ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 14

مشخصات کتاب

ناسخ التواریخ

زندگی نامه حضرت رضا علیه السلام

تأليف : مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیان سپهر

به تصحیح آقای رضا ستوده (نوری)

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

* (مرداد ماه 2536 شاهنشاهی ) *

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

بقیه رسالۀ ذهبيه در طب

اشاره

و اعلم يا أمير المؤمنين ان اجود ما استکت به لیف الاراك فانه يجلو الاسنان و يطيب النكهة و يشد اللثة و يستنها و هو نافع من الخفر اذا كان باعتدال و الاكثار منه يرق الاسنان و يزعزعها و يضعف اصولها فمن اراد حفظ الاسنان فلياخذ قرن الايل محرقا و كز مازجا و سعدا و وردا و سنبل الطيب و حب الاثل اجزاء سواء و ملحا اندرانيا ربع جزء فيدق الجميع ناعما و يستن به فانه يمسك الاسنان و يحفظ اصولها من الآفات العارضة و من اراد ان يبيض اسنانه فليأخذ جزء من ملح اندر انی و مثله زبد البحر فيسحقهما ناعما و بستن به. و اعلم يا أمير المؤمنين ان احوال الانسان التی بناه الله تعالى و جعله متصرفا بها فانها اربعة احوال :

الحالة الأولى لخمس عشرة سنة و فيها شبابه و حسنه و بهاؤه و سلطان الدم في جسمه .

ثم الحالة الثانية من خمسة عشرين سنة الى خمس و ثلثين سنة و فيها سلطان المرة الصفراء و قوة غلبتها على الشخص و هی اقوى ما یکون و لايزال كذلك حتى مستوفی المدة المذكورة و هي خمس و ثلاثون سنة

ثم يدخل فی الحالة الثالثة ان الی تکامل مدة العمر ستين سنة فيكون فی سلطان

ص: 2

المرة السوداء و هي من الحكمة و الموعظة و المعرفة و الدراية و انتظام الامور و صحة النظر في العواقب و صدق الرأي و ثبات الجاش في التصرفات .

ثم يدخل في الحالة الرابعة و هي سلطان البلغم و هي الحالة التي لا يتحول عنها ما بقى الا الى الهرم و نكد عيش و ذبول و نقض في القوة و فساد في كونه و نكتته ان كل شي كان لا يعرفه حتى ينام عند القوة و يسهر عند النوم و لا يتذكر ما تقدم و ينسى ما يحدث في الأوقات و يذبل عوده و يتغير معهوده و يجف ماء رونقه و بهائه و يقل نبت شعره و أظفاره و لايزال جسمه في انعكاس و ادبارما عاش لانه في سلطان المرة البلغم و هو بارد و جامد فجموده و برده يكون فناء كل جسم يستولى عليه في آخر القوة البلغمية و قد ذكرت لامير المؤمنين جميع ما يحتاج اليه في سياسة المزاج و احوال جسمه و علاجه و انا اذكر ما يحتاج الى تناوله من الأغذية و الأدوية و ما يجب ان يفعله في اوقاته»

و بدان ای امیرالمؤمنین خوبترین طعام آن است که استکاك نمائی لیف اراك راچه این کردار موجب جلاء و درخش و پاکی و صفای دندانها و خوشی بوی دهان و سختی لثه و گوشتهای دندان و صیقل آن و نافع دمیدگی دهان و بنهای دندان است لكن چون باعتدال باشد اما اکثار در آن موجب رقت و نازکی دندانها گردد و اسنانرا از مکان خود جنبان گرداند و اصول و ریشه آنراسست نماید .

علامه مجلسی میفرماید ليف نخل معروف است و شاید مراددر اینجا آن چیزی است که از ورق اراك و برگی آندرخت ساخته شود و این غیر معروف است واحتمال دارد که مرادبه آن شاخ و درخت اراکی باشد که برای استياك معمول میدارند از حیثیت مضغ و خائیدن طرف آن چه آن شبیه لیف است. و در بعضی نسخ نوشته اند «ان خیر ما استكت به الاشياء المقبضة التي يكون لها ماء »، بهترین چیزی که بر آن مسواك نمایند چیزهائی است که قابض و آبدار باشد و شاید این چند کلمه از اصلاحات اطباء باشد.

صاحب قاموس میگویدسلاق بر وزن غراب جوششی است که بیرون میآید

ص: 3

در بیخ زبان یا پوستی بازشونده در بیخها و اصول دندانهاست یا زردی است که بر دندانها بالا می آید و میماند و خزف همانست که شبیه به سفال است و با دندانها مرکب شده و حالت حجریت پیدا مینماید .

راقم حروف گوید شاید معنی اجود طعام الى آخر این است که چون دندانها را مسواك و پاك و مصفا دارند طمامی که خورده شود از پاره ای کثافات و عفوناتیکه از بعضی اطعمه و اغذيه در خلال دندانها و بعضی چیز ها که بردندانها مرکب شده و غلیظ گردیده و فاسد ساخته سالم بماند و گوارا کرده و پاره ای امراض را حادث نکند و همچنین چون بعد از خوردن طعام مسواك و پاك گردانند از تداخل آنچه در میان دندانها جای گرفته و متعفن میشود آسوده بماند و به اندرون وارد نشود و فساد نرساند .

بالجمله میفرماید هر کسی بخواهد دندانش محفوظ و پاك بماند شاخ سوخته گوزن را بگیرد و طریق سوزانیدن آنرا بطوریکه اطباء یاد کرده کرده اند که شاخ گوزنرا در سبوئی جای داده دهانش را با گل بگیرند و آن کوزه مطين را در تنوری بگذارند تا محترق شود میفرماید این شاخ سوخته را با کرمازج و سعد و گل سرخ و سنبل الطيب و حب الأثل بجمله بيك اندازه و چهار يك آنها نمك تر کی گرفته همه را کوبیده داروی دندان بگرداند پس این کار موجب نگاهبانی دندان و حفظ اصول آن از آفات عارضه است کز مازج با داف وزای هر زوجیم نام درخت گز است که اسم فارسی طرفاء است و بزرگی آن اثل است و سعد بيخي و ریشه ای است بقدر زیتون که بفارسی مشك زمين نامند و تقویت دندان کند و سنبل الطیب که سنبل هندی است و حب الاثل یعنی میوه بزرگی طرفاء یعنی درخت گز و درخت اثل مشهور و در اینجا مذکور است . چو اثل و خمط درختان غار باموزاند. و میفرماید هر کس خواهد دندانهایش سفید گردد يك جزء از نمک ترکی و بهمان اندازه کف دریا را گرفته و نرم نرم سائیده دوای دندان نماید .

ای امیر المؤمنین دانسته باش که آنحالتهای انسان که خداوندش بر آن بنا

ص: 4

فرموده و او را متصرف به آن ساخته است چهار حال است یعنی بر چهار درجه و میزان است یکی حالت پانزده سال است .

راقم حروف گوید چنان می نماید کلمه إلى خمسة و عشرين از قلم کاتب ساقط شده است یعنی از پانزده سالگی تا بیست و پنج سالگی است که اوقات شباب و جوانی و طراوت و حسن و بهای اوقات زندگانی است و در این ازمنه و ایام خو نرا در بدن سلطنت و طغیان است یعنی خون که مایه زندگانی است جوشش و گردش عظیم دارد و اسباب طراوت و قوت اعضا و اشتها و رونق بدن و هیکل و حسن و جمال وبهاء گردد .

و حالت دوم از بیست و پنج سالگی تا سی و پنج سالگی است و در این اوقات مره صفراء را غلبه و تسلط است چه در این ازمنه رطوبات جانب قلت گیرد و خلط صفراء حدت و سلطنت یابد و قوت غلبه او بر شخص استیلا یابد و این زمان زندگانی قویترین سایر احوال و اوقات است و بر همین منوال میگذراند تا استیفای مدت مذکوره را بنماند تا به سی و پنج سال برسد آنگاه داخل در حالت سوم میشود تا کاهیکه شصت ساله گردد و در این هنگام در سلطنت سلطان مره سوداء اندر شود و این سن حکمت و موعظت و معرفت و درایت و انتظام امور و صحت نظر و بینایی در عواقب و پایان احوال و امور و صدق و ثبات در تصرفات است .

مجلسی میفرماید سلطنت مره سوداء برای این است که حرارت غریزیه و رطوبات بدنيه يوما فيوما اندك و ضعیف میشود لاجرم خلط سودا غلبه میکند زیرا که مزاجش سرد و خشك است .

راقم حروف گوید در سایر اوقات زندگانی چندانکه حرارت غریزیه و رطوبات بدنيه و قوت صفرا و بلغم بسیار باشد مشتهيات وهواجس نفسانیه که اسباب وساوس شیطانیه میباشد چنان غلبه دارد که آئينه دل و مرآت عقل دور اندیش را مستور و از فواید ارتقای نفس وعوارف وکسب کمالات و فضایل و مشقات تحصیل

ص: 5

محامد اوصاف و غيرذلك دور میسازد چه غلبه آن خلطها موجب میل به آن و هجران از این است .

و چون سن شصت سالگی و نوبت نشست و ضعف آن خلطها و مقهوریت آن گردید و حالت برودت و یبوست که مخالف آنست پدید گردید آدمی از اندیشه کسب لذايذ و فواید و عواید دنیویه فرو میماند و بواسطه خلو نفس و اعضای رئیسه

و صفای اندرون مجال جولان نور حکمت و طلوع مهر فروزان عقل که اسباب تکمیل نفس و کسب معارف و عوارف سبحانی و مراتب سرای جاودانی است فراهم میشود و از اینجا میتوان استنباط نمود که چون حالت برودت و یبوست و سردی خشکی در مزاج آدمی روی بازدياد نهاد و نوبت ادراك مراتب نفس رحمانی شد چون این حالت برودت و یبوست که از اساس و علامات دنیویه و ذخایر این جهان است جانب طغيان گرفت و درجات کمالیه هنگام تکمیل رسید اکمال آن جز به مردن و از علایق دنيويه و جسمانیه رستن و بر تمام مشتهيات نفسانیه و لذایذ اين جهان فانی پشت پای زدن حاصل نگردد .

پس معلوم شد که برترین درجات كماليه و ادراك بصیرت و خبرت تامه و تحصیل مقامات عالیه سماواتیه جز بمردان و افسردن و نجات دادن شاهباز بلند پرواز جان عزیز را از مرکز اخشيجی بریاض بهشتی و مصاحبت با ملاء اعلی میسر نخواهد شد پس بر حسب باطن اشرف اخلاط همان بارد یا بس است که اسباب ادراك این مقامات شریفه را آماده و مخالفين آنرا که دیگر خلطها باشد مقهور و مغلوب مینماید تا بجائیکه فانی و معدوم نماید.

میفرماید از آن پس در حالت چهارم اندر می آید و این نوبت سلطنت بلغم است و این حالتی است که تا زنده است از آن بیرون نمیشود در این زمان سختی زندگانی و احوال پيری و لاغری و خشك شدن بدن و باریکی اندام و نقص قوت و فساد بنیه و نکته آن این است که هر چیزی را نمیشناسد حتی اینکه در حال قوت میخوابد و نزد خوابیدن بیدار میماند و گذشته را بیاد نمی آرد و هر چه در اوقات

ص: 6

عمرش حادث شده است فراموش میکند و درخت وجود و قامت سرو آسایش زار و نزار و خشك و بی رونق میشود و آنطراوت جوانی و بهای اوقات کامرانی و قوت و نشاط تن و جان دیگر گون وصفای روی و بهای جمال وخضارت و آبروی معهود از میان میرود و روئیدن موی اندك میشود و ناخن را روئیدن نقصان می گیرد و حالت جسم او همواره در حال انعکاس و چندانکه زندگانی کند دچار ادبار است زیرا که شخص دچار تسلط مره بلغم است که بارد جامد است و بواسطه برودت وجمودش فنای هر جسمی حاصل میشود که در آخر فوت بلغمیه نمودار می آید.

مجلسی میفرماید در اینجا مراد به جموديت يبوست نیست زیرا که بارد رطب است نه بارد جامد بلکه مراد غلظت آن و عدم سیلان آنست مانند آبی که یخ بسته باشد و بواسطه عدم قابليت و قبول اوست انقلاب به سوی خونرا در هر صورت این مزاج و این خلط مقارن همان خلط مرة سوداء است که اشارت یافت و جماعت اطباء حد سن و سال را که جا نب نمو و ترقی دارد به سی سال یا بیست و هشت سال بر حسب اختلاف امزجه معین کرده اند و این مدت عمر راحداثت سن وزمان حداثت نیز نامیده اند و بعد از آن سن وقوف خوانده اند و منتهای آنرا از سی و پنجسال تا چهل سال شمرده اند و از آن پس سن انحطاط خوانده اند که عبارت از آخر سن وقوف تا نزديك به شصت سالگی است و این مدت را سن کهولت نیز نامیده اند. پس از آن سن شیخوخت است که از سال شصتم تا آخر عمر است و در السنۀ شعراء نیز به همین منوال معروف است و سال شصت را نوبت نشست گفته اند :

و گر اندر جهان صد سال مانی *** بود مرگی به صورت زندگانی

اکنون باید دانست آدمیزاده را چه حالتی از کثرت حرص و شدت امل پیش می آید که برای قلیل مدتی این چند دچار رنج و شقاوت و معصیت و ارتکاب فواحش و مآثم كثيره میشود که هريك را برای يك شخص معمر زیاد باید دانست.

ص: 7

مثلا اگر کسی صد سال در این وبال زندگانی نمود و غدو به آصال رساند نيك نظر باید کرد که او را چه پیش آمد ها است اولا آنحالت در صلب پدر و تنگی فضا و سختی بلاو آمدن برحم مادر و آن ترتیبات خلقت تا ورود به دنیا و در آمدن بدنیا آنحالت نادانی و بیزبانی و بی دندانی و دست و پا و چشم بسته و دل و مغز خسته وعدم قدرت بر نطق وراه سپردن و دست گشادن و درد خود را گفتن و حاجت خود را اظهار کردن و از صدمات وارده باز نمودن و از تقصیرات در حق خودش شکایت کردن و از درمانهای مخالف درد خود حديث نمودن یا تشنگی و گرسنگی یا قلت پوشش یا کثرت آن باز نمودن خبر دادن محروم ماندن.

بلکه بسا میشود خاری در جای او یا جامه او میتند و بدن او را آزار می رساند و نمیتواند بگوید یا بنماید یا بدست خودش چاره کند و دایه و مادر و پرستار حمل بر مرض کنند و او را مبتلا بدادن دواها و غذاها کنند که هیچ ربطی و مناسبتی بدرد آن بیچاره ندارد بلکه تولید مرض و زحمت نماید بسیار باشد آزاری از قمل یا مقدمات دمل و گزیدن جانوری موذی ببیند که جز نالیدن هیچ از وی بر نیاید و پرستارانش حمل بر مرضها و ثقلها و قولنجها یا دیوزدکی و درماندگی نمایند و بتدابير و عقاقير و مرهمها و ادویه مختلفه و حفنة وسنبه و انواع معالجات که هيچيك مناسب آن درد نیست در سپارند و هرچه ناله و زاری و بی فراری کند علتش را ندانند و بیشتر بدواهای مخالف با بی فایده پردازند و او را در بغل کشند و نوازش نمایند و همی گویند بچه جان آقاجان خانم جان تو که زبان نداری و جز زاری کاری نداری ما را از گریه خود بجان آوردی خداوند جان تو را با ما را بگیرد و آسوده گرداند و آخرالامر اگر آنطفل بيزبان از شدت دلسوزی و نوازش و کثرت گذارش وجوارش و دوا ها و داروها و گاهی از ضربت سیلی پرستاران و برزمین زدن جان در ببرد و بختش مساعدت کند و او را از قماط بیرون آورده شرط احتیاط بپای آورند یکی گوید بیچاره طفلك چقدر صدمه

ص: 8

و زحمت دید ودوا وداروی بی موقع بکار بردیم حالا معلوم میشود مورچه در قنداقه او بوده و بدنش را با این نرمی و لطافت میگزیده و این بیگناہ معصوم را بناله و زاری در آورده و ما هیچیك ملتفت نشده و نفهمیده ایم.

دیگری گوید نه ما را نه اورا گناهی است زیرا که زبان گفتن ندارد باید بعد از این ملتفت شد اگر بنای گریه و زاری گذاشت بدون تأمل دنبال این معالجات بی سبب نرفت. اتفاقا در این نوبت مرضعه طفل شیرش غلیظ و فاسد شده است و کودك دچار امتلای سخت وقولنج گردیده است هر چه ناله و گریه کند اعتنائی نکنند و گویند باز مورچه یا قملی بدو زحمت میرساند اگر بخواهیم قماط او را برگشائیم سرما میخورد و ناخوش میشود شاید برهمین عقیدت چندان درنگی مینمایند تا طفل بیجاره جان می سپارد و یا بیمار میگردد و بعد از مدتی میفهمند دردی این نوبت غیر از نوبت سابق است و كذلك غير ذلك.

و چون نوبت دندان در آوردن همی آید مدتی حمل بر بیماری و ناخوشی دیگر نمایند و طفل را مشغول معالجات و دواها و پرهیز گردانند تا گاهی که فلان خاله یا دلاله گوید میخواهد دندان بیرون آورد این وقت خبط و خطای آن مدت را ملتفت شوند و بر این حال وسختی روزگار بگذراند تا زبان برگشاید معذلك تا چند سال از عهده کار خود و کشف درد خود عاجز بماند و از آن پس تا به سن بلوغ نیز در حکم حیوان ناطق نمی تواند و چون جانب رشد و بلوغ و فهم و ادراك گرفت و البته دنیا را مساعد خیالات خود نخواهد یافت و اغلب آرزومندیهای او جانب وصول نمیگیرد و مدتها دچار زحمت معلم و استاد و رئیس و مخدوم و مطاع خود می باشد و غالبا به صدمه و آزار گرفتار و اگر فاسق و فاجر و سارق و قاتل و جانی باشد نعوذ بالله تعالی معلوم است چه حالت دارد گاهی مضروب و کاهی مجروح و گاهی بقطع ید گاهی به حبس ابد گاهی به قتل و قصاص گاهی به جریمه و تاوان گاهی به اتهام گاهی به فتنه مفسدین و مغرضین گاهی به تنگدستی و فقر وحاجت وعيال مندی گاهی به امراض عدیده و کربت غربت با اندوه اموال مسروقه منهو به

ص: 9

مغصوبه خود گاهی در اندوه فرزند و عیال و ذهاب عزت و جلال و گاهی از مرگ اقارب و احباب گاهی به مهاجرت محبوب و اصحاب و امثال آن و عزل و مصادره گرفتار گردد و هیچ نداند کدام وقت به دنیا آمد و چه هنگام بیرون شد.

و اگر حالت معتدل داشته باشد از پانزده سالگی تا شصت سالگی فرضا با نهایت خوشبختی باید دانست این چهل پنجاه سال كه يك نيمه آن شب و يك مقداری به رنجوری و شدت گذشته و بیست سال باقی مانده است برای این بیست سال که هزاران سالش چون به آخر رسد با خوابی برابر است چه تا اندازه دهان حرص و آز می گشاید و باعث چگونه معاصی کبیره و صغیره و زحمت خلق و جنبش خشم خالق و لعن وطعن و دشنام و کدورت قلوب مرد و زن و حیف و میل و ظلم و جور می گردد.

و اگر از این افعال نیز دور و مهجور بماند آیا این بیست سال مدت قليل چه چیز خواهد بود و اگر از شصت بگذرد نوبت شکست حال و دیدار مصائب روزگار و شداید ناهموار و غير ذلك است ای دریغا با اینکه می نویسیم و می گوئیم و می بینیم و می شنویم بهیچ وجه از خواب غفلت بیدار نیستیم و همیشه منتظر امشب و فردا و امسال و دیگر سالیان هستیم با اینکه میدانیم فرض اگر چندسال دیگر هم بگذرانیم همه در حالت انحطاط وانخفاض و انزجار و ذلت و آزاریم و روز تا روز برنج ومصائب وشكنج و نوائب جسم و روح ما می افزاید و روز بھی و زمان فرهی ادراك نخواهد شد خداوند تعالی از شر نفوس ووخامت عواقب وسوء خاتمه محفوظ و رستگار فرماید .

مع الجمله می فرماید برای امیر المؤمنین تمامت آنچه را که در سیاست و نگاهداری و رانندگی و حفظ مزاج و حالات جسم او و علاج آن نیازمند بود مذکور نمودم و اینك آنچه را که از اغذيه و ادویه و آن افعال و اعمال و تدابیری که باید در اوقات زندگانی و معیشت خود معمول دارد و به تناول آن محتاج است

ص: 10

مذکور می نمایم .

«فاذا اردت الحجامة فليكن في اثنی عشر ليلة من الهلال الى خمسة عشر فانه اصح لبدنك فاذا انقضى الشهر فلا تحجم الا ان تكون مضطرا الى ذلك و هو لان الدم ینقص في نقصان الهلال و يزيد في زيادته .

و لتكن الحجامة بقدر ما يمضى من السنين ابن عشرين سنة تحجم في كل عشرين يوما و ابن الثلثين في كل ثلثين يوما مرة واحدة و كذلك من بلغ من العمر اربعين سنة یحجم في كل اربعين يوما مرة و ما زاد فيحسب ذلك و اعلم يا أمير المؤمنين ان الحجامة انما تأخذ دمها من صغار العروق المبثوثة في اللحم و مصداق ذلك ما أذكره انها لاتضعف القوة كما يؤخذ من الضعف عند الفصد و حجامة النقره تنفع من ثقل الرأس و حجامة الأخدعين تخفف عن الرأس و الوجه و العينين و هى نافعة لوجع الاضراس و ربما ناب الفصد عن جميع ذلك و قد بحتجم تحت الذقن لعلاج القلاع في الفم و من فساد اللثة و غير ذلك من اوجاع الفم و كذلك الحجامة بين الكتفين تنفع من الخفقان الذي يكون من الامتلاء و الحرارة و الذي يوضع على الساقين قد ينقص من الامتلاء نقصا بینا و ينفع من الأوجاع المزمنة في الكلى و المثانة و الأرحام و یدر الطمث غير انها تنهك الجسد و قد يعرض منها الغشي الشديد الا انها تنفع ذوي البثور و الدماميل و الذي يخفف من الم الحجامة تخفيف المص عند ما يضع المحاجم ثم يدرج المص قليلا قليلا و التواني ازيد في المص عن الاوايل .

و كذلك الثوالث فصاعدا و يتوقف عن الشرط حتى يحمر الموضع جيدا بتكرير المحاجم عليه و يلين المشراط على جلود لينة و يمسح الموضع قبل شرطه بالدهن و كذلك الفصد و يمسح الموضع الذي يفصد فيه بدهن فانه يقلل الالم و كذلك يلين المشرط و المبضع بالدهن عند الحجامة و عند الفراغ منها بلين الموضع بالدهن و ليقطر على العروق اذا فصد شيئا من الدهن لئلا يحتجب فيضر ذلك بالمقصود و ليعمد الفاصد ان يقصد من العروق ما كان في المواضع القليلة

ص: 11

اللحم لأن قلة اللحم من فوق العروق قلة اللحم و اكثر العروق الما اذا فصدحبل الذراع و القيفال لا تصالهما بالعضل و صلابة الجلد .

و اما الباسليق و الا كحل فانهما في الفصد اقل الما اذا لم يكن فوقهما لحم و الواجب تكمید موضع الفصد بالماء الحار ليظهر الدم وخاصة في الشتاء فانه يلين الجلد و يقلل الالم و يسهل الفصد و يجب في كل ما ذكرناه من اخراج الدم اجتناب النساء قبل ذلك باثني عشر ساعة و يحتجم في يوم صاح صاف لاغيم فيه و لا ريح شديدة و يخرج من الدم بقدر ما ترى من تغيره و لا تدخل يومك ذلك الحمام فانه يورث الداء و صب على رأسك و جسدك الماء الحار و لا تغفل ذلك من ساعتك و اياك و الحمام اذا احتجهت فان الحمى الدائمة يكون فيه فاذا اغتسلت من الحجامة فخذ خرقة مرغزی فالقها على محاجمك او ثوبا لينا من قز او غيره و خذ قدر حمصة من الترياق الاكبر و امزجه بالشراب المفرح المعتدل و تناوله او بشراب الفاكهة و ان تعذر ذلك فشراب الأترج فان لم تجد شيئا من ذلك فتناوله بعد عرکه (علكه) ناعما تحت الأسنان و اشرب عليه جرع ماء فاتر

و ان كان في زمان الشتاء و البرد فاشرب عليه السكنجبين العنصلي العسلی فانك متى فعلت ذلك أمنت و القوة و البرص و البهق و الجذام باذن الله تعالی و امتص من الرمان المز فانه يقوى النفس و يجيء الدم و لا تأكل طعاما مالحا بعد ذلك بثلث ساعات فانه يخاف أن يعرض من ذلك الجرب و ان كان شتاء فكل من التباهيج اذا احتجمت و اشرب عليه من الشراب المذکی الذي ذكرته اولاد ادهن بدهن الخیری اوشی ء من المسك و ماء ورد و صب منه على هامتك ساعة فراغك من الحجامة و اما في الصيف فاذا احتجت فكل السكباج و الهلام و المصوص ايضة و الحامض و صب على هامتك دهن البنفسج بماء الورد و شیء من الكافور و اشرب من ذلك الشراب الذي وصفته لك بعد طعامك و اياك و كثرة الحركة و الغضب و مجامعة النساء ليومك»

چون آهنگ حجامت و خون بیرون کشیدن خواهی باید زمان احتجام را در شب دوازدهم تا پانزدهم ماه مقرر داری .

ص: 12

علامه مجلسى اعلى الله مقامه میفرماید شیخ الرئیس در قانون می گوید استعمال حجامت را نه در اول ماه و نه در آخر ماه باید مقرر داشت زیرا که اخلاط را در آغاز و انجام ماه حرکتی و هیجانی نیست چه در این اوقات ماه در حالت نقصان است بلکه شایسته این است که در وسط ماه حجامت نمایند و این هنگامی است که اخلاط در هیجان و بواسطه زیادتی نور در جرم قمر در حالت هیجان وفزایش باشند و ذوات مد وجزر در مغزها در کاسه سرها و آبها در جویها فزونی جوید و افضل اوقات حجامت در ساعت دوم و سوم روز است .

بالجمله امام میفرماید چون در وقت مذکور حجامت نمائید برای بدنت صحیح تر است و چون ماه به پایان رفت حجامت مكن مگر اینکه ضرورت پیش آید و داعی احتجام گردد و این کار برای این است که خون نقصان میگیرد در زمان نقصان ماه و فزونی می جوید در زمان زیادتی فروز آن و بایستی حجامت کردن یعنی شمار شاخ نهادن و خون بیرون آوردن به اندازه شمار سال باشد آنکس که بیست ساله باشد بهر بیست روز يك روز یعنی چون مزاج قوی و خون در حالت فزایش و هیجان و طغیان است اگر مانعی نباشد در هر بیست روز يك روز میتواند حجامت کند و اگر سی ساله باشد در هر سی روز يك دفعه حجامت کند و بر این منهاج هر کس چهل سال روز گار نهاده باشد در هر چهل روز يك دفعه احتجام می نماید و هرقدر بر مدت عمر بیفزاید بر این طریق حساب میشود پس شخص شصت ساله در هر دو ماه يك دفعه حجامت تواند کرد و اگر بدون علمی و حالت اضطراری بیشتر حجامت کند ضرر می رساند و خطر دارد.

ای امیر المؤمنین دانسته باش که خون حجامت از عروق صغار که پراکنده در گوشت بدن هستند گرفته میشود و مصداق این مسئله این است که مذکور میدارم زیرا که خونی که به دستیاری حجامت گرفته میشود قوت و نیروی شخص را مانند فصد کردن ورگی گشودن سست و ضعیف می گرداند و حجامت نقره و چاله پشت

ص: 13

گردن که چهار انگشت بالای فقرات گردن و زیر قمحدوه یعنی موضع برآمد کی پشت سر که چون برقفا خوابند بر زمین می رسد نافع است و برای سنگینی و ثقل سر سودمند است و حجامت در اخدعين يعنی آن دو عرق پشت گردن از طرف يمين و شمالش سر و روی و دو چشم را سبك و آسوده گرداند و برای درد دندان نیز سودمند است و بسیار باشد که فصد کردن از تمامت این جمله نیابت کند یعنی همین خواص را بخشد و گاهی حجامت در زیر چانه و ذقن مینمایند برای علاج قلاعی که در دهان با فسادیکه در لثه و سایر ارجاع فم پدید می آید قلاع بروزن غراب دردی است که در دهان نمایان آید.

و در کتب طب نوشته اند قلاع قرحه و ریشی است که در جلد دهان و لسان با حالت انتشار و اتساع پدیدار میشود و کودکانرا بسیار متعرض میگردد و از هر خلطی عارض و برنگی خودش که از امتلاء و کثرت خون شناخته می آید عارض میشود . و همچنین حجامت بين الكتفين برای خفقانی که از امتلای خون و حرارت حاصل میشود نافع است . و نیز حجامتی که از دوساق میشود از امتلاء میکاهد کاستنی آشکارا و ارجاعی که در کلیه ها و مثانه و ارحام مزمن شده باشد نافع است و مدر و روان کننده طمث یعنی خون حیض است اما بدنرا لاغر و نزار مینماید و گاهی موجب غشی شدید میشود اما برای اشخاصی که دارای بثورات و دمل باشند. بثور به تقدیم موحده بر مثلثه دانه ها و برآمدگی های متعدده است که بر اندام بیرون آید.

شیخ الرئیس در قانون میگوید حجامت بر نقره خليفه اكحل و برای ثقل حاجبين و تجفيف جفن و پلك و جرب چشم و گند دهان نافع است و حجامت بر کاهل و میان دو شانه خليفۀ فصد باسليق و برای درد دوش و حلق مفید است و حجامت بر یکی از دو اخدع که رگی پشت سر باشد خليفه رگ فیفال است و برای ارتعاش سر نافع است و همچنین برای اعضائیکه در سر واقع است مثل صورت و دندانها و ضرس و هر دو گوش و هر دو چشم و حلق و بينی لكن حجامت بر نقره و چاله پشت

ص: 14

گردن که مذکور شد مورث نسیان و فراموشی میگردد حقا چنانکه سید ما و مولای ما و صاحب شریعت ما محمد صلی الله علیه و آله فرموده است چه مؤخردماغ موضع حفظ است و چون در آنجا حجامت نمایند نیروی حافظه را ضعیف گرداند و حجامت بر کاهل و میان دو شانه فم معده را ضعیف سازد.

وحجامت اخدعيه بسا باشد که احداث رعشه سر نماید پس باید حجامت در اسفل نقره و بالای کاهلية قليلا نمود مگر رعایت معالجۀ نزف الدم را خواهند و چاره سرفه را بجویند اینوقت باید مراعات جانب نزول را نمود به صعود و این حجامتیکه بر کاهل و بين الكتفين میشود برای امراض دمویه سینه و ربود موی نافع است لکن معده را ضعیف میسازد و موجب حدوث خفقان میگردد و حجامت کردن برساق فریب با فصد است و خونرا نافی را در ارطمث رانافع است و از جماعت زنان هر کدام سفید پوست چاق ساق ورقيقة الدم باشند اگر بخواهند خون از بدن لطیف کم کنند حجامت ساقین از فصد صافن موافق تراست صافن رگ ساق است و حجامت برقمحدوه یعنی برآمدگی پشت سر و بر کله وهامه بر حسب ادعای بعضی اطباء و دانایان برای اختلاط عقل ومرض دوار نافع است و همچنین بقول بعضی در پیری و آثار آن در نگه میاندازد.

و در این سخن نظری است چه این حالت عمومیت ندارد در بعضی ابدان نافع است و در بعضی نیست بلکه در بیشتر ابدان که مضعف است آثار و علامات پیری را زودتر میرساند و بقوۀ ذهنيه زیان می آورد و با مراض چشم سودمند است و منفعت آن بیشتر است چه برای جرب و خارش چشم و مرض موسرجمفيد است لكن ذهن را ضرر میرساند ومورث بلاهت و نسیان و رداءت فكر و امراض مزمنه میشود و برای کسانی که چشم ایشان آب آورده مضر است مگر اینکه تصادف وقت و حالیکه استعمال حجامت در آنحالت لازم است با میشود که ضرر نمیرساند .

و حجامت زیر چانه برای دندان و چهره وحلقوم و تنقيه و تصفیه سر وفكين را مینماید و حجامت بر قطن یعنی میان و رکین و دوران برای دملهای ران و

ص: 15

جرب و خارش آن و بثور و دانه های آن و برای مرض نقرس و بواسیر وداء الفيل و رياح مثانه و رحم و خارش پشت نافع است و حجامت بر دوران از پیش روی برای ورم خصیتین و خراجات فخذين و ساقين وحجامت بر اسفل ركبتين نافع است اما آنحجامت برفخذین برای اورام و خراجات حادثه در اليقين سودمند است و حجامت برپائین هردو زانو برای ضربان ركبة و زانو که از اخلاط حاره و از خراجات رديه و قروح وزخمهای کهنه که در ساق و پا حاصل و موجود میگردد نافع است و حجامتيکه بر کعبین نمایند برای احتباس طمث و عرق النساء و نفرس سود مند است و کلام شیخ الرئیس باین مقام اختتام میجوید.

بالجمله امام علیه السلام میفرماید : چیزی که درد و الم حجامت را خفیف و سبك میگرداند تخفیف وسبك مکیدن حجامتگر است در مواضع حجامت گاه پس از آن مکیدن محجمه را اندك اندك میسپارد و بتأنی و توانی میگذراند افزونتراز آن مکیدن که در اوایل وضع شیشه حجامت مینمود و این تخفیف مکیدنرا که آن حضرت می فرماید اطباء نیز یاد میکنند و شیخ الرئیس در کتاب قانون مینویسدو ضعه اولی یعنی گذاشتن شیشه حجامت در دفعه نخستین باید سبک باشد وزود بر کشند پس از آن متدرجا با بطاء و درنگ نمودن قلع شیشه و امهال ورزیدن در آنکار بپردازند و این مسئله را به دو وجه معلل داشته اند یکی برای آنستکه در این نهادن شیشه و مکیدن طبیعت را آشنا نمایند و موضع را مهیا سازند تا موجب تألم و درد بسیار نگردد .

و دیگر اینکه در مرة اولی که شیشه را میگذارند و میمکند خونهای اطراف بمحجمه ازديك ميشود و سريعا جمع میگردد و در مرة دوم در نهادن شیشه و بر گرفتن درنگی را بیشتر مینمایند چه خودرا باید از جاهای دور نزديك سازند و تا جمع کردند درنگی لازم دارد و هكذا اما ظاهر اینست که اگر مراد بمرات مرات بعد از شرط و تیغ بکار بردن است وجه ثانی که مذکور شد اظهر است .

و اگر مقصود مرت قبل از شرط است وجه اول اظهر است لكن وجه ثانی

ص: 16

از ترتیب خبر اظهر است و شرط حاجم قطع نمودن گوشت است به آلت خودش و هی المشرط و المشراط بالكسر فيهما که بمعنی نیشتر است .

بالجمله امام عليه السلام میفرماید و بر همین منوال در دفعه سوم که محجمه را میگذارند و بالاتر از سه مرة و باید از تیغ زدن توقف نمایند تا آنکه آن موضعی را که باید به تیغ گیرند و بقوت مکیدن بر آمدگی پیدا کرده از تکرار نهادن شیشه و مکیدن بسیار سرخ گردد و مشراط یعنی تیغ را بنرمی بر جلود و پوستهائی که از تکرار استعمال محجمه نرم شده است بکار ببرند و پیش از آنکه مشراط بکار آید آنموضع را با روغن مسح نمایند و همچنین در فصد کردن روغن مالی نمایند و آنموضعی را که به بیشتر فصاد می سپارند روغن بمالند چه از این مالیدن روغن درد و الم رگ زدن اندك می شود زیرا که بواسطه روغن مالی آنمو ضع نرم میگردد و درد بسیار نمیبیند و همچنین تیغ و نیشتر را هنگام حجامت بمالیدن روغن ترم می باید نمود و چون از حجامت موضع محجوم را روغن بمالند .

و چون فصد کنند آن موضعی را که فصد میکنند و به بیشتر میگیرند نشانی و نقطه بگذارند تا هنگام نیشتر زدن بسهو و اشتباه نروند.

بعضی اطباء را عقیدت بر آنست که روغن مالی موضع حجامت و فصد موجب طول کشیدن صحت و برء آنموضع است وشیخ الرئیس در قانون میگوید : چون موضع حجامت را روغن بمالند بایستی شیشه را زود بگذارند و به دفع الوقت فروند و در تیغ زدن شتاب کنند . بالجمله می فرماید چون فصد نمایند بر عروق روغن بمالند تا موجب پنهان شدن و احتجاب رگی نگردد و به مقصود ( یعنی فصد ) ضرر نرساند .

و بایستی شخص فصد کننده و فصاد رگی را بر گشاید که در جاهای کم گوشت باشد چه کم بودن گوشت بر روی رگی کمتر آزار و صدمه می رساند و آزار و درد حبل الذراع و آن وریدی است که ممتد می گردد از طرف انسي ساعد به اعلای آن و از آن پس به جانب وحشی ساعد و رگ قیفاد که عبارت از وریدی

ص: 17

است که ظاهر شود مرفق برجانب وحشی در حال فصد بیشتر از دیگر رگها است چه این دو رگی به عضله و گوشت چسبیده و پوست روی این دو رگی سخت و صلب است اما آزار رگی باسليق ورگی بدن در فصد کردن کمتر است گاهی که بر روی این دو رگ گوشت نباشد و رگ باسلیق آن رگی است و وریدی است که ظاهر شود نزد بائض مرفق مائلا الى الساعد از وسط النية بائض شکم و زانو است مابض جمع است تابض در کشیده شدن عرق النساء است

وگاهی اطلاق میشود با سليق بر عرقی دیگر که زیر آن است لاجرم عرق اول را با سليق اعلى و آندیگر را با سليق الأبطی خوانند چه نزديك به ابط و زیر بغل است و رگ اکحل در بدن معروف و در میان باسليق و قيفال است و واجب است تکمید موضع فصد را یعنی پارچه را به آب گرم تر و نرم نمودن و بر موضع فصد نهادن تا خون بظاهر بدن میل نماید خصوصا در فصل زمستان که باعث نرمی پوست بدن میشود و درد و آزار فصد کردن را کم میکند .

و چون در تمامت آنچه مذکور نمودیم از اقسام بیرون نمودن خون از بدن خواه بقصد و خواه بحجامت اقدام شود واجب است که قبل از گرفتن خون دوازده ساعت از آمیختن و مجامعت با زنان دوری کنند و حجامت را باید در روز روشن صافی که ابر و باد سخت نباشد بنمایند . اطباء گفته اند بعد از جماع نیز باید از مجامعت دوری نمود بلکه مجامعت بعد از فصد ضررش بیشتر است و ممکن است تخصیص قبل از فصد و حجامت و خون کم کردن برای این است که ظهور ضرر بعد از فصد وحجامت معلوم است یا برای این است که بعد از خون گرفتن غالبا بمجامعت نمی پردازند چه ضعف و سستی که مانع جماع است بواسطه کم کردن خون حاصل میشود و خونرا آنمقدار کسر مینمایند که تغییر رنگی ظاهر گردد .

و در این روز داخل حمام مشو و این کلمه اعم ازین است که در روز قصد

ص: 18

فصد و حجامت قبل از حجامت کردن یا بعد از آن باید بگرمابه اندر نشد چه اگر در این روز بحمام اندر شدی مورث درد و آزار می شود و بریز بر سرتو بر بدنت آب گرم اما این کار را در همان ساعت که فصد یا حجامت کردی بدون فاصله مكن وحذر کن از اینکه در همانروز داخل حمام شوی چه اگر چنین کنی تب دائمی بهم میرسد و چون خودرا از حجامت بشستی پس بگیر پارچه از کج عونی (عون نام قریه ای است در حوالی نهر فرات و این پارچه را در آنجا میبافند و بروایتی پارچه مرغزی و آن کرکی است زیر موی عنز یعنی ماده بز یا ماده آهو .

و بیفکن این پارچه را بر موضع حجامت یا جامه نرمی خواه از کج و ابریشم یا جز آن و بگیر بقدر يك نخود از تریاق اكبر و آنرا با شراب حلالی که مذ کور شد ممزوج ساز و این شراب تفریح نماید و مزاجش معتدل است پس تناول کن این ترياق اكبر را که ممزوج باين شراب نموده و با شراب فاكهه امتزاج بده و اگر این دو شراب مقدور نگردد به شراب اترج ممزوج بگردان و اگر شراب اترج هم متعذر باشد پس بیاشام بعد از آنکه حرکت نرمی در زیر دندانها داده باشی همان را و بیاشام بعد از آن چند جرعه آب نیم گرم و اگر در فصل زمستان بوده باشد وهوا سرد باشد، پس بیا شام بعد از آن سکنجبین عسلی عنصلی که از عسل ساخته باشند همانا چون این کار را بجای آوردی از مرض لقوه یعنی کج شدن دهن و از آزار برص و پیسی و بهق و مرض خوره به اذن خداوند تبارك و تعالی ، در امان خواهی بود.

علامه مجلسی اعلی الله مراتبه میفرماید بعضی گفته اند تکمید موضع فصد این است که آن موضع را بخار آب گرم بخور بدهند. محاجم مواضع حجامت است قز نوعی از ابریشم است که کج نامند و گاهی گفته می شود و اطلاق ابریشم بر آن نمی شود و بعضی نوشته اند معرب کج است که ابریشم پست است و بعضی گفته اند قز چیزی است که ابریشم از آن ساخته و بعمل می آید از این روی میباشد که

ص: 19

بعضی از اهل لغت کویند قز و ابریشم مثل گندم و آرد است.

مجلسی می فرماید : من میگویم از این امر دوچیز استنباط میشود یا بودن حكم قز است مخالف با حکم ابریشم در عدم جواز لبس یا جایز بودن استعمال حریری که لايتم الصلوة برای مردان و ممكن است که بر آن حمل نمائیم که این تجویز وقتی است که قز خالص نباشد یعنی تار و پود بجمله از ابریشم نباشد و ظاهر این است که ترياق اكبر همان فاروق باشد و لابد باید بر آنچه مشتمل بر حرام مثل خمر و گوشت افاعی و جند بیدستر و اشباه آن نباشد حمل نمایند و شراب مفرح معتدل مثل شربت سیب و به و شراب فاكهه شربت فواکه است .

و در بعضی نسخ نوشته اند : «و خذ قدر حمصة من الترياق الأكبر فاشربه او کله من غير شراب ان کان شتاء» بگیر باندازه يك نخود از تریاق اکبر پس بیاشام یا بخور آنرا بدون شرابی اگر فصل زمستان باشد و اگر فصل تابستان باشد پس بیاشام سکنجبین خلی یعنی از سر که ساخته باشند .

و در بیشتر نسخ نوشته اند سکنجبین عسلی و در پاره ای نسخ سنكجبين عنصلی عسلی یعنی باسر که معمول متخذ از بصل عنصل وعنصل بروزن قنفذ و جندب بمعنی پیاز صحرائی است که معروف ببصل اسقال و بصل فار است و در مرض داء الثعلب و فالج و نساء و سرکه آن برای سرفه کهنه و مرض ربو و حشرجه نافع است و بدن ضعیف را قوی میسازد.

و اطباء برای اصل و ریشه و سر كه آن فواید بسیار مینویسند . و در تحفۀ حکیم مؤمن میگوید اسقيل لغت یونانی است و پیاز عنصل و پیاز دشتی و پیاز موش نامند و هر چه در زمین تنها بروید سم قاتل است و خواص بسیار و جالی و جاذب خون بظاهر جلد است . و مقصود از شراب زکی شراب حلال زیبی است .

بالجمله میفرماید و از انار ترش و شیرین بمك و بقولی انار املیسی چه این نفس را قوت میدهد و زنده و قوی میگرداند خونرا و چون خون گرفتی تا سه

ص: 20

ساعت طعام شور مخورچه اگر قبل از این مدت بخوری احتمال دارد که کوفت و جرب و مرض خارش بهم برسد و اگر در فصل زمستان باشد و حجامت نمودی گوشت تیهو بخور و از آن شراب مزکی حلالی را که از نخست مذکور داشتم بیاشام و روغن خیری یعنی روغن گل شب بو را بر موضع حجامت بمال با مقداری از مشك و گلاب و از همین آب در همان ساعت فراغت از حجامت بر سر بریز و اما در فصل تابستان چون از کار حجامت بیاسودى سكباج يعني آش سر که سكباج معرب سر که با می باشد و آن غذائی است که با سرکه ترتیب میدهند و ملطف و مقطع و مبرد و قاطع صفراء و مسکن غليان خون و مضر نحيف البدن و علل عصباني و سوداوی و سرفه .

و بالجمله میفرماید سكباج وهلام را بخور هلام نوعی از اغذیه است که گوشت گاو و گوساله و امثال آنرا بعد از پختن با آب و نمك درجائی گذارند تا آب او چکیده رفع گردد و بر حسب احتياج بقول حاره یا بارده را بسر که پخته گوشت مذکور را در آن سرکه اندازند و بقول را بر دارند و اگر با بقول جوشانند قسمتی از قريض و در افعال مشابه مزاج بقول مطبوخه است قريض غذائی است که از گوشت های لطیف مثل ماهی و بزغاله و جوجه و پاچه با سرکه و ترشیها و میوه های تازه و خشك و ادویه خوشبو ترتیب میدهند مسکن حدت خون و صفراء و قاطع بلغم ومضر سوداوی و علل اعضای تنفس است .

میفرماید و همچنین بخورد مصوص را و آن غذائی است که از جوجه و مرغ جوان و سبزیهای سرد و گرم و ادویه خوشبو بموجب احتياج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش میجوشانند و منافع هريك تابع اجزای آنست و میفرماید بخور ترشی و بریز بر مغز سرت روغن بنفشه با گلاب و مقداری از کافور و بیاشام شراب حلالی را که برای توصفت کردم بعد از خوردن طعام و پرهیز کن از حرکت نمودن بسیار وخشم کردن و مجامعت با زنان در آن روز که حجامت نمودی.

ص: 21

«و احذر ان تجمع بين البيض و السمك في المعدة في وقت واحد فانهما متى اجتمعا في جوف الانسان ولد عليه النقرس و القولنج و البواسير و وجع الاضراس و اللبن و النبيذ الذي يشربه اهله اذا اجتمعا ولد النقرس و البرص و مداومة اكل البيض يعرض منه الكلف في الوجه و اكل المملوحة و اللحمان المملوحة و اكل السمك و المملوح بعد القصد و الحجامة يعرض منه البهق و الجرب و اكل كلية الغنم و اجواف الغنم يغير المثانة»

پرهیز کن از آنکه در يك هنگام تخم مرغ و ماهی را بخوری چه اگر این هر دو در يك زمان در معده انسان جای کنند موجب تولید مرض نقرس و قولنج و بواسير و درد دندان می شود. نقرس به کسر نون وسكون قاف و کسر راء مهمله و سين مهمله ورم ورجعى است که در مفاصل کعبین و انگشتهای هر دو پای فراهم میشود و خوردن شیر و نبیذ که اهلش یعنی مردمان فاسق فاجر میخورند و عبارت از شیره جوشیده خرما است چون این هر دو در معده جمع شوند موجب آسید آسیب و آزار نقرس و پیسی گردد و مداومت خوردن تخم مرغ موجب بروز کلف است در چهره كلف به فتح كاف ولام چیزی که روی را فرا میگیرد شبیه به کنجد و رنگی است میانه سیاهی و سرخی و مکدر که چهره آدمی را در میسپارد که مخالف رنگ طبیعی است و خوردن چیزهای شور بعد از فصد و حجامت باعث آسیب بهق و پیسی و جرب میگردد و خوردن گرده گوسفند مورث آن است که در مثانه که مجرای بول است دردی به هم می رسد که باعث سنگ مثانه میگردد و در پاره ای نسخ به جاى يغير المثانه يعكر نوشته شده است یعنی میگردد سبب سنگ مثانه و آنچه مبدء تولد سنگ مثانه است .

«و دخول الحمام على البطنة يولد القولنج و الاغتسال بالماء البارد بعد اكل السمك يورث الفالج يقلب العين و يوجب الحول و اتيان المرئة الحايض يورث الجذام في الولد و الجماع من غير الفراق الماء على اثره يوجب الخصى و الجماع بعد الجماع

ص: 22

من غير فصل بينهما بغسل يورث للولد الجنون و كثرة اكل البيض و ادمانه يولد الطحال و رياحاً في رأس البيض المسلوق يورث الربو و الابتهار لمعدة و الامتلاء من و اكل اللحم الذي يولد الدود فى البطن و اكل التين يقمل منه الجسد اذا ادمن عليه و شرب الماء البارد عقيب الشيء الحار او الحلاوة يذهب بالاسنان و الاكثار من أكل لحوم الوحش والبقر يورث تغيير العقل و يحقر الفهم و تبلد الذهن و كثرة النسيان و اذا اردت دخول الحمام و ان تجد في رأسك ما يؤذيك فابدأ قبل دخولك بخمس جرع من ماء فاتر فانك يسلم انشاء الله تعالي من وجع الرأس و الشقيقة و قيل خمس مرات يصب الماء الحار عليه عند دخول الحمام».

و هر کس درون حمام شود گاهی که معده و شكنبه او آکنده از خوردنی باشد مورث پدیداری قولنج می شود وعلت این را چنان دانسته اند که به سبب گرمی گرما به غذائی که هنوز هضم نشده است به سوی روده ها منجذب می گردد و سبب حصول سده ووصول قولنج می شود . و غسل در شب مورث کاژی و کجی چشم می گردد و چشم را احول مي گرداند و مقاربت بازنان حایض باعث آن است که چون فرزندی متولد شود مجذوم می شود و جماع کردن و کمیز راندن بعد از آن باعث آن می شود که در مجرای بول سنگ مثانه پدید می شود و جماع کردن بعد از جماع بدون اینکه در میان این دو جماع غسلی فاصله شده باشد مورث این میشود که فرزندی که پدید آید دیوانه گردد و بسیار خوردن تخم مرغ ومداومت بر خوردن آن باعث آزار و آسیب سپرز و باد های سر معده است و ممتلی شدن و آکنده ساختن شکم را از تخم مرغ جوشیده مورث ربو یعنی تنگی نفس و بریدن نفس است.

و بعضی در میان ربو وابتهار فرق نهاده اند و گفته اند ربو و تنگ نفس از امتلاء عروق شش حاصل می گردد و ابتهار از امتلاء شرائین بروز می نماید و خوردن گوشت نی یعنی خام باعث آن می شود که در شکم کرم به هم می رسد.

نی به کسر نون و تشدید یاء آن گوشتی است که پخته نشده باشد و اصلش همزه است وقلب به یاء شده است و شاید اعم از این است که اصلا طبخ نشده باشد

ص: 23

یا اینکه طبخ شده اما نضج و پخته و رسیده نشده باشد و خوردن انجیر بسیار در بدن شپش پیدا می شود و خوردن آب سرد بعد از خوردن چیزهای گرم و بعد از شیرینی برطرف و ضایع می سازد دندانها را و بسیار خوردن گوشت حیوانات وحشی مثل شکار و گوشت گاو مورث تغير عقل می شود و حيرت فهم و کودنی ذهن و بسیاری فراموشی می آورد.

و چون آهنگ به گرما به شدن کنی وخواهی چیزی که باعث آزار می شود در سرت به هم نرسد پس پیش از آنکه درون گرما به شوی پنج جرعه آب نیم گرم بنوش همانا به اذن خدای تعالی سالم و ایمن می شوی از درد سر و شقيقه و بعضی گفته اند که پنج مرتبه آب گرم بر سر بریزند هنگامی که داخل حمام می شوند.

معلوم باد چنین می رسد که این لخت اخیر راحضرت امام رضا علیه السلام نفرموده باشد و عبارت آنکس هست که رساله ذهبيه راجمع کرده است زیرا که مناسب می نماید که معصوم قول شخص دیگر را ناقل گردد چه خود بر آنچه حق و شایسته است عالم است و خود می فرماید و احتمال دارد که امام علیه السلام از انبیاء و اوصیاء عليهم السلام نقل فرموده باشد اگر چه این نیز بعید می نماید که به طور مجهول مذکور آید.

علامه مجلسى اعلى الله درجاته در بیان این فصل می فرماید حصول جذام یعنی خوره به علت این است که نطفه در مقاربت باحایض از خون کثیف غليظ سوداوی استمداد می جوید و مقصود از غير اهراق الماء یعنی بدون اینکه بعد از مجامعت آبی بریزد همان پیش آب راندن است.

و اینکه بعضی گفته اند مراد از ریختن آب جماع کردن بدون انزال وراندن منی است بعید است و کلام آنحضرت که بر اثر این کلام فرموده است ازین تأویل ابا دارد چه در سایر اخبار نیز اهراق ماء کنایه شایعه ای است از بول در عرف عرب وعجم و بعضی گفته اند مراد جماع کردن بعد از جنابت است بدون اینکه غسلی ما بين جماعين واقع شود و این معنی موجب آن است که تکرار در کلام شده باشد چه بعد از این کلام فرموده است جماع بعد از جماع من غير فصل الى آخرها .

ص: 24

سلق الشیء يعنى اغلاه بالنار . ربو بفتح به معنى ضيق النفس و بهر به ضم موحده نوعی از این مرض است وصاحب قاموس كويد هو انقطاع النفس من الاعياء و قد انبهر .

بعضی گفته اند اینکه فرمود خوردن انجیر بسیار شپش در تن تولید می کند برای این است که تولد شپش به علت رطوبات متعفنه ای است که طبیعت به ظاهر پوست می افکند و از خواص آنچه دفع فضلات است به مسام بدن لاجرم سبب مزيد قمل می شود

و نهی از آشامیدن آب سرد بعد از خوردن چیز گرم وشيرين به علت این است که شرب آب گرم وخوردن چیز گرم موجب تخلخل مسام است و چون آب سرد بنوشند به ریشه دندانها نفوذ می كند و زبانش می رساند واینکه فرمود بسیار خوردن گوشت شکار و گاو مورث تغير عقل است برای این است که حدت ذهن و ذكاء فهم به واسطه صفای روح است ولطافتش وادمان خوردن این گونه گوشتها موجب تولد اخلاط سودا ويه و خون غلیظ کثیف است اندر بدن و به این سبب روح نیز غلیظ و کثیف میشود و از حرکات فكريه عاجز می شود .

و اما نسيان و فراموشی به واسطه استیلای رطوبت و برودت است بردماغ اما این حال و تولید آن را از خوردن لحوم وحش شمردن بعید است چه اکثر این گوشت ها حار است از این روی گفته اند شاید کثرت يبوست آن سبب كثرت یبوست مغز می گردد و از این قبول صور را سريعاً نمی كند و سبب فراموشی می شود.

راقم حروف گوید تواند بود که به واسطه غلظت بعضی این گوشت ها خصوصاً گوشت گاو که غلیظ و دیر هضم و بارد است امتلائی عظیم در معده حاصل و ابخرة غليظه متولد و به مغز متصاعد و مغز را از قبول صور به سرعت مانع ونسيان را باعث می شود چنانکه نوشته اند گوشت اقسام بقر وحشی یعنی گوزن غلیظ و مولد سوداء و گوشت گاو دوساله گرم و خشك وغليظ ودير هضم و مورث امراض سوداوی است و كذلك غير ذلك

ص: 25

و علاوه براین آنچه را که امام داند و علم و بصیرتش بر آن احاطه دارد دیگران چه دانند اگر یکی را دانند ده تای دیگر را ندانند و اگر ده خاصیت را شناخته باشند صد خاصیت دیگر برایشان مخفی است تمام خواص و فواید اشیاء و منافع و مضار آن در حضرتش هویدا می باشد .

و کلام آن حضرت «قبل دخولك» ، تواند بود مقصود قبل از دخول به آب باشد و در پاره ای نسخ عند دخول الحمام نوشته اند و این اظهر است و آب فاتر آبی است که حرارتش نشسته وساکن شده باشد وهوفاتر وفاتور .

«و اعلم ان الحمام ركب على تركيب الجسد اربعة بيوت مثل اربعة طبايع الجسد البيت الاول بارد يابس و الثاني بارد رطب و الثالث حار رطب و الرابع حار يابس ومنفعته عظيمة يؤدى الى الاعتدال وينقى الورك و يلين العصب و العروق و يقوى الاعضاء الكبار ويذيب الفضول و يذهب العفن فاذا اردت ان لا يظهر في بدنك بشرة و لا غيرها فابدأ عند دخول الحمام بدهن بدنك بدهن البنفسج و اذا اردت استعمال النورة و لا يصيبك قروح و لا شقاق و لا سوداء فاغتسل بالماء البارد قبل ان تتنور و من اراد دخول الحمام للنورة فليجتنب الجماع قبل ذلك باثني عشرة ساعة و هو تمام يوم و ليطرح في النورة شيئاً من الصبر و الاقاقيا و الحضض و يجمع ذلك و يأخذ منه اليسير اذا كان مجتمعاً و متفرقاً.

و لا يلقى فی النورة شيئاً من ذلك حتى ثماث النورة بالماء الحار الذي طبخ فيه بابونج و مرزنجوش اوورد بنفسج يابس اوجميع ذلك اجزاء يسيرة مجموعة او متفرقة بقدر ما يشرب الماء رايحته و ليكن الزرنيخ مثل سدس النورة و يدلك الجسد بعد الخروج منها بشیء يقلع رايحتها كورق الخوخ و تجير العصفر و الحناء و الورد و السنبل مفردة او مجتمعة و من اراد ان يأمن احراق النورة فليقلل من تقليبها وليبادر اذا عمل في غسلها و ان يمسح بشيء من دهن الوردفان احرقت البدن و العياذ بالله يؤخذ عدس مقشر يسحق ناعماً و يداف في ماء ورد و خل و يطلى به الموضع

ص: 26

الذي اثرت فيه النورة فانه يبرء باذن الله تعالى و الذي يمنع من آثار النورة في الجسد هوان يدلك الموضع بخل العنب العنصل الثقيف و دهن الورد دلكا جيدا». و دانسته باش که حمام مرکب و بنا شده است بر گونه ای تر کیب و بنای جسد آدمی و بنای آن بر چهار خانه است و طبیعت این چهار خانه مانند طبیعت چهار خلط بدن آدمی است . خانه اول که رخت کن گویند سرد و خشك و دوم که پای شوی است سرد و تر وسوم که فضای اندرون حمام است گرم و تر و خانه چهارم که خانه و خزانه آب گرم است گرم و خشك است و منفعت گرما به عظیم و بسیار است و باعث آن می شود که مزاج را حالت اعتدالی پدید گردد و بدن را از چر کنی و کثافت پاك می سازد و پیها و رگها را نرم می گرداند و عضوهای بزرگی را مثل دستها و پاها را قوت می دهد و رطوبتها و بلغم ها را می گدازد و عفونت و بوی ناخوش را می برد.

پس هر زمان که خواهی به واسطه رفتن به گرما به جوشش و مرضی دیگر در بدن ظاهر نگردد بدایت کن در هنگام دخول حمام به مالیدن روغن بنفشه بر بدن خود و هر وقت خواهی بدن را به نوره منورسازی و خواهی از استعمال نوره و کشیدن آن زخمها وشقاق و سیاهی در پوست اندامت حاصل نشود پس با آب سرد غسل نمای پیش از آنکه نوره بکشی و هر کس خواهد به گرما به اندر آید تا استعمال نوره نماید بایستی از مجامعت به دوازده ساعت قبل از تنویر اجتناب نماید که یک روز تمام است یعنی روزمعتدل.

و بایستی که اندکی صبر و اقاقيا و حضض در نوره بریزد یا مجموع این سه چیز را در هم آورده مجتمع ساخته اندکی از آن برداشته داخل نوره نماید خواه این سه چیز مجتمع خواه جدا جدا باشند، و باید نریزد و در نوره داخل نکند چیزی از اجزای مذکوره را مگر از آن پس که تر و خیسانیده باشد نوره را به آب گرمی که در آن آب با بونه و مرزنگوش یعنی موش گوش که نوعی از ریحان میباشد با گل بنفشه خشك یا از تمام اینها اندکی در آن آب پخته شده باشد چندانکه آن رایحه و بوی آن را فروکشد .

ص: 27

و ترکیب نوره باید از این قرار باشد که زرنیخ بقدر شش يك نوره باشد و از فراغت از تنویر باید چیزی بر بدن بمالد که پس آن را بر طرف سازد بوي مثل برگ درخت شفتالو و ثفل گل عصفر که گل کاویشه خوانند و مثل سعد و حنا و گل سرخ و سنبل یا یکی از اینها یا مجموع آنها و اگر کسی خواهد که ایمن و محفوظ ماند از اینکه نوره بدن اورا بسوزاند بایستی نوره را کمتر بر بدن خود گرداند تا در مسامات جلد فرو نرود با نوره را حرکت دهد و بر هم زند.

و باید چون استعمال نوره نمایند در شستن آن پیشی جوید و بر بدن از روغن گل سرخ بمالد . اگر نوره بسوزاند بدن را العياذ بالله بگيرد عدس مقشر را و نرم بکوبد و بخیساند و حل نماید در گلاب و سرکه و بمالد آن را بر آن جا که نوره اش بسوخته همانا باذن و مشیت الهی بهبودی میگیرد و چیزی که مانع از سوزانیدن نوره بدن را میشود این است که بر موضعی که نوره مالیده اند سرکه انگور تند وروغن گل را خوب بمالند .

مجلسی می فرماید مقصود از خانه اول گرما به رخت کن است که سرد و خشك است به واسطه تأثیر حرارت حمام در آن وقلت رطوبت آن و خانه دوم که سرد و تر می باشد بسبب بسیاری آب و قلت حرارت مجففه و بیت ثالث گرم و تر است به علت کثرت حرارت و رطوبت و تعادل و تقاوم گرمی و تری خانه چهارم گرمابه گرم و خشك است غلبه حرارت بر رطوبت و شاید مراد به این جمله احداث این آثار است در بدن نه اینکه فی نفسها طبیعت آن چنین است

و مقصود از «الى الاعتدال»اعتدال مزاج انسان و مراد از اعضاء كبيره مانند سر و دست و پای و ران است وعفن به تحريك به معنی عفونت و به کسر فاء یعنی خلط عفن و این اشهر است و نيز عفن به تحريك به معنی شقاقی است که در بدن رسد و مراد به ورد مطلق گل سرخ است و کلمه و بقدر ما يشرب الماء، يا بيان مقدار اجزاء و قلت آن با مقدار طبخ است مثل سدس النورة و در بعضی نسخ ثلث النورة و در ثلثها و در پاره ای نسخ ولیکن

ص: 28

زرنيخ النورة مثل ثلثها و تجير العصفر با ثاء مثلثه و جيم و ياء حطي وراء مهمله سفل آن است و در بعضی نسخ به جای سنبل نیل و در پاره ای سك است که طیبی مخصوص است

حكيم مؤمن گوید عصاره آمله میباشدو غیر اصلی او از مازو و عصارة غوره خرما که بلج نامند و نوعی از رامك و سرد و خشك و حابس قيء و طبع و مقوى ماسكه اعضاء و قاطع عرق و رایحه نوره و بدبوئی بدن و بدلش رامك است و اقسام متعدده از حیثیت ترکیب دارد مثل سك المسك و سك الجلود و سك الماء و سك الاكراس و اقسامش مایل به گرمی و در افعال قریب به رامك است رامك از ادویه مركبه است و قرصی است که در پیشین روزگار از عصارة بلج می ساختند و در این زمان از مازو ودوشاب خرما ترتیب می دهند و شرحش مفصل است و هر قدر کهنه تر شود بویش خوش تر میشود و کلمه «من تقليبها» یعنی هنگام عمل آنچه به سبب کثرت تقليب حرارتش شدید می شود یا هنگام مالیدنش بر بدن زیرا که اختلاط آن با جلد سخت میشود و در مسام جلد نفوذ میکند و میسوزاند.

و شاید این معنی اظهر باشد«اذا عمل ای طلی بها»و حمل بر آن می شود که چون شعر را زایل کند یا ضمير راجع به نوره باشد و بعضی گفته اند مراداین است که چون نوره را بسازند از نخست نوره را بشویند چنانکه نزد اطباء درعمل مرهم نوره مقرر است پس از آن زرنیخ داخل آن کنند و به این سبب نوره اندك شود و در پاره ای نسخ عملت می باشد یعنی عمل نماید نوره در بردن موی و این اظهر است و من آثار النور: یعنی از آنچه پاره ای اوقات از نوره کشیدن شود از سیاهی بدن و جراحت آن وغير ذلك

و در پاره ای نسخ من تثبير النورة يعنى احداث بثور است در جسد و خل ثقیف بر وزن امیر و بروزن سكين سرکه ای است که جداً ترش باشد حضض مکی و هندی می باشد یکی از این دو را به زبان یونانی لوفيون نامند و آن عصاره برگ و تخم نباتی است خارناك قريب به سه ذرع و پوستش به رنگ کاه و

ص: 29

برگش مانند برگ شمشاد و ثمرش شبیه به فلفل و سياه و املس و طعمش تلخ و بهترین آن بیرون زرد مایل به سیاهی درون مایل به سرخی چونش در آب اندازند کفش به رنگ خون می گردد و از آتش ملتهب نشود و با قبض و مرارت بود و خواص بسیار دارد و بدلش حضض هندی است که عصاره فينل در جست و در جميع افعال از حضض عربی قوی تر است مگر در ردع و سیاه تر از نوع مکی است و استعمالش جایز نیست .

مرزنجوش معرب مرزنگوش است و غیر از اذن الفار یعنی گوش موش است چه اصلا بر کش مانند به گوش موش نیست و از جمله ریاحین خوشبوی و در خانه ها سبز می کنند و تخمش شبیه به تخم ریحان و شفاف است و بعضی اشتباه کرده اند که اذن الفار نامیده اند بر کش طولانی و کم عرض و گلش سفید مایل به سرخی و مزاجش گرم و خشك و برای امراض عديده نافع و خواص بسیار دارد . و اذن الفار که در کنار آنها و بیشه ها و سایه ها روید بستانی نامند برگش مایل به تدوین و شبیه به گوش موش و گیاهش بی ساق و بی گل و بر روی زمین پهن می شودو شاخه های آن سه پهلو است و چونش به دست بمالند بوی خیار ظاهر می کند و مزاجش سرد و تر و با قوه قابضه و با اندك قوه محلله و صحرائی آن سه قسم است و گفته اند تمام اقسام اذن الفارغیر از مرزنجوش است.

در لغات فارسیه نوشته اند مرز و مرزن بمعنی موش است و مرزن گوش یعنی موش کوش و معرب آن مرزنجوش است که نوعي از ریحان و در نهایت سبزی و خوشبوئی است و گلی کبود دارد و برگی آن چون شبیه به گوش موش است مرزنگوش خوانند و بعربی حبق الفتى و حبق الفيل و اذن الفار خوانند.

لكن تحقيق همان است که صاحب تحفة حكيم مومن نموده و الله اعلم. و مرزه گوش نیز میخوانند چه مرزه هم به معنی موش است و به لغت یونانی مرده قوش بر وزن پرده پوش گویند .

ص: 30

«و من اراد ان لايشتکی مثانته فلايحبس البول و لو على ظهر دابته و من اراد ان لا يؤذیه معدته فلايشرب بعد طعامه ماء حتى يفرغ و من فعل ذلك رطب بدنه و ضعفت معدته و لم يأخذ العروق قوة الطعام فانه يصير في المعدة فجا اذا صب الماء على الطعام اولا فاولا و من اراد ان لا يجد الحصاة و حصر البول فلا يحبس المنی عند نزول الشهوة و لا يطل المكث على النساء و من اراد ان يأمن وجع السفل و لا يظهر به وجع البواسير فليأكل كل ليلة سبع تمرات برنی بسمن البقر و يدهن بين انثييه بدهن زنبق خالص و من اراد ان يزيد فليأكل سبع مثاقيل زبيبا بالغداة على الريق و من اراد ان يقل في نسيانه و يكون حافظا فليأكل كل يوم ثلث قطع زنجبيل مربی بالعسل و يصطبغ بالخردل مع طعامه في كل يوم و من اراد ان يزيد في عقله يتناول كل يوم ثلث هليلجات بسكر ابلوج و من اراد ان لا ينشق ظفره و لا يميل الى الصفرة و لا يفسد حول ظفره فلايقلم أظفاره الا يوم الخميس و من اراد ان لا یولمه اذنه فيجعل فيها عند النوم قطنة ».

هر کس خواهد مثانه او یعنی محل فراهم شدن بول درد نگيرد بايد حبس نکند و نگاه ندارد کمیز خود را هر چند بر پشت مرکبی سوار باشد یعنی باید در همان وقت از مرکب فرود آید و پیش آب براند و تا هنگام فرود آمدن درنگ نکند هر چند به منزل نزديك شده باشد . و نیز تواند بود که معنی این باشد که اگر بر پشت دابه سوار باشد و امکان فرود آمدن نباشد همچنان حبس بول راروا نشمارد و به هر نحو که باشد خود را فارغ نماید .

و هر کس بخواهد دچار آزار معده خود نشود باید بعد از طعام آب نیاشامد تا گاهی که معده را از امتلاء و بخار طعام فراغتی رسد و هر کس بعد از طعام آب بنوشد بدنش پیر و معده اش سست و ضعیف می شود و عروق به قوت طعام نایل نمی شود زیرا که طعام در معده او خام می شود گاهی که پیاپی آب بر آن طعام بریزند .

و هر کس خواهد در مجرای بول او سنگ مثانه پدیدار نگردد و بول او

ص: 31

به دشواری و مشقت نیاید بایستی منی را در حال آمدن و انزال حبس نکند و در حال مقاربت بازنان و وقت مجامعت با ایشان بسیار طول ندهد یعنی محض ازدیاد مدت لذت آمیزش انزال منی را معطل نسازد .

و هر کس خواهد که از آزار معقد ایمن بماندو باد بواسیر دروی ظاهر نشود باید در هر شبی هفت دانه خرمای برنی که قسمی ممتاز است از اقسام خرما با روغن گاو بخورد و میان هر رانش را با روغن زنبق خالص بمالد . وهر کس خواهد قوت حافظه اش بیفزاید هرصبحگاه هفت مثقال موز را در حال ناشتا بخورد .

و هر کس خواهد فراموشی اور کم شود و دارای قوت حافظه گردد باید در هر روز سه پاره زنجبيل پرورده در عسل را بخورد و خردل را همه روز در طعام خود داخل کند. و هر کس خواهد گوهر عقل افزایش و تابش بگیرد بایستی هر روز سه دانه هليله پرورده با قند خالص را بخورد .

و هر کس خواهد شقاق نگیرد و شکافته نشود و زردی نگیرد ناخن او و فاسد و تباه نگردد حوالی ناخن او بایستی جز در روز پنجشبه ناخن خود را نچیند.

و هر کس خواهد از آزار درد گوش بر آساید بایستی در هنگام خوابیدن پنبه در گوش گذارد .

بنده حقیر گوید: اگر همه کس خواهد از اغلب آزارها آسوده ماند بهتر آن است که در هنگام بیداری نیز پنبه در گوش گذارد و خوب و بد نشنود .

مجلسی اعلى الله مقامه می فرماید فج به کسر اول آن چیزی است که نضج قوة طعام را نکرده است یعنی آن چیزی که میگرددسبب قوت اعضاء از طعام زیرا که غذائی که نضج نیافته باشد عروق جذبش را نمی نماید و اگر جذب هم بکند غذاء از بهر اعضاء و جزء آن نمی شود بلکه موجب فساد است .

جوهری میگوید فج به كسر فاء خربزه شاهی است يعني هندوانه و هر چیزی از بطيخ و فواکهی که نضج نگرفته باشد فج است.

و مقصود از حصاة سنگ مثانه است. «و لا يطل المكث» یعنی اختیارا مجامعت

ص: 32

را بسبب تمكث وحبس منی به طول نرساند و وجع سفل يعنی اسافل بدن خصوص مقعد. برنی خرمائی معروف است اصلش بر نيك است یعنی خوب و تازه و مراد از ریاح بواسیر علل آن و انواع آن با ریاح و بادهائی است که از بواسير حادث میشود . و يصطبغ یعنی يجعله صبغا واداما.

و ابلوج السكر معرب است و شاید مراد در اینجا همان چیزی است که در فارسی نبات خوانند. و در پاره ای نسخ نوشته اند «و من اراد ان يزيد في عقله فلا يخرج كل يوم بالغداة حتى یلوك ثلث اهليلجات سودمع سكر طبر زد، هر کس خواهد که در عقل او افزوده شود هیچ روزی صبحگاه بیرون نیاید تا گاهی که سه دانه هلیله سیاه با شکر نبات بخاید .

«و من اراد ردع الزكام في مدة ايام الشتاء فليأكل كل يوم ثلث لقم من الشهد و اعلم یا امیرالمؤمنين أن للعسل دلايل يعرف بها نفعه و ضره و ذاك ان منه شيئا اذا ادرکه الشم عطش و منه شيء يسكر و له عند الذوق حراقة شديدة فهذه الأنواع من العسل قاتلة و لايؤخرشم النرجس فانه يمنع الزكام في مدة ايام الشتاء و كذلك الحبة السوداء و إذا خاف الانسان الزكام في زمان الصيف فليأكل كل يوم خيارة و ليحذر الجلوس في الشمس و من خشي الشقيقة و الشوصة فلا يؤخر اكل السمك الطرى صيفا و شتاء

و من اراد ان يكون صالحا خفيف الجسم و اللحم فليقال من عشائه بالليل و من اراد ان لايشتكي سرته فيدهنها متى دهن رأسه و من اراد ان لاتنشق شفتاه و لا يخرج فيها باسور فليدهن حاجبه من دهن رأسه و من اراد ان لا تسقط أذناه و لهاته فلا يأكل حلوا حتى يتغرغر بعده بخل و من اراد ان لا يصيبه البرفان فلا یدخل بيتنا في الصيف اول ما يفتح بابه و لا يخرج منه اول ما يفتح بابه في الشتاء غدوة»

و آن کس که خواهد مرض زکام را در مدت زمستان از خود بگرداند بایستی همه روزه سه لقمه عسل لطيف و شهد شريف بخورد ای امیرالمؤمنین دانسته باش که عسل را دلایل و علامتها است که شناخته می شود به آن علامات نافع آن از

ص: 33

ضار آن از جمله علامات یکی این است که از جمله اقسام عسل آن عسلی است که بوئیدنش عطسه می آورد . و بعضی دیگر مستي مي آورد و این قسم که مست می گرداند چون بچشند تندی و تیزی سخت دارد و این انواع عسل کشنده است و بوئيدن نرگس را به تأخیر میفکن چه استشمام آن مانع بروز و حصول زکام است در مدت ایام زمستان و هم چنین خوردن سیاه دانه مانع زکام است و هر گاه کسی در ایام تابستان از زکام خوف ناك باشد بایستی هر روزی يك خيار بادرنگ را بخورد و از نشستن در آفتاب دوری نماید .

و هر کس از مرض درد شقیقه و شوصه که قسمی از ذات الجنب است متوهم گردد باید از خوردن ماهی تازه خواه در فصل زمستان خواه در تابستان تأخیر نجوید . و هر کس خواهد که سالم و به سلامت و جسمش سبك و گوشتش سبك باشد و ثقيل و سنگین نباشد باید شب هنگام کمتر غذا بخورد.

و آنکس که خواهد به درد ناف مبتلا نگردد باید هر وقت سرش را روغن مالی نماید نافش را روغن بمالد.

و هر کس خواهد دو لب او شكافته نشود و به شقاق دچار نشود و باسور که نوعی از بیماری و مرض مقعد و بینی است و جمعش بواسیر است از وی بیرون نیاید و بعضی نوشته اند گاهی در لبها نیز بهم میرسد بایستی هروقت روغن بر سرش میمالد ابروان را نیز روغن مالی کند.

و هر کس خواهد گوش او سنگین نگردد و قوه سامعه او را ثقلی نیفتد و زبان کوچکش از کار نیفتد بایستی در فصل تابستان در آغاز گشودن در خانه به خانه اندر نشود و در زمستان اول دفعه که در خانه را باز کنند صبحگاه بدون فاصله بیرون نشود .

شاید حکمت این کلام حکمت نظام این است که اگر کسی در فصل تابستان به اطاقی در آغاز گشودن در داخل شود و تأمل و فاصله در کار نباشد اختلاف هوای بیرون و درون موجب مرض گردد و چون در زمستان به محض در بر گشودن

ص: 34

از خوابگاه و منزلگاه گرم بلافاصله بیرون آید با سردی هوای بیرون که هنوز بدن را عادت نیست بدون فاصله بیرون آمدن موجب اختلاف هوا و ابتلای به مرض شود.

در تحفه حكيم مذکور است عسل که به زبان فارسی انگبین خوانند بهترین اوصاف مایل به سرخی و با قوام و با اندك حدت و بی موم و خوش طعم باشد و بعد از این قسم عسل سفید است و زبون ترین اقسامش سبز و سیاه و خشك و تلخ و کهنه می باشد که افزون از دو سال مانده باشد و در نهایت حدت است و مورث جنون و محرق اخلاط و مهلك است.

شیخ الرئیس در کتاب قانون در آنجا که از انواع عسل و خواص آن شرح میدهد می فرماید از اقسام عمل جنسی است حریف شمی بعد از آن میگوید عسل حریف آن عسلی است که بوئیدنش عطش میآورد و خوردنش مورث آن است که بغتة عقل از سر میرود.

صاحب قاموس میگوید شقيقه بر وزن سفینه مرضی است که یک نیمه سر وروی را میگیرد و شوصه مرضی است و دردی است در شکم یا بادی است که در اضلاع می افتد یعنی بادی است که حبس میشود و باز میایستد در استخوان های پهلوها یا آماسی است که در پرده های استخوانها از درون و جستن رگھا است و شوصه نیز همان است و معانی عدیده دیگر نیز دارد و در قانون وغيره تفسیر کرده اند شوصه را به ذات الجنب و در پاره ای نسخ نوشته اند «و من خشي الشقيقة و الشوصة فلا ينام حتى يأكل السمك إلى آخرها و ان لايسقط اذناه و لهانه»...

در قاموس میگوید لهات آن گوشتی است که مشرف بر حلق است انتهى و این همان است که ملاذه می نامند و مراد از سقوط آن استرخای آن است چنانکه در زبان عوام است سقش افتاد یا سقش را بر گرفت یا کامش را برداشت و بعضی گفته اند مراد به اذنين همان لوذتان شبيه به لوذاست در طرف حلق که جماعت اطباء اصول اذنین خوانند به واسطه قرب باهم.

ص: 35

«و من اراد ان لايصيبه ريح في بدنه فليأكل الثوم كل سبعة أيام مرة و من اراد ان لا تفسد اسنانه فلا يأكل حلوا الا بعد كسرة خبز و من اراد ان يستمری طعامه فليستك بعد الا كل على شقه الأيمن ثم ينقلب بعد ذلك علي شقه الأيسر حتى ينام و من اراد ان يذهب البلغم من بدنه و ینقصه فيأكل كل يوم بكرة شيئا من الجوازش الحریف و یکثر دخول الحمام و مضاجعة النساء و الجلوس في الشمس و یجتنب كل بارد من الأغذية فانه يذهب البلغم و يحرقه .

و من ارادان يطفيء لهب الصفراء فليأكل كل يوم شيئة رطبا باردا او يروح بدنه و يقل الحركة و يكثر النظر الى من يحب و من اراد ان يحرق السوداء فعليه بكثرة القى و فهد العروق و مداومة النورة و من اراد ان يذهب بالريح الباردة فعليه بالحقنة و الادهان اللينة على الجسد و عليه بالتكميد بالماء الحار في الا بزن و من اراد ان يذهب عنه البلغم فليتناول بكرة كل يوم من الاطریفل الصغير مثقالا واحدة»

و هر کس خواهد بادی در بدنش بهم نرسد باید در هفت روز يك دفعه سير بخورد . وهر کس خواهد دندان های او فاسد نگردد باید شیرینی نخورد مگر بعد از آنکه پاره ای نان خورده باشد .

و هر کس خواهد که هضم و گوارا کرد غذای او باید بعد از خوردن طعام بر پهلوی راست تكیه نماید و از آن پس بر پهلوی چپ بگردد و تكيه نماید گاهی که می خوابد.

و هر کس خواهد بلغم فزونی از بدنش بیرون رود باید همه روزه در آغاز روز مقداری از جوارشهای معجون مانند فلافل بخورد و به گرما به بسیار شود و با زنان بسیار مباشرت نماید و در آفتاب بسیار بنشیند و از غذاها و شربت های سرد اجتناب نماید و این جمله که مذکور شد بلغم را برطرف می سازد و آنرا می سوزاند.

و هر کس خواهد لهيب و آتش صفراء را فرو نشاند و از طغيانش به نقصان آورد و صفراء فاسد را کم کند باید چیزهای سرد و تر بخورد و بدنش را به باد بیزن

ص: 36

خنك بگرداند و حرکت را اندك نماید و به سوی محبوبش فراوان نظر کند .

و هر کس خواهد خلط سوداء را بسوزاند و کم گرداند بایستی بسیارقی کند و رگها را فصد نماید و به تنویر مداومت جوید. و هر کس خواهد باد سرد از تن بیرون کند بایستی به حقنه و اماله پردازد و روغن های گرم بر بدن بمالد و بر چنین کس لازم است که کماد کند در ابزن و ابزن حوضی را نامند که در آن آب گرم می کنند یادواها در آن آب می جوشانند و مریض در میان آن حوض می نشیند یعنی باید در میان حوضی که آبش را گرم کرده اند بنشیند .

و هر کس که خواهد برطرف گرداند بلغم را باید بخورد در اول روز يك مثقال، اطریفل کو چك را که هر هفت مثقال طبی پنج مثقال صیرفی متعارف است.

معلوم باد کماد در لغت چنانکه سابقا نیز اشارت یافت خرقه گرمی است که بر موضع درد می بندند و امام علیه السلام در این مقام کماد را بر آب گرم که مجاور عضو باشد استعمال فرموده است . ابزن ظرفی بزرگی باشد که در آن آبی گرم و ادویه مخصوصه باشد که مریض در آن بنشیند . و تكمید عضو به معنی تسکین آن است .

«و اعلم يا أمير المؤمنين ان المسافر ينبغي له أن يتحرز بالحر اذا سافر و هو ممتلى من الطعام و لا خالي الجوف و ليكن على حد الاعتدال و ليتناول من الأغذية الباردة مثل القريض و الطعام و الهلام و الخل و الزيت وماء الحصرم و نحو ذلك من الأطعمة الباردة.

و اعلم يا أمير المؤمنين ان يسيرا من حر الشديد ضار بالابدان المنهوكة اذا كانت خالية عن الطعام و هو نافع في الأبدان الحضبة فاما صلاح المسافر و رفع الأذى عنه فهو ان لايشرب من ماء كل منزل يرده الا بعد ان يمزجه بماء المنزل الذي قبله شراب واحد غير مختلف يشوبه بالمياه على الأهواء على اختلافها و الواجب أن يتزود المسافر من تربة بلده و طينته التي ربي عليها و كل ماورد الى منزل طرح في اناء الذي يشرب منه الماء شيئا من الطين الذي تزوده من بلده

ص: 37

و يشرب الماء و الطين في الانية بالتحريك و يؤخر قبل شربه حتى يصفو صفاء جيدا و خير الماء شربا لمن هو مقيم او مسافر ما كان ينبوعه من الجهة الشرقية من الخفيف الابيض و افضل المياه ما كان مخرجها من مشرق الشمس الصيفي.

و اصحها او افضلها ما كان بهذا الوصف الذي نبع منه و كان مجراه في جبال الطين و ذلك أنها تكون في الشتاء باردة و في الصيف ملينة للبطن نافعة لاصحاب الحرارات و اما الماء المالح و المياه الثقيلة فانها ييبس البطن و مياه الثلوج و الجليد ردية لسایر الأجساد و کثيرة الضرر جدا و اما میاه السحب فانها خفيفة عذبة صافية نافعة للاجسام اذا لم يطل خزنها و حبسها في الارض و اما میاه الجب فانها عذبة صافية نافعة أن دام جريها و لم يدم حبسها في الارض و اما البطايح و السباخ فانها حارة غليظة في الصيف لر کودها و دوام طلوع الشمس عليها و قد يتولد من دوام شربها المرة الصفراوية و تعظم به اطلحتهم ».

ای امیرالمؤمنین دانسته باش که شایسته حال مسافر این است که اجتناب و دوری نماید از سفر کردن در گرما در حالتیکه معده اش پر و ممتلی یا تھی وخالی باشد یعنی از طعام بسیار در حال امتلاء باشد یا از خوردن طعام درونش خالی باشد بلکه باید به حد اعتدال باشد نه بسیار سیر و نه بسیار گرسنه باشد و باید غذاهای سرد مانند آش قريض و آش هلام ومثل سرکه و زیتون و آبغوره وامثال اینها از طعامهای سرد بخورد و دانسته باش که سیر کردن و حرکت نمودن و سواری در گرمای سخت برای بدن های لاغر و نزار در حال خلو معده از طعام ضرر می رساند و بدنهای چاق و فربي را منفعت می بخشد .

و اما طريقة سلامت و صحت آبها برای مسافر و دفع اذیت و آزار آن این است که شخص مسافر از آب هر منزلی که در آنجا وارد می شود بخورد در حالتی که آن آبرا با آب منزل سابق ممزوج کرده باشد یعنی آب هر منزلی را که وارد می شود در نوبت حرکت به منزل دیگر با خود داشته باشد تا با آب آن منزل ممزوج نماید و به واسطه اختلاف آب منزل سابق با آب منزل لاحق فسادی

ص: 38

در مزاج راه نکند و با هوا و آب منزل دیگر آشنا گردد یا به يك نمونه خاك مخلوط سازد آب را هر چند آن آبها و منزلها مختلف باشند و آن خاك بلد خودش و طینش را که با خود آورده و به آن پرورش یافته در منزلی که وارد شده در آن ظرفی که از آن می آشامد بیفکند تا دردهای خاك در بن ظرف افتد و چون آب صاف شد بنوشد و از آن آب که با خاك شهر خودش ممزوج و صافی گشته چندان صبوری نماید و نیاشامد تا صاف گردیده آنوقت بخورد.

و بهترین آبها برای آشامیدن خواه برای کسی که مسافر نباشد و در يك جای مقیم باشد و خواه برای کسی که سفر نماید آن آبی است که سرچشمه اش از طرف مشرق وسبك و سفید و روشن بوده باشد و فاضل ترین و نیکو ترین آبها آن آبی است که سر چشمه اش از طرف مشرق و طلوع آفتاب باشد در فصل تابستان و کم ضرر ترین آبها و صحیح ترین آن آبی است که با این اوصاف مذکوره سرچشمه آن از کوههای طین و خاك باشد زیرا که این قسم آبی که در زمستان برودت یافته باشد و در تابستان ملين شکم باشد اشخاص حار المزاج را سودمند است .

و اما آبهای شور و آبهای سنگین اینگونه آبها شکم را خشك و بسته میگردانند و آبهای برف و یخ زبون و زیان رسانده به جميع ابدان هستند وضرر این دو آب البته بسیار است . واما آبهائی که از ابر فرود می آید سبك و گوارا و صاف برای ابدان نافع است در حالتی که بسیار در زمین محبوس و مخزون نگردد.

واما آبهای چاه نیز گوارا وصاف و سودمند است اگر همیشه جاری گردد و در زمين حبس دائم نگیرد . واما آب بطايح که جمع بطيحه است و بطيحه موضعی را گویند که آبها در آن جمع می شوند مثل کولاب و هم چنین آبی که از زمین شوره زار میجوشد و می ایستد این هر دو آب بر حسب طبیعت گرم و غليظ و بسته اند در فصل تابستان چه این دو آب در يك موضع ایستاده اند و همیشه شعاع آفتاب بر هر دو می تابد و گاه باشد که از بسیار آشامیدن و مداومت بر آن دو آب جماعت شاربین را صفراء فاسد در بدن پدید آید و سپرز ایشان را بزرگ می گرداند.

ص: 39

مجلسی اعلى الله مقامه می فرماید قريض نوعی از نان خورش است و در بعضی نسخ غریض باغین و ضاد معجمتین است که گوشت تازه باشد و لفظ خصب دراین حدیث برای سمن و فربه استعاره شده است و او بشراب واحد یعنی یأخذ جيدا من اول المنازل یادر عرض منازل و از آن پس در هر منزلی با آب آنجا ممزوج سازند و در بعضی نسخ او بتراب نوشته اند یعنی با تراب عذبی که با خود بر گرفته و در هر منزلی با آب آنجا مخلوط و ممزوج کرده باشد .

محمد بن زکریا وغير از وی از سایر اطباء گفته اند باید آب منزل سابق را با آب منزل لاحق مضموم ساخته و اندکی سر که در آن چکانید و هم چنین گفته اند خاك بلد و وطنش را در آب در هنگام نزول به منزل مخلوط نموده صبر نمایند تا آب صاف شود .

شیخ الرئیس در قانون می گوید آبها مختلف هستند لكن نه در جوهر مائية اما به حسب آنچه با آن مخالطت میجوید و بر حسب کیفیاتی که بر آن غلبه می نماید مختلف می گردند و افضل مياه آبهای عیونی است که در زمین گرمسیری بجوشد که چیزی از احوال و کیفیات غریبه بر آن غلبه نکرده باشد یا زمین سنگلاخ باشد و البته این گونه زمین شایسته تر است که از عفونت محفوظ باشد لیکن زمینی که از طينت حرة باشد از زمین حجرية بهتر است و نه هر چشمه حرة بلکه آن چشمه که با این حالت جاریه نیز باشد و نه هرجاریه بلکه جاریه ای که برای تابش آفتاب ورزیدن باد ظاهر باشد .

واما آب راکد و ایستاده بسیار باشد که به واسطه مكشوف بودن ردائت و ناخوشی پیدا می کند که آب قائر مستور کسب نمی نماید و آبهائی که بر گل بگذرد بهتر است از آن که بر سنگ جاری شود جه طين آب را تنقیه و پاك و صاف می نماید وممتزجات غریبه را از آب می کشاند و گوارا و لطیف اش می سازد و سنگی این کار را نمی کند لكن واجب است که میل طين گرم باشد و حمئه و سخبه و غیر از این نباشد و اما آبهای چاه وقنوات نسبت به آب چشمه ها تا خوب است و آبهای یخ و برف غليظ

ص: 40

و آبهای ایستاده خصوصاً روی باز ردی و ثقیل هستند در زمستان به واسطه برف سرد میشوند و در تابستان بسبب تابش آفتاب و عفونت تولید بلغم مينمايند و مرض طحال و امراض مختلفه حاصل مینمایند و اشتهای کاذب میآورند و شکم را میسازند وقی نمودن را دشوار می گردانند .

ازین روی بسیار میشود که به واسطه احتباس مائية که در ایشان موجود میگردد به مرض استسقاء مبتلا میشوند و بسیار افتد که به زلق الامعاء وذات الريه و طحال دچار میشوند و پاهای ایشان لاغر و کبدهای ایشان بزرگ میشود و به واسطه طحال نمیتوانند غذایی که طبیعت محتاج به آن است به همان اندازه بخورند و مرض جنون و بواسیر و دوالی و ذات الریه و اورام رخوه ای در فصل زمستان ظاهر میشود و بر زنان ایشان عسرت حمل و ولادت پدید می شود و همچنین دیگر مفاسد و امراض عديده.

«و قد وصفت لك يا امير المؤمنين فيما تقدم من كتابي هذا ما فيه كفاية لمن اخذ به و انما اذكر امر الجماع فلا تدخل النساء من أول الليل صيفاً و لا شتاءاً و ذلك لان المعدة و العروق تكون ممتلية وهو غير محمود و يتولد منه القولنج و الفالج و اللقوة و النقرس و الحصاة و التقطير و العتق و ضعف البصر و رقته فاذا اردت ذلك فليكن في آخر الليل فانه اصلح للمبدن و ارجي للولد و از كي للعقل في الولد الذي يقضى الله بينهما و لا تجامع امرأة حتى تلاعبها و تكثر ملاعبتها و تغمزئدييها فانك اذا فعلت ذلك غلبت شهوتها و اجتمع مائها لان مائها يخرج من ثدييها و الشهوة تظهر من وجهها و عينيها و اشتهت منك مثل الذي تشتهيه منها و لاتجامع النساء الا و هى طاهرة فاذا فعلت ذلك فلانقم قائماً و لا تجلس جالساً و لكن تميل على يمينك ثم انهض للبول اذا فرغت من ساعتك شيئاً فانك تأمن الحصاة باذن الله تعالى ثم اغتسل و اشرب من ساءتك شيئاً من الموميائی بشراب العسل او بعسل منزوع الرغوة فانه يرد من الماء مثل الذي خرج منك.

ص: 41

و اعلم يا امير المؤمنين ان جماعهن والقمر في برج الحمل او الدلومن البروج افضل و خير من ذلك ان يكون في برج الثور ولكونه شرف القمر».

ای امیر المؤمنين ازین پیش در این کتاب توصیف و روشن نمودم برای تو آنچه را که برای کسی که عمل نماید به آن در حفظ صحت و دفع امراض کافی است و اينك بيان مینمایم برای تو طریق مجامعت کردن و آمیزش با زنان را وطریق آن این است که بازنان در اول شب نزدیکی مجوی خواه در فصل زمستان یا تابستان چه معده و رگها در اول شب به واسطه خوردن اغذيه و اشربه پر است و با چنیی حالی نزدیکی با زنان پسندیده و نیکو نیست و ازین عمل مرض قولنج و فالج و لقوه و نقرس و سنگ مثانه و گرده به هم می رسد و بی اختیار و اراده بول می چکد و باد فتق در خصیتین حاصل میشود و روشنی چشم ضعیف میگردد روح آن تنک و رقیق میآید

پس هر گاه آهنگ نزدیکی و مقاربت زنان کنی باید این کار در پایان شب روی نماید چه جماع در این وقت باعث صلاح و سلامتی بدن و امید واری به وجود فرزند بیشتر است و باعث فزونی عقل فرزندی که قضای الهی بوجود او علاقه گرفته باشد از ایشان میشود و مجامعت مکن با زنی مگر اینکه از نخست با او ملاعبت و دست بازی بسیار کنید هر دو پستانش به فشردن و مالش در سپاری که چون با وی به لعب و دست بازی بسیار بپردازی منی و شهوتش بسیار و خواهش او به جماع فزایش گیرد و آب منی او فراهم میگردد چه آب منی ایشان از دو پستان ایشان بیرون میاید و اثر خواهش و شهوت زنان از دیدار و چشم ایشان نمودار میگردد. و همچنین این ملاعبه و فشار پستانها باعث این بود که آن زن خواستار میشود از تو مانند همان را که تو از وی خواهانی یعنی مجامعت را ومجامعت مكن با زن مگر وقتی که پاك و طاهر از خون حیض و نفاس باشد و چون از مجامعت فراغت یافتی بر پای مپای و بر جای منشین اما لحظه ای بر پهلوی راست تکیه تکیه کن آنگاه برای بول راندن در همان ساعت برخیز چه از سنگ مثانه و

ص: 42

گرده به اذن خدای تعالی ایمن میگردی و از آن پس در همان ساعت غسل کن و در همان وقت از مومیایی با شربت عسل یعنی عسلیکه آب داخل آن نموده باشی و جوشانیده باشی یا با عسلی که کفش را گرفته باشند بیاشام زیرا که خوردن مومیائی با شربت عسل یا با عسل کف گرفته موجب آن میشود که به همان قدر آب منی به سبب مجامعت از تو بیرون آمده برای تو بهم برسد

ای امیر المؤمنين دانسته باش که مجامعت بازنان در آن هنگام که ماه در برج حمل با برج دلو باشد بهتر است از دیگر برجها و بهتر و نیکوتر از این آنوقتی است که ماه در برج ثور باشد زیرا که برج ثور شرف قمر است .

« ومن عمل فيما و صفت في كتابي هذا و دبر جسده امن باذن الله تعالى من كل داء و صح جسمه بحول الله و قوته فإن الله تعالى يعطى العافية لمن يشاء و يمنحها اياه و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرأ و باطناً ، و هر کس به این دستورالعمل و بیانی که در این کتاب یعنی رساله ذهبیه نمودم کار کند ایمن می شود باذن خدای تعالی و اراده او از جمله مرضها و بدنش صحت یابد بقدرت و قوت خداى تعالی همانا خداوند تعالی عافیت می دهد آنکس را که می خواهد و می بخشد عافیت را به او و ستایش مخصوص به خداوند عالمیان است در همه حال و همه وقت و صلوات و سلام بر بهترین خلق او محمد و اهل بیت معصومین صلى الله علیه و آله باد .

علامه مجلسی اعلی الله مقامه گويد و التقطير يعنى تقطير البول بدون اراده چه آب زن از دو پستانش بیرون می آید. بعضی گفته یعنی عمده آب زن چه مشهور درمیان اطباء بر این است که منی از تمام جسد بیرون می آید و در سبب غسل کردن نیز همین را مذکور نموده اند و فشردن پستانهای آن برای این است که شديد المشاركة با رحم می باشد گفته اند چون هیئت و حالت چشم زن به سرخی مایل گردد به سبب قوت لذت در این حال روح به سوی ظاهر حرکت می کند و خون باروح مصاحبت می نماید و این حالت و ظهور این کیفیت در چشم نمودار می شود چه چشم را صفائی در لون است و گاهی شکل چشم دیگر گون و سیاهی آن به جانب بالا منقلب

ص: 43

میشود چه با آلات تناسل خصوصاً رحم شديد المشاركة می باشد و نفس زن به تواتر می افتد و همی خواهد مرد را به خود بچسباند و مرد بدو در سپوزد و انزال شود و منی دروی بریزد تا آب منی مرد و زن باهم تعاضد گیرند . و در بعضی نسخ مسطور است «و لا تجامعها الا رهي طاهرة فاذا فعلت ذلك كان اروح لبدنك و اصح لك اذا اتقن الماء ان عند التمازج نتاج الولد باذن الله تعالی عزوجل»، بازن آمیزش مگیر مگر وقتی که از خون حیض و نفاس پاك باشد و چون در حال پاکی بیامیختی برای آسایش بدنت بهتر و چون هر دو آب مرد و زن هنگام تمازج متفق شدند برای پدید آمدن فرزند باذن خداوند عزوجل از بهر تو صحیحتر است «الی قوله مثل الذي خرج منك و لا تكثر اتيانهن تباعاً فان المرأة تحمل من القليل و تقذف الكثير»و آمیزش و مجامت با زوجه را بسیار دنبال مکن چه زن از مباشرت اندك حمل ميگيرد وچون بسیار با وی مقاربت نمایند سقط میکند .

و در پاره ای نسخ از کلمه و اعلم تاشرف القمر مذكور نیست و این اظهر است و شرف القمر في الدرجة الثالثة من الدلو مرقوم است .

بعضی گفته اند علت مناسبت برج حمل برای جماع این است که این برج از بروج ناريۀ مذکره ای است که با شهوت مناسب است و شرف شمس در برج حمل است و مناسبت برج دلو برای این است که از بروج هوائيه حارۀ رطبه است و این احوال افزایش خون و روح حیوانی موجب و موافق است ر مناسبت برج ثور برای این است که بیت زهره و متعلق به جماعت نسوان وشهوات است .

و شاید ذکر این امور اگر از خود حضرت امام رضا علیه السلام ( علیه السلام ) نمایش گرفته باشد به واسطه بعضی مصالحی است که در آن زمان نزد مأمون و اصحاب او از حیثیت عمل کردن به آراء حكماء اشتهار داشته است و به مصطلحات ایشان تفوهی رفته است.

و بیشتر مطالبی که در این روایت مذکور شده است از این قبیل است چنانکه

ص: 44

خود حضرت امام رضا سلام الله علیه در آغاز این رساله در آنجا که می فرماید «من اقاويل القدماء و نعود الى قول الائمة عليهم السلام»، به این امر اشارت فرموده است .

و در بعضی نسخ در آخر این رساله این طور مرقوم است :

«و اعلم ان من عمل بما وصفت في كتابي هذا و در جسده و لم يخالفه سلم باذن الله تعالي من كل داء و صح جسمه بحول الله و قوته و الله يرزق العافية من يشاء و يمنح الصحة بلادواء فلا يجب ان يلتفت الى قول من يقول ممن لا يعلم و لا ارتاض بالعلوم و الآداب و لا يعرف ما يأتى و ما يذر طال ما اكلت كذا فلا يضرني و فعلت كذا و لم ارمکروها و انما هذا القائل في الناس كالبهيمة البهاء و الصورة الممثلة لا يعرف ما يضره مما ينفعه و لو اصيب اللص اول ما يسرق فعوقب لم يعد و لكانت عقوبته اسهل و لكنه يرزق الامهال و العافية فيعاود ثم يعاود حتى يؤخذ على اعظم السرقات فيقطع و يعظم التنكيل به و ما أورده عاقبة طمعه و الامور كلها بيد الله سيدنا و مولانا جل و علا و اليه نرجع و نصير و هو حسبنا و نعم الوكيل و لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم».

هر کس به آنچه در این کتاب خود توصیف نمودم عمل نماید و تدبیر جسدش را به این دستور بگذارد و از مندرجات آن تخلف نکند باذن خداوند تعالی از هر دردی سالم بماند و بحول و قوه خدای به صحت جسم کامیاب گردد و خداوند تعالی به هر کس خواهدعافیت را روزی فرمایدو نعمت صحت را بدون دو اعطا سازد پس هیچ واجب نشده است که به قول مردمانی که دانا نیستند و ریاضتی در علوم و آداب متحمل نشده اند و به آنچه خواهد آمد و خواهد رسیدو خواهد گذاشت التفات نمایند وگوش بسپارند که همی گوید چه مدتها برمی گذرد که چنان و چنین طعام را بخوردم یعنی مأكولی را که ثقیل و غلیظ و نامطلوب و مضر می شمارند ومرا ضرری نرسانید وچنان کاری را کردم و هیچ مکروهی ندیدم یعنی مثلا با امتلای معده مجامعت نمودم یا متحمل فلان زحمت و مشقت که مضرش می دانند، شدم

ص: 45

و در من اثری ناگوار پدیدار نگشت همانا این گونه گوینده در میان مردمان مانند بهیمه بهماء و چارپایی بی تمیز وسرگشته وصورتی شبیه به صورت انسان هستند که ابدا برسود وزیان خود و آنچه موجب ضرر یا نفع است شناسایی ندارد .

و اگر شخصی را که بدزدی پرداخته است در اول دفعه سرقت بگیرند و عقوبت نمایند دیگر به سرقت عودت نمی گیرد و عقوبت و عذابش آسان تر می شود لكن چون بمهلت وعافيت و عفو و اغماض مرزوق شود جري و جسور گردد و پی در پی به سرقت رود چنانکه اورا به بزرگترین دزدیها و سرقتها گرفتار نمایند و به بریدن دست و پا مبتلا شود و عقوبت و نکال عظیم بیند و به آن عذابها و رنج و شکنجها که به واسطه طمع بروی وارد شده نایل شود و امورات تماماً به دست قدرت سيد ما و مولاى ما خداوند جل و علا اندر است و مرجع و مصیر و گردشگاه ما به حضرت کبریای او است و اومارا کافی است و بهترین وکلاء است و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .

مجلسی می فرماید ابو محمد حسن قمی گوید چون این رساله از جانب حضرت امام رضا علی بن موسى الرضا صلوات الله و سلامه عليهما به مأمون رسید قرائت کرد و از مطوياتش بسی شادمان شد و بفرمود تا با زر سرخ و آب طلا برنگاشتند و به رساله مذهبیه نامدار شد . و در بعضی نسخ نوشته اند موسوم به رساله ذهبية فی العلوم الطبيه نامیدند

مجلسي رحمة الله علیه می فرماید شاید مشبه به یعنی شخص سارقی را که امام علیه السلام بدو تشبیه کرده است دزدی باشد که پادشاهان وحكام عرف او را بگيرند و در بدایت سرقت به میل خودشان رها کنند چنانکه در السنۀ عمال عرفیه نیز هست که دفعه اول و دوم را عفو می نمايند و اگر متنبه نشد و به دفعه سوم نیز مرتکب شد چنین و چنان خواهد شد و شاید در هیچ موقعی هم بر طبق اجرای حدودشرعيه هم رفتار نشود و الا حاكم شرع دست دزد را در اول دفعه سرقتش قطع می نماید یا مراد این است که هر کسی مأخوذ به سرقتی که از نصاب و حد آن کمتر باشد مأخوذ شود

ص: 46

اورا تعزیر نمایند خواه ثابت شده باشد با نشده باشد و اجترار تعدی تا حدی است که به نصاب برسد اینوقت دستش را می برند.

و مقصود از این تشبيه وتمثيل این است که اگر کسی بر حسب عدم ادراك يا قوت مزاج و بنيه چیزهایی بخورد و مرتكب اعمالی که مضر طبیعت است گردید و فی الساعة زيانی نديد نشاید مغرور گردد و احکام ودستور اطباء وعلماء رامحل اعتناء نخواند چه این افعال و اعمال يكدفعه طغیان کند و بدن وروح حیوانی را که مدتی از ارتکاب آن اندك اندك ضعيف ساخته یکدفعه دچار امراض سخت و گرداند که طبیعت از ترتیب آن بیچاره ماند و موجب هلاکت شود

چنانکه می بینیم پاره ای اشخاص قوى البنيه در آغاز جوانی و نیروی روح حیوانی و مشتهيات نفسانی به پاره ای مأكولات و مشروبات و منكوحات بيرون از تدبیر می پردازند و گوش به پند ناصحان و اندرز سالخوردگان و آزمودگان نمیدهند تا گاهی که خود سالخورده شدند و قوای ایشان روی به انحطاط و سستی نهاده و نشاط جوانی برفت و بساط کامرانی پستی گرفت و سماط نومیدی پیری گسترده گردید و آن امراض كامنه مخفیه که از دولت جوانی و اغشیه ازمنه کامیابی در پرده نهفته بود از ضعف قوا و حوادث هوا و رفت پرده ها آشکار و حالت سستی طبیعت با بروز و ظهور آنها موافقت و معاضدت نمود و پيك اجل وسايس مرگ مرکب رحلت را در زین کشید بناگاه حالت رنجوری مختصری پیش آید وطبیب دست نبض رساند و در کمال اطمینان و سهولت نسخه ای در قلم آورد و وعده صحت عاجل دهد و آن شب را بیمار وطبيب به صحت امداد و صحبت بر وفق مراد امیدوار شوند و چون صبح بردمد رنج افزون گشت و حاجت ناروا مريض را مرض پهن و عریض چیره و روزگار بر پرستاران خیره گردد شتابان شوند و پزشك را بر بالین وی حاضر سازند در رنگ و روی و نبض و موی و قاروره و براز چون بنگرد با امراض عديده انباز بیند از نهایت استعجاب از بیمار وپرستار از ترتیب مأكول و مشروب و تیمار او بپرسد و گمان برد از مأكول و مشروب

ص: 47

پرهیز نکرده یا به دستور نرفته اند همه گویند از هنگام مفارقت شما بدون علت وجهت بمحض اینکه دوای مجاز را بخورد حالات انقلاب واضطرابی سخت پدید شد و تب و تعب شدت یافت و هیچ نخورد و نیاشامید و نگفت و نشنید و نخفت و نیارمید تا کنون که نبضش به دست طبیبی حاذق مانند شما اندر و اشتهایش کمتر وضعف مزاجش بیشتر است.

طبیب گوید مگر جز دو مثقال خاکشی ودو درهم گل بنفشه و ازچنددانه عناب که نوشته ام چيزی ديگر داده اید بیمار و پرستار قسمها یاد کنند که از ترتیب دستور مهجور نبوده اند و بدون هیچ جهت اینحالت روی داده است .

طبیب گوید در ادویه که از دکه عطار و دوا فروش آورده اید آیا چیزی سموم غير معلوم از روی سهو وخطا داخل نشده باشد بقیه دوای روز پیش را که بیمار تاب خوردن نداشت بیاورند و رسیدگی نمایند و سلامت و پاکی و بی عیبی را ثابت یا بند و جمله در آن حالی که به يك ناگاه برای مریض روی داده است در عجب شوند و به دوای دیگر و دستور دیگر پردازند و آن امراض كامنه کهنه لحاف که در حاشیه و سجاف ومتون واطراف اعضای اندرون خوابگاه داشته و مجال خود نمائی و خود شناسی نیافته است و اينك نوبت نمایش و خدمت حاصل کرده است جانب ظهور و بروز گیرند و بدانگونه خود نمائیها و تن فرسائیها پیش آورند که عقل هزار ارسطو وسقراط و بقراط را میزان قیراطی نیاورند. آیا کدام طبیبی هوشمند و متطببی مجرب و ارجمند باشد که علت این علل پردغل را بشناسد و اگر قابل علاج داند و دوایش را بشناسد به معالجه پردازد والامريض را به طبیب طبیبان گذارد و به ادویه و معالجه نیازارد و به طمع اخذ حق القدم آن بیچاره رادچار هزار گونه رنج و الم تا نفس آخر نسازد .

على الجمله این رسالۀ شریفه که منسوب به آنحضرت ولايت رتبت داشته اند خواه بالتمام خواه پاره ای فقراتش از قلم معجز رقم مبارکش ظاهر شده باشد برای حفظ صحت واطلاع بر اغلب تکالیف معاشيه خصوصاً در اوقات مسافرت و

ص: 48

دوری از طبیب بسیار سودمند و حافظ الصحه وجليل و کافی است و الله تعالى هو الشافی.

بیان نسخه کتاب حباء و شرط از جانب حضرت امام رضا علیه السلام

به عمال ولایات در شأن فضل و برادرش

در عیون اخبار وبحار الانوار مسطور است که این نسخه ای است در باب امر حباء وشرط از طرف حضرت امام رضا علیه السلام به سوی عمال ولایات در شأن تكليف فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل.

