عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 3

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 3/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیهها و ردیهها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه حدیث غدیر قسمت سند

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ادامه جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

عدم روایت واقدی حدیث غدیر را قادح آن نیست

«اما تشبث فخر رازی بعدم روایت واقدی حدیث غدیر را پس غریب تر و عجیب تر است از تشبث بعدم روایت شیخین، و فظاعت و شناعت این تمسک بر متوقد خبیر که تتبع افادات این حضرات نموده ظاهر و باهر است.

کمال حیرت است که هر گاه شیعیان بعض مطاعن اصحاب ثلثة که خدای تعالی بر زبان واقدی، که تعصبش بآن مرتبه است که حدیث غدیر را بآن شهرت و تواتر روایت نکرده جاری فرموده نقل می کنند، یا بعض روایات فضائل از او می آرند، حضرات متعصبین که آب در دیده ندارند، بقدح و جرح واقدی برمیخیزند، و خاک بی اعتباری بر سر خود و او می بیزند و در اینجا منصب محدثیت باو می بخشند، و او را هم پایۀ بخاری و مسلم می گیرند، و صرف عدم روایت او را قادح و جارح می گردانند، العیاذ باللّه من التعصب و اللداد» .

قضیۀ احراق البیت را طبری و واقدی نقل کرده اند

اشاره

«علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق و کشف الصدق) در مطاعن

ص:3

أبی بکر گفته» :

و منها انه طلب هو و عمر بن الخطاب احراق بیت أمیر المؤمنین، و فیه أمیر المؤمنین و فاطمة و ابناهما و جماعة من بنی هاشم لاجل ترک مبایعة أبی بکر.

ذکره الطبری فی تاریخه و قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علی، فقال:

و اللّه لاحرقن علیکم أو لتخرجن للبیعة.

و ذکر الواقدی: ان عمر جاء الی علی فی عصابة فیهم اسید بن الحصین و سلمة بن أسلم، فقال: اخرجوا أو لنحرقنها علیکم.(1).

ابن روزبهان در رد قضیه احراق البیت طبری را جرح کرده

«فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه بن محمد الخنجی محتدا الشیرازی مولدا الاصفهانی مسکنا در جواب (نهج الحق و کشف الصدق) که آن را موسوم ساخته بکتاب (ابطال نهج الباطل و اهمال کشف العاطل) بجواب این عبارت می گوید» :

أقول: من اسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر و هو احراق عمر بیت فاطمة و ما ذکر ان الطبری ذکره فی التاریخ فالطبری من الروافض مشهور بالتشیع، حق ان علماء بغداد هجروه لغلوه فی الرفض و التعصب، و هجروا کتبه و روایاته و اخباره، و کل من نقل هذا الخبر فلا یشک انه رافضی متعصب، یرید ابداء القدح و الطعن علی الاصحاب، لان المؤمن الخبیر باخبار السلف ظاهر علیه ان هذا الخبر کذب صراح و افتراء بین لا یکون اقبح منه، و لا ابعد من اطوار السلف(2).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است: که ابن روزبهان بجواب علامۀ حلی طاب ثراه، که روایت تهدید عمر جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و اتباع آن حضرت را باحراق بیت حضرت فاطمة علیها السلام بر آن حضرت

ص:4


1- دلائل الصدق تألیف محمد حسن المظفر نقلا عن نهج الحق ج 3 ص 45
2- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 46

و اتباع آن حضرت از طبری و واقدی نقل کرده، اولا قدح و جرح طبری آغاز نهاده، داد تفضیح مذهب خود داده، غایت تبحر و تمهر در تمییز علماء خود از علمای اهل حق فرا روی ارباب خبرت نهاده، بعد آن طریق کلیت افاده کرده که هر کسی که نقل کرده است این خبر را پس شک نمی شود که بدرستی که او رافضی متعصب است اراده می کند ابداء قدح و طعن را بر اصحاب.

پس نزد ابن روزبهان واقدی هم که این خبر نقل کرده مقدوح و مجروح و ساقط از اعتبار و اعتماد باشد.

ابن روزبهان در رد تبعید أبی ذر واقدی را بوسیله طبری بی اعتبار کرده

و نیز علامه حلی در مطاعن عثمان، در طعن نفی عثمان حضرت أبو ذر را مقام رد قاضی القضاة که احتمال خروج أبی ذر بربذه باختیار خود ذکر کرده و روایت از واقدی نقل کرده، و چون ابن روزبهان دانسته که این هر دو روایت واقدی ایقاد نار اشکال عظیم بکانون سینه سنیه می نماید، و سیلاب فناء باساس معتقدات این حضرات سر می دهد، که کمال جور و ظلم و حیف و عدوان و طغیان عثمان ثابت می گرداند، لهذا ناچار برد آن پرداخته، و واقدی را از پایه اعتبار و اعتماد و ارباب صحت خبر خارج ساخته، و دست بر روایت طبری و ابن الجوزی انداخته و از مخالفت ما سبق و تکذیب خود در قدح و جرح طبری باکی برنداشته و این عبارت نگاشته» :

أقول: خروج أبی ذر علی ما ذکره ارباب الصحاح و ذکره الطبری و ابن الجوزی و غیره من ارباب صحة الخبر انه ذهب الی الشام، و کان مذهب أبی ذر ان قوله تعالی: «وَ اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ»(1)محکم غیر منسوخ، و کنز الذهب و الفضة حرام و ان اخرجوا زکاته، و مذهب عامة الصحابة و العلماء

ص:5


1- التوبة : 34

بعدهم انها منسوخة بالزکاة، فکان ابو ذر یقرر مذهبه فی الآیة.

و اتفق انه حضر عند معاویة فکان کعب الاحبار حاضرا عند معاویة، و کان ابو ذر یقرر مذهبه فی الآیة، فقال کعب الاحبار: هذه منسوخة بالزکاة، فاخذ لحی بعیر و ضرب به رأس کعب الاحبار فشجه موضحة(1)، فکتب معاویة الی عثمان یشکو أبا ذر، فکتب عثمان الی أبی ذر یطلبه الی المدینه فجاء ابو ذر الی المدینة و نصحه عثمان بحسن العشرة مع الناس، و ان الناس الیوم لیسوا کزمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و فیهم البر و الفاجر الیوم، فقال أبو ذر: انی استأذن منک ان الحق بفلاة من الارض، فخرج من المدینة حاجا أو معتمرا، فلما قضی نسکه رجع و سکن بالربذة.

هذا حکایة سکون أبی ذر بالربذة، و لا اعتراض فیه علی عثمان، و اتفق أهل الصحاح من التواریخ علی ما ذکرنا، فتم اعتذار القاضی لانه جری علی ما ذکره عامة المؤرخین، و مخالفة الواقدی فی بعض النقول لا یقدح فیما ذهب إلیه العامة(2).

«و نیز علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق) در طعن رد عثمان حکم ابن ابی العاص طرید حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم، بجواب اعتذار دور از کار قاضی القضاة، که ذکر عثمان استیذان را از حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم در این باب است، از واقدی و غیر او نقل کرده: آنچه بصراحت تمام تکذیب و ابطال این عذر واهی می کند.

بجواب آن هم ابن روزبهان گوش بروایت واقدی نداده، رد آن بروایت منحوته منسوبه الی الصحاح خواسته.

ص:6


1- الموضحة الشجة التی تبدی وضح العظم ، و الوضح البیاض
2- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 177

علامه حلی احله اللّه دار الکرامة و بوأه میطان(1)السلامة در مقام رد جواب قاضی القضاة که تشبث بذکر عثمان استیذان را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در رد حکم نموده گفته» :

قال الواقدی من طرق مختلفة و غیره: ان الحکم بن أبی العاص لما قدم الی المدینة بعد الفتح اخرجه النبی صلی اللّه علیه و سلم الی الطائف و قال:

لا یساکننی فی بلد ابدا لانه کان تظاهر بعداوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الوقیعة فیه حتی بلغ به الامر الی انه کان یعیب النبی صلی اللّه علیه و سلم فی مشیه، فطرده النبی صلی اللّه علیه و سلم و ابعده و لعنه، و لم یبق احد یعرفه الا بانه طرید رسول اللّه فجاء عثمان الی النبی صلی اللّه علیه و آله و کلمه فیه فأبی، ثم جاء الی أبی بکر و الی عمر فی ذلک فی زمان ولایتهما فکلمهما فیه فاغلظا علیه القول و زبراه، قال له عمر یخرجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و تأمرنی ان ادخله، و اللّه لو ادخلته لم آمن قول قائل: غیر عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و کیف اخالف عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فایاک یا بن عفان ان تعاودنی فیه بعد الیوم.

فکیف یحسن من القاضی عذرا و هلاّ اعتذر به عثمان عند أبی بکر و عمر و سلم من تهجینهما ایاه و خلص من عتابهما علیه (2).

ابن روزبهان در داستان طرد حکم بن العاص بروایت واقدی اعتنا نمیکند

«و ابن روزبهان بجواب علامه طاب ثراه در کتاب باطل خود گفته» :

أقول: روی أرباب الصحاح أن عثمان لما قیل له: لم أدخلت الحکم بن أبی العاص؟ قال: استأذنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی ادخاله فأذن لی و ذکرت ذلک لابی بکر و عمر فلم یصدّقانی، فلما صرت والیا عملت بعلمی فی

ص:7


1- الغابة
2- دلائل الصدق نقلا عن نهج الحق ج 3 ص 150

اعادته الی المدینة، هذا مذکور فی الصحاح. و انکار هذا النقل من قاضی القضاة انکار باطل(1).

عثمان بن عفان بروایت واقدی خویشانش را بر سایر مسلمین ترجیح می داد

«و نیز علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق) گفته» :

و منها أنه کان یؤثر أهل بیته بالاموال العظیمة التی هی عدّة للمسلمین، دفع الی أربع أنفس من قریش زوجهم ببناته أربعمائة ألف دینار، و أعطی مروان مائة ألف دینار.

و أجاب قاضی القضاة بأنه ربما کان من ماله، اعترضه المرتضی بأن المنقول خلاف ذلک، فقد روی الواقدی أن عثمان قال: ان أبا بکر و عمر کانا یتأوّلان فی هذا المال ظلف(2)أنفسهما و ذوی أرحامهما، و انی تأولت فیه صلة رحمی.

و روی الواقدی أیضا أنه بعث إلیه أبو موسی الاشعری بمال عظیم من البصرة فقسّمه عثمان بین ولده و أهله بالصحاف فبکی زیاد.

و روی الواقدی أیضا قال: قدمت اجل(3)من ابل الصدقة الی عثمان فوهبها للحرث ابن الحکم بن أبی العاص، و ولی الحکم بن أبی العاص صدقات قضاعة، فبلغت ثلاثمائة فوهبها له و أنکر الناس علی عثمان اعطاء سعید بن العاص مائة ألف درهم انتهی(4).

ابن روز بهان بروایات واقدی در باره ایثار عثمان اقاربش را بی اعتنا است

«ابن روزبهان بجواب این روایات عدیده واقدی، که استیصال بنیان غیر مرصوص احتمال بی سر و پای قاضی القضاة می کند، و نهایت

ص:8


1- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 151
2- الظلف بکسر الظاء و سکون اللام : الحاجة و شدة المعیشة
3- الاجل بکسر الهمزة و سکون الجیم : القطیع و الطائفة من الغنم و البقر و الابل ، و غیرها
4- نهج الحق ص 123 مخطوط - دلائل الصدق ج 3 ص 153

ورع و دیانت خلیفۀ ثالث، و کمال جسارتشان در تصرف اموال مسلمین ثابت می سازد، بیضه بطاس انداخته، چاره جز مخالفت روایات واقدی و عدم اعتناء بآن نیافته، همان نغمۀ پارینه قاضی ماضی برداشته، احتمال صریح الاختلال بودن این اموال از ملک ثالث با کمال غایت احتیال در تخلص از اشکال و تفصّی از اعضال پنداشته، و بر اعتقاد بمفاد روایات واقدی استهزاء سخریه ساخته، چنانچه گفته» :

أقول: لا خلاف بین المسلمین ان عثمان کان صاحب اموال کثیرة حتی انه جهز ثلث جیش العسرة فی زمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، کان ذلک زمان الضیق و الشدة و لم یتسع الاموال بعد فلما اتسع الاموال فلا شک ان المرء العالم بتحصیل الاموال سیما إذا استخلف یزید امواله بالتجارات و المعاملات فربما کان من امواله ما اعطی اقربائه کما اجاب قاضی القضاة، و من کان یفرق بین امواله و اموال الفیء، لان کل هذا کان تحت یده أ کان المرتضی او ابن المطهر من حساب امواله و من خزانها حتی یعلموا انه اعطی من ماله أو من مال الفیء؟ و الاصل ان یحمل اعمال الخلفاء الراشدین علی الصواب فالاصل انه اعطی من ماله فلا طعن، و ان فرضنا انه اعطی من مال الصدقات فربما کان لمصالح لا یعلمه الا هو کما اعطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اشراف العرب من غنائم حنین نفلا کثیرا انتهی(1).

فخر رازی نیز در مطالب مذکوره بروایات واقدی اعتنا نکرده

«و از طرائف امور آنست که خود فخر رازی هم در مقام جواب مطاعن عثمان بروایت واقدی در باب حکم بن أبی العاص، و هم روایات او در باب اعطاء اموال کثیرۀ مسلمین باقارب خود اعتناء نکرده، آهنگ خلاف آن برداشته حمایت ثالث را بر تصدیق واقدی و اسلافش و تصدیق

ص:9


1- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 153

خود مقدمتر گذاشته، چنانچه در (نهایة العقول) در جواب مطاعن عثمان گفته» :

قوله ثانیا: انه رد الحکم بن أبی العاص و قد سیره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قلنا: انه رضی اللّه عنه اجاب عن ذلک بنفسه فیما رواه سیف بن عمر فی کتاب الفتوح، فقال: انی وددت الحکم و قد سیره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مکة الی الطائف. ثم رده رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرسول اللّه سیره و رسول اللّه رده، أ فکذلک؟ قالوا اللّهمّ نعم.

و قیل انه

روی عثمان رضی اللّه عنه فی زمن أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه اذن فی رده فقالا: انک شاهد واحد، لان ذلک لم یکن شهادة علی شرع حتی تکفی روایة الواحد. بل کان حکما فی غیره، فلا بد من الشاهدین. فلما صار الحکم إلیه حکم بعلمه.

قوله ثالثا: انه کان یعطی العطایا الجزیلة لاقاربه. قلنا: لعله کان یعطیها من صلب ماله لانه کان ذا ثروة عظیمة.

«نهایت عجب است که فخر رازی در مقام رد حدیث غدیر تمسک بعدم اخراج واقدی آن را می نماید، و در مقام جواب مطاعن عثمان بروایات واقدی اعتنائی نمی کند حال آنکه این روایات در (شافی) علم الهدی طاب ثراه که پیش نظر رازی در این مباحث است، و جاها مباحث آن را تلخیص کرده هوس جواب آن در سر کرده مذکور است» .

مدایح واقدی در کتب اهل سنت

«و این همه یک سو است آنچه اکابر محققین سنیه در کتب رجالیه از مناقب و محامد واقدی یاد کرده اند از تفصیلش شرم می آید که چنین

ص:10

بزرگ جلیل الشأن عظیم القدر:

که رازی بمحض عدم اخراج او حدیث غدیر را تمسک نموده، و او را قرین بخاری و مسلم گذاشته.

و سعد الدین مسعود تفتازانی در (شرح مقاصد) او را از محققین أئمه حدیث می داند.

و همچنین علاء الدین علی بن محمد قوشجی هم او را از محققین أهل حدیث می شمارد، و هر دو او را قرین بخاری و مسلم می نهند.

و شیخ عبد الحق هم بترجمۀ(مشکاة) تشمیر ذیل در مدح و ستایش او می کند، که او را از اهل حفظ و اتقان، و از اکابر أهل حدیث که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار کرده اند می شمارد، و قرین بخاری و مسلم می گذارد.

و مولوی حسام الدین در (مرافض الروافض) و او را از اهل حفظ و اتقان و اکابر محدثان مثل امام بخاری و مسلم می داند، و بودن او از اعاظم علمای أهل سنت و جماعت، و اکابر اصحاب حدیث و اخبار حضرت خیر البریة علیه و آله آلاف الصلوة و التحیة که در طلب أحادیث و آثار، سیر بلاد و امصار و گشت بلدان و دیار نموده، در این علم شریف باقصی غایت و آخرین پایۀ کمال و نهایت ارتقا فرموده اند وا می نماید.

و خواجه کابلی در (صواقع) و مخاطب عالیشان در باب مطاعن بر روایت او احتجاج و استدلال کنند.

و دیگر ائمه قوم هم مدائح طویله و مناقب جمیله برای او یاد کنند، تا آنکه دراوردی او را از غایت جسارت و خسارت بأمیر المؤمنین فی الحدیث ملقب ساخته.

ص:11

بچها معایب و مثالب متصف بوده که موجب تحیر افکار و تماشای اولی الابصار تواند شد» .

معایب و مثالب واقدی در کتب اهل سنت

اشاره

«و امام احمد بن حنبل او را کذاب بصیغۀ مبالغه گفته.

و ابن معین ارشاد نموده که او ثقة نیست، و گاهی گفته: که حدیث او نوشته نمی شود.

و حضرت بخاری و أبو حاتم او را متروک گفته اند، بلکه ابو حاتم او را بوضع حدیث منسوب ساخته، نسائی هم بهمین مسلک رفته.

و دار قطنی او را ضعیف گفته.

و ابن عدی حفظ را از احادیث او نفی کرده، و بلاء را در احادیثش از جانب او دانسته، یعنی او را مفتری و مختلق آن پنداشته.

و ابن المدینی تصریح فرموده به اینکه واقدی وضع حدیث می کرد.

و ابن راهویه هم براه قدح و جرح او رفته و تصریح نموده به اینکه او نزد من از جمله کسانی است که وضع می کند حدیث را.

و نیز ابن المدینی ارشاد کرده که هیثم بن عدی اوثق است نزد من از واقدی پسند نمی کنم واقدی را در حدیث و نه در انساب و نه در هیچ چیزی.

و اسحاق بن الطباع گفته که دیدم من واقدی را در راه مکه که بد می کرد نماز را.

و ابن ماجه جسارت بر ذکر واقدی نیافته، ناچار بتدلیس گردیده بابهام و اجمال بجای نام او لفظ شیخ نهاده» .

ص:12

ترجمۀ واقدی در کتاب میزان الاعتدال

«و علامه شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی استقرار اجماع بر وهن او افاده کرده» .

قال فی میزان الاعتدال فی نقد الرجال:

محمد بن عمرو بن واقد الاسلمی مولاهم الواقدی المدنی القاضی، صاحب التصانیف احد اوعیة العلم علی ضعفه.

قال ابن ماجة: حدثنا ابن أبی شیبة، حدثنا شیخ لنا، ثنا عبد الحمید بن جعفر، فذکر حدیثا فی اللباس یوم الجمعة، و حسبک ان ابن ماجة لا یجسر أن یسمیه و هو الواقدی قاضی بغداد.

قال احمد بن حنبل: هو کذاب یقلب الاحادیث، یلقی حدیث ابن أخی الزهری علی معمر و نحو ذا.

و قال ابن معین: لیس بثقة، و قال مرة: لا یکتب حدیثه.

و قال البخاری، و أبو حاتم: متروک. و قال أبو حاتم أیضا و النّسائی:

یضع الحدیث و قال الدار قطنی: فیه ضعیف.

و قال ابن عدی: احادیثه غیر محفوظة، و البلاء منه.

و قال ابن الجوزی و غیره: و هو محمد بن أبی شملة دلسه بعضهم، و اما البخاری فذکر ابن ابی شملة بعد الواقدی.

و قال أبو غالب بن بنت معاویة بن عمرو: سمعت ابن المدینی یقول:

الواقدی یضع الحدیث.

أبو أمیّة الطرسوسی، ثنا الواقدی ثنا مالک، و ابن أبی الرجال عن ابی الرجال عن عمرة، عن عائشة مرفوعا: صومکم یوم تصومون، و فطرکم یوم

ص:13

تفطرون.

علی بن موسی المخرمی ثنا الواقدی عن هشام بن سعد، عن زید بن اسلم عن عیاض بن عبد اللّه، عن عبد اللّه بن علقمة بن الفغواء، عن ابن عمر، عن صفیة بنت ابی عبید عن حفصة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: لا یحرم من الرضا الا عشر رضعات.

قال مجاهد بن موسی: ما کتبت عن احد احفظ من الواقدی.

قلت: صدق کان الی حفظه المنتهی فی السیر و الاخبار و المغازی و الحوادث امام الناس و الفقه و غیر ذلک.

و قال احمد بن علی بن الابار: بلغنی عن سلیمان الشاذکونی انه قال: اما ان یکون الواقدی اصدق الناس، و إما یکون اکذب الناس، و ذلک انه کتب عنه فلما أراد ان یخرج بالکتاب اتاه به فسأله فاذا هو لا یغیر حرفا.

قال: و کان یعرف رای سفیان و مالک ما رأیت مثله قط.

و قال أبو داود: بلغنی ان علی بن المدینی قال: کان الواقدی یروی ثلاثین الف حدیث غریب.

و قال المغیرة بن محمد المهلبی، سمعت ابن المدینی، یقول الهیثم بن عدی اوثق عند من الواقدی، لا ارضاه فی الحدیث و لا فی الانساب و لا فی شیء.

و قال اسحاق بن الطباع: رأیت الواقدی فی طریق مکة یسیء الصلوة.

الواقدی ثنا معمر عن همام، عن أبی هریرة: نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن سب اسعد الحمیری و قال: هو أول من کسی البیت.

الطبرانی فی المعجم الاوسط ثنا محمد بن عبد الرحمن بن بجیر بن ریسان ثنا محمد ابن عمر الواقدی ثنا شعیب بن طلحة، عن عبید اللّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر الصدیق، حدثنی أبی، عن ابیه، عن جده، عن أبیه، عن أبی بکر

ص:14

قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انما حر جهنم علی امتی کحر الحمام.

محمد بن یحیی الازدی، ثنا محمد بن عمر الاسلمی، عن أخیه شملة، عن عمر ابن کثیر بن شیبة الاشجعی، عن ابیه، قال رسول اللّه صلی علیه و سلم:

خدر الوجه من النبیذ تتناثر منه الحسنات.

الصغانی ثنا الواقدی، ثنا کثیر، عن زید، عن نافع، عن ابن عمر، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال: تحریک الاصبع فی الصلوة من غرة الشیطان.

ولد الواقدی سنة ثلاثین و مائة، و لقی ابن جریح، و ابن عجلان، و معمرا و ثور بن یزید، و کان جده واقد مولی لعبد اللّه بن بریدة بن الحصیب.

قال البخاری: سکتوا عنه ما عندی له حرف.

و قال ابن راهویه: هو عندی ممن یضع الحدیث.

و قال محمد بن سلامة الجمحی: هو عالم دهره.

و قال ابراهیم الحربی: الواقدی امین الناس علی الاسلام، و کان، اعلم الناس بامر الاسلام، فاما الجاهلیة فلم یعلم فیها شیئا.

و قال المصعب الزبیری: و اللّه ما رأینا مثل الواقدی قط.

و عن الدراوردی قال: الواقدی أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال ابن سعد: قال الواقدی: ما من احد الا و کتبه أکثر من حفظه، و حفظی أکثر من کتبی.

و قال یعقوب بن شیبة: لما تحول الواقدی من الجانب الغربی یقال: انه حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل: کان له ستمائه قمطر کتبا.

و قد وثقه جماعة، فقال محمد بن اسحاق الصنعانی: و اللّه لو لا انه عندی ثقة ما حدثت عنه.

و قال مصعب: ثقة مأمون.

ص:15

و سئل معن القزاز عنه فقال: انه اسأل عن الواقدی؟ یسأل منی.

و قال جابر بن کردری: سمعت یزید بن هارون یقول: الواقدی ثقة. و کذا و ثقة أبو عبید.

و قال ابراهیم الحربی: من قال: ان مسائل مالک و ابن أبی ذئب تؤخذ عن اصدق من الواقدی فلا یصدق.

قال الخطیب فی تاریخه(1): قدم الواقدی بغداد و ولی قضاء الجانب الشرقی منها، و قال: و هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی احد عرف اخبار الناس امره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر، و الطبقات، و اخبار النبی صلی اللّه علیه و سلم، و الاحداث الکائنة فی وقته و بعد وفاته، و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، الی ان قال: و کان جوادا مشهورا بالسخاء.

قلت: و قد سقت جملة من اخبار الواقدی وجوده و غیر ذلک فی تاریخی الکبیر.

و مات و هو علی القضاء سنة سبع و مائتین فی ذی الحجة، استقرار الاجماع علی وهن الواقدی(2).

ترجمه واقدی در کتاب تذهیب التهذیب

«و نیز علامه ذهبی در (تذهیب التهذیب) که مختصر (تهذیب الکمال) مزی است گفته» :

ص:16


1- تاریخ بغداد ص 3 ج 3
2- میزان الاعتدال ج 3 ص 662 الی ص 666 ط الاولی بتحقیق علی محمد البجاوی بمصر .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی الواقدی المدنی أبو عبد اللّه الاسلمی مولی عبد اللّه بن بریدة أحد الاعلام و قاضی العراق.

عن ابن عجلان، و ثور بن یزید، و ابن جریح و أسامة بن زید اللیثی، و الاوزاعی، و الثوری، و مالک و ابن أبی ذئب، و أبی بکر بن أبی سبرة، و هشام ابن الغار، و أبی معشر السندی، و خلائق.

و عنه الشافعی، و أبو عبد، و ذویب بن عمامة، و أبو بکر بن أبی شیبة، و سلیمان بن داود الشاذکونی، و کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الحسن بن عثمان الزیادی، و احمد بن منصور الرمادی، و احمد بن خلیل البرجلانی، و أحمد ابن الحسین الرحلانی. و محمد بن شجاع البلخی، و أبو بکر محمد بن اسحاق الصنعانی، و الحرث بن أبی أسامة، و خلق.

قال البخاری: متروک، ترکه احمد و جماعة.

و قال ابن معین: لیس بشیء.

و قال ابن المدینی الهیثم بن عدی اوثق عندی من الواقدی.

و قال أبو داود السجستانی: أخبرنی من سمع علی بن المدینی یقول:

روی الواقدی ثلاثین الف حدیث غریب.

و قال النّسائی: لیس بثقة الخ(1).

«و نیز حافظ ذهبی در کتاب (مغنی) که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب بدست حقیر افتاده و از آن استکتاب نسخۀ برای خود کرده ام گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الاسلمی مولاهم الواقدی، صاحب التصانیف مجمع علی ترکه.

ص:17


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 54 مخطوط فی مکتبة لکهنو للمصنف

و قال ابن عدی: یروی أحادیث غیر محفوظة و البلاء منه.

و قال النّسائی: کان یضع الحدیث.

و قال ابن ماجة: ثنا ابن أبی شیبة، ثنا شیخ، ثنا عبد الحمید بن جعفر، فذکر حدیثا فی لباس الجمعة، و حسبک من لا یجسر ابن ماجة ان یسمیه(1).

ترجمه واقدی بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و نیز ذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقائع سنة سبع و مائتین گفته» :

و الواقدی قاضی بغداد أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی المدنی العلامة احد اوعیة العلم.

روی عن ثور بن زید، و ابن جریح، و طبقتهما، و کان یقول: حفظی أکثر من کتبی، و قد تحول مرة و کانت کتبه مائة و عشرین حملا، ضعفه الجماعة(2).

ترجمه واقدی بگفتار ذهبی در کاشف

«و نیز ذهبی در (کاشف) گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الواقدی قاضی العراق، عن ابن عجلان، و ثور، و ابن جریح.

و عنه الشافعی و مات قبله، و الصاغانی، و الحرث بن ابی أسامة.

قال البخاری و غیره: متروک، ثنا ابن أبی شیبة ثنا شیخ لنا، عن عبد الحمید ابن جعفر فی لباس الجمعة، فهو الواقدی مات فی ذی الحجة 207(3).

«و نیز علامۀ ذهبی در کتاب (سیر النبلاء) بترجمۀ مسلم بن الحجاج گفته» .

قال الحاکم: أراد مسلم أن یخرج الصحیح علی ثلثة أقسام و علی ثلث

ص:18


1- المغنی للذهبی ص 126 مخطوط
2- عبر فی خبر من غبر ج 1 ص 353 ط الکویت
3- الکاشف ص 156 - مخطوط

طبقات من الرواة، و قد ذکر هذا فی صدر خطبته، فلم یقدر له الا الفراغ من الطبقة الاولی و مات.

ثم ذکر الحاکم مقالة هی مجرد دعوی، فقال: انه لا یذکر من الحدیث الا ما رواه صحابی مشهور له راویان ثقتان فأکثر، ثم یروی عنه أیضا راویان ثقتان فأکثر، ثم کذلک من بعدهم، فقال أبو علی الحیانی: المراد بهذا أن هذا الصحابی أو هذا التابعی قد روی عنه رجلان خرج بهما عن الجهالة.

قال القاضی عیاض: و الذی تأوله الحاکم علی مسلم من احترام المنیة له قبل استیفاء غرضه الا من الطبقة الاولی فأنا أقول: انک إذا نظرت فی تقسیم مسلم فی کتابه وجدت الحدیث علی ثلث طبقات من الناس علی غیر تکرار، فذکر أن القسم الاول حدیث الحفاظ، ثم قال: إذا انقضی هذا أتبعته بأحادیث من لم یوصف بالحذق و الاتقان، و ذکر أنهم لاحقون بالطبقة الاولی فهؤلاء مذکورون فی کتابه لمن تدبر الابواب، و الطبقة الثالثة قوم تکلم فیهم قوم و زکاهم آخرون، فخرج حدیثهم عن ضعف، أو اتهم ببدعة، و کذلک فعل البخاری.

ثم قال القاضی عیاض: فعندی أنه أتی بطبقاته الثلاث فی کتابه و طرح الطبقة الرابعة.

قلت: بل خرج حدیث الطبقة الاولی، و حدیث الثانیة الا النزر القلیل مما یستنکره لاهل الطبقة الثانیة، ثم خرج لاهل الطبقة الثالثة أحادیث لیست بالکثیرة فی الشواهد و الاعتبارات و المتابعات و قل أن خرج لهم فی الاصول شیئا، و لو استوعبت أحادیث أهل الطبقة فی الصحیح لجاء الکتاب فی حجم ما هو مرة اخری، و لنزل کتابه بذلک الاستیعاب عن رتبة الصحة، و هم کعطاء بن السائب، و لیث، و یزید بن أبی زیاد، و ابان بن صمعة، و محمد بن اسحاق،

ص:19

و محمد بن عمر، و ابن علقمة، و طائفة أمثالهم، فلم یخرج لهم الا الحدیث بعد الحدیث إذا کان له أصل، و انما یستوفی أحادیث هؤلاء و یکثر منها أحمد فی مسنده، و أبو داود، و النسائی، و غیرهم، فاذا انحطوا الی اخراج أحادیث الضعفاء الذین هم أهل الطبقة الرابعة اختاروا منها و لم یستوعبوها علی حسب آرائهم و اجتهاداتهم فی ذلک.

و أما أهل الطبقة الخامسة من اجمع علی اطراحه و ترکه لعدم فهمه و ضبطه فیندر ان یخرج لهم أحمد و النسائی و یورد لهم أبو عیسی فیبینه بحسب اجتهاده لکنه قلیل، و یورد لهم ابن ماجة أحادیث قلیلة و لا یبین و اللّه أعلم، و قل ما یورد منها أبو داود فان أورد بینة فی غالب الاوقات.

بگفتار ذهبی در سیر النبلاء ابن ماجه از واقدی فقط یک حدیث با ایهام ذکر نموده

و أما أهل الطبقة السادسة کغلاة الرافضة و الجهمیة و الدعاة، و کالکذابین و الوضاعین، و کالمتروکین المهتوکین کعمرو بن الصبیح، و محمد المصلوب، و نوح بن أبی مریم، و أحمد الجویباری، و أبی حذیفة البخاری فما لهم فی الکتب حرف ما عدا عمرو فان ابن ماجة خرج له حدیثا واحدا فلم یصب، و کذا خرج ق (ابن ماجة القزوینی) للواقدی حدیثا واحدا فدلس اسمه و أبهمه(1).

«و محمد بن اسماعیل بخاری صاحب صحیح در (تاریخ صغیر) خود که بعد تلاش بسیار بعنایت پروردگار نسخۀ آن بدست این خاکسار افتاده گفته» :

مات محمد بن عمر الواقدی أبو عبد اللّه الاسلمی مدنی قاضی بغداد ترکوه سنة سبع و مائتین لاثنتی عشرة مضین من ذی الحجة ببغداد.

ترجمه واقدی بگفتار سمعانی در انساب

«و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در کتاب (انساب) گفته» :

ص:20


1- سیر النبلاء ج 7 ص 570 مخطوط فی مکتبة المؤلف فی لکهنو

الواقدی بفتح الواو و کسر القاف و فی آخرها الدال المهملة، هذه النسبة الی واقد و هو اسم لجد المنتسب إلیه و هو أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی مولی أسلم، سمع ابن ابی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و محمد بن عجلان، و ربیعة بن عثمان، و ابن جریح، و أسامة بن زید، و عبد الحمید بن جعفر، و سفیان الثوری، و جماعة کثیرة سوی هؤلاء.

روی عنه کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الزیادی، و محمد بن اسحاق الصغانی، و أحمد بن عبید بن ناصح، و الحرث بن أبی أسامة و غیرهم، و هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی أحد عرف أخبار الناس أمره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر و الطبقات و أخبار النبی صلی اللّه علیه و آله و الاحداث التی کانت فی وقته و بعد وفاته صلی اللّه علیه و سلم، و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، و کان جوادا کریما مشهورا بالسخاء، و ولی القضاء بالجانب الشرقی منها.

و ذکر أنه ولد سنة ثلاثین و مائة، و وفاته فی ذی الحجة سنة سبع و مائتین.

و قیل: انه لما انتقل من بغداد من الجانب الشرقی الی الغربی حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل: کان له ستمائة قمطر من الکتب، و قیل: ان حفظه کان أکثر من کتبه، و قد تکلموا فیه(1).

ترجمه واقدی بگفتار ابن خلکان در وفیات الأعیان

«و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی با آنکه معتاد بکف لسان از ذکر فضایح و معایب اسلاف خود است نیز چاره از ذکر تضعیف واقدی و تکلم در او نیافته، چنانچه در (وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان) گفته» :

أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی مولی بنی هاشم، و قیل:

ص:21


1- انساب السمعانی ص 577 ط بغداد ، منشور مرجلیوث

مولی بنی سهم بن أسلم کان اماما عالما له التصانیف فی المغازی و غیرها، و له کتاب الردة، ذکر فیه ارتداد العرب بعد وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و محاربة الصحابة رضی اللّه عنهم لطلیحة بن خویلد الاسدی، و الاسود العنسی و مسیلمة الکذاب و ما قصر فیه.

سمع ابن أبی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و الثوری، و غیرهم.

و روی عنه کاتبه محمد بن سعد المذکور عقیبه انشاء اللّه و جماعة من الأعیان و تولی القضاء بشرقی بغداد، و ولاه المأمون القضاء بعسکر المهدی و ضعفوه فی الحدیث و تکلموا فیه(1).

بگفته یافعی در مرآة الجنان ائمه حدیث واقدی را ضعیف شمرده اند

«و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در تاریخ خود مسمی (بمرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان و تقلب احوال الانسان) در وقایع سنة سبع و مائتین گفته» :

و فیها توفی الواقدی أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی المدنی العلامة قاضی بغداد کان یقول: حفظی اکثر من کتبی، و کانت کتبه مائة و عشرین حملا فی وقت انتقل فیه، لکن أئمة الحدیث ضعفوه(2).

بگفتار ابن حجر در تقریب واقدی متروک است

«و ابن حجر عسقلانی حتما حکم کرده بآنکه واقدی متروک است چنانچه در (تقریب التهذیب) گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الاسلمی الواقدی المدنی القاضی نزیل بغداد متروک مع سعة علمه من التاسعة، مات سنة سبع و مائتین، و له ثمان و ستون(3).

ص:22


1- وفیات الأعیان ج 4 ط بیروت ص 348 بتحقیق الدکتور احسان عباس
2- مرآت الجنان ج 2 ص 36 ط دار المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .
3- تقریب التهذیب ج 2 ص 194 رقم 567 .

بگفتار عینی در عمدة القاری در کلام واقدی و شخص او سخن است

«و قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد العینی در (عمدة القاری) در اجوبۀ قراءة جر در لفظ ارجلکم در آیۀ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ(1) گفته» :

الجواب الثالث هو محمول علی حالة اللبس للخف، و النصب علی الغسل عند عدمه.

و روی همام بن الحارث: أن جریر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بال ثم توضأ و مسح علی خفیه، فقیل له: أ تفعل هذا؟ قال: و ما یمنعنی و قد رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یفعله، و کان یعجبهم حدیث جریر لان اسلامه کان بعد نزول المائدة.

قال الترمذی: حدیث حسن صحیح.

و قال ابن العربی: اتفق الناس علی صحة حدیث جریر، و هذا نص یرد ما ذکروه.

فان قلت: روی محمد بن عمر الواقدی: ان جریرا أسلم فی سنة عشر فی شهر رمضان، و ان المائدة نزلت فی ذی الحجة یوم عرفة.

قلت: هذا لا یثبت، لان الواقدی فیه کلام، و انما نزل یوم عرفة: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ»(2).

سیوطی نیز در طبقات الحافظ فضایح واقدی را ذکر نموده

«و جلال الدین سیوطی هم فضایح واقدی نقل کرده در تخجیل رازی و امثال او کوشیده معنی تکذیب احمد بن حنبل واقدی را، و ترک ابن المبارک و غیره او را، و نفی نسائی و ابو معین وثوق را از او نقل فرموده، چنانچه در «طبقات الحفاظ» گفته» :

ص:23


1- المائدة : 6
2- عمدة القاری ج 2 ص 239 ط بیروت .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی الاسلمی مولاهم المدنی قاضی بغداد، روی عن الثوری و الاوزاعی، و ابن جریح و خلق.

و عنه الشافعی و محمد بن سعد کاتبه، و أبو عبید القاسم و آخرون.

کذبه أحمد، و ترکه ابن المبارک و غیره، و قال النسائی و ابن معین: لیس بثقة.

مات سنة سبع، و قیل: تسع و مائتین(1).

سیوطی در الدر المنتشرة از قول شافعی کتب واقدی را دروغ دانسته

«و نیز جلال الدین عبد الرحمن السیوطی در رسالۀ(در منتثرة فی الاحادیث المشتهرة) از شافعی نقل فرموده که او کتب واقدی را عین کذب دانسته چنانچه در رسالۀ مذکوره گفته» :

خاتمة قال أحمد: ثلثة کتب لیس لها اصول الملاحم و المغازی و التفسیر، قال الخطیب فی الجامع: و هذا محمول علی کتب مخصوصة فی هذه المعانی الثلثة غیر معتمد علیها لعدم عدالة ناقلیها و زیادة القصاص فیها، فأما کتب الملاحم فکلها بهذه الصفة، و لیس یصح فی ذکر الملاحم المرتقبة و الفتن المنتظرة غیر أحادیث یسیرة، و أما المغازی فکتب الواقدی، قال الشافعی: کذب، و کتب ابن اسحاق أکثرها عن أهل الکتاب فلیس أصح من مغازی موسی بن عقبة(2).

سیوطی در التدریب نیز از قول نسائی واقدی را از وضاعین دانسته

3 «و نیز جلال الدین سیوطی در (تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی) از نسائی نقل فرموده که او واقدی را از کذابین معروفین بوضع حدیث شمار کرده چنانچه گفته» :

قال النّسائی: الکذابون المعروفون بوضع الحدیث أربعة: ابن أبی یحیی

ص:24


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 144 .
2- الدر المنثرة ص 33 - مخطوط .

بالمدینة، و الواقدی ببغداد، و مقاتل بخراسان، و محمد بن سعید المصلوب بالشام(1).

صاحب کشف الحثیث نیز قول نسائی را در وضاع بودن واقدی نقل کرده

«و برهان الدین ابراهیم بن محمد أبی الوفا بن سبط ابن العجمی الطرابلسی الاصل الحلبی المولد الشافعی هم که محامد و مناقب جمیله او از (ضوء لامع لاهل القرن التاسع) تصنیف محمد بن عبد الرحمن سخاوی ساطع و لامع است افادۀ بدیعۀ نسائی دربارۀ واقدی و اضرابش نقل کرده چنانچه در کتاب خود مسمی (بالکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث) که نسخۀ عتیقۀ آن که از نظر مصنف گذشته و باجازه او مزین است بدست حقیر افتاده در ترجمۀ محمد بن سعید مصلوب گفته» :

و روی الحسن بن شقیق عن النّسائی قال: و الکذابون المعروفون بوضع الحدیث ابن أبی یحیی بالمدینة، و الواقدی ببغداد، و مقاتل بن سلیمان بخراسان و محمد بن سعید بالشام(2).

«عجب است که رازی بعدم نقل کذاب معروف بوضع حدیث غدیر را بر اهل حق احتجاج می کند.

صاحب مختصر تنزیه الشریعه نیز واقدی را از وضاعین حدیث شمرده

و شیخ رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در (مختصر تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة) واقدی را در وضاعین و کذابین و من کان یسرق الاحادیث و یقلبها و من اتهم بالکذب أو الوضع من رواة الاخبار ذکر کرده و از نسائی نقل نموده که او وضع حدیث می کرد حیث قال:

ص:25


1- تدریب الراوی ج 1 ص 287 .
2- الکشف الحثیث ص 101 حرف المیم - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی، قال النّسائی: یضع الحدیث(1).

خوارزمی در جامع المسانید نقل کرده که واقدی بیست هزار حدیث جعل نموده

«و حافظ ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی بغرض حمایت ابو حنیفه و رد طعن مخالفت او باحادیث طعن ارباب رجال در واقدی ذکر کرده و در بیان این طعن افاده کرده که یحیی بن معین فرموده است که وضع کرده است واقدی بر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بیست هزار حدیث، و احمد بن حنبل گفته: مرکب می سازد احادیث را، و ابن المدینی گفته: که نوشته نمی شود حدیث او از حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم، و شافعی فرموده: که کتب واقدی کذب است» .

قال أبو المؤید فی جامع مسانید أبی حنیفة فی دفع مطاعن الخطیب علی أبی حنیفة: و أما قوله حاکیا عن یوسف بن أسباط: أنه قال: رد أبو حنیفة أربعمائة حدیث أو أکثر، و عد منها قوله للفارس سهمان و للراجل سهم، و أن أبا حنیفة قال: لا أجعل سهم البهیمة أکثر من سهم المؤمن، و قد ضرب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للمقداد یوم بدر سهمین لفرسه، و له سهما.

فالجواب عنه من وجوه ثلثة: أحدها أن رد بعض الاحادیث واجب اما لکونها منسوخة أو مأولة أو معارضة لکتاب اللّه تعالی، و به أمر النبی صلی اللّه علیه و سلم حیث

قال: «سیأتیکم عنی أحادیث مختلفة، فما یکون موافقا لکتاب اللّه فهو منی و ما یکون مخالفا لکتاب اللّه فأنا منه بریء» .

و قد فعل ذلک أکابر المجتهدین العارفین بکتاب اللّه و سنة رسول اللّه دون الجهلة بالعلوم الذین ینقلون کما یسمعون، و یعملون به ناسخا کان أو منسوخا موافقا لکتاب اللّه أو مخالفا.

و الجواب الثانی أن قوله: ضرب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للمقداد

ص:26


1- مختصر تنزیه الشریعة فی حرف المیم فی فصل الوضاعین و الکذابین .

یوم بدر سهمین فقد ذکره الواقدی کذلک فی المغازی و قد طعنوا فیه، فقال یحیی بن معین: وضع الواقدی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عشرین الف حدیث، و قال أحمد بن حنبل: الواقدی یرکب الاسانید، و قال ابن المدینی: لا یکتب حدیثه عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قال الشافعی: کتب الواقدی کذب(1).

صاحب سبل الهدی نیز واقدی را متروک دانسته

«و محمد بن یوسف شامی دمشقی صالحی نزیل قاهرۀ مصر در کتاب (سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد) گفته» :

و لابی عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی الواقدی رحمه اللّه تعالی کتاب کبیر فی المغازی، أجاد فیه، و هو و ان وثقه جماعة و تکلم فیه آخرون فالمعتمد انه متروک، و لا خلاف أنه کان من بحور العلم و من أوعیة الحفظ بما کان، و قد نقل عنه فی هذا الباب أئمة من العلماء.

منهم الحافظان أبو نعیم الاصفهانی و أبو بکر البیهقی رحمهما اللّه فی دلائلهما و من المتأخرین الحافظ ابن کثیر رحمه اللّه فی السیرة النبویة من تاریخه، و الحافظ رحمه اللّه فی الفتح و غیره و شیخنا رحمه اللّه فی الخصائص الکبری، فاقتدیت بهم، و نقلت عنه ما لم أجده عند غیره، ثم رأیته ذکر فی غزوة الحدیبیة عن المقداد بن الاسود رضی اللّه عنه شیئا و المشهور أن المقداد قاله فی غزوة بدر، و لم أر أحدا من أصحاب المغازی التی وقفت علیها ذکره فی غزوة الحدیبیة، فأعرضت عن النقل عنه.

ثم بعد ذلک رأیت أبا بکر بن أبی شیبة رواه فی المصنف من طریق الواقدی عن عروة بن الزبیر فاستخرت اللّه فی النقل عنه، و ذکر بعض فوائده فانه کما قال الحافظ أبو بکر الخطیب ممن انتهی إلیه العلم بالمغازی فی زمانه، و لیس

ص:27


1- جامع المسانید للخوارزمی ج 1 ص 59 و ص 60 ط ( لائل پور )

فی ذلک شیء یتعلق بالحلال و الحرام بل اخبار عن مغازی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سرایا أصحابه ترتاح لها قلوب المحبین، و ألف العلماء فی هذا الباب کتبا لا یحصیها الا اللّه تعالی و سأذکر النقل ممن وقفت علیها منها(1).

کشمیری نیز واقدی را از جمله وضاعین شمرده

«و محمد محسن کشمیری در کتاب (نجاة المؤمنین) واقدی را از کبار نقلۀ موضوعات بلکه از جملۀ وضاعین وانموده برد استدلال بروایات او نهایت تشنیع و تغلیظ برپاساخته، چنانچه در بیان استدلال بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و رد آن این عبارت سراسر خسارت که آثار تعصب و عناد و عجز سراسر آن می بارد گفته» :

الثالث عشر قوله تعالی: «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) فان اولی الامر لا یکونون الا معصومین لان الامر باطاعة الفاسق قبیح و غیر المعصومین جاز فسقه، و لم یکن و غیر علی و ابنائه لا معصوما باتفاق، فهم المعصومون و أولو الامر.

و الجواب بالوجوه الخمسة التی مرت آنفا فی تزییف الاستدلال بقوله عز و جل: «کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ»(3) و قد تقرر الاستدلال بالآیتین بأنهما نزلتا فی علی، فالجواب بان الوجوه الثلاثة الاخیرة من امامة أبی بکر فی الصلوة، و المعارضة بثلاثة عشر وجها، و ورود حدیث الاقتداء بالشیخین قاطعة لاحتمال النزول، و دلائل ساطعة بأن الروایة موضوعة، و کیف و لم ینقلها أحد من ثقات المحدثین و الفقهاء، و انما ذکر الاولی السدی، و الثانیة الکلبی فی تفسیرهما، و هما من کبار نقلة الموضوعات کما ذکره محمد بن طاهر الفتنی، و نقله عن

ص:28


1- سبل الهدی ج 1 ص 294 .
2- النساء : 59
3- التوبة : 119 .

السیوطی و ابن الجوزی و غیرهما، و قد عد جماعة من المفسرین من هذا القبیل کالواقدی، و الزمخشری فانه شحن تفسیره بفضائل السور، و أکثرها موضوع، و تبعه البیضاوی و أنهم لیسوا من المحدثین، و فن الحدیث فن آخر غیر التفسیر و الفقه و العلوم ألا و لکل أهل، و لا اعتماد لاهل فن فی فن آخر، و لو لم یتفاوت مراتب الرواة و المحدثین لما کان فرق بین الصحیح و الحسن و الضعیف و الموضوع و لما کان الصحاح راجحة علی المسانید، و لما دون اصول الحدیث، و لما ذکر فی اصول الفقه أحکامها.

ثم اعلم أنه یظهر من هذا الکلام بطلان ما ذکره الحلی من نزول کثیر من الایات قریبا من المائة فی حق علی کرم اللّه وجهه بروایة السدی، و الکلبی و الواقدی و أبی الحسن المغربی(1) الشافعی، لان الوجوه الثلاثة الاخیرة مستأصلة لکل ما یأتی به الخصم و ذکره الحلی فی هذا الباب، و هل هذا الا اثبات المعدوم بروایة الوضاعین، و قد دل العقل علی خلافه لما ذکرنا من الاجوبة الثلاثة الاخیرة سیما امامة الصدیق و ثلاثة عشر وجها لنفی مذهب الخصم(2).

«و نیز محمد محسن کشمیری در کتاب (نجاة المؤمنین) گفته» :

و عن عمرو بن العاص قلت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: أی النساء أحب إلیک؟ قال: عائشة: قلت: من الرجال؟ قال: أبوها، قلت: ثم من؟ قال: عمر و بهذا الحدیث یظهر کذب ما قال الخصم فی احقاق الحق بروایة الوضاعین و الکفرة أن عمرو بن العاص لما ولاه عمر فی ناحیة، قال: ما أقبح(3)عملا یقلد به

ص:29


1- صحف الکشمیری المغازلی بالمغربی فی هذه العبادة و العبادة الاتیة
2- نجاة المؤمنین ص 48
3- قال العلامة طاب ثراه فی نهج الحق : و روی ابن عبد ربه فی کتاب العقد فی حدیث استعمال عمر بن الخطاب لعمرو بن العاص فی بعض ولایته ، فقال عمرو بن العاص : قبح اللَّه زمانا عمل فیه عمرو بن العاص لعمر بن الخطاب ، و اللَّه انی لا عرف الخطاب یحمل علی رأسه حزمة من حطب ، و علی ابنه مثلها و ما ثمنها الا تمرة لا تبلغ مضغته انتهی . فصحف الکشمیری هذه الروایة بالفاظ الرکیکة کما تری .

عمر، فانه کان من الارذال و أورده من مطاعنه، ثم قال: ان عمرو بن العاص کان من مادحی علی المرتضی حتی قال: انه النبأ العظیم فی قوله تعالی: «عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ» ، و لا یخفی أن کونه من أشیاع معاویة مقاتلا للمرتضی رضی اللّه عنه مع کونه مداحا له علی ما ظنه الخصم عجیب، و أن طعنه لعمر مناف للروایة المذکورة فی مدحه مع أنه من متابعیه، و أن کون المرتضی النبأ العظیم من مخترعات الفسقة و الکفرة، و ان ذکرها مثل السدی فی تفسیره إذ قد عرفت أن السدی و الکلبی و الواقدی و أبا الحسن المغربی(1) الشافعی من کبار نقلة الموضوعات و المنکرات و الشواذ، فانهم یسودون القراطیس بکل ما یقرع سمعهم و لم ینظروا الی من یؤخذ منه الحدیث و یروی منه الدین و لیسوا من المحدثین کالزمخشری فانه ملأ تفسیره بالموضوعات فی فضائل السور، و تبعه البیضاوی و قد أنکر علیهما مهرة فن الحدیث(2).

صاحب عیون الاثر بتفصیل مناقب و مثالب واقدی را آورده

«و أبو الفتح محمد بن محمد بن محمد بن احمد المعروف بابن سید الناس الاندلسی در (عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر) در ترجمۀ واقدی بسط تمام نموده که اولا مدائح و مناقب جلیله برای او نقل کرده و بعد از آن جرح و قدح او از اکابر ائمه خود آورده، و بعد آن حمایت واقدی در سرکرده و چون محامد و مناقب و فضائل واقدی هم مفید ما است که، مثبت کمال متانت استدلالات اهل حق بروایات او

ص:30


1- مر فیما قبل ان المغربی مصحف و الصحیح هو المغازلی .
2- نجاة المؤمنین ص 115 .

برای الزام خصام است لهذا نقل کلام او بالتمام مناسب می نماید» .

قال فی (عیون الاثر) : و أما الواقدی فهو محمد بن عمر بن واقد أبو عبد اللّه المدینی، سمع ابن أبی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و محمد بن عبد اللّه بن أخی الزهری، و محمد بن عجلان، و ربیعة بن عثمان و ابن جریح، و أسامة ابن زید، و عبد الحمید بن جعفر، و الثوری، و أبا معشر و جماعة.

روی عنه کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الزیادی، و محمد بن اسحاق الصافانی، و احمد بن الخلیل البرجلانی، و عبد اللّه بن الحسن الهاشمی، و أحمد بن عبید بن ناصح، و محمد بن شجاع البلخی، و الحارث بن أبی أسامة و غیرهم.

ذکره الخطیب أبو بکر، و قال: هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی احد عرف اخبار الناس أمره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر و الطبقات و أخبار الناس علیه السلام و الاحداث التی کانت فی وقته و بعد وفاته علیه السلام و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، و کان جوادا کریما مشهورا بالسخاء.

و قال ابن سعد: محمد بن عمر بن واقد أبو عبد اللّه مولی عبد اللّه بن بریدة الاسلمی کان من أهل المدینة، قدم بغداد فی سنة ثمانین و مائة فی دین لحقه، فلم یزل فخرج الی الشام و الرقة، ثم رجع الی بغداد فلم یزل بها الی أن قدم المأمون من خراسان فولاه القضاء بعسکر المهدی فلم یزل قاضیا حتی مات ببغداد لیلة الثلثاء لاحدی عشر لیلة خلت من ذی الحجة سنة سبع و مائتین، و دفن فی مقابر الخیزران، و هو ابن ثمان و سبعین سنة، و ذکر أنه ولد سنة ثلاثین و مائة فی آخر خلافة مروان بن محمد، و کان عالما بالمغازی و اختلاف الناس و احادیثهم.

ص:31

و قال محمد بن خلاد: سمعت محمد بن سلام الجمحی یقول: محمد بن عمر الواقدی عالم دهره.

و قال: ابراهیم الحربی: الواقدی أمین الناس علی أهل الاسلام.

و قال الحربی أیضا: کان الواقدی أعلم الناس بأمر الاسلام، فأما الجاهلیة فلم یعمل فیها شیئا.

و قال یعقوب بن شیبة: لما انتقل الواقدی من الجانب الغربی الی هیهنا یقال: انه حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل کانت کتبه ستمائة قمطر.

و قال محمد بن جریر الطبری: قال ابن سعد: کان الواقدی یقول: ما من أحد الا و کتبه اکثر من حفظه، و حفظی اکثر من کتبی.

و روی عنه غیره قال: ما ادرکت رجلا من أبناء الصحابة و أبناء الشهداء و لا مولی لهم الا سألته هل سمعت أحدا من أهلک یخبرک عن مشهده و این قتل، فاذا أعلمنی مضیت الی الموضع فاعاینه، و لقد مضیت الی المریسیع فنظرت إلیها، و ما علمت غزاة الا مضیت إلیه حتی اعاینه، أو نحو هذا الکلام.

و قال ابن منیع: سمعت هارون العدوی یقول: رأیت الواقدی بمکة و معه رکوة فقلت: أین ترید؟ قال: ارید أمضی الی حنین حتی أری الموضع و الوقعة.

و قال ابراهیم الحربی: سمعت المسیبی یقول: رأینا القوادی یوما جالسا الی اسطوانة فی مسجد المدینة و یدرس، فقلنا له: أی شیء تدرس؟ فقال: جزء من المغازی.

و روینا عن أبی بکر الخطیب قال: أنبأنا الازهری، أنبأنا محمد بن العباس، أنبأنا أبو أیوب، قال: سمعت ابراهیم الحربی یقول: و أخبرنی ابراهیم بن عمر البرمکی، أنبأنا عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان العکبری، أخبرنا محمد بن

ص:32

أیوب المعافی، قال ابراهیم الحربی: سمعت المسیبی یقول: قلنا للواقدی: هذا الذی تجمع الرجال تقول حدثنا فلان و فلان، و جئت بمتن واحد، لو حدثتنا بحدیث کل واحد علی حده؟ قال یطول، فقلنا له: قد رضینا، قال: فغاب عنا جمعة، ثم أتانا بغزوة احد عشرین جلدا، و فی حدیث البرمکی مائة جلد، فقلنا له ردنا الی الامر الاول معنی اللفظین متقارب.

و عن یعقوب بن شیبة قال: و مما ذکر لنا أن مالکا سئل عن قتل الساحرة، فقال: انظروا هل عند الواقدی فی هذا، فذاکروه ذلک فذکر شیئا عن الضحاک ابن عثمان، فذکروا أن مالکا قنع به، و

روی أن مالکا سئل عن المرأة التی سمت النبی صلی اللّه علیه و سلم بخیبر ما فعل بها؟ فقال: لیس عندی بها علم، و سأسأل أهل العلم، قال: فلقی الواقدی، فقال: یا أبا عبد اللّه ما فعل النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمرأة التی سمته بخیبر؟ فقال: الذی عندنا أنه قتلها، فقال مالک:

قد سألت أهل العلم فأخبرونی أنه قتلها.

و قال أبو بکر الصاغانی: لو لا أنه عندی ثقة ما حدثت عنه، حدث عنه اربعة ائمة: أبو بکر بن أبی شیبة، و أبو عبیدة، و أحسبه ذکر أبا خثیمة و رجلا آخر.

و قال عمرو الناقل: قلت للدراوردی: الواقدی، فقال: ذلک امیر المؤمنین فی الحدیث.

و سئل أبو عامر العقدی عن الواقدی، فقال: نحن نسأل عن الواقدی انما یسأل هو عنا فما کان یفید الاحادیث و الشیوخ بالمدینة الا الواقدی.

و قال الواقدی. لقد کانت الواحی تضیع فأوتی بها من شهرتها بالمدینة، یقال: هذه الواح ابن واقد.

و قال مصعب الزبیری: و اللّه ما رأینا مثله قط، بل قال مصعب: و حدثنی من سمع عبد اللّه بن المبارک یقول: کنت أقدم المدینة فما یفیدنی و لا یدلنی علی الشیوخ.

ص:33

الا الواقدی.

و قال مجاهد بن موسی: ما کتبت عن أحد أحفظ منه.

و سئل عنه مصعب الزبیری، فقال: انه ثقة مأمون، و کذلک قال المسیبی.

و سئل عنه معن بن عیسی، فقال: أنا اسأل عنه؟ هو یسئل عنی.

و سئل عنه أبو یحیی الزهری، فقال: ثقة مأمون.

و سئل عنه ابن نمیر، فقال: اما حدیثه عنا فمستو، و أما حدیث اهل المدینة فهو أعلم به.

و قال یزید بن هارون: ثقة.

و قال عباس العنبری: هو أحب الی من عبد الرزاق.

و قال أبو عبید القاسم بن سلام: ثقة.

و قال ابراهیم: و أما فقه أبی عبید فمن کتاب محمد بن عمر الواقدی، الاختلاف و الاجماع کان عنده.

و قال ابراهیم الحربی: من قال: ان مسائل مالک بن أنس و ابن أبی ذئب تؤخذ عمن هو أوثق من الواقدی فلا یصدق، لانه یقول: سالت مالکا، و سألت ابن أبی ذئب.

و قال ابراهیم بن جابر: حدثنی عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال: کتب أبی عن أبی یوسف و محمد ثلاثة قماطر، قلت له: کان ینظر فیها؟ قال: کان ربما نظر فیها، و کان أکثر نظره فی کتب الواقدی.

و سئل ابراهیم الحربی عما أنکر احمد علی الواقدی، فقال: مما أنکر علیه جمعه الاسانید و مجیئه بالمتن واحد، قال ابراهیم: و لیس هذا عیبا قد فعل هذا الزهری و ابن اسحاق.

قال ابراهیم: لم یزل احمد بن حنبل یوجه فی کل جمعة بحنبل بن اسحاق

ص:34

الی محمد بن سعد فیأخذ له جزئین من حدیث الواقدی، فینظر فیهما، ثم یردهما و یأخذ غیرهما، و کان احمد بن حنبل ینسبه لتقلیب الاخبار کأنه یجعل ما لمعمر لابن اخی الزهری، و ما لابن أخی الزهری لمعمر.

و أما الکلام فیه فکثیر جدا قد ضعف و نسب الی وضع الحدیث:

قال احمد: هو کذاب.

و قال یحیی: لیس بثقة.

و قال البخاری، و الرازی، و النسائی: متروک الحدیث.

و للنسائی فیه کلام أشد من هذا.

و قال الدار قطنی: ضعیف.

و قال ابن عدی: أحادیثه غیر محفوظة، و البلاء منه.

قلت: سعة العلم مظنة لکثرة الاغراب، و کثرة الاغراب مظنة للتهمة و الواقدی غیر مدفوع عن سعة العلم فکثرت بذلک غرائبه.

و قد روینا عن علی بن المدینی أنه قال: للواقدی عشرون ألف حدیث لم نسمع بها.

و عن یحیی بن معین: أغرب الواقدی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی عشرین الف حدیث.

و قد روینا عنه من تتبعه آثار مواضع الوقایع و سؤاله من أبناء الصحابة و الشهداء و موالیهم عن احوال سلفهم ما یقتضی انفرادا برواة و اخبار لا تدخل تحت الحصر و کثیرا ما یطعن فی الراوی بروایة وقعت له من أنکر تلک الروایة علیه و استغربها منه، ثم یظهر له و لغیره بمتابعة متابع أو سبب من الاسباب برائته من مقتضی الطعن فیتخلص بذلک من العهدة.

و قد روینا عن الامام احمد رحمه اللّه و رضی عنه انه قال: مازلنا ندافع امر

ص:35

الواقدی حتی روی عن معمر عن الزهری، عن نبهان، عن أم سلمة، عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: أ فعمیاوان انتما فجاء بشیء لا حیلة فیه، و الحدیث حدیث یونس لم یروه غیره.

و روینا عن أحمد بن منصور الرمادی: قدم علی بن المدینی بغداد سنة سبع و مائتین و الواقدی یؤمئذ قاض علینا، و کنت اطوف مع علی علی الشیوخ الذین یسمع منهم، فقلت: أ ترید ان تسمع من الواقدی، ثم قلت له بعد ذلک، فقال: لقد اردت ان اسمع منه فکتب الی أحمد بن حنبل: کیف تستحل الروایة عن رجل روی عن معمر حدیث نبهان مکاتب أم سلمة، و هذا حدیث یونس تفرد به.

قال أحمد بن منصور الرمادی: فعدت الی مصر بعد ذلک فکان ابن ابی مریم یحدثنا به، عن نافع بن یزید: عن عقیل، عن ابن شهاب عن نبهان، و قد رواه ایضا یعقوب بن سفیان، عن سعید بن یحیی ابی مرمم، عن نافع بن یزید کروایة الرمادی، قال الرمادی: فلما فرغ ابن ابی مریم من هذا الحدیث ضحکت، فقال: مم تضحک؟ فاخبرته بما قال علی، و کتب إلیه أحمد، فقال لی ابن ابی مریم: ان شیوخنا المصریین لهم عنایة بحدیث الزهری، و کان الرمادی یقول:

هذا مما ظلم فیه الواقدی فقد ظهر فیه هذا الخبر ان یونس لم یتفرد به، و إذ قد تابعه عقیل فلا مانع من ان یتابعه معمر، و حتی لو لم یتابعه عقیل لکان ذلک محتملا، و قد یکون فیها رمی به من تقلیب الاخبار ما ینحو هذا النحو، و قد اثبتنا من کلام الناس فی الواقدی ما تعرف به احواله.(1) «از این عبارت واضح است که احمد بن حنبل واقدی را بلقب کذاب نواخته.»

ص:36


1- عیون 1 / ثر ج 1 ص 17

و یحیی ارشاد کرده که او ثقة نیست.

و بخاری، و رازی، و نسائی گفته اند: که متروک است.

و برای نسائی کلامی است که شدیدتر است از این.

و دار قطنی گفته: که او ضعیف است.

و ابن عدی گفته: که احادیث او غیر محفوظ است، و بلا از اوست.

فخر رازی نباید در مقابل اهل حق نام واقدی را با این فضایحش ذکر کند

بالجملة از ارباب دین و منصفین با یقین انصاف طلبی است که للّه ارشاد فرمایند: که آیا امام رازی و مقلدینش را می زیبد که بمقابلۀ اهل حق نام واقدی هم بر زبان آوردند چه جا که احتجاج و استدلال بعدم روایت او حدیث غدیر را نمایند حال آنکه واقدی نزد ائمه سنیه باین فضائح و قبایح موصوف و باین مثالب و مطاعن معروف باشد که عمدۀ آن وضع احادیث، و افتراء اکاذیب بر حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام است که آن کار احدی إذ اهل اسلام نیست، و فجّار و فساق و منهمکین در بیباکی و خلاعت هم از آن استحیاء دارند و بر خود می لرزند، و افتراء و کذب هم باین مرتبه است که بیست هزار حدیث بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر بافته.

بالجمله اگر واقدی باجماع اهل سنت موثّق و معتمد علیه و ثقه و معتبر می بود باز هم تمسک و تشبث بعدم اخراج او حدیث غدیر را سمتی از جواز نداشت چه جا که حال واقدی این است که شنیدی.

و نیز اگر واقدی قدح صریح در حدیث غدیر می کرد کلامش قابل ذکر نبود، خصوصا بمقابلۀ اهل حق، چه جا که او قدح نکرده، و محض ترک اخراج حدیثی از هر کسی که باشد و لو کان فی غایة الجلالة قدح در ثبوت و تواتر آن نمی کند.

ص:37

پس احتجاج رازی و مقلدینش بعدم اخراج واقدی حدیث غدیر را بچند وجه موهون و مخدوش است.

اول آنکه واقدی از اهل خلاف است، فعل و قول و ترک و اعراض او هیچ یک قابل آن نیست که بمقابلۀ اهل حق پیش کرده شود.

دوم آنکه واقدی بفضایح و قبایح مطاعن و معایب مطعون است.

سوم آنکه ترک اخراج حدیثی از هر کسی که باشد قابل التفات نیست.

چهارم آنکه خود رازی مخالفت روایات واقدی کرده است، پس بکدام رو بمقابله اهل حق تشبث بترک حدیث غدیر را می کند.

پنجم آنکه سوای رازی ابن روزبهان نیز بمقابلۀ اهل حق مخالفت روایات واقدی برگزیده است، و تخلیص گلوی خود بردّ آن خواسته پس از اهل حق توقع آن داشتن که برای ترک او حدیث غدیر را وزنی نهند داد دانشمندی دادن است.

ششم آنکه محمد محسن کشمیری وقاحت و جسارت را بغایت قصوی رسانیده برای ردّ بعض استدلالات اهل حق ببعض روایات واقدی تفضیح واقدی و تقبیح او را بغایت قصوی رسانیده که او از کذابین وانموده است، پس چگونه باعراض او از ذکر حدیث غدیر التفات توان کرد.

بررسی نقل و یا عدم نقل حدیث غدیر از سوی ابن اسحاق

جواب استدلال رازی بعدم نقل ابن اسحاق غدیر را

ابن اسحاق بر خلاف ادعای رازی حدیث غدیر را ذکر نموده

اما تمسک رازی بعدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را پس مخدوش است اولا به اینکه از افادات جمعی از این حضرات ظاهر می شود که ابن اسحاق حدیث غدیر را و سبب ارشاد آن را نقل کرده است، پس ادعای عدم نقل او کذب صریح و بهتان فضیح باشد که انشائی جز حبّ کتمان مناقب

ص:38

جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و هوای ابطال فضائل آن حضرت متصور نتواند شد» .

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ(1).

ابن کثیر در تاریخ غدیر را از ابن اسحاق نقل کرده

«علامه اسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضو بن کثیر بن درع القرشی البصری الدمشقی تلمیذ مزی و ابن تیمیه که از اکابر محدثین و اجله منقدین قوم است در (تاریخ) خود گفته» :

و لما رجع علیه السلام من حجة الوداع فکان بین مکة و المدینة مکان یقال له: غدیر خم، خطب الناس هنا لک خطبة فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة فقال فی خطبته: من کنت مولاه فعلی مولاه.

و فی بعض الروایات: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره. و اخذل من خذله، و المحفوظ الاول.

و انما کان سبب هذه الخطبة و التنبیه علی فضل علی ما ذکره ابن اسحاق من ان علیا بعثه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الیمن امیرا علی خالد بن الولید فرجع علی، فوافی حجة الوداع مع النبی صلی اللّه علیه و سلم و قد کثرت فیه القالة، و تکلم فیه بعض من کان معه بسبب استرجاعه منهم خلعا کان خلعها نائبه علیهم لما تعجل السیر الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فلما فرغ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع احب ان یبرئ ساحته مما نسب إلیه من القول فیه(2).

ابن حجر در صواعق حدیث غدیر را بوسیله جزری از ابن اسحاق نقل کرده

«و حافظ شهاب الدین ابو العباس احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیثمی السعدی الانصاری در کتاب «صواعق محرقه» بجواب حدیث

ص:39


1- سورة الصف : 8
2- البدیة و النهایة ج 5 ص 214 .

غدیر گفته» :

و ایضا فسبب ذلک کما

نقله الحافظ شمس الدین الجزری عن ابن اسحاق ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطبها تنبیها علی قدره، وردا علی من تکلم فیه کبریدة لما فی البخاری انه کان یبغضه، و سبب ذلک ما صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن فرای منه جفوة فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل یتغیر وجهه و یقول: یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قال: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

برزنجی در نوافض حدیث غدیر را بوسیله جزری از ابن اسحاق نقل کرده

«و محمد بن عبد الرسول برزنجی در کتاب خود «نوافض الروافض» بجواب حدیث غدیر گفته» :

الوجه الثانی و هو ان السبب فی هذه الوصیة کما رواه الحافظ شمس الدین ابن الجزری عن ابن اسحاق صاحب «المغازی» ان علیا رضی اللّه عنه لما رجع من الیمن تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطب هذه الخطبة تنبیها علی علو قدره وردا علی من تکلم فیه کبریدة رضی اللّه عنه کما فی «البخاری» انه کان یبغض علیا حین رجع معه من الیمن، و سببه کما

صححه الذهبی انه خرج معه من الیمن فرأی منه جفوة فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل وجهه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر و یقول: یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(2).

سهارنپوری در مرافض حدیث غدیر را بوسیله ابن حجر از ابن اسحاق نقل کرده

«و مولوی حسام الدین بن شیخ محمد با یزید بن شیخ بدیع الدین سهارنپوری در کتاب «مرافض الروافض» که در عهد محمد اورنگ

ص:40


1- الصواعق المحرقة ص 25 ط مصر .
2- نوافض الروافض ص 4 الحفوة الاولی

زیب عالمگیر تصنیف کرده و مخاطب در باب مطاعن و غیر آن جایی که انبان کابلی را خالی یافته بانتحال بعض خرافاتش تزیین بضاعت مزجاة خود فرموده بجواب حدیث غدیر گفته:

و نیز سبب این خطبه شکایت بریده اسلمی است که از علی مرتضی در خدمت سید الوری کرده بود، چنانچه شیخ عبد الحق در «مدارج» بر آن تصریح نموده و وجه شکایت نقل کرده که آن شیر خدا بامر سرور انبیاء بیمن رفت تا خمس غنائم که خالد بن ولید فراهم آورده بود جدا کند، علی مرتضی از جمله خمس بر کنیزکی متصرف شد، بریده را از این کار کدورت و انکار پیدا گشت، بعد از مراجعت این مقدمه را نزد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم ظاهر نمود، آن جناب فرمودند: أی بریده مگر علی را دشمن داری؟ گفت: آری، از این جواب رنگ روی مبارک آن حضرت برافروخت فرمودند: در حق علی گمان بد مبر و او از من و من از اویم، و او مولای شما است و هر که باشم من مولای او. الحدیث.

شیخ ابن حجر در صواعق آورده که حافظ شمس الدین جزری از ابن اسحاق روایت کرده که سبب این خطبه آن است که بعضی از جماعت که با علی مرتضی در یمن بودند در حق آن شیر خدا تکلم نمودند، آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بعد از فراغ از حج خطبه خواندند از جهت تنبیه بر قدر علی و از جهت رد بر کسی که در وی سخن کرده بود مانند بریده» .

کما

جاء فی صحیح البخاری انه کان یبغضه، و سبب ذلک ما

صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن فرأی منه جفوة، فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل یتغیر وجهه و یقول: یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قال: بلی یا

ص:41

رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

این عبارات چنانچه می بینی به کمال ظهور تکذیب فخر رازی که با دعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را قدح آن خواسته می نماید چه از آن بنهایت صراحت واضح است که ابن اسحاق روایت کرده که سبب ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم حدیث غدیر را شکایت بعضی صحابه بود، پس ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را کذب بی سر و پا است.

و اگر بتصریحات این حضرات متعصبی گوش ندهد آخر تصریح خود جناب شاه صاحب را چه علاج است، که جنابشان هم بتقلید این حضرات همین حرف بر زبان اقدس آورده اند، مگر نمی بینی که جنابشان در خاتمه جواب از حدیث غدیر می فرمایند:

و سبب فرمودن این خطبه چنانچه مورخین و اهل سیر آورده اند صریح دلالت می کند که منظور افادۀ محبت و دوستی حضرت امیر بود، زیرا که جماعت از صحابه که در مهم ملک یمن با آن جناب متعین شده بودند مثل بریده اسلمی و خالد بن الولید و دیگر نامداران هنگام مراجعت از آن سفر شکایتهای بیجا از حضرت امیر بحضور رسول صلی اللّه علیه و سلم عرض نمودند، چون جناب رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم دید که از این قسم حرفها مردم را بر زبان رسیده است و اگر من یکدو کس را از این شکایتها منع خواهم نمود محمول بر پاس علاقۀ نازکی که حضرت امیر را با جناب او بود خواهند داشت، و ممتنع نخواهند شد لهذا خطبۀ عام فرمود، و این نصیحت را مصدر ساخت به کلمۀ که منصوص

ص:42


1- مرافض الروافض - دلیل دوم از فضل سوم از باب ثالث .

است در قرآن: أ لست أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ یعنی هر چه می گویم از راه شفقت و خیرخواهی می گویم، محمول بر پاسداری کسی ننمایند و علاقۀ کسی را با من در نظر دارند، محمد بن اسحاق و دیگر أهل سیر بتفصیل این قصه را آورده اند انتهی(1).

شاهصاحب نیز در تحفه حدیث غدیر را از ابن اسحاق نقل کرده

فللّه الحمد و المنة که کذب و سقیفه سازی رازی کفلق الصبح و ضوء النهار بافادۀ جناب شاه صاحب والاتبار هم واضح و روشن و مبین و مبرهن گشت که جنابشان نسبت روایت کردن بتفصیل قصه ارشاد حدیث غدیر را بسبب شکایت بعضی صحابه بابن اسحاق می نمایند، و رازی بمزید گاوتازی ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را دارد، و باین توهم قدح در ثوبت حدیث غدیر می خواهد،

اهل سنت یا باید رازی را در ادعایش تکذیب کنند و یا اعلام نامبرده را کاذب بدانند

پس حالات حضرات اهل سنت را اختیار است که خواه بتکذیب جناب شاه صاحب، و صاحب «صواعق» و منصف «نوافض» ، و مؤلف «مرافض» پردازند، و اهل حق را توجه برد استدلالشان بروایت ابن اسحاق بر ابطال دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که این استدلال نهایت رکیک و بی- ربطا است، و دیگر وجوه رد آن که انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنفت فارغ البال سازند، و خواه تکذیب رازی اختیار سازند، و کذب و بهت او را ثابت فرمایند، و نهایت خفت عقل و سخافت رأی او بر ارباب ایقان واضح نمایند که بخیال ابطال استدلال أهل حق کذباً و بهتاناً بر زبان آورده که ابن اسحاق حدیث غدیر را نقل نکرده، و غالب است که ناچار تن بشق ثانی خواهند داد، و تفضیح و تقبیح و تکذیب رازی را به نسبت تکذیب شاه صاحب و دیگر اسلاف سهل تر خواهند پنداشت.

ص:43


1- تحفه اثنا عشریه ص 332 ط لکهنو 1302

و از این جا است که تفتازانی در «شرح مقاصد» با آنکه قلادۀ تقلید رازی در منع تواتر حدیث غدیر و ذکر قدح آن و تشبث بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی در گردن انداخته، لکن از اعاده کذب رازی متضمن ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را استحیا ساخته کما ستعلم فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و هم چنین قوشجی در «شرح تجرید» اکتفا بر ذکر عدم نقل بخاری و مسلم و واقدی حدیث غدیر را نموده، و ادعای عدم نقل ابن اسحاق آن را قابل ذکر ندیده.

و هم چنین شیخ عبد الحق در «ترجمه مشکاة» با وصف ذکر عدم روایت بخاری و مسلم و واقدی بروایت حدیث غدیر لب گشوده رفض جسارت سراسر خسارت رازی یعنی ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را نموده بلکه بابطال آن صراحة کما علمت قصب مسابقت در تفضیح رازی ربوده.

و از طرائف امور این است که کمال الدین بن فخر الدین جهرمی بترجمه عبارت «صواعق محرقة» که مثبت ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را و سبب آن را می باشد ذکر ابن اسحاق را از میان انداخته اکتفا بر محض نسبت آن بحافظ شمس الدین ساخته و چه عجب حمایت رازی و کتمان کذبش مطمح نظر داشته باشد چنانچه در «براهین قاطعه» ترجمۀ «صواعق محرقه» که در سنۀ أربع و تسعین و تسعمائة در عهد ابراهیم عادلشاه تألیف کرده گفته:

و نیز دلیل بر اینکه مراد از امر بموالات علی رضی اللّه عنه اجتناب از بغض و عداوت آن حضرت است آنست که حافظ شمس الدین جزری رحمة اللّه روایت کرده است که باعث خطبه خواندن رسول خدا صلی اللّه

ص:44

علیه و سلم و ذکر این حدیث آن بود که بعضی از اصحاب در صحبت علی رضی اللّه عنه بجانب یمن رفته بودند سخنی نسبت بحضرت علی رضی اللّه عنه گفته بودند و چون رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم از حج فارغ شد ارادۀ آن فرموده که تنبیه کند مردمان را بر قدر و مرتبه علی رضی اللّه عنه ورد کند بر آن کسی که در باب وی سخن گفته بود یعنی بریده الخ(1).

