ستمائة در حیات مصنف، از اصل نسخۀ او منقول گردیده، پیش نظر قاصر حاضر است، گفته: [و لا یوقف علی أنت مولانا، سیدنا و متولی أمورنا، لوجود الفاء فی قوله: «فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ» ، لانک سیدنا و السید ینصر عبیده].
و ناصر بیضاوی در تفسیر خود گفته:
[«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» هی أولی بکم کقول لبید:
فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و أمامها
و حقیقته محراکم أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم کقولک: هو مئنة الکرم، أی مکان قول القائل: انه لکریم، أو مکانکم عما قریب من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة قولهم: «تحیة بینهم ضرب وجیع» أو
ص:241
متولیکم تتولاکم، کما تولیتم موجباتها فی الدنیا و بئس المصیر النار](1).
و عبد اللّه بن احمد نسفی در تفسیر «مدارک التنزیل» گفته:
[«أنت مولانا، سیدنا و نحن عبیدک، أو ناصرنا أو متولی أمورنا](2).
و أبو حیان محمد بن یوسف الاندلسی الغرناطی(3) در تفسیر «بحر محیط» کما سمعت سابقا، گفته:
[هو مولانا أی ناصرنا و حافظنا. قاله الجمهور، و قال الکلبی: أولی بنا من أنفسنا فی الموت و الحیاة، و قیل: مالکنا و سیدنا، فلهذا یتصرف کیف شاء، فیجب الرضی بما یصدر من جهته، و قال: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(4) فهو مولانا الذی یتولانا و یتولاهم](5).
و نیز أبو حیان در «بحر محیط» در تفسیر آیۀ کریمۀ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ(6) گفته:
[و معنی «إِلَی اَللّهِ» ، الی عقابه، و قیل: الی موضع جزائه، «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» لا ما زعموا من اصنامهم، إذ هو المتولی حسابهم، فهو مولاهم فی الملک و الاحاطة لا فی النصر و الرحمة](7)-الخ.
و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در تفسیر
ص:242
«غرائب القرآن» گفته:
[ «وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا» ، و انما حذف النداء و هو قول ربنا ههنا، لان النداء یشعر بالبعد، فترک النداء یؤذن بأن العبد إذا واظب علی التضرع و الدعاء نال مقام القربة و الزلفی من اللّه، و الفرق بین العفو و المغفرة و الرحمة: ان العفو اسقاط العذاب، و المغفرة أن یستر علیه بعد ذلک جرمه، صونا له عن عذاب التخجیل و الفضیحة، فان الخلاص من عذاب النار انما یطیب إذا حصل عقیبه الخلاص من عذاب الفضیحة، فالاول: هو العذاب الجسمانی، و الثانی: هو العذاب الروحانی و بعد التخلص منهما، اقبل علی طلب الثواب و هو أیضا قسمان: جسمانی هو نعیم الجنة و طیباتها، و هو قوله: «وَ اِرْحَمْنا» و روحانی: و هو اقبال العبد بالکلیة علی مولاه و هو قوله: «أَنْتَ مَوْلانا» ففیه الاعتراف بأنه سبحانه هو المتولی لکل نعمة ینالونها، و هو المعطی لکل مکرمة یفوزون بها، و أنهم بمنزلة الطفل الذی لا تتم مصلحته الا بتدبیر قیمه، و العبد الذی لا ینتظم شمل مهماته الا باصلاح مولاه و بهذا الاعتراف یحق الوصول الی الحق من عرف نفسه، أی بالامکان و النقصان عرف ربه، أی بالوجوب و التمام](1).
و نیز نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:
[ «فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ» ناصرکم و متولی أمورکم، یحفظکم، و یدفع شر الکفار عنکم، فانه نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ، فثقوا بولایته و نصرته](2).
و نیز در «غرائب القرآن» گفته:
[«هی مولانا» لا یتولی أمورنا الا هو، یفعل بنا ما یرید من اسباب التهانی
ص:243
و التعازی، لا اعتراض لاحد علیه](1).
و نیز در «غرائب القرآن» گفته:
[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» متولی أمورکم، و قیل: أولی بکم من أنفسکم، و نصیحته أنفع لکم من نصائحکم لانفسکم](2).
و نیز در «غرائب القرآن» گفته:
[ «وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ» حتی تصلوا إلیه، هو متولی افنائکم عنکم، فنعم المولی فی افناء وجودکم، و نعم النصیر فی ابقائکم بربکم](3).
و علامه جلال الدین سیوطی، در تکملۀ تفسیر جلال محلی، که مجموع آن معروف است به «تفسیر جلالین» ، گفته:
[ «أَنْتَ مَوْلانا» سیدنا و متولی امورنا](4).
و نیز سیوطی در این تکمله، گفته: [ «فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ» ناصرکم و متولی أمورکم](5).
و نیز سیوطی در آن، گفته: [ «لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا» اصابته، هو مولانا، ناصرنا و متولی امورنا](6).
و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» نقلا عن «النهایه» گفته:
[و اسم المولی یقع علی الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر
ص:244
و المعتق، و المنعم علیه، و أکثرها جاءت فی الحدیث، و کل من ولی أمرا و قام به فهو مولاه و ولیه، و قد یختلف مصادرها، فالولایة (بالفتح) فی النسب، و النصرة و المعتق، و (بالکسر) فی الامارة، و الولاء فی المعتق و الموالاة من والی القوم، و منه:
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» یحمل علی أکثر الاسماء المذکورة.
و قال الشافعی: أراد ولاء الاسلام کقوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(1).
و قول عمر لعلی: أصبحت مولی کل مؤمن.
و قیل: سببه ان أسامة قال لعلی: لست مولای انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].
و نیز در «مجمع البحار» گفت: (نه)(2): و منه
«أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» ، و روی ولیها، أی متولی أمرها].
و أبو السعود بن محمد العمادی الرومی، در تفسیر «هِیَ مَوْلاکُمْ» بعد ذکر تفاسیر عدیدۀ(مولی) کما سمعت سابقا، گفته:
[أو متولیکم تتولاکم کما تولیتم موجباتها](3) .
و سعدی چلپی مفتی روم، در حاشیۀ «بیضاوی» گفته:
[قوله: و مکانکم عما قریب من الولی، و اطلاق المولی من الولی علی ما ذکر من المعنی یکون مجازا، و الا فوضع اسم المکان للمکان الذی یتصف صاحبه بالمأخذ حال کونه فیه، و لو فسر بمکان قربهم من اللّه و رضوانه علی التهکم لم یکن بعیدا، أو متولیکم أی المتصرف فیه].
ص:245
و شهاب الدین احمد خفاجی، در حاشیۀ «بیضاوی» ، گفته:
[قوله: أو ناصرکم-الخ-فالمعنی لا ناصر لکم الا النار، کما ان معنی البیت لا تحیة لهم الا الضرب علی الهتکم، کما فصلناه فی سورة البقرة، و المراد نفی الناصر، و قوله: متولیکم أی المتصرفة فیکم کتصرفکم فیما أوجبها و اقتضاها من أمور الدنیا، فالتصرف استعارة للاحراق و التعذیب لا مشاکلة لبعدها هنا].
و مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) بحدی ظاهر و واضح است که فخر رازی با آن همه کد و کاوش در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) مجال انکار آن نیافته، بلکه در تفسیر آیۀ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(1) ، لفظ (مولی) را بمتولی کل نعمة و مثل آن تفسیر کرده، چنانچه در تفسیر «مفاتیح الغیب» بتفسیر این آیه گفته:
[و فی قوله: «أَنْتَ مَوْلانا» فائدة أخری، و ذلک ان هذه الکلمة تدل علی نهایة الخضوع و التذلل و الاعتراف بأنه سبحانه هو المتولی لکل نعمة یصلون إلیها، و هو المعطی لکل مکرمة یفوزون بها، فلا جرم أظهروا عند الدعاء انهم فی کونهم متکلین علی فضله و احسانه بمنزلة الطفل الذی لا تتم مصلحته الا بتدبیر قیمه و العبد الذی لا ینتظم شمل مهماته الا باصلاح مولاه، فهو سبحانه قیوم السموات و الارض و القائم باصلاح مهمات الکل، و هو المتولی فی الحقیقة للکل علی ما قال نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ]-الخ(2).
از این عبارت رازی، بنهایت وضوح ظاهر است که (مولی) در آیۀ کریمۀ «أَنْتَ مَوْلانا» بمعنی (متولی کل نعمة و قائم باصلاح مهمات الکل) است.
ص:246
بس عجب که رازی بمزید حب باطل، این افاده خود و امثال آن هم بمقابلۀ اهل حقّ نسیا منسیا ساخته، اصلا اعتنائی بآن نکرده و ندانسته که از تطویل لا طائل، و اسهاب لا حاصل در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، چه سود، که این افاده خودش مثبت مجیء (مولی) بمعنی (متولی) مثل افادۀ سابقه، مثبت ارادۀ(متصرف فی الامر) از (مولی) ، و بعض ذکر افادات آتیۀ او مثبت مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) ، قاصم ظهور اهل جحود، و الحمد للّه الودود و الصلوة علی نبیه المحمود و آله شفعاء یوم الورود.
و از اطرف طرائف، و ابلغ آثار علو حق آنست که رازی با آن همه کاوکاو(1) و کلکل(2) در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و اختراع شبهات رکیکه، و ابتداع اعتراضات سخیفه که دست آویز منکرین، و مایۀ نازش و فخار جاحدین گردیده و باعث ضلال و اضلال همج رعاع، و سبب زلل و ازلال اتباع و اشیاع او شده، در «تفسیر کبیر» بالجای حق، تفسیر (أولی) از أبو علی جبائی نقل کرده، و آن را استحسان نموده، چنانچه در تفسیر آیۀ: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ(3) ، گفته:
[المسئلة الثالثة: من الناس من قال: هذه الآیة منسوخة، و منهم من قال:
انها غیر منسوخة. أما القائلون بالنسخ: فهم الذین فسروا الآیة بأحد هذه الوجوه.
ص:247
التی نذکرها: فالاول: هو ان المراد بالذین عاقدت أیمانکم الحلفاء فی الجاهلیة و ذلک أن الرجل کان یعاقد غیره و یقول: دمی دمک، و سلمی سلمک، و حربی حربک، و ترثنی و أرثک، و تعقل عنی و اعقل عنک، فیکون لهذا الحلیف السدس من المیراث، فنسخ ذلک بقوله تعالی: وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ(1) و بقوله: یُوصِیکُمُ اَللّهُ(2) .
الثانی: ان الواحد منهم کان یتخذ انسانا أجنبیا ابنا له، و هم المسمون بالادعیاء، و کانوا یتوارثون بذلک السبب ثم نسخ.
الثالث: ان النبی علیه الصلوة و السلام کان یثبت المؤاخاة بین کل رجلین من أصحابه، و کانت تلک المؤاخاة سببا للتوارث.
و اعلم ان علی کل هذه الوجوه الثلثة کانت المعاقدة سببا للتوارث بقوله:
«فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ» ثم ان اللّه تعالی نسخ ذلک بالآیات التی تلوناها.
القول الثانی: قول من یقول: الآیة غیر منسوخة و القائلون بذلک ذکروا فی تأویل الآیة وجوها:
الاول: تقدیر الآیة: و لکل شیء مما ترک الوالدان و الاقربون و الذین عاقدت أیمانکم موالی و ورثة فآتوهم نصیبهم، أی فآتوا الموالی و الورثة، فقوله:
«وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» معطوف علی قوله: «اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ» ، و المعنی ان ما ترک الذین عاقدت أیمانکم فله وارث هو أولی به، و سمی اللّه تعالی الوارث مولی، و المعنی لا تدفعوا المال الی الحلیف، بل الی المولی و الوارث، و علی هذا التقدیر فلا نسخ فی الآیة و هذا تأویل أبی علی الجبائی(3) .
ص:248
الثانی: المراد بالذین عاقدت أیمانکم الزوج و الزوجة، و النکاح یسمی عقدا قال تعالی: وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اَلنِّکاحِ(1)، فذکر تعالی: اَلْوالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ و ذکر معهم الزوج و الزوجة، و نظیره آیة المواریث فی أنه تعالی لما بین میراث الولد و الوالدین ذکر معهم میراث الزوج، و الزوجة و علی هذا التقدیر فلا نسخ فی الآیة أیضا و هو قول أبی مسلم الاصفهانی(2).
الثالث: أن یکون المراد بقوله: «وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» المیراث الحاصل بسبب الولاء و علی هذا التقدیر فلا نسخ.
الرابع: أن یکون المراد بقوله: «وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» الحلفاء، و المراد بقوله: «فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ» النصرة و النصیحة، و المصافاة فی العشرة، و المخالصة فی المخالطة، و لا یکون المراد التوارث و علی هذا التقدیر فلا نسخ أیضا.
الخامس: نقل ان الآیة نزلت فی أبی بکر الصدیق(3) رضی اللّه عنه و فی ابنه عبد الرحمن(4) ، و ذلک انه رضی اللّه عنه حلف انه لا ینفق علیه و لا یورثه شیئا من ماله فلما أسلم عبد الرحمن أمره اللّه أن یؤتیه نصیبه من المال، و علی هذا التقدیر فلا نسخ أیضا.
السادس: قال الاصم(5) : انه نصیب علی سبیل التحفة و الهدیة بالشیء القلیل، کما أمر تعالی لمن حضر القسمة أن یجعل له نصیب علی ما تقدم ذکره، و کل هذه الوجوه حسنة محتملة، و اللّه أعلم بمراده(6)].
ص:249
از این عبارت، ظاهر است که أبو علی جبائی افاده کرده: که «وارث هو أولی به» به معنای مولی است، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی بالشیء) بکمال وضوح و ظهور، و استعمال آن در کلام ایزد غفور، از این وجه واضح است، و چون فخر رازی بعد ذکر این وجه أبو علی جبائی و دیگر وجوه، تصریح کرده بآنکه کل این وجوه نیک است و محتمل، ثابت شد که این وجه هم وجه حسن است، و محتمل است که آن مراد از کلام الهی باشد.
و نیز رازی در «نهایة العقول» هم اعتراف کرده است بآنکه أبو عبیده و ابن الانباری، حکم کرده اند بآنکه لفظ (مولی) برای (أولی) است، حیث قال: [لا نسلم ان کل من قال: بأن لفظة المولی محتملة للاولی، قال: بدلالة الحدیث علی امامة علی رضی اللّه عنه، أ لیس ان أبا عبیدة و ابن الانباری حکما بأن لفظة المولی للاولی، مع کونهما قائلین بامامة أبی بکر رضی اللّه عنه].
و از عجائب اتفاقات، این است که بعنایات ربانی، چنانچه بطلان انکار و ابطال رازی، اصل حدیث غدیر را بافادۀ خود او از «نهایة العقول» و «اربعین» و «تفسیر کبیر» ثابت ساختیم، همچنین بطلان و شناعت انکار او مجیء (مولی) را به (أولی) ، از افادۀ خودش در «تفسیر کبیر» ، و هم از افادۀ او در همین کتاب «نهایة العقول» ثابت نمودیم.
و نیز جمعی از أئمۀ منقدین کبار، و أجلۀ مفسرین عالی فخار، (مولی) را به (ولی أمر) تفسیر کرده اند.
جلال الدین محلی که جلائل فضائل، و عوالی مآثر، و محاسن مفاخر او سابقا شنیدی، در تفسیر مختصر خود که جلال الدین سیوطی تکمیل
ص:250
آن کرده، می گوید:
[«و هو کل» ثقیل «علی مولاه» : ولی أمره](1).
و أبو الحسن علی بن احمد الواحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:
[«أنت مولانا» أی ناصرنا، و الذی یلی علینا أمورنا].
و نظام الدین حسن بن محمد نیسابوری، در «غرائب القرآن» گفته:
[قوله: «و هو علی کل مولاه» أصله من الغلظ الذی هو نقیض الحدة یقال:
کل السکین إذا غلظت شفرته، و کل اللسان إذا غلظ فلم یقدر علی الکلام، و کل فلان عن الکلام إذا ثقل علیه و لم ینبعث فیه، و فلان کل علی مولاه، أی ثقیل و عیال علی من یلی أمره و یعوله](2).
و نیز در «غرائب القرآن» ، در تفسیر آیۀ رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ گفته:
[ «وَ اِرْحَمْنا» برفع البینونة من بیننا، « أَنْتَ مَوْلانا» و ولینا فی رفع وجودنا و ناصرنا فی نیل مقصودنا](3).
و نیز ظاهر است که (ولی أمر) مثل (متولی أمر) بمعنی إمام و حاکم و رئیس است.
پس اگر (مولی) در حدیث غدیر بمعنی (ولی أمر) باشد این هم برای اثلاج فؤاد أهل ارشاد، و ازعاج قلوب أهل لجاج و لداد، وافی، و برای شفای مرض مزمن مکابره و مباهته شافی است.
ص:251
و از عجائب امور و غرائب دهور، آنست که حضرت شاه ولی اللّه با آن همه جلالت شأن، و ریاست اهل غرور، بصدد انکار و ابطال چنین امر معروف و مشهور، باتباع وساوس غرور در آمده، داد کمال جسارت داده اند، و مکابره و بهت و تعنت، و تصلب و تعصب را بپایۀ عالی فرانهاده، کمال علو باع و مزید اطلاع، بعد از فقد عثور، و عدم عبور و مرور بر تحقیقات أئمه و اساطین صدور، ظاهر فرموده، در «ازالة الخفا» بجواب حدیث غدیر می فرماید:
[تعنت شیعه را تماشا کن، چون در این حدیث هم جای ناخن زدن ندیدند، گفتند (مولی) بمعنی (أولی) است، و أولی بتصرف در حق تمام امت می گیریم، و أولی بتصرف جمیع امت امام است، پس مرتضی امام باشد.
گوییم: مولی بمعنی محبوبست از جهت قرینه اسباب متقدمه، و از جهت احادیثی که قریب بمضمون این حدیث، و نزدیک بزمان او وارد شده، و از جهت قرینۀ
«اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .
باز می گوئیم: (مولی) بمعنی (معتق) و (معتق) مشهور است، و بمعنی ناصر، و مالک نیز آمده، و لکن بمعنی (ولی أمر) نیامده، هیچ مفعل بمعنی فعیل نخوانده ایم]-الخ.
تعنت مقتدای سنیه را تماشا کن، که چون در این حدیث هم، جای ناخن زدن ندیدند، در نفی بودن (مولی) بمعنی (أولی) کوشیدند، و بر این سینه زوری(1) اکتفا نکرده، از رازی امام المکابرین و رئیس المتعصبین، و اتباع و اشیاع او که مقلدین همج رعاع اند، و در انکار مجیء (مولی)
ص:252
بمعنی (أولی) چه مضحکات و خزعبلات که بر زبان نیاورده اند، هم پا را فراتر نهادند، که محض انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) را، برای تأیید باطل کافی ندیده، انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) هم نمودند.
مقام کمال حیرت است که حضرت شاه ولی اللّه، با این همه عظمت و جلالت، و نبالت و مهارت، و حذاقت و براعت، و توحد و تفرد، و تبحر و تمهر، چنین حرف یاوه که ادانی طلاب از آن استحیا دارند، و صدور آن را از ادانی اهل علم، بغایت شنیع و فظیع، و نهایت قبیح و فضیح می دانند، بر زبان راندند.
لکن حب معارضۀ حق و حمایت باطل، عجب داء عضال است، که اکابر محققین و اعاظم مدققین را بر رو می افگند، و پی سپر وادی پر خار انکار سراسر خسار، و سالک بوادی هلاک و بوار می گرداند، و از جوانب و اطراف ذاهل، و از مبالات مؤاخذه و تفضیح و استهزاء غافل می سازد.
کمال حیرت است که «تفسیر جلالین» را که نهایت مختصر و بغایت مشهور و سهل التناول و کثیر التداول است نیز ملاحظه نفرمودند، و ندریافتند که جلال الدین محلی (مولی) را بولی أمر تفسیر کرده، و مزید حیرت است که جناب شاهصاحب را اگر مزید اشتغال برد اهل حقّ و رشاد، و اشتعال آتش غضب و عناد، از تفحص کتب لغت و تفسیر بالمرة، لاهی و از تصریحات این حضرات، ساهی ساخته بود رجوع بصحیح بخاری(1)
ص:253
که روز و شب دستمال متوسطین، چه جا محدثین با کمال می ماند، و این همه دعاوی محدثیت با تغافل از آن نمی سازد، هم نیاوردند، و هرگز ندریافتند که بعنایت ایزد قدیر، بخاری نحریر تصریح بمجیء (مولی) بمعنی (ملیک) نموده، قلع اساس این انکار سرا پا احتقار، و مکابره واهیه معجبۀ أولی الابصار نموده است.
[قال البخاری فی صحیحه فی کتاب التفسیر باب قوله: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(1) الآیة، و قال معمر: موالی: اولیاء ورثه عاقدت أیمانکم هو مولی الیمین، و هو الحلیف، و الموالی أیضا: ابن العم، و المولی:
المنعم المعتق، و المولی: المعتق، و المولی: الملیک، و المولی: مولی فی الدین](2) .
وا عجبا که شاهصاحب ببانگ بی هنگام می سرایند که (مولی) بمعنی (ولی أمر) نیامده، حال آنکه بدیهی است که ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) برای ثبوت مطلوب اهل حق کافی، و برای تخجیل منکرین، و تذلیل جاحدین وافی است، چه (ملیک) هم مرادف (ولی أمر) و هم معنی آن است، و اگر معاندی ریبی در آن داشته باشد بحمد اللّه تصریحات شراح صحیح بخاری، رفع وسواس و کسر راس خناس، بأبلغ وجوه می نماید.
علامه بدر الدین أبو محمد محمود بن احمد العینی(3)، در «عمدة القاری» شرح صحیح بخاری گفته:
ص:254
[«ص»(1) و المولی أیضا: ابن العم، و المولی: المنعم المعتق، و المولی:
المعتق، و المولی: الملیک، و المولی: مولی فی الدین» .
«ش»(2) ان لفظ المولی یأتی لمعان کثیرة، و ذکر منها خمسة معان:
الاول: یقال لابن العم: مولی، قال الشاعر:
مهلا بنو عمنا مهلا موالینا الثانی: المنعم أی الذی ینعم علی عبده بالعتق، و هو الذی یقال له المولی الاعلی.
الثالث: المولی المعتق (بفتح التاء) و هو الذی یقال له المولی الاسفل.
الرابع: یقال للملیک: المولی لانه یلی امور الناس.
الخامس: المولی مولی الدین.
و مما لم یذکره: الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و المنعم علیه، و الولی، و الموازی.
و قال الزجاج: کل من یلیک أو والاک فهو مولی](3).
و شهاب الدین احمد بن محمد قسطلانی(4)، که أبو مهدی عیسی بن محمد الجعفری المالکی در کتاب «اسانید» خود بترجمۀ او گفته:
[قال فی «النور السافر(5) فی أخبار أهل القرن العاشر» : هو الامام العلامة
ص:255
الحافظ شهاب الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن أحمد بن محمد ابن حسین القسطلانی المصری الشافعی.
ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر، و نشأ بها علی الاشتغال، فقرأ بالسبع، و برع فی الفنون، و قرأ «الجامع الصحیح» علی النشاوی(1) فی خمسة مجالس، و کان یعظ بالجامع الغمری و یجتمع علیه عالم کبیر، و لم یکن له نظیر فی الوعظ فی وقته، و کان اولا یتعاطی الشهادة، ثم انجمع و اقبل علی التألیف، فصنف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته، من أجلها «ارشاد الساری» و منها «المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة» عظیم المنفعة عزیز النظیر فی بابه](2)-الخ.
در «ارشاد الساری» شرح «صحیح بخاری» گفته:
[و المولی أیضا: ابن العم، قاله ابن جریر(3)نقلا عن العرب، فانشد علیه قول الفضل بن العباس(4) :
مهلا بنی عمنا مهلا موالینا لا تظهرن لنا ما کان مدفونا
و المولی: المنعم المعتق (بکسر التاء) الذی أنعم علی مرقوقه بالعتق، و المولی: المعتق (بفتح التاء) الذی کان رقیقا فمن علیه بالعتق، و المولی: الملیک لانه یلی أمور الناس، و المولی: مولی فی الدین، و قیل: غیر ذلک مما یطول
ص:256
استقصاؤه](1).
از این هر دو عبارت، ظاهر است که (ملیک) را (مولی) باین سبب می گویند که (مولی) ولایت امور ناس می دارد.
پس معلوم شد قطعا و یقینا که (مولی) بمعنی (ولی أمر) و (متولی أمر) است.
پس بحمد اللّه حسب افادۀ حضرت بخاری، و عینی، و قسطلانی هم، تصدیق حضرت شاه ولی اللّه، بغایت قصوی ظاهر شد، و علی رغم انفه واضح گردید: که (مولی) بمعنی (ولی أمر) است (فلیمت أتباعه حنقا و غیظا) .
و علاوه بر این از رجوع بکتب لغت، ظاهر است که (ملیک) بمعنی (پادشاه) است، پس (مولی) حسب تفسیر بخاری بمعنی (پادشاه و ملک) خواهد بود.
جوهری در «صحاح» گفته:
[و الملکوت من الملک، کالرهبوت من الرهبة، یقال: له ملکوت العراق و ملکوة العراق أیضا، مثال الترقوة: و هو الملک و العز، فهو ملیک و ملک، و ملک، مثال فخذ و فخذ، کان الملک مخفف من ملک، و الملک مقصور من مالک، أو ملیک، و الجمع الملوک و الاملاک، و الاسم الملک، و الموضع مملکة.
و تملکه أی ملکه قهرا، و ملیک النحل یعسوبها](2).
و در «صراح» مسطور است:
[ملک (بالضم و التخفیف) : پادشاهی، فهو ملک و ملک و ملیک، کأن الملک مخفف من ملک، و الملک مقصور من مالک أو ملیک، و ملوک و املاک ج، مملکت:
ص:257
مواضع که در ملک آید، تملکه أی ملکه قهرا، ملیک النحل شاه زنبوران].
و عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پوری(1)، در «منتهی الارب فی لغات العرب» گفته:
[ملیک کأمیر، پادشاه و خداوند، ملکا جمع، و محمد بن علی بن ملیک(2) محدث، و ملیک النحل پادشاه زنبوران](3).
و محتجب نماند که مراد از معمر، که بخاری مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) از او نقل کرده، حسب افادۀ ابن حجر عسقلانی، أبو عبیده معمر بن المثنی است، در «فتح الباری» گفته:
[قوله باب قوله تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(4) ساق الی قوله شهیدا، و سقط ذلک لغیر أبی ذر(5).
قوله: و قال معمر: أولیاء موالی أولیاء ورثة عاقدت أیمانکم، هو مولی الیمین و هو الحلیف، و المولی أیضا: ابن العم، و المولی: المنعم المعتق، أی (بکسر المثناة) ، و المولی: المعتق أی (بفتحها) ، و المولی: الملیک، و المولی:
مولی فی الدین]-انتهی. و معمر هذا (بسکون المهملة) ، و کنت أظنه معمر بن راشد(6) الی أن رأیت الکلام المذکور فی المجاز لابی عبیدة، و اسمه معمر بن
ص:258
المثنی، و لم أره عن معمر بن راشد، و انما أخرج عبد الرزاق(1) عنه فی قوله:
«وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» قال: الموالی: الاولیاء الاب، و الاخ، و الابن، أو غیرهم من العصبة.
