سرشناسه : الهی ، محمد، - 1337
عنوان و نام پديدآور : ولایت از دیدگاه قرآن و حدیث / تالیف محمد الهی ؛ بانظارت محمد بیستونی
مشخصات نشر : قم : بیان جوان ، 1384.
مشخصات ظاهری : ج 2
شابک : 964-8399-47-0(ج . 1): ؛ 964-8399-48-4(ج . 2):
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا
موضوع : ولایت -- جنبه های قرآنی
ولایت -- احادیث
علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- اثبات خلافت
علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- فضایل
رده بندی کنگره : BP104 /و8 الف 7 1384
رده بندی دیویی : 297/159
شماره کتابشناسی ملی : م 84-33096
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
ص: 3
اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ
رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا
وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ
الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ
شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَئِمَّةِ التِّسْعَةِ
الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ
الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ
الاَوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا
وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ
مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ
فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ
اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ
ص: 4
بسم اللّه الرحمن الرحيم
هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان
ص: 5
به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.
آمين رب العالمين .
21 ربيع الثانى 1425
21 خرداد 1383
ابوالقاسم خزعلى
ص: 6
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُعانِدينَ وَ مُنْكِرينَ فَضائِلِهم اَجْمَعينَ، اِلى يَوْمِ الدّينِ،امينَ يارَبَ الْعالَمينَ»
بحول و قوه حضرت باريتعالى و عنايات ويژه و الطاف خاصه حضرت ذوالجلال عزاسمه و توجهات خاصّ حضرت حجة بن الحسن العسكرى امام زمان روحى و ارواح العالمين و عجل اللّه تعالى فرجه الشريف مجددا توفيق نصيب اين حقير فقير سراپا تقصيردرگاه حضرت ربوبى جل جلاله گرديد و توانستم جلد دوّم كتاب (ولايت از ديدگاه قرآن و روايات) را با همان شيوه و روش ، تحت عنوان تبيين و ترسيم و تحليل ولايت تكوينى و تشريعى كه درتمامى ابعاد زندگى اعم از فردى و خانوادگى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و در يك جمله
ص: 7
براى دنيا و آخرت انسان مفيد مى باشد را به نگارش درآورم .
امّا همان گونه كه درجلد اوّل به محضر و نظرمباركتان رسيد از لسان مبارك سه نور مبارك و سه گوهرتابناك و مطهّر ، از معصومين درگاه حضرت حق عز اسمه يعنى پيامبر عظيم الشأن اسلام و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه السلام و بطور اشاره از ديگر ائمه هدى عليهم السلام و قرآن كريم و روايات مباحث مربوطه به ولايت به رشته تحرير درآمد ، امّا اكنون كه هنوز در سال مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام هستيم (گرچه تمامى ايام و دوران ها و ساعات و لحظات متعلق به اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد) اين مجلد تحت عنوان (ولايت از ديدگاه قرآن و روايات) از لسان پيامبرعظيم الشأن و اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء عليهاالسلام تقديم مى گردد، اميد است در پيشگاه مقدّس كبريايى و ساحت مقدس امام زمان اروحنافداه ،
ص: 8
مورد قبول واقع و ذخيره اى براى عالم قبر و برزخ و قيامت محسوب فرمايند و از ثواب اين نوشتار روح پرفتوح ابوى گرامى مرحوم مغفور شادروان حاج على اكبرالهى (ره) بهره مند گردد . در اين جا از تمامى حضرات علماء اسلام و انديشمندان و صاحبنظران ارجمند تقاضا مى شود ، هرگونه نظر ، پيشنهاد و انتقاد سازنده و ارزنده اى دارند مطرح فرمايند تا در چاپ هاى آينده و مجلدات بعدى مطمح نظر واقع شود .
خوانندگان گرامى و همچنين عزيزانى كه با مطالعه جلد اول آگاهى و آشنايى دارند ، مى دانند كه آنچه در جلد اول كتاب ولايت از ديدگاه قرآن و حديث مطرح شده بود مبانى حركتى ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام از نهج البلاغه آن بزرگوار كه در قالب خطبه و نامه ها و كلمات ، در ارتباط با رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و موقعيت آن بزرگوار قبل و بعد از بعثت و ارتباط ولايى خودش با پيامبر اسلام و
ص: 9
تبعيت از فرامين و دستورات ايشان و اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با چه مشخصات و مختصاتى مبعوث شدند تامردم و جامعه را هدايت نمايندآمده بود،اينك ادامه همان مباحث از زبان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با نقل و شرح اوامر پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و تبيين و تحليل سخنان و خطبه هاى عالمانه حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام انشاءاللّه بنظر مبارك خوانندگان بزرگوار مى رسد.
بعون اللّه تعالى فقير الى اللّه
دكتر محمد الهى
ص: 10
«فَاالهُدى خامِلٌ ، وَ الْعَمى شامِلٌ ، عُصِىَ الرَّحْمنُ ، وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ ، وَ خُذِلَ الاْيمانُ ، فانْهارَت دُعائِمُهُ وَ تَنَكَّرَت مَعالِمُهُ ، وَ دَرَسَت سُبُلُهُ وَ عَفَت شُرُكُهُ» (1) اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند خداوند عزاسمه پيامبرش را فرستاد در زمانى كه مردم مبتلا به فتنه هاى گوناگون و بسيار بودند (و با طرح پرسش ها و شبهات زياد داراى اختلاف نظرها و آراء مختلف و گمراهى بيش از حد گريبان آنان را فرا گرفته بود) (و در اين اختلافات و ناهنجارى هاى عقيدتى) ريسمان پاره شده (مردم به مبانى دينى و فضيلت هاى معنوى كوچك ترين توجهى نداشتند) و همين موجب شده بود تا ستون هاى ايمان و يقين متزلزل گردد و اصل دين (در آن
ص: 11
فتنه هاى گوناگون و القاء شبهات مختلف) دگرگون و كار آن (احكام و مقررات دينى در جامعه آن روز ، به هم ريخته و درهم و برهم گردد) مختل شود (و بدين ترتيب) راه خارج شدن (از آن القاءات و انحرافات بهم پيچيده كه هر كس بر مبناى ديد و نظر خود براى رسيدن به اهدافش ترسيم كرده بود و مى خواست عده اى را با زور و عناد و تزوير تحت سلطه خود درآورد) . تنگ (و در حقيقت هيچ كس نمى دانست كه چگونه از بن بست تحريف ها و خرافات و انحرافات فكرى نجات يابد ) (زيرا اقرار از آن ها غيرممكن شده بود) و وسيله اى براى هدايت نبود ، پس راهنمايى و هدايت از بين رفته و كورى و گمراهى شيوع پيدا كرده بود و همه را دربرگرفته بود (هدايت و راهنمايى ميان مردم معنى و مفهوم واقعى خود را از دست داده بود و ضلالت و گمراهى به صورت يك ارزش در اجتماع جلوه گر شده و به طور كلى در اجتماع ارزش به عنوان ضد ارزش و ضد ارزش به عنوان ارزش
ص: 12
تلقى مى شد) خداوند سبحان (در آن اجتماع) معصيت و نافرمانى مى شد و شياطين ياران خوبى داشتند ، (در اجتماعى كه خداوند تعالى نافرمانى شود بازار شياطين و آنان كه از شيطان ها تبعيت مى كنند گرم است) و ايمان و دين بدون يار و ياور مانده بود و مردم هيچ گونه پناه گاه امن و ستون محكم و پايدارى جهت اتصال و ارتباط به آن نداشتند زيرا پايه هاى ايمان و فضيلت فروريخته و نشانه هاى حقيقت و راستى مضمحل و نابود گشته بود مردم در پيروى از شيطان و استمرار خواسته هاى هواى و هوس و مسير خواسته هاى او به طور پنهان و آشكار گام برمى داشتند و پرچم شيطان با ويژگى هاى گمراهى و ضلالت توسط مردم به اهتزاز درآمده بود و مردم خودشان با اعمال و رفتارشان پديدآورندگان فتنه و انحراف و نابسامانى بودند و خودشان در ميان فتنه هاى بوجود آمده كوبيده و مضمحل شده بودند .
ص: 13
اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از شرح نابسامان و ناهنجار جاهليت و اختلافات عميق و اصولى كه حتى پايه هاى فطرت انسان ها را متزلزل كرده بود و توحيد و يكتاپرستى به صورت يك عامل فرعى و تشتت زا مطرح گرديده و مردم در فساد و تباهى غوطه ور شده بودند وضعيت هدايت جامعه آن روزگار را چنين ترسيم مى فرمايند : «هدايت در جاهليّت».
در چنين محيطى هدايت فراموش شده و گمراهى و ضلالت همه را فراگرفته بود و به همين خاطر خداوند سبحان معصيت مى شد و شيطان يارى مى شد و ايمان بى يار و ياور مانده بود (1) براى رسيدن به هدايت حقيقى ، اطاعت حضرت حق لازم مى آيد و براى اين اطاعت نور هدايت مى خواهد و لذا در آن چنان اجتماعى
ص: 14
كه نور فروزان هدايت وجود ندارد و همچنين چشم بينايى براى رسيدن به اهداف عالى موجود نيست مردم خواه ناخواه به صورت لشكريان شيطان انجام وظيفه مى كنند و در نتيجه گناه و معصيّت سراسر جامعه را فرامى گيرد و هر كس هر آن چه كه هواهاى نفسانى دستورمى دهد سير و حركت مى كنند و عدّه زيادى از مردم هم فكر مى كنند مسيرى كه مى روند صحيح است و هيچ گونه مشكلى براى آنان وجود ندارد .
اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از شمردن خصوصيات عهد جاهليت ضلالت حقيقى آنان كه بر تاروپود زندگى آن ها سلطه يافته دست از منكوب كردن راه انبياء و اصول ارزشى آنان سخن به ميان آورده .
ص: 15
در آن زمان مردان حق و رهروان حقيقت به سمت نابودى رفته و تعليمات آنان فراموش و منكوب شده بود و طرق و راه هاى شناخت حضرت حق توسط افراد شيطان مضمحل گشته بود و در آن شرايط نابسامان اركان ايمان فروريخته و نااميدى و يأس سرتاپاى جامعه آن روز را فراگرفته بود و جالب اين كه در يكى از فرازهاى خطبه حضرت مى فرمايد: عُصِىَ الرَّحْمن حضرت در ميان نام هاى مبارك حضرت حق جل جلاله از نام رحمان استفاده كردند كه حضرت حق ، خداوندى است كه رحمتش دوست و دشمن را فراگرفته و اين فراگسترى رحمت ، مى فهماند كه اطاعت چنين خالق مهربانى بايد به صورت يك امر فطرى و غريزى باشد امّا كوردلان عصر جاهليّت
ص: 16
از ديدن چنين واقعيّتى مرحوم بودند . (1) مشكل اصلى و كلى كه مردم زمان جاهليّت داشتند انكار وحدانيّت حضرت حقّ بود (بديهى است كه در باطن خيلى از آن ها توحيد و يكتاپرستى وجود داشته است ، امّا در بيان و عمل انكار مى كردند) و با منكر شدن توحيد و يگانگى خداوند تعالى موجبات بروز تمامى رذائل اخلاقى و فسق و فجور اجتماعى فراهم مى شد كه در انتها گمراهى و ضلالت و گناه و معصيّت ، به طور طبيعى نور فروزان هدايت را به خاموشى و تاريكى مبدّل مى ساخت .
زمانى كه دريك جامعه ، وجود اثباتى حضرت حقّ ، به عنوان يكتاپرستى و توحيد مضمحل گردد بعيد است كه بتوان ريشه اثبات انبياء و رسولان حضرت
ص: 17
حق را تثبيت نمود. گرچه اين مطلب را هم نبايد فراموش كرد كه با سعى و تلاش و كوشش انبياء، مردم به وحدانيّت حضرت حقّ آگاه و آشنا و هدايت مى شوند .
روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مردى از زنادقه خدمت حضرت آمد و در مورد اثبات پيامبران و رسل براى هدايت و راهنمايى انسان ها سؤال كرد : «مِنْ اَيْنَ اَثْبَتَ الاَنْبِياءَ وَ الرُّسُلِ» تو انبياء و رسل را چگونه ثابت مى كنى ، امام در پاسخ خودش بر مسئله توحيد تأكيد فرمودند و چنين ادامه دادند : «اِنّا اَثْبَتَنا اَنَّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عَنّا وَ عَن جَميعِ ما خَلَقَ وَ كانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُز اَن يُشاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لا يُلامِسُوهُ فَيُباشِرَهُم وَ يُباشِرُوهُ وَ يُحاجَّهُم وَ يُحاجُّوهُ ثَبَتَ اَنَّ لَهُ سُفَراءَ فى خَلْقِهِ يُعَيَّرُونَ عَنْهُ اِلى خَلْقِهِ وَ عِبادِهِ وَ يَدُلّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم وَ مَنافِعِهِم وَ ما بِهِ بَقائِهِم وَ فى تَرْكِهِ فَنائِهِم فَثَبَتَ
ص: 18
الاْمِرُونَ وَ النّاهونَ عَنِ الْحَكيمِ الْعَليم فى خَلْقِهِ»(1) خلاصه اين كه ريشه اثبات انبياء و رسل ، خود اثبات خداست با صفات و شئونش ، زمانى كه ما شناختيم خالق و صانعى داريم كه حكيم و متعالى از ما هست ، ما نمى توانيم با حواس و مداركى كه داريم با او در تماس مستقيم باشيم و او را شهود يا لمس كنيم . يا با او محاجّه و سؤال و جواب كنيم ، با توجه به اين كه ما نيازمنديم كه او ما را راهنمايى كند ، زيرا فقط اوست كه حكيم است و به مصالح و منافع واقعى ما آگاه است بر اين مبنا بايد يك موجودى كه داراى دو جنبه است (مطرح باشد) از طرفى خداوند تعالى در تماس است يعنى مى تواند از او وحى تلقى كند و از طرف ديگر ما مى توانيم با او تماس بگيريم وجود داشته باشد كه وجود چنين
ص: 19
كسانى لازم و واجب مى شود .
امام صادق عليه السلام چند خصوصيّت براى انبياء عظام كه مى خواستند مردم هر زمان را از ضلالت و گمراهى نجات دهند و به سوى پاكى ها و معارف حقه هدايت نمايند، برشمرده اند :
1 - حُكَماءُ مُؤَدَّبينَ بِالْحِكْمَةِ :
انبياء بايد حكيمانى باشند كه به حكمت متعاليه حضرت حق جل جلاله از ناحيه مقدّسه خود آنان را به حكمت بالغه خود تعليم و تربيت نموده باشد تا وحى آسمانيش با حكمت حكيمانه در ميان مردم منتشر گردد .
2 - مَبْعُوثينَ بِها : يعنى انبياء قبل از مبعوث شدنشان از ناحيه خداوند تعالى با حكمت و به صورت يك حكيم متعالى مبعوث مى شوند و به تبع آن ،
ص: 20
دعوتشان هم دعوت حكمت آميز مى باشد .
3 - غَيْرَ مُشارِكينَ لِلنّاسِ عَلى مُشارِكَتِهِم لَهُم فِى الْخَلْقِ : انبياء در عين اين كه از نظر خلقت ظاهرى با مردم همانند و شريك هستند در مواردى (كه حضرت حقّ عزّ اسمه به مصلحت مى دانند) و جهاتى بايد با مردم همانند و شريك نباشند ، بنابراين با داشتن يا دارابودن خصوصيت ويژه اى ، بايد داراى روحيات مخصوصى هم باشند تا بتوانند به نحو مطلوب در تبليغ خودشان موفّق باشند .
4 - مَؤَيِدينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكيم الْعَليمِ بِالْحِكَمَةِ:
پيامبران از ناحيه حكيم و عليم (دائما و به طور مستمر) از حكمت متعاليه حضرت ذوالجلال بهره مند و مورد تأييد او مى باشند.
5 - ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ فى كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمانٍ :
يعنى انبياء از ناحيه خداوند تعالى به مشخصات و مختصات ويژه اى كه
ص: 21
شرحش در فوق گذشت بايد مجهز باشند تا بتوانند به وظيفه سنگين رسالت خود عمل نمايند .
6 - لِكَيْلا تَخْلُوا الاَرْضَ مِن حُجَّةِ يَكُونُ مَعَهُ عَلَمٌ يَدُّلُ عَلى صِدْقِ مَقالَتِهِ وَ جَوازِ عَدالَتِهِ :
و در انتهاى جواب آن زنديق حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد : پيامبران را حضرت حقّ براى اين مى فرستند كه زمين خالى از حجّت نباشد و اين پيامبران كه حجّت بالغه خداوند هستند بايد علائمى داشته باشند كه صداقت گفتارشان را تأييد و مجوز و تجويزى بر عدالت خداوند حكيم بوده باشند . با شرح موارد فوق اين چنين استفاده مى شود كه پيامبران وقتى مبعوث به رسالت مى شوند اگر چنانچه داراى چنين ويژگى هايى نباشند و خداوند تعالى آنان را با اراده حكيمانه خود هدايت نفرمايد نمى توانند معالم دين حقّ را بر مردم عرضه نمايند .
ص: 22
خصوصيات اخلاقى و ويژگى هاى ضلالت و گمراهى هاى عصر جاهليت را مى توان اين گونه ترسيم نمود . بديهى است كه بيان چنين مشخصاتى از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام مى توانند به عنوان الگويى مناسب براى جلوگيرى از انحرافات اخلاقى انسان ها در جوامع مختلف باشد :
1 - عدم نور هدايت لازم در جهت پيشرفت به سوى روشنايى ها و فضليت هاى انسانى .
2 - فروريختن اركان ايمان و ارزش هاى معنوى و انسانى .
3 - تخريب و ويران شدن طرق و شاهراه هاى اصيل انسانى .
4 - فاصله گرفتن از تعليمات اصولى انبياء در ادوار مختلف .
5 - نابود كردن و به فراموشى سپردن اهداف كتب آسمانى پيشين .
ص: 23
6 - عدم شناخت طرق انسانى و عقلانى و فطرى كه از طريق وحى توسط پيامبران پيشين مطرح شده بود .
7 - از ياد بردن اين كه خالق هستى بخش خداوند رحمان و رحيمى است كه بدون هيچ گونه منّتى اين انسان را به بهترين صورت و سيرت خلق كرده و عالى ترين نعمت ها را بر نسل بشر ارزانى داشته است .
8 - با شرايط پيش آمده مردم خواه نا خواه و بعضا به صورت اختيار با عصيان و سركشى در دام عصيان و سركشى در دام شيطان افتاده و به پيروى او تن در داده اند و با اطاعت از شيطان و هواى نفس در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند و به صورت لشكريان شيطان عمل مى كردند .
9 - مردم در فتنه هايى كه خود عامل به وجود آوردن آن ها بودند گرفتار و سايه شوم آن ها ، قدرتمندانه و خشن بر سر آنان ايستاده تا هر حركتى از آن ها
ص: 24
صادر شود در زير پاى خود له كند، زيرا مردم در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و نادان و فريب خورده بودند .
اين ها برخى از اوصاف و آثار ضلالت و گمراهى مردم در عصر جاهليت و قبل از اسلام مى باشد ، اكنون به خوبى احساس مى شود كه در چنين فضائى وجود مبارك پيامبر عظيم الشأن اسلام و معارف حقه اسلام عزيز مهمّ و قابل اهميّت مى باشد و روشن مى سازد كه هر قدر تاريكى و انحراف عميق تر و سياهى شديدتر باشد ، اهميّت نور و روشنايى و عظمت خدمات پيامبر اسلام و سازندگى آئين پاكش آشكارتر مى گردد . و لذا بر همين مبنا بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام خصوصيّات مردم زمان خودشان را با شيوه هاى گوناگون براى هدايت آنان و ارشاد آيندگان در خطب و نامه ها با تعابير مختلف اين چنين مى فرمايد: «زَرَعُوا
ص: 25
الْفُجُورَ ، سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدوا الثُّبُور»(1) مردم با حركات و اعمال خود و سرپيچى از امر ولايت، خيانت و فجور براى خود كاشتند (بنيان و اساس كارهاى خود را با خيانت و تبهكارى شروع نمودند) و با فريب و نيرنگ محصول زندگى خود را آب دادند و بديهى است فرد يا افرادى كه با چنين خصوصياتى در زمين خود كشتزارى براساس دروغ و خيانت و فريب و نيرنگ كاشته باشند ، خبر هلاكت و تباهى چيز ديگرى درو نخواهند كرد.
ص: 26
حضرت مى فرمايد : «لا يُقاسُ بِالِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِم اَجْمَعينَ مِن هذِهِ الاُْمَّةِ اَحَدٌ» و اين امت با چنين ويژگى هايى به عنوان پيروان مكتب پيامبر عظيم الشأن اسلام (حضرت محمد صلى الله عليه و آله ) شناخته نمى شوند و به طور كلى قابل مقايسه با آنان نخواهند بود . و لذا حضرتش خصوصيّات را به طور واضح و گويا بيان مى فرمايد : «وَ فيها الُ النَّبِىِّ عَلَيْهِمُ السَّلامُ».
1 - هُم مَوْضِعُ سِرَّهِ و ايشان ( صلى الله عليه و آله ) جايگاه و پايگاه حقيقى امانت ها و اسرار حضرت حق مى باشند يعنى هر آن چه از قبل از خلقت جهان و بعد از آن مى خواسته است كه تحقق پيدا كند نزد آل محمد صلى الله عليه و آله (باذن اللّه) به امانت گذارده شده است و هر آنچه از موجودات عالم تا قيامت و بعد از آن مى خواهد به وجود بيايند و همچنين از خلقت آسمان ها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و ملائك
ص: 27
و جن و انس و به طور كلى علوم اولين و آخرين نزد محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله به عنوان مخزن اسرار حضرت حقّ به امانت نگهدارى شده و مى شود .
2 - «وَ لَجَأ اَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ» : پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام محلّ امن و جايگاه امنيت و استقرار اوامر حضرت حقّ مى باشند يعنى حضرت حق عزّ اسمه آنان را بهترين و عالى ترين پايگاه فرامين خود قرارداده كه بهتر از آن ها در عالم وجود موجود و خلق نشده اند و به تعبير ديگر بهترين آفريده هايى هستند كه فرمان خود را به نحو احسن حفظ مى نمايند و به موقع و محل خودشان براى معرفى حضرت حق و هدايت مردم بكار مى برند و بر همين مبنا به عنوان خزائن علم حضرت حق محسوب شده اند ، در حقيقت هرآنچه از علوم مختلفه كه در عالم وجود و بحول و قوّه حضرت حق پديد آمده است و بصورت ظاهر و باطن به نشو و نما درآمده و يا بطور كلى تحقق نيافته ، در كانون قلب و روح و جسم مبارك اين
ص: 28
خاندان بزرگوار و مطهّر تجلى عينى يافته است.
3 - وَ مَؤْئِلُ حِكَمِهِ، وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ:
و ائمه معصومين عليهم السلام مرجع و پناهگاه حكمت هاى خداوند مى باشند يعنى هر آنچه به نام حكمت در جهان به وسيله انسان ها و زبان ها و قلم ها مطرح گرديده سرچشمه اصلى آن در وجود مقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام به طور گسترده و حقيقى و ناب استقرار يافته و از آن ناحيه بر بشر عرضه شده است.
حافظان اصلى كتب و دين حضرت حق عزّاسمه در استقرار و استمرار فيمابين خلايق عالم خاندان وحى و نبوّت يعنى حضرات ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند و در حقيقت ولايت حقيقى و واقعى حضرت حق بر جهان هستند و اين ولايت در آيات مبارك قرآن كريم در سُوَرِ مختلف بيان شده است آن جا كه
ص: 29
مى فرمايد: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(1) به درستى كه سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند، همانا كه نماز را بر پا مى دارند و درحال ركوع، زكات مى دهند. اين آيه مباركه به طور سلسله وار و به ترتيب ولايت را از خداى تبارك و تعالى آغاز و بعد از آن از ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و آن گاه ولايت آنان كه ايمان حقيقى و واقعى به خدا و رسول دارند و نماز بپامى دارند و در هنگام ركوع زكوة مى دهند اكثر مفسرين چه عامّه و چه اماميه همگى به اتفاق قائل هستند كه اين آيه مباركه در شأن شخصيت بزرگوار حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده است. ولايت از نظر فرهنگ غنى اسلام به معنى دوستى و
ص: 30
محبت و سرپرستى و صاحب اختيار بودن و همچنين اختيار داشتن ولى خداوند بر مردم است، در آيه مباركه به سه خصوصيّت ويژه استناد فرموده است:
1 - همان ايمان آورندگانى كه ايمانشان تبلور عينى دارد.
2 - اقامه نماز مى كنند و در انجام فريضه نماز جز خلوص و ارتباط با ذات كبريايى هيچ وابستگى ديگر ندارند.
3 - و اداء زكوة مى كنند و به تكليف واقعى خود عمل مى نمايند يعنى در هنگام يك امر وجوبى، ايثار واقعى مى نمايند و فرمان ديگرى را در محل خودش به انجام مى رسانند، در قرآن كريم هر جا نامى از ولايت آمده به صورت تصرف يا محبت و دوستى مطرح و عنوان شده است و لذا با اين تفسير، پيامبر و امام معصوم مى باشند كه از مؤمنين بر خودشان بيشتر تصرف و ولايت دارند،
ص: 31
آن گونه كه مى فرمايد: «اَلنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِن اَنْفُسِهِم» (1) پيامبر صلى الله عليه و آله از خود مؤمنين، بر خودشان اولويت و برترى دارد، بنابراين ولايتى كه در اين آيات مباركه ذكر شده است، عنوان تصرف جامع الاطراف و همه جانبه دارد و بنا به نقل اكثر مفسّرين اعم از عامّه و اماميه آيه مباركه ولايت در شأن مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه انگشترى خود را در هنگام نماز و در حال ركوع به سائل بخشيد، نازل شده است .
ص: 32
ممكن است در ذهن افراد تداعى شود كه در آيه ولايت «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ...» دو جمله «وَ للَّذينَ امَنُوا» و «اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوة» چرا براى يك نفر به صورت جمع آمده و استعمال شده است و لفظ الذّين دو بار تكرار شده و به صورت جمع آمده است در جواب اين سؤال موارد ذيل مطرح است:
1 - حضرت حق جلّ جلاله در ابداع و ايجاد و معجزه قرآن خود دخالت داشته و هيچ كس را قدرت پديدآوردن هيچ موجودى را نداشته و ندارد و از جمله يكى از كتب آسمانى كه قرآن كريم و عظيم و مجيد مى باشد به اعتبار قدرت قهاريت او عزّ اسمه پديد آمده و حضرت ذوالجلال به ارائه خود چنين توصيف زيبايى را فرموده و هيچ كس را نرسد كه اعتراض نمايد و لذا به صورت يك امر مطاع و دستور از جانب مولاى بر بندگان جارى و سارى گشته است و
ص: 33
بايد بنده فرموده مولا را با جان و دل پذيرا باشد.
2 - در برخى آيات قرآن كريم خطاب آيه و شأن نزول آن به يك نفر بوده امّا به صورت جمع آمده و اين گونه خطاب ها بر اساس رعايت شئونات اخلاق و ادب اسلامى در جهت تثبيت شخصيت ولايت و پيروان ولايت از ناحيه حى سبحان جل جلاله عنوان شده است .
3 - علامه طباطبايى (ره) در تفسير ارزشمند خود ذيل آيه مباركه «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا اِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ»(1)
مى فرمايد: اگر به مدينه برگشتيم كه البتّه برمى گرديم، مسلما و حتما طايفه اى كه عزيزتر است طايفه ذليل تر را بيرون خواهد كرد. در
ص: 34
اين جا موارد ادبى آيه را شرح مى دهيم تا مطلب مورد بحث روشن شود .
فاعل يقولون در اين آيه مباركه فقط يك نفر از منافقين به نام عبداللّه بن ابى سلول مى باشد امّا آيه به صورت جمع آمده است. و يا در آيه «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِيَةً»(1) آن هايى كه اموال خود را به شب و روز و هم آشكارا و مخفيانه انفاق مى كنند .
4 - بايد اذعان نمود كه حضرت حق عزّ اسمه با طرف خطاب خود كه به عنوان خليفه و جانشين حقيقى خود مى باشد با احترام بيان مطلب نموده است .
5 - بر مبناى روايات و احاديث متواتر اين دو آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه...» و «اَلَّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُم...» در مورد شخص مبارك اميرالمؤمنين
ص: 35
على عليه السلام وارد شده است .
6 - بنابراين اگر طرف خطاب آيه شخصيت بزرگوار اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد (كه اين چنين هست) مطلب بسيار مهمّ و قابل توجهى خواهد بود.
به دليل اين كه اگر بخواهيم از نظر پيشتازى در اسلام به عنوان السابقون السابقون اولئك المقربون و تقوا و فضيلت و علم و عمل و كرامت هاى ديگر اعم از تفوق و تقدّم و برترى اميرالمؤمنين على عليه السلام قابل مقايسه با ديگران نبوده و نخواهد بود، زيرا تمامى اوصاف و فضائل حضرت را كه ما نمى توانيم به ذهن آوريم و يا به كلام و قلم جارى نمائيم، در حالى كه هر آنچه فضيلت وجود دارد در شخص مطهّر امير المؤمنين على عليه السلام متجلى مى باشد و اين آيات مبارك تعلّق خاصّ به آن بزرگوار داشته و دارد كه با لحن بسيار مؤدبانه و موقرانه به صورت صيغه جمع آورده شده است .
ص: 36
در ذيل آيه يؤتون الزكوة كه بعضى گفته اند دادن انگشتر صدقه است و چرا زكوة آمده؟ جواب اين است كه زكوة يك كلمه اى است كه به صورت عام آمده و معنى مصطلح آن به عنوان صدقه هم بيان شده است و كلمه زكوة هم براى خودش قابل تصوّر است و هم صدقه را شامل مى شود.
بنابراين جهت روشن شدن اين مطلب و استدلال علمى آن به چند آيه از آيات مبارك قرآن كريم مى پردازيم، اميد است مورد عنايت واقع شود .
1 - قرآن كريم در احوالات انبياى سلف مثل حضرت ابراهيم، و اسحاق و يعقوب چنين مى فرمايد: «وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِم فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ
ص: 37
الزَّكوةِ» (1) يعنى ما وحى كرديم به ايشان كارهاى نيك و نماز خواندن و زكوة دادن را عنوان كار نيك در آيه همان زكوة خواهد بود كه صدقه و كار نيك را هم برمى گيرد.
2 - در جاى ديگر از آيات قرآن درمورد حضرت اسماعيل عليه السلام چنين مى فرمايد: «وَ كانَ يَأْمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّه مَرْضِيّا» (2) و اسماعيل همواره اهل خود را به نماز و زكوة توصيه مى كرد و اين نزد حضرت ربّ جل جلاله پسنديده و مورد رضايت خواهد بود، ملاحظه مى فرمائيد كه دراين آيه به صورت لفظ صريح زكوة وارد شده است.
