عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 2

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 2/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

پیشگفتار

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه رب العالمین،و الصلوة و السلام علی اکرم خلقه محمد و آله الطاهرین،سیما وصیه و خلیفته علی العالمین،امیر المؤمنین،و قائد الغر المحجلین.

بر هر متتبع منصف پوشیده نیست که حدیث شریف غدیر،چنانکه در جزء نخستین این کتاب منیف«عبقات الانوار»ثابت شد.از احادیث صحیحه متواتره است،و از یکصد و ده نفر صحابی،و هشتاد و چهار تن تابعی نقل شده، و اکثر محدثین و مفسرین و متکلمین و مورخین از فریقین آن را در مؤلفات خود آورده اند،و حتی جمعی از اکابر محققین در پیرامون این حدیث کتابهای جداگانه در مجلدات متعدده تألیف نموده اند،و بسیاری از اعاظم و حفاظ اهل سنت بصحت و کثرت طرق،بلکه بتواتر لفظی و یا معنوی آن اعتراف نموده اند، چنانکه مؤلف عظیم الشأن مرحوم میر حامد حسین قدس سره در«عبقات الانوار» و مرحوم علامۀ امین طاب ثراه در«الغدیر»گفتار قریب به چهار صد نفر از آنها را بطور مبسوط یاد کرده اند،که برای نمونه بذکر چند تن از آنان قناعت می شود:

1-محمد بن ادریس الشافعی متوفای(204)بنقل ابن اثیر در«نهایه» ج 4 ص 146.

2-احمد بن حنبل متوفای(241)در«مسند»ج 1 ص 152،331،ج 4 ص 281.

3-ابن ماجة القزوینی متوفای(273)در«سنن»ج 1 ص 28،29،30 4-ابو عیسی ترمذی متوفای(279)در«صحیح»ج 2 ص 298.

5-عبد اللّه بن احمد بن حنبل متوفای(290)بنقل حاکم در«المستدرک» ج 3 ص 109.

6-حافظ نسائی متوفای(303)در«خصائص»ص 15،16،18 7-ابن جریر طبری متوفای(310)در«تفسیر»ج 3 ص 427،و او کتابی جداگانه در غدیر تألیف نموده و آن را از هفتاد و پنج طریق روایت کرده.

8-حافظ بغوی متوفای(317)در«مصابیح»ج 2 ص 199.

9-ابو بشر دولابی متوفای(320)در«الکنی و الاسماء»ج 2 ص 61.

10-حافظ طحاوی حنفی متوفای(321)در«مشکل الاثار»ج 2 ص 307 308،309.

11-حافظ ابن أبی حاتم متوفای(327)بنقل سیوطی در«الدر المنثور» ج 2 ص 297.

12-ابن عبد ربه قرطبی متوفای(328)در«عقد الفرید»ج 2 ص 275

ص:2

13-حافظ ابن عقده متوفای(333)کتابی مستقل بنام«الولایة»در طرق غدیر تألیف نموده،و حدیث نامبرده را از یکصد و پنج طریق روایت کرده.

14-ابو بکر جعابی متوفای(355)کتابی بنام«نخب المناقب»تألیف کرده و در آن کتاب حدیث غدیر را از یکصد و بیست و پنج طریق روایت کرده.

15-حافظ دارقطنی بغدادی متوفای(385)بنقل گنجی شافعی در«کفایة» ص 15 طرق حدیث غدیر را در یک مجلد گرد آورده.

16-حافظ ابن زولاق مصری متوفای(387)بنقل مقریزی در«خطط» ج 2 ص 222.

17-حافظ ابن بطه حنبلی متوفای(387)در«الابانة».

18-قاضی ابو بکر باقلانی متوفای(403)در«التمهید»ص 171.

19-حافظ ابو سعید خرکوشی متوفای(407)در«شرف المصطفی» 20-حافظ ابن مردویه متوفای(410)بنقل سیوطی در«الدر المنثور» ج 2 ص 259.

21-ابو علی مسکویه متوفای(421)در«ندیم الفرید».

22-ابو اسحاق ثعلبی متوفای(427)در«الکشف و البیان».

23-ابو منصور ثعالبی متوفای(429)در«ثمار القلوب»ص 511.

24-حافظ ابو سعید سجستانی متوفای(447)در«الدرایه فی حدیث الولایة».

25-حافظ بیهقی متوفای(458)بنقل خوارزمی در«مناقب»ص 75،93 26-حافظ ابن عبد البر متوفای(463)در«الاستیعاب»ج 2 ص 473.

ص:3

27-حافظ خطیب بغدادی متوفای(463)در«تاریخ بغداد»ج 8 ص 290 و ج 7 ص 277 28-مفسر کبیر واحدی نیشابوری متوفای(468)در«تفسیر»ج 6 ص 194 29-حافظ سجزی متوفای(477)کتابی مستقل در حدیث غدیر تدوین کرده 30-ابن المغازلی شافعی متوفای(483)در«مناقب»ص 26 31-حجة الاسلام غزالی متوفای(505)در«سرّ العالمین»ص 9 32-حافظ سمعانی متوفای(562)در فضائل الصحابة.

33-ابن عساکر متوفای(571)بنقل متقی هندی در«کنز العمال»ج 6 ص 83 34-حافظ ابن الجوزی الحنبلی متوفای(597)در«المناقب» 35-سبط ابن الجوزی متوفای(654)در«تذکره»ص 18 36-ابن أبی الحدید معتزلی متوفای(655)در«شرح نهج البلاغه»ج 2 ص 148،449.

37-حافظ گنجی شافعی متوفای(658)در«کفایة الطالب»ص 15 38-حافظ ذهبی شافعی متوفای(748)کتابی مستقل بنام«طریق حدیث الولایة»دارد 39-حافظ ابن کثیر دمشقی شافعی متوفای(774)در«تاریخ»ج 5 ص 209 40-حافظ نور الدین هیثمی متوفای(807)در«مجمع الزوائد»ج 9 ص 104،109

ص:4

41-شمس الدین جزری شافعی متوفای(833)در«اسنی المطالب»که در تواتر غدیر است 42-حافظ ابن حجر عسقلانی متوفای(852)در«تهذیب التهذیب» ج 7 ص 337 و 339 43-أبو الخیر فضل بن روزبهان متوفای بعد(909)در«ابطال الباطل» 44-حافظ سیوطی متوفای(911)در«الدر المنثور»ج 2 ص 259 و«تاریخ الخلفاء»ص 114 45-حافظ قسطلانی متوفای(923)در«المواهب اللدنیة»ج 7 ص 13 46-حافظ ابن حجر هیثمی مکی متوفای(974)در«الصواعق»ص 25 47-نور الدین هروی قاری حنفی متوفای(1014)در«المرقاة»ج 5 ص 568 48-مناوی شافعی(1031)در«فیض القدیر»ج 6 ص 218 49-نور الدین حلبی شافعی متوفای(1044)در«السیرة الحلبیة»ج 3 ص 301،302 50-ابن باکثیر مکی شافعی متوفای(1047)در«وسیلة المآل» 51-عبد الحق دهلوی متوفای(1052)در«شرح المشکاة» 52-شیخ محمود بن محمد شیخانی قادری مدنی متوفای()در «الصراط السوی» 53-سید محمد بزرنجی شافعی متوفای(1103)در«النواقض» 54-ضیاء الدین مقبلی متوفای(1108)در«الابحاث المسددة» 55-ابن حمزه حرّانی حنفی متوفای(1120)در«البیان و التعریف»ج 2 136-230

ص:5

56-أبو عبد اللّه زرقانی مالکی متوفای(1122)در«شرح المواهب» ص 13 57-میرزا محمد بدخشی متوفای()در«نزل الابرار»ص 20 و«مفتاح النجا» 58-مفتی شام عمادی حنفی متوفای(1171)در«الصلوة الفاخرة»ص 49 59-صبّان شافعی متوفای(1206)در«اسعاف الراغبین»در حاشیۀ «نور الابصاری» 60-سید محمود آلوسی بغدادی متوفای(1270)در«روح المعانی» ج 2 ص 249 61-شیخ محمد حوت بیروتی شافعی متوفای(1276)در«اسنی المطالب» 228 62-مولوی ولی اللّه لکهنوی متوفای()«مرآة المؤمنین» 63-مولوی حیدر علی فیض آبادی متوفای()در«منتهی الکلام» 64-شیخ سلیمان قندوزی حنفی متوفای(1293)در«ینابیع المودة» 65-شبلنجی سید مؤمن متوفای()در«نور الابصار» 66-سید عبد الحمید آلوسی بغدادی شافعی متوفای(1324)در «نثر اللآلی»ص 70 و جمعی دیگر از بزرگان أهل سنت که خواستاران تفصیل بیشتر باید به کتاب شریف«الغدیر»جزء اول و دوم مراجعه کنند.

و لیکن تعجب است که حدیثی که در طول چهارده قرن از مشهورترین احادیث بوده و مورد تأیید اعاظم و حفاظ هر عصر قرار گرفته،هنوز هم

ص:6

تعصب و بی انصافی باعث شود که جمعی از اشعه ولایت دور،و از درک حقیقت و فضیلت مهجور،گرد و غبار عناد را برانگیزانند،تا بلکه فضاء معنویت را تیره و تار،و بالتالی مرد مرا از استضائه انوار ولایت محروم سازند.

و لذا جفا پیشه ای از ریشه منکر صحت حدیث غدیر می شود،استناداً بر اینکه امیر المؤمنین علیه السلام در این سفر با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله نبوده بلکه به یمن مسافرت کرده، چنانکه طحاوی در مشگل الاثار ج 2 ص 308 پس از حکایت آن از بعضی از این دلیل علیل جواب گفته.

و یکی دیگر اگر چه اصل حدیث را انکار نمی کند و لیکن صدر حدیث را منکر می شود،چنانکه تفتازانی در«المقاصد»ص 290 گفته،و جمعی کاسه لیس نیز از او تقلید کردند.

سومی چون ابن تیمیه در«منهاج السنة»ذیل حدیث را بضعف سند نسبت می دهد،و گاهی هم می گوید:از طریق راویان مورد اعتماد این حدیث نقل نشده،و گاهی دیگر بی شرمانه می گوید:علماء ما این حدیث را روایت نکرده اند،و یک بار دیگر بی پروا می گوید:غیر از احمد بن حنبل این حدیث را کسی روایت نکرده.

یکی دیگر چون حسام الدین سهارنپوری در کتاب«مرافض الروافض» ناآگاهانه،یا خود بنا آگاهی زده گوید:حدیث غدیر را در صحاح نقل نکرده اند،با اینکه ترمذی و ابن ماجه چنانکه اشاره شد آن را ذکر نموده اند.

و عجب تر از همه گفتار قاضی عضد ایجی در«المواقف»و تفتازانی در «شرح المقاصد»است که گفته اند:که چون حدیث غدیر را مسلم و بخاری در صحیحین نقل نکرده اند پس مورد اعتماد نیست.

با اینکه هر کس که صحیحین را با دقت بررسی کنار آگاه می شود که

ص:7

صحیحین جامع جمیع احادیث صحاح نمی باشند،و بهمین جهت در تدارک و جبران احادیث صحاحی که در آن دو کتاب نیست کتابها نوشته شده،مانند «المستدرک»تألیف حاکم نیشابوری متوفای(405)،و«توضیح المدرک فی تصحیح المستدرک»تألیف سیوطی متوفای(911)و«المستدرک»تألیف حافظ الهروی المالکی متوفای(434)و«صحیح ابن حبان»تألیف حافظ أبی حاتم بستی متوفای(354).

مؤلف عظیم الشأن«عبقات الانوار»در این جزء دوم(بحسب تجزئه ما) ثابت کرده که احادیث صحیحه محصور در صحیحین نیست،و بخاری و مسلم نیز چنین ادعائی نکرده اند،و باضافه تمام احادیث صحیحین نیز محکوم بصحت نیست،بلکه احادیث بسیاری نیز در آنها ثبت است که مورد قدح و طعن اکابر و محققین است،و باضافه احادیث متناقضه در صحیحین موجود است،و لذا بعضی از اعاظم آن دو کتاب را از اعتبار بکلی ساقط نموده اند، و قاعده تقدم مثبت بر نافی که از قواعد مسلمه عقلیه است و مورد استناد بزرگان اهل سنت و جماعت است،و شواهد علمی و تاریخی بر آن قائم است، حکم می کند که نبودن حدیثی در صحیحین دلیل نفی واقعی آن نیست،مضافاً بر اینکه اگر فرضاً هم حدیث غدیر در صحیحین وجود داشت معاندین از راه دیگر آن را نمی پذیرفتند،چنانکه حدیث غضب صدیقه طاهره علیها السّلام بر آنها، و حدیث تأخر بیعت امیر المؤمنین علیه السلام،و حدیث غصب فدک،و حدیث قرطاس، و مانند آنها را از عناد و تعصب قبول نکردند،با اینکه احادیث نامبرده در صحیحین موجودند.

اعاذنا اللّه من التعصب و اللداد،و وفقنا لاتباع الحق و السداد -غلامرضا مولانا بن علی اکبر بروجردی نزیل قم- 12 شعبان 1404

ص:8

فخر الدین رازی از تعصب و لداد حدیث غدیر را صحیح ندانسته

و از طرائف امور آنست که ابو عبد اللّه محمد بن عمر،المعروف بابن الخطیب الملقب بفخر الدین الرازی الشافعی،با آن همه جلالت شأن،و سمو منزلت، و عظمت قدر،و مرجعیت،و تصدر،و تبحر،و تمهر،بتنبیه و تذکیر جناب سید مرتضی طاب ثراه از خواب غفلت بیدار،و از سکر عصبیت هشیار نشده، گرد تتبع و تفحص طرق این حدیث شریف بورق گردانی کتب حدیث،که سرمایۀ سعادت اهل دین است نگردیده،بمحض تعصب مذموم،و تصلب شوم و عناد صراح،و لداد بواح،که موجب سخریۀ خواص و عوام،و باعث کمال صغار و احتقار،نزد صغار و کبار است،بر سر انکار تواتر این حدیث رسیده،و انکار تواتر در چه جسارت است،نقاب حیا از رخ برگرفته،خود را از نفی صحت و قدح آن هم بازنداشته گسسته مهار،خلیع العذار، بوادی پر خار جرح و انکار شتافته،چنانکه در(نهایة العقول)که بحقیقت نهایة الغفول است بسبب غایت غفلت و ذهول،در جواب حدیث می سراید:

ص: 1

لا نسلم صحة الحدیث،اما دعواهم العلم الضروری بصحته فهی مکابرة، لانا نعلم انه لیس العلم بصحته کالعلم بوجود محمد علیه السلام،و غزواته مع الکفار و فتح مکة،و غیر ذلک من المتواترات،بل العلم بصحة الاحادیث الواردة فی فضائل الصحابة أقوی من العلم بصحة هذا الحدیث،مع أنهم یقدحون فیها،و إذا کان کذلک،فکیف یمکنهم القطع بصحة هذا الحدیث؟ و أیضا فلان کثیرا من أصحاب الحدیث لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخاری، و مسلم،و الواقدی،و ابن أبی اسحاق.

بل الجاحظ،و أبو داود السجستانی،و أبو حاتم الرازی،و غیره من أئمة الحدیث قدحوا فیه،و استدلوا علی فساده

بقوله علیه السلام: (قریش و الانصار،و جهینة،و مزینة،و أسلم،و غفار موالی دون الناس کلهم لیس لهم موالی دون اللّه و رسوله).

و الثانی و هو أن الشیعة یزعمون أنه علیه السلام انما قال هذا الکلام بغدیر خم فی منصرفه من الحج،و لم یکن علی مع النبی فی ذلک الوقت،فانه کان بالیمن انتهی.

جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

اشاره

از این عبارت ظاهر است که فخر رازی بمزید سقیفه سازی و گاوتازی، حصول علم را بصحت حدیث غدیر مکابره می داند،و آن را از درجۀ متواترات ساقط،و از پایۀ معلومات هابط می گرداند،و بر آن هم اکتفا نکرده،علم را بصحت احادیث در فضائل صحابه اقوی از علم بصحت این حدیث می داند

ص: 2

و نیز بادعای عدم نقل بسیاری از اصحاب حدیث،این حدیث را قدح در آن می خواهد،و بر این همه جزافات اکتفا نکرده،بمزید اشتعال آتش حقد و عناد تشبث بقدح و جرح جاحظ،و بعض دگر مغفلین جاحدین می نماید،پس این تعصب شدید بنظر انصاف ملاحظه فرمودنی است،که مثل این حدیث متواتر و مشهور،که زیاده از صد کس صحابه روایت آن کرده اند،و اکثر طرق آن صحیح و ثابت و حسن،و در صحاح قوم مروی،و کتب عدیده در تعدد طرق آن مصنف شده در مناظره و مقابلۀ اهل حقّ از معرض اعتبار ساقط سازند، و بقدح آن می پردازند،و جمیع احادیث وارده را در فضائل صحابه که نبذی از آن باعتراف ثقات ایشان موضوع است،اقوی از این حدیث گویند،چه الف و لام بر احادیث که در کلام رازی داخل است مشعر است بآنکه جمیع احادیث فضائل صحابه اقوی از این حدیث است.

فاضل رشید خان در(ایضاح لطافه المقال)گفته:

قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر:قوله: لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ (أی یزیل عنکم الذنوب و یطهرکم)یلبسکم خلع الکرامة انتهی.

در این عبارت لفظ الذنوب که جمع معرف بالف و لام است موجود است و بودن آن من جملۀ صیغ عموم از کتب اصول فقه معلوم اهل علوم،پس این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی داشته باشد نه بر بعضی آن انتهی.

از این عبارت ظاهر است که دخول الف و لام بر لفظ ذنوب در عبارت فخر رازی دلیل عموم آنست،و باین سبب این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی می کند،پس هم چنین عبارت رازی در نهایة العقول هم دلالت دارد

ص: 3

بر آنکه علم بجمیع احادیث وارده در فضائل صحابه اقوی است از علم بصحت حدیث غدیر(و لو تنزّلنا عن ذلک فلا أقل من حمل الاحادیث علی اکثرها)و حال آنکه أقوی بودن جمیع فضائل صحابه یا اکثر آن از حدیث غدیر کذب و بهتان بحث است،هرگز یک حدیثی هم از فضائل صحابه سنّیه بقوّت این حدیث نمی رسد،و همپایۀ آن نیست،چه جای آنکه جمیع آن خرافات یا اکثر آن خرافات قوی تر از این حدیث باشد،و بر مدّعی لازم است که جمیع احادیث فضائل صحابه یا اکثر آن نقل نماید،و بعد از آن مرویّ شدن آن از اکثر از این صحابه که حدیث غدیر را روایت کرده اند ثابت سازد،و بعد از آن ثابت فرماید که اکثر اسانید آن مثل حدیث غدیر، بلکه زیاده از آن صحیح و حسن است،و با این همه مشاکلت،و معارضت، و ادعای اقوی بودنش وقتی تمام می شود،که جمیع احادیث فضائل صحابه یا اکثر آن را از طریق شیعه بچنین اسانید قویّه کثیره بلکه زائد از این ثابت نمایند،

حدیث غدیر از احادیث متواتره است

و باز چنانکه نزد شیعه حدیث غدیر متواتر است،و مروی از طرق بسیار،همچنان تواتر آن احادیث از طرق خویش و کثرت اسانید آن ثابت فرمایند،و با این همه از راه تبرع بر رازی و اولیای او که در تصرف باطل کذب را علی الاطلاق حلال،بلکه مستحسن شمرده اند،تنگ گیری نمی کنیم بطریقه مجاملت و مسامحة و مساهلة می رویم،و می گوئیم که تصدیق دعوای خود را در اکثر یا کلّ احادیث فضائل صحابه گذاشته مساوات بعض احادیث فضائل صحابه را اگر چه ده یا پانزده بلکه پنج یا شش باشد با حدیث غدیر در قوّت ثابت فرمایند،فضلا از اینکه اقوی بودن آن را از این حدیث شریف

ص: 4

بمنّصۀ ظهور رسانند.

بالجمله ادّعای این معنی که دعوی علم ضروری بصحّت این حدیث مکابره است مکابرۀ پیش نیست،چه هر امری که سنیه ادّعای تواترش و علم ضروری بصحت آن کنند،بلا شبهه حدیث غدیر در ثبوت و تواتر و صحت مثل آن یا بهتر از آن خواهد بود،و مجرّد منع در امثال این امور غیر کافی است و الاّ می رسد که مانعی منع وجود مکه و مدینه،و وجود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله هم بکند،و بر محض منع اکتفا نماید،آری اگر فارقی لائق قبول در این حدیث شریف و دیگر متواترات بیان کنند،توجه بجواب آن کرده شود.

و لنعم ما افاد مولانا الهمام فی عماد الاسلام حیث قال:

لا شک فی أن کل من تأمل و أنصف فی کثرة طرق الحدیث،و اشتهاره بین الخاصة و العامة،مع وفور الدواعی الی الکتمان،و کثرة الصوارف عن النقل،یحصل له العلم الضروری بصحة هذا الحدیث،کیف و قد یحصل للمسلمین القطع و الیقین فی کثیر من الامور الدینیة التی هی أدون مرتبة فی باب التواتر من هذا الحدیث،کآیات التحدی و التحدی بها علی رؤس الاشهاد من الکفار و أعداء الدین،مع وجود الدواعی الی المعارضة و عدم وجود الموانع و هکذا صدور المعجزات و نحو ذلک،مع أن الکفار کافة ینکرون ذلک کله،و یدعون أن أهل الاسلام کلهم تواطئوا علی الکذب و اختراع هذه الاخبار،لان کلهم من أرباب الاغراض و الدواعی الی وضع تلک الاخبار، کما أن أهل الاسلام یدعون کذلک فی باب الاخبار المخصوصة بأهل المذاهب الفاسدة،من الیهود،و الصابئین،و عبدة النیران،و الاوثان،و سائر المشرکین

ص: 5

فکیف یسوغ لمسلم منصف أن ینکر التفاوت بین العلمین،فعلی تقدیر التسلیم یکون حاله کحال التفاوت بین البدیهیین،فانه قد یکون أحدهما أجلی من الآخر،کیف و لو لم یکن الامر کذلک یلزم اهمال کثیر من المتواترات انتهی(1).

ذکر نکردن اشخاصی حدیث غدیر را دلیل وهن آن نیست

و اما ادعای این معنی که بسیاری از اصحاب حدیث این حدیث را نقل نکرده اند،پس مخدوش است به آنکه بعد از اطلاع بر اسماء جمعی از مخرجین و ناقلین این حدیث شریف،که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهر می شود که بسیاری از اساطین اعلام و محدثین فخام این حدیث شریف را روایت کرده اند،پس بالفرض اگر بسیاری از اهل حدیث اعراض از ذکر آن کرده باشند،قدحی در آن پیدا نمی کند،که عدم ذکر احدی(و لو کان فی غایة الجلالة و النبالة)قدح در ثبوت حدیثی نمی کند،و عجب که دعوی کثرت غیر ناقلین این حدیث آغاز نهاده،و با این همه غلو و اغراق در تعصب فاحش،جز نام اربعۀ غیر متناسبه بر زبان نیاورده،کاش نام بیست کسی یا سی کس از اعیان محدثین،که معرض از نقل این حدیث می بودند بر زبان می آورده، تا با دعوی کثرت مناسبت می داشت،و الا در جنب ناقلین این حدیث چار کس را بلکه ده کس را هم مثلا کثیر نتوان گفت،و بالفرض اگر بسیاری از اصحاب حدیث سنّیان این حدیث شریف را نقل نکرده باشند،عدم نقلشان چنین حدیث

ص: 6


1- عماد الاسلام ص 217 ج 4

شریف متواتر مشهور را دلیل تعصّب و عناد،و رسوخ در ضغائن و احقاد است که خرافات غریبه در فضائل خلفای خود نقل می کنند،و از نقل چنین حدیث متواتر و مشهور اعراض می نمایند،و هر گاه نافی صریح بمقابله مثبت ساقط از اعتبار و اعتماد باشد،ساکت و معرض کی لائق اعتنا و التفات است.

عدم نقل بخاری و مسلم حدیث غدیر را دلیل عدم صحت آن نیست

امّا تشبث بعدم نقل بخاری و مسلم پس موجب تحّیر افکار و باعث تعجّب اولی الابصار است،و همانا امام رازی بسبب مزید انهماک در مزخرفات و صرف عمر عزیز در خرافات،اطّلاعی بفنّ درایت و حدیث نداشته،بمحض خیالات و هواجس،و توهّمات و وساوس،ردّ امور واضحه خواسته،و ذرّات خسیسیه را مقاوم جبال رواسی انگاشته،و شناعت این تمسّک،و وهن و رکاکت آن،ظاهر است بچند وجه:

اول آنکه عدم نقل شیخین(اعنی بخاری و مسلم)حدیث غدیر را دلیل واضح،و برهان لائح،بر آنست که اینها بسبب ابتلاء بحبّ شیخین کتمان حق خواستند،و با خفای چنین حدیث متواتر و مشهور،و اعراض از آن باطل را در نظر عوام آراستند،و آخر نوبت معتقدین بی تحقیقشان باین مثابه رسید که محض عدم ذکرشان را مانع ثبوت این حدیث گردانیدند.

قاعده تقدم مثبت بر نافی از قواعد مسلمه است

اشاره

دوّم آنکه قاعدۀ تقدّم مثبت بر نافی مسلّم اهل اصول،و مقبول علماء فحول است،و ائمۀ سنّیه جابجا بآن تشبّث می نمایند،پس هر گاه نفی صریح بمقابله اثبات لائق قبول نباشد،محض اعراض از ذکر،و سکوت از نقل، چگونه قدح در تحقیق امری و ثبوت آن خواهد کرد،و شواهد تقدیم مثبت بر نافی بسیار است،بر بعض آن اکتفا می رود:

ص: 7

شواهد تقدیم مثبت بر نافی

علاّمه علیّ بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقّب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی در کتاب(انسان العیون فی سیرة الامین المأمون)در ذکر قصّه داخل شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در خانه کعبه بعد فتح مکّه گفته:

قال ابن عمر رضی اللّه عنهما فلما فتحوا کنت أول من ولج،فلقیت بلالا فسألته هل صلی فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟قال:نعم،و ذهب عنی أن أسأله کم صلی.

و هذا یدل علی أن قول بلال رضی اللّه عنه أنه صلی اللّه علیه و سلم أتی بالصلاة المعهودة لا الدعاء کما ادعاه بعضهم.

و فی کلام السهیلی فی حدیث ابن عمر رضی اللّه عنهما أنه صلی فیها رکعتین.

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال:أخبرنی أسامة بن زید: أنه صلی اللّه علیه و سلم لما دخل البیت دعی فی نواحیه کلها،و لم یصل فیه حتی خرج،فلما خرج رکع فی قبل البیت رکعتین(أی بین الباب و الحجر الذی هو الملتزم)و قال هذه القبلة.

ص: 8

فبلال رضی اللّه عنه مثبت للصلوة فی الکعبة،و أسامة رضی اللّه عنه ناف،و المثبت مقدم علی النافی.

علی أنه جاء أن أسامة رضی اللّه عنه أخبر أیضا بأنه صلی اللّه علیه و سلم صلی فی الکعبة(1).

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم الجوزیه الحنبلی در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)گفته:

و ذکر النّسائی عن ابن عمر،قال:من سنة الصلوة أن ینصب القدم الیمنی،و استقباله بأصابعها القبلة،و الجلوس علی الیسری.

و لم یحفظ عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی هذا الموضع جلسة غیر هذه.

و کان صلی اللّه علیه و آله و سلم یضع یدیه علی فخذیه، و یجعل مرفقه علی فخذه،و طرف یده علی رکبتیه،و قبض ثنتین من أصابعه،و حلق حلقة،ثم رفع اصبعه یدعو بها و یحرکها.

هکذا قال وائل بن حجر عنه.

ص: 9


1- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 3 ص 224 ط مصر 1280 .

و أما

حدیث أبی داود،عن عبد اللّه بن الزبیر: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم کان یشیر بإصبعه إذا دعی و لا یحرکها هکذا فهذه الزیادة فی صحتها نظر،و قد ذکر مسلم الحدیث بطوله فی صحیحه عنه،و لم یذکر الزیادة بل

قال: کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا قعد فی الصلوة جعل قدمه الیسری بین فخذه،و ساقه،و فرش قدمه الیمنی،و وضع یده الیسری علی رکبته الیسری،و وضع یده الیمنی علی فخذه الیمنی،و أشار بإصبعه.

و أیضا فلیس فی حدیث أبی داود عنه أن هذا کان فی الصلوة.

و أیضا فلو کان فی الصلوة لکان نافیا،و حدیث وائل بن حجر مثبتا،و هو مقدم،و هو حدیث ذکره أبو حاتم فی صحیحه(1).

و شیخ احمد منینی که از اکابر علمای اعلام و مهره فخام است،و محمد مرادی در کتاب(سلک الدرر فی تاریخ القرن الثانی عشر)بترجمۀ او علی ما نقل گفته:

ص: 10


1- زاد المعاد ج 1 ص 60 ط مصر المؤرخ 1369 .

الشیخ أحمد المنینی هو أحمد بن علی بن عمر بن صالح بن أحمد بن سلیمان بن ادریس بن اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم الحنفی الطرابلسی الاصل،المنینی المولد،الدمشقی المنشأ، العالم العلامة،المحدث،المؤلف،الشاعر الماهر،الکاتب الناثر.

ولد بقریة منین لیلة الجمعة ثانی عشر محرم افتتاح سنة 1089،و لما بلغ سنة(13)دخل الی دمشق،و دخل بحجرة داخل السمیساطیة عند أخیه عبد الرحمن،و قرأ کتبا کثیرة و حضر علی جملة من المشایخ منهم:أبو المواهب المفتی الحنبلی،و الشیخ محمد الکاملی،و الشیخ الیاس الکردی،و الشیخ عبد الغنی النابلسی،و الشیخ یونس المصری،و مشایخ کثیرین من أهل الشام.

و من أهل الحجاز:الشیخ سالم البصری المکی،و الشیخ أحمد النخلی،و الشیخ عبد الکریم الخلیفی المدنی مفتی المدینة المنورة،و الشیخ أبو طاهر الکورانی المدنی و غیرهم ممن

ص: 11

لا یحصی الخ(1).

در شرح تاریخ یمینی که مسمی است(بالفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی)گفته:

المشورة بضم الشین لا غیر،کذا صححه الحریری فی درة الغواص،قاله البجاتی.

و فی المصباح المنیر:و فیها لغتان:سکون الشین و فتح الواو،و الثانیة ضم الشین و سکون الواو وزان المعونة، و المثبت مقدم علی النافی،و من حفظ حجة علی من لم یحفظ(2).

و محمد بن ابراهیم الیمانی الصنعانی در(روض باسم فی الذب عن سنّة أبی القاسم)گفته:

و المضعف إذا لم یبین سبب التضعیف ناف،و المثبت أولی من النافی(3).

از این عبارات متعدده ظاهر است که مثبت مقدم است بر نافی،و محقّق بر منکر،و قول جاحد و نافی،بمقابلۀ قول مثبت لائق اعتبار و اعتناء،و قابل التفات و اصغاء نیست،پس بنابر این قاعده ممهّده،بالفرض اگر کسی از

ص: 12


1- سلک الدرر فی تاریخ القرن الثانی عشر ج 2 ص 133 ط بولاق مصر 1301 .
2- الفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر ج 1 ص 8 ط مصر .
3- روض باسم ج 1 ص 93 ط مصر

صحابه و تابعین هم انکار حدیث غدیر می کرد قول او قابل التفات نبود،تا چه رسد بمحض اظهار عدم سماع خود این حدیثرا،که آن به هیچ وجه لایق اعتناء نبوده.

پس اعراض بخاری و مسلم إذ ذکر این حدیث در چه حساب است که احدی از اهل تنقید و تحقیق التفاتی بآن نماید،یا آن را قادح در صحّت و ثبوت حدیث غدیر گرداند.

و نیز ابن القیّم در(زاد المعاد)گفته:

قال أبو عمر بن عبد البر:روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه کان یسلم تسلیمة واحدة. من حدیث سعد بن أبی وقاص،و من حدیث عائشة،و من حدیث أنس الا أنها معلولة و لا یصححها أهل العلم بالحدیث.

ثم ذکر علة حدیث سعد

أن النبی صلی اللّه علیه و آله کان یسلم فی الصلوة تسلیمة واحدة، و قال:هذا وهم و غلط، و انما الحدیث

کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسلم عن یمینه و عن یساره.

ثم ساق الحدیث من طریق ابن المبارک،عن مصعب بن ثابت،عن اسماعیل بن محمد بن سعد،عن عامر بن سعد، عن أبیه،قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسلم عن

ص: 13

یمینه و عن شماله،کأنی أنظر الی صفحة خده.

فقال الزهری:ما سمعنا هذا من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له اسماعیل بن محمد:أ کل حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد سمعته؟قال:لا،قال:فنصفه؟قال:

لا،قال:فاجعل هذا فی النصف الذی لم تسمع(1).

از این عبارت واضح است که هر گاه اسماعیل بن محمد حدیث تسلیم آن حضرت از یمین و شمال روایت کرد،و زهری گفت:نشنیدیم این را از حدیث رسول خدا.

اسماعیل بن محمد برای الزام و افحام او گفت:آیا کلّ حدیث حضرت رسول خدا را شنیده ای؟زهری گفت:نه.

باز اسماعیل بن محمد گفت:آیا نصف حدیث آن حضرت را شنیده ای؟ زهری از ادّعای سماع نصف احادیث آن حضرت هم انکار کرد.

اسماعیل بن محمد برای مزید تخجیل او گفت:پس بگردان این را در نصفی که نشنیده ای.

پس زهری بالزام و افحام اسماعیل نبیل ساکت و صامت و گرفتار تخجیل گردید.

و هر گاه عدم سماع زهری،و عدم تسلیم او حدیث تسلیم را قادح در آن نباشد،پس چگونه مجرّد اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر ریبی .

ص: 14


1- زاد المعاد ج 1 ص 67 ط مصر

و شکّی در آن پیدا کند،و آن را از درجۀ ثبوت و تحقق هابط گرداند؟ و نیز ابن القیم در(زاد المعاد)گفته:

و أما الاربع قبل العصر فلم یصح عنه صلی اللّه علیه و سلم فی فعلها شیء الا

حدیث عاصم بن ضمرة عن علی الحدیث الطویل: أنه صلی اللّه علیه و سلم کان یصلی بالنهار ست عشرة رکعة،یصلی إذا کانت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا لصلوة الظهر أربع رکعات،و کان یصلی قبل الظهر أربع رکعات،و بعد الظهر رکعتین و قبل العصر أربع رکعات.

و فی لفظ کان إذا زالت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا عند العصر صلی رکعتین،و إذا کانت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا عند الظهر صلی اربعا،أو یصلی قبل الظهر أربعا، و بعدها رکعتین،و قبل العصر أربعا،و یفصل بین کل رکعتین بالتسلیم علی الملئکة المقربین،و من تبعهم من المؤمنین و المرسلین.

و سمعت شیخ الاسلام ابن تیمیة ینکر هذا الحدیث و یدفعه جدا و یقول:انه موضوع و یذکر عن ابن اسحاق الجوزجانی انکاره.

ص: 15

و قد روی أحمد،و أبو داود،و الترمذی من حدیث ابن عمر عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: رحم اللّه امرءا صلی قبل العصر أربعا.

و قد اختلف فی هذا الحدیث فصححه ابن حبان،و علله غیره.

قال ابن أبی حاتم:سمعت أبی یقول:سألت أبا الولید الطیالسی عن حدیث محمد بن مسلم بن المثنی،عن أبیه،عن ابن عمر عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: (رحم اللّه امرءا صلی قبل العصر أربعا،فقال:دع ذا،فقلت: ان أبا داود قد رواه، فقال أبو الولید:کان ابن عمر یقول: حفظت عن النبی صلی اللّه علیه و سلم عشر رکعات فی الیوم و اللیلة فلو کان هذا لعده، قال أبی کان یقول:حفظت اثنتی عشرة رکعة.

و هذا لیس بعلة أصلا،فان ابن عمر انما أخبر عما حفظه من فعل النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یخبر عن غیر ذلک،فلا تنافی بین الحدیثین البتة(1).

ص: 16


1- زاد المعاد ج 1 ص 80 ط مصر .

از این عبارت ظاهر است که اخبار ابن عمر حفظ ده رکعت را از فعل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم دافع ثبوت چهار رکعت قبل عصر نمی تواند شد،زیرا که او حسب حفظ خود اخبار از این عدد نموده،و جائز است که غیر او حفظ عدد دیگر کند.

پس این افاده هم بتقریب ما تقدّم،مبطل تشبث بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را خواهد بود.

سوّم آنکه خود مخاطب در کید هشتم از باب دوّم گفته:

و اگر زجّاج انکار کرده باشد جرّ جوار را با وجود حرف عطف اعتبار را نشاید،که ماهران عربیّت و ائمّه ایشان تجویز کرده اند،و در قرآن مجید، و کلام بلغاء وقوع یافته،پس شهادت زجّاج مبنیّ بر قصور تتبع است، و مع هذا شهادت بر نفی است،و شهادت بر نفی غیر مقبول(1).

از این عبارت لائح است که مخاطب انکار زجّاج جرّ جوار را شهادت بر نفی قرار داده،از درجۀ اعتبار ساقط ساخته،و گفته:که شهادت بر نفی غیر مقبول است.

پس بنابر این افاده مخاطب نحریر هم،انکار و ردّ صریح احدی(و لو کان جلیل الشأن،مشارا إلیه بالبنان)بجنب اثبات و تحقیق مثبتین قابل اعتماد و رکون،و موجب اعتبار و سکون نیست.

پس محض اعراض از ذکر حدیثی،و عدم اخراج آن در کتابی،کی قادح در صحّت و ثبوت و تحقق آن خواهد بود.

چهارم آنکه فاضل معاصر مولوی حیدر علی فیض آبادی در(منتهی الکلام)گفته:

ص: 17


1- تحفه اثنی عشریه ص 33 .

در صحاح روایات مرویّ است که حضرت فاروق و امثالش با صدّیق اکبر،در وقتی که ارادۀ قتال مانعین زکاة بالهام ربّانی در دل و تصمیم یافت مناظره کردند و گفتند:که حدیث نبوی حکم می کند که جان و مال کلمه گو محفوظ ماند،و تو بر خلاف آن ارادۀ قتل داری،ابو بکر صدّیق جواب داد:

که آیا خاتمۀ این حدیث را یاد ندارید که فرموده:مگر آن قتال که بحق کلمه متعلّق باشد و زکاة از حق کلمه هست یا نه؟بخدا هر که میانۀ نماز و زکاة فرق خواهد کرد با وی مقاتله خواهم نمود،پس اصحاب کبار رأی جهان آرای او را بر سر چشم گذاشتند،و برای قتال بجان و دل بر خواستند پس حالیا اگر بر فرض و تسلیم،وقت انفاذ جیش و نصب رئیس،که تنبیه اهل انحراف عموما بفرستادنش منظور بود،از وجود و عدم انکار زکاة حرفی نزنند،و بر طبق سنّت سنیّه خیر البریه(علیه آلاف الصلوة و التحیة)امر فرمایند که تا بر سر قومی که تازند هنگام استماع بانک نماز دست از غارت و قتل بازدارند و الاّ داد قتل و غارت دهند،دلالتی بر آن نمی کند که کسی در آن وقت انکار از ایتاء زکاة نکرده(باحدی من الدلالات الثلث فانّ عدم الذکر لیس دلیل العدم)سیّما عدم ذکر چیزی که بعد تکرار تنقیح یابد،و مردم را علم آن باضطرار بهم رسد،دلیل عدم نمی تواند شد،و اختفاء و استتار این قسم امور،که در مجامع اصحاب بر السنۀ اصاغر و اکابر جاری شود،از محالات عادیه است چنانکه گفته اند: (نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها.)

انتهی(1).

از این عبارت واضح است که عدم ذکر امری دلیل عدم آن در واقع نیست،و عدم ذکر امریکه مردم را علم آن باضطرار بهم رسد،و در مجامع

ص: 18


1- منتهی الکلام ص 93 ط لکهنو .

اصحاب بر ألسنه جاری شود،علی الخصوص دلالت بر عدم آن نمی کند.

پس اعراض بعض صحابه و تابعین هم اگر ثابت شود،در صحّت حدیث غدیر که بلا ریب علم اضطرار بآن حاصل است،و در مجامع اصحاب بر ألسنه جاری بوده،قدح نمی تواند کرد،تا چه رسد باعراض بخاری و مسلم از آن.

احادیث صحیحه منحصر در صحیحین نیست

پنجم آنکه چسان توان گفت:که عدم اخراج بخاری و مسلم حدیثی را قادح در صحّت و ثبوت آن است،و حال آنکه بتنصیصات اکابر علمای سنّیه و محقّقین ایشان،صحاح احادیث منحصر در صحیحین نیست.

بلکه از خود بخاری و مسلم ثابت شده،که آنها تصریح کرده اند:که احادیث صحیحه را ما استیعاب نکرده ایم،بلکه قصد جمع جملۀ از احادیث نموده اند،چنانکه فقیهی که در فقه تصنیف می کند،قصد او جملۀ از مسائل فقهیه می باشد نه آنکه جمیع مسائل فقهیّه را در آن حصر می کند.

قال الشیخ محیی الدین یحیی بن شرف بن مری بن حسن الشافعی النووی فی(شرح صحیح مسلم)بعد ذکر الزام الدارقطنی و غیره الشیخین اخراج أحادیث ترکا اخراجها قائلین ان جماعة من الصحابة رووا عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و رویت أحادیثهم من وجوه صحاح لا مطعن فی

ص: 19

ناقلیها،و لم یخرجا من أحادیثهم شیئا،فیلزمهما اخراجها:

ما هذا لفظه:

و صنف الدارقطنی و ابو ذر الهروی فی هذا النوع الذی ألزموهما،و هذا الالزام لیس بلازم فی الحقیقة،فانهما لم یلتزما استیعاب الصحیح،بل صح عنهما تصریحهما بأنهما لم یستوعباه،و انما قصدا جمع جمل من الصحیح،کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسائله الخ(1).

و قاضی محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکنانی در(منهل الروی فی علم اصول حدیث النبیّ)گفته:

لم یستوعبا کل الصحیح فی کتابیهما و الزام الدارقطنی و غیره لهما أحادیث علی شرطهما لم یخرجاها لیس بلازم لهما فی الحقیقة،لانهما لم یلتزما استیعاب الصحیح،بل جملة منه او ما یسد مسده من غیره منه.

قال البخاری:ما أدخلت فی کتاب الجامع الا ما صح، و ترکت من الصحاح لحال الطول.

و قال مسلم:لیس کل شیء عندی صحیح وضعته هیهنا

ص: 20


1- شرح صحیح مسلم للنووی ج 1 ص 24 ط مصر الازهر 1349 .

و انما وضعت ما أجمعوا علیه.

و لعل مراده ما فیه شرایط الصحیح المجمع علیه عنده، لا اجماعهم علی وجودها فی کل حدیث منه،أو أراد ما أجمعوا علیه فی علمه متنا أو اسنادا،و ان اختلفوا فی توثیق بعض رواته،فان فیه جملة أحادیث مختلف فیها متنا أو اسنادا، ثم قیل لم یفتهما منه الا قلیل،و قیل بل فاتهما کثیر منه، و انما لم یفت الاصول الخمسة منه الا قلیل و هذا أصح و المعنی بالاصول الخمسة کتاب البخاری و مسلم و أبی داود و الترمذی و النّسائی،و یعرف الزائد علیهما بالنص علی صحته من امام معتمد فی السنن المعتمدة،لا بمجرد وجوده فیها،الا إذا شرط فیها مؤلفها الصحیح ککتاب ابن خزیمة،و أبی بکر البرقانی و نحوها(1).

صحیح بخاری و مسلم جامع تمام احادیث صحیحه نیستند

و شیخ عبد الحقّ دهلوی در مقدّمۀ(شرح فارسی مشکاة)گفته:

احادیث صحیحه منحصر نیست در صحیح بخاری و مسلم،و ایشان استیعاب نکرده اند تمامت صحاح را،بلکه بعض صحاح که نزد ایشان بود بر شرط ایشان

ص: 21


1- منهل الروی ص 6 الفرع الثانی من فروع عشرة من القسم الاول من الطرف الاول من أطراف الکتاب .

نیز نیاورده اند،چه جای مطلق صحاح.

و بخاری گفت:نیاورده ام من در این کتاب مگر آنچه صحیح است و ترک کردم بسی از صحاح را.

و مسلم گفت:که هر چه در این کتاب آورده ام از احادیث صحیحه است، و نمی گویم که آنچه نیاورده دروی ضعیف است.

و لا بد در این ترک و اتیان وجه تخصیص و ترجیح خواهد بود،خواه از حیثیّت اصحیّت یا از جهت مقاصد دیگر.

و شمس الدین محمد علقمی که از مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه والد مخاطب است در(کوکب منیر شرح جامع صغیر)در شرح

حدیث «ما من غازیة تغزو فی سبیل اللّه فیصیبون الغنیمة الاّ تعجّلوا ثلثی أجرهم» در جواب اقوال قادحین این حدیث گفته:

و أما قولهم:انه لیس فی الصحیحین فلیس بلازم فی صحة الحدیث کونه فی الصحیحین،و لا فی أحدهما(1).

و ابن القیم در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)(نقلا عن المانعین لوقوع الطلاق بکلمة واحدة)بجواب کسانی که قائل وقوع هستند،و در حدیث صحیح مسلم قدح می کند گفته:

فصل و أما تلک المسالک الوعرة التی سیکتموه فی حدیث أبی الصهباء فلا یصح شیء منها:

أما المسلک الاول و هو انفراد مسلم بروایته و اعراض

ص: 22


1- کوکب منیر شرح جامع صغیر ج 4 حرف المیم .

البخاری عنه فتلک شکاة ظاهر عنه عارها،و ما ضر ذلک الحدیث انفراد مسلم به شیئا،ثم هل تقبلون أنتم أو أحد مثل هذا فی کل حدیث ینفرد به مسلم عن البخاری،و هل قال البخاری قط:ان کل حدیث لم ادخله فی کتابی فهو باطل أو لیس بحجة أو ضعیف،و کم قد احتج البخاری باحادیث خارج الصحیح،و لیس لها ذکر فی صحیحه،و کم صحح من حدیث خارج عن صحیحه(1).

از این عبارات متعدّدة در کمال وضوح و صراحت ثابت است که احادیث صحیحه منحصر در صحیحین نیست،و عدم اخراج بخاری و مسلم حدیثی را در صحیحین دلالت بر قدح و جرح،و عدم ثبوت و عدم صحّت آن نمی کند، و چنانچه این معنی از افادات این ائمّۀ متقدّمین،و اساطین سابقین سنیّۀ ثابت است،هم چنین باین معنی معاصرین هم اعتراف دارند.

فاضل معاصر در(منتهی الکلام)گفته:

بالجمله محو حیرتم که بر خلاف اصول مقررۀ حنفیان زبان اعتراض (من تلقاء النفس الامارة)گشادن،و حکم بفساد مذهب ایشان کردن،با وصف تصریح بخاری و مسلم:که احادیث صحیحه را در جمع و تألیف ما محصور نباید فهمید،چنانکه خواهی دانست اگر چه جیلانی امامیّه بهجت قصور باع و نقصان استقراء از تحصیل آن بی بهره مانده،با دعوی انصاف و فضیلت

ص: 23


1- زاد المعاد ج 4 ص 60 ط مصر .

و ادعای الزام اهل سنّت چگونه صادق آید انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که این فاضل نحریر تصریح بتصریح بخاری و مسلم به اینکه احادیث صحیحه را در جمع و تألیفشان محصور نباید فهمید نقل می کند،و بر زعم عدم تحصیل چشمک می زند و طعن می کند،و تخلیص گلوی حنفیّه در مخالفتشان با احادیث صحیحین باین تصریح می خواهد.

پس این فاضل و اتباع او امام رازی را که از تحصیل این تصریح شیخین بسبب قصور باع و نقصان استقراء بی بهره مانده بالاولی مورد مزید طعن و ملام خواهند گردانید،و تشبث او را بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را بمراحل قاصیه از دعوی انصاف و فضیلت و ادّعای الزام اهل حق خواهند دانست(و للّه الحمد حمدا جمیلا).

و نیز در(منتهی الکلام)گفته:

و بحمد اللّه که از غایت انصاف مؤلفین صحیحین بنصّ قطعی تصریح کرده اند که احادیث صحیحه را در جمع و تلفیق ما محصور نباید پنداشت، بلکه احادیث صحیحۀ دگر بسیار است که قصد ایراد آن نکرده ایم الخ(2).

این عبارت هم بآواز بلند ندا می کند بآنکه حسب نصّ قطعی و تصریح بخاری و مسلم ثابت است که احادیث صحیحه را در جمع و تلفیقشان محصور نباید پنداشت،بلکه احادیث صحیحۀ دگر بسیار است که ایشان قصد ایراد آن نکرده اند.

پس تشبّث رازی بعدم ایرادشان عین غفلت یا تغافل،و محض بی خبری و تساهل است.

ص: 24


1- منتهی الکلام ص 8 ط لکهنو .
2- منتهی الکلام ص 27 .

و از غرائب امور آنست که با وصف تصریحات اکابر ائمّه سنیّه بعدم حصر احادیث صحیحه در صحیحین،و نقل تصریح بعدم حصر از خود شیخین باز متعصّبین قوم از ردّ احادیث معتمده مروّیه اسلاف خود،به علّت معلولۀ عدم وجود آن در صحیحین قدح در آن می خواهند،و افتضاح خود در میان ارباب تحقیق و تنقید،و ظهور مجانبت فنّ درایت و حدیث باکی بر نمی دارند.

ابن تیمیه در(منهاج السنّة)بجواب حدیث.

(ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر).

گفته:

هذا الحدیث لم یروه الجماعة کلهم و لا هو فی الصحیحین و لا فی السنن(1).

و نیز ابن تیمیّة در(منهاج السّنّة)بجواب حدیث.

(ستفترق امتی علی سبعین فرقة) الخ.

گفته:

الوجه الرابع أن یقال:اولا أنتم قوم لا تحتجون بمثل هذه الاحادیث فان هذا الحدیث انما یرویه اهل السنة بأسانید أهل السنة،و الحدیث لیس فی الصحیحین بل قد طعن

ص: 25


1- منهاج السنة ج 2 ص 174 ط بولاق مصر 1321 .

فیه بعض أهل الحدیث کابن حزم و غیره،و لکن أورده اهل السنن کأبی داود،و الترمذی،و ابن ماجة،و رواه أهل المسانید کالامام أحمد،و غیره فمن أین لکم علی اصولکم ثبوته حتی تحتجوا به،و بتقدیر ثبوته فهو من اخبار الآحاد،فکیف یجوز ان تحتجوا فی اصل الدین و اضلال جمیع المسلمین الا فرقة واحدة بأخبار الآحاد التی لا تحتجون بها فی الفروع العملیة(1).

و اگر کلام ابن تیمیة محمول بر مزید تعصّب و غفول گردانند،و استحیاء از تشبث او نسازند،این را چه علاج است که معاصرین هم از این قدح رکیک دست بر نمی دارند.

شاه سلامة اللّه در(معرکة الآراء)گفته:ثالثا استنادی که با مفهوم کرّار غیر فرّار نموده در این مقام موجب الزام نمی تواند شد،چه این از اخبار آحاد است،و در امثال این چنین مقامات موافق تصریح مجتهد متوفی کما سیجیء عنقریب باخبار آحاد عمل و تشبّث جائز نباشد،مع هذا وقوع زیادت مذکور در روایت صحیحین نیست.

فی(صحیح البخاری):

لاعطین الرایة غدا،أو لیأخذن الرایة غدا رجلا یحبه اللّه

ص: 26


1- منهاج السنة ج 2 ص 101 ط بولاق مصر 1321 .

و رسوله(1).

و ایضا فیه:

(لاعطین هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علی یدیه یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله)(2).

و فی صحیح مسلم:

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم خیبر: (لاعطین هذه الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله،یفتح اللّه علی یدیه)(3).

و أیضا فیه:

(لاعطین الرایة أو لیأخذن الرایة غدا رجل یحبه اللّه و رسوله). أو

قال: (یحب اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه)(4).

هر گاه در روایتی از روایات صحیحین لفظ کرّار غیر فرّار وارد نیست، و زیادت غیر ثقه و ثقه مقابل اوثق محلّ کلام است،پس تشبّث با زیادت کذائی مقبول ارباب عقول نیست انتهی(5).

نبودن حدیثی در صحیحین قادح آن نیست

و اعجب عجائب آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی هم با آن همه کبر و غرور،و تعلّی و استکبار،و نخوت و افتخار،و دعوی تحقیق و تنقید،

ص: 27


1- صحیح البخاری ج 3 باب غزوة خیبر ص 43 .
2- صحیح البخاری ج 3 باب غزوة خیبر ص 43 .
3- صحیح مسلم ج 7 ص 121 کتاب الفضائل .
4- صحیح مسلم ج 7 ص 122 کتاب الفضائل .
5- معرکة الآراء ص 89 .

و تیقّظ و تنبّه،و بعد از تهافت و تناقض با وصف آنکه مکررا عدم انحصار صحاح در صحیحین ذکر کرده الزام و افحام اهل حق بآن خواسته،بلکه بر زعم عدم اطلاع بر آن سخریّه زده باز خود باین قدح مقدوح تشبث نموده، چنانکه در جواب حدیث عائشة.

(لما احضرت قیل لها:ندفنک مع رسول اللّه؟فقالت:

ادفنونی مع أخواتی بالبقیع فانی قد أحدثت امورا بعده)(1).

که ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی در کتاب(الاعلام بسیرة النبیّ علیه السّلام روایت کرده گفته:

(لا نسلّم)که لفظ أحداث از جناب أم المؤمنین صحیح باشد،و سند منع روایت بخاری است که از لفظ مذکور عاری.

(و هی هذه عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة رضی اللّه عنها انها أوصت عبد اللّه بن الزبیر لا تدفنی معهم،و ادفنی مع صواحبی بالبقیع لا ازکی به ابدا).

فلا یدل علی صدور الاحداث عن أم المؤمنین.

و روایت صاحب اعلام در باب سیزدهم از کتاب مذکور بی سند مروی است انتهی(2).

و للّه الحمد و المنّة که برای دفع توهم واهی ابن تیمیّه،و شاه سلامت اللّه،و صاحب منتهی،افادات سابقه ائمّۀ سنیّه کافی است،و برای ازالۀ مرض

ص: 28


1- الاعلام بسیرة النبی علیه السلام ص 29 من الباب الثالث عشر .
2- منتهی الکلام ص 126 ط لکهنو .

وسوسۀ صاحب منتهی علاوه بر این افادات افادۀ مکررۀ خودش وافی (وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ) .

و جواب از اینکه روایت(اعلام)بی سند مروی است پر ظاهر است،چه صاحب اعلام این روایت را بقطع و جزم و حتم وارد کرده است پس احتجاج و استدلال بقطع و حتم اوست.

(و هذه عبارة کتاب الاعلام):

ثم تزوج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة عائشة بنت أبی بکر رضی اللّه عنهما و هی بنت ست سنین بمکة فی شوال قبل الهجرة بسنتین،و بنی بها و هی بنت تسع سنین بالمدینة بعد هجرته بسبعة أشهر فی شوال،و لم ینکح بکرا غیرها،و مکثت عنده تسع سنین،و مات عنها صلی اللّه علیه و سلم و هی بنت ثمان عشرة سنة،و بقیت الی زمان معاویة، و توفیت سنة ثمان و خمسین و قد قاربت السبعین،و لما احضرت قیل لها ندفنک مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقالت:ادفنونی مع أخواتی بالبقیع،فانی قد أحدثت امورا بعده فدفنت به،و أوصت الی عبد اللّه بن الزبیر ابن اختها رضی اللّه عنهما(1).

.

ص: 29


1- الاعلام بسیرة النبی ( ص ) ص 29 من الباب الثالث عشر

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که صاحب اعلام اعتراف عائشه را بقطع و جزم و بتّ و یقین ذکر کرده،و در سلک دیگر حالات ثابته و خصائص معلومه او کشیده،پس قدح بعدم ذکر سند در این اعتراف محض،تعلّل بارد و عین اعتساف است.

عجب که شاه صاحب در باب رابع این کتاب یعنی(تحفه)محض سکوت را بعد نقل روایتی از مخالف مذهب موجب صحّت احتجاج و استدلال بآن روایت بر هم مذهبان ساکت گردانند،و الزام بآن دهند،و فاضل معاصر قطع و جزم صاحب اعلام را هم موجب الزام و افحام نداند،و بانک بی سندی بردارد.

و قبل از صاحب اعلام عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه که از اکابر اساطین اعلام، و اجلّه معتمدین فخام ایشان است،و نبذی از فضایل و محامد و مناقب جمیلۀ او در ما بعد(انشاء اللّه تعالی)مذکور خواهد شد،این روایت اعتراف عائشه را باحداث حتما و جزما و یقینا وارد کرده است،چنانکه در(کتاب المعارف)که نسخ عدیدۀ آن بنظر قاصر رسیده،و محب الدین طبری در(ریاض نضره) و دیگر علمای اعلام از آن نقلها می آورند مذکور است:

قال أبو محمد:ثم تزوج عائشة ابنة أبی بکر الصدیق بکرا و لم یتزوج بکرا غیرها و کان تزوجه بها بمکة و هی بنت ست سنین،و دخل بها بالمدینة و هی بنت تسع سنین بعد سبعة أشهر من مقدمه المدینة،و قبض(صلی الله علیه و آله)و هی بنت ثمانی عشرة،و تکنی أم عبد اللّه.

ص: 30

و قال:و حدثنی أبو الخطاب،قال:حدثنا مالک بن مسعر، قال:حدثنا الاعمش،عن ابراهیم،عن الاسود،عن عائشة رضی اللّه عنهما،قالت:تزوجنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا بنت تسع سنین،ترید دخل بی.

و کانت عنده تسعا،و بقیت الی خلافة معاویة،و توفیت سنة ثمان و خمسین،و قد قاربت السبعین،فقیل لها:ندفنک عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟فقالت:انی قد أحدثت بعده فادفنونی مع أخواتی،فدفنت بالبقیع،و أوصت الی عبد اللّه ابن الزبیر(1).

علاوه بر این جوابی بس نغز و مفحم که فاضل معاصر را عاجز و ساکت و حیران و صامت گرداند،و اقتراح تعجیزی او را قرین انجاح سازد،بعرض می رسانم یعنی سند این اعتراف سراسر انصاف بر می آرم،و بر مجرّد ذکر سند اکتفا نکرده،صحت سند و آن هم بر شرط شیخین،یعنی بخاری و مسلم ثابت می گردانم:

أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضبّی الطهمانی النیسابوریّ المعروف بابن البیّع،و الحاکم در کتاب(مستدرک)که نسخۀ آن بعد تفحص و تلاش بسیار بمحض عنایت پروردگار بدست این خاکسار

ص: 31


1- المعارف لابن قتیبة ص 65 فی ذکر عائشة من أزواج النبی ( ص ) .

افتاده گفته:

اعتراف ام المؤمنین باحداث اموری بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله

حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب،ثنا أبو البختری عبد اللّه ابن محمد بن شاکر،ثنا محمد بن بشر العبدی،ثنا اسماعیل ابن أبی خالد،عن قیس بن أبی حازم،قال:قالت عائشة رضی اللّه عنها و کانت تحدث نفسها أن تدفن فی بیتها مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقالت:انی أحدثت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حدثا،ادفنونی مع أزواجه،فدفنت بالبقیع.

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه(1).

و جلائل فضائل حاکم که قاطع لسان قیل و قال،و حاسم مادّه نزاع و جدال باشد،در بیان حدیث طیر انشاء اللّه تعالی بتفصیل تمام مذکور خواهد شد.

اگر حدیث غدیر در صحیحین هم بود متعصبان باز هم قبول نمی کردند

ششم آنکه اگر مسلم و بخاری حدیث غدیر را در صحیحین خود روایت می کردند،باز هم حضرات متعصّبین و جاحدین و معاندین را که آب در دیده ندارند کی مانع از قدح و جرح،و انکار و ابطال آن می گردید،چه عن قریب می دانی که حدیث منزلت را با وصفی که شیخین در صحیحین خود روایت کرده اند،باز اکابر سنیّه دست از قدح آن نکشیدند،و نقاب حیاء در ابطال آن از رخ برکشیدند.

ص: 32


1- مستدرک ج 2 ص 207 .

ابو الحسن علی بن أبی علی محمد التغلبی الحنبلی ثم الشافعی المعروف بسیف الدین الآمدی در آن قدح کرده و آن را صحیح ندانسته.

و ابن حجر مکی هم این هفوۀ واهی او را ذکر نموده دل خوش می کند.

و عضد الدّین عبد الرحمن ابن احمد الایجی هم اتّباع آمدی پیش می گیرد.

و ابو الثنا شمس الدین محمود بن عبد الرحمن الاصفهانی شارح طوالع هم در این خبط عمیا گرفتار شده.

و علاء الدین علی بن محمد قوشجی هم اشعار بعدم صحّت آن نموده.

و سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی هم آن را لائق اعتبار ندانسته،ف (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) .

اهل سنت حدیث مهاجرت فاطمة علیها السلام و غضبش را قدح می کنند با اینکه در صحیحین مذکور است

و نیز حدیث مهاجرت حضرت فاطمة علیها السلام أبی بکر را تا وفات و عدم مکالمۀ با او که در صحیح بخاری و مسلم مذکور است باطل پندارند،که اثبات رضای انحضرت از أبی بکر باهتمام تمام نمایند،چنانکه از ملاحظۀ مرافض و مطالعۀ تسویلات شاه صاحب در باب مطاعن واضح و ظاهر است.

شاهصاحب در باب مطاعن بجواب طعن سیزدهم از مطاعن ابو بکر گفته اند:

جواب دیگر سلّمنا که حضرت زهراء علیها السّلام بر منع میراث،یا بنابر نشنیدن دعوی هبه غضب فرمود،و ترک کلام با ابو بکر نمود،لیکن در روایات شیعه و سنّی صحیح و ثابت است،که این امر خیلی بر ابو بکر شاقّ آمد،و خود

ص: 33

را بدر سرای زهراء حاضر آورد،و امیر المؤمنین علی را شفیع خود ساخت، تا آنکه حضرت زهراء از او خوشنود شد.

امّا روایات اهل سنّت،پس در(مدارج النبوة)و کتاب(الوفاء)بیهقی و شروح(مشکاة)موجود است.

بلکه در(شرح مشکاة)شیخ عبد الحق نوشته است:که ابو بکر صدیق رض بعد از این قصّه بخانۀ فاطمۀ زهراء رفت،و در گرمی آفتاب بر در بایستاد، و عذر خواهی کرد،و حضرت زهراء از او راضی شد.

و در(ریاض النضرة)نیز این قصّه بتفصیل مذکور است.

و در(فصل الخطاب)بروایت بیهقی از شعبی نیز همین قصّه مروی است انتهی(1).

حدیث بخاری در استمرار غضب فاطمة علیها السلام تا روز وفات

و روایت بخاری که دلالت صریحه بر استمرار غضب حضرت فاطمة علیها السلام و مهاجرت آن حضرت أبی بکر را و عدم رضا از او دارد این است:

قال فی باب فرض الخمس:حدثنا عبد العزیز بن عبد اللّه،ثنا ابراهیم بن سعد،عن صالح،عن ابن شهاب،أخبرنی عروة بن الزبیر:أن عائشة أم المؤمنین أخبرته: أن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن یقسم لها میراثها مما ترک رسول اللّه

ص: 34


1- تحفه شاهصاحب ص 559 .

صلی اللّه علیه و سلم مما أفاء اللّه علیه.

فقال لها أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

لا نورث ما ترکنا صدقة،فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت و عاشت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر.

قالت:و کانت فاطمة تسئل أبا بکر نصیبها مما ترک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خیبر و فدک و صدقته بالمدینة،فأبی أبو بکر علیها ذلک،و قال:لست تارکا شیئا کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یعمل به الا أنی عملت به،فانی أخشی ان ترکت شیئا من أمره أن أزیغ،فأما صدقته بالمدینة فدفعها عمر الی علی و عباس،و أما خیبر و فدک فأمسکها عمر و قال:

هما صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کانتا لحقوقه التی تعروه و نوائبه و أمرهما الی من ولی الامر قال:فهما علی ذلک الی الیوم(1).(2).

و بخاری عمدة الاعلام بنابر مزید مبالغه و اهتمام در تفضیح منکرین لئام،

ص: 35


1- صحیح البخاری ج 2 ص 151 کتاب الجهاد باب فرض الخمس .
2- جملة ( فهما علی ذلک الی الیوم ) قول ابن شهاب الزهری ، کما فی ( ارشاد الساری )

و تقبیح جاحدین اغشام،اکتفا بر ایراد این خبر بمقام واحد نکرده،بلکه در مواضع دیگر هم نقل آن نموده،داد احقاق و ازهاق باطل داده چنانکه در باب

(قول النبی لا نوّرث ما ترکنا صدقة) از کتاب(الفرائض)گفته:

حدثنی عبد اللّه بن محمد،قال:حدثنا هشام،قال:أخبرنا معمر عن الزهری،عن عروة،عن عائشة، أن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر،یلتمسان میراثهما من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هما یومئذ یطلبان أرضیهما من فدک و سهمهما من خیبر،فقال لهما أبو بکر:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:لا نورث ما ترکنا صدقة،انما یأکل آل محمد من هذا المال،قال أبو بکر:و اللّه لا أدع أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیه الا صنعته،قالت:فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت(1).

و نیز بخاری این خبر را ببسط زائد از این در باب غزوۀ خیبر از کتاب (المغازی)روایت کرده(کما ستطّلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی)(2).

و مسلم هم آن را در باب حکم الفیء از کتاب(الجهاد)وارد ساخته.

بس عجب است که روایت بخاری و مسلم را در استمرار غضب حضرت

ص: 36


1- صحیح البخاری ج 4 ص 134 کتاب الفرائض باب قول النبی ( ص ) لا نورث ما ترکنا صدقة .
2- صحیح البخاری ج 3 ص 46 .

فاطمة علیها السلام بر أبی بکر،و ادامت مهاجرت او،و عدم حصول رضا،که حضرت عائشة بآن از مزید انصاف اعتراف کرده،بمقابله اهل حق از پایه اعتماد و اعتبار ساقط سازند،و بی محابا آماده اثبات رضای حضرت فاطمة علیها السلام از أبی بکر بشوند،و دست بر روایات فلان و بهمان اندازند،و حدیث غدیر را به علّت عدم اخراج شیخین مقدوح سازند(ان هذا لشیء عجاب).

اهل سنت حدیث تأخر بیعت علی علیه السلام را نیز با اینکه

اشاره

در صحیحین مذکور است قدح کرده اند»

و از این هم بالاتر آن است که حدیث ترک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیعت أبی بکر را تا شش ماه که هادم بناء سقیفه است،و بملاحظۀ آن حضرات سنیّه را اختلاج و ارتعاد فرائض رو می دهد،که این روایت باساس مذهبشان سیلاب فنا سر می دهد بخاری و مسلم هر دو روایت آن کرده اند،نیز بمزید حیا و انصاف بمقابلۀ اهل حق ردّ می نمایند.

مگر نمی دانی که فاضل معاصر در(منتهی الکلام)با وصف دعاوی نهایت حزم و احتیاط،و رعایت جوانب و اطراف،چنان مدهوش و بی خود گردیده، که از دعاوی اسلاف و اساطین خود در تعظیم و تبجیل صحیحین،و افاده خودش متضمّن صحّت آن دست برداشته،در ردّ و قدح این حدیث متنا و سندا اهتمام نموده چنانکه گفته:

بلی از ظاهر روایت صحیحین در قصّه فدک بروایت أمّ المؤمنین صدّیقه می توان دریافت که در بیعت صدّیق تا زندگی فاطمة زهراء علیها السّلام مکث نموده، این تأخیر چنانکه در عدم اهلیّت صدّیق نصّ نیست،هم چنین تأخیر مذکور در نفس تخلف هم نصّ نمی تواند شد،زیرا که بروایت فریقین حضرت

ص: 37

امیر قسم خورده بود که بعد سیّد الکونین ردا بر دوش نیفکنم تا که سور و آیات قرآنی را(حفظا)یا(کتابة)جمع نکنم.

(کما فی الاستیعاب،و الصواعق من کتبنا و غیرها من کتب الامامیة مثل الاحتجاج للفاضل الطبرسی و قد عرفت محصل ما رواه).

آخر این امر عظیم که اهتمام شأنش بر وجه کمال واقع شد،بدون امتداد زمانه متصور نبود،و هر چند حال جمیع اهل بیت و صحابه غیر از معدودی(کما فی تألیفات المحقق الدهلوی)تا مدّت دراز در فراق برگزیدۀ تمامی انفس و آفاق دگرگون،و بیانش از حوصلۀ بشری بیرون باشد،لیکن در این باب جناب سیّده(رضی اللّه عنها)را خصوصیّتی و مزیّتی زائد الوصف نسبت بهمۀ بزرگان حاصل بود،که بر ناظرین و متتبعین علم سیر و تواریخ پوشیده نمی ماند.