و کذا أخرجه اسماعیل(2) القاضی فی «الاحکام» من طریق محمد بن ثور(3) عن معمر، و قال أبو عبیدة: و لکل جعلنا موالی: أولیاء و ورثة و الذین عاقدت أیمانکم، فالمولی: ابن العم، و ساق ما ذکر البخاری، و أنشد فی المولی ابن العم «مهلا بنی عمنا مهلا موالینا» .
و مما لم یذکره و ذکره غیره من أهل اللغة: المولی: المحب، و المولی:
الجار، و المولی: الناصر، و المولی: الصهر، و المولی: التابع، و المولی:
الولی، و المولی: الموازی.
و ذکروا أیضا: العم، و العبد، و ابن الاخ، و الشریک، و الندیم.
و یلتحق بهم: معلم القرآن، جاء فیه حدیث مرفوع من علم عبدا آیة من کتاب اللّه، فهو مولاه، الحدیث أخرجه الطبرانی من حدیث أبی امامة(4).
و نحوه قول شعبة: من کتبت عنه حدیثا فانا له عبد.
و قال أبو اسحاق الزجاج(5): کل من یلیک أو والاک فهو مولی](6).
ص:259
از این عبارت، ظاهر است که مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) أبو عبیده معمر بن المثنی ذکر کرده، و خود ابن حجر عسقلانی مجیء (مولی) بمعنی (ولی) از دیگر اهل لغت نقل نموده.
و بالاتر از این هم آنست که بحمد اللّه دلالت (مولی) بر (أولی بتصرف) از نفس ارشاد، جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله، بعد اندک تتبع «صحیح بخاری» ظاهر می شود، مگر نمی دانی که بخاری در «صحیح» خود در «کتاب الاستقراض» گفته:
[حدثنا عبد اللّه بن محمد(1) ، ثنا أبو عامر(2)، ثنا فلیح(3) ، عن هلال بن علی (4) ، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة(5) ، عن أبی هریرة، أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(6) فأیما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا و من ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی فأنا مولاه](7).
و نیز بخاری، این روایت را در کتاب «التفسیر» در تفسیر سورة أحزاب ذکر نموده حیث قال:
ص:260
[حدثنی ابراهیم بن المنذر(1) قال: حدثنا محمد بن فلیح(2) قال: حدثنا أبی، عن هلال بن علی، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:
«ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(3) فأیما مؤمن ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی و أنا مولاه](4).
از این روایت، صراحة ظاهر است که (مولی) بمعنی (أولی بتصرف) است، زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولا ارشاد فرموده: که نیست مؤمنی مگر آنکه من اولای ناس هستم باو، و بر اولویت خود استدلال بآیۀ کریمۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده، و بعد آن در مقام تفریع بر این مضمون صدق مشحون، مولائیت خود بیان فرموده.
پس صراحة ظاهر شد که مراد از (مولی) در قول آن حضرت
«فأنا مولاه» أولی بالتصرف است.
و مسلم(5) هم در «صحیح» خود، این روایت ذکر کرده، حیث
قال:
[حدثنی محمد بن(6) رافع، قال: نا شبابة(7) ، قال: حدثنی ورقاء(8) ، عن
ص:261
أبی الزناد(1) ، عن الاعرج(2) ، عن أبی هریرة(3) ، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «و الذی نفس محمد بیده ان علی الارض من مؤمن الا أنا أولی الناس به، فأیکم ما ترک دینا أو ضیاعا، فأنا مولاه، و أیکم ترک مالا فالی العصبة من کان»](4).
و قسطلانی در کتاب «التفسیر» در شرح قوله و أنا مولاه گفته:
[أی ولی المیت أتولی عنه أموره](5).
از این عبارت ظاهر است که مراد از (مولی) در این روایت (ولی) بمعنی (متولی أمور) است.
پس کمال شناعت انکار شاه ولی اللّه مجیء (مولی) را بمعنی (ولی أمر) مرة بعد أخری، از ارشاد صاحب «ارشاد الساری» ظاهر و باهر گردید و للّه الحمد علی ذلک.
و شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الکرمانی(6) در «کواکب دراری» شرح «صحیح بخاری» گفته:
[
قوله: «فعلینا قضاء دینه» ، و قضاء دین المعسر کان من خصائصه صلی اللّه علیه و سلم، و ذلک کان من خالص ماله، و قیل: من بیت المال، و فیه: انه قائم بمصالح الامة حیا و میتا و ولی أمرهم فی الحالین](7).
ص:262
و یحیی بن شرف نووی، در «منهاج» شرح «صحیح مسلم» در شرح حدیث مذکور می فرماید:
[و معنی هذا الحدیث ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «أنا قائم بمصالحکم فی حیاة أحدکم و موته، و أنا ولیه فی الحالین، فان کان علیه دین قضیته من عندی ان لم یخلف وفاء، و ان کان له مال، فهو لورثته لا آخذ منه شیئا، و ان خلف عیالا محتاجین ضائعین، فلیأتوا الی فعلی نفقتهم و مؤنتهم](1).
از این عبارت ظاهر است که نووی، (مولی) را در قول آن حضرت
«فأنا مولاه» بر قائم بمصالح مؤمنین در حال حیات و ممات، و ولی شان در حالین حمل کرده.
پس بقرینۀ(قائم بالمصالح) ، ثابت شد که مراد از (ولی) ، (ولی أمر) است، و (مولی) بمعنی (ولی أمر و متولی أمر) است.
و ابن حجر عسقلانی، در «فتح الباری» در کتاب الفرائض گفته:
[قوله: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» هکذا أورده مختصرا و تقدم
فی الکفالة(2)، من طریق عقیل(3) ، عن ابن شهاب(4) بذکر سببه فی أوله، و لفظه:
ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین،
ص:263
فیسأل: هل ترک لدینه شیئا قضاء(1)، فان قیل(2) نعم صلی علیه، و الا قال: صلوا علی صاحبکم، فلما فتح اللّه علیه الفتوح، قال: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» الحدیث.
و تقدم
فی القرض(3) و فی تفسیر الاحزاب(4) من روایة عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة بلفظ: «ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة اقرأوا ان شئتم: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(5) الحدیث.
و فی حدیث جابر، عند أبی داود ان النبی صلی اللّه علیه و سلم کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه»(6).
و قوله ههنا: «فمن مات و علیه دین و لم یترک وفاء فعلینا قضاؤه» یخص ما أطلق
فی روایة عقیل بلفظ «فمن توفی من المؤمنین و ترک دینا فعلی قضائه» .
و کذا قوله فی الروایة الاخری من تفسیر الاحزاب: «فان ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی فأنا مولاه أو ولیه، فعرف انه مخصوص بمن لم یترک وفاء» .
و قوله: «فلیأتنی أی من یقوم مقامه فی السعی فی وفاء دینه، أو المراد صاحب الدین، و أما الضمیر فی قوله مولاه فهو للمیت المذکور.
و سیأتی بعد قلیل(7) من روایة أبی صالح(8)، عن أبی هریرة بلفظ «فأنا ولیه
ص:264
ابن حجر عسقلانی، در این عبارت (مولی) را بولی تفسیر کرده، و هر چند تقیید (ولی بأمر) ننموده، لکن عبارت قسطلانی، و کرمانی، و نووی قرینه است بر آنکه غرض او هم (ولی أمر) است.
و ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) بحدی ظاهر و باهر است که فخر رازی با آن همه تعصب و تعسف، و تهور و تصلف، و تهوک(3) و تعمق، جسارت بر انکار آن نکرده، بلکه اثبات آن نموده، در «نهایة العقول» گفته:
[و اما قول الاخطل(4) (علیه السلام) : «فأصبحت مولاها من الناس کلهم» (5).
و قوله (علیه السلام) : «لم تأشروا فیه إذ کنتم موالیه»(6).
و قوله: کانوا موالی حق یطلبون به»(7).
فالمراد بها الاولیاء، و مثله قوله علیه السّلام: «مزینة و جهینة و أسلم و غفار موالی
ص:265
اللّه و رسوله» ، أی أولیاء اللّه و رسوله(1).
و قوله علیه السّلام: «أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» و الروایة المشهورة(2) مفسرة له.
و قوله: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(3) أی ولیهم و ناصرهم، «و ان الکافرین لا مولی لهم» أی لا ناصر لهم. هکذا روی عن ابن عباس، و مجاهد(4) ، و عامة المفسرین].
از این عبارت ظاهر است که رازی اعتراف کرده بآنکه مراد از (مولی) در روایت
«أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» (ولی) است، و ظاهر است که مراد از (ولی) در این مقام (ولی أمر) است.
پس شاه ولی اللّه در انکار و تعنت، از رازی هم گوی مسابقت ربودند و او را در اثبات مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) شرمنده و خجل نمودند و اثبات قصور و فتور آن رئیس مکابرین صدور در تأیید باطل و زور فرمودند.
و نیز فخر رازی در «تفسیر کبیر» گفته:
[أما قوله: «لبئس المولی و لبئس العشیر»(5) فالمولی هو الولی و الناصر،
ص:266
و العشیر: الصاحب و المعاشر.
و اعلم ان هذا الوصف بالرؤساء ألیق، لان ذلک لا یکاد یستعمل فی الاوثان، فبین تعالی انهم یعدلون عن عبادة اللّه تعالی الذی یجمع خیر الدنیا و الآخرة الی عبادة الاصنام و الی طاعة الرؤساء، ثم ذم الرؤساء بقوله: «لَبِئْسَ اَلْمَوْلی» و المراد ذم من انتصر بهم و التجأ إلیهم](1).
از این عبارت ظاهر است که نزد فخر رازی مراد از (مولی) در آیۀ «لَبِئْسَ اَلْمَوْلی» رؤسایند، پس افادۀ(مولی) معنی (رئیس) را، از این جا ثابت شد و فیه کفایة لاهل الدرایة.
و سابقا حسب افادات أئمۀ بارعین و أجلۀ ماهرین، دانستی که (مولی) بمعنی (متولی أمر) می آید، و این هم برای تصدیق و تخجیل این حبر نبیل، و محقق جلیل که انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) می نماید کافی و وافی است، زیرا که مفاد (متولی أمر) و (ولی أمر) واحد است.
چنانچه ابن اثیر در «نهایه» گفته:
[و منه
الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل» و فی روایة: «ولیها» أی متولی أمرها](2).
و احمد بن محمد فیومی که ابن حجر عسقلانی بمدح او در «درر کامنه» گفته:
[أحمد بن محمد الفیومی ثم الحموی، نشأ بالفیوم و اشتغل و مهر و تمیز فی
ص:267
العربیة عند أبی حیان، ثم ارتحل الی حماة فقطنها، و لما بنی الملک المؤید(1) اسماعیل جامع الدهشة، قرره فی خطابتها، و کان فاضلا عارفا باللغة و الفقه، و جمع فی ذلک کتابا سماه «المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر» و هو کثیر الفائدة حسن الایراد و قد نقل غالبه ولده فی «تهذیب المطالع» و کأنه عاش الی بعد سنة تسعین و سبعمائة](2).
در کتاب «المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر» گفته:
[و ولیت الامر إلیه (بکسرتین)(3) ولایة (بالکسر) تولیته](4).
اما آنچه شاه ولی اللّه فرموده که هیچ افعل بمعنی فعیل نخوانده ایم، پس غالبا مرادشان آنست که هیچ مفعل بمعنی فعیل نخوانده ایم و سهوا افعل بجای مفعل، بر زبان بلاغت ترجمان رفته.
و ظاهرا غرض شان استدلال است بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) بدو وجه:
یکی آنکه (مولی) بمعنی (ولی أمر) نیامده است.
دوم: آنکه هیچ مفعل بمعنی فعیل نمی آید، پس اینجا چگونه مفعل بمعنی فعیل خواهد بود.
و این مثل استدلال رازی و اتباع او است بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) و بانتقاض آن بمجیء (مولی) بمعنی (ولی) پی نبرده بودند.
ص:268
و ظاهرا چون شاهصاحب از مزید ذکاء و فطانت، و نهایت امعان و کیاست، پی باین انتقاض بردند، ناچار طریق کذب و زور تازه سپردند که انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) هم نمودند.
بالجمله اگر مراد همین است که هیچ مفعل بمعنی فعیل نمی آید، پس بطلان آن، در اقصای ظهور و وضوح است زیرا که مجیء (مولی) بمعنی (ولی) نهایت ظاهر و مشهور و معروف است، و بسیاری از لغویین فخام و مفسرین اعلام، و محققین عالی مقام، علاوه بر مثبتین سابقین آن را ثابت کرده اند.
محمد بن القاسم الانباری در کتاب «مشکل القرآن» کما سمعت سابقا گفته:
[و المولی فی اللغة ینقسم الی ثمانیة أقسام: أولهن: المولی: المنعم المعتق ثم المنعم علیه المعتق، و المولی: الولی، و المولی: الاولی بالشیء]-الخ.
از این عبارت ظاهر است که (مولی) بمعنی (ولی أمر) می آید، و عبارت ابن الانباری را دیگر علماء نیز ذکر کرده اند.
یحیی بن الحسن الحلی طاب ثراه که ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» بترجمۀ آن جناب گفته:
[یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی الاسدی الحلی الربعی المعروف بابن البطریق.
قرأ علی الحمصی(1) الرازی الفقه و الکلام علی مذهب الامامیة، و قرأ النحو
ص:269
و اللغة، و تعلم النظم و النثر، وجد حتی صارت إلیه الفتوی فی مذهب الامامیة، و سکن بغداد مدة، ثم واسط، و کان یتزهد و یتنسک، و کانت وفاته بالحلة فی شعبان سنة ستمائة، و له سبع و سبعون سنة ذکره ابن النجار](1).
در کتاب «عمده»(2) فرموده:
[و قال أبو بکر محمد بن القاسم الانباری فی کتابه المعروف بتفسیر «المشکل فی القرآن» فی ذکره أقسام المولی: ان المولی: الولی، و المولی: الاولی بالشیء.
و استشهد علی ذلک بالآیة المقدم ذکرها، و ببیت لبید أیضا:
کانوا موالی حق یطلبون به فادرکوه و ما ملوا و لا تعبوا(3) و محمد بن عزیز السجستانی العزیزی(4)در «نزهة القلوب» کما سمعت سابقا گفته:
[مولانا أی ولینا، و المولی علی ثمانیة أوجه: المعتق، و المعتق، و الولی
ص:270
و الاولی بالشیء، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف](1).
و یحیی بن علی ابو زکریا بن الخطیب التبریزی، در «غریب الحدیث» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب، پیش نظر قاصر حاضر است، گفته:
[المولی عند کثیر من الناس هو ابن العم خاصة، و لیس هو هکذا، و لکنه:
الولی، و کل ولی للانسان فهو مولاه، مثل الاب، و الاخ، و ابن الاخ، و العم و ابن العم، و ماوراء ذلک من العصبة کلهم، و منه قوله: إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(2).
و مما یبین ذلک، أی المولی کل ولی،
حدیث النبی صلی اللّه علیه و سلم:
«أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل» أراد بالمولی الولی، و قال عز و جل: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً(3) ، افتراه انما عنی ابن العم خاصة دون سائر أهل بیته؟ و یقال للحلیف أیضا: مولی]-الخ.
و مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی(4) ، در «قاموس» گفته:
[و المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب، و القریب کابن العم، و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، و النزیل، و الشریک و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و الناصر، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب و التابع، و الصهر](5) -الخ.
و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی، در تفسیر خود، که
ص:271
مصطفی ابن عبد اللّه المعروف بالکاتب الجلبی در مدح و ثناء آن گفته:
[تفسیر أبی اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی الحنفی المتوفی سنة خمس و سبعین و ثلاثمائة، و هو کتاب مشهور لطیف مفید، خرج أحادیثه الشیخ زین الدین قاسم بن قطلوبغا الحنفی المتوفی سنة تسع و سبعین و ثمانمائة، و ترجمته بالترکیة للشهاب أحمد بن محمد المعروف بابن عربشاه الحنفی المتوفی سنة أربع و خمسین و ثمانمائة](1).
می فرماید: [أنت مولانا، یعنی ولینا و حافظنا].
و نیز در تفسیر ابو اللیث مسطور است:
[ «بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» یقول: أطیعوا اللّه تعالی فیما یأمرکم، هو مولاکم، یعنی ولیکم و ناصرکم]-انتهی نقلا عن نسخة عتیقه بخط العرب.
و ابو اسحاق أحمد بن محمد ثعلبی، در تفسیر خود مسمی «بالکشف و البیان عن تفسیر القرآن» کما سمعت سابقا، گفته:
[ أَنْتَ مَوْلانا ، أی ناصرنا، و حافظنا، و ولینا، و أولی بنا].
و واحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:
[ بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ : ناصرکم، و معینکم، أی فاستغنوا عن موالاة الکفار فلا تستنصروهم، فانی ولیکم و ناصرکم].
و حسین بن مسعود البغوی در «معالم التنزیل» گفته:
[أنت مولانا: ناصرنا و حافظنا و ولینا](2).
و أحمد بن الحسن الزاهد در تفسیر خود گفته:
[قوله: أنت مولانا أی ناصرنا و ولینا].
ص:272
و علامه ابو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی در تفسیر «زاد المسیر» گفته:
[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» أی ولیکم و ناصرکم](1).
و نیز در «زاد المسیر» گفته:
[ «وَ إِنْ تَظاهَرا» و قرأ ابن مسعود(2) أبو عبد الرحمن، و مجاهد، و الاعمش(3) تظاهرا (بتخفیف الظاء) أی تعاونا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم بالایذاء «فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ» أی ولیه فی العون و النصرة].
و أحمد بن محمد بن أبی الحرم مکی القمولی(4) در تکملۀ «تفسیر کبیر فخر رازی» گفته:
[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» أی ولیکم، و ناصرکم، و هو العلیم بخلقه، الحکیم فیما فرض من حکمه].
و نیز قمولی در تکملۀ خود گفته:
[و قوله تعالی: وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ(5) أی و ان تعاونا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم بالایذاء فان اللّه هو مولاه، أی لم یضر ذلک التظاهر منکما، و مولاه، أی ولیه و ناصره اللّه و جبرئیل رأس الکروبیین، قرن ذکره بذکره مفردا له من الملائکة تعظیما له و اظهارا لمکانته].
ص:273
و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در «غرائب القرآن» گفته:
[ اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا(1) أی متولی أمورهم، و کافل مصالحهم، فعیل بمعنی فاعل، و الترکیب یدل علی القرب، فالمحب ولی، لانه یقرب منک بالمحبة و النصرة و منه الوالی، لانه یلی القوم بالتدبیر](2).
«من کنت ولیه»
و نیز در بسیاری از طرق حدیث غدیر بجای
«من کنت مولاه، فعلی مولاه» من کنت ولیه، فعلی ولیه وارد است، و این هم دلالت صریح دارد بر آنکه (مولی) بمعنی (ولی) است، و مفعل بمعنی فعیل آمده است.
و نیز در «مسند» أحمد بن حنبل مذکور است:
[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، حدثنا أبو معاویة(1) ، ثنا الاعمش، عن سعد ابن عبیدة، عن ابن بریدة(2) ، عن أبیه، قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، قال: لما قدمنا، قال: کیف رأیتم صحابة صاحبکم؟ قال: فأما شکوته أو شکاه غیری، قال: فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا(3) ، قال: فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمر وجهه، قال: و هو یقول: «من کنت ولیه، فعلی ولیه»(4)].
و نیز در «مسند» أحمد بن حنبل مسطور است:
[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا وکیع، ثنا الاعمش، عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن أبیه أنه مر علی مجلس و هم یتناولون من علی، فوقف علیهم فقال: انه قد کان فی نفسی علی علی شیء، و کان خالد بن ولید(5) کذلک، فبعثنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة(6) علیها علی، و اصبنا سبیا.
قال: فأخذ علی جاریة من الخمس لنفسه، فقال خالد بن الولید: دونک.
قال: فلما قدمنا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم جعلت أحدثه بما کان، ثم
ص:275
قلت: ان علیا أخذ جاریة من الخمس، قال: و کنت رجلا مکبابا، قال: فرفعت رأسی، فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد تغیر، فقال: من کنت ولیه، فعلی ولیه](1).
و ابو عبد الرحمن أحمد بن شعیب نسائی، در «خصائص» گفته:
[ذکر قول النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت ولیه، فعلی ولیه» .
أنبأنا محمد بن مثنی(2) ، قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت(3) ، عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم، أمر بدوحات، فقممن، ثم قال: کأنی قد دعیت فأجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
ثم قال: «ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» .
ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .
فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: «ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه بأذنه»(4).
أنبأنا محمد بن العلاء(5) قال: ثنا أبو معاویة، قال: ثنا الاعمش، عن سعد
ص:276
ابن عبیدة، عن ابن بریدة، عن أبیه قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، و استعمل علینا علیا رضی اللّه عنه، فلما رجعنا سألنا کیف رأیتم صحبة صاحبکم؟ فاما أنا شکوته و اما شکاه غیری، فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا، فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد احمر، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه](1).
و نیز در «خصائص» نسائی، مذکور است:
[أنبأنا أحمد بن عثمان(2) قال: ثنا ابن عثمه، و هو محمد بن خالد البصری(3) ، عن عائشة بنت سعد(4)، عن سعد(5)، قال: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فخطب فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «أ لستم تعلمون انی أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: نعم صدقت یا رسول اللّه، ثم أخذ بید علی فرفعها و قال:
«من کنت ولیه، فهذا ولیه، ان اللّه یوالی من والاه و یعادی من عاداه»(6).
ص:277
أنبأنا زکریا بن یحیی(1) قال: ثنا یعقوب بن جعفر بن أبی کثیر(2) ، عن مهاجر ابن مسمار قال: اخبرتنی عائشة بنت سعد، عن سعد رضی اللّه تعالی عنه قال:
کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة، و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم وقف الناس، ثم رد من تبعه و لحقه من تخلف، فلما اجتمع الناس إلیه، قال: «أیها الناس هل بلغت؟» ، قالوا: نعم، قال: «اللّهمّ» (ثلاث مرات یقولها) ، ثم قال: «أیها الناس من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم (ثلثا) ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کان اللّه و رسوله ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](3).
و نیز در «خصائص» نسائی مذکور است:
[أخبرنا الحسین بن حریث(4) ، حدثنی الفضل بن موسی (5) ، عن الاعمش عن أبی اسحاق(6) ، عن سعید بن وهب(7) قال: قال علی کرم اللّه وجهه فی الرحبة:
«انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه،
ص:278
و عاد من عاداه، و انصر من نصره» .
قال: فقال سعید: فقام الی جنبی ستة، و قال زید بن یثیع(1) : من عندی ستة، و قال عمرو ذومر: «أحب من أحبه و أبغض من أبغضه» و ساق الحدیث(2) ].
و نیز نسائی در «خصائص» گفته:
[أنبأنا یوسف بن عیسی(3) ، أنبأنا الفضل بن موسی، قال: ثنا الاعمش، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب، قال: قال علی رضی اللّه عنه فی الرحبة: «انشد باللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، قال سعید: فقام الی جنبی ستة، و قال حارثة ابن مضرب(4) : قام من عندی ستة، و قال زید بن یثیع: قام من عندی ستة، و قال عمرو بن ذی مر(5): «و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه»](6).
و ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی(7)، در «سنن» خود گفته:
ص:279
[ثنا علی بن محمد(1) ، نا ابو الحسین(2) ، أنا حماد بن سلمة(3) ، عن علی بن جدعان(4) ، عن عدی بن ثابت(5)، عن البراء بن عازب(6).
قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع التی حج، فنزل فی الطریق، فأمر بالصلاة جامعة، فأخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی، قال: «أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «فهذا ولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(7)].
و محمد بن جریر طبری هم، احادیث عدیدۀ متضمن لفظ (ولی) بجای (مولی) روایت کرده، چنانچه در «کنز العمال» ملا علی(8)، مذکور است:
ص:280
عن أبی الطفیل عامر بن واثلة قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، فنزل غدیر خم أمر بدوحات، فقممن، ثم قال فقال: «کأنی قد دعیت فاجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «ان مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه فعلی ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فقلت لزید: أنت سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال:
«ما کان فی الدوحات إلا قد رآه بعینیه و سمعه بأذنیه»(1).
ابن جریر أیضا عن عطیة العوفی(2)، عن أبی سعید الخدری(3) مثل ذلک ابن جریر](4).
و نیز در آن مذکور است:
[عن أبی الضحی، عن زید بن أرقم قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:
«من کنت ولیه فعلی ولیه» ابن جریر](5).
و نیز در «کنز العمال» مذکور است:
[عن بریدة قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، و استعمل علینا علیا، فلما جئنا سألنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «کیف رأیتم صحبة صاحبکم؟» قال: فأما شکوته أنا و اما شکاه غیری، فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا، إذا
ص:281
حدثت الحدیث اکببت، فاذا النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمر وجهه، فقال:
«من کنت ولیه فان علیا ولیه» ، فذهب الذی فی نفسی علیه، فقلت: لا أذکره بسوء.
ابن جریر](1).
و محمد بن عبد اللّه حاکم، در «مستدرک» خود گفته:
[حدثنا أبو الحسین محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی(2) ببغداد، ثنا أبو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی(3) ، ثنا یحیی بن حماد(4).
و حدثنی أبو بکر محمد بن احمد بن بالویه(5) ، و أبو بکر أحمد بن جعفر البزاز(6) ، قالا: ثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدثنی أبی، ثنا یحیی بن حماد.
و ثنا أبو نصر أحمد بن سهل(7) الفقیه ببخاری، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی(8) ، ثنا خلف بن سالم المخرمی(9)، ثنا یحیی بن حماد، ثنا أبو عوانة(10)، عن
ص:282
سلیمان الاعمش قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم، أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «کأنی قد دعیت فاجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما اکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالی و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال: اللّه عز و جل مولای، و انا ولی کل مؤمن.
ثم اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه» ، و ذکر الحدیث بطوله.
هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله، شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل ایضا صحیح علی شرطهما(1).(2).
و موفق بن أحمد(3) المعروف بأخطب خوارزم در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام بعد ذکر روایتی باسناد خود از أحمد بن الحسین گفته:
[و بهذا الاسناد عن أحمد بن الحسین هذا، قال: اخبرنا أبو عبد اللّه، قال:
حدثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، قال: حدثنا صالح بن محمد الحافظ، قال: حدثنا خلف بن سالم، قال: حدثنا یحیی بن حماد، قال: حدثنا أبو عوانة.
عن سلیمان الاعمش، قال: حدثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عن زید
ص:283
ابن أرقم، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، و نزل غدیر خم امر بدوحات فقممن، ثم قال: کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما اکبر من الآخر: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظرونی کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال: ان اللّه عز و جل مولای و انا مولی کل مؤمن، ثم أخذ بید علی فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.
فقلت: انت سمعت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه باذنه(1).