3 - در مورد حضرت عيسى مسيح عليه السلام كه ظاهرا حضرت در گهواره فرموده
ص: 38
است اين چنين آمده «وَ اَوْصانى بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ مادُمْتُ حَيّا»(1) و خداوند به من سفارش كرده كه تا زنده ام، نماز و زكوة را ترك نكنم، البته بايد توجه داشت كه زكوة مصطلح در زمان پيامبران گذشته همان زكوتى مى باشد كه يكى از مصاديق آن صدقه است و عده اى گفته اند زكوة به معنى پاك كننده و صدقه هم چنين معنايى را دارد. بنابراين اشكالى در عنوان زكوة و يا صدقه نخواهد بود و ارباب بصيرت و درايت در فهم مطالب و استدلال علمى آن ترديدى به خود راه نمى دهند. زيرا امر مولا به عنوان ولايت تامّه براى آنان بسيار سهل و آسان مى باشد.
لذا آيه زكوة در قرآن به صورت لفظى عنوان صدقه به خودگرفته و
ص: 39
از سويى ديگر نام زكوة را به خود اختصاص داده و مفسّرين از قول و گفتار حضرات ائمه معصومين عليهم السلام به چنين بيانى دست يافته اند.
4 - در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد: «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(1)
از اموالشان صدقه بگير و به اين وسيله تزكيه و تطهيرشان كن، و درود بر آنان بفرست چون درود تو مايه تسكين خاطر آنان خواهد شد. اين آيه هم گرچه دلالت بر زكوة دارد، امّا در لفظ آن و يا در بيان ظاهرى آن عنوان صدقه مطرح شده است، بنابراين آنچه در آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه» آمده و ديگران خواسته اند به صورت هاى مختلف به آن خدشه وارد نمايند از سوى صاحب الميزان حضرت
ص: 40
علامه طباطبايى (ره) با استدلالات و براهين قوى و مستند، مطرود و مردود مطرح شده است و لذا در آيه مورد بحث ولايت آنهايى كه مشخصات و مختصات آنان، به صورت «اَلَّذينَ امَنُوا، وَ يُقيمُونَ الصَّلوةِ، وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةِ» آمده شخص والامقام حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامى آن بزرگوار محسوب مى شوند و در حقيقت ولايت حضرت حق عزّ اسمه به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و فرزندان و وارثان و جانشينان آن بزرگوار تفويض گرديده است.
اعمال ولايت در تمامى امور اعم از خانوادگى و اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى يعنى تصرف و مالكيت تام تدبير در تمام امور است و لذا ولايت نسبت به خدا و رسول و جانشينان آن ها دريك راستا مطرح مى باشد و اگر امور
ص: 41
ولايت خارج از آنچه در بالا مطرح گرديد مورد بحث واقع شود از گردونه ولايت اللّه خارج است و سير و سلسله زنجيره اى ولايت تعبّدى منقطع مى گردد. زيرا صاحبان ولايت بر مردم را خداوند تبارك و تعالى بر مبناى نص صريح قرآن كريم مشخص فرموده و به تعبيرديگر بايدگفت نسخ ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام از نسخ ولايت رسول و نسخ ولايت رسول صلى الله عليه و آله از نسخ ولايت حضرت بارى جل جلاله مى باشد و لذا در آيات متعددى امور ولايت را تشريح مى فرمايد:
1 - «فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (1) آن ها همگى حزب خدايند و در حقيقت سير ولايت تكوينى به سمت ولايت تشريعى ثابت و مستقر مى گردد و نظام زندگى مردم بر اساس محوريت ولايت با قوانين حضرت حق جل و علا اداره
ص: 42
مى شود و اگر چنين سيرى تحقق پيدا نمى كرد دنيا و مافيها عبث خلق شده بود.
بنابراين ترسيم ولايت تشريعى توسط پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام به عنوان هدايت و ارشاد عملى در متن زندگى مردم پياده مى شود. در جاى ديگر مى فرمايد:
2 - «اَنْتَ وَليّى فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ اَلْحِقْنى بِالصّلِحينَ»(1) (پروردگارا) تو ولىّ و سرپرست من در دنيا و آخرت هستى، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما. اين جا ولايت تكوينى از ناحيه حضرت حقّ عزّ شَأْنُه مطرح مى باشد يعنى ولايت اللّه در دنيا و آخرت، و به تعبير ديگر كليّه مقدرات
ص: 43
انسان ها در دنيا و آخرت در يد قدرت خداوند حكيم مى باشد. در اين مباركه حضرت يوسف عليه السلام خواسته است مظاهر روشن و قوىّ ولايت الهيه را از قبيل آزاد شدن از زندان و دادن ملك و سلطنت و تعليم تأويل احاديث را به اصل ولايت الهيه منتسب نمايد و بگويد كه خداوند رَبِّ عالم است هم در امور كوچك و هم در امور بزرگ، و تنها او ولىّ در دنيا و در آخرت است.
ولايت الهيه حضرت حق يعنى قائم بودن او بر هر چيز و بر ذات و صفات و افعال هر چيز مى باشد، يعنى من در تحت ولايت تامه خداوند سبحان هستم، بدون اين كه خودم در آفرينش خود دخالتى داشته باشم و در ذات و صفات و افعالم هيچ گونه استقلالى نداشته و براى خود مالك نفع و ضرر و يا مرگ و حيات
ص: 44
نيستم. (1)
و همچنين در جاى ديگر اين چنين مى فرمايد:
3 - «وَاعْلَمُوآا اَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِوَ قَلْبِه»(2) و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود. قلب عضوى از اعضاء حساس بدن آدمى است كه تمامى عواطف و ادراكات انسان از آن جا ناشى مى شود به طورى كلى عواطف ظاهرى و باطنى اعم از حب و بغض و خوف و رجاء و آرزو و امثال اين ها از قلب پديد مى آيد و در حقيقت قلب آدمى همان جان انسان محسوب مى شود، در اين آيه مباركه مى فرمايد: خداى سبحان حائل ميانه آدمى و ميانه قلب آدمى است و انسان هر
ص: 45
چه را كه دارد و به هر چيزى كه به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چيز نزديك تر و مربوط تر است، همچنان كه فرمود: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (1) و ما از رگ گردن (رگ دل) به او نزديك تريم و همچنين ارتباط ولايت حق را در آيه ديگر اين چنين بيان مى فرمايد:
4 - «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ اَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُم مِنْ دُونِه مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّروُنَ»(2) خداوند كسى است كه آسمان ها و زمين و آن چه ميان اين دو است در شش روز (شش دوران) آفريد سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هيچ سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست، آيا متذكّر نمى شويد .
ص: 46
در اين جا هم ولايت تامّه و سرپرستى دائم از آن حضرت حقّ عزّاسمه مى باشد، زيرا مبدأ شفاعت، مبدأ ولايت مطرح شده است تا به انسان ها بفهماند اگر ولايت باشد شفاعت هم محقق مى شود و به تعبير ديگر اِعْمالِ ولايت، اعمال شفاعت را هم دربردارد و شفاعت جزء لاينفك ولايت است و شفاعت را بايد در كانون گرم و با عطوفت ولايت يافت و تا ولايت تحقق پيدا نكرد شفاعت محقق نمى شود و لذا اين كه در انتهاى آيه مى فرمايد آيا باز هم متذكّر نمى شويد؟ يعنى آيا معنى دقيق ولايت تامه حضرت حق و قدرت و سلطنت خداوند حكيم را كه خود بر تمامى ذرّات جهان تسلط كامل دارد و به هر كس بخواهد اين ولايت را تفويض مى فرمايد و شما (انسان ها) نمى توانيد از سيطره قدرت ربوبى خارج شويد، و اين حقيقت مسلّم در تمامى آيات مباركه قرآن كريم به وضوح ديده مى شود كه اختيار تام و كامل و بدون واسطه متعلق به
ص: 47
حضرت بارى است و اين همان ولايت تكوينى مطرح شده مى باشد كه اختيار تام و كامل و بدون واسطه متعلق به حضرت بارى است و اين همان ولايت تكوينى مطرح شده مى باشد و در محدوده ولايت تشريعى هم اذن و هدايت اوست كه ديگران مى توانند از آن ولايت بهره مند گردند. و تا زمانى كه او نخواهد هيچ امرى تحقق نمى يابد بنابراين دو نوع ولايت براى حضرت بارى متصور است و به تعبير ديگر حى سبحان جل جلاله دو نوع ولايت را اعمال مى فرمايد: اوّل: ولايت تكوينى. دوّم: ولايت تشريعى. در حقيقت هر دو نوع ولايت از يكديگر مجزا نيستند و در پيشگاه ساحت مقدّس كبريايى ولايت تكوينى همان ولايت تشريعى و ولايت تشريعى همان ولايت تكوينى مى باشد، امّا زمانى كه پياده كردن احكام اللّه در متن زندگى انسان ها از طريق پيامبران و يا اوصياء آنان مطرح مى گردد زمينه دو نوع ولايت ايجاد مى شود و در مقوله ولايت تشريعى هم هيچ كس حقّ دخالت در آن را ندارد و پيامبر و امام معصوم عليهم السلام هم به اذن و اراده ذات بارى عزّ اسمه اِعمالِ ولايت مى نمايند و در امور مختلفه دخالت
ص: 48
و تصرف مى كنند. (1)
اِعمالِ ولايت تكوينى ارتباط به زمان و مكان خاصّ از ناحيه مقدسه حضرت بارى ندارد زيرا به محض «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(2) فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد، موجود باش، آن نيز بى درنگ موجود مى شود.
به طور كلّى نظام تكوين در تحت اراده ذات مقدّس او سامان مى يابد.
علامه سالك حضرت استاد حسن زاده آملى در اين مورد چنين
ص: 49
سروده اند:
دوست بگو دوست كه يادش نكوست *** تا نگرى نيست جز او اوست اوست
همچو الف در همه آفاق جفر *** از بلد و خانه و اقليم و كوست
ماه و ستاره است و فروزنده مهر *** كوه و در و خشك وتر و بحر وجوست
اسم فراوان و مسمّى يكيست *** آب يكى كوزه و جام و سبوست
ياد خدا مشك دهانست و دل *** خم كه دهان و دل تو مشكبوست
آينه دل چو صيقلى *** بنگريش بادل تو روبروست
وصف دل و وصف خداوند دل *** وقت مع اللّه يكى موبه موست (1)
ص: 50
و همچنين در جاى ديگر در ارتباط با اِعمالِ ولايت تكوينى مى فرمايد:
1 - «وَ اللّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقينَ» و خداوند ولى و سرپرست پرهيزكاران است. خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد، گمان نكن كه تو و افراد با ايمان در اقليت هستيد و يار و ياورى نداريد، امّا يار و ياور حقيقى افراد باتقوا خداوند است، اهل يقين چون داراى بصيرت حقيقى مى باشند ، مى دانند كه آن ها (دشمن) درست است كه آنان ظاهرا جمعيتى عظيم و قدرت و ثروت قابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذرّه ناچيزى بيش نيستند.
2 - «وَ اللّه ُ وَلىُّ الْمُؤْمِنينَ» و خداوند ولى و سرپرست مؤمنين است، اين ولايت و سرپرستى از نوع ولايت تكوينى محسوب مى شود.
ص: 51
3 - «اَللّهُ وَلِىُّ الَّذينَ امَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ» (1) خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آن ها را از ظلمت ها، به سوى نور بيرون مى برد. مؤمنان در پرتو ولايت و رهبرى حضرت ذوالجلال از ظلمت ها به سوى نور خارج مى شوند، مؤمنان وارسته و فهيم با اعمال ولايت از ناحيه حضرت حق از گمراهى و ضلالت نجات مى يابند و كافران بر اثر پيروى از طاغوت به سوى ظلمت ها رهسپار مى گردند. گر چه در نوع اعمال ولايت و هدايت به سوى نور مستقيما ذات بارى دخالت ندارد و از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله اعمال ولايت مى شود. امّا ريشه و اصل (تكوين) هدايت را خداوند تعالى به خود نسبت مى دهد.
ص: 52
در بخش ديگرى از آيات كريمه قرآن حضرت حقّ عزّاسمه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام را به عنوان مؤمنين حقيقى در اعمال ولايت معرفى مى فرمايد:
1 - «اِنّاآ اَنْزَلْناآ اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِماآ اَريكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخاآئِنينَ خَصيما»(1) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى، در اين آيه مباركه يك رويكرد مثبت و دستور اجراى فرمانى را به عنوان يك امر ولايى مطرح مى فرمايد و در رويكرد بعدى و يا در ادامه آيه نفى افرادى كه خيانت مى كنند را مطرح مى نمايد. شأن نزول اين آيه چنين است كه: طايفه
ص: 53
بنى ابيرق طايفه اى نسبتا معروف بودند، سه برادر از اين طايفه به نام «شبر» و «بشير» و «مبشّر» نام داشتند، بشير به خانه مسلمانى به نام «رُفاعه» دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذايى را به سرقت برد، فرزند برادر او به نام «قَتادَه» كه از مجاهدان بدر بود، جريان را به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد، برادران سارق وقتى با خبر شدند، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و با قيافه حق به جانب سارق را تبرئه كنند، و قَتادَه را به تهمت ناروا زدن متهم سازند. پيامبر صلى الله عليه و آله طبق وظيفه (عمل به ظاهر و پذيرش شهادت) شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد، عمويش او را دلدارى داد و گفت نگران مباش، خداوند پشتيبان ما است و لذا اين آيه و آيه بعد نازل شد و اين
ص: 54
مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد. (1)
در جايى ديگر مى فرمايد:
2 - «اِنَّكَ تَهْدى اِلى صِراطٍ مُسْتَقيم» و خداوند به حق «تمامى مردم را» به صراط مستقيم و راه درست و صحيح كه منطبق بر فطرت است هدايت مى فرمايد اين نوع هدايت هم غريزى مى باشد و هم فطرتا انسان به سوى آن هدايت اشتياق دارد و در آيه ديگر تجلى ولايت خودش را بالْعَيان و آشكار بر پيامبر و جانشينان به حقّ او هموار مى فرمايد:
3 - «ياآ اَيُّهَا الَّذينَ اآمَنُواآ اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ
ص: 55
ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْويلاً»(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر (اوصياى پيامبر) را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله بازگردانيد (و از آن ها داورى بخواهيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين كار براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است. اطاعت از خدا و رسول امرى واضح و آشكار و هر انسان آگاه و باصداقت مى داند كه اطاعت از خداوند تعالى و رسولش امرى ضرورى و لازم است گرچه در اين نوع اطاعت هم خدشه هاى متعددى وارد مى نمايند. زيرا اطاعت از خدا و رسول دراين آيه، از اطاعت اولياء و اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله منفك و جدا نيست و نمى شود انسان به نيمى از آيه عمل كند و نيمى ديگر را با تعارض و
ص: 56
تساقط و دوگانگى به صورت غير عملى و يا به شيوه هاى ديگر مطرح نمايد .
در حقيقت تبعيت از خدا و رسول و اوصياى به حق آنان، ارتباط و اتصال تنگاتنگ دارد، زيرا حضرت حقّ آنان را به عنوان پياده كنندگان يا تشريح كنندگان آئين و مكتب و احكام و مقررات خود در زندگى بشر مطرح فرموده است. و اطاعت از آنان را عين اطاعت خود دانسته است. لذا در آيه 59 سوره مباركه نساء و چند آيه بعد از آن مسئله رهبرى جامعه مسلمين و مراجع حقيقى مردم را در مسايل مختلف فردى، خانوادگى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و عبادى مشخص مى نمايد و از دو بُعد راهنمايى و تبعيت سخن به ميان آورده است.
1 - راهنمايى از اين جهت كه خداوند خود حاكم و مالك حقيقى جهان است و مالك جهان هستى اوست و بايد افراد و مردمى كه خلق كرده است هدايت نمايد .
2 - تبعيّت از آن جهت كه افراد با ايمان و مؤمن بايد از اطاعت خدا و رسول
ص: 57
سرباز نزنند و اين حقيقتى انكارناپذير است. اگر انسان هاى با ايمان بدانند و بفهمند و عمل نمايند و امّا اين كه «اگر» آورده شده است براى اين است كه شيطان و هواى نفس براى تمامى انسان ها خصوصا براى انحراف افراد مؤمن و باايمان دام مى گسترداند و آنان را بابه دام انداختن به ورطه نابودى و هلاكت مى كشاند.
بنابراين راهنمايى و تبعيت در سه بعد اطاعت از حضرت حقّ جلّ و جلاله و پيروى از رسول حقّ و اطاعت از اولواالامر تبلور مى يابد، زيرا:
الف: در افراد با ايمان كه از طريق هدايت قلبى به خدا رسيده اند عقيده دارند كه تمامى اطاعت ها بايد به اطاعت ذات مقدّس پروردگار منتهى شود تا هرگونه شائبه شرك و بت پرستى منتفى گردد و خلوص و پاكى و طهارت به ذات هستى بخش ختم گردد، زيرا هرگونه هدايت و رهبرى از ذات مقدّس او سرچشمه
ص: 58
گرفته و هرگونه حاكميت و مالكيت از آن اوست و جهان بر مبناى فرمان او ايجاد و در حركت است و بديهى است كه حاكم و مالك تكوينى و تشريعى جهان هستى اوست. بنابراين تشويق و ترغيب مردم به اطاعت حضرت حقّ عزّ اسمه كه همان توحيد و وحدانيت است يعنى با روى آوردن مردم به صورت حقيقى به سمت يگانگى و توحيد، موجب قطع ريشه هاى اختلاف در جامعه و دورى از منازعات و مشاجرات را پديد مى آورد و دورى از نفاق و تسليم شدن در برابر فرامين حضرت حقّ و رسول مكرّم اسلام را فراهم آورده و زمينه تبعيّت از ولايت به وجود مى آيد و تمام اين ها از آثار پربركت پرستش حقيقى حق تعالى مى باشد.
زيرا آيه مباركه «اطيعوا اللّه» مقدمه اى است كه اساس شرايع و احكام آسمانى بايد توسط پيامبر و صاحبان امر عليهم السلام بر مردم عرضه شود و اين مردم هستند كه اوّل بايد اطاعت خداوند را در نظر آورده و بعد به اطاعت رسول و
ص: 59
اولى الامر گردن نهند.
حضرت حقّ عزّ شأنه براى تبيين و تشريع احكامش موارد متعددى از آيات را بيان فرموده است كه چگونه براى مردم توسط پيامبرش عرضه شود از جمله آن آيات عبارتند از:
1 - «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(1) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آن ها روشن سازى و شايد انديشه كنند .
2 - «اِنّاآ اَنْزَلْناآ اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِماآ اَريكَ اللّهُ»(2)
ص: 60
ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته در ميان مردم قضاوت كنى و در برخى آيات از پيامبرش مى خواهد كه با مردم مشورت نمايد امّا در تصميم گيرى نهايى، عزم و قصد و اراده او را (پيامبر) قابل اجراء و مورد احترام مى داند و هر دستور و فرمانى و رأيى از ناحيه حضرت رسول صلى الله عليه و آله صادر شود بر امت اسلامى واجب است كه تبعيت نمايند.
3 - «وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»(1) مى فرمايد و در كارها، با آنان (مردم) مشورت كن! امّا هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش!) و بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.
ص: 61
اطاعت خدا و رسول با هم فرق دارد، گر چه اطاعت رسول در حقيقت همان اطاعت خدا هست زيرا اطاعت او را خدا واجب ساخته و حضرت حق خود فرموده: «وَ ما اَرْسَلْنا مِن رَسُولٍ اِلاّ لِيُطاعَ» و ما (پروردگار) نفرستاديم رسول خدا را مگر اين كه «پيامبر» با بيان وحى و رأى «مردم» او را در كارها اطاعت كنند. امّا اولوالامر، هر كس باشند از وحى نصيبى ندارند بلكه شأن آنان دادن رأى مقبول است زيرا مانند پيامبر صلى الله عليه و آله واجب الاطاعه در رأى و قول هستند و لذا وقتى وجوب رجوع و تسليم در مشاجرات فقط از خدا و رسول وى نام مى برد نه از ايشان، و مى فرمايد «فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ اِنْ كُنْتُمْ
ص: 62
تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأْويلاً»(1)
زيرا مخاطب مشاجرات مؤمنين هستند بنابراين در آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا...» مقصود از منازعه نيز منازعات مؤمنين است و نمى شود اين موارد با اولواالامر كه واجب الاطاعه هستند، تنازع داشته باشد، بلكه تنازع فقط بين خود مؤمنين است و اطاعت در رأى شخصى آن ها نيست بلكه در حكم خدايى است كه مورد نزاع مى باشد به قرينه آيات بعد از آن كه مذمت كسانى را مى كند كه به حكم طاغوت رجوع مى نمايند نه به حكم خدا و رسول و اين حكم بايد به احكام دين مبين اسلام كه در قرآن و احاديث هست برگردد، قرآن و احاديث هم براى كسى كه آن ها را مى فهمد دو حجت قاطع است، زيرا آيه وجوب اطاعت آن ها را بدون
ص: 63
هيچ قيد و شرطى بر ما گذاشته و همه اين ها بالاخره به قرآن و حديث برمى گردند. (1)
بنابراين اولواالامر هر كس كه باشد نمى تواند حكم جديدى وضع نمايد فقط مى توانند حكم و قضا خداوند را تشريع و در موارد مختلف، نفوذ ولايتشان را در احكام و مقررات اسلامى اعلام نمايند و هر آنچه از ناحيه حضرات معصومين كه همان اولواالامر حقيقى و واقعى مى باشند و هيچ فرد و گروهى حقّ عصيان و سركشى در برابر اوامرشان را ندارند. همچنان كه در آيه مباركه قرآن با صراحت آمده است: «وَ ماكانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ اَمْرا اَنْ
ص: 64
يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا» (1) هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هركس نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است و اين آيه مباركه هم با استدلال هايى كه در صفحات گذشته ارايه گرديد كه خدا و رسول و اولواالامر وجوب اطاعتشان ضرورى است متقن بودن حقيقت صاحبان امر بعد از خدا و رسول را براى تشريع احكام و مقررات اسلامى بيان مى دارد و به گفته تمام مفسرين والامقام شيعى و برخى از مفسرين اهل سنت اولواالامر افرادى هستند كه از عصمت و پاكدامنى برخوردارند و آن ها هستند كه مى توانند بعد از خدا و
ص: 65
رسول احكام و مقررات حضرت حقّ عزّ اسمه را تشريع و تبيين و تحليل نمايند همانگونه كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از خطبه هاى گرانقدر خود براى تشريع احكام قيام مى نمايد و خودش را اين چنين معرفى مى فرمايد: «... اَلذَّليلُ عِنْدى عَزيزٌ، حَتّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِّى عِنْدى ضَعيفٌ حَتّى آخُذَ الْحَقُّ مِنْهُ، رَضينا عَنِ اللّه ِ قَضاءَهُ وَ سَلَّمْنا لِلّهِ اَمْرَهُ» (1)
... در قسمتى از فراز خطبه مى فرمايد: ذليل و ستم كشيده نزد من عزيز و ارجمند است تا زمانى كه حقّ او را از ظالم و ستمگر بستانم، و قوّى و ستمگر نزد من ناتوان است تا وقتى كه حقِّ مظلوم را از او بگيرم، ما از قضا و قدر الهى خشنود و تسليم و فرمان او هستيم. اميرالمؤمنين على عليه السلام دقيقا به امر ولايت بعد
ص: 66
از رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله در تمامى ابعاد خصوصا بُعد حكومت و قضاوت به نحو مطلوب عمل فرمود و حتّى در زمان خلفايى كه در سقيفه خلاف امر خداوند و رسول اسلام و همچنين خلاف موجوديت امر غدير تعيين شدند، آنان (خلفاء) را راهنمايى و هدايت مى كرد، گرچه از درون خون دل مى خوردند و حقّ مسلّم خود را غصب شده مى ديد همچنان كه در يكى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به صورت واضح اعتراض مى كند: «أَما وَ اللّه ِ لَقَدْ تَقَمَّصَها اِبْنَ اَبى قُحافَةَ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى. يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ»(1) مى فرمايد: آگاه باش سوگند به خدا كه پسر ابى قحافه (ابابكر كه اسم او در جاهليت عبدالعزّى بود، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تغيير داد و عبداللّه ناميد)
ص: 67
خلافت را مانند پيراهنى پوشيده و حال آن كه مى دانست من براى خلافت (از جهت جميع جهات و كمالات علمى و عملى) همانند قطب وسط آسيا هستم (چنان كه دَوَران و گردش سنگ آسيا، قائم به آن ميخ آهنى وسط است و بدون آن هيچگونه خاصيتى ندارد و لذا خلافت بدون وجود من همانند سنگى است كه در گوشه اى افتاده و در زير دست و پاى ضلالت و گمراهى لگدكوب شده است) حضرتش مى فرمايد علوم و معارف از سرچشمه فيض من مانند سيل و آبشار سرازير مى شود، هيچ پرواز كننده اى در فضاى علم و دانش به اوج رفعت و عظمت من نمى رسد. حضرت با وجود شرايط موجود كه مردم با دسيسه و نيرنگ ديگران از پيرامون خورشيد عالمتاب ولايتش پراكنده شدند و چند صباحى از ايام يوم الغدير نگذشته بود و او را به فراموشى سپردند، اين گونه درددل مى كند و از سوى ديگر خودش را معرفى مى فرمايد و ولايت حقيقى
ص: 68
خودش را ترسيم مى نمايد و با تصميم ولايى خود براى هدايت امت با تلفيق صبر و راهنمايى مردم را از وجود مبارك و با بركت خود بى نصيب نمى گذارد. و لذا در ادامه خطبه اين چنين مى فرمايد: «فَرَأَيَتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا أَحْجى فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجا، أَرى تُراثِى نَهْبا» (1)
ديدم صبر كردن خردمنديست، پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار، و گلويم را استخوان گرفته بود (در حقيقت حضرتش مى خواهد بفرمايد بسيار نگران و اندوهگين شدم، به دليل اين كه ابى بكر و ديگران كه از راه غيراصولى حضرت حقّ به خلافت رسيدند، جز ضلالت و گمراهى مردم چيز ديگرى نمى ديدم و چون تنها شده بودم و يار و ياورى نداشتم مجبور به سكوت
ص: 69
شدم و نمى توانستم سخنى بگويم) .
زيرا ميراث (ولايتى خودراكه از ناحيه حضرت حقّ جل جلاله توسط پيامبر صلى الله عليه و آله در يوم الغدير به صورت علنى و واضح در ميان يكصد و بيست هزار نفر به نقل برخى مورخين براى هدايت و ارشاد امت اسلامى مشخص شده بود) خود را تاراج رفته مى ديدم يعنى آب زلال ولايت كه از سرچشمه وحى آغاز شده بود توسط عده اى از اراذل و اوباش گل آلود و به تعبيرى ديگر خون آلود گرديد زيرا با غصب منصب ولايت و تبديل و تغيير آن به خلافت و دگرگون كردن خلافت به سلطنت و همچنين با تغيير سلطنت به استبداد كه در زمان معاويه و يزيد چنين اتفاقى افتاد، فساد در روى زمين تا قيام قائم آل محمد عليه السلام مستقر شد و ممكن است آثار آن تا قيامت امتداد يابد و اين از عواقب چنين غصبى محسوب مى شود و لذا مردم جهان از هدايت اصيل ولايى محروم گشتند و در حقيقت آنان كه
ص: 70
غصب ولايت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام را موجب شدند به آنچه كه به آن بما انزل اللّه گفته مى شود، عمل ننمودند و به طور كلى از اجراى حكم خداوند تعالى سرباز زدند. همچنان كه در اين آيه مباركه چنين آمده است : «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْواآئَهُمْ»(1)
و اين كتاب (قرآن را) به حق نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگهبان آن هاست، پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان آن ها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى نكن و لذا اگر مسلمانان در تمامى ادوار و خصوصا در صدر اسلام به همين يك آيه عمل مى كردند و به آنچه
ص: 71
كه از ناحيه مقدس حضرت حق نازل شده است سر تعظيم و تكريم فرود مى آوردند. امر ولايت به دست افرادى كه صلاحيت جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را نداشتند نمى افتاد پس در واقع به حكم بما اَنْزَلَ اللّه عمل نشده است و دستور و حكم حضرت حق به زمين گذارده شده است. يعنى اجراى حكم ولايت با تعليق به تعويق و فراموشى سپرده شده و اميرالمؤمنين على عليه السلام كه در آسمان ها از زمين شناخته تر بوده و هست به مظلوميت غيرقابل توصيف كشانده شد و مردم جهان براى هميشه از فيض وجود ولايت نبوى و علوى و حسينى و مهدوى محروم شدند.
ص: 72
و بايد گفت مردم از قرآن عظيم حكيم جدا گشتند چرا كه قرآن نمايانگر انسان كاملِ عارف به حقّ است به اين اشعار توجّه فرماييد:
چوبينى آيت قرآن فرقان *** بدان آن عين عرفانست و برهان
نباشد اين سه را هرگز جدايى *** كه هر يك نيست جز نور خدايى
خدا داند كه صرف ژاژ خائى است *** كه گويد اين سه را از هم جدايى است
سه باشد ار ذكاء و شمس و بيضاء *** نباشد جز يكى از حيث معنى (1)
و اما در وصف آن مولاى بزرگوار و عزيزى كه هيچ كس را جز معصوم قدرت بر توصيف او را ندارد.
ص: 73
على نور دل و تاج سر دل *** على سرلوحه سر دفتر لوح
على آن قطب دين و محوردل *** على ماه سپهر كشور دل
على در ذات حق بوده است ممسوس *** على عقل و دگراند محسوس (38)
مگر امكان دارد مفسر و تبيين كننده كتابى از آن كتاب جدا باشد از نظر علمى هر موضوعى كه به صورت يك دستورالعمل صادر شود مخترع آن علم به عنوان تفسير كننده و تحليل گر و تبيين كننده آن علم، عناوينى را براى هدايت افرادى كه مى خواهند از آن علم و موضوعات آن بهره مند گردند فراهم مى آورد تا ديگران كه مى خواهند استفاده كنند و از آن به نحو مطلوب و قابل قبولى بهره مند گردند، آيا براى كتب آسمانى و خصوصا قرآن كريم كه حضرت
ص: 74
ذوالجلال و الاكرام مى خواهد به وسيله آن كتاب مقدّس مردم را راهنمايى نمايد، مفسّر و تبيين كننده معرفى نمى نمايد ؟
آن هم نه براى يك دوران، بلكه اميد هدايت اين كتاب براى ابناء بشر تا قيامت مطرح است و همچنين مگر مى شود بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از ناحيه خداوند تعالى جانشين معرفى نگردد؟!؟
و لذا همان گونه كه براى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بشر نيازمند به ولايت و جانشينى آن بزرگوار جهت هدايت و راهنمايى مى باشد به همان استدلال هم كتاب آسمانى خداوند حكيم نيازمند به مفسّر و تحليل كننده دارد واين از بديهيات علم كلام و از مسلمات قطعى يك دين آسمانى است. اگر انسان به وحدانيت ذات بارى به صورت علمى و عملى و عقيدتى و فكرى اذعان نموده باشد و اين اعتراف و اذعان در قول و فعلش متجلى شده باشد چنين فردى از هرگونه پرستشى غير از ذات
ص: 75
مقدّس حضرت حقّ سرباز مى زند و در برابر هيچ كس كرنش و تعظيم نمى كند، چون فهميده و مى داند كه صاحب ولايت و اقتدار هستى حضرت ذوالجلال است و ولايت و سرپرستى غير از او (يعنى اللّه) را نمى پذيرد. «اَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ»(1) آيا آن ها غير از خدا را ولى خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولّى» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مى كند، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.