(و سلّمنا)که نزد حضرات مشیّعین تأیید و تقویت،و حفظ و صیانت حضرت بتول زهراء وقت اسقاط محسن بیگناه،و احراق بیت اهل بیت سیّد انبیاء،(الی غیر ذلک من الافتراءات)بر خلاف مقتضای شکایت نبوی دربارۀ مقبولین شیعه،که احدی از اینها در اوقات مذکوره باعانت فاطمة زهراء علیها السّلام نخواهد پرداخت(کما سیجیء انشاء اللّه تعالی)مستحسن و اولی هم نباشد، لکن نزد اهل حق تسلیه و تیمار ایشان هم در صحّت،و هم در بیماری از متحتّمات بود(قس علی هذا حال ریحانة رسول الثقلین)که پژمردگی و افسردگی ایشان سوهان روح و روان،و موجب کاهش جسم و جان نمودار شد و بعضی از شکایات دوستانه،مثل استبداد در تقریر خلافت در سقیفه،و مانند آن

ص: 38

نیز ضمیمه گشت(الی غیر ذلک من الامور التی فصّلت فی المطولات).

پس نظر باین وجوه اگر امتدادی و مکثی در بیعت صدیقی بمیان آید بجای خویش است،نه مثبت مدعای مدّعی بد اندیش.

فکیف که در سائر صحاح و سنن بسیاری از روایات موجود باشد،که مدلول مطابقی آن بیعت امیر علیه السّلام در مبدء انکشاف صبح خلافت سید المرسلین است(کما سبق شطر منه).

و تازه تر آنکه ابن سعد،و حاکم،و بیهقی،از أبی سعید خدری در قصّه بیعت و تقریر خلافت ابو بکر صدّیق رضی اللّه عنه روایت می کنند:که در همان روز عمر رضی اللّه عنه بیعت نمود،و مهاجر و انصار بر خلافت صدّیق گرد آمدند،صدّیق بر سر منبر برآمد،و در قوم نظر کرد،و دریافت که زبیر در حاضرین نیست،پس وی را طلب داشت،و خطاب نمود:که تو فضائل خویش را شمار می کنی،و مخالفت جماعت مسلمین می خواهی؟زبیر گفت:ملامت مکن أی خلیفه پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم،و از آنچه بر زبانم رفت بگذر و در پی مؤاخذه مشو.

من بعد معلوم کرد که علی(رضی اللّه عنه)نیز شریک قوم نیست،کس فرستاد تا او نیز حاضر شد،و همین قیل و قال،و معذرت در میان آمد،و این هر دو بزرگ بطیب خاطر هم در آن روز بیعت کردند انتهی مختصرا.

هم چنین روایت صحیح موسی بن عقبه،و حاکم از عبد الرحمن بن عوف که گفت:ابو بکر صدّیق رض خطبه خواند و فرمود:که بکبریاء الهی گاهی حرص امارت لیلا و نهارا سرّا و علانیة نکردم،و لیکن از فتنه ترسیدم،و در امارت را حتی نمی بینم،و طاقتی و قوّتی ندارم،مگر آنکه حق تعالی دستگیری فرماید.

ص: 39

بعد از آن علی و زبیر(رض)معذرت کردند و گفتند:ناخوشنود نشدیم مگر بجهت تأخر از مشورت،و در سزاوارتر بودن صدّیق باین منصب جلیل شکی نداریم،او یار غار پیغمبر خداست(صلی اللّه علیه و سلم)،و شرف و نیکی او بالیقین می دانیم،آن حضرت(صلعم)در حیات خود او را امام و پیشوای نماز فرموده انتهی ملخصا.

پس احادیث اصحاب(رضی اللّه عنهم)که شریک واقعه باشند بمقتضای

حدیث (لیس الخبر کالمعاینة) بر حدیث أم المؤمنین مسطور،که حضور او در این مجامع،مانند حضور حضرت زهراء علیها السّلام بر اصول امامیّه هرگز ثابت نیست رجحانی داشته باشد،چه جای آنکه محصّلش نفی بیعت تا شش ماه بود، و محصول روایات اصحاب بیعت مرتضوی قریب وفات جناب پیغمبر(صلی اللّه علیه و سلم)باشد که اسهل از نفی مذکور است(و قد ثبت أنّ الاثبات مقدم علی النفی).

و روایت معرفت امام یعنی

(من لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة) و مانند آن که در کتب معتمده مندرج است،مؤید همین است که طول مکث در بیعت واقع نشده.

و اصرار سعد بن عباده بر تخلّف(علی ما فی الصواعق و الصواقع)ضعیف و مردود،بلکه خلاف آن از اختیار بیعت،با وصف صحّت و اعتماد،نزد محدّثین مرویّ و مسرود.

و دعوی تخلّف اسامه مانند سعد(کما قال الحلی فی نهج الحق و غیره) از احادیث مطرود،و از نقل سید مرتضی در(شافی)و مجلسی در(بحار) می توان یافت که نزد اهل سنت رجوع سعد بن عباده را حج است نه مرجوح.

پس معلوم شد که تقاعد کذائی که از صحیحین دریافت می شود در اجماع

ص: 40

قادح نیست.

باقیماند سخنی دیگر که تعلّق بسند احادیث دارد،و آن را بتأسّی بیهقی و امثال او،چنانکه بر ناظرین شروح بخاری مثل(ارشاد ساری)مخفی نیست می توانم گفت:که این روایت که دالّ بر تأخّر بیعت است،و ابو سعید راوی آن،بسبب عدم اسناد زهری ضعیف است و غیر مقبول،و روایت ابو سعید،که منطوق آن بیعت امیر المؤمنین،و حضرت زبیر(رضی اللّه عنهما)روز اول است مسند و موصول،پس این البته اصح خواهد بود.

و بحمد اللّه که طریق تطبیق،و دفع اختلاف روایات عقلا و نقلا آشکار شد،و ضرورتی بدان نماند که گویم بیعت اولی نوعی باختفاء،و ثانیه علانیه واقع شده،انتهی.

از این عبارت واضح است که این بزرگ،نطاق همّت بر میان جان تسویل و تخدیع بربسته،علم ترجیح و تقدیم روایت(ابن سعد)و(حاکم) و(بیهقی)و غیر ایشان را بر روایت صحیحین برداشته،و نقل این حضرات را بر ارشاد با سداد حضرت عائشة گذاشته،و گاهی حضرت عائشه را با آن همه جلالت شأن و عظمت،و تهور و تصدّر،که از آراستن معارک قتال،و مکافحه و مناطحه شجعان ابطال،هراسی نداشتند،و اکابر علماء و فقهاء و صحابه آخذ و مستفید احکام جلیله از ایشان،بمفاد

(خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء) که مخاطب آن را در این کتاب در جواب حدیث ثقلین وارد کرده،و معارضه بآن خواسته بودند،در پردۀ شرم و حیاء،و حجلۀ استتار و اختفاء نشانیده،و در زمره معتزلات از مجامع رجال،و مجتنبات از محافل گنجانیده،و گاهی(معاذ اللّه)حضرت او را غافل و ذاهل و جاهل،و بی خبر از حقیقت حال،بلکه در حقیقت مجتری بر نفی باطل و کذب و افتعال گردانیده،ارشاد او را دربارۀ

ص: 41

چنین امر جلیل الشأن از درجۀ اعتبار و اعتماد ساقط ساخته،داد اتعاب نفس و اعیاء فکر در ردّ و قدح و جرح و ابطال آن داده.

پس هر گاه رسوایی صحیحین باین حدّ کشد،از آوردن نام آن بر زبان بمقابلۀ اهل حق استحیاء می باید کرد،نه آنکه گردن کبر بذکر آن باید افراخت و دست بر عدم اخراجشان باید انداخت،و شناعت خرافات این بزرگ،که در ردّ این حدیث وارد کرده،و هم چنین کمال فضاعت تعریضات قبیحۀ او،که حاکم بکمال نصب و عداوت او است،اگر بیان کرده شود کلام از بحث خارج گردد.

قدح حدیث تأخر بیعت علی علیه السلام از جهت سند مقدوح است

لکن این قدر باید دانست که دعوی عدم اسناد زهری این حدیث را کذب محض،و بهتان صرف است،زیرا که از ملاحظۀ صحیح بخاری و صحیح مسلم هر دو واضح است،که زهری این روایت را از عروه از عائشه نقل کرده.

(فدعوی عدم الاسناد و ترک الوصل محض الکذب و البهتان و الهزل).

بخاری در صحیح خود در باب غزوۀ خیبر از کتاب(المغازی)گفته:

حدثنا یحیی بن بکیر،قال:حدثنا اللیث،عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة،عن عائشة، أن فاطمة بنت النبی صلی اللّه علیه و سلم أرسلت الی أبی بکر،تسأله میراثها من رسول

ص: 42

اللّه صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علیه بالمدینة،و فدک، و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:(لا نورث ما ترکنا صدقة انما یأکل آل محمد فی هذا المال).

و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و لأعملن فیها بما عمل به رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

فأبی أبو بکر أن یدفع الی فاطمة منها شیئا،فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک،فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت، و عاشت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر،فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر و صلی علیها.

و کان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته،و لم یکن یبایع تلک الاشهر،فارسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا أحد معک،کراهیة لیحضر عمر،فقال عمر:لا و اللّه لا تدخل

ص: 43

علیهم وحدک،فقال أبو بکر:و ما عسیتهم أن یفعلوا بی و اللّه لآتینهم،فدخل علیهم أبو بکر،فتشهد علی فقال:انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک اللّه،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نری لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نصیبا،حتی فاضت عینا أبی بکر، فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده لقرابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال فانی لم آل فیها عن الخیر و لم اترک أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر الظهر رقی علی المنبر،فتشهد،و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر و تشهد علی فعظم حق أبی بکر،و حدث أنه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی أبی بکر،و لا انکارا للذی فضله اللّه به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر نصیبا،و استبد علینا،فوجدنا فی أنفسنا،فسر

ص: 44

بذلک المسلمون،و قالوا أصبت،و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر بالمعروف(1).

و مسلم در(صحیح)خود گفته:

حدثنی محمد بن رافع،قال أخبرنا حجین،قال لیث، عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبیر،عن عائشة أنها أخبرته: أن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أرسلت الی أبی بکر الصدیق،تسأله میراثها من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علیه بالمدینة،و فدک،و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

(لا نورث ما ترکنا صدقة انما یأکل آل محمد صلی اللّه علیه و سلم فی هذا المال).

و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه،و لاعملن فیها بما عمل به رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،فأبی أبو بکر

ص: 45


1- صحیح البخاری ج 3 ص 46 کتاب المغازی ، باب غزوة خیبر .

أن یدفع الی فاطمة شیئا،فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک،فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت،و عاشت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر،فلما توفیت دفنها زوجها علی بن ابی طالب لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر،و صلی علیها علی،و کان لعلی من الناس وجهة حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر رض و مبایعته،و لم یکن بایع تلک الاشهر،فأرسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا معک أحد،کراهیة محضر عمر بن الخطاب رض،فقال عمر رض لابی بکر و اللّه لا تدخل علیهم وحدک، فقال أبو بکر رض و ما عساهم ان یفعلوا بی،و انی و اللّه لآتینهم فدخل علیهم أبو بکر رض.

فتشهد علی بن ابی طالب(رض)ثم قال:انا قد عرفنا یا أبا بکر فضیلتک،و ما أعطاک اللّه عز و جل،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک،و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نحن نری لنا حقا لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلم یزل یکلم أبا بکر حتی فاضت عینا أبی بکر.

ص: 46

فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده،لقرابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال فانی لم آل فیها عن الحق،و لم اترک امرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر صلاة الظهر،رقی علی المنبر فتشهد و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر اللّه و تشهد علی ابن ابی طالب(رض)فعظم حق ابی بکر،و انه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی ابی بکر و لا انکارا للذی فضله اللّه عز و جل به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر نصیبا فاستبد علینا به فوجدنا فی أنفسنا،فسر بذلک المسلمون، و قالوا اصبت،و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر المعروف(1).

حدیث تاخر بیعت را زهری از عروه از عائشه نقل کرده

از ملاحظۀ عبارت بخاری و مسلم ظاهر است که زهری این خبر را از عروه

ص: 47


1- صحیح مسلم ج 5 ص 154 ، کتاب الجهاد ، باب قول النبی ( ص ) : لا نورث ما ترکنا فهو صدقة .

و او از عائشه روایت کرده است،پس ادّعای قطع و فصل،و عدم اسناد و وصل کذب بی اصل است.

اسناد حدیث تأخر بیعت بأبی سعید غیر سدید است

و نیز نسبت این روایت بابی سعید هم غیر سدید است،چه(بخاری) و(مسلم)هر دو این خبر را از(عائشه)نقل کرده اند نه ابی سعید(کما لا یخفی علی من ألقی السمع و هو شهید).

پس عجب که صاحب(منتهی)با این همه کبر و نخوت،نسبت این روایت را بابی سعید منسوب به(ارشاد ساری)ساخته،و حال آنکه در آن اصلی از آن نیست،و مقتضای بالاخوانی،و دراز نفسی او آن بود،که اگر بالفرض در (ارشاد ساری)این نسبت غیر صحیحه می یافت،بکتمان آن می پرداخت،نه آنکه بیچاره(قسطلانی)را باین نسبت باطله مبتلا می ساخت.

شهاب الدین احمد بن محمد القسطلانی در(ارشاد الساری)گفته.

و قد صحح ابن حبان و غیره من حدیث أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه(ان علیا بایع أبا بکر فی أول الامر).

و أما ما فی مسلم،عن الزهری(ان رجلا قال له لم یبایع علی أبا بکر حتی ماتت فاطمة رضی اللّه عنها)،قال:(و لا أحد من بنی هاشم).

فقد ضعفه البیهقی،بأن الزهری لم یسنده،فان الروایة

ص: 48

الموصولة عن أبی سعید أصح(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که قسطلانی نسبت روایت مسلم بأبو سعید نکرده است،پس حیرت است که چگونه صاحب(منتهی)این نسبت غیر صحیحۀ ساری(بارشاد ساری)می گرداند،و نسبت عاری از صحت بآن می نماید لکن ظاهرا چون این بزرگ این نسبت در(صواعق)دیده آن را محض صواب فهمیده،و مراجعت اصل(صحیح مسلم)،و تتبّع دیگر افادات محدّثین،بآن همه استکبار و خیلا نکرده،و در وقت تحریر این مقام اتّکال بر حافظۀ مؤفه نموده،این نسبت غیر صحیحه را که در صواعق دیده،بارشاد ساری منسوب ساخته.

شهاب الدین احمد بن حجر مکّی در(صواعق محرقه)گفته:

روی البخاری عن عائشة رضی اللّه عنه: أن فاطمة أرسلت الی أبی بکر تسأله میراثها من النبی صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علی رسوله من المدینة،و فدک و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:(لا نورث ما ترکنا صدقة،انما یأکل آل محمد من هذا المال) و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه صلی اللّه

ص: 49


1- ارشاد الساری ج 6 ص 377 ط بیروت ، دار احیاء التراث العربی .

علیه و سلم،فأبی أبو بکر أن یدفع الی فاطمة منها شیئا.

فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت،و عاشت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر، فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر، و صلی علیها.

و کان لعلی من الناس وجهة حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته و لم یکن یبایع تلک الاشهر،فأرسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا معک أحد،کراهیة لمحضر عمر.

فقال عمر:لا و اللّه لا تدخل علیهم وحدک،فقال أبو بکر:

و ما عسیتهم أن یفعلوا بی و اللّه لآتینهم.

فدخل علیهم ابو بکر فتشهد علی فقال:انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک اللّه،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک،و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نری لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن لنا نصیبا،حتی فاضت عینا أبی بکر.

فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده لقرابة رسول اللّه

ص: 50

صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال،فانی لم آل فیها عن الخیر،و لم اترک أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر الظهر رقی علی المنبر،فتشهد و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر و تشهد علی فعظم حق أبی بکر و حدث أنه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی أبی بکر،و لا انکارا للذی فضله اللّه به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر«أی المشورة کما یدل علیه بقیة الروایات» نصیبا فاستبد علینا فوجدنا فی أنفسنا.

فسر بذلک المسلمون و قالوا أصبت و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر بالمعروف.

فتأمل عذره و قوله:انه لم ینفس علی أبی بکر خیرا ساقه اللّه إلیه و انه لا ینکر ما فضله اللّه به و غیر ذلک مما اشتمل علیه هذا الحدیث تجده بریئا مما نسبه إلیه الرافضة و نحوهم

ص: 51

فقاتلهم اللّه ما أجهلهم و أحمقهم.

ثم هذا الحدیث فیه التصریح بتأخر بیعة علی الی موت فاطمة رضی اللّه عنها،فینافی ما تقدم عن أبی سعید أن علیا و الزبیر بایعا من أول الامر،لکن هذا الذی مر عن أبی سعید هو الذی صححه ابن حبان و غیره.

و قال البیهقی،و اما ما وقع فی صحیح مسلم عن ابی سعید من تأخر بیعته هو و غیره من بنی هاشم الی موت فاطمة رضی اللّه عنها فضعیف،فان الزهری لم یسنده.

و ایضا فالروایة الاولی عن ابی سعید هی الموصولة فتکون أصح انتهی.

و علیه فبینه و بین خبر البخاری المار عن عائشة رضی اللّه عنها تناف الخ(1).

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که ابن حجر با وصف آنکه بروایت عائشه که بخاری وارد کرده بر فضل ابی بکر احتجاج نموده،لکن باز بمزید اعوجاج و لجاج از منافات و مناقضت احتجاج و استدلال خود باکی برنداشته ردّ ابن روایت خواسته،و حدیث أبی سعید را بر آن ترجیح داده،و بتصحیح

ص: 52


1- الصواعق المحرقة ص 8 ط مصر .

ابن حبّان متمسّک گردیده،و باز کلام بیهقی متضمّن تضعیف روایت مسلم وارد کرده دل خوش کرده،و نسبت روایت مسلم بأبو سعید که از بیهقی نقل کرده خطائی صریح است از بیهقی یا از خود ابن حجر.

و بهر حال تضعیف بیهقی متعلّق بفقرۀ مخصوصه است که مثبت تخلّف جمیع بنی هاشم است و از خصائص مسلم می باشد(کما یظهر من جامع الاصول) و این تضعیف مساس با اصل حدیث عائشة که مسند است هم در صحیح مسلم و هم در صحیح بخاری ندارد.

پس ارجاع تضعیف بیهقی باصل روایت عائشه که از کلام صاحب (منتهی)ظاهر می شود ناشی از اختلال حواس است،و بهر کیف از این مقام ظاهر است که این حضرات هر گاه این روایت را مؤیّد مطلوب اهل حق یافتند،خود را از ردّ و قدح آن باز نداشتند،و انواع هفوات بر زبان آورند.

و فاضل معاصر در(ازالة الغین)بجواب روایت مغازی بخاری متضمن قصّۀ فدک،و هجران حضرت فاطمة علیها السّلام،و ترک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیعت أبی بکر را تا شش ماه،زیاده تر پیچ و تاب خورده،اهتمام بلیغ تر در تکذیب و ابطال این روایت آغاز نهاده،داد تفضیح اسلاف و اخلاف نا انصاف داده،چنانکه بعد از یاوه درائی بسیار بجواب این حدیث گفته:

این جمله که احاطه بر آن کردی،و آنچه بعد از این هم در ردّ اقوال آتیه مخالف خواهی دید،مبتنی بر تقدیر صحّت حدیث است،و الاّ می توان گفت که از کتب محدّثین چنان بوضوح می انجامد که بعد از تنقید و تحقیق،در صحت بعضی از روایات صحیح بخاری کلام است،و همچنین در بعضی از روایات صحیح مسلم،و قبل از این گذشته که آن روایات که اهل حدیث در صحّت آن قیل و قال دارند هر چند اقلّ قلیل است،مگر در صحیح ثانی زیاده

ص: 53

تر از آن است،و بر این قدر اکتفاء نمی توان کرد زیرا که افادۀ ابن اثیر رحمة اللّه علیه در صدر(جامع الاصول)جائی که فرع ثالث در طبقات مجروحین قرار داده است،دلالت بر آن دارد که بعضی از وضّاعین خود اقرار کرده اند که حدیث فدک را ساخته،بر مشایخ بغداد خواندیم،همگان قبول کردند مگر ابن ابی شیبۀ علوی،که او بعلّت جعل و افتراء پی برد،و هرگز قبول نکرد و عبارت آن مقام این است:

و منهم قوم وضعوا الحدیث لهوی یدعون الناس إلیه، فمنهم من تاب عنه و أقر علی نفسه.

قال شیخ من شیوخ الخوارج بعد أن تاب:ان هذه الاحادیث دین فانظروا ممن تأخذون دینکم،فانا کنا إذا هوینا أمرا صیرناه حدیثا.

و قال أبو العیناء:وضعت أنا و الجاحظ حدیث فدک و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الا ابن ابی شیبة(1)العلوی فانه قال:لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله و أبی أن یقبله الی آخره

ص: 54


1- مخفی نماند که در اصل جامع الاصول ابن شیبة العلوی است ، و صاحب ازاله لفظ ابی در عبارت جامع الاصول زیاده کرده و هم در بیان خلاصه آن در عبارت خود لفظ ابی آورده و در صفحهء 400 از ازالة الغین در ترجمهء عبارت ابن اثیر ابن شیبه علوی نوشته لفظ ابی حذف کرده چنانچه عبارت آن مقام در ما بعد به گوشت میرسد و مع ذلک در هر سه جا لفظ شبیه را که بتقدیم باء موحده بر یای تحتانیه است بشیبه بتقدیم یای تحتانیه بر باء موحده مبدل ساخته .

بلفظه.

و از کتب کلامیه،و احادیث اهل حقّ و امامیّه،بعد از تتبع یسیر می توان دانست:که اهل تشیّع در مطاعن خلفای راشدین،خصوصا احادیثی که تعلّق بقصّه فدک دارد،چه افتراها که در لباس تسنّن و اعتزال نکرده اند،و قبل از این گذشت که تمییز و اخراج ایشان از زمرۀ اهل سنّت خیلی مشکل افتاده مگر بعضی از اهل کشف و عرفان را این امر عظیم که مشکل ترین جملۀ مشکلها توان گفت،بعنایت ایزدی آسان گشته چنانکه قبل از اینهم گذشت فلا تغفل انتهی(1).

اهل سنت بصحت جمیع احادیث صحیحین معتقد نیستند

اشاره

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بعد تحقیق و تنقید،در بعض روایات بخاری و مسلم کلام قیل و قال است،یعنی نزد اهل تنقید و تحقیق،و ارباب تتبع و تفحّص،صحّت جملۀ از روایات صحیحین مسلّم نیست،بلکه این روایات مقدوح و مجروح و مطعون است،و باز بنابر مزید اختلاج قلب،و ارتعاد جگر، و نهایت پریشانی و حیرانی،بر این قدر اکتفاء نکرده،مکذوب و مجعول و موضوع بودن روایت فدک ظاهر کرده،اثبات وجود موضوعات و مفتریات در صحیحین خواسته.

پس هر گاه روایت فدک که در صحیح بخاری چند جا موجود است،و در صحیح مسلم هم مذکور،موضوع و مجعول و مکذوب و منحول باشد،پس بیچاره شیخین و صحیحین ایشان را چه وقعت و مرتبت باقی ماند،که کسی

ص: 55


1- ازالة الغین ص 582 ط دهلی

بعدم ذکرشان قدح در ثبوت و تحقق حدیثی تواند کرد،چه این قدح در صورت صحّت جمیع احادیثشان هم معقول و مقبول نبود،چه جا در صورت انتفاء صحت روایاتشان بلکه وجود موضوع و مکذوب در انبانشان.

مولوی حیدر علی حدیث بخاری را در فدک موضوع دانسته

و فاضل ممدوح را بر ما ذکر اکتفاء و اقتصار،و صبر و قرار دست نداده، بار دگر هم بآهنگ بی هنگام قدح و جرح روایت فدک برداشته است چنانکه پس از فاصلۀ چند ورق از عبارت سابقه گفته:

و اهل بصیرت نیک می دانند:که این قسم روایات در کتب شیعه بیش از پیش موجود است،که روایت بخاری که کلام در آن می رود حرفی از آن کتاب است،پس یحتمل که رواة حدیث مذکور،بجهت دغل اهل تلبیس بالخصوص قدمای شیعه فریب خورده باشند،و غایت شروطی که در اخذ روایت عند المحدّثین معتبر است،در این مردم مکیدت پیشه که از عاداتشان است که خود را بصفات جمیله می آرایند،و دلهای مردم می ربایند،چنانکه(مجالس)قاضی نور اللّه شوشتری و غیره بر آن گواه است موجود باشد(نعوذ باللّه عن المکیدة و النفاق)فکیف که فرق دیگر هم در دشمنی اصحاب و اهل سنّت کامل باشند، و در کمین نشینند،و به عفّت و پارسایی خود را دور دور کشند انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است:که این فاضل نبیل،روایت بخاری را از جمله روایات موضوعه شیعه می داند،لکن بمزید اضطراب،اولا حتما و جزما بر این حکم جسارت کرده،و باز لفظ(یحتمل)بر زبان آورده داد تهافت داده،

ص: 56


1- ازالة الغین ص 589 ط دهلی .

بهر حال تجویز محض هم که بلفظ(یحتمل)ذکر کرده،در این مقام برای تخجیل رازی و اتباعش کافی و وافی است،چه جا که اولا حتما و جزما این روایت را حرفی از کتاب روایات شیعه گردانیده،کذب و وضع و بطلان آن حتما و قطعنا ظاهر ساخته.

و نیز در عبارت سابقه،که در آن عبارت ابن اثیر نقل کرده مکذوب و مجعول بودن حدیث فدک ظاهر ساخته.

و نیز در(ازالة الغین)بعد فاصله از این عبارت گفته:اهل انصاف اندک انصاف نمایند که غضب آن محفوظه،و هجران ما دام الحیوة از ابو بکر صدیق امّت محمدی،که از وجوه اصحاب رسالت مآب بود(چنانکه والد مخاطب در مجلّد امامت(عماد الاسلام)از اکابر خویش نقل می کند)و دغلی در اسلام نداشت،و انواع فضائل از وی صدور یافت(چنانکه از تفسیر(مجمع البیان) و(منهج الصادقین)و(خلاصة المنهج)معلوم توانکرد)با وجود حقّیة خلافتش می تواند شد؟و با وصف اینکه نماز جنازه وظیفۀ سلطان و خلیفه بود، چنانکه علمای شیعه اعتراف بورود روایات در این خصوص دارند.

کما یظهر من الکتاب المسمی بهدایة الامة الی أحکام الائمة.

عدم اعلام و ایذان ابو بکر برای نماز جنازه،و وقت شب دفن نمودن آن جناب،با وجود علم بحقّیّة صدّیق،از مثل نفس رسول مقبول ممکن است (لا و اللّه ثم لا و اللّه).

پس معلوم شد که هر چند این روایت در صحیح بخاری باشد،مگر چون مخالف روایات و درایات است،اعتمادی بر آن نمی توان کرد،آیا عاقلی دیندار

ص: 57

تجویز تواند کرد که جناب امیر کلّ امیر مصداق

(علی مع الحق و الحق مع علی) تا عرصه شش ماه بیعت امام بحق ننماید،و خود را معاذ اللّه داخل

«من لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» (علی ما سنحقّقه انشاء اللّه تعالی)سازد و بعد عرصۀ شش ماه وقت استنکار وجوه ناس التماس بیعت از امام بحق فرماید؟(هیهات،هیهات)رمد تعصّب و عناد،بصر بصیرت اهل تشیّع را محیط گشته،که در این مقامات،بلکه دیگر امور متنازع فیها نیز،دست از انصاف برداشته،و بنیاد اعتراضات را بر معانی این قسم روایات گذاشته اند، که خلاف روایت و درایت است انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که این بزرگ روایت فدک را با وصف تصریح بموجود بودنش در صحیح بخاری مخالف در آیات و روایات وامی نماید، و سلب اعتماد از آن می کند،و مضمون آن را خلاف عقل و دین می داند،و اعتقاد را بمفاد آن عین تعصّب و عناد،و حقد و لداد می پندارد،پس این غایت تهجین و توهین این روایت،و نهایت تفضیح و تقبیح صحیحین و مؤلّفین آن است بوجوه عدیده.

پس چگونه عاقلی بعد سماع این همه افادات گوش به تشبّث رازی و اتباع او بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را خواهد داد،که از این کلمات نهایت شناعت و رکاکت این تشبث ظاهر می شود.

مولوی حیدر علی حدیث قرطاس را در صحیحین موضوع دانسته

و نیز فاضل معاصر در تکذیب حدیث قرطاس،که بخاری آن را در هفت جا

ص: 58


1- ازالة الغین ص 593 ط دهلی .

از صحیح خود وارد کرده،و مسلم هم در صحیح خود به سه طریق روایت نموده اهتمام تمام نموده است.

چنانکه در«ازالة الغین»قبل از این مبحث بجواب حدیث قرطاس گفته:

بدانکه فقیر را بعد از تتبع کتب قدمای این فرقه،و تصفّح مضمرات و مکنونات ایشان،که در تألیفات خویش بمقتضای حدیث مرتضوی

«ما أضمر أحد شیئا الاّ و قد ظهر فی فلتات لسانه» گاه گاه از آن خبر می دهند،چنان مذعن شد:که این حدیث مثل

حدیث ردّت جمیع أصحاب الاّ شاذّی (لا یعبأ به)از خصائص مذهب امامیّه بوده،و اکابر این مسلک باین اسرار و دقائق آگهی داشتند،و این قصّه را علق نفیس گمان می بردند،و بکتمانش هم دگر وصایا می نمودند،من بعد اهل مکیدت و بدا مصلحت در آن دیدند که در لباس تسنّن این روایت را،که منتهای آرزویشان بقول مجلسی در بحار و حیاة القلوب است،در مدرسها پیش معتقدین خویش از زمرۀ اهل حق روایت نمودند،تا آنکه رفته رفته در کتب محدّثین حتی ملتزمین صحّت مندرج شد،و پر ظاهر است که اگر این حدیث در صدر اول طبقۀ تابعین ثابت و مشهور می بود،کتمان و اختفاء،و آن هم بدین تاکیدات بی انتها که پارۀ از آن بگوشت رسانیدم،صورت نمی داشت و هر یکی از دیگری عهود و مواثیق چرا می گرفت،و کی می گفت که پس خبردار باید بود،چنان نشود که اهل خلاف، که بر محبّت شیخین خود را فدا می کنند،بر این معنی مطلع شوند.

چنانکه نسخۀ سلیم بن قیس هلالی که اقدم و افضل از جمیع کتب احادیث امامیّه توان گفت(کما اعترف المجلسی فی مجلّد الفتن من البحار)بر امور مرقوم الصدور دلالت می کند،و این هم از اشارات و عباراتش پیداست، که بعضی از اسرار این حدیث،مثل نام فاروق،از شیعیان هم دریغ می کردند

ص: 59

و کتب رجال،و رسائل تحقیق اسامی رواة،بر این مکاید اوّل دلیل است،که مقصود اینها از اختفاء و استتار همین بود،که آیندۀ علمای اهل سنّت فریب خورند،و سهام تدبیر بر نشانه نشیند،و برای مناظره خصوصا متأخرین را بکار آید،و در صورت ظهور این کید پیش نخواهد رفت،و جمهور محدّثین سنّیان خواهند گفت:که این روایت از خصائص شیعه است،و مؤیّد این مدّعا که در این جا یاد کردم آن است،که بعضی از علمای ما باین مکاید پی بردند،و حقیقت امر را دانستند،چنانکه ناقضین هفوات مشهدی از آمدی نقل می کنند و می گویند:که او در مسند خویش می فرماید که قصّۀ

(ایتونی بقرطاس) بی ثبوت و بی اساس است،و از شیوخ محدّثین نقل می نمایند،که بعد از تصفح بظهور می انجامد که در صحیحین دویست و ده حدیث ضعیف است،تفرّد بخاری بهشتاد و تفرّد مسلم بیک صد می رسد،و در سی روایت هر دو بزرگ شریک شده اند انتهی.

پس حال حدیث قرطاس نزد احقر الناس،در رنگ حدیث فدک می نماید که شیخ مبارک جزری ابو السعادات در تصانیف خویش آورده،و گفته:که بعضی از اهل اختلاق بعد از آنکه اقرار بجعل و افتراء کردند و گفتند:که ما قصۀ فدک را موضوع ساخته بر محدّثین بغداد عرض کردیم،و نزد آنها معنعن روایت نمودیم،پس تمامی جماعت مذکور قبول کردند،و بدام فریب واقع شدند،مگر ابن شیبه علوی که بوضع و اختلاق پی برد،و دانست که حدیث از موضوعات است.

و انشاء اللّه تعالی عبارت جزری بعد از این خواهد آمد.

بالجمله از دقائق مکیدت اهل دغا،جان بسلامت بردن سخت دشوار

ص: 60

است(شعر):(هان مگر لطف خدا پیش نهد گامی چند)انتهی(1).

از این عبارت واضح است که فاضل معاصر بقطع و حتم،و جزم و یقین، و اذعان و ایقان،حدیث قرطاس را،مثل حدیث ردّت جمیع أصحاب الاّ شاذّی،از اکاذیب فضیحه،و مفتریات قبیحه می داند،و از ناقضین کلمات مشهدی نقل می کند:که ایشان از آمدی ردّ حدیث قرطاس نقل کرده اند،و بر آن هم اکتفاء نکرده،برای مزید تفضیح و تقبیح صحیحین،از شیوخ محدثین نقل کرده اند:که در صحیحین دویست و ده حدیث ضعیف است،و نیز تصریح کرده:که حال حدیث قرطاس نزد او در رنگ حدیث فدک است،یعنی مثل حدیث فدک مجعول و مفتری و مکذوب و معیوب است.

پس بعد این همه تفضیح و تقبیح صحیحین،چگونه عاقلی روایات ایشان را لائق اعتناء و اعتبار خواهد گردانید،چه جا که بعدم ذکر ایشان قدح در ثبوت و تحقق حدیثی خواهد کرد،لکن حضرات را در هوای باطل،اصلا تمیز در غثّ و سمین،و واهی و متین دست نمی دهد،و بهر رطب و یابس که می خواهند و آن را نافع گمان می بردند دست می زنند.

مولوی حیدر علی در منتهی الکلام احادیث بخاری را واجب القبول ندانسته

و نیز فاضل معاصر در«منتهی الکلام»بجواب الزام مخالفت حنفیّه با احادیث صحیح بخاری گفته است:

مغلطۀ اولی آنکه ملازمانش در میان صحّت حدیث صحیح بخاری، و وجوب عمل بر آن،بتقلید صاحب«نزهة»ملازمت فهمیده اند،یعنی هر حدیث

ص: 61


1- ازالة الغین ص 399 .

آن واجب العمل است،من بعد در لجّۀ تحیّر فرو رفته گفته اند:که اکنون اعمال حنفیّه مخالف حکم الهی است،یا اکثر اخبار مرویّه صحیح بخاری صحیح نیست،و همانا این تقریر از جهت غلبه وهم،و تسلّط سلطان قوی، بر جوهر عقل است،و الاّ بودن هر حدیث صحیح واجب العمل مخالف تصریح علمای اعلام است.

شیخ الاسلام ابو زکریای نووی،در تقریب آنچه فرموده مآلش آنست که هر حدیث صحیح جائز العمل هم نیست،چه جای آنکه واجب العمل باشد،و ادلّه این مسئله را از شروح آن مثل(تهذیب)و غیره مفصّل می توان دریافت،بلکه ملخّص کلام قدوة المحدثین،و الفقهاء المتبحّرین،کمال الدین ابن الهمام،باین عبارت می رسد:که ضرور نیست که هر روایت بخاری و مسلم و مانند ایشان واجب القبول باشد،زیرا که در جرح و تعدیل بعضی از رواة اختلاف است،ممکن است که نزد امام ابو حنیفه راوی مجروح باشد،و نزد شیخین موثّق،و هم چنین چیزی که آن را ضعیف یا موضوع گفته اند،علی الاطلاق نزد ما ضعیف و موضوع نیست انتهی.

بلکه از کتب ثقات بوضوح می انجامد،که خود علمای شافعیّه،روایات دیگران را در بعضی از مقامات بر روایت بخاری ترجیح داده اند،بلکه علی جیلانی شیعه در(فتح السبل)می گوید(و العهدة علیه):که امام فخر الدین رازی در(رسالۀ تفضیل مذهب شافعی)در بعض روایات بخاری طعن نموده انتهی.

و این همه که مذکور شد منافی اصحّیت صحیح بخاری که من حیث المجموع است نیست،چه این مرتبه عقلا و نقلا باین صورت مجتمع می تواند شد که در أفضل صفتی از صفات کمال باشد که در فاضل نبوده باشد کما

ص: 62

لا یخفی الخ(1).

از این عبارت واضح است که فاضل معاصر اولا برای تخلیص گلوی امام اعظم و اتباعش از مخالفت احادیث صحیحه،منع ملازمت در میان وجوب عمل و صحّت حدیث صحیح بخاری کرده،و بر فهمیدن این ملازمت استهزاء را بغایت قصوی رسانیده،با آنکه موافق تصریح خود همین نووی که استناد بکلامش کرده،و او را از علماء اعلام دانسته،این ملازمت ثابت است(کما لا یخفی علی من راجع شرحه علی صحیح مسلم)و بعد این منع ممنوع ترقّی بر آن کرده،در هتک استار و کشف عوار صحیحین مشغول شده،از ابن الهمام که او را بقدوة المحدّثین،و الفقهاء المتبحرین ستوده،عدم وجوب قبول هر روایت بخاری و مسلم نقل کرده.

و نیز امکان این معنی را که راوی موثق شیخین نزد ابو حنیفه مجروح باشد از او آورده،و نیز ترجیح علمای شافعیّه روایات دیگر آن را بر روایت بخاری در بعض مقامات ذکر کرده،و علاوه بر این همه طعن فخر رازی را در بعض روایات بخاری،بواسطۀ صاحب(فتح السبل)نقل کرده،و فتح سبل تفضیح بخاری نموده،و بعد ذکر این همه آن را منافی اصحّیت صحیح بخاری ندانسته،در رفع اعتراض بر آن کوشیده.

پس این همه افادات برای تفضیح رازی و اتباعش که تشبّث بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را می کنند کافی و وافی است.

ص: 63


1- منتهی الکلام ص 6 مسلک اول .

قدح مولوی حیدر علی در منتهی الکلام در تقدم صحیحین بر کتب دیگر

و فاضل معاصر در(منتهی الکلام)بسبب مزید اضطراب،و التهاب، و اختلاج،و انزعاج،صبر و قرار بر این همه خدمت گزاری مسلم و بخاری دست نداده،باز هم آهنگ قدح صحیحین برداشته است،چنانکه بعد عبارت سابقه بفاصلۀ چند ورق گفته:

مغلطۀ خامسه آنکه مؤلف رساله مذهب محدّثین و مجتهدین را هر دو یکی دانسته،و خیال نکرده که در کتب معتمدۀ حنفیّه که اسامی بعضی از آن بر زبان قلم رفت،هر دو مذهب را جدا جدا نوشته اند،از تتبع کتب و تصفّح مقالات،چنان بوضوح می گراید که ترتیبی که اهل حدیث در صحیحین مقرّر کرده اند،و این هر دو را بر دیگر کتب مقدّم داشته اند،بر السنۀ اتباع مجتهدین (بضرب من التقلید)جاری می شود،و الاّ از ائمّه اربعه چیزی در این باب منقول نیست،و چگونه تصوّر توان کرد و حال آنکه علم غیب خاصّۀ الوهیت یا نزد شیعه از خواص امامت است،پس اگر شخصی بعد تألیف این کتب بپایۀ اجتهاد می رسید،و تمییز صحیح از سقیم نزد او مناط اعتبار می شد،و در باب جرح و تعدیل بلا واسطه متوجه می گشت،ضرور نبود که بر قرار داد شیخین در باب اخذ روایت می رفت،و مخالفت ایشان را بهیچ گونه مباح نمی دانست،آخر این بزرگان هم از جملۀ بشر بوده اند،اگر چه در تصحیح حدیث بغایت قصوی کوشیده باشند،سیّما محمد بن اسماعیل بخاری که او در این امور گوی سبق از اقران و امثال ربوده،لیکن باز هم جای اجتهاد مجتهدین باقی است،مگر یاد نداری که در بارۀ چندی از رواتش بعضی از علماء و فقهاء بحث

ص: 64

دارند،و شارحین در جواب آن وجوهی نقل می کنند،که بعضی از آن خالی از غرابت نیست،و از مطالعۀ(صحاح ستة)دریافت می شود:که اکثری از جامعین تقلید کسی از مجتهدین نمی کردند،بلکه خود اجتهاد می نمودند،و تأییدات مجتهدات خود را در این کتب غالبا مدّ نظر داشته اند(1).

جمعی از اکابر اهل سنت صحیحین را از اعتماد کلی ساقط کرده اند

اشاره

هفتم آنکه قطع نظر از آنکه این حضرات بمقام مقابله و مناظرۀ اهل حق،بسبب مزید عجز و اضطرار،و نهایت ناچاری و انتشار،دست بر ردّ و قدح و جرح احادیث صحیح انداخته اند،در مقام تحقیق نیز اکابر و اجلّۀ اینها هتک استار صحیحین کرده اند،و بمطاعن و فضائح آن را نواخته،و از اوج اعتماد کلّی بحضیض جرح و قدح انداخته،بنابر انموزج بر بعضی عبارات در این مقام اکتفاء می رود:

ترجمۀ عبد القادر حنفی که از قادحین صحیحین است

اشاره

محیی الدین عبد القادر بن محمد القرشی الحنفی که علاّمه سیوطی در (حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة)بترجمۀ او گفته:

عبد القادر بن محمد بن محمد بن نصر اللّه بن سالم محی الدین أبو محمد بن أبی الوفا القرشی،درس و صنف شرح معانی الاثار،و طبقات الحنفیة،و شرح الخلاصة و تخریج

ص: 65


1- منتهی الکلام ص 27 .

أحادیث الهدایة،و غیر ذلک.

ولد سنة ست و سبعین و ستمائة،و مات فی ربیع الاول سنة خمس و سبعین و سبعمائة(1).

و محمود بن سلیمان الکفوی در کتاب(اعلام الاخیار من مذهب النعمان المختار)بترجمۀ او گفته:

المولی الفاضل،و النحریر الکامل،عبد القادر بن محمد ابن محمد بن نصر اللّه بن سالم بن أبی الوفاء القرشی،کان عالما فاضلا جامعا للعلوم،له مجموعات،و تصانیف،و تواریخ، و محاضرات،و تآلیف الخ.

در کتاب(الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة)که در(کشف الظنون) ذکر آن باین نهج کرده:

طبقات الحنفیة أول من صنف فیه الشیخ عبد القادر بن محمد القرشی المتوفی سنة خمس و سبعین و سبعمائة،صاحب الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة الخ(2).

قدح عبد القادر حنفی در صحیح بخاری و مسلم

و حقیر بمساعی جمیله نقل آن از بعض علمای مخالفین گرفته ام گفته:

ص: 66


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 268 .
2- کشف الظنون ص 1097 .

فائدة:حدیث أبی حمید الساعدی فی صفة صلاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی مسلم و غیره یشتمل علی أنواع:منها التورک فی الجلسة الثانیة،ضعفه الطحاوی لمجیئه فی بعض الطرق عن رجل عن أبی حمید.

قال الطحاوی:فهذا منقطع علی أصل مخالفینا،و هم یردون الحدیث باقل من هذا.قلت:و لا یخنق علینا لمجیئه فی مسلم فقد وقع فی مسلم أشیاء لا تقوی عند الاصطلاح، فقد وضع الحافظ الرشید العطار کتابا علی الاحادیث المقطوعة المخرجة فی مسلم،سماه(بغرر الفوائد المجموعة فی بیان ما وقع فی مسلم من الاحادیث المقطوعة)سمعته عن شیخنا أبی اسحاق ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه الطاهری سنة اثنتی عشر و سبعمائة،بسماعه من مصنفه الحافظ رشید الدین،بقراءة الشیخ فخر الدین أبی عمرو عثمان المقابلی، و بینها الشیخ محیی الدین فی أول شرح مسلم و ما یقوله الناس ان من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة،هذا أیضا من التخنیق و لا یقوی.

ص: 67

فقد روی مسلم فی کتابه عن لیث بن أبی مسلم و غیره من الضعفاء،فیقولون انما روی فی کتابه للاعتبار و الشواهد و المتابعات،و هذا لا یقوی لان الحفاظ قالوا الاعتبار و الشواهد و الاعتبارات و المتابعات امور یتعرفون بها حال الحدیث، و کتاب مسلم التزم فیه الصحة،فکیف یتعرف حال الحدیث الذی فیه بطرق ضعیفة.

و اعلم أن عن مقتضیة للانقطاع عند أهل الحدیث، و وقع فی مسلم و البخاری من هذا النوع شیء کثیر،فیقولون علی سبیل التخنیق ما کان من هذا النوع فی غیر الصحیحین فمنقطع،و ما کان فی الصحیحین فمحمول علی الاتصال،و روی مسلم فی کتابه عن أبی الزبیر عن جابر احادیث کثیرة بالعنعنة.

و قال الحافظ:أبو الزبیر محمد بن مسلم بن تدرس المکی یدلس فی حدیث جابر فما کان یصفه بالعنعنة و لا یقبل.

و قد ذکر ابن حزم،و عبد الحق عن اللیث بن سعد،أنه قال لابی الزبیر علم،لی احادیث سمعتها من جابر حتی

ص: 68

أسمعها منک،فعلم لی احادیث أظن أنها سبعة عشر حدیثا، فسمعتها منه.

قال الحافظ:فما کان من طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر فصحیح،و فی مسلم من غیر طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر أحادیث.

و قد روی مسلم فی کتابه أیضا عن جابر و ابن عمر فی حجة الوداع ان النبی صلی اللّه علیه و سلم توجه الی مکة یوم النحر،و طاف طواف الافاضة،ثم صلی الظهر بمکة،ثم رجع الی منی.

و فی الروایة الاخری انه طاف طواف الافاضة،ثم رجع فصلی الظهر بمنی.

فیتخنقون،و یقولون أعادها لبیان الجواز،و غیر ذلک من التأویلات،و لهذا قال ابن حزم فی هاتین الروایتین إحداهما کذب بلا شک.

و روی مسلم أیضا حدیث الاسراء،و فیه:«و ذلک قبل أن یوحی إلیه».

ص: 69

و قد تکلم الحفاظ فی هذه اللفظة،و بینوا ضعفها.

و روی مسلم أیضا:«خلق اللّه سبحانه التربة یوم السبت».

و اتفق الناس علی أن یوم السبت لم یقع فیه خلق.

و قد روی مسلم عن أبی سفیان أنه قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم لما أسلم:یا رسول اللّه أعطنی ثلاثا:تزوج ابنتی أم حبیبة،و ابنی معاویة اجعله کاتبا،و أمرنی أن اقاتل الکفار کما قاتلت المسلمین،فأعطاه النبی صلی اللّه علیه و سلم ما سأله.

و الحدیث معروف مشهور،و فی هذا من الوهم ما لا یخفی.

فأم حبیبة تزوجها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هی بالحبشة و أصدقها النجاشی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أربعمائة دینار،و حضر،و خطب و أطعم.و القصة مشهورة،و ابو سفیان انما اسلم عام الفتح،و بین الهجرة الی الحبشة و الفتح عدة سنین.

و معاویة کان کاتبا للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم من قبل.

و اما امارة أبی سفیان فقد قال الحافظ:انهم لا یعرفونها،

ص: 70

فیجیبون علی سبیل التخنق بأجوبة غیر طائفة:

فیقولون فی نکاح ابنته:اعتقد أن نکاحها بغیر اذنه لا یجوز،و هو حدیث عهد بکفر،فأراد من النبی صلی اللّه علیه و سلم تجدید النکاح.

و یذکرون عن الزبیر بن بکار باسانید ضعیفة:أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أمره(1) فی بعض الغزوات،و هذا لا یعرف.

و ما حملهم علی هذا کله الا بعض التعصب،و قد قال الحافظ:ان مسلما لما وضع کتابه الصحیح عرضه علی أبی زرعة الرازی،فانکر علیه،و قال سمیته الصحیح فجعلت سلما لاهل البدع و غیرهم،فاذا روی لهم المخالف حدیثا یقولون هذا لیس فی صحیح مسلم،فرحم اللّه تعالی أبا زرعة فقد نطق بالصواب،فقد وقع هذا،و ما ذکرت ذلک کله الا أنه وقع بینی و بین بعض المخالفین بحث فی مسئلة التورک،فذکر لی حدیث أبی حمید المذکور اولا،فاجبته بتضعیف الطحاوی،

ص: 71


1- امره : بتشدید المیم من باب التفعیل .

فما تلفظ و قال:مسلم یصحح و الطحاوی یضعف،اللّه تعالی یغفر لنا و له آمین(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که عبد القادر بغرض ردّ حدیث تورّک که در صحیح مسلم مذکور است،و مخالف مذهب او است،قدح صحیح مسلم آغاز نهاده،و تمسّک را باین حدیث،بسبب ورود آن در صحیح مسلم خلاف حق و صواب دانسته،و افاده کرده که حافظ رشید عطّار کتابی برای بیان احادیث مقطوعه که در صحیح مسلم واقع شده تصنیف کرده،و آن را (بغرر الفوائد المجموعة)(فی بیان ما وقع فی مسلم من الاحادیث المقطوعة) نام نهاده،و نیز عبد القادر،زعم مردم را که روات صحیحین را کلا موثّق و مزکّی می دانند باطل ساخته،و قول ایشان را که(من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة)ناشی از تخنّق دانسته،و اظهار کرده که مسلم در کتاب خود از ضعفاء روایت کرده،و اعتذار اعتبار،و شواهد،و متابعات را ساقط از اعتبار ساخته،متابعت آن را جائز ندانسته،و شاهد و دلیل فساد آن وارد کرده.

و نیز افاده کرده که عنعنه موجب انقطاع نزد اهل حدیث است،و در صحیحین عنعنه بسیار واقع است،و زعم حامیان صحیحین که عنعنه صحیحین محمول بر اتصال است،نه عنعنۀ غیر صحیحین،مردود و غیر مقبول است.

و نیز ذکر کرده که روایت کرده است مسلم در کتاب خود از أبی الزبیر از جابر احادیث بسیار را بعنعنه،و حافظ عطّار گفته است:که ابو الزبیر محمد ابن مسلم مکّی تدلیس می کند در حدیث جابر،پس حدیثی را که بعنعنه روایت

ص: 72


1- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ص 364 .

می کند مقبول نیست.

و از ابن حزم و عبد الحق نقل کرده که ایشان از لیث بن سعد نقل کرده اند که او بأبو الزبیر گفته:که نشان کن برای من احادیثی را که شنیدی از جابر، پس نشان کرد ابو الزبیر احادیثی را که بناء بر ظنّ لیث هفده حدیث باشد، حافظ عطّار گفته:که هر حدیثی که از طریق لیث از أبی الزبیر از جابر باشد پس صحیح است،و در مسلم از غیر طریق لیث از أبی الزبیر از جابر احادیثی است بطریق عنعنه،یعنی آن صحیح نیست.

و نیز افاده کرده که روایت کرده است مسلم در کتاب خود از جابر و ابن عمر در حجّة الوداع روایتی که دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نماز ظهر را روز نحر در مکّه خوانده،و روایت دیگر متضمن خواندن آن حضرت نماز ظهر را روز نحر بمنی آورده،و ابن حزم افاده کرده که یکی از این هر دو روایت کذب است بلا شک.

و نیز مسلم روایت کرده است حدیثی که دلالت دارد بر آنکه اسراء قبل از وحی واقع شده،و حفّاظ تکلّم کرده اند در این لفظ و بیان کرده اند ضعف آن را.

و نیز مسلم روایت کرده است که خلق کرده است حق تعالی تربت را روز شنبه،و اتفاق کرده اند بر آنکه خلق روز شنبه واقع نشده.

و نیز مسلم حدیث سؤال ابو سفیان سه چیز را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نقل کرده و در آن اوهام عدیده است،و جوابات مسئولین لا طائل است،باعث بر آن نیست مگر بعض تعصّب.

و نیز مسلم هر گاه کتاب خود تصنیف کرد و عرض کرد آن را بر ابو زرعۀ رازی،ابو زرعه بر آن انکار کرد،و گفت که نام نهادی آن را صحیح،پس

ص: 73

گردانیدی نردبانی برای اهل بدع و غیر ایشان،که هر گاه روایت کند برای ایشان مخالف حدیثی را خواهند گفت که این حدیث در صحیح مسلم نیست.

عبد القادر می گوید که رحمت کند خدای تعالی ابو زرعه را،پس گویا شد او بصواب،پس بتحقیق که واقع شد این معنی،یعنی اهل بدع و غیر ایشان باین حیله در ردّ احادیث نبویّه متمسّک شدند،که این حدیث در صحیح مسلم نیست.

و فقیر می گویم:که تشبث رازی و اتباع او در قدح حدیث غدیر نیز از این قبیل است که ابو زرعه رازی از وقوع آن تخویف کرده،و بر مسلم بسبب آن انکار و طعن آغاز نهاده.

ملا علی قاری از محققین اهل سنت نیز در صحیحین قدح کرده

و ملا علی قاری که از اجلّۀ محققین،و اکابر محدّثین،و اعاظم منقّدین سنّیه است نیز مثل عبد القادر در قدح و جرح صحیحین،خصوصا صحیح مسلم مبالغه نموده است.

چنانکه در کتاب(الرّجال)علی ما نقل صاحب النزهة طاب ثراه گفته:

و قد وقع منه أی من مسلم أشیاء لا تقوی عند المعارضة،فقد وضع الحافظ الرشید العطار کتابا علی الاحادیث المقطوعة و بینها الشیخ محی الدین النووی فی اول شرح مسلم و ما یقوله الناس ان من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة،هذا أیضا من التجاهل و التساهل،فقد روی مسلم فی کتابه عن اللیث

ص: 74

عن أبی مسلم و غیره من الضعفاء،فیقولون انما روی عنهم فی کتابه للاعتبار،و الشواهد،و المتابعات،و هذا لا یقوی لان الحفاظ قالوا:الاعتبار امور یتعرفون بها حال الاحادیث:

و کتاب مسلم التزم فیه الصحة فکیف یتعرف حال الحدیث الذی فیه بطرق ضعیفة.

و قال الحافظ:ابو الزبیر محمد بن مسلم المکی یدلس فی حدیث جابر فما یصفه بالعنعنة لا یقبل.

و قد ذکر ابن حزم و عبد الحق عن اللیث بن سعد أنه قال لابی الزبیر:علم لی علی أحادیث سمعتها من جابر حتی أسمعها منک،فعلم لی علی أحادیث أظن أنها سبعة عشر حدیثا فسمعتها منه.

قال الحافظ:فما کان من طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر فصحیح،و فی مسلم عن غیر طریق اللیث،عن أبی الزبیر عن جابر بالعنعنة أحادیث،و

قد روی أیضا فی کتابه عن جابر عن ابن عمر فی حجة الوداع: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم توجه الی مکة یوم النحر،فطاف طواف الافاضة،ثم

ص: 75

صلی الظهر بمکة،ثم رجع الی منی.

و فی الروایة الاخری أنه طاف طواف الافاضة،ثم رجع، فصلی الظهر بمنی.

فیوجهون،و یقولون أعادها لبیان الجواز، و غیر ذلک من التأویلات،و لهذا قال ابن حزم فی هاتین الروایتین:إحداهما کذب بلا شک.

و روی مسلم أیضا حدیث الاسراء و فیه:و ذلک قبل أن یوحی إلیه،و قد تکلم الحفاظ فی هذه اللفظة و بینوا ضعفها.

و قد روی مسلم أیضا: خلق اللّه التربة یوم السبت، و اتفق الناس علی أن السبت لم یقع فیه خلق،و أن ابتداء الخلق یوم الاحد.

و قد روی مسلم عن أبی سفیان أنه قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم لما أسلم:یا رسول اللّه أعطنی ثلاثا:تزوج ابنتی أم حبیبة،و ابنی معاویة اجعله کاتبا،و أمرنی أن اقاتل الکفار کما قاتلت المسلمین،فأعطاه النبی صلی اللّه علیه و سلم ما سأله.

ص: 76

و الحدیث معروف مشهور و فی هذا من الوهم ما لا یخفی:

فأم حبیبة تزوجها النبی صلی اللّه علیه و سلم و هی بالحبشة، و أصدقها النجاشی أربعمائة دینار و حضر و خطب،و أطعم و القصة مشهورة،و أبو سفیان و ابنه معاویة انما أسلما عام الفتح سنة ثمان من الهجرة،و أما امارة أبی سفیان فقد قال الحفاظ:

انهم لا یعرفونها فیجیبون بأجوبة غیر طائلة:فیقولون فی نکاح ابنته:اعتقد أن نکاحها بغیر اذنه لا یجوز و هو حدیث عهد بالکفر،فاراد النبی صلی اللّه علیه و سلم تجدید النکاح، و یذکرون عن الزبیر بن بکار بأسانید ضعیفة أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أمره فی بعض الغزوات،و هذا لا یعرف الاثبات.

و قد قال الحافظ:ان مسلما لما وضع کتابه الصحیح عرضه علی أبی زرعة فانکر علیه و تغیظ و قال:سمیته الصحیح و جعلته سلما لاهل البدع و غیرهم.

ترجمۀ ادفوی شافعی که از قادحین صحیحین است

اشاره

و علاّمه ابو الفضل جعفر بن ثعلب الادفوی الشافعی که ابن حجر عسقلانی بترجمۀ او در(درر کامنه)گفته:

ص: 77

جعفر بن ثعلب بن جعفر بن علی أبو الفضل الادفوی الادیب الفقیه الشافعی،ولد بعد سنة ثمانین و ستمائة،و قرأت بخط الشیخ تقی الدین السبکی:انه کان یسمی وعد اللّه.

قال الصفدی:اشتغل فی بلاده،فمهر فی الفنون،و لازم ابن دقیق العید،و تأدب بجماعة منهم أبو حیان،و حمل عنه کثیرا،و کان یقیم فی بستان له ببلده،و صنف(الامتاع فی احکام السماع)و(الطالع السعید فی تاریخ الصعید)،و(البدر السافر فی تحفة المسافر)و کل مجامیعه جیدة،و له النظم و النثر الحسن.

الی أن قال ابن حجر بعد ذکر نبذ من أشعاره:و من خط البدر النابلسی کان عالما،فاضلا،متقللا من الدنیا،و مع ذلک فکان لا یخلو من المکان الطیبة،مات فی اوائل سنة 0748 قرأت بخط السبکی قال:ورد الخبر بذلک فی ربیع الاول من السنة،و فی آخر ترجمة ابراهیم بن محمد بن عثمان من المعجم المختص للذهبی:مات فی صفر سنة 748،و مات قبله بایام الادیب العالم کمال الدین جعفر بن ثعلب عن نیف و

ص: 78

ستین سنة بعد رجوعه من الحج(1).

و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در(طبقات)خود گفته:

کمال الدین أبو الفضل جعفر وعد اللّه(2) ابن ثعلب بن جعفر الادفوی،و هذه الاربعة کانت أعلاما علیه بوضع والده، و کان یعرف بکل منها،و لا یعرف أحد من العصریین وقع له مثل ذلک،و أدفو بلدة فی أواخر الاعمال القوصیة،قریبة من اسوان.

کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعددة،أدیبا شاعرا،ذکیا،کریما،طارحا للتکلف،ذا مروئة کبیرة.

صنف فی أحکام السماع کتابا نفیسا،سماه بالامتاع،أنبأ فیه عن اطلاع کثیر،فانه کان یمیل الی ذلک میلا کبیرا و یحضره.

سمع،و حدث،و درس قبل موته بأیام یسیرة بمدرس الحدیث الذی أنشأه الامیر جنکلی ابن البابا بمسجده،و أعاد

ص: 79


1- الدرر الکامنة ج 1 ص 535 .
2- و عبد اللَّه : علی ما فی الطبقات المطبوعة فی بغداد 1390 ج 1 ص 170 .

بالمدرسة الصالحیة من القاهرة،و کان مقیما بها،لم یتزوج و لم یتسر لفقدان داعیة ذلک عنده،الا أنه عقد علی امرأة لغرض آخر.

مات قبیل الطاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و أربعین و سبعمائة و عمره ما بین الستین و السبعین(1).

و أبو بکر اسدی در(طبقات فقهاء شافعیّه)مدح او بابن عنوان نموده:

جعفر بن ثعلب بن جعفر بن علی الامام،العلامة،الادیب البارع،ذو الفنون،کمال الدین أبو الفضل الادفوی.

ولد فی شعبان سنة خمس و ثمانین،و قیل خمس و سبعین و ستمائة،و سمع الحدیث بقوص،و القاهرة،و أخذ المذهب و العلوم عن علماء ذلک العصر،منهم ابو دقیق العید.

قال الاسنوی:کان مشارکا فی علوم متعددة أدیبا شاعرا ذکیا،کریما،طارحا للتکلف،ذا مروئة کثیرة،و صنف فی أحکام السماع کتابا نفیسا،سماه بالامتاع،أنبأ فیه عن اطلاع کثیر،فانه کان یمیل الی ذلک میلا کثیرا و یحضره،سمع، و حدث،و درس،و أفاد،و لم یتزوج،و لم یتسر لفقدان داعیة

ص: 80


1- طبقات الشافعیه اسنوی ج 1 ص 170 ط بغداد 1390 ه .

ذلک عنده.

و قال أبو الفضل العراقی:کان من فضلاء أهل العلم، صنف تاریخا للصعید،و مصنفا فی حل السماع،و الطالع السعید فی تاریخ الصعید،و البدر السافر فی تحفة المسافر فی التاریخ انتهی.

و قد کتب علی مقدمة شرح المهذب أشیاء حسنة،و زاد أشیاء مهمة،وقفت له علی مجموع فیه فوائد فقهیة،اعتنی فیها بالنقل،و له فیها مباحث حسنة،و جمع لنفسه جزءا سماه الغرر المأثورة.

قیل:انه توفی فی صفر سنة ثمان و أربعین و سبعمائة،و قیل فی السنة الاتیة،و قال الاسنوی:قبل الطاعون الواقع فی سنة تسع و أربعین،و عمره ما بین الستین و السبعین،و دفن بمقابر الصوفیة الخ(1).

قدح ادفوی شافعی در صحیحین

در کتاب(الامتاع فی احکام السماع)در تبیین فضائح و قبائح صحیحین،

ص: 81


1- طبقات ابن شهبه اسدی ص 89 مخطوط .

و نشر معایب و مثالب آن سعی وافر نموده،چنانکه در مقام ردّ مذهب ابن الصلاح گفته:

ثم أقول ان الامة تلقت کل حدیث صحیح و حسن بالقبول،و عملت به عند عدم المعارض،و حینئذ لا یختص بالصحیحین،و قد تلقت الامة الکتب الخمسة و الستة بالقبول و أطلق علیها جماعة اسم صحیح،و رجح بعضهم بعضها علی کتاب مسلم و غیره.

و قال أبو سلیمان أحد الخطابی:کتاب السنن لابی داود کتاب شریف،لم یصنف فی حکم الدین کتاب مثله،و قد رزق من الناس القبول کافة،فصار حکما بین فرق العلماء،و طبقات الفقهاء،علی اختلاف مذاهبهم،و کتاب السنن أحسن وضعا و أکثر فقها من کتاب البخاری و مسلم.

و قال الحافظ أبو الفضل محمد بن طاهر المقدسی:سمعت الامام أبا الفضل عبد اللّه بن محمد الانصاری بهراة یقول و قد جری بین یدیه ذکر أبی عیسی الترمذی و کتابه،فقال:عندی کتابه أنفع من کتاب البخاری و مسلم.

و قال الامام أبو القاسم سعید بن علی الزنجانی:ان لابی

ص: 82

عبد الرحمن النّسائی شرطا فی الرجال أشد من شرط البخاری و مسلم.

و قال أبو زرعة الرازی لما عرض علیه ابن ماجة السنن کتابه:أظن ان وقع هذا فی أیدی الناس تعطلت هذه الجوامع کلها،أو قال أکثرها.

و وراء هذا بحث آخر،و هو أن قول الشیخ أبی عمرو بن الصلاح ان الامة تلقت الکتابین بالقبول.

ان أراد کل الامة فلا یخفی فساد ذلک،إذ الکتابان انما صنفا فی المائة الثالثة،بعد عصر الصحابة،و التابعین،و تابعی التابعین،و أئمة المذاهب المتبعة،و رؤس حفاظ الاخبار، و نقاد الاثار المتکلمین فی الطرق و الرجال الممیزین بین الصحیح و السقیم.

و ان أراد بالامة الذین وجدوا بعد الکتابین،فهم بعض الامة،فلا یستقیم له دلیله الذی قرره من تلقی الامة،و ثبوت العصمة لهم،و الظاهریة انما یعتنون باجماع الصحابة خاصة و الشیعة لا تعتد بالکتابین،و طعنت فیهما،و قد اختلف فی اعتبار

ص: 83

قولهم فی الاجماع و انعقاده.

ثم ان أراد کل حدیث فیهما تلقی بالقبول من الناس کافة فغیر مستقیم،فقد تکلم جماعة من الحفاظ فی أحادیث فیهما:

فتکلم الدارقطنی فی أحادیث و عللها.

و تکلم ابن حزم فی أحادیث،کحدیث شریک فی الاسراء قال:انه خلط.

و وقع فی الصحیحین أحادیث متعارضة لا یمکن الجمع بینهما و القطع لا یقع التعارض فیه.

و قد اتفق البخاری و مسلم علی اخراج حدیث محمد بن بشار بندارا،و أکثرا من الاحتجاج بحدیثه،و تکلم فیه غیر واحد من الحفاظ،أئمة الجرح و التعدیل،و نسب الی الکذب، و حلف عمرو بن علی الفلاس شیخ البخاری:أن بندار یکذب فی حدیثه عن یحیی:و تکلم فیه أبو موسی،و قال علی بن المدینی فی الحدیث الذی رواه فی السجود:هذا کذب،و کان یحیی لا یعبأ به،و یستضعفه،و کان القواریری لا یرضاه.

ص: 84

و أکثرا من حدیث عبد الرزاق،و الاحتجاج به،و تکلم فیه و نسب الی الکذب.

و أخرج مسلم لاسباط بن نصر،و تکلم فیه أبو زرعة و غیره.

و أخرج أیضا عن سماک بن حرب،و أکثر عنه،و تکلم فیه غیر واحد،و قال الامام أحمد بن حنبل:هو مضطرب الحدیث و ضعفه أمیر المؤمنین فی الحدیث شعبة،و سفیان الثوری.

و قال یعقوب بن شعبة:لم یکن من المتثبتین،و قال النّسائی:

فی حدیثه ضعف،قال شعبة:کان سماک یقول فی التفسیر عکرمة و لو شئت لقلت له ابن عباس لقاله،و قال ابن المبارک سماک ضعیف فی الحدیث،و ضعفه ابن حزم قال:و کان یلقن فیتلقن.

و کان أبو زرعة یذم وضع کتاب مسلم،و یقول:کیف تسمیه الصحیح و فیه فلان و فلان،و ذکر جماعة.

و أمثال ذلک یستغرق أوراقا،فتلک الاحادیث عندهما و لم یتلقوها بالقبول.

ص: 85

و ان أراد أن غالب ما فیهما سالم من ذلک لم یبق له حجة(1).

از ملاحظۀ این عبارت واضح است که این عالم نحریر،و فقیه کبیر،اوّلا تفضیل و ترجیح سنن أبی داود،و سنن ترمذی بر صحیحین،و همچنین ترجیح شرط نسائی بر شرط شیخین،و غابت مدح سنن ابن ماجه از ابو زرعه رازی نقل کرده،و بعد از آن افاده کرده آنچه حاصلش این است:که اگر مراد ابن صلاح از تلقّی امّت کتابین را بقبول آن است که کلّ امّت تلقّی آن بقبول کرده اند.

پس این معنی ظاهر الفساد است،زیرا که این هر دو کتاب در مائه ثالثه تصنیف شده،و بعد از انقراض عصر صحابه،و تابعین،و تبع تابعین،و ائمّه مذاهب متّبعه،و رؤس حفّاظ اخبار،و نقّاد آثار،که تکلّم می کردند در طرق روایات و رجال آن،و تمییز می نمودند در صحیح و سقیم مؤلّف شده،پس اجماع کلّ امّت بر تلقّی صحیحین بقبول راست و درست نباشد،و اگر مراد ابن صلاح از امّت کسانی هستند که بعد از تصنیف صحیحین بوجود آمدند، پس ایشان بعض امّتند نه کلّ امّت.

پس دلیل ابن صلاح که تقریر آن نموده،و بنای آن را بر تلقّی امّت و نبوت عصمت بر ایشان گذاشته،مدخول و غیر مستقیم خواهد بود.

و چگونه این دلیل تمام شود و حال آنکه ظاهریّه اعتناء نمی کنند مگر باجماع صحابه خاصّه،و شیعه اعتداد باین هر دو کتاب نمی کنند،بلکه طعن

ص: 86


1- الامتاع فی احکام السماع ص 209 مخطوط - الفصل العاشر من الباب الثانی فی الکلام علی الآلات .