ابن بابويه عليه الرحمه در عیون اخبار می فرمايد در بعضی کتب نسخه این کتاب را یافته ام و از احدی روایت نکرده ام وصورت آن این است :

«اما بعد فالحمد لله البديع القادر القاهر الرقيب على عباده المقيت على خلقه الذی خضع كل شيء لملكه و ذل لعزته و استسلم لقدرته و تواضع لسلطانه و عظمته و احاط بكل شيء علمه واحصى عدده فلا يؤده و لا يعزب عنه الصغير الذي لا يدركه که ابصار الناظرين و لا تحيط به صفة الواصفين له الخلق والامر و الملأ الأعلى في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم و الحمد لله الذي شرع الاسلام ديناً ففضله و عظمه و شرفه و كرمه و جعله الدين القيم الذي لايقبل غيره و الصراط المستقيم الذي لا يضل من لزمه و لا يهتدى من صدف عنه وجعل فيه النور و البرهان و الشفاء و البيان و بعث به من اصطفا من ملئكته الى من اجتبي من رسله في الامم الخالية و القرون الماضية حتى انتهت رسالته الى محمد صلی الله علیه و آله فختم به النبيين وقفي به علي آثار المرسلين و بعثه رحمة للعالمين و بشيرا للمؤمنين المصدقين و نذيراً للكافرين المكذبين لتكون له الحجة البالغة و ليهلك من هلك عن بينة و يحيى منحى عن بينة و ان الله السميع عليم.

و الحمد لله الذي أورث اهل بيته مواريث الانبياء النبوة و استودعهم العلم والحكمة و جعلهم معدن الامامة و الخلافة و اوجب ولايتهم و شرف منزلتهم فامر رسوله بمسئلة امته بمودتهم اذ يقول قل لا اسئلکم عليه اجراً الا المودة في القربي

ص: 49

و ما وصفهم به من اذهاب الرجس عنهم و تطهيرهم اياهم في قوله أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»،

سپاس بی قیاس خداوند قادر را سزا است که نگاهبان بندگان و تمام مخلوقات در پیشگاه عظمت و کبریای او خاضع و به سلطنت اومطيع ومنقاد وعلم او بر همه چیز محیط وبرهمه چیز واقف است نه هیچ چشمی او را تواند دید و نه هیچ زبانی توصیف اورا تواند کرد در زمین و آسمان هر چه هست آفریده او است .

و صفت خلقت وامر و مثل اعلی مخصوص به ذات كامل الصفات او است شریعت اسلام را بر همه ادیان فزونی و برتری داد وجز دین اسلام هیچ دینی مقبول نیست و نور و برهان و شفاء و بیان در این دین آوردوهر فرشته برگزیده را با این دین به رسولان وفرستادگان خود در امم خالية و قرون ماضية مبعوث گردانید تا نوبت رسالت به محمد صلی الله علیه و آله پایان گرفت وخاتم انبیاء گردید و حجة بالغۀ پروردگار شد و سپاس خداوندی را که مواریث نبوت رادر اهل بیت او نهاد و علم وحکمت را در ایشان به ودیعت سپرد و ایشان را معدن امامت و خلافت و دوستی و ولایت ایشان را بر تمامت جهانیان فرض و واجب گردانید و منزلت ایشان را بلند و ارجمند فرمود و به تبلیغ پیغمبر او مودت ایشان را بر امت واجب ساخت و ایشان را از پلیدی شرك ونفاق وكفر و شقاق وفسق وفجور وخطاء لغزش و هرگونه آلایش ناپسند مطهر فرمود .

«ثم ان المأمون بررسول اللہ صلى الله عليه و آله و سلم في عترته و وصل ارحام اهل بيته فرد الفتهم وجمع فرقتهم و راب صدعهم و رتق فتقهم و اذهب الله به الضعاين و الامن بينهم و اسكن التناصر و التواصل و المحبة و المودة قلوبهم فاصبحت بیمنه و حفظه بركته و بره وصلته ايديهم واحدة و كلمتهم جامعة و اهوائهم متفقة و رعى الحقوق لاهلها و وضع المواريث مواضعها و كافیء احسان المحسنين و حفظ بلاء المبتلين و قرب وباعد على الدين».

همانا مأمون در حضرت رسول پروردگار بیچون نیکی ورزید بسبب احسان

ص: 50

با عترت او وصله ارحام اهل بیت او جمعیت پراکنده ایشان را فراهم ساخت و جدائی ایشان را به اجتماع مبدل نمود و شکسته بسته ایشان را پیوند داد و هرگونه ثلمة و رخنه که در ارکان جلالت ایشان روی آورده بود مسدود گردانید و خداوند احد به سبب او هر گونه کینه و حسد را از میان ایشان بر گرفت و ایشان را به نصرت همدیگر موفق گردانید وقلوب ایشان را از گوهر مودت و مواصلت و محبت بیا کند و قلوب ایشان گاهی با مداد نمود که به یمن و حفظ و برکت و احسان و صله او برخوردار و همه همدست و يك سخن و يك رأي بودند و مأمون حقوق هر کسی را به اهلش مراعات نمود و مواريث را در مواضع خود بگذاشت و نیکی نیکوکاران را پاداش نمود و عطاء عطا کنندگان را محفوظ ساخت و به موجب رعایت دین و حفظ آئین پاره ای را نزديك و مسرور و برخی را درور و مهجور نمود .

«ثم اختص بالتفضيل و التقديم و التشريف من قدمته مساعيه فكان ذلك ذاالرياستين الفضل بن السهل اذر آه له موازرا و بحقه قائما و بحجته ناطقا ولنقبائه نقيبا و لخيوله قائدا و لحرو به مدبرا و لرعيته سایسا و اليه داعيا و لمن اجاب الى طاعته مكافيا و لمن عند عنها مباينا و بنصرته منفردا و لمرض القلوب و النيات مداويا لم ينهه عن ذلك قلة مال و لاعوذ رجال و لم يمل به طمع و لم يلفته عن نيته و بصیرته رجل بل عندنا ما يهوله المهول و یرعد و یبرق به المبرقون المرعدون و كثرة المخالفين و المعاندين من المجاهدين و المخللين اثبت مايكون عزيمة و اجرء جنانا و انفذ مكيدة و احسن تدبيرا و اقوى في تثبيت حق المأمون و الدعاء اليه حتى قصم انياب الضلال و قل جدهم و قلم أظفارهم وحصد شوكتهم و صرعهم مصارع الملحدين في دينه الناكثين لعهده الوانين في امره المستخفين بحقه الامنين لما حذر من سطوته و بأسه مع آثار ذی الرياستين في صفوف الأمم من المشركين و مازاد الله به في حدود المسلمين مما قد وردت انبائه عليكم و قرئت به الكتب على منابركم و حملته اهل الافاق اليكم و الی غیر کم.

فانتهى شکر ذي الرياستين بلاء اميرالمؤمنين عنده و قيامه بحقه و ابتذاله

ص: 51

مهجته و مهجة أخيه ابي محمد الحسن بن سهل الميمون النقية المحمود السياسة الى غاية تجاوز فيها الماضين و فاق بها الفائزين و انتهت مكافاة أمير المؤمنين اياه إلى ماجعل له من الأموال و القطايع و الجواهر و ان كانت ذلك لايفىء بيوم من ايامه و لا مقام من مقامه فترکه زهدا فيه و ارتفاعا من همته عنه و توفيرا له على المسلمين و اطراحا للدنيا و استصغارا لها و ایثارا للاخرة و منافسة فيها و سأل أمير المؤمنين مالم يزل له سائلا و اليه فيه راغبا من التخلی و التزهد فعلم ذلك عنده و عندنا لمعرفتنا بما جعل الله عز وجل فی مكانه الذی هويه من العز للدين و السلطان و القوة على صلاح المسلمین و جهاد المشركين و ما ارى الله من تصدیق نیته و یمن نقيبته و صحة تدبيره و قوة رأيه و نجح طلبته و معاونته على الحق و الهدی و البر و التقوى فلما و ثق امير المؤمنين و ثقنا منه بالنظر للدين و ایثار مافيه صلاحه و اعطيناه سؤله الذي يشبه قدره و كتبنا له كتاب حباء و شرط و قد نسخ في اسفل كتابي هذا و اشهد نا الله عليه و من حضرنا من اهل بيتناء القواد و الصحابة و القضاة و الفقهاء و الخاصة و العامة و رأى امير المؤمنين الكتاب به الى الافاق ليذيع و يشيع في اهلها ويقر «على منابرها و يثبت عند ولاتها و قضاتها»

و بعد از ایشان و رعایت جانب شرافت جوانب ایشان مخصوص گردانید به تفضيل و تقدیم و تشریف داد آنکس را که در ترتیب کار و نظم مهام مملکت و سلطنت او مساعی بزرگی تقدیم کرد و زحمات و مشقات عظیم بر خویشتن تحویل و تحمیل نمود و این شخص ذی الرياستين فضل بن سهل بود گاهی که اورا وزیرو حامل اثقال امور سلطنت و باور و ناصر وقيام نماینده به حق خودش و نطق کننده به حجت خودش و بزرگی و شناسای نقبا و اعیان درگاه خودش و قائد و سرهنگ سواران خودش و تدبیر نماینده در محاربات با دشمنان خودش و ترتیب کننده و ادب آموز رعیت خودش و خواننده و دعوت نماینده مردمان را به سوی او و احسان نماینده در حق آنانکه به اطاعت او اجابت کننده و با مخالفین او خصومت ورزنده اند و او را به نصرت خود متفرد یافت و در مداوای قلوب و چاره امراض

ص: 52

باطنی و نيتها منفرد شناخت.

و او را معلوم افتاد که ذوالریاستین را قلت مال و فقدان یاری رجال يا حصول طمع از اعمال این اعمال و آن صفات والاسمات باز نمی دارد و به دیگر وجوه توجه نیاورد و اورا از اندیشه نصرت وی بازنگرداند و به واسطه خوف و بیم از کسی از یاری او روی بر نمی تابد بلکه در آن هنگام که از وفود مخالفان و ورود معاندان و نزول حوادث جنگجويان و وصول مجاهدان و خلل رسانندگان دلها دچار ترس و لرز و اضطراب وانقلاب می شوند وخاطر ها پریشیده و ضميرها انديشناك می گردند آنچه اندیشه بر نهاده ثابت تر و دل او قوی تر و مکر او فزونتر و تدبیر او نیکوتر و استوارتر و در اثبات حق مأمون و دعوت نمودن مردمان را به سوی او نیرومندتر گردد چندانکه دندانهای تیز و پرطمع گمراهان را در هم شکست و به اطراف واکناف ایشان رخنه در پیوست و چنگال ایشان را از کار بیکار ساخت و خرمن شوكت و مرتع سطوت ایشان را بداس تدبیر و داستغاله عزیمت از میان گرفت و ایشان را در مصارع ملحدان و افتادنگاه از دین بر کشتگان در افکند و با شکنندگان عهود و سستی نمایندگان در کار دین و استخفاف آورندگان در حق مأمون این گونه معاملت به پای آورد و کسانیکه از سطوت وبأس او با اینکه حذر بایستی نمایند ایمن بودند سزا در کنار نهاد

با اینکه آثار ذی الریاستین در صنوف امم مشركان نمودار و نهایت اقتدار و استیلای بر کفار و کثرت تشخص و فزونی شوکت او در حدود مسلمانان و سایر بلدان و امصار که اخبار آن به شما پیوسته و فتح نامه های او برفراز منابر وفرود معابر و از مردم آفاق و اکناف به شما رسیده است و بر دیگران نیز گوشزد شده است.

پس گوارایی و قبول بلا و ابتلا و محنتهائی که در کار امیرالمؤمنین برای ذوالریاستین حاصل شد و قیام او به حق امير المؤمنين و جان خود و جان برادر خود ابو محمد حسن بن سهل را که مردی با میمنت و مسعود و شناسا و محمود الآداب را در کار امير المؤمنين و مساعی مشکوره او به جایی پایان گرفت که بر جمله

ص: 53

گذشتگان و پیشینیان پیشی جست و بر تمام فائزان و فیروزمندان و بر خورداران تفوق یافت و در برابر این خدمات و افعال و زحمات و اعمال شایسته هر گونه مكافات امیرالمؤمنین گشت چندانکه در پاداش او اموال و اقطاع و املاك وجواهر نفیسه مقرر ساخت .

و اگر چه تمام این عطیات به اندازه ابتلائات یکی از ایام و صدمات یکی از مقامات و مشقات او وافی نیست و ذو الرياستين به واسطه زهادت وعدم رغبت به آنها و بلندی همتی که او را است و افزودن بر بیت المال و اموال مسلمانان ودور افکندن دنیا و کوچک شمردن دولت و نعمت دنیا و برگزیده ساختن آخرت را به دنیا و رغبت آوردن در ذخایر اخرویه از تمام این جمله دل بر گرفت و از اميرالمؤمنين چنانکه همیشه خواستار میشد مسئلت نمود که قلاده وزارت و اوزار ریاست را از گردن فرو گذارد.

و این کردار و اطوار او نزد مأمون و ما عظیم افتاد چه ما به آنچه خدای تعالی در حق او و منزلت او مقرر فرموده و از دارائی عزت ودین و اقتدار او و نیرومندی او بر اصلاح امور مسلمانان و مجاهده با مشرکان و آنچه را که خدای تعالی از راستی و درستی قصد او و خجستگی شناسائی او و صحت تدبیر او و قوت رأی او و بر آمدن مطلوب او و یاری کردن او بر حق وراستی و نیکوئی وتقوی آگاهی داریم.

و چون امير المؤمنين و ما در کار او و عهد او از حیثیت نظر در امر دین و برگزیدن آنچه صلاح دین است در آن وثوق داریم و مسئلت او را که به میزان قدر و منزلتش بود و پوشیده می نمود بدو عطا کردیم و برای ذوالریاستین کتاب عطا و بخشش و حبا و شرط او را که در پایان این مکتوب من نسخه شده است نوشتیم و خداوند و کسانی را که نزد ما حاضر بودند از اهل بیت ما و سران سپاه و صحابه ما و جماعت قضاة و خاصه و عامه را بر این مکتوب شاهد گرفتیم

و امیر المؤمنین این کتاب به آفاق و اکناف به نمایش و گزارش می آورد تا مشهور و شایع در میان خلق آفاق گردد و بر منبرها بخوانند و در محضر واليان و

ص: 54

قاضیان ممالك رتبت ثبوت گیرد لاجرم از من خواستار شد که این کتاب را بنویسم و معانی آن را شرح و بسط دهم و این کتاب محتوی بر سه باب است

«ففي الباب الاول البيان عن كل اثارة التي أوجب الله تعالى بها حقه علينا و على المسلمين

و الباب الثانی البيان عن مرتبته في ازاحة علته في كل ما دبر و دخل فيه و الاسبيل عليه فيما ترك و کره و ذلك لما ليس لخلق من في عنقه بيعة الاله وحده و لأخيه و من ازاحة العلة تحكيمها في كل من بغى عليها و سعی بفساد علينا و عليهما و على اوليائنا لئلا يطمع طامع في خلاف عليهما و لا معصية لهما و لا احتيال في مدخل بيننا و بينهما .

و الباب الثالث البيان في اعطائنا اياه ما احب من تلك التخلي و حلية الزهد و حجة التحقيق لما سعى فيه من ثواب الاخرة بما يتقرر في قلب من كان في ذلك منه و ما يلزمنا له من الكرامة و العز و الحباء الذي بذلناه له و لاخيه من منهما ما تمنع منه انفسنا و ذلك محيط بكل ما يحتاط فيه محتاط في امر الدين و الدنيا».

در باب اول بیان می شود از نتایج اعمال و بقيت آثار ذی الرياستين که خداوند تعالی به سبب آن حق او را بر ما و بر مسلمانان واجب گردانیده است.

باب دوم بیان مرتبت و منزلت او است در اینکه در هر چه تدبیر کند و در آن کار داخل شود اگر مانعی در کار او پدید آید رفع مانع و قلع ماده مخالف او را باید نمود و مانعی برای جریان خیالش قائل نگشت و اگر کاری را صلاح نداند و متروك بدارد و نا مطبوع شمارد راه چون و چرائی برای او نیست و معنی این مقصد این است از آنمردم که بیعت وی بر گردن آنها است جز اینکه با او و برادرش بیعت نمایند و به اطاعت ایشان باشند و از جمله ازاحت علت و دفع علامات بغي و فساد این است که ذو الرياستين و برادرش حکومت دارند در باره هر کسی که با ایشان از رامسر کشی و عصيان بتازد و در کار فسادافكندن در کار ایشان و ما و اولیای ما کوشش نماید تا دیگران راه مخالفت و انگیزش و فساد بر ایشان و نافرمانی ایشان و حيلت گری

ص: 55

نمودن در اینکه خودشان را در میان ما و ایشان اندر افکنند و اسباب مباينت و مباغضت فراهم سازند .

و باب سوم در بیان و توضیح عطا و بخشش ما میباشد به ذی الریاستین آنچه را که دوست میدارد از تخلی از این امور و زیور یافتن به حليه زهد و حجت تحقیق و صدق در اهتمام به تحصیل منویات آن جهانی به آن مقداری که در قلب کسیکه در کار به شك و شبهت رفته است ثابت و راسخ گردد و از شبهة بيرون آید و آنچه ما را لازم افتاده است که در حق او به کرامت و عز و بخشش و عطایی که در باره او و برادرش مبذول نمودیم و از ایشان ممنوع داریم آنچه را که نفوس خودمان را از آن باز میداریم یعنی آنچه را که در حق خودمان نمیپسندیم و از خود دور میداریم در باره ایشان منظور بداریم و این جمله بيانات محیط است بر هر چه مردم احتیاط کار در امر دین و دنیای خود از آن احتیاط مینمایند

و نسخه کتاب این است «بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب و شرط من عبدالله المأمون امير المؤمنين و ولی عهده على بن موسى لذي الرياستين الفضل بن سهل في يوم الاثنين لسبع خلون من شهر رمضان من سنة احدى و مأتين و هو اليوم الذي تمم الله فيه دولة امير المؤمنين و عقد لولی عهده و البس الناس اللباس الاخضر و بلغ امله في صلاح وليه و الظفر بعده انا دعوناك الى بعض مافيه مكافاتك على ما قمت به من حق الله تبارك و تعالى و حق رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حق امير المؤمنين و ولی عهده على بن موسى و حق هاشم التي بها يرجى صلاح الدين و سلامة ذات البين المسلمين الى ان ثبتت النعمة علينا و على العامة بذلك و بما عاونت عليه امير المؤمنين من اقامة الدين والسنة و اظهار الدعوة الثانية و ايثار الاولى مع قمع المشركين و كسر الاصنام و قتل العتاة و سایر آثار الممثلة للابصار في المخلوع و في المسمى بالاصغر المكنى بابي السرايا و في المتسمى بالمهدى محمد بن جعفر الطالبي و الترك الخزلجية في طبرستان و ملوكها و الی بندار هرمز بن شروین و في الديلم و ملكها و في كابل و ملكها مهوزين ثم ملكها اصفهبدو في ابن البرم و جبال بدار بنده و غرشستان و الغور و اصنافها و في خراسان

ص: 56

خاقان و بلون و صاحب جبل نبت و في كيمال و التغرغر و في ارمنيه و الحجاز و صاحب السرير و صاحب الخزر و في المغرب و حروبه.

و تفسير ذلك في ديوان السيرة و كان مادعوناك اليه و هو معونة لك مائة الف الف درهم و غلة عشرة الف الف درهم جوهرا سوى ما اقطعك امير المؤمنين قبل ذلك و قيمة مائة الف الف درهم جوهرا و هي بسيرة عندما انت له مستحق فقد ترکت مثل ذلك حين بذله لك المخلوع و آثرت الله و دينه و انك شكوت امير المؤمنين و ولی عهده و آثرت توفير ذلك كله على المسلمين و جدت به و سئلتنا أن يبلغك الخصلة التي لم تزل اليها تائفا من الزهد و التخلى ليصح عند من شك في سعيك للاخرة دون الدنيا تركك الدنيا و ما عن مثلك يستغني في حال و لا مثلك رد عن طلبة و لو اخرجتنا طلبتك عن شطر النعم علينا فكيف بامر وقت فيه المؤنة و اوجبت به الحجة علي من بزعم ان دعائك الينا للدنيا لاللاخرة و قد اجتباك الى ما سئلت و جعلنا ذلك لك مؤكدة بعهد الله و میثاقه الذي لاتبديل له و لا تغيير

و فوضنا الأمر في وقت ذلك اليك فما اقمت فعزیز مراح العلة مدفوع عنك الدخول فيما تكره من الأعمال كائنا ما كان نمنعك مما نمنع منه انفسنا في الحالات كلها و اذا اردت النخلی فمكرم مزاح البدن و حق لبدنك الراحة و الكرامة ثم يغطيك ما تتناوله مما بذلناه لك في هذا الكتاب فتركته اليوم جعلنا للحسن بن سهل مثل ما جعلناه لك و نصف ما بذلناه من المطية و اهل ذلك هو بك و بما بذل من نفسه في جهاد البغاة و فتح العراق مرتين و تفريغ جموع الشياطين بيديه حتى قوى الدين و خاض نيران الحروب و وقانا بنفسه و اهل بیت و من ساس من اولیاء الحق و اشهدنا الله و ملائكته و خیار خلقه و كل من اعطانا بيعته و صفقة يمينه في هذا اليوم و بعده على ما في هذا الكتاب .

و جعلنا الله علينا كفيلا و ارحبنا على انفسنا الوفاء بما شرطنا من غير استثناء بشيء ينقصه في سر و علانية و المؤمنون عند شروطهم و العهد فرض مسئول و اولی الناس بالوفاء من طلب من الناس الوفاء و كان موضعة للقدرة فان الله تبارك و تعالى يقول و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لاتنقضوا الايمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله عليكم

ص: 57

كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون»

این کتاب و شرطی است از طرف عبدالله مأمون اميرالمؤمنين و ولیعهد او على ابن موسی (عليهما السلام) برای ذو الرياستين فضل بن سهل در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال دویست و یکم و این روزی است که یزدان تعالی در این روز متمم گردانید دولت امير المؤمنين را به اینکه در این روز مأمون بن هارون بتقرير ولی عهد خلافت مبادرت گرفت و مردمان به لباس سبز ملبس شدند و در این روز امیرالمؤمنین به آرزوی خود دست یافت در اینکه کار ولی عهد خود را مصفی ساخت و بر دشمن خود فیروزی گرفت .

هان ای فضل بن سهل ذو الرياستين ما تو را در این روز دعوت کردیم و بخواندیم به آنچه متضمن برخی از پاداش نیکی تو است چه تو به پای داشتی حق خدای و حق رسول خدای و حق امير المؤمنين وحق ولی عهد او علی بن موسی (سلام الله عليهما) و حق بنی هاشم را که به سبب این اعمال به صلاح دین و سلامت از تفرقه مسلمين اميدواري حاصل میشود و به این جهت برما و بر عامه مردم نعمت ثابت میگردد .

و سبب دیگر برای ثبوت این نعمت این است که تو نصرت کردی امیر المؤمنين را به علت برای داشتن دین و سنت سنیه آئین و ظاهر ساختن دعوت ثابت و محقق را یعنی دعوت حضرت رسالت مرتبت را و اختيار نمودن و برگزیده داشتن و ترجیح دادن راجح و برتر را بعلاوه قمع وقلع مشركان و شکستن بتان و کشتن گردن کشان ودیگر آثار و نشان تو در امصار و بلدان که در کار خلع مخلوع یعنی محمد امین که جامه سلطنت وحليه خلافت از وی شد و از سریر امارت بر کنده گردید و اندامش با خاك ذلت و هوان همعنان گردید.

و تدابير وافيه و آثار جميله توروشن شد در کار آنکس که باصغر موسوم و به ابی السرايا مکنی بود و هم چنین هویدا گردید در کار محمد بن جعفر طالبی که خود را مهدی نامید و در امر اتراك خزلجيه و نیز در طبرستان و ملوك آن بندار هرمز بن شروین و نیز در دیلم و ملوك وسلاطين آن و در کابلستان و سلطان آن مهوزبین و پادشاه

ص: 58

دیگرش اسپهبد و نیز در کار ابن البرم و کوههای بدار بند و غرجستان و سیستان و غور و اصناف و اطراف و امثال آن و هم چنین تدابیر تو در خراسان و دفع فساد خاقان و بلون وسلون و صاحب کوه ثبت و دکيمپال و تغرغر و در ارمینیه و حجاز و صاحب السرير وصاحب الخزر و در تدابیر امور مغربيه وحروب و جنگهای آن سامان که تفسير و شرح آن در دیوان سيرة و تواريخ ايام مضبوط است

و آن مقدار مواجب و مرسومی که ما ترا به آن بخواندیم و آن معونة تو بود و یکصد هزار بار درهم واجاره آب و مستغلات ده هزار بار هزار در هم جوهر بود سوای آنچه را که امیرالمؤمنین از آن پیش در اقطاع تو نهاده و قیمت صد هزار بار هزار درهم جواهر بود و اين وظيفه و وجيبه نسبت به آن مقداری که تو استحقاق داری و مثل این مواجب را هنگامیکه محمد امین به تو مبذول نمود وتو فرو گذار نمودى و اختيار کردی رضای و دین خدای و شکر گذاری امیرالمؤمنين و ولی عهد اورا و باز نهادن این اموال را برای توفیر بیت المال مسلمانان مقدم داشتی و از خود بکاستی و وسعت مردم را خواستی و تمامت این مبلغ های خطیر به مردم بخشیدی و از ما خواستار شدی که ترا به آن خصلتی باز رسانیم که همه وقت مشتاق و طالب آن بودی از حیثیت عدم رغبت به دنیا و کناره جوئی از مردم تا نزد کسیکه در کار شك داشت که این سعی تو برای آخرت به تنهایی بیرون از امر دنیا نیست مشهود و مسلم گردد که تو خواهان جهان جاویدانی نه این سرای ایرمان و به ترك دنيا گفته ای و هیچکس مانند تو در هیچ زمانی از دنیا بي نياز و مستغنی نگشت و هیچکس مانند تو بر دنیا پشت پای نزد و روی از دنیا برنتافت بعد از آنکه دنیا خوا هان وی باشد و بدو اقبال کرده باشد

و ما به این امر رضا میدهیم اگر چند طلب تو این اموال باز دارد مارا از بعضی نعمتهای ما پس چگونه رضا نمیدهیم به آنچه موجب زیادتی و مؤونت مامیشود یعنی اگر تواین اموال را که ما به تو باز می گذاریم پذیرفتار شوی مقداری از خزاين و ذخاير ما نقصان ميگيرد معذالك راضی هستیم که به تو عاید شود تا چه رسد به اینکه

ص: 59

قبول کنی و بر بضاعت و گنجينه ما افزوده آید و با این حالت چگونه به وزارت مانند تو وزیری خوشنود نمیگردیم.

و اضافه بر این مسائل این کردار تو ثابت میگرداند حجت را بر آنکس که چنان میپنداشت که دعوت کردن و خواندن تو مردمان را به سوی ما برای آمال دنیویه نه مثویات اخرویه است یعنی این زهد تو در کار دنیا ثابت نمود که دعوت تو مردمان را به سوی ما برای تحصیل رضای حق و کسب مثوبات اخرویه است نه مئارب و مقاصد دنيويه و ما مسئول تو را به اجابت مقرون و کار وزارت و ریاست را برای تو مشخص و به عهد و میثاق خدای متعال که هرگزش تبدیل و تغییری نیست مؤکد ساختیم و این امر خطیر را در این وقت به تو تفویض نمودیم پس چندانکه در اینکار بپائی و به امری اراده فرمائی بر آن استيلا داری وهیچ علت و مانعی در کار نمیباشد و کائنا ما كان هیچ کاری که مخالف ميل ومكروه طبع تو باشد نمایش نخواهد گرفت و هیچکس را نمیرسد که در آنچه تورا ناخوش باشد تورا محكوم سازد.

و ما آنچه را که در هر حالتی رهر موقعی از خود باز داشتن خواهیم از تو نیز باز می داریم و هر وقت اراده کناره گیری کنی و آسایش تن و آرامش روان خواهی حق بدن تو است که در طلب راحت و با نعمت کرامت استراحت جوید و در همان حال نیز به تو عطا می کنیم آنچه را که در حال تقلد اوزار وزارت به تو بذل می کنیم و در این کتاب در حق تو مقرر ساخته ایم و تو امروز از آن دست بداشته ای یعنی آن مواجب و اقطاع و وظایفی را که در حق تو مقرر ساختیم و در این فرمان یاد کردیم و تو پذیرفتار نشدی هروقت جانب اعتزال و انزوا اختیار کنی بجمله در حق تو مقرر و ثابت خواهد بود.

و اگر در این حال تقلد مشاغل از آن شاغل باشی در آن حال از ایصال آن به تو غافل نخواهیم بود و در حق برادرت حسن بن سهل همان میزان مواجب تو را وبك نيمه آنچه را که مبذول می داشتیم برای عطيه تو مقرر نمودیم و او مستحق این مواجب و تکریم است چه برادر تو است و چنان خود را در جهاد و قتال

ص: 60

با مشركان وسر کشان بر کف دست ارادت و اخلاص نهاده و دو مره عراق را بر گشود و مردمان شیطان منش و مفسدان دیو خصال را به دست همت از میان برداشت و به این سبب دین مبین را از دسایس مخالفان و وساوس معاندان نگاهبان شد و آتش حروب را بنشاند و جان خود و اهل بیت و کسان خود و دوستداران حق را در حراست ما بر طبق فداكاری تقديم کرد .

و ما بر آنچه قرار داده ایم خدای و ملائکه خدای و برگزیدگان آفریدگان خدای و هر کسی را که دست بیعت به ما سپرده و یمین میثاقش را به یمین وفاق اتفاق داده در این روز و آینده روزگاران بر آنچه در این نامه اندر است به گواهی می گیریم و یزدان متعال را بر خودمان کفیل می گردانیم و بر نفس خود واجب نمودیم که به آنچه شرط کرده ایم بدون اینکه چیزی را که ناقض این شرط و پیمان باشد در پوشیده و آشکار مستثنی گردانیم وهر مؤمنی را لازم است که بشرط وعهد خود وفا نماید همانا شرط وعهد در دیگر سرای مسئول است یعنی هر کس را که شرط وعهدی در این جهان نهاده است اگر وفای به آن نکرده باشد در حضرت یزدان مسئول و مؤاخذ است و سزاوارترین مردمان به وفا نمودن به عهد کسانی هستند که خود طالب هستند که هر کسی با ایشان عهدی کرده است وفا نماید و قدرت وفای به عهد را داشته باشد

خداوند تبارك وتعالی می فرمايد به عهد خدای وفا کنید چون عهدی بر بستید و سوگندی را ياد نموديد و مؤكد کردید نشکنید و حال اینکه خدای را بر خود کفیل ساخته اید بدرستیکه خدای تعالى بر افعال شما دانا است

و حسن بن سهل توقيع مأمون را در این مکتوب بدینگونه رقم کرد : «بسم الله الرحمن الرحيم قد اوجب امير المؤمنين علی نفسه جميع ما فی هذا الكتاب و اشهد الله تبارك و تعالى و جعلته عليه راعياً و كفيلا و كتب بخطه فی صفر سنة اثنين و مأتين تشريفاً للحباء و توكيداً للشريطة»، بتحقيق كه واجب ساخت امير المؤمنين بر شخص خودش تمامت آنچه را که در این نوشته ثبت شده است و خدای را بر این

ص: 61

جمله شاهد گرفته و اورا ضامن وراعی قرار داده است و این توقیع را بخط خودش در ماه صفر سال دویست و دوم هجری برای تشریف و تأکید بخشش نامه و عهد و شريطه رقم نمود و امام رضا علیه السلام در آن نوشته بدینگونه توقيع فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم قدالزم علی بن موسى نفسه جميع ما في هذا الكتاب على ما و كد فيه من يومه و غده مادام حيا و جعل الله عليه راعياً و كفيلا و كفى بالله شهيدا وكتب بخطه في هذا الشهر من هذه السنة و الحمدلله رب العالمين و صلى الله علی محمد و آله و سلم و حسبنا الله ونعم الوكيل ».به نام خداوند بخشنده مهربان همانا علي بن موسی بر خود لازم شمرد جميع آنچه را که در این کتاب است به آن نوعی که عقد موثق و مؤکد شده است از این روز و روزهای آینده او چندانکه در جهان زنده باشد و خدای را بر این امر راعی و کفیل گردانید و کافی است خداوند برای گواهی و این توقیع را به خط خودش در این ماه از این سال مرقوم داشت و الحمد لله رب العالمين و صلى الله علی محمد و آله و سلم و حسبنا الله و نعم الوكيل.

راقم حروف گوید این مکتوب مقارن باولایت عهد امام رضا علیه السلام در ماه رمضان و امضای آن حضرت در شهر صفر اتفاق افتاده است و چنانکه سبقت تحرير گرفت در بدایت امر و ورود حضرت امام رضا سلام الله علیه به مرو فضل بن ربيع در ترتیب ولایت آنحضرت برحسب مواضعه ای که با مأمون داشت یا نداشت اقدام مؤكد نمود و در صورت ظاهر به اظهار ارادت متظاهر و در تقدیم اخلاص نیت متفاخر و در تجلی به حلیه معاونت بلکه تشیع متوافر بود و از آن پس چون لمعات خورشید ولایت سطوح مشرق زمین را برتر از عرش وروشن تر از مهر مبین ساخت وخاطر مأمون یکباره به آن پیشگاه ملايك پناه توجه نمود و تمام امور را به امر و اشارت و تصويب ومشورت آن حضرت معلق گردانید آتش حسد و بغض در اندرون فضل مشتعل شد و چنانکه سبقت اشارت یافت نزد مأمون به سایت پرداخت و داستان هشام بن ابراهيم وجز آن مسطور شد و ازین بعد نیز پاره ای مطالب مذکور میشود . تواند بود اگر این مکتوب مقرون به سند صحیح موثق باشد در اوایل امر و مكتوم بودن

ص: 62

عداوت باطنی فضل بن سهل بوده است و بعضی از راه تقیه و برخی را نویسندگان نوشته و به آن حضرت نسبت داده باشند وشاید چند ماه تعطیل یافتن امضای آن حضرت به این جهات بوده است چه آن حضرت چون قبول ولايت فرمود شرط نهاد که در هیچ کاری از امورات مملكتی و عزل و نصب و امثال آن دخالت نفرماید چگونه در چنین امری خطير و تفويض امور عبادالله تعالی به دست قدرت فضل و تسلیم آن مبلغ های بزرگ از اموال مسلمانان به فضل و برادرش حسن و تصدیق پاره ای مسائل دیگر اقدام و تصويب وبر اجرایش خود را ملتزم وخدای را شاهد و بر آن عهد و شرط ضامن و کفیل می گرداند . سایر دقایق و نکات دیگر هم بر ناقدان اخبار و واقفان اسرار مكتوم نمیماند و چگونه کسی را که امام علیه السلام در حق او این طور تصديقات و خدماتش را به این درجه تمجیدات می کند از آن پس خیانت اورا نزد مأمون ثابت مي فرمايد فرضاً خائن نبود و در اطفاء شعله مفسدۀ قد امین که شایستگی امارت نداشت خدمت نمود و فتح ولايات و تدبير امور سیاسیه کرد یا سلمان عصر و مقداد زمان و اشتر نخعی و امثال ایشان بود چگونه این مقررات اموال و عطايا را در حق او امضاء می فرمود اگر سزاوار بود امير المؤمنين علی بن ابيطالب سلام الله عليه در حق ابن عباس و عزل او و عقيل بن ابی طالب و تألم و تأوه او يا درباره سایر خواص اصحاب و سخت گیری در امر بیت المال و حكايت طلحه و زبير و خاموش فرمودن چراغ بیت المال و مأیوس شدن ایشان و كذلك غير ذلك آن طور معاملت و با آن جود و کرم در مقام حفظ اموال مسلمانان آنگونه امساك نمي فرمود.

و در ذیل خطبه این مکتوب در آنجا که میفرماید « وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَعَ الاسلام دینا»، تا آنجا که میفرماید «وَ بُعِثَ مِنَ اصطنا مِنْ مَلَائِكَتِهِ الَىَّ مِنْ اجتبى رُسُلِهِ فِي الامم الْخَالِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْمَاضِيَةِ حَتَّى انْتَهَتْ رِسَالَتِهِ الی مُحَمَّدِ صلی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَخَتَمَ بِهِ النَّبِيِّينَ».

به مطالب سابقه که مکرر در طی این کتب نموده ایم که اصل ادیان و اساس تمام مذاهب و کتب آسمانی دین مبین اسلام و قرآن کریم است و هر پیغمبری

ص: 63

مسلمان بوده و به احکام و آیات آن واقف و مؤمن و به حضرت خاتم الايمان مقتده و ایمان داشته است منتهای امر این است که در هر زمانی به اندازه تکلیف و تقاضای احوال زمانیان پیشنهادی ظاهر می ساخته و رشحه ای از رشحات را عنوان میفرموده است و متدرجاً براین تکالیف می افزودند تا زمان حضرت خاتم الرسل صلى الله عليه وآله وسلم و علي جميع الانبياء و المرسلين و علی اوصياء المرضين که نوبت نمایش این شاهد غیبت بالتمام و الكمال رسيد والله اعلم .

بیان برخی از معجزات باهرۀ حضرت امام رضا علیه السلام درخراسان

اگر چه مورخين و محدثین را قانون آن است که اغلب معجزات را در يك باب مخصوص مذکور میدارند مگر آنچه متعلق به حکایتی معین در موقعی مشخص باشد اماراقم حروف بهتر چنان دانست که پاره ای از معجزات حضرت امام رضا علیه السلام را که در اوقات تشریف فرمایی مرد و خراسان روی داده است در بامی علیحده رقم کند و رعایت مناسبت را از دست نگذارد.

در بحار الانوار و خرایج راوندی و غيرهما مردی است که ابراهیم بن موسی قزاز روایت کرده که یکی روز که در خراسان در مسجد امام رضا علیه السلام جای داشت در خدمت آنحضرت در باره چیزی که از آنحضرت طلب نموده بود الحاح نمود و آنحضرت به استقبال یکی از جماعت طالبيين بيرون شد و وقت نماز در رسید پس بجانب قصری که در آنجا بود روی آورد و در زیر صخره ای که نزديك قصر بود فرود آمد و من در خدمتش حضور داشتم و ثالثی با ما نبود پس فرمود اذان بگو عرض کردم منتظر باش تا اصحاب ما به ما پیوسته شوند فرمود :

«غفر الله لك لاتؤخرن صلوة عن اول وقتها الى آخر وقتها من غير علة عليك ابدأ باول الوقت ».

خداوند بیامرزد ترا هرگز نماز را از اول وقت آن به آخر وقت آن

ص: 64

به تأخیر میفکن بدون اینکه علتی داشته باشد و اول وقت را از دست مگذار پس اذان بگفتم و نماز بگذاشتیم از آن پس عرض كردم يا ابن رسول الله همانا طول كشید مدت در عدتی که مرا به آن وعده نهادی و من نیازمندهستم واشتغال خاطر مبارك بسیار است و همه وقت نمی توانم فرصتی به دست آورم و در حضرت تو زبان به مسئلت بر گشایم میگوید آنحضرت با تازیانه مبارکش زمین را سخت بخاریدن گرفت پس از آن دست مبارك را به همان موضع که به خارش سپرده بود برد و سکه ای از زرناب بیرون آورد و فرمود «خُذْهَا بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِيهَا وَ انْتَفَعَ بِهَا وَ اكْتُمْ مَا رَأَيْتَ»، بگیر این پاره طلارا خداوند از بهر تو برکت در آن بدهد و به آن سودمند شو و بپوشان آنچه را دیدی می گوید خداوند برای من در آن سکه برکت بداد چندانکه در خراسان چیزهایی بخریدم که قیمت آن به هفتاد هزار دینار سرخ بر آمد و در خراسان از میان امثال واشباه خود از همه مردمان توانگر تر شدم .

و در این امر چند معجزه بروز نمود یکی کاوش زمین و بیرون آوردن سکه زر را یکی دعای برکت فرمودن ودیگر سودمندی به آن که هر دو مستجاب و حاصل شد

و دیگر در مدينة المعاجيز از حسن بن على الوشا مردی است که حضرت امام رضا ابی الحسن علیه السلام در آن هنگام که در خراسان بود فرمود : «رَأَيْتُ رَسُولَ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ههنا وَ أُلْزِمْتَهُ»رسول خدای را در اینجا دیدم و خدمتش را ملازم شدم . و نیز حسن بن علی پسر دختر الياس گويد حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام در خراسان فرمود رأيت رسول اللہ صلى الله عليه و آله سلم و الزمته».

و نیز در مدينة المعاجيز از علی بن احمد و شاء كوفی مردی است که گفت از کوفه به آهنگ خراسان بیرون شدم دخترم گفت ای پدر این حله را برگیر و بفروش واز بهای آن فیروزجی برای من خریداری کن آن حله را بر گرفتم و در ضمن متاع خود بر بستم و در مرو اقامت کردم و در یکی از کاروانسراهای

ص: 65

عرض راه منزل گرفتم در این اثنا غلامان على بن موسى معروف به رضا علیه السلام بیامدند و گفتند حله می خواهیم تا از آن کفن سازیم بعضی غلامان خود را گفتم چنین چیزی نزد ما نیست برفتند و دیگر باره بیامدند و گفتند مولای ما ترا سلام می رساند وميفرمايد بانو حله ای است در فلان سبد که دخترت به تو داده و گفته از بهای آن فیروزه ای برای من بخر و این بهای آن است آن حله را به غلامان پس بدادم و با خود گفتم سوگند باخدای سؤالی چند از ابوالحسن می کنم اگر جواب آن مسائل را به من داد همانا او همان است یعنی امام است پس آن مسائل را بنوشتم و به در گاهش بشتافتم از کثرت ازدحام مردمان به حضرتش دست نیافتم و در آن حال که به آن حال بودم بناگاه خادمی نزد من بیامد و گفت ای علی بن احمد این است جواب آن مسائلی که باخود داری پس از وی گرفتم و دیدم جوابات مسائل من است بعينها.

می گوید اما آنچه را که صاحب مناقب ابن شهر آشوب در کتاب مناقب یاد کرده است این است که حسن بن على الوشاء گفت مسئله ای چند در طوماری بر نگاشتم تا حضرت علی بن موسی علیهما السلام را آزمایش نمایم و به باب سرایش شتافتم و به سبب ازدحام مردمان راه نیافتم در این اثنا نگران شدم که خادمی بیامد و از مردمان از من می پرسيد وهمی گفت کیست حسن بن على الوشاء ابن بنت الياس بغدادی گفتم ای غلام من همانم پس کتابی به من بداد و گفت این جوابات مسائل تو است که با تو می باشد چون این حال را بدیدم به امامت آنحضرت قطع نمودم ومذهب وقف یعنی جماعت واقفه را فرو گذاشتم .

در این حکایت چند معجزه است یکی مأمور شدن غلامان آنحضرت به خریداری حله را ازعلی بن احمد با این که در کاروانسرای خارج شهر مرو منزل ساخته بود و تاجر حله فروش و مشهور به آن کسب نبود و حال اینکه از جای دیگر ممکن بود .

دیگر اینکه علی بن احمد انکار کرد که با او حله ای است تا آنحضرت

ص: 66

مجدداً به خواستاری آن بفرستد وجای آن را در فلان سبد بنماید . دیگر اینکه داستان دختر اورا در باب فروش حله و خریداری فیروزه باز نماید و بهایش را عنایت فرماید چه اگر به این ترتیب پیش نهاد نمی شد بروز این معجزات و علم بغايب لازم نمی گشت .

دیگر اینکه علی بن احمد که مدتی در مذهب واقفه و راه باطل می رفت چون تحیت اسلام و ایمان داشت در مقام امتحان آنحضرت وعرض مسائل و نگارش آن وشتافتن بدر گاه آن حضرت برآید و نتواند به حضرتش راه یافت تا معترض ظهور معجزه بشود و بدون اینکه خودش عرض مسائل بدهد یا حضور او به عرض برسد از روی علم امامت در حضرتش مكشوف گردد و در میان چنان ازدحام در طلب او بر آیند و به نام و نشان بخوانند ومسائل غير معروضه او را با اجوبه وافيه بدو تسلیم دارند و معنى «لا يشغله شأن عن شأن»، بروی ظاهر شود تا با کمال اطمینان و ایقان ایمان بیاورد و از مذهب باطل خود روی بر تابد .

بالجمله بعد از آن بیان که ابن شهر آشوب نمود می گوید حسن سمرقندی راوی این خبر می گوید ابن وشا گفت از کوفه به آهنگ خراسان بیرون شدم الى آخر الحكايه . و ابوجعفر محمد طبری گفته است که حسن بن على الوشاء معروف به ابن بنت الياس حکایت کرده است که به جانب خراسان روی نهادم و با من حله ای بود و هی حبرة بمعنى برده یمانی میباشد پس شب هنگام به مرو در آمدم و به مذهب وقف بودم در همان حال که فرود شدم غلامی سیاه که گفتی از مردم آن شهر است باورود من توافق کرد و گفت آقای من میفرماید آن حبرة را که با خودت بیاوردی به من فرست تا یکی از موالی خودرا که مرده است کفن سازم گفتم سید تو کیست گفت علی بن موسی گفتم هر چند حله و حبره باخود داشتم در عرض راه بفروختم واينك بامن چیزی نیست آن غلام برفت و دیگر باره باز شد و گفت بلى يك حبره با تو باقی است من سوگند خوردم هیچ نمیدانم با من باشد آن غلام برفت وسوم بار باز آمد و گفت آن حبره در عرض فلان سیداست

ص: 67

من با خود گفتم اگر این مطلب قرین صحت باشد خود دلالتی بر خود دلالتی بر امامت است چنان بود که دختر من حبره ای یعنی برد یمانی به من داده بود که بفروش و از بهایش فیروزه بخر وگردن بندی از خراسان بگیر پس باغلام گفتم فلان سبد را بیاور چون بیرون آورد آن حله را در عرض آن بدیدم پس به آن غلام بدادم و گفتم بهایش را نمیستانم غلام گفت این حله را فلانه دخترت به تو داده است و از تو خواستار شده است که از بهای آن فیروزه و شیحی خریداری کنی هم اکنون برایش ابتياع كن .

من از آنچه بر من وارد شد در عجب شدم و با خودگفتم سوگند با خدا مسئلتی چند می نویسم تا ازوی پرسش کنم و در آن مسائل او را امتحان نمایم که از پدرش از آن مسائل می پرسیدم پس آن جمله را در درجی ثبت کردم و به در سرایش شتابان شدم و آن درج در آستین نهادم و با من دوستی بود که شرح این امر را نمی دانست چون به دربار مبارکش رسیدم جماعت سرهنگان و گروه عرب ولشگریان وموالی را نگران شدم که به حضرتش اندر می می شدند پس در گوشه ای بنشستم و با خود گفتم آیا کدام وقت توانم به این شخص رسید پس در حالی که به این فکر اندر بودم بناگاه کسی بیرون آمد و همی در چهره مردمان نظر میکرد و تصفح مينمود و میگفت این بنت الیاس به کجا است گفتم اينك منم پس بسته ای چند نوشته از آستین خود در آورد و گفت این تفسیر مسائل تو است پس آنرا بر گشودم و تفسیر آنچه بامن در آستینم بود در آن رقم شده بود گفتم خدای و رسول خدای را گواه میگیرم که تویی حجت خدا و برخاستم رفیقم گفت به کجا میشوی و شتاب میگیری گفتم حاجتم بر آورده شد .

و این حدیث شریف به روایات مختلفه واردشده است و از مشاهیر احادیث است و سید مرتضی علم الهدى عليه الرحمة در عيون المعجزات و دیگران نیز مذکور اندك اختلافی در پاره ای الفاظ روایت نیست و چون کسی بنگرد داشته اند و جز میداند درجه علم امام علیه السلام وحضور او به تمام امور ظاهریه و باطنیه از چیست و در حضرتش چون مکشوف بود که این وشاء اظهار عدم خواهد نمود لاجرم به غلام خود

ص: 68

فرمود در جواب او چنین بگوی و آنچه لازم بود به غلام اعلام داد عليه و علی آبائه الطاهرين و ابنائه المعصومين صلوات الله و سلامه الى يوم الدين.

و دیگر در بحار الانوار و خرایج از ریان ابن الصلت مردی است که گفت در خدمت امام رضا علیه السلام در خراسان مشرف شدم و با خود گفتم از این حضرت از این اشرفیهائی که به نام مبارکش سکه یافته است خواستار میشوم چون به حضور مبارکش نایل شدم باغلام خود فرمود «انَّ أَبَا مُحَمَّدٍ يَشْتَهِى مِنْ هَذِهِ الدَّنَانِيرِ الَّتِي عَلَيْهَا أَسْمَى فَهَلُمَّ بِثَلَاثِينَ مِنْهَا»، همانا ابومحمد به این دنا تیری که نام من بر آن است مایل است عدد از آن را به من اور پس غلام برفت و بیاورد آنگاه با خود گفتم کاش امام رضا علیه السلام مرا به پاره ای از جامه ها که بر تن مبارك دارد می پوشانید آن حضرت به غلام خود روی آورد و فرمود «قُلْ لَهُمْ لَا تَغْسِلُوا ثيابی وَ تَأْتُونَ بِهَا كماهی »بگو با ایشان یعنی خدمتکاران جامه های مرا مشوئید و همان طور که هست بیاورید پس پیراهن وسروال ونعلی بیاوردند و به من دادند

صاحب کشف الغمه به حکایت حسن بن على وشاء در خراسان و ظهور معجزة امام رضا علیه السلام در طلب حبره و آمدن فرستاده آن حضرت تاسه مره و پیدا شدن آن در صندوق و بیرون آمدن حسن به مذهب تشيع اشارت کرده است و اندك اختلافی با مسطورات اخبار مذکورۀ سابقه دارد

و دیگر در مدينة المعاجيز مسطور است که این شهر آشوب در کتاب مناقب از کتاب الجلاء و الشقاء از محمد بن عبدالله بن حسن در ذیل خبری طویل می نویسد مأمون گفت در حضرت امام رضا عرض كردم زاهریه كنيزك خاصۀ من است و کسی است که هيچيك ازجواری من بروى تقدم ندارد و كراراً حمل گرفته و جمله را از شکم بیفکنده است آیا در حضرت تو در علاج این امر چیزی هست که انتفاعی در آن باشد فرمود

«لَا تَخْشَ مِنْ سقطها ستسلم وَ تَلِدُ غُلَاماً صَحِيحاً مَلِيحاً أَشْبَهَ النَّاسِ بَابَهُ وَ قَدْ زَادَهُ اللَّهُ مزيدتين فِي يَدِهِ الْيُمْنَى خِنْصِرِ وَ فِي رِجْلِهِ الْيُمْنَى خِنْصِرِ»

ص: 69

از بچه افکندن وی ترس مدار زوداست که از این حالت به سلامت میرود و بچه را در شکم ورحم به سلامت میپروراند و پسری صحیح و ملیح که از همه مردمان به پدرش شبیه تر باشد می زاید و خداوند تعالی بر شمار اعضای او می افزاید در دست راست او يك انگشت كليك و در پای راست او نير يك انگشت كليك اضافه باشد یعنی دست راست و پای راستش را شش انگشت خواهد بود چون این کلمات را بشنیدم با خود گفتم سوگند باخدای این خود فرصتی است اگر این امر بر این وجه که گفت روی ندهد یعنی اگر این خبر مقرون به صدق نگردد برای توهین امام رضا علیه السلام فرصتی وسندی استوار به دست من می آید و یکسره مترصد ومتوقع زائيدن زاهریه بودم تا گاهی که اورا درد زائیدن در گرفت با زنیکه قیمۀ زنها بود گفتم چون زاهریه بچه از شکم بگذاشت مولودش را خواه نریا ماده نزد من بياور و از همه جا بی خبر بودم که قیمه بیامد و پسری را که دست و پایش انگشت فزونی داشت بیاورد گویا ستاره درخشنده ای بود چون این معجزه عالی و اخبار از غیب را بدیدم همی خواستم از منصب خلافت بیرون شوم و هر چه در دست دارم به حضرتش تسلیم نمایم لكن نفس اماره وسر کشم با من مطاوعت نکرد اما انگشتری خودرا به او دادم وعرض کردم امر خلافت را مدبر ومختار باش مرا در آنچه کنی و فرمائی مخالفتی نخواهد بود و مسلم توئی .

راقم حروف گوید امام رضا علیه السلام در این معجزه اظهار علم به غیبی فرموده است که از جمله علوم خمسه خاصه الهیه است که «يَعْلَمُ ما فِي الارحام»، از آنجمله است و این خبر بروایات دیگر نیز وارد است که بعد از کیفیت شهادت مسطور خواهد شد و این حال محل استعجاب نیست زیراکه:

منبع علمش ز بحر علم علم هو است ***منشأ حلمش زكوه حلم هو است

و نیز در مدينة المعاجيز مسطور است که برسی گوید روایت کرده اند چون امام رضا علیه السلام به خراسان آمد جماعت شیعه از حوالی و اطراف به حضرتش روی

ص: 70

آوردند و از جمله علی بن اسباط پاره ای تحف و هدايا به حضور همایونش تقدیم کرده بود اتفاقا در عرض راه جماعتی از راه زنان بتاختند و قافله را به نهب و تاراج سپردند و مال و هدایای پسر اسباط را ببردند و چنانش ضربتی بر دهان آوردند که دندانهای نواجد او فرو ریخت و او ناچار به قریه ای که در آن حدود بود باز شد و خسته و ملول به خواب رفت و امام رضا علیه السلام را در عالم خواب بدید که همی فرمود اندوهناك مباش به درستی که هدایا و اموال تو به ما پیوست «و اما غمك بثناياك فخذ من السعد المسحوق واحش به فاك»و برای زحمتی که به دندان های پیش رویت رسیده است مقداری سحق که مشك زمين نامند بگیر و دهان خود را به آن بین بای چون بیدار شد به همان دستور رفتار کرده و خداوند دیگر باره دندانش را باز گردانید و چون امام رضا علیه السلام بیامد و علی بن اسباط به حضور مبارکش مشرف شد فرمود آنچه در باب سود با تو گفتیم یعنی در عالم خواب به تو گفتیم مقرون به حق یافتی هم اکنون در این خزانه اندر شو و بنگر علی بن اسباط داخل شد و اموال و هدایای خود را در موضعی جداگانه موجود یافت.

و از این پیش در ذیل احوال طی راه آن حضرت به جانب خراسان و ورود در مروش به این حکایت و مقدمه آن اشارت رفت و در این قضیه معجزات عدیده ای روی داده است یکی علم آن حضرت به امر سرقت دیگر به صدمت دندان دیگر آمدن به خواب پسر اسباط دیگر خبر دادن به حضور مال وهدايا . دیگر خبر داد به صحت دندان او در بدایت شرفیابی . دیگر نمودن مال وهدایای او را در موضعي عليحده . دیگر رسیدن اموال وهداهای او از سارقین به خدمت آن حضرت.

در بحار الانوار و دیگر کتب مسطور است که ریان بن صلت گفت در خراسان به در بانی حضرت سلطان دنیا و آخرت امام رضا علیه السلام سر افتخار به اوج آسمان میرسانیدم روزی با معمر گفتم اگر تصویب میکنی از آقایم خواستار شو که مرا به جامه ای از ثياب شریفه اش پوشش و از دراهمی که به نام مبارکش مسكوك است عطا فرماید معمر با من گفت که به حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام

ص: 71

مشرف شدم در همان آنی که ریان آن سخن با من گفت وامام علیه السلام بامن ابتدا به سخن نمود و فرمود «يَا مَعْمَرُ لَا يُرِيدُ الرَّيَّانِ انَّ نَكسوُه مِنْ ثِيَابِنَا وَ نَهْبٍ لَهُ مِنْ دُرٍّ أَهَمَّنَا »ای معمر آیا ریان نمی خواهد که اورا از جامه های خود بپوشانیم یا از در اهم خود بدو ببخشیم عرض کردم سبحان الله همین سخن او که در همین ساعت بر در به من گفت آنحضرت بخندید پس از آن فرمود «ان المؤمِنُ مُوَفق»کسی که مؤمن است موفق است یعنی خداوند ریان را مسرور خواست که مرا به حاجت او ملهم ساخت یا اینکه خدای مرا توفیق داد که حاجت او را به دست من بر آورده داشت «قل له فلیجبنی» ، با ریان گو نزد من حاضر شود و معمر مرا به حضرتش در آورد و من سلام براندم و جواب سلام مرا بداد و بفرمود دو جامه از جامه های مبارکش برای من بیاوردند و هر دو را به من داد و چون به پای شدم سی در هم در آستین من گذاشت. و نیز در عیون و بحار از ابوالخطاب از معمر بن خلاد روایت است که گفت ریان بن صلت در مرو برای من داستان نمود که فضل بن سهل اورا به بعضی کورها و شهرهای خراسان فرستاده بود پس با من گفت دوست میدارم که اجازت حاصل کنی تا به خدمت ابی الحسن علیه السلام در آیم و به حضرتش سلام فرستم و دوستدار هستم که مرا از جامه های خود مخلع فرماید. و از آن دراهم که بنام مبارکش مضروب است به من بخشد من بحضرت امام رضا علیه السلام درآمدم در آمدم و آن حضرت بدون اینکه من عرض بنمایم فرمود همانا ریان بن صلب میخواهد برما در آید و از نياب ما پوشش کند و از دراهم ما عطيت يابد پس من ريان را اذن دادم و او در آمد و سلام براند و آن حضرت در جامه و سی درهم از آن دراهم که به نام مبارکش مضروب بود بدو عطا فرمود

و هم در آن کتاب از ریان بن صلت مردی است خواستم که گفت چون به طرف عراق بیرون شوم عزیمت نهادم که با امام رضا علیه السلام وداع نمایم و با خود گفتم چون با آنحضرت وداع نمایم قمیصی از جامه های بدن مبارکش مستدعى

ص: 72

می شوم تا کفن خود سازم و در همی جند خواستار می گردم تا برای دختران خود انگشتری بسازم.

بالجمله چون با حضرتش وداع کردم کثرت گریستن و اندوه بر مفارقتش از عرض مسئلت مشغول نمود و چون از حضورهمایونش بیرون شدم مرا صيحه ای بزد و فرمود ای ریان باز شو و باز شدم و با من فرمود آیا دوست نمیداری که قمیصی از جامه های جسدم بتو بدهم کفن خودسازی گاهی که مدت زندگانیت فانی شود آیا دوست نمیداری درهمی چندت بدهم تا برای دختر هایت به آن انگشتر بسازی عرض کردم ای سید من در دل داشتم که این مسئلت را بنمایم غم و اندوه مفارقت حضور مبار کت مرا مشغول ازین عرض نمود آنحضرت و ساده برافراخت و قمیصی بیرون آورد و به من بداد و يك طرف نماز جای را بر افراشت و در همی چند بیرون آورده به من عطا فرمود و چون به شمار آوردم سی در هم بود .

و دیگر در بحار و خرایج از حسن بن على الوشاء مسطور است که گفت نزد مردی در مرو بودم و مردی واقفی با ما بود باری گفتم از خدای بترس من نیز مثل تو و به مذهب تو اندر بودم از آن پس خدای تعالی دلم را روشن ساخت روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بدار و غسل بكن ودو رکعت نماز بگذار و از خداوند پروردگار خواستار شو که ترا در عالم خواب به چیزی که راه به این یابی یعنی به امر امام بنماید پس به سوی خانه ام مراجعت نمودم و مکتوب ابي الحسن علیه السلام بر من و ورود من سبقت گرفته و در آن نامه به من امر فرموده بود که آن مرد را به این امر دعوت نمایم پس بدو راه گرفتم و او را خبر دادم و گفتم خدای را سپاس بگذار و صد دفعه استخاره کن و گفتم نامه ابی الحسن را دیدم که پیش از آن که به سرای اندر شوم رسیده بود که آن مطلب را که در آن اندر بودیم با تو بگویم و من امیدوارم که خداوند دلت را منور سازد پس همان را که با تو گفتم از روزه داشتن و دعا به جای بیاور چون آن اعمال را به جای گذاشتم روز شنبه سحرگاه آن مرد واقفی نزد من بیامد و گفت شهادت می دهم که حضرت ابی الحسن علیه السلام امام مفترض الطاعة است گفتم این حال چگونه است گفت ابو الحسن دیشب

ص: 73

در عالم خواب نزد من آمد و فرمود : «يَا أَبَا ابراهيم وَ اللَّهِ لَتَرْجِعَنَّ إِلَى الْحَقِّ»، ای ابوابراهيم سوگند با خدای به حق بازگشت می کنی و آن مرد واقفى يقين داشت که بر این حال جز خدای متعال مطلع نبود .

و در این حکایت دو معجزه است یکی رسیدن نامه آن حضرت قبل از رسیدن حسن بن وشا به منزل خود و دیگر آمدن به خواب آن مرد واقفی و تصریح به بازگشتن او به مذهب حق.

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که: حسن بن على وشا گفت آقایم امام رضا علیه السلام مرا در مرو بخواند و فرمود ای حسن بن علی ابی حمزه بطاینی در این روز بمرد و در همین ساعت او را در کورش در آوردند «و دخلا عليه ملكا القبر فسا يلاه من ربك فقال الله ثم قالا من نبيك فقال محمد فقالا من وليك فقال علی بن ابیطالب قالا ثم من قال الحسن قالا ثم من قال الحسين قالا ثم من قال علی بن الحسين قالا تم من قال محمد بن علي قالا ثم من قال جعفر بن محمد قالا ثم من قال موسی بن جعفر قالا ثم من فلجلج فزجراه و قالا ثم من فسكت فقالا انموسی بن جعفر امرك بهذا ثم ضرباه بمقمعة من نار فالها عليه قبره الی یوم القيمة».

چون دو ملك نکیر و منکر بروی در آمدند و به پرسش در آمدند و او پروردگار قهار و رسول مختار و ائمه هدی علیهم السلام را تا موسی بن جعفر علیه السلام به خدائی و پیغمبری و امامت نام برد و گفتند بعد از موسی بن جعفر امام تو کیست به تلجلج در آمد و آن دو ملك اورا زجر کردند و گفتند بعد از وی کیست و او خاموش شد گفتند آیا موسی بن جعفر ترا به این امر فرمان کرده است آنگاه گرزی آتشین بر وی چنان بر زدند که قبرش تاقیامت پر از آتش است . حسن می گوید از خدمت آقایم بیرون آمدم و آن روز را تاریخ بر نهادم پس روزی چند بر نیامد که مکاتیب اهل کوفه در خبر مرگی بطاينی مطابق همان روز برسید و نوشته بودند در همان روز و در همان ساعت او را به قبرش در آوردند .

و در این قضیه چند معجزه است یکی خبر دادن از مرگ بطاینی و دیگر

ص: 74

روز مرگ او و دیگر ساعت دخول در قبر و دیگر حالات مافی القبر خداوند تبارك و تعالی زبان تمام بندگان را به شهادتین وایمان به ائمه اثنی عشر علیهم السلام در حال حیات و مرگ ودنیا و آخرت گویا و به سعادت نشأتين برخوردار فرمايد

و دیگر در مدينة المعاجز سند به حسن بن بنت الیاس می رسد که گفت برای تجارتی به خراسان رفتم و به مذهب وقوف اندر بودم و در امامت امام رضا علیه السلام توقف داشتم و چنان بود که گندمی حمل کرده وجامه وشی در میان بسته نهاده در میان بار نهاده بودم اما از آن بی خبر مانده و فراموش کرده و مکانش را نمی دانستم و چون به مرو در آمدم در یکی از منازل مرو منزل گزیدم و از همه جا بی خبر مردی مدنی که از مولدین مدینه بود به من آمد و گفت مولایم رضا علی بن موسی علیه السلام با تو می فرماید آن جامه وش یعنی نگارین را که در میان رزمه یعنی پشتوانه جامه است برای من بفرست گفتم کدام کس از آمدن من در حضرت ابی الحسن به عرض رسانیده است و حال اینکه من برسبيل اتفاق آمده ام و ثوب وشی با من نیست آن مرد به حضور آن حضرت بازگشت و دیگر باره به من آمد و گفت جامه هست ومیفرماید این جامه در فلان رزمه وفلان وفلان موضع از خانه با تو است پس در طلب جامه دان بر آمدم و در همان موضع که فرموده بود تفحص کرده و آن رزمه که آن حضرت وصف کرده دریافتم و بر گشودم و آن جامه را در آوردم و به حضرتش بفرستادم و به او ایمان آوردم و بدانستم که وی بعد از پدر بزرگوارش صلوات الله عليهم امام انام است.

خبر اندیشه مأمون در قتل حضرت امام رضا صلوات الله

علیه و ظهور معجزه در دفع شر او

در جلاء العيون وعيون اخبار وبحار الانوار و مناقب ابن شهر آشوب و اغلب کتب تواريخ و اخبار از محمد بن احمد سنانی رضی الله تعالى عنه از محمد بن خلف مروی است که هرثمه بن اعين بامن گفت روزی به قصد زیارت و ملازمت حضرت

ص: 75

امام رضا علیه السلام به در خانه مأمون رفتم و چون به سرای مأمون در آمدم در آنجا شهرت یافته بود که امام علیه السلام به حضرت خداوند تعالی رحلت گرفته و به سرای باقی توجه فرموده است لکن این خبر مقرون به صحت نبود پس داخل شدم و خواستم اذن تشرف حاصل نمایم در میان خدام ثقات مأمون خادمی بود که او را صبیح دیلمی می نامیدند و سیدمن حضرت رضا علیه السلام را دوستدار بود و محبتی استوار داشت. در این اثنا صبیح بیرون آمد چون در من بديد گفت ای هرثمه آیا تو خود نمی دانی من محل وثوق مأمون هستم و در آشکارا و پوشیده محرم اسرار او می باشم گفتم بلی می دانم گفت ای هرثمه دانسته باش که در شب گذشته مأمون مرا باسی تن از غلامان خودش که در سر و علانيه محل اعتمادش بودند بخواند و این وقت ثلث آخر شب بود چون برای در آمدیم دیدیم مجلس آن سیاه دل از کثرت چراغ ومشاعل فروزان چون روز نورافشان است و تیغهای برهنه تند کرده زهرآلود در حضورش بود پس ماغلامان را تن به تن بخواست و عهد و پیمان سخت از هريك بگرفت که به آنچه فرماید اطاعت کنیم و راز او را پوشیده بداریم و با ما گفت این عهد و میثاق لازم شما است که آنچه شما را بفرمایم به جای آورید و هیچ چیزی را مخالف نباشید.

بالجمله سوگندهای سخت یاد کردیم که چنانکه فرماید معمول داریم آن گاه بفرمود هريك از شما تیغی بردارید و بروید تا به علی بن موسی الرضا در حجره اش اندر شوید و اگر او را ایستاده یا نشسته یا خوابیده بهر حال دریابید هیچ سخن مکنید و این تیغها را بجمله دروی کارگر کنید و گوشت و خون و موی و استخوان و مغزش درهم مخلوط سازید آنگاه بساطش را بر کشته اش برگردانید و این شمشیرها را بر فرش او ماليده از آلایش خون پاك ساخته به نزد من بیائید و چون کار او را به پایان رسانیدید و به آنچه فرمان کرده ام عمل کردید و این راز را پوشیده و پنهان نموده نزد من حاضر شدید هریك را ده بدره زر عطا می کنم بعلاوه ده ضياع و عقار منتخب نیکو و چندان که زنده بمانم با شما نیکوئی و احسان نمایم و شما را از مقربان خود گردانم پس ما آن تیغهای آخته زهراب داده را بر گرفتیم

ص: 76

و به جانب آن حجره مقدس روی آورده چون درون حجره شدیم نگران شدیم که آن حضرت بر پهلوی مبارکش خفته و دست های خودرا حرکت می داد و به سختی تکلم می نمود که ما نمی فهمیدیم.

صبیح گفت در این اثنا غلامان به جانب آن حضرت شتابان شدند و من در يك گوشه ایستاده نیش شمشیر خودرا بر زمین نهاده ترسنده و لرزنده نظرهمی کردم و گویا آن حضرت از مصيره باخبر بود و به تن مبارك زرهی و پوششی نداشت که آن شمشیرها کارگر نگردد پس تیغهای خود را یکباره برجسد مبارکش فرود آورده آنگاه بدن مطهرش را در همان بساط پیچیده و به سوی مأمون باز شدند.

چون مأمون ایشان را بدید گفت چه ساختید گفتند ای امیر المؤمنين آنچه امر کردی بجای آوردیم گفت مر این داستان را دیگر باره بر زبان مگذرانید و چون آن شب به پایان رسید و روز روشن نمایان شد مأمون باسر برهنه و بندهای جامه بر گسیخته به مجلس خود در آمد و از وفات آن حضرت بر زبان آورد و چون مصیبت زدگان گریان و نالان بنشست و به شرایط تعزیت قيام نمود و پس از ساعتی باسر برهنه و پای برهنه برخاست و به طرف حجره آن حضرت برفت تا برای تجهیز آن حضرت قيام نماید و آن حال را بازداند .

صبیح گفت من در پیش روی مأمون روان بودم چون به حجره آن حضرت در آمدیم صدای همهمه شنیدیم مأمون را رعده فرو گرفت و آن گاه گفت نزد وی کیست گفتم ای امیر المؤمنين مارا علمی به این حال نیست گفت بشتابید و بنگرید پس به سوی حجره شتابان شدیم آقای خود علیه السلام را دیدم در محراب خود نشسته و نماز می گذارد گفتم ای امیر المؤمنين اینک علی بن موسی الرضا که زنده در محراب خود مشغول نماز و تسبیح خدای بی نیاز است.

مأمون اعضایش در هم لرزید و مضطرب کردید بعد از آن گفت مرا فریب دادید خداوند شما را لعنت نماید آنگاه میان آنجماعت روی با من کرد و گفت تو او را خوب می شناسی خوب بنگر کیست در مصلی نماز می گذارد و حقیقت امر را با من

ص: 77

باز گوی یعنی آیا خود آن حضرت است یادیگری است چون به عتبة عليه نزديك شدم آن حضرت آواز داد ای صبیح گفتم لبيك ای مولای من و در حضور مبار کش سر بر زمین سودم وبگریستم فرمود :

«قم برحمك الله»، برخیز خداوندت رحمت کناد «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون»، می خواهند کافران خاموش کنند و فرو نشانند نور یزدان را به دهان های خود و خدای تعالی تمام کننده نور خود است هر چند کافران مکروه شمارند و نخواهند

صبیح می گوید چون نزديك مأمون بازگشتم چهره اش از شدت خشم يك پاره شب تار دیدم و با کمال غضب گفت ای صبیح خبر چیست گفتم ای امیر المؤمنين سوگند با خدای آنحضرت در حجره خود نشسته و به عبادت مشغول است و مرا صدا زد و چنین و چنان فرمود و اثر زخمی بر بدن مبارکش نبود . تکمه های ثیابش را بر بست و گفت درهای مجالس را بر بستند و جامه های خلیفتی وسلطنتی او را بیاوردند تا بر تن خود بیاراست و از جامه سوگواری بیرون شد و گفت با اعیان و امرای دولت وملت که برای تعزیب و تسلیت حاضر شده بودند بگویند امام رضا علیه السلام را حالت غشی دست داده بود و بعد از آن افاقت یافت.

هر ثمة گويد پس به شکر خدای در آمدم و یزدان تعالی را بر صحت آنحضرت سپاسها بگذاشتم از آن پس به حضور مبارك آقايم امام رضا علیه السلام سلام الله عليه مشرف شدم چون مرا بديد فرمود ای هرثمه به آنچه صبیح از بهرت حدیث کرده است جز با کسی که خداوند قلب او را به محبت و ولایت ما بیازموده است سخن مكن عرض کردم بلی یا سیدی پس از آن بامن فرمود ای از آن بامن فرمود ای هرثمه «وَ اللَّهِ لَا يَضُرُّنَا كَيْدُهُمْ شَيْئاً حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ»، سوگند با خدای از مکر و کید این گروه زیانی به ما نمی رسد تا گاهی که اجل موعود برسد. و در روایت ابن شهر آشوب است که چون غلامان مأمون برفتند و تیغها بر آن حضرت فرود آوردند و گمان کردند آن حضرت را قطعه قطعه نموده اند و نزد مأمون آمدند گفت كدام يك از شما به قتل وی شتابان تر

ص: 78

بودید همگی گفتند صبیح دیلمی شتابنده تر بود صبیح می گوید سوگند با خدای دستم به طرف آنحضرت دراز نشد لكن سخن در خیر من بود و مأمون مرا به خود تقرب داد پس از آن گفت دیگر از آن چه گوید سخن نکنید چه کار خود را فاسد سازید و هر چه زودتر دست خوش بلا و فناوزیان کار آخرت و اولی خواهید گشت .

معلوم باد هرثمة بن اعین غیر از آن هرثمه است که از سرداران مأمون و به جنگ امین و دیگر حروب مأمور شد و آخر الأمر به دسایس حسن بن سهل و فتنه فضل بن سهل در مرو کشته شد و داستان او از این پیش در ذیل وقایع جنگ امین و مأمون مسطور شد و حضرت امام رضا از قتل او خبر داد و تشريف آنحضرت به مرو ماهی چند بعد از قتل او روی داد چنانکه مشروحا مذکور گشت.

بیان حسد بردن فضل بن سهل بر حضرت امام رضا علیه السلام

در بحار الانوار و کشف الغمه و اغلب كتب اخبار مسطور است که چون فضایل و مفاخر حضرت عالم علوم اوایل و اواخر ابی الحسن علی بن موسی الرضا صلوات الله وسلامه عليه روز تا روز جانب ازدیاد و انتشار و فروغ بخش اقطاع واقطار آمد موجب افزایش حسد فضل بن سهل وزیر وزايش بغض و كين او گردید وهشام ابن ابراهيم راشدی همدانی را که مردی عالم و ادیب و عاقل و لبيب بود و از آن پیش که حضرت امام رضا علیه السلام حسب الامر مأمون تشریف فرمای خراسان گردد امور آنحضرت و اموالی را که از اطراف و آن نواحی آوردند در دست او بود و از خواص آستان مبارکش به شمار می رفت .

و چون آنحضرت به خراسان تشریف قدوم داد خود را به ذى الرياستين فضل ابن سهل اتصال داد و مورد الطاف كثيره وزیر روزگار گشت و در شمار مقربين درگاه او گردید و اخبار و احوال حضرت ولی خدای متعال را من حيث الوجوه به ایشان

ص: 79

باز می نمود و چیزی را مکتوم نمی داشت فضل نیز آنچه می شنید به مأمون می رسانید.

و این هشام بن ابراهیم به در بانی حضرت رضا علیه السلام اشتغال داشت و شیعیان آنحضرت که خواستندی به حضور مبارکش تشرف جویند از در منع بر می آمد و هر کسی را که خود خواستی بار دادی و کار را بر آنحضرت تنگی ساخت و ترتیب امر را چنان داده بود که هر چه آن حضرت در منزل خود می فرمود به مأمون میرسانید و مأمون پسر خودش را به هشام بسپرد تا به تربیت او قيام نماید و از این روی او را هشام عباسی می خواندند .

و فضل بن سهل به خصومت آنحضرت شروع کرد و نخستین کاری را که به جای آورد این بود که مأمون را دختر عمی بود که او را سخت دوست می داشت و در حباله مأمون اندراج داشت و او نیز تخم محبت مأمون را در مرتع دل می کاشت و چنان بود که دری از حجره این دختر عم به مجلس مأمون مفتوح بود و نیز او را در حضرت امام رضا علیه السلام ارادتی خاص بود و همواره از ذوالریاستین در خدمت مأمون مذمت می نمود و به دشنامش زبان می گشود و او را به پاره ای امور منسوب میساخت چون این داستان به ذى الرياستين فضل پیوست منزجر شد و با مأمون گفت هیچ شایسته نیست که باب زنها مشرع وراهگذر به مجلس تو باشد لاجرم مأمون فرمان کرد تا آن در مفتوح را مسدود ساختند و از آن طرف چنان مقرر شده بود که یك روز مأمون به حضور امام علیه السلام مشرف شدی و روز دیگر حجت خداوند تعالی زینت بخش محفل مأمون شدی چون آنروز در رسید و به دیدار مأمون تشریف قدوم داد و آن در را مسدود دید، فرمود ای امیرالمؤمنین «ما هذا الباب الذی سددته؟»، این چه دری است که مسدود نمودی عرض کرد فضل چنین اندیشید و فتح این باب را به صواب ندانست فرمود،«أَنَا لِلَّهِ وَ أَنَا اليه رَاجِعُونَ مَا لِلْفَضْلِ وَ الدُّخُولِ بَيْنَ امیرالمؤمنين وَ حَرَّمَ»از کمال استعجاب استرجاع نمود و فرمود فضل را چه بوالفضولی در میان امیر المؤمنين و حرم او است؟!

ص: 80

مأمون عرض کرد رأى مبارك بر چه تجویز می کند فرمود : «فَتْحَهُ وَ الدُّخُولِ عَلَى ابْنَةُ عَمِّكَ وَ لَا تُقْبَلُ قَوْلِ الْفَضْلَ فِيمَا لَا يَحِلُّ وَ لَا يَسَعُ»صواب گشود باب و آمدن نزد دختر عم خودت می باشد و قول فضل را در آنچه روا نیست و گنجایش ندارد مقبول مشمار مأمون بفرمود تا آن سد و دیواری را که در راه او در بر کشیده بودند خراب کردند و آن راه را كما في السابق مفتوح نمودند ومأمون كما كان از همان در نزد دخترعم خود میشد چون این خبر به فضل بن سهل رسید در بحار غم و کوه اندوه متحير ماند .

بیان نصایح حضرت امام رضا علیه السلام به ما مون و امر کردن

او را به سفر کردن بجانب حجاز

در بحار الانوار و عیون اخبار و اغلب کتب آثار مروی است که حمزة ابن محمد بن زید بن علی بن الحسين بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در سال سیصد و سی و نهم هجری در ماه رجب المرجب برای ما حديث نمود و گفت علی بن ابراهيم بن هاشم با من خبر داد و گفت در ذیل مکتوباتی که در سال سیصد و هفتم بهمن نوشته بودند که یاسر خادم با من حديث نمود که امام رضا علیه السلام را قانون چنان بود که هر زمان خلوت یافتی تمامت خدم و حشم خود را از صغیر و کبیر و برنا و پیر فراهم ساختی و با ایشان به حدیث و حکایت پرداختی و آنحضرت با ایشان و آنان با آنحضرت به طور مؤانست بگذرانیدند و چون برخوان طعام بنشستی تمام ایشان را از بزرگی و کوچك حتى سايس و مهتر اصطبل و حجامتگر را بدون استثناء احدی از آحاد و فردی از افراد بجمله را بر سماط نعمت و خوان طعام حاضر و با خود بنشاندی و با ایشان مشغول تناول طعام شدی.

یاسر می گوید در آن اثنا که یکی روز در حضور مبارکش مشرف بودیم ناگاه صدای قفلی را که بر در سرای مأمون به سوی سرای حضرت ابی الحسن علیه السلام بود بشنیدیم آنحضرت فرمود برخیزید و متفرق شوید ما بجمله بیرون شديم ومأمون

ص: 81

اندر آمد و مکتوبی طویل در دست داشت امام علیه السلام احتشامش را بر پای خاستن خواست مأمون حضرتش را به حق مصطفی سوگند داد که از جای برنخیزد و همچنان بیامد تا خود بر آنحضرت افکند و دیدار همایونش را ببوسید و در حضور مبارکش بر روی و ساده بنشست و به خواندن و به عرض رسانیدن مكتوب مشغول شد و در آن نامه از فتح پاره ای قراء کا بلستان خبر داده و به این مضمون نوشته بودند «انا فتحنا قربة كذا و كذا»، فلان وفلان قریه را مفتوح نمودیم.

و چون از قرائت مکتوب فراغت یافت امام رضا علیه السلام فرمود «وَ سِرِّكَ فَتَحَ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى الشِّرْكِ : فتح قریه ای از قراء مشر کین ترا مسرور می دارد مأمون عرض کرد آیا در این فتح سروری نیست فرمود يا أمير المؤمنين «اتق الله في امة محمد صلی الله علیه و آله و ما ولاك الله في هذا الأمر و خلصت فانك قد ضمت امور المسلمين و فوضت ذلك الى غير كم يحكم فيها بغير حكم الله عز وجل و قعدت في هذا البلاد و ترکت بيت الهجرة و مهبط الوحي و ان المهاجرين و الأنصار يظلمون دونك و لا يرقبون في مؤمن الا ولاذمة و يأتي على المظلوم دهر يبعث فيه نفسه و يعجز عن نفقته فلا يجد من يشكو اليه حاله و لا يصل اليك فاتق الله يا أمير المؤمنين في امور المسلمين و ارجع الى بيت النبوة و معدن المهاجرين و الأنصار أما علمت یا امیر المؤمنين ان والى المسلمين مثل العمود في وسط الفسطاط من اراده اخذه قال المأمون فما ترى قال ارى ان يخرج من هذه البلاد و يتحول الى موضع آبائك و اجدادك و تنظر في أمور المسلمين و لا تكلهم الي غيرك فان الله عز وجل سائلك عما ولاك» .

ای امیرالمؤمنین در کار امت محمد صلی الله علیه و آله و این امر امارت و سلطنت که خدای تعالی به تو عنایت فرموده و اختصاص داده است از خدای بترس همانا امور مسلمانان را ضايع و بيهوده ساختی و رشته مهام آنام را با دیگران بگذاشتی تا بيرون از حکم خدای عزوجل حکو مت نمایند و تو با این سامان در بلاد خراسان آسان بنشستی و هجرت گاه رسول و محل نزول وحی خداوندی را متروك نمودی و در این زمان جماعت مهاجر و انصار دستخوش ظلم و ستم می شوند و کار گذاران و حکام تو

ص: 82

در کار مؤمنان پاس خدا و بندگان خدای را نمی دارند و بر مردم روزگار سختیها ومشقتها می رود و بجمله در رنج و تعب افتاده اند و از نفقه و امور معاشیه خود عاجز و بیچاره مانده اند و هیچ کس را نمی یابند که شکایت بدو برند .

ای امیرالمؤمنین در کار مسلمانان از یزدان بترس و به خانه نبوت و معدن مهاجرین و انصار بازگشتن بگیر مگر نمی دانی والی مسلمانان در حکم ستون خیمه است که بایستی در وسط خیمه و نگاهبان آن باشد هر کس آهنگش نماید بدو دست یابد . کنایت از اینکه سلطان مملکت که نگاهبان مملکت و مآب بریت است بایستی منزلگاهش در ناف مملکت و محل اقامتگاه و دار الملكش باشد تا حضور مردمان به محضر او از حيث بعد و قرب مساوی و همواره در کار ایشان ناظر و حاضر باشد نه اینکه با پاره ای نزدیك و از گروهی دور مانده و نیز اگر برای او خطری ومشغله ای پیش آید اعانت از چهار سوی برای او بزودی حاصل گردد .

شاید امام علیه السلام در این کلمه اشارت به وجود مبارك اولیای خدا و پیشوایان حقیقی امت می فرماید و به جنبه نورانیت و لمهات حقایق امامت و ولایت نظر می دارد که مانند آفتاب عالمتاب در همه امكنه و بقاع کاینات و در همه چیز حاضر وفياض و استفاده و استناره هر چیزی باندازه استعداد خودش از وجود شمس الشموس سپهر ولایت و انوار لامعه بدر البدور آسمان امامت در همه جا و در همه وقت ممكن و از حیثیت پر تو آفتاب یکسان است اما برای شمس طلوع و غروب وخسوف و افول است لکن برای شمس حقیقی عالم امکان یعنی وجود فياض امام علیه السلام که صد هزاران هزارها آفتاب درخشان از یکی از صد هزاران هزارها لمعات فروزنده اش مستنير و در حكيم ذره ای است نسبت به مهر منیر همواره بدون کسوت کسوف و خست خسوف و نزول افول و غلول غروب وذلت ظلمتی روی تمامت آفریدگان را به درخش ابدی و فروز سرمدی روشن و به انواع ترقیات و تکمیلاتی که لا يعلمها الا خالق - الارضين و السموات نايل و برخوردار می فرماید وهر گزش انقطاع و انفصالی نیست زیرا که این نور را از نور خاص احدیت زایش و این بحر زاخر را از بدار فیض آثار لا يزال فياض مطلق فزایش و اين ينابيع علوم یزدانی و عوارف سبحانی را از

ص: 83

منابح بی بدایت و نهایت حضرت حق تراوش است هرگزش باد زوال براذيال ابدى الاتصال و زایش و شمیم فنا را بر مشام بقایش گرایش نباشد . لمؤلفه :

رشته اش متصل به رشته حق *** هم سرستش بود سرشته حق

صفت و خلق او است اللهی *** شیمنش شيمت يداللهی

نورش از نور مطلق حق است *** فعل او فعل برحق حق است

زو نماینده ماه تا ماهی *** فارغ است از ضلال گمراهی

تابش نور او است لم یزلی *** یافت زین رتبت نبی و ولی

گرنه این نور مطلق حق است *** از چه تابندگیش بر حق است

ور نه این نور خاص حق باشد *** از چه بر مهر و مه سبق باشد

ورنه این نور لم يزل بودی *** ازلش از چه در بغل بودی

این ازل وين ابد زامکان است *** چون زامکان گذر کنی کان است

كان باقی است نفس انسانی *** نفس انسان فروز یزدانی

فر یزدان نمایش ذات است *** نور وی برترین آیات است

فر یزدان همیشه چون باقی است *** از رحیق ابد ترا ساقی است

این ازل وين ابد برای فناست *** نور حق بی نیاز و اصل بقاست

گوهرت چون برون زامكان است *** چون زامکان برون شدی جان است

هست چون خالق ازل و ابد *** لاجرم لم يلد ولم يولد

مصطفی مرتضی چوزان نور است *** موسیش خود مخاطب طور است

روح حق چون دمیده در این ذات *** روح عیسی از او گرفته برات

سبقتش چون بماسوی باشد *** روی بخشای انبيا باشد

عیسی از مام بافت روح الله *** شده فایز ز روح نور اله

نور حق دان محمد و آلش *** نیست نسبت به قبل یاقالش

قیل وقال است در حد امکان *** چون شد امکان برون زامکان دان

چون برون آمد از حدود جهات *** سخن حق همان سلام و صلات

ص: 84

ورنه کار سخن شود مشکل *** پای جان و خرد رود در گل

فوق ما تزعمون ازین فرمود *** چون در عارفانه ات بنمود

پیک اندیشه را چو هست قصور *** بر طریق سخن مجوی عبور

که زيك گفتنت خطر ها هست *** زانکه بر گفت تو نظرها هست

عاقل آنکس که چون سخن آرد *** گفت مقبول و ممتحن آرد

چار انگشت با شدت از هشت *** فاصل اندر میان دید و شنفت

تا نباشد بهانه دوری *** صد هزاران حجاب مستوری

نوردل چون عمود جان باشد *** بر همه کار ها توان باشد

پر توش تابش افکند بر جان *** جان بیابد توان از آن لمعان

لمعانی که سرمدی باشد *** روشن از نور احمدی باشد

نور احمد بود زنور خدا *** سایر نورها از اوست جدا

نور اگر تام یا که کاسته است *** خود از آن نور پاك خاسته است

آخر الأمر می رسد به کمال *** از کمالات نور احمد و آل

كل شیء سوای وجه الله *** هست هالك بجوی نور اله

راه حق را اگر شوی سالك *** بر بقای ابد شوی مالك

ور بقایت بقا بقا طلبد *** تو شوی مصدر ازل و ابد

چون به انوار حق شوی و اصل *** هر وصالی زتو شود حاصل

هر ازل هر ابد که نام بری *** در تو باشد نشان کام بری

خود تو گردی نتيجه کو نین *** عينها را بود زعین تو عین

خبرت نیست از متی و ز ابن *** نیست دیگر حدیث فرقت و بین

هست با قی به باقی اللهی *** سر بسر نور علم و آگاهی

نیست در منظر نظر جز یار *** وحده در تمام ملك و دیار

یاور و یار تو رسول بود *** شیر حق شوهر بتول بود

بعد از آن زادگان پاك على *** ناصرت دان اگر که اهل دلی

ص: 85

چون ازین بگذری سخن کوتاه *** می شود بر همه سفید و سیاه

سخن تو است زاده پندار *** هست ناقل ز منشأ اسرار

سخن تو معبر از عقل است *** خود معرف به عقل تو نقل است

زین همی گفت روح عقل و خرد *** عاقل این تن به يك جوی نخرد

جامه ات بر تن و تنت بر جان *** پوششی بور عاریت می دان

گوهر با بها همان روح است *** کشتی حادثات را نوح است

شخص پوشیده در لسانستی *** نه شناسا ز طیلسانستی

چون چنین است پاکدار سخن *** کز تو ماند به یادگار سخن

از کلامی شوی نشان اله *** وز کلامی روی به چاه سیاه

سخنت باقی و سخن کوتاه *** وحده لا اله الا الله

بالجمله مأمون عرض کرد ای سید من بفرمای تارأی چیست فرمود رأی من بر این است که از این بلاد بیرون شوی و در آنجا که پدران و نیاکان تو منزل ومکان داشتند تحویل دهی و به خویشتن در امور مسلمانان نگران کردی و کار ایشان را با دیگري بیرون از خودت نگذاری چه در حضرت پروردگار از آنچه در ولایت و امارت نو نهاده است پرسش یابی . مأمون عرض کردای سیدمن رأی صحيح همین است این بگفت و بیرون شد و فرمان داد تا سواران و محمل نشینان حاضر شوند .

بیان خبر یافتن ذی الریاستین از حرکت کردن مأمون

و بر خلاف آن رأی زدن وقتل چند نفر از مخالفان

چون این داستان به ذی الرياستين فضل بن سهل پیوست و از اندیشه مأمون با خبر شد در بیشه اندیشه و کوه اندوه یاوه گشت و چنان بود که چنان در امور ملك و مهام انام مستولی گردیده بود که مأمون را در امر و نهی و حل و عقد او هیچ رأی و تدبیری نمودار نمی گشت و قدرت چون و چرا و پرسش علت و سبب

ص: 86

نبود اما از آن پس قدرت و عظمت حضرت امام رضا علیه السلام جدا وجود گرفت و ذوالریاستین نزد مأمون آمد و گفت ای امیرالمؤمنین این رأی و رویت از کجا بود که به اجرای آن امر کردی.

مأمون گفت سیدم ابوالحسن بدین کار امر فرموده و مقرون به صواب هم همین است ذو الرياستين گفت این رأی مقرون به صواب نیست زیرا که دیروز برادرت امین را بکشتی و مسند خلافت را از وجودش بپرداخته و اکنون فرزندان پدرت و تمامت مردم عراق و اهل بیت علیهم السلام تو و گروه اعراب با تو به خصومت اندرند و امروز این حادثه دوم را ظاهر ساختي وعلی بن موسی ابو الحسن را ولایت عهد خلافت دادی و این مقام منیع را از فرزندان پدر خود و بنی عباس بیرون انداختی و عامه مردمان و علما و فقهای روزگار و آل عباس رضا به این امر ندهند و قلوب ایشان از تو متنفر شده است رأی صحیح این است که در خراسان اقامت کنی تا قلوب مردمان را بر این کار آرام و سکونی بجوید و آنچه بر امین بگذشت فراموش کنند همانا در این سرزمین مشایخ قوم و سالخوردگان روزگار که در پیشگاه رشید خدمت کرده اند و بر امور مملکت دانا و مجرب هستند حضور دارند در این امر از ایشان پرسش و مشورت کن اگر بر این اندیشه که بر نهادی اشارت کردند و تصدیق نمودندجاری گردان.

مأمون گفت مانند کدام کس فضل گفت مثل علی بن ابی عمران و ابو يونس و جلوذی و ایشان همان چند تن بودند که بیعت با حضرت امام رضا علیه السلام را مكروه می شمردند و چنانکه از این پیش مذکور نمودیم به حكم مأمون در زندان جای گرفتند مأمون گفت چنین می کنم و چون صبح دیگر بردمید مأمور به خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شد امام سلام الله عليه فرمود ای امیر المؤمنين چه کردی مأمون كلمات ذی الریاستین را به عرض رسانید.

و از آنطرف مأمون به احضار آن چند نفر امر کرده و ایشان را از زندان بیرون آوردند و اول کسی را که بر مأمون در آوردند علی بن ابی عمران بود چون نظرش بر حضرت امام رضا علیه السلام افتاد که در پهلوی مأمون جلوس فرموده بود گفت ای

ص: 87

امیر المؤمنين ترا به خدای پناه می برم که امر خلافت را که خدای برای شما مقرر ساخته است و شما را مخصوص به این مقام گردانیده است از میان خود بیرون بری و به دست دشمنان خویشتن و کسانی که پدر آن شما همیشه ایشان را می کشتند و در دیگر شهرها روانه می کردند بیندازی مأمون در خشم شد و گفت یا ابن الزانيه تو بعد از آن مخالفتی که در کار ولایت عهد نمودی این گونه جسارت نیز می نمائی ای جلاد وی را پیش بکش و گردن بزن پس گردنش را بردند و پس از وی ابو یونس را نزد مأمون حاضر کردند چون نظرش بر حضرت امام رضا علیه السلام در پهلوی مأمون افتاد گفت ای امیر المؤمنین این کسی که پهلوی تو نشسته است بتی است که مردمانش به جای خداوند سبحان عبادت می نمایند مأمون بر آشفت و گفت يا ابن الزانية تو نیز بعد از آن اظهار مخالفت به این گونه محاورت مبادرت می کنی ای جلاد بکش او را و بزن گردنش را پس گردن او نیز بزدند.

و پس از قتل آن دو نفر جلودی را به حضور مأمون در آوردند و این جلودی همان کس بود که در زمان خلافت رشید چون محمد بن جعفر بن محمد چنانکه مذکور شد در مدینه طيبه خروج نمود هارون الرشید او را به مدینه فرستاد و بدو امر نمود که اگر بر محمد بن جعفر مظفر گردید گردنش را بزند و خانه های آل ابی طالب را به تاراج بسپارد وز نان ایشان را بی جامه گذارد و برای آنها افزون از يك جامه بر تن نگذارد .

جلودی فرمان هارون را به جای آورد و در این هنگام حضرت ابی الحسن على الرضا علیه السلام که در مدینه بود آن خبيث بردر سرای مبارکش بتاخت و با جمعی به سرای آن حضرت هجوم آوردچون امام رضا علیه السلام او را بدید تمامت زنهای آن سرای را در يك بيت فراهم ساخت و خود بردر آن خانه بايستادجلودی به آن حضرت عرض کرد ناچارم که به طوری که امیر المؤمنين با من امر کرده است به این خانه اندر آیم ولباس ایشان را بگیرم امام رضا سلام الله عليه فرمود من خود جامه ایشان را بر گیرم وسوگند می خورم که هیچ چیز برای ایشان نگذارم جز اینکه

ص: 88

بستانم و جلودی همواره همان را طلب می نمود و آن حضرت برای او سوگند یاد میفرمود تا گاهی که آن شریر ساکت شد و ابو الحسن علیه السلام بر آن مخدرات در آمد و هر چه ایشان را بود حتی گوشواره و پاره و تن پوشهای ایشان را بگرفت با هر چه در سرای بود از کم و بیش به آن زشت نهاد بداد .

و چون روزگار بگشت و اندر این روز جلودی را به حضور مأمون در آوردند امام رضا سلام الله تعالى عليه با مأمون فرمود ای مأمون این شیخ را با من بخش مأمون عرض کرد ای سید من این همان شخص است که با دختران رسول خدای (صلی الله علیه و آله) و بردن جامه های ایشان آنگونه رفتار نمود در این اثنا جلودی را نظر به امام رضا سلام الله عليه افتاد و آن حضرت با مأمون سخن می کرد و می فرمود اي امير المؤمنين از تو خواستارم که از وی در گذری و او را با من بخشی وجلودی را گمان می رفت که آنحضرت به واسطه رفتار سابق او مأمون را به قتل او تحريك می نماید .

پس گفت ای امیرالمؤمنین ترا به خدای و به آن خدماتی که نسبت به رشید نموده ام مسئلت می نمایم که قول این شخص را در باره من قبول نکنی مأمون عرض کرد یا ابا الحسن جلودی خودش استعفاء می نماید و خواستار است که سخن ترا در حقش رد نهایم وما قسم او را مقرون به اجابت می گردانیم آنگاه با جلودی گفت الا و الله سخن او را در حق تو مقبول نمی گردانم «الحقوه بصاحبيه»، وی را به آن دو رفیقش ملحق سازید پس او را پیش آوردند، سر از تنش بیفکندند.

راقم حروف گوید شاید حضرت ولی خدا امام رضا علیه السلام محض آن جلالت قدر و عفو جمیل به شفاعت جلودی زبان بر گشود که چنان نداند که آن حضرت در تلاقی کردار او می خواهد به قتل برسد یا مأمون گمان کند آنحضرت از قتل او شادمان است لکن چون شرارت روز گار سا بق وجسارت او نسبت به خاندان رسالت مقتضی بود تقدیر ایزدی به مکافاتش علاقه یافت .

ص: 89

بیان جهت حرکت مأمون از شهر مرو به جانب خراسان و عراق

طبری و ابن اثیر و مفید و با درهای مورخین و محدثین نوشته اند که چنین مذکور داشته اند که حضرت ابی الحسن الرضا علی بن موسی بن جعفر بن محمد العلوی عليهم السلام مأمون را خبر داد به اینکه از آن هنگام که برادرش محمد امین به قتل رسیده است مردمان دچار فتنه وقتال شده اند و به اینکه فضل بن سهل این اخبار را از مأمون پوشیده می گرداند و اهل بیت علیهم السلام مأمون و مردمان بر وی به بعضی چیزها دشمن و کینه ور شده اند و همی گویند مأمون جن زده و دیوانه شده و ایشان به همین سبب و دیدار این احوال باعم مأمون ابراهيم بن مهدی به خلافت بیعت کردند مأمون عرض کرد مردم بغداد با ابراهیم به خلافت بیعت نکرده اند بلکه او را امیر خود ساخته اند تا در نظم امور ایشان قيام نماید و فضل بن سهل بدینگونه این خبر را به مأمون عرضه داده است.

امام رضا علیه السلام بدو باز نمود که فضل با مأمون به دروغ سخن کرده است و خیانت نموده است و اینك آیات جنگ و حرب در میان ابراهیم و حسن بن سهل بر پای ایستاده و مردمان به واسطه مکانت و منزلت او و برادرش نزد تو و مکانت بیعت تو با من بعد از تو با تو خصومت و عداوت پیدا کرده اند مأمون عرض کرد کدام کس از مردم سپاهی و بزرگان لشگر من بر این امر دانا می باشد. فرمود يحيى بن معاذ وعبدالعزيز ابن عمران و عده ای از وجوه سپاه می دانند مأمون گفت ایشان را برای من اندر آور تا از آنچه مذكور فرمودی از ایشان پرسش کنم .

آنحضرت آن جماعت را به نزد مأمون در آورد و ایشان يحيی بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران و موسی وعلی ابن ابی سعید پسر خاله فضل وخلف مصری بودند مأمون از آن خبر از ایشان بپرسید ایشان از افشای آن خبر امتناع ورزیدند مگر اینکه برای ایشان امانی از طرف فضل بن سهل قرار بدهد که متعرض ایشان نگردد و آزاری در سزای افشای اخبار نرساند مأمون از بهر ایشان ضمانت کرد و

ص: 90

برای جملگی بنوشت و هريك را ضمانت نامه به خط خود بسپرد

از این وقت باوی خبر دادند که مردمان دچار فتنه و آشوب هستند و برای او این مطلب را روشن ساختند و از غضب و خشم اهل مأمون وموالی مأمون و سرهنگان او در بسیاری چیزها و به آن تهویه و اشتباه کاری فضل بن سهل در خدمت او در کار هرثمة و اینکه هرثمة از بهر آن به خدمت مأمون بيامد تا او را به دولتخواهی نصیحت آورد و بدو از کارهای فضل و برادرش مکشوف سازد که با او به جای آورده اند و اگر مأمون تدارك أمر او را نکند خلافت از دست وی بیرون می آید.

و فضل چون اندیشه او را میدانست آن فساد را در کار بنمود و پوشیده کسی را بفرستاد تا هرثمة را در زندان بکشت و حال اینکه هرثمة جز دولتخواهی مأمون خیالی نداشت و هم چنین طاهر بن الحسين را که در راه خدمت و جان فشانی آنگونه امتحان داد و در طاعت معاون دچار بلیات و مشقات گشت و بسیاری جاها را مفتوح ساخت تا مرکب خلافت را در زیر پای مأمون رام و رهسپار گردانيد ورشته امور را به دست او بداد از تمام مراتب و مناصب خود بیرون شدو به میل خاطر این دو برادر در يك گوشه زمین رقه منزوی افتاد و در پرداخت اموال و تعميه رجال چندان در کار او امساك رفت تا امر او چنان سست و ضعیف گردید که سپاهش از گرسنگی و سست حالی او بروی بشوریدند و حال اینکه اگر طاهر بن حسين از جانب تو در بغداد خلافت داشت ملك را ضبط وحفظ می نمود و بدانگونه که مردمان بر حسن بن سهل جرأت و جسارت ورزیدند بر وی نتوانستند همانا دنیا از اقطارش در هم افتاده و بر هم شکافته وطاهر بن حسین در این چند سال از ابتدای قتل محمد امین در رقه فراموش شده است و در تمام این حروب حالیه از وی استعانتی نمی جویند و حال اینکه از کسانی که از وی پست تر هستند بسیاری نصرت و یاری می خواهند .

و چون این سخنان بگذاشتند از مأمون خواستار شدند که به سوی بغداد بیرون شود چه بنی هاشم وموالی و سرهنگان و لشکریان اگر این شأن و عزت و مقام و شوکت ترا بنگرند ساکت شوند و به طاعت تو از صمیم قلب اندر آیند چون این خبر در خدمت

ص: 91

مأمون محقق شد فرمان داد تا به جانب بغداد کوچ نمایند و فضل بن سهل چون بشنید به پاره ای آن مسائل مطلع شد و به آزار و اذیت آن چند تن برآمد و پاره ای را به ضرب تازیانه بیازرد و بعضی را به زندان در افکند وریش بعضی را بتراشید و علی بن موسی الرضا عليهما السلام دیگر باره در امر ایشان با مأمون باز شد و او را به آنچه در حق آنجماعت ضمانت کرده بود بیاگاهانید مأمون در حضرتش مکشوف داشت که در موقع خود تلافی می شود و آماده کوچیدن از مرو گشت.

در بعضی کتب نوشته اند چون فضل بن سهل با جماعت برامکه پیوستگی داشت و برمکیان با آل رسول خدای خصومت داشتند فضل نیز دشمنی میورزید و در آن هنگام که مردم بغداد ابراهيم بن مهدی را به خليفتی برداشتند و حسن بن سهل برادر فضل که در آن صفحات فرمان گذار بود با ابراهیم مکرر جنگ نمود و شکست یافت و این اخبار از گوشه و کنار گوشزد مأمون همی گشت و چون مأمون از فضل بپرسیدی به رعایت حال برادرش حسن تا مبادا لغزش در کار حکومتش روی دهد ، درون اخبار از مأمون می پوشید و می گفت ابراهیم را به امارت برداشته اند نه به خلافت و تدارك مهمش آسان کاری است. و فضل و برادرش چنان در امور مملکت استیلا یافته بودند که از خلافت مگر نامی مأمون را بهره نبود و چنان مردمان را در چنگال بیم و اطاعت در آورده بودند که اگر امری صادر می نمودند بر امر مأمون مقدم بود و اطاعت فضل را بر اطاعت مأمون ترجیح می دادند .

و ضعف و انکار مأمون روز تا روز قوت می فزود تا گاهی که به وجود مبارك ولی الله مطلق امام رضا سلام الله علیه نیروهمی گرفت و در برابر این دو برادر اظهار حیاتی همی نمود و ایشان از این حیث با آنحضرت در خصومت بر زیادت شدند و چون مأمون در انجام امری به شور و تصویب آنحضرت اقدامی مینمود از کمال خبث وحسد و عداوت در آن تصویب تصدیق نمیکردند . بعلاوه می گفتند خصومت

ص: 92

مردمان و خویشاوندان و رؤسای لشگر تو با تو بجمله برای این است که خلافت را از خاندان بنی عباس بیرون کردی و به آل ابی طالب باز آوردی و علی بن موسی را والی عهد خلافت ساخته و به این سبب بر تو انکاری عظیم دارند .

و حضرت امام رضا علیه السلام برای حفظ رعایت اسلام و مسلمانان و برنخاستن فتنه عظیم وطغيان دشمنان دین و هرج و مرج ولايات اسلاميه و به باد نرفتن خون ومالو ناموسان مردمان و آن مصالحی که خود می دانست حقیقت امر را نزد مأمون باز نمود و معلوم ساخت که فضل بن سهل به رعایت مصلحت برادرش در تمام این مدت در كتمان این امور سعی کرده است و وقایع آن سامان را براستی معروض نگردانیده است و چون فضل بن سهل از کمال استیلا و اقتدار و احاطه که به دست آورده چنان ابواب عرایض مردمان را به خدمت مأمون مسدود و اعیان دولت را از بیم سطوت خود بیچاره ساخته بود که هیچکس را آن زهره نبود که بیرون از ميل فضل سخنی به عرض برساند.

و در آن ایام در تمام حروبی که در میان سپاه ابراهیم و حسن بن سهل روی داده بود غلبه با سپاه ابراهیم بود و نیز به واسطه خروج شخص خارجی در حوالی بغداد و قتل او به دست مردم ابراهیم کار خلافت ابراهیم بزرگ شد و خلایق دل به اطاعتش بر بستند و این اخبار به خراسان میرسید اما فضل از مأمون می پوشانید تا امام رضا سلام الله علیه روزی با مأمون خلوت کرده تمام این وقایع را از بدایت امر تا آن ساعت مشروح بیان فرمود مأمون عرض کرد فضل با من چنین همی گفت که ابراهیم به اتفاق حسن بن سهل در کار امارت دخالت نموده.

فرمود فضل با تو دروغ گفته و خیانت کرده است الى آخر الحكاية و چون فضل بدانست که مأمون آهنگ حرکت از مرد نموده است و خصومت ابن عمران و ابو يونس وجلودی را که تن به قبول ولایت ندادند و به زندان شدند با آنحضرت میدانست با مأمون گفت از این اشخاص که قدیمی چاکر و صمیمی دولتخواه پدر تو هستند سؤال نمای و مأمون هر سه را از زندان بخواند و چنانکه مسطورشدهمه

ص: 93

به قتل رسیدند .

شیخ مفید در کتاب ارشاد می فرماید از جمله اسباب برگشتن مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام این بود که آنحضرت نزد مأمون از حسن و فضل پسران سهل مذمت می نمود و هر گاه نامی از ایشان در میان می آمد معایب و بدیهای آن دو نا پاك را برای مأمون تذكره می فرمود ومأمون را از گوش سپردن به عرایض ایشان نهی می فرمود و فضل و حسن این معنی را بدانستند که آنحضرت را با ایشان توجهی نیست لاجرم نزد مأمون از آن حضرت سعایت می کردند و به فساد و فتنه پرداختند و از کمال بی شرمی می گفتند این رأی مقرون به صواب نیست و چیزی چند به زبان می داندند که موجب دور ساختن آنحضرت را از مأمون و باعث خوف مأمون از حمله آوردن مردم بسروی بود تا گاهی که مأمون را از مقتل آن حضرت گردانیدند .

اما علامه مجلسى اعلى الله در جانه در بحار الانوار می فرماید شیخ مفید رضی الله عنه مطلبی را ذکر نموده است که عقل من پذیر فتار نمی شود و شاید تو همی کرده باشد چه می گوید امام رضا علیه السلام همیشه از دو پسر سهل یمنی فضل و حسن عیب می شمرد و نام ایشان را به قباحت یاد می فرمود و غیر از آن چنانكه مسطور گردید و حال اینکه مشغله آنحضرت در کلیه امور دینیه و کار آخرتی و اشتغال خاطر مبارکش به خدای تعالی از اشتغال به امثال این امور برتر و جلیل تر است و بنا بر رأی مفيد آن دولت مذكوره از حیثیت بنیانش فاسد و بر غير قاعدۀ مرضيه است پس در اینصورت اهتمام امام انام و ولی ایزد علام علیه السلام در وقیعه در حق آن دو برادر و ذکر دروغ و خیانت و معایب ایشان را نزد مأمون تا بجائیکه ایشان را اغراء و تحریص فرماید که رأى خليفه را در حق آن حضرت بگردانند فيه مافيه یعنی بعضی سخنان و تأملات در آن پیدا می شود .

راقم حروف گوید افعال امام علیه السلام وحكمتهائی که در آن مندرج است جمله بر مردم مکشوف نیست مگر نه آن است که همان عرض فضایل و معجزات و

ص: 94

باز نمودن عدم علم و بصیرت تامه خلفا در امور انام بزرگترین اسباب دشمنی و کینه ایشان است حتی نصایح به آنها مؤید استحکام بغض و عداوت آنها و منجر به شهادت امام است مگر نه آن بود که امیر المؤمنين علیه السلام در اشاراتی که در اغلب امور به خلفای عصر می فرمود و از بر کت آن اشارت فتوحات می نمودند و قوت و شوکت ایشان زیاد می شد غلبه آنها و فزونی اطاعت مخلوق اسباب مزید ظهور و بروز و استیلای ایشان برخود آن حضرت می گردید و معذلك آن حضرت به ملاحظه قوت دین و ازدیاد شرکت اسلام دریغ نمی فرمود بلکه انزوای خود را نیز در آن عصر برای همان مقصد لازم می شمرد و اگر جز این بود و حکمتهائی که خود می دانست دلیل نبودی گوشه گیری را با آن مراتب عالیه و شجاعت دلیل چه بود پس باید بدانیم که «کار پاکان را قیاس ازخود نگیر» یم. علی بن عیسی اربلی نیز در کشف الغمه همان رأى مجلسی اعلى الله مقامهما را مذکور نموده است .