جهرمی در ترجمه صواعق خیانت کرده و ابن اسحاق را ذکر ننموده

هر چند جهرمی جهر بخیانت و ترک دیانت بکتمان ذکر ابن اسحاق نموده: لکن چون در قول خود: و باعث خطبه خواندن رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم و ذکر این حدیث آن بود الخ مشار إلیه بلفظ ذلک که در عبارت صواعق مذکور است مبین و مصرح نموده لهذا ضرر آن برای ابتاع رازی بعد لحاظ اصل عبارت صواعق اکثر است از نفع آن و هر چند عبارت صواعق هم صریح است در آنکه مراد از ذلک در آن حدیث غدیر است و احتمال دیگر را بر نمی تابد لکن از ترجمۀ این بزرگ زیادتر تشیید این مرام حاصل می شود، و فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .

و ثانیاً از غرائب تأثیرات علو حق این است که چنانچه قبح و شفاعت تمسک رازی بعدم نقل بخاری و مسلم حدیث غدیر را از کلام خودش در تفسیر ظاهر شده که رد و ابطال حدیث مرویشان کرده، و نیز شناعت این تمسک از افادۀ او در همین کلمات مختصر ظاهر شده که در همین کلام مخالفت ثبوت رجوع جناب امیر المؤمنین از یمن در حجة الوداع از صحیحین ظاهر است آغاز نهاده که بادعای بودن آن حضرت

ص:45


1- براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه .

در یمن ابطال این حدیث شریف خواسته، هم چنان شناعت تمسک او بعدم ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را از همین کلام ظاهر و باهر است زیرا که رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و شرکت در حج با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ابن اسحاق در سیرت خود روایت کرده است، پس کمال عجب است که رازی خود بروایت ابن اسحاق متضمن رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و حضور در حجة الوداع بخدمت جناب رسالت مآب که این روایتش موافق روایات دیگر ائمة محققین و اساطین منقدین و ارباب صحاح ایشان است گوش نمی دهد، و از اهل حق توقع قبول تمسک او بعدم ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را که خلاف آن از تصریحات دیگر حضرات ظاهر است دارد.

«این خیال است و محال است و جنون» .

و حق این است که رازی بچنین هفوات و خرافات بنای فضل و جلالت خود را می کند و خود را ضحکه و سخریۀ عالم می کند که صدور چنین خرافات و هفوات از ادنی محصلی که اندک تمیز داشته مستبعد و مستغرب است، چه جا چنین عالم جلیل الشأن و امام عمدة الأعیان سنیه، و لکن حق آنست که مخالفت حق و مخالفت باطل عجب داء عضال و مرض مهلک و خلق مردی است که آدمی را قطع نظر از عذاب و نکال آخرت در دنیا هم با فحش معایب و اقبح فضائح رسوا می سازد و مصدر عجائب تعصبات و غرائب تناقضات می گرداند، سبحان اللّه چنین علام جلیل الشأن که چها مو شکافیها که بمقابلۀ حکمای اعلام نمی کند، و داد تبحر و تمهر می دهد بمقابلۀ اهل حق چنین پاها می خورد که چندین سطر مختصر

ص:46

چندین غرائب هفوات و تهافتات ودیعت نهاده داد حسن تقریر و لطف تحبیر داده است.

ابن اسحاق رجوع امیر المؤمنین علیه السلام را از یمن و حضور در حج را با پیغمبر صلی اللّه علیه و آله ذکر نموده

و أما روایت ابن اسحاق رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و حضور آن حضرت در حج، پس علامه ابو محمد(1)عبد الملک بن هشام الحمیری البصری در «تهذیب سیرت ابن اسحاق» گفته:

موافاة علی رضی اللّه عنه فی قفوله(2) من الیمن و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الحج

قال ابن اسحاق: و حدثنی عبد اللّه بن أبی نجیح أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان بعث علیاً رضی اللّه عنه الی نجران فلقیه بمکة و قد أحرم فدخل علی فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فوجدها قد حلّت و تهیأت، فقال ما لک یا بنت رسول اللّه؟ قالت: أمرنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن نحل بعمرة فحللنا، قال: ثم أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلما فرغ من الخبر عن سفره قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انطلق فطف بالبیت و حل کما حل أصحابک قال: یا رسول اللّه انی أهللت(3) کما أهللت،

ص:47


1- محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی بعد ذکر مغازی محمد بن اسحاق گفته : و قد اعتمد ابو محمد عبد الملک بن هشام رحمه اللَّه علی روایة أبی محمد زیاد بن عبد اللَّه بن الطفیل العامری البکائی بفتح الموحدة و تشدید الکاف و هو صدوق ثبت فی المغازی و فی حدیثه عن نمیر ابن اسحاق لین فرواها ابن هشام عنه و هذبهما و نقحها و زاد فیها زیادات کثیرة و اعترض اشیاء سلم له کثیر منها بحیث نسبت السیرة إلیه ، و قد اعتنی بکتاب ابن هشام أئمة من العلماء .
2- القفول : الرجوع من السفر خاصة ، یقال : قفل یقفل قفولا الامیر الجند : ارجعهم .
3- اهل الملبی : رفع صوته بالتلبیة - اهل المحرم بالحج و العمرة : رفع صوته بالتلبیة .

فقال: ارجع فأحلل کما حل أصحابک، قال: یا رسول اللّه انی قلت حین أحرمت اللّهمّ انی اهل بما أهل به نبیک و عبدک و رسولک محمد، قال: فهل معک من هدی(1)؟ قال: لا، فأشرکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی هدیه و ثبت علی احرامه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی فرغا من الحج و نحر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الهدی عنهما.

قال ابن اسحاق: و حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة، قال: لما أقبل علی رضی اللّه عنه من الیمن لیلقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمکة تعجل الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و استخلف علی جنده الذی معه رجلا من أصحابه فعمد ذلک الرجل فکسی کل رجل من القوم حلة من البز الذی کان مع علی رضی اللّه عنه فلما دنی جیشه خرج لیلقاهم فاذاً علیهم الحلل، قال: ویلک ما هذا؟ قال: کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس، قال: ویلک انزع قبل أن تنهیه به الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: فانتزع الحلل من الناس فردها فی البز قال: و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم(2).

ابن هشام در سیره رجوع حضرت را از یمن بدو طریق از ابن اسحاق آورده

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام را از یمن ابن اسحاق بدو طریق روایت کرده است، پس عجب است که رازی بروایت رجوع ابن اسحاق رجوع نمی آرد و بتعصب لا یغنی و لا یسمن من جوع دست می اندازد که بزعم عدم روایت ابن اسحاق حدیث غدیر را می آویزد.

ص:48


1- الهدی : ما اهدی الی الحرم من الابل و الغنم .
2- السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 602 ط مصر بتحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبد الحفیظ شلبی .

تشبث رازی باعراض ابن اسحاق از حدیث غدیر قادح آن نیست

و ثالثاً آنکه ابن اسحاق نزد جمعی از ائمه حذاق و مشاهیر آفاق مجروح و مقدوح است پس تشبث باعراض ابن اسحاق از ذکر حدیث غدیر علی تقدیر تسلیم صحته بعید از صواب و موجب کمال استعجاب و استغراب و تحیّر اولی الالباب است که هر گاه عدم نقل شخص جلیل الشأن و ثقه که بالاجماع معدل و مزکی باشد قادح در تواتر و صحت حدیثی نباشد

ابن اسحاق نزد جمعی از محققین رجال مقدوح است

اشاره

عدم نقل چنین کسی که جمعی اهتمام تمام در قدح و جرح و تقبیح و تفضیح او بکار برده باشند در چه حساب است در حقیقت نام ابن اسحاق به مقابلۀ هل حق بر زبان آوردن ایشان را بر ذکر فضایح و قبایح چنین امام جلیل الشأن و مقتدای سمیّ الرتبه آوردن است.

ترجمه محمد بن اسحاق بگفتار ذهبی در میزان الاعمال

پس باید دانست که علامه شمس الدین ذهبی در «میزان الاعتدال فی نقد الرجال» گفته.

محمد ابن اسحاق بن یسار أبو بکر المخرمی مولاهم المدنی أحد الائمة الاعلام، و یسار من مسبی عین التمر من موالی قیس بن مخرمة بن عبد المطلب ابن عبد مناف، رأی محمد أنسا، و ابن المسیب، و روی عن سعد (سعید-خ ل) ابن أبی هند، و المقبری، و عطا، و الاعرج و نافع و طبقتهم، و عنه الحمادان، و ابراهیم بن سعد، و زیاد البکائی، و سلمة الابرش، و یزید بن هارون، و خلق.

و قال ابن معین: قد سمع من أبی سلمة بن عبد الرحمن، وثّقه غیر واحد، و وهّاه آخرون، و هو صالح الحدیث ما له عندی ذنب الا ما قد حشا فی السیرة من الاشیاء المنکرة المنقطعة و الاشعار المکذوبة.

قال الفلاس: سمعت یحیی القطان یقول لعبید اللّه القواریری الی أین تذهب قال: الی وهب بن جریر أکتب السیرة، قال: تکتب کذباً کثیراً.

و قال أحمد بن حنبل: هو حسن الحدیث.

ص:49

و قال ابن معین: ثقة و لیس بحجة.

و قال علی بن المدینی: حدیثه عندی صحیح.

و قال النسائی و غیره: لیس بالقوی.

و قال الدار قطنی: لا یحتج به.

و قال یحیی بن کثیر و غیره: سمعنا شعبة یقول: ابن اسحاق أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال شعبة أیضاً: هو صدوق.

و قال محمد بن عبد اللّه بن نمیر: رمی بالقدر، و کان أبعد الناس منه.

و قال ابن المدینی: لم أجد له سوی حدیثین منکرین.

و قال أبو داود: قدری معتزلی.

و قال سلیمان التیمی: کذاب.

و قال وهیب: سألت مالکاً عن ابن اسحاق، فاتهمه.

و قال عبد الرحمن بن مهدی: کان یحیی بن سعید الانصاری و مالک یجرّحان ابن اسحاق.

و قال یحیی بن آدم: ثنا ابن ادریس قال: کنت عند مالک فقیل له: ان ابن اسحاق یقول: أعرضوا علی علم مالک فانی بیطاره، فقال مالک: انظروا الی دجال من الدجاجلة.

و قال ابن عیینة: رأیت ابن اسحاق فی مسجد الخیف فاستحییت أن یرانی معه أحد اتهموه بالقدر.

و روی أبو داود عن حماد بن سلمة قال: ما رویت عن ابن اسحاق الا بالاضطرار.

و قال الفلاس: سمعت یحیی یقول: قال رجل لابن اسحاق: کیف حدیث

ص:50

شرحبیل بن سعد؟ فقال: واحد یحدث عنه، قال یحیی: العجب من ابن اسحاق یحدث عن أهل الکتاب و یرغب عن شرحبیل.

و قال أحمد بن حنبل: ثنا یحیی، قال هشام بن عروة: هو(1) کان یدخل.

علی امرأتی؟ یعنی محمد بن اسحاق، و امرأته فاطمة بنت المنذر، قلت: و ما یدری هشام بن عروة فلعله سمع منها فی المسجد، أو سمع منها و هو صبی، أو دخل علیها فحدثته من وراء حجاب، فأی شیء فی هذا؟ و قد کانت امرأة قد کبرت و أسنت.

و قال علی: سمعت یحیی القطان یقول: دخل ابن اسحاق علی الاعمش فکلموه فیه و نحن جلوس، ثم خرج علینا الاعمش و ترکه فی البیت، فلما ذهب، قال الاعمش: قلت له: شفیق، قال: قل أبو وائل، قال: فقال: زودنی من حدیثک الی المدینة، قلت له: صار حدیثی طعاما.

و قال علی: سمعت ابن عیینة یقول: ما سمعت أحداً یتکلم فی ابن اسحاق الا فی قوله فی القدر.

و قال علی: سمعت یحیی یقول: حجاج بن أرطاة و ابن اسحاق، و أشعث ابن سوار ذوو تهمة.

و قال ابن أبی فدیک: رأیت ابن اسحاق یکتب عن رجل من أهل الکتاب قلت: ما المانع من روایة الاسرائیلیات عن أهل الکتاب مع

قوله صلی اللّه علیه و سلم: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج،

و قال: إذا حدثکم أهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم ، فهذا اذن نبوی فی جواز سماع ما یأثرونه فی الجملة کما نسمع منهم ما ینقلونه من الطب، و لا حجة فی شیء من ذلک، انما الحجة فی الکتاب و السنة.

ص:51


1- أی أ هو فهو انکار

و قال أحمد: هو کثیر التدلیس جداً، قیل له: فاذا قال: أخبرنی و حدثنی فهو ثقة؟ قال: هو یقول: أخبرنی و یخالف، فقیل له: أروی عنه یحیی بن سعید؟ قال: لا.

و من مناکیره عن نافع عن ابن عمر قال: یزکی عن العبد النصرانی.

و قال ابن عدی: کان ابن اسحاق یلعب بالدیوک.

قلت: لم یذکر ابن اسحاق أبو عبد اللّه البخاری فی کتاب الضعفاء له.

أبو قلابة الرقاشی: حدثنی أبو داود سلیمان بن داود قال: قال یحیی القطان:

أشهد أن محمد بن اسحاق کذاب، قلت: و ما یدریک؟ قال: قال لی وهیب، فقلت لوهیب، و ما یدریک؟ قال: قال لی مالک بن أنس، فقلت لمالک: و ما یدریک؟ قال: قال لی هشام ابن عروة، قلت لهشام بن عروة: و ما یدریک؟ قال: حدث عن امرأتی بنت المنذر، و ادخلت علیّ و هی بنت تسع، و ما رآها رجل حتی لقیت اللّه تعالی.

قلت: قد أجبنا عن هذا و الرجل، فما قال: انه رآها، أ فبمثل هذا یعتمد علی تکذیب رجل من أهل العلم؟ هذا مردود، ثم قد روی عنها محمد بن سوقة و لها روایة عن أم سلمة وجدتها أسماء، ثم ما قیل من انها ادخلت علیه و هی بنت تسع غلط بین ما أدری ممن وقع من رواة الحکایة، فانها أکبر من هشام بثلث عشر سنة و لعلها ما زفت إلیه و الا و قد قاربت بضعاً و عشرین سنة، و أخذ عنها ابن اسحاق و هی بنت بضع و خمسین سنة أو أکثر، و الحکایة فقد رواها عن أبی قلابة أبو بشر الدولابی، و محمد بن جعفر بن زید، و عنهما ابن عدی و غیره.

أبو بکر بن أبی داود، حدثنا أبی ثنا ابن أبی عمرو الشیبانی، سمعت أبی، یقول رأیت محمد بن اسحاق یعطی الشعراء الاحادیث یقولون علیها الشعر

ص:52

و قال أبو بکر الخطیب(1): روی ان ابن اسحاق کان یدفع الی شعراء وقته أخبار المغازی، و یسألهم أن یقولوا: فیها الاشعار لیلحقها بها.

و قال أبو داود الطیالسی: حدثنی بعض أصحابنا، قال: سمعت ابن اسحاق یقول: حدثنی الثقة، فقیل له: من؟ قال: یعقوب الیهودی.

و روی عباس عن ابن معین قال: اللیث بن سعد اثبت فی یزید بن أبی حبیب من محمد بن اسحاق.

یونس بن بکیر عن ابن اسحاق عن عبد اللّه بن دینار، عن أنس ، قیل:

یا رسول اللّه ما الرویبضة(2)؟ قال: الفاسق یتکلم فی أمر العامة.

و قال أبو زرعة: سألت یحیی بن معین عن ابن اسحاق هو حجة؟ قال: هو صدوق، الحجة عبید اللّه بن عمرو الاوزاعی، و سعید بن عبد العزیز.

أبو جعفر النفیلی، حدثنی عبد اللّه بن فائد، قال: کنا نجلس الی ابن اسحاق فاذا أخذ فی فن من العلم ذهب المجلس فی ذلک الفن.

و قال محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم، سمعت الشافعی، یقول: قال الزهری:

لا یزال بهذه الحرة علم مادام بها ذاک الاحول، یرید محمد بن اسحاق.

و روی نحوها ابن قدامة و غیره، عن سفیان، عن الزهری، و لفظه «لا یزال بالمدینة علم مادام بها.

و قال یعقوب بن شیبة: سألت یحیی بن معین کیف ابن اسحاق؟ قال: لیس بذاک، قلت: ففی نفسک من صدقة شیء، قال: لا، کان صدوقاً.

سعید بن داود الزبیری، حدثنی الدراوردی، قال: کنا فی مجلس ابن اسحاق

ص:53


1- ترجمته مفصلة فی الجزء الاول من تاریخ بغداد ص 214 .
2- الرویبضة تصغیر الرابضة هو العاجز الذی ربض عن معالی الامور وقعة عن طلبها و زیادة التاء للمبالغة .

نتعلم، فأغفی(1) اغفاءة، فقال: انی رأیت الساعة کان انساناً دخل المسجد و معه حبل فوضعه فی عنق حمار فأخرجه، فما لبثنا أن دخل المسجد رجل معه حبل فوضعه فی عنق ابن اسحاق فأخرجه فذهب به السلطان فجلد. قال سعید: من أجل القدر.

و روی عن حمید بن حبیب: أنّه رأی ابن اسحاق مجلوداً فی القدر جلّده ابراهیم بن هشام الامیر.

قال یزید بن هارون: سمعت شعبة یقول: لو کان لی سلطان لامّرت ابن اسحاق علی المحدثین.

عقبة بن مکرم، ثنا غندر، عن شعبة، عن محمد بن اسحاق عن الزهری،

عن سعید عن أبی هریرة ، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم صلی علی النجاشی فکبر أربعاً.

یحیی بن کثیر العنبری ثنا شعبة، عن محمد بن اسحاق عن الاعرج، عن أبی هریرة مرفوعاً: التسبیح للرجال، و التصفیق للنساء.

أبو داود الطیالسی، ثنا سعید بن بزیع، قال: قال ابن اسحاق: حدثنی شعبة عن عبد اللّه بن دینار، عن ابن عمر: بایعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلقننی ما استطعت، ثم ساق ابن عدی عدة أحادیث لابن اسحاق عن شعبة بن الحجاج و متونها معروفة.

ابراهیم بن سعد عن ابن اسحاق، حدثنی سفیان الثوری عن لیث، عن طاوس عن ابن عباس، قال: انها لکلمة نبی و یأتیک بالاخبار من لم تزود.

یعقوب بن ابراهیم، ثنا أبی، عن ابن اسحاق، حدثنی الزهری، عن عروة

عن زید بن خالد الجهنی، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من

ص:54


1- اغفی : نعس ، نام نومة خفیفة .

مس فرجه فلیتوضأ. یقال: هذا غلط، و صوابه عن بسرة بدل زید.

یونس بن بکیر، عن ابن اسحاق، عن عبد الرحمن بن الحرث، عن عبد اللّه ابن أبی سلمة، عن ابن عمر انه بعث الی ابن عباس یسأله هل رأی محمد صلی اللّه علیه و سلم ربه؟ فبعث إلیه أن نعم رآه علی کرسی من ذهب یحمله أربعة من الملئکة: ملک فی صورة رجل، و ملک فی صورة أسد، و ملک فی صورة ثور، و ملک فی صورة نسر فی روضة خضراء دونه من فراش من ذهب.

البخاری فی «تاریخه» قال: و قال عباس بن الولید بن عبد الاعلی، ثنا ابن اسحاق، ثنا محمد بن یحیی بن حبان قال: کان جدی منفذ بن عمرو أصابته آفة فی رأسه، فکسرت لسانه و نزعت عقله، و کان لا یدع التجارة فلا یزال یغبن فذکر ذلک للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فقال: إذا بعت فقل لا خلابة، و أنت فی کل سلعة ابتعتها بالخیار ثلث لیال. و عاش مائة و ثلاثین سنة و کان فی زمن عثمان یبتاع من السوق، فیغبن فیصیر الی أهله فیلومونه فیرده و یقول: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم، جعلنی بالخیار ثلثا، حتی یمر الرجل من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم، فیقول صدق. هذا غریب، و فیه انقطاع بین ابن حبان و بین جد أبیه.

ابن علیة، و ابن المبارک، عن ابن اسحاق، ثنا سعید بن عبید بن السیاق عن أبیه، عن سهل بن حنیف، قال: کنت ألقی من المذی شدة، و اکثر الاغتسال منه فسألت عن ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: منه الوضوء، قلت:

فکیف بما یصیب ثوبی منه؟ قال: یکفیک أن تأخذ کفاً من ماء فتنضح به من ثوبک حیث تری انه أصابه. فهذا حکم تفرد به محمد.

قال الترمذی: هذا حدیث صحیح لا نعرفه الا من حدیث ابن اسحاق.

قال ابن عدی: قد فتشت أحادیث ابن اسحاق الکثیر فلم أجد فی أحادیثه

ص:55

ما یتهیأ أن یقطع علیه بالضعف، و ربما أخطأ، أو و هم کما یخطئ غیره، و لم یتخلف فی الروایة عنه الثقات و الائمة، و هو لا بأس به.

و قال العنبری: ثنا مکی بن ابراهیم، قال: جلست الی ابن اسحاق، و کان یخضب بالسواد، فذکر أحادیث فی الصفة، فنفرت منها فلم أعد إلیه.

رواها عبد الصمد بن الفضل، عن مکی، و قال: فاذا هو یروی أحادیث فی صفة اللّه فلم یحتملها قلبی.

و قال اسحاق بن أحمد البخاری الحافظ: سمعت محمد بن اسماعیل، یقول: محمد بن اسحاق ینبغی أن یکون له ألف حدیث یتفرد بها لا یشارکه فیها أحد.

و قال یعقوب بن شیبة: سألت ابن المدینی، عن ابن اسحاق، قال: حدیثه عندی صحیح، قلت: فکلام مالک فیه؟ قال: مالک لم یجالسه و لم یعرفه و أی شیء حدث بالمدینة، قلت: فهشام بن عروة قد تکلم فیه، قال: الذی قال هشام لیس بحجة، لعله دخل علی امرأته و هو غلام فسمع منها، و ان حدیثه یتبین فیها الصدق، یروی مرة حدثنی أبو الزناد، و مرة ذکر أبو الزناد و یقول: حدثنی الحسن بن دینار، عن أیوب، عن عمرو بن شعیب فی سلف و بیع و هو من أروی الناس عن عمرو بن شعیب.

و قال أحمد بن العجلی: ابن اسحاق ثقة، مات ابن اسحاق سنة احدی و خمسین و مائة، و قیل: بعدها بسنة.

فالذی یظهر لی أن ابن اسحاق حسن الحدیث، صالح الحال، صدوق، و ما انفرد به ففیه نکارة، فان فی حفظه شیئاً، و قد احتج به أئمة فاللّه أعلم، و قد استشهد مسلم بخمسة أحادیث لابن اسحاق ذکرها فی صحیحه(1).

ص:56


1- میزان الاعتدال ج 3 ص 468 الی ص 475 ط الاولی بتحقیق علی محمد البجاوی دار احیاء الکتب العربیة بمصر .

از این عبارت ظاهر است که ذهبی هم با آن همه حمایت محمد بن اسحاق بپرکردن او سیرت خود را از اشیای منکره منقطعه و اشعار مکذوبه اعتراف کرده.

و یحیی قطان از کتاب سیرت او بکتابت کذب کثیر تعبیر کرده.

و ابن معین گو او را ثقه گفته، لکن او را حجت ندانسته.

و نسائی و غیر او گفته اند: که او قوی نیست.

و دار قطنی ارشاد کرده: که احتجاج کرده نمی شود باو.

و ابو داود فرموده: که او قدری معتزلی است.

سلیمان تیمی ابن اسحاق را بجمیل کذاب لقب داده

و سلیمان تیمی تصریح فرموده: بآنکه او کذاب است.

هشام بن عروه ابن اسحاق را بجمیل کذاب لقب داده

و هشام بن عروه هم او را بلقب جمیل کذاب ملقب ساخته.

و وهیب گفته: که سئوال کردم مالک را از محمد بن اسحاق، پس متهم ساخت او را.

و عبد الرحمن بن مهدی گفته: که یحیی بن سعید الانصاری و مالک جرح می کردند ابن اسحاق را.

مالک، ابن اسحاق را دجال ملقب ساخته

و نیز مالک در حق او کلمۀ بلیغۀ دجال من الدجاجلة ارشاد کرده.

و ابن عیینة ارشاد کرده: که دیدم من ابن اسحاق را در مسجد خیف پس شرم کردم که ببیند مرا با او کسی، متهم کرده اند او را بقدر.

و یحیی گفته: که حجاج بن ارطاة و ابن اسحاق و اشعث بن سواد ارباب تهمت اند.

ابن حنبل، ابن اسحاق را کثیر التدلیس معرفی کرده

و احمد بن حنبل گفته: که او کثیر التدلیس است، و قول او اخبرنی و حدثنی را هم لائق اعتبار ندانسته.

یحیی بن قطان ابن اسحاق را کذاب معرفی کرده

58 و سلیمان بن داود از یحیی القطان نقل کرده که او گفته: شهادت می دهم

ص:57

که محمد بن اسحاق کذاب است.

ابن معین ابن اسحاق را حجت دانسته

و یعقوب بن شیبه گفته: که سئوال کردم یحیی بن معین را که چگونه است ابن اسحاق؟ گفتم: لیس بذاک.

و درآوردی(1)حکایتی لطیف آورده که حاصلش این است که بودیم در مجلس ابن اسحاق و می آموختیم، پس ابن اسحاق بغنود، پس گفت ابن اسحاق بدرستی که من دیدم این ساعت گویا مردی داخل مسجد شد و با او رسنی است، پس انداخت آنرا در گردن خری پس برون کرد او را، درآوردی می گوید: که پس درنگ نکردیم که داخل شد در مسجد مردی که با او رسنی بود، پس انداخت آن را در گردن ابن اسحاق، پس برون کرد او را، پس ببرد او را نزد سلطان پس تازیانه زده شد ابن اسحاق، سعید گفت: که بسبب قدر، یعنی ابن اسحاق را بسبب آنکه مذهب قدریه داشت تازیانه زدند.

و حمید بن حبیب روایت کرده: که او دیده ابن اسحاق را که مجلود شده بود در قدر جلد کرده بود او را ابراهیم بن هشام الامیر.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ابن سید الناس در عیون الاثر

و محمد بن محمد المعروف بابی الفتح بن سید الناس الاندلسی در اوائل «عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر» گفته:

ذکر الکلام فی محمد بن اسحاق و الطعن علیه: روینا عن یعقوب بن شیبة، قال: سمعت محمد بن عبد اللّه بن نمیر و ذکر ابن اسحاق فقال: إذا حدث عمن سمع منه من المعروفین فهو حسن الحدیث صدوق، و انما اتی من انه یحدث عن المجهولین احادیث باطلة.

ص:58


1- الدراوردی : عبد العزیز بن محمد بن عبید المدنی ، کان من المحدثین اصله من دراود بفتح الدال و الواو قریه من خراسان ، و مولده بالمدینة و توفی بها سنة 186 .

و قال ابو موسی محمد بن المثنی: ما سمعت یحیی القطان یحدث عن ابن اسحاق شیئاً قط.

و قال المیمونی: حدثنا ابو عبد اللّه احمد بن حنبل بحدیث استحسنه عن محمد ابن اسحاق، فقلت: یا ابا عبد اللّه ما احسن هذه القصص التی یجیء بها محمد ابن اسحاق، فتبسم الی متعجباً.

و روی ابن معین عن یحیی القطان انه کان لا یرضی محمد بن اسحاق و لا یحدث عنه.

و قال عبد اللّه بن احمد و سأله رجل عن محمد بن اسحاق، فقال: کان أبی یتتبع حدیثه و یکتبه کثیراً بالعلو و النزول و یخرجه فی المسند، و ما رأیته اتقی حدیثه قط، قیل: یحتج به؟ قال: لم یکن یحتج به فی السنن.

و قیل لاحمد: یا ابا عبد اللّه إذا تفرد بحدیث تقبله؟ قال: لا و اللّه انی رأیته یحدث عن جماعة بالحدیث الواحد، و لا یفصل کلام ذا من کلام ذا.

و قال ابن المدینی مرة: هو صالح وسط.

روی المیمونی عن ابن معین: ضعیف.

و روی عنه غیره: لیس بذلک.

و روی الدوری عنه: ثقة و لکنه لیس بحجة.

و قال ابو زرعة عبد الرحمن بن عمرو: قلت لیحیی بن معین و ذکرت له الحجة فقلت: محمد بن اسحاق منهم؟ فقال: کان ثقة انما الحجة عبید اللّه بن عمرو مالک ابن انس و ذکر قوماً آخرین.

و قال احمد بن زهیر: سئل بن یحیی عنه مرة، فقال: لیس بذلک، ضعیف.

قال: و سمعته مرة اخری یقول: هو عندی سقیم لیس بالقوی.

و قال النّسائی: لیس بالقوی.

ص:59

و قال البرقانی: سألت الدار قطنی عن محمد بن اسحاق بن یسار و عن ابیه، فقال: جمیعاً لا یحتج بهما، و انما یعتبر بهما.

و قال علی: قلت لیحیی بن سعید: کان ابن اسحاق بالکوفة و انت بها؟ قال:

نعم، قلت: ترکته متعمداً؟ قال: نعم، و لم اکتب عنه حدیثاً قط.

و روی أبو داود، عن حماد بن سلمة، قال: لو لا الاضطرار ما حدثت عن محمد بن اسحاق.

و قال أحمد: قال مالک و ذکره فقال: دجال من الدجاجلة.

و روی الهیثم بن خلف الدوری، نا احمد بن ابراهیم، نا أبو داود صاحب الطیالسة حدثنی من سمع هشام بن عروة و قیل له: ان ابن اسحاق یحدث بکذا و کذا عن فاطمة، فقال: کذب الخبیث.

و روی ابن القطان، عن هشام انه ذکره، فقال: العدو للّه الکذاب یروی عن امرأتی من این رآها.

و قال عبد اللّه بن أحمد: فحدثت أبی بذلک، فقال: و ما ینکر، لعله جاء فاستأذن علیها فاذنت له، احسبه قال: و لم یعلم.

و قال مالک: کذاب.

و قال ابن ادریس: قلت لمالک و ذکر المغازی فقلت له: قال ابن اسحاق:

انا بیطارها، فقال: نحن نفیناه عن المدینة.

و قال مکی بن ابراهیم: جلست الی محمد بن اسحاق و کان یخضب بالسواد، فذکر احادیث فی الصفة، فنفرت منها فلم اعد الیه، و قال مرة: ترکت حدیثه و قد سمعت منه بالری عشرین مجلساً.

و روی الساجی عن المفضل بن غسان: حضرت یزید بن هارون و هو یحدث بالبقیع و عنده ناس من اهل المدینة یسمعون منه، حتی حدثهم عن محمد بن اسحاق

ص:60

فامسکوا، و قالوا: لا تحدثنا عنه نحن اعلم به، فذهب یزید یحاولهم فلم یقبلوا، فأمسک یزید. و قال ابو داود: سمعت احمد بن حنبل ذکره، فقال: کان رجلا کان یشتهی الحدیث فیأخذ کتب الناس فیضعها فی کتبه.

و سئل أبو عبد اللّه: أیما أحب إلیک موسی بن عبیدة الزبدی أو محمد بن اسحاق؟ قال: لا محمد بن اسحاق.

و قال أحمد: کان یدلس الا أن کتاب ابراهیم بن سعد إذا کان سماعاً قال:

حدثنی و إذا لم یکن قال: قال.

و قال أبو عبد اللّه: قدم محمد بن اسحاق الی بغداد فکان لا یبالی عمن یحکی عن الکلبی و غیره، و قال: لیس بحجة.

و قال الفلاس: کنا عند وهب بن جریر فانصرفنا من عنده فمررنا بیحیی القطان فقال: أین کنتم؟ قلنا: کنا عند وهب بن جریر یعنی نقرأ علیه کتاب المغازی عن أبیه، عن ابن اسحاق، فقال: تنصرفون من عنده بکذب کثیر.

و قال عباس الدوری(1): سمعت أحمد بن حنبل و ذکر ابن اسحاق، فقال: أما فی المغازی و أشباهه فیکتب عنه، و أمّا فی الحلال و الحرام فیحتاج الی مثل هذا و مد یده و ضم أصابعه و روی الاثرم عن أحمد: کثیر التدلیس جداً، أحسن حدیثه عندی ما قال: أخبرنی و سمعت، و عن ابن معین: ما أحب أن أحتج به فی الفرائض.

و قال ابن أبی حاتم: لیس بالقوی، ضعیف الحدیث، و هو أحب الی من أفلح بن سعید یکتب حدیثه.

و قال سلیمان التیمی: کذاب.

ص:61


1- الدوری : عباس بن محمد الهاشمی ، مولاهم البغدادی ، من حفاظ الحدیث ، توفی سنة 271

و قال یحیی القطان: ما ترکت حدیثه الا للّه، أشهد أنه کذاب.

و قال یحیی بن سعید: قال لی وهیب بن خالد: انه کذاب، قلت لوهیب:

ما یدریک؟ قال: قال لی مالک: أشهد أنه کذاب، قلت لمالک: ما یدریک؟ قال:

قال لی هشام بن عروة: انه کذاب، قلت لهشام: ما یدریک؟ قال: حدث عن امرأتی فاطمة الحدیث.

قلت: و الکلام فیه کثیر جداً، و قد قال أبو بکر الخطیب: قد احتج بروایته فی الاحکام قوم من أهل العلم، و صدف عنها آخرون. الخ(1).

از این عبارت واضح است که ابن نمیر اتیان بلا بر ابن اسحاق بسبب تحدیث او از مجهولین احادیث باطله را ثابت کرده.

و احمد بن حنبل بسبب استحسان میمونی قصص مرویۀ ابن اسحاق را تبسم کرده و تعجب ظاهر ساخته.

و ابن معین روایت کرده از یحیی قطان که او پسند نمی کرد محمد بن اسحاق را و تحدیث نمی کرد از او.

و احمد بن حنبل حدیثی را که ابن اسحاق بآن متفرد باشد لائق قبول ندانسته.

و میمونی از ابن معین روایت کرده که او ابن اسحاق را ضعیف گفته.

و غیر میمونی از ابن معین نقل کرده که او در حق ابن اسحاق لیس بذاک گفته.

و احمد بن زهیر گفته: که سؤال کرده شد یک بار یحیی از ابن اسحاق، پس گفته یحیی که لیس بذاک ضعیف.

و نیز احمد بن زهیر گفته: که شنیدم یحیی را بار دگر می گفت که ابن

ص:62


1- عیون الاثر ج 1 ص 10 - 13 - ط دار الجیل - بیروت

اسحاق نزد من سقیم است و قوی نیست.

و نسائی فرموده که او قوی نیست.

و برقانی(1)گفته: که سؤال کردم من دار قطنی را از محمد بن اسحاق و از پدرش پس فرمود دار قطنی که هر دو احتجاج کرده نمی شود بایشان و جز این نیست که اعتبار کرده می شود بایشان.

و علی گفته: که گفتم بیحیی بن سعید که آیا بود ابن اسحاق در کوفه و تو در آنجا بودی؟ گفت آری، گفتم آیا ترک کردی او را متعمداً؟ گفت بلی و ننوشتم از او حدیثی را.

و احمد نقل کرده که مالک ذکر کرد ابن اسحاق را، پس گفت: که او دجالی است از دجاجله.

و هشام بن عروه بنا بروایت ابو داود و طیالسی ابن اسحاق را بخبیث ملقب ساخته و کذب او ظاهر نموده.

و ابن القطان افاده کرده: که هشام او را عدو خدا و کذاب گفته.

و مالک هم اطلاق کذاب بر او نموده.

و ابن ادریس گفته: که گفتم برای مالک و او ذکر کرده بود مغازی را:

که گفته است ابن اسحاق که من بیطار مغازیم، پس گفت مالک: که ما نفی کردیم او را از مدینه.

و مکی بن ابراهیم نفرت خود از ابن اسحاق بسبب روایت او احادیث صفت را ظاهر می سازد.

و نیز مکی گفته است: که ترک کردم من حدیث او را و حال آنکه شنیدم

ص:63


1- البرقانی : احمد بن محمد بن احمد الخوارزمی البغدادی ، من المحدثین توفی سنة 425

از او در ری بیست مجلس را.

و مفضل بن غسان گفته: که حاضر شدم نزد یزید بن هارون و او تحدیث می کرد ببقیع و نزد او مردمان بودند از اهل مدینه که می شنیدند از او تا آنکه تحدیث کرد یزید بن هارون ایشان را از محمد بن اسحاق پس باز ماندند و گفتند که تحدیث مکن ما را از او ما داناتریم باو، پس یزید محاوله ایشان می کرد، پس قبول نکردند، پس بازماند یزید.

و ابو داود گفته: که شنیدم احمد بن حنبل را که ذکر می کرد محمد بن اسحاق را، پس گفت: که بود او مردی که می خواست حدیث را پس می گرفت کتب مردم را و می نهاد آن را در کتب خود.

و ابو عبید اللّه گفته: که آمد محمد بن اسحاق بسوی بغداد، پس مبالات نمی کرد که از کدام کس حکایت می کرد از کلبی و غیر او.

و نیز گفته: که او حجت نیست.

و فلاس گفته: که بودیم نزد وهب بن جریر، پس برگشتیم از نزد او پس گذشتیم بیحیی قطان، پس گفت یحیی: که کجا بودید؟ گفتیم که بودیم ما نزد وهب ابن جریر می خواندیم بر او کتاب مغازی از پدر وهب از ابن اسحاق، پس گفت یحیی قطان که باز می گردید از نزد وهب بکذب کثیر.

ابن ابی حاتم ابن اسحاق را ضعیف دانسته

و ابن أبی حاتم گفته: که او قوی نیست، ضعیف الحدیث است.

و سلیمان تیم گفته: که کذاب است.

و یحیی قطان گفته: که ترک نکردم حدیث او را مگر برای خدا، گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است.

و یحیی بن سعید گفته: که گفت برای من وهیب بن خالد بدرستی که او

ص:64

یعنی ابن اسحاق کذاب است، گفتم بوهیب چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت وهیب که گفت برای من مالک: که گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است، گفتم بمالک: چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت مالک: که گفت برای من هشام بن عروة: بدرستی که او کذاب است، گفتم بهشام، چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت هشام: که تحدیث کرد او از زن من الحدیث.

و نیز ابو الفتح تصریح کرده بآنکه کلام در ابن اسحاق بسیار است.

و از خطیب نقل کرده که او گفته: که احتجاج کرده اند بروایت ابن اسحاق در احکام قومی از اهل علم و اعراض کرده اند از آن دیگران.

و مخفی نماند که ابو الفتح در «عیون الاثر» بعد نقل این همه مطاعن و مثالب محمد بن اسحاق جواب اکثر آن نوشته: حیث قال: ذکر الاجوبة عما رمی به الخ(1).

و این اجوبه بعد تسلیم ما را مضرتی نمی رساند، زیرا غرض نه این است که باجماع سنیه محمد بن اسحاق مقدوح و مجروح است، بلکه غرض صرف همین است که نزد جمعی از ائمه سنّیه ابن اسحاق مطعون و مجروح است، و آن از ما ذکر ثابت و متحقق است.

و نیز هر گاه این همه تصریحات و تنصیصات ائمه عالی درجات در قدح و جرح ابن اسحاق لائق اصغاء و التفات نباشد.

پس اعراض ابن اسحاق و غیر او از نقل حدیث غدیران سلم کی لائق التفات است، و هم چنین قدح و جرح بعض متعصبین در حدیث غدیر کی قابل اعتناء است.

و قدح و جرح جمعی از ائمه سنیه در ابن اسحاق از دیگر کتب و اسفارهم

ص:65


1- عیون الاثر ج 13 ط دار الجیل - بیروت

هویدا و آشکار است.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ذهبی در مغنی

ذهبی در «مغنی «گفته» .

محمد بن اسحاق بن یسار احد الاعلام، صدوق، قوی الحدیث، امام، لا سیما فی السیر، و قد کذبه سلیمان التیمی، و هشام بن عروة، و مالک، و یحیی القطان، و وهیب.

و اما ابن معین فقال: ثقة، لیس بحجة، و کذا قال النّسائی و غیر واحد.

و قال شعبة: صدوق.

و قال احمد بن حنبل: حسن الحدیث و لیس بحجة.

و قال محمد بن عبد اللّه بن نمیر: رمی بالقدر، و کان ابعد الناس منه.

و قال علی بن المدینی: حدیثه عندی صحیح، لم اجد له الا حدیثین منکرین.

ابو داود ابن اسحاق را قدری معتزلی دانسته

و قال ابو داود: قدری معتزلی،

دار قطنی به گفتار ابن اسحاق احتجاج نمیکند

و قال الدار قطنی: لا یحتج به.

و قال عبد الرحمن بن مهدی: تکلم اربعة فی ابن اسحاق، فاما شعبة و سفیان فکانا یقولان فیه: أمیر المؤمنین فی الحدیث (1).

از این عبارت ظاهر است که سلیمان تیمی و هشام بن عروة، و مالک، و یحیی القطان و وهیب ابن اسحاق را کاذب و دروغ گو می دانند.

و ابو داود او را قدری معتزلی نام می نهد، و دار قطنی نفی احتجاج از او می کند.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ابن قتیبه در المعارف

و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة در کتاب «معارف» گفته:

محمد بن اسحاق هو محمد بن اسحاق بن یسار مولی قیس بن مخرمة بن عبد المطلب بن عبد مناف، و یذکرون أن یساراً کان من سبی عنی التمر الذین بعث بهم خالد بن الولید الی أبی بکر بالمدینة، و کان له أخوان یروی عنهما:

ص:66


1- المغنی فی رجال الحدیث ص 112 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

موسی بن یسار.

و کان محمد أتی أبا جعفر بالحیرة، فکتب له المغازی فسمع منه أهل الکوفة بذلک السبب، و کان یروی عن فاطمة بنت المنذر بن الزبیر، و هی امرأة هشام ابن عروة، فبلغ ذلک هشاماً فأنکر ذلک، و قال: أ هو کان یدخل علی امرأتی، و حدثنی أبو حاتم عن الاصمعی، عن معتمر(1) ، قال قال لی أبی: لا تأخذن من ابن اسحاق شیئاً فانه کذاب، و کان محمد بن اسحاق یکنی أبا عبد اللّه(2).

از این عبارت ظاهر است که پدر معتمر فرزند دلبند خود معتمر را بتأکید منع کرده از آنکه اخذ کند از ابن اسحاق و بتصریح ارشاد کرده که او کذاب است.

مولوی عبد العلی در فواتح الرحموت مدح قدح ابن اسحاق را نقل کرده

و مولوی عبد العلی بن نظام الدین که حافظ غلام محمد در «ترجمۀ عبقریه» او را بشمس الشموس طبیب النفوس، علامة الوری، علم الهدی سراج الامة، برهان الائمة، حجة الاسلام بهجة الانام، حیاة العلم و المعارف، روح البر و العوارف وصف کرده در کتاب «فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت» گفته:

فائدة: قال الذهبی و هو من أهل الاستقراء التام فی نقل حال الرجال: لم یجتمع اثنان من علماء هذا الشأن علی توثیق ضعیف فی الواقع، و لا علی تضعیف ثقة فی الواقع، و لعل هذا الاستقراء لیس تاماً فان محمد بن اسحاق صاحب المغازی، قال شعبة: صدوق فی الحدیث، قال ابن عیینة لابن المنذر:

ما یقول أصحابک فیه؟ قال: یقولون: انه کذاب. قال: لا یقبل ذلک، سئل أبو زرعة

ص:67


1- هو معتمر بن سلیمان التیمی ابو محمد البصری یلقب بالطفیل ، ثقة من کبار التاسعة منه قدس سره - تقریب عسقلانی
2- المعارف لابن قتیبة ص 492 ط دار المعارف بمصر

عنه فقال: من تکلم فی محمد ابن اسحاق هو صدوق، قال قتادة: لا یزال فی الناس علم ما عاش محمد بن اسحاق.

قال سفیان: ما سمعت أحداً یتهم محمد بن اسحاق، و روی المیمونی عن ابن معین: ضعیف، قال النسائی: لیس بالقوی.

قال الدار قطنی: لا یحتج به و بأبیه.

قال یحیی بن سعید: ترکته متعمداً و لم اکتب حدیثه.

قال ابن أبی حاتم: ضعیف الحدیث.

قال سلیمان التیمی: کذاب.

قال مالک: أشهد انه کذاب، قال وهیب: ما یدریک؟ قال قال لی هشام: انه کذاب فانظر فان کان هو ثقة فقد اجتمع أکثر من اثنین علی تضعیفه، و ان کان ضعیفاً فقد اجتمع أکثر من اثنین علی توثیقه فافهم(1).

از این عبارت واضح است که میمونی از ابن معین روایت کرده که او محمد بن اسحاق را ضعیف گفته: و نسائی گفته: که قوی نیست، و دار قطنی گفته: که احتجاج کرده نمی شود باو و بپدر او.

و یحیی بن سعید گفته: که ترک کردم او را متعمداً و ننوشتم حدیث او را و ابن أبی حاتم گفته: که ضعیف الحدیث است.

و سلیمان تیمی گفته: که کذاب است.

و مالک گفته: که شهادت می دهم بدرستی که او کذاب است، و هر گاه وهیب بمالک گفته: که چه چیز دانا کرده ترا؟ گفت مالک که گفت برای من هشام:

که گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است.

از مباحث گذشته شناعت تمسک رازی بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق ظاهر شد

بالجمله بعد ادراک این همه مباحث که مذکور شد در کمال شناعت

ص:68


1- فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت ج 1 ص 191

و فظاعت و سماجت تمسک فخر رازی بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق ریبی نماند، و ارباب تدبر و امعان، و اصحاب ذکا و اتقان بالقطع و الایقان می دانند که اگر صد کس مثل این اربعۀ غیر متناسبه هم اعراض و طی کسح از نقل حدیثی نمایند این اعراض قدح در تواتر یا صحت آن نمی تواند کرد، چه مدار تواتر و صحت بر استجماع شروط آنست، و از جملۀ شروط تواتر و صحت اهل درایت و اصول عدم اعراض این چهار کس یا امثالشان را ذکر نکرده اند، و اگر متعصبی بادعای آن گردن افرازد مخاطب خواهد شد بخطاب هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ(1) آری حق آنست که نزد اهل ایقان و ایمان اعراض بخاری و مسلم و امثال ایشان از ذکر حدیث غدیر دلیل کمال تعصب و عناد و نهایت حقد و لدادشان است که از ذکر چنین خبر متواتر و مشهور اعراض کردند، تا آنکه نوبت باینجا رسید که رازی متمسک باعراضشان شد، و کرامت ابو زرعه و صحت کشف صادق او که تشنیع غلیظ بر مسلم بخوف صدور چنین تمسک از اهل بدعت کرده ظاهر گردید.

ابن الجوزی را بجهت اینکه عبد القادر را در کتابش ذکر نکرده تشنیع میکنند

و از عجائب آنست که بر بیچاره ابن الجوزی بسبب عدم ذکر شیخ عبد القادر در کتابی که در ذکر زهاد زمان خود تصنیف کرده تشنیع بلیغ می زنند.

شیخ عبد الحق دهلوی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح علم علومش از جو آسمان در گذشته، و فنن(2) فنونش بر ارجاء عالم سایه انداز گشته، و تصانیفش در علوم دینیه مسلّم الثبوت نزد علمای اهل سنّت

ص:69


1- البقرة : 116 - النمل : 64
2- الفنن بفتح الفاء و النون : الغصن المستقیم ، جمعه الافنان

و جماعت، و کلامش بجهت اتصاف بجودت و انصاف مستند اصحاب دیانت و براعت است در «رجال مشکاة» در ترجمۀ ابن الجوزی گفته:

و کان ابن الجوزی عالماً فاضلا، قد غر فی شبابه بفضله و کتابه متقشفاً خشنا، عافاه اللّه بعیداً عن طریقة القوم و محبتهم و الاعتقاد فیهم، و أشد من ذلک کله أنه کان ببغداد فی زمن سیدی الشیخ محیی الدین عبد القادر الجیلانی، و کان محروماً من برکات محبته و حسن عقیدته، و کان یسلک معه رضی اللّه عنه طریقة الاجتناب و الاستنکار حتی کاد(1) أنه صنف کتاباً فی ذکر زهاد زمانه ببغداد و غیره من البلاد و لم یکمله بجمیل ذکره رضی اللّه عنه، و کان هذا منه جهلا و غروراً بظاهر العلوم و الفضائل(2).

دهلوی ابن الجوزی را بجهت ذکر نکردن عبد القادر جاهل و مغرور دانسته

از این عبارت ظاهر است که شیخ عبد الحق دهلوی عدم ذکر ابن الجوزی عبد القادر جیلانی رای در کتابی که در ذکر زهاد زمان خود تصنیف کرده عین جهل و غرور دانسته، پس هر گاه اعراض از ذکر شیخ عبد القادر جیلانی در کتاب زهاد محض جهل و غرور فساد و خلاف صلاح و صواب و رشاد، و منافی ورع و فضل و سداد باشد بحیرتم که چگونه عدم ذکر بخاری و مسلم و امثال ایشان حدیث غدیر رای عین جهل و غرور و محض اتباع تلبیس ابو الشرور نباشد.

و لطیف تر آنست که خود عبد الحق که ابن الجوزی رای بسبب عدم ذکر عبد القادر جیلانی در کتاب زهاد زیر مشق طعن و تشنیع گردانیده بیچاره او رای بزمرۀ جهلا و اهل غرور گنجانیده در ترجمۀ مشکاة متمسک بعدم

ص:70


1- الظاهر ان لفظة کاد زیادة من سهو القلم
2- رجال مشکاة ص 386

نقل بخاری و مسلم و وقادی حدیث غدیر رای گردیده، و قدح در تواتر آن باین علت معلول خواسته و از ظهور عناد و لداد ائمه ثلثۀ خود حسب افادۀ خودش دربارۀ ابن الجوزی باکی نکرده، فلا حول و لا قوة الا باللّه و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان» در ترجمۀ عبد القادر ابن أبی صالح جیلانی گفته:

و أما ترجمۀ الذهبی فی قوله: و الشیخ عبد القادر بن أبی صالح الزاهد، فمدحه بصفة الزهد التی هی من أوائل منازل السالکین المبتدئین من المریدین و قوله: انتهی إلیه التقدم فی الوعظ و الکلام علی الخواطر فغض من منصبه العالی، و قدح لا مدح فیما له من المفاخرة و المعالی.

فمن مدح السادات اهل نهایة و سامی مقامات بأوصاف مبتدی

فقد ذمّهم فیما به ظن مدحهم و کم معتمد فیما تزعم مهتدی.(1)

از این عبارت ظاهر است که یافعی بر وصف کردن ذهبی جیلانی را بزاهد راضی نمی شود، و مدح او را به اینکه منتهی شد بسوی او تقدم در وعظ و کلام بر خواطر که عین اثبات کرامات است عین جرح و قدح و غض و ازراء و هتک حرمت جیلانی می انگارد و آن را محض تقصیر و تفریط و عین جور و جفا و اعتساف و اعتدا می انگارد بسبب آنکه ذهبی اغراق و مبالغه عظیمه در مدح و ثنای جیلانی نکرده.

اعراض بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق از ذکر غدیر نیز دلیل جهل و غرور آنها است

پس بنابر این اعراض بخاری و مسلم و واقدی از ذکر حدیث غدیر

ص:71


1- مرآة الجنان ج 3 ص 339 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

نیز دلیل عناد و لداد و اعتساف و اعتدای ایشان باشد، و چگونه عاقلی باور توان کرد که ترک ذهبی اغراق و مزید مبالغه را در مدح و ثنای جیلانی عین جور و جفا و محض اعتساف و اعتدا باشد، و اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر و کتمان دیگر فضائل جلیّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام عین تحقیق و تنقید و ناشی از مزید ضبط و اتقان بود.

یافعی از ذهبی تعجب دارد چرا رفاعی را بحد لایق تعظیم نکرده

و نیز یافعی در «مرآة الجنان» در سنۀ ثمان و سبعین و خمسمائة گفته:

و فیها توفی احمد بن الرفاعی الزاهد القدوة ابو العباس بن علی بن احمد، کان ابوه قد نزل بالبطائح بالعراق بقریة أم عبیدة، فتزوج باخت الشیخ منصور الزاهد، فولدت له الشیخ احمد فی سنة خمسمائة، و تفقه قلیلا علی مذهب الشافعی و کان إلیه المنتهی فی التواضع و القناعة و لین الکلمة و الذل و الانکسار و الازراء علی نفسه و سلامة الباطن، و لکن اصحابه فیهم الجید و الردی، و قد کثر الدغل فیهم، و تجددت لهم احوال شیطانیة من دخول النیران و الدخول علی السباع و اللعب بالحیات، و هذا ما عرف الشیخ و لا صلحاء اصحابه فنعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، قلت: هذه ترجمة الذهبی علیه فی کتابه الموسوم بالعبر و لم یزد علی هذا، و هذا من العجائب فی اقتصاده علی هذا فی ذکر شیخ الشیوخ الذی ملأت شهرته المشارق و المغارب، تاج العارفین و امام المعرفین ذی الانوار الزاهرة و الکرامات الباهرة و المقامات العلیة، و الاحوال السنیة و البرکات العامة و الفضائل الشهیرة بین الخاصة و العامة احمد بن ابی الحسن الرفاعی الخ(1).

از این عبارت ظاهر است که یافعی از ذهبی بسبب آنکه در ترجمۀ احمد بن علی الرافعی بر ذکر بعض مدائح او اکتفا کرده و مبالغه بسیار در اطرا و ثنای او نکرده تعجب آغاز نهاده و اعراض او را از بسط مقال

ص:72


1- مرآت الجنان ج 3 ص 104 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد

در تعظیم و اجلال و رفع رفاعی لائق اعتراض دانسته.

اعراض معرضین از ذکر حدیث غدیر نیز موجب تعجب و تشنیع است

پس اعراض معرضین از ذکر حدیث غدیر بالاولی موجب عجب و باعث تشنیع گردد.

فضایح، قبایح ومطاعن جاحظ

رازی از تعصب متشبث بجاحظ ناصبی شده

و عجب عجاب و مایۀ کمال استغراب آنست که رازی بسبب کمال غلیان مواد تعصب و عناد و نهایت رسوخ در بغض و لداد تمسّک و تشبث را باعراض بخاری و مسلم و وقادی و نسبت آن بابن اسحاق کافی و بسند نیافته بسوی تعلی و ترقی که در حقیقت عین تنزل بحضیض اعتساف و ایثار محض هزل و سفساف است شتافته، اعلان و اجهار بقصد اطفاء نور فضل جلیل وصی رسول مختار علیهما سلام الملک الجبار خواسته بقدح قادحین مقدوحین در حدیث غدیر دست انداخته و این چه بلا تعصب و خرافت و بعد از تأمل و تدبر و انهماک در باطل و اغراق در هوای نفس است که آفتاب روشن را بگل اندودن می خواهد.

و از غرائب آن است که در ذکر قادحین جاحظ را شرف تقدیم ذکری بخشیده، و کاش بر محض اجمال و ابهام اکتفا می کرد و نام جاحظ و مثل او بر زبان نمی آورد، و خود را نزد ارباب تحقیق و اطلاع رسوا نمی ساخت.

و اگر رازی ادنی بهرۀ از انصاف و حیا می داشت، و از طعن و تشنیع اهل تحقیق اندک هراسی بدل می آورد، گاهی نام جاحظ را و آن هم بمقابلۀ اهل حق نمی آورد که فضایح و قبایح و مثالب، و معایب، و مطاعن، و مخازی او مشهور و معروف است.

ص:73

جاحظ از معاندین اهل البیت علیهم السلام بوده

اشاره

و عمدۀ این معایب آنست که او ناصب معاند و عدو حاقد بوده، معادات و مناوات اهل بیت اطهار، و تشمیر ذیل در توجیه مطاعن و نقائص بسوی جناب امام ائمه اخیار علیه السلام اللّه ما اختلف اللیل و النهار کار آن نابکار است. چنانچه کتاب او که در توجیه مطاعن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام و محامات فرقۀ مروانیه نوشته مشهور و ناصبیت او در کتب ثقات اعلام مذکور.

و دورتر چرا باید رفت خود جناب شاهصاحب هم بعنایت الهی تصریح بناصبیت جاحظ و تصنیف او کتابی را که در آن نقائص درج کرده که توجیه آن بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام قصد کرده فرموده اند و چون نزد معتقدین شاهصاحب شعر مشهور:

إذا قالت حذام فصدقوها فان القول ما قالت حذام

در حق شاهصاحب صادق و بحالشان مطابق است، لهذا ممکن نیست که انحراف و عدول و اعراض و نکول از افاده شان توانند کرد.

بگفتار شاهصاحب جاحظ در کتاب عثمانیه با امیر المؤمنین علیه السلام اهانت کرده

پس باید دانست که جنابشان در حاشیه جواب دلیل ششم از دلائل عقلیه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از همین کتاب یعنی «تحفه» می فرمایند: جاحظ معتزلی نیز ناصبی است کتابی دارد که در آن کتاب نقائص حضرت امیر درج نموده، و بیشتر روایت او از نظام و ابراهیم(1) است انتهی(2).

ص:74


1- نظام لقب ابراهیم است و شاه صاحب نظام را غیر ابراهیم خیال کرده اند .
2- تحفه شاه صاحب ص 229 ط پیشاور

و للّه الحمد که از این عبارت نص صریح بر ناصبیت جاحظ ظاهر است و کمال عداوت او با جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت که بتسوید کتابی در توجیه مطاعن بآن جناب روی خود سیاه کرده و مثل نامۀ اعمال خود آن را تیره و تاریک ساخته فلا برد اللّه مضجعه و لا طیب تربته، بل اسکنه فی اسفل درک من الجحیم و جعله قرین ابلیس اللعین اللئیم.

پس اندک امعان و تدبر باید کرد، و از مؤاخذه ارباب تحقیق و تنقید خوفی در دل باید آورد، و از انهماک در حب باطل و عشق بدعت و عصبیت باید گذشت تا مزید شناعت تشبث رازی بقدح چنین ناصبی حاقد و عدو معاند و متعصب حاسد که کتابی خاص در توجیه مطاعن بجناب امام المشارق و المغارب المخصوص بجمیع المناقب و المحامد علیه سلام الواحد الاحد الماجد تصنیف کرده، و اوقات عزیز را که می بایست که آن را در نشر فضائل و مدائح آن جناب صرف کرده ذخیرۀ سعادت ابدی می اندوخت، در این کار ناهنجار که بسماع آن مو بر تن متدینین اخیار می خیزد، و هر مؤمن مسلم بر ریش مرتکب آن تف می زند ضایع ساخته ظاهر گردد.

و حق آنست که این تشبث چندان شناعتها دارد که زبان بیان از اظهار آن عاجز و قاصر، و عقل در شرح شمه آن سراسیمه و حائر است، وا عجباه که رازی از حیاء و تدین یکبارگی دست برداشت اتباع و پیروی ناصبی بغیض در قدح و جرح حدیث غدیر را آغاز کرده، و حرف صریح الاختلال چنین متعصب کثیر الاضلال بسمع اصغا شنیده، و بعین رضا پسندیده، و بمزید فساد سریرت و عمای بصیرت آن را بر سر و چشم نهاده، و از طعن و تشنیع اهل ایمان و اسلام که آخر بعد تمسک این امام انام بقدح چنین

ص:75

ناصب بغیض معاند حضرت امیر المؤمنین چها خواهند گفت مبالاتی نکرده، و از افتضاح خود در خواص و عوام بظهور اطاعت ناصبی نترسیده، همانا رد مقالۀ اهل حق مقدم بر صیانت خود از تقضیح و تقبیح داشته، و هر چند مزید شناعت و سماجت ناصبیت کمال فضاعت و قبح ایراد مطاعن بر جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که جاحظ بر آن جسارت کرده خود ظاهر و واضح است و حاجت بیان ندارد،

شاهصاحب در تحفه اهانت بامیر المؤمنین علیه السلام را کفر دانسته

لکن للّه الحمد که خود شاه صاحب در همین باب امامت ذکر مطاعن جناب امیر المؤمنین علیه السلام را عین کفر دانسته اند، و در اعتذار از نقل آن ارشاد کرده که نقل کفر کفر نباشد، چنانچه در ما بعد در ذکر ادلۀ عقلیه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته:

دلیل ششم آنکه گویند در حضرت امیر رضی اللّه عنه هیچ یک از مخالف و موافق چیزی که موجب طعن و قدح باشند روایت نکرده، بخلاف خلفاء ثلاثه که مخالف و موافق قوادح بسیار در ایشان روایت کرده اند که سلب استحقاق امامت آنها کنند پس حضرت امیر رضی اللّه عنه که سالم از قوادح امامت است متعین باشد برای امامت، در این دلیل طرفه خبطی واقعی است، زیرا کسانی که بامامت خلفاء ثلاثه قائلند یعنی اهل سنت و معتزله هرگز قوادح ایشان روایت نکرده اند، آری شیعه بسبب بغض و عنادی که با خلفائی ثلاثه دارند چیزها را مطاعن قرار داده اند، و در حقیقت آن چیزها مطاعن نیستند، چنانچه در باب مطاعن بیاید انشاء اللّه تعالی و اگر آن چیزها از قبیل مطاعن باشند در انبیاء و ائمه نیز مطاعن خواهند بود، بلکه اگر کتب شیعه را کسی نیک مطالعه کند از مطاعن انبیاء و ائمه مملو و مشحون یابد چنانکه قدر کافی از آن در ابواب سابقه در گذشت.

ص:76

و آنچه گفته اند: که در حضرت امیر رضی اللّه عنه هیچ یک از مخالف و موافق قدحی روایت نکرده خطبی دیگر است، زیرا اگر مراد از مخالف اهل سنت اند پس کذب صریح است زیرا که اهل سنت معتقدین صحت امامت آن جنابند چرا قوادح روایت کنند، و اگر مراد خوارج و نواصبند پس ایشان خود دفاتر طویله و طوامیر کثیره مثل چهره های ظلمانی خود در این باب سیاه کرده اند، و ایراد آن خرافات در این رساله هر چند سوء ادب است اما بنابر ضرورت نقل کفر را کفر ندانسته چیزی از کتب ایشان بطریق نمونه نقل می کند.

باید دانست که مطاعن حضرت امیر رضی در کتاب عبد الحمید معتزلی ناصبی دو قسم یافته می شود: قسمتی آنست که نواصب متفردند بروایت آن و اهل سنت و شیعه که محبین آنجنابند انکار آن می کنند، و این قسم را اعتبار نیست زیرا که افتراء و بهتان آنها است الزام بآن عائد نمی شود، مثل شرکت در قتل عثمان (رض) ، و شرکت در قذف عائشه (رض) ، و نزول وَ اَلَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ(1).

قسم دوم آنست که در کتب شیعه و اهل سنت بطریق صحیحه ثابت است و این قسم البته جواب طلب است، چنانچه شیعه و اهل سنت هر دو متصدی جواب آن شده اند.

شریف مرتضی در «تنزیه الانبیاء و الائمة» از علماء شیعه، و ابن حزم در کتاب «الفیصل» از علمای اهل سنت بسیاری را از آن مطاعن دفع نموده اند الخ(2).

ص:77


1- النور - 11 .
2- تحفه اثنا عشریه ص 226 ط هند پیشاور .

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که شاهصاحب ذکر قوادح را به نسبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت شنیع و قبیح می دانند، و تبرئه اهل سنت از آن بتأکید و تشدد افاده می کنند، و آنرا مخالف اعتقاد صحت امامت آن حضرت می بینند، و ایراد قوادح و مطاعن آن حضرت را کار نواصب و خوارج اشرار می دانند، و از ایراد نواصب و خوارج این قوادح و مطاعن را بسیاه کردن دفاتر و طوامیر مثل چهره های ظلمانی خود تعبیر می سازند، و آن قوادح را خرافات نام می نهند، و ایراد آن را و لو کان نقلا عن هؤلاء المجان عین سوء ادب می دانند، لکن بنابر ضرورت تجویز نقل آن می سازند و بلکه این قوادح و مطاعن را عین کفر می دادند، و نقل آن را بنقل کفر معبر می فرمایند، و تصدی شیعه و اهل سنت هر دو برای رد و ابطال آن ذکر می کنند، و چون جاحظ حسب اعتراف خود شاهصاحب در حاشیه این عبارت نقائص را بنسبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کتاب خود درج ساخته لهذا این همه تشنیعات بر او صادق باشد و کفر او بتصریح جنابشان ثابت گردد، پس کمال عجب است که رازی بمقابله اهل حق قدح ناصبی کافر و متعصب حائر و مبغض خاسر و عنید جائر و بلید بائر و شقی خادر، و غبی قاصر ابتهاجاً و استبشاراً ذکر می کند و باین قدح او اسکات و افحام اهل حق می خواهد فهل لهذا الجنون شفاء و هل لهذا المجون دواء.

و نیز شاهصاحب بعد ذکر نبذی از مطاعن و نقل آن از نواصب گفته:

و اما شبهات آن اشقیاء در ابطال امامت پس طولی دارد که در این رساله مختصره ایراد آن شبهات مع الاجوبة باطناب می کشد و مع هذا از موضوع این رساله خارج است، و بفضل اللّه تعالی در کتب مبسوطه اهل سنت

ص:78

بتفصیل و اشباع استیصال آن خرافات موجود است انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که نواصب از جملۀ اشقیاءاند، و مقالات ایشان در ابطال امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام عین خرافات است، پس جاحظ که تصنیفی خاص برای نسبت نقائص و مطاعن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده نیز از جملۀ اشقیای اشرار بلکه رئیس این جماعت ناهنجار باشند.

عجب که فخر رازی با این همه جلالت و نبالت و عظمت و امامت و ریاست رئیس الاشقیاء الاشرار جاحظ نابکار را مقتدای خود ساخته بنقل مقال صریح الضلال او نمک بر جراحات اهل ایمان می پاشد، و قلوب اهل ایقان می خراشد.

و نیز شاهصاحب در جواب همین دلیل ششم بعد ختم جواب مطاعن نواصب گفته اند: بالجمله هر دو فرقه نواصب و شیعه را شیطان راه زده و در پی عیبجوئی دوستان خدا که همین آرزوی آن لعین است دوانیده کار خود را از دست ایشان می گیرد.

هر که را خواهد خدا پرده درد میلش اندر طعنۀ پاکان برد(2).

و العیاذ باللّه از این عبارت ظاهر است که نواصب اتباع شیطان لعین و مخدوعین و راهزدگان آن مضل مهینند که کار خود را از دست ایشان می گیرد، و در پی عیبجوئی دوستان خدا که عین آرزوی آن ملعون است ایشان را دوانیده.

پس فخر رازی که اتباع جاحظ ناصبی اختیار کرده تابع شیطان و مطیع

ص:79


1- تحفه اثنا عشریه ص 229 ط پیشاور .
2- تحفه اثنا عشریه ص 231 ط پیشاور

او بواسطه رئیس نواصب بی ایمان است، شیطان کار خود از دست نواصب می گیرد، و رازی کار نواصب بدست خود سرانجام می دهد، و هفوه سخیفه امام النواصب را بر سر و چشم می گذارد، و بترویج و اشاعت و تنفیق و اذاعت آن اسخاط رحمان و ارضای شیطان، و ترویج ارواح نواصب مستقرین فی درکات النیران می نماید.

کتاب عثمانیه جاحظ را جمعی از اکابر اهل سنت از جمله ابن تیمیه ذکر نموده اند

و محتجب نماند که ذکر کتاب جاحظ که در آن توجیه مطاعن و نقائص بنفس حضرت رسول صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ماهب القبول نموده دیگر ائمه سنیه هم کرده اند:

ترجمه ابن تیمیة حرانی

چنانچه شیخ الاسلام سنیان احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیة الحرانی که شمس الدین محمد بن احمد عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی در «تذکرة الحفاظ» علی ما نقل عنه فی «فوات الوفیات» لصلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن علی ما فی النسخة الحاضرة بین یدی بمدح و ستایش او گفته:

أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن الخضر بن محمد بن الخضر ابن علی بن عبد اللّه ابن تیمیة الحرّانی تقی الدین شیخنا الامام الربانی امام الائمة و مفتی الامة و بحر العلوم سید الحفاظ، فارس المعانی و الالفاظ، فرید العصر، و قریع الدهر، شیخ الاسلام قدوة الانام، علامة الزمان و ترجمان القرآن، علم الزهاد و أوحد العبّاد، قامع المبتدعین و آخر المجتهدین، نزیل دمشق، و صاحب التصانیف التی لم یسبق الی مثلها الی أن قال:

اشتغل بالعلوم و حفظ القرآن و أقبل علی الفقه، و قرأ أیاماً فی العربیة علی

ص:80

ابن عبد القوی، ثم فهمها، و أخذ یتأمل کتاب سیبویه حتی فهمه، و برع فی النحو فأقبل علی التفسیر اقبالا کلیا حتی حاز فیه قصب السبق و أحکم أصول الفقه و غیر ذلک، هذا کله و هو بعد ابن بضع عشرة سنة فأبهر الفضلاء من فرط ذکائه، و سیلان ذهنه و قوة حافظته و سرعة ادراکه، نشأ فی تصوّن تام و عفاف و تألّه و اقتصاد فی الملبس و المأکل، و لم یزل علی ذلک خلفا صالحا سلفیا برا بوالدیه تقیا ورعا عابدا ناسکا صواما قوّاما ذاکرا للّه تعالی فی کل أمر و علی کل حال رجّاعا الی اللّه تعالی فی سائر الاحوال و القضایا، وقّافا عند حدود اللّه تعالی و أوامره و نواهیه آمرا بالمعروف ناهیا عن المنکر، لا تکاد نفسه تشبع من العلم و لا تروی من المطالعة و لا تمل من الاشتغال و لا تکل من البحث، و قل أن یدخل فی علم من العلوم فی باب من أبوابه الا و یفتح له من ذلک الباب أبواب و یستدرک أشیاء فی ذلک العلم علی حذّاق أهله، و کان یحضر المدارس و المحافل فی صغره فیتکلم و یناظر و یفحم الکبار و یأتی بما یحیّر اعیان البلد فی العلم، أفتی و له نحو سبع عشرة سنة، و شرع فی الجمع و التألیف من ذلک الوقت.

و مات والده و کان من کبار الحنابلة و أئمتهم فدرس بعده بوظائفه، و له احدی و عشرون سنة، فاشتهر أمره و بعد صیته فی العالم، و أخذ فی تفسیر الکتاب العزیز أیام الجمع علی کرسی من حفظه فکان یورد ما یقوله من غیر توقف و لا تلعثم و کذا کان یورد الدرس بتوءدة و صوت جهوری فصیح.

و حج سنة احدی و تسعین، و له ثلاثون سنة، و رجع و قد انتهت إلیه الامامة فی العلم و العمل و الزهد و الورع و الشجاعة و الکرم و التواضع و الحلم و الاناة و الجلالة و المهابة و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر مع الصدق و الامانة و العفة و الصیانة و حسن القصد و الاخلاص و الابتهال الی اللّه و شدة الخوف منه و دوام المراقبة له و التمسک بالاثر و الدعاء الی اللّه تعالی و حسن الاخلاق و نفع

ص:81

الخلق و الاحسان إلیهم.

و کان رحمه اللّه تعالی سیفا مسلولا علی المخالفین و شجا فی حلوق أهل الاهواء و المبتدعین، و اماما قائما ببیان الحق و نصرة الدین طنّت بذکره الامصار، و ضنت بمثله الاعصار.

قال شیخنا الحافظ أبو الحجاج: ما رأیت مثله و لا رأی هو مثل نفسه و ما رأیت أحدا أعلم بکتاب اللّه و سنة رسوله و أتبع لهما منه.

و قال العلامة کمال الدین بن الزملکانی کان إذا سئل عن فن من الفنون ظن الرائی و السامع أنه لا یعرف غیر ذلک الفن و حکم أن أحدا لا یعرفه مثله، و کان الفقهاء من سائر الطوائف إذا جلسوا معه استفادوا فی مذاهبهم منه ما لم یکونوا عرفوه قبل ذلک، و لا یعرف أنه ناظر أحدا فانقطع معه و لا تکلم فی علم من العلوم سواء کان من علوم الشرع أو غیرها الاّ فاق فیه أهله، و المنسوب إلیه.

و کانت له الید الطولی فی حسن التصنیف و جودة العبادة، و الترتیب، و التقسیم و التبیین، و وقعت مسئلة فرعیة فی قسمة جری فیها اختلاف بین المفتین فی العصر فکتب فیها مجلدة کبیرة، و کذلک وقعت مسئلة فی حد من الحدود فکتب فیها أیضا مجلدة کبیرة و لم یخرج فی کل واحدة من المسئلة، و لا طوّل بتخلیط الکلام و الدخول فی شیء و الخروج من شیء، و أتی فی کل واحد بما لم یکن فی الاوهام و الخواطر، و اجتمعت فیه شروط الاجتهاد علی وجهها.

و قرأت بخط الشیخ کمال الدین أیضا علی کتاب «دفع الملام عن الائمة الاعلام» : لشیخنا تألیف الشیخ الامام العالم العلامة الاوحد الحافظ المجتهد الزاهد العابد القدوة امام الائمة، قدوة الامة، علاّمة العلماء، و ارث الانبیاء، آخر المجتهدین، أوحد علماء الدین برکة الاسلام، حجة الاعلام، برهان المتکلمین، قامع المبتدعین، محیی السنة، و من عظمت به للّه علینا المنة و قامت به علی أعدائه

ص:82

الحجة، و استبانت ببرکته، و هداه المحجة، تقی الدین أبی العباس أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن تیمیّة الحرّانی أعلی اللّه مناره، و شیّد به من الدین أرکانه.

ما ذا یقول الواصفون له و صفاته جلّت عن الحصر

هو حجّة للّه قاهرة هو بیننا أعجوبة الدهر

هو رایة فی الخلق ظاهرة أنوارها أربت علی الفجر

و هذا الثناء علیه و کان عمره نحو الثلاثین سنة.

و قد أثنی علیه خلق کثیر من شیوخه و من کبار علماء عصره کالشیخ شمس الدین بن أبی عمرو الشیخ تاج الدین الفزاری، و ابن منجا، و ابن عبد القوی، و القاضی الجونی، و ابن دقیق العید، و ابن النحاس، و غیرهم.

و قال الشیخ عماد الدین الواسطی، و کان من العلماء العارفین و قد ذکره:

هو شیخنا السید امام الامة الهمام، محیی السنة، و قامع البدعة، ناصر الحدیث، مفتی الفرق، الفاتق عن الحقائق و موصلها بالاصول الشرعیة للطالب الرائق، الجامع بین الظاهر و الباطن فهو یقضی بالحق ظاهرا، و قلبه فی العلی قاطن، أنموذج الخلفاء الراشدین، و الائمة المهدیین الشیخ الامام تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد العظیم بن عبد السلام بن تیمیة أعاد اللّه برکته، و رفع الی مدارج العلیاء درجته.

ثم قال فی أثناء کلامه: و اللّه و اللّه ثم و اللّه لم أر تحت أدیم السماء مثله علما و عملا و جمالا و خلقا و اتباعا و کرما و حلما فی حق نفسه و قیاما فی حق اللّه عند انتهاک حرماته ثم أطال فی الثناء علیه.

و قال الشیخ علم الدین فی معجم شیوخه أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام ابن عبد اللّه بن أبی القاسم بن محمد بن تیمیة الحرّانی الشیخ تقی الدین أبو العباس الامام المجمع علی فضیلته و نبله و دینه، قرأ الفقه، و برع فی العربیة و الاصول،

ص:83

و مهر فی علم التفسیر و الحدیث، و کان اماما لا یلحق غباره فی کل شیء، و بلغ رتبة الاجتهاد و اجتمعت فیه شروط المجتهدین، و کان إذا ذکر التفسیر، بهت الناس من کثرة محفوظه، و حسن ایراده و اعطائه کل قول ما یستحقه من الترجیح و التضعیف، و الابطال و خوضه فی کل علم، کان الحاضرون یقضون منه العجب، هذا مع انقطاعه الی الزهد و العبادة و الاشتغال باللّه تعالی و التجرّد من أسباب الدنیا و دعاء الخلق الی اللّه تعالی و کان یجلس فی صبیحة کل جمعة علی الناس یفسر القرآن العظیم فانتفع بمجلسه و برکة دعائه، و طهارة أنفاسه، و صدق نیته و صفاء ظاهره و باطنه و موافقة قوله لعمله و ایابه الی اللّه خلق کثیر و جری علی طریق واحدة من اختیار الفقر و التقلل من الدنیا، و ردّ ما یفتح به علیه.

و قال علم الدین فی موضع آخر: رأیت فی إجازة لابن السهروردی الموصلی خط الشیخ تقی الدین و قد کتب تحته الشیخ شمس الدین الذهبی:

هذا خط شیخنا الامام شیخ الاسلام فرد الزمان، بحر العلوم، تقی الدین.

مولده عاشر ربیع الاول سنة احدی و ستین و ستمائه، و قرأ القرآن و الفقه و ناظر و استدل و هو دون البلوغ، و برع فی العلم، و التفسیر، و افتی و درس و له نحو العشرین.

و صنف التصانیف، و صار من اکابر العلماء فی حیاة شیوخه، و له من المصنفات الکبار التی سارت بها الرکبان، و لعل تصانیفه فی هذا الوقت تکون اربعة آلاف کراس و اکثر، و فسر کتاب اللّه تعالی مدة سنین من صدره ایام الجمع و کان یتوقد ذکاء، و سماعاته من الحدیث کثیرة، و شیوخه اکثر من مائتی شیخ و معرفته بالتفسیر إلیها المنتهی، و حفظه للحدیث و رجاله و صحته و سقمه فما یلصق فیه.