در آن می نمایند،و اختلاف است در اعتبار قول شیعه در اجماع و انعقاد آن، حاصل آنکه هر گاه در اعتبار قول شیعه در اجماع خلاف باشد،و عدم اعتبار قولشان اجماعی نباشد،اجماع بر قبول صحیحین با وصف مخالفت شیعه، و عدم اعتدادشان باین هر دو کتاب،و طعنشان در آنها ثابت نشود.

و بعد از این همه افادات،فقیه مذکور غایت سعی در استیصال دعوی اجماع نموده،طعن و قدح ائمّه و اعاظم سنیّه در صحیحین ثابت کرده،و ارشاد کرده آنچه حاصلش این است:که اگر اراده کرده است ابن صلاح:که هر حدیثی که در صحیحین است تلقّی کرده شده است بقبول از کافّه مردم،پس غیر مستقیم است.

زیرا که تکلّم کرده اند جماعتی از حفّاظ در احادیث عدیده که در صحیحین است،پس تکلّم کرده است دارقطنی در احادیث عدیدة و تعلیل کرده است آن را،و تکلم کرده است ابن حزم در احادیث عدیده،مثل حدیث شریک در اسراء،و گفته است که این حدیث خلط است.

و نیز واقع شده است در صحیحین احادیث متعارضه که ممکن نیست جمع در میان آن،و در قطع تعارض واقع نمی شود.

و نیز اتفاق کرده اند بخاری و مسلم بر اخراج حدیث محمد بن بشار بندار، و اکثار احتجاج بحدیث او کرده اند،و تکلم کرده اند حفّاظ که ائمّه جرح و تعدیلند در او،و منسوب شده است محمد بن بشّار بکذب،و قسم یاد کرده است عمرو بن علی الفلاس شیخ بخاری بر اینکه بندار دروغ می گوید در حدیث خود از یحیی،و نیز تکلم کرده است در او ابو موسی،و علی بن المدینی گفته است:در حدیثی که روایت کرده است آن را محمد بن بشّار در سجود که این دروغ است،و یحیی اعتناء باو نمیکرد،و استضعاف او می نمود،و قواریری

ص: 87

او را نمی پسندید.

و نیز اکثار کرده اند از حدیث عبد الرزاق و احتجاج باو،و حال آنکه تکلم کرده شده است در او،و منسوب شده است بکذب.

و اخراج کرده است مسلم برای اسباط بن نصر،و تکلّم کرده است در او ابو زرعه و غیر او.

و نیز اخراج کرده است مسلم از سماک بن حرب،و اکثار کرده است از او با اینکه تکلّم کرده در او غیر واحد،و گفته است امام احمد بن حنبل:که او مضطرب الحدیث است،و تضعیف کرده است او را شعبه که معاذ اللّه نزد اینها موسوم بامیر المؤمنین فی الحدیث است،و نیز تضعیف کرده است او را سفیان ثوری،و یعقوب بن شیبه،و نسائی،و ابن المبارک هم در او قدح کرده اند.

و ابو زرعه ذمّ وضع کتاب مسلم می نمود،و می گفت:که چگونه نام می گذاری آن را صحیح و حال آنکه در آنست فلان و فلان،و ذکر کرد جماعتی را.

فقیه ابو جعفر افاده می کند:که امثال این ذمّ و لوم،و جرح و قدح صحیحین استغراق اوراق می کند،یعنی آنچه آورده بطور انموذج اندکی بسیار است.

ابو زرعۀ رازی نیز صحیح مسلم را مذمت کرده

اشاره

و تناول ابو زرعه صحیح مسلم را بذمّ،و عیب،و لوم،و طعن،و ثلب علاّمه ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی هم در مصنّفات خود نقل کرده چنانکه در(تذهیب التهذیب)بترجمۀ احمد بن عیسی المصری گفته:

قال سعید البرذعی:شهدت أبا زرعة ذکر صحیح مسلم

ص: 88

فقال:هؤلاء قوم أرادوا التقدم قبل أوانه،فعملوا شیئا یتسوقون به،و أتاه رجل و أنا شاهد بکتاب مسلم،فجعل ینظر فیه، فاذا حدیث عن أسباط بن نصر،فقال:ما أبعد هذا عن الصحیح ثم رأی قطن بن نسیر فقال لی:هذا أطم من الاول،قطن بن نسیر یصل أحادیث عن ثابت جعلها عن أنس،ثم نظر فقال:

یروی عن أحمد بن عیسی فی الصحیح،ما رأیت أهل مصر یشکون فی أنه،و أشار الی لسانه(1).

و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)فی نقد الرجال بترجمۀ احمد بن عیسی گفته:

قال سعید البرذعی:شهدت أبا زرعة ذکر عنده صحیح مسلم،فقال:هؤلاء قوم أرادوا التقدم قبل أوانه فعملوا شیئا یتسوقون به،و قال:یروی عن أحمد بن عیسی فی صحیح:

ما رأیت أهل مصر یشکون فی أنه،و أشار الی لسانه(2).

و نیز ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی گفته:

قال أبو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم

ص: 89


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 16 .
2- میزان الاعتدال ج 1 ص 126 .

ابن الحجاج،فسلم علیه،و جلس ساعة و تذاکرا،فلما أن قام قلت له:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:فلمن ترک الباقی،ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا(1).

از این عبارت ظاهر است:که هر گاه ابو قریش نزد ابو زرعه بعد از رفتن مسلم ذکر کرد:که این کس جمع کرده چهار هزار احادیث در صحیح،ابو زرعه گفت:که پس برای که ترک کرده باقی را،و این اظهار تنغص و تکدّر صریح است از تصنیف مسلم،و ابو زرعه بر این قدر اکتفاء نفرموده،همّت عالی را باخراج مسلم از زمرۀ عقلاء گماشته،بتصریح صریح فرموده:که این کس نیست برای او عقلی،و باز گفت:که اگر مدارات می کرد محمد بن یحیی را هر آینه می شد مردی،و این صریح است در آنکه مسلم نزد ابو زرعه بمرتبۀ بی عقل و احمق بود که او را از جملۀ رجال خارج می دانست.

و چون محتمل است که بعد از اطلاع بر نهایت توهین،و تهجین،و تقبیح و تفضیح ابو زرعه مسلم و صحیح او را،ناواقفی در جلالت شأن ابو زرعه ارتیابی بهم رساند،لهذا بعض جلائل فضائل ابو زرعه،که قفل سکوت بر لب زند نقل می کنم:

ابو زرعه و فضائل او در کتب تراجم اهل سنت

علاّمه شمس الدین ابو عبد اللّه محمد الذهبی در(سیر اعلام النبلاء) گفته:

ص: 90


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 381 مخطوط .

أبو زرعة الرازی الامام سید الحفاظ عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ محدث الری،و دخول الزای فی نسبته غیر مقیس کالمروزی.

مولده بعد نیف و مائتین،و قد ذکر ابن أبی حاتم:أن أبا زرعة سمع من عبد اللّه بن صالح العجلی،و الحسن بن عطیة بن نجیح،و هما ممن توفی سنة احدی عشرة و مائتین فیما بلغنی، فاما وقع غلط فی وفاتهما،و اما فی مولده،و اما فی لقیاه لهما و قد سمع من محمد بن سابق،و قرة بن حبیب،و أبی نعیم، و القعنبی،و خلاد بن یحیی،و عمرو بن هاشم،و عیسی بن مینا قالون،و اسحاق بن محمد الفروی،و عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی،و یحیی بن بکیر،و عبد الحمید بن بکار،و صفوان بن صالح،و سلیمان بن بنت شرحبیل،و أحمد بن حنبل و طبقتهم قال لنا أبو الحجاج فی تهذیبه:هو مولی عیاش بن مطرف ابن عبد اللّه بن عیاش بن أبی ربیعة المخزومی،ثم سرد شیوخه، و منهم أحمد بن یونس الیربوعی،و الحسن بن بشر البجلی، و الحسن بن ربیع البورانی،و أبو عمر الحوضی،و الربیع بن

ص: 91

یحیی الاشنانی،و سهل بن بکار الدارمی،و شاذ بن فیاض، و قبیصة بن عقبة،و محمد بن الصلت الاسدی،و مسلم بن ابراهیم و موسی بن اسماعیل،و أبو الولید الطیالسی،و آخرون.

و ذکر شیخنا أبو الحجاج فیهم:أبا عاصم النبیل،و هذا وهم،لم یدرکه،و لا سمع منه،و لا دخل البصرة الا بعد موته بأعوام.

و طلب هذا الشأن و هو حدث،و ارتحل الی الحجاز، و الشام،و مصر،و العراق،و الجزیرة،و خراسان،و کتب ما لا یوصف کثرة.

حدث عنه أبو حفص الفلاس،و حرملة بن یحیی،و اسحاق ابن موسی الحظی،و محمد بن حمید الرازی،و یونس بن عبد الاعلی،و الربیع المرادی،و هم من شیوخه،و ابن وارة،و أبو حاتم،و مسلم بن الحجاج،و خلق من اقرانه،و عبد اللّه بن أحمد و أبو بکر بن أبی داود،و أبو عوانة الاسفراینی،و أبو بکر بن زیاد،و أحمد بن محمد بن أبی حمزة الذهبی،و محمد بن حمدون النیسابوریّ،و عدی بن عبد اللّه والد الحافظ أبی أحمد،و موسی

ص: 92

ابن العباس الجوینی،و محمد بن الحسین القطان،و الحسن بن محمد الدارکی،و خلق کثیر،و ابن سابق شیخه هو محمد بن سعید بن سابق.

و ذکر سعید بن عمرو البرذعی:أن أبا زرعة قال:لا أعلم صفا لی رباط یوم قط،اما سرت(1) فأردت العباس بن الولید ابن مزید،و أما عسقلان فأردت محمد بن أبی السری،و أما قزوین فمحمد بن سعید بن سابق.

قال ابن أبی حاتم:فروخ جد أبی زرعة هو مولی عیاش ابن مطرف القرشی.

قال أبو بکر الخطیب:سمع أبو زرعة من مسلم بن ابراهیم،و أبی نعیم،و قبیصة،و أبی الولید،و یحیی بن بکیر.

قال:و کان اماما ربانیا،حافظا،متقنا،مکثرا،جالس أحمد بن حنبل و ذاکره.

و حدث عنه من أهل بغداد ابراهیم الحربی و عبد اللّه بن

ص: 93


1- سرت بضم الاول و سکون الثانی مدینة علی ساحل البحر الرومی - معجم البلدان ج 3 ص 206

أحمد،و قاسم المطرز.

قال تمام الرازی:أنبا جعفر بن محمد الکندی:ثنا أبو زرعة الدمشقی قال:قدم علینا جماعة من أهل الری دمشق قدیما منهم:أبو یحیی فرخویه،فلما انصرفوا فیما أخبرنی غیر واحد،منهم أبو حاتم الرازی رأوا هذا الفتی قد کاس(1)، یعنی أبا زرعة الرازی،فقالوا له:نکنیک بکنیة أبی زرعة الدمشقی ثم لقینی أبو زرعة الرازی بدمشق،و کان یذکر لی هذا الحدیث و یقول:بکنیتک اکتنیت.

قال أبو عبد اللّه بن بطة:سمعت النجار،سمعت عبد اللّه بن أحمد یقول:لما ورد علینا ابو زرعة،نزل عندنا،فقال لی أبی:

یا بنی قد اعتضت بنوافلی مذاکرة هذا الشیخ.

و قال صالح بن محمد جزرة:سمعت ابا زرعة یقول:کتبت عن ابراهیم بن موسی الرازی مائة ألف حدیث،و عن أبی بکر ابن أبی شیبة مائة الف،فقلت له:بلغنی أنک تحفظ مائة الف حدیث تقدر ان تملی علی الف حدیث من حفظ؟قال:لا

ص: 94


1- کاس : کان ظریفا فطنا .

و لکن إذا القی علی عرفت.

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم قلت لابی زرعة تجوز ما کتبت عن ابراهیم بن موسی مائة الف؟قال:مائة الف کثیر، قلت فخمسین الفا؟قال:نعم و ستین و سبعین الفا،حدثنی من عد کتاب الوضوء و الصلوة فبلغ ثمانیة عشر الف حدیث.

و قال أبو عبد اللّه بن مندة الحافظ:سمعت أبا العباس محمد ابن جعفر بن حمکویه بالری یقول:سئل ابو زرعة عن رجل حلف بالطلاق أن ابا زرعة یحفظ مائتی الف حدیث هل حنث؟فقال:لا،ثم قال ابو زرعة:أحفظ مائتی الف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ،و فی المذاکرة ثلث مائة الف حدیث،هذه حکایة مرسلة،و حکایة صالح جزرة أصح، روی الخطیب هذه من عبد اللّه بن احمد السوذرجانی،أنه سمع ابن مندة یقول ذلک.

قال الحافظ ابو أحمد بن عدی:سمعت أبی یقول:کنت بالری و أنا غلام فی البزازین،فحلف رجل بالطلاق من امرأته ان ابا زرعة یحفظ مائة الف حدیث،فذهب قوم انا

ص: 95

فیهم الی أبی زرعة فسئلناه،فقال:ما حمله علی الحلف بالطلاق؟ قیل قد جری الان منه ذلک،فقال ابو زرعة:لیمسک امرأته فانها لم تطلق علیه.

و قال ابن عدی:سمعت الحسن بن عثمان التستری،سمعت ابا زرعة یقول:کل شیء قال الحسن قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،وجدت له أصلا الا اربعة احادیث.

و قال ابن أبی حاتم:قال ابو زرعة:عجبت ممن یفتی فی مسائل الطلاق یحفظ اقل من مائة الف حدیث.

و قال ابن أبی شیبة:ما رأیت احفظ من أبی زرعة.

و قال ابو عبد اللّه الحاکم:سمعت ابا جعفر محمد بن احمد الرازی یقول:سمعت محمد بن مسلم بن وارة،قال:کنت عند اسحاق بنیسابور،فقال رجل من العراق:سمعت احمد بن حنبل یقول:صح من الحدیث سبعمائة ألف حدیث و کسر و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة ألف حدیث.

قلت:أبو جعفر لیس بثقة.

ابن عدی سمعت أحمد بن محمد بن سعید،حدثنی

ص: 96

الحضرمی،سمعت أبا بکر ابن أبی شیبة و قیل له من أحفظ من رأیت؟قال:ما رأیت أحفظ من أبی زرعة الرازی.

ابن المقری أنبأنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر القزوینی، سمعت محمد بن اسحاق الصاغانی،یقول:أبو زرعة یشبه بأحمد بن حنبل.

و قال علی بن الحسین بن الجنید:ما رأیت أحدا أعلم بحدیث مالک من أبی زرعة،و کذلک سائر العلوم.

قال ابن أبی حاتم:سئل أبی عن أبی زرعة؟فقال:امام.

قال عمر بن محمد بن اسحاق القطان:سمعت عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،سمعت أبی یقول:ما جاوز الجسر أحد أفقه من اسحاق بن راهویه.و لا أحفظ من أبی زرعة.

ابن عدی سمعت أبا یعلی الموصلی یقول:ما سمعنا یذکر أحد فی الحفظ الا کان اسمه اکبر من رؤیته الا أبو زرعة الرازی.فان مشاهدته کانت أعظم من اسمه،و کان قد جمع حفظ الابواب و الشیوخ و التفسیر،کتبنا باملائه بواسط ستة آلاف حدیث.

ص: 97

و قال صالح جزرة:حدثنا سلمة بن شبیب،حدثنی الحسن ابن محمد ابن امین،حدثنا زهیر،حدثتنا أم عمرو بنت شمر، سمعت سوید ابن غفلة یقول:و اعیس عین یرید حور عین قال صالح:فألقیت هذا علی أبی زرعة فبقی متعجبا،فقال:

أنا أحفظ فی القراءات عشرة آلاف حدیث،قلت:فتحفظ هذا؟قال:لا.

ابن عدی،سمعت الحسن بن عثمان،سمعت ابن وارة، سمعت اسحاق بن راهویه،یقول:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة الرازی فلیس له أصل.

و قال الحاکم:سمعت الفقیه أبا حامد أحمد بن محمد، سمعت أبا العباس الثقفی یقول:لما انصرف قتیبة بن سعید الی الری،سألوه أن یحدثهم،فقال:احدثکم بعد أن حضر مجلسی أحمد،و ابن معین،و ابن المدینی،و أبو بکر بن أبی شیبة،قالوا له:فان عندنا غلاما یسرد کل ما حدثت به مجلسا مجلسا قم یا أبا زرعة،قال:فقام،فسرد کل ما حدث به قتیبة فحدثهم قتیبة.

ص: 98

قال سعید بن عمرو الحافظ:سمعت أبا زرعة یقول:دخلت البصرة فحضرت سلیمان الشاذکونی فی یوم الجمعة،فروی حدیثا فرددت علیه،ثم قال:حدثنا ابن أبی عتیبة،عن أبیه عن سعید بن ابراهیم،عن نافع،عن ابن جبیر،عن أبیه،قال:

لا حلف فی الاسلام.

فقلت:هذا وهم،انما هو سعد عن أبیه،عن جبیر.

قال:من یقول هذا؟ قلت:حدثنا ابراهیم بن موسی،أنبا ابن أبی عتیبة.

فغضب،ثم قال لی:ما تقول فی من جعل الاذان مکان الاقامة؟ قلت:یعید.

قال:من قال هذا؟ قلت:الشعبی.

قال من عن الشعبی؟ قلت:ثنا قبیصة،عن سفیان،عن جابر،عن الشعبی.

قال:و من غیر هذا؟

ص: 99

قلت:ابراهیم،حدثنا أبو نعیم،حدثنا منصور بن أبی الاسود،عن مغیرة،عنه.

قال:أخطأت.

قلت:حدثنا أبو نعیم،حدثنا جعفر الاحمر،حدثنا مغیرة عنه.

قال:أخطأت.

قلت:أنا أبو نعیم،حدثنا أبو کدینة،عن مغیرة.

قال:أصبت.

ثم قال أبو زرعة:اشتبه علی،و کتبت هذه الاحادیث الثلاثة عن أبی نعیم،فما طالعتها منذ کتبتها.

ثم قال:و ایش غیر هذا؟ قلت:معاذ بن هشام،عن أشعث،عن الحسن.

قال:هذا سرقته،و صدق،کان ذاکرنی به رجل ببغداد، فحفظته عنه.

قال أبو علی جزرة:قال أبو زرعة:مر بنا الی سلیمان الشاذکونی نذاکره،قال:فذهبنا،فما زال یذاکره،حتی عجز

ص: 100

الشاذکونی عن حفظه،فلما أعیاه،القی حدیثا من حدیث الرازیین فلم یعرفه أبو زرعة،فقال سلیمان:یا سبحان اللّه حدیث بلدک هذا مخرجه من عندکم،و أبو زرعة ساکت و یری من حضر انه قد عجز،فلما خرجنا رأیت أبا زرعة قد اغتم و یقول:لا أدری من این جاء بهذا؟فقلت له:وضعه فی الوقت کی تعجز و تخجل،قال:هکذا؟قلت:نعم،فسری عنه.

ابن عدی سمعت مخلد بن ابراهیم المقری،سمعت فضلک الصائغ یقول:دخلت المدینة،فصرت الی باب أبی مصعب، فخرج الی شیخ مخضوب و کنت ناعسا،فحرکنی و قال:یا مردک من أنت أی شیء تنام؟قلت:أصلحک اللّه أنا من الری من بعض شاکردی أبی زرعة.

قال:و دخلت علی الربیع بمصر،فقال:من این؟قلت:

من الری،قال:ترکت أبا زرعة و جئت،ان أبا زرعة آیة، و ان اللّه تعالی إذا جعل انسانا آیة أبانه من شکله حتی لا یکون له ثان.

قال ابن أبی حاتم:سمعت یونس ابن عبد الاعلی،یقول:

ص: 101

ما رأیت أکثر تواضعا من أبی زرعة،هو و أبو حاتم اماما خراسان.

و قال یوسف المنایحی:سمعت عبد اللّه بی محمد القزوینی القاضی،یقول:حدثنا یونس بن عبد الاعلی یوما فقال:حدثنی أبو زرعة،فقیل له:من هذا؟فقال:ان أبا زرعة اشهر فی الدنیا من الدنیا.

ابن أبی حاتم حدثنا الحسن بن احمد،سمعت احمد بن حنبل یدعو اللّه لابی زرعة،و سمعت عبد الواحد بن غیاث یقول ما رأی ابو زرعة مثل نفسه.

سعید بن عمرو البرذعی،سمعت محمد بن یحیی،یقول:

لا یزال المسلمون بخیر ما أبقی اللّه لهم مثل أبی زرعة یعلم(1) الناس،و ما کان اللّه لیترک الارض الا و فیها مثل أبی زرعة یعلم الناس ما جهلوه.

علقها ابن أبی حاتم،عن سعید بن عدی،حدثنا احمد بن محمد بن سلیمان القطان،أنبأنا ابو حاتم الرازی،حدثنی ابو

ص: 102


1- یعلم بتشدید اللام من التعلیم .

زرعة عبید اللّه،و ما خلف بعده مثله علما و فهما،و لا أعلم من المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشیطان مثله.

ابن عدی سمعت القاسم بن صفوان،سمعت ابا حاتم،یقول أزهد من رأیت اربعة:آدم بن أبی یاس،و ثابت بن محمد الزاهد،و ابو زرعة الرازی،و ذکر آخر.

قال النّسائی:أبو زرعة الرازی ثقة.

و قال أبو نعیم بن عدی:سمعت ابن خراش،یقول:کان بینی و بین أبی زرعة موعد أن ابکر علیه فاذاکره فبکرت علیه، فمررت بأبی حاتم و هو قاعد،فأجلسنی معه یذاکرنی حتی أضحی النهار،فقلت بینی و بین أبی زرعة موعد،فجئت الی أبی زرعة و الناس منکبین علیه،فقال لی:تأخرت عن الموعد، قلت بکرت فمررت بهذا المسترشد،فدعانی فرحمته لوحدته و هو أعلی اسنادا منک،و صرت أنت بالدست.

أو کما قال أبو العباس السراج:أنبا محمد بن مسلم بن وارة،قال:رأیت ابا زرعة فی المنام فقلت له ما حالک؟قال:

أحمد اللّه علی الاحوال کلها،انی حضرت فوقفت بین یدی اللّه

ص: 103

فقال لی:یا عبید اللّه لم تذرعت(1) فی القول فی عبادی؟قلت یا رب انهم حاولوا دینک،فقال:صدقت،ثم اتی بطاهر الخلقانی فاستعدیت علیه،الی ربی فضرب الحد علیه مائة،ثم امر به الی الحبس،ثم قال:ألحقوا عبید اللّه بأصحابه بأبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه:سفیان،و مالک،و أحمد بن حنبل.

رواها عن ابن وارة ایضا ابن أبی حاتم،و أبو القاسم بن أخی أبی زرعة.

قال ابو جعفر محمد بن علی،و راق أبی زرعة: حضرنا أبا زرعة بمارستان،و هو فی السوق(2)،و عنده ابو حاتم،و ابن وارة،و المنذر بن شاذان،و غیرهم،فذکروا حدیث التلقین:

(لقنوا موتاکم لا اله الا اللّه)و استحیوا من أبی زرعة ان یلقنوه فقالوا تعالوا نذکر الحدیث، فقال ابن وارة:حدثنا أبو عاصم حدثنا عبد الحمید بن جعفر،عن صالح،و جعل یقول ابن أبی .

ص: 104


1- التذرع : کثرة الکلام و الافراط فیه .
2- ساق المریض نفسه عند الموت سوقا : شرع فی نزع الروح

و لم یجاوزه،و قال ابو حاتم:حدثنا بندار،حدثنا ابو عاصم، عن عبد الحمید بن جعفر،و لم یجاوز،و الباقون سکتوا،

فقال ابو زرعة و هو فی السوق:حدثنا بندار،أنبا ابو عاصم،حدثنا عبد الحمید،عن صالح بن أبی عریب،عن کثیر بن مرة،عن معاذ بن جبل،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کان آخر کلامه لا اله الا اللّه دخل الجنة)و توفی رحمه اللّه تعالی.

رواها ابو عبد اللّه الحاکم،و غیره،عن أبی بکر محمد ابن عبد اللّه الوراق الرازی،عن أبی جعفر بهذا.

قال ابو الحسین بن المنادی،و أبو سعید بن یونس:توفی ابو زرعة الرازی فی آخر یوم من سنة اربع و ستین و مائتین، و مولده کان فی سنة مائتین.

و أما الحاکم فقال فی ترجمة أبی الحسین محمد بن علی بن محمد بن مهدی الرازی المعمر:هذا الشیخ عندی صدوق فانه قال:رأیت ابا زرعة الرازی،فقلت له:کیف رأیته؟فقال أسود اللحیة نحیف اسمر،و هذه صفة أبی زرعة،فانه توفی

ص: 105

و هو ابن ست و خمسین سنة.

قلت:احسب ابا عبد اللّه و هم فی مقدار سن أبی زرعة، فانه قد ارتحل بنفسه و سمع من قبیصة و أبی نعیم،و الظاهر أنه ولد سنة مائتین،و اللّه اعلم.

و قد ذکر الحاکم فی کتاب الجامع لذکر أئمة الاعصار المزکین لرواة الاخبار:سمعت عبد اللّه بن محمد بن موسی، سمعت احمد بن محمد بن سلیمان الرازی الحافظ یقول:ولد ابو زرعة سنة اربع و تسعین و مائة و ارتحل من الری و هو ابن ثلث عشرة سنة،و أقام بالکوفة عشرة اشهر ثم رجع الی الری ثم خرج فی رحلته الثانیة،و غاب عن وطنه اربع عشرة سنة، و جلس للتحدیث و هو ابن اثنتین و ثلثین سنة،قال:و توفی سنة ستین و مائتین و هو ابن اربع و ستین سنة.

قلت:و هذا القول خطاء فی وفاته و الصحیح ما مر.

و ذکر ابراهیم حرب العسکری:انه رأی ابا زرعة الرازی و هو یؤم الملئکة فی السماء الرابعة،فقلت:بما نلت هذه المنزلة؟قال:برفع الیدین فی الصلوة عند الرکوع و عند

ص: 106

الرفع منه.

و قال اسحاق بن ابراهیم بن عبد الحمید القرشی:سمعت عبد اللّه بن احمد یقول:ذاکرت أبی لیلة الحفاظ،فقال:یا بنی قد کان الحفظ عندنا،ثم تحول الی خراسان الی هؤلاء الشباب الاربعة،قلت:من هم؟قال:ابو زرعة ذاک الرازی،و محمد بن اسماعیل ذاک البخاری،و عبد اللّه بن عبد الرحمن ذاک السمرقندی،و الحسن بن شجاع ذاک البلخی،قلت:یا أبت فمن أحفظ هؤلاء؟قال:أما أبو زرعة فأسردهم،و أما البخاری فأعرفهم،و أما عبد اللّه یعنی الدارمی فأتقنهم،و أما ابن شجاع فأجمعهم للابواب.

قال الحاکم:أنبا ابو حاتم الرازی،سمعت ابا محمد بن أبی حاتم،سمعت أبا زرعة یقول:بینا انا قائم اصلی و أنا اقرأ:

(وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) . (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ) الآیة(1)،فوقفت متعجبا من هذا الوعید ساعة،و رجعت الی اول الآیة ثلث مرات،فلما کانت المرة

ص: 107


1- البقرة : 278 - 279 .

الثالثة وقعت هدة من الزلزلة،فبلغنی أنهم عدوا بضعة عشر الف جنازة حملت من الغد بالری.

قال احمد بن محمد بن سلیمان:سمعت ابا زرعة یقول:إذا مرضت شهرا أو شهرین تبین علی فی حفظ القرآن،و أما الحدیث فاذا ترکت أیاما تبین علی،ثم قال ابو زرعة:یری قوم من اصحابنا کتبوا الحدیث ترکوا المجالسة منذ عشرین سنة أو أقل،إذا جلسوا الیوم مع الاحداث کأنهم لا یعرفون، أو لا یحسنون الحدیث،ثم قال:الحدیث مثل الشمس إذا حبس عن الشرق خمسة ایام لا یعرف السفر،فهذا الشأن یحتاج أن نتعاهده أبدا.

قال ابن أبی حاتم:سمعت ابا زرعة یقول:اختیار احمد و اسحاق أحب الی من قول الشافعی،و ما أعرف فی أصحابنا أسود الرأس أفقه من احمد.

و سمعت ابا زرعة و سئل عن مرسلات الثوری و مرسلات شعبة،فقال الثوری:یتساهل فی الرجال،و شعبة لا یدلس و لا یرسل،قیل له:فما لک مرسلاته أثبت أم

ص: 108

الاوزاعی؟قال:مالک لا یکاد یرسل الا عن قوم ثقات،مالک متثبت فی اهل بلده جدا،فان تساهل فانما یتساهل فی قوم غرباء لا یعرفهم.

قال الحاکم:سمعت ابا حامد احمد بن محمد بن عبد الوهاب السیاری،سمعت محمد بن داود بن یزید الرازی،سمعت ابا زرعة یقول:ارتحلت الی احمد بن صالح المصری،فدخلت علیه مع اصحاب الحدیث،فتذاکرنا الی ان ضاق الوقت،ثم اخرجت من کمی أطرافا فیها احادیث سألته عنها،فقال لی:

تعود،فعدت من الغد و معی اصحاب الحدیث،فأخرجت الاطراف و سألته عنها،فقال:تعود،فقلت:أ لیس قلت لی بالامس تعود؟ما عندک مما یکتب أورد علی مسندا أو مرسلا او حرفا مما استفید،فان لم أروه لک عمن هو أوثق منک فلست بأبی زرعة،ثم قلت:من هیهنا ممن یکتب عنه؟قالوا:یحیی ابن بکیر بن حوصا.

سمعت ابا بکر الجوزجانی یقول:کنا عند سلیمان بن عبد الرحمن،فلم یأذن لنا ایاما ثم دخلنا علیه،فقال:بلغنی

ص: 109

ورود هذا الغلام یعنی ابا زرعة فدرست للالتقاء به ثلاثمائة الف حدیث.

و عن أبی حاتم قال:کان ابو زرعة لا یأکل الجبن و لا الخل.

و قال احمد بن محمد بن سلیمان:سمعت ابا زرعة یقول:

لا تکتبوا عنی بالمذاکرة،فانی اخاف أن تحملوا خطاء، هذا ابن المبارک کره ان یحمل عنه بالمذاکرة.

و قال ابراهیم بن موسی:لا تحملوا عنی بالمذاکرة شیئا و سمعت ابا زرعة یقول:إذا انفرد ابن اسحاق بالحدیث لا یکون حجة،ثم روی له حدیث القراءة خلف الامام،و سمعته یقول:

کان الحوضی و علی بن الجعد و قبیصة یقدرون علی الحفظ یجیئون بالحدیث بتمام،و ذکر عن قبیصة کأنه یقرأ من کتاب.

قلت:یعجبنی کثیرا کلام أبی زرعة فی الجرح و التعدیل یبین علیه الورع و الخبرة بخلاف رفیقه أبی حاتم فانه جراح.

أخبرنا ابو علی الحسن بن علی،و محمد بن الحسن الفقیه،

ص: 110

و ابراهیم بن عبد الرحمن الشاهد،و ست القضاة بنت یحیی قراءة،قالوا:انبأ کریمة بنت عبد الوهاب القرشیة،حدثنا ابو الخیر محمد بن احمد بن محمد الباغبان فی کتابه،انبأ ابو عمرو عبد الوهاب بن أبی عبد اللّه بن منده،انبأ أبی،انبأ محمد ابن الحسین النیسابوریّ،حدثنا ابو زرعة الرازی،حدثنا یحیی ابن عبد اللّه بن بکیر،انبأ یعقوب بن عبد الرحمن،عن موسی ابن عقبة،عن عبد اللّه بن دینار،عن ابن عمر،قال: کان من دعاء النبی صلی اللّه علیه و سلم:(اللّهمّ انی اعوذ بک من زوال نعمتک،و تحول عافیتک،و فجائة نقمتک و جمیع سخطک).

أخرجه مسلم عن أبی زرعة فوافقناه بعلو درجة،و رواه الطبرانی عن أبی الدنیا،عن أبی بکیر،و رواه ابو داود عن محمد بن عوف عن عبد الغفار بن داود،عن یعقوب نحوه.

أخبرنا ابو زکریا یحیی بن أبی منصور فی کتابه،أنبا عبد القادر بن عبد اللّه الحافظ،أنبا محمد بن الحسین القطان، حدثنا أبو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم،أنبا سعید بن محمد الجرمی،حدثنا أبو عبیدة عبد الواحد بن واصل،أنبا محمد

ص: 111

ابن ثابت البنانی،عن عبد اللّه بن عبید اللّه بن الحرث بن نوفل، عن أبیه،عن ابن عباس،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: للانبیاء منابر من ذهب،یجلسون علیها،و یبقی منبری لا اجلس علیه،(أو قال:لا اقعد علیه)فیما بین یدی ربی عز و جل منتصبا،مخافة أن یذهب بی الی الجنة و تبقی امتی، فأقول:رب امتی امتی،فیقول اللّه تعالی:و ما ترید أن أصنع بامتک؟فأقول:یا رب عجل حسابهم،فیدعی بهم فیحاسبون، فمنهم من یدخل الجنة برحمة اللّه تعالی،و منهم من یدخل الجنة بشفاعتی،فما أزال أشفع حتی اعطی صکا لرجال قد بعث بهم الی النار،حتی ان مالکا یقول:یا محمد ما ترکت للنار و لغضب ربک فی امتک من نسمة).

هذا حدیث غریب منکر،تفرد به محمد بن ثابت أحد الضعفاء،قال البخاری:فیه نظر و قال یحیی بن معین:لیس بشیء،روی له الترمذی وحده.

أخبرنا أبو الفضل احمد بن أبی الحسین،أنبأنا عبد الرحیم ابن أبی سعید،أنبا عبد اللّه بن محمد الصاعدی،أنبا عثمان بن

ص: 112

محمد ح،و أنبا ابو الفضل،عن القاسم بن أبی سعد،أنبا هبة الرحمن بن عبد الواحد،حدثنا عبد الحمید بن عبد الرحمن، قالا:أنبا ابو نعیم عبد الملک بن الحسن،حدثنا یعقوب بن اسحاق الحافظ،أنبا ابو زرعة الحافظ الرازی،أنبا عمر بن مرزوق،بالاسناد الی یعقوب قال:و أنبا ابراهیم بن مرزوق، حدثنا عمر بن یونس،قالا:انبأ عکرمة بن عمار،انبأ شداد، قال:سمعت أبا امامة رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (یا بن آدم انک ان تبذل الفضل خیر لک،و ان تمسکه شر لک و لا ملام علی کفاف،و ابدأ بمن تعول،و الید العلیاء خیر من الید السفلی).

انبأنا احمد بن سلامة،عن یحیی بن یونس،انبأ ابو طالب ابن یوسف،انبأ ابو اسحاق البرمکی،انبأ علی بن عبد العزیز، ثنا عبد الرحمن بن أبی حاتم،قال:سألت أبی و أبا زرعة عن مذاهب أهل السنة فی اصول الدین،فقالا:أدرکنا العلماء فی جمیع الاعصار،فکان من مذهبهم ان اللّه علی عرشه، بائن من خلقه،کما وصف نفسه بلا کیف أحاط بکل شیء

ص: 113

علما.

قال ابو الحسن اللبنانی:حدثنا محمد بن علی بن الهیثم الفسوی،قال:لما قدم حمدون البرذعی علی أبی زرعة لکتابة الحدیث،دخل فرأی فی داره أوانی و فرشا کثیرة کان لاخیه قال:فهم أن یرجع و لا یکتب،فلما کان من اللیل رأی کأنه علی شط برکة،و رأی ظل شخص فی الماء،فقال:انت الذی زهدت فی أبی زرعة؟أ ما علمت أن احمد بن حنبل کان من الابدال،فلما مات أبدل اللّه مکانه ابا زرعة؟ أخبرنا المسلم بن علان،و مؤمل بن محمد إجازة،انبأ ابو الیمن الکندی،انبأ ابو منصور القزاز،انبأ ابو بکر الخطیب، انبأ ابو نعیم،انبأ ابراهیم بن عبد اللّه المعدل،حدثنا محمد بن اسحاق السراج،سمعت محمد بن مسلم بن وارة،یقول:رأیت ابا زرعة فی المنام،فقلت له:ما حالک یا ابا زرعة؟قال:احمد اللّه علی احواله کلها،انی حضرت،فوقفت بین یدی اللّه تعالی فقال لی:یا عبید اللّه لما ذا تذرعت فی القول فی عبادی؟قلت یا رب انهم حاولوا دینک،قال:صدقت ثم اتی بطاهر

ص: 114

الخلقانی،فاستعدیت علیه الی ربی تعالی،فضربه الحد مائة ثم امر به الی الحبس،ثم قال:ألحقوا عبید اللّه بأصحابه أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه:سفیان الثوری،و مالک بن أنس،و أحمد ابن حنبل.

قلت:اسنادها کالشمس.

أخبرنا ابن الخلال،انبأ الهمدانی،انبأ السلفی،انبأ ابن مالک،انبأ ابو یعلی الحافظ،سمعت محمد بن علی الفرضی، سمعت القاسم بن محمد بن میمون،سمعت عمر بن اسحاق الحافظ،سمعت ابن وارة،یقول:حضرت انا و أبو حاتم عند وفاة أبی زرعة،فقلنا:کیف نلقن مثل أبی زرعة؟فقلت:انبأ ابو عاصم،انبأ عبد الحمید بن جعفر،و قال ابو حاتم:انبأ بندار حدثنا ابو عاصم،حدثنا عبد الحمید،ففتح عینیه و قال:حدثنا بندار،حدثنا عبد الحمید،حدثنا صالح بن أبی عریب،عن کثیر بن مرة،عن معاذ،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کان آخر کلامه لا اله الا اللّه)و خرج روحه معه(1).

ص: 115


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 552 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
ترجمه ابو زرعة قادح مسلم در تهذیب التهذیب

و ابن حجر عسقلانی در(تهذیب التهذیب)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ المخزومی،مولی عیاش بن مطرف،ابو زرعة الرازی،احد الائمة الحفاظ.

روی عن أبی عاصم،و أبی نعیم،و قبیصة بن عقبة،و مسلم ابن ابراهیم،و أبی الولید الطیالسی،و أحمد بن یونس،و ثابت بن محمد الزاهد،و خلاد بن یحیی،و عبد اللّه بن صالح العجلی، و القعنبی،و محمد بن سعید بن سابق،و أبی ثابت المدینی،و ابن سلمة التبوذکی،و ابراهیم بن شماس،و الحسن بن بشر العجلی، و الحسن بن الربیع البورانی،و الحکم بن موسی،و صفوان بن صالح،و سعید بن داود،و عبد الرحمن بن شیبة،و علی بن عبد الحمید المعنی،و محمد بن الصلت الاسدی،و یحیی بن عبد اللّه ابن بکیر،و محمد بن أمیّة الساوی،و منجاب بن الحارث،و عبد الرحیم بن مطرف السروجی،و هشام بن خالد الازرق،و خلق کثیر،قد ذکرنا فی تراجم کثیر منهم روایته عنهم.

روی عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و اسحاق

ص: 116

ابن موسی الانصاری،و حرملة بن یحیی،و الربیع بن سلیمان، و محمد بن حمید الرازی،و عمرو بن علی،و یونس بن عبد الاعلی و هم من شیوخه.

و أبو حاتم،و أبو زرعة الدمشقی،و ابراهیم الحربی، و محمد بن عوف الطائی،و هم من اقرانه.

و سعید بن عمر الاذرعی،و صالح بن محمد جزرة،و عبد اللّه ابن احمد،و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و ابن أخیه أبو القاسم ابن محمد بن عبد الکریم،و أبو عوانة الاسفراینی،و موسی بن العباس الجوینی،و عمر بن عبد العزیز بن مقلاص،و أبو بکر ابن أبی داود،و عبد اللّه بن محمد بن وهب الدینوری،و أبو یعلی الموصی،و القاسم بن زکریا المطرز،و علی بن الحسین بن الجنید،و أبو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و محمد بن الحسین بن الحسن بن القطان و آخرون.

قال النّسائی:ثقة.

و قال أبو حاتم:امام.

و قال الخطیب:کان اماما،ربانیا،حافظا،مکثرا،صادقا.

ص: 117

قال عبد اللّه بن أحمد:لما قدم أبو زرعة نزل عند أبی، و کان کثیر المذاکرة له،فسمعت أبی یقول:یوما ما صلیت غیر الفرض،استأثرت بمذاکرة أبی زرعة.

و قال عبد اللّه بن احمد:قلت لابی:یا أبت من الحفاظ؟ قال:یا بنی شباب کانوا عندنا من أهل خراسان،قلت:من هم؟قال:محمد بن اسماعیل،و عبید اللّه بن عبد الکریم،و عبد اللّه بن عبد الرحمن،و الحسن بن شجاع.

و قال عبد اللّه بن احمد:سمعت أبی یقول:ما جاوز الجسر أفقه من اسحاق،و لا أحفظ من أبی زرعة.

و قال الحسن بن أحمد بن اللیث:سمعت أحمد،یدعو اللّه لابی زرعة.

و قال فضلک الرازی:لقیت مالک بن أنس،و غیره فما رأت عینای مثله.

عن أبی مصعب ما رأیت مثله بعینه.

و قال فضلک الصائغ:أخبرنا الربیع أن أبا زرعة آیة.

و قال عبد الوهاب بن عتاب:ما رأی أبو زرعة مثل نفسه.

ص: 118

و قال ابن وارة:سمعت اسحاق بن راهویه،یقول:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة لیس له أصل.

قال ابن أبی حاتم:قرأت فی کتاب اسحاق بخطه الی أبی زرعة:أنی أزداد بک کل یوم سرورا.

و قال البرذعی:سمعت محمد بن یحیی،یقول لا یزال المسلمون بخیر ما أبقی اللّه لهم مثل أبی زرعة.

و قال صالح بن محمد:عن أبی زرعة أنا احفظ عشرة آلاف حدیث فی القراءات.

و قال أیضا:سمعت أبا زرعة یقول:کتبت عن ابراهیم بن موسی الرازی مائة الف حدیث،و عن أبی بکر بن أبی شیبة مائة الف حدیث،قال:فقلت له:بلغنی أنک تحفظ مائة الف حدیث،تقدر أن تملی علی ألف حدیث من حفظک؟قال:

لا،و لکن إذا القی علی عرفت.

و قال أبو یعلی الموصلی:ما سمعنا أحدا یذکر فی الحفظ الا کان اسمه اکبر من رؤیته الا أبا زرعة،قال:فمشاهدته کانت أعظم من اسمه.

ص: 119

و قال أبو جعفر التستری:سمعت ابا زرعة یقول:ما سمع اذنی شیئا من العلم الا وعاه قلبی،و انی کنت لامشی فی سوق بغداد فأسمع من الغرف صوت المغنیات فأضع اصبعی فی اذنی، مخافة أن یعیه قلبی.

و قال ابو حاتم:حدثنی ابو زرعة،و ما خلف بعده مثله علما،و فقها،و فهما،و صیانة و صدقا،و لا أعلم من المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشأن مثله،قال:و إذا رأیت الرازی ینتقص أبا زرعة فاعلم أنه مبتدع.

روی البیهقی عن ابن وارة،قال:کنا عند اسحاق بنیسابور فقال رجل:سمعت أحمد یقول:صح من الحدیث سبعمائة الف حدیث و کسر،و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة الف حدیث.

قال البیهقی:انما أراد ما صح من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أقاویل الصحابة و فتاوی من أخذ عنهم من التابعین.

و قال محمد بن جعفر بن حکمویه:قال أبو زرعة:أحفظ

ص: 120

مائة ألف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ .

و قال أبو جعفر التستری:سمعت أبا زرعة یقول:ان فی بیتی ما کتبته منذ خمسین سنة و لم اطالعه منذ کتبته،و انی أعلم فی أی کتاب هو،فی أی ورقة هو،فی أی صفح هو،فی أی سطر هو.

و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم:حضر عند أبی زرعة محمد بن مسلم یعنی ابن وارة،و الفضل ابن العباس المعروف بفضلک، فجری بینهم مذاکرة،فذکر محمد بن مسلم حدیثا فأنکر فضلک الصائغ فقال یا أبا عبد اللّه لیس هو هکذا،فقال کیف هو؟فذکر روایة اخری،فقال محمد بن مسلم:بل الصحیح ما قلت،قال:فأبو زرعة الحاکم بیننا،قال ابن مسلم لابی زرعة:

أیش تقول؟فسکت فألح علیه،فقال:هاتوا أبا القاسم ابن أخی،فدعی به،فقال:اذهب فادخل بیت الکتب فدع القمطر الاول و الثانی و الثالث،و عد ستة عشر جزءا،و ایتنی بالجزء السابع عشر،فجاء بالدفتر فتصفح أبو زرعة و أخرج الحدیث فدفعه الی محمد بن مسلم،فقرئه،فقال:نعم غلطنا.

ص: 121

قال ابو سعید بن یونس:مات بالری آخر یوم من ذی الحجة سنة 264.

و قال ابن المنادی:کان مولده سنة مائتین(1).

قلت:و قال ابن حبان فی الثقات:کان أحد أئمة الدنیا فی الحدیث مع الدین و الورع و المواظبة علی الحفظ و المذاکرة و ترک الدنیا و ما فیه الناس توفی سنة 268 کذا قال.

ترجمۀ ابو زرعه رازی در عبر ذهبی

و نیز ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در سنه اربع و ستین و مائتین گفته:

و فیها ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم القرشی مولاهم الرازی،الحافظ أحد الائمة الاعلام فی آخر یوم من السنة رحل و سمع من أبی نعیم،و القعنبی،و طبقتهما.

قال ابو حاتم:لم یخلف مثله علما،و صیانة،و صدقا و هذا ما لا یرتاب فیه،و لا أعلم فی المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشأن مثله.

و قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة

ص: 122


1- تهذیب التهذیب ج 6 ص 30 رقم 62 .

لیس له اصل(1).

ترجمۀ ابو زرعه رازی در کاشف ذهبی

و نیز ذهبی در(کاشف)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم أبو زرعة الرازی الحافظ أحد الاعلام،عن أبی نعیم،و القعنبی،و قبیصة،و طبقتهم فی الآفاق عنه م ت س ق و أبو عوانة،و محمد بن الحسین،و القطان، و امم.

قال ابن راهویه:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة فلیس له اصل،مناقبه تطول(2).

و ابن حجر عسقلانی در(تقریب)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ أبو زرعة الرازی امام،حافظ،ثقة،مشهور من الحادیة عشر(3).

ترجمۀ ابو زرعه در کتاب مرآة الجنان

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در(مرآة الجنان)در وقایع سنه اربع و ستین و مائتین گفته:

ص: 123


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 28 .
2- الکاشف ص 108 .
3- تقریب التهذیب ج 1 ص 536 رقم 1479 .

و فیها ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم القرشی مولاهم الرازی الحافظ،أحد الائمة الاعلام،فی آخر یوم من السنة.

سمع من أبی نعیم و القعنبی و طبقتهما.

قال أبو حاتم:لم یخلف بعده مثله علما،و فقها،و صیانة، و صدقا،و هذا مما لا یرتاب فیه،و لا أعلم من المشرق و المغرب من یفهم هذا الشأن مثله.

قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یحفظه أبو زرعة لیس له أصل(1).

و ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در(مختار مختصر تاریخ بغداد)خطیب گفته:

عبید اللّه ابو زرعة کان حافظا،مکثرا،صادقا،فسئل عن رجل حلف بالطلاق أن ابا زرعة یحفظ مائتی ألف حدیث هل حنث؟قال:لا،و قال:أحفظ مائتی ألف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ،و فی المذاکرة ثلاثمائة الف حدیث.

ص: 124


1- مرآة الجنان ج 2 ص 176 ط دائرة المعارف النظامیة بمدینة حیدرآباد الدکن سنة 1338 .
ترجمۀ ابو زرعه در کتاب انساب سمعانی

و ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن المظفر بن منصور السمعانی در (انساب)گفته:

أبو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ الرازی مولی عیاش بن مطرف القرشی من أهل الری.

سمع خلاد بن یحیی،و أبا نعیم،و قبیصة بن عقبة،و مسلم ابن ابراهیم،و أبا الولید الطیالسی،و أبا سلمة التبوذکی،و القعنبی،و أبا عمر الحوضی،و ابراهیم بن موسی الفراء،و یحیی ابن بکیر المصری.

و کان اماما،ربانیا،متقنا،حافظا،مکثرا،صادقا.

و قدم بغداد غیر مرة،و جالس أحمد بن حنبل،و ذاکره و کثرت الفوائد فی مجلسهما.

روی عنه مسلم بن الحجاج،و ابراهیم بن اسحاق الحربی، و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،و قاسم بن زکریا المطرز،و أبو بکر محمد بن الحسین القطان،و ابن اخته أبو محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی.

و حکی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،قال:لما قدم أبو زرعة

ص: 125

نزل عند أبی،و کان کثیر المذاکرة له،فسمعت أبی یقول:

ما صلیت غیر الفرض استأثرت بمذاکرة أبی زرعة علی نوافلی.

و ذکر عبد اللّه بن أحمد قال:قلت لابی:یا أبت من الحفاظ؟ قال یا بنی شباب کانوا عندنا من أهل خراسان و قد تفرقوا، قلت:من هم؟یا أبت،قال:محمد بن اسماعیل ذاک البخاری و عبید اللّه بن عبد الکریم ذاک الرازی،و عبد اللّه بن عبد الرحمن ذاک السمرقندی،و الحسن بن شجاع ذاک البلخی.

و حکی عن أبی زرعة الرازی أنه قال:کتبت عن رجلین مائتی ألف حدیث،کتبت عن ابراهیم الفراء مائة ألف حدیث و عن أبی شیبة مائة ألف حدیث.

ذکر أبو عبد اللّه محمد بن مسلم بن وارة یقول:کنت عند اسحاق بن ابراهیم بنیسابور،فقال رجل من أهل العراق:

سمعت أحمد بن حنبل یقول:صح من الحدیث سبعمائة ألف حدیث و کسر،و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة ألف حدیث.

ص: 126

و کان اسحاق بن راهویه یقول:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة لیس له أصل.

و کانت ولادته سنة مائتین و توفی سلخ ذی الحجة سنة أربع و ستین و مائتین بالری،و زرت قبره(1).

ترجمه ابو زرعه در طبقات الحفاظ سیوطی

و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:

أبو زرعة الرازی عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ القرشی المخزومی أحد الائمة الاعلام و حفاظ الاسلام.

روی عن أبی نعیم،و قبیصة،و خلاد بن یحیی،و مسلم بن ابراهیم،و القعنبی،و الطبقة.

و عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و أبو عوانة و خلق.

قال أحمد:ما جاوز الجسر أفقه من اسحاق بن راهویه، و لا أحفظ من أبی زرعة.

و قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة

ص: 127


1- الانساب للسمعانی ج 6 ص 37 ط حیدرآباد الدکن .

الرازی لیس له أصل.

مات بالری آخر یوم من ذی الحجة سنة 264(1).

ترجمه عبد الغنی المقدسی الحنبلی درعبریافعی

و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدّسی الحنبلی که ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در(عبر)در وقایع سنه ستمائة بترجمۀ او گفته:

الحافظ عبد الغنی بن عبد الواحد بن علی بن سرور الامام تقی الدین أبو محمد المقدسی الجماعیلی الحنبلی.

ولد سنة احدی و أربعین و خمسمائة،و هاجر صغیرا الی دمشق بعد الخمسین،فسمع أبا المکارم بن هلال،و ببغداد،أبا الفتح بن البطی،و بالاسکندریة،من السلفی و طبقتهم،و رحل الی اصبهان فأکثر بها سنة نیف و سبعین.

و صنف التصانیف،و لم یزل یسمع و یکتب،الی أن مات، و إلیه انتهی حفظ الحدیث متنا،و اسنادا،و معرفة بفنونه،مع الورع و العبادة،و التمسک بالاثر،و الامر بالمعروف،و النهی عن المنکر.

و سیرته فی جزئین ألفها الحافظ الضیاء(2).

ص: 128


1- طبقات الحفاظ ص 249 .
2- العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 313 .
ترجمه عبد الغنی الحافظ المقدسیمرآت الجنانیافعی

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد المعروف بالیافعی در(مرآة الجنان)در وقایع سنۀ ستمائه گفته:

و فی السنة المذکورة توفی الحافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی.

سمع فی دمشق و الاسکندریة،و بغداد،و اصبهان و صنف التصانیف،و لم یزل یسمع و یکتب،و إلیه انتهی حفظ الحدیث متنا،و اسنادا و معرفة،مع الورع،و العبادة،و التمسک بالاثر و الامر بالمعروف،و النهی عن المنکر.

و سیرته فی جزئین تألیف الحافظ الملقب بالضیاء(1).

ترجمه ابو زرعه در کتاب الکمال تألیف مقدسی حنبلی

» در کتاب(کمال فی اسماء الرجال)که مأخذ تهذیب الکمال مزی است، نیز ترجمه ابو زرعه را ببسط وارد کرده،لکن چون نسخۀ کمال که بدست این منکسر البال افتاد،کرم خورده است و جابجا سطور عدیده از صفحات آن ضایع شده،لهذا نقل ترجمه بالتمام ممکن نشد،قدری که خوانده شد ملتقطا نقل می شود:

قال فی الکمال:عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ أبو زرعة الرازی،الامام أحد حفاظ الاسلام القرشی المخزونی

ص: 129


1- مرآت الجنان ج 3 ص 500 .

مولی ابن عیاش بن مطرف بن عبد اللّه بن عیاش بن أبی ربیعة.

سمع أبا الولید الطیالسی،و مسلم بن ابراهیم،و أبا نعیم الفضل بن دکین،و قبیصة بن عقبة،و أبا سلمة موسی بن اسماعیل و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی،و أبا عمر الحوضی،و ابراهیم بن موسی الرازی،و یحیی بن عبد اللّه بن بکیر المصری،و عمرو بن هاشم البیروتی،و اسحاق بن محمد الفروی،و عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی،و خلاد بن یحیی،و المعافی بن سلیمان،و صفوان بن صالح،و أبا نعیم ضرار بن صرد الطحان،و عبد اللّه ابن أحمد بن بشیر بن ذکوان،و عمران بن یزید بن أبی جمیل، و العباس بن الولید بن مزید البیروتی،و سعید بن محمد الجرمی، و عیسی بن مینا قالون،و سهل بن تمام بن بزیع،و محمد بن سعید ابن سابق،و قرة بن حبیب الغنوی،و عبد الرحمن بن عبد الملک ابن شیبة الحزامی.

و جالس أحمد بن حنبل و ذاکره.

روی عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و ابراهیم بن اسحاق الحربی،و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،و قاسم

ص: 130

ابن زکریا المطرز الخ.

و نیز در(کمال)از محمد بن عوف منقول است که او گفته:

قدم علینا أبو زرعة فما ندری ما نتعجب منه؟مما وهب اللّه له من الصیانة،و الحرفة،مع الفهم الواسع.

و نیز در(کمال)مذکور است:

أخبرنا أبو عبد اللّه محمد بن حمزة بن محمد القرشی بدمشق،أخبرنا أبو محمد هبة اللّه بن أحمد بن محمد الانصاری أخبرنا أحمد بن علی بن ثابت،أخبرنا أبو سعید المالینی، أخبرنا عبد اللّه بن عدی الحافظ،قال:سمعت أبا یعلی الموصلی یقول:ما سمعنا یذکر أحد فی الحفظ،الا کان اسمه أکبر من رؤیته،الا أبو زرعة الرازی،فان مشاهدته کان أعظم من اسمه،و کان قد جمع حفظ الابواب،و الشیوخ و التفسیر و غیر ذلک،و کتبنا بانتخابه بواسط ستة آلاف.

أخبرنا أبو موسی،قال:قرء علی الشریف أبی محمد حمزة ابن العباس العلوی،و أنا أسمع قیل له:أخبرکم أحمد بن الفضل الشیخ الصالح،حدثنا ابو عمرو عبد الوهاب،حدثنا أبو الحسن البنانی،حدثنا أبو بکر محمد بن علی بن الهیثم

ص: 131

النسوی،قال:لما أن قدم حمدون البرذعی علی أبی زرعة لکتابة الحدیث،دخل علیه فرأی فی بیته أوانی و فرشا کثیرة،قال:و کان ذلک لاخیه،فهم أن یرجع و لا یکتب،فلما کان من اللیل رأی کأنه علی شط برکة،و رأی ظل شخص فی الماء،فقال:أنت الذی زهدت فی أبی زرعة؟أ ما علمت ان احمد بن حنبل رحمه اللّه کان من الابدال،فلما مات أبدل اللّه مکانه ابا زرعة؟.

و نیز در(کمال)از احمد بن محمد بن العباس المرادی منقول است او گفته:

رأیت ابا زرعة فی المنام فقلت:یا ابا زرعة ما فعل اللّه بک قال:لقیت ربی عز و جل فقال:یا أبا زرعة:انی أوتی بالطفل فآمر به الی الجنة،فکیف بمن حفظ السنن علی عبادی، تبوء من الجنة حیث شئت.

قال:و رأیت ابا زرعة مرة اخری فی المنام کأنه یصلی فی السماء الرابعة بالملائکة،فقلت یا ابا زرعة:بما نلت أن تصلی بالملائکة؟قال:برفع الیدین.

و نیز در(کمال)مسطور است:

ص: 132

أخبرنا ابو طاهر السلفی،اخبرنا ابو العباس احمد بن عبد الغفار بن أشته الکاتب،اخبرنا ابو سعید محمد بن علی بن عمرو النقاش الحافظ،قال:سمعت أبا سعید محمد بن بشر المصری، قال:سمعت أبا محمد عبد الرحمن بن محمد بن ادریس الرازی، قال سمعت أبی یقول:رأیت أبا زرعة رحمه اللّه فی النوم، فقلت:ما فعل بک؟قال:وقفت بین یدی اللّه عز و جل،فقال لی:

یا عبید اللّه تورعت(1) عن الکلام،فقلت:یا رب العزة انهم حاولوا دینک،قال:ألحقوه بأبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،قلت:من أبو عبد اللّه؟قال:ابو عبد اللّه مالک،و أبو عبد اللّه سفیان،و أبو عبد اللّه الشافعی،و أبو عبد اللّه احمد بن حنبل.

و قال محمد بن اسحاق الصنعانی:ابو زرعة جمع الحفظ مع التقوی و الورع،و هو یشبه بأبی عبد اللّه احمد بن حنبل.

فضیلت ابو زرعه در تهذیب الاسماء نووی

و علاّمه محیی الدین یحیی بن الشرف النووی در(کتاب تهذیب الاسماء

ص: 133


1- کذا فی أصل الکمال ، و فی سیر النبلاء تذرعت فی الکلام فی عبادی و کذا فی حلیة الاولیاء فی ترجمة احمد بن حنبل ، و هو صحیح .

و اللغات)بترجمۀ محمد بن اسماعیل بخاری گفته:

و روینا عن الامام احمد بن حنبل،قال:ما أخرجت خراسان مثل محمد بن اسماعیل البخاری.

و عنه قال:انتهی الحفظ الی اربعة من اهل خراسان:ابو زرعة الرازی،و محمد بن اسماعیل البخاری،و عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی یعنی الدارمی،و الحسین بن شجاع البلخی.

و عن الحافظ أبی علی صالح بن محمد بن جزرة،قال:ما رأیت خراسانیا أفهم من البخاری.

و عنه قال:أعلمهم بالحدیث البخاری،و أحفظهم ابو زرعة و هو اکثرهم حدیثا.

و عن محمد بن بشار شیخ البخاری و مسلم قال:حفاظ الدنیا اربعة:ابو زرعة بالری،و مسلم بن الحجاج بنیسابور، و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی بسمرقند،و محمد بن اسماعیل ببخاری(1).

فضیلت ابی زرعه رازی درتاریخ بغداد

و حافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی

ص: 134


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 ص 68 .

المعروف بالخطیب در(تاریخ بغداد)در ترجمۀ محمد بن مسلم بن عثمان ابن عبد اللّه المعروف بابن واره گفته:

کتب الیّ ابو نصر عبد الوهاب ابن عبد اللّه بن عمر المزّی من دمشق، قال:حدثنا القاضی یوسف ابن قاسم المیانجی،قال:سمعت أبا جعفر الطحاوی یقول:ثلثة من علماء الزمان بالحدیث اتفقوا بالری،لم یکن فی الارض فی وقتهم امثالهم،فذکر أبا زرعة،و محمد بن مسلم بن واره،و أبا حاتم الرازی(1).

ابو زرعه باعتراف شاهصاحب رئیس محدثین است

و خود مخاطب نحریر هم در(بستان المحدثین)تصریح کرده است بآنکه ابو زرعه رئیس محدثین است،چنانکه در ذکر(موطأ)گفته:

ابو زرعه رازی که رئیس محدثین است گفته است که:اگر شخصی بطلاق زن خود سوگند خورد که آنچه در(موطّأ)است بلا شک و شبهه صحیح است حانث نشود،و این وثوق و اعتماد بر کتابی دیگر نیست(2).

و عجب آنست که شاهصاحب با وصف آنکه ابو زرعه را رئیس محدثین گفته اند،و باین مدح و تبجیل اثبات متانت ستایش او موطأ را خواسته در باب مطاعن این کتاب اعنی(تحفه)(صحیح مسلم)را اصح الکتب نزد اهل سنة وانموده اند،و بروایات آن بر تحریم متعه استدلال بمقابلۀ اهل حق نموده،و ندانسته که این بالاخوانی بعد ادراک تفضیح و تقبیح ابو زرعه صحیح مسلم را و خود مسلم را،مبدل بکمال حیرانی و پریشانی خواهد شد،لکن جنابشان را بالحاظ جوانب و اطراف و تتبع و تفحص افادات اسلاف چه کار بود،که از این مجازفت باز می ماندند،و طی

ص: 135


1- تاریخ بغداد ج 3 ص 256 .
2- بستان المحدثین ص 9 .

کشح از این وادی می نمودند.

ابو زرعه رازی از مسلم بن حجاج نفی عقل کرده

و علاّمه ذهبی ذمّ و لوم ابو زرعه مسلم را،و نفی عقل از او،و اخراج او از جمله رجال،و سرزنش او بعدم مدارات ذهلی،در کتاب(تذهیب التهذیب)هم بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی وارد کرده است،و اثبات فضل ذهلی بآن خواسته،چنانکه گفته:

قال ابو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة،فجاء مسلم،فجلس ساعة و تذاکرا،فلما ان قام قلت:هذا جمع اربعة آلاف حدیث فی الصحیح، قال:فلم ترک الباقی؟،ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا(1).

ابو زرعه بخاری را نیز قدح کرده

و چنانکه ابو زرعه در تفضیح مسلم سعی بلیغ نموده،هم چنان بقدح و جرح بخاری هم پرداخته،و او را بمتروکین و مجروحین و مقدوحین نواخته،و تخم تضلیل و تبدیع او در قلوب معتقدین خود کاشته،و بزمرۀ هالکین و مطعونین و ملومین انداخته.

علاّمه ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در(میزان الاعتدال فی نقد الرجال)که بعنایت رب متعال چهار نسخه آن پیش این متشتت البال حاضر است گفته:

علی بن عبد اللّه بن جعفر بن الحسن الحافظ،احد الاعلام الاثبات،و حافظ .

ص: 136


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 88 مخطوط

العصر،ذکره العقیلی فی کتاب الضعفاء،فبئس ما صنع فقال:جنح الی ابن أبی داود و الجهمیة و حدیثه مستقیم انشاء اللّه.

قال لی عبد اللّه بن احمد:کان أبی حدّثنا عنه،ثم امسک عن اسمه و کان یقول:حدثنا رجل،ثم ترک حدیثه بعد ذلک.

قلت:بل حدیثه عنه فی مسنده،و قد ترکه ابراهیم الحربی،و ذلک لمیله الی احمد بن أبی داود،فقد کان محسنا إلیه،و کذا امتنع مسلم من الروایة عنه فی صحیحه لهذا المعنی،کما امتنع ابو زرعة و ابو حاتم من الروایة عن تلمیذه محمد لاجل مسألة اللفظ.

و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم:کان ابو زرعة ترک الروایة عنه،من اجل ما کان منه فی المحنة الخ(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ابو زرعة،و ابو حاتم هر دو ترک کرده اند روایت را از محمد تلمیذ علی بن المدینی،بسبب مسئلۀ لفظ، و مراد از محمد ابن اسماعیل بخاری،صاحب صحیح است.

و از طرائف آنست که مسلم بن الحجاج که تلمیذ بخاری است،امتناع کرده از روایت کردن از علی بن المدینی که استاد استاد او است،باین سبب که ابن المدینی میل داشت باحمد بن أبی داود،و بهمین سبب ابراهیم حربی او را ترک کرده.

و نیز از این عبارت ظاهر است که ابو زرعه ترک روایت علی بن المدینی کرده،پس ابو زرعه استاد و شاگرد هر دو را در یک رسن بسته،بدار البوار فرستاده.

.

ص: 137


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 229

و نیز از این عبارت ظاهر است که حسب افاده عبد اللّه،امام احمد بن حنبل اولا از علی بن المدینی تحدیث کرد،بعد از آن از ذکر اسم او استحیاء می کرد،و او را بلفظ رجل تعبیر می کرد،تا بر مردم روایت کردن احمد از او ثابت نشود.

و علاّمه نحریر،و محقق معدوم النظیر،عقیلی هم تصریح بمیل علی بن المدینی بسوی ابن أبی داود و جهمیه کرده،و بهمین سبب او را در ضعفاء و مقدوحین داخل ساخته.

پس هر گاه قدح و جرح ابو زرعه در مسلم،و قدح ابو زرعه و ابو حاتم در بخاری،و قدح استاد بخاری ثابت شد،تشبث باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر خیلی بی ربط است،چه اگر این قدح و جرح را مقبول دارند،پس ظاهر است که اعراض مقدوح و تلمیذ مقدوح اصلا لائق اعتناء نیست،و اگر این قدح و جرح را بر خلاف صواب دانند،پس باز هم این اعراض قابل اعتناء نیست،چه هر گاه ترک کردن اکابر ائمه سنیه روایات بخاری را،و قدح و جرح او،و قدح و جرح استاد و تلمیذ او،قابل اعتماد نباشد اعراض بخاری و مسلم یا دیگری از ذکر حدیث غدیر چگونه قابل التفات خواهد بود،و عجب که خود مسلم هم امتناع از روایت از علی بن المدینی استاد استاد خود کرده است،و باز آن را نافی و منافی جلالت و عظمت او ندانند،و اعراض مسلم را از ذکر حدیث غدیر مطمح نظر گردانند.

ابو زرعه رازی و ابو حاتم رازی بخاری را ترک نموده اند
قدح ابو زرعه و ابو حاتم در بخاری را حافظ ذهبی درمغنیآورده

و نیز ذهبی در(مغنی)گفته:

محمد بن اسماعیل ابو عبد اللّه البخاری قدم بغداد طالب حدیث علی رأس

ص: 138

الخمس مائة و کتب عن الموجودین،قال ابن الجوزی و غیره:کان کذابا.

فأما محمد ابن اسماعیل مولی الجعفیّین فحجة امام،و لا عبرة بترک أبی زرعة و أبی حاتم له من اجل اللفظ(1).

از این عبارت هم واضح است که ابو زرعة و ابو حاتم محمد بن اسماعیل جعفی را که مراد از آن همین بخاری است،بسبب مسئلۀ لفظ ترک کرده اند،یعنی چون او قائل بود بآنکه الفاظ قرآن،که ملفوظ مخلوقین باشد مخلوق است،باین سبب ابو زرعه و ابو حاتم او را مقدوح و مجروح دانسته،و ترک او کردند،مگر ذهبی این ترک و قدح و جرح را لائق اعتبار نمی داند،و لکن دانستی که این قدح و جرح و ترک علی کلا التقدیرین برای ما نافع است(و لیس لما أراد اللّه دافع.) و از افادات دیگر حضرات سنّیه نیز ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را،و کمال استعظام و استشناع این ترک ظاهر می شود:

قدح بخاری از طرف ابی زرعه و ابی حاتم درطبقات سبکینقل شده

عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدین بن تقی الدین در(طبقات کبری)گفته:

و ممّا ینبغی أن یتفقد عند الجرح حال العقائد و اختلافها بالنسبة الی الجارح و المجروح،فربما خالف الجارح المجروح فی العقیدة،فجرحه بذلک،و إلیه أشار الرافعی بقوله:و ینبغی أن یکون المزکّون براءا من الشحناء و العصبیة فی المذهب،خوفا من أن یحملهم ذلک علی جرح عدل او تزکیة فاسق،و قد وقع هذا لکثیر من الائمة،جرحوا بناء علی معتقدهم،و هم .

ص: 139


1- مغنی فی رجال الحدیث ص 113 مخطوط

المخطئون و المجروح مصیب،و قد أشار شیخ الاسلام سید المتأخرین تقی الدین بن دقیق العید فی کتابه(الاقتراح)الی هذا و قال:أعراض المسلمین حفرة من حفر النار،وقف علی شفیرها طائفتان من الناس:المحدّثون و الحکّام.