آرى آنان كه ولى و صاحب اختيار خود را خداوند تعالى قرار دادند و تنها روزى رساننده را او مى دانند و زنده كننده و هستى بخش را فقط او مى دانند در انجام امور و كارهاى خود جز از او، نه داورى خواهند و نه پيوستگى جويند و
ص: 76
فقط بر او توكّل نمايند. چنانچه در اين آيه چنين آمده است «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَىْ ءٍ فَحُكْمُهُ اِلَى اللّهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنيبُ»(1)
در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خداست اين است خداوند، پروردگار من، بر او توكّل كرده ام و به سوى او بازمى گردم پس هر كس بنده خداوند تعالى نشود و در عمل و كردار و نيّات ولايت حق تعالى و پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام را نپذيرد، بايد بداند كه در لحظات گوناگون و مقاطع مختلف، ذلّت پذيرى و بندگى غيرخدا را بايد بپذيرد. و به تعبير ديگر هر كس خداوند عزيز و قادر را نپرستد به طور طبيعى ديگران را مى پرستد و اين پرستش و ذلّت پذيرى و خوارى از شيطان و نفس امّاره كه بزرگ ترين دشمن انسان و انسانيّت است شروع مى شود
ص: 77
تا ديگران، بنابراين انسان به جاى اين كه بنده خالص و مخلص خداوند كريم و عزيز باشد، بنده و ذليل دنيا و زرخريد انسان هاى ديگر است.
حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام در پيروى و تبعيت از آقا و مولاى خود، راه و رسم پيروى و عمل به دستورات ولايت را چنين ترسيم فرموده است: «اَتَرانى اَكْذِبُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟ وَاللّه ِ لاَنَا اَوَّلُ مَن صَدَّقَهُ فَلا أَكُونُ اَوَّلَ مَن كَذَبَ عَلَيْه» (1) آيا مى بينى مرا كه بر رسول خدا دروغ بگويم؟! سوگند به خدا من اوّل كسى هستم كه او را تصديق كردم. پس اوّل كسى كه (بعد از وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) او را تكذيب نمايد نمى باشم. درحقيقت حضرت اميرالمؤمنين
ص: 78
على عليه السلام اين چنين مى فرمايد: با توجه به اين كه من كلام وحى رامى فهميدم و درك مى كردم و با تأكيدات مكرر حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، زيرا آن حضرت (رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) مرا (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) در پنهان و آشكار به راستى و درستى و پاكى در مقاطع گوناگون ستوده و برادر و ياور خويش محسوب نمود، اگر او را تكذيب نمايم و او را تبعيت ننمايم به او دروغ گفته ام، اميرالمؤمنين على عليه السلام آنقدر مطيع امر حضرت رسول صلى الله عليه و آله هست كه مى فرمايد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتشان به من فرمودند اگر در امر خلافت كار به جدال بكشد سكوت نمايم تا امر اسلام و اصل اسلام منتفى و نابود نگردد. و لذا در ادامه خطبه چنين مى فرمايد: «فَنَظَرْتُ فى اَمْرى فَاِذا طاعَتى قَد سَبَقَت بَيْعَتى، وَ اِذَا الْميثاقُ فى
ص: 79
عُنُقى لِغَيْرى»(1) پس در امر خلافت خود انديشه كردم و اطاعت و پيروى از فرمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بر خود واجب دانستم و تبعيّت كردم و بر اساس عهد و پيمان خود با آن حضرت رفتار نمودم، زيرا حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زمان حياتشان به من تذكر دادند كه اگر كار به جدال و كشمكش كشيده شد سكوت اختيار كنم و به سبب رفع تشنج و درگيرى با خلفا مدارا نمودم، و بدين ترتيب اميرالمؤمنين على عليه السلام از حق مسلم وقطعى خودكه ازجانب حضرت حق مشخص شده بود و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله در جلوى جمع مردم كه تعداد نفراتشان از يكصد و بيست هزار نفر متجاوز بود معرفى گرديد، امّا حضرت براى حفظ اسلام و اركان حكومت اسلامى پيامبر صلى الله عليه و آله چشم پوشى نمود.
ص: 80
با توجه به اين كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به تعبير خودشان اساس دين و ستون ايمان ويقين بودند، امّا در تبعيّت و پيروى از مولاى خود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كوچك ترين تزلزلى از خود نشان ندادند، حضرتش در توصيف آل محمد صلى الله عليه و آله در ادامه خطبه دوّم كه در نهج البلاغه ثبت شده است چنين مى فرمايد: «هُم اَساسُ الدّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ، اِلَيْهِم يَفئُى الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى، وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَة، وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ» (1) ايشان (آل محمد صلى الله عليه و آله ) اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند زيرا حضرت حق عزّ اسمه امين خاندان پاك و بزرگوار را براى هدايت و راهنمايى مردم انتخاب و معرفى فرموده و لذا هركس تحت هر عنوان و با هر پايگاه علمى بخواهد به سعادت ابدى در دنيا و
ص: 81
آخرت نايل آيد مى بايست از اين خانواده پيروى نمايد. زيرا علم اولين و آخرين به اذن اللّه در اختيار آنان است و خداوند آن ها را مفسران حقيقى كتاب آسمانيش قلمداد كرده است و لذا دين اسلام بر اساس ارشاد ايشان برپا و ماندگار است.
خواننده گرامى ملاحظه مى فرمائيد اميرالمؤمنين على عليه السلام كه يكى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود چگونه و با چه شيوه هايى از حق و منزلت اصلى خود كنار گذارده شده و به تعبير خودشان سكوت را بر جدال ترجيح دادند تا سفارش و وصيت مولايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله را اجرا نمايد. در حقيقت اگر فداكارى و ايثار و گذشت و جانبازى اين خاندان بزرگوار در مقاطع مختلف تاريخ اسلام نبود امروز كوچك ترين اثرى از اسلام نبود، تاريخ زندگى اميرالمؤمنين على عليه السلام و فداكارى هاى آن يگانه دهر، موجب بيمه شدن اسلام و مسلمانان در طول تاريخ جهان گرديده است، ايثارها و جانفشانى هاى حضرت در مكه و
ص: 82
همچنين از داستان ليلة المبيت گرفته تا جريان جنگ هاى بدر و احد و خندق و خيبر و غيره كه همگى گوياى حقيقت هميشگى اين گوهر تابناك امامت مى باشد، جايى كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ضَرْبَةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَيْن» يك ضربت على عليه السلام در روز خندق بالاتر از عبادت جن و انس است و يا درتعبير ديگرى رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«لَمُبارَزَةُ عَلىٍ عليه السلام لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِ وَدٍ اَفْضَلُ مِن اَعْمالِ اُمَّتى اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» (1)
مبارزه اميرالمؤمنين على عليه السلام با عمروبن عبدود بالاتر و افضل تر از اعمال امت من است تا روز قيامت، اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن لحظه حساس و بحرانى كه تمامى ايمان در برابر تمام كفر و الحاد قرار گرفته است آن چنان ضربه اى بر
ص: 83
پيكر ستم پيشه و كفرآلود عمروبن عبدود وارد مى كند كه تمامى اسلام و ايمان براى هميشه زنده و پايدار مى ماند و اگر نبود اين ضربه مبارك در آن روز حساس، حضرت حقّ جل جلاله به هيچ عنوان و تا قيامت عبادت نمى شد و اين معنى افضل بودن يك ضربه بر تمامى عبادت جنّ و انس مى باشد. و همچنين ايثارگرى و گذشت حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن شب خطرناك (ليلة المبيت) كه حضرتش جان خود را سپر حفاظتى براى جان پيامبر صلى الله عليه و آله قرارداد، اگر در آن شب جان و جسم مبارك رسول صلى الله عليه و آله توسط چهل نفر از اوباش و اراذل مكّه از بين مى رفت آيا از اسلام و آورنده آن خبرى بود؟ و به قول عرف عام كه نه تاك خبرى بود كه نه از تاك نشان. و ايضا ايستادگى و سلحشورى و مقاومت و پايدارى و صبر غيرقابل توصيف اميرالمؤمنين على عليه السلام درجنگ احد،كه درحساس ترين لحظاتى كه لشكراسلام متلاشى شده و پيامبر صلى الله عليه و آله
ص: 84
تنها مانده است و فداكارى هاى آن حضرت در جنگ خيبر، و همچنين مواقع حسّاس ديگرى كه در تاريخ اسلام ثبت و ضبط شده و شيعه و سنّى در كتاب هاى خود از بازوان توانمند اميرالمؤمنين على عليه السلام چه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و چه بعد از آن، و علم و دانش سرشار او، و حلم و صبر و استقامت او براى حمايت از اسلام آورده اند بر هيچ كس پوشيده نيست. بايد بدانيم كه حضور عينى و ملموس ائمه معصومين عليهم السلام از اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و در عصر خلفاى نخستين و سپس در دوران تاريك بنى اميّه و بنى العباس در جهت احياى اسلام ناب محمّدى صلى الله عليه و آله و جلوگيرى از تحريفات گوناگون و القائات شبه ناك براى هيچ محقق و پژوهشگرى پوشيده نيست و لذا بر همين مبنا و اساس است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام نعمت وجود اهل بيت عصمت و طهارت را به طور مستمر و ابدى جارى مى داند و منحصر به يك عصر و زمانى مترتب
ص: 85
نمى داند و وجود اين شجره تابناك امامت و ولايت را به عنوان پاسداران حقيقى و اصلى اسلام معرفى مى فرمايد. (1)
خواننده گرامى باتحقيق و پژوهشى كه اينجانب در خطبه هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام داشته ام كه به حقيقت و واضح از مناقب و فضايل خود بياناتى گهربار صادر فرموده در خطبه 92 نهج البلاغه است كه بعد از جنگ نهروان فضايل و خصوصيات فردى و ولايتى خود را براى جهّال و انسان هاى خمود به عنوان مقام و منزلت خويش بيان داشته اند و لذا حضرتش اين چنين آواى سخن سر مى دهد :
ص: 86
«اَيُّهَا النّاسُ، فَاِنّى فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَم يَكُن لِيَجْتَرِى ءَ عَلَيْها اَحَدٌ غَيْرى بَعْدَ أَن ماجَ غَيْهَبُها، وَ اشْتَدَّ كَلَبُها، فَاسْئَلُونى قَبْلَ أَن تَفْقِدُونى» (1) حضرت بعد از حمد و ثناى حضرت حقّ عزّ اسمه و درود بر پيامبر عظيم الشأن مى فرمايد: اى مردم من چشم فتنه و فساد را كور و نابود كردم، شايد منظور حضرت در سازماندهى سه جنگ خطرناك و توطئه آميزى بود كه در داخل مملكت اسلامى آن روز و در ايام حكومت آن عزيز و مظلوم با دسيسه هاى گوناگون به اصطلاح از طرف اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله و برخى نزديكان پيامبر طراحى و راه اندازى شده بود، همانند جنگ صفين كه توسط معاويه و عمروعاص و لشگرش براى مقابله
ص: 87
با اميرالمؤمنين على عليه السلام به راه افتاد و يا پديدآوردن جنگ جمل كه با طرح ريزى طلحه و زبير و ام المؤمنين وقت تحقق يافت و همچنين جنگ نهروان كه خوارج براى نابودى حكومت تازه تأسيس حضرت به راه انداختند كه اگر يكى از اين سه جنگ خطرناك داخلى فرسايشى و استمرار مى يافت عالم گير مى شد، امّا اميرالمؤمنين على عليه السلام با درايت ولايتى و امامت خود به تعبير خودشان چشم فتنه را درآوردند و هركدام از آن ها را به نوعى سركوب و خاموش نمودند واين كار از عهده هيچ كس در آن دوران، جز از اراده و دست و بازوى توانمند آن حضرت ساخته نبود، چون خود حضرت مى فرمايد و غير از من كسى در برطرف كردن و دفع آن اجساد فساد و فتنه جرأت نداشت، زيرا در آن زمان با شايعه سازى و جوّ تهمت و افتراء و برپانمودن انواع فتنه هايى كه تا آن زمان به وقوع نپيوسته بود عده اى از اهل اسلام را در برابر عده اى ديگر از اهل قبله باتحريكات گوناگون
ص: 88
قرارداده بودند كه هيچ كس نمى دانست چه بايد انجام دهد تا فتنه اى كه همه جا را گرفته بود خاموش نمايد، همچنان كه ابن عمروسعد بن مالك و ابوموسى و مانند اين ها خودشان را كنار كشيدند و اظهار نمودند، از اين فتنه هايى كه به وجود آمده بهتر اين است كه اجتناب و دورى نمائيم.
و لذا حضرت براى روشن نمودن اذهان مردم جاهل و نادان و سرگشته و حيران و بلاتكليف مى فرمايد: «فَاسْئَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى» از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد، اين كلام نورانى و گرانقدر از زبان هيچ كس جز معصوم كه از ناحيه حضرت حقّ استعانت مى شود صادر نمى گردد، معناى ژرف و عميق اين كلام نورانى چنين است كه سؤالات و پرسش هاى گوناگون و مختلف در تمام زمينه هاى علمى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى، تكنيكى و صنعتى و هر آن چه مربوط به زمين و هر چه در آن موجود و تركيب يافته و هر آنچه در
ص: 89
آسمان ها و هر چه در آن خلقت يافته و هر آنچه مربوط به ابعاد وجودى خلقت انسان و ساير موجودات برّى و بحرى و هوايى مى باشد و همچنين مربوط به عالَم شُهود و عالَم غيب و يا راجع به علوم گذشته و حال و آينده باشد را از من (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) بپرسيد، بنابراين با شرح مختصر سؤالات فوق هيچ كس قدرت بر جواب دادن چنين سؤالاتى با چنان ابعادى را ندارد مگر اين كه از جانب قدرت لايزالى حضرت حق تأييد شده باشد و از سرچشمه منبع لايزال علم و حكمت و كمال و معرفت و به طور كلى از علوم اولين و آخرين بهره مند باشد. و لذا هيچ كس با چنين مختصات و مشخصاتى جز حضرات معصومين عليهم السلام و به ويژه در آن زمان جز شخص مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرد ديگرى نمى تواند باشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شخصيت گرانقدر مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام اين چنين فرموده است، من سرزمين علم هستم و على عليه السلام دروازه آن است اين
ص: 90
فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله در وصف آن بزرگوار، نشانگر عظمت علمى و روحى و فكرى و ابعاد مختلف شخصيتى اميرالمؤمنين على عليه السلام و از سوى ديگر نشانه نزديكى فكر و عقيده و الفت و انس و دوستى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ايشان است. و اين علاقه و دوستى و محبت در آن دو بزرگوار دو جانبه بود و لذا همان گونه كه پيامبر به اميرالمؤمنين على عليه السلام علاقه داشت، مولا نيز با جان و دل به پيامبر صلى الله عليه و آله عشق مى ورزيد و از مردان اوّل كسى بود كه به پيامبر ايمان قلبى و قطعى و يقينى آورد و در تمام دوران حيات حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، از جان و مال خويش در راه اعتلاى اسلام هيچ گونه دريغ نورزيده و همواره پشتيبان و دنباله رو و رهرو راه آن حضرت بوده در اين جا لازم است مقدارى اندك از علومى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطب نهج البلاغه آورده اند بازگو نمائيم تا آن كلام گهربارش بهتر و بيشتر روشن شود.
ص: 91
در اولين فراز خطبه اول حضرت شناخت و معرفت را منتسب به ذات لايزالى مى داند و با يافتن كمال معرفت به تصديق ذاتش مى رسد و بهترين و كامل ترين تصديق در ذات را كمال توحيد مى داند و كمال توحيد يافتن را در اخلاص مى بيند و كمال اخلاص را در نفى صفات حضرت حق مى يابد كدام فرد و شخص عادى كه از هرگونه علمى يا علومى بهره مند باشد تاكنون توانسته است با چنين شيوايى به عنوان توحيد در ذات و صفات حضرت حقّ عزّاسمه سخن سرايى نمايد، حضرتش در اين فراز خداوند تبارك تعالى را به گونه اى ترسيم فرموده است كه از آن عميق تر و ژرف انديش تر تصور نمى شود.
خواننده گرامى اگر تمامى سخنان و درس هاى عالمان در توحيد و معرفت توحيدى را جمع آورى نمائيد و كنار هم بگذاريد نمى توانيد چيزى فراتر از آنچه
ص: 92
مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده، سخنى بهتر و زيباتر و قوى تر بيابيد .
اميرالمؤمنين على عليه السلام در ارتباط با توحيد و وحدانيت حضرت حق عزّاسمه چنين مى فرمايد، در حقيقت حضرت به صورت سؤال مطرح مى كند و بعد سؤال را حضرتش جواب مى فرمايد: «وَ مَن قالَ «فيمَ» فَقَد ضَمَّنَهُ، وَ مَن قالَ «عَلامَ»؟ فَقَد اَخْلى مِنْهُ، كائِنٌ لا عَن حَدَثٍ، مَوْجُودٌ لا عَن عَدَمٍ، مَعَ كُلِّ شَىْ ءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَىْ ء لا بِمُزايَلَةٍ»(1) و هركس بگويد خدا در چيست؟ او را (خدا را) در ضمن و كنار چيزى پنداشته و هركس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جايى را از او خالى دانسته در صورتى كه همواره بوده است و از چيزى به وجود نيامده، وجودى
ص: 93
است كه سابقه عدم براى او نيست. با همه چيز همراه است، امّا نه اين كه از آن بيگانه و جدا باشد او انجام دهنده هر كارى است، امّا نه به آن معنى كه حركات و ابزارى داشته باشد. «فاعِلٌ لا بِمَعْنَى الْحَركاتِ وَ آلالَةِ، بَصيرٌ اِذ لا مَنْظُورَ اِلَيْه مِن خَلْقِهِ، مُتَوحِّدٌ اِذ لا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ» (1) هر كارى به وسيله و به واسطه او انجام مى شود و در حقيقت انجام هر كارى از آن اوست، امّا نه اين كه حركات و ابزار در اختيار داشته باشد. نبايست حتّى در آن زمانى كه موجود قابل رؤيتى از خلقش وجود نداشته است، يگانه و تنها بوده و هست زيرا كسى نيست كه با او انس بگيرد و از فقدان و نبود آن ناراحت و متوحش شود. با عنوان موارد فوق مى توان گفت حضرت حقّ در زمان و مكان محدود نمى شود و
ص: 94
موجودى ابدى است كه با عدم و نيستى هماهنگى ندارد و به طور كلى حدوث زمانى براى آن ذات مقدّس معنى ندارد، با تمامى اجرام و اشياء و عالم هست امّا نه اين كه به صورت عيان و آشكار و يا پنهان در كنار آن ها باشد بلكه، اجرام و اشياء به ذات مقدّسش قائم و پابرجا هست و خصوصياتى كه اجرام و اشياء عالم دارند با او متفاوت و قابل وصف نيست، امّا چنانچه از ذرّات و اجرام و اشياء جدا شود آن ها به خودى خود چيزى نخواهند بود و تمامى افعال و حركات كه در جهان صادر مى شود از آن اوست و در حقيقت امر فاعل تمامى امور است، امّا حركات و انتقالات به او منتسب نمى شود، زيرا تغيير و تحوّل و حركت از آن موجودى است كه داراى جسم است و او (ذات مقدّس كبرايى) جسم نيست .
به سخن ديگر صدور فعل نيازمند معاونت و كمك ديگران را مى طلبد و طلب كردن كمك موجب نيازمندى مى گردد و نيازمندى از لوازم اصلى نقص محسوب
ص: 95
مى شود و در اين صورت ذات مقدس او كه واجب الوجوب است كمك و نياز براى او محالست .براى ذات ربوبى به ذات چشمى همانند مخلوقات نمى باشد، امّا نسبت به آفرينش موجودات با بصيرت و بينايى كه از حدّ و وصف جهان مادّه خارج است آن ها را پديد آورده و كنترل مى نمايد. از قبل از خلقت موجودات (چه كوچك ترين و چه بزرگ ترين آن ها) تنها بوده و خواهد بود و وحشت و اضطراب از بود و نبود مخلوقات ندارد و حضرت حقّ جلّ جلاله به قدرت مطلق كامله خود آن ها را آفريده است.
در ارتباط با توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ اشعارى زيبا از بنيان گذار جمهورى اسلامى امام خمينى (ره) مى آوريم تا وصف توحيد ولايت را بهتر بيابيم.
ديده اى نيست نبيند رُخ زيباى تو را ***نيست گوشى كه همى نشنود آواى تو را
ص: 96
هيچ دستى نشود جز برخوان تو دراز *** كس نجويد به جهان جز اثر پاى تو را
ره رو عشقم و از خرقه مسند بيزار *** بدو عالم ندهم روى دل آراى تو را
قامت سرو قدان را به پشيزى نخرد *** آنكه در خواب ببيند قد رعناى تو را (1)
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: «اَنْشَاَءَ الْخَلْقَ اِنْشاءً، وَ ابْتَدَاَهُ اِبْتِداءً، بِلا رَوِّيَةٍ أَجالَها، وَ لا تَجْرِبَةٍ اسْتِفادَها، وَ لا حَرَكَةٍ أَحْدَثَها، وَ لا هَمامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها» (2)
ص: 97
در ايجاد و خلقت مخلوقات فكر و انديشه نكرد و بدون نياز به تفكّر و تعقّل موجودات را بيافريد، زيرا فكر و انديشه براى حاصل شدن امرى يا امورى مى باشد، در صورتى كه حضرت حقّ در مرتبه ذات ثابت است و همچنين بدون اين كه بخواهد از تجربه و آزمايشى بهره مند گردد و جنبش و حركتى از خود بروز دهد اشياء را خلق فرموده است، زيرا تجربه و آزمايش براى كسى خواهد بود كه بخواهد به وسيله آزمايش علم پيدا كند، در صورتى كه خداى تعالى علم او عين ذات اوست. و آفريدن او برمبناى حركت نيست چون حركت نفس از تغيير و تغيّر و حركت از خصوصيات امكان مى باشد كه اين موارد از ذات ربوبى محالست. و همچنين براى آفريدن موجودات هيچ گونه اضطراب و نگرانى براى او به وجود نيامده، زيرا اهتمام داشتن در اضطراب و نگرانى مستلزم جاهل بودن به عواقب امور خلقت آن اشياء خواهد بود، در صورتى كه نادانى براى ذات هستى
ص: 98
بخش كه عين علم است محال مى باشد. كدام موحّد و خداپرست با معرفت است كه بتواند با چنين شيوايى در توحيد و وحدانيت خداى تعالى و خلقت موجودات سخن بگويد و لذا بايد چنين گفت كه اين نوع كلمات با چنين فصاحت و بلاغت فقط از لسان معصوم بزرگوارى همانند اميرالمؤمنين على عليه السلام صادر گرديده است. حضرت با اشارات بسيار دقيق و عالى معرفت و شناخت به خداوند تعالى و صفات گوناگون ذات بارى را برشمرده و پس از آن براى راهيابى به معرفت انسانى به فراز آفرينش سخن را آغاز نموده است. قال اميرالمؤمنين على عليه السلام «أَحالَ الاَشْياءَ لاَِوْقاتِهاوَلالائَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفاتِهاوَغَرَّزَ غَرائِزَها،وَاَلْزَمَها اَشْباحَها»(1) موجودات و اشياء را از عدم و نيستى در موعد مقرر و برمبناى مصلحت، لباس
ص: 99
هستى پوشاند و فيمابين انواع گوناگون آن ها در پديدآوردن موافقت و سازگارى قرارداد و طبائع و سرشت اشياء را ثابت و در حد مقدورات خودشان ثابت گرداند و هر نوع غريزه و طبيعى را براى هر موجودى در وضع و مَوْضِعِ استعداد جسمى و روحى آن موجود مستقر فرمود و بدين ترتيب سرشت ها و طبائع را لازمه آن موجودات و اشياء گردانيد به صورتى كه اين سرشت ها قابل تفكيك و جدايى نمى باشند يعنى شما نمى توانيد حريّت و آزادگى را از شخص آزادانديش و همچنين شجاعت و دليرى را از مرد شجاع و جُود و بخشش را از انسان كريم و باگذشت و ايثارگر جدا نمائيد. به طور كلى افعال حضرت حقّ عزّاسمه با افعال و حركات بندگان خدا به كلّى جداست و خداوند تعالى با علم به مصالح و مفاسد اشياء و تدبير و مدبريّت و آگاهى بر نظام احسن و قدرت كامله خود، باقاطعيت و اراده خلل ناپذير و بدون كوچكترين تزلزل و انديشه و ترديد و كسب تجربه،
ص: 100
موجودات را هم از آغاز آفرينش و همچنين در ادامه خلقت آن ها لباس وجود پوشانده و مى پوشاند.
از عجايب عالم آفرينش همين بس كه خداوند تعالى اشياء و موجودات مختلف را آن چنان بهم پيوسته و مرتبط قرارداده كه گويى تمامى آن ها در يك راستا قراردارند. به طورى كه سردى و گرمى، تاريكى و روشنايى و مرگ و زندگى و آب و آتش به صورت بهم پيوسته قرار دارند، امّا تمامى اين ها دروجود انسان و حيوان با تركيبى كاملاً متفاوت و با طبايع گوناگون خلق شده است و از سوى ديگر در ارتباط با برخى اجرام و طبيعت ها همانند روح و جسم كه هر كدام از يك عالم مخصوص به خود مى باشند، يكى مثل روح مجرّد و نورانى و ظريف و لطيف و ديگرى مثل جسم تاريك و خشن و ظلمانى و سخت، پيوند عميق و دقيقى قرارداده است. حضرت حقّ برمبناى حكمت هاى بالغه اش براى هر كدام از
ص: 101
موجودات ويژگى هاى درونى و برونى قرارداده است كه برخى از دانشمندان و عده اى از مفسران نهج البلاغه آن را به دو گونه «فطرت» و «غرائز» نام برده اند، امّا آنچه در كلام گهربار مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام آمده است هر دو تعبير به عنوان ويژگى هاى درون ذات اشياء كه به غرائز معروف شده است و خصوصيات بيرونى كه از آن به نام فطرت نامگذارى شده است. در قرآن مجيد از اين دو مقوله فراوان ذكر گرديده و يادآورى نموده كه تمامى موجودات جهان با اختلافات گوناگون خلقتى كه دارند در خلقت و آفريدن در زمان بندى معين و مشخص پديده آمده اند و از عين وجود تضاد و اختلاف برخوردارند امّا داراى يك هماهنگى عميق و ظريف و دقيق و همواره بايك نظم درونى و برونى به سوى مقصد مشخص و معينى هدايت مى شود.
ص: 102
1 - قالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ: «قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (1) حضرت موسى عليه السلام در جواب فرعون پاسخ داد كه خداى ما آن كسى است كه همه موجودات عالم را با آفرينش ويژه خلق فرمود و سپس هدايت كرد و اين هدايت به صورت كاروانى عظيم و هماهنگ و همگام به سوى مقصد نهايى و حقيقى خود درحركت است. چگونگى نظام دقيق شب و روز و حركت زمين به دور خود، برگ سبز درختان در فصول بهار و تابستان و ريزش برگ هاى خشك در فصول پائيز و زمستان، و حركت خورشيد در ماه هاى دوازده گانه و همچنين هماهنگى قواى درونى و برونى انسانى در خلقتش، نشان از هدايت دقيق تكوين حضرت
ص: 103
ذوالجلال دارد.
2 - در سوره مباركه اعلى مى فرمايد: «اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى. وَ الَّذى قَدَّرَ فَهَدى»(1) آن خدايى كه جهان را خلق كرد و همه موجودات را به حد كمال رسانيد و آن خدايى كه هرچيز را قدر و اندازه داد و به راه كمالش هدايت فرمود. خداوند تعالى در آفرينش موجودات برمبناى برنامه منظم و دقيق و نظم و ترتيب حساب شده هر موجودى را با قدرت بى نظير خويش در مكان و زمان مشخص مستقر فرموده است و اين در حقيقت يكى از نشانه هاى عميق و قوىّ و مهمّ حضرت حقّ عزّاسمه در عالم هستى است كه هر قدر انسان در آن بيشتر بينديشد و غور نمايد و مسأله هدايت تكوينى و نظم و زمان بندى و تأليف بين مختلفات موجودات
ص: 104
جهان را بيشتر مورد توجه قرار دهد به ژرفاى عميق آن پى خواهد برد. (1)
3 - «وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (2) و بدان كه هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود ولى ما جز به مقدار معلوم و معينى كه مصلحت بدانيم نازل نمى كنيم هر كدام از اجرام و اشياء قبل از آن كه به وجود آيند، حد و اندازه و مقدار آن ها كاملاً در محضر حضرت حقّ هويدا و آشكار بوده و مى باشد يعنى هر غريزه و طبيعتى را خداوند تعالى درجايگاه و موقعيت خاصّ خود و استعدادمتناسب به آن موجود در زمان و مكان مشخص باتطبيق خصوصيات ومشخصات محيط اطراف مستقرفرموده است
ص: 105
در حالى كه تمامى اين موارد قبل از خلقت اين اشياء و تمامى اشياء ديگر براى حضرت حقّ واضح و روشن بوده است و لذا اميرالمؤمنين على عليه السلام درادامه مراتب توحيد چنين مى فرمايد: «عالِما بِها قَبْلَ ابْتِدائِها، مُحيطا بِحُدُوِها وَ اِنْتِهائِها، عارِفا بِقَرائِنِها وَ اَحْنائِها» (1)
حضرت حق عالم و داناست به تمامى موجودات، پيش از آن كه آن ها را بيافريند و همچنين احاطه كامل داشت به حدود و اطراف و انتهاى آن ها و آشنا و آگاه بود به آن چيزهايى كه به طور مستمر و دائم به آن اشياء و به ديگر اشياء و به نواحى و گوشه ها و زواياى ديگر ارتباط داشت و در حقيقت به تمامى كليّات و جزئيّات تمامى مخلوقات و اشياء عالم دانا و آگاه بوده و هست و
ص: 106
هيچ چيز در قبل از پديدآمدن و هنگام خلقت و همچنين در حركت و سكون و غيره از حضرتش پنهان نبوده و نمى باشد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در اكثر خطب و نامه ها و حكمت ها توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ را به نحوى از انحاء متذكّر شده است و به صورتى كه در خور شأن شنونده و مخاطبين خود باشد مطالبى را در قالب توحيد و صفات حضرت حقّ بيان داشته است. از جمله در يكى از خطبه ها در ذكر توحيد و صفات حضرت بارى عزّاسمه اين چنين فرموده است: «وَ اَشْهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، اَلاَوَّلُ لا شَىْ ءَ قَبْلَهُ وَ الاْخِرُ لا غايَةَ لَهُ» (1) و گواهى مى دهم معبود و خالقى
ص: 107
سزاوارتر از خداوند تعالى نيست، حضرت حقّ يگانه ايست كه شريك ندارد، اوّل است كه پيش از او چيزى نبوده و او (خداوند تعالى) اَزَلى وَ مَبْدء هر موجودى است و آخِر است كه براى او حدّ و انتهايى نيست و او منتهى اِلَيْه تمامى موجودات عالم است و به طور كلى ابدى خواهد بود. يعنى حضرت حقّ آن خداى بزرگ و بلند مرتبه ايست كه تمامى موجودات خود را مقرون پيروزى و كامروايى او مى دانند و اگر خواهان سلامت دائم و فراگير باشند مى بايست عافيت كامل از او يابند و چنانچه بخواهند از نيرنگ هاى پنهانى و شياطين ظاهرى و باطنى نجات يابند، فقط بايد به ذات مقدّس و پاك او پناه ببرند و از حضرت كبريايى او استمداد و يارى بخواهند. در دعاى صباح اميرالمؤمنين على عليه السلام وصف حضرت حقّ را چنين بيان فرموده است: «يا مَن دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ
ص: 108
مَخْلُوقاتِهِ وَ جَلَّ عَن مُلائَمَةِ كَيْفِيّاتِهِ» (1) اى كسى كه دلالت نمايد بر خود به ذات خودش و منزه است از مشابهت با آفريدگانش، و برتر و بالاتر است از هرگونه مشخصات و مختصات به مخلوقات خود. يا در فرازى از دعاى شب هاى جمعه كه مشهور به دعاى كميل است اين چنين وصف توحيد و وحدانيّت حضرت ذوالجلال مى نمايد.
«وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتى غَلَبْتَ بِها كُلَشَىْ ءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتى لا يَقُومُ لَها شَىْ ءٍ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتى مَلَأَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ وَ بِسُلْطانِكَ الَّذى عَلا كُلَّ شَىْ ءٍ وَ بِوَجْهِكَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِاَسْمائِكَ الَّتى مَلَأَت اَرْكانَ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذى اَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى أَضاءَلَهُ كُلُّ شَىْ ءٍ» (2) و به جبروت تو قسم كه به
ص: 109
وسيله آن بر هر چيز غلبه و چيره گشتى و به عزتت قسم كه چيزى در برابرش نايستد و به آن عظمت و بزرگيت قسم كه هر چيز را پر كرده است، و به تسلّط و استيلاى جامع الاطراف خود كه بر هر چيزى برترى يافته، و به ذات و وجه پاكت كه پس از نابودى تمامى اشياء باقى و برقرار است، و به نام هاى مقدّس و بزرگت كه اساس هر موجودى را پر كرده است، و به آن علم و دانش عظيمت قسم كه بر هر چيز احاطه يافته، و به نور ذات و پاكت كه در پرتو آن تمامى اشياء روشن و نمايان گشته است. خواننده گرامى چه كسى جز معصوم آن هم شخص والامقام و عظيم القدر اميرالمؤمنين على عليه السلام مى تواند با چنين فصاحت و بلاغت و شيوايى در اوصاف حضرت حقّ عزّاسمه با زبان دعا و نيايش و خاضعانه و خاشعانه و سراسر ادب و متانت سخن بگويد و ناله سردهد.
حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام درادامه مى فرمايد: «لا تَقَعُ الاَوْهامُ لَهُ عَلى
ص: 110
صِفَةٍ وَ لا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كِيْفِيَّةٍ، وَ لا تَنالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعيضُ، وَ لاتُحيطُ بِهِ الاَبْصارُ وَ الْقُلُوبُ» (1) هيچ وهمى به هيچ يك از صفات حضرت بارى عزّاسمه راه نمى يابد و به طور كلى انسان ها با وهم و تصور از درك اوصاف او عاجزند، زيرا حضرت حق صفتى زائد بر ذات خود ندارد تا بشر بتواند آن را درك نمايد و ياباوهم آن رابيابدوبعد وصف نمايد، حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام اوصاف ذات حضرت حقّ را با تعابيرى بسيار زيبا و جالب بيان مى فرمايد كه هيچ كس را (جز معصوم عليه السلام ) قدرت ترسيم چنين اوصافى را ندارد، حضرتش در فرازهاى ديگر از خطبه هاى ديگر نهج البلاغه مى فرمايد انسان از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند، زيرا اوصاف كمال و جمال خداوند از حد تصور انسان ها بيرون
ص: 111
است و هركس از انسان ها و فرشتگان كه بخواهند وصفى از حمد و مدح او بگويند فقط به اندازه معرفت و شناخت خودشان از آن ذات مقدّس كبريايى چيزى مى گويند امّا نه اين كه بتوانند از كمالات او در حدّ او بگويند، در حقيقت اميرالمؤمنين على عليه السلام در برابر آن ذات مقدّس اظهار عجز و ناتوانى مى نمايند همان گونه كه استاد عزيز و بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت بزرگ ترين پيامبر الهى صلى الله عليه و آله اظهار عجز مى كند.
و نغمه «ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ» (1)، را سر مى دهد نشناختم حقّ شناختن را.
ص: 112
ابعاد وجودى و كهكشان علوم و معارف حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام بسى فراخ تر و گسترده تر از آن است كه بتوان تصورش را نمود، زيرا انديشه مختصر و ظرفيت وجودى اندك و گنجايش كوتاه و فهم كوچك و درك محدود ما با شأن و عظمت آن يگانه دهر، قابل مقايسه نمى باشد، هركس بخواهد از شأن و جايگاه والامقام آن بزرگوار بگويد و بنويسد و ترسيم نمايد او را نشايد كه در چنين وادى قدم نهد، امّا مى تواند از زبان گهربار خودش و سايرائمه معصومين عليهم السلام بسرايد، همانگونه كه حضرتش (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) در ارتباط با روز غدير و موقعيت و مقام خودش فرموده است. بدانيد كه اعتقاد به توحيد پذيرفته نيست مگر با اعتراف به نبوت محمد صلى الله عليه و آله و هيچ اعتقادى و عملى قبول نيست مگر با قبول ولايت و سرپرستى آن كس كه خداوند خود، او را ولى و
ص: 113
سرپرست قرارداده است و آئين طاعت خدا در مسير صحيح نخواهد بود مگر تمسّك و چنگ زدن به توفيق و نگهداشت خدا و نگهداشت آنان كه اهل ولايت اويند، يعنى كسانى كه در روز غدير درباره آنان آيت فرستاد، و اراده خويش را در حقّ بندگان خاصّ و برگزيدگان خود اظهار نمود .
و پيامبر صلى الله عليه و آله را فرمود تا ابلاغ كند و گمراهان و منافقان را به چيزى نشمرد، و خود ضمانت كرد كه او را از برايشان نگاه دارد، بدين گونه با نگهداشتن حريم پيامبر صلى الله عليه و آله از بدِ بدانديشان درون آنان را كه به ريب و خدعه و نيرنگ مملوّ بود نمايان ساخت و از باطن آن كسان كه راه ارتداد مى سپردند پرده برداشت، اين جا بود كه هم مؤمن و هم منافق، آنچه را بايد بدانند فهميدند.
بدين سان، خداوند تعالى دين خويش را كامل كرد، و با كامل كردن دين، چشم پيامبر و مؤمنان و تابعان او را روشن ساخت، و اين همان واقعه غدير بود كه
ص: 114
عده اى از شما شاهد آن بوديد و به برخى ديگرتان خبر آن رسيد و به اعتبار اين واقعه، آن وعده نيكوى خداوند به شكيبايان پيوست، و پرداخته هاى فرعون و هامان و قارون و سپاه اينان و تختگاه آنان را تباه و ويران كرد. امّا گروهى گمراه برجاى ماندند كه در تباه كردن كار مردمان هيچ فروگذار نكردند، اينان را نيز خداوند در همان جايگاه هاى خود فروخواهد گرفت و آثارشان را نابود خواهد ساخت و نشانه هايشان را محو خواهد كرد و در ادامه حضرتش مى فرمايد و از آن پس، دل هايشان را از دريغ و درد مملوّ خواهد نمود.
اكنون اى مردمان، مشمول رحمت خداى باشيد. در آنچه خداوند شما را بدان فراخوانده و ترغيب كرده است يكى بينديشيد، و به سوى دين او روى آوريد و راه او را بسپريد (يعنى غير از راه ولايت راه ديگر نرويد) راه هاى پراكنده ديگر در پيش مگيريد تا از راه خدا بازنمانيد (معلوم مى شود غير از راهى كه رسول مكرم
ص: 115
اسلام صلى الله عليه و آله در غدير ترسيم فرمودند و اميرالمؤمنين على عليه السلام را بر همگان مولا و سرور و ولى قرار دادند. راههاى ديگر در تاريكى و ظلمت و انحراف است) اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: همانا امروز، روزى بس بزرگ است، در اين روز، گشايش در رسيد، و در اين روز منزلت آن كسان كه شايسته بودند بلندى گرفت و برهان خدا روشن گشت.
امروز روز روشن كردن حقّ است و از مقام پاك رهبر معصوم به صراحت و صريح سخن گفتن است. (يعنى معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام در يوم الغدير) .
امروز روز كامل شدن دين است. (روز غدير)
امروز روز عهد و پيمان است. (روز غدير)
امروز روز گواهى و گواهان است. (روز غدير)
امروز روز نماياندن بنيادهاى نفاق و انكار است. (روز غدير)
ص: 116
امروز روز بيان حقايق ايمان است. (روز غدير)
امروز روز راندن شيطان است. (روز غدير)
امروز روز موعود فيصله دادن حقّ است. (روز غدير)
امروز روز فراموش گشته بلندگرايان است. (روز غدير)
امروز روز راه نشان دادن و ارشاد است. (روز غدير)
امروز روز آزمودن مردمان است. (روز غدير)
امروز روز رهنمونى به رهنمايان است. (روز غدير)
امروز روز تصريح بر شخص است (يعنى روز آن كسى است كه به طور صريح و روشن و به طور ويژه براى رهبرى و زعامت مسلمين بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به امر حضرت حقّ عزّاسمه انتخاب و انتصاب و معرفى مى گردد و آن شخص با كرامت و با فضيلت و با عظمت حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين
ص: 117
على عليه السلام است).
در اين جا لحن سخن گهربار حضرت به شيوه اى ديگر تغيير جهت داده و مى فرمايد اكنون، در اعمالتان مراقب خداى عزّو جل باشيد و از او بپرهيزيد و با او مكر مكنيد و از راه فريب درمياييد. و با اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند و با اطاعت آن كس كه شما را به اطاعت اوامر كرده است به خدا تقرب جوييد، راه گمراهى در پيش نگيريد و از پى آنان كه گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند نرويد خداى عزيز، گروهى را نكوهيده است و در كتاب خويش چنين فرموده است: «وَ قالُوا رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَاَضَلُّونَاالسَّبيلاً»(1) و مى گويند پروردگارا ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند.
ص: 118
اكنون، آيا مى دانيد كه اين استكبار (كه در قرآن آمده است) چيست ؟
استكبار، ترك اطاعت آن كس (امام) است كه خداوند امر به اطاعت او كرده است، و گردن فرازى است در برابر آن كس كه خداوند پيروى او را خواسته است.
اى مؤمنان! بدانيد كه خداى عزّوجل فرموده است: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»(1) خداوند آن كسان را دوست مى دارد كه در راه او مى جنگند، با صف هايى چونان بناهاى استوار درهم پيوسته. آيا مى دانيد مقصود از (در راه او) (فى سبيله) چيست و راه خدا كيست، و صراط اللّه و سبيل اللّه چه كسى است؟ حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد منم صراط خدا، كه هر كس آن را نپيمايد و از او اطاعت نكند در
ص: 119
چاه گمراهى فروافتد،
منم (يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) راه خدا كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مرا نصب كرده و نشان داده است.
منم قسيم بهشت و دوزخ.
منم حجت خدا، هم بر بدكاران و هم بر نيكوكاران .
اين مجمع اكنون به پايان مى رسد و شما همگى روانه خانه هاى خويش مى شويد، برويد - خداى بر شما رحمت فرستد .
بر خانواده خود فراخ گيريد، به برادران خود نيكى كنيد، خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است سپاس گزاريد، متعهد شويد تا خدا كمكتان كند، نيكويى كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار دارد، از نعمت هاى خداداد يكديگر را هديه فرستيد، خداوند در اين روز، چندين برابر ديگر عيدها پاداش دهد. اين گونه
ص: 120
پاداشى را جز در اين روز (روز غدير) ديگر نخواهيد يافت، در اين روز، به برادران و به خاندان از مال خدا داده ببخشيد، هر اندازه كه بتوانيد، همواره چهره خندان داريد چون به يكديگر رسيديد شادمانى كنيد، و خداى را بر نعمت هايش سپاس داريد، برويد و به آنان كه اميدشان به شماست نيكى بسيار كنيد.
در خورد و خوراك، خود و زير دستانتان يكسان باشيد، اين يكسانى و مساوات را تا جايى كه توانايى داريد عملى سازيد، كه پاداش يك درهم در اين روز، صد هزار درهم است، و بركت به دست خداست.(1)
ص: 121
امير المؤمنين حضرت على عليه السلام با چنين اوصافى كه از روز غدير و روز ولايت و معرفى ولايت به دست مبارك ولايت نبوى نمودند در حقيقت ترسيم بزرگ ترين روز از جهان را كردند كه در اين روز بزرگ ترين موحّد و يكتاپرست و حقيقت خواه و معرفت جو و حاكم عادل كه مى تواند به بهترين شيوه و روش قانون حضرت حق را در متن زندگى مردم پياده نمايد و عالى ترين و ارزشمندترين حاكميت توأم با عدل و انصاف را به عنوان يك تابلوى برجسته و قوى به صورت حكومت اسلامى بر جهانيان عرضه نمايد و اكنون هركس بخواهد در جهان يك حكومت توأم با عدل و داد ايجاد نمايد مى بايست الگوى واقعى و حقيقى از حكومت چندساله اميرالمؤمنين على عليه السلام را مبنا و اساس كار خويش قرار دهد و اين را تمامى آگاهان و عالمان و متخصصان دين و دنيا اگر از
ص: 122
باب انصاف وارد شوند و قضاوت نمايند، مى دانند گرچه اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى ابعاد وجوديش يك انسان تكامل يافته و در حد اعلا مى باشند و از تمام جهات فردى و خانوادگى و اجتماعى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و عبادى در اعلاء عليين از درجات معنوى قراردارد و هيچ كس به ژرفاى وجودى حضرتش نخواهد رسيد و اكنون جهت بهتر روشن شدن اذهان يكى از اوصاف حضرتش در ارتباط با توحيد و اخلاص در آن را مرور مى كنيم .
«اِنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّه ِ مَعْرِفَتِهِ، وَ اَصْلُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحيدُهُ، وَ نِظامُ تَوْحيدِهِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَّهادَةِ الْعُقُولِ، أَنَّ كَلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهادَةُ كُلِّ مَخْلُوقٍ اَنَّ لَهُ خالِقا لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لا مَوْصُوفٍ وَ شَهادَةُ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ
ص: 123
بِالاِقْتِرانِ»(1) همانا سرآغاز خداپرستى شناسايى او است و اساس خداشناسى يكتاشناسى است، و نظام يكتاشناسى سلب صفات از او است (زيرا براى حضرت حقّ صفاتى همانند صفات ممكنات يا ممكن الوجود متصور نيست كه اين گونه تصور صفات، زائد بر ذات مى آيد و اين چنين تصورى صحيح نمى باشد چون تصور صفات از ممكن الوجود بر واجب الوجود را نشايد). بنابراين عقل ها همه گواهند كه هر صفت و موصوف آفريده است و هر آفريده گواه است كه آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و لذا اگر چنين نباشد كار به تسلسل محال كشيده خواهد شد و همچنين هر صفت و موصوفى گواه تركيب است و تركيب خود گواه حدوث است و اين سابقه نبودن و نيستى را مى رساند كه
ص: 124
خداى ازلى و ابدى از اين قاعده مستثنى مى باشد، زيرا حدوث گواه ازلى نبودن را مى رساند در صورتى كه ازلّيت و حدوث ناسازگارند، پس هر كس بدين صورت دعوى شناسايى ذات خدا كند، خدا را نشناخته (چون اصل معرفت او توحيد است نه شناسايى ذات حضرت حقّ) و هركس نهايتى براى خداوند تصوّر كند يگانگى او را باور نداشته، و هركه مانندى براى او انديشد به او ايمان نياوده است .
هر كه او را به مخلوقى همانند كند حقيقت او را نشناخته ،
هر كه خيال كند خدا در وهم او گنجد به او (خداوند) توجه نكرده است ،
هر كه خواهد به كنه ذاتش پى برد يگانگى او را تصديق ننموده ،
هر كه آخر و انتهايى براى حضرت بارى تعالى قرار دهد به او عقيده نداشته،
هر كه به او (حضرت حقّ) در نقطه معينى اشاره كند خدا را به نظر نياورده،
هر كه حدّى براى ذات كبريايى تصوّر كند به او توجّه نكرده ،
ص: 125
هر كه مركبش داند براى او تذلل ننموده،
هر گوهرى كه در وجود به خود وابسته است ساخته او است.
و هر عرضى كه قائم به غير است بيمار است (ممكن الوجود و محتاج است)، بنابراين خدا را به مصنوعاتش مى توان شناخت و به دليل عقل به او ايمان و معرفت توان يافت، با انديشه و دليل و برهانش ثابت گردد و با نشانه ها و علائم خود بر خلقش حجت آورده،
خلق را آفريده و بين خود و آنان حجابى (از عظمت و جلال و كبريايى) قرارداده است و مباينت او از مخلوق دليل اختلاف خالق و مخلوق است، ابزار آفرينش براى بندگان دليل است كه خود آلات و ابزارى (براى انجام كارها) ندارد،
ص: 126
زيرا ابزار گواه احتياج است و احتياج در ذات مقدّس او راه ندارد.(1) اكنون بايد گفت كدامين انسان محقق و دانش پژوه و دانشمند در ابعاد مختلف علمى مى تواند اين چنين زيبا و جذاب و جالب و قابل فهم و درك در توحيد و صفات حضرت حق سخن گويد، در جواب بايد گفت هيچ كس و در هيچ زمان و مكان مگر معصوم بزرگوارى همانند اميرالمؤمنين على عليه السلام و يا فرزندان گرامش تا حضرت بقية اللّه الاعظم امام زمان عليه السلام .
ص: 127
كجايند آن هايى كه گفتند و مى گويند حَسْبُنا كِتابَ اللّه ِ كه يا از روى نادانى و يا از روى عناد و ستيزه جويى چنين سخنانى گفتند، آنانى كه گفتند فقط كتاب خدا ما را كفايت مى كند از عهده جواب سؤالات عادى مردم برنيامدند تا چه رسد به اين كه وصف توحيد و وحدانيّت حضرت حقّ باريتعالى را با شيوه اى زيبا و جذّاب اثبات نمايند.
در وصف والاى ائمه معصومين عليهم السلام جز از لسان خودشان هيچ كس را ياراى سخن گفتن در حقّ آن ها را نخواهد داشت. ائمه معصومين عليهم السلام در واقع تكنسين هاى قرآن هستند در خارج از كشور ظاهر و محسوس كه علمشان علم افاضى و لااقل تعليمى خصوصى است.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در جمله هايى خطاب به كميل فرموده است: «هَجَمَ بِهِمُ
ص: 128
الْعِلْمُ عَلى حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ وَ باشَرُوا رَوْحَ الْيَقينِ وَ اسْتَلانُوا مَااسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ»(1)
مى فرمايد: علم و دانش با بينايى حقيقى به ايشان يكباره روى آورده و با آسودگى و خوش يقينى با آنان هم آغوش گشته اند و سختى و دشوارى اشخاص، به ناز و نعمت را سهل و آسان يافته اند و به آنچه نادانان از آن دورى گزينند انس و الفت گرفته اند، در جهان امروز هرچيزى تخصص مخصوص به خود را دارد و از علوم فرعى تا اصلى و پايه متخصصين مربوطه به همان علوم در رشته هاى گوناگون با كاربردهاى مخصوص به خود، هر روز حرف تازه اى را در جهان مطرح مى نمايند.
ص: 129
به طورى كه در ساخت كوچك ترين دستگاه الكترونيكى و يا صوتى و رايانه اى سال ها و ساعت ها با برنامه ريزى هاى دقيق جمع آورى اطلاعات بهينه و كارساز و تمركز متخصصين مجرب و كارآمد، وقت صرف مى كنند تا بتوانند يك دستگاه قوى و دقيق و متناسب با علم روز به جهان عرضه نمايند، و با تنظيم و عرضه عالى ترين دستورالعمل صحيح راه براى استفاده و بهره مندى جامعه جلب مشترى مى كنند. آيا مسئله اسلام و دين آسمانى آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن اين كتاب آسمانى كه از ناحيه حضرت ذوالجلال توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بر بشر عرضه شده است، متخصصين حقيقى و واقعى براى تفسير و تبيين و تحليل و فهم اين دين و كتاب آسمانى نياز ندارد؟! و آيا اهداف و برنامه ها و معارف و مقررات و اخلاقيات آن كه شرايط زمان و مكان در آن لحاظ شده باشد جزء نيازهاى ضرورى و حقيقى بشر در طول دوران زندگيش نيست؟!
ص: 130
واقعا اگر با ديد انصاف و حقيقت گر به آن بنگريم و از غرض ورزى ها و دشمنى ها دورى گزينيم بايد بگوييم جواب مثبت است، اگر آل پيامبر عليهم السلام به تعبير امير المؤمنين على عليه السلام نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان و خزينه دانش و مرجع حكمت ها و حافظ كتاب ها و همانند كوه ها براى پيامبر صلى الله عليه و آله نباشند پس چه كسانى مى توانند باشند آيا آنان كه هيچ گونه رابطه عصمت و طهارت و علم و درايت و كفايت و تعبد و بندگى با رسول مكرم اسلام ندارند مى توانند باشند؟!؟
بنابراين بايد اين چنين گفت كه هيچ كس از اين امت با آل محمد عليهم السلام قابل مقايسه نبوده و نخواهد بود و به فرموده اميرالمؤمنين على عليه السلام و كسانى كه هميشه از نعمت و بخشش ايشان بهره مندند با آنان برابر نيستند.
آل محمد عليهم السلام اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند، دورافتادگان از راه حق به آنان رجوع و واماندگان به ايشان ملحق مى شوند و خصائص امامت
ص: 131
در آنان جمع و حقّ ايشان است و بس، و درباره آنان وصيّت و ارث بردن ثابت است. حضرتش در يكى ديگر از خطبه هايش اين چنين از حريم امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى فرمايد: «اَيْنَ الَّذينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا؟ كَذِبا وَ بَغْيا عَلَيْنا، أَن رَفَعَنَااللّه ُ وَ وَضَعَهُم، وَ اَعْطانا وَ حَرَمَهُم، وَ اَدْخَلَنا وَ اَخْرَجَهُم»(1) كجائيد كسانى كه گمان داشته يا گمان مى كنند كه آنان (افراد عادى) در علم (اسرار خلقت و تفسير و تأويل قرآن كريم و علوم اولين و آخرين) مطّلع و آگاه و استوارند. به جز ما اهل بيت؟ ادعاى آنان (غير از خاندان وحى) دروغ و ستم بر ما است. زيرا خداوند ما را برترى داده و ايشان را فروگذاشته است برخى شعراء در وصف اميرمؤمنان على عليه السلام سروده هاى زيبا
ص: 132
دارند كه مناسب است در اين جا بياوريم .
در وصف على لبى كه گويا نشود *** هرگز به مقام قرب پويا نشود
جز از ره دانش و تولاى على *** انسان به طريق عشق بينا نشود
فرمود رسول قادر لم يزلى *** در شأن وصى خويش با صوت جلى
افضل بود از طاعت كل ثقلين *** يك ضربت روز خندق از دست على
در خم غدير از خداوند قدير *** بر ختم رسل بشارت آورد بشير
چون امر ولايت على شد اعلام *** اسلام كمال يافت در عيد غدير
تا مهر على و آل در سينه ماست *** دل كان ولا ديده آئينه ماست
از دولت عترت و كتاب اللّهست *** گر سيم محمدى به گنجينه ماست(1)
ص: 133
در حقيقت اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواهند بفرمايند عده اى به ناحق و ظلم خود را به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله با ستيز و جور معرفى كردند و آنان هستند كه در علم راسخ اند، در صورتى كه اين برداشت دروغ و تعدّى در حقّ ما محسوب مى شود و خداوند سبحان به طور حقيقى و واقعى و فطرى ما را (خاندان محمد و آل محمد) بلند آوازه در سطح جهان نموده و ديگران را پست و ناچيز قرارداده است و به ما خانواده وحى عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است، زيرا خداوند ما را به عالَمِ حقّ و حقيقت داخل نموده و ديگران كه صلاحيت علمى و اخلاقى و فطرى و خدايى ندارند از محدوده هدايت مردم خارج نموده است و در ادامه حضرتش مى فرمايد:
«بِنا يُسْتَعْطَى الْهُدى، وَ يُسْتَجْلَى الْعَمى، اِنَّ الاَئِمَّةَ مِن قَرْيْشٍ غُرِسُوا فى هذَا
ص: 134
الْبَطْنِ مِن هاشِمٍ: لا تَصْلُحُ عَلى سِوأهُم، وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِن غَيْرِهِم»(1)
به وسيله ما هدايت و راهنمايى طلب مى گردد و راه حقيقت و واضح از كورى و گمراهى و ضلالت درخواست مى شود. يعنى اجابت دعا و همچنين درخواست دعا به اعتبار وجود مبارك و مقدّس محمد و آل محمد تحقق مى يابد. از سوى ديگر از شيوه دعا كردن و ادب در نيايش از جانب ما خانواده نبود انسان ها و مسلمان ها و شيعيان و دوستداران ما نمى دانستند چگونه و به كدام شيوه بايد دعاكرد. چه كسى مى تواندادعا كند كه مى تواند به شيوه وروش ائمه معصومين عليهم السلام به درگاه حضرت حقّ با تمامى شرايط و مختصات و مشخصات يك نيايش كننده واقعى به پيشگاه حضرت ربوبى جلّ جلاله دعا كند. پاسخ اين است كه هيچ كس
ص: 135
نمى تواند چنين ادعايى داشته باشد مگر اين كه به وسيله و شيوه دعاهايى كه آن بزرگواران به درگاه حضرت حقّ داشته اند دعانمايد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از نيايش هاى خالصانه خود به درگاه حضرت حقّ اين چنين راز و نياز مى كند. «اَللّهُمَّ اغْفِرْلى ما اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّى فَاِن عُدْتُ فَعُدْلى بِالْمَغْفِرَةِ»(1)
خدايا بيامرز برايم آن گناهانى را كه توبه آن ها از خودِ من داناتر هستى و اگر باز هم به آن گناهان دست زدم و مرتكب شدم دوباره خودت آن گناهان را بيامرزى.
ص: 136
«اللّهُمَّ اغْفِرْلى ما وَأَيْتَ مِن نَفْسى وَ لَم تَجِدْ لَهُ وَفاءً عِندى»
خدايا بيامرز از من گناهانى را كه با خود عهد مى كنم كه ديگر انجام ندهم ولى تو مرا به اين عهد وفادار نمى يابى.
«اللّهُمَّ اغْفِرْلى ما تَقَرَّبْتُ بِهِ اِلَيْكَ ثُمَّ خالَفَهُ قَلْبى»
خدايا بيامرز برايم آنچه را كه من در آغاز وسيله تقرب به درگاه تو قرار دادم ولى (در هنگام عمل) قلب و دل به مخالفت با من برخاست (و نتوانستم آن گونه كه رضايت داشتى به انجام رسانم و با ريا و خودنمايى آلوده كردم) .
«اللّهُمَّ اغْفِرْلى رَمَزاتِ الاَلْحاظِ وَ سَفَطاتِ الاَلْفاظِ وَ سَهَواتِ الْجِنانِ وَ هَفَواتِ الِلسّانِ»(1)
ص: 137
خدايا بيامرز از من نگاه هاى خيانت كارانه و سخنان بى جا و اشتباه هاى دل و لغزش هاى زبانم را، حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام دومين شخصيت جهان بشريّت و دومين معصوم خلقت و آفرينش حضرت ذوالجلال است، با توجه به اين كه از معصوم كمترين و كوچك ترين ترك اَوْلى و خطا و لغزش متصوّر نيست و نمى توان هيچ گونه شائبه ى ذهنى از آن بزرگوار در خاطر و باطن رسوخ داد، امّا در وقت التجا و التماس و نيايش و راز و نياز و دعا به درگاه حضرت حقّ عزّاسمه آن چنان ناله سرمى دهد همانند كسى كه مرتكب بزرگ ترين اشتباهات شده است در حالى كه به هيچ عنوان چنين تصوراتى از آن بزرگوار قابل درك نمى باشد، تمامى آن چه كه به عنوان طلب آمرزش از لسان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام صادر شده است در چند مورد قابل بررسى (در حد مقدورات علمى ظاهرى) مى باشد .
ص: 138
1 - نيايش ويژه معصوم عليه السلام با حضرت باريتعالى جلّ جلاله مى باشد كه هيچ كس جز آن بزرگوار از فحواى واقعى اين نوع نيايش باخبر نيستند .
2 - شيوه و روش دعا و نيايش و طرز بيان قصورات و گناهان انجام شده و طلب آمرزش را به ديگران ياد مى دهد.
3 - آداب و رسوم دعا كردن را به عنوان ادب حضور به ساحت مقدّس كبريايى تعليم مى دهد و اين كه چگونه و با چه نوع روشى بايد دعا و نيايش داشته باشيم تا به هدف اجابت برسد.
4 - به طور كلى به اعتبار دعا و نيايش معصوم عليهم السلام دعاى ديگران مقبول درگاه خداوند تعالى واقع خواهد شد.
5 - بايد گفت اگر معصوم عليه السلام شيوه و روش دعا و نيايش را تعليم نداده بود معلوم نبود بقيه ابناء بشر و مسلمان ها و دوستداران و شيعيان چگونه
ص: 139
مى خواستند دعا بخوانند كه حضرت ربّ وَدُود آن دعاها را بپذيرد، همچنين حضرت در دعاى ديگر به عنوان طلب عفو و بخشش اين گونه راز و نياز به درگاه خداوند حكيم و عليم دارد.