و علی بن محمد جلابی المعروف بابن(2) المغازلی در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب» علی ما نقل صاحب «العمدة» گفته:
[اخبرنا أبو یعلی علی بن عبد اللّه بن العلاف البزار اذنا، قال: اخبرنا عبد السلام بن عبد الملک بن حبیب البزار، قال: عبد اللّه بن محمد بن عثمان قال: حدثنی محمد بن بکر بن عبد الرزاق، حدثنی أبو حاتم مغیرة بن محمد المهلبی قال: حدثنی مسلم بن ابراهیم قال: حدثنی نوح بن قیس الحدانی(3) ، حدثنی الولید بن صالح عن ابن(4) امرأة زید بن أرقم قال: أقبل نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مکة فی
ص:284
حجة الوداع، حتی نزل بغدیر الجحفة بین مکة و المدینة، فأمر بالدوحات، فقم ما تحتهن من شوک، ثم نادی: الصلوة جامعة، فخرجنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی یوم شدید الحر و ان منا لمن یضع رداءه علی رأسه، و بعضه تحت قدمیه من شدة الرمضاء، حتی انتهینا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فصلی بنا الظهر، ثم انصرف إلینا فقال: «الحمد للّه نحمده، و نستعینه، و نؤمن به، و نتوکل علیه و نعوذ باللّه من شرور انفسنا، و من سیئات أعمالنا، الذی لا هادی لمن أضل، و لا مضل لمن هدی، و أشهد أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله.
أما بعد أیها الناس فانه لم یکن لنبی من العمر الا نصف ما عمر من قبله، و ان عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة، و انی قد شرعت فی العشرین ألا و انی یوشک ان افارقکم، ألا و انی مسئول و أنتم مسئولون، فهل بلغتکم؟ فما ذا أنتم قائلون؟» ، فقام من کل ناحیة من القوم مجیب یقولون: نشهد انک عبد اللّه و رسوله قد بلغت رسالته، و جاهدت فی سبیله، و صدعت بأمره، و عبدته حتی أتاک الیقین، فجزاک اللّه عنا خیر ما جزی نبیا عن امته.
فقال: «أ لستم تشهدون: أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له؟ و أن محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، و النار حق، و تؤمنون بالکتاب کله؟» ، قالوا: بلی.
قال: «فانی أشهد أن قد صدقتکم، و صدقتمونی، ألا و انی فرطکم، و انکم تبعی، توشکون أن تردوا علی الحوض، و اسألکم حین تلقونی، عن ثقلی، کیف خلفتمونی فیهما، فعیل(1) علینا، ما ندری ما الثقلان؟» ، حتی قام رجل من المهاجرین فقال: بأبی أنت و أمی یا نبی اللّه ما الثقلان؟ ، قال: «الاکبر منهما کتاب اللّه سبب
ص:285
طرف بید اللّه تعالی، و طرف بأیدیکم، فتمسکوا به و لا تولوا و لا تضلوا، و الاصغر منهما عترتی من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی، فلا نقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم، فانی قد سألت لهم اللطیف الخبیر فأعطانی، ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیهما لی ولی و عدوهما لی عدو، ألا فانها لم تهلک امة قبلکم حتی تدین بأهوائها و تتظاهر علی نبوتها، و تقتل من قام بالقسط منها» ، ثم أخذ بید علی ابن أبی طلب فرفعها، ثم قال: «من کنت مولاه و ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» و قالها ثلثا آخر الخطبة](1).
و نیز ابن مغازلی علی ما نقل صاحب «العمدة» در کتاب «المناقب» روایت کرده:
[أخبرنا أحمد بن محمد بن طاوان، قال: حدثنی أبو عبد اللّه الحسین بن محمد العلوی العدل الواسطی، یرفعه الی الاعمش، عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن ابیه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت ولیه فعلی ولیه»].
و ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه(2) در «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» علی ما نقل بأسناد خود نقل کرده:
ص:286
[عن مهاجر بن مسمار(1) ، قال: أخبرتنی عائشة بنت سعد، عن سعد انه قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم، الذی نجم، وقف الناس، ثم رد من مضی و لحقه من تخلف منهم، فلما اجتمع الناس، قال: «ایها الناس هل بلغت؟» قالوا: بلی، قال: «اللّهمّ اشهد» ثلثا(2) ، «أیها الناس من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله (ثلثا) ، ثم أخذ بید علی بن ابی طالب فأقامه، ثم قال: «من کان اللّه و رسوله ولیه فان هذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](3) .
این روایت، دلالت واضحه و امارت لائحه است بر آنکه از (ولی) در قول آن حضرت:
«من کنت ولیه فعلی ولیه» ولی أمر و متصرف، مراد است، زیرا که آن حضرت از اصحاب سؤال فرمود که کیست ولی شما؟ ، و ایشان بجواب عرض کردند که خدا و رسول است، پس اگر مراد از (ولی) محب می بود، حصر ولایت در خدا و رسول نمی کردند، و بعد اثبات ولایت أمر برای خدا و رسول اثبات ولایت امیر المؤمنین علیه السلام برای هر کسی که (ولی) او جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله باشد، دلیل است بر آنکه مراد ولایت آن حضرت هم، همان ولایت است که اثبات آن در سابق برای خدا و رسول کرده شد.
و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی در «تاریخ» خود گفته:
ص:287
قد روی النسائی فی «سننه» عن محمد بن المثنی، عن یحیی بن حماد، عن أبی معاویة، عن الاعمش، عن حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، و نزل غدیر خم، أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت مولاه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: «ما کان فی الدوحات أحد الا و رآه بعینیه و سمعه بأذنیه» تفرد به النسائی من هذا الوجه.
قال شیخنا أبو عبد اللّه الذهبی: و هذا حدیث صحیح.
و قال ابن ماجة: ثنا علی بن محمد، انا أبو الحسین، أنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب قال:
اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع التی حج، فنزل فی الطریق فأمر الصلوة جامعة، فأخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ ، قالوا: بلی، قال: «فهذا ولی من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .
و کذلک رواه عبد الرزاق(1) ، عن معمر(2) ، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی، عن البراء](3).
ص:288
و خود شاه ولی اللّه، در «ازالة الخفا» گفته:
[اخرج الحاکم، من طریق سلیمان الاعمش، عن حبیب، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم.
قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع نزل غدیر خم أمر بدوحات فقممن، قال: «کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالی و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «ان اللّه عز و جل مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال و ذکر الحدیث بطوله].
هر گاه حسب تفسیر این روایات که بعض آن را خود شاه ولی اللّه نقل کرده، ثابت شد که (مولی) بمعنی (ولی) است. پس انکار مجیء (مفعل) بمعنی (فعیل) ، ان أراده کما هو الظاهر، و باین سبب انکار مجیء (مفعل) بمعنی (ولی أمر) ، از غرائب امور و عجائب دهور است.
و نیز جمعی کثیر و جمعی غفیر، مجیء (مولی) بمعنی (سید) ثابت فرموده اند.
أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد البخاری در تفسیر خود گفته:
[ حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ، ثُمَّ رُدُّوا إِلَی
ص:289
اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1)].
تا بیاید مرگ بیکی از شما، جان وی بر دارند رسولان ما. «وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ» ، أی لا یقصرون فیما أمرهم، و ایشان تقصیر نکنند اندر آن فرمان، باز گردانیده شوند بخداوندی که وی حق است، و خالق و سید ایشان ویست]الخ.
و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری، در «کشاف» کما سمعت آنفا گفته:
[«مولانا» : سیدنا و نحن عبیدک، أو ناصرنا، أو متولی امورنا، «فانصرنا» فمن حق المولی أن ینصر عبیده](2).
و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر، در «نهایه» گفته:
[و قد تکرر ذکر «المولی» فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة فهو الرب، و المالک، و السید](3)-الخ.
و یحیی بن شرف نووی، در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:
[قال الامام أبو السعادات المبارک بن محمد بن عبد الکریم الجزری فی کتابه «نهایة الغریب» : اسم المولی یقع علی معان کثیرة، فذکر ستة عشر معنی فقال:
هو الرب، و المالک، و السید](4)-الخ.
و أحمد بن یوسف الکواشی در «تفسیر تلخیص» گفته:
[«أنت مولانا» : سیدنا، و متولی امورنا].
ص: 290
و عبد اللّه بن عمر بیضاوی در «انوار التنزیل» گفته: [ «أَنْتَ مَوْلانا» سیدنا].
و عبد اللّه بن أحمد نسفی در «مدارک التنزیل» گفته:
[ «أَنْتَ مَوْلانا» : سیدنا، و نحن عبیدک، أو ناصرنا، أو متولی امورنا].
و حسین بن محمد طیبی در «کاشف شرح مشکاة» گفته:
[قوله: «من کنت مولاه» (نه)(1) المولی یقع علی جماعة کثیرة: المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و الجار، و ابن العم] -الخ.
و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر در تفسیر خود گفته:
[و قوله: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(2) أی و ان استمروا علی خلافکم و محاربتکم، فاعلموا ان اللّه مولاکم: سیدکم، و ناصرکم علی أعدائکم](3).
و شیخ نجم الدین أحمد بن محمد القمولی در تکملۀ «مفاتیح الغیب» گفته:
[فان قیل: کیف الجمع بین قوله تعالی: لا مَوْلی لَهُمْ(4) و بین قوله:
مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(5) نقول: المولی ورد بمعنی السید، و الرب، و الناصر، فحیث قال: «لا مَوْلی لَهُمْ» أراد لا ناصر لهم، و حیث قال: «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» أی ربهم
ص:291
و مالکهم کما قال تعالی: یا أَیُّهَا اَلنّاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمُ(1) و قال: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ(2)].
و حسین میبذی(3) در «فواتح» در شرح شعر:
«لبیک لبیک أنت مولاه و ارحم عبیدا إلیک ملجأه»
گفته:
[مولی آزاد کننده و مهتر و نگاه دارنده و دوست و اول انسب است بمصراع اول بقرینۀ عبید].
و جلال الدین سیوطی در «در نثیر» که نسخۀ عتیقۀ آن بعنایت ایزد قدیر و لطف خبیر، پیش فقیر کثیر التقصیر، حاضر است گفته:
[المولی اسم یقع علی معان کثیرة: فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.
و أکثرها ورد فی الحدیث فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد].
و نیز سیوطی در تکملۀ «تفسیر جلال محلی» گفته:
[ «أَنْتَ مَوْلانا» : سیدنا، و متولی امورنا].
و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» نقلا عن «النهایة» گفته:
[و اسم المولی یقع علی الرب، و المالک، و السید]-الخ.
و علی بن سلطان محمد القاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:
[و فی «النهایة» المولی یقع علی جماعة کثیرة: کالرب، و المالک، و السید،
ص:292
و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المنعم علیه](1)-الخ.
و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در «ایضاح لطافة المقال» گفته و بعض دگر معانی مولی ذکر کرده: گفته اند: که حمل مولی در این حدیث بر اکثر معانی مذکوره جائز است، چنانکه ابن اثیر در «نهایه» و محمد طاهر فتنی در «مجمع البحار» فرموده:
و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة:
فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه]-انتهی.
و هر گاه مجیء (مولی) بمعنی (سید) بتصریح أکابر علما و اعاظم کملا، ثابت شد بحمد اللّه مقصود اهل حق واضح گردید، و مراء و لجاج اهل اعوجاج مضمحل، و اساس مکابره و عناد اهل لداد متزلزل گردید، چه سید هم مفید معنای امام و رئیس است، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی، و از این جا است که اهل حقّ در مقام احتجاج، چنانچه اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می نمایند، اثبات مجیء آن بمعنی (سید) هم می کنند.
جناب سید مرتضی رضی اللّه تعالی عنه و ارضاه در «فصول» فرموده:
[و ذکرت یوما بحضرة الشیخ ما ذکره أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن
ص:293
قبة(1) الرازی رحمه اللّه فی کتاب «الانصاف» حیث ذکر ان شیخا من المعتزلة أنکر أن تکون العرب تعرف المولی سیدا و اماما، قال: فأنشدته قول الاخطل:
فما وجدت فیها قریش لامرها** أعف و أوفی من أبیک و أمجدا
و اوری بزندیه لو کان غیره** غداة اختلاف الناس اکدی و اصلدا
فاصبحت مولاها من الناس کلهم** و احری قریش أن تهاب و تحمدا
قال أبو جعفر رحمه اللّه: فأسکت الشیخ کأنما القم حجرا، و جعلت استحسن ذلک](2).
بالجمله این همه معانی لفظ (مولی) که اکابر ائمه و أساطین، و أجلۀ اعلام محققین ثابت کرده اند، و متعصبین هم ناچار با وصف هوس انکار بعض آن، اثباتش نموده، أعنی أولی بالتصرف، و متصرف فی الامر، و متولی أمر، و ولی أمر، و ملیک امر، بمفاد عباراتنا شتی و حسنک واحد همه مفید معنای امامت و ریاست است، و همه متقارب و متلازم، و صحت و ثبوت یکی از آن (فکیف بجمیعها) ، اساس عناد اهل لداد را حاسم، و ظهور اصحاب انکار را قاصم. و اللّه العالم الموفق لدفع شبهات کل حائف هائم، و قمع خرافات کل جاحد لائم، و هو المعین لانارة ابلج المعالم، و تأیید أکرم الشعائر و المراسم.
قوله: بلکه گفته اند مفعل بمعنی أفعل، هیچ جا و هیچ ماده نیامده،
ص:294
چه جای این ماده علی الخصوص.
أقول: اینهم از اکاذیب صریحۀ ملازمان شاهصاحب است، که در جواب حدیث غدیر (تخدیعا للهمج الرعاع) مرتکب آن گردیده اند.
آنفا بنص ائمۀ عربیت ثابت گردید که (مفعل) بمعنی (أفعل) آمده، که (مولی) را بمعنی (أولی) گفته اند، پس بحمد اللّه آمدن (مفعل) بمعنای (أفعل) در این ماده بالخصوص ثابت شد، و بهتان شاهصاحب، «هباء منثورا» گردید.
و خواجه(1) کابلی که جل کتاب او را شاهصاحب انتحال کرده اند، جسارت بر ذکر این کذب و دیگر اکاذیب طریفۀ عجیبه نیافته، آری خود انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده، و گفته: که تصریح نکرده است احدی از اهل عربیت که مفعل آمده است بمعنی افعل، و هذه عبارته فی «الصواعق» : و هو باطل لان «مولی» لم یجیء بمعنی الاولی و لم یصرح أحد من أهل العربیة ان مفعلا جاء بمعنی أفعل-انتهی.
پس در این عبارت، نفی تصریح احدی از اهل عربیت بمجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) نموده، آنکه دعوی این معنی نموده که اهل عربیت گفته اند که (مفعل) بمعنی (أفعل) هیچ جا نیامده، چه جای این ماده علی الخصوص.
و شاهصاحب از کابلی پا را فراتر نهادند، و محض عدم تصریح اهل عربیت را بمجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) کافی ندیده، این افترا بر بستند که أهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که (مولی) بمعنی (أولی) آمده باشد، بلکه گفته اند که (مفعل) بمعنی افعل، در هیچ جا نه آمده، چه جای این ماده
ص:295
علی الخصوص.
و قاضی سناء اللّه پانی پتی(1) نیز جسارت بر ذکر این کذب غریب شاهصاحب و دیگر اکاذیب سمجه نیافته، بر ذکر حاصل عبارت مذکورۀ کابلی اکتفا کرده، حیث قال فی «السیف المسلول» :
[و استدلال باین حدیث بر امامت، باطل است بوجوه: اول آنکه (مولی) بمعنی (أولی) نیامده، کسی از علمای عربیت نگفته که (مفعل) بمعنی (أفعل) آمده باشد]-الخ.
و محتجب نماند که فخر رازی در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، تطویل و اسهاب، و تلفیق شبهات باطناب نموده، نهایت دماغ سوزی بکار برده، و خیلی دست و پا زده، وجد و جهد و کوشش را بغایت قصوی رسانیده، و شاهصاحب حاصل شبهات او را در سه تقریر بتلخیص و تغییر ذکر کرده اند، و فقیر در ضمن هر تقریر مخاطب نحریر، اصل عبارت رازی، که بتلمیع و تزویق تمام، تلفیق آن نموده، وارد کرده، منت بر جان شاهصاحب و اتباعشان می گذارم، و بعد آن، قلع و قمع و استیصال آن بأبلغ وجوه و أحسن طرق، بعنایت رب متعال نموده، أنظار منکرین را خیره، و عالم را در دیدهای شان تیره می سازم.
و از غرائب آنست که شاهصاحب بنسبت رازی، در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، نهایت اختصار را کار فرما شده اند، لکن بمزید جنوح و میلان بالتزام شعائر اسلام و ایقان، در این کلام مختصر اکاذیب عدیده و افتراءات کثیره بر تقریر پر تزویر رازی افزودند، و قدری از حق را که رازی بآن اعتراف کرده بود (گو بعد اعتراف، راه اعتساف پیموده)
ص:296
نیز کتمان نمودند، یعنی اعتراف رازی به اینکه زجاج، و اخفش، و علی بن عیسی(1) ، (مولی) را (بأولی) تفسیر کرده اند، و استشهاد بشعر لبید بر آن نموده.
و نیز تصریح رازی را به اینکه ابن الانباری حکم کرده که (مولی) برای (أولی) است، اخفا نمودند.
اما غرائب افتراءات اکاذیب معجبات که شاهصاحب بر تلفیقات فخر رازی افزوده اند، پس اول آن، این است که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که (مولی) بمعنی (أولی) آمده باشد، حال آنکه فخر رازی، جسارت بر این کذب ظاهر نیافته، بلکه تکذیب این دعوی از افادۀ مکررۀ رازی ظاهر است، که مرة تفسیر (مولی) به (أولی) و استشهاد بر آن ببیت لبید، از اکابر و اعاظم اهل عربیت یعنی أبو عبیده، و اخفش، و زجاج و علی ابن عیسی، نقل کرده، گو آن را بر تساهل حمل کرده، داد تساهل و تغافل داده، و بار دگر افاده کرده که أبو عبیده، و ابن الانباری حکم کرده اند بآنکه (مولی) برای (أولی) است.
دوم آنکه اهل عربیت گفته اند که (مفعل) بمعنی (أفعل) در هیچ ماده نیامده چه جای این ماده علی الخصوص.
و این قول را هم رازی باهل عربیت نسبت نکرده. آری خود گفته که کسی از ائمۀ نحو و لغت ذکر نکرده که (مفعل) بمعنی (افعل) آمده
ص:297
باشد، و بین الامرین بون بائن.
چه دعوی عدم ذکر کسی از أئمۀ نحو و لغت، این معنی را که (مفعل) بمعنی (أفعل) می آید، أمر آخر است، و دعوی این معنی که أهل عربیت قاطبة گفته اند: که (مفعل) بمعنی (أفعل) در هیچ ماده نیامده، چه جای این ماده علی الخصوص، أمر آخر است، و فرق در آن ظاهر است، و کسی که انکار آن کند لائق خطاب نیست.
سوم آنکه تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، منحصر است در أبو زید لغوی.
و رازی این حصر باطل را ذکر نکرده، بلکه بطلان این حصر، از افادۀ رازی بکمال وضوح ظاهر است، که تفسیر (مولی بأولی) از أبو عبیده و زجاج، و اخفش، و علی بن عیسی، و استشهادشان بشعر لبید بر آن اولا و حکم أبو عبیده، و ابن الانباری بآنکه (مولی) برای (أولی) است بار دگر ذکر فرموده، این حصر واهی را بدرکات سعیر رسانیده.
چهارم آنکه جمهور اهل عربیت، تخطیۀ أبو زید در تجویز او مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده اند.
و این کذب صریح البطلان است، و رازی با آن خلاعت، جسارت بر ذکر آن نیافته.
پنجم آنکه جمهور اهل عربیت، تخطیۀ أبو زید در تمسک او بقول أبو عبیده، در تفسیر («مولاکم» بأولی بکم) نموده اند.
و این را هم رازی ذکر ننموده.
ششم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که اگر این قول صحیح باشد لازم آید که بجای فلان أولی منک، مولی منک گویند.
ص:298
و این شبهه را رازی خود ذکر نموده، تاب و طاقت نسبت آن باحدی از اهل عربیت (چه جا جمهورشان) نیافته، بلکه رازی وهن و عدم تمامیت این وجه معلول، بحوالۀ ذکر نظر در آن بکتب اصول، ظاهر ساخته کما ستطلع علیه انشاء اللّه تعالی.
هفتم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که فلان مولی منک، باطل و منکر است بالاجماع.
و این کذب مشتمل بر دو کذب است: یکی ادعای جمهور اهل عربیت بطلان و منکریت این قول را، و دیگر دعوی جمهور اهل عربیت، اجماع را بر بطلان و منکریت این قول.
و گو استعمال (مولی منک) چون مسموع از عرب نیست جائز نباشد لکن پر ظاهر است که اهل عربیت نص و تصریح بر بطلان این استعمال نکرده اند، و ظاهر است که نص اهل عربیت بر حکمی، أمر آخر است و استفادۀ آن از کدام قاعده أمر آخر.
هشتم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که تفسیر أبو عبیده بیان حاصل معنی است.
و فخر رازی خود این شبهه را پیدا کرده است، و باحدی از اهل عربیت هم نسبت آن ننموده، چه جا که بجمهور اهل عربیت این کذب معیوب منسوب ساخته باشد.
نهم آنکه جمهور اهل عربیت در بیان حاصل معنی، بمقام تخطیۀ أبو زید گفته اند: یعنی النار مقرکم و مصیرکم و الموضع اللائق بکم.
و پر ظاهر است که مثل این تفسیر را در مقام ذکر احتمالات آیۀ کریمه ذکر کرده اند، نه در مقام تخطیۀ أبو زید. فادعائه من عظیم الکذب
ص:299
و الکید.
دهم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند که تفسیر أبو عبیده، نه آنست که لفظ (مولی) بمعنی (أولی) است.
پس جناب شاهصاحب در این قول مختصر، این ده کذب مزور بکمال بلاغت و فصاحت، و طلاقت و ذلاقت فرا نهاده اند، و بیچاره رازی با آن همه تطویل و اطناب، و تلفیق و اسهاب، جسارت بر ایراد یکی از آن هم نیافته چه جا که همۀ آنها را مجتمعا در یک مقام وارد نماید، و کابلی هم این خرافات و جزافات را ذکر نکرده، بلکه بسوراخ نفی مطلق، حتی انکار ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، از أبو زید، که شاهصاحب اعتراف بتجویز او دارند خزیده، و کتمان مطلق را أبلغ در تأیید باطل و ستر حق دیده، و دانسته که بعد اعتراف بثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و لو عن واحد من اهل العربیة، مجال قیل و قال تنگ، و توجیه و تأویل علیل مورث عار و ننگ خواهد شد.
و بحمد اللّه و حسن توفیقه، شناعت و سماجت این اکاذیب عشره، بتوضیح و تفصیل بجواب أقوال مخاطب نبیل بیان می کنیم، و بیان بعض آن کردیم.
حالا رسیدیم بر جواب شبهۀ انکار مجیء (مولی) بمعنی (اولی) بسبب عدم ثبوت مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) .
پس باید دانست که اصل این شبهه از فخر رازی است، قال فی «نهایة
ص:300
العقول» :
[ثم ان سلمنا صحة أصل الحدیث و مقدمته، فلا نسلم دلالته علی الامامة و لا نسلم ان لفظ المولی محتملة للاولی، و الدلیل علیه أمران: أحدهما ان (أفعل من) موضوع لیدل علی معنی التفضیل و «مفعل» موضوع لیدل علی الحدثان أو الزمان أو المکان.
و لم یذکر أحد من أئمة النحو و اللغة ان المفعل قد یکون بمعنی أفعل التفضیل و ذلک یوجب امتناع افادة المولی لمعنی الاولی].
محتجب نماند که فخر رازی برای (مفعل) سه معنی ذکر کرده: یکی حدثان، دوم: زمان، سوم: مکان، و معنی دیگر برای آن ثابت نساخته، حال آنکه بتصریحات أئمة لغویین اثبات، و أساطین ثقات و محققین عالی درجات، که مدار علم عربیت بر ایشانست، در ما بعد ظاهر می شود که (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) می آید، و مجیء (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) ، بمثابۀ در ظهور و اشتهار است که کسی از متعصبین و جاحدین هم انکار آن نکرده و اصلا شبهۀ رکیکه هم در ثبوت آن پیدا نکرده، بلکه خود رازی هم مجیء (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل) ثابت کرده، چنانچه در «نهایة العقول» در عبارتی که بالتمام در ما بعد می شنوی گفته:
[و أما قول الاخطل(1) : قد أصبحت مولاها من الناس بعده، و قوله: لم تاشروا فیه إذ کنتم موالیه، و قوله: موالی حق یطلبون، فالمراد بها الاولیاء، و مثله
قوله علیه السّلام: «مزینة و جهینة و أسلم و غفار موالی اللّه و رسوله» أی أولیاء اللّه و رسوله، و
قوله علیه السّلام: «ایما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» ، و الروایة المشهورة
ص:301
مفسرة له، و قوله: «ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا» أی ولیهم و ناصرهم و ان الکافرین لا مولی لهم أی لا ناصر لهم.
هکذا روی ابن عباس، و مجاهد و عامة المفسرین].
پس اگر غرض رازی از ذکر معانی ثلثۀ(مفعل) حصر (مفعل) در این معانی است، لازم آید که مجیء (مفعل) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) هم باطل باشد و (مولی) بمعنی (معتق و معتق و حلیف و عقید و قریب و ولی و سید) هم غلط گردد، و اگر غرض رازی حصر (مفعل) در این سه معنی نیست، پس ذکر این معنی که (مفعل) موضوع است تا دلالت کند بر حدثان و یا زمان، یا مکان، مناسبتی باین مقام ندارد، و محض هذر و هذیان است، و اللّه الموفق و المستعان.
اما تمسک باین معنی که کسی از أئمۀ نحو و لغت ذکر نکرده که (مفعل) بمعنی (أفعل) می آید، پس قطع نظر از آنکه هر گاه بتصریح أئمه و اساطین لغویین، و اکابر و اماثل محققین، مجیء (مولی) بمعنی (أولی) بالخصوص ثابت شد، اساس این وسواس متزلزل، و بنای این ندای منکر، مضمحل گردید.
پر ظاهر است که این استدلال صریح الاختلال، از غرائب توهمات و عجائب شبهات، و طرائف ترهات و اضاحیک خزعبلات است، زیرا که عدم مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) در دیگر مواد مثبت مزعوم ارباب لداد، و أئمۀ عناد نمی تواند شد، چه بین الامرین اصلا لزومی عقلی و نقلی نیست.
و اگر بسبب عدم مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) در دیگر مواد، انکار و ابطال مجیء (مولی) بمعنی (أولی) لازم آید، بسیاری از استعمالات
ص:302
صحیحه و محاورات فصیحه، بسمت غلط و خلل موسوم، بلکه (معاذ اللّه) بعض کلمات قرآن شریف بوصمت خطا و زلل، موصوم گردد، چه بر ممارسین علوم عربیه، و ماهرین فنون ادبیه، بنهایت وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور، متجلی و روشن است که بسیاری از لغات و کلمات و استعمالات و محاورات است که برای آن نظیری پیدا نیست، پس اگر عدم ثبوت نظیر، مستلزم ابطال و تغلیط و رد و نکیر باشد، لازم آید که این همه لغات و محاورات، مغلوط و ملحون و بسمت انکار و ابطال مقرون باشد، و لا یقول به عاقل فضلا عن فاضل، و هر چند صدق دعوای حقیر در باب کثرت نظائر عدم نظیر، بر متدرب خبیر و ناقد بصیر، ظاهر و مستنیر است، لکن برای تنبیه و ایقاظ نائمین، و عرک آذان ذاهلین هائمین، چند شواهد و نظائر عدم نظیر، مذکور می شود:
پس، از آن جمله است لفظ (عجاف) جمع (اعجف) که در قرآن شریف وارد است: قال اللّه تعالی: وَ قالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ الآیة(1).