قلت:و من أمثلته قول بعضهم فی البخاری ترکه أبو زرعة و أبو حاتم من أجل مسئلة اللفظ،فیا للّه و للمسلمین أ یجوز لاحد أن یقول:البخاریّ متروک، و هو حامل لواء الصناعة،و مقدّم أهل السنة و الجماعة؟یا للّه و للمسلمین،أ یجعل ممادحه مذامّا؟فان الحق فی مسئلة اللفظ معه،إذ لا یستریب عاقل من المخلوقین فی أنّ تلفّظه من الافعال الحادثة التی هی مخلوقة للّه تعالی،و انّما أنکرها الامام أحمد رح لبشاعة لفظها(1).

از ملاحظۀ این عبارت واضح است که سبکی اوّلا از تقی الدین ابن دقیق العید نقل کرده:که اعراض مسلمین حفرۀ از حفر نار است که بر شفیر آن دو گروه از مردم ایستاده اند:یکی محدّثین و دیگر حکام و بعد از آن ارشاد کرده که از امثلۀ این حکم است قول بعض ایشان در بخاری،که ترک کرده است او را ابو زرعه و ابو حاتم بسبب مسئله لفظ، و بعد از ذکر این قول بنیاد فریاد و فغان آغاز نهاده،و کمال شناعت و فظاعت آن ظاهر کرده.

و ظاهرا مراد از این بعض علاّمه ذهبی است که استاد و شیخ سبکی است،لکن سترا لحقیقة الحال،کار باجمال و ابهام ساخته.

.

ص: 140


1- طبقات سبکی ج 1 ص 190 در ذیل ترجمه احمد بن صالح مصری
مناوی شافعی نیز قدح بخاری را از ابی زرعه و ابی حاتم درفیض القدیرآورده

و عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقّب بزین الدین الحدادی ثم المناوی القاهری الشافعی هم،مثل سبکی بر ذکر ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را نهایت پیچ و تاب خورده، و کمال تنغّص و تألم از آن ظاهر کرده است،چنانکه در(فیض القدیر شرح جامع صغیر)بترجمۀ بخاری گفته:

زین الامة،افتخار الائمة،صاحب أصحّ الکتب بعد القرآن،صاحب ذیل الفضل علی ممرّ الزمان،الذی قال فیه امام الائمة ابن خزیمة:ما تحت أدیم السماء أعلم بالحدیث منه،و قال بعضهم:انه آیة من آیات اللّه یمشی علی وجه الارض.

قال الذهبی:کان من أفراد العالم مع الدین و الورع و المتانة هذا کلامه فی الکاشف،و مع ذلک غلب علیه الغضّ من أهل السنّة،فقال فی کتاب (الضعفاء و المتروکین):ما سلم من الکلام لاجل مسئلة اللفظ،ترکه لاجلها الرازیان هذه عبارته،و أستغفر اللّه تعالی نسأل اللّه تعالی السلامة و نعوذ به من الخذلان انتهی(1).

از این عبارت واضح است که عبد الرؤف مناوی بعد از نقل مدح بخاری از کاشف ذهبی می گوید:آنچه حاصلش این است که با وصف این مدح و ثناء،غالب آمد بر ذهبی تحقیر و ازراء اهل سنّت،پس گفت در کتاب ضعفاء و متروکین:که سالم نمانده است بخاری از کلام یعنی جرح و قدح بسبب مسئلۀ لفظ،که ترک کرده اند بخاری را بسبب این مسئله رازیان یعنی ابو زرعه و ابو حاتم.

.

ص: 141


1- فیض القدیر ج 1 ص 10 فی مقدمة الکتاب

و مناوی بعد از نقل عبارت ذهبی استغفار از خدای تعالی می کند، و سئوال سلامت از او تعالی می نماید،و پناه می برد باو تعالی شأنه از خذلان.حاصل آنکه این کلام در بارۀ بخاری عین معصیت و آفت، و خلاف طاعت و سلامت،و صریح خسران و خذلان،و محض مجازفت و عدوان است.

پس از این اضطراب و التهاب سبکی و مناوی ظاهر است که ابو زرعه و ابو حاتم حضرت بخاری را کما ینبغی خدمت گزاری کرده اند.

محمد بن یحیی ذهلی نیز از قادحین بخاری است

و باید دانست که ذهبی در(میزان)و(مغنی)اگر چه بر محض ذکر ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را اکتفاء کرده است،لکن در دیگر افادات خود پردۀ ناموس را زیادتر دریده است،و قدح محمد بن یحیی ذهلی،و ابو بکر اعین،و غیر ایشان هم در بخاری ذکر کرده،و ظاهرا سبکی و مناوی بر آن مطّلع نشده اند،ورنه زیاده تر می نالیدند و زاری و بیقراری را باقصی الغایات می رسانیدند.

ذهلی نیز بخاری را قدح کرده

علاّمه ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)بترجمه بخاری گفته:

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم فی(الجرح و التعدیل):قدم محمد بن اسماعیل بالری سنة خمسین و مائتین،و سمع منه أبی،و أبو زرعة،و ترکا حدیثه عند ما کتب إلیهما محمد بن یحیی أنه أظهر عندهم بنیسابور أنّ لفظه بالقرآن

ص: 142

مخلوق.

قلت:ان ترکا حدیثه أو لم یترکاه،البخاریّ ثقة مأمون محتجّ به فی العالم(1).

از این عبارت واضح است که عبد الرحمن بن أبی حاتم در کتاب (جرح و تعدیل)ارشاد کرده است:که قدوم کرد محمد بن اسماعیل درری در سنۀ خمسین و مائتین،و شنیدند از او پدر من و ابو زرعه، و ترک کردند این هر دو حدیث بخاری را هر گاه نوشت بسوی ایشان محمد بن یحیی:بدرستی که بخاری اظهار کرده است نزد ایشان بنیسابور بدرستی که لفظ او بقرآن مخلوق است.

پس واضح شد که ابو زرعه و ابو حاتم(من عند انفسهما)ترک حدیث بخاری نکرده اند،بلکه چون محمد بن یحیی ذهلی بمزید اهتمام در هتک ستر بخاری بسوی ایشان حال او نوشت،ایشان بسمع و اطاعت قول او ترک حدیث بخاری کردند،و او را بزمرۀ مبتدعین و متروکین انداختند.

عبد الرحمن بن ابی حاتم نیز بخاری را مقدوح دانسته

اشاره

و نیز ثابت شد که عبد الرحمن بن أبی حاتم نیز بخاری را مقدوح و مجروح می دانست،که در کتاب(جرح و تعدیل)ترک پدر خود ابو حاتم و ابو زرعة حدیث بخاری را ذکر کرده قدح و جرح او ثابت ساخته.

ترجمه عبد الرحمن بن أبی حاتم

و عبد الرحمن بن أبی حاتم از اجلۀ اعلام و ائمه فخام و منقدین عظام است.

ص: 143


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 251 مخطوط .

خود علاّمه ذهبی در همین کتاب(سیر اعلام النبلاء)گفته:

عبد الرحمن العلامة الحافظ یکنی أبا محمد،ولد سنة اربعین و مائتین،أو احدی و أربعین.

قال ابو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب فی ترجمة عملها لابن أبی حاتم:کان رحمه اللّه قد کساه اللّه نورا و بهاء،یسر من نظر إلیه،سمعته یقول:رحل بی أبی سنة خمس و خمسین و مائتین و ما احتلمت بعد،فلما بلغنا ذا الحلیفة احتلمت،فسر أبی حیث ادرکت حجة الاسلام،فسمعت فی هذه السنة من محمد بن أبی عبد الرحمن المقری.

قلت:و سمع من أبی سعید الاشجّ،و الحسن بن عرفة و الزعفرانی، و یونس بن عبد الاعلی،و علی بن المنذر الطریقی،و احمد بن سنان،و محمد ابن اسماعیل الاحمسی،و حجاج بن الشاعر،و محمد بن حسان الازرق، و محمد بن عبد الملک بن زنجویه،و أبی ابراهیم المزنی،و الربیع بن سلیمان المؤذن،و بحر بن نصر و سعدان بن نصر،و الرمادی،و أبی زرعة،و ابن وارة، و خلائق من طبقتهم،و ممن بعدهم،بالحجاز،و العراق،و العجم،و مصر،و الشام، و الجزیرة و الجبال،و کان بحرا لا تکدّره الدلاء.

روی عنه ابن عدیّ،و حسین بن علی التمیمی،و القاضی یوسف المنایحی و أبو الشیخ ابن حیان،و أبو أحمد الحاکم،و علی بن عبد العزیز بن مردک، و أحمد بن محمد البصیر الرازی،و عبد اللّه بن محمد بن یزداد،و أخوه أحمد، و ابراهیم بن محمد النصرآبادی،و أبو سعید بن عبد الوهاب الرازی،و علی بن محمد القصار،و خلق سواهم.

قال أبو یعلی الخلیلی:أخذ أبو محمد علم أبیه و أبی زرعة،و کان بحرا فی

ص: 144

العلوم و معرفة الرجال،صنّف فی الفقه،و فی اختلاف الصحابة،و التابعین، و علماء الامصار،قال:و کان زاهدا،یعدّ من الابدال.

قلت:له کتاب نفیس فی(الجرح و التعدیل)أربع مجلّدات،و کتاب (الردّ علی الجهمیة)مجلد ضخم انتخبت منه،و له(تفسیر کبیر)فی عدّة مجلّدات عامته آثار بأسانیده،من أحسن التفاسیر.

قال الحافظ یحیی بن منده:صنف ابن أبی حاتم(المسند)فی ألف جزء و کتاب(الزهد)،و کتاب(الکنی)،و کتاب(الفوائد الکبیر)،و(فوائد أهل الری)،و کتاب(مقدمة الجرح و التعدیل).

قلت:و له کتاب(العلل)مجلد کبیر.

و قال الرازی المذکور فی ترجمة عبد الرحمن:سمعت علی بن محمد المصری،و نحن فی جنازة ابن أبی حاتم یقول:قلنسوة عبد الرحمن من السماء و ما هو بعجب،رجل منذ ثمانین سنة علی وتیرة واحدة لم ینحرف عن الطریق.

و سمعت علی بن أحمد الفرضی یقول:ما رأیت أحدا ممن عرف عبد الرحمن ذکر عنه جهالة قط.

و سمعت عباس بن أحمد یقول:بلغنی أن أبا حاتم قال:و من یقوی علی عبادة عبد الرحمن،لا أعرف لعبد الرحمن ذنبا.

و سمعت عبد الرحمن یقول:لم یدعنی أبی أشتغل فی الحدیث،حتی قرأت القرآن علی الفضل بن شاذان الرازی،ثم کتبت الحدیث.

قال الخلیل:یقال ان السنّة بالری ختمت بابن أبی حاتم،و أمر بدفن الاصول من کتب أبیه و أبی زرعة،و وقف تصانیفه،و أوصی الی الدرستینی القاضی.

ص: 145

و سمعت أحمد بن محمد بن الحسین الحافظ،یحکی عن علی بن الحسین الدرستینی:أن أبا حاتم کان یعرف الاسم الاعظم،فمرض ابنه فاجتهد أن لا یدعو به فانه لا ینال به الدنیا،فلمّا اشتدّت العلّة حزن و دعا به فعوفی،فرای أبو حاتم فی نومه:استجیب لک و لکن لا یعقب ابنک،فکان عبد الرحمن مع زوجته سبعین سنة فلم یرزق ولدا و قیل:انه ما مسّها.

و قال الرازی:و سمعت علی بن أحمد الخوارزمی یقول:سمعت عبد الرحمن ابن أبی حاتم یقول:کنا بمصر سبعة أشهر لم نأکل فیها مرقة،کلّ نهارنا مقسّم لمجالس الشیوخ،و باللیل النسخ و المقابلة،قال:فأتینا یوما أنا و رفیق لی شیخا،فقالوا هو علیل،فرأینا فی طریقنا سمکة أعجبتنا فاشتریناه،فلما صرنا الی البیت حضر وقت مجلس،فلم یمکنّا اصلاحه،و مضینا الی المجلس، فلم یزل حتی أتی علیه ثلثة ایام،و کاد أن یتغیر،فأکلناه نیّا(1) لم یکن لنا فراغ أن نعطیه من یشویه،ثم قال:لا یستطاع العلم براحة الجسد.

قال الخطیب الرازی:کان لعبد الرحمن ثلاث رحلات:الاولی مع أبیه سنة خمس و خمسین،ثم حج و سمع محمد بن حماد فی سنة ستین،ثم رحل بنفسه الی السواحل و الشام و مصر سنة اثنتین و ستین و مائتین،ثم دخل الی اصبهان فی سنة أربع و ستین،فلقی یونس بن حبیب.

سمعت الواعظ أبا عبد اللّه القزوینی یقول:إذا صلّیت مع عبد الرحمن فسلّم إلیه نفسک یعمل بها ما شاء،دخلنا یوما بغلس علی عبد الرحمن فی مرض موته،فکان علی الفراش قائما یصلی و یرکع فأطال الرکوع.

ص: 146


1- النیء و النی بکسر النون و آخره الهمزة ، او آخره الیاء المدغمة : اللحم الذی لم تمسه النار
مراتب جرح و تعدیل نزد ابن أبی حاتم

و من کلامه قال:وجدت ألفاظ التعدیل و الجرح مراتب:

فاذا قیل:ثقة أو متقن احتج به.

و ان قیل:صدوق،أو محلّه الصدق،أو لا بأس به،فهو ممن یکتب حدیثه و ینظر فیه.

و إذا قیل:شیخ فیکتب حدیثه،و هو دون ذلک یکتب للاعتبار.

و إذا قیل:لیّن فدون ذلک.

و إذا قالوا:ضعیف الحدیث فلا یطرح حدیثه بل یعتبر به.

فاذا قالوا:متروک الحدیث او ذاهب الحدیث أو کذّاب فلا یکتب حدیثه.

ابن أبی حاتم قصری در بهشت برای دوستش خرید

قال عمر بن ابراهیم الهروی الزاهد:أنبا الحسین بن أحمد الصفار،سمعت عبد الرحمن ابن أبی حاتم یقول:وقع عندنا الغلاء،فأنفذ بعض أصدقائی حبوبا من اصبهان،فبعته بعشرین ألفا و سألنی أن أشتری له دارا عندنا فاذا جاء ینزل فیها،فأنفقتها فی الفقراء،و کتبت إلیه:اشتریت لک بها قصرا فی الجنة،فبعث یقول:رضیت،فاکتب علی نفسک صکا،ففعلت فأریت فی المنام:

قد وفینا بما ضمنت و لا تعد لمثل هذا.

قال الامام أبو الولید الباجی:عبد الرحمن بن أبی حاتم ثقة حافظ.

و قال أبو الربیع محمد بن الفضل البلخی:سمعت أبا بکر محمد بن مهرویه الرازی،سمعت علی بن الحسین بن الجنید،سمعت یحیی بن معین یقول:انّا لنطعن علی أقوام لعلهم قد حطّوا رحالهم فی الجنة من اکثر مائتی سنة،

ص: 147

قلت:لعلّها من مائة سنة،فان ذلک لا یبلغ فی ایام یحیی هذا القدر،قال ابن مهرویه:فدخلت علی عبد الرحمن بن أبی حاتم و هو یقرأ علی الناس کتاب (الجرح و التعدیل)فحدثته بهذا فبکی،و ارتعدت یداه حتی سقط الکتاب، و جعل یبکی و یستعید فی الحکایة.

قلت:أصابه علی طریق الوجل،و خوف العاقبة،و الاّ فکلام الناقد الورع فی الضعفاء من النصح لدین اللّه تعالی،و الذبّ عن السّنة،و

قد کتب الی عبد الرحمن بن محمد و جماعة سمعوا عمر بن محمد یقول:أنبا هبة اللّه بن محمد أنبا محمد بن محمد بن غیلان،أنبا أبو اسحاق المزکّی،أنبا عبد الرحمن بن محمد الحنظلی،حدّثنا هارون ابن حمید،حدّثنا الفضل بن عنبسة،أنبا شعبة عن الحکم عن عمرو بن شعیب،عن ابیه،عن جده،قال النبی صلی اللّه علیه و سلم (الجار أحق بسقب داره أو أرضه).

أخرجه النسائی عن زکریا خیّاط السنة،عن هارون هذا، فوقع لنا بدلا عالیا بدرجتین.

توفی ابن أبی حاتم فی المحرّم سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة بالری و له بضع و ثمانون سنة(1).

ترجمه ابن أبی حاتم در فوات الوفیات

و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب(فوات الوفیات)که ذیل تاریخ ابن خلّکان است گفته:

عبد الرحمن بن محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران،أبو محمد

ص: 148


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 633 مخطوط .

ابن أبی حاتم التمیمی الحنظلی الامام ابن الامام،الحافظ ابن الحافظ،سمع أباه و غیره.

قال ابن منذر:صنّف ابن ابی حاتم(المسند)فی ألف جزء،و کتاب (الزهد)،و کتاب(الکنی)،و(الفوائد الکبیر)،و(فوائد الرازیین)،و(مقدمة الجرح و التعدیل)،و صنف فی الفقه،و اختلاف الصحابة،و التابعین،و علماء الامصار،و له(الجرح و التعدیل)فی عدّة مجلدات،تدل علی سعة حفظه و امامته،و کتاب(الرد علی الجهمیة)فی مجلد کبیر و له(تفسیر کبیر)سائره آثار مسندة فی أربع مجلدات.

قال أبو علی الخلیلی:کان یعد من الابدال و قد أثنی علیه جماعة بالزهد و الورع التام و العلم و العمل.

و توفی فی المحرم سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی(1).

ترجمه ابن أبی حاتم درعبرذهبی

و نیز علاّمۀ ذهبی در کتاب(عبر بخبر من غبر)در وقایع سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة گفته:

و فیها توفّی عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحافظ الجامع التمیمیّ الرازیّ بالریّ،و قد قارب التسعین،رحل به أبوه فی سنة خمس و خمسین و مائتین،فسمع أبا سعید الاشجّ،و الحسن بن عرفة و طبقتهما.

قال أبو یعلی الخلیلی اخذ عن ابیه و ابی زرعة،کان بحرا فی العلوم و معرفة .

ص: 149


1- فوات الوفیات ج 1 ص 260

الرجال،صنف فی الفقه و اختلاف اصحابه و التابعین و علماء الامصار،ثم قال:و کان زاهدا بعد من الابدال(1).

و أبو محمد عبد اللّه بن سعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان)در وقایع سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة گفته:

فیها توفی الحافظ العالم عبد الرحمن ابن الحافظ الجامع محمد بن ادریس بن المنذر التمیمی الرازی بالراء،قالوا:و قد قارب التسعین.

و قال أبو یعلی الخلیلی:اخذ علم ابیه،و ابی زرعة،و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال،صنف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الامصار،قال:و کان زاهدا یعد من الابدال(2).

قدح ذهلی در بخاری از غیر ابن أبی حاتم نیز نقل شده

اشاره

و محتجب نماند که قدح محمد بن یحیی ذهلی در بخاری از دیگر عبارات و افادات این حضرات هم ظاهر است:

علامۀ ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)قبل از عبارت سابقه که در آن قدح بخاری از کتاب عبد الرحمن بن ابی حاتم نقل کرده گفته:

قال أبو حامد بن الشرقی:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:القرآن کلام اللّه غیر مخلوق من جمیع جهاته و حیث یصرف،فمن لزم هذا استغنی عن اللفظ و عما سواه من الکلام فی القرآن،و من زعم آن القرآن مخلوق فقد .

ص: 150


1- العبر ج 2 ص 208 .
2- مرآت الجنان ج 2 ص 289 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن سنة 1338

کفر،و خرج عن الایمان،و بانت منه امرأته،یستتاب،فان تاب،و إلا ضربت عنقه،و جعل ماله فیئا بین المسلمین،و لم یدفن فی مقابرهم،و من وقف فقال:

لا أقول مخلوق و لا غیر مخلوق فقد ضاهی الکفر،و من زعم ان لفظی بالقرآن مخلوق فهذا مبتدع لا یجالس و لا یکلم،و من ذهب بعد هذا الی محمد ابن اسماعیل البخاری فاتهموه،فانه لا یحضر مجلسه الا من کان علی مثل مذهبه(1).

ذهلی مردم را از رفتن نزد بخاری نهی میکرد

[از این عبارت ظاهر است که محمد بن یحیی ذهلی ارشاد کرده که هر کسی که بگوید:که لفظ من به قرآن مخلوق است پس این کس مبتدع است،مجالست او نباید کرد،و نه باو کلام باید نمود.

و نیز فرموده که هر کسی که خواهد رفت بعد ازین بسوی محمد بن اسماعیل بخاری پس او را متهم سازید،بدرستی که حاضر نمی شود مجلس بخاری را مگر کسی که بر مثل مذهب او باشد.

و علامه شهاب الدین بن حجر عسقلانی در(هدی ساری)مقدمۀ(فتح الباری)نیز این ارشاد ذهلی نقل کرده چنانکه گفته:] قال ابو حامد بن الشرقی:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:القرآن کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و من زعم لفظی بالقرآن مخلوق فهو مبتدع لا یجالس و لا یکلم،و من ذهب بعد هذا الی محمد بن اسماعیل فاتهموه،فانه لا یحضر مجلسه الا من کان علی مذهبه(2).

ذهلی بخاری را از جهمیه بدتر میدانست

[و نیز ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)گفته:] قال الحاکم:انبأ أبو عبد اللّه محمد ابن یعقوب الاخرم،سمعت ابن

ص: 151


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 452 مخطوط .
2- هدی الساری مقدمة فتح الباری ص 492 ط بیروت .

علیّ المخلدیّ،سمعت محمد بن یحیی یقول:قد اظهر هذا البخاریّ قول اللفظیة،و اللفظیة عندی شر من الجهمیة(1).

[از این عبارت واضح است که محمد بن یحیی ذهلی ارشاد کرده که بدرستی که اظهار کرده است این بخاری قول لفظیّه را و لفظیّه نزد من بدترند از جهمیه.

پس ثابت و محقق شد که بخاری نزد ذهلی بدتر از فرقۀ ضاله هالکه جهمیه بوده،و فضایح و قبایح جهمیّه بالاتر از آن است که استیعاب آن توان کرد،و زیاده از این چه خواهد بود که حضرات سنیه تکفیر جهمیه می کنند.]

اهل سنت جهمیه را کافر می دانند

[ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)بترجمۀ علی بن المدینی گفته]:

قال ابن عمار الموصلی فی تاریخه:قال لی علی بن المدینی:ما یمنعک ان تکفر الجهمیة و کنت انا اولا لا اکفرهم؟فلما اجاب علی الی المحنة کتبت إلیه اذکره ما قال لی و اذکره اللّه فاخبرنی رجل عنه انه بکی حین قرأ کتابی، ثم رأیته بعد فقال لی:ما فی قلبی مما قلت و اجبت من شیء،و لکن خفت ان اقتل و تعلم ضعفی انی لو ضربت سوطا واحدا لمت أو نحو هذا(2).

[و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته:]

ص: 152


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 453 - مخطوط
2- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 25 - مخطوط .

جهم بن صفوان أبو محرز السمرقندی الضال المبتدع رأس الجهمیّة هالک فی زمان صغار التابعین،و ما علمته روی شیئا لکنه زرع شرا عظیما(1).

[و نیز ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)گفته:] قال یعنی الحاکم:و سمعت محمد بن یعقوب الحافظ یقول:لما استوطن البخاریّ نیسابور اکثر مسلم بن الحجّاج الاختلاف إلیه،فلمّا وقع بین الذهلی و بین البخاری ما وقع فی مسئلة اللفظ و نادی علیه و منع الناس عنه، انقطع عنه اکثر النّاس غیر مسلم،فقال الذهلیّ یوما:الا من قال باللفظ فلا یحل له ان یحضر مجلسنا،فاخذ مسلم رداءه فوق عمامته و قام علی رؤس الناس و بعث الی الذهلیّ ما کتب عنه علی ظهر حمّال،و کان مسلم یظهر القول باللفظ و لا یکتمه.

قال:و سمعت محمد بن یوسف المؤذن،سمعت أبا حامد بن الشرقی یقول:

حضرت مجلس محمد بن یحیی،فقال:ألا من قال لفظی بالقرآن مخلوق فلا یحضر مجلسنا،فقام مسلم بن الحجاج من المجلس.

رواها أحمد بن منصور الشیرازی،سمعت محمد بن یعقوب الاخرم، سمعت أصحابنا یقولون:لما قام مسلم و أحمد بن سلمة بن مجلس الذهلی قال الذهلی:لا یساکننی هذا الرجل فی البلد فخشی البخاری و سافر.

[از این عبارت ظاهر است که محمد بن یحیی ارشاد کرد که هر کسی که بگوید:که لفظ من بقرآن مخلوق است پس حاضر مجلس ما نشود، پس مسلم بن الحجاج بر خواست،و احمد بن سلمه هم متابعت او در قیام از مجلس نمود،و آنگاه که مسلم و احمد بن سلمة از مجلس .

ص: 153


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 426

ذهلی بر برخواستند،ذهلی ارشاد کرد که اقامت با من نکند این مرد یعنی بخاری در این بلد،پس بخاری ترسید و سفر اختیار کرد.] [و ابن حجر عسقلانی در(هدی ساری)مقدمه(فتح البخاری)گفته:] و قال الحاکم أیضا عن الحافظ أبی عبد اللّه بن الاخرم:قال:لما قام مسلم ابن الحجاج و أحمد بن سلمة من مجلس محمد بن یحیی بسبب البخاری، قال الذهلی:لا یساکننی هذا الرجل فی البلد فخشی البخاری و سافر(1).

ترجمه ذهلی قادح بخاری

[و آنگه که تشمیر ذیل ذهلی در قدح و جرح و تضلیل و تبدیع بخاری، و ایلام و اهانت و اخراج او از بلد،و اخراج او از اهل دین و ایمان دریافتی، پس حالا نبذی از مناقب جمیله و فضائل جلیله ذهلی هم باید شنید:

پس باید دانست که حافظ أبو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد ابن مهدی ابن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب که جلائل فضائل و عوالی مناقب او از(انساب سمعانی)(2) و(سیر النبلاء)(3) ذهبی و(تاریخ ابن خلّکان)(4) ،و(مرآة الجنان)(5) یافعی،و(طبقات اسنوی)(6)،و(طبقات أبو بکر اسدی)،و(فیض القدیر)مناوی،

ص: 154


1- هدی الساری مقدمهء فتح الباری ص 492 .
2- الانساب ص 200 .
3- سیر النبلاء ج 11 ص 208 مخطوط
4- وفیات الأعیان ج 1 ص 32
5- مرآة الجنان ج 3 ص 87
6- طبقات الاسنوی ج 1 ص 201 .

و(مدینة العلم)،و(مفتاح کنز درایة المجموع)،و(بستان المحدثین) و غیر آن ظاهر است.]

ترجمه ذهلی در تاریخ بغداد

[در تاریخ بغداد که پارۀ از آن بخط عرب نزد اضعف العباد حاضر است می گوید:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس بن ذویب أبو عبد اللّه النیسابوریّ الذهلی مولاهم.

سمع عبد الرحمن بن مهدی،و محمد بن بکر البرسانی،و عبید اللّه ابن موسی،و یعلی،و محمد ابنی عبید،و روح بن عبادة،و أبا النصر هاشم بن القاسم،و أسود بن عامر،و سلیمان بن داود الهاشمی،و محمد بن عمر الواقدی، و عفّان بن مسلم،و عبد الرزاق بن همام،و سالم بن قتیبة،و یزید بن هارون، و غیرهم من أهل العراق،و الحجاز،و الشام،و مصر،و الجزیرة.

و کان أحد الائمة العارفین،و الحفاظ المتقین،و الثقات المأمونین.

صنّف حدیث الزهری و جوّده،و قدم بغداد و جالس شیوخها و حدّث بها و کان الامام احمد بن حنبل یثنی علیه،و ینشر فضله.

و قد حدّث عنه جماعة من الکبراء:سعید بن ابی مریم المصری،و أبو صالح کاتب اللیث بن سعد،و عبد اللّه بن محمد النفیلی،و سعید بن منصور، و محمود بن غیلان،و محمد بن المثنی،و محمد بن اسماعیل البخاری،و أبو زرعة،و أبو حاتم الرازیّان،و محمد بن سهل بن عقیل،و محمد بن اسحاق الصاغانی، و یعقوب بن شیبة الدوسی،و عباس ابن محمد الدوری،و أبو داود السجستانی،

ص: 155

و نفر بعدهم.

أخبرنا أبو منصور علی بن محمد بن الحسین الدقاق،أخبرنا محمد بن عبد الرحمن ابن العباس،قال:حدثنا أبو نصر عبد اللّه بن محمد بن زیاد النیسابوریّ قال:حدثنا محمد بن یحیی،حدثنا ابن قتیبة،عن عبد اللّه بن المثنی،عن ثمامة ابن عبد اللّه،عن أنس،قال: (کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یعید الکلمة ثلثة لتعقل عنه).

قال أبو بکر:حدثنا ابو العباس بن محمد،حدثنا یحیی،فذکر هذا الحدیث.

اخبرنا القاضی أبو بکر احمد بن الحسن الحریثی،قال:اخبرنا أبو محمد حاجب بن احمد الطوسی،قال:حدثنا محمد بن یحیی الذهلی،قال:حدثنا علی بن عبد اللّه،قال:حدثنا سفیان،حدثنا یحیی بن سعید،عن ابی بکر بن محمد بن عمر بن عبد العزیز،عن النزیل بن عبد الرحمن عن ابی هریرة، قال:(سجدنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ).

قال أبو عبد اللّه محمد بن یحیی:لا اعلم روی هذا الحدیث عن یحیی بن سعید غیر ابن عیینة.

و هو عندی و هم انما رواه الناس عن یحیی،و هذا اسناد حدیث الافلاس.

اخبرنا ابو نعیم الحافظ،اخبرنی محمد بن عبد اللّه الضبی فی کتابه،قال:

سمعت یحیی بن منصور القاضی یقول:سمعت خالی عبد اللّه بن علی بن الجارود یقول:سمعت محمد بن سهل بن عسکر یقول:کنا عند الامام احمد بن حنبل،فدخل محمد بن یحیی یعنی الذهلی،فقام إلیه احمد و تعجب منه الناس،ثم قال لبنیه و اصحابه:اذهبوا الی ابی عبد اللّه فاکتبوا عنه.

اخبرنا محمد بن احمد بن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،حدثنا أبو محمد

ص: 156

بن الجارود،حدثنی أبو عامر النسائی الحافظ،قال:سمعت محمد بن داود المصیصی یقول:کنا عند الامام احمد بن حنبل و هم یذکرون الحدیث،فذکر محمد بن یحیی النیسابوریّ حدیثا فیه ضعف،فقال له احمد بن حنبل لا تذکر مثل هذا الحدیث،فکان محمد بن یحیی دخله خجلة،فقال له احمد:انما قلت هذا اجلالا لک یا أبا عبد اللّه.

و اخبرنا ابن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،حدثنا أبو محمد بن الجارود، قال:سمعت أبا عبد الرحیم محمد بن احمد بن الجراح الجوزجانی یقول:

دخلت علی الامام احمد بن حنبل،فقال لی:ترید البصرة؟قلت:نعم،قال:

فاذا اتیتها فالزم محمد بن یحیی،و لیکن سماعک منه فانی ما رأیت خراسانیا او قال:ما رایت احدا اعلم بحدیث الزهری منه و لا اصح کتابا منه.

اخبرنی حمزة بن محمد بن طاهر الدقاق،و احمد بن عبد الواحد الوکیل قال حمزة:اخبرنا و قال احمد:حدثنا علی بن عمر الحافظ،قال سمعت أبا بکر النیسابوریّ،یقول:سمعت ابراهیم بن هارون،یقول:سمعت الامام احمد بن حنبل،یقول:و ذکر حدیثا من حدیث الزهری،فقال:ما قدم علینا رجل اعلم بحدیث الزهری من محمد بن یحیی،زاد احمد قال:قال لنا علی بن عمر،قال لنا أبو بکر النیسابوریّ و هو عندی امام فی الحدیث.

اخبرنی حمزة بن محمد بن طاهر،اخبرنا علی بن عمر الحافظ،قال:سمعت أبا بکر النیسابوریّ یقول:سمعت محمد بن یحیی یقول:قال لی علی بن المدینی:انت وارث الزهری.

اخبرنا محمد بن علی المقری،قال قرأنا علی الحسین بن هارون الضبی، عن ابی العباس بن سعید،قال:حدثنی احمد بن محمود بن مقاتل الهروی

ص: 157

أبو الحسین،قال:سمعت رجلا قال لمحمد بن یحیی:جودت فی الزهری، قال:فی أی شیء لم أجود؟.

حدثت عن ابراهیم بن محمد بن یحیی المزنی.قال:سمعت أبا العباس الدغولی یقول:سمعت صالحا جزرة یقول:لما خرجت من الری قلت لفضلک عمن اکتب بنیسابور؟قال:إذا قدمت نیسابور انظر الی شیخ بهی حسن الوجه، حسن الثیاب،راکبا حمارا،و هو محمد بن یحیی فاکتب عنه فانه من قرنه الی قدمه فائدة،قال:فلما قدمت نیسابور استقبلنی محمد بن یحیی فعرفته بهذه الصفة فذهبت معه،و انتخبت علیه مجلسا و قرأته علیه فلما فرغت قلت له:

افادنی الفضل بن العباس الرازی حدیثا عنک عند الوداع لاسمعه من الشیخ،فقال:

هات،فقلت حدثکم سعید بن عامر،قال:حدثنا شعبة،عن عبد اللّه بن صبیح، عن محمد بن سیرین،عن انس ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: (هذا خالی فلیبین أمر خاله) فقال محمد بن یحیی من ینتخب مثل هذا الانتخاب،و یقرأ مثل هذه القراءة یعلم ان سعید بن عامر لا یحدث بمثل هذا الحدیث،فقال صالح:نعم حدثکم سعید بن واصل.

قال الشیخ أبو بکر:قصد صالح امتحان محمد بن یحیی فی هذا الحدیث، لینظر أ یقبل التلقین أم لا؟فوجده ضابطا لروایاته حافظا لاحادیثه،متحرزا من الوهم،بصیرا بالعلم.

اخبرنا محمد بن علی الصوری،اخبرنا احمد بن الحسین الرازی، قال:سمعت عبد اللّه بن عدی،یقول سمعت الحسین بن الحسن بن سلیمان القاضی البخاری،یقول:سمعت عبد اللّه بن عبد الوهاب الخوارزمی،یقول:

سألت الامام احمد بن حنبل،عن محمد بن یحیی،و محمد بن رافع،فقال:

ص: 158

محمد بن یحیی احفظ،و محمد بن رافع اورع.

اخبرنی محمد بن احمد بن یعقوب،اخبرنا محمد بن نعیم الضبی،قال:

سمعت أبا علی الحسین بن علی الحافظ،و سأله أبو عمر الاصبهانی عن محمد بن یحیی،و عباس بن عبد العظیم العنبری ایهما احفظ؟فقال أبو علی:عباس ابن عبد العظیم حافظ،الا ان محمد بن یحیی اجل.

حدثونی عن فضلک الرازی انه قال:حدثنی من لم یخطئ فی حدیث قط محمد بن یحیی الذهلی النیسابوریّ.

و قال علی بن المدینی:کفانا محمد بن یحیی جمیع حدیث الزهری.

أخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری،قال:سمعت العلاء بن محمد الرویانی و محمد بن الحسین الرازی،یقولان:سمعنا عبد الرحمن بن أبی حاتم،یقول:

سمعت أبی یقول:محمد بن یحیی الذهلی امام أهل زمانه.

أخبرنی محمد بن أبی الحسن،أخبرنا عبید اللّه بن القاسم الهمدانی باطرابلس،أخبرنا أبو عیسی عبد الرحمن بن اسماعیل المروضی بمصر،حدثنا أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی املاء،قال:محمد بن یحیی بن عبد اللّه النیسابوریّ ثقة و مأمون.

أخبرنا محمد بن علی المقری،قال:قرأنا علی الحسین بن هارون،عن ابن سعید،قال:سمعت عبد الرحمن بن یوسف یعنی ابن خراش یقول:کان محمد بن یحیی من أئمة أهل العلم.

اخبرنی الحسن بن محمد الخلاّل،حدثنا عمر بن أحمد الواعظ،حدّثنا عبد اللّه بن سلیمان،حدّثنا محمد بن یحیی النیسابوریّ و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

ص: 159

اخبرنا محمد بن احمد بن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،قال:سمعت احمد ابن محمد بن الازهر یقول:لمحمد بن یحیی ثمانیة عشر رحلة الی البصرة،و له رحلتان الی الیمن.

و حدّثنا هنّاد بن ابراهیم النسفی،أخبرنا محمد بن احمد بن محمد بن سلیمان الحافظ ببخاری،قال:اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن یوسف الشافعی،قال سمعت الحسین بن الحسن بن سفیان یعنی النسری،یقول:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:لو لم أبدأ بالبصرة لم یفتنی حسین الجعفی و أبو أسامة و شبابه،و لمّا دخلت البصرة استقبلنی جنادة یحیی بن سعید القطّان علی باب البصرة.

أخبرنی محمد بن احمد بن یعقوب.أخبرنا محمد بن نعیم،قال:سمعت أبا علی محمد بن احمد بن زید المعدل،یقول:سمعت أبا زکریا یحیی بن محمد ابن یحیی بن یحیی،یقول:دخلت علی أبی فی الصیف الصائف وقت القائلة و هو فی بیت کتبه،و بین یدیه السراج و هو یصنّف،فقلت:یا أبت هذا وقت الصلوة و دخان هذا السراج بالنّهار،فلو نفّست علی نفسک،فقال لی:یا بنیّ تقول لی هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أصحابه و التابعین.

و قال أبو نعیم:أخبرنی أبو محمد بن زیاد المعدل.حدّثنا أبو العباس الازهری قال:سمعت خادمة محمد بن یحیی و محمد بن یحیی یغسل علی السریر فتقول:خدمت أبا عبد اللّه ثلثین سنة و کنت أضع له الماء فما رأیت ساقه و أنا ملک له.

اخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری،اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن علی بن زیاد النیسابوریّ،قال:أخبرنا ابو حامد احمد بن محمد بن الحسین الشرقی

ص: 160

الحافظ،قال:سمعت ابا عمرو الخفاف غیر مرة یقول:رأیت محمد بن یحیی الذهلی فی النوم فقلت:یا ابا عبد اللّه ما فعل بک ربک؟قال:غفر لی،قلت:فما فعل علمک؟قال:کتب بماء الذهب و رفع فی علیین.

أخبرنا السمسار،اخبرنا الصفار،حدّثنا ابن قانع أنّ محمد بن یحیی النیسابوریّ مات فی سنة اثنتین و خمسین و مائتین،قال ابن قانع:و قیل سنة ست و خمسین.

أخبرنی الحسین بن علی الطناجیری،حدّثنا عمر بن أحمد الواعظ،قال:

سمعت عبد اللّه بن محمد بن زیاد النیسابوریّ یقول:مات محمد بن یحیی النیسابوریّ سنة سبع و خمسین و مائتین.

و هذه الاقوال و هم،و الصواب ما أخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری عن محمد بن نعیم،قال:سمعت عبد اللّه بن محمد النیسابوریّ یقول:سمعت ابا حامد الشرقی یقول:مات محمد بن یحیی الذهلی سنة ثمان و خمسین و مائتین.

قال الشیخ أبو بکر:و بلغنی أنّ وفاته کانت فی احد الربیعین من السنة و قد بلغ ستا و ثمانین سنة(1).

ترجمه ذهلی در تذهیب ذهبی

[و ابو عبد اللّه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب(تذهیب التهذیب)گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس بن ذویب الذهلی ابو عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ أحد الاعلام.

.

ص: 161


1- تاریخ بغداد ج 3 ص 415

عن عبد الرحمن بن مهدی،و علی بن عاصم،و یزید بن هارون و أبی داود، و عبد الرزاق،و الفریابی،و هاشم بن قاسم،و یعقوب بن ابراهیم بن سعد،و بشر ابن عمر الزهرانی،و أبی جعفر بن عون،و مسلم بن قتیبة،و عبد الصمد بن عبد الوارث و خلائق.

و له رحلة واسعة.

و عنه البخاری و الاربعة و سعید بن أبی مریم،و سعید بن منصور و أبو جعفر النفیلی،و هم من شیوخه،و أحمد بن سلمة،و صالح جزرة،و أبو حاتم،و ابن خزیمة،و أبو عوانة،و محمد بن عبد الرحمن الدغولی،و ابنه یحیی الشهید،و أبو علی المیدانی،و ابو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و حاجب بن احمد الطوسی،و أمم سواهم.

و قد روی عنه البخاری فی الصحیح أحادیث عدة لکنه یدلّسه،فتارة یقول:حدّثنا محمد،و تارة یقول:حدّثنا محمد بن عبد اللّه،و تارة یقول:حدثنا محمد بن خالد.

قال محمد بن سهل:کنا عند احمد بن حنبل فدخل محمد ابن یحیی فقام إلیه احمد و تعجّب منه الناس،ثم قال لبنیه و أصحابه:اذهبوا الی أبی عبد اللّه و اکتبوا عنه.

و عن احمد بن حنبل قال:ما رأیت خراسانیا أعلم بحدیث الزهری منه، و لا أصحّ کتابا منه.

و قال محمد بن داود المصیصی:کنا عند احمد بن حنبل و هم یتذاکرون، فذکر محمد بن یحیی النیسابوریّ حدیثا فیه ضعف،فقال له احمد بن حنبل:

لا تذکر مثل هذا فکأن محمدا دخله خجلة،فقال احمد:انما قلت هذا اجلالا

ص: 162

لک یا ابا عبد اللّه.

و قال ابراهیم بن هانی عن احمد:ما قدم علینا رجل أعلم بحدیث الزهری من محمد بن یحیی.

و قال أبو عمرو احمد بن المبارک المستملی:أتیت احمد بن حنبل،فقال لی من این؟قلت:من نیسابور،قال:محمد بن یحیی له مجلس؟قلت:نعم،قال:

لو أن محمد بن یحیی عندنا لجعلناه اماما فی الحدیث،سمعها زنجویه اللباد ابن أبی عمر المستعملی،و زاد قال المستملی:سمعت محمد بن یحیی یقول:قد جعلت احمد فیما بینی و بین ربی عز و جل.

و قال سعید بن منصور لابن معین:لم لم تجمع حدیث الزهری؟قال:قد کفانا محمد بن یحیی و جمع حدیث الزهری.

و قال ابو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم فجلس ساعة و تذاکرا فلما ان قام قلت:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:

فلم ترک الباقی،ثم قال:لیس لهذا عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا.

و قال یحیی بن محمد:سمعت أبی یقول:إذا روی عن المحدّث رجلان ارتفع عنه اسم الجهالة و دخلت علی أبی وقت القائلة فی الصیف و هو فی بیت کتبه و بین یدیه السراج و هو یصنّف،فقلت:یا أبت فی هذا الوقت و دخان هذا السراج فلو نفّست عن نفسک،فقال:یا بنی تقول لی هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أصحابه و التابعین.

قال ابو حاتم الرازی:محمد بن یحیی امام أهل زمانه ثقة.

و قال النسائی:ثقة،مأمون.

ص: 163

و قال ابو بکر بن أبی داود:حدّثنا محمد بن یحیی النیسابوریّ و کان امیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال محمد بن الازهر:لمحمد بن یحیی ثمانیة عشر رجلة الی البصرة و رحلتان الی الیمن.

و عن الذهلی قال:لما دخلت البصرة استقبلنی جنازة یحیی بن سعید القطان علی باب البصرة.

و قالت امة لمحمد بن یحیی:خدمته ثلاثین سنة فما رأیت ساقه قط.

و قال أبو حامد بن الشرقی:سمعت أبا عمرو الخفّاف یقول:رأیت محمد ابن یحیی الذهلی فی النوم،فقلت:ما فعل اللّه بک؟فقال:غفر لی،قلت:فما فعل علمک؟قال:کتب بماء الذهب و رفع فی علیین.

قال ابن الشرقی،و جماعة:مات سنة ثمان و خمسین و مائتین و بلغ ستّا و ثمانین سنة.

قلت:قال أبو بکر الجارودی:بلغنی أن محمد بن یحیی کان فی مجلس یحیی ابن یحیی،فنظر علی بن مسلمة اللبقی الی حسن خطه و تقییده،فقال:

یا بنی أ لا أنصحک؟ان أبا زکریّا یحدثک عن سفیان بن عیینة و هو حی بمکة، و عن وکیع و هو حی بالکوفة،و عن یحیی بن سعید القطان و هو حی بالبصرة، فاخرج فی طلب العلم فعمل فیه قوله و تأهّب للخروج فقدم اصبهان،فأقام بها أیاما و سمع من عبد الرحمن بن مهدی،و الحسین بن حفص،ثم خرج الی البصرة،و قد مات یحیی بن سعید فأکثر المقام بها و کتب عن أبی داود الطیالسی.

و قال الحسین بن الحسن:سمعت محمد بن یحیی یقول:رحلت ثلاث رحلات،و أنفقت علی العلم مائة و خمسین ألفا.

ص: 164

و قال ابن خزیمة:حدثنا محمد بن یحیی الذهلی امام أهل عصره أسکنه اللّه جنته مع حببته.

و قال السلمی عن الدار قطنی قال:من أحب أن یعرف قصور علمه عن علم السلف فلینظر فی علم حدیث الزهری لمحمد بن یحیی.

و قال ابن خزیمة:سمعت الذهلی یقول:لم یرو أحد عن الزهری الا أخطأ فی حدیثه غیر مالک.

و قال أبو عبد اللّه الحاکم فی تاریخه:أنبأنا أبو الحسین محمد بن یعقوب، حدثنا الحسین بن حسن القاضی بأنطاکیة،حدثنا محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم، حدّثنا سعید بن مریم،أخبرنی محمد بن یحیی،عن عبد الرزاق،عن معمّر عن الزهری،عن عروة،عن عائشة: أن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر یطلبان أرض النبی صلی اللّه علیه و سلم من فدک و سهمه من خیبر،فقال أبو بکر:سمعت النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول:لا نورّث،ما ترکنا صدقة.

قال یعقوب بن محمد الصیدلانی:مات الذهلی یوم الاثنین لاربع بقین من ربیع الاول.

قلت:مسند الزهری لمحمد بن یحیی فی مجلّدین،قال محمد ابن یحیی:

قال لی علی بن المدینی:أنت ولدت للزهری(1).

ترجمه ذهلی در سیر النبلاء

[و نیز علاّمه ذهبی در کتاب(سیر النبلاء)گفته:]

ص: 165


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 88 - مخطوط

محمد بن یحیی بن عبد اللّه ابن خالد بن فارس بن ذویب الامام العلاّمة الحافظ البارع شیخ الاسلام و عالم أهل المشرق،و امام أهل الحدیث بخراسان أبو عبد اللّه الذهلی مولاهم النیسابوریّ.

مولده سنة بضع و سبعین و مائة،و سمع من الحفصین:حفص ابن عبد اللّه و حفص بن عبد الرحمن،و الحسین بن الولید،و علی بن ابراهیم البنانی، و مکی بن ابراهیم،و علی بن الحسین بن شقیق بنیسابور،و ارتحل فی سنة سبع و تسعین سنة موت وکیع،فکتب بالری عن یحیی بن الضریس،و طبقته و کتب باصبهان عن عبد الرحمن بن مهدی کذا قال الحاکم،و أحسبه لقیه بالبصرة فانه یقول:قدمت البصرة فاستقبلنی جنازة یحیی بن سعید القطان،و کانت فی صفر من سنة ثمان،و عاش بعده عبد الرحمن خمسة أشهر فأکثر عنه و هو أقدم شیخ له و أجلّهم.

و سمع بها من محمّد بن بکر البرسانی،و أبی داود الطیالسی،و وهب بن جریر،و أبی علی الحنفی،و أبی عامر العقدی،و سعید بن عامر،و صفوان بن عیسی،و ابی عاصم،و حبان بن هلال،و طبقتهم.

و بالکوفة من اسباط بن محمد،و عمرو بن محمد بن العنقزی،و یعلی بن عبید، و محمد اخیه،و جعفر بن عون،و محاضر بن المورع،و عبید اللّه بن موسی، و أبی بدر السکونی،و عدة.

و بواسط من مؤید ابن هارون،و علی بن عاصم،و عدة.

و ببغداد من أبی النصر،و الاسود ابن عامر،و یعقوب بن ابراهیم، و الوقدی،و خلق.

و بمکة من أبی عبد الرحمن المقری،و طبقته.

ص: 166

و بالمدینة من عبد الملک بن الماجشون،و عبد اللّه بن نافع،و عدة.

و بالیمن من عبد الرزاق فأکثر،و ابراهیم ابن حکم بن ابان،و عبد اللّه بن الولید،و یزید بن أبی حکیم،و اسماعیل ابن عبد الکریم.

و بمصر من عمرو بن أبی سلمة،و یحیی بن حسان،و سعید بن أبی مریم، و أبی صالح.

و بالشام من الفریابی،و الهیثم بن جمیل،و أبی مسهر،و أبی الیمان، و علی بن عیاش.

و بالجزیرة من عمرو بن خالد،و النفیلی،و خلق کثیر من هذا الجیل.

و کتب العالی و النازل،و کان بحرا لا یکدره الدلاء جمع علم الزهری.

و صنفه،و جوده،من اجل ذلک یقال له الزهری،و یقال له الذهلی،و انتهت إلیه ریاسة العلم و العظمة و السودد ببلده،کانت له جلالة عجیبة بنیسابور من نوع جلالة الامام احمد ببغداد،و مالک بالمدینة.

روی عنه خلائق:منهم الائمة سعید ابن أبی مریم،و ابو جعفر النفیلی، و عبد اللّه بن صالح،و عمرو بن خالد،و هؤلاء من شیوخه،و محمود بن غیلان، و محمد بن سهل بن عسکر،و محمد بن اسماعیل البخاری،و یدلسه کثیرا لا یقول:

محمد بن یحیی،بل یقول:محمد فقط،أو محمد بن خالد،أو محمد بن عبد اللّه،ینسبه الی الجد و یعمی اسمه لمکان الواقع بینهما غفر اللّه لهما.

و ممن روی عنه سعید بن منصور صاحب السنن و هو اکبر منه،و محمد بن اسحاق الصاغانی،و ابو زرعة،و ابو حاتم،و محمد بن عوف الطائی، و أبو عیسی الترمذی،و ابن ماجة،و النسائی فی سننهم،و امام الائمة ابن خزیمة،و أبو العبّاس السراج،و أبو حامد بن الشرقی،و مکّی بن عبدان،

ص: 167

و أبو حامد بن بلال،و محمد بن الحسین القطان،و حاجب بن احمد الطوسی أحد الضعفاء،و محمّد بن عبد الرحمن الدغولی،و أبو عوانة،و أبو علیّ المیدانی،و أبو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و خلق کثیر،و أکثر عنه مسلم،ثم فسد ما بینهما،فامتنع من الروایة عنه،فما ضره ذلک عند اللّه.

قال ابن أبی حاتم کتب عنه أبی بالری و قال:ثقة،ثمّ قال عبد الرحمن هو امام من أئمة المسلمین.

و قال أبو نصر الکلاباذی روی عنه البخاری فقال مرّة:نا محمد،و قال مرّة:نا محمّد بن عبد اللّه نسبه الی جدّه،و قال مرّة:انبأنا محمد بن خالد و لم یصرح به.

و قال الخطیب:کان أحد الائمة العارفین و الحفاظ المتقین،صنف حدیث الزهری وجوده و کان أحمد بن حنبل یثنی علیه و ینشر فضله.

قال الحاکم:سمعت ابا عبد اللّه محمد بن یعقوب یقول:رأیت جنازة محمد بن یحیی و الناس یعدون بین یدیها و خلفها ولی ثمان سنین.

و قال محمد بن صالح بن هانی:سمعت محمد بن النصر الجارودی یقول:بلغنی انّ محمّد بن یحیی کان یکتب فی مجلس یحیی بن یحیی، فنظر علی بن مسلمة اللبقی الی حسن خطه و تقییده،فقال له:یا بنی الا نصحک؟ ان ابا زکریا یحدثک عن سفیان بن عیینة و هو حی بمکة،و عن وکیع و هو حی بالکوفة،و عن یحیی بن سعید و جماعة احیاء بالبصرة،و عن عبد الرحمن بن مهدی و هو حی باصبهان،فاخرج فی طلب العلم و لا تضع ایامک،فعمل فیه قوله، فخرج الی اصبهان،فسمع من عبد الرحمن بن مهدی،و الحسین بن حفص، ثم دخل البصرة،و قد مات یحیی،فکتب عن ابی داود و اقرانه،و اکثر بها

ص: 168

المقام حتی مات سفیان بن عیینة،قلت:ما کان یمکنه لقائه فان سفیان مات فی وسط السنة،و لا کان یمکنه المسیر الی مکة الا مع الوفد،و اما وکیع فمات قبل ان یتحرک الذهلی من بلده،قال:فخرج الی الیمن و اکثر عن عبد الرزاق و اقرانه،ثم رجع و حج و ذهب الی مصر ثم الشام،و بارک اللّه له فی علمه، حتی صار امام عصره.

قال ابو العباس الدغولی:سمعت صالح بن محمد الحافظ یقول:دخلت الری و کان فضلک یذاکرنی

حدیث شعبة،فألقی علی لشعبة،عن عبد اللّه بن صبیح،عن ابن سیرین،عن انس،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

(هذا خالی فلیری امرؤ خاله) فلم احفظ،فقال فضلک:انا افیدک إذا دخلت نیسابور تری شیخا حسن الشیب،حسن الوجه،راکب حمار مصری،حسن اللباس،فاذا رأیته فاعلم انه محمد بن یحیی فسئله عن هذا،فهو عنده عن سعید ابن واصل،عن شعبة،فلما دخلت نیسابور استقبلنی شیخ بهذا الوصف،فقلت یشبه ان یکون فسألت عنه فقالوا:هو محمد بن یحیی فتبعته الی ان نزل فسلمت علیه و اخبرته بقصدی ایاه فنزلت فی مسجده و کتبت مجلسا من اصوله فلما خرج و صلی قرأته علیه ثم قلت:حدثکم سعید بن عامر عن شعبة فذکر الحدیث، فقال لی:یافتی من ینتخب هذا الانتخاب،و یقرأ هذه القراءة یعلم ان سعید ابن عامر لا یحدث عن شعبة مثل هذا الحدیث فقلت:نعم ایها الشیخ حدثکم سعید ابن واصل؟فقال:نعم.

قال ابو عمرو احمد بن نصر الخفاف:رأیت محمد بن یحیی بعد وفاته فقلت:ما فعل اللّه بک؟قال:غفر لی،قلت:فما فعل بحدیثک؟قال:کتبت بماء الذهب،و رفعت فی علیین.

ص: 169

قال ابو حامد بن الشرقی:سمعت ابا عمرو المستملی یقول:دفنت من کتب محمد بن یحیی بعد وفاته الفی جزء(1).

و ایضا فی سیر النبلاء بعد بیان حال جده فارس.

الدغولی(2)،سمعت محمد بن یحیی قال:لما رحلت بابنی الی العراق صحبنی جماعة من العرب،فسألونی أی حدیث عند احمد بن حنبل اغرب؟ فکنت اقول:إذا دخلنا علیه سألته عن حدیث تستفیدونه،فلما دخلنا سألته عن حدیث یحیی بن سعید،عن عثمان ابن غیاث،عن ابن بریدة،عن یحیی بن یعمر،عن ابن عمر،عن عمر،حدیث الایمان فقال:یا ابا عبد اللّه لیس هو عندی عن یحیی بن سعید،فخجلت و قمنا،فاخذت اصحابنا یقولون:انه ذکر الحدیث غیر مرة ثم لم یعرفه احمد،و انا ساکت لا اجیبهم قال:ثم قدمنا بغداد،فدخلنا علی احمد،فرحب بنا و سأل عنا،ثم قال:اخبرنی یا ابا عبد اللّه أی حدیث استفدت عن مسدد عن یحیی بن سعید؟ثم اخرج کتابه و املی علینا،فسکت محمد بن یحیی و لم یقل سألناک عنه،و تعجب اصحابه من صبره،قال فاخبر احمد بأنه کان سأله عن الحدیث قبل خروجه الی البصرة، فکان ابو عبد اللّه إذا ذکره یقول:محمد بن یحیی العاقل.

قال أبو العباس الازهری:سمعت خادمة محمد بن یحیی و هو علی السریر یغسل،تقول:خدمته ثلثین سنة و کنت أضع له الماء فما رأیت ساقه قط و أنا ملک له.

قال الحاکم:سمعت أبا علی محمد بن أحمد بن زید المعدل،یقول:

.

ص: 170


1- سیر النبلاء ج 7 ص 377 - مخطوط
2- الدغولی هو محمد بن عبد الرحمن السرخسی ، ابو العباس الحافظ المتوفی 325

سمعت یحیی بن الذهلی،یقول:دخلت علی أبی فی الصیف الصائف وقت القائلة و هو فی بیت کتبه و بین یدیه السراج و هو یصنف،فقلت:یا أبت هذا وقت الصلوة،و دخان هذا السراج بالنهار،فلو نفّست عن نفسک قال:یا بنی تقول لی:هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أصحابه و التابعین.

و سمعت یحیی بن منصور القاضی،سمعت خالی عبد اللّه بن علویه،سمعت محمد بن سهل بن عسکر،یقول:کنا عند أحمد بن حنبل إذ دخل علیه محمد ابن یحیی،فقام إلیه و قرب مجلسه،و أمر بنیه و أصحابه أن یکتبوا عنه.

زنجویه بن محمد،سمعت أبا عمرو المستملی یقول:أتیت أحمد بن حنبل،فقال:من أین أتیت؟قلت:من نیسابور،قال:أبو عبد اللّه محمد بن یحیی له مجلس؟قلت:نعم،قال:لو انه عندنا لجعلناه اماما فی الحدیث، ثم ذکرت محمد بن رافع فقال:من محمد بن رافع؟ثم سکت ساعة،ثم قال:لعل الذی کان معنا عند عبد الرزاق؟قلت:نعم.

قال محمد بن سعید بن منصور:أنبا أبی قلت لیحیی بن معین:لم لا تجمع حدیث الزهری؟فقال:کفانا محمد بن یحیی ذلک.

قال زنجویه بن محمد:کنت أسمع مشایخنا یقولون:الحدیث الذی لا یعرفه محمد بن یحیی لا یعبأ به.

و قال أبو القریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم بن الحجاج فسلّم علیه و جلس ساعة و تذاکرا فلما أن قام قلت له:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:فلمن ترک الباقی؟ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا.

الحاکم أنبأنا أبو علی الحافظ،أنبا محمد بن اسحاق،أنبا أبو عبد الرحیم

ص: 171

الجوزجانی،قال:قلت لاحمد بن حنبل:انی ارید البصرة و قد عرفت أصحاب الحدیث و ما بینهم،فقال:إذا قدمت فسل عن محمد بن یحیی النیسابوریّ، فاذا رأیته فألزمه،ثم قال:ما قدم علینا أحد أعلم بحدیث الزهری منه.

قال ابن أبی حاتم:کتب أبی عن محمد بن یحیی بالری و هو ثقة،صدوق امام أئمة المسلمین،و ثقه أبی و سمعته یقول:هو امام أهل زمانه.و قال النسائی:

ثقة مأمون.

و قال ابن أبی داود:أنبا محمد بن یحیی و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث(1).

و أیضا فی سیر النبلاء:أبو بکر النیسابوریّ،سمعت محمد بن یحیی یقول:قال لی علی بن المدینی أنت وارث الزهری.

قال السلمی:سألت الدارقطنی من یقدم من محمد بن یحیی و عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی؟فقال:محمد بن یحیی،و من أحب أن ینظر و یعرف قصور علمه عن علم السلف فلینظر فی علل حدیث الزهری لمحمد بن یحیی.

و قال النسائی:ثقة،مأمون.

و قال امام الائمة ابن خزیمة:أنبا محمد بن یحیی الذهلی امام عصره أسکنه اللّه جنته مع حببته.

و قد سئل صالح جزرة عن محمد بن یحیی الذهلی؟فقال:ما فی الدنیا أحمق ممن یسأل عن محمد بن یحیی:

قال ابن الشرقی:ما أخرجت خراسان مثل محمد بن یحیی،ثم قال:مات .

ص: 172


1- سیر النبلاء ج 7 - مخطوط

فی سنة ثمان و خمسین و مائتین،زاد غیره:فی ربیع الاول،و بخط أبی عمرو و المستملی عاش ستا و ثمانین سنة.

و قال أبو أحمد علی بن محمد المروزی:سمعت محمد بن موسی الباشانی یقول:مات الذهلی یوم الثلاثاء لثلاث بقین من ربیع الآخر سنة ثمان و خمسین.

و قال یعقوب بن محمد الصیدلانی:یوم الاثنین لاربع بقین من ربیع الاول(1).

ترجمه ذهلی در عبر و کاشف ذهبی

[و نیز ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة ثمان و خمسین و مائتین گفته:] و فیها محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس أبو عبد اللّه الذهلی النیسابوریّ أحد الائمة الاعلام،سمع عبد الرحمن ابن مهدی و طبقته،قال أبو حاتم:کان امام أهل زمانه،قال أبو بکر بن أبی داود:هو أمیر المؤمنین فی الحدیث(2).

[و نیز ذهبی در(کاشف گفته):] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس الذهلی أبو عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ،عن ابن مهدی،و عبد الرزاق،و عنه البخاری،و الاربعة،و ابن خزیمة و أبو عوانة،و أبو علی المیدانی،و لا یکاد البخاری یفصح باسمه(الذهلی)لما وقع بینهما.

ص: 173


1- سیر النبلاء ج 7 - مخطوط .
2- عبر فی خبر من غبر ص 101 - مخطوط .

قال ابن داود:حدثنا محمد بن یحیی،و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال أبو حاتم:هو امام أهل زمانه.

توفی سنة 258 و له ست و ثمانون سنة(1).

ترجمه ذهلی در انساب سمعانی

[و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در(انساب)در نسبت زهری گفته:] و أما الامام أبو عبد اللّه محمد بن یحیی بن خالد الذهلی امام أهل نیسابور فی عصره،و رئیس العلماء و مقدمهم،لقب بالزهری لجمعه الزهریات و هی أحادیث محمد بن مسلم بن شهاب الزهری(2).

ترجمه ذهلی در تراجم الحفاظ بدخشانی

[و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در(تراجم الحفاظ)که از (انساب سمعانی)مستخرج نموده گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد الذهلی النیسابوریّ أحد الائمة.

ذکره فی نسبة الزهری و قد مر تحقیقها فی ترجمة الامام أبی بکر محمد بن مسلم ابن عبید اللّه بن شهاب،فقال:

و أما الامام أبو عبد اللّه محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد الذهلی امام أهل نیسابور فی عصره،و رئیس العلماء و مقدمهم،لقب بالزهری لجمعه

ص: 174


1- کاشف ذهبی ص 160 - مخطوط .
2- الانساب ج 6 ص 351 ط حیدرآباد الدکن .

الزهریات،و هی أحادیث محمد بن مسلم بن شهاب الزهری انتهی،و لم یزد علی هذا،و لم یؤرخ وفاته.

قلت:کانت وفاته فی سنة ثمان و خمسین و مائتین،أرخها غیر واحد،و کان له یوم مات ست و ثمانون سنة،و هو من کبار الحفاظ الثقات الاثبات،و أجلة شیوخ البخاری،و أبی داود،و الترمذی،و النسائی،و ابن ماجة،و قد لقی عبد الرحمن بن مهدی،و أبا داود الطیالسی،و عبد الرزاق،و عفان،و من بعدهم فسمع منهم.

و انما اقتصر أبو سعد من ترجمته علی هذا القدر لشهرتها،و قد ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ(1).

ترجمۀ ذهلی در مرآة الجنان یافعی

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان)در وقایع سنة ثمان و خمسین و مائتین گفته:] و فیها الامام الحافظ أحد الاعلام محمد بن یحیی الذهلی النیسابوریّ.

سمع عبد الرحمن بن مهدی و طبقته و أکثر الترحال،و صنف التصانیف و کان الامام أحمد یجلّه و یعظّمه،و قال أبو حاتم:کان امام أهل زمانه(2).

ترجمۀ ذهلی از سیوطی

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)مختصر تذکرة الحفاظ .

ص: 175


1- تراجم الحفاظ ص 170 - مخطوط .
2- مرآة الجنان ج 2 ص 169 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن سنة 1338

ذهبی گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه الذهلی النیسابوریّ الحافظ روی عن أحمد، و اسحاق،و ابن المدینی،و عفان،و خلق،و عنه البخاری و الاربعة،و خلق.

قال أبو بکر بن أبی داود:کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال الخطیب کان أحد الائمة العارفین،و الحفاظ المتقنین،و الثقات المأمونین،صنف حدیث الزهری وجوده،و کان أحمد بن حنبل یثنی علیه و یشکر فعله،مات سنة ثمان و خمسین و مائتین،و قیل سنة اثنتین و خمسین(1).

حافظ ابو بکر اعین نیز بخاری را قدح کرده

[و حافظ ابو بکر اعین هم بخاری را بسبب مسئلۀ لفظ مقدوح و مجروح می دانست،و از اعتماد و وثوق بکنار می انداخت.] [ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ علی بن حجر گفته:] قال الحافظ أبو بکر الاعین:مشایخ خراسان ثلثة:قتیبة،و علی بن حجر و محمد بن مهران الرازی،و رجالها أربعة:عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی و محمد بن اسماعیل البخاری قبل أن یظهر منه ما ظهر،و محمد بن یحیی،و أبو زرعة(2).

[از این عبارت واضح است که حافظ ابو بکر اعین گفته است که مشایخ خراسان سه کس اند:قتیبة،و علی بن حجر،و محمد بن مهران رازی،و رجال خراسان چهار کس اند:عبد اللّه بن عبد الرحمن سمرقندی

ص: 176


1- طبقات الحفاظ سیوطی ص 234 .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 252 - مخطوط .

و محمد بن اسماعیل بخاری قبل از اینکه ظاهر شود از او آنچه ظاهر و محمد بن یحیی،و ابو زرعه.

پس بنهایت ظهور ثابت می شود که نزد ابو بکر اعین بخاری بعد از آنکه ظاهر شد از او آنچه ظاهر شد از مدح و قبول و معدود شدن از رجال فحول بر کنار افتاد.]

بخاری از جهت مسئله لفظ نزد ابن حنبل نیز مقدوح است

اشاره

[و ذهبی در(سیر النبلاء)بعد نقل این عبارت از ابو بکر اعین گفته:] قلت:هذه دقة من الاعین،و الذی ظهر من محمد أمر خفیف من المسائل التی اختلف فیها الائمة فی القول فی القرآن و تسمی مسئلة أفعال التالین.

فجمهور الائمة و السلف و الخلف علی ان القرآن کلام اللّه منزل غیر مخلوق،و بهذا ندین اللّه تعالی،و ندع من خالف ذلک.

و ذهبت الجهمیة،و المعتزلة،و المأمون،و أحمد بن أبی داود القاضی، و خلق من المتکلمین،و الرافضة الی ان القرآن کلام اللّه المنزل مخلوق،و قالوا:

اللّه خالق کل شیء،و القرآن شیء،و قالوا:اللّه تعالی یوصف بأنه متکلم.

و جرت محنة القرآن،و عظم البلاء،و ضرب أحمد بن حنبل بالسیاط لیقول ذلک،نسأل اللّه تعالی السلامة فی الدین.

ثم نشأت طائفة فقالوا:کلام اللّه تعالی منزل غیر مخلوق،و لکن ألفاظنا به مخلوقة یعنون لفظهم و أصواتهم به و کتابتهم له و نحو ذلک،و هم حسین الکرابیسی و من تبعه،فأنکر ذلک الامام أحمد و أئمة الحدیث،و بالغ الامام أحمد فی الحط علیهم،و ثبت عنه انه قال:اللفظیة جهمیة،و قال:من قال

ص: 177

لفظی بالقرآن مخلوق فهو جهمی،و قال:من قال لفظی بالقرآن غیر مخلوق فهو مبتدع،و سد باب الخوض فی هذا،و قال أیضا:من قال لفظی بالقرآن مخلوق یرید به القرآن فهو جهمی.

و قالت طائفة:القرآن محدث،کداود الظاهری و من تبعه،فبدعهم الامام أحمد و أنکر ذلک،و ثبت علی الجزم بأن القرآن کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و انه من علم اللّه تعالی،و کفر من قال بخلقه،و بدع من قال بحدوثه،و بدع من قال لفظی بالقرآن قدیم،و لم یأت عنه و لا عن السلف القول بأن القرآن قدیم،ما تفوه أحد منهم بهذا،فقولنا قدیم من العبارات المحدثة المبتدعة،کما ان قولنا محدث بدعة.

و أما البخاری فکان من کبار الائمة الاذکیاء فقال:ما قلت:ألفاظنا بالقرآن مخلوقة و انما حرکاتهم و أصواتهم و افعالهم مخلوقة،و القرآن المسموع المتلو الملفوظ لمکتوب فی المصاحف کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و صنف فی ذلک کتاب (أفعال العباد)مجلد فأنکر علیه طائفة ما فهموا مرامه،کالذهلی و أبی زرعة و أبی حاتم،و أبی بکر الاعین و غیرهم.

ثم ظهر بعد ذلک مقالة الکلامیة و الاشعریة،و قالوا:القرآن معنی قائم بالنفس،و انما هذا المنزل حکایته و عبادته و دال علیه،و قالوا:هذا المتلو معدود متعاقب،و کلام اللّه تعالی لا یجوز علیه التعاقب و لا التعدد بل هو شیء واحد قائم بالذات المقدسة و اتسع المقال فی ذلک و لزم منه امور و ألوان ترکها و اللّه من حسن الایمان و باللّه تعالی نتأید(1).