«يا مَن عَفى عَنّى وَ عَن ما خَلَوْتُ مِنَ السَّوْاتِ فى بَيْتى وَ غَيْرِ بَيْتى يا مَن لَم يُواخِذْنى بِارْتِكابِ الْمَعاصى عَفْوَكَ عَفْوَكَ يا كَريمُ عَفْوَكَ»(1) اى كسى كه درگذرد از من و از بدى هايى كه در خلوت در خانه و در غيرخانه از من سرزده است، اى كه مرا با دست زدن به گناهان (فورا) مورد مؤاخذه قرار نمى دهد، گذشتت را، گذشتت را خواهانم اى كريم گذشتت را، شگفتا كه چه راز و نياز زيبا و سوزاننده اى و چه غوغا در نيايشى، و چه ارتباط معنوى بدون حجاب و پرده اى و
ص: 140
چه الگوى زيبا و بى آلايشى در دعا و راز و نياز براى انسان هاى غرق گناه و معصيت، و چه تواضع و خشوع بى مانندى كه هيچ كس جز معصوم نمى تواند بدين شيوايى و كرنش در پيشگاه حضرت حقّ جلّ جلاله ملتمسانه به درگاهش اشك شوق جارى سازد و با باطن و ظاهر يكنواخت در دعا، خواسته هايش را ابراز نمايد و اين كلام معصوم است كه با عفو به درگاه حضرت حقّ شروع مى شود و با عفو و گذشت از درگاه او پايان مى پذيرد.
آنجا كه على واسطه فيض خداست *** بر غير على هر كه كند تكيه خطاست
با مدعيان كور باطن گوئيد *** آن جا كه خدا هست و على نيست كجاست ؟
روزى كه حساب محشر آغاز شود *** درهاى بهشت سرمدى باز شود
هر كس ز على برات آزادى يافت *** بر صدر بهشتيان سرافراز شود(1)
ص: 141
بنابراين اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد هدايت و راهنمايى از ناحيه ما خانواده وحى مى تواند بهترين و عالى ترين هدايت باشد و هركس بخواهد از كورى و ضلالت در مسير نجات يابد مى بايست از طريق خاندان وحى هدايت واقعى را كسب نمايد در اين جا حضرت مصداق را روشن مى فرمايد: «اِنَّ اَلاَئِمَّةَ مِن قُرَيْشٍ غُرِسُوا فى هذَاالْبَطْنِ مِن هاشِمٍ»(1) به درستى كه پيشوايان دينى شما از قريش هستند كه هاشم از قريش مى باشد (زيرا نسل اميرالمؤمنين على عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از نسل هاشم هستند) «لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُم، وَ لا تَصْلِحُ الْوُلاةُ مِن غَيرِهم»(2) حضرت مى فرمايد: امامت و ولايت بر غير خاندان
ص: 142
وحى سزاوار نبوده و نيست (و آنان كه به نام خليفه به ناحق خود را جانشين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قلمداد كردند هيچ گونه صلاحيت ولايت و امامت بر مردم را ندارند) زيرا لازمه امامت و رهبرى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله سنخيت و هماهنگى فكرى و عقيدتى و فطرى و صلاحيّت هاى علمى و فرهنگى و اخلاقى و تربيتى و غيره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مى طلبد كه در غير ائمه اثنى عشر وجود ندارد و به طور كلى بايد گفت امامت و ولايت و رهبرى جوامع اسلامى در طول تاريخ اسلام و تا قيامت كبرى اختصاص به ائمه معصومين عليهم السلام دارد و غير از آن بزرگواران شايسته امامت بر مردم را ندارند . در اين جا لازم است از احاديث گهربار حضرت رسول اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام كه امامان معصوم را به عنوان امامت و ولايت بعد از خود معرفى فرموده اند بياوريم.
ص: 143
حديث اول: «عَن عَمْرِوبْنِ ثابِتٍ، عَن اَبِى الْجارُودِ، عَن اَبى جَعْفَرٍ عَلَيْهِ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله اِنّى وَ اثْنَىْ عَشَرَ مِن وُلْدى وَ اَنْتَ يا عَلِىُّ زِرُّ الاَرْضِ - يَغْى اَوْتادُها وَ جِبالُها - بِنا اَوْتَدَاللّه ُ الاَرْضَ أَن تَسيخَ بِاَهْلِها، فَاِذا ذَهَبَ الاِْثْنا عَشَرَ مِن وُلدِى ساخَتِ الاَرْضُ بِاَهْلِها وَ لَم يُنْظَرُوا»(1) حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على (يعنى يازده فرزندم با توكه دوازده تن مى شويد) بند و قفل زمين هستيم، يعنى ميخ ها و كوه هاى زمين مى باشيم، به سبب ما خداوند زمين را مهار كرده تا زمين اهلش را فرونبرد، چون دوازدهمين فرزندم از دنيا
ص: 144
برود، زمين اهلش را فرو برد و مهلت داده نشوند و به سوى اهل زمين ننگرد.
ائمه معصومين صلى الله عليه و آله از تمامى جهات روحى و جسمى و تمام امكانات دنيايى و آخرتى وسايرنعمت هاى موجود درجهان حقّ بزرگى بر مردم دارند در حقيقت حقّ حيات وزندگى خودرا مديون پيامبروآل پيامبر صلى الله عليه و آله هستندوهمچنين حقّ معنوى و فكرى وعقيدتى وهدايتى از ناحيه آن بزرگواران بر ابناء بشر دارند يعنى عالم و هر آن چه در آن وجود دارد از بركت وجود مبارك محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله مى باشد .
حديث دوم: «عَن اَبِى الْجارُودِ عَن اَبى جَعْفَرٍ عليه السلام عَن جابِرِبْنِ عَبْدِاللّه ِ اَنْصارى قالَ: دَخَلْتُ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلام وَ بَيْنَ يَدَيْها لَوْحٌ فيهِ اَسْماءُ الاَوْصِياءِ مِن وُلْدِها، فَعَدَدْتُ اِثْنَىْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقائِمُ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، ثَلاثُةٌ مِنْهُم مُحَمَّدٌ وَ ثَلاثَةٌ مِنْهُم عَلِىٌّ»(1)
ص: 145
سلسله حديث كه به امام باقر عليه السلام مى رسد از جابربن عبداللّه انصارى نقل شده است، جابر مى گويد روزى خدمت فاطمه عليهاالسلام رسيدم در برابرش لوحى بود كه نام هاى اوصيا از فرزندان او در آن بود من شمردم، دوازده نفر بودند، آخر آن ها قائم عليه السلام بود كه سه محمد در ميان آن ها بود و سه على.
حديث سوم: «عَن اَبى جَعْفرٍ عليه السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن وُلْدى اِثْنا عَشَرَ نَقيبا، نُجَباءُ، مُحَدَّثُونَ، مُفَهَّمُونَ، آخِرُهُم الْقائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرا»(1)
حضرت امام باقر عليه السلام از قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است كه پيامبر فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه نقيب (يعنى سرپرست و ولى و شناسنده حقّ و
ص: 146
حقيقت) و نجيب (يعنى اصيل و خوش گوهر) و محدّث (يعنى حديث كنندگان اصيل و واقعى) و مفهّم (يعنى تفهيم كنندگان به مبانى حقيقى دين و ايمان و فضيلت) مى باشند، آخرين آن ها قائم به حق است، كه زمين را از عدالت پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد.
حديث چهارم: «عَن اَبى جَعْفَرٍ الثّانى عليه السلام اَنَّ اَميرَالْمُؤْمِنينَ عَلِىٌّ عليه السلام قالَ لاِبْنِ عَباسٍ: اِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فى كُلِّ سَنَةٍ وَ اِنَّهُ يَنْزِلُ فى تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ وَ لِذلِكَ الاَمْرُ وُلاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقالَ ابْنُ عَباسٍ: مَن هُم؟ قالَ: أَنَا وَ اَحَدَ عَشَرَ مِن صُلْبى اَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ»(1)
ابوجعفرثانى (حضرت امام جواد عليه السلام ) فرموده است:
ص: 147
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سالى هست و در آن شب اَمْرِ (سرنوشت قضا و قدر جهان و فيها) آن سال فرود مى آيد و براى آن امر سرپرستانى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى حضرت حقّ اوصياء و رسول مكرم خود را در شب قدر به عنوان يك امر و فرمان صادر مى فرمايد و در حقيقت معرفى مى نمايد). ابن عباس كه در حضور اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده، گفت: آن ها كيانند؟ حضرت فرمود: من هستم و يازده تن از فرزندان صلبى من كه امامان محدث مى باشند.
حديث پنجم: «قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لاَصْحابِهِ: آمِنُوا بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ اِنَّها تَكُونُ لِعَلَّىِ ابْنِ اَبيطالِبٍ وَلِوُلْدِهِ الاَحَدَ عَشَرَ مِن بَعْدى»(1)
ص: 148
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اصحابش فرموده است: به شب قدر ايمان آوريد كه آن مخصوص على بن ابيطالب عليه السلام و يازده فرزند او مى باشد كه بعد از من هستند.
حديث ششم: «عَن اَبانَ عَن زُرارَةَ قالَ: سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: نَحْنُ اِثْنا عَشَرَ اِماما مِنْهُم حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ ثُمَّ الاَئِمَّةُ مِن وُلْدِ الْحُسَين عليه السلام »(1)
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده است ما دوازده امام هستيم، از جمله آن ها حسن و حسين عليهم السلام است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام مى باشند.
حديث هفتم: «عَن اَبىحَمْزَةَ قالَ: سَمِعْتُ عَلِىَ بْنَ الحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ: اِنَ اللّه َ خَلَقَ مُحَمَّدا وَ عَلِيّا وَ اَحَدَ عَشَرَ مِن وُلْدِهِ مِن نُورِ عَظَمَتِهِ، فَاَقامَهُم اَشْباحا فى ضِياءِ
ص: 149
نُورِهِ يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ، يُسَبِّحونَ اللّه َ وَ يُقَدِسُونَهُ وَ هُمُ الاَئِمَّةُ عليه السلام »(1)
ابوحمزه ثمالى مى گويد: شنيدم امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: همانا خداوند تعالى محمد و على و يازده فرزند او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ايشان را به صورت أَشْباح يعنى (به صورت كالبدهايى كه از دور نمايانست) در پرتو نور خود بپا داشت، ايشان (يعنى ائمه معصومين عليهم السلام ) او را (يعنى حضرت حقّ عزّاسمه را) عبادت مى كردند، پيش از آن كه مخلوقات عالم را بيافريند آنان (يعنى ائمه معصومين عليهم السلام ) خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند ايشان ائمه عليهم السلام از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند .
حديث هشتم: «عَنْ اِبْنِ اُذَيْنَةَ، عَن زُرارَةَ قالَ: سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السلام : يَقُولُ: الاِثْنا
ص: 150
عَشَرَ الاِمامُ مِن آلِ مُحَمَّدِ كُلُّهُم مُحَدَثٌّ مِن وُلْدِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله وَ وُلْدِ عَلِىِ بنِ اَبيطالِبٍ عليه السلام فَرَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِىٌّ عليه السلام هُمَا الْوالِدانِ»(1)
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده است: دوازده امام از آل محمد همگى آن ها از حديث كنندگان و فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و فرزندان اميرالمؤمنين على عليه السلام پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام هر دو براى آنها پدر باشند.
حديث نهم: «عَن اَبى بَصيرٍ، عَن اَبى جَعْفرٍ عليه السلام قالَ: يَكُونَ تِسْعَةُ اَئِمَةٍ بَعْدَ الْحُسَينِ بْنِ عَلّىٍ عليه السلام ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ»(2)
از ابى بصير، حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده: پس از حسين نه امام
ص: 151
باشند كه نهمين آن ها قائم عليه السلام است.
حديث دهم: «عَن اَبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالْ: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن وُلْدى اِثْنا عَشَرَ نَقَيبا، نُجَباءُ، مُحَدَّثُّونَ، مُفَهَّمُونَ، آخِرُهُمُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرا»(1)
فرموده: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده از فرزندانم 12 نقيب (يعنى امام مسؤول) باشند كه از نجبا و نخبگان و حديث كنندگان و تفهيم كنندگان (امور دين و دنياى مردم) هستند، آخر آنان قائم است كه زمين را پر از عدل و داد كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.
حديث يازدهم: «عَن اَبى حَمْزَةَ، عَن اَبىجَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: اِنَّ اللّه َ اَرْسَلَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله
ص: 152
اِلَى الْجِنِّ وَ الاِنْسِ وَ جَعَلَ مِن بَعْدِهِ اِثْنَىْ عَشَرَ وَصِيّا مِنْهُم مَن سَبَقَ وَ مِنْهُم مَن بَقِىَ وَ كُلُّ وَصِىٍّ جَرَت بِهِ سُنَّةٌ وَ الاَوْصِياءُ الَّذينَ مِن بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلى سُنَّةِ اَوْصِياءِ عيسى وَكانُوااَثْنَى عَشَرَوَكانَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عليه السلام عَلى سُنَّةِ اَلْمَسيحِ»(1)
امام باقر عليه السلام فرموده است همانا خدا محمد صلى الله عليه و آله را به سوى جن و انس ارسال فرمود و پس از او 12 وصى قرار داد كه برخى از ايشان گذشته و برخى باقى مانده اند و نسبت به هر وصيىّ سنت و روش خاصى جارى شد و لذا براى (هر امام معصومى بر مبناى خصوصيات و مشخصات و مختصات زمانى و مكانى برنامه هايى از ناحيه حضرت حق صادر شده است كه هركدام از آن بزرگواران بتوانند برمبناى آن عمل نمايند تا دين حضرت حق در كام انسان هاى مستعد و
ص: 153
قابل درك و فهم به طور عميق و صحيح مستقر شود همانند صلح امام حسن عليه السلام در يك زمان و جنگ امام حسين عليه السلام در يك شرايط خاص و دعا و نيايش امام زين العابدين عليه السلام در يك موقعيت ويژه براى اهداف آفرينش و همچنين تبليغ و نشر علوم مختلفه توسط امام جعفر صادق و امام محمد باقر عليهم السلام جهت تثبيت اسلام ناب محمّدى و استقرار پايه هاى حكومت علوى در درازمدت از ويژگى هاى آن امامان معصوم بوده است. و اوصيايى كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله مى باشند به روش اوصيا حضرت عيسى عليه السلام هستند (ممكن است از لحاظ شماره يا ظلم و ستم ديدن از ناحيه دشمنان باشد يعنى همان گونه كه اوصياء حضرت مسيح را زجر و شكنجه و ظلم نمودند اوصياء پيامبر آخرالزمان صلى الله عليه و آله را به همان صورت ظلم و ستم روا داشتند) و دوازده نفرند و اميرالمؤمنين على عليه السلام روش مسيح را دارد (به نظر مى رسد كه عنوان چنين باشد كه پيروان اميرالمؤمنين على عليه السلام
ص: 154
همانند پيروان حضرت مسيح عليه السلام سه دسته شدند :
1 - برخى او را خدا دانستند و پرستش كردند و تا حد بالاى اولوهيت به اوج خدايى رساندند.
2 - و عدّه اى او را العياذ باللّه خطاكار و كافر پنداشتند، يعنى در قضاوت ها و امور كشوردارى به حضرت امير عليه السلام نسبت هاى ناروا وارد كردند.
3 - و بعضى به عقيده عميق و صحيح اسلامى پابرجا و ثابت ماندند و به امامتش قائل شدند.
و همچنين در زهد و عبادت و پوشاك و خوراكِ خَشِن و زِبر همانند حضرت مسيح عليه السلام زندگى كرده اند.
حديث دوازدهم: «وَ بِهذَا الاِسْنادِ اَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام قالَ لاَبى بَكْرٍ يَوْما: لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّه ِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ
ص: 155
(مُحَمَّدا) رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ماتَ شَهيدا، وَ اللّه ِ لَيَأْتِيَنَّكَ، فَاَيْقَنَ اِذا جاءَكَ، فَاِنَّ الشَّيْطانَ غَيْرُ مُتَخَيَّلٍ بِهِ فَأَخَذَ عَلِىٌّ بِيَدِ اَبى بَكْرٍ فَأَراهُ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ: يا اَبابَكْرٍ آمِن بِعَلىٍّ وَ بِاَحَدِ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ، اِنَّهُم مِثْلى اِلاِّ النُبُوَّةَ وَتُب اِلَى اللّه ِ مِمّا فى يَدَكَ فَاِنَّهُ لاحَقَّ لَكَ فيهِ، قالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَم يُرَ»(1)
در اين حديث چنين آمده است: روزى حضرت امير المؤمنين على عليه السلام به ابوبكر فرمود: كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده گمان مكن بلكه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى مى برند و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد از دنيا رفت و به خدا نزد تو مى آيد، چون نزد تو آمد يقين كن، زيرا شيطان نتواند خود را به صورت او جا زند، سپس اميرالمؤمنين على عليه السلام دست
ص: 156
ابوبكر را گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله را به او نشان داد، پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر فرمود: «يا اَبابَكْرٍ آمِن بِعَلَىٍّ وَ بِاَحَدِ عَشَرَ مِن وُلدِهِ اِنَّهُم مِثْلى» اى ابوبكر به على و يازده فرزند او ايمان آور، آن ها (در وجوب اطاعت) مانند من هستند، به جز مقام نبوت و از آنچه در دست گرفته اى (يعنى غصب خلافت) در پيشگاه خدا توبه كن، زيرا ترا در آن حقّى نيست، سپس برفت و ديگر ديده نشد. اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از آن كه ولايت و امامتش توسط ديگران غصب شد از تمامى شواهد و قرائنى كه لازم بود به صورت مسالمت مطرح مى فرمود، همچنان كه همسر بزرگوارش حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام با شيوه هاى گوناگون اعم از مانع شدن امام زمانش براى بيعت به سوى مسجد، و صدمات و لطمات گوناگون در اين مسير و ظلم ها و جنايت هايى كه براى غصب ولايت و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام تحمل نمود و همچنين براى احقاق حق باسوار شدن بر اسب و استر و مراجعه به
ص: 157
درب خانه انصار و مهاجرين و ناله ها و گريه هاى جانسوز حضرتش دركنار قبر مطهر پدر بزرگوارش حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سوزهاى جگرخراش آن بانوى دو سرا در بيت الحزان و قبرستان بقيع، صداى مظلومانه خود را به عنوان غصب خلافت و امامت ولى امر زمانش به گوش تاريخ و جهانيان تا قيامت رساند و اين همان دفاع از ولايت و امامت است كه زهراى مرضيه عليهاالسلام به عنوان اولين و قوى ترين مدافع ولايت در سطح جهان و تاريخ درخشيد. و به همگان ثابت نمود كه چگونه و با چه شيوه هايى مى بايست از موقعيت ولايت و امامت دفاع جانانه نمايد. زيرا حضرتش مى دانست كه دفاع از ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام فقط دفاع از شخص همسرش نمى باشد بلكه دفاع از ولايت و امامت حضرت على عليه السلام دفاع از ولايت اللّه عزّ و جلّ مى باشد، همچنان كه در روايتى كه امام صادق عليه السلام از قول پدر بزرگوارش حضرت امام باقر عليه السلام فرموده است روشن مى شود،امام صادق عليه السلام
ص: 158
مى فرمايد: پدرم روزى به جابربن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده اى و آنچه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده. جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام رفتم و او را به ولادت حضرت امام حسين عليه السلام تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد بود. به او عرض كردم: دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: «فَقالَت: هذا اَهْداهُ اللّه ُ الى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله فيهِ اسْمُ اَبى وَ اِسْمُ بَعْلى وَ اسْمُ ابْنَىَّ وَ اِسْمُ الاَوْصياءِ مِن وُلْدى وَ أَعْطانيهِ أَبى لِيُبَشِّرَنى بِذلِكَ»
ص: 159
فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى الله عليه و آله اهداء فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن رابه عنوان مژدگانى به من عطافرمود. جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد، من آن را خواندم و رونويسى كردم. پدرم (امام باقر عليه السلام ) به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت، آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در آن لوح نوشته ديدم.(1)
ص: 160
مسئله امامت در اسلام و ولايت در امر حكومت و سرپرستى جامعه به صورت جامع و گسترده از ويژگى خاصى برخوردار است، ما نبايد در مورد مسئله امامت و ولايت از حديث معروف و مشهور فيمابين شيعه و سنى كه مورد اتفاق اين دو جريان اسلامى مى باشد غفلت كنيم.
حديث سيزدهم: آن جا كه رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: «اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّه ِ وَ عِتْرَتى ما اِن تَمَسَّكْتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا اَبَدا» حضرت فرموده: همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم، كتاب خداوند، يعنى قرآن كريم و عترت و خاندانم اگر به آن ها مرتبط و توسل و تمسّك نموديد (به هر دوى آن ها) هرگز و ابدا گمراه نمى شويد، مقصود رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين است كه به قرآن مراجعه كنيد و از قرآن بهره هاى علمى و اخلاقى و فرهنگى و تربيتى و
ص: 161
حكومتى و عدالتى ببريد و همچنين به خاندان من مراجعه كنيد تا از طريق رهنمودهاى قرآنى و سيره و سنّت نبوى و علوى هدايت شويد. زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله عترت را عِدْلِ قرآن معرفى فرموده است براى رجوع كردن مردم به آن ها، و همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر است اصلاً اهل تسنن و علماى آن ها نمى توانند وجود و صحت اين حديث متواتر و مشهور را ناديده انگارند. زيرا در كتاب هاى آن ها فراوان وجود دارد مگر آن ها مى توانند قضيه حجة الوداع را كتمان نمايند و به بوته فراموشى بسپارند. اگراز آن هاسؤال شود دريوم الغديرپيامبر صلى الله عليه و آله چه كسى را روى دست بلند كرد و معرفى نمود، نمى توانند فرد ديگرى غير از امير المؤمنين على عليه السلام را نام ببرند چون اتفاق نظر علماى اهل تسنن و غير تسنن و شيعه در مورد شخص حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است، برخى مورخين و سيره نويسان بر اين
ص: 162
معتقدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين حج خود در مواقع مختلف مثل مسجدالحرام، عرفات، منا و جاهاى ديگر خطابه هاى مختلف ايراد نمودند، امّا اين مسئله مهمّ و حياتى (معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) را در غدير خم مطرح فرمودند و با تلاوت و قرائت آيه سوره مائده مطلب را به طور واضح و آشكار در حضور آنان كه از مراسم حج آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت كرده بودند مطرح فرمود: «يأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَّبِّكَ وَ اِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرينَ»(1)
اى رسول ما، هر آنچه از خداوند بر تو نازل شده است به خلق برسان و اگر اين رسالت را انجام ندهى (و تبليغ اين امر مهمّ ننمايى) به وظيفه خود عمل
ص: 163
نكرده اى و (در اعلان چنين امر مهمّى) خداوند ترا از آزار و اذيت مردم نگاه خواهد داشت. به درستى كه خداوند كافران را به هيچ راه موفقيت آميزى راهنمايى و هدايت نخواهد كرد.
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه مباركه را زمانى و در مكانى به نام غدير خم مطرح فرمود كه قبل از آن در عرفات و منا و مسجدالحرام كليات اسلامى را در باب اصول و فروع بيان كرده بود، يعنى بعد از اين كه در آن اماكن مقدّسه كليّه متون و فروع اسلامى را براى مردم تشريع كرده بودند راه و مسير را با چنين آيه اى براى مردم آن زمان و تمامى مسلمانان در هر عصرى الى يوم القيامه طرح كردند.
و لذا در آغاز سخن از مردم تأئيد كلى و جامع مى گيرند و حقيقت وجودى خودش و مأموريت پيامبرى خود را و همچنين انجام حركات و سكناتش و سيره
ص: 164
و روش عملى خود در اجراى احكام اسلامى در جامعه آن روز را براى مردم بيان مى فرمايد آنگاه با جملاتى همانند:
«اَلَسْتُ اَوْلى بِكُم مِن اَنْفُسِكُم؟» آيا من اَوْلى به شما از خود شما نيستم، يعنى آيا در امورات دين و دنياى شما از خودِ شما براى تصرف و تسلّط سزاوارتر نيستم؟ و به تعبير ديگر آيا مى توانم در امورات دينى و دنيايى شما به صورت عملى و اجرايى و اعتقادى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى دخل و تصرف كنم يا خير! كه مردم در اين جا در جواب حضرت گفتند: بَلى يا رَسُولَ اللّه ، و يا در كلام ديگر فرموده است «اَلنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِن اَنْفُسِهِم»(1) پيامبر صلى الله عليه و آله اَوْلى (برترى و تسلّط) به مؤمنين از خودشان مى باشد، يعنى حقّ تسلّط و ولايت
ص: 165
رسول صلى الله عليه و آله بر شما مؤمنين از خودتان بر خودتان بيشتر و بالاتر است و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله دريك محيط آرام و آزاد و كاملاً دمكراسى، با طرح اين كه من چگونه پيامبرى در ميان شما بودم و اعمال و رفتار و روش من ميان شما چگونه بوده است. از مردم نداى بَلى يا رسول اللّه را دريافت كردند. آن گاه حضرتش، آن گونه كه در تاريخ ثبت و درج شده است اميرالمؤمنين على عليه السلام را روى دست مبارك بلند كردند و فرمود: «مَن كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌ مَوْلاهُ» هركس من مولا و صاحب اختيار او هستم على هم مولا و سرور و صاحب اختيار اوست. تمام افراد و مردمى كه در آن كنگره عظيم به عنوان حاجيان، از مراسم حج برگشته بودند به طور آزاد از سخنان و حركات رسول مكرم صلى الله عليه و آله در معرفى امامت و ولايت بعد از خود يعنى اميرالمؤمنين على صلى الله عليه و آله پشتيبانى و دفاع و تأئيد و بيعت نمودند و تمام روايان حديث از تمام فِرَقِ اسلامى اعم از شيعه و سنّى زمان و مكان غدير خم و
ص: 166
معرفى اميرالمؤمنين على عليه السلام توسط پيامبر صلى الله عليه و آله را تأئيد و ثبت كرده اند. امّا چگونه و چطور شد كه بعد از مدت زمان كوتاهى در رأس پيكره اصلى حكومت تازه تأسيس شده توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اختلاف كردند.
و ديگران كه خود را به ظاهر مسلمان جلوه داده بودند و در باطن هيچ گونه ايمان و تعهدى به اسلام و پيامبر نداشتند اختلاف ايجاد كردند و تمام سفارشات و تأكيدات مكرر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ناديده انگاشتند و با كمال وقاحت و نفاق مسير اصلى اسلام و ولايت آن را در مكان و محلى به نام سقيفه تغيير دادند و بر تمام زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله خط بطلان كشيدند، تمامى افرادى كه حق ولايت را با ظلم و ستم از اميرالمؤمنين على عليه السلام سلب نمودند در يوم الغدير حاضر بودند آن ها ديدند و شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود هركس من مولى و رهبر اويم، على مولا و رهبر اوست و آن گاه دعا كرد كه خدايا هر كه على را دوست دارد، دوست
ص: 167
بدار و هركه على عليه السلام را دشمن دارد، دشمن دار در روايات مشهورى از قول امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه خداوند به پيامبر وحى كرده بود، كه على عليه السلام را جانشين خود گرداند، مى ترسيد اين كار بر گروهى گران آيد، اين آيه نازل شد تا پيامبر را بر اين كار تشجيع كند، مقصود اين است كه اگر از تبليغ آنچه به تو دستور داده شده است، خوددارى و كتمان كنى گويى هيچ يك از مأموريت هاى خود را انجام نداده اى و از لحاظ استحقاق كيفر، تفاوتى ندارند.(1) معرفى و تثبيت اين خاندان بزرگوار به عنوان امامان خلق از ناحيه مقدس كبريايى تعيين و برگزيده و مصطفى و مرتضى گرديده اند، حضرت حق جلّ جلاله مشيت بالغه اش اين چنين تعلق گرفته كه چهارده نور مبارك و جسم مطهر
ص: 168
محمد و آل محمد عليهم السلام را براى هدايت مردم و مسلمان ها و شيعيان تعيين و معرفى فرمايد و در اين معرفى هيچ كس جز ذات مقدسش دخالت نداشته است، همچنان كه در خلقت جهان آفرينش هيچ كس، هيچ گونه دخالتى نداشته و نمى توانسته است داشته باشد به اين حديث زيبا و جالب و ديدنى و شنيدنى كه از احاديث صحيح و مسند و قوى مى باشد عنايت فرمائيد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم به جابربن عبداللّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده اى و آنچه مادرم به تو فرموده كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده، جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت مادرت فاطمه عليهاالسلام رفتم و او را به
ص: 169
ولادت (امام حسين عليه السلام ) تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود. به او عرض كردم: دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلى الله عليه و آله اهداء فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده. جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم، پدرم به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى؟ عرض كرد: آرى، آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد، پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم، جابر در نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلافى نداشت، آن گاه جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه اين گونه در
ص: 170
آن نوشته ديدم(1): آن لوح مبارك چنين است :
حديث چهاردهم: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، هذا كِتابٌ مِنَ اللّه ِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ عَلى مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَليلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوْحُ الاَمينُ مِن عِنْدِ رَبِّ الْعالَمينَ، عَظِّم يا مُحَمَّدُ اَسْمائى وَ اشْكُر نَعْمائى وَ لا تَجْحَد آلائى، اِنّى اَنَا اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا قاصِمُ الْجَبارينَ وَ مُديلُ الْمَظْلُومينَ وَ دَيّانُ الدّينِ، اِنّى أَنَا اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَمَن رَجا غَيْرَ فَضْلى أَوْخافَ غَيْرَ عَدْلى، عَذَّبَتُهُ عَذابا لا اُعَذِّبُ بِهِ اَحَدا مِنَ الْعالَمينَ، فَاِيّاىَ فَاعْبُدْ وَ عَلَىَّ فَتَوَكَّلْ»(2)
اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و
ص: 171
دربان (يعنى واسطه ميان خالق و مخلوق به عنوان دليل و راهنما) و دليل او، كه روح الامين (يعنى جبرئيل) در نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمد صلى الله عليه و آله اسماء مرا (اسماء اللّه و اسماء حسنى و ائمه معصومين كه اوصياء گرامى تو مى باشند) بزرگ شمار و نعمت هاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار.
همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستشى نيست، منم شكننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزادهنده روز رستاخيز، همانا منم خدايى كه جز من شايان پرستشى نيست هر كه جر فضل مرا اميدوار باشد (يعنى به اين كه خود را مستحق ثواب من داند كه به كس ديگر اميد داشته باشد) و از غير عدالت من بترسد (يعنى كيفر مرا ستم شمارد و همچنين از غير من عدالت و دوستى طلب نمايد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم، پس تنها مرا
ص: 172
پرستش كن و تنها بر من توكل نما.