و پر ظاهر است که نظیری برای لفظ (عجاف) نیست که حسب افادۀ أئمۀ لغت، جمع (أفعل) بر (فعال) نمی آید جز در این لفظ:
قال السیوطی فی «المزهر» : [و قال أی ابن فارس(2): لیس فی الکلام أفعل
ص:303
مجموعا علی فعال الا أعجف و عجاف](1).
و عجب تر آنست که خود فخر رازی هم اعتراف بفقدان نظیر (عجاف) ذکر کرده، و لکن در مقابلۀ اهل حقّ بسبب مزید اعتساف، اعراض و انحراف از آن آغاز نهاده.
قال الرازی فی «مفاتیح الغیب» فی تفسیر الآیة المذکورة: [المسئلة الاولی:
قال اللیث(2) : العجف ذهاب السمن، و الفعل عجف یعجف، و الذکر اعجف، و الانثی عجفاء، و الجمع عجاف، فی الذکران و الاناث، و لیس فی کلام العرب أفعل و فعلاء جمعا علی فعال غیر اعجف و عجاف، و هی شاذة حملوها علی لفظ سمان، فقالوا: سمان و عجاف لانهما نقیضان، و من رأیهم حمل النظیر علی النظیر و النقیض علی النقیض](3).
و از آن جمله است هاؤُمُ(4) که در قرآن شریف وارد است و مثل آنست (هاؤما) و این هر دو را نظیری نیست، زیرا که در (صه و مه) و مثل آن، ضمیر تثنیه و جمع ظاهر نمی شود، بخلاف (هاؤما و هاؤم) .
سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:
[قال ابن هشام(5) فی تذکرته: اعلم ان «هاؤما» و «هاؤم» نادر فی العربیة
ص:304
لا نظیر له، الا تری ان غیره من «صه» و «مه» ، لا یظهر فیه الضمیر البتة، و هو مع ندوره غیر شاذ فی الاستعمال ففی «التنزیل» : «هاؤم اقروا کتابیه»](1).
و از آن جمله است لفظ (میسره) بضم سین که در قراءت عطاء(2) آمده است، و نظیری ندارد.
قال السیوطی فی «المزهر» : قال سیبویه: [و لیس فی الکلام مفعل أی بضم العین، قال ابن خالویه(3) فی «شرح الدریدیة» : و ذکر الکسائی(4) ، و المبرد، مکرما، و معونا، و مالکا، فقال: من یحتج لسیبویه ان هذه اسماء جموع و انما قال سیبویه: لا یکون اسم واحد علی مفعل (بفتح المیم و ضم العین) قال ابن خالویه: و قد وجدت انا فی القرآن حرفا فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَة(5) کذا قرأها عطاء](6).
و از آن جمله است لفظ (جمالات) که در قرآن شریف وارد است و نظیری ندارد که آن جمع (جمل) در مرتبۀ ششم است:
قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم جمع جمع ست مرات الا (الجمل) فانهم جمعوا جملا أجملا، ثم أجمالا، ثم جاملا، ثم جمالا، ثم جمالة،
ص:305
ثم جمالات. قال تعالی: جمالات صفر(1)، فجمالات جمع جمع جمع جمع جمع الجمع](2).
و از آن جمله است (جد) (بفتح الجیم) بمعنی (مفعول) که هیچ «فعل» (بفتح الفاء و سکون العین) غیر آن بمعنی (مفعول) نیامده.
قال السیوطی فی «المزهر» : [لم یأت مفعول علی فعل الا حرف واحد رجل جد للعظیم الجد و البخت، و انما هو مجدود، محظوظ له جد و حظ فی الدنیا](3).
و از آن جمله است (تفاوت) بفتح واو و کسر آن که نظیری ندارد.
قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم مصدر تفاعل الا علی التفاعل (بضم العین) الا حرف واحد جاء مفتوحا و مکسورا و مضمونا: تفاوت الامر تفاوتا و تفاوتا و تفاوتا، و هو غریب ملیح حکاه أبو زید](4).
و در «صحاح» جوهری مسطور است:
[و تفاوت الشیئان أی تباعد ما بینهما تفاوتا (بضم الواو) .
و قال ابن السکیت(5) : قال الکلابیون: فی مصدره تفاوتا (ففتحوا الواو) .
و قال العنبری: تفاوتا (فکسر الواو) .
و حکی أیضا أبو زید تفاوتا و تفاوتا (بفتح الواو و کسرها) ، و هو علی غیر قیاس، لان المصدر من تفاعل یتفاعل تفاعل (مضموم العین) ، الا ما روی فی هذا الحرف](6).
ص:306
و شهاب الدین أحمد خفاجی در حاشیۀ «بیضاوی» گفته:
[قوله من التفاوت (بضم الواو) مصدر تفاوت، و فی «ادب الکاتب» : انه مثلث الواو، و لا نظیر له فاعرفه].
از آن جمله است (تکاد) مضارع (کدت) بضم الکاف، که نظیری ندارد.
و فی «المزهر» : قال ابن قتیبة(1): [کل ما کان علی فعل فمستقبله بالضم، لم یأت غیر ذلک الا فی حرف واحد من المعتل. روی سیبویه ان بعض العرب قال کدت تکاد](2).
از آن جمله است لفظ (سایلت) که نظیری برای آن مفقود است.
در «قاموس» گفته:
[و اما قول بلال بن جریر:
إذا ضفتهم أو سایلتهم وجدت بهم علة حاضرة
فجمع بین اللغتین: الهمزة التی فی سألته، و الیاء التی فی سآیلته جمع بینهما و وزنه فعایلتهم و هذا مثال لا نظیر له](3).
از آن جمله است (یجد) بضم الجیم مضارع (وجد) که نظیری ندارد.
قال السیوطی فی «المزهر» : [قال ابن خالویه فی «شرح الدریدیة» :
لیس فی کلام العرب فعل یفعل (بفتح العین فی الماضی و ضمها فی المضارع) مما فاؤه واو الا حرف واحد «وجد یجد» ذکره سیبویه.
ص:307
و قال ابن قتیبة فی «ادب الکاتب» : قالوا: «وجد یجد» ، و «یجد» من الموجدة و الوجدان جمیعا و هو حرف شاذ لا نظیر له](1).
و جوهری در «صحاح» گفته:
[وجد مطلوبه یجده وجودا، أو یجده أیضا (بالضم) لغة عامریة، لا نظیر لها فی باب المثال، قال لبید(2)و هو عامری:
لو شئت قد نقع الفؤاد بشربة تدع الصوادی لا یجدن غلیلا](3).(4) و در «قاموس» گفته:
[وجد المطلوب کوعد، و ورم یجده و یجده (بضم الجیم) و لا نظیر لها](5).
از آن جمله است (یحبه) بکسر حاء در مضارع (حبه) که نظیری ندارد در فقدان و عدم مشارکت (ضم عین مضارع) .
قال فی «الصحاح» : یقال: احبه فهو محب، و حبه یحبه (بالکسر) فهو محبوب. قال الشاعر(6):
أحب أبا مروان من اجل تمره و اعلم ان الرفق بالمرء أرفق(7)
ص:308
و و اللّه لو لا تمره ما حببته و ما کان أدنی من عبید و مشرق(1) و هذا شاذ لانه لا یأتی فی المضاعف یفعل (بالکسر) الا و یشرکه یفعل (بالضم) ، إذا کان متعدیا ما خلا هذا الحرف(2).
قال السیوطی فی «المزهر» : قال الفراء: نم الحدیث ینمه و ینمه، و بت الشیء یبته و یبته، و أشذ من ذلک حببت الشیء أحبه](3).
از آن جمله است که در «صحاح» جوهری مذکور است:
[هنؤ الطعام یهنؤ هناءة، أی صار هنیئا، و کذلک هنئ الطعام مثل فقه و فقه.
عن الاخفش قال: و هنأنی الطعام یهنئنی و یهنؤنی (من بابی ضرب و نفع) ، و لا نظیر له فی المهموز](4).
از آن جمله است لفظ (شیره) که در آن (جیم) را (بیا) بدل کرده اند، و نظیری برای قلب (جیم بیا) نیافته اند:
قال السیوطی فی «المزهر» : لم یأت جیم قلبت یاء الا فی حرف واحد، انما تقلب الیاء جیما یقال فی علی علج و فی ایل أجل، و الحرف الذی قلبت فیه الجیم یاء الشیرة یریدون الشجرة، فلما قلبوها یاء کسروا أولها، لئلا تنقلب الیاء الفا فتصیر شارة، و هذا غریب حسن، و قد قرئ فی الشاذ و لا تقربا هذه الشجرة](5).
از آن جمله است (سراة) جمع (سری) که جمع فعیل بر فعله، غیر این نیامده است.
ص:309
سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال سیبویه: الشجراء واحد و جمع، و کذلک القصباء و الطرفاء و الحلفاء، و قال: لا یعرف فعلة جمع فعیل غیر سراة و سری(1).
و فی «الصحاح»(2) للجوهری: جمع السری سراة (بفتح السین) و هو جمع عزیز ان یجمع فعیل علی فعلة (بفتح الفاء و العین) و لا یعرف غیره].
و از آن جمله است (طوالق) جمع (طلقة) که فواعل جمع فعلة غیر این نیامده است:
قال السیوطی فی «المزهر» : لم یأت فعلة علی فواعل الا فی حرف واحد لیلة طلقة لا حر فیها و لا قر و لا ظلمة و لیال طوالق](3).
از آن جمله است (أربعاء) نام چارشنبه که بر این وزن هم هیچ مفردی نیامده است.
قال السیوطی فی «المزهر» نقلا عن سیبویه بعد ذکر الاربعاء: [و کذلک أفعلاء لم یأت الا فی الجمع نحو أصدقاء، و انصباء الا حرف واحد لا یعرف غیره و هو یوم الاربعاء](4).
از آن جمله است لفظ (حجة) بالکسر و (رویة) بالضم که برای مرۀ واحده می آیند و هر دو نظیری ندارند زیرا که مصدری که برای مرۀ واحده می آید همۀ اوزان آن (مفتوح العین) است:
قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم المصدر للمرة الواحدة
ص:310
الا علی فعلة سجدت سجدة، و قمت قومة، و ضربت ضربه، الا فی حرفین حججت حجة واحدة (بالکسر) و رأیته رؤیة واحدة (بالضم) و سائر کلام العرب (بالفتح) .
و حدث أبو عمر(1)، عن ثعلب(2) ، عن ابن الاعرابی رأیته رأیة واحدة (بالفتح) فهذا علی أصل ما یجب](3).
از آن جمله است لفظ (ست) که اصل آن (سدس) بود، ابدال دال در این لفظ، فاقد النظیر است:
قال ابن حاجب فی «الشافیة» : [ست و أصله سدس، شاذ لازم].
از آن جمله است لفظ (خزعال) که بر وزن فعلال (بفتح الفاء) در غیر ذوات التضعیف جز (خزعال) نیامده:
قال السیوطی فی «المزهر» : [قال ابن قتیبة: قال الفراء: لیس فی الکلام فعلال (بفتح الفاء) من غیر ذوات التضعیف الا حرف واحد، یقال: ناقة بها خزعال أی ظلع، و أما ذوات التضعیف فالقلقال و الزلزال، و ما أشبه ذلک و هو (بالفتح) اسم، فاذا کسرته فهو مصدر](4).
از آن جمله است (نقواء) جمع (نقی) : قال السیوطی فی «المزهر» .
[لم یجیء فعیل و فعلاء من بنات الیاء الا نقی و نقواء، ذکر ذلک أبو زید
ص:311
کذا فی الجمهرة](1).
و در «قاموس» گفته: [نقی کرضی، نقاوة و نقاء و نقاءة و نقاوة و نقایة، فهو نقی ج نقاء و نقواء نادرة](2).
از آن جمله است لفظ (اجفلی) که نظیری ندارد:
قال السیوطی فی «المزهر» .
[و قال (یعنی سیبویه) : و لم یأت علی أفعلی الا حرف واحد، قالوا: هو یدعو الاجفلی و یقال أیضا: الجفلی](3).
و علاوه بر این، سیوطی در «مزهر» لغات دیگر هم که نظائر آن مفقود است ذکر کرده، من شاء فلیرجع إلیه.
و از جمله تراکیب عجیبه که در قرآن شریف وارد شده و نظیر آن در کلام عرب یافته نشده، ترکیب سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ(4) است.
سیوطی در «مزهر» گفته:
[فی «شرح المقامات» للمطرزی: قال الزجاجی(5) : «سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ» ، نظم لم یسمع قبل القرآن، و لا عرفته العرب، و لم یوجد ذلک فی أشعارهم، و الذی یدل علی هذا ان شعراء الاسلام، لما سمعوه و استعملوه فی کلامهم خفی علیهم وجه الاستعمال، لان عادتهم لم تجربه. فقال أبو نواس(6) علیه السّلام: و نشوة سقطت
ص:312
منها فی یدی. و هو العالم النحریر فأخطأ فی استعماله و کان ینبغی أن یقول:
سقط.
و ذکر أبو حاتم سقط فلان فی یده، و هذا مثل قول أبی نواس و کذا قول الحریری(1) : سقط الفتی فی یده(2) ].
و از جمله نوادر فاقدة النظیر قول ایشانست: کذب علیک کذا و کذا بمعنی أمر بشیء و اغراء بآن، و این استعمال در حدیث و در کلام خلیفۀ ثانی هم وارد است.
سیوطی در «مزهر» گفته: [فائدة من غریب الالفاظ المشترکة لفظة کذب.
قال فی «تعلیق النجیرمی»(3) بخطه: قال عیسی بن عمر مر بی أعرابی و انا أعلف بعیرا لی، فقال: کذب علیک البزر و النوی.
قال الاصمعی: تقول العرب: هذه الکلمة إذا أراد أحدهم الشیء، قال: کذب علیک کذا، یرید علیک بکذا.
و قال التبریزی(4) فی «تهذیبه» [فی قول الشاعر:
و ذبیانیة و صت بنیها بأن کذب القراطف و القروف:
هذا الکلام لفظه الخبر، و معناه الاغراء، تقول: کذب علیک کذا، أی علیک به.
ص:313
و فی حدیث عمر: ان عمرو بن معدیکرب(1)، شکی إلیه المغص(2) فقال:
کذب علیک العسل.
و قال ابن خالویه فی «شرح الدریدیة» ، [فی قوله: کذب العتیق و ماء شن بارد» ، : هذا اغراء أی علیک العتیق و الماء البارد، و لکنه کذا جاء عنهم بالرفع لانه فاعل کذب.
و العرب تقول: کذب علیک العسل، أی الزم العدو و سرعة السیر و المشی.
و فی الحدیث: کذب علیکم الحج، و کذب علیکم العمرة، و کذب علیکم الجهاد ثلثة أسفار کذبن علیکم.
و قال التبریزی فی موضع آخر من «تهذیبه» : تقول للرجل إذا أمرته بالشیء و أغریته به، کذب علیک کذا و کذا، أی علیک به، و هی کلمة نادرة جاءت علی غیر القیاس.
قال عمر: یا أیها الناس کذب علیکم الحج، أی علیکم بالحج، و یقال:
کذب علیکم الحج، و الحج (بالنصب و الرفع) لغتان: (النصب) علی الاغراء و (الرفع) علی معنی وجب علیکم و امکنکم.
انشد الاصمعی للاسود بن یعفر(3) : «کذبت علیک لا تزال تعوفنی» .
أی علیک بی فاتبعنی(4)].
و از جملۀ تراکیب غریبه، قول ایشانست: (نشدتک باللّه لما فعلت) .
ص:314
سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:
[قال الزمخشری فی «الاحاجی(1) » : قولهم: نشدتک باللّه لما فعلت، کلام محرف عن وجهه، معدول عن طریقه مذهوب مذهب ما أغربوا به علی السامعین من أمثالهم، و نوادر الغازهم، و أحاجیهم، و ملحهم، و أعاجیب کلامهم، و سائر ما یدلون به علی اقتدارهم و تصریفهم أعنة فصاحتهم کیف شاؤا.
و بیان عدله ان الاثبات فیه قائم مقام الاسم، و أصله ما أطلب منک الا فعلک.
و قال الشیخ علم الدین السخاوی(2) فی «تنویر الدیاجی» : هذا الکلام مما عدل من کلامهم عن طریقته الی طریقة أخری، تصرفا فی الفصاحة و تفننا فی العبارة، و لیس من قبیل الالغاز.
و قال أبو علی(3) : هو کقولهم: «شر اهر ذا ناب یعنی فی ان اللفظ علی معنی و المراد معنی آخر، لان المعنی ما اهر ذا ناب الا شر» .
قال: و قول الزمخشری: أقیم الفعل فیه مقام الاسم یعنی «الا فعلت» أقیم مقام «الا فعلک» .
قال: و مثل هذا أی من الذی هو معنی ما هو متروک اظهاره قوله:
«ابا خراشة أما انت ذا نفر فان قومی لم تأکلهم الضبع(4) قال سیبویه: المعنی لان کنت منطلقا انطلقت لانطلاقک، أی لان کنت فی نفر و جماعة من أسرتک، فان قومی کذلک و هم کثیر لم تأکلهم السنة.
ص:315
و لا یجوز عند سیبویه اظهار کنت مع (المفتوحة) و لا حذفه مع (المکسورة)](1).
و از جملۀ تراکیب غریبه، قول ایشانست: (راکب الناقة طلیحان) .
سیوطی در «أشباه و نظائر» گفته:
[فائدة فی «تذکرة» التاج ابن مکتوم(2): قالوا: راکب الناقة طلیحان، و فیه ثلثة أقوال: قیل: تقدیرة أحد طلیحین، حذف المضاف و أقام المضاف إلیه مقام المحذوف.
و قیل: التقدیر: راکب الناقة و الناقة طلیحان.
و قیل: التقدیر راکب الناقة طلیح و هما طلیحان، و فیه حذف خبر و حذف مبتداء](3).
بالجمله نظائر عدم نظیر، نهایت کثیر است، و بر متتبع کتب لغت و ناظر اسفار صرف، و واقف کلام عرب و خادم وحی الهی، مخفی نیست، و مجرد فقد نظیر برای بعض لغات، بحدی واضح است که در کتب ابتدائیۀ صرف هم ذکر می کنند مثل کدت و تکاد(4) ، چه جا کتب متوسطۀ صرف، و چه جا کتب مبسوطه.
پس کمال عجب است که متمسکین باین شبهۀ واهیه، اگر مهارتی در علوم لسانیه نداشتند و بهره از علم تفسیر هم نه برداشتند و کتب مبسوطه بلکه متوسطۀ صرف را هم ملاحظه نساختند! ، آیا رسائل صغیرۀ ابتدائیۀ صرف هم نخواندند؟ ! تا می دریافتند که از قبول این دلیل، أذهان صبیان هم آبی! ، فلیمت المتمسک بهذا الوهم غیظا و حنقا شاء او أبی،
ص:316
و لاح مما سبق انه حاد عن الحق الصراح و صبی.
و نیز باید دانست که سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال ابن جنی فی «الخصائص» : المسموع الفرد هل یقبل و یحتج به؟ له احوال: أحدها أن یکون فردا بمعنی انه لا نظیر له فی الالفاظ المسموعة مع اطباق العرب علی النطق به، فهذا یقبل و یحتج به و یقاس علیه اجماعا، کما قیس علی قولهم فی «شنوة» : شناءی مع انه لم یسمع غیره، لانه لم یسمع ما یخالفه و قد أطبقوا علی النطق به](1) -الخ.
از این عبارت، قاعدۀ کلیه ظاهر است که (مسموع فرد) که نظیری در الفاظ مسموعه برای او نباشد، هر گاه اطباق عرب بر نطق بآن حاصل شود مقبول است.
پس اگر فقدان نظیر علت قادحه می بود، فرد فاقد النظیر بهیچ حال مقبول نمی شد.
و از طرائف امور این است که خود فخر رازی بعد این شبهۀ، بفاصلۀ یک ورق، بعض نظائر عدم نظیر بلا ضرورت ملحبۀ ذکر کرده، اساس شبهۀ رکیکۀ خود را بدست خود کنده، یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ(2)! قال فی «نهایة العقول» : [و أما بیت لبید، فقد حکی عن الاصمعی: فیه قولان: أحدهما: ان المولی فیه اسم لموضع الولی کما بینا، أی تحسب البقرة ان کلام من الجانبین موضع المخافة و انما جاء (مفتوح العین) تغلیبا لحکم اللام علی الفاء علی ان (الفتح) فی معتل الفاء، قد جاء کثیرا، منه: موهب، و موحد، و موضع، و موحل و (الکسر) فی معتل اللام، لم یسمع الا فی کلمة واحدة و هی
ص:317
مأوی]-الخ.
از این عبارت ظاهر است که فخر رازی افاده کرده که کسره در ظرف معتل فاء نیامده است جز در یک کلمه که آن (مأوی) است، پس هر گاه در (مأوی) کسر واو بر خلاف دیگر ظروف، جائز و مسموع باشد، همچنین اگر (مولی) که آن هم ظرف است بمعنی (أولی) آید، بخلاف دیگر ظروف، کدام مقام استعجاب و استغراب؟ ، و چه جای انکار و استهزای ناصواب است؟ .
و از جمله اجوبۀ لطیفه که ببرکت خدمت آثار اهلبیت علیهم السّلام، و تأیید طریقۀ حقه، بخاطر فاتر این قاصر رسیده، جواب شبهۀ عدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» ، و عدم ورود (مولی منک) بجای (أولی منک) بطریقی بس لطیف است، که اساس تشکیک را « هَباءً مَنْثُوراً و کأن لم یکن شیئا مذکورا» می سازد، و امر حق را مثل نور ابلج، روشن می سازد، و عدم مجیء مفعل در أفعل بمواد دیگر، که آن را ضرر عظیم پنداشته اند، موجب نفع تام برای اهل حقّ کرام گرداند.
بیانش آنکه اختصاص (مولی) بمجیء آن بمعنی (أولی) و عدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» در دیگر مواد، و عدم ورود (مولی منک) بجای (أولی منک) که هم معنای آنست، دلالت دارد بر آنکه بر این لفظ، شعاعی از نور لفظ «اللّه» بر تافته، زیرا که این لفظ را باری تعالی جابجا در قرآن شریف در حق خود اطلاق فرموده است:
ففی آخر سورة البقرة: [ رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(1)].
ص:318
و فی سورة آل عمران: [ بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّاصِرِینَ(1)].
و فی سورة الانعام: [ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(2)].
و فی سورة الانفال: [ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(3)].
و فی سورة التوبة: [ قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اَللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ(4)].
و فی سورة یونس: [ وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ(5)].
و فی سورة الحج: [ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاةَ وَ آتُوا اَلزَّکاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(6)].
و فی سورة محمد: [ ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(7)].
و فی سورة التحریم: [ قَدْ فَرَضَ اَللّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ(8)].
ص:319
و أیضا فی سورة التحریم: [ وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ(1)].
پس أحق از همه باطلاق (مولی) ، «حق تعالی» است(2)، و بعد او «تعالی» ، أحق ناس باین اطلاق، جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله است، و بعد آن جناب، أحق ناس باین اطلاق، جناب أمیر المؤمنین علیه السلام است، و بهمین سبب حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را در حق خود اطلاق فرموده، و اختیار آن برای اثبات امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده.
پس چنانکه برای خدا و رسول و امام، که در حق ایشان لفظ (مولی) اطلاق یافته، خصائص بسیار است، همچنین برای این لفظ هم، بعض خصائص حاصل شده، که برای دیگر الفاظ موازنۀ آن حاصل نیست و اختصاص (مولی) ببعض خصائص، مثل اختصاص لفظ «اللّه» است بخواص عدیده، که حسب افادۀ ارباب نحو، اختصاص آن مثل اختصاص مسمای آن است بخواص کثیره.
ص:320
نجم الائمه رضی الدین محمد بن حسن(1) الأسترآبادی أسبغ اللّه علیه النعم و الایادی، که علامۀ سیوطی در «بغیة الوعاة» بمدح آن جناب گفته:
[الرضی الامام المشهور، صاحب «شرح الکافیة» لابن الحاجب الذی لم یؤلف علیها، بل و لا فی غالب کتب النحو مثله جمعا و تحقیقا و حسن تعلیل، و قد أکب الناس علیه، و تداولوه، و اعتمده شیوخ هذا العصر فمن قبلهم فی مصنفاتهم و دروسهم، و له فیه ابحاث کثیرة مع النحاة، و اختیارات جمة و مذاهب تفرد بها، و لقبه نجم الائمة، و لم أقف علی اسمه و لا شیء من ترجمته الا انه فرغ من تألیف هذا الشرح سنة ثلث و ثمانین و ستمائة.
و اخبرنی صاحبنا المورخ شمس الدین بن عزم(2) بمکة أن وفاته سنة أربع أو ست، الشک منی، و له شرح علی الشافیة](3).
در «شرح کافیه» می فرماید:
[و الاکثر فی «یا اللّه» قطع الهمزة، و ذلک للایذان من أول الامر علی ان الالف و اللام خرجا عما کانا علیه فی الاصل، و صارا کجزء الکلمة، حتی لا یستکره اجتماع یا و اللام، فلو کان بقیا علی أصلهما لسقط الهمزة فی الدرج، إذ همزة اللام المعرفة همزة وصل.
و حکی أبو(4) علی: «یا اللّه» بالوصل علی الاصل.
ص:321
و جوز سیبویه أن یکون «اللّه» من لاه یلیه لیها، أی استتر، فیقال فی قطع همزته و اجتماع اللام و یا: ان هذا اللفظ اختص بأشیاء لا تجوز فی غیره، کاختصاص مسماه «تعالی» و خواصه ما فی «اللّهمّ و تاللّه و آللّه و ها اللّه و ذاللّه» مجرورا بحرف مقدر فی السعة، و «أ فاللّه» بقطع الهمزة کما یجیء فی باب القسم.
و قوله:
من اجلک یا التی تیمت قلبی و أنت بخیلة بالوصل عنی
شاذ، و وجه جوازه مع الشذوذ لزوم اللام.
و قوله:
فیا الغلامان اللذان فرا ایا کما أن تبغیا لی شرا
أشذ و بعض الکوفیین یجوز دخول یا علی ذی اللام مطلقا فی السعة، و المیمان فی «اللّهمّ» عوض من یا أخرتا تبرکا باسمه تعالی.
و قال الفراء: اصله «یا اللّه» أمنا بالخیر، فخفف بحذف الهمزة.
و لیس بوجه، لانک تقول: «اللّهمّ» لا تؤمهم بالخیر.
و یجمع بین یا و المیم المشددة ضرورة، قال:
انی إذا ما حدث الما اقول: یا اللّهمّ اللهما
و قد یزاد فی آخره ما، قال:
و ما علیک آن تقولی کلما صلیت أو سبحت یا اللّهمّ ما
اردد علینا شیخنا مسلما.
و لا یوصف «اللّهمّ» عند سیبویه کما لا یوصف اخواته اعنی الاسماء المختصة
ص:322
بالنداء نحو: یا هناه(1) ، و یا نومان(2)، و یا ملکعان(3) ، و فل.