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا علیه السلام و به جانب عراق

چون فضل بن سهل نزد مأمون آمد ورأى او را در حرکت کردن به جانب عراق پسندیده نداشت و او را بر آن آهنگ به نکوهش گرفت و خاموش ساخت يقين دانست که به مقصود خود نائل شد چه می دانست اگر مأمون به جانب عراق و بغداد شود استیلای او و برادرش و آن نفوذ نامی که در امور مملکت دارند نقصان پذیرد و قوت مأمون را از حاجت به فضل و برادرش مستغنی گرداند پس به محض اینکه از خدمت مأمون بیرون شد فرمان داد را تا پیش خانه مأمون را که به فرمان مأمون بیرون برده بودند باز گردانیدند و اطمینان داشت که چون با مداد شود و علی بن عمران و ابو یونس و جلودی را برای مشورت از زندان به حضور مأمون در آورند ایشان نیز در تأیید اقوال و تصویب رأی فضل و توهین امام رضا علیه السلام سخنها گویند و برهانها اقامت نمایند و یکباره مأمون را از قصد سفر عراق منزجر و پشیمان دارند

ص: 95

اما چون کردار مأمون نسبت به خیال وی باژگون گردید و آن سه نفر را چنانکه مذکور شد به قتل رسانید فضل بن سهل بدانست که این امر را سهل نمی توان شمرد و نمایش چنگ و ناب شیردلير را بازیچه نمی توان انگاشت و مأمون را از عزیمت خود نمی توان بازداشت لاجرم نزد پدرش سهل بن عبدالله سرخسی باز گردید و در سرای اوزیستن گرفت و از آن طرف امام رضا علیه السلام با مأمون فرمود:

ای امير المؤمنين «ماذا صنعت بتقديم النوائب»در فرستادن پیشخانه چه کردی مأمون عرض کرد ای سید من تو خود به این کار فرمان کن چه مأمون می دانست مردمان اطاعت امر فضل را بیشتر از وی می کنند و به فرمان او چندان اعتنائی ندارند و چون پیشخانه را بحكم فضل باز گردانیده بودند اگر مأمون به اعاده آن حکم نماید شاید پذیرفتار نشوند لاجرم این کار را به خود آن حضرت بازگشت نمود تا اگر اطاعت امر شد چنان است که امر مأمون جاری شده باشد والا توهینی در حکم آن حضرت خواهد شد و زبان فضل و معاونان او بر مأمون دراز نخواهد شد .

بالجمله امام رضا که به يك اشاره اش در تمام کائنات اثر حاصل می شد مردمان را فریادی بر کشید «قدموا النوائب »پیشخانه را روان دارید یاسر خادم گوید گویا از این فرمان ولی یزدان نیرانی در جان ایشان افتاد و پیشخانه روان شد وسوگند بخدای چنان شتابان شدند که دست از پای نشناختند و بیرون تاختند و از آنطرف ذو الریاستین در سرای پدرش سهل بماند و بیرون نیامدمأمون کسی را بدو فرستاد که ترا چیست که ملازمت سرای نمودی و بیرون نمی آئی درجواب گفت ای امیرالمؤمنین همانا گناه من در پیشگاه تو عظیم افتاده است و اهل بیت تو وعامه مردمان مرا گناهکار می شمارند وخلق جهان در قتل برادر مخلوع توامين و بیعت رضا بر من ملامت می نمایند و اینك از اقدامات ساعیان و حسودان واهل بغی و طغیان ایمن نیستم که از من به تو سعایتی بکنند به آزار تو دچار سازند را خودشان مرا ضایع نمایند مرا در خراسان بجای بگذار در اینجا نیز به خدمت -

ص: 96

گذاری تو مشغول خواهم بود .

مأمون گفت حاشا و کلا ما از تو و رأی و رويت تو و وزارت و اشارت تو بی نیاز نمی باشیم و حضور تو در امور مملکت و خدمات ما ضرورت دارد و اما اینکه می گوئی نزد ما از تو سعایت می نمایند و غوائل در کار تو غائله می افکنند و با تو مخالفت می نمایند که چنانست که پندار می کنی در کار تو به سخن هیچکس گوش نمیسپاریم و تو محل وثوق و اعتماد مائی ومأمون و ناصح و مشفق می باشی هم اکنون در باره خودت آنچه دلخواه تو است امان نامه نگارده و آنچه به آن وثوق داری متضمن ضمان و امان در قلم آر وهر تأکیدی که خواهی و موجب اطمینان بر نفس تو است بجای آور و دل خود را از هر گونه اندیشه و دغدغه فراغت بخش چون فضل بر این جمله واقف شد برفت و از بهر خویشتن چنانکه خود می خواست و دایر بر هر گونه امان و اطمینان و مقصود بود امان نامه ای بر نگاشت و به مهر وسجل علمای عصر برسانید آنگاه نزد مأمون بیاورد مأمون بخواند. و آنچه محبوب و مطلوب فضل بود عطا کرد .

و كتاب حبوة و بخشش که مشتمل بر انعامات و ادرارات در حق فضل و برادرش و سلسله اش بخط مأمون مرقوم شد و نوشت که من فلان و فلان از اموال و ضياع را به تو بخشیدم و دست اقتدار و سلطنت و آمال ترا در دنیا منبسط گردانیدم و خاطر فضل را از هر جهت آسوده گردانید فضل گفت ای امير المؤمنين واجب است که خط ابی الحسن در این امان نامه باشد و آنچه تو به ما عطا فرمودی عطا نماید چه او ولیعهد تو است مأمون گفت تو خود می دانی که ابو الحسن علیه السلام بر ما شرط نمود که در این امور توجهی نفرماید و احداث حادثه نکند لاجرم مارا نهی شاید که از وی چیزی بخواهیم که او را ناگوار باشد اما تو خود از حضرتش مسئلت کن همانا آن حضرت در این امر در حق تو ابا نمی فرماید فضل برفت و از حضرت ابی الحسن علیه السلام دستوری تشرف خواست امام رضا علیه السلام به ما امر فرمود برخیزید و دور شوید و ما اطاعت کردیم پس فضل اندر آمد و يك ساعت طولانی

ص: 97

در حضور مبارکش ایستاد و آن حضرت سر به زیر داشت بعد از آن سر مبارك را به جانب او بر کشید و فرمود : حاجت تو چیست ای فضل ؟

عرض کرد ای سید من این امان نامه ای است که امیرالمؤمنین برای من نوشته است و تو سزاوار تری که آنچه اميرالمؤمنين بما عطا کرده است عطا فرمائی چه توئی ولی عهد مسلمانان . امام رضا علیه السلام فرمود قرائت کن و آن امان نامه کتابی در جلد بزرگی بود و فضل همان طور که به پای ایستاده بود بخواند تا به پایان رسانید وچون فارغ شد حضرت ابی الحسن سلام الله عليه فرمود «یافضل لك علينا هذا ما اتقیت الله عز وجل»، ای فضل ما نیز همین را با تو گذاریم مادامی که از خدای عزوجل بترسی. ياسر می گوید امر فضل را در يك كلمه منتقض فرمود و فضل بیرون شد.

بیان بیرون شدن مأمون وحضرت امام رضا علیه السلام از مرو و رسیدن نامه حسن بن سهل

یاسر می گوید فضل از خدمت امام رضا علیه السلام بیرون شد ومأمون ازشهر مرو بیرون رفت و مادر خدمت حضرت رضا سلام الله عليه بیرون رفتیم و چون روزی چند بر گذشت و ما در یکی از منازل عرض راه فرود آمدیم نامه ای از حسن بن سهل برای برادرش فضل آوردند در آن نامه نوشته بود من در تحویل این در حساب نجوم نظر کرده ام و از قواعد نجومی یافته ام که تو در فلان ماه روز چهارشنبه چندم ماه از حرارت آهن و حرارت آتش خواهی چشید پس چنان می بینم که تو و امام رضا علیه السلام وامير المؤمنین در آن روز به گرمابه شوید و در گرما به حجامت کنید تا خون تو بر بدنت ریخته شود تا این نحوست آن روز از تو بگذرد . چون فضل بخواند آن نوشته را برای مأمون بفرستاد و خواستار شد که به صوابدید حسن رفتار نماید و با او به حمام اندر شود و از حضرت ابی الحسن علیه السلام نیز آن مسئلت را بنمود .

مأمون رقعه ای در این باب به حضرت رضا علیه السلام معروض داشت و ملتمس گردید

ص: 98

امام علیه السلام در جواب نوشت « لَسْتَ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامِ وَ لَا أَرَى لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ انَّ تَدْخُلَ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لِلْفَضْلِ انَّ يَدْخُلُ الْحَمَّامَ غَداً»، من فردا به حمام اندر نمی شوم و برای تو ای امیرالمؤمنين صلاح نمی بینم که فردا داخل حمام شوی و برای فضل نیز روا نمی دارم که فردا داخل حمام شود . مأمون چون بخواند دیگر باره رقعه ای در آن التماس بعرض رسانید .

و حضرت ابو الحسن در جواب مرقوم فرمود من فردا داخل شونده به حمام نیستم «فاني رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فِي النَّوْمِ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ يَقُولُ لِي ياعلي لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً »، همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله او را در خواب دیدم در این شب که با من فرمود ای علی داخل حمام مشو فردا «فلا أرى لك يا امير المؤمنين و لا للفضل ان تدخل الحمام غدا»، نه برای تو ای امیرالمؤمنین و نه برای فضل روا می دانم که فردا به حمام شوید .

این هنگام مأمون در جواب آن حضرت نوشت به صداقت فرمودی ای سید من و به صدق فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله ومن فردا داخل حمام نمی شوم اما فضل به کار و کردار خودش اعلم است .

راقم حروف گوید غریب این است که در اغلب تواریخ می نویسند فضل ابن سهل به مذهب تشیع بود اگر بحقيقت شیعگی میداشت چگونه نسبت به آنحضرت به این گونه اطوار رفتار می نمود وچگونه بر خلاف امر آن حضرت به حمام می رفت و به قول برادرش حسن که در علم نجوم مهارت داشت رفتار می کرد و سزای خودرا میدید .

بدبر بالنجوم و ليس یدری *** و رب النجم يفعل مادرید

از این پیش در ذیل حال جعفر برمکی به این شعر و تفصیل منجم و اسطرلاب اشارت رفت چه بسیار ستاره شماران از اقتران کو کبی با کوکبی استنباطی کردند و حکمی راندند وغیر از آن بود که حکم کردند چه از دیگر اقترانات و تأثیرات بی خبر بودند لکن امام بر همه چیز عالم است.

ص: 99

بیان رفتن فضل بن سهل ذو الریاستین به حمام و کشته شدن او

یاسر خادم گوید چون آنروز را به شب آوردیم و آفتاب عالم تاب بر چهره نقاب افكند امام رضا علیه السلام با ما فرمود بگوئید «عُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ»، پناه به خدای از شر آنچه در این شب نازل می شود پس ما همواره این استعاذه را می نمودیم و چون امام رضا صلوات الله عليه نماز صبح را بگذاشت باما فرمود بگوئید پناه می بریم به خدای از شر آنچه در این روز نازل می شود و ما یکسره میگفتیم و چون نزديك به طلوع آفتاب رسید آن حضرت فرمود بر این بام بر آی و گوش بسپار آیا چیزی می شنوی چون صعود دادم صدای ضجه و نحيب وغوغا و فریاد و ناله و نفير بشنیدم وهمی آن بانگ و ضجه فزونی می گرفت .

در این اثنادیدیم ما مون از همان در که از سرای او به سرای حضرت ابی الحسن راه داشت اندر آمد و همی گفت ای سید من خداوند ترا در مصیبت فضل اجر بدهد همانا به حمام در آمد در آنحال گروهی با شمشیر های آخته بروی تاخته او را بکشتند و از آن کسان که داخل حمام شده بودند و بر وی بتاختندو سه نفر بودند و يكتن از ایشان پسر خاله فضل بود و او را ذو القدمين و بقولی ذوالعلمین می خواندند مأخوذ داشتند .

و از آن طرف چون خبر قتل فضل منتشر شد سرهنگان و لشگریان و کسانی که از جمله رجال فضل بودند بر آشفتند و غوغا بر آوردند و گفتند مأمون بروی حيلت ورزید وغفلة وخيلة او را بکشت و ما البته خون فضل را از مأمون میجوئيم مأمون چون این حال انقلاب را بدید به حضرت رضا علیه السلام عرض کردیا سیدی روا میداری به سوی این جماعت بیرون شوی و ایشان را متفرق فرمائی فرمود آری. یاسر میگوید آن حضرت بر نشست و مرا فرمود تا سوار شدم و چون از در سرا بیرون شدیم امام رضا علیه السلام به آن جماعت نظر کرد که فراهم شده بودند و آتشی بیاورده تا در سرای مأمون را بسوزانند و بر وی بتازند آن حضرت صیحه بر آنان برزد و با

ص: 100

دست مبارك به ایشان اشارت فرمود پراکنده شوید پس متفرق شدند .

یاسر میگوید سوگند با خدای مردمان چنان روی به بازگشتن نهادند که از کثرت شتاب پاره ای بر روی پاره ای می افتادند و آن حضرت به هیچکس اشارت نمی فرمود مگر اینکه می شتافت و می گذشت و هیچکس در آنجا بر جای نایستاد.

راقم حروف گوید چون کسی تأمل نماید میداند اراده و احکام امام باحکم خداوند قهار یکسان است هر وقت حکمی و اشارتی از روی حکومت بفرماید هیچکس را نیروی تخلف نماند یعنی ارواح را تاب مخالفت نیست و اگر اندیشه مخالفت نمایند تباه می شوند و قدرت و قوت تخلف از ایشان مسلوب گردد چنانکه بر مردمان هوشیار و ناقدین آثار پوشیده نیست و شرح آن در مقامات خودمذکور است .

در عیون اخبار و بحار الانوار از محمد بن ابی عباد مردی است چون کار فضل بن سهل بدانجا که باید رسید و مفتول گردید مأمون به حضرت امام رضا علیه السلام در آمد وهمی بگریست و به آن حضرت عرض کرد یا ابا الحسن این زمان وقت حاجتمندی من است به حضرت تو پس در کار مملکت و تدبير ملك نظری فرمای و مرا اعانت کن امام رضا در جواب مأمون فرمود : «عَلَيْكَ التَّدْبِيرِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَيْنَا الدُّعَاءِ»ای امیرالمؤمنین بر تو است تدبیر کردن و برما می باشد دعا نمودن .

محمدمی گویدچون مأمون بیرون رفت به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم خداوندت عزت دهد از چه روی آنچه امير المؤمنين در حضرت تو عرض و درخواست نمود بتاخیر افکندی و ایا فرمودی یعنی استدعای او را در قبول امور مملکت و رعایت رعیت مقبول نداشتی فرمود : « وَيْحَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَسْتُ فِي هَذَا الَّا فِي مرشىء» خوشا به حال تو من در این کار اندر نیستم یعنی تقدیر نشده است که در هیچ چیزی از این امور دخالت نمایم و نوبت آن نرسیده است .

محمد می گوید آنحضرت مرا در حال اندوه نگریست یعنی اندوهناك بودم تا چرا آن حضرت از دخالت در امور ملاك و خلافت امتناع ورزید با من فرمود «وَ مَالُكَ فِي هَذَا لَوْ آلِ الامر الَىَّ مَا تَقُولُ وَ أَنْتَ منی کما أَنْتَ مَا كَانَتْ نَفَقَتَكَ الَّا فِي كُمِّكَ وَ كُنْتَ

ص: 101

كواحد من الناس»، ترا با این امور چکار است اگر امر خلافت و امارت به آنطور که تو خواهانی برسد یعنی من متكفل امر خلافت شوم و تو در خدمت من چنانکه هستی باشی یعنی همین تقرب ومحرمیت را که اکنون داری داشته باشی نفقه و مخارج تو جز در آستین تو نخواهد بود و تو نیز مانند یکتن از مردمان میباشی.

مجلسی میفرماید کلام آنحضرت «ما كانت نفقتك الأفی كمك»، کنایت از قلت مبلغ است به آن اندازه که بتوان در آستین حمل کرد یا از حاضر بودن نفقه است که در تحصیل آن رنج و تعبی نخواهد بود و معنی اول اظهر است.

راقم حروف گوید شاید معنی این باشد که تورا این اندوه برای آن است که گمان می بری اگر من در امر خلافت دخیل گردم ترا و امثال ترا که از محارم و اصحاب مقرب من هستید وسعت و بضاعت كثير و مشاغل خطير نصیب می شود و حال اینکه به خطا رفته اید چه اگر من داخل این امر شوم ذره ای از مراتب عدل و انصاف و اقتصاد تجاوز نخواهد شد و حق هیچکس باطل و هیچکس را از اندازه حق و مزدش افزون نخواهد رسید و در میان بندگان یزدان جز به مناسبت مراتب معنویه ایشان رفتار نخواهد شد و ملاحظه شخص وقرابت و تقرب در میان نخواهد بود و تو به اندازه حق خودت بهره و اجرت خواهی داشت و چنانکه کارکنان را چون کار به انجام رسد و روز به پایان رود مزد در آستین است و تعطیلی در آن روا نیست تو را و امثال تورا حال براین منوال خواهد بود و در پرداخت حقوق تأملی و حیف و میلی نخواهد رفت و به وصول چنان اطمینان خواهد بود که گوئی در آستین اندر داری و البته چنین روزگار بر شماها خوشگوار نیست شاید حالا برای شما بهتر و وسیع تر باشد و چون نمیدانی خواهانی و شاید اگر در یابی پشیمانی .

ابن بابویه در عیون اخبار میفرماید چون خبر خليفتی ابراهيم بن مهدی به مأمون پیوست بدانست که فضل بن سهل او را به خطا افكنده و آن امر را بر وی مكتوم داشته و بیرون از صواب بدو اشارت کرده است و در ولایت عهد امام رضا علیه السلام نیز که از نخست اشارت کرد با مأمون حيلت ورزیده است و بنی عباس را بر وی

ص: 102

بشورانیده لاجرم از مرو به آهنگ عراق بیرون شد و با فضل بن سهل به حیلت و خدیعت بگذرانید تا گاهی که غالب خالوی مأمون در حمام سرخس در شهر شعبان سال دویست وسيم مغافصة اورا بکشت و از آن پس در کار شهادت امام رضا علیه السلام به چارہ جوئی وحیلت در آمد.

طبری و ابن اثیر در تاریخ خود می نویسند از آن پس مأمون از مرو بکوچید وراه بگذرانید تا به سرخس رسید در آنجا جماعتی در حمام بر فضل بتاختند و او را بکشتند و قتل دو شب از شهر شعبان سال دویست و دوم روی داد پس قاتلین را بگرفتند و بجمله از حشم مأمون و چهار تن بودند یکی غالب مسعودی و بقولی سعودی سیاه و دیگر قسطنطین رومی و دیگر فرج دیلمی و دیگر موفق صقلبی و در این روز شصت سال از عمر فضل بن سهل بر گذشته بود و از نخست جماعت قتله را فرا کرده بودند مأمون مقرر داشت که هر کسی ایشان را بگیرد و بیاورد ده هزار دینار عطا یابد عباس بن میثم دینوری بکوشید تا ایشان را گرفتار کرده به حضور مأمون در آورد ایشان با مأمون گفتند تو خود ما را به قتل فضل بفرمودی مأمون گفت من خود میدانستم در جواب من به این بهانه متمسك می شوید هر چند گفتند از خدای بترس و بی گناه خون مارا مریز بجائی نرسید و بفرمود کردن هر چهار تن را بردند .

و بعضی گفته اند چون فضل که خود نیز از علم نجوم با مهارت بود در حمام سرخس برفت و در حجامت بنشست و خون بر بدنش بریخت و نحوست وقت را از خود مرتفع شمرد و بناگاه آن چهار تن با شمشیرهای کشیده به حمام بتاختند و او را بکشتند و بگریختند .

و مأمون بشنید و مضطرب گردید و در طلب آنها بفرستاد و جمله را بگرفتند و به خدمت وی در آوردند و مأمون ایشان را در مقام پرسش در آورد بعضی از ایشان گفتند على بن ابی سعید پسر خواهر فضل محرك ایشان شد و به قتل فضل برانگیخت و برخی منکر این معنی شدند و مأمون همه را بکشت و از آن پس عبدالعزيز بن

ص: 103

عمران و علی و موسی و خلف را فرمان کرد تا برفتند و بیاوردند و از قتل فضل از ایشان بپرسید جملگی منکر شدند که بهیچوجه در این قضیه عالم به عملی باشند مأمون از ایشان نپذیرفت و هر چهار تن را بکشت و سرهای ایشان را برای حسن بن سهل بفرستاد و او را از آن مصیبت و اندوهی که در قتل فضل بر وی وارد شده آگاهی داد و باز نمود که بعد از فضل تمام مشاغل و مناصب و مراتب و اختیارات تامه او را به عهده وی بر قرار داشته است و این خبر در شهر رمضان به حسن رسید.

ابن خلكان در وفيات الأعيان نوشته است چون کار فضل بر مأمون سنگین گردید خالوی خود غالب سعودی اسود برادر مراحل را پوشیده به قتل فضل امر کرد غالب با جماعتی در حمام سرخس بروی بتاختند و او را مغافصة به قتل رسانیدند و این حکایت روز پنجشنبه دوم شهر شعبان سال دویست و دوم و به قولی دویست و سوم اتفاق افتاد و در این وقت چهل و هشت سال و به قولی چهل و يك سال و پنجاه از عمر او سپری کشته بود و به قولی در روز جمعه دو شب از شهر شعبان سال دویست و دوم بر گذشته به قتل رسید و پدرش سهل نیز در همین سال بعد از قتل پسرش به اندك مدتی وفات کرد اما مادرش تا هنگام عروسی دخترش بوران با مأمون زنده بماند و در این وقت حسن بن سهل در واسط جای داشت و با اصحاب خود در واسط بماند تا گاهی که غله برسید و مقداری از خراج بگرفتند .

در بعضی تواریخ نوشته اند چون فضل بن سهل کشته شد مأمون یکی را به نزد مادرش فرستاده پیغام داد که ما را از مترو كات بهره لازم است آنچه مناسب است برای ما بفرست مادر فضل صندوقی مقفل و مختوم بدو تقدیم کرد چون مأمون سر صندوق را باز کرد در میان آن صندوقچه ای بدید که آن نیز در بسته و مهر کرده بود چون درش را باز کرد درجی دید از آن درج حریر بارهای بیرون آمد که فضل بر آن نوشته بود «بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما قضي الفضل بن سهل على نفسه قضي انه يعيش ثمانی و اربعين سنة ثم قتل بين الماء و النار، این طالعی است که فضل بن سهل از راه علم نجوم بر وجود خودش حکم می کند و آن حكم وخبر این است که

ص: 104

فضل چهل و هشت سال در جهان زندگانی میکند و از آن پس در میان آب و آتش کشته میشود . مأمون وحضار مجلس از این حکم در عجب شدند و بر کمال دانش وی آفرین گفتند .

ابن خلکان می گوید چون فضل به قتل رسید مأمون نزد مادرش برفت تا او را تعزیت و تسلیت گوید و با مادرش گفت اندوه و افسوس بسیار بر فضل مدار و از فقدانش زیاده غمناك و افسرده مشو چه خداوند برای تو چون من فرزندی برجای نهاده است که قائم مقام او است «فمهما تنبسطين اليه فيه فلا تنقبضي عني منه»هر چه از وی خواستی از من بخواه و هر وقت دل بدو خوش داشتی و به دیدارش شادخاطر میشدی همان معاملت را با من مرعی داد. مادرش سخت بگریست و از آن پس گفت ای امیرالمؤمنین چگونه نالان نشوم بر پسری که مانند تو پسری برای من تحصیل کرده است یعنی از فرط علم و دانش وصدق خدمت چنانش برگزیده و شایسته و بزرگی ساختی که این خودرا برادر او خوانی و به جای او فرزند من دانی .

از این پیش در ذیل مجلدات مشكوة الأدب به پاره ای حالات فضل بن سهل و برادرش حسن اشارت رفت و از این بعد نیز در مقام خود به پاره ای گذارشهای ایشان نگارش میرود.

مسعودی در مروج الذهب گوید فضل بن سهل در امورات مملكتی چنان مستولی و بر مأمون غلبه کرده بود که مأمون خواست تا جاریه ای را که بدر دل باختگی داشت از وی خریداری نماید مضایقه نمود و کار را برای تنگ ساخت از این روی او را به قتل رسانید.

ابوالفرج اصفهانی در جلد نهم اغانی در ذیل ابراهيم بن عباس صولی می گوید صولی از محمد بن صالح بن نطاح با من خبر داد چون مأمون خواست فضل بن سهل را از پای در آورد و عبد العزيز بن عمران طائی و مونس بصری و خلف مصری وعلی بن ابی سعد ذي القلمین و سراج خادم را برای انجام این مقصود مشخص گردانید این

ص: 105

خبر به فضل رسید و با مأمون آشکارساخت ومأمون را به عتاب و نکوهش سپرد و چون فضل کشته شد و مأمون قتله او را به قتل رسانید پرسید این خبر از کجا به فضل پیوست گفتند ابراهيم بن عباس بدو خبر فرستاد مأمون در طلب ابراهیم بر آمد و ابراهیم پنهان شد و این خبر را ابراهیم از جانب عبدالعزيز بن مروان شنیده و به فضل رسانیده بود . و از آن طرف ابراهيم مردمان را به شفاعت خود به خدمت مأمون بر انگیخت اما هشام خطیب معروف به عباس را که از دیگران در خدمت جری و جسور بود و مأمون را تربیت کرده و چون فتنۀ ابراهيم بن مهدی در بغداد روی نمود از بغداد راه بر گرفت و به خراسان برفت و خدمت مأمون را برگزید در این شفاعت اختصاص داد و هشام با این حال تقرب هرچند شفاعت نمود پذیرفتار نشد و ابراهیم پوشیده او را بدید و بپرسیده شام گفت مأمون با من وعده نهاده است که امر تورا به طوری که دلپذیر تو باشد انجام دهد ابراهیم گفت کمانم چنان است که این امرنه چنان است گفت گمان تو چیست گفت محل و مقام تو در خدمت امير المؤمنين اجل از آن است که ترا به چیزی وعده دهد و تو به تأخیر آن رضادهی و امیر المؤمنین از آن اکرم است که به مانند تو وعده دهد و به تأخیر افکند لکن تو درحق من چیزی از وی شنیده ای که دوستدار آن نیستی لاجرم مكروه میداری که به من باز گوئی و مرا اندوهناك فرمائی و بدینگونه به من پاسخ دادی و احسن الله على كل الاحوال جزائك.

می گوید هشام به خدمت مأمون رفت و حکایت ابراهیم را تا به پایان به عرض رسانید. مأمون از فطانت او در تعجب شد واز جریرتش در گذشت. می گوید این شعر را ابراهیم صولی در حق هشام گوید:

من كانت الأموال ذخرا له *** فان ذخری املی فی هشام

فتى یقی اللامة في عرضه *** و انهب المال قضاء الانام

ص: 106

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا علیه السلام از سرخس به جانب عراق

چون مأمون از کار فضل و ترتیب مهام مملكتی فراعت یافت ماه شعبان ورمضان المبارك ر ا در شهر سرخس به پای برد. سرخس به فتح سین مهمله و سکون را مهمله و فتح خاء معجمه و سین مهمله ثانيه و بعضی سرخس به تحریك نیز گفته اند شهری قدیمی است از نواحی خراسان و بزرگی بلدی از بلدان آن سامان و در میانه نیشابور و مرواست و در وسط طريق واقع است و بسیار کم آب و در آن جا جز نهری که در پاره ای اوقات سال جاری می شود آبی نیست و هر وقت آب نهر انقطاع می گیرد از آب چاه های خوشگوار مینوشند و در میان هر يك از این شهرها شش منزل فاصله است و این شهر در زمان کیکاوس بنا شده و اسکندر بر استحکام آن بیفزوده و جمعی از اعیان و علما و فضلا از این زمین بیرون و در شکم آن اندرون شده اند .

بالجمله مأمون شهر رمضان را در سرخس به پای آورد و روز عید فطر از سرخس کوس کوچ بكوفت و در رکاب حضرت ولايت نصاب امام رضا صلوات الله عليه و ملتزمين رکاب راه بر نوشت . و در این اوقات ابراهيم بن مهدی در مداین جای داشت و عيسى و ابو اشبط و سعید در نیل که اسم شهر کی است در سواد کوفه وطر نایا منزل داشتند و روز و شب به قتال می گذرانیدند و چنان بود که مطلب بن عبد الله بن مالك بن عبدالله از مداین بیامد و بعنوان مرض تعلل می کرد و در پنهان مردمان را به خلافت مأمون می خواند بنابراین که منصور بن مهدی خلیفه مأمون باشد و ابراهیم ابن مهدی را خلع نمایند منصور و خزيمة بن خازم و جمعی کثیر از سرهنگان جانب شرقی دعوتش را اجابت کردند .

و نیز مطلب بن عبدالله نامه به حمید و علی بن هشام نوشت که هر دو تن بیایند پس حمید بیامد و در کنار نهر صر صر فرودشد و علی در نهروان منزل گزید. و چون اخبار مخالفت ایشان در خدمت ابراهيم بن مهدی محقق شد از مداین به طرف بغداد

ص: 107

روی نهاد و در زندورد که اسم نهری است در بغداد و شهری نزديك واسط از طرف بصره روز شنبه چهارده روز از شهر صفر بگذشته نزول نمود و به سوی مطلب و منصور و خزيمة رسول فرستاد و ایشان را بخواند چون فرستاده او را بديدند از اطاعت فرمان تعلل ورزیدند و چون ابراهیم مخالفت ایشان را نگران شد عیسی بن محمد بن ابی خالد راو برادرانش را به ایشان فرستاد.

اما منصور وخزيمة دست بیعت و اطاعت بدادند و اما مطلب به دستیاری موالی و اصحابش به جنگ و قتال پدیدار آمدند و به حفظ و حراست منزل خود پرداختند تا گاهی جمعی کثیر برایشان بتاختند و ابراهیم فرمان داد تا منادی ندا بر کشید که هر کسی خواهان نهب وغارت است به سرای مطلب بتازد پس هنگام ظهر گاهان به سرای او رسیدند و هر چه در سرایش یافتند غارت نمودند و نیز خانه های کسان او را به تاراج سپردند و هر چند در طلب مطلب بر آمدند او را نیافتند و این قضیه روز سه شنبه سیزده شب از شهر صفر باقی مانده اتفاق افتاد و چون این خبر به حمید وعلى ابن هشام رسید حمیدغنیمت شمرده سرهنگی را با گروهی بفرستاد تا شهر مداین را به تصرف آورد وجسر را قطع نموده در مداین منزل گزید وعلی بن هشام سرهنگی را روانه کرد و در مداین فرود شد و خود به نهر دیالی بیامدو نهر را در سپرده جملگی در مداین جای کردند.

و ابراهيم بن مهدی سخت پشیمانی گرفت تا چرا بعد از آن رفتارها که با مطلب در میان گذاشت بروی دست نیافت تا ریشه فساد و خصومتش را از زمین برافکند و دچار کین و کید او نشود .

یاقوت حموی گوید دیالی به فتح دال مهمله و یا حطی و لام مماله عبارت از سامراء و مصب آن در دجله است.

در کتاب بحار الانوار از شیخ مفید مروی است که فرمود روایت کرده اند که چون مأمون به سوی خراسان راه مینوشت و حضرت رضا علی بن موسى عليهما السلام با او مسافرت میفرمود در آن اثنا که راه می سپردند مأمون به آنحضرت عرض کرد یا ابا الحسن من در چیزی متفکر هستم و آخر الأمر فکری بصواب

ص: 108

دریافتم و نتیجه مطلوب حاصل نمودم همانا در کار شما و کار خودمان و نسب ما و نسب شما اندیشه همی نمودم یعنی همی خواستم بدانم فضیلت با کدام است بعداز تفکر بسیار با من معلوم شد که فضيلت هر دو یکی است و مرا مکشوف افتاد که این اختلاف شیعیان ما در این امر برميل نفس خودشان وعصبیت این دو طایفه محمول است .

حضرت ابو الحسن رضا علیه السلام فرمود برای این مسئله جوابی است اگر میخواهی برای تو باز گویم و الا امساك نمايم مأمون عرض کرد این مطلب را عنوان کردم مگر برای اینکه بدانم در حضرت تو در این باب چه سخن است فرمود:

«أَنْشُدُكَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ نبیه مُحَمَّدِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فَخَرَجَ عَلَيْنَا مِنْ وَرَاءِ أَكَمَةً مِنْ هَذِهِ الَّا کام یخطب اليك ابْنَتَكَ كُنْتُ مزوجه ایا هَا فَقَالَ يَا سُبْحَانَ اللَّهِ وَ هَلْ أَحَدُ يَرْغَبَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا علیه السَّلَامُ افْتِراءً كَانَ يَحِلُّ لَهُ انَّ يَخْطُبُ الَىَّ قَالَ فَسَكَتَ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ أَمَرَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ.

سوگند می دهم ترا به خدای اى امير المؤمنين اگر خدای تعالی پیغمبرش محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث فرماید و از پشت پشته ای از این پشته ها برما بیرون آید و دختر ترا از بهر خودش خطبه فرماید تزویج میکنی دختر خود را با پیغمبر مأمون از کمال استعجاب گفت ای چه بزرگ است خدای آیا هیچکس هست که از وصلت با رسول خدای صلی الله علیه و آله روی برتابد و بی رغبت باشد امام رضا علیه السلام فرمود آیا چنان می بینی که برای رسولخدای روا باشد که دختر مرا برای خودش تزويج فرماید.

راوی می گوید مأمون چون این جواب را بشنید اندکی خاموش کردید و از آن پس گفت سوگند با خدای رحم شما به رسول خدا (صلی الله علیه و اله) از ما نزدیکتر و پیوسته تر است.

راقم حروف گوید چون مأمون در میان خلفای بنی عباس به هوش و فطانت و علم و فضيلت و تعصب و حمیت و عمق باطن وجودت خاطر امتیاز داشت و به واسطه

ص: 109

علو طبعی که اورا بود باطنا میخواست به شرف قرابت با رسول خدای (صلی الله علیه و اله) نیز از سایر قرابات وذراری آنحضرت در انظار جهانیان کمتر نباید تا از همه جهات لياقت خلافت را دارا باشد و دیگران را که در علم و فضل وزهد و تقوی برای برتری دارند در این جلالت حسب وفخامت نسب برای مزیتی نگذارند وجامع انواع شرف باشد و به همان اندازه که از اولاد عباس عم پیغمبر هستند در نظر مردمان از ذراری رسول خدای کمتر نباشند . و می دانست که بر حسب باطن دارای این مزایا و این شرف عالی نیست و همی خواست بر دیگران مشنبه نماید و حق وراثت رسول خدای را برای خود ثابت گرداند از این روی گاه به گاه به این تمويهات و تدليسات می پرداخت.

و پاره ای شعراء و خطبای روز گار نیز برای خوش آمد او و جذب منافع دنیویه و تقرب به او چشم از حق و سخن به حق و راه حق پوشیده بعضی کلمات بی مایه و تدارکات بی پایه پیشنهاد کرده خاطرش را شاد می ساختند لاجرم به طمع افتاد و همی خواست به تدبیر و حیلت و نیرنگی کاری کند تا مگر از لفظ مبارك امام رضا علیه السلام تصدیقی بشنود و رأی محکم گرداند .

این بود که در طی راه خراسان و مصاحبت با آنحضرت تدبیری بساخت و آن گونه عنوان را باريك نموده و به طوری که آن حضرت را نیز نا پسند نگردد عرض کرد بعد از تفکر بسیار نتیجه به صواب حاصل شد و دانستم ما و شما را در امر خودمان ونسب خودمان فضیلت مساوی است و هیچیك را بر آن يك فزونی نباشد.

و با خود اندیشه همی کرد که چون من که امروز خليفه روزگار و نتیجه خلفای عظمت شعار هستم و امام رضا علیه السلام را بر خلاف میل بنی عباس به ولایت عهد ممتاز و بر اقارب خود سرافراز داشته ام و چنین خدمتی به این دودمان کرده ام البته چون چنین گویم و این انصاف را ظاهر سازم امام رضا سلام الله عليه نیز تصدیق و مساعدت و معاضدت فرماید و چون چنین شد و آنحضرت مصدق و معین گردید کوس فخر و نقاره مباهات را از اوج سموات بگذرانم و به آنچه مقصود و مطلوب چندین ساله من و آباء و اجداد من است نایل شوم.

ص: 110

و چون این مطلب را به شهادت خود امام عصر وولی روز گار ثابت شد دیگر برای احدی از بنی هاشم و آل ابی طالب جای هیچگونه سخن و دیگران را تردید نماند و خلافت بنی عباس را از راه حق و استحقاق شمارند و هیچکس از علویان را راه خلاف نماند و با کمال قدرت و مطاعیت بر مسنه خلافت بنشینم سهل است دعاوی ایشان و گذشتگان ایشان نیز سبك و نا تندرست شمرده شود .

اما از آن غافل بود که تمام این خیالات او با کمال خامی پخته نخواهد شد و امام علیه السلام در چنین موارد که راجع به حفظ دین و رفع اشتباه است جز ملاحظه اعلاء کلمۂ حق نمیفرماید و تقویت باطل را جایز نمی داند لاجرم با آن بیان معجزه تبیان عنوانی فرموده که راه مفر و بهانه برای مأمون و اشتباه برای دیگران نماند و بعلاوه مأمون را از آن گفتار و کردار غبن و پشیمانی افتاد و اگر حالی مشتبه داشت مکشوف گردید.

و به روایت یاسر خادم چون با مأمون در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام طی راه نمودیم و در میان ما و شهر طوس هفت منزل راه فاصله ماند مزاج مبارك امام عليه السلام را انحرافی پدید شد و رنجور گردید و چون وارد طوس شدیم علت مزاجش شدت گرفت چنانکه از این بعد در مقام خود مذکور می شود .

بیان قتل علی بن حسین همدانی و برادرش احمد باجماعتی از اهل بیت او

در تاريخ الكامل ابن اثیر مسطور است که در این سال علی بن حسين همدانی و برادرش احمد وجماعتی از اهل بیت او به قتل رسیدند و این علی بن الحسين بر شهر موصل چیرگی یافته و غلبه کرده بود و سبب قتل او این بود که خروج نمود و جماعتی از قوم و عشیرت او و گروهی از قبیله ازد با وی خروج کرده بودند و چون بیرون شد و راه بر گرفت و به روستا و دهات نينوى و مرج نظر افکند و آن بها و خرمی و فضارا بديد گفت شهرهائی نیکو است اما برای يك تن یکی از مردم ازد گفت اگر چنین است و این جمله برای یکتن افزون نمی شاید پس ما

ص: 111

چه سازیم گفت شما به عمان ملحق شوید و این خبر منتشر شد .

و از آن پس چنان شد که علی بن حسين مردی از قبیله ازد را به تقصیری بگرفت و بفرمود تا او را فرو خوابانیده دیواری بر روی او بنیان کردند و آنمرد در زیر آن دیوار بمردو خبر مرگ او آشکار شد مردم ازد آشفته شدند و گروهی بر مرکبها بر آمدند و سید بر انس را به سرداری و امارت خود بر گرفتند و به جنگ و قتال در آمدند علی بن الحسین چون شدت سطوت ایشان را بدید به مردی خارجی که او را مهدی بن علوان می گفتند پناهنده شد و نصرت طلبید مهدی بدو بیامد و در شهر موصل داخل شد و مردمان را نماز بگذاشت و به نام خویشتن دعوت نمود ومحاربت، شدت گرفت و در آخر کار علی بن الحسین و اصحابش مغلوب و از شهر موصل به جانب حديثه بیرون شدند مردم ازد قصور نکردند و از دنبال ایشان بتاختند و علی و برادرش احمد را با جماعتی از کسان ایشان را بکشتند و برادر دیگر ایشان محمد چون این روز پر سوز را بدید به جانب بغداد برفت و نجات یافت و مردم ازد به موصل بازگشتند و سید بن انس خارجی یکباره بر موصل غلبه کرد و خطبه بنام مأمون بخواند و به اطاعت وی اندر شد . همدان به سکون میم و دال مهمله نام قبیله ای است از یمن .

بیان برخی حوادث و سوانح سال دویست و دوم هجری نبوی (صلی الله علیه و آله)

اشاره

در این سال به روایت طبری و ابن اثیر جزری و پاره ای از مورخین مأمون دختر حسن بن سهل را که بوران میخوانند تزويج كرد بعضی گفتند نام وی خديجه است و بوران لقب او است اما روایت اول اشهر است . از این پیش شرح حال او و ازدواج او را در ذیل مجلدات مشکوة الادب یاد کرده ایم و از این پس انشاء الله تعالی در وقایع سال دویست و دهم هجری که زمان عرس وزفاف او است مذکور

ص: 112

خواهیم نمود.

و هم در این سال چنانکه سبقت اشارت یافت مأمون دختر خود ام حبیب را به حضرت علی بن موسی الرضا و دختر دیگرش ام الفضل را با محمد بن على الرضا ابن موسی علیهم السلام تزویج کرد وانشاء الله تعالی در ذیل احوال سعادت منوال حضرت ولی الله الرحمن امام تقی اشارت خواهدشد.

و در این سال ابراهيم بن موسی بن جعفر علیهما السلام مردمان را حج اسلام بگذاشت و در خطبه خود چون از نام مردم بپرداخت به نام مبارك برادرش حضرت رضا علیه السلام علیه آلاف التحية و الثناء مردمان را دعوت و دعا نمود و به سوی من راه بر نوشت چه حمدويه بن علی بن عیسی بن ماهان بر یمن غلبه کرده بود.

و در این سال در ماه ربیع الاخر در شب چهاردهم حمرتی در آسمان نمایان شد و تا پایان آن شب آن سرخی بماند و برفت و دو عمود سرخ تا صبحگاهان باقی بود . و حسن بن سهل به عیسی بن یزید جلودی که در این وقت حکمران بصره بودمکتوب نمود تا با اصحاب خود به مکه معظمه پیوست و مو سم را حاضر شد پس از آن منصرف کشته باز شد. و در این سال ابو محمد يحيى بن مبارك بن مغیره عدوی یزیدی لغوی مقری صاحب ابی عمرو بن العلاء جای به دیگر جهان جست و از این روی اور یزیدی می خواندند که با یزید بن منصور خالوی مهدی مصاحبت داشت و پسرش را درس میداد .

در تاریخ ابن خلكان مسطور است که ابومحمد یحیی بن مبارك یزیدی همان کس باشد که ابو عمرو بن العلاء مقرر داشت که بعد از او قيام به قرائت نماید . در بغداد ساکن بود و در آنجا از ابوعمرو بن العلاء و ابن جریح و جز ایشان روایت می نمود و مثل پسرش و ابو عبیده قاسم بن سلام و اسحق بن ابراهيم موصلی و جماعتی از فرزندان او و حفده او از وی روایت میکردند و همچنین ابوعمرو الدوری و ابو حمدون طبيب بن اسمعیل و ابو شعیب موسی و عامر بن عمر وسوسی موصلی و ابو خلاد سليمان بن خلادو جز ایشان از او راوی بودند.

ص: 113

و چون فرزندان یزید بن منصور بن عبد الله بن یزید حمیری خالوی مهدی را ادب آموز بود او را بایشان منسوب نمودند و یزیدی خواندند و از آن پس به و هارون الرشید اتصال یافت و هارون پسر خود مأمون را در حجر تربیت دی گذاشت ومأمون را ادب و علم بیاموخت و مردی ثقه و یکی از قراء فصحاء عالم به لغات عرب و نحو وصدوق ودارای صفات حسنه و تصانیف پسندیده و اشعار ستوده بود و اشعارش را مدون ساختند و کتاب نوادر را در علم لغت مانند کتاب نوادر اصمعی که برای جعفر برمکی نوشته و تصنیف کرده بود نوشت و عدد اوراقش نیز به همان میزان بود و علم عربیت و اخبار ناس را از ابو عمرو و خلیل بن احمد بیاموخت

از ابو احمد بن طبیب بن اسمعیل مسطور است که نزد پسر ابی العتاهيه حاضر شدم و او از مرقومات ابی محمد یزیدی قریب به هزار مجلد که همه از ابو عمرو بن العلاء خاصة يعنی از آنچه ابو عمرو نقل و روایت کرده بود به نگارش در آورده بود . ابن خلکان میگوید این جمله ده هزار درقه می شود چه اندازه هر مجلدی ده ورقه است.

راقم حروف گوید از اینجا معلوم توان کرد که میزان تحرير مجلدات كتب سابقين که مثلا گفته می شد فلان عالم یا ادیب یا فاضل چهار صد مجلد یا کمتر یا بیشتر تصنیف و تألیف دارد چه اندازه است فرضا هر جلدی اگر ده ورق باشد و هر ورقی پنجاه بیت یا صد بیت که هر بیتی عبارت از پنجاه حرف است مقدار تحریر معلوم می شود و چون کاغذ های قرون ماضيه ضخیم و شاید برابر پنج یا ده ورق کاغذ امروز ضحامت داشته است ده ورقش لایق مجلد شدن بوده است چنانکه هم اکنون بعضی کتب ضخيم الأوراق قليل الاعداد نزد این بنده و بسیاری کسان موجود است .

بالجمله ابو محمد از علوم خليل بن أحمد و مرویات او فواید عظيمه دریافت و عروض را در بدایت وضع نمودن خلیل بنوشت و چون ابوعمرو بن العلاء در لغت وسعت علمش بسیار بود ابو محمد بدو اعتماد و تكيه داشت و ابو محمد در محاذی

ص: 114

خانه ابو عمرو مکتب خانه داشت و کودکان را درس می داد و ابوعمرو بدو نزديك میشد و به صحبت او مایل بود چه ابو محمد را ذکاوت و هوشیاری بسیار بود و در شمار راویان صحیح الرواية ميرفت و کتاب النوادر و کتاب المقصور والممدود و کتاب المختصر در علم نحو و کتاب المقط والشكل از تصانیف اوست.

ابن منادی گوید ابو محمد به مذهب معتزله میل داشت و بعضی حکایات او در خدمت هارون با کسائی مسطور شد و پاره ای حکایات او در محضر مأمون مسطور می شود .

اثرم گوید روزی ابو محمد به مجلس خلیل بن احمد در آمد خلیل اورا بر وساده خود در پهلوی خود جای داد یزیدی گفت چنان میدانم که جای را بر تو تنگی ساخته ام خليل گفت هرگز هیچ موضعی بر دو تن دوست تنگی نمیشود لکن دنیا گنجایش دو تن دشمن را ندارد و ابو محمد یزیدی دارای پنج پسر بود که بجمله عالم و ادیب و شاعر و راوی اخبار ناس بودند یکی ابو عبدالله محمد و دیگری ابراهیم و دیگری ابوالقاسم موسوم به اسمعیل و دیگر ابو عبدالرحمن عبدالله و دیگر ابو يعقوب اسحق و ایشان در لغت و عربیت تألیفات داشتند و از این جمله محمد اسن و اشعر بود. دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور این شعر را از وی یاد کرده است.

اتظعن والذی تهوي مقیم *** لعمرك ان ذا خطر عظيم

اذا ما كنت للحدثان عونا *** علی مع الزمان فمن الوم

شقيت به فما أنا عنه سال ** و لا هو ان شقيت به رحیم

و محمد را اشعار بسیار است و با پدرش به تعليم مأمون می نشست و اور انیز با مأمون حکایتی است که در جای خود مذکور می شود. ابن خلکان وفات ابی محمد مذکور را در همین سال دویست ودوم در خراسان می نگارد .

و نیز می گوید به روایتی در مرو بمرد وملازم خدمت مأمون بود و نزديك به صد سال عمر یافت و چون به عدی بن مناة بن ادبن طنجه نسب میرساند او را عدوی

ص: 115

خواندند نه اینکه بالاصاله از ایشان باشد بلکه از موالی ایشان است . و جدش مغيره مولای زنی از بنی عدی بود از این روی به ایشان نسبت یافت . و کتاب معروف «ما اتفق لفظه و افترق معناه» که الفاظ مشتر که در اسماء مختلفه در مسمی را بجمله حاوی است از تصانیف و موضوعات محمد است و یزیدیون به این کتاب افتخار می نمایند .

ابن خلکان می گوید من این کتاب را در چهار مجلد دیده ام و از کتب نفیسه بر غزارت علم و کثرت اطلاع مؤلف دلالت دارد . وهم او را تألیف نیکوی مفید است و بقيت جماعت یزیدیون نیز کتب مشهوره تألیف کرده اند و یزید حمیری خالوی مهدی در دولت بنی عباس را تقدم است و از جانب منصور عباسی در بصره و یمن امارت کرد و در سال یکصد و شصت و پنجم در بصره بمرد و بشار بن شاعر مشهور در ذم وی شهری چنددارد که حاجت به نگارش ندارد.

و هم در این سال سهل بن عبدالله والد ذی الرياستين فضل بعد از آنکه شش ماه از قتل پسرش سهل درگذشت از این جهان بر گذشت لكن مادر وی بر جای بماند تا زمان عرس بوران دختر پسرش را دریافت و در این سال در ممالك اروپا پادشاه ايطاليا برنارد به عم خودلوئی بشورید و فتنه و فسادی بزرگی ظاهر گردانید و هم در این سال پاشکال اول در خاك رم به مقام پاپیت استقرار گرفت

بیان واردشدن مأمون و حضرت امام رضا علیه السلام به طوس و مقدمات ارتحال آنحضرت ازین دنیای فانی

چنانکه مسطور شد مأمون بعد از قتل ذی الرياستين و قصاص کسانی که به قتل وی منسوب بودند و فرستادن سرهای ایشان را برای برادرش حسن ابن سهل و اظهار اندوه و افسوس خوردن در قضیه ذی الرياستين و تعویض مناصب و مشاغل محوله به فضل را به حسن بن سهل و پاره ای عرایض در حضرت امام رضا علیه السلام و اطفاء نايرۀ؛ خونخواهان فضل و نظم و ترتیب امورات آنسامان روز عید فطر از شهر سرخس رحل اقامت بر کند و به جانب عراق کوس رحلت بکوبید و با عظمت و ابهت و قدرت و قوتی کامل روی به راه آورده منزل به منزل وادی به وادی طی مراحل وحث رواحل نمود و چنانکه اشارت رفت یاسر خادم روایت نمود که چون در میان ما

ص: 116

و طوس هفت منزل فاصله ماند مزاج مبارك امام رضا علیه السلام را انحرافی روی داد و با همان حال کسلان روان گردید تا گاهی که وارد طوس شدیم مرض آنحضرت شدت یافت و مأمون همه روزه در هر روزی دو نوبت به عیادت آنحضرت تشرف می جست و بر این حال روزی چند در طوس بماندیم.

و چون آن روز در رسید که در آن روز به جوار خداوند لايزال اتصال می گرفت و ضعیف شده بود چون نماز ظهر را بگذاشت با من فرمود ای یاسر «ما اكل الناس شيئا»مردمان چیزی نخورده اند عرض کردم کیست که در اینجا با این حالت که تو در آن اندری چیزی بخورد یعنی از این غم و اندوه که در ایشان است چگونه چیزی از گلوی ایشان به زیر می رود آن حضرت از کمال مرحمت و عنایت فرمان کرد تا اورا بنشاندند پس از آن فرمان داد که خوان طعام را حاضر کنید واحدی از حشم خود را به جای نگذاشت مگر اینکه از نهایت عطوفت و عنایت او را با خودش بر سفره طعام بنشاند و تن به تن را حال پرسی و تفقد و تلطف فرمود و چون بجمله طعام بخوردند فرمود برای زنها طعام بفرستید پس طعام برای زنها حمل کردند و چون ایشان نیز از تناول طعام فراغت یافتند آن حضرت مغمی علیه بیفتاد .

یاسر خادم روایت کند که چنان بود که امام رضا علیه السلام چون روز جمعه از مسجد جامع باز میگشت و عرق و غبار به آنحضرت می رسید هر دو دست مبارك به آسمان بر می کشید و میفرمود «اللَّهُمَّ انَّ كَانَ فرجی مِمَّا أَنَا فِيهِ الْمَوْتَ فَعَجِّلِ الَىَّ السَّاعَةَ»، بار خدایا اگر فرج و گشایش من از آنچه در آن هستم مرگی است پس در همین ساعت برای من عجلت بده . میگوید آنحضرت همواره غم زده و مكروب بود تا گاهی روح مبارکش را خداوند جان آفرین به حضرت خود قبض فرمود.

بیان وقایع سال دویست و سوم هجری و ارتحال حضرت رضا علیه السلام به حضرت ذی الجلال

اشاره

یاسر در ذیل خبر سابق و رنجوری آنحضرت میگوید: چون آنحضرت مغمی عليه و ضعیف و سست حال گردید و صیحه و ضجه برخاست و جواری و زنهای

ص: 117

مأمون همه با پای بی کفش و سر برهنه بیامدند و صدای ناله و زاری و زلازل درطوس برخاست و مأمون با سر برهنه و پای بی موزه بیامد و همی برسرخود می زد و موی از سروریش خود بر می کند و در اندوه و تأسف و گریستن اندر بود و اشك هر دو چشمش بر هر دو گونه اش جاری گشت پس بر فراز سر حضرت امام رضا علیه السلام که در این وقت از آنحالت اغماء افاقت یافته بود باستاد و عرض کرد ای سیدمن سوگند با خدای نمیدانم در کدام يك از این دو مصیبت بر من گران تر باشد بیرون شدن چون تو کسی از دست من و مفارقت من از حضرت تو یا آن تهمتی که مردمان به من می زنند که من را به غفلت و غليت در آورده و غفلتا ترا بکشم.

امام رضا علیه السلام گوشه چشم مبارکش را به سوی مأمون افكند فرمود «أَحْسِنْ يَا امیر المؤمنین مُعَاشَرَةً أَبِي جَعْفَرٍ فَانٍ عُمُرِكَ وَ عُمُرُهُ هَكَذَا وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَا بتیه»ای امیر المؤمنين با ابو جعفر یعنی حضرت امام محمد تقی به نیکو معاشرت کن همانا عمر تو و او چنین است و دو انگشت سبابه مبارکش را با هم جمع آورد.

راقم حروف گوید شاید این کردار اشارت به آن است که مرگ تو و ابو جعفر با هم نزديك است و مدت زیستن شما در دنیا اندك است و دو انگشت اشارت به دو سال باشد چه وفات حضرت ابی جعفر سلام الله عليه چنانکه در جای خود مذکور شود در سال دویست و بیستم و وفات مأمون در سال دویست وهیجدهم است.

معلوم باد پاره ای کسان را در مورد پاره ای اخبار امام علیه السلام نباید بعضی خیالات واهیه روی نماید مثلا در آنجا که در فصل سابق که امام علیه السلام اظهار انزجار یا طلب مرگ می فرماید نگویند امام را بر حوادث حالت انزجار از چیست یا میل به مرگی از چه می باشد با اینکه همه راضی به قضا وصابر بر بالا و خود حاکم بر ما سوی می باشند چه امام عرض می کند اگر چنین است چنان کن و تفویض به حق و مصلحت حق میگرداند وضمنا باز می نماید که خدای را بسی علم ومقدرات ومصالح و حکم است که جز ذات مقدس خودش احدی خواه از انبیا یا اولیا بر آن واقف نیست پس مادر عالم بندگی و

ص: 118

نیازمندی و عين فقر مستدعی مزید توفيق به ادراك مرضیات و فرج او و مصالح او می باشیم.

و اگر در کار پسرش ابو جعفر علیه السلام و حسن معاشرت مأمون با آنحضرت امری می فرماید آن نیز برای اظهارعنایت و نمایش راه راست و هدایت به حق و بیرون آورد از جادۂ غوایت و شناساندن امام عصر است چنانکه امير المؤمنين على علیه السلام در حق دشمنان و مخالفان بلکه قاتل و رسول خدای در باره ابوجهل و امثال او با اینکه بر عاقبت حال و افعال ایشان آگاه بود این معاملت و نصیحت روا می داشت و گاهی بر کسانیکه در تیه ضلالت و شقاوت وغباوت چنان دچار بودند که راه نجات نداشتند می گریستند. و الا بوجعفر علیه السلام را که ولی پروردگار و خلیفه کردگار قهار است چه حاجتی به اعانت دیگران است .

در عیون اخبار وبحار و بعضی کتب آثار از علی بن الحسين كاتب بقاء کبیر در اخرین که نام قریه ای است روایت شده است که حضرت رضا علیه السلام تب کرده قصد فصد نمود چون مأمون این خبر بشنید سوار شد و قبل از سوار شدن چون بر آنحال آگاه شد با غلامی از غلامان خود گفت این چیز را که به تو می دهم ریز ریز کن و آن غلام در میان سینی ریزه ریزه ساخت بعد از آن گفت با من راه بسپارو دست خود را مشوى و خودش سواره به حضرت رضا علیه السلام راه بسپرد و در خدمت آن حضرت بنشست تا فصد فرمود و به قول عبیدالله فصد کردن آن حضرت را به تأخیر افکند یا اینکه حضرت رضا علیه السلام برای احتشام مقدم مأمون فصد کردن را به تأخیر انداخت و مأمون باغلام گفت ازین انار بیاور ودر بستان سرای امام رضا علیه السلام درختی انار بود آن غلام برفت و اناری بیاورد مأمون گفت بنشین و این انار را بشکن ودانه کن چون دانه کرد گفت در جامی بیفشار و آبش را بیاور آن غلام با همان دست نشسته آب انار را بگرفت و بیاورد مأمون جام را بگرفت و به دست خودش به حضرت رضا علیه السلام بداد و گفت ازین انار بنوش فرمود «حتى يخرج امير المؤمنین،» چون امير المؤمنین ازین مجلس بیرون شود.

را عرض کرد سوگند با خدای این امر پذیرفته نمی شود مگر اینکه در حضور

ص: 119

من بیاشامی و اگر از رطوبت معده خود نمی ترسیدم البته با تو می آشامیدم آنحضرت ناچار قاشق چند از آب انار بخورد و مأمون چون خیال خود را انجام داد از حضور آن حضرت بیرون رفت و من هنوز نماز عصر را نگذاشته بودم که حضرت رضا سلام الله عليه بر حسب تقاضای مزاج پنجاه دفعه بیرون شد و باز آمد چون این خبر به مأمون رسید تنی را به خدمت آن حضرت فرستاد که من می دانم به سبب فصدی که فرمودی این ضعف و فتور در مزاج روی داده است لکن به واسطه دفع فضولی که در بدن تو موجود بود بعد ازین اسباب افاقت می شود و از تأثير آن زهر جفا علت آن حضرت شدت نمود،

راقم حروف گوید چنان می نماید در آن اوقات مأمون از جوار آنحضرت در مکانی دیگر بوده است که راوی می گوید سوار شد و به ملاقات و عیادت آنحضرت بیامد چه منزل آنحضرت ومسکن مأمون چنان قرب جوار داشت که چنانکه مسطور شد مأمون هر وقت خواستی به خدمت آنحضرت تشرف جوید از دری که از سرای مأمون به سرای آنحضرت باز بود می آمد و در را قفل می شود و آنحضرت چون صدای در را می شنید حاضران حضور حضرت ولایت آیت را به تفرقه امر می کرد . ونیر مسطور شد که چون حالت اغماء بر آن حضرت دست داد زنان و کنیزان مأمون با سر و پای برهنه به بالین آنحضرت بیامدند و اگر بعد مکان بودی به این صورت نمی آمدند .

و نیز در این خبر که مذکور شد که چون مأمون به آن حضرت عرض کرد ازین انار تناول فرمای فرمود «حتى يخرج امير المؤمنين»، باشد تا امير المؤمنين بیرون شود و نفرمود چون بیرون شود می خورم چه اگر چنان می فرمود البته اگر مأمون بیرون هم می شد می خورد زیرا که دروغ و کذب در حضرت امام راه ندارد.

و چون آنحضرت میدانست این انار زهر آلود و آشامیدن آن موجب هلاکت است از حیثیت «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلكة» از خوردن و قبول آن امتناع ورزید و وعده آشامیدن هم نداد ومأمون چون دانست آنحضرت از آشامیدن آن

ص: 120

نفرت دارد و وعدۂ تناولهم نداد و مقصود وی حاصل نمی شود این بود که به قید قسم مقید نمود که البته باید در محضر من بیاشامی و چون امام علیه السلام حال را بدان منوال بدید دانست که مأمون بر انجام مقصود خود عازم است و مخالفتش را در صورت ظاهر امکان نداشت لاجرم از نخست قبول نفرمود و اتمام حجت فرمود تا گاهی که مأمون آن حضرت را ناچار و تکلیف را ساقط ساخت.

بيان اسبابی که به واسطه آن مأمون حضرت رضا را به زهر شهید ساخت

در مناقب ابن شهر آشوب و عیون اخبار مسطور است که چون فضل بن سهل امان نامه خود را چنانکه مذکور نمودیم و بخشش نامه را به حضرت رضا علیه السلام بیاورد تا به دستخط مبارك مزین فرماید و محل قبول واقع نشد بر کدورت قلب و عداوت او افزوده شد و نزد مأمون از آن حضرت بد گوئی می کرد و مأمون را به خشم و کین می آورد و نیز به بغداد به خالو های خود نوشت تا با ابراهیم بن مهدی بیعت نمایند ودعبل شاعر این شهر را در این موقع انشاد نمود :

يا معشر الأخيار لا تقنطوا *** خذوا عطا یا کم و لا تسخطوا

فسوف يعطيكم حبينينة *** يلذ ها الا مر ذو الأشمط

و المعبديات لقواد کم *** لا تدخل الكيس و لا تربط

و هكذا يرزق اصحابه *** خليفة مصحفه البربط

در مقام ذم وقدح ابراهيم بن مهدی که مردم بغداد با او به خلافت بیعت کرده بودند از در استهزاء و سخريه می گوید ای گروه خوبان نومید نباشید و ای مردم لشکری عطایا و صلات خود را بدون درنگ بگیرید و به خشم و ستیز نباشید و قدر وقت را بشناسید چه زود باشد که خلیفه بیاید و کنیز سفیدی را به شما عطا نماید که جوانان تازه خط و مردان سیاه و سفید موی از آن ما هروی لذت برند و همچنین

ص: 121

کنیز كان نوازنده خواننده ماه دیدار برای سران سپاه شما حاضر سازد کنایت از اینکه این فرمان گذار عباد قواد و جا کش است لکن کیسهای شما را از دینار و در هم بهره نخواهد بود یعنی در ازای نقد رفيع جنس بدیع می رساند و این خلیفه اصحاب خود را همیشه از این گونه نعمت روزی داده و می دهد و مصحف این خلیفه بربط است. و دعبل بن علی به مناسبت اینکه ابراهیم بن مهدی همیشه به ساز و نواز و شراب و کنیز کان مغنیه اشتغال داشت این اشعار را بگفت .

و بالجمله چون خبر خليفتی ابراهیم به مأمون رسید بدانست از نیرنگ وحيله فضل است و او را غفلة بكشت و نیز در کار حضرت امام رضا اندیشه بر نهاد تا گاهی که آنحضرت را در هنگامیکه اندك مرضی در وجود مبارکش راه کرده بود زهر ستم در کام بریخت وشهیدساخت.

ابن بابویه می فرماید آنچه نزد من صحيح است این است که مأمون آنحضرت را ولی عهد خود ساخت به سبب آن نذری که سبقت نگارش یافت و فضل بن سهل چون دست پرورده جماعت برامکه بود پیوسته در حق آنحضرت به عداوت و خصومت می گذرانید تا رأي مأمون رابر تافت و آنحضرت را شهید ساخت .

و دیگر در عیون و بحار و بعضی کتب اخبار از محمد بن سنان مردی است که گفت من در خدمت مولایم حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بودم و مأمون را قانون آن بود که روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دیوان مظالم بنشستی و حضرت رضا علیه السلام از طرف راست آنحضرت جلوس می فرمود و به عرایض متظلمين رسیدگی می شد در این اثنا که مأمون به آن ترتیب نشسته و به عرایض اشتغال داشت عرض کردند مردی از صوفیه دزدی کرده است مأمون فرمان داد تا او را در محضر خود حاضر ساختند چون مأمون در دیدار وی نگریست نشان سجود در جبین او نمودار یافت و از خشونت جامه و غبار دیدار و نزاری بدن معلوم گردید که وی به گذرانی سخت و رزقی قليل قانع است و این حال شایسته سرقت نیست و آثار خیر در دیدارش نمودار است لاجرم آشفته خاطر شد و گفت بدو تا خوب باد این آثار جمیله را ازین کردار زشت ناستوده آیا ترا به سرقت اسبت می توان داد با اینکه این آثار ستوده و ظاهر پسندیده را در تو

ص: 122

مشاهدت می نمایم ؟

مرد صوفی گفت چون تو حق مرا از خمس و فيء از من باز گرفتی از روی اضطرار نه از راه اختیار دزدی کردم. مأمون گفت چه حقی است برای تو در خمس و فیء ؟ گفت خداوند عزوجل خمس را شش قسمت گردانیده است یعنی برای شش گونه مردم مقرر فرموده است چنانکه می فرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَىٰ وَ الْيَتَامَىٰ وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْنقَى الْجَمْعَانِ»

بدانید ای مؤمنان که آنچه را که به قهر از کافران به غنیمت گرفتید و اسم شیء بر آن اطلاق شود حتی چوب و ریسمان بدرستی که مر خدای راست پنج يك آن ورسول خدا را و خویشاوندان رسول خدای را که بنی هاشم و بنی عبدالمطلب هستند و یتيمان ایشان را و درویشان محتاج ایشان راو مسافرانی را که زادی برای رفتن به وطن خود نداشته باشند اگر چه در وطن خود متمول باشند و بیایست خمس را به مستحقان آن برسانید اگر ایمان به خدا و به آنچه فرو فرستادیم از آیات قرآنی و نزول ملئکه و جز آن بر بنده خودمان محمد (صلی الله علیه و آله) در روز بدر که امتیاز حق از باطل در آن روز واقع شد داشته باشید و آن روزی است که دو گروه مسلمانان و کافران با همدیگر دچار شدند و آن روز جمعه هفدهم شهر رمضان سال دوم هجری بود و خدای تعالی فی را منقسم به شش قسمت کرده و فرموده است:

«مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَىٰ وَ الْيَتَامَىٰ وَ الْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ»

آنچه را خدای تعالی باز گردانید بر پیغمبر خود از اموال و املاك اهل دهات که به حرب رفته بودند پس خدای راو پیغمبر اورا است تصرف در سهم اول نیز بر آنحضرت است که بر وفق مصلحت ضرب نماید و خویشاوندان خود را از اهل بیت وی که مرا دائمة معصومین علیهم السلام هستند و اطفال بی پدران محتاج از آل محمد صلی الله علیه و آله را و درویشانی را که از ایشان باشند و بر قوت سال قادر نباشند و راهگذریان را که استطاعت رسیدن به شهر خود را نداشته باشند تا اینکه این مال در میان توانگران شما متداول و دست

ص: 123

گردان نباشد تا به آن تکاثر جویند و به قوت و غلبه افزون از حق خود بردارند و به فقراء و نیازمندان اندکی بیش ندهید یا مأیوس گردانید چنانکه در زمان جاهلیت معمول بود .

و تو ای مأمون مرا از حق خود ممنوع گردانیدی و من راهگذرم و بضاعت مراجعت ندارم و مسکین و بی نوا هستم و قادر بر امر معاش خود نمی باشم و از حاملین قرآنم یعنی قاری قرآن و از اهل ایمانم .

مأمون از نهایت آشفتگی گفت آیا حدی از حدود الهی و حکمی از احکام خداوندی را معطل نمایم و سزای دزد را نرسانم که تو این اساطیر و مزخرفات را بر زبان میگذرانی

صوفی گفت از نخست خویشتن را طهارت کن بعد از آن به تطهير غیر از خود بپرداز و از ابتدا حدخدای را بر نفس خودت جاری بساز از آن پس دیگری را حد بزن مأمون سخت بر آشفت و روی به حضرت ابی الحسن آورده عرض کرد چه می گوید یعنی چه بیهوده سخن میراند فرمود میگوید «سرق فسرق»، چون حق وی از خمس سرقت شده است او نیز سرقت کرده است.

ازین جواب که به مأمون فرمود سخت در غضب گردید و با صوفی گفت سوگند با خدای دستت را میبرم .

گفت آیا تو می توانی دست مرا قطع نمائی با اینکه بنده من هستی .

مأمون را خشم و آشفتگی و حیرت بر افزود و گفت وای بر تو از چه راه و از چه حیثیت بنده تو شدم ؟ گفت از آنجا که مادرت را از مال مسلمانان خریده اند و تو بنده تمام مردم مشرق و مغرب بوده اي و از قيد عبودیت خارج نمی شوی تا گاهی مسلمانان ترا آزاد نمایند و من ترا آزاد نکرده ام و از آن پس خمس را بردی و نه به آل رسول حقی دادی و نه به من و نظرای من و جهت دیگر که تو نمی توانی دست مرا قطع کنی این است که خبیث که تطهیر نکرده است نمی تواند خبیثی مانند خودش را تطهیر نماید و از لوث معصیت پاك گرداند و این تطهیر را

ص: 124

طاهری تواند نماید.

و سبب دیگر که تو نمی توانی اقامت حد نمائی این است که آنکس که خودش واجب الحد است نمی تواند بر غیر از خودش اقامت حد نماید تا از تخست بر خودش اقامه حد کنند مگر نشنیده ای که خداوند عزوجل میفرماید «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»، آیا امر می کنید مردمان را به نیکوئی و احسان و فراموش می کنید خودتان را و حال اینکه کتاب خدای را تلاوت کرده اید آیا از راه عقل و دانش در این امر تأمل و تفکر نمی نمائید.

مأمون روی بحضرت امام رضا علیه السلام آورد و عرض کرد در کار این مرد چه می بینی فرمود خداوند جل جلاله با محمد صلی الله علیه و آله می فرمايد«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»بگو برای خداوند است حجت بالغة «وَ هِيَ الَّتِي تَبْلُغُ الْجَاهِلَ فَيَعْلَمُهَا عَلَى جَهْلِهِ كَمَا يَعْلَمُهَا الْعَالِمُ بِعِلْمِهِ وَ الدُّنْيَا وَ الاخرة قَائِمَتَانِ بِالْحُجَّةِ»، و ين همان حجتی است که چون به جاهل می رسد از روی جهل خودش به آن دانا میشود و اندیشه از راه جهالت می نماید چنانکه چون به عالم باز رسد از راه علم و دانش دانا میشود و نظری که در آن نماید از راه علم است و اینك این مرد حجتی اقامت نموده است یعنی باید جواب او را از روی برهان بدهی و او را قانع سازی

این هنگام مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کردند و خودش از کمال خفت از مردمان پوشیده شد و در کار حضرت امام رضا و تدبیر قتل آنحضرت شد تا آنحضرت را مسموم و شهید ساخت و از آن پیش جماعتی از شیعیان و فضل بن سهل را به قتل رسانیده بود .

ام ابن بابویه در پایان ذکر این حدیث میفرماید که این حدیث را به همین طور که من حکایت کردم روایت نموده اند و من از عهده صحت آن برائت میجویم یعنی تصریحی به صحت آن ندارم، و از اینجا معلوم می شود که علمای ابرار رضوان الله عليهم در تعهد صحت اخبار و احادیث تا چه اندازه دقیق و متدین بوده اند و تا یقین نداشته اند تصریح به صحت نمی فرموده اند .

ص: 125

و دیگر در ارشاد شیخ مفید و بحار الانوار مردی است که سبب کینه مأمون حضرت رضا علیه السلام و شهید گردانیدن آنحضرت را این بود که آن حضرت هر وقت با مأمون خلوت می نمود او را از خدای تعالی بیم و تخویف همی داد و قبح و زشتی مرتکب شدن مأمون امر خلافت را از بهراد بیان می فرمود ومأمون اگر چه بر حسب ظاهر آن معنی را میپذیرفت اما در باطن مكروه و ناگوار میداشت و گران می شمرد ویکی روز امام رضا علیه السلام بر مأمون در آمد و نگران شد که برای اقامت نماز وضوء می سازد و پسری بردست وی آب میریزد، فرمود «لَا تُشْرِكْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِبَادَةَ رَبُّكَ أَحَداً ،» اشاره به آیه شریفه است که نباید در کار عبادت پروردگار دیگری را شريك ساخت و معین و مدد کار گردانید مأمون آن پسر را دور نموده خود بنفسه متولی اتمام وضوء شد و این امر موجب فزونی خشم و کینه مأمون نسبت به آن حضرت شد.

و از جمله اسبابی که موجب کینه مأمون و شهادت آنحضرت گردید همان داستان اراده مأمون در بیعت گرفتن از مردمان به خلافت خود و ولایت عهد امام رضا علیه السلام و وزارت فضل بن سهل و امر کردن به نهادن سه کرسی و بیعت کردن مردمان بر خلاف ترتیب آن و بیعت کردن آن جوانی که بیعتش به صحت بودو تصدیق آنحضرت در صحت بیعت او .

و معلوم شدن بی خبری مأمون وسخنان مردمان در عدم لیاقت مأمون بخلافت و شایستگی آنکس که اعلم بامور است چنانکه از این پیش در ذیل حکایات ولایت عهد مذکور شد میباشد.

و نیز در عیون اخبار و بعضی کتب آثار از احمد بن علی انصاری مروی است که گفت از ابوصلت هروی سؤال کردم چگونه دل مأمون همراهی نمود و نفس اورا خوش افتاد که امام رضا علیه السلام را بقتل رساند. با اینکه آن چند در حق آن حضرت اکرام می نمود و با حضرت محبت داشت و ولایت عهد خلافتش را بعد از خودش بآن حضرت را

گذاشت ابو صلت در جواب گفت مأمون تکریم و اظهار محبتی را که به آنحضرت مینمود بواسطه اینکه بفضل وی عارف بود و فزونی و برتری و تفوق آنحضرت را

ص: 126

میدانست لاجرم ولایت عهد خودرا بعد از خودش به آنحضرت تسلیم نمود تا مردمان را معلوم گردد که امام رضا علیه السلام بدنيا راغب است و باین وسیله آن محل و منزلتی که آن حضرت را در نفوس است ساقط نماید و چون نگریست که در این تدبیری که نمود بر عقاید مردم بفضل و فزونی آنحضرت بر افزود و محلی که در نفوس داشت برتر شد بانديشه دیگر بر آمد و جماعت متکلمان و علمای ادیان را از هر شهر و دیاری حاضر ساخته ترتیب مجالس و مجامع داده با آنحضرت بمناظرت و محاورت و احتجاج انداخت بطمع اینکه مگر یکی از آن جماعت بر آنحضرت چیره شود و حجمش را قطع نماید و باین سبب محل منبع آنحضرت نزد علما پست شود و بسبب آنجماعت نقص آنحضرت نزد عامه مردمان شهرت بگیرد اما چنانکه مشروحا مسطور شد هيچيك از خصماء از جماعت یهود و نصاری و مجوس وصابئين و براهمه و ملحدین و دهریه و نه خصمی از فرق مسلمانان که مخالف آنحضرت بودند در مقام تکلم و مناظرت در نیامدند جز اینکه آنحضرت او را مغلوب و ملزم گردانید و حجتش را بروی اقامت داد و چون مردمان این درجه علم و فضل و فزونی و فروغ نور خدائی و تفوق بر آفرینش را بدیدند متفق القول همی گفتند سوگند با خدای امام رضا علیه السلام عليه از مأمون بخلافت شایسته تر است و خبر بران این اخبار را بمأمون میبردند و مأمون خشمناك میشد و حسدش با نحضرت شدت میگرفت و امام رضا علیه السلام چون کار حق و مطلبی حتی در میان می آمد جز رعایت جانب حق را نمی نمود و پروائی از مأمون و رضا علیه السلام خاطر او بميل طبع او بر خلاف حکم حق نداشت و در اکثر احوال مأمون بآنچه اورامکروه بود با وی مواجهه میفرمود ازین روی مأمون بخشم و کین اندر همی شد لکن در خدمت آنحضرت اظهاری نمیکرد و در باطن خود نهفته میداشت و چون در کار آنحضرت از هر جهت بی چاره و عاجز گردید بمکاری و حیلت پرداخت و او را بزهر جفا شهید ساخت .

در بهار و کتب اخبار مسطور است که هر وقت برای مأمون از حضرت فضل و علم و حسن تدبیری نمودار شد بر این کار حسد می برد و بر آنحضرت کینه ور

ص: 127

میگشت تا گاهی که سینه او تنگی و روزگار در چشمش تاريك افتاد و قدرت صبوری و طاقت تحمل نیافت پس با آنحضرت بمكر ودغل و غدر بگذرانید تا او را بزهر ستم و سم جفا شهید نمود و امام علیه السلام بکرامت و رضوان يزدان شتابان شد.

راقم حروف گوید این کلمات و ادله ابی صلت و صاحب بحار الانوار از سایر دلایل و اسباب مذکورہ شریفتر است چه این معنی محقق و مبرهن است که مأمون و پدران او اگر دارای ایمان و عقیدت استوار بودند البته با بودن معصوم علیهم السلام چگونه رضا میشدند که بر مسند رضا و وساده خلافت مصطفی و مسئولیت خدا و خلق خدا و اشتغال ذمه امور امت تا قیامت و خون و مال و ناموس و نفوس مسلمانان جای آورند و غاصب آن شوند و چون دارای این اعتقاد نیستند و مال و منال و غلبه و تسلط و اقتدار و سلطنت و خلافت و لذت نفس را خواهان باشند البته هر گونه مانعی در پیش بینند حتی الامکان از ریشه در آورند تا بمقصود خود بدون حاجز و حایل نایل گردند .

و ازین بود که از آغاز اسلام تا زمان غیبت حضرت حجت عصر عجل الله تعالی فرجه خلفای عهد با حضرات معصومین سلام الله عليهم بر همین معاملت رفتند وهر وقت بگمان خود یا یکی از مفسدین و معاندین و مخالفین دین فسادی و فتنه ای انگیختند در مقام آزار و شهادت ایشان بر آمدند و کردند آنچه کردند و برای چند روز زندگانی این جهان غدار آخرت خود را بر باد دادند و اگر کسی در انقلابات جهان و حوادث و فتن و محن کیهان و قتلهای نفوس مقدسه و امثال آن تأمل نماید ظهور اغلب آن از اشتعال نوایر نغض و حسد و سعایت مفسد یا امر بمعروف و نهی از منکر و پاره ای نصایح و مواعظ تلخ و تند حکیمانه و طغيان و مخالفت و استکراه جاهلانه است چنانکه بواسطه همین آتش حسد بود که پسر آدم صفی برادرش را بکشت و بسبب دنیا و ریاست و حب جاه و جلال دنیا بود که بسی پیغمبران و اولیای یزدان را بکشتند بلکه پدر پسر را و پسر پدر را و مادر فرزند دلبند را تباه ساخت .

ص: 128

و این کار تازه نیست مگر جماعت خلفا با بنی هاشم خویشاوند و بنی عم نبودند با حضرت سیدالشهداء و امام حسن و سایر ائمه اطهار چه ساختند مگر هارون با پسرش مأمون در باب حضرت کاظم و تصدیق بر اینکه امروز امام مشرق و مغرب عالم و اعلم بنی آدم و اولى بخلافت او است لكن ملك عقيم است و اگر تورا که فرزندم هستی مدعی این امر بینم سر از تن بر گیرم ننمود اگر امير المؤمنين على عليه السلام نیز با اینکه مخصوص از جانب پیغمبر و مخصوص بان فضایل است بعد از رسول خدا در امر خلافت اقدام صریح میفرمود شهید نمی شد ازین بود که میدانست اگر شهید شود یا فتنه بزرگ حادث گردد دین اسلام از میان میرود قریب بیست و پنج سال بانزوا بگذرانید آنگاه بخلافت بنشست و این کار از آن کرد که اگر در آغاز امر شهید میشد حسنين علیهما السلام كودك بودند و بخلافت نمی نشستند و امر خطیر از میان ایشان بیرون و بنیان اسلام سر نگون میشد اما در آن موقع که شهادت یافت نوبت خلافت با یشان و پس از ایشان بذریه طيبه ایشان ائمه معصومین رسید تا بحضرت خاتم الاوصياء عجل الله تعالی فرجه پیوست و این رشته نگسیخت .

صاحب جنات الخلود می نویسد سبب شهادت آنحضرت این بود که چون مأمون آنحضرت را ولی عهد گردانید سکه را بنام مبارکش برزد اقوام مأمون بر آن حضرت حسد بردند گفتند پدران تو سعی کردند تا این جماعت را مستأصل کردند و تو ايشانرا قوی میگردانی لاجرم او را از کردار خود پشیمان ساختند و نیز چون مأمون چنانکه مذکور شد نماز عيد فرستاد و از آن هجوم عام بیم خروج نمود و دیگر چنانکه نگارش یافت چون آنحضرت بدعای باران برفت و عاقبت آن امر بدریدن شیرهای پرده حاجب او را رسید و مذ کور شد بر کين و حسد مأمون بیفزود .

چنانکه صاحب کشف الغمه می نویسد در کتابی که معروف بكتاب النديم است نگران شدم که جماعتی از بنی عباس بمأمون مکتوبی کرده رأی او را در ولایت عهد حضرت رضا علیه السلام بعد از خودش تسفیه نمودند و گفتند منصب خلافت از بنی عباس

ص: 129

بیرون کرد و با اولاد على علیه السلام باز گردانید و در نخطئه رأی مأمون و سوء تدبیر او مبالغت ورزیدند مأمون در جواب ایشان کاغذی سخت و غليظ بنوشت و در آن نامه بانها دشنام ها گفت و از اعراض و ناموس ایشان بر شمرد و قبایح ایشانرا یاد کرد و از جمله چیزهائیکه بایشان نوشت و بخاطر من اندراست این بود «انتم نطف السكاری ارحام القيان»، شما نطفه های مردم مست در ارحام کنیزکان سرود گوی نوازنده بودید یعنی حلال زاده نیستید بعد از آن از حضرت امام رضا علیه السلام و از مراتب شرف و فضایل و مناقب و شرف نفس آنحضرت وخاندان آنحضرت شرح حال میگوید و این جمله دلالت بر آن دارد که مأمون در مقام شهادت آن حضرت بر نیامده است و ازین پس در مقام خود عنقریب تحقیق این مسائل میشود .

و دیگر اینکه چنانکه یاد کردیم خود حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل فرمایشهائی که بمأمون میفرمود یکی این بود که مردم بواسطه ولایت عهد من و وزارت فضل برتو كین یافته اند و باید از ما کناره گیری و از خود دور داری و از آنوقت مأمون بخيال کار خود افتاد و چون بدقت بنگریم بر کشت آن بحسد است و حسد باعث بغض و کین است امیر اعظم ابو فراس میفرماید:

قام النبي بها يوم الغدير لهم *** و الله يشهد و الأملاك و الامم

ثم ادعوها بنو العباس ملکهم *** و ما لهم قدم فيها و لا قدم

مقصود امر ولایت است که بنی عباس دست در آن افکندند و هیچ حق نداشتند و خود عباس بعلی علیه السلام عرض کرد دست دراز کن تا با تو بیعت کنم و مردمان گویند عم رسولخدا با پسر عمش بیعت نمود و از آن پس دو تن با تو مخالفت نکنند و اگر این کار حق عباس بود با برادر زاده خود چنین می گفت:

لا يذكرون اذا ما معشر ذکروا ***و لا تحكم في امر لهم حكم

تا لله ما جهل الافوام موضعها *** لكنهم سروا وجه الذی علموا

هل ينكر الحبر عبد الله نعمته *** ابو كم ام عبيدالله ام قثم

بئس الجزاء جزيتم فی بنی حسن *** ابوهم العلم الهادی و امهم

ص: 130

لا بيعة رد عنكم عن دمائهم *** و لا يمين و لا قربى ولاذهم

كم غدرة لكم فی الدين واضحة *** و كم دم لرسول الله عندكم

أأنتم أله فيما ترون و فی *** اظفار كم من بنيه الطاهرين دم

هيهات لاقربت قربى و لا نسب *** يوما اذا فظت الاخلاق و الشيم

كانت مودة سلمان له رحماً *** و لم يكن بين نوح و ابنه رحم

یا جاهداً فی مساويهم يكتمها *** غدر الرشيد بيحيى كيف ينكتم

ليس الرشيد كموسى بالقياس و لا *** مأمونكم كالرضا ان انصف الحكم

باؤا بقتل الرضا من بعد بيعته *** و ابصر والبعض يوم رشدهم و عموا

یا عصبة شقيت من بعد ما سعدت ***و معشرا هلكوا من بعد ماسلموا

این اشعار که از امیر اعظم ابوفراس موسوم بشافيه در کتاب شرح شافيه شرح و نظمی صحیح و بسطى فسيح مذکور است و در اینجا باز مینماید که بنی عباس چون با حضرت امام رضا علیه السلام بیعت کردند اندك وقتی ایمان آوردند و چون آنحضرت را شهید ساختند کافر شدند و بعلت بیعت کردن با آنحضرت از ظلمات بسوی نور بیرون آمدند و بسبب قتل آنحضرت از مرکز نور بمهلك ظلمات جای گرفتند و از ادراك رشد و رشاد خود کور گردیدند و شما ای عباسیان کسانی هستید که بعداز سعادت بشقاوت و بعد از سلامت هلاکت پیوستید و از این اشعار امیر ابی فراس اعلی الله مقامه تصریح میشود که قاتل امام رضا علیه السلام مأمون است.

بیان شهادت حضرت ابی الحسن على بن موسى الرضا علیه السلام

در عیون اخبار و غیره در ذيل حكايت علی بن الحسين كاتب بقاء از تب کردن وقصد فصد فرمودن امام رضا علیه السلام و آمدن مأمون و انار مسموم خورانيدن آنحضرت و در ذیل خبر یاسر خادم از رنجوری آنحضرت در عرض راه طوس و شدت مرض آنحضرت در طوس وعبادت کردن مأمون روزی دو نوبت و اغمای آنحضرت

ص: 131

که هر دو خبر مذکور شد مذکور است که چون آنحضرت بموجب حكم مأمون بناچار آب انار بیاشامید و بتقاضای شکم مبتلا کردید و شب هنگام آن بر خاستن و بیرون شدن فزودن گرفت چون شب را ببامداد آوردند حضرتش جان بسپرده و بجنان جاویدان و جوار یزدان پیوسته بود و آخر چیزی که بآن تکلم فرمود این آیت وافی دلالت بود : «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً»، اگر در خانه های خود باشید هر آینه آشکار و بارزمیگردند کسانیکه قتل بر ایشان نوشته شده است بسوی مضاجع و قتلگاه خودشان و امر خدای قدری مقدور است کنایت از اینکه اگر کسی را قتل مقدر باشد و جای در سرای داشته باشد و بیرون نیاید آخر الامر بيرون ميآيد و بقتل گاه خود میرود. و از قرائت این آیه چنان میرسد که آنحضرت از قتل خود حدیث میفرماید که من در خانه خود جای داشتم مرا بیرون آوردند و بآنجا که مقدر شده و بایستی مدفون شوم بياوردند و شهید گردانیدند

و در خبر یاسر خادم که صدرش مذکور شد میگوید چون آنحضرت در کار فرزند ارجمندش ابی جعفر علیهما السلام بمأمون سخن کرد و شب در رسید و پاسی از شب برگذشت روان مقدسش برحمت خدای واصل شد و چون صبح روی کشود مردمان فراهم شدند و گفتند این مرد یعنی مأمون اورا بحیلت گری و كيادی بكشت گفتند پیغمبر را بکشت و سخن وشورش وغوغا بسيار شد و محمد بن جعفر بن محمد صلى الله عليه وآله و سلم که از مأمون امان خواسته و بخراسان آمده وعم حضرت رضا سلام الله عليه بود و اینوقت حضور داشت مأمون با او گفت ای ابوجعفر بسوی مردمان بیرون شو و ایشان را آگاهی بده که ابوالحسن امروز حالت بیرون آمدن ندارد میترسید که آنحضرت را بیرون بیاورند فتنه عظیم برخیزد پس محمد بن جعفر بجانب مردمان بیرون آمد و گفت ای مردم متفرق شوید چه ابوالحسن امروز قدرت بیرون آمدن ندارد مردمان پراکنده شدند و آنحضرت را در شب غسل دادند و دفن کردند

ص: 132

علی بن ابراهيم قمی که ناقل این حدیث است میگوید یاسر حدیث کرد برای من بآنچه دوست میدارم در این کتاب مذکور بدارم .

بیان اخباریکه از حضرت رضا و دیگران در باب شهادت آنحضرت وارد است

در عیون اخبار از ابو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی مردی است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود: «انى ساقتل بالسم مظلوماً و اقبر الى جنب هارون و يجعل الله عز وجل تربتی مختلف شیعتى و اهل بيتی فمن زارتی في غربتي وجبت له زيارتي يوم القيمة و الذي اكرم محمداً صلی الله علیه و آله بالنبوة واصطفاه على جميع الخليقة لا يصلى احد منكم عند قبري ركعتين الا استحق المغفرة من الله عزوجل يوم يلقاه و الذي أكرمنا بعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم بالامامة و خصنا بالوصية ان زوار قبرى لاكرم الوفود على الله يوم القيمة و ما من مؤمن يزورنی فتصيب في جهته قطرة من السماء الا حرم الله عز وجل جسده علي النار»،

بدرستیکه زود است که من شهید میشوم بزهر جفا در حالتی که مظلوم و ستم دیده شده باشم و در پهلوی کور هارون مدفون می گردم و خداوند عزوجل خاك قبر مرا زیارتگاه شیعیان من و اهل بيت و كسان من میگرداند پس هر کس زیارت کند مرا در غربت من واجب میشود مر او را که مرا در قیامت زیارت نماید و سوگند بآنکس که محمد صلی الله علیه و آله را بمقام منبع پیغمبری مکرم ساخته و او را بر جمیع آفریدگان برگزیده است هیچکس از شما در کنار مرقد من دو رکعت نماز نمی گذارد مگر اینکه روزیکه خداوند را ملاقات مینمایند شایسته آمرزش خداوند می شود و سوگند بخدائی که مکرم گردانید مارا بعد از محمد بمقام رفیع امامت یعنی بعد از رسول خدا ومقام و منزلت نبوت خاصه آنحضرت شأن ما و مقام امامت از تمام خلق جهان و مقامات عالیه نبوتی و ولایتی دیگران برتری دارد و اختصاص داده است مارا بوصایت که این رتبت نیز بر سایر اوصيا تقدم

ص: 133

دارد بدرستیکه زایران قبر من از تمام کسانیکه روز قیامت بحضرت احدیت وفود نمایند مکرم تر هستند و هیچ مؤمنى بزيازت من روی نیاورد که در راه زیارت من زحمت يك قطره باران بیند مگر اینکه خداوند عز وجل جسدش را بر آتش حرام گرداند.

راقم حروف گوید ازین کلام آنحضرت که برای تعیین ثواب زیارت ميفرمايد زيارت من برای زایر من در اینجهان در قیامت واجب میشود چون تأمل شود معلوم می شود که برترین اجور اخروی زیارت خود آنحضرت است در آخرت چه تمام مثوبات و ادراك اجر و مزد بزرگ اخرویه و جنتيه و رضوانيه وغير از آن در تحت آن و ضمن آن است از آن است که در حدیث وارد است که هر کس حسین علیه السلام را در کربلا زیارت نماید چنان است که خدای را در عرش خدا زیارت کند

و ازین پیش در ذیل خبریکه از حسن بن جهم بعد از غلبه آنحضرت بر تمام علمای ادیان و متکلمین جهان در محضر مأمون و آن تكريمات و توقيرات مأمون نسبت آنحضرت و خرسندی حسن وخبر دادن آنحضرت بحسن که فریب این اقوال و افعال مأمون رامخور که بزودی از روی ظلم و ستم مرا شهید مینماید بشهادت یافتن آنحضرت اشارت شد

و دیگر در بحار و امالی سند به هر وی میرسد که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود « وَ اللَّهُ مامنا الَّا مَقْتُولُ شهید»سوگند با خدای هيچيك از ما اهل بیت نیست مگر اینکه کشته بشهادت است یعنی کشته میشود و شهید کشته شده نه بعنوان دیگر شدنها. عرض کردند یا ابن رسول الله کدام کس ترا شهید می گرداند فرمود:

«شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ فِي زَمَانِي يَقْتُلُنِي بِالسَّمِّ ثُمَّ یدفنني فِي دَارٍ مُضَيَّقَةٍ وَ بِلَادِ غُرْبَةِ الَّا فَمَنْ زَارَنِي فِي غربتى كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عزوجل لَهُ أَجْرُ مأة أَلْفِ شَهِيدٍ وَ مأة أَلْفَ صِدِّيقٍ وَ مأة أَلْفِ حَاجٍّ وَ مُعْتَمِرٍ وَ مأة أَلْفِ مُجَاهِدٍ وَ حُشِرَ فِي زُمْرَتِنَا وَ جُعِلَ فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجَنَّةِ رَفِيقاً »، بدترین خلق خدا در زمان من مرا شهید مینماید بزهر

ص: 134

پس از آنم در داری مضیقه دور از دیار مدفونم خواهد کرد همانا هر کسی مرا در آن غربت زیارت نماید خداوند تعالی می نویسد برای او مزد صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صدهزار حج گذارنده وعمره سپارنده و صد هزار جهاد کننده و در زمره ما محشور می شود و در درجات عالیه بهشت رفیق ما باشد

راقم حروف گوید ازین پیش در طی این کتب مبار که گاهی اشارت رفت که امام علیه السلام میفرماید خداوند بیافرید مارا از نور عظمت خودش پس از آن صورت بخشید خلق مارا از طینت و گلی مکنون از زیر عرش پس این نور را در آن طینت ساكن گردانید و همچنین در ذیل خبر امير المؤمنين علی علیه السلام «انَّ اللَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونِ النَّهَرِ الَّذِي دُونَ عَرْشِهِ نُورُ مِنْ نُورٍ وَ انَّ فِي حَافَتَيِ النَّهَرِ روحين مخلوقين رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ مِنْ أَمْرِهِ وَ انَّ اللَّهُ عَشْرَ طينات خَمْسَةُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةُ مِنَ الارض فَفَسَّرَ الْجِنَانِ وَ فَسَّرَ الارض ثُمَّ قَالَ مامن نَبِيٍّ وَ لَا مِنْ مِلْكِ مَنْ بَعْدِهِ جَبَلِهِ الانفخ فِيهِ مِنَ احدى الروحين وَ جَعَلَ النَّبِيِّ مَنْ احدى الطِّينَتَيْنِ».

راوی میگوید در حضرت ابی الحسن اول یعنی کاظم علیه السلام عرض کردم جمل چیست یعنی این لفظ که در این حدیث شریف وارد است «فَقَالَ الْخَلْقِ غَيْرِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَانِ اللَّهِ عزوجل خُلِقْنَا مِنَ الْعَشْرِ طينات وَ نُفِخَ فِينَا مَنْ الروحين جَمِيعاً فاطيب بِهَا طِيباً » و بروایت دیگر فرمود «طِينُ الْجِنَانِ جَنَّةِ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَى وَ النَّعِيمِ وَ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ وَ طِينٍ الارض مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ الْكُوفَةِ وَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ وَ الحاير».

و حضرت صادق در متمم حديث سابق میفرماید «فكذا»، و بروايتي « فكلنا نَحْنُ خُلُقاً وَ بَشَراً نورانيين لَمْ يَجْعَلْ لَا حَدَّ فِي مِثْلِ الَّذِي خُلِقْنَا مِنْهُ نَصِيبُ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتَنَا مِنْ طِينَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةُ أَسْفَلُ مِنْ ذَلِكَ الطِّينَةِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَا حَدَّ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيباً الَّا للانبياء صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ لِذَلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسُ وَ صَارَ سَايِرِ النَّاسِ همجاً لِلنَّارِ».

و هم در خبری دیگر از ابوعبدالله مروي است «ان الله خلقنا من عليين

ص: 135

و خلق ارواحنا من فوق ذلك و خلق ارواح شيعتنا من عليين و خلق اجسادهم من دون ذالك فمن اجل ذلك القرابة بيننا و بينهم و قلوبهم نحن الينا»، و ازین پیش در کتاب احوال ائمه هدى سلام الله عليهم مذکور شد که میفرمایند شیعیان ما از فاضل طینت ما یا ارواح ایشان از طینت ما خلق شده است و علمای محققین روزگار در معانی این اخبار بيانات وافيه دارند و در باب این طینات عشره و اين نهر و روحين و عليين شروح مفصله ذکر نموده اند که بعضی از آن جمله در طی این کتب مبارکه سبقت نگارش یافته است و بعضی در مقامات مناسبه مذکور میشود و بعضی گفته اند گویا علم انبیاء را بنهر تشبیه کرده اند بواسطه مناسبتی که در میان آنها است در اینکه یکی ماده حيوة روح و آندیگر مادۀ حيوة جسم است و نیز تعبیر بنور نموده اند بواسطه اضائت و فروغ آن و تعبیر نموده اند آنانکه فرودتر از ایشان هستند از جماعت علما را بنور نور زیرا که نور علم ایشان از نور ائمه هدی علیهم السلام است و چنانکه دو کناره و دیوارۀ نهر حافظ آب است در نهر و بر آب احاطه دارند تا بمستقر خود بگذرد همین حکم را دارد قلب نبی و ولی در ماء الحيوات ابدی علم و طيبات جنانيه توضیح مقام است که هر پیغمبری و هر ملکی را که خدای تعالی بیافرید یکی از این دوروح را دروی مقرر ساخت

معلوم باد چنانکه در حدیث حضرت ابی عبداللہ علیه السلام وارد است «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»، یعنی حجت خداوندی پیش از خلقت مخلوق و با مخلوق و بعد از مخلوق می باشد . جناب حکمت مآب صدر المتألهين رفع الله تعالى درجاته فی صدر جناته می فرمايد فايدۀ این حدیث رفع توهم پاره ای نفوس عاميه است که پندار کرده اند ذوات كامله و نفوس عاليه و انوار شامخه محض اهتداء این خلق آفریده شده اند حتی اینکه گمان برده اند آخر درجه مراد وفايده در وجود عالی انتفاع سافل است مثلا ایجاد انبیاء عظام حتى عقل كل محض راه نمایی به این مخلوق است و بس و حال اینکه این امر نه چنان است که ایشان گمان برده اند زیرا که غایت

ص: 136

همیشه از ذوالغاية اشرف است و آن چیزی که به واسطه او و طفيل وجود او چیزی دیگر موجود شده است البته این شیء از آن چه مایه ایجاد وی شده است پست تر است ومنزلتش از منزلت او فرودتر است و این توهم مانند همان توهم است که پندار می نمایند حرکات افلاك و دوران شمس وقمر و نجوم و سعی آنها ليلا ونهاراً همه از برای آن است «تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری ،ومحض آن است که سافلات از حیوان و نبات و جماد به واسطه وقوع اشعه آنها بر این موادو حصول فصول اربعه و اختلاف ازمنه برای اصلاح احوال بقاع و بلاد است و نه چنین است بلکه این جمله همه مسخر به امر خدا و مقید بر نام تقدیر است و این حر کاتی که می نمایند برای عبادت و اطاعت و پرستش خدا و تقرب به حضرت كبريا و تشبه به مقربین آستان رب العالمین است.

و ضمناً ازین حرکات ابن افلاك و نجوم سافلات بالتبع سودمند می شوند نه اینکه مقصود بالذات از وجود افلاك و حرکات آن ها و دوران نجوم سودمندی سافلات است حکم انبياء و هداة و حجج نیز همین صورت راداردنه چنان است که غرض و غایت در وجود ایشان فقط اصلاح حال امم باشد بلکه غرض و غایت چیزی که به مراتب عالی تر از این وجوه است و آن عبارت از قرب به حضرت معبودو وصول به لقاء يگانه مسجود محمود است لکن در ضمن این امر مترتب می شود بر آن افعال ایشان که به دستیاری آن به حضرت یزدان تقرب حاصل می نمایند اهتداء و راهنمایی است به راه نجات خودشان و فایز گردیدن به سعادات خودشان به درجه حصول ميرسد.

و نیز می گوئیم و جود شیء بر دو قسم است یکی وجود آن شیء است فی نفسه لنفسه یعنی فایده اش برای خودش می باشد و تعدی به غیر از خودش نمی نماید قسم دوم وجود اوست فی نفسه لغيره یعنی در نفس خود از برای غیر از خود است و قسم دوم مثل اعراض و صور مادیه است چه وجودات آنها فی انفسها هی بعينها لموضوعاتها و موادها وقسم اول مانند جواهر مفارقه است ولکن گاهی عارض میشود برای آنها وجود نسبی مثل اینکه برای نفس دو وجود است یکی وجودش برای خودش

ص: 137

میباشد و آن وجود حقیقی نفس ناطقه است و دیگر وجود آن است برای بدن و آن وجود نسبی است و هو نفیستها و تدبيرها له و هر وقت رشته علاقه اش از ین بدن عنصری قطع شد نفیست آن از بدن زایل میشود لكن ذات و حقیقت آن همیشه باقی است زیرا که وجود نفس ناطقه از حیثیت بسبی غیر از وجود حقیقی او است به خلاف اعراض وصوری که وجودات حقیقیه آن بعينها وجود نسبی است «فاذا زالت عن المح بطلت»

و چون این مطلب را دانستی می گوئیم وجود نبی و ولی و امام حجت از برای خلق اضافه عارض او است و ذات او از این حیثیت با خلق می باشد و چون این خلق نباشند حجت از برای ایشان نیست لکن از حجت نبودن و برای خلق لازم نیست که موجود فی حد ذاته نباشد بلکه ذوات حجج الهیه به واسطه اینکه ذات های ایشان از مواد و جسمانيات مرتفع و بلندتر هستند در حد حقايق وذوات خودشان باقی ببقاء الله تعالی می باشند پس از حیثیت و این منزلت قبل از تمام آفریدگان هستند از جهت اینکه واسطه در ایجاد خلق می باشند و بعد از خلق خواهند بود از حیثیت بودن آن ذوات مقدسه از غایاتی که انتهای جسمانیات به آنها است و با خلق می باشند برای اینکه برای خلق حجت باشند و نیز خلق را نور و فروزی باشند که آفریدگان به نور وجود مبارك ايشان در ظلمات حالات خودشان به طریق آخرت وسبيل قدس راه یابند. جناب صدر المتألهین بعد از این بیانات لطيفه مي گويد پس بفهم و نمی بینم ترا که بفهمی زیرا که تونه از طیاربن و نه از سیارین هستی پس را بخوان و به حضرتش تضرع نما و به لطف و رحمتش امیدوار باش، از جمله محبوسين مقیدین در سجن تعلق به حبل تقلید نباشی «انه لطيف رحيم بمن دعاه و مستجيب لمن ناجاه».

بنده حقیر گوید اگر چه بعد از بیانات حکمت سمات ملکوتی جهات حضرت صدر المتألهين اعلى الله منازله في عليين برای امثال کوتاه نظران ضعيف

ص: 138

الادراك اظهار عقیدت کردن بسیار سخيف و ركيك است معذلك مستمداً بانفاسه القدسية و اكنافه الملكوتية جسارت می رود که همان طور که خلقت ذوات كامله و نفوس عالیه و انوار شامخه را نبایستی انحصار به انتفاع موجودات سافله داد بلکه ایشان را شئونات و مقامات عالیه دیگر است که آنچه ما فرض می نمائیم بالتبع آن است همچنین نفس ناطقه و روح انسانی و گوهر عقلی که در قالب انسانی قرار داده اند فقط برای ترقی و نمو اين بدن عنصری وآخشیج متضاد که مدل بر زوال و فناء است نیست بلکه برای دگر کارت آورده اند بلکه جمادات و نباتات و حيوانات غير ناطقه هم که دارای ارواح دیگر و ارواح آنها از مقامات عالیه دیگر است برای همان که ما به تصور می آوریم مخلوق نشده اند و شأن روح که محلش از عالم جسمانيات بالاتر است از آن والاتر است که در محلی تنزل نماید و اسیر و دستگیر و مظلوم و حقير بماند و از مراتب نورانیت به مساقط ظلمانیت گرفتار گردد و پس از مدتی که از آن چاهسار ظلمانی به مراکز روحانی عود نماید هیچ ظهور و بروزی دروی نباشد و نزد ارواح مكرمه وامثال مقدسه وهمالان و مجاوران خود خجل ومنفعل و فی نفسها منزجر ومنكسر باشد البته از عدل خداوند لا يزال دور است که چیزی را از مقام عالی به دانی بکشاند و فوایدی در تنزل او از مدتی مهاجرت از مراتب عاليه وحبس در منازل سافله بازگرداند بناچار خدای تعالی در این روح که مأمور به مراتب عنصريه و دنیویه میشود به واسطه لیاقتی که او را در پیشگاه ایزدی از حیثیت عبادت و اطاعت یا آنچه خدای می داند نسبت به امثالش حاصل شده است مزیتی قرار داده است که شایسته رجوع خدمت و تکمیل و ترقی پاره ای موجودات شده است والبته بعد از آنکه مأمورشد فواید این مأموریت مجهول نمیماند و روزی خواهد رسید که بسی اجزای سفلیه و عناصر ارضيه را از مقارنت ومجاورت ومصاحبت خود اگر چه متدرجاً و قرناً بعد قرن ونقلا بعد نقل هم باشد چنان لطیف و آسوده از کثیف گرداند که شایسته دیدار عرشيان ومحسورفرشیان نماید و از تفضلات ایزدی و اراده خداوندی از ناسوت

ص: 139

به ملکوت رساند و در پیش امثال خود مباهی شود بلکه مغبوط آنها شود لکن در ضمن این مسئله واين ترتيب بالتبع امور جسمانیه نیز در حال دوران آید و اسباب ترقی و نمای بدن که در خوردن و خفتن وحركت وسكون و آشامیدن و قوای نفس ناميۀ حيوانيۀ نباتيه جماديه طبیعیه دخیل آن است فراهم شود اما ارواح و ابدان شريفۀ لطيفۀ علويۀ ازلیه و ابديه حضرت خاتم انبياء و ائمه هدی صلوات الله عليهم را بر حسب حقیقت مشابهت و مجانستی با این ارواح وابدان وعقول ونفوس وانوار واسرار نیست همین طور که ارواح را با این اجساد عوالم جسمانيات مماثلتی نیست ومعالم سماواتی غیر از ارضی است صد هزاران هزارها در میان ارواح ائمه بلکه ابدان حقیقی ایشان و دیگر ارواح تفاوت وارتفاع است ازین است که در اذيال احادیث مذکوره میفرمایند خداوند مارا از علیین بیافرید یعنی بدنهای مارا از مقامات بسی عالی که توصیفش را برای شماها نمی شاید و کیفیت آن را افهام و عقول ذوى الافهام والعقول ادراك نمی تواند نمود بيافريد وارواح ما را از مکانی برتر از عليين خلق نمود و ارواح شیعیان مارا از علیین بیافرید و اجساد شیعیان ما را از مکانی فرودتر از علیین خلق کرد پس بجهت این یعنی بعلت اینکه اجساد ما و ارواح ایشان مخلوق از علیین و اجساد ایشان فرودتر از علیین و اين قرابتی که بواسطه قرب مكان ارواح ایشان با اجسادها پیدا کرده است مایل و مشتاق ما میباشند .

و در اینجا باید دانست که علیین را درجات عالیه کثیره است که خدای داند چه مقدار درجات و علو هريك بديگری بچه میزان است پس نه چنان باید گمان کرد که ارواح شیعیان اگر از علیین باشد میتواند با اجساد ائمه صلوات الله علیهم که اجسام نورانیه هستند متقارن هستند بلکه خدای داند تفاوت چیست و اینکه فرمود ارواح مارا از مکانی ارفع از علیین که بعقیدت پاره ای عالم ملکوت و فوق آن عالم جبروت است و حال اینکه اینهم از روی فهم سخن گوی است و آیا مطابق با حقیقت باشد یا نباشد بیافریدند آن چه مکان است و حال اینکه بیرون

ص: 140

بیرون از عالم زمان و مکان است و اینکه فرموداجساد شیعیان ما را از مکانی اسفل از علمين آفریده که بعضی بعالم شهادت تعمیر کرده اند همچنان خدای داند که مقدار این فرود تری چیست و کجا است.

چیزی را که می توان متشبث شد و این هم بسی ذی شأن و موجب رستگاری و رو سفیدی و سر افرازی هر دو جهان است این است که بگوئیم شیعیان ایشان را آنحالت اتصالی که بحضرات ساميات و عتبات عالیات و تقرب بایشان و تفوق بر دیگران است برای سایر طبقات خلق نیست و در خود شیعیان نیز بر حسب تفاوت عقایدو مراتب ایمانیه حالت ترقی و تنزل و اتصال تفاوت بسیار دارد

و اینکه در حدیث دیگر فرمود خداوند ما را از نور عظمت خود بیافرید مجلسی اعلی الله مقامه در شرح اصول کافی در شرح این خبر میفرماید «من نور عظمته»یعنی از نوری که دلالت بر کمال عظمت و قدرت خداوند میفرماید .

و پاره ای ناظران در این خبر تفسیر کرده اند «ثم صور خلقنا بخلق ابدان اصليه»، این انوار طاهره مجلسی میفرماید و آنچه مرا گمان است این است که مراد بتصور خلق ایشان آن است که خداوند تعالی بیا فرید برای ایشان اجساد مثاليه شبیه باجساد اصلية «فهی صور خلقهم و مثاله»، پس دلالت مینماید بر اینکه برای ایشان اجساد مثالیه بوده است قبل از تعلق ارواح مقدسه ایشان باجساد مطهره ایشان «و بعد مفارقتها ايا هابل معها ايضا»، چنانکه برای ما بعد از موت ما اجساد مثالیه ایست که ارواح ما به آن تعلق می گیرد و با این تأويل بسیاری شبهات وارده بر اخبار منحل میشود ودلالت بر این معنی مینماید قول آنحضرت که فرمود پس بودیم خلقی و بشری نوریین پس خلق برای روح و بشر برای جسد مثالی است چه جسد مثالی در صورت بشر است و بودن خلق و بشر هر دو نورانی بنا بر بودن هر دو است دو جسم لطیف منور از عالم ملکوت بنا بر بودن روح جسم و بنا بر آنقول که روح مجرد است کنایت از خلوت از ظلمت هیولانیه و قبول آن در انوار مقدسه و افاضات ربانیه «في مثل الذي خلقنا»يعنی خلق از واحنا منه است و کلام آن حضرت «من طينتنا »، یعنی «من طينة اجسادنا»

ص: 141

و بعضی از فضلا گفته اند تعلق تصویر به ابدان بدون با اینکه ارواح نيز اجسام هستند مبنی بر آن است که ابدان را مردمان می بینند بر خلاف ارواح که آنها مانند ملائکه وجن مرئی نیستند و طینت بمعنی ماده است و کلام آن حضرت و «من تحت»بدل از طینت است و «تحت العرش» عبارت از علیین است و عرش در اینجا عبارت از اعلی علیین است.