«اِنّى لَم اَبْعَث نَبيا فَاَكْمَلَت أَيّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَتُّهُ اِلاّ جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّا وَ اِنىّ فَضَّلْتُكَ عَلَى الاَنْبياءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الاَوْصِياءِ وَ اَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ شِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ، فَجَعَلْتُ حَسَنا مَعْدِنَ عِلْمى، بَعْدَ اِنْقِضاءِ مُدَّةِ أَبيهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْنا خازِنَ وَحْيّى وَ اَكْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةَ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ اَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً جَعَلْتُ كَلِمَتِى التّامَةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِى الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ اُثيبُ وَ اُعاقِبُ اَوَّلُهُم عَلِىٌّ سَيِّدُ العابِدينَ وَ زَيْنُ اَوْلِيائىِ الْماضينَ، وَابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٍ الْباقِرُ عِلْمى وَ الْمَعْدِنَ لِحِكْمَتى»
من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم .و من ترا بر پيغمبران برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شير بچه ات ارجمند ساختم و
ص: 173
دو دختر زاده ات حسن و حسين، حسن را پس از پدرش معدن دانش نمودم و حسين گنجبان وحى خويش و او را به شهادت گرامى داشتم و به سرانجام سعادتش واداشتم، پس او افضل ترين شهيد است و از همه شهيدان بلندپايه تر، من كلمه تامه خود را همراه او كردم و حجت رساى خويش را نزد او نهادم، به وسيله خاندان او پاداش دهم و كيفر كنم .
نخستين آن ها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است. و فرزند او كه مانند جدّ محمود خود محمّد است، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است.
«سَيَهْلِكُ الْمُرتابُونَ فى جَعْفَرٍ، اَلرّادُ عَلَيْهِ كالرّادُ عَلَىَّ حَقَّ الْقَوْلِ مِنّى لاَُكْرِمَنَّ مَثْوى جَعْفَرٍ وَ لاََسُرَّنَّهُ فى اَشْياعِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ اَوْلِيائِهِ»(1)
ص: 174
به زودى شك كنندگان درباره جعفر عليه السلام هلاك مى شوند هركس او را نپذيرد (يعنى خود امام جعفر صادق عليه السلام را به امامت نپذيرد و يا سخنش را به اطاعت قبول نكند) مرا (خداوند تعالى را) نپذيرفته سخن و وعده پابرجاى من است كه مقام جعفر عليه السلام را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم .
«اُتيحَت بَعْدَهُ مُوسى فِتْنَةٌ عَمْياءُ حِنْدِسٌ لاَِنَّ خَيْطَ فَرْضى لا يَنْقَطِعُ وَ حُجَّتى لا تَخْفى وَ اَنَّ اَوْليائى يُسْقَوْنَ بِالْكَأسِ الاَوْفى مَن جَحَدَ واحِدا مِنْهُم فَقَد جَحَدَ نِعْمَتى وَ مَن غَيِّرَ آيَةً مِن كِتابى فَقَدِ افْتَرى عَلَىَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجاحِدينَ عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ مُوسى عَبْدى وَ حَبيبى وَ خِيَرَتى»
پس از جعفر عليه السلام موسى عليه السلام است كه (در دوران او) آشوبى سخت و گيج كننده فراگيرد، زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و
ص: 175
همانا اولياء من با جامى سرشار سيرآب شوند. و هركس يكى از آن ها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آن كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.
واى بر دروغ بندان و منكر من، پس از گذشتن آن (دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى عليه السلام (يعنى بعداز فوت موسى بن جعفر عليه السلام على بن موسى عليه السلام است) .
«فى عَلىٍ وَلِيّى وَ ناصِرى وَ مَن اَضَعُ عَلَيْه أَعْباءَ النُّبُوَّةِ وَ امْتِحَنُهُ بِالاِْضْطِلاعِ بِها وَ يَقْتُلُهُ عِفْريتٌ مُسْتَكْبِرٌ يُدْفَنُ فِى الْمَدينَةِ اَلَّتى بَناهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ اِلى جَنْبِ شَّرِ خَلْقى، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّى لاَسُرِّنَّنُ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ وَ خَليفَتِهِ مِن بَعْدِهِ وَ وارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمى وَ مَوْضِعُ سِرّى وَ حُجَّتى عَلى خَلْقى لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ اِلاّ جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ وَ شَفَّعْتُهُ فى سَبْعينَ مِن أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُم قَدِ
ص: 176
اسْتَوْجَبُوا النّارِ وَ اَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لاِبْنِهِ عَلى وَليّىِ وَ ناصِرى وَ الشّاهِدِ فى خَلْقى وَ اَمينى عَلى وَحْيى، أُخْرِجُ مِنْهُ الدّاعِىَ اِلى سَبيلى وَ الْحازِنَ لِعِلْمِىَ الْحَسَنَ وَ اُكَمِّلُ ذلِكَ بِابْنِهِ"م ح م د" رَحمَةً لِلْعالَمينَ»
دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آن ها امتحانش كنم (اشاره به پذيرفتن امر دشوار ولايت عهديت كه توسط حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام انجام شده است).
و او را مردى پليد و گردنكش (مأمون لعنة اللّه عليه) مى كشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون لعنة اللّه عليه) به خاك سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده كه: او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد عليه السلام مسرور سازم، او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى باشد، هر بنده به او ايمان آورد،
ص: 177
بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند، بپذيرم .
و پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است عاقبت كار او را به سعادت رسانم.
از او به وجود آورم دعوت كننده به سوى راه و مسيرم و خزانه دار علمم حسن (حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام ) را.
و اين سير و مسير را به وجود فرزند او «م ح م د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم.
در ادامه اين نامه مبارك و مطهر چنين آمده است:
«عَلَيْهِ كَمالُ مُوسى وَ بَهاءُ عيسى وَ صَبْرُ اَيُّوبَ فَيُدَّلُ أَوْلِيائى فى زَمانِهِ وَ تُتَهادى رُؤُسُهُم كَما تُتَهادى رُؤُسُ التُّرْكِ والدَّيْلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ
ص: 178
خائِفينَ، مَرْعُوبينَ وَجِلينَ، تُصْبَحُ الاَرْضُ بِدِمائِهِم وَ يَفْشُوا الَوَيْلُ وَ الرَّنَهُ فى نِسائِهِم اُولئِكَ اَوْلِيائى حَقّا، بِهِم اَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْياءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِم أَكْشِفُ الزَّلالَ وَ اَدْفَعُ الاَصارَ وَ الاَغْلالَ اُولئِكَ عَلَيْهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحْمَةٌ وَ اُولْئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(1)
او (امام زمان حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد (يعنى تمام خصوصياتى كه انبياء گذشته داشتند و خداوند به آنان اعطاء فرموده بود به صورت كمال يافته و اتم و اكمل در وجود مبارك و مطهر و نازنين امام عصر ارواحنافداه تجلى يافته و هر آنچه انبياء بزرگ داشتند چندين برابرش در وجود اقدس حضرت صاحب الامر عجل اللّه
ص: 179
تعالى فرجه پرتو افكن مى باشد) در زمان غيبت (حضرتش) او دوستانم خوار گردند (يعنى به اعتبار ايمان به حضرت حقّ عزّ اسمه و پيروى از قرآن و ولايت و دفاع از اوامر و نواهى و انجام واجبات و ترك محرمات توسط دشمنان خدا و پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام خوار مى شوند) و (ستمگران) سرهاى آن ها را براى يكديگر هديه مى فرستند، چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كه از اسلام خارج هستند و كافر محسوب مى شوند) را به هديه مى فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آن ها ترسان و بيمناك و هراسان باشند، زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود، آن ها دوستان حقيقى منند. (يعنى پيروان حقيقى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ) به وسيله آن ها هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آن ها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آن ها باد، و تنها ايشانند هدايت شدگان اين بود ترسيم و ارسال
ص: 180
نامه ايى نورانى و پرگهر و گرانبها كه از ناحيه مقدّسه حضرت ذوالجلال به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله براى معرفى ذوات مقدّس اولياء خودش كه به عنوان معرفى ولايت براى هدايت مسلمان ها و شيعيان و انسان ها تعيين فرموده است.
اگر چنانچه هيچ گونه دستورى به عنوان هدايت و ارشاد بشر و مسلمان ها جز اين دستورالعمل نيامده بود (كه فراوان آمده) بر تمامى انسان ها و مسلمان ها و شيعيان فرض و واجب بود تا پيروى و تبعيّت از ولايت اللّه و ولايت نبوى و ولايت علوى را ذرّه اى ترك ننمايند تا در گفتار و عمل از پيروان حقيقى آن بزرگواران محسوب شوند. آنچه كه از اين حديث قدسى گرانقدر استفاده مى شود اين است كه حضرت حقّ عزّ اسمه خواسته اند ولايت حقيقى خود را در جهان در تمامى ابعادش به صورت تكوين و تشريع به وسيله اين خاندان مطهّر و مبارك تثبيت و
ص: 181
ترسيم نمايد و انسان ها با تبعيت از ولايت آنان سير حركتى خود به سمت ذات مقدّس كبريايى را با هدف مشخص، تعيين نموده و به تكامل حقيقى راه يابند، اكنون حقيقت ولايت از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام را ادامه مى دهيم.
بدين ترتيب ضرورت تبعيّت از امام عليه السلام از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام به طور واضح مشخص مى شود.
1 - «اِنَ اللّه َ بَعَثَ رَسُولاً هادِيابِكِتابٍ ناطِقٍ وَ اَمْرٍ قائِمٍ، لا يُهْلِكُ عَنْهُ اِلاّ هالِكٌ»(1)
همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است. با چنين بيان گويايى حضرت
ص: 182
اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواهند بفرمايند جامع ترين و كامل ترين كتاب براى هدايت بشر همان قرآن كريم است كه به عنوان معجزه جاويد رسول مكرم اسلام صلوات اللّه عليه بر آن حضرت نازل شده است و به اعتبار همين كتاب مقدّس و تشريع پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله ، آرمانى ترين دستورات متقن را براى هدايت و راهنمايى بشر در طول تاريخ الى يوم القيامه تبيين فرموده است و در حقيقت حبل اللّه (قرآن) و حبل ولايت و امامت براى سعادت انسان ها عرضه شده است.
2 - «وَ اِنَّ الْمُبْتَدَعاتِ الْمُشَبَّهاتِ هُنَّ الْمُهْلِكاتُ اِلاّ ما حَفَظَ اللّه ُ مِنْها»(1)
و به درستى كه بدعت ها به رنگ حقّ درآمده و هلاك كننده شده اند مگر اين كه خداوند تعالى ما را از آن ها حفظ فرمايد، در هر اجتماعى و زمانى عده اى براى
ص: 183
گريز از حقّ و حقيقت و همچنين شيوه حصارشكنى، دستورات و احكام و سنت هاى منطبق بر فطرت را برنمى تابند و هر آنچه به ميل و رغبت و سليقه خود تشخيص دادند به عنوان بهترين ارزش هاى بالنده به خورد فرد و اجتماع مى دهند و اين شيوه در ازمنه مختلف تاريخ به وقوع پيوسته و ضدارزش ها به جاى ارزش هاى والاى فطرى و اخلاقى و انسانى جايگزين شده و موجبات هلاكت افراد و اجتماع را فراهم آورده و لذا حضرت اين گونه موارد را به عنوان بدعت و هلاكت كننده مطرح فرموده و از درگاه حضرت حق درخواست نموده كه خودش حفظ فرمايد.
3 - «وَ اِنَّ فى سُلْطانِ اللّه ِ عِصْمَةً لاَمْرِكُم، فَاَعْطُوهُ طاعَتَكُم غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ
ص: 184
وَ لا مُسْتَكْرَةٍ»(1)
و همانا حكومت الهى نگهبان و حافظ امور شماست بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام و رهبر خود بسپاريد، حكومت وقتى مى تواند زمام امور فرد و جامعه را به عهده بگيرد كه از سرچشمه فيض سرمدى به عنوان قانون منطبق بر فطرت نشأت گرفته باشد و از سوى ديگر جوابگوى تمامى نيازها و درخواست هاى گوناگون انسان ها برمبناى فطرت و حقيقت بوده باشد و لذا حضرت از حكومت الهى و خدايى كه از يك طرف به حبل اللّه يعنى قرآن كريم منتسب است و از طرف ديگر حضرتش قرآن ناطق و قانون حقيقى اسلام محسوب مى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور خداوند تعالى آن
ص: 185
بزرگوار را براى هدايت و اجراى اوامر حضرت ذوالجلال در متن زندگى مردم معرفى فرموده است، بنابراين حكومتى كه از سوى خداوند معرفى شده باشد و قرآن قانون لايتغير آن باشد و ترسيم و تبيين كننده آن قانون اميرالمؤمنين على عليه السلام و يا ساير ائمه معصومين عليهم السلام باشد مى تواند بهترين نگهدارنده و حافظ امور مردم باشد.
4 - «وَ اللّه ِ لَتَفْعَلُنَّ اَوْلَيَنْقُلَنَّ اللّه ُ عَنْكُم سُلْطانَ الاِْسْلامِ، ثُمَّ لا يَنْقُلُهُ اِلَيْكُم اَبَدا حَتّى يَأْرِزَ الاَمْرُ اِلى غَيْرِكُم»(1)
و به خدا سوگند اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در
ص: 186
دست ديگران قرار خواهد داد در حقيقت اعتقاد و اطمينان و اخلاص به امام و رهبر مسلمين يكى از پايه هاى اساسى و مهم استمرار حكومت محسوب مى شود تا برسد به حكومتى كه امام و ولى امر آن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد، شايد حضرت امام على عليه السلام مى خواهيد بفرمايد حكومتى كه از ناحيه خداوند معرفى شده و من به عنوان امام و رهبر شما هستم يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر شما مى باشد، زمانى شكرگزار واقعى اين حكومت هستيد كه از آن با تمام وجود پيروى و تبعيّت نمائيد.
حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام از علوم بى نهايت كه به اراده و مشيت حضرت ذوالجلال عزّاسمه نشأت گرفته بهره كافى و وافى دارند و لذا حضرتش با لسان مبارك خودشان اين چنين فرموده اند:
ص: 187
1 - «وَ اللّه ِ لَوْ شِئْتُ أَن أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُم بِمَخْرَجَهِ وَ مَوْلِجِه وَ جَميعِ شَأنِهِ لَفَعَلْتُ»(1)
سوگند به خدا، اگر بخواهم مى توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از تمام شؤون زندگى، آگاه سازم.
2 - «وَ لكِن اَخافُ أَن تَكْفُرُوا فِىَّ بِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَلا وَ اِنّى مُفْضِيَهِ اِلَى الْخاصَّةِ مِمَّن يُؤْمِنُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ الَّذى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَاصْطَفاهُ عَلَى الْخَلْقِ، مَااَنْطِقُ اِلاّ صادِقا»(2)
امّا از آن مى ترسم كه با اين گونه خبرها نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كافر شويد،
ص: 188
آگاه باشيد كه من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خود مى سپارم، سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت، و او را برگزيد، جز به راستى سخن نگويم .
3 - «وَ قَدْ عَهِدَ اِلَىَّ بِذلِكَ كُلِّهِ، وَ بِمَهْلِكِ مَن يَهْلِكُ، وَ مَنْجَى مَن يَنْجُو وَ مَآلِ هذَا الاَمْرِ وَ ما أَبْقى شَيْئا يَمُرُّ عَلى رَأْسِى اِلاّ أَفْرَغَهُ فِى أُذُنَىَّ وَ أَفْضى بِهِ اِلَىَّ»(1)
پيامبر صلى الله عليه و آله همه اطلاعات را به من سپرده است و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مى شود و جاى نجات كسى كه نجات مى يابد و پايان اين حكومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است، هيچ حادثه اى بر من نگذشت جز آن كه در گوشم نجوا كرد و مرا مطّلع ساخت.
ص: 189
و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گونه اذيت و آزارى را به اين شخصيت بزرگوار جهان بشريت و اسلام برنمى تابد. در سال دهم هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را براى هدايت مردم يمن و تبليغ اسلام به آنجا فرستاد حضرت مولا على عليه السلام در اين مأموريت موفقيت بسيار بزرگى را كسب نمودند و با تبليغ و ترويج اسلام عزيز، موجب شد كه سراسر كشور يمن تحت پوشش اسلام درآيد و مردم به اسلام بگروند، يكى از افرادى كه به نام عمروبن شاس معروف بوده است گفته است من در اين سفر همراه على عليه السلام بودم، در باطن خود تصور كردم كه حضرت على عليه السلام نسبت به من بى مهرى مى كند و لذا اين موضوع در دلم مانده بود هنگامى كه به مدينه برگشتم، با هركس كه ملاقات كردم بى مهرى حضرت على عليه السلام را براى افرادبازگونمودم تااين كه به حضورپيامبر صلى الله عليه و آله
ص: 190
در مسجد رسيدم در كنارش نشستم، پيامبر صلى الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود اى عمرو مرا آزار رساندى، عرض كردم «اِنّالِلّه وَ اِنّااِلَيْهِ راجِعُون» پناه مى برم به خدا و به اسلام ازاين كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله آزار رسانده باشم، دراين حال پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود «مَن آذى عَليّا فَقَد آذانى» كسى كه على عليه السلام را بيازارد، حتما مرا آزرده است.(1) عمروبن شاس مى گويد فهميدم كه نمى بايست حتى در باطن خود تصور ناروايى نسبت به حضرت على عليه السلام داشته باشم و يا از آن شكايت نمايم كه موجب آزار آن حضرت و پيامبر صلى الله عليه و آله شود.
ص: 191
جابربن عبداللّه انصارى گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله در عرفات بود، حضرت على عليه السلام و من نيز در كنارش بوديم به ما اشاره كرد، نزديك حضرت رفتيم، رسول گرامى اسلامى صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: انگشت هايت را در ميان انگشت هايم بگذار، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام انگشت ها و كف دستش را بر كف و انگشت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نهاد، آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى على عليه السلام من و تو از يك درخت آفريده شده ايم، من ريشه درختم و تو تنه آن درخت هستى، و حسن و حسين عليهم السلام شاخه هاى آن درختند، كسى كه به شاخه اى از اين شاخه ها دست يابد خداوند او را داخل بهشت مى كند، اى على اگر امت من روزه بگيرند به گونه اى كه بر اثر روزه مثل كمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آن ها را بر
ص: 192
صورت به جهنم مى افكند.(1)
هر كدام از انسان ها كه از نظر علمى و توان و درك و فهم عميق نسبت به علوم مختلف در جهان آگاه باشند نمى توانند همچون اميرالمؤمنين على عليه السلام در بحر موّاج علوم مختلفه خودنمايى كنند تا برسد به علوم بحرى و برى و كيهان و كهكشان، كه در برابر حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام ضعيف ترين و نازل ترين و بايد گفت كه مقايسه كردن معصوم و غير معصوم فاقد ارزش است. حضرت در مورد قدرت لايزالى حضرت حقّ چنين مى فرمايد:
ص: 193
«لَم يَكُن مِن قَبْلِ ذلِكَ كائِنا، وَ لَوْ كانَ قَديما لَكانَ اِلها ثانِيا. لا يُقالُ: كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُن، فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ، وَ لا يَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ، فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَ الْبَديعُ»(1)
پيش از او چيزى وجود نداشته وگرنه خداى ديگرى مى بود، نمى شود گفت: «خدا نبود و پديد آمد» كه در آن صورت صفات پديده ها را پيدا مى كند و نمى شود گفت: بين خدا و پديده هاجدايى است" و "خدا بر پديده ها برترى دارد" تا سازنده و ساخته شده همانند يكديگر تصور شوند و خالق و
ص: 194
پديدآمده با يكديگر تشبيه گردند.
كمال ولايت حضرت مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام هميشه در توحيد متبلور بوده است و اين مورد در جنگ ها و غير جنگ ها يكسان مى باشد. حضرت در يكى از خطبه هايى كه نسبت به حرف فردى كه گفته بود اميرالمؤمنين در جنگ سستى مى نمايد يا سستى كرده است چنين مى فرمايد:
«و لَعَمْرى ما عَلَىَّ مِن قِتالِ مَن خالَفَ الْحَقَّ و خابَطَ الْغَىَّ مِن اِدهانٍ وَ لا اِيهانٍ»(1)
ص: 195
حضرت در اظهار ثبات قدم و ايستادگى خود بر مبناى اعتقاد توحيدى ولايت به ساحت مقدّس حضرت حقّ عزّاسمه چنين مى فرمايد:
به جان خودم سوگند در جنگيدن با كسى كه با حق مخالفت كرده است و در راه ضلالت و گمراهى قدم زده است مسامحه و سستى نمى كنم.
در اين فراز از خطبه چندين مورد را گوشزد مى فرمايد:
1 - با شدّت به مخالفان حمله مى كند و تهديد مى نمايد.
2 - با عزم راسخ و قوى خواستار جنگ و ستيز با دشمنان و مخالفان حقّ است.
3 - از هرگونه سازش و مجامله و معامله سياسى و همچنين سازش سياسى بر سر حقّ و حقيقت افراد را مأيوس مى نمايد.
4 - ذهن و فكر بسيارى از افراد را براى تسليم شدن در برابر
ص: 196
دشمن را با پرداختن رشوه و امثالهم و اين كه امام عليه السلام با چنين معاملاتى بيگانه است خالى مى نمايد.
5 - امام عليه السلام با توصيه به تقواى الهى و همراهى كردن يارانش با او توحيد افعالى را متذكّر مى شوند.
امام عليه السلام با چنين جملات قوى و كوبنده اى عدم سازش خود با مخالفان حقّ را آشكار مى فرمايد و جلوى جو سازى هاى دشمنان آگاه و دوستان نادان را با قوّت و شهامت و شجاعت سدّ مى نمايد. زيرا افراد دوگونه عمل مى كنند:
1 - عده اى از افراد از روى آگاهى، مسير حق را به صورت خلاف ادامه مى دهند و مطالب و مقاصد خود را بر اساس آگاهى از آنچه كه در نظر دارند انجام مى دهند و به طور كلى مى فهمند كه چه مقصد و مقصودى دارند و چگونه مى خواهند به منافعشان نايل آيند.
ص: 197
2 - عده اى ديگر از روى جهل و نادانى و اشتباه و بدون اين كه بفهمند و بدانند و تأمل و تعقل كنند مسيرى را طى مى كنند كه در گمراهى و بدبختى و سيه روزى غوطه ور مى شوند و لذا با كلماتى همچون مجامله و مداهنه و ايهان جلوى تحركات اين گونه افراد نادان را هم سد مى نمايد و لذا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كلمات قصار خود چنين مى فرمايد: «لا يُقيمُ أَمْرَ اللّه ِ سُبْحانَهُ اِلاّ مَن لا يُصانِعُ وَ لا يُضارِعُ وَ لا يَتَّبِعُ الْمَطامِعَ»(1) فرمان خداوند را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه نه سازشكار باشد و نه به روش اهل باطل عمل كند و نه پيرو فرمان طمع باشد، بنابراين حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام درس توحيد افعالى را به صورت آشكار با بيانات شيوا و فصيح خود، به عنوان تقوا و پرهيزگارى بيان
ص: 198
مى فرمايد: «وَ فِرُّوا اِلَى اللّه ِ مِنَ اللّه»
تقوا كه همان حالت خداترسى باطنى و جهت گيرى معنوى و درونى در مخالفت با گناه و توجه به طاعت و بندگى پروردگار است، سرچشمه اصلى تمام نيكى ها و خوبى هاست و لذا در رأس تمام توصيه هاى اخلاقى و اجتماعى و فرهنگى و خانوادگى و دينى مطرح شده است و حضرت توصيه مى فرمايد از خداوند به سوى او فرار كنيد، يعنى از غضب و سخط او به سوى رحمت و از عصيانش به سوى اطاعت و از عذابش، به سوى ثواب، و از نغمتش به سوى نعمت، و اين تعبير بسيار ظريف و لطيفى است، چرا كه انسان، هر مشكلى در اين جهان پيدا مى كند، از ناحيه اعمال او و آثارى است كه خدا براى آن اعمال قرار داده است، پس مشكلاتش، به يك معنا، از سوى او است و مجازاتى است از ناحيه او، لذا انسان براى حل مشكلات راهى جز اين ندارد كه به سوى او فرار كند، زيرا
ص: 199
«لا مُؤَثِرَ فِى الوجودِ اِلاَّاللّه» هرخير و بركت و نجاتى كه هست از ناحيه او است.(1)
از مهمترين عواملى كه انسان را از سعادت ابدى محروم مى نمايد و از ريشه و بن زندگى حقيقى يك انسان را مضمحل و نابود مى نمايد هواپرستى يعنى از روى خواسته هاى شيطانى و هواى نفس خود عمل نمودن است و از سوى ديگر آرزوهاى دور و دراز خود را با تبعيّت از هواى نفس، دنبال كردن است.
درباره خطرات عظيم و سخت هواپرستى كه بزرگ ترين مانع راه سعادت انسان است. اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه بيست و هشتم بيانات زيبايى دارند كه قابل تأمل و بررسى و عمل مى باشد، فرد يا افرادى كه بدون قيد و شرط تسليم
ص: 200
محض شهوات و خواسته هاى خود مى شوند، به طور كلى از حقيقت دين و فضايل انسانى فاصله مى گيرند، در اين مورد قرآن كريم، به پيامبرانش هشدار مهمّى داده است، آن جا كه به حضرت داوود خطاب مى كند .
«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ اللّه ِ»، از هواى نفس، پيروى نكن كه تو را از طريق حق گمراه مى سازد .(1) هواپرستى و تبعيت از هواى نفس چشم و گوش انسان را كور و كر مى كند و عقل و فكر را تحت الشعاع غرائز حيوانى قرار مى دهد. و او را از شناخت حقايق هستى دور مى سازد و از تبيين و تحليل بديهى ترين مسايل اساسى بازمى دارد. هواى نفس يك بت خطرناك و مسمومى است كه دنيا و آخرت انسان را تباه مى سازد.
ص: 201
«قال اللّه تبارك و تعالى: اَفَرَاَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَويهُ وَ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ اَفَلا تَذَكَّروُنَ». آيا ديديد آن كس را كه معبودش را هواى نفس خويش قرار داده؟ و خداوند او را با علم (به اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر نهاده و بر چشمش پرده افكنده، با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا، او را (در سايه توبه و بازگشت) هدايت كند، آيا متذكّر نمى شويد؟(1) و همچنين است آرزوهاى دور و دراز كه هميشه فراتر از عمر و امكان قدرت آدمى است و غالبا انسان ها به آن نمى رسند و در هنگام جان دادن با زجر فراوان از دنيا مى روند.
ص: 202
آرزوهاى دراز يكى از خطرناك ترين و بدترين دشمنان سعادت انسانند.
آرزوهاى طولانى حدّ و مرز مشخصى ندارند و انسان را از هدايت مهمّى كه براى ارتقاء تكامل او مهيا شده است بازمى دارد، و تمام قدرت فكرى و جسمى انسان را به سمت خود معطوف مى كند و تا آخرين دقايق و لحظات عمر در خيالات واهى خود دست و پا مى زند. و امواج غرور و غفلت او را در گرداب هولناك بدبختى و سيه روزى به طور مستمر مى چرخاند. امير المؤمنين على عليه السلام در كلمات قصار خودشان چنين فرموده اند: «مَن اَطالَ الاَمَلَ اَساءَ الْعَمَل» آن كه آرزوهاى خود را دراز نمايد، مرتكب اعمال بدى خواهد شد.(1)
ص: 203
اين مسأله به قدرى اهميّت دارد كه امام معصوم حضرت مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه 81 آن را مورد توجه عميق قرار داده است. حضرت مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ! الزَّهادَةُ، قِصَرُ الاَمَلِ وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحارِم» اى مردم! زهد در سه چيز خلاصه مى شود: كوتاهى آرزوها، و شكرگزارى در مقابل نعمت ها و پرهيز از گناهان.
امام عليه السلام با ترسيم برخى عوامل بازدارنده نسبت به ارتقاء و تكامل انسان به سوى معنويت و تقوا و زهد، راه و مسير هدايت انسان را با كلام آسمانى و ملكوتى خويش هموار ساخته است.
امّا دريك خطبه خصوصيات و ويژگى هاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را با وجود غربتى كه حاكم بر آن زمان بود و همچنين هيچ كس جز او (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) قدرت مقابله با طوفان ها و حوادث و تندبادهاى خطرناك
ص: 204
كه توسط دشمن برنامه ريزى و ساماندهى و هدايت مى شد را نداشت. خدمات قوى و پرطراوت و دشمن شناس حضرت آنقدر محكم و با اراده و پرتحركت انجام مى گرفت كه هيچ كس قدرت چنين برخوردى را به خود نمى داد.
«قالَ اَميرُالْمؤمِنين عَلىٌّ عليه السلام : فَقُمْتُ بِالاَمْرِ حينَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا وَ مَضِيْتُ بِنُورِاللّه ِ حينَ وَقَفُوا»(1) من (براى دفاع از اسلام) قيام كردم، در حالى كه در آن زمان ديگران به سستى گراييده بودند، و آن گاه كه همگى خود را پنهان كرده بودند، من آشكارا به ميدان آمدم و آن روز كه ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم، در حقيقت حضرت مى خواهند بفرمايند من
ص: 205
(براى يارى دين اسلام با هماهنگى پيامبر صلى الله عليه و آله ) بپاخاستم و اين كمك و يارى در زمانى بود كه مسلمين ضعيف و ناتوان بودند و اين ضعف و ناتوانى اعم از ضعف ايمان، ترس، بى تفاوتى و عجز و ناتوانى جسمى و روحى افراد تازه مسلمان و همچنين ناآگاهى نسبت به مسايل و مباحث علمى و دينى و عقيدتى مسلمانان از جمله موارد ضعف به شمار مى آمد. مسايل و احكام دين به وسيله زبان گوياى من بيان مى شد، زمانى كه مسلمانان در بيان و انجام آن وامى ماندند، و به نور هدايت حضرت ذوالجلال هر مجهولى را كه به مصلحت اسلام و مسلمين بود آشكار مى نمودم، گرچه تمامى مجهولات نزد من (اميرالمؤمنين على عليه السلام ) معلوم بود.
در صورتى كه در آن زمان مردم، حيران و سرگردان بودند. يعنى مردم در بيان و انجام مسائل و مشكلات فردى و خانوادگى و اجتماعى و اقتصادى و
ص: 206
قضايى و سياسى و حكومتى، وقتى به بن بست مى رسيدند، در حقيقت حلاّل مشكلات جامعه من بودم. «وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُم صَوْتا وَ أَعْلاهُم فَوْتا فَطِرْتُ بِعِنانِها وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها، كَالْجَبَلِ لا تُحَرِّكُهُ الْقَواصِفُ وَ لا تُزيلُهُ الْعَواصِفُ، لَم يَكُن لاَِحَدٍ فِىَّ مَهْمَزٌ وَ لا لِقائِلٍ فِىَّ مَغْمَزٌ»(1) و صدايم از همه آهسته تر بود (فرياد و جنجال نمى كردم) ولى از همه پيشگام تر بودم، لذا بر مركب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم، مانند كوهى كه تندبادها قدرت شكستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جا بركنند، پابرجا ايستادم، اين در حالى بود كه هيچ كس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخن چينى جاى طعنه در من نمى يافت.