و اجاز المبرد وصفه، لانه بمنزلة «یا اللّه» و قد یقال: «یا اللّه الکریم» ، و قد استشهد بقوله تعالی: قُلِ اَللّهُمَّ فاطِرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ(4)، و هو عند سیبویه علی النداء المستأنف، و لا أری فی الاسماء المختصة بالنداء مانعا من الوصف، بل السماع مفقود فیها].
از این عبارت، ظاهر است که در توجیه اجتماع لام و یا در لفظ «اللّه» گفته شده: که این لفظ مختص است بأشیائی که جائز نیست در غیر آن مثل اختصاص مسمای لفظ «اللّه» ، و این معنی دلالت صریحة دارد بر آنکه اختصاص مسمای لفظ «اللّه» سبب دفع توهم استبعاد اختصاص لفظ «اللّه» بخواص عدیده است.
پس همچنین استبعاد اختصاص لفظ (مولی) ببعض خواص، مدفوع خواهد شد باختصاص من اطلق علیه لفظ (المولی) بخواص جلیله.
و نیز از آن واضحست که میمین در آخر «اللّهمّ» عوض (یا) بسبب تبرک باسم او تعالی است، پس همچنین می گوئیم که اختصاص (مولی) بمجیء آن بمعنی (أولی) بسبب تبرک باین لفظ است که جابجا در حق
ص:323
«او تعالی شأنه» وارد شده.
و قاسم بن أحمد بن الموفق الاندلسی(1) ، در شرح حواشی أبو موسی عیسی بن عبد العزیز جزولی(2) بر جمل أبو القاسم عبد الرحمن بن اسحاق زجاجی، که این حواشی معروف است «بجزولیه» گفته:
[قال رحمه اللّه: و لما لزمت الالف و اللام فی اسم «اللّه تعالی» ، قالوا: فی الاکثر «اللّهمّ» فعوضوا فی الآخر.
قلت: لیس التعلیل مطابقا للحکم، فان لزوم الالف و اللام لیس سببا لتعویض المیم، بل اللزوم سبب لتجویز دخول یا علیه، و بعد فالمیم عوض من یا المحذوفة عند البصریین، بدلیل انه لا یجمع بینهما، و هذا التعویض من خصائص الاسم العزیز، و فی ذلک أدب و تعظیم لهذا الاسم محافظة علی سلامته عن الحذف، فلما کانت اللام لازمة فیه و فی حذفها لاجل حرف النداء نقص، و فی ادخال حرف النداء علیه مع اللام الذی فیه مخالفة للاصول، فتوسطوا الحال بأن التزموا التعویض عند الحذف، فینجبر الفوات بغرم ما حذف، کل هذا تکریم لهذا الاسم الشریف کما دلوا علی شرف من یعقل بسلامة اسمه فی الجمع].
از این عبارت، ظاهر است که آوردن میم در «اللّهمّ» ، از خصائص این اسم عزیز است، و در آن تعظیم و تکریم این اسم شریف است، پس معلوم شد که تخصیص لفظ ببعض خواص، گاهی برای تعظیم آن لفظ هم می باشد، همچنین می گویم: که اختصاص لفظ (مولی) هم بمجیء
ص:324
آن بمعنی (أولی) ، برای تعظیم و تکریم این لفظ شریف است، که حق تعالی آن را جابجا در حق خود اطلاق فرموده.
پس کمال عجب است که فخر رازی، و أتباع و أشیاع او، با این همه علم و مهارت، و تفلسف و حذاقت، و کمال عظمت و جلالت، و نهایت علو مرتبه و نبالت، بمقابلۀ اهل حقّ، در تأیید باطل، چندان مدهوش و مصعوق شدند، که ملاحظۀ احکام لفظ «اللّه» ، که ورد زبان اهل اسلام و ایمان است هم نکرده، بسبب تمسک و تشبث بعدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» در دیگر مواد، برای ابطال مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، در حقیقت ابطال خصائص این اسم شریف خواستند، و کمال بعد خود از خصائص علم لسان، و حقائق فن أدب، و نهایت بی اعتنائی باموری که بغایت مشهور و معروف است، ظاهر کردند.
قوله: «الا أبو زید که این را تجویز نموده» .
اقول: حصر مجوزین مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، در أبو زید، محض تخدیع و کید است، که منشأ آن جز مزید تدین و تورع و تنزه و تحرج مخاطب عالیشأن، از کذب و افترا و بهتان و عناد و لداد و مجازفت و عدوان، متصور نمی شود! چه سابقا بحمد اللّه و حسن توفیقه دریافتی که مثبتین مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، جمعی کثیر و جمی غفیر از اساطین أئمۀ عربیه، و حاملین لواء صناعت علوم ادبیه می باشند، و معهذا اعتراف شاهصاحب بتجویز
ص:325
أبو زید هم غنیمت است، که خواجه کابلی مکابره بپایان رسانیده، ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) از أبو زید هم منع کرده، حیث قال فی جواب حدیث الغدیر:
[و هو باطل لان المولی لم یجیء بمعنی الاولی و لم یصرح احد من أهل العربیة ان «مفعلا» جاء بمعنی «أفعل» ، و ما روی عن أبی زید ثبوته، لم یصح] -انتهی.
پس للّه الحمد که کذب خواجه کابلی باعتراف مولای راسخ الولای او ثابت شد.
کمال عجب است از خواجه کابلی، که با وصفی که بعلم ادب مناسبت دارد، و دم مبارات و مجارات با عبارات مقامات حریری می زند، که بأخذ بعض فقراتش، نسج حکایات مصنوعه و تلفیق اسماء موضوعه، برای تهجین مذهب اهل بیت کرام علیهم السّلام می نماید، و کذب و افترای خود، بر تمام عالم ظاهر می سازد، بانکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، نهایت اختباط عقل، و بعد از تدبر ظاهر نموده، از فخر رازی که امام منکرین سابقین و لاحقین است هم گوی مسابقت ربوده، زیرا که رازی اگر چه داد اسهاب و اطناب در این باب داده، لکن از اعتراف باثبات أبو عبیده، و اخفش، و زجاج، و رمانی، و ابن الانباری، چاره نیافته و عبارت کشاف را هم که مثبت این استعمال است ذکر کرده.
و کابلی این همه را کتمان نموده، و ثبوت آن را از أبو زید هم منع کرده بغایت قصوی در توهین ثبوت این استعمال کوشیده.
و شاهصاحب هم اگر چه سالک همین طریقۀ کتمان، و مؤثر همین و تیرۀ عدوان شده اند، لکن نفی تجویز أبو زید را، نهایت شنیع دانسته، بر
ص:326
ایراد آن، با وصف تقلید کابلی در ذکر دیگر أکاذیب، جسارت نیافته، بلکه نفی آن صراحة نموده، غایت کذب و بهتان کابلی عالیشأن، روشن و عیان فرمودند، و کابلی چونکه دانسته است که بعد اعتراف باثبات أئمۀ عربیت، تفسیر مولی بأولی، رد آن، و تأویل علیلش بحمل آن بر تساهل ممکن نخواهد شد، و تقلید رازی در این باب، مفضی بندامت و تشویر و ثبوت کمال تساهل و تقصیر خواهد شد، ناچار فرار از اثبات بسوی مطلق انکار، اختیار کرده.
و بطلان حصر مجوزین در أبو زید، بحدی واضح و لائح است، که فخر رازی که موجد این شبهات است، که مخاطب نحریر در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) وارد کرده، جسارت بر ادعای آن نیافته، بلکه بتصریح تمام رد و ابطال و استیصال آن نموده، که تفسیر (مولی بأولی) از ابو عبیده، و اخفش، و زجاج، و علی بن عیسی رمانی، و استشهادشان ببیت لبید ذکر کرده، و بار دگر تصریح کرده بآنکه أبو عبیده، و ابن الانباری حکم کرده اند بآنکه (مولی) برای (أولی) است.
و بفرض غیر واقع اگر سوای أبو زید، کسی دیگر بمجیء (مولی) بمعنی (أولی) تصریح نمی کرد، قول او تنها برای احتجاج و استدلال کافی بود بوجوه عدیده:
اول: آنکه علامۀ سیوطی در «مزهر» گفته:
[النوع الخامس معرفة الافراد و هو ما انفرد بروایته واحد من أهل اللغة، و لم ینقله أحد غیره، و حکمه القبول ان کان المتفرد به من أهل الضبط و الاتقان، کأبی زید، و الخلیل، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و اضرابهم، و شرطه أن لا یخالفه فیه من هو أکثر عددا منه، و هذه نبذة من أمثلته:
ص:327
فمن افراد أبی زید الاوسی الانصاری، قال فی الجمهرة: المنشبة المال، هکذا قال أبو زید، و لم یقله غیره.
و فیها رجل ثط، و لا یقال: أثط، قال أبو حاتم: قال أبو زید مرة: اثط، فقلت له: أ تقول اثط؟ ، فقال: سمعتها، و الثطط خفة اللحیة من العارضین](1) -الخ.
از این عبارت، ظاهر است که آنچه متفرد باشد بروایت آن یکی از اهل لغت، و غیر او نقل آن نکرده باشد، حکم آن قبول است اگر ناقل از اهل ضبط و اتقان باشد، مثل أبی زید، و خلیل، و اصمعی، و أبی حاتم و أبی عبیده، و امثالشان، و شرط قبول این قسم آنست که مخالفت نکنند این ناقل را کسانی که زیاده از او در عدد باشند، پس اگر بالفرض مجیء (مولی) را بمعنی (أولی) ، جز أبو زید نقل نمی کرد، چون مخالفت کسی از أئمۀ عربیت با او در این باب ثابت نیست، چه جا که مخالفت کسانی باشد که اکثر باشند از او در عدد، و در جلالت و عظمت بمرتبۀ او رسند، حسب این افاده، قبول آن لازم و واجب می شد، و وجهی نبود برای رد و انکار محیر افکار، و اللّه الموفق للاستبصار.
دوم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال ابن الانباری: نقل أهل الاهواء مقبول فی اللغة و غیرها، الا أن یکونوا ممن یتدینون بالکذب کالخطابیة من الرافضة، و ذلک لان المبتدع إذا لم تکن بدعته حاملة علی الکذب فالظاهر صدقه](2).
از این عبارت واضحست که نقل اهل اهواء که متدین بالکذب نباشند،
ص:328
در لغت مقبول است، پس حکم ابو زید، کو واحد باشد، أولی بقبول است.
سوم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال الشیخ عز الدین بن عبد السلام(1) فی فتاویه: اعتمد فی العربیة علی أشعار العرب، و هم کفار، لبعد التدلیس فیها کما اعتمد فی الطب و هو فی الاصل مأخوذ عن قوم کفار لذلک انتهی.
و یؤخذ من هذا ان العربی الذی یحتج بقوله لا یشترط فیه العدالة، بخلاف راوی الاشعار و اللغات، و کذلک لم یشترطوا فی العربی الذی یحتج بقوله البلوغ، فأخذوا عن الصبیان](2) .
از این عبارت، ظاهر است که حسب افادة ابن عبد السلام، اعتماد عربیت بر اشعار کفار عرب کرده اند بسبب بعد تدلیس، چنانکه در طب اعتماد کرده اند، حال آنکه طب در اصل مأخوذ است از قوم کفار، پس هر گاه بسبب بعد تدلیس، اعتماد بر اشعار کفار جائز باشد، اعتماد بر نقل أبو زید و امثال او (و إن کان منفردا فیما ینقل) بالاولی جائز خواهد بود، لبعد التدلیس هناک بالمراحل القاصیة و المراتب الغیر المتناهیة.
و سیوطی در «تدریب شرح تقریب نووی» افادۀ متینۀ ابن عبد السلام را ببسط زائد، از نقل «مزهر» ذکر کرده، حیث قال:
[و قال عز الدین بن عبد السلام فی جواب سؤال کتبه إلیه أبو محمد بن عبد الحمید: و أما الاعتماد علی کتب الفقه الصحیحة الموثوق بها، فقد اتفق العلماء فی هذا العصر علی جواز الاعتماد علیها و الاستناد إلیها، لان الثقة قد حصلت بها
ص:329
کما تحصل بالروایة و لذلک اعتمد الناس علی الکتب المشهورة فی النحو و اللغة و الطب و سائر العلوم لحصول الثقة بها و بعد التدلیس، و من زعم ان الناس اتفقوا علی الخطاء فی ذلک، فهو أولی بالخطاء منهم، و لو لا جواز الاعتماد علی ذلک لتعطل کثیر من المصالح المتعلقة بها و قد رجع الشارع الی قول الاطباء فی صور، و لیست کتبهم مأخوذة فی الاصل الا عن قوم کفار، و لکن لما بعد التدلیس فیها اعتمد علیها کما اعتمد فی اللغة علی أشعار العرب و هم کفار لبعد التدلیس](1).
چهارم: آنکه از عبارت «مزهر» ظاهر است که در عربی که احتجاج بقول او می کنند، عدالت هم شرط نیست، یعنی احتجاج بقول فاسق و فاجر هم در لغت روا است، پس هر گاه احتجاج بأقوال عوام فساق و فجار اشرار، در لغت صحیح باشد، احتجاج بقول أبو زید که عربی عالم است، بالاولی جائز و صحیح باشد.
پنجم: آنکه از عبارت «مزهر» واضحست که احتجاج بأقوال صبیان عرب جائز است، و هر گاه احتجاج و استدلال بکلمات صبیان عرب جائز و صحیح باشد، احتجاج و استدلال بکلام أبو زید که از فحول رجال عرب بود، بأولویت تمام جائز خواهد بود.
ششم: آنکه در سیوطی در «مزهر» گفته: [إذا سئل العربی أو الشیخ عن معنی لفظ، فأجاب بالفعل لا بالقول یکفی.
قال فی «الجمهرة» : ذکر الاصمعی، عن عیسی بن عمر قال: سألت ذا الرمة(2) عن النضناض، فلم یزدنی علی أن حرک لسانه فی فیه-انتهی.
قال ابن درید: یقال: نضنض الحیة لسانه فی فیه إذا حرکته و به سمی الحیة
ص:330
نضناضا](1).
از این عبارت ظاهر است که هر گاه شخص عربی یا شیخ سؤال کرده شود از معنای لفظی، پس جواب دهد بفعل کفایت می کند، یعنی حاجت تصریح بقول ندارد.
پس هر گاه مجرد فعل عربی و شیخ در تبیین معنی لفظ کفایت کند، قول أبو زید که هم عربی است و هم شیخ بسیاری از اساطین أئمۀ عربیت، چرا کفایت نخواهد کرد؟ ! هفتم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[و قال ابن جنی(2)فی «الخصائص» : من قال ان اللغة لا تعرف الا نقلا، فقد أخطأ، فانها قد تعلم بالقرائن أیضا فان الرجل إذا سمع قول الشاعر:
قوم إذا الشر أبدی ناجذیه لهم طار و إلیه زرافات و وحدانا
یعلم ان الزرافات بمعنی الجماعات](3).
از این عبارت، ظاهر است که معنای لغت، بمحض قرینه هم ثابت می شود.
پس هر گاه محفض قرینه برای ثبوت معنای لغت کافی باشد، نقل صریح بالاولی کافی و وافی باشد.
هشتم: آنکه ابن هشام که از اکابر محققین اعلام است، احتجاج بأشعار مجهوله، جایز دانسته، چنانچه سیوطی در «مزهر» از «شرح شواهد» ابن هشام نقل کرده که او بجواب عبد الواحد طراح صاحب کتاب «بغیة
ص:331
الامل» که طعن بر استشهاد بقول: «لا تکثرن انی عسیت صائما» نموده، و گفته:
[هو بیت مجهول لم ینسبه الشراح الی أحد، فسقط الاحتجاج]، می فرماید:
[و لو صح ما قاله لسقط الاحتجاج بخمسین بینا من کتاب سیبویه، فان فیه ألف بیت قد عرف قائلوها، و خمسین مجهولة القائل](1).
هر گاه احتجاج و استشهاد بأشعار مجهوله روا باشد، و نام قائل پنجاه بیت که در کتاب سیبویه مذکور، مجهول باشد، پس احتجاج و استدلال بقول أبو زید که از معاریف عرب و مشاهیر اهل ادب است بأولویت بسیار جائز و سائغ خواهد بود.
نهم: آنکه در «ارشاد الساری شرح صحیح بخاری» تصنیف قسطلانی بمقام رد جماعتی از علما مثل أبو بکر رازی، و زجاج، و غیر ایشان بر شافعی در تفسیر: ذلِکَ أَدْنی أَلاّ تَعُولُوا(2) را بأن لا تکثر عیالکم مذکور است:
[و قول الشافعی نفسه حجة، و حکی البغوی، عن أبی حاتم قال: کان الشافعی أعلم بلسان العرب منا و لعله لغته](3) -الخ.
پس هر گاه صرف قول شافعی، حجت باشد، صرف قول أبی زید هم بأولویت و لا اقل بعدم فرق، حجت خواهد بود.
دهم: آنکه أبو زید، حسب افادات اکابر محققین و اجله منقدین، از أعاظم أئمۀ عربیت و اساطین علم لسان، و مشاهیر نحاریر جلیل الشأن
ص:332
و أماثل اعلام اعیان و افاخم صدور ارکان است و مدائح عظیمه و مناقب فخیمۀ او، خارج از احاطۀ تقریر و بیان.
علامه یحیی بن شرف نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:
[أبو زید الانصاری النحوی اللغوی، صاحب الشافعی، و شیخ أبی عبید القاسم بن سلام(1)، هو الامام أبو زید سعید بن ثابت أبو زید الانصاری، الامام فی النحو و اللغة.
قال الخطیب فی «تاریخ بغداد» : حدث عن شعبة، و اسرائیل(2)، و أبی عمرو بن العلاء(3) المازنی، روی عنه أبو عبید القاسم بن سلام، و محمد بن سعد(4) کاتب الواقدی(5)، و أبو حاتم السجستانی، و أبو زید عمر بن شبة(6) ، و أبو حاتم الرازی، و أبو العیناء محمد بن القاسم(7) ، و غیرهم.
قال الخطیب: و کان ثقة ثبتا من أهل البصرة و قدم بغداد.
ثم ذکر الخطیب بأسناده عن أبی عثمان المازنی قال: کنا عند أبی زید فجاء الاصمعی، فأکب علی رأسه و جلس، و قال: هذا عالمنا و معلمنا منذ ثلثون
ص:333
سنة، فبینا نحن کذلک إذ جاء خلف الاحمر(1) ، فأکب علی رأسه و جلس، فقال:
هذا عالمنا و معلمنا منذ عشر سنین.
و سئل الاصمعی و أبو عبیدة عنه، فقالا: ما شئت من عفاف و تقوی و اسلام؟ و قال صالح(2) بن محمد الحافظ: أبو زید ثقة، توفی سنة خمس عشرة و مائتین و قیل: سنة أربع عشرة.
قال المبرد: حدثنا الریاشی(3) و أبو حاتم: انه توفی سنة خمس عشرة و مائتین و له ثلث و تسعون سنة، توفی بالبصرة، رحمه اللّه](4).
و محمد بن أحمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة خمس عشرة و مائتین، گفته:
[و فیها العلامة أبو زید الانصاری سعید بن أوس البصری اللغوی، و له ثلث و تسعون سنة. روی عن سلیمان التیمی، و حمید الطویل، و الکبار، و صنف التصانیف.
و قال بعض العلماء: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغة، و کان أبو زید یحفظ ثلثی اللغة، و کان صدوقا صالحا](5).
و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» گفته:
[العلامة أبو زید سعید بن أوس الانصاری البصری اللغوی.
قال أصحاب التاریخ: کان من أئمة الادب و غلبت علیه اللغات، و النوادر
ص:334
و الغریب، و کان ثقة فی روایته.
و قال أبو عثمان المازنی: رأیت الاصمعی و قد جاء الی حلقة أبی زید المذکور فقبل رأسه و جلس بین یدیه و قال: أنت رئیسنا و سیدنا منذ خمسین سنة.
و کان الامام سفین الثوری یقول: أما الاصمعی فأحفظ الناس و أما أبو عبیدة فأجمعهم و أما أبو زید الانصاری فأرثقهم.
و کان النضر(1) بن شمیل یقول: کنا ثلثة فی کتاب واحد، أنا و أبو زید الانصاری و أبو محمد الیزیدی(2) ، و کان أبو زید المذکور له فی الادب مصنفات مفیدة]- الی أن قال: و عمر رحمه اللّه حتی قارب المائة.
و قال بعض العلماء: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغات، و کان أبو زید یحفظ ثلثیها و کان صدوقا صالحا](3).
و شیخ محمد بن محمد الجزری در «طبقات القرا» گفته:
[سعید بن أوس بن ثابت بن بشیر بن أبی زید، و اسمه ثابت بن زید بن قیس و ثابت هذا شهد أحدا، و هو أحد الستة الذین جمعوا القرآن علی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم، أبو زید الانصاری النحوی.
ولد سنة عشرین و مائة، روی القراءة عن المفضل(4)، عن عاصم(5) ، و عن
ص:335
أبی عمرو بن العلاء، عن أبی السمال قعنب العدوی(1). روی القراءة عنه خلف بن هشام البزاز(2)، و محمد بن یحیی القطعی (3)، و أبو حاتم السجستانی و روح بن عبد المؤمن(4) ، و الحسن بن رضوان، و عبد اللّه بن عمر الزهری، و عمر بن شبة النمیری، و أبو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی، و خلیفة بن خیاط(5)، و علی بن بشر، و محمد بن هارون(6) التمار، فیما ذکره المالکی(7) صاحب «الروضة» و لا یصح، بل سقط بینهما روح (و اللّه أعلم) ، و عبید اللّه بن عمر الزهری، و سلیمان بن أیوب(8).
قال الحافظ أبو العلاء(9) : کان أبو زید الانصاری من أجلة أصحاب أبی عمرو و کبرائهم، و من خیار أهل النحو و اللغة و الشعر، و نبلائهم.
مات سنة خمس عشرة و مائتین بالبصرة، عن أربع أو خمس و تسعین سنة](10).
و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:
ص:336
[سعید بن أوس بن ثابت بن بشیر بن قیس بن زید بن النعمان بن مالک بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج أبو زید الانصاری الامام المشهور.
کان اماما نحویا صاحب تصانیف أدبیة و لغویة، و غلبت علیه اللغة و النوادر و الغریب.
روی عن أبی عمرو بن العلاء، و روبة بن العجاج(1)، و عمرو بن عبید(2) ، و أبی حاتم السجستانی، و أبی عبید القاسم بن سلام، و عمر بن شبة، و طائفة.
و روی له أبو داود(3) ، و الترمذی(4).
و جده ثابت شهد احدا، و المشاهد کلها بعدها، و هو أحد الستة الذین جمعوا القرآن فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.
قال السیرافی: کان أبو زید یقول کل ما قال سیبویه: أخبرنی الثقة، فأنا أخبرته به.
و قیل: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغة، و أبو زید ثلثی اللغة، و الخلیل بن أحمد نصف اللغة، و عمرو بن کرکرة الاعرابی یحفظ اللغة کلها.
و قال المازنی: رأیت الاصمعی و قد جاء الی حلقة أبی زید، فقبل رأسه و جلس بین یدیه و قال: أنت سیدنا و رئیسنا منذ خمسین سنة](5)-الخ.
و از عبارت أبو الطیب لغوی، که در ذکر مدح أبو عبیده، سابقا از
ص:337
«مزهر» سیوطی منقول شده، ظاهر است که أبو زید از سه کس است که در عصر خود، أئمۀ ناس در لغت و شعر و علوم عرب بودند، و قبل ایشان و بعد ایشان مثل ایشان دیده نشده، و از ایشان أخذ کرده شد جل آن چیزی که در دست مردم است از این علم، بلکه کل این علم مأخوذ از ایشانست، و أبو زید آخذ است از ثقات اعراب و علماءشان، که خلیل هم از ایشان أخذ کرده، و اختلاف بسویشان نموده، و أبو زید احفظ ناس بود برای لغت بعد أبی مالک، و أوسع ایشان از روی روایت، و اکثر ایشان از روی أخذ از بادیه.
و نیز از آن واضح است که حسب افادۀ ابن مناذر: اصمعی جواب می داد در ثلث لغت، و أبو عبیده جواب می داد در نصف لغت، و أبو زید جواب می داد در دو ثلث لغت.
و نیز از آن ظاهر است که أبو زید از روات حدیث است، و ثقه و مأمون است نزد ایشان، و همچنین است حال او در لغت، یعنی ثقه و مأمون است در لغت، و اخذ کرده اند از او لغت را اکابر ناس، که از جمله شان است سیبویه، و کافی است ترا تنها سیبویه.
و نیز از آن ظاهر است که جلالت أبو زید بمرتبه رسیده که خلیل را تنبیه و توقیف نموده بر آنکه بجای (ما أوقفک) ، (من اوقفک) نتوان گفت، و هر دو بمعنی واحد نیستند، و خلیل بقول او رجوع کرده.
و نیز سیوطی (کما سمعت سابقا) در «مزهر» از أبو الطیب نقل کرده که او گفته:
[أخبرنا جعفر بن محمد(1)، أخبرنا علی بن سهیل، أخبرنا أبو عثمان
ص:338
الاشناندانی، أخبرنا التوزی قال: خرجت الی بغداد، فحضرت حلقة الفراء، فلما آنس بی، قال: ما فعل أبو زید؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده و قد أسن، فقال:
ذاک أعلم الناس باللغة و أحفظهم لها](1)-الخ.
از این عبارت، ظاهر است که فراء تصریح کرده بآنکه أبو زید أعلم ناس بلغت، و احفظ ایشان برای لغت است.
و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال أبو الطیب: و لم یحک الاصمعی، و لا صاحباه عن الخلیل شیئا من اللغة لانه لم یکن فیها مثلهم، و لکن الاصمعی قد حکی عنه حکایات، و کان الخلیل أسن منه.
و أخذ النحو عن الخلیل جماعة لم یکن فیهم و لا فی غیرهم من الناس مثل سیبویه، و هو أعلم الناس بالنحو بعد الخلیل، و ألف کتابه الذی سماه «قران النحو» و عقد أبوابه بلفظه و لفظ الخلیل.
و أخذ أیضا عن الخلیل حماد بن سلمة، و کان أخذ عن عیسی بن عمر قبله.
و أخذ عن الخلیل أیضا اللغة و النحو النضر بن شمیل المازنی، و هو ثقة ثبت صاحب غریب و شعر و نحو و حدیث و فقه و معرفة بأیام الناس.
و أبو محمد الیزیدی، و قد أخذ قبله عن أبی عمرو العربیة، و القراءة، و هو ثقة.
و ممن أخذ عن الخلیل المورج بن عمر السدوسی(2)، و علی بن نصر الجهضمی(3)، الا ان النحو انتهی الی سیبویه](4).
ص:339
از این عبارت، ظاهر است که اصمعی، و صاحبین او-یعنی أبو زید و أبو عبیده-از خلیل حکایت لغت اصلا نکرده اند، که خلیل در لغت مثل اینها نبود.
پس از اینجا بتصریح تمام، افضلیت أبو زید از خلیل، استاد سیبویه نبیل، در لغت ظاهر می شود، و چون افضلیت أبو زید از خلیل در لغت، از این عبارت ظاهر است، و هم افضلیت او از خلیل در لغت، از عبارت «بغیة سیوطی» ظاهر، و افضلیت او از اصمعی در لغت، از عبارت نووی و ذهبی، و یافعی، و سیوطی واضحست، و افضلیت أبو زید از أبو عبیده در نحو، از افادۀ مبرد (که می آید) ظاهر است، و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده، از افادۀ آتیۀ أبو حاتم واضحست، که او از اصمعی و أبو عبیده وجه تسمیۀ(منی) پرسید، و هر دو ندانستند، و أبو زید آن را بیان کرد.