.

ص: 178


1- سیر النبلاء ج 7 ص 253

[از صدر این عبارت ظاهر است که ذهبی این تقیید ابو بکر اعین را محض دقت و تشدید وامی نماید،و ارشاد می فرماید که آنچه ظاهر شد از محمد بن اسماعیل بخاری امری خفیف بود از جمله مسائلی که اختلاف کرده اند در آن ائمه،و این استخفاف و استضعاف حسب افادات اسلاف سنیه محض اعتساف است،زیرا که سابقا دانستی که ذهلی مذهب بخاری را نهایت شنیع و فظیع دانسته که لفظیّه را بدتر از جهمیه قرار داده.

و از عبارت خود ذهبی أعنی قوله:(فأنکر ذلک الامام أحمد و أئمة الحدیث الخ)ظاهر است که مذهب این طائفه که می گفتند:کلام اللّه منزل غیر مخلوق است،لکن الفاظ بالقرآن مخلوق است،و مرادشان از این لفظشان و اصواتشان بقرآن و کتابتشان برای قرآن بود،و این طائفۀ حسین کرابیسی و اتباعشان بودند،منکر و باطل بود که امام احمد ابن حنبل و دیگر ائمه حدیث انکار آن کردند،و امام احمد بن حنبل مبالغه در عیب و ذمشان فرموده،و ثابت شده است که احمد بن حنبل فرموده است:که لفظیه جهمیه اند،و نیز فرموده است:که کسی که گفت لفظ من بقرآن مخلوق است پس او جهمی است،و چون مذهب بخاری و مذهب حسین کرابیسی یکی است،یعنی بخاری هم قائل است بآنکه لفظ بقرآن مخلوق است کما سبق التصریح به و نقله الذهبی بنفسه فی سیر النبلاء عن الذهلی.

پس بخاری هم نزد امام احمد بن حنبل مورد این تشنیعات و تغلیظات باشد و مبالغه احمد بن حنبل در عیب و ارزاء قائل این قول بر بخاری

ص: 179

هم منطبق باشد.

و حسب افاده آن امام نحریر بخاری جهمی باشد و جهمیه کافرند کما سبق.] [و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)گفته:] الحسین بن علی الکرابیسی الفقیه،سمع اسحاق الازرق،و معن بن عیسی و شبابة،و طبقتهم،و عنه عبید بن محمد البزار،و محمد بن علی،و له تصانیف قال الازدی:ساقط لا یرجع الی قوله.

و قال الخطیب:حدیثه یعزّ جدا لان احمد بن حنبل کان یتکلم فیه بسبب مسئلة اللفظ،و هو أیضا کان یتکلم فی أحمد فتجنب الناس الاخذ عنه،و لما بلغ یحیی بن معین انه یتکلم فی أحمد بن حنبل لعنه،و قال ما احوجه أن یضرب و قد سمع الکرابیسی من معن بن عیسی و الطبقة(1).

[از این عبارت ظاهر است که أحمد بن حنبل در حسین کرابیسی بسبب مسئله لفظ قدح و جرح نموده،و او هم در امام احمد بن حنبل تکلم کرده،و باین سبب مردم از أخذ حدیث أو احتراز کردند،و چون یحیی بن معین شنید که کرابیسی تکلم می کند در أحمد بن حنبل بمزید تدین و حمایت و سوزش قلب کرابیسی را بلعن نواخت و او را حسب افادۀ حضرات دربارۀ لعن بزمرۀ کفار و ملاحدۀ اشرار انداخت-و نیز او را لائق ضرب و ایجاع و اهانت و ایلام دانست،و از جملۀ اعلام أهل اسلام که تعظیمشان لازم است خارج ساخت.

پس بخاری هم نزد احمد بن حنبل و اتباع او مقدوح و مجروح

ص: 180


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544 .

و ملوم و مذموم باشد.] [و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)گفته:] الکرابیسی العلامة فقیه بغداد،أبو علی الحسین بن علی بن یزید البغدادی صاحب التصانیف.

سمع اسحاق الازرق،و معن بن عیسی،و یزید بن هارون،و یعقوب بن ابراهیم،و تفقه بالشافعی روی عنه عبید بن محمد البزار،و محمد بن علی فستقه.

و کان من بحور العلم،ذکیا فطنا،فصیحا،لسنا،تصانیفه فی الفروع و الاصول تدل علی تبحره،الا انه وقع بینه،و بین الامام أحمد فهجر لذلک.

و هو أول من فتق مسئلة اللفظ،و لما بلغ یحیی بن معین انه یتکلم فی أحمد قال:ما أحوجه الی ان یضرب،و شتمه.

قال حسین فی القرآن:لفظی به مخلوق،فبلغ قوله أحمد فانکره و قال هذه بدعة فاوضح حسین المسئلة،و قال:تلفظک بالقرآن یعنی غیر الملفوظ.

و قال فی أحمد:أی شیء نعمل بهذا الصبی؟ان قلنا مخلوق قال:بدعة و ان قلنا غیر مخلوق قال:بدعة،فغضب لاحمد اصحابه،و نالوا من حسین.

و قال احمد:انما بلاؤهم من هذه الکتب التی وضعوها و ترکوا الاثار.

قال ابن أحمد:سمعت محمد بن عبد اللّه الصیرفی الشافعی یقول لتلامذته:

اعتبروا بالکرابیسی،و بابی ثور،فالحسین فی علمه و حفظه لا یعثره أبو ثور فتکلم فیه أحمد بن حنبل فی باب مسئلة اللفظ فسقط.و اثنی علی أبی ثور فارتفع للزومه للسنة.

ص: 181

مات الکرابیسی سنة ثمان و اربعین،و قیل سنة خمس و أربعین و مائتین(1).

[از این عبارت واضح است که حسین کرابیسی بسبب مخالفت أحمد بن حنبل مهجور و متروک گردید،و او اول کسی است که فتق کرد مسئله لفظ را.

و نیز از آن واضح است که هر گاه احمد بن حنبل را خبر رسید که کرابیسی تکلم می کند در احمد بن حنبل او را بشتم و سب نواخت و سزاواری او برای زد و کوب ظاهر ساخت.

و نیز از آن ظاهر است که حسین کرابیسی گفت:لفظ من بقرآن مخلوق است و چون این قول باحمد بن حنبل رسید انکار آن کرد و گفت:

که این بدعت است و هنگامی که حسین کرابیسی ایضاح مسئله کرد و بیان گرداند که مراد از لفظ تلفظ است و غیر ملفوظ،و بمزید جسارت احمد بن حنبل را صبی قرار داد،و از دست تطاول و تصاول آن امام قمقام فریاد بر آورد.

و اتباع و اشیاع آن امام همام برای استیفای انتقام از آن خفیف الهام بر خواستند،و غیظ و غضب آغاز ساختند،و به سب و شتم کرابیسی پرداختند،و او را از کریاس(2)جلالت بدیماس(3) اهانت انداختند.

و خود آن امام همام هم ضلال و ابتداع حسین کرابیسی و اتباعش ظاهر کرد،و اعتذار و ایضاح او را بسمع اصغا نشنید،یعنی ارشاد

ص: 182


1- سیر النبلاء ج 6 ص 702 - مخطوط .
2- کریاس بکسر کاف : درگاه .
3- دیماس : بفتح دال : گودال - قبر .

فرمود که بلاء ایشان یعنی کرابیسی و اتباعش نیست مگر از این کتب که وضع آن کرده اند،و ترک کرده اند آثار را.

و از ارشاد محمد بن عبد اللّه صیرفی شافعی هم واضح است که کرابیسی با وصف کمال جلالت و عظمت در علم و حفظ،بسبب آنکه احمد بن حنبل در او قدح کرد بسبب مسئلۀ لفظ ساقط الاعتبار و پست منزله گردید.

[و چون مذهب بخاری و مذهب کرابیسی متحد است،پس این همه تشنیعات و مطاعن و فضایح ببخاری هم متوجه خواهد شد،و بدعت و ضلال و رسوایی و خواری بخاری نزد امام احمد بن حنبل بکمال وضوح ظاهر خواهد شد.]

تشنیع ابن حنبل بر قائلین بخلق قرآن

[و نیز علامه ذهبی در ترجمۀ احمد بن حنبل از(سیر النبلاء)تصریحات عدیده از احمد بن حنبل بذم و لوم و تضلیل و تبدیع قائلین مسئلۀ لفظ ذکر کرده.] قال اسماعیل بن الحسن السرّاج:سألت أحمد عمّن یقول:القرآن مخلوق؟قال:کافر،و عمن یقول:لفظی بالقرآن مخلوق؟قال فهو جهمی(1).

[از این عبارت ظاهر است که احمد بن حنبل در حق کسی که بگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است ارشاد کرده که او جهمی است،پس در جهمیت حضرت بخاری حسب افادۀ امام احمد بن حنبل کدام مقام ارتیاب است].

.

ص: 183


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط در مکتبه مؤلف در لکهنو

فلا بدّ لهم من الاعتراف بجهمیّة البخاریّ و ان تجهموا و تعبّسوا، و لا محیص لهم من الاذعان بضلاله و ان تغیروا و تربدوا.

[و نیز در(سیر النبلاء)مسطور است].

قال احمد بن زنجویه:سمعت احمد یقول:اللفظیّة شر من الجهمیّة.

و قال صالح:سمعت ابی یقول:الجهمیّة ثلث فرق:فرقة قالت:القرآن مخلوق،و فرقة قالوا:کلام اللّه و سکتوا،و فرقة قالوا:لفظنا به مخلوق،ثم قال أبی:لا تصل خلف واقفی و لا لفظی(1).

[این عبارت دلالت دارد بر آنکه احمد بن حنبل ارشاد فرموده است که فرقۀ لفظیّه یعنی کسانی که قائلند بآنکه لفظ مردم بقرآن مخلوق است بدترند از جهمیه(2).

[و نیز از آن واضح است که حضرت صالح از پدر بزرگوار خود امام حنبل نقل کرده است،که او ارشاد کرده که جهمیه سه فرقه اند:فرقه ایست که گفتند:قرآن مخلوق است،و فرقه ایست که گفتند:قرآن کلام خدا است و سکوت کردند،و فرقه ایست که گفتند:لفظ ما بقرآن مخلوق است].

[و امام احمد بعد از این تفصیل و توضیح فرموده:که نماز مخوان در پس واقفی و نه لفظی،یعنی کسی که توقف می کند در قرآن،و کسی که قائل است بآنکه لفظ انسان بقرآن مخلوق است او از اهل بدعت .

ص: 184


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط
2- الجهمیة : منسوبة الی جهم بن صفوان السمرقندی ، کان قاضیا فی عسکر الحارث ابن سریج الخارج علی امراء خراسان فقبض علیه نصر بن سیار و قتله سنة 128

و الحاد،و غیر لائق اقتدای اهل اسلام و انقیاد است].

پس بخاری حسب افادۀ امام احمد بن حنبل مرة بدتر از فرقۀ جهمیه است بسبب مزید تخدیع لفظیّه،و اخری ثالث فرقۀ ثلثۀ جهمیه باشد که اقتداء بایشان ممنوع و محظور،و موالاتشان متروک و مهجور].

ابن حنبل کرابیسی را نیز بجهت مسئله لفظ کافر دانسته

[و نیز در(سیر النبلاء)مذکور است]:

و قال المروزی:أخبرت أبا عبد اللّه أن ابا شعیب السوسی الرقی فرق بین بنته و زوجها لما توقف فی القرآن فقال:احسن،عافاه اللّه،و جعل یدعو له.

قال المروزی:لما اظهر یعقوب بن شیبة الوقف.حذر عنه أبو عبد اللّه و أمر بهجرانه،و لابی عبد اللّه فی مسئلة اللفظ نقول عدة،فاول من اظهر مسئلة اللفظ الحسین(1) بن علی الکرابیسی،و کان من أوعیة العلم و وضع کتابا فی المدلسین یحط علی جماعة،فیه ان ابن الزبیر من الخوارج،و فیه احادیث تقوی به الرافضة فاعلم احمد فحذر منه،فبلغ الکرابیسی فتنمر و قال:لأقولن مقالة حتی یقول ابن حنبل بخلافها فیکفر،فقال:لفظی بالقرآن مخلوق،فقال المروزی فی کتاب(القصص):فذکرت ذلک لابی عبد اللّه ان الکرابیسی قال:

لفظی بالقرآن مخلوق،و انه قال:ان القرآن کلام اللّه غیر مخلوق من کل الجهات الا ان لفظی به مخلوق،و من لم یقل لفظی بالقرآن مخلوق فهو کافر،فقال ابو عبد اللّه:بل هو الکافر قاتله اللّه تعالی،و أی شیء قالت الجهمیة الا هذا؟ و ما ینفعه و قد نقض کلامه الاخیر کلامه الاوّل ثم قال:ایّش خبر ابی ثور، .

ص: 185


1- الحسین بن علی بن یزید الکرابیسی البغدادی الشافعی ، کان محدثا ، فقیها ، اصولیا متکلما ، و کان من کبار اصحاب الشافعی ، توفی سنة 245

أ وافقه علی هذا؟قلت:قد هجره قال:احسن،لن یفلح اصحاب الکلام(1).

از این عبارت ظاهر است که حسین کرابیسی که باعتراف ذهبی از اوعیۀ علم است،کتابی در ذکر مدلّسین تصنیف کرد،و در آن ذمّ و عیب جماعتی آغاز نهاد،و ذکر کرد در آن که ابن زبیر از خوارج است،و نیز در آن احادیثی ذکر کرد که موجب قوت روافض بود، هنگامی که این خبر بامام احمد بن حنبل رسید،آن امام قمقام(2) تحذیر انام از کرابیسی والا مقام کرد،که مبادا مردم باعتقاد خروج ابن زبیر،گو امر واقعی باشد،خروج از عندیات سنیّه و خرافات این فرقۀ سنیّه اختیار سازند،و میلانی بمذهب حق اهل حق،بسبب احادیثی که کرابیسی در کتاب خود وارد کرده،و موجب تقویت مذهب حق است بهم رسانند،هر گاه تحذیر آن امام نحریر قارع صماخ کرابیسی معدوم النظیر گردید،کرابیسی تصلّب و تنمّر و جسارت و تهور اختیار کرد،و بملاحظۀ حال امام احمد بن حنبل که در مخالفت امور حقه،و التزام عقائد باطله چندان سرگرم است که امور قطعیه جلیه را هم در تأیید باطل انکار می فرماید،بر زبان آورد که مقالۀ خواهم گفت تا ابن حنبل بخلاف آن گوید و کافر شود،پس کرابیسی گفت:

لفظ من بقرآن مخلوق است.

مروزی(3) در کتاب(القصص)آورده آنچه حاصلش این است:

ص: 186


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 فی ترجمة احمد بن حنبل .
2- القمقام بفتح القاف و ضمها : السید الکثیر العطاء - البحر .
3- المروزی أبو بکر أحمد بن علی بن سعید ، کان قاضی دمشق ، و کان من الحفاظ توفی 292

که مقاله کرابیسی را برای احمد بن حنبل ذکر نمودم و بیان کردم که کرابیسی گفته است:لفظ من بقرآن مخلوق است،و نیز کرابیسی گفته است:بدرستی که قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است از جمیع جهات مگر اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است،و کسی که نگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است پس او کافر است،پس امام احمد بن حنبل ارشاد کرد:بلکه او یعنی کرابیسی کافر است،حق تعالی او را بکشد،و چه چیز جهمیه جز این گفته اند؟و چه چیز نفع می دهد کرابیسی را بدرستی که کلام اخیر او کلام اولش را نقض کرده.

[و امام احمد ابن حنبل بعد از این تضلیل و تکفیر و ازراء و تحقیر، و تبدیع،و تعییر،و توهین،و تنفیر،و تفضیح،و تحذیر بمزید درد دین حال ابو ثور(1) را که رفیق کرابیسی بود استفسار کرد،و پرسید که آیا ابو ثور موافقت کرد کرابیسی را بر این کلام؟مروزی بعرض رسانید که ابو ثور هجر کرده کرابیسی را،پس آن امام عالیمقام فرحان و شادان شد،و ارشاد کرد که ابو ثور خوب کرد و هرگز اصحاب کلام مفلح نخواهند شد.] [پس حسب افادۀ پر اجادۀ امام احمد بن حنبل در کفر حضرت بخاری که هم صفیر و هم داستان کرابیسی دربارۀ قرآن است کدام مقام ارتیاب و اختلاج است؟] [و نیز در(سیر النبلاء)مسطور است]:

.

ص: 187


1- ابو ثور ابراهیم بن خالد بن أبی الیمان البغدادی کان من فقهاء بغداد توفی سنته 240

الحکم بن معبد،حدثنی احمد الدورقی قلت لاحمد بن حنبل:ما تقول فی هؤلاء الذین یقولون:لفظی بالقرآن مخلوق،فرأیته استوی و اجتمع، و قال:هذا شر من قول الجهمیة،من زعم هذا فقد زعم ان جبریل تکلم بمخلوق و جاء الی النبی صلی اللّه علیه و سلم مخلوق(1).

[از این عبارت لائح است که هنگامی که احمد(2) دورقی باحمد بن حنبل گفت:چه می گوئی در باب اینها که می گویند:لفظ من بقرآن مخلوق است؟امام احمد بن حنبل بشنیدن این سئوال مزعج مستوی و مجتمع گردید،و ارشاد فرمود:که این قول بدتر است از قول جهمیه،و کسی که گمان کرد این معنی را،یعنی اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است، پس او گمان کرد که جبرئیل علیه السّلام تکلم کرد بمخلوق،و آمد بسوی حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله کلام مخلوق.] [و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ هشام(3) بن عمار گفته:

و قال ابو بکر المروزی فی کتاب(القصص):ورد علینا کتاب من دمشق سل لنا ابا عبد اللّه فان هشاما قال:لفظ جبریل علیه السّلام و محمد صلی اللّه علیه و سلم بالقرآن مخلوق،فسألت ابا عبد اللّه،فقال:اعرفه طیاشا(4)،لم یجترئ الکرابیسی ان یذکر جبرئیل و لا محمدا هذا فوبخهم فی کلام غیر هذا(5).

ص: 188


1- سیر النبلاء ج 7 ص 140 مخطوط .
2- احمد بن ابراهیم بن کثیر الدورقی البغدادی کان من المحدثین الحفاظ توفی سنة 246 .
3- هشام بن عمار الدمشقی الخطیب کان محدثا حافظا ، توفی سنة 245 .
4- الطیاش : من لا یقصد وجها واحدا لخفة عقله .
5- سیر النبلاء ج 7 ص 216 مخطوط .

ابن الطبری نیز قائل بخلق قرآن را کافر دانسته

[و احمد بن صالح مصری که ابو عبد اللّه الذهبی در(سیر النبلاء)بمدح او گفته:] احمد(1) بن صالح الامام الکبیر حافظ زمانه بالدیار المصریة ابو جعفر المصری المعروف بابن الطبری کان ابوه جندیا من اهل طبرستان،و کان ابو جعفر رأسا فی هذا الشأن قل ان تری العیون مثله مع الثقة و البراعة الخ(2).

[تکفیر کسی که بگوید لفظ من بقرآن مخلوق است می کرد.] چنانکه ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ احمد بن صالح گفته:] قال محمد بن موسی المصری:سألت احمد بن صالح فقلت:ان قوما یقولون:ان لفظنا بالقرآن غیر الملفوظ،فقال:لفظنا بالقرآن هو الملفوظ و الحکایة هی المحکی و هو کلام اللّه غیر مخلوق،و من قال لفظی به مخلوق فهو کافر.(3) [و علامۀ ذهبی را بملاحظه افادات احمد بن حنبل و احمد بن صالح و ذهلی،و تخیل توجه این تشنیعات باکابر ائمه و اساطین خودش،عجب اضطراب و اختلاف و تهافت و تلون روی داده،که گاهی تأیید و تصویب افادۀ امام احمد بن حنبل می فرماید،و تخلیص گلوی کرابیسی بتوجیه افاده اش می خواهد،و از لزوم تخطئه امام احمد در توجیه تشنیع و تغلیظ بلکه تکفیر صراحة بکرابیسی مبالاتی بر نمی دارد.و گاهی بر عکس این تخییل خیال تحقیق و تحصیل در سر آورده،کلام کرابیسی را بر .

ص: 189


1- احمد بن صالح المعروف بابن الطبری کان من کبار الحفاظ المبرزین توفی سنة 248 .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 333 مخطوط .
3- سیر النبلاء ج 7 ص 340

معنای واقعی حمل کرده،کلام امام احمد بن حنبل را مأول کردن می خواهد،و از مخالفت صراحت و معاندت بداهت باکی برنمی دارد]

ذهبی درسیر النبلاءکلام ابن حنبل را در قدح کرابیسی تاویل کرده

[در(سیر النبلاء)در ترجمۀ حسین کرابیسی بعد از عبارتی که گذشته گفته:] و لا ریب ان ما ابتدعه الکرابیسی و حرره فی مسئلة التلفظ و انه مخلوق هو حق،لکن اباه الامام احمد لئلا یتذرع به الی القول بخلق القرآن فسد الباب، لانک لا تقدر ان تفرز التلفظ من الملفوظ الذی هو کلام اللّه تعالی الا فی ذهنک(1).

[از این عبارت ظاهر است که ذهبی مذهب حسین کرابیسی را با وصف اطلاق ابتداع بر آن عین حق و صواب می داند،و چون بنا بر این لازم می آمد که امام احمد در طعن و تشنیع بر کرابیسی مبطل و مخالف حق باشد،دفع آن باین تسویل خواسته،که ابای امام احمد را از این ابتداع معلل ساخته بخیال سد باب،و این محض و هم و سراب و نقش بر آب است،زیرا اگر غرض امام احمد بن حنبل محض سد باب،و باز داشتن مردم از جسارت بر قول بخلق قرآن بود،نه تخطئه اعتقاد مخلوق بودن الفاظ مردم به قرآن،تسفیه،و تجهیل،و تحمیق،و تضلیل خود امام احمد بن حنبل لازم می آید،زیرا که جناب او قائلین این قول و معتقدین این اعتقاد را بصراحت تمام بدتر از جهمیه گفته،و از اقتداء بصاحب این مذهب منع کرده،پس اگر این مذهب نزد امام احمد حق بود،این مبالغه و اغراق محض تهور و جسارت و تحرض خواهد بود، و عجب تر آنست که امام احمد بصراحت تمام بسبب همین مذهب تکفیر .

ص: 190


1- سیر النبلاء ج 7 ص 303

حسین کرابیسی کرده چنانکه مروزی در کتاب(القصص)آورده علی ما ذکره الذهبی فی سیر النبلاء و قد سبق نقله آنفا(1)].

[پس اگر مذهب حسین کرابیسی حق و صواب بود،چرا امام احمد بلا تأمل،و توقف،و بلا تلبّث و تحرّج،اقدام و جسارت بر تضلیل بلکه تکفیر چنین امام نحریر کرد.

تاویل کلام ابن حنبل در قدح کرابیسی صحیح نیست

و نیز از عبارت ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ حسین کرابیسی که قبل از این منقول شد(2)ظاهر است که با آنکه حسین کرابیسی ایضاح مسئله کرد،و بیان نمود که مراد او از لفظ تلفّظ است یعنی غیر ملفوظ،باز هم اصحاب احمد،و خود امام احمد این عذر و ایضاح قبول نکردند،که اصحاب احمد بسبب قول حسین کرابیسی غضبناک شدند،و بسبّ و شتم او را نواختند،و امام احمد هم مبتلا بودن کرابیسی و اصحاب او را در بدعات و ترک آثار سرور انبیای اخیار]صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آله و علیهم ما تتابع اللیل و النهار[ظاهر ساخت].

[و نیز از این قول ذهبی اعنی]و لا ریب أن ما ابتدعه الکرابیسی و حرّره فی مسئلة التلفّظ و أنه مخلوق هو حق لکن اباه الخ(3)،[ظاهر است که غرض ذهبی آن است که مذهب کرابیسی و حکم او بمخلوق بودن لفظ حق است،و امام احمد بن حنبل هم آن را حق می دانست،و باطلش نمی پنداشت،لکن ابای آن باین سبب کرده که این قول منجر بسوی .

ص: 191


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 302
3- سیر النبلاء ج 7 ص 303

قول بخلق قرآن نگردد.

و این تأویل از غرائب تأویلات و توجیهات است،و پر ظاهر است که اگر برای دفع توصل بسوی باطل ابطال حق جائز باشد،لازم آید جواز تقیه بابلغ وجوه،و جمیع استهزاءات و تشنیعات و خرافات حضرات سنیّه بیک افاده بلیغه باطل و مضمحل کرد،چه هر گاه بخوف و هول توصل باعتقاد باطل ابطال اعتقاد حق جائز گردد،بلکه تکفیر و تضلیل معتقد اعتقاد حق و صواب مستحسن گردد،در اظهار مماشات با اهل باطل بغرض صیانت مذهب حق و اهل آن چه استبعاد است.

و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)بترجمۀ حسین کرابیسی بعد از عبارت سابقه گفته:] و کان یقول:القرآن کلام اللّه غیر مخلوق،و لفظی به مخلوق،فان عنی التلفظ فهذا جیّد فان افعالنا مخلوقة،و ان قصد الملفوظ و أنه مخلوق،فهذا الذی انکره احمد و السلف و عدوّه تجهما،و مقت الناس حسینا لکونه تکلم فی احمد،مات سنة خمس و أربعین و مائتین(1).

[از این عبارت ظاهر می شود که ذهبی بر خلاف ما افاده فی(سیر النبلاء) از قطعیت تصویب و تسدید افادۀ کرابیسی دست بردار شده،تشقیق و تردید در مراد کرابیسی می کند،و بر یک تقدیر کلام او را حق و صواب می داند،و بر یک تقدیر آن را منکر و شنیع و عین تجهم نزد سلف وا می نماید،و کافی است برای ابطال و ردّ و دفع آن اوّلا کلام سابق خودش که منافات صریحه با این تشقیق و تردید دارد،چه اگر کلام .

ص: 192


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544

حسین کرابیسی ذو احتمالین است،و بر یک تقدیر باطل و بر یک تقدیر حق،پس حتما آن را حق و صواب وانمودن عین تلبیس و تدلیس خواهد بود،و اگر محض حق و صواب است این تشقیق و تردید باطل خواهد بود.

و نیز اگر کلام حسین کرابیسی ذو احتمالین باشد،تکفیر امام احمد ابن حنبل،و آن همه تشنیع و تغلیظ آن امام عالی مقام بر کرابیسی، خلاف حق و صواب،و عین جسارت و تهوّر و خسران است،که کلام محتمل الصحة چنین امام جلیل الشأن را بر محمل باطل حمل کرده، جسارت بر تکفیر او نموده،و اتباع و اشیاع خود را که بسبّ و شتم او پرداختند و معرکه ها آراستند در ضلالت انداخته.

و از نقل مروزی در کتاب(القصص)که آنفا گذشته ظاهر است که کرابیسی بعد از بیان این معنی که لفظ من بقرآن مخلوق است بصراحت گفته است:که قرآن کلام خدا است،و غیر مخلوق است از جمیع جهات،مگر اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است،و کسی که نگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است پس او کافر است،و امام احمد بسماع این کلام ارشاد کرده:بلکه او یعنی کرابیسی کافر است،خدا او را لعنت کند،و چه چیز گفته اند یعنی نگفته اند جهمیه مکر این را،و چه چیز نفع می کند کرابیسی را،بدرستی که نقض کرده است کلام اخیر او کلام اولش را.

از این عبارت بصراحت تمام ظاهر است که حسین کرابیسی خود توضیح مراد خود کرده،و همین تأویل که ذهبی کلام او را بآن مأوّل ساخته بیان نموده،لکن امام احمد بن حنبل بعد از سماع این توضیح

ص: 193

و تفسیر هم،دست از تضلیل و تبدیع و تکفیر بر نداشته،پس این تأویل و اعتذار حسب افادۀ امام احمد بن حنبل غیر نافع و بیکار باشد،و این توجیه بکلام خود کرابیسی منقوض،و بنیان غیر مرصوص آن بوهن صریح مرضوض.

تاویل ذهبی در کلام کرابیسی بی فائده است

و بهمین تقریر مدفوع شد آنچه ذهبی در(سیر نبلاء)بترجمۀ احمد ابن صالح بعد از نقل تکفیر او قائل خلق لفظ را که آنفا گذشته آورده حیث قال:] قلت:ان قال لفظی و عنی به القرآن فنعم.و ان قال لفظی و قصد به تلفظی و صوتی و فعلی أنه مخلوق فهذا مصیب،فاللّه تعالی خالقنا و خالق أفعالنا و أدواتنا، و لکن الکف عن هذا هو السنّة،و یکفی المرء أن یؤمن بأن هذا القرآن العظیم کلام اللّه تعالی و وحیه،و تنزیله علی قلب نبیّه،و أنه غیر مخلوق،و معلوم عند کل ذی ذهن سلیم أن الجماعة إذا قرءوا السورة أنهم قرءوا شیئا واحدا، و أن أصواتهم و قراءاتهم و حناجرهم اشیاء مختلفة،فالمقروء کلام ربهم و قراءتهم، و تلفّظهم و نغماتهم متباینة،و من لم یتصور الفرق بین التلفظ و بین الملفوظ فدعه و أعرض عنه(1).

[و آنچه ذهبی در عبارتی که سابقا از ترجمۀ علی بن حجر از(سیر النبلاء)منقول شده گفته:] و أما البخاری فکان من کبار العلماء،فقال:ما قلت الفاظنا بالقرآن مخلوقة الخ(2).

ص: 194


1- سیر النبلاء ج 7 ص 340 مخطوط
2- سیر النبلاء ج 7 ص 252 مخطوط

[پس از غرائب هفوات و عجائب ترّهات است،زیرا که حاصل کلام آنست که بخاری گفته است که نگفته ام الفاظ ما بقرآن مخلوق است،و جز این نیست که حرکات و اصوات و افعال ایشان مخلوق است،و قرآن مسموع متلوّ ملفوظ مکتوب در مصاحف کلام خدا است و غیر مخلوق است.

پس این کلام بکمال صراحت دلالت دارد بر آنکه بخاری قائل بخلق الفاظ نبوده،و حال آنکه خلاف آن از سابق ظاهر است،و قطع نظر از این حکم بخلق اصوات و حرکات،و عدم خلق الفاظ از هیچ عاقلی که اندک فهم و ادراک داشته باشد نمی آید،و تفرقه در الفاظ و اصوات و حرکات اعجب و اغرب است از تفرقه در لفظ و ملفوظ.

و دلیل اصرح از این بر جمود ذهن و خمود فکر این حضرات نمی تواند شد،که گاهی تفرقه در لفظ و ملفوظ در حکم خلق می کنند،و گاهی هم از آن ترقّی کرده بر سر تفریق و تمییز در الفاظ و اصوات و حرکات می آیند،و چون خود ذهبی بر کمال شناعت این تفریق و تخلیط،و دفع بداهت،و مصادمت صراحت متنبّه شده،در مقامات دیگر بر سر تصویب حکم بخلق الفاظ قرآن رسیده،و شناعت حکم قدم آن بخاطر آورده این تأویل علیل را که از بخاری آورده بخاک سیاه برابر ساخته،مگر نشنیدی که ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ حسین کرابیسی گفته است:] و لا ریب أن ما ابتدعه الکرابیسی و حرّره فی مسئلة التلفظ و أنه هو حق الخ(1)

ص: 195


1- سیر النبلاء ج 7 ص 303

[این عبارت نص صریح است بر آنکه حق همین است که الفاظ قرآن مخلوق است،و قول کرابیسی حق است،پس اگر بخاری فرق کرده باشد در الفاظ و اصوات و حرکات در حکم مخلوقیت،لازم آید علاوه بر مخالفت حق کمال بلادت و جمود و معاندت او،که نهایت امر صریح و ظاهر را نفهمیده،الفاظ قرآن را مغایر حرکات و اصوات قرار داده،تفکیک در حکم هر دو در مخلوقیّت نموده.

پس تهافت ذهبی بکمال صراحت ظاهر شد که یکجا حکم را بمخلوقیت الفاظ قرآن عین حق و صواب می داند،و جای دیگر تحاشی بخاری از این مذهب بحیثیتی که مثبت بطلان آنست نقل می کند،و بمدح بخاری حقیقت این بطلان ظاهر می سازد.

و نیز کلام ذهبی در(میزان)(1) در ترجمۀ حسین کرابیسی صریح است در آنکه اگر حسین کرابیسی از لفظ قرآن در قول خود:(لفظی بالقرآن مخلوق)تلفظ را اراده کرده بس این حکم عین صواب است، زیرا که افعال ما مخلوق است،پس بنابر این الفاظ مردم بقرآن هم که آن عین اصوات و حرکات ایشان است مخلوق باشد،و تفرقه در هر دو که از بخاری آورده،باطل صریح و خرافۀ واضحه است،که هیچ عاقلی گوش بآن نمی دهد،و تصریح مکرر خود ذهبی ابطال آن می کند.

و نیز افادۀ ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ احمد بن صالح مصری صریح است در آنکه لفظ قاری بقرآن و صوت و فعل او یکی است] حیث قال فیه بعد نقل حکم ابن صالح بکفر من قال لفظی بالقرآن مخلوق:

.

ص: 196


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544

قلت:ان قال:لفظی و عنی به القرآن فنعم،و ان قال لفظی و قصد به تلفظی و صوتی و فعلی أنه مخلوق فهذا مصیب.فاللّه تعالی خالقنا الخ(1).

[این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه لفظ قاری بقرآن اگر مراد از آن ملفوظ نباشد عین صوت و فعل قاری است،و تفریق در هر دو و حکم بمخلوقیت یکی،و عدم مخلوقیت دیگری ممکن نیست،پس تفرق و تمییز بخاری در هر دو،و حکم بخلق اصوات و حرکات،و عدم خلق الفاظ عین معاندت بداهت و صراحت است،و دلیل صریح است بر خروج او از جملۀ عقلاء و متدبّرین،و دخول در جماعت مختلطین و محمومین.

پس با وصف نسبت چنین مذهب صریح البطلان،که کمال فساد آن از افادات خود ذهبی ظاهر است،ببخاری باز ادعای این معنی نمودن که مراد بخاری را ذهلی و ابو زرعه،و ابو حاتم و ابو بکر اعین و غیر ایشان نه فهمیدند،و باین سبب انکار بر بخاری کردند از غرائب تقولات و طرائف تهجسات است.

و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ هشام بن عمار بعد از نقل تشنیع امام احمد بن حنبل بر هشام که سابقا گذشته گفته]:

قلت:کان الامام احمد یسد الکلام فی هذا الباب و لا یجوزه،و لذلک کان یبدع من یقول:لفظی بالقرآن غیر مخلوق،و یضلل من یقول:لفظی بالقرآن قدیم،و یکفر من یقول القرآن مخلوق،بل یقول القرآن کلام اللّه منزل غیر مخلوق،و ینهی عن الخوض فی مسئلة اللفظ،و لا ریب ان تلفظنا بالقرآن من .

ص: 197


1- سیر النبلاء ج 7 ص 340 مخطوط

کسبنا،و القرآن الملفوظ المتلو کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و التلاوة،و اللفظ و الکتابة،و الصوت به من افعالنا و هی مخلوقة و اللّه سبحانه اعلم(1).

[این عبارت هم مثل دیگر عبارات دلالت صریحه دارد بر آنکه لفظ و صوت حکم واحد دارد،که هر دو از افعال مخلوقین است و مخلوق است،و فرق در هر دو باطل،و از حلیۀ صحت عاطل است.

قیام ذهلی بر بخاری ناشی از شدت تمسک به سنت است

[و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی گفته].

کان الذهلی شدید التمسک بالسنة قام علی محمد بن اسماعیل لکونه اشار فی مسئلة خلق افعال العباد الی ان تلفظ القاری بالقرآن مخلوق،فلوح و ما صرح و اللحق اوضح،و لکن ابی البحث فی ذلک احمد بن حنبل،و أبو زرعة، و الذهلی،و التوسع فی عبارات المتکلمین سد للذریعة،فاحسنوا احسن اللّه تعالی جزائهم،و سافر ابن اسماعیل مختفیا من نیسابور،و تألم من فعل محمد بن یحیی،و ما زال کلام الکبار المتعاصرین بعضهم فی بعض لا یلوی علیه بمفرده، و قد سقت ذلک فی ترجمة ابن اسماعیل رحم اللّه تعالی الجمیع و غفر لهم و لنا آمین(2).

[از این عبارت ظاهر می شود که ذهبی قیام ذهلی را بر بخاری بسبب مسئلۀ لفظ از مدائح و مناقب ذهلی می داند،و آن را ناشی از شدت تمسک او بسنّت وا می نماید،پس از این کلام حقیت انکار و طعن ذهلی بر بخاری ثابت است،و نیز از قول او:(فاحسنوا احسن اللّه جزائهم) ظاهر است که اباء احمد بن حنبل و ابو زرعة و ذهلی از بحث در این .

ص: 198


1- سیر النبلاء ج 7 ص 216
2- سیر النبلاء ج 7 ص 377 مخطوط

باب عین صواب و احسان بود،و ذهبی جزاء حسن آن برای ایشان از حق تعالی می خواهد].

و عجب که ذهبی جلیل المقدار با آنکه بتأکید و تکرار اصابت ذهلی عالی فخار را در طعن و انکار بر بخاری والاتبار ثابت کرده،باز در آخر کلام خود حیث قال:(و ما زال کلام الکبار المتعاصرین بعضهم فی بعض لا یلوی علیه بمفرده)خواسته که بلی(1) لسان بخاری را از رسوایی و خواری خلاص سازد،و کلام ذهلی را در حق او غیر قابل التفات و اعتناء وانماید،و ندانسته که این کلام او مردود و منقوض است بافادۀ مکرّر خودش که در آن اصابت ذهلی را در انکار و طعن بر بخاری ظاهر کرده،و این کلام ذهبی مثل کلام کرابیسی است که امام احمد بن حنبل حسب نقل خود ذهبی در(سیر النبلاء(2)در باب آن گفته:(و قد نقض کلامه الاول کلامه الاخیر).

و مع هذا از ترجمۀ حسین کرابیسی از(سیر(3)النبلاء)که سابقا مذکور شد ظاهر است که حسب افادۀ محمد بن عبد اللّه صیرفی(4) شافعی حسین کرابیسی با وصف جلالت علم و حفظ،که ابو ثور به دهم حصۀ آن نمی رسد بسبب تکلم احمد بن حنبل در او در باب مسئلۀ لفظ ساقط الاعتبار گردید،و ابو ثور بسبب ثناء احمد بن حنبل مرتفع الشأن شد بسبب لزوم او سنت را،پس اگر کلام متعاصرین قابل اعتماد و اعتبار .

ص: 199


1- بلی بتشدید الباء : الداهیة ، و العیب
2- سیر النبلاء ج 7 ص 139 فی ترجمة احمد بن حنبل
3- سیر النبلاء ج 7 ص 302 فی ترجمة الکرابیسی
4- محمد بن عبد اللَّه الصیرفی البغدادی الشافعی کان من کبار الفقهاء توفی سنة 330

نبود،چرا کرابیسی بسبب تکلم احمد بن حنبل ساقط الاعتبار شد، عجب که طعن و تشنیع احمد بن حنبل بر کرابیسی بسبب مسئلۀ لفظ مقبول گردد،و طعن و تشنیع ذهلی بر بخاری بسبب همین مسئله نامقبول گردد. (تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی) .

و اگر بگویند که قدح ذهلی در بخاری ناشی از حسد و عناد و بغض و لداد بود،از این سبب از درجۀ اعتبار ساقط،و از پایۀ اعتماد هابط باشد.

گویم که اولا حسد و عناد را ناشی از شدت تمسک بسنت نتوان گفت.و حاسد و حاقد را محسن نتوان نامید،و ثانیا این احتمال مضرتی بما نمی رساند،چه هر گاه قدح ذهلی با این همه جلائل فضائل و مناقب عالیه و محامد سامیه،و با این جلالت و نبالت،و ریاست،و امامت، و عظمت مرتبت در تحقیق،و تنقید لائق اصغاء،و اعتبار،و اعتماد نباشد،مجرد اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر چگونه قادح در ثبوت آن گردد.

و نیز قدح ابو داود و ابو حاتم رازی در حدیث غدیر که رازی تمسک بآن در این مقام نموده هرگز قابل التفات نباشد،که ذهلی شیخ این هر دو است.پس هر گاه کلام شیخ لائق اعتبار نباشد کلام شاگردان را چه رتبه است که کسی گوش بآن دهد،و جاحظ که خود بمراتب بسیار از ذهلی مفضول و مرجوح است بفضائح و قبائح شنیعه مقدوح، پس قدح او را که خود منزلتی نیست،چه جا که بعد از اسقاط قدح ذهلی قابل اصغا باشد.

ص: 200

و نیز از این عبارت ظاهر است که محمد بن اسماعیل بخاری بسبب انکار ذهلی بر او پوشیده از نیسابور بیرون رفت.و از فعل ذهلی متألم گردید.

و هر گاه این همه دریافتی پس حالا بعض عبارات دیگر که در آن اکابر ائمۀ سنیه قدح و جرح صحیحین آغاز کرده اند بسمع اصغا باید شنید:]

مولوی عبد العلی صحیحین را دارای اخبار متناقضه دانسته

اشاره

[مولوی(1)عبد العلی بن مولوی نظام الدین سهالی که علماء سنیه او را ببحر العلوم تعبیر می کنند در شرح مسلم الثبوت گفته:] (فرع)ابن الصلاح و طائفة من الملقبین باهل الحدیث زعموا ان روایة الشیخین محمد بن اسماعیل البخاری،و مسلم بن الحجاج صاحبی الصحیحین یفید العلم النظری للاجماع علی ان للصحیحین مزیة علی غیرهما،و تلقت الامة بقبولهما،و الاجماع قطعی.و هذا بهت،فان من راجع الی وجدانه یعلم بالضرورة ان مجرد روایتهما لا یوجب الیقین البتة،و قد روی فیهما اخبار متناقضة فلو افاد روایتهما علما لزم تحقق النقیضین فی الواقع،و هذا أی ما ذهب إلیه ابن الصلاح(2) و اتباعه بخلاف ما قاله الجمهور من الفقهاء و المحدثین،لان انعقاد الاجماع علی المزیة علی غیرهما من مرویات ثقات آخرین ممنوع،

ص: 201


1- عبد العلی محمد بن نظام الدین الهندی الحنفی توفی سنة 1225 ، و کتابه : ( شرح مسلم الثبوت ) یسمی : ( فواتح الرحموت ) فرغ منها سنة 1180 و هو شرح علی کتاب مسلم الثبوت فی فروع الحنفیة تألیف محب اللَّه البهاری الهندی المتوفی 1119 .
2- ابن الصلاح : عثمان بن الشیخ صلاح الدین عبد الرحمن الشهروزی الشافعی صاحب کتاب « علوم الحدیث » و « شرح صحیح مسلم » توفی سنة 643 .

و الاجماع علی مزیتهما فی انفسهما لا یفید،و لان جلالة شأنهما و تلقی الامة بکتابیهما لو سلم لا یستلزم ذلک القطع و العلم،فان القدر المسلم المتلقی بین الامة لیس الا ان رجال مرویاتهما جامعة للشروط التی اشترطها الجمهور لقبول روایتهم،و هذا لا یفید الا الظن،و اما ان مرویاتهما ثابتة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلا اجماع علیه اصلا،کیف و لا اجماع علی صحة جمیع ما فی کتابیهما،لان رواتهما منهم قدریون و غیرهم من اهل البدع،و قبول روایة اهل البدع مختلف فیه،فاین الاجماع علی صحة مرویات القدریة،غایة ما یلزم ان احادیثهما اصح الصحیح یعنی انها مشتملة علی الشروط المعتبرة عند الجمهور علی الکمال،و هذا لا یفید الا الظن القوی،هذا هو الحق المتبع،و لنعم ما قال الشیخ ابن الهمام(1):ان قولهم:بتقدیم مرویاتهما علی مرویّات الائمة الآخرین قول لا یعتد به و لا یقتدی،بل هو من تحکماتهم الصرفة،کیف لا و إن الاصحیة من تلقاء عدالة الرواة و قوة ضبطهم،و إذا کان رواة غیرهم عادلین ضابطین فهما و غیرهما علی السواء لا سبیل للحکم بمزیتهما علی غیرهما الا تحکما،و التحکم لا یلتفت إلیه فافهم(2).

ثبوت جمیع احادیث صحیح بخاری و مسلم از پیغمبر صلی الله علیه و آله معلوم نیست

[از ملاحظۀ این عبارت واضح است که این بزرگ،ادعای ابن صلاح و غیره را عین کذب و بهتان وانموده،و در بیان فساد آن گفته:که هر کسی که مراجعۀ بوجدان خود کند می داند بالضرورة که مجرد روایت بخاری و مسلم موجب یقین نمی شود،البته و بتحقیق که مروی شده .

ص: 202


1- ابن الهمام : محمد بن عبد الواحد القاهری الحنفی صاحب « فتح القدیر للعاجز الفقیر » فی فروع الفقه الحنفی ، توفی سنة 861 .
2- فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت ص 153

در صحیحین اخبار متناقضه،پس اگر روایت صحیحین مفید علم باشد تحقق نقیضین لازم شود در واقع،و هر گاه اخبار متناقضه در صحیحین باشد اشتمال آن بر کذب و باطل قطعا ظاهر گردد،زیرا یکی از متناقضین بلا شبهه باطل می باشد.

بسیاری از احادیث صحیحین منقول از قدریه است

و نیز این بزرگ بمزید تنغص از بخاری و مسلم تصریح فرموده بآنکه:از جمله رواة صحیحین قدریه و غیر ایشان از اهل بدع هستند، و قبول روایت اهل بدع مختلف فیه است،پس اجماع بر صحت روایات قدریه کجا است.

و نیز از ابن الهمام نقل کرده که قول بتقدیم مرویات بخاری و مسلم بر مرویات ائمۀ دیگر قولی است که اعتداد بآن نمی شود و پیروی نخواهد شد،بلکه این قول إذ تحکمات صرفه ایشان است.

مولوی عبد العلی مورد تعظیم اهل سنت است

[هر چند جلالت شأن مولوی عبد العلی بالاتر از آنست که محتاج اثبات باشد لکن بنابر مزید توضیح بعض عبارات مثبته نهایت عظمت و علو شأن او نوشته می شود:

فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب در(ایضاح لطافه)بجواب قولی که در آن عبارت(شرح مسلم)عبد العلی متضمن نسبت ذنب بطرف حضرت فاطمة علیها السلام مذکور است می گوید:

آری سیاق عبارت مولانا عبد العلی بحر العلوم قدس سره که جناب عالی شأن آن را در نقل ساقط کرده اند مطابق ظاهر منطوق عبارت جودت

ص: 203

بنیاد(دون ما أراد من خلاف ظاهر ما افاد)دلیل قوی بر دلائل شدت ولای مولانا بحر العلوم با اهل بیت رسالت که در این مقام مبحوث عنهم اند حتی سیدة النساء و ائمۀ اطهار نسبت بعوام اهل سنت است، جناب مخاطب ما بعد عبارت مطروحه را که بدست کاری بعضی از اعادی بحر العلوم قدس سره از هیئت قویمه اصلیه دورتر و بصورت سقیمه مسخیّه متصوّر شده است نقل نموده،حیرت ماهران را افزوده اند.

آمدم بر بیان ثبوت ازیدیت ولای جناب مولانا بحر العلوم با اهل بیت سید الانبیاء از عبارت مشار إلیها،پس باید دانست که جناب مولانا در صدر عبارتی که مخاطب پارۀ از آن نقل فرموده برای عصمت سه معنی ذکر کرده الخ(1).

و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته:و مولانا عبد العلی بحر العلوم قدس سره در(شرح مسلم)در حق او یعنی یزید می فرماید:] انه کان من اخبث الفساق،و کان بعید المراحل من الامانة،بل الشک فی ایمانه،و الصنعات التی صنعها معروفة من انواع الخبائث،انتهی ما اردنا نقله(2) [و نیز در رسالۀ(ارکان)در فصل جمعه می فرماید]:ان الصحابة و التابعین لم یترکوا الجمعة فی زمان یزید الشقی،مع انه لا شبهة فی انه کان من اشد الناس ظلما بالاجماع،لانه قصد هتک حرمة اهل البیت و بقی مصرا علیه،و لم یمر علیه وقت الا کان یصدر الظلم من اباحة دماء الصحابة .

ص: 204


1- ایضاح لطافة المقال ص 163
2- ایضاح لطافة المقال ص 281

الاخیار،انتهی[و مسوده(رسالۀ ارکان)دستخطی مولانا بحر العلوم قدس سره نزد مولوی عبد الحکیم صاحب خلق مولوی عبد الرب صاحب موجود، و نقلش نزد مولوی قدرت علی و مولوی عبد الوالی در بلد اقامت مخاطب ماهر حاضر است(1).

و نیز رشید الدین خان در(شوکت عمریه)گفته:مولانا عبد العلی بحر العلوم که حق استادی او بر فضلای دیار صاحب رساله ثابت است، لحاظ مرتبۀ او نکرده در حق او الفاظ بی ادبی بر زبان آوردن بعید از سادات عظام و شرفای کرام است.

و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در(ازالة الغین)در مقام تعداد لاعنین و مکفرین یزید گفته:

از آن جمله مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصالحین علی رؤس الطالبین(2).]

ابن جوزی بعض احادیث بخاری را موضوع دانسته

اشاره

[و نیز مخفی نماند که بخاری در(کتاب الطب)روایت کرده]:

حدثنا سیدان بن مضارب أبو محمد الباهلی،قال:حدثنا أبو معشر یوسف بن یزید البراء،قال:حدثنی عبید اللّه بن الاخنس أبو مالک عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس ان نفرا من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مروا

ص: 205


1- ایضاح لطافة المقال ص 281
2- ازالة الغین ص 83

بما هو فیهم لدیغ او سلیم،فعرض لهم رجل من اهل الماء فقال:هل فیکم من راق،ان فی الماء رجلا لدیغا او سلیما،فانطلق رجل منهم فقرء بفاتحة الکتاب علی شاء فبرأ فجاء بالشاء الی اصحابه فکرهوا ذلک،قالوا:أخذت علی کتاب اللّه أجرا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:ان أحق ما أخذتم علیه أجرا کتاب اللّه انتهی(1).

[ابن الجوزی همین حدیث را که بروایت عایشه وارد است در احادیث شنیعه موضوعه،و روایات مکذوبه مختلقه داخل کرده،چنان که در کتاب(موضوعات)که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش این قاصر حاضر است فرموده:]

قال ابن عدی:روی عمرو بن المحرم البصری عن ثابت الجفار عن ابن أبی ملیکة عن عائشة قالت: سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن کسب المعلمین؟فقال:ان أحق ما اخذ علیه الاجر کتاب اللّه.

قال ابن عدی:لعمرو أحادیث مناکیر،و ثابت لا یعرف،و الحدیث منکر(2).

[و جلالت و عظمت شأن ابن الجوزی بر ناظر کتب حضرات أهل سنت مثل کتب تراجم و شروح صحیح بخاری و شروح مسلم و دیگر کتب سیر و کلام ظاهر است،که جابجا بافادات و تحقیقات او تشبث می نمایند،و از اکابر حفاظ و اعاظم نقاد می دانند،بلکه بمقابله و مناظرۀ اهل حق بکلمات او تمسک می کنند،و بتعصبات و خرافات او دست می زنند].

.

ص: 206


1- صحیح البخاری الجزء السابع ص 170 ط بیروت
2- الموضوعات باب أخذ الاجرة علی التعلیم من کتاب العلم ص 69
ترجمه ابن جوزی در وفیات الأعیان

[قاضی شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی در(وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان)گفته:] أبو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسین علی بن محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه ابن حماد بن أحمد بن محمد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و بقیة النسب معروف،القرشی التیمی البکری البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدین الحافظ کان علامة عصره و امام وقته فی الحدیث و صناعة الوعظ،صنف فی فنون عدیدة:منها(زاد المسیر فی علم التفسیر)أربعة أجزاء أتی فیه بأشیاء غریبة،و له فی الحدیث تصانیف کثیرة،و له(المنتظم فی التاریخ)و هو کبیر،و له(الموضوعات)فی أربعة أجزاء ذکر فیها کل حدیث موضوع،و له(تلقیح فهوم الاثر)علی وضع کتاب المعارف لابن قتیبة،و بالجملة فکتبه أکثر من أن تعد،و کتب بخطه شیئا کثیرا و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولوا:انه جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدة عمره و قسمت الکراریس علی المدة فکان ما خص کل یوم تسع کراریس، و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل،و یقال:انه جمعت برایة أقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فحصل منها شیء کثیر و أمر أن یسخن بها الماء الذی یغسل به بعد موته ففعل فکفت و فضل منها،و له أشعار

ص: 207

لطیفة الخ(1).

ترجمۀ ابن جوزی در عبر فی خبر من غبر

[ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة سبع و تسعین و خمسمائة گفته:] و أبو الفرج بن الجوزی عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی الحافظ الکبیر جمال الدین التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المتقن،صاحب التصانیف الکبیرة الشهیرة فی أنواع العلم من التفسیر و الحدیث و الفقه و الزهد و الوعظ و الاخبار و التاریخ و الطب و غیر ذلک،ولد سنة عشر و خمسمائة أو قبلها،و سمع من علی بن عبد الولید الدینوری،و ابن الحصین،و ابی عبد اللّه البارع،و تتمة سبعة و ثمانین نفسا،و وعظ من صغره و فاق فیه الاقران،و نظم الشعر الملیح و کتب بخطه ما لا یوصف،و رأی من القبول و الاحترام ما لا مزید علیه،و حکی غیر مرة أن مجلسه حرز بمائة ألف،و حضر مجلسه الخلیفة مرات من وراء الستر توفی فی ثالث عشر رمضان(2).

ترجمه ابن جوزی در طبقات الحفاظ

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:] .

ص: 208


1- وفیات الأعیان لابن خلکان ج 1 ص 279 ، و ترجمته توجد أیضا فی کثیر من کتب التراجم و التواریخ مثل تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1342 ، و البدایة و النهایة ج 13 ص 28 و شذرات الذهب ج 4 ص 329 ، و النجوم الزاهرة ج 6 ص 174 ، و مفتاح السعادة ج 1 ص 245 ، و طبقات المفسرین للداودی ج 1 ص 270
2- عبر فی خبر من غبر ج 4 ص 297

ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ،عالم العراق،و واعظ الآفاق جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن عبد الرحمن بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه القرشی البکری الصدّیقی البغدادی الحنبلی الواعظ،صاحب التصانیف السائرة فی فنون العلم،و عرف بالجوزی لجوزة کانت فی دارهم لم یکن بواسط سواها،ولد سنة 510 أو قبلها،و سمع فی سنة 19 من ابن الحصین،و أبی غالب ابن البناء،و خلق عدتهم سبع و ثمانون،و کتب بخطّه الکثیر جدا، و وعظ من سنة عشرین الی أن مات،حدّث عنه بالاجازة القزغلی و غیره،و له (زاد المسیر فی التفسیر)،و(جامع المسانید)،و(المغنی فی علوم القراءات) و(تذکرة الاریب فی اللغة)و(الوجوه و النظائر)،و(مشکل الصحاح)،و (الموضوعات)و(الواهیات)،و(الضعفاء)،و(تلقیح فهوم الاثر)،و(المنتظم فی التاریخ).

و أشیاء یطول شرحها،و ما علمت أحدا من العلماء صنف ما صنف،و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط،قیل:انه حضره فی بعض المجالس مائة ألف،و حضره ملوک و وزراء و خلفاء،و قال:کتبت باصبعی ألف مجلد و تاب علی یدی مائة ألف،و أسلم علی یدی عشرون ألفا،مات یوم الجمعة ثالث عشر رمضان سنة 597،قلت:قال الذهبی فی التاریخ الکبیر:لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصنعة،بل باعتبار کثرة اطلاعه و جمعه(1).

اکابر اهل سنت بقول ابن جوزی تمسک کرده اند

[و محمد بن محمود بن الحسن أبو المؤید خوارزمی در(جامع مسانید .

ص: 209


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 477

أبی حنیفة)بمقام صیانت امام اعظم از جرح و قدح خطیب بافادات ابن الجوزی که در آن تعدیل را بر جرح مقدم ساخته متشبث شده و او را امام ائمه تحقیق گفته:چنانکه می فرماید:] و الدلیل علی ما ذکرنا أن التعدیل متی ترجّح علی الجرح یجعل الجرح کأن لم یکن،و قد ذکر ذلک امام أئمة التحقیق ابن الجوزی فی کتاب التحقیق فی أحادیث التعلیق فی مواضع منه،فقال فی حدیث المضمضة و الاستنشاق الذی لا یتم الوضوء الا بهما:فان قال الخصم أعنی الشافعی رح فانه یریهما سنّة:فیهما جابر الجعفی فقد کذّبه أیوب السجستانی،و زائدة،قلنا قد وثّقه سفیان الثوری و شعبة و کفی بهما الخ(1).

[و ابو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی در(مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان و تقلب أحوال الانسان) برائت احمد بن حنبل را از قول بجهت و حرف و صوت که حنابله جسارتا و خسارتا بآن قائل گردیده اند از قول ابن الجوزی ثابت کرده،چنانکه در ترجمۀ ابو زکریا یحیی بن أبی الخیر یمنی گفته:] أما ما ذکرت من کون الامام أحمد و المتقدمین من أصحابه براءا مما ادعاه المتأخرون منهم،فممن نص علی ذلک بعض الحنابلة و هو الامام أبو الفرج ابن الجوزی حتی ذکر أنهم صاروا سبة علی المذهب باعتقادهم الذی یتوهم غیرهم أنه مذهب أحمد الخ(2).

.

ص: 210


1- جامع مسانید أبی حنیفة ص 28 النوع العاشر من مناقبه المتفرد بها .
2- مرآت الجنان للیافعی ج 3 ص 324 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

[و شیخ تقی الدین ابو العباس احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن ابی القاسم بن تیمیة الحرانی الحنبلی در(منهاج السنة النبویة فی ردّ کلام الشیعة و القدریة)جابجا بحکم ابن الجوزی در رد احادیث فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام متمسک گردیده،از آن جمله بجواب

حدیث (أنت أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی) گفته:] قال أبو الفرج بن الجوزی فی کتاب الموضوعات لما روی هذا الحدیث من طریق أبی حاتم البستی هذا حدیث موضوع الخ(1).

[و نیز ابن تیمیة بجواب

حدیث من أحبّ أن یتمسک بقصبة الیاقوت التی خلقها اللّه بیده ثم قال لها:کونی فکانت فلیتول علی بن أبی طالب من بعدی گفته:] و الحدیث الثانی یعنی هذا الحدیث ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات، و بیّن أنه موضوع(2).

[و نیز ابن تیمیة در(منهاج)گفته:] و اعلم أنه ثم أحادیث أخر لم یذکرها هذا الرافضی لو کانت صحیحة لدلت علی مقصوده،و فیها ما هو أدل من بعض ما ذکره لکنها کلها کذب،و الناس قد رووا أحادیث مکذوبة فی فضل أبی بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة و غیرهم لکن المکذوب فی فضل علی أکثر،لان الشیعة أجرأ علی الکذب من النواصب، قال أبو الفرج بن الجوزی:فضائل علی الصحیحة کثیرة غیر ان الرافضة لم .

ص: 211


1- منهاج السنة ج 4 ص 95 ط بولاق مصر
2- منهاج السنة ج 4 ص 106

تقنع فوضعت له ما تضع لا ما ترفع،و حوشیت حاشیته من الاحتیاج الی الباطل الخ(1).

[و بعد این ابن تیمیه احادیث عدیده نقل کرده،و باقوال ابن الجوزی در اثبات وضع آن استناد نموده.

و نیز ابن تیمیه در منهاج السنة بجواب حدیث رد شمس برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:] و الجواب أن یقال:فضل علی و ولایته للّه و علو منزلته عند اللّه معلوم و للّه الحمد من طرق ثابتة أفادتنا العلم الیقینی لا یحتاج معها الی کذب و لا الی مالا نعلم صدقه أو نعلم کذبه،و حدیث رد الشمس له قد ذکره طائفة کأبی جعفر الطحاوی و القاضی و عیاض و غیرهما،و عدوا ذلک من معجزات النبی صلی اللّه علیه و سلم،لکن المحققین من أهل المعرفة بالحدیث یعلمون ان هذا الحدیث کذب موضوع،کما ذکر ذلک أبو الفرج بن الجوزی فی کتاب الموضوعات الخ(2).

[و فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه بن محمد الخنجی الشیرازی بجواب علامۀ حلی طاب ثراه،جائی که آن جناب در(نهج الحق) حدیث نور را نقل فرموده می گوید:] أقول:ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث بمعناه فی کتاب الموضوعات من طریقین و قال:هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و المتهم به فی الطریق الاول محمد بن خلف المروزی،قال یحیی بن معین:

.

ص: 212


1- منهاج السنة ج 4 ص 119
2- منهاج السنة ج 4 ص 186

کذاب،و قال الدارقطنی:متروک،و فی الطریق الثانی المتهم به جعفر بن أحمد و کان رافضیا،و قال أبو سعید بن یونس کان رافضیا کذابا،یضع الحدیث فی سب أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(1).

[و شهاب الدین أحمد بن حجر مکی الهیثمی در(صواعق محرقه) بعد از ذکر حدیث(أنا مدینة العلم)گفته:] و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع،منهم ابن الجوزی و النووی،و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه الخ(2).

[و میرزا محمد بن معتمد خان در(مفتاح النجاة)گفته:] و العجب من جماعة یتوقفون فی أمره و یتنزهون عن لعنه،و قد أجازه کثیر من الائمة،منهم ابن الجوزی ناهیک به علما و جلالة،فانه قال فی کتابه المسمی (بالرد علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید):سألنی سائل عن یزید بن معاویة فقلت له:یکفیه ما به،فقال:أ یجوز لعنه؟فقلت:قد أجازه العلماء الورعون منهم أحمد بن حنبل فانه ذکر فی حق یزید ما یزید علی اللعنة(3).

[و خود مخاطب در همین باب در ما بعد می فرماید:حدیث پنجم روایت جابر

(ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: أنا مدینة العلم و علی بابها) و این خبر نیز مطعون است.] قال یحیی بن معین:لا أصل له،و قال البخاری:انه منکر و لیس له وجه .

ص: 213


1- احقاق الحق ج 7 ص 391
2- الصواعق المحرقة ص 73 ط مصر
3- مفتاح النجا ص 113 الفصل الخامس عشر فی ذکر ما جری بعد قتل الحسین علیه السّلام

صحیح،و قال الترمذی:انه منکر غریب،و ذکره ابن الجوزیّ فی الموضوعات(1) [و نصر اللّه کابلی در صواقع گفته:] و دعوی أهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطبری و الامام البخاری،و الحافظ جمال الدین أبو الفرج ابن الجوزیّ و الشیخ شمس الدین المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم هو أن مغیرة کان أمیر البصرة،و کان الناس یقلونه فأخذوا علیه الشهود أنه زنی بامرأة یقال لها أم جمیل و کتبوا بذلک الی عمر الخ(2).

[و نیز مخاطب در باب مطاعن بجواب طعن ششم گفته:

ابن جریر طبری،و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود،و حافظ عماد الدین ابن کثیر،و حافظ جمال الدین ابو الفرج ابن الجوزی، و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی،و دیگر مؤرخین ثقات نقل کرده اند:که مغیرة بن شعبة امیر بصرة بود،و مردم بصره با او بد بودند،و می خواستند که او را عزل کنند بر وی تهمت زنا بر بستند الخ(3).

و فاضل معاصر مولوی حیدر علی ابن الجوزی را بوصف سند المحدثین و المنقّدین موصوف ساخته،و او را از ائمّۀ فقه و حدیث دانسته،و قرین احمد بن حنبل گردانیده،چنانکه در(ازالة الغین) می گوید:بالجمله اگر حجة الاسلام غزالی چنان می گوید امام احمد .

ص: 214


1- تحفه اثنا عشریة ص 441 ط دهلی باب هفتم در امامت
2- صواقع ص 265
3- تحفه اثنا عشریة ص 589 ط دهلی

ابن حنبل،و ابن الجوزی و من یقوم مقامهم که از ائمّۀ فقه و حدیثند، صریح تکفیر یزید می کنند.

و نیز در ذکر لاعنین و مکفّرین یزید گفته:و از آن جمله سند المحدثین و المنقّدین ابو الفرج ابن جوزیست انتهی(1).]

ابن حزم اندلسی نیز در بخاری قدح کرده

اشاره

[و نیز علاّمه ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم الاندلسی حدیث بخاری را که مثبت تحریم معازف(2)است قدح و جرح نموده بلکه بیزید جسارت جمیع احادیث را که در تحریم معازف وارد شده موضوع و مکذوب وانموده چنانکه در کتاب(المحلّی)که نسخۀ عتیقه آن بخطّ عرب پیش این خاکسار حاضر است گفته:]

ومن طریق البخاری قال هشام بن عمار:حدّثنا صدقة بن خالد حدّثنا عبد الرحمن بن یزید بن جابر،حدثنا عطیة بن قیس الکلابی،حدثنا عبد الرحمن ابن غنم الاشعری،حدثنی أبو عامر،و أبو مالک الاشعری،و و اللّه ما کذبنی أنّه سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: لیکونن من امتی قوم یستحلّون الخزّ و الحریر و الخمر و المعازف. و هذا منقطع لم یتصل ما بین البخاری و صدقة بن خالد،و لا یصح فی هذا الباب شیء أبدا و کل ما فیه فهو موضوع(3)

ص: 215


1- ازالة الغین ج 1 ص 82
2- المعازف جمع المعزف و المعزفة : آلات الطرب کالطنبور و العود و القیثارة
3- المحلی ج 9 ص 72 فی مسئلة 1565 ط مصر

[و ائمۀ قوم ابن حزم را بآسمان برین می رسانند،و داد اغراق و مبالغه در تعظیم و تبجیل او می دهند.]

ترجمه ابن حزم در عبر فی خبر من غبر

[ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة ست و خمسین و أربعمائة گفته:] و أبو محمد بن حزم العلاّمة علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الاموی مولاهم الفارسی الاصل الاندلسی القرطبیّ الظاهریّ صاحب المصنفات،مات شردا عن بلده من قبل الدولة ببادیة البلة بقریة له لیومین بقیا من شعبان عن اثنتین و سبعین سنة،روی عن أبی عمرو بن الجسور،و یحیی بن مسعود و خلق،و أول سماعه سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة،و کان إلیه المنتهی فی الذکاء،و حدة الذهن،و سعة العلم بالکتاب و السنة،و المذاهب و الملل و النحل و العربیة،و الآداب،و المنطق،و الشعر مع الصدق و الامانة و الدیانة،و الحشمة و السؤدد،و الریاسة و الثروة و کثرة الکتب.

قال الغزالی:وجدت فی اسماء اللّه تعالی کتابا لابی محمد بن حزم یدل علی عظم حفظه و سیلان ذهنه.

و قال صاعد فی تاریخه کان ابن حزم أجمع أهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام،و أوسعهم معرفة مع توسعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر،و السیر و الاخبار،أخبرنی ابنه الفضل أنه اجتمع عنده من تألیفه نحو أربعمائة مجلد(1).

.

ص: 216


1- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 239
ترجمۀ ابن حزم در حاشیۀ شرح الفیه عراقی

[و محمد بن محمد بن احمد السنهوری الشافعی الازهری در(حاشیۀ شرح الفیۀ عراقی)گفته:] أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان بن یزید مولی یزید بن أبی سفیان بن حرب الفارسی الاصل الامویّ الیزیدیّ کان إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ و الاطّلاع علی العلوم و کان أوّلا شافعیا،ثم صار ظاهریا،ثم استقل بنفسه،توفی لیومین بقیا من شعبان سنة ست و خمسین و أربعمائة(1).

ترجمه ابن حزم در طبقات الحفاظ سیوطی

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)خود که از تذکرة الحفاظ ذهبی ملخص کرده گفته:] ابن حزم الامام العلاّمة الحافظ الفقیه أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف الفارسی الاصل الیزیدی الاموی مولاهم القرطبیّ الظاهریّ،کان أولا شافعیا،ثم تحوّل ظاهریا،و کان صاحب فنون و ورع و زهد،و إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ،و سعة الدائرة فی العلوم أجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام،و أوسعهم معرفة،مع توسعه فی علوم اللسان،و البلاغة،و الشعر،و السیر و الاخبار،له المحلی علی مذهبه و اجتهاده و شرحه المحلی،و الملل و النحل و الایصال فی فقه الحدیث،و غیر ذلک آخر .

ص: 217


1- حاشیهء شرح الفیه عراقی ص 17

من روی عنه بالاجازة أبو الحسن شریح بن محمد،مات فی جمادی الاولی سنة سبع و خمسین و أربعمائة(1).

عظمت ابن حزم نزد محیی الدین بن العربی

[و شیخ محی الدین بن العربی در باب ثالث و عشرین و مائتین(فتوحات) گفته:] رأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم و قد عانق أبا محمد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر الا واحدا،و هو رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهذا غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتحاد(2).