و اما نقله للفقه و لمذاهب الصحابة و التابعین فضلا عن مذاهب الاربعة فلیس فیه نظیر.

ص:84

و اما معرفته بالملل و النحل و الاصول و الکلام فلا اعلم فیه نظیرا، و یدری جملة صالحة من اللغة، و عربیته قویة جدا.

و اما معرفته بالتاریخ فعجب عجیب.

و اما شجاعته و جهاده و اقدامه فأمره یتجاوز الوصف و یفوق النعت.

و هو احد الاجواد الأسخیاء الذین یضرب بهم المثل، و فیه زهد و قناعة بالیسیر فی المأکل و الملبس.

و قال الذهبی فی موضع آخر: کان آیة فی الذکاء و سرعة الادراک، رأسا فی معرفة الکتاب و السنة و الاختلاف، بحرا فی النقلیات، و هو فی زمانه فرید عصره علما و زهدا و شجاعة و سخاء و أمرا بالمعروف و نهیا عن المنکر، و کثرة تصانیف، الی ان قال: فان ذکر التفسیر فهو حامل لوائه، و ان عد الفقهاء فهو مجتهدهم المطلق، و ان حضر الحفاظ نطق و خرسوا و سرد و ابلسوا، و استغنی و افلسوا، و ان سمی المتکلمون فهو فردهم و إلیه مرجعهم، و ان لاح ابن سینا تقدم الفلاسفة فلسنهم و بخسهم و هتک استارهم، و کشف عوارهم، و له ید طولی فی معرفة العربیة و الصرف و اللغة، و هو اعظم من ان تصفه کلمی، او ینبه علی شاوه فان سیرته و علومه و معارفه و محنه و تنقلاته تحتمل ان توضع فی مجلدتین.

و قال فی مکان آخر: و له خبرة تامة بالرجال و جرحهم و تعدیلهم و طبقاتهم و معرفة بمتون الحدیث و بالعالی و النازل و بالصحیح و السقیم مع حفظه لمتونه الذی انفرد به، فلا یبلغ احد فی العصر رتبته و لا یقاربه و هو عجیب فی استحضاره و استخراجه الحجج منه و إلیه المنتهی فی عزوه الی الکتب الستة و المسند بحیث یصدق علیه ان یقال: کل حدیث لا یعرف ابن تیمیة فلیس بحدیث الخ(1).

ابن تیمیه کتاب مروانیه جاحظ را که دلیل نصب او است ذکر نموده

«در کتاب «منهاج السنة النبویة» که آن را جواب کتاب «منهاج الکرامة»

ص:85


1- فوات الوفیات ج 1 ص 35 - 45 .

قرار داده بعد ذکر مراتب صحابه در تفضیل گفته:» فاذا کانت هذه مراتب الصحابة عند اهل السنة کما دل علیه الکتاب و السنة و هم متفقون علی تأخر معاویة و امثاله من مسلمة الفتح عن اسلم بعد الحدیبیة و علموا تأخر هؤلاء عن السابقین الاولین اهل الحدیبیة و علی ان البدریین افضل من غیر البدریین و ان علیا افضل من جماهیر هؤلاء لم یقدم علیه احد غیر الثلثة فکیف ینسب الی اهل السنة تسویته بمعاویة او تقدیم معاویة علیه، نعم مع معاویة طائفة کثیرة من المروانیة و غیرهم کالذین قاتلوا معه و اتباعهم بعدهم، یقولون انه کان فی قتاله علی الحق مجتهدا مصیبا و ان علیا و من معه کانوا ظالمین او مجتهدین مخطئین، و قد صنف لهم فی ذلک مصنفات مثل کتاب المروانیة الذی صنفه الجاحظ(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ کتاب مروانیة تصنیف کرده برای مروانیه که مخالف اهل سنتند و معاویه را در اجتهاد او مصیب می دانند، و جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و اتباع آن حضرت را العیاذ باللّه نسبت بظلم می کنند یا مجتهدین خاطئین می انگارند.

و نیز از این عبارت می توان یافت که کتاب جاحظ عمدۀ این مصنفات است، که برای تأیید و تصویب اشقیای مروانیة و حمایت مذهب باطل و رأی فاسدشان تصنیف شده، زیرا که اگر این کتاب جاحظ بالاتر از دیگر مصنفات نبود تخصیص آن بذکر و اجمال دیگر مصنّفات وجهی نداشت.

پس معلوم شد که جاحظ همت نالائق خود را بر توجیه مطاعن بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام و تصویب اعدای آن حضرت باقصی الغایة

ص:86


1- منهاج السنة ج 2 ص 207 ط بولاق مصر

گماشته که بر دیگر اتباع مروانیه تفوق و تعلی حاصل کرده.

و نیز ابن تیمیة بجواب قول علامه حلی طاب ثراه» :

«البرهان الثالث و الثلاثون قوله تعالی: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ(1)

روی الحافظ أبو نعیم باسناده الی ابن عباس لما نزلت هذه الآیة قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا علی أنت و شیعتک تأتی أنت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین و یأتی خصماؤک غضابا مقمحین و إذا کان خیر البریة وجب أن یکون هو الامام» .

«گفته» :

الثالث أن یقال: هذا معارض بمن یقول: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ هم النواصب کالخوارج و غیرهم و یقولون: ان من تولاه فهو کافر مرتد فلا یدخل فی الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یحتجون علی ذلک بقوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْکافِرُونَ(2) قالوا: و من حکّم الرجال فی دین اللّه فقد حکم بغیر ما أنزل اللّه فیکون کافرا، و من تولی الکافر کافر لقوله: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ(3) و قالوا: انه هو و عثمان و من تولاهما مرتدون

لقول النبی صلی اللّه علیه و سلم: لیذادن رجال عن حوضی کما یزاد البعیر الضال فأقول: أی رب أصحابی أصحابی، فیقال: انک لا تدری ما أحدثوا بعدک، انهم لم یزالوا مرتدین علی أعقابهم منذ فارقتهم.

قالوا: و هؤلاء هم الذین حکموا فی دماء المسلمین و أموالهم بغیر ما أنزل اللّه و احتجوا

بقوله: «لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض» .

ص:87


1- البینة 7
2- المائدة 44
3- المائدة 51

قالوا: فالذین ضرب بعضهم رقاب بعض رجعوا بعده کفارا.

فهذه و أمثاله من حجج الخوارج و هو و ان کان باطلا بلا ریب فحجج الرافضة أبطل منه و الخوارج أعقل و أصدق و أتبع للحق من الرافضة، فانهم صادقون لا یکذبون أهل دین باطنا و ظاهرا لکنهم ضالون جاهلون مارقون مرقوا من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة.

و أمّا الرافضة فالجهل و الهوی و الکذب غالب علیهم و کثیر من ائمتهم و عامتهم زنادقة ملاحدة، لیس لهم غرض لا فی العلم و، لا فی الدین إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ ما تَهْوَی اَلْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدی(1).

و المروانیة الذین قاتلوا علیا و ان کانوا لا یکفّرونه فحجتهم أقوی من حجة هؤلاء الرافضة.

و قد صنّف الجاحظ کتابا للمروانیة ذکر فیه من الحجج التی لهم ما لا یمکن الرافضة نقضه بل لا یمکن-صح الزیدیة نقضه دع الرافضة.

و لکن أهل السنة و الجماعة لمّا کانوا معتدلین متوسّطین صارت الشیعة تنتصر بهم فیما یقولونه فی حق علی من الحق و لکن أهل السنة قالوا ذلک بأدلّة یثبت بهما فضل الاربعة من الصحابة لیس مع أهل السنة و لا غیرهم حجة تخص علیا بالمدح و غیره بالقدح، فان هذا ممتنع لا یقال الا بالکذب المحال لا بالحق المقبول فی میدان النظر و الجدال(2).

«از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیة اولا معارضه استدلال علامه حلی طاب ثراه که بناء آن بروایت ابو نعیم است بکلام خسارت نظام خوارج نموده داد وقاحت و اعتساف داده، و نیز خوارج را اعقل و اصدق

ص:88


1- النجم - 23
2- منهاج السنة ج 4 ص 70

و اتبع للحق از رافضه وانموده و تصریح کرده بآنکه ایشان صادقند و دروغ نمی گویند و اهل دینند باطنا و ظاهرا گو بخوف اهل اسلام نسبت ضلال و جهل و مروق هم به ایشان کرده، و بعد این جوش و خروش و ذم روافض بسوی مدح و ستایش مروانیة شتافته، و گفته که حجج ایشان اقوی است از حجت این رافضه، و بدرستی که تصنیف کرده است جاحظ کتابی برای مروانیه که ذکر کرده است در آن از حججی که برای مروانیّه است چیزی را که ممکن نیست زیدیّه را نقض آن، بگذار رافضه را.

پس از این عبارت واضح شد که جاحظ لعین نهایت اتعاب نفس در ایراد حجج و دلائل برای مروانیة که معاندین و مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلام اند نموده، و دلائل و حجج این تیره دودمان خبیث العقیده را چندان تشیید کرده که به نزد ابن تیمیة نقض آن از زیدیه هم ممکن نیست چه جا روافض.

ابن تیمیه در منهاج السنه بکتاب جاحظ و عدواتش تصریح کرده

به هر حال این عبارت ابن تیمیة مثل سابق دلالت دارد بر کمال ناصبیت جاحظ و شدت عداوت آن ملعون و مزید خبث و شقاوت و ضلالت او که چنان کتابی برای مبغضین و معاندین جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف کرده که ابن تیمیه آن را بار بار بابتهاج و افتخار ذکر می کند و تخصیص آن بذکر می نماید، و مطاعنی که جاحظ در این کتاب مروانیة ذکر کرده از ملاحظه آن بتفصیل زیاده تر حال بغض و عناد و ناصبیت جاحظ و مزید ضلالت و شقاوت و خسارت و کمال سفاهت و رقاعت و حماقت او واضح می گردد و ناصبیت جاحظ بحدی رسیده که او مطاعن نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را در کتاب «الفتیا» هم ذکر نموده، و این مطاعن را

ص:89

جناب شیخ مفید قدّس اللّه نفسه الزکیة و أفاض شآبیب الرحمة علی تربته السنیة وارد کرده، جواب آن بابلغ وجوه و احسن طرق نوشته است، و اکثر این مطاعن همان مطاعن است که جناب شاهصاحب آن را مع زیادة یسیرة بجواب دلیل ششم از دلائل عقلیه نقلا عن النواصب وارد فرموده اند و آن را کفر دانسته و انشاء اللّه بجواب جواب شاهصاحب از این دلیل عبارت جناب شیخ مفید طاب ثراه خواهی شنید لکن در این جا هم بعض هفوات جاحظ در این کتاب که از ابراهیم نظام نقل می کند ذکر می کنم تا نهایت خبث عقیدت و غایت عمای بصیرت تابع و متبوع واضح گردد.

سید مرتضی در فصول جواب هفوات جاحظ و نظام را بتفصیل داده

پس باید دانست که جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه و ارضاه در کتاب «فصول» که آن را از کتاب «المجالس» جناب شیخ مفید و از کتاب «العیون و المحاسن» آن جناب تلخیص کرده بعد ذکر جوابات شیخ مفید برأی بسیاری از مطاعن ابراهیم نظّام که جاحظ آن را وارد کرده گفته» :

قال الشیخ أیده اللّه: و قد طعن ابراهیم علی أمیر المؤمنین علیه السلام من وجه آخر فزعم أنه کان یحدّث بالمعاریض و یدلّس فی الحدیث، فقال:

روی أبو عوانة عن داود بن عبد اللّه الازدی عن حمید بن عبد الرحمن الحمیری أنه بعث ابن أخ له الی الکوفة و قال: سل علی بن أبی طالب عن الحدیث الذی رواه أهل الکوفة عنه فی البصرة فان کان حقا تحوّلنا عنها، قال: فأتی الکوفة و أتی الحسن بن علی فأخبره بالخبر فقال له الحسن: ارجع الی عمک فاقرأه السلام و قل له قال أمیر المؤمنین یعنی أباه: إذا حدّثتکم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانی لم أکذب علی اللّه و لا علی رسوله و إذا حدّثتکم برأیی فانما أنا رجل محارب

ص:90

قال: و روی داود عن الاعمش عن خیثمة عن سوید بن غفلة، قال: سمعت علیا یقول: إذا حدّثتکم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهو کما حدّثتکم فو اللّه لان أخرّ من السماء أحب الیّ من أن أکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و إذا سمعتمونی أحدّث فیما بینی و بینکم فانما أنا رجل محارب و الحرب خدعة.

قال ابراهیم: و کیف یجوز لمن قد علم أنه إذا قال للناس أمرنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بکذا و کذا أن ذلک عندهم علی السماع و المشافهة، فان کان هذا و نحوه جائزا فالتدلیس فی الحدیث جایز.

قال ابراهیم: و فی الجملة أن علیا لو لم یحدثهم عن النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمعاریض(1) لما اعتذر من ذلک(2) .

«از ملاحظۀ این عبارت واضح است که نظام مختل النظام بسبب کمال تخلیط و تلبیس و اتباع و ساوس ابلیس و انقیاد اضلال آن خبیث و خسیس اثبات ارتکاب تدلیس بر نفس نفیس نفس رسول نموده داد ژاژخائی و هرزه سرایی و نهایت مجازفت و عدوان و اظهار کمال رقاعت و ضلالت خود نزد اهل ایمان داده است، و جاحظ ناصب که معاند کاذب و مبغض خائب است این هذیان و مجون و خرافت و جنون نظام ملعون را بر سر و چشم نهاده در کتاب خود برای اثبات طعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام باستبشار و ابتهاج نقل کرده، و نقل جاحظ این عبارت و غیر آن را از تصریح جناب شیخ مفید بعد نقل این عبارت ورد آن و امثال آن واضح است کما سیذکر عن کتب انشاء اللّه تعالی.

ص:91


1- المعاریض جمع معراض : التوریة بالشیء عن شیء آخر .
2- الفصول ص 86 .

و نیز جناب سید مرتضی در کتاب فصول بعد نقل رد این عبارت نظام از شیخ مفید طاب ثراه گفته» :

فصل: ثم قال ابراهیم: قال: عمرو بن عبید و هاشم الاوقص: فنری أن قوله یعنی

أمیر المؤمنین علیه السلام: «امرت أن اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین» من ذلک القول الذی یقول برأیه للخدعة، و

قوله فی ذی الثدیة: «ما کذبت و لا کذبت» من ذلک أیضا، قال: و لعل الشیء إذا کان عنده حقا استجاز أن یقول: انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمرنی به لان اللّه و رسوله قد امرا بکل حق(1).

«از این عبارت ظاهر می شود که ابراهیم نظام از عمرو بن عبید و هاشم اوقص و قص اللّه أعناقهما و هشّم آنافهما و جزء شراسیفهما نقل کرده که ایشان چنان گمان کرده اند که قول جناب أمیر المؤمنین

«امرت أن اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین» معاذ اللّه سمتی از صحت و واقعیت ندارد، بلکه پناه بخدا آن حضرت این قول را بنابر مزعوم صریح الفساد و البطلان اهل عدوان برای تخدیع و فریب ارشاد کرده، پس این اثبات کذب صریح بر آن حضرت است و این ناصبیت شدید و غایت عداوت و نهایت بغض است که نظام و جاحظ آن را پسندیدند و بچشم رضا دیدند.» و لنعم ما قال الشیخ السعید المفید علیه رضوان الملک الحمید: فیقال لابراهیم هذا من جهل عمرو بن عبید و هاشم الاوقص و ضلالتهما، و ضعف عقلک أنت أیضا یا ابراهیم فی اعتمادک علی هذا القول منهما و طعنکم و جماعتکم علی أمیر المؤمنین علیه السلام به.

و ذلک أن

قوله علیه السلام: «أمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین» .

انّما قاله قبل کون القتال من هؤلاء المذکورین و هو متوجه الی البصرة عند

ص:92


1- الفصول ص 87

نکث طلحة و الزبیر بیعته فجعل هذا القول حجة فی قصدهما و المصیر إلیهما لان قوما أشاروا بالکف عنهما، فاعتمد فی ترک رأیهم فی ذلک علی هذا القول فأضافه الی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی اقوال ضمها إلیه نقلها أهل السیر جمیعا، منها

قوله علیه السلام: «أما و اللّه لقد علم أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و هذه عائشة بنت أبی بکر فأسئلوها أن أصحاب الجمل و المخرج إلیه ملعونون علی لسان النبی الامی صلی اللّه علیه و آله و سلم و ها هذه فاسئلوها،

و قال علیه السلام: لا أجد الا قتالهم أو الکفر بما انزل علی محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم فکیف یکون هذا من رأیه و هو یستشهد بأعدی الناس له و یواجه عائشة بلعنة أصحابها و یستشهدها علی خبر ذی الثدیة قبل کونه. وهب أنه علیه السلام ذکر قتال أهل البصرة و قال فیه برأیه من این علم مجال القاسطین و المارقین و لم یکن ظهر منهم فی الحال ما یستدل به بل المارقون کانوا خاصة أصحابه عند هذا المقال و کیف عیّن ذا الثدیة بالمقال و قطع علیه بالضلال و جعله رأس القوم و هو إذ ذاک من جملة أولیائه فان کان رجم بذلک و أصاب لم ینکر أن یکون ما خبّر به المسیح علیه السلام أصحابه من أفعالهم فی المأکول و المشروب و المدخر کان ترجیما.

و کذلک جمیع ما خبّرت به الانبیاء علیهم السلام قبل کونه، و أخبار النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل مخبراتها، و هذا طعن فی الدین و خروج من قول أهل الملل کافة، و لعمری أنه یلیق بمذهب النظام و ان کان ما أخبر به عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اخبارا به قبل کونه یدل علی أنه لم یکن عن تزکین و لا حدس و ظن و ترجیم فقد بطل ما قاله الرجلان الخ(1).

«و نیز در کتاب فصول مذکور است» :

ص:93


1- الفصول ص 87

ثم

قال ابراهیم و قال عمرو بن عبید: لو لا أن علیا یوم التمس ذا الثدیة کان یقول: «ما کذبت و لا کذبت» ثم ینظر الی السماء مرة و الی الارض مرة اخری لما شککت أن النبی علیه السلام قال له فی ذلک قولا، قال ابراهیم: و هذا القول من عمر و طعن شدید علی علی (1).

«از این عبارت ظاهر است که عمر بن عبید نظر جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بسوی آسمان مرة بسوی زمین اخری وقت التماس ذی الثدیة و تفحص او دلیل قاطع بر آن گردانیده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای آن حضرت در باب ذی الثدیه قولی ارشاد نکرده، غرض ابن عبید عنید از این تقریر و تمهید تشیید تکذیب نفس رسول مجید علیهما صلوات الملک الحمید است، و از این جا است که نظام مرید این تزویر غیر سدید را طعن شدید نامیده، مزید ناصبیّت عمرو غیر رشید بر هر ذکی و بلید ظاهر و باهر ساخته، پس هم چنین در مزید ناصبیت و عداوت و عناد و غایت کفر و نفاق و الحاد جاحظ هم که این طعن شدید را نقل می کند و حمایت عثمانیّة بآن می خواهد ریبی باقی نیست» .

جواب شیخ مفید از نظام عنید

و لنعم ما افاد الشیخ المفید فی جواب النظام العنید حیث قال: فیقال لابراهیم: لسنا نشک فی نصب عمرو و عداوته لامیر المؤمنین علیه السلام و کما لا نشک فی ذلک فلسنا نشک فی جهله و ضعف عقله و طعنه فی الدین و نفاقه و الذی حکیت عنه یدل علی ما وصفناه، لان نظر امیر المؤمنین علیه السلام الی السماء ان لم یدل علی صحة ما رواه عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و رغبته الی اللّه عز و جل فی التوفیق لتقریب اظهار المخدج لتزول عن قلوب الناس الشبهات

ص:94


1- الفصول ص 88

لم یدل علی انه لا نص عنده فی ذلک، و أی نسبة بین النظر الی السماء و بین الکذب و بین النظر الی الارض و بین التدلیس، و هل النظر الی ذلک الا کالنظر الی العسکر او الی نفسه او یمینا او یسارا او اماما او وراء، و هل ذلک الا لغیر ما عددناه من ضروب الاعمال و التصرف من الانسان فی حرکاته و سکناته و هذا الذی حکاه النظام عن عمرو بن عبید لیس یجب فیه اکثر من التعجب منه فانه لیس بحجة یجب التسلیم لها و لا شبهة یجب النظر فیها، و لو اننی کرهت اغفاله لئلا یظن ظان ان ذلک لشبهة فیه لما کان الرای ایراده لانه محض الهذیان علی انه إذا تأمل متأمل قصة المخدج عرف ان امره کان بعهد من الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم الی امیر المؤمنین علیه السلام و ذلک ان هذا المخدج لم یکن معروفا عند اصحاب النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و لا مشهورا و لا علموا انه کان فی الخوارج فنجا و قتل و لا سمعوا له خبرا فأنبأهم امیر المؤمنین علیه السلام بصفته قبل الوقعة و خبرهم بقتاله و مآله و الدلیل علی ذلک انه لو کان الرجل معروفا عند القوم و کان قتله معروفا لهم لما کان لاستدلال امیر المؤمنین علیه السلام بالخبر عنه علی باطلهم و حقه معنی یعقل، و انما جعل خبره معجزا و برهانا له علی صوابه فلما انکشف الحرب امر بطلبه فی القتلی فلم یوجد شک الناس فی خبره فقلق علیه السلام لذلک و جعل ینظر الی السماء تارة یناجی ربه سبحانه فی بیان الامر و ازالة الغمة عن الخلق و ینظر الی الارض اخری مفکرا فی اصحابه خائفا علیهم الضلال عند استبطائهم وجوده فوفق اللّه تعالی للکشف عنه

فرکب امیر المؤمنین علیه السلام بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حتی اتی جمعا من القتلی، فقال: اکشفوا بعضهم عن بعض فکشفوهم فوجدوا رجلا اسود بادیا له ثدی کثدی المرأة علیهما شعرات إذا مدت جذبت یده و إذا ارسلت ردت یده فکبر علیه السلام عند ذلک و زال الریب عن اصحابه : فکیف یکون الخبر عما وصفناه حدسا و ترجیما،

ص:95

بل کیف یکون هذه المنقبة الجلیلة مثلبة، و هذه الفضیلة العظیمة رذیلة، لو لا ان اللّه سبحانه قد اعمی قلب عمرو بن عبید و النظام و اصحابها المعتقدین لفضلهما، و اللّه نسئل التوفیق(1).

«اما اینکه جاحظ جاحد این هفوات و دیگر خرافات را که مزید شناعت آن ظاهر است از نظام نقل نموده پس از عبارت جناب شیخ مفید طاب ثراه واضح است» .

قال السید المرتضی قدس اللّه نفسه فی «الفصول» بعد العبارة السابقة: قال الشیخ ایده اللّه و جرت جماعة من المعتزلة یدفعون ما حکیت عن النظام بحکایة الجاحظ عنه ان یکون له مذهبا و تحملهم الحمیة للاعتزال و العصبیة للرجال علی انکار المعلوم من ذلک و علی ان یحملوا انفسهم علی البهت المزری بصاحبه المسقط لقدره حتی آل بهم الامر الی تخریج العذر للنظام فیما ذکرناه بان زعموا ان الذی وصفناه و شرحناه من الفصول عنه انما خرج مخرج الحجاج لحملة الاخبار و مناقصة خصومه من الفقهاء قالوا و انما قال الرجل ان هذه الشناعات علی الصحابة تلزمکم علی روایتکم عنهم هذه الروایات فاما انا فانی اتخلص من ذلک باعتمادی علی ظاهر القرآن، و الخبر القاطع للغدر من الاخبار و یسلم بذلک علی مقالتی الائمة من الصحابة و التابعین باحسان.

قال الشیخ ایده اللّه: و هذا ثمن من هؤلاء الجهال و اعتدال فاسد یدل علی ضعف عقل معتمده او علی محض العصبیة منه و العناد، و ذلک ان صریح کلام الناظم و ظاهره و باطنه خلاف ما ادعاه هؤلاء الاوغاد، و لا فرق بین من حمل مذهب الخوارج علی خلاف المعروف منه بل ادعی فیه معنی مذهب الشیعة، و بین من حمل مذهب الشیعة علی مقتضی مذهب الخوارج، و منع ذلک فی سائر

ص:96


1- الفصول ص 88

المذاهب و المقالات الخ(1).

عظمت شیخ مفید مورد اعتراف اهل سنت است

و جلالت شأن و علو قدر، و سمو فخر، و براعت، و کمال، و ورع، و زهد، و تقدس جناب شیخ مفید نهایت ظاهر و واضح و معروف و مشهور است. و اکابر ائمة سنیه نیز مدایح و مناقب و مفاخر و مأثر آن جناب بحمد اللّه ذکر می نمایند و اخفای حق کلیة نمی توانند:

ترجمه شیخ مفید بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب العبر بخبر من غبر در وقائع سنۀ ثلث عشرة و اربعمأته گفته:

و الشیخ المفید ابو عبد اللّه محمد بن النعمان البغدادی الکرخی و یعرف ایضا بابن المعلم، عالم الشیعة و امام الرافضة، و صاحب التصانیف الکثیرة، قال ابن ابی طی فی تاریخ الامامیة: هو شیخ مشایخ الطائفة و لسان الامامیة، و رئیس الکلام و الفقه و الجدل، و کان یناظر اهل کل عقیدة مع الجلالة العظیمة فی الدولة البویهیة، قال: و کان کثیر الصدقات، عظیم الخشوع کثیر الصلوة و الصوم خشن اللباس.

و قال غیره: کان عضد الدولة ربما زار الشیخ المفید و کان شیخا ربعة نحیفا اسمر، عاش ستا و سبعین سنة، و له أکثر من مائتی مصنف، کانت جنازته مشهودة و شیعه ثمانون الفا من الرافضة و الشیعة، و اراح اللّه منه، و کان موته فی رمضان(2).

ترجمه شیخ مفید بگفتار یافعی در مرآت الجنان

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در وقایع سنة ثلث عشرة و اربعمأته گفته:

ص:97


1- الفصول ص 88
2- العبر فی خبر من غبر ص 297 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و فیها توفی عالم الشیعة و امام الرافضة، صاحب التصانیف الکثیرة، شیخهم المعروف بالمفید و بابن المعلم أیضا، البارع فی الکلام و الجدل و الفقه، یناظر اهل کل عقیدة، مع الجلالة و العظمة فی الدولة البویهیة، قال ابن ابی طی: و کان کثیر الصدقات، عظیم الخشوع، کثیر الصلوة و الصوم، خشن اللباس، و قال غیره:

کان عضد الدولة ربما زار الشیخ المفید، و کان شیخا ربعة نحیفا اسمر، عاش ستا و سبعین سنة، و له اکثر من مائتی مصنف، و کانت جنازته مشهودة و شیعه ثمانون الفا من الرافضة و الشیعة، و اراح اللّه منه، و کان موته فی رمضان(1).

ترجمه شیخ مفید بگفتار ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

«و علامه شهاب الدین بن حجر عسقلانی در کتاب «لسان المیزان» گفته» :

محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید عالم الرافضة، ابو عبد اللّه بن المعلم، صاحب التصانیف البدعیة و هی مائة تصنیف طعن فیها علی السلف، له صولة عظیمة بسبب عضد الدولة، شیعه ثمانون الف رافضی مات سنة 313 انتهی.

قال الخطیب: صنف کتبا کثیرة فی ضلالهم و الذب عن اعتقادهم، و الطعن علی الصحابة و التابعین و ائمة المجتهدین و هلک بها خلق الی ان اراح اللّه منه فی شهر رمضان، قلت: و کان کثیر التقشف و التخشع و الاکباب علی العلم، تخرج به جماعة و برع فی المقالة الامامیة حتی کان یقال: له علی کل امامی منة، و کان ابوه مقیما بواسط، و ولد المفید بها، و قیل: بعکبرا، و یقال: ان عضد الدولة کان یزوره فی داره و یعوده إذا مرض. و قال الشریف ابو یعلی الجعفری و کان تزوج بنت المفید: ما کان المفید ینام من اللیل إلا هجعة، ثم یقول یصلی او یطالع او یدرس

ص:98


1- مرآت الجنان ج 3 ص 28 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

او یتلو القرآن(1).

«و نیز جاحظ بسبب استیلای بغض و حقد و ناصبیت و ثوران و هیجان موارد عصبیت در زهد حضرت ازهد الزاهدین بعد ختم المرسلین صلوات اللّه و سلامه علیهما قدح آغاز نهاده کفر و نفاق و ضلال و عناد و الحاد خود بر تمام عالم روشن و ظاهر ساخته.

بگفتار صاحب تحفه جاحظ ابو بکر را از امیر المؤمنین علیه السلام زاهدتر دانسته

چنانچه خود شاهصاحب در حاشیۀ دلیل شیشم از دلائل عقیله بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از همین باب امامت فرموده اند جاحظ گفته:

که ابو بکر زاهدتر از علی بود از دنیا رفت، شتری و غلامی گذاشت، و بسیاری فتوح و غنائم او را بود، و او نه مهر زنی داد و نه بهای کنیزی،

ص:99


1- لسان المیزان ج 5 ص 369 . صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات در ترجمه شیخ مفید گفته : الشیخ المفید الشیعی محمد بن محمد النعمان ابن المعلم المعروف بالشیخ المفید کان رأس الرافضة صنف لهم کتبا فی الضلالات و الطعن علی السلف الا انه کان أوحد عصره فی فنونه توفی سنة ثلث عشرة و أربعمائة و علیه قرأ المرتضی و أخوه الرضی و غیرهما و کانت وفاته بالکرخ دفن بداره ، ثم نقل الی مقابر قریش و لما مات رثاه الشریف الرضیمن لفضل أخرجت منه جنبا * و معان فضضت عنه ختاما من یثیر العقول من بعد ما * کن همودا و یفتح الإبهاما من یعیر الصدیق رأیا إذا ما * سله فی الخطوب کان حساماقال ذاکر حسین الموسوی بعد حکایة الترجمة عن الصفدی : هذا ( أی نسبة القول الی الرضی ) غلط من الصفدی لان الشریف مات سنة ست و أربعمائة قبل موت الشیخ المفید بسنین عدیدة و الرائی للمفید هو السید المرتضی کما ذکره أبو الفداء فی المختصر ، و ابن الوردی فی تتمة المختصر .

و علی از عالم رفت و از او مزارع و نخلستان و زنان و سریه ها ماند.

اهل سنت در جواب گفته اند: که ایراد بسیاری زنان تعریض است بسید انس و جان که بهنگام رحلت نه زن گذاشت، و سفیان بن عیینة گفته است: که زن بسیار داشتن از دنیا نیست چه بتحقیق هیچ احدی از صحابه در وقت خودش زاهدتر از علی نبود و او را هفده سریه و چهار زن بود مفتاح منه(1) انتهی.

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ در زهد جناب امیر المؤمنین علیه السلام قدح کرده بگذاشتن مزارع و نخلستان و زنان و سریه ها و از جوابی که شاهصاحب از اهل سنت نقل کرده اند واضح است که اهل سنت ایراد بسیاری زنان را تعریض جاحظ بحضرت سید الانس و الجان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله و سلم دانسته اند که آن حضرت وقت ارتحال از دنیای سریع الزوال نه زن گذاشته.

پس از این عبارت ظاهر شد که جاحظ از اهل سنت خارج است و بزمرۀ اهل بدعت و ضلال و ارباب کفر و نفاق و هلاک و بوار و دمار و الج که اتعاب نفس خبیث در قدح و جرح زهد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بامری کرده که آن عین قدح و جرح در زهد جناب خاتم النبیین و افضل المرسلین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین است.

وا عجبا که رازی راضی بایراد خرافات چنین ناصب حاقد و مبغض معاند و مناوی حاسد و ملحد غیر راشد و خاسر حائد شده، و چه عجب است از رازی که هر گاه قدح و جرح جاحظ در حدیث غدیر بنقد جان خریده

ص:100


1- تحفة اثنا عشریة ص 471

تعریض او را بسرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم هم بسمع قبول اصغا نماید و ظاهر بظاهر خروج از اهل اسلام قبول نماید، آری چون مذهب جبر و نصب را بس گران خریده است که آن را از دست خواهد داد بی آنکه نیل کفر صریح و الحاد فضیح بر جبین مبین خود نگذارد.

صاحب تحفه برای القای وساوس از هذیان جاحظ جواب نداده

و از غرائب آنست که جناب شاهصاحب در حاشیه از طعن جاحظ بگذاشتن مزارع و نخلستان جوابی ننوشته اند بلکه بساط آن را در نوشته چه عجب که غرض باطنیشان هم القای و ساوس در قلوب همج رعاع باشد تا پندارند که این طعن چنان طعن قوی است که علمای سنیه از جواب آن عاجزند، و هر گاه اهل سنت از جوابش عاجزند پس روافض بالاولی معاذ اللّه سراسیمه و عاجز خواهند بود علی حسب مزعوماتهم الباطلة کما یظهر من نعیق ابن تیمیة و صیاحه و نهیقه و نباحه، پس باین حیله رذیله و وسیله غیر جمیله اثبات طعن بر حضرت امیر المؤمنین خواسته باشند، چنانچه در بعض حواشی دیگر نیز اکتفا بر ایراد و مقالات و هفوات نواصب کرده و از ذکر جواب آن طی کشح فرموده، و هر چند تفصیل جواب این مطاعن و امثال آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد در تشیید دلیل ششم از دلائل عقلیه که بر امامت جناب امیر شاهصاحب وارد فرموده اند خواهی در یافت لکن در اینجا بر ایراد عبارت ابن أبی الحدید که برای جواب این خرافت نواصب و الزام ایشان کافی و وافی است اکتفا می رود.

قال فی شرح نهج البلاغة فی شرح وصیة له علیه السلام بما یعمل فی امواله کتبها بعد منصرفه من صفین هذا ما أمر به عبد اللّه علی بن أبی طالب امیر المؤمنین فی ماله ابتغاء وجه اللّه لیولجه به الجنة و یعطیه به الامنیة:

قد عابت العثمانیة علیه علیه السلام و قالت: ان ابا بکر مات و لم یخلف دینارا

ص:101

و لا درهما و ان علیا مات و خلف عقارا کثیرا، یعنون نخلا.

فیقال لهم، قد علم کل احد ان علیا علیه السلام استخرج عیونا بکد یده بالمدینة و ینبع و سویقة، و أحیا بها مواتا کثیرا، ثم اخرجها عن ملکه و تصدق بها علی المسلمین و لم یمت و شیء منها فی ملکه، الا تری ما تتضمنه کتب السیر و الاخبار من منازعة زید بن علی و عبد اللّه بن الحسن فی صدقات علیّ علیه السلام و لم یورث علی بینه قلیلا من المال و لا کثیرا الا عبیده و اماءه و سبعمائة درهم من عطائه ترکها لیشتری بها خادما لاهله قیمتها ثمانیة و عشرون دینارا علی حسب المائة اربعة دنانیر هکذا کانت المعاملة بالدراهم إذ ذاک، و انما لم یترک أبو بکر قلیلا و لا کثیرا لانه ما عاش فلو عاش لترک، أ لا تری أن عمر أصدق أم کلثوم أربعین ألف درهم و دفعها إلیه، و ذلک لان هؤلاء طالت اعمارهم، فمنهم من درت علیه اخلاف التجارة و منهم من کان یستعمر الارض و یزرعها، و منهم من استفضل من رزقه من الفیء و فضلهم أمیر المؤمنین علیه السلام بانه کان یعمل بیده، یحرث الارض و یستقی الماء، و یغرس النخل، کل ذلک یباشره بنفسه و لم یستبق منه لوقته و لا لعقبه قلیلا و لا کثیرا. و انما کان صدقة و قد مات رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و له ضیاع کثیرة جلیلة جدا بخیبر و فدک، و بنی النضیر، و کان له وادی نخلة و ضیاع اخری کثیرة بالطائف، فصارت بعد موته صدقة، بالخبر الذی رواه أبو بکر فان کان علی علیه السلام معیبا بضیاعه و نخله، فکذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و هذا کفر، و ان کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم انما ترک ذلک صدقة فرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ما روی عنه الخبر فی ذلک الا واحد من المسلمین و علی علیه السلام کان فی حیاته قد اثبت عنه جمیع المسلمین بالمدینة انها صدقة فالتهمة فی هذا الباب ابعد(1).

ص:102


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 15 ص 146 دار الاحیاء الکتب العربیة بمصر .

جاحظ اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را بواسطه صغر سن کوچک شمرده

«و نیز جاحظ باستحواذ هوای مردی، و استیلای شیطان مغوی چنان خوض در غمرات اباطیل، و اقتحام مهاوی ادغال و تضلیل ایثار کرده که تهجین و تنقیص و ازراء و ثلب و عیب اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتقلید کفار اشرار و اتباع آن جماعت نابکار آغاز نهاده، داد ژاژخائی و هرزه سرایی و یاوه درائی داده، دماغ سوزی، و خیره سری، و پهن چشمی را بغایت قصوی رسانیده، قلوب أهل ایمان و اسلام بمرتبه تمام رنجانیده، و کلمات طویله ملفقة و خرافات مطنبه مزوقه و تعصبات فاحشۀ موحشه و تقولات زائغه باطله بر زبان خرافت ترجمان آورده، و علامۀ نحریر عبد الحمید بن هبة اللّه بن محمد بن محمد بن ابی الحدید المعتزلی این کلمات عصبیت آیات جاحظ جاحد را در شرح نهج البلاغه وارد کرده و جلالت شأن ابن أبی الحدید و استناد علماء سنیه مثل فضل بن روزبهان در کتاب باطل خود، و ملا محسن کشمیری در «نجاة المؤمنین» بنقل او در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت.

پس باید دانست که جاحظ أولا ذکر استحقار و استصغار اسلام حیدر کرار علیه السلام الملک الجبار بصغر سن آن جناب نموده: و این عین شبه کفار اشرار است که آن حضرت خود ذکر آن در خطبۀ قاصعه فرموده» :

حیث

قال علیه السلام بعد ذکر حدیث الشجرة: فقال القوم کلهم بل ساحر کذاب عجیب السحر خفیف فیه و هل یصدقک الا مثل هذا یعنوننی (1).

جاحظ سبقت اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را انکار نموده

اشاره

«و بعد این استصغار و استحقار جاحظ نابکار گفته» :

فان قالوا: فلعله هو ابن سبع سنین أو ثمان سنین قد بلغ من فطنته و ذکائه

ص:103


1- الخطبة 192 من نهج البلاغة

و صحة لبه و صدق حدسه و انکشاف العواقب له و ان لم یکن جرب الامور و لا فاتح الرجال و لا نازع الخصوم ما یعرف به جمیع ما یجب علی البالغ معرفته و الاقرار به. قیل لهم: انما نتکلم علی ظواهر الاحوال، و ما شاهدنا علیه طبایع الاطفال فانا وجدنا حکم ابن سبع أو ثمان ما لم یعلم باطن امره و خاصة طبعه حکم الاطفال و لیس لنا ان نزیل ظاهر حکمه، و الذی یعرف من حال ابناء جنسه بلعل و عسی لأنا و إن کنا لا ندری لعله قد کان ذا فضیلة فی الفطنة فلعله قد کان ذا نقص فیها، هذا علی تجویز ان یکون علی فی المغیب قد اسلم و هو ابن سبع أو ثمان اسلام البالغ، غیر ان الحکم علی مجری أمثاله و اشکاله الذین اسلموا و هم فی مثل سنه إذ کان اسلام هؤلاء عن تربیة الحاضن و تلقین القیم و ریاضة السائس فاما عند التحقیق فانه لا تجویز لمثل ذلک لانه لو کان اسلم و هو ابن سبع أو ثمان و عرف فصل ما بین الانبیاء و الکهنة، و فرق ما بین الرسل و السحرة، و فرق ما بین خبر النبی و المنجم حتی عرف کید الاریب و موضع الحجة، و نقد التمییز، و کیف یلبس علی العقلاء و تستمال عقول الدهماء، و عرف الممکن فی الطبع من الممتنع، و ما یحدث بالاتفاق مما یحدث بالاسباب، و عرف قدر القوی و غایة الحیلة، و منتهی التمویة و الخدیعة، و ما لا یحتمل أن یحدثه الا الخالق سبحانه، و ما یجوز علی اللّه فی حکمته مما لا یجوز، و کیف التحفظ من الهوی و الاحتراس من الخداع، لکان کونه علی هذه الحال مع فرط الصبی و الحداثة و قلة التجارب و الممارسة خروجا من العادة و من المعروف مما علیه ترکیب هذه الخلقة، و لیس یصل أحد الی معرفة نبی و کذب متنبی حتی یجتمع فیه هذه المعارف التی ذکرناها و الاسباب التی وصفناها و فصلناها، و لو کان علی علی هذه الصفة و معه هذه الخاصة لکان حجة علی العامة و آیة تدل علی النبوة و لم یکن اللّه عز و جل لیخصه بمثل هذه الاعجوبة الا و هو یرید أن یحتج بها و یجعلها قاطعة لعذر الشاهد و حجة علی الغائب، و لو لا ان

ص:104

اللّه أخبر عن یحیی بن زکریا أنه أتاه الحکم صبیا، و أنه أنطق عیسی فی المهد ما کانا فی الحکم الا کسائر الرسل و ما علیه جمیع البشر فإذ لم ینطق لعلی بذلک قرآن و لا جاء الخبر به مجیء الحجة القاطعة و المشاهدة القائمة، فالمعلوم عندنا فی الحکم أن طباعه کطباع عمیه حمزة و العباس و هما أمس بمعدن جماع الخیر منه أو کطباع جعفر و عقیل و رجال قومه و سادة رهطه، و لو ان انسانا ادعی مثل ذلک لاخیه جعفر أو لعمیه حمزة و العباس ما کان عندنا فی أمره الا مثل ما عندنا فیه(1).

«از این عبارت خسارات آثار و اشارت جسارت شعار، نهایت ناصبیت و استحقار و کمال استبداد و اصرار بر تعصب و انکار و ازراء و تنقیص و توهین و تهوین و تهجین اسلام حیدر کرار و صاحب ذو الفقار الصارم البتار المبید زرافة الفجار المبیر دهماء الکفار أبی الائمة الاطهار امام الابرار رئیس الاخیار الکریم النجار الجلیل الفخار عظیم الاصطبار علی جور الاشرار الدائب المجتهد فی احیاء دین الجبار، المقیم لفرائض اللّه و سننه فی الآصال و الاسحار، السائر صیت فضائله فی الانجاد و الاغوار وصی الرسول المختار صلوات اللّه و سلامه علیهما ما اختلف اللیل و النهار هویدا و آشکار است که:

أولا تجویز نفی فضیلت آن حضرت در فطنت و ذکاء و حصول نقیصت و انطفاء نور علا و سنا بر آن حضرت در حال اسلام کرده.

و نیز اسلام آن حضرت را ناشی از تربیت حاضن و تلقین قیم و ریاضت سائس قرار داده یعنی از مرتبۀ تحقیق و فکر و ایقان و تأمل و تمییز هابط ساخته.

ص:105


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 237 و ص 238 .

و باز بسبب مزید عداوت و لداد و اشتعال نار احن و احقاد داد کذب و عناد داده، اکتفا و اقتصار بر این هذیان و هذر، و عجائب شقر و بقر نکرده تحقیق و تدقیق و امعان و تحدیق را مقتضی استیصال احتمال فضیلت وصی رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیهما ما اختلف النهر و اللیال انگاشته حتما و جزما نفی و ابطال ورد و استیصال فضیلت فطنت و ذکا از آن حضرت کرده، و بشبه رکیکه که اطفال صغار هم بطلان و فساد آن در می یابند متمسک گردیده.

و کسی که ادنی تفحص کتب درایت و رجال(1) کرده. و احوال اذکیاء اطفال آحاد ناس دریافته بر او کمال شناعت این استغراب و استبعاد جاحظ کثیر العناد مخفی نخواهد بود.

و شیخ ابو جعفر محمد بن عبد اللّه الاسکافی المعتزلی چون در رد و ابطال این خرافت جاحظ و دیگر خرافات او در کتاب «نقض العثمانیة» با وصف اتحاد در اعتزال سعی بلیغ کرده، و در احقاق حق و ازهاق باطل تشمیر ذیل کما ینبغی نموده، لهذا نقل کلام او از «شرح نهج البلاغة» ابن أبی الحدید که در آن عبارت جاحظ و ابو جعفر اسکافی هر دو مذکور است می نمایم تا نهایت تعصب و عناد و ناصبیت جاحظ و کمال شناعت خرافتش زیاده تر واضح گردد» :

اسکافی در نقض العثمانیه از تقولات جاحظ جواب داده

قال ابو جعفر الاسکافی: هذا کله مبنی علی انه اسلم و هو ابن سبع او ثمان و نحن قد بینا انه أسلم بالغا ابن خمس عشرة، او ابن أربع عشرة سنة، علی انا لو

ص:106


1- مثلا از ترجمه ابن تیمیه که قبل از این در متن منقول شد ظاهر است که ابن تیمیه قرآن شریف و فقه خوانده و مناظره کرده و استدلال نموده قبل از بلوغ - 12 منه قدس سره .

نزلنا علی حکم الخصوم و قلنا ما هو الاشهر و الاکثر من الرواة و هو انه أسلم و هو ابن عشر لم یلزم ما قاله الجاحظ، لان ابن عشر قد یستجمع عقله و یعلم من مبادی المعارف ما یستخرج به کثیرا من الامور المعقولة. و متی کان الصبی عاقلا ممیزا کان مکلفا بالعقلیات و ان کان تکلیفه بالشرعیات موقوفا علی حد آخر و غایة اخری، فلیس بمنکر ان یکون علی و هو ابن عشر قد عقل المعجزة فلزمه الاقرار بالنبوة و اسلم اسلام عالم عارف لا اسلام مقلد تابع.

و ان کان ما نسقه الجاحظ و عدده من معرفة السحر و النجوم و الفصل بینهما و بین النبوة، و معرفة ما یجوز فی الحکمة مما لا یجوز، و ما لا یحدثه الا الخالق، و الفرق بینه و بین ما یقدر علیه القادرون بالقدرة، و معرفة التمویه و الخدیعة و التلبیس و المماکره شرطا فی صحة الاسلام لما صح اسلام أبی بکر و لا عمر و لا غیرهما من العرب، و انما التکلیف لهؤلاء بالجمل و مبادی المعارف لا بدقائقها و الغامض منها، و لیس یفتقر الاسلام الی ان یکون المسلم قد فاتح الرجال و جرب الامور و نازع الخصوم، و انما یفتقر الی صحة الغریزة و کمال العقل، و سلامة الفطرة، أ لا تری ان طفلا لو نشأ فی دار لم یعاشر الناس بها و لا فاتح الرجال و لا نازع الخصوم ثم کمل عقله و حصلت العلوم البدیهیة عنده لکان مکلفا بالعقلیات.

فاما توهمه ان علیا أسلم عن تربیة الحاضن، و تلقین القیم و ریاضة السائس فلعمری ان محمدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کان حاضنه و قیمه و سائسه، و لکن لم یکن منقطعا عن أبیه أبی طالب، و لا عن اخوته طالب و عقیل و جعفر، و لا عن عمومته و أهل بیته و ما زال مخالطا لهم ممتزجا بهم مع خدمته لمحمد صلی اللّه علیه و سلم فما باله لم یمل الی الشرک و عبادة الاصنام لمخالطته اخوته و أباه و عمومته و أهل و هم کثیر، و محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم واحد، و انت تعلم ان الصبی إذا کان له أهل ذوو کثرة و فیهم واحد یذهب الی رأی مفرد لا یوافقه علیه غیره

ص:107

منهم فانه الی ذوی الکثرة امیل، و عن ذی الرأی الشاذ المنفرد ابعد.

و علی أن علیا علیه السلام لم یولد فی دار الاسلام، و انما ولد فی دار الشرک، و ربی بین المشرکین، و شاهد الاصنام و عاین بعینه أهله و رهطه یعبدونها، فلو کان فی دار الاسلام لکان للقول مجال و لقیل: انه ولد بین المسلمین فاسلامه عن تلقین الظئر و عن سماع کلمة الاسلام و مشاهدة شعاره، لانه لم یسمع غیره و لا خطر بباله سواه فلما لم یکن ولد کذلک ثبت ان إسلامه اسلام الممیز العارف بما دخل علیه.

و لو لا أنه کذلک لما مدحه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بذلک.

و لا ارضی ابنته فاطمة لما وجدت من تزویجه

بقوله لها: زوجتک اقدمهم سلما و لا قرن الی ذلک

قوله: و أکثرهم علما و اعظمهم حلما، و الحلم العقل، و هذان الامران غایة الفضل، فلو لا انه أسلم اسلام عارف عالم ممیز لما ضم اسلامه الی العلم و الحلم الذین وصفه بهما، و کیف یجوز ان یمدحه بامر لم یکن مثابا علیه و لا معاقبا لو ترکه.

و لو کان اسلامه عن تلقین و تربیة لما افتخر هو علیه السلام به. علی رؤس الاشهاد و لا خطب علی المنبر و هو بین عدو محارب و خاذل منافق،

فقال: انا عبد اللّه و اخو رسوله، و أنا الصدیق الاکبر، و الفاروق الاعظم صلیت قبل الناس سبع سنین و أسلمت قبل اسلام ابی بکر، و آمنت قبل ایمانه، فهل بلغکم أن احدا من أهل هذا العصر انکر ذلک او عابه، أو ادعاه لغیره، او

قال له: انما کنت فلا اسلمت علی تربیة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم لک و تلقینه ایاک کما یعلم الطفل الفارسیة و الترکیة منذ یکون رضیعا، فلا فخر له فی تعلم ذلک و خصوصا فی عصر قد حارب فیه أهل البصرة و الشام و النهروان و قد اعتورته الاعداء و هجته الشعراء فقال فیه النعمان بن بشر:

لقد طلب الخلافة من بعید و سارع فی الضلال ابو تراب

ص:108

معاویة الامام و انت منها علی وتح بمنقطع السراب

و قال فیه بعض الخوارج:

دسسنا له تحت الظلام ابن ملجم جزاء إذا ما جاء نفسا کتابها

أبا حسن خذها علی الرأس ضربة بکف کریم بعد موت ثوابها

و قال عمران بن حطان یمدح قاتله یا ضربة من منیب ما أراد بها الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا

انی لا ذکره حینا فاحسبه او فی البریة عند اللّه میزانا

فلو وجد هؤلاء سبیلا الی دحض حجته فیما کان یفخر به من تقدم اسلامه لبدءوا بذلک، و ترکوا ما لا معنی له.

و قد اوردنا ما مدحه الشعراء به من سبقه الی الاسلام فکیف لم یرد علی هؤلاء الذین مدحوه بالسبق شاعر و احد من أهل حربه، و لقد قال فی امهات الاولاد قولا خالف فیه عمر فذکروه بذلک و عابوه، فکیف ترکوا أن یعیبوه بما کان یفتخر به مما لا فخر فیه عندهم، و عابوه بقوله فی امهات الاولاد.

ثم یقال له: خبرنا عن عبد اللّه بن عمر و قد اجازه النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الخندق و لم یجزه یوم أحد هل کان یمیزها ما ذکرته؟ و هل کان یعلم فرق ما بین النبی و المتنبی و یفصل بین السحر و المعجزة مما عددت و فصلت؟ فان قال: نعم و تجاسر علی ذلک قیل له: فعلی علیه السلام بذلک أولی من ابن عمر لانه اذکی و افطن بلا خلاف بین العقلاء، و انی یشک فی ذلک و قد رویتهم أنه لم یمیز بین المیزان و العود بعد طول السن و کثرة التجارب، و لم یمیز بین امام الرشد و امام الغی فانه امتنع من بیعة علی علیه السلام و طرق علی الحجاج بابه لیلا لیبایع لعبد الملک کی لا یبیت تلک اللیلة بلا امام زعم لانه

روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أنه قال: من مات و لا امام له مات میتة جاهلیة، و حتی

ص:109

بلغ من احتقار الحجاج و استرذاله حاله أن أخرج رجله من الفراش فقال: اصفق بیدک علیها، فذلک تمییزه بین المیزان و العود، و هذا اختیاره فی الائمة.

و حال علی علیه السلام فی ذکائه و فطنته، و توقد حسه، و صدق حدیثه معلومة مشهورة، فاذا جاز أن یصح اسلام ابن عمرو یقال عنه: أنه عرف تلک الامور التی سردها الجاحظ و نسقها و اظهر فصاحته و تشادقه فیها فعلی بمعرفة ذلک احق و بصحة اسلامه أولی.

و ان قال: لم یکن ابن عمر یعلم و یعرف ذلک ابطل اسلامه و طعن فی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حیث حکم بصحة اسلامه و اجازه یوم الخندق،

لانه علیه السلام کان قال: لا اجیز الا البالغ العاقل، و لذلک لم یجزه یوم احد.

ثم یقال له: ان ما نقوله فی بلوغ علی علیه السلام الحد الذی یحسن فیه التکلیف العقلی بل یجب و هو ابن عشر سنین لیس باعجب من مجیء الولد لستة اشهر، و قد صحح ذلک أهل العلم و استنبطوه من الکتاب و ان کان خارجا من التعارف و التجارب و العادة و کذلک مجیء الولد لسنتین خارج أیضا عن التعارف و العادة، و قد صححه الناس و الفقهاء، و یروی أن معاذا لما نهی عمر عن رجم الحامل ترکها حتی ولدت غلاما قد نبتت ثنیتاه، فقال ابوه ابنی و رب الکعبة، فثبت ذلک سنة یعمل بها الفقهاء و قد وجدنا العادة تقضی بان الجاریة تحیض لاثنتی عشر سنة، و انه اقل سن تحیض فیه المرأة، و قد یکون فی الاقل نساء یحضن لعشر و لتسع، و قد ذکر ذلک الفقهاء، و قد قال الشافعی فی اللعان: لو جاءت المرأة بحمل و زوجها صبی له دون عشر سنین لم یکن ولدا له، لان من لم یبلغ عشر سنین من الصبیان لا یولد له، و ان کان له عشر سنین جاز ان یکون الولد له، و کان بینهما لعان إذا لم یقر به، و قال الفقهاء ایضا: ان نساء تهامة یحضن لتسع سنین

ص:110

لشدة الحر ببلادهن(1).

شیخ مفید در رد هفوات جاحظ و کاسه لیسانش جوابی قاطع و مفصل داده

«و چون جناب شیخ مفید طاب ثراه در جواب این شبهه که جاحظ اضلال همج رعاع اتباع کل ناعق بآن خواسته کلامی مبسوط کثیر الفوائد، جم المنافع مشتمل بر کمال تحقیق و تدقیق افاده فرموده لهذا نقل آن هم مناسب می نماید که بملاحظۀ آن زیاده تر شناعت و فضاعت ابن عناد قبیح و تعصب فاحش واضح خواهد گردید» .

قال السید المرتضی طاب ثراه فی «الفصول» بعد أن نقل عن الشیخ المفید اثبات اسبقیة علی علیه السلام بالاخبار الکثیرة و الاثار الشهیرة:

قال الشیخ أیده اللّه: فأما قول الناصبة: «ان ایمان أمیر المؤمنین علیه السلام لم یقع علی وجه المعرفة و انما کان علی وجه التقلید و تحفظ التلقین و ما کان بهذه المنزلة لم یستحق صاحبه المدحة، و لم یجب له به الثواب و ادعاؤهم أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان فی تلک الحال ابن سبع سنین، و من کان هذه سنّه لم یکن کامل العقل و لا مکلفا» .

فانه یقال لهم: انکم جهلتم فی ادعائکم أنه کان فی وقت مبعث النبی علیه و علی آله السلام ابن سبع سنین، و قلتم قولا لا برهان علیه، یخالف المشهور و یضاد المعروف و ذلک أن جمهور الروایات جاءت بأنه علیه السلام قبض و له خمس و ستون سنة، و جاء فی بعضها أن سنّة کان عند وفاته ثلثا و ستین سنة، فأما ما سوی هاتین الروایتین فشاذّ مطرح، لا یعرف فی صحیح النقل و لا یقبله أحد من أهل الروایة و العقل.

و قد علمنا أن أمیر المؤمنین علیه السّلام صحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ثلثا و عشرین سنة منها ثلث عشرة قبل الهجرة و عشرة بعدها، و عاش

ص:111


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 238 الی 243

بعده ثلثین سنة، و کانت وفاته فی سنة أربعین من الهجرة، فاذا حکمنا فی سنّه علی خمس و ستین بما تواترت به الاخبار کانت سنّة علیه السلام عند مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اثنی عشرة سنة، و ان حکمنا علی ثلث و ستین کانت سنّه علیه السلام عشر سنین، فکیف یخرج من هذا الحساب أن یکون سنّه عند المبعث سبع سنین، اللّهمّ الا ان یقول قائل ان سنّه کانت عند وفاته ستین سنة فیصح له ذلک، الا أنه یکون دافعا للمتواتر من الاخبار منکرا للمشهور من الاثار معتمدا علی الشاذ من الروایات و من صار الی ذلک کان الاولی بمناظره البیان له عن وجه الکلام فی الاخبار و التوقیف علی طرف الفاسد من الصحیح منها دون المجازفة فی المقال، و کیف یمکن عاقلا سمع الاخبار أو نظر فی شیء من الاثار أن یدعی أن أمیر المؤمنین علیه السلام توفی و له ستون سنة مع قوله علیه السلام الشائع الذایع عنه فی الخاص و العام عند ما بلغه من ارجاف أعدائه به فی التدابیر و الرأی: بلغنی أن قوما یقولون: ان ابن أبی طالب شجاع لکن لا بصیرة له بالحرب للّه أبوهم، هل منهم أحد أبصر بها منی، لقد قمت فیها و ما بلغت العشرین و ها أنا ذا قد ذرفت علی الستین، و لکن لا رأی لمن لا یطاع.

فخبر بأنه علیه السلام قد نیّف علی الستین فی وقت عاش بعده دهرا طویلا، و ذلک فی ایام صفین، و هذا یکذب قول من زعم أنه علیه السلام توفی و له ستون سنة، مع أن الروایات قد جاءت مستفیضة ظاهرة بأن سنّه علیه السلام کان عند وفاته بضعا و ستین سنة و فی مجیئها بذلک علی الانتشار دلیل علی بطلان مقال من أنکر ذلک.

فمن روی ذلک علی بن عمرو بن أبی میسرة عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل قال: سمعت محمد بن عقیل، قال: سمعت محمد بن الحنفیة یقول فی سنة

ص:112

الجحاف حین دخلت سنة احدی و ثمانین: هذه لی خمس و ستون سنة، قد جاوزت سن أبی، قلت: و کم کانت سنّه یوم قتل؟ قال: ثلث و ستون سنة.

و منهم أبو نعیم قال: حدثنا شریک، عن أبی اسحاق، قال: توفی علی علیه السلام و هو ابن ثلث و ستون سنة.

و منهم یحیی بن أبی کثیر عن مسلمة، قال: سمعت أبا سعید الخدری یقول و قد سئل عن سنّ أمیر المؤمنین علیه السلام یوم قبض، قال: کان نیّف من الستین.

و منهم ابن عائشة من طریق حمد بن زکریا قال سمعته یقول: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی علیه السلام ابن عشر سنین و قتل علی علیه السلام و هو ابن ثلث و ستین سنة.

و منهم الولید بن هشام القحدمی، من طریق أبی عبد اللّه الکواشجی قال:

أخبرنا الولید بأسانید مختلفة، أن علیا علیه السلام قتل بالکوفة یوم الجمعة لتسع عشر لیلة خلت من شهر رمضان سنة أربعین و هو ابن خمس و ستّین سنة.

فأما من روی أن سنّه علیه السلام کانت عند البعثة أکثر من عشر سنین فغیر واحد:

و منهم عبد اللّه بن مسعود من طریق عثمان بن المغیرة، عن وهب عنه قال:

ان اول شیء علمته من امور رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أنی قدمت مکة فأرشدونا الی العباس بن عبد المطلب فانتهینا إلیه و هو جالس الی زمزم، فبینا نحن جلوس إذ أقبل رجل من باب الصفا علیه ثوبان أبیضان علی یمینه غلام مراهق أو محتلم تبعته امرأة قد سترت محاسنها حتی قصدوا الحجر، فاستلمه و الغلام و المرأة معه، ثم طاف بالبیت سبعا، و الغلام و المرأة معه یطوفان، ثم استقبل الکعبة، و قام فرفع یدیه فکبّر، فأطال القنوت، ثم رکع، فرکع الغلام

ص:113

و المرأة معه، ثم رفع رأسه فأطال القنوت، ثم سجد و یصنعان ما یصنع، فلمّا رأینا شیئا ننکره لا یعرف بمکة، أقبلنا علی العباس فقلنا: یا أبا الفضل ان هذا الدین ما کنا نعرفه، قال: أجل، و اللّه ما تعرفون هذا، قلنا: ما نعرفه، قال: هذا ابن أخی محمد بن عبد اللّه، و هذا علی بن أبی طالب، و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد و اللّه ما علی وجه الارض أحد یعبد اللّه بهذا الدین الا هؤلاء الثلثة.

و روی قتادة عن الحسن و غیره قال: أول من آمن علی بن أبی طالب و هو ابن خمس عشرة سنة.

و روی شداد بن اوس قال: سألت خباب بن الارت عن اسلام علی علیه السلام فقال: أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة، و لقد رأیته یصلی مع النبی و هو یومئذ بالغ مستحکم البلوغ.

و روی علی بن زید عن أبی نضرة، قال: أسلم علی و هو ابن أربع عشرة سنة، و کان له ذوابة یختلف الی الکتاب.

و روی عبد اللّه بن زیاد، عن محمد بن علی، قال: أول من آمن علی بن أبی طالب علیه السلام و هو ابن احدی عشرة سنة.

و روی الحسن بن یزید، قال: أول من أسلم علی علیه السلام و هو ابن خمس عشرة سنة.

و قد قال عبد اللّه بن أبی سفیان بن عبد المطلب:

و صلی علی مخلصا بصلاته لخمس و عشر من سنین کوامل

و خلی أناسا بعده یتبعونه له عمل أفضل به صنع عامل

و روی سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن حبّة بن جوین العرنی، قال: أسلم علی علیه السلام و کان له ذوابة یختلف الی الکتاب.

علی أنا لو سلمنا لخصومنا ما ادعوه من أنه علیه السلام کان له عند المبعث

ص:114

سبع سنین لم یدل علی صحة ما ذهبوا إلیه من أن ایمانه کان علی وجه تلقین دون المعرفة و الیقین، و ذلک أن صغر السن لا ینافی کمال العقل، و لیس وجوب التکلیف ببلوغ الحلم الا فی الاحکام الشرعیة دون العقلیة، و قد قال سبحانه فی قصة یحیی بن زکریا: آتَیْناهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا(1) و قال فی قصة عیسی علیه السلام:

فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ اَلزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا(2).

فلم ینف صغر سن هذین النبیین علیهما السلام کمال عقلهما و الحکمة التی آتاهما اللّه، و لو کانت العقول تحیل ذلک لاحالته فی کل أحد و علی کل حال و قد أجمع أهل التفسیر الا من شذ منهم فی قوله تعالی: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکاذِبِینَ، وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّادِقِینَ(3). : أنه کان طفلا صغیرا فی المهد أنطقه اللّه عز و جل حتی برأ یوسف من الفحشاء و أزال عنه التهمة.

و الناصبة إذا سمعت هذا الاحتجاج قالت: ان الذی ذکرتموه ممن عددتموه کان معجزا لخرقه العادة، و دلالة لنبی من أنبیاء اللّه علیهم السلام، فلو کان أمیر المؤمنین مشارکا لمن وصفتموه فی خرق العادة لکان معجزا له علیه السلام أو للنّبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم و لیس یجوز أن یکون المعجز له و لو کان للنّبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم لجعله فی معجزاته و احتج به فی جملة بیناته، و لجعله

ص:115


1- مریم : 12
2- مریم : 29 - 30 - 31
3- یوسف : 26 - 27

المتمسکون فی آیاته، فلما لم یجعله رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لنفسه علما، و لا عده المسلمون فی معجزاته علمنا أنه لم یجر الامر فیه علی ما ذکرتموه.

فیقال لهم: لیس کل ما خرق اللّه به العادة وجب أن یکون علما، و لا لزم أن یکون معجزا، و لا شاع علمه فی العام، و لا عرف من جهة الاضطرار، و انما المعجز العلم و هو خرق العادة عند دعوة داع أو براءة مقذوف یجری برائته مجری التصدیق له فی مقاله بل هی تصدیق فی المعنی، و ان لم یک تصدیقا بنفس اللفظ و القول، و کلام عیسی علیه السلام انما کان معجزا لتصدیقه له فی قوله: إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا(1) مع کونه خرقا للعادة، و شاهدا لبراءة امه من الفاحشة و تصدیقها فیما ادعته من الطهارة، و کانت حکمة یحیی فی حال صغره تصدیقا له فی دعوته فی الحال و لدعوة أبیه زکریا علیه السلام، فصارت مع کونها خرقا للعادة دلیلا و معجزا، و کلام الطفل فی براءة یوسف علیه السلام انما کان معجزا لخرق العادة بشهادته لیوسف علیه السلام بالصدق فی براءة ساحته و یوسف علیه السلام نبی مرسل فثبت أن الامر علی ما ذکرناه.

و لم یک کمال عقل أمیر المؤمنین علیه السلام شاهدا فی شیء دعی إلیه و لا استشهد هو علیه السلام به فیکون مع کونه خرقا للعادة معجزا و لو استشهد به علیه السلام أو شهد علی حد ما شهد به الطفل لیوسف، و کلام عیسی له و لامّه و کلام یحیی لابیه بما یکون فی المستقبل و الحال لکان لخصومنا وجه فی المطالبة بذکر ذلک فی المعجزات، و لکن لا وجه له علی ما بینّاه علی أن کمال عقل أمیر المؤمنین علیه السلام لم یکن ظاهرا للحواس و لا معلوما باضطرار فیجری مجری کلام المسیح علیه السلام و حکمة یحیی و کلام شاهد یوسف علیهم السلام فیمکن الاعتماد علیه فی المعجزات، و انما کان طریق العلم به قول الرسول علیه و آله السلام أو الاستدلال الشاق بالنظر الثاقب و السیر لحاله علیه السلام

ص:116


1- مریم : 29 .

علی مرور الاوقات بسماع کلامه، و التأمل لاستدلالاته، و النظر فیما یؤدی الی معرفته و فطنته، ثم لا یحصل ذلک إلا لخاص من الناس، و من عرف وجوه الاستنباطات و ما جری هذا المجری فارق حکمه حکم ما سلف للانبیاء من المعجزات، و ما کان لنبینا علیه السلام من الاعلام، إذ تلک بظواهرها تقدح فی القلوب أسباب الیقین و یشترک الجمیع فی علم الحال الظاهرة منها المبینة عن خرق العادات دون أن یکون مقصورا علی ما ذکرناه من البحث الطویل و الاستبراء للاحوال علی مرور الاوقات أو الرجوع فیه الی نفس قول الرسول علیه السلام الذی یحتاج فی العلم به الی النظر فی معجز غیره و الاعتماد علی ما سواه من البینات، و لا ینکر أن یکون الرسول علیه السلام انما عدل عن ذکر ذلک و احتجاجه به فی جملة آیاته لما وصفناه.

و شیء آخر و هو أنه لا ینکر أن یکون اللّه عزّ و جل علم من مصلحة خلقه الکف عن الرسول علیه السلام عن الاحتجاج بذلک و الدعاء الی النظر فیه، و أن اعتماده علی ظاهر خرق العادة أولی فی مصلحة الدین.

و شیء آخر، و هو أن الرسول علیه و آله السلام و ان لم یحتج به علی التفصیل و التعیین فقد فعل ما یقوم مقام الاحتجاج به علی البصیرة و الیقین فابتدأ علیا علیه السلام بالدعوة قبل الذکور کلهم ممن ظاهره البلوغ و افتتح بدعوته اداء رسالته و اعتمد علیه فی استیداعه سره و أودعه ما کان خائفا من ظهوره عنه فدل باختصاصه بذلک علی ما یقوم مقام قوله علیه السلام انه لمعجز له و ان بلوغ عقله علم علی صدقه، ثم جعل ذلک من مفاخره و جلیل مناقبه و عظیم فضائله و نوّه بذکره و أشهره بین أصحابه و احتج له به فی اختصاصه و کذلک فعل أمیر المؤمنین علیه السلام فی ادعائه له فاحتج به علی خصومه و تمدّح به بین أولیائه و أعدائه و فخر به علی جمیع أهل زمانه و ذلک هو معنی النطق بالشهادة بالمعجز له، بل هو الحجة

ص:117

فی کونه نائیا(1) فی القوم بما خصه اللّه تعالی منه و نفس الاحتجاج بعلمه و دلیل اللّه و برهانه، و هذا یسقط ما اعتمدوه.

و مما یدل علی أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان عند بعثة النبی علیه و آله السلام بالغا مکلفا و أن ایمانه کان بالمعرفة و الاستدلال، و أنه وقع علی أفضل الوجوه و آکدها فی استحقاق عظیم الثواب أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم مدحه و جعله من فضائله و ذکره فی مناقبه، و لم یک بالذی یفضّل بما لیس بفضل و یجعل فی المناقب ما لا یدخل فی جملتها، و یمدح علی ما لا یستحق علیه الثواب.

فلما مدح رسول اللّه علیه و آله السلام أمیر المؤمنین علیه السلام بتقدم الایمان فیما ذکرناه آنفا من

قوله لفاطمة علیها السلام: أ ما ترضین أن زوجتک أقدمهم سلما.

و قوله فی روایة سلمان رضی اللّه عنه: أوّل هذه الامة ورودا علی نبیها الحوض أولها اسلاما علی بن أبی طالب.

و قوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: لقد صلت الملئکة علیّ و علی علی سبع سنین و ذلک أنه لم یکن من الرجال أحد یصلی غیری و غیره.

و إذا کان الامر علی ما وصفناه فقد ثبت أن ایمانه علیه السلام وقع بالمعرفة و الیقین دون التقلید و التلقین لا سیما و قد سماه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ایمانا و اسلاما، و ما یقع من الصبیان علی جهة التلقین لا یسمی علی الاطلاق الدینی ایمانا و اسلاما.

و یدلک علی ذلک أیضا أن أمیر المؤمنین علیه السلام قد تمدح به و جعله من مفاخره و احتج به علی اعدائه و کرره فی غیر مقام من مقاماته.

ص:118


1- ناء ینوء نوءا : نهض بجهد و مشقة ، یقال : ناء بالحمل إذا نهض به مثقلا .

حیث

یقول: اللّهمّ انی لا أعرف عبدا لک من هذه الامة عبدک قبلی.

و قوله علیه السلام: أنا الصدیق الاکبر آمنت قبل أن یؤمن أبو بکر و أسلمت قبل أن یسلم.

و قوله علیه السلام لعثمان: أنا خیر منک و منهما، عبدت اللّه قبلهما و عبدته بعدهما.

و قوله: أنا أول من ذکر اسم ربه فصلی.

و قوله علیه السلام: علی من أکذب؟ أعلی اللّه فأنا أول من آمن به و عبده.

فلو کان ایمانه علی ما ذهب إلیه الناصبة من جهة التلقین و لم یکن له معرفة و لا علم بالتوحید لما جاز منه علیه السلام أن یتمدح بذلک و لا أن یسمیه عبادة و لا أن یفخر به علی القوم و لا یجعله تفضیلا له علی أبی بکر و عمر، و لو أنه فعل من ذلک ما لا یجوز لرده علیه مخالفوه و اعترضه فیه مضادوه، و حاجه فیه مخاصموه و فی عدول القوم عن الاعتراض علیه فی ذلک و تسلیم الجماعة له ذلک دلیل علی ما ذکرناه و برهان علی فساد قول الناصبة الذی حکیناه، و لیس یمکن أن یدفع ما رویناه فی هذا الباب من الاخبار لشهرتها و اجماع الفریقین من الناصبة و الشیعة و من تعرض للطعن فیها مع ما شرحناه لم یمکنه الاعتماد علی تصحیح خبر وقع فی تأویله الاختلاف، و فی ذلک ابطال جمهور الاخبار، و افساد عامة الاثار، و هب أن من لا یعرف الحدیث و لا خالط حملة العلم یقدم علی انکار بعض ما رویناه أو یعاند فیه بعض العارفین و یغتنم الفرصة بکونه خاصا فی أهل العلم.

کیف یمکن دفع شعر أمیر المؤمنین علیه السلام فی ذلک، و قد شاع من شهرته علی حد یرتفع فیه الخلاف و انتشر حتی صار مذکورا مسموعا من العامة فضلا عن الخواص فی

قوله علیه السلام:

محمد النبی أخی و صهری و حمزة سید الشهداء عمی

ص:119

و جعفر الذی یضحی و یمسی یطیر مع الملائکة ابن امی

و بنت محمد سکنی و عرسی مشاط لحمها بدمی و لحمی

و سبطا أحمد ولدای منها فمن منکم له سهم کسهمی

سبقتکم الی الاسلام طرا غلاما ما بلغت أو ان حلمی

و أوجب لی ولایته علیکم خلیلی یوم دوح غدیر خم

و فی هذا الشعر کفایة فی البیان عن تقدم ایمانه علیه السلام، و أنه وقع مع المعرفة بالحجة و البیان، و فیه انه کان الامام بعد الرسول علیه و آله السلام بدلیل المقال الظاهر فی یوم الغدیر الموجب له الاستخلاف.

و مما یؤید ما ذکرناه ما

رواه عبد اللّه بن الاسود البکری، عن محمد بن عبد اللّه ابن أبی رافع عن أبیه عن جده أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم صلی یوم الاثنین و صلت خدیجة معه، و دعی علیا علیه السلام الی الصلوة معه یوم الثلثاء، فقال له: أنظرنی حتی ألقی أبا طالب، فقال النبی علیه و آله السلام:

انها أمانة، فقال علیه السلام: فان کانت أمانة فقد أسلمت لک و صلی معه و هو ثانی یوم المبعث.

و روی الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس مثله، و قال فی حدیثه: ان هذا دین یخالف دین أبی حتی أنظر فیه و اشاور أبا طالب فقال له النبی علیه و آله السلام: انظر و اکتم، فقال: مکث هنیئة، ثم قال: بل أجبتک و اصدق بک فصدقه و صلی معه.

و قد روی هذا المعنی بعینه بهذا المقال من أمیر المؤمنین علیه السلام علی اختلاف فی اللفظ و اتفاق فی المعنی جماعة کثیرة من حملة الاثار، و هو یدل علی أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان عارفا فی تلک الحال بتوقفه و استقلاله و یمیز بین مشورة أبیه و بین الاقدام علی القبول و الطاعة للرسول علیه و آله السلام

ص:120

من غیر فکرة و لا تأمل، ثم خوفه ان ألقی ذلک علی أبیه أن یمنعه منه مع أنه حق فیکون قد صد عن الحق، فعدل عن ذلک الی القبول و علم من النبی علیه و آله السلام مع أمانته و ما کان یعرفه من صدقه فی مقاله و ما سمعه من القرآن الذی یدل علیه و أراه اللّه من برهانه أنه رسول اللّه محق فآمن به و صدقه، هذا بعد أن میز بین الامانة و غیرها و عرف حقها و کره أن یفشی سر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قد ائتمنه علیه، و هذا لا یقع باتفاق من صبی لا عقل له و لا یحصل ممن لا تمییز له.

و یؤید ما ذکرناه أن النبی علیه و آله السلام بدأ به فی الدعوة قبل الذکور کلهم، و انما أرسله اللّه عز و جل الی المکلفین فلو لم یعلم أن علیا علیه السلام عاقل مکلف لما افتتح به أداء رسالته و قدمه فی الدعوة علی جمیع من بعث علیه لانه لو کان الامر علی ما ادعته الناصبة لکان علیه و آله السلام قد عدل عن الاولی و تشاغل بما لم یکلفه عن أداء ما کلفه و وضع فعله فی غیر موضعه، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یجل عن ذلک.

و شیء آخر و هو أنه علیه السلام دعی علیا علیه السلام فی حالة کان مستسرا فیها بدینه کاتما لامره، خائفا أن شاع من عدوه، فلا یخلو اما أن یکون قد کان واثقا من أمیر المؤمنین علیه السلام بکتم سره و حفظ وصیته، و امتثال أمره و حمله من ما حمله، أو لم یکن واثقا بذلک، فان کان واثقا فلم یثق به علیه السلام الا و هو فی نهایة کمال العقل و علی غایة الامانة و صلاح السریرة و العصمة و الحکمة و حسن التدبیر لان الثقة بما وصفناه دلیل علی جمیع ما شرحناه علی الحال التی قدمنا وصفها، و ان کان غیر واثق منه علیه السلام بحفظ سره و غیر آمن من تضییعه اذاعة أمره فوضعه عنده من أعظم الجهل و التفریط، و ضد الحزم و الحکمة و التدبیر و حاشا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من ذلک و من کل صفة نقص

ص:121

و قد أعلی اللّه تعالی رتبته و أکذب مقال من أدعی ذلک فیه.

و إذا کان الامر علی ما بیناه فما تری الناصبة قصدت بالطعن فی ایمان أمیر المؤمنین علیه السلام الا عیب الرسول علیه و آله السلام و الذم لافعاله و وصفه بالعبث و التفریط و وضع الشیء غیر موضعه و الازراء علیه فی تدبیراته و ما أراد مشایخ القوم و من ألقی هذا المذهب إلیهم الا ما ذکرناه وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ(1).