و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده، و اصمعی در لغت، از افادۀ ابن مناذر که أبو الطیب نقل کرده، ظاهر است.
و از عبارت یافعی ظاهر است که سفیان ثوری بعد مدح اصمعی، و ابو عبیده، در حق أبو زید گفته که او اوثق ایشان بود.
پس افضلیت أبو زید از افاضل و اکابر معاصرین او که خلیل، و ابو عبیده، و اصمعی بودند، و اعلمیت او در این طبقۀ عالیه، متحقق و ثابت گردید.
و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال أبو الطیب: و الشعر بالکوفة أکثر و أجمع منه بالبصرة، و لکن أکثره مصنوع و منسوب الی من لم یقله، و ذلک بین فی دواوینهم.
ص:340
و کان عالم أهل الکوفة و امامهم غیر مدافع، أبو الحسن علی بن حمزة الکسائی.
أخبرنا محمد بن عبد الواحد، أخبرنا ثعلب، قال: أجمعوا علی ان أکثر الناس کلهم روایة و أوسعهم علما الکسائی، و کان یقول: قلما سمعت فی شیء فعلت الا و قد سمعت فیه أفعلت.
قال أبو الطیب: و هذا الاجماع الذی ذکره ثعلب لا یدخل فیه أهل البصرة.
و أخذ الناس علم العربیة عن هؤلاء الذین ذکرنا من علماء المصرین.
و کان ممن برع منهم أبو محمد عبد اللّه بن محمد التوجی، و یقال التوزی، و أبو علی الحرمازی(1) ، و أبو عمر صالح بن اسحاق الجرمی(2).
و کانوا یأخذون عن أبی عبیدة، و أبی زید، و الاصمعی، و الاخفش، و هؤلاء الثلاثة أکثر أصحابهم.
و کان دون هؤلاء فی السن أبو اسحاق ابراهیم الزیادی(3)، و أبو عثمان بکر ابن محمد المازنی، و أبو الفضل العباس بن الفرج الریاشی، و أبو حاتم سهل بن محمد السجستانی، و کان التوجی أطلع القوم فی اللغة، و أعلمهم بالنحو بعد الجرمی و المازنی.
قال المبرد: کان أبو زید أعلم من الاصمعی، و أبی عبیدة بالنحو و کانا بعده متقاربین.
ص:341
قال: و کان المازنی آخذ من الجرمی، و کان الجرمی أعوصهما(1).
قال أبو الطیب: و کان المازنی من فضلاء الناس و عظمائهم و رواتهم و ثقاتهم.
و کان أبو حاتم فی نهایة الثقة و الاتقان و العلم الواسع بالاعراب، و کتبه فی نهایة الاستقصاء و الحسن و البیان.
و زعموا انه کان یظهر السنة و یضمر الاعتزال.
و دون هذه الطبقة جماعة: منهم أبو محمد عبد الرحمن بن عبد اللّه بن قریب ابن أخی الاصمعی، و قد روی عن عمه علما کثیرا، و کان ربما حکی عنه ما یجد فی کتبه، من غیر أن یکون سمعه من لفظه.
و أبو نصر أحمد بن حاتم الباهلی(2) و زعموا انه کان ابن أخت الاصمعی، و لیس هذا بثبت، و رأیت جعفر بن محمد ینکره، و کان أثبت من عبد الرحمن و أسن، و قد أخذ عن الاصمعی، و أبی عبیدة، و أبی زید، و أقام ببغداد، فربما حکی الشیء بعد الشیء عن أبی عمرو الشیبانی.
و أخذ الناس العلم عن هؤلاء.
و أخذ النحو عن المازنی و الجرمی جماعة: برع منهم أبو العباس المبرد، فلم یکن فی وقته و لا بعده مثله، و عنه أخذ أبو اسحاق الزجاج، و أبو بکر بن السراج و مبرمان، و أکابر من لقینا من الشیوخ.
و أخذ اللغة عنهما-أعنی المازنی و الجرمی-و عن نظرائهما جماعة، فاختص بالتوجی أبو عثمان سعید بن هارون الاشناندانی صاحب المعانی.
ص:342
و برع من أصحاب أبی حاتم أبو بکر بن درید الازدی، فهو الذی انتهی إلیه علم لغة البصریین، و کان أحفظ الناس و أوسعهم علما و أقدرهم علی الشعر، و ما ازدحم العلم و الشعر فی صدر أحد ازدحامهما فی صدر خلف الاحمر، و ابن درید و تصدر ابن درید فی العلم ستین سنة.
و فی طبقته فی السن و الروایة أبو علی عسل بن ذکوان(1).
و کان أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری أخذ عن أبی حاتم، و الریاشی، و عبد الرحمن بن أخی الاصمعی، و قد أخذ ابن درید عن هؤلاء کلهم، و عن الاشناندانی، الا ان ابن قتیبة خلط علمه بحکایات عن الکوفیین لم یکن أخذها عن ثقات.
فهذا جمهور ما مضی علیه علماء البصرة، و فی خلال هؤلاء قوم علماء لم نذکرهم، لانهم لم یشتهروا، و لم یؤخذ عنهم، و انما شهرة العالم بمصنفاته و الروایة عنه.
و کان ممن أخذ عن سیبویه و الاخفش رجل کان یعرف بالناشی، و وضع کتبا فی النحو، مات قبل أن یتمها و تؤخذ عنه.
قال المبرد: لو خرج علم الناشیء الی الناس لما تقدمه أحد.
و کان ممن أخذ عن الخلیل و أبی عبیدة کیسان، و کان مغفلا.
و قال الاصمعی: کیسان ثقة لیس بمتزید.
و أما علماء الکوفیین بعد الکسائی، فأعلمهم بالنحو الفراء، و قد أخذ علمه عن الکسائی و هو عمدته، ثم أخذ عن اعراب وثق بهم مثل أبی الجراح(2)،
ص:343
و أبی ثروان(1)و غیرهما، و أخذ نبذا عن یونس، و عن أبی زیاد(2) الکلابی، و کان الفراء ورعا متدینا، و کان یخالف الکسائی فی کثیر من مذاهبه.
و ممن أخذ عن الکسائی أبو الحسن علی بن الحسن الاحمر(3) ، و أبو الحسن علی بن حازم اللحیانی(4) صاحب «النوادر» .
و قد أخذ اللحیانی أیضا عن أبی زید، و أبی عبیدة، و الاصمعی، الا ان عمدته الکسائی.
و کذلک أهل الکوفة کلهم یأخذون عن البصریین، و أهل البصرة یمتنعون من الاخذ عنهم، لانهم لا یرون الاعراب الذین یحکمون عنهم حجة، و یذکرون ان فی الشعر الذی یروونه ما قد شرحناه فیما مضی، و یحملون علیه غیره.
أخبرنا جعفر بن محمد، أخبرنا ابراهیم بن حمید، قال: قال أبو حاتم: إذا فسرت حروف القرآن المختلف فیها، و حکیت عن العرب شیئا، فانما أحکیه عن الثقات منهم، مثل أبی زید، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و یونس، و ثقات من فصحاء العرب و حملة العلم، و لا التفت الی روایة الکسائی، و الاحمر، و الاموی و الفراء و نحوهم](5).
از این عبارت أبو الطیب لغوی، واضح و لائح است که توجی که او را
ص:344
توزی هم گویند، و أبو علی الحرمازی، و أبو عمر صالح بن اسحاق جرمی، که از علماء بارعین بودند، از تلامذۀ أبو عبیده، و أبو زید، و اصمعی بودند.
و از افادۀ مبرد واضحست که أبو زید اعلم بود بنحو از اصمعی و ابو عبیده، و اصمعی و أبو عبیده بعد أبو زید، متقارب بودند.
و نیز از آن واضحست که أبو نصر أحمد بن حاتم باهلی که مأخذ علم است، آخذ از أبو زید بوده.
و نیز از آن واضحست که أبو العباس مبرد که در وقت او و بعد او مثلش نبوده، آخذ بود از جرمی، و جرمی تلمیذ أبو زید است، و أبو اسحاق زجاج، و أبو بکر سراج، و مبرمان، تلامذۀ مبرد بودند، پس اینها بدو واسطه تلامذۀ أبو زید باشند.
و نیز از این عبارت ظاهر است که أبو عثمان سعید بن هارون اشناندانی صاحب «معانی» أخذ لغت از توجی، که آخذ از أبو زید بوده، کرده و اختصاص باو یافته.
و نیز از آن واضحست که أبو بکر بن درید که انتهای علم لغت بصریین باو واقع شده، و احفظ ناس و اوسعشان از روی علم، و اقدرشان بر شعر است، و تا شصت سال متصدر در علم بوده، و مثل او و مثل خلف احمر در ازدحام علم و شعر در صدرشان یافته نشده، آخذ بوده از اشناندانی که تلمیذ توجی است، و توجی تلمیذ أبو زید بوده، پس ابن درید تلمیذ أبو زید بدو واسطه باشد.
و نیز از آن واضحست که أبو الحسن علی بن حازم لحیانی صاحب «نوادر» ، آخذ بود از أبو زید.
ص:345
و نیز از آن ظاهر است که أبو حاتم افاده کرده: که هر گاه او تفسیر می کند حروف قرآن را (که اختلاف کرده شد در آن) ، و حکایت می کند از عرب چیزی را، پس جز این نیست که حکایت می کند از ثقات عرب مثل أبو زید و اصمعی، و أبو عبیده، و یونس، و ثقاتی از فصحاء عرب، و التفات نمی کند بسوی روایت کسائی، و احمر، و اموی، و فراء، و مثل ایشان.
پس، از این افاده صراحة ظاهر و باهر است که أبو زید مقتدی و ملجأ أبو حاتم در تفسیر الفاظ قرآن بود، و او از ثقات عرب است که اعتماد و اعتبار برایشان باید کرد، و کسائی، و احمر، و اموی، و فراء، با آن همه جلالت شأن و علو درجه، بمرتبۀ او نمی رسند، و أبو حاتم، که باین مرتبه تعظیم و تبجیل أبو زید نموده، حسب افادۀ خود أبو الطیب، در نهایت ثقت و اتقان است، و صاحب علم واسع باعراب، و کتب او در نهایت استقصاء و حسن بیان است.
و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[قال أبو الطیب: فلم یزل أهل المصرین علی هذا، حتی انتقل العلم الی بغداد قریبا، و غلب أهل الکوفة علی بغداد و خدموا الملوک، فقدموهم فأرغب الناس فی الروایات الشاذة، و تفاخروا بالنوادر، و تباهوا بالترخیصات، و ترکوا الاصول، و اعتمدوا علی الفروع، فاختلط العلم.
و کان من علمائهم فی هذا العصر-أعنی عصر الفراء-: أبو محمد عبد اللّه
ص:346
ابن سعید الاموی(1) أخذ عن الاعراب، و عن أبی زیاد الکلابی، و أبی جعفر الرواسی(2) و نبذا عن الکسائی، و له کتاب «نوادر» ، و لیس علمه بالواسع.
و فی طبقته أبو الحسن علی بن المبارک الاخفش الکوفی، و أبو عکرمة الضبی(3) صاحب کتاب «الخیل» و أبو عدنان(4) الراویة صاحب کتاب «القسی» و نعم الکتاب فی معناه بعد کتاب أبی حاتم، و قد روی أبو عدنان، عن أبی زید کتبه کلها.
و من أعلمهم باللغة و أحفظهم و أکثرهم أخذا عن ثقات الاعراب أبو عمرو اسحاق ابن مرار الشیبانی(5) ، صاحب کتاب «الجیم» و کتاب «النوادر» و هما کتابان جلیلان، فأما «النوادر» فقد قرئ علیه و أخذناه روایة عنه، أخبرنا به أبو عمر محمد بن عبد الواحد(6)، أخبرنا ثعلب، عن عمرو بن أبی عمرو(7)، عن أبیه.
و أما کتاب «الجیم» فلا روایة له، لان أبا عمرو بخل به علی الناس، فلم یقرأه علیه أحد.
ص:347
و قد روی عنه أبو الحسن الطوسی(1)، و أبو سعید الضریر(2)، و أبو سعید الحسن بن الحسین السکری(3) .
و أجل من روی عنه أبو نصر الباهلی، و أبو الحسن علی اللحیانی، ثم یعقوب ابن السکیت. فأما الطوسی و السکری فانهما راویتان و لیسا امامین.
و أما أبو عبد اللّه محمد بن زیاد الاعرابی، فانه أخذ العلم عن المفضل الضبی(4) و هو أحفظ الکوفیین للغة، و قد أخذ علم البصریین و علم أبی زید خاصة من غیر أن یسمعه منه، و أخذ عن أبی زیاد، و جماعة من الاعراب مثل الفضیل، و عجرمة، و أبی المکارم، و قوم لا یثق باکثرهم البصریون.
و کان ینحرف عن الاصمعی و لا یقول فی أبی زید الاخیرا.
و کان أبو نصر الباهلی یتعنت ابن الاعرابی و یکذبه، و یدعی علیه التزید و یزیفه، و ابن الاعرابی أکثر حفظا للنوادر منه، و أبو نصر أشد تثبتا و أمانة و أوثق.
و اما أبو عبید القاسم بن سلام، فانه مصنف حسن التألیف، الا انه قلیل الروایة یقتطعه عن اللغة علوم افتن فیها، فأما کتابه «الغریب المصنف» فانه اعتمد فیه علی کتاب عمله رجل من بنی هاشم جمعه لنفسه و أخذ کتب الاصمعی، فبوب ما فیها و أضاف إلیها شیئا من علم أبی زید، و روایات عن الکوفیین، و أما کتابه فی «غریب الحدیث» ، فانه اعتمد فیه علی کتاب أبی عبیدة معمر بن المثنی فی
ص:348
«غریب الحدیث» و کذلک کتابه فی «غریب القرآن» منتزع من کتاب أبی عبیدة و کان معهذا ثقة ورعا لا بأس به، و قد روی عن الاصمعی و أبی عبیدة و لا نعلمه سمع من أبی زید شیئا.
قلت: قد صرح فی عدة مواضع من «الغریب المصنف» بسماعه منه، قال:
و سمع من الفراء، و الاموی، و الاحمر، و أبی عمرو.
و ذکر أهل البصرة أن أکثر ما یحکیه عن علمائهم من غیر سماع انما هو من الکتب، و قد أخذت علیه مواضع من کتابه «الغریب المصنف» و کان ناقص العلم بالاعراب.
و کان فی هذا العصر من الرواة ابن بجدة، و أبو الحسین الاثرم(1)، فکان ابن بجدة یختص بعلم أبی زید و روایته، و کان الاثرم یختص بعلم أبی عبیدة و روایته و کان أبو محمد سلمة بن عاصم راویة الفراء و فیه ورع شدید.
و انتهی علم الکوفیین الی أبی یوسف یعقوب بن اسحاق السکیت، و أبی العباس أحمد بن یحیی ثعلب، و کانا ثقتین أمینین، و یعقوب أسن و أقدم و أحسن الرجلین تألیفا، و ثعلب أعلمهما بالنحو.
و کان یعقوب أخذ عن أبی عمرو، و الفراء، و کان یحکی عن الاصمعی، و أبی عبیدة، و أبی زید من غیر سماع، الا ممن سمع منهم نحو الاثرم، و ابن بجدة و أبی نصر، و کان ربما حکی عن أعراب ثقات عنده، و قد أخذ عن ابن الاعرابی شیئا یسیرا.
و کان ثعلب یعتمد علی ابن الاعرابی فی اللغة، و علی سلمة فی النحو، و کان یروی عن بن بجدة کتب أبی زیدة، و عن الاثرم کتب أبی عبیدة، و عن أبی نصر کتب الاصمعی، و عن عمرو بن أبی عمرو کتب أبیه، و کان ثقة متقنا، یستغنی بشهرته
ص:349
عن نعته.
و أما أبو جعفر محمد بن حبیب(1)، فانه صاحب أخبار، و لیس فی اللغة هناک، و قد أخذ عن سلمة ابنة أبو طالب المفضل(2)، و قد أخذ أیضا عن یعقوب، و ثعلب.
و قد نظرت فی کتبه فوجدته مخلطا متعصبا، ورد أشیاء من کتاب العین أکثرها غیر مردود، و اختار اختیارات فی اللغة و النحو و معانی القرآن غیرها المختار.
و أما محمد بن القاسم بن محمد بن بشار الانباری(3)، و من روی عنه مثل أحمد بن عبید الملقب أبا عصیدة(4)، فان هؤلاء رواة أصحاب أسفار، لا یذکرون مع من ذکرنا.
و جملة الامر أن العلم انتهی الی من ذکرنا من أهل المصرین علی الترتیب الذی رتبناه، و هؤلاء اصحاب الکتب و المرجوع إلیهم فی علم العرب، و ما أخللنا بذکر أحد الا لسبب: أما لانه لیس بامام و لا معول علیه، و أما لانه لم یخرج من تلامذته أحد لیحیی ذکره، و لا من تألیفه شیء یلزم الناس نشره، کامساکنا عن ذکر الیزیدیین، و هم بیت علم، و کلهم یرجعون الی جدهم أبی محمد یحیی بن المبارک الیزیدی(5)، و هو فی طبقة أبی زید و الاصمعی، و أبی عبیدة، و الکسائی،
ص:350
و علمه عن أبی عمرو، و عیسی بن عمر، و یونس، و أبی الخطاب الاخفش الاکبر(1).
و قد روی عن أبی عمرو القراءة المشهورة فی أیدی الناس، الا أن علمه قلیل فی أیدی الرواة، الا فی اهل بیته و ذریته، و هو ثقة امین مقدم مکین، و لا علم للعرب الا فی هاتین المدینتین، فأما مدینة الرسول صلی اللّه علیه و سلم، فلا نعلم بها اماما فی العربیة](2) -الخ.
از این عبارت، ظاهر است که علمای کوفه که مصاحبین ملوک بغداد بودند و از جمله شان اند در عصر فراء: أبو محمد عبد اللّه بن سعید الاموی، و أبو الحسن علی بن المبارک الاخفش الکوفی، و أبو عکرمه ضبی صاحب کتاب «الخیل» ، بمرتبۀ أبی زید و امثال او در احتیاط و تحفظ و تثبت و تحقیق اصول نمی رسند.
و أبو عدنان که کتاب «القسی» او کتاب خوب است بعد کتاب أبی حاتم، روایت کتب أبو زید نموده و از مستفیدین او بوده.
و نیز از آن واضحست که أبو عبد اللّه محمد بن زیاد اعرابی، آخذ علم أبی زید خاصة بوده، و با وصف انحراف از اصمعی، در أبو زید جز کلمۀ خیر نمی گفت.
و نیز از آن واضحست که أبو عبید القاسم بن سلام، که مصنف حسن التألیف است، علم أبو زید را أخذ کرده، و در تصنیف خود داخل نموده.
و سیوطی تصریح کرده بآنکه او در چند موضع از کتاب «غریب» ، تصریح بسماع خود از أبو زید نموده.
و نیز از آن ظاهر است که ابن بجده مختص بود بعلم أبی زید و روایت
ص:351
آن، و أبو یوسف یعقوب بن اسحاق السکیت حکایت می کرد بواسطه از أبو زید، و أبو عبیده، و اصمعی.
و نیز از آن ظاهر است که ثعلب که ثقۀ متقن است، و مستغنی است بشهرت خود از نعت ناعت، روایت می کرد از ابن بجده کتب أبی زید را.
و نیز از آن واضحست که کسانی را که أبو الطیب ذکر نموده، و أبو زید از صدور ایشانست، انتهای علم بایشان واقع شده، و اینها اصحاب کتب و مرجوع إلیهم در علم عرب می باشند.
و نیز از قول او: «ما اخللنا» -الخ واضحست که کسانی را که أبو الطیب ذکر کرده ائمۀ معول علیهم بودند، و برای ایشان تلامذه بودند که احیای ذکرشان کردند، بخلاف کسانی که ذکرشان ننموده، گو از اهلبیت علم باشند لکن بمرتبۀ مذکورین نمی رسند.
و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:
[لطیفة: قال أبو عبد اللّه محمد بن المعلی الازدی(1) فی کتاب «الترقیص» :
حدثنی هارون بن زکریا(2) ، عن البلعی، عن أبی حاتم، قال: سألت الاصمعی:
لم سمیت منی، منی؟ ، قال: لا أدری، فلقیت أبا عبیدة، فسألته، فقال: لم أکن مع آدم حین علمه اللّه الاسماء، فاسأله عن الاشتقاق الاسماء، فأتیت أبا زید فسألته، فقال: سمیت منی لما یمنی من الدماء].
از این عبارت، ظاهر است که أبو حاتم از اصمعی و أبو عبیده وجه
ص:352
تسمیۀ بمنی پرسید، و هر دو از بیان وجه عاجز شدند و پی بآن نبردند، و هر گاه از أبو زید پرسید، وجه آن بیان کرد و حل معضله نمود.
قوله: [و متمسک او قول أبو عبیده است در تفسیر «هِیَ مَوْلاکُمْ» أی أولی بکم].
اقول: دلیلی بر این دعوی که متمسک أبو زید قول أبو عبیده است وارد نفرموده، و أبو زید معاصر أبو عبیده است، و در سن هم قریب او است، که ولادت أبو زید در سنۀ عشرین و مائة است، کما فی «طبقات(1) القراء» لابن الجزری، و نووی ذکر کرده که او وفات یافته در سنة خمس عشرة و مائتین(2)، و برای او نود و سه سال بود، و کذا ذکر الذهبی فی «العبر(3)» و الیافعی فی «مرآة الجنان»(4).
و ولادت أبو عبیده در سنۀ ثنتی عشرة و مائة بوده.
سیوطی در «بغیه» بترجمۀ أبو عبیده گفته:
[ولد سنة ثنتی عشرة و مائة، و مات سنة سبع(5)، و قیل: عشر، و قیل: احدی عشرة و مائتین](6).
ص:353
و با وصف این همه قرب عمر و معاصرت و اتحاد زمان حسب افادات محققین عالی درجات، أبو زید اعلم و افضل است از أبو عبیده.
آنفا دانستی که «مبرد» تصریح کرده است بآنکه أبو زید اعلم است بنحو از اصمعی، و أبو عبیده.
و نیز از افادۀ «ابن مناذر» ظاهر است که أبو عبیده جواب می داد در نصف لغت، و أبو زید جواب می داد در دو ثلث لغت، پس افضلیت أبو زید از أبو عبیده در لغت ظاهر باشد.
و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده از حکایت أبو حاتم در استفسار وجه تسمیۀ منی از اصمعی و أبو عبیده و أبو زید ظاهر است، و قطع نظر از این افادۀ شاهصاحب تکذیب خواجه کابلی مکررا و مؤکدا می نماید، زیرا که او نفی صحت ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) از أبو زید می نماید، و شاهصاحب اولا افاده کرده اند که أبو زید این را تجویز نموده و ثانیا افاده می کنند که او در این تجویز تمسک نموده است بقول ابو عبیده.
پس بتکرار و تأکید از ارشاد مخاطب وحید ثابت شد که أبو زید تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده است، و این تکذیب صریح خواجه کابلی است، و للّه الحمد علی ذلک.
و نیز از این عبارت شاهصاحب، ظاهر است اعتراف و اقرار بآنکه أبو عبیده در تفسیر هِیَ مَوْلاکُمْ(1) گفته: أی أولی بکم.
پس ثابت شد که نزد أبو عبیده (مولی) بمعنی (أولی) می آید، و در کلام الهی مراد از (مولی) (أولی) است.
ص:354
پس شناعت انکار و استهزای شاهصاحب بر أخذ (مولی) بمعنی (أولی) در حدیث غدیر، و تفسیر کلام حضرت بشیر نذیر صلّی اللّه علیه و آله ما نفح المسک و العبیر، موافق تفسیر کلام ایزد قدیر، حسب افادۀ خودشان ظاهر شد.
و اما حمل این تفسیر بر بیان حاصل معنی، پس جوابش عنقریب می آید که: اولا: دعوی بی دلیل است. و ثانیا: بر تقدیر تسلیم، منافی استفادۀ معنی (أولی) از (مولی) بهیچ وجه نیست.
و نیز از این افادۀ شاهصاحب، نهایت تعصب خواجه کابلی ظاهر می شود که شاهصاحب ناچار اقرار بتفسیر أبو عبیده (مولی) را (بأولی) ، می نمایند و کابلی اصلا بآن لحاظ ننموده، و در کتمان آن کوشیده، بر انکار محض اکتفا کرده و بمفاد «زاد فی الطنبور نغمة» نفی صحت ثبوت آن از أبو زید هم کرده.
قوله: [لکن جمهور أهل عربیت در این تجویز و تمسک تخطیه کرده اند].
اقول: کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً(1).
کمال عجب است که با این همه جلالت و ریاست و امامت متسننین، تحلیل کذب صراح و بهتان بواح برای خود نموده، کذبات متواترۀ مکرره، و افتراءات متوالیۀ مزورۀ، و هفوات واهیۀ شنیعۀ بی اثر، و خرافات باطلۀ فظیعۀ بی ثمر، بی محابا سر می دهد، و اصلا مبالاتی بهول روز معاد، و هراس از تشنیعات علمای نقاد ندارد! ! ، فلا حول و لا قوة الا باللّه.
آری می توان گفت که ایثار این اکاذیب، و اختیار این افتراءات، برای تصدیق قضیۀ مشهورۀ «الولد سر لابیه» ، از حضرت شاهصاحب در این مقام سر زده، زیرا که والد ما جدشان بمزید ورع و دیانت، جسارت
ص:355
نموده بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) که رئیس المتعصبین و المتعنتین فخر رازی و اشیاع و اتباع او هم، کلامی در آن نکرده بودند این فرزند ارجمندشان اگر چه بکدام مصلحت نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) نکرده، لکن در نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، ترقی بر رازی و اتباع او هم نموده، که اختراع این اکاذیب عجیبه و افتراءات غریبه آغاز نهاده، رشادت و نجابت و صدق و امانت را بغایت قصوی رسانیده، مزیت خود بر والد مساجد خود بتکثیر کذبات و افتراءات، ظاهر فرموده.
بالجمله ظاهر است که هرگز جمهور اهل عربیت تخطیۀ قائل این قول نکرده اند، «و المدعی مطالب بالدلیل و لن یجد إلیه الی آخر الدهر من سبیل» .
آری جمعی کثیر از اساطین ائمۀ عربیت مثل: یحیی بن زیاد الفراء و أبو عبیدة معمر بن المثنی، و أبو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی الاخفش و أحمد بن یحیی المعروف بثعلب، و أبو العباس محمد بن یزید المعروف بالمبرد، و أبو اسحاق ابراهیم بن محمد الزجاج، و أبو بکر محمد بن القاسم المعروف بابن الانباری، و محمد بن عزیز السجستانی، و علی ابن عیسی بن علی الرمانی النحوی، و أبو نصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری، و أبو اسحاق أحمد بن محمد الثعلبی النیسابوریّ، و أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی، و أبو الحجاج یوسف بن سلیمان الشنتمری، و قاضی أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد الزوزنی، و أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد الشیبانی التبریزی، و حسین بن مسعود الفراء البغوی، و أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری، و غیر ایشان ممن سمعت
ص:356
اسماءهم، موافقت أبو زید در اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده و قائل بقول أبی زید گردیده اند.