[و جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی الادفوی الشافعی در(کتاب الامتاع فی احکام السماع)در ذکر مسئلۀ ضرب عود گفته:] و قد تتبّع جماعة من الحفاظ کابن حزم و ابن طاهر و غیرهما و ادّعوا أنّه لم یصح فی المنع حدیث،و حلف ابن حزم أنه لو وجد حدیثا لم یتردّد فی الاخذ به(3).

[و خود مخاطب در باب امامت گفته:باید دانست که مطاعن حضرت امیر علیه السّلام در کتاب عبد الحمید مغربی ناصبی دو قسم یافت می شود:

قسمی آن است که نواصب متفرّدند بروایت آن،و اهل سنّت و شیعه که محبین آن جنابند انکار آن می کنند،و این قسم را اعتبار نیست، زیرا که افتراء و بهتان آنها است،و الزام بآن عائد نمی شود،مثل شرکت در قتل عثمان،و شرکت در قذف عائشه،و نزول

ص: 218


1- طبقات الحفاظ ص 436
2- فتوحات محی الدین العربی ج 2 ص 519 ط بیروت
3- الامتاع فی احکام السماع ص 192

(وَ الَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ)(1).

و قسم دوّم آن است که در کتب شیعه و اهل سنّت بطرق صحیحه ثابت است،و این قسم البتّه جواب طلب است،چنانکه شیعه و اهل سنّت هر دو متصدی جواب آن شده اند،شریف مرتضی در(تنزیه الانبیاء و الائمة)از علماء شیعه و ابن حزم در کتاب(الفیصل)از علماء اهل سنّت بسیاری را از این مطاعن دفع نموده انتهی(2).

ابن حزم قادح بخاری از اعلام اهل سنت است

از این عبارت ظاهر است که ابن حزم حسب تصریح مخاطب از علماء اهل سنّت است،و مخاطب دفع او مطاعن جناب امیر المؤمنین علیه السلام را افتخارا ذکر می کند،و در ما بعد می دانی که ابن تیمیّه قول ابن حزم را متضمن حصر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث منزلت و حدیث خیبر،و

حدیث ان علیا لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق ،و حکم بوضع سائر احادیث که اهل حق تعلّق بآن می کنند،در مقام مناظره اهل حق نقل کرده،ردّ جمیع فضائل آن حضرت غیر ما ذکر خواسته،و نیز بمزید جسارت و خسارت قدح و جرح ابن حزم در حدیث غدیر بالخصوص هم نقل کرده.

و مولوی حیدر علی در(منتهی الکلام)بعد از ادعای این معنی که اتباع قیاس در مذهب ابو حنیفه کمتر است گفته:

و مؤید این معنی است آنچه محقق دهلوی قدس سره در شرح(سفر السعادة)از اکابر نقل می کند که امام حافظ ابو محمد بن حزم گفته:که .

ص: 219


1- سورة النور : 11
2- تحفه اثنا عشریه ص 468

اصحاب ابو حنیفه همه متفقند که حدیث هر چند اسناد او ضعیف بود مقدّم تر و اولی است از قیاس و اجتهاد،و او رضی اللّه عنه تا بحدّ ضرورت نرسد عمل بقیاس نکند،و عمل بحدیث را باقسامه از دست ندهد،و امام شافعی قیاس را بر چندین از اقسام حدیث مقدم دارد،و در این مقام تفصیلی است مذکور در علم اصول فقه آنجا نظر باید کرد، و از اقسام قیاس جز بقیاس مؤثر عمل نکند،و قیاس تناسب و قیاس شبه و قیاس طرد،همه نزد وی متروک و غیر معمول به است،و در چندین مواضع قیاس را باحادیث ترک کرده،و امام شافعی عمل بقیاس کرده، و اگر آنرا ذکر کنم کتاب بدرازا کشد،و ابو حنیفه تقلید صحابی در آنچه صحابی باجتهاد خود گوید واجب داند،و شافعی گوید:هم رجال و نحن رجال که ما و ایشان برابریم و همه مجتهدانیم مجتهد را تقلید مجتهد دیگر نرسد انتهی(1).

بسیاری از احادیث صحیحین مقدوح است

و نیز شراح صحیح بخاری و صحیح مسلم که علماء متبحرین می باشند جملۀ از احادیث هر دو کتاب را ردّ و قدح و جرح کرده اند و بطلان آن ظاهر ساخته.

از آن جمله حدیث خطبۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عائشه را،و گفتن ابو بکر در جواب آن حضرت انّما أنا أخوک

ص: 220


1- منتهی الکلام حیدر علی فیض آبادی ص 18 ط 1282 ناصری .

و گفتن آن حضرت

أنت أخی فی دین اللّه. ] [بخاری در(صحیح)خود آورده:]

حدّثنا عبد اللّه بن یوسف،قال:حدّثنا اللیث عن یزید عن عراک عن عروة أن النبی صلی اللّه علیه و سلم خطب عائشة فقال له أبو بکر:انّما أنا أخوک، فقال:أنت أخی فی دین اللّه و کتابه و هی لی حلال(1).

مغلطائی در بعضی از احادیث بخاری قدح کرده

اشاره

[علاّمه مغلطائی که شارح(صحیح بخاری)است در صحّت این حدیث نظر کرده و بطلان آن بمخالفت دیگر احادیث ثابت ساخته چنانکه ابن حجر در(فتح الباری)گفته:] قال مغلطائی:فی صحة هذا الحدیث نظر لان الخلة لابی بکر انّما کانت بالمدینة و خطبة عایشة کانت بمکة فکیف یلتئم قوله:انّما أنا أخوک؟و أیضا فالنبی صلی اللّه علیه و سلم ما باشر الخطبة بنفسه،کما

أخرجه ابن أبی عاصم من طریق یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب،عن عائشة: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أرسل خولة بنت حکیم الی أبی بکر یخطب عائشة،فقال لها أبو بکر و هل تصلح له انما هی بنت أخیه؟فرجعت فذکرت ذلک النبی صلی اللّه علیه و سلم،فقال:ارجعی فقولی:انک أنت أخی فی الاسلام و ابنتک تصلح لی، فأتت أبا بکر فذکرت ذلک له،فقال:ادعی رسول اللّه فجاء و أنکحه(2).

[و محتجب نماند که این مغلطائی از اعاظم و اجلۀ علماء سنیه است.] .

ص: 221


1- صحیح البخاری ج 3 ص 199 کتاب النکاح - باب تزویج الصغار من الکبار
2- فتح الباری ص 760 ط دهلی
ترجمه مغلطائی در طبقات الحفاظ

[علاّمه جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:] مغلطای بن قلیج بن عبد اللّه الحنفی الامام الحافظ علاء الدین،ولد سنة 689 و سمع من الدبوسیّ،و الختنی و خلائق،و ولی تدریس الحدیث بالظاهریّة بعد ابن سید الناس و غیرها،و له مآخذ علی المحدثین و أهل اللغة.

قال العراقی:و کان عارفا بالانساب معرفة جیدة،و أما غیرها من متعلّقات الحدیث فله بها خبرة متوسطة،و تصانیفه أکثر من مائة،منها(شرح البخاری) و(شرح ابن ماجة)لم یکمل،و قد شرعت فی اتمامه و(شرح أبی داود)لم یتم و(جمع اوهام التهذیب)،و(اوهام الاطراف)،و(ذیل علی التهذیب)و(ذیل علی المؤتلف و المختلف)لابن نقطة،و(الزهر الباسم)فی السیرة،و رتّب (المبهمات علی الابواب)،و رتّب(بیان الواهی لابن القطان)،و خرّج(روائد ابن حبان علی الصحیحین)مات رابع عشری شعبان سنة 762(1).

ترجمه مغلطائی در حسن المحاضرة

[و نیز سیوطی در کتاب(حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة) گفته:] مغلطای بن قلیج الحنفی الامام العظیم الحافظ علاء الدین،ولد سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و کان حافظا عارفا بفنون الحدیث،علاّمة فی الانساب،و له أکثر من مائة تصنیف کشرح البخاری،و شرح ابن ماجة،و غیر ذلک مات فی

ص: 222


1- طبقات الحفاظ ص 534

شعبان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة(1).

ترجمه مغلطائی در شرح مواهب و طبقات حنفیه

[و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در(شرح مواهب لدنیه) گفته:] مغلطائی الامام الحافظ علاء الدین بن قلیج بن عبد اللّه الحنفی،ولد سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و کان حافظا،عارفا بفنون الحدیث،علامة فی الانساب،و له أکثر من مائة مصنف کشرح البخاری،و شرح ابن ماجة،و شرح أبی داود و لم یتما،مات سنة اثنتین و ستین و سبعمائة،و هو بضم المیم و سکون الغین و فتح اللام کما ضبطه الحافظ بالقلم فی کلام نثر،و أما ابن ناصر فضبطه بفتح الغین و سکون اللام فی قوله:ذاک مغلطائی فتی قلیجی،و لعله للضرورة فلا تخالف،و قلیجی بقاف و جیم نسبته الی القلیج و هو السیف بلغة الترک(2).

[و قاسم بن قطلوبغا در(طبقات حنفیه)که نسخۀ آن در حرم مدینۀ منوره زادها اللّه مشرفا و تکریما دیده ام و انتخاب از آن کرده گفته:] مغلطای بن قلیج بن عبد اللّه علاء الدین البکجری امام وقته،و حافظ عصره،مولوده سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و وفاته یوم الثلاثاء رابع عشرین شعبان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة(3).

[و باید دانست که ابن حجر عسقلانی بعد از نقل کلام مغلطائی بلا .

ص: 223


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 359
2- شرح مواهب لدنیه ج 1 ص 153
3- تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ص 57

امعان و تدبر در آن رد آن آغاز نهاده حیث قال:قلت:اعتراضه الثانی یرد اعتراضه الاول الخ.

لکن این رد بعد از تسلیم هم بما ضرری نمی رساند،چه غرض ما صرف همین قدر است که بعض اکابر اهل سنت در بعض روایات صحیح بخاری قدح و جرح کرده اند،و آن از افادۀ مغلطائی ظاهر است، و عدم قبول این حجر این قدح و جرح را منافات با این مطلب ندارد، بلکه این رد ابن حجر هم مفید ما است در این مقام،چه هر گاه رد و جرح و قدح صریح مغلطای در این حدیث مقبول نباشد،محض اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر چگونه لائق الثقات باشد.

و از جمله احادیث بخاری که مطعون و مجروح است روایتی است مثبت شفاعت حضرت ابراهیم در حق آزر کافر بروز قیامت:] [بخاری در کتاب التفسیر گفته:]

حدثنا اسماعیل،قال حدثنا اخی،عن ابن ابی ذئب،عن سعید المقبری، عن ابی هریرة،عن النبی،صلی اللّه علیه و سلم،قال: یلقی ابراهیم اباه فیقول:

یا رب انک وعدتنی الا تخزینی یوم یبعثون،فیقول اللّه:انی حرمت الجنة علی الکافرین(1).

علامه اسماعیلی نیز در بعض احادیث بخاری قدح کرده

اشاره

[علامه ابو بکر اسماعیلی که از اکابر ائمة مشهورین،و اعاظم محققین، و منقدین است،در این روایت طعن فرموده،و بطلان آن را بدلیل متین

ص: 224


1- صحیح البخاری ج 3 کتاب التفسیر بابوَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، من سورة الشعراء .

ظاهر فرموده،چنانکه ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)گفته:] قد استشکل الاسماعیلی هذا الحدیث من اصله،و طعن فی صحته،فقال بعد ان اخرجه:هذا خبر فی صحته نظر من جهة ان ابراهیم عالم ان اللّه لا یخلف المیعاد فکیف یجعل ما یأتیه خزیا له مع علمه بذلک،و قال غیره:هذا الحدیث مخالف لظاهر قوله تعالی: (وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) (1).

[و هر چند ابن حجر عسقلانی بعد از نقل قدح و جرح این روایت اتعاب نفس خود در رفع اشکال و دفع اعضال نموده،لکن چون غرض در این مقام صرف همین قدر است،که اجله علمای سنیه در جملۀ از روایات بخاری طعن کرده اند،لهذا از نقل جواب ابن حجر ورد آن اعراض شد،زیرا غرض اثبات طعن اسماعیلی در این حدیث است، خواه نزد ابن حجر این طعن مقبول باشد خواه نباشد.] [و فضائل جلیله و مناقب جمیله،و مدائح زاهره،و محامد فاخره ابو بکر اسماعیلی بالاتر از آنست که حاجت بیان داشته باشد،لکن برای تنبیه ناظرین بعض عبارات نوشته می شود:]

ترجمه اسماعیلی در انساب سمعانی

[ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی در (انساب سمعانی)گفته:] الاسماعیلی بکسر الالف و سکون السین المهملة و فتح المیم و کسر العین

ص: 225


1- فتح الباری کتاب التفسیر ص 124

المهملة بعدها یاء منقوطة باثنتین من تحتها،هذه النسبة الی جماعة اسمهم اسماعیل منهم:أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن العباس بن مرداس الاسماعیلی،و لیس بالسلمی،امام أهل جرجان و المرجوع إلیه فی الحدیث و الفقه،رحل الی العراق و الحجاز،و صنف التصانیف،و هو أشهر من أن یذکر،و کذلک أولاده و أحفاده،و له وجوه فی المذهب مذکورة مسطورة.

سمع بجرجان عمران بن موسی السختیانی،و بنسا الحسن بن سفیان الشیبانی،و ببغداد یوسف بن یعقوب القاضی،و بالبصرة،أبا خلیفة الفضل بن حباب الجمحی،و بالکوفة أبا جعفر محمد بن عبد اللّه بن سلیمان الحضرمی،و بالجزیرة أبا یعلی أحمد بن علی بن المثنی الموصلی،و بالاهواز عبدان بن أحمد العسکری و طبقتهم.

روی عنه الائمة و الحفاظ مثل أبی الحسین محمد بن محمد الحجاجی، و أبی علی محمد بن علی بن سهل الماسرجسی،و أبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ،و أبی بکر أحمد بن محمد بن غالب البرقانی فمن بعدهم.

ذکره الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ فی تاریخ نیسابور،فقال الامام أبو بکر الاسماعیلی واحد عصره،و شیخ الفقهاء و المحدثین و أجلهم فی الریاسة و المروئة و السخاء بلا خلاف بین عقلاء الفریقین من أهل العلم فیه،و قد کان أقام بنیسابور لسماع الحدیث غیر مرة و قدمها و هو رئیس جرجان سنة سبع عشرة و ثلث مائة،أقدم علینا فی ذی القعدة من سنة ثمان و ثلثین و ثلث مائة علی صاحب الجیش أبی نصر منصور بن قراتکین،و سأله الامام أبو بکر أحمد بن اسحاق یعنی الصبغی النزول عنده فی منزله مراسلة و هو فی الطریق فأجابه الی ذلک،ثم ان الشیخ أبا نصر العبدوسی استقبله بنفسه و سأله النزول عنده فنزل عنده ایثارا للتخفیف علی الامام أبی بکر،فعقد له المجالس بالعشیات کل یوم

ص: 226

الا یوم الجمعة یومین للاملاء و یوما للنظر و یومین للقراءة و یوما للکلام،و کان لا یتخلف عن مجلسه کل یوم من المذکورین فی هذه العلوم أحد الا لعذر.

و قال ابراهیم بن موسی جد حمزة السهمی:کان أبو بکر الاسماعیلی برا بوالدیه فلحقته برکة دعائهما و قال:قال أبو بکر الاسماعیلی:لما ورد نعی محمد بن أیوب الرازی دخلت الدار و بکیت و صرخت و مزقت علی نفسی القمیص،و وضعت التراب علی رأسی،فاستجمع علیّ أهلی و من فی منزلی و قالوا:ما أصابک؟فقلت:منعتمونی الارتحال الی محمد بن أیوب،فسلّوا قلبی و أذنوا لی بالخروج عند ذلک و أصحبونی خالی الی نسا الی الحسن بن سفیان و أشار الی وجهه و قال:لم یکن لی هیهنا طاقة فقدمت علیه و سالته أن أقرأ علیه المسند،فأذن لی و قرأت علیه جمیع المسند و غیره من الکتب،و کان ذلک أول رحلتی فی طلب الحدیث و رجعت الی وطنی،ثم خرجت الی بغداد فی سنة ست و تسعین و مائتین.

و حکی حمزة بن یوسف السهمی عن أبی الحسن الدارقطنی قال:کنت عزمت غیر مرة أن أرحل الی أبی بکر الاسماعیلی فلم ارزق.

و کان الحسن بن علی الحافظ المعروف بابن غلام الزهری بالبصرة یقول:

کان من الواجب للشیخ أبی بکر أن یصنف لنفسه سننا و یختار علی حسب اجتهاده،فانه کان یقدر علیه لکثرة ما کان کتب و لغزارة علمه و فهمه و جلالته، و ما کان له أن یتبع کتاب البخاری،فانه کان أجل من أن یتبع غیره.

و قال السهمی:و کان أبو الحسین محمد بن المظفر الحافظ یحکی جودة قراءته،و قال کان مقدما فی جمیع المجالس و کان إذا حضر مجلسا لا یقرأ غیره.

و کان أبو القاسم البغوی یقول:ما رأیت أقرأ من أبی بکر الجرجانی.

ص: 227

و قال السهمی:ما من یوم الا و کان بحضرة الاسماعیلی من الغرباء الجوالین ممن یفهم و یحفظ مقدار أربعین أو خمسین.

توفی أبو بکر الاسماعیلی بجرجان یوم السبت غرة رجب سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة،و دفن یوم الاحد و صلی علیه ابنه أبو نصر و هو ابن أربع و تسعین سنة و أشهر،قلت:و زرت قبره و قبور أولاده بجرجان فی حضیرة لهم(1).

ترجمه اسماعیلی در مرآة الجنان

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان و تقلب أحوال الانسان)در وقایع سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة گفته:] و فیها توفی الامام الجامع الحبر النافع ذو التصانیف الکبار فی الفقه و الاخبار أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل الجرجانی الحافظ الفقیه الشافعی المعروف بالجرجانی و کان حجة کثیر العلم حسن الدین(2).

ترجمه اسماعیلی در عبر فی خبر من غبر

[و علامه شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة گفته:] و فیها توفی الاسماعیلی الحبر الامام الجامع أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل الجرجانی الحافظ الفقیه الشافعی ذو التصانیف الکبار فی الحدیث

ص: 228


1- الانساب للسمعانی ج 1 ص 239 ط حیدرآباد الدکن
2- مرآت الجنان للیافعی ج 2 ص 396 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن .

و الفقه بجرجان فی غرة رجب،و له أربع و تسعون سنه أول سماعه فی سنة تسع و ثمانین،و رحل فی سنة أربع و تسعین و مائتین الی الحسن بن سفیان،ثم خرج الی العراق سنة ست و تسعین،و سمع یوسف ابن یعقوب القاضی، و ابراهیم بن زهیر الحلوائی و طبقتهما،و کان ثقة حجة کثیر العلم(1).

برخی از روایات مطعونه در بخاری

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن است

اشاره

[و از جملۀ روایات مطعونه که بخاری در(صحیح)خود آورده روایتی است متضمن نزول آیۀ وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما(2)در باب عبد اللّه بن أبی منافق و أصحاب او و انصار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و الفاظش در کتاب الصلح این است:]

حدثنا مسدد،حدثنا معتمر،قال:سمعت أبی أن أنسا قال: قیل للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:لو أتیت عبد اللّه بن ابی فانطلق إلیه النبی صلی اللّه علیه و سلم و رکب حمارا،فانطلق المسلمون یمشون معه و هی أرض سبخة، فلما أتاه النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:إلیک عنی و اللّه لقد آذانی نتن حمارک فقال رجل من الانصار منهم:و اللّه لحمار رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أطیب ریحا منک،فغضب لعبد اللّه رجل من قومه فشتما فغضب لکل واحد منهما أصحابه،فکان بینهما ضرب بالجرید و الایدی و النعال،فبلغنا انها نزلت: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما قال أبو عبد اللّه:هذا مما انتخبت

ص: 229


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 358
2- الحجرات - 9

من مسدد قبل أن یجلس و یحدث(1).

قدح ابن بطال در بخاری بنقل بدر الدین زرکشی

[ابن بطال که از محققین با کمال است در ابطال این خبر محال سعی بلیغ بتقدیم رسانیده چنانکه بدر الدین زرکشی در کتاب(التنقیح) که بعنایت الهی نسخۀ عتیقۀ آن نزد فقیر حاضر است می فرماید:] فبلغنا انها نزلت (وَ إِنْ طائِفَتانِ) ،قال ابن بطال:یستحیل نزولها فی قصة عبد اللّه بن ابی و الصحابة،لان أصحاب عبد اللّه لیسوا بمؤمنین و قد تعصبوا بعد الاسلام فی قصه الافک،و قد رواه البخاری فی کتاب الاستیذان عن أسامة بن زید رضی اللّه عنهما ان النبی صلی اللّه علیه و سلم مر فی مجلس فیه أخلاط من المشرکین و المسلمین،و عبدة الاوثان و الیهود و فیهم عبد اللّه بن ابی، و ذکر الحدیث فدل علی ان الآیة لم تنزل فیه و انما نزلت فی قوم من الاوس و الخزرج اختلفوا فی حق فاقتتلوا بالعصی و النعال(2).

ترجمه زرکشی در مفتاح کنز الدرایة

[و بدر الدین زرکشی صاحب(تنقیح)از اجلۀ علماء و اکابر نبلاء است چنانکه در کتاب(مفتاح کنز درایة روایة المجموع من درر المجلد المسموع)مذکور است:] نبذة من تعریف البدر الزرکشی رحمه اللّه تعالی قال الحافظ ابن حجر فی انباء .

ص: 230


1- صحیح بخاری ج 2 ص 92
2- التنقیح ص 133

الغمر:هو محمد بن بهادر بن عبد اللّه الزرکشی ولد سنة خمس و اربعین و سبعمائة بتقدیم المهملة علی الموحدة کما رأیت بخطه،و سمع من مغلطای و تخرج به فی الحدیث،و قرأ علی جمال الدین الاسنوی و تخرج به فی الفقه،و سمع من ابن کثیر،و أخذ عن الازرعی و غیره،و اقبل علی التصنیف فکتب بخطه ما لا یحصی لنفسه و لغیره،و من تصانیفه(تخریج احادیث الرافعی)فی خمس مجلدات، و(خادم الرافعی)فی عشرین مجلدا،و(التنقیح)،و شرع فی(شرح کبیر علی البخاری)لخصه من(شرح ابن الملقّن)و زاد فیه کثیرا،و(شرح جمع الجوامع)فی مجلدین،و(شرح المنهاج)فی عشرة،و(مختصره)فی مجلدین، و(التجرید)فی اصول الفقه فی ثلث مجلدات و غیر ذلک،و تخرج به جماعة، و کان مقبلا علی شأنه،منجمعا عن الناس،و کان یقول الشعر الوسط،مات فی ثلاث رجب سنة اربع و تسعین بتقدیم المثناة الفوقیة و سبعمائة رحمة اللّه تعالی علیه انتهی(1).

ترجمه بدر الدین زرکشی در بستان المحدثین

[و فاضل مخاطب در(بستان المحدثین)گفته:(تنقیح الالفاظ الجامع الصحیح)از تصانیف بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد اللّه زرکشی است،که در سال هفتصد و چهل و پنج متولد شده،و از شاگردان حافظ مغلطای است در فن حدیث،و از جمال الدین اسنوی نیز اخذ علوم کرده خصوصا فقه،و سماع حدیث از ابن کثیر و اذرعی نیز دارد، صاحب تصانیف بسیار است خصوصا خدمت فقه شافعی و علوم قرآن

ص: 231


1- مفتاح کنز درایة المجموع من درر المجلد المسموع ص 31 .

بسیار نموده،از آن جمله(تخریج احادیث الرافعی)در پنج جلد، و از آن جمله(خادم الرافعی)در بیست جلد،و شرحی دیگر دارد بر بخاری بسیار دراز و مطول که آن را از شرح ابن الملقن تلخیص نموده و چیزها در آن افزوده،(و جمع الجوامع)را نیز شرح نموده در دو جلد،و(منهاج)را در ده جلد،و(مختصر)آن شرح کرده در دو جلد، و(تجرید)در اصول الفقه در سه جلد نوشته،و شعری هم دارد متوسط الدرجة،و دفعة وفات او در سوم رجب سال نود و چهار بعد از هفتصد روی]داد(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است

اشاره

[و از آن جمله است روایت صلاة جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جنازۀ عبد اللّه بن أبی منافق،و گرفتن عمر بن الخطاب جامۀ آن حضرت را،و اعتراض بر آن جناب در این باب،و بیان فرمودن آنجناب حصول تخییر از ایزد قدیر در باب استغفار منافقین و استدلال بر آن بآیۀ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً الآیة(2).

بخاری در باب قوله: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً از سورۀ برائت از کتاب التفسیر گفته]:

حدثنا عبید بن اسماعیل،عن أبی أسامة،عن عبید اللّه،عن نافع،عن ابن عمر،قال: لما توفی عبد اللّه بن أبی جاء ابنه عبد اللّه ابن عبد اللّه الی .

ص: 232


1- بستان المحدثین ص 99
2- سورة التوبة : 80

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسأله ان یعطیه قمیصه یکفن فیه اباه فأعطاه،ثم سأله ان یصلی علیه،فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیصلی علیه فقام عمر فاخذ بثوب رسول اللّه فقال:یا رسول اللّه تصلی علیه و قد نهاک ربک ان تصلی علیه؟فقال رسول اللّه:انما خیرنی اللّه فقال: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً ،و سأزیده علی السبعین،قال:انه منافق،قال فصلی علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،قال:فانزل اللّه و لا تصل علی احد منهم مات أبدا و لا تقم علی قبره(1).

[و نیز بخاری این روایت را در همین باب از ابن عباس آورده،و نیز بعد از این باب در باب

قوله: و لا تصل علی احد منهم مات و لا تقم علی قبره باسناد دیگر از عبید اللّه از نافع از ابن عمر نقل کرده(2).

جمعی از اکابر اساطین و اجلۀ معتمدین ائمۀ سنیه بر این حدیث طعن و انکار می کنند.

ابو بکر باقلانی گفته:که جایز نیست این حدیث قبول شود، و صحیح نیست که حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را گفته باشد.

و امام الحرمین گفته:که این حدیث در صحاح مروی نشده.

و در برهان گفته:که اهل حدیث تصحیح آن نمی کنند.

و غزالی در(مستصفی)گفته:که اظهر آن است که این خبر غیر صحیح است.] .

ص: 233


1- صحیح بخاری ج 3 ص 114
2- صحیح بخاری ج 3 ص 115

و داودی فرموده:که این حدیث غیر محفوظ است.]

طعن اکابر در حدیث بخاری بنقل ابن حجر در فتح الباری

[ابو الفضل احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی در(فتح الباری)گفته:] و استشکل فهم التخییر من الآیة حتی اقدم جماعة من الاکابر علی الطعن فی صحة هذا الحدیث مع کثرة طرقه و اتفاق الشیخین و سائر الذین خرجوا الصحیح علی تصحیحه و ذلک ینادی علی منکری صحته بعدم معرفة الحدیث، و قلة الاطلاع علی طرقه.

قال ابن المنیر مفهوم الآیة زلت فیه الاقدام حتی انکر القاضی ابو بکر صحة الحدیث و قال:لا یجوز ان یقبل هذا و لا یصح ان الرسول قاله،انتهی.

و لفظ القاضی ابی بکر الباقلانی فی التقریب:هذا الحدیث من اخبار الآحاد التی لا یعلم ثبوتها.

و قال امام الحرمین فی مختصره:هذا الحدیث غیر مخرج فی الصحیح.

و قال فی البرهان:لا یصححه اهل الحدیث.

و قال الغزالی فی المستصفی:الاظهر ان هذا الخبر غیر صحیح.

و قال الداودی الشارح:هذا الحدیث غیر محفوظ.

و السبب فی انکارهم صحته ما تقرر عندهم مما قدمناه،و هو الذی فهمه عمر رضی اللّه عنه من حمل او علی التسویة لما یقتضیه سیاق القصة و حمل السبعین علی المبالغة الخ(1).

.

ص: 234


1- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 8 ص 255

[و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی المصری الشافعی در (ارشاد الساری)گفته:] قوله:انی خیرت فاخترت،و قد استشکل فهم التخییر من الآیة علی کثیر، و سبق جواب الزمخشری عن ذلک.

و قال صاحب الانتصاف:مفهوم الآیة قد ذلت فیه الاقدام،حتی انکر القاضی ابو بکر الباقلانی صحة الحدیث،و قال:لا یجوز ان یقبل هذا و لا یصح ان الرسول صلی اللّه علیه و سلم قاله.و قال امام الحرمین فی مختصره:هذا الحدیث غیر مخرج فی الصحیح،و قال فی البرهان:لا یصححه اهل الحدیث،و قال الغزالی فی المستصفی:الاظهر ان هذا الخبر غیر صحیح،و قال الداودی الشارح:

هذا الحدیث غیر محفوظ.

و هذا عجیب من هؤلاء الائمة کیف باحوا بذلک و طعنوا فیه مع کثیرة طرقه، و اتفاق الصحیحین علی تصحیحه،بل و سایر الذین خرجوا فی الصحیح و اخرجه النسائی و ابن ماجة(1).

غزالی نیز در کتاب منخول حدیث بخاری را تکذیب کرده

[و امام انام و حجة الاسلام سنیان غزالی در کتاب(منخول)هم تکذیب این خبر کرده است،چنانکه در مبحث مفهوم از این کتاب که نسخۀ عتیقۀ آن نزد فقیر حاضر است گفته:] و اما الشافعی فلم یر التخصیص باللقب مفهوما و لکنه قال:بمفهوم التخصیص .

ص: 235


1- ارشاد الساری ج 7 ص 155 ط بیروت

بالصفة،و الزمان و المکان،و العدد،و امثلته لا تخفی،و ضبط القاضی مذهبه بالتخصیص بالصفة و ادعی اندراج جمیع الاقسام تحته،إذا الفعل لا یناسب المکان و الزمان إلا لوقوعه فیه و هو کالصفة له،و تمسک اصحابنا فی نصرة مذهب الشافعی بطریقتین مزیفتین:

أحدهما قولهم:اللغات یکفی فی دلیلها نقل المذهب عن أربابها،و المسئلة لغویة،و الشافعی امام الصنعة و قد قال بها،و کذلک نقل عن أبی عبیدة المعمر ابن المثنی التیمی فی کتاب صنّفه:انّه حمل

قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لان یمتلئ بطن أحدکم قیحا حتی یراه خیر من أن یمتلئ شعرا» علی ما إذا لم یحفظ الرجل سواه،و هذا قول بالمفهوم،و نحن نجتزئ فی تفسیر القرآن بقول الاخطل و غیره من أجلاف العرب،فالاکتفاء بقول الائمة أولی،و وجه تزییفه أن ادعاء الاطلاق من اهل الصنعة غیر ممکن،و قول الآحاد یعارضه مثله،فقد نفی محمد ابن الحسن المفهوم و هو من الائمة،فلا مقنع فی النقل مع التعارض.

الثانیة قولهم:لا بعد فی اقتباس العلم من أمر توافرت الصور فیها علی التطابق،و ان کان نقلة الصور آحادا انحطوا عن مبلغ التواتر،کالقطع بشجاعة علی،و سماحة حاتم،و آحاد وقائعها لم ینقلها إلینا الاّ آحاد الرجال،و ادّعوا مثل ذلک من اصحابه فی المفهوم و عدّوا وقایع کقول یعلی بن أمیة لعمر:

ما بالنا نقصّر الصلوة و قد أمنّا؟فهما للتخصیص من قوله:أن تقصروا من الصلوة ان خفتم،و اختلاف الصحابة فی وجوب الغسل بالتقاء الختانین، فهما من النفی من قوله:الماء من الماء،و قول ابن عباس لعثمان حیث حجب الام باخوین من الثلث:لیس فی الاخوین اخوة،و

قوله علیه السّلام فی قوله

ص: 236

تعالی: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً» :لهم لأزیدن علی السبعین،و هذا مزیّف فان هذه الوقایع لو جمعت و نقلت واحدة لم تورث العلم و لیس ذلک کوقائع حاتم و علی مع کثرتها،علی أن ما نقل فی آیة الاستغفار کذب قطعا،إذ الغرض منه التناهی فی تحقیق الیأس من المغفرة فلا یظنّ برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذهول عنه الخ(1).

[از این عبارت ظاهر است که قول لازیدنّ علی السبعین که در آیۀ استغفار نقل کرده اند کذب است قطعا،و خلاف مراد الهی است،و ذهول رسول مقبول صلی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول از مراد حق تعالی امکان ندارد،و هیچ مسلمی گمان آن نمی تواند کرد].

حدیثی دیگر از بخاری که نزد اکابر مقدوح است

اشاره

و از جمله احادیث مقدوحه و روایات باطله بنابر تصریحات محققین سنیّه در(صحیح بخاری)آن است که بعد از روایت ابن مسعود که الفاظش این است:

حدّثنا محمد بن کثیر عن سفیان،قال حدّثنا منصور،و الاعمش عن أبی الضحی عن مسروق،قال:أتیت ابن مسعود فقال: ان قریشا أبطئوا عن الاسلام فدعا علیهم النبی صلی اللّه علیه و سلّم،فأخذتهم سنة حتّی هلکوا فیها و أکلوا المیتة و العظام،فجاءه ابو سفیان فقال:یا محمد جئت تأمر بصلة الرحم و انّ قومک قد هلکوا فادع اللّه،فقرأ: «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ»(2) .

ص: 237


1- المنخول ص 48 مخطوط
2- الدخان - 10

ثم عادوا الی کفرهم،فذلک قوله تعالی: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْری(1) یوم بدر گفته:

و زاد أسباط عن منصور: فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث فأطبقت علیهم سبعا و شکی الناس کثرة المطر،فقال:اللّهمّ حوالینا و لا علینا، فانحدرت السحابة عن رأسه فسقوا الناس حولهم(2).

[اکابر ائمة محققین بر این زیادت اسباط حکم بغلط و اختلاط کرده اند و بطلان آن را ثابت ساخته:]

عینی حنفی در عمدة القاری نسبت بزیادت اسباط قدح کرده

[علاّمه محمود بن احمد العینی الحنفی در(عمدة القاری شرح صحیح بخاری)بشرح این حدیث گفته:] هذا تعلیق یعنی

زاد أسباط عن منصور باسناده المذکور قبله الی ابن مسعود و قد وصله البیهقی من روایة علی بن ثابت عن أسباط بن نصر،عن منصور،عن أبی الضحی،عن مسروق،عن ابن مسعود قال: لما رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الناس ادبارا،فذکر نحو الذی قبله،و زاد:فجاءه ابو سفیان و أناس من اهل مکة،فقالوا:یا محمد انک تزعم انک بعثت رحمة و ان قومک قد هلکوا فادع اللّه لهم،فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث،الحدیث.

.

ص: 238


1- الدخان - 16
2- صحیح البخاری ج 1 ص 133 باب إذا استشفع المشرکون بالمسلمین عند القحط

و أسباط بفتح الهمزة و سکون السین المهملة بعدها الباء الموحّدة،و فی آخره الطاء المهملة.

قال صاحب التوضیح:أسباط هذا هو ابن محمد بن عبد الرحمن القاص ابو محمد القرشی مولاهم الکوفی،ضعّفه الکوفیون،و قال النسائی:لیس به بأس،و وثقه ابن معین،مات فی المحرّم سنة مائتین.

قلت:ذکر فی روایة البیهقی انه أسباط بن نصر و هو الصحیح،و هو أسباط ابن نصر الهمدانی ابو یوسف،و یقال:ابو نصر الکوفی و ثقه ابن معین و توقّف فیه احمد،و قال النسائی:لیس بالقوی.

و اعترض علی البخاری زیادة أسباط هذا.

فقال الداودیّ:أدخل قصة المدینة فی قصة قریش و هو غلط.

و قال ابو عبد الملک الذی زاده أسباط وهم و اختلاط،لانه رکّب سند عبد اللّه بن مسعود علی متن حدیث أنس بن مالک و هو قوله: فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث الی آخره.

و کذا قال الحافظ شرف الدین الدمیاطی،و قال:هذا الحدیث عبد اللّه بن مسعود کان بمکة،و لیس فیه هذا،و العجب من البخاری کیف أورد هذا و کان مخالفا لما رواه الثقات.

و قد ساعد بعضهم البخاری بقوله:لا مانع أن یقع ذلک مرّتین و فیه نظر لا یخفی.

و قال الکرمانی:فان قلت:قصة قریش و التماس أبی سفیان کانت فی مکة لا فی المدینة،قلت:القصّة مکّیة الاّ القدر الذی زاد أسباط فانه وقع فی

ص: 239

المدینة(1).

ترجمه عینی حنفی در بیعة الوعاة سیوطی

[و مخفی نماند که عینی از اعیان محققین و أجلّه متبحرین قوم است.

جلال الدین سیوطی در(بغیة الوعاة)گفته:] محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العینتابی الحنفی العلاّمة قاضی القضاة بدر الدین العینیّ.

ولد فی رمضان سنة ثلثین و ستین و سبعمائة بعین تاب،و نشأ بها و تفقّه و اشتغل بالفقه،و برع و مهر،و انتفع فی النحو و اصول الفقه و المعانی و غیرها بالعلاّمة جبریل بن صالح البغدادی،و أخذ عن الجمال یوسف الملطی و العلاء السیرافی،و دخل معه القاهرة،و سمع مسند أبی حنیفة الحارثی علی الشرف ابن الکویک،و ولّی نظر الحسبة بالقاهرة مرارا،ثم نظر الاحباس،ثم قضاء الحنفیة بها و درس الحدیث بالمؤیّدیة،و تقدّم عند السلطان الاشرف برسبای و کان اماما عالما علاّمة،عارفا بالعربیة،و التصریف و غیرهما حافظا للّغة کثیر الاستعمال لحوشیّها،سریع الکتابة،عمّر مدرسة بقرب الجامع الازهر و وقف بها کتبه الخ(2).

ترجمة شرح عینی در کشف الظنون

[و شرح عینی از شروح مشهوره است و بعض فضلاء آن را بر(فتح

ص: 240


1- عمدة القاری ج 7 ص 46 ط بیروت
2- بغیة الوعاة ج 2 ص 275 رقم 1967

الباری)ترجیح داده اند.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الجلبی تصریح کرده بآنکه آن شرح حافل و کامل است در معنای خود چنانکه در(کشف الظنون)در ذکر شروح صحیح بخاری گفته:] و من الشروح المشهورة أیضا شرح العلاّمة بدر الدین أبی محمد محمود ابن أحمد العینی الحنفی المتوفی سنة خمس و خمسین و ثمانمائة،و هو شرح کبیر أیضا فی عشرة أجزاء و أزید،و سمّاه عمدة القاری،او له الحمد للّه الذی أوضح وجوه معالم الدین الخ،ذکر فیه أنه لمّا دخل الی البلاد الشمالیة قبل الثلاثمائة مستصحبا فیه هذا الکتاب،ظفر هناک من بعض مشایخه بغرائب النوادر المتعلقة بذلک الکتاب،ثم لمّا عاد الی مصر شرحه،و هو بخطّه فی أحد و عشرین مجلدا،بمدرسته التی أنشأها بحارة کتامة بالقرب من الجامع الازهر،و شرع فی تألیفه فی أواخر شهر رجب سنة 821 احدی و عشرین و ثمانمائة،و فرغ منه فی نصف الثلث الاول من جمادی الاولی سنة سبع و أربعین و ثمانمائة،و استمد فیه من فتح الباری بحیث ینقل منه الورقة بکمالها و کان یستعیره من البرهان بن خضر باذن مصنّفه له،و تعقّبه له،و تعقّبه فی مواضع،و طوّله بما تعمد الحافظ بن حجر حذفه من سیاق الحدیث بتمامه، و افراد کل من تراجم الرواة بالکلام،و تباین الانساب و اللغات و الاعراب و المعانی و البیان،و استنباط الفوائد من الحدیث و الاسئلة و الاجوبة،و حکی أن بعض الفضلاء ذکر لابن حجر ترجیح شرح العینی بما اشتمل علیه من

ص: 241

البدیع و غیره،فقال بدیهة:هذا الشیء نقله من شرح رکن الدین(1)و قد کنت وقفت علیه قبله،و لکن ترکت النقل منه،لکونه لم یتمّ انما کتب منه قطعة و خشیت من تعبی بعد فراغها فی الارسال و لذا لم یتکلم العینی بعد تلک القطعة بشیء من ذلک انتهی،و بالجملة فان شرحه حافل کامل فی معناه لکن لم ینتشر کانتشار فتح الباری فی حیاة مؤلفه و هلّم جرّا(2).

ابن حجر نیز در تهذیب بمنکر بودن روایت اسباط اعتراف کرده

[و علاّمه ابن حجر عسقلانی هم با این همه اهتمام در حمایت بخاری و تصحیح روایاتش از اعتراف بمنکر بودن روایت أسباط چاره نیافته، و منکریّت دلیل قدح و جرح است حسب افاده شاه صاحب در حدیث مدینة العلم].

[در(تهذیب التهذیب)ابن حجر عسقلانی مسطور است].

أسباط بن نصر الهمدانی ابو یوسف و یقال:أبو نصر روی عن سماک بن حرب،و اسماعیل السدی،و منصور بن المعتمر،و غیرهم.

و عنه أحمد بن المفضل الحفری الکوفی،و عمرو بن حماد القناد،و أبو غسان النهدی،و یونس بن بکیر،و عبد اللّه بن صالح العجلی،و غیرهم.

قال حرب:قلت لاحمد کیف حدیثه؟قال:ما أدری،و کأنه ضعّفه.

و قال أبو حاتم:سمعت أبا نعیم یضعّقه،و قال:أحادیثه عامتها سقط مقلوب الاسانید،و قال النسائی:لیس بالقوی.

ص: 242


1- رکن الدین احمد بن محمد بن عبد المؤمن القریمی المتوفی سنة 783
2- کشف الظنون ج 1 ص 548

قلت:علّق له البخاری حدیثا فی الاستسقاء،و قد وصله الامام احمد و البیهقی فی السنن الکبیر،و هو حدیث منکر أوضحته فی التعلیق.

و قال البخاری فی تاریخه الاوسط:صدوق،و ذکره ابن حبان فی الثقات و سیأتی فی ترجمة مسلم بن الحجاج انکار أبی زرعة علیه اخراجه لحدیث أسباط هذا.

و قال الساجیّ:فی الضعفاء روی أحادیث لا یتابع علیها عن سمّاک بن حرب.

و قال ابن معین:لیس بشیء،و قال مرّة:ثقة،و قال موسی بن هارون:لم یکن به بأس(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است

اشاره

[و از آن جمله آنکه علاّمه مسعود بن عمر تفتازانی افاده کرده که در خبر

«تکثر لکم الاحادیث من بعدی فاذا روی لکم حدیث فأعرضوه علی کتاب اللّه تعالی فما وافقه فاقبلوه،و ما خالفه فردّوه» محدّثین طعن کرده اند:بآنکه در روات آن یزید بن ربیعه است،و او مجهول است و متروک،و در اسناد آن واسطه در میان اشعث و ثوبان متروک است،پس منقطع خواهد بود،و از یحیی بن معین آورده که این حدیث را زنادقه وضع کرده اند،و باز افاده کرده که ایراد بخاری این حدیث را در صحیح خود منافی انقطاع یا بودن بعض رواة آن غیر معروف بالروایة نیست].

ص: 243


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 211 رقم 396
تفتازانی در بخاری اثبات روایة مکذوبه نموده

[پس تفتازانی بتصریح تمام بلا مخافت از تشنیع و طعن و ملام اثبات روایت مکذوبه و مفتراة زنادقۀ لئام در(صحیح)بخاری کرده در (تلویح شرح توضیح)گفته:

قوله:و انما یردّ خبر الواحد فی معارضته الکتاب،لانه مقدّم لکونه قطعیا متواتر النظم لا شبهة فی متنه و لا فی سنده،لکن الخلاف انما هو فی عمومات الکتاب و ظواهره،فمن یجعلها ظنیّة یعتبر بخبر الواحد إذا کان علی شرائطه عملا بالدلیلین،و من یجعل العام قطعیا فلا یعمل بخبر الواحد فی معارضته،ضرورة ان الظنیّ یضمحلّ بالقطعیّ،فلا ینسخ الکتاب به و لا یزاد علیه أیضا لانه بمنزلة النسخ،و استدلّ علی ذلک

بقوله علیه السّلام: (تکثر لکم الاحادیث من بعدی فاذا روی لکم حدیث فأعرضوه علی کتاب اللّه تعالی فما وافقه فاقبلوه و ما خالفه فردّوه)، و اجیب بأنه خبر واحد قد خصّ منه البعض أعنی المتواتر و المشهور،فلا یکون قطعیا فکیف یثبت به مسئلة الاصول علی أنه یخالف عموم قوله تعالی: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ(1)،و قد طعن فیه المحدّثون بانّ فی رواته یزید بن ربیعة و هو مجهول،و ترک فی اسناده واسطة بین الاشعث و ثوبان فیکون منقطعا،و ذکر یحیی بن معین أنه حدیث و ضعته الزنادقة و ایراد البخاری ایاه فی صحیحه لا ینافی الانقطاع أو کون أحد رواته غیر معروف بالروایة(2).

.

ص: 244


1- الحشر : 7
2- التلویح فی شرح التوضیح ص 187

[و مخفی نماند که تفتازانی از اجلّۀ مشاهیر و اعاظم نحاریر و اکابر معتمدین و اعاظم معتبرین ائمۀ سنیه است.

ترجمه تفتازانی در بغیة الوعاة

[جلال الدین سیوطی در کتاب(بغیة الوعاة)گفته:

مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلاّمة عالم بالنحو و التصریف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر:ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة،و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون و اشتهر بذلک و طار صیته،و انتفع الناس بتصانیفه،و له(شرح العضد)(شرح التلخیص مطوّل)،و آخر(مختصر)(شرح القسم الثانی من المفتاح)،و(التلویح علی التنقیح فی اصول الفقه)(شرح العقائد) (المقاصد)فی الکلام،و(شرحه)،(شرح الشمسیة)فی المنطق،(شرح تصریف المعزی)،(الارشاد)فی النحو،(حاشیة الکشاف)لم تتم و غیر ذلک، و کان فی لسانه لکنة،و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق،مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة(1).

ترجمه تفتازانی در کتائب اعلام الاخیار

[و محمود بن سلیمان الکفوی در(کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار)در ذکر تفتازانی گفته:] و کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک له آثار جلیلة فی اصول الحنفیة

ص: 245


1- بغیة الوعاة ج 2 ص 285 رقم 1992

بلغنی من الثقات أنه کتب حول صندوق قبره بسرخس:ألا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الامام المحقق و الحبر المدقق سلطان العلماء المصنفین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین،معدّل میزان المعقول و المنقول،منقّح أغصان الفروع و الاصول،ختم المجتهدین،أبی سعد الحق و الدین مسعود القاضی الامام،مقتدی الانام بن عمر المولی المعظم،أقضی القضاة الاعلم برهان الملة و الدین،ابن الامام الربانی العالم الصمدانی،مفتی الفریقین، مقتدی الجامعین،سلطان العارفین،قطب الواصلین،شمس الحق و الدین الغازی التفتازانی قدس اللّه ارواحهم،و أنزل فی فرادیس الجنان أشباحهم(1).

[و نیز در(کتائب)گفته:] و کان رحمه اللّه من محاسن الزمان،لم تر العیون مثله فی الأعیان و الاعلام و هو الاستاذ علی الاطلاق،و المشار إلیه بلا شقاق،و المشهور فی ظهور الآفاق و المذکور فی بطون الاوراق،اشتهر تصانیفه فی الارض ذات الطول و العرض حتی أن السید الشریف فی مبادی التألیف و أثناء التصنیف،کان یغوص فی بحار تحقیقه و تحریره،و یلتقط الدرر من تدقیقه و تسطیره،و یعترف برفعة شأنه و جلالته و وفور فضله و علوّ مقامه و امامته(2).

ترجمه تفتازانی در اسانید مغربی

[و جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المالکی المغربی در کتاب(اسانید)خود در مدح تفتازانی گفته:] .

ص: 246


1- کتائب اعلام الاخیار ص 245
2- کتائب اعلام الاخیار ص 245

نبذة من تعریفه،قال الحافظ الجلال السیوطی هو الامام العلاّمة مسعود ابن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی عالم بالنحو و التصریف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر:ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة،و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون و اشتهر ذکره و طار صیته،و انتفع الناس بتصانیفه،له(شرح علی التلخیص)مطوّل و مختصر،و(شرح القسم الاول من المفتاح)، و(التلویح علی التنقیح فی اصول الفقه)،و(شرح العقائد النسفیة)، و(المقاصد)فی علم الکلام،و(شرحه)،و(شرح الشمسیة)فی المنطق، و(شرح تصریف الزنجانی)و(الارشاد)فی النحو،(حاشیة علی الکشاف) لم تتم،و غیر ذلک،و کان فی لسانه لکنه،و انتهت إلیه الریاسة فی العلوم العقلیة مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة.

قال الشهاب ابن حجر المکی فی فهرسته هو الامام أبو الفضل أحمد بن علی بن مسعود ثم ذکر ما تقدم من الجلال من ان اسمه مسعود و انه شافعی المذهب،قال و قد یرد علیه کلامه فی التلویح فانه فی کثیر من المواضع یقتضی انه حنفی المذهب،قال و قد یجاب بأن من یتکلم علی طریق البحث مع أصحاب الاقوال لا یقضی علیه بأن بعض تلک الاقوال التی یتکلم فی الترجیح بینها مذهبه و ان بالغ فی الانتصار له لان شأن المتکلم فی ذلک انه انما یتکلم فی الدلیل و ما یقتضیه من غیر نظر الی اعتقاده و ما علیه(عمله ظ)علمه و اعتماده و یؤید ذلک قولهم ان الخلافی لا مذهب له و لا تسمی معلوماته فقها أی فی حال تکلمه علی أقوال العلماء و ما یثبتها و ما ینفیها،و کان الجلال اعتمد فیما ذکر انه شافعی علی هذا و اللّه أعلم،و انظر ما ذکره الشهاب من الخلاف فی اسم السعد

ص: 247

مع قوله فی أول المختصر له علی التلخیص فیما رأینا من النسخ أما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی مسعود بن عمر المدعو بسعد التفتازانی الا أن یقال:

لعل هذه الزیادة لم تثبت عن المؤلف و انما هی من وضع غیره و لا یخلو من بعد،علی ان الظاهر فیما ذکر من الاسماء انما هو لمؤلف مراح الارواح فی التصریف فانه قال فی أوله:قال المفتقر الی اللّه الودود أحمد بن علی بن مسعود غفر اللّه له،و لوالدیه و أحسن إلیهما و إلیه،و هو و ان احتمل أن یکون من باب المتفق،لکن یبعده تواطؤ نسخ المختصر علی ما تقدم و اللّه أعلم.

ثم رأیت فی الدرر للحافظ ابن حجر فی باب من اسمه مسعود من حرف المیم مسعود بن عمر بن عبد اللّه الفارسی الشیخ سعد الدین التفتازانی و لم یکتب ترجمته فی هذا المحل،و أظنه بخط البرهان ابراهیم القلقشندی محمود و یقال:مسعود بن عمر بن عبد اللّه العلامة سعد الدین التفتازانی،صاحب التصانیف المشهورة،أخذ عن القاضی عضد الدین،و القطب الشیرازی، و البهاء السمرقندی و غیرهم من علماء عصره،و لازم الجد و الاجتهاد حتی ساد علی أبناء زمانه،و صار المعول علیه فی حل المشکلات من العلوم العقلیة، و سار مصنفاته فی أقطار الارض و اتصل بالملک تیمور،و کان یجتمع هو و الشرف زین الدین علی بن محمد الجرجانی فیجلس الشرف عن یمینه،و التفتازانی عن یساره،و تقع بینهما مناظرات،و یروج الشریف فیها غالبا علیه،لفصاحة لسانه و طلاقته،و کون التفتازانی لسانه لم یکن کقلمه،فاذا انفصل المجلس کتب السعد علی تلک المسئلة التی وقع البحث فیها کتابة،یتبین للناظر فیها ان الشرف لم یحقق ذلک المحل کما ینبغی،و استمر مکبا علی الاشتغال و التألیف،لا یعوقه عنهما عائق مع ضیق العیش بالنسبة الی مقامه حتی توفی

ص: 248

و یقال:انه کتب علی الحاوی الصغیر کتابة،و من نظمه فیما قیل:

طویت لاحراز الفنون و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون

فلما تعاطیت الفنون و نلتها تبین لی ان الفنون جنون

و قال الکفوی فی کتائبه:کان من کبار علماء الشافعیة،و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیة.

توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة،و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السنة، و کتب علی صندوقه: ألا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام

المحقق(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است

اشاره

[و از آن جمله آنکه بخاری در(صحیح)خود گفته:] حدثنا محمد بن حاتم بن بزیع،حدثنا شاذان،حدثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجثون،عن عبید اللّه،عن نافع،عن ابن عمر،قال:کنا فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم لا نعدل بأبی بکر أحدا ثم عمر ثم عثمان،ثم نترک أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلّم لا نفاضل بینهم،تابعه عبد اللّه بن صالح عن عبد العزیز(2).

ابن عبد البر بطلان حدیث مذکور را ثابت کرده

[علامه ابن عبد البر باهتمام تمام بطلان حدیث ابن عمر را که متضمن

ص: 249


1- أسانید المغربی ص 57 مخطوط
2- صحیح البخاری ج 2 ص 240 باب مناقب عثمان

سکوت بعد از عثمان و ترک تفضیل است ثابت کرده،و مخالفت آن را با اجماع سلف و خلف اهل سنّت از اهل فقه و اثر واضح کرده، و بتصریح گفته:] [که حدیث ابن عمر وهم و غلط است،و معنای آن صحیح نیست اگر چه اسناد آن صحیح باشد.] [و نیز ارشاد کرده که لازم است کسی را که قائل شود بحدیث ابن عمر،اینکه قائل شود بحدیث جابر و حدیث ابی سعد:که بودیم ما که می فروختیم امّهات اولاد را در عهد حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم،و حال آنانکه اینها قائل نمی شوند باین حدیث،پس مناقضه کردند یعنی مرتکب تناقض گردیدند،باین سبب که بحدیث صحیح جابر و أبی سعید که صحیح الاسناد است قائل نمی شوند،و حدیث ابن عمر را بجهت اسناد مطمح نظر دارند.] قال فی الاستیعاب:اخبرنا محمد بن زکریا،و یحیی بن عبد الرحمن، و عبد الرحمن بن یحیی،قالوا:حدثنا احمد بن سعید بن حزم،حدثنا احمد بن خالد،حدثنا مروان بن عبد الملک،قال:سمعت هارون بن اسحاق،یقول:

سمعت یحیی بن معین،یقول:من قال ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عرف لعلی کرم اللّه وجهه سابقته و فضله فهو صاحب سنته،و من قال ابو بکر و عمر و علی و عثمان و عرف لعثمان سابقته فهو صاحب سنة،فذکر له هؤلاء الذین یقولون ابو بکر و عمر و عثمان و یسکتون فتکلم فیهم بکلام غلیظ،و کان یحیی بن معین یقول:ابو بکر و عمر و عثمان و علی،و قال ابو عمر من قال بحدیث ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:ابو بکر،ثم عمر،ثم عثمان،

ص: 250

ثم نسکت یعنی فلا نفاضل،و هو الذی انکر ابن معین و تکلم فیه بکلام غلیظ، لان القائل بذلک قد قال بخلاف ما اجتمع علیه اهل السنة من السلف و الخلف من اهل الفقه و الاثر ان علیا افضل الناس بعد عثمان هذا مما لم یختلفوا فیه و انما اختلفوا فی تفضیل علی و عثمان و اختلف السلف ایضا فی تفضیل علی و ابی بکر، و فی اجماع الجمیع الذی وصفنا دلیل علی ان حدیث ابن عمر و هم و غلط، و انه لا یصح معناه و ان کان اسناده صحیحا،و یلزم من قال به ان یقول بحدیث جابر و حدیث ابی سعید کنا نبیع امهات الاولاد علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هم لا یقولون بذلک فقد ناقضوا و باللّه التوفیق(1).

[و استیعاب فضائل و محامد صاحب(استیعاب)دشوار است بطریق انموزج بعض مفاخر او نوشته می شود:

ترجمه ابن عبد البر در سیر النبلاء

علامه ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در(سیر النبلاء) گفته است:] ابن عبد البر الامام العلامة حافظ المغرب شیخ الاسلام أبو عمر یوسف بن عبد اللّه ابن محمد بن عبد البر بن عاصم النمریّ الاندلسیّ القرطبیّ المالکیّ صاحب التصانیف الفائقة.

مولده فی سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر،و قیل فی جمادی الاولی فاختلف الروایة فی الشهر عنه،و طلب العلم بعد التسعین و الثلاثمائة، و أدرک الکبار،و طال عمره،و علا سنده،و تکاثر علیه الطلبة،و جمع و صنّف .

ص: 251


1- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ج 3 ص 52 بهامش الاصابة

و وثّق و ضعّف،و سارت بتصانیفه الرکبان،و خضع لعلمه علماء الزمان، و فاته السماع من أبیه الامام أبی محمد،فانه مات قدیما فی سنة ثمانین و ثلاثمائة، و کان فقیها عابدا متهجدا عاش خمسین سنة،و کان تفقه علی النخشبی،و سمع من احمد بن مطرف،و أبی عمرو بن حزم المورّخ.

نعم و ابنه صاحب الترجمة ابو عمر سمع من ابی محمد عبد اللّه بن محمد ابن عبد المؤمن سنن ابی داود روایته عن ابن داسة،و حدّثه أیضا عن اسماعیل ابن محمد الصفار،و حدّثه بالناسخ و المنسوخ لابی داود،عن ابی بکر النجاد، و ناوله مسند احمد بن حنبل بروایته عن القطیعی.

نعم و سمع من المعمّر محمد بن عبد الملک بن صفوان احادیث الزعفرانی، بسماعه من ابن الاعرابی عنه،و قرء علیه تفسیر محمد بن سنجر فی مجلدات.

و قرأ علی ابی القاسم عبد الوارث بن سفیان موطّأ ابن وهب،بروایته عن قاسم بن اصبغ،عن ابن وضّاح،عن سحنون و غیره عنه.

و سمع من سعید بن نصر مولی الناصر لدین اللّه(الموطأ،)و أحادیث وکیع یرویها عن قاسم بن اصبغ عن القصار عنه،و سمع منه فی سنة تسعین و ثلاثمائة کتاب المشکل لابن قتیبة،و قرأ علیه مسند الحمیدی و أشیاء.

و سمع من ابی عمر احمد بن محمد بن الجسور المدوّنة.

و سمع من خلف بن القاسم بن سهل الحافظ تصنیف عبد اللّه ابن عبد الحکم.

و سمع من الحسین بن یعقوب البجالی.

و قرأ علی عبد الرحمن ابن عبد اللّه بن خالد الوهرانی(موطأ ابن القاسم.) و قرأ علی ابی عمر الطلمنکی اشیاء.

و قرأ علی الحافظ ابی الولید بن الفرضی(مسند مالک.)

ص: 252

و سمع من یحیی بن عبد الرحمن بن وجه الجنة،و محمد بن رشیق المکتب، و أبی المطرف عبد الرحمن ابن مروان القنازعی،و أحمد بن فتح بن الرسان، و أبی عمر احمد بن عبد اللّه بن محمد ابن الباجی،و أبی عمر احمد بن عبد الملک ابن المکودی،و أحمد بن القاسم التاهرتی،و عبد اللّه بن محمد بن اسدی الجهنی،و أبی حفص عمر بن حسین بن بابل،و محمد بن خلیفة الامام،و عدة.

حدّث عنه ابو محمد بن حزم،و أبو العباس بن دلهاس الدلائی،و أبو محمد ابن ابی قحافة،و أبو الحسن بن مغور،و الحافظ ابو علی الغسانی،و الحافظ ابو عبد اللّه الحمیدی،و أبو بحر سفیان بن العاص،و محمد بن فتوح الانصاری، و أبو داود سلیمان بن ابی القاسم نجاح،و أبو عمران موسی بن ابی تلید،و طائفة سواهم.

و قد اجاز له من دیار مصر ابو الفتح بن سنجب صاحب البغوی،و عبد الغنی ابن سعید الحافظ،و أجاز له من الحرم أبو الفتح عبید اللّه السقطی،و آخر من روی عنه بالاجازة علی بن عبد اللّه بن موهب الخدامی.

قال الحمیدی:(1)ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال،قدیم السماع،یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی.

و قال ابو علی(2) الغسانی لم یکن احد ببلدنا فی الحدیث مثل قاسم بن محمد و أحمد بن خالد الحباب،ثم قال ابو علی:و لم یکن ابن عبد البر بدونهما و لا متخلفا عنهما،و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدم،و لزم ابا عمر احمد

ص: 253


1- الحمیدی هو الحافظ أبو عبد اللَّه محمد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللَّه المتوفی سنة 488
2- أبو علی الغسانی هو الحافظ الحسین بن محمد الاندلسی المتوفی سنة 498

ابن عبد الملک الفقیه،و لزم ابا الولید بن الفرضی و دأب فی طلب الحدیث، و افتن به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس،و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و المعانی،له بسطة کبیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدة،ثم تحوّل الی شرق الاندلس،فسکن دانیة، و بلنسیة،و شاطبة،و بها توفی.

و ذکر غیر واحد ان ابا عمرو لی قضایا شنونة مدة،قلت کان اماما دینا ثقة متقنا علامة،متبحرا،صاحب سنة و اتباع،و کان اولا اثریا ظاهریا فیما قیل، ثم تحول مالکیا مع میل بین الی فقه الشافعی فی مسائل و لا ینکر له ذلک،فانه ممن بلغ رتبة الائمة المجتهدین،و من نظر فی مصنفاته بان له منزلته من سعة العلم و قوة الفهم،و سیلان الذهن،و کل احد یؤخذ من قوله و یترک الا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و لکن إذا اخطأ امام فی اجتهاده لا ینبغی لنا ان ننسی محاسنه و نغطی معارفه بل نستغفر اللّه له و نعتذر عنه.

قال ابو القاسم ابن بشکوال(1):ابن عبد البر امام عصره،و واحد دهره، یکنی ابا عمر.

روی بقرطبة عن خلف بن القاسم،و عبد الوارث بن سفیان،و سعید بن نصر،و ابی محمد بن عبد المؤمن و ابی محمد بن اسد،و جماعة یطول ذکرهم.

و کتب إلیه من المشرق السقطی،و الحافظ عبد الغنی،و ابن سنجب، و احمد بن نصر الداودی،و ابو ذر الهروی،و ابو محمد ابن النحاس.

ص: 254


1- ابن بشکوال هو الحافظ خلف بن عبد الملک بن مسعود الانصاری القرطبی المتوفی 578 .

قال ابو علی بن سکرة(1):سمعت ابا الولید الباجی یقول:لم یکن بالاندلس مثل ابی عمر بن عبد البر فی الحدیث،و هو احفظ اهل المغرب.

قال ابو علی الغسانی:الف ابو عمر فی الموطأ کتبا مفیدة منها:کتاب (التمهید لما فی الموطأ المعانی و الاسانید)فرتبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدمه احد الی مثله و هو سبعون جزءا،قلت:

هی اجزاء ضخمة جدا.

قال ابن حزم(2):لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه، ثم صنع کتاب(الاستذکار لمذاهب علماء الامصار)فیما تضمنه الموطأ من معانی الرأی و الاثار،شرح فیه الموطأ علی وجهه و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو(الاستیعاب فی اسماء الصحابة)،و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله،و غیر ذلک من تآلیفه،و کان موفقا فی التألیف معانا علیه،و نفع اللّه بتآلیفه،و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة فی علم النسب و الخبر،و ذکر جماعة ان ابا عمر ولی قضاء اشنونة و شنترین فی مدة المظفر ابن الافطس،و لابی عمر کتاب(الکافی)فی مذهب مالک خمسة عشر مجلدا،و کتاب(الاکتفاء)فی قراءة نافع و ابی عمرو، و کتاب(التقصی فی اختصار الموطأ)،و کتاب(الانباه عن قبائل الرواه)، و کتاب(الانتقاء لمذاهب الثلاثة العلماء)،مالک و ابی حنیفه و الشافعی،و کتاب

ص: 255


1- ابو علی ابن سکرة هو الحافظ الحسین بن محمد بن فیره الاندلسی المتوفی سنة 514 قتلا .
2- ابن حزم هو الحافظ الفقیه ابو محمد علی بن احمد بن سعید الاموی القرطبی المتوفی سنهء 457

(البیان فی تلاوة القرآن)،و کتاب(الاجوبة الموعبة)،و کتاب(الکنی)، و کتاب(المغازی)،و کتاب(القصد و الامم فی نسب العرب و العجم)، و کتاب(الشواهد فی اثبات خبر الواحد)،و کتاب(الانصاف فی اسماء اللّه تعالی)،و کتاب(الفرائض)،و کتاب(اشعار ابی العتاهیة)،و عاش خمسة و تسعین عاما.

قال ابو داود(1) المقرئ:مات أبو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و أربعمائة،و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام رحمه اللّه.

قلت:کان حافظ المغرب فی زمانه،و فیها مات حافظ المشرق ابو بکر الخطیب،و مسند نیسابور ابو حامد احمد بن الحسن الازهری الشروطی عن تسع و ثمانین سنة،و شاعر الاندلس الوزیر ابو الولید احمد بن عبد اللّه بن احمد بن غالب بن زیدون المخزومی القرطبی،و رئیس خراسان ابو علی حسان بن سعید المخزومی المنیعی واقف الجامع المنیعی بنیسابور،و شاعر القیروان ابو علی الحسن بن رشید الازدی،و مسند هراة ابو عمر عبد الواحد ابن احمد الملیحی،و مسند بغداد ابو الغنائم محمد بن علی بن علی بن الدجاجی المحتسب.و مسند مرو ابو بکر محمد بن ابی الهیثم عبد الصمد الترابی و له ست و تسعون سنة،و المسند ابو علی محمد بن وشاح الزبیبی مولاهم البغدادی.

و قیل ان ابا عمر کان ینبسط الی ابی محمد بن حزم و یؤانسه،و عنه اخذ ابن حزم فن الحدیث.

قال شیخنا ابو عبد اللّه بن ابی الفتح،کان ابو عمر اعلم من ببلاد الاندلس

ص: 256


1- ابو داود المقرئ هو سلیمان بن نجاح الاموی الاندلسی القرطبی المتوفی سنة 496

فی السنن و الاثار و اختلاف علماء الامصار،قال:و کان فی اول زمانه ظاهری المذهب مدة طویلة ثم رجع الی القول بالقیاس من غیر تقلید احد،الا انه کثیرا ما یمیل الی المذهب الشافعی کذا قال و انما المعروف انه مالکی.

و قال الحمیدی:ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال قدیم السماع لم یخرج من الاندلس،و کان یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی.

قلت:و کان فی اصول الدیانة علی مذهب السلف لم یدخل فی علم الکلام بل قفی آثار مشایخه رحمهم اللّه.

أخبرنا أبو الحسین علی بن محمد الحافظ،أخبرنا علی بن هبة اللّه الخطیب،أخبرنا أبو القاسم الرعینی،أخبرنا أبو الحسن بن هذیل،أخبرنا أبو داود بن نجاح،قال:أخبرنا عمر بن عبد البر،أخبرنا سعید بن نصر، أخبرنا قاسم بن أصبغ،حدثنا محمد بن وضاح،حدثنا یحیی بن یحیی، حدثنا ملک،عن یحیی بن سعید،أخبرنی عبادة بن الولید بن عبادة،عن أبیه،عن جده،قال: (بایعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی السمع و الطاعة فی الیسر و العسر و المنشط و المکره و أن لا ننازع الامر أهله،و أن نقول أو نقوم بالحق حیث ما کنا لا نخاف فی اللّه لومة لائم).

و أخبرناه عالیا بدرجات اسماعیل بن عبد الرحمان،أخبرنا عبد اللّه بن أحمد أخبرنا أبو الفضل المبارک بن المبارک السمسار بقراءتی سنة 561،أخبرنا أبو عبد اللّه بن طلحة،أخبرنا عبد الواحد بن محمد،حدثنا الحسین بن اسماعیل حدثنا أحمد بن اسماعیل المدنی،حدثنا مالک فذکره،أخرجه البخاری عن اسماعیل بن أبی أویس،عن مالک کتب الی القاضی أبو المجد عبد الرحمان

ص: 257

ابن عمر العقیلی،أخبرنا عمر بن علی عن هشام الحنفی بحلب،أخبرنا الحافظ أبو محمد عبد اللّه بن محمد الاشتری،أخبرنا أبو الحسن ابن موهب أخبرنا یوسف بن عبد اللّه الحافظ،أخبرنا خلف بن القاسم،حدثنا الحسن ابن رشیق،حدثنا اسحاق بن ابراهیم بن یونس،حدثنا محمد بن عبد الاعلی حدثنا سلمة بن رجا عن الولید بن جمیل،عن القاسم عن أبی امامة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (ان اللّه و ملائکته و أهل السموات و الارض حتی النملة فی حجرها و حتی الحوت فی البحر لیصلون علی معلم الخیر) تفرد به الولید و لیس بتعمد.