و کلام آن حضرت «فاسكن» مبنی بر این است که ارواح اجسام است که تواند سکون و استقرار در چیزی و مظروف ظرفی واقع شودو لفظ «ذلك النور»، بمعنى مخلوق از نور عظمت خداوندی است و «فیه»یعنی «في خلقنا»، و کلمه «كذا» خبر مقدم و «نحن» مبتداء است چه در بعضی نسخ بجای «فكلنا كذا»، نوشته شده است و«خلقا» منصوب بالاختصاص و بشر بمعنی انسان واحد وجمع در آن یکسان است و «نورانی» نسبت بنور و الف ونون برای مبالغه است والا «نوری» گفته می شود. و کلام آنحضرت «و لم يجعل الله»، کلمه استیناف بیانی است و این عبارت دلالت بر آن دارد که حضرات ائمه علیهم السلام بر انبیای عظام سلام الله عليهم افضل بلکه اشارت به آن دارد که شیعیان با پیغمبران سلف مساوی هستند و مراد بكلمه «الناس»،اول حقیقت انسانیت و ناس دوم آن چیزی است که در عرف عام اطلاق انسان بر آن می شود و «همج»، بكسر بمعنی ذباب و مگس کوچك ماند پشه است که بر صورت گوسفند و دراز گوش می نشیند و شاید آنحضرت دیگر کسان را بواسطه ازدحامی که دفعة واحده بر هر ناعقی و بانگ بر کشنده و شبانی ازدحام مینمایند و به ادنی سببی از وی روی بر می تا بند یعنی بواسطه عدم شعور و تدبر و تفکر مانند گوسفند و امثال آن هر کجا صدائی برخاست بدون مقدمه و علت حاضر می شوند، و هم چنان بمختصر جهتی بدون تعقل و تأمل باز می گردند و اگر بپرسند، نه سبب رفتن و نه دلیل باز شدن را میدانند و با مگس ریزه و پشه کوره تفاوت ندارند و این چنین کسان در خور نار آفریده شده اند و عاقبت کار ایشان نیز مصير بسوى آتش است .

ص: 142

راقم حروف عرضه می دارد اینکه در حدیث دوم فرمود خداوند ما را از نور عظمت خود بیافرید باز نموده شد که این نور مبارك را نه نسبت بعرش و نه بعليين نه بملكوت ونه بجبروت و نه بدیگر اماکن و محال که ما می دانیم و میگوییم می توان داد بلکه خداوند داند که چیست و کی و کجا و چه زمان ومكان است و اینکه فرمود و از آن پس تصویر ابدان مارا از طینت مخزونه مكنونه تحت عرش فرمود باز نموده می شود که چه مقدار مدتها و ازمنه لطیفه که آیا اولی برای آن هست یا نیست در عالم نورانیت و روحانیت بوده اند چنانکه در بعضی احادیث سابقه فرموده اند ما اشباح نورانی بوده ایم و این نورانیت و روحانیت که ایشان را سوای آن است که بسایر مخلوق نسبت دهند «زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف»

و حالا ببینیم مقصود ازین که بر مطلق ارتفاع دلالت دارد و برتری بر سایر جهات را میرساند علییون است یا غیر از آن است آن نیز برما معلوم نیست و علام الغيوب داند و اینکه فرمود ما خلقی و بشری نورانیین بودیم یعنی مخلوقی هستیم نورانی روح و بشری نورانی و از لفظ بشر نورانی استنباط می شود که ابدان شریفه ایشان نیز غیر از سایر ابدان است وصورت بشری ایشان غیر از سایرین است بلکه بدن مبارك ايشان واجساد شریفه ایشان نیز نورانی و بر سایر ارواح لطيفه تفوق دارد و الطف از آن است چه از آنکه فرمود تصویر خلقت ما از طینت و ماده مخزونه مكنونه علمین یا برتر از آن است میرساند که دارای چه رتبت ومنزلت هستند و در آن عوالم که قابل این طینت که خمیر مایه سایر مخلوق است نتواند بود زیرا که عوالم روحانيات و نورانیت است سایر مواد را در آنجا راهی نیست

پس معلوم شد خلقت ائمه علیم السلام بادیگر مخلوق مساوی نیست و از مرکز لاهوت هستند و اگر جز این بودی با نور الانوار مطلق وحضرت حق ارتباط و باانوار خاصۀ الهی اختلاط نمی جستند ازین است که هیچکس نتواند مدعی شد که امام را حقیقت در نظر آورده است و از این است که مصاحبین پیغمبر صلى الله عليه وآله و سلم نتوانستند از شمایل آنحضرت خبر دهند چه آنروح که تواند ادراك آن روح و نور بشری آنحضرت و

ص: 143

اوصياي آنحضرت را نماید در قوه باصره بلکه عاقله دیگران نبود و ازین است که پیغمبر علی و علی پیغمبر می شود و اگر اجسام ایشان مانند دیگر اجسام مخلوقات بود اینگونه اتحاد چگونه امکان یافتی و اگر آن طینت مخزونه مکنونه در حکم طینت دیگران بودی چگونه لایق آن شدی که مسكن نورعظمت خدائی گردید و از چه آن طینت نسبت به آن محل یافتی ومخزونه ومكنونه شدی.

وازین مسئله گذشته نفرموده است این طینت و ماده از کجا و چه هنگام است همین قدر علييون با هر مقام دیگر را که خود می دانند شرف بخشیده اند که مخزن این طینت مبارك است پس منشأ آن از محلی خواهد بود که صدهزاران عرش فرش و صد هزاران عليينش پست ترین محلی متحیر و مسکین است مگر نه آن است که حضرت صادق علیه السلام فرمود خدای را مافوق عرش صد هزار قندیل است که عرش و سموات و فرش و بهشت و دوزخ و تمام آفریدگان در میان یکی از آنها است و البته آنحضرت میداند در سایر قناویل چیست و در تصرف و توجه کیست پس اگر ارواح ایشان از محلی بود که مذکور می شود یاطینت ایشان از آن جا بود که تصور مینمایند با این قناديل چه ارتباطی و به آن اقاویل چه آشنائی میداشتند.

ازین است که می فرماید خداوند تعالی برای احدی مانند این خلقتی که برای ما هست و ما را بیافریده نصیبی نگذاشته است یعنی این مقام روحانیت و نورانیت و طینت و جسمانیت ما را بهیچ مخلوقی عنایت نفرموده و این لیاقت را مخصوص بما گردانیده است و این کلمه جامعه شامل انبیاء عظام نیز می باشد و میفرماید ارواح شیعیان ما را از طینت ما آفریده است اگر طینت ایشان و ابدان حقیقیه ایشان بر تمام ارواح برتری نداشت و الطف و اشرف و نور خاص الهی نبود چگونه ارواح شیعیان ایشان را که موافق کلام رسول خدای صلی الله علیه و آله مانند انبیای بنی اسرائیل و بروایتی افضل هستند از طینت ایشان خلق می شد پس بنا چار باید طینت ایشان انور و اشرف از ارواح ایشان باشد و می فرماید ابدان شیعیان ما را خداوند تعالی از طینت مخزونه مكنونه فرودتر ازین طینت که بعضی بعالم شهادت

ص: 144

تعمیر کرده اند خلق فرمود پس معلوم شد طینت ایشان نیز غیر از طینت سایر مخلوق است در آن نیز عالم روحانیت و روحانیت است و اگر جز این بودی آثار و اخباریکه از شئونات عوالم قدميه وملکوتیه است از ایشان ظاهر نشدی و «سلمان منا اهل البيت»نمی فرمود .

وازین است که می فرماید این نصیبی که در خلقت ایشان عنایت شده است جز به پیغمبران بهره نرسیده است ازین است که پیغمبران متمنی شیفتگی ایشان می شوند و اگر شیعیان ایشان را این رتبت و مجانیست و مو احدت نبودی نمیفرمودند ما و شیعیان ما حقیقت انسانیم چنانکه در آیه شریفه «أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ» شاهد این معنی است و خودشان بواسطه ارتباط بعوالم لاهوتيه نمي فرمودند «لنا مع الله حالات هو هو و نحن نحن و نحن هو » یعنی از حيث مقام الوهيت و معبودیت و خلاقیت هیچکس را با حضرت احدیت نسبتی نیست او است او و از جهت عبودیت و مخلوقیت و افتقار و موجودیت مائیم ما و از حیثیت تقرب بخدا وأتصال بمبدأ و واسطه در میان خلق و خالق که مظاهر ذات و صفاتیم و در تمام اجزای ممکنات متصرف و از همه ممتاز و بر همه سرافرازیم و افعال ما افعال الله و ماعين الله و يدالله و جنب الله میباشیم وانفصال نداریم و در شدت ارتباط بمبدأ بجائی رسیده ایم که هیچ ممکنی را این بهره نیست و باقی به بقای ایزد لا يزاليم پس نحن هو وهو نحن .

همینطور شیعیان خالص ما از دیگر مردمان ممتاز هستند و از خودما و از طینت ما هستند و آنانکه ازین شأن و رتبت بیرون نباشند گویا از مقام انسانیت بیرون و از نهایت پستی رتبت در منزلت پشه کوره و در خور سوختن و در حکم معدوم میباشند و در حقیقت از نصیب و جود محروم هستند .

و ازین است که در حدیث سوم که منسوب به امیر المؤمنين علیه السلام است فرمود خداوند را ده طینت است پنج طينت آن از جنت و پنج طينت آن از زمین است و در روح است که یکی روح القدس و دیگر روح من امره است و هیچ پیغمبری و هیچ ملکی نیست مگر اینکه در طینت او یکی از این دو روح دمیده شده است و پیغمبر

ص: 145

را از یکی ازین دو طینت یعنی از دو قسمت مذکور قرار داده اند اما ما اهل بیت رسالت یعنی ائمه معصومين غير از ایشان هستیم چه خداوند تعالی مارا از تمام اینده طینت آفریده و از هر دو روح درما بدمیده است و از مزج این جمله طینات ابدان رسول خدای و اوصیاء آنحضرت را که از اهل بیت هستند بیافریده است بخلاف سایر انبياء وملائکه که ایشان را از یکی از دو طینت خلق کرده چنانکه از یکی از دوروح برای ایشان مقرر داشته است .

و از اینجا نیز معلوم می شود که مقامات انبیاء باهم تفاوت دارد پاره ای هستند که از طینت عرش و برخی از طینت ارض و بعضی دارای روح قدس و گروهی دارای روح من امری می باشند و البته درجه اکمل و اشرف و اتم مخصوص بحضرت خاتم الانبیاء و اوصیای آنحضرت که دارای علومی ومعارفی دیگر و در هر دو جنبه یلی اللهی و يلى الخلقی و جبروتى و لاهوتی و ناسوتی توجه و نظر تربیت بتمامت،عوالم و مقامات علويه و سفليه دارند تا در عاقبة الامر هر چیزی را از حضیض نقصان و وبال اوج کمال و اتصال برسانند میباشد و بعد از ایشان درجات كماليه نورانيه معنويه بشیعیان و پیروان ایشان که سردفتر تمامت ایشان انبیای عظام می باشند که «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ»، چنانکه مکرر اشارت رفته است اختصاص پیدا می نماید.

و در ذیل مناجاتی که حضرت موسى بن عمران علیه السلام در حضرت یزدان میکند و در امالی صدوق از حضرت صادق صلی الله علیه و آله مرقوم شده است خدای می فرمایدای موسی ابراهیم و اسحق ويعقوب چنین هستند و از احباء و اولياء من باشند جز اینکه من آنکس را اراده کرده ام که آدم وحوا را بواسطه او بیافریده ام و بهشت و نار را بواسطة او خلق کرده ام یعنی برای محبان ودشمنان او بيافريده ام

موسی عرض کرد وی کیست ای پروردگار من ؟ فرمود عيد احمد است که نامش را از نام خودم مشتق کرده ام زیرا که منم محمود

موسی عرض کرد پروردگارا مرا از امت او بگردان فرمود تو ای موسی از

ص: 146

امت او باشی چون بشناسی او را و بشناسی منزلت اورا و بشناسی منزلت اهل بیت او را الى آخر الحديث.

و ازین کلمه که «اذا عرفته و عرفت منزلته و منزلة اهل بینه»، که در خطاب بموسی علیه السلام می فرماید مکشوف می آید که مراتب شئونات و درجات این انوار طاهره را چه مقامی است و استعداد هر شخص وهر نفسی و هر روحی رهر نوری در خور این معرفت نیست و بعد از رحلت این جهان و طی برازخ تا مقام قیامت کبری و بهشت نیز اگرچه در هر برزخی روحی دیگر و لطافت و استعدادی افزون از منزل سابق پدید می شود و بهشتیان را در جات عالیه نصیب می آید و بر معارف ایشان افزوده می گردد اما بشناسائی حقیقت مراتب شئونات و مقامات سامیه کی و کجا توان رسید و کجا توان شناخت حتی انبیاء عظام علیهم السلام را چون آن نورانیت و روحانیت که در این وجودات مقدسه است بهره نشده است نتوانند بحقایق معارج ومدارج ایشان کاملا نایل شوند واین شناسائی چنانکه نمایشی دارد مخصوص بخداوند تعالی است که خالق ایشان و راهب درجات عاليه وانوار الهیه ایشان است صلی الله علیه و آله.

و بواسطه اینکه حضرات معصومین از تمام این ده طینت هستند شیعیان ایشان در ارضین و سموات منتشر می باشند و البته چون خلقت ائمه ازین طینات عشرة و روح القدس و روح من امره باشد خلقت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله که تمام موجودات بطفيل وجود مبارکش وجود یافته اند بلکه روح و نور نیز از روح و نور اوست بطریق اولی از آن و بر تر از آن خواهد بود .

و در خبر دیگر از حضرت باقر صلوات الله علیه است و «إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا»

و چون این شأن و این ارتفاع و روحانیت و نورانیت و شرف و کمال در این امر باشد و شیعیان را چنین منزلتی عظیم بهره باشد که احدی را نیست چگونه انبیای عظام علیهم السلام که نمره اول مخلوق هستند از چنین دولتی باقی و نعمتی وافر محروم

ص: 147

میشوند و اگر چنین باشد مظلوم خواهند بود «وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»

و طينات خمسه از جنت را عبارت از بهشت عدن و بهشت مأوی و بهشت نعیم و جنت فردوس و جنة الخلد شمرده اند و چون این بیانات و این احادیث و اخبار مفهوم و بيك اندازه مکشوف افتاد معلوم میشود که اینکه امام رضا علیه السلام فرمود در درجات عالیه بهشت رفیق ما میشوند چه حالت دارد زیرا که معلوم شد خلفت ایشان از چیست و خلقت شیعیان خالص العقیده ایشان از چیست بعد از آنکه ارواح شیعیان از طینت ایشان و طینت شیعیان از طینتی که فرود آن طینت است خلق شده باشد پس ارتباطی با جهات روحانية ائمه بهیچ وجه ندانم اللهم الا أن نقول که ارواح ایشان را با طینت پاك ائمه اطلاعی حاصل تواند شد و اینهم مقامی عالی و متعلق به جنبه یلى الخلقی أئمه عليهم السلام و از متمنیات انبیای عظام علیهم السلام است .

و شأن و مقام نورانیت و روحانیت شیعه و خدام ایشان با نجا میرسد که دارای سیر و ادراك معالم هر دو عالم که ضد یکدیگرند میشوند و مائده بهشتی که هیچ مجانست و مناسبتی با عالم دنیا ندارد و دارای روح و نوری میشوند که استعداد پذیرائی اشیاء بهشتی را پیدا نمایند و اگر منحصر به همین عوالم دنيويه و ارواح مشخصه بنی آدم باشند ابدا چنین لیاقتی را حاصل نمی کنند چه آن عالم را با این عالم بهیچوجه مشابهت و مماثلتی نیست و این حال مخصوص به نبی و ولی است که دارای تمام این عوالم توانند بود و همچنین عوالم علویه و موجودات آن سامان را بعوالم ارضيه مناسبتی نباشد و اگر برای ایشان بامر پروردگار مسافرتی بعالم سفل پدید آید البته باید مجانسات و مناسبات این عوالم را دارا باشند و گرنه راه آشنائی و اختلاط مسدود است.

و نیز این معنی را باید دانست که آیا عوالم درجات بهشتی نسبت بمسافرين روحانی چه حالت دارد و با اینکه «بعد منزل نبود در سفر روحانی»معنی طی

ص: 148

درجات غیر از طی مدارج این جهان است «سخن را روی با صاحبدلان است».

و دیگر در مدينة المعاجيز و پاره ای کتب اخبار از حسن بن علی و شاهروى است که حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام فرمود «انی ساقتل بِالسَّمِّ مَظْلُوماً فَمَنْ زارنی عَارِفاً بحقى غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ»، بدرستی که زود باشد که من بزهر جفا شهید کردم در حالتیکه مظلوم باشم پس هر کسی زیارت کند مرا با اینکه عارف بحق من باشد يعنی مرا امام مفترض الطاعه بداند خداوند تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد .

همانا زيارت آنحضرت باعرفان بحق اومقامی عالی دارد و شاید یکی از جمله عرفان این باشد که بعد از زیارت آن حضرت از برکت آن زیارت از اغلب معاصی محفوظ بماند و الا عظمت زیارتش بدرجه ایست که بدون استثناء فرمودند گناهان آینده و گذشته را خداوند می آمرزد همینقدر معلق فرمود که عارف بحق من باشد

و نیز در همین کتاب و کتب دیگر از علي بن حسين بن علی بن فضال از پدرش مروی است که فرموداز حضرت ابی الحسن على بن موسى الرضا صلوات الله عليهما شنيدم فرموده « انی مَقْتُولُ وَ مَسْمُومُ وَ مَدْفُونُ بارض غربةاعلم ذَلِكَ بِعَهْدِ عَهْدِهِ الَىَّ ابی عَنْ ابائه عَنْ علی بْنِ ابیطالب علیهم السَّلَامِ عَنْ رَسُولِ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الَّا فَمَنْ زارَنی فی غُربَتی كُنْتُ أَنَا وَ ابائی شُفَعَاؤُهُ نَجَا وَ لَوْ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ الثَّقَلَيْنِ»

بدرستیکه من کشته و زهر جفا خورانيده ومدفون بزمین غربت میشوم و این حکایت را بعهدی و خبری که پدرم با من گذاشته از پدران بزرگوارش از علی ابن ابیطالب علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله میدانم دانسته باشید هر کس زیارت کندمرا در غربت من من و پدران من شفيعان او باشیم نجات یابد و رستگار گردد اگر چه گناهان او مانند گناهان انس وجن باشد .

و دیگر در عیون اخبار وبحار الانوار ازحسين بن زید مروی است که

ص: 149

گفت از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام شنیدم میفرمود «یَخرُجُ وَلَدُ مِنْ ابنی موسی اسْمُهُ اسْمُ امیر الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ الصلوة وَ السَّلَامُ الَىَّ ارْضَ طُوسَ وَ هی بِخُرَاسَانَ يُقْتَلُ فِيهَا بِالسَّمِّ فَيُدْفَنُ فِيهَا غَرِيباً مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ اعطاء اللَّهِ تعالی أَجْرَ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ»:

از پسر من پسری بهم خواهد رسید که نامش موافق نام امیر المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه باشد او را بزمین طوس که از خراسان است بر ندو در آنجا بزهر شهیدش گردانند و در آنجا در زمین غربت مدفون شود هر کسی او را زیارت نماید و بحق او عارف باشد خداوند تعالی باو دهد اجر و مزد آنکس را که قبل از فتح مکه معظمه جان و مال خود را در راه خدا بذل کرده باشد.

و نیز در آن کتاب از نعمان بن سعد مروی است که امیر المؤمنين علی ابن ابیطالب صلوات الله وسلامه عليه فرمود «سَيُقْتَلُ رَجُلُ مِنْ ولدی بارض خُرَاسَانَ بِالسَّمِّ ظُلْماً اسْمُهُ اسمی وَ اسْمُ ابیه اسْمُ ابْنِ عِمْرَانَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ الَّا فَمَنْ زَارَهُ فی غُرْبَتِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْهَا وَ مَا تَأَخَّرَ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ عَدَدِ النُّجُومِ وَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ»:

زود باشد که مردی از فرزندان من در زمین خراسان از روی ظلم و عدوان بسم ستم و زهر جفا شهید خواهد شد که نام او با نام من و نام پدرش با نام پسر عمران موسى علیه السلام موافق باشد هر کسی او را در آن غربت زیارت نماید خداوند تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد اگر چه بعدد ستارگان آسمان وقطرات باران و برگ درختان باشد .

ودیگر در عیون اخبار از حمزة بن حمدان مردی است که حضرت صادق ابی عبدالله علیه السلام فرمود « يُقْتَلُ حفدتی بارض خُرَاسَانَ فِي مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا طُوسُ مَنْ زَارَهُ اليها عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بيدی يَوْمَ الْقِيمَةِ فادخلته الْجَنَّةِ وَ انَّ كَانَ مِنْ أَهْلِ الكبایر):

ص: 150

شهید میشود فرزند زادۀ من در زمین خراسان در شهری که طوس نام دارد هر کسی او را در آنزمین بزیارت رود و بحق او عارف باشد دست او را روز قیامت می گیرم و او را داخل بهشت می گردانم اگر چه از کسانی باشد که مرتکب معاصی کبیره شده باشد عرض کرد فدایت شوم معنی عرفان حق او چیست ؟ فرمود بدانیکه وی امام مفترض الطاعه شهید است «مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ تعالی أَجْرُ سَبْعِينَ أَلْفَ شَهِيدٍ مِمَّنِ اسْتُشْهِدَ بین یدی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ عَلَى حَقِيقَةٍ»، دیگر باره فرمود هر کسی زیارت کند امام رضا علیه السلام رادر حالتیکه عارف بحق وی باشد خداوند تعالی عطا میفرماید باو اجر و مزد هفتاد هزار شهیدی را که در حضور پیغمبر که بر طریق حقيقت شهید شده باشد.

بالجمله بسیاری ازین اخبار که بر شهادت آن حضرت دلالت مینمایددر باب زیارات و معجزات و واقعات حرکت آنحضرت و ولایت عهد آنحضرت و احتجاج مأمون بر مخالفین مذکور شده است .

و نیز در عیون اخبار مروی است که در حدیث دیگر وارداست که حضرت صادق علیه السلام فرمود کشته می شود ازین فرزندم واشارت فرمود بمولای موسی علیه السلام فرزندی در طوس « لَا يَزُورُهُ مِنْ شِيعَتِنَا الَّا الانذر فالانذر » در کتب لغت مسطور است که نذر بمعنی پیمان و دیه و نصدق و إنذرته بكذا مثل اعلمته است وزنا ومعنی یعنی دعا کردم او را با نچه باید از آن حذر کرد و نذیر بمعنی بیم دهنده است پس معنی این کلام مبارك را میتوان گفت که زیارت نمی کند امام رضا علیه السلام را از شیعیان ما مگر ترسنده تر از ایشان از خدا بسی ترسان تر یا اینکه کمتر از ایشان پس کمتر چه نذر بمعنی قلیل آمده است .

ودیگر در عیون اخبار از سلیمان بن حفص مروزی مردی است که گفت از حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام شنیدم فرمود «انَّ ابنی عَلِيّاً مَقْتُولُ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ مَدْفُونُ إِلَى جَنْبِ هَارُونَ بِطُوسَ مَنْ زَارَهُ كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ »، بدرستيکه پسرم على علیه السلام بزهر جفا و سم ستم شهید می شود و در پهلوی قبر هارون

ص: 151

مدفون می گردد هر کسی او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدایی صلی الله علیه و آله را زیارت کند یعنی همان اجر را دارد، و پاره ای اخبار دیگر در جای خودم مسطور میشود.

بیان شهادت حضرت رضا علیه السلام بزهر جفا

بروایت ابی صلت هروی در عیون اخبار و بحار الانوار و امالی صدوق ومناقب ابن شهر آشوب و اعلام الورى ومدينة المعاجيز ورياض الشهاده و جلاء العيون وغيرها از کتب خاصه و عامه مردی است که ابوصلت هروی گفت در آن حال که در حضور مبا

ص: 152

ذلِكَ فانك تَرَى عِنْدَ رأسی نَدَاوَةِ فَتَكَلَّمَ بِالْكَلَامِ الَّذِي أُعَلِّمُكَ فانه يَنْبُعَ الْمَاءِ حَتَّى یمتلی اللَّحْدِ وَ تَرَى فِيهِ حِيتَاناً صِغَاراً ففتت لَهَا الْخُبْزِ الذی أُعْطِيكَ فانها تلتقطه فاذا لَمْ يَبْقَ مِنْهُ شَيْ ءُ خَرَجَتْ مِنْهُ حُوتَةُ كَبِيرَةً فالتقطت الْحِيتَانِ الصِّغَارِ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهَا شَيْ ءُ ثُمَّ تَغَيَّبَ فاذا غَابَتِ فَضَعْ يَدَكَ عَلَى الْمَاءِ وَ تَكَلَّمَ بِالْكَلَامِ الَّذِي أُعَلِّمُكَ فانه يَنْضُبُ الْمَاءِ وَ لَا يَبْقَى مِنْهُ شَيْ ءُ وَ لَا تَفْعَلْ ذَلِكَ الَّا بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الصَّلْتِ غَداً ادْخُلِ الَىَّ هَذَا الْفَاجِرِ فَانٍ خَرَجَتْ وانا مَكْشُوفَ الرَّأْسِ فَتَكَلَّمَ أُكَلِّمُكَ وَ انَّ خَرَجْتُ وَ أَنَا مُغَطًّى الرَّأْسِ فلاتكلمني».

زود باشد که قبر مطهر مرا در این موضع حفر نمایند تو ایشان را امر کن که هفت درجه و پله روی بپائین زمین فرو برند و وسط قبر را برای من شکافته نمایند و اگر ایشان ازین کار امتناع ورزند و خواستند از وسط وسیع نسازند و از يك طرف قبر بشکافند تا قبر وسیع نگردد با ایشان امر کنی که بقدر دو ذرع و یکی وژه لحد آن را بسازند چه خداوند تعالی بان چند که خواهد وسعت دهد و بوستانی از باغستانهای بهشت گرداند و چون این کار بپای رفت از جانب سر من نداوت و رطوبتی بینی پس بأن دعائی که ترا تعلیم میکنم تکلم کن که بقدرت خدای آب جوشیدن کیرد تا لحد از آن آب پر شود و در آن ماهیان کوچکی چند می بینی چون آن ماهیان نمایان شدند این نان را که بتو میسپارم برای آنها در آن آب ریزه ریزه کن و آن ماهیان آنها را فرو میبرند بعد از آن ماهی بزرگی پیدا خواهد شد و آن ماهیان خورد را بر می چیند و می بلعد تا چیزی از آن ماهیان برجای نمی ماند و آن ماهی بزرگ غایب می شود و چون ناپدید شد دست بآب گذارو دعائی را که ترا تعلیم مینمایم بخوان تا آن آب بزمین فرو رود و قبر خشکی گردد و باید اعمال را جز در حضور مأمون بجای نیاوری پس از آن فرمود ای ابوالصلت فردا مرا بمجلس این فاجر یعنی مأمون در آورند اگر از منزل او مكشوف الرأس بيرون آمدم یعنی سردر عبا نیاورده باشم با من تكلم بکن و اگر چیزی برسر افكنده وسر در زیر آن در آورده باشم با من سخن مکن ..

ص: 153

ابوالصلت می گوید چون آن شب را بصبح آوردیم و آنحضرت نماز بامداد بگذاشت جامه های خودرا بر تن بیار است و در محراب عبادت خود بنشست و انتظار میبرد در همان حال که آن حضرت بر آن بودناگاه غلام مأمون بیامد و گفت امير المؤمنين شما را طلب کرده است او را اجابت فرمای آن حضرت نعلین مبارك را بر پای وردای مبارك را بر دوش شریف آورد و بمجلس مأمون در آمد من در خدمت آن حضرت بودم و در آن هنگام طبقی چند از میوه های رنگارنگ از دوی نهاده بودند و خوشه انگوری در دست مأمون بود که دانه ای چند از آن خورده بود چون امام علیه السلام را بدید از جای بر جست ودست بگردن آنحضرت در آورد و میان هر دو چشم مبارکش را ببوسید و آنحضرت را پهلوی خود بنشانید و شرایط توقیر و تکریم و احترام بجای آورد و از آن پس آن خوشه انگور را به آن حضرت بداد و عرض کرد یا ابن رسول الله آیا انگوری نیکوتر ازین دیده باشی فرمودشاید انگور بهشت نیکوتر ازین باشد و بروایتی مامون خوشه انگوری را که زهر را بتوسط رشته در بعضی دانه های آن دورانیده بودند در دست داشت و پاره ای از آن دانه ها را که بزهر نیالوده بودند برای رفع تهمت بخورد.

بالجمله به آنحضرت عرض کرد ازین انگور بخور فرمود مرا از خوردن آن معاف بدار عرض کرد ناچار باید بخوری و چه از خوردن آن باز میدارد شاید ما را بچیزی متهم میشماری و آن خوشه را از آن حضرت بگرفت و چند دانه از آن بخورد و امام رضا علیه السلام آن خوشه را بگرفت و سه دانه از آن بخورد و آن خوشه رادور افکند و برخاست.

راقم حروف گوید از اینکه آن خوشه را بدور افکند برای این است که چون مسموم بوده است احتیاط فرموده است تا مبادا دیگری از آن بخورد و آزار بیند و گرنه با آن آداب حسنه که ائمه هدی علیه السلام در رعایت حرمت هر چیز و هر گونه نعمتی داشته و برای يك دانه خرما یا مأکولی دیگر که غلامی از کیفی بر گرفت و تناول کرد او را آزاد فرمودند چگونه آن حضرت با آن اعلی درجه آداب و اخلاق حسنه و نشستن با غلامان وخدام حتى سايسان وجلوداران اصطبل بريك

ص: 154

خوان طعام و دلاکی نمودن در گرمابه وغير ذالك خوشه انگور را دور می افکند خصوصا آن خوشه را که خلیفه عصر مانند شخص مأمون با آن رعایت دقایق آداب به آن حضرت تقدیم کرده باشد.

بالجمله چون آنحضرت برخاست مأمون عرض کرد یاابن عم بكجا میروی فرمود «الي حَيْثُ وَجَّهتَنی»، به آنجا که تو مرا فرستادی و آنحضرت آزرده خاطره نالان سر مبارك در عبای خود فرو برده از سرای مأمون بیرون رفت وابو الصلت بر حسب امر مطاعش هیچ عرض نکرد تا آنحضرت بسرای خود در آمد و فرمود در سرای را بر بند پس در سرای را بر بستم و امام علیه السلام نالان بر فراش بیفتاد و من در میان سرای با حالت حزن و اندوه ایستاده بودم ناگاه جوانی خوش روی مشك موی که از تمامت مردمان بامام رضا علیه السلام شبیه تر بود درون سرای شد و بر وایتی قطط الشعر یعنی با موی مجعد .

بیان آمدن حضرت امام محمد تقی علیه السلام و وصيت، وفات وغسل حضرت رضا

ابوالصلت میگوید چون آن جوان نیکوروی جعد موی مشك بوی فرخنده خوی را با اینکه در سرای را بسته بودم در میان سرای بدیدم شتابان بدو شدم و گفتم از کجا باین سرای اندر شدی با اینکه درها را بسته بودم فرمود «الَّذي جائَنی مِنَ الْمَدِينَةِ فِي هَذَا الْوَقْتُ هُوَ الَّذِي أَدْخِلْنِي الدَّارِ وَ الدَّارَ مُغْلَقُ»، همان خداوند قادری که در يك چشم بر هم زدن مرا از مدينه بطوس آوردهمان قادر است که مرا درون این سرای در آوردگاهی که درهای سرای بسته است . عرض کردم بفرمای تا كيستی فرمود «أَنَا ، حُجَّةُ اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الصَّلْتِ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ علی» منم حجت خداوند بر تو ای ابوالصلت منم محمد بن علی و بروایتی فرمود آمده ام تا پدرغریب مظلوم معصوم مسموم خودراوداع نمایم و از آن پس روی به آن حجره که امام رضا سلام الله عليه در آنجا بود برفت و مرا نیز امر فرمود تا در خدمتش درون حجره شدم چون نظر مبارك امام رضا علیه السلام

ص: 155

بفرزندش بیفتاد از جای بر جست و بدو شتافت و با آنحضرت معانقه فرمود و فرزند ارجمند را در آغوش کشید و دست بگردن وی در آورد او را بسينه خود بیفشرد و میان هر دو چشم مبارکش را ببوسید و او را با خود آورده بر فراش خود جای داد و محمد بن علی بر روی پدر بزرگوار همی بوسه داد و پوشیده به آنحضرت از اسرار ملك و ملکوت و خزاین علوم حی لا يموت رازی چند میفرمود که من نفهمیدم وابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت سید المرسلین صلی الله عليه و آله اجمعین را بدو تسلیم کرد آنگاه بر لبهای مبارك امام رضا علیه السلام کفی سفید تر از برف دیدم و نگران شدم حضرت ابی جعفر آن کف را با زبان مبارکش بلیسید و از آن پس دست خود را در میان جامه و سینه مبارك خود در برده چیزی مانند گنجشك بیرون آورده آنحضرت بلع فرمود و آن شاهباز عالم قدس و لا هوت غبار عالم جسمانی را از پر و بال مطهر خود افشانده به آشیان قدس و حضرت اقدس کبریا پرواز گرفت .

اینوقت حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود :«قُمْ يَا أَبَا الصَّلْتِ فَأْتِنِي بالمُغتَسل وَ الْمَاءُ مِنِ الْخِزَانَةِ»، برخیز ای ابوصلت و باندرون این خانه یعنی پستوی آن شو ومغتسل یعنی تخته ای که میت را بر آن می شویند با آب برای من بیاور عرض کردم در خزانه نه مغتسل و نه آب است فرمود «ائْتَمِرْ بِمَا أَمْرِكَ»، به آنچه فرمودم رفتار کن پس درون پستو شدم و در آنجا تخته و آب حاضر بود پس بیرون آوردم و دامان بر کمر زدم و مستعد آن شدم تا در غسل دادن با آنحضرت معاونت نمایم با من فرمود «تَنَحَّ يَا أَبَا الصَّلْتِ فَانٍ لی مِنْ يعيننی غَيْرُكَ»، دورشوای ابوالصلت چه دیگری غیر از تو مرا اعانت میکند شاید مقصود فرشتگان مقرب باشند که توانند مرجع این خدمت کردند پس آنحضرت را غسل داد پس از آن فرمود : «ادْخُلْ وَ اخْرُجْ الَىَّ السِّقْطِ الَّذِي فِيهِ كَفَنِهِ وَ حَنُوطِهِ» درون پستوی خانه شو و آن بقچه را که در آن کفن و حنوط است بیرون آور چون درون پستوی خانه شدم بقچه ای را بدیدم که هیچوقت آن بقچه را در میان آن پستوی ندیده بودم پس آن بقچه را در خدمت آنحضرت حاضر ساختم پدر بزرگوارش را کفن کرده نماز بروی بگذاشت .

ص: 156

آنگاه فرمود تا بوت نزد من بیاور عرض کردم نزد نجاری روم و او را گویم تابونی بسازد فرمود برخیز همانا در خزانه تابوت است پس داخل پستوی خانه شدم تابوتی یافتم که هرگز ندیده بودم و در حضور مبارکش بیاوردم پس بدن مبارك امام رضا علیه السلام را بعد از آنکه نماز برای گذاشت بر گرفت و در تابوت نهاد و هر دو پای مبارك خودرا راست یکدیگر نهاده و دو رکعت نماز بخواند و هنوز از نماز فارغ نشده بود که تابوت بالارفت وسقف برهم شکافت و تا بوت از شکاف سقف بیرون شد و از نظر من ناپدید گشت عرض کردم یا ابن رسول الله همانا در این ساعت مأمون بیاید و از ما مطالب آنحضرت را کند من چه جواب باو بدهم فرمودساکت باش که آنحضرت بزودی باز می گردد ای ابوالصلت هیچ پیغمبری نیست که در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب بمیرد مگر اینکه خدای تعالی میانه ارواح و اجساد ایشان را فراهم فرماید و هنوز گفتگو بپایان نرسیده بود که سقف شکافته شد و تابوت فرود آمد و حضرت ابی جعفر برخاست و حضرت رضا علیه السلام را از میان تابوت بیرون آورده بروی فراش خود بگذاشت گویا آن جسد مطهر را غسل و کفن و حنوط نکرده بودند آنگاه با من فرمود ای ابوصلت برخیز و در سرای را برای مأمون بر گشای برخاستم و در برگشادم دیدم مأمون باغلامان خود بر در خانه ایستاده اند پس گریان و محزون داخل خانه شد و گریبان چاك نموده و لطمه بر چهره همی زد و گفت ای سید و آقای من همانا وفات تو مرا بدرد و مصیبت انداخته است پس از آن داخل آن خانه شد و بر فراز سر مبارك آنحضرت بنشست و گفت در تجهیز وی بکوشید و امر بکندن قبر آن حضرت نمود من آن موضع را بکندم هر چیزی را که حضرت رضا علیه السلام بمن فرموده بود ظاهر شد از آن پس خواستند قبر مبارکش رادر پس سر هارون حفر نمایند زمین اطاعت و انقیاد بکندن نکرد لاجرم یکی از مجالسين مأمون گفت آیا تو آنحضرت را امام نمی دانی گفت بلی امام است گفت پس امام جز در مقدم رأس واقع نمی شود و در حیات و ممات باید بر همه کس مقدم باشد پس مأمون امر کرد قبر مطهرش را در جانب قبله بر آورند من با مأمون گفتم آنحضرت بامن امر فرموده است که بقدرهفت

ص: 157

پله روی بپائین از بهرش قبر حفر نمایم و از آن پس وسط قبر را بشکافم و وسیع گردانم .

مأمون گفت هر چه ابو الصلت گوید چنان کنید سوای اینکه وسط قبر را شکافید بلکه از یك جانب قبر لحد قرار بدهید و ضریح نگردانید و حضرت رضا علیه السلام در وصیت با ابوصلت چنانکه مذکور شد اشارت بمنع مأمون از قرار دادن ضریح فرموده بود و قبل از وفات بعلم امامت خبر داده بود و چون پس از حفر قبر آن نداوت و ماهیان وغير ذلك نمایان شد و هر چه را آنحضرت بفرموده بود بديدند مامون گفت «لم يزل الرضا علیه السلام يرينا عجايبه في حيونه حتى ارانا بعد وفاته»پیوسته حضرت رضا صلوات الله علیه در زمان زندگانی خودعجایب و غرایب خودرا بماهی نمودحتی اینکه بعد از ممات نیز غرایب و کرامات خودرا بما باز نمود .

و چون آن ماهی بزرگ آن ماهیان کوچک را برچید یکی از وزرای مأمون که با او حضور داشت گفت آیا میدانی حضرت رضا علیه السلام در ضمن آنکرامات که نموده است ترا چه خبر داده است مأمون گفت ندانم گفت شما را خبر فرموده است که ملك و سلطنت شما جماعت بنی عباس با کثرت شما و طول مدت شما مثل شماره این ماهیان است که چون مدت شما فانی و آثار شما را نوبت انقطاع و دولت شما را هنگام زوال آید خداوند تعالی و تبارك مردی از ما را بر شما مسلط گرداند تا شما را بتماهت دستخوش فنا وزوال کرداند و انتقام ما را از شما بکشد مأمون گفت راست میگوئی .

بعد از آن مأمون با من گفت ای ابوصلت آنکلامی را که آب جوشیدن و خشکیدن گرفت با من باز گوی ومرا تعلیم کن گفتم و سوگند با خدای در همین ساعت فراموش کردم و راست میگویم مأمون فرمان داد تا مرا حبس کردند و حضرت رضا علیه السلام را مدفون ساختند و من یکسال در زندان بماندم تازندان بر من تنگ و خاطرم آشفته شد شبی در عبادت خدای بیدار ماندم و در حضرت کردگار عزوجل بدعا وتضرع در

ص: 158

آمدم و انوار مقدسه محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله را شفیع کردم و خدای را بحق ایشان مسئلت نمودم که این بلیت را از من بگرداند و رستگار فرماید هنوز دعای من با انجام نرسیده بود که حضرت امام محمد تقی علیه السلام در زندان حاضر شد و فرمود ای ابوصلت سینه ات تنگ شده است عرض کردم آری والله فرمود «قم فاخرج»، بر خیز بیرون شو پس دست مبارك را بأن زنجيرها که مرا بر دست و پای بود بر زد تا بجمله باز و جدا گشت و دست مرا بگرفت و از زندانخانه بیرون برد و پاسبانان و غلامان مرا میدیدند و از اعجاز آنحضرت قدرت اینکه با من سخن کنند نداشتند و از خانه بیرون آمدم آنگاه فرمود «امْضِ فِي ودایع اللَّهِ فانك لَنْ تَصِلَ اليه وَ لَا يُصَلِّ اليك أَبَداً»، با ودایع و مهر و ولای حجتهای خداوندی براه خود برو که تو هرگز بمأمون نمیرسی ومأمون بتو نخواهد رسید ابو الصلت میگوید تا این وقت که بأن اندرم مأمون را ندیده ام و صلى الله علي محمد و آله الطاهرين

و چون تأمل نمایند در این قضیه چند گونه معجزه روی داده است یکی معین فرمودن تربت مقدس خود را یکی مکان قبر شریف را یکی اراده مأمون که آنحضرت را در پائین قبر هارون دفن کند یکی نتوانستن او و کلنگ زنان و حفاران یکی مانع شدن مأمون از ضریح ساختن برای قبر مطهر یکی تعیین مقدار لحد یکی گشاده داشتن خدای تعالی قبر شریف را یکی خبر دادن از نداوت نزديك سر مبارك یکی آموختن کلامی مخصوص با ابوالصلت برای جوشیدن آب و پر شدن لحد و خشکیدن آن یکی نان دادن به ابوالصلت برای ماهیان یکی ظاهر شدن ماهیان خورد یکی برچیدن نانهای ریزه را یکی پدید شدن ماهی بزرگی بعد از آنکه آن ماهیان آن ریزه نانها را برچیدند یکی خوردن ماهی بزرگی ماهیان کوچک را یکی باز نمودن به مأمون که تو مرا براه مرگ فرستادی يکی پوشیدن سر مبارك را در هنگام بیرون شدن از محضر مأمون یکی آمدن بمنزل و امر فرمودن ببستن در سرای یکی آمدن حضرت امام محمد تقى علیه السلام از درهای بسته و بقیه حالات با آنحضرت تا رها فرمودن ابو الصلت را از محبس مأمون

ص: 159

و دیگر فراموش کردن دعائی را که آن حضرت بدو تعلیم فرموده بود.

بیان خبری که از هرثمة بن اعین در وفات آنحضرت عليه السلام و زهر در انگور و انار وارد است

و دیگر در کتب مذکوره و بعضی خیر مذکوره از محمد بن خلف طاهری مروی است که گفت هرثمة بن اعین با من گفت شبي نزديك مأمون بودم تا چهار ساعت از شب بر گذشت و مرا رخصت انصراف بداد و بمنزل خود باز شدم چون نیمه از شب سپری شد دق الباب برخاست یکی از غلامانم جوابش را بداد و گفت کیستی و بچه کاری آمدی گفت با هرثمه بگوی سید و مولات ترا طلب فرموده است شتابان برخاستم و جامه بر تن بیاراستم و با سرعت تمام بحضور سيدم امام أناء حضرت رضا علیه السلام روی آوردم آن غلام از پیش روی من روان شد و من از دنبالش برفتم بناگاه آقايم علیه السلام را در صحن سرای همایونش نشسته دیدم با من فرمود ای هرثمه عرض کردم لبيك ای مولای من فرمود بنشین بنشستم فرمود : «اسْمَعْ لِي وَدَّعَ یا هِرُّ ثَمَّةَ هَذَا أَوَانُ رحيلى الَىَّ اللَّهُ تَعَالَى وَ لحوقي بجدی وَ آبائی علیهم السَّلَامُ وَ قَدْ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَ قَدْ عَزَمَ هَذَا الطَّاغِيَةَ عَلَى سَمَّى فِي عِنَبٍ وَ رُمَّانُ مفروك فاما الْعِنَبِ فانه يَغْمِسُ السِّلْكُ فِي السَّمِّ وَ يَجْذِبُهُ بالخيط فِي الْعِنَبِ وَ أَمَّا الرُّمَّانِ فا لَهُ يُطْرَحُ السَّمُّ فِي كَفِّ بَعْضِ غِلْمَانِهِ وَ يَفْرُكُ الرُّمَّانِ بِيَدِهِ لْيَلْطَخْ حَبَّةٍ فِي ذَلِكَ السَّمِّ وَ انْهَ سيدعوني فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ الْمُقْبِلَ وَ يُقَرِّبُ الَىَّ الرُّمَّانُ وَ الْعِنَبِ وَ يَسْأَلُنِي أَكْلُهُمَا فَأَكَلَهُمَا ثُمَّ يَنْفُذَ الْحَكَمِ وَ يَحْضُرَ الْقَضَاءُ»

ای هرثمه آنچه میگویم بشنو و بکوش هوش محفوظ بدار و ضبط کن بدانکه آنزمان فرا رسیده است که بحضرت یزدان رحلت نمایم و بجد بزرگوار و پدران ابرار خود پیوسته گردم همانا نامه عمر و روزگار زندگانیم بپایان رسیده است و این مأمون طاغی بر آن عزیمت شده است که مرا در انگور و انار زهر بخوراند اما انگور را زهر در رشته کشاند و دستیاری سوزن آن رشته زهر دار را

ص: 160

بدانه های انگور بردواند و اما انار همانا فرمان میکند تا یکی از غلامانش ناخن خود را زهر آلود کرده و بدست او اناری برای من دانه خواهد کرد و فردای امروز مرا میطلبد و مرا بخوردن آن انار و انگور مجبور مینماید و چون بخوردم قضای خدای بر من روان خواهد شد و امر محكم پروردگار نفوذ خواهد یافت یعنی قضای خدای بر آن رفته است که بزهر جفا شهید شوم و در زمان معین شهید میشوم .

«فَاذا اَنامَت فَسَيَقولُ أَنَا اغْسِلْهُ بیدی فاذا قَالَ ذَلِكَ فَقُلْ لَهُ عنی بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ إِنَّهُ قَالَ لَا تَتَعَرَّضْ لغسلی وَ لَا لتكفينی وَ لَا لدفنی فانك أَنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ عَاجِلَةً مِنَ الْعَذَابُ مَا أَخَّرَ عَنْكَ وَ حَلَّ بِكَ الْيَمِّ ما تَحْذَرُ فانه سَيَنتَهی».

چون بجوار رحمت حضرت احدیت رحلت گرفتم مأمون خواهد خواست تا مرا بدست خودش غسل دهد چون چنین اراده نماید پیغام مرا در خلوت بدو برسان و بگو مرا گفت اگر متعرض غسل و کفن و دفن من بشوی خدای تعالی ترا درنگ نخواهد داد و آن عذابی را که در آنسرای از بهرت آماده فرموده بزودی در این جهان بتو میفرستد و آن عقوبت الیمی که از آن ترسانی بر تو وارد میسازد چون این پیغام را بدو برسانی از اندیشه غسل دادن من می نشیند و آن کار را باختيار میگذارد عرض کردم بلی ای سید و مولای من فرمود:

«فاذا خَلَّى بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غُسْلِي فَيَجْلِسُ فِي عُلُوّاً بِنِيَّتِهِ مشرفا عَلَى مَوْضِعِ غسلی لِيَنْظُرَ فَلَا تَعْرِضْ یا هَرْثَمَةَ لشیء مِنْ غسلی حَتَّى تری فُسْطَاطِ ابْيَضَّ قَدْ ضَرَبَ فی جَانِبِ الدَّارِ فاذا رَأَيْتُ ذَلِكَ فاحملنی فی أَثْوَابِي الَّتِي أَنَا فِيهَا فضعنی مِنْ وَرَاءِ الْفُسْطَاطِ وَقَفَ مِنْ وَرَائِهِ وَ یکون مَنْ مَعَكَ دُونَكَ وَ لَا تَكْشِفْ عَنِ الْفُسْطَاطِ حتی ترانی فَتَهْلِكُ فانه سيشرف عَلَيْكَ وَ يَقُولُ لَكَ یا هَرْثَمَةَ أَلَيْسَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الْأَمَامَ لَا يَغْسِلُهُ الَّا أَمَامَ مِثْلَهُ فَمَنْ يَغْسِلُ أَبَا الْحَسَنِ علی بْنِ موسی وَ ابْنَهُ مُحَمَّدَ بِالْمَدِينَةِ مِنْ بِلَادِ الْحِجَازِ وَ نَحْنُ بِطُوسَ»

چون مأمون دست از شستن من بر دارد در غرفه و یا خانه ای جای کند که بر مكان غسل دادن من سرافراز باشد تا بغسل دادن من بنگرد تاتو چگونه مراغسل

ص: 161

میدهی و تو ای هرثمه متعرض هیچگونه کار غسل من مشو تا ببینی خیمه ای سفید در يك طرف سرای بر زده اند و چون نگران آن خیمه شدی مرا در همان جامه های من که در آن اندرم حمل کن و در پشت خیمه بگذار و در پشت خیمه بایست و کسانیکه با تو هستند دورتر از تو بایستند و دامان خیمه را بالا مزن تا مرا ببینی که هلاك خواهی شد همانا بزودی مأمون از بالای خانه بتو مشرف میشود و با تو خواهد گفت ای هرثمه آیا نه چنان است که شما شیعیان را عقیدت بر آن است که امام را جز امامی مانند اوغسل نمی دهد پس در این هنگام امام رضا را کدام كسی غسل میدهد و حال اینکه پسرش محمد علیه السلام در مدینه جای دارد که از بلاد حجاز است و ما اينك در طوس منزل داریم .

«فاذا قَالَ ذَلِكَ فاجبه وَ قُلْ لَهُ أَنَا نَقُولُ انَّ الامام لَا يَجِبُ انَّ يَغْسِلُهُ الَّا أَمَامَ فَانٍ تَعَدَّى مُتَعَدٍّ فَغَسَلَ الامام لَمْ تَبْطُلْ أُمَامَةَ الامام لَتَعَدَّى غَاسِلَهُ وَ لَا بَطَلَتْ أُمَامَةَ الامام الذی بَعْدَهُ بَانَ غَلَبَ عَلَى غُسْلِ أَبِيهِ وَ لَوْ تَرَكَ ابوالحسن عَلِىُّ بْنِ مُوسَى بِالْمَدِينَةِ لِغُسْلِهِ ابْنَهُ مُحَمَّدَ ظَاهِراً مَكْشُوفاً وَ لَا يَغْسِلُهُ أَلَانَ أَيْضاً إِلَّا هُوَ مِنْ حَيْثُ يَخْفَى».

چون مأمون اینگونه سخن کند در جوابش بگوی ما ميگوئيم غسل امام بر کسی واجب نیست مگر بر امام پس اگر کسی ستم نماید و مانع شود که امامی دیگر اورا غسل دهد و امام غسل داده شود این غسل دادن که بواسطه تعدی غاسل اوروی داده موجب بطلان امامت او يا بطلان امامت امامی که بعد از اوست نخواهد شد باینکه دیگری بر غسل دادن پدرش غلبه کرده است و اگر ابوالحسن على بن موسی را در مدینه بحال خود گذاشته بودند پسرش محمد عليه السلام او را آشکارا و ظاهر غسل میداد وحالا هم جز او هیچکس اورا مخفيانه غسل نمیدهد وبطوری غسل میدهد که دیگران او را نمی بینند.

«فاذا ارْتَفَعَ الْفُسْطَاطِ فَسَوْفَ ترانی مَدْرَجاً فِي اكفانی فَضَعْنِي عَلَى نَعْشٍ وَ احملنی فاذا أَرَادَ انَّ يَحْفِرَ قبرى فانه سَيَجْعَلُ قَبْرِ أَبِيهِ هَارُونَ الرَّشِيدِ قِبْلَةً لقبرى وَ لَنْ يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً فاذا ضَرْبَةً الْمَعَاوِلَ تُبَثَّ عَنْ الارض وَ لَمْ ينحفر لَهُمْ مِنْهَا شیء

ص: 162

وَ لَا مِثْلَ قُلَامَةُ ظُفُرٍ فاذا اجْتَهِدُوا فِي ذَلِكَ وَ صَعُبَ عَلَيْهِمْ فَقُلْ لَهُ عنی أَنِّي أَمَرْتُكَ انَّ تُضْرَبُ مِعْوَلًا وَاحِداً إِلَى قِبْلَةٍ قَبْرِ أَبِيهِ هَارُونَ الرَّشِيدِ فَإِذَا ضَرْبَةً نَفَذَ فی الْأَرْضِ الَىَّ قَبْرٍ مَحْفُورٍ وَ ضریح قَائِمُ فاذا انْفَرَجَ ذَلِكَ الْقَبْرَ فَلَا ينزلنی اليه حتی يَفُورُ مِنْ ضَرِيحَهُ الْمَاءِ الْأَبْيَضُ فيمتلی مِنْهُ ذَلِكَ الْقَبْرِ حَتَّى يَصِيرَ الْمَاءِ مَعَ وَجْهِ الارض ثُمَّ يَضْطَرِبُ فِيهِ حُوتٍ بِطُولِهِ فَإِذَا اضْطَرَبَ فَلَا تنزلنی الَىَّ الْقَبْرِ الَّا اذا غَابَ الْحُوتِ وَ غَارَ الْمَاءِ فانزلنی فِي ذَلِكَ الْقَبْرِ وَ الْحَدِّ فِي ذَلِكَ الضَّرِيحِ وَ لَا تترکهم يَأْتُوا بِتُرَابٍ يَلْقَوْنَهُ عَلَى فَانِ الْقَبْرِ ينطبق مِنْ نَفْسِهِ وَ يمتلی قَالَ قُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِي ثُمَّ قَالَ لِي احْفَظْنَا عَهِدْتُ اليك وَ اعْمَلْ وَ لَا تُخَالِفُ قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ انَّ أُخَالِفُ لَكَ أَمْراً یا سیدی».

و چون خیمه را بر افراختند زود باشد که مرا بنگری که در کفنهایم پیچیده شده ام در این هنگام مرا بر نعش وجنازه بگذار و بردار و چون مأمون خواهد قبر مرا حفر کند برانديشه آن رود که قبر پدرش هارون را قبله گاه و پیش روی قبرمن قرار دهد و هرگز چنین چیزی نخواهد شد و چون در آنجا که او خواهد نزديك در کلنگها برای حفر قبر بزمین زنند از روی خاك جستن کند و بهیچوجه زمین را کندن نتواند حتی باندازه سر ناخن از خاك بر کنده نشود و چون چندانکه توانند بکوشند و کلنگی بکار برند و کاری نسازند و آن امر برایشان دشوار گردد تو از جانب من با مأمون بگوی که من ترا امر کرده ام که یك کلنگی در پیش روی وقبله گاه گور پدرت هارون الرشید بر زمین بر زنم و چون آن کلنگی را در آن موضع بر زمین زنم در زمین اثر بخشد و قبری کنده و ضریحی آماده نمایان گردد معلوم باد ضریح باضاد معجمه وراء مهمله و حاء حطی بعد از یاء حطی بمعنی آن شق و گشادگی در میان قبر است فعلل بمعنی مفعول میباشد ضرایح جمع آن است و میگوئی ضرحته ضرحا گاهی بکنی آنجا را از ماده ضرح که بمعنی شق و شکاف در زمین است لحد بفتح لام و سکون حماء بی نقطه و دال مهمله شكاف در گور و شکافتن يك کرانه گور است لحد بضم لام لغتی است در آن و لحد بفتح لام وجاء نیز آمده است «و لحدت للقبر و الحدت له»از باب افعال بيك معنی است

ص: 163

و جمع آن لحود بر وزن فلوس و جمع مصوم اللام الحاد بر وزن اضداد مثل قفل و اقفال است و «لحدت الميت و الحدته»یعنی میت را در لحد نهادم لاحد آنکسی است که لحد را میکند.

بالجمله فرسود چون قبر شكافته شود شتاب در نهادن مرا بقبر نکنید تا گاهی که از میان ضریح قبر آب سفیدی جوشیدن گیرد و قبر مملو از آب گردد و آب باروی زمین مساوی شود و از آن پس ماهی بزرگی در میان آب باندازه طول قبر نمایان شود و بحرکت آید و در هنگام حرکت ماهی مرا در قبر نگذارید تا گاهی که آن ماهی ناپدید شود و آب فرو کشیدن گیرد و چون آب فرو نشست مرادر کنار قبر در لحد فرو بگذار و نگذار خاکی بیاورند تا بر قبر من بریزند و قبر بالا آید و پر شود چه قبر من الطبيعه پر شود و منطبق گردد هرثمه گوید عرض کردم ای سید من چنین کنم آنگاه فرمود حفظ کن آنچه را که با تو عهد نمودم و آن رفتار نمای و مخالفت مكن عرض کردم بخدای پناه میبرم که مخالفت امر ترا نمایم .

هرثمه میگوید بعد از آن از حضور مبارکش گریان و اندوهناک بیرون شدم و همواره از آتش اندوه مانند دانه که بر تابه نهند برخود میسوختم و جز خداوند تعالی هیچکس بر آشوب ضمیرد گداز جان و اندوه دلم آگاه نبود و از آن پس مأمون مرا طلب کرد بحضور او در آمدم و پیوسته ایستاده بودم تاروز بلند گشت بعد از آن روی بامن آورده گفت ای هرثمه بحضرت ابی الحسن علیه السلام تشرة فجويد از من سلام برسان وعرض کن تو نزدما تشریف قدوم میدهی یاما بخدمت تو می آئیم و اگر فرماید ما نزدتو می آئیم از حضرتش مسئلت کن که زودتر بیاید و بر ما منت گذارد.

راقم حروف گوید این طول قيام هرثمه نزد مأمون شاید برای این بوده است که مأمون با عقل و نفس خود در کار آنحضرت مشورت داشته و در حالت تردیدی عظیم بوده است که دنیا را بر آخرت یا آخرت را بر دنیا برگزیند تا گاهی که نفس اماره و شقاوت فطری او بر عقل غلبه کرد و چند روزه زندگانی دنیا را که فانی است بر

ص: 164

ابدالدهری سرای باقی برگزيد و طوفان شقاوتش گلزار سعادت را از ریشه بر کند چنانکه عمر بن سعد بن ابی وقاص حکومت ری را بر ملك بی زوال اخروی و رضای خدای برگزید و بحرب سبط مصطفی فرزند شیر خدا حکمران نشأتين امام حسین صلوات الله علیه روی نهاد و حکومت ری را قرة العين كور خود ساخت و خسران مبین را در حرب شاه دین خریدار شد «ويل لمن شفعاؤه خصماوه »

هرثمه میگوید بحضرت رضا علیه السلام مشرف شدم و چون کلام مأمون را بعرض رسانیدم و بروایتی از آن پیش که سخنی بر زبان آورم فرمود ای در هرثمه آیا آنچه را که با تو وصیت کردم حفظ کردی عرض کردم بلی حفظ نموده ام فرمود : «قَدِمُوا نعلى فَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَرْسَلَكَ بِهِ»، كفش مرا بیاورید همانا میدانم مأمون ترا بچه کار فرستاده است ، هرثمه میگوید کفش آنحضرت را بیاوردم و امام بجانب مأمون رهسپار و چون بمجلس وی در آمد مأمون شتابان برخاست و بشتافت و دست بگردن آنحضرت در آورد و پیشانی همایونش را ببوسید و بر يکطرف تخت پهلوی خود بنشانید و یکساعت مدت با آنحضرت از هر طرف با آنحضرت سخن نمود آنگاه با یکی ازغلامان خود گفت انگور و انار بیاورید .

هرثمه گوید چون این سخن را بشنیدم و آنحضرت با من خبر داده بود طاقت و تاب گردیدم و بدنم را لرزیدن فرو گرفت و برای اینکه حالت اضطراب و انقلابم آشکار نگردد بطريق قهقری باز شدم تا بیرون آمدم و خود را در کناری بیفکندم و چون نزديك بظهر رسید مولايم رضا علیه السلام را نگران شدم که از مجلس مأمون بیرون و روی بسرای خود نهادپس از ساعتی دیدم کسی از مجلس مأمون بيرون آمد و باحضار طبیبان و پزشکان برفت گفتم حکایت چیست گفتند حضرت ابی الحسن علی بن موسى الرضا علیه السلام را مرضی عارض شده است اما مردم در این واقعه در زهر دادن مأمون بآنحضرت تشكيك وترديد داشتند لكن من بواسطۀ خبر آنحضرت بر کمال یقین بودم و چون نوبت ثلث دوم شب در رسید صدای شیون و فریاد و صیحه و زاری از سرای آنحضرت برخاست با دیگران بسرای آنحضرت

ص: 165

شتابان شدیم در این اثنا مأمون را با سر برهنه و تکمه جامه بر گشاده دیدیم برهر دو پای خود ایستاده گریه میکند و ناله بر میکشد من با دیگران که ایستاده بودند بودم وهمی نفس سرد بر می کشیدم و از شدت اضطراب نفس در سینه امام حبس شده بود و بر این حال گریان و نالان تا بصبح بگذرانیدیم و چون روشنی روز بر دمید مأمون بسوگواری بنشست و از آن پس برخاست و بهمان موضعي که سيدما علیه السلام در آنجا بود در آمد و گفت برای ما مکانی آماده دارید چه من همی خواهم وي را غسل دهم در این حال من نزديك مأمون شدم و آنچه سید من علیه السلام در کار غسل و کفن و دفن فرموده بود بدو ابلاغ کردم مأمون گفت من متعرض غسل وی نمی شوم آنچه میدانی در کار تغسيل بجای بیاور .

هرثمه میگویدچون مأمون بیرون رفت من همچنان ایستاده بودم تا آن خیمه را بطوریکه آن حضرت فرموده بود بر پای شد و من و سایر اهل سرای در پشت خیمه سفید ایستاده بودیم در این حال آواز تکبیر و تهلیل و تسبیح و صدای بالا بردن و پائین آوردن و آب ریختن را میشنیدم و نیز بوی خوش را از پس پرده استشمام همی کردم که هیچوقت از آن خوشتر را نمی شنیدم .

معلوم باد شنیدن آواز تهليل و تسبیح و تكبير وصدای ظروف و استشمام بوی خوش را که هرثمة بن اعين بشخص خودش اختصاص میدهد و دیگران رامستثنی می گرداند و میگوید «و انا اسمع » برای این است که اینجمله آواز ملائکه مقربین و ساکنان اعلى عليين و اواني بهشت جاودانی و بوی حنوط بهشت برین است و بشر را طاقت و استعداد شنیدن و بوئیدن و روح ادراك این معانی و مراتب نیست این نیز از معجزه آن حضرت است که چون میخواست هر ثمه را حافظ اسرار امامت بگرداند این بضاعت و استعداد را باو عنایت و او را دارای آن روح و لياقت فرمود و از این است که او را امر فرمود که در پشت خیمه بایستد و دیگران از وی آنسوی تر باشند .

بالجمله هرثمه گوید در اینوقت نگران مأمون شدم که بر یکی از غرفه ها و عمارات فوقانیه سرای خود بر شده بود پس صیحه بر کشید و گفت اي هرثمه مگر نه آن است که شما گروه شیعه چنان می پندارید که امام را جز امامی مانند او

ص: 166

غسل نمیدهد پس اکنون کجا است پسرش محمد بن علي همانا او اينك در مدينة الرسول از شهرهای حجاز است و ما و پدر او در شهر طوس از بلاد خراسان میباشیم در جواب گفتم ای امیرالمؤمنین ما میگوئیم غسل امام بر کسی واجب نیست مگر بر امامی مثل خودش پس اگر کسی تعدی کند و امام غسل داده شود امامت امام بواسطه تعدی غسل دهنده او باطل نمی شود و همچنین امامت امام بعد از او بسبب غلبه دیگری بر غسل پدرش باطل نمی گردد و حال اینکه اگر ابوالحسن علیه السلام را در مدينه بجای گذاشته بودند پسرش محمد اورا ظاهرا غسل میداد و هم اکنون امام رضارا جز پسرش محمد بن علي علیهماالسلام در جائی پوشیده غسل نمی دهد چون این سخن را بگفتم مأمون ساکت شد

و از آن پس دیدم خیمه برخاست در این وقت سيدم امام رضا علیه السلام را نگران شدم که در اكفان خود پیچیده شده است پس آنحضرت را بر جنازه نهاده و از آن پس جنازه را حمل کرده بیرون آوردیم مأمون و تمامت حاضران بر آنحضرت نماز گذاشتند چون بموقع قبر وقبة هارون رسیدیم نگران شدم حفاران کلنگها در دست دارند و همی خواهند در طرف پای هارون نزد در قبر بكنند تا قبر هارون راقبله قبر آن قبله گاه هر دو جهان نمایند اما هر چه کلنگ بر زمین میزدند اثر در خاك نمی کرد وبقدر ذره ای نمی کند.

مأمون چون بر این حال غریب نگران شد از کمال استعجاب گفت ویحك ای هرثمه آیا نگران نمی شوی که زمین امتناع دارد از اینکه قبری برای او کنده شود گفتم ای امیر المؤمنين آنحضرت با من أمر فرموده است كه يك کلنگ در جانب قبله قبر امیر المؤمنین پدرت رشید بزنم وسواي آن يك کلنگ دیگر کلنگ نزنم مأمون گفت ای هرثمه چون اين يك کلنگ را در آنجا بر زمین زدی چه خواهد شد فرمود آنحضرت با من خبر داد که جایز و شایسته نیست که قبر پدرت رشیدقبله قبرمطهر آنحضرت واقع شود و چون من این کلنگ را یکدفعه بزمین زدم بقبر وضریحی در وسط قبر که بدست حفاری حفر نشده نفوذ نماید و کنده شده و آماده باشد .

ص: 167

مأمون چون این حکایت عجیب را بشنید گفت سبحان الله تا چنداین کلام عجیب است اما از کار و کردار ابوالحسن غریب و عجیب نیست ای هرثمه کلنگ را برزن تا بنگریم چه میشود هرثمه میگوید: کلنگ را بگرفتم و در قبله قبرهارون بر زمین زدم کلنگ بقبری کنده شده رسید و در وسط قبر ضریحی نمایان شد ومردمان نگران آن بودند مأمون گفت ای هر ثمه اورا بقبر در آور گفتم ای امیر المؤمنين سید من بامن امر فرموده است که او را بقبر داخل نکنم تا از زمین این قبر آبی سفید بجوشد وقبر از آن آب مملو و باروی زمین مساوی گردد پس از آن ماهی بزرگ با ندازه طول این قبر در این آب نمایان و در حرکت و اضطراب آید و من تأمل نمایم تا آن ماهی نا پدید گردد و آب فرو نشیند آنگاه آنحضرت را بر جانب قبرش بگذارم و کار بلحد آنحضرت نداشته باشم تا آنکس را که خدای خواهد که اورا در لحد گذارد مأمون گفت ای هرثمه بهرچه ترا امر فرموده است چنان کن

هر ثمه میگوید منتظر پدیداری آب و ماهی بودم پس هامی بهمانطور ظاهر و از آن پس غایب و آب فروشد و مردمان نگران این احوال بودند آنگاه جنازه آنحضرت را در کنار قبر مطهرش نهادیم بناگاه قبر آنحضرت بجامه سفید پوشیده شد که من پهن و گسترده نکرده بودم و از آن پس آنحضرت را بدون اینکه بدست من یا دیگری از حاضران باشد بقبرش در آوردند این هنگام مأمون بحاضران اشارت نمود که با دست خود خاك بياوريد و بقبر بریزید گفتم ای امیر المؤمنين چنین مكن مأمون گفت ويحك پس كدام کس این قبر را از خاک پر میگرداند گفتم مرا امر فرموده است که هیچکس خاك بر آن قبر نریزد و بامن خبر داده که آن قبر في ذاته پر خواهد شد و از آن پس منطبق و بالا آید و چهار گوش بر روی زمین می شود مأمون بامردمان اشارت کرد دست از این کار بردارید پس هر قدر خاك بدست داشتند دور افکندند و از آن پس قبر منور ممتلی و منطبق و مربع بر روی زمین شد و در این هنگام مأمون بازگشت و من نیز بازگردیدم

ص: 168

و مردمان از دیدار آن آثار در حیرت وعجب بودند.

اظهار اندوه مأمون بر شهادت آنحضرت

بعد از آن مأمون مرا احضار کرده بامن خلوت کرد و با من گفت ای هرثمه ترا بخدای سوگند میدهم که از آنچه از تو میپرسم بامن براستی سخن کنی و از ابو الحسن قدس الله روحه بآنچه شنیدم از تو بصدق خبر دهی گفتم همانا خبر دادم مير المؤمنین را بآنچه با من فرموده بود گفت سوگند با خدای از آنچه از تو خبر میجویم بیرون از آنچه با من گفتی مرا خبر بده گفتم ای امیر المؤمنين از چه میپرسی گفت آیا سوای آنچه گفتي در پنهان با تو نفرمودگفتم بلی فرمود گفت آن چیست گفتم حکایت انگور و انار .

هرثمه گوید چون مأمون این سخن بشنید رنگ او دیگرگون و هر ساعتی برنگ دیگر در آمد گاهی زرد گاهی سرخ گاهی سیاه میشد پس از آن دهان بخميازه بر کشیده بیهوش بیفتاد وهمی شنیدم که در آنحال مدهوش بلندهمی گفت وای بر مأمون ویل و وای برای برای مأمون از خدای وای از بهر مأمون از رسول خدای وای برای او از على وای از بهر او از فاطمه وای از برای مأمون از حسن و حسین وای برای مأمون از علی بن الحسين ويل و وای برای مأمون از محمد بن علي وای برای مأمون از جعفر بن محمد وای برای مأمون از موسی بن جعفر ویل ووای برای مأمون از علی بن موسی الرضا سوگند با خدای خسران مبین وزیان کاری هر دو سرای همین است ومأمون این کلمات می گفت و مکرر میساخت چون نگران مأمون شدم که این گفتار را مطول ساخت روی از وی برتافتم و در ناحیه ای از نواحی سرای بنشستم .

میگوید بعد از آن بنشست ومرا بخواند پس بر وی داخل شدم و او را مانند مردم مست پریشیده و سرگشته دیدم که نشسته بود پس با من گفت سوگند باخدای تو از امام رضا علیه السلام نزد من عزیز تر و گرامی تر نیست بلکه تمامت خلق زمین و

ص: 169

آسمان از وی نزد من عزیزتر نباشند قسم بخداوند اگر از آنچه از من دیدی چیزی را ظاهر سازي و از آنچه بشنیدی یا دیدی آشکار گردانی بدانکه هلاکت تو در آن است.

هرثمه میگوید گفتم ای امیرالمؤمنین اگر از این جمله چیزی از من بر تو ظاهر شد خون من بر تو حلال است مامون گفت سوگند با خدای تا با من عهد و میثاقی بر کتمان این امر و پوشیدن راز و ترك باز گفت و أعادت نبندی پذیرفته نمیدارم پس بطوریکه میخواست عهد و پیمان مؤکد از من بگرفت و بیاسود. هرثمه گوید چون از حضور او بیرون شدم از کمال حسرت و ندامت دست بر دست خود بزد و این آیه شریفه را قرائت نمود «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَىٰ مِنَ الْقَوْلِ ۚ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا» پنهان میکنند از مردم خیانت را یعنی از شرم وحیا وخوف و پنهان نمی دارند از خدا که سزاوارتر است باینکه از او پنهان دارند بسبب بیم از عقوبت او حال اینکه خدای با ایشان است وضما پرو اسرار ایشان ازوی پنهان نیست پس ایشان مخفی میدارند خیانت را آن هنگام که در شب تدبیر و تذویر می کنند آن سخنی را که خدای نمی پسندد و خدا احاطه دارد بآنچه میکنند از تدبیر زشت و قصد خیانت و اعمال ناشایست پنهانی.

مکشوف بادچون مأمون که از غرور و غفلت سلطنت و امارت مست لايعقل بود و برای استحکام مبانی خلافت و دفع خصومت بنی عباس مرتکب این امر وخیم العاقبة گردید اگر چه بر خسران دنیا و آخرت خود متزلزل بود اما باین اندازه بواسطه سستی عقیدت و دیانت خود آگاه نبود بعد از آنکه این اخبار را بشنید پایان حال خود را بدانست و اورا یقین افتاد که آخرت خود را از دست بداد و عذاب ابدی را بخرید و خدای و پیغمبر و اولیاء و فاطمه زهرا صلوات الله وسلامه عليهم را خصم سرمدی خویش گردانید وابدا بوی رستگاری نخواهد شنید و روی نجات و صلاح نخواهد دید و تمام بهره او از عالم ايجاد بهمین چند روزه ریاست دنیا ومتابعت نفس ناپروا انحصار دارد و اگر هزار سال در عبادت یا معصیت بگذراند مساوی است این

ص: 170

است که این چندروزه لذت ریاست وزندگانی دنیوی را مغتنم شمرد وهرثمه بن اعين را آن سوگند های غلیظ بداد و عهدهای استوار بر کتمان اسرار بگرفت و آیه شریفه را که مصداق حال او بود قرائت کرد و مفادش را عنوان نامه اعمال خود ساخت

و ظهور این اندوه را نباید حتما بر عدم ميل مأمون بشهادت آن حضرت حکم کرد چه انسان در هر معصیتی خواه صغيره يا كبيره بر حسب هوای نفس اماره و سلب اختیار از خود توجه میکند خودش میداند این کار مخالف امر پروردگار و دخول ناراست لكن نفس اماره و وسوسه شیطانی چنین و چنان ها در نظرش جلوه میدهد وسهل و آسان مینماید تا گاهی که جری وجسور گردیده مرتکب می شود و بعد از انجام آنکار بخود می آید و بر کردار خود پشیمانیها وافسوسها دارد و غمگین و خوفناك ميگذرد اما سودی نمی بخشد حالت مأمون نیز چنین بودو حب دنیا او را بر آن معصیت بزرگ باز داشت و چون مرتکب شد اندوهناك و پشیمان و بر وخامت عاقبت بيمناك گشت

و در این حکایت هرثمه بن اعين معاجيز متعدده مندرج است که پاره اي از آن در ذیل خبر سابق که ازا بوصلت نگاشته شدمذکور شد بعلاوه اینکه با هرثمه از ارتحال خود بحضرت ذي الجلال و بپایان رسیدن زندگانی این دار فانی باز نمود و دیگر اینکه از چگونگی مسموم نمودن آنحضرت را در انگور و انار و دیگر از خبر دادن فردای آنشب و دیگر اینکه خبر دادن از وقت ارتحال ودیگر خبر دادن از کلمات مأمون با هرثمه وجواب دادن او با مأمون ودستور العمل بهرثمه بجواب دادن و دیگر خبر دادن از خیمه و بر آمدن مأمون بر بالاخانه و ارتفاع فسطاط و دیدن آنحضرت را مدرجاً في أكفانه وجوشيدن آب و نمایان شدن ماهی وغایب شدن آن و خوشیدن آب و دیگر از اینکه نعش را در کنار قبر بگذارند و در قبر فرود نیاورند که دیگری که خواست خدای است خواهد جای دادودیگر خبر دادن از اراده مأمون در قبله قرار دادن قبر پدرش هارون وعدم امكان او و دیگر خاك نریختن در قبر و اعتلای

ص: 171

قبر وانطباق وتربع قبر و تساوی بازمین و دیگر غسل دادن آنحضرت را در زیر خیمه وشنیدن آواز تكبير وتهليل وتسبيح و ظروف وریختن آب و بر دمیدن بوی خوش چنانکه بشرح و کیفیت آن اشارت شدو الله تعالى اعلم .

بیان بعضی اخبار متفرقه دیگر در باب شهادت و مدفن امام رضا علیه السلام

در جلاء العیون از قطب راوندی مسطور است که حسن بن عباد كاتب حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرد که چون مأمون اراده سفر بغداد نمود بخدمت حضرت امام رضا مشرف شدم چون بنشستم فرمودای پسر عباد ماداخل عراق نخواهیم شد و عراق را نخواهیم دید چون این سخن بشنیدم بگریستم و عرض کردم یا ابن رسول الله مرا از اهل وفرزندان من و خود نومید فرمودی فرمود توداخل عراق میشوی و من داخل نخواهم شد و چون آنحضرت بحوالی طوس رسید رنجور گرديد وهمي رنجوری فزوني جست ووصیت فرمود که قبر آنحضرت را در جانب قبله نزديك بديوار بكنند وميان قبر او وقبر هارون را سه ذرع فاصله بگذارند و از آن پیشتر همی خواستند برای هارون در آنزمین گور بر آورند و بيلها وكلنكها بکار بردند و همه در هم شکست و مقصود حاصل نگشت و توانائی گور بر کندن نیاوردند و آنحضرت فرمود بآسانی کنده خواهد شد یعنی قبر منور آ نحضرت وصورت ماهی از مس در آنجا پدیدار آید و بر آن صورت بخط ولغت عبري نوشته خواهد بودچون لحد را حفر کنید بسیار عمیق بگردانید و آنصورت ماهی را نزديك پاي من دفن گردانید چون شروع بکندن قبر مطهر آنحضرت نمودند هر کلنگی برزمین آشنایی دادند چنانکه بر ریگزار زنند فرو میریخت ناصورت ماهی نمودار آمد و در آنصورت نوشته بود این روضة علي بن موسى الرضا و آن گودال هارون جبار است

مجلسی میفرماید اکثر این روایات باهم جمع نتواند شد با اینکه اینهمه غرايب بظهور آمده باشد و آنحضرت را در انگور و انار هر دو مکرر زهر خورانیده

ص: 172

باشند . در بحار الانوار نيز باين خبر اشارت نموده و اندك تفاوتی با آنچه مسطور شد دارد و فاصله را ثلاثة اذرع می نگارد یعنی سه ذرع قرار دهند و میگوید پس آنحضرت را به آنجا آوردیم و در همان لحد در همان موضع که فرموده بود دفن کردیم .

و نیز در عیون اخبار رضا ازمحمد بن عباد مروی است که گفت روزی مأمون در خدمت امام رضا علیه السلام عرضه داشت که داخل بغداد میشویم بخواست خداو چنین و چنان می کنیم فرمود ای امیر المؤمنين تو داخل بغداد خواهی شد ابن عباد گفت چون در خدمت آنحضرت خلوت نمودم عرض کردم چیزی شنیدم که مرا غمگین کرد و آن مطلب را که آنحضرت در جواب مأمون فرمود تذکره نمودم فرمود يا باحسن و آنحضرت کنیت مرا بدون حرف لام والف ميفرمود وابا الحسن باالف و لام نمی فرمود «وَ أَمَّا أَنَا وَ بَغْدَادَ لَا أَرَى بَغْدَادَ وَ لَا تَرَانِي» من بغداد را نخواهم و بغداد مرا نخواهد دید یعنی مدفن منهم در بغداد نخواهد بود ودیگر در ارشاد مفید و بحار الانوار مروی است که فضل بن سهل و برادرش حسن چنانکه مذکور گردید در کار حضرت رضا علیه السلام نزد مأمون بفتنه و فساد پرداختند و مأمون را از آنحضرت بيمناك همی ساختند چندانکه مأمون بر قتل آنحضرت عازم گشت و اتفاق چنان افتاد که روزی آنحضرت با مأمون طعامی بخوردند و امام علیه السلام علیل و آزارمند گردید و مأمون نیز اظهار تمارض نمود وخودرا مريض وار بنمود .

محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از برادرش عبدالله بن بشير مذكور نموده است که گفت مأمون بامن امر نمود که ناخنهای خود نچینم و در از بگذارم تا از عادت بگذرد و این معنی را با هیچکس در میان نگذارم برحسب دستور رفتار کردم از آن پس مرا طلب کرد چیزی شبیه تمبر هندی بیرون آورد. گفت این را با هر دو دست خود خمیر ساز خمیر کردم بعد از آن برخاست و مرا بگذاشت و به حضرت رضا علیه السلام در آمد و عرض کرد حال تو چگونه است فرمود «أَرْجُو أَنْ أَکُونَ صَالِحاً» امیدوارم که نیکو حال باشم مأمون عرض کرد من نيز بحمدالله حالم خوش است آیا

ص: 173

امروز کسی از خدمتکاران و پرستاران بحضرت تو آمده اند فرمود نیامده اند مأمون بر حسب ظاهر خشمناك شد غلامان خود را فریاد بر زدو گفت در همین ساعت آب انار بگیرید که برای این آزار ضرور ومناسب است و امام رضا از آن بی نیاز نیست .

عبدالله بن بشیر گوید از آن پس مرا طلب کردگفت انار برای ما حاضر کن چون بیاوردم گفت این انار را با هر دو دست خود بیفشار من بهر دو دست بیفشردم و مأمون بدست خود به آنحضرت بخورانید و همان آب انار سبب شهادت آن امام ابرار گردید و بعد از آشامیدن آن افزون از دوروز نزیست و بدیگر سرای رحلت فرمود .

ابو الصلت هروی گوید در همان حال که مأمون از خدمت آنحضرت بیرون شد بحضور مبارکش مشرف شدم فرمود «ای ابوالصلت قد فعلوها» آنچه خواستند کردند یعنی در باب قتل من هر چه اراده کرده بودند بجای آوردند و شروع در توحید و تمجید الهی فرمود .

از محمد بن جهم مروی است که گفت حضرت امام رضا علیه السلام را انگور خوش می آمد «فاخذنه منه شيئاً فجعل في موضع اقماعه الابره اياما ثم نزعت منه و جيء به اليه فأكل منه وهو في علته التي ذكرنا ها فقتله وذكر ذلك من الطف السموم»

جوهری در صراح اللغه می گوید قمع بكسر قاف وسكون ميم وهم بحركت ميم وفتح قاف قیف را گویند که در خنورهای سرتنگ گذارند و مشروبات در آن بریزند خنور بمعنى ظرف است مانند کاسه و کوزه وسبو وخم وغلاف وجلت خرما و بادنجان را گویند. بالجمله گوید پس مقداری انگور برای آنحضرت بگرفتند و چند روزی در جائی که ظرف سموم لطیفه بود گذاشتند از آن پس از آنجا بیرون آورده بخدمت آنحضرت آوردند و آنحضرت در آن اوقات دچار آن علت و آزار که مذکور نمودیم بود و از آن انگور قدری بخورد و علت قتل آن حضرت همان انگور بود و چون آن حضرت وفات یافت مأمون يك روز و يك شب وفات آنحضرت را مخفی داشت بعداز آن در طلب محمد بن جعفر صادق علیه السلام و جماعت آل

ص: 174

ابیطالب که نزد وی بودند بفرستاد چون حاضر شدند خبر وفات امام انام علیه السلام را مكشوف ساخت وسخت بگریست و اظهار اندوه و درد وستوه وتألم بسيار نمود و بدن مبارکش را صحيح الجسد بايشان بنمود و همی گفت دشوار است برمن ای برادر من که ترا در این حال بنگرم همیشه آن آرزو داشتم که پیش از تو بمیرم و بروم و خدای جز آن را که خود خواست نکرد .

مجلسی میفرماید در بعضی نسخ نوشته اند «الابر المسمومة» و شايد مراد اینجا همین باشد و شاید خاصیت آن این باشد و آن ابر را چند روزی در عنب نهاده باشند .

وابوالفرج در کتاب مقاتل منقولات شيخ مفيد رحمه الله تعالی را از آغاز تا انجام از روی اسانید یاد کرده است پس از آن باسانید خود از ابو الصلت هروی روایت مینماید که مأمون بعیادت امام رضا علیه السلام در آمد و آنحضرت در حالت ارتحال بود مأمون بگریست وهمی گفت ای برادر من برمن دشوار است که بعدازمرگ تو زنده بمانم و همیشه آرزومند بقای تو بودم و ازین بر من دشوارتر و سخت تر این است که مردمان می گویند من ترا زهر آشامانیده ام و من به حضرت خدای ازین کار بری و بیزارم . و از آن پس مأمون بيرون رفت و امام رضا علیه السلام وفات کرد .

راقم حروف گوید شاید سوزنهای زهر آلوده را در دانه های انگور داخل کرده وروزی چند در آن دانه ها بوده و در حبات انگور اثر زهرجای کرد. آنگاه بیرون کشیده اند و هیچکس ملتفت آن نمي شده است و چون آنحضرت انگور خواسته است انگورهای زهر ناك را آورده اند چه از لفظ «نزعت منه» چنین استنباط می شود .

اما مطلبی دیگر است که آنحضرت به علم امامت بر مسمومیت آن علم داشت چگونه عالما می خورد و به دست خود به تهلکه میافتاد مگر اینکه گوئیم این نیز حکم کوزه آب زهر آلود را دارد که امام حسن علیه السلام بخورد وقضای الهی به امضاء رسیدو چون مأمون دستورالعمل این انگور را داده بود قاتل آن حضرت است و الله تعالى

ص: 175

و تبارك اعلم .

وهم در بحار الانوار در دنباله آن خبری که ازعلي بن حسين كاتب بقاء كبير در وفات آن حضرت به زهر مسطور شد مذکور است که مأمون بامداد آن روز به غسل وتكفين حضرت رضا علیه السلام امر کر دو با پای برهنه وسر برهنه از دنباله جنازه اش راه میرفت و همی گفت ای برادر من به سبب موت تو در ارکان اسلام ثلمة افتاد و قدر خداوندی بر آنچه من درباره تو اراده کرده بودم و تقدیر می نمودم غلبه نمود.

و لحد رشید را بشکافت و آن حضرت را بارشید دفن کرد و گفت امیدوارم که خدای تعالی رشید را به واسطه قرب جوار امام رضا علیه السلام سودمند گرداند .

راقم حروف گوید تا رابطه معنويه ومخالفت طبيعة چه باشد اگر هارون الرشيد قاتل حضرت کاظم علیه السلام باشد از این قرب جوار صوری جز بر بعد مزار معنوی نخواهد افزود و برای قاتل امام فلاح و نجاحی هر گز روی نخواهد داد خصوصاً از فرزند او که وارث وجای نشین و وصی پدر وصاحب خون است و چون تنافر طبیعی در میان است ازین مجاورتش هزاران زحمت وزیان است والله اعلم بالحقايق .

و نیز در بحار ازوشا مروی است که گفت حضرت رضا علیه السلام بامسافر فرمود اي مسافر «هذه القناة فيها حيتان » در این قنات ماهیان هست عرض کرد آری فدایت گردم فرمود «اما انى رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم البارحة وهو يقول ياعلي ما عندنا خير لك» رسول خدای صلی الله علیه و آله راشب گذشته به خواب دیدم و آن حضرت می فرمود ای علی آنچه نزد ما می باشد برای تو نیکتر است .

مجلسی می فرماید شاید مذکور فرمودن آن حضرت حيتان را اشارت به آن ماهیان باشد که در قبر مطهرش از آنها ظاهر می شوند یا معنی آن این است که علم من به موت خودم مثل علم من به این ماهیان است.

ابن شهر آشوب نیز در مناقب به حکایت ابن بشير و انار مسموم و خبر دادن آن حضرت از کردار مأمون وخبر محمد بن جهم وانگور وابر مسمومه وشهادت امام علیه السلام از خوردن آن انگور مسموم که به آن سبقت نگارش رفت اشارت کرده است.

ص: 176

و نیز این را از سوسی می نویسد «بارض طوس نأي الاوطان * اذغره المأمون بالاماني * حين سقاه السم بالرمان» و در این شعر تصريح به مسمومیت آن حضرت و نام قاتل شده است

ودر تذكرة الائمه می نویسد که آن حضرت اسم مبارك خود را با مأمون به زمام آورد وزمام اين است ك ي ف ا م ر ال رض ام ع الم ام و ن و استخراج آن این است « يقتله بالعنب المسموم » .

قطب راوندی در جرايح وخرايج به خبر انگور اشارت کرده و گفته است مأمون امر کرد تا مقداری انگور بگرفتند و در موضع مذکور بگذاشتند تا از آن بی رغبت نشود و آن را به حضرتش بیاوردند با مأمون فرمود مرا ازین انگور معاف بدار مأمون خشمناک شد و گفت بخور این را رضا و این حکایت بعد از آن بود که با آنحضرت طعامی خورده بودندو امام رضا رنجور گردیده مأمون نیز خودرا مريض وانمود و بحكايت عبدالله بن بشير ودراز ناخنها ومملو شدن زیر ناخنهای او از آن زهر وگرفتن آب انار وممزوج شدن بزهر و آشامانیدن آن حضرت را از آن آب انار مسموم بدست خود مأمون اشارت مينمايد .

وصاحب اعلام الوری نیز در شهادت آنحضرت و نمودن مأمون جسدهما يونش را با بنی هاشم روایت مینماید و خبر عبدالله بن بشیر را در دراز کردن ناخن و گرفتن آب انار و نوشانیدن بآنحضرت مذکور مینماید .

وصاحب قصوى المهمه می گوید هرثمه بن اعین از خدام خليفة عصر عبدالله مأمون بود لكن بی نهایت محب اهل بیت عصمت بودو خویشتن را از شیعیان ایشان می نمود و در خدمات امام رضا علیه السلام وجميع مصالح امور آنحضرت قیام داشت و در این کار بر جمیع اصحابش بر گزیدگی داشت با اینکه در درگاه مأمون تقرب و تقدمی کامل حاصل کرده بود خدمت سلطان دنیا و آخرت را موجب افتخار و رستگاری خود دانست میگوید یکی روز امام رضا علیه السلام سیدو آقای من مرا طلب کرد فرمود ای هرثمه «انی مطلعك علي امر يكون سراً لاتظهر لاحد مدة حيوتى

ص: 177

فان اظهرته حال حيونى كنت خصيما لك عندالله » همانا ترا بر امري پوشيده وسرى مكتوم مطلع میسازم باید تامن زنده هستم باهیچکس در میان نیاوری و اگر ظاهر سازی در حال حیات من در حضرت خدای تعالی با تو مخاصمت خواهم نمودمن سوگند خوردم که تا آنحضرت زنده است لب باین مطلب آشنا نسازم .

بامن فرمود بدان اي هرثمه که رحلت من ازین جهان و پیوستگی من بجدم و پدرانم نزديك شده و عمرم بكران رسیده است «و انی اطعم عنبا و رماناً مغتوتاً فاموت ويقصد الخليفة ان يجعل قبرى خلف قبر ابيه الرشيد و ان الله لا يقدره على ذلك وان الارض تشتد عليهم فلا يعمل منها المعاول ولا يستطيعون حفر شيء منها فتكون تعلم یا هرثمة انما مدفني في الجهة الفلانية من الحد الفلاني بموضع عينه له عنده ، همانا من انگور واناری که مسموم ساخته باشند میخورم و از آن پس میمیرم وخليفه قصد خواهد کرد که قبر مرا در خلف قبر پدرش رشید قرار بدهدو خداوند تعالی اورا براین کار قادر نخواهد ساخت و زمین چنان برایشان سخت و سفت خواهد گشت که هر چند کلنگ بر آن زنند کارگر نشود و توانائی حفر و کندن هیچ ذره از زمین را نیابند

و در این حال ای هرثمه خواهی دانست که مدفن من در فلان جهت وفلان حد در آن موضعی است که براي هرثمه معین فرمود چون من بمردم ومرا تجهيز کردند ، اینوقت تمامت آنچه را که با تو گفتم برای مأمون بگوی نادر امر من از روی بصیرت و بینش باشند و با مأمون بگو اگر جنازه مرا بر زمین گذارند و بخواهند برمن نماز بسپارند مأمون بر من نماز نگذارد و در کار نماز گذاشتن بر من اندکی تأنی کند . « فانه يأتيكم رجل عربي ملثم على ناقة له مصرع من جهة الصحراء عليه و عناء السفر فيتيخ راحلته وينزل عنها فيصلى على و صلوا معه على فاذا فرغتم من الصلوة على وحملتموني الى مدفني الذی عينته لك فاحفر شيئاً يسيراً من وجه الارض تجد قبراً مطبقاً معموراً في قعره ماء ابيض اذا كشفت عنه الطبقات نصب الماء فهذا مدفنى فادفنوني فيه والله الله يا هرثمة أن تخبر بهذا

ص: 178

او بشیء منه قبل موتی »

زیرا که خواهد آمد نزد شما مردی عربی که تمام آویخته بر شتر خود از جانب بیابان و گرد وغبار راه بر او است پس ناقه خود را خواهد خوابانید و پس از آن بر جنازه من نماز خواهد کرد و حاضران نیز با او بر من نماز می گذارند پس آن هنگام که از نماز گذاشتن بر من فارغ شديد ومرا بسوی همان مدفنی که برای تو باز نمودم حمل کردید تو اندکی از روی زمین را بر کن قبرى مطبق و معمور که در قعر آن آبی سفید است خواهی یافت و چون طبقات را از قبر مكشوف ساختند آب میجوشد و برزمین فرو میرود همان قبر مدفن من است پس مرا در آنجا دفن کنید ای هرثمه خدای را بنگر و از خدای بترس که قبل از مردن من این خبر یا پاره ای از آن را با کسی بازگوئی.

هرثمه میگوید سوگند با خدای امتدادی در مدت نیامد تا حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه عليه انگور وانار مسموم نزد خلیفه بخورد بحضرت خدای تعالی ارتحال فرمود و چون خبر وفات آنحضرت بمأمون رسید نزد او در آمدم دیدم مندیلی در دست دارد و بر آن حضرت می گرید گفتم ای امیرالمؤمنین در اینجا مطلبی است اذن میدهی با تو بگویم گفت بگو پس آنحکایت را بهمان ترتیب که امام رضا فرموده بود از اول تا بآخر بگفتم مأمون می شنید وشگفتی میگرفت و از آن پس بتجهیز آنحضرت امر نمود وجنازه مقدسش را بسوی مصلی حمل کردیم و برای نماز اندکی تأمل کردیم و آنشخص شتر سوار نمودار شد و با احدی تکلم نکرد و بر آنحضرت نماز بگذاشت و مردمان با او نماز گذاشتند آنگاه خلیفه در طلب آنمرد امر کرد از او و از شترش نشانی نیافتند و بقيه امر دفن بهمان ترتیب که فرموده بود روی نمود

ومأمون خليفه همواره از آنچه دیدو شنید از من تعجب همی کردو بر آن حضرت تأسف همی خورد و پشیمانی همی گرفت و هر زمان در خدمتش بخلوت شدیم با من همی گفت ای هرثمه ابوالحسن رضا با توچه میفرمود من آنداستان را در خدمتش اعادت همی کردم و اورا تلهف و تأسف برافزودى واسترجاع بر زبان جاری ساختی

ص: 179

بیان مدفن مقدس حضرت امام انام ابی الحسن الرضا علیه السلام

در بحار الانوار وكتب اخبار مسطور است که آنحضرت در شهر طوس در قریه ای از قرای آنجا که سناباد نام داشت از روستای نوقان وفات فرمود و در سرای حميد بن قحطبه طائی در آن قبه که هارون الرشید در آنجا مدفون است از يك جانب آن قبه از طرف قبله مدفون شد و از این پیش در ذیل وقایع تشریف فرمائی آنحضرت بطرف مرو مذکور نمودیم که چون آنحضرت در قریه سناباد وارد شد بسرای حمید بن قحطبه طائی در آمد و بآن قبه ای که هارون الرشید در آنجا است داخل گشت و با دست مبارك بربك جانب آن خطی بر کشيد وفرمود این تربت من است و در اینجا مدفون میشوم و زود باشد که این مکان محل آمد و شد شیعیان و اهل محبت و دوستی با من گردد سوگند با خدای هیچ زیارت کننده از شیعیان من مرا زیارت نکند و از ایشان مسلمی بر من سلام نفرستد مگر اینکه غفران خدای و رحمت او بشفاعت ما اهل بیت برای او واجب گردد تا آخر خبر .

و دیگر در عیون اخبار و بحار از موسی بن مهران مروی است که حضرت علي بن موسى الرضا علیهماالسلام را در مسجد مدینه دیدم و هارون مشغول قرائت خطبه بود فرمود « اتروننی و ایاه ندفن في بيت واحد » آیا مرا و هارون را می بینید که در يك خانه مدفون خواهیم شد؟ و نیز محمد بن فضیل گوید از کسیکه از حضرت امام رضا علیه السلام شنیده بود در حالیکه آنحضرت در منی یا در عرفات بهارون نظر میکردپس فرمود « انا وهارون هكذا و ضم بين اصبعيه» من وهارون چنین هستیم و دو انگشت مبارکش را برهم مضموم گردانید و ما ندانستیم باین کار چه قصد فرموده است تا گاهی که امر آنحضرت در طوس کشید بآنجا که رسید یعنی وفات کرد پس مأمون امر نمود که آنحضرت را در پهلوی هارون دفن نمایند.

و ابوالفرج در کتاب مقاتل، در پایان خبری که از ابو الصلت هروی رقم کرده و مرقوم شد میگوید مأمون قبل از کندن قبر آنحضرت حاضر شد و گفت پهلوی قبر پدرش هارون برای آنحضرت قبر بکنند آنگاه روی با ما آورد صاحب این

ص: 180

نعش و جنازه برای ما حدیث می نمود که برای او قبری میکنند و در آن قبر آب و ماهی ظاهر میشود و اکنون بکنید پس مشغول کندن شدند چون بلحد رسیدند آب بجوشید و ماهی در آن ظاهر شد پس از آن آب فرو رفت و امام رضا علیه السلام را در آنجا دفن کردند .

در فصول المهمه مسطور است که وفات على بن موسى الرضا علیه السلام در طوس از زمین خراسان در قریه ای که آنجارا استیار گویند روی داد و در بحار الانوار از طبرسی مروی است که آن حضرت در زمان مأمون در حالتیکه مسموم بانگور شد وفات کرد در طوس و گفته اند در دار حمید بن قحطبه در قریه ای که سناباد نام دارد در زمین طوس در روستای نوقان مدفون گردید و قبر رشید در آنجا بود

در نور الابصار از حمزة بن جعفر ارجانی مروی است که هارون الرشید از مسجد الحرام از دری بیرون شد وعلي بن موسى الرضا علیه السلام از دری دیگر بیرون آمدو مقصود آنحضرت هارون بود وفرمود «يا بعد الدار وقرب الملتقى ياطوس ستجمعنی و ایاء عجبا» ازین روی سرای ما و او و نزدیکی التقاء بهم دیگر ای طوس زود است که من و اورا در يك زمين فراهم کنی کنایت از اینکه امور در تحت تقدير خالق قدیر است با اینکه من در مدینه وهارون در بغداد است روز بیاید که بر حسب تقدير ایزد دادار و گردش روزگار این بعد دار بقرب جوار مبدل و مدفن هر دو پهلوی هم شود

ياقوت حموی در معجم البلدان می گوید سناباد بافتح سين مهمله ونون والف قریه ایست در طوس قبر علي بن موسى الرضا علیه السلام وقبر امير المؤمنين رشید در آنجا میباشد از آنجا تا شهر طوس نزديك بيك ميل مسافت است ابوالبركات محمد بن اسمعيل بن الفضل الحسيني العلوی از مردم مشهد رضوی از سناباد از قراء نوقان طوس است .

حمدالله مستوفی قزوینی در کتاب نزهة القلوب ميگويد طوس از اقلیم چهارم است جمشید پیشدادی بساخت بعد از آن توس بن نوذر تجديد عمارت کرد

ص: 181

بنام خود منسوب ساخت و از مزار عظماء قبر امام معصوم مظلوم شهید مسموم امير المؤمنين علي بن موسى بن جعفر علیهم السام در دیه سناباد در چهار فرسنگی طوس است و قبر هارون الرشيد خليفه عباسی در مشهد مقدس آنحضرت است و آن موضع اكنون شهری شده و از مشهد تا از اوه سنجان پانزده فرسنگ است و در جانب قبلی دروازه طوس قبر سه هزار ولي ابو بکر نام در مزارات این دروازه آسوده اندودر جانب شرقی او قبر محمد غزالى واحمد غزالي ومزار فردوسی ومعشوق طوسی هم آنجا است مردم طوس نيكوسيرت وپاك اعتقاد وغريب دوست هستند انگور وانجيرش بسیار خوب میشود و در حوالی طوس مرغزاری است که آنرا مرغزار راتکان گویند طولش دوازده فرسنگ و عرضش پنجفرسنگی و از مشاهیر جهان است .

طابران باطاء مهمله والف وباء موحده وراء مهمله والف و نون یکی از دو شهر طوس و آندیگر نوقان است نوقان بانون و واو وقاف و الف و نون یکی از دو مدينه طوس است و در آنجا دیگ و برمه میتراشند. طوس بضم طاء مهمله و بعد از واوسين مهمله در میان آن و نیشابور ده فرسنگ مسافت ومشتمل بر دو شهر است که یکی را طابران و آندیگر را نوقان گویند و این دو بلدرا افزون از هزار قریه و قبر رشيد وعلي بن موسى الرضا علیه السلام در بستانی است که در آنجا بوده است آثار ابنیه اسلامیه در طوس بسیار است سرای حمید بن قحطبه در آنجا بوده است

صاحب مجالس المؤمنين گويد قبر مقدس رضوی در اصل دیهی بود که سناباد نام داشت از توابع طوس بودو چون مرقد مطهر حضرت امام رضا علیه السلام در آنجا واقع گردید در اندک زمانی که ملجاء ومآب خلق جهانی شد از اعاظم بلاد خراسان گشت و شهر طوس مندرس گشت. حمدالله مستوفی می نویسد اگر حمله های پی در پی خانان ترکستان و لشکر کشیهای بی کران و وقوع حروب كثيره و فتن متواتره روی نمی داد شهر مشهد برتر شهرهای مشهور عالم بودی معذالك علائم شکوه و آبادی آن بی نظیر است .

ص: 182

صاحب آثار البلاد زكريا بن محمد بن محمود قزوینی گوید جماعت منجمین خبر دادند که هارون الرشید در طوس بخواهد مردهرون گفت من هرگز قدم باين خاك نخواهم گذاشت پس از چندی رافع بن لیث در خراسان رایت طغیان بر افراشت و چنانکه مذکور نموديم هارون را بدفع او ناچار ساخت وزرای پیشگاه گفتند مصالح مملکتی را بگفتار ستاره نگران مهمل نتوان گذاشت ممکن است بخراسان سفر سازند و بقطر طوس سفر نکنند بنابراین رشید روی بخراسان نهاد چون به نیشابور رسید شبی راه را یاوه کردند صبحگاهان نزديك دروازه طوس بودند چون رشید این ناحیه را بدید بر خویشتن بلرزید و خود داری نتوانست و از این اندیشه نیز منصرف نتوانست شد و از شدت اضطراب در گذشت و چون مأمون بخراسان آمد قبر هارون ومزار مطهر حضرت امام رضا علیه السلام را در يك قبه قرار داد .

قاضی شمس الدین محمد بن بطوطه طنجی که در سال هفتصد وسی وچهار هجری خراسان را سیاحت کرده است در کتاب تحفة النظار می نویسد طوس از سایر شهرهای خراسان عظیم تر و كبير تر است و از اینجا تا مشهد الرضا علیه السلام رفتم شهری بزرگ و كثير الجمعية وبا میوه و آب بسیار و آسیابهای بیشمار است و در مشهد مکرم قبه عظیمی است که در جنب آن مدرسه و مسجدی است همه از ابنیه عالیه مطبوعه که با آجر کاشانی مزین کرده اند و بر روی مرقد حضرت رضا علیه السلام صندوقی که از چوب ساخته اند نصب شده است که صفحات نقره بر روی آن کوبیده اند و قندیلهای نقره بالای مرقد مطهر آویخته آستانه در نیز نقره است و پرده از پارچه حریر مذهب آویخته وفرشهای نیکو گسترده و در برابر مرقد مطهر قبر هارون الرشید است که صندوقی دارد و شعمدانهای نقره و طلا روی آن گذاشته اند ومشهد مقدس درزمان شاه طهماسب اول بسیار آباد شد و چون در تصرف جماعت اوزبك افتاد خراب گشت و بعد از آن روی بآبادی و ترقی نهاد و نادر شاه افشار به تزیین این شهر بکوشید و صحنی عالی بنیان نمود و ضریحی از نقره بر گرد مرقد مطهر نصب نمود وقندیلی بسی وزین بالای مرقد بیاویخت

ص: 183

وماكدونال كبير صاحب منصب انگلیسی که در زمان خاقان خلدمكان فتحعلی شاه قاجار اعلي الله مقامه بایران آمده است در سیاحت نامه خود رقم کرده است مشهد پايتخت خراسان است که در دو فرسنگی شهر قدیم طوس واقع شده است اشتهارش بواسطه مرقد امام رضا علیه السلام وقبر هارون الرشيد خليفه بني عباس وسكنه اش تقريباً پنجاه هزار نفر است دیوار سختی برگرد این شهر بر آورده اند که دایره اش سه فرسنگ است بازار بزرگ راستی در تمام طول شهر بخط مستقیم از مشرق بمغرب بامتداد دو فرسخ زیاد ممتد میباشد و این شهر منقسم بدوازده محله است بالجمله سناباد شهری كوچك بوده وحميد بن قحطبه که از جانب هارون الرشيد حکومت این ولایت را داشته در سناباد عمارات عالیه و باغی بس بزرگ داشته است چون هارون ۔ الرشید در طوس در گذشت در خانه حميد بن قحطبه مدفون گردید و بفرمان مأمون قبه بر فراز تربت او بساختند و بقیه هارون اشتهار یافت و چون حضرت امام رضا علیه السلام در طوس وفات کرد در همان قبه هارون مدفون و قبر هارون محاذی دو پای مبارك آنحضرت واقع است و مطلب غریب این است که ارباب كتب جغرافیه در فاصله طوس از سناباد مختلف سخن کرده اند از شش فرسنگ تا کمتر از يك ميل مينويسند وابوالفدا مي گويد قبر على بن موسى الرضا علیه السلام در ربع فرسخی طوس است بعضی گفته اند اربع گفته باشد یعنی چهار فرسنگی و در قلم کتاب سهو شده و ربع بدون الف نوشته باشند

راقم حروف گوید ممکن است مقصود چهار يك فرسخ باشد چه سه میل يك فرسنگ است و یاقوت حموی می گوید فاصله میان این دو نزديك بيك ميل است و چون اینطور باشد چهار يك فرسخ خواهد بود و ازین پیش شرح و توضیح این مطالب و این مرقد مطهر بعد از نگارش قصیده دعبل و پاره ای حوادث این شهر خواهد شد

ص: 184

بیان مدت عمر و ایام زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام

در زمان زندگانی این خلیفه یزدانی و مدت روزگار این امام برار اختلاف بسیار شده است اکنون بپاره ای روایات اشارت میرود تا بخبر اصح موفق گردد. در عیون اخبار می نویسد وفات آنحضرت در طوس در قریه سناباد از رستاق نوقان در سرای حمید بن قحطبه طایی در قبه هارون الرشید در جانب قبلی آنجا در شهر رمضان در روز جمعه نه روز از آنماه برجای مانده در سال دویست وسوم هجری روی داد واز عمر مبارکش چهل و نه سال و شش ماه بپاي رفته بود از آنجمله بیست و نه سال و دو ماه در زمان سعادت نشان پدرش موسى بن جعفر بود

و نیز در جای دیگر در ابواب شهادت آنحضرت مینویسد، ابراهيم بن عباس گفت بیعت با آنحضرت در پنجم شهر رمضال سال دویست و یکم و تزویج ام حبیب دختر مأمون با آنحضرت در اول سال دویست و دوم و وفات آنحضرت در طوس در هنگام توجه مأمون بجانب عراق در شهر رجب ودیگری با من روایت کرده است که چون آنحضرت وفات نمود چهل و نه سال و شش ماه ازعمر شریفش بگذشته بود اما صحيح این است که وفات آنحضرت روز جمعه نه روز از شهر رمضان سال دویست و سوم از هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله روی داد .

و نیز در عیون اخبار در ابواب حرکت آنحضرت بجانب خراسان مینویسد که مأمون بعد از کشتن فضل بن سهل در کار علي بن موسي عليهما السلام بحيلت و مکیدت پرداخت تا گاهی که آنحضرت رادر آنحال که علیل شده بود مسموم و شهید ساخت و این حکایت در شهر صفر سال دویست و سوم رویداد و اینوقت پنجاه ودوسال و بقولی چهل و پنجسال از عمر شریفش بر گذشته بود و می گوید آنچه نزدمن است این است که مأمون ولایت عهد را با آنحضرت گذاشت وفضل بن سهل همواره با آنحضرت کین و بغض داشت ولایت عهدش را ناخوش میشمرد چه فضل از دست پروردگان آل برمك بود ومقدارسن مبارك امام رضا علیه السلام چهل و هفت سال و شش

ص: 185

ماه و وفات آنحضرت در سال دویست وسوم بودچنانکه در این باب مستندداشتم

ابن خلکان می گوید وفات آنحضرت در آخر شهر صفر سال دویست و دوم و بقولی پنجم ذی الحجه و بروایتی سیزدهم ذو القعده سال دویست وسوم هجری در شهر طوس بود ومأمون بر آنحضرت نماز بگذاشت و چسبیده بقبر پدرش هارون مدفون گردانید. و در کافی مسطور است که آنحضرت در ماه صفر سال دویست وسوم در سن پنجاه و پنجسالگی وفات کرد و در تاریخ آنحضرت اختلاف کرده اند و این تاریخ مذکوران شاء الله تعالى اقصد است.