ص: 207
حضرت اوصافى بيان مى فرمايند كه در حقيقت خودشان را وصف نمودند، آنجا كه توصيف فرمودند از همه خاموش تر امّا در سبقت كمالات از تمام مردم برتر و افضل تر بودم، يعنى در عالى ترين مراتب كمال و معنويت قرار داشتم. به وسيله افضل ترين فضائل، پرواز معنوى و روحى داشتم، مرتبه هيچ كس در فضايل و مكارم اخلاق به من نرسيد، و لذا براى گشايش مشكلات به سرعت حاضر مى شدم. و در برابر هرامرى با استقامت و ثبات قدم داشتم. همانند كوه ها كه بادهاى شكننده و تند و سخت آن را از جا نمى جنبانند، در تمام امور هيچ كس نتوانست از من عيب و نقصى بگيرد. اين جملات و كلمات حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام با شرح و تفسيرى كه شارحان بزرگوار نهج البلاغه بيان كرده اند در سه زمان قابل تأمل و بررسى و صحيح است:
1 - در صدر اسلام و زمان پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله كه آغاز ظهور اسلام است
ص: 208
و در آن ايام از مردان، اوّل كسى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد، حضرت على عليه السلام بود و در آن زمان اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله غريب بودند و طرفداران و مؤمنان به آن حضرت بسيار اندك و دشمنان فراوان و قوى و نيرومند و لذا شخص بزرگوار اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام در تمامى صحنه ها و جلوه هاى اجتماعى و فرهنگى و رزمى با تمام وجود كنار رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله بود و از اسلام و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع جانانه مى كرد. به عنوان مثال:
1/1 - در يوم الدّار تنها فردى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله پشتيبانى و دفاع و حمايت كرد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.
2/1 - در ليلة المبيت تنها كسى كه با تمام وجود، جانش را در طبق اخلاص نهاد و در برابر خطرهاى جدى و خطرناك از پيامبر صلى الله عليه و آله حمايت و دفاع كرد شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.
ص: 209
3/1 - درجنگ خيبرچگونه با درايت و فطانت و شجاعت اميرالمؤمنين على عليه السلام دژهاى مستحكم يكى پس از ديگرى فتح شد و عده اى با ناتوانى اقرار به ضعف نمودند.
4/1 - در جنگ احزاب كه اعراب بزرگ ترين و قوى ترين مرد نيرومند خود را به عرصه مبارزه با اسلام آورده بود و هيچ كس از سربازان كه در لشگر اسلام حاضر بودند قدرت مقابله و مبارزه با عَمْربن عَبْدُوَدْ را نداشتند و از ترس، خود را پشت سر ديگران پنهان مى كردند، امّا اميرالمؤمنين على عليه السلام در برابر او ايستاد و او را مغلوب و به هلاكت رساند كه تاريخ فراموش نكرده و نمى كند.
2 - در زمانى كه ايام خلافت خلفا بود و از كوچك ترين مسئله تا بزرگ ترين مورد حكومتى كه براى آنان پيش مى آمد فقط و فقط به دست باكفايت و تدبير ولايت معصوم يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام حل و فصل مى گرديد.
ص: 210
جمله معروف خليفه دوّم كه بيش از هفتاد بار عنوان كرده بود و مورخين چه شيعه و چه سنى آن را نوشته اند كه «لَوْلا عَلىٌّ لَهَلَكَ عُمَرْ» اگر على عليه السلام نبود عمر هلاك مى شد و يا در كتب شيعه و اهل سنت به صورت هاى ديگر نقل شده است كه عمر بن خطاب گفته است «اَللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَها اَبُوالْحَسَن»(1) خداوند آن روز كه مشكلى پيش آيد و ابوالحسن، على بن ابيطالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده نگذارد، و لذا از روزى كه خلافت حقيقى و واقعى حضرت را غصب كردند و خانه نشين شد، هرگونه خدمتى كه از دست مباركش برآمد انجام داد و براى جلوگيرى از انحراف دين اسلام كمترين و كوچك ترين تعلّلى را روا ندانست .
ص: 211
3 - يك احتمال ديگر وجود دارد كه شايد چنين جملاتى را حضرت مولاى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، بعد از آن كه عثمان با طوفان هاى مرگبارى روبرو شد و بعد از شكست برنامه هاى او و بعد از كشته شدنش فرموده باشد. در آن دوران شيرازه جامعه اسلامى از هم پاشيده بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهليّت و مشركان عرب، اعم از اين كه خود را به ظاهر مسلمان مى دانستند يا نمى دانستند براى ريشه كن كردن بقاياى اسلام ناب به تكاپو درآمدند، در آن زمان مسلمانان راستينى، تنها نقطه اميد و اتكالشان به اميرالمؤمنين على عليه السلام بود، آرى او بود كه قيام كرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراكندگى و نفاق رهايى بخشيد و لذا با كمال قدرت و صلابت و هيبت ولايتى و شجاعت علوى مى فرمود: «فَقُمْتُ بِالاَمْرِحينَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَعُّوا وَ
ص: 212
نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا»(1) در آن زمان كه ديگران به سستى و تنبلى كشيده شده بودند (و قدرت دفاع از اسلام را به هر دليلى نداشتند و يا نمى خواستند) من (براى دفاع از اسلام) قيام كردم و آن گاه كه همگى خود را پنهان كرده بودند، من آشكارا به ميدان آمدم و آن روز كه ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم. علماى علم لغت مى گويند: تَطَلَّعْتُ يعنى گردن كشيدن بر جستجوى چيز و از ماده طلوع گرفته شده و به معناى ظهور و بروز مى آيد و همچنين تَقَبَعُّوا از ماده قبع، به معناى داخل كردن سر در لباس و به تعبيرى ديگر، سر در لاك خود فروبردن و خود را از حوادث پديده آمده دور نگهداشتن .(2)
وَ تَعْتَعُوا هم از ماده «عتع» به معناى لكنت زبان شديد داشتن گرفتار شده
ص: 213
است و لذا افرادى كه داراى لكنت زبان هستند با فشار و حركات بسيار شديد (در عين اضطراب و دلهره) مى خواهند منظور خود را بفهمانند. اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن چنان زمانى قيام كرد و از حق و حقيقت و اسلام ناب دفاع نمود.
در دوران عثمان بن عفان مردى خدانشناس و بى دين پيش او آمد در دستش كاسه سر آدم كافر مرده اى بود به عثمان و حاضران گفت: شما مسلمانان ادعا مى كنيد كه آتش اين را مى سوزاند و در قبر عذاب و شكنجه مى شود، من دستم را بر روى اين مى گذارم ولى احساس حرارت و گرمى آتش را نمى كنم، عثمان از پاسخ وى عاجز شد و سكوت اختيار كرد و كسى را به دنبال حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد تا آن حضرت را فراخواند. هنگامى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام تشريف آورد، ديد عثمان با گروهى از مسلمانان
ص: 214
نشسته اند، عثمان رو كرد به آن مرد و گفت، مطلب خود را تكرار كن.
مرد سخنانش را دوباره گفت، پس از آن عثمان به اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت: يا اباالحسن جواب اين مرد را بگو.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: براى من چخماق و سنگ بياوريد، مرد سائل و حاضران به آن بزرگوار مى نگريستند كه چگونه پاسخ خواهد داد وقتى كه آن دو را (سنگ و چخماق) آوردند. حضرت گرفت و آتش زنه را بر سنگ زد، جرقه اى از آن توليد شد و آتش جهيد، سپس حضرت على عليه السلام به آن مرد فرمود: دست خود را روى سنگ بگذار، او هم گذاشت و پس از آن فرمود، دست خود را روى چخماق قرار بده. او هم چنين كرد، حضرت فرمود: آيا از اين دو احساس حرارت و گرمى آتش را مى كنى؟ در اين هنگام كه مرد سائل مسئله خود را حل شده ديد حيران و سرگشته شد و مات و مبهوت گرديد، در اين جا بود كه عثمان همان تعبير عمربن
ص: 215
خطاب را تكرار كرد و گفت: اگر على عليه السلام نبود هر آئينه عثمان هلاك مى شد.(1)
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه خود ولايت سرمدى حضرت حقّ جلّ و جلاله مى باشد و از سرچشمه علم و حكمت و كمال و معرفت بهره مند مى باشد و علوم اولين و آخرين را، حضرت حقّ در اختيار او قرارداده است به اعتبار همين افاضات ربانى است كه در بالاى منبر در برابر مردم مى فرمود: «فَاسْئَلُونى قَبْلَ اَن تَفْقِدُونى»(2)، پس اى مردم هر آنچه مى خواهيد (از علوم مختلف و موضوعات گوناگون و مطالب مختلف) از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد، و همچنين حضرتش از وفور علم و كثرت دانش خود به كميل بن زياد نخعى خبر داد و با
ص: 216
دست مبارك به سينه خوداشاره فرمود: «هااِنَ ههُنالَعِلْماجَمّالَوْاَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً»(1)، راستى كه در نيمه من دانش انبوه و ژرفى است اى كاش كسانى را مى يافتم كه مى توانستند آن را بياموزند . آرى اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه چنين توصيف ولايت خود مى نمايد و هيچ كس قدرت چنين بيانى (جز معصوم عليه السلام ) را ندارد.
«فَطِرْتُ بِعِنانِها و اسْتَبَدَدْتُ بِرِهانِها»(2) حضرتش مى فرمايد: من در آن زمان بر مركب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم.
در اين فراز كلمه اى به كار رفته است به نام رِهان كه از ماده رَهْن به معناى گذاشتن چيزى نزد ديگرى است و لذا وثيقه و بدهكارى را رهن مى گويند. منظور
ص: 217
حضرت اين است كه جايزه اين مسابقه الهى را من به تنهايى بردم. اين از معجزات قوى و قدرتمند آن بزرگوار است كه چنين مى فرمايد. حضرت از كوچك ترين مسايل فردى، اجتماعى، خانوادگى و فرهنگى و سياسى و حكومتى تا بزرگ ترين مسائل غامض و پيچيده زمان خود و آنچه مربوط به آيندگان و اسلام و جامعه مسلمين و انسان ها تا قيامت مى باشد را به طور گسترده و جامع بيان فرموده و به يادگار گذارده است و اين همان ترسيم ولايت اللّه از لسان ولايت معصوم است كه قوانين اسلام عزيز را براى اجراء در متن زندگى انسان ها و مسلمان ها به طور كامل و جامع فراهم آورده است. و لذا چه در ايام حكومت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و چه در دوران بعد از آن بزرگوار و عزيز كه با مظلوميت اسلام و مسلمين سپرى شد هيچ كس در هيچ زمانى نتوانست از شيوه زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى و حكومتى حضرت كوچك ترين و كمترين
ص: 218
ايراد و اشكال را بگيرد، همان گونه كه خود حضرت فرموده است: «كَالْجَبَلِ لا تُحَّرِكُهُ الْقَواصِفُ وَ لا تُزيلُهُ الْعَواصِفُ»(1) من همانند كوهى كه تندبادها قدرت شكستن آن را ندارد و طوفان ها نمى تواند آن را از جاى بركند پابرجا ايستادم «لَم يَكُن لاَحَدٍ فِىَّ مَهْمَزٍ وَ لا لِقائِلٍ فِىَّ مَغْمَزٍ»(2)
اين در حالى بود كه هيچ كس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخن چينى جاى طعنه در من نمى يافت . علماى علم لغت مى گويند مَهْمَزْ از ماده هَمْز به معناى فشردن و فشاردادن است و لذا فردى كه مورد عيب جويى و يا تهمت قرار مى گيرد، تحت فشار واقع مى شود، يعنى جايى براى عيب جويى در حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام وجود نداشت و مَغْمَزٍ هم از ماده غمز اين هم به معناى فشردن يا گازگرفتن آمده است. به همين مناسبت در بسيارى از موارد به عنوان عيب جويى به كار مى رود و غمّاز هم به
ص: 219
معناى عيب جو و غيبت كننده آمده است، در حقيقت دشمنان و دوستان نادان و منافقان هم در آن زمان و در طول تاريخ دنبال كمترين عيب از امورات مختلف زندگى شخص و شخصيت مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام برآمدند، امّا نتوانستند كوچك ترين اشكال و عيبى وارد نمايند و اين از عظمت بزرگ شخصيت جهان اسلام مى باشد كه هيچ كس نمى تواند همانند او باشد (جز معصومين عليهم السلام ).
امام معصوم حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى ابعاد شخصيتى سرآمد تمامى انسان هاى تاريخ و بشريت و انسان هاى مؤمن مى باشد، امّا به تعبير و بيان مبارك حضرت، دو محور مهمّ توحيد و اخلاص از ويژگى هاى
ص: 220
خاص آن بزرگوار محسوب مى شود، باز هم از لسان مبارك حضرت توحيد و اخلاص را مورد بررسى قرار مى دهيم. شايد همگان به توفيق حضرت ذوالجلال و عنايت ويژه حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام درس حقيقى و واقعى و پند عقيدتى و فرهنگى بگيرند.
ضايعه عظيم و بزرگى كه بر جهان بشريّت و اسلام از حذف اميرالمؤمنين على عليه السلام وارد شد از چند بعد قابل بررسى و دقت نظر مى باشد.
1 - از نظر بُعْد علمى، زمانى كه به نهج البلاغه گرانقدر و ارزشمند اميرالمؤمنين على عليه السلام نگاه مى كنيم، مى بينيم حضرت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام در مدت كوتاه خلافتش، خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار حضرتش مملوّ از آبشارهاى شيوا و گويا و پرنغز و عظيمى است كه اگر آن بزرگوار و
ص: 221
يگانه دهر فرصت يافته بود، چه آثار ارزشمند و بزرگى براى مسلمانان و جهان اسلام و بشريت به ارمغان گذارده، امّا جنايت كاران تاريخ اسلام و بشريّت اين فرصت گرانبها و فيض عظيم را از بشريّت و مسلمانان براى هميشه سلب نمودند كه هرگز قابل جبران و برگشت نمى باشد، اين از اخلاص و عظمت روحى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود كه با كمال ارادت و ادب نسبت به سخنان پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله كه فرمود: على جان ( عليه السلام ) اگر در مورد خلافت تو بحث و مشاجره و نزاع شد براى حفظ اسلام سكوت را انتخاب كن و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام بر مبناى همين دستور مبارك نبوى صلى الله عليه و آله سكوت فرمود و از حقّ مسلّم و قطعى خود كه همان استمرار حكومت و ولايت و رهبرى اسلام بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود صرف نظر كرد و امّا اين كه عده اى در آن زمان و يا اكنون و شايد در آينده مطرح نمايند كه چرا بحث حكومت علوى را مى نمائيد و چرا وحدت
ص: 222
مسلمين را خدشه دار مى كنيد. به جاى اين مقولات، از برخورد با دشمن بزرگ غافل مى شويم و موجبات تفرقه بيشتر براى مسلمين فراهم مى آوريم بايد چنين پاسخ گوئيم كه حقيقت اسلام ناب در روز غدير خم توسط رسول گرامى اسلام در مقابل اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان طرح، و همگان اين طرح را كه از ناحيه حضرت حقّ تنظيم و تدوين شده بود و توسط پيامبر صلى الله عليه و آله پياده شد قبول و مورد تأئيد و اتفاق نظر همگان قرار گرفت، گرچه گروه نفاق و دو روى چهرگان منافق صفت در همان زمان و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله حريم ولايت خداوندى و نبوى و علوى را شكستند و اسلام را از بستر حقيقى آن جدا كردند و صاحب ولايت اصيل يعنى امير المؤمنين على عليه السلام را با توطئه هاى گوناگون و خفقان آور خود به سكوت كشاندند و خانه نشين كردند. و مسلمانان را به سرگردانى در طول تاريخ و الى يوم يبعثون دچار نمودند و از حقيقت اسلام و ولايت براى هميشه جدا كردند، امّا
ص: 223
توحيد و وحدانيّت اميرالمؤمنين عليه السلام همراه و همگام با اخلاص حضرتش آن چنان طوفان حوادث را در هم شكست كه اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان قهرمان حقيقى و واقعى تاريخ، و الگوى جهان نماى، تمامى انسان ها در طول تاريخ بشريت مى درخشد .
از سلمان فارسى نقل شده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، و ابوبكر به عنوان خليفه تعيين شد، جماعتى از نصارا در حالى كه پيشاپيش آنان جاثليق از علماى نصرانى حركت مى كرد، وارد مدينه شدند، جاثليق در مناظره قوى بود و محفوظاتى از تورات و انجيل هم داشت. آنان نزد ابوبكر آمدند، جاثليق آغاز به سخن كرد و گفت: ما در انجيل خوانده ايم، كه پس از عيسى عليه السلام پيامبرى
ص: 224
خواهد آمد و از ظهور محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله نيز آگاه شده و شنيده ايم كه او اظهار نبوّت كرده است. لذا شخصيت هاى مذهبى ما جمع شدند و مرا انتخاب كردند، تا براى تحقيق اين مسأله به مدينه بيايم. امّا گويا پيامبر شما از دنيا رفته است و ما در كتاب هاى آسمانى خوانده ايم كه هيچ پيامبرى از دنيا نمى رود، مگر اين كه اوصياء خود را به امّت معرفى مى كند، تا امّت از آنان كسب نور كنند و در مشكلات به ايشان مراجعه نمايند. حال كه شما وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله هستيد، از شما سؤال مى كنيم.
در اين جا عمر گفت : ايشان (ابوبكر) خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله است.
جاثليق دو زانو نشست و پرسيد: «اى خليفه! امتياز شما بر ما چيست؟ ما آمده ايم تا اين سؤال را بپرسيم». ابوبكر گفت: «ما مؤمن هستيم و شما كافر، و
ص: 225
مؤمن بهتر از كافر، و ايمان بهتر از كفر است».(1)
جاثليق گفت: «اين فقط ادّعاست و براى اثبات آن بايد دليل بياورى. بگو ببينم آيا تو در نظر خدا مؤمنى، يا در نظر خودت؟»
ابوبكر گفت: «من به نظر خودم مؤمنم، و نمى دانم به نظر خدا چه هستم».
جاثليق پرسيد: «آيا من نزد تو كافرم، يا اين كه در نظر خدا كافرم؟»
ابوبكر گفت: «نزد من كافرى، امّا نزد خدا نمى دانم».
جاثليق گفت: «تو را فردى مى بينم، كه هم درباره خودت شك دارى و هم درباره من. پس من يقين به ديندارى تو ندارم، همانطور كه خودت هم ندارى. حال بگو ببينم، منزلت تو نزد خدا چيست؟ آيا تا حدّى كه از دينت اطّلاع دارى،
ص: 226
بهشتى هستى؟»
ابوبكر گفت: «من منزلتى كه در بهشت براى خودم مى دانم، مطابق وعده اى است كه داده اند، ولى نمى دانم كه به آن مى رسم يا نه.»
جاثليق گفت: «آيا درباره من هم چنين تصورى دارى؟»
ابوبكر گفت: «آرى، چنين احتمالى مى دهم» .
جاثليق گفت: «اينطور كه مى بينم، تو درباره من اميدوارى و درباره خودت هراسان. بنابراين تو در علم، بر من چه فضيلتى دارى؟»
سپس جاثليق از ابوبكر پرسيد: «آيا تو بر تمام معلومات پيامبرت احاطه دارى؟»
ابوبكر گفت: «نه»
جاثليق پرسيد: «پس چطور خليفه و رهبر جامعه شده اى، در حالى كه از علوم
ص: 227
او بهره اى ندارى؟! و از اين بالاتر اين كه، مردم تو را چگونه برگزيده اند؟!»
ظاهرا سلمان در مجلس بوده است، مى گويد: ما احساس ذلّت كرديم، من برخاستم و نزد على عليه السلام آمدم و ماجرا را براى اميرالمؤمنين على عليه السلام تعريف كردم. على عليه السلام برخاست و به مسجد آمد و نشست. آن نصرانى همچنان مى گفت:
مرا به كسى راهنمايى كنيد، تا از او سؤال كنم.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «از من بپرس، به خدايى كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد، اگر از گذشته و حال و آينده سؤال كنى، تو را كاملاً خبر مى دهم و هر آنچه را كه بپرسى، به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله در اختيارت مى گذارم».
جاثليق گفت: «سؤالاتى را كه از ابوبكر پرسيدم، از تو هم مى پرسم. آيا تو از نظر خدا مؤمنى، يا از نظر خودت؟»
امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «من هم از نظر خدا و هم به عقيده
ص: 228
خودم مؤمن هستم».
جاثليق گفت: «اللّه اكبر اين جواب كه توأم با يقين است، قانع كننده مى باشد».
جاثليق گفت: «حال، از منزلت خودت در بهشت بگو».
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من در فردوس با رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم منزلم، و هيچگونه ترديدى هم در اين مژده الهى ندارم».
جاثليق پرسيد: «از كجا به اين وعده معرفت پيدا كردى؟»
امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «از كتاب مُنْزَل، و صدق رسول مُرْسَل»
جاثليق پرسيد: «صدق پيامبر صلى الله عليه و آله را از كجا فهميدى؟»
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «با نشانه ها و آيات و بيّنات و معجزاتِ درخشانش».
جاثليق گفت: «آرى! راه صحيح براى احتجاج و هدايت همين است. حال، بگو خدايت امروز در كجاست؟»
ص: 229
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى نصرانى! خداوند بالاتر از جا و مكان و زمان است، او بى نياز از مكان است، كه خود آفريننده آن است و جابجايى در ذاتش راه ندارد».
جاثليق نصرانى گفت: «بسيار نيكو گفتى. جواب هايت همه مختصر و مفيد بود. حال بگو: الف) آيا پروردگارتان با حواس درك مى شود؟ ب) آيا طالب خدا، با به كار بردن حواس ظاهر مى تواند خدا را درك كند، و بالاخره طريق شناخت خدا چيست؟»
امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «خداوند متعالِ قاهر و عالم و رحيم، بالاتر از اين است، كه با مقدار يا حواس و يا مقايسه با مردم شناخته شود و بهترين راه بر شناخت حضرت حقّ (جلّ و علا) ديدن آثار و صنع الهى است.
جاثليق نصرانى گفت: «حقيقت همين است كه گفتى، و آن ها كه
ص: 230
درجهل به سرمى برند، گمراه شدند».
جاثليق گفت: «حال بگو پيامبر صلى الله عليه و آله شما درباره مسيح عليه السلام و اين كه او مخلوقى بيش نبود، چه مى گفت و چطور الوهيت را از او نفى مى كرد، در حالى كه بسيارى از دينداران دنيا، به الوهيتِ او باور دارند؟»
امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: چون عيسى عليه السلام از حالى به حالى تغيير مى كرد و زيادت و نقصان در او راه داشت، مخلوق بودنش ثابت مى شود. در عين حال ما معتقد به نبوّت او هستيم و او را معصوم مى دانيم. او از كمال و تأييد كامل برخوردار بود و در قرآن ما آمده است كه عيسى عليه السلام نيز مانند آدم عليه السلام است، كه از خاك آفريده شده» .
جاثليق گفت: «گفتارت قابل طعن و شبهه نيست الاّ اين كه فرق بين حجّت بر خلق و ساير افراد رعيت چيست؟ و چطور شما از ميان رعيتى كه به نظر من
ص: 231
ناقص است برخاسته اى، و چرا تو بايد حجّت باشى؟»
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «به خاطر علمى كه دارم و آگاهى هايى كه از گذشته و آينده مى دانم، كه اين خود بهترين دليل است».
جاثليق گفت: «پس براى تحقّق ادّعاى خود دليل هايى بياور، تا من مطمئن شوم».
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى نصرانى! تو از زادگاه خود، به منظور محكوم كردن ما با سؤالاتت بيرون آمده اى، برخلاف آنچه كه مى گويى، براى طلب رشد و هدايت بدين جا نيامده اى؟! تو در عالم رؤيا به مقام من پى بردى، و براى تو گفتند و سخنان مرا براى تو شرح كردند و تو را از مخالفت با من برحذر داشتند و به اطاعت من فرمان دادند».
جاثليق گفت: «به خدايى كه مسيح عليه السلام را فرستاد سوگند كه سخن تو راست
ص: 232
است و احدى جز خداوند از راز من مطّلع نبوده، و تو از ما فِى الضَّمير من خبر دارى». آن گاه به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى داد و گفت: «شهادت مى دهم كه تو وصىّ رسول خدا و سزاوارترين مردم به جانشينى اوئى». همراهان او نيز همگى اسلام آوردند و گفتند پيش ابوبكر خواهيم رفت و ماجرا را به او مى گوييم و او را به حق دعوت مى كنيم. عمر كه در مجلس حضور داشت، به او گفت: «خدا را شكر، كه هم تو و هم ساير همراهانت به حق هدايت شديد. فقط بايد بدانى كه علم نبوّت منحصر در خاندان نبوّت است، ولى حكومت بعد از او، به دست همان كسانى است كه اوّل با او حرف زدى، زيرا امّت به رهبرى او رضايت داده اند. تو نيز پيش على عليه السلام برو، و او را اطاعت خليفه كن».
ص: 233
جاثليق گفت: «من حقّ را شناختم، و به يقين بر عقيده خود هستم» .(1)
امّا عمر اين را فراموش كرده است (به عمد و قصد از ياد برده است، وگرنه مى داند) كه از روز اوّل حركت، پيامبر به عنوان نشر توحيد و اسلام، جانشين و خليفه خود را مشخّص نمود، و بارها و بارها اميرالمؤمنين على عليه السلام را به صورت هاى مختلف، در مقاطع گوناگون معرفى مى فرمود. و در روز (يوم الغدير) غدير به امر حضرت حقّ (جلّ و علا) در پيش چشمان دوستان و دشمنان، به صورت واضح و آشكار معرّفى كرد و از دوستانِ مخلص تا دشمنانِ معاند و منافق، همگى بر اين امر حياتى صحّه گذاردند. و اين امّت نيستند كه بتوانند در امر خداوند تعالى خدشه وارد كنند، در حالى كه امت هم نبودند، بلكه چندنفرى با زور
ص: 234
و عناد و دشمنى و حركت منافقانه در محلى به نام سقيفه نشستند، و حقِّ مسلّم اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه خداوند تعالى مشخصّ فرموده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع به مردم اعلان فرمودند، غصب كردند.
وقتى جاثليق و همراهانش اسلام آوردند، حق بر مردم آشكار گرديد. امّا عمر ممنوع كرد كه كسى جريان جاثليق و اسلام آوردن او و نيز محكوميت ابوبكر را در اختيار افكار عمومى بگذارند. عمر آن ها را تهديد كرد و گفت: اگر نمى ترسيدم كه مردم بگويند عمر مسلمانى را بى جهت كشت، اين پيرمرد (جاثليق) و حتى همراهانش را مى كشتم. اميرالمؤمنين على عليه السلام رو به سلمان كرد و فرمود: سلمان! مى بينى كه خداوند، حجّت را چگونه آشكار مى سازد؟ حق بر اولياى خدا آشكار مى شود، امّا مخالفان بر عنادشان افزوده مى شود». فردى كه با زور و عناد و توطئه و عمل منافقانه، غاصب حقّ مسلّم ولايت پيامبر و اميرالمؤمنين
ص: 235
على عليه السلام هست و خود را حاكم مى داند، اين گونه ظالمانه با مسلمان ها و تازه مسلمان ها برخورد مى كند. در اسلام، حكومت با مشى منطقى و استدلال و براساس موازين شرعى و قانونى اداره مى شود، نه با زور و عناد و ظلم و جنايت. در صورتى كه افرادى در صدر اسلام و بعد از آن، از راه ظلم و جنايت، و خباثت ولايت را از بستر اصلى آن جدا نمودند، و آنچه نمى بايست بر سر اسلام بيايد، آوردند. و با حركات و تشنّجات نابخردانه و منافقانه، بر مظلوميت اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام افزودند.
از انس بن مالك نقل شده است كه: جمعى از نصارى با يك اسقف مسيحى، در زمان حكومت عمر وارد مدينه شدند و نزد عمر رفتند تا جزيه بپردازند. عمر آن ها را به اسلام دعوت كرد، اسقف گفت: «شما مى گوييد كه خداوند بهشتى دارد،
ص: 236
كه عرض آن به اندازه تمام آسمان ها و زمين است. حال، سؤال من اين است كه پس جهنّم كجاست؟» عمر سر به زير انداخت و جماعتِ حاضر پى به شرمندگى او (عمر) بردند. ساعتى گذشت و عمر همچنان جوابى نداشت كه بگويد. در اين ميان، جماعت نگاهى به در مسجد انداختند و ديدند كه مردى وارد مسجد مى شود. چون دقيق نگاه كردند، پى بردند كه او سرچشمه علم نبوّت، على بن ابى طالب عليه السلام احترام كردند و به پا خاستند. عمر عرض كرد: كجا بودى كه جواب اين اسقف را بدهى؟ او مى خواهد اسلام بياورد، و تو خود ماه تمامى و چراغ رخشنده در تاريكى، و ابن عمّ رسول اللّه هستى .(1)
ص: 237
على عليه السلام رو كرد به آن اسقف و پرسيد: «سؤال تو چيست؟»
اسقف گفت: «اى جوان! شما مى گوييد وسعت بهشت، به اندازه آسمان ها و زمين است، پس جهنم كجاست؟»
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى اسقف! هرگاه شب فرامى رسد، روز كجا مى رود؟» در اين جا اسقف با يك حالتى پرسيد: «تو كيستى؟ بگذار از اين آدمِ خشن (عمر) سؤال كنم. اى عمر! بگو كدام زمين است كه خورشيد فقط يكبار بر آن تابيد؟» عمر عذر آورد كه: «مرا معاف بدار و از على عليه السلام بپرس». و به على عليه السلام گفت: «تو خود جوابِ او را بده».
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن زمين، دريايى بود كه خدا آن را براى عبور موسى عليه السلام شكافت و چون آن ها رد شدند، آب دريا به هم آمد و ديگر خورشيد
ص: 238
بدان جا نتابيد، و فرعون و سپاهيانش غرق شدند». اسقف گفت: «راست گفتى: حال، بگو آن چيست كه در ميان مردم است، و آن ها هر قدر از آن مى گيرند كاسته نمى شود، بلكه هر لحظه فراوان مى شود؟»
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «قرآن و علوم قرآنى».
اسقف، پاسخ حضرت را تصديق كرد و گفت: «حال بگو كدام رسول بود، كه نه از جنس جن بود و نه از انس؟»
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آن كلاغى بود، كه چون قابيل برادرش هابيل را كشت و ندانست با جنازه او چه كند، آمد و با منقار خود، زمين را حفر كرد و قابيل فهميد كه بايد براى پوشاندن جرم خود، پيكر برادرش را دفن كند. در واقع، آن كلاغ يك پيام آور بود.»