أنبأنا عدّة عن أمثالهم عن أبی الفتح بن البطی،عن محمد بن أبی النصر الحافظ،عن ابن عبد البر،أخبرنا محمد بن عبد الملک،أخبرنا أبو سعید بن الاعرابی،أخبرنا ابراهیم العنسی،عن وکیع،عن الاعمش،قال حدّثنا أبو خالد الوالبی،قال:کنا نجالس أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم فیناشدون الاشعار،و یتذاکرون أیامهم أیام الجاهلیة،قال ابن الابّار فی الاربعین له:

و فی التمهید یقول مؤلّفه:

سمیر فؤادی مذ ثلثین حجة و صیقل ذهنی و المفرّج عن همّی

بسطت لکم فیه کلام نبیّکم بما فی معانیه من الفقه و العلم

و فیه من الاثار ما یهتدی به الی البر و التقوی و ینهی عن الظلم(1)

حدیثی دیگر از بخاری و مسلم که مورد طعن اکابر است

اشاره

[و از آن جمله روایت شریک است در قصّۀ اسراء:]

ص: 258


1- سیر النبلاء ج 11 ص 181 - 184 مخطوط

قال البخاری:حدّثنا عبد العزیز بن عبد اللّه،قال حدّثنی سلیمان،عن شریک ابن عبد اللّه،انه قال:سمعت أنس بن مالک،یقول: لیلة اسری برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مسجد الکعبة أنه جاءه ثلثة نفر قبل أن یوحی إلیه و هو نائم فی المسجد الحرام،فقال أوّلهم:أیّهم هو؟فقال أوسطهم:هو خیرهم، فقال آخرهم:خذوا خیرهم،فکانت تلک اللیلة فلم یرهم حتی اتوه لیلة اخری فیما یری قلبه و تنام عینه و لا ینام قلبه،و کذلک الانبیاء تنام أعینهم و لا تنام قلوبهم فلم یکلّموه حتی احتملوه،فوضعوه عند بئر زمزم فتوّلاه منهم جبرئیل فشق جبرئیل ما بین نحره الی لبّته(1)حتی فرغ من صدره و جوفه،فغسّله من ماء زمزم بیده حتی أنقی جوفه،ثم أتی بطست من ذهب،فیه نور من ذهب محشوّ ایمانا و حکمة،فحشا به صدره و لغادیده یعنی عروق حلقه،ثم أطبقه، ثم عرج به الی السماء الدنیا،فضرب بابا من أبوابها فناداه اهل السماء:من هذا؟فقال:جبرئیل،قالوا:و من معک؟قال:معی محمد(صلی الله علیه و آله)قال:و قد بعث قال:نعم،قالوا:فمرحبا به الخ(2).

[و مسلم در(صحیح)خود گفته:]

حدّثنا هارون بن سعید الایلی،حدّثنا ابن وهب،قال:أخبرنا سلیمان و هو ابن بلال قال:حدّثنی شریک بن عبد اللّه أبی نمر،قال:سمعت أنس بن مالک یحدّث عن لیلة اسری برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مسجد الکعبة أنه جاءه ثلثة نفر قبل ان یوحی إلیه و هو نائم فی المسجد الحرام،و ساق الحدیث .

ص: 259


1- اللبة بفتح اللام و الباء الموحدة المشددة : موضع القلادة من الصدر
2- صحیح البخاری ج 4 ص 245 کتاب التوحید

بقصته نحو حدیث ثابت البنانی و قدم فیه شیئا و أخر و زاد و نقض.(1) اکابر ائمۀ محققین و اجله حذاق منقدین در این روایت شریک که مسلم هم شریک بخاری در ایراد آنست زبان طعن و قدح و جرح گشوده اند،و قصبات سبق در رد و توهین آن ربوده:

نووی شافعی طعن اکابر را بر حدیث مذکور نقل کرده

[علاّمۀ نحریر و محقّق معدوم النظیر حافظ ابو زکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی در(منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج) نقلا عن القاضی عیاض می گوید:] و قد جاء فی روایة شریک فی هذا الحدیث فی الکتاب أوهام أنکرها علیه العلماء و قد نبّه مسلم علی ذلک بقوله:فقدّم و أخّر و زاد و نقص.

منها قوله:و ذلک قبل ان یوحی إلیه و هو غلط لم یوافق علیه،فان الاسراء اقل ما قیل فیه انه کان بعد مبعثه صلی اللّه علیه و سلم بخمسة عشر شهرا و قال الحربی:کان لیلة سبع و عشرین من شهر ربیع الآخر قبل الهجرة بسنة،و قال الزهری:کان ذلک بعد مبعثه صلی اللّه علیه و سلم بخمس سنین،و قال ابن اسحاق:اسری به صلی اللّه علیه و سلم و قد فشا الاسلام بمکة و القبائل،و أشبه هذه الاقوال قول الزهری و ابن اسحاق،إذ لم یختلفوا أنّ خدیجة رضی اللّه عنها صلّت مع النبی صلی اللّه علیه و سلم بعد فرض الصلوة علیه،و لا خلاف فی أنها توفیت قبل الهجرة بمدة،قیل بثلث سنین،و قیل:بخمس:

و منها أن العلماء یجمعون علی أن فرض الصلوة کان لیلة الاسراء فکیف

ص: 260


1- صحیح مسلم ج 1 ص 102 ، باب بدء الوحی

یکون هذا قبل أن یوحی إلیه.

و أما قوله:فی روایة شریک و هو نائم،و فی الروایة الاخری بینا أنا عند البیت بین النائم و الیقظان،فقد یحتج به من جعلها رؤیة نوم،و لا حجة فیه، إذ قد یکون ذلک حالة أول وصول الملک إلیه،و لیس فی الحدیث ما یدل علی کونه فی القصة کلها.

هذا کلام القاضی رحمه اللّه،و هذا الذی قاله فی روایة شریک و أن أهل العلم أنکروها قد قاله غیره،و قد ذکر البخاری روایة شریک هذه عن أنس فی کتاب التوحید فی صحیحه و أتی بالحدیث مطولا.

قال الحافظ عبد الحق(1) فی کتابه(الجمع بین الصحیحین)بعد ذکر هذه الروایة:هذا الحدیث بهذا اللفظ من روایة شریک بن أبی نمر،عن أنس، و قد زاد فیه زیادة مجهولة،و أتی فیه بألفاظ غیر معروفة،و قد روی حدیث الاسراء جماعة من الحفاظ المتقنین،و الائمة المشهورین کابن شهاب،و ثابت البنانی،و قتادة،یعنی عن أنس،فلم یأت أحد منهم بما أتی به شریک،و شریک لیس بالحافظ عند اهل الاحادیث،قال:و الاحادیث التی تقدّمت قبل هذا هی المعوّل علیها،هذا کلام الحافظ عبد الحق(2).

[و جلالت و عظمت و نبالت و تبحّر و تمهّر و نقد و تحقیق علاّمه نووی بالاتر از آن است که محتاج بیان باشد،لکن بنابر تنبیه قاصرین بعض عبارات نوشته می شود:]

ص: 261


1- عبد الحق بن عبد الرحمن الحافظ الاشبیلی المعروف بابن الخراط ، توفی سنة 581
2- شرح النووی علی صحیح مسلم ج 2 ص 54 بهامش ارشاد الساری ط بیروت

[و خود شاه صاحب در(رسالۀ اصول حدیث)گفته اند:این قدر باید دانست که در شرح توجیه احادیث کلام گوناگون و رطب و یابس بسیار بوقوع آمده حال اشخاصی را که در این باب محل اعتمادند باید شناخت،و از کتب تصانیف آنها بهره باید برداشت امام نووی و محی السنّة البغوی،و ابو سلیمان خطابی از جملۀ علماء شافعیه خیلی معتمد علیه،و سخن ایشان متین و مضبوط واقع است(1)].

ترجمه نووی شافعی در عبر ذهبی

[و علاّمه ابو عبد اللّه شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در کتاب (العبر بخبر من غبر)در وقایع ست و سبعین و ستمائة گفته:] و الشیخ محی الدین النواوی شیخ الاسلام أبو زکریا یحیی بن شرف بن مرّی بن حسن الشافعی.

ولد سنة احدی و ثلثین و ستمائة،و قدم دمشق لیشتغل فنزل بالرواحیة، و حفظ(التنبیه)فی سنة خمسین،و حج مع أبیه سنة احدی و خمسین،و لزم الاشتغال لیلا و نهارا نحو عشر سنین،حتی فاق الاقران و تقدّم علی جمیع الطائفة،و حاز قصب السبق فی العلم و العمل،ثم أخذ فی التصنیف فی حدود الستین و ستمائة الی أن مات.

و سمع الکثیر من الرضی بن برهان الدین خالد،و شیخ الشیوخ عبد العزیز الحموی،و أقرانهم.

و کان مع تبحّره فی العلم و سعة معرفته بالحدیث و الفقه و اللغة و غیر ذلک .

ص: 262


1- رساله اصول حدیث ص 23

مما سارت به الرکبان،رأسا فی الزهد،قدوة فی الورع،عدیم المثل فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر،قانعا بالیسیر،راضیا عن اللّه و اللّه عنه راض، مقتصدا الی الغایة فی ملبسه و مطعمه،تعلوه سکینة و هیبة،فاللّه یرحمه و یسکنه الجنة بمنّه.

ولی مشیخة دار الحدیث بعد الشیخ شهاب الدین أبی شامة،و کان لا یتناول من معلومها شیئا بل یقنع بالقلیل کما یبعث به أبوه إلیه،توفی فی الرابع و العشرین من رجب بقریة نوی عند أهله(1).

ترجمه نووی شافعی در طبقات اسنوی

[و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در(طبقات فقهاء شافعیه)گفته:] أبو زکریا یحیی بن شرف الحزامی بحاء مهملة مکسورة بعدها زاء معجمة النووی.

و هو محرّر المذهب،و مهذّبه،و منقّحه،و مرتّبه،سار فی الآفاق ذکره،و علاء فی العالم محلّه و قدره،صاحب التصانیف المشهورة المبارکة النافعة.

ولد فی العشر الاول من المحرّم من سنة احدی و ثلثین و ستمائة بنوی، و هی قریة من الشام من عمل دمشق،و قرأ بها القرآن،و قدم بدمشق فی سنة تسع و أربعین،و قرأ(التنبیه)فی أربعة أشهر و نصف،و حفظ ربع(المهذّب) فی بقیة السنة،و هی سنة خمسین و ستمائة،و حج به والده سنة احدی و خمسین

ص: 263


1- العبر فی خبر من غبر ج 5 ص 312 ط الکویت

و حج بعد ذلک حجة اخری،و مکث قریبا من السنتین لا یضع جنبه علی الارض و کان یقرأ فی الیوم و اللیلة اثنی عشر درسا علی المشایخ فی عدّة من العلوم، و تفقّه علی جماعة منهم:الکمال سلاّر(1)الاربلی،و الکمال اسحاق المغربی المقدّسی،و أکثر انتفاعه علیه.

و کان رحمه اللّه علی جانب کبیر من العمل،و الزهد،و الصبر علی خشونة العیش،و کان لا یدخل الحمام،و لا یأکل من فواکه دمشق لما فی ضمانها من الحیلة و الشبهة،و کان یتقوت مما یأتی من بلده من عند ابویه،و لا یأکل الا اکلة واحدة فی الیوم و اللیلة،بعد العشاء الآخرة،و لا یشرب إلا شربة واحدة عند السحر،و لا یشرب بالثلج کما یعتاده الشامیون و لم یتزوج،و کان کثیر السهر فی العبادة،آمرا بالمعروف،ناهیا عن المنکر،یواجه به الملوک فمن دونهم و ابتدأ فی التصنیف فی حدود الستین،و تولی دار الحدیث الاشرفیة بعد ابی شامة،سنة خمسین و ستین،فلم یأخذ من معلومها شیئا الی ان توفی،و کان یلبس ثوبا قطنیا،و عمامة سختیانیة(2)،و کان فی لحیته شعرات بیض،و علیه سکینة و وقار فی البحث مع الفقهاء،و فی غیره،لم یزل علی ذلک الی ان سافر الی بلده،و زار القدس،و الخلیل،ثم عاد إلیها فمرض بها عند ابویه، و توفی لیلة الاربعاء رابع عشری شهر رجب سنة ست و سبعین و ستمائه،و دفن ببلده رضی اللّه عنه و عنا(3).

ص: 264


1- سلار الاربلی هو کمال الدین سلار بن الحسن بن عمر بن سعید الشافعی المتوفی سنة 67
2- سختیانیة : منسوب الی السختیان و هو جلد الماعز
3- طبقات شافعیه اسنوی ج 2 ص 476 ط بغداد 1391
ترجمه نووی در مرآة الجنان

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در کتاب(مرآة الجنان)در وقایع سنة ست و سبعین و ستمائه گفته.] و فی السنة المذکورة توفی الفقیه الامام شیخ الاسلام مفتی الانام، المحدث المتقن،المحقق المدقق،النجیب الحبر المفید،المقری المعید، تحرر المذهب،الفاضل الولی الکبیر،السید الشهیر ذو المحاسن العدیدة، و السیرة الحمیدة،و التصانیف المفیدة،الذی فاق جمیع الاقران،و سارت بمحاسنه الرکبان،و اشتهرت فضائله فی سائر البلدان و شوهدت منه الکرامات و ارتقی فی علاء المقامات،ناصر السنة و معتمد الفتوی الشیخ محی الدین النووی یحیی بن شرف بن مری بن حسن الشافعی مؤلف(الروضة)،و (المنهاج)،و(المناسک)،و(تهذیب الاسماء و اللغات)،و(شرح صحیح مسلم)،و شرح(المهذب)،و کتاب(التبیان)،و کتاب(الارشاد)،و کتاب (التیسیر)،(و التقریب)،و کتاب(ریاض الصالحین)،و کتاب(الاذکار)، و کتاب(الاربعین)،و کتاب(طبقات الفقهاء الشافعیة)اختصره من کتاب ابن الصلاح و زاد علیه اسماء نبه علیها،و غیر ذلک مما اشتهر فی سائر الجبهات فظهر به النفع و البرکات.

قال بعض المؤرخین و اهل الطبقات:ولد سنة احدی و ثلثین و ستمائه فی العشر الاوسط من المحرم،و قدم دمشق فی سنة تسع و اربعین،و قرأ(التنبیه) فی اربعة اشهر و نصف،و حفظ ربع(المهذب)فی بقیة السنة،و مکث قریبا من سنتین لا یضع جنبه علی الارض،و کان یقرأ فی الیوم اثنی عشر درسا علی

ص: 265

المشایخ شرحا و تصحیحا فی(المهذب)و(الوسیط)،و(الجمع بین الصحیحین) و(صحیح مسلم)،و(اسماء الرجال)،و(اللمع)لابی اسحاق فی اصول الفقه، و(اللمع)لابن جنی فی النحو،و(اصلاح المنطق)لابن السکیت فی التصریف و(المنتخب)فی اصول الفقه،و کتاب آخر فی الاصول لم یسموه و کان له فی(الوسیط)درسان.

حکوا عنه انه قال:عزمت مرة علی الاشتغال بالطب فاشتریت القانون، فاظلم علی قلبی و بقیت ایاما لا اشتغل بشیء.فتفکرت فاذا هو من القانون فبعته فی الحال.

قالوا:و کان لا یدخل الحمام،و لا یأکل من فواکه دمشق،و لا یأکل فی الیوم و اللیلة سوی اکلة بعد العشاء،و لا یشرب شربة الا فی وقت السحر،و کان کثیر السهر فی العبادة و التلاوة و التصنیف،صابرا علی خشونة العیش و الورع الذی لم یبلغنا عن احد فی زمانه و لا قبله،و کان نزوله فی المدرسة الرواحیة.

قلت:و سمعت من غیر واحد انه انما اختار النزول بها علی غیرها کلها، إذ هی من بناء بعض التجار.

قالوا:و حفظ(التنبیه)فی سنة خمسین و ستمائه،و حج مع ابیه سنة احدی و خمسین،و ذکر والده انه حم من حین خروجه من بلده الی یوم عرفة فما تاوه و لا تضجر،و لزم الاشتغال لیلا و نهارا حتی فاق الاقران،و تقدم علی جمیع الطلبة،و حاز قصب السبق فی العلم و العمل،ثم اخذ فی التصنیف من حدود الستین و ستمائه الی ان مات.

و سمع الکثیر من الرضی بن برهان الدین خالد،و شیخ الشیوخ عبد العزیز الحموی،و جماعة منهم شیخه الکمال اسحاق بن احمد المغربی.

ص: 266

و سمع صحیح البخاری و مسلم،و ابی داود،و الترمذی،و النسائی، و ابن ماجة،و الدار قطنی،و شرح(السنة)و(مسند الامام الشافعی)،و الامام احمد،و اشیاء کثیرة،و اخذ علم الحدیث عن والده(1).

و روی عنه جماعة من أئمة الفقهاء و الحفاظ،منهم:الامام علاء الدین العطار،و الشیخ ابو الحجاج المزنی،و القاضی محیی الدین الذرعی،و الامام شمس الدین بن النقیب،و هو آخر من بقی من أصحابه الأعیان،و خلق کثیر.

قلت:و منهم الشیخ المبارک الناسک جبرئیل الکردی،و علیه سمعت (الاربعین).

قالوا:و کان الشیخ محیی الدین النووی متبحرا فی العلم متسعا فی معرفة الحدیث،و الفقه،و اللغة،و غیر ذلک مما قد سارت به الرکبان،رأسا فی الزهد قدوة فی الورع،عدیم المثل فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر،یواجه الامراء و الملوک و یصدع بالحق،و لقد انکر علی الملک الظاهر حتی اغضبه و هم به البطش فوقاه اللّه شره،ثم قبل منه و عظمه،حتی کان یقول:انا افزع منه،قالوا:و کان لا یؤبه له بین الناس،قانعا بالیسیر،راضیا عن اللّه و اللّه عنه راض،مقتصدا الی الغایة فی ملبسه و مطعمه و اثاثه،و لی مشیخة دار الحدیث، و کان لا یتناول من معلومها شیئا،بل یقنع بالقلیل مما یبعث إلیه ابوه.

قلت:و رأیت لابن العطار جزءا فی مناقبه،ذکر فیه اشیاء غزیرة من فضائله و محاسنه و کراماته و اشتغاله بالعلم و جمیل سیرته،و شدة ورعه و زهادته،و غیر ذلک مما لم یعرف لاحد من العلماء بعده.

ص: 267


1- فی النسخة التی عندنا المطبوعة بدائرة المعارف النظامیة الکائنة بحیدرآباد الدکن المؤرخة 1339 ج 4 ص 184 هکذا : اخذ علم الحدیث عن عز الدین خالد

قلت:لعمری انه عدیم النظیر فی زهده،و ورعه،و آدابه،و جمیل سیرته، و سائر محاسنه فیمن بعده من العلماء.اللّهمّ الا ان یکون السید الجلیل ذا المجد الاثیل،و الوصف الجمیل الفقیه الامام،ذا الایات العظام،زین الیمن و برکة الزمن،احمد بن موسی المعروف بابن العجیل(1)الاتی ذکره فی سنة تسعین، و قل و عز ان یعرف لهما قبلهما ایضا نظیر فیما اتصفا به من سائر المحاسن مع صغر سنهما،و لا شک ان الامام محیی الدین النووی مبارک له فی عمره،و لقد بلغنی انه حصلت له نظرة جمالیة من نظرات الحق سبحانه بعد موته،و ظهرت برکتها علی کتبه فحظیت بقبول العباد،و النفع فی سائر البلاد،و قد اختلف الناس فیما اختلف فیه هو و الامام الرافعی فالفقهاء فی بعض الجهات یرجحون قوله،و الذی اراه ان کلما اعتضد فیه بحدیث یصح الاحتجاج به.

فقوله مقدم لا سیما و قد صح عن الامام الشافعی له قال:إذا صح الحدیث فهو مذهبی،و کذلک ان لم یعتضد بحدیث،لکن تکافأت الادلة لکونه موفقا، مؤیدا مبارکا،مسددا،و ان ترحجت الادلة فی احد الطرفین،فالراجح من الحکم ما رجح دلیله و اللّه اعلم،و ذکروا ان ترک اکله لفواکه دمشق انما هو ورع لما فی بساتینها من الشبهة فی ضمانها و الحیلة فیه صرح هو رضی اللّه عنه بذلک الخ.(2)

ص: 268


1- ابن العجیل هو احمد بن موسی بن علی بن عمر بن عجیل الیمنی المتوفی سنة 690 .
2- مرآة الجنان ج 4 ص 182 ص 185 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد .
ترجمۀ نووی در طبقات اسدی شافعی

[و تقی الدین(1)ابو بکر بن شمس الدین احمد بن محمد بن عمر الاسدی الشافعی در(طبقات فقهاء شافعیة)که به عنایت ربانیه دو نسخه از آن بخط عرب نزد حقیر حاضر است گفته:] یحیی بن شرف بن مری بن حسن بن حسین بن محمد بن جمعة بن حزام الفقیه الحافظ الزاهد،احد الاعلام،شیخ الاسلام محیی الدین ابو زکریا الحزامی النووی بحذف الالف و یجوز اثباتها،الدمشقی.

ولد فی المحرم سنة احدی و ثلاثین و ستمائه،قرأ القرآن ببلده و ختم، و قد ناهز الاحتلام.

قال ابن العطار:قال لی الشیخ:فلما کان لی تسع عشرة سنة قدم بی والدی الی دمشق سنة تسع و اربعین،فسکنت المدرسة الرواحیة،و بقیت نحو سنتین لم اضع جنبی علی الارض و کان قوتی فیها جرابتی المدرسة لا غیر،و حفظت (التنبیه)فی نحو اربعة اشهر و نصف.

قال:و بقیت أکثر من شهرین أو أقل لما قرأت یجب الغسل من ایلاج الحشفة فی الفرج اعتقد ان ذلک قرقرة البطن،و کنت أستحم بالماء البارد کلما قرقر بطنی.

قال:و قرأت حفظا ربع(المهذب)فی باقی السنة،و جعلت أشرح و اصحح علی شیخنا کمال(2)الدین المغربی و لازمته،فاعجب بی و أحبنی و جعلنی اعید

ص: 269


1- تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی المعروف بابن قاضی شهبة ، توفی سنة 851 .
2- کمال الدین اسحاق بن أحمد بن عثمان المغربی المتوفی سنة 650 ، قال النووی فی تهذیب الاسماء : کمال الدین أول شیوخی المتفق علی علمه و زهده و ورعه .

لاکثر جماعته،فلما کانت سنة احدی و خمسین حججت مع والدی و کانت وقفة الجمعة،و کان رحیلنا من أول رجب فأقمنا بالمدینة نحوا من شهر و نصف.

و ذکر والده،قال:لما توجهنا من نوی أخذته الحمی فلم یفارقه الی یوم عرفة،و لم یتأوه قط.

قال:و ذکر لی الشیخ انه کان یقرأ کل یوم اثنی عشر درسا علی المشایخ درسا و تصحیحا درسین فی(الوسیط)،و درسا فی(المهذب)،و درسا فی (الجمع بین الصحیحین)و درسا فی(صحیح مسلم)،و درسا فی(اللمع)لابن جنی،و درسا فی(اصلاح المنطق)لابن السکیت،و درسا فی(التصریف)، و درسا فی اصول الفقه تارة فی(اللمع)لابی اسحاق،و تارة فی(المنتخب) لفخر الدین،و درسا فی أسماء الرجال،و درسا فی اصول الدین،و کنت اعلق جمیع ما یتعلق بها من شرح مشکل،و وضوح عبادة،و ضبط لغة و بارک اللّه لی فی وقتی.

و خطر لی الاشتغال فی علم الطب فاشتریت کتاب القانون،و عزمت علی الاشتغال فیه فأظلم قلبی،و بقیت أیاما لا أقدر علی الاشتغال بشیء ففکرت فی أمری و من أین دخل علی الداخل،فألهمنی اللّه ان سببه اشتغالی بالطب،فبعت القانون فی الحال فاستنار قلبی.

و قد سمع الحدیث الکثیر،و أخذ علم الحدیث عن جماعة من الحفاظ فقرأ کتاب(الکمال)لعبد الغنی علی أبی البقاء خالد(1) النابلسی،و(شرح مسلم)و معظم(البخاری)علی أبی اسحاق المرادی،و أخذ اصول الفقه عن القاضی أبی الفتح التفلیسی،و تفقه علی الکمال اسحاق المغربی،و شمس الدین

ص: 270


1- أبو البقاء هو خالد بن یوسف الحافظ النابلسی الدمشقی المتوفی سنة 663 .

عبد الرحمن بن نوح المقدسی،و عز الدین عمر بن أسعد الاربلی،و قرأ علی ابن مالک کتابا من تصانیفه،و علق عنه أشیاء.

قال القاضی عز الدین الصائغ:لو أدرک القشیری النووی و شیخه کمال الدین اسحاق لما قدم علیهما فی ذکره لمشائخها یعنی الرسالة أحدا لما جمع فیهما من العلم و العمل،و الزهد،و الورع،و النطق بالحکمة.

و قال ابن العطار:ذکر لی شیخنا انه کان لا یضیع له وقت فی لیله و لا نهاره الا فی وظیفة من الاشتغال بالعلم حتی فی ذهابه فی الطریق یکرر أو یطالع، و انه بقی علی هذا ست سنین،ثم اشتغل بالتصنیف و الاشتغال و النصح للمسلمین و ولاتهم،مع ما هو علیه من المجاهدة لنفسه و العمل بدقائق الفقه،و الحرص علی الخروج من خلاف العلماء و المراقبة لاعمال القلوب و تصفیتها من الشوائب یحاسب نفسه علی الخطرة بعد الخطرة و کان محققا فی عمله و فنونه،مدققا فی علمه و شئونه،حافظا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عارفا بأنواعه من صحیحه و سقیمه،و غریب ألفاظه و استنباط فقهه،حافظا للمذهب و قواعده و اصوله،و أقوال الصحابة و التابعین و اختلاف العلماء و وفاقهم سالکا فی ذلک طبقة السلف،و قد صرف أوقاته کلها فی أنواع العلوم،و العمل بالعلم،و کان لا یأکل فی الیوم و اللیلة الا أکلة بعد عشاء الآخرة،و لا یشرب الا شربة واحدة عند السحر،و لم یتزوج،و قد ولی دار الحدیث الاشرفیة بعد موت أبی شامة سنة خمس و ستین الی أن توفی و لم یأخذ لنفسه شیئا من معلومها، و ترجمته طویلة أفردها تلمیذه ابن العطار بالتصنیف.

مات ببلدة نوی بعد ما زار القدس و الخلیل فی رجب سنة سبع و سبعین

ص: 271

و ستمائة و دفن بها و من تصانیفه(الروضة)و(المنهاج)و(شرح المهذب)الخ(1).

ترجمه نووی در نجوم زاهره تألیف اتابکی

[و جمال الدین أبو المحاسن یوسف بن المقرتغری بردی الاتابکی در کتاب(نجوم زاهره فی ملوک مصر و القاهره)در ذکر حوادث سنه ست و سبعین از سلطنت ملک سعید محمد بن الظاهر گفته:

و فیها توفی شیخ الاسلام محی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری ابن الحسن بن الحسین النووی الفقیه الشافعی الحافظ الزاهد،صاحب المصنفات المشهورة.

ولد فی العشر الاوسط من محرم سنة احدی و ثلثین و ستمائة.

مات لیلة الاربعاء رابع عشرین من شهر رجب بقریة نوی.

قلت:و فضله و علمه،و زهده أشهر من أن یذکر،و قد ذکرنا من أمره نبذة کبیرة فی تاریخنا(المنهل الصافی و المستوفی بعد الوافی)إذ هو کتاب تراجم یحسن الاطناب فیه(2).

علامه کرمانی نیز روایت شریک را منکر شمرده

[و علامه محمد بن یوسف الکرمانی نیز تغلیط و انکار روایت شریک را ذکر کرده چنانکه در(کواکب دراری شرح صحیح بخاری)گفته:] قال النووی:جاء فی روایة شریک أوهام أنکرها العلماء،من جملتها انه قال:قبل أن یوحی إلیه و هو غلط لم یوافق علیه،و أیضا العلماء أجمعوا علی .

ص: 272


1- طبقات الشافعیه لابن شهبة ص 67 مخطوط
2- النجوم الزاهرة ج 7 ص 676

ان فرض الصلوة کان لیلة الاسراء فکیف یکون قبل الوحی،أقول:و قول جبرئیل فی جواب بواب السماء إذ قال:أ بعث؟نعم صریح فی انه کان بعده انتهی.

علامه کرمانی شارح بخاری و از اعلام اهل سنت است

[و جلائل فضائل و عوالی معالی،و زواهر مفاخر،و غرر مآثر علامۀ کرمانی خود معروف و مشهور و بر افواه عوام و خواص مذکور است لکن بعض عبارات مدح و ثناء او را هم باید شنید:]

ترجمه کرمانی در بغیة الوعاة سیوطی

[جلال الدین سیوطی در(بغیة الوعاة فی طبقات النحویین و النحاة) گفته:] محمد بن یوسف بن علی بن سعید الکرمانی ثم البغدادی الشیخ شمس الدین صاحب شرح البخاری،الامام العلامة فی الفقه،و التفسیر،و الاصلین و المعانی و العربیة.

قال ابنه فی ذیل المسالک:ولد یوم الخمیس سادس عشر جمادی الآخرة سنة سبع عشرة و سبعمائة،و قرأ علی والده بهاء الدین،ثم انتقل الی کرمان و أخذ عن العضد و غیره،و مهر و فاق أقرانه،و فضل غالب أهل زمانه،ثم دخل دمشق و مصر،و قرأ بها البخاری علی ناصر الدین الفارقی،و سمع من جماعة و حج و رجع الی بغداد و استوطنها.

و کان تام الخلق فیه بشاشة،و تواضع للفقراء و أهل العلم،غیر مکترث بأهل الدنیا و لا ملتفت إلیهم،تأتی إلیه السلاطین،فی بیته،و یسألونه الدعاء و النصیحة.

ص: 273

و له من التصانیف شرح(البخاری)،شرح(المواقف)،شرح(مختصر ابن الحاجب)سماه(السبعة السیارة)شرح(الفوائد الغیاثیة)فی المعانی و البیان شرح(الجواهر)،(انموذج الکشاف)(حاشیة علی تفسیر البیضاوی)وصل فیها الی سورة یوسف،(رسالة فی مسئلة الکحل).

مات بکرة یوم الخمیس سادس عشر المحرم سنة ست و ثمانین و سبعمائة بطریق الحج،فنقل الی بغداد و دفن بقبر أعده لنفسه بقرب الشیخ أبی اسحاق الشیرازی(1).

ترجمه کرمانی در مفتاح کنز درایة

[و در(مفتاح کنز درایة روایة المجموع من درر المجلد المسموع) مسطور است:] ذنابة من تعریف الشمس الکرمانی،قال الحافظ ابن حجر فی أنباء الغمر:

هو العلامة محمد بن یوسف بن علی بن عبد الکریم الکرمانی الشیخ شمس الدین نزیل بغداد.

ولد فی سادس عشر جمادی الآخرة سنة سبع عشرة و سبعمائة بتقدیم المهملة علی الموحدة فیها،و اشتغل بالعلم،فأخذ عن والده ثم حمل عن القاضی(2)عضد الدین و لازمه اثنتی عشرة سنة و عن غیره،ثم طاف البلاد فدخل مصر،و الشام،و الحجاز،ثم استوطن بغداد ینشر العلم بها ثلثین سنة .

ص: 274


1- بغیة الوعاة ج 1 ص 279 ط مصر
2- القاضی عضد الدین هو عبد الرحمن بن أحمد الایجی الشیرازی الشافعی المتوفی 756 و هو صاحب « المواقف » فی الکلام

و کان مقبلا علی شأنه،معرضا عن أبناء الدنیا متواضعا لاهل العلم،و أسقط من علیة فکان لا یمشی الا علی عصا منذ کان ابن أربع و ثلثین سنة.

و مات راجعا من مکة فی سادس محرم بمنزلة تعرف بروض مهنا سنة ست و ثمانین و سبعمائة،و نقل الی بغداد فدفن بها،و کان اتخذ لنفسه قبرا بجوار الشیخ أبی اسحاق الشیرازی،و بنیت علیه قبة،و عمره سبعون الا سنة رحمة اللّه علیه انتهی(1).

ترجمه کرمانی در بستان المحدثین شاهصاحب

[و خود شاه صاحب در(بستان المحدثین)که انتحال کتاب(مفتاح) است می فرمایند:

شرح کرمانی بر بخاری که مسمی است(بکواکب دراری)،و این نام او را الهام شده در مطاف شریف بعد از فراغ از طواف(2)،نام او محمد بن یوسف بن علی بن عبد الکریم کرمانی است،ملقب بشیخ شمس الدین،و او آخر در بغداد سکونت اختیار نمود.

تولد او شانزدهم جمادی الآخرة سال هفتصد و هفده بوده است،اولا نزد پدر خود تحصیل علوم نمود،و هم چنین از قاضی عضد الدین ایجی استفاده کرده،و مدتی دراز ملازمت آن بزرگ اختیار نموده،تا دوازده سال از وی جدا نشد،بعد از آن در بلاد گردش کرد،و از علماء مصر .

ص: 275


1- مفتاح کنز درایة روایة المجموع ص 27
2- این مضمون ماخوذ است از مفتاح که عبارتش این است : و أما شرح الکرمانی المسمی بالکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری ، ذکر انه الهم فی المطاف بعد الفراغ من الطواف

و شام و حجاز و عراق فوائد برداشته،در بغداد عصای سفر انداخت، و تا سی سال در آنجا مشغول بنشر علم و تعلیم آن ماند،از دنیا داران نهایت اعراض داشت،و بر شغل علم هیچ چیز را ترجیح نمی داد، و در تواضع و حسن خلق یگانۀ روزگار بود،از بام افتاده بود و یک پای او از کار رفته،بی استعانت عصا راه نمی توانست رفت،و در آخر عمر خود باز قصد حج نمود،و بعد از فراغ از حج بسمت بغداد که مسکن او بود مراجعت کرد،در اثنای راه شانزدهم محرم در منزلی که معروف است بروض مهنا سال هفتصد و هشتاد و شش وفات نمود، نعش او را ببغداد نقل کردند،و در ایام حیات خود برای خود قبری در جوار قبر حضرت ابو اسحاق شیرازی درست ساخته بود،و بالای آن قبۀ عالی ترتیب کرده و در همان مقام مدفون شد انتهی.

ابن قیم نیز حدیث مذکور را قدح کرده

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)نیز ذکر تغلیط حفاظ شریک را در الفاظ حدیث اسراء نموده چنانکه گفته:] فصل،قال الزهری:عرج برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی بیت المقدس، و الی السماء قبل خروجه الی المدینة بسنة.

و قال ابن عبد البر و غیره:کان بین الاسراء أو الهجرة سنة و شهران انتهی.

و کان الاسراء مرة واحدة،و قیل مرتین مرة یقظة و مرة مناما،و أرباب هذا القول کأنهم أرادوا أن یجمعوا بین حدیث شریک و قوله:ثم استیقظت،

ص: 276

و بین سائر الروایات.

و منهم من قال:بل کان مرتین مرة قبل الوحی لقوله فی حدیث شریک:

و ذلک قبل أن یوحی إلیه،و مرة بعد الوحی کما دلت علیه سائر الاحادیث.

و منهم من قال:بل ثلث مرات،مرة قبل الوحی،و مرتین بعده.

و کل هذا خبط،و هذه الطریقة طریقة ضعفاء الظاهریة من ارباب النقل الذین إذا رأوا فی القصة لفظة تخالف سیاق بعض الرواة جعلوه مرة اخری، فکلما اختلف علیهم الرواة عددوا الوقایع،و الذی علیه ائمّة أهل النقل ان الاسراء کان مرة واحدة بمکة بعد البعثة،و یا عجبا لهؤلاء الذین زعموا أنه کان مرارا کیف ساغ لهم أن یظنوا أنه فی کل مرة یفرض علیه الصلوة خمسین ثم یتردد بین ربه و بین موسی حتی تصیر خمسا فیقول:امضیت فرضی و خففت عن عبادی ثم یعیدها فی المرة الثانیة الی خمسین ثم یحطها عشرا عشرا،و قد غلط الحفاظ شریکا فی الفاظ من حدیث الاسراء،و مسلم أورد المسند منه ثم قال:فقدّم و أخر و زاد و نقص و لم یسرد الحدیث و أجاد رحمة اللّه(1).

حدیث زنا و رجم قرده در صحیح بخاری

اشاره

[و از آن جمله قصۀ زنای قرده و رجم ایشان است.

بخاری در(صحیح)خود گفته:] حدّثنا نعیم بن حماد،حدثنا هشیم عن حصین عن عمرو ابن میمون،قال رأیت فی الجاهلیة قردة اجتمع علیها قردة قد زنت فرجموها فرجمتها معهم(2).

ص: 277


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 175
2- صحیح بخاری ج 2 ص 259 باب ایام الجاهلیة
حمیدی در جمع بین الصحیحین حدیث مذکور را مقحم در بخاری دانسته

[امام حافظ ابو عبد اللّه محمد بن أبی نصر فتوح الحمیدی الاندلسی صاحب(الجمع بین الصحیحین)این قصۀ عجیبه را چندان مستبعد و مستنکر دانسته که تجویز بودن از احادیث مقحمه در صحیح بخاری فرموده.

ابن حجر کلام حمیدی را مردود دانسته

علاّمه ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)گفته:] و قد استنکر ابن عبد البر قصة عمرو بن میمون هذه،و قال:فیها اضافة الزنا الی غیر مکلف،و اقامة الحد علی البهائم،و هذا منکر عند أهل العلم،قال:

فان کانت الطریق صحیحة فلعل هؤلاء کانوا من الجن لانهم من جملة المکلفین، و انما قال ذلک لانه تکلم علی الطریق التی أخرجها الاسماعیلی(1)حسب.

و اجیب بأنه لا یلزم من کون صورة الواقعة صورة الزنا و الرجم أن یکون ذلک زنا حقیقة و لا حدّا،و انما اطلق ذلک علیه لشبهه به،فلا یستلزم ذلک ایقاع التکلیف علی الحیوان.

و أغرب الحمیدی(2) فی(الجمع بین الصحیحین)فزعم ان هذا الحدیث

ص: 278


1- الاسماعیلی هو احمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن العباس الجرجانی الشافعی المتوفی سنة 371
2- الحمیدی هو محمد بن فتوح بن عبد اللَّه الازدی الاندلسی الحافظ المتوفی سنه 488 .

وقع فی بعض نسخ البخاری،و ان أبا مسعود وحده ذکره فی الاطراف قال:

و لیس فی نسخ البخاریّ أصلا،فلعلّه من الاحادیث المقحمة فی کتاب البخاری.

و ما قاله مردود فان الحدیث المذکور فی معظم الاصول التی وقفنا علیها، و کفی بایراد أبی ذر الحافظ له عن شیوخه الثلاثة الائمة المتقنین عن الفربری حجة،و کذا ایراد الاسماعیلی و أبی نعیم فی مستخرجیهما و أبی مسعود له فی أطرافه نعم سقط من روایة النفسی و کذا الحدیث الذی بعده و لا یلزم من ذلک أن لا یکون فی روایة الفربری،فان روایته تزید عن روایة النسفی عدّة أحادیث قد نبّهت علی کثیر منها فیما مضی و فیما سیأتی انشاء اللّه تعالی.

و أما تجویزه أن یزاد فی صحیح البخاری ما لیس منه فهذا ینافی ما علیه العلماء من الحکم بتصحیح جمیع ما أورده البخاری فی کتابه،و من اتّفاقهم علی أنه مقطوع بنسبته إلیه،و هذا الذی قاله تخیّل فاسد،یتطرّق منه عدم الوثوق بجمیع ما فی الصحیح،لانه إذا جاز فی واحد لا بعینه جاز فی کل فرد فرد فلا یبقی لاحد الوثوق بما فی الکتاب المذکور،و اتفاق العلماء ینافی ذلک،و الطریق التی أخرجها البخاری دافعة لتضعیف ابن عبد البر للطریق التی أخرجها الاسماعیلی و قد أطنبت فی هذا الموضع لئلا یغتر ضعیف بکلام الحمیدی فیعتمده و هو ظاهر الفساد(1).

سه حدیث دیگر در بخاری که اکابر آنها را قدح کرده اند

اشاره

[و از آن جمله سه حدیث است که بخاری از عطا از ابن عباس

ص: 279


1- فتح الباری شرح صحیح البخاری ج 7 ص 122 ط الاوفست بیروت

روایت کرده،دو حدیث در کتاب الطلاق،و یکی در کتاب التفسیر، چنانکه در کتاب الطلاق گفته:] حدّثنا ابراهیم بن موسی،قال:أخبرنا هشام،عن ابن جریح(1)،و قال عطاء عن ابن عباس کان المشرکون علی منزلتین من النبی صلی اللّه علیه و سلم و المؤمنین،کانوا مشرکی أهل حرب یقاتلهم و یقاتلونه،و مشرکی أهل عهد لا یقاتلهم و لا یقاتلونه،و کان إذا هاجرت امرأة من أهل الحرب لم تخطب حتی تحیض و تطهر فاذا طهرت حلّ لها النکاح،فان هاجر زوجها قبل أن تنکح ردّت إلیه،و ان هاجر عبد منهم او أمة فهما حرّان،و لهما ما للمهاجرین،ثم ذکر من أهل العهد مثل حدیث مجاهد،و ان هاجر عبد أو أمة للمشرکین أهل العهد لم یردّوا و ردّت أثمانهم.

و قال عطاء عن ابن عباس:کانت قریبة بنت أبی أمیّة عند عمر بن الخطاب فطلّقها،فتزوّجها معاویة بن أبی سفیان،و کانت أم الحکم ابنة أبی سفیان تحت عیاض بن غنم الفهریّ فطلّقها،فتزوّجها عبد اللّه بن عثمان الثقفی(2).

[و نیز بخاری در کتاب التفسیر گفته:] حدّثنا ابراهیم بن موسی قال:أخبرنا هشام عن ابن جریح،و قال عطاء عن ابن عباس:صارت الاوثان التی کانت فی قوم نوح فی العرب بعد،أمّا ودّ کانت لکلب بدومة الجندل،و أمّا سواع کانت لهذیل،و أمّا یغوث فکانت المراد ثم لبنی غطیف بالجوف عند سباء،و أمّا یعوق فکانت لهمدان.و أمّا نسر فکانت .

ص: 280


1- ابن جریح : عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح الاموی مولاهم ، توفی سنة 150 و هو من حفاظ الحدیث ، و قیل : هو اول من صنف الکتب
2- صحیح البخاری ج 3 ص 228 کتاب الطلاق باب نکاح من اسلم من المشرکات

لحمیر لآل ذی الکلاع أسماء رجال صالحین من قوم نوح،فلما هلکوا أوحی الشیطان الی قومهم أن انصبوا الی مجالسهم التی کانوا یجلسون انصابا و سموها بأسمائهم ففعلوا،فلم تعبد حتی إذا هلک اولئک و تنسّخ العلم عبدت(1).

[و این هر سه روایت از جملۀ روایات عطا از ابن عباس در تفسیر است،و اکابر اساطین و اجلّه منقدین روایات عطا را در تفسیر از پایۀ اعتبار و اعتماد بحضیض قدح و جرح می اندازند،و آن را لائق اعتناء و قابل التفات نمی دانند.

و علامه ابن حجر عسقلانی با آن همه اهتمام بلیغ در ذب حریم بخاری و صیانت صحیح او از قوادح و فضایح در این مقام سپر انداخته،ناچار اعتراف کرده بآنکه این مقام نزد من از مواضع عقیمه از جواب سدید است،و ضرور است برای جواد از کبوه،یعنی بخاری در اخراج روایت عطا براه صواب نرفته و مرتکب غلط و خطا گردیده].

عسقلانی از دفاع در قدح احادیث مذکوره اظهار عجز کرده

قال العسقلانی فی(الهدی الساری)مقدمة(فتح الباری):الحدیث الحادی و الثمانون قال ابو علی الغسانی(2):قال البخاری:حدثنا ابراهیم بن موسی،حدثنا هشام هو ابن یوسف،عن ابن جریح،قال:قال عطا عن ابن عباس:کان المشرکون علی منزلتین من النبی صلی اللّه علیه و سلم،الحدیث.

.

ص: 281


1- صحیح البخاری ج 3 ص 173 کتاب التفسیر باب ودا و لا سواعا .
2- ابو علی الغسانی : الحسین بن محمد بن احمد الغسانی الاندلسی الجیانی ، کان من حفاظ الحدیث ، ادیبا لغویا ، شاعرا ، توفی سنة 498

و فی قصة تطلیق عمر بن الخطاب قریبة بنت أمیّة و غیر ذلک،تعقبه ابو مسعود الدمشقی فقال:ثبت هذا الحدیث و الذی قبله یعنی بهذا الاسناد سوی الحدیث المتقدم فی التفسیر من تفسیر ابن جریح،عن عطاء الخراسانی، عن ابن عباس،و ابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی،و انما اخذ الکتاب من ابنه عثمان و نظر فیه.

قال ابو علی:و هذا تنبیه بلیغ من ابی مسعود رحمه اللّه فقد روینا عن صالح بن احمد بن حنبل،عن علی ابن(1)المدینی،قال:سمعت هشام بن یوسف،یقول:قال لی ابن جریح،سألت عطاء یعنی ابن ابی رباح عن التفسیر من البقرة،و آل عمران،ثم قال:اعفنی من هذا،قال هشام:فکان بعد إذا قال عطاء عن ابن عباس قال الخراسانی قال هشام:فکتبنا ما کتبنا ثم مللنا، یعنی حسبنا انه عطاء الخراسانی.

قال علی بن المدینی:و انما کتبت هذه القصة لان محمد بن ثور کان یجعلها عطاء عن ابن عباس فظن الذین حملوها عنه انه عطاء بن أبی رباح،قال.

علی،و سألت یحیی القطان عن حدیث ابن جریح عن عطاء الخراسانی.

فقال:ضعیف،فقلت له:انه یقول:أخبرنا،قال:لا شیء کله ضعیف،انما هو کتاب دفعه إلیه.

قلت:ففیه نوع اتصال،و لذلک استجاز ابن جریح أن یقول أخبرنا،لکن البخاری ما أخرجه الا علی أنه من روایة عطاء بن أبی رباح،و أما الخراسانی فلیس من شرطه لانه لم یسمع عن ابن عباس.

.

ص: 282


1- ابن المدینی : علی بن عبد اللَّه بن جعفر البصری ، کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 334

لکن لقائل ان یقول:هذا لیس بقاطع فی ان عطاء المذکور هو الخراسانی،فان ثبوتهما فی تفسیره لا یمنع ان یکونا عند عطاء بن أبی رباح أیضا،فیحتمل ان یکون هذان الحدیثان عند عطاء بن أبی رباح،و عطاء الخراسانی جمیعا و اللّه أعلم.

فهذا جواب اقناعی،و هذا عندی من المواضع العقیمة عن الجواب السدید،و لا بد للجواد من کبوة،و اللّه المستعان،و ما ذکره ابو مسعود من التعقب قد سبقه إلیه الاسماعیلی ذکر ذلک الحمیدی فی الجمع عن البرقانی عنه،قال:و حکاه عن علی بن المدینی یشیر الی القصة التی ساقها الجیانی و اللّه الموفق(1).

[و عجب تر آنست که عسقلانی با وصف اعتراف بحق و اظهار عجز از جواب سدید در مقدمه باز در(فتح الباری)در شرح حدیث تفسیر استنتاج عقیم و استشفاء از سقیم مطمح نظر داشته،و بر ایراد جواب اقناعی و عد اظهار و هن آن اکتفا ساخته،و چون در این مقام هم قدح و جرح روایات عطاء از ائمه فن نقل کرده ذکر عبارت این مقام مناسب می نماید]:

قال فی(فتح الباری)فی شرح روایة البخاری فی کتاب التفسیر:قوله:

عن ابن جریح و قال عطاء کذا فیه و هو معطوف علی کلام محذوف،و قد بینه الفاکهی من وجه آخر عن ابن جریح قال فی قوله تعالی: وَدًّا وَ لا سُواعاً الآیة(2):أوثان کان قوم نوح یعبدونها،و قال عطاء:قال ابن عباس،الی آخره قوله:عن ابن عباس قیل هذا منقطع لان عطاء المذکور هو الخراسانی و لم یلق .

ص: 283


1- هدی الساری مقدمة فتح الباری ص 373
2- نوح : 23

ابن عباس،فقد اخرج عبد الرزاق هذا الحدیث فی تفسیره عن ابن جریح قال:اخبرنی عطاء الخراسانی(1)عن ابن عباس.

و قال ابو مسعود:ثبت هذا الحدیث فی تفسیر ابن جریح عن عطاء الخراسانی، عن ابن عباس،و ابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی،و انّما اخذه من ابنه عثمان بن عطاء فنظر فیه.

و ذکر صالح بن احمد بن حنبل فی العلل عن علی بن المدینی،قال:

سألت یحیی القطان عن حدیث ابن جریح عن عطاء الخراسانی؟فقال:ضعیف، فقلت:انه یقول،اخبرنا،قال:لا شیء انما هو کتاب دفعه إلیه انتهی.

و کان ابن جریح یستجیز اطلاق اخبرنا فی المناولة و المکاتبة.

و قال الاسماعیلی:اخبرت عن علی بن المدینی أنه ذکر فی تفسیر ابن جریح کلاما معناه أنه کان یقول عن عطاء الخراسانی،عن ابن عباس فطال علی الورّاق أن یکتب الخراسانی فی کل حدیث فترکه،فرواه من روی علی أنه عطاء(2) بن ابی رباح انتهی.

و أشار بهذا الی القصة التی ذکرها صالح بن احمد،عن علی بن المدینی، و نبه علیها ابو علی الجیّانی فی(تقیید(3)المهمل).

قال ابن المدینی:سمعت هشام(4) بن یوسف،یقول:قال لی ابن جریح:

سألت عطاء عن تفسیر من البقرة و آل عمران،ثم قال:اعفنی من هذا قال هشام:

ص: 284


1- عطاء الخراسانی : عطاء بن أبی مسلم کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 135 .
2- ابن أبی رباح : أبو محمد المکی ، کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 114
3- تقیید المهمل : کتاب فی رجال الصحیحین و تمییز المشکل منها لابی علی الجیانی الغسانی المتوفی 498
4- هشام بن یوسف : أبو عبد الرحمن الصنعانی ، من الحفاظ ، توفی سنة 197

و کان بعد إذا قال:قال عطاء عن ابن عباس قال:عطاء الخراسانی،قال هشام:

و کتبنا ثم مللنا یعنی حسبنا أنه الخراسانی.

قال ابن المدینی:و انما بینت هذا لان محمد بن ثور کان یجعلها یعنی فی روایته عن ابن جریح عن عطاء عن ابن عباس،فیظن أنه عطاء ابن ابی رباح، و قد اخرج الفاکهی الحدیث المذکور من طریق محمد بن ثور،عن ابن جریح، عن عطاء،عن ابن عباس و لم یقل الخراسانی،و أخرجه عبد الرزاق کما تقدم، فقال:الخراسانی،و هذا مما استعظم علی البخاری ان یخفی علیه.

لکن الذی قوی عندی أن هذا الحدیث بخصوصه عند ابن جریح عن عطاء الخراسانی،و عن عطاء بن ابی رباح جمیعا،و لا یلزم من امتناع عطاء بن ابی رباح من التحدیث بالتفسیر أن لا یحدث بهذا الحدیث فی باب آخر من الابواب أو فی المذاکرة،و الا فکیف یخفی علی البخاری ذلک مع تشدده فی شرح الاتصال و اعتماده غالبا فی العلل علی علی بن المدینی شیخه و هو الذی نبه علی هذه القصة،و مما یؤید ذلک أنه لم یکثر من تخریج هذه النسخة،و انما ذکر بهذه الاسناد موضعین،هذا و الآخر فی النکاح،و لو کان خفی ذلک علیه لاستکثر من اخراجها لان ظاهرها انها علی شرطه(1).

حدیث دیگر در صحیح بخاری که محققین در آن قدح کرده اند

اشاره

[از آن جمله آنکه در(صحیح بخاری)در کتاب المغازی مسطور است:]

ص: 285


1- فتح الباری فی شرح البخاری ج 8 کتاب التفسیر ص 511

حدثنا ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیرة الجعفی رحمه اللّه علیه،قال:حدثنا موسی بن اسماعیل،قال:حدثنا ابو عوانة(1)،عن حصین،عن ابی وائل،قال:حدثنی مسروق بن الاجدع،قال حدثتنی أم رومان و هی أم عائشة،قالت:

بینا أنا قاعدة أنا و عائشة إذ ولجت امرأة من الانصار،فقالت:فعل اللّه بفلان و فعل،فقالت أم رومان:و ما ذاک؟قالت ابنی ممن حدّث الحدیث،قالت:

و ما ذاک؟قالت:کذا و کذا،قالت عائشة:سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قالت:نعم،قالت:و أبو بکر؟قالت:نعم،فخرّت مغشیا علیها فما افاقت الا و علیها حمی بنافض(2)،فطرحت علیها ثیابها،فغطیتها،فجاء النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال:ما شأن هذه؟قلت:یا رسول اللّه اخذتها الحمی بنافض،قال:فلعل فی حدیث تحدث به،قالت:نعم،فقعدت عائشة فقالت:و اللّه لئن حلفت لا تصدقونی،و لئن قالت:لا تعذرونی،مثلی و مثلکم کیعقوب و بنیه،و اللّه المستعان علی ما تصفون،قالت:فانصرف و لم یقل لی شیئا فأنزل اللّه عذرها قالت:بحمد اللّه لا بحمد احد و لا بحمدک(3).

مسروق با اینکه أم رومان را ملاقات نکرده از او نقل حدیث کرده

[در این روایت تصریح است بآنکه مسروق گفته است:که تحدیث کرد مرا أم رومان،و این را ائمۀ اعلام و محققین فخام تغلیط کرده اند و تصریح فرموده اند بآنکه مسروق با أم رومان ملاقات نکرده،پس تحدیث أم رومان مسروق را امکان ندارد،چنانکه از افادات حافظ .

ص: 286


1- أبو عوانة : الوضاح بن عبد اللَّه الیشکریّ الواسطی ، توفی سنة 176
2- حمی بنافض : حمی الرعدة
3- صحیح البخاری ج 3 ص 34 باب حدیث الافک

کبیر و محدث نحریر ابو بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی، و حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی و حافظ ابو الفضل عیاض بن موسی القاضی الیحصبی،و ابراهیم ابن یوسف صاحب(مطالع الانوار علی صحاح الاثار)،و شیخ أبو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن احمد السهیلی،و محمد بن محمد المعروف بابی الفتح بن سید الاندلسی،و حافظ جمال الدین یوسف ابن الزکی المزی،و حافظ شمس الدین محمد بن احمد الذهبی، و ابو سعید صلاح الدین خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه العلائی و امثال ایشان واضح است(1).

در(استیعاب)ابن عبد البر مذکور است:] قال أبو عمر رضی اللّه عنه:روایة مسروق عن أم رومان مرسلة،و لعله سمع ذلک من عائشة رضی اللّه عنها(2).

ترجمه أم رومان

[و أبو الحجاج(3)مزی در(تهذیب الکمال)گفته:] أم رومان زوج أبی بکر الصدیق و والدة عائشة و عبد الرحمن لها صحبة، و کانت قبله تحت عبد اللّه بن الحارث بن سخبره،و کان قدم بها مکة فحالف أبا بکر قبل الاسلام،و توفی عن أم رومان و ولدت له الطفیل بن عبد اللّه بن الحارث .

ص: 287


1- صحیح البخاری ج 3 ص 34 باب حدیث الافک
2- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب بهامش الاصابة ج 4 ص 452 ط بغداد
3- أبو الحجاج المزی : الحافظ یوسف بن عبد الرحمن ، محدث الدیار الشامیة توفی سنة 742

ابن سخبره فهو أخو عائشة و عبد الرحمن لا مهما قاله الواقدی.

و قال عبد الملک(1)بن هشام:أم رومان اسمها زینب بنت عبد دهمان أحد بنی فراس بن غنم بن مالک بن کنانة.

و قال غیره:أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحرث بن مالک بن کنانة.

و الخلاف فی نسبها کثیر جدا و أجمعوا أنها من بنی غنم بن مالک بن کنانة.

قیل انها توفیت سنة أربع أو خمس،فنزل النبی صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و استغفر لها.

و قال الواقدی،و الزبیر بن بکار توفیت فی ذی الحجة سنة ست.

روی لها البخاری،و قد وقع لنا حدیثها بعلو،أخبرنا به أبو الفرج بن قدامة،و أبو الغنائم بن علان،و أحمد بن شیبان،قالوا أخبرنا حنبل،قال:

أخبرنا ابن الحصین،قال:أخبرنا ابن المذهب،قال:أخبرنا القطیعی،قال:

حدثنا عبد اللّه بن أحمد،قال:حدثنی أبی،قال:حدثنا علی بن عاصم،قال:

أخبرنا حصین(2)،عن أبی وائل(3)،عن مسروق،عن أم رومان،قالت:

بینا أنا عند عائشة إذ دخلت علیها امرأة من الانصار،فقالت:فعل اللّه بابنها و فعل،قالت عائشة:و لم،قالت:انه کان ممن حدث الحدیث،قالت عائشة:و أی حدیث؟قالت:کذا و کذا،قالت:و قد بلغ ذاک رسول اللّه صلی

ص: 288


1- عبد الملک بن هشام : ابن أیوب الحمیری البصری المؤرخ صاحب السیرة النبویة ، توفی 213
2- حصین : ابن عبد الرحمن السلمی الکوفی ، من الحفاظ ، توفی سنة 136
3- أبو وائل : شقیق بن سلمة الاسدی الکوفی من أکابر المحدثین ، توفی سنة 82

اللّه علیه و سلم؟قالت:نعم،قالت:و بلغ أبا بکر؟قالت:نعم،قالت فخرت عائشة مغشیا علیها،فما أفاقت الا و علیها حمّی بنافض،قالت فتقدمت فدثرتها قالت:و دخل النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال:ما شأن هذه؟قالت:فقلت یا رسول اللّه أخذتها حمّی بنافض،قال فلعله فی حدیث تحدث به،قالت:

فاستوت عائشة قاعدة،فقالت:و اللّه لئن حلفت لکم لا تصدقونی،و لئن اعتذرت إلیکم لا تعذرونی،فمثلی و مثلکم کمثل یعقوب و بنیه،و اللّه المستعان علی ما تصفون،قالت:و خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنزل اللّه علیه عذرها فرجع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)معه أبو بکر فدخل فقال:یا عائشة ان اللّه قد أنزل عذرک قالت:بحمد اللّه لا بحمدک،قالت:فقال لها أبو بکر:تقولین هذا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟قالت:نعم،قالت:و کانت ممن حدّث الحدیث رجل کان یعلوه أبو بکر فحلف أبو بکر أن لا یصله،فأنزل اللّه عز و جل وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ الی آخر الآیة(1)،قال أبو بکر:بلی،فوصله.

اخرجه من حدیث محمد بن فضیل و أبی عوانة،و سلیمان بن کثیر عن حصین مختصرا و مطولا،و فی بعض طرقه عن مسروق قال:حدّثتنی أم رومان و قد عدّ ذلک غیر واحد من الاوهام،و قد قیل فیه عن مسروق عن عبد اللّه بن مسعود عن أم رومان.

و قال الحافظ أبو بکر الخطیب:هذا حدیث غریب من روایة أبی وائل، عن مسروق لا نعلم رواه غیر حصین بن عبد الرحمن عنه،و فیه ارسال لأنّ

ص: 289


1- سورة النور : 22

مسروقا(1)لم یدرک أم رومان و کان وفاتها علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کان مسروق یرسل روایة هذا الحدیث عنها و یقول:سئلت أم رومان فوهم حصین فیه،إذ جعل السائل لها مسروقا،اللّهمّ الاّ ان یکون بعض النقلة کتب سألت بالالف فان من الناس من یجعل الهمزة فی الخط ألفا و ان کانت مکسورة،أو مرفوعة فتبرّأ حینئذ حصین من الوهم فیه علی أن بعض الرواة قد رواه عن حصین علی الصواب،قال:و أخرج البخاری هذا الحدیث فی صحیحه لما رأی فیه عن مسروق،قال:سألت أم رومان و لم تظهر له علّته و قد بیّنا ذلک فی کتاب المراسیل و أشبعنا القول بما لا حاجة لنا الی اعادته(2).

ترجمه أم رومان درالروض الانف

[و ابو القاسم عبد الرحمن بن الخطیب ابی محمد عبد اللّه بن ابی عمر احمد الخثعمی السهیلی در کتاب(الروض الانف)گفته:] و أمّا أم رومان و هی أم عایشة فقد مرّ ذکرها فی هذا الحدیث و هی زینب بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن دهمان،و هی من کنانة،و اختلف فی عمود نسبها،ولدت لابی بکر عائشة و عبد الرحمن،و کانت قبل أبی بکر عند عبد اللّه بن الحارث بن سخبرة،فولدت له الطفیل،و توفّیت أم رومان سنة ستّ من الهجرة،و

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی قبرها و قال:

(اللّهمّ انّه لم یخف علیک ما لقیت أمّ رومان فیک و فی رسولک)، .

ص: 290


1- مسروق : ابن الاجدع بن مالک الهمدانی من التابعین و قدم المدینه فی ایام ابی بکر ، و سکن بالکوفة ، توفی سنة 63
2- تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، باب الکنی من کتاب النساء مخطوط

و قال:(صلی الله علیه و آله): (من سرّه أن ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أمّ رومان).

و روی البخاریّ حدیثا عن مسروق و قال فیه:سألت أم رومان و هی أمّ عائشة عما قیل فیها.

و مسروق ولد بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بلا خلاف،فلم یر أمّ رومان قطّ،فقیل انه وهم فی الحدیث.و قیل:بل الحدیث صحیح و هو مقدّم علی ما ذکره اهل السیرة من موتها فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.

و قد تکلم شیخنا ابو بکر بن العربی رحمه اللّه علی هذا الحدیث و اعتنی به لا شکا له فاورده من طرق ففی بعضها حدّثتنی أم رومان،و فی بعضها عن مسروق عن أمّ رومان معنعنا،قال رحمه اللّه و العنعنة اصحّ فیه و إذا کان الحدیث معنعنا کان محتملا و لم یلزم فیه ما یلزم فی حدیثنا و فی سألت،لأنّ للراوی أن یقول عن فلان و ان لم یدرکه و هو کثیر فی الحدیث(1).

جواب ابن سید الناس از اشکال حدیث مسروق

[و حافظ ابو الفتح محمد بن محمد بن محمد بن احمد بن عبد اللّه بن محمد بن یحیی بن سیّد الناس الربعی الیعمری الاندلسی الاشبیلی المصری الشافعی المعروف بابن(2)سیّد الناس که نبذی از مفاخر جمیله و مآثر جلیله او از معجم مختص ذهبی،و طبقات شافعیه ابو بکر

ص: 291


1- الروض الانف فی شرح السیرة النبویة ج 4 ص 21 ط مصر
2- ابن سید الناس : مورخ ، ادیب ، من حفاظ الحدیث ، توفی بالقاهرة سنة 734

اسدی و غیر آن ظاهر است در کتاب(عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر)گفته:] أم رومان زینب بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحارث بن غنم کذا قال مصعب و غیره.

و قد وقع فی الصحیح روایة مسروق عنها بصیغة العنعنة و غیرها،و لم یدرکها،و ملخّص ما أجاب به ابو بکر الخطیب أنّ مسروقا یمکن أن یکون قال:سئلت أم رومان فأثبت الکاتب صورة الهمزة ألفا فتصحف علی من بعده بسألت،ثم نقلت الی صیغة الاخبار بالمعنی فی طریق،و بقیت علی صورتها فی آخر و مخرجها التصحیف المذکور.

جواب عسقلانی از اشکال حدیث مسروق از أم رومان

[و علاّمه ابن حجر عسقلانی هم کلام خطیب لبیب را متضمن ردّ روایت بخاری وارد کرده،قصد جواب آن،و حمایت بخاری، و تصحیح این غلط ظاهر در سر کرده،و بعد از آن افاده کرده که:

تلقّی کرده است کلام خطیب را بتسلیم صاحب(مشارق)و مؤلف (مطالع)و سهیلی و ابن سید الناس و متابعت کرده مزّی را ذهبی در (مختصرات)خود،و علائی در مراسیل،و دیگران در(فتح الباری) گفته:] قوله:عن مسروق،حدثتنی أم رومان(بضم الراء و سکون الواو)تقدّم ذکرها فی علامات النبوة،و تسمیتها.

ص: 292

و قد استشکل قول مسروق حدّثتنی أم رومان،مع أنها ماتت فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم،و مسروق لیست له صحبة،لانه لم یقدم من الیمن الا بعد موت النبی صلی اللّه علیه و سلم فی خلافة أبی بکر أو عمر.

قال الخطیب:لا نعلم روی هذا الحدیث عن أبی وائل غیر حصین، و مسروق لم یدرک أمّ رومان،و کان یرسل هذا الحدیث عنها و یقول:سئلت أمّ رومان،فوهم حصین فیه،حیث جعل السائل لها مسروقا،أو یکون بعض النقلة کتب سألت بألف،فصارت سألت فقرئت بفتحتین.

قال:علی أنّ بعض الرواة قد رواه عن حصین علی الصواب یعنی بالعنعنة.

قال:و أخرج البخاریّ هذا الحدیث بناء علی ظاهر الاتصال فلم یظهر له علّته انتهی.

و قد حکی المزّی(1) کلام الخطیب هذا فی(التهذیب)و فی(الاطراف) و لم یتعقّبه،بل أقرّه و زاد أنه روی عن مسروق عن ابن مسعود عن أمّ رومان و هو أشبه بالصواب کذا قال:و هذه الروایة شاذّة و هی من المزید فی متصل الاسانید علی ما سنوضحه(2).

[و بعد جواب کلام خطیب گفته:] و قد تلقّی کلام الخطیب بالتسلیم صاحب(المشارق)و(المطالع) و السهیلی و ابن سید الناس و تبع المزّی الذهبی فی مختصراته و العلائی فی المراسیل و آخرون،و خالفهم صاحب(الهدی)(3).

ص: 293


1- المزی : الحافظ ابو الحجاج ، یوسف بن عبد الرحمن المتقدم ذکره
2- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 7 ص 337
3- فتح الباری ج 7 ص 338

[و محتجب نماند که مراد ابن حجر از صاحب(مشارق)قاضی عیاض است،و مراد از(مشارق)کتاب او(مشارق الانوار علی صحاح الاخبار)است که در آن ذکر تحریفات و تصحیفات(موطأ)و(صحیح بخاری)و(صحیح مسلم)کرده است،و مراد(مطالع)کتاب(مطالع الانوار علی صحاح الاثار)تصنیف ابراهیم بن یوسف است.] [مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الجلبی در(کشف الظنون)گفته:] (مطالع الانوار علی صحاح الاثار)فی فتح ما استغلق من کتاب (الموطّأ)و(مسلم)و(البخاری)و ایضاح مبهم لغاتها فی غریب الحدیث لابن قرقول ابراهیم بن یوسف المتوفی سنة تسع و ستین و خمسمائة صنّفه علی منوال(مشارق الانوار)للقاضی عیاض،و نظمه شمس الدین محمد بن محمد الموصلی المتوفی سنة اربع و سبعین و سبعمائة،أوّله الحمد للّه الذی اظهر دینه علی کل دین،و هو مأخوذ مما شرحه و أوضحه و بیّنه و أتقنه و ضبطه و قیّده الفقیه ابو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض السبتی(1) فی کتابه المسمی (بمشارق الانوار)لکن اختصره و استدرک علیه و أصلح فیه أوهاما الفقیه ابو اسحاق بن قرقول(2).

[و مراد از علائی خلیل بن کیکلدی است که از اکابر ائمۀ عظیم الشأن و رئیس حذّاق اعیان است.

ترجمه علائی خلیل کیکلدی درطبقاتابن شهبه اسدی

ابو بکر اسدی در(طبقات شافعیه)در مدح و ستایش او گفته:]

ص: 294


1- ابو الفضل القاضی عیاض الیحصبی المالکی الحافظ المحدث المؤرخ ، توفی سنة 544 .
2- کشف الظنون ج 2 ص 1715

خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه الامام البارع المحقق بقیة الحفاظ،صلاح الدین ابو سعید العلائی الدمشقی ثم المقدّسی.

ولد بدمشق فی ربیع الاول سنة اربع و تسعین بتقدیم التاء و ستمائة، و سمع الکثیر،و رحل،و بلغ عدد شیوخه بالسماع سبعمائة،و أخذ علم الحدیث عن المزّی و غیره،و أخذ الفقه عن الشیخین:برهان الفزاری و لازمه و خرج له مشیخة،و کمال الدین بن الزملکانی و تخرج به،و علّق منه کثیرا، و اجیز بالفتوی،و أخذ و اجتهد،حتی فاق اهل عصره فی الحفظ و الاتقان، و درس بدمشق بالاسدیة و بحلقة صاحب حمص،ثم انتقل الی القدس مدرّسا بالصلاحیة سنة احدی و ثلثین،فأقام بالقدس مدة طویلة یدرّس و یفتی و یحدّث و یصنّف الی آخر عمره.