در تذکر: ابن جوزی مسطور است علی بن موسى الرضا علیهماالسلام در عرض راه رنجور شد وچون بطوس رسید در آنجا در سال دویست وسوم وفات کرد و پنجاه و پنجسال و بقولی چهل و پنجسال از مدت عمر مبارکش بگذشته و پهلوی هارون مدفون شد

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول می نویسد وفات آنحضرت در سال دویست و سوم و بقولی دویست و دوم هجری در ایام خلافت مأمون رویداد و چهل و نه سال از عمر شریفش بر گذشته وقبر شریفش در طوس از ملك خراسان در مشهد یکه معروف بآنحضرت علیه السلام است واقع است

و هم در کشف الغمه مسطور است که وفات آنحضرت در سال دویست وسوم روی داد و روایت ابراهيم بن عباس را در تاریخ ولایت عهد و تزویج رقم کرده است و در موضعی دیگر گوید آنحضرت در طوس خراسان در قریه سناباد در آخر صفر و بقولی روز جمعه هفت روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست و سوم وفات کرد و پنجاه و پنجسال از روز گار سعادت آثارش برگذشته بود و در اوایل احوال آنحضرت می نویسد و اما عمر مبارکش همانا در سال دویست و سوم و بقولی دویست و دوم هجری در خلافت مأمون وفات نمود و چهل و نه سال از عمر شریفش بر گذشته بود وقبر منورش در طوس اززمین خراسان در مشهدی است که بآنحضرت معروف است

ص: 186

و در کتاب ينابيع المودة می گوید در انساب سمعانی می نویسد امام رضا علیه السلام در سال دویست و سوم و در تاریخ می نویسدوفات آنحضرت در سال دویست وسوم در پنجم ذی الحجه روی داد ووفاتش در بلده طوس بود و مأمون بر آن حضرت نماز بگذاشت و در جانب قبلی قبر هارون مدفون شد وشیخ مفید می فرماید وفات آنحضرت در طوس از زمین خراسان در ماه صفر سال دویست وسوم روی داد و پنجاه و پنجسال از سن مبارکش بپایان رفته بود

در تاريخ الخلفا نیز سال وفات را دویست و سوم هجری مینگارد

و در تاریخ ابن خلدون می نویسد امام رضا علیه السلام چون مأمون بشهر طوس رسيد فجأة وفات کرد ووفات آنحضرت در آخر صفر سال دویست و سوم افتاد. در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که ولایت عهد آنحضرت بدون رضای آنحضرت در پنجم شهر رمضان سال دویست و یکم و تزویج ام حبیب دختر مأمون با آنحضرت در اول سال دویست و دوم و بقولی سوم و آنحضرت در این هنگام پنجاه و پنجساله و بروایت ابن همام چهل و نه سال و شش ماه و بقولی چهار ماه ازعمر مبارکش بپایان رفته بود ومدفن شريفش را نیز بطور اخبار سابقه مرقوم فرموده است.

و در اعلام الورى مسطور است که حضرت رضا علیه السلام در طوس خراسان در قریه سناباد در آخر شهر صفر و بقولی روز جمعه هفت روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست وسوم وفات کرد و در این وقت پنجاه و پنجسال از عمر مبارکش بر گذشته بود

و در تاریخ مختصر الدول مي گويد وفات حضرت علي بن موسى الرضا علیه السلام در آخر سال دویست وسوم هجرى فجأة روى داد و مأمون آنحضرت را نزدقبر پدرش هارون مدفون ساخت

و در عمدة الطالب نيز وفات آنحضرت را در طوس و در صفر سال دویست وسوم یا در شهر ذي القعده يا ذي الحجة مي نگارد .

مسعودی در مروج الذهب می نویسد در ایام خلافت مأمون حضرت امام رضا علیه السلام در طوس شهید شد و اين وقت چهل و نه سال و شش ماه ازعمر مبارکش بر گذشته

ص: 187

بود وقيل غير ذالك وابن صباغ در فصول المهمه مي نويسد وفات حضرت امام رضا علیه السلام در طوس از ارض خراسان در قریه استیار در آخر شهر صفر سال دویست و سوم در سن پنجاه و پنجسالگی نمودار شد. ابوالعباس قرمانی در تاریخ اخبار الدول می گوید وفات امام رضا علیه السلام در طوس در قریه سناباد در آخر صفر سال دویست وسوم روی داد و این وقت پنجاه و پنجسال از روزگار شرافت مدارش بر گذشته بود. شبلنجی در کتاب نور الابصار می گوید مأمون دختر خودام حبیب را در اول سال دویست و دوم هنگام توجه بعراق با آنحضرت تزویج کرد و وفات آنحضرت در آخر شهر صفر سال دویست و سوم هجری روی نمود و در این وقت پنجاه و پنجسال اززمان سعادت ارکانش بپایان رفته بود و در قریه سناباد از روستائی از طوس از زمین خراسان مدفون شد وقبر مطهرش در قبلی قبر هارون است

طبری در تاریخ خود می نویسد مأمون از سرخس بیرون شد و راه بر سپرد تا بطوس رسید چون وارد آنشهر شد روزی چند بپائید و امام رضا علیه السلام در آنجا نجأة در گذشت و این قضیه در آخر ماه صفر سال دویست و سوم رویداد و نزد قبر رشید مدفون گردید. در اصول كافي مسطور است که علی بن موسی علیه السلام در سال دویست و دوم وفات کرد و این وقت چهل و نه سال و چندماه ازعمر مبارکش بر گذشته بود و این روایت را بقول علي بن مهزیار از حسین بن سعد از محمد بن سنان مرقوم میدارد لكن روایتی را که خود او اختیار و در آغاز تولد آن حضرت مسطور داشته مذکور شد .

ابن اثیر در تاريخ الكامل مينويسد على بن موسى الرضا علیه السلام فجاءة در آخر شهر صفر سال دویست و سوم هجری وفات نمود و چنان بود که چون مأمون بطوس آمد روزی چند در آنجا توقف نمود و بر آنحضرت نماز گذاشت و در مقبره پدرش هارون مدفون ساخت

در بحار الانوار از حافظ عبدالعزیز جنابذی می نگارد که وفات آنحضرت در

ص: 188

سال دویست و دوم و مدفن شریفش در طوس است و نیز بعضی وفات آنحضرت را چنانکه در بحار وكشف الغمه یاد کرده اند در سال دویست و یکم هجرى وعمر شریفش را چهل و نه سال و چندماه رقم کرده اند وهم وفات آنحضرت را در اول سال دویست و دوم و بقولی دویست و سوم وعمر شریفش را پنجاه و پنجسال نگاشته اند و ابن همام چهل و نه سال وشش ماه و بروایتی چهارماه مرقوم داشته

شهيد عليه الرحمه در دروس می فرماید آن حضرت در سال دویست و سوم در طوس وفات کرد و در بحار از عدد می نویسد که وفات مولای ما ابي الحسن الرضا علیه السلام در بیست وسوم ذی القعده روی داد و در کتاب مواليد الائمة وفات آنحضرت را در سال دویست و دوم می نویسد و نیز در بحار الانوار می گوید وفات آنحضرت روز دو شنبه چهاردهم صفر سال دویست و دوم اتفاق افتاده است و در کتاب الدر روز جمعه، غره شهر رمضان سال دویست و دوم نگاشته اند.

و در کتاب الذخيره نيز بهمین روایت اشارت رفته است ومدت عمر مبارکش را پنجاه و پنجسال و بقولی چهل و نه سال و شش ماه و بروایتی چهارماه وبحدیثی چهل ونه سال الاهشت روز رقم کرده اند و نیز در بحار مسطور است که صحیح این است که وفات آنحضرت در شهر رمضان سال دویست وسيم هجرت نبوی صلی الله علیه و آله در روز جمعه نه روز از همان ماه باقی مانده اتفاق افتاده است

و هم در بحار وعيون از عتاب بن اسید مروی است که از جماعتی از مردم مدینه شنیدم که امام رضا علی بن موسی علیهماالسلام روز پنجشنبه یازده شب از شهر ربيع الاول سال یکصد و پنجاه و سوم هجری پنجسال بعد از وفات حضرت ابی عبدالله علیه السلام در مدینه طيبه متولد شد و در شهر طوس در قریه سناباد از روستای نوقان نه روز از شهر رمضان سال دویست و سوم وفات کرد و در سرای حمید بن قحطبه طائی در همان قبه ای که هارون الرشید را دفن کرده انداز يك جانبش در طرف قبلی مدفون شد و عمر مبارکش چهل و نه سال و شش ماه تمام بود و در تاریخ روضة المناظر تأليف ابي الوليد بن الشحنه گويد در سال دویست و یکم هجرى مأمون ولایت عهد خلافت را بعد از خودش

ص: 189

على بن موسى الرضا علیه السلام باز گذاشت ولباس سیاه را بیفکند وجامه سبز پوشید و در سال دویست و سوم حضرت على الرضا علیه السلام در شهر طوس فجأة در گذشت و مأمون بر آنحضرت نماز بگذاشت و در مقبره پدرش هارون الرشيد مدفون گردانید .

و ابوعلی در رجال کبیر می نویسد وفات آنحضرت در شهر طوس از زمین خراسان در سال دویست و سوم در سن پنجاه و پنجسالگی بوده است و بعضی در شهر صفر همان سال وبقولی چهاردهم همان ماه را اضافه بر این تاریخ کرده اند .

ومیگوید : کفعمی در هفدهم آن ماه می نویسد و بعضی در اواخر ماه صفر و برخی در یازدهم ذوالقعده و بقولي بيست و پنجم همان ماه و بروایتی در هفتم یا هفدهم شهر رمضان وبقولی در اول ماه رمضان و بروایتی در بیست و یکم شهر رمضان و بروایتی در ماه جمادی الاولی مرقوم داشته اند .

و در تاريخ الخميس مسطور است که مأمون در سال دویست و یکم ولایت عهد خودش را بعداز خودش بعلى بن موسى الرضا العلوى عليهما السلام بگذاشت و در سال دویست و سوم هجری آنحضرت وفات نمود و در تاریخ روضة الصفا وفات آنحضرت را در مکان مذكور ومدفن مشهور در سال دویست وسوم هجری و بروایتی در آخر ماه صفر وعمر شریفش را پنجاه و پنجسال رقم کرده است .

ودر زبدة التواريخ ولایت عهد آنحضرت را در سال دویست و یکم ورحلت آنحضرت را در سال دویست و سوم در طوس و مدفن شریف را در محل مسطور نوشته است.

وصاحب حبيب السير گويد چون سن مبارك آن امام والامقام علیه السلام بچهل و هشت سال رسید مأمون آنحضرت را ولیعهد گردانید وفات آنحضرت در سنا آباد طوس در ماه رمضان سال دویست وسوم روی داد و می نویسد بعضي وفات آنحضرت را در سال دویست و هشتم دانسته اند و مدت زندگانی آنحضرت بقول اصح قریب پنجاه سال بود و مدفن شریفش را بطوریکه ذکر شد نوشته است

ودر تذكرة الائمة نظر باخبار سابقه ابن بابويه وغيره دارد ووفات آنحضرت را در ماه رجب سال دویست و سوم وعمر شریفش را پنجاه و پنجسال و بقولی پنجاه

ص: 190

و دو سال و روایت ابن بابویه را که فرموده صحیح این است که روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سال دویست و سوم باشد مستند می گرداند و مدفن را بهمان نهج مذکور مینگارد.

و در جلاء العيون می نگارد که اشهر تاریخ شهادت آنحضرت این است که در ماه صفر سال دویست و سوم هجری واقع شده باشد و بعضی در روز آخر صفر و برخی چهاردهم این ماه دانسته اند لکن در تحفة الزائر می نویسد روز آخر ماه صفر یا هفدهم یا بیست و چهارم شهر رمضان بوده است.

و در تعليقات مرحوم استاد بزرگوار اعظم علامه بهبهانی اعلى الله مقامه که بر منتهى المقال مرقوم فرموده در ذیل احوال احمد بن عامر بن سليمان مرقوم میفرماید که حضرت رضا علیه السلام در روز جمعه سیزده شب از رجب المرجب سال دویست و دوم هجری وفات نموده ابوعیسی معتمد بن متوکل عباسی بر آنحضرت نمازگذاشت و در این روایت منفرد است .

مجلسي اعلى الله مقامه در ذیل احوال حضرت امام محمد تقي علیه السلام و نصوص امامت آنحضرت وحدیث یزید بن سلیط می نویسد حضرت امام رضا علیه السلام در هنگام شهادت کمتر از پنجاه سال عمر فرموده بود و کفعمی روز سه شنبه هفدهم صفر و بروایت محمد بن سنان و دیگران در سال دویست و دوم هجرت و برخی در سال دویست و یکم نیز گفته اند و ماه را بعضی هفتم و بعضي غره رمضان و پاره ای بیست و سوم ذو القعده و بروایت ابن بابویه که اصح دانسته نیز اشارت کرده وعمر شریفش را چهل و نه سال و شش ماه و نیز پنجاه و پنج سال نگارش داده

و در ریاض الشهاده می نویسد در کافی نقل شده است که ولادت آنحضرت در سال یکصد و چهل و هشت وفات در سال دویست و سوم هجری و مدت عمر شریف پنجاه و پنج سال و این خبر اقصد و از دروغ گزاف دور تر است. و در جای دیگر مینویسد مدت عمر شریفش چهل و شش سال و نه ماه بود و بگمان این بنده این است که چهل و نه سال و شش ماه بوده و کاتب سهو کرده است چه هیچکس

ص: 191

با این خبر موافق نیست. و در کتاب روضة الشهداء مسطور است که ولادت آنحضرت در مدینه طيبه روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاخر سال یکصد و چهل و یکم و شهادتش در سناباد طوس در روز جمعه بیست و یکم رمضان سال دویست و سوم روی داد. در جنات الخلود مینویسد وفات آنحضرت روز سه شنبه و بقول أصح روز جمعه بیست و چهارم ماه رمضان و بقولی بیست و سوم رمضان و بقولی در هفدهم شهر صفر و بروایتی در آخر ماه صفر در خراسان در سال دویست و سوم وفات کرده است و بقولی دویست و دوم در زمان دولت مأمون الرشید که در آن آیام پای تخت خود را در مرو شاهجان قرار داده و گاهی بر سبیل ندرت در ولایت طوس بود .

و در زينة المجالس میلاد مبارکش را یازدهم ذی الحجه سال یکصدو پنجاه و سوم و مدت عمر مبارکش را پنجاه سال مینویسد .

و در فتوحات القدس وفات آنحضرت را در ولایت طوس در قريه سناباد از رستاق نوقان در روز جمعه نه روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست و هشتم می نویسد و چون ولادت آنحضرت را در سال یکصد و پنجاه و سوم رقم کرده است مدت عمر مبارکش پنجاه و پنج سال خواهد بود و اخباری که در کتب معروفه که غالبا محل استناد و اعتماد است نگارش یافت چنانکه صاحب بحر الجواهر که استقصای مخصوص مینماید نیز بهمین روایات اعتنا دارد و مدت عمر مبارکش را پنجاه و پنج سال و زمان وفات آنحضرت را روز دو شنبه بیست و هفتم ماه صفر سال دویست و سوم هجری و مدفن مطهرش را در همان مکان مزبور مینگارد

در نزهة الجليس مي نويسد وفات آن حضرت را در آخر شهر صفر سال دویست و دوم و بقولی پنجم ذي الحجة و بروایتی سیزدهم ذو القعده سال دویست و سوم در شهر طوس مرقوم می نماید و در بدایع الانوار وفات آن حضرت را در آخر ماه صفر سال دویست و سوم اختیار کرده و با تعیین مدتی که در زمان ولادت با سعادت مینماید مدت عمر مبارکش پنجاه و پنج سال خواهد بود و بعد از شرح و بسط این روایات

ص: 192

عدیده که غالبا بهم نزديك ميشود چون سال ولادت همایونش را که در جلد اول احوال آن حضرت مسطور داشتم و اصح اقوال را که ابن بابویه اختیار فرموده روز پنجشنبه یازدهم شهر ربيع الاول سال یکصدو چهل و هشتم هجری پنجسال بعد از رحلت حضرت صادق علیه السلام مختار شمردیم چنانکه کليني عليه الرحمة نيز در کافی همان را اقصد خوانده است و پس در تعیین سال وفات آنحضرت هم بروایت آن مرحوم که در ماه صفر سال دویست سوم در سن پنجاه و پنج سالگی روی داد و میفرماید در تاریخ آنحضرت اختلاف کرده اند و این تاریخ انشاء الله تعالى اقصد است و با این ترتیب اگر تاریخ وفات را در بیست و هفتم صفر یا آخر آنماه که غالب اخبار مصدق آن است و در این زمان هم در آن سوگواری مینمایند مقرر داریم با روایت و اختیار کلینی رضوان الله تعالى عليه مباعدت نخواهد داشت و ازین است که در زبان ذاکرین در سوگواری بیست و هشتم و بیست و نهم جاری است :

دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا *** گاه میگویدحسن گاهی حسین گاهی رضا

کاری بعدم اسلوب و عدم توافق روی نداریم مقصود تشخیص و انتخاب این روز است که وفات حضرت رسول و امام حسن و امام رضا صلوات الله عليهم را در این روز دانسته اند وازین که بگذریم روز بیست و یکم شهر رمضان سال مذکور کثیر الرواية است اگر چه صاحب جنات الخلود میگوید روایت اصح روز جمعه بیست و چهارم ماه رمضان و بقولی بیست و سوم می نویسد و می گوید این نیز از جمله موافقتهای حضرت رضا با جدش امیر المؤمنين علیهماالسلام است بنا بر قول جمعی که وفات امير المؤمنين علیه السلام را در شب قدر گفته اند .

اما این تكلف لازم نیست زیرا که غالب اخبار در بیست و یکم رمضان وروز جمعه است و چنانکه خود صاحب جنات الخلود می نویسد خبر اصح این است که امیر المؤمنين علیه السلام در بیست و یکم شهر رمضان بحضرت خداوند متعال ارتحال گرفت و آنانکه وفات آنحضرت را در سال دویست و هشتم نوشته اند اگر چه کثرتی ندارند البته ولادت آنحضرت را در سال یکصد و پنجاه و سوم وعمر مبارکش را پنجاه و پنج

ص: 193

سال دانسته اند .

وازین خبر معلوم می شود که آن خبری که مرحوم محمدابراهیم خان بدایع نگار مشهور بنواب پسر مرحوم آقا محمد مهدی نواب طهرانی که هر دو تن در جوار ابن بابویه عليه الرحمة در مکانی مخصوص مدفون هستند و بدایع نگار از ادبای عصر و فاضل و با پدرم مرحوم میرزا محمد تقی سپهر لسان الملك و این خانواده و این بنده غالب ایام وليالي الفت و صحبت داشت از شخصی که نامش را فراموش کرده ام مذکور فرموده که سکه بنام مبارک حضرت امام رضا علیه السلام دیده اند که مطابق سال دویست و چهارم هجری است اگر مقرون بصدق باشد مقرون بصحت خواهد بود اما این گونه اخبار که مستند بسند محکم نباشد آن اعتبار را پیدا نمی کند که با اخبار اسانید نویسندگان برابری نماید پس صحیح همان است که تصریح شد

در این موقع خبری دیگر از جلد دوم مطلع الشمس بنظر رسید که مینویسد در حال تألیف این کتاب که سال يك هزار و سیصد و دوم هجری است از در اهمی که بحكم مأمون در دار الضرب اسلام باسم مبارك والقاب مقدسه حضرت رضا علیه السلام طر از یمن و آئین قدس پذیرفته بود یکی بتفضل جناب میرزاعبدالوها بخان آصف الدوله شیرازی والي كل مملكت خراسان زیارت شد و تاریخ آن بسال دویست و چهارم هجرت مطابق بود و این از عجایب انکشافات است چه علمای حديث وائمة تاريخ على اختلافهم شهادت آن حضرت را از سنه دویست و دوم الي سوم بالاتر ندانسته اند و این سکه مبارکه مصرح بدویست و چهار است و ترجمه آن که بخط کوفی است در عر بی این است « مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ الْمَأْمُونِ خَلِيفَةَ اللَّهِ مِمَّا أَمَرَ بِهِ الامير الرِّضَا ولی عَهْدِ المسلمین علی بْنِ موسی بْنَ علی ابْنِ ابیطالب ذوالریاستین» و در دوره آن سکه مدور نقش کرده اند « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ أَرْسَلَه بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» و در روی دیگر آن سکه در دوره آن نقش کرده اند «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ ۚ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ» و در وسط آن رقم کرده اند «بِسْمِ اللَّهِ ضَرَبَ هَذَا الدِّرْهَمِ بِمَدِينَةِ

ص: 194

أَصْبَهَانَ سِنُّهُ ارْبِعْ وَ مأتين» ودر حلقه وسط مضروب است «لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ المشرق» و این سکه را بنظر بعضی از اعاظم علما و فضلای عصر رسانیده بر تصريح آن بخط ومهر خودشان مرقوم ومسجل داشته و عین صورت آنرا بخط کوفی و ترجمه بعربی نقش وطبع نموده اند و از این تاریخ سکه و تاریخی که اعیان محدثین و مورخین محل وثوق دانسته اند اظهار حیرت کرده اند .

راقم حروف گوید ممکن است چون وفات آنحضرت در سال دویست و سوم و نزديك بچهارم بوده است تا مدتی محض تیمن و تبرك بنام مبار کش مضروب نموده باشند و علم صحیح در حضرت خدا ودار ایان علوم فاخره است .

بیان اخیاریکه از خبر نگاران در باب مسمومیت حضرت رضا عليه السلام وارد است

اکنون با خبار کسانیکه تشریح نموده اند که امام رضا علیه السلام را مسموم نموده اند و مأمون مرتکب شده است اشارت میکنیم :

در نور الابصار بداستان هرثمة بن اعين مشروحا و شهادت بزهر و آمدن شتر سوار و نماز بر آن حضرت و بقية حكایت که مذکور نمودیم نگارش میدهد در فصول المهمه بهمان داستان بالتمام اشارت می نماید. ابن شهر آشوب در مناقب بحکایت هرثمه بطور مشروح خبر میدهد و در شرح شافيه ابي فراس تصریح بر شهادت آنحضرت بزهر جفای مأمون مینماید .

در ینابیع المودة و در تاریخ یافعی بمسمومیت آنحضرت در آب انار و یافعی در انگور رقم مینمایند. شیخ مفید در ارشاد بشهادت آنحضرت بزهر جفای مأمون تصریح میفرماید. در اعلام الوري بحکایت عبدالله بن بشیر وابي الصلت هروی رهرثمة ابن اعین و شهادت بزهر جفا روایت مینمایند. و محمد بن طلحہ شافعی بحکایت هرثمه و شهادت آنحضرت بزهر نگارش می دهد. در عیون اخبار به حکایات مذکور و شهادت آنحضرت تصریح مینماید. ابن خلکان می گوید سبب موت آنحضرت این بوده که

ص: 195

آنحضرت انگوری تناول نمود و در اکلش اکثار فرمود و بعضی گفته اند انگور مسموم بود و از آن جهت علیل شد و وفات فرمود.

در بحار الانوار اخبار شهادت و اسباب شهادت و تغسیل و تکفین بزهر در انگور در زمان مأمون بر حسب اخبار مختلفه ابواب متعدده دارد . ابو الفرج در مقاتل بحکایت عبدالله بن بشیر و شهادت آن حضرت بزهر جفای مأمون و اینکه چون آنحضرت بر مأمون سنگین آمد و آنحضرت را مسموم نمود و چنان بنمود که روزی با آنحضرت طعامی که ضرر نکرده بود بخوردند و علیل شدند و امام رضا علیه السلام همچنان عليل بماند تاشهید شد و به حکایت ابي الصلت هروی خبر میدهد و در روضة الشهداء بشهادت آنحضرت رقم می نماید و در ریاض الشهادة نيز با خبار شهادت و مسمومیت آنحضرت من حيث المجموع اشارت مینماید.

ودر بدایع الانوار بمسمومیت آنحضرت اظهار می کند و می گوید اینکه بعضی انکار شهادت آنحضرت رامینمایند وجهی ندارد با اینکه اخبار از رسول خدا و ائمه طاهرین صلوات الله عليهم در شهادت آنحضرت وارد است و ائمه هدی بجمله شهید شدند. و در تذكرة الأئمة شهادت آن حضرت را بز هر رقم می نماید. و در نزهة الجليس تصریح می کند که آن حضرت را مأمون مسموم ساخت و در زينة المجالس تصریح میکند که وفات آنحضرت بزهر مأمون عباسی بوقوع پیوست. و در حبیب السیر نیز وفات آنحضرت را بموجب قصد مأمون رقم مینماید و در زبدة التواریخ در اكثار تناول انگور و بقولی آنحضرت را در انگور زهر خورانیدند وشهیدگردید مرقوم میدارد .

و در روضة الصفا از اسباب کینه مأمون وزهر خورانیدن آنحضرت را بآب انار بدست مأمون و داستان ابو صلت و انگور زهردار و آمدن امام محمد تقی علیه السلام از مدینه ببالین پدر بزرگوار تا بپایان آن رقم شده است. و در مدينه المعاجيز بروایات مختلفه در چندین مقام باخبار مذکوره و تصریح بکردار مأمون حکایت شده است و در جلاء العيون بتمام اخبار مسطوره و اینکه مأمون قاتل است نگارش رفته . و در زبدة التصانيف بشهادت آنحضرت اشارت شده است. و در زبدة المعارف در تلو مطالب

ص: 196

متفرقه بشهادت آنحضرت شهادت داده است. و در کتاب تحفة المجالس نیز بشهادت آن حضرت بزهر جفای مأمون و خوشه انگور خبر می دهد. مسعودی در مروج الذهب مینویسد آنحضرت در ایام خلافت مأمون مسموما در طوس شهید شد . و در بحر الجواهر مینویسد مأمون آنحضرت را زهر خورانید. و در کتب ادعیه و مزار و امثال آن « الصِّدِّيقُ الشَّهِيدِ وَ قَتَلَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُنِ» و اخباریکه در ثواب زیارت آنحضرت وارد است و بسیاری از کتب مؤلفه جغرافيا و علوم دیگر که بالمناسبة بشهادت آنحضرت نوشته شده است که شرح آن موقع وجوب لزوم ندارد .

بیان نقل کتبی که بعضی در امر مسمومیت ساکت و برخی معتقد بآن امر نیستند

در فوحات القدس می نویسد وفات آنحضرت در سال دویست و هشتم هجری روز جمعه نه روز از شهر رمضان المبارك بجای مانده اتفاق افتاده در قبه هارون مدفون شد. در رجال ابي على می نویسد آن حضرت در طوس وفات کرد . کلینی در کتاب اصول کافی می نویسد آن حضرت در سناباد طوس وفات کرد . سبط ابن جوزی در تذکره خواص الأمة في معرفة الأئمة می گوید چون مأمون از مرو جدائی گرفت و به سرخس رسید جمعی بر فضل بن سهل در حمام بتاختند و او را بکشتند و علی بن موسی علیه السلام مریض گردید و چون بطوس رسیدند آن حضرت را رنجوری بر افزود و در سال دویست وسوم وفات کرد. و بعضي گفته اند بگرمابه رفت و چون بیرون آمد طبقی از انگور حضرتش حاضر کردند که ابر مسمومه در دانه های آن داخل کرده بدون آنکه نشانش معلوم گردد و آن حضرت از انگور مسموم بخورد وشهید شد. و پاره ای را گمان چنان است که مأمون آن حضرت را مسموم ساخته است و صحیح نیست زیرا که چون آن حضرت شهید گردید مأمون بسی دردناك شد و بر آن مصیبت اظهار اندوه نمود و چند روز از خوردن و آشامیدن وادراك لذات مهجور بود.

و در تاریخ ابن خلدون با کثار خوردن انگور خبر میدهد وابن اثیر می گوید گفته اند مأمون آن حضرت را در انگور مسموم کرد و این معنی نزد من بعید است و

ص: 197

در اخبار الدول خبر از وفات نمی نویسد وطبری با کثار انگور اشارت می کند و در تاریخ الخميس خبر از وفات مذکور نمی دارد .

و على بن عیسی اربلی در کشف الغمه می نویسد هر وقت از فضایل و علوم و حسن تدبیر حضرت امام رضا علیه السلام چیزی ظاهر می شد مأمون حسد می برد و كينه آن حضرت را در دل نگاه میداشت چندانکه سینه اش از کینه اش تنگی گرفت و با آن حضرت بغدر و کید بر آمد و او را بسم جان کاه شهید گردانید و مضى الى رضوان الله و کرامته و همچنین با خبار شهادت و اسباب شهادت آن حضرت و حکایات مسطوره سابقه نگارش می دهد و بعد از آن می نویسد علی بن عیسی جامع این کتاب اثابه الله تعالی می گوید از کسی که بقول او وثوق دارم بمن رسیده است که گفت سید رضی الدین على بن طاوس عليه الرحمة موافق با این امر نیست که مأمون آن حضرت راسقایت کرده باشد یعنی زهر خورانیده باشد و معتقد این مطلب نیست و سيد رحمه الله تعالی در امثال این اخبار و امور کثیر المطالعه و كثير التنقيب و التفتيش بود و آن اطوار و رفتاری که از مأمون نسبت بآن حضرت ظاهر میشد ازمهر وحفاوت و بر گزیدن آن حضرت را بیرون از کسان خود و اولاد خود مؤید و مقرر این مطلب است .

وصاحب کشف الغمه بعد از این کلمات بعبارت شیخ مفید که در عیب جوئی آن حضرت از دو پسر فضل نزدمأمون و نصایح آن حضرت بمأمون چنانکه مسطور شد اشارت مینماید و استعجاب می کند و نیز در موقع دیگر می نویسد که ظفر یافتن مأمون بزيد بن موسی و فرستادن او را بحضور مبارك امام رضا علیه السلام و همچنین ظفرمندی او پیش از آن به محمد بن جعفر صادق علیه السلام و گذشتن از جریرت او و حال اینکه هر دو در طلب خلافت خروج کردند وانکارها را نمودند و خانهای بنی عباس را بسوختند و در بلاد مأمون انگیزش فتنه و فساد کردند مقوی حجت آنکسی است که مدعی بر آن است که مأمون آن حضرت را بآنچه متهم است بغدر و فریب نیفکندو شهید نساخت چه زید و محمدرا هيچيك بمحل و مکانتی که امام رضا علیه السلام را در حضرت خداوند سبحان است نزدیکی و آشنائی نتواند بود و نیز نزد مأمون آنگونه تقرب را آرزو

ص: 198

نداشتند و هیچ گناهی که با گناه این دوستی مقارب باشد در میان نبود بلکه آن حضرت را اصلا در کار مأمون گناهی روی نداده بود پس عفو و گذشت از این دو نفر و فتك در حق آنحضرت را چه وجهی خواهد بود و خدای تعالی بآن اعلم است و صاحب کشف بعد ازین بیانات از اخبار صاحب اعلام الوری که به شهادت اشارت دارد اشارت میکند.

و ابن جوزی می نویسد که صولی گوید مأمون علي بن موسی الرضا علیه السلام را دوست میداشت و بآفاق و اکناف نوشت که علي بن ابيطالب بعداز رسول خدا صلی الله عليه و آله افضل تمام خلق است و باید معوية را هیچکس بخیروخوبي مذکور ندارد و هر کسی چنان کند خونش مباح است و بعد ازین بیانات از اشعار مأمون در مدح حضرت امیر المؤمنين علي علیه السلام و حکایت او با ابوعمر خطابي حفص اعور مرقوم میدارد که در اینجا تيمنا مذ کور میداریم، صولی میگوید از جمله اشعاری که مأمون در مدح على علیه السلام عرض کرده است این شعر است :

الام على حب الوصي ابي الحسن *** وذلك عندي من عجائب ذى الزمن

خليفة خير الناس و الأول الذي *** اعان رسول الله في السرو العلن

ولولاه ما عدت لهاشم امرة *** و كانت على الأيام تقضي و تجمعن

فولي بني العباس ما اختص غيرهم *** ومن منه اولى بالتكرم و المنن

فأوضح عبدالله بالبصرة الهدی *** و فاض عبیدالله جودا علي اليمن

وقسم اعمال الخلافة بينهم *** فلا زال مربوطا بذ الشكر مرتهن

نکوهش میکنند مرا مخالفان و معاندان خاندان رسالت بر دوستی و حب ابی الحسن علي بن ابيطالب علیه السلام وحال اینکه ملامت ملامتگران را از عجایب روزگار و غرایب لیل و نهار میدانم چه آن حضرت خلیفه بهترین جهانیان و نخست شخصی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله را در پوشیده و آشکار اعانت کرد و بر جان خود نترسید و اگر علي علیه السلام و تیغ آتش نشانش نبودی برای دودمان هاشم بن عبدمناف امارت و حکومت و ریاستی نبودی و عزت و شرافت آشکار نشدی چون آنحضرت

ص: 199

با آنهمه زحمات و صدمات و مجاهدات اسلام را ظاهر و قوی و خلافت و امارت را ثابت ساخت جماعت بنی عباس سر بر آوردند و امر خلافت را از آنکس که بآن امر اولویت داشت متولی شدند وعلى علیه السلام بواسطه جود و کرم نفسانی دو پسر عباس عبدالله و عبیدالله را در بصره و یمن حکومت داد معذلك بنی عباس که از اولاد عبدالله بودند در عوض شکرانه و نیکی با آنحضرت و اولاد آنحضرت منصب خلافت را در میان خود قسمت کردند با اینکه همیشه مربوط و مرتهن باین شکر میباشند. و نیز میگوید این شعر از مأمون است و بعضی گفته اند سید حمیری قائل آن است :

احلف بالله وآلائه *** والمرء عما قال مسئول

ان على بن ابیطالب *** علي التقى والبر مجبول

وانه كان الامام الذي *** له على الامة تفضيل

يقول بالحق و يختاره *** ولا تعانيه الا باطيل

كان اذا الحرب مراها القنا *** و قصرت عنه البهاليل

يمشي الى القرن وفي كفه *** ابيض ماضي الحد مصقول

مشى العفرنا بين اشباله *** اقبل لاتغتاله الفيل

و از ین پیش در ذیل احوال سید حمیری علیه الرحمة بابن اشعار اشارت رفت . و از اشعار مأمون است :

لا تقبل التوبة من تایب *** الا بحب بن ابیطالب

اخو رسول الله خلف الهدی *** والاخ فوق الخل والصاحب

ان جمعا في الفضل يوما فقد *** فاق اخوه رغبة الراغب

فقدم الهادي في فضله *** تسلم من اللائم والعايب

ان مال ذوا النصب الى جانب *** ملت مع الشيعي في جانب

اكون في آل نبي الهدی *** خیر نبي من بني غالب

حبهم فرض نؤدی به *** كمثل حج لازم راجب

ص: 200

توبت هیچ تائبی و بازگشت هیچ طالبي جز بدستیاری دوستی و حب علي بن ابیطالب علیه السلام پذیرفته و مقبول نمی شود آنکه برادر و اليف مصطفی و یاور وحليف هدی است و هیچ شك وريب نیست که برادر برتر از دوست و صاحب است و این کنایت بپاره ای کسان است که بر دیگر کسان پوشیده نیست و اگر در مراتب فضل بيك جاي فراهم شوند برادرش بر آن مقدار که رغبت راغب وطلب طالب خواهان است برتری جوید پس تو نیز آنکسی را که هدایت کننده است در مدارج فضل و فضيلتش بر دیگران مقدم بدار تا از ملامت گران و عیب جویان سالم بمانی واگر کساني که در طلب امیر ورئيس و نصب امام و ولی هستند بجانبی مایل شوند من با جماعت شیعی و جانبی که ایشان پوينده اند می پویم و در آل پیغمبر هدی وهدایت که بهترین پیغمبران و از بنی غالب است اندر می شوم حب و دوستی ایشان بر ما فرض و مانند اقامت حج لازم و واجب است .

و نیز در تذکرۂ ابن جوزی مذکور است که صولی در کتاب الأوراق می گوید که بر ستونی از ستونهای مسجد جامع بصره نوشته بودند. « رَحِمَ اللَّهُ عَلِيّاً انْهَ كانَ تَقِيًّا » و چنان بود که ابوعمر حفص خطا بی روزها در کنار آنستون می نشست و اعورو از یك دیده نادید بود پس امر کرد تا کلمه را محو نمودند و این کردار او را بمأمون نوشتند اینکار بر مأمون دشوار گشت و بر خود به پیچید و بفرمود تا آن اعور را بآستانش رهسپر دارند چون در حضور مأمون حاضر شد مأمون گفت از چه روی نام مبارك امير المؤمنين على علیه السلام را از روی ستون مسجد بر زدودی اعور گفت بر آن ستون چه بودمأمون گفت «رَحِمَ اللَّهُ عَلِيّاً انْهَ كانَ تَقِيًّا» گفت با من گفتند نوشته بودند «انْهَ كَانَ نَبِيّاً» مأمون فرمود دروغ می گوئی بلکه قافی را که نوشته بودند چنان واضح بود که از آن چشم صحیح تو بی عیبتر و صحیحتر بود و اگر برای این نبود که بواسطه تو بر نفاق عامه افزوده آید البته ترا ادب می کردم و از آن پس بفرمود تا آن اعور را از عیون اخراج کردند وازین پس انشاء الله تعالی در خاتمه احوال مأمون آنچه راجع بعقاید اوست مسطور خواهد شد .

ص: 201

بیان کلمات علامه مجلسی اعلى الله مقامه در عقاید پاره ای کسان در مسمومیت آنحضرت

مجلسی اعلى الله درجاته در ذیل احوال حضرت رضا علیه السلام می نویسد بدانکه اصحاب امامية اختلاف نموده اند که آیا حضرت امام رضا علیه السلام بموت طبیعی ازین عالم طبیعت در گذشت یا بسم ستم شهید گشت و بر فرض شهادت بسم آیا مأمون آن حضرت را زهر خورانید یا دیگری مرتکب این گناه عظیم و عصیان غير مغفور عمیم آمد و مشهورتر در میان ما جماعت شیعه امامية این است که آن حضرت را مأمون زهر خورانید و شهید گردانید و بسيد علي بن طاوس و هم چنین شیخ اردبیلی اعلى الله منازلهما در کشف الغمه نسبت داده اند که منکر این هستند که مأمون آن حضرت را زهر داده باشد ورد کلام مفید را که مأمون آن حضرت را شهید کرده است بوجوه سخيفه نموده و بخبری که از سید بن طاوس بدو رسیده از استدلال بعدم ارتکاب مأمون بآن امر شنیع و همچنین عدم تصديق بكلام مفید در اینکه از فضل بن سهل و برادرش حسن عیب جوئی فرموده باشد با آن حال اشتغال بعبادت و اعراض از امور دنيوية و توجه تامه بامور اخرویه چنانکه بهر دو مطلب در طی فصول سا بق این کتاب اشارت رفته است .

و همچنین می گوید نصیحت آن حضرت بمأمون و اشارت فرمودن بدو بآنچه بدین او فايدت میرساند موجب آن نخواهد شد که سبب قتل آن حضرت گردد ومأمون مرتکب چنین امری عظیم شود بلکه برای چاره این کار همانقدر کافي بود که مأمون مانع شود که آن حضرت نزد او بیاید تا اینکه آن حضرت را از موعظت و نصیحت بازدارد و نیز مارا معلوم نیفتاده است که غرس ابر مسمومه در انگور سبب مسمومیت انگور می شود وَ لَا يَشْهَدُهُ الْقِيَاسِ ابطي وَ اللَّهِ تعالی اعْلَمْ بِحَالِ الْجَمِيعِ واليه الْمَصِيرُ وَ عِنْدَ اللَّهِ يَجْتَمِعُ الْخُصُومُ انْتَهَى كَلَامِهِ »

مجلسی میفرماید وهن این کلام و سستی این بیان پوشیده نیست چه اگر آن حضرت درباره دو پسر سهل نزد مأمون فرمایشی یا از معایب اعمال ایشان اظهاری

ص: 202

فرموده باشد برای کار دنیا نبوده است تا بگوئیم اشتغال بعبادت خدای تعالی آن حضرت را از توجه با این امور شاغل بود بلکه چون این کار امر بمعروف و نهی از منکر ورفع ظلم از مسلمان مهما امكن وجوب داشت و فساد خلافت مأمون نیز آن حضرت را از این کار واصلاح امور مسلمانان مانع نمی گشت چنانکه امير المؤمنین علیه السلام ارشاد کسانی را که غاصب خلافت بودند بآنچه اسباب اصلاح حال مسلمانان بود در غزوات وغيرها مانع بطلان خلافت آنان نمی گشت و از اینکه بگذریم پر ظاهر است که نصیحت مردمان شقی و موعظت نمودن بایشان در محضر مردمان خصوصا نصیحت فرمودن بکسانیکه مدعی فضل وخلافت هستند از جمله چیزهائی است که دیگ حسد و کانون حقد وغيظ ایشان را بجوش و خروش می آورد بعلاوه اینکه مأمون آغاز کارش مبتنی بر حیلت و خدیعت بود تا آتش فتنه که از خروج اشراف و سادات علویین در اطراف واکناف ممالك برخاسته بود بولیعهدی آنحضرت فرو نشاند و چون در کار خود مستقر و مستقل گردید کید و کین خود را ظاهر ساخت پس حق وصحیح همان است که شیخ صدوق ومفيد و اجله اصحاب ما عليهم الرحمة اختيار کرده اند که آن حضرت را مأمون زهر بداد و شهید در گذشت صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه و ابناء الطاهرين

راقم حروف گوید ازین پیش در طی احوال آن حضرت از زمان حر کت مدینه طيبة تا شهادت در این مسئله در مقامات عديده مناسبه بیانات کافیه شد و دلایل حقد وکین و اسباب حسد مأمون و وزیر او و بعضی امرای پیشگاه او و جوش و خروش بنی عباس ومکاتیب و ایرادات ایشان و مخالفت ایشان با مأمون و بیعت با ابراهيم بن مهدی و مخالفت با مأمون و معاندت علمای عصر با آنحضرت و غيرها که همه اسباب ازدیاد خشم و کین خصوصا حسد او از بروز فضایل و کرامات آنحضرت وقوت عقاید مردم در حق آنحضرت و اعراض ایشان از مأمون و توهین او در انظار و توقیر آنحضرت در قلوب می گردید مذکور شد و این معنی بدیهی است که صفت رشک و حسد در اشخاص عالم فاضل که بمزاياي علوم وقوت قوای روحانی امتیاز

ص: 203

و بعلو طبع و بلند طلبي و بی انبازی و امتیاز تام و ارتفاع مقام و تفوق و تحکم بر ابنای جنس و کمال غرور وعدم اعتنای بمردمان اختصاص دارند از سایر طبقات بیشتر حاصل میشود و بواسطه این صفت مرتکب معاصی کبیره می شوند و غالبا اسباب خرابی آخرت خودرا بدست خود فراهم می آورند و در اینکه مأمون در میان خلفای بنی عباس بفضل وعلم و هوش و فراست نامدار بوده است جای سخن نیست و غرور و کبر وخیلای مقام خلافت ونکرای خلفا و سلاطین کثيرالافتدار که موجب قتل پیغمبران خدای و اولیای خدای حتی دعوی خدائی گردیده و بواسطه همین مایه حسد فرزند آدم برادرش را کشته است محتاج بشرح و بیان نیست و در امر شهادت حضرت رضا علیه السلام مسموما نیز نمی شاید محل تردید قرار داد چه اخبار شهادت حضرات ائمه هدا حتی رسول خدا بسیار است چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله راجهودية مسموم گردانید و علی مرتضی را ابن ملجم با تیغ زهر آلود شهید ساخت و امام حسن را بدسيسه معويه مسموم ساختند و خود فرموده هيچيك از ما نیست الا اینکه مسموم و شهید گردد و سیدالشهداء را تیر سه شعبه زهر آلود حرمله کارگر شد و امام زین العابدین را هشام بن عبدالملك زهر خورانید و حضرت باقر را ابراهیم بن ولید والی مدینه و بقولی هشام مسموم نمود و حضرت صادق را منصور عباسی مسموم نمود و حضرت کاظم را هارون الرشید در زندان مسموم ساخت و حضرت رضا علیه السلام را بطوریکه مذکور شد مأمون رشته باریکی را بزهر آلوده بسوزن در میان دانه های انگور کشیده با آنحضرت مشغول انگور خوردن شد و خوشه مسموم را در دست گرفته از آن طرف که صحیح بود خود بخورد و از آن طرف که مسموم بود بآنحضرت خورانید و امام محمد تقی رامعتصم عباسی یا ام الفضل زوجه آنحضرت مسموم نمودند و حضرت امام علی النقی را یکی از خلفا بتحريك والى مدينه احضار و مسموم ساخت وامام حسن عسکری را معتمد خلیفه یا خلیفه دیگر مسموم نمود و پشیمان شد و سود نداشت و حضرت حجة الله تعالى في الارضین صلوات الله عليهم اجمعين را در پایان کار ضربت زنی ملیحه نام ریشدار شهید گرداند .

ص: 204

پس معلوم شد که شهادت بز هر چون شدت وزحمتش بیشتر و اجر و ثوابش از اقسام شهادت فزون تر است یکی از خصایص حضرت ختمی مرتبت و اوصیای آن حضرت است و با این جمله اخبار راه انکار ندارد و حضرت امام رضا علیه السلام بی شك وريب بفیض شهادت فایز و بآباء و اجداد گرام علیهم السلام تاسی فرموده است چنانکه اشعار شعرا ومرائی ایشان و دیگران علاوه بر اخبار كثيره وعلم شدن مرقد مطهر ومحتد منورش بمشهد مقدس براین معنی گواهی میدهد و امیر اعظم ابو فراس در ذيل قصيدة ميمية مشهوره می گوید :

باوا بقتل الرضا من بعد بيعته *** وأبصروا بعض يوم رشدهم وعموا

یعنی بنی عباس چون با حضرت امام رضا علیه السلام بخلافت و ولایت عهد بیعت کردند بر شد ورشاد خود بینا شدند و چون در اندك فرصتی سر از حق برتافتند و او را شهیدساختند «خَرَجُوا مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِبَيْعَتِهِ وَ خَرَجُوا مِنِ النُّورِ الَىَّ الظُّلُمَاتِ بِقَتْلِهِ » و نیز می فرماید :

یا عصبة شقيت من بعد ما سعدت *** ومعشر أهلكوا من بعدما سلموا

این شهر نیز مؤیدشعر سابق و قریب المضمون است اما تصريح کردن باینکه حتما باید قاتل را بدانیم کیست یا حکم صریح نمائیم که بدون تردید فلان شخص قاتل است یا نیست از لوازم مذهبية و واجبات دينية نیست که تو این علم یا عدم تشخیص قاتل از معاصی کبیره خواهد بود از آنجا که چون نسبت شهادت حضرات ائمه هدى علیهم السلام را بخلفای بنی امية و بنی عباس میدهند وصفت حسد و نفاق و شقاق در میان مردم خصوصا اقوام و اقارب و مخصوصا سلاطین و ارباب مناصب عاليه موجب ارتکاب همه نوع معصیتی شده است و بروز و ظهور آن در خلفای بنی عباس که عظمت خلافت و سلطنت ایشان بدرجۂ کمال رسید بیشتر شده است و آباء مأمون باین صفت و این اعمال ذمیمه موصوف و مشهور شده اند لذا از آنجا که مأمون نیز از اولاد واحفاد ایشان و در کار قوت سلطنت و اقتدار خودسخت بنیاد بوده است و می توان گفت :

ورث الشقاوة صاغرا عن صاغر *** موصولة الالحاد بالالحاد

ص: 205

اسباب شهادت آن حضرت و مسموم ساختن او راوی فراهم کرده است تا از ردیف ایشان بیرون نباشد و از آنجا که پاره ای اقدامات او در کار حضرت و تفويض ولایت عهد و مراعات توقير واحترامات و آن اظهار اندوه و ناله و زاری بروفات آنحضرت ظاهر شده است میتوان گفت حسن بن سهل بواسطة بغض وحسدی که نسبت بآنحضرت داشت و قتل برادرش فضل را بواسطة كلمات آنحضرت با مأمون گمان می برد دسایسی برانگیخت تا اسباب شهادت آن امام والامقام علیه السلام را فراهم ساخت و بواسطه ارتکاب همین معصیت بزرگ بمرض جنون مبتلاشد و میتوان گفت دیگری از معاصرین مثل اولاد و باز ماندگان یا دوستان جلودی و ابن مونس و علی بن ابی عمران که مدعی آن حضرت شدند و در حضور آنحضرت بحكم مأمون بقتل رسیدند مرتکب این امر شدند با مردمی دیگر که ما ایشان را نمی شناسیم و از حال ایشان و کید و کین ایشان باخبر نیستیم باین امر خطیر اقدام کرده اند

چنانکه بسیار شده است یکی از بزرگان را کشته اند و جمعی را بتهمت گرفته اند و آخر الأمر قاتل کسی بوده است که هیچکس را در حقش گمان نمیرفته است یا سارق آنکس بوده است که مردمانش مردی امین و متدین خوانده اند .

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب این شهر را در پایان احوال حضرت امام موسی کاظم از قاضی مذکور میدارد :

وهارو نکم از دی بغير جريرة *** نجوم تقی مثل النجوم الكواكب

و مأمونكم سم الرضا بعد بيعة *** يؤد ذوی شم الجمال الرواسب

که تصریح مینماید که مأمون آنحضرت را زهر داده است و این شعر ازین پیش در کتاب احوال حضرت کاظم علیه السلام مسطور شده است . اما در ذیل بعضی اشعاری که ازین بعد در مرثیه حضرت رضا علیه السلام مذکور خواهد شد گفته اند :

شككت فما ادري اتسقي شربة *** فابكيك ام ریب الردى فيهون

و در این شهر از مسمومیت یا غير مسمومیت اظهار تشكيك مینماید در هر صورت غصب مسند خلافت اصل قتل امام بلکه پیغمبر عليهم الصلوة والسلام سایر

ص: 206

معاصی نسبت باین عمل صغیره است و این عصیان اکبر کبایر است چه اگر مسند پیغمبر را از ولی خداوندی شرعی آن خالی نکنند این معاصی و مفاسد كبيره عظیم روی نمیکند و خلل در ارکان دین یزدان نمایان نمیشود .

و اینکه قتل امام از معاصی غیر مغفوره است و هیچ کرداری چاره این معصیت را نمیکند برای همین است که خلل در دین و احکام شرع متین میرساند و زیان و فسادش الی یوم الدین باقی میماند و بسی مردم را از راه هدایت می گرداند و د رغوایت ابد الابدين نسلا بعد نسل در اندازد و گناه این عمل از ارتکاب آن عمل است و اشتغال ذمه این گروهان گروه وضلالت ایشان بر گردن او است این است که برای هر قتلي دیه یا قصاص دنيوي مقرراست لکن برای قاتل امام نه قصاص و نه دیه و نه توبه معین فرموده اند چه این گناه را بهیچ صوابی آمرزش نیست چنانکه حضرت سجاد با یزید پلید فرمود ومذکور داشتیم .

و از آنطرف در اخبار حضرت صادق و خود حضرت رضا عليهما السلام وارد است که هر کسی در مدح ما بیتی انشاد كند خداوند در پاداش آن در بهشت بیتی بدو عطا کند که از دنیا وسیع تر باشد و این است که چون عمرو بن عاص دوازده بیت در مدح حضرت امام حسن مجتبی عرض کرد امام حسن علیه السلام بدوازده هزار دینار از وی بخرید تا در بهشت حقی نداشته باشد و اگر این اشعار سابقه را مأمون در مدح اهل بیت و جلالت ایشان و فرض محبت ایشان عرض کرده باشد و در این جهان از حضرت امام رضا علیه السلام پاداش وجایزه مدیحه نیافته باشد در آنجهان جایزه خواهد داشت و قاتل امام را محققا راهی به آمرزش و بهشت نیست پس ناچار می شویم که دیگران را بدون اطلاع قائل بشماریم والله اعلم

و اگر مطابق خبری که در مناقب ابن شهر آشوب وارد است که والده حضرت امام علی نقی زنی بود که او را سیده ام الفضل میخواندند و بروایت دیگر که در فوحات القدس است که تصریح مینماید که ام الفضل دختر مأمون بوده است و بروایتی دیگر که حضرت امام رضا در حال وصیت با مأمون در امر حضرت جواد علیه السلام فرموده باشد

ص: 207

او را داماد خود بگردان برویم و صحیح بشماریم وامام علی نقی را از دختر مأمون شماریم نمیتوانیم مأمون را قاتل بشماریم چه امام بقاتل خود این امر را نمیفرماید و گوهر بديع مطهر امامت را در بطن خبيثة بن خبیثی منزل نمی دهد و حال اینکه جز در اصلاب شامخه و ارحام مطهره انتقال نیافته اند. پس میتوان پاره ای اشعار و اخبار را بر آن حمل نمود که چون مأمون آن حضرت را بخراسان آورده و آن حضرت در آنسفر شهید گشته است در حقیقت سبب این کار شده است و بهترین شقوق این است که بگوئیم العلم عند الله تعالی و ازین پس انشاء الله تعالی در ذیل احوال سعادت اشتمال حضرت جواد علیه السلام نیز بپاره ای این مطالب اشارت می رود.

و در حکایتی که از ابوحسان زیادی قاضی مدينة طيبة وقرض و پریشانی و سر گردانی او وسه دفعه رسول خدای صلی الله علیه و آله بخواب مأمون آمدن و خطاب کردن بمأمون بكلمه ويحك و امر فرمودن باغاثه وی اگر بصدق و درستی مقرون باشد بر سعادت مندی مأمون و تبری او ازین قضيه هايله امام رضا عليه السلام حديث مینماید .

چنانکه در کتاب احوال حضرت جواد علیه السلام و حکایات مأمون مذکور شود و همچنین وصیت مأمون با برادرش معتصم در هنگام وفات و سفارش در کار بني هاشم و نیز نماز مأمون بر محمد بن جعفر صادق علیه السلام وعدم اختفای نماز بر پسر زینب بنت سلیمان و شکایت او بر علامات خوشی روایت میکند .

در شرح ابن الحديد بر نهج البلاغه مسطور است که روزی نزد مأمون سخن از فرزندان على علیه السلام در میان آمد مأمون گفت «خُصُّوا بتدبير الاخرة وَ حَرَّمُوا تَدْبِيرِ الدُّنْيَا » و این کلام جامعی است و شرح و بیان آن در کتاب احوال حضرت جواد علیه السلام در ذیل کلمات مأمون می آید و مکشوف میگردد تا چه مقدار حسن عقیدت مأمون نسبت با ولاد امير المؤمنين علي صلوات الله عليهم دلالت دارد.

و همچنین در ذیل حال دعبل شاعر که مأمون را کرارا هجو کرده بود جمعی مأمون را بر قتل دعبل تحريض نمودند و مأمون اغماض همی کرد و سه

ص: 208

همی شمرد با اینکه در حق پاره ای شعراء مثل علي بن جبله وغیره که در مدح ابی دلف و امرای مأمون مدح غليظ نموده بودند چنان در غضب شد که فرمان داد زبان شاعر را از قفایش بیرون کشیدند و در همان ساعت بمرد چنان میرسد که محض اینکه دعبل را مادح و شیعه خالص حضرت رضا علیه السلام میدانست از قتلش منصرف شد و او را عفو نمود و با اینکه حکم داد تا آن اشعار را در حضورش بخواند صله بدو داد .

و نیز در روایتی که ابن اثیر در تاریح الكامل و اغلب مورخین عامه مینمایند میگوید متوکل خلیفه عباسی جعفر بن معتصم بن هارون با علی بن ابیطالب و اولاد طاهرین و اهل بیت طيبين آنحضرت صلوات الله عليهم در بغض و کین بود و باعم خود مأمون و پدرش معتصم و برادرش واثق سخت دشمن و کینه ور بود نا چرا در حضرت علی بن ابیطالب و اهل بیت آنحضرت علیهم السلام بارادت و محبت بودند و با دشمنان و معاندان آنحضرت مؤانست و مجالست میورزید چنانکه انشاء الله تعالی در جای خود مذکور شود .

و اگر مأمون قاتل حضرت امام رضا صلوات الله عليه بودی البته متوکل با آن قرب عهد و قرابت بس نزديك وعلم صحیح بهتر می دانست و دشمن عم خود نمیشد پس حکو صریح نمی توان نمود مگر بعد از دیدن یا شنیدن از مخبر صادق .

در بحار از احمد هروی در ذیل خبری طویل از حضرت امام رضا علیه السلام در نفی قول کسی که میگفت امام حسین صلوات الله علیه را شهید نکرده اند لكن دیگری مقتول شده و بمردمان مشتبه ساخته اند مردی است که فرمود سوگند با خدای که حسین علیه السلام محققا شهید شد و کشته شد کسی که از حسین بهتر بود امير المؤمنين وحسن بن على علیهما السلام و هيچيك از ما نیست مگر اینکه کشته شود و بدرستی که من قسم بخدا شهید میشوم بزهر بموجب اغتيال کسیکه مراغلية ميكشد

و این مطلب را میدانم بعهدی که از رسول خدای صلی الله علیه و آله معهود است و جبرئیل از جانب پروردگار عالمین عزوجل بآن حضرت خبر داده است پس در مسمومیت جای سخن نیست .

ص: 209

بیان حکایت کردن مأمون از علم و کرامت امام رضا علیه السلام و اندوه مأمون

در بحار الانوار و مدينة المعاجيز و بعضی کتب اخبار از محمد بن عبدالله بن حسن افطس مردی است که گفت روزی نزد مأمون بودم و بخوردن باده ناب مشغول بودیم و بروایتی عبدالله بن محمد هاشمی گفت روزی بمجلس مأمون در آمدم پس مرا بنشاند و هر کس در مجلس او حضور داشت اجازه بیرون شدن داد و بروایت اول چون شراب در دماغها اثر کرد ندماي خود را فرمود تا بیرون شدند و پس از صرف طعام و خلو مجلس و خوشی حال و تازگی روح ودماغ فرمان کرد تا پرده بیاویختند و کنیز کان نوازنده سرودنده از پس پرده بنواختن و سرودن پرداختند آنگاه با یکی از جواری گفت ترا بخدا سوگند میدهم که مرثیه آنکس را که در طوس خفته است برای ما بر خوانی و واو بخواند :

سفيا لطوس و من أضحي بها قطنا *** من عترة المصطفى ابقي لنا حزنا

خداوند بباران رحمت و ابر عنایت طوس و قبر آن کس را که از عترت مصطفی و فرزند رسول خدا و علی مرتضی و مرقد منورش در آنجاست سیراب گرداند که برای ما غم و اندهانی تا پایان جهان بر جای گذاشت.

اعني اباحسن المأمون أن له *** حقا على كل من اضحى بها شجنا

در این شعر باز مینماید که مقصود از عترت مصطفي ابي الحسن رضا صلی الله عليهم است که بر تمام سكان طوس بلکه ساکنان زمین و قاطنان چرخ آبنوس واجب است که بر وفات آنحضرت بگریند و بزاری و بیقراری و شجن بگذرانند.

راوی میگوید مأمون چندان بگریست تا مرا بگریستن افکند پس از آن گفت وای بر تو آیا ملامت میکنند اهلبیت تو و اهلبیت من که علی بن موسی الرضا علیهماالسلام را ولایت عهد خلافت دادم و او را منصوب ساختم سوگند با خدای اگر تا کنون زنده بودی یکباره از کار خلافت دست بر میداشتم و ازین مشغله بیرون

ص: 210

میشدم و این شغل خطیر را بحضرتش تقدیم میکردم و او را بر جای خود مینشاندم چیزی که مانع این امر شد همان بود که آن حضرت در رحلت ازین سرای شتاب کرد و به حضرت پروردگار پیوست خداوند لعنت کند عبیدالله وحمزة پسران حسن را که ایشان آنحضرت را شهید کردند

پس از آن با من گفت ای محمد بن عبدالله سوگند با خدای از بهر تو حکایتی عجیب نمایم که از آن شگفتی بگیری و تو این را پوشیده بدار همانا یکی روز بحضرتش مشرف شدم و عرض کردم فدایت شوم و بقولی چون مأمون آن کلام را گذاشت گفتم ای امیر المؤمنین این داستان چیست ؟ گفت چون زاهرية حامله شد بحضرتش تشرف يافتم وعرض کردم فدایت گردم شنیده ام که پدران بزرگوار تو موسى بن جعفر وجعفر بن محمد ومحمد بن علي بن الحسين وعلي بن الحسين وحسين بن علي علیهم السلام دارای علم ماكان و ما یکون و آنچه تا قیامت خواهد شد بوده اند و تو وصی ایشان و وارث ایشان و دارای علم ایشان هستی و اينك مرا بحضرت تو حاجتی است فرمود بیار تا چیست عرض کردم این زاهرية جاريه من است که بر همه زنهای من بیشی دارد وهيچيك را مقام و منزلت او نیست و مکرر حامله شده است و بجمله را سقط کرده است و اينك نيز حامل است چیزی بمن بیاموز که او را بآن معالجه کنیم و بسلامت وضع حمل نماید آنگاه بقیه داستان را که بآن اشارت شده است مذکور می دارد.

و نیز در ثاقب المناقب بروايت مدينة المعاجيز از عبدالله بن محمد هاشمی عباسی باین حديث باندك تفاوتی اشارت میرود و مأمون می گوید از آن پس بخدمتش در آمدم و موضع سجودش را ببوسیدم وعرض کردم ای سید من توئی داعی مطاع و منم از جمله رعایای تو پس انگشتری خلافت را از انگشت در آوردم و بانگشت مبارکش کردم وعرض كردم مرا بامر خود مأمور بدار تا اطاعت فرمان کنم سوگند با خدای اگر قبول میفرمود البته خلافت را تقدیم می نمودم لكن خداى تعالى حمزه و محمد پسران جعفر را بکشد که ایشان اورا بکشتند سوگند با خدای نه من اورا

ص: 211

کشتم و نه باین امر حکم دادم و نه بدسایسی در این کار پرداختم بلکه فرمان کردم این دو تن قاتل او را بطور پوشیده بقتل رسانیدند . آنگاه مأمون بگریست و مرا بگریانید

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب وكتب اخبار مروی است که محمد بن عبدالله بن افطس گفت بخدمت مأمون در آمدم مرا بخود نزديك نشاند و ترجیب و ترحيب بنمود پس از آن گفت خداوند رضا را رحمت کند که تا چند علم و دانش داشت همانا مرا بامری عجیب خبر داد چه شبی که مردمان از آن پیش با حضرتش بیعت کرده بودند در حضرتش عرض کردم فدایت شوم صلاح کار تو را چنان می بینم که تو بعراق یعنی ببغداد و مرکز خلافت شوی و من در خراسان خلیفه تو باشم آنحضرت تبسمی کرد و فرمود «لَا لَعَمْرِی وَ لَكِنَّهُ مِنْ دُونِ خُرَاسَانَ قَدْ جَاءَتْ أَنَّ لَنَا هَاهُنَا مَسْكَناً وَ لَسْتُ بنازح حَتَّى يَأْتِيَنِي الْمَوْتُ وَ مِنْهَا الْمَحْشَرِ لَا مَحَالَةَ » سوگند بجان خودم نه چنان است که تو گمان می کنی بلکه بیرون از خراسان یا فرود خراسان است و ازین عبارت چنان میرسد که مأمون در خراسان نخواهد ماند و ببغداد میرود یا آنحضرت از زمین خراسان بیرون نخواهد شد بالجمله فرمود خبر رسیده است که مارا در خراسان مسکنی است و از آنجا دوری نخواهم گرفت تا مرا مرگ در سپارد و محشر نیز از آنجا است یعنی در همان خاك دفن خواهم شد و از همان خاک انگیخته میشوم و ناچار جز این نمیشود و دفن و حشر من در آنجا است عرض کردم فدایت شوم این علم تو باین امر از کجا است فرمود « عِلْمِي بِمَكَانِي كَعِلْمَى بِمَكَانِكَ » علم من بمكان خودم مانند علم من بمكان و منزل تو است عرض کردم اصلحك الله مكان من در کجا است فرمود : « لَقَدْ بَعُدَتِ الشُّقَّةُ بَیْنِی وَ بَیْنَكَ أَمُوتُ بِالْمَشْرِقِ وَ تَمُوتُ بِالْمَغْرِبِ » همانا فاصله در میان قبر من و تو بسیار است من در مشرق میمیرم و تو در مغرب خواهی مرد مأمون مي گويد چندانکه توانستم جهد و کوشش کردم و آنحضرت را بخلافت تطميع نمودم بهیچوچه پذیرفته نشد و ابا و امتناع نمود .

ص: 212

معلوم باد ابن بابویه در پایان حکایت زاهرية جارية مأمون ميفرمايد امام رضا علیه السلام این مطلب را از آنجا دانست که از پدران بزرگوارش از رسول خدای صلى الله عليه وسلم بدو رسیده بود و آنحضرت از آن دانسته بود که جبرئیل احادیث خلفاء واولاد ایشان را از بنی امیه واولاد عباس و حوادثی را که در ایام ایشان روی میدهد و آنچه بر دست ایشان جاری میشود بر آنحضرت نازل می ساخت «وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » شاید ابن بابويه عليه الرحمة بملاحظاتی که خود میدانسته این گونه بیان کرده است با اینکه خود آنمرحوم در باب علوم ومعالي ائمة وارواح وانوار شريفه ایشان آن گونه اخبار واحادیث بیان کرده و استدلالات فرموده بلکه در باره خواص اصحاب ایشان اثبات علوم نبياء وأولياء ومدارج ایشان را نموده است و این معنی بدیهی است که تمام علوم ما كان وما يكون وماهو كائن در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله است و آنحضرت بعلى علیه السلام بیاموخت و از آنحضرت بائمه اطهار رسید و فاطمه زهرا سلام الله عليها بهره یاب بود و ایشان بجمله اشباح نور و انوار ساطعه واحده هستند واگر جز این بودی چگونه توانستند حامل علوم رسول خدا و على مرتضى گردند مگر هر روحی وقلبی و هر مغزی آن استعداد را دارد که حافظ صد هزاران هزار كرورها يك ازين علوم باشد مگر میتوان این علوم را در تحت میزان در آورد در هر آنی تمام مخلوقات وموجودات را حاجتى وعرض مطلبی و اکتساب معرفتی و کسب علمی و اظهار دردی و چاره بلیتی وجهان را حادثه اي و اتفاقی نو باشد که امام علیه السلام بآن دانا و بعلاجش توانا وبتدبير وچاره اش عالم وبتمام مسائل واحکام دينيه وشرعيه و اخرويه ومعارف الهيه وبواطن اشقيا وسعداء وانجام حال و امر ایشان و بتمام مهام انام وحاجات مار ومور و مواليد و متوفيات ومقدار عمر و چگونگی امر وعواقب امور جمهور و نزديك ودور در تمام عوالم ومعالم و عرش و فرش و ملکوت وجبروت ولاهوت وناسوت و بهشت و دوزخ و اهل آن و این که عبارت از کل فی کتاب مبین یعنی امام مبین آگاه است در هر آنی هرچه پرسند جواب دهد و بر ظاهر وباطن بصیر باشد هر چه بخواهیم تصور وحساب این مسائل را نمائیم نتوانیم

ص: 213

اگر مجتهدی پنجاه سال در کتب فقهیه نظر کند ودائما بتدريس وتعليم و در احکام شرعية حاكم و قاضى ومفتی باشد معذلك چون استفتائی از او نمایند جواب را بروز دیگر افکند و دیگر باره بكتب رجوع نمايد وجواب بنویسد و آن استعداد و قوه دروی نباشد که حاضر و آماده داشته باشد آیا هرگز از حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم مسئله ای سؤال کرده اند که در جواب آن در نگی فرموده باشند بلكه در يك روز بسیاری مسائل مختلفه بعرض رسانیده اند وفي الفور جواب یافته اند يادر مقام مناظرات واحتجاجات فوريه هر گز محتاج برجوع بكتاب ياطلبيدن مهلت شده اند؟ صفحات آفرینش از ینابیع علوم و انوار فضایل و کرامات و معجزات و علم بمغیبات ایشان نورانی و مملو است وحفظ و ضبط و حمل این علوم و معارف واستعداد ضبط آن از تمام معجزات و آیات عجیبه کاينات اعجب و اغرب است. وجز خداوند تعالی میزان و معيار وشمارش را نداند

در كتب اخبار و معاجيز مسطور است که یاسر خادم گفت علي بن موسى الرضا سلام الله علیه فرمود «لَا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْقُبُورِ إِلَّا إِلَى قُبُورِنَا، أَلَا و إِنِّي مَقْتُولٌ بِالسُّمِّ وَ مَدْفُونٌ فِي مَوْضِعِ غُرْبَةٍ فَمَنْ شَدَّ رَحْلَهُ إِلَى زِيَارَتِي اسْتُجِيبَ دُعَاؤُهُ وَ غُفِرَ لَهُ ذُنُوبُهُ » بار سفر زیارت مراقد را بهیچ مقبره ای جز بجانب قبور ما استوار نسازید همانا من بزهر شهید میشوم و در موضع غربتى مدفون می گردم پس هر کس بزيارت من سفر کند دعای او در پیشگاه پروردگار مستجاب و گناهانش آمرزیده شود.

و ازین اخبار مکشوف آید که البته آنحضرت را زهر داده اند و شهید ساخته اند چنانکه در خبر سابق خود مأمون از دو تن قاتل آنحضرت و بقصاص رسانیدن ایشان را مذکور داشت و معلوم است که بزهر شهید ساخته اند چه بنحو دیگر شهید ننموده بودند و چندان وجوبی ندارد که مأمون را قاتل دانست .

ابن کثیر شامی گوید مأمون در آغاز کار دو امر بزرگ ظاهر ساخت یکی تفويض ولایت عهد را بامام رضا علیه السلام ودیگر قول بخلق قرآن را و او را شيعه مي نويسد

ص: 214

چنانکه در مجالس المؤمنين نيز او را شیعه شمرده است و در استماع قصيدة دعبل نیز عمامه برزمین افکند و زاری نمود. درمیان خلفای بنی امیه مثل معاوية بن يزيد ابن معاوية بااینکه مانند یزید پلید عنيد شدید پدری داشت چشم از خلافت بپوشید و دخیل در آن امر نشد و گفت صاحب این حق و مقام امام زین العابدين علیه السلام است وافعال واعمال عمر بن عبدالعزيز باسایر خلفا مباينت تامه دارد و در احوال پاره ای خلفای بنی عباس و تشیع ایشان شرح داده اند لزومی ندارد که اگر تنی از ایشان که دارای علم و کیاستی و اطلاع و بصیرتی شده باشد امتیاز حق از باطل و نور از ظلمت وشقاوت از سعادت را بدهد و بحال صلاح اندر بیاید حتماً بایستی او را از زمره شیعه خارج کرد و اسباب مزيد قوت تشیع نگردانید و حال اینکه بدیهی است اگر این مردم دارای علوم فاخره باشند تشیع را می پذیرند و مرجوح را بر راجح اختیار نمی نمایند مگر اینکه حب دنیا و ریاست آن مانع اظهار وحرص آن مانع از تقدیم باهلش بشود چنانکه در حکایات هارون مسطور شد که خود تصدیق می نمود والملك عقيم مي گفت و مأمون گفت تشیع را از پدرم هارون آموختم و نیز از حكايات متفرقه چنان معلوم میشود که حضرت امام رضا علیه السلام را دو نوبت یا بیشتر زهر داده اند گاهی در انگور گاهی در انار گاهی در طعام مسموم نموده اند زیرا که با مقام ولایت عهد و بیم از شورش خلق نمی توانسته اند یکدفعه آنحضرت را شهید نمایند و ازین است که می نویسند زهری لطیف بوده است والله اعلم .

بیان مدت امامت حضرت امام رضا صلوات الله عليه

در مدت امامت حضرت امام رضا علیه السلام نیز برحسب اختلافی که در سن مبارك دارند اختلاف کرده اند. در مطالب السئول بیست و پنجسال و در تذكرة الائمه بیست و چهارسال. ودر جلاء العیون بیست و چهار سال و چهارماه نوشته اند. و شيخ مفيد در ارشاد بیست سال وابن شهر آشوب در مناقب بیست سال وابن صباغ در فصول المهمه بیست سال. ودر اعلام الوری بیست سال و در کشف الغمه بیست سال و نیز در کشف۔ الغمه بروایتی دیگر بیست و پنجسال و نیز بروایتی دیگر بیست و چهار سال و

ص: 215

شش ماه و نیز در موضعی دیگر و بروایتی دیگر می نویسد مدت امامت آنحضرت بیست سال و چهار ماه یعنی می نویسد مدت عمر مبارکش چهل و نه سال و شش ماه تمام بود ازین جمله بیست و نه سال و دوماه در زمان پدر بزرگوارش و بقیه مدت امامتش بود.

و در بحر الجواهر می نویسد آنحضرت در زمان پدر بزرگوارش سی و پنجسال بگذرانید و بیست سال مدت امامتش بود . وصاحب حبيب السير بيست سال ودرزينة -المجالس نیز بیست سال رقم کرده اند . کلینی علیه الرحمه میفرماید مدت امامت آنحضرت علیه السلام از بیست سال دوماه یاسه ماه کمتر بود و در اغلب كتب اخبار نیز از این ازمنه که مسطور شد بیرون نشده اند . صاحب جنات الخلوت مينويسدمدت امامت حضرت رضا علیه السلام را بیست و یکسال و پنج ماه و کسری وبقولی بیست سال اما از سنجیدن تاریخ فوت پدر بزرگوارش حضرت كاظم صلوات الله عليهما چند احتمال میرود بدو نوع سی و چهار سال یاسی وسه سال یا نوزده سال یا هیجده سال سال هر يك با کسری که دوماه يادوماه وهفده روز یا هیجده روز یا نوزده روز یا نه روز یاسی سال یاسی و دوسال با هیجده سال یا هفده سال هر يك باكسريکه عبارت از هفت ماه و بیست و پنجروز یا بیست و چهار روز یا شش روز یا پنجروز باشد .

واین بنده عرضه میدارد که چون در کتاب احوال حضرت كاظم علیه السلام باز که اصح اقوال در وفات آنحضرت این است که وفات آنحضرت در شهر رجب سال یکصد و هشتاد وسوم بوده است مدت امامت فرزند ارجمندش علي بن موسى صلوات الله عليهما را که در شهر صفر سال دویست و سوم هجری وفاتش را اصح اقوال شمردیم بیست سال چیزی کم یا چیزی زیادتر میتوان بر سایر اقول ترجیح داد والعلم عندالله تعالى .

بیان اخباریکه در ثواب زیارت مشهدمقدس ومرقدمنور آنحضرت وارد است

در تلو حكايات و اخبار مسطوره بثواب زیارت مرقد منور حضرت رضا علیه السلام بيك مقداری اشارت رفت اکنون باخبار دیگر که در نظر آمده گزارش و از آنحضرت مسئلت توفيق زيارت وادراك ثواب ميرود .

در بحار وكشف الغمه وغيرهما مسطور است که وقتی شخصی خراسانی در

ص: 216

حضرتش معروض داشت یعنی در خدمت رضا علیه السلام يا ابن رسول الله رسول خدای صلى الله عليه واله رادر خواب دیدم که گویا با من میفرمود «كَيْفَ اَنْتُ-مْ اِذا دُفِنَ فى اَرْضِ-كُمْ بِضْ-عَتى وَ اسْتُ-حْفِ-ظْتُمْ وَديعتَ-ى وَ غيبَ فِ-ى ثَ-راكُمْ نَجْ-مى» چگونه خواهید بود شماها وقتی که مدفون گردد در زمین شما پاره ای از تن من وشما نگاهبان گرديدوديعة و امانت مرا وفرو رود در خاك شما ستاره من. امام رضا فرمود : «اَن-َا الْمَ-دْفُونُ فى اَرْضِ-كُمْ وَ اَنَا بِضْعَ-ةٌ مِنْ نَبّيِكُمْ وَ النَّجْمُ» من هستم که در زمین شما مدفون میشوم و من پاره تن پیغمبر شما هستم ومن ستاره ونجم هستم. ودر روایتى بجاي نجم لحمى مذكور است یعنی گوشت من «الا فَمَنْ زارَنى وَ هُ-وَ يَعْرِفُ ما اَوْجَبَ اللّهُ تَب-ارَكَ وَ تَعالى مِنْ حَ-قّى وَ طاعَتى فَاَن-َا وَ آبائى شُفَعاؤُهُ يَوْمَ القيامَةِ وَ مَنْ كُنّا شُفَعاءهُ نَجا وَ لَوْ كانَ عَلَيْهِ مِثلَ وِزْرِ الثَّقَلَيْنِ اَلْجِ-نُّ وَ الاِْنْسُ » بدانید که هر کسی مرا زیارت نمايد وعارف بحق وطاعت من که خدای تعالی بروی واجب گردانیده باشد من و پدرانم در روز قیامت شفيعان او باشیم وهر کسی را که ماشفعای او باشیم نجات و رستگاری خواهد بود اگر چه اندازه وزر و گناهان جن و انس بر گردن او باشد

«ولقد حدثني ابي عن جدى عن ابيه عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال مَنْ رَآنِي فِي اَلْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي فَإِنَّ اَلشَّيْطَانَ لاَ يَتَمَثَّلُ فِي صُورَتِي وَ لاَ فِي صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِيَائِي وَ لاَ فِي صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِهِمْ وَ أَنَّ اَلرُّؤْيَا اَلصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنَ اَلنُّبُوَّةِ » همانا حديث فرمود بامن پدرم ازجدم از پدرش از رسول خدای صلی الله علیه و آله که هر کسی که مرا در خواب خود بیند همانا مرا دیده است زیرا که شیطان نمی تواند بصورت من و نه در صورت یکی از اوصیای من و نه بصورت یکی از شیعیان اوصیای من متمثل گردد و بدرستیکه خوابی که مقرون بصدق باشد يك جزء از هفتاد جزو نبوت میباشد.

راقم حروف كويد ظلمت شیطانی و مفاسد اخلاقی که در حقیقت جهل حقیقی است چگونه می تواند با نور پاك يزداني وعقل کل و محاسن اخلاق هادي سبل که او همه خیر محض ووی همه شر محض و او هدایت صرف ووى ضلالت صرف واو محبوب خدا ووى مطرود خدا میباشد آشنائي گيرد تا از راه مماثلت ومشابهت

ص: 217

اندر شود کدام وقت شب شبیه روز یاروز همرنگ شب تواند شد که شیطان تواند چیزیکه از هیچ جهت باوی همخوی و هم بوی نیست یک روی و یکرنگ شود روح خبیث و كثيف را بارواح شريفه لطیفه چه مشابهت ومجانست خواهد بود و عدم مماثلت باندازه دور باش و بعد مناسبت است هر قدر مقام نورانیت و صفای روحانیت غلبه کند ضد آن را مطرودیت بیشتر است مهبط جبرائیل را بنمود و ورود عزازیل چه تناسب و تقاربی است «مسکن دل نیست جای صحبت اغیار » و جایی که فرشته در آید دیو وغول را چه راهی خواهد بود اغلوطه شیاطین با اخلاق انبیاء و مرسلین هرگز آشنایی نگیرد ووساوس شیطانی وهواجس نفسانی و اخلاق ناسوتی را در مراکز جبرونى ولاهوتي وموارد ارواح مکرمه راهی نباشد و هر چند اخلاق انسانی بر هواجس نفسانی چیره تر شود وساوس شيطاني دورتر و مطرودتر شود تا بدانکه بخطاب «إِنَّكَ رَجِيمٌ و عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ» مطرود ابد الابدين گردد اما دوری او بر حسب درجات و رانندگی او بر طریق مقامات است پس ببایستی سعی کرد که بر عبادت و بندگی و عبادت سبحانی روز تا روز بر افزود تا وساوس شیطانی وتمثل او را ساعت به ساعت مهجور تر و محجوب تر ساخت تا بدانجا که میفرماید «حَتَّي أَجْعَلْكَ مِثْلِي »

و اینکه میفرمایند شیطان بصورت یکی از شیعیان ایشان هم متمثل نمی شود بهمین معنی است که ارواح و اخلاق ایشان از آن شریفتر و سعید تر و هياكل مقدسه ایشان که باخلاق حسنه لطافتی خاص پیدا کرده است از آن لطیف تر است که شیطانی خبیث بایشان راه یابد و مماثلت گیرد و اینکه فرمود هر کسی مرا در خواب بیند مرا دیده است بهمان معنی است چه ممکن است بعضی از مؤمنان یا کسانیکه در مذهب تشیع نیستند رسول خدای را در خواب بینند و آنحضرت را با شمایلی که از پیکر همایونش در کتب یاد کرده اند یکسان نبینند معذلك آنحضرت را دیده اند چه اگر حقیقت جمال پیغمبری را بخواهند هیچکس ندیده و نمیتواند ديد حتى معاصرين عهد همايونش هر کسی بقدر چشم بصیرت خود دیده است

ص: 218

والبته آنطور که ائمه اطهار واصحاب ابرار علي حسب بصيرت خود و مقامات بینش خود دیده اند دیگران ندیده اند پس آنحضرت در نظر هر کسی بقدر قوت نظر و نیروی استعداد و نور عقل و صفای قلب خود آن شخص جلوه گر میشود پس همه او را بيك حيثيتی دیده و نیز سوای انوار طيبه الهیه اورا ندیده اند چنانکه همه کس می تواند گفت خورشید را دیده ام و دروغ نگفته و باندازه حدت نظر وقوت بینایی خود دیده و میتواند بگوید ندیدء ام زیرا که هیچ چشمی را طاقت دیدن حقیقت نور او نیست و دور باش لعمان نور او مانع از آن است که بدرستی وصحت بنگرند و حال اینکه نور خورشيد يك ذره و قسمتی از هفتاد هزار درجه نور یکی از شیعیان است پس از اینجا توان معلوم ساخت که مقام ارواح مقدسه اشباح طاهره و اجسام نورانيه معصومین چیست و پاره ای دقایق نکات بدانشمندان دقیقه یاب حوالت است.

در عیون اخبار از حمدان دیوانی مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود « مَنْ زَارَنِی عَلَی بُعْدِ دَارِی أتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ حَتَّی أُخَلِّصَهُ مِنْ أهْوَالِهَا إذَا تَطَایَرَتِ الْکُتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا، وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ، وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ»:

هر کس زیارت کند مرا با این دوری قبر من در سه موطن در روز قیامت بدو آیم تا اورا از اهوال و دهشت آن مواطن خلاصی بخشم یکی وقتی که نامه اعمال نیکو کاران در دست راست ایشان و نامه های اعمال بد کاران در دست چپ ایشان پرواز نماید و دیگر در زمان عبور از صراط ودیگر هنگام سنجیدن ترازوی اعمال .

و نیز در آن کتاب از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش مروی است که حضرت صادق جعفر بن محمد از پدر بزرگوارش از آباء بلند مقدارش از امیر المؤمنين على علیه السلام روایت میکنند که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود «و سَیدْفَنُ بَضْعَة مِنِّی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ لَا یَزُورُهَا مُؤْمِنُ الَّا أَوْجَبَ اللَّهُ تعالی لَهُ الْجَنَّهَ وَ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَیَّ النَّارِ » زود باشد که پاره تن من در زمین خراسان مدفون گردد هیچ مؤمنی اورا زیارت نکند مگر اینکه خداوند

ص: 219

تعالی بهشت را بروی واجب و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند .

و نیز در عیون اخبار از علي بن حسين بن علي بن فضال از پدرش مروی است که حضرت ابی الحسن علي بن موسى الرضا علیهماالسلام فرمود «إِنَّ بِخُرَاسَانَ لَبُقْعَهً یَأْتِی عَلَیْهَا زَمَانٌ تَصِیرُ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَهِ وَ لا یَزَالُ فَوْجٌ یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ فَوْجٌ یَصْعَدُ إِلَی أَنْ یُنْفَخَ فِی الصُّورِ » در خراسان بقعه ایست که زمانی بروی خواهد رسید که محل آمد وشد فرشتگان خواهد گردید و همیشه فوجی از ملائکه بزیارت از آسمان فرود می آیند و فوجی صعود میدهند تا گاهی که در نفخ صور بردمند یکی عرض کرد يا ابن رسول الله این کدام بقعه است فرمود: « هِيَ بِأَرْضِ طُوسَ وهِيَ وَ اللَّهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ مَنْ زَارَنِي فِي تِلْكَ الْبُقْعَةِ كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم و كُتُب اللَّهُ تَعَالَى لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حِجَّةٍ مَبْرُورَةٍ وَ أَلْفِ عُمْرَةٍ مَقْبُولَةٍ وَ كُنْتُ أَنَا وَ آبَائِي شُفَعَاءَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » اين بقعه در زمین طوس است و این بقعه سوگند با خدای بوستانی از بوستانهای بهشت است هر کسی مرا در این بقعه زیارت کند چنان است که رسول خدای صلى الله علیه و آله را زیارت کرده باشد و خداوند تعالی برای او ثواب هزار حج مبرور و هزار عمره مقبول را مینویسد و من و پدرانم در روز قیامت او را شفاعت کنیم .

و هم در آن کتاب از حضرت باقر ابی جعفر محمد بن علی علیهم السلام مروی است که فرمود «إنَّ بَينَ جَبَلَي طُوسَ قَبضَةً قُبِضَت مِنَ الجَنَّةِ، مَن دَخَلَها كانَ آمِنا» بدرستیکه در میان دو کوه طوس قبضه ایست از خاك كه قبض كرده اند آنرا از بهشت هر کس داخل آن شود ایمن گردد از جهنم .

و هم در آن کتاب از علی بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از حضرت عبدالعظیم ابن عبدالله حسنی علیه السلام از حضرت ابی جعفر محمد بن على الرضا صلوات الله عليهم مروى است که حضرت ابی جعفر فرمود : «ضتِمَتْ لِمَنْ زَارََبِی علیه السلام بِطُوسَ عَارِفاً بِحَقِّهِ الْجَنَّهُ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی » ضمانت میکنم برای آنکس که پدرم را در طوس زیارت کند و بحق او عارف باشد که خداوند تعالی او را البته بهشت عطا کند .

ص: 220

و هم در عیون الاخبار مروی است که عبدالعظيم بن عبدالله حسنی علیه السلام فرمود که در خدمت حضرت ابی جعفر صلوات الله وسلامه عليه عرض کردم در میان زیارت قبر منور حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه و زیارت قبر پدرت در طوس علیه السلام متحير هستم یعنی کدام يك افضل است فرمود در جای خود باش پس داخل سرای شد و بیرون آمد در حالتیکه اشك دیدگانش بر دو خد مبارکش روان بود و فرمود « زُوَّارُ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام کَثِیرُونَ وَ زُوَّارُ قَبْرِ أَبِی علیه السلام بِطُوسَ قَلِیلٌو » زیارت نمایندگان قبر ابی عبدالله در کربلا بسیاروز ایران قبر پدرم علیه السلام در طوس اندك هستند .

و هم در آن کتاب از احمد بن محمد بن ابی نصر برنطی مردی است که گفت نامه حضرت ابي الحسن امام رضا علیه السلام را بخواندم مرقوم فرموده بود « أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّ زِیَارَتِی تَعْدِلُ عِنْدَ اَللَّهِ أَلْفَ حِجَّهٍ » شیعیان مارا ابلاغ کن که ثواب زیارت من در پیشگاه خدای با هزار حج معادل است . بزنطی میگوید در حضرت ابی جعفر علیه السلام عرض کردم هزار حج یعنی این چند منزلت و ثواب دارد؟ فرمود آری « واَللَّهِ أَلْفَ حِجَّهٍ وَ أَلْفَ حِجَّهٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ » ثوابش مساوی با هزار بار هزار حج است برای زیارت کننده امام رضا عليه السلام در حالتیکه عارف بحق آن حضرت باشد .

و هم در آن کتاب از عبد الرحمن بن ابی نجران مروی است که گفت از حضرت ابي جعفر سلام الله عليه پرسیدم در حق زیارت کننده پدرت علیه السلام چه میفرمائی فرمود « اَلْجَنَّةَ والله» سوگند با خدای در بهشت میرود . و نیز در آن کتاب از قبيصة بن جابر یزید جعفی مروي است که از وصی اوصياء وارث علم انبیاء حضرت ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب علیهم السلام شنیدم میفرمود حدیث فرمود مرا سیدالعابدین علی بن الحسين از سيد الشهداء حسين بن على از سید اوصیاء امير المؤمنين صلوات الله عليهم که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود « سَتُدْفَنُ بَضْعَةُ مِنِّي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مکروب الَّا نَفَّسَ اللَّهُ کربته وَ لَا مُذْنِبُ الَّا غَفَرَ اللَّهُ

ص: 221

ذُنُوبَهُ » زود باشد که پاره تن من در زمین خراسان مدفون گردد هیچ مکرو بی و اندوهناکی آن مرقد مطهر را زیارت نکند جز اینکه خداوند تعالی اندوهش را زایل کند و هیچ گناهکاری زیارت نکند جز آنکه خداوند گناهانش را بیامرزد.

و هم در آن کتاب از علي بن اسباط مروی است که گفت از حضرت ابی جعفر سلام الله عليه پرسیدم اجر و ثواب آنکس که پدر بزرگوارت را در خراسان زیارت نماید چیست دو کرت فرمود سوگند با خدای بهشت است .

و نیز در آن کتاب از محمد بن سليمان مردی است که از حضرت ابی جعفر محمد بن علي الرضا عليهم السلام پرسیدم شخصی حج واجب خود را بعنوان حج تمتع بجای آورده است و از آن پس بمدينة طيبه رفت و حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیارت نمود و سلام داد بعد از آن بنجف اشرف برفت و پدر بزرگوارت امیر المؤمنين عليه السلام را زیارت نمود در حالتیکه عارف بحق آنحضرت بود و میدانست که آن حضرت حجت خدا بر خلق خدا میباشد و همان باب الله و در بارگاه الهی است که از آن در بخداوند اکبر میتوان رسید پس بر آن حضرت سلام کرد و از آن پس بکربلا برفت و حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت نمود و بعد از آن ببغداد رفت وحضرت امام موسی کاظم علیه السلام را زیارت کرد و سلام فرستاد پس از آن بشهر خود باز شد و این وقت خداوند آنقدر مال و بضاعت عنایت فرمود که می تواند اقامت حج نماید آیا ازین دو کار کدام يك برای او افضل است آیا این مرد که حج واجب خود را سابقا ادا کرده است بهتر آن است که باز شود و دیگر باره حج بسپارد یا بخراسان سفر کند و پدر والامقامت امام رضا علیه السلام را زیارت نماید و بر آن حضرت سلام فرستد فرمود «یأْتِی خُرَاسَانَ، فَیسَلِّمُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ عَلَیهِ السَّلَامُ أَفْضَلُ، وَ لْیکنْ ذلِک فِی رَجَبٍ، وَ لَاینْبَغِی أَنْ تَفْعَلُوا هذَا الْیوْمَ فَإِنَّ عَلَینَا وَ عَلَیکمْ مِنَ السُّلْطَانِ شُنْعَةً؛ بلکه خراسان برود و بر پدرم علیه السلام سلام فرستد فضيلتش بیشتر است لکن باید این کار در ماه رجب باشد و نمی سزد که در این زمان مسلوك بدارید چه خوف آن است که

ص: 222

بر ما و شما از خلیفه شنعتی و کاری ناخوش پدیدار شود.

راقم حروف گوید شاید اختصاص بر جب برای این است که ریارت در آن هنگام چون مربوط بزمان شهادت نیست محل احتیاط و توجه فرمان گذار عصر نبوده است یا اینکه میخواهد بفرمایدزیارت آنحضرت را در ماه رجب باید گذاشت که ماه شهادت است اما نه در این روزگار که خليفه و سلطان عصر را مطبوع و نمی شود و اسباب آزار و تشنیع شیعه و سستی عقیدت پاره ای کسان ضعیف الایمان می گردد و الله تعالی اعلم و با این حدیث چنان معلوم می شود که شهادت آنحضرت در این ماه است .

و هم در آن کتاب مروی است که احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی گفت از حضرت امام رضا صلوات الله عليه شنیدم فرمود «ما زارَنِي أحَ-دٌ مِن أولِيائي عارِفا بِحَقِّي إلاّ تَشَفَّعتُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ » هیچکس از دوستان من نباشد که مرا زیارت نماید گاهی که بحق من عارف باشد مگر اینکه در روز قیامت برای او شفاعت نمایم .

ودیگر در عیون اخبار از ایوب بن نوح مروي است که گفت از حضرت ابی جعفر محمد بن علی بن موسی علیهم السلام شنیدم میفرمود : « مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ نُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ بِحِذَاءِ مِنْبَرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى يَفْرُغَ اَللَّهُ تَعَالَى مِنْ حِسَابِ عِبَادِه » هر کسی زیارت نمایدقبر منور پدرم علیه السلام را در طوس خداوند تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و چون روز قیامت در آید برای او منبری در برابر منبر رسول خدای صلی الله علیه و آله نصب نمایند تا هنگامیکه خداوند تعالی از حساب بندگانش فارغ گردد.

و نیز در کتاب عیون اخبار از سليمان بن حفص مروزی مروی است که گفت از حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام شنیدیم میفرمود « مَنْ زَارَ وَلَدِی کَانَ لَهُ عِنْدَ اَللَّهِ تَعَالَی سَبْعُینَ حِجَّهً مَبْرُورَهً قُلْتُ سَبْعُینَ حِجَّهً قَالَ نَعَمْ وَ سَبْعُینَ أَلْفَ حِجَّهٍ رُبَّ حِجَّهٍ لاَ تُقْبَلُ وَ مَنْ زَارَهُ وْ بَاتَ عِنْدَهُ لَیْلَهً کَانَ کَمَنْ زَارَ اَللَّهَ تَعَالَی فِی عَرْشِهِ قَالَ نَعَمْ إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ کَانَ عَلَی عَرْشِ اَللَّهِ تَعَالَی أَرْبَعَهٌ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ أَرْبَعَهٌ مِنَ اَلْآخِرِینَ »

ص: 223

هر کسی زیارت کند فرزندم علی رضا عليه السلام را برای او در حضرت خدای ثواب هفتاد حج است که مبرور باشد از کمال شعف و استعجاب عرض کردم ثواب هفتاد حج فرمود بلی ثواب هفتاد هزار حج آنگاه فرمود بسی حج باشد که مقبول نباشد یعنی ثواب زیارت آنحضرت مقابل هفتاد هزار حج مقبول است و هر کسی زیارت کند آنحضرت را و یک شب در آن بقعه بیتوته نماید چنان است که خدای را در عرش زیارت نماید عرض کردم مثل کسی است که خداوند تعالی را در عرش اوزیارت کند فرمود بای چون روز قیامت اندر آید چهار تن از اولین و چهار تن از آخرین بر عرش خدای خواهند بود اما اولین نوح و ابراهيم وموسی و عیسی علیهم السلام و اماچهار تن آخرين همانا محمد علي و حسن و حسین صلوات الله عليهم اجمعین هستند « ثُمَّ یُمَدُّ اَلْمِطْمَارُ فَتَقْعُدُ مَعَنَا زُوَّارُ قُبُورِ اَلْأَئِمَّهِ إِلاَّ أَنَّ أَعْلاَهُمْ دَرَجَهً وَ أَقْرَبَهُمْ حَبْوَهً زُوَّارُ قَبْرِ وَلَدِی عَلِیٍّ » پس از آن مطمار را میکشند وز ایران قبور ائمه باما می نشینند وزوار قبر پسرم علي از ساير زوار درجه ایشان برتر و به بعطیات و مواهب الهيه نزديك تر هستند .

ابن بابویه میفرماید معنى قول آنحضرت « کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِی عَرْشِهِ» تشبیه مکانی نیست چه خدای را مکانی نیست که عرش را مکان خدای شمارند و محل دیگر را بمكان خدای همانند شمارند بلکه عرش منسوب بخدا و محل زیارت است چه ملائکه عرش خدای را زیارت نمایند و بآنجا پناه برند و بر گرد آن طواف می نمایند و این بدان ماند که میگوئی « نَزُورُ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ» چنانکه میگوئی حج خانه خدای را مینمایند مقصود نه آن است که خدای را در مکانی زیارت میکنند چه خدای را مکانی نیست و موصوف بمكان نمی شودتعالی الله «عَنْ ذَلِكَ عُلُوَّا كَبيراً»

و دیگر در آن کتاب از ابوالصلت هروی مذکور است که گفت در حضور مبارك امام رضا علیه السلام مشرف بودم در این حال قومی از مردم قم بیامدند و بر حضرتش سلام فرستادند جواب سلام ایشان را بداد و بخويشتن تقرب داد و ترحيب و خوش آمد فرمود و گفت «فَأَنْتُمْ شِیعَتُنَا حَقّاً وَ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زمان تَزُورُونَ فِیهِ تُرْبَتِی

ص: 224

بِطُوسَ أَلَا فَمَنْ زَارَنِی وَ هُوَ عَلَی غُسْلٍ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» شما از روی حق وراستی شیعیان ما هستید وزود باشد که زمانی بر شما بگذرد که مرا در آنروز زیارت نمائید و خاك من در طوس باشد آگاه باشید هر کس مرا زیارت کندگاهی که غسل کرده و خویشتن را پاك و شسته داشته باشد از گناهان خود بیرون رود مثل همانروزی که از مادرش متولد شده باشد.

و نیز در عیون اخبار از عبد العظيم بن عبد الله حسني عليه التحية والتسليم مروی است که از حضرت علی بن محمد عسکری صلوات الله عليهما شنیدم که اهل آبه آمرزیده شوند چه زیارت کنند جدم علی بن موسی الرضا علیه السلام را در طوس دانسته باشید که هر کسی آنحضرت را زیارت کند و در راه طوس قطره بارانی از آسمان به زائر آنحضرت برسد خدای تعالی جسدش رابر آتش حرام سازد و این خبر از راوی دیگر مسطور شد و تفاوت آن چنانکه در امالى صدوق عليه الرحمة رقم گردیده این است که فرمود او را آزاری از باران یا سرما یا گرمائی برسد خداوند جسدش را بر آتش حرام گرداند .

و هم در آن کتاب از حسن بن على وشا مروی است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود « انَّ لِکُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِی عُنُقِ أَوْلِیَائِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ الأَدَاءِ زِیَارَهَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَهً فِی زِیَارَتِهِمْ وَ تَصْدِیقا بما رَغِبُوا فِیهِ کَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ » همانا هر امامی را عهد و پیمانی است بر گردن دوستان و شیعیان خودش و ادای آنعهد و وفای بآن این است که زیارت قبور ایشان نایل شود پس هر کسی زیارت کند ایشان را در حالتیکه زیارت ایشان راغب باشد و تصدیق نماید بآنچه ایشان خواسته اند و فرموده اند امامان و پیشوایان این جماعت زائران در روز قیامت شفاعت گر ایشان باشند .

و نیز در عیون اخبار از ابراهیم بن عقبه مروی است که گفت بحضرت ابی۔ الحسن ثالث علیه السلام و از نوشتم و از زیارت حضرت ابی عبدالله الحسين و زیارت ابي الحسن وابي جعفر سلام الله عليهم سؤال کردم در جواب مرقوم فرمود « ابو عبدالله علیه السلام

ص: 225

الْمُقَدَّمُ وَ هَذَا أَجْمَعُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً» زیارت ابی عبدالله الحسين علیه السلام مقدم است و زیارت این دو امام جامع تر و اجرش عظیم تر است . شايد يك علت این باشد که هر کسی زیارت امام رضا و فرزندش امام محمد تقی را بنماید بتمام ائمه اثنی عشر قائل است و چنان است که امام حسین علیه السلام را نیز زیارت کرده باشد اما تواند بود که زیارت امام حسین علیه السلام مثل جماعت زیدیه و اسماعيلية و واقفیه به مسلکی دیگر باشند.

و هم در آن کتاب از علی بن مهزیار مروی است که در حضرت ابی جعفر یعنی امام محمد تقی علیه السلام عرض کردم فدایت بگردم زیارت امام رضا علیه السلام افضل میباشد یا زیارت ابیعبدالله الحسين عليه الصلوة والسلام فرمود « زِیَارَةُ أبِی أفْضَلُ، وَ ذَلِکَ أنَّ أبَا عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ یَزُورُهُ کُلُّ النَّاسِ وَ أبِی علیه السلام لَا یَزُورُهُ إلَّا خَوَاصُّ الشِّیعَةِ » زیارت پدر بزرگوارم فضيلتش بیشتر است و این از آن جهت میباشد که حضرت ابی عبدالله الحسين سلام الله عليه را جميع مردم زیارت میکنند و پدرم را جز خواص شیعیان زیارت نمی کنند .

مجلسی اعلى الله مقامه میفرماید گویا مراد این باشد که چون فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام مشهور گردیده است بیشتر شیعیان بزیارت آنحضرت رغبت مینمایند و فضیلت زیارت امام رضا سلام الله عليه را کمتر شنیده اند و کمتر رغبت میکنند پس این حکم مخصوص آنزمان خواهد بود و ممکن است که مراد این باشد که امام حسین علیه السلام را شیعه و سنی زیارت مینمایند و آنحضرت را بغیر از جماعت شیعه زیارت نمیکنند یا اینکه هر کسی اعتقاد بامامت امام رضا (علیه السلام) دارد بتمامت ائمه سلام الله عليهم معتقد است .

راقم حروف گوید این دلیل اخير اصوب است زیرا که اقوال و افعال ائمه هدی صلوات الله عليهم بجمله نظر بمصالح دینیه و اجرای احکام الهیه و سنن تبویه وامور شرعیه دارد و چون بطوریکه یاد کردیم هر کس بزیارت امام رضا فایز گردید چنان است که زایر نمام ائمه و معتقد بائمه اثنی عشر علیهم السلام باشد و نیز آنحضرت در زمین غربت باشد اگر این ترغیب و این فضل و شرف و اجر و مزد

ص: 226

وافضلیت را نفرمایند مردمان از بلاد غریبه آهنگ زیارتش کمتر کنند و آخر۔ الأمر زوار مرقد منورش اندك شوند و این قلت زیارت موجب سستی عقیدت شود و اسباب ضعف رغبت بزیارت سایر مراقد مطهره گردد چه این حضرت نیز یکی از دوازده امام والامقام عليهم السلام است لذا این تأکید و ترغیب و این اجروثواب را مقرر میدارند حمد خدای را که مزار فایض الانوارش زیارت گاه سلاطین با تمکین و تمام طبقات مسلمین و محل استجابت دعوات وقضای حاجات و بروز و ظهور معجزات و کرامات است.

ودیگر در آن کتاب از اسماعیل بن مهران از حضرت جعفر بن صادق علیه السلام مروی است که فرمود « إذا حَجَّ أحَدُكُم فلْيَخْتِم حَجّهُ بِزيارَتِنا ؛ لأنَّ ذلكَ مِن تَمامِ الحَجِّ» هروقت يك تن از شما اقامت حج نماید بایستی حج خود را بزیارت ما ختم نماید زیرا که اتمام حج بزيارتها مو كول است.

و هم در آن کتاب از ابوجعفر علیه السلام ردی است که فرمود « إنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أنْ یَأْتُوا هَذِهِ الْأحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلَایَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نَصْرَهُمْ» همانا مردم مأمورند که بزیارت احجار كعبه معظمه وقبور منوره بروند و از آن پس بحضرت ما بیایند و ما را از ولایت خودشان خبر بدهند و نصرت خودشان را نسبت بما عرضه بدارند و این نیز متمم مطلب سابق است زیرا که حج و سایر فروعات بلکه اصول دین بسته بشناختن امام زمان و برگزیده خدا و رسول خدای است و گر نه اسباب توحید و معرفت و دین داری و حق گذاری از کجا معلوم خواهد شد.

و هم در آن کتاب از زید شحام مروی است که بحضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم برای کسی که یکی از شما ائمه هدی سلام الله عليهم رازیارت کند چه اجرو ثواب است فرمود « كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ » مانند همان کسی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله را زیارت نماید .

و نیز در آن کتاب از صقر بن دلف مروی است که گفت از حضرت سید و آقايم علي بن محمد بن علي الرضا علیه السلام شنیدم فرمود «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَاجَةٌ

ص: 227

فَلْیَزُرْ قَبْرَ جَدِّیَ الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلامُ بِطُوسَ وَ هُوَ عَلَی غُسْلٍ وَ لْیُصَلِّ عِنْدَ رَأْسِهِ رَکْعَتَیْنِ وَ لْیَسْأَلِ اللَّهَ تَعَالَی حَاجَتَهُ فِی قُنُوتِهِ، فَإِنَّهُ یَسْتَجِیبُ لَهُ مَا لَمْ یَسْأَلْ فِی مَأْثَمٍ أَوْ قَطِیعَةِ رَحِمٍ، فَإِنَّ فی مَوْضِعَ قَبْرِهِ لَبُقْعَةٌ مِنْ بِقَاعِ الْجَنَّةِ، لَا یَزُورُهَا مُؤْمِنٌ إِلَّا أَعْتَقَهُ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ النَّارِ وَ أدخلّهُ دَارَ الْقَرَارِ » هر کسی را که در حضرت یزدان تعالی حاجتی است باید قبر منور جدم حضرت امام رضا علیه السلام را در طوس زیارت کند در حالتیکه پاك و باغسل باشد و باید دو رکعت نماز نزدیک سر مبارك آنحضرت بگذارد و در حال قنوت حاجت خود را از خدای تعالی بخواهد بدرستی که حاجت بر آورده می شود در صورتیکه راجع بمعصیتی و قطع رحمی نباشد همانا در موضع قبر مطهر جد بزرگوارم امام رضا صلوات الله عليه بقعه ایست از بقعه های بهشت که هیچ مؤمني آن قبر را زیارت نکند مگر اینکه خداوند او را از آتش دوزخ آزاد کند و در بهشت جاویدداخل گرداند .

و دیگر در کتاب تحفة الزائر مجلسی مروی است که عبدالله بن الفضل گفت در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم شخصی از مردم طوس بحضرتش در آمد و عرض کرد يا ابن رسول الله برای کسی که قبر مطهر حضرت ابی عبدالله الحسين علیه السلام را زیارت کند چه ثواب است فرمود ای طوسی هر کس زیارت کند قبر آنحضرت را و بداند که او از جانب خدا امام وطاعتش بر بندگان خدا واجب است یزدان تعالی گناهان گذشته و آینده اورا بیامرزد و شفاعت او را در باره هفتادتن گناه کار قبول نماید و نزد قبرمطهرش هر حاجتی را بخواهد البته برآورده شود بعد از آن حضرت امام موسی کاظم عليه السلام در آمد حضرت صادق علیه السلام او را بر ران مبارك خود بر نشانید وما بین هر دو دیده همایونش را می بوسید و از آن پس بجانب آنمرد ملتفت شد و فرمود ای طوسی این طفل امام و خلیفه و حجت خدای است بعد از من و بدرستی که از صلب او مردی بیرون خواهد آمد که پسندیده خدای باشد در آسمان و پسندیده مردمان باشد در زمین و او در زمین شما کشته می شود بزهر ظلم و تعدی و در آن زمین غربت مدفون خواهد شد هر کسی زیارت کند او رادر غریبی او و بداند که وی بعد از پدرش امام است و اطاعت او

ص: 228

از جانب خدا واجب است چنان است که رسول خدای صلی الله علیه و آله را زیارت کرده باشد .

و در حدیث معتبر دیگر فرمود در طوفان نوح علیه السلام چهار بقعه زمین بخدا شکایت کردند بیت المعور و نجف و کربلا و شهر طوس .

و نیز بسند معتبر دیگر منقول است که روزی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام جلوس فرموده و فرزندانش در حضور مبارکش حاضر بودند در این اثنا حضرت امام رضا علیه السلام از پیش روی مبارکش بگذشت و اینوقت آنحضرت در آغاز سن شباب بود حضرت کاظم علیه السلام فرمود این فرزند من در زمین غربت فوت می شود پس هر کسی او را زیارت کند و امرش را منقاد باشد و حق او را در حضرت یزدان تعالی بشناسد مانند شهدای بدر باشد.

در حدیث معتبر دیگر حضرت امام رضا علیه السلام فرمود روزها و شبها بپایان نمیرسند تا گاهی طوس محل تردد شیعیان و زیارت کنندگان من گردد پس هر کسي مرا با حال غر بت من در طوس زیارت کند در روز قیامت در درجه من با من باشد و گناهانش آمرزیده شود .

و نیز در همان کتاب بسند حسن از حضرت عبدالعظيم علیه السلام که حضرت امام محمد نقی صلوات الله عليه فرمود حتم ولازم شده است بر خدای تعالی برای کسی که پدرم را در طوس زیارت کند با معرفت بحق او که البته بهشت را به او عطا فرماید.

مجلسی می فرماید زیارت حضرت رضا علیه السلام در اوقات شريفه وازمنة مختصه بآنحضرت افضل است خصوصا در ماه مبارك رجب که در حديث سابق مذکور شد و روز ولادت آنحضرت که موافق مشهور یازدهم ماه ذوالقعده است و روز وفات آنحضرت که روز آخر ماه صفر یا هفدهم تا بیست و چهارم ماه رمضان است و روزیکه با آنحضرت بیعت بخلافت کردند که اول ماه رمضان یا ششم آن ماه است و روزیکه با آن حضرت به بیعت الهی بیعت کرده اند که روز وفات حضرت موسی بن جعفر است و بآن اشارت رفت.

و سید بن طاوس علیه الرحمه در کتاب اقبال میفرماید در روایتی وارد شده

ص: 229

است که روز ششم ماه رمضان دو رکعت نماز باید بجای آورد بشکرانه اینکه حقوق مولای ما حضرت امام رضا علیه السلام در آن ظاهر شده است در هر رکعتی یك دفعه سوره حمد و بیست و پنج مرتبه سوره اخلاص و میفرماید در بعضی روایات دیده ام که زیارت حضرت امام رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذی القعده از نزديك و دور ببعضی از زیارات منقوله یا غير منقوله آنحضرت مستحب است.

معلوم باد چنانکه صاحب جنات الخلود نیز اشارت کرده است از جمله موافقتهای حضرت امام رضا علیه السلام با جد بزرگوارش امير المؤمنين علیه السلام این است که مطابق پاره ای روایات شهادت امیر المؤمنین در شب قدر بوده است و امام رضا عليه السلام در بیست و سوم شهر رمضان بشهادت فایز گردیده است و این بنده میگوید حضرت رضا علیه السلام در خوردن زهر و صبر و تحمل ناملایمات خليفه وولات عصر و شهادت در غربت و دوری از اهل و عیال حضرت رسول خدا و علی مرتضی و حسن مجتبی و سید الشهداء و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق و پدر بزرگوارش حضرت کاظم صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين تأسی و موافقت فرموده است و بر اهل خیر پوشیده نیست و ثواب زیارت آن حضرت در ذیل زیارات حضرت سیدالشهداء روح من سواهما فداهما و در بعضی موارد دیگر مسطور است در این موقع بمقدار حاجت اشارت رفت و در مجلد بیست و دوم بحار در کتاب مزار و سایر کتب ادعيه دعای زیارت آنحضرت باقسام مختلفه نثرا و متضمن نظم مشروح و مذکور و غالب مردم باآن متذکر و رطب اللسان هستند و ما محتاج بنگارش آن نیستیم .