جاحظ سبقت اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را با دلیلی علیل انکار نموده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته:» و لو لم یعرف باطل هذه الدعوی من آثر التقوی و تحفظ من الهوی الا بترک علی ذکر ذلک لنفسه و الاحتجاج به علی خصمه و قد نازع الرجال و ناوی الاکفاء و جامع أهل الشوری و ولی و ولی علیه لکان کافیا، و متی لم تصح لعلی هذه الدعوی فی أیامه و لم یذکرها لاهل عصره فهی عن ولده أعجز و منهم أضعف، و لم ینقل إلینا ناقل أن علیا احتج بذلک فی موقف و لا ذکره فی مجلس و لا قام به خطیبا، و لا أدلی به واثقا لا سیما و قد رضیه الرسول صلی اللّه علیه عندکم مفزعا و معلما و جعله للناس اماما و لا ادعی له أحد ذلک فی عصره کما لم یدعه لنفسه حتی یقول انسان واحد: الدلیل علی امامته أن النبی صلی اللّه علیه دعاه الی الاسلام أو کلفه التصدیق قبل بلوغه لیکون ذلک آیة للناس فی عصره و حجة له و لولده من بعده، فهذا کان أشد علی طلحة و الزبیر و عائشة من کل ما ادعاه من فضائله و سوابقه و ذکر قرابته(2).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ بسبب کمال تعصب فاحش و نهایت غلو در انکار فضل جناب امیر المؤمنین علیه سلام رب

ص:122


1- الفصول المختارة من ص 64 الی ص 72 .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 243 .

العالمین دعوای اسلام آن حضرت را در حال صغر سن دعوی باطل نام گذاشته و ایثار تقوی و تحفظ هوی را موجب معرفت بطلان آن انگاشته و کذبا و زورا و بهتا و مکابرة و مباهتة ادعا کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام این معنی را ذکر نفرموده و احتجاج بآن بر خصوم نفرموده، حال آنکه بطلان این کذب واهی بر ادنی ممارسی بکتب اخبار و آثار مخفی نیست.

جواب کافی اسکافی از کلمات سخیفه جاحظ

و شیخ ابو جعفر اسکافی در جواب این کلام عصبیت نظام جاحظ هم در طعن و تشنیع بر او تفضیح و تقبیح و تهجین عصبیت شنیعه او مبالغه نموده است چنانچه گفته:» ان مثل الجاحظ مع فضله و علمه لا یخفی علیه کذب هذه الدعوی و فسادها و لکنه یقول ما یقوله تعصبا و عنادا، و قد روی افتخار علی علیه السلام بالسبق الی الاسلام، و أن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم استنبئ یوم الاثنین و أسلم علی یوم الثلثاء، و

أنه کان یقول: صلیت قبل الناس سبع سنین،

و أنه ما زال یقول:

أنا أول من أسلم، و یفتخر بذلک: و یفتخر له أولیائه، و مادحوه و شیعته فی عصره و بعد وفاته، و الامر فی ذلک أشهر من کل شهیر و قد قد منا منه طرفا، و ما علمنا أحدا من الناس فیما خلا استخف باسلام علی علیه السلام و لا تهاون به، و لا زعم أنه أسلم اسلام حدث غریر و طفل صغیر، و من العجب أن یکون مثل العباس و حمزة ینتظران أبا طالب و فعله لیصدرا عن رأیه ثم یخالفه علی ابنه بغیر رغبة و لا رهبة، یؤثر القلّة علی الکثرة، و الذل علی العزة، من غیر علم و لا معرفة بالعاقبة.

و کیف ینکر الجاحظ و العثمانیة أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم دعاه الی الاسلام و کلفه التصدیق و قد ورد فی الخبر الصحیح أنه کلفه فی مبدأ

ص:123

الدعوة قبل ظهور کلمة الاسلام و انتشارها بمکة أن یصنع له طعاما و أن یدعو له بنی عبد المطلب فصنع له الطعام و دعاهم له فخرجوا ذلک الیوم و لم ینذرهم صلی اللّه علیه و آله و سلم لکلمة قالها عمه أبو لهب، فکلفه الیوم الثانی أن یصنع مثل ذلک الطعام و أن یدعوهم ثانیة فصنعه و دعاهم فأکلوا ثم کلمهم صلی اللّه علیه و آله و سلم فدعاهم الی الدین و دعاه معهم لانه من بنی عبد المطلب، ثم ضمن لمن یوازره منهم و ینصره علی قوله أن یجعله أخاه فی الدین، و وصیه بعد موته، و خلیفته من بعده فأمسکوا کلهم و أجابه هو وحده و

قال أنا أنصرک علی ما جئت به و اوازرک و ابایعک، فقال لهم لما رأی منهم الخذلان و منه النصر و شاهد منهم المعصیة و منه الطاعة، و عاین منهم الاباء و منه الاجابة:

هذا أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی، فقاموا یسخرون و یضحکون و یقولون لابی طالب:

أطع ابنک فقد أمّره علیک.

فهل یکلّف عمل الطعام و دعاء القوم صغیر غیر ممیّز و غیر عاقل؟ و هل یؤتمن علی سر النبوة طفل ابن خمس سنین أو ابن سبع سنین؟ و هل یدعی فی جملة الشیوخ و الکهول الا عاقل لبیب؟ و هل یضع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یده فی یده و یعطیه صفقة یمینه بالاخوة و الوصیة و الخلافة الا و هو اهل لذلک بالغ حد التکلیف، محتمل لولایة اللّه تعالی و عداوة أعدائه؟ و ما بال هذا الطفل لم یأنس بأقرانه و لم یلصق بأشکاله و لم یر مع الصبیان فی ملاعبهم بعد اسلامه و هو کأحدهم فی طبقته کبعضهم فی معرفته و کیف لم ینزع إلیهم فی ساعة من ساعاته، فیقال: دعاه نقص الصبی و خاطر من خواطر الدنیا و حملته الغرة و الحداثة علی حضور لهوهم و الدخول فی حالهم، بل ما رأیناه الا ماضیا علی اسلامه، مصمما فی أمره، محققا لقوله بفعله، قد صدّق اسلامه بعفافه و زهده و لصق برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بین جمیع من

ص:124

بحضرته، فهو أمینه و ألیفه فی دنیاه و آخرته، قد قهر شهوته، و جاذب خواطره، صابرا علی ذلک نفسه لما یرجو من فوز العاقبة و ثواب الآخرة.

و قد ذکر هو علیه السلام فی کلامه و خطبه و بدء حاله و افتتاح أمره حیث

أسلم لما دعی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الشجرة فأقبلت تخد الارض فقالت قریش: ساحر خفیف السحر، فقال علی علیه السلام: یا رسول اللّه أنا أول مؤمن بک آمنت باللّه و رسوله، و صدقتک فیما جئت به أنا أشهد أن الشجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تصدیقا لنبوتک و برهانا علی صحة دعوتک.

فهل یکون ایمان قط اصح من هذا الایمان و اوثق عقدة او احکم مرة؟ و لکن خنق العثمانیة و غیظهم و عصبیة الجاحظ و انحرافه مما لا حیلة فیه.

ثم لینظر المنصف و لیدع الهوی جانبا لیعلم نعمة اللّه علی علی علیه السلام بالاسلام حیث اسلم علی الوضع الذی اسلم علیه فانه لو لا الالطاف التی خص بها، و الهدایة التی منحها لما کان الا کبعض اقارب محمد صلی اللّه علیه و سلم و اهله، فقد کان ممازجا له کممازجته و مخالطا له کمخالطته کثیر من اهله و رهطه، و لم یستجب منهم احد له الا بعد حین و منهم من لم یستحب له اصلا، فان جعفرا کان ملتصقا به و لم یسلم حینئذ، و کان عتبة بن ابی لهب ابن عمه و صهره و زوج ابنته و لم یصدقه، بل کان شدیدا علیه و کان لخدیجة بنون من غیره و لم یسلموا حینئذ و هم ربائبه و معه فی دار واحدة، و کان ابو طالب اباه فی الحقیقة و کافله و ناصره و المحامی عنه و من لولاه بعد رحمه اللّه تعالی لم یقم له قائمة، و مع ذلک لم یسلم(1) فی اکثر الروایات و کان العباس عمه و صنو أبیه و کالقرین له فی الولادة و المنشأ و التربیة، و لم یستجب له الا بعد حین طویل و کان ابو لهب عمه و کدمه و لحمه و لم یسلم و کان شدیدا علیه، فکیف ینسب اسلام علی علیه السلام الی الالف و التربیة و القرابة و اللحمة

ص:125


1- هذا عند السنیة و أما عند أهل الحق فاسلام أبی طالب ثابت قطعا .

و التلقین و الحضانة و الدار الجامعة و طول العشرة و الانس و الخلوة.

و قد کان کل ذلک حاصلا لهؤلاء او لکثیر منهم، و لم یهتد احد منهم او ذاک بل کانوا بین من جحد و کفر و مات علی کفره، و من ابطأ و تأخر و سبق بالاسلام و جاء سکیتا(1) و قد فاز بالمنزلة غیره، و هل یدل تأمل حال علی علیه السلام مع الانصاف الا علی انه اسلم لانه شاهد الاعلام و رای المعجزات، و شم ریح النبوة و رای نور الرسالة، و ثبت الیقین فی قلبه بمعرفة و علم و نظر صحیح لا بتقلید و لا حمیة و لا رغبة و لا رهبة الا فیما یتعلق بامور الآخرة(2):

جاحظ اسلام أبی بکر و زید و خباب را افضل از اسلام امیر المؤمنین علیه السلام دانسته

«و نیز جاحظ گفته» :

فلو ان علیا کان بالغا حیث اسلم لکان اسلام ابی بکر و زید بن حارثة و خباب ابن الارت أفضل من اسلامه لان اسلام المقتضب(3) الذی لم یعتد به و لم یعوده و لم یمرن علیه افضل من اسلام الناشی الذی ربی فیه و نشأ و حبب إلیه و ذلک لان صاحب التربیة یبلغ حیث یبلغ و قد اسقط الفه عنه مؤنة الرؤیة و الخاطر و کفاه علاج القلب و اضطراب النفس، و زید و خباب و ابو بکر یعانون من کلفة، النظر، و مؤنة التأمل و مشقة الانتقال من الدین الذی قد طال الفهم له ما هو غیر خاف- و لو کان علی حیث أسلم بالغا مقتضبا کغیره ممن عددنا کان اسلامهم أفضل من اسلامه، لان من أسلم و هو یعلم أن له ظهرا کأبی طالب و ردءا کبنی هاشم و موضعا فی بنی عبد المطلب لیس کالحلیف و المولی و التابع و العسیف(4) و کالرجال

ص:126


1- السکیت بالتصغیر : الفرس الذی آخر الحلبة فی المسابقة .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 246 .
3- المقتضب : غیر المستعد للشیء .
4- العسیف : الاجیر .

من عرض(1) قریش، أو لست تعلم أن قریشا خاصة و أهل مکة عاما لم یقدروا علی أذی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم ما کان أبو طالب حیا.

و أیضا فان أولئک اجتمع علیهم مع فراق الالف مشقة الخواطر، و علی کان بحضرة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یشاهد الاعلام فی کل وقت و یحضر منزل الوحی فالبراهین له أشد انکشافا و الخواطر علی قلبه أقل اعتلاجا و علی قدر الکلفة و المشقة یعظم الفضل و یکثر الاجر(2) .

«از ملاحظة این عبارت ظاهر است که جاحظ بی حظ از ایمان و حیا بمزید کذب و افترا اسلام أبی بکر بلکه اسلام زید بن حارثه و خباب بن الارت را هم افضل از اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر تقدیر بلوغ آن حضرت هم در وقت اسلام می داند، و این مفضولیت و مرجوحیت را معلل می گرداند بآنکه جناب امیر المؤمنین تربیت در اسلام یافته و نشو و نما در اسلام گرفته و اسلام بسوی آن حضرت محبوب بوده، پس این کمال بغض و عداوت و نهایت جسارت و خسارت است که فضیلت جلیله و منقبت جمیله را که نشو و نما در اسلام و تربیت در حجر ایمان و مغذی بودن بغذاء ایقان است سبب نقص و مرجوحیت و عیب و ثلب و انحطاط می گرداند. عجب تر از این کلام بگوش احدی نخورده باشد، و ان کان کل کلماتهم لا رعاهم اللّه و استأصل شافتهم عجیبا.

سبحان اللّه انهماک أبی بکر و امثال او در شرک و سر بسجود اصنام گذاشتن سبب تفضیل او گردد، و مصون و محفوظ ماندن جناب أمیر المؤمنین علیه السلام از شرک و عبادت اصنام و اتصاف آن حضرت بحیازت شرف اسلام

ص:127


1- العرض : العامة من الناس .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 247 .

از بدو شعور و ابتدای زمان ادراک موجب نقص و عیب و ازراء و مرجوحیت گردد، ان هذا لشیء عجاب فاعتبروا یا أولی الالباب.

جاحظ حمایت ابو طالب را از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله سبب نقض ایمان امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده

اشاره

«و نیز جاحظ بسبب مزید عناد و ناصبیت و باختن هوش و حواس در بغض وصی حضرت خیر الناس صلوات اللّه و سلامه علیهما فضیلت حضرت أبی طالب و قوّت و نبالت و عز و مجد و جلالت آن حضرت و شرف بنی هاشم را هم بسبب تام و علت موجبه نقصان شرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام می گرداند.

این وقاحت و صفاقت و جلاعت و سفاهت و ضلالت پایانی ندارد، سبحان اللّه خود می گوید: که آیا نمی دانی که قریش خاصة و اهل مکه عامه قادر نشدند بر اذیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تا وقتی که ابو طالب زنده بود.

پس این فضیلتی است نهایت جلیل و شرفی است بغایت بارع و کامل، و عزی است باقصی المرتبة ناصع و فاضل که کسی از قریش خصوصا و اهل مکه عموما تا حیات حضرت ابو طالب بر ایذاء و ایلام جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام قدرت نیافتند، پس این شرف عظیم و مدح فخیم و فضل صمیم و منقبت جسیم را جاحظ لئیم سبب نقص اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام می گرداند، و حیا از اهل ایمان و انصاف نمی آورد که چطور مزید اهتمام حضرت أبی طالب را در صیانت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از ایذای کفار و اعداء آن حضرت سبب نقص فضیلت و انحطاط مرتبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردانیده، آیا در حکم عقل و نقل و عرف این شرف عظیم مثبت فضل عظیم برای جناب امیر المؤمنین است یا باعث نقص و انحطاط

ص:128

اسلام آن حضرت» .

هل لهذا الجنون و الخبط من حد ینتهی إلیه العقل و الادراک، فنعوذ باللّه من شر الخناس الموضع فی فیافی الاضلال و الاهلاک.

«و این تعصب ذمیم از مشرکین و کفار و معاندین سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار هم مسموع نشده، زیرا که مشرکین و کفار هم اهتمام حضرت أبی طالب را در صیانت و کلاءت و حمایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سبب نقص و انحطاط جناب امیر المؤمنین علیه السلام نگردانیده.

پس این شرف جلیل را سبب نقص حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گردانیدن از کفار و مشرکین پا را فراتر نهادن است.

و فاضل رشید بسبب مزید تدقیق نظر و تحدیق بصر و اطلاع بر افادات اکابر ائمّه بر قضیّه متداوله شرف الاباء شرف للابناء ستم ظریفی می فرمود، و آن را سخریه و سبب استعجاب و استغراب می پنداشت، کما هو واضح من الایضاح، این طرفه ماجرا باید دید که جاحظ شرف آباء را موجب نقص ابنا می گرداند» .

پاسخ شافی اسکافی از هذیانات جاحظ

و قال الشیخ أبو جعفر الاسکافی فی رد خرافة الجاحظ و هتک استاره و کشف عواره: ینبغی ان ینظر أهل الانصاف فی هذا الفصل و یقفوا علی قول الجاحظ و الاصم فی نصرة العثمانیة و اجتهادهما فی القصد الی فضائل هذا الرجل و تهجینها فمرة یبطلان معناها و مرة یتوصلان الی حط قدرها و لینظر فی کل باب اعترضا فیه این بلغت حیلتهما و ما صنعا فی احتیالهما فی قصصهما و سجعهما، أ لیس إذا تأملتها علمت أنها الفاظ ملفقة بلا معنی و انها علیهما شجی و بلاء؟ و الا فما عسی ان تبلغ حیلة الحاسد و یغنی کید الشانئ لمن قد جل قدره عن النقص و اضاءت

ص:129

فضائله اضائه الشمس، و این قول الجاحظ من دلائل السماء و براهین الانبیاء، و قد علم الصغیر و الکبیر و العالم و الجاهل ممن بلغه ذکر علی، و علم مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم ان علیا علیه الصلاة و السلام لم یولد فی دار الاسلام و لا غذی فی حجر الایمان، و انما استضافه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الی نفسه سنة القحط، و عمره یؤمئذ ثمانی سنین، فمکث معه سبع سنین حتی اتاه جبرئیل بالرسالة، فدعاه و هو بالغ کامل العقل الی الاسلام، فاسلم بعد مشاهدة المعجزة و بعد اعمال النظر و الفکرة، و ان کان قد ورد فی کلامه انه صلی سبع سنین قبل الناس کلهم، فانما یعنی ما بین الثمانی و الخمس عشر، و لم یکن حینئذ دعوة و لا رسالة و لا ادعاء نبوة، و انما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتعبد علی ملة ابراهیم و دین الحیفیة و یتحنث(1) و یجانب الناس و یعتزل و یطلب الخلوة و ینقطع فی جبل حراء فکان علی(2) معه کالتابع و التلمیذ، فلما بلغ الحلم و جاءت النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم الملائکة و بشرته بالرسالة دعاه، فاجابه عن نظر و معرفة بالاعلام المعجزة، فکیف یقول الجاحظ: ان اسلامه لم یکن مقتضبا؟ و ان کان

ص:130


1- تحنث : عبادت کرد شبهای چند و گوشه گرفت از عبادت بنان .
2- مولوی مبین در کتاب ( وسیلة النجاة ) گفته : باب اول در شمائل و فضائل و اعمال و افعال و کرامات مخزن اسرار و معدن انوار ولایت ، محبوب خدا ، حضرت علی مرتضی علیه الصلاة و السلام از حال ولادت موفور السعادة تا وفات آن صاحب آیات بینات . بدانکه بموجب من سعد سعد فی بطن امه آثار سعادت و صدور کرامت از آن مظهر ولایت قبل از ظهور عالم شهادت واضح و لایح گشت ، چنانچه در شکم مادر که بود کرامات از وی مشهور است ، و اول و آخر کسی که با سعادت باشد و از لوث شرک و شرب شقاوت و خلط نجاست پاک باشد ، و بجز طهارت از ابتدا تا انتها نگذشته باشد سوای علی مرتضی از صحابه کسی نبود لهذا بر نام نامی وی یعنی آن حضرت کرم اللَّه وجهه میگویند . 12 منه .

اسلامه ینقص عن اسلام غیره فی الفضیلة، لما کان یمرن علیه من التعبد مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل الدعوة لتکونن طاعة کثیر من المکلفین أفضل من طاعة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أمثاله من المعصومین، لان العصمة عند اهل العدل لطف یمنع من اختص به من ارتکاب القبیح، فمن اختص بذلک اللطف کانت الطاعة علیه اسهل، فوجب أن یکون ثوابه انقص من ثواب من اطاع من غیر تلک الالطاف.

و کیف یقول الجاحظ: ان اسلامه ناقص عن اسلام غیره؟ و قد جاء فی الخبر انه اسلم یوم الثلثاء و استنبئ النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الاثنین فمن هذه حاله لم تکثر حجج الرسالة علی سمعه، و لا تواترت الاعلام علی مشاهدته و لا تطاول الوقت علیه لتخف محنته و یسقط ثقل تکلیفه، بل بان فضله و ظهر حسن اختیاره لنفسه إذا سلم فی حال بلوغه، و عانی نوازع طبعه و لم یؤخر ذلک بعد سماعه.

و قد زعم الجاحظ، فی کتابه هذا ان أبا بکر کان قبل اسلامه مذکورا و رئیسا معروفا یجتمع إلیه کثیر من أهل مکة فینشدون الاشعار و یتذاکرون الاخبار و یشربون الخمر، و قد کان سمع دلائل النبوة و حجج الرسل، و سافر الی البلدان و وصلت إلیه الاخبار، و عرف دعوی الکهنة و حیل السحرة، و من کان کذلک کان انکشاف الامور له اظهر و الاسلام علیه اسهل و الخواطر علی قلبه اقل اعتلاجا، و کل ذلک عون لابی بکر علی الاسلام و مسهل إلیه سبیله، و لذلک لما

قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: اتیت بیت المقدس سأله أبو بکر عن المسجد و مواضعه، فصدقه و بان له امره و خفت مؤنته لما تقدم من معرفته بالبیت، فخرج إذا اسلام أبی بکر علی قول الجاحظ من معنی المقتضب، و فی ذلک رویتهم عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم

انه قال: ما دعوت احدا الی الاسلام الا و کان له تردد

ص:131

الا ما کان من أبی بکر، فانه لم یتلعثم(1) حتی هجم به الیقین الی المعرفة و الاسلام.

فأین هذا و اسلام من خلّی و عقله، و ألجئ الی نظره مع صغر سنه، و اعتلاج الخواطر علی قلبه، و نشأته فی ضد ما دخل فیه، و الغالب علی أمثاله و أقرانه حب اللعب و اللهو، فلجأ الی ما ظهر له من دلائل الدعوة، و لم یتأخر اسلامه فیلزمه التقصیر بالمعصیة فقهر شهوته و غالب خواطره، و خرج من عادته و ما کان غذّی به لصحة نظره و لطافة فکره و غامض فهمه، فعظم استنباطه، و رجح فضله و شرف قدر اسلامه و لم یأخذ من الدنیا بنصیب، و لا تنعمّ فیها بنعیم حدثا و لا کبیرا، حمی نفسه عن الهوی، و کسر شرّة(2) حداثته بالتقوی، و اشتغل بهمّ الدین عن نعیم الدنیا و أشعر لهم الآخرة قلبه و وجّه إلیه رغبته.

فاسلامه هو السبیل الذی لم یسلم علیه أحد غیره، و ما سبیله فی ذلک الا کسبیل الانبیاء، لیعلم أن منزلته من النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کمنزلة هارون من موسی، و انه و ان لم یکن نبیا فقد کان فی سبیل الانبیاء سالکا، و لمنهاجهم متبعا.

و کانت حاله کحال ابراهیم علیه السلام، فان أهل العلم ذکروا أنه لما کان صغیرا جعلته امه فی سرب(3) لم یطلع علیه أحد، فلما نشأ و درج و عقل قال لامه:

من ربی؟ قالت: أبوک، قال: فمن رب أبی؟ فزبرته و نهرته الی أن اطلع من شق السرب فرأی کوکبا، فقال:

ص:132


1- تلعثم : تأمل .
2- الشرة بکسر الشین و تشدید الراء المفتوحة : النشاط - الغضب - الطیش - الحرص .
3- السرب بفتح السین و الراء : جحر الوحش - الحقیر تحت الارض .

هذا رَبِّی، فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ، فَلَمّا رَأَی اَلْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّالِّینَ، فَلَمّا رَأَی اَلشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ(1) ، و فی ذلک یقول اللّه جلّ ثنائه: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ(2) .

و علی هذا کان اسلام الصدیق الاکبر علیه السلام، لسنا(3) نقول: انه کان مساویا له فی الفضیلة، و لکن کان مقتدیا بطریقه علی ما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَللّهُ وَلِیُّ اَلْمُؤْمِنِینَ(4) .

فأما اعتلال الجاحظ بأن له ظهرا کأبی طالب و ردء کبنی هاشم فانه یوجب علیه أن یکون محنة أبی بکر و بلال و ثوابهما و فضل اسلامهما أعظم مما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، لان أبا طالب ظهره و بنی هاشم ردؤه، و حسبک جهلا من معاند لم یستطع حط قدر علی الا بحطه من قدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و لم یکن أحد أشد علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من قراباته الادنی منهم فالادنی کأبی لهب عمه و امرأة أبی لهب و هی أم جمیل بنت حرب بن أمیّة واحدی أولاد عبد مناف، ثم ما کان من عقبة بن أبی معیط و هو ابن عمه، و ما کان من النظر بن الحارث و هو من بنی عبد الدار بن قصی و هو ابن عمه أیضا، و غیر هؤلاء ممن یطول تعدده، و کلهم کان یطرح الاذی فی طریقه و ینقل أخباره، و یرمیه بالحجارة و یرمی الکرش و الفرث علیه، و کانوا یؤذون

ص:133


1- الانعام رقم 76 - 77 - 78 - 79
2- الانعام رقم 75
3- هذا بناء علی مذهبه ، و أما عند أهل الحق فعلی علیه السلام أفضل من ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام .
4- آل عمران 68

علیا کأذاه و یجتهدون فی غمه و یستهزءون به، و ما کان لابی بکر قرابة تؤذیه کقرابة علی.

و لما کان بین علی و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم من الاتحاد، و الالف و الاتفاق أحجم(1) المنافقون بالمدینة عن أذی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خوفا من سیفه، و أنه صاحب الدار و الجیش و أمره مطاع و قوله نافذ، فخافوا علی دمائهم منه فاتقوه و أمسکوا عن اظهار بغضه و أظهروا بغض علی و شنآنه،

فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی حقه فی الخبر الذی روی فی جمیع الصحاح لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق.

و قال کثیر من أعلام الصحابة کما روی فی الخبر المشهور بین المحدثین:

ما کنا نعرف المنافقین الا ببغض علی بن أبی طالب، و أین کان ظهر أبی طالب عن جعفر، و قد أزعجه الاذی عن وطنه حتی هاجر الی بلاد الحبشة و رکب البحر، أ یتوهم الجاحظ أن أبا طالب نصر علیا و خذل جعفرا(2) ؟

جاحظ اسلام أبی بکر را بواسطه کثرت مال و یاران افضل قرار داده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر فضیلة فی اسلامه أنه کان قبل اسلامه کثیر الصدیق، عریض الجاه ذا یسار و غنی، یعظم لماله، و یستفاد من رأیه، فخرج من عز الغنی و کثرة الصدیق الی ذل الفاقة و عجز الوحدة، و هذا غیر اسلام من لا حراک به و لا عز له، تابع غیر متبوع، لان من أشد ما یبتلی الکریم به السب بعد التحیة، و الضرب بعد الهیبة، و العسر بعد الیسر، ثم کان أبو بکر داعیة من دعاة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، و کان یتلوه فی جمیع أحواله فکان الخوف إلیه أشد و المکروه نحوه أسرع، و کان ممن تحسن مطالبته، و لا یستحیی من ادراک الثار عنده، لنباهته

ص:134


1- أحجم عن الاذی : کف نفسه عن الاذی خوفا .
2- شرح النهج ج 13 ص 247 الی ص 251 .

و بعد ذکره، و الحدث الصغیر یزدری و یحتقر لصغر سنه و خمول ذکره(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ جاهل اولا مبالغه و اغراق در مدح و ستایش أبی بکر و باظهارت کثرت اصدقاء و درازی جاه و یسار و غنا و عظم مال او و حصول استفاده از رأی او قبل اسلامش نموده، و بعد از آن انهماک تمام در ازراء و عیب و ثلب و نقص فضل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام ورزیده، تا آنکه بکمال خسارت و شقاوت تعبیر از آن حضرت بکلمۀ سخیفۀ من لا حراک به کرده، و بکلمۀ شنیعۀ لا عز له نفی جنس عز از آن حضرت کرده، و بر این همه ژاژخای و هرزه سرای اکتفا نکرده.

در آخر کلام ناصبیت نظام آن حضرت را حدث صغیر و مزدری و حقیر و خامل الذکر قرار داده، ذکر استصغار و احتقار حیدر کرار که کار کفار اشرار است، بکمال ابتهاج و افتخار و نهایت سرور و استبشار ذکر کرده.

پس آیا هیچ عاقلی که ادنی بهرۀ از اسلام و حیا داشته باشد، جسارت خواهد کرد بر تشبث بکلام چنین معاند بغیض و ناصب خبیث، عجب که رازی چنان اقدام نموده بر تشبث بقدح او و از مؤاخذه و طعن و ملام اهل اسلام نترسیده» .

جواب کافی اسکافی از ترهات جاحظ جافی

و للّه در الشیخ أبی جعفر الاسکافی حیث قال فی نقض کلام الجاحظ الجافی:

أما ما ذکر من کثرة المال و الصدیق و استفاضة الذکر و بعد الصیت و کبر السن فکله علیه لا له، و ذلک لانه قد علم أن من سیرة العرب و أخلاقها حفظ الصدیق و الوفاء بالذمام، و التهیّب لذوی الثروة و احترام ذی السن العالیة، و فی کل هذا ظهر شدید و سند و ثقة یعتمد علیها عند المحن، و لذلک کان المرء

ص:135


1- شرح النهج ج 13 ص 251

منهم إذا تمکن من صدیقه أبقی علیه، و استحیی منه و طلب ذلک سببا لنجاته و العفو عنه.

علی أن علی بن أبی طالب علیه السلام ان لم یکن شهره سنّه فقد شهره نسبه و موضعه من بنی هاشم، و ان لم یستفض ذکره بلقاء الرجال و کثرة الاسفار استفاض بأبی طالب، فأنتم تعلمون أنه لیس تیم فی بعد الصیت کهاشم و لا أبو قحافة کأبی طالب، و علی حسب ذلک یعلو ذکر الفتی علی ذی السن، فیبعد صیت الحدث علی الشیخ، و معلوم أیضا أن علیا علی أعناق المشرکین أثقل إذ کان هاشمیا و إذ کان أبوه حامی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و المانع لحوزته و علی هو الذی فتح علی العرب باب الخلاف، و استهان بهم بما أظهر من الاسلام و الصلوة، و خالف رهطه و عشیرته، أطاع ابن عمّه فیما لم یعرف من قبل و لا عهد له نظیر، کما قال تعالی لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُون(1).

ثم کان بعد صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و مشتکی حزنه و أنیسه فی خلوته و جلیسه، و ألیفه فی أیامه کلها، و کل هذا یوجب التحریض علیه و معاداة العرب له.

ثم أنتم معاشر العثمانیة تثبتون لابی بکر فضیلة بصحبة الرسول من مکة الی یثرب و دخوله معه الغار فقلتم مرتبة شریفة و حال جلیلة، إذ کان شریکه فی الهجرة، و أنیسه فی الوحشة، فأین هذه من صحبة علی له فی خلوته حیث لا یجد أنیسا غیره لیله و نهاره أیام مقامه بمکة یعبد اللّه تعالی سرا و یتکلّف له الحاجة جهرا، و یخدمه کالعبد یخدم مولی، و یشفق علیه و یحوطه کالولد یبر والده و یعطف علیه، و

لما سئلت عائشة من کان أحب الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:136


1- سورهء یس 6

و آله و سلم قالت: أما من الرجال فعلی، و أما النساء ففاطمة(1).

بعقیده جاحظ ابو بکر از معذبین در راه اسلام بوده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و کان أبو بکر من المفتونین المعذبین بمکة قبل الهجرة، فضربه نوفل بن خویلد المعروف بابن العدویة مرتین حتی أدماه و شده مع طلحة ابن عبید اللّه فی قرن، و جعلها فی الهاجرة عمیر بن عثمان بن مرة بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة، و لذلک کانا یدعیان القرینین، و لو لم یکن له غیر ذلک لکان لحاقه عسیرا و بلوغ منزلته شدیدا و لو کان یوما واحدا لکان عظیما، و علی بن أبی طالب رافه وادع لیس بمطلوب و لا طالب، و لیس انه لم یکن فی طبعه الشهامة و النجدة، و فی غریزته البسالة فی الشجاعة لکنه لم یکن قد تمت أداته و لا استکملت آلته و رجال الطلب و أصحاب الثار یغمصون ذا الحداثة و یزدرون بذی الصبی و الغرارة الی أن یلحق بالرجال و یخرج من طبع الاطفال(2).

«از این عبارت واضح است که جاحظ اولا تعظیم و تبجیل ابو الفصیل باظهار مفتونیت و معذبیت او در مکه قبل هجرت، و زد و کوب و ادماء نوفل بن خویلد او را دو بار و بستن او با طلحة بن عبید اللّه در یک رسن و گردانیدن عمر بن عثمان او را با طلحة در هاجره خواسته، و لحاق فضل این زد و کوب را عسیر، و بلوغ این منزلت را شدید وانموده، و بعد این سخن سازی در صدد اهانت و تعییر و ازراء و عیب و تحقیر امیر کل امیر، علیه سلام الملک القدیر ما نفح المسک و العبیر، بر آمده و گفته:

که علی بن أبی طالب رافه و وادع بود و نه مطلوب بود و نه طالب، و چون بر کمال شناعت این تعصب فاحش متنبّه شده و دانسته که هر

ص:137


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 252 .
2- شرح النهج ج 13 ص 253

عاقل تسفیه و تحمیق بسبب آن خواهد کرد، لهذا بزعم باطل خود دفع تهمت تعصب از خود خواسته، بنفی نفی شهامت و نجدت و بسالت و شجاعت آن حضرت لکن باز بسبب ثوران مواد عدوان و عناد و اشتعال نار عداوت، ادعا کرده که آن حضرت معاذ اللّه تام الاداة و کامل الآلة نبوده و رجال طلب و اصحاب ثار تحقیر می کنند صاحب حداثت را و ازدرا می کنند بصاحب صبا و غرارت تا آنکه ملحق شود برجال و خارج شود از طبع اطفال.

و غرض جاحظ ناصب از این کلام آنست که کفار لئام که اصحاب ثار و خواهان انتقام از سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام بودند بسبب آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه تام الاداة و کامل الآلة نبوده تحقیر آن حضرت می کردند، و بسبب حداثت و غرارت ازدراء بآنحضرت می نمودند.

پس این کمال بی آزرمی و بیدینی را بنظر امعان باید دید، که استحقار کفّار اشرار جناب امام الائمة الاطهار را بار بار بکمال افتخار ذکر می کند و بمزید وقاحت و رقاعت تشبث بآن بمقابلۀ اهل حق می سازد» .

جواب اسکافی از دعوای بی محتوای جاحظ

و لقد أجاد الشیخ أبو جعفر الاسکافی حیث قال فی جواب الجاحظ الهائم من الجهل فی الفیافی.

أما القول فممکن و الدعوی سهلة، سیما علی مثل الجاحظ، فانه لیس علی لسانه من دینه و عقله رقیب، و هو من دعوی الباطل غیر بعید، فمعناه نزر و قوله لغو، و مطلبه سجع، و کلامه لعب و لهو، یقول الشیء و خلافه، و یحسن القول و ضده، لیس له من نفسه واعظ، و لا لدعواه حد قائم.

و الا فکیف تجاسر علی القول بأن علیا حینئذ لم یکن مطلوبا و لا طالبا،

ص:138

و قد بینا بالاخبار الصحیحة و الحدیث المرفوع المسند أنه کان یوم أسلم بالغا کاملا منابذا بلسانه و قلبه لمشرکی قریش، ثقیلا علی قلوبهم، و هو المخصوص دون أبی بکر بالحصار فی الشعب، و صاحب الخلوات برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی تلک الظلمات، المتجرع لغصص المرار من أبی لهب و أبی جهل و غیرهما و المصطلی لکل مکروه، و الشریک لنبیه فی کل اذی، قد نهض بالحمل الثقیل، و بان بالامر الجلیل.

و من الذی کان یخرج لیلا من الشعب علی هیئة السارق یخفی نفسه و یضائل شخصه حتی یأتی الی من یبعثه إلیه أبو طالب من کبراء قریش کمطعم بن عدی و غیره؟ فیحمل لبنی هاشم علی ظهره أعدال الدقیق و القمح و هو علی أشد خوف من أعدائهم کأبی جهل و غیره لو ظفروا به لاراقوا دمه، أ علی کان یفعل ذلک أیام الحصار فی الشعب أم أبو بکر و قد ذکر هو حاله یومئذ فقال فی خطبة له مشهورة:

فتعاقدوا أن لا یعاملونا و لا یناکحونا، و أوقدت الحرب علینا نیرانها و اضطرونا الی جیل وعر، مؤمننا یرجو الثواب و کافرنا یحامی عن الاصل، و لقد کانت القبائل کلها اجتمعت علیهم و قطعوا عنهم المادة و المیرة، فکانوا یتوقعون الموت جوعا صباحا و مساء لا یرون وجها و لا فرجا، قد اضمحل عزمهم و انقطع رجاؤهم.

فمن الذی خلص إلیه مکروه تلک المحن بعد محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم الا علی وحده؟ ، و ما عسی أن یقول الواصف و المطنب فی هذه الفضیلة من تقصّی معانیها و بلوغ غایة کنهها و فضیلة الصابر عندها، و دامت هذه المحنة علیهم ثلاث سنین حتی انفرجت عنهم بقصة الصحیفة، و القصة مشهورة.

و کیف یستحسن الجاحظ لنفسه أن یقول فی علی أنه قبل الهجرة کان وادعا

ص:139

رافها لم یکن مطلوبا و لا طالبا، و هو صاحب الفراش الذی فدا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفسه و وقاه بمهجته، و احتمل وقع السیوف و رضخ الحجارة دونه، و هل ینتهی الواصف و ان أطنب و المادح و ان أسهب الی الابانة عن مقدار هذه الفضیلة و الایضاح لمزیّة هذه الخصیصة.

فأما قوله: ان أبا بکر عذب بمکة فانا لا نعلم أن العذاب کان واقعا الا بعبد أو عسیف أو لمن لا عشیرة له تمنعه، فأنتم فی أبی بکر بین أمرین: تارة تجعلونه دخیلا ساقطا، و هجینا رذلا، مستضعفا ذلیلا، و تارة تجعلونه رئیسا متّبعا و کبیرا مطاعا، فاعتمدوا علی أحد القولین لنکلمکم بحسب ما تختارونه لانفسکم، و لو کان الفضل فی الفتنة و العذاب لکان عمار و خباب و بلال، و کل معذب بمکة أفضل من أبی بکر، لانهم کانوا من العذاب فی أکثر مما کان فیه و نزل فیهم من القرآن ما لم ینزل فیه کقوله تعالی: وَ اَلَّذِینَ هاجَرُوا فِی اَللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا(1).

قالوا: نزلت فی خباب و بلال، و نزل، فی عمار قوله: إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ(2).

و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یمر علی عمار و أمّه و أبیه و هم یعذبون یعذبهم بنو مخزوم، لانهم کانوا حلفاءهم فیقول: صبرا آل یاسر فان موعدکم الجنة، و کان بلال یقلّب علی الرمضاء و هو یقول: أحد أحد، و ما سمعنا لابی بکر فی شیء من ذلک ذکرا، و لقد کان لعلی عنده ید غراء ان صح ما رویتموه فی تعذیبه لانه قتل نوفل بن خویلد، و عمیر بن عثمان یوم بدر، ضرب نوفلا فقطع ساقه فقال: اذکرک اللّه و الرحم، فقال: قد قطع اللّه کل رحم و صهرا الا من کان تابعا لمحمد.

ص:140


1- سورهء النحل 41
2- سورهء النحل 106

ثم ضربه اخری ففاضت نفسه، و صمد لعمیر بن عثمان التیمی فوجده یروم الهرب و قد ارتج علیه المسلک، فضربه علی شراشیف صدره، فصار نصفه الا علی بین رجلیه، و لیس ان أبا بکر لم یطلب بثاره منهما و یجتهد و لکنه لم یقدر علی أن یفعل فعل علی، فبان علی بفعله دونه(1).

جاحظ محنت ابو بکر را در اسلام قبل از هجرت بیشتر از دیگران دانسته

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر مراتب لا یشرکه فیها علی و لا غیره و ذلک قبل الهجرة، فقد علم الناس ان علیا انما ظهر فضله و انتشر صیته، و امتحن و لقی المشاق منذ یوم بدر، و انه انما قاتل فی الزمان الذی استوی فیه أهل الاسلام و أهل الشرک، و طمعوا فی أن یکون الحرب بینهم سجالا، و أعلمهم اللّه تعالی أن العاقبة للمتقین، و أبو بکر کان قبل الهجرة معذبا و مطرودا مشردا فی الزمان الذی لیس بالاسلام و أهله نهوض و لا حرکة، و لذلک قال أبو بکر فی خلافته: طوبی لمن مات فی فأفأة الاسلام یقول: فی ضعفه(2).

از این عبارت هم کمال تعصب جاحظ و انهماک او در باطل و کذب و فریه و عدم مبالات بافتضاح ظاهر است، که بر ملا نفی ظهور فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و انتشار صیت انحضرت و امتحان و لقاء مشاق قبل یوم بدر می کند.

جواب کافی اسکافی از اقوال مزیفه جاحظ جافی

و کفی دافعا لهذیان الجاحظ و مظهرا لاختلال مقاله و اختلاط باله و رادعا لفاحش زلله، و قادعا لفظیع خطله ما افاده الشیخ ابو جعفر الاسکافی حیث قال:

لا اشک ان الباطل خان ابا عثمان و الخطاء اقعده، و الخذلان اصاره الی الحیرة، فما علم و عرف حتی قال ما قال، فزعم ان علیا قبل الهجرة لم یمتحن

ص:141


1- شرح النهج ج 13 ص 253 الی ص 255 .
2- شرح النهج ج 13 ص 256

و لم یکابد المشاق، و انه انما قاسی مشاق التکلیف و نحو الابتلاء منذ یوم بدر، و نسی الحصار فی الشعب و ما منی منه، و ابو بکر وادع رافه یأکل ما یرید و یجلس مع من یحب مخلی سر به طیبة نفسه، ساکنا قلبه و علی یقاسی الغمرات، و یکابد الاهوال و یجوع و یظمأ و یتوقع القتل صباحا و مساء، لانه کان هو المتوصل المحتال فی احضار قوت زهید من شیوخ قریش و عقلائها سرا لیقیم به رمق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و بنی هاشم فی الحصار، و لا یأمن فی کل وقت مفاجاة اعداء رسول اللّه له بالقتل، کابی جهل ابن هشام و عقبة بن أبی معیط، و الولید بن المغیرة، و عتبة بن ربیعة و غیرهم من فراعنة قریش و جبابرتها، و لقد کان یجیع نفسه و یطعم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم زاده، و یظمئ نفسه و یسقیه ماءه و هو کان المعلل له إذا مرض و المونس له إذا استوحش، و ابو بکر بجوة عن ذلک لا یمسه مما یمسهم الم، و لا یلحقه مما یلحقهم مشقة، و لا یعلم بشیء من اخبارهم و احوالهم الا علی سبیل الاجمال دون التفصیل ثلث سنین محرمة معاملتهم و مناکحتهم و مجالستهم محبوسین محصورین ممنوعین من الخروج و التصرف فی انفسهم.

فکیف اهمل الجاحظ هذه الفضیلة، و نسی هذه الخصیصة و لا نظیر لها؟ و لکن الجاحظ لا یبالی بعد ان یسوغ له لفظه و تتسق له خطابته ما ضیع من المعنی و رجع علیه من الخطاء.

فاما قوله: و اعلموا ان العاقبة للمتقین ففیه اشاره الی معنی غامض قصده الجاحظ یعنی ان لا فضیلة لعلی فی الجهاد، لان الرسول کان اعلمه انه منصور و ان العاقبة له و هذا من دسائس الجاحظ و همزاته و لمزاته و لیس بحق ما قاله، لان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم اعلم اصحابه جملة ان العاقبة لهم و لم یعلم واحدا منهم بعینه انه لا یقتل لا علیّا و لا غیره، و ان صح انه کان اعلمه انه لا یقتل

ص:142

فلم یعلمه انه لا بقطع عضو من اعضائه، و لم یعلمه انه لا یمسه الم الجراح فی جسده و لم یعلمه انه لا یناله الضرب الشدید.

و علی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قد اعلم اصحابه قبل بدر و هو یومئذ بمکة ان العاقبة لهم کما اعلم اصحابه بعد الهجرة ذلک فان لم یکن لعلی و المجاهدین فضیلة فی الجهاد بعد الهجرة لاعلامه ایاهم بذلک، فلا فضیلة لابی بکر و غیره فی احتمال المشاق قبل الهجرة لاعلامه ایاهم بذلک، فقد جاء فی الخبر انه وعد ابا بکر قبل الهجرة بالنصر و انه قال له: ارسلت الی هؤلاء بالذبح و ان اللّه تعالی سیغنمنا اموالهم و یملکنا دیارهم، فالقول فی الموضعین متساو و متفق.

«و نیز جاحظ گفته» :

و ان بین المحنة فی الدهر الذی صار فیه أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم مقرنین لاهل مکة و مشرکی قریش، و معهم أهل یثرب اصحاب النخیل و الآطام و الشجاعة و الصبر و المواساة و الایثار و المهاباة و العدد الدثر و الفعل الجزل و بین الدهر الذی کانوا فیه بمکة یفتنون و یشتمون و یضربون و یشردون و یجوعون و یعطشون مقهورین لا حراک بهم و اذلاء لا عز لهم و فقراء لا مال عندهم مستخفین لا یمکنهم اظهار دعوتهم لفرقا واضحا، و لقد کانوا فی حال أحوجت لوطا علیه السلام و هو نبی الی ان قال: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(1).

و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: أعجب من أخی لوط کیف قال: أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(2)، و هو یأوی الی اللّه تعالی ثم لم یکن ذلک یوما و لا یومین و لا شهرا و لا شهرین و لا عاما و لا عامین و لکن السنین بعد السنین، و کان اغلظ القوم و اشدهم

ص:143


1- شرح النهج ج 13 ص 256 و ص 257
2- سورهء هود 80 .

محنة بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أبو بکر، لانه اقام بمکة ما أقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلث عشرة سنة و هو أوسط ما قالوا فی مقام النبی صلی اللّه علیه و سلم(1).

«و شیخ أبو جعفر اسکافی در جواب این فصل صریح الهزل گفته» :

ما نری الجاحظ احتج لکون أبی بکر اغلظهم و اشدهم محنة الا بقوله لانه اقام بمکة مدة مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بها، و هذه الحجة لا تخص أبا بکر وحده، لا علیا اقام معه هذه المدة و کذلک طلحة، و زید، و عبد الرحمن، و بلال و خباب و غیرهم، و قد کان الواجب علیه أن یخص أبا بکر وحده بحجة تدل علی انه کان اغلظ الجماعة و اشدهم محنة بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. فالاحتجاج فی نفسه فاسد.

ثم یقال له: ما بالک اهملت امر مبیت علی علی الفراش بمکة لیلة الهجرة هل نسیته أم تناسیته، فانها المحنة العظیمة و الفضیلة الشریفة التی متی امتحنها الناظر و اجال فکره فیها رأی تحتها فضائل متفرقة و مناقب متغائرة.

و ذلک أنه لما استقر الخبر عند المشرکین أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم مجمع علی الخروج من بینهم و الهجرة الی غیرهم قصدوا الی معاجلته و تعاقدوا علی أن یبیتوه فی فراشه، و أن یضربوه بأسیاف کثیرة بید کل صاحب قبیلة من قریش سیف منها لیضیع دمه بین الشعوب و یتفرق بین القبائل، و لا یطلب بنو هاشم بدمه قبیلة واحدة بعینها من بطون قریش و تحالفوا علی تلک اللیلة، و اجتمعوا علیها.

فلما علم رسول اللّه صلی اللّه علیه و، آله و سلم ذلک من أمرهم دعا أوثق الناس عنده و أمثلهم فی نفسه، و أبذلهم فی ذات اللّه لمهجته، و أسرعهم اجابة الی

ص:144


1- شرح النهج ج 13 ص 257

طاعته،

فقال له: ان قریشا قد تحالفت علی أن تبیتنی هذه اللیلة فامض الی فراشی و نم فی مضجعی و التف فی بردی الحضرمی لیروا أنی لم أخرج و انی خارج انشاء اللّه.

فمنعه من التحرز و أعمال الحیلة، و صده عن الاستظهار لنفسه بنوع من أنواع المکائد و الجهات التی یحتاط بها الناس لنفوسهم، و الجأه الی أن یعرض نفسه لظبات السیوف الشحیذة من أیدی أرباب الحنق و المغیظة.

فأجاب الی ذلک سامعا مطیعا طیبة بها نفسه و نام علی فراشه صابرا محتسبا واقیا له بمهجته ینتظر القتل، و لا نعلم فوق بذل النفس درجة یلتمسها صابر و لا یبلغها طالب، و الجود بالنفس أقصی غایة الجود.

و لو لا أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علم أنه أهل لذلک لما أهله، و لو کان عنده نقص فی صبره أو فی شجاعته أو فی مناصحته لابن عمه و اختیر لذلک لکان من اختاره صلی اللّه علیه و آله و سلم منقوضا فی رأیه، مقصرا فی اختیاره و لا یجوز أن یقول هذا أحد من أهل الاسلام، فکلهم مجمعون علی أن الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم عمل الصواب و أحسن فی الاختیار.

ثم فی ذلک إذا تأمله المتأمل وجوه من الفضل:

منها أنه و ان کان عنده فی موضع الثقة، فأنه غیر مأمون علیه أن لا یضبط السر فیفسد التدبیر بافشائه تلک اللیلة الی من یلقاه من الاعداء.

و منها انه و ان کان ضابطا للسر و ثقة عند من اختاره فغیر مأمون علیه الجبن عند مفاجأة المکروه و مباشرة الاهوال فیفر من الفراش فیفطن لموضع الحیلة و یطلب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فیظفر به.

و منها أنه و ان کان ثقة ضابطا للسر شجاعا نجدا، فلعله غیر محتمل للمبیت علی الفراش، لان هذا أمر خارج عن الشجاعة، إذ کان قد أقامه مقام المکتوف

ص:145

الممنوع، بل هو أشد مشقة من المکتوف الممنوع، لان المکتوف الممنوع یعلم من نفسه أنه لا سبیل له الی الهرب، و هذا یجد السبیل الی الهرب و الی الدفع عن نفسه و لا یهرب و لا یدافع.

و منها أنه و ان کان ثقة عنده ضابطا للسر شجاعا محتملا للمبیت علی الفراش فانه غیر مأمون أن یذهب صبره عند العقوبة الواقعة و العذاب النازل بساحته حتی یبوح بما عنده و یصیر الی الاقرار بما یعلمه أنه أخذ طریق کذا فیطلب فیؤخذ.

فلهذا قال علماء المسلمین: ان فضیلة علی تلک اللیلة لا نعلم أحدا من البشر نال مثلها الا ما کان من اسحاق و ابراهیم عند استسلامه للذبح، و لو لا ان الانبیاء(1)لا یفضلهم غیرهم لقلنا ان محنة علی أعظم لانه قد روی ان اسحاق تلک لما أمره أن یضطجع و بکی علی نفسه، و قد کان أبوه یعلم ان عنده فی ذلک وقفة و لذلک قال له: فَانْظُرْ ما ذا تَری(2) و حال علی بخلاف ذلک أنه ما تلک و لا تتعتع و لا تغیر لونه و لا اضطربت أعضاؤه، و لقد کان أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم یشیرون علیه بالرأی المخالف لما کان أمر به، و تقدم فیه فیترکه و یعمل بما أشاروا به، کما جری یوم الخندق فی مصانعته للاحزاب بثلث تمر المدینة فانهم أشاروا علیه بترک ذلک فترکه، و هذه کانت قاعدته معهم و عادته بینهم.

و قد کان لعلی أن یعتل بعلة، و أن یقف و

یقول یا رسول اللّه أکون معک أحمیک من العدو و أذب بسیفی عنک، فلست مستغنیا، فی خروجک عن مثلی و نجعل عبدا من عبیدنا فی فراشک، قائما مقامک، یتوهم القوم برؤیته نائما فی بردک أنک لم تخرج و لم تفارق مرکزک، فلم یقل ذلک، و لا تحبس، و لا توقف، و لا تلعثم، و ذلک لعلم

ص:146


1- هذا علی مذهبه و الا عند أهل الحق فأفضلیة علی علیه السلام مثل أفضلیة خاتم الانبیاء علی سایر الانبیاء عین الحق و التحقیق
2- سورة الصافات 102 .

کل واحد منهما علیهما السلام أن أحدا لا یصبر علی ثقل هذه المحنة و لا یتورط هذه الهلکة الا من خصه اللّه تعالی بالصبر علی مشقتها و الفوز بفضیلتها.

و له من جنس ذلک أفعال کثیرة کیوم

دعا عمرو بن عبدود المسلمین الی المبارزة فأحجم الناس کلهم عنه، لما علموا من بأسه و شدته، ثم کرر النداء فقام علی فقال: أنا أبرز إلیه، فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: انه عمرو قال: نعم و أنا علی، فأمره بالخروج إلیه فلما خرج قال صلی اللّه علیه و آله و سلم:

برز الایمان کله الی الشرک کله.

و کیوم احد حیث حمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من أبطال قریش و هم یقصدون قتله فقتلهم دونه، حتی قال جبرئیل: یا محمد ان هذه للمواساة.

فقال: انه منی و أنا منه، فقال جبرئیل: و أنا منکما، و لو عددنا أیامه و مقاماته التی شری فیها نفسه للّه تعالی لاطلنا و أسهبنا(1).

جاحظ داستان غار را از داستان لیلة المبیت برتر دانسته

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

فان احتج محتج لعلی بالمبیت علی الفراش، فبین الغار و الفراش فرق واضح لان الغار و صحبة أبی بکر النبی صلی اللّه علیه (و آله) و سلم قد نطق به القرآن فصار کالصلاة و الزکاة و غیرهما مما نطق به الکتاب و أمر علی و نومه علی الفراش، و ان کان ثابتا صحیحا، الا أنه لم یذکر فی القرآن و انما جاء مجیء الروایات و السیر و هذا لا یوازن هذا و لا یکایله(2).

جواب اسکافی از دعوای پوچ جاحظ جافی

«و شیخ أبو جعفر بجواب آن گفته» :

هذا فرق غیر مؤثر، لانه قد ثبت بالتواتر حدیث الفراش فلا فرق بینه و بین ما ذکر فی نص الکتاب، و لا یجحده، الا مجنون أو غیر مخالط لاهل الملة، أ رأیت

ص:147


1- شرح النهج ج 13 ص 258 الی ص 261 .
2- شرح النهج ج 13 ص 261

کون الصلوات خمسا، و کون زکاة الذهب ربع العشر، و کون خروج الریح ناقضا للطهارة و أمثال ذلک مما هو معلوم بالتواتر حکمه، هل هو مخالف لما نص فی الکتاب علیه من الاحکام؟ هذا مما لا یقوله رشید و لا عاقل.

علی ان اللّه تعالی لم یذکر اسم أبی بکر فی الکتاب و انما قال: إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ(1) و انما علمنا انه أبو بکر بالخبر و ما ورد فی السیرة.

و قد قال أهل التفسیر: ان قوله تعالی: وَ یَمْکُرُ اَللّهُ وَ اَللّهُ خَیْرُ اَلْماکِرِینَ(2) کنایة عن علی لانه مکر بهم، و اول الآیة: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اَللّهُ وَ اَللّهُ خَیْرُ اَلْماکِرِینَ أنزلت فی لیلة الهجرة، و مکرهم کان توزیع السیوف علی بطون قریش، و مکر اللّه تعالی هو منام علی علیه السلام علی الفراش، فلا فرق بین الموضعین فی انهما مذکوران کنایة لا تصریحا.

و قد روی المفسرون کلهم ان قول اللّه تعالی: وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ(3) أنزلت فی علی علیه السلام لیلة المبیت علی الفراش، فهذه مثل قوله تعالی: «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ» لا فرق بینهما.(4).

جاحظ از راه عناد فضیلت لیلة المبیت را تحقیر کرده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و فرق آخر، و هو أنه لو کان مبیت علی علی الفراش، جاء مجیء کون أبی بکر فی الغار، لم یکن له فی ذلک کبیر طاعة، لان الناقلین نقلوا

أنه صلی اللّه علیه و سلم قال له: نم فلن یخلص إلیک شیء تکرهه، و لم ینقل ناقل أنه قال لابی بکر فی

ص:148


1- سورة التوبة 40
2- سورة الانفال 30
3- سورة البقرة 207
4- شرح النهج ج 13 ص 262

صحبته ایاه و کونه معه فی الغار مثل ذلک، و لا قال له: انفق و اعتق، فانک لن تفتقر و لن یصل إلیک مکروه.(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ عنید مبیت جناب امیر المؤمنین را موجب طاعت کبیر نمی داند، و توهین و تحقیر آن می نماید، حال آنکه وجوه داله بر عظمت و جلالت این فضیلت در کلام ابو جعفر اسکافی شنیدی، پس این تعصب فاحش و حیف عظیم است که هر عاقل بقبح و شناعت آن وامیرسد و موجب تحیر افکار و باعث غایت تشنیع نزد ارباب ابصار است، و علاوه بر آنچه ابو جعفر اسکافی تقریر کرده نهایت جلالت و غایت علو این فضیلت از کلام خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلکه وحی ایزد منعام ثابت و متحقق است.

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در کتاب (مفتاح النجا) گفته» :

اعلم ان وجوه الفضیلة فی الصحابة أربعة: سبق الایمان، و سبق الهجرة، و شهود المشاهد الفاضلة مع النبی صلی اللّه علیه و سلم، و القتال بین یدیه بالسیف.

أما سبق الایمان، فقد سبق فی الفصل الثانی فی هذا الباب أن علیا هو أول من آمن من رجال هذه الامة فی قول اکثر العلماء من الصحابة و التابعین و من بعدهم.(2) و أما الهجرة، فانه لما امر اللّه المسلمین بالهجرة الی المدینة، هاجر کل من آمن باللّه و رسوله من الرجال الاقویاء، و لم یبق مع النبی صلی اللّه علیه و سلم الا أبو بکر و علی،

فلما أمر اللّه النبی صلی اللّه علیه و سلم بالهجرة، أمر النبی صلی

ص:149


1- شرح النهج ج 13 ص 262
2- مفتاح النجا ص 19 مخطوط در کتابخانه مؤلف واقع در لکهنو

اللّه علیه و سلم أبا بکر أن یصاحبه فی السفر، و أمر علیا أن یقیم بعده مکة أیاما.

قال امام أهل السید محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی المدنی: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فیما بلغنی أخبر علیا بخروجه، و أمره أن یتخلف بعده بمکة حتی یؤدی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الودائع التی عنده، و لیس بمکة أحد عنده شیء یخشی علیه الا وضعه عنده، لما یعلم من صدقه و أمانته، فبات علی علی فراش النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک اللیلة، و خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الغار.

ابیات منقوله از امیر المؤمنین علیه السلام عظمت ایثار در لیلة المبیت را ثابت می کند

و روی(1) أن علیا انشأ فی بیتوتته فی بیت النبی صلی اللّه علیه و سلم هذه الابیات:

وقیت بنفسی خیر من وطئ الحصا و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر

رسول آله الخلق إذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر

و بت اراعیهم متی ینشروننی و قد وطنت نفسی علی القتل و الاسر

و بات رسول اللّه فی الغار آمنا موقی و فی حفظ الاله و فی ستر

أقام ثم زمت قلائص قلائص قد تفری الحصی أینما تفری

أردت به نصر الاله تبتلا و أضمرته حتی أوسد فی قبری

ص:150


1- فی مستدرک الحاکم فی کتاب الهجرة حدثنا بکر بن محمد الصیرفی ، حدثنا عبید بن قنفل البزار ، حدثنا یحیی بن عبد الحمید الحمانی ، حدثنا قیس بن الربیع ، حدثنا حکیم بن جبیر ، عن علی بن الحسین قال : اول من شری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه علی بن أبی طالب ، و قال علی عند مبیته علی فراش رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلموقیت بنفسی خیر من وطئ الحصا * و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول آله خاف ان یمکروا به * فنجاه ذو الطول الا له من المکر و بات رسول اللَّه فی الغار آمنا * موقی و فی حفظ الاله و فی ستر و بت اراعیهم و لم یتهموننی * و قد وطنت نفسی علی القتل و الاسرالمستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 4 ط بیروت .
بگفتار غزالی فرشتگان مامور حفظ امیر المؤمنین علیه السلام شدند

و قال الامام حجة الاسلام أبو حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی (ره) فی (الاحیاء) :

ان لیلة بات علی بن أبی طالب علی فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أوحی اللّه تعالی الی جبرئیل و میکائیل: انی آخیت بینکما، و جعلت عمر احدکما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بحیاته؟ فاختار کلاهما الحیاة، و أحباها فأوحی اللّه تعالی إلیهما أ فلا کنتما مثل علی بن أبی طالب؟ آخیت بینه و بین محمد صلی اللّه علیه و سلم فبات علی فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة، اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه، فکان جبرئیل عند رأسه و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادی بخ بخ من مثلک یا بن أبی طالب، و اللّه تعالی یباهی بک الملئکة فانزل اللّه تعالی(1):

وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ وَ اَللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(2).

«از ملاحظۀ اشعار اعجاز شعار خود حضرت حیدر کرار صلوات اللّه و سلامه علیه ما اختلف اللیل و النهار هویدا و آشکار است که آن حضرت در معرکه مبیت وقایة جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفس

ص:151


1- احیاء العلوم ج 3 ص 238
2- البقرة : 207

مبارک خود نموده و نیز آن حضرت توطین نفس شریف خود بر قتل و اسر فرموده.

پس بحمد اللّه و حسن توفیقه خرافت جاحظ و عناد او بتصریح خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام باطل و پا در هوا گردید، و از روایتی که امام حجة الاسلام در احیاء العلوم وارد کرده ظاهر است که حسب وحی ملک علام جناب امیر المؤمنین علیه السلام فدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفس خود فرموده، و ایثار آن حضرت بحیات خود نموده، و این فدا و ایثار آن حضرت امری بس جلیل و عظیم بود، که جبرئیل و میکائیل هم با آن همه قرب و اختصاص و جلالت مرتبت ادراک آن نتوانستند کرد، و حق تعالی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جبرئیل و میکائیل در این باب ظاهر فرموده و بعد از اظهار افضلیت آن حضرت و مفضولیت این هر دو ملک مقرب، ایشان را حکم فرموده بآمدن سوی زمین و ادراک سعادت جناب حفظ امیر المؤمنین علیه السلام از شر مشرکین پس این هر دو ملک بر زمین آمدند، جبرئیل نزد سر مبارک آن حضرت بود و میکائیل نزد پاهای مبارک آن جناب، و جبرئیل فدای بخ بخ می کرد، و می گفت: که کیست مثل تو أی ابن أبی طالب؟ مباهات(1) می کند خدا بتو با ملائکه، و حق تعالی آیۀ کریمۀ (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ) الآیة در این باب نازل فرموده

ص:152


1- ابن روزبهان در جواب ( نهج الحق ) جائی که علامه حلی طاب ثراه ذکر عبادت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده گفته : عبادة امیر المؤمنین لا یقاربه العابدون ، و لا یدانیه الزاهدون ، الملائکة عاجزون عن تحمل اعبائها ، و اهل القدس معترفون من بحار صفائها و کیف لا و هو من اعرف الناس بجلال القدس و جمال الملکوت ، و اعشق النفوس الی وصال عالم الجبروت .

پس این همه نهایت اعظام و اجلال این فضیلت سنیه، و غایت تصریح با فضیلت جناب امیر المؤمنین از ملائکه هست.

تحقیر داستان لیلة المبیت تحقیر قرآن و پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و فرشتگان است

پس تحقیر و توهین جاحظ این فضیلت جلیله را رد صریح بر رب جلیل و حضرت جبرئیل و میکائیل است، و ناهیک به من کفر صراح و ضلال بواح.

و بعد سماع کلام متین النظام ابو جعفر اسکافی، متضمن اثبات جلالت و عظمت این فضیلت، و سماع معروضات آثم نهایت قبح و سماجت و وهن و رکاکت تشبث جاحظ، در توهین و تحقیر این فضیلت جلیله بفقره «فلن یخلص إلیک شیء تکرهه» خود ظاهر است، و واضح که این عناد خالص و تعصب مکروه است، و اندفاع آن بوجوه عدیده لائح:

اول آنکه تمسک بآن وقتی تمام می شود که روایت این فقره از احادیث اهل حق که روی خطاب(1) جاحظ بایشان ثابت کند.

اخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله از مصونیت علی علیه السلام منافی فضیلت لیلة المبیت نیست

دوم آنکه پر ظاهر است که این فقره در صحت و ثبوت مثل اصل قصه مبیت نیست، پس ابطال اصل فضیلت بآن جنون محض است، عجب که قصه فضیلت مبیت را بزعم عدم ذکر آن در قرآن شریف حال آنکه آیه وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة و آیه وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا الآیة در این باب نازل است، موازین و مکایل رفاقت غاریه نداند، چه جا که بتفضیل آن لب جنباند، و خود بسبب نهایت تعصب

ص:153


1- و دلالت صریحه میکند بر آنکه خطاب جاحظ با أهل حق است قول او که سابقا مذکور خواهد شد و هو هذا : و لم ینقل إلینا ناقل ان علیا احتج بذلک فی موقف و لا ذکره فی مجلس و لا قام خطیبا و لا ادی به واثقا و لا سیما و قد رضیه الرسول صلی اللَّه علیه و سلم عندکم مفزعا و معلما و جعله للناس اماما .

این فقره را معارض و موازن اصل فضیلت مبیت گردانیده موجب وهن و خفض قدر آن سازد.

سوم آنکه این فقره دلالت ندارد بر اخبار از امن و صیانت از قتل زیرا که ما تسلیم نمی کنیم که قتل نزد جناب امیر المؤمنین مکروه بود، بلکه حسب تصریح خود آن حضرت آنجناب مأنوس(1) تر بود بموت از طفل بثدی أم خود» حیث

قال علیه السلام فی کلام له مذکور فی نهج البلاغة: «فان اقل یقولوا حرص علی الملک، و ان اسکت یقولوا جزع من الموت، هیهات بعد اللتیا و التی، و اللّه لابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»(2).

«هر گاه نزد جناب امیر المؤمنین علیه السلام موت مألوف و خوش گوار و محبوب تر از ثدی مادر بسوی طفل شیرخوار باشد چسان توان گفت: که موت نزد آن جناب مبغوض و مکروه بوده، تا از اخبار عدم وصول مکروه بآنحضرت لازم آید امن و اطمینان از اهلاک و اتلاف اهل عدوان» . و اللّه الموفق و هو المستعان.

چهارم آنکه اگر تسلیم کنیم که مراد از مکروه در این فقره قتل و اهلاک

ص:154


1- ابن الاثیر الجزری در اسد الغابة در ترجمه جناب علی بن أبی طالب مسندا از ابن عباس حدیثی نقل کرده قال : قال علی علیه السلام یعنی للنّبیّ صلی اللَّه علیه و سلم : انک قلت لی یوم أحد حین اخرت عن الشهادة ، و استشهد من استشهد : ان الشهادة من ورائک ، کیف صبرک إذا خضبت هذه من هذه بدم ، و اهوی بیده الی اللحیة و رأسه ؟ قال علی : یا رسول اللَّه اما ان تثبت لی ما اثبت فلیس ذلک من مواطن الصبر ، و لکن من مواطن البشری و الکرامة
2- الخطبة الخامسة من نهج البلاغة .

اهل اشراک بود، باز هم از آن نفی فضیلت شراء نفس و فداء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم، و توهین و تحقیر این منزلت سامیه لازم نمی آید، زیرا که جائز است که این اخبار مشروط باشد ببعض شروط غیر مذکور.

ابو بکر در غزوه بدر پیغمبر صلی الله علیه و آله را از دعاء و تضرع باز میداشت

اشاره

شیخ عبد الحق دهلوی که از اکابر محققین و اعاظم محدثین متأخرین سنیه است در کتاب (مدارج النبوة) در غزوۀ بدر گفته:

و مروی است که آن حضرت صلی اللّه علیه چون تزاحف مردم در حرب مشاهده کرد، و کثرت کفار و قلب اصحاب خود را دید، بعریش در آمد و روی بقبله آورد و دست بدعا برداشت، و مشغول شد بسؤال و مناجات پروردگار، و نبود با وی در عریش جز ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه، و طلبید از حق فتح و نصری که وعده کرده بود، و گفت:

خداوندا وفا کن و بسر بر وعده را که کردی بمن، و گفت خدایا اگر هلاک می کنی این گروه اهل اسلام را عبادت کرده نمی شوی تو بروی زمین، و چندان مبالغه کرد و الحاح نمود در دعا که رداء از دوش مبارک وی بیفتاد، و ابو بکر ردای اطهر ویرا برداشت و بر دوش آن سرور انداخت، و گفت: یا رسول اللّه بگذار سؤال و الحاح را و بس است، که طلب کردی از پروردگار خویش، قریب است که وعدۀ خود را با تو راست گرداند.

و در روایتی آمده که آن حضرت دو رکعت نماز گذارد، و أبو بکر در جانب یمین او هم در نماز دعا کرد، و گفت: خداوندا فرو مگذار مرا و بسر بر وعدۀ خود را.

و از علی رضی اللّه عنه آمده که گفت: قتال می کردم روز بدر و هر بار

ص:155

می آمدم بر آن حضرت در عریش، و می دیدم او را که می فرمود در سجده:

یا حی یا قیوم برحمتک أستغیث.

و آمده است که بود آن حضرت در عریش با صدّیق، ناگاه گرفت آن حضرت را خواب سبک پس بیدار شد متبسم و فرمود: یا ابا بکر رسید نصرت خدا، اینک آمد جبرئیل علیه السلام عنان اسب خود را گرفته، و بر دندانهای پیش وی غبار نشسته، و بیرون آمد از عریش تحریض کننده مردم را بر جنگ، و فرمود: هر که بکشد کافری را سلب آن کافر مر او را باشد، و بدان خدا که بقای ذات محمد در دست قدرت او است که جنگ نکند با ایشان هیچ مردی بطلب ثواب و رضای حق پس کشته شود مگر آنکه باشد او را بهشت جاودان.

عمیر بن الحمام رضی اللّه عنه خرمایی چند در دست داشت و می خورد و گفت: خوش خوش میان من و در آمدن بهشت واسطه نماند مگر آنکه کشته شوم بر دست ایشان.

پس خرماها از دست انداخت و شمشیر خود را گرفت و با کفار جنگ کرد و شهید شد.

اهل سنت از اعتراض ابو بکر به پیغمبر صلی اللّه علیه و آله به وجوهی مختلفه پاسخ داده اند

تنبیه در (روضة الاحباب) از حدیث مناشدت و سؤال و الحاح آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در دعا همین مقدار ذکر کرده، و در وی کلامی است طویل مر شراح را که اشکال آورده اند که چگونه روا باشد که اقدام کند ابو بکر بر امر کردن آن حضرت را ببازداشتن از اجتهاد و الحاح در دعا و سؤال، و تقویت کند رجای او را، و تثبیت نماید یقین او را، و حال آنکه مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احمد و أرفع و اجل و اعلی است، و یقین وی صلی اللّه علیه و سلم فوق یقین همه است

ص:156

و جواب داده اند بوجوه:

سهیلی گفته: که صدیق رضی اللّه عنه در آن ساعت در مقام رجاء بود و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در مقام خوف و شهود، آنکه پروردگار تعالی و تقدس می کند هر چه می خواهد، و ترسید که عبادت کرده نشود حق تعالی پس آن خوف وی عبادت شد، و کمال بود نه نقص.

و خطابی گفته: که توهم نکند هیچ یکی که ابا بکر اوثق بود به پروردگار تعالی و تقدس از آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در آن حالت، بلکه حامل و باعث مر آن حضرت را بر آن شفقت بر اصحاب و تقویت قلوب ایشان بود.

پس مبالغه کرد در توجه و دعا و الحاح و ابتهال تا ساکن گردد و آرام گیرد، و ثبوت و قوّت پذیرد قلوب ایشان، زیرا که می دانستند که دعا و سؤال وی مستجاب و مقبول است، پس چون گفت مر او را ابو بکر آنچه گفت باز آمد آن حضرت، و دانست که مستجاب شد دعای او از جهت آنچه یافت ابو بکر در نفس خود از قوت و طمأنینت، لهذا تعقب کرد آن را بقول خود: سَیُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ (1) ، و بود آن حضرت در مقام خوف و آن اکمل حالات صلاة است، و جائز بود پیش آن حضرت که واقع نشود نصر در آن روز، زیرا که وعدۀ او بنصر نبود معین در آن واقعه و در آن روز بلکه وعده او مجمل بود.

گفت خطابی این است آنچه ظاهر می گردد، و این که فرمود که عبادت کرده نمی شوی تو از امروز، زیرا که دانست آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم که وی خاتم النبیین است، پس اگر هلاک گردد وی و هر که با وی

ص:157


1- القمر 45

است، در این هنگام مبعوث نمی گردد هیچ یکی دعوت کند بایمان و عبادت و شدت اجتهاد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم، و مشقت وی در دعا از جهت آنکه دید مسلمانان خوض می کنند در غمرات موت و ملائکه ایستاده اند در قتال، خواست که از خود نیز اجتهاد کند در جهاد، و جهاد بر دو نوع است: جهادی است بسیف، و جهادی است بدعا، و سنت آنست که باشد امام ورای جند و قتال کند همراه ایشان، پس همه در جد و اجتهاد بودند، و نخواست آن حضرت که در راحت از این دو اجتهاد.

نقل کرده است این همه را صاحب (مواهب لدنیه) فتأمل.

جواب سید احمد رزوق از اعتراض مذکور

و در اینجا کلامی است مناسب مقام، که سیدی احمد رزوق که از محققین علمای صوفیه و از مشاهیر مشایخ مغرب است ذکر کرده که یکی از رعایت ادب مقام ربوبیت آنست که با وجود وثوق بصدق وعده سبحانه و تعالی واجب است اعتقاد آنکه واجب نیست هیچ حق بروی تعالی، و اعتبار این دو اصل و دو قاعده و تطبیق میان آنها نزد تعارض واجب طریقه ایمان است.

پس اگر وعده اجابت در وقت معین نیست فلا اشکال، و اگر بالفرض در وقت معین نیز شده باشد، و اجابت آن موعود در آن وقت وقوع نیابد نیز در صدق وعده در شک و تردید نیفتد از آن که تواند که وقوع وعده معلق باسباب و شروطی باشد، که دانای مطلق عز شأنه بعلم آن مستأثر و مخصوص باشد، و بنده را بر آن اطلاع نداده، وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ(1) و بروی تعالی واجب نیست که هر چه در علم او است از قیود و شروط بیان فرماید، و بنده را بر آن اطلاع بخشد، بسا

ص:158


1- البقرة 255

که حکمت بالغۀ وی اقتضای ستر و کتمان کند، بجهت ابقای سطوت ربوبیت در نظر بنده، و استیفای احکام عبودیت بر وی، چنانکه تأدب کرد ابراهیم خلیل علی نبینا و علیه صلوات الملک الجلیل، که اول بقوم گفت: «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ» بجهت جزم و قطع بوعدۀ حق بعدم خوف رسل و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین، پس از آن استثناء کرد و فرمود: «إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً» بسبب رجوع باتساع علم باری تعالی، و عدم اطلاع بنده و احاطۀ وی بعلم حق پستر گفت: وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً(1) از برای دفع توهم عدم وثوق بوعده صادق و تحقیق نظر باتساع علم وی تعالی یعنی اینکه استثناء که کردم نه از آن جهت کردم که در وعده که بعدم غلبه و تسلط اعدا بر رسل کرد وثوق و یقین ندارم، بلکه بجهت نظر باتساع علم حق و قیام حق ادب در حضرتش و از اینجا است که گفته اند که خوف انبیاء مبشران بجهت خوف حکم لا ابالی است، نه بجهت عدم وثوق بوعده کرایم وی تعالی فافهم.

و هم چنین شعیب علیه السلام با قومش گفت: «وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها» و هرگز نبود و نسزد که ما در ملت شما که کفر است درآییم، باز فرمود: إِلاّ أَنْ یَشاءَ اَللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً(2) چنانکه تقریر یافت، و هم از جهت نظر و رجوع باتساع علم باری تعالی بود که سید رسل صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر گفت:

اللّهمّ ان أهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض، در اینجا ابو بکر صدیق بر سر وی صلی اللّه علیه و سلم آمده گفت: خل یا رسول اللّه مناشدتک ربک، فان اللّه منجز

ص:159


1- الانعام 80
2- الاعراف 89

لک ما وعدک.

امام ابو حامد غزالی رحمة اللّه علیه می فرماید: اول یعنی حال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتم و اکمل است، یعنی توهم نکنی و چه گنجایش آن توهم است که مگر وثوق و یقین ابو بکر صدیق بصدق وعده حق بیشتر از رسول خدا بود صلی اللّه علیه و سلم حاشا.

نظر آن حضرت در مقام تأدب و نظر باتساع علم حضرت عزت و خوف لاابالیت جل شأنه بود و این مقام اعلی و ارفع و أتم است در معرفت صفات حق و ملاحظۀ حقیقت، و نظر ابو بکر ظاهر حکم شریعت بود که در صدق وعده حق واقع است، و هم چنین وعده کرد حق جل و علی در روز احد و احزاب و حنین و دخول مکه، و پنهان داشت شروط آن را، و ورود مثل این معنی در احوال انبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین در حالت نزول بلا و جهاد باعدا واقع است، و سر همان است که گفته شد، و بالجمله چنانکه عدم اتهام حق سبحانه در وعد کریمش واجب است، هم چنین در فعل حکیمش نیز لازم، و همه از نزد او است، اول بحکم بر، دیگر بحکم قهر، و در هر دو هم قهر است، و هم بر، و مقام معرفت و حال مقربان بارگاه عزت این است که «لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ ، و لا یعترض علی ما یقول، یَفْعَلُ اَللّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ » انتهی.(1)

جواب قدح جاحظ در فضلیت مبیت

از کلامی که شیخ عبد الحق از احمد رزوق نقل کرده ظاهر است که می تواند شد که وعدۀ اجابت در وقت معین از جانب ایزد منعام واقع شده باشد، و اجابت آن موعود در آن وقت واقع نشود، زیرا که ممکن است که وقوع وعده معلق و مشروط باشد باسبابی و شروطی که حق

ص:160


1- مدارج النبوة ج 2 ص 12

تعالی شأنه مستأثر بعلم آن باشد، و اطلاع آن مخصوص بذات اقدس او باشد، و بنده را بر آن مطلع نفرموده، چه بر حق تعالی لازم و واجب نیست که هر چه در علم او است از قیود و شروط وقوع این موعود بیان فرماید، و بنده را بآن آگاه سازد، بسا که حکمت بالغه، و مصلحت کامله حی قیوم اقتضا کند که این قیود و شروط مستور و مکتوم، و بنده را مجهول و غیر معلوم باشد تا که سطوت ربوبیت در نظر بنده باقی ماند و احکام عبودیت مستوفی گردد، پس می تواند شد که بر تقدیر ارادۀ قتل از مکروه در فقرۀ «فلن یخلص إلیک شیء یکرهه» عدم وصول مکروه معلق باشد بقیود و مشروط باشد بشروط، و هر گاه احتمال اشتراط و تعلیق راه یافت، تخییل و تهجس جاحظ پا در هوا گردید.