پس اگر این موافقت و معاضدت و مساعدت و تصدیق و اقرار را، تخطیه و رد و انکار نامند فلا مشاحة فی الاصطلاح.
نهایت تحیر است که جناب شاهصاحب در مقام رد و ابطال قول أبو زید، که بسیاری از ائمه موافق او هستند، از ایراد شاهد و دلیل اعراض ورزیده ادعای تخطیۀ جمهور اهل عربیت این قول را آغاز نهاده، کذب و بهتان را رواجی تمام داد، و ادنی متدینی هم، چنین دعوی دروغ بر زبان نتوان آورد، چه جا علمای فاضل و کملای مدقق؟ ! و شناعت این کذب فاحش و افترای داهش، بحدی ظاهر و واضحست که رازی رئیس المنکرین و مقتدی الجاحدین، با وصف مسیس حاجت و شدت اهتمام در این باب، جسارت بر ذکر آن نیافته، و نه اتباع و اشیاع او کالاصفهانی، و الایجی، و الجرجانی، و البرزنجی، و الهیتمی، و الکابلی، با وصف تقلید رازی در این باب این بهتان بر ائمۀ عربیت بافته.
و محتجب نماند که ادعای این معنی که جمهور اهل عربیت تخطیۀ أبو زید در تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) کرده اند، دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد جمهور اهل عربیت ثابت است که أبو زید اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده، پس بطلان نفی کابلی صحت ثبوت این معنی از أبو زید، باعتراف جمهور اهل عربیت، حسب افادۀ شاهصاحب ثابت باشد، و کذب کابلی بافادۀ شاهصاحب، مرة بعد اخری، واضح و محقق گردد، و للّه الحمد علی ذلک.
ص:357
و از غرائب مضحکه آنست که شاهصاحب در باب مکاید بقول أبو زید لغوی بمقابلۀ اهل حقّ، احتجاج و استدلال می نمایند، و در اینجا چون قول أبو زید را موافق اهل حق یافتند، بطمطراق تمام سر رد و تغلیط او افراشتند، و بمزید صدق و ورع، تخطیۀ او را بجمهور اهل عربیت منسوب ساختند.
و عبارت شاهصاحب در باب مکاید، بعد ذکر دو قراءت جر و نصب أَرْجُلَکُمْ(1) در آیۀ وضو این است:
پس چون در حکم این دو قرائت تأمل کردیم، نزد اهل سنت تطبیق در میان هر دو بدو وجه یافتیم:
یکی آنکه مسح را بر غسل حمل کنند، چنانچه أبو زید انصاری، و دیگر لغویان تصریح کرده اند که: [المسح فی کلام العرب یکون غسلا، یقال للرجل إذا توضأ تمسح، و یقال: مسح اللّه ما بک، أی أزال عنک المرض، و یقال: مسح الارض المطر]-الخ(2).
و بفرض غیر واقع اگر کسی از لغویین بتصریح صریح هم، نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می کرد، باز هم در آن حجتی نبود بمقابلۀ مثبتین، زیرا که مثبت مقدم است بر نافی، و اثبات اثبات برای احتجاج و استدلال اهل حقّ کافی است و وافی، و بنابر این قاعده اگر نفات از ائمۀ ثقات هم می بودند و مساوی، بلکه أزید و اکثر هم می بودند، کلامشان لائق اعتنا نبود، چه جا که اقل و اندر هم نیستند، بلکه اصلا وجودی ندارند.
ص:358
و هر گاه افضلیت أبو زید از أبو عبیده و اصمعی بلکه خلیل، سابقا ظاهر و واضح شد، و این هم ثابت گردید که تمام علم عرب مأخوذ است از أبو زید، و أبو عبیده، و اصمعی، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی) باعتراف شخصی ثابت شد که افضل است از جمیع آن کسانی که جمیع علم عرب مأخوذ است از ایشان.
و چون أبو عبیده هم، تفسیر (مولی بأولی) نموده، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی) صراحة بافادۀ دو کس از جملۀ این سه کس ثابت شد که جمیع علم عرب مأخوذ از ایشان است.
و چون اصمعی مادح أبو زید و تلمیذ او، و مستفید و کاسه لیس او است که حسب نقل (نووی) تصریح کرده است بآنکه این کس یعنی أبو زید عالم ما و معلم ما است از سی سال.
و نیز اصمعی و أبو عبیده بجواب سؤال سائلی از حال أبو زید، کمال عفاف و تقوی و اسلام او ثابت کرده اند، و حسب افادۀ یافعی، و سیوطی اصمعی بخطاب أبو زید گفته که تو رئیس و سید ما هستی از پنجاه سال.
پس انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و آن هم با این همه زور و شور در حقیقت تخطیه و تغلیط و رد شنیع است بر حضرات ثلاثه، که مقتدای جمیع عالم در علم عرب اند، و جمیع علم عرب مأخوذ از ایشانست، که دو تا از این سه کس مصرح بمجیء (مولی) بمعنی (اولی) هستند، و شخص ثالث أعنی اصمعی، أبو زید را که مثبت مجیء (مولی) بمعنی (اولی) است، بمدح عظیم و تبجیل فخیم نواخته است و بتلمیذ و استفادۀ طویلۀ خود از او اعتراف و اقرار کرده.
ص:359
قوله: [و گفته اند که اگر این قول صحیح باشد، لازم آید که بجای (فلان أولی منک) ، (مولی منک) گویند].
اقول: این حرف واهبی را متعصبین غیر متدبرین أعنی رازی قاصر الباع، و اتباع و اشیاع او که بهره از عربیت ندارند، و در فنون وهمیه و مجادلات رسمیه منهمک اند گفته اند، شاهصاحب از راه دیانتی که دارند، آن را منسوب بجمهور اهل عربیت نموده اند، فاللّه حسیبه و حسیب امثاله، و المنزل علیهم شدید عقابه و نکاله.
کمال حیرت است که شاهصاحب در تأیید باطل و رد حق، چنان مدهوش و مبهوت شده اند، که از ظهور غایت شناعت و سماجت، این شبهۀ سخیفه واهیه بر أدانی طلبۀ ناظرین اوائل رسائل معروفه، مثل «مسلم»(1) و سلم(2) بهاری، و شروح آن که دستمال طلبۀ علوم این دیار است، و بطلان این شبهه از اوائل و مبادی این هر دو کتاب و شروح آن ظاهر، نیز مبالاتی نکردند، و هر گاه شاهصاحب بکتاب «مسلم» و «سلم» اعتنای نکردند، و مبادی مقام درس هر دو را بنظر بصیرت ملاحظه نفرمودند پس از ایشان شکایت عدم اعتناء بدیگر کتب مبسوطۀ اصول و تحقیقات محققین فحول، و عدم مبالات بافادات ائمۀ لغویین و محققین نحویین،
ص:360
و عدم نظر در کلمات حذاق متکلمین، چه طور بر زبان توان آورد؟ ! و چون خواجه کابلی مناسبتی بعلم عربیت داشته، چنانچه افادات ائمۀ عربیت را که مثبت مجیء (مولی) بمعنی (اولی) است، قابل توجیه و تأویل علیل نیافته، از ذکر آن مطلقا اعراض ورزیده، همچنان از ذکر این اعتراض واهی و شبهۀ رکیکه طی کشح نموده، خود را از مؤاخذات محققین، و دار و گیر منقدین بیکسو کشیده، و خوف کرده که اگر تشبث بآن خواهد نمود، نهایت بعد او از تحقیقات ائمۀ اصول و اطلاقات عرب عرباء و افادات لغویین و نحویین، ظاهر خواهد شد.
و چون فخر رازی در بیان این شبهه که شاهصاحب باختصار و اقتصار آورده اند، براه تطویل و تفصیل رفته، لهذا، اولا عبارت رازی بعینها نقل می کنم، و بعد آن باستیصال تقریر رکیکش، که در ضمن آن افادۀ شاهصاحب «هباء منبثا» خواهد شد، می پردازم.
پس باید دانست که رازی در «نهایة العقول» بعد عبارت سابقه گفته:
[ثانیهما: ان المولی لو کان یجیء بمعنی الاولی، لصح أن یقرن بأحدهما کل ما یصح قرنه بالآخر، لکنه لیس کذلک، فامتنع کون المولی بمعنی الاولی.
بیان الشرطیة: ان تصرف الواضع لیس الا فی وضع الالفاظ المفردة للمعانی المفردة، فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض، بعد صیرورة کل واحد منها موضوعا لمعناه المفرد، فذلک أمر عقلی، مثلا إذا قلنا: «الانسان حیوان» فافادة لفظة «الانسان» للحقیقة المخصوصة بالوضع، و افادة لفظ «الحیوان»
ص:361
للحقیقة المخصوصة أیضا بالوضع، فأما نسبة الحیوان الی الانسان بعد المساعدة علی کون کل واحد من هاتین اللفظتین موضوعة للمعنی المخصوص، فذلک بالعقل، لا بالوضع.
و إذا ثبت ذلک فلفظة «الاولی» إذا کانت موضوعة لمعنی، و لفظة «من» موضوعة لمعنی آخر، فصحة دخول احدهما علی الآخر لا یکون بالوضع، بل بالعقل.
و إذا ثبت ذلک فلو کان المفهوم من لفظة «الاولی» بتمامه من غیر زیادة و لا نقصان، هو المفهوم من لفظة «المولی» و العقل حکم بصحة اقتران المفهوم من لفظة «من» بالمفهوم من لفظة «الاولی» وجب صحة اقترانه أیضا بالمفهوم من لفظة «المولی» لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما.
بیان انه لیس کل ما یصح دخوله علی أحدهما صح دخوله علی الآخر انه لا یقال: «هو مولی من فلان» ، کما یقال: «هو أولی من فلان» و یصح أن یقال:
«هو مولی» و «هما مولیان» و لا یصح أن یقال: «هو أولی» بدون «من» و «هما أولیان» و تقول: «هو مولی الرجل» و «مولی زید» ، و لا تقول: «هو أولی الرجل» و لا «أولی زید» و تقول: «هما أولی رجلین» و «هم أولی رجال» ، و لا تقول:
«هما مولی رجلین» و لا «هم مولی رجال» ، و یقال: «هو مولاه و مولاک» ، و لا یقال:
«هو أولاه و أولاک» .
لا یقال: أ لیس یقال: «ما أولاه» ؟ لانا نقول: ذاک افعل التعجب، لا افعل التفضیل، علی أن ذاک فعل، و هذا اسم، و الضمیر هناک منصوب و هنا مجرور.
فثبت بهذین الوجهین انه لا یجوز حمل المولی علی الاولی، و هذا الوجه فیه نظر مذکور فی الاصول].
ص:362
محتجب نماند که این همه دندنه(1) و دبدبه(2) ، و قلقله(3) ، و قعقعۀ رازی در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، ناشی از محض حب تخدیع و تدسیس است، و چون شناعت و فظاعت مجرد شبهۀ عدم استعمال (مولی) مثل استعمال (أولی) بنهایت مرتبۀ ظاهر و واضح بود، رازی مجرد آن را برای اضلال عوام کافی ندیده، بمزید تخدیع و تخویف و تهویل ناواقفین در تلفیق مقدماتی چند نهایت واهی و بی اصل، که صریح کذب و هزل، و خلاف عقل و نقل است، کوشیده، خود را مضحکۀ عالم ساخته، کمال دقت نظر و متانت فهم خود بر حذاق آفاق ظاهر نموده.
و پر ظاهر است که از شأن ادانی طلبۀ علوم بعید است که بچنین حرفهای واهی و یاوه السنۀ خود آلایند، و قصب مسابقت در مکابره و انکار بدیهی ربایند، و لکن
«حب الشیء یعمی و یصم» .
بالجمله رکاکت تقریر سراسر تزویر رازی نحریر معدوم النظیر، بر ناقد بصیر و متأمل خبیر، ظاهر و مستنیر است بچند وجه:
أول: آنکه دعوی این معنی که تصرف واضع محصور است در وضع الفاظ مفرده برای معانی مفرده، و ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر امر عقلی است، محض دعوی است، و دلیلی بر آن وارد نکرده، و اگر
ص:363
بنابر محض ادعا در این مقامات گذاشته شود، هر کس را دعوی هر امر ممکن است، فیتسع الرقع علی الراقع.
دوم: آنکه رازی بعد دعوی سابق، عدول و نکول از ایراد دلیل نموده بسبب مزید عجز و اضطرار، و نهایت انکسار و انتشار، بجای دلیل تمثیل علیل فرانهاده، و پر ظاهر است که تمثیل، بعد اثبات مطلوب بدلیل متین قابل التفات می باشد، و تشبث بمحض تمثیل، بغیر اثبات مطلوب ببینة و برهان، موجب نهایت استغراب ارباب امعان است.
سوم: آنکه دعوی این معنی که نسبت حیوان بسوی انسان، بعد مساعدت بر آنکه هر واحد از این هر دو لفظ موضوع است برای معنای مخصوص پس این معنی بعقل است نه بوضع، دلیل صریح است بر اختباط عقل و تغییر وضع و اختلال طبع، زیرا که کلام در ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بود، کما یدل علیه صریحا قوله: [فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض بعد صیرورة کل واحد منهما موضوعا لمعناه المفرد، فذلک أمر عقلی].
و ضم بعض الفاظ بسوی بعض الفاظ عبارت است از ترکیب آن حسب قاعدۀ لسان مثل آنکه فعل را با فاعل ضم می کنند، و مضاف را با مضاف إلیه، و مبتدا را با خبر، و صفت را با موصوف، و «من» و «الی» را با «سرت» و «با» را با «مررت» و امثال آن، پس این ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بحسب استعمال و نطق است، و نسبت حیوان بسوی انسان حسب تصور و تعقل است.
پس کمال حیرت است که این امام المشککین بلا فصل فاصل در کلام واحد داد تهافت می دهد، یعنی دعوی امری می نماید، و در مقام اثبات آن، با وصف عدم تطرق فاصل، ذکر امر آخر می کند، و بمراحل قاصیه
ص:364
از طریق فهم و عقل و استدلال و تقریب خود را دور افگنده، کمال جمود و خمود و قلت فطنت، و فقد امعان و ثقوب نظر خود ظاهر می سازد.
بر أدنی کسی که حظی از ادراک و فهم داشته باشد ظاهر است که کلام در صحت اقتران لفظی بلفظ دیگر در استعمال بود، نه در نسبت مفاهیم و مصادیق.
همانا رازی بسبب کمال جنوح تأیید باطل و استنکاف از قبول حق، امعان و تحقیق را مطلقا ترک داده، تمییز و تفریق در نسبت بین المفاهیم و اقتران لفظ بلفظ آخر ننموده، هر دو را یکسان پنداشته، حال آنکه پر ظاهر است که نسبت در مصادیق الفاظ امری است عقلی، و صحت اقتران لفظی بلفظی از امور منقوله است، پس امر نقلی را بر امر عقلی قیاس نمودن و دو امر مختلف را در یک سلک کشیدن، رونقی تازه برای بازار خبط و خلط، و ترک تدبر و ضبط بخشیدن است! و از قیاس اول من قاس هم پا را فراتر نهادن، و ابواب اقبح طعن و تشنیع بر روی خود گشادن است! .
چهارم: آنکه قول او: «و إذا ثبت ذلک» الخ، دلالت واضحه دارد بر آنکه او در ما سبق مقصود خود را ثابت کرده، حال آنکه در ما سبق دو أمر ذکر کرده: یکی دعوی، و دیگر تمثیل، و پر ظاهر است که بمجرد دعوی، أمری ثابت نمی شود، باقی ماند تمثیل: پس بر متدرب نبیل ظاهر است که از محض تمثیل هم دعوی ثابت نمی شود، اگر چه تمثیل مطابق ممثل له هم باشد، چه جا که این تمثیل از ممثل له بمراحل قاصیه دورتر افتاده؟ پنجم: آنکه پر ظاهر است که معنی (من) را بر معنی انسان و حیوان
ص:365
قیاس نمودن کار انسان نیست! ، چه معنی انسان و حیوان هر دو مستقل بالمفهومیة است، بخلاف معنی (من) که معنایش غیر مستقل است، و معنی غیر مستقل را با معنی مستقل نسبتی نیست.
ششم: آنکه دعوی این معنی که هر گاه لفظ (أولی) موضوع باشد برای معنی، و لفظ (من) موضوع باشد برای معنی آخر، پس صحت دخول احدهما بر آخر بوضع نخواهد بود بلکه بعقل، از غرائب مجازفات، و عجائب تقولات، و طرائف خزعبلات، و ظرائف مضحکات است، و صدور مثل آن از صغار اطفال و ربات الحجال هم مستبعد، نه که از مثل چنین عالم نحریر و فیلسوف معدوم النظیر! ؟ و سماجت و شناعت این ادعای بی اصل و کذب خلاف نقل و عقل بحدی ظاهر است، که کسی که ادنی کتابی از کتب ابتدائیۀ نحو خوانده باشد سخریه بر آن می زند، و کمال تعجب و تحیر از قائل آن آغاز می نهد، پر ظاهر است که اگر صحت اقتران لفظی بلفظی مبنی بر محض عقل باشد، و حاجت بسماع مرتفع گردد، بسیاری از احکام نحویه بی اصل گردد، و اختلال عظیم و فساد کبیر در أمر لسان حادث شود، که عقل از ادراک غایت آن قاصر است.
و اعجباه که فخر رازی بیک حرف واهی جمیع مساعی جمیلۀ نحویین را در بحث و فحص از اوضاع تراکیب کلمات، و شدت اهتمامشان را در أخذ تألیفات و ترکیبات از استعمالات عرب، «هباء منثورا» ساخته! ! و ادلۀ بطلان مزعوم رازی در کتب ابتدائیۀ نحو بسیار است، فضلا عن غیرها، بنابر تنبیه اشاره ببعض آن کرده می شود.
ص:366
پس، از آن جمله است: وجوب حذف خبر در مواضع عدیده:
شیخ جمال الدین أبو عمرو عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب(1) المالکی النحوی، و در «کافیه نحو» گفته:
[و قد یحذف المبتدأ لقیام قرینة جوازا کقول المستهل: «الهلال و اللّه» و الخبر جوازا مثل: «خرجت فاذا السبع» ، و وجوبا فیما التزم فی موضعه غیره مثل:
«لو لا زید لهلک عمر» و مثل: «ضربی زیدا قائما» و مثل: «کل رجل و ضیعته» و مثل: «لعمرک لا فعلن کذا»].
از این عبارت، ظاهر است که حذف خبر در این چار موضع واجب است حال آنکه پر ظاهر است که اگر ضم بعض الفاظ ببعض آن، مبنی بر محض عقل می بود، وجوب حذف خبر را در این مواضع وجهی نبود که بذکر خبر در این مواضع استحالۀ عقلی لازم نمی آید.
و نیز ابن حاجب در «کافیه» در مبحث مفعول مطلق گفته:
[و قد یحذف الفعل لقیام قرینة جوازا کقولک لمن قدم: خیر مقدم، و وجوبا سماعا نحو سقیا، و رعیا، و خیبة، و جدعا، و حمدا، و شکرا، و عجبا، و قیاسا فی مواضع.
منها ما وقع مثبتا بعد نفی أو معنی نفی داخل علی اسم لا یکون خبرا عنه، أو وقع مکررا نحو: ما أنت الا سیرا، و ما أنت الا سیر البرید و انما أنت سیرا، و زید سیرا سیرا.
و منها ما وقع تفصیلا لاثر مضمون جملة متقدمة مثل: «فشدوا الوثاق فأما منا بعد و أما فداء» .
ص:367
و منها ما وقع للتشبیه علاجا بعد جملة مشتملة علی اسم بمعناه و صاحبه مثل:
«مررت به فاذا له صوت صوت حمار و صراخ صراخ الثکلی» .
و منها ما وقع مضمون جملة لا محتمل لها غیره نحو: له علی ألف درهم اعترافا و یسمی تأکیدا لغیره.
و منها ما وقع مثنی مثل: لبیک و سعدیک].
از این عبارت، ظاهر است که حذف فعل مفعول مطلق قیاسا در مواضع عدیده که ذکر کرده لازم و واجب است، و پر ظاهر است که بذکر فعل در این مواضع استحالۀ عقلی لازم نمی آید، پس اگر بنای ترکیب و ضم بعض الفاظ بسوی بعض آن بر محض عقل می بود، ذکر فعل در این مواضع ممتنع نمی شد.
و نیز از این عبارت، ظاهر است که حذف فعل مفعول مطلق سماعا در مثل سقیا، و رعیا، و خیبة، و جدعا، و شکرا، و عجبا واجب است.
و پر ظاهر است که عقل هرگز آبی نیست از ذکر فعل در این مواضع، پس اگر ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بعقل است نه بوضع واضع، وجهی نباشد برای ادعای ابن حاجب و امثال او وجوب حذف را در این الفاظ.
و نیز ابن حاجب در ذکر مفعول به گفته:
[و قد یحذف الفعل لقیام قرینة جوازا، نحو زیدا لمن قال: من أضرب و وجوبا فی أربعة مواضع: الاول سماعی نحو امرءا و نفسه، و «انتهوا خیرا لکم، و أهلا و سهلا]-الخ.
از این عبارت، ظاهر است که در امرءا و نفسه، و انتهوا خیرا لکم، و أهلا و سهلا حذف فعل واجب است، و ظاهر است که اگر مدار ترکیب بر
ص:368
محض عقل می بود و سماع در آن دخلی نمی داشت، اظهار فعل در این مواضع هم جائز می شد.
و از ملاحظۀ کتب مبسوطه ظاهر است که علاوه بر این الفاظ که ابن حاجب ذکر کرده، الفاظ دیگر بسیار است که حذف فعل سماعا در آن واجب است.
شیخ رضی(1) طاب ثراه در «شرح کافیه» فرموده:
[القرینة الدالة علی تعیین المحذوف قد تکون لفظیة، کما إذا قال شخص من أضرب؟ فتقول: زیدا، و قد تکون حالیة، کما إذا رأیت شخصا فی یده خشبة قاصدا لضرب شخص، فتقول زیدا.
(قوله: امرءا و نفسه) أی دع امرءا و نفسه، و الواو بمعنی مع، أو للعطف، و علة وجوب الحذف فی السماعیات کثرة الاستعمال، و انما کانت سماعیة لعدم ضابط یعرف به ثبوت علة وجوب الحذف، أی کثرة الاستعمال بخلاف المنادی فان الضابط کونه منادی قوله تعالی: اِنْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ(2) تفسیر سیبویه: انتهوا عن التثلیث و ائتوا خیرا لکم.
و قال الکسائی: التقدیر انتهوا یکن خیرا لکم، و لیس بوجه، لان «کان» لا یقدر قیاسا، فلا یقال: عبد اللّه المقتول، أی کن ذلک.
و قال الفراء: لو کان علی اضمار کان لجاز اتق اللّه محسنا، أی تکن محسنا و هو عنده بتقدیر انتهوا انتهاء خیرا لکم.
و قولهم: حسبک خیرا لک، و وراءک أوسع لک، بتقدیر حسبک و ائت خیرا لک، و وراءک و ائت مکانا أوسع لک، یقوی مذهب سیبویه، أی تقدیر ائت فی
ص:369
الآیة، و کذا قوله:
فواعدیه سر حتی مالک أو الربی بینهما اسهلا
أی قولی: ائت مکانا أسهل، و کذا قولهم: انته أمرا قاصدا، أی انته عن هذا و ائت أمرا قاصدا، و قرینة ائت فی هذه المواضع انک نهیت فی الاول عن شیء، ثم جئت بعده بما لا ینهی عنه، بل هو مما یؤمر به، فیجب أن ینتصب بائت، أو اقصد أو ما یفید هذا المعنی، و لیس قولهم: «أمرا قاصدا» مما یجب حذف فعله علی ما ذکر سیبویه، و أورده الزمخشری فی ذلک، و أورد سیبویه انتهوا خیرا لکم و حسبک خیرا لک فیما وجب اضمار فعله، و لعله سمع ائته و ائت أمرا قاصدا باظهار ناصب أمرا، و لم یسمع اظهار ناصب خیرا لکم و خیرا لک، و الا فالثلثة متقاربة المعنی، و معنی أمرا قاصدا أمر إذا قصد، و القصد فی الامر خلاف القصور و الافراط،
قال علیه السّلام: «کلا طرفی قصد الامور ذمیم» .
(قوله: أهلا) أی اتیت أهلا لا اجانب، و سهلا أی وطئت مکانا سهلا علیک لا وعرا.
و قال المبرد: هی منصوبة علی المصدر أی رحبت بلادک مرحبا، أی رحبا(1) و اهلت أهلا، أی تأهلت تأهلا، فقدر له فعلا، و ان لم یکن له فعل کما قیل:
فی نحو القهقری علی نحو ما ذکرنا، و سهل موضعک سهلا، علی وضع سهلا موضع سهولة.
و من الواجب اضمار فعلها سماعا قولهم: «هذا و لا زعماتک» کأن المخاطب کان یزعم زعمات کاذبة، فلما ظهر ما یخالف ذلک من قول علیه سیماء الصدق صادر من غیره قیل له: هذا و لا زعماتک، أی هذا الحق، و لا أتوهم زعماتک، و یجوز أن یکون التقدیر: أزعم هذا و لا أزعم زعماتک، أو أزعم هذا و لا تزعم زعماتک.
ص:370
و منها قولهم: «من أنت زیدا» و أصله أن رجلا غیر معروف بفضیلة یسمی بزید، و کان اسم رجل مشهور، فأنکر ذلک علیه، أی من أنت ذاکرا زیدا، أو تذکر زیدا، و انتصاب ذاکرا علی الحال من معنی من أنت، أی من تکون، کما قیل فی کیف أنت و قصعة من ثرید، : أی کیف تکون، و یقال: هذا أیضا فیمن ذکر عظیما بسوء، أی من أنت تذکر زیدا، و یروی زید بالرفع، أی کلامک زید، نحو کلمته فوه الی فی، و النصب أقوی و أشهر.
و منها قولهم: «عذیرک من فلان» و العذیر اما بمعنی العاذر کالسمیع، أو المعذر کالالیم بمعنی المولم، و أعذر و عذر بمعنی، و یجوز أن یکون بمعنی العذر الا ان الفعیل فی مصدر غیر الاصوات قلیل کالنکیر، و أما فی الاصوات کالصهیل و النئیم(1)، فکثیر، و العذیر أیضا الحال یحاولها المرء یعذر علیها، قال:
جاری لا تستنکری عذیری سیری و إشفاقی علی بعیری
بین بقوله سیری و إشفاقی الحال التی ینبغی أن یعذر فیها و لا یلازم علیها، یقال هذا إذا أساء شخص الصنیع الی المخاطب، أی أحضر عاذرک، أو عذرک، أو الحال التی تعذر فیها و لا تلام، و هی فعل المکروه الی ذلک الشخص، أی لک العذر فیما تجازیه بسوء صنیعه إلیک، و معنی من فلان، أی من أجل الاساءة إلیه و ایذائه، أی أنت ذو عذر فیما تعامله به من المکروه].
الی أن قال:
[و منها قولهم: «أهلک و اللیل» ان کان الواو فیه بمعنی مع، فالمعنی الحق أهلک مع اللیل، أی لا یسبقک اللیل إلیهم، و ان کانت للعطف انتصب اللیل بفعل آخر غیر ناصب أهلک، أی الحق أهلک و أسبق اللیل.