بیان بعضی معجزات و کرامات عجیبه که از مرقد مقدس ومشهد شريف آنحضرت ظاهر شده

در هر زمین و مکان اگر چه در رؤس جبال وقعور بحار و عروش عرش و عروق فرش باشد اگر محلی و موضعی را بمحتد و مرقد پیغمیری یا ولی یا معصومی نسبت دهند خواه حقيقة وصدقا در آنجا فرود شده یا مردمان چنان دانند

ص: 230

بواسطه عظمت و جلالت و شرافت آن نسبت محل ظهور معجزات و بروز کرامات خواهد شد چنانکه در بسیاری از ولایات ممالك مختلقه که حضرت امیر المؤمنين یا حسن بن علي عليهما السلام نسبت میدهند بر حسب نیت و ارادت و خلوص عقیدت زائرین بروز کرامت و معجزه میشود و اگر بر حسب باطن هم عنوان کنیم صحت می پذیرد کجا هست که ایشان نیستند در سر هر مولودی حاضر و بر سر هر متوفائي ناظر اند.

یا حار همدان من يمت یرنی *** من مؤمن او منافق قبلا

و از آنجا که « يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَلَيْسَ بِمَيِّت » و خواب و بیداری و موت و حیات ایشان مساوی است پس در حال ممات وخفتن در قبور همچون زمان حيوات و آسودن در قصور هستند همانطور که در زمان زندگانی معجزات و کرامات و خوارق عادات مینمایند در ایام ممات نیز ظاهر میفرمایند و قضای میفرمایند منتهای امر يك مدتی برای حکمتی در انظار ظاهر بینان نمایان و در شمار دیگر کسان هستند و بقیه اوقات را از انظار مردم آشکار نگر مستور لكن آنانکه نظر بصیرت و باطن دارند همیشه ایشان را می بینند و از افاضات ایشان بهره ورند اگر ایشان مانند دیگر مردمان بمیرند و بگذرند و ازین جهان بی خبر باشند پس این بروز معجزات و کرامات از مشاهد مقدسه و این قضای حوائج و چاره دردهای بی درمان از چیست خود خاك و گل و گودال و سنگ و خشت که دارای این مراتب نیست اگر هست چرا از مدافن دیگران هرگز مشاهدت نمی شود پس هر چه هست از صاحب سرای و شرف و برکت و اثر خانه از مالك خانه است یکی خانه میجوید و دیگری صاحب خانه ببین تفاوت ره از کجاست تا بكجا «او خانه همي جوید و ما صاحب خانه »

در کشف الغمه و بعضی کتب اخبار مسطور است که عبدالسلام بن صالح هروی و داود بن سليمان و عبدالله بن عباس قزوینی و طبقه ایشان حکایت کرده اند که محمدجمال رازی گفت من و علي بن موسي بن بابویه قمی و افدین شهرری که سفر

ص: 231

کرده به نیشابور رسیدیم در آنجا بعلی بن موسی قمی گفتم هیچ خواهانی که بزیارت قبر امام رضا سلام الله عليه بطوس برویم گفت ما بطرف این ملک بیرون آمدیم و از آن میترسیم که یکی از دشمنان ما یعنی دشمنان تشيع بآن قبر مطهر بیاید و خبر مارا بدشمنان برساند لکن اکنون منصرف میشویم و چون مراجعت نمودیم بزیارت میرویم میگوید چون مراجعت نمودیم گفتم راغب زیارت هستی گفت این نشاید که اهل ری حدیث و حکایت همی نمایند که من از نزد ایشان بیرون شدم بمذهب مرجئه بودم و چون بازگشتم رافضی شدم مقصود این بود که تقیه مینمایم گفتم اگر چنین است در همین مکان که هستی باش و منتظر من شو گفت چنین کنم پس بیرون شدم و هنگام غروب آفتاب بقبر مطهر رسیدم و همی خواستم در آن مرقد منور ومحتد مطهر بیتونه نمایم و از زنی که از جمله سد نه وخدمه قبر امام علیه السلام در آنجا حضور داشت گفتم اگر شب در اینجا بمانم و بیم حذری هست گفت نیست پس چراغی از وی بخواستم و اورا امر کردم تا در مقبره را بر بست و بر آن اندیشه شدم که در آن شب يك قرآن را بر آن قبر ختم نمایم و بآن امر مشغول بودم چون پاسی از شب بر گذشت صدای قرائت قرآنی شنیدم چون پندار نمودم که آنزن خادمه بدیگری جز من نیز اجازت داده است که در آن قبه بیاید و این آواز قرائت آن شخص دیگر است پس بر خاستم و بطرف در آمدم دیدم در بسته است و چراغ خاموش شد و من همچنان صدای قرائت قرآن را میشنیدم چون خوب دقت نمودم و گوش بسپردم صدای قرائت را از آن قبر منور شنیدم که سورة مريم را قراءت می کرد و میخواند «يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ یساق الْمُجْرِمينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً »، و من هیچوقت اینگونه قراءت را نشنیده بودم يعني آيه را اینطور نیافته بودم و چون بشهر ری رسیدیم از نخست بسرای ابوالقاسم عباس بن فضل بن شاذان آمدم و از او پرسیدم آیا هیچکس این آیه را باین نحو قراءت کرده است گفت آری پیغمبر صلی الله علیه و آله وقراءت آنحضرت را برای من بیرون آورد چون نظر کردم بدینگونه که از قبر شنیده بودم روایت شده بود .

ص: 232

در عیون اخبار در باب هفتاد و یکم میفرماید بیان آنچه ظاهر شده است برای مردمان در این وقت ما از برکت این مشهد و علامات آن واستجابت دعای در آن میگوید ابوطالب حسین بن عبدالله بن بنان طائی مارا حديث نمود و گفت از محمد بن عمر نوفلی شنیدم می گفت در آن اثنا که شبی در قریه نوقان در غرفه ای که مارا بود خفته بودم بناگاه بیدار شدم و بآن گوشه ای که مشهد منور حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام درسنا باد بود نظر کردم پس نوری و فروغی را بدیدم که همی بلندی گرفت تا شهر مشهد را فرو گرفت وممتلی ساخت و چندان روشن شد که گفتی روز روشن بود و من در آن مدت در کار امام رضا علیه السلام دچار شک و شبهت بودم و نمیدانستم که آنحضرت بر حق است مادرم که با مذهب امامیه مخالفت داشت گفت آنچه دیدی بچیزی شمرده نمي شود و از کار و کردار شیطان است میگوید در شب دیگر که بسی از شب نخستین ظلمانی ترو تاریکتر بود همانگونه نور ساطع را بدیدم که مشهد منور را از فروز و فروغ آکنده ساخت مادرم را از آنحال آگاهي دادم و او را بآن مکانی که بودم بیاوردم او نیز آن نور وامتلاء مشهد را از نور بدید پس این امر را بسی بزرگ شمردم وهمی بحمد و شکر خداوند عز وجل بگذرانیدم لكن مادرم بآن میزان ایمانی که من بآن امر و آنحضرت آوردم نیاورد پس بآهنگ مشهد منور برفتم و در را بسته دیدم و عرض کردم خداوندا اگر امر رضا علیه السلام بر حق است این در را برای من برگشای و با دست خود بر در زدم در گشوده شد با خودم گفتم شاید این در را نبسته بودند چنانکه باید بست پس آن در را چنان استوار بر بستم که بدانستم و یقین کردم که جز بدستیاری کلید نتوان بر گشود پس از آن دیگر باره عرض کردم خداوندا اگر امر رضا علیه السلام بر حق است این در را برای من برگشای و از آن پس دست بردر نهادم و آسان باز شد پس درون مشهد منور شدم و زیارت کردم و نماز بگذاشتم و در کار حضرت امام رضا علیه السلام بصیرت یافتم و از آن پس هر روز جمعه از نوقان بزیارت آنحضرت می آمدم و در محمد مبارکش نماز می گذاشتم تا اینوقت که بدان آندرم .

ص: 233

و هم در آن کتاب مسطور است که ابوطالب حسین بن عبدالله طائی گفت از ابومنصور بن عبدالرزاق شنیدم که با حاکم طوس معروف با بیوردی می گفت آیا ترا فرزندی هست گفت نیست ابومنصور گفت از چه روی قصد زیارت مشهد امام رضا علیه السلام را نمی کنی و خدای را در آنجا نمی خوانی تا فرزندی بتوروزی گرداند چه من در آن مشهد مقدس خداوند را خوانده ام و برای انجاح حوایج خود دعا کرده ام و خداوند برای من قضای حاجات مرا از بر کت آنمقام کریم فرموده است .

حاکم میگوید قاصد مشهد مقدس على ساكنه السلام شدم وخدای تعالی را در حضرت امام رضا عليه السلام بخواندم و خواستار شدم که مرا فرزندی ذكور عنایت فرماید پس خداوند عزوجل پسری بمن روزی ساخت و از آن پس نزد ابو منصور بن عبدالرزاق بیامدم و او را خبر دادم که خداوند تعالی دعاي مرا در این مشهد شريف مستجاب ساخت و مرا فرزندی روزی فرمود و در این امر بمن اعطاء و اکرام نمود .

ابن بابویه عليه الرحمة بعد از بیان این داستان میفرمایدچون از امیرسعید رکن الدوله اجازت زیارت مشهد رضا علیه السلام را خواستار شدم در این امر در ماه رجب سال سیصد و پنجاه و دوم اجازت داد چون ار خدمتش بیرون شدم مرا بر گردانید وگفت همانا این مشهدی مبارک است و من آنجا را زیارت کرده ام و حاجاتی را که در دل داشته ام در آنجا از خدای مسئلت کرده ام و خدای تعالی آن حوائج مرا برآورده داشته است تو نیز چون بزیارت شوی در دعا نمودن بمن وزیارت کردن از جانب من قصور و تقصير مورز چه دعا در آن مشهدمقدس مستجاب است من برای رکن الدوله ضمانت کردم و بآنچه خواسته بودم وفا نمودم چون از مشهد مقدس على ساكنه التحية والسلام باز شدم و بخدمت رکن الدوله شدم با من فرمود آیا برای ما دعا کردی واز جانب مازیارت نمودی عرض کردم آری گفت با من نیکی کردی واحسان ورزیدی و مرا صحیح و یقین افتاد که در این مشهد دعا مستجاب میشود .

راقم حروف میگوید دور نباشد که رکن الدوله را از اظهار این بشاشتها که از

ص: 234

ابن بابویه نموده است حوائجی دیگر نیز بوده است که بعد از نیابت کردن ابن بابویه از جانب او بر آورده شده است .

ودیگر در آن کتاب از ابو نصر احمد بن حسین ضبی حدیث میکند و میگوید من از وی ناصبی تری ندیده بودم و ناصبی بودن وی بآن درجه رسیده بود که می گفت «اللهم صل على محمد فردا» خدایا بر محمد صلوات فرست و از صلوات بر آل آنحضرت امتناع بخل داشت بالجمله گفت از أبو بكر حمامی پوستین دوز که از اصحاب حدیث بود در کوچه خرابه نیشابورشنیدم می گفت یکی از مردمان امانتی نزد من بگذاشت من آنرا دفن کردم و از آن پس موضع دفنش را فراموش نمودم چون مدتی بر این برآمدصاحب ودیعه نزد من بیامد و بمطالبه ودیعه در آمد و من ندانستم در کدام مکان پنهان کرده ام متحير اندر شدم و صاحب امانت مرادچار تهمت ساخت پس از خانه خود در حالت غم و اندوه بیرون آمدم وجماعتی را نگران شدم که بمشهد مقدس حضرت امام رضا علیه السلام وی کرده اند و می روند من نیز با ایشان رهسپار شدم و آن مکان مقدس را زیارت کردم خدای را همی خواندم تا موضع آنودیعه را بمن باز نماید چون بخواب اندر شدم در خواب چنان دیدم گویا آینده ای نزد من بیامد و با من گفت آن ودیعه را در فلان و فلان موضعی دفن کردی چون از خواب بیدار شدم بسوی صاحب ودیعه باز گشتم و او را از آن موضعی که در خواب دیده بودم ارشاد کردم ولكن تصديق به آنخواب که کرده بودم نمی کردم پس صاحب ودیعه به آهنگ آن مکان بیامدو آنجا را بکند و آنودیعه بهر صاحب وديعة بیرون آورد و از آن پس این مرد با مردمان این حکایت را همی بگذاشتی و ایشان را بر زیارت این مشهد على ساكنه التحية والسلام تحریص و ترغیب میداد .

ودیگر ابو جعفر محمد بن ابی القاسم بن محمد بن فضل تمیمی هروی رحمه الله تعالی مروی است که گفت از ابوالحسن علی بن الحسن قهستانی شنیدم گفت در مرورود بودم در آنجا مردی از اهل مصر را که مسافر بود وحمزه نام داشت بدیدم مذکور داشت که وی از مصر است بجانب مشهد امام رضا علیه السلام در طوس بزیارت رفتم و چون درون

ص: 235

مشهد مقدس شدم هنگام غروب آفتاب بود پس زیارت کردم و نماز بگذاشتم و در این روز غير ازوی زایری نبود چون نماز عشا را بخواندم می گوید خادم قبر منور خواست او را از مقبره شریفه بیرون کند و در را بر بندد از خادم خواستار شدم که آن در را بر روی او بر نبندد و او را در آن مشهد بحال خود بگذارد تا در آن شب در آنجا نماز بگذارد زیرا که از شهری دور بقصد زیارت آن مطلع نور آمده است و حاجتی برای بیرون شدن ندارد یعنی اگر خادم در را بر روی وی بربندد اورا حاجتی نیست که بیرون آید پس خادم در بر او بر بست و او را بجای بگذاشت و او به تنهائی نماز بگذاشت تا خسته ومانده شد و بنشست و سر خود بر هر دو زانوی خود بگذاشت تا ساعتی استراحت جوید چون سر از خواب بر گرفت در دیواری که روی باروی او بود رقعه ای بدید که بر آن دو شعر را نوشته بودند :

من سره ان یری قبرا برؤيته *** يفرج الله عمن زاره کر به

فليأت ذا القبر ان الله اسکنه *** سلالة من نبي الله منتجبه

کسیکه خوشنود می گرداند او را که زیارت نماید قبری را که بمحض دیدن آن خداوند تعالی اندوه او را میبرد پس بیاید باین قبر مطهر بزیارت آید که خدای تعالی سلاله و فرزند برگزیدہ رسول و اختیار کرده خدای را در این قبر ساکن گردانیده است .

می گوید از آن پس برخاستم و بنماز و نیاز تا هنگام سحرگاهان مشغول شدم و از آن پس بر همان نوع که در دفعه نخستين بنشسته بودم و بنشستم و سر برهردوزانو بر نهادم وچون سر بر گرفتم چیزی بر دیوار ندیدم و آنچه را در دفعه اولی نوشته بودند تر و تازه بودگوئی در همان ساعت نگارش یافته بود

میگوید چون صبح بردمید و در را باز کردند من از آن مکان قدس نشان بیرون آمدم

و هم در آن کتاب از ابو الحسن علی بن احمد بن علي نصری معدل مروی است

ص: 236

که یکی از صالحين حديث نمود رسول خدای صلی الله عليه و آله را در خواب دید و عرض کرد یارسول الله كدام يك از فرزندان ترا زیارت نمایم فرمود «مَنْ أَتَانِی مَسْمُوماً وَ إِنَّ مِنْ أَوْلَادِی مَنْ أَتَانِی مَقْتُولًا» بعضی از فرزندان من در حالتیکه او را زهرداده اند و شهید ساخته اند نزد من آیند و پاره ای از اولاد من نزد من آيند در حالتیکه او را با شمشیر بقتل رسانیده اند عرض کردم یارسول الله از میان ایشان کدام يك را با دور بودن مکان آنها یا اینکه گفت با دوری مکان شهادت آنها زیارت نمایم فرمود « مَنْ هُوَ أَقْرَبُ مِنْکَ وَ هُوَ مَدْفُونٌ بِأَرْضِ اَلْغُرْبَهِ » آنکس را که بتو نزدیکتر داست یعنی بر حسب مجاورت و بزمین غربت مدفون است زیارت کن.

عرض کردم یارسول الله مقصود حضرت رضا علیه السلام است رسول خدای صلی الله علیه و آله تا سه دفعه فرمود بگو صلى الله عليه بگو صلى الله عليه بگو صلى الله عليه گویا مقصود آنحضرت ازین فرمایش مؤکد این است که هر وقت نام امام رضا صلى الله عليه را میبرید با سلام و صلوة ياد کنید .

و هم در آن کتاب از ابوعمر محمد بن عبدالله حکمی حاکم نوقان مروی است که گفت دو نفر از مردم ری بر ما وارد شدند و مکتوبی از یکی از سلاطین برای امیر نصر بن احمد در بخارا میبردند یكنفر از ایشان از اهل ری و دیگری از مردم قم بود و مرد قمی بر مذهب قدیم اهل قم که ناصبی بودند بر آن مذهب میزیست و آن شخص رازی شیعی بود و چون به نیشابور رسیدند شخص رازی بقمی گفت از نخست بزیارت حضرت امام رضا علیه السلام میشویم و از آن پس بجانب بخارا میرویم قمی در جواب گفت پادشاه ما از پی تبلیغ رسالتي مارا مأمور به بخارا کرده است اکنون مارا جایز نیست که بدیگر کار اشتغال جوئیم تا از آنچه پادشاه امر کرده است فراغت یا بیم پس هردو تن آهنگ بخارا نمودند و ادای رسالت کرده از رسالت خود فراغت یافته مراجعت کردند تا گاهی که محاذی طوس شدند رازی باقمی گفت امام رضا علیه السلام را زیارت نمی کنی گفت من از قم مرجئا بیرون آمده ام ورافضيا باز نمی گردم .

ص: 237

رازی چون این سخن شنید امتعه ودواب خودرا بدو گذاشت و بردراز گوشی بر نشست و بقصد مشهد امام رضا علیه السلام روی نهاد و باخدام مشهد گفت يك شب این مشهد مقدس را برای من خلوت گذارید و کلیدهایش را با من سپارید خدام پذیرفتار شدند میگوید بآن مکان مقدس در آمدم و در بر بستم و آنقبر مطهر را زیارت کردم و از آن پس در بالای سر مبارکش بنماز بایستادم و چندانکه خدای بنده نواز میخواست نماز بگذاشتم و شروع بقرائت قرآن مجید از ابتدایش نمودم و بدان گونه که قرائت میکردم صدای قرائت را می شنیدم از این حال در عجب شدم و از قرائت لب فرو بستم و در تمام حرم محترم بگردیدم و هر گوشه و کناری را تفحص کردم و هیچکس را نیافتم و بمكان خود باز شدم و از قرآن شروع بخواندن نمودم و همی صدای قرائت را بر همان نحو که من فرائت میکردم بدون انقطاع میشنیدم تا گاهی که بآخر سورة مريم علیهاالسلام رسیدم پس فرائت نمودم « يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً » پس صدای قرائت را از قبر شنیدم « يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ یساق الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْدا » تا گاهی که قرآن را ختم کردم و در قبر نیز ختم کرد .

وچون شب را بپایان رسانیدم و به نوقان مراجعت کردم از قاریان آنجا ازین گونه قراءت بپرسیدم گفتند این قراءت از حیثیت لفظ و معنی مستقیم است یعنی قراءت بصيغه مجهول لكن مادر قراءت هیچکس باین نحو نیافته ایم میگوید از آن پس بنیشابور باز گشتم واز جماعت قراء نیشابور همان پرسش نمودم هیچکس از قاریان بر آن قراءت عارف نبود تا گاهی که بشهرری باز گشتم و از پاره ای قاریان آنجا ازین نحو قراءت بپرسیدم و گفتم کدام کس این آیه شریفه را اینگونه قراءت کرده است « يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً وَ یساقُ الْمُجْرِمِینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْداً. » با من گفت تو این قراءت را از کجا یافتی و دانستی گفتم برای کاری که روی داده است بدانستن آن محتاج شده ام گفت این نحو قراءت رسول خدای

ص: 238

صلی الله علیه و آله از روایت اهل بیت علیهم السلام است.

و دیگر باره آن شخص قاری از این حکایت و سببی که بآن جهت از قراءت این آیه بپرسیدم پرسش نمود پس آنداستان را بروی فروخواندم و آنقراءت برای من صحيح گردید .

راقم حروف گوید در حکایت سابق و ابن بابویه وشخص جمال نیز نزديك بهمین روایت حکایتی مذ کور شد گویا این حکایت صحیح تر باشد ممکن است دودفعه اتفاق افتاده باشد.

و نیز در عیون اخبار مروی است که ابوالحسن محمد بن ابی عبدالله هروی گفت مردی از اهل بلخ بمشهد مقدس حاضر شد و غلام خودش با او بود و هر دو بزیارت مرقد مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشغول شدند و آنمرد نزديك بسر مبارك بنماز ایستاد و آنغلام نزديك بپای مبارك بنماز ایستادند و چون از نماز فراغت یافتندمولی ومملوك سر بسجده نهادند و در آن آستان مالك الموالي و المماليك مدتی طولانی سر بسجده یزدانی بگذاشتند و آقا قبل از مملوك سر از سجده بر گرفت و غلام را بخواند و او سر از سجده بر گرفت و گفت لبيك ای مولای من گفت میخواهی آزاد باشی گفت آری گفت تو در راه خدا آزادی و فلانه کنیز مملوك من که در بلخ در راه خدا آزاد است او را بفلان مقدار صداق با تو تزویج نمودم و این صداق را از جانب تو برای آن کنیز ضمانت نمودم و فلان ضيعة را بر شما واولاد شما نسلا بعد نسل بشهادت این امام علیه السلام وقف نمودم این وقت غلام بگریست و بخدای عزوجل و بامام رضا علیه السلام سوگند یاد کرد که در آن سجود خود بغیر از همین حاجت بعينها مطلبی نداشته است و اجابت این دعا را در همین ساعت از برکت این مکان مقدس دریافتم .

و هم در آن کتاب از ابو نصر مؤذن نیشابوري مروی است که گفت علتی شدید مرا دریافت که از سختی آن ز با نم سنگین گشت وقدرت تکلم و گویائی از من برفت پس مرا بخاطر افتاد که بزیارت آستان ملايك پاسبان حضرت سلطان النشأتین

ص: 239

امام رضا علیه السلام تشرف جویم و ایزد دادار را در آن مكان قدس بنيان بخوانم و آنحضرت را شفيع خود بگردانم تا گاهی که خدای تعالی مرا ازین علت عافيت بخشد وزبانم را بگفتن بر گشاید پس بر حماری سوار شدم و بآهنگ مشهد رهسپار گشتم و بزیارت آن زمین عرش قرین و مرقد بهشت آئین فایز گردیدم و در سمت سر مبارك بنماز بایستادم و دو رکعت نماز بگذاشتم و سجده بجای آوردم و در حال دعا وزاری نمودن صاحب آن قبر را در حضرت یزدان شفیع ساختم تا مرا از من مرض برهاند و بعافيت برساند و گره از زبانم بر گشاید.

پس در عالم خواب نگران شدم که قبر منور برشکافت و مردی سالخورده گندم گونی شدید الأدمة از قبر بیرون آمد و نزديك من رسید و با من فرمود ای ابو نصر بگو لااله الا الله چون این سخن فرمود بدو اشارت کردم چگونه با بستگی زبان این کلام را بگویم پس صیحه بر من برزد و فرمود منکر قدرت خدائی بگو لااله الا الله پس زبانم گشوده شد و گفتم لا اله الا الله و پیاده بمنزل خود باز گشتم و همی گفتم لا اله الا الله و زبانم بتكلم باز شد و از آن پس هیچوقت بسته نگشت .

و نیز در آن کتاب از ابو علي محمد بن احمد معادی مروی است که گفت از ابو نصر مؤذن شنیدم میگفت روزی سیلی عظیم درسنا باد برخاست و سناباد را فرو۔ گرفت و چنان بود که رودخانه از مشهد مقدس برتر بود پس همچنان سیل روان شد تا بمشهد نزديك گشت اما از آن سیل سخت بر مشهد بترسیدیم تا خرابی نرساند در این حال و ملال باذن خداوند عز وجل و قدرت کردگار سیل بلند شد و در قناتي که از رودخانه بلندتر بود بریخت و در مشهد منور اثری از آن راه نیافت .

و دیگر در آن کتاب از ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سليط نیشابوری مروی است که گفت محمد بن احمد سنانی نیشابوری با من حديث کرد و گفت در۔ خدمت ابی نصر بن ابی علي صغاني صاحب الجيش بودم و او با اصحاب خود که از جماعت صغانیان بودند و من نیز با ایشان بودم نیکی می نمود و بواسطة فرط احسانش با من اعوانش با من حسد می بردند و همواره در کبد و کین من اندر بودند یکی روز امیر

ص: 240

کيسه اي که در آن سه هزار در هم بود بمن سپرد و گفت این کیسه سر بمهر را در خزانه او تسلیم نمایم پس از خدمتش بیرون آمدم و در مکانیکه دربانان وحاجبان می نشستند بنشستم و آن کیسه را نزد خود بر نهادم وهمى بامردمان در مطلبی سخن می کردم و مواظب ومراقب امر كيسه وشاعر بر آن نبودم

وچنان بود که امیر ابونصر را غلامی بود که اورا خطلخ تاش میخواندند وحاضر بود چون بعد از پاره ای گفتگوها وفراغت نظر کردم کیسه را نیافتم و با حاضران مذاکره نمودم جملگی گفتند تو در اینجا چیزی نگذاشته بودی و همی خواهی ما را آلوده تهمت بسازي ومن برحسد ایشان نسبت بخودم آگاهی داشتم ومكروه میدانستم که این حکایت را در خدمت امیر ابی نصر صفانی در میان گذارم تا مبادا مرامتهم نمايد و متفكر ومتحير بماندم وهیچ ندانستم آن کیسه را کدام کسی در ربود .

وپدر مرا عادت بر آن بود که هر وقت امری پیش آمدی که اسباب حزن واندوه وی شدی روی نیاز وعجز بدرگاه حضرت رضا علیه السلام ومشهد شريفش بیاوردی و بدانسوی راه بر گرفتی و آن قبر همایون را زیارت کردی و یزدان عزوجل رادر آن مکان مقدس بخواندی خدای کار اورا کفایت می کرد وحوایج او را بر آورده واندوهش را زایل میساخت لاجرم بخدمت امیر ابى النصر در آمدم و در آن صبحگاه عرض كردم ايها الامير مرا اجازت بده تا بطوس بیرون شوم چه در آنجا کاری و شغلی دارم گفت آنکار چیست گفتم غلامی طوسی داشتم از من بگریخته است و من آنکیس را گم کرده ام و او را بسرقت آن متهم میدانم گفت خوب نظر كن مبادا حال تو بواسطه خیانتی نزد ما فاسد گردد گفتم بخداوند ازین حال پناه میبرم امیر گفت اگر آمدن تو بتأخير افتد ضمانت این کیس بر کیست گفتم اگر نامدت چهل روز بازنگشتم منزل وملك وما يملك من در دست تو است با بی الحسن خزاعی بنویس که هر چه در طوس دارم ضبط نماید امیر اجازت رفتن بطوس را بداد .

پس از خدمت امیر بیرون شدم و منزل بمنزل مركوبي بكربه میگرفتم تا

ص: 241

بمشهد مقدس على ساكنه السلام رسیدم و زیارت بنمودم و خداوند عزوجل را بالای سر قبر منور بخواندم و خواستار شدم که مرا بر آن موضع که آن کیس را بگذاشته اند مطلع فرماید در آن مقام مبارك خواب برمن چیره شدو رسول خداي صلی الله علیه و آله را در عالم خواب بدیدم که با من میفرمود بپای شو که خداوند عزوجل حاجت ترا بر آورده فرمود پس برخاستم و تجديد وضو کردم و چندانکه خداي مقرر ساخته بود نماز بگذاشتم ودعا كردم و دیگر باره ام خواب در ربود و رسول خدای را در خواب بدیدم بامن فرمود کیس را خطلخ تاش دزدیده و در زیر آتشدان و کانونی که در خانه اوست مدفون ساخته است و اينك آنکیسه در آنجا بمهرابی نصر صغانی است میگوید پس از دیدن این خواب بخدمت امیر ابی نصر صغانی بیامدم و هنوز سه روز بموعدیکه قرار داده بود باقی مانده بود و چون بخدمتش در آمدم گفتم حاجت من بر آورده شد فرمود شکر خدای را پس بیرون رفتم وجامة سفر را تغيير دادم و بدو باز شدم امیر گفت کیس بکجا است گفتم کیسه با خطلخ تاش است گفت از کجا بدانستی گفتم رسول خدای صلی الله علیه و آله در عالم خواب من نزد قبر امام رضا علیه السلام بامن بفرمود بدن امیر از شنیدن این کلام لرزیدن گرفت و بفرمود خطلخ تاش را حاضر کردند گفت آن کیسی را که از حضور وی بگرفتی کجا است انکار کرد و این غلام از تمام غلامان امیر در خدمتش گرامی تر بود فرمود تا او را تهدید بضرب نمایند گفتم ايها الامير فرمان بزدن وضرب وی مده چه رسول خدای صلى الله عليه وسلم مرا بآن مکانیکه این کیسه را در آنجا نهاده خبر داده است گفت کدام جای است گفتم در خانه او در زیر آتشدان بمهر امير مدفون است امیر مردی از موثقین را بسرای او فرستاد وفرمان داد تا موضعی را که کانون در آنجا است حفر نمایند آن شخص بمنزل او برفت و آن مکان را بکندند و آن کیس را سر بمهر بیاوردند و در حضور امیر بگذاشتندچون نظر بكيس انداخت که بخاتم او مختوم بود گفت ای ابو نصر تا کنون فضل ترا شناخته نبودم و بزودي برمراتب احسان و نیکویی و تقدیم تو بر افزایم و اگر مرا آگاه ساخته بودی که آهنگ مشهدداری ترا بر مرکبی از

ص: 242

اسبهای سواری خود بر مینشانیدم ابو نصر می گوید من از آنجماعت اتراک ترسناک شدم که از الطاف امير بر من حسد برند و آخر الامر دچار بلیتی گردانند لاجرم از امیر اجازت خواستم و به نیشابور آمدم و در دکانی بانجیر فروشی مشغول شدم و تا کنون بهمان کار اشتغال دارم و لا قوة الا بالله .

و نیز در کتاب عیون اخبار از ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل سلیطی رحمه الله تعالی مروی است که گفت از حاکم رازی مصاحب ابی جعفر عتبی شنیدم گفت ابوجعفر مرا بسوی ابومنصور بن عبدالرزاق برسالت فرستاد چون روز پنجشنبه در رسید از وی خواستار شدم که اجازت دهد بزیارت حضرت امام رضا عليه السلام تشرف یابم گفت ازین مشهدمقدس حدیثی دارم بگوش بر گیر در آنزمان که در سن شباب وغرور جوانی بودم بمردم این شهر آزار میرسانيدم و در مسالك وطرق بزوار این مشهد شريف متعرض همی شدم و جامه از تن ایشان بر می کندم و نفقات و پوشش ایشان را می گرفتم تا یکی روز سوار و بشکار رهسپار شدم آهویی دیدم بوز شکاری بدنبالش بتاختم پیوسته در دنبال آهو می تاخت تا آهو را بحایط این شهر مقدس پناهنده ساخت این وقت آهو بايستاد و یوز نیز در برابرش بايستاد وجسارت نمیکرد که بدو نزديك شود هر چند کوشش کردیم تا آن یوز نزديك شود و بچوب و چماقش بزدیم از جای خود نجنبید و بطرف آهو آهنگ نساخت اما هر وقت آهو از آن موضع بدیگرسوی روی می آورد یوز از پی او میدوید و چون آن حايط ملتجی میشد يوز بر جای می ایستاد تا گاهی که آهو درون يك از حجرات آن حایط مشهد شد و من داخل رباط شدم و با ابو نصر مقری گفتم آهو یکجا است چه در همین هنگام داخل اینجا شد گفت آهو را ندیده ام پس بهمان جا که آهو در آمده بود در آمدم وپشك آهو واثر کمیزش را بدیدم و خودش را ندیدم و بهر سوی نظر دوختم نیافتم و چون این امر عجیب را نگران شدم در حضرت خدای تعالی نذر کردم که بعدازین آزاری بزوار نرسانم و جز برطريق خير و خوبی متعرض زایران مشهدمقدس نشوم و از آن پس هر وقت امری بر من دشوار میگشت وروزی ناهموار مینمود بآن مشهدمقدس روی نیاز می آوردم و آن قبر مطهر را زیارت

ص: 243

میکردم و از یزدان تعالی قضای حاجب خود را مسئلت مینمودم و خداوند هر که داشتم بر آورده میفرمود .

وهم وقتی در آن مکان مقدس از خداوند تعالی خواستار شدم که مرا پسری عطا فرماید و خداوند بمن روزی ساخت و چون بحد بلوغ رسید اورا بکشتند ومن دیگر باره در مشهد مقدس بهمان مکان منور زایر شدم و همچنان از یزدان منان خواستار پسر آمدم و هیچوقت نیامد که از خدای متعال در آن مكان مبارك خواستار حاجتی شوم جز آنکه برای من بر آورده میفرمود

پس این است آنچه برای من ازین مشهد شريف على ساكنه السلام آشکار گردیده است

و هم در عیون اخبار مسطور است که ابوالطيب محمد بن ابي الفضل سليطى گفت :

حمويه صاحب لشکر خراسان روزی در نیشابور بميدان حسين بن يزيد در آمد تا بمکان آنجا نگران شود وقواد وسرهنگان بودند و بباب عقیل رفت و امر کرده بود که آنجا را بسازند و بیمارستانی گردانند در این حال مردی بدو برگذشت حمویه با یکی از غلامان خود گفت بدنبال این مرد برو و او را بسرای من بازگردان تا من بیایم چون امیر حمويه بخانه خود معاودت کرد و سرهنگانی را که با او بودند برخوان طعام بنشاند باغلام گفت آنمرد بکجا اندر است گفت بر در است گفت اندرش آور چون حاضر شد باغلام گفت دستش را با آبدستان بشوی و بر سماط طعام بنشان چون از خوردن طعام فراغت یافت حمويه بدو گفت آیا با خود حماری داری گفت ندارم فرمان داد تا دراز گوشی بدودهند از آن پس گفت برای نفقه خود دراهمی باخود داری گفت ندارم فرمان دادتا هزار درهم بدو دادند و هم بفرمود تا يك جفت جوال خورية و نیز توشه دانی و آلاتی دیگر که مذکور نمود بدو بدادند چون آنچه بفرمود همه حاضر شد امير حموية روى باقواد سپاه کرده فرمود :

آیا دانستید این چه چیز است گفتند ندانیم گفت بدانید که من در ایام جوانی

ص: 244

زیارت حضرت امام رضا علیه السلام فایز شدم و لباسهای کهنه مندرس بر تن داشتم و این مرد را در آنجا دیدم ومن خداوند عزوجل را نزد قبر منور همی بخواندم و مسئلت نمودم که ولایت خراسان را بمن ارزانی گرداند و ازین مرد همی شنیدم که از خداوند تعالی در دعا و تضرع همین اشیاء را که من در حق او امروز امر کردم مسئلت مینماید وچون حسن اجابت خداوند تعالی را در آنچه از خدای خواستار شدم از برکت این مشهد بدیدم دوستدار شدم که حسن اجابت خداوند تعالی را برای حاجات این مرد بر دست خود بنگرم لكن در ميان من و او قصاصی است در يك چيزى گفتند آن چیست امیر حمويه گفت این مرد چون مرا دید که با آن جامه های کهنه فرسوده خواستار چيزي عظيم يعني امارت خراسان هستم محل و مكان من در نظرش كوچك افتاد وسرپائی برمن بزد وگفت مانند تو کسی با این حالت فلاکت و لباس کهنه پاره در طمع امارت خراسان ولشکر کشی آنسامان برمی آید؟

سرهنگان گفتند ايها الامير ازوی در گذر و او را بحل گردان تا احسان تو در حق او بدرجه کمال رسد گفت چنین کردم .

و چنان بود حمویه از آن پس بزیارت مشهد مقدس میشد و دخترش را با زيد بن محمد بن زيد علوی بعد از آنکه پدر زید در جرجان کشته شد تزویج نمود و اورا بقصر خود تحویل داد ومبلغها دولت و نعمت بدو تسلیم نمود و تمام این کارها را برای این می نمود که بر برکت و میمنت و جلالت این مشهد مقدس معرفت داشت و چون ابوالحسين محمد بن احمد بن زید علوی خروج نمود و بیست هزار مرد در نیشابور با وی بیعت کرد خلیفه او را در نیشابور بگرفت و او را ببخارا فرستاد حمويه بزندان برفت و بند از وی برداشت و با امیر خراسان گفت این جماعت فرزندان رسول خدای صلی الله علیه و آله هستند و گرسنه و بی چیز میباشند واجب این است که تو کفایت حال ایشان را بکنی ومؤنه ایشان را برسانی تا بواسطه طلب معاش خروج ننمایند حکمران خراسان برای او وظیفه وشهريه مقرر ساخت که ماه بماه بدو برسد و او را رها نمود و به نیشابورش بازگردانید و این کار سبب آن شد که برای اشراف

ص: 245

بخارا مرسوم ووظایفی از برکت این مشهد مقدس مقرر داشتند علي ساكنه الصلوة والسلام .

و نیز در آن کتاب از ابوالعباس احمد بن محمد بن احمد بن حسن بن احمد بن حکم مروی است که گفت از ابوعلي عامر بن عبدالله ابیوردی حکمران مرورود شنیدم و او از اصحاب حدیث بود که می گفت در مشهد مقدس امام رضا علیه السلام در طوس حاضر شدم مردی ترك بديدم که بآن قبه در آمد و در بالای سرمبارك بايستاد و همی بگریست و بزبان ترکی خدای را میخواند وعرض می کرد پروردگارا اگر پسرم زنده است اورا بامن فراهم گردان و اگر مرده است مرا از کار او باخبر فرمای.

می گوید من بزبان ترکی دانا بودم گفتم ایمرد ترا چه می شود گفت مرا پسری بود و در جنگ اسحاق آباد با من ملازمت داشت چنان شد که او را گم کردم و از فقدان او بی خبر ماندم و از وی هیچ خبر ندارم واورا مادری است که روز و شب برفقدان فرزندش گریان و دردمند است لاجرم در این مکان مقدس خدای را در چاره این درد میخوانم چه شنیده ام که هر کسی هر دعایی در این مشهد نماید مستجاب است من بر حال وی رحمت آوردم و دستش را بگرفتم و از آن مکان مقدس بیرون آوردم تا او را میهمان سازم و آنروزرا بضيافت او بگذرانم چون از مسجد بیرون آمدیم جوانی بلند بالا نيكوسيما نوخط که تازه موی بر عذارش دمیده و جامه های کهنه و پاره بر تن داشت بدیدیم چون نظر جوان باين مرد ترک بیفتاد سويش بتاخت و دست بگردنش انداخت و بگریست و همدیگر یکدیگر را بشناختند وچون مكشوف گشت این جوان همان پسر گمشده وی بود که خدای را میخواند که اورا و پسرش را باهم برساندو اورا بر خبر او آگاه فرمايدو از برکت آن مشهدمقدس حاجت خود باز رسید .

میگوید از وی پرسیدم که چگونه باین موضع رسیدی گفت بعد از جنگ بطبرستان افتادم در آنجا مردی دیلمی به تربیت من بكوشيد و اينك چون كبير گشتم در طلب پدر و مادرم بر آمدم چه خبر ایشان بر من پوشیده مانده بودو با قومی

ص: 246

بودم که بدینسوى می آمدند من نيز باتفاق ایشان بیامدم .

آنمرد ترك بعد از این تفصیل گفت از این مشهد شريف كرامتها برای من ظاهر شده است که یقین مرا صحیح گردانیده است و نزد خود قسم یاد کرده ام که تازنده هستم از این مشهد مقدس جدائی نجویم .

علامه مجلسی اعلی الله مقامه در بحار الانوار ميفرمايد حاکم خراسان صاحب کتاب مقتفى گوید در عالم خواب چنان دیدم که من در مشهد امام رضا علیه السلام هستم و فرشته ای از آسمان بزیر آمد و جامه های سبز بر تن داشت و این دو شعر را بر شاد روان قبر منور بر نگاشت

من سره ان يري قبراً برؤيته *** يفرج الله عمن زاره کر به

فليأت ذا القبر ان الله اسكنه *** سلالة من رسول الله منتجبه

وازین پیش در ذیل روایت ابی الحسن قهستانی باین دو بیت و ترجمه اش اشارت رفت.

مكشوف باد که اگر کسی بخواهد معجزات و کرامات عديدة كثيره که در این تمادی مدت ازین مقدس مشهد مطهر ظاهر و آشکار شده است و قضای حوایجی که از حاجتمندان خلق جهان در این آستان ملايك دربان نمایان گردیده است خواه در عالم رؤيا يادر عالم بیداری در روز وشب حتی در حق کسانیکه از مذهب خارج هستند شرح وبسط دهد در چندین مجلد عظيم نخواهد گنجید چه ایشان كلمة الله العليا و اسماء الله الحسنى ومظاهر جمال وجلال خدا و باعث خلق ماسوى وغاية القصواي مبتدا و منتهى ومثل اعلی و دارای اولی و آخری و سفلی و علیا هستند «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ الله ِ عزيز حكيم ».

وچون واسطة فيض وسبب ايصال رحمت حق و ایجادنعمت خالق برای مخلوق وعلت موجودیت موجودات میباشند وذات كبريای الهی را نه می توان شناخت ودید

ص: 247

ودانست و بر صفات او راه نمی توان یافت و ایشان مظهر ذات والاصفات ومظهر صفات كماليه اندلاجرم تمام موجودات وممكنات تمام عوالم امکان را اگر از کرامات و آیات ومعجزات ایشان بشماریم از مراتب توحيد الهی و تمجید اوصاف نامتناهی دور نيفتاده وبقول غلو نزديك نگشته ایم چه خود فرموده اند «نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم»

علي بن عيسى اربلی تغمده الله برحمته در کشف الغمه می نویسد و اما آنچه برای مردمان بعد از وفات حضرت امام علیه السلام از برکات این مشهد مقدس رضوی و علامات وعجایبی که مردمان مشاهدت کرده اند بدرجه وضوح و شیوع یافته است که عام وخاص ومخالف ومؤالف تا این زمان که در آنیم اقرار و اذعان دارند و از حد احصاء وشمار بیرون رفته است و در این مشهدمقدس چه بسیار کوروکر و گنگ و ابرص شفا یافته ودعوات كبيره مستجاب گردیده و از برکت این تربت پاك چه بسیار حاجات قضاشده است و چه بسیار غمها واندوه که در آنجا مرتفع گشته و ما بسیاری را در زمان خودمان بچشم دیده ایم و بر صدق آن یقین کرده ایم و بر حصول آن علمی یافته ایم که هیچ شك وریبی در آن راه ندارد و اگر بخواهیم در شرح وبسط آن خوض کنیم از مقصودیکه در اختصار این کتاب داريم بيرون ميشويم.

سيد جليل يوسف بن محمد حسینی جرجانی در کتاب فوحات القدس در ذیل احوال حضرت رضا علیه السلام و برخی معجزات آنحضرت می نویسد: در سنه نهصد و شصت از دار المؤمنين استر آباد روی بروضه رضويه على ساكنها السلام نهادم در میلی ونهم که از الماس بالای آن گنبد مطهر تعبیه کرده بودند جانوری دیدم چون مرغ مرده که بر سر نیزه باشد از یکی پرسیدم که این چه جانور است که بر این میل گنبد است گفت باشه ای در پی كبوتري از کبوتران حریم ذیحرمت این حرم پرواز می کرد کبوتر باین گنبد منور پناهنده گردیده خود را بر کنید انداخت و باشه خواست که اورا بچنگال آورد میل بسينه او در آمدو بمرغزار عدمش پرواز داد بعد از آن می نویسد عزيز من در این معنی تأمل کن که هر گاه حیوانی که حکم تکلیف از وی

ص: 248

ساقط است اگر رعایت حرمت این حرم مقدس را ننماید فوراً براه عدم میپوید عذاب و نکال کسانی که در این مکان عرش بنيان راه ادب نسپارند و بتاراج وسبی پردازند چه حال خواهد داشت و اگر عبدالله اوزبك لشکر کشید و در خراسان به بی اندامی و قتل وغارت پرداخت وجماعتی از سادات عالی درجات از پای در آورد سپاس خدای را که در اندك مدتی همه جزای خود رسیدند و براه عدم پوئیدند و بعذاب مخلد و نکال مؤبد آنچه باید چشیدند.

بیان پاره اشعاریکه فصحای روزگار در مرثیه حضرت رضا علیه السلام عرض کرده اند

ازین پیش بپاره ای اشعار امیر اعظم ابی فراس بر حسب مناسبت مقام اشارت رفت. در بحار الانوار می نویسد دعبل بن علي خزاعی در مرثیه حضرت رضا علیه السلام اشعار کثیری گفته است از آنجمله است:

ياحسرة تتودد وعبرة ليس ينفد *** علي علي بن موسى بن جعفر بن محمد

ای بسا حسرتها ودريغها وافسوسها که دائماً شريك جان ونديم روان و گریستنها و نالها که هر گزش انقطاعی نیست و همیشه ندیم دیدگان است بر شهادت فرزند ارجمند موسى بن جعفر بن محمد صلوات الله وسلامه عليهم که صفحه روزگار را تار وجن وانس و ملك و تمام اعضای آفرینش و دیده اعیان موجودات را اشکبار ساخته است . وهم از مراثی دعبل عليه الرحمه است:

یا نكبتاً جائت من الشرق *** لم تتركن منى ولم تبق

موت علي بن موسى الرضا *** من اسخط الله على الخلق

و اصبح الاسلام مستعبراً *** لثلمة بانية الراق

سقى الغريب المبتنى قبره *** بارض طوس سبل الودق

اصبح عيني مانعاً للكرى *** و اولع الاحشاء بالخفق

ای چه نكبتها ورنجها وبليتها واخبار دهشت آثار که از طرف مشرق و خراسان نمایان شد که جسم وجان ودل وروانی برای من بر جای نگذاشت و آن عبارت

ص: 249

از خبر وحشت اثر وفات على بن موسى الرضا عليهما آلاف التحية والثناء ميباشد و این حادثه هایله از جمله خشم وسخط بزرگ خداوندی است بر خلق یعنی ارتحال آنحضرت که بجمله آیت رحمت و نعمت دنیا و آخرت است از میان این مردم دليل سخط الهی و خسران نا متناهی است و دیده اسلام ازین ثلمه که ارکان اسلام را بر هم شکافت گریان والى الابد خون بار است خداوند تعالی قبر منورش را در آن محل غربت از رحمت سیراب بگرداند همانا خواب از چشم من برفت و احشاء و اعضا را از این آتش اندوه حالت سلامت نماند و نیز از جمله مراثی معروضه است :

الا مالعين بالدموع استهلت *** ولو نقرت ماءالشئون لقلت

على ما بكته الارض واسترجعت له *** رؤس الجبال الشامخات و ذلت

وقد اعولت تبكي السماء لفقده *** و انجمها ناحت عليه وكلت

فنحن عليه اليوم اجدر بالبكاء *** لمرزئة عزت علينا و جلت

رزينا رضى الله سبط نبينا *** فاخلفت الدنيا له و تولت

و ما خير دنيا بعد آل محمد *** الا لا تبالها اذ اما اضمحلت

تجلت مصيبات الزمان ولا ارى *** مصیباتنا بالمصطفين تجلت

آیا دیده را چه میشود که بریزش اشك وسيلان سرشك بدایت کرده و اگر تمام آبهای عالم از چشمهای بنی آدم بگریستن و موئیدن فرو ریزد ودیده روزگار چون ابر نوبهار اشکبار گردد عشری از اعشار این مصیبت محنت آثار نخواهد بود گویا این گریستن وسوکواری نمودن در مصیبت مصابی ورزیت مظلومی است که زمین بر مظلومیت وی بناله وزاری اندرو کوههای بلند پایه باشکوه ورفعت در مصیبتش خم گشته وزبان کاینات باسترجاع ناطق است

همانا هفت آسمان در فقدانش نالان و ستارگان سموات در اندوهش نوحه گر و گریان هستند و این ملال و کلال وسستی و انفعال از نور بخشیدن بعالم بالا هم سرایت کرده است .

ص: 250

پس ما جماعت بنی آدم خصوصاً امت رسول وشيعة اولاد بتول و سيف الله المسلول بگريستن و نالیدن براين بلية نازله ورزيت هايله که بماروی کرده و امام و پیشوای ما از میان رفته و بزرگترین مصائب برما بتاخته سزاوارتر وشایسته تریم چه اینگونه مصیبت عزیز و نایاب است و ما بسوکواری ومصيبت فرزند پیغمبر خود و برگزیده ایزد داور مبتلاشده ایم که دنیای کهن بعلت این مصیبت ووقوع این بومهن کهنه و پوسیده گردید و بر اهل دنیا پشت نمود چه دنیا را بعداز آل محمد صلی الله علیه و آله نیکی و خوشی نخواهد بود و کار سازي از آن نخواهد شد پس ای برادر از آن پروا نباید باشد که دنیا سر بسر مضحمل و نابود و در این مصیبت بزرگ تباه و فانی شود چه برای هر مصیبتی و حادثه ای که روی میگشاید زوالي وانقطاعی هست اما آن مصیبت که برای مادر فقدان بزرگان دین و پیشوایان آئین نمودار می گردد پاياني ندارد. و نیز از آن اشعار است که در مرثیه عرض کرده اند:

الا ايها القبر الغريب محله *** بطوس عليك الساريات هتون

شككت فما ادري انسقى شربة *** فابكيك ام ريب الروى فيهون

ابا عجبا منهم يسمونك الرضا *** و يلقاك منهم كلحة و غضون

ای قبر مطهر و مرقد منوری که در محلی غریب در خاك طوس میباشی همیشه ابرهای بارنده وسحاب ريزنده اشك غم وسرشك مصيبت و آب رحمت را بر تو بارنده باد همانا در این مسئله بشك وشبهت اندرم که آیا تو را بشربت زهردار شهید ساختند تا در تمام عمر و روزگار برسوك تواشکبار باشم یا بموت طبیعی که نصیب تمام موجودات است، در گذشتی تا در اندوه شهادت تو نباشم وغم قتل تو را نداشته باشم ای چه بسیار عجب است از این جماعت که تو را رضا مینامند و تو از ایشان جز دیدار عبوس آثار وچهره پر آژنگ بدیدار نمی آوری .

ودیگر در بحار وعيون اخبار از احمد بن علي انصاري مروی است که ابن مشيع رقي در مرثیه آنحضرت میگوید :

يا بقعة مات بها سیدی *** ما مثله في الناس من سيد

ص: 251

مات الهدى من بعده والندى *** و شهر الموت به يقتدى

لازال غيث الله يا قبره *** عليك منه رائحاً مغتدى

كان لنا غيثاً به نرتوی *** و كان كالنجم به نهتدی

ان علياً بن موسى الرضا *** قدحل و السودد في ملحد

یا عين فابكي بدم بعده *** على انقراض المجد والسودد

ای بقعه ومرقدی که وفات یافته است اندر آن بقعه سید و آقای من که در میان تمام مردم روزگار مثل او سیدی ومهتری نبوده است و چون وی از جهان بیرون شد هدایت وهدی و بخشش وندی بمردند و از جهان روی بر کاشتند و پيك مرگ واجل وامان دست جهدو کوشش بر کمر زد واوصاف حسنه واخلاق ستوده را ببرد و دیگران نیز بدو متابعت و اقتدا کردند یعنی چون آنحضرت جامع صفات كمالية وجمالية وجلالية بود ، بسبب رفتن او از عالم تمامت کمالات از صفحه جهان محو شد .

ای قبر منوری که خوابگاه بهترین خلق خدایی در هر صبح وشام ودقايق وساعات لیالی و ایام رحمت خدايت شامل و باران عنایت یزدانیت نازل و در میان خلق خدا منتشر باد چه آنحضرت ولایت رتبت در میان ماچون باران رحمت یزدان همیشه همه را سیراب و از بحار فضايل وعلوم مفاخرش بهره یاب بودیم و برسان ستاره رخشنده و کوکبی فروزنده بود که بنورهدایت وى بطريق وحق وسبيل نجات راه می بردیم همانا علي بن موسى الرضا و بزرگی وسودد وسیادت در يك قبر مدفون شدند پس ای دیده در وفات او و برانقراض مهتری و بزرگی خون بیار. وعلي بن ابی عبدالله خوافی در مرثیه حضرت رضا عليه افضل الصلوة و التحيات و اكمل السلام این شعر را گفته است :

يا ارض طوس سقاك الله رحمته *** ماذا حويت من الخيرات يا طوس

طابت بقاعك في الدنيا و طينتها *** شخص ثوي بسناباد مرموس

شخص عزيز علي الاسلام مصرعه *** في رحمة الله مغمور و مغموس

ص: 252

يا قبره انت قبر قد تضمنه *** حلم و علم و تطهير و تقدیس

فخراً فانك مغبوط بجثته *** و با لملائكة الابرار محروس

ای زمین طوس خداوند ترا از آب رحمت خود سیراب گرداند ای طوس سخت در عجب وتحير هستم که تو تا چند خيرات ومبرات و خوبیها ومحاسن را در بر گرفته اي پاکيزه باد بقعه ها وقطعات زمین تو و پاکیزه ساخته است خاك وگل تو را در دنیا شخصی که در سناباد بخاک رفته ومدفون گردیده است همانا وی شخصی عزیزو گرامی است و وفات او بر اسلام دشوار و عزیز افتاده و در رحمت خدای مغمور و غوطه ور است

ای قبر منور فرزند رسول خدا همانا توقبری هستی که صد جهان حلم و بردباری وعلم ودانائی و پاکیزه گی و پاکیزه گری و تقدیس را در بر گرفته است پس بسی فخر ومباهات کن که بواسطه در برداشتن آن جثه مبارك وپیک ولايت منظر مغبوط و محسود واقع شدی و ملائکه ابرار وفرشتگان مقرب حضرت پروردگار حارس و نگاهدار توهستند .

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید این ابیات اخيره را ابن عیاش در کتاب مقتضب الاثر از علي بن هارون منجم از خوافی یاد کرده و در آخر این اشعار را بر افزوده است :

في كل عصر لنا منكم امام هدی *** فربعه اهل منكم و مأنوس

امست نجوم السماء افلة *** و ظل اسدالسرى قدضمها الخيس

غابت ثمانية منكم و اربعة *** يرجي مطالعها ما حنت العيس

حتى متى يظهر الحق المنير بكم *** فالحق في غير كم راح ومطموس

در هر عصر و زمانی برای ما از دودمان شما که از خاندان رسالت و پروردگان دست نبوت و اشرف بریت و ارفع طويت هستید پیشوایی که بوجود مسعودش هدایت یافتیم حاضر بود و ملت اسلام و خاندان ایمان از انوار علوم وفضایل و ظهور شما

ص: 253

متأهل و مأنوس بود بناگاه ستارگان درخشان ولایت و آسمان امامت را افول رسیده شیر میدان دلاوری را در بیشه خفا منزل آمد هشت تن از شما امامان بحق واسدالله المطلق از انظار مردمان غایب شدند و چهار تن از شما یعنی از حضرت امام محمد تقي تاصاحب العصر صلوات الله عليهم که شموس آسمان امامت و هدایت هستند برجای میباشند ومردمان بظهور و نمایش ایشان امیدوار میباشند چندانکه از حنین شتران سفید سرخ موی در روزگار اثر باشد یعنی تا پایان جهان این عروة الوثقاى ولایت و امامت محل امیدواری و بقای اسلام و اهل ایمان است

از هارون بن عبدالله مهلبی مروی است که گفت دعبل بن علي بامن حكايت کرد که در آن هنگام که از وفات حضرت امام رضا علیه السلام بامن خبر رسید در شهر قم سکون داشتم پس این قصيده رائيه را انشاء نمودم :

ارى امية معذورين ان قتلوا *** ولا اري لبنى العباس من عذر

اولاد حرب ومروان و اسرتهم *** بنو معيط ولاة الحقد والوغر

قوم قتلتم على الاسلام ولهم *** حتى اذا استمكنوا جاؤ اعلي الكفر

اربع بطوس على قبر الزكي به *** ان كنت تربع من دين على وطر

قبران في طوس خير الناس كلهم *** و قبر شرهم هذا من العبر

ما ينفع الرجس من قرب الزكي وما *** على الز کی بقرب الرجس من حزر

هيهات كل امرءرهن بما كسبت *** له يداه فخذ ما شئت او تزر

مرا چنین مینماید که اگر جماعت بنی امیه اولاد فاطمه زهرا ورسول خدا صلی الله علیه و آله را کشتند معذور بودند یعنی بواسطه آن مخالفت و عنادیکه از قدیم الایام در میان بنی امیه و بنی هاشم بود لكن براي بني عباس راه عذری نمی بینم زیرا که بنی امیه اولاد حرب ومروان بودند و تمامت اين طايفه وفرزندان معیط و راهزنان و گردنکشان و صاحبان حقد و حسد وکینه باشند یعنی پدران ایشان همه از روی حسد و کینه وری با بنی هاشم روزگار میبردند و گروهی بودند که اول ایشان را که ابوسفیان باشد در اسلام بکشتید و هر زمان برای ایشان ممکن بودی نهاد خود

ص: 254

می نمودند و چون متمكن وخليفه وامير شدند بكفر خود بازگشتند اما بني هاشم را با بنی عباس خصومت وحقدی در میان نبود که چون نوبت یافتند با اولاد پیغمبر وزراري او اين عناد و كين وخصومت ظاهر سازند هم اکنون در طوس بر فراز آن قبر پاک و مطهر منزل گزین که اگر چنین کنی از برکت این قبر منور بر فطرت اسلام بپایی همانا در طوس دو قبر است یکی خوابگاه بهترین آفریدگان خالق مهروماه حضرت امام رضا علي بن موسى صلوات الله وسلامه عليهما و آندیگر گور بدترین خلق خداى هارون الرشيد وجمع ميان كفر و اسلام و نور و ظلمت محل تحير و عبرت است و هرگز نجس را از تقرب بپاك و پاكيزه در صورت و باطن سودی نمیرسد و همچنين پاك را از مجاورت نجس ضرری نخواهد بود یعنی نه هارون را از مجاورت آنحضرت در نجاست فطری وخباثت جبلی تفاوتی و نه آنحضرت را از همسایگی او زیانی است هیهات ازین خیالات دور از جهات که هر کسی گروگان کردار خویشتن است اگر خوب کند خوب بيند اگر بد کند بد بیند .

از مکافات عمل غافل مشو *** گندم از گندم بروید جو زجو

معلوم باد ازین اشعار معلوم می گردد که دعبل بن علي درزمان وفات حضرت امام رضا علیه السلام در قم جای داشته است و آن حضرت را شهید ساخته اند و شهادت آنحضرت بدست مأمون شیوع داشته است که در اشعار خود با فعال بنی عباس و خصومت ایشان با بنی هاشم یاد میکند .

صولی میگوید که عون بن محمد این اشعار را برای من قراءت کرد وگفت منصور بن طلحة این اشعار را برای من بخواند و گفت ابو محمد بریدی رضی الله تعالى عنه گفت چون حضرت امام رضا علیه السلام وفات فرمود این مرثیه را بگفتم :

مالطاوس لاقدس الله طوسا *** كل يوم تحوز علقا نفيسا

بدأت بالرشيد فاقنصته *** وثنيت بالرضا علي بن موسى

یا امام لاكا لائمة فضلا *** فسعود الزمان عادت لحوساً

چیست طوس را که خداوند مقدس نگرداند طوس را هر روزی علتی نفیس

ص: 255

و چیزی پاکیزه را در برمی گیرد ابتدا کرد بهارون الرشيد واورا شکار نمود و دوم گردانید شکار خودرا بحضرت رضاعلی بن موسی علیهماالسلام ای امامی که مانندسایر خلفا و ائمه جور از حیثیت عدم فضل نیست بلکه او را فضل وعلم است همانا نیکی وفضل و بزرگواری و سعد وسعادت زمان بسبب وفات او به نحوست و بدی بازگشت .

بعضی گفته اند این بیت را در زمان تقیه گفته است :

راقم حروف گوید اگر از علق نفیس هارون راهم اراده باشد زیانی بمقصود نمیرساند چه از حیث زادگی و اتصال نسب او بهاشم حرفي نميرود والله اعلم

ابن بابویه میفرماید این اشعار را دور کتابی دیدم که بمحمد بن حبیب ضبی نسبت داده بودند :

قبر بطوس اقام به امام *** ختم اليه زيارة ولمام

قبر اقام به السلام و اذ غدا *** تهدى اليه تحية وسلام

قبرسنا انواره تجلو العمى *** وبتر به قد تدفع الاسقام

قبر يمثل العيون محمد *** روصيه والمؤمنون قيام

خشع العيون لذا وذاك نهاية *** في كنهها لتحير الافهام

قبراذ احل الوفود بربعه *** رحلوا وحطت عنهم الاثام

و تزودوامن العقاب واومنوا *** من ان يحل عليهم الاعدام

الله عنه به لهم متقبل *** وبذاك عنهم جفت الاقلام

ان يغن عن سقى الغمام فانه *** لولاه لم تسق البلاد غمام

قبر علی ابن موسى حله *** بثراه يزهو الحل والاحرام

فرض اليه السقى كالبيت الذي *** من دونه حق له الاعظام

من زاره في الله عارف حقه *** فالمس منه على الجحيم حرام

قبری است در طوس که امامی بزرگوار در آنجا مقیم و مدفون است که زیارت او بر تمام انام حتم وواجب است قبری است که سلام و تحیت و درود در آن اقامت کرده است و بهر صبحگاه سلام و تحیت زائران ومسلمانان را بلکه ملائکه آسمان

ص: 256

تقديم آنخاك پاك و مكان تابناك ميشودقبری است که نورش ساطع وفروغش لامع است مردم کور را روشنایی میبخشد و از برکت تربت صفوت آیتش آلام واسقام دردمندان و امراض مرضی شفا یابد قبری است که از نهایت شرف و کمال شرافت و قدس وطهارت چون بینندگانش را بر آن نظاره ودر محاذیش ایستاده شوند محمد صلی الله علیه و آله و امير المؤمنين وصی او را ممثل میگرداند یعنی می بیند که قبر وصاحب قبر نمونه از ایشان و مرقد مطهر ایشان است

و چون صاحب این قبر از نور محمد وعلي است لاجرم درعیون بینندگان چون محمد وعلي صلی الله علیه و آله با آن جلالت و نور و عظمت پدیدار آید و چشمها از کمال شأن و هیبتش خاشع وافهام در کنه این ائمه انام و شئونات این پیشوایان دین مبین حیران گردد .

قبری است که چون زائران و وافدان در آنجا قدم گذارند و بآستان همایونش خاك بوس شوند و در پیرامون آن قبر منزل گزینندو از آنجا رخصت مراجعت حاصل نمایند گناهان ایشان از ایشان بریزد و از آن مکان مقدس با زاد و توشه ایمنی از عقاب الهی و آسیب اعدام و فقر و پریشان حالی باز شوندو خداوند تعالی از جانب صاحب قبر بسبب جلالت وعظمتش ضمانت میفرماید برای زائران و وافدین این قبر و باين سبب قلم از ایشان مرفوع شودو گناهان ايشان را ننویسند اگر بوجود همایونش از سقایت غمام و بارش سحاب مستغنی شوند اما اگر او نبودی ابر در شهر نباریدی وزمین از باران خرم نگشتی

این قبری است که علی بن موسى الرضا علیهماالسلام در آن جاری کرده و این قبر بسبب آنحضرت برحل و احرام و مکه معظمه فخر ومباهات می نماید و مکه در برابرش فروتنی مینماید وواجب است که بزیارت این قبر شوندچنانکه بخانه خدا میروند و بایستی رعایت عظمت و حشمت این قبر را بجای بیاورند و هر کسی بزیارت این قبر شود و از روی خلوس نیت زائر گردد وحق صاحب قبر را بشناسد البته آتش جهنم اورا در نیابد و بروی حرام باشد و از جمله این اشعار است :

ص: 257

و مقامه لاشك يحمد في غد *** وله جنات الخلود مقام

وله بذاك الله اوفى ضامن *** قسماً اليه تنتهى الاقسام

صلى الاله علي النبي محمد *** و علت علياً نضرة وسلام

و كذا علي الزهراء صلى سرمداً *** رب بواجب حقها علام

وعليه صلى ثم بالحسن ابتدا *** و علي الحسين لوجهه الاكرام

وعلي علي ذي التقى و محمد *** صلی و کل سید و همام

و على المهذب و المطهر جعفر *** از کی الصلوة وان ابي الاظلام

الصادق المأثور عنه علم ما *** فیکم به یتمسک الاقوام

وكذا علي موسى ابيك و بعده *** صلى عليك و الصلوة دوام

وعلي محمد الزكي فضوعفت *** و علي علي ما استمر كلام

وعلى الرضا بن الرضا الحسن الذي *** عم البلاد لفقده الا ظلام

وعلي خليفته الذي لكم به *** تم النظام فكان فيه تمام

فهو المؤمل ان يعود به الهدى *** غضاً و ان تستوثق الاحكام

لولا الائمة واحد عن واحد *** درس الهدى و استسلم الاسلام

كل يقوم مقام صاحبه الى *** ان ينسرى بالقائم الاعلام

يا ابن النبي حجة الله التي *** هی للصلوة والصيام قيام

مامن امام غاب عنكم لم يقم *** خلف له تشفى به الاوغام

ان الائمة يستوى في فضلها *** والعلم كهل منكم و غلام

انتم الى الله الوسيلة والاولى *** علم الهدى فهم له اعلام

انتم ولاة الدين والدنيا ومن *** لله فيه حرمة و ذمام

ما الناس الا من اقر بفضلكم *** و الجاحدون بهائم و سوام

بل هم اضل عن السبيل بكفرهم *** و المقتدى منهم بهم ازلام

يرعون في دنياكم و كأنهم *** في جهدكم انعامكم انعام

ص: 258

وهیچ شك و شبهتی در آن نمیرود که مقام ومسکن این امام انام علی بن الرضا صلوات الله عليهما در صبحگاه قیامت مقامی عالی و ستوده و در بهشت جاوید آسوده و آرمیده است و یزدان تعالی این مقام و منزلت عالی را برای آن حضرت چون به ذات احدیت خود که قسم ها بدو منتهی میشود قسم یاد فرموده است وفا به عهد و وعده که فرموده می نماید درود و رحمت فرستد خدای متعال بر پیغمبر و آل

و بلند فرمايد نصرت و درود علی و فاطمه زهراء را درودی ابدی و تحیتی سرمدی چه خداوند تعالی به حقوق واجبه آن معصومه عظمی و صدیقه کبری آگاه است و بعد از آن معصومه زهرا درود و سلام بفرستاد خداوند كبريا بر حسن و حسین و برعلى بن الحسین که آیات بزرگواری و تقوی از دیدار ولایت آثار ایشان نمودار است و درود خدای بر محمد بن علي باقر و بر فرزند پاك و گوهر تابناکش جعفر صادق

و بهترین و پاکیزه ترین صلواتها بر او باد که علم جعفری از وی مأثور و در میان شما معروف گردید و تمام طوایف و اقوام بدان متمسك ميشوند هر چند مردم فرومایه پست پایه از تقدیم سلام و تحیت امتناع داشته باشندچه این امام عالی مقام است مروج شریعت سیدالمرسلين ومذهب جعفری از وی می باشد وهمچنین صلوة و سلام خدا بر پدر بزرگوارت موسی بن جعفر و بعداز او رحمت و درود دائمی خدا بر تو و بر فرزند تو امام محمد تقی ز کی مضاعف و بر فرزندش امام علي نقى باد چندانکه در صفحه جهان سخن بر قرار است و دنیا را مدار است و بر پسندیده پسر پسندیده امام حسن عسکری که در فقدان او جهان را پردۂ ظلام فرو گرفته است یعنی چون پس از وی امام دوازدهم غیبت گرفت وشمع هدایت ناپدید و خورشید آسمان امامت در غمام مستوریت پوشیده کشت دنیا را تاریکی جهل وضلالت فرو گرفت و درود و صلوات زاكيات و تحیات نا میات بر امام غایب حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه خلیفه پدر بزرگوارش که نظام عالم و قوام دین به وجود

ص: 259

مسعودش پیوسته و به سلسله آباء عظامش ائمه معصومین حافظان شرع مبين و شريعت سيد المرسلين استوار و مستدام است و اگر او نبودی عالم را نکبت نقصان در سپردی باد .

همانا این حجت یزدان وصاحب العصر والزمان وخليفة الرحمن است که امیدواری داریم که چراغ هدایت وقوت دین اسلام و نير احکام به ظهور همایونش اعادت جويد ورونق آئین یزداني بيفزايد و اگر ائمه هدی هر یکی بعد از دیگری نبودی وزمین از حجت خدای تعالی خالی بماندی نور هدایت از میان برخاستی و چراغ هدي خاموش ودین خدا مستور ماندی و این ائمه هدی و تقوی که بجمله انوار ساطعه وارواح مقدسه هستند هر یکی مقام دیگری به خلافت و وصایت بنشست تا نوبت به قائم آل محمد صلی الله علیه و آله رسید و روزگار امامت بدوپایان گرفت یعنی بعد از او دیگری امام نیست چنانکه بعد از رسول خدا صلى الله عليه وسلم پیغمبری دیگر نبود .

ای فرزند گرامی پیغمبر و آن حجت خدایی که نماز و روزه واحكام شرع وقوام نظام به وجود همايونش قیام جویدهر گز امامی از سلسلۂ شما نبود که چون از جهان بیرون شود جای نشینی در مقام او جلوس نفرماید که به واسطه نفس مقدسش نفوس از امراض حسد واوغام راحت وشفا نجويد وولولة خلل وزلزلة زلل از میان برخیزد همانا وجودات ولايات آيات ائمه هدی که انوار بهيه الهيه واسرار سنيه لاهوتيه هستند در علوم وفضایل یکسان هستند و پیرو جوان ایشان مساوی باشند یعنی پیری وجوانی عالم کیانی رادر این ودایع یزدانی فزونی و نقصانی نرساند و مدخلیتی نداشته باشد همانا ائمه هدى وشموس سپهر تقوی وسیله ای به حضرت كبريا و اعلام هدی و صاحبان دین و دنیا و از جانب پروردگار صاحب حرمت وعهد و ذمام هستید جز کسانی را که مقر و معترف به فضل وفضیلت شما هستند انسان نتوان خواندو لفظ انسان را بر او اطلاق نتوان کرد و آنانکه منكر فضائل و مقامات وشئونات وحقوقات شما شدند در حكم بهائم وچارپایان باشند یعنی از نور خرد دورو ازجر که عقلا مهجورند بلکه

ص: 260

ایشان به سبب ظلمت کفر و تیرگی عقل از چار پایان گمراه تر و از راه حق و تجارب و نجات بی خبر ترند. و آنانکه پیروی ایشان نمایند از حضرت کبریا مطرود و بواسطة شئامت کفر آنها محروم هستند.

و این جماعت گمراه نادان می خوانند و می طلبند دنیائی را که به سبب وجود شما خلق شده است و اختصاص به شما دارد و گویا این جماعت ضلالت آیت که منکر انعام و احسان شما هستند در حکم چهار پایان و انعام باشند که منکر محسوسات هستند و اگر يرعون باراء مهمله باشد یعنی می چرند در دنیای شما و از نعمت های دنیائی که بواسطه شما خلق شده بهره یاب میشوند پس چنین مردمی که پروردۂ انعام و منکر آن شوند مانند بهایم هستند .

یا نعمة الله التي يحبوا بها *** من يصطفى من خلقه المنعام

ان غاب منك الجسم عنا انه *** للروح منك اقامة و نظام

ارواحكم موجودة أعيانها *** ان عن عيون غیبت اجسام

الفرق بينك و النبى نبوة *** اذ بعد ذلك تستوى الاقدام

قبران فی طوس الهدی فی واحد *** والغي في لحد نراه ضرام

قبران مقترنان هذا ترعة *** حبوبة فيها نزول امام

وكذاك ذلك من جهنم حفرة *** فيها تجدد للغوى هيام

قرب الغوى من الز کی مضاعف *** لعذابه و لانفه الأرغام

ای علی بن موسی الرضا ای نعمت پر بهای خداوند ارض و سما که خداوند كثير النعمة عطا فرموده است این نعمت محبت و ولایت شما را به کسانی که از مخلوق خود برگزیده است یعنی به جماعت شیعیان شما ای نعمت خدا ای پیشوای هدي اي علي ابن موسی سلام الله عليهما اگر جسم شریف تو اکنون از ما غایب و پوشیده است همانا روح مبارك وروان همایون تو باعث وجود ما و نظام عالم و امور معاشیه معادیه ما میباشد واگر اجسام شما از دیده ظاهر بینان غایب است اعيان ارواح مقدسه شما در تمام عوالم

ص: 261

امكانيه موجود و حاضر است .

ای امام هدى اي علي بن موسی الرضا فرق میان تو و پیغمبر همان نبوت است و چون ازین مقام بگذریم شما و پیغمبر در تمام افعال وصفات یکسان هستید همانا دو قبر در طوس است که یکی معدن هدایت و دیگری مخزن غوایت است در یکي جنات و نعیم و در دیگری دوزخ و جحیم موجود است و این دو قبر باهم مقترن هستند یکی روضه ای است از بوستانهای بهشت برین که زیارت می شود در آن امامی که محبوب- القلوب ابرار اولین و آخرین و حیات بخش مخلوق عليين وعلويين و اسفلین است و دیگری گودالی پر از وزر و وبال جهنم وسجین است که چون مردم گمراهش زیارت نمایند سرگردانی و حیرت ایشان تجدد گیرد همانا نزديك بودن سر کشی گمراه با طیب بر گزیده اله موجب فزایش عذاب و فرسایش گمراه و به خاك ماليدن بینی او گردد یعنی از تقرب ظاهر سودمند نمی شود بلکه هر چه خصم با خصم نزديك تر شود زحمتش بیشتر است .

وازین گذشته تفصيل ملك نقاله در اخبار و احادیث مأثوره وارد و مشهور است و مراد ازین نقل نه نقل جسد است بلکه نقل روح است به آنجا که خداوند مقرر فرموده است چنانکه مولوی عليه الرحمة فرماید :

نوریان مر نوریان را طالبند *** ناریان مر ناریان را جاذ بند

إِنْ یَدْنُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لَمُبَاعَدٌ *** وَ عَلَیْهِ مِنْ خِلَعِ الْعَذابِ رُکَامٌ

وَ کَذَاکَ لَیْسَ یَضُرُّکَ الرِّجْسُ الَّذِی *** تُدْنِیهِ مِنْکَ جَنَادِلُ وَ رُخَامٌ

لَا بَلْ یُرِیکَ عَلَیْهِ أَعْظَمَ حَسْرَهٍ *** إِذْ أَنْتَ تُکْرَمُ وَ اللَّعِینُ یُسَامُ

سُوءُ الْعَذَابِ مُضَاعَفٌ تَجْرِی له ِ*** السَّاعَاتُ وَ الْأَیَّامُ وَ الْأَعْوَامُ

یَا لَیْتَ شِعْرِی هَلْ بِقَاء ِکُمْ غَداً *** یَغْدُو بِکَفِّی لِلْقِرَاعِ حُسَامٌ

یطْفِی یَدَایَ بِهِ غَلِیلًا فِیکُمْ *** بَیْنَ الْحَشَا لَمْ یرو مِنْهُ أُدامٌ

وَ لَقَدْ یَهِیجُنِی قُبُورُکُمْ إِذَا *** هَاجَتْ سِوَایَ مَعَالِمُ وَ خِیَامٌ

مَنْ کَانَ یُغْرَمُ بِامْتِدَاحِ ذَوِی الْغِنَی *** فَبِمَدْحِکُمْ لِی صَبْوَهٌ وَ غَرَامٌ

ص: 262

وَ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا أَهْدَیْتُهَا *** مَرْضِیَّهً تَلْتَذُّهَا الْأَفْهَامُ

خُذْهَا عَنِ الضَّبِّیِّ عَبْدِکُمُ الَّذِی *** هَانَتْ عَلَیْهِ فِیکُمُ الْأَلْوَامُ

إِنْ أَقْضِ حَقَّ اللَّهِ فِیکَ فإِنَّ لِی *** حَقَّ الْقِرَی لِلضَّیْفِ إِذْ یَعْتَامُ

فَاجْعَلْهُ مِنْکَ قَبُولَ قَصْدِی إِنَّهُ *** غُنْمٌ الَیْهِ حَدَانِی اسْتِغْنَامٌ

مَنْ کَانَ بِالتَّعْلِیمِ أَدْرَکَ حُبَّکُمْ *** فَمَحَبَّتِی إِیَّاکُمْ إِلْهَامٌ

پس به اینحال و این منوال اگر نزديك شده باشد شقى باسعيد وغوى با رشید وخبيث با طیب و ضلالت با هدایت برحسب باطن هزاران هزارها سالها از وی دور و ظلمت از نور مهجور است وعزازيل را جز سراويل عذاب و پوششهای عقاب بر تن وظالم راجز قوامع عتاب بر سر نخواهد بود و اگر گل و سنگ آن خبیث به مرقد شریف تو نزديك باشد به تو زبان نمی رساند و تاری ظلمت به فروغ نور آشنایی نمی جوید بلکه از اين نزديك شدن او و آن شرف و تکریمی که نسبت به تو می شود و خداوندت اينگونه بر گزیده و محترم داشته و او را آنطور از رحمت خود دور و به زحمت عذاب دچار گردانیده برحسرت و ضجرت او افزوده و معذب تر گردد وسوء عذاب و بدی رنج و شکنجش دو برابر شود و دقایق وساعات ولیالی و ایام و شهور واعوام بروی انواع عذاب ونيران عقاب جاری و وارد نمایند :

ازهمه محروم تر خفاش بود *** کو عدوی آفتاب فاش بود

هیچ محنتی برای زهر از مجاورت تریاق برتر وذلتي برای گلخن از معاشرت گلشن فزونتر نیست زیرا «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم» هر چیزی که با چیزی دیگر مخالفت بالطبيعة والذات دارد در همه چیز مباینت خواهند داشت و چون ما بين دو چيز مباينت فطری باشد معلوم میشود تا چه مقدار از مجاورت و معاشرت رنجورند و این شعر ابوبکر خوارزمی که ابن شهر آشوب در مناقب یاد کرده اشارت به همین معنی می نماید :

هارون یا من امره بدعة *** جاورت قبراً قربه رفعة

تريد ان تفلح من اجله *** لن تدخل الجنة بالشفعة

ص: 263

ای هارون الرشید که در زمان خلافت خود بدعت در دین نهادی و به میل نفس خود ترتیب امور دادی و اینك ترا محض رفعت و شرافت با قبر منور حضرت رضا علیه السلام مجاور و نزديك ساختند تا مگر از عذاب پروردگار و دخول در نار آسوده مانی هرگز به واسطه این مجاورت و قرب به آن خاك درون بهشت نشوی و بوی رضوان نشنوى بالجمله در بقیه اشعار مسطور می گوید ای کاش می دانستم که بعد از تو باقی بودن ورجعت فرمودن شما به این دنیا آیا زنده خواهم بود که شمشیر بران بر فرق دشمنان شما فرود آورم و آن عطشی که بر خون دشمنان شما و آتش سوزانی که در میان احشاء من می باشد و هیچ چیزش سیراب وساکن نمی گرداند از خون اعادی شما رفع آن تشنگی و سوزش خواهد شد همانا قبور مقدسه ومشاهد منوره شما مرا به هیجان وخروش می آورد گاهی که دیگری جز من معالي مدایح و معالی فضایل شما و مداح مناقب شما را جلوه گر نماید یعنی به غیرت همی آیم که دیگران را بر من سبقت آید و اگر دیگران را از مد سرائی صاحبان ثروت وغنا مشقت وعنا روی دهد لكن مرا در مدح سرائی شما عشق وحرص است و اکنون این قصیده مدیحه را که مطبوع و پسندیده و قلوب و افهام را از آن لذت است به حضرت ابی الحسن رضا عليه السلام تقديم می نمایم .

ای علی بن موسی ابن قصیده را به دست کرم و نظر قبول از بنده خودتان ظبی که هر گونه ناملایمت و ملامتی که در راه محبت و ولایت شما بر وی فرود آمده است او را آسان وسهل افتاده است مأخوذ فرمای همانا اگر آن حقی را که خدای برای من مقدر کرده است به جای آورم باری مرا نیز بر تو حق میهمان نوازی است گاهی که رعایت احترام میهمان منظور گردد پس مقرر فرمای این مهمان پذیری واحسان را از جانب خودت در قبول قصدمن که برای من غنیمتی بزرگ است و مرا در طلب این غنیمت بازداشته و اگر دیگران دوستی شما را بر حسب تعلیم ادراك نموده است اما من دوستی شما را به موجب الهام از جانب پروردگار علام بیاموخته و در سویدای

ص: 264

قلب و مخزن دل و بطن و مغز اندوخته ام وابراهيم بن عباس این شعر را گفته است وابن شهر آشوب در مناقب مذکور داشته است

أَزَالَتْ عَزَاءَ الْقَلْبِ بَعْدَ التَّجَلُّدِ *** مَصَارِعُ أَوْلَادِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله

کنایت از اینکه آیا بعد از شهادت اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله برای روح و روان آسایش و تسلیتی خواهد بود یعنی هرگز نخواهد بود و نیز از جمله اشعاری که در مناقب ابن شهر آشوب در جمله مراثی آنحضرت مرقوم داشته اند .

وَ قَدْ کُنَّا نُؤَمِّلُ أَنْ یُحَیَّا *** إِمَامُ هُدًی لَهُ رَأْیٌ طَرِیفٌ

ترَی سَکَنَاتُهُ فَیَقُولُ عَنْهُمْ *** وَ تَحْتَ سُکُونِهِ رَأْیٌ ثَقِیفٌ

لَهُ سَمْحَاءُ تَغْدُو کُلَّ یَوْمٍ *** بِنَایلَهٍ وَ سَارِیَهٍ تَطُوفُ

فَأَهْدَی ویحَهُ قَدْرَ الْمَنَایَا *** وَ قَدْ کَانَتْ لَهُ رِیحٌ عَصُوفٌ

أَقَامَ بِطُوسَ مُلْقَحَهَ الْمَنَایَا *** مَزَارٌ دُونَهُ نَأْیٌ قَذُوفٌ

چه آرزوها داشتیم که برای ما امامی که دارای رأی طریف و تدبیر ظریف بود و با حرکات و سکنات منيف دارای رایت ثقیف و آیت منیف وجود کامل و لطف شامل است بر جای بماند لکن دست بلیت روزگار این نعمت نامدار را باقی نگذاشت و تند باد حوادث این دهر جفا کار او را از میان ما بیرون برد و در زمین طوس در البسه منیت ملفوف و در اغشيه بليت ملحوف و در خاك قبر مستور شد و با قبرى پر آشوب مجاور گشت .

و دیگر در بحار الانوار ورياض الشهادة از مجالس و امالی طوسی از احمد بن زید بن احمد از محمد بن یحیی بن اکثم از پدرش قاضی یحیی حکایت کنند که بعد از وفات حضرت امام رضا علیه السلام روزی مأمون در طلب دعبل بن على خزاعی شاعر و مداح آنحضرت بفرستاد و او را که بر جانش امان داده چون در خدمتش حاضر شد من نیز در حضور مأمون نشسته بودم مأمون بادعبل گفت آن قصيده كبيره خودرا برای من بخوان دعبل گفت نه گفته ام و نه میدانم و نه شنیده ام و نه عارف به آن هستم مأمون چون این حالت انکار را بدید گفت ترا بر انشاد این قصیده امان می دهم چنانکه بر جانت

ص: 265

امان دادم این وقت دعبل اطمینان یافته قرائت نمود :

تأسفت جارتي لما رأت زوری *** وعدت الحلم ذنباً غير مغتفر

ترجو الصبا بعد ماشابت ذوايبها *** وقدجرت طلقاً في حلبة الكبر

اجارتي ان شيب الرأس يعلمنى *** ذكر المعاد وارضائي عن القدر

لو كنت اركن للدنيا و زينتها *** اذا بكيت علي الماضين من نفر

اخنى الزمان علي اهلى فصدعهم *** تصدع الشعب لاقي صدمة الحجر

بعض اقام و بعض قداصاب لهم *** داعى المنية و الباقى على الاثر

اما المقيم فاخشى ان يفارقنى *** ولست اوبة من ولى بمنتظر بمنتظر

اصبحت اخبر عن اهلى وعن ولدى *** كحالم قص رؤيا بعد مدکر

لولا تشاغل عينى بالاولى سلفوا *** من اهل بيت رسول الله لم اقر

و في مواليك للحرين مشغلة *** من ان تبيت لمشغول على اثر

كم من ذراع لهم بالطف نائنة *** وعارض بصعيد الترب منعفر

امسى الحسين ومسراهم بمقتله *** وهم يقولون هذا سيد البشر

ماامة السوء ما جازيت احمد فى *** حسن البلاء على التنزيل والسور

خلفتموه على الابناء حين مضى *** خلافة الذئب في انفاذ ذي بقر

یحیی بن اکثم قاضی میگوید در اثنای عرض این اشعار چون شعر دعبل به این مقام رسید مأمون مرا در طلب حاجتی بفرستاد چون باز آمدم و اشعار دعبل به این ابیات پایان گرفت .

لم يبق حى من الاحياء نعمله *** من ذي يمان ولابكر ولامضر

الأدهم شركاء في دمائهم *** كما تشارك ايسار على جزر

قتلا و اسراً و تخويفاً ومنهبا *** فعل الغزاة باهل الروم والخزر

و بقیت این ابیات «أری امَیَّةَ مَعذورینَ إن قَتَلوا» تا به آخر مسطور شدچون مأمون این اشعار و اخبار بني امية وبنى عباس را با اولاد پیغمبر و ذراری آنحضرت و مشارکت در خون ایشان که عصیانی است بی امید غفران بشنید از کمال حسرت

ص: 266

و ضجرت و دهشت و ندامت عمامه خود را از سر بر گرفت و بر زمین بر زد گفت ای دعبل سوگند با خدای راست گفتی .

مجلسی اعلي الله مقامه در بحار در ایضاح و تفسیر لغات و معانی اشعار مسطوره می فرماید :

زوری ای ازوراری و بعدى عن النساء. حلم به معنی انائه و عقل است. ترجو الصبا یعنی ترجو منی اتصا بی بها , حلبه به تسکین خیلی و اسب هائی است که برای مسابقه از هر جانب می آورند و از يك اصطبل بیرون نمی آورند. اخني عليه الدهر ای اتی علیه و اهلكه . والشعب الصدع في الشيء واصلاحه أيضا .

قوله اصابهم ای صوب بهم ودعاهم . قوله لم اقر ازباب وقريقر بمعنی جلس. قوله للتحزین ای لمواليك بسبب مظلوميتكم وحزنه لها شغل من ان يبيت لانه يتذكر مفقودا على اثر مفقود منكم.

قوله و سراهم بمقتله یعنی ساروا جميعا ورجعوا باليل مخبرين بقتله اومع صدور هذا الفعل عنهم . وذو بقر اسم رودخانه ای است و هذا إشارة الى مثل . والايسار القوم مجتمعون علي الميسر وهو جمع الياسر ايضا وهو الذي يلي قسمة جزور الميسر .

و انشاء الله تعالى قصيدة نائيه مشهوره دعبل بن علي و داستان او را در مقام خود مذکور می شود

بیان کلمات و اشعار پاره کسانی که حضرت امام محمد تقی علیه السلام را تعزیت گفته اند

در بحار الانوار مسطور است که بعد از وفات حضرت رضا علیه السلام ابو العيناء این کلمات را در تعزیت حضرت امام محمد تقی سلام الله عليه در حضور مبارکش معروض گردانید «أَنْتَ تُجِلَّ عَنْ وَصَفْنَا وَ نَحْنُ نُقِلَ عَنْ عَظَمَتِكَ وَ فِي عِلْمِ اللَّهِ مَا كَفَاكَ وَ فِي ثَوَابِ اللَّهِ مَا عَزَّاكَ» تواجل و ارفع از آنی که به وصف ما اندر آئی تو بزرگی و در آئینه كوچك

ص: 267

ننمائی وما از آن کمتر و کوچکتریم که مقام عظمت تر او شئونات عالیه و انوار سبحانیه تو را بشناسیم وادراك نمائيم و آنچه لایق و شایسته مقام تو باشد به عرض رسانیم همین قدر میدانیم که در علم و تقدیرات خداوندی چیزی است که ترا کافی تواند بود و در مثو باب الهية مقامات و تدارکاتی واجرها و ثوابها است که اسباب تعزیت و تسلیت تو باشد یعنی تعزیت و تسلیت نسبت به تو به خالق بریت مخصوص است و فهم وعلم والسنه و بیانات دیگران از ادراك این مقصود عاجز والكن است .

از مغيرة بن محمد مهلبی مسطور است که گفت از عبدالله بن ایوب خریبی شاعر که به حضرت ابی الحسن علي بن موسی الرضا علیهماالسلام انقطاع یافته بود این ابیات را شنیدم که بعد از وفات حضرت امام رضا علیه السلام پسرش حضرت ابی جعفر محمد بن علي سلام الله تعالى عليهم را در تعزیت پدر بزرگوارش مخاطب ساخته و عرض نموده است :

يا ابن الذبيح و يا ابن اعراق الثرى *** طابت ارومته وطاب عروق

يا ابن الوصی وصی افضل مرسل *** اعني النبي الصادق المصدوقا

مالف في خرق القوابل مثله *** اسد يكف مع الخريق خريقا

یا ایها الجيل المتين متى أغد *** يوما بعقونه اجده وثيقا

انا عائذ بك في القيمة لائذ *** ابغي لديك من النجاة طريقا

لا يسبقني في شفا عتكم غدا *** احد فلست بحبكم مسبوقا

يا ابن الثمانية الأئمة غربوا *** و ابا الثلاثة شرفوا تشریقا

ان المشارق والمغارب انتم *** جاء الكتاب بذلكم تصديقا

ارومة به فتح به معنی اصیل است. عقوة به معنی ساحت و اطراف سرای است .

مجلسی میفرماید ممکن است مقصود از تقريب ثمانية كنایت از وفات ایشان باشد چنانکه تشریق ثلاثة كنایت از بودن ایشان طاهرين او بمعرض الظهور است .

و تغریب کنایت از سكنای ایشان است غالبا يا از ولادت ایشان در بلاد حجاز ويثرب و این زمینها نسبت به بلاد عراق غریب است و با این صورت معنی تشریق ظاهر وهویدا میباشد و خلاصه معنی این است که ای پسر ذبیح يعني اسمعيل وعبدالله

ص: 268

جد و پدر پیغمبر صلى الله عليه وسلم یا مقصود از ذبیح مقتول است خواه به طریق ذبح يا نوع دیگر واشارت به امام رضای شهید علیه السلام است که همه پشت در پشت تا به آدم صفی پیغمبران بزرگوار و بزرگان والاتبار واوصیای خداوند قهار وطاهر الاصول وطيب العروق و صادق ومصدق بوده اند .

و در عرصه وجود مانند ایشان موجود نشده و در ساحت آفرینش چنین بحار علوم وجبال حلم وحبال استوار نمودار نگردیده و امیدواری ما در بامداد قیامت شفاعت ایشان وسبقت بر دیگران است پدران بزرگوارت هشت تن در بلاد بعيدة از عراق مثل حجاز ويثرب وارض طوس و نجف اشرف و بغداد و پسرانت در کاظمین و عسكريين وسر من رأی در شرق وغرب عالم متفرقا مدفون ومشارق ومغارب را مطلع انوار ساطعه و آیات لامعه فرموده اند چه به تصدیق کتاب یزدان مشارق و مغارب عوالم موجودات شماها باشید و نوربخش حقیقی عرشیات و سموات وفرشيات و تمام ممکنات هستید

بیان قصیده تائیه مشهوره دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور وعرض به حضرت رضا علیه السلام

شرح احوال ابوعلي دعبل بن علي خزاعی شاعر مشهور رحمة الله علیه را در ذيل مجلدات مشكوة الادب مسطور داشته ایم .

ابن خلكان ولادتش را در سال یکصد و پنجاه و هشتم هجری و وفاتش را در سال دویست و چهل و ششم در بلده طیب که ما بین واسط عراق و کور اهواز است می نگارد وازین خبر معلوم می شود که ولادت او در همان سال میلاد حضرت امام رضا علیه السلام روی داده است

وی از فحول شعرای نامدار شیعی مذهب ومادحين ائمه اطهار سلام الله تعالى عليهم است چنانکه در ذیل فصول سابقه به پاره ای اشعار ومراثی او گزارش رفت و اکنون به

ص: 269

قصيدة فائية فائقه او که ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی می گوید دعبل بن علی از شیعیان مشهور و قصیده او «مدارس آیات خلت من تلاوة» بهترین شعر وفاخرترین مدایحی است که در مدیحه اهل بیت طهارت علیهم السلام اشارت می کند گذارش می نمائیم ودر اغلب کتب اخبار و تذکرۂ شعرا و کتب رجال به این قصیده فریده و آن حکایت اشاره کرده اند .

در بحار الانوار و کشف الغمة وفصول المهمة ومجلد هيجدهم اغاني و عيون اخبار و مطالب السئول ومدينة المعاجيز ومجالس المؤمنين و كتب رجال و پاره ای از کتب ادبية وتواريخ وارشاد مفيد و رياض الشهادة و بعضی از کتب معجزات و غيرها به حکایت دعبل و قصیده او اشارت کرده اند و در کشف الغمة و بحار مبسوط است وهي هذه:

صاحب کشف الغمة بعد از آنکه مقداری از این قصیده و داستان آن را می نویسد می گوید طبرسی رحمه الله تعالی داستان دعبل بن علي را برافزون از آنچه ما نوشته ایم یاد کرده و من آن اشعار را به روایت ابی الصلت هروی رقم می کنم. ابو الصلت می گوید دعبل بن علي خزاعی به حضرت امام رضا علیه السلام در مرو مشرف شد و عرض کرد یا ابن رسول الله در مديحة شما قصیده ای به نظم در آورده ام و به جان خودم سوگند یاد کرده وعهد نموده ام که قبل از آنکه در حضور مبارکت به عرض برسانم نزد هیچکس قرائت نکنم فرمود « هاتها » آن اشعار را بخوان :

تجاوبن بالازمان و الزفرات *** فواتح عجم اللفظ و النطقات

يخبرك بالأنفاس عن سر انفس *** اساری هوى ماض و اخرات

فاسعدن او اسعفن حتى تعرضت *** صفوف الدجی بالفجر منهزمات

ليالي یعدين الوصال على القلی *** و یعدی تدانينا على الغربات

و اذهن يلحظن العيون سوافرا *** ويسترن بالايدي على الوجنات

علي العرصات الخاليات من المها *** سلام شج صب على العرصات

ص: 270

فعهدی بها خضر المعاهد مألفا *** من المعطرات البيض والخفرات

و اذ كل يوم لي بلحظی نشوة *** یبيت بها قلبي على نشوات

فكم حسرات هاجها بمحسر *** وقوفي يوم الجمع من عرفات

الم تر للايام ما جر جورها *** على الناس من نقص و طول شتات

ومن دول المستهزئین و من غدا *** بهم طالبا للنور في الظلمات

فکیف و من اني بطالب زلفة *** الى الله بعد الصوم والصلوات

سوي حب ابناء النبي و رهطه *** و بغض بنی الزرقاء والعبلات

و هند و ما ادت سمية و ابنها *** اولو الكفر في الاسلام والفجرات

هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه *** و محكمه بالزور و الشبهات

ولم تك الا محنة كشفتهم *** بدعوى ضلال من هن و هنات

تراث بلا قربي و ملك بلاهدی *** و حكم بلا شوری بغير هدات

رزايا ارتنا خضرة الأفق حمرة *** و رددت اجاجا طعم كل فرات

و ما سهلت تلك المذاهب فيهم *** علي الناس الا بيعة الفلتات

وما قيل أصحاب الثقيفة جهرة *** بدعوى تراث في الضلال ثبات

ولو قلدوا الموصى اليه امورها *** لزمت بمأمون على العثرات

اخی خاتم الرسل المصفى من القذي *** و مفترس الأبطال في الغمرات

فان جحدوا كان الغدير شهيدة *** و بدر واحد شامخ الهضبات

و آي من القرآن تتلى بفضله *** و ایثاره بالقوت في اللزبات

و عز خلال ادر كته بسبقها *** مناقب كانت فيه مؤتنفات

مناقب لم تدرك بخير ولم تنل *** بشیء سوي حد القنا الذر بات

نجي لجبريل الأمين و انتم *** عكوف على العزى ومنات

بكيت لرسم الدار من عرفات *** و اجريت دمع العين بالعبرات

و بان عری صبری وهاجت صبابتي *** رسوم دیار قد عفت و عرات

مدارس آیات خلت من تلاوة *** و منزل وحی مقفر العرصات

ص: 271

لال رسول الله بالخيف من منی *** و بالبيت و التعريف و الجمرات

دیار لعبد بالخيف من منی *** وللسيد الداعي إلى الصلوات

دیار على و الحسین و جعفر *** و حمزة و السجاد ذي الثفنات

دیار لعبدالله والفضل صنوه *** نجی رسول الله في الخلوات

وسبطی رسول الله و ابنی وصیه *** ووارث علم الله و الحسنات

منازل وحی الله ینزل بينها *** علي احمد المذكور في السورات

منازل قوم يهتدى بهداهم *** ونؤمن منهم ذلة العثرات

منازل کانت للصلوة و للتقي *** و للصوم و التطهير و الحسنات

منازل لايتم بحل بربعها *** ولابن ضحاك فاتك الحرمات

دیار عفاها جور كل منا بذ *** ولم تعف للايام و السنوات

قفا نسأل الدار التي حق اهلها *** متى عهد بالصوم و الصلوات

واين الاولى شطت بهم غربة النوى *** افانين في الأطراف معترفات

هم اهل ميراث النبي اذا اعتروا *** و هم خیر سادات و خیر حمات

اذا لم تناج الله في صلواتنا *** باسمائهم لم يقبل الصلوات

مطاعيم في الاعسار في كل مشهد *** لقد شرفوا بالفضل والبركات

وما الناس الاغاصب و مكذب *** و مضطغن ذو احنة وترات

اذا ذكروا قتلى ببدر و خیبر *** و يوم حنين اسبلوا العبرات

فكيف يحبون النبي و رهطه *** و هم ... احشائهم و غرات

لقد لا ينوه في المقال واضمروا *** قلوبا على الأحفاد منطويات

فان لم ... الا بقربي محمد *** فهاشم او من هن وهنات

سقى الله فبرا بالمدينة غيثه *** فقد حل فيه الأمن بالبركات

نبي الهدى صلى عليه مليكه *** وبلغ عنا روحه التحفات

و صلى عليه الله ما ذر شارق *** ولاحت نجوم الليل مبتدآت

افاطم لوخلت الحسین مجدلا *** وقدمات عطشانا بشط فرات

ص: 272

اذا للطمت الخد فاطم عنده *** و اجريت دمع العين في الوجنات

افاطم قومی یا ابنة الخير فاند بی *** نجوم سموات بارض فلات

قبور بكوفان و اخرى بطيبة *** و آخری بفخ نالها صلوات

واخرى بارض الجوزجان محلها *** و قبر بباخمرى لدى الغر بات

و قبر ببغداد لنفس زكية *** تضمنها الرحمن بالغفرات

و قبر بطوس يالها من مصيبة *** الحت علي الأحشاء بالزفرات

الى الحشر حتى يبعث الله قائما *** يفرج عنا الغم و الكربات

على بن موسی ارشد الله أمره *** و صلى عليه افضل الصلوات

فاما الممضات التي لست بالغا *** مبالغها منی بکنه صفات

قبور بطن النهر من جنب کربلا *** معرسهم منها بشط فرات

توفوا عطاشا بالفرات فليتني *** توفيت فيهم قبل حين وفاتی

الى الله اشكو لوعة عند ذكرهم *** سقتني بكأس الذل والفضعات

اخاف بان از دادهم فتشوقني *** مصارعهم بالجزع فالتحلات

تقسمهم ريب المنون فما ترى *** لهم عقرة مغشية الحجرات

خلا أن منهم بالمدينة عصبة *** مدينين انضاء من اللزبات

قليلة زوار سوى ان زورا *** من الضبع و العقبان والرخمات

لهم كل يوم تربة بمضاجع *** ثوت في نواحي الأرض مفترقات

تنكب لاواء السنين جوارهم *** ولا تصطليهم جمرة الجمرات

وقد كان منهم بالحجاز و ارضها *** مغاوير مخارون في الأزمات

حمى لم تزره المدینات و اوجه *** تضيء لدي الاستار والظلمات

اذا وردوا خيلا بشهر من القنا *** مسامير حرب اقحموا الغمرات

فان فخروا يوما أتوا بمحمد *** و جبريل و القرآن و السورات

و عدوا عليا ذا المناقب و العلى *** و فاطمة الزهراء خير بنات

ص: 273

وحمزة و العباس ذالهدى والتقي *** و جعفرها الطيار في الحجبات

اولئك لامنتوج هند و حزبها *** سمية من نوکی و من قذرات

ستسأل تیم عنهم و عديها *** و بيعتهم من افجرا لفجرات

هم منعوا الاباء عن اخذ حقهم *** وهم تركوا الأبناء رهن شتات

وهم عدلوها عن وصی محمد *** فبيعتهم جائت علي الغدرات

وليهم صنو النبي محمد *** ابو الحسن الفراج للغمرات

ملامك في آل النبي فانهم *** احبای ما داموا و اهل ثقاتی

تخيرتهم رشدا لنفسي و انهم *** على كل حال خيرة الخيرات

نبذت اليهم بالمودة صادقا *** و سلمت نفسي طايعا لولاتي

فيارب زدني في هوای بصيرة *** و زد حبهم يارب في حسنات

سابكيهم ما حج الله راكب *** و ما ناح قمرى على الشجرات

و اني لمولاهم و قال عدوهم *** و اني لمحزون بطول حیاتی

بنفسي انتم من کهول و فتية *** لفك عناة او لحمل دیات

و للخيل لما قید الموت خطوها *** فاطلقتهم منهن بالذر بات

احب قصي الرحم من اجل حبكم *** و اهجر فيكم زوجتي و بناتی

واكتم حبكم مخافة كاشح *** عنيد لاهل الحق غير موات

فيا عين بكيهم وجودی بعبرة *** فقد آن للتسكاب و الهملات

لقد خفت في الدنيا و ایام سعيها *** و اني لارجوالامن عند وفاتی

الم تر انی مذ ثلثون حجة *** اروح واعذر دائم الحسرات

اری فیئهم في غيرهم متقسما *** و ایدیهم من فيئهم صفرات

و کیف اواری من جوی بی والجوى *** امية اهل الكفر و اللعنات

و آل زياد في الحرير مضونة *** و آل رسول الله منهتكات

سابكيهم ما ذر في الأفق شارق *** و نادى منادى الخير بالصلوات

ص: 274

و ما طلعت شمس و حان غروبها *** و بالليل ابكيهم وبالغدوات

دیار رسول الله اصبحن بلقعا *** و آل زیاد تسكن الحجرات

و آل رسول الله تدمي نحورهم *** و آل زیاد ربة الحجلات

و آل رسول الله نسبي حريمهم *** و آل زیاد آمنوا السر بات

و آل زیاد في القصور مصونة *** و آل رسول الله في الفلوات (نسخه)

اذا و تروا مدوا الى واتریهم *** اكفا عن الاوتار منقبضات

فلولا الذي ارجوه في اليوم اوغد *** نقطع نفسي اثرهم حسرات

خروج امام لا محالة خارج *** يقوم على اسم الله و البركات

يميز فينا كل حق و باطل *** و يحزي على النعماء والنقمات

فيا نفس طیبی ثم یا نفس فا بشری *** فغير بعيد كلما هوآت

ولا تجزعي من مدة الجور انني *** اری قوتی قد آذنت بثبات

فان قرب الرحمن من تلك مدتی *** و اخرمن عمري ووقت وفاتی

شفيت ولم اترك لنفسي غصة *** و رويت منهم منصلی و قناتی

فاني من الرحمن ارجو بحبهم *** حيوة لدى الفردوس غير تباتی

عسى الله ان يرتاح للخلق انه *** الى كل قوم دائم اللحظات

فان قلت عرفا انكروه بمنکر *** و غطوا على التحقيق بالشبهات

تقاصر نفسي دائما عن جدالهم *** كفاني ما القى من العبرات

احاول نقل الصم عن مستقرها *** و اسماع احجاز من الصلدات

فحسبي منهم ان ابوء بغصة *** تردد في صدری و في لهواتی

فمن عارف لم ينتفع و معاند *** تميل به الأهواء للشهوات

كأنك بالاضلاع قد ضاق در عها *** لما حملت من شدة الزفرات

این جمله چنانکه صاحب فصول المهمة نیز اشارت میکند مشتمل بر یکصد و بیست بیت است و در اینجا یك بیت «و آل زیاد في الفصور مصونة » اضافه بر

ص: 275

آن نوشته شد زیرا که در بعضی نسخ بجای شعر سابق آن نوشته شده است و در طی كتب اخبار مسطور است که چون دعبل شاعر در قرائت اشعار خود در حضرت رضا به آن بیت « وقبر ببغداد لنفس زكية » رسید آن حضرت فرمود « أفَلَا ألْحَقُ لَکَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ بَیْتَیْنِ بِهِمَا تَمَامُ قَصِیدَتِکَ » آیا در این موضع دو بیت، برای تو به این قصیده ملحق نگردانم تا متمم قصيدة تو باشد عرض کرد بلی یا ابن رسول الله البته بفرمای پس امام رضا علیه السلام فرمود «وقبر بطوس..» وشعر بعد از آن که خبر از ظهور حضرت قائم علیه السلام باشد .

و در کتب مختلفه پاره ای از این اشعار را مختلف نوشته اند و چند شعر نیز نوشته اند که در طی اشعار مسطوره مذکور مرقوم نیست چنانکه در فصول المهمه می نویسد « وَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ تَجِفَّ حبومهم وَ آلِ زِيَادٍ غلظوا الْفَقَرَاتِ » ودر کشف الغمة می نویسد.

و آل رسول الله يلب رقابهم *** و آل زیاد غلظ لقصرات

فيا وارثی علم النبي وآله *** علیکم سلام دائم النفحات

و در نور الأنصار می گوید: «اعب فضاء الدار من اجل حبهم - واهجر فيهم اسرتي و ثقاتی »

و همچنین در بعضی الفاظ تغيير رفته است اما چنان می نماید که از قلم نساخ باشد و الله اعلم .

اکنون به پاره ای لغات این قصیده و تشکیل آن اشارت مي رود : قوله عجم اللفظ یعنی معنای آن فهمیده نمی شود چه اعجم آن کس را گویند که به فصاحت سخن نکند و کلامش روشن و واضح نباشد و عرب هر گروهی را که غیر از عربي و لغات عرب سخن کند او را اعجم خوانند و شاید به واسطه این باشد که طبقات دیگر ملاحظه مخارج حروف و تمیز بعضی حروف قريب التلفظ را مثل حاء وهاء وزاء وضاد وظاء و الف و عين وثاء و صاد و سین چنانکه عرب می کند و بر آن قادر است نمی کنند و به این سبب فهم پاره ای معانی از الفاظی که حروف مشتبهه دارند مشکل می شود و مراد در اینجا اصوات طيور و نغمات آن است . قوله اساری هوی

ص: 276

ماض یعنی از عاشقان پیشین زمان و آینده خبر می دهند.

قوله فاسعدن یعنی جماعت عشاق و اسعاد به معنی اعانت است و اسعاف به معنی رسانیدن به حاجت و مقصود است و اسعاف حاجات به این معنی است و اصوب فاصعدان است . و اسففن از اسف الطایر است که به معنی نزديك شدن به سوی زمین است در حالت طيران و پرواز خود پس ضمیر راجع به نوایح است یعنی آنها گاهی به بالا می پریدند و گاهی به سوی پائین پرواز داشتند. وتقوضت الصفوف یعنی صفها شکسته متفرق شد . و المها به فتح میم جمع مهاة است که به معنی گاو وحشی است . ورجل شج یعنی مردی است اندوهناك ورجل صب یعنی مردی است عاشق مشتاق .

وقوله عرصات ثانية تأکید عرصات نخستین یا متعلق به شج وصب است . قوله خضر المعاهد یعنی من ازین پیش این مکان را به سبزی وخضرت معهود بودم و ظاهر این است که این کلمه از قبیل ضر بی زیدا قائما یا اینکه عهدی مبتداء وبها خبر مبتداء است به اعتبار متعلق و خضرا از مجرور بها میباشد ومألفا نیز حال از آن یا از معاهد است و من برای تعلیل و متعلق به مألفا میباشد . وخفر به تحريك بافاء معجمة بمعنی شدت حياء وشرم است و ازین باب است رجل خفر به کسر وجارية خفر ومتخفرة . لیالی متعلق به عهدی است . يغدين اى الليالي. والعطرات ای يغدين فيها. واعداه عليه ای اعانه عليه.

قلی به کسر قاف به معنی بغض است یعنی ینصرن الوصال على الهجران و یعدی تدانینا ای یعدينا تدانينا وقربنا او تغدى الليالي قربنا علي الغربات ای المفارقات البعيدة چنانکه میگوید غرب عني فلان یعنی بعد و در بعضی نسخ با عجام اول واهمال ثانی است از عزب بازاء معجمة و اين اظهر است . قوله اذهن عطف برليالي است. قوله يلحظن یعنی آن زنان عطرات نظر میکنند. العيون يعني بالعيون یا این است که مراد عيون ناظرین است. کلمه سوافرا حال است و بر حسب ضرورت شعری منصرف گردیده است .