و نیز از کلامی که از ابو حامد غزالی نقل کرده ظاهر است که گفتن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر:

«اللّهمّ ان اهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض» و سؤال و مناشدت و الحاح آن حضرت در بارگاه إلیه، با وصف تحقق وعدۀ نصر از جانب او تعالی شأنه، مبنی بود بر تادب با حسن آداب و نظر باتساع علم رب الارباب و این مقام ارفع و اتم و اعلی و اکمل و اسنی و ابهی است در معرفت صفات حق تعالی و ملاحظۀ حقیقت.

پس هم چنین جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم با وصف وعده «فلن یخلص إلیک شیء تکرهه» در مقام ادب و نظر باتساع علم الهی و معرفت صفات او تعالی و ادراک حقیقت بوده، پس نفی فضیلت مبیت بسبب حصول امن و اطمینان لازم نیاید.

پنجم آنکه این تقریر و تزویر جاحظ شریر در حقیقت توجیه طعن

ص:161

و تشنیع عظیم بر حضرات انبیاء علیهم السلام و لا سیما حضرت خاتم النبیین علیه و آله السلام است، و این عین الحاد و زندقه و کفر و بیدینی نزد نواصب هم هست، چه از افادۀ سید احمد رزوق واضح است: که حضرت ابراهیم با وصف آنکه می دانست که حق تعالی وعده بعدم خوف رسل، و وجوب نصرت ایشان کرده باز در کلام خود «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ» استثنا کرد و گفت: إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً(1) و وجه این استثناء رجوع بود باتساع علم باری تعالی، و عدم اطلاع عبد، و عدم احاطه وی بعلم حق تعالی.

پس بنابر مزعوم ملوم جاحظ شوم لازم می آید که برای حضرت ابراهیم علیه السلام و سایر انبیاء علیهم السلام که ایشان را علم بوعدۀ الهی بعدم خوف رسل و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین حاصل بوده در جمیع انواع مجاهدات و احتمال مشاق بمقابلۀ کفار لئام طاعتی کبیر و اجری جلیل نباشد، که ایشان خود بسبب وعدۀ الهی آمن البال و مطمئن الخاطر بودند.

و نیز بنابر مزعوم جاحظ لئیم لازم می آید، طعن عظیم بر جناب سرور انبیاء علیه و آله آلاف التحیة و الثناء که در روز بدر گفت:

اللّهمّ ان اهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض، حال آنکه وعدۀ نصر برای آن حضرت متحقق بود چنانچه قول أبی بکر علی ما رووه فان اللّه منجز لک ما وعدک، کاشف از آن است.

و نیز صدر عبارت مدارج بوجوه عدیده دلالت صریحه بر آن دارد، و هر گاه وعده نصر برای آن حضرت متحقق بود، لازم آید بنابر مزعوم

ص:162


1- الانعام 80

جاحظ که برای آن حضرت در جهاد کفار العیاذ باللّه طاعتی کبیر و فضلی غزیر نباشد.

جاحظ طاعت ابوبکر را با لاطائلاتی از طاعت امیر المؤمنین علیه السلام برتر دانسته

اشاره

«و نیز جاحظ گفته:» و ان کان المبیت علی الفراش فضیلة فاین هی من فضائل أبی بکر ایام مکة من عتق المعذبین و انفاق المال و کثرة المستجیبین، مع فرق ما بین الطاعتین، لان طاعة الشاب الغریر و الحدث الصغیر الذی فی عز صاحبه عزه لیست کطاعة الحکیم الکبیر الذی لا یرجع تسوید صاحبه الی رهطه و عشیرته(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ شریر بسبب عناد کبیر جناب امیر کل امیر، علیه سلام الملک القدیر ما نفح المسک و العبیر، را معاذ اللّه شاب غریر و حدث صغیر قرار داده، داد اهانت و ارراء و تحقیر می دهد و اطاعت آن حضرت را برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم معلل بغرض حصول عز گردانیده، از مرتبۀ اعتناء و التفات ساقط می گرداند، و بمزید وقاحت ابو بکر را حکیم کبیر قرار می دهد، و گمان می برد که سیادت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم رجوع برهط و عشیرۀ ابو بکر نمی کرد.

و کفی بذلک دلالة علی غایة الانهماک فی العدوان، و کمال العناد و وضوح العصبیة السمجة، التی تأنف منها العوام، فضلا عن الاعلام الامجاد.

و لنعم ما قال الشیخ ابو جعفر الاسکافی بعد الجواب عن انفاق ابی بکر و مثله:

و اما طاعة علی و کون الجاحظ زعم انها کانت لان فی عز محمد صلی اللّه علیه و آله عزه و عز رهطه، بخلاف طاعة أبی بکر فهذا یفتح علیه ان یکون جهاد

ص:163


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 265 ط بیروت

حمزة کذلک، و جهاد عبیدة، بن الحارث، و هجرة جعفر الی الحبشة، بل لعل محاماة المهاجرین من قریش علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کانت لان فی دولته دولتهم و فی نصرته استجداد ملک لهم و هذا یجر الی الالحاد، و یفتح باب الزندقة و یفضی الی الطعن فی الاسلام و النبوة(1).

«و نیز جاحظ گفته» علی انا إذا نزلنا الی ما یریدونه جعلنا الفراش کالغار، و خلصت فضائل ابی بکر غیر ذلک عن معارض(2).

جواب کافی اسکافی از لا طائلات جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب آن گفته» :

قد بینا فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف، و نزید هیهنا تأکیدا بما لم نذکره فیما تقدم فنقول: ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار لوجهین.

احدهما ان علیا علیه السلام قد کان انس بالنبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و حصل له بمصاحبته قدیما انس عظیم و الف شدید، فلما فارقه عدم ذلک الانس و حصل به ابو بکر، فکان ما یجده علی علیه السلام من الوحشة و الم الفرقة موجبا زیادة ثوابه لان الثواب علی قدر المشقة.

و ثانیهما ان ابا بکر کان یؤثر الخروج من مکة، و قد کان خرج من قبل فرد فازداد کراهیته للمقام، فلما خرج مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقة العظیمة، و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة لان علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب(3).

ص:164


1- شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید ج 13 ص 266
2- شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید ج 13 ص 266
3- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 267

جاحظ فضائل موهومه ابو بکر را بر فضائل محققه امیر المؤمنین علیه السلام ترجیح داده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم الذی لقی ابو بکر فی مسجده الذی بناه علی بابه فی بنی جمح، فقد کان بنی مسجدا یصلی فیه و یدعو الناس الی الاسلام، و کان له صوت رقیق و وجه عتیق، و کان إذا اقرأ بکی فیقف علیه المارة من الرجال و النساء و الصبیان و العبید فلما اوذی فی اللّه و منع من ذلک المسجد استاذن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الهجرة، فاذن له فاقبل یرید المدینة، فتلقاه الکنانی(1) فعقد له جوارا فقال و اللّه لا ادع مثلک یخرج من مکة فرجع إلیها و عاد لصنیعه فی المسجد فمشت قریش الی جاره الکنانی و اجلبوا علیه، فقال له: دع المسجد و ادخل بیتک و اصنع ما بدا لک(2).

ابو جعفر اسکافی از تقولات جاحظ پاسخ گفته

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

کیف کانت بنو جمح تؤذی عثمان بن مظعون و تضربه، و هو فیهم ذو سطة و قدر، و تترک أبا بکر یبنی مسجدا یفعل فیه ما ذکرتم، و أنتم الذین رویتم عن ابن مسعود أنه قال: ما صلینا ظاهرین حتی أسلم عمر بن الخطاب، و الذی تذکرونه من بناء المسجد کان قبل اسلام عمر فکیف هذا.

و أما ما ذکرتم من رقة صوته و عتاقة وجهه فکیف یکون ذلک، و قد روی الواقدی و غیره أن عائشة رأت رجلا من العرب خفیف العارضین، معروق الخدین غائر العینین أجنا(3) لا یمسک ازاره، فقالت: ما رأیت أشبه بأبی بکر من هذا فلا تراها دلت علی شیء من الجمال فی صفته(4).

ص:165


1- الکنانی هو مالک بن الدغنة احد بنی الحارث بن بکر بن عبد مناة
2- شرح النهج لابن أبی الحدید ج 13 ص 267
3- الاجناء : من الجنأ و هو میل الظهر
4- شرح النهج ج 3 ص 268

«و نیز جاحظ گفته» :

و حیث رد أبو بکر جوار الکنانی و قال: لا ارید جارا سوی اللّه، لقی من الاذی و الذل و الاستخفاف و الضرب ما بلغکم، و هذا موجود فی جمیع السیر و کان آخر ما لقی هو و أهله فی أمر الغار و قد طلبته قریش و جعلت فیه مائة بعیر کما جعلت للنّبیّ صلی اللّه علیه، فلقی أبو جهل أسماء بنت أبی بکر فسألها، فکتمته فلطمها حتی رمت قرطا کان فی أذنها(1).

«و شیخ ابو جعفر اسکافی در رد آن گفته» :

هذا الکلام و هجر السکران سواء فی تقارب المخرج و اضطراب المعنی، و ذلک أن قریشا لم تقدر علی أذی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، و أبو طالب حی یمنعه، فلما مات طلبته لتقتله، فخرج تارة الی بنی عامر، و تارة الی ثقیف، و تارة الی بنی شیبان، و لم یکن یتجاسر علی المقام بمکة الا مستترا حتی أجاره مطعم بن عدی، ثم خرج الی المدینة، فبذلت فیه مائة بعیر لشدة حنقها علیه حین فاتها، فلم تقدر علیه، فما بالها بذلت فی أبی بکر مائة بعیر اخری، و قد کان رد الجوار و بقی بینهم فردا لا ناصر له و لا دافع عنده، یصنعون به ما یریدون، اما أن یکونوا أجهل البریة کلها، أو یکون العثمانیة أکذب جیل فی الارض و أوقحه وجها، و هذا مما لم یذکر فی سیرة و لا روی فی أثر، و لا سمع به بشر، و لا سبق الجاحظ به أحد(2) .

ابو بکر بزعم جاحظ چند نفر را با حسن احتجاج باسلام آشنا کرد

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم الذی کان من دعائه الی الاسلام و حسن احتجاجه حتی أسلم علی یدیه طلحة و الزبیر و سعد و عثمان و عبد الرحمن لانه ساعة أسلم دعا الی اللّه و الی

ص:166


1- شرح النهج ج 13 ص 268
2- شرح النهج ج 13 ص 268

رسوله علیه السلام(1).

ابو بکر با حسن احتجاج چرا نتوانست پدر و پسر و همسر خود را باسلام آشنا کرد؟

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» .

ما اعجب هذا القول، إذ تدعی العثمانیة لابی بکر الرفق فی الدعاء و حسن الاحتجاج، و قد أسلم و معه فی منزله ابنه عبد الرحمن، فما قدر أن یدخله فی الاسلام طوعا برفقه و لطف احتجاجه، و لا کرها بقطع النفقة عنه و ادخال المکروه علیه، و لا کان لابی بکر عند ابنه عبد الرحمن من القدر ما یطیعه فیما یأمره به و یدعوه إلیه، کما

روی أن أبا طالب فقد النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوما، و کان یخاف علیه من قریش أن یغتالوه فخرج و معه ابنه جعفر یطلبان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فوجده قائما فی شعاب مکة یصلی، و علی علیه السلام عن یمینه، فلما رآهما أبو طالب قال لجعفر: تقدم فصل جناح ابن عمک، فقام جعفر عن یسار محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، فلما صاروا ثلاثة تقدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و تأخر الاخوان، فبکی أبو طالب و دخله رقة الرحم و قال:

ان علیا و جعفرا ثقتی عند ملّم الخطوب و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمکما أخی لامی من بینهم و أبی

و اللّه لا أخذل النبی و لا یخذله من بنیّ ذو حسب

فتذکر الروایة أن جعفرا أسلم منذ ذلک الیوم، لان أباه أمره بذلک، فأطاع أمره، و أبو بکر لم یقدر علی ادخال ابنه عبد الرحمن فی الاسلام، حتی أقام بمکة علی کفره ثلاث عشرة سنة و خرج یوم احد فی عسکر المشرکین ینادی أنا عبد الرحمن بن عتیق هل من مبارز، ثم مکث بعد ذلک علی کفره، حتی أسلم عام الفتح و هو الیوم الذی دخلت فیه قریش فی الاسلام طوعا و کرها، لم یجد أحد منهما الی ترک ذلک سبیلا.

ص:167


1- شرح النهج ج 13 ص 269

و این کان رفق أبی بکر و حسن احتجاجه عند أبیه أبی قحافة، و هما فی دار واحدة، هلا رفق به و دعاه الی الاسلام فأسلم، و قد علمتم أنه بقی علی الکفر الی یوم الفتح فأحضره ابنه عند النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو شیخ کبیر رأسه کالثغامة(1) فنفر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم منه و

قال: غیّروا هذا فخضبوه، ثم جاءوا به فأسلم و کان أبو قحافة فقیرا مدقعا(2) سیئ الحال، و أبو بکر عندکم مثریا فائض المال، فلم یمکنه استمالته الی الاسلام بالنفقة و الاحسان، و قد کانت امرأة أبی بکر أم عبد اللّه ابنه، و اسمها نملة بنت عبد العزی بن أسعد بن عبدود العامریة لم تسلم و أقامت علی شرکها بمکة، و هاجر أبو بکر و هی کافرة.

فلما نزل قوله تعالی: وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ اَلْکَوافِرِ(3) طلقها أبو بکر، فمن عجز عن ابنه و أبیه و امرأته فهو من غیرهم أعجز، و من لم یقبل منه أبوه و ابنه و امرأته لا برفق و احتجاج، و لا خوفا من قطع النفقة عنهم، و ادخال المکروه علیهم فغیرهم أقل قبولا منه و أکثر خلافا علیه(4).

«و نیز جاحظ گفته» :

و قالت أسماء بنت أبی بکر: ما عرفت أبی الا و هو یدین بالدین، و لقد رجع إلینا یوم أسلم، فدعانا الی الاسلام فما دومنا حتی أسلمنا و أسلم اکثر جلسائه، و لذلک قالوا من أسلم بدعاء أبی بکر أکثر ممن أسلم بالسیف، و لم یذهبوا فی ذلک الی العدد، بل عنوا الکثرة فی القدر لانه أسلم علی یدیه خمسة من أهل الشوری، کلهم یصلح للخلافة، و هم اکفاء علی و منازعوه الریاسة و الامامة، فهؤلاء

ص:168


1- الثغامة بفتح الثاء : شجر ابیض الزهر ینبت فی الجبل
2- المدقع بضم المیم و سکون الدال و فتح القاف : الفقیر الذلیل
3- الممتحنة - 10
4- شرح النهج ج 13 ص 270

أکثر من جمیع الناس(1).

«و شیخ ابو جعفر در جواب آن گفته» :

أخبرونا من هذا الذی أسلم ذلک الیوم من أهل بیت أبی بکر؟ إذ کانت امرأته لم تسلم، و ابنه عبد الرحمن لم یسلم، و أبوه أبو قحافة لم یسلم، و اخته أم فروة لم تسلم، و عائشة لم تکن ولدت فی ذلک الوقت لانها ولدت بعد مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بخمس سنین، و محمد بن أبی بکر ولد بعد مبعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بثلاث و عشرین سنة، لانه ولد فی حجة الوداع و أسماء بنت أبی بکر التی قد روی الجاحظ هذا الخبر عنها کانت یوم بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بنت أربع سنین و فی الرواة من یقول: بنت سنتین.

فمن الذی أسلم من أهل بیته یوم أسلم؟ نعوذ باللّه من الجهل و المکابرة، و کیف أسلم سعد و الزبیر و عبد الرحمن بدعاء أبی بکر؟ و لیسوا من رهطه، و لا من أترابه و لا من جلسائه، و لا کانت بینهم قبل ذلک صداقة متقدمة و لا انس و کید.

و کیف ترک أبو بکر عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة لم یدخلهما فی الاسلام برفقه و حسن دعائه؟ و قد زعمتهم انهما کانا یجلسان إلیه لعلمه و طریف حدیثه.

و ما باله لم یدخل جبیر بن مطعم فی الاسلام؟ و قد ذکرتم انه أدبه و خرجه و منه أخذ جبیر العلم بانساب قریش و مأثرها.

فکیف عجز عن هؤلاء الذین عددناهم و هم بالحال التی وصفنا، و دعا من لم یکن بینه و بینه أنس و لا معرفة الا معرفة عیان؟ .

و کیف لم یقبل منه عمر بن الخطاب؟ و قد کان شکله و اقرب الناس شبها به

ص:169


1- شرح النهج الحدیدی ج 13 ص 270

فی أغلب أخلاقه.

و لئن رجعتم الی الانصاف لتعلمن أن هؤلاء لم یکن اسلامهم الا بدعاء الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، و علی یدیه أسلموا.

و لو فکرتم فی حسن التأنی فی الدعاء لیصحن لابی طالب فی ذلک علی شرکه اضعاف ما ذکرتموه لابی بکر، لانکم رویتم أن أبا طالب قال لعلی علیه السلام: یا بنی الزمه فانه لن یدعوک الا الی خیر، و قال لجعفر: صل جناح ابن عمک فأسلم بقوله، و لا جعله أصفق بنو عبد مناف علی نصرة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بمکة من بنی مخزوم و بنی سهم، و بنی جمح، و لاجله صبر بنو هاشم علی الحصار فی الشعب، و بدعائه و اشباله(1) علی محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم اسلمت امرأته فاطمة بنت أسد، فهو أحسن رفقة و ایمن نقیبة من أبی بکر و غیره، و انما منعه عن الاسلام، ان ثبت أنه لم یسلم، الانفة(2).

و أبو بکر لم یکن له الا ابن واحد و هو عبد الرحمن، فلم یمکنه أن یدخله فی الاسلام، و لا امکنه إذ لم یقبل منه الاسلام أن یجعله کبعض مشرکی قریش فی قلة الاذی للرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و فیه أنزل: «وَ اَلَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ اَلْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اَللّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»(3) و انما یعرف حسن رفق الرجل و تأنیه بأن یصلح أولا أمر بنیه و أهله، ثم یدعو الاقرب فالاقرب، فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لما بعث کان أول من دعا زوجته خدیجة، ثم مکفوله و ابن عمه علیا، ثم مولاه زیدا، ثم أم ایمن خادمته، فهل رأیتم أحدا ممن کان یأوی

ص:170


1- الاشبال : العطف و الاعانة
2- الانفة بفتح الهمزة و النون و الفاء : العزة
3- الاحقاق : 17

الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لم یسارع. و هل التاث علیه أحد من هؤلاء فهکذا یکون حسن التأنی و الرفق فی الدعاء، هذا و رسول اللّه مقل، و هو جملة عیال خدیجة حین بعثه اللّه تعالی، و أبو بکر عندکم کان مؤسرا، و کان أبوه مقترا و کذلک ابنه و امرأته أم عبد اللّه، و الموسر فی فطرة العقول أولی أن یتبع من المقتر، و انما حسن التأنی و الرفق فی الدعا ما صنعه مصعب بن عمیر بسعد بن معاذ لما دعاه، و ما صنع سعد ابن معاذ ببنی عبد الاشهل لما دعاهم، و ما صنع بریدة بن الحصیب بأسلم لما دعاهم قالوا: أسلم بدعائه ثمانون بیتا من قومه، و أسلم بنو عبد الاشهل بدعاء سعد فی یوم واحد، و أما من لم یسلم ابنه و لا امرأته و لا أبوه و لا أخته بدعائه، فیههات أن یوصف و یذکر بالرفق فی الدعاء و حسن التأنی و الاناة(1).

بزعم جاحظ ابو بکر جمعی از معذبین را آزاد کرد

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم أعتق أبو بکر بعد ذلک جماعة من المعذبین فی اللّه و هم ست رقاب منهم بلال و عامر بن فهیرة، و زنیرة النهدیة، و ابنتها، و مر بجاریة یعذبها عمر بن الخطاب، فابتاعها منه و اعتقها، و اعتق ابا عیسی فأنزل اللّه فیه: فَأَمّا مَنْ أَعْطی وَ اِتَّقی وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری(2) الی آخر السورة.(3)

جواب اسکافی از جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب آن گفته» :

أما بلال، و عامر بن فهیرة فانما اعتقهما رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم روی ذلک الواقدی، و ابن اسحاق و غیرهما.

و أما باقی الرقاب الاربع فان سامحناکم فی دعواکم لم یبلغ ثمنهم

ص:171


1- شرح النهج لابن أبی الحدید ج 13 ص 271
2- اللیل : 7
3- شرح النهج ج 13 ص 272

فی تلک الحال لشدة بغض موالیهم لهم الا مائة درهم أو نحوها، فأی فخر فی هذا.

و أما الآیة فان ابن عباس قال فی تفسیرها: فأما من أعطی زکاة ماله فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری ، أی لان یعود، و قال غیره نزلت فی مصعب بن عمیر.(1)

بزعم جاحظ ابو بکر اموال کثیره در نوائب اسلام انفاق کرد

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد علمتم ما صنع أبو بکر فی ماله، و کان ماله أربعین الف درهم فأنفقه فی نوائب الاسلام و حقوقه، و لم یکن خفیف الظهر قلیل العیال و النسل فیکون فاقد جمیع الیسارین، بل کان ذا بنین، و بنات و زوجة و خدم و حشم و یعول والدیه و ما ولدا، و لم یکن النبی صلی اللّه علیه و سلم قبل ذلک عنده مشهورا فیخاف العار فی ترک مواساته، فکان انفاقه علی الوجه الذی لا نجد فی غایة الفضل مثله

ولقد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: ما نفعنی مال کما نفعنی مال أبی بکر.(2)

جواب ابو جعفر اسکافی از هفوات جاحظ

«و شیخ ابو جعفر در رد آن گفته» :

أخبرونا علی أی نوائب الاسلام انفق هذا المال و فی أی وجه وضعه؟ فانه لیس بجائز أن یخفی ذلک و یدرس حتی یفوت حفظه و ینسی ذکره و أنتم فلم تفقوا علی شیء اکثر من عتقه بزعمکم ست رقاب لعلها لا یبلغ ثمنها فی ذلک العصر مائة درهم و کیف یدعی له الانفاق الجلیل و قد باع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بعیرین عند خروجه الی یثرب و أخذ منه الثمن فی مثل تلک الحال روی ذلک جمیع المحدثین.

و قد رویتم أیضا أنه کان حیث کان بالمدینة غنیا موسرا، و رویتم عن عائشة أنها قالت: هاجر أبو بکر و عنده عشرة آلاف درهم و قلتم ان اللّه تعالی أنزل فیه:

ص:172


1- شرح النهج ج 13 ص 273
2- شرح النهج ج 13 ص 273

وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی اَلْقُرْبی(1) قلتم هو فی أبی بکر و مسطح بن أثاثه، فأنی الفقر الذی زعمتم أنه أنفق حتی تخلل بالعباءة؟ و رویتم أن للّه تعالی فی سمائه ملائکة قد تخللوا بالعباءة و ان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم رآهم لیلة الاسراء، فسئل جبرئیل عنهم فقال: هؤلاء ملائکة تأسوا بابی بکر بن أبی قحافة صدیقک فی الارض، فانه سینفق علیک ماله حتی یخلل عباء فی عنقه.

و انتم أیضا رویتم أن اللّه تعالی لما انزل آیة النجوی فقال: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ(2) الآیة لم یعمل بها الا علی بن أبی طالب وحده، مع اقرارکم بفقره و قلة ذات یده و أبو بکر فی الحال التی ذکرنا من السعة أمسک عن مناجاته، فعاتب اللّه المؤمنین فی ذلک فقال: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اَللّهُ عَلَیْکُمْ(3) فجعله سبحانه ذنبا یتوب علیهم منه، و هو امساکهم عن تقدیم الصدقة، فکیف سخت نفسه بانفاق أربعین الفا و أمسک عن مناجاة الرسول، و انما کان یحتاج فیها الی خراج درهمین. ؟ و أما ما ذکر من کثرة عیاله و نفقته علیهم فلیس فی ذلک دلیل علی تفضیله، لان نفقته علی عیاله واجبة مع أن أرباب السیر ذکروا أنه لم یکن ینفق علی أبیه شیئا، و أنه کان أجیرا لابن جدعان علی مائدته یطرد عنها الذبان.(4)

ص:173


1- النور 22
2- المجادلة 12
3- المجادلة 13
4- شرح النهج ج 13 ص 274

بزعم جاحظ شدائد اصحاب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله بیشتر از شدائد امیر المؤمنین علیه السلام بوده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد تعلمون ما کان یلقی أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم ببطن مکة من المشرکین، و حسن صنیع کثیر منهم، کصنیع حمزة حین ضرب أبا جهل بقوسه ففلق هامته، و أبو جهل یومئذ سید البطحاء و رأس الکفر و امنع أهل مکة، و قد عرفتم أن الزبیر سل سیفه، و استقبل به المشرکین لما أرجف أن محمدا علیه السلام قد قتل و أن عمر بن الخطاب قال حین أسلم: لا یعبد اللّه سرا بعد الیوم، و أن سعدا ضرب بعض المشرکین بلحی جمل فأراق دمه، فکل هذه الفضائل لم یکن لعلی بن أبی طالب فیها ناقة و لا جمل و قد قال اللّه تعالی: لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ اَلْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ اَلَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا(1) فاذا کان اللّه قد فضل من انفق قبل الفتح لانه لا هجرة بعد الفتح علی من انفق بعد الفتح فما ظنکم بمن انفق من قبل الهجرة، و من لدن مبعث النبی صلی اللّه علیه و سلم الی الهجرة و الی بعد الهجرة.(2) «از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ برای دیگر اصحاب ملاقات شدائد و نوائب، و معانات مشاق و مصاعب از کفار اشرار در بطن مکه و حسن صنیعشان در حمایت سرور مختار علیه و آله الاطهار سلام الملک الجبار ثابت می کند، و بمزید ثوران تعصب و طغیان، و نهایت انهماک در حیف و عدوان، و غایت استیلاء بغض و شنآن و کمال شغف هجر و هذیان نفی ابن فضائل از جناب امیر المؤمنین می کند، و مثل شتر بی مهار، پی سپر وادی پر خار ناصبیت و انکار گردیده، و مانند ناقۀ عشوا خبط در مضمار معادات و استحقار ورزیده بنهایت وقاحت و بی آزرمی متکلم

ص:174


1- الحدید 20
2- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 275

گردیده بکلمۀ سخیفۀ» :

فکل هذه الفضائل لم یکن لعلی بن أبی طالب فیها ناقة و لا جمل.

و هذا من اکبر الفحش و الزلل، و افحش المجازفة و الخطل، و افظع البذاء المورث لعظیم الخزی و الوجل، و انکر الاستهزاء المبدی الکاشف عن خبث الطویة و سوء العمل، و لعمری لیس له لامه الهبل فی اتباع الصدق الجمیل ناقة و لا جمل، فانه ممن نسی الاجل، و رکب متن المین و الخلل، و استحوذ علیه الرین و الخبل، فآثر فاحش الخطاء الجلل، و حاد عن الحق و غفل، و جار عن الصواب و وهل، و نکص عن الدین و ذهل، و اوضع فی مهامه، الاضلال و الدغل، و خب فی فیافی البحث و النغل، و دب و درج الشیطان فی صدره بلا مهل، فهو اصفق من هذی و اوقح من هزل، و سوف یخامره علز الندامة و مضض الخجل، و یدرکه بعد هذا النشاط و المرح مولم السدم و المذل، و یحیط به غصص الشرق و فترات الملل، إذا استنوق الجمل، و وقع هو فی سلا جمل فارتبک فی مخالب النکال و علی العذاب الوبیل حصل، فلا یلقی من العقاب الهائل و بشاعة الصدید، و القیح من فداء و بدل.

جواب اسکافی از کلمات مزیفه جاحظ

«و شیخ ابو جعفر نیز در تهجین و تشنیع و تغلیظ بر جاحظ بسبب این کلمۀ سخیفه و هفوۀ شنیعه مبالغه کرده، لکن چون سنی مذهب است ابتدای کلام بانکار انکار فضل صحابه و سوابقشان و طعن بر امامیه کرده» .

حیث قال: اننا لا ننکر فضل الصحابة، و سوابقهم، و لسنا کالامامیة الذین یحملهم الهوی علی جحد الامور المعلومة، و لکننا ننکر تفضیل أحد من الصحابة علی علی بن أبی طالب علیه السلام، لسنا ننکر غیر ذلک، و ننکر تعصب الجاحظ للعثمانیة و قصده الی فضائل هذا لرجل و مناقبه بالرد و الابطال.

ص:175

فأما حمزة فهو عندنا ذو فضل عظیم، و مقام جلیل، و هو سید الشهداء الذین استشهدوا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و اما فضل عمر فغیر منکر، و کذلک الزبیر، و سعد، و لیس فیما ذکر ما یقتضی کون علی مفضولا لهم او لغیرهم الا قوله: (و کل هذه الفضائل لم یکن لعلی فیها ناقة و لا جمل) فان هذا من التعصب البارد و الحیف الفاحش.

و قد قدمنا من آثار علی علیه السلام قبل الهجرة و ما له، إذ ذاک من المناقب و الخصائص ما هو افضل و اعظم و اشرف من جمیع ما ذکر لهؤلاء.

علی ان ارباب السیرة یقولون: ان الشجة التی شجها سعد، و ان السیف الذی سله الزبیر هو الذی جلب الحصار فی الشعب علی النبی صلی اللّه علیه و سلم و بنی هاشم، و هو الذی سیر جعفرا و اصحابه الی الحبشة و سل السیف فی الوقت الذی لم یؤمر المسلمون فیه بسل السیف غیر جائز.

قال تعالی: أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاةَ وَ آتُوا اَلزَّکاةَ فَلَمّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ اَلنّاسَ(1).

فتبین ان التکلیف له اوقات فمنها وقت لا یصلح فیه سل السیف، و منها وقت یصلح فیه و یجب.

فاما قوله تعالی: لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ(2) فقد ذکرنا ما عندنا فی دعواهم لابی بکر انفاق المال، و ایضا فان اللّه تعالی لم یذکر انفاق المال مفردا، و انما قرن به القتال، و لم یکن أبو بکر رحمه اللّه صاحب قتال و انفاق قبل الفتح فلا تشمله الآیة.

و کان علی علیه السلام صاحب قتال و انفاق قبل الفتح اما قتاله فمعلوم

ص:176


1- النساء : 77
2- الحدید : 10

بالضرورة، و اما انفاقه فقد کان علی حسب حاله و فقره و هو الذی اطعم الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا، و أنزلت فیه و فی زوجته و ابنیه سورة کاملة من القرآن و هو الذی ملک أربعة دراهم فاخرج منها درهما سرا و درهما علانیة لیلا، ثم اخرج منها فی النهار درهما سرا و درهما علانیة، فانزل فیه.

قوله تعالی: اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً(1) و هو الذی قدم بین یدی نجواه صدقة دون المسلمین کافة، و هو الذی تصدق بخاتمه و هو راکع فانزل اللّه فیه: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(2).(3).

جاحظ مجاهدات و مبارزات کثیره امیر المؤمنین علیه السلام را تحقیر کرده/

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و الحجة العظیم للقائلین بتفضیل علی قتله الاقران و خوضه الحرب، و لیس له فی ذلک کبیر فضیلة، لان کثرة القتل و المشی بالسیف الی الاقران لو کان من أشد المحن و اعظم الفضائل، و کان دلیلا علی الریاسة و التقدم، لوجب أن یکون للزبیر و أبی دجانة، و محمد بن مسلمة، و ابن عفراء و البراء بن مالک من الفضل ما لیس لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لانه لم یقتل بیده الا رجلا واحدا، و لم یحضر الحرب یوم بدر و لا خالط الصفوف، و انما کان معتزلا عنهم فی العریس و معه أبو بکر، و انت تری الرجل الشجاع قد یقتل الاقران و یجدل الابطال و فوقه فی العسکر من لا یقتل و لا یبادر، و هو الرئیس أو ذو الرأی و المستشیر فی الحرب لان للرؤساء من الاکتراث و الاهتمام و شغل البال و العنایة و التفقد ما لیس لغیرهم، و لان الرئیس هو المخصوص بالمطالبة و علیه مدار الامور، و به یستبصر المقاتل و یستنصر

ص:177


1- البقرة : 274
2- المائدة : 55
3- شرح النهج ج 13 ص 276

و باسمه ینهزم العدو، و لو لم یکن له الا ان الجیش لو ثبت و فر هو، لم یغن ثبوت الجیش کله و کانت الدبرة علیه، و لو ضیع القوم جمیعا و حفظ هو لانتصر، و کانت الدولة له، و لهذا لا یضاف النصر و الهزیمة الا إلیه، ففضل أبی بکر بمقامه فی العریش مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم بدر اعظم من جهاد علی ذلک الیوم و قتله ابطال قریش(1).

«از ملاحظۀ این عبارت سراسر خسارت واضح است که جاحظ بسبب استیلاء غلواء عصبیت فضیحه، و سکر و عناد فاحش، چندان مدهوش و مبهوت و مغرور و مسحور گردیده که بغیر خوف و هراس از طعن و تشنیع عقلاء حق شناس می سراید: که برای جناب أمیر المؤمنین علیه السلام در قتل اقران و خوض حرب فضیلتی بزرگ نیست، و چون حق تعالی سلب توفیقش کرده، و در وادی ضلالت، و بیراهه هذیان و شقاوت، چنان سراسیمه و بیخود دیده، که افضلیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام را بسبب قتل ابطال، و قمع رؤس أهل ضلال مستلزم تفضیل زبیر و ابی دجانه، و محمد بن مسلم و ابن عفراء و براء بن مالک بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردانیده و از ازراء و نقص و غمض شأن سرور انس و جان علیه و آله آلاف سلام الملک المنان هم نترسیده، و نفی حضور حرب مخوف و مخالطۀ مجامع و صفوف از آن حضرت کرده، و حال آن حضرت را بسبب نهایت عدوان، مماثل حال عتیق جبان ساخته» .

ففض اللّه فاه، و جعل النار مثواه، و کسر اسنانه، و هشم ارکانه و هدم بنیانه و خرم اساسه و جذم امراسه.

جواب اسکافی از ترهات جاحظ جافی

و قال الشیخ أبو جعفر الاسکافی فی رده:

اعطی أبو عثمان مقولا و حرم معقولا، ان کان یقول هذا علی اعتقاد و جدولم

ص:178


1- شرح النهج ج 13 ص 277

یذهب به مذهب اللعب و الهزل أو علی طریق التفاصح و التشادق و اظهار القوة و السلاطة و ذلاقة اللسان وحدة الخاطر و القوة علی جدال الخصوم الم یعلم أبو عثمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان اشجع البشر؟ و انه خاض الحروب و ثبت فی المواقف التی طاشت فیها الالباب و بلغت القلوب الحناجر فمنها

یوم احد و وقوفه بعد أن فر المسلمون بأجمعهم و لم یبق معه الا اربعة: علی و الزبیر و طلحة و أبو دجانة، فقاتل و رمی بالنبل حتی فنیت نبله و انکسرت سیة قوسه و انقطع وتره، فامر عکاشة بن محصن أن یؤترها، فقال: یا رسول اللّه لا یبلغ الوتر فقال: أوتر ما بلغ، قال عکاشة: فوالذی بعثه بالحق لقد أوترت حتی طویت منه شبرا علی سیة القوس.

ثم أخذها فما زال یرمیهم، حتی نظرت الی قوسه قد تحطمت و بارز أبی بن خلف، فقال له اصحابه: ان شئت عطف علیه بعضنا، فأبی، و تناول الحربة من الحارث بن صمة، ثم انتفض باصحابه، کما ینتفض البعیر، قالوا: فتطایرنا عنه تطائر الشعاریر(1) فطعنه بالحربة فجعل یخور کما یخور الثور، و لو لم یدل علی ثباته حین انهزم اصحابه و ترکوه الا قوله تعالی: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ(2) فکونه علیه الصلوة و السلام فی أخراهم و هم یصعدون و لا یلوون هاربین دلیل علی انه ثبت و لم یفر، و ثبت یوم حنین فی تسعة من أهله و رهطه الادنین و قد فر المسلمون کلهم و النفر التسعة محدقون به:

العباس آخذ بحکمة بغلته، و علی بین یدیه مصلت سیفه، و الباقون حول بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یمنة و یسرة، و قد انهزم المهاجرون و الانصار.

و کلما فروا اقدم هو صلوات اللّه علیه و صمم مستقدما، یلقی السیوف و النبال بنحره و صدره، ثم أخذ کفا من البطحاء و حصب المشرکین، و قال: شاهت

ص:179


1- الشعایر : ما یجتمع علی دبرة البعیر من الذبان ، فاذا هیجت تطایرت عنها
2- آل عمران 153

الوجوه،

و الخبر المشهور عن علی علیه السلام و هو اشجع البشر: کنا إذا اشتد البأس، و حمی الوطیس(1) اتقینا برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و لذنا به.

فکیف یقول الجاحظ: انه ما خاض الحرب، و لا خالط الصفوف، و أی فریة أعظم من فریة من نسب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الی الاحجام و اعتزال الحرب. ! ثم أی مناسبة بین أبی بکر و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی هذا المعنی؟ لیقیسه الجاحظ به و ینسبه إلیه، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم صاحب الجیش و الدعوة، و رئیس الاسلام و الملة، و الملحوظ بین أصحابه و أعدائه بالسیادة، و إلیه الایماء و الاشاره، و هو الذی أحنق قریشا و العرب، و وری أکبادهم بالبرائة من آلهتهم و عیب دینهم و تضلیل أسلافهم، ثم وترهم فیما بعد بقتل رؤسائهم و أکابرهم، و حق لمثله إذا تنحی عن العرب و اعتزلها أن یتنحی و یعتزل، لان ذلک شأن الملوک و الرؤساء إذا کان الجیش منوطا بهم و ببقائهم، فمتی هلک الملک هلک، و متی سلم الملک أمکن أن یبقی علیه ملکه و ان عطب جیشه فانه یستجد جیشا آخر.

و لذلک نهی الحکماء أن یباشر الملک الحرب بنفسه، و خطّئوا الاسکندر لما بارز قوسرا ملک الهند، و نسبوه الی مجانبة الحکمة و مفارقة الصواب و الحزم فلیقل لنا الجاحظ: أی مدخل لابی بکر فی هذا المعنی؟ و من الذی یعرفه من أعداء الاسلام لیقصده بالقتل؟ و هل هو الا واحد من عرض المهاجرین؟ حکمه حکم عبد الرحمن بن عوف، و عثمان بن عفان و غیرهما، بل کان عثمان أنبه منه صیتا و أشرف منه مرکّبا(2) و العیون إلیه أطمع، و العدو إلیه أحنق و أکلب، و لو قتل

ص:180


1- الوطیس بفتح الواو : التنور و ما اشبهه - المعرکة ، یقال : حمی الوطیس أی اشتدت الحرب
2- المرکب بضم المیم و فتح الراء و الکاف المشددة : المنبت و الاصل

أبو بکر فی بعض تلک المعارک هل کان یؤثر قتله فی الاسلام ضعفا أو یحدث فیه وهنا أو یخاف علی الملة لو قتل أبو بکر فی تلک الحرب أن تندرس و تعفی آثارها و تطمس منارها؟ لیقول الجاحظ: ان أبا بکر کان حکمه حکم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی مجانبة الحروب و اعتزالها، نعوذ باللّه من الخذلان! و قد علم العقلاء کلهم ممن له بالسیر معرفة و بالآثار و الاخبار ممارسة، حال حروب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کیف کانت، و حاله علیه السلام فیها کیف کان و وقوفه حیث وقف و حربه حیث حارب، و جلوسه فی العریش یوم جلس، و ان وقوفه صلی اللّه علیه و آله و سلم وقوف ریاسة و تدبیر و وقوف ظهر و سند یتعرف امور أصحابه و یحرس صغیرهم و کبیرهم بوقوفه من ورائهم، و تخلفه عن التقدم فی أوائلهم.

و لانهم متی علموا أنه فی اخراهم اطمأنت قلوبهم، و لم یتعلق بأمره نفوسهم فیشتغلوا بالاهتمام به عن عدوهم، و لا یکون لهم فئة یلجئون إلیها و ظهر یرجعون إلیه، و یعلمون أنه متی کان خلفهم تفقد امورهم و علم مواقفهم و آوی کل إنسان مکانه فی الحمایة و النکایة و عند المنازلة فی الکر و الحملة، فکان وقوفه حیث وقف أصلح لامرهم، و أحمی و أحرس لبیضتهم، و لانه المطلوب من بینهم، إذ هو مدبر أمرهم و والی جماعتهم، أ لا ترون أن موقف صاحب اللواء موقف شریف، و أن صلاح الحرب فی وقوفه، و أن فضیلته فی ترک التقدم فی أکثر حالاته، فللرئیس حالات:

فحالة یتخلف و یقف آخرا لیکون سندا و قوة و ردءا و عدة، و لیتولی تدبیر الحرب، و یعرف مواضع الخلل.

و حالة یتقدم فیها فی وسط الصف لیقوی الضعیف، و یشجع الناکص(1).

ص:181


1- الناکص : الخائف الذی أراد ان یرجع

و حالة ثالثة و هی إذا اصطدم الفیلقان، و تکافح السیفان اعتمد ما یقتضیه الحال من الوقوف حیث یستصلح، أو من مباشرة الحرب بنفسه فانها آخر المنازل، و فیها تظهر شجاعة الشجاع النجد، و فشالة الجبان المموه.

فأین مقام الریاسة العظمی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و أین منزلة أبی بکر لیسوی بین المنزلتین، و یناسب بین الحالتین! و لو کان أبو بکر شریکا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی الرسالة، و ممنوحا من اللّه تعالی بفضیلة النبوة، و کانت قریش و العرب تطلبه کما تطلب محمدا علیه السلام، و کان یدبر من امر الاسلام و تسریب العساکر و تجهیز السرایا و قتل الاعداء ما یدبره محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، لکان للجاحظ أن یقول ذلک.

فأما و حاله حاله، و هو أضعف المسلمین جنانا، و أقلهم عند العرب ترة، لم یرم قط بسهم، و لا سل سیفا، و لا أراق دما و هو أحد الاتباع غیر مشهور و لا معروف و لا طالب و لا مطلوب.

فکیف یجوز أن یجعل مقامه و منزلته مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و منزلته! و لقد خرج ابنه عبد الرحمن مع المشرکین یوم احد فرأه أبو بکر، فقام مغیظا علیه فسل من السیف مقدار إصبع، یروم البروز إلیه،

فقال له رسول اللّه یا أبا بکر شم(1) سیفک و امتعنا بنفسک، و لم یقل له (و امتعنا بنفسک) الا لعلمه بأنه لیس أهلا للحرب و ملاقاة الرجال و انه لو بارز لقتل.

و کیف یقول الجاحظ: لا فضیلة لمباشرة الحرب، و لقاء الاقران، و قتل أبطال الشرک، و هل قامت أعمدة الاسلام الا علی ذلک؟ و هل ثبت الدین و استقر الا

ص:182


1- شم بکسر الشین و سکون المیم فعل امر من شام یشیم السیف : اغمده ، و استله و هو من الاضداد ، و المراد هنا المعنی الاول

بذلک؟ أ تراه لم یسمع قول اللّه تعالی: إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ(1) و المحبة من اللّه هی إرادة الثواب فکل من کان أشد ثبوتا فی هذا الصف و أعظم قتالا کان احب الی اللّه و معنی الافضل هو الاکثر ثوابا، فعلی علیه السلام إذا هو أحب المسلمین الی اللّه، لانه أثبتهم قدما فی الصف المرصوص، لم یفر قط باجماع الامة، و لا بارزه قرن الا قتله، و أ تراه لم یسمع قول اللّه تعالی: وَ فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ عَلَی اَلْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً(2) و قوله:

إِنَّ اَللّهَ اِشْتَری مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ اَلْقُرْآنِ(3) ثم قال سبحانه مؤکدا لهذا البیع: و الشراء وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ اَلَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ(4)، و قال تعالی: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ اَلْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ(5).

فمواقف الناس فی الجهاد علی احوال و بعضهم فی ذلک أفضل من بعض، فمن دلف الی الاقران و استقبل السیوف و الاسنة کان أثقل علی اکتاف الاعداء لشدة نکایته فیهم ممن وقف فی المعرکة و اعان و لم یقدم: و کذلک من وقف فی المعرکة، و اعان و لم یقدم الا انه بحیث تناله السهام و النبل اعظم عناءا، و افضل ممن وقف حیث لا یناله ذلک، و لو کان الضعیف و الجبان یستحقان الریاسة لقلة

ص:183


1- الصف : 4
2- النساء : 59
3- التوبة : 111
4- التوبة : 111
5- التوبة : 120

بسط الکف و ترک الحرب، و ان ذلک یشاکل فعل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لکان اوفر الناس حظا فی الریاسة، و اشدهم لها استحقاقا حسان بن ثابت، و ان بطل فضل علی علیه السلام بالجهاد، لان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اقلهم قتالا، کما زعم الجاحظ لیبطلن علی هذا القیاس فضل ابی بکر فی الانفاق، لان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان اقلهم مالا.

و انت إذا تأملت امر العرب و قریش، و نظرت السیر و قرأت الاخبار عرفت انها کانت تطلب محمدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و تقصد قصده و تروم قتله، فان اعجزها ففاتها طلبت علیا و أرادت قتله، لانه کان اشبههم بالرسول حالا و اقربهم منه قربا و اشدهم عنه دفعا، و انهم متی قصدوا علیا فقتلوه اضعفوا امر محمد علیه السلام، و کسروا شوکته، إذ کان علی من ینصره فی البأس و القوة و الشجاعة و النجدة و الاقدام و البسالة.

الا تری الی قول عتبة بن ربیعة یوم بدر، و قد خرج هو و أخوه شیبة و ابنه الولید بن عتبة، فاخرج إلیهم الرسول نفرا من الانصار فاستنسبوهم فانتسبوا لهم، فقالوا ارجعوا الی قومکم، ثم نادوا یا محمد اخرج إلینا الاکفاء من قومنا،

فقال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لاهله الادنین: قوموا یا بنی هاشم فانصروا حقکم الذی اتاکم اللّه علی باطل هؤلاء قم یا علی قم یا حمزة قم یا عبیدة.

الا تری ما جعلت هند بنت عتبة لمن قتله یوم احد لانه اشترک هو و حمزة فی قتل ابیها یوم بدر، الم تسمع قول هند ترثی اهلها:

ما کان لی عن عتبة من صبر ابی و عمی و شقیق صدری

اخی الذی کان کضوء البدر بهم کسرت یا علی ظهری

و ذلک لانه قتل اخاها الولید بن عتبة، و شرک فی قتل ابیها عتبة، و اما عمها شیبة فان حمزة تفرد بقتله.

ص:184

و قال جبیر بن مطعم لوحشی مولاه یوم احد: ان قتلت محمدا فانت حر، و ان قتلت علیا فانت حر، و ان قتلت حمزة فانت حر، فقال اما محمد فسیمنعه اصحابه، و اما علی فرجل حذر کثیر الالتفات فی الحرب، و لکنی سأقتل حمزة فقعد له و زرقه بالحربة فقتله.

و لما قلناه من مقاربة حال علی فی هذا الباب لحال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و مناسبتها ایاها، و ما وجدناه فی السیر و الاخبار من اشفاق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و حذره علیه و دعائه له بالحفظ و السلامة،

قال صلی اللّه علیه و آله یوم الخندق و قد برز علی الی عمرو و رفع یدیه الی السماء بمحضر من اصحابه: اللّهمّ انک اخذت منی حمزة یوم احد و عبیدة یوم بدر فاحفظ الیوم علیا رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوارِثِینَ(1).

و لذلک ضن به عن مبارزة عمرو حین دعا عمرو الناس الی نفسه مرارا، فی کلها یحجمون و یقدم علی، فیسأل الاذن له فی البراز حتی

قال له صلی اللّه علیه و آله: انه عمرو، فقال: و انا علی، فادناه و قبّله و عمّمه بعمامته و خرج معه خطوات کالمودع له القلق لحاله، المنتظر لما یکون منه ثم لم یزل صلی اللّه علیه و آله رافعا یدیه الی السماء، مستقبلا لها بوجهه، و المسلمون صموت حوله کأنما علی رءوسهم الطیر، حتی ثارت الغبرة و سمعوا التکبیر من تحتها، فعلموا ان علیا قتل عمروا، فکبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و کبر المسلمون تکبیرة سمعها من وراء الخندق من عساکر المشرکین.

و لذلک قال حذیفة بن الیمان: لو قسمت فضیلة علی بقتل عمرو یوم الخندق بین المسلمین باجمعهم لوسعتهم، و قال ابن عباس فی قوله تعالی:

ص:185


1- الانبیاء 89

وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ(1) قال بعلی بن أبی طالب(2).

جاحظ جافی مقاتله و مجاهره امیر المؤمنین علیه السلام را بر محامل فاسده حمل کرده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

علی أن مشی الشجاع بالسیف الی الاقران، لیس علی ما یتوهمه من لا یعلم باطن الامر لان معه فی حال مشیه الی الاقران بالسیف امورا اخری لا یبصرها الناس، و انما یقضون علی ظاهر ما یرون من اقدامه و شجاعته، فربما کان سبب ذلک الهوج(3) ، و ربما کان الغرارة و الحداثة، و ربما کان الاحراج و الحمیة، و ربما کان لمحبة النفج(4) و الاحدوثة، و ربما کان طباعا کطباع القاسی و الرحیم و السخی و البخیل(5).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ جافی بعد خرافت سابقه که مشتمل است بر نفی فضل کبیر از قتل اقران و خوض حرب، چندان در گرداب ضلال و عناد، و کفر و شقاق سر فرو برده که مقابله و مقاتله اقران را که از جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده، محمول بر یکی از محامل فاسده کردن می خواهد، یعنی معاذ اللّه این مقاتله یا بسبب هوج بود، و مراد از هوج تسرع و حمق است، و یا بسبب غرارت و حداثت، و یا بسبب احراج و حمیت، و یا بسبب محبت فخر و کبر و احدوثه و یا این مقاتله امری طبعی بود مثل طبع قاسی و رحیم و سخی و بخیل یعنی معاذ اللّه بقصد تقرب ایزد پاک نبود، و این نهایت بغض و معادات و کمال ناصبیت و مناوات است، که برای بیان غایت شناعت آن طوامیر

ص:186


1- الاحزاب 25
2- شرح النهج ج 13 من ص 277 الی ص 284
3- الهوج بفتح الهاء و الواو : مصدر هوج کعلم : کان طویلا فی الحمق ، و الطیش ، و التسرع
4- النفج : العدو و النوران ، و الفخر بما لیس فی الانسان
5- شرح النهج ج 13 ص 284 نقلا عن رسالة العثمانیة ص 47 مع تصرف و اختصار

طویله عریضه هم کافی و وافی نیست.

ابو جعفر اسکافی نباح و نهیق جاحظ را جواب گفته

و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب این تشقیق و تزویق و تلفیق بلکه نباح و نهیق و شهیق جاحظ گفته» :

فیقال: للجاحظ: فعلی أیها کان مشی علی بن أبی طالب الی الاقران بالسیف؟ فأیما قلت من ذلک بانت عداوتک للّه تعالی و لرسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم، و ان کان مشبه علی وجه النصرة و القصد الی المسابقة الی ثواب الآخرة و الجهاد فی سبیل اللّه و اعزاز الدین کنت بجمیع ما قلت معاندا، و عن سبیل الانصاف خارجا، و فی امام المسلمین طاعنا، و ان تطرق مثل هذا التوهم علی علی علیه السلام لیتطرقن مثله علی أعیان المهاجرین و الانصار أرباب الجهاد و القتال الذین نصروا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بأنفسهم، و وقوه بمهجتهم و فدوه بأبنائهم، فلعل ذلک کأن لعلة من العلل المذکورة و فی ذلک الطعن فی الدین.

و فی جماعة المسلمین، و لو جاز أن یتوهم هذا فی علی علیه السلام و فی غیره، لما

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللّه تعالی لاهل بدر:

اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فقد غفرت لکم ، و لا

قال لعلی علیه السلام: برز الایمان کله الی الشرک کله، و لا قال اوجب(1) طلحة و قد علمنا ضرورة من دین الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تعظیمه لعلی علیه السلام تعظیما دینیا، لاجل جهاده و نصرته فالطاعن فیه طاعن فی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، إذ زعم أنه قد یمکن أن یکون جهاده لا لوجه اللّه، بل لامر آخر من الامور التی عددها، و بعثه علی التفوه بها اغواء الشیطان و کیده و الافراط فی عداوة من أمر اللّه بمحبته، و نهی عن بغضه و عداوته أ تری رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خفی علیه من أمر علی ما لاح للجاحظ

ص:187


1- أوجب طلحة أی عمل عملا یدخله الجنة .

و العثمانیة، فمدحه و هو غیر مستحق للمدح(1).

جاحظ جهاد امیر المؤمنین علیه السلام را موافق طبع و غیر قابل مدح دانسته

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

فصاحب النفس المختارة المعتدلة یکون قتاله طاعة، و فراره معصیة، لان نفسه معتدلة، کالمیزان فی استقامة لسانه و کفتیه، فاذا لم یکن کذلک کان اقدامه طباعا، و فراره طباعا(2).

«و این کلام خرافت عجیب و هفوۀ غریب است، و ضررش برای جاحظ ناصب و اتباع او بیشتر است، زیرا که بنا بر این مفاخر اول و ثانی که نهایت اتعاب نفس در اثبات و اجلال آن می کنند، هباء منثورا خواهد شد، بلکه بنابر این پناه بخدا طعن در فضائل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و دیگر اصحاب کبارهم لازم خواهد آمد، و کفی بذلک عارا و شنارا.

جواب ابو جعفر اسکافی از هفوات جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر بجواب جاحظ گفته» :

فیقال له: فلعل انفاق أبی بکر علی ما تزعم أربعین ألف درهم لا ثواب له، لان نفسه ربما تکون غیر معتدلة، لانه یکون مطبوعا علی الجود و السخاء، و لعل خروجه مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الهجرة الی الغار لا ثواب له فیه، لان أسبابه کانت له مهیجة و دواعیه غالبة، بحبه الخروج و بغضه المقام.

و لعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی دعائه الی الاسلام و اکبابه علی الصلوات الخمس فی جوف اللیل، و تدبیره أمر الامة لا ثواب له فیه، لانه قد تکون نفسه غیر معتدلة، بل یکون فی طباعه الریاسة و حبها و العبادة و الالتذاذ بها، و لقد کنا نعجب من مذهب أبی عثمان أن المعارف ضرورة و أنها تقع طباعا

ص:188


1- شرح النهج ج 13 ص 285
2- شرح النهج ج 13 ص 286

و فی قوله بالتولد و حرکة الحجر بالطبع! حتی رأینا من قوله ما هو أعجب منه، فزعم أنه ربما یکون جهاد علی علیه السلام و قتله المشرکین لا ثواب له فیه، لانه فعله طبعا و هذا أطرف من قوله فی المعرفة و فی التولد(1).

جاحظ جهاد طلحة و زبیر را افضل از جهاد امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و وجه آخر أن علیا لو کان کما یزعم شیعته، ما کان له بقتل الاقران کبیر فضیلة و لا عظیم طاعة، لأنه

قد روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: «ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین» فاذا کان قد وعده بالبقاء بعده فقد وثق بالسلامة من الاقران و علم أنه منصور علیهم و قاتلهم، فعلی هذا یکون جهاد طلحة و الزبیر أعظم طاعة منه(2).

«از این عبارت سراپا ضلالت ظاهر است، که جاحظ جاحد جائر جاهل جافی، که جامع جانح جامع مساوی است اولا اشعار بعدم صحت شجاعت جناب حیدر کرار و مقاتلۀ آن حضرت با کفار اشرار کرده، و آن را از مزعومات و متوهمات قرار داده، و بعد آن تصریح کرده که معاذ اللّه برای آن حضرت در قتل اقران فضیلت کبیره و طاعت عظیمه نیست، و این ناصبیت صریحه، و عداوت فضیحه است، و نیز بکمال جسارت و خسارت بر خلاف اجماع اهل اسلام تفضیل جهاد طلحه و زبیر بر جهاد آن حضرت نموده، و دلیلی(3) که بر این مزعوم مذموم و مطلوب شوم

ص:189


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 286
2- شرح النهج ج 13 ص 286
3- کمال عجب است که جاحظ بکمال جسارت و ضلالت در استدلال بحدیث ستقاتل بعدی الناکثین الخ بر افضلیت جهاد طلحه و زبیر از جهاد امیر المؤمنین علیه السلام میکوشد و از دلالت صریحهء آن بر ضلال و هلاک ناکثین که مراد از آن طلحه و زبیر و اتباعشانند چشم میپوشد

وارد کرده از اشنع خرافات و افحش ترهات است.

چه تاریخ صدور حدیث ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین ثابت نکرده، و ظاهر است که بر تقدیر تسلیم توهم باطلش، نفی فضیلت جهاد از این ارشاد وقتی لازم آید که تقدم صدور این اخبار قبل از جمیع مجاهدات و مقاتلات حیدر کرار با کفار اشرار ثابت کند، و همانا این استدلال الحاد عظیم، و زندقۀ کبیر و کفر صریح، و ضلال قبیح است، که گو حسب ظاهر جاحظ نفی فضیلت جهاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده، لکن در حقیقت نفی فضیلت جمیع انبیاء علی الخصوص ابطال مکرمت سرور اصفیاء و خاتم انبیاء صلوات اللّه علیه و آله النجباء نموده، زیرا که از عبارت «مدارج النبوة» که سابقا مذکور شد ظاهر است، که وعده حق تعالی بعدم خوف رسل، و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین متحقق است، پس لازم آید که برای جمیع انبیاء در مجاهدۀ کفار فضلی و طاعتی عظیم نباشد، زیرا که ایشان را وثوق بسلامت و تحقق نصرت حاصل بود.

و نیز از عبارت «مدارج» ظاهر است که وعدۀ نصرت برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حاصل بود، پس لازم آید که معاذ اللّه برای آن حضرت در مجاهدات آن جناب فضلی کبیر و طاعتی عظیم نباشد و هم چنین تحقق وعده نصرت برای حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه سلام الرب الرحیم، از عبارت «مدارج» ظاهر است، پس برای آن حضرت هم در مجاهدات و تحمل مشاق معاذ اللّه فضلی کبیر و طاعتی عظیم نباشد.

جواب اسکافی از یاوه سراییهای جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب جاحظ گفته» :

ص:190

هذا راجع علی الجاحظ فی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لان اللّه تعالی قال له: وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ(1) فلم یکن فی جهاده کبیر طاعة، و کثیر من الناس

یروی عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر» فوجب أن یبطل جهادهما، و

قد قال للزبیر: «ستقاتل علیا و أنت ظالم له» فأشعره بذلک أنه لا یموت فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و قال فی الکتاب العزیز لطلحة: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ(2) قالوا: انزلت فی طلحة، فأعلمه بذلک أنه یبقی بعده، فوجب أن لا یکون لهما کبیر ثواب فی الجهاد، و الذی صح عندنا من الخبر و هو

قوله: «ستقاتل بعدی الناکثین» أنه قال له لما وضعت الحرب أوزارها و دخل الناس فی دین اللّه أفواجا، و وضعت الجزیة، و دانت العرب قاطبة(3).

جاحظ عمرو بن عبدود را شخصی گمنام و غیر قابل اعتناء دانسته

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم قصد الناصرون لعلی، و القائلون بتفضیله الی الاقران الذین قتلهم فأطروهم و غلوا فیهم، و لیسوا هناک! فمنهم عمرو بن عبدود ترکوه أشجع من عامر بن الطفیل و عتبة بن الحرب و بسطام بن قیس، و قد سمعنا بأحادیث حروب الفجار و ما کان بین قریش و دوس و حلف الفضول فما سمعنا لعمر بن عبدود ذکرا فی ذلک(4).

بقول اسکافی و دیگران آثار و اشعار حاکی از شهرت و شجاعت عمرو است

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

أمر عمرو بن عبدود أشهر و أکثر من أن یحتج له، فلیلتمح کتب المغازی

ص:191


1- المائدة 67
2- الاحزاب 53
3- شرح النهج ج 13 ص 287
4- شرح النهج ج 13 ص 287

و السیر، و لینظر ما رثته به شعراء قریش لما قتل، فمن ذلک ما ذکره محمد بن اسحاق فی مغازیه، قال: و قال مسافع بن عبد مناف بن زهرة بن حذافة بن جمح یبکی عمرو بن عبد اللّه بن عبدود حین قتله علی بن أبی طالب مبارزة لما جزع المذاد أی قطع الخندق:

عمرو بن عبد کان أول فارس جزع المذاد و کان فارس یلیل

سمح الخلائق ماجد ذو مرّة(1) یبغی التقال بسکّة(2) لم ینکل

و لقد علمتم حین ولّوا عنکم انّ ابن عبد منهم لم یعجل

حتی تکنّفه الکماة و کلّهم یبغی القتال له و لیس بموتل(3)

فلقد تکنّفت الفوارس فارسا بجنوب سلع غیر نکس(4) أمیل(5)

سأل النزال هناک فارس غالب بجنوب سلع(6) لیته لم ینزل

فاذهب علی ما ظفرت بمثلها فخرا و لو لاقیت مثل المعضل(7)

نفسی الفداء لفارس من غالب لاقی حمام الموت لم یتحلحل(8)

أعنی الذی جزع المذاد و لم یکن فشلا و لیس لدی الحروب بزمل(9)

آثار و اشعار حاکیه از شجاعت و شهرت عمرو بن عبدود

و قال هبیرة بن أبی وهب المخزومی یعتذر من فراره عن علی بن أبی طالب و ترکه عمروا یوم الخندق و یبکیه:

ص:192


1- المرة : القوة
2- السکة : السلاح
3- الموتل : المقصر
4- النکس : الدنیء
5- الامیل : الذی لا رمح له
6- السلع : جبل بالمدینة
7- المعضل : الامر الشدید
8- لم یتحلحل : لم یبرح
9- الزمل : الجبان

لعمرک ما ولّیت ظهری محمدا و أصحابه جبنا و لا خیفة القتل

و لکنّنی قلّبت أمری فلم أجد لسیفی غناءا ان وقفت و لا نبلی

وقفت فلما لم أجد لی مقدما صدرت کضرغام(1) هزبر(2) الی شبل(3)

ثنی عطفه من قرنه حین لم یجد مجالا و کان الحزم و الرأی من فعلی

فلا تبعدن یا عمرو حیا و هالکا فقد کنت فی حرب العدی مرهف النصل

و لا تبعدن یا عمرو حیا و هالکا فقدمت محمود الثنا ماجد الفعل

فمن یطرد الخیل و یقرع بالقنا و للبذل یوما عند قرقرة(4) البزل(5)

هنالک لو کان ابن عمرو لزارها لفرجها عنهم فتی غیر ما وغل

کفاک علی لن تری مثل موقف وقفت علی شلو المقدم کالفحل

فما ظفرت کفّاک یوما بمثلها أمنت بها ما عشت من زلّة النعل

و قال هبیرة بن أبی وهب أیضا یرثی عمروا و یبکیه:

لقد علمت علما لوی بن غالب لفارسها عمرو إذا ناب نائب

و فارسها عمرو إذا ما یسوقه علی و ان الموت لا شک طالب

عشیة یدعوه علی و انه لفارسها إذ خام(6) عنه الکتائب

فیا لهف نفسی ان عمروا لکائن بیثرب لا زالت هناک المصائب

لقد احرز العلیاء علی بقتله و للفخر یوما لا محالة جالب

و قال حسان بن ثابت الانصاری یذکر عمروا:

ص:193


1- الضرغام : الاسد
2- الهزبر : الشدید
3- الشبل : ابن الاسد
4- القرقرة : أصوات فحول الابل
5- البزل : جمع بازل و هو البعیر الذی ظهرنا به و ذلک زمان اکتمال قوته .
6- خام : جبن و رجع خوفا

امسی الفتی عمرو بن عبد ناظرا کیف العبور و لیته لم ینظر

و لقد وجدت سیوفنا مشهورة و لقد وجدت جیادنا لم تقصر

و لقد لقیت غداة بدر عصبة ضربوک ضربا غیر ضرب الحسر

اصبحت لا تدعی لیوم عظیمة یا عمرو او لجسیم امر منکر(1)

و قال حسان ایضا:

لقد شقیت بنو جمح بن عمرو و مخزوم و تیم ما تقیل

و عمرو کالحسام فتی قریش کان جبینه صیف صقیل

فتی من نسل عامر اریحی تطاوله الأسنة و النصول

دعاه الفارس المقدام لما تکشفت المقائب(2) و الخیول

ابو حسن فقنعه حساما جرازا(3) لا افل و لا نکول

فغادره مکبّا مسلحبّا(4) علی عفرا(5) الا بعد القتیل فهذه الاشعار فیه، بل بعض ما قیل فیه، و اما الاثار و الاخبار فموجودة فی کتب السیر و ایام الفرسان و وقائعهم، و لیس احد من ارباب هذا العلم یذکر عمروا الا قال: کان فارس قریش و شجاعها، و انما قال له حسان: «و لقد لقیت غداة بدر غصبة» لانه شهد مع المشرکین بدرا و قتل قوما من المسلمین ثم فرمع من فر فلحق بمکة، و هو الذی کان قال: و عاهد اللّه عند الکعبة ان لا یدعوه احد الی واحدة من ثلاث الا اجابه، و آثاره فی ایام الفجار مشهورة تنطق بها کتب الایام

ص:194


1- قال ابن هشام : و بعض اهلا العلم بالشعر ینکرها لحسان ، سیرة ابن هشام ج 3
2- المقائب : القوارس المعدة للهجوم
3- الجراز : السیف القاطع
4- المسلحب : الطالب لتقطیع اللحم
5- العفراء : الارض البیضاء

و الوقایع و لکنه لم یذکر مع الفرسان الثلثة و هم عتبة و بسطام و عامر، لانهم کانوا اصحاب غارات و نهب و اهل بادیة، و قریش اهل مدینة و ساکنوا مدر و حجر لا یرون الغارات و لا ینهبون غیرهم من العرب و هم مقتصرون علی المقام ببلدتهم و حمایة حرمهم، فلذلک لم یشتهر اسمه کاشتهار هولاء و یقال له: إذا کان عمرو کما تذکر لیس هناک فما باله لما جزع(1) الخندق فی ستة فرسان هو احدهم فصار مع اصحاب النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ارض واحدة و هم ثلثة آلاف و دعاهم الی البراز مرارا لم ینتدب احد منهم للخروج إلیه و لا سمح منهم احد بنفسه حتی وبخهم و قرعهم و ناداهم: أ لستم تزعمون انه من قتل منا فالی النار و من قتل منکم فالی الجنة؟ أ فلا یشتاق احدکم الی ان یذهب الی الجنة او یقدم عدو الی النار فجبنوا کلهم و نکلوا و ملکهم الرعب و الوهل فاما ان یکون هذا اشجع الناس کما قد قیل عنه، او یکون المسلمون کلهم اجبن العرب و اذلهم و افشلهم، و قد روی الناس کلهم الشعر الذی انشده لما نکل القوم عنه و انه جال بفرسه و استدار و ذهب یمنة ثم ذهب یسرة ثم وقف تجاه القوم فقال:

و لقد بححت من النداء بجمعهم هل من مبارز

و وقفت إذ جبن المشیع موقف القرن المناجز

و کذاک انی لم ازل متسرعا نحو الهزاهز

ان الشجاعة فی الفتی و الجود من خیر الغرائز

فلما برز إلیه علی «ع» اجابه:

لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز

ذو نیة و بصیرة یرجو الغداة نجاة فائز

انی لارجو ان اقیم علیک نائحة الجنائز

ص:195


1- جزع الخندق : عبرها

من ضربة تفنی و یبقی ذکرها عند الهزاهز

و لعمری لقد سبق الجاحظ بما قاله بعض جهّال الانصار

لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بدر قال فتی من الانصار شهد معه بدرا: ان قتلنا الا عجائز صلعا(1) فقال له النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: لا تقل ذلک یا بن اخ اولئک الملا(2).

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد اکثروا فی الولید بن عتبه بن ربیعة قتیله یوم بدر، و ما علمنا الولید حضر حربا قط قبلها و لا ذکر فیها.

«و شیخ ابو جعفر گفته» :

کل من دون اخبار قریش و آثار رجالها وصف الولید بالشجاعة و البسالة و کان مع شجاعته أیّدا یصارع الفتیان فیصرعهم، و لیس لانه لم یشهد حربا قبلها ما یجب ان لا یکون بطلا شجاعا، فان علیا لم یشهد قبل بدر حربا و قد رأی الناس آثاره فیها(3).

جاحظ علی علیه السلام و ابو بکر را در غزوه احد در استقامت مساوی قرار داده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد ثبت ابو بکر مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم احد کما ثبت علی فلا فخر لاحدهما علی صاحبه فی ذلک الیوم(4).

اکثر مورخین استقامت ابو بکر را در احد انکار نموده اند

«و شیخ ابو جعفر اسکافی گفته» :

اما ثباته یوم احد فاکثر المورخین و ارباب السیرة ینکرونه و جمهورهم

ص:196


1- الصلع بضم الصاد جمع الاصلع و هو الذی لا شعر فی رأسه ، او لا شعر فی مقدم رأسه
2- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 288 الی 292
3- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 292
4- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 293

یروی انه لم یبق مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم الا علی و طلحة و الزبیر و ابو دجانة، و قد روی عن ابن عباس انه قال: و لهم خامس و هو عبد اللّه ابن مسعود، و منهم من أثبت سادسا و هو المقداد بن عمرو، و روی یحیی بن سلمة بن کهیل قال قلت لابی: کم ثبت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم احد؟ فقال:

اثنان، قلت: من هما؟ قال: علی و ابو دجانة.

وهب ان ابا بکر ثبت یوم احد کما یدعیه الجاحظ، أ یجوز له ان یقول ثبت کما ثبت علی فلا فخر لاحدهما علی الآخر، و هو یعلم آثار علی ذلک الیوم و انه قتل اصحاب الالویة من بنی عبد الدار، منهم طلحة بن أبی طلحة الذی رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی منامه انه مردف کبشا فاوله و قال: کبش الکتبیة نقتله، فلما قتله علی مبارزة و هو اول قتیل قتل من المشرکین ذلک الیوم کبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قال: هذا کبش الکتیبة، و ما کان منه من المحاماة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قد فرّ الناس و اسلموه فتصمد له کتیبة من قریش فیقول: یا علی اکفنی هذه فیحمل علیها فیهزمها و یقتل عمیدها حتی سمع المسلمون و المشرکون صوتا من قبل السماء: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی، و حتی قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم عن جبرئیل ما قال أ تکون هذه آثاره و افعاله، ثم یقول الجاحظ: لا فخر لاحدهما علی صاحبه، ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین انتهی ما قال الاسکافی(1).

بر فرض ثبوت استقامت ابو بکر در جنگ احد هیچ گاه با امیر المؤمنین مساوی نیست

و اقول انا ما حال الجاحظ فی ابطاله فضل علی علیه السلام، و محاولته اثبات فضل أبی بکر الا کما قال المتنبی:

و فی تعب من یحسد الشمس نورها و یجهد أن یأتی لها بضریب

ص:197


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 293

جاحظ قصد قتال ابو بکر را با پسرش مقامی مشهور فرض کرده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر فی ذلک الیوم مقام مشهور خرج ابنه عبد الرحمن فارسا مکفرا(1) فی الحدید، یسأل المبارزة و یقول انا عبد الرحمن بن عتیق، فنهض إلیه أبو بکر یسعی بسیفه،

فقال له النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: شم سیفک و ارجع الی مکانک و متعنا بنفسک(2).

جواب اسکافی از جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

ما کان اغناک یا ابا عثمان عن ذکر هذا المقام المشهور لابی بکر فانه لو تسمعه الامامیة لاضافته الی ما عندها من المثالب، لان

قول النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم له ارجع دلیل علی انه لا یحمل مبارزة احد، لانه إذا لم یحتمل مبارزة ابنه و انت تعلم حنو الابن علی الاب و تبجیله له و اشفاقه علیه و کفه عنه لم یحتمل مبارزة الغریب الاجنبی، و

قوله له: «و متعنا بنفسک» ایذان له بانه کان یقتل لو خرج، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اعرف به من الجاحظ، فاین حال هذا الرجل من حال الرجل الذی صلی بالحرب و مشی الی السیف بالسیف، فقتل السادة و القادة و الفرسان و الرجالة(3).

جاحظ بذل جهد ابو بکر را دلیل اشرفیت او قرار داده

اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

علی أن أبا بکر و ان لم یکن آثاره فی الحرب کآثار غیره، فقد بذلک الجهد و فعل ما یستطیعه و تبلغه قوته، و إذا بذل المجهود فلا حال أشرف من حاله(4).

«و این تعصب ظاهر و کذب فاحش است که نفی تفضیل حال غیر

ص:198


1- مکفرا : مستترا
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 294
3- شرح النهج ج 13 ص 294
4- شرح النهج ج 13 ص 294

أبی بکر بر تقدیر عدم مساوات آثار أبی بکر در حرب با آثار غیر او می کند.

جواب اسکافی از دلیل علیل جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر بجواب او گفته» :

أما قوله: انه بذل الجهد فقد صدق.

و أما قوله: لا حال أشرف من حال فخطاء، لان حال من بلغت قوته أضعاف قوته فأعملها فی قتل المشرکین أشرف من حال من نقصت قوته عن بلوغ الغایة أ لا تری أن حال الرجل أشرف من حال المرأة فی الجهاد، و حال البالغ الآیة أشرف من حال الصبی الضعیف(1). انتهی کلام الاسکافی.

و قد ظهر من هذه المباحث، و لاح و انصرح و باح، أن الجاحظ قد أبدی عن عظیم جهالته، و نضا النقاب عن فاحش ضلالته، و کشف الستر عن الانهماک فی غوایته، و التهور فی عمایته، و التمسک بشقاوته، و التعتّه فی عناده، و التعمّه فی لداده، فلج فی الطغیان، و أوضع فی الکفران، و تبجح بالعدوان، و عمه فی غمرته و تردی فی سکرته، و تسکع فی سرب الردی، و انهار فی هوة الهوی، و تمادی فی اغتراره، و أصر علی انکاره، و لهج بغیّة، و أولع ببغیه، و خب فی غلوائه، و خبط فی عشوائه و أخلد الی هواه، و تهوک فی عماه، و مرن فی العدوان، و شره بالفسق و العصیان فوضح عند أهل الایمان شقاقه و عنوده، و بدی لدیهم نفاقه و کنوده، و تبیّن الحاده و فسوقه و جحوده و مروقه.

و أنه قد زاغ عن الطریقة المثلی، و فصم العروة الوثقی، و حاد عن سواء الصراط، و ذهب عریضا فی الغلو و الافراط، و بالغ فی الحیوة و الاقساط، رکب سنن الضلالة و الهوان، و خلع عن عنقه ربقة الایمان، و نفض الید عن الایقان، و خرج خروج الشعرة عن أفضل الادیان، و تعلق بحبائل الشیطان، و اجترح عظیما

ص:199


1- شرح النهج ج 13 ص 295

و قارف اثما مبینا و أذنب جسیما، و اجترم فخیما، و جر علی نفسه البواثق، و صرم من الدین العلائق، و اطرح الوثائق، و ضیّع الحقائق، حمل نفسه علی أفضح المهالک و المخاوف، و رمی بها فی أقطع المهاوی و المتالف، و أقحمها فی أشد المعاطب، و أقامها فی أنکر المشاجب فوقف علی غرر، و أشفی علی خطر، و ورد مشرع البوار، و سار فی مسرح الخسار، و رکب مطیّة التبار، و خاض غمرة الدمار، فقام علی شفا حفرة من النار، و ورد موارد أعیت من الاصدار، و سرب فی مدارج القماءة و الصغار و لم ینتفع باللمح الباصر من عیان الامور، و انهمک فی الکذب و المین و الخدع و الزور، سلک مدارج الشیاطین بتلفیق الاباطیل، و ورد مناهلهم فی تزویق الاضالیل.

و قد اغدفت العصبیة علیه جلابیبها، و أعشت بصره ظلمتها، فأصبح خائضا فی دهاس الحیرة، خابطا فی دیماس العشوة، کدح فی محق نور الحق آنفا، و کد فی اطفاء ضیاء الصدق صلفا، أشعل نار الفتنة و العناد، و أوقد ضرام الاحن و الفساد، و انثال علی الکذب و العضیهة انثیالا، و انسل عن الورع و التقی انسلالا اقتحم مأوی الادغال و المواسة و الضلال، و اقتحم الحق و الاقبال، علی خوف الرب المتعال، فجنح الی أردی الاهواء، و جمح بغلواء أخبث الآراء، و لم یراقب ملیک الارض و السماء، و لا وزعه عن الاستهتار بالاقذاع وازع الحیاء، ثلم حصن الانصاف المتین، و جزم حبل الورع، و هدم اس الدین، و خرم فرع المروة، و صرم عروة المراقبة لرب العالمین، ازدهاه الشیطان فما نازعه القیاد، بل عن الرشاد و استخفه الهوی، فجار عن السداد، اغتالته الوساوس المردیة، و احتالته الهواجس المغویة، و اعتسف طریق المتاهة و أکثر مخالفة الخیانة، جلب لنفسه العار و النار بالمحایدة عن نقم الصواب و الاستبصار، أتی بالخرافات الموصّلة، و الخزعبلات المحبّرة، التی نمّقها بضلاله، و أمضاها بسوء رأیه،

ص:200

قاده الضلال فأتبعه، فهجر لاغطا و ضل خابطا، تقاعس عن الیقین و الاعتبار، و تقحم فی وهدة الجحود و الانکار، نشبت به مخالب الحین الدائم، و سلبت طراوة عقله حب المین اللائم.