و منها: «کلیهما و تمرا» ، أی أعطنی کلیهما و تمرا، و أصله انه قال شخص
ص:371
بین یدیه زبد و سنام و تمر لآخر: أی هذین ترید؟ مشیرا الی الزبد و السنام، فقال الآخر: ذلک.
و منها قولهم: «الکلاب علی البقر» ، أی أرسل، و «أ حشفا و سوء کیله» ، أی أ تجمع حشفا و سوء کیله، و «کل شیء و لا شتیمة حر» ، أی أصنع کل شیء و لا ترتکب شیتمة حر، و «ان تأتنی فأهل اللیل و النهار» ، أی فتأتی أهل اللیل و النهار، أی أهلا لک باللیل و النهار، و «دیار الاحبة» ، أی أذکرها.
و قولهم: «کالیوم رجلا» ، أی ما رأیت کرجل الیوم رجلا، علی حذف ناصب رجل، و حذف ما اضیف الی الیوم، و «کالیوم» حال مقدم من رجلا، و قد یقال: کلاهما بالرفع و تمر، أو کل شیء و لا شتیمة حر، أی کلاهما لی، و کل شیء أمم(1).
و وجوب الحذف فی جمیع ما ذکروا أمثالها لکونها أمثالا، أو کالمثل فی کثرة الاستعمال و الامثال و لا نغیر](2).
از این عبارت، ظاهر است که در بسیاری از الفاظ، سوای آنچه ابن حاجب ذکر کرده، حذف فعل واجب است، و اظهار آن سمت جواز ندارد، و پر ظاهر است که در اظهار آن اصلا استحالۀ عقلی، لازم نمی آید لکن لزوم اتباع سماع، سبب امتناع اظهار فعل گردیده، فلیذهب اتباع الرازی یمینا و شمالا، فلن یجدوا لتأیید مقاله مجالا.
و علامه سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:
[الاصول المرفوضة منها جملة الاستقرار الذی یتعلق به الظرف الواقع خبرا.
ص:372
قال ابن یعیش(1) : حذف الخبر الذی هو استقر و مستقر، و أقیم الظرف مقامه و صار الظرف هو الخبر و المعاملة معه، و نقل الضمیر الذی کان فی الاستقرار الی الظرف، و صار مرتفعا بالظرف، کما کان مرتفعا بالاستقرار، ثم حذف الاستقرار و صار أصلا مرفوضا، لا یجوز اظهاره للاستغناء عنه بالظرف.
و منها: خبر المبتدأ الواقع بعد «لو لا» نحو لو لا زید لخرج عمرو، و تقدیره لو لا زید حاضر.
قال ابن یعیش: ارتبطت الجملتان، و صارتا کالجملة الواحدة، و حذف خبر المبتدأ من الجملة الاولی، لکثرة الاستعمال، حتی رفض ظهوره و لم یجز استعماله.
و منها: قولهم: «افعل هذا اما لا» .
قال ابن یعیش: و معناه أن رجلا أمر بأشیاء یفعلها، فتوقف فی فعلها، فقیل له: افعل هذا ان کنت لا تفعل الجمیع، و زادوا علی «ان» ما، و حذف الفعل و ما یتصل به، و کثر حتی صار الاصل مهجورا.
و منها: قال ابن یعیش: بنو تمیم لا یجیزون ظهور خبر لا التبرئه و یقولون:
هو من الاصول المرفوضة.
و قال الاستاد أبو الحسن بن أبی الربیع فی «شرح الایضاح» : الاخبار عن سبحان اللّه یصح کما یصح الاخبار عن البراءة من السوء، لکن العرب رفضت ذلک، کما ان «مذاکیر» جمع لمفرد لم ینطق به، و کذلک «لییلیة» تصغیر لشیء لم ینطق به، و «أصیلان» تصغیر لشیء لم ینطق به، و ان کان أصله أن ینطق به، و کذلک سبحانه اللّه إذا نظرت الی معناه وجدت الاخبار عنه صحیحا، لکن العرب رفضت ذلک، و کذلک «لکاع» و «لکع» ، و جمیع الاسماء التی لا تستعمل الا فی النداء، إذا رجعت الی معانیها وجدت الاخبار ممکنا فیها بدلیل الاخبار
ص:373
عما هی فی معناه، لکن العرب رفضت ذلک.
و قال أیضا فی قولک «زیدا اضربه» : ضعف فیه الرفع علی الابتداء، و المختار النصب، و فیه اشکال من جهة الاسناد، لان حقیقة المسند و المسند إلیه ما لا یستقل الکلام بأحدهما دون صاحبه، و اضرب و نحوه یستقل به الکلام وحده، و لا تقدر هنا أن تقدر مفردا تکون هذه الجملة فی موضعه، کما قدرت فی «زید ضربته» .
فان قلت: فکیف جاء هذا مرفوعا و أنت لا تقدر علی مفرد یعطی هذا المعنی؟ قلت: جاء علی تقدیر شیء رفض و لم ینطق به، و استغنی عنه بهذا الذی وضع مکانه، و هذا و ان کان فیه بعد إذا أنت تدبرته وجدت له نظائر، الا تری ان «قام» اجمع النحویون علی ان اصله قوم، و هذا ما سمع قط فیه و لا فی نظیره، فکذلک «زید اضربه» ، کأن اضربه وضع موضع مفرد مسند الی زید علی معنی الامر، و لم ینطق قط به، و یکون کقام.
و قال أیضا: مصدر «عسی» لا یستعمل و ان کان الاصل لانه اصل مرفوض](1).
از این عبارت، ظاهر است که بسیاری از اصول در استعمال مرفوض است، پس اگر مدار ترکیب بر عقل می بود نه سماع، رفض این اصول مقبول نمی شد، و استعمال این اصول مرفوضه جائز می گردید، و إذ لیس فلیس.
پس عجب که فخر رازی برفض ملاحظۀ اصول مرفوضه، اساس انکار بر تشکیک مرفوض و وهم مرفوض گذاشته، أعلام تخجیل اتباع و اشیاع، و معتقدین فضل و کمال خود افراخته، و لیت شعری کیف خفی علیه ان بناء و همه الرکیک علی شفا جرف هار، و تشکیکه کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار!
ص:374
هفتم: آنکه بطلان ادعای این معنی که صحت دخول یکی از هر دو:
«أولی» و «من» بر آخر بوضع نیست، در کمال انجلاء و وضوح است زیرا که اقتران «من» «بأولی» مأخوذ از سماع و نقل است، و اگر مناط آن بر سماع نمی بود، بجای (من) حروف دیگر را هم مثل «عن» و «علی» و «الی» و «فی» و «با» می آوردند، چه عقلا ممکن است بگویند زید أولی الی عمرو، و مراد آن باشد که اولویت زید منتهی است بعمرو، نیز استحاله لازم نمی آید، و نیز اگر بگویند: زید أولی فی عمرو، یعنی زید أولی است در باب عمرو هیچ استحاله پیدا نمی شود، و نیز اگر بگویند:
زید أولی بعمرو، بجای زید اولی من عمرو، هیچ استحاله لازم نمی آید پس نفی صحت اقتران «أولی» بمن بوضع، حرف عجیب الوضع و خبط واجب الدفع است.
خالد بن عبد اللّه الازهری(1) در «تصریح شرح توضیح» در ذکر احکام افعل التفضیل گفته:
[و الحکم الثانی فیما بعد افعل أن یؤتی «من» الجارة للمفضول، کما تقدم من الامثلة، و هی عند المبرد و سیبویه الابتداء الارتفاع فی افضل منه، و ابتداء الانحطاط فی نحو شر منه.
و اعترضه ابن مالک بأنها لا یقع بعدها الی، و اختار انها للمجاوزة، فان معنی زید افضل من عمرو جاوز زید عمرا فی الفضل.
و اعترضه فی «المغنی» بأنها لو کانت للمجاورة لصح فی موضعها «عن» ، و دفع بأن صحة وقوع المرادف موقع مرادفه انما یکون إذا لم یمنع من ذلک مانع، و ههنا منع مانع و هو الاستعمال، فان اسم التفضیل لا یصاحب من حروف
ص:375
الجر الا «من» خاصة].
از این عبارت، ظاهر است که استعمال افعل التفضیل مانع است از اتیان «بعن» عوض «من» ، زیرا که افعل التفضیل مصاحب نمی شود از حروف جر سوای «من» را خاصة، پس معلوم شد که اقتران «من» با افعل التفضیل حسب استعمال و وضع است، نه بحکم محض عقل و طبع.
هشتم: آنکه اکابر محققین و اساطین منقدین، تصریح کرده اند بعدم جواز ایجاد ترکیبی بقیاس، پس هر گاه ایجاد تراکیب بغیر سماع جائز نباشد، اقتران لفظی بلفظ دیگر بغیر سماع بمحض حکم عقل چگونه جائز گردد.
قال السیوطی فی «المزهر» :
[قال ابو حیان فی «شرح التسهیل» : العجب ممن یجیز ترکیبا ما فی لغة من اللغات من غیر أن یسمع من ذلک الترتیب نظائر، و هل التراکیب العربیة الا کالمفردات اللغویة، فکما لا یجوز احداث لفظ مفرد، کذلک لا یجوز فی التراکیب، لان جمیع ذلک امور وضعیة، و الامور الوضعیة تحتاج الی سماع من اهل ذلک اللسان، و الفرق بین علم النحو و بین علم اللغة، ان علم النحو موضوعه أمور کلیة، و موضوع علم اللغة اشیاء جزئیة و قد اشترکا معا فی الوضع](1).
از این عبارت، ظاهر است که ابو حیان از کسی که اجازۀ ترکیبی در لغتی از لغات بغیر سماع نظائر آن نماید، تعجب نموده و افاده فرموده که ترکیبات عربیه مثل مفردات لغویه است، و چنانچه احداث لفظ مفرد جائز نیست، همچنین احداث ترکیبی از تراکیب غیر سائغ است،
ص:376
زیرا که همۀ این امور وضعیه است، و امور وضعیه محتاج می شود بسماع از اهل این لسان، و فرق در میان علم نحو و علم لغت این است که موضوع نحو امور کلیه است، و موضوع علم لغت اشیاء جزئیه است، و لکن هر دو در وضع مشترک است.
و نیز سیوطی در «مزهر» در بیان قول ثانی از قولین در باب وضع مرکبات آورده:
[و الثانی انها موضوعة، فوضعت (أی العرب) زید قائم للاسناد دون التقویة فی مفرداته، و لا تنافی بین وضعها مفردة للاسناد بدون التقویة و وضعها مرکبة للتقویة، و لا تختلف باختلاف اللغات، فالمضاف مقدم علی المضاف إلیه فی بعض اللغات و مؤخر عنه فی بعض، و لو کانت عقلیة لفهم المعنی واحدا سواء تقدم المضاف علی المضاف إلیه، أم تأخر، و هذا القول ظاهر کلام ابن الحاجب حیث قال: اقسامها مفرد و مرکب.
قال القرافی(1) : و هو الصحیح، و عزاه غیره للجمهور بدلیل انها حجرت فی التراکیب کما حجرت فی المفردات، فقالت (أی العرب) : من قال: ان قائم زیدا لیس من کلامنا، و من قال: ان زیدا قائم فهو من کلامنا، و من قال: فی الدار رجل فهو من کلامنا، و من قال: رجل فی الدار فلیس من کلامنا الی ما لا نهایة له فی التراکیب الکلام، و ذلک یدل علی تعرضها بالوضع للمرکبات].
از این عبارت، ظاهر است که حسب تصریح قرافی صحیح همین است که مرکبات هم موضوع است، و غیر قرافی نسبت این مذهب بجمهور نموده، و دلیل آن این است که عرب حجر کرده اند در ترکیبات، چنانچه
ص:377
حجر کرده اند در مفردات، پس گفته اند که «أن قائم زیدا» از کلام ما نیست، و «ان زیدا قائم» از کلام ما هست، و نیز گفته اند که «فی الدار رجل» از کلام ما است و «رجل فی الدار» از کلام ما نیست.
و سوای این نفی عرب ترکیبات غیر سائغه را بی نهایت است، و این همه دلالت می کند بر آنکه مرکبات هم موضوع است، و بمقابلۀ این دلیل زاهر و برهان قاهر، هر دو شبهه که برای نفی وضع مرکبات در «فیصل علی المفصل» ذکر کرده، قابل التفات نیست، و وهن و رکاکت و سقوط آن، بأدنی تأمل و تدبر ظاهر و باهر است.
نهم: آنکه قول او: «و إذا ثبت ذلک» ، نیز کذب واهی و فریۀ لا حاصل است، که هرگز از بیان سابق مشار إلیه ذلک بوجهی ثابت نشده، که قبل از این فقره بلا فصل محض دعوی ذکر نموده، و دلیلی برای آن وارد نکرده، زیرا که قول او: «فصحة دخول أحدهما علی الآخر لا یکون بالوضع، بل بالعقل» ، محض دعوی و جزاف خلاف انصاف است، و اصلا دلیلی وهمی هم بر آن وارد نکرده، فضلا عن دلیل صالح للقبول و الرکون، و لا غرو فللجنون فنون.
دهم: آنکه قول او: «وجب صحة اقترانه أیضا بالمفهوم من لفظة «المولی» لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما» از عجائب تهافت و تناقض، و غرائب ذهول و غفول، و قبائح فرار و نکول و فظائع نکوص و عدول است، که از این عبارت او ظاهر می شود: که او بطلان خرافت خود، که قبل از این اتعاب نفس در تقریر و تزویق آن نموده، دریافته، فرار از آن اختیار ساخته، که اولا مدعی لزوم جواز اقتران لفظ (مولی) با (من) بود، و در اینجا بدو وجه صریح نفی آن
ص:378
نموده: یکی آنکه گفته که این اقتران نیست در میان لفظتین، دوم آنکه قول او: «بل بین مفهومیهما» بدلالت مفهوم و دلالت صریح سیاق و سباق واضح می کند که این اقتران منحصر است در مفهومین، و این اقتران در هر دو لفظ نیست، بلکه در میان هر دو مفهوم آنست.
عجب که رازی با وصف آن همه اهتمام تمام در اثبات لزوم اقتران «مولی» با «من» بر تقدیر بودن (مولی) بمعنای (أولی) ، که از اول کلام او تا آخر ظاهر و باهر است، فرار از آن اختیار کرده، و غایت خبط و خلط و عجز و اضطرار، و نهایت عی و غی و انتشار، و کمال انخزال و انقطاع و انکسار خود ظاهر نموده، در این قول افاده می نماید که صحت این اقتران در میان هر دو لفظ نیست، بلکه در میان مفهومین است، و دلائل این معنی که غرض رازی الزام اقتران در هر دو لفظ (من و مولی) است، در کلام او بسیار است:
اول: آنکه قول او: «ثانیهما ان المولی لو کان یجیء بمعنی الاولی لصح ان یقترن بأحدهما کل ما یصح قرنه بالآخر» ، دلالت صریحه دارد بر آنکه بنابر آنکه مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، صحت اقتران کل ما یقترن بلفظ الاولی، بلفظ (مولی) لازم کرده، زیرا که مراد از (مولی) لفظ (مولی) است و همچنین مراد از (أحدهما و آخر) ، لفظ (أحدهما) و لفظ (آخر) است، نه مفهومین آن، و مراد از (ما یصح قرنه) لفظ آنست، نه مفهوم آن.
دوم: آنکه قول او: «لکنه لیس کذلک» ، نیز دلالت دارد بر آنکه او نفی اقتران کل ما یقترن بالاولی و بمولی می نماید، و ظاهر است که در این نفی هم مراد از (مولی) ، لفظ (مولی) است و همچنین مراد از (مقترن)
ص:379
لفظ (مقترن) است، نه مفهوم آن.
سوم: آنکه قول او: فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض» -الخ، دلالت صریحه دارد بر آنکه کلام او در ضم بعض الفاظ بسوی بعض الفاظ آخر است، نه در ضم مفهومی بسوی مفهوم آخر.
چهارم: آنکه قول او: «فلفظة «الاولی» إذا کانت موضوعة لمعنی و لفظة «من» موضوعة لمعنی آخر، فصحة دخول أحدهما علی الآخر لا یکون بالوضع» ، دلالت واضحه دارد بر آنکه کلام او در اقتران لفظی بلفظ آخر است، نه در اقتران مفهومی بمفهوم آخر.
پنجم: آنکه قول او: «لا یقال: هو مولی من فلان کما یقال هو أولی من فلان» -الخ، دلالت صریحه دارد بر آنکه غرض او نفی انضمام و اقتران (من) بلفظ (مولی) است، نه نفی اقتران در میان مفهوم (من) و (مولی) ، و همچنین از دیگر امثله واضحست که کلام او در اقتران لفظ بلفظ آخر است، نه اقتران مفهومی بمفهوم آخر، پس چنانچه بطلان دعوی او: «لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما» از کلام سابق او بوجوه عدیده ظاهر است، همچنان بطلان آن از کلام لاحق او بکمال ظهور واضحست.
و نیز هیچ ظاهر نمی شود که از اقتران مفهومین، چه اراده کرده، و آن را کدام مناسبت باین مقام یافته، و کدام فائدۀ آن برای خود، و کدام ضرر در آن برای خصم تصور کرده؟ ! چه، اقتران مفهومین نمی تواند شد مگر در تصور و تعقل، پس اقتران مفهومین در تعقل و تصور، یا باین معنی است که اولا تصور یکی از مفهومین کنند، و بعد آن متصلا بآن تصور مفهوم دیگر نمایند، پس هر دو مفهوم با هم مقترن شوند،
ص:380
و ظاهر است که اقتران باین معنی در هر دو مفهوم که تصور آن متصلا کنند، می تواند شد، خواه هر دو مفهوم متباین باشند، خواه متساوی، خواه در ان هر دو نسبت عموم و خصوص مطلق باشد، خواه عموم و خصوص من وجه، و این اقتران باختیار متصور و متعقل است، هر دو مفهوم را از مفاهیم مختلفه هر گاه خواهد در تصور مقترن می تواند کرد، خواه هر دو مفهوم از اسمین باشند، خواه فعلین، خواه حرفین، خواه مختلفین، و خواه اقتران موافق استعمال اهل لسان باشد، خواه نباشد.
مثلا در استعمال عرب مضاف را مقدم می سازند، و مضاف إلیه را مؤخر و در تصور و تعقل می تواند شد که مضاف إلیه را اولا تصور کنند و مضاف را بعد آن، و همچنین در استعمال عرب جار را مقدم می سازند، و مجرور را مؤخر می گردانند، و در تصور و تعقل می توانند که اولا معنای مجرور تصور کنند و معنای جار را مؤخر تصور نمایند.
پس در کمال ظهور و وضوح است که اگر مدار اقتران در نطق و استعمال بر اقتران مفهومین در تصور و تعقل که باختیار متعقل و متصور است، و مختلف است باختلاف انحاء التصور و التعقل باشد، لازم آید که بهر طور که کسی دو مفهوم دو لفظ را تصور کند، بهمان نحو تکلم بان جائز گردد، و هل هذه الا سفسطة شنیعة لم یظفر بعدیلها، و مکابرة واضحة لم یسمع بمثیلها؟ مثلا مفاهیم (من زید قام) را در عقل اقتران حاصل می تواند شد، حال آنکه حسب قاعدۀ لسان، این ترکیب وجهی از صحت ندارد.
و با مراد از اقتران بین المفهومین، تساوی مفهومین است، یعنی غرض آنست که در این هر دو مفهوم نسبت تساوی و تصادق از میان نسب اربعه متحقق است، پس بطلان آن اظهر من الشمس و أبین من الامس است، چه
ص:381
مفهوم (من) و مفهوم (اولی) متبائن اند که یکی بر دیگری بهیچ وجه صادق نمی آید، نه متساوی و متصادق. و یا مراد از اقتران مفهومین، اقتران فی الحکم است، پس پر ظاهر است که حکم در دو شیء مستقل بالمفهومیة مثل اسمین یا فعل و اسم متحقق می شود، نه در مستقل و غیر مستقل در (من) غیر مستقل بالمفهومیة است، پس حمل یکی از (من) و (أولی) بر (آخر) و تحقق حکم در میان این هر دو امکانی ندارد، با آنکه مفهوم (من) مبائن مفهوم (أولی) است و حمل أحد المتباینین بر آخر امکانی ندارد.
بالجمله محصل صحیح این ندای شوم و جزاف موهوم اصلا مفهوم نمی شود، اندک از خواب غفلت بیدار باید شد، و متخبطانه و مجذوبانه کلام را سر نباید داد که آخرها بلاهای عظیم بر سر می انگیزد.
أما قول رازی: «بیان انه لیس کل ما یصح دخوله علی احدهما صح دخوله علی الآخر» ، پس دلالت دارد بر آنکه هر چیزی که صحیح باشد دخول آن بر یکی از هر دو (مولی و أولی) صحیح نیست دخول آن بر (آخر) ، حال آنکه اول دلیلی که برای این دعوی ذکر کرده، نگفتن (هو مولی من فلان) بجای (هو أولی من فلان) است، و پر ظاهر است که در این مثال (من) بر (أولی) داخل نشده، و نه عدم جواز دخول (من) بر (مولی) از آن ظاهر است، بلکه ظاهر است که (من) متأخر است از (اولی) ، پس این مثال را در صدر ادلۀ دخول شیء علی احدهما و عدم دخوله علی الآخر ذکر کردن، از غرائب محیره است.
اما آنچه گفته: «انه لا یقال هو مولی من فلان کما یقال: هو أولی من فلان» -الخ، پس هر گاه مبادی و مقدمات این ملازمت را مختل و مبانی توهم این لزوم ملوم منحل کردیم، توجه برد آن غیر لازم،
ص:382
لکن استینافا من رأس، بحمد اللّه ازاحۀ این وسواس می نماییم.
پس باید دانست که این همان شبهه است که عروة الوثقای شاهصاحب در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می باشد، و از غایت صدق و تورع آن را بجمهور اهل عربیت منسوب کرده اند، و بطلان و وهن و سقوط و هبوط آن از مقام اعتماد و اعتبار، هویدا و آشکار است بوجوه عدیده:
اول: آنکه هر گاه حسب افادۀ رازی اقتران لفظی بلفظی بحکم عقل است، مثل نسبت انسان بحیوان، و سماع را دخلی در آن نیست، پس عدم سماع (مولی من فلان) چه ضرر دارد که بنابر این مجرد عدم سماع و فقدان اشیاع هرگز سبب عدم جواز و امتناع نخواهد شد، بلکه بنابر این می باید که چون (مولی) حسب تصریحات ائمۀ لغویین بمعنی (أولی) است، (مولی من فلان) هم جائز و سائغ گردد، و نیز پر ظاهر است که دلیلی عقلی بر امتناع (هو مولی من فلان) دلالت ندارد، و فخر رازی خود هم دعوی دلالت دلیلی عقلی بر امتناع این استعمال نکرده، بلکه بمحض نگفتن این کلام متشبث شده، حیث قال: «لا یقال: هو مولی من فلان کما یقال:
هو أولی من فلان» .
وا عجباه که خود، تصرف واضع را در وضع الفاظ مفرده محصور و مقصور و اقتران لفظی را بلفظی بحکم عقل منوط و مربوط می گرداند، و باز بمحض عدم سماع، امتناع (هو مولی من فلان) ثابت کردن می خواهد، حال آنکه پر ظاهر است که بعد عزل حکم سماع و متصرف ساختن عقل در حکم اقتران و ارتباط، هرگز امتناع این استعمال ثابت نمی تواند شد.
دوم: آنکه شارح «مقاصد» و شارح «تجرید» در رد این شبهه افاده کرده اند که مراد آنست که (مولی) اسم است بمعنی (أولی) ، نه آنکه
ص:383
صفت است بمنزلۀ(أولی) ، تا که اعتراض کرده شود بآنکه (مولی) از صیغۀ اسم تفضیل نیست، و استعمال کرده نمی شود، مثل استعمال اسم تفضیل، و عبارت این هر دو سابقا شنیدی و دریافتی که این وجه را صاحب «بحر المذاهب» هم از «شرح تجرید» نقل کرده، رد توهم صاحب «مواقف» و شارح «مواقف» بآن نموده.
سوم: آنکه حسب افادۀ زمخشری، و بیضاوی، و شهاب خفاجی، و غیر ایشان (مولی) بمعنی (أولی) ، باقی است بر اصل خود که ظرفیت است و معنایش مکان است برای قول قائل: انه أولی بکم، چنانچه مئنة للکرم بمعنی مکان یقول القائل: انه لکریم هست.
پس بنابر این با وصفی که (مولی) بر معنای (أولی) دلالت می کند، استعمال آن مثل استعمال (أولی) لازم نمی آید، گو موافقت استعمال مترادفین لازم هم باشد، زیرا که لزوم موافقت استعمال (مولی و أولی) بنابر لزوم موافقت استعمال مترادفین، وقتی است که در (مولی) معنای ظرفیت ملحوظ نباشد، و چون (مولی) از معنی ظرفیت بنابر این منسلخ نشده، پس موافقت استعمال آن با استعمال (مولی) لازم نمی آید، گو بر معنای (أولی) دلالت کند، مثل (مئنة) که ظرف است مأخوذ از (ان) و استعمال (مئنه) مثل استعمال ظروف است، که می گویند: فلان مئنة للکرم پس جار و مجرور متعلق بآن می نمایند کما یقال: البلد الفلانی مجمع للعلماء، و استعمال مئنه مثل استعمال «انه لکریم» نمی کند، پس نمی گویند زید مئنة لکریم، حال آنکه بر معنای ان زیدا لکریم دلالت می کند.
چهارم: آنکه شاهصاحب این همه افادات رازی و شبهات اتباع و اشیاع او را و افادۀ خود را من حیث لا یشعر عنقریب باطل و مضمحل
ص:384
و هباء منثورا فرموده اند.
بیانش آنکه شاهصاحب در ما بعد بجواب احتجاج بفقرۀ
«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که در صدر حدیث غدیر وارد است فرموده اند بلکه (أولی) در اینجا مشتق از ولایت است، که بمعنی محبت است یعنی
«أ لست أحب الی المؤمنین من أنفسهم» -الخ.
این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه (أولی) بمعنی (احب) و مرادف آنست حال آنکه پر ظاهر است که استعمال (أولی) و استعمال (احب) متحد نیست، بلکه صلۀ(أولی) ببا است، کما فی هذا القول الشریف اعنی
«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم» و صله (احب) بالی است، کما قال: هو بنفسه یعنی
«أ لست احب الی المؤمنین من انفسهم» ، پس اگر اتحاد استعمال مترادفین لازم باشد، (أولی إلیه) بجای (أحب إلیه) صحیح گردد، و هو غیر مسموع، پس چنانچه عدم اقتران (الی) با (أولی) قادح نیست در مجیء آن بمعنی (أحب) حسب افادۀ شاهصاحب، همچنان عدم اقتران (من) با (مولی) قادح در مجیء آن بمعنای (أولی) نخواهد شد.
فللّه الحمد و المنة که شبهۀ رکیکه رازیه، و هم افادۀ سخیفۀ خود شاهصاحب که آن را بمزید دیانت بجمهور اهل عربیت نسبت کرده اند، بافادۀ خود شاهصاحب باطل و مضمحل گردید، یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین.
الی هنا انتهی الجزء الثامن بتجزئتنا و یلیه انشاء اللّه الموفق الجزء التاسع فی بقیة أجوبة المصنف قدس سره علی هفوات الرازی.
ص:385