وجنه برجستگی رخسار است گفته میشود هی عظيمة الوجنتين زنی است

ص: 277

برجسته رخسار یعنی رخسارش پر گوشت است ورجل موجن یعنی عظیم الوجنات است و در عربی چنین کسی را کلثوم خوانند کلثمة بمعنی گرد آوردن روی و رخسار است گوشت را و كل يوم منصوب و متعلق به عامل ظرف بعد از آن است. نشوة به فتح نون بمعنی سكر است. قوله بمحسر یعنی به وادی محسر به کسر سین مهمله مشددة که حد منی به سوی جهت عرفه است و در قاموس می گوید یوم جمع به معنی يوم عرفه است .

قوله ما جر از ماده جريرة است که به معنی خیانت است یا جر از نقض است من در اینجا بیانیه است و احتمال دارد تعليليه باشد و مراد نقض عهود در امامت باشد شتات با شین معجمة وتاء مثناة فوقانی به معنی تفرق و پراکندگی است .

قوله و من دول المستهزئین یعنی استهزاء به شرع و دین و ائمه مسلمین و در پاره ای نسخ من المسهترین است از ماده استهتار یعنی اتبع هواه فلا يبالي بما يفعل قوله و من عذابهم عطف بر مستهزئین یا دول است ای من صاربهم في الظلمات طالبا للنور يعني يطلبون الهداية منهم و حال اینکه طلب کردن هدایت از آنها امري است محال و احتمال دارد که بر وجه دوم مراد به ایشان ائمه هدى عليهم السلام و اتباع ایشان باشد . قوله بني الزرقاء فررندان زن کبود چشم .

مجلسی اعلي الله مقامه در این مقام می فرماید طیبی میگوید زرقة و كبودی یعنی گربه چشمی بدترین رنگها است نزد مردم عرب چه مردم روم که اعدای عرب هستند ازرق هستند و مراد در اینجا جماعت بنی مروان می باشند چه مادر مروان چنانکه در شرح حال او مذکور نمودیم گربه چشم بود و از زنا کاران نامدار عرب است که بيدق زنا کاریش از میان هر دو پایش بر بام سرایش سر بر هوا و هوای نفس بد فرجامش سر به فلك بر کشیده بود چنانکه ابن جوزی میگوید و ما نیز در کتاب وقایع سال شصتم هجری و احوال مروان بیان کردیم که حضرت

ص: 278

ابی عبدالله الحسین روح من سواه فداه با مروان فرمود يا ابن الزرقاء الداعية الى نفسها بسوق عكاظ » ای فرزند زن گربه چشم که چشمش سخت کبود بود و در بازار عكاظ مردمان را به خویشتن می خواند تا باوی زنا کنند.

صاحب قاموس گوید عبله اسم امية صغری که ایشان از قبایل قریش هستند وعبلات با عين مهمله و باء موحده بتحريك جمع عبله است . و سمية به ضم سین مهمله نام مادر زیاد بن ابیه است . و ماعدت يعني حصل منها آنچه حاصل شداز وی و از پدر سمية از اولاد و افعال ناپسند. و اولو خبر مبتدای محذوف است .

که « هم » باشد . فجرات عطف بر کفر . وفرضه عطف بر احداست .

قوله و لم تك الا محنة يعني لم يكن الا امتحان اصا بهم بعد النبي صلی الله علیه و آله فظهر كفرهم و نفاقهم بدعوى ضلال . قوله من هن وهنات کنایت از چیزی قبیح و نکوهیده است و اشیائی از قبایح باشد یا به سبب کفر و اغراض باطله و احقاد قديمه و عقاید فاسده است قوله تراث به ضم تاء فوقانی و رفع آن خبر مبتدای محذوف یا به جر آن بدل از ضلال است و به معنی ارث است تاء بدل از واو است. ملك به معنی سلطنت و خلافت است ای ورثوا النبي بلا قرابة وملكوا الخلافة بلا هداية وعلم و حكموا في النفوس و الأموال و الفروج بغیر مشورة من الهداة بدون قرابت با پیغمبر و هدایت و شناس راه حق از باطل وعلم و دانش و مشورت نمودن بادانایان و هادیان راه حق و نمایندگان طریق باطل وارث پیغمبر و مالك خلافت و حکمران در نفوس و اموال و فروج کسان شدند - قوله رزایا یعنی این امور مصایبی است که به سبب آن حضرت افق آسمان حمرت گرفت قوله وردت یعنی گردید از این رزایا و مصائب طعم هر فراتی یعنی هر آب شیرین گورائی را شور و تلخ نمود.

قوله و بيعة الفلتات اشارت به قول جناب امارت مآب عمر بن خطاب لازال قائلا بالصواب است « كانت بيعة ابی بکر فلتة « وفي الله المسلمين شرها» بیعت ابی بکر ابن ابی قحافة بدون روية و بناگاه روی داد خداوند تعالی مردمان را از شر این بیعت نگاهدار باد.

ص: 279

از اینجا معلوم میشود که جناب فاروق اینگونه بیعت را فاسد و بیفروغ بلکه مقرون به حیلت ودروغ میشمارد و آن اجماع را که در خلافت جناب صدیق اتفاق افتادچون اصلش را باطل میداند رفیقی صدیق وصديقي شفیق و حقی حقیق نمیداند و شاید بواسطه اینکه خود را از جناب صدیق سزاوارتر و حقیقتر و به امور سياسية و امارتية بصيرتر و دقیقتر میشمرد و بدون شبهه چنین بود میخواهد بفرماید اگر در کار خليفتی از روی تدبر وتأمل و تعقل و تفکر کار میکردند مرا بر میداشتند و از وی چشم میپوشیدند تا پاره ای مفاسدظاهر نشود و بعضی کلمات مثل «اقيلوني فلست بخير كم وعلي فيكم» و تصدیق در کار فدك و امثال آن که موجب آن هیجان گردید نشود .

و کسی را نمیرسد که به جناب فاروق ایراد نماید که اگر این کار شایسته نبود تو خود از چه روی در شمار معاونین و مصدقين بودی زیرا که استخوان و شیخوخت جناب صدیق و داشتن مانند ام المؤمنين عایشه دختری با آن کیفیات در سرای پیغمبر وزوجه ای چون ذات النطاقين وبذل اموالی در بدایت اسلام و یار غار بودن و منظور انظار گردیدن چاره ای جز تمکین نداشت و نیز میدانست اگر این امر با ابو بکر نگردد به دیگر جای بگردد و جناب عمر را امید قطع شود هرگز به مقصود نرسد لاجرم در کار ابو بکر یاوری نمود و میدانست وي مردی پیر وعليل المزاج ودر حال ارتحال به دیگر سرای است و به زودی به مقام خليفتي میرسد .

اما این فرمایش عمر از آن بود که با این جمله مزایای ابو بکر بروی اگر مردمان عاقل مینشستند و به اندیشه و تعقل کامل کار میکردند البته جناب عمر را ترجیح میدادند و به این خطا دچار نمیشدند و چون در طی همین مجلد در ذیل مناظرات مأمون الرشید با مخالفین در این مسئله شرحی مفصل مبسوط و همچنین در ذیل مناظرات حضرت رضا علیه السلام بياني وافی مذکور شد در این مقام محتاج به شرح و بیان نیستیم .

مجلسی میفرماید ممکن است دعبل بن علي به این داستان اشارت کرده باشد که بعداز قضية سقيفة بني ساعده آب آسمان انقطاع یافت و آب شور گردید و

ص: 280

این اشتداد حمرت افق بعد از شهادت حضرت امام حسين علیه السلام روي داد یعنی سرخی افق پیش از شهادت آن حضرت به این اندازه نبود و این بیان لطيف عالمانه ای است چه پاره ای چون بر این خبر میگذرند یا در عجب میشوند یا منکر میگردند چه قائل بر آن نیستند که حمرت در افق نبوده است و بعد از شهادت آن حضرت پدیدار گشته است و تواریخ سابقه از عدم حمرت خبر نمی دهد اما اشتداد حمرت بعد از شهادت محل انکار یا استعجاب نیست .

قوله وما قيل مصدر به معنی قول است قوله نتات از ماده نتا میباشد یعنی ارتفع وجهرة حال از قیل است و في الضلال صفت یا متعلق نبأت است . و تقليد الولاة الأعمال به معنی تفویض امور و اعمال است به سوی ایشان و ضمیر امورها راجع به خلافت و امت است. قوله لزمت الامور از ماده زمام است کنایت انتظام آن است و اخی بدل از مأمون است .

و قوله شامخ الهضيات صفت احد است شامخ به معنی مرتفع جبل شامخ كوه بلند است هضبه کوه منبسط بر روی زمین است. لز بات به سكون زاء معجمة لزبة به تحريك به معنی شدت و قحط است. ادر كته ضمير مفعول برای عز وفاعل آن مناقب و ضمير يسبقها راجع به مناقب است .

قوله مؤتنفات یعنی طریات مبتدعات لم يسبقه إليها أحد من قولهم روضة انف لعنق ومحسن لم ترع و كذلك كأس انف لم يشرب وامرانف یعنی مستأنف . قوله بخیر ای بمال ودر بعضی نسخ بکید است و شاید اصوب باشد.

قوله نجی یعنی جبرئیل علیه السلام و با آن حضرت مسارة ومناجاة مينمود چه وحی را میشنید . قوله وانتم عكوف يعني آنحضرت با جبرئیل بر این حال بود و حال اینکه شماها ملازم و محبوس و عاكفان بر عبادت اصنام و خطاب به غاصبان خلافت است . قوله معا ومنات در این عبارت تقدیم و تأخیر است ای ومنات معا . قوله بكيت مطلع ثانی است و مراد رسم و فرسودگی و نشان خانه اهل بیت علیهم السلام است. ذرابت

ص: 281

به معنی حدت و ذرب به معنی حاد و تند و تیز از هر چیزی است سیف ذرب یعنی شمشیر تند و تیز وذرب اللسان یعنی کسی که زبانش در سخن رانی تند و تیز است .

جوهری میگوید می گوئی اذربت گاهی که می پنداری آنچیز را مانند انداختن تو دانه را برای زرع دزی اسم اشك روان است . قوله بان یعنی افترق و بعد پراکنده و دور شد. قوله هاجت گفته میشود هاج الشيء و ماجه غيره و بنا بر اول کلمه صبا بتی فاعل آنست. قوله رسوم منصوب به نزع خافض است ای لرسوم و بنا بر ثانی کلمه رسوم فاعل آن باشد .

قوله عفت یعنی محو ومندرس گشت وعربا عیمن مهمله ضد سهل و آسان است صبا به باصاد مهمله بمعنی رفت شوق وحرارت آن است. مدارس به رفع مبتداء ولال خبر آن است یا مجرور وبدل از دیار و در این حال لال احتمال وصفيت للمدارس والمنزل را دارد و میتواند خبر محذوف باشد و محتمل است که ظرف خبر دیار مذکور باعتبار وضع ظاهر موضع مضمر باشد و قفر با قاف وفاء بیابانی است که آب و گیاهی در آن نباشد واقفرت الدار یعنی خالی شد سرای وخیف مسجد منی است و تعریف به معنی وقوف عرفه است و مراد در اینجا محل آن است و صنوان دو نخله را گویند که از اصل واحد و يك ریشه روئیده شده باشند و در حدیث وارد است عم الرجل صنوابیه عموی مرد برادر وهمزاد پدر او است و وارث بروصیه است و ربع به معنی خانه و محله است فانك شخص باجرأت و شجاعت است گفته میشود فتك به یعنی درباره او منتهز فرصت گشت تا او را بکشد وفتك في الامر یعنی لجاج کرد و ظاهرتر این است که هاتك باشد ، چنانکه در پاره ای نسخ رقم کرده اند . قوله نابذة الحرب یعنی کاشفة . قوله قفا به صیغه شنبه این گونه خطاب باثنین در اشعار بسیار است مثل شعر اول قصيدة امرء القيس از قصاید سبعه معلقه « قفا نبك من ذكرى حبيب ومنزل» در شرح آن می نویسند بسیار افتد که عرب يك تن را خطاب دو تن میکند و بعضی گفته اند برای تأکید است از قبیل لبيك يعني قف قف و بعضی گفته اند خطاب به کمتر مصاحبی است که از

ص: 282

جمل وعبد با او است .

و بعضی گفته اند اینکه عرب اینگونه خطاب می نماید که هر مردی کمتر اعوان او دو نفر که یکی شتر چران او و دیگر گوسفند چران او است که عبارت از ساربان و شبان است و هم چنین رفقاي او از سه نفر کمتر نیستند ازین روی خطاب اثنين بر واحد جاری شد چه زبان ایشان بر این نحو عادت کرده است و بعضی گفته اند مقصود قفن است با نون تأکید خفيفه و در حال وصل نون را به الف قلب نمودند چه این نون در حال وقف به الف قلب میشود لاجرم وصل را بروقف حمل کردند و نسأل جواب امر است .

قوله متى عهدها این ضمیر راجع به دار است یعنی بعد عهدها، عن الصوم و الصلوات به واسطه جور مخالفین بر اهل روزه و نماز و بیرون کردن ایشان را از حق خود .

قوله و این الاولى اولی در اینجا اسم موصول است، جوهری در صحاح اللغة میگوید و اما الى اولى بر وزن على نیز جمعی است که از لفظ خودش واحدی ندارد واحد آن الذي است . شطت باشین معجمه و طاء مشدده مهمله یعنی دور شد.

قوله النوى آن وجهی است که مسافر قصد آنجا را مینماید . افانین جمع افنان به معنی اغصان و شاخه های درختان است و افنان جمع فنن است و در اینجا کنایت از تفرق است ، اعتزى باعين مهمله وزاء معجمه ای است و مطاعيم جمع مطعام است یعنی کثیر الاطعام قربه ی به کسر قاف به معنی مهمان داري است اضطغنوا يعني انطووا على الاحقاد . اخنة باخاء معجمه و نون به معنی حقد و کینه است . موتو آنکسی است که از وی کسی را کشته باشد و او ادراك خون او را نکرده باشد گفته میشود و تره تبره و ترا و تره .

قوله اذا ذكروا یعنی منافقان قریش و اهل کتاب با هم و اگر اختصاص باول داده باشد اشارت به وقعه خیبر است چه جماعت قریش در آنجا منهزم شدند و فتح به دست امیر المؤمنين على علیه السلام روی داد پس گریستن ایشان به علت حسد بود و

ص: 283

اگر مکان خیبر احد باشد مناسب تر است وغرة شدت افروختگی گرمی و حرارت است و غربه تسکین به معنی ضغن و عداوت و افروختکی از غیظ و خشم است -

قوله لاقربی محمد اشاره به احتجاجی است که جماعت مهاجرین برانصار نمودند در سقیفه به اینکه ایشان اقرب به رسول خدای صلی الله علیه و آله می باشند و بعید نیست که مقصود از کلمه هن وهنات اشارت بقدح انساب آنها نیز باشد

قوله غيثه مفعول ثاني سقی است. نبي الهدى بدل من الامن . مليكه يعني ربه و مالكه . تحقات مفعول ثانى بلغ است . ذر الشمس يعني طالع شد آفتاب شارق به معنی خورشید است هنگامی که طلوع می نماید .

قوله لاحت یعنی ظهرت تلالات. مبتدرات یعنی یبتدرن طلوع الشمس یا کنایت از سرعت آنها است در حر کت . جدله با تشدید دال و جدله بدون تشدید یعنی افکند او را بر خاك چه جداله به معنی تراب است .

قوله و اخرى بفخ اشارت به شهدا و کشته شدگان درفخ می باشد که در زمان هادی در زمین فخ شهید شدند و ایشان حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و سلیمان بن عبدالله بن الحسن و اتباع ایشان بودند چنانکه ازین پیش در ذیل احوال هادی خلیفه در ذیل مجلدات احوال حضرت صادق علیه السلام به احوال ایشان و و حسین قتيل الفخ مشروحا اشارت کردیم. قوله «و آخری بارض الجوزجان ...» اشارت به قتل یحیی بن زید بن علي بن الحسين علیهم السلام است که در جرجان شهید گشت ودر آنجا او را مصلوب ساختند و این حکایت در زمان خلافت ولید بود تا گاهی که ابومسلم مروزی داعی دولت بنی عباس ظهور نمود و جسدمطهرش را فرود آورده مدفون ساخت و به این جمله نیز در طی کتب حالات حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق صلوات الله عليهم گزارش نموده ایم.

قوله محلها مبتداء و بارض خبر آنست. و با خمر اسم موضعی است در شانزده فرسنگی کوفه در آنجا ابراهيم بن عبدالله مشهور به قتيل باخمرا شهید و به احوال و نیز مبسوطا اشارت شد. قوله تضمنها یعنی قبل ضمانها او اشتمل عليه مجازا،

ص: 284

قوله ممضات از ماده امضه الجرح یعنی به درد آورد او را زخم و مضض بمعنی و جع مصیبة است قوله لست بالغا یعنی نمیرسی به کنه و پایان و حقیقت صفات من اگر بخواهم توصیف نمایم که حزن و اندوه من بچه اندازه رسیده است و احتمال دارد که صفات با تنوین باشد ای صفات المبالغ و تنوین بدل از مضاف اليه باشد.

قوله قبور خبر است برای ممضات فاء به واسطه ضرورت شعر حذف شده است . و باید فقبور باشد . قوله بيطن النهر يعني نزديك به نهر ونهر همان شعبه وجوئی است که از فرات به کربلا ء جاری می شود و این همان نهری است که امام حسين علیه السلام را از آن نهر منع کردند و مراد به فرات در اینجا اصل نهر عظیم است . و تعریس نزول در آخر شب است و حاصل این است که قبور مطهره ایشان نزديك به فرات است و غرض دعبل این است که جور و ظلم این جماعت بنی امية واتباع اشقیاء ایشان که به عذاب جاویدان معذب باشند و شناعت و قباحت آنها به آنجا رسید که شهدای کربلا در کنار نهر صعیر و نزدیك نهر كبير ان تشنگی و تشنه لب بمردند قوله لوعة الحب یعنی حرقت و سوزش محبت .ازدار افتعل از زیارت است. و گفته می شود شاقتني حبها يعني هاجنی وشاق الطنب الى الوتد یعنی سخت و استوار بست طناب را به میخ. جزع به کسر جیم منعطف وادی و وسط آن یا منقطع رودخانه و یا منحنای آن است یا جائی در رودخانه است که درخت دارد یا مکانی است که در خت در آن نیست و بسیار می شود که ریگ زار است و محلة قوم است میخواهد بگوید من از زیارت قبور ایشان که در چنین اراضی اتفاق افتاده ترسناك هستم که از دیدار مصارع ایشان حزن و اندوه مرا هیجالی عظیم دست دهد که طاقت حمل آنرا نداشته باشم .

قوله تغشاهم يعني احاط و نزل بهم و در پاره ای نسخ قديمه تقسهم نوشته اند یعنی فرقهم . والريب ما يقلق النفوس من الحوادث یعنی حوادثی که از سختی آن نفوس را بی تاب و دچار اضطراب میگرداند ریب می خوانند و ريب المنون از همین باب است - منون به معني روزگار و بمعنی مرگ است . عقربه ضم وفتح عين مهمله محلة قوم و وسط دار است و مقصود در اینجا این است که برای ایشان

ص: 285

خانه نبود .

قوله حجرة القوم بفتح حاء مهملة ناحیه سرای ایشان باشد و جمع آن حجرات بتحريك است و ساحتی است که مردمان به حجرات آن اندر می شوند . قوله مدينين ای اذلاء . انضاء یعنی لاغر و نزار یا برهنه ومجرد بودند .

قوله لز بات به تسکین زاء معجة جمع لزبة به معنی شدت است . قوله ان زورا ای أن لهم زائرین : عقبان جمع عقاب و رخمان باراء مهملة وخاء معجمة جمع رخمة بمعنی مرغ مردار خوار باشد مقصود این است که در این بیابان جز این مرغان زائری ندارند.

قوله نوت ای اقامت تنکيب به معنی عدول است لاواء به معنی شدت است ای لايجاورهم لاواء السنين لفراقهم الدنيا چون از دنيا مفارقت کردند از هر زحمت وصدمتی رستند و مراد بجمرات جمرات جحيم است - و رجل مغوار یعنی کثیر الغارات و گفته میشود غارهم الله بخير يعنی خداوند این جماعت را به خصب نعمت و باران رحمت متنعم فرماید . والحمی کالی ما حمى من شيء.

قوله لم تذره المذنبات یعنی نزدیک نمی شود به آن آنانکه مطهر از گناهان باشند سمرة رنگی است میانه سفیدی وسیاهی. قنا جمع قنات است که نیزه باشد . مسعر به کسر میم چوبی است که آتش به آن افروزند و آتش گیرانه خوانند و از این باب است که گفته می شود مردي است که مسعر حرب است یعنی آتش حرب بدو فروزنده و جنگ بدو گرم میشود و در اینجا منصوب است بنابر حالیت و احتمال رفع را نیز دارد اقحموا اى ادخلوا انفسهم بلا روية خود را بدون رویتی در امری داخل کردند غمرة باغين معجمة بمعنی شدت است و غمرة البحر معظمه منتوج هند یعنی نتاجهای او و در بعضي نسخ ملقوح هند از لقح و لقاح با قاف و حاء مهمله به معنی آبستنی است یعنی لم يحصلوا من لقائها ووطئها. قوم نو کی ای حمقی و ممکن است از نيك باشد که به معنی جماع است لكن لغت مساعد آن نیست

قوله ملامك بنصب يعني ملام و نکوهش تو از من باز داشته شد . قوله قوم

ص: 286

عناةای اساری یعنی معد و آماده بودند برای فك و رهانیدن اسیران و حمل دیات از قوم و نجات دادن قوم را از زحمت رکبان و باین سبب در مخمصه ور نجی دشوار افتادند و بر مرگ و قید مشرف شدند گویا خیول و مراكب خودرا قید بر نهادند و شما به همت و جلادت در آمدید و قیود را از خيول بر گشودید و به دستیاری نیزه جان ربای ایشان را آسایش دادید و با شمشیر برنده نجات بخشیدید

و قوله نصي الرحم یعنی دوست میدارم کسی را که از جهت رحم دور باشد گاهی که دوستدار شما باشد یعنی خویشاوند خیلی دور از سلسله خویشی وقرابت را دوست دارم چون دوست شما باشد و از زوجه خود و دختران خود با آن حال قرابت مهاجرت می جویم اگر با شما مخالف باشند.

قوله حبكم يعني حبي ایاكم . و مواطات بمعنی مطاوعت و موافقت است و گاهی همزه به واو منقلب می شود ، تسكاب به معنی انصباب و ریختن است ، هملت عينه يعني فاضت اشك بريخت ، حجة به کسر حاء مهمله به معنی سال است، جوی با جیم به معنی سوزش و شدت وجد از عشق یا حزن است، و بلقع به معنی زمینی که آب و گیاهی ندارد می باشد ، ربة الحجلات یعنی پرورش یافته با صاحبه حجلات حجله به تحريك موضعی و منزلی است که به جامه های پرده ها برای عروس زینت میدهند. گفته می شود « فلان آمن في سربه » به کسر سین مهمله و سکون راء مهمله ای في نفسه، و فلان واسع السرب یعنی رخي البال و آسوده احوال ۔

قوله اذ اوروا یعنی چون تنی از ایشان کشته شود برقصاص و گرفتن دیه و خونجوئی قادر نیستند بلکه محتاج به سؤال کردن از آنان هستند و بر اظهار جنایت توانا نباشند . متصل به ضمتین به معنی شمشیر است .

قوله غير تباب با تاء قرشت و باء هوز یعنی غیر منقطع و گفته میشود ارتاح الله لفلان أي رحمه ، و گفته میشود باء بغضب ای رجع به و در آیه شریفه است

ص: 287

« باوا بغضب من الله » یعنی باز گشتند با غضب از جانب خداوند. لهوات گوشتهائی است که در پایان دهان است جمع لهاة است که به معنی کام است. خلاصه معانی ومقاصد این ابیات این است که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله مردمی منافق و مخالف که همه دشمن دین و شریعت سید المرسلين و ابناء طلقا و اولاد اشقياء و همیشه در کین و کمین و منتهز بوقت بودند از ظلمات غوایت بیرون تاختند و مردمان را به شبهات ضلالت مبتلا گردانیدند و صایت رسول را منحول و مجهول شمردند و حق بتول را باطل ساختند و سیف الله مسلول را مخذول ساختند و از منصب و مقام منصوص معزول گردانیدند و حسن مجتبی را زهر جفادر کام ریختند و حسین سید الشهداء را با لب تشنه و شکم گرسنه ناکام ساختند از صفرت دیدارش بر حمرت افق بر افزودند و عترت رسول را از ستر احتشام در آوردند و مانند مردم زنگبار در کوچه و بازار بگردانیدند و هند جگر خوار و سمیه نابکار و فواحش زنا بار را در حجرات عزت و حجلات ابهت با هزاران نعمت و ناز انباز داشتند و پسر زرقاء را که رایت زنا بر بام سرا می افراخت بر منبر رسول و مسند سیف الله المسلول بنشاندند و هر فاجرى فاسق و متجاهری منافق را سرور قوم و رهبریوم نمودنداز کردار نا بهنجار ایشان ایام روشن بام گلخن شد و آبهای خوشگوار بدگوار کشت ومهبط جبرائیل مربط عزازیل گردید و مدارس آیات سبحانی مجالس ترهات نفسانی شد ومنزل وحی سموات ومحمد بزرگان شامخ الهضبات محل اشخاص تابع الشهوات افتاد دیار عبدالله بن جعفر طیار را مردم فساق فجار زوار گردید و محافل مقدسه حسنين وسجاد و باقرین معاقل عارو شین شد و مساجد صلوات معاقد فجرات افتاد زادگان زنا و بندگان هوا به مقاصد و آمال خود کامروا گشتند و مقامات تطهیر و تقدیس حوانيت تذویر و تدلیس نمودند به جای وارثان احمد مختار حارسان معابد كفارجای گرفتند و سادات قوم و اخیار روزگار که جهانیان را بر بساط رحمت و سماط نعمت بنشاندند و به رضوان يزدان و عافیت هر دو جهان راهنما شدند و

ص: 288

از ورطه ضلالت به عرصه جلالت دلالت کردند در زوایای اعتزال با مزایای اعتدال انتقال یافتند.

واشرار قوم مختار يوم شدند و در خاندان رسالت و دودمان بلیت در تلافی آنهمه عنایت ورحمت آتشهائی از ظلم و فساد وجور وعناد برافروختند که شرارش تا پایان روزگار بر صفحات دهر نمایان است چشم مهر و ماه و دیده ابر وسحاب بر این مصائب خون پالاومخلوقين رب العالمین در طبقات زمین تا اعلي عليين بر این قضایا و رزایا غم آگین و اندوه آکند باشند مگر حجة يزدان وصاحب عصر وزمان قامع محن وقاطع فتن حجة بن حسن صلوات الله وسلامه عليهم ظهور فرماید وجهانرا از ظلمات ظلم وهلكات جور به ملكات عدل و برکات داد برساند و قلوب قاسیه را با صیقل آزمایش آسایش و جهانیان را از قساوت قلوب وشرارت نفوس آرامش بخشد و قصاص بر گذشتگان و تقاص پیشینیان را بفرماید و نوبتی تلافی آن مدت را بنماید و بار اندوه از دل های مظلومان بر گیرد و صفحه جهان را به نور عدل و فروغ انصاف بیاراید و مضطربان رادر خوابگاه رامش بیارامد و حق را از باطل جدا کند و پاداش نيك و بد را ادا گرداند وغشاوة شبهات را براندازد و با عروة الوثقای یقین سلسله احکام دین مبین را محکم و متين گرداند آمين رب العالمين بجاه الطاهرين .

در عیون اخبار وبحار الانوار مسطور است که عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی گفت چون دعبل ابن علي خزاعي رحمه الله تعالی در شهر مرو به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شد عرض کرد یا بن رسول الله در مدیحه تو قصیده ای به عرض رسانیده ام و با خویشتن سوگند یاد کرده ام که این قصیده را از آن پیش که به حضور مبارکت عرضه دارم برای هیچکس انشاء نكنم امام رضا علیه السلام فرمود بیاور آن قصیده را ودعبل انشاد کرد:

«مدارس آیات خلت من تلاوة» واشعار خود را به عرض می رسانید تا به این شعر رسید :

«اری فیئهم في غيرهم منقسما» می بینم مال فیء را که حق ائمه هدی سلام الله عليهم است در میان دیگران پخش می شود و دستهای ایشان از بهره خود خالی است

ص: 289

آنحضرت بگریست و فرمود ای خزاعی به راستی سخن آراستی و چون به این شعر رسید :

«اِذا وُ تِرُوا مَدُّوا اِلی واتِریهِمُ» هر گاه جنایت زده شوند و دچار صدمات گردند دست های خود را به سوی جنایت زنندگان دراز می کنند و دست های ایشان از جنایت نگاهدارنده باشد یعنی هر وقت دشمنان ایشان بر ایشان آزاری رسانند در برابر اذیت های آن ها انتقام نکشند و دست های خود را از مکافات ایشان نگاه دارند .

امام رضا علیه السلام در هنگام قرائت این شعر کف مبارك خود را می گردانید و میفرمود: «أَجَلْ وَاللّهِ مُنْقَبِضات» آری سوگند با خداي دست های خود را از پاداش و مکافات آزار دشمنان نگاه دارند و چون دعبل درعرض قصیده به این شعر رسید :

لقد خفت في الدنيا و ایام سعيها *** واني لأرجو الأمن بعد وفاتی

همانا در دنیا و ایام زندگانی و کوششهای آن بيمناك شدم یعنی در حال تقیه بودم و از محبت شما ائمه هدی آزار می دیدم اما امیدوار هستم که بعد از مردنم از امن وراحت ابدی برخوردار شوم.

امام رضا علیه السلام فرمود «آمَنَکَ اللهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأکْبَرِ» خداوند تعالی ترا از عذاب آخرت ایمن فرمود .

و چون دعبل ابن علي به این شعر رسید: «وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَکِیَّةٍ» و يك قبر در بغداد است که مدفن نفسى پاك وروحي روح بخش افلاك است یعنی قبر منور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که خداوندش در غرف بهشت مسکن داده است امام رضا علیه السلام فرمود آیا ملحق نگردانم به این موضع فصیده تودو شعر را که قصيده تو به آن تمام شود عرض کردبلی یا بن رسول الله ملحق بفرمای امام رضا علیه السلام فرمود: «وَ قَبْرٌ بِطُوسَ یَا لَهَا مِنْ مُصِیبَةٍ» تا آخر آن که مسطور شد یعنی و یك قبر در طوس است که وامصیبتاه بر آن قبر از مصیبتهائی که بر آن وارد می شود و از آن مصیبت در اعضاء و احشاء تا حشر آتش می افکند ومیگدازد احشاء را چون آتشی سوزان تا گاهی که یزدان تعالی حضرت قائم آل محمدصلی الله علیه و اله را محشور فرماید و او در زمان ظهور خود غمها واحزان ما را از ما می گشاید وداد ما را از ستمکاران میگیرد.

ص: 290

این وقت دعبل عرض کرد: یا ابن رسول الله این قبر که در طوس است از آن کیست ؟ فرمود: «قَبْرِی وَ لَا تَنْقَضِی الْأیَّامُ وَ اللیَالِی حَتَّی تصِیرَ طُوسُ مُخْتَلَفَ شِیعَتِی وَ زُوَّارِی ألَا فَمَنْ زَارَنِی فِی غُرْبَتِی بِطُوسَ کَانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ» قبر من است وروزگار به پایان نمیرسد و روزان و شبان منقضی نمیشود مگر این که زمین طوس محل آمد و شد و رفت و آمد شیعیان و زائران من گردد آگاه باشید هر کس زیارت کند مرا در این حال غربت من در ولایت طوس در روز قیامت با من در درجه من باشد در حالتی که گناهان او آمرزیده شده باشد.

و چون دعبل از عرض قصیده خود فراغت یافت امام رضا علیه السلام از جای برخاست و با دعبل فرمود از جای خود بر نخیزد پس آنحضرت درون سرای شد و چون ساعتي بر گذشت خادمی بیرون آمد و یکصد دینار رضویه که به نام مبارکش سکه یافته بود بیاورد و نزد دعبل بگذاشت و گفت مولایم میفرماید این زر را در نفقه خود به کار بند.

دعبل گفت به خدای سوگند که من برای مال دنیا این راه نسپرده ام و این قصیده را در طمع صله و جایزه انشاء نکرده ام و همیان زر را رد کرد و مستدعی شد که جامه ای از البسه مبار که حضرت رضا سلام الله عليه را بدو عنایت فرمایند تا به آن تبرك و تشرف یا بد .

پس حضرت امام رضا علیه السلام يك ثوب جبه خز با همان همیان زر را بدو فرستاد و با خادم فرمود دعبل را بگوی این صره را بستان که زود است که به آن حاجتمند شوی ودیگر در این امر با من مراجعه مكن لاجرم دعبل صرة زرو خرقه خز را بر گرفت ومراجعت را آماده شد و از مرو با قافله بیرون رفتند و چون در عرض راه در میان قوهان رسیدند. یاقوت حموی گوید میان به کسر میم و نون آخر که فارسی وسط است چند موضع در نیشابور بود و در آنجا آلطاهر بن حسين قصرها بساختند و نوشته اند میان فوهان نام موضعی است در طوس .

بالجمله چون به آن مکان رسیدند جماعت دزدان وراه زنان در میان قافله

ص: 291

ریختند و اموال اهل قافله را بتمامت بگرفتند و بازوان ایشان را بر بستند و از جمله ایشان دعبل بود که هر دو بازویش را بر هم بر بستند و جماعت دزدها تمامت اموال قافله را مالك ومتصرف گشتند و در میان خود قسمت همی کردند . در این میان مردی از آنان برسبیل تمثیل گفت دعبل شاعر در ضمن قصیده خود گفته است :

اری فیئهم في غيرهم متقسما *** و ایدیهم من فيئهم صفرات

و مقصود آن مرد این بود که اموال اهل قافله رادیگران با دیگران قسمت کنند و اهل قافله را از مال خودشان بهره ای نیست. دعبل این شعر را بشنید و با جماعت دزدان گفت گوینده این شعر کیست؟ گفتند مردی از خزاعه که او را دعبل گویند گفته است دعبل گفت من خود دعبل و قائل این قصیده ام که این بیت که قرائت کردی از جمله آن است آنمرد چون این سخن بشنید بر جست وشتابان به جانب رئیس خودشان بتاخت.

و در آن وقت رئیس ایشان بر فراز پشته ای مشغول نماز و از جمله شیعیان بود چون این خبر را بشنید از بالای تل به زیر آمد و نزد دعبل بايستاد و گفت توئی دعبل گفت آری گفت این قصیده را بخوان دعبل از آغاز تا انجامش را قرائت کرد رئیس دست دعبل و بازوی تمام مردم قافله را بر گشود ومحض اکرام و اعظام دعبل تمام اموال قافله را باز پس داد .

ودعبل راه بر سپرد تا به شهر قم رسید مردم قم از دعبل خواستار شدند که آنقصیده را برای ایشان انشاد نماید دعبل با ایشان امر نمود تا در مسجد جامع جمع شوند و چون اجتماع ایشان فراهم گشت دعبل بالای منبر برفت و آنقصیده را برایشان بر خواند. مردم قم اموال وخلاع كثيره وصلات گرانمایه فراوان بدو دادند و چون خبر اعطای جبه مبار که را بشنیدند که به او عطا شده است از وی خواستار شدند که جبه را در مبلغ هزار اشرفی به ایشان بفروشد .

ودعبل از قبول این امر امتناع نمود گفتند اگر تمام آن را نمی فروشی یك پاره ای از آن را به ما به هزار دینار بفروش دعبل پذیرفتار نگشت و از شهر قم راه بر گرفت و چون از روستا ودهات قم بیرون شد جماعتی از جوانان عرب بروی بتاختند وجبه را از وی بگرفتند .

ص: 292

دعبل ناچار به قم بازگشت و خواستار شد که جبه را بدو بازدهند جوانان عرب قبول نکردند و هر چند مشايخ قوم ایشان را نصیحت کردند و به رد جبه امر نمودند پذیرفتار نشدند و با دعبل گفتند به این جبه راهی نیست هم اکنون هزار دینار بهایش را بستان.

دعبل نپذیرفت و چون ازرد جبه مأیوس شد از آنها خواهشمند گردید که مقداری از آن جبه مبار که را بدو دهند جوانان عرب این خواهش را قبول کردند و مقداری از آن جبه را با هزار دینار بدو دادند و دعبل جا نب راه گرفت و چون به وطن و خانه خودر سید نگران شد که دزدها جميع مخلفات و اشیاء خانه او را بدزدیده اند پس آن یکصد دیناری را که حضرت امام رضا علیه السلام به او عنایت فرموده بودهر دیناری را به یکصد درهم و به قولی به یکصد دینار به شیعیان بفروخت و ده هزار درهم یا ده هزار دینار به دست او در آمد و در این وقت کلام حضرت امام رضا علیه السلام را «إِنَّکَ سَتَحْتَاجُ إِلَی الدَّنَانِیرِ» به یاد آورد .

ودعبل را کنیز کی بود که او را سخت دوست میداشت در این هنگام به درد چشمی عظیم دچار گشت پزشکان وطبیبان متعدد بر بالینش حاضر ساخت چون دیده اش را دیدار کردند گفتند اما چشم راست او را علاج نتوانیم کرد وداروئی که او را مفید باشد سراغ نداریم و کور شده است و از میان رفته است لکن چشم چپ او را شروع به معالجه مینمائیم و امیدواریم که سالم گردد .

دعبل از سخن ایشان غم اندوز وسیه روز و جهان در چشمش تاريك و سخت جزعناك و پریشان حال و شکسته بال گردید و از آن پس متذکر آن پاره جبه شد که از حضرت رضا علیه السلام با خود داشت پس بیاورد و بر چشم او بمالید و به قدر دستمالی از آن جدا کرد و از اول شب بر چشمش بر بست و آن جاریه چون صبح نمود دیده اش از برکت حضرت امام رضا صلوات الله عليه بهتر از پیشتر شد.

و ابن بابویه علیه الرحمه در پایان این داستان میفرماید ازین روی این حدیث را در این کتاب در این باب مذکور داشتم که بر ثواب زیارت حضرت رضا عليه التحية

ص: 293

والثناء مشتمل بود و برای دعبل بن علي از حضرت رضا در نص و تصریح بر بقا و وجود حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه خبری است که دوست همی دارم که بر اثر این حدیث مذکور نمایم .

حدیث نمود مارا احمدبن زیاد بن جعفر همدانی و گفت حديث کرد مارا علي بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از عبدالسلام بن صالح هروی که گفت از دعبل بن علي خزاعی شنیدم میگفت در خدمت مولایم علی بن موسی الرضا عليهما السلام انشاد کردم قصیده خود را که اولش این است «مدارس آیات خلت من تلاوة» و چون به این شعر رسیدم :

خروج امام لامحالة خارج *** يقوم على اسم الله و البركات

يميز فينا كل حق و باطل *** ويجزي علي النعماء و النقمات

امام علیه السلام سخت بگریست پس از آن سر مبارکش را به سوي من بلند کرد و با من فرمود ای خزاعی: «نَطَقَ رُوحُ الْقُدُس عَلَى لِسَانِكَ بِهَذَيْن الْبَيْتَيْن، فَهَلْ تَدْري مَنْ هَذَا الإمَامُ وَمَتَى يَقُومُ» ای خزاعی جبرائیل این دو بیت را بر زبان تو جاری کرده است هیچ میدانی این امام کیست ودر چه زمان قیام می نماید ؟ عرض کرد ای مولای من نمی دانم مگر اینکه شنیده ام امامی از شما بیرون آید که زمین را از لوث فساد پاك می کند و از عدل و داد آکنده فرماید فرمود ای دعبل!

«الامام بعدی محمد ابني و بعد محمد ابنه علي و بعد علي ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر في غيبته المطاع في ظهوره لولم يبق من الدنيا الايوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيملاء ها عدلا كما ملئت جورا و امامتي فاخبار عن الوقت ولقد حدثني أبي عن أبيه عن آبائه عن علي عليهم السلام ان النبي صلی الله علیه و آله قیل له يا رسول الله متي يخرج القائم من ذريتك فقال مثله مثل الساعة لا يجليها لوقتها الاهو ثقلت في السموات والارض لاتأتيكم الا بغتة»

امام بعد از من فرزندم محمد تقی و امام بعد از وی پسرش امام على النقي و امام بعد از او فرزندش حسن عسکری و امام بعد از او پسرش حجت قائم است

ص: 294

صلوات الله عليهم که در زمان غیبت او به انتظار ظهور او هستند و مطاع تمامت مردم است در هنگام ظهورش .

واما اینکه زمان ظهور او در چه هنگام است این اخبار از وقت است یعنی خبر باید داد که چه وقت ظهور مینماید و حدیث فرمود با من پدر ستوده گوهرم از پدر گرامی سیرش از آباء عظامش از علي علیهم السلام که وقتی در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله عرض کردند یا رسول الله قایم که از ذرية طيبة نو است چه هنگام ظهور مینماید فرمود مثل او یعنی در تعیین زمان ظهورش همان حکم زمان بروز قیامت را دارد که خداوند تعالی میفرماید که آشکار نمی گرداند قیامت را مگر خداوند تعالی یعنی هر وقت اقتضای حکمت و مصلحت خدائی باشد آشکار میفرماید و وقتی معین و معلوم برای دیگران ندارد و قيامت از حیثیت شداید و اموال و محاسبه و مجازات آن در آسمانها و زمین ها گران است یعنی بر اهل آن از فرشتگان و جن و انس و نمیآید قیامت شمارا مگر ناگهان .

و تفسیری دیگر نیز مرا در نظر میرسد که وقتی دیده ام مگر وقتی که بر آسمانها و زمین سنگین آید و برای این تفسیر نیز معانی و کنایات است .

بالجمله منظور آنحضرت این است که همانطور که هنگام نمایش قیام قیامت را کسی نمیداند ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و اله را نیز کسی نمیداند وهمانطور اخبار از هنگامه هنگام قیام قیامت کسی را روانیست اخبار از این وقت جایز نیست و هر دو به ناگاه اتفاق میافتد اگر خداوند بخشنده روز و روز وفرو فیروزی عطا کرد و به نگارش کتاب احوال شرافت اشتمال حضرت خاتم الاوصياء وارث الانبیاء صلوات الله وسلامه عليهم موفق فرمود به کشف پاره ای این مطالب وشرح بعضی کنایات اشارت خواهد رفت و من الله التوفيق وعلى الله التكلان .

و دیگر در بحار الانوار و کشف الغمه و مطالب السئول و جز آن مسطور است که از جمله مناقب امام رضا علیه السلام این است که دعبل بن علي خزاعی گفت چون قصيدة «مدارس آیات خلت من تلاوة» را انشاد کردم به آهنگ حضرت ولایت آیت

ص: 295

امام رضا علی بن موسی ابو الحسن علیه السلام که در این وقت در خراسان و ولی عهد مأمون بود راه بر گرفتم و به آن شهر در آمدم آنحضرت مرا احضار فرمود و از خبرم بپرسید پس از آن فرمود ای دعبل «مدارس آیات خلت من تلاوة» را برای من بخوان .

و به روایتی چون به آنشهر رسیدم و در حضرتش مشرف شدم و آنقصیده را به عرض رسا نیدم پسندیده داشت فرمود این قصیده را برای هیچکس مخوان تا من به تو امر نمایم و از آن طرف خبر من به مأمون رسید و مرا احضار کرد و از داستانم بپرسید و از آن پس گفت: ای دعبل «مدارس آیات» را برای من بخوان گفتم اي امير المؤمنین این قصیده را نمی دانم .

مأمون گفت: ای غلام ابو الحسن علي بن موسي الرضا عليهما السلام را حاضر کن دعبل می گفت ساعتی بر نیامد و آنحضرت تشریف قدوم ارزانی داشت مأمون عرض کرد یا ابالحسن از دعبل از «مدارس آیات » بپرسیدم و او گفت نمیدانم ابو الحسن علیه السلام فرمود ای دعبل برای امیرالمؤمنین قرائت کن پس شروع به خواندن قصيده نمودم مأمون را پسند خاطر گشت و فرمان داد پنجاه هزار درهم به من بدادند و هم چنان حضرت ابی الحسن علي بن موسی الرضا علیهماالسلام نزديك به این مبلغ در حق من عطا فرمود پس از آن عرض کردم یا سیدی چه باشد اگر از البسه مبار کت چیزی به من عطا فرمائی تا کفن من باشد. فرمود بلی پس از آن پیراهانی که «قدا بتذله» شاید معنی آن این باشد که بر تن مبارك استعمال کرده و از آن پس در کنار نهاده بود با «منشفة لطيفه» یعنی مندیلی و دستمالی که به آن دست می شویند و مسح می کنند به من داد و فرمود این را نگاهدار « تحرس به» که به آن محفوظ میمانی و از آن پس ذوالریاستین ابو العباس فضل بن سهل وزیر مأمون مرا جایزه وصله بداد و بر اسبی خراسانی نژاد اصفر بر نشاند.

و چنان بود که یکی روز که باران میآمد با وی همراه بودم و او را ممطر خزی و برنسی از خز بر آن بود پس آن جامه را به من بخشید و بفرمود تا جامه تازه و نوی دیگر برای او بیاوردند و بپوشید و گفت اینکه ترا به این لبيس برگزیدم

ص: 296

برای این است که برای حفظ از باران بهتر البسه است .

دعبل می گوید هشتاد دینار در بهای آن به من دادند و نفس من به فروش آن خوش نبود و از آن پس دیگر باره به عراق آمدم و چون در پاره ای طرق رسیدم جماعت اکراد بر ما بیرون تاختند و ما را بگرفتند و آنروز باران همی بارید و مرا در پیراهن کهنه بر جای گذاشتند و به ضربی سخت بنواختند و من از تمامت آنچه از من ربوده بودند آنچند که بر آن قميص ومنشفه مبارك دریغ داشتم افسوس نداشتم و در آن قول آقايم امام رضا علیه السلام که در آن هنگام با من فرمود به تفکر اندر شدم .

در این اثنا یکی از اکراد حرامية بمن بر گذشت و آن اسب اصفری را که ذو الرياستين مرا بر آن بر نشانده بود در زیر پای داشت و آن ممطر را بر تن آورده بود و نزديك من بایستاد تا اصحابش برگردش فراهم شوند و این شعر «مدارس آیات خلت من تلاوة» را انشاد همی نمود و میگریست، چون این حال را بدیدم در عجب شدم که دزدی از جماعت اکراد شیعه باشد و از آن پس در قميص ومنشفه طمع نمودم و گفتم ای آقای من این قصیده از کیست ؟

گفت وای بر تو ترا با این مطلب چه آشنائی است گفتم برای من سبب وجهتی است که ترا به آن خبر میدهم گفت این قصیده در باره صاحب آن مشهورتر از آن است که نزد کسی مجهول بماند گفتم صا حبش کیست؟ گفت دعبل بن علی خزاعی شاعر آل محمد الله خيرا گفتم یاسیدی همانا سوگند با خدای منم دعبل و این قصيده من است از کمال استعجاب گفت وای بر تو چه میگوئی گفتم امر از آن مشهورتر است از مردم قافله بپرس آن کرد جمعی از مردم قافله را حاضر ساخت و از حال من از ایشان بپرسید جملگی یکز بان گفتند این مرد دعبل بن علي خزاعی است گفت آنچه از قافله گرفته ام اگر چه يك خلالی و مافوق آن باشد همه را از دست باز نهادم محض تکریم تو پس از آن در میان اصحابش ندا بر کشید هر کس چیزی گرفته است بایستی باز پس دهد پس هر چه را که از مردمان بگرفته بودند بجمله

ص: 297

را حاضر کردند و رد نمودند و آنچه از من برده بودند به من بازگشت نمود و از آن پس در بدرقه ماراه بر گرفت تا به آب رسید و من وقافله از بر کت آن قميص ومنشفه محروس ومحفوظ بماندیم .

محمد بن طلحة شافعی در مطالب السئول در پایان این داستان می گوید پس خوب بنگر بر این منقبت که تا چند اعلي واشرف است و همانا پاره ای از مردم که این کتاب را مطالعه و قرائت می نمایند بر این حکایت وقوف یا بند و نفس وی دعوت نمود او را به معرفت و این ابیات معروفه به «مدارس آیات» و مایل بر وقوف بر آن میشود و چنان خواهد پنداشت که اعراض من از نگارش آن یا برای آن است که بر آن اشعار آگاه نیستم یا از میل نفوس در آن زمان بر وقوف بر آن بیخبرم لاجرم دوست همی دارم که سرور و راحتی بر پاره ای نفوس داخل کنم و این نقص را که از پاره ای ظنون به من متطرق خواهد شد از خویش دفع نمایم پس از آن قصیده آنچه مناسب این مقصود بود ایراد نمودم و متجاوز از بیست شعر را که دارای مقاصد مخصوصه است مرقوم فرموده است .

در تذکره دولت شاه سمرقندی مسطور است که دعبل شاعر را فضل و بلاغتی کامل و افزون از وصف واصف و متکلم و شاعر وعالم بوده است در عهد خلافت هارون الرشید از دیار عرب ببغداد آمد وهارون او را محترم داشتی در رکاب همایون امام الانس والجن علي بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان برفت .

وشیخ محمد اسلمی چنانکه از این پیش نیز اشارت رفت در آن سفر با حضرتش هم كجاوه و انیس بود و اسحق بن راهويه حنظلی مهار شتر بر دوش میکشید ودعبل بن علي به نوادر وامثال و اشعار خاطر مبارکش را متسلی بود و دعبل را در حق حضرت امام موسی کاظم علیه السلام مرثیه ای است . شبی آن مرثیه در حضور ولایت دستور امام همام علي بن موسى الرضا صلوت الله عليهما قرائت همی کرد و چون به این بیت «فقبر ببغداد لنفس زكية» رسید امام علیه السلام فرمود یك بیت دیگر من بگویم بدین قصیده الحاق کن تا قصيده ات درست شود و این بیت را بفرمود «و قبر بطوس يا لها من مصيبة»

ص: 298

دعبل عرض کرد یا امام این بیت وحشت انگیز است و این قبر از کیست ؟ فرموداین قبر من است و دیر نباشد که قبر من مقصد شیعه اجداد عظام من می شود دعبل بگریست امام نیز بگریست .

صاحب مجالس المؤمنین می گوید این روایت دولت شاه با آن روایاتی که دعبل آن قصیده را بگفت و به قصد حضرت رضا علیه السلام که در آنوقت در خراسان و ولیعهد مأمون بود مخالف است .

راقم حروف گوید ممکن است در خدمت آنحضرت به خراسان رفته باشد و مراجعت کرده و بعد از عرض قصیده دیگر باره به خراسان سفر نموده باشد والله تعالی اعلم .

در ریاض الشهادة می نویسد : چون حضرت رضا علیه السلام ولیعهد شد و شعراء در تهنیتش عرض مدایح کردند از جمله ایشان دعبل بن علي خزاعی نیز مشرف شد و قصیده تائیه مشهوره را به عرض همی رسانید و چون به این شعر رسید «و قبر بغداد النفس زكية» آنحضرت بسیار بگریست و صدای گریه از پس پرده حرم محترم بلند شد آنگاه فرمود بخوان عرض کرد دیگر چه عرض کنم با اینکه سایه مبارکت برسر شیعیان و موالی گسترده است خداوند جانهای شیعیان را فدای تو گرداند فرمود این دو بیت را ملحق كن «و قبر بطوس یا لها من مصيبة » إلى آخرهما .

و بقیه داستان را چنانکه مسطور شد رقم کرده است اما در این روایت تأمل لازم است زیرا که این قصیده متضمن ذکر مصائب و مقاتل و مظلومیت و مغصوبیت و مسمومیت حضرات اهل بیت علیهم السلام را می نماید در موقع تهنیت و تبريك موقع عرض ندارد و ازین پیش در ذیل وقایع ولایتعهد و تهنیت نیز به شرفيابي دعبل وعرض این قصیده و ششصد دینار وجبه تن پوش مبارك و همچنین در مشرف شدن ابراهيم بن عباس ودعبل و عرض قصيدة مديحه وصله یافتن هريك به ده هزار درهم و فروختن دعبل دراهم خودرا به مردم قم به صدهزار درهم نیز اشارت کرده ایم و همین تأمل را دارد.

ص: 299

مفيد عليه الرحمه در ارشاد نیز به داستان مذکور و عرض دعبل در جمله شعراء قصيدة نائية خودرا «مدارس آیات» وصله یافتن به سیصد دینار وجبه مبار که و هم چنین ابن شهر آشوب در مناقب مذکور داشته است اما اصح این است که مواقع سایر اخبار این قصیده را در موردی مخصوص عرض کرده است و آن حضرت به کتمان آن تا وصول امر مبارکش چنانکه مذکور گردید امر فرموده و اگر محض تهنیت و دخول با سایر شعراء بود از مأمون پوشیده نمی داشت .

در بحار الانوار و رياض الأحزان و جلد هیجدم اغانی ابوالفرج اصفهانی مذکور نموده اند که دعبل بن علي از شیعیان خاص و مخلصان با اختصاص بود و قصيدة «مدارس آیات» بهترین شعری است که در مدایح اهل بیت علیهم السلام عرض کرده است و ابوالفرج می گوید: چون این قصیده را بگفت به حضرت علی بن موسی۔ الرضا علیه السلام روی به خراسان نمودو آنحضرت ده هزار درهم از دراهم مضروبه به نام مبارکش به او عطا فرمود و هم از جامه های مبارکش خلعتی بدو بداد و اهل قم سی هزار درهم بدو بدادند تا از وی آن جامه را بخرندو او نفروخت و آخر الأمر آن مبلغ را بدادند و یك آستین نیز بدو گذاشتند و دعبل آن جامه مبارك را که هزار روضه ورضوانش در آستین بود در میان اكفان خود گذاشت و قصيدة « مدارس آیات » را بر جامه بنوشت و در آن جامه احرام بست و امر کرد تا در اكفان او گذارند .

و هم در اغانی می نویسد که موسی بن عیسی مروزی که منزل او در کوفه در رحبه طيء بود گفت از دعبل بن علي گاهی که من کودک بودم شنیدم می گفت و در مسجد مروزية داستان می نمود که به حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم فرمود: «أَنْشِدْنِي شَيْئاً مِمَّا أَحْدَثْتُهُ» از اشعار تازه خود چیزی برای من بخوان پس «مدارس آیات» را به عرض رسا نیدم تا گاهی که به این شعر رسیدم :

اذا وتروا مدوا إلى و اتريهم *** اكفا عن الأوتار منقبضات

آنحضرت چندان بگریست که مغمی علیه گشت وخادمی که بر فراز سرش ایستاده بود اشارت نمود خاموش باش و من خاموش شدم .

دیگر باره فرمود اعادت کن چون اعادت کردم و بهمین شعر رسیدم به

ص: 300

همان حالت نخستین بر آمد و خادم اشارت به سکوت نمود و من سکوت کردم و آنحضرت ساعتی درنگ نمود و با من فرمود اعاده کن پس قصیده را تا به پایان به عرض رسانیدم و آن حضرت سه دفعه فرمود: احسنت و از آن پس فرمان کرد تا ده هزار در هم از آن در اهمی که به نام همایونش سکه یافته بود به من بدادند و از آن بعد برای هیچکس اینگونه عطیت روی نداده بود و نیز در منزل مبار کش در حق من امر فرمود تاحلى وزيور بسیار به دستیاری خادم بیرون آوردند و من آنجمله را به عراق بردم وشیعیان هر در همی را به ده در هم از من بخريدند و صدهزار درهم برای من حاصل شد « فكان اول ما اعتقدته » و به حکایت جبة مبارك ومعامله مردم قم به اندك تفاوتى اشارت می نماید

و هم در جای دیگر می گوید چون مأمون دعبل را احضار کرد باوی گفت «مدارس آیات» را بخوان دعبل از قرائت آن اظهار جزع نمود مأمون گفت تو را امان می دهم مترس و من این ابیات را شنیده ام لكن دوست میدارم از دهان تو بشنوم پس دعبل تمام آن قصیده را انشاد كرد ومأمون همی بگریست چندانکه ریش او از اشك دیده اش تر شد .

ولونيز ابوالفرج اصفهانی در ذیل حال دعبل می نویسد که عبدالله بن سعيد اشقرى گويد دعبل بن علي با من حديث نمود که چون از بیم خلیفه فرار کردم شبی در نیشابور به تنهایی بیتوته کردم و بر آن عزیمت شدم که قصیده ای در باره عبدالله بن طاهر در همین شب بسازم و بدین اندیشه اندر بودم بناگاه در را بر خود بازدیدم وشنیدم یکی گفت: «السلام عليكم ورحمة الله انج يرحمك الله» از این حال و اين مقال بدنم به لرزه اندر آمد و امری عظیم و اضطرابی سخت مرا دریافت آن گوینده گفتهیچ بیم مدار عافاك الله چه من یکی از برادران دینی تو از جماعت جن و از ساکنان بمن هستم مسافری از اهل عراق به سوی ما آمد و این قصیده ترا «مدارس آیات خلت من تلاوة» برای ما انشاد نمود پس دوست همی دارم که از تو بشنوم .

دعبل می گوید آنقصیده را بر او بر خواندم چندان بگریست تا بر زمین افتاد

ص: 301

پس از آن گفت رحمك الله آیا به حدیثی از بهر تو حدیث نکنم که در نیت تو بیفزاید و بر تمسك به مذهب خودت یعنی تشیع معين وياور تو شودگفتم آری حدیث کن گفت مدت روزگاری از نام مبارك جعفر بن محمد علیهماالسلام میشنیدم پس به جانب مدینه شدم و از آنحضرت شنیدم میفرمود حدیث کردپدرم از پدرش از جدش که رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: «علي وَ شِيعَتَهُ هُمُ اَلْفَائِزُونَ» برخورداری و رستگاری و کامکاری به علي وشيعيان او اختصاص وانحصار دارد .

دعبل می گوید آنگاه بامن وداع کرد تا باز گردد گفتم خداوندت رحمت کناد اگر رأی شریفت علاقه می گیرد مرا از نام خودت باز نمای گفت ضبيان بن عامر هستم

راقم این شرح وبيان ابوالفرج اصفهانی و مجلسی اعلی الله مقامه در بحار و ملا محمد حسن قزويني عليهم الرحمة در رياض الاحزان از حکایت جن ودعبل باقرب زمان ابى الفرج سخت عجیب و بر صحت خبر و مصائب ائمه معصومین و حکایات حضرت رضا علیه السلام شاهدی متین است

و در روایتی دیگر ابومحمد کوفی روایت نماید که دعبل بن علي گفت چون از حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام باقصیده تائیه خود باز شدم در شهدای فرود آمدم و این هنگام تاریکی شب جهان را فرو گرفته بود ومن مشغول ساختن قصیده بودم و يك پاره اي از شب برگذشته بود بناگاه صدای کوبنده دری برخاست گفتم کیست کوبنده در ؟ گفت برادری از تو هستم پس به جانب در بشتافتم و بر گشودم مردی اندر آمد که از دیدارش بدنم بلرزيد وعقل از سرم بیرون شد پس در گوشه ای بنشست و گفت ترس از خود به يك سوى بگذار من در همان شب متولد شدم که تو در آن شب متولد شدی و با تو نشوو نمو گرفتم و برای آن بیامده ام که ترا حدیثی نمایم تامسرور شوی و نفس و بصیرت تو افزون شود وقوت گیرد چون این سخنان بشنیدم به خویشتن بازگشتم و دلم آرام گرفت .

آنگاه گفت ای دعبل من از تمامت مردمان با علي بن ابي طالب علیه السلام دشمنی

ص: 302

ر خصومتم سخت تر بود پس با جماعتی از مردم جن که همه سرکش و نا فرمان بودند بیرون شدیم و به جماعتی که قصد زیارت امام حسین علیه السلام را داشتند و تاریکی شب ایشان را فرو گرفته بود بگذشتیم و به قصد آزار ایشان بر آمدیم بناگاه ملائکه آسمانی و فرشتگان زمینی و جانوران زميني به زجر ومنع ما آمدند گفتی من به خواب جهالت بودم و بیدار شدم یا سر گشته بیدای غفلت بودم و آگاهی یافتم و بدانستم که از برکت زیارت آن مکانی که ایشان قصد آنجا را کرده اند یا مشرف به زیارت آن شده اند از جانب خدای در حق ایشان عنایتی شده است پس از کردار خود به توبت وانابت در آمدم و به نیت زیارت آنحضرت با آنجماعت برفتم و در هر کجا ایستادند بایستادم و به هر گونه دعا نمودند دعا کردم و در همان سال با ایشان اقامت حج نمودم وقبر پیغمبر صلى الله عليه وسلم را زیارت کردم و به مردی بر گذشتم که در پیرامون او جمعی حضور داشتند.

گفتم این مرد کیست؟ گفتند پسر رسول خداحضرت صادق علیه السلام است به حضرتش نزديك شدم وسلام براندم با من فرمود: « مرحباً بك » ای اهل عراق « أَتَذَكَّرُ لَيْلَتِكَ بیمان كربلا وَ مَا رَأَيْتَ مِنْ كَرَامَةِ اللَّهِ تَعَالَى لِأَوْلِيَائِنَا أَنَّ اللَّهَ قَدْ قَبِلَ تَوْبَتَكَ وَ غَفَرَ خَطِيئَتِكَ » آیا حکایت آنشب خودرا در زمین کربلا و آنچه از کرامت خدای تعالی در حق اولیای ما دیدی به یاد داری؟ همانا خداوند تعالی توبت ترا مقبول و خطيئت تو را مغفور گردانید. عرض کردم حمد و سپاس به خداوندی اختصاص دارد که منت نهاد برمن به وجود شما وروشن ساخت دل مرا به نور هدایت و راهنمایی شما و گردانید مرا از جمله چنگ زنندگان به حبل ولایت شما پس حدیث فرما برای من ای پسر رسول خدا به حدیثی که ببرم آنرا برای اهل خودم وقوم خودم فرمود بلی حدیث کرد مرا پدرم محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش علی بن ابی طالب عليهم السلام که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

« ياعلى للجنة محرمة على الانبياء حتى ادخلها اناوعلي الاوصياء حتى تدخلها انت وعلي الامم حتى يدخلها امتى وعلي امتى حتى تقروا بولايتك و يدينوا بامامتك

ص: 303

يا علي والذي بعثني بالحق لا يدخل الجنة احد الامن اخذ منك بنسب اوسبب»

ای علی دخول بهشت بر تمامت پیغمبران حرام است تا من داخل بهشت بشوم و بهشت بر جماعت اوصیاء حرام تا زمانی که تو جای در بهشت گیری و دخول بهشت بر امتها حرام است تا گاهی امت من داخل بهشت شوند و بهشت بر امت من حرام است تا گاهی که به ولایت تو اقرارو به امامت دیانت گیرند .ای علی سو کند با آن خداوندی که مرا به حق و راستی برانگیخت هیچکس درون بهشت نمی شود مگر کسی که بر حسب نسبتی یا سببی به تو متوسل باشد یعنی بهشت مخصوص فرزندان و منسوبان نيك اعتقاد وشیعیان و محبان تو می باشد همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله دخول بهشت را بلا استثناء به این دوطبقه انحصار داده و آنهم در حقیقت به یکی منتهی می شود و جز با ولایت و اقرار به امامت آن حضرت و اولاد طاهرین معصومین آنحضرت بهشت بهره کسی نمی شود .

چنانکه اخبار كثيره دیگر بر این معنی دلالت می نماید و ما در طی این كتب مبار که بسیاری یاد کرده ایم « اللَّهُمَّ أَحْيِنَا بِوَلَايَتِهِمْ وامتنا بِوَلَايَتِهِمْ وَ احْشُرْنَا وَلَايَتِهِمْ بِحَقِّ وَلَايَتِهِمْ و امامَتهم صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ»

بالجمله دعبل می گوید چون آنشخص جن این حدیث را قرائت کردگفت بگیر اینرا ای دعبل که هرگز مانند این حدیث را از چون منی نخواهی شنید پس از آن ناپدید شد گویا زمین او را فرو برد و از آن پس دیگر او را ندیدم

و در کتب رجال نیز به حکایت دعبل و قصيده او و اعطای شش صد دینار و خرقه مبارکه به توسط جاریه و بقیه حکایت اشارت شده است .

و از جمله این اخبار شیعی وسنی صدق حکایت معلوم میشود و نیز باز می نماید که این قصیده چون در حضرت رضا علیه السلام به عرض رسیده است آن دو شعر - وقبر بطوس الى آخر هما - را افزوده اند و از این بیت که گفته است علی بن موسى ارشد الله امره باز می نماید که این قصیده در زمان زندگانی آنحضرت عرض شده است و اینکه می فرماید «وقبر بطوس يالها من مصيبة» مکشوف می افتد که از زبان

ص: 304

مبارك خود آنحضرت تراویده است چه اگر گوئیم شاید دعبل بعد از وفات آن حضرت و دفن در طوس الحاق کرده باشد اما «يا لها من مصيبة» كه راجع به قبر و مرقد مطهر است جز از خود آنحضرت که خبر از آینده میدهد نتواند بود زیرا که در زمان دعبل برای آنقبر و آن گنبد عالی هارونی حادثه اي ومصيبتي روي نداده بود چنانکه ازین پس در مقام خود مسطور شود وهم به پاره ای حالات دعبل در ذیل معجزات آنحضرت اشارت میرود

در کتاب رياض الشهادة اين چند شعر را که به عربی و فارسی ملفق است در شهادت آنحضرت مرقوم داشته :

سلام على آله طه و یس *** سلام علی آل خير النبيين

سلام على روضة حل فيها *** امام يباهي به الملك و الدين

امام بحق شاه مطلق که آمد *** حریم درش قبله گاه سلاطین

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان *** در درج امکان مه برج تمكين

علي بن موسى الرضا كز خدایش *** رضا شد لقب چون رضا بودش آئین

ز فضل و شرف بینی او را جهانی *** اگر نبودت تیره چشم جهان بین

پی عطر اویند حوران جنت *** غبار دیارش به گيسوي مشكين

اگر خواهی آري به کف دامن او *** برود امن هر چه جز او است برچین

چو جامی چشد لذت تيغ مهرش *** چه غم گر مخالف کشدخنجر كين

وهم در آن کتاب مذکور است:

شاهی که ز عیب بود عاری گهرش *** از گردش افلاك چه آمد به سرش

ياقوت لبش ز مردی گشت ز زهر *** الماس تراش شد عقیق جگرش

و هم در آن کتاب در رثای آنحضرت مسطور است :

دردا که آن امام زمان ازجهان برفت *** پاك آن چنان که آمده بود آنچنان برفت

جانش که شاه باز سعادت شکار بود *** آواز طبل شاه شنید و دوان برفت

غم شد محیط مركز عالم ز هر کران *** كان مركز محيط کرم از جهان برفت

ص: 305

دل ها اسیر غم که امام زمين نماند *** جانها زتن روان که امام زمان برفت

چون مردمان دیده شوم غرق سيل اشك *** از بسکه آبم از مژه خون فشان برفت

گفتم برم به شرح غمش زندگی به سر *** غم زور کرد وقوت نطق ازمیان برفت

و بر این گونه ابيات واشعار وقصاید و مسمطات در این مصیبت بزرگ و رزیت جانکاه از السنة فصحاء وبلغاء در السنه وافواه طبقات ناس به هر زبان و به هر بیان از عربی و فارسی و ترکی و هندی وغيرها چندان مسطور و مذکور است که جمعش اگر چه ممکن نیست جمعش در چندین مجلد نگنجد و این بنده حقیر نیز برای آمرزش و افتخار خود وگذشتگان خود این چند بیت را به عرض میرساند تا مگر از خدام آستان مبارکش محسوب باشد :

شه عرصه ارتضی پور موسی *** که موسی بن عمران بود شیعت او

به سینا چه موسی همی جست رؤیت *** ز خود رفت از نور آن لمعت او

خود آدم چو بیرون شد از باغ جنت *** ز فرش پذیرفته شد دمعت او

براهیم از آن آتش تند نمرود *** همی رستگار آمد از خلعت او

نجی خدا شیخ پیغمبران نوح *** ز طوفان رهائیش از نزعت او

همان یونس از زحمت آن سه ظلمت *** ز دریا برون جست از جرعت او

خود آن عیسی اندر سما شد از آن دار *** که در بیعتش شد از آن بیعت او

همان عرش اعلی بدان ارتفاعش *** یکی پست پایه از آن رفعت او

مباهات این عرش و کرسی از آن است *** که در آستانش آستانش بود شفعت او

خود او صنعت حق ومصنوع و موجود *** ز ایجاد او هست و از صنعت او

همه خلق ایزد ز آغاز خلقت *** ز فطرت سراسر ابر بیعت او

خود آن مهر تابان بآن نور و آن فر *** یکی ذره نوری است از سطعت او

سماوات نه گانه و هفت کوکب *** نماینده از تسعه و سبعت او

تمام ورقها و اغصان و اشجار *** بود تازه و سبز از رفعت او

همه شنبه و جمعه وهفته وهر *** یکی روز باشد از آن جمعه او

ص: 306

همان راحت و خواب و آن خفتن و خورد *** ز آرام او هست و از هجعت او

تمام عوالم بدان گنج و وسعت *** یکی عرصه ای باشد از وسعت او

همان سرعت چرخ و نجم فروزان *** یکی سرعتی باشد از سرعت او

تو بر حمق مأمون و امثال او بين *** که هارون دهدجای در بقعت او

نیندیشد از هیبت روز محشر *** که ابواب دوزخ بود ترعت او

به دوزخ چو آید بپرسند از وی *** از آن حیله و مکر و آن خدعت او

تمام خلایق به تشویش اندر *** ز تشويش مأمون و آن روعت او

شنیدیم ضحاك تازی ز ظلمش *** نمایان چو ماری شده سلعت او

همه ظلم او را چوسنجی به این ظلم *** یکی جزء باشد از آن جزعت او

بزرگان دین جمله در رنج و محنت *** ز احکام ناحق و از بدعت او

اگر خود نمی خواست عز شهادت *** کجا تاب آورد يك وقعت او

متاع جهان و قماش دو عالم *** یکی پاره اي باشد از رفعت او

تمام متاع جهان دان مجره *** ندارد بهای یکی نسعت او

فضای دو عالم ز اعلي و اسفل *** یکی قطعه ای باشد از قیعت او

هر آن کس که روزی خورد در زمانه *** بود ریزه خواری از آن کثعت او

پناه دو عالم ز هر گونه آفت *** همان مأمن یمن و آن قلعت او

همان حسن حور و همان فر غلمان *** جمالی و حسنی از آن روعت او

بیان بانیان مرقد مطهر و مختد منور حضرت رضا علیه السلام

ازین پیش در شرح وفات هارون الرشيد مذکور نمودیم که چون هارون به طوس رسید آنخوابی را که در رقه بدیده بود به یاد آورد با مسرور خادم گفت مشتی از خاك اين بستان نزدمن حاضر کن چون بیاورد گفت این همان خاک سرخی است که در عالم خواب بدیدم و گفتی پیش از اینکه بمیرم قبری برای من حفر کنید و در موضع و مکانی از همان خانه که در آنجا فرودشده بود وشقب نام داشت در سرای حميد بن ابی غانم طائی گوری از بهرش محفور و جسدش را در همان قبر مدفون

ص: 307

ساختند و چنانکه معلوم میشود بر روی قبر اوقبه ای بر کشیدند

وصاحب بحر الجواهر گويد قبر منور حضرت امام رضا در سناباد طوس در سرای حمید بن قحطبه طائی در جانب قبلی در پیش روی قبر هارون بود وسناباد قصبة محقری بود و پادشاهان دیالمه و آل بویه تعمیر مزار كثير الانوار حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليهم را می نموده اندلکن بنای آبادی ووسعت شهر از سلطان محمد خدابنده ملقب به الجايتوخان پسر هلاکوخان روی داد وی اول پادشاهی است از دودمان چنگیز خانی که مذهب شیعی داشت و در توران و ایران و هر کجا که در حیطه فرمان داشت خطبه به نام ائمه اثنا عشریه خواندند و از سايرين ومعوية بن ابي سفيان تبری جستند و پس از وی تا آغاز دولت و سلطنت سلاطین صفویه اکثر پادشاهان شیعه بوده اند و تعمیر آن بقعه متبرکه را می نموده اند خصوصاً سلاطين صفاريه وديالمه و آل سنجر و آل بويه وغيره .

و می گوید امیر تیمور گورکان و پسرش امیر شاهرخ تجديد عمارت آن روضه مقدسه را نمودند .

در مسالك و ممالك و غيره می نویسد سناباد قریه ای است نزديك بلده نوقان چه دروازه نوقان در همین زمان به مشهد مقدسه نیز موجود و مذکور می باشد

و می گوید ناحیه طوس را چندین شهر است مثل را دكان وطابران و نوقان و برد غور وقبر علي بن موسى الرضا علیه السلام در خارج شهر نوقان مجاور قبر رشید می باشد وهر دو مزار در تحت مشهدی نغز و بنیادی خوش در قریه ای واقع شده که آنرا سناباد میخوانند و بر گرد این قریه باره ای است استوار و در این مشهد نيك بنيان جماعتی اعتکاف دارند و چون حضرت امام ابوالحسن علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهما در قبه هارونیه که در میان باغ بسیار بزرگی از حمید بن قحطبه در جمله بساتین این قريه بخاك رفت و سناباد را این شرف جاوید نهاد و مکرمت ابد بنیاد نصیب افتاد بتدریج بر آبادانی آنجا بیفزود ودر فترات متعاقبه شهر طابران و نوقان و جز آنها

ص: 308

مورد تطاول لشکریان طوایف مختلفه گردیده مردمان آنجا دچار قتلها و غارتها شدند واگرچه سلاطین در اوقات سکون و آسایش ازمحاربات بدفعات عدیده همان بلد مخصوص را غارت کردند و یا شهری جداگانه بساختند لكن شياع مذهب تشیع در خراسان چندان اسباب آبادی وعمارت مشهد مقدس گشت که در قطعه طوس شهری جز مشهد مقدس بپای نماند ومردمان از اماكن بعيد و ممالك بعيده بمجاورت این مكان عرش بنيان عزیمت نهادند ورحل اقامت افکندند خصوصاً از اواسط گورکانیان تا این زمان شرافت توأمان

در حدیث وارداست « بين جبلي طوس روضة من رياض الجنة» كاتب چلبي در کتاب جهان نما می گوید طوس ناحیه ای است دارای چند قصبه ودار الملك طوس را طابران گویند قصبه دیگر آن نوقان است که فیما بین این هر دو قصبه شش فرسنگ راه باشد یکی از دوازده امام که علي بن موسى الرضا باشد در سال دویست و سوم هجری در طوس وفات کرد در قریه سناباد از توابع طوس مدفون شد و از آن پس آن قريه بمشهد مقدس معروف گردید بعد از آن صاحبان مكنت وارباب ثروت و ریاست در نواحی مرقد مطهر علي بن موسى الرضا علیه السلام برای خود مرا قد و مقابر ساخته و با بناهای عالی و پر تکلف و تزیین بیاراسته اند لهذا آنجا قصبه معتبری شد مخصوصاً در زمان پادشاهان عجم یعنی سلاطین صفویه انار الله برهانهم .

مرقد مبارك و محتد منور آنحضرت از حیثیت زینت و ابهت و حشمت بمرتبه ای رسید که قنادیل و شمعدانها و مصابیح سیم و زر در آن بیفروختند و ازین تاریخ نام طوس فراموش و مطموس گردید و باسم مشهد مقدس معروف شد.

و یکی از مسافرین فرنگ که بشهر طوس رفته میگوید طوس در هفده میلی مشهد مقدس که افزون از شش فرسنگ است در سمت شمالی شرقی آن واقع شده است .

و میرزا حسن زنوزی در ریاض الجنة مينويسد: قبر منور آنحضرت در دیه سناباد در چهار فرسنگی طوس واقع شده است و بعضی در سه فرسنگ و نیمی

ص: 309

مینویسند ممکن است سابق بر این عمارات و آبادانی طوس دامنه وسیعی داشته و سناباد به آن آبادیها نزديك بوده چنانکه بعضی نوشته اند در ربع فرسنگی طوس بوده است و از آن پس آبادی اطراف از بین رفته و مسافت ما بین آبادیها این دو مکان بر زیادت شده است و نوشته اند اکثر عمارات طوس مأمونی است .

مسعر بن مهلهل گوید خانه حميد بن قحطبه در طوس است و مساحت آن يك ميل مربع ومشهد علي بن موسى الرضا سلام الله عليهما وقبرهارون الرشید در باغی از باغهای حمید بن قحطبه است و نوشته اند امير علي شير وزير سلطان حسین بایقرا آب چشمه کلسب را بمشهد مقدس جاری ساخت و چنانکه در تذکره دولت شاه سمرقندی در ذیل مآثر امير علي شير مينويسد آب چشمه کلسب را که از مشاهیر عيون خراسان است واز متنزهات جهان و در اعلی ولایت طوس واقع است بمشهد مقدس رضویه آورد و منبع این آب تاشهر مشهد مقدس دو فرسنگ شرعی و جمله در ناهمواریها و سنگها میگذرد

نوشته اند آب چشمه کلسب در اغلب فصول ده فرسنگ است و ازسر چشمه که جاری میشود چون بخط مستقیم جاری نمیشود دوازده فرسنگ راه را میسپارد تا بمشهد مقدس میرسد. مینویسند و چون از قدیم الایام سدی بسته شده بود این چشمه عمیق گشت و بواسطه این سد آب را از نهر مأموني بطرف مشرق یا از نهر غربی بسمت طوس میبرده اند از چشمه کلسب تا شهر مشهد مقدس شش فرسنگ راه است و در این طول مسافت آبادی وقراء ومزارع باهم اتصال دارند و از آنجا بخرابه هاي شهر میرسند

هزاران افسوس از حوادث این چرخ آبنوس و فلك سندروس که چگونه چون طوس را مندرس ومطموس و بر دو گنبد و باره اش کلاغها بجای خروس پرواز مینمایند . چه خوب میفرماید عمر خيام عليه الرحمه في الليالي والايام :

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس *** در پیش نهاده كله كيكاوس

با کله همی گفت که افسوس افسوس *** کو بانگ جرسها و چه شد ناله کوس

ص: 310

و این چشمه کلسب اکنون بچشمه گیلاس معروف است و در کتب لغات فارسیه مینویسند چشمه کلسب بضم كاف فارسی و فتح لام و سکون سين بی نقطه و بای ابجد چشمه ایست در خراسان از توابع طوس و یزدجرد پدر بهرام گور در کنار چشمه کلسب از لگد اسبی در گذشت و مورخین نیز باین واقعه تصریح کرده اند و این چشمه بسیار قراء و اراضی را سیراب کرده از وسط شهر مشهد مقدس میگذرد .

گفته اند در زمان مأمون عباسی آب از نهر مزبور جریان یافته در سمت پائین بمصرف زراعت میرسیده است و امیر تیمور گورکان در سال هشتصد و ده بزیارت مشهد مقدس مشرف و از آنجا براد كان فرود آمد چنانکه مصنفین و مورخین وعلمای جغرافی مینویسند شهر مشهد از برکت این مرقد مطهر باغلب جهات بر سایر ولایات ممالك ایران ترجیح دارد هوائي معتدل و فواکهی ممتاز دارد و صفای این شهر بدرجه ایست که نظیرش در نظر نمی آید.

روضه منوره امام انام علیه السلام نور بخش روضه رضوان و طراوت اندوز فرادیس جنان وروح افزای حور العين وغلمان و مرجع ملايك هفت آسمان و قبله گاه انس و جان و مزین عرش یزدان و مهبط روح الامین و امید گاه مخلوق آسمان و زمین است .

سلام علي الترب الذي ضم جسمه *** فيا نهم مشهود و یا نعم مشهد

در سال چهارصد هجری عمارت مشهد مقدس بدست سعدی بن معتز بن مسعود که از جانب سلطان محمود حکمران نیشابور بود روی بفزوني نهاد و در زمان شاه طهماسب اول صفوي انار الله برهانه رونقی عظیم در آن آستان عرش بنيان حاصل شد نادر شاه افشار بتذهیب آن گنبد مطهر بتهذیب خود موفق شد و کاتب چلبی گوید از همان سال دویست و سوم هجری که حضرت رضا علیه السلام در طوس وفات کرد در سناباد مدفون شد آنقریه موسوم بمشهد گردید و شهرتي عظيم يافت خاصه در زمان سلاطین صفویه آنروضه منور چندان مزین شد که مملو از قناديل و شمعدانهای

ص: 311

طلا و نقره گردید و تمامی ولایت بنام مشهد معروف گشت و نادر شاه صحنی عالی برای این حرم محترم بنا کرد ضریحی از نقره بدور مرقد مطهر نصب کرد و قندیلی بسیار وزین از نقره بالای مرقد بیاویخت و میرزا شاهرخ پسر امیر تیمور در همان وقتی که زوجه او گوهرشاد آغا مسجد معروف بگوهر شاد را در جنب حرم مطهر رضوی میساخت به تزیین روضه حضرت رضا عليه السلام پرداخت و هر دو مدتی در این شهر متوقف بودند و همایون شاه که از هندوستان بایران آمد در ایاب و ذهاب در آن روضه بعبادت و زیارت مسغول بود .

و اینکه بعضی نوشته اند نذر نمود که اگر دیگر باره بسلطنت خود باز شود در این مکان مقدس ودشت پهناور شهری بنیان کند بخطا رفته اند بلکه نذوراتی برای حرم محترم کرده است و چون با مداد شاه طهماسب صفوي مجددا سلطنت یافته است پاره ای تقدیمات نموده و ادای نذورات کرده و بنای شهر از خود شاه طهماسب است و درب نقره تقدیمی نادر شاه معروف است و درب مطلای مرصع خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار موجود است و صحن جدید که دومرتبه است از ابنیه این پادشاه است .

در تاریخ ملكم مذکور است که اسکندر کبیر که اهل ایران او را اسکندر رومی گویند چون بر مملکت ایران مستولی شد سراپرده خود را در محل روضه رضویه برافراخت خوابی دید یا صورت هولناکی بنظر او رسید با وزیر خود ارسطو بگفت ارسطو گفت بزرگی از نسل پاكان در اینجا مدفون میشود لاجرم اسکندر خواست قبل الوقت در آنجا یادگاری بر قرار داشته باشد و بنائی در آنجا نبود و این بنا قرنها بر پای بود و کسی را التفاتی بر آن نمیرفت تا هارون الرشید حکایت مزبور را در کتاب ارسطو بخواند و در پایان عمر خود وصیت کرد جسدش را در آن مکان دفن نمایند و در محاذی قبر او جائی برای مدفن آن بزرگ معین نمایند و میدانست که آن بزرگی از آل علي علیه السلام است و همان است که در کمال سختی او را تعاقب مینماید و هارون در بنای اسکندر مدفون شد.

ص: 312

و در زمان مأمون شیعیان حضرت رضا علیه السلام بسیار شدند و خیال مأمون مشوش گشت و چون پای تخت او در مرو بود برای چاره طغیان شیعیان آنحضرت را بمرو وطوس طلبیده سالها محترما محبوس نمود و از ملاقات شیعیان مانع شد و چون روز بروز بر جلالت آنحضرت و کثرت هواخواهان افزوده میشد مأمون بقصد هلاك آنحضرت بر آمد و بناظر خود گفت چون حضرت رضا فرود آید طبقی از انگور بمجلس آورد که بهترین آنها آلوده بزهر باشد ناظر چنان کرد ومأمون بدست خود از آن انگور به آنحضرت بداد و ناچار تناول فرمود فورا احساس زهر نمود صورت خود را با لباس عربی پوشانیده برخاست مأمون گفت بكجا میروی فرمود بهمان جائی که مرا فرستادى الى آخر الحكاية .

و قبر هارون و آنحضرت در میان چهار دیوار اسکندر رومی است چون سیصد سال از این واقعه بگذشت در آنهنگام که سلطان سنجر در مرو سلطنت پسر وزیر اول او بناخوشی جذام مبتلا شد و او را بمسافرت تکلیف کردند و او بمشهد مقدس رسید روزی در این مکان شکاری را تعاقب کرد آهو بمیان چار دیوار اسکندری، پناه برد جوان خواست داخل چار دیوار شود اسبش قدمی از قدم بر نداشت دانست این مکان را شرافتی است پیاده شد و بتعظیم و دعا و گریه و استغاثه و طلب شفا پرداخت چون از دعا فارغ شد فورا صحت یافته واقعه را بخدمت پدر خود وزیر سلطان سنجر بنوشت و خواستار شد که از پادشاه اسباب بنای روضه برای مرقد مطهر حضرت رضا علیه السلام مستدعی شود این استدعا پذیرفته شد و بنائی که بالای مرقد مطهر است از سلطان سنجر است مصالحي بس محکم و پایدار دارد.

گویند در این بنا گل ارمنی را با آب انگور و پشم بز مخلوط کرده اند ازین روی چندان سخت است که نمیتوان میخی بر دیواری کوبید در آنزمان که شاه طهماسب بنای شهر مشهد یا وسعت آنرا آغاز کرد گنبد مطهر را با آجرهای

ص: 313

مطلا تذهیب نمود و يك منارة ممتاز ظریفی بساخت و آنرا نیز مذهب کرد و بر دور مرقد مطهر ضریح طلائی نصب فرمود و همان سلطان صحن روضه را بحالت حالیه رسانید و شاه عباس ضریح منور را بجواهر وظروف بیاراست و موقوفات كثيره برای این مکان عرش بنیان مقررداشت و سایر سلاطین صفویه باسلاف تأسی نمودند و نادرشاه بعد از تاخت و تاز افاغنه شکوه و ابهت مشهد را بدرجه كمال رسانید و بسیاری موقوفات بر موقوفات سابقه بر افزود و درب بزرگی را که در طرف جنوب غربی صحن واقع است او مطلا نمود و آندرب نقره ضخیمی را که زائران از آندر درون حرم مقدس میشوند نادر شاه بساخت و مرقد را با جواهر و تزیینات مزین و ضریح فولادي منبت مذکور را بر دور آن نصب کرد و در برابر آن مناره ممتازی مانند مناره شاه طهماسب و بسی بزرگتر از آن بساخت و خاقان مغفور فتحعلی شاه مراقبتی کامل در تعمیرات و تزیینات این مکان مینمود و علاوه بر صحن جدید و تعمیرات دری مطلا و مرصع بجواهر هدیه روضه رضویه فرمود و شانزده هزار تومان در بهای آن برفت .

بابر در سنه هشتصد و شصت هجری بمرض مزمن مبتلا گشته برای استقامت مزاج از هرات بطوس سفر کرد لدى الورود بزیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شد و این شهر را مقدس نامید و از آن پیش باین نام معروف نبود و تقديم هدایای کثیر می کرد و بعد از ترك شراب و توبه در مسجد جنب حرم مطهر بریاضت مشغول شد و نقاره خانه مخصوص خود را در باغ پهلوي صحن قرار داد که در آنجا نوبت زنند و بعد از وفات در گنبدی که نزديك روضه منوره است مدفون شد.

بعضی نوشته اند عبدالله مأمون قبه بر فراز تربت هارون بر کشید و بقبه هارونیه مشهور شد و اینکه در افواه مذکور است که قبه اولیه را اسکندر ذوالقرنین افراخته یا چهار دیواری در این موضع ساخته مستند صحیح ندارد چه زمان ذوالقر نین قرنهای بسیار پیش از مرگ هارون بوده است لکن از پاره ای روایات بر می آید که بلدة سناباد را ذوالقرنین آباد کرده است چنانکه در طی روایتی

ص: 314

در باب دفن حضرت رضا علیه السلام وارد است که « يدفن بمدينة بناها العبد الصالح الاسكندر ذوالقرنين بلدة بارض طوس يقال لهاستا باد بضعة مني».

چنانکه در اكمال الدين صدوق علیه الرحمه حدیثی قریب باین مضمون مذکور است و هيچيك دلالت بر آن دارد که اسکندر آن قبه را بر پای داشته یك مطلب میتوان گفت که همانطور که قبر منور حضرت علی بن ابیطالب امير المؤمنين را نوح عليهما السلام قبل از طوفان برآورده قبر مطهر این حضرت راهم ذوالقرنین اکبر که عبدی صالح و بزرگ و در قرآن کریم مذکور شده است بنا کرده باشد و از وضع قبر و کیفیاتی هم که در خبر هر ثمة مسطور شد مؤید این معنی است .

بعضی نوشته اند آنچه در تفحص كامل معلوم شده است آن است که قبه منوره و روضه مقدسه آن حضرت چهار مره بدست چهاربانی بتخلل سه ویرانی عمارت شده است نخست قبه هارونی است که بفرمان مأمون بنيان شد و بطوریکه دانستیم آن حضرت بدار حمید بن قحطبه طائی در آمد و بقیه که قبر هارون در آنجا بود داخل گشت .

و در خبردیگر با ابوصلت هروی فرمود باین قبه که قبرهارون در آنجا است اندر شو و از این گونه اخبار عديده مسطور نمودیم و بعضی بر آن عقیدت هستند که دیالمه بپاره تزیینات مزین گردانیدند و بعد از آنکه امیر سبکتکین این مکان را ویران کرد و پسر سلطان محمود بساخت در تطرقات قبايل غز در بنیان ثانی سانحه ویرانی روی داد تا در زمان سلطان سنجر سلجوقی شرف الدين ابوطاهر قمی از مال خود اصالة يا از جانب سلطان سنجر اگر انکشاف تربت مطهر صحتی داشته باشد وکالتا عمارت کرد چه پاره ای حکایت شفای پسر وزیر سلطان را به پسر خود سلطان نسبت داده اند و نوشته اند بعد از آنکه پسرش عافیت یافت سلطان سنجر بشرف الدين ابوطاهر مثال داد تا بتجديد عمارت روضه مطهره پرداخت و شهر بند کوچکی نیز بنیان نمود و اگر این حکایت چندان محل وثوق هم نباشد اما در

ص: 315

عمارت و بناء شرف الدين شك وشبهتی نیست و این شرف الدين ابوطاهر بن سعد بن على قمی با نی گنبد مطهر مردی متدین و فاضل بوده و در ایام شباب از قم ببغداد رفته ملازم عارض لشگر ملك شاه سلجوقی شد و چون رعایای مرو از عامل خود شکایت داشتند خواجه نظام الملك اورا عامل مرو نمود و مقرر فرمود که در احکام و فرامین او را وجيه الملك بنویسند و چهل سال تمام عامل مرو بود آنگاه دیواندار ما در سلطان گردید و چون شهاب الملك وزير وفات کرد بوزارت سلطان سنجر نایل شد و بعد از سه ماه وزارت بسرای آخرت رحلت گرفت.

و چنانکه گویند در جوار روضه مقدسه بخاك رفت و این بنای شرف الدين ابوطاهرقمی را در بنیاد سوم بود در فتنه چنگیز خان و یورش تولی خان ویرانی سوم روی داد و چون سلطان محمد اولجایتو خان که اول سلطانی است که از سلاطين مغول شیعه شد بر سریر سلطنت جای گرفت بهتر از نخست عمارت کرد و این عمارت چهارم بود و ازین قرار اول جز در زلزله که در عهد سلاطین صفویه روی داد و شکافی در گنبد مطهر پدید شد و مرمت نمودند از هفتصد و سی و چهارم هجری تا کنون خرابی وانهدامی بر آن قبه مطهر وارد نشده است و اول قبه آن حضرت همان قبه هارونی و آخرقبه که اکنون برقرار است از بناهای عهد اولجایتو بهادر خان است که قبه چهارمي باشد و در تمام این مدت متمادی قبل از الجایتو و بعداز وی همیشه سلاطین روزگار و بزرگان جهان به تزیینات روضه و قبه منوره پرداخته اند چنانکه در طی کتب تواریخ و اخبار وجغرافيا مذکور است .

و از عموم مسطورات مكشوف می آید که ابهت این شهر بواسطة برکات این روضه منوره رضویه است و تغییر وضع و اسم و ابنیه کامل آن از عهد سلطنت میرزا شاهرخ گورکانی است زیرا که پس از آنکه بلاد خراسان بواسطه اسفار و لشکر کشی های امیر تیمور خرابی گرفت امیر تیمور فرزندش شاهرخ راحکومت خراسان داد و او در مقام آ بادی بلاد منهدمه بر آمد و در سنه هشتصد و هشت جلال فيروز شاهرا بمرمت برج و باره هرات وخواجه سید میرزا را بعمارت طوس مأمور

ص: 316

نمود چون بطوس آمد معلوم شد چون طوس را از تعرضات لشکر تیموری خرابی افتاده و هر کس از مردم طوس از چنگ اجل برسته بردور مرقد سناباد فراهم شده خانه های گلی از بهر خود بساخته اند فرمان کرد تا دیگر باره بجانب طوس بکوچند رضا ندادند و مرقد رضا علیه السلام را مأمن خود شمردند لاجرم باجازه شاهرخ در همانجا بر دور بيوتات ایشان حصاری بر کشیده و آنجا مشهور و معروف بمشهد گشت و طوس یکباره متروك ماند و با وجود لطمات جماعت اوزبك وتركمان پیوسته بر آبادی آن افزوده همی شد چنانکه اکنون از بلاد معتبره آباد کثيرة الخيرات روزگار و مرجع و مأمن ومزار ومطاف سلاطین عالی تبار و امرای نامدار وصغار و کبار است .

وسلاطين قاجاریه انار الله براهینهم از زمان خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه قاجار تا کنون و همچنین اعیان و ارکان و نامدار آن دولت ایشان از رجال ونساء و بنده ومولی و طبقات مردم ایران هر يك على قدر مراتبهم در تقديم تحف و هدایا و تزیینات و نذورات و تقریر موقوفات و جریان انهار وابنيه عاليه ومساجد و مدارس بانواع مختلفه و همچنین سلاطین واعيان هندوستان و اغلب ترکستان و دیگر کسان قصور نمی ورزند و در زیارت آستان ملائك باسبانش سلاطین با احتشام تاج از سرو کمر از کمر بر داشته سر نیاز بر خاك عرش انبازش میسایندو توتیای پیشگاهش را نوربخش مهروماه میشمارند.

و این حرم مطهر که در وسط شهر تقريبا واقع است بنائی است مربع و ابنیه چند بر آن احاطه نموده بعد از آن ابنیه در وسط صحن بنا شده است یکی در طرف جنوب و آن صحن نیز متعلق بحرم و همچنین متعلق بمسجد گوهرشاد است صحن دیگر معروف بعتیق که در سمت شمال حرم ومحاذي مسجد گوهرشاد است صحن سوم که آنرا صحن جدید گویند در طرف شرق واقع شده است و تفصیل ایوان طلای صحن عتيق وصحن جدید و ایوان مرحوم حسام السلطنه و گنبد حاتم خان و سه ضریح

ص: 317

طلا وچوب صندل و فولادی و ایوان طلای صحن جدید و سایر مسائل و انواع ابنيه شریفه و کاشی کاریهای معرق و آنچه در کتیبه ها نوشته اند در جلد دوم مطلع الشمس مرحوم اعتماد السلطنه محمد حسن خان وزیر انطباعات دولت عليه و سفرنامه مخصوص شاهنشاه شهید ناصر الدین شاه قاجار اعلى الله مقامه از سایر کتب تواریخ و جغرافيا مبسوط تر وجامعتر ومنتشر است و ما را در این مقام حاجتی بشرح و بسط کلام نیست بلکه بالمناسبة بيك مقداری اشارت شد .

وسعت داخله حرم محترم ده ذرع در ده ذرع وارتفاع گنبد مطهر تقريبا بیست و چهار ذرع است و بامر این پادشاه شهید میرزا صادق قائم مقام نوری اندرون این گنبد مطهر را با آئینه بیاراست و صفه شاه طهماسبی از ابنیه معروفه آن آستان ملك دربان است و شاه عباس ماضی که بزیارت آستان ملك پاسبان نایل شد بتوسيع صحن مبارك پرداخت آن ارض مقدس را از خیابان و نهر روان و شهر وعمارات مطهر چنانکه هست چنانکه دلخواه او بود بانجام رسانید و سفر شاه عباس مطابق نذریکه نموده بود با پای برهنه و سه تن از خدام آستان از دار السلطنه اصفهان بمشهد مقدس و زیارت روضه رضوان در بان و توقف سه ماه رجب المرجب و شعبان المعظم ورمضان المبارك را در آن حرم محترم از وقایع عظيمة تاريخيه است .

بيان خرابی که در طی این مدت باین مقام کریم و روضه جنت نسیم وارد شد

از آغاز خلقت مشیت حضرت احدیت بر آنرفته است که هر بنائی خواه کالبد حیوانی با قالب انسانی یا علامات عماراتی یا بهر عنوانی دیگر در عالم ایجاد و کیانی باشد علائم زوال واضمحلال در آن روی دهد تا صدق «كل من عليها فان و كل شئی هالك ويبقى وجه ربك ذو الجلال والاكرام» مشهود گردد این است که از آغاز عالم

ص: 318

هر نفسی راخواه از انبیاء عظام یا جز ایشان مرگی در سپارد و از روی زمین در شکم زمین دفین آید وهر بنیانی را اگر چه خانه یزدان باشد حادثه ویرانی فرو گیرد چنانکه حوادث بيت الله الحرام بار تبت « وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً » و حجر الأسود که ضابط اقرار خلایق است و سی سال از مقام خود مهجورشد و آن بنای مبارك تجدید عمارت یافت و سایر ابنيه عاليه روزگار و مشاهد منوره شاهد بر صدق مقال هستند و خداوند سبحانی این وعده ويراني وانشقاق را ببناهای آسمانی و نه طباق و خبرعدم بقای جاودانی را بملائکه سبعة شداد و کل موجودات و ممکنات بدون استثناء در قرآن داده است و آفتاب و ماه و کواکب و سفید و سیاه و بحار وجبال و انواع موجودات علويه وسفليه را از وعده فنا معاف نداشته «لَهُ الْعِزِّ والبقا وَ لمخلوقاته الْمَوْتِ وَ الْفَنَاءِ»

در کتاب تظلم الزهراء و بعضی کتب تواریخ مسطور است که امیر ناصر - الدین سبکتکین پدر سلطان محمود غزنوی که شرح حالش را این بنده در کتابی که محمود التواریخ نام دارد مبسوطا یاد کرده ام و قبل از سال چهارصدم هجري بوده است بنای مأمونی را منهدم ساخت نوشته اند ظاهرا چنان می نماید که این حرکت سبکتکین بواسطه تعصب مذهبی بوده است در هر حال چندین سال آن روضه شريفه خراب بیفتاده بود و از بیم مخالفان کسی را قدرت اعادت عمارت نبود تا گاهی که یمین الدوله سلطان محمود پسر ناصر الدین سبکتکین حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را در عالم رؤیا بدید و آنحضرت با او فرمود تا چند این چنین خواهد ماند. محمود مقصودرا بدانست که بمشهد حضرت رضا علیه السلام اشارت میفرماید چون بیدارشدمشغول عمارت گشت بارگاهی نیکو بپرداخت و قبه رفیع بر کشید و حکمران نیشابور مباشر این امر بود عز الدين اثیر در تاريخ الكامل می نویسد: «وجدد سلطان محمود عمارة المشهد بطوس الذي فيه قبر علي بن موسی الرضا والرشيد واحسن عمارته وكان ابوه سبکتکین اخربه و كان اهل طوس يؤذون من يزوره فمنعهم من ذلك و كان سبب ذلك أنه رآی امیر المؤمنين علي بن ابیطالب علیه السلام في المنام و

ص: 319

يقول له الى متي هذا فعلم انه يريد امر المشهد فامر بعمارته »

سلطان محمود عمارت مشهد طوس را که قبر علي بن موسی الرضا علیه السلام ورشید در آنجا است تجدید نمود و عمارتی نیکو بنیان کرد و پدرش سبکتکین آنجارا خراب کرده بود و مردم طوس هر کسی را که بزیارت آن مرقد مطهر می آمد مانع شدند و سلطان محمود آن مردم را از این کردار ناصواب ممنوع فرمود و سبب این کار این بود که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب سلام الله عليه را سلطان محمود در خواب بدید که با او میفرمود تا چند بر این حال خواهد ماند سلطان محمود بدانست که عمارت مشهد را اراده فرموده است پس بعمارت آنجا فرمان کرد .

در تظلم الزهراء مرقوم است که نتیجه افعال متوکل در اندیشه خرابی روضه مقدسه حضرت ابی عبدالله الحسين بن علي بن ابی طالب علیهماالسلام و احراق مقابر قریش این شد که سبكتكين بهدم مشهد حضرت امام رضا علیه السلام امر نمود و بقدر هزار بار شتر اموال و ثیاب از آنجا بیرون آورد و جماعتی از شیعیان را بکشت گفته اند از جمله آنانکه از جماعت طالبيين زنده دفن شدند حضرت عبدالعظيم حسني علیه السلام در زمین ری و محمد بن عبدالله بن حسن بود و در بیضه اسلام هیچ بلده نماند مگر اینکه در آنجا طالبی یا شیعی را بکشتند و کار به آنجا انجامید که مردم عوام بر مردم دهری و یهودی و نصرانی سلام میکردند و اگر کسی را شیعی میدانستند بقتل میرسانیدند و هر کس نامش علي بود خونش را میریختند.

راقم حروف گوید : در این خبر تأمل لازم است زیرا که حضرت عبدالعظیم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زید بن حسن بن علي بن ابی طالب علیهم السلام از اصحاب حضرت امام محمد تقی و امام علی نقی صلوات الله عليهم است و وفات حضرت امام علی نقی در سال دویست و پنجاه و چهارم بوده است و حضرت عبدالعظیم در همان زمان یا قریب به آن بدیگر سرای رحلت فرموده است و سالهای بسیار قبل از تولد سبکتکین فوت شده است و وفات سبکتکین در سال سیصد و هشتاد و هفتم وغالب اوقات در مرو بوده و جنگ و مقاتله شدید او با ابو علي سیمجور در کنار طوس روی داده بود

ص: 320

و آنحضرت را زنده در خاك سپرده اند چنانکه ازین پیش در طی این کتب مذکور نمودیم که بعد از وفاتش نوشته از جامه او هنگام غسل که نسب شریفش را مذکور فرموده بدست آوردند شایدعبدالعظیم دیگر بوده است چه بسیار افتد که اسامی پاره کسان و پدر او بدیگری که هم نام یکدیگر و پدران آنها نیز يك نام دارند مشتبه می شود.

حضرت امام علی نقی در ثواب زیارت این بزرگوار میفرماید اگر زیارت کنی قبر عبدالعظیم را که نزدشما است مثل کسی باشد که حسین بن علي علیه السلام را زیارت کرده باشد و مخاطب این کلام مردی از اهل ری بوده است .

و در زمان سلطنت چنگیز خان چون پسرش تولیخان مردم نیشابور را از برنا و پیر و زن و مرد بقتل رسانید و از کار قتل و غارت و ویرانی آن شهر نامدار روزگار بپرداخت بجانب طوس کوس بكوفت و در حدود شش صد و هفدهم هجری که سلطان محمد خوارزمشاه از بیم لشگر مغول بخراسان برفته و این خبر گوشزد چنگیزخان که اینوقت در سمرقند بود رسيد سه نفر از امرای ترکان را که یکی جته نویان و آندیگر سوبدای بهادر وسوم تو قجر بودند و راقم حروف شرحش رادر ذیل تاریخ مغول نقل کرده، باسی هزار لشگر جرار خونخوار جنگجوی غارتگر باراضی خراسان رهسپر شدند و سوبدای حسب الأمر بجانب طوس رفته در آنجا قتلی بافراط بنمود .

وابن ابی الحدید در شرح این خطبه شریفه امير المؤمنين علیه السلام که خبر از آینده و وصف اتراك می دهد و میفرماید: «کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً َأَنَّ وُجُوهَهُمُ الَْمجَانُّ الْمُطَرَّقَهُ یَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّیبَاجَ، وَ یَعْتَقِبُونَ الْخَیْلَ الْعِتَاقَ وَ یَکُونُ هُنَاکَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّی یَمْشِیَ الَْمجْرُوحُ عَلَی الْمَقْتُولِ، وَ یَکُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ»

گویا مینگرم این مردم اتراك را که قومی هستند که در بزرگی روی گویا وجوه ایشان مانندسپرهای آهنین چکش خورده گرد پهن می باشد و پارچه های حریر وديبای نازك سفید می پوشند و مراکب مردمان را بيدك از بهر خود میرانند و چنان رمدمان را بقتل می سپارند و کشته بر زیر کشته می افکنند که زخم داران بر روی

ص: 321

کشتگان راه می سپارند و فرار نمایندگان کمتر از اسیر شده است .

راقم حروف گوید: اگر کسی که روز و شب با مردم ترکمان محشور باشد بخواهد توصیف دیدار وصورت آنها را نماید نمی تواند باینطور که امیرالمؤمنین صورت ایشان را بسپرهای چکش خورده گردو پهن و نشانه نشانه دار همانند فرموده تشبیه نماید و بعضی مطرقه با تشدید «راء» گفته اند بهمین معنی مذکور و بعضی بدون تشدید و سکون «طاء» يعني «قَدْ أَطْرَقَ بَعْضَهَا إِلَى بَعْضٍ ای ضَمَّتْ طَبَقاتها فَجَعَلَ بَعْضُهَا يَتْلُو بَعْضاً»

بالجمله ابن ابی الحدید می گوید بدانکه این غیبی را که امیر المؤمنين علیه السلام از آن خبر داده است ما در زمان خودمان عيانا دیده ایم و این حادثه هائی که در زمان ماروی داده است و مردمان از آغاز اسلام بواسطه این خبر منتظر این بلیت عظمی بوده اند تا گاهی که شاطر قضا و قدر بعصر ما کشانید و این اتراك همان مردم تا تار هستند که از اقاصی مشرق طلوع کردند تا خیل وحشم ایشان بعراق و شام رسید و با پادشاهان خطا و دشت قبچاق و بلاد ما وراء النهر و خراسان و سایر بلادعجم آنگونه قتل وغارت و تخریب بکار بردند که از آنروز که خداوند تعالی آدم علیه السلام را بیافریده است تا این زمان ما در هیچ تاریخی دیده و شنیده نشده است .

و از آن پس بشرح حال آنها و مقالات و معاملات آنها با خلق خداوند و قتل مردم مرو و نیشابور می پردازد و می گوید در حدود سنه شش صد و بیستم که ازین امور بپرداختند بشهر طوس آمدند و آنچه بود بغارت بردند و مردمش را از تیغ بگذرانیدند د«واخر بوا المشهد الذي به علی بن موسی الرضا والرشيد هارون بن المهدی وسائروا الى هراة» و آن مشهدی را که علي بن موسی الرضا علیه السلام ورشیدهارون بن مهدی در آنجا هستند، خراب کردند .

و از آن پس چنانکه مذکور د سلطان محمد اولجایتو بهتر از نخست ساخت و این عمارت چهارم است .

وابن بطوطه که سیاحی مشهور و دارای سفر نامه معروف بتاريخ ابن بطوطه

ص: 322

است در سال هفتصد و سی و چهارم هجری در زمان سلطنت سلطان ابوسعید مغول بمشهد آمده است، می گوید این مشهد مكرم معظم دارای قبه عظیمه ایست در داخل زاویه و مدرسه و مسجدی مجاور آن است تمامت آن مليح البناء است و دیوارهای آنرا با آجر کاشی بیاراسته اند و بر قبر مطهر ضريحي از چوب است که باصفايح نقره ملبس و پوشش کرده اند و قناديل نقره بیاویخته اند و عتبه در قبه نقره است و بر در آن پرده ای از حریر مذهب و بانواع بسط مبسوط و در برابر آن قبر هارون الرشید است .

و از این جمله معلوم می شود که جز سلطان محمد خدا بنده بعد از چنگیزخان تا عهد سلطان ابو سعید پادشاهی دیگر بانی این امر عظيم نشده است و در زمان سلطنت شاه عباس ماضي عليه الر حمه که در سنه نهصد و نود و پنجم هجری بر تخت ملکی بر نشست وجماعت اوزبکیه نیرومند و بر اکثر بلاد غالب شدند و در حدود سال هزارم هجری عبد المؤمن خان اوزبك بخراسان آمد و با جدی موفور وغروری کامل با پدرش عبدالله خان بن اسكندر بن جاني بيك سلطان اوزبك جوجی نژاد کمر همت به تسخیر خراسان استوار ساختند چه شنیدند لشگر روم بسیار از حدودایران را متصرف شده اند و طمع برایشان چیره گشت و عبدالله خان پسر خود عبد المؤمن خان را بادین محمد خان پسر جانی بیک سلطان خواهرزاده عبدالمؤمن خان که به تسلیم سلطان مشهور بود با لشکرهای ماوراء النهر به تسخیر خراسان روان ساخت و ایشان مشهد مقدس را محاصره کردند.

و چون بواسطه ای ظهور پاره ای حوادث از مرکز سلطنت مددی با ندامت خان استا جلو حکمران مشهد نمیرسید بر ضعف قزلباشیه مشهد و قوت اوز بکیه وحرابرت ایشان بیفزود و مدت چهار ماه محاصره بطول افتاد و بالاخره بقوت يورش داخل شهر شدند ندامت خان و قزل باشیه و عموم خلایق در حصار روضه رضویه پناهنده شدند و بدفاع در آمدند اوزبکیه شهر را بگرفتند و از آنجا بجانب روضه متبرکه هجوم آور شدند و دست بقتل وغارت بر آوردند و صدای تفنگ برخاست و جنگ سخت شد

ص: 323

علما وخدام بصحن مرقد مبارك فرار کردند و هر يك درزاويه اي بخزیدند اوزبکیه که دارای عقیدت و اخلاص نبودند رعایت هیچ چیز را منظور نداشته با تیر و شمشیر برجوان و پیر ابقا نکردند و همه را از تیغ بگذرانیدند .