اسکافی از مشاهیر متکلمین معتزله است

اشاره

«و محتجب نماند که ابو جعفر اسکافی که رد بلیغ بر جاحظ کرده، و جابجا تعصب فاحش و ناصبیت و عداوت و بغض او ظاهر نموده، و بتشنیع و تقبیح عظیم او را نواخته، از مشاهیر متکلمین معتزله است.

ترجمه اسکافی بگفتار سمعانی در انساب

ابو سعید عبد الکریم سمعانی در کتاب انساب گفته» :

أبو جعفر محمد بن عبد اللّه الاسکافی أحد المتکلمین من معتزلة البغدادیین له تصانیف معروفة، و کان الحسین بن علی الکرابیسی یتکلم معه و یناظره و بلغنی أنه مات فی سنة أربعین و مائتین(1).

«از این عبارت ظاهر است که ابو جعفر اسکافی یکی از متکلمین معتزلۀ بغدادیین است و برای او تصانیف معروفة است، و حسین بن علی کرابیسی تکلم می کرد با او و مناظره او می نمود.

ترجمه اسکافی بگفتار یاقوت حموی در معجم البلدان

و یاقوت حموی در «معجم البلدان» که نسخۀ عتیقة آن پیش ابن کثیر العصیان حاضر است گفته» :

محمد بن عبد اللّه أبو جعفر الاسکافی عداده فی أهل بغداد أحد المتکلمین من المعتزلة، له تصانیف، و کان یناظر الحسین بن علی الکرابیسی و یتکلم معه مات فی سنة أربع و مائتین(2).

قاضی القضاة عبد الجبار اسکافی را بعظمت یاد کرده

«و قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی صاحب «مغنی» که علماء سنیه ما بعد او طریق مناظره از او آموخته اند، و این چراغ مکالمه بروغن او

ص:201


1- الانساب ص 35 ط بغداد ، منشور المستشرق د . س - مرجلیوث
2- معجم البلدان ج 1 ص 181 ط بیروت

افروخته، ابو جعفر اسکافی را بمزید تعظیم و تبجیل و اجلال تفخیم یاد کرده.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة تعظیم قاضی القضاة را اسکافی نقل کرده

ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة در شرح قول و من کتاب کتبه علیه السلام الی طلحة و الزبیر مع عمران بن الحصین الخزاعی و ذکر هذا الکتاب ابو جعفر الاسکافی فی کتاب «المقامات» گفته» :

و اما ابو جعفر الاسکافی فهو شیخنا محمد بن عبد اللّه الاسکافی، عده قاضی القضاة فی الطبقة السابعة من طبقات المعتزلة مع عباد بن سلیمان الصیمری و مع زرقان و مع عیسی بن الهیثم الصوفی، و جعل اول الطبقات ثمامة بن اشرس ابا معن، ثم ابا عثمان الجاحظ، ثم أبا موسی عیسی بن صبیح المراد، ثم ابا عمران یونس بن عمران، ثم محمد بن شبیب، ثم محمد بن اسماعیل العسکری، ثم عبد الکریم بن روح العسکری، ثم ابا یعقوب یوسف بن عبد اللّه الشحام، ثم ابا الحسین الصالح، ثم صالح قبة، ثم الجعفر ان جعفر بن جریر و جعفر بن میسر، ثم ابا عمران بن النقاش، ثم ابا سعید احمد بن سعید الاسعدی، ثم عباد بن سلیمان، ثم ابا جعفر الاسکافی هذا.

و قال: کان ابو جعفر فاضلا عالما و صنّف سبعین کتابا فی علم الکلام، و هو الذی نقض کتاب العثمانیة علی أبی عثمان الجاحظ فی حیاته، و دخل الجاحظ الوارقین ببغداد فقال: من هذا الغلام السوادی الذی بلغنی انه تعرض لنقض کتابی، و ابو جعفر جالس فاختفی منه حتی لم یره، و کان ابو جعفر یقول بالتفضیل علی قاعدة المعتزلة ببغداد و یبالغ فی ذلک، و کان علوی الرأی محققا منصفا قلیل العصبیة (1).

از این عبارت ظاهر است که قاضی القضاة عبد الجبار ابو جعفر

ص:202


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 17 ص 132 ط بیروت .

اسکافی را در کتاب طبقات در طبقۀ سابعه ذکر کرده، و مدح و ستایش او نموده، و تصریح کرده بآنکه او فاضل عالم بود، و تصنیف کرده هفتاد مجلد در علم کلام، و نقض کرده کتاب «عثمانیه» را بر ابو عثمان جاحظ و نیز تصریح کرده بآنکه او محقق و منصف بود.

قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی نیز از ائمه و اکابر معتزله است
ترجمه قاضی القضاة بگفتار اسنوی در طبقات فقهاء شافعیة

و جلالت و عظمت و نبالت قاضی عبد الجبار خود هویدا و آشکار است» جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات فقهاء شافعیه) گفته» :

القاضی ابو الحسن عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار الأسترآبادی، امام المعتزلة، کان مقلدا للشافعی فی الفروع، و علی رأی المعتزلة فی الاصول، و له فی ذلک التصانیف المشهورة، تولی قضاء القضاة بالری، ورد بغداد حاجا، و حدث بها عن جماعة کثیرین.

توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و أربعمائة، ذکره ابن الصلاح(1).

ترجمه قاضی القضاة بگفتار اسدی در طبقات فقهاء شافعیة

«و فقیه نحریر تقی الدین ابو بکر بن أحمد بن محمد بن عمر الدمشقی الاسدی الشافعی در طبقات فقهاء شافعیة گفته» : عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار بن أحمد بن الخلیل القاضی أبو الحسن الهمدانی قاضی الری و اعمالها، و کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال، و له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه، قال ابن کثیر فی طبقاته: و من اجل مصنفاته، و اعظمها کتاب «دلائل النبوة» فی مجلدین ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره، و رحل الناس إلیه من الاقطار و استفادوا به مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة(2).

ص:203


1- طبقات اسنوی ج 1 ص 354
2- طبقات فقهاء الشافعیة للاسدی ص 25 الطبعة الثامنة .

ابن روز بهان عداوت جاحظ را نسبت بامیر المؤمنین انکار نموده

«و از غرائب امور که بنای انصاف از بیخ می کند، و ناظر متدین را بچار موجۀ حیرت می زند، آنست که فاضل فضل بن روزبهان بسبب مزید مجازفت و عدوان، و قلت اطلاع و عدم تتبع افادات محققین اعیان بسماع نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ برآشفته و کلمات غرابت صمات متضمن جحود و انکار گفته چنانچه جائی که علامه حلی طاب ثراه در کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» فرموده» :

قال الجاحظ و هو من اعظم الناس عداوة لامیر المؤمنین علیه السلام:

صدق علی علیه السلام

فی قوله: «نحن اهل بیت لا یقاس بنا احد» کیف یقاس بقوم منهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و الاطیبان علی و فاطمة، و السبطان الحسن و الحسین، و الشهیدان اسد اللّه حمزة و ذو الجناحین جعفر و سید الوادی عبد المطلب، و ساقی الحجیج عباس، و حلیم البطحاء و النجدة و الخیر فیهم، و الانصار انصارهم، و المهاجر من هاجر إلیهم، و الصدیق من صدقهم، و الفاروق من فارق بین الحق و الباطل فیهم، و الحواری حواریهم، و ذو الشهادتین لانه شهد لهم، و لا خیر الا فیهم و لهم و منهم و معهم، و ابان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اهل بیته

بقوله: «انی تارک فیکم الخلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی نبّأنی اللطیف الخبیر انهما لم یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» و لو کانوا کغیرهم لما

قال عمر لما طلب مصاهرة علی انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة الا سببی و نسبی.

فاما علی فلو افردنا لآیاته الشریفة و مقاماته الکریمة و مناقبه السنیة لافنینا فی ذلک الطوامیر الطوال، العرق صحیح، و المنشأ کریم، و الشأن عظیم، و العمل جسیم و العلم کثیر، و البیان عجیب، و اللسان خطیب، و الصدر رحیب، و اخلاقه وفق اعراقه

ص:204

و حدیثه یشهد لقدیمه. هذا قول عدوه(1) انتهی.

«ابن روزبهان بجواب آن گفته» :

اقول: ما ذکر من کلام الجاحظ صحیح لا شک فیه، و فضائل امیر المؤمنین اکثر من ان تحصی، و لو أنی تصدیت لبعضها لاغرقت فیها الطوامیر.

و أما ما ذکر أن الجاحظ کان من أعدائه فهذا کذب، لان محبة السلف لا یفهم الا من ذکر فضائلهم، و لیس هذه المحبة أمرا مشتهیا، للطبع، و کل من ذکر فضائل أحد من السلف فنحن نستدل من ذلک الذکر علی وفور محبته ایاه، و قد ذکر الجاحظ امیر المؤمنین علیه السلام بالمناقب، و کذا ذکره فی غیر هذا من رسائله، فکیف یحکم بأنه عدو لامیر المؤمنین علیه السلام، و هذا یصح علی رأی الروافض، فان الروافض لا یحکمون بالمحبة الا بذکر مثالب الغیر، فعندهم محبّ علی من کان مبغض الصحابة، و بهذا المعنی یمکن أن یکون الجاحظ عدوا، انتهی(2).

«و للّه الحمد که برای تکذیب ابن روزبهان در نسبت کذب «بعلامه حلی، احله اللّه دار الکرامة» ملاحظۀ افادۀ شاهصاحب که سابقا منقول شد که در آن تصریح بناصبی بودن جاحظ فرمودند کافی و وافی است، چه جا که این همه خرافات و هفوات جاحظ، که مشتمل بر عجائب ترهات و غرائب تعصبات است و ردّ بلیغ آن از شیخ ابو جعفر اسکافی ملاحظۀ شود، که بعد عثور بر آن نهایت شناعت این تکذیب ظاهر می شود، و صدق علامه حلّی طاب ثراه کالنار علی علم روشن می گردد.

و از ابن روزبهان صدور این تکذیب، و انکار مبالغه و اصرار، در اخفاء

ص:205


1- نهج الحق و کشف الصدق ص 107
2- دلائل الصدق للشیخ محمد حسن المظفر ج 2 ص 364 نقلا عن ابطال الباطل

و ستر حق واضح کفلق النهار چندان مستعجب و مستغرب نبود، که طریقۀ مرضیۀ او تکلم بهواجس و تقول بوساوس است.

فاضل رشید نیز عداوت جاحظ را نسبت بامیر المؤمنین انکار کرده

لکن خیلی عجیب و غریب این است که فاضل رشید، با آن جلالت شأن و عظمت و نباهت و تحقیق و تدقیق، که معتقدین جنابش اثبات آن می کنند، بر این تکذیب معیب، و انکار دور از کار ابن روزبهان گول خورده افادات رنگین بخامۀ بدایع نگار سپرده است، و از مخالفت بداهت و معاندت صراحت باکی برنداشته، و بظهور صدق ملازمان جنابش از افاده استادشان اعنی جناب شاهصاحب هم اعتنا نساخته، چنانچه در کتاب «ایضاح لطافة المقال» گفته:

فضل بن روزبهان شیرازی در «ابطال الباطل» بجواب اوائل مطلب اول از مطالب ثلث که در فضائل خارجیۀ حضرت امیر المؤمنین علی مرتضی علیه السلام جائی که علامه حلی گفته» :

المطلب الاول فی نسبه، لم یلحق أحد امیر المؤمنین علیه السلام فی شرف النسب کما

قال: «نحن أهل بیت لا یقاس بنا أحد» قال الجاحظ و هو من أعظم الناس عداوة لامیر المؤمنین علیه السلام: صدق علی فی

قوله: نحن أهل بیت لا یقاس بنا أحد الخ می فرماید:

أقول: ما ذکر من کلام الجاحظ فصحیح لا شک فیه الی آخر ما قال.

«و آنچه علامه حلی ابو عثمان جاحظ معتزلی را اولا از اعاظم اعدای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده، من بعد فضائل آن جناب را از «رسالۀ غراء» او که در مناقب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعبارات فصیحه مشتمل بر فضائل صحیحه و مزایای صریحۀ آن جناب تألیف کرده است نقل نموده، بمطالعۀ آن ناظر ماهر را میسزد که انگشت

ص:206

حیرت بدندان گزد، با آنکه شریف رضی در «نهج البلاغة» بعد ذکر خطبه که مصدر است به اینکه:

«ایها الناس انا أصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود، یعد فیه المحسن مسیئا، و یزداد الظالم فیه عتوا» الخ(1) فرموده» :

قال الرضی: ربما نسبها من لا علم له الی معاویة و هی کلام أمیر المؤمنین علیه السلام الذی لا یشک فیه و أین الذهب من الرغام(2)، و العذب من الاجاج، و قد دل علی ذلک الدلیل الخریت، و فقده الناقد البصیر، عمرو بن بحر الجاحظ فانه ذکر هذه الخطبة فی کتاب «البیان و التبیین» و ذکر من نسبها الی معاویة ثم تکلم من بعدها بکلام فی معناها الخ(3)-(4).

«و أین کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و نافذ بودن عمرو ابن جاحظ بکلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، حتی که صاحب «نهج البلاغة» بسبب ذکر عمرو بن جاحظ خطبۀ مذکوره را در کتاب «بیان و تبیین» منسوبا الی امیر المؤمنین علیه السلام حکم ببودن آن از کلام حضرت امیر نموده.

پس شخصی را که در نقد کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مرضی رضی بل دلیل او باشد، از اعظم اعدای جناب امیر المؤمنین

ص:207


1- نهج البلاغة : الخطبة 32
2- الرغام بفتح الراء : التراب - التراب المختلط بالرمل
3- نهج البلاغة : الخطبة 32 - فی ذیلها
4- قال الجاحظ : هی بکلام علی علیه السلام اشبه ، و بمذهبه فی تصنیف الناس و بالاخبار عما هم علیه من القهر و الاذلال و من التقیة و الخوف البیق ، قال : و متی وجدنا معاویة فی حال من الاحوال یسلک فی کلامه مسلک الزهاد و العباد . البیان و التبیین ج 2 ص 71 ط بیروت

علیه السلام فرض کردن، ماده فاسدۀ عناصر عدوان است، که بنای انصاف را بآب می رساند، و ربع مربع معدلت را مصور بشکل صنوبری نار می گرداند، و متاع صبر و طاقت را بدامن باد فنا می آویزد، و آب روی صدق و راستی بر خاک مذلت می ریزد.

و آنچه جناب قاضی نور اللّه شوشتری، با وجود اعمال اغماض از «رسالۀ غراء» او در مناقب سید الاولیاء، و حمل آن بر محمل مستغرب نزد اذکیاء و اغبیاء، اثبات عداوتش با جناب امیر المؤمنین علیه السلام، از قول او باجراء میراث در امامت، و وصول آن بحضرت عباس دون علی علیه السلام، بنابر حاصل کردن تقرّب بمأمون عباسی نموده، در نظر جلی عجیب تر از ادعای علامۀ حلی است، چه زعم جریان میراث در امامت، بر تقدیر تسلیم وجود این زعم از آن معتزلی خطای نظر او است، نه مستلزم عداوت امیر المؤمنین علی علیه السلام، زیرا که بنابر این زعم، اکثر اوقات احب احباب از میراث محروم می شود، و غیر محبوب آن را می برد، و ظاهر است که بر زعم جریان میراث در امامت، ابن العم با وجود عم محجوب، و هر گاه این قول از جاحظ بموجب تصریح قاضی، بجهت تقرب بمأمون عباسی سرزده شده باشد، غرض او از تلفظ بآن ارضاء خلیفۀ باشد، از آن عداوت امیر المؤمنین علیه السلام را که از امور قلبیه است بخاطر گذرانیدن شخص انصاف را بقتل رسانیدن است.

و اعجب العجائب دیگر در این مقام آنکه جناب قاضی در «مجالس المؤمنین» حکم به تشیع مأمون و دیگر عباسیۀ قاتلین اهل بیت اطهار نموده کما سیأتی نقله.

ص:208

پس مقام حیرت است که مأمون و دیگر قاتلین اهل بیت از شیعه باشند، و جاحظ معتزلی بیچاره با وجود مجاهر بودن او بحب امیر المؤمنین علیه السلام بتألیف «رسالۀ غراء» محض بزعم جریان ارث در خلافت، که بآن زعم هم علی ما صرح به القاضی بنابر ارضاء بعضی از ملوک شیعه زبانش آلوده شده باشد، از اعادی حضرت امیر المؤمنین باشد فاعتبروا یا اولی الالباب ، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ .

و اگر چه وجه بسط کلام در این مقام بذکر حال مودت جاحظ معتزلی، و خدمت او نسبت بکلام امیر المؤمنین علی علیه السلام در نظر جلی غیر جلی، لیکن فائده بس عمده در ضمن آن مطوی، شرحش آنکه مثل جاحظ را که «رسالۀ غراء» در فضائل حضرت امیر علیه السلام دارد، و مثل شریف رضی او را دلیل خود در شناخت کلام امیر المؤمنین علیه السلام و ناقد این جوهر ثمین می گوید، از اعظم اعدای آن جناب ولایت مآب فرض کردن، اصطلاح بدیع امامیة است، مثل آنکه اهل لغت صحرای مهلک را مفازه نامند، و اهل عرف عام اعمی را بصیر خوانند انتهی(1).

و بمطالعۀ این کلام بدیع النظام ناظر ماهر را میسزد که انگشت حیرت بدندان گزد، زیرا که ناصبیت جاحظ و عداوت او با جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و تصنیف او کتابی در توجیه مطاعن بنفس رسول، امری است در غایت ظهور و اشتهار، تا آنکه جناب شاهصاحب که استاد فاضل رشیدند، و حضرت رشید در تعظیم و تبجیل جنابش، جابجا

ص:209


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

اغراق و مبالغه را بکار می برد، تا آنکه در همین کتاب «ایضاح»(1) تصریح کرده: بآنکه او آیتی بود از آیات خالق کائنات، بناصبیت جاحظ اعتراف کرده، و ذکر تصنیف او کتابی در مطاعن من بغضه نفاق نموده، و نیز بعض مطاعن از او نقل کرده، جواب آن از اهل سنت آورده.

پس حیرت است که فاضل رشید بمزید رشادت و سعادت، در پردۀ طعن و تشنیع بر علامه حلی، نغمه تفضیح و تقبیح استاد و مولای خود می سراید، و جناب او را کاذب و دروغ زن، و موجود مادۀ فاسده عناصر عدوان، و منهمک در افتراء و کذب و بهتان، و عناد و لداد و طغیان می گرداند چه از قول او: ماده فاسده الخ صراحة لازم می آید: که العیاذ باللّه نسبت جناب شاهصاحب ناصبیت را بجاحظ ماده فاسده عناصر عدوان است، و نیز از آن لازم می آید که شاهصاحب بنای انصاف را باب رسانیدند و ربع معدلت مصور بشکل صنوبری نار گردانیدند، و متاع صبر و طاقت تجلد ارباب تنقید و ذکاء، لا سیما فاضل رشید و امثاله من الفضلاء را بباد فنا آویختند، و آبروی صدق و راستی را بر خاک مذلت ریختند الی غیر ذلک مما سرده بتشاوقه.

اعتراف جاحظ بفضایل امیر المؤمنین علیه السلام منافی عدواتش نیست

بالجملة فاضل رشید این همه تشنیعات و استهزاءات و اعتراضات و ایرادات، که نهایت اتعاب نفس شریف خود در نسج و تلفیق آن فرموده در حقیقت بر جناب شاهصاحب وارد فرموده اند، اهل حق را توجه بجواب آن ضرور نیست، بلکه بر خود فاضل رشید تحریر جواب آن حمایة لاستاذه لازم افتاد، لکن تبرعا گفته می شود: که زعم فاضل رشید

ص:210


1- ایضاح لطافة المقال ص 191

منافات حکم علامه حلی طاب ثراه، به اینکه جاحظ از اعاظم اعدای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است، با نقل فضائل و محامد و مناقب و مدایح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از رسالۀ جاحظ، زعم عجیب و توهم غریب است.

کمال حیرت است که فاضل رشید با این جلالت شأن و امعان نظر امر ظاهر را هم ندریافته، بوهم سخیف متشبث شده، بر آحاد ناس فضلا عن اوساطهم و اکابرهم ظاهر است، که بمجرد بیان فضائل انتفاء عداوت لازم نمی آید، چه در بعض اوقات اعداء، با وصف کمال عداوت و بغض، اعتراف بفضائل و مناقب کسی که باو عداوت دارند می کنند، و این اعترافشان هرگز دلیل نفی عداوت و بغض نمی تواند شد، بلکه این اعتراف اعدا دلیل کمال ثبوت و تحقق آن فضائل، و نهایت جلالت و عظمت آن می باشد، و باین اعترافشان غایت شناعت عداوتشان ظاهر می گردد، و الفضل ما شهدت به الاعداء نهایت مشهور و معروف است.

عجب که فاضل رشید اعتنای باین مصراع مشهور هم نفرمودند، و بر خلاف آن حکم عجیب و غریب آغاز نهادند، و داد رشادت و تحقیق و هتک ناموس استاد خود دادند.

فخر الدین رازی در «رسالۀ مناقب شافعی» که از این رساله فاضل رشید هم در همین کتاب «ایضاح» بعض تلمیعات او نقل کرده گفته» :

و أما یحیی بن معین فروی أنه ذهب یوما الی أحمد بن حنبل، فمر الشافعی علی بغلة، فقام أحمد إلیه و تبعه و أبطأ علی یحیی، فلما رجع إلیه قال له یحیی:

یا أبا عبد اللّه لم هذا؟ فقال أحمد: دع عنک هذا و الزم ذنب البغلة.

قال الحافظ البیهقی: و کان یحیی بن معین فیه بعض الحسد للشافعی، و مع هذا یحسن القول فیه، ثم روی بأسناده عن یحیی بن معین أنه قال: الشافعی

ص:211

صدوق لا بأس به.

و روی البیهقی عن الزعفرانی أنه قال: سألت یحیی بن معنی عن الشافعی فقال: لو کان الکذب مطلقا لمنعته مروئته عن أن یکذب.

ثم قال البیهقی: و انما کانوا یسألون یحیی عنه لما کان قد اشتهر من حسده له، و الفضل ما شهدت به الاعداء، فلما شهد یحیی بصدق لهجة الشافعی مع شدة حسده له، و کثرة طعنه فی کل من أمکنه الطعن فیه دل ذلک علی أن الشافعی کان فی الغایة القصوی.

قال: و لما قدم الشافعی بغداد لزمه أحمد بن حنبل، و کان یمشی مع بغلته فبعث یحیی إلیه و قال: کیف تمشی مع بغلة هذا الرجل؟ فقال له: و لو کنت من الجانب الآخر کان أنفع لک انتهی(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که یحیی بن معین، با وصف شدت حسد شافعی، و کثرت طعن او در هر کسی که او را طعن در او ممکن بود، اعتراف بصدق لهجۀ شافعی می کرد، و این اعتراف یحیی ابن معین مصداق و الفضل ما شهدت به الاعداء است، پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام، با وصف شدت عداوت آن حضرت، مصداق و الفضلا ما شهدت به الاعداء است، نه آنکه این اعتراف دلیل کذب نسبت عداوت آن حضرت بجاحظ تواند شد.

صاحب منتهی الکلام فضیلت ضربة علی علیه السلام را در خندق منکر است

و صاحب «منتهی الکلام» که از نواصب لئام هم پا را فرا ترک می گذارد، نیز این مصراع مشهور را وارد کرده، چنانچه در «منتهی الکلام»

ص:212


1- مناقب الشافعی للفخر الرازی ص 64 - الباب الرابع فی شرح احاطة الشافعی بعلم الحدیث

در مقام قدح شجاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته:

و اگر قتل عمرو بن عبد ود را برای شجاعت مرتضوی دلیل آرند، کما نص علی ذلک غیر واحد منهم، جای سخن برای اهل حق وسیع، و میدان مناظره برای اهل خلاف، که در پی الزام اهل سنت می باشند، بس تنگ می گردد، نه بینی که فرار شخص و لو مرة واحدة عند الامامیة دلیل جبن و نامردی است، چنانچه از «کشف الحق» «و حق الیقین» و «احقاق» و «مصائب» و «مجالس» و مانند آن واضح است، و عمرو مذکور روز جنگ بدر زخمی خورده، بشهادت کتب تواریخ از مقابلۀ اهل اسلام گریخته بود، پس قتل نامردی و آن هم بلطائف حیل کما فی «البحار» و «حیاة القلوب» موجب رفعت شأن نباشد، چه جای آنکه بر خلاف عقل و نقل، چنانچه علامت وضع است، از جناب سید المرسلین روایت نمایند «لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» و از آن بر افضلیت علی الاطلاق احتجاج فرمایند، مع هذا چون این همه مقاتلات بحضور پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وقوع یافته، بلکه بشهادت امام اعظم در شرح «تجرید العقائد» ببرکت دعای آن جناب پیرایۀ ظهور در بر کرده، خارج(1) از دائرۀ بحث خواهد بود، کما سبقت إلیه الاشاره.

آری بمقتضای ع «الفضل ما شهدت به الاعداء» ذکر حکایت عمرو عبدود که امام اعظم و مرشد افخم او نموده، برای اهل حق در ما نحن

ص:213


1- کمال عناد این متحذلق و الا نزاد ملاحظه باید کرد که صدور این مقاتلات را بحضور جناب رسالت مآب صلی اللَّه علیه و آله و سلم و حصول آن ببرکت دعای آن حضرت موجب نفی شجاعت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام می گرداند .

فیه مفید است، چه در کتب فریقین مروی است که چون آن شقی(1) حضرت امیر را برابر خود بمقاومت دید گفت: مرا ننگ می آید که بر تو شمشیر زنم، اگر ابو بکر آمدی تیغ می کشیدم، و اگر عمر بمبارزت قصد کردی سر از مقابلۀ او نمی پیچیدم، پس به لشگر خود ملحق شو و کسی را از ایشان بمقابلۀ من بفرست الخ(2).

از این کلام عصبیت نظام، که آثار نصب و عداوت از آن سراسر

ص:214


1- محمد بن موسی بن عیسی بن علی المعروف بکمال الدین الشافعی الدمیری در « حیاة الحیوان » در لغت حیدره گفته : قال الشافعی رضی اللَّه عنه : و بارز یوم الخندق عمرو بن عبدود ، لانه خرج ینادی من یبارز ، فقام له علی رضی اللَّه عنه ، و هو مقنع بالحدید فقال : أنا له یا نبی اللَّه ، فقال : انه عمرو اجلس ، فنادی عمرو : ألا من یبارز ؟ ثم یؤنبهم و یقول : أین جنتکم التی تزعمون ان من قتل منکم یدخلها ، أ فلا یبرز الی رجل منکم ؟ فقاوم علی رضی اللَّه عنه و قال : أنا له یا رسول اللَّه ، فقال له : انه عمرو اجلس ، فنادی الثالثة و ذکر شعرا ، فقام علی و قال : أنا له یا رسول اللَّه ، قال : انه عمرو ، قال : و ان کان عمروا ، فأذن له رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم ، فمشی إلیه حتی أتاه ، فقال له عمرو : من أنت ؟ قال : أنا علی ابن أبی طالب ، قال : غیرک یا بن أخی ، ارید من أعمامک من هو أسن منک ، فانی أکره أن اهریق دمک ، فقال علی رضی اللَّه عنه : لکنی و اللّه لا أکره أن اهریق دمک ، فغضب ، و نزل عن فرسه ، و سل سیفه کانه شعلة نار ، ثم أقبل نحو علی رضی اللَّه عنه مغضبا ، فاستقبله علی بدرقته فضربه عمرو فی الدرقة فقدها ، و أثبت فیها السیف ، و أصاب رأس علی فشجه ، و ضربه علی رضی اللَّه عنه علی حبل عاتقه ، فسقط قتیلا ، و ثار العجاج ، و سمع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم التکبیر ، فعرف صلی اللَّه علیه و سلم ان علیا قد قتله انتهی . و جاء فی بعض الروایات ان علیا رضی اللَّه عنه لما بارز عمروا ، قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : برز الایمان کله للشرک کله - حیاة الحیوان ص 197 ط طهران 1285
2- منتهی الکلام مسلک اول ص 372 ط دهلی

می بارد، و برای ابطالش کلام ابو جعفر اسکافی که سابقا گذشته کافی است و هم برای تکذیب او در تکذیب حدیث شریف ملاحظۀ «مستدرک» حاکم و «انسان(1) العیون» حلبی و مثل آن وافی، ظاهر است که فاضل

ص:215


1- نور الدین علی بن برهان الدین حلبی شافعی در « انسان العیون فی سیرة الامین المأمون » در غزوه خندق بعد ذکر قتل جناب امیر المؤمنین علیه السلام عمرو بن عبدود را گفته : و ذکر بعضهم أن النبی صلی اللَّه علیه و سلم عند ذلک قال : قتل علی عمرو بن عبد ود أفضل من عبادة الثقلین . قال الامام أبو العباس بن تیمیة : و هذا من الاحادیث الموضوعة التی لم ترد فی شیء من الکتب التی یعتمد علیها و لا بسند ضعیف ، کیف یکون قتل کافر أفضل من عبادة الثقلین الانس و الجن و فیهم الانبیاء ، بل ان عمرو بن عبدود هذا لم یعرف له ذکر الا فی هذه الغزوة ( انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 2 ص 341 ) . أقول : و یرد قوله : « ان عمرو بن عبدود هذا لم یعرف ذکر الا فی هذه الغزوة » قول الاصل : و کان عمرو بن عبدود قاتل یوم بدر حتی أثخنته الجراحة ، فلم یشهد یوم احد ، فلما کان یوم الخندق خرج معلما ، أی جعل له علامة یعرف بها لیری مکانه . و یرده أیضا ما تقدم من انه نذر أن لا یمس رأسه دهنا حتی یقتل محمدا صلی اللَّه علیه و سلم . و استدلاله بقوله : « و کیف یکون الخ » فیه نظر لان قتله عمروا کان فیه نصرة الدین و خذلان للکافرین . و فی تفسیر الفخر أنه صلی اللَّه علیه و سلم قال لعلی کرم اللَّه وجهه بعد قتله عمر بن عبدود : کیف وجدت نفسک معه یا علی ؟ قال : وجدته لو کان أهل المدینة کلهم فی جانب و أنا فی جانب لقدرت علیهم - انسان العیون ج 2 ص 341 . و در مستدرک حاکم در ذکر غزوهء احزاب مسطور است : حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ، حدثنا أحمد بن عبد الجبار ، حدثنا یونس بن بکیر ، عن محمد بن عبد الرحمن ، عن حکم ، عن مقسم ، عن ابن عباس رضی اللَّه عنهما ، قال قتل رجل من المشرکین یوم الخندق ، فطلبوا أن یواروه ، فأبی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم حتی أعطوه الدیة ، و قتل من بنی عامر بن لؤی عمرو بن عبدود قتله علی بن أبی طالب مبارزة . هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه ، و له شاهد عجب . حدثنا لؤلؤ بن عبد اللَّه المقتدی فی قصر الخلیفة ببغداد ، حدثنا أبو الطیب أحمد ابن ابراهیم بن عبد الوهاب المصری بدمشق ، حدثنا أحمد بن عیسی الخشاب بتنیس ، حدثنا عمرو بن أبی مسلم ، و فی نسخة راجعناها : أبی سلمة ، حدثنا سفیان الثوری ، عن بهز بن حکیم ، عن أبیه ، عن جده قال قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : لمبارزة علی ابن أبی طالب لعمرو بن ود یوم الخندق أفضل من أعمال امتی الی یوم القیامة ، و حدثنا اسماعیل بن محمد بن الفضل الشعرانی ، حدثنا جدی ، حدثنا ابراهیم بن المنذر الخرامی حدثنا محمد بن فلیح ، عن موسی بن عقبة ، عن ابن شهاب ، قال قتل من المشرکین یوم الخندق عمرو بن عبدود ، و قتله علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه . اسناد هذه المغازی صحیح علی شرط الشیخین ( * المستدرک ج 3 ص 32 کتاب المغازی . )

معاصر را مصراع «و الفضل ما شهدت به الاعداء» یادداشت، و آنرا در حق اهل حق وارد می کند، عجب است که بخدمت با برکت فاضل رشید که بحصول سعادت خدمتش می نازد، این مصراع را عرض نکرد، و او را از این استبعاد و استغراب، و ابطال نسبت عداوت بجاحظ بمحض ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام باز نداشت.

و از اطرف طرائف آنست که بعد اندک تفحص همین کتاب «ایضاح» رشیدی واضح گشت، که خود ملازمان فاضل رشید هم این مصراع را یاد دارند، و بمزید رشادت آن را در حق جناب سید مرتضی «رضی اللّه عنه و أرضاه و جعل الجنة مثواه» وارد می سازند، در «ایضاح لطافة

ص:216

المقال» جائی که در جواب شرح استفتاء مذکور است: که صاحب قرآن اعظم با این همه جهل و ظلم اعرف برپاست و اقوام بشرایط بود انتهی.

و مراد از صاحب قرآن اعظم امیر تیمور است، قرآن بکسر قاف را قرآن بضم قاف قرار داده، و آن را بر خلیفۀ ثالث حمل کرده، و از خود رفتگی و آشفتگی بسیار آغاز نهاده.

و بعد آن گفته: بالجمله چون ایشان بمقدمه ظلم و جهل حضرت عثمان نعوذ باللّه منه ادعای محض کرده و درگذشته اند، احقرهم در دفع آن بر منع مجرد اکتفا می کند، لیکن تنشیطا لخواطر النظار این قدر عرض می دارد: که قاضی نور اللّه شوشتری در تعلیقات «احقاق الحق» که متعلق کرده است آن را بقول خود: و أما الثالث عشر فلان ما ذکره من أنه کان یعین رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بماله و أسبابه فمدخول بما ذکرنا فی الثانی عشر الخ(1) که این قول در اواخر مطلب رابع از مطلب ثالث که در فضائل خارجیۀ حضرت امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه به پنج چهار ورق قبل از مطاعن صدیق اکبر واقع است می گوید:

قال الشریف المرتضی فی الشافی: لو کان انفاق أبی بکر صحیحا، لوجب أن یکون وجوهه معروفة، کما کانت نفقة عثمان معروفة فی تجهیز جیش العسرة و غیره، لا یقدر علی انکارها منکر، و لا یرتاب فی جهاتها مرتاب انتهی(2) «و الفضل ما شهدت به الاعداء» در حق او تقول برذائل مشعر بر کمال تعصب قائل انتهی(3)-(4).

ص:217


1- احقاق الحق ص 211
2- الشافی ج 3 ص 234
3- ایضاح لطافة المقال ص 120
4- تعلیقات احقاق الحق لمؤلفه الشهید ص 212

اعتراف بفضیلت کسی با عداوتش منافات ندارد

کمال حیرت است که فاضل رشید در حق سید مرتضی رضی اللّه عنه مصراع «و الفضل ما شهدت به الاعداء» می خواند، و خود را از ایراد این خزعبلات بتذکر این مصراع در حق جاحظ جاحد باز نمی دارد، و نهایت طعن و تشنیع بر حمل اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر این محمل می نماید.

و علامه ابن القیم در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» گفته» :

فصل فی نسبه صلی اللّه علیه و سلم، و هو خیر أهل الارض نسبا علی الاطلاق فنسبه من الشرف أعلی ذروة، و أعدائه کانوا یشهدون له بذلک، و لهذا شهد به عدوه إذ ذاک أبو سفیان بین یدی ملک الروم، فأشرف القوم قومه، و أشرف القبائل قبیلته، و أشرف الافخاذ فخذه (1).

«از این عبارت ظاهر است که اعدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شهادت می دادند: بآنکه نسب آن حضرت در اعلای ذروه شرف است، و بهمین سبب شهادت داد بانی معنی «یعنی کمال شرف نسب آن حضرت» ابو سفیان، که دشمن آن حضرت در آن وقت بود، رو بروی پادشاه روم.

پس چنانچه اعدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، با وصف کمال عداوت و بغض و عناد آن سرور امجاد «علیه و آله آلاف التحیة الی یوم التناد» شهادت بکمال شرف نسب آن حضرت می دادند هم چنان جاحظ هم، با وصف نهایت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، اعتراف بفضائل و مناقب آن حضرت کرده، و این اعتراف هرگز دلیل تکذیب نسبت عداوت آن حضرت باو نمی تواند شد، و الا

ص:218


1- زاد المعاد ج 1 ص 9

لازم آید که نسبت عداوت آن حضرت به کفار، که شهادت بکمال شرف نسب آن حضرت می کردند، و از جمله شان ابو سفیان است، درست نشود، و تکذیب علامه ابن القیم، و دیگر ائمه محدثین و ائمه معتمدین لازم آید، نعوذ باللّه من ذلک.

جناب شاهصاحب در باب مطاعن همین کتاب اعنی «تحفه» بجواب طعن پنجم از مطاعن صحابه، که مشتمل است بر اینکه صحابه قول پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را سهل انگاری می کردند، و در امتثال اوامر آن حضرت تهاون می ورزیدند، فرموده اند:

در بخاری و مسلم و کتب سیر در کیفیت صحبت صحابه با پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم مذکور و مشهور است: کانوا یبتدرون الی أمره، و کادوا یقتتلون علی وضوئه، و إذا تنخم وقع فی کف رجل منهم، فذلک بها وجهه.

در اینجا طرفه حکایتی است که عروة بن مسعود ثقفی، که در آن وقت کافر معاند حربی بود، در یک صحبت سرسری، که برای سؤال و جواب صلح از طرف کفار در جناب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله آمده بود، این معاملۀ صحابه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیده، چون از حدیبیه برگشت و بمکه رسید، نزد کفار زبان در ستایش اصحاب پیغمبر گشاد، و داد ثنا خوانی داد، و گفت من کسری و دیگر پادشاهان عرب و عجم را دیده ام، و در صحبت رئیسان هر دیار رسیده، و لیکن قسمی که یاران این شخص را محب و مطیع او دیده ام، هرگز هیچ کس را از نوکران هفت پشته هیچ پادشاه ندیده ام، و این فرقه خود را بکلمه گوی تهمت کرده اند، در حق آن اشخاص این قسم ژاژخای می نماید

ص:219

انتهی(1).

از این عبارة ظاهر است که عروة بن مسعود ثقفی، وقتی که کافر معاند حربی بود، نزد کفار مکه نهایت ستایش اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آغاز نهاده، داد ثنا خوانی داده، پس غالبا فاضل رشید بمزید رشادت نهایت تکذیب استاد و آقای خود فرماید، و این همه تشنیعات و استهزاءات و سخریات بجناب او متوجه سازد.

و نیز از افادۀ بدیعه شاهصاحب ظاهر است که معاذ اللّه اهل حق از کافر معاند حربی هم بدتراند، و عنادشان زائد از عناد کافر حربی معاند است و ایشان در حقیقت کلمه گو نیستند، بلکه خود را بکلمه گوی متهم ساخته اند.

بس عجب که نزد فاضل رشید جاحظ ناصب، با این همه شقاوت و ضلالت، و انهماک در عداوت و ناصبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، موالی و محب آن حضرت باشد، و اهل حق، با این همه اهتمام در تأیید اسلام، و اعلاء کلمه آن، و تعظیم و تبجیل شعائر ایمان، و صرف اعمار عزیزه در مدح و ثناء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و أهل بیت آن حضرت، در حقیقت، کلمه گو هم نباشد، بلکه از کافر معاند حربی هم بدتر باشند، العیاذ باللّه من هذا التعصب الفاحش.

خوارج با وجود قرائت قرآن از دشمنان قرآن بودند

و میرزا محمد بن معتمد خان که باعتراف خود فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» از عظمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» که از آن فاضل رشید نقل در این کتاب می کند، و استناد و احتجاج بآن می نماید، و آن را بافتخار و مباهات در مقام اثبات ولای

ص:220


1- تحفه اثنا عشری ص 542

سنیه با أهل بیت علیهم السلام ذکر می کند فرموده:

أخرج الحاکم عن ابن عمران النبی صلی اللّه علیه و سلم قال، بعد ما قال له ذو الخویصرة: و یحک و من یعدل علیک إذا لم اعدل أو عند من تلتمس العدل بعدی یوشک أن یأتی قوم مثل هذا یسألون کتاب اللّه و هم أعدائه، و یقرءون کتاب اللّه عز و جل، محلقة رءوسهم، فاذا خرجوا فاضربوا رقابهم.

و لفظه عند الطبرانی فی الکبیر عنه مرفوعا: ویلک و من لم یعدل إذا لم اعدل و عند من تلتمس العدل بعدی، الی آخر الحدیث.

و عند أحمد مرفوعا: یخرج من امتی قوم یقرءون القرآن لا یجاوز حناجرهم یقتلون أهل الاسلام، فاذا خرجوا فاقتلوهم، فطوبی لمن قتلهم، و طوبی لمن قتلوه کلما طلع منهم قرن قطعه اللّه عز و جل(1).

«از ملاحظۀ روایت حاکم که صاحب «مفتاح النجا» نقل کرده، ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خوارج را اعداء کتاب خدا گفته، حال آنکه از همین روایت سؤال اینها کتاب خدا را و خواندن آن ظاهر است، و نیز اظهار ایشان مزید تعظیم و تبجیل کتاب خدا و نهایت محبت خود بآن، و ادعای غایت اطاعت آن پر ظاهر است، پس حیرت است که فاضل رشید در نسبت عداوت کتاب خدا بخوارج چه حرف بر زبان گهرفشان خواهد راند، که معاذ اللّه بنابر توهمات غریبه اش، لازم می آید که نسبت عداوت کتاب خدا بخوارج وجهی از صحت نداشته باشد بلکه موجب طعن و تشنیع و استهزاء و سخریه گردد.

پناه دادن ابن الدغنه بابی بکر بن ابی قحافه

و علامه نور الدین علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی که فضائل

ص:221


1- مفتاح النجا ص 79 الفصل التاسع عشر من الباب الثالث فی ذکر أمیر المؤمنین علیه السلام .

زاهره و مناقب باهره او از کتاب «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» و غیر آن ظاهر است، در کتاب «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته» :

و مما اوذی به أبو بکر الصدیق رضی اللّه تعالی عنه ما روی عن عائشة رضی اللّه تعالی عنها قالت لما ابتلی المسلمون باذی المشرکین أی و حصروا بنی هاشم و المطلب فی شعب أبی طالب، و أذن صلی اللّه علیه و سلم لاصحابه فی الهجرة الی الحبشة، و هی الهجرة الثانیة، خرج أبو بکر رضی اللّه تعالی عنه مهاجرا نحو ارض الحبشة حتی إذا بلغ برک الغماد بالغین المعجمة موضع باقاصی هجر، و قیل موضع وراء مکة بخمسة أمیال، و فی روایة حتی إذا سار یوما أو یومین لقیه ابن الدغنة (بفتح الدال و کسر الغین المعجمة و تخفیف النون) و هو سید القارة أی و هو اسمه الحارث، القارة قبیلة مشهورة کان یضرب بهم المثل فی قوة الرمی، و من ثم قیل لهم رماة الحدق، لا سیما ابن الذغنة القارة اکمة سوداء نزلوا عندها فسموا بها، قال له أین ترید یا أبا بکر؟ قال أبو بکر:

أخرجنی قومی فارید أن أسیح فی الارض فاعبد ربی، فقال ابن الدغنة: فان مثلک یا أبا بکر لا یخرج، انک تکسب المعدوم، و تصل الرحم، و تحمل الکل و تقری الضیف، و تعین علی نوائب الحق، و أنا لک جار، فارجع فاعبد ربک ببلدک، فرجع مع ابن الدغنة، فطاف ابن الدغنة فی أشراف قریش و قال لهم:

ان أبا بکر لا یخرج مثله، أ تخرجون رجلا یکسب المعدوم، و یصل الرحم، و یحمل الکل، و یقری الضیف، و یعین علی نوائب الحق و هو فی جواری، فلم تکذب قریش بجوار ابن الدغنة أی لم ترد جواره، و قالوا لابن الدغنة:

مر أبا بکر فلیعبد ربه فی داره، و لیصل فیها و لیقرأ ما شاء، و لا یؤذنا بذلک و لا یستعلن به، فانا نخشی أن یفتن نساؤنا و أبناؤنا، فقال ابن الدغنة: ذلک لابی بکر

ص:222

فمکث أبو بکر یعبد ربه فی داره، و لا یستعلن بصلاته، و لا یقرأ فی غیر داره، ثم ابتنی مسجدا بفناء داره، فکان یصلی فیه و یقرأ القرآن، و کان رجلا بکاء لا یملک عینیه إذا قرأ القرآن، فکانت نساء قریش یزدحمن علیه، فأفزع ذلک کثیرا من أشراف قریش أی من المشرکنی، فأرسلوا الی ابن الدغنة فقدم علیهم، فقالوا: انا آجرنا أبا بکر بجوارک علی أن یعبد ربه فی داره فقد جاوز ذلک، فابتنی مسجدا بفناء داره، فأعلن بالصلاة و القراءة و انا قد خشینا أن یفتن نساؤنا و أبناؤنا بهذا، فان أحب أن یقتصر علی أن یعبد ربه فی داره فعل، و ان یری أن یعلن بذلک فاسأله أن یرد إلیک ذمتک، فانا قد کرهنا أن نخفرک أی نزیل خفارتک أی ننقض جوارک و نبطل عهدک، فأتی ابن الدغنة الی أبی بکر فقال: قد علمت الذی قد عاقدت لک علیه، فأما أن تقتصر علی ذلک، و أما أن ترجع الی ذمتی فانی لا أحب أن تسمع العرب أنی أخفرت أی أزلت خفارتی فی رجل عقدت له، فقال له أبو بکر: فانی أرد علیک جوارک و أرضی بجوار اللّه تعالی، قال: و لما رد جوار ابن الدغنة لقیه بعض سفهاء قریش، و هو عابر الی الکعبة، فحشی علی رأسه ترابا، فمر علیه بعض کبراء قریش من المشرکین، فقال له أبو بکر: أ لا تری ما صنع هذا السفیه؟ فقال له أنت فعلت بنفسک، فصار أبو بکر یقول، رب ما ما أحلمک قال ذلک ثلاثا. انتهی.

و ینبغی لک أن تتأمل فیما وصف به ابن الدغنة أبا بکر بین أشراف قریش بتلک الاوصاف الجلیلة المساویة لما وصفت به خدیجة النبی صلی اللّه علیه و سلم و لم یطعنوا فیها مع ما هم متلبسون به من عظیم بغضه و معاداته بسبب اسلامه، فان هذا منهم اعتراف أی اعتراف بأن أبا بکر کان مشهورا بینهم بتلک الاوصاف شهرة تامة، بحیث لا یمکن أحدا أن ینازع فیها و لا أن یجحد شیئا منها، و الا لبادروا الی جحدها بکل طریق أمکنهم لما تحلّوا به من قبیح العداوة له بسبب ما کان

ص:223

یرون منه من صدق موالاته لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عظم محبته له(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که سکوت کفار را بر وصف کردن ابن الدغنه أبو بکر را باوصاف جلیله که دعوی مساوات آن با اوصاف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دارند، اعتراف بآن می دانند، که ابو بکر در ایشان باین اوصاف مشهور بود بشهرت تامه، بحیثیتی که ممکن نبود احدی را که منازعت کند در این اوصاف، و نه ممکن بود کسی را که انکار کند آن را، ور نه مبادرت می کردند بسوی انکار آن بهر طریقی که ممکن بود ایشان را، بسبب آنکه متصف بودند بعداوت قبیحه برای أبی بکر.

عجب است که اعتراف کفار را بشهرت أبی بکر باوصاف جلیله مانع از شدت عداوتشان با او نگردانند، بلکه باهتمام بلیغ نهایت عداوت کفار با أبی بکر ثابت سازند. و فاضل رشید اعتراف جاحظ را بفضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام دلیل قاطع بر کذب نسبت عداوت آن حضرت بجاحظ گمان برد، و از تکذیب اسلاف خود و تفضیح ایشان باکی بر ندارد.

و شهاب الدین دولت آبادی که او را بملک العلماء مخاطب ساخته اند، و فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» افاده کرده که او از عظمای اهل سنت است و بافادات او جابجا تمسک می کند در کتاب «هدایة السعداء» گفته در دستور می گوید:

امام شعبی را پرسیدند که یزیدیان اهل قبله و درود بر مصطفی می گویند، و می آرند که از بنی امیه کسی شنید موی محاسن مصطفی صلی اللّه علیه

ص:224


1- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 1 ص 328 ط القاهرة .

و آله و سلم شخصی می آرد، آن مروانی با چند گروه پابرهنه پیاده رفته آن صندوق که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر در آمد، هفت روز طبل زد و شادی نمود، حکم ایمان ایشان چیست؟ گفت:

مردی کفش مصطفی بر سر گرفته و کفش از مصحف ساخته، و سم خر عیسی علیه السلام در زر و جواهر کرده در گردن بندد، و مادر عیسی را بزنا نسبت کند، هر چه حکم این مرد است همان حکم آن مروانی(1) است، پیش مصطفی صلی اللّه علیه و سلم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند، این چنین نماز نماز نیست، وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً(2)، انتهی(3).

اعتراف جاحظ بفضیلت امیر المؤمنین علیه السلام با عدواتش منافی نیست

از این عبارت واضح است که یزیدیان با آنکه اهل قبله اند و درود بر جناب رسالت مآب می گویند، و بعض بنی امیه نهایت تعظیم و اجلال آن حضرت می کرد که هر گاه بشنید که شخصی موی محاسن آن حضرت

ص:225


1- صاحب « منتهی الکلام » در صفحهء 74 از مسلک اول در جملهء ادلهء نفی بغض جناب امیر المؤمنین از صحابه قصه نهادن خلیفهء ثانی غاشیه امام حسین علیه السلام بر دوش بعد نکاح آن حضرت در سرور و ابتهاج او بسبب این نکاح و حکم دادن به آنکه تا سه روز در مدینه آئینها بسند و نشاطها میکردند ذکر کرده ، و بغایت بر خود بالیده است ، و ندانسته که این قصه ثانی شانی نهایت مماثلت با قصه همین اموی مروانی دارد که باستماع خبر آوردن موی محاسن مصطفی پا برهنه پیاده رفته آن صندوق را که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر در آمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود و با این همه حکم آن مروانی حکم کسی است که کفش از مصحف ساخته و مادر عیسی را العیاذ باللّه بصدور زنا نسبت داده ، فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا .
2- الانفال 35
3- هدایة السعداء ص 289

می آرد، با چند گروه پا برهنه پیاده رفت، و آن صندوق را که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاد، و در شهر درآمد، و هفت روز طبل زد، و شادی نمود با این همه امام شعبی ایشان را مثل کسی می داند که کفش از مصحف سازد، و مادر عیسی را بزنا نسبت دهد.

بنی امیه با اعتراف اهل البیت علیهم السلام بآنها ظلم میکردند

پس هر گاه بنی امیه را این همه تعظیم و تبجیل و اکرام و اعظام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نافع نیفتاد، و ایشان را از عداوت و بغض برنیاورد، هم چنین جاحظ را اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام با وصف آن عداوت و بغض، که در توجیه مطاعن بآنحضرت کتابی تصنیف کرده، و در قدح اسلام و شجاعت آن حضرت داد ژاژخائی داده نفعی باو نخواهد رسانید.

و نیز در «هدایة السعداء» مسطور است در «خزانۀ جلالی» می گوید:

نقل است از «غرر السیر» امام ثعلبی روزی وزیر عبد الملک مروان که از پادشاهان بزرگ و شرف مروانیان بود، از امام شعبی که از اجلاء علماء تابعین بود، پرسید که شما این مسئله که میان امت مشکل شده چرا حل نمی کند، که خلفاء بنی امیه چنانچه یزید و دیگران، با وجود اتیان احکام شرع و تعظیم داشت، مصطفی صلی اللّه علیه و سلم، فرزندان و جگرگوشگان را اهانت می کنند، و ایذاء می رسانند و با اهل بیت رسول که در جزئیت و بعضیّت ایشان با مصطفی کسی را خلاف نیست، عداوت جانی افتاده چنانکه بعضی را از ایشان زهر داده، و بعضی را به تیغ کشانیده، و بعضی را اسیر گردانیده تعزیر می کنند، و دوستان و هواخواهان ایشان را می رنجانند و می کشانند، و هر که نام ایشان بدوستی می برد بر می اندازند، و بر منابر لعن بر اهل بیت می کنند، مسلمان می مانند یا نی؟ بعضی از

ص:226

یاران مصطفی صلعم که امروز در صدر حیاتند این مسئله چرا حل نمی کنند؟ امام شعبی روی به وزیر عبد الملک کرد و در آن مجمع گفت: که من و جماهیر تابعین حیران و متحیریم، و نمی دانیم که خلفاء بنی امیه را که معاویه و عبد الملک از ایشانند، بدین چیزها که معظم داشت پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم می کنند، و بدانچه ایشان اعیاد و جمعات و حج بر پای می دارند، و ظاهر نماز می گذارند، بدین جهت خلفاء بنی امیه را دشمن می گیریم، و ایشان را مسلمان ندانیم و از منافقان شماریم، و بر ایشان لعنت فرستیم، ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت، و صلاح دولت، احکام شرع بپای می دارند.

پس امام شعبی گفت: که از نقل مصطفی صلعم پنجاه سال برآمده، چند نفر پیر معمور مانده اند، و از آن تاریخ که در کربلا با حسین بن علی و دیگر فرزندانش یزیدیان آن چنان حادثه کردند و زار زار کشتند، و آنانکه از اهل بیت زنده مانده بودند ایشان را طریق اسیران و بندیان در دمشق آوردند علیه السلام یاران پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم که زنده بودند، چون این واقعه شنیدند از آن تاریخ باز روی خود بهیچ مسلمانی ننمودند، و ترک جمعه و جماعت و اعیاد کردند، و بعضی درون خانه منزوی گشتند، و بعضی ترک خانه و زن و فرزندان کرده در کوههای دور دست رفتند، و در مصیبت اهل بیت مشغول شدند، و ترک مخالطه و سخن گفتن با مردان دادند، من که شعبی ام از بعضی ایشان پرسیدم که شما جمعه و اعیاد و حج چرا ترک دادید، و انزوا بکلی اختیار کردید؟ ایشان گفتند: ما روی این چنین امت که ظاهر کلمه گویند و نماز گزارند، و جگرگوشگان رسول را بکشتند، و بواسطۀ

ص:227

دنیا کفر و نفاق خود مستور دارند، نتوانم دید، از گاه آدم الی یومنا هذا آنچه از این امت آمد از هیچ امتی نیامده، اگر امتان پیشین انبیا را کشتند اما بر دین ایشان مقر نماندند، اما کسی در جهان یاد ندارد، قومی که خود را مسلمان خوانند، بظاهر کلمه و عمل بر شریعت جدایشان کنند، و جگرگوشگان پیغمبر را زار زار بکشند، و سرها که در کنار مصطفی بوده و پرورده شده آن را بریده و بر نیزه بسته، و دختران و اطفال ایشان را طریق بندیان بردند، اگر محمد رسول اللّه رحمة للعالمین نبودی، از این حادثه هیچ یکی از امت زنده نماندی، و جمله مسخ و نسخ شدندی، و چنان قهر منزل شدی که هیچ جنبنده در ربع مسکون زنده نماندی.

پس صحابه گفتند بعد از ماجرای مذکور چگونه باشد که ما روی این امت ببینیم، ما یاران رسولیم و مصطفی را در صدر حیات خدمت کرده ایم عزیز من اگر از قومی یک نفر عاصی باشد همه قوم شرمنده گردد، و از زنان یک زن اگر زنا کند همه زنان شرمنده گردند، زیرا چه اگر یک دانه دیگ با نمک و بی نمک پخته و خام است بر تمام دیگ امتحان حکم کنند.

پس وزیر عبد الملک و معتبران دیگر چون این قصه از امام شعبی شنیدند، اندیشه کردند، دریافتند که متغلبان بنی امیه را با وجود ایذا و جفا و قتل و سفک دم اهل بیت مصطفی دعوای ایمان نفاق است، و هر که ایشان را دوست دارد، و با ایشان پیوندد او گمراه محض باشد، پس وزیر و حاضران مجلس، از سر کلمه بگفتند و مسلمان شدند، و زیر دست از وزارت بداشت، و بتوبه و انابت گرائید.

عزیز من یکی قیاس کن اگر چنین حادثه که بر شاه حسین رفت غلام بر خواند کار زاده، و مرید بر پیر زاده، و شاگرد بر استاد زاده کند، با وجود دعوی

ص:228

شاگردی و مریدی این دعوی او را نفاق باشد یا نی رحم اللّه من انصف انتهی(1).

از این عبارت واضح است که حسب افادۀ شعبی که از اجلۀ علماء تابعین است، خلفاء بنی امیه را تعظیم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقامت اعیاد و جمعات و حج و نمازگذاردن نافع نگردید، و این همه امور موجب حکم باسلام ایشان نشد، بلکه ایشان منافق اند، و تابعین بر ایشان لعن می کردند، و اینها برای مصلحت روان شدن مملکت، و صلاح دولت دنیا احکام شرع را بر پا می داشتند.

اعتراف جاحظ بفضائل امیر المؤمنین علیه السلام مانند اعتراف بنی امیه است

پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، موجب حکم بمودت او با آن حضرت نمی تواند شد، بلکه چون او تهمت مطاعن بر آن حضرت معاذ اللّه گذاشته است، و تصنیفی در این باب ساخته، او عدو ناصب است.

و نیز از این عبارت ظاهر است که صحابه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، که بعد واقعۀ کربلا باقی مانده بودند، ترک جمعه و جماعت و اعیاد کرده بودند، پس طعن و تشنیع سنیه بر اهل حق، بسبب ترک جمعه سراسر تعصب واهی و خرافت محض است.

و نیز از آن ظاهر است که حسب افادۀ این صحابه امّت زمانشان بظاهر کلمه می گفتند، و نماز می گذاردند، و بواسطه دنیا کفر و نفاق خود مستور می ساختند.

و نیز از این عبارت ظاهر است، که قسمی که شنایع از این امّت صادر گشته از هیچ امّت بوقوع نامده، پس احتجاجات اهل سنت باطلاقات

ص:229


1- هدایة السعداء ص 290 الجلوة السابعة من الهدایة الثانیة عشرة

مدح این امّت بر فضل صحابه خود درهم و بر هم شد، زیرا که اگر مدح این امّت علی العموم صحیح باشد، لازم آید که امت زمان این صحابه هم ممدوح باشند، حال آنکه حسب تصریح این صحابه امّت زمان ایشان بدترین جمیع امم بودند، و هر گاه امّت زمان این صحابه با وصف اظهار اسلام و تعظیم آن کافر و منافق و معاند اسلام باشند، هم چنین جاحظ هم با وصف اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چون توجیه مطاعن بآنحضرت کرده، مبغض معاند و عدو حاقد خواهد بود، نه مسلم مؤمن و محب موقن.

و عجب آنست که فاضل رشید حال معاویه را در این مقام بخاطر نیاوردند و تأملی در آن نفرمودند، که او با آن همه عداوت و بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف بفضائل آن حضرت می کرد.

نامه محمد بن ابی بکر به معاویه و جواب او

شیخ الاسلام ابن ظهیر تلمیذ علامه ابن حجر عسقلانی در کتاب «فضائل(1) باهره فی محاسن مصر و القاهرة» که در خطبۀ(2) آن تصریح کرده: که آنچه در آن ذکر کرده بعدل و انصاف، و خلو از تعصب و اعتساف است

ص:230


1- اول فضائل باهره این است : الحمد للّه الذی فاوت بین البلاد فی فضلها و صفاتها و جعل لکل منها مزایا مختصه بها دون اخواتها .
2- قال ابن ظهیر فی الفضائل الباهرة فشرعت فی جمیع فصول ملخصه مفیدة تشتمل علی فوائد عدیدة و غرائب مزیدة ، و أطراف ، و طرف ، و عیون ، و تحف ، اذکر فیها ان شاء اللَّه تعالی ما اشتمل علیه اقلیم مصر من مبتدأ ، و فضائله و عجائبه و محاسنه و غرائبه ، و ما اختص به هو و أهله من ذلک عن سائر بلاد اللَّه العامرة و محاسن مصر و القاهرة بالخصوص و ترجیحها علی غیرها بالنصوص و بعض ما قیل فی ذلک من منثور و منظوم مما وقفت علیه و استحسنته ، و کل ذلک انشاء اللَّه تعالی بالصدق و الانصاف و الخلو من التعصب و الاعتساف .

و حقیر نسخۀ آن بعنایت إلیه بعد تفحص بلیغ باستکتاب حاصل کردم گفته:

و کتب محمد بن أبی بکر الی معاویة: بسم الله الرحمن الرحیم من محمد ابن أبی بکر الی معاویة صخر.

أما بعد فانک نازعت أمیر المؤمنین علیا، و وثبت علی حقه، و أنت طلیق بن طلیق، و قد علمت أنه أکبر المهاجرین و الانصار، و له من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سوابق مبارکات، قتل فیها أخاک، و قسر علی الاسلام أباک، فوثبت علیه، و اغتصبت حقه، و قمت بهذا الامر دونه، و قلت و لانی عثمان و أنا طالب بدمه.

فکتب إلیه معاویة: بسم الله الرحمن الرحیم من معاویة بن أبی سفیان الی محمد بن أبی بکر العاق بأبیه، أما بعد فقد قرأت کتابک، و لم أزل من توقیرک علی حسب ما یجب لک علی، و علی ذو سوابق مبارکات کما ذکرت، و ما زال رأسا مرءوسا، حتی کان أول خلیفة وثب علیه، و اقتسره حقه أبوک، فان یکن ما نحن فیه صوابا فأبوک أوله، و ان یکن خطاء فأبوک سببه، فدونک افعل فی حق أبیک ما شئت اودع و السلام(1).

«از ملاحظۀ کتاب معاویه ظاهر است که او تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام صاحب سوابق مبارکات است، چنانچه ذکر کرده محمد بن أبی بکر.

پس در این عبارت تصریح است بتصدیق محمد بن أبی بکر در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و محمد بن أبی بکر در کتاب خود مخاطبا لمعویة تصریح کرده بآنکه بدرستی که دانستی تو بتحقیق که امیر المؤمنین اکبر مهاجرین و انصار است، و برای آن جناب از حضرت رسول خدا صلی

ص:231


1- الفضائل الباهرة ص 22 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

اللّه علیه و آله و سلم سوابق مبارکات است، که قتل کرده آن حضرت در آن سوابق برادر ترا، و قسر کرد بر اسلام پدرت را.

پس معاویه با وصف تصریح بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام صاحب سوابق مبارکات است، بکلمۀ «کما ذکرت» اعتراف بمدح و ثناء محمد بن أبی بکر بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هم نموده، و دعاوی او را تصدیق کرده.

و نیز معاویه بکلمه و ما زال رأسا مرءوسا الخ تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام همیشه رأس و مرءوس بود، تا آنکه خلیفه اول و ثوب بر آن حضرت کرد، و اقتسار کرد حق آن حضرت را یعنی حق آن حضرت را بجبر و قسر از آن حضرت گرفت، و آن حضرت را، بعد آنکه رأس و مرءوس از زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تا وفات آن حضرت بود، معاذ اللّه محکوم گردانید، و در این اقرار و اعتراف، اظهار کمال جلالت و شرف و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از أبی بکر و سائر اصحاب است.

پس هر گاه معاویه با آن همه عداوت و بغض و عناد، و تعصب و تصلب، و انهماک در باطل، و تمادی در عدوان، اعتراف بفضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام باین مرتبه نموده باشد، که ناچار اعتراف کرده بریاست و مرءوسیت آن حضرت، و استحقاق آن حضرت برای خلافت، بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و غاصب و قاسر بودن أبی بکر در اخذ خلافت هم بکمال صراحت ظاهر کرده.

پس صدور اعتراف بفضائل آن حضرت از جاحظ، با وصف ناصبیت و عداوت آن حضرت، چه جای استبعاد و استغراب است.

ص:232

و عداوت معاویه با آن حضرت نهایت ظاهر و واضح است. و از کتاب محمد بن أبی بکر لائح و روشن است، که او بخطاب معاویه تصریح کرده، بآنکه بدرستی که تو منازعت کردی أمیر المؤمنین علی علیه السلام را، و برجستی بر حق آن حضرت، حال آنکه تو طلیق بن طلیق هستی، و بدرستی که دانستی تو که بتحقیق آن حضرت اکبر مهاجرین و انصار است الخ.

و نیز محمد بن أبی بکر بمزید تأکید مکررا بکلام خود: فوثبت علیه و اغتصبت حقه الخ و ثوب معاویه را بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که دلیل صریح بر عداوت او است ثابت کرده، و نیز تصریح صریح باغتصاب معاویه حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام را نموده.

و نیز از قول او: و قمت بهذا الامر الخ مزید عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، و انهماک او در ضلال و احتیال ظاهر است.

و علاوه بر این همه عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اخذ او حق آن حضرت را اتباعا لسنة اول ظالم ظلم حق آل محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، از کلام خود معاویه بکمال صراحت ظاهر است.

و نیز از کلام معاویه ظاهر است که بطلان ریاست معاویه را بطلان خلافت عتیق لازم است، که حضرت او سبب تسلط معاویه بر عباد، و استیلائش در بلاد گردیده، و چون در بطلان ریاست معاویه، خصوصا در زمان کرامت نشان جناب امیر المؤمنین علیه السلام، هیچ متدینی ریب نمی کند، پس در بطلان خلافت عتیق، که باعث و سبب تسلط چنین جائر غشوم و معاند ظلوم گردیده، کدام حالت منتظره باقی است، و بطلان خلافت معاویه بحدی ظاهر است، که اکابر متعصبین هم ناچار اعتراف بآن می سازند،

ص:233

بلکه اهتمام بلیغ در اثبات آن می کنند، و تحاشی از اعتقاد صحت خلافت او می زنند.

فاضل معاصر مولوی حیدر علی در «ازالة الغین» گفته: و اگر کسی را دریافت حال خلافت امیر شام از کتب اهل حق منظور باشد، در عبارت رسالۀ «عزة الراشدین و ذلة الضالین» که از رسالۀ مؤلفه مولانا رشید المتکلمین و مرشد المسلمین رفع اللّه درجته فی اعلی علیین است نظر فرماید، و آن این است که صاحب «هدایه» فرموده، ثم یجوز التقلد من السلطان الجائر کما یجوز من العادل، لان الصحابة رضی اللّه عنهم تقلدوا من معاویة و الحق کان بید علی رضی اللّه عنه فی نوبته(1).

و علامه سعد الدین تفتازانی در «شرح عقائد» فرموده: فمعاویة و من بعده لا یکونون خلفاء بل ملوکا و امراء(2).

«و در «تهذیب الکلام» فرموده» :

ثم آل الامر الی الحسن رضی اللّه عنه و بعد ستة اشهر من بیعته سلم الامر لمعاویة تسکینا للفتنة، فانقلب الامامة بعد ثلثین الی الملک و السلطنة.

«و فضل(3) روزبهان در «ابطال الباطل» فرموده» :

و لا فائدة فی ذکره من مطاعن معاویة فلا اهتمام لنا أصلا بالذب عنه فانه لم

ص:234


1- ازالة الغین ص 302
2- شرح العقائد النسفیة ص 232 ط استانبول
3- صاحب ازالة الغین فضل بن روزبهان مصنف جواب نهج الحق را چون روزبهان صوفی گمان میبرد کما یظهر من الدالیة الواهیة له صریحا او را بفضل روزبهان جابجا تعبیر میکند ، و به همین زعم فاسد در عبارت رشیدهم اصلاح داده لفظ ابن را حذف کرده بجای فضل بن روزبهان فضل روزبهان نوشته 12 .

یکن من الخلفاء الراشدین الخ(1).

«و عجب آنست که معاویه بمزید غفول و لجاج، و نهایت عناد و اعوجاج بعد آنکه بطلان خلافت أبی بکر، و ظالم و جائر و غاصب و قاسر بودنش در اخذ خلافت، و هضم حق «من کان یدور الحق معه حیثما دار» بقول خود: «حتی کان اول خلیفة وثب علیه و اقتسره حقه أبوک» ظاهر کرده، باز احتمال صواب بودن ریاست خود، و خلافت خلیفه اول بر زبان آورده و ندانسته که عروق این احتمال کثیر الاختلال را تصریح اولش، که بی فاصله از این احتمال است، کما ینبغی قلع و استیصال کرده، مساغ و مجال برای آن نگذاشته.

و ابو العباس محمد بن یزید المبرد در کتاب «کامل»(2) که بعد تفحص کامل

ص:235


1- دلائل الصدق فی رد ابطال الباطل ج 3 ص 21
2- اول کامل مبرد این است : الحمد للّه حمدا کثیرا یبلغ رضاه و صلی اللَّه علی سیدنا محمد خاتم النبیین و رسول رب العالمین صلاة تامة ، قال أبو العباس المبرد هذا کتاب الفناه یجمع ضروبا من الآداب ما بین کلام منثور و شعر موصوف ، و مثل سائر ، و موعظة بالغة ، و اختیار من خطبة شرفیة و رسالة بلیغة و انتحیت فیه ان یفسر کل ما وقع فی هذا الکتاب من کلام العرب غریب او معنی مستغلق و ان نشرح ما یعرض فیه من الاعراب شرحا شافیا حتی یکون هذا الکتاب بنفسه مکتفیا و عن ان یرجع الی احد فی تفسیره مستغنیا و باللّه التوفیق و الحول و القوة و إلیه مفزعنا فی درک کل طلبة و العون و التوفیق لما فیه صلاح امورنا من عمل بطاعته و عقد برضاه و قول صادق برفعه عمل صالح فانه علی کل شیء قدیر . و در آخر نسخهء حاضره کامل مرقوم است : تم الکتاب بعون الملک الوهاب و کان النزاع من نسخه یوم الاربعاء غرة شهر ذی الحجة الحرام عام تسعة و ستین بعد الالف من الهجرة النبویة علی صاحبها افضل الصلاة و السلام علیه و علی آله و اصحابه الکرام و الحمد للّه رب العالمین .

نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب بدست این عبد خامل افتاده گفته» :

وجه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه جریر بن عبد اللّه البجلی الی معاویة یأخذه بالبیعة، فقال له: ان حولی من تری من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من المهاجرین و الانصار، و لکنی اخترتک

لقول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

جریر خیر ذی یمن، ایت معاویة فخذه بالبیعة، فقال جریر: و اللّه یا أمیر المؤمنین ما اذخرک من نصرتی شیئا، و ما أطمع لک فی معاویة، فقال علی رضی اللّه عنه: انما قصدی حجة اقیمها فلما أتاه جریر، دافعه معاویة، فقال له جریر: ان المنافق لا یصلی حتی لا یجد من الصلاة بدا، و لا احسبک تبایع حتی لا تجد من البیعة بدا فقال معاویة: انها لیست بخدعة الصبی عن اللبن، انه امر له ما بعده فابلعنی ریقی، فناظر عمروا فطالت المناظرة بینهما و الح علیه جریر، فقال له معاویة:

القاک بالفصل فی أول مجلس انشاء اللّه، ثم کتب لعمرو بمصر طعمة و کتب علیه و لا ینقض شرط طاعة، فقال عمرو: یا غلام اکتب و لا تنقض طاعة شرطا، فلما اجتمع له أمره دفع عقیرته ینشد لیسمع جریرا:

تطاول لیلی و اعترتنی وساوسی لآت اتی بالترهات البسابس

اتانی جریر و الحوادث جمة بتلک التی فیها اجتداع المعاطس

اکابده و السیف بینی و بینه و لست لأثواب الدخی بلابس

إذ الشام أعطت طاعة یمنیة تواصفها أشیاخها فی المجالس

فان یفعلوا أصدم علیا بجبهة تعث علیه کل رطب و یابس

و انی لارجو خیر ما أنا نائل و ما أنا من ملک العراق بیائس

معاویه در نامه اش بامیر المؤمنین علیه السلام بفضائل آنحضرت اعتراف کرده

اشاره

و کتب الی علی رضی اللّه عنه: بسم الله الرحمن الرحیم من معاویة بن صخر الی علی بن أبی طالب أما بعد فلعمری لو بایعک القوم الذین بایعوک و انت

ص:236

بریء من دم عثمان کنت کابی بکر و عمر و عثمان، و لکن أغریت بعثمان المهاجرین و الاحداث و أخذلت عنه الانصار، فاطاءک الجاهل و قوی لک الصعلوک الضعیف و قد أبی أهل الشام الا قتالک حتی تدفع إلیهم قتلة عثمان، فان فعلت کانت شوری بین المسلمین، و لعمری ما حجتک علی کحجتک علی طلحة و الزبیر، لانهما بایعاک، و ما حجتک علی اهل الشام کحجتک علی اهل البصرة، اطاعوک و لم یطعک أهل الشام، و أما شرفک فی الاسلام، و قرابتک من النبی صلی اللّه علیه و سلم، و موضعک من قریش فلست أدفعه، ثم کتب إلیه فی آخر الکتاب بشعر عمرو بن جعیل و هو:

أری الشام تکره ملک العراق و أهل العراق لهم کارهینا

و کلا لصاحبه مبغضا یری کل ما کان من ذاک دینا

إذا ما رمونا رمیناهم و دنّاهم مثل ما یقرضونا

و قالوا علی امام لنا فقلنا رضینا بن هند رضینا

و قالوا نری ان تدینوا له فقلنا الا لا نری ان ندینا

و من دون ذلک خرط القتاد و طعن و ضرب یقر العیونا

و یروی: یفض الشؤونا.

قال أبو العباس المبرد: و فی آخر هذا الشعر ذم لعلی رضی اللّه عنه أمسکنا عنه.

و قوله: و لکن أغریت بعثمان المهاجرین فهو من الاغراء و هو التحضیض علیه، یقال: أغریته به، و آسدته علیه، و آسدت الکلب علی الصید أوسده ایسادا، و من قال: اشلیت الکلب فی معنی اغریت فقد أخطأ، انما أشلیته دعوته الی، و آسدته: أغریته.

و قول ابن جعیل: «و أهل العراق له کارهینا» محمول علی أری.

و من قال: «و أهل العراق له کارهونا» فالرفع من وجهین: أحدهما قطع و ابتداء ثم عطف جملة علی جملة بالواو، و لم یحمله علی أری، و لکن کقولک:

ص:237

کان زید منطقا و عمر منطلق الساعة، خبرت بخبر بعد خبر، و الوجه الآخر أن تکون الواو و ما بعدها حالا فیکون معناها تقول: رأیت زیدا قائما و عمر منطلق ترید إذ عمرو منطلق.

و هذه الآیة یحمل علی هذا المعنی و هو قول اللّه عز و جل: یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ(1)، و المعنی و اللّه أعلم إذ طائفة قد اهمتهم انفسهم فی هذه الحال.

و کذلک قراءة من قرأ: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ اَلْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ(2) أی و البحر هذه حاله، و من قرأ و البحر فعلی أن الثقیلة.

و قوله: «و دناهم مثل ما یقرضونا» یقول: جزیناهم و قال المفسرون فی قول اللّه عز و جل: «مالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ» : یوم الجزاء و الحساب و من أمثال العرب:

کما تدین تدان، و أنشد أبو عبیدة:

و اعلم و ایقن ان ملکک زائل و اعلم بانک ما تدین تدان

و للدین مواضع: فمنها ما ذکرنا، و منها الطاعة، و دین الاسلام من ذلک، یقال: فلان فی دین فلان أی فی طاعته، و یقال: کانت مکة بلدا لقاحا أی لم تکن فی دین أحد، قال زهیر:

لئن حللت بجوفی فی بنی أسد فی دین عمرو و حالت بیننا فدک

فهذا یرید فی طاعة عمرو بن هند، و الدین العادة، یقال: ما زال هذا دینی و دأبی و عادتی و اجریای(3)، قال المثقب العبدی:

ص:238


1- آل عمران 154
2- لقمان 27
3- الاجر یا بکسر الهمزة و الراء بینهما جیم ساکنة : الخلق و الطبیعة .

تقول إذا درأت(1) لها وضینی(2) أ هذا دینه أبدا و دینی

أ کل الدهر حل و ارتحال أ ما یبقی علی و ما یقینی

و قال الکمیت بن زید:

علی ذاک اجریای و هی ضریبتی و ان أجمعوا طرا علیّ و أجلبوا

و قوله: «رضینا ابن هند» یعنی معاویة بن أبی سفیان، و امه هند بنت عتبة ابن أبی ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف.

و قوله: «أن تدینوا أی تطیعوا و تدخلوا فی دینه أی فی طاعته» .

و قوله: «من دون ذلک خرط القتاد» فهذا مثل من أمثال العرب، و القتاد شجرة شاکة غلیظة الشوک، فلذلک یضرب خرطه مثلا فی الامر الشدید لانه غایة الجهد، و من هذا یفض الشئون، فیفض یفرق، تقول: فضضت علیهم المال.

و الشئون واحدها شأن و هی مواصل قبائل الرأس، و ذلک أن الرأس أربع قبائل أی قطع مشعوب بعضها الی بعض، فموضع شعبها و التیامها یقال لها الشئون واحدها الشأن، قال الاصمعی: یقال ان مجاری الدموع منها فلذلک یقال: استهلت شئونه، و أنشد قول اوس بن حجر:

لا تحزنینی بالفراق فاننی لا یستهل من الفراق شئونی

و من قال: «تقر العیونا» ففیه قولان.

أحدهما للاصمعی، و کان یقول: لا یجوز غیره، یقال: قرت عینه و أقرها اللّه، و قال هو بردت من القر، و هو خلاف قولهم: سخنت عینه و اسخنها اللّه.

و غیره یقول: قرت أی هدأت و أقرها اللّه أی أهدأها اللّه، و هذا قول حسن جمیل، و الاول أغرب و أظرف.