ذکره الذهبی فی معجمه و أثنی علیه،و قال الحسینی فی معجمه و ذیله:

کان اماما فی الفقه و النحو و الاصول متفننا فی علوم الحدیث و معرفة الرجال علاّمة فی معرفة المتون و الاسانید،بقیة الحفاظ،و مصنّفاته تنبئ عن امامته فی کل فن و درس و أفتی و ناظر و لم یخلف بعده مثله.

و قال الاسنوی فی طبقاته:کان حافظ زمانه،اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیا و نظّارا،فصیحا،ذا ریاسة و حشمة،و صنّف فی الحدیث تصانیف نافعة،و فی النظائر الفقهیة کتابا کبیرا نفیسا،و درس بالصلاحیة بالقدس الشریف و انقطع فیها للاشتغال و الافتاء و التصنیف(1).

و قال السبکی فی طبقات الکبری:کان حافظا،ثبتا،ثقة،عارفا بأسماء الرجال و العلل و المتون،فقیها،متکلما،ادیبا،شاعرا،ناظما،ناثرا،متقنا، .

ص: 295


1- طبقات الاسنوی ج 2 ص 239

اشعریا،صحیح العقیدة،سنیا لم یخلف بعده فی الحدیث مثله الی أن قال:

أما الحدیث فلم یکن فی عصره من یدانیه،و أما بقیة علومه من فقه و نحو و تفسیر و کلام فکان فی کل واحد منها حسن المشارکة.

توفی بالقدس فی المحرم سنة احدی و ستین و سبعمائة(1).

و قال الاسنوی:توفی سنة ستین،و هو وهم،و دفن بمقبرة باب الرحمة الی جانب سور المسجد.

و من تصانیفه(القواعد)مشهورة و هو کتاب نفیس مشتمل علی علمی الاصول و الفروع،و(الوشی المعلم)فی من روی عن ابیه عن جده عن النبی صلی اللّه علیه و سلم مجلد،(عقیلة الطالب فی ذکر اسرار الصفات و المناقب)فی مجلد لطیف،و جمع الاحادیث الواردة فی زیارة قبر النبی صلی اللّه علیه و سلم کتبه لشیخه برهان الدین فی قضیة ابن تیمیة،و(المراسیل)و(الکلام علی حدیث ذی الیدین)فی مجلد،و(منحة الفرائض بعلوم آیات الفرائض)، و(کتابا فی المدلسین)،و کتابا سماه(تنقیح المفهوم فی صیغ العموم)، و شرع فی احکام کبری عمل منها قطعة نفیسة و غیر ذلک(2).

حافظ ابو علی ابن السکن قبل از خطیب حدیث مسروق را تخطئه کرده

[و مخفی نماند که قبل از خطیب ادیب حافظ ابو علی سعید بن عثمان ابن السکن که کتاب او معروف است بکتاب(الحروف فی الصحابة)

ص: 296


1- طبقات الشافعیة للسبکی ج 6 ص 104
2- طبقات ابن شبهة ص 99 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .

و از مآخذ کتاب(استیعاب)ابن عبد البر است،نیز تخطئه روایت سؤال مسروق از أم رومان کرده است.

چنانکه ابن حجر عسقلانی در(اصابه)گفته]:

ثم وجدت للخطیب سلفا فذکر أبو علی ابن السکن(1)فی کتاب(الصحابة) فی ترجمة أم رومان أنها ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:و روی حصین عن ابی وائل عن مسروق قال:سألت أم رومان.

قال ابن السکن:هذا خطأ،ثم ساق بسنده الی حصین،عن ابی وائل، عن مسروق أن أم رومان حدثته،فذکر قصة الافک التی اوردها البخاری،ثم قال:تفرد به حصین،و یقال:ان مسروقا لم یسمع من أم رومان لانها ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم و باللّه التوفیق(2).

[و اما ادعای ابن حجر مخالفت صاحب(هدی)را با خطیب و اتباعش که در(فتح الباری)بقول خود و خالفهم صاحب(الهدی)ذکر کرده، پس مجاب است بآنکه مراد از صاحب(الهدی)ابن القیم صاحب (زاد المعاد فی هدی خیر العباد)است،و نسبت مخالفت این حضرات بابن القیم خلاف واقع است،زیرا که ابن القیم در(زاد المعاد)اولا از جمعی تغلیط روایت بخاری که در آن واقع است،عن مسروق قالت:سألت أم رومان عن حدیث الافک فحدثتنی.نقل کرده،و بعد از آن تصویب این روایت را از دیگران نقل کرده،و از طرف خود در

ص: 297


1- ابو علی ابن السکن سعید بن عثمان بن سعید البغدادی المصری المحدث الحافظ توفی 353
2- الاصابة فی تمییز الصحابة ج 4 ص 452 ط بغداد

ترجیح احد القولین حرفی نگفته،پس نسبت مخالفت ارباب تغلیط و تخطئه روایت بخاری بابن القیّم درست نباشد،آری اگر ترجیح تصویب بر تخطئه افاده می کرد،این نسبت صحیح می شد،و الا بمجرد ذکر تصویب از دیگران،با وصف نقل تخطئه از جمعی،نسبت مخالفت ارباب تخطئه بصاحب(هدی)عین خطا و محض مخالفت هدی است، و اللّه الهادی فی کل باب و هو الموفق للسداد و الصواب.

و عبارت ابن القیم در(زاد المعاد)این است]:

فصل و مما وقع فی حدیث الافک أن فی بعض طرق البخاری عن أبی وائل،عن مسروق قال:سألت أم رومان عن حدیث الافک فحدثتنی،قال غیر واحد:و هذا غلط ظاهر،فان أم رومان ماتت علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و قال:(من سرّه أن ینظر الی امرأة من الحور فلینظر الی هذه) قالوا:و لو کان مسروق قدم المدینة فی حیاتها و سألها للقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سمع منه،و مسروق انما قدم المدینة بعد موت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

قالوا و قد روی مسروق عن أم رومان حدیثا غیر هذا فأرسل الروایة عنها، فظن بعض الرواة أنه سمع منها،فحمل هذا الحدیث علی السماع.

قالوا:و لعل مسروقا قال:سئلت أم رومان فتصحفت علی بعضهم بسألت لان من الناس من یکتب الهمزة بالالف علی کل حال.

و قال آخرون:کل هذا لا یرد الروایة الصحیحة التی ادخلها البخاری فی صحیحه و قد قال ابراهیم(1) الحربی و غیره:ان مسروقا سألها و له خمس عشرة

ص: 298


1- ابراهیم الحربی : الحافظ شیخ الاسلام ابو اسحاق البغدادی ، توفی سنة 285

سنة،و مات و له ثمان و سبعون،و أم رومان اقدم من حدّث عنه،قالوا و أما حدیث موتها فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و نزوله فی قبرها فحدیث لا یصح و فیه علتان تمنعان صحته:إحداهما روایة علی بن(1) زید بن جدعان له و هو ضعیف الحدیث لا یحتج بحدیثه،و الثانیة أنه رواه عن القاسم بن محمد عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و القاسم لم یدرک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فکیف یقدم هذا علی حدیث اسناده کالشمس یرویه البخاری فی صحیحه و یقول فیه مسروق سألت أم رومان فحدّثتنی و هذا یرد أن یکون اللفظ سئلت و قد قال ابو نعیم فی کتاب معرفة الصحابة:قد قیل ان أم رومان توفیت فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو وهم(2).

[از این عبارت ظاهر است که ابن القیّم بر مجرد نقل تغلیط و تصویب این روایت اکتفاء کرده،و ترجیح یکی بر دیگری ننموده،پس نسبت مخالفت خطیب و اتباعش باو وجهی نداشته،اما تصحیح این روایت و رد قول اهل تاریخ متضمن وفات أم رومان در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم پس بطلان این طریقه از افادۀ خود ابن القیم در بعض مباحث سابقه از این ظاهر است.] [چنانکه در(زاد المعاد)در ذکر ازواج جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم گفته]:

و اما حدیث عکرمة بن عمار،عن أبی زمیل،عن ابن عباس ابن ابا سفیان

ص: 299


1- علی بن زید بن جدعان التیمی ، ابو الحسن البصری المکفوف ، کان من الحفاظ توفی سنة 129
2- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 213

قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:أسألک ثلاثا فاعطاه ایاهن منها و عندی اجمل العرب أم حبیبة ازوجک ایاها،فهذا الحدیث غلط ظاهر لا خفاء به.

قال:قال ابو احمد بن حزم:و هو موضوع بلا شک،کذبه عکرمة بن عمار.

قال ابن الجوزی فی هذا الحدیث:هو وهم من بعض الرواة لا شک فیه و لا تردد،و قد اتهموا به عکرمة(1) بن عمار،لان أهل التواریخ أجمعوا علی ان أم حبیبة کانت تحت عبید اللّه ابن جحش ولدت له و هاجر بها و هما مسلمان الی ارض الحبشة ثم تنصر و ثبتت أم حبیبة علی اسلامها،فبعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی النجاشی یخطبها علیها فزوجه ایاها و اصدقها عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم صداقا،و ذلک فی سنة سبع من الهجرة،و جاء ابو سفیان فی زمن الهدنة و دخل علیها فثنت فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی لا یجلس علیه،و لا خلاف ان ابا سفیان و معاویة اسلما فی فتح مکة سنة ثمان.

و ایضا فی هذا الحدیث انه قال له:و تأمّرنی حتی اقاتل الکفار کما کنت اقاتل المسلمین؟فقال:نعم،و لا یعرف ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمر ابا سفیان البته.

و قال اکثر الناس بالکلام فی هذا الحدیث و تعددت طرقهم فی وجهه، و منهم من قال:الصحیح انه تزوجها بعد الفتح بهذا الحدیث،قال:و لا یرد هذا بنقل المؤرخین،و هذه طریقة باطلة عند من له ادنی علم بالسیر و التواریخ و ما قد کان(2).

.

ص: 300


1- عکرمة بن عمار : ابن عقبة الحنفی الیمامی ، من رجال الحدیث توفی سنة 159
2- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 16 فی ذکر ازواج النبی ( ص )

[از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بعض مردم تصحیح حدیث عکرمة بن عمار کرده،و بزعم صحت آن قائل شده اند بآنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نکاح کرده با أم حبیبة بعد از فتح،و گمان کرده اند که این را بنقل مؤرخین رد نتوان کرد.

و ابن القیم بتصریح تمام این را طریقۀ باطله گفته،و بطلان آن را نزد کسی که ادنی علم بسیر و تواریخ و وقایع داشته ظاهر دانسته،پس هم چنین در قول اهل تاریخ دربارۀ وفات أم رومان در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم،و تقدیم روایت بخاری بر آن باطل، و از حلیۀ صحت عاطل باشد،و بهمین افاده ابن القیم جواب ابن حجر عسقلانی نیز از کلام خطیب که آن جواب قریب بهمین تقریر است که ابن القیم خود:(و قال آخرون:کل هذا لا یرد الروایة الصحیحة التی ادخلها البخاری الخ)نقل کرده باطل گردید.

و عبارت ابن حجر در(فتح الباری)بعد از نقل کلام خطیب این است:] و الذی یظهر لی بعد التأمل ان الصواب مع البخاری لان عمدة الخطیب و من تبعه فی دعوی الوهم الاعتماد علی قول من قال:ان أم رومان ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم سنة اربع و قیل خمس و قیل ست و هو شیء ذکره الواقدی،و لا تعقب الاسانید الصحیحة بما یأتی عن الواقدی.

و ذکره الزبیر بن بکار باسناد منقطع فیه ضعف ان أم رومان ماتت سنة ست فی ذی الحجة.

قد اشار البخاری الی ذلک فی تاریخه الاوسط و الصغیر،فقال بعد ان ذکر أم رومان فی فضل من مات فی خلافة عثمان روی علی بن زید عن القاسم،

ص: 301

قال ماتت أم رومان فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم سنة ست،قال البخاری:

و فیه نظر،و حدیث مسروق اسند أی اقوی اسنادا و ابین اتصالا انتهی.

و قد جزم ابراهیم الحربی بان مسروقا سمع من أم رومان و له خمس عشرة سنة،فعلی هذا یکون سماعه منها فی خلافة عمر لان مولد مسروق کان سنة الهجرة،و لهذا قال ابو نعیم الاصفهانی:عاشت أم رومان بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم،و قد تعقب ذلک کله الخطیب معتمدا علی ما تقدم عن الواقدی و الزبیر.

و فیه نظر لما

وقع عند احمد من طریق أبی سلمة عن عائشة قالت لما نزلت آیة التخییر بدء النبی صلی اللّه علیه و سلم بعائشة فقال:(یا عائشة انی عارض علیک امرا فلا تفتاتی فیه بشیء حتی تعرضیه علی ابویک ابی بکر و أم رومان) الحدیث. و اصله فی الصحیحین بدون تسمیة أم رومان،و آیة التخییر نزلت سنة تسع اتفاقا،فهذا دال علی تأخر موت أم رومان عن الوقت الذی ذکره الواقدی و الزبیر ایضا فقد تقدم فی علامات النبوة من حدیث عبد الرحمن ابن أبی بکر فی قصة اضیاف ابی بکر،قال عبد الرحمن:و انما هو انا و ابی و امی و امرأتی و خادم،و فیه عند المصنف فی الادب،فلما جاء ابو بکر قالت له امی:

احتبست عن اضیافک الحدیث،و عبد الرحمن انما هاجر فی هدنة الحدیبیة فی ذی القعدة سنة ست،و هجرة عبد الرحمن فی سنة سبع فی قول ابن سعد، و فی قول الزبیر فیها أو فی التی بعدها،لانه روی ان عبد الرحمن خرج فی فئة من قریش قبل الفتح الی النبی(صلی الله علیه و آله)فتکون أم رومان تأخرت عن الوقت الذی ذکره فیه،و فی بعض هذا کفایة فی التعقب علی الخطیب و من تبعه فیما تعقبوه علی هذا الجامع الصحیح،و اللّه المستعان.(فتح الباری ج 7 ص 337)

ص: 302

أم رومان در زمان پیغمبرصلی الله علیه و آلهمرده است

قلت:و لا یخفی ان موت أم رومان فی زمن النبی صلی اللّه علیه(و اله) و سلم شیء جزم به الثقات الحفاظ من المحدثین و المورخین و لم یتفرد به الواقدی و الزبیر بن بکار.

قال محمد بن سعد البصری و هو من اکابر الثقات و اعاظم الاثبات عند السنیه فی کتابه المعروف بالطبقات:ما نصه أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحارث بن غنم ابن مالک بن کنانة.

قال محمد بن سعد:و سمعت من ینسبها غیر هذا فیقول:أم رومان بنت عامر بن عمیرة بن ذهل بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن کنانة،و کانت أم رومان امرأة الحارث بن سخبرة بن جرثومة بن عادبة بن مرة بن جشم بن الاوس ابن عامر بن حفیر بن النمر بن عثمان بن نصر بن زهران بن کعب بن الازد فولدت له الطفیل،و قدم الحارث بن سخبرة من السراة الی مکة و معه امرأته أم رومان و ولده منها،فحالف ابا بکر الصدیق ثم مات الحارث بمکة،فتزوج ابو بکر أم رومان فولدت له عبد الرحمان و عائشة زوج النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم،و اسلمت أم رومان بمکة قدیما،و بایعت و هاجرت الی المدینة مع اهل رسول اللّه و ولده و اهل ابی بکر حین قدم بهم فی الهجرة و کانت أم رومان امرأة صالحة و توفیت فی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمدینة فی ذی الحجة سنة ست من الهجرة.

اخبرنا یزید بن هارون و عفان ابن مسلم قالا:حدثنا حماد بن سلمة عن علی

ص: 303

بن زید عن القاسم بن محمد،قال: لما دلیت أم رومان فی قبرها قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم:(من سره ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أم رومان) و فی حدیث عفان: و نزل رسول اللّه فی قبرها انتهی.

و قال مجد الدین ابن الاثیر الجزری فی جامع الاصول:أم رومان هی أم رومان زینب بنت عامر بن عویم ابن عبد الشمس بن عتاب بن اذینة من بنی مالک بن کنانة، و قیل:زینب بنت عبد دهمان احد بنی فراس بن غنم بن مالک بن کنانة،و فی نسبها خلاف کثیر و اجمعوا علی انها من بنی غنم بن مالک ابن کنانة و هی أم عائشة و عبد الرحمن ولدی ابی بکر الصدیق ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم سنة ست،و

قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لما دلیت فی قبرها:

(من أراد ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی هذه) کانت اسلمت قدیما بمکة و بایعت بمکة و هاجرت الی المدینة.

و قیل:انما بقیت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم دهرا طویلا،و الاول اصح روت عنها عائشة و اسماء اختها:رومان بضم الراء،و یقال بفتحها،و عتاب بفتح العین المهملة و تشدید التاء فوقها نقطتان و بالباء الموحدة و اذینة بضم الهمزة و فتح الذال المعجمة و سکون الیاء تحتها نقطتان و بالنون و غنم بفتح الغین المعجمة و سکون النون انتهی.

و قال عز الدین ابن الاثیر الجزری فی اسد الغابة:أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس ابن عتاب بن اذینة بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن الکنانة امرأة ابی بکر الصدیق و هی أم عائشة و عبد الرحمن ولدی ابی بکر کذا نسبها الزبیر،و خالفه غیره خلافا کثیرا و اجمعوا انها من بنی غنم بن مالک بن کنانة،و توفیت فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ذی

ص: 304

الحجة سنة ست من الهجرة،و قیل سنة اربع،و قیل سنة خمس،قاله ابو عمر فنزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و استغفر لها و

روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم انه قال: (من سره ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أم رومان) و کانت قبل ابی بکر تحت عبد اللّه بن سخبرة بن جرثومة الخیر بن غادیة بن مرة الازدی،فولدت له الطفیل و توفی عنها فخلف علیها ابو بکر فولدت له عائشة و عبد الرحمن فهما اخوا الطفیل لامه.

روی هشام بن عروة،عن ابیه،عن عائشة،قالت لما هاجر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلفنا و خلف بناته،فلما استقر بعث زید بن حارثة،و بعث معه ابا رافع مولاه،و اعطاهما بعیرین و خمسمائة درهم یشتریان بها ما یحتاجان إلیه من الظهر،و بعث ابو بکر معهما عبد اللّه بن اریقط ببعیرین او ثلاثة،و کتب الی ابنه عبد اللّه بن ابی بکر ان یحمل امی أم رومان و انا و اختی اسماء،فخرجوا مصطحبین و کان طلحة یرید الهجرة فسار معهم،و خرج زید و ابو رافع بفاطمة، و أم کلثوم،و سودة بنت زمعة زوج النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم،و أم ایمن، فقدمنا المدینة و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یبنی مسجده و ابیاتا حول المسجد فانزل فیها اهله.

اخرجها الثلاثة،قلت:من زعم انها توفیت سنة اربع او خمس فقدوهم فانه قد صح انها کانت فی الافک حیة و کان الافک فی سنة ست فی شعبان و اللّه اعلم.(1) [(محتجب نماند که ملخص این تطویل همان رد قول اهل تاریخ در باب وفات أم رومان،و روم تصحیح تأخر وفاتش از عهد جناب

ص: 305


1- اسد الغابة فی معرفة الصحابة ج 5 ص 583

رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم است،و بطلان این طریقه از افادۀ ابن القیم در رد حدیث عکرمة بن عمار هویدا و آشکار است،و قطع نظر از این رد این جواب در این مقام بر ما لازم نیست،زیرا که غرض در این جا همین قدر است که ائمۀ سنیه بعض روایات بخاری را رد کرده اند،و آن ثابت است بهر حال خواه ابن حجر و غیر او این رد را قبول کنند خواه نکنند،و نیز ابن حجر در این جواب رد قول واقدی متضمن وفات أم رومان در عهد سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم کرده است،و این رد برای رد فخر رازی تمسک بعدم نقل واقدی حدیث غدیر را نهایت نافع است،که هر گاه واقدی چنین کذب واضح را در باب والدۀ ماجدۀ حضرت عائشه و زوجۀ خلیفه اول که روایت بخاری صراحة تکذیب آن می کند روایت کرده باشد،پس اعراض او از ذکر حدیث غدیر تعصبا و عنادا چه مستبعد است].

حدیث دیگر در صحیحین که مورد طعن اکابر است

اشاره

[از آن جمله آنکه بخاری در(صحیح)خود در کتاب المغازی گفته]:

حدثنی یحیی ابن قزعة قال:حدثنا مالک عن ابن شهاب عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی عن أبیهما عن علی بن أبی طالب ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة(1).

[و نیز بخاری در(صحیح)خود در کتاب الذبائح گفته]:

ص: 306


1- صحیح البخاری ج 3 ص 44 کتاب المغازی باب غزوة خیبر

حدثنا عبد اللّه بن یوسف قال:أخبرنا مالک عن ابن شهاب عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی عن أبیهما عن علی قال: نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن المتعة عام خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة(1).

[و نیز بخاری در(صحیح)خود در کتاب الحیل گفته]:

حدثنا مسدد قال:حدثنا یحیی عن عبید اللّه بن عمر قال:حدثنی الزهری عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی،عن أبیهما ان علیا قیل له:ان ابن عباس لا یری بمتعة النساء بأسا،فقال ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة(2).

[و در(صحیح مسلم)مسطور است]:

حدثنا یحیی بن یحیی قال:قرأت علی مالک عن ابن شهاب،عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی بن أبی طالب: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة.

و حدثنا عبد اللّه بن محمد بن أسماء الضبعی،قال:حدثنا جویریة،عن مالک بهذا الاسناد و قال:سمع علی بن أبی طالب یقول لفلان: انک رجل تائه(3) نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمثل حدیث یحیی عن مالک.

حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة،و ابن نمیر،و زهیر بن حرب جمیعا،عن ابن عیینة،قال زهیر:حدثنا سفیان بن عیینة،عن الزهری،عن حسن و عبد اللّه .

ص: 307


1- صحیح بخاری ج 3 ص 260 کتاب الذبائح باب لحوم الحمر الانسیة .
2- صحیح البخاری ج 4 ص 166 کتاب الحیل ، باب الحیلة فی النکاح .
3- التائه : المتکبر - الضال - المتحیر

ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی ان النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن نکاح المتعة یوم خیبر و عن لحوم الحمر الاهلیة.

و حدثنا محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال:حدثنا أبی قال:حدثنا عبید اللّه، عن ابن شهاب،عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی انه سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء،فقال:مهلا یا ابن عباس فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة.

و حدثنا أبو الطاهر و حرملة قالا:حدثنا ابن وهب،قال:أخبرنی یونس عن ابن شهاب،عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی بن أبی طالب، عن أبیهما انه سمع علی بن أبی طالب یقول: لابن عباس نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة(1).

[این روایات را که مثبت نهی از متعة النساء روز خیبر است،علماء با خبر و محققین فن اثر از اغلاط و اوهام و مخدوشات و سقام می دانند]:

سهیلی در تحریم متعه در یوم خیبر اشکال کرده

[أبو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن أحمد سهیلی در کتاب (الروض الانف)گفته]:

و مما یتصل بحدیث النهی عن أکل الحمر تنبیه علی اشکال فی روایة

مالک عن ابن شهاب فانه قال فیها: نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن نکاح المتعة یوم خیبر،و عن لحوم الحمر الاهلیة، و هذا شیء لا یعرفه أحد من أهل السیر و رواة الاثر ان المتعة حرمت یوم خیبر،و

قد رواه ابن عیینة عن

ص: 308


1- صحیح مسلم ج 4 ص 134 ط بیروت ، باب نکاح المتعة

ابن شهاب عن عبد اللّه بن محمد،فقال فیه: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن أکل الحمر الاهلیة عام خیبر و عن المتعة،فمعناه علی هذا اللفظ و نهی عن المتعة بعد ذلک أو فی غیر ذلک الیوم ،فهو إذا تقدیم و تأخیر وقع فی لفظ ابن شهاب لا لفظ مالک لان مالکا قد وافقه علی لفظه جماعة من رواة ابن شهاب.

ابن قیم نیز تحریم متعه را در روز خیبر نفی کرده

[و محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر الشمس المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در کتاب(زاد المعاد فی هدی خیر العباد) گفته]:

فصل و لم تحرم المتعة یوم خیبر،و انما کان تحریمها عام الفتح هذا هو الصواب.

و قد ظن طائفة من أهل العلم انه حرمها یوم خیبر و احتجوا بما فی الصحیحین من

حدیث علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و أکل لحوم الحمر الانسیة.

و فی الصحیحین أیضا ان علیا رضی اللّه عنه سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء،فقال:مهلا یا ابن عباس فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة.

و فی لفظ البخاری عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن اکل لحوم الحمر الانسیة.

و لما رأی هؤلاء ان النبی صلی اللّه علیه و سلم اباحها یوم الفتح ثم حرمها،

ص: 309

قالوا حرمت ثم ابیحت ثم حرمت.

قال الشافعی رحمه اللّه:لا اعلم شیئا حرم ثم ابیح ثم حرم الا المتعة،قالوا فنسخت مرتین.

و خالفهم فی ذلک آخرون،و قالوا لم تحرم إلا عام الفتح،و قبل ذلک کانت مباحة.

قالوا:و انما جمع علی بن أبی طالب بین الاخبار بتحریمها و تحریم الحمر الاهلیة لان ابن عباس کان یبیحهما،فروی علی تحریمهما عن النبی صلی اللّه علیه و سلم ردا علیه،و کان تحریم الحمر الاهلیة یوم خیبر بلا شک،فذکر یوم خیبر ظرفا لتحریم الحمر،و اطلق تحریم المتعة و لم یقیده بزمن،کما

جاء ذلک فی مسند احمد باسناد صحیح ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرم لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر،و حرم متعة النساء، و فی لفظ حرم متعة النساء و حرم لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر، هکذا رواه سفیان بن عیینة مفصلا فظن بعض الرواة ان یوم خیبر زمان للتحریمین فقیدهما به،ثم جاء بعضهم فاقتصر علی احد التحریمین و هو تحریم الحمر و قیده بالظرف،فمن هیهنا نشأ الوهم و قصة یوم خیبر لم یکن فیها الصحابة یتمتعون بالیهودیات و لا استأذنوا فی ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لا نقله احد قط فی هذه الغزوة،و لا کان للمتعة فیها ذکر البتة لا فعلا و لا تحریما بخلاف غزاة الفتح فان قصة المتعة کانت فیها فعلا و تحریما مشهورة،و هذه الطریقة اصح الطریقین(1).

[و نیز ابن القیم در(زاد المعاد)گفته:] و الصحیح ان المتعة انما حرمت عام الفتح لانه قد ثبت فی الصحیح انهم

ص: 310


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 229 .

استمتعوا عام الفتح مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باذنه،و لو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ مرتین و هذا لا عهد بمثله فی الشریعة البتة و لا یقع مثله فیها،و أیضا فان خیبر لم یکن فیها مسلمات و انما کن یهودیات،و اباحة نساء اهل الکتاب لم یکن ثبت،و انما ابحن بعد ذلک فی سورة المائدة بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ(1)،و هذا متصل بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(2) و بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ(3) ،و هذا کان فی آخر الامر بعد حجة الوداع او فیها،فلم یکن اباحة نساء اهل الکتاب ثابتة زمن خیبر،و لا کان للمسلمین رغبة فی الاستمتاع بنساء عدوهم قبل الفتح و بعد الفتح،استرق من استرق منهن و صرن إماء للمسلمین.

فان قیل فما تصنعون بما

ثبت فی الصحیحین من حدیث علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن اکل لحوم الحمر الانسیة :و هذا صحیح صریح.

قیل:هذا الحدیث قد صحت روایته بلفظین:هذا احدهما،و الثانی الاقتصار علی نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن نکاح المتعة و عن لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر،هذه روایة ابن عیینة،عن الزهری قال قاسم بن اصبغ قال سفیان بن عیینة یعنی انه نهی عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر لا عن نکاح

ص: 311


1- سورة المائدة : 5
2- سورة المائدة : 3
3- سورة المائدة : 3

المتعة،ذکره ابو عمر فی کتاب التمهید،ثم قال علی هذا اکثر الناس انتهی فتوهم بعض الرواة ان یوم خیبر ظرف للتحریمین فرواه،حرم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المتعة زمن خیبر و الحمر الاهلیة،و اقتصر بعضهم علی روایة بعض الحدیث فقال:حرم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المتعة زمن خیبر فجاء بالغلط البین.

فان قیل:فأی فائدة فی الجمع بین التحریمین إذا لم یکونا قد وقعا فی وقت واحد،و این المتعة من تحریم الحمر؟قیل:هذا الحدیث رواه علی بن أبی طالب محتجا به علی ابن عمه عبد اللّه بن عباس فی المسئلتین فانه کان یبیح المتعة و لحوم الحمر فناظره علی بن أبی طالب فی المسئلتین و روی له التحریمین،و قید تحریم الحمر بزمن خیبر و اطلق تحریم المتعة فقال:انک امرء تائه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرم المتعة و حرم لحوم الحمر الاهلیة،کما قاله سفیان بن عیینة و علیه اکثر الناس،فروی الامرین محتجا علیه بهما لا مقیدا لهما بیوم خیبر و اللّه الموفق(1).

[و نیز ابن القیّم در(زاد المعاد)گفته):] فصل و أما نکاح المتعة فثبت عنه صلی اللّه علیه و سلم انه احلها عام الفتح و ثبت عنه انه نهی عنها عام الفتح،و اختلف هل نهی عنها یوم خیبر علی قولین و الصحیح ان النهی عنها انما کان عام الفتح،و أن النهی یوم خیبر انما کان عن الحمر الاهلیة،و انما

قال علی لابن عباس: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر عن متعة النساء و نهی عن الحمر الاهلیة محتجّا علیه فی المسئلتین، فظنّ بعض الرواة أنّ التقیید بیوم خیبر راجع الی الفعلین فرواه

ص: 312


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 253

بالمعنی ثم أفرد بعضهم احد الفعلین و قیّده بیوم خیبر،و قد تقدّم بیان المسئلة فی غزاة الفتح(1).

بدر الدین حنفی نیز تحریم متعه را در خیبر غلط دانسته

[و علاّمه بدر الدین ابو محمد محمود بن احمد العینی الحنفی در (عمدة القاری شرح صحیح بخاری)در شرح روایت بخاری متضمن نهی متعه روز خیبر که در کتاب المغازی وارد کرده گفته:] قال ابن عبد البرّ:و ذکر النهی عن المتعة یوم خیبر غلط،و قال السهیلی:

النهی عن المتعة یوم خیبر لا یعرفه احد من اهل السیر و رواة الاثر(2).

قسطلانی نیز طعن اکابر را در حدیث مذکور نقل کرده

[و شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن احمد بن حسین بن علی القسطلانی الشافعی در(ارشاد الساری)شرح صحیح بخاری در شرح حدیث کتاب النکاح که الفاظش این است:]

حدّثنا مالک بن اسماعیل،قال:حدّثنا ابن عیینة،انه سمع الزهری یقول:

أخبرنی الحسن بن محمد بن علی و أخوه عبد اللّه عن أبیهما أنّ علیا قال لابن عباس أن النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن المتعة و عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر(3).

[گفته]:

ص: 313


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 407
2- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 17 ص 247 ط بیروت
3- صحیح بخاری ج 3 کتاب النکاح باب النهی عن المتعة ص 204

زمن خیبر ظرف للامرین.و فی غزوة خیبر من کتاب المغازی نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم خیبر عن متعة النساء و عن لحوم الحمر الاهلیة لکن قال البیهقی فیما قرأته فی کتاب المعرفة:و کان ابن عیینة یزعم انّ تاریخ خیبر فی حدیث علی انّما فی النهی عن لحوم الحمر الاهلیة لا فی نکاح المتعة،قال البیهقی یشبه ان یکون کما قال،فقد روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه رخّص فیه بعد ذلک ثم نهی عنه،فیکون احتجاج علی بنهیه أخیرا حتی یقوم الحجة علی ابن عباس.

و قال السهیلی:النهی عن نکاح المتعة یوم خیبر شیء لا یعرفه اهل السیر و لا رواه اهل الاثر،فالذی یظهر أنه وقع تقدیم و تأخیر فی لفظ الزهری(1).

[و نیز قسطلانی در(ارشاد الساری)شرح صحیح بخاری در شرح روایت مغازی گفته]:

قال ابن عبد البر:ان ذکر النهی یوم خیبر غلط،و قال البیهقی:لا یعرفه احد من اهل السیر(2).

عسقلانی نیز اشکال اکابر را در حدیث مذکور یاد کرده

[و ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در(فتح الباری)در شرح روایت کتاب المغازی گفته]:

قیل:ان فی الحدیث تقدیما و تأخیرا،و الصواب نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر الانسیة و عن متعة النساء،و لیس یوم خیبر ظرفا لمتعة النساء،لانه لم یقع .

ص: 314


1- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج 8 ص 43 ط بیروت
2- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج 6 ص 369 ط بیروت

فی غزوة خیبر تمتّع بالنساء،و سیأتی بسط ذلک فی مکانه من کتاب النکاح انشاء اللّه(1).

[و نیز ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)در شرح روایت کتاب النکاح گفته:] قوله:زمن خیبر،الظاهر أنه ظرف للامرین،و حکی البیهقی عن الحمیدی أن سفیان بن عیینة کان یقول:یوم خیبر یتعلق بالحمر الاهلیة لا بالمتعة.

قال البیهقی:و ما قاله محتمل یعنی فی روایته هذه و اما غیره فصرّح أن الظرف یتعلق بالمتعة،و قد مضی فی غزوة خیبر من کتاب المغازی،و یأتی فی الذبائح من طریق مالک بلفظ نهی رسول اللّه یوم خیبر عن متعة النساء و عن لحوم الحمر الاهلیة،و هکذا اخرجه مسلم من روایة ابن عیینة أیضا،و سیأتی فی ترک الحیل فی روایة عبید اللّه بن عمر عن الزهری أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر،و کذا اخرجه مسلم،و زاد من طریق فقال:مهلا یا ابن عباس.

و لا حمد من طریق معمر بسنده أنه بلغه

أن ابن عباس رخص فی متعة النساء فقال له:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الاهلیة.

و أخرجه مسلم من روایة یونس بن یزید عن الزهری مثل روایة مالک.

و الدار قطنی من طریق ابن وهب عن مالک و یونس و أسامة بن زید ثلاثتهم عن الزهری کذلک.

و ذکر السهیلی:أن ابن عیینة رواه عن الزهری بلفظ نهی عن اکل الحمر

ص: 315


1- فتح الباری فی شرح البخاری ج 7 ص 369

الاهلیة عام خیبر و عن المتعة،فمعناه علی هذا اللفظ و نهی عن المتعة بعد ذلک، أو فی غیر ذلک الیوم انتهی.

و هذا اللفظ الذی ذکره لم اره من روایة ابن عیینة فقد اخرجه احمد و ابن ابی عمر،و الحمیدی،و اسحاق،فی مسانیدهم عن ابن عیینة باللفظ الذی اخرجه البخاری من طریقه،لکن منهم من زاد لفظ نکاح کما بینه.

و کذا اخرجه الاسماعیلی من طریق عثمان بن ابی شیبة،و ابراهیم بن موسی، و العباس بن الولید.

و أخرجه مسلم عن ابی بکر بن ابی شیبة،و محمد بن عبد اللّه بن نمیر، و زهیر بن حرب جمیعا عن ابن عیینة،مثل لفظ مالک.

و کذا اخرجه سعید بن منصور عن ابن عیینة،لکن قال:زمن بدل یوم.

قال السهیلی:و یتّصل بهذا الحدیث تنبیه علی اشکال لان فیه النهی عن نکاح المتعة یوم خیبر،و هذا شیء لا یعرفه احد من اهل السیر و رواة الاثر، قال:فالذی یظهر أنه وقع تقدیم و تأخیر فی لفظ الزهری.

و هذا الذی قاله سبقه إلیه غیره فی النقل عن ابن عیینة.

فذکر ابن عبد البر من طریق قاسم بن اصبغ:أن الحمیدی ذکر عن ابن عیینة أن النهی زمن خیبر عن لحوم الحمر الاهلیة،و أما المتعة فکان فی غیر یوم خیبر،ثم راجعت مسند الحمیدی من طریق قاسم بن اصبغ عن ابن اسماعیل السلمی عنه،فقال بعد سیاق الحدیث قال ابن عیینة:یعنی أنه نهی عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر و لا یعنی نکاح المتعة،قال ابن عبد البر:و علی هذا اکثر الناس.

و قال البیهقی:یشبه أن یکون کما قال لصحة الحدیث فی أنه صلی اللّه علیه

ص: 316

و سلم رخص فیها بعد ذلک ثم نهی عنها فلا یتم احتجاج علی الا إذا وقع النهی اخیرا لتقوم له الحجة علی ابن عباس.

و قال ابو عوانة فی صحیحه:سمعت اهل الاثر یقولون:معنی حدیث علی أنه نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر و اما المتعة فسکت عنها و انما نهی عنها یوم الفتح انتهی.

و الحامل لهؤلاء علی هذا ما ثبت من الرخصة فیها بعد زمن خیبر کما اشار إلیه البیهقی(1).

[و ابن حجر عسقلانی بعد از ایراد این افادات اکابر ائمۀ حذّاق و تحقیقات اعاظم مشاهیر آفاق،حمایت روایت بخاری حسب دیدن قدیم و عادت ذمیم خود مطمح نظر داشته،و از تخطئه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باکی برنداشته این عبارت سراسر خسارت نگاشته]:

لکن یمکن الانفصال عن ذلک بأن علیا لم یبلغه الرخصة فیها یوم الفتح لوقوع النهی عنها عن قرب کما سیأتی بیانه،و یؤید ظاهر

حدیث علی ما اخرجه ابو عوانة،و صححه من طریق سالم بن عبد اللّه: أن رجلا سأل ابن عمر عن المتعة، فقال:ان فلانا یقول فیها،فقال:و اللّه لقد علم أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرّمها یوم خیبر و ما کنا مسافحین(2).

شاه صاحب نیز در تحفه اشکال مذکور را از بعض محققین نقل کرده

[مخفی نماند که زعم امکان انفصال از این اشکال،و انحلال این

ص: 317


1- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 9 ص 145
2- فتح الباری ج 9 ص 145

اعضال صریح الاختلال است،زیرا که بنا بر این لازم می آید خطاء مدینۀ علم،و غلط بودن استدلال آن حضرت،و عدم اطلاع او بر حکم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم،با آن همه قرب و اختصاص.

و کمال شناعت آن،و حمق و جهل ملتزم بآن،از کلام مخاطب و والد ماجدش ظاهر می شود،زیرا که مخاطب در مطاعن عمر گفته است:

طعن یازدهم آنکه مردم را از متعة النساء منع فرمود،و متعة الحج را نیز تجویز نکرد،و حال آنکه هر دو متعه در زمان آن سرور جاری بود،پس نسخ حکم خدا کرد و تحریم ما احل اللّه نمود،و این معنی باعتراف خودش در کتب اهل سنّت ثابت است،جائی که از او روایت می کنند که او می گفت:(متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا أنهی عنهما).

جواب این طعن آنکه نزد اهل سنّت صحیح ترین کتب(صحیح مسلم)است و در آن صحیح بروایت سلمة بن الاکوع و سبرة بن معبد جهنی،و در صحاح دیگر بروایت ابو هریره نیز موجود است،که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم خود متعه را حرام فرمود،بعد از آنکه تا سه روز رخصت داده بود،و آن تحریم را مؤبد ساخت الی یوم القیامة در جنگ اوطاس،و بروایت حضرت مرتضی علی تحریم متعه از آن جناب آن قدر بشهرت و تواتر رسیده که تمام اولاد حضرت امام حسن و محمد بن الحنفیه آن را روایت کرده اند،و در(موطأ)و(بخاری) و(مسلم)و دیگر کتب متداوله بطرق متعدده آن روایات ثابت

ص: 318

می باشند.] [و شبهۀ که در این روایات بعضی از شیعیان پیدا کرده اند که این تحریم در غزوۀ خیبر واقع شده بود و در جنگ اوطاس باز حلال شد پس جوابش آن است که این غلط فهمی است،و الاّ در روایت علی علیه السّلام در اصل غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم لحوم حمر انسیّه فرموده اند نه تاریخ تحریم متعه،لیکن عبارت موهم آن است که تاریخ تحریم هر دو باشد،این وهم را بعضی محقق کرده نقل کرده اند که(نهی عن متعة النساء یوم خیبر)،و اگر حضرت مرتضی در این روایت تحریم متعه را بتاریخ خیبر مورّخ کرده روایت می فرمود،ردّ بر این عباس و الزام او چه قسم صورت می بست،و حال آنکه در وقت همین ردّ و الزام این روایت فرموده،و ابن عباس را بر تجویز متعه زجر شدید نموده،و گفته:(انک رجل تائه)،پس هر که غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید،گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی علی می کند،و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است انتهی](1).

[از این عبارت که وجوه نقض و ردّ آن و نهایت آن از ملاحظۀ (تشیید المطاعن)ظاهر و باطن واضح است،که نزد مخاطب و الا شأن تحریم متعه را در روز خیبر واقع دانستن غلط فهمی است،و در روایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اصل غزوه خیبر تاریخ تحریم لحوم انسیه است نه تاریخ تحریم متعه،و متعلق ساختن یوم

ص: 319


1- تحفة اثنا عشریة ص 599

خیبر بنهی متعۀ نساؤهم است،و اگر تحریم متعه در این روایت مورخ باشد بخیبر ردّ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابن عباس و الزام او صحیح نشود،و حال آنکه این روایت را در وقت همین ردّ و الزام فرموده،(حاشاه عن ذلک)،پس هر که غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید گویا دعوی غلط در استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کند،و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است.] [پس از این افادۀ سدیدۀ مخاطب ثابت گشت که روایات بخاری و مسلم متضمن نهی متعه روز خیبر غلط و وهم محض و باطل صرف است،و هرگز سمتی از صحت و واقعیت ندارد،و بخاری و مسلم و دیگر محدّثین مثل مالک و نسائی و ابن ماجه که اثبات این روایت می نمایند،نهایت جاهل و احمقند که گویا دعوی غلط در استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند،و نیز کمال حمق و جهل ملازمان علامۀ عسقلانی که باتباع هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی جسارت بر تخطئه جناب امیر المومنین علیه السلام نموده بنهایت صراحت از این عبارت ظاهر شد(و للّه الحمد حمدا جزیلا).]

حافظ غلام محمد نیز در ترجمه تحفه اشکال مذکور را یاد کرده

[و حافظ غلام محمد بن الشیخ یحیی الدین بن الشیخ عمر المدعو باسلمی تلمیذ مولوی عبد العلی بن نظام الدین در ترجمۀ(تحفۀ اثنا عشریه)که آنرا موسوم ساخته(بالترجمة العبقریة و الصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة)گفته:]

ص: 320

الطعن الحادیعشر أن عمر منع الناس من متعة النساء،و لم یجوّز متعة الحج ایضا،مع ان کلتا المتعتین کانتا جاریتین فی زمنه علیه السّلام،فنسخ حکم اللّه تعالی و حرّم ما أحلّه،و هذا المعنی ثابت باعترافه فی کتب أهل السنّة،حیث یروون عنه أنه قال:(متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا أنهی عنهما.) و جوابه أن أصحّ الکتب عند اهل السنّة فی الصحاح(الصحیحان)(1) للبخاری و مسلم،و قد ذکر فی صحیح مسلم بروایة سلمة بن الاکوع،و سبرة ابن معبد الجهنی،و فی الصحاح الأخر ایضا بروایة أبی هریرة أنه صلی اللّه علیه و سلم حرّم هو المتعة بعد ما کان أحلها و رخّصها لهم ثلثة ایام و جعل تحریمها إذ حرّمهما مؤبدا الی یوم القیامة فی غزوة الاوطاس،و قد اشتهرت و تواترت روایة الامیر بتحریم المتعة بحیث رواها عنه جمیع اولاد الامام الحسن و محمد بن الحنفیة،و تلک الروایات ثابتة فی(الموطأ)و(الصحیحین) و غیرها من الکتب المتداولة بطرق متعددة.

و أما انشاء بعض الشیعة الشبهة فی تلک الروایات من أن تحریمها کان فی غزوة خیبر،ثم احلّت فی غزوة الاوطاس،فجوابه بأن هذا کله من سوء فهم القائل و غلطه،و الاّ فقد قالوا:ان غزوة خیبر تاریخ لتحریم لحوم الحمر الاهلیة فی الاصل فی روایات الامیر لا تاریخ تحریم المتعة،و لکن توهم تلک

ص: 321


1- مخفی نماند که شاه صاحب در تحفه گفته بودند : که نزد اهل سنت صحیح ترین کتب صحیح مسلم است و لیکن چون اسلمی این را خلاف سلامت و مخالف تصریحات ائمه خود یافته در ترجمه تغییر و تبدیل کرده بجای صحیح مسلم لفظ ( الصحیحان ) نهاده و لفظ ( الصحاح ) نیز بلا فائدة افزوده - منه رحمه اللَّه

العبارة فی الظاهر أنها تکون تاریخا لهما،و قد حقق هذا الوهم بعضهم و نقلوا بناء علی ذلک أنه نهی عن متعة النساء یوم خیبر،و لو کان الامیر یروی تحریم المتعة مورّخا بغزوة خیبر کیف یمکنه الرد و الالزام علی ابن عباس،مع أنه ذکر هذه الروایة حین رد علیه و ألزمه و زجر ابن عباس علی تجویز المتعة زجرا شدیدا،و قال:(انک رجل تائه)،فمن قال:ان غزوة خیبر تاریخ لتحریم المتعة فکأنه ادّعی غلطا فی استدلال الامیر فتکفی دعواه هذه شاهدة علی جهله و حمقه(1).

[این عبارت هم مثل عبارت تحفه مثبت بطلان و غلط روایات داله بر نهی متعه روز خیبر است،و نیز از آن کمال شناعت و بطلان جواب عسقلانی که مبنی بر تخطئۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است ظاهر و واضحست.]

والد شاهصاحب نیز اشکال مذکور را در حدیث نقل کرده

[و ولی اللّه والد ماجد مخاطب در(قرة العینین بتفضیل الشیخین) در ذکر مطاعن خلفاء گفته:] [و از آنجمله است که فاروق نکاح متعه را منع کرد،بعد از آنکه در عهد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم جائز بود و بعمل می آمد،باید دانست که این مسئله از جملۀ آن مسائل است که حدیث بر آن دلالت می کند بتصریح،و جمعی از صحابه بسبب عدم بلوغ حدیث مصرّح، یا بسبب تأویل آن حدیث بر غیر محمل آن اختلاف داشتند،و بسعی

ص: 322


1- الترجمة العبقریة و الصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة ص 369

فاروق اجماع واقع شد،و اختلاف مضمحل گشت،و این مسئله با آن مسائل شاهد عدل است بر فضائل فاروق،و بر آنکه وی رضی اللّه عنه واسطه بود میان آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم و امّت او در تبلیغ شرایع،و نیابت نبوت از این جهت او را مسلّم شد،اما صحت حدیث در آن باب،پس از آن جهت که جمعی از فضلای صحابه آنرا روایت کرده اند،و بر آن عمل نمودند،رئیس آن جماعت حضرت مرتضی است،و حدیث او در(بخاری)و(موطأ)و(مسلم)و باقی کتب متداولۀ صحیح شده است،و رد او بهمین حدیث بر عبد اللّه بن عباس نیز ثابت گشته،و ربیع بن سبرۀ جهنی آنرا از پدر خود روایت کرد که تحریم مؤبد حاصل شد،و حدیث او در(صحیح مسلم)مذکور است و اجماع امّت بر تحریم آن وقوع یافت(الا شرذمة قلیلة)مثل روافض هر چند در زمن صحابه اختلافی متحقق بود،و همان اختلاف سبب اهتمام فاروق شده بر عقد اجماع.] [و اگر سائل عود کند و گوید:که حضرت مرتضی نهی از متعه روز خیبر روایت کرده است،و احادیث دیگر دلالت می کند که در روز اوطاس نیز بعمل آمد،پس آن نهی دلیل نمی تواند شد.] گوییم سائل آن نقض را وارد نمی کند مگر بر مرتضی،زیرا که اول کسی که باین حدیث استدلال نموده،و ابن عباس را الزام کرد،و زجر شدید بعمل آورد،حضرت مرتضی است،پس گویا می گوید که مرتضی غلط کرده در این استدلال،و این معنی شاهد جهل و حمق او است نزد اهل سنت و شیعۀ تفضیلیه قاطبة.

ص: 323

و حل این اشکال بر طور قاضی عیاض آنست که اصل تحریم در خیبر واقع شد،و تجدید تحریم در غزوۀ اوطاس و حجة الوداع تحقّق یافت،بنابر آنکه اجتماع عظیم بود و عزوبت غالب،یحتمل که باین امر مرتکب شوند،و مثل او مثل تجدید چندین اوامر است که در حجة الوداع بجهة توکید و اتمام شریعت بعمل آمد.

و نووی در این جواب خدشه می کند:بآنکه از روایات مسلم معلوم می شود که روز فتح متعه از جمعی واقع شد بنابر اباحت آن.

و بر طور جمعی دیگر آنکه در حدیث حضرت مرتضی تحریم حمر انسیه مؤرخ است بیوم خیبر،و تحریم متعه مؤرخ نیست بچیزی،لیکن عبارت موهم واقع شده،و جمعی از رواة آن و هم را محقق ساختند.

و مختار این عبد ضعیف همین جواب است،بجهت آنکه رواة قصۀ غزوۀ خیبر تحریم متعه را ذکر نکرده اند،و تحریم متعه را بغزوۀ خیبر مورخ نساختند الا در همین حدیث،باز رواة دیگر غیر زهری باین وقت مورخ نگردانیدند،و اکثر طرق محتمل تأویل مذکور است، و جمع کردن حضرت مرتضی تحریم متعه و حمر انسیه در این حدیث نه بجهت تشریع آن هر دو است در یک وقت،بلکه بجهت آنکه ابن عباس در هر دو مسئله اختلاف داشت،چنانکه بر دانندگان علم حدیث از اجلی بدیهیات است.

و قاضی عیاض خدشه می کند در این جواب بآنکه روایات صحیح شده از طریق سفیان و غیر آن بلفظی که تاریخ بر هر دو عود می کند.

و ما می گوئیم روایات ثقات محتمل معنی مذکور است،و روایتی که

ص: 324

قابل این احتمال نباشد شاذّ است و غیر محفوظ،و این همه مباحثه در استدلال حضرت مرتضی است،اما اصل تحریم بطریق دیگر صحیح است لا غبار علیه از روایت ابو هریرة،و سلمة بن الاکوع،و سبرة جهنی،و فاروق،و غیر ایشان رضی اللّه تعالی عنهم انتهی.(1) از این عبارت هم کمال شناعت و نهایت سماجت ایراد امری که مستلزم ایراد نقض بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد لائح و واضح می گردد،و بکمال ظهور و وضوح می رسد که کسی که قائل شود بامری که مستلزم توجیه غلط باستدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد او جاهل و احمق است نزد اهل سنت و شیعۀ تفضیلیه قاطبة،پس در کمال شناعت و فظاعت جسارت سراسر خسارت فاضل عسقلانی،که آن صریح تخطئه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است ریبی نیست، و توجه شناعت جهل و حمق بملازمان رفیع الشأن او،حسب افادۀ والد ماجد مخاطب هم ظاهر و باهر است.

و نیز از قول او:(و جمعی از روایت آن و هم را محقق ساختند)الخ، ظاهر است که تاریخ تحریم متعه بیوم خیبر و هم غیر صحیح،و غلط فضیح است،و حکم باین غلط و تحریف مرضی و مختار این عالم منیف است،حیث قال:و مختار این عبد ضعیف همین جواب است.

و نیز از قول او:(بجهت آنکه روات قصۀ خیبر الخ)ظاهر است که روات قصۀ خیبر تحریم متعه را در این روز ذکر نکرده اند،و تحریم آن را بغزوۀ خیبر مورخ نساخته اند الا در همین حدیث،و سوای زهری

ص: 325


1- قرة العینین بتفضیل الشیخین ص 175

روات دیگر تاریخ غزوۀ خیبر را ذکر نکرده اند،و جمع جناب امیر المؤمنین علیه السلام تحریم متعه و حمر انسیه را در این حدیث نه باین جهت است که تحریم هر دو در روز خیبر واقع شده است،بلکه باین جهت است که ابن عباس در هر دو مسئله اختلاف داشت.

و نیز از قول او:(و ما می گوئیم:روایات ثقات محتمل معنی مذکور است،و روایتی که قابل این احتمال نباشد شاذ است و غیر محفوظ) ظاهر است که روایتی که نص باشد در تاریخ حکم متعه بروز خیبر و قابل تأویل نباشد از روایات ثقات خارج است و غیر معتبر و غیر معتمد است که شاذ و غیر محفوظ است.

و سناء اللّه پانی پتی که تلمیذ شاه ولی اللّه است در(سیف مسلول)گفته:

سؤال:حضرت مرتضی نهی از متعه را روز خیبر که در سال ششم از هجرت بود روایت کرده،و احادیث دیگر دلالت دارند بر آنکه روز اوطاس که در سال هشتم بود متعه بعمل آمده بود پس متعه ناسخ حرمت گشته.

جواب این اشکال بدو وجه است:یکی آنکه تحریم متعه در غزوۀ اوطاس است فقط نه در غزوۀ خیبر و راویان قصۀ غزوه خیبر تحریم متعه را ذکر نکرده اند،و تحریم آن را بغزوۀ خیبر مورخ نساخته، مردم را این گمان از آنجا پیدا شد که علی رضی اللّه عنه ذکر تحریم متعه و حمر اهلی را در یک حدیث جمع کرده،و تحریم حمر اهلی را موقت کرده بغزوۀ خیبر،مردم را گمان پیدا شد که هر دو تحریم در یک وقت شده باشند،و این وهمی است بی دلیل.

ص: 326

و تحقیق آن است که چون ابن عباس در تحریم متعه و در تحریم حمر اهلی اختلاف داشت برای الزام او علی رضی اللّه عنه هر دو تحریم را در یک حدیث ذکر کرده الخ(1).

و اما شافعی که بتصریح شاه ولی اللّه در(قرة العینین)آیتی بود از آیات اللّه تعالی و مقتدای جمیع محدثین و فقهاء،و اعمق باعتبار مدرک،و اقوی باعتبار فقه و استنباط ذکر متعه را در روایت نهی لحوم حمر اهلیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صحیح و ثابت ندانسته،با وصف آنکه از مالک نهی لحوم حمر اهلیه را روایت کرده،از ذکر متعه در این روایت سکوت ورزیده.

علاّمه عینی در(عمدة القاری)گفته:

و قد روی الشافعی عن مالک باسناده عن علی رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر عن اکل لحوم الحمر الاهلیة،و لم یزد علی ذلک و سکت عن قصة المتعة لما علم فیها من الاختلاف(2).

فخر رازی نیز بعض احادیث صحیحین را مردود دانسته

اشاره

[بالجمله روایات مقدوحۀ بخاری و مسلم بسیار است،و استیعاب آن دشوار،پس هر گاه ائمه و اساطین سنیه در روایات این هر دو بزرک قدح و جرح کرده باشند،و بلوم و ذم و هتک اسرار و کشف عوار نواخته .

ص: 327


1- سیف مسلول ص 140
2- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 17 ص 247 ط بیروت

باز چه جسارت است که امام رازی بمقابلۀ اهل حق تمسک باعراض این هر دو بزرک از ذکر حدیث غدیر نموده،و داد اظهار مزید فهم و فراست و نهایت مهارت و ذکاوت خود می دهد.

و اعجب عجائب این است که خود رازی بعض احادیث صحیحین را بردّ شنیع ابطال نموده یعنی

حدیث (ما کذب ابراهیم الا ثلث کذبات) را که در(صحیحین)مروی است ردّ نموده و قبول نکرده،و کذب و دروغ و افتراء و اختلاق محض دانسته،و مثبتین آن را حشویه نامیده و چون بمعارضۀ او گفتند:که در صورت عدم قبول این خبر تکذیب رواة لازم می آید،بجوابش صراحة فرموده:که صیانة حضرت ابراهیم از کذب اولی است از صیانت طائفۀ مجاهیل از کذب،و هذه عبارته فی التفسیر الکبیر:

و اعلم أن بعض الحشویة

روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنّه قال:

ما کذب ابراهیم الا ثلث کذبات ،فقلت:الاولی أن لا یقبل مثل هذه الاخبار فقال علی طریق الاستنکار:ان لم نقبله لزمنا تکذیب الرواة،فقلت له:یا مسکین ان قبلناه لزمنا الحکم بتکذیب ابراهیم علیه السّلام،و ان رددناه لزمنا الحکم بتکذیب الرواة،و لا شک أن صون ابراهیم عن الکذب أولی من صون طائفة من المجاهیل عن الکذب انتهی.(1) [و عبارت(صحیح بخاری)متضمن روایت کذبات ثلث این است]

حدثنا سعید ابن تلید الرعینی،اخبرنی ابن وهب،اخبرنی جریر بن .

ص: 328


1- مفاتیح الغیب ج 26 ص 148 مع تفاوت یسیر فی العبارات

حازم،عن ایوب،عن محمد عن ابی هریرة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (لم یکذب ابراهیم الا ثلثا)ح.

و حدثنا محمد بن محبوب،حدثنا حماد بن زید،عن ایوب،عن محمد، عن ابی هریرة،قال: (لم یکذب ابراهیم الا ثلث کذبات،ثنتین منهن فی ذات اللّه قوله: (إِنِّی سَقِیمٌ)(1)،و قوله: (بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا)(2)،و قال بینا هو ذات یوم و سارة إذ أتی علی جبار من الجبابرة،فقیل له:ان هیهنا رجلا معه امرأة من احسن الناس،فارسل إلیه،فسأله عنها،قال:من هذه؟قال:اختی،فاتی سارة فقال:یا سارة لیس علی وجه الارض مؤمن غیری و غیرک،و ان هذا سألنی فاخبرته انک اختی فلا تکذبینی،فارسل إلیها فلما دخلت علیه ذهب یتناولها بیده فاخذ،فقال:ادعی اللّه لی و لا اضرک،فدعت اللّه فاطلق،ثم تناولها ثانیة فأخذ مثلها او اشد،فقال:ادعی اللّه و لا اضرک،فدعت فاطلق فدعا بعض حجبته فقال:انک لم تأتنی بانسان انما اتیتنی بشیطان فاخدمها هاجر،فاتته و هو قائم یصلی فاومأ بیده مهیم(3)قالت:رد اللّه کید الکافر او الفاجر فی نحره و اخدم هاجر، قال ابو هریرة:فتلک امکم یا بنی ماء السماء(4).

[(و روایت مسلم در صحیحش این است):]

حدثنی ابو الطاهر،قال:اخبرنا عبد اللّه بن وهب،قال:اخبرنی جریر

ص: 329


1- سورة الصافات : 89
2- سورة الانبیاء : 63
3- مهیم بفتح المیم و الیاء و سکون الهاء أی ما الخبر ، و فیه احتمالات أخر و قیل اول من قال هذه الکلمة هو الخلیل علیه السّلام
4- صحیح بخاری ج 2 ص 190

بن حازم،عن ایوب السختیانی،عن محمد بن سیرین عن ابی هریرة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: لم یکذب ابراهیم علیه السّلام قط الاثلاث کذبات، ثنتین فی ذات اللّه،قوله: (إِنِّی سَقِیمٌ)(1)،و قوله: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا)(2)، و واحدة فی شأن سارة فانه قدم جبارا و معه سارة و کانت احسن الناس،فقال لها:ان هذا الجبار ان یعلم انک امرأتی یغلبنی علیک،فان سألک فاخبریه انک اختی فی الاسلام،فانی لا اعلم فی الارض مسلما غیری و غیرک الخ(3).

تناقض گویی فخر رازی دربارۀ بخاری و مسلم

[و عجب تر این است که رازی در همین قول مختصر که سطری چند بیش نیست داد تناقض و تهافت داده،که اولا بخاری و مسلم را بآسمان برین رسانیده،و ایشان را چندین جلیل و عظیم گردانیده،که صرف عدم اخراج ایشان حدیث غدیر را قادح آن گردانیده،باز ایشان را بجهت محبت باطل،و رسوخ در عصبیت،باسفل درکات بی اعتباری و عدم وثوق انداخته،که بر مرویات ناصه ایشان بر رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از یمن،و حضور در رکاب سعادت انتساب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم وقت مراجعت از حجة الوداع التفاتی نکرده،بلکه آن را کذب و دروغ بحت دانسته،که حتما و قطعا .

ص: 330


1- سورة الصافات : 89
2- سورة الانبیاء : 63
3- صحیح مسلم ج 7 ص 98 باب فضائل ابراهیم - ط بیروت

ادعا نموده که حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام در خدمت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم حاضر نبوده بلکه در یمن بوده.

غرض قادحین در حدیث غدیر حمایت از باطل است

[و از امثال این مقامات ظاهر است که غرض این حضرات محض معاندت حق و محامات باطل است،و هرگز پای بند قاعده و اصلی نمی باشند،هر گاه می یابند که همین شیخین(1) امر حق را روایت نکرده اند،یا باطلی را اخراج کرده،ایشان را بغایت اعتماد و اعتبار، و وثوق و جلالت،و نقد و تحقیق رسانند،و هر دو کتاب ایشان را بر سر و چشم می نهند،و هر گاه می بینند که ایشان بعض مؤیدات اهل حق روایت کرده اند،هرگز بروایات ایشان گوش نمی کنند،بلکه بلا محابا بابطال مرویات آنها می پردازند،و خلاف آن را عین حق و صواب می دانند).

و فخر الدین رازی در کتاب(مناقب شافعی)در وجوه طعن طاعنین در علم شافعی بحدیث گفته]:

الرابع ان البخاری و مسلما ما رویا عنه،و لو لا انه کان ضعیفا فی الروایة لرویا عنه،کما رویا عن سائر المحدثین.

[و در جواب آن گفته]:

و الجواب عن الرابع من وجوه:

ص: 331


1- شیخین : بخاری و مسلم

الاول أن البخاری و مسلما لعلهما انما ترکا الروایة عن الشافعی لانهما ما ادرکاه،فلو اشتغلا بالروایة عنه لافتقر الی الروایة عمن یروی عنه،لکن أکثر شیوخ البخاری و مسلم کانوا تلامذة مالک،فکانا لهذا السبب کمن یروی عن الشافعی فی الدرجة،فلو رویا عن تلامذة الشافعی،لصارت الروایة نازلة من غیر حاجة،و المحدثون لا یرغبون فی هذا.

الثانی انهما رویا عن أحمد بن حنبل،و أحمد روی عن الشافعی،و لو کانت الروایة عن الشافعی غیر جائزة صار أحمد بسبب روایته عن الشافعی مجروحا،و صار البخاری و مسلم بسبب روایتهما عنه مجروحین،و ان کانت روایة أحمد عن الشافعی جائزة فقد سقط السؤال.

الثالث انهما ما کانا عالمین بجمیع المغیبات.و ذلک فان البخاری روی عن أقوام ما روی عنهم مسلم،و مسلما روی عن أقوام لم یرو عنهم البخاری فدل علی انهما إذا ترکا الروایة عن رجل لم یوجب ذلک قدحا فیه،و کیف و ابو سلیمان الخطابی أورد مؤخذات کثیرة علی صحیح البخاری فی کتاب له سماه(باعلام الصحیح).

الرابع ان ما ذکرتم معارض بان أبا داود السجستانی روی عن الشافعی حدیث رکانة ابنة عبد یزید فی الطلاق،و کذلک روی عنه أبو عیسی الترمذی و عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی و محمد بن اسحاق بن خزیمة،و لا شک فی علو شأن هؤلاء فی الحدیث.

الخامس انهما ما طعنا فی الشافعی،بل ذکراه بالمدح و التعظیم،و ترک الروایة لا یدل علی الجرح،و أما المدح و التعظیم فأنه دلیل التعدیل.

السادس ان کان ترکهما الروایة عنه یدل علی ضعفه،فالطعن الشدید علی

ص: 332

ابی حنیفة المنقول عن الاخفش و الثوری وجب ان یدل علی الوهن العظیم فیه،و کذلک طعن فیه یحیی بن معین،و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید فان لم یؤثر هذه التصریحات فکذا القول فیما ذکرتم.(1)

نبودن حدیث غدیر در صحیح بخاری و مسلم دلیل عدم تواتر آن نیست

[و پر ظاهر است که تشبث رازی باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر،مثل تشبث قادحین شافعی است بترک روایت بخاری و مسلم از شافعی،پس کمال عجب است که رازی در مقام صیانت امام خود بیدار و هوشیار شده،وجوه عدیده برای رد تمسک طاعنین أو ذکر کرده و در مقام رد شیعه چندان غافل و ذاهل گردید،که بمجرد اعراض شیخین از ذکر حدیث غدیر تمسک نموده،داد اظهار کمال حذق و مهارت و غایت انصاف و ذکاوت داده،و می بینی که رازی در مقام صیانت شافعی بر محض عدم اعتنا باعراض بخاری و مسلم اکتفاء نکرده،بتصریح تمام بنابر ترقی الی الاعلی این را نیز افاده کرده:که چگونه ترک شیخین روایت را از مردی موجب قدح او شود،و حال آنکه أبو سلیمان خطابی مؤاخذات بسیار بر صحیح بخاری وارد کرده در کتاب خود که آن را(باعلام الصحیح)نامیده.

و حاصل این کلام بلاغت نظام آن است که هر گاه حال بخاری باین مثابه باشد که روایات مرویه اش در صحیح سالم از طعن و ملام و بریء .

ص: 333


1- مناقب الشافعی ص 148

از مؤاخذات محققین اعلام نباشد،پس اعراض او و اعراض مسلم که سالک مسالک او و تلمیذ و خریج او بوده از روایت کردن از کسی چگونه دلیل قدح و جرح او تواند شد که جمله از روایاتشان مجروح و مقدوح است،و کسی که خود راوی مجروحات و مقدوحات باشد،چگونه اعراض او از روایت از کسی قابل التفات و اعتنا باشد،حال آنکه مجرد اعراض از هر کسی که باشد قابل احتجاج و استدلال نیست، پس همین کلام بجواب تشبث رازی باعراض شیخین از ذکر حدیث غدیر بعینه جاری خواهد شد.

بالجمله هر گاه ترک روایت بخاری و مسلم از شخصی دلیل قدح و جرح او نخواهد شد کما صرح بقوله:«فدل علی انهما إذا ترکا الروایة عن رجل لم یوجب ذلک قدحا فیه»هم چنین ترک بخاری و مسلم حدیثی را هم دلیل عدم ثبوت و عدم تواتر آن نمی تواند شد،و بهیچ وجه اعراضشان نافی صحت،و منافی تواتر نمی تواند شد.

و نیز رازی در وجه رابع اعراض بخاری و مسلم را از روایت کردن از شافعی دفع ساخته بآنکه أبو داود سجستانی،و ابو عیسی ترمذی، و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و محمد بن اسحاق روایت از شافعی کرده اند و شک نیست در علوّ شأن ایشان در حدیث،پس هم چنین اعراض بخاری و مسلم را از ذکر حدیث غدیر دفع خواهیم کرد بآنکه ابو عیسی ترمذی،و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و غیر ایشان که اسماء بعض آنها در سابق شنیدی،و اسماء جمعی از ایشان را پس از این انشاء اللّه خواهی شنید،روایت حدیث غدیر کرده اند-و شک نیست

ص: 334

در علوّ شأنشان در حدیث.

و نیز می بینی که رازی چندان در رد و ابطال تمسک طاعنین شافعی باعراض بخاری و مسلم از روایت کردن از شافعی کوشیده که بمفاد (آخر الدواء الکی)ناچار طعن شدید أکابر اساطین و اجلۀ منقدین را در امام اعظم سنیه ذکر کرده چه از کلامش ظاهر که اعمش،و ثوری طعن شدید در أبو حنیفه کرده اند و هم چنین طعن کرده اند در أبو حنیفه یحیی بن معین و أحمد بن حنبل،و یحیی ابن سعید.

و رازی می فرماید:که اگر ترک شیخین روایت را از شافعی دلالت بر ضعف شافعی کند،پس واجب است که طعن شدید بر أبی حنیفه که منقول است از اعمش،و ثوری،دلالت کند بر وهن عظیم در أبی حنیفه،و هم چنین طعن کرده اند در أبی حنیفه یحیی بن معین،و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید پس اگر تأثیر نخواهد کرد این تصریحات پس هم چنین است قول در چیزی که شما ذکر کردید.

و فقیر نیز حسب ارشاد امام رازی بجواب تمسک حضرتش باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر می گویم:که اگر ترک بخاری و مسلم روایت حدیث غدیر را دلالت بر ضعف آن یا عدم تواتر آن کند،پس واجب است که طعن شدید بر أبی حنیفه که منقول است از اعمش و ثوری دلالت کند بر وهن عظیم در أبی حنیفه،و هم چنین طعن کرده اند در أبو حنیفه یحیی بن معین.و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید،پس اگر این تصریحات تأثیر نخواهد کرد پس هم چنین است کلام در آنچه ذکر کردید شما از اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر.

تم الجزء الثانی من قسم سند الغدیر حسب تجزئتنا و یلیه الجزء الثالث انشاء اللّه

ص: 335

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109