اسقف گفت: «درست گفتى و اينك سؤالى ديگر هست، كه مى خواهم عمر بدان
ص: 239
پاسخ دهد. عمر! بگو ببينم خدا كجاست؟» عمر خشمگين شد، امّا خود را كنترل كرد و جوابى نداد. در اين هنگام على عليه السلام رو كرد به عمر و فرمود: «غضب مكن، تا نگويد كه از جواب عاجز ماندى». عمر گفت: «پس خودت جواب او را بده». فرمود: «روزى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم. فرشته اى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: از كجا مى آيى؟ فرشته جواب داد: از پيش پروردگارم، از فراز آسمان هاى هفتگانه مى آيم. طولى نكشيد كه فرشته اى ديگر آمد و سلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از او هم پرسيد: از كجا مى آيى؟ در جواب گفت: از نزد پروردگارم از ژرفاى زمين مى آيم. فرشته اى ديگر آمد، از او هم سؤال فرمود: از كجا مى آيى؟ گفت: از نزد پروردگارم، از شرق عالَم مَطْلَعِ خورشيد مى آيم. در اين جا اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «آرى! هيچ مكانى از خدا و نور و علم و رحمت و قدرت او خالى نيست. خدا در چيزى حلول نكرده، و روى چيزى هم استوار نيست و جزئى از چيزى هم
ص: 240
نيست. سلطنتش آسمان ها و زمين را فراگرفته، و همانند ندارد و شنوا و بيناست. هيچ چيز در زمين و در آسمان از او پوشيده نيست، آنچه را كه در جهان مى گذرد از كوچك و بزرگ مى داند، هر دو نفر كه با هم نجوا كنند، قطعا سوّمى آن ها خداست. و هر چهارنفر كه با هم نجوا كنند، پنجمى آن ها خداست، نه كمتر و نه بيشتر، الاّ اين كه خداوند با آن ها، و همراه آن ها، و مشرف بر آن هاست.
اسقف نصرانى كه جواب هاى قوى و مستدل على عليه السلام را شنيد، اظهار داشت دستت را بده، تا بيعت كنم. آن گاه چنين گفت: من به وحدانيّت خداى تعالى و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم، و اقرار مى كنم تو خليفه و وصىّ رسول خدا در زمينى، و اين شخصى كه اين جا نشسته، (عمر) بسيار مردى خشن است و هرگز صلاحيت احراز اين جايگاه را ندارد و تنها تو هستى كه سزاوار اين مقام
ص: 241
الهى هستى. اميرالمؤمنين على عليه السلام تبسمى فرمود، و بدين ترتيب حق آشكار گرديد.(1) بنابراين هر آنچه در كلمات گهربار امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام به عنوان معرّفى امام معصوم و جانشينان به حقّ پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله آمده است، ترسيم حقيقى و چهره واقعىِ همان الگوى ذاتى معرفى شده از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) است، كه منطبق با فطرت پاك انسان هاى خداجوى ديانت مدار است. اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله از زواياى گوناگون و در بحران هاى مختلف فكرى و اعتقادى و غيره، به نهضت مقدّس توحيدى كمك هاى شايان توجهى فرمود و اگر آن بزرگوار نبود، اثرى از آثار خدمات حضرت رسول صلى الله عليه و آله وجود نداشت.
ص: 242
اميرالمؤمنين على عليه السلام براى نگهدارى و هدايت درخت تنومند و قوى و ريشه دار اسلام، با ديدى تيزبين و موشكاف، ژرف و عميق، كه با بينش امامت و ولايت حضرتش توأم بود، تا اعماق قرون و اعصار را پيش بينى و تبيين و تحليل مى كرد، و در آبيارى اين ثمره پربار، از كوچك ترين و كمترين كوششى، حتّى در ايّامى كه خلافت ظاهرى نداشت. دريغ نفرمود. و اين بود حقيقت عينى ولايت، كه در جسم و جان و روان اميرالمؤمنين على عليه السلام تجلّى يافته بود، كه اكنون بعد از قرن ها كه از اسلام و فراز و نشيب هاى به وجود آمده توسط دوست و دشمن مى گذرد، هنوز سخنان و كلمات و رهنمودها و قضاوت هاى آن بزرگوار، به عنوان مستدل ترين و قوى ترين و ژرف نگرترين استدلالات در جوامع گوناگون، خصوصا جامعه اسلامى، در صدر سخنان ديگران است. و اين نيست مگر دارا بودن ولايت، عصمت و طهارت و علم لدّنى كه از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) به آن حضرت
ص: 243
و تمامى ائمه معصومين عليهم السلام تفويض شده است. و بايد گفت رفعتِ درجه ولايتى اميرالمؤمنين على عليه السلام به پيروى و وابستگى آن بزرگوار، به ولىّ مطلق هستى است. و علّت اين كه اميرالمؤمنين على عليه السلام از تمامى انبياء گذشته (جز حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) افضل است، پيش قدمىِ آن عزيز در امر ولايت مطلقه حضرت حق مى باشد. باز هم مجدّدا ادامه توصيف ولايت را، از زبان مبارك حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام امام هشتم شيعيان پى مى گيريم، تا از رهنمود كامل حضرتش بهره مند گرديم.
ص: 244
قالَ عَلِىُ بْنُ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِ آلافُ التَّحِيَّةِ وَالثَّناءِ: «نامِى الْعِلْمِ كامِلُ الحِلْمَ، مُضْطَلِعٌ بِالاِْمامَةِ عالِمٌ بِالسِّياسَةِ، مَفْرُوضٌ الطّاعَةِ، قائِمٌ بِاَمْرِاللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ ناصِحٌ لِعِبادِ اللّه ِ، حافِظٌ لِدينِ اللّه ِ»(1) علم امام معصوم، در بالاترين مرتبت و ترقّى قرار دارد، و حلمش كامل است .در امامت قوى، و در سياست عالم است، اطاعتش واجب است، به امر خداى (عزّ و جلّ) قائم است، خيرخواه بندگان خدا، و نگهبان دين خداست. خصوصيات و مشخّصاتى كه حضرت امام رضا عليه السلام ترسيم و بيان فرموده است. گوياى حقيقتى بس شگرف و عميق است، كه ديگران (غيرمعصوم) از نظر مرتبت علمى و حلمى و اخلاقى و سياست، كه به امر
ص: 245
حضرت حق (جلّ و علا) به آن امام معصوم واگذار شده است، محروم و يا واگذار نشده است، تا بتواند به طور كامل، خيرخواه بندگان خدا، و نگهبان دين خداوند تعالى باشد .
در اين ارتباط، نبوّت ساير انبياء حضرت حق هم، بايك ويژگى خاصى، تحقّق عينى و عملى يافته است. اكثر قريب به اتّفاق كتب معتبره، نسبت به مطلبى كه هم اكنون مى خوانيد، اعتراف و اذعان دارند كه: خداوند متعال در عالم اَلَسْت، براى نبوّت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام و يازده فرزندان گراميش، از همه انبياء عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته، و انبياء با ميثاق ولايت، به نبوّت رسيده اند، و با ولايت آنان، انبياء اولوالعزم به آن درجه رفيع پيامبرى نائل آمدند و در اين راستا هر كدام از انبياء كه در امر ولايت پيشقدم تر بوده اند، درجه و مقام و فضلشان افزون تر بوده است. بنابراين بالا بودن مرتبه و درجه هر نبى و
ص: 246
رسولى، به اعتبار ارتباط و اتّصال به ولايت و پيروى و وابستگى است، كه به ولىّ مطلق دارد .(1) و هركدام از انبياء عظام، چه اولوالعزم و چه غير آن، بر مبناى پيش آهنگ بودن بر اساس دريافت مقام و فضل ولايت، به آن مقام ارزشمند از طرف حضرت حقّ (جلّ و علا) نائل مى آيند.
در حقيقت انبياء گرامى حضرت حق، در عالم اَلَسْت ميثاق به ولايت تكوينى حضرت حق (عزّ اسمه) و به ولايت تشريعى رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامش مى بندند.
بنابراين آنچه كه به عنوان ولايت تشريعى مطمح نظر بوده و هست، عبارت
ص: 247
است از رهبرى و هدايت و سرپرستى و زمامدارى ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين)، از شخص مبارك و عزيز اميرالمؤمنين على عليه السلام تا حضرت حجّت روحى و ارواح العالمين، كه از ناحيه حضرت حق تعالى، به ذوات مقدّسه آن بزرگواران به عنوان خلفاء بر حق اعطاء گرديده، و هيچ گاه مقام عظيم القدر و رفيع اعطايى و موهبت خداوندى، قابل خلع نيست. و هر آن چه از ناحيه حضرت حق به فرد يا افرادى اعطاء مى گردد، هيچ كس جز خداوند تعالى نمى تواند بازپس بگيرد. بنابراين اصل اعطاء خلعت ولايت تشريعى، براى حكومت خدايى حضرت حق بر مردم است. امّا آنچه كه به عنوان خلافت ظاهرى به آن تعبير مى شود، همان است كه قابل غصب و دستبرد ديگران قرار مى گيرد و از نظر اولياى حقيقى حضرت حق، آن چنان پست و بى مقدار تلقّى مى گردد، كه اميرالمؤمنين عليه السلام در (خطبه شقشقيه) آن را از آب دماغ بزى، بى مقدارتر و كم ارزش تر مى داند، و در گفتارش
ص: 248
با ابن عباس آن را (حكومت بر مردم را) از لنگه كفش مستعمل و مندرس ، بى ارزش تر معرفى مى فرمايد. زيرا رياست بر مشتى مردم جاهل و حق ناشناس و بى تشخيص و بى شخصيت و كم ظرفيت و بدون معرفت، كه پيرمردى را كه هيچ گونه معرّفى از ناحيه حضرت حق براى او تحقق نيافته، و پيامبر هيچ گونه اشاره اى نسبت به آن پيرمرد و ديگران انجام نداده است . بنابراين حكومت بر مردمى كه چنين فرهنگ ناهنجار و بى هويّتى دارند، كه بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى پيامبر عظيم الشّأن را، در ارتباط با پياده كردن احكام اسلامى و با عنايت به معرّفى جانشين و خليفه و وصى و وارث خودش، در مقاطع گوناگون عمر رسالتش، نسبت به معرّفى ويژه اميرالمؤمنين على عليه السلام و همچنين معرّفى اختصاصى حضرتش در (يوم الغدير) كه شيعه و سنّى به چنين روزى و معرّفى چنين شخصيت والامقامى مثل اميرالمؤمنين على عليه السلام به دست پيامبر
ص: 249
عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله اذعان و اعتراف دارند. ناديده گرفته، ظالمانه آنرا در بوته فراموشى سپردند ارزش ندارد. امّا حكومت حضرت حقّ به ما هو حقّانيّت آن در جهت اجراى احكام اسلامى به دست ولايت معصوم، ارزش خدايى و الهى دارد .
صاحب كتاب (دلائل الولايه) كه نام ديگرش (ولايت و علم امام) است، مطالبى بس جالب عنوان نموده، كه لازم دانستم مطرح نمايم.
ايشان در صفحه 105 كتابش چنين آورده است: پيرمردى را بر على عليه السلام مقدّم داشتند، كه سنّش بيشتر است. معاويه را بر امام حسن عليه السلام مقدّم داشتند كه پولش بيشتر است. و يزيد را بر امام حسين عليه السلام مقدّم داشتند، كه زورش افزون تراست. و به خاطر يزيد پليد و ملعون و به دستور زياد بن ابيه، با تكبير و تهليل، پسر پيامبر خدا را سر بريدند و آتش به كاشانه اش زدند و آن را وسيله تقرّب به خدا دانستند. اين ها نمونه هايى از بى لياقتى و بى كفايتى و بى هويّتى و بى شخصيّتى،
ص: 250
مشتى مردم جاهل و احمق و نادان مى باشد، كه ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را مطرود و خانه نشين كردند. و جلوى اجراى احكام خداوندى را به دست متخصّص حقيقى اش كه مى توانست به اجراء درآيد، با حركات ناهنجارشان گرفتند. با اين كه عده اى از همين مردم، پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه راستين آن حضرت، و سفارشات پى درپى و مكرّر آن بزرگوار، در مورد ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را نپذيرفتند، مسند و مقام ولايت تكوينى مطلقه حضرت حق (جلّ و علا) و بعد از آن رسول گرامى اسلام و اميرالمؤمنين و ساير ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) را نپذيرفتند و يا رد كردند. زيرا مقام و مسند ولايت تكوينى مطلق، و همچنين منصب ولايت تشريعى اعطايى از ناحيه حضرت حق (جلّ و علا) آنقدر والا و ارزشمند است، كه آن بزرگواران هيچ گونه چشمداشتى به رياست ظاهرى بر مردم دون پايه و فرومايگان قدرناشناس نداشته و ندارند. آنان (ائمه هدى)
ص: 251
فقط به خاطر اجراى اوامر حضرت حق و پياده نمودن احكام للّه، قيام و اقدام و جهاد يا جنگ و صلح مى نمودند و يا مى نمايند.
و امّا شيعيان و دوستداران ائمه معصومين عليهم السلام اگر چنانچه براى سلب حكومت ظاهرى آنان متألّم و متأثّر شوند، مجددا ظلم ديگرى بر آن ها روا داشته اند. بلكه ما شيعيان و دوستداران، بايد از آن جهت ناراحت و غمزده گرديم كه از بركت نعمت وجود آن ذوات مقدّسه به عنوان كسب و دريافت فضائل علمى، اخلاقى، تربيتى و حكومت حق و عدالت محروم شده ايم و با نبود آنان در رأس حكومت، حق و عدالت را پايمال شده، و ناحق را پيشرفته ديده و مى بينيم، و اگر ولايت در رأس حكومت اسلامى و الهى نباشد، حق و فضيلت كشته و باطل، و رذيلت و پستى و دنائت احياء گشته و جايگزين فضايل مى گردد. با نبود ولايت بر مصدر قدرت، حقّ مظلومين نابود مى گردد، و ظالمين بر اريكه قدرت، هر آنچه در
ص: 252
توان دارند به انجام مى رسانند. و حدود و ثغور خدايى و اسلامى را پايمال اميال و هوس هاى پست و رذيلانه خود مى كنند. امّا دردناك تر اين كه، مظلوم شدند و از صحنه قدرت ولايتى خدايى خاندان شرف و فضيلت و اقتدار واقعى كنار گذاشته شده اند . و ظالم كه به ناحق بر قدرت نشسته، از مردمان پست و رذل و لئيم و بى شرافت باشد. و اين زمانى است ، كه مظلوم بنا به مصالحى و به خاطر مصالح مهمترى، مُهر سكوت بر لب نهد، و ناكسان و بى غيرت هاى خبيث، او را (شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام ) عاجز و ناتوان پندارند. و از سويى ديگر، نامردمان و ناجوانمردان و بى دينان و كافران و منافقان، ظالم را صاحب حق، و مظلوم را ناحق جلوه دهند تا چه رسد به اين كه آن مظلوم همان امام معصومى باشد كه ولىّ اللّه، و خليفة اللّه معرّفى شده به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ، و تعيين گرديده از ناحيه
ص: 253
حضرت ذوالجلال باشد.(1)
در صورتى كه معاندان و كافران و منافقان اذعان داشتند، كه قانون اساسى اسلام وحى الهى است و زائيده فكر بشر نبوده و نيست. و به عنوان قانون ابدى جهان مى باشد. و اين قانون ضامن كامل راحتى و رفاه و آسايش و آزادى فرد و اجتماع است، و تضمين كننده سعادت دنيا و آخرت نسل و ابناء بشر، از اوّل تا آخر است. امّا به دليل داشتن كفر و الحاد و نفاق، نتوانستند اين پديده روشن و آشكار و حقيقى و نورانى را دريابند و به آن تن دردهند، لذا با شگردهاى ظالمانه و منافقانه، حقّ ولايت را پايمال و شخصيت حقوقى و حقيقى ولايت را، با كمال رذالت و دنائت و پستى كنار زدند. و با جنايت تاريخى و هميشگى خود،
ص: 254
اميرالمؤمنين على عليه السلام اين شجره طيبه و طوبى، كه مى بايست به شرق و غرب عالم نور ولايت خود را با اجراى احكام و پياده نمودن اوامر حضرت حق، پرتوافكن نمايد، از صحنه اصلى قدرت و جايگاه حقيقى و اصلى ولايت، به صورت ظاهر كنار زدند. و آنانى به حكومت دست يازديدند، كه از كمترين علم و حلم و سياست و فرهنگ و اعتقادات اوليه برخوردار نبودند، و به فرموده حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمايد: «اِنَّ الاَنْبِياءَ وَ الاَئِمَّةَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِم يُوَفِّقَهُمُ اللّه ُ وَ يُؤْتيهِم مِن مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ ما لا يُوْتِيه غَيْرَهُم، فَيَكُونُ عِلْمُهُم فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ الزَّمانِ»(1) مى فرمايد: خداوند، پيامبران و امامان را توفيق بخشيده، و از خزانه علم و حِكَم خود آنچه به ديگران نداده به آن ها داده است، كه از اين جهت علم آن ها
ص: 255
برتر از علم مردم زمانشان مى باشد. آن گاه حضرت استناد مى فرمايد به يكى از آيات مباركه قرآن كريم: «اَفَمَنْ يَهْدآى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لايَهِدّآى اِلاّ اَنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(1) «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته تر است كه پيرويش كنند، يا كسى كه هدايت نمى كند، مگر اين كه او خود هدايت شود. شما را چه شده است؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟!» و حضرت امام رضا عليه السلام از يكى ديگر از آيات مبارك قرآن استفاده مى كنند: و قوله تبارك و تعالى: «وَ مَن يُوْتِ الْحِكْمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيْرا كَثيرا»(2) و هر كه را حكمت دادند، خير بسيارى دادند حكمت، آن گوهر تابناك و ارزنده اى است كه حضرت حق (جلّ و علا) به هر كس اعطا نمى فرمايند. و اين هديه آسمانى، طبق فرموده خودش، در
ص: 256
اختيار برگزيدگانِ درگاه ملكوتى و كبريائيش قرار گرفته، و چنانچه به غيرمعصومين هم بخواهد، عنايت مى فرمايد. و ايضا در ارتباط باتفويض حكمت به اولياء برگزيده خود، چنين در قرآن كريم آمده كه امام رضا عليه السلام به آن اشاره فرموده است.
حضرت حق درباره جناب طالوت اين چنين فرموده است: «اِنَّ اللّه َ اصْطَفاهُ عَلَيْكُم وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّه ُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَن يَشاءُ وَاللّه ُ واسِعٌ عَليمٌ»(1) «به درستى كه خداوند تعالى او را بر شما برگزيد، و به علم و تن بزرگيش افزود. خدا، ملك خويش به هركه خواهد مى دهد، و خداوند وسعت بخش و داناست».
ص: 257
انتخاب و گزينش فردى براى هدايت و رهبرى مردم در هر زمانى، (البته در قالب قانون حضرت حق) از ناحيه حىّ سبحان (جلّ جلاله) تحقّق مى يابد. و اعطا فضل و حكمت هم براى نگهدارى هدايت كننده، و درست حركت نمودن در مسير هم، ازسوى ذات كبريايى محقّق مى شود. آيه فوق مصداق بارزائمه معصومين عليهم السلام را بيان مى فرمايد.
آيه ذيل خطاب به پيامبر عظيم الشأن اسلام و اوصياء او نازل شده است، كه حضرت ثامن الحجج، على بن موسى الرّضا عليه السلام به آن استناد فرموده است:
«وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طاآئِفَةٌ مِنْهُمْ اَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ اِلاّ اَنْفُسَهُمْ وَ مايَضُرُّونَكَ مِنْ شَىْ ءٍ وَ اَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما
ص: 258
لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيما»(1) خداوند به پيامبرش مى فرمايد:
«اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند، اما جز خودشان را گمراه نمى كنند، و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند. و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت. و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است» .
در حقيقت وقتى پيامبر از جانب حضرت باريتعالى (عزّاسمه) برگزيده مى شود و همچنين اوليا و اوصياء حضرتش، فضل و رحمت به طور دائم و مستمر، و به تعبيرى سايه به سايه آن حضرات از ناحيه حى قيوم مستدام است، و هيچ گاه افاضات وجودى و روحى منقطع نمى گردد. و براى همين است كه راه و
ص: 259
مسير آنان جز نور و پاكى و هدايت، چيز ديگرى نخواهد بود. و از هيچ ناحيه اى كمترين اذيت و آزار و صدمه اى نخواهند ديد . و چنانچه مواردى پيش آيد، همان، مبناى هدايت در راستاى تحقّق اهداف ذات ربوبى است، كه قانون و احكامش محفوظ بماند، مطرح مى باشد. و لذا كرم و رحمت حضرت حق نسبت به امامان اهل بيت و عترت و ذريه پيامبر عليهم السلام از ناحيه حضرت ذوالجلال (جلّ و علا) به طور دائم و بدون وقفه استمرار دارد.
و اين فيض و رحمت حضرت حق كه به امامان معصوم و ذريّه پيامبر عليهم السلام بخشيده است، موجبات حسادت و كينه و دشمنى ديگران را فراهم كرده است، گرچه از ناحيه خداوند بر آنان اهداء گرديده باشد.
«اَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما اتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ اتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما. فَمِنْهُمْ مَنْ امَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّعَنْهُ وَ كَفى
ص: 260
بِجَهَنَّمَ سَعيرا»(1) آيا مردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش به ايشان داده حسد مى برند؟ حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آن ها ملك عظيمى داديم. كسانى به آن گرويدند، و كسانى از آن روى گردانيدند و جهنم آن ها را با آتشى افروخته دربرمى گيرد. خداوند تعالى عنايت ويژه خود را شامل حال خاندان عصمت و طهارت نموده است، يعنى وقتى خداوند كتاب و حكمت را به خاندان ابراهيم عليه السلام عطا مى كند، آيا به خاندان پيامبر عظيم الشأن اسلام، كه از هر نظر والاتر و بالاتر از خاندان ابراهيم مى باشند، اِعْطا نمى فرمايد؟
بنابراين حضرت حق، به هر كس بخواهد از چشمه هاى نور و حكمت و دانش در اعماق وجود او (اعم از جسم و روح) الهام مى نمايد، كه در برابر هرگونه
ص: 261
پاسخى درنماند، و از راه صداقت و درستى منحرف نشود. اين ها كلماتى است كه از دهان مبارك حضرت ثامن الائمه عليه السلام در مورد امامت و ولايت صادر شده است. حضرتش مى فرمايد: «بنابراين امام معصوم، تقويت شده از ناحيه حضرت حق، و با توفيق او استوار و پايدار گشته، و از هرگونه خطا و لغزش و افتادنى در امان است. و خداوند تعالى او را (امام را) به اين صفات امتياز بخشيده، تا حجّت رساى او باشد براى بندگانش و گواه و شاهد بر مخلوقاتش، و اين ها بخشش و كرم خداوند بزرگ است، كه به هر كه بخواهد عطا مى فرمايد، و خدا داراى كرم بزرگيست. «وَ ذلِكَ فَضْلُ لِلّهِ يُؤْتيهِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ ذُوالفَضْلِ الْعَظيم».
امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: «فَهَل يَقْدِرُونَ عَلى
ص: 262
مِثْلِ هذا فَيَخْتارُونَهُ؟ أَوْ يَكُونُ مُخْتارُهُم بِهذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟»(1) «آيا مردم چنان قدرتى دارند، كه بتوانند چنين كسى انتخاب كنند؟ و يا ممكن است انتخاب شده آن ها اين گونه باشد، تا او را پيشوا سازند؟ به خانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند، مثل اين كه نادانند. درصورتى كه هدايت و شفا در كتاب خداست. اين ها كتاب خدا را پرتاب كردند، و از هوس خود پيروى نمودند. خداى (جلّ و علا) هم ايشان را نكوهش نمود و دشمن داشت و تباه نمود.(2)
فَقالَ جَلَ وَ علا : «وَ مَن أَضَلَّ مِمَنِّ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدَىً مِنَ اللّه اِنَّ اللّه َ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ» و از آن كسى كه پيروىِ هواى نفس خويش كرده، و هيچ هدايت
ص: 263
الهى را نپذيرفته، كسى پيدا مى شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند! معلوم مى شود كه امام عليه السلام هر كس كه در انجام وظايف دينى تخطّى كرده باشد و عصيان و طغيان نموده باشد، ظالم و ستمگر و ستمگر و ظالم تر از آن كسى، كه به امام و رهبر و ولايت و امامت زمان خود ستم روا داشته باشد. كه در حقيقت تفسير آيه مباركه قرآن، از زبان گهربار مفسّر حقيقى آن، يعنى حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام اين چنين است كه حضرتش فرموده اند آيا آنان كه مى گويند ما پيرو قرآن هستيم، و اين گونه تبيين و تحليل امام معصوم را در موردامامت و ولايت مى بينند و مى خوانند، احساس وظيفه خطير و سنگين در مورد بزرگ ترين تكليف، كه همان اجراى احكام و دستورات قرآن ، كه بايد به دست اولياء و اوصياء گرامى پيامبر عظيم الشأن اسلام عليهم السلام در جوامع هر زمان صورت پذيرد، نمى نمايند؟! و لذا امام عليه السلام براى آن ها كه در اجراى چنين تكليف مهم و انجام وظيفه سنگين تعلّل ورزيده اند، با بيان آيه اى از آيات قرآن نفرين
ص: 264
كرده اند «وَ الَّذينَ كَفَروُا فَتَعْسا لَهُمْ وَ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ»(1) و كسانى كه كافر شدند، مرگ بر آنان باد و اعمالشان نابود باد. امام عليه السلام به افرادى كه نسبت به امر ولايت كافر شدند، مرگ بر آنان مى فرستد. در حقيقت از كلام حضرت بارى تعالى به عنوان مفسّر حقيقى بهره مى گيرند، و خصوصيات آنان كه در امر امامت و ولايت كوتاهى و تعدّى مى نمايند را برمى شمرند، و بر آن افراد، مرگ را نثار مى كنند. و در خاتمه از اين آيه مباركه، گردنكشان را طرف عتاب قرار مى دهد، البته آن افرادى كه در برابر ولايت و امامت مى ايستند، به عنوان گردنكش و طاغى و ستمگر معرّفى مى فرمايد: «اَلَّذينَ يُجادِلُونَ فى اآياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ اَتيهُمْ كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ امَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ(2). وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى النَّبِىِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تَسْليما كَثيرا» مى فرمايد:
ص: 265
آنان كه در آيات خداوند بى هيچ حجّت و برهان به جدال و انكار برخيزند، اين كار، سخت خدا و رسول و اهل ايمان را به خشم و غضب آرد. آرى! اين گونه خداوند بر دل هر منكر و متكبّر و ستمكارى، مهر شقاوت مى زند.
حضرت امام رضا عليه السلام با استناد به اين آيه مباركه گوشزد مى فرمايد: «آنان كه با آيات صريح و روشن قرآن، در ارتباط با ولايت به دشمنى و انكار مى ستيزند، منكر ولايت و ستمكار هستند، و اينان مشمول سخط و غضب حضرت حق و پيامبر و اهل ايمان واقع مى شوند». كه اهل ايمان در اين آيه مباركه حضراتِ ائمه معصومين عليهم السلام هستند، و موضوع جدال هم، امر ولايت آن بزرگواران است، كه با روشنى و استدلال مبرهن و قوى در روز غدير خم مطرح شده، و تمامى مفسّرين و مورّخين شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، و هنوز هم عدّه اى، از روى دشمنى و عناد و استكبار و ستمكارى نمى پذيرند. و صلى اللّه على النّبى محمّد و آله و سلّم تسليما كثيرا.
ص: 266
در اين جا به پايان جلد دوّم كتاب ولايت از ديدگاه قرآن و حديث مى رسيم، كه از زبان مبارك سه معصوم بزرگوار (حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام ، و حضرت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام )، ترسيم شده است و اميد است به حول و قوّه حضرت حق، و عنايات ويژه حضرت حجة بن الحسن العسكرى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) آيات و روايات و احاديث مطرح شده در اين نوشتار، موجبات هدايت برادران و خواهران گرامى و خوانندگان ارجمند در امر ولايت را فراهم آورد.
«وَ السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّه ِ الصّالِحينَ، وَ آخِرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ» .
دكتر محمّد الهى
ص: 267
موضوع صفحه
متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5
مقدمه مؤلف... 7
مشخصات پيامبر از زبان ولايت... 11
منكوب كردن طريق انبياء... 16
اثبات انبياء و رسل... 18
خصوصيات حقيقى انبياء... 20
خصوصيات مردم زمان جاهليت... 23
ويژگى هاى خاصّ محمّد صلى الله عليه و آله ... 27
ص: 268
فهرست مطالب
موضوع صفحه
ولايت در قرآن... 29
استدلال تفسيرى و عقلانى... 33
انطباق زكوة و صدقه... 37
ولايت تكوينى و تشريعى... 41
اعمال ولايت تكوينى... 49
ولايت تجلى حكومت اللّه بر مردم... 53
ابعاد مختلف اطاعت... 58
تشريع دعوت ولايى... 60
ص: 269
فهرست مطالب
موضوع صفحه
اطاعت رسول و اولواالامر... 62
تشريع اولواالامر... 64
ارتباط ولايت با قرآن... 73
تبعيّت ولايت از ولايت... 78
خصوصيات ويژه ولايت... 87
ترسيم علوم مختلف ولايت ... 92
علم ولايت در توحيد... 93
علم ولايت در خلقت اشياء... 97
ص: 270
فهرست مطالب
موضوع صفحه
آيات هدايت تكوينى... 103
علم ولايت در توحيد صفات حضرت حقّ... 107
ترسيم غدير از زبان ولايت... 113
اخلاص ولايت در توحيد... 122
متخصصين حقيقى اسلام... 128
شيوه نيايش معصوم عليه السلام ... 136
امامت و ولايت معصوم عليه السلام ... 144
ثقل اكبر و ثقل اصغر... 161
ص: 271
فهرست مطالب
موضوع صفحه
ضرورت تبعيّت از امامت و ولايت... 182
علم بى پايان امامت و ولايت... 187
آزار به حضرت على عليه السلام و آزار به پيام صلى الله عليه و آله ... 190
كيفر آن كس كه دشمن حضرت على عليه السلام است... 192
قدرت حق از لسان ولايت... 193
علم ولايت در توحيد... 195
آرزوهاى دراز و هواپرستى... 200
دفاع ولايت از اسلام... 205
ص: 272
فهرست مطالب
موضوع صفحه
علم ولايت علوى... 214
توحيد ولايت ... 220
مظلوميت اوّل مظلوم جهان... 221
خصوصيات ويژه ولايت ... 224
«عمر و جاثليق و ابوبكر»... 224
«مناظره يك اسقف مسيحى»... 236
اميرالمؤمنين على عليه السلام اسلام را نجات مى دهد... 238
اسقف، به دستِ مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام مسلمان شد... 241
ولايت معصوم از ديدگاه امام هشتم عليه السلام ... 245
ص: 273