ص:239


1- درأت : بسطت
2- الوضین : البطان العریض المنسوج من شعر
جواب امیر المؤمنین علیه السلام از نامه معاویه

فکتب إلیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه جواب هذه الرسالة: بسم اللّه الرحمن الرحیم من علی بن أبی طالب الی معاویة بن صخر، أما بعد فانه أتانی منک کتاب امرئ لیس له بصر یهدیه، و لا قائد یرشده، دعاه الهوی فأجابه، و قاده فاتبعه زعمت انما أفسد علیک بیعتی خطیئتی فی قتل عثمان، و لعمری ما کنت الا رجلا من المهاجرین، أوردت کما أوردوا، و أصدرت کما أصدروا، و ما کان اللّه لیجمعهم علی ضلال، و لا لیضربهم بالعمی، و بعد فما أنت و عثمان انما أنت رجل من بنی أمیّة، و بنو عثمان أولی بمطالبة دمه، و ان زعمت انک أقوی علی ذلک، فأدخل فیما دخل فیه المسلمون، ثم حاکم القوم الی و أما تمییزک بینک و بین طلحة و الزبیر و بین أهل الشام و أهل البصرة، فلعمری ما الامر فیما هنا لک الاسواء، لانها بیعة شاملة لا یستثنی فیها الخیار، و لا یستأنف فیها أسطر، و أما شرفی الاسلام و قرابتی من النبی صلی اللّه علیه و سلم و موضعی من قریش فلعمری لو استطعت دفعه لدفعته، ثم دعا النجاشی أحد بنی الحارث بن کعب فقال: ابن جعیل شاعر أهل الشام، و أنت شاعر أهل العراق، فأجب الرجل قال: یا أمیر المؤمنین أسمعنی قوله: قال إذا أسمعک شعر شاعر فقال النجاشی یجیبه:

دع یا معاوی ما لن یکونا فقد حقق اللّه ما تحذرونا

اتاکم علی بأهل العراق و أهل الحجاز فما تصنعونا

و بعد هذا ما یمسک عنه(1).

از مطالعه کتابی که معاویه نوشته ظاهر است که او با آن همه بغض و عناد و لجاج و لداد تصریح کرده بآنکه او شرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در اسلام و قرابت آن حضرت را از جناب رسالت مآب صلی اللّه

ص:240


1- کامل مبرد ص 77 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

علیه و آله و سلم دفع نمی کند.

معاویه نمی توانست فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را بکلی انکار کند

و از ارشاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام در کتاب شریف آن حضرت ظاهر است که معاویه اگر قادر می شد، دفع می کرد شرف آن حضرت را در اسلام، و قرابت آن حضرت را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و موضع آن حضرت را از قریش، لکن چون معاویه قدرت بر دفع فضل آن حضرت نداشت، ناچار براه اضطرار اعتراف بآن می ساخت، و عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، و کمال بغض و عناد، و نهایت خبث اعتقاد او هم، از عبارت کامل بوجوه عدیده ظاهر است:

از جمله آنکه از کلام بلاغت نظام جریر بن عبد اللّه بجلی، که محامد و مناقب، و فضائل و مدایح خاصه او، علاوه بر آیات و روایات عامه فضل صحابه، که سنیه تشبث بآن می کنند، از «اسد الغابه» و «اصابه» و غیر آن واضح، و مدح او مبرد هم نقل کرده، ظاهر است که معاویه مثل منافقین اشرار، و مدغلین فجار بود، که بغیر الجاء و اضطرار رو بعبادت پروردگار نمی آرند، و دست بدامن اطاعت حق نمی گذارند.

و نیز عداوت و ضلالت، و شقاوت و غوایت معاویه غاویه از شعار سفاهت شعار او، بکمال وضوح و ظهور هویدا و آشکار است، چه آن نسناس بمزید انهماک در اطاعت خناس، وسواس، جریر بن عبد اللّه بجلی را به «آت أتی بالترهات البسابس» تعبیر کرده، و در این عبارت نهایت اهانت چنین صحابی جلیل است، که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بالخصوص مدح، او علی ما نقل المبرد کرد، و مدائح و مناقب عامه صحابه را که اهل سنت شب و روز تقریر آن می کنند خود پایانی نیست

ص:241

و اهانت صحابه حسب تصریحات ائمه سنیه عین ضلال و نفاق و کفر است.

و نیز در این کلام خسارت نظام نهایت طعن و تشنیع و توهین اطاعت و اتباع حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که سرمایۀ شرف اهل ایمان و از عمدۀ ارکان دین و ایقان، حسب نصوص جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم است می باشد، چه مراد آن دریده دهن از ترهات بسابس کلمات جریر بن عبد اللّه است، که مشتمل بود بر طلب بیعت از معاویه، و امر باختیار اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ترک مخالفت آن حضرت.

و نیز از قول او «بتلک التی فیها اجتداع المعاطس» ظاهر است، که آن رئیس الغاشمین طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجب جدع آناف خودها می دانست، و اباء و استنکاف تمام از آن داشت، و حال آنکه اگر پارۀ از حیا در نصیب او می افتاد، و رائحۀ شمیم اسلام بمشام او می رسید، اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجد مزید شرف و عظمت می دانست، و بالعین و الرأس آن را قبول می ساخت.

و نیز از قول او: «فان لم یفعلوا أصدم علیا» الخ ظاهر است که او نهایت عداوت و عناد خود با جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر کرده که صدمه دادن آن حضرت را بر تقدیر اطاعت اهل شام ضلالت انجام آن رئیس الطعام را افتخارا ذکر کرده، و بر مجرد ذکر صدمه دادن آن حضرت اکتفا نکرده، بلکه تصریح نموده بآنکه صدمه خواهد رسانید آن حضرت را بجبه که فاسد کند بر آن حضرت هر رطب و یابس را یعنی معاذ اللّه جمیع امور آن حضرت مختل سازد، و کلیۀ نظام آن جناب را منحل گرداند، و این اظهار غایت شقاوت و ضلالت، و ابراز نهایت

ص:242

خبث و عداوت، و ابداء کمال کفر و ضلال، و نقاش و شقاق، و افضح خسران و عدوان و طغیان و شنآن است.

معاویه ادعا میکرد که امیر المؤمنین علیه السلام در قتل عثمان شریک است

و نیز از کتاب معاویه ظاهر است که او جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بری از دم عثمان نمی دانست، و تصریح می کرد بآنکه آن حضرت مهاجرین و انصار و احداث را اغراء بر عثمان کرده، و اخذال انصار از عثمان نموده، و ظاهر است که نزد معاویه و هم مذهبانش، شرکت در خون عثمان، و اغراء ناس بر قتل او، و تخذیل مردم از نصرت او، از اکبر معاصی و افحش مخازی بوده، پس در کمال عداوت و ناصبیت معاویه چه ریب باقی ماند، که امری را که در کمال شناعت و قبح و فضاعت می انگاشت، و آن را از اکبر معاصی، و آثام و مخالفت و معاندت صریحه با رب منعام، و رسول انام صلی اللّه علیه و آله الکرام، و قادح در خلافت و عدالت می پنداشت، بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام منسوب می ساخت.

و نیز از این افاده معاویه عدالت صحابه، و تقریرات و تزویرات سنیه، در اثبات جلالت و عظمت، و مدح و ثنای صحابه علی العموم و الاستغراق و الاستیعاب و الاطلاق برهم می خورد، چه هر گاه حسب تصریح او جناب امیر المؤمنین مهاجرین و انصار را اغراء بر عثمان کرد، و اخذال انصار عثمان نمود، پس نزد معاویه و اتباعش که حضرات سنیه اند، این مهاجرین و انصار از بدترین فساق و فجار باشند، که ترک نصرت خلیفه واجب الاطاعة، ممدوح بفضائل و مدائح بی پایان، کما هو مزعوم اهل الشنئان کردند، و بقتل او راضی شدند.

و نیز معاویه بقول خود: «فأطاعک الجاهل و قوی بک الصعلوک

ص:243

الضعیف» داد اظهار عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام داده، که زبان بتهجین و ذم اطاعت آن حضرت، حال آنکه اطاعت آن حضرت حسب ارشاد سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد، عین شرف و سعادت است گشاده، و هم باین قول نهایت تهجین و ذم و عیب مهاجرین و انصار نموده، ابواب کمال لوم و ملام اهل اسلام بر خود گشاده، و از اشعار ضلالت آثار عمرو بن جعیل «جعله اللّه فی النار و جزاه شر جزاء الاشرار» هویدا و آشکار است، که اهل شام کراهت داشتند ملک عراق را که ملک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود، و اهل عراق کاره اهل شام بودند، و هر یک مبغض صاحب خود است و هر یک این بغض را دین می داند، یعنی اهل شام بغض اهل عراق را دین خود می انگارند، و اهل عراق بغض اهل شام را دین خود می دانند پس عجب که حضرات سنیه بر بغض اهل حق جمعی از صحابه را که از جمله شان معاویه و اتباعشانند، آن همه دراز زبانی و طعن و تشنیع آغاز می نهند، و آیات و روایات را بقصد افحام و تخجیلشان بآواز بلند می خوانند، و از وقوع تباغض در میان اهل شام و اهل عراق، حال آنکه هر دو جانب صحابه بودند، خبری برنمی دارند، و بر کمال شناعت تشنیعات خود متنبه نمی شوند.

و نیز از قول معاویه: «و لعمری ما حجتک علی کحجتک علی طلحة» الخ ظاهر است که حجت جناب امیر المؤمنین بر طلحه و زبیر بحدی تمام بود، و متانت و رزانت و صحت آن بمثابۀ ظاهر بود، که معاویه هم اثبات آن نموده و اعتراف بآن کرده، و بیعت ایشان برای آن حضرت اقرار کرده. پس نکث و غدر و ضلال، و مکر طلحه و زبیر، باعتراف معاویه هم

ص:244

بحمد اللّه ثابت باشد.

ابن جعیل شاعر از مزدوران معاویه و از اعادی امیر المؤمنین علیه السلام بود

و نیز از تصریح ابن جعیل ظاهر است که او و امثالش از اهل شام بر خلاف اهل عراق که جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام را امام بر حق و خلیفۀ مطلق می دانستند بامامت معاویه راضی و خلافت او قائل بودند.

و نیز از قول ابن جعیل:

«و قالوا نری أن تدینوا له فقلنا الا لا نری ان ندینا»

ظاهر است که او و دیگر اهل شام بصراحت تمام از اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اباء و استنکاف داشتند، و بمزید لجاج و عناد در اطاعت آن حضرت خرط قتاد ثابت می کردند، و طعن و ضرب آن حضرت را موجب قره عیون خودها می دانستند، و این هم برای اثبات عداوت و ناصبیت معاویه و اتباعش کافی است.

و از قول مبرّد: «و فی آخر هذا الشعر ذم لعلی رضی اللّه عنه امسکنا عنه» ظاهر است که ابن جعیل در این خرافات ذم جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد ساخته که مبرّد امساک از نقل آن کرده، و هر چند در قدری که ذکر ساخته نیز نفی امامت آن حضرت، و اباء از اطاعت آن جناب و کراهت و بغض و عداوت اتباع آن جناب و خود آن جناب ظاهر می شود لکن از قول مبرّد ظاهر شد که این ذم افحش و اشنع از ما سبق بود، که مبرد ما سبق را ذکر کرده، و این ذمّ را بدتر از ما سبق دانسته ذکر آن نکرده، پس کفر و نفاق ابن جعیل و معاویه که ایراد خرافت سراسر شقاوت او در نامۀ نفاق شمامه خود کرده بکمال وضوح و ظهور ثابت شد.

و نیز از این جا ثابت شد که معاویه در کتاب واحد هم اعتراف بشرف

ص:245

جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اسلام، و قرابت آن حضرت از جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام و موضع آن حضرت از قریش نموده، و هم در این کتاب ذم آن حضرت نموده.

پس این صنع شنیع از جسارت جاحظ هم بدتر است، چه جاحظ اظهار کمال عداوت و ناصبیت خود با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بایراد مطاعن بر آن حضرت در کتاب دیگر نموده، و اعتراف بفضائل آن حضرت در کتاب دیگر، و معاویه جمع بین الامرین در کتاب واحد نموده.

پس استبعاد و استغراب فاضل رشید از نسبت ناصبیت و عداوت بجاحظ موجب کمال استبعاد و استغراب است، و ابطال رشید ناصبیت جاحظ را بدلیل اعتراف جاحظ بفضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کمال بطلان است، که هر گاه معاویه اظهار عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در همان کتاب که اعتراف بفضائل آن حضرت در آن کتاب کرده نموده باشد، اظهار جاحظ عداوت آن حضرت را در کتاب دیگر، و اعتراف بفضائل آن حضرت در کتاب دیگر چه جای استعجاب است.

و از صدر کتاب باهر الفخر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر است که معاویه مردی بود که نبود برای او بصری که هدایت او کند، و نه برای او قائدی بود که ارشاد او نماید، دعوت کرده او را هوی پس اجابت کرده او هوی را، کشید او را هوی پس اتباع آن نموده.

و نیز از قول مبرد: «و بعد هذا ما یمسک عنه» ظاهر است که نجاشی شاعر که حسب ارشاد باسداد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام جواب اشعار ابن جعیل گفته، بعد هر دو شعر که مبرد نقل کرده، چنان توهین و تهجین و تقبیح و تفضیح معاویه و طعن و تشنیع بر او نموده، که مبرد

ص:246

بغرض حمایت پور ابو سفیان و صیانت عرض آن شیطان امساک از آن نموده، و بکتمان حق نیل مخالفت آیه: وَ لا تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ(1) بر جبین مبین خود نهاده.

و نیز از این قول مبرد ظاهر شد که این طعن و ذم معاویة زیاده تر بود از آن طعن و ذمّ معاویة که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد کرده.

مکاتبه امیر المؤمنین علیه السلام و معاویه را ابو العباس مبرد در کامل نقل کرده ابو العباس مبرد از اکابر و اعاظم و ائمه ادب است

اشاره

و محتجب نماند که ابو العباس مبرد(2) صاحب «کامل» از اکابر ائمة عالی درجات و اعاظم معتمدین ثقات است.

ترجمه مبرد بگفتار ابن خلکان در وفیات

قاضی القضاة شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان» گفته:

محمد بن یزید بن عبد الاکبر بن عمر بن حسان بن سلیمان بن سعد بن عبد اللّه ابن زید بن مالک بن الحارث بن عامر بن عبد اللّه بن بلال بن عوف بن أسلم، و هو ثمالة بن أعجن بن کعب بن الحرث بن کعب بن عبد اللّه بن مالک بن النضر بن الاسد بن الغوث.

و قال ابن الکلبی: عوف بن أسلم هو ثمالة و الاسد هو الازد الثمالی الازدی

ص:247


1- البقرة 42
2- صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات گفته : محمد بن یزید بن عبد الاکبر الازدی البصری ابو العباس المبرد امام العربیة ببغداد فی زمانه . اخذ عن المازنی و أبی حاتم السجستانی و غیرهما و روی عنه اسماعیل الصفار و لزمه مدة ، و ابراهیم بن نفطویه ، و محمد بن یحیی الصولی و جماعة و کان فصیحا بلیغا مفوها ثقة اخباریا علامة صاحب نوادر و ظرافة ، و کان جمیلا و سیما لا سیما فی صباه ، و له تصانیف مشهورة ، منها کتابه الکامل ، قال القاضی : طالعته سبعین مرة و کل مرة ازداد منه فوائد . 12 الوافی بالوفیات مخطوط ج 5 ص 126

البصری المعروف بالمبرد النحوی.

نزل بغداد، و کان اماما فی النحو و اللغة، و له التألیف النافعة فی الادب.

منها کتاب «الکامل» و منها «الروضة» و «المقتضب» و غیر ذلک.

أخذ الادب عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی و قد تقدّم ذکرهما.

و أخذ عنه نفطویه و قد تقدم ذکره و غیره من الائمة.

و کان المبرد المذکور، و أبو العباس احمد بن یحیی الملقب بثعلب صاحب کتاب «الفصیح» عالمین متعاصرین قد ختم بهما تاریخ الادباء و فیهما یقول بعض أهل عصرهما من جملة أبیات و هو أبو بکر بن أبی الازهر:

أیا طالب العلم لا تجهلن و عذ بالمبرد أو ثعلب.

تجد عند هذین علم الوری فلا تک کالجمل الاجرب

علوم الخلائق مقرونة بهذین فی الشرق و المغرب

و کان المبرد یحب الاجتماع فی المناظرة بثعلب و الاستکثار منه، و کان ثعلب یکره ذلک و یمتنع منه.

و حکی أبو القاسم جعفر بن محمد بن حمدان الفقیه الموصلی، و کان صدیقهما قال: قلت لابی عبد اللّه الدینوری ختن ثعلب: لم یأبی ثعلب الاجتماع بالمبرد؟ فقال لان المبرد حسن العبارة حلو الاشاره فصیح اللسان ظاهر البیان، و ثعلب مذهبه مذهب المعلمین، فاذا اجتمعا فی محفل حکم للمبرد علی الظاهر الی أن یعرف الباطن، و کان المبرد کثیر الامالی، حسن النوادر الخ(1)

ترجمه مبرد بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در کتاب «العبر فی خبر من غبر» در سنة خمس و ثمانین و مائتین گفته» :

ص:248


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 626 - 627

و فیها أبو العباس المبرد محمد بن یزید الازدی البصری امام أهل النحو فی زمانه، و صاحب التصانیف، أخذ عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی و تصدر للاشتغال ببغداد، و کان و سیما ملیح الصورة فصیحا، مفوها أخباریا علامة ثقة، توفی فی آخر السنة(1).

ترجمه مبرد بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و أبو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان» در سنة خمس و ثمانین و مائتین می فرماید» :

فی السنة المذکورة توفی امام أهل النحو فی زمانه، صاحب المصنفات النافعات أبو العباس المبرد محمد بن یزید الازدی البصری، أخذ عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی، و تصدر للاشتغال ببغداد، و کان و سیما ملیح الصورة، فصیحا مفوها، أخباریا، علامة، ثقة اماما فی النحو و اللغة، و له التألیف النافعة فی الادب منها کتاب «الکامل» و منها «الروضة» و «المقتضب» و غیر ذلک، و أخذ عنه نفطویه و غیره من الائمة، و کان المبرد المذکور و أبو العباس الملقب بثعلب صاحب کتاب «الفصیح» عالمین فاضلین متعاصرین قد ختم بهما تاریخ الادباء و فیهما یقول بعض أهل عصرهما و هو أبو بکر بن أبی الازهر أبیاتا من جملتها.

أیا طالب العلم لا تجهلن و عذ بالمبرد أو ثعلب

تجد عند هذین علم الوری فلا تک کالجمل الا جرب

علوم الخلائق مقرونة بهذین فی الشرق و المغرب

قالوا و کان المبرد یحب الاجتماع بثعلب للمناظرة و الاستکثار من ذلک، و کان ثعلب یکره ذلک و یمتنع منه.

و حکی أبو القاسم جعفر بن محمد بن حمدان الفقیه الموصلی، قال قلت لابی

ص:249


1- العبر فی خبر من غبر ص 113 مخطوط فی مکتبة المؤلف

عبد اللّه الدینوری ختن ثعلب: لم یأبی ثعلب الاجتماع بالمبرد؟ فقال: لان المبرد حلو الاشاره فصیح اللسان، و ثعلب مذهبه مذهب المعلمین، فاذا اجتمعا فی محفل حکم للمبرد علی الظاهر الی أن یعرف الباطن، و کان المبرد کثیر الامالی حسن النوادر الخ(1).

ترجمه مبرد بقول سیوطی در بغیة الوعاة

«و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در کتاب «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته» :

محمد بن یزید بن عبد اللّه الازدی البصری أبو العباس المبرد، امام العربیة ببغداد فی زمانه، أخذ عن المازنی و أبی حاتم السجستانی، و روی عنه اسماعیل الصفار و نفطویه و الصولی، و کان فصیحا بلیغا مفوها ثقة أخباریا علامة، صاحب نوادر و ظرافة، و کان جمیلا لا سیما فی صباه.

قال السیرافی فی طبقات النحاة البصریین: و هو من ثمالة قبیلة من الازد، و فیه یقول عبد الصمد بن المعدل:

سألنا عن ثمالة کل حی فقال القائلون و من ثمالة

فقلت محمد بن یزید منهم فقالوا زدتنا بهم جهالة

قال و کان الناس بالبصرة یقولون: ما رأی المبرد مثل نفسه، و لما صنّف المازنی کتاب «الالف و اللام» سأل المبرد عن دقیقه، و عویصه، فأجاب بأحسن جواب و قال له: قم فأنت المبرد بکسر الراء أی المثبت للحق، فغیره الکوفیون و فتحوا الراء و قال نفطویه: ما رأیت أحفظ للاخبار بغیر أسانید منه و له من التصانیف «معانی القرآن» «الکامل» «المقتضب» «الروضة» «المقصور و الممدود» و «الاشتقاق» «القوافی» «اعراب القرآن» «نسب عدنان و قحطان» «الرد علی سیبویه» «شرح شواهد الکتاب» «ضرورة الشعر و العروض» «ما اتفق لفظه و اختلف معناه»

ص:250


1- مرآت الجنان ج 2 ص 212 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

«طبقات النحویین البصریین» و غیر ذلک.

قال السیرافی: و کان بینه و بین ثعلب من المنافرة ما لا خفاء فیه، و أکثر أهل التفضیل یفضلونه(1).

معاویه با کمال عدواتش گاه و بیگاه بفضائل اهل البیت علیهم السلام اعتراف میکرد

«و هر گاه این را دانستی پس بدانکه از شواهد اعتراف معاویه بفضل اهل بیت علیهم السلام است آنچه در کتاب «هدایة السعداء» مذکور است» :

و قیل دخل الحسن بن علی (رض) علی معاویة یوما، و هو مضطجع علی سریره، فسلم علیه و أقعده عند رجلیه، ثم قال: یا أبا محمد أ لا أعجبک أمر أم المؤمنین عائشة تزعم أنی لست للخلافة أهلا، قال: أعجب ما قالت؟ قال: کل العجب، قال: و أعجب من ذا جلوسی عند رجلیک و أنت نائم، فاستحیی معاویة و استوی جالسا.

ثم قال: أقسمت علیک یا أبا محمد لما أخبرتنی کم علیک من الدین؟ قال:

مائة ألف دینار، فقال: یا غلام اعط للحسن ثلاثمائة ألف دینار، مائة ألف یقضی بها دینه، و مائة ألف یفرقها علی موالیه، و مائة ألف یستعین بها علی نوائبه ثم قال: أقسمت علیک یا أبا محمد خذها من ساعتک هذه، فقام الحسن و أخذها فقال له ابنه یزید: یا أبت استقبلک بکل المکروه و أنت تعطیه مثل هذا العطاء، و الدین غایته، مائة ألف درهم یقضی بها دینه، فقال له: یا بنی ان الحق و اللّه حقهم و لکن غلبناهم علیه(2).

و بمقام ترجمۀ این روایت گفته: مروی است روزی حسن (رض) بر معاویه در آمد، معاویه بر تخت غلطیده بود، اشاره کرد حسن (رض)

ص:251


1- بغیة الوعاة ص 116 ط بیروت
2- هدایة السعداء ص 313 الجلوة الخامسة من الهدایة الثالثة عشر

را که هم بر تخت جانب پاهای او بنشیند، پس معاویه گفت أی ابو محمد در عجب نمی آید ترا کار مادر مؤمنان عائشه که او مرا شایستۀ خلافت ندید، و از یتوای خلافت ندید، و از فتوای خلافت من رجوع کرد، در من چه شرط خلافت نبود که او مرا بخلافت شایان نگفت؟ شاه حسن گفت ترا از کار عایشه عجب می آید؟ معاویه گفت حقا این همه عجب است، شاه حسن گفت عجب آنست تو غلطیده و مرا نزدیک پایهای خود نشانده، پس معاویه شرمانده شد و برخواست و با ادب بنشست گفت أی ابو محمد سوگند می دهم ترا بگو بر تو دین مردمان چند است گفت یکصد هزار دینار.

معاویه خازن را گفت بیار پیش نظر حسن سه صد هزار دینار، گفت یکصد هزار از دین خود بده، و یکصد هزار غلامان خود را وظیفه و علوفه قسمت کن، و یکصد هزار بر نفران و کارکنان خود بده، گفت أی ابو محمد سوگند می دهم بگیر مر این مال را، امیر المؤمنین (1)حسن (رض) آن مال را قبول کرد و برخواست و برفت، پسر او که نامش یزید بود معاویه را گفت أی پدر ترا حسن بناخوشی بملاقات آمده تو این مقدار مال چرا دادی، مقدار دین او می دادی، معاویه گفت أی یزید و اللّه که حق حق ایشان است، و خلافت و امارت از ایشان است، و لکن ما بزور و قوت مال گرفته ایم.

تا بدانی که معاویه متغلب بود، و حسن امام بر حق بود، و معاویه بر تغلب خود نیز اقرار کرده که من متغلبم(2) انتهی.

ص:252


1- نزد اهل حق امیر المؤمنین از القاب خاصه جناب علی بن أبی طالب علیه السلام است 12 .
2- هدایة السعداء ص 313 الجلوة الخامسة من الهدایة الثالثة عشر .

از این عبارت ظاهر است که معاویه بخطاب یزید بتأکید و توضیح و یاد کردن قسم بنام خدا اعتراف کرده بحقیقت امام حسن علیه السلام، و ظاهر کرده که خلافت و امارت حق حضرات اهل بیت علیهم السلام است، و خود معاویه متغلب یعنی جائر و ظالم و غاصب است.

اعتراف جاحظ نیز بفضیلت امیر المؤمنین علیه السلام مثل اعتراف معاویه است

پس هر گاه معاویه با وصف آن همه عداوت و تغلب و جور و ظلم اعتراف بحق کرده باشد، صدور اعتراف بحق از جاحظ با وصف انهماک در عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کدام مقام استغراب است.

و نیز در کتاب «هدایة السعداء» مسطور است در رساله عبهری گوید:

بعد نقل علی ولی (رض) معاویه هر سال بزیارت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم می آمد، حسن و حسین تا روضه مبارک استقبال می کردند، بعد از زیارت، معاویه ایشان را بر اسبان تتری سوار کردی، و عایشة بر دوش گرفتی، پیش اسب ایشان پیاده شده تا خانه رسانیدی، خلق مدینه گفتی این همه فیلسوفیست، با پدر ایشان علی ولی حرب کرد، و آخر هم چنین تعظیم می نماید تا ملک قرار گیرد انتهی(1).

این عبارت هم برای دفع توهم فاضل رشید کافی و وافی است، چه از آن ظاهر است که معاویه حسنین علیهما السلام را بر اسبان تتری سوار می کرد، و غاشیه بر دوش می گرفت، و پیش اسبان حسنین علیهما السلام پیاده می رفت، لکن مردم مدینه این تعظیم و تکریم را محمول بر صدق اعتقاد و خلوص و سداد معاویه نمی کردند، بلکه آن را فیلسوفی معاویه می دانستند، که با جناب امیر المؤمنین علیه السلام محاربه و مقاتله کرد، و آخر بناچاری تعظیم حسنین علیهما السلام بغرض برقرار ماندن ملک می نماید.

ص:253


1- هدایة السعداء ص 313

پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین و تعظیم و تکریم آن حضرت دلیل صدق اعتقاد او نمی تواند شد.

و از ملاحظۀ این عبارت «رسالۀ عبهری» اساس توهم صاحب «منتهی الکلام» که در مسلک اول(1) بقصه برداشتن عمر غاشیه اسب امام حسین علیه السلام را در بازار مدینه بعد نکاح آن حضرت تمسک کرده، و آن را دلیل قاطع بر برائت عمر از بغض و عداوت قرار داده، بآب می رسد، چه این صنیع خلافت مآب که غاشیه اسب امام حسین علیه السلام بر دوش برداشته، اظهار سرور ساخته، با آنکه حق والد بزرگوار آن حضرت جناب علی بن أبی طالب علیه السلام غصب نموده، فیلسوفی صریح بود، مثل فیلسوفی معاویه، بلکه فیلسوفی معاویه در حقیقت موروث و مأخوذ از فیلسوفی خلافت مآب است، و موافق آنست «حذو النعل بالنعل، وافق شن طبقة» .

عایشه نیز با کمال عدواتش به فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام گاهی اعتراف میکرد

و نیز عائشه با آن همه بغض و عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف بفضل آن حضرت می کرد.

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی که باعتراف فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» از علمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا» ، که بآن جابجا در ایضاح تمسک می فرماید گفته:

اخرج ابن مردویه عن أبی الحسن الانصاری عن ابیه قال: دخلت علی أم المؤمنین عائشة (رض) فقالت:

من قتل الخوارج؟ قال: قلت قتلهم علی بن أبی طالب، قالت: ما یمنعنی الذی فی نفسی علی علی أن أقول الحق، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول: یقتلهم

ص:254


1- منتهی الکلام ج 1 ص 74 ط لکهنو

خیر أمتی من بعدی و سمعته یقول علی مع الحق و الحق مع علی(1).

از این روایت ظاهر است که حضرت عائشه ارشاد فرمود که منع نمی کند مرا آنچه در نفس من است بر علی از اینکه بگویم حق را، شنیدم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را می گفت: که قتل خواهد کرد ایشان را یعنی خوارج را بهترین امت من بعد من، و شنیدم آن حضرت را می گفت که علی با حق است و حق با علی است.

و عداوت و بغض عائشه با جناب امیر المؤمنین علیه السلام اگر چه از محاربۀ او با آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار است، و نیز دیگر دلائل واضحه بر آن بسیار «کما یظهر من تشیید المطاعن للوالد الماجد العلامة احله اللّه دار القرار» ، لکن از نفس همین روایت ظاهر است که در نفس عائشه چیزی مضرّ برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام کامن بود.

دشمنان اهل البیت علیهم السلام منافقند

دشمنان سادات به گفتار ملک العلماء منافقند
ملک العلماء سوره منافقین را در باره منکرین فضل سادات تفسیر کرده

بالجمله هر چند این همه شواهد و دلائل برای دفع شبهۀ فاضل رشید کافی و بسند است، مگر غایت عجب آنست که حضرت او چنانچه بسبب نهایت اشتغال بعلوم رسمیه و تضییع و تضییق اوقات بمباحث وهمیه از تتبع کتب دینیه قاصر مانده، و بادراک این دلائل و شواهد مستفید نگردید، هم چنان از قرآن شریف و کلام مجید هم غفلت شدید نموده، چه تتبع و امعان دیگر آیات را که در مواضع متفرقه قرآن شریف مذکور است رافع این استبعاد بعید فاضل رشید است، اگر سورۀ منافقین را که نظر در آن بنسبت تفحص آیات متفرقه نهایت سهل و آسان، و قرائت آن بالخصوص

ص:255


1- مفتاح النجا ص 57 الفصل العشرون من الباب الثالث - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

در یوم جمعه معمول آحاد اهل اسلام و ایمان، فضلا عن الاکابر الأعیان فاضل رشید بنظر بصیرت می دید، و بمعانی آن وامیرسید، هرگز مرتکب این همه شوخی و جسارت نمی گردید، چه از سورۀ منافقین بکمال وضوح ظاهر است که بمجرد اعتراف برسالت جناب رسالتمآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حکم بایمان منافقین، و برائت شأن از کذب و عناد و بغض آن حضرت نتوان کرد.

پس هر گاه منافقین را اعتراف برسالت جناب ختم المرسلین صلی اللّه و آله و سلم اجمعین از بغض و عناد آن حضرت برنیارد، جاحظ را محض اعتراف او بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام با وصف تسوید وجه خود بتصنیف کتاب مطاعن چه نفع رساند.

و از لطائف مقام آنست که علامۀ ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی که ممدوح و مستند جناب رشید است سورۀ منافقین را بر حال شناعت مآل مقصرین در تعظیم سادات با اجلال فرود آورده است، و آیات آن را بنفاقشان در اظهار اعتقاد فضل سادات و انکار در واقع مطابق ساخت، لهذا ایراد عبارت بلیغه اش مناسب می نماید، تا شبه رشید در باب جاحظ بکمال وضوح مندفع گردد، و ظاهر شود که حال جاحظ موافق است با حال این مردم که ملک العلماء آیات سورۀ منافقین را بر ایشان فرود آورده، پس باید دانست که علامۀ ملک العلماء در کتاب «هدایة السعداء» که نسخۀ عتیقۀ آن پیش افقر حاضر است گفته: الجلوة الثامنة فیما جاء أی قوم أبغضهم، بدانکه منافق شقی غالبا دشمن خاندان باشد، یعنی با وجود دعوی ایمان رعایت خانه بهترین انبیا نکند پناه ندارد.

«فی الاربعین عن الاربعین» : «لا یبغض أولادی الا منافق شقی» ترجمه مصطفی فرمود

ص:256

صلی اللّه علیه و سلم دشمن ندارد اولاد مرا مگر کسی که ظاهر او با باطن و قال او با حال و گفتار او با رفتار موافق نباشد.

فی «شرف النبوة» : لا یبغضنا اهل البیت الا منافق ردی فی «التشریح» :

«إِذا جاءَکَ اَلْمُنافِقُونَ» أی کاذبون فی ان قولهم ذلک عن اعتقادهم و تصدیقهم و هم لا یعتقدون، فلما لم یصدق ذلک ضمائرهم لم ینفعهم ان یقولوا بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم، فخرجوا عن اسم الایمان، و لم یکن فی الآخرة حکمه إذا لم یکن معهم، و لحقوا بالکافرین فی الدرک الاسفل من النار، و بقی علیهم حکم الاسلام باظهار شهادة اللسان فی احکام الدنیا المتعلقة بالائمة و حکام المسلمین الذین احکامهم علی الظواهر، بما اظهروه من علامات الاسلام، إذ لم یجعل للبشر سبیل الی السرائر.

اگر آن روز منافقان بودند مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بوحی می شناخت امروز ما نفاق دل را نمی شناسیم، لکن صفتی که در منافقان بوده، و از عادتی که بدان ایشان را منافق خوانده، همان صفت نفاق که قال با حال و گفتار با رفتار مطابق نیست، بعین آن صفت در بعضی مردمان این دیار و این زمانه ظاهر و مطابق آمده، زیرا چه قال تابع حال و گفتار مسالم رفتار ایشان نشده.

و لهذا ملک الحقایق ابو علی الواسطی رض گفته است: «ابتلینا بزمان لیس فیها آداب الاسلام، و لا اخلاق الجاهلیة، و لا احلام ذوی مروة» ، یعنی مبتلا شدیم ما بزمانه که در آن نه ادب مسلمانی است، و نه خلق جاهلان، و نه عادت ایشان، اگر از این جهل، قبل البعث مرادداری معنی آن باشد که پیش از بعث هیچ کس فرزند پیغامبری را با دعوی ایمان ایذاء نرسانیده، و بعد از اسلام بحضور مصطفی هیچ کسی فرزند رسول را

ص:257

با دعوی ایمان ایذا نرسانیده، و در این زمانه حلم و مروت نیست، یعنی اگر چه ایمان بر پیغمبر نباشد رسم از مردم و مردمی نیست که با دعوی ایمان فرزند رسول کشتند، یعنی نه در اسلام قتل ایشان با دعوی ایمان جائز، و نه در خلق و مروت، نه نان گندمی و نه زبان شیرینی، نه بشاشت و نه راحت.

تراب علی رأس الزمان فانه زمان عقوق لا زمان حقوق

فکل رفیق فیه غیر موافق و کل صدیق فیه غیر صدیق

لو کان للدنیا الوفاء لما ابتلی بالقتل مظلوما حسین بن علی

لم ینج من مکر الزمان و کیده من کان فی الدنیا نبی او ولی

مصطفی را اگر ایشان بزبان رسول خواندند، این قوم نیز فرزندان او را سید می گویند، «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ» این سید گفتن ایشان هزلست، از آنکه موضوع این لفظ برای تعظیم است چون اهانت و حقارت ایشان را کنند، حال ایشان شاهد نفاق قال است «وَ اَللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ» و ایشان را خدا سیدی شباب خوانده «وَ اَللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ» و خداوند گواهی می دهد هر کرا ظاهر با باطن موافق نیست هر آینه منافقان دروغ گویانند.

وای نه یک بار بصد بار وای زین همه گبران مسلمان نمای

«اِتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً» ، سید خزاده گفتن سپر ساخته اند، تا تهمت کفر و کافری از خود دور کنند «فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ» پس باز ایستادند از راه راست «ان تمسکتم بهما لن تضلوا من بعدی» «إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ، بدرستی که ایشان بد کار می کنند که با دعوی ایمان و خزاده گفتن اهانت و ایذا بایشان می رسانند «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» خزاده

ص:258

و سید گفتن بسیرت مؤمنان صالحانند، و بایذا و اهانت کردن کافر می گردند «فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» یعنی دل را موافق طبع نمی کنند، و هیچ فرقی نمی کنند که هر چند شیرینی مطبوع صغار است سرانجام زیان کار است «وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» اگر به بینی صورت ایشان بعضی دستارها بزرگ و کتاب در آستین کرده، و بانگ «أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ» بنام خود در داده، و بعضی دراع و کفن و خرقه پوشیده و صوف ببر کرده پس ترا خوش آید صحبت ایشان و خوش آید تو را شنیدن گفتار ایشان بگویند شما خزاده اید، و ایمان ما بر جد شما، و ارادت بر پدر شما علی بن أبی طالب رض «اقوالهم کاقوال الانبیاء و افعالهم کافعال الشیطان» باین گفتارها.

کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ(1) در تعظیم و کردارها مر ایشان مانند درخت خشک اند، اگر چه باران علم و قطرات سلوک بر ایشان مالامال، اما شاخ دوستی اولاد رسول و میوۀ حب خاندان در دل نروییده.

درخت سبز داند قدر باران تو خشکی قدر باران را چه دانی

«السعید من سعد فی بطن امه، و الشقی من شقی فی بطن امه» نادیده نی شناسد خورشید را خبر خود کوزه گر چه داند یاقوت را بها

یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ اَلْعَدُوُّ(2) منافق همیشه بزدل و ترسنده است، دل نهادن نمی تواند، چنانچه کینه در سینه با خاندان دارد، از ایمان برگشتن نمی تواند، از بد دلی خود هر آوازی که براید دشمن دارند، ترسند مگر کسی بر نفاق ما مطلع شود.

ص:259


1- سورة المنافقون : 4
2- سورة المنافقون : 4

فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اَللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ(1).

أی برادر من اگر می خواهی که ایمان بسلامت بری، و عبادت و طاعت را در بهشت اجر گیری، احتراز کن از ایذای خاندان، که خداوند تعالی لعنت کرده است کسی را که ایذای خاندان کند.

إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ(2) ، شاهد عدل است.

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اَللّهِ(3) ، و چون گفته شود مر این مردمان را که هر چه با سادات بی ادبی کرده اید، عذر خواهید، و آشتی کنید تا فردا مصطفی صلی اللّه علیه و سلم شما را شفاعت کند لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ(4) گردن تافتند بتمسخر بر اولاد رسول.

وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ(5) روی می گردانند، و بر مباهات دنیا مغرور می گردند، و کبر کنندگان، فقرا و سادات را در نظر نمی آرند.

سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ(6) برابر است کسی که حرمت و کرامت رسول اللّه در حرمت فرزندان او نگاه ندارد، اگر چه هزار سپر را دست پنجه گرفت، و آمرزش خواسته و نخواسته فَلَنْ یَغْفِرَ اَللّهُ لَهُمْ(7) هرگز نیاموزد خداوند تعالی کسی را که اهانت و استخفاف رسول اللّه کند در اهانت فرزندان او.

ص:260


1- المنافقون : 4
2- الاحزاب : 57
3- المنافقون : 5
4- المنافقون : 5
5- المنافقون : 5
6- المنافقون : 6
7- المنافقون : 6

إِنَّ اَللّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفاسِقِینَ(1) هر که اهانت رسول اللّه کند خداوند تعالی او را راست ندهد.

هُمُ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا(2) حصص غنائم و سائر استحقاق ایشان موقوف کرده گذشت ایشان بینند، بلکه برسم چاکری نیز چیزی ندهند، غلام و مسخره و مطرب را اسبان دهند و مشاهره ها تعیین فرمایند، و فرزندان رسول در بدر گدائی کنند و خوار کردند، و اگر طعام و دعوت و ولیمه کنند مطرب و مسخره درون خوانند، اما سادات بیرون دارند، می دانند در دل می گویند: ندهیم فرزندان رسول را حق ایشان تا پراکنده شوند.

وَ لِلّهِ خَزائِنُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ(3) مر خدایرا خزینه های آسمان و زمین است، اگر خواستی بدیشان دادی، و لکن دنیا دوست داشتۀ حق نیست، سبب آن نداده،

«الدنیا جیفة و طالبها کلاب» منافقان این نمی دانند.

یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی اَلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ(4) امیران و سلاطین این دیار چنانند، که در دل می گویند: اگر ما از سفر سوی مدینه غنا درآییم، هرآینه بزرگی کنیم بر عزیزان دیار، و ما ایشان را خوار کنیم، و خود عزیز باشیم،

«رفعة الاشرار محنة الابرار، إذا ملک الاراذل هلک الافاضل» .

وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ(5)، خدایرا عزت است و عزت

ص:261


1- المنافقون : 7
2- المنافقون : 7
3- المنافقون : 7
4- المنافقون : 8
5- المنافقون : 8

فرزندان رسول را بعزت رسول، و عزت است مر معتقدان خاندان را، وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ(1) کور مادر زاد و مردم کم زاد ایشان را نشناسد.

یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّهِ(2) أی آن کسانی که ایمان آورده اید بر خدا و عزت رسول اللّه، بر هستی دنیا و مال و پادشاهی و امیری اعتماد مکنید، «الذکر اسم جامع لانواع الطاعات» و دوستی اولاد رسول طاعت است، «و قد عرفتم قدر منفعة الاولاد و الاموال أنه أهون شیء و أدونه فی جنب ما قال اللّه تعالی: وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً(3) هر که بمال و فرزند مغرور شود، و دست از انفاق و اعطاء سادات باز دارد، او از زیانکاران است.

وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ(4) از آنکه دنیا گذرنده و جزای احسان یابنده.

ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللّهِ باقٍ(5) چرا به درگذرنده پاینده نستانی؟ وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ(6) بدهید فرزندان رسول را از مال نفقه، تا آنکه اسباب موت بیاید.

فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّالِحِینَ(7)

ص:262


1- المنافقون : 8
2- المنافقون : 9
3- الشوری : 23
4- المنافقون : 9
5- النحل : 96
6- المنافقون : 10
7- المنافقون : 10

اگر امروز سادات را تشریف ندادی فردا بگوی أی پروردگار من مهلت ده مرا نزدیک موت، تا در حق سادات احسان کنیم، و از جمله نیکمردان باشم.

وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اَللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ(1) فرمان ندهند و در اجل تأخیر نکنند، خداوند عز و جل خبر کننده شما، اگر نیک باشید نیکی یابید و اگر بد باشید گرفتار گردید.

دیگر غالبا ولد الزنا از جمله دشمنان خاندان است،

«فی الاربعین عن الاربعین» : «لا یبغض أولادی الا ولد الزنا» ترجمه-مصطفی فرمود صلی اللّه علیه و آله و سلم: دشمن ندارد اولاد مرا مگر حرام زاده.

و این تمام بیان در جلوۀ ثامنه عشر از هدایه سابعه بازنمودیم.

دیگر غالبا بی ادب با خاندان رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یا جاهل و یا کنیزک زاده باشد.

دیگر غالبا بی ادب و غیر معتقد با سادات مردمان هند باشند، چنانچه صفت ایشان در جلوۀ تاسعه از هدایه ثالثه باز نمودیم.

دیگر غالبا در آخر الزمان ایشان را تعظیم مردمان ندارند، لانه من علامات القیامة،

فی «الدرر» : «سیأتی زمان علی امتی، الههم هواهم، همتهم بطونهم، قبلتهم نسائهم، شرفهم أموالهم، دینهم دراهمهم» .

فی «اخبار الثمار» و هو کتاب فی غایة الاعتبار: «إذا کان آخر الزمان لا بد للناس فیها من الدراهم و الدنانیر یقیم بها دینه و دنیاه» یعنی بیاید زمانۀ که خدای ایشان هوای ایشان باشد، یعنی هر چه هوا فرماید کنند، و طعام خوب کسی خورد او را صاحب همت گویند، و شب و روز روی

ص:263


1- المنافقون : 11

بروی زنان آرند، و هر کرا مال باشد اصیل و شریف و عالم و شیخ و دنیا دار هموار خوانند، سادات را بغیر مال در آن زمانه چگونه معتقد شوند.

«فی المشارق» : «بادروا بالاعمال کقطع اللیل المظلم، فیصبح الرجل مؤمنا و یمسی کافرا، یبیع دینه بعرض من الدنیا» حاصله: بیاید زمانه چون شب تاریک، سادات را در شب تاریک کجا شناسند، هر آینه روز را مسلمان خیزند، و در شب کافر شوند، و برای عرض دنیا علماء و شیوخ دین را فروشند، و دین در حب خاندان است، چنانچه در جلوۀ ثالثه از هدایۀ ثانیه باز نمودم.

«و فی المشارق» : «ان اللّه لم یرفع العلم، و لکن لم یترک العلماء حتی اتخذ الناس رؤساء جهالا، فأفتوا بغیر علم فضلّوا و أضلّوا» حاصله:

بیاید زمانۀ که علماء نمانند تا آنکه مردمان پیران و مهتران سازند جاهلان را و فتوی دهند در ظلم و تعدی، و اهانت سادات، و ستادن رشوه و باج، و بغی و سفک و فتنه، خود نیز گمراه شوند، و ملوک و سلاطین و دیگران که کم دانش اند ایشان را نیز گمراه کنند، و سخن بمزاج سلاطین و ملوک گویند، آن روز مسلمان زاده بر مسلمانی نمانده.

«فی الدرر» : «سیأتی زمان لا یلد المؤمن مؤمنا،» یعنی بیاید بر مردمان زمانۀ که فرزند مسلم مسلم نشود، یعنی هیچ رعایت فرزند رسول نگاه ندارد، پس اگر در این وقت فرزند نزایید جائز باشد.

فی «الخانیة» : «إذا عزل الرجل خوفا من ولد السوء لفساد هذا الزمان فهو جائز،» ظاهر قال در دعوی ایمان، و حال در ایذا و اهانت خاندان.

فی «المدارک» : «سیأتی زمان یقرءون من القرآن، و یصلون، فی المساجد

ص:264

و هم صائمون و لیس فیهم ایمان»

و فی «تحقیق الایمان» : «سیأتی علی الناس زمان یصلون فی المساجد و ما فیهم مؤمن و إذا قالوا: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، قال اللّه تعالی «کذبتم فیها لستم بصادقین» حاصله: هر آینه بیاید زمانه که قرآن خوانند مردمان و نماز گزارند، و روزه دارند، و چون رعایت حق و حرمت رسول نگاه ندارند ایمان در ایشان نباشد، چون بگویند لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، خداوند تعالی فرماید: دروغ می گویند، یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ(1) ، وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (2) ، در این چنین دیار و دور آخر، رعایت حق و حرمت رسول چه طمع و توقع کنی، اما دنیا از مردان نیکو و ابرار خالی نیست ایشان حق و حرمت رسول اللّه نگاه می دارند و نیکبختانند امّا بر سبیل قلت و نادرند، عصمنا اللّه من المعترض الزنیم انتهی(3).

جاحظ در اعتراف بفضائل امیر المؤمنین علیه السلام مانند منافقین است

از این عبارت توان دریافت که حال جاحظ، که اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده، و هم روی خود بتصنیف کتابی در ایراد مطاعن بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سیاه ساخته، مثل حال همین منافقان است، که حال ایشان ملک العلماء بتفصیل بیان کرده.

و از طرائف آنست که استاد فاضل رشید اعنی المخاطب اتّباعا لشیخه الروحانی اعنی الکاملی المروانی، و من تبعهما کالسفیه الملتانی، و اللجوج المعاصر الشانئ صاحب المنتهی و الازالة الرکیک المبانی بأهل حق نسبت

ص:265


1- الفتح : 11
2- البقرة : 8
3- هدایة السعداء ص 191

ناصبیت و عداوت اهل بیت علیهم السلام می نمایند، بلکه خود فاضل رشید هم، بمزید رشادت و جلادت، خود را از این جسارت باز نمی دارد، پس نهایت حیرت است که این حضرات کثیر الحیاء، چگونه بر این جسارت بی سر و پا و خلاعت سراسر خطا اقدام کردند.

و باز فاضل رشید بمزید تهوّر العیاذ باللّه قصد تکذیب علامه حلی طاب ثراه، در نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ نموده، و باعتراف جاحظ بفضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که خود علامه حلی ذکر فرموده تمسک کرده، و ندانسته که بنابر این تکذیب استاد او و خواجه کابلی و دیگر اسلاف، بلکه تکذیب نفس شریفشان، در نسبت ناصبیت و عداوت اهل بیت باهل حق، بابلغ وجوه و باولیت تام ثابت خواهد شد، چه بلا ریب اهل حق اضعاف مضاعفه فضائلی که جاحظ ذکر کرده برای حضرت امیر المؤمنین ثابت می کنند، که این کلمات جاحظ بنسبت آن قطره از بحار، و مشتی از خروار است، و رد بلیغ اهل حق بر منکرین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال تفصیل و ایضاح، و نهایت طعن و تشنیع بر جمعی از حضرات سنیه که رد این فضائل می کنند، و تصنیف کتب ضخیمه در این باب علاوه بر ما سبق است، و نیز اهتمام اهل حق در نهایت طعن و تشنیع، بر کسی که ادنی منقصتی بحضرات اهل بیت نسبت کند، و جواب مطاعن طاعنین علاوه بر علاوه است، الی غیر ذلک من الوجوه الطاهرة.

شاهصاحب اهل حق را متمسک بقرآن و اهل البیت علیهم السلام نمیداند

جناب شاهصاحب در تتمه باب چهارم این کتاب فرموده اند: باید دانست که باتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود:

«انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن

ص:266

تضلوا بعدی احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی» .

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نا معتبر است، و هر که انکار این دو بزرگ نماید، گمراه و خارج از دین.

حالا در تحقیق باید افتاد که از این دو فرقه، یعنی شیعه و سنی، کدام یک متمسک باین دو حبل متین است، و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند، و اهانت می نماید، و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارد، و طعن در هر دو پیش می گیرد، برای خدا این بحث را بنظر تأمل و انصاف باید دید، که طرفه کاری و عجب ماجرائی است الخ.(1) از این عبارت ظاهر است که بزعم جناب شاهصاحب، اهل حق معاذ اللّه تمسک بقرآن و اهل بیت علیه السلام نمی کنند، و این هر دو چیز عالیقدر را عیاذا باللّه من کذب الکذاب و عضیهة(2) العنود المرتاب استخفاف می نمایند، و اهانت می کنند، و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارند، و طعن در هر دو پیش می گیرند.

و هر چند برای تکذیب این تهمت بدیعه، مثل دیگر خرافات و هفوات او در این باب و دیگر ابواب، افاده خودش در جواب دلیل ششم از دلالت عقلیه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که سابقا منقول شده، و در ما بعد انشاء اللّه تعالی در مقام خود خواهد آمد، که از آن بصراحت تمام ظاهر است که شیعه محبین جناب أمیر المؤمنین علیه السلام اند، و اهتمام در دفع

ص:267


1- تحفه اثنا عشریه ص 201
2- العضیهة بفتح العین و کسر الضاد : الکلام القبیح

هذیانات نواصب کرده اند کافی و وافی است، لکن این همه افادات فاضل رشید، که بغرض حمایت جاحظ جاحد بخامۀ بدایع نگار سپرده، نیز ادل دلیل بر تکذیب و تجهیل استاد نبیل ایشان است، چه وجوهی که برای صیانت جاحظ از ناصبیت ذکر فرموده، و بدقت خاطر حقایق ذخائر، تلفیق آن نموده، و اضعاف مضاعفه آن وجوه، که نهایت اولویت در آن متحقق است، برای تبرئه و تنزیه اهل حق، از نسبت سراپا تهمت ناصبیت، که شاه صاحب بر آن جسارت کرده اند متحقق است، و لا اقل همین تقریر رشید بلا ریب در حق ایشان جاری.

وا عجباه که جاحظ جافی که حسب الافاده ائمه سنیه ملحد و زندیق و متلون الاقوال است، و از حمایت نصاری و یهود هم خود را معذور نمی دارد کما یظهر من «لسان المیزان»(1) با آن همه انهماک در ناصبیت و عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که روی خود بتصنیف کتابی در توجیه مطاعن بآنحضرت سیاه کرده، و بناصبیت او جناب شاهصاحب تصریح کرده اند، چون بالجاء حق بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف کرده، از ناصبیت مبرأ و منزه باشد، و نسبت ناصبیت باو نزد فاضل رشید عین کذب و بهتان، و محض مجازفت و عدوان، و موجب تشنیعات بی پایان و استهزاءات فراوان باشد، و نزد جناب شاه صاحب، اهل حقّ معاذ اللّه از جملۀ نواصب و منکرین و مستخفین و مهینین اهل بیت علیه السلام باشند، بلکه از نواصب هم بدتر باشند، کما صرح به فیما بعد.

و نیز اهل حق با این همه اهتمامشان در نشر و بث فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که نمونۀ آن از همین کتاب «تحفه» خصوصا باب امامت

ص:268


1- لسان المیزان ج 4 ص 356

آن هم ظاهر است، بری از نصب و عداوت نباشند، و متعصبین حضرات اهل سنت که جد و جهد تمام دارند، در اطفاء انوار فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چنانچه از جرح و قدح رازی در حدیث غدیر، که بجواب آن مشغولیم، و قدح شاهصاحب بتقلید کابلی در فضائل و مناقب متعدده آن حضرت، و قدح ابن روزبهان در بسیاری از فضائل آن حضرت، و قدح ابن تیمیه در جل فضائل آن حضرت واضح است محبین جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشند، این اصطلاح بدیع اهل سنت را ملاحظه باید ساخت، و حیرتها باید برداشت.

شاهصاحب اهل حق را بر خلاف حق ناصبی خوانده

و نیز جناب شاهصاحب در باب چهارم فرموده اند: حالا ناصبیت این فرقه را تماشا باید کرد، که چه قدر بزرگان را که جگرپارههای ائمه و برادران ائمه بودند، بچه مرتبه اهانت و استخفاف می نمایند، و در حق چند کس معدود از اهل بیت که ائمه اثنا عشر، و بعض اقارب ایشان باشند، در پردۀ محبت هزاران عیوب و قبایح نسبت کنند، و استخفاف و اهانت زائد از حد نمایند، بالاتر از خوارج و نواصب.

آری، دشمن دانا به از نادان دوست.

و بعد از تتبع کتب و روایات ایشان تفصیل آن قبایح و عیوب کالشمس فی نصف النهار هویدا می گردد، لیکن در اینجا چندی از کفریات ایشان بطریق نمونه از خرواری ثبت می افتد انتهی.(1) شاهصاحب مخدوم القروم، در این تزویر شوم، و تقریر ملوم، هم نسبت ناصبیت باهل حق کرده اند، و ادعای نسبت کردن اهل حق «العیاذ باللّه» هزاران عیوب و قبایح را بأئمه اثنا عشر علیهم السلام نموده، بلکه دعوی

ص:269


1- تحفه شاهصاحب ص 203 ط لکهنو 1302

کرده که معاذ اللّه اهل حق استخفاف و اهانت زائد از حد می نمایند بالاتر از خوارج و نواصب.

و للّه الحمد که برای تکذیب این بانک بی هنگام چنانچه افادۀ خودشان کافی است: همچنان تقریر فاضل رشید برای تکذیب آن وافی.

و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که خود فاضل رشید در «ایضاح» گفته است: و بمناسبت مقام چندی از وجوه مشعره بر عدم ولاء و قلت اعتنای این حضرات نسبت باهل بیت و ازواج و بنات سرور کائنات علیه و علیهم افضل الصلوات و التحیات باید شنید، و بکنه حال ولای ادعائی این بزرگان باید رسید، و چون این باب بس طویل الذیل است و صاحب «تحفه» قدری از آن در کتاب خود بیان نموده، لهذا در این مقام بر ذکر پنج وجه از آن بطریق نمونه اکتفا می رود:

اول آنکه در کتاب «احتجاج» در احتجاج علی علیه السلام من قعوده(1) عن قتال من تأمر علیه من الاولین و قیامه الی قتال من بغی علیه من الناکثین و القاسطین، در روایت منقوله از اسحاق بن موسی مذکور است:

ثم اخذت بید فاطمة و ابنی الحسن و الحسین ثم درت علی اهل بدر، و اهل السابقة، فأنشدتهم حقی، و دعوتهم الی نصرتی انتهی ما اردنا نقله.

و قریب بهمین مضمون این روایت صاحب «تحفه» هم روایتی از

ص:270


1- أصل عبارت احتجاج در ذکر این عنوان چنین است : احتجاجه ( ع ) فی الاعتذار من قعوده عن قتال من تأمر علیه من الاولین و قیامه الی قتال من بغی من الناکثین و القاسطین و المارقین ، پس لفظ اعتذار را فاضل رشید ساقط ساخته و بکمال خوش فهمی لفظ من را متعلق احتجاج ساخته ، و فیه من الفساد ما لا یخفی ، و نیز لفظ مارقین را حذف کرده .

کتاب «سلیم بن قیس الهلالی» از احتجاجات اشعث بن قیس در فصل سوم باب یازدهم نقل کرده، و از این روایت آنچه در حق اربعه متناسبه از اصحاب عبا علیهم التحیة و الثنا مستفاد می شود، نمی توانم که شرح آن بر زبان رانم الخ(1).

تشبث فاضل رشید بکلام سید رضی در باره جاحظ باطل است

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که فاضل رشید، قطع نظر از تصدیق و اذعان بخرافات غریبه صاحب «تحفه» ، خود هم در نفی و لا از اهل حق می کوشد، و آفتاب روشن را بگل تعصب می پوشد، عجب که در این مقام افادات سابقه را در باب رعایت و حمایت و ذب حریم جاحظ، که بکمال اتعاب نفس تلفیق آن کرده اند، نسیا منسیا فرمودند، و ندانستند که برای تصدیق ملازمانشان در این دعوی غریب افادات خودشان در حمایت جاحظ کافی است، و احتیاج باستیناف کلام در آن نیست.

و تشبث فاضل رشید بکلام سید رضی اللّه عنه در باب جاحظ عمدة النصاب اعجب عجاب و محیر الباب است، و مردود است بچند وجه:

اول اینکه سید رضی طاب ثراه، برای الزام و افحام منکرین لئام، تمسک بقول جاحظ نموده، و مدح او در باب نقد و تمییز علی حسب ما یعتقدونه کرده، این را محمول بر تحقیق و کلیت نمودن، و از آن رد بر علامه حلی طاب ثراه که نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ نموده کردن، طرفه ماجراست، مگر طریقۀ شائعه مناظرین، که در مقام الزام و تشبث باقوال علمای جانب مخالف، چه طور تبجیل و تعظیم آن علماء

ص:271


1- ایضاح فاضل رشید ص 161

که تمسک باقوالشان می نمایند می سازند، و چها مدایح و مناقب که در حق ایشان وارد نمی کنند، پیش نظر فاضل رشید نبوده؟ مگر این همه مدائح و مناقب را فاضل رشید محمول بر تحقیق و تصدیق می نماید؟ و از آن استنباط حقیقت آن علماء و برائتشان از مذاهب فاسده نزد مستدل می سازد؟ و از رشادتشان عجب نیست که همین خیال غریب در دماغشان پیچیده باشد.

بالجمله احتجاج بکلام الزامی سید رضی بر تبری جاحظ از نصب و عداوت، دلالت می کند بر کمال جودت قریحه، وحدت ذهن، و ذکاء خاطر، و ثقوب نظر، و المعیة تامه، و لوذعیت صادقة، و غایت حذق در فن مناظره، و نهایت خوض در غمار تمییز الزام از تحقیق، و تفریق افحام از تصدیق، «و لیس هذا بأول قارورة کسرت» .

چه فاضل رشید در «شوکت عمریه» بسبب استناد بکلام تفتازانی، و تعدید او از علمای ادبیه، احتجاج کرده، بر بطلان ابطال تأویل کلمه «أنا أحرمهما» .

خلیفه ثانی باعتراف خود سه چیز را حرام کرد

در کتاب «بارقۀ ضیغمیه» در فائده ثالثه در وجوه داله بر اباحت متعه مذکور است: وجه سوم روایتی است که شارح اصبهانی، و علامه قوشجی در «شرح تجرید» و علامه تفتازانی در «شرح مقاصد» در باب مطاعن نوشته:

ان عمر صعد المنبر و قال: أیها الناس ثلث کن علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أنهی عنهن، و احرمهن، و اعاقب علیهن: متعة النساء، و متعة الحج، وحی علی خیر العمل.

و این کلام چنانچه می بینی ظاهر است در اینکه ناسخ این احکام همان

ص:272

خلیفۀ ثانی بود.

تاویل تفتازانی در خبر مذکور علیل است

علامۀ تفتازانی، و غیر او از علمای ادبیه، تنصیص فرموده اند به اینکه تقدیم مسند إلیه یا برای تخصیص است بجهت قصر افراد، یا قصر قلب، یا برای تقوی حکم. و تقدیم «انا» در کلام عمر «و انا انهی عنهن» بقرینۀ سیاق، و سباق، برای قصر افراد یا قلب است، و بر تقدیر تنزّل اگر برای تقوی حکم هم باشد، چون مطلوب ما از محض حکم و اسناد تحریم بخودش ثابت است، در تقوّی آن تقویت مطلوب ما است کما لا یخفی.(1) و فاضل رشید در «شوکت عمریه» که آن را جواب «بارقه ضیغمیه» قرار داده گفته: قوله: و علامۀ تفتازانی و غیر او از علمای علوم ادبیه تنصیص فرموده اند به اینکه تقدیم مسند إلیه یا برای تخصیص است الخ.

گوییم: چون علامه تفتازانی را در این مقام از علماء علوم ادبیه گفته، پس خدا داند که آنچه علامۀ مذکور در بیان معنی انا احرمهما (2) گفته

ص:273


1- البارقة الضیغمیة فی اثبات المتعتین تألیف سید محمد ملقب به سلطان العلماء ابن سید دلدار که در سال 1284 در لکهنو وفات کرد - مخطوط در مکتبه مؤلف در لکهنو مورخ بتاریخ 9 - ج 1 - 1240
2- محتجب نماند که تفتازانی در « شرح مقاصد » گفته : و معنی احرمهن احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل الخ ، و خود فاضل رشید این عبارت به همین طور از تفتازانی بجواب وجه اول از فائدهء ثالثه نقل کرده حیث قال : و سیبویه ثانی علامه تفتازانی که از ائمه عربیه است و صاحب رساله هم در وجه سوم همین فائده او را از علمای ادبیه گفته : در « شرح مقاصد » در جواب مطاعن حضرت عمر میفرماید : معنی احرمهن احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل الخ . پس کمال عجب است که چرا در این جا یعنی جواب وجه سوم مقاصد رجوع کرده و نه بعبارت منقوله میفرماید که علامه مذکور یعنی تفتازانی در بیان معنی أنا احرمهما گفته است : أنا أحکم بحرمتهن و فرقی که در لفظ احرمهما و احرمهن است بر اطفال پوشیده نیست ، گو بر فاضل رشید پوشیده باشد ، و قطع نظر از مراجعت اصل شرح مقاصد ، و غفلت از نقل خود ، این قدر هم به خیال نیاوردند که تفسیر أنا احرمهما ، که در آن ضمیر تنبیه است ، بانا احکم بحرمتهن ، که در آن ضمیر جمع است ، قدح صریح در ادبیت تفتازانی ، و جرح فضیح در بالا خوانی خود است . و نیز در اصل « شرح مقاصد » احکم بحرمتهن مذکور است ، و فاضل رشید هم در جواب وجه اول همچنین نقل کرده ، پس چرا در جواب وجه سوم لفظ انا در حکایت عبارت شرح مقاصد زیاد نموده . پس کمال عجب است که فاضل رشید خود در حواله « بشرح مقاصد » چنین اختلاف را راه میدهد ، و باز در « شوکت » بادنی و هم رکیک بر جناب مصنف رساله « بارقه ضیغمیه » اعتراض و ایراد مینماید ، بلی من حفر لاخیه قلیبا وقع فیه قریبا .

است: که انا احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک، چرا امثال آن را در وجه اول این فائدة، تأویل علیل، و توجیه بغایت رکیک و بی دلیل، و غیر مفهوم نزد مستأنسین کلام عرب، و از قبیل المعنی فی بطن شاعر قرار داده، و این قدر بخیال شریفش نگذاشته، که تأویل ائمۀ فنون ادبیه، و اساطین علوم شرعیه، که علام بشروط تأویل، و عارف بل مهذب قوانین دلیل بودند، همچو حرفهای سوء ادب محض، بمقتضای تعصب مذهب، بر زبان آوردن نامناسب، که آن اشخاص بزعم قائل فاسد العقیده باشند، و خود انصاف فرمایند که اگر احدی از عوام اهل سنت، بمقتضای تعصب، در حق کدام توجیه حکمیه محقق طوسی، که از ائمه این فنّ بود بگوید: که توجیهش تأویل علیل، و بغایت رکیک و بی

ص:274

دلیل، و مباین قوانین حکمیه است، عقلاء در حق این شخص چه خواهند گفت.

بالجمله چون معنی انا احرّمهن از بیان همین علامۀ تفتازانی، که صاحب رساله بکلام او در این مقام استشهاد کرده است معلوم شد، پس قصر افراد یا قصر قلب، نسبت ببعضی صحابه، که از بیان حرمت متعه ساکت بودند، قباحتی ندارد،(1) انتهی.

مدح الزامی تفتازانی دلیل متانت تاویل او نیست

از این عبارت ظاهر است که فاضل رشید بسبب استفاده گفتن تفتازانی از علماء علوم ادبیه، و احتجاج بکلام تفتازانی، استدلال کرده بر متانت و رزانت تأویل تفتازانی لفظ انا احرمهما را، و ابطال ورد این تأویل رکیک را باین سبب مزید طعن و تشنیع گمان کرده، و این استدلال از غرائب استدلالات، و این توهم از عجائب توهمات است، زیرا که احتجاج و استناد بکلام تفتازانی، که از اکابر و اجلۀ علماء طرف ثانی است، برای افحام خصام است، و هم چنین مدح او محمول بر الزام.

پس تأمل باید کرد که استناد افحامی، و مدح الزامی را محمول بر تحقیق کرده، بآن بر رزانت و متانت تأویل تفتازانی، که سراسر مخالف مذهب مستدل است، استدلال کردن چه قدر دلیل متانت فهم، و کمال انصاف فاضل رشید است، و عجب که فاضل رشید این هم ندانسته که ضرر این صنیع بدیع ایشان نهایت اکبر است از نفع آن، زیرا که بنا بر این اهل حق نیز بافادات و تحقیقات جمیع علماء خود، که بکلماتشان

ص:275


1- شوکت عمریه تالیف رشید الدین مولوی تلمیذ شاهصاحب ، این کتاب در رد بارقه ضیغمیه نوشته شده و مرحوم سید محمد قلی والد صاحب عبقات ردی بر شوکت عمریه بنام الشعلة الظفریه نوشته .

صاحب «نواقض» ، و مصنف «صواقع» و بتقلیدشان شاهصاحب احتجاج می کنند، بر اهل سنت احتجاج و استدلال خواهند کرد، و الزام خواهند داد، و از مخالفت اهل سنت تحقیقات این حضرات را استعجاب و استغراب خواهند کرد، و ابطال سنیه کلمات این حضرات را مشابه خواهند ساخت، بطعن بعض عوام اهل سنت بمقتضای تعصب در حق توجیهی از توجیهات محقق طوسی.

مهارت جاحظ در کلام امیر المؤمنین علیه السلام نافی عداوت او نیست

دوم آنکه از کلام سید رضی دلیل و ماهر و ناقد بودن عمرو بن بحر جاحظ ظاهر است، چنانچه خود فاضل رشید گفته، و این کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و ناقد بودن جاحظ بکلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، لکن از مجرد دلیل و ماهر ناقد بودن، نفی عداوت هرگز لازم نمی آید، بلکه بنا بر این مزید شناعت تعصب او، و نهایت تفضیح او ظاهر می شود، که با وصفی که مهارت در تمییز و نقد داشته، باز بمخالفت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، غرائب خرافات در توجیه مطاعن بآنحضرت «العیاذ باللّه من ذلک» وارد کرده، روی خود سیاه ساخته، و مخالفت هفوات او بانبذی از کلمات شریفه جناب امیر المؤمنین علیه السلام سبقا دریافتی.

ابن خراش بغدادی حدیث ما ترکناه صدقة را باطل دانسته

ابن خراش بگفتار سیوطی از حفاظ بارعین و ناقدین است

سوم آنکه علامه سیوطی در کتاب «طبقات الحافظ» که آن را از «طبقات الحافظ» ذهبی مختصر کرده گفته:

ابن خراش الحافظ البارع الناقد أبو محمد عبد الرحمن بن یوسف بن سعید ابن خراش المروزی ثم البغدادی.

قال أبو نعیم: ما رأیت أحفظ منه و قال أبو زرعة: کان رافضیا، خرج مثالب الشیخین فی جزئین، و أهداهما الی بندار فأجازه بألفی درهم، بنی له بها حجرة فمات إذ فرغ منها.

ص:276

قال عبدان قلت له حدیث «ما ترکنا صدقة،» قال باطل، قال: و قد روی مراسیل و مواقیف رفعها مات سنة 283(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که سیوطی ابن خراش را حافظ بارع ناقد گفته، و از ابو نعیم نقل کرده که او گفته: ندیدم حافظتری از او، و با این همه از ابو زرعه نقل کرده که او گفته: که او رافضی بود، و تخریج کرد مثالب شیخین را در دو جزء، و اهداء کرد آن را بسوی بندار.

و نیز از افادۀ عبدان ظاهر است که ابن خراش بابطال حدیث ما ترکنا صدقة قلوب حضرات سنیّه خراشیدۀ، نمک بر جراحاتشان پاشیده است،

هر گاه مهارت جاحظ دلیل عدم نصب باشد پس حافظ بارع بودن ابن خراش نیز دلیل متانت قول او است

پس هر گاه وصف سید رضی جاحظ را دلیل ماهر و ناقد، دلیل بطلان نسبت ناصبیت بجاحظ باشد، و استناد بکلام تفتازانی، و تعدید او از علماء علوم ادبیه، دلیل متانت تأویل او برای احرمهن باشد، ورد و ابطال این تأویل منکر و شنیع گردد، وصف ابن خراش بحافظ و بارع و ناقد، و مدح عظیم ابو زرعه او را نیز دلیل متانت حکم او در بطلان حدیث ما ترکنا صدقة خواهد بود، و قیامت کبری بر سر حضرات سنیّه قائم خواهد گردید، و نیز کمال شناعت و فضاعت تشنیعات سنیه بر تخریج مثالب شیخین ظاهر خواهد شد.

ابن خراش حافظ بارع در مثالب شیخین کتابی در دو جزء تالیف کرده

و علامه ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» گفته» :

عبد الرحمن بن یوسف بن خراش الحافظ قال عبدان کان یوصّل المراسیل، و قال ابن عدی: کان یتشیّع، و قال أبو زرعة: محمد بن یوسف الحافظ کان خرج مثالب الشیخین و کان رافضیا.

و قال عبدان قلت لابن خراش حدیث لا نورث ما ترکنا صدقة قال: باطل،

ص:277


1- طبقات الحفاظ ص 297 .

قلت: من تتهم به؟ قال: مالک بن اوس، قلت: لعل هذا بدا منه و هو شاب، فانی رأیته ذکر مالک بن اوس بن الحدثان فی تاریخه، فقال: ثقة.

قال عبدان: و حمل ابن خراش الی بندار عندنا جزئین، صنفهما فی مثالب الشیخین، فأجازه بألفی درهم، قلت: و اللّه هذا هو الشیخ المغتر الذی ضل سعیه فانه کان حافظ زمانه، و له الرحلة الواسعة، و الاطلاع الکثیر، و الإحاطة، و بعد هذا فما انتفع بعلمه، فلا عتب علی حمیر الرافضة، و حواثر جزین و مشغر.

و قد سمع ابن خراش من الفلاس و أقرانه بالعراق، و من عبد اللّه بن عمران العابدی، و طبقته بالمدینة، و من الذهلی و بابه بخراسان، و من أبی التقی الیزنی بالشام، و من یونس بن عبد الاعلی، و أقرانه بمصر.

و عنه ابن عقدة و أبو سهل القطان.

و قال أبو بکر بن حمدان المروزی: سمعت ابن خراش یقول: شربت بولی فی هذا الشأن خمس مرات.

و قال ابن عدی: سمعت أبا نعیم عبد الملک بن محمد یقول: ما رأیت أحفظ من ابن خراش، لا یذکر له شیء من الشیوخ و الابواب الامر فیه، مات سنة ثلاث و ثمانین و مائتین(1).

ترجمه ابن خراش بگفتار ذهبی در میزان الاعتدال

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است، که ابن خراش بحدی جلیل الشأن و عظیم المرتبه بود، که علامه ذهبی بسبب تخریج او مثالب شیخین را، و اختیار او طریقه رفض را دست تأسف بر هم می ساید، و تصریح می نماید:

که او حافظ زمان خود بود، و برای او رحلت واسعه، و اطلاع کثیر بود و احاطه، و چون ابن خراش با این جلالت شأن و عظمت منزله رفض اختیار کرد، و سعی جمیل در تخریج مثالب شیخین بکار برد، حضرت ذهبی

ص:278


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 600 ط بیروت

بمزید انصاف، بار عتاب از سر بیچاره روافض، که بمزید غیظ و غضب، و استیلای کمال انزعاج و قلق، اطلاق حمیر بر ایشان کرده، برمیدارد، اهل حق را می باید که این احسان جمیل علامه ذهبی را گاهی فراموش نکند، که ایشان را از بلای غضب و عتاب خود سبکدوش، و با عنایت و لطف جمیل هم آغوش ساخته.

پس بعد از این احسان جمیل، اگر سب و شتم هم بر زبان حقائق ترجمان راند، جای شکایت و نکایت نیست، چه رفع عتاب از اهل حق بمفاد کل الصید فی جوف الفراء، حاوی فوائد بسیار بلکه بیشمار است

اکابر اهل سنت بسیاری از علماء اهل حق را بعظمت یاد کرده اند

اشاره

و علاوه بر این اکابر ائمه سنیّه، جمعی از علمای اهل حق را، در مقام تحقیق، بمدایح عظیمه و مناقب جلیله ستوده اند، بس عجب که این مدایح و مناقب تحقیقه را مانع از رد و ابطال افادات اهل حق، و موجب تبرئه شان از مذاهب فاسده نگردانند، تا آنکه از نسبت ناصبیت هم مانع نسازند، و بر مدح الزامی جناب سید رضی طاب ثراه جاحظ را دست اندازند، و آنرا دلیل قاطع برائت جاحظ از نصب پندارند، مدایح و محامد جناب شیخ مفید طاب ثراه سابقا از «لسان المیزان» و «عبر» و «تاریخ یافعی» شنیدی، و هم مناقب و فضائل ابن شهرآشوب، از کتب ائمه قوم دریافتی، و فضائل بعض اهل حق اینجا باید شنید، و محاسن بعض ایشان در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

پس باید دانست که اکابر ائمه سنیّه، و اعاظم محققین ایشان، خود جناب سید رضی را که بمدح الزامی جناب او، جاحظ را فاضل رشید تمسک می کند، به محامد عظیمه، و محاسن فخیمه و جلائل باهره، و فضائل فاخره ستوده اند

ص:279

ترجمه ابو منصور ثعالبی بگفتار ابن خلکان در وفیات

چنانچه ابو منصور عبد الملک بن محمد الثعالبی، که علامه شمس الدین ابن خلکان در «وفیات الأعیان» بترجمۀ او گفته» :

أبو منصور عبد الملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی النیسابوریّ.

قال ابن بسام صاحب «الذخیرة» فی حقه: کان فی وقته راعی تلعات(1) العلم و جامع أشتات النظم و النثر، رأس المؤلفین فی زمانه، و امام المصنفین بحکم أقرانه، سار ذکره سیر المثل، ضربت إلیه آباط الابل، و طلعت دواوینه فی المشارق و المغارب طلوع النجم فی الغیاهب، تآلیفه أشهر مواضع، و أبهر مطالع، و أکثر راو لها و جامع، من أن یستوفیها حد أو وصف، أو یوفی حقوقها نظم أو رصف.

و ذکر له طرفا من النثر، و أورد شیئا من نظمه، فمن ذلک ما کتبه الی الامیر أبی الفضل المیکالی [من الکامل]:

لک فی المفاخر معجزات جمّة أبدا لغیرک فی الوری لم تجمع

بحران بحر فی البلاغة شابه شعر الولید و حسن لفظ الاصمعی

و ترسّل الصابی یزین علوّه خط ابن مقلة ذو المحل الارفع

شکرا فکم من فقرة لک کالغنی وافی الکریم بعید فقر مدقع

و إذا تفتّق نور شعرک ناضرا فالحسن بین مرصّع و مصرّع

أرجلت فرسان الکلام و رضت أف راس البدیع و أنت أمجد مبدع

و نقشت فی فص الزمان بدایعا تزری بآثار الربیع الممرع

و من شعره [من البسیط]:

لمّا بعثت فلم توجب مطالعتی و أمعنت نار شوقی فی تلهّبها

ص:280


1- التلعات جمع التلعة بفتح التاء و سکون اللام : ما علا من الارض و ما سفل منها فهی من الاضداد

و لم أجد حیلة تبقی علی رمقی قبّلت عینی رسولی اذرأک بها

و له من التآلیف: «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» و هو أکبر کتبه، و أحسنها، و أجمعها و فیها یقول أبو الفرج نصر اللّه بن قلاقس الشاعر الاسکندری المشهور، و سیأتی ذکره انشاء اللّه تعالی:

أبیات أشعار الیتیمة أبکار أفکار قدیمة

ماتوا و عاشت بعدهم فلذاک سمّیت الیتیمة

و له أیضا: کتاب «فقه اللغة» و «سحر البلاغة و سر البراعة» و «و من غاب عنه المطرب» ، و «مونس الوحید» و شیء کثیر، جمع فیها أشعار الناس، و رسائلهم، و أخبارهم، و أحوالهم، و فیها دلالة علی کثرة اطلاعه، و له أشعار کثیرة.

و کانت ولادته سنة 350 خمسین و ثلاثمائة، و توفی سنة 429 تسع و عشرین و أربعمائة رحمه اللّه.

و الثعالبی بفتح الثاء المثلثة و العین المهملة و بعد الالف لام مکسورة و بعدها موحدة، هذه النسبة الی خیاطة جلود الثعالب و عملها، قیل له ذلک لانه کان فراء(1).

ترجمه ثعالبی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة سنة ثلاثین و اربعمائة گفته» :

فیها أبو منصور الثعالبی عبد الملک بن محمد النیسابوریّ، الادیب، اللبیب، الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة السائرة فی الدنیا، راعی تلعات العلم و جامع اشتات النظم، سار ذکره سیر المثل، و ضربت إلیه آباط الابل، و طلعت دواوینه فی المشارق و المغارب طلوع النجم فی الغیاهب، و من نظمه:

ص:281


1- وفیات الأعیان ج 2 ص 350

لک فی المفاخر معجزات جمة أبدا لغیرک فی الوری لم تجمع

بحران بحر فی البلاغة شابه شعر الولید و حسن لفظی الاصمعی

کالنور أو کالسحر أو کالبدر أو کالوشی فی برد علیه موسّع

و إذا تفتّق نور شعرک ناضرا فالحسن بین مرصّع و مصرع

و نقشت فی فص الزمان بدائعا تزری بآثار الربیع الممرع

مع أبیات اخری، کتبها الی الامیر أبی الفضل المیکالی، و له من التألیف:

کتاب «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» و هو أکبر کتبه، و أحسنها، و فیه یقول أبو الفرج الاسکندری:

أبیات أشعار الیتیمة أبکار أفکار قدیمة

ماتوا و عاشت بعدهم فلذاک سمیت الیتیمة

و الثعالبی نسبة الی خیاطة جلود الثعالب و عملها، لانه کان فرّاء، و له کتاب «فقه اللغة» و «سحر البلاغة و سر البراعة» و «مونس الوحید» و شیء کثیر هو له مجید، جمع فیها أشعار الناس، و رسائلهم، و أخبارهم، و أحوالهم(1).

ترجمه ثعالبی بگفتار ذهبی در عبر و سیوطی در بغیة الوعاة

«و ذهبی در کتاب «العبر» در سنة ثلثین و أربعمائة گفته» :

أبو منصور الثعالبی عبد الملک ابن محمد بن اسماعیل النیسابوریّ، الادیب، الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة السائرة فی الدنیا، عاش ثمانین سنة(2).

«و سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته» :

عبد الملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی أبو منصور صاحب «الیتیمة» ، ذکره ابن فضل اللّه فی النحاة فی «المسالک» .

و قال الذهبی: الادیب الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة، منها کتاب «فقه اللغة» ، و کتاب «الفرائد» ، و «القلائد» ، و کتبه کثیرة جدا، سارت

ص:282


1- مرآة الجنان ج 3 ص 53 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .
2- یتیمة الدهر ج 2 ص 297

بها الرکبان، و ضربت إلیه آباط الابل، و کان یلقّب جاحظا، و أنه ولد فی سنة خمسین و ثلاثمائة، و مات سنة ثلثین و أربعمائة، و اللّه أعلم.

ترجمه سید رضی بگفتار ثعالبی در یتیمة الدهر

«در کتاب «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» که نسخۀ عتیق آن بدست حقیر افتاده گفته» :

الباب العاشر فی ذکر الشریف، أبی الحسن الموسوی النقیب، و غرر من شعره.

هو محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی ابن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، کرم اللّه، وجوههم و مولده ببغداد سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و ابتدأ یقول الشعر بعد أن جاوز العشر السنین بقلیل، و هو أبرع إنشاء الزمان، و أنجب سادة العراق، یتحلّی مع محتده الشریف، مفخره المنیف، بأدب ظاهر، و فضل باهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبیین، من مضی منهم، و من غبر، علی کثرة شعرائهم المفلقین، کالحمانی، و ابن طباطبا، و ابن الناصر، و غیرهم، و لو قلت: انه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أجریه من ذکره شاهد عدل من شعره، العالی القدح، الممتنع عن القدح، الذی یجمع الی السلاسة متانة، و الی السهولة رصانة و یشتمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است، که ثعالبی بغایت مرتبه در تبجیل و تعظیم، و تکریم، و اجلال، و اطراء جناب سید رضی طاب ثراه کوشیده، چه از عبارت او ظاهر است، که سید رضی در زمان ثعالبی، ابرع اهل زمان، و انجب سادات عراق بود، و علاوه بر أصل شریف، و مفخر

ص:283


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 44

منیف، متحلی بود بادب ظاهر، و فضل باهر، و حظ و افراز جمیع محاسن و هر گاه حظ و افراز جمیع محاسن، برای آن جناب باعتراف ثعالبی که عدو آن جناب است ثابت شد، کمال مدح و جلالت و عظمت واضح شد، و بمفاد کل الصید فی جوف الفراء، جمیع مدائح و مناقب، و کل محامد و فضائل، باین فقره مختصره متحقق گردید.

ترجمه سید رضی بگفتار ابن خلکان در وفیات الاعیان

و علامه شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد، المعروف بابن خلکان، هم این فضائل و مناقب سید رضی از کتاب ثعالبی نقل کرده، و بعض مدائح و محامد بر آن هم افزوده، چنانچه در (وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان) گفته» :

الشریف الرضی أبو الحسن محمد بن الطاهر، ذی المناقب، أبی أحمد الحسین ابن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقرین علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب، رضی اللّه عنهم، المعروف بالموسوی، صاحب «دیوان الشعر» .

ذکره الثعالبی فی کتاب «الیتیمة» ، فقال فی ترجمته:

ابتدأ یقول الشعر بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو الیوم أبدع أبناء الزمان، و أنجب سادة العراق، یتحلی مع محتده الشریف، و مفخره المنیف، بأدب ظاهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبیین، من مضی منهم، و من غبر، علی کثرة شعرائهم المفلقین، و لو قلت: أنه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أخبرته شاهد عدل من شعره، العالی القدح، الممتنع عن القدح، الذی یجمع الی السلاسة متانة، و الی السهولة رصانة، و یشتمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها، و کان أبوه یتولی قدیما نقابة الطالبیین، و یحکم فیهم أجمعین، و النظر فی المظالم، و الحج بالناس، ثم ردت

ص:284

هذه الاعمال کلها الی ولده الرضی المذکور، فی سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة، و أبوه حی.

و من غرر شعره ما کتبه الی الامام القادر باللّه، أبی العباس أحمد بن المقتدر من جملة قصیدة قوله:

عطفا أمیر المؤمنین فاننا فی دوحة العلیاء لا نتفرق

ما بیننا یوم الفخار تفاوت أبدا کلانا فی المعالی معرق

الا الخلافة میزتک فاننی أنا عاطل منها و أنت مطوق

و من جید قوله:

رمت المعالی فامتنعن و لم یزل أبدا یمانع عاشقا معشوق

و صبرت حتی نلتهن و لم أقل ضجرا دواء نفارک التطلیق

و دیوان شعره کبیر، یدخل فی أربع مجلدات، و هو کثیر الوجود، فلا حاجة الی الاکثار من ذکره.

و له من جملة أبیات:

یا صاحبی قفا لی و اقضیا وطرا و حدثانی عن نجد بأخبار

هل روضت قاعة الوعساء أم مطرت خمیلة الطلح ذات البان و الغار

أم هل أبیت و دار دون کاظمة داری و سمار ذاک الحی سماری

تضوع أرواح نجد من ثیابهم عند القدوم لقرب العهد بالدار

و ذکر أبو الفتح بن جنی النحوی، المقدم ذکره فی بعض مجامیعه: کان الشریف المذکور احضر الی ابن السیرافی النحوی، و هو طفل جدا لم یبلغ عشر سنة، فلقنه النحو، و قعد معه یوما فی الحلقة، فذاکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له: إذا قلنا رأیت عمر فما علامة النصب فی عمر؟ فقال له الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة خاطره.

ص:285

و ذکر أنه تلقی القرآن، بعد أن دخل فی السن: فحفظه فی مدة یسیرة، و صنف کتابا فی «مجازات القرآن» فجاء نادرا فی بابه.

و قد عنی بجمع دیوان الرضی المذکور جماعة، أجود ما جمع، الذی جمعه أبو حکیم الخیری.

و لقد أخبرنی بعض الفضلاء أنه رأی فی مجموع: أن بعض الادباء اجتاز بدار الشریف الرضی المذکور، بسرّمن رأی، و هو لا یعرفها، و قد أخنی علیه الزمان، و ذهبت بهجتها، و أخلق دیباجتها، و بقایا رسومها، تشهد لها بالنضارة، و حسن الشادة، فوقف علیها متعجبا، من صروف الازمان، و طوارق الحدثان، و تمثل بقول الشریف الرضی المذکور و هو:

و لقد وقفت علی ربوعهم و طلولها بید البلی نهب

فبکیت حتی ضج من لغب نضوی ولج بعذلی الرکب

و تلفتت عینی فمذ خفیت عنی الطلول تلفت القلب

فمر به شخص، و سمعه ینشد هذه الابیات، فقال له: هل تعرف هذه الدار لمن هی؟ فقال: لا، فقال: هذه الدار لصاحب هذه الابیات، الشریف الرضی فتعجبا من حسن الاتفاق(1).

«و بعد فاصله یسیرۀ گفته» :

قال الخطیب فی تاریخ بغداد: سمعت أبا عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الکاتب بحضرة أبی الحسین بن محفوظ، و کان أحد الرؤساء یقول: سمعت جماعة من أهل العلم بالادب یقولون: الرضی اشعر قریش، فقال ابن محفوظ: هذا صحیح و قد کان فی قریش من یجید القول، الا أن شعره قلیل، فاما مجید مکثر فلیس الا الرضی.

ص:286


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 47

و کانت ولادته سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد، و توفی بکرة یوم الاحد سادس المحرم، و قیل: صفر سنة ست و أربعمائة ببغداد، و دفن فی داره بخط مسجد الانباریین بالکرخ، و خرجت الدار و دثر القبر، و مضی اخوه المرتضی أبو القاسم علی الی مشهد موسی بن جعفر، لانه لم یستطع ان ینظر الی تابوته و دفنه، و صلی علیه الوزیر فخرج الملک فی الدار مع جماعة کثیرة رحمه اللّه تعالی.

و کانت ولادة والده الطاهر ذی المناقب ابی أحمد الحسین، سنة سبع و ثلاثمائة، و توفی فی جمادی الاولی سنة أربعمائة، و قیل: توفی سنة ثلث و أربعمائة ببغداد، و دفن فی مقابر قریش، بمشهد باب التبن، ورثاه ولده الرضی، ورثاه أیضا أبو العلاء المعری بقصیدته التی أو لها:

أودی، فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المستاف

و هی طویلة أجاد فیها کل الاجادة، و قد تقدم ذکر اخیه الشریف المرتضی أبی القاسم علی(1).

ترجمه سید رضی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و علامه أبو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی الشافعی، که فضائل و مناقب جمیلۀ او بر ناظر بر «درر کامنه»(2) عسقلانی و «طبقات ابو بکر اسدی»(3) و امثال آن مخفی نیست، نیز بمدح و ثنا، و تبجیل و اطراء، سید رضی طاب ثراه شرف اندوز گشته، یعنی تصریح کرده بآنکه جناب او نقیب اشراف، و صاحب مناقب و محاسن اوصاف است، و هم مدائح زاهره و مناقب فاخرۀ او از «یتیمه» ثعالبی نقل کرده، و شرح بعض الفاظ

ص:287


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 47
2- الدرر الکامنة ج 2 ص 247 - 249
3- طبقات الشافعیة اسدی ص 135 مخطوط فی مکتب المؤلف بلکهنو .

ثعالبی در مدح آن جناب نموده، مزید فضل و جلالت آن جناب ظاهر ساخته، و کتاب «معانی القرآن» تصنیف آن جناب را هم مثل ابن خلکان بمدح بلیغ یاد کرده، چنانچه در کتاب «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در سنۀ ست و أربعمائة گفته» :

و فی السنة المذکورة توفی الشریف الرضی أبو الحسن محمد بن الحسین ابن موسی الحسینی الموسوی البغدادی الشیعی، نقیب الاشراف ذو المناقب و محاسن الاوصاف، صاحب دیوان الشعر.

ذکره الثعالبی فی کتابه الیتیمة و قال: ابتدأ یقول الشعر، بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو الیوم أبدع أهل الزمان انشاء، و أنجب سادة العراق، یعنی الجهابذة الحذاق، یتحلی مع محتده الشریف، و مفخره المنیف، بأدب ظاهر و فضل باهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبین علی کثرة شعرائهم المفلقین.

یعنی بالمفلقین بضم المیم و سکون الفاء و کسر اللام و القاف الدهاة الآتین بالامر العجیب.

قال: و لو قلت انه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أخبرته شاهد عدل من شعره العالی القدح، الممتنع فی وصفه عن القدح، الذی یجمع الی السلامة متائة، و الی السهولة رصانة، و یشمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها.

و من غرر شعره ما کتبه الی الامام القادر باللّه أبی العباس أحمد بن المقتدر من جملة قصیدة:

عطفا أمیر المؤمنین فأننا من دوحة العلیاء لا نتفرق

ما بیننا یوم الفخار تفاوت ابدا کلانا فی المعالی معرق

الا الخلافة میزتک فاننی انا عاطل منها و أنت مطوّق

ص:288

یقال: أعرق الرجل إذا کان له عرق فی الکرم، و کذلک الفرس، و یقال أیضا فی اللوم بضم اللام.

و من جید شعره قوله أیضا:

رمت المعالی فامتنعن فلم یزل أبدا یمانع عاشقا معشوق

و صبرت حتی نلتهن و لم أقل ضجرا دواء نفارک التطلیق

و دیوان شعره کبیر، یدخل فی أربع مجلدات، و هو کثیر الوجود، فلا حاجة الی الاکثار من ذکره.

و ذکر أبو الفتح ابن جنی النحوی: ان الشریف المذکور احضر الی ابن السیرافی النحوی، و هو طفل لم یبلغ عمره عشر سنین، فلقنه النحو، و قعد معه یوما فی الحلقة، فذاکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له:

إذا قلنا رأیت عمر فما علامة النصب؟ فقال له الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة خاطره.

و ذکر انه حفظ القرآن فی مدة یسیرة، و صنف کتابا فی «معانی القرآن» فجاء نادرا فی بابه، و قال الخطیب: سمعت أبا عبد اللّه الکاتب، بحضرة أبی الحسین بن محفوظ، یقول: سمعت جماعة من أهل العلم بالادب یقولون: الرضی اشعر قریش، فقال ابن محفوظ: هذا صحیح، و قد کان من قریش من یجید القول الا أن شعره قلیل، فأما مجید مکثر فلیس الا الرضی الخ(1).

ابو الحسن باخرزی که از اکابر قوم است سید رضی را بعظمت ستوده
ترجمه باخرزی بقول سمعانی در انساب

«و أبو الحسن علی بن الحسن الباخرزی، که از اعاظم نحاریر، و اکابر مشاهیر سنیه است، و محامد جمیلۀ او از کتب ائمۀ قوم ظاهر:

چنانچه أبو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی السمعانی در کتاب (انساب) گفته» :

ص:289


1- مرآة الجنان ج 3 ص 18 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .

الباخرزی بفتح الباء الموحدة و فتح الخاء المعجمة و سکون الراء فی آخرها الزای هذه النسبة الی باخرز، و هی ناحیة من نواحی نیسابور، مشتملة علی قری و مزارع، و للامیر الطاهر بها ضیاع، و آثار، مما یلی الهراة، خرج منها جماعة کثیرة من الفضلاء و أئمة الدین، فمن الادباء أبو الحسن علی بن الحسن بن علی أبی الطیب الباخرزی، واحد عصره، و علامة دهره، و ساحر زمانه فی ذهنه و قریحته، و کان فی شبابه یتردد الی الامام أبی محمد الجوینی و لازمه حتی انخرط فی سلک أصحابه ثم ترک ذلک، و شرع فی الکتابة، و اختلف الی دیوان الرسائل، و سافر و کان أحواله تتغیر خفضا و رفعا، و دخل العراق مع عبید الخراسانی، و اتصل بأبی نصر الکندی، ثم عاد الی خراسان، و قتل فی بعض مجالس الانس، علی یدی واحد من الاتراک، فی اثناء الدولة النظامیة، و طل دمه هدرا صنف التصانیف: منها «دمیة القصر» ، و دیوان شعره سائر، مشهور فی الآفاق، و کان قتله فی ذی العقدة سنة سبع و ستین و أربعمائة بباخرز (1)

ترجمه باخرزی بگفتار ابن خلکان در وفیات الاعیان

«و علامه شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در (وفیات الأعیان) گفته» .

ابو الحسن علی بن الحسن بن علی بن أبی الطیب الباخرزی، الشاعر المشهور، کان اوحد عصره فی فضله و ذهنه، و السابق، الی حیازة القصب فی نظمه و نثره، کان فی شبابه مستقلا بالفقه علی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه و اختص بملازمة درس الشیخ أبی محمد الجوینی، والد امام الحرمین، ثم شرع فی فن الکتابة، و اختلف الی دیوان الرسائل، و ارتفعت به الاحوال و انخفضت، و رأی من الدهر العجائب سفرا و حضرا، و غالب ادبه علی فقهه، فاشتهر بالادب، و عمل الشعر و سمع الحدیث، و صنف کتاب «دمیة القصر و عصرة

ص:290


1- انساب السمعانی ص 57 منشور المستشرق د . س مرجلیوث .

اهل العصر» و هو ذیل «یتیمة الدهر» التی للثعالبی، و جمع فیها خلقا کثیرا، و قد وضع علی هذا الکتاب ابو الحسن علی بن زید البیهقی کتابا سماه «وشاح الدمیة» و هو کالذیل له، هکذا سماه السمعانی فی الذیل(1).

ترجمه باخرزی بقول ذهبی در سیر النبلاء

«و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در (سیر النبلاء) گفته» :

الباخرزی العلامة الادیب صاحب «دمیة القصر» ابو الحسن علی بن الحسن بن علی بن أبی الطیب الباخرزی، الشاعر الفقیه الشافعی، تفقه بابی محمد الجوینی ثم برع فی الانشاء فی الادب، و سافر الکثیر، و سمع الحدیث، و کتابه هو ذیل لیتیمة الدهر للثعالبی، و قد ذیل علی بن زید البیهقی الادیب علیه بکتاب «وشاح الدمیة» ، و للباخرزی دیوان کبیر، و نظمه رائق، قتل بباخرز من اعمال نیسابور و طل دمه فی ذی القعدة سنة سبع و سنین و اربعمائة، و کان من کبار کتّاب الانشاء، ذکره ابن خلکان(2).

ترجمه باخرزی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در (مرآة الجنان) در سنه سبع و ستین و اربعمائة گفته» :

و فیها ابو الحسن الباخرزی بالموحدة و الخاء المعجمة بعد الالف و بعدها راء ثم زاء، الرئیس الادیب علی بن الحسن، مؤلف کتاب «دمیة القصر» و کان رأسا فی الکتابة، و الانشاء، و الشعر، و واحد عصره فی فضله و ذهنه، سابقا الی حیازة قصبات السبق فی نظمه و نثره، و کان فی شبابه مشتغلا بالفقه علی مذهب الامام الشافعی، ملازما درس أبی محمد الجوینی، ثم شرع فی فن الکتابة، و ارتفعت به الاحوال و انخفضت، و رأی من الدهر العجائب، و غلب

ص:291


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 66
2- سیر النبلاء مخطوط ج 11 ص 229

ادبه علی فقهه، عمل الشعر، و الحدیث، و صنف کتاب «دمیة القصر و عصرة اهل العصر» و هو ذیل «یتیمة الدهر» التی للثعالبی، جمع فیها خلقا کثیرا، و له دیوان شعر فی مجلد کبیر الخ(1).

ترجمه باخرزی بقول اسنوی در طبقات الشافعیه

«و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات شافعیة) گفته» :

ابو الحسن علی بن الحسن بن علی الباخرزی، نسبة الی باخرز بباء موحدة و خاء معجمة، و هی من عمل نیسابور.

کان فقیها، ادیبا، تفقه بالشیخ أبی محمد الجوینی، ثم غلب علیه الادب و الانشاء و النظم، و صنّف کتاب «دمیة القصر و عصرة اهل العصر» و هو کالذیل علی (یتیمة الدهر) للثعالبی، فی ذکر الشعراء، و له دیوان و له ایضا:

یا فالق الصبح من لألاء غرته و جاعل اللیل من اصداغه سکنا

بصورة الوثن استعبدتنی و بها فتنتنی و قدیما هجت لی شجنا

لا غرو ان احرقت نار الهوی کبدی فالنار حق علی من یعبد الوثنا

مات المذکور ببلده قتیلا فی مجلس الانس، فی ذی القعدة سنة سبع و ستین و أربعمائة، و هدر دمه.

ذکره ابن خلکان(2)، و عبرة الذهبی بقوله: قتل مظلوما(3).

و اعلم أن الدمیة بدال مهملة مضمومة، و الیاء المثناة من تحت، هو الصورة من العاج و نحوه، ثم یستعمل مجازا لکل صورة حسنة(4).

ص:292


1- مرآت الجنان ج 3 ص 95 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن
2- وفیات ج 3 ص 66
3- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 265
4- طبقات شافعیة اسنوی ج 1 ص 234 ط بغداد
ابو الحسین باخرزی در دمیة القصر سید رضی را با عبارات بلیغه ترجمه کرده

«در کتاب «دمیة القصر و عصرة أهل العصر» گفته» :

السید الرضی الموسوی، رضی اللّه عنه و أرضاه، له صدر الوسادة بین الائمة و السادة، و أنا إذا مدحته کنت کمن قال للذکاء: ما أنورک و للخضارة: ما أغزرک، و له شعر إذا افتخر به، أدرک من المجد أقاصیه، و عقد بالنجم نواصیه و إذا نسب الی الرقة من نسیبه، فاذا بالقدح المعلی من نصیبه، حتی لو أنشد الراوی غزلیاته بین یدی العزهات(1) لقالت له من العزهات، و إذا وصف فکلامه فی أوصاف أحسن من الوصائف الوصاف، و ان مدح تحیر فیه الاوهام، بین مادح و ممدوح، له بین المتراهنین فی الحلبتین، سبق سابق مروح، و ان نثر حمدت منه الاثر، و رأیت هنالک خرزات من العقد تنفض، و قطرات من المزن ترفض، و لعمری ان بغداد قد انبجست به قنواتها و طلالها، و أرضعته زلالها، و أنشقته شمالها، و ورد شعره دجلتها، فشرب منها حتی شرق، و انغمس فیها حتی کاد أن یقال غرق، فکلما أنشدت محاسن کلامه، تنزهت بغداد فی نضرة نعیمها و اشتفت من أنفاس الهجیر بمراوح نسیمها، فمن عقد سحره و عقود دره، قوله فی مطلع قصیدة له:

و ظبیة من ظباء الانس عاطله تستوقف العین بین الخمص و الهضم

الی آخر ما ذکر من الاشعار(2).

«از این عبارت بلیغه، و مقالت رشیقه، هم غایت جلالت و عظمت، و مدح و ثنا، و علو مرتبت، و سمو منزلت جناب سید رضی طاب ثراه واضح است، که اولا باخرزی در حق آن جناب کلمه «رضی اللّه عنه

ص:293


1- العزهات . المرأة المسنة العجوز
2- دمیه القصر ص 98 القسم الثالث فی فضلاء العراق مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و أرضاه» بر زبان آورده، کمال جلالت مرتبۀ آن جناب در دین ثابت ساخته، و بعد از آن تصریح کرده: که برای آن جناب صدر وساده است در میان ائمه و ساده، و نیز مدح خود آن جناب را مثل این دانسته، که بآفتاب گوید: که چقدر روشن هستی یا بدریا گوید: که چقدر کثیر هستی! یعنی نور و ضیاء، و فضائل آن جناب، مثل اشراق شمس زاهر، و غزارت علم، و کثرت فضل آن جناب، مثل غزارت بحر زاخر بنهایت وضوح و ظهور، و عیان غیر محتاج ببیان الی غیر ذلک مما یظهر من کلامه المعجب الانیق، و یستفاد من مدحه البلیغ الرشیق مما هو بالممدوح حری و حقیق و اللّه ولی الارشاد و التوفیق.

و جای کمال سراسیمگی و استعجاب، و مقام نهایت تحیر و اضطراب، ارباب الباب آنست که، با وصفی که اکابر ائمه سنیه، و اجله اساطین دینشان، اعنی، ثعالبی، و باخرزی، و ابن خلکان، و یافعی جناب سید رضی رضی اللّه عنه را، باین فضائل جمیله و محامد جلیله می ستایند، و بمدح و ثناء آن جناب شرف و سعادت می اندوزند، صاحب «منتهی الکلام» ، بسبب کمال انهماک در کبر و خیلا، و عداوت ذریت حضرت خیر الانام، «علیه و آله آلاف التحیة و السلام» جناب او را بسب و شتم یاد می نماید، و درجات خود را در درکات می افزاید، و نمی داند که باین جسارت و خسارت، حسب افادات ائمه اعلام، و اساطین فخام، خودش مستحق کمال تهجین، و توهین، و تفضیح، و تقبیح گردیده.

و از صاحب «منتهی الکلام» صدور این سب و شتم، و تعییر و تشنیع و ازراء و تحقیر، چندان عجب نیست، لکن غایت حیرت این است که جناب شاه صاحب هم، با آن همه حلم و علم، و تهذیب اخلاق، و فقر،

ص:294

و درویشی، و تصدر و جلوس بر وساده ریاست، و دعوی ولاء و تعظیم سادات، خود را از طعن و تشنیع، بر جناب سید رضی طاب ثراه باز نداشته، کلمات خرافت آیات بحق آن جناب، در صدر همین باب امامت بر زبان آورده، خود را حسب افادت مادحین جناب سید رضی که اجله و اعاظم سنیه اند، بغایت قصوی رسوا ساخته اند، که اهانت ممدوح چنین اکابر، خود دلیل باهر و برهان زاهر، بر کمال جسارت و خسارت است، و للّه الحمد و المنة که مادحین جناب سید رضی در ثعالبی، و باخرزی، و ابن خلکان، و یافعی، منحصر نیستند، بلکه دیگر ائمه فن نیز، آن جناب را بتعظیم و اجلال و تبجیل یاد می کنند:

ترجمه سید رضی بگفتار ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد

ببو علی یحیی بن عیسی بن علی بن جزلة الطبیب در «مختار مختصر تاریخ بغداد» خطیب گفته» :

محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، أبو الحسن نقیب الطالبیین ببغداد، کان یلقب بالرضی ذی الحسبین، صنف کتابا فی «معانی القرآن» یتعذر وجود مثله، و تلقی القرآن بعد أن دخل فی السن، فجمع حفظه فی مدة یسیرة، مولده ببغداد فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و وفاته بها فی یوم الاحد، السادس من المحرم، من سنة ست و أربعمائة، و دفن فی داره بمسجد الانباریین، و دیوان شعره معروف مشهور، و تبریزه فیه، حتی قیل أنه أشعر قریش انتهی نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب.

ترجمه سید رضی بقول صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات

«و صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی الشافعی در «وافی بالوفیات» گفته» :

محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی

ص:295

اللّه عنهم، المعروف بالشریف الرضی بن الطاهر ذی المناقب أبی أحمد الحسین صاحب الدیوان المشهور، تسمیة الادباء «النائحة الثکلی» لرقة شعره، قال العشر بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو أشعر الطالبین، و یقال: أشعر قریش قلت: معناه انه لیس لقرشی کثرة جیدة.

کان أبوه قدیما یتولی نقابة الطالبین، و نظر فی المظالم و الحج بالناس، فلما توفی ابوه رثاه أبو العلاء المعری بقصدیته الفائیة المشهورة التی أولها:

أودی فلیت الحادثات کفاف.

منها یذکر الغراب:

لا خاب سعیک من خفاف من اسحم(1) کسحیم الاسدی أو کخفاف

من شاعر للبین قال قصیدة یرثی الشریف علی روی القاف

فارقت دهرک ساخطا أفعاله و هو الجدیر بقلة الانصاف

و لقیت ربک فاسترد لک الهدی ما ناله الاقوام بالاتلاف

أبقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

قدرین فی الارداء بل مطرین فی ال اجداب بل قمرین فی الاسداف

و الراح ان قیل ابنة العنب اکتفت باب من الاسماء و الاوصاف

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوهم أدرکه خفی زحاف

قلت: ما عزی بذاهب سلف بمثل هذا البیت، و قوله فیما یرثی الشریف

ص:296


1- و اسحم : الاسود ، و السحاب الاسود ، و سحیم هو عبد بنی الحسحاس و هو مولی البنی اسد و لذلک جعله اسدیا ، و خفاف بن ندبة السلمی احد غربان العرب و شعرائها دعاء للغراب حیث نعی المرثی و ندب بنعیه علیه و جعله خفافا لخفته فی الطیران ، و اسحم لسواده ، ثم اشتق من صفیه الخفاف و الاسحم اسمین لشاعرین معرفین ، سحم الاسدی ، و خفاف بن ندبة ، و شبه الغراب بهما لاغرابه فی النعب ناعیا ، - تنویر ضوء السقط

علی روی القاف یرید قول الغراب: غاق کلما کررها، و هو من أحسن تخیل.

و ردت الاعمال التی کانت بید ابیه إلیه فی حیاته.

قال ابن جنی: أحضر الشریف و هو صغیر لم یبلغ العشر السنین الی ابن السیرافی، فلقنه النحو، فلما کان مدیدة و هو قاعد فی الحلقة، ذکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له: إذا قلنا رأیت عمر ما علامة النصب فی عمر؟ فقال الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة ذهنه.

قلت: ذکرت هیهنا قول الوراق الحظیری فیمن اسمه فتح و هو ملیح الی الغایة:

یا فتح یا اشهر کل الوری باللوم و الخسة و الکذب

کم تدعی شیعة آل العبا اسمک ینبئ عن النصب.

و له کتاب فی «مجاز القرآن» نادر، و کتاب فی معانی القرآن، مجازات الاثار النبویة، مشتمل علی احادیث، «تلخیص البیان عن مجازات القرآن» «سیرة والده الطاهر» «شعر ابن الحجاج» ، «أخبار قضاة بغداد و مسائله» ثلاث مجلدات، «دیوان شعره» ثلاث مجلدات الخ(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن ماکولا در الاکمال

«و علامه ابن ماکولا، و هو الامیر سعد الملک ابو نصر علی بن هبة اللّه بن علی بن جعفر، در کتاب «الاکمال» گفته:

و أما رضی بفتح الراء و کسر الضاد و تشدید الیاء فهو رضی بن أبی عقیل، یروی عن أبی جعفر محمد بن علی رضی اللّه عنهما، روی عن أهل الکوفة، و الرضی أبو الحسن محمد بن أبی أحمد الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی ابن جعفر، ولی نقابة الطالبیین ببغداد قبل أخیه الاکبر أبی القاسم المرتضی، و کان فاضلا متکلما شاعرا ملیح الشعر.

ص:297


1- وافی بالوفیات ج 2 ص 374 - 379
ترجمه سید رضی بقول ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در کتاب «عبر بخبر من غبر» در وقایع سنة ست و أربعمائة گفته» :

و الشریف الرضی نقیب العلویین أبو الحسن محمد بن الحسین بن موسی ابن محمد الموسوی البغدادی الشیعی الشاعر یقال: انه أشعر قریش، ولد سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و ابتدأ بنظم الشعر و له عشر سنین، و کان مفرط الذکاء له دیوان شعر فی أربع مجلدات.

و قیل: انه حضر مجلس أبی سعید السیرافی، فسأله ما علامة النصب فی عمر؟ فقال: بغض علی، فعجبوا من حدة ذهنه، و مات أبوه فی سنة أربعمائة أو بعدها، و قد نیّف علی التسعین و أما أخوه الشریف المرتضی فتأخر(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

«و علامه شهاب الدین ابو الفضل أحمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی الشافعی در «لسان المیزان» گفته» :

محمد بن الحسین الشریف الرضی أبو الحسن شاعر بغداد، رافضی جلد انتهی. تقدم ذکر أخیه علی بن الحسین بن موسی، و کان عالما و شعره أکثر من شعر أخیه محمد، و شعر محمد أجود، و یقال: انه لم یکن للطالبیین أشعر منه، و کان مشهورا بالرفض، و یحکی أنه سئل فی صغره عن قولهم: ضرب زید عمر ما علامة النصب فی عمر؟ فقال فی الحال: بغض علی، فعجبوا لحدة ذهنه، و قد أخذ عن أبی سعید السیرافی و غیره.

و ذکر الخطیب عن بعض أهل العلم بالادب أن جماعة منهم کانوا یقولون:

ان الرضی أشعر قریش، قال فسمع ذلک ابن محفوظ، فقرر ذلک، و برهن علیه، قال: قد ولی نقابة الطالبیین فی سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة عوضا عن أبیه قبل موته

ص:298


1- عبر فی خبر من غبر ص 193

و عاش الی سنة ست و أربعمائة(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر

«و عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی الشافعی در کتاب «تتمة المختصر فی أخبار البشر» در وقایع سنة ست و أربعمائة گفته» :

و فیها توفی الشریف الرضی محمد بن الحسین بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم المعروف بالموسوی، ذاکره شیخه السیرافی یوما و هو صبی فقال: رأیت عمر، ما علامة النصب فی عمر؟ فقال الرضی: بغض علی، أشار الی عمرو بن العاص و بغضه لعلی، فعجب الحاضرون من ذهنه، و مولده سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد.

قلت: و لو قال بدل قوله: بغض علی: خفض علی لکان ابدع، و هو اشعر الطالبیین علی کثرة شعرائهم المفلقین، و للّه قوله:

یا صاحبی قفا لی و اقضیا و طری و خبر انی عن نجد بأخبار

هل روضت قاعة الوعساء أم مطرت خمیلة الطلح ذات الشیخ و الغار

أم هل ابیت و دار دون کاظمة داری و سمار ذلک الحی سماری

تضوع ارواح نجد من ثیابهم عند القدوم لقرب العهد بالدار

«و محتجب نماند که ابو العلاء معری، در مرثیۀ شریف أبی احمد الحسین الطاهر، والد ماجد سید رضی، که ابن خلکان ذکر آن نموده، و مدح آن بغایت قصوی نموده، در مدح و تبجیل و تکریم جناب سید رضی، و برادر او جناب سید مرتضی طاب ثراهما هم غرر درد بمثقب بیان سفته است، لهذا نقل جملۀ از اشعار آن مناسب می نماید، و چون این

ص:299


1- لسان المیزان ج 5 ص 141 ط حیدرآباد الدکن

قصیده از مغلقات است، لهذا شرح اشعار آن هم از شرح دیوان ابو العلاء که موسوم است «بتنویر ضوء السقط» نقل می نمایم، و حسب اقتضاء مقام شرح بعض اشعار از شرح صدر الافاضل قاسم بن الحسین الخوارزمی که موسوم است «بضرام السقط» نیز نقل خواهم کرد» :

قصیده ابو العلاء معری در مدح والد سید رضی

قال فی التنویر(1) : و قال ایضا فی الکامل الثانی و القافیة من المتواتر ببغداد یرثی الشریف أبا أحمد الموسوی الملقب بالطاهر، و یعزی و لدیه: الرضی أبا الحسن و المرتضی أبا القاسم:

أودی فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المستاف

کفاف اسم معدول مبنی علی الکسر مثل قطام جعله اسما لکف الاذی، أی لیت الحادثات یکف بعضها بعضا، و یقوم خیرها بشرها، و أساف الرجل: ذهب ماله، و الاستیاف الشم، و المعنی أن المرثی کان مال من ذهب ماله، أی کان یعطی المسیف، و یواسیه بالمال، فکان هو للمسیف بمنزلة ماله، فلما هلک کان کانه قد أودی مال المسیف، و جعل المرثی أیضا عنبر المستاف، أی أنه نفاح نفاع بمنزلة العنبر، فأنه بطبیعته یرطب الدماغ، و یعطر جوهره، و یقوی الروح النفسانی الذی فی

ص:300


1- قال فی کشف الظنون : سقط الزند و هو دیوان شعر تزید ابیاته علی ثلاثه آلاف بیت لابی العلاء احمد بن عبد اللَّه المعری المتوفی سنة 449 تسع و أربعین و أربعمائة و له علیه الشرح المسمی « بضوء السقط » الذی نقله ابو زکریا یحیی بن علی التبریزی عن أبی العلاء و هو غیر واف بالمقصود و لا دال علی الغرض المطلوب فاصلحه بعضهم و سماه « تنویر سقط الزند » اوله : الحمد للّه العزیز الجبار العلی القهار الذی قامت السموات و الارض و ما فیها من نیرات العبر و الاثار آیات و شواهد علی تفرده بالربوبیة و کمال الاقتدار الخ

الدماغ، نزل المرثی منزلة مال المسیف و عنبر المستاف، و التقدیر اودی مال المسیف و عنبر المستاف فلیت الحادثات کفاف، و هذا الجنس یسمی حشوا للوزینج، فأنه قد دخل بین الفعل الذی هو اودی، و بین فاعله الذی هو مال المسیف، و مثل هذا یکثر فی الشعر و الکلام.

و قال: صدر الافاضل قاسم بن الحسین الخوارزمی فی شرحه المسمی «بضرام السقط» فی شرح هذا الشعر یقول: هلک من کان مثل المال نفاعا لمن هلک ماله، و مثل العطر نفاحا لمن اشتم، فلیت الحوادث تجتزی بهلاکه، و یترکنا بعد هذا رأسا برأس.

الطاهر الاباء و الابناء و الا ثواب و الاراب و الآلاف

وصف المرثی و آبائه و ابنائه بزکاء النفوس و نزاهة الاخلاق، و انهم لم یتدنسوا برذائلها، و أراد بالاراب جمع الارب و هی الحاجة، أی أنه کان لا یخطر فی نفسه من الحاجات و الامانی، الا ما کان مستحسنا دینا و مروة، غیر منطو علی ما هو سبب الاثم، و أراد بالالاف من یألفه من الاصحاب و الاتباع، قاضیا علیهم بالزکاة و الطهارة.

و قال صدر الافاضل فی ضرام السقط: الاراب جمع ارب و هی الحاجة، و اشتقاقه من الاربة و هی العقدة، لان الحاجة تلزم صاحبها فکانها تعقد، و یشهد له تسمیتها حاجة، إذ هی من الحاج بمعنی الشوک، لان الشوک یثبت بکل ما یلقاه، و معنی طهارة حاجاته أنه لا یطلب من الحوائج الا المستحسنات.

رغت الرعود و تلک هدة واجب جبل هوی من آل عبد مناف

توفی هذا المرثی لیلة کانت السماء ترعد فیها، و الاصل فی الرعاء صوت الابل، و هی انما ترغو عند مکروه یصیبها، ادعی أن رغاء الرعود لم یکن رعدا و انما هو حسیس جبل انهد من بنی عبد مناف بن قصی بن کلاب، و الواجب:

ص:301

الهالک، و جبل إذا رفعته، فهو خبر مبتدأ محذوف، و إذا خفضته، فهو بدل من واجب، شبه المرثی فی عظم شأنه و کونه ملجأ و ملاذا بالجبل، و جعل هلاکه اندکاکا فی الجبل، و رغاء الرعود صوت ذلک الاندکاک.

بخلت فلما کان لیلة فقده سمح الغمام بدمعه الذراف

أی کانت الامطار قد قلت فی تلک السنة، حتی قحطت البلاد، أی أن السحب کانت بخیلة بالامطار، فلما توفی المرثی بکت علیه، و جادت بالامطار، فهی دموع السحاب الذارفة المنصبة لفقده أسفا علیه.

و یقال ان البحر غاض و انها ستعود سیفا لجة الرجاف

السیف: شاطی البحر، و اللجة: معظم ماء البحر، و الرجاف من نعوت البحر، قال ابن الزبعری: حتی تغیب الشمس فی الرجاف، و قوله: «و انها» الضمیر فیه ضمیر الامر و الشأن، و انما أنّث الضمیر إرادة الخطه، و لو قال: «و أنه» کان جائزا علی تقدیر «و ان الامر و الشأن قال اللّه تعالی: «فَإِنَّها لا تَعْمَی(1) الابصار» أی لعظم هذه الحادثه استشعر الناس أنه قد غاض البحر، و ان معظم ماء البحر سیعود یبسا کشاطئ البحر.

و یحق فی رزء الحسین تغیّر ال حرسین بله الدر فی الاصداف

الحرسان: اللیل و النهار، و الحرس أیضا الدهر، و بله بمعنی دع و کف، إذا انتصب ما بعده کان اسما للفعل، علی تقدیر دع الدر، و إذا کسر ما بعده کان بمنزلة مصدر أضیف الی المفعول، أی ان مصاب المرثی قد أثر فی الزمان، حتی تغیر اللیل و النهار بموته، و هکذا ینبغی أن یکون، فلا تعجب من تأثر الدر فی الاصداف بمصابه، و انما خص الدر بالذکر لان معدنه البحر، و قد ادعی أن البحر قد غاض بموته، و إذا غاض البحر، انقطعت مادة الدر عنه، فیتغیر لا محالة.

ص:302


1- سورة الحج : 46

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : عنی بالحرسین اللیل و النهار، و هذا من قولک: مضی علیه حرس من الدهر، یقول: رزیته تقتضی أن یتغیر العالم بجمیع الاطراف، فدع تغیر الدرر فی الاصداف، فذاک تغیر یسیر غیر فاحش، و الحسین مع الحرسین تسجیع.

ذهب الذی غدت الذوابل بعده رعش المتون کلیلة الاطراف

أی أنه کان صاحب حروب، فلما مضی ظهر الارتعاش و الاضطراب فی أوساط الرماح جزعا علیه، و کلّت أطرافها، فلم تؤثر فی المطعون، أی ان الحزن علیه أثر فی السلاح و أضعفه عن العمل، إذا انما کان تقوی به.

و تعطفت لعب الصلال من الاسی فالزج عند اللهذم الرعاف

الصلال جمع الصل و هی الحیة، و اللهذم: السنان الماضی، أی تعطّفت الرماح من الحزن، کما تنعطف الحیات و تتلوی إذا لعبت، حتی تجمع رءوسها الی أذنابها، أی صارت الرماح تتأود من الحزن، حتی تجمع أسنتها و زجاجها و انتصب لعب علی المصدر، و ذلک أن التعطف لازم لعب الصلال، أی تعطفت الرماح تعطف الصلال إذا لعبت.

و تیقنت أبطالها ممّا رأت أن لا تقوّمها بغمز ثقات.

الثقاف عود تقوم به الرماح، أی لما تعوجت الرماح حزنا، أیقنت الابطال الحاملون لها الیأس عن تقویمها بمعالجة التثقیف، أی انها تأودت أسفا بحیث لا مطمع فی تقویمها بالغمز بالثقاف.

شغل الفوارس بثّها و سیوفها تحت القوائم جمّة الترجاف

الترجاف و الرجفان: الرعدة، أی ان الفوارس شغلهم بثهم و حزنهم عن تثقیف رماحهم، فی حالة صارت السیوف ترعد و ترجف تحت قوائمها، لما هالها من رزء المولی، أی نزل بالفوارس من الحزن ما شغلهم عن أود الرماح،

ص:303

و الواو فی و سیوفها للحال.

لو أنهم نکبوا الغمود لهالهم کمد الظبی و تفلل الاسیاف

نکب الغمد و غیره، إذا قلبه لیخرج ما فیه، و الکمد تغیر اللون من الحزن، و الظبی بضم الظاء و فتح الباء جمع الظبة، و هی حد السیف او السنان، و تفلل السیوف تکسّر مضاربها، أی لو قلب الفوارس غمود سیوفهم، و نظروا إلیها لافزعهم تغیر ألوان الظبی، من الحزن و تکسّر مضاربها.

طار النواعب یوم فاد نواعیا فندبنه لموافق و مناف

النواعب: الغربان، یقال: نعب الغراب ینعب نعبا إذا صاح، و فاد یفید و یفود إذا مات، أی لما مات المرثی نعته الغربان بنعیها، و بکت علیه و ندبته لکل موافق له فی دینه، و مناف ینافیه أی یخالفه فی دینه، یعنی نعته الاغربة للناس کافة مسلمهم و کافرهم، لانهم و ان اختلفوا فی الملل مجمعون علی فضله.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : فاد یفود و یفید إذا مات، یقول:

ان الاغربة قد نعته للاصدقاء و الاعداء، یرید أن الصدیق و العدو کانا متفقین علی ماله من العلیاء، و النواعب مع النواعی تجنیس.

و قال أبو العلاء بعد عدة أشعار:

ان زاره الموتی کساهم فی البلی أکفان أبلج مکرم الاضیاف

الابلج: الواضح، و یراد به الکریم الذی یستنیر وجهه بشرا، و هو عنوان الکرم، أی انه مجبول علی الجود و الکرم، لا تزایله غریزة الجود، فلو زاره الموتی فی قبره بعد البلی آثرهم باکفانه، وفاءا بکرم طبعه.

قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : الابلج: الواضح، و معناه أن المیت کریم، فان زاره الموتی فی قبره، ففی قدرة اللّه سبحانه أن یقضی له أن یکسوهم أکفانا جددا عوضا من الاکفان البالیة، فان لم یکن ذلک، جاز أن یخلع علیهم کفنه.

ص:304

و اللّه ان یخلع علیهم حلة یبعث إلیه بمثلها أضعاف

أی و إذا أکرم اللّه تعالی الموتی بکرامة، خصصه من بینهم بأضعاف ما أکرمهم به، و حباه بما یقتضیه قدره.

نبذت مفاتیح الجنان و انما رضوان بین یدیه للاتحاف

أی ألقیت إلیه مفاتیح الجنان، محکما فی خزائنها، و خازن الجنة رضوان کالمطیع بین یدیه، یتحفه بما یرید من طرف الجنة.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : یقال: نبذت الشیء أنبذه، إذا ألقیته من یدک، یرید نبذت مفاتیح الجنان لیفتح له الجنان، و معنی المصراع الاخیر أن رضوان بین یدیه کالمطیع بتحفة من طرائف الجنة بما یرید.

الرکب اثرک آجمون لزادهم و اللهج صادفة عن الاخلاف

أجم الطعام إذا کرهه، و اللّهج جمع لاهج، و هو الفصیل الذی یلهج بالرضاع و یحرص علیه، أی ان الرکب کرهوا الطعام، و امتنعوا عن أکله، لما نالهم من الحزن فی هذه الرزیة، و کذلک الفصال اللهج، قد اعرضت عن أخلاف أمهاتها، و ترکت الرضاع تأثرا بهذا الرزء الجلیل، یعنی عمّ أثر مصابه فی الانسان و الحیوان.

و الان ألقی المجد أخمص رجله لم یقتنع جزعا بمشیة حاف

أی لجلالة هذا المصاب لم یرض المجد بأن یمشی حافیا بلا نعل، بل ألقی أخمصه أی أسفل قدمه، و مشی بلا أخمص جزعا و استفظاعا.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : العادة جاریة بخلع النعال فی المصیبة، فیقول: فی هذه المصیبة لم یقنع المجد بخلع نعلیه، حتی ألقی أخمص رجلیه.

تکبیرتان حیال قبرک للفتی محسوبتان بعمرة و طواف

ص:305

یصفه بالفضیلة و التقدم فی الدین، و أن لزیارة قبره من الفضیلة ما للعمرة و الطواف بالبیت الحرام.

لو تقدر الخیل التی ذایلتها أنحت بأیدیها علی الاعراف

عادة المصاب أن یضع یدیه علی الرأس و یضربه بهما، أی لو قدرت خیلک التی فارقتها أن تضع أیدیها علی موضع الاعراف اظهارا للجزع لفعلت، و یجوز أن یراد به أن الفارس إذا هلک قطع شعر ذنب فرسه، و جزّ عرفه، فهو یقول:

لو أمکن خیلک أن تجز أعرافها بأیدیها لا نحت بأیدیها علی الاعراف لتزیلها جزعا.

فارقت دهرک ساخطا أفعاله و هو الجدیر بقلة الانصاف

أی لم ترض أفعال الدهر، و سخطته ففارقته، و شیمة الدهر قلة الانصاف، و أن لا یعدل فی القضیة، و الانصاف هو العدل.

و لقیت ربک فاسترد لک الهدی ما نالت الایام بالاقلاف

أی لقیت اللّه تعالی بعد ان فارقت الدنیا، فاسترجع هدیک الصالح ما اخذته الایام منک و اتلفته، یعنی لما نالت الایام من حیاتک و شبابک، رد حسن سمتک فی الآخرة حیاة هی اعلی من الحیاة الفانیة، و احیاک فی جوار اللّه تعالی حیاة طیبة، و قد وعد اللّه علی الهدی طیب الحیاة فی العقبی قال تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» .

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : استرجعت بتقاک شبیبتک کانّه لما لقی اللّه تعالی رد علیه حیاته و شبابه.

و سقاک أمواه الحیاة مخلدا و کساک شرخ شبابک الافواف

یقال: برد مفوف إذا کان فیه خطوط بیض، و هو مأخوذ من الفوف، و هو البیاض الذی یکون فی اظفار الاحداث، و یقال: برد افواف بالاضافة، و هو جمع فوف.

ص:306

و قوله: شرخ شبابک الافواف، أراد ذی الافواف، أی شبابک الغض الطری، إذ الافواف علی الاظفار تدل علی طراءة الشباب، أی لما لقیت ربک سقاک ماء الحیاة فی جواره، مخلدا أی حیاة لا تنقطع، قال اللّه تعالی: «وَ إِنَّ اَلدّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» و ردک الی عنفوان شبابک، و کساک من ریعانه حلة ذات افواف، أی اعادک الی شرخ شبابک کما جاء به السمع.

ابقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

أراد بالکوکبین ابنی المتوفی، أی انهما فی رفعة المکان و الشهرة مثل کوکبین لا یخفی ضوئهما بحال، بل انهما مضیئان فی ظلمة اللیل و بیاض الصبح، لا ترتقی إلیهما حوادث الدهر فتخفیهما.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : عنی بالکوکبین الرضی، و هو من اهل الادب له شعر فصیح، و اخاه المرتضی الموسوی، و هو امام الشیعة، عارف بالکلام فی الاصول، و له ایضا شعر، و هما ابنا الشریف الطاهر ذی المنقبتین أبی احمد الحسین العلوی، و هو المرثی بهذه الفائیة، و الدلیل علی ان المراد بهما الرضی و المرتضی قوله فی هذه الفائیة: ساوی الرضی المرتضی و تقاسما.

متأنقین و فی المکارم ارتعا متألقین بسؤدد و عفاف

تأنق الرجل فی الریاض إذا وقع فیها معجبا بها، و شیء أنیق أی حسن معجب، أی انهما متأنقان فی ریاض المکارم یستحسنانها، و یعجبان بأنیق منظرها قد أرتعا أنفسهما فی ریاضها، حذف مفعول أرتعا، و هو یریده، أی أرتعا أنفسهما فیها، و سرحا أثنائها طرف طرفهما، و الواو فی «و فی المکارم» و او الابتداء، أی و انما أرتعا فی المکارم، فتأنقا متنزهین فی ریاضها المونقة، متألقین أی مضیئین اضاءة البرق بسؤدد و عفاف، أی اشتهرا بهاتین الخصلتین، اشتهار البرق و اضائته.

ص:307

قدرین فی الارداء بل مطرین فی ال اجداء بل قمرین فی الاسداف

أی انهما فی الاهلاک للاعداء، کالقضاء الحتم، و فی الجدوی و العطاء، کالمطر، و فی الحسن، کالقمر فی الاسداف، و هو الاظلام، یقال: أسدف اللیل إذا أظلم، و اشراق النیّرات انما یحسن فی ظلمة اللیل.

رزقا العلاء فأهل نجد کلما نطقا الفصاحة مثل أهل دیاف

دیاف موضع فیه نبط لا فصاحة لهم، قال الفرزدق:

و لکن دیافی أبوه و امه یحوزان یعصرن السلیط أقاربه

أی خصا بالفصاحة فی المنطق، حتی أنهما متی نطقا کان أهل نجد عندهم عیا و رکاکة منطق مثل النبط.

ساوی الرضی المرتضی و تقاسما خطط العلاء بتناصف و تصاف

خطط جمع خطة، و هی الارض یختطها الرجل لنفسه، و هو أن یعلم علیها علامة بالخط، لیعلم انه قد اختارها لیبنیها دارا أو غیرها، أی ان الرضی و المرتضی تساویا فی الفضل، و اقتسما بینهما المکارم، استعار لها خططا تقاسماها علی السواء و العدل منصفا أحدهما صاحبه، و مصفیا عقیدته فی استحقاق صاحبه ما حازه من خطط العلی.

حلفا ندی سبقا و صلی الاطهر ال مرضی فیا لثلاثة أحلاف

الحلف بمعنی الحلیف، و هو المحالف المعاهد، أی انهما عاهدا الجود و عقدا معه الحلف و هو العهد أن لا یخالفا الندی، و قد سبقا فی حلبة المکارم و الجود، و صلی الاطهر و هو ابن للمرتضی، أی صار بمنزلة المصلی للسابق، و هو الذی یجیء تالیا للسابق فی حلبة المسابقة، أی ان الاطهر تال لابیه فی الفضل، ثم تعجب من تبریز هؤلاء الثلاثة فقال: فیا لثلاثة، أی یا قوم اقضوا العجب من ثلاثة أحلاف الندی و الجود، عاهدوه وافین بمقتضاه.

ص:308

أنتم ذوو النسب القصیر فطولکم باد علی الکبراء و الاشراف

معناه أن الرجل إذا کان شریفا اکتفی باسم أبیه، فاذا ذکر أباه و عرف به قصر نسبه، و إذا لم یکن شریفا افتقر الی أن یذکر آباء کثیرة، حتی یصل الی أب شریف، و یقال: دخل رؤبة بن العجاج علی دغفل النسابة، فقال له: من أنت؟ قال: ابن العجاج، فقال دغفل: قصرت و عرفت، أی ان نسبکم قصیر، متی انتمیتم الی أبیکم عرف شرفکم.

و الراح ان قیل ابنة العنب اکتفت باب عن الاسماء و الاوصاف

هذا تمثیل للنسب القصیر، و هو أن الراح إذا قیل انها ابنة العنب استغنت به عن ذکر أسمائها و صفاتها.

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوجد أدرکه خفی زحاف

أی بیتکم الشریف ما مال بموت هذا السید، و انما هو کبیت شعر فیه زحاف خفی، ذهب منه متحرک أو ساکن، یهوّن أمر هذه الرزیة علیهم، أی بیتکم أرفع و أشرف من أن ینقص من شرفه رزیة و مصاب.

و الشمس دائمة البقاء و ان تنل بالشکو فهی سریعة الاخطاف

أخطف المریض إذا نجا من مرضه، شبه شرف بیتهم بشرف الشمس، فانه دائم و ان ناله بعض الوهن زایله سریعا.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : قال التبریزی: المعنی ان هذا البیت ان لحقه شیء من خطوب الزمان، فانه سریع الزوال لا یلحقه به عیب کالشمس ان لحقها کسف و أنه لا یدوم.

فی أساس البلاغة: أخطفه المرض خفّ علیه فلم یضطجع له و هو من الخطف.

و یخال موسی جدکم لجلاله فی النفس صاحب سورة الاعراف

ص:309

یرید بموسی جدهم موسی بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم أجمعین، و هو أبو علی الرضا رضی اللّه عنه، أی یخال جدکم موسی لشرف ذاته و فضائل نفسه، مثل موسی النبی علیه السلام المذکور فی سورة الاعراف فی قوله تعالی:

«وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً»(1) الی سایر الایات فیها.

و قال صدر الافاضل فی ضرام السقط: هو موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیهم.

کان یبلغه عن الرجل أنه یؤذیه، فیبعث إلیه بصرّة فیها ألف دینار، و کان إذا صلی العتمة حمد اللّه، و مجّده، و دعاه، فلم یزل کذلک حتی یزول اللیل، فاذا زال اللیل قام یصلی حتی یصلی الصبح، ثم یذکر قلیلا حتی تطلع الشمس، ثم یقعد الی ارتفاع الضحی، ثم یتضوأ و یستاک و یأکل، ثم یرقد، ولد سنة ثمان و عشرین و مائة، و مات فی الحبس، لخمس بقین من رجب، سنة ثلث و ثمانین و مائة.

الاعراف سور بین الجنة و النار، و موسی مع صاحب سورة الاعراف تجنیس الاشاره، لان المراد به موسی النبی علیه السلام.

الموقدی نار القری الآصال و ال أسحار بالاهضام و الاشعاف

الاهضام جمع هضم، و هو المطمئن من الارض، و الاشعاف جمع شعف و هو جمع شعفة و هی رأس جبل، العرب تفتخر بایقاد النار فی الاودیة و الاماکن المرتفعة، لیستدل بها السارون و یقصدوها، فیصیبوا عندها القری، أی انهم یوقدون النار، لقری الاضیاف، أول النهار و آخره، فی الاماکن المنخفضة

ص:310


1- الاعراف : 142

و المرتفعة.

حمراء ساطعة الذوائب فی الدجی ترمی بکل شرارة کطراف

الطراف قبة من أدم یصف عظم النار و سطوع لهبها، و استعار لهبها ذوائب کعذب الاعلام، أی انها نار حمراء، یستطیر لهبها فی الظلم، ترمی بشرر، کل شرارة کقبة من أدم حمراء عظما.

نار لهم ضرمیة کرمیة تأریثها ارث عن الاسلاف

الضرم: الوقود الذی یوقد به النار، و أرث النار تأریثا أوقدها، أی هذه النار و ان کانت ضرمیة موقدة بالضرم، الا انها کرمیّة اقتضی الکرم ایقادها فانتسبت إلیه، و قد توارثوا تأریثها عن الاسلاف الکرام.

تسقیک و الاری الضریب و لو عدت نهی الاله لثلثت بسلاف

الضریب: اللبن.

و الاری العسل، أی تسقیک الضریب و الاری، فقدم المعطوف و لو جاوزت نهی اللّه تعالی لثلّثت بالسلاف، و هی الخمرة الصافیة و هی أول ما یسیل منها إذا عصرت، أی من أتی هذه النار صادف هذا القری عندها فأضافه الی النار توسعا.

یمسی الطرید أمامها و کأنّه أسد الشری أو طائر بشراف

شراف مثل قطام جبل منیع، و الشری مأسدة معروفة، أی ان الطرید الخائف إذا أوی الی هذه النار، صار منیعا عزیز الابرام، و صار کأنه أسد الشری عزة أو طائر بهذا الجبل مناعة، أی یصیر اللائذ بهذه النار ممتنعا أن یسام خطة الخسف.

و إذا تضیّفت النعام ضیائها حمل الهبید لها مع الالطاف

الهبید حب الحنظل، یعالج حتی تذهب مرارته فیؤکل، أی إذا أتت النعام

ص:311

ضوء هذه النار ضیفا، اکرمت بالالطاف و التحف، و یحمل إلیها الهبید الذی یعتاد النعام أکله فی جملة ما أتحف به تکرمة لها.

مفتنة فی ظلها و حرورها تغنیک فی المشتی و فی المصطاف

یقال: افتن الرجل فی حدیثه، إذا جاء بالافانین، أی هذه النار مفتنة أی آتیة بأنواع و فنون من الافاعیل، و هو برد الظل، فی الحرور، و الدفاءة فی البرد، فهی تغنیک فی الشتاء و الصیف، تدفأک فی الشتاء، و تروحک بطیب البرد فی حر الصیف، و المشتی و المصطاف یجوز أن یکونا مصدرین، و اسمی زمان و مکان.

زهراء یحلم فی العواصف جمرها و تقر الا هزة الاعطاف

یصف عظم النار، و أن جمرها فی العظم بحیث، لا تستخفها الریاح الشدیدة الهبوب، فهی حلیمة مستقرة قرارها، الا ما یهتز من جوانب لهبها.

سطعت فما یسطیع اطفاء لها زحل و نور الحق لیس بطاف

یقال: سطع الصبح و الرائحة و الغبار، یسطع سطوعا إذا ارتفع، أی عظمت هذه النار و ارتفعت، فلم یقدر زحل علی اطفائها، و خص زحل لانه بارد یابس، ثم قال: انها نار مکرمة، و قد استحقوا ایقادها، و نور الحق لا یزال یزداد سطوعا لا ینطفئ، و قوله: لیس بطاف أراد بطافیء، یقال: طفئ فهو طافئ.

تصل الوقود و لا خمود و لو جری بالیم صوب الوابل الغرّاف

الغرّاف من صفة المطر، و أصله من غرف الماء بالید، کأنه یغرف ما فی السحاب، من الماء فیسحه، أی هذه النار دائمة الاتّقاد لا تخمد و ان جری علیها و ابل المطر بمثل البحر.

شبّت بعالیة العراق و نورها یغشی منازل نائل و اساف

نائل و اساف صنمان کانا فی الکعبة قبل الاسلام، أی اوقدت هذه النار بعالیة

ص:312

العراق، و هی بلاد مرتفعة بها، و هما عالیتان عالیة العراق و عالیة نجد، و قد وصل نورها الی الحجاز، حیث کان به هذان الصنمان، یصف بعد صیت موقدی هذه النار، و وصول آثار مکارمهم الی هذه النواحی و البلاد.

و قدورهم مثل الهضاب رواکد و جفانهم کرحیبة الافیاف

الافیاف جمع فیف، و هو لغة فی الفیفاء و هی البریة الواسعة، أی قدورهم المنصوبة لقری الاضیاف کبار مثل الهضاب، و هی جمع هضبة، و هی الجبل المنبسط علی الارض، رواکد أی ثوابت.

یعنی أنها عظام لا تنقل و لا تحرّک من مواضعها فهی ثابتة أبدا، و رواکد نصب علی الحال من القدور، و جفانهم التی یقرون الضیفان فیها کبار أیضا واسعة مثل الباری، شبّه قدورهم فی العظم بالجبال، و جفانهم بالبراری سعة.

قال الافوه(1) الاودی:

و قدور کالربی راکدة و جفان کالجوابی مترعة

من کل جائشة العشی مفیئة بالمیر خیر مرافد و صحاف

یقال: مار أهله یمیرهم إذا حمل لهم المیرة، و هی الطعام یجلب من مکان الی غیره، و المرفد اناء یحلب فیه و یقری، وفاء: رجع، و أفاءه: رجّعه و أعاده.

أی من کل قدر تجیش بالقری عند العشی تفیئ بالطعام.

خیر مرافد و صحاف، أی أکبر الاوانی و القصاع و أوسعها للقری.

أی تحضر المرافد و الصحاف هذه القدر خالیة، و تردها مملوءة طعاما.

دهماء راکبة ثلاثة أجبل عظماء و ان حسبت ثلاث أثاف

دهماء أی قدر سوداء قد رکبت ثلاثة أجبل، یعنی الاثفیة، شبّهها بالاجبل

ص:313


1- الافوه الاودی صلاءة بن عمرو من فحول شعراء الجاهلیة و من الحکماء قیل له : الافوه ، قیل : لانه کان غلیظ الشفتین ظاهر الاسنان ، مات نحو 570 المیلادی .

لعظمتها و ذلک یدل علی عظم القدر.

أی انها قدر عظیمة لا یستقل بها الا ثلاثة أجبل، و ان عدّت تلک ثلاث أثاف بقرینة الحال.

یا مالکی سرح القریض أتتکما منی حمولة مسنتین عجاف

المسنت الذی أصابته السنة أی الجدب، و العجاف المهازیل، استعار للشعر سرحا، و جعل ابنی المرثی مالکی السرح، یصفهما بالتبریز فی صنعة الشعر، و لما جعلهما مالکی سرح القریض، شبّه قصیدته بحمولة المجدبین المهازیل تصاغرا لها.

لا تعرف الورق اللجین و ان تسل تخبر عن القلاّم و الخذراف

القلاّم و الخذراف: ضربان من الحمض من نبات البادیة، و اللجین الورق المدقوق المخلوط بالنوی المرضوض، و هو من علوفة أهل الامصار.

أی هذه القصیدة عریقة فی العربیة، لانها أنشأت فی البادیة انما تعرف الحمض و القلام، و لا معرفة لها بالورق اللجین، لما استعار السرح للقریض و هو المالک الراعی، ادعی لقصیدته المعرفة برعی البادیة.

و أنا الذی اهدی أقل بهارة حسنا لاحسن روضة میناف

میناف مفعال من قولهم روضة انف، و هی التی لم ترع قبل، انما یستأنف رعیها.

أی انی فی انشادی هذه القصیدة لولدی المرثی، و هما معدنا الفضائل، کمن أهدی زهرة الی روضة مونقة علی کمال حسنها لم ترع.

أوضعت فی طرق التشرف سامیا بکما و لم أسلک طریق العافی

أی أسرعت فی سبیل الفوز بالشرف، سامیا علی یفاعه، متوسلا إلیه بکما.

أی انما رمت بهذا التأبین التشرف، و السمو الی مراتب المجد بشرفکما،

ص:314

و لم أقصد قصد العافی أی طالب المعروف، یعنی لم ارد بهذا الانشاء نیل معروف، انما أردت التشرف بکما(1).

فاضل رشید بمدایح جلیله سید رضی اعتناء نکرده و لیکن بمدح الزامی جاحظ تمسک می نماید

«عجب است که فاضل رشید، بمدح سید رضی جاحظ را، که در مقام الزام واقع است، تمسک می نماید، و هم چنین بمدح الزامی تفتازانی تشبث می کند، و این مدایح عظیمه و مناقب جلیله سید رضی را، که در مقام تحقیق است نه در مقام الزام، و اضعاف مضاعفه مدح جاحظ و مدح تفتازانی است، بنظر نمی آرد.

و نیز بمحامد و مناقب والد ماجد سید رضی طاب ثراه، که از این مرثیه بلیغه ظاهر است، و بملاحظه آن قلوب متعصبین و متعنتین پر خون است، اعتنا نمی کند، و هر گاه نزد فاضل رشید، مدح جاحظ مبطل نسبت ناصبیت باو گردد، و مدح تفتازانی مانع از رد و ابطال تأویل علیلش باشد، این همه مدائح و مناقب فاخره سید رضی، که بمراتب بسیار، که احصای آن دشوار است، بالاتر است از مدح جاحظ و مدح تفتازانی، مع کون الفارق بینهما الالزام و التحقیق، بصد اولویت مانع از توجیه طعن و تشنیع بر جناب سید رضی، و نسبت فساد مذهب بآنجناب خواهد شد، و هم مانع از رد و ابطال افادات آن جناب، در تأیید مذهب حق خواهد شد.

و نیز از این اشعار بلاغت شعار، کمال مدح و ثناء جناب سید مرتضی طاب ثراه هم ثابت است، پس ابطال أئمۀ سنیه افادات آن جناب را در تأیید مذهب أهل حق محض تعصب مذموم، و جاهلیت ملوم خواهد بود، حسب افادۀ رشید در باب تفتازانی.

و اگر کسی بگوید که احتجاج بمدح و ثناء أبو العلاء، رضیین کریمین

ص:315


1- تنویر ضوء السقط ج 2 ص 55 . . . ط مصر

و والد ماجد ایشان را، بر جای خویش نیست، بجهت آنکه ذهبی حکم بزندقۀ أبو العلاء کرده، پس جوابش بوجوه عدیده است:

وجوه صحت احتجاج بقصیده معری در مدح رضی و مرتضی

اول آنکه هر گاه این مدح أبو العلاء را ابن خلکان مدح کرده باشد، پس در حقیقت احتجاج بسبب مدح ابن خلکان باشد، خصوصا بنظر تأیّد این مدح بمدح صریح ابن خلکان رضیین کریمین را.

دوم آنکه دانستی که صدر الافاضل قاسم بن الحسن: و صاحب «تنویر ضوء السقط» که شرح این مدح کرده اند، ردی و انکاری بر آن نکرده اند و نقل کلامی و سکوت بر آن، نزد فاضل رشید، حسب افاده اش بجواب «رسالۀ نفاق الشیخین» ، و هم افاده شاهصاحب در باب چهارم و باب یازدهم همین کتاب «تحفه» ، دلیل تسلیم آن و موجب حجیت آن بر ناقل است.

ترجمه ابن الوردی بنوشته صلاح الدین ابن شاکر در فوات الوفیات

سوم آنکه علامه عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس المعروف بابن الوردی که صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب «فوات الوفیات»(1) بترجمۀ او گفته» :

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس القاضی الاجل، الامام الفقیه، الادیب الشاعر زین الدین بن الوردی المصری الشافعی.

أحد فضلاء العصر و فقهائه، و أدبائه و شعرائه تفنن فی العلوم، و أجاد فی المنثور و المنظوم، نظمه جید الی الغایة، و فضله بلغ النهایة.

ص:316


1- قال فی کشف الظنون : فوات الوفیات لمحمد بن شاکر بن احمد الکتبی المتوفی سنة أربع و ستین و سبعمائة 12

الی أن قال بعد ذکر نبذ من أشعاره: و من مصنفاته «البهجة الوردیة فی نظم الحاوی» «فوائد فقهیة منظومة» ، «شرح الفیة ابن مالک» ، «ضوء الدرة علی الفیة ابن المعطی» ، «قصیدة اللباب فی علم الاعراب» و «شرحها» ، «اختصار ملحة الاعراب نظما» ، «تذکرة الغریب نظما و شرحها» «المسائل المذهبة فی المسائل» الملقبة «أبکار الافکار» ، «تتمة تاریخ صاحب حماة» ، «ارجوزة فی تعبیر المنامات» ، «ارجوزة فی خواص الاحجار و الجواهر» ، «منطق الطیر» نظما.

و بلغنا وفاته فی الطاعون، سنة تسع و أربعین و سبعمائة، و هو فی عشر السبعین رحمه اللّه تعالی(1).

ترجمه ابن الوردی بقلم ابن شهبه اسدی در طبقات الشافعیة

«و تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن قاضی شهبة الدمشقی الاسدی الشافعی در «طبقات شافعیة» گفته» :

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلامة الادیب المؤرخ، زین الدین أبو حفص المعری الحلبی، الشهیر بابن الوردی.

فقیۀ حلب و مورخها و أدیبها، تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی، له مصنفات جلیلة نظما و نثرا: «المناسک» ، و «البهجة» ، «نظم الحاوی الصغیر» ، و «مقدمة فی النحو» ، اختصر فیها «الملحة» سماها «النفحة» ، و «شرحها» ، و له «تاریخ» حسن مفید، و «ارجوزة فی تعبیر المنامات» ، و «دیوان شعر» لطیف، و «مقامات» مستظرفة.

و ناب فی الحکم فی حلب فی شبیبة عن الشیخ شمس الدین بن النقیب، ثم عزل نفسه، و حلف ألا یلی القضاء، لمنام رآه، و کان ملازما للاشتغال و التصنیف شاع ذکره، و اشتهر بالفضل اسمه.

ذکر له الصلاح الصفدی فی تاریخه ترجمة طویلة، و قال: أحد فضلاء

ص:317


1- فوات الوفیات ج 2 ص 116

العصر و فقهائه، و أدبائه و شعرائه، تفنن فی علوم، و أجاد فی منثوره و منظومه، شعره أسحر من عیون الفید، و أبهی من الوجنات ذوات التورید.

و قال السبکی فی الطبقات الکبری: و شعره أعلی من السکر المکرر، و أعلی قیمة من الجوهر، توفی بحلب شهیدا فی آخر سنة تسع و أربعین و سبعمائة(1).

ابن الوردی شطری از قصیده معری را در مدح رضیین در تتمة المختصر ذکر نموده

«در کتاب «تتمة المختصر فی أخبار البشر» هم نبذی از این اشعار بلیغۀ ابو العلاء وارد کرده، جلالت شأن رضیین شریفین، و والد ماجدشان ظاهر کرده، چنانچه در وقایع سنه اربعمائه گفته» :

و فیها توفی النقیب أبو أحمد الموسوی، والد الشریف رضی، و مولده سنة أربع و ثلاثمائة، و أضر فی آخر عمره، قلت: ورثاه الشیخ أبو العلاء المعری بقصیدته الفائیة التی أولها:

أودی فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المشتاف

الطاهر الاباء و الابناء و الاراب و الاثواب، و الآلاف

رغت الرعود و تلک هدة واجب جبل ثوی من آل عبد مناف

بخلت فلما کان لیلة فقده سمح الغمام بدمعه الذراف

و منها:

و یحق فی رزء الحسین تغیر الحر سین بله الدر فی الاصداف

هلا دفنتم سیفه فی قبره معه فذاک له خلیل واف

ان زاره الموتی کساهم فی البلاء أکفان أبلج مکرم الاضیاف

و اللّه ان یخلع علیهم حلة یبعث إلیه بمثلها أضعاف

نبذت مفاتیح الجنان و انما رضوان بین یدیه للاتحاف

تکبیرتان حیال قبرک للفتی محسوبتان بعمرة و طواف

ص:318


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 92 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

لو تقدر الخیل التی زایلتها أنحت بأیدیها علی الاعراف

أبقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

قدرین فی الارداء بل مطرین فی الاجداء بل قمرین فی الاسداف

ساوی الرضی المرتضی و تقاسما خطط العلاء بتناصف و تصاف

أنتم ذوو النسب القصیر فطولکم باد علی الکبراء و الاشراف

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوجد أدرکه خفی زحاف(1)

«و سابقا دانستی که صلاح الدین صفدی هم در «وافی بالوفیات» بعض اشعار این قصیده بلیغه بترجمۀ سید رضی طاب ثراه ذکر فرموده.

چهارم آنکه هر گاه ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد، و مزید لداد و عناد، مدح رضیین کریمین، و والد ماجدشان کرده باشد، این مدح بعد انضمام آن با مدح دیگر ائمه سنیه، دلیل بین بر کمال فضل و جلالت و نهایت اعتلاء و نبالت این حضرات است، که از این مدح ظاهر خواهد شد، که عظمت شأن ایشان بمرتبه ایست، که ملحد و زندیق هم انکار آن نتوانست کرد.

پنجم آنکه خود شاهصاحب، در تعصب اول از تعصبات فاحشه خود که در فصل دوم از باب یازدهم، وارد کرده اند می سرایند:

و نیز آیات خفیه الدلالة را، که هرگز موافق قواعد اصول و عربیت، بر مدعای ایشان دلالت نمی کند، نص و صریح انگارند، و نصوص صریحه را که بر مذهب اهل سنت دلالت واضح دارند، متشابه اعتقاد کنند، حال آنکه طریق امتحان بارها با علماء ایشان مسلوک شده، باین وضع که بعضی کافران ذمی را، که غرضی بهیچ مذهب و علاقه باهل آن ندارند

ص:319


1- تتمة المختصر ج 1 ص 321

بعد از تعلیم لغت عرب، با ترجمه تحت اللفظ آن آیات شنوانیده، استفسار واقع شده، که شما از این کلام چه فهمیدید، گواهی بر مدعای اهل سنت داده اند، و مدعای شیعه را هرگز باور نکرده، و از آیت نفهمیده(1) ، انتهی.

از این عبارت ظاهر است، که شاهصاحب با دعای موافقت و شهادت فهم کفار اهل ذمه با فهم اهل سنت می نازند، و باین فهم ادعائی و شهادت مزعومه احتجاج و استدلال می نمایند بر حقیت مزعومات اهل سنت، و بطلان تفسیرات اتباع اهل بیت عصمت و طهارت.

پس هر گاه شاهصاحب فهم کفار اهل ذمه را موجب برائت ذمه، بلکه سبب تصاول و تطاول مجوس امة پندارند، و شهادتشان را شهادت مقبوله قرار دهند، و بمقابله اهل حق آن را حجت و برهان زاهر گردانند، مدح ابو العلاء جناب رضیین کریمین، و والد ماجد ایشان را، گو ابو العلاء زندیق و ملحد باشد، بالاولی حجت باشد و دلیل، وَ عَلَی اَللّهِ قَصْدُ اَلسَّبِیلِ .

ششم آنکه بنابر این ظاهر خواهد شد، که جناب شاهصاحب و صاحب «منتهی الکلام» و امثال ایشان از متعصبین و معاندین، که السنۀ خود را بلوم و توهین، و ذم و تهجین جناب سید رضی و سید مرتضی طاب ثراهما می آلایند، از این ملحد و زندیق هم بدتر بودند، که ملحد و زندیق که اعتقاد اسلام ندارد، بنهایت مرتبه مدح این هر دو جناب می نماید، و این حضرات با وصف دعوی اسلام، بلکه انتحال ریاست انام، خود را از اهانت و ملام چنین اجله کرام بازنمیدارند.

هفتم آنکه ثبوت این مدح از ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد او

ص:320


1- تحفه اثنا عشریه ص 561 ط لکهنو 1302

دافع شبه فاضل رشید در باب جاحظ است، که بذکر جاحظ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را تمسک کرده بر بطلان نسبت ناصبیت باو، چه هر گاه ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد و عداوت اصل اسلام رضیین شریفین را باین مدائح فخیمه، و مناقب عظیمه یاد کند، و در تبجیل و تعظیم والد آن جناب، چنین اشعار بلیغه و مضامین لطیفه نظم کند، ذکر جاحظ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را، با وصف عداوت آن حضرت، چه عجب است.

هشتم آنکه قطع نظر از وجوه سابقه، احتجاج و استناد بمدح ابو العلاء، بنابر مذهب جمعی از اجلۀ اعلام، و محققین فخام سنیه، که ذب حریم ابو العلاء می کنند، و مدایح فاخره و فضائل باهره، برای او ثابت می کنند، نهایت رزین و متین است.

ابن الوردی در تتمة المختصر ابو العلاء معری بخوبی یاد کرده

عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر باخبار البشر» در سنه تسع و اربعین و اربعمأته گفته» :

و فیها توفی الشیخ ابو العلاء احمد بن عبد اللّه بن سلیمان بن محمد ابن سلیمان بن أحمد بن داود بن المطهر بن زیاد بن ربیعة بن الحارث بن ربیعة بن انور ابن اسحم بن ارقم بن النعمان بن عدی بن غطفان بن عمرو بن