و عبدالمؤمن خان بادیگران بصحن آستانه مقدس در آمده بایستادند و با جماعت اوزبکیه حکم قتل عام دادند قزل باشیه چندان که زنده و بر جای بودند از مدافعه ومنازعه کناری نداشتند تا گاهی که ندامت خان حکمران و مردم قزل باشیه بتمامت بعز شهادت نایل شدند چون کسی از آنان باقی نماند عبد المؤمن خان بقتل سادات و علما و اتقیا فرمان داد و خود در صفه امیر علی شیر بایستاد و هر کس را در یافتند بکشتند یا اسير و مجروح گردیدند، جماعت حفاظ مصاحف بدست گرفته مشغول تلاوت شدند تا بدانند ایشان مسلمان هستند و اوزبکیه تن بتن را از دار السياده بیرون کشیده در مسجد جامع خون بريختند و بهر کجا تحصن بردند امان نیافتند و اسوان را برده و اسیر گرفتند .

و چون ازین کارها فراغت یافتند بغارت ضریح و مرقد مقدس پرداختند قناديل زرین و سیمین و مرصع ومفروشات وظروف واوانی و مصاحف وكتب ومرقعات و مصاحفی که بخطوط ائمه انام علیهم السلام منسوب بود و خطوط یاقوت مستعصمی وخوش۔ نویسان سند که سلاطین هند تقديم نموده بودند و بر آن روضه منور موقوف داشته بودند بتاراج بردند مروارید غلطان و گوهر در خشان را با سنگی و سفال یکسان وهمال می شمردند و بدو فلسی بفروختند و کتب نفیسه اساتید را با یکدیگر مبادله نموده جوالی کاه می گرفتند .

و بعد از این جمله تعدی از جماعت رعایا باسم امانی زر طلب کرده هر چه بود بغارت رفته ... لهذا فرزندان ذکور و اناث را بجای زر می گرفتند و بعضی را چنان بشکنجه آزار می نمودند که خود او فرزندش را در عوض مال امانی می داد تا مگر جانی بسلامت برد.

و چون محمد ابراهیم خان حکمران بلخ بمرد و باقی خان اوزبك آنشهر را

ص: 324

متصرف گشت و امرای اوزبك روی بدرگاه پادشاه ایران شاه عباس آوردند و پاره تحف وهدايا تقدیم کردند از جمله قطعه الماسی بود سخت گران بها که از نذورات مرقد منور حضرت امام رضا علیه السلام بود وعبد المؤمن خان اوزبك در هنگام تسخیر مشهد مقدس متصرف گشته بود و بعد از قتل عبد المؤمن خان بیار محمد میرزا انتقال یافته و چون شاه عباس بدید بشناخت و از نهایت امانت و دیانت بدست علما بسپرد و بسرای خود نبرد علما تجویز فروش آنرا نمودند و بدست معتمدان بروم فرستادند و بهای آن را بیاورده املاك ومزارع مرغوب خریداری کرده وقف آستان ملک پاسبان نمودند .

نوشته اند صحن عتیق که تقریبا در شمال روضه مقدسه و پشت سر مبارک امام علیه السلام است نصف آن که در سمت گنبد طلای نادری است از بناهای امیر علی شیر وزیر شاه سلطان حسین بایقرا و نیمه دیگرش از بناهای شاه عباس است و سقاخانه طلای نادری در وسط این صحن است رو بروی ایوان نادر شاه عباس ایوانی ساخته است و کاشی کاری آنرا امتیازی عالی است و ایوان عباسی نام دارد .

در بعضی کتب نوشته اند که از جمله نفایسی که عبدالمؤمن خان از مشهد مقدس غارت نموده بود قطعه الماسي بقدر بیضه مرغی بود که قطب شاه د کنی پیشکش آستان عرش بنیان نموده بود و عمده سبب سه روز قتل عام مشهد مقدس بانگ علی بیک مؤذن بالای گلدسته روضه رضويته وطعن بخلفای سه گانه بود.

بالجمله اوقات شهر طوس ومشهد مقدس در ایام گورکانیه و اوزبكيه دچار قتل وغارت و تجدید عمارت می گردید و از آن بعد در زمان سلاطین صفویه وافشاریه و زندیه و قاجاریه اگر از متمر دین و عصاة تراكمه آسیبی باطراف شهریا گاهی در خود شهر روی میداد روضه منوره وحوزه معطر از پاره تصرفات محفوظ بود تا در اواخر سال يك هزار و دویست و شصت و دوم در اواخر سلطنت شاهنشاه غازی محمد شاه قاجار طاب ثراه و حکومت میرزا محمد خان بیگلر بیگی پسر حاجی الله یار خان آصف الدوله قاجار خالوی شاهنشاه تاجدار در خراسان و ورود

ص: 325

او بمشهد مقدس بواسطه شدت علت مزاج پادشاه و انقلاب حال چاکران پیشگاه با برادر دیگرش حسنخان سالار بارمتفق گردیده بر ضددولت علم مخالفت برافراختند.

و این حال یاغیگری سالی چند بطول انجامید و سالار در شهر مشهد بود بواسطه قحطی و نبودن دینار و درهم بحكم سالار قناديل بلكه ضریح طلا و در وب سیم و زر را شکسته سکه زده بجماعت تراكمه و اجاره میدادند نوشته اند در پایین پا که طلا و مرصع بوده و در زمان سالار طلای آنرا برده اند اکنون نقره آن باقی است .

ونیز نوشته اند پاره کسبه که از آن مسکوکات را میگرفته اند و تصرف آن را خیانت و خلاف دیانت میدانسته اند بعالمی که محل وثوق ایشان بوده است بطور مخفی می سپرده اند و چون آن فتنه فرو نشست دیگر باره صرف دستگاه خلایق پناه گشت و نیز در ضریح طلای مرصع را که خاقان مغفور فتحعلی شاه ساخته و سالار طلایش را بسرقت ربوده بود مرحوم شاهزاده سلطان مراد میرزای حسام السلطنه که بتدمير خراسانیان و سالار و نظم آنسامان و حکومت خراسان برفت دیگر باره بر حسب فرمان سلطان صاحبقران شهید ناصرالدين شاه اعلى الله مقامه مطلا و مرصع گردانید .

و نیز ضریح اول که طلا است و پادشاه غفران پناه شاه عباس ماضی در آن سفر که پیاده از اصفهان با پای برهنه بزیارت آن آستان ملايك دربان مشرف شد بر حسب نذر یکه فرموده بود بمبلغ هفت هزار تومان انجام داده و ناصر قلی میرزای نواده نادر شاه آن را سرقت کرده بود و از آن پس بحكم نادر میرزا بمحل خود باز آوردند طلاي يك سمت آن در حمل و نقل مفقود شده بود و اکنون یک سمت آن نقره وسه سمت آن طلا است.

وضريح دوم که فولاد مرصع است میگویند نادر شاه برای قبر خود ساخته بود و چون چنین ضریحی برای او نمی شایست بسعادت سر کار فیض آثار نایل شد. می نویسند .

ص: 326

ضریح سوم نیز فولاد است روی شیروانی ضریح فولاد صفحه نقره بر روی آن کشیده اند و بر روی آن صفحه طلائی محکم کرده اند و این خبر مخالف خبری است که ضریح اول را که در پیرامون قبر مطهر است چوب صندل و دوم را طلای احمر و سوم را فولادنوشته اند و چهار گوشه ضریح فولادی را مرصع شمرده اند ممکن است در تغییر ازمنه و حوادث تبدیل یا اضافه برسه ضریح شده باشد.

اما خبر يك ضریح طلا و دوضريح فولاد از مرقومات کسانی است که پنجاه سال قبل در رکاب ناصر الدین شاه شهید مغفور مشرف شده اند .

و در مطلع السعدین در جلد دوم مسطور است بعد از نادر شاه افشار شکوه مشهد مقدس قدری روی بنكس نهاد اما حرم محترم محفوظ بود نادر میرزا بعضی از زینتهای حرم و قسمتي از ضریح مطلای دور مرقد مطهر را برداشته در مصرف محاربات خود رسانید و از آن پس گوی طلائی را که در بالای مرقد آویخته بود متصرف شد و برادرش نصرالله میرزا کار غارت را بكمال رسانید و طلاهای روضه منوره را سکه زدند تا بلشکریان خود دهند اما آن جماعت بواسطه قدس و تقوی بطور مخفی طلاها را بآقا ميرزا مهدي مجتهد دادند و مشار اليه آنهارا جمع نموده ضریحی را که امروز بر پیرامون يك قسمتي از مرقد مطهر است بساخت.

غریب این است که خبر چوب صندل نیز از مؤلفات یکی دیگر از ملتزمين رکاب همان پادشاه جنت جایگاه است و مقام معنویت و امامت و ولایت آنحضرت صلوات الله عليه را از اینجا مکشوف توان کرد که در این مدت متمادی و حوادث متواتره وسوانح متکاثره سمائيه وارضيه اگر گاهی قضیه ناگواری برای این مرقد کثیر الانوار روی داده است روزی چند بر نگذشته که بهتر از اول تعمیر و بیشتر از نخست تزیین یافته است و روز تاروز بر عزیمت زایران و عقیدت مردمان و تمسك و توسل پناهندگان و نذورات حاجتمندان و موقوفات سعادتمندان وتقديم تحف وهدایای سلاطین وامرا و اعیان و اصناف خلق فزایش و ازین مرقد منور و محمد مطهر انواع کرامات ومعجزات که محل حيرت مؤالف و مخالف

ص: 327

است نمایش گرفته است .

و چه سلاطین باعز وتمكين و خواقين ابهت آئین که با چه دولتها وقدرتها و ثروتها وعظمتها وطول مدتها و بسطت کشورها وعدت لشکرها و کثرت خزاین ودفاین و علاقه و اولاد و اخلاف سلطنت مدار وامرا و اعیان عظيم المقدار متمول و با بضاعت روز گار که در این مدت از جهان برفتند، و در مقابر و زینت مراقد ایشان خرجها و انفاقهای کثيره گشت و اکنون ندانند این اشخاص که روی زمین را احاطه کرده بودند در کجای زمین پوسیده اند .

اما اغلب سادات عالی درجات محض انتساب بخا ندان رسالت و امامت با اینکه از جور جائران و بیم ظالمان بولايات غربت فرار کرده اند یا بدست طاغيان عصر شهید شده اند و در بلاد بعیده غریب افتاده اند اکنون قبور منوره ایشان مطاف زائران و مزار طائفان و مقصد قاصدان و مرجای راجیان و محل بروز و ظهور کرامات و مورد نذورات است جبال ری و طبرستان و ممالك ایران و ترکستان و هندوستان وصفحات روم و مغرب زمین حتي پاره بلاد جین بلکه در تمام نقاط روم از مزار ایشان دارای رتبت و انوار است بعلاوه اصحاب خاص و شیعیان با اختصاص ایشان نیز صاحب مقبره و مزار و نمایش کرامات هستند.

چنانکه در طی این کتب احوال ائمه هدی صلوات الله عليهم و سایر کتب تواریخ و آثار، مذکور و مبین است و از ممالك بعیده بزیارت حضرت معصومه که در شهر قم و حضرت عبدالعظيم بن عبدالله حسني علیهماالسلام که در خاك ری و بعضی امام زادگان دیگر مثل حضرت امام زاده حمزه مجاور عبدالعظیم و سایر امام زادگان مجاوران با آنحضرت و حضرت امام زاده یحیی حسنی علیه السلام در محله چاله میدان شهر دارالخلافه طهران و سایر امام زادگان این شهر و سایر بلاد ایران طی منازل وحت رواحل کرده بزیارت و عرض حاجت و تقديم هدایا و نذورات مینمایند .

و در گنبد مبارك حضرت امام زاده یحیی علیه السلام مكرر نگران شده اند که از آسمان نور باران شده است و اگر پاره ای کسان خواسته اند محملی بدست آرند

ص: 328

جز بر کرامت مرقد منور حمل نشده است چه آن جماعت که حوادث را بحكم طبیعت حمل می کردند یا از پاره از اثرات و اشعه کواکب می پنداشتند بدلایل و علائم كثيره ثابت شد که این تکرار نور باران را نمی توان بكلمات و عقاید فاسده ایشان محول نمود .

بیان پاره ای خرابیها و جسار تها که در این عصر بگنبد مبارك وارد کردند وخسارتها که دیدند

اکنون بمناسبت مذكورات سابقه مقضی چنان است که جسارتی که چند سال قبل از پاره مردم روس باین مکان مقدس که رشك فلك آبنوس و مرقد خلیفه و امام و ولی مهیمن قدوس است بعرض برساند. در این سال یکهزار و سیصد و سی ام هجری نبوی صلی الله علیه و آله که متجاوز از دو سال است که اعليحضرت اقدس همایون محمد علیشاه قاجار ادام الله تعالی ظله العالی بترك سلطنت فرموده و در پاره ولايات ممالك روسیه متوقف شده اند اگر چه چنانکه در صفحات تواریخ عالم بیشتر استعفای این شاهنشاه هوشیار جوان بخت بلند تدبیر فعال را بواسطه تحریکات اکیده دولتين روس و انگلیس می خوانند چه این پادشاه را دارای نهالی سخت بنیاد و وجود مبارکش اسباب استقلال ایران می شمارند و حتی الامکان استقلال دولت ایرانرا مخالف استقلال تامه کامله دولت خود می دانند .

لهذا بتدابیر مختلفه و تحریکات متباينه مملکت ایران را در شمار دول مشروطه آورده و پیش از اینکه اهالی این مملکت از قوانین و سیاسات ورسوم وعلوم مشروطه آگاه شوند پاره تشنه لبان آب نشناس مشروطه خواه و از عدم علم و استیلای جهل دچار انواع اشتباه و التباس آمدند و این مملکت را با سایر ممالك متمدنه مشروطه قیاس کردند و این ندانستند که:« هنوز الف با تاء را نخوانده- بیاران کی رسی هیهات هیهات» اقلا صدسال باید در دولت مستقله تر بیت و در آن مدارس متعلم و بر عادت شد تا نوبت أدراك این مدرسه و این تعلیم آید و در حقیقت این نعمت نصیب

ص: 329

نبایر و نتایج خواهد بود و مشروطه صحیح که عبارت از عدل و انصاف و عدم ظلم و اعتساف و نعمت مساوات و مواسات باشدعين و اصل اسلام و بهترین آلاء و نعمتهای خداوند علام است .

بالجمله جماعتی جاهل بی خبر بنویدهای بزرگ گروهی مفسد مغرض طماع بی خبر که بهوای نفس اماره دو کار را پیشنهاد می نمودند یکی نسخ ملت و دیگری فسخ سلطنت تا بمقاصد و آمال خود نایل شوند با نگ مشروطه خواهی را بلند و عوام الناس را بمواعيد که هرگز در خاطر ایشان خطور و بمخيله آنها عبور نمیکرد امیدواریها داده کوس مخالفت دولت را بلند آواز نمودند تا بجائیکه پادشاه آگاه حق شناس ملت خواه را بترك سلطنت و مقر خلافت ناچار ساختند و سلطنت ایران را بنام نامی فرزند برومند ارجمندش اعليحضرت اقدس همایون شاهنشاه جمجاه سلطان احمد شاه خلدالله ملکه وسلطانه که در این وقت ادراك سن بلوغ را نفرموده بود خطبه و سکه راندند و چون بقانون دول اروپا که پیشنهاد حالیه دولت ایران است تا پادشاه بسن هیجده سال نرسد نوبت تاج گذاری و سلطنت شعاری نمیرسد و بایستی نایب السلطنه قانونی و ملتی استقرار یابد تا پادشاه را نوبت تاج گذاری و نیابت سلطنت را حالت باج سواری پیش آید .

لهذا مرحوم مغفور علي رضا خان عضدالملك پسر مرحوم موسی خان قاجار را که از اعاظم امرای قاجارو منتسبين سلطنت عظمی و از هنگام طفولیت که غلام بچه اندرون شاهنشاه شهید سعید ذوالقرنین اعظم ناصرالدين شاه اعلى الله مقامه و پرورش یافته دست تربیت و مرحمت و نعمت آن شاهنشاه بهشت آرامگاه که در شمار وزرای دولت علیه و در این اواخر با مشروطه خواهان موافق و ناصر احزاب انجمنها و ابو الملة و محبوب الأمة شده بود به نیابت سلطنت بر آوردند و کار دولت مشروطه قوت و اشخاصی که خودرا مشروطه طلب می خواندند و اغلب دروغ می گفتند داخل شدند و از آنطرف مردم روسیه و سایر دول که بر حال مملکت ایران و انقلابات عظيمه که در اطراف و اکناف ممالك روی داده نگران و روسیه برای جلب قلوب

ص: 330

و اخذ فواید کی که سالها در نظر داشتند و بواسطه استقلال سلطنت و امنیت مملکت اظهار نمی کردند .

در این وقت از زمان طلوع مشروطه و نمایشهائی که بر خلاف توقع اهالی مملکت ومواعيد مشروطه طلبان و زحمات و صدمات و هرج و مرج وعامل شدن اشخاص بی علم ورتبه وانعزال قدما ودانایان و تحصیلات و تشکیلات جديده که بجمله موجب کثرت مخارج دولت و ازدیاد مالیات و تحميلات ملاك و رعیت بود و عدم اطمینان مردم بر جان و مال خود و شدت پشیمانی از ین واقعه جديده وانقلاب بلاد و اضطراب عباد وتنفر از عمال واعمال جديده و کثرت طمع و شدت طلب مصادر امور و انزجار جمهور بنای سلوك مطلوب و معاشرت محبوب در هر نقطه از نقاط گذاشتند و زبان خلق را بدعای خود و ثنای خود گشودند و مهر و دوستی خود را در قلوب جای دادند .

چندانکه مردم این مملکت از سختیها و فشار این مدت چندان کوفته خاطر شده بودند که آرزوهمی بردند که از جانب دولت روس حکمران وعمال در تمام نقاط ایران بنشیند و این مردم را دادرسی باشد و معلوم است عاقبت این حال و وخامت آن بكجا منتهی می شود .

و از آن طرف چون روسیه بیندیشدند که اگر بهر حالی خواه بعنوان استبداد و استقلال با مشروطه قوتی برای ایران حاصل آیدمخالف خیالات و اغراض باطنیه ایشان است و خواستند در این حال نیز اسباب انقلاب این مملکت واضطراب اهالی آن خصوصا مشروطه طلبان را فراهم بیاورند بنای تعدی و تخطی در پاره نقاط خصوصا سرحدات را نهادند و بهترین تدابیر را که بر طبق میل و رغبت غالب اعیان و ارکان وخدام و علماو تجار و اصناف مملكت و هواخواهان سلطنت اعليحضرت اقدس همایونی محمد علي شاه تارك السلطنه دیگر باره آن اعليحضرت اقدس را که در دولت روس توقف فرموده و امنای دولت روس با طبقه مشروطه خواهان ایران قرار داده بودند که این پادشاه والا پایگاه هوشیار آگاه را بمملكت ایران و سلطنت

ص: 331

موروثی خود عودت ندهند بتخت گاه خودمتوجه ومايل سازند و اسباب آشوبی عظیم در مملکت ایران فراهم ساخته آبی گل آلود وماهی مقصود را بدست آورند ضمناً رنجش خاطر مبارك همايونى واهالی مملکت را بیفزایند .

وچون مشروطه خواهان بيمناك شدند بازگشت پادشاه را بمملکت روس بشرط انجام پاره مقاصد ومرام خودمشروط سازند

لهذا در حضرت پادشاه تارك السلطنه بپاره عرایض وترغيبات و تشويقات ومرقبات ونویدهای عالی بر آمدند و بجانب ایران از طرف مازندران حرکت دادند مردم تر کمان و اهالی مازندران که مدتی بود از اوضاع جدیده پژمرده و افسرده فشرده بودند یکی از فیوضات وفتوحات الهیه شمرده جمعی کثير وجمی غفير التزام ركاب مستطابش را از نمایش اقبال وقوت بخت شمردند و در سایر بلاد ایران نیز جماعتی که موسوم بمشروطه خواهی نبودند ازین خبر شادمان و آیات بهروزی وفیروزی را نمایان دیدند و جنبش ورغبتی عظیم در اهالی این مملکت روی داد چنانکه بخیر نگارش میرسد .

بیان اقدامات سپاه روس بخراسان وشهر طوس و جسارت بگنبد مطهر انيس النفوس

در شرح و بیان این قضیه در جراید وقایع دولتيه وملتيه ومرقومات اغلب اهالی مشهد مقدس وسایر روزنامه نگاران دول عديده خارجه باختلاف اقوال وتباين اخبار بتفصيل واجمال نگارش داده اند و نمی توان بعضی ازین مسطورات را مقرون بصدق كامل وعلم و بصیرت کافي ومصون ومحفوظ ازغرض و بغض شمرد و این بنده حتی الامکان در مقام استطلاع و استفسار بر آمدم و چندسال اخبار وارده نظر می گماشتم و چون بی مخالف نبود نتوانستم باطمينان قوى بعرض این حکایت جسارت نمایم تا گاهی که از غرایب اتفاقات وعجایب پیش آمدها یکی روز که در منزل نشسته و بکار خود اشتغال داشتم پاکتی بیاوردند و بمن بدادند که باین عنوان بر روی پاکت نوشته بودند: طهران سفارشی است 7487 در کوچه چاپخانه پهلوی خانه مرحوم لسان الملك بشرف ملاحظه جناب مستطاب عمدة العلماء والعرفا وزبدة الحكماء والعظماء فواضل

ص: 332

وفضايل مآب كرامت وسعادت انتساب وحيدالعصر فريدالدهر آقای میرزاعباسقلی خان سپهر صاحب ناسخ التواريخ سلمه الله تعالى مشرف شود مرقومه22 محرم محترم 1331 ابن الرضائيه سوار علي از مشهد و مهریکه برلاك روی پاکت زده بود سید 1331 شهسوار علیشاه ابن الرضا 1312

پاکت را باز کردم کتابچه که با جوهر سیر و نزديك سرمه نوشته و در لفاف کاغذ دو صفحه سفید با قلم آهن وجوهر سرخ رنگ نهاده در آوردم در عنوان کاغذ نوشته است : یا علی مدد عرض می شود راقم حروف معرفی خود را خدمت جنابعالی می کند کما قال الله تعالى : «وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً لِتَعارَفُوا» بنده سید شهسوار علی شاه ابن الرضا منصور التوليه آستانه مقدسه رضویه از احفاد مرحوم شاه ولی شاه نعمة الله ولی هستم

و بعد از آن شرحی از مصاحبین خود مرحوم مغفور ميرزا غياث الدين دیب کاشانی که در آن اوقات در آن آستان ملك آشيان مشغول عبادت و یکی از افضلا وعباد وزهاد زمانه و دیگر برادر مهتر آنمرحوم جناب آقا میرزا على محمد خان الدوله رئیس اداره انطباعات دولت علیه که از فضلا و ادبای عصر و در آن زمان در آن آستان عرش بنيان به زهادت و عبادت و از طرف دولت مشغول خدمت و جناب مستطاب آمیرزا احمد مجتهد کاشانی و جناب میرزا محمد حسن خان ملك الحكما پسر مرحوم میرزا محمد خان ندیم باشی ابن مرحوم میرزا محمد حسین خان ملك الشعراء کاشانی که با این بنده نگارنده منتهی بيك پشت میشوند و سالها است در مشهد مقدس رضوی صلوات الله عليه مشغول خدمت با بناء وطن وهمشیره زاده ایشان در حباله نکاح این سید مرتاض مجاهداست رقم کرده اند و می نویسند. راقم حروف ابن الرضا درست تا سه شب وروز ازین غم و الم گریه میکردم تا چارماه درست ناخوش و بستری و بیمار شدم تا شبی حضرت امام زین العابدين عليه السلام را در خواب دیدم و امر بصبر وسكون شده اطمینان قلبی حاصل شدمی

ص: 333

و چون بتعمیر بقعه مبارکه پرداختند گريه في الجمله موقوف گردید و این مصیبت نامه را نوشتم و يك نسخه برای پادشاه حیدر آباد دکن نواب مریخ خان علي شاه فرستادم.

چون حضرات ادبای سابق الذكر فرمودند که جناب آقای سپهر بجناب ادیب نوشته اند که از حالت اغتشاش مشهد مقدس بنویسند تا در ذیل احوال حضرت امام رضا علیه السلام بالمناسبة از مجلدات ناسخ التواریخ مندرج نمایند .

اگر در دریا قطره امکان دارد که گنجایش نمايدهمین مصیبت نامه را درج احوالات حضرت جدي علي بن موسی الرضا علیه السلام فرمائید که ممنون میشوم .

خردنبود بمعدن زرفکندن *** بدریا در بکان گوهر فکندن

دیگر اینکه زمانی که همین سواد را می نوشتم دو روز دیگر نصفه نوشته بتعویق انداختم در خواب ارشاد حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله گردید که سواد مصیبت نامه را زود تر با نجام رسانیده خدمت جناب آقای سپهر روانه نمائید که کار ثواب است لهذا امتثالا لامر جدی بزرگوار صلی الله علیه و آله سواد برداشته تقدیم شد اگر قبول افتد زهی عزوشرف چونکه خط من زشت است عفو فرمائید و از جواب عريضه هذا سر افراز فرمائید زیاده عرضی ندارد وقت ظهر 21 محرم محترم 1331 ابن الرضا سید شهسوار علي شاه .

چون این شرح مفصل مبسوط که در یازده ورق بهر دورویه نوشته و نقشه گنبد مطهر و ایوان مبارك امام علیه السلام ومسجد گوهرشاد و ایوان آن مسجد عظیم البناء را وصدماتی که از گلوله توپ و تفنگ وارد در يك ورق نموده بدیدم و پاره ای ثقات رجال از جمله جناب مجير الدوله که از خراسان بطهران مراجعت کرده بدیدند تصدیق بر حجت حکایت و مسطورات این سید بزرگوار نمودند و ما نیز خلاصه آن را در این مقام ارتسام میدهیم و اگر لازم و مناسب از پاره مرقومات دیگر هم بعد از ختم آن تائید میدهیم

این سید نبیل بعد از خطبه که حاکی از مصائب وارده که از بدایت امرتا

ص: 334

زمان باین مکان مقدس روی داده است. می نویسد: واضح است که سلطنت اسلامیه ایران سلطنتی بود که سلاطین زمین اساطین بارگاه جبروت الهی و مطاع جميع دول روی زمین و ملك الملوك و سلطان السلاطین خوانده میشدند چون حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و اله بدعوت خسرو پرویز بدین اسلام نامه فرستاد و پرویز از ادبار بخت نامه نامی را بدرید آندولت قوى صولت بپژمرید و آخر الامر جزوممالك اسلامیه گردید و سلطنت و ابهتي عظيم و مثل هارون و مأمون از خلفای عباسی پادشاهانی عظیم الشأن يافت که تختگاه ایشان در مرو و طوس گشت و بانك جبروت ایشان از مرکز آبنوس و جبروت در گذشت و بعد از آن در فتنه سلاطين مغول و گورکانیه و محاربات با دیگر سلاطین بویرانی روی آورد و در نوبت سلطنت صفویه جانب آبادی وترقی گرفت .

و همچنین در زمان سلطنت نادر شاه مملکتی نامدار وكثير الاقتدار شد و در زمان طلوع اختر سلاطين قاجاريه نور الله مراقدهم و ابدالله ملکهم که در ترویج دین اسلام و تشیید شریعت سید الانام و احتكام دين مبين ساعی بودند بر رونق وعظمت بیفزود و در تزیین و تعمير مشاهد مقدسه کوششی بسزا رفت .

و شاهنشاه شهید سعید ناصرالدين شاه را بملك الملوك وشيخ الملوك نظر احترام و احتشام می نمودند و در زمان سلطنت شاهنشاه مینو جایگاه مظفرالدین شاه طاب مثواه بواسطه ترحم و تفضل وعفو واغماض آن پادشاه اشرار قوت گرفتند وضعفا در آزار افتادند و ولایات و ايالات بحالت انقلاب واضطراب افتاده کار بجایی پیوست که خواهان دولت مشروطه شدند و آن پادشاه رؤف که طبعاً خواهان عدل وانصاف و آسایش مخلوق بود بپذیرفت وفرمان مبارك در قبول این امر صادر و مجلس شورای ملی را اجازه افتتاح داد و در همان اوقات بجوار رحمت خداوند واهب العطيات شتافت فرزند ارجمند کامکار نامدار و ولیعهد دولت ابدقرارش اعلیحضرت اقدس همایون محمد علیشاه ادام الله ظله العالی بر تخت سلطنت موروثی و استحقاقی بر آمد و بطوریکه مذکور شد پس از دوسال و کسری سلطنت بترك سلطنت بگفت.

ودولت روس بهرای تسخیر پاره ای ممالك ايران که آمال قدیمی او بود

ص: 335

بر آمد و بهر اسباب که توانست با مساعدت دولت انگلیس موجبات انقلابات ممالك وايلات و احشام واحزاب و قبايل وطوایف ایران و اختلاف و خصومت ما بین این طبقات را فراهم ساخت چنانکه شرح و بسطش در تواریخ وروزنامه های دولت ایران وسایر دول مسطور است

و این مملکت دائماً بقتل وغارت واسر و تاراج و تخریب عمارات و ظهور مخالفين وفزوني خسارات دچار شد و بطوریکه اشارت رفت دیگر باره پادشاه جوان را فریب داده بمملکت ایران و حدود استر آباد و مازندران آورده دیگر باره بممالك روس بازگردانیدند زیرا که جمعی از خائنین که در این ورود شاهنشاه بمملکت ایران خائفين بودند در مهام مملكت اختيارات نامه یافته و بيمناك شدند که اگر پادشاه بر سر تخت و گاه بیاید سزای ایشان را در کنار نهد لاجرم مستدعیات روس و امتيازات واعتباراتی که میخواست ومقبول نمی گشت پذیرفتار شدند تا از آن اندیشه بر آسودند و چون جماعت روسیه بمهام خود نایل شدند انجام مآرب ومقاصد خود را در فتح مملکت خراسان که اعظم ممالك ايران و محل خوابگاه حضرت سلطان سلاطین دنیا و آخرت و مخزن خزاین نفیسه بديغه عتیقه و سرحد مملکت و در حقیقت کلید مداين و شهرهای ایران است دیدند چه از آنجا بطرف هندوستان که مملکت بزرگ جهان و در تصرف دولت انگلستان است راه می گشودند و با چند هزار تن مرد لشگر و سی عراده توپهای شربنل ومسلسل وقلعه كوب شهر آشوب بخاك خراسان وارض اقدس ومشهدمقدس وارد شدند

چون اهالی شهر مشهد مقدس از برکت قبر اقدس امام علیه السلام بیشتری بحليه ايمان وقدس وعبادت و تقوی آراسته وغالباً دست ازجهان برداشته ازعوالم وخيالات مردم روس باخبر نبودند بلکه ایشان را دوست وعدالت شعار پنداشته ورود سپاه ایشان را برای خود و دفع اشرار وأعدای شهر و دین مبارك انگاشتند و مقام دفع ومنع بر نیامدند و پاره ای نیز بآن گمان بردند که ایشان حمایت شاهنشاه

ص: 336

سابق محمد عليشاه آمده وسخت مسرور میشدند و بهمین خواب خرگوشی مدهوش بودند و از حيل مختلفه این خصم محيل قوی پنجه خبر نداشتند .

چون سرداران ورؤسای روس این حالت صبر و سکون و تسلیم را در مردم شهر دید و معلوم کرد که راه جنگ و ستیزی ندارد در آن اندیشه رفت که اسباب قتل و غارتی فراهم کرده بآن بهانه شهر را مفتوح سازد، لاجرم یوسف خان هراتی مهاجر را که از جمله اشرار و پیوسته مقصر دولت ایران بود و کار گذاران دولت در صدد اخذ وعقاب و نکالش بودند بتحريك خود آنها بقونسول گری دولت روس پناهنده شد و قونسول او را فریب داده گفت سلطنت روس با شما مسلمانان دوست و الیف است و میخواهد پادشاه شما محمد عليشاه را دیگر باره بر تخت سلطنت باز۔ گرداند اکنون صلاح این کار در این است که تو که محمد یوسف خان هراتی هستی با چند نفر دیگر با علمای مشهد در یکجا در صحنين و بست امام خودتان امام رضا پناه بیاورید و آن بقعه مبارکه را مأمن و کمینگاه خود قرار بدهید و بنای قتل وغارت را بگذارید و با چند قبضه و آلات حربيه هر شب از صحنین مقدس بیرون تاخته و خانه های مردم را غارت کنید و هر چه توانيد مقتول سازید اگر حاکم ولایت باشما طرف بشوند بگوئيد ما اداره پلیس ومالیه د گمرك وغيرها را نمیخواهیم و از مشروطه غير مشروعه بیزاریم وسلطان سابق خود محمد علیشاه را میخواهیم و عمارات اداره ای را خراب کنید چون چنین کنید ما نیز بحالت انقلاب در آمده برای صلاح دولت و ملت شما پادشاه شما را آورده بر تخت سلطنت جای میدهیم آنوقت شمارا صدر اعظم وزیر جنك خواهند کرد .

و در باطن امر قصدش ازین کلمات این بود که چون این مردم کودن و احمق باین سخنان فریب خورده بقتل و غارت مسلمانان مشغول شوند یکباره برای نظم شهر و حفظ تبعه وحقوق خود بهانه بدست آورده سپاه خود را از کمین بیرون و جمعی را در خون خود غلطان و اموال و اثقال مسلمانان وخزاین متعلق بصحن مقدس را که بدست هیچ سلطانی در نیامده تاراج نماید .

ص: 337

يوسف خان هراتی فریب این نویدهارا خورده في الفور با چندتن از رؤسای اشرار وسیدی که نام خود را طالب الحق گذاشته گذاشته صحن تازه حضرت رضا علیه السلام داخل شده باصد نفر اشرار با تفنك و آلات قتاله بتاخت و تاز بیرون تاختند علمای مشهد نیز فریب او را خورده بشوق مقدم پادشاه اسلام پناه محمد علیشاه تمامت خدام آستانه وصاحبان مناصب وميرزا مرتضی قلیخان طباطبائی متولیباشی آستان ملك دربان وجمعی از تجار واعيان را با خود یار و یاور ساخته مخارج خوردنی و آشامیدنی این جماعت اشرار وفساق را متحمل میشدند و این مردم جاهل شقی همه روز از صحن مقدس بیرون تاخته دست بخون و مال مسلمانان آلوده و پس از انجام مقصود بمحل مقدس باز میشدند

هر قدر حکمران خراسان مرحوم علی نقی میرزای رکن الدوله که بدیانت وحق شناسی ممتاز بود ایشان را پند و نصیحت میداد و میفرمود فریب این مردم كياد محیل مفسد را که در ظاهر دوست و در باطن دشمن گوشت و پوست شما هستند نخورید و هتك حرم محترم امام معظم خود را ننمائید سودمند نگشت وهم چنین گوش بمواعظ متوليباشی هم نسپردند

وخود بنده راقم این مشروحه نیز هر چند نصیحت کردم اثر نبخشیدو خلاصه اش این بود که گفتم کار شما از دو حال بیرون نیست یا بر حق هستید یا بناحق در هر يك ازين دوصورت در بست حرم نشستن وفتنه وفساد برانگیختن عين معصیت وموجب غضب خداوند است زیرا که اگر برحق باشید از حضرت سیدالشهداء صلوات الله عليه ذي حق تر نیستید و آنحضرت بعزم اقامت حج با اهل و عیال و اصحاب خود از شدت ظلم اعداء در حرم خداوندی معتکف گردید وچون یزید پلید این پناهندگی را بدانست چند تن از اشرار را معین ساخت که آنحضرت را در حالت احرام واشتغال بادای آداب مناسك حج دستگیر نمایند و چون امام حسین علیه السلام بر این امر واقف شد محض اینکه فتنه در خانه خدا حادث نشود و برای وجود مبارك آنحضرت خون جمعی بی گناه در آنجا ریخته نگردد وحرمت

ص: 338

خانه خدا از جای برود زیرا که در خانه خدا و آن مکان مقدس خون ریزی حلال نیست ازین روی حج را بدل بعمره فرمود روز ترویه هشتم ذی الحجه از خانه کعبه حرکت فرموده در صحرای کربلا خیمه و خرگاه برافراشته باجماعت اعدای دین وگروه منافقین جهاد فرمود تا بدولت شهادت فايز گردید صلوات الله وسلامه عليه وعلي اولاده واقاربه و اعوانه و اصحابه اگر شماهم برحق هستید ازین مكان مقدس وروضة مطهر که ثانی کعبه وزیارت آن بفرمایش رسول خدای صلی الله علیه و آله ثواب هفتاد حجه بلکه هفتاد هزار حج مکان اکر را دارد ازین مكان بیرون شوید و در خارج شهر در هر کجا که مناسب بدانید بکار خود مشغول شوید و حرمت حرم را از دست نگذارید وشرف مسلمانان و اسلام را از میان نبرید یا بهر جا که شاه سابق شما جای دارد بروید مختصر اینکه گوش بحرف احدي ندادند.

وچون رکن الدوله حكمران ولایت مردی با دیانت وامانت و خدای بین بود و بر پاره مفاسد فاجعه ومقاصد فاسده اطلاع داشت از حکومت استعفا داد و همچنان جنرال قونسول دولت انگلیس که خیر خواه مسلمانان بود و جناب سید مبارك عليشاه خان صاحب بهادر که معاون او بود باین جماعت و سایر خدام و کارگزاران آستانه مقدس پیغام فرستادند که فریب دشمن را نخورید و از بست حرم بیرون بیائید و انگیزش فتنه وفساد نکنید، زیرا که این دشمن دوست نما در پایان کار توپ بحرم امام شما خواهد بست و تمام شمارا خواهد کشت و بحرم محترم ومرقد منور جسارت خواهد ورزید و پادشاه شما محمد علی شاه بفرنگستان رفته است و اينك در ایران نیست هیچ نپذیرفتندچه از طرف دیگر قونسول روس بآنها پیام میداد که خاطر را پریشان مگردانید و از فتنه و فساد روی برنتابید تازودتر شاه شمارا بیاوریم و اگر بر حسب تکلیف ظاهر شما بگوئیم از حرم محترم بیرون بروید شما بهیچوجه پذیرفتار نشوید و بسخنان ما اعتنا نکنید بلکه در جواب بگوئید باشما جهاد مینمائیم و شما مردم روس را میکشیم .

مختصر اینکه تا يك ماه در این حیص وبيص و فتنه و فساد و قتل و غارت

ص: 339

بگذرانیدند و جمعی کثیر مسلمان وسادات را بکشتند تا اینکه روز دهم ربیع الاخر سال یکهزار و سیصد و سی ام هجری صبحگاه قونسول روس بآن جماعت پیام فرستاد که شما مردم اشرار باید سه ساعت بغروب مانده از بست حرم بیرون شويد والا شمارا وحرم امام شما را بتوپ میسپاریم و قتل عام می نمائیم این مردم ساده لوح بهمان نویدها و امیدها و معاهدات که در میانه داشتند و این پیغام را بر حسب تكليف ظاهر می پنداشتند و از کبد باطن خبر نداشتند جواب دادند هر کاری می خواهی بکن ما از اینجا بیرون نمی رویم .

و مجددا از جانب دولت انگلیس بتوسط جنرال قونسول پیغام آمد که دو ساعت بغروب مانده کشته خواهید شد فریب او را نخورید و از بست حرم بیرون بروید این مردم نادان این حرف را باور نکرده بدرشتی و ناملایمت جواب سخت دادند و در این وقت از مردم زوار وغرباء جمعی کثیر در حرم محترم جمع بودند و از همه راه با نآگاه که بناگاه عصر شنبه دهم ماه ربیع الثانی سال یکهزار و سیصد و سی ام هجری دو ساعت بغروب آفتاب مانده در صحن عتيق و صحن جدید و صحن مسجد وجميع بيوتات حرم محترم و دار السياده بالای سر مبارك و دار التوحيد پشت سر مبارك و دار السعاده پائین پای مبارك ودار الحفاظ پیش روی مبارك وقبه منوره مبارك آنحضرت صلوات الله عليه که هزاران مردوزن و اطفال بی گناه که بقصد زیارت آمده حضور داشتند مردم روس يكتوپ مسلسل را با چند تن سالدات از طرف بازار سرشور و دو توپ مسلسل از بالا خیابان با چند نفر سالدات جنگجو و دو توپ مسلسل از پائین خیابان با جمعی قشون توپ زنان حرکت کردند و يك توپ صحرائی قلعه کوب از باغ خونین و يك توپ کروپ دورزن از بالای کوه جمجه که گلوله اش در حرم و صحنين افتاد پاره پاره گردیده جمعی را می کشت و همه آن گلوله های کوه شکن خارا شكاف بگنبد منور رسیده خشت های طلاکنده میشد و چهارده گلوله به مسجد گوهرشاد رسیده خشت ها را خراب می نمود و بقدر نیم ذرع سوراخ سوراخ نمود کما قال الله تعالی «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ

ص: 340

ولِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيرًا » بر این گونه قشون محارب از چهار جانب حرم محترم گلوله زنان وارد قبه منوره شدند بسیاری از مسلمانان را در میان بازارها شهید ساخته اموال آنان را بغارت بردند و از آن پس وارد صحن مسجد و صحن نو و عتیق گردیده و جمعی از مسلمانان را هدف گلوله توپ مسلسل ساخته صحنين مقدسین را که سلاطین بزرگ غیر مسلمان داخل نمی شدند جماعت سالدات سواره و پیاده با سگهای شکاری و اسبهای سواری اندر شدند و بسی قتل و غارت نمودند و با فوج روسیه و توپ مسلسل داخل ایوان طلا گردیده از تصادم گلوله ها آیینه ها شکسته شد و درهای طلا و نقره را گلوله در سپرده خرابی نمودند و بر این حال توپ زنان وارد دار التوحيد پشت سر ضریح مبارك شده تنی چند بیگناه را بکشتند و بالای پشت بام حرم توپ مسلسل برده از بالا بپائین توپ زده بسیاری از مردمان را تباه ساختند و نیز توپ مسلسل سواری را با اسبان سواری وسگها در قبه مبارکه پهلوی مرقد مطهر وارد نموده جمعی راهدف تیر و گلوله نمودند و جارها وچهل چراغهای بلور حرم وقبه منوره را در هم شکستند و لاله های بالای ضریح و بالا سر ضریح مطهر و روی مرقد منور را خراب کرده بشکستند .

زائرین حرم محترم و پناهنده آن مأمن هر دو عالم را از پای در آوردند یکعدد علم مرصع بالای ضریح مقدس که هفتاد هزار تومان بها و از سلاطین تیموریه هندوستان تقدیم نمودند بضرب شمشیر و تفنگ و نیزه در هم شکسته تاراج کردند و هم چنان بطرف ضریح مقدس هجوم آورده بکسره قفل بزرگ نقره ضریح را بضرب تیر وتیشه شکسته داخل ضریح شدند قفل نقره را و هر مقدار زر و جواهر در اندرون ضریح بوده برداشتند و بردند و در خزانه حرم محترم را شکسته هر قدر جواهر و اشیاء گرانبها یافتند بردند و خون بسیار از کشتگان در قبه مطهره و حرم محترم وصحنين مقدس و مسجد جاری ساختند و پس از آن بقتل خدام حرم محترم که در آن مقام مقدس پناهنده بودند توجه کرده آنجماعت را بتوپ سپردند بانگ الامان از آنان بلند گردیده جملگی را اسیر کردند و تا صبحگاه در صحن عتیق در مهمان

ص: 341

مكان محبوس بودند و باران بر آنان ریزان بود .

وازین گونه حملات وحشیانه معلوم بود که جز خرابی مسجد مسلمانان و بقعه امام علیه السلام مقصودی نداشتند و از عکس آنجا مكشوف می آید که اشرار بالا سر گنبد مطهر وگلدسته نبودند چه محل ایشان هزار قدم دورتر از گنبدوگلدسته بوده بعد از آن متولی باشی و بعضی از خدام راچون اسیران از حرم محترم کشیده در زیر باران در صحن تو محبوس نمودند و تا صبح فردای آن روز نگاه داشتند و هنگامه عاشورا نمودار شد اگر مردم ایران پادشاه خودرا از سلطنت کنار نمی دادند اینگونه خصم خود را بر خود چیره نمی ساختند پادشاه اسلام خود را از دست دادند و بچنین بلائی مبتلا شدند .

تعجب از بی حسی وسوء تدبیر و بی انصافی اولیای دولت مملکت ایران است که هر قدر رکن الدوله فرمان فرمای خراسان برای دفع اشرار مال ورجال خواست بطفره گذشت و در جواب گفتند اگر نمی توانی دفع اشرار را بنمائی دفع آنها را بمأمورين روس تفویض کن تا خود آنها بقوه نارية اشرار را از میان بر گیرند و مردم روس همین امر را دست آویز کرده، کردند آنچه کردند و بمقاصد مكنونه دیرینه خود پیوستند اما ندانستند که چگونه و وقتی دانستند که پشیمانی آنها سودمند نبود

من از بیگانگان هرگز ننالم *** که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

در هر صورت جمعی کثیر از مرد و زن و صغیر و کبیر کشته شدند و بسیاری اموال بتاراج و یغما رفت و یوسف خان هراتی و سایر اشرار را پوشیده فرار دادند و چند نفر بی گناه را اسیر ساختند. روز دیگر قونسول انگلیس و قونسول روس با کمال جلال وارد صحن مقدس شدند قونسول انگلیس چون خوش فطرت بود چون نزديك به بست حرم محترم رسید از کالسگه فرود وسواران انگلیسی که همه مسلمان بودند از مرکبها پیاده گردیده و معاون قونسول انگلیس کلاه از سر بر گرفته بقبه مطهر امام والامقام عليه الصلوة والسلام بتعظيم وسجود در آمده و گفت از این حرکت روسیها بسیار متأسف

ص: 342

هستم چه کنم هر چند نصیحت کردم مسلمانان گوش ندادند تا سه روز درهای حرم مطهر وصحنين منور بسته وسالدات روس چاتمه زده بودند بعد از آن درها بازگشت و بزیارت مأذون شدند و تا سه روز آن اماکن مقدسه را از آلایش خون و غیره بشستند و چند نفر مجروحین را در شفاخانه انگلیس برده بمعالجه پرداختند و تا هفت روز چاتمه سالدات روس در صحن نو بود آنگاه برداشتند و بعد از سه روز ازین واقعه قونسول روس بیست و چهار توپ در علامت فتح بر گشود و در ارك شهر جشن گرفت و مجلس عیش و طرب بر پای کرد و تا مدت يك ماه یا بیشتر مردم روس در هردو صحن مطهر با زنها و اطفال خودشان آمد و رفت داشتند و از آن پس بحکم دار الخلافه طهران بترك آمد و شد گفتند.

و بعد از سه ماه شاهزاده نیرالدوله مرحوم بحکومت خراسان بیامد بتعمیر قبه مبار که پرداخته محل سابق دور صحنین مقدسین را بست گذاشتند و بکلی عبور و مرورشان را موقوف داشتند و پس از روزی چند یوسف خان سرخیل اشرار گرفتار و در عرصه قتل و دمار آمد و طالب الحق هم بغضب وسخط حق مبتلا شد می نویسند در آن توپ زدنها یکصد و چهل خشت طلا از گنبد مطهر بزیر افتاده بود .

بالجمله خلاصه نگارش سید جلیل سید شهسوارعلیشاه دام بقائه مرقوم شد پاره اشعار نیز از شعراء مسطور داشته که چندان بنگارش آن حاجت نمیرود. اکنون از خلاصه مندرجات روزنامه حبل المتین که در کلکته هند نوشته و مدیر آنجناب مؤيد الاسلام سید نبیل کاشاني بممالك روی زمین منتشر میکردند و روزنامه های دیگر که اضافه بر مسطورات سابقه باشد مرقوم میداریم، جناب مؤیدالاسلام در روز نامه حبل المتین در شماره و نمره چهل و دوم مطابق روز دوشنبه بیست و پنجم جمادی الأولي سال يك هزار و سیصد و سی ام هجری چنین بدایت ورقم میفرماید:

« انالله وانا اليه راجعون - السلام عليك يا أمير المؤمينن السلام عليك يا فاطمة الزهرا عظم الله اجوركم في مصيبة ذريتكم الطاهرة علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهم » بزرگترین مصائبی که به اسلام و اسلامیان وارد شده واقعه مشهد مقدس رضوی و وحشت کاری روس نسبت بآن مرقد مطهر است و کمتر از مصیبت

ص: 343

کربلا نیست از بدو اسلام تاکنون چنین مصیبتی بملت اسلام وارد نشده است واقعه بمباردمان روسيان بمرقد مطهر رضوی وارد گردیده بر پستی حرکات و دنائت این جماعت آن چند دلالت دارد که موجبات تنفر قلوب تمام مسلمانان روی زمین را فراهم کرده هرگز قابل عفو و اغماض نمی باشد در ادوار روزگار بسی ظلم و آزار مردم اسلام رسیده لكن صد يك این مظلمه نیست این حرکات روسیه در مشهد مقدس و این سنگدلی و عدم ترحم یکی برای تلافی شکست فاحشی است که از ژاپونیها خورده اند اما تا دامنه قيامت دامان خودرا بلوث بدنامی آلوده ساختند همانا این مرقد مقدس نه باهل ایران تنها اختصاص و محل اعتقاد است بلکه چهار صد مليون يعنی هشت صد کرور نفوس اسلامية بدون استثنا محل مقدس وواجب الاحترام را لازم الحرمة والاحتشام میشمارند و این حرکت برای برافروختگی تمام مسلمانان ایران و هندوستان و ترکستان و دیگر بلاد است و ازین کردار نابهنجار تخم خصومت ایشان را تا قیامت نسبت بخودسبز و خرم ساخت .

عجب این است که مردم روس در چنین اوقاتیکه عموم اروپائیان دعوی اشاعه انوار تمدن مینمایند مرتکب چنین حرکتی وحشیانه شدند دولت انگلیس بباید بداند که دفعه مشهد مقدس نه آن اندازه سخت و بزرگ اثر عظيم در قلوب مسلمانان عالم افکنده که بتواند بمخابرات رسميه و ابراز نزاکت سیاسیه تدارك و تلافی نماید بلکه اگر انگلیسیان بترك اتحاد روس هم تصمیم دهند كیفر آن گناه عظیمی که در اتحاد روس مرتکب شده و مورث این واقعات گردیده نتواند شد حتی پاره روزنامه های عالم که هوا خواه روس هستند تصدیق دارند که بالفاظ پردازی تسکین قلوب مسلمانان حاصل نمی شود در وصول این قضیه می نویسند که بطوریکه مرقوم نمودیم اشرار بدستور العمل روس ها در حرم وصحن مقدس متحصن و مشغول شرارت شدند .

از اتفاقات روز یکشنبه چهارم ربیع الثانی جمعی از متحصنين بمحله سراب

ص: 344

باستقبال شجاع التولیه که گویا با مسلك ایشان شريك و بآستانه مبارك می آمد رفتند در خيابان بالا با نایب حبیب کمیسری سابق بلیس مصادف گشته او را میکشند و دویست نفر پلیس بارك رفته از ایالت اجازه تفرقه متحصنین را میخواهند ایالت بموجب معاهده که با روسیان داشت فورا بقونسوخلانه روس رفتها ستعفا می نماید روز دیگر از طرف جنرال قونسول اعلانی چاپ و منتشر می شود که سه روزه باید متحصنین متفرق و خلع اسلحه نمایند و از جانب خراسان برای قشون ایران و نظمیه تعيين رئيس میکنند علمای اعلام بمسجد رفته متحصنين را موعظه و نصیحت میفرمایند و آنها نیز قرار دادند متفرق شوند اما از طرف قونسول گری بر خلاف آن پیغام میرود.

و روز جمعه نهم تمام علما در منزل مرحوم میرزا عبدالرحمن مدرس فراهم گردیده حکمی رقم میکنند که امروز بر تمام متحصنین واجب است که خلع نموده عموم کسبه و تجار د کا کین خود را باز نمایند تا رفع فتنه بشود و اسباب هتك احترام نسبت پیش نیاید آن جماعت هم عموما اطاعت نمودند چون اینکار مخالف خیال جنرال قونسول روس بود مبلغی زر و سیم در میان زنان فواحش پخش کرده تا در بازار ریخته آشوب بر آورده و با چوب و چماق اسباب بستن دکاکین و آشوب شهر را فراهم ساختند .

و مردم روس همین هیاهو را دست آویز نموده توپ بشهر وعمارات آستانه و مساجد مقدسه بستند و قریب سی توپ مسلسل و چهار تیره و پنج تیره و شر بنل مذکور میدارد که در شهر و حرم محترم و اطراف آن آتش افشان شدند و از صدای مهیب آن بسي زنها بیهوش و بی خود و بسی زنهای باردار بار خود را بیفکندند و از دو ساعت بغروب آفتاب مانده تا نیم ساعت از شب گذشته این بمباردمان طول کشیده و اینوقت جمع کثیری سالدات وقزاق با چند عراده توپ از بالا خیابان وارد صحن عتیق شدند و در جلو پنجره فولاد میان صحن مقدس توپ مسلسل را توحید خانه مبارکه و حرم محترم بستند و در این مدت چه بسیار کسان در کوچه

ص: 345

و بازار و خیابانها و صحنين و مسجد بدون آگاهی هدف گلوله تباهی گردیدند و چه اشخاص در توحید خانه و مقابل ضریح مقدس شهید افتادند و داخل عمارات مباركات گردیده با پای در چكمه از ضریح مقدس بالا رفته قبه ها وسرطوقهای جواهر و فرش و پرده هرچه بود از دارالسیاده ودار السعاده طلا و نقره درها وشمشیرهای مرصع و کشکول مرصع سلاطین قدیم و جواهر آلات را بتمامت بردند و بسی اسباب بلور را شکستند و داخل مسجد گوهر شاد شدند جمعی را در آنجا بقتل آوردند و درب مدرسه میرزا جعفر را شکسته تمام حجرات طلاب را غارت کردند بازار زرگرها و جواهريها و صرافهارا شکسته و غارت نمودند.

از آنجا دو ساعت از شب گذشته توپهارا آورده در صحن جدید را شکسته داخل شده و جمعی را کشته و غارت کرد د کا کین بست را که خلاص کرده داخل مدرسه خیرات خان شده حجرات آنجا را هم غارت نمودند کشيك خانه خدام را چاپیده خدام وطلاب و زوار را تماما در صحن جمع کرده اطراف آنها را سالدات روسی محاصره کردند تا دو شبانه روز اطراف صحن مقدس وعمارات مبارکات را آلوده ساخته بسیاری از اطراف گنبد و گلدسته مسجد و حرم محترم و سردرها بضرب گلوله توپ ریخته و بسیارها از خانه های شهر ویران و مردم شهری کشته که هنوز جنازه دویست نفر بعد از سه روز در صحن مقدس بر زمین مانده است .

عجیب تر این است که رؤسای متحصنين مثل یوسف خان و محمد خان قریش آبادی و حسین خان تبریزی و هادی خان عراقی و کریم و کیل ومحمد علي وکیل و نایب علی اکبر خان و نایب علی خان و جز ایشان و تفنك چیان این اشرار احدی گرفتار نشده معلوم نیست از کجا آنها را فرار داده اند ازین بزرگتر رخنه در اسلام واقع نشده است از قراریکه تخمین مینمایند هفت مليون ليره اموال و جواهر آستانه مقدسه غارت شده و بهمین مقدار اموال کسبه و د کا کین و تجار و نقود ایشان و اموال مردم شهری از میان رفته است هنوز جزئیات امور بدست

ص: 346

نیامده است و در حبل المتین شرحی مفصل مینگارد که با مسطورات سابقه چندان تفاوتی ندارد و می نویسد از قونسول خانه روس در پنهان پول برای اشرار و یوسف خان و سید محمد یزدی حائری مشهور بطالب الحق می فرستادند و تعمدا اعيان و اشراف مشهد مقدس را توهین می کردند و با ته تفنك وضرب تازیانه آزرده خاطر میساختند و از جانب حضرت والاشعاع السلطنه برادر اعليحضرت اقدس همایون محمد عليشاه شایعات میدادند و بوصول موكب آن اعليحضرت مژده میرسانیدند و مقصد اشرار سه مطلب بود:

نخست اینکه دولت ایران مشروطه نباشد دوم آزادی و دعوت اعليحضرت محمد عليشاه بر تختگاه. سوم امنيت تامه از طرف ایالت خراسان بامضاء دو نفر قونسول روس و انگلیس در عفو عمومی اشرار تا متفرق شوند و نزديك بود این عمل تمام شود و قونسول انگلیس نیز در این کار سعی و کوشش داشت و چون مخالف نیت قونسول روس و مقاصد او صورتی دیگر چنانکه مذکور شد ببازار آورد تارسید بآنجا که رسید و سیصد و شصت و هفت گلوله توپ شر بنل بطرف گنبد مطهر وعمارات و ایوان متصل بحرم محترم و دیگر اماکن شليك نمودند و از آنجمله یازده گلوله شر بنل بگنبد مطهر طلا و قبه منوره وارد آمد مقدار چهار انگشت فشنك تفنك و توپ مسلسل بر توی صحنين و مسجد و سقف عمارات ريختند .

و در ذیل مراسله دیگر که مبسوطا در حبل المتین یاد کرده اجمالش این است که ما در این واقعه اسلام سوز نمی توانیم مردم روس را ملامت کنیم چه ایشان از روی سیاست مدنيه و نقشه قدیم خود کار میکنند و مسلماني ندارند و اعتقاد باحترام معابد و مشاهد مقدسه مسلمانان نمی کنند نهایت امر این است که خواهند گفت روسیها برخلاف تمدن و تهذیب عالم رفتار نموده مقامی را که چهار صد مليون مسلمانان محترم میدارند احترام نکردند و هم چنین برخلاف سیاست رفتار نموده اید که چهل مليون رعایای اسلامی خودرا دشمن و دلخون ساختند .

ص: 347

اما چون روسیها در هنگام پیشرفت مقاصد سیاسی خود هیچگاه توجهی بخیالات عمومی نداشته و عقیدت رعایای خود را در هر موقعی با هیچ برابر آورده در این وقعه هم بمسلك دیرینه خود رفتار کرده اند .

اما انگلیسیان که دولت متعاهد با روس در معاملات ایران و همواره بر خلق جهان نمایان میسازند که معابد واماکن متبرکه را که اقوام کثیری محترم میشمارند باید محترم شمرد چرا در این معامله روسیان با مسلمانان و قضيته مشهد مقدس بسكوت همراهی نمایند اگر چه انگلیسیان باروسیان همراهی نکرده اند و فقط قشون روسیه مرتکب این عمل ناخجسته شده اند اما چون بدقت بنگریم مکشوف میشود که این اقدامات روسیه در مشهد بدون تجویز انگلیسی نمی شود چه در هر اقدامی با هم بوده اند لذا اگر انگليسيان مورث جرأت آنها شد جنرال قونسول انگلیس می نمود تعرض روس ممکن نبود همان سکوت انگلیس یکی اینکه يك جمع کثیری از چهار صد مليون مسلمان در هندوستان حق تعرض داشت جای دارند و حق دارد که رعایای خودرا در آشوب و اندوه انقلاب که دیده آزاد بكند .

دوم اقدامات روسیه در خراسان مضرات سیاسیه برای انگلیس داشت و اسباب انقلابات سرحدات انگلیس میشود چه حمله روس برانگلیس از طرف خراسان بهندوستان پوشیده نیست علاوه بر اینها دولت انگلیس با دولت روس تعهد حفظ استقلال دولت ایران را نموده چه استقلال ایران باعث امنیت هندوستان میشود و این اقدامات روسیها در مشهد مقدس با استقلال دولت ایران منافی است باید گفت با دولت انگلیس در این اقدامات وحشیانه روس با روس شريك بوده یا راضی باین رفتار ناستوده است.

دیگر اینکه انگلیس در این سکوت رنجش قلوب تمام مسلمانان را که يك قسمت بزرگش در هندوستان است از روسیه اراده کرده باشد در هر صورت روس و انگلیس مسلك قديم خودشان را در ایران از دست نمی دهند. مردم انگلیس بطور

ص: 348

نرمی و محبوبیت کار خود را پیش برده و روسیان بخشونت و منفوریت آمال خود را تعقیب و ایرانیان رادر خوف و رجا گذاشته اند و هر گونه اعتراض و اختلافی هم که در معاملات ایران ظاهر می شود مبنی بر پلتيك و قصد بزرگ ایشان اضمحلال استقلال ایران و این سلطنت اسلامی است و در باطن امر این دولت قدمی برخلاف همدیگر بر نمی دارند و اگر گاهی نیز اختلافي ظاهر نمایند جنگ زرگری است .

و بعد از نگارش این مشروحات می نویسد : ما کاری باین امور نداریم وشرحی یاد میکند که رجال دولت علیه نیز بی تقصیر نیستند اگر در ابتدای امر اقدام می کردند و اشرار را که قوتی نداشتند خاموش میساختند عاقبت امر باینجا نمی کشید و اگر میرزا مرتضی قلیخان متولی باشی این اشرار را در صحن مقدس محبوس میساخت مانعی نداشت و اسباب پیشرفت او بهمه جهت موجود بود آیا بچه سبب رجال با قدرت خراسان را چند ماه قبل از واقعه بطهران جلب نموده ورکن الدوله را که امتحانات سوء نیت عدیده داده با یالت خراسان فرستادند آیا نمی دانستند رکن الدوله آلت پیشرفت مقاصد روس است سردار سعید را با آن خدمات عالیه که در خراسان ظاهر ساخت چرا بطهرانش کشیدند از سه ماه باین طرف که قشون روس وارد خراسان گردید چرا از طرف دولت استعداد بمشهد نفرستادند و جلوگیری از افساد جنرال قونسول روس نکردند آنچه باید دانایان بفهمند فهمیده اند و عنقریب پرده ها مرتفع و اعمال و نیات هر کسی منکشف خواهد گشت « با آل نبی هر که در افتاد ورافتاد »

و در شماره چهل و سوم مطابق دوم جمادی الثانيه سال مذکور روزنامه حبل المتین می نویسد پس از آن اقدامات روسیها و گرفتار کردن میرزا مرتضی قلیخان متوليباشی فهرست کتب خانه و ذخایر و خزاین متبرکه را بسختی بگرفتند و نیز نوشته از متوليباشی گرفتند که روسیها چنانکه سزاوار بود احترام حرم محترم را منظور داشتند و متوليباشی را رها کردند و نیز نوشته بامضای

ص: 349

علمای خراسان در حسن سلوك ودرست رفتاری قشون روس مأخوذ داشتند اما این حرکات در هیچ نقطه از نقاط عالم مخفی نماند و جنرال قونسول انگلیس دید و دانست و البته مکلف است که بدولت خود اطلاع صحیح بدهد و مردم خراسان این گناه غير مغفور را بر گردن رجال مرکز میگذارند. روسیان از دیر باز عاشق کتب خانه حضرتی وخزائن وذخایر و اشياء عتيقه مشهد مقدس بودند و باین دست آویز بخیالات خودشان نایل شدند چنانکه زینت بزرگ موزه بطرز برغ از غارت کتابخانه شاه صفی در اردبیل است می نویسد غرض عمده دولت روس و ايطاليا این است که در میان مسلمانان و نصرانیها مخالفت و مقاتلت افکنده و خودشان بمقاصدشان برسند .

و در شماره چهل و چهارم حبل المتین سید که مطابق نهم جمادی الثانيه سال مذکور است و عکس روضه رضویه مشهد مقدس و وضع بمباردمان روسیان و خرابیهای آن را در روزنامه لندن اشاعه داده اند شرحی مبسوط از یکی از فضلای مشهد مقدس مرقوم داشته که مفاد مسطورات سابقه و پاره حيل مختلفه و تدابیر روسیه است .

و در پایان آن می نویسد گلوله های توپهای قلعه کوب بیشتر بگنبدطلای امام غريب علیه السلام وارد شده است و باین نحو شرح می دهد: در صحن کهنه ایوان عباسی 16 تیر در مسجد ایوان در حرم دوازده تیر گنبد ایوان مقصوره بیست نیر سردر ساعت شش تیر سردر نقاره خانه مبار که سه تیر گنبد طلای مبارك سی وسه تیر در صحن نو سر در سمت خیابان پنج تیر سر در آشپزخانه مبار که هفت تیر ایوان طلا سه تیر و این جمله یکصد و پنج تیر می شود .

در شماره اول جريده حبل المتين مطا بق شانزدهم جمادی الثانیه که بواسطه تجدید سال شماره از نو میشود نیز شرحی غم انگیز مرقوم و بعد از نگارش قصیده مصیبت آمیز می نویسد مواد ذیل را 27 می سنه 1912 مسیحی کمیته مرکزی آل اندیا شیعه کانفری در لکهنو از اکثریت آراء گذرانیده است .

ص: 350

ماده اول قشون روس که بی احترامی و بی ادبی نسبت بمرقد مطهر امام غريب علي بن موسی الرضا عليه آلاف التحية والثنا نموده که تمام اقوام مهذبه دنیا با کمال نفرت در آن می نگرند و تمام مسلمانان عالم خاصه فرقه شیعه صدمه عظیم رسانیده که برای بیان آن الفاظ یافت نمی شود از حکومت مهربان خودمان که در حفظ جان و مال ما همه گونه اهتمامات دارد استغاثه تلافي مینمائیم که برای بی احترامی مذهبی و ایماني ما دادرسی فرماید و ازین گونه حرکات وحشیانه جابرانه جلوگیری نماید و اهتمام کند که نقصاناتی که بر آن روضه مطهره وارد آمده تلافي شود و از بمباردمان خسارتی که بر آن گنبد مطهر و ضریح مقدس وارد شده تعمیرش را از مرتکبین بخواهد و هر گونه تلافي مافات که ممکن شود نموده رعایای وفادار خویش را موقع شکر گذاری بخشد تا اندکی تلافي آن صدماتی که دلهای مارا پاش پاش ساخته بشود.

ماده دوم ماده فوق بحضور وزیر هند بتوسط حکومت محلی تقدیم گردد. ماده سوم چنین تجویز یافته که یازدهم ربیع الثانی را برای یادگار این ماتم عظیم جمیع مسلمین در هر مقام که باشند مجالس عزا برپا نمایند، ماده چهارم تجویز یافته است که يك مجلس عظيم الشأنی از جانب کمیته مرکزی آل اندیا شیعه کانفرنس برای ادای مراسم تعزیت و اظهار غم والم در این وقعه اسلام سوز در لکهنو منعقد گردد و از جميع مؤمنین و انجمن های تحت آل اندیا شیعہ کانفر نس خواهش شود که رسم عزاداری را همين قسم ادا نمایند .

و در شماره سوم مطابق هشتم رجب سال مذکور حبل المتین مسطور است که از خراسان نوشته اند سوای طالب الحق هیچیك از اشرار گرفتار نشده اند و تنی چند هم که در میان اسرا بودند تاجر باشی روس عينا وعلنا آن ها را مرخص و جمعی بی تقصیر را بحبس فرستاد و نوشته میخواستند بگیرند که بمال آستانه و خزانه و کتابخانه حضرتی و جواهر ضریح مقدس دست نخورده است آن اشخاص نیز ناچار نوشته را که بدوا میرزا مر تضی قلی خان متوليباشی مهر کرده بود

ص: 351

امضاء کرده پس از آن مرخص میشدند، متجاوز چند کرور مال تجار و زرگر کسبه و فیروزه تراش بیغما برفت چندانکه سالدات يك سرقلیان فیروزه یا يك توب برك را بدیناری وسیگاری مبادله میکردند اموال حضرتي از جواهر و کتابهای خطی و قرآنهای خطی و غیره و شمشیر های سلاطین هند وسر طوق مكلل بانواع واقسام جواهر در بالای ضریح مطهر قاليچه های ابریشمی وقالیهای زرباف وقداره قطب شاه هندی وجيقه هاي مروارید غلطان و جز آن که بالغ بسی کرور روپیه هند در بازارهای پاریس بقيمت خواهد رسید بجمله در شب یازدهم مفقود و ناپدیدشد.

اما یوسف خان و محمد بعد از آنکه تربت و نوشیز و نیشابور وغیره را چاپیدند آهنگ حرکت بسیستان را داشتند و از دنبال آنها سالدات و قزاق در حرکت بودند در حدود بیرجند از وزیر مختار روس تلگراف آمد که قشون روس از تربت تخطی نکنند بعد از چندی محمد بطرف نیشابور و یوسف خان بفریمان مراجعت کردند جماعت بر بريها يوسف خان را گرفته به خازن الملك نایب الحكومه اطلاع دادند نایب الحکومه یوسف خان را با چند سوار بطرف مشهد روانه کرد قونسول روس از ترس استنطاق یوسف خان و کشف پاره ای مخفیات در مقام ممانعت بر آمده و پولی برای بر بریها فرستاد که او را بخاك روس فرار دهند اما آنها نپذیرفتند و یوسف خان را بسواران دولت ایران تسلیم کردند و آخرالامر درعرض راه در میان قفقازیها و ایرانیها که مانع بردن یوسف خان بودند جنك افتاد چند سوار ایرانی مقتول و یوسف خان را در بین جنك گلوله ریز کرده نعش او را به مشهد آورده بردار کشیدند.

می نویسد نقصانات جانی که از روی تحقیق معلوم شده ازین قرار است از اهالی شهر مشهد دویست و هفتاد و شش نفر از اهالی اطراف شهر مشهد یکصد و هفتاد و دو نفر از زوار بربری و هندوستانی و غیره شصت و چهار نفر از قفقازی و افغانی و بخارائی و غیره سیصدو چهل نفر از زوار سایر بلاد ایران سیصد و هفتاد و دو نفر شهیدگردید . من جمله جسد سیصد و هفت نفر بدست آمده اجساد سایرین

ص: 352

شد شب هنگام در گاریها ریخته بخارج شهر برده اند تا معلوم نشود عده مجروحين بیش از اینها است فعلا بر حسب ظاهر شهر مشهد و حرم محترم بدست ایرانیان است لکن در باطن مردم روس هر چه میخواهند میکنند. مرتضی قلیخان متوليباشی نماینده حزب اعتدال هنوز هم بتوليت باقی ومحل شماتت بیگانه و آشنا است تا چرا نوشته رضا مندی بروسها دادی در جواب می گوید اگر نمیدادم مثل ثقة الاسلام بدارم میفرستادند تمام خرابیهارا متوليباشی نموده و می گویند از مرکز مأمور بوده است ولی عقیده ما این نیست چه او را شخصی خودرأی و خود پسند و نفع پرست می پنداریم در این غارت گری يك مبلغ هنگفتی هم بکیسه متوليباشی رفته و عنقریب است براي فروش آنها بسیر و سیاحت اروپا رهسپار آیند.

افسوس علاج درد پنهاني ما * صدحیف که چاره پریشانی ما * در دست کسانی است که پنداشته اند * آبادی خویش را زویرانی ما. آنچه در این چند نمره حبل المتین و پاره مرقومات دیگر ملاحظه شد خلاصه آن در این اوراق مسطور گردید .

و اگر بخواهیم بقیه مشروحات و اشعار مصائب که بزبان فارسی و عربی در جراید مختلفه بچاپ رسیده و پاره را برای بنده فرستاده اند مرقوم بداریم بسیار مطول ومبسوط می شود و از مقصود و مرادی که داریم خارج میشویم، و از جمله این شعر از قصیده ایست که جناب جلال الدين مولي محمد بن شیخ ابي تراب شیرازی مرودشتی در شکایت ازین قضيه هايله معروض داشته است :

یا قاصدی من بنور الله مغموس *** و یا زائری من بارض الطابه مرموس

ومنها

ياعين جودی دما بالدمع وانسكبي *** لسرة يوم على الاسلام من رؤس

يوم تزلزل فيه العرش ذا عظم *** يوم عبوس والاسلام منحوس

الى آخر القصيده ودیگر این قصیده است که جناب آقا شیخ آقا بزرگ نجفی خراسانی ابن ملا عبدالرحمن خادم پنجم کشیك آستانه مقدس رضوی صلوات الله عليه بعرض رسانیده و مطلع این قصیده این است :

القلب من كثرة الاحزان في ظلم *** والعين تسكب دمع اللهف والندم

ياليت ماطلعت شمس دما غربت

ص: 353

و از این جمله است :

ولاتري قبة الاسلام في هدم *** یالهف من ازحام في الرواق وفي

جنب الضريح وعند القبر للحرم

ومنها : رحالهم هذه والرؤس يضربهم *** من الجوانب والأطراف بالقدم

إلى آخرها

چون اصرار کرده بودند که اشعار مذکوره رادر این کتاب بیادگار نگارم این چند بیت مسطور شد و این دو قصیده متجاوز از هشتاد بیت و در کمال فصاحت و فضیلت است و ما برای تبیین امر واقتضای تاریخ نگاری باین مقدار که رقم کردیم اكتفا نمودیم .

بیان پاره مذاکراتی که بعد از وقوع این قضيه هايله در مجلسی با حضور جمعی شد

در این اوقات که در دارالخلافه طهران از استماع این قضیه عالم گداز دود آه وسوز كبير وصغير از مر کز ماه و كره اثیر می گذشت و چون ایام عاشوراء بحالت سوگواری وماتم سپاری بودند و ناله وا اماماه و وااسلاماه زمین و زمان را تاريك و سیاه ساخته در هر خانه و لانه و مکانی و دکانی انجمنها بگریستنها وزاريدنها بلند بود در این بنده بهیچوجه حالت حزن و بکا و اندوه و اضطرابی که متوقع بودند مشاهدت نمی کردند و سخت در عجب بودند تا یکی از محترمین علمای اعلام تأمل نیاورده و فرمود سخت غریب مینماید که شخص شما که اکنون مشغول نگارش حالات و محاسن اخلاق وصفات وجلایل شئونات و مقامات حضرت امام ثامن على بن موسى الرضا صلوات الله عليهما هستید بهیچوجه بر ذهاب اسلام و حرمت امام علیه السلام نگرانی ندارید و این واقعه عظیمه را که تا بحال در اسلام روی نموده است ناشنیده میشمارید .

بنده تبسم کرده در جواب گفتم بلی بر آنچه شما اندوه دارید و اسلام را رفته وحرمت امام را کاسته و باین جهت غمناك ميباشید من بر خلاف آن عقیدت

ص: 354

هستم بلکه دل شاد و خرم شده ام تعجب ایشان ازین جواب بیشتر شد و سبب پرسیدند گفتم علت این است که من امروز اسلام را قوی تر و حرمت حرم محترم را افزون تر میخوانم زیرا که این جزع و فزع شما برای این است که زحمتی و صدمتي از گلوله بچند خشت جامد رسيده است و این گنبد مطهر را بعد از سالها بپاس حشمت آن گوهر تابناك وودیعه یزدان پاك در این خاك ساخته اند البته این امام علیه السلام را زنده و داننده و بیننده و شنوا و دانا ميشناخته اند که متحمل چنین مخارج گزاف وزحمت بنا شده اند چنانکه در این مدت متمادی مکرر خرابی یافته و تجدید شده و مردم باعتقاد و دین و مذهب خود این چند املاك و سراها و جواهر و اشیاء نفیسه بديعه وقف و تقدیم این مرقد منور کرده و ذخیره آخرت خود گردانیده اند که اگر بخواستندی هزار چنین گنبد بیارایند کفایت میکرد پس این شأن و عزت واحترام بوجود مبارك این امام والامقام اختصاص دارد که گردش گردون گردان و طبقات زمین و آسمان و عرش برين و تابش هور وماه و تمام موجودات بعقیدت ومذهب مسلمانان بطفیل وجود مسعود و نمود محمود او است بلی برای بروز و ظهور باطن اسلام و کفر و مسلمانان و کافران پاره افعال ظاهر می شود « یَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ »

و چون در این ازمنه و اوقات بسبب پاره واقعات جديده چنانکه در ابتدای این داستان یاد کرده آید حالت میلانی شدید در نفوس بمردم روس پدید شدو برای دین اسلام عاقبتی وخیم داشت و بآسانی از قلوب محو نمی گشت امام علیه السلام برای حفظ عقاید و ملت اسلام چنان صلاح دید که سلب این عقیدت گردیده بلکه بدل ببغض و تنفر و انزجار ابدی طبایع گردد و چنین حادثه از مسلمانان مرتفع شود جماعتی از جهال و اشقیای آن دولت بچنین امری فظيع اقدام کرده یکباره قلوب یك ثلث اهل جهان را از آتش بغض و کین این جماعت چنان آکنده وشعله ور کردند که تا محشر در این سوز و گداز هستند و دولت روس نیز که دشمن این دین مبین است مخذول ومنکوس خواهد شد و انگلیس نیز که خواست او را در

ص: 355

تمام دول روی زمین زشت کار ووحشی و خونریز و فساد انگیز و مبغوض گرداند و در باطن محرك او گردید کیفر کردار خود را خواهد یافت و امروز اسلام قوت گرفت و امام معجزه با هر ظاهر فرمود .

چنانکه حضرت شافع نشأتين امام حسین صلوات الله علیه برای حفظ دین اسلام و نمایش عقاید فاسده بنی امیه بدفرجام ادراك شهادت و آنهمه بلیت را فرمود و اگر نمیفرمود اثری از آیات و شعار اسلام بر جای نمی ماند.

چنانکه پیغمبرهای سلف علیهم السلام غالبا برای قوت مذهب بشهادت رسیدند و در بیت الله الحرام و اغلب مشاهد مقدسه این حوادث مكرر روی داده و مرتکبین از نام و نشان افتاده و آن بناهای مبارك مجددا تعمير و بر جای و تا قیامت مطاف و مزار خلق جهان هستند چون این سخنان بشنیدند زبان بتحسین و تصديق برگشودند و آن آتشی که در دل داشتند به برد و سلام مبدل گردید .

اتفاقا یکی روز جناب مستطاب سید والا حسب عالی نسب ملاذ الأنام آقای آقا میرزاسیدمحمد جواد ظهیر الاسلام ولد مرحوم جنت مکان آقای آقامیرزا زین العابدین امام جمعه و جماعت مسجد جامع سلطانی دارالخلافه طهران که از اعاظم سادات و انجب نجبا وافا خم خاندانهای حریم محترم مملکت ایران وهم در این سال یکهزار و سیصد و سی و هشتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله بمتوليباشی گری آستان آسمان کر باس رضوی صلوات الله عليه مفتخر و مباهی میباشند بسرای این بنده حقیر تشریف قدوم ارزانی داشته در ذیل مذاکراتی که ازین قضيه هايله در میان بود و جناب ملاذ الممالك و بعضی دیگر حضور داشتند فرمود روز گذشته در یکی از روزنامه های فرنگستان نوشته دیدم که یک عدد کشتی بسیار عظیمی که چند سال دولت انگليس بمبلغهای گزاف ساخته و مدتها بود میخواستند بدریا بیندازند و از شدت ثقل و عظمت اشکال داشت در این ایام با اسبابهای بسیار داخل دریا کردند و برای این ورود توپها انداختند و در ممالك انگليس جشنها گرفتند و متمولین دول را دعوت کردند و آنها مرد وزن از اطراف جهان با زينتها و جواهر نفیسه

ص: 356

واموال و نقود بسیار که از چند هزار کرور تومان فزون تر و در جمله خواتین هیچ زنی نبود که از چهار کرور تومان کمتر جواهر با خود داشته باشد برای تماشا بکشتی در آمدند .

و در این کشتی چندان زینت و تجمل و اسباب عيش و تفنن و آلات طرب و قمار وانواع مسکرات فراهم بود که در حساب نمی آمد و هر کسی بر روی صندلی جلوس می کرد چند هزار تومان در بها میداد و شماره ایشان با مردم کشتی بان و خدام بدو هزار و پانصد تن رسید و کشتی بحرکت آمد و مدت سه شبانه روز دریا چون زمین صحرا ساكن وهوا صاف و اسباب عیش و نوش وطرب و لهو و لعب بانواعها موجود روز چهارم بناگاه کشتی بان که بر صفحه دریا نگران بود نشانی عظیم مانند پاره ابری بزرگ از دور بدید و در هیجان آمد و دریا را از پیش آمد آن جثه عظیم حالت طوفان نمایان شد هر چند کاپیتان باستغاثه و استعانت در آمد و در طلب کشتیهای کوچک بر آمد مفید نگشت و چون پاره کوه نزديك شد يك قطعه عظیمی از یخ بود که یکصد و ده فرسنگ طول آن و قطر آن چندان بود که پانزده ذرع از روی آب دریا ارتفاع داشت و چون صرصر عاصف در رسید و چنان لطمه بر آن کشتی آورد که خود کشتی با تمام ساکنین غرقه بحر بلا گردید و چنین خسارتی در مال و جان وارد شد که در اغلب بلاد ممالك مجالس جشن بعزا ومصیبت مبدل شد و چند هزار کرور تومان بخلق جهان خسارت رسید اهل مجلس چون شنیدند بدانستند که این لطمه ایست که از باطن انگليس بباطن انگلیس رسید .

و از آن طرف بليات دولت بزرگ روس که بر يك نيمه جهان شاهنشاه مسلم و نخستین دولت معظم بود در محاربات با دولت آلمان و پاره دول دیگر و خسارت او و قتل لشکر و انقلاب رعيت وذهاب سلطنت که در مدت چند سال بدو وارد شد و در تواریخ و روزنامه های کره خاك مندرج است و هیچکس گمان نمی کرد تا پایان جهان بروی زردی شکست دولت و سلطنت و کشته شدن کرورها لشكر و کرورها اموال و خرابی بلدان و امصار و پریشانی مملکت دچار گردد مبتلا

ص: 357

گشت غریب این است که حالت انقلاب و فلاکت وذهاب صولت و قدرت و شوکت این مملکت بجائی رسید که بسیار افتاد که در میان خودشان که بغم خواری بیچارگی و آوارگی و درماندگی خودشان سخن میراندند میگفتند هر چه بما میرسد از این امام مسلمانان میرسد .

وجمعی کثیر از عقاید خود باز شدند و بعقيدت اسلامی اندر آمدند و در این مدت مقدسین و علما و معتقدین اسلام چه خوابها دیدند و چه نويدها یافتند و چه آیات وعلامات غضب الهی را بدانصوب متوجه یافتند و از قضا غالبا در حیز تعبیر آمد «وَ الْمَلَكُ لِلَّهِ الْقَادِرُ الْبَصِيرُ»

و چون در بدایت این داستان شرحي از شاهنشاه جمجاه سابق و کیفیت مشروطه شدن برای شناسائی بعضی هدف بیانی در این امر می شود .

تحقیق در باب دولت مشروطه و حال منتسکیو و بدایت طلوع دولت مشروطه

مرحوم میرزا محمد حسین متخلص بفروغی اصفهانی ملقب بذکاءالملك رئيس دارالترجمه شاهنشاهی که مردی خوش نهاد و ادیب و خوش باطن و لبيب و درویش مسلك و منشی و فصیح و بلیغ و فرزند برومندش جناب مستطاب لب الالباب کنز الاحباب اجل امجد آقای میرزا محمودخان ذكاء الملك ثانی نیز دارای مراتب عاليه پدر هنر و اکنون در شمار وزراء واعيان محترم دولت علیه و دارای تصانیف و تواليف عدیده می باشد در نمره چهار صد و سی و یکم روزنامه موسوم به تربیت مطابق پنجشنبه غره شهر محرم الحرام سال یکهزار و دویست و بیست و پنجم هجری مرقوم میدارد .

دولت مشروطه یا دولت پارلمانی وضع و ترتیبی است که انگلیسیها مبتكر آنوضع و ترتیب بوده و این اساس محکم را که امروز بهترین راه ترقی ملل واقرب طرق آسایش بندگان خدا می باشد آن دانشمندان تأسیس نموده و سایر اقوام از ایشان اقتباس کرده این ره آورد را هر کسی آورده از آنجا آورده است و قریب

ص: 358

هفتصد سال است دولت انگلیس باین راه در آمده اند و برای دولت و ملت حدی وحقی مقرر داشته اند و بعد از آن متدرجا در مرور روزگار واقتضای حال و پیش آمد کار اسباب تكمیل دولت مشروطه را فراهم آوردند و پس از پانصد سال که از شروع باین امر و ترتیب کار و تهذیب اخلاق و عادت خلق جهان نسلا بعد نسل و تربیت مواليد جديده دولت انگلیس دولت مشروطه شد و دارای اصول و اساس مطبوع گردید معذلك از آن ببعد باز على الدوام جمع و تعدیل و کم وزیادو تجدید در کار است .

اما در اصول و ارکان آن خللی راه نیافته است و عجب این است که هنوز دولت انگلیس دارای نظامنامه اساس مرتب و مدون نیست دومین دولت مشروحه اتازونی آمریکا است و سومین دولت فرانسه است که انتشار این ترتیب در ممالك متمدنه کرۂ ارض بسبب این دولت شد، پیش از آنکه مشروطه شود دویست سال مردمان فاضل هوشیار و حکیم علیم که از آنجمله منتسکیو بودند بفواید این امر نظر کرده به بیداری دیگران شروع نمودند و اول کتابی که منتسكيو تألیف کرد رساله ايست موسوم بمراسلات ایرانی وچون مطبوع واقع شد بعضویت انجمن آکادمی فرانسه مقبول گشت .

و چون سه سال در ممالك فرنگستان بسیاحت بگذرانید و بواسطه نجيب - زادگی و اخلاق خوش در تمام نقاط محترم بود اطلاعات کافیه حاصل کرد و از تصانیف او کتاب روح القوانين است و در زمان این تصنیف جز در دولت انگلیس نامی از مشروطه نبود و خلاصه گفتار او این است که در دولتی در دنیا منظوری داشته و دارد مثلا منظور دولت روم بسط مملکت و وسعت خاك بوده و دولت اسپارد محاربت وزور آزمائی را پیشنهاد می ساخته ودول مستبده حظ نفس و لذت شخص سلطان وخیال انگلیس آزادی رعایا می باشد و معنی آزادی این است که شخص بتواند بر طبق قانون کار بکند و بر خلاف آن قادر نباشد .

توضیح اینکه دولت سه نوع اختیار دارد: اول اختيار وضع قانون - دوم اختيار

ص: 359

اجرای اوامر قانون - سوم اختيار محاکمه پس اگر در دولتی يك نفر یا یك هیئت هم اختيار وضع قانون وهم قوه اجرای اوامر قانون داشته باشد در آن دولت کسی آسوده نخواهد بود چه دولت می تواند وضع قانون جابرانه نماید و اوامر آنرا بقوه جبریه مجری بدارد و همچنین اگر اختيار وضع قانون و اختيار محاکمه در يك شخص یا در يك هیئت جمع بشود جان و مال مردم آسوده نمی ماند چه آن هیئت بهر نحو که مایل باشد می خواهد حکم براند و اگر هر سه اختيار در يك جا جمع گردد کار یکباره خراب است و استبداد کامل همین است .

پس معلوم می شود که در هر دولتی یکی باید مقنن باشد و دیگری اجرا کننده و قاضی باید جز این دو باشد تا کارها بر نهج صواب بگذرد و دامن آزادی از دست نرود و چون اقتضای آزادی این است که حکومت مردم باید با خود ایشان باشد اختيار وضع قانون باید با ملت باشد تا معنی آزادی مشهود شود و چون افراد يك ملت نمی توانند همگی وضع قانون نمایند باید هر طبقه يك نفر را از جانب خود وکیل نمایند تا این کار بانجام برسد و اجتماع وکلای ملت که هیئت مقننه دولت می باشد همان است که پارلمان و پارلمنت خوانده می شود و ما مجلس شورای ملی می نامیم و شرایط تو کیل وصفات وکلا در جای خود مشروح است .

و چون در هر ملتی جمعی وضیع و گروهی شریف و مصالح این دو دسته در بعضی موارد متباين وضد یکدیگر می شود هر گاه نمایندگان ملت یك هیئت باشند ممکن است جانب ضعیف راگرفته وطرف شریف را رها نمایند یا بعكس پس اصح این است که نمایندگان ملت دو هیئت باشند یکی نماینده عموم ملت که ایشان را مجلس مبعوثين تعبير کنند دیگر نماینده اشراف که آنرا مجلس اشراف یا سنا گویند برای اینکه آن دو هیئت رقیب یکدیگر واقع شوند یعنی هر کدام بخواهند در عالم خود تند بتازند آن دیگری جلو گیری کند و ضمنا مجلس اشراف ما بين دولت و مجد ملت واسطه هم باشد و اختلافاتی که در میانه پیدا می شود هموار سازد .

ص: 360

یکی از وظایف مجلس مبعوثين تصويب دخل و خرج دولت و ترتيب اخذ مالیات است که بایدسال بسال بشود. اما هیئت مقننه علاوه بر اینکه از هیئت اجرا کننده باید جدا باشددر عمل اجراهم نباید مداخله کند لکن بر عمل اجرا باید نظارت نماید یعنی مراقب باشد که بر طبق قانون می گذارد یا نمی گذارد اما اختيار اجرا باید در دست اقتدار شخص پادشاه باشد و در عمل من جميع الوجوه مختار باشد و چون اجراء امری است فوری اگر چند نفر در آن اختیار داشته باشند بواسطة اختلاف آراء و سایر علل که به آسانی می توان استنباط نمود کار اجرا مختل می شود.

وچون وضع قانون فوری نیست باید بدست جماعت باشد و هر قدر بتأمل و مشاوره عقلا بگذرد صحیح تر است و سلطان اگر در وضع قوانین با هیئت مقننه مشارکت فرماید بی ضرر است اما هیئت مقننه نباید در عمل اجراء با پادشاه مشارکت نمایند بهمان دلیل که مذکور شد و اگر در اجراء سوء عملی مشهود آید هیئت مقننه حق پرسش دارد و پادشاه را باید وجودی مقدس و منزه و معظم شمارند و هیچکس را حق تعرض بشخص شخیص سلطان نیست والا هرج و مرج میشود ازین گذشته شخص پادشاه از آن اشرف است که بخواهد امری بیرون از قاعده بگذرد و اگر فرضاً بشود بدستیاری و اشتباه امنای پیشگاه است و مسئولیت بعهده وزراء است و ایشان در کار اجرای قوانین با هیئت مقننه طرف هستند

عمل محاکمه و قضا نیز باید از عمل وضع قانون و اجرا مجزی باشد. اما اگر قاضى بموجب قانون حکمی در باره کسی کرده و او مستحق رعایت باشد پادشاه حق دارد که آن رعایت را منظور فرمايد مجلس نیز حق این رعایت را دارد و اگر شخصی خیانت بزرگی نماید مدعی وی نمایندگان ملت هستند و اورا در محضر نمایندگان اشراف بمرافعه میکشانند تا محاکمه نمایند .

و در این اوقات بعضی از علمای علم حقوق را عقیده این است که اختیارات دولت بر دو قسم باشد، نه سه قسم و آن عبارت ازوضع قانون واختيار اجرای قانون

ص: 361

است وعمل محاکمه وقضا نیز جزو اجرای قانون محسوب میشود لهذا تعيين قضاة را پادشاه خواهد فرمود اما چون باید قاضی مستقل و بی ملاحظه باشد جز بشرایطی مخصوص عزل نمی شود .

در هر صورت انکار مجلس شورای مرکب از عقلا و امنا و اهل خبرت و بصیرت را هیچ عاقل و منصفی تجویز نمیکند زیرا که مطابق مقررات ایمانیه و مذهب اسلامیه است و همچنین دولت و ملت را پادشاه لازم است وگرنه مثل جماعت یهود سرگردان و ذلیل و دنباله بین این و آن خواهند بود .

و فواید مشروطه عقلا پسند بر هیچکس پوشیده نیست خلاصه مندرجات روزنامه تربیت اینجا منتهی میشود .

و راقم حروف گوید : مجلس شورا که عبارت از جلوس گروهی از منتخبین عقلاى ملك و ملت و مکالمه در اصلاح امور برطريق قانون شریعت و اقتضای زمان و پیشرفت کار و حفظ شرایط امور سلطنتي وملتى ورعايت حق پادشاه وملت ومراتب عدل و انصاف و دفع جور و اعتاف و تفویض امور باهل آن باشد بهترین وسائل ترفى وثروت اهل مملکت و آبادانی ملك و رعیت و استقلال سلطنت موجب ازدیاد حشمت وشوکت وعدم قبول ذلت و اتحاد ملت وسلطنت علامت سرانجام نيك بمملكت و اعتبارات عالیه است .

و تقرير مجلس سنا كه مذکور شد يك فايده آن این است که اشخاصی که از طرف ملت وکیل میشوند چندان بصیرت در رموز ونکات دقيقه مملکت ندارند وملت ایشانرا بهمان قدر که امین وظاهر الصلاح و بی غرض و طمع و حافظ حقوق و حدود دانسته اختیار کرده و از جانب خود وکالت داده است و مجلس سنا چون از کملین اشراف و اعیان دولت و ملت منتخب و ایشان بر امور مملکت و مصالح دولت با خبرند اگر بر امریکه بر خلاف امور مملکتی و دقایق پلتیکی از مجلس مبعوثین گذشته باشد برخورند در صدد اصلاح آن برآمده صورت صحیح پیدا کند

ص: 362

تا در انتشار آن اسباب ضرر ملت و دولت و نقص آبرومندی امنای ملت نشود و اگر در هر مملکتی این رعایت بشود وحدود وحقوق سلطنت و ملت محفوظ ماند ستاره نیکبختی و اقبال در فلك استقلال و اجلال روشن میشود. اما چون این گوهر نفیس از بحر ترقی وعظمت بدست مردمی جاهل و خسیس افتد چنانش در لفائف اغراض و پوشش های طمع تلفیف و تلويث دهند که نتیجه برعکس بخشند.

ومشروطه صحيح اسلام صريح است اما چون در مملکتی بدون تربیت و علم وارد شود وبدون اینکه تهیه قدوم این مهمان گرامی را بنمایند یکدفعه بدون شرایط و رعایت حدود آن بنمایش و گزارش در آورند و مردم جاهل متصدی آن گردند و اشخاصي كه بكيد وفريب در جمله وکلای مجلس شورای ملی میشوند داخل در امورات سياسيه بشوند و جز ادراك مقاصد خود اراده نداشته باشند این است که اینگونه مفاسد ظاهر ومشروطه مظلوم ومشروطه طلبان دروغی ظالم و سلطنت وملت عاجز میگردد و دانایان منزوی وجهال فرمانگذار و کار جمع و خرج پریشان و دولت مستأصل می گردد زیرا که- این طفل یکشبه ره صد ساله میرود .

با اینکه دولت انگلیس در تمام امورسیاسیه دنيا حتى الامكان داخل میشود چون مطابق شرحی که در نمره 433 تربیت مسطور است در باب وضع مشروطه ایران در پارلمنت انگلیس سخن رفت و پرسیدند آیا دولت انگلیس برای استحکام مبانی دولت و حفظ رعایای دولت انگلیس اقدامی مینماید گفتند دولت انگلیس هیچ میلی در مداخله بامور داخلی ایران ندارد اگر اقدامی نماید فقط برای حفظ رعایای انگلیس است در صورتی که خطری برای آنها روی دهد لكن فعلاهيچگونه مخاطر هم در نظر نمی آید و بهترین احتراز از مداخله اینکه ایرانیها بدانند ما میل نداریم در امور شخصی دخالت نمائیم

وهر کسی اندك شعوری داشته باشد میدانداین کلمات برای این است که انگلیس با آن هوشیاری کامل میدانست مردم ایران بدون طی زمان وعلم بعلوم

ص: 363

بكاري که باید با رجوع بمقدمات آن اقلا دویست سال دیگر داخل شوند شده اند و جز فتنه وفساد وضرر عامه حاصل ندارد و روزی پیش بیاید که همه نوع دخالت با اقتداری برای او فراهم وسپاه او در اغلب نقاط این ممالك پهن باشند و اسباب این کار جز جمعی خائن نشدند

بیان پاره مدایحی که در مدح و منقبت حضرت ممدوح باری تعالی و ساکنان ملاء اعلی امام رضا علیه السلام عرض شده است

مدح تعریف است و تخريق حجاب *** فارغ است از مدح و تعریف آفتاب

وجود مادح و ممدوح وواصف وموصوف و ناعت ومنعوت و ناطق و منطوق و شاعر ومشعور وعارف ومعروف وعاقل ومعقول بطفيل وجود ایزدی نمود و توجهات خاطر ولایت سمات امام انام حجت خداوند علام است پس هر كس مدح و تعریفی نماید درجات فهم و ادراك ومعارف ومراتب خودو احساسات و تعقل خود را نموده است زیرا که

مدح خورشید جهان مدح خود است *** که دو چشمم روشن و نامرمد است

و اگر ساکت یا قاصر گردد خویشتن را مذموم ومقدوح و قصور خویشتن را بعرصه ظهور جلوه گر ساخته است زیرا که

ذم خورشید جهان ذم خود است *** که دو چشم کور و تاريك و بداست

پس اگر هر کس بزبان و بیان وفهم ناقص خود در این عرصه بی مبتدا و منتها جولانی دهد وچیزی بعرض برساند و در مدیحه ذات كامل الصفاتی که جبرئیل امین را در پرواز چنان میدان هزاران بال و پر بریزد و هنوز از مقام خود بیرون نتاخته باشد برای آن است که گوهر خود را بنماید و بر پاکي فطرت خودمطمئن و مثاب گردد .

ص: 364

و از این پیش در باب ظهور امامت آنحضرت بمدايح صاحب بن عباد وصاحب كشف الغمه وصاحب مطالب السئول و برخی دیگر از شعرا وخطبا و بلغا نثراً و نظماً صفحات کتاب را منور و سطور را معطر نمودیم وهمچنین در ابواب مناقب وفضائل و مآثر آن حضرت اخبار كثيره بمناسبت این باب را مرقوم داشتم و اگر بنظر حقايق منظر بنگریم صفحه آفرینش از صفحات مدح و ثنايش دفتری وانوار ماه و آفتاب از لمعان نور مفاخر و مآثرش مختصر کتاب مکارم نصابی است اصح و اصدق و افصح وابين و اشرف مناقب آنحضرت این کلمات بلاغت آیات است که خود آنحضرت در فضایل خودشان بیان میفرماید .

در عیون اخبار وبحار الانوار از ابوالحسین رازی مروی است که گفت حدیث نمود با من کسی که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیده بود که میفرمود : « الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی حَفِظَ مِنَّا مَا ضَیَّعَ النَّاسُ وَ رَفَعَ مِنَّا مَا وَضَعُوهُ حَتَّی قَدْ لُعِنَّا عَلَی مَنَابِرِ الْکُفْرِ ثَمَانِینَ عَاماً وَ کُتِمَتْ فَضَائِلُنَا وَ بُذِلَتِ الْأَمْوَالُ فِی الْکَذِبِ عَلَیْنَا وَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَأْبَی لَنَا إِلَّا أَنْ یُعْلِیَ ذِکْرَنَا وَ یُبَیِّنَ فَضْلَنَا وَ اللهِ مَا لهَذَا بِنَا وَ إِنَّمَا هُوَ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم وَ قَرَبَتِنَا مِنْهُ حَتَّی صَارَ أَمْرُنَا وَ مَا نَرْوِی عَنْهُ أَنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدَنَا مِنْ أَعْظَمِ آیَاتِهِ وَ دَلَالاتِ نُبُوَّتِهِ »

سپاس خداوندی را مخصوص و سزاست که آنچه را که مردمان نادان گمراه از حقوق و مراتب و مآثر ما وشئونات عاليه بيهوده خواستند، محفوظ و لمعانش را بر صفحات لیالی و ایام منصوص فرمود و اگر ایشان آرزومند و خواستار شدند که از درجات عاليه ما چیزی را پست گردانند خداوند تعالی برتر ورفيعتر گردانید و کار ضلالت و گمراهی و بغض وعدوان این مردمان بدانجا کشید که هشتاد سال بر منابر کفر وطغيان زبان به لعن و دشنام ما برگشودند و فضایل و مناقب ما را مکتوم خواستند و چه مالها و بضاعتها در مصرف دروغ بستن برما وجعل احاديث كاذبه بذل نمودند اما خداوند عزوجل در حق ما ابا و امتناع فرمود مگر بلندی نام و علو مراتب و مناقب را و آشکار فرمود فضل ما را

ص: 365

سوگند باخداي اين حفظ وصیانت و الطاف الهیه که در باره ما و حفظ شئونات و اعتلای امر و اسم و رسم ما و تخريب ابنيه اهل ضلالت و غوايت مبذول گردیدنه آن است که بخود ما اختصاص و انحصار داشته باشد بلکه بملاحظه رسول خدا صلى الله عليه وسلم و قرابت ما با آنحضرت است و این کار بدانجا منتهی گردید که امر ما و آنچه را که از آنحضرت روایت وابلاغ میکنیم ازین پس بعدازما بزودی از بزرگترین آیات او دلالات نبوت آنحضرت خواهدشد. چون در این خبر بدقت نظر شود بسا مطالب لطیفه استدراك ميشود .

نخست اینکه هر کسی از کسی بهره عالی و عنایتی بس عظيم الشأن بدید میگوید سپاس و ستایش بدو مخصوص است یعنی دیگری را این حق و مقام نیست و این دلالت بر عظمت مبذول و ابهت باذل دارد و چون حقوق ائمه وشئونات ايشان و مراحم كامله سبحانی در باره ایشان از تمامت مخلوق اعظم واخص است این است که در این مقام که شکر نعمت را میفرماید بلام اختصاص مخصوص میگرداند . دیگر اینکه میفرماید آنچه را که مردمان خواستند از مقامات باطل یا از مدارج عاليه ما پست گردانند محفوظ ومرتفع گردانیدنه اینکه تمامت مقامات و مراتب ما را چه دسترس هیچکس باین حدود و مقادیر نمیتواند رسید بلکه با نداره که افهام ایشان به آن راه داشت و خواستند قطره از دریایی و قطعه از صحرائی وذره از جبالی بکاهند و از ارتفاعات مقامات ساميه ما شبری از عرش وسهلی از سهائی فرود آوردند ممکن نگشت ازین است که «من» تبعيضية را استعمال و بكلمه «منا» مذكور فرمود .

دیگر اینکه مخالفین خود را که زبان بطعن ایشان برگشودند کافر و منابر ایشان را منابر کفر نامید یعنی آن منبر عين كفر و مجسمه کفر است .

زیرا که هر چه مخالف ایمان است کفر است و از اینجا معلوم شد آنچه موافق ایشان است اصل ایمان ومحبوب یزدان است وهرچه مخالف ایشان است حقیقت کفر ومردود یزدان است چه قبول فضايل ومناقب ایشان اطاعت احکام

ص: 366

ایشان است و اطاعت احکام ایشان اطاعت یزدان است و اطاعت سعادت جاویدان است و انکار فضایل ایشان موجب انکار اوامر و نواهی ایشان است و انکار احکام ایشان انکار احکام ایزد سبحان است انکار احکام ایزد شقاوت هر دو جهان و اعلي درجه خسران ابد ارکان است وكتمان فضایل ایشان مؤید این مطلب مذکور است چه كتمان فضایل ایشان از حیز امکان بیرون است و هرگز نشاید آسمانرا بگل اندود نمایند یا آسمان را بستر محقر ترى مستور دارند بلکه کتمان آن محروم ساختن دیگران و خسارت ایشان و اشتغال ذمه ايشان ومسئول ایشان گردیدن در سرای ابد بنیان است .

اگر کسی حجابی در جلو آفتاب بر کشد حجاب آفتاب نیست بلکه آن حجاب از آفتاب کامیاب است اما سبب این میشود که چشم دیگران از دیدار آن نور پرفروز مهجور و از خواص تابش آن محروم می شود پس این کتمان فضایل ظلمی است در حق دیگران که ایشان را از فواید و عواید آن بی بهره می سازد وچون روز بازپرسی خداي وزمان مکافات در رسد این محرومان که مظلوم شده اند در حضرت داور داوران داوری خواهند و اینکه فرمود این مردمان ظالم کافر بسیاری اموال بذل نمودند تا جمعی بر ما دروغ بندند و اخبار مجهوله منتشر سازند این نیز یکی از فضایل و مدایح است چه تا برای کسی عجز حاصل نشود و بیچاره و متحیر و در عرض فضایل و مناقب کسی مبهوت وسرگشته نگردد و از شياع مفاخر ومآثر او در بوته بغض و حسد نسوزد و راه علاج از هر جهت مسدود نیابد هرگز رضا نمی دهد که بذل مال اموال کند وارذال رجال را بمدد طلبد و حق را بباطل پوشیدن خواهد و در نزد همان کسان که حمایت خود می طلبد خوار و بی حق و منفعل شمرده نیاید چه خود میدانستند که به آن جماعت که اموال كثيره بذل میکردند و ایشانرا به سب و طعن اهل بیت طهارت صلوات الله عليهم بادروغ بستن برایشان با جعل اخبار مجموله دعوت میکردند تا چه اندازه در چشم آن جماعت خوار و نا استوار و نا بهنجار می آمدند و طرف برابر تاچقدرزی ۔

ص: 367

قدر و ذی شان می نمود که برای اعدای ایشان که طالب اطفاء نورخدا بودند،لاجی جز این بدست نمی کردند و حال اینکه « وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ »

ازین است که میفرماید خداوند تعالی جز اعلای نام ما و امرما و تبيين فضل ما را امتناع دارد چه اعلاي اين امر اعلاي امر دین سبحانی و اعلای آن اعلای کلمه توحید است و اعلای کلمه توحید اعلای علامات معرفت حضرت دیانی ووجود معرفت سبحانی اسباب ترقی و تکمیل نفس انسانی و ادراك مقاصد هر دو جهانی است

ازین است که میفرماید : « وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » چه کافران که همه در کوچه ضلالت و گمراهی اندرند از خیر و بهره خود بی خبرند اما خداوند تعالی که جهانی را محض رحمت وشمول عنايت بيافريده البته تا آنچه را که حکمت وصلاحدید او تقاضا دارد ظاهر نشود طریق دیگر را آشکار نمی فرماید و افعال خود را مورد بحث نمیفرماید.

و اینکه میفرماید این جمله نه بواسطه ما بلکه برای رسول خدای است و نظر بقربت ما بدو می باشد مقصود این است که به سبب هياكل ظاهريه بشریه ما نیست بلکه بواسطه رسول خدا و مقام رسالت و تبلیغ آن حضرت است که مبلغ احکام و اوامر و نواهی دین سبحانی و ناموس یزدانی است که رجوع آن بمعرفت الهی که علت غائی خلقت است باز می گردد پس رسول خداي دين خداوند تعالی و ما نیز که با آن حضرت از نور واحد می باشیم همانیم که اوست و این قرابت وقربت که میفرماید نه مقصود علاقه خویشاوندی یا رحم ظاهری است چه اگر چنین باشد تمام اقارب آن حضرت شريك در اين امر هستند و اختصاص بزمره ائمه هدی سلام الله عليهم نخواهد داشت بلکه مقصود قرابت معنويه وعلاقة باطنیه است که « وما تشاؤن الاما يشاء الله وكلنا محمد » باشد که در تمام مراتب و مشاغل و مقامات و تکالیف به آنحضرت قربت خاصه دارند که هیچکس را این رتبت نخواهد بود چه هر گونه تکلیفی برای آنحضرت هست برای ایشان نیز هست .

ص: 368

ازین است که میفرماید این قربت و اختصاص به آنحضرت و بحضرت احدیت بیکدرجه ای رسیده است که امرما و آنچه از آن حضرت روایت کنیم و تفسیر و تبیین احکام ورموز را بنمائیم بعد از ما از بزرگترین آیات خدا و رسول خدا و دلالات نبوت رسول خدا خواهد بود یعنی چون متفق الكلمة والمآل ومتحدالقول والمنوال هستیم آنچه کنیم وگوئیم بهیچوجه از نهج شرع اوو خدا خارج نمیشود بلکه تبیین و تفسیری که از ما بشود وموجب رفع شبهات و سهولت طریق می گردد برقوت آیات و علامات و دلالات دين مبين و نبوت حضرت خاتم النبيين می افزاید و از این کلمات و بیانات مقامات عاليه فضایل و مناقب ایشان اندك مقداری معلوم میشود .

و دیگر در عیون اخبار از محمد بن سنان مروی است که حضرت امام رضا عليه السلام فرمود : « إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ وَجَبَ حَقُّنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَمَنْ أَخَذَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَقّاً و لَمْ یُعْطِی النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ مِثْلَهُ فَلَا حَقَّ لَهُ »

و ازین پیش به این حدیث و معنی آن اشارت رفت و در اینجا برای تذکره و مناسبت مقام تجدید نگارش پذیرفت در این حدیث شریف معلوم می شود که همانطور که بر حسب تقاضای حکمت ومشيت الهي و تبليغ وتبيين رسالت پناهی بر مردمان واجب است که رعایت حقوق امامية وولايتيه ما را ادا کنند و از اطاعت او امر و نواهی ما و شناس مراتب ما غافل نشوند و بدرجه مدرکات خود پذیرفتار مدارج سامية ما بشوند، برما نیز واجب است که در مراعات تربیت و ترقی و تكميل نفوس ایشان باندازه استعدادات وجودية موجودیه ایشان نظر فرمائیم و دریغ نداریم تا چندانکه ایشان را بمقامات عالیه انسانیه که موجب تقربات به حضرت سبحانية و سعادت جاودانيه است برسانیم و هر کسی استعداد ادای چنین حق را نداشته باشد اورا نیز از مردمان آن طمع و طلب نخواهد بود . و این خبر جامع و مانع است و محقق میفرماید که هر کسی نتواند متحمل اشغال و اثقال تکالیف امامت بشود نمی شاید دعوت این مقام بلند را نماید .

ص: 369

در کشف الغمه از پاره کلماتی که در مناقب و مآثر آنحضرت تلفیق کرده و در و در اوایل جلد این کتاب مستطاب مسطور شد می نویسد « و اما اخلاقه وسمانه وسيرته و صفاته ودلايله و علاماته ونفسه الشريفة: وذاته فناهيك من فخار وحسبك من علومنارو قدك من سمو مقدار يجارى الهو اكرم اخلاق ويجاوز السماء طهارة اعراق لوولج السماء شريف ولحها بشرفه اوطاول الملائكة الكرام لطالهم بنفسه الزاكية وسلفه وفضلهم بولده وخلفه نور مشرق من انوار وسلالة طاهرة من اطهار وغصن فخر من سرحة فخار وثمرة جنية من الدوحة الكريمة العلياء ونبعه ناضرة قويمة من الشجرة التي اصلها ثابت و فرعها في السماء اخباره علیه السلام كلها عيون وسيرته السرية كاللؤلؤ الموضون و مقالاته ومقاماته قيد القلوب وجلاء الاسماع و نزهة العيون و معارفه الالهية واحدة في العلم بما كان وما يكون محدث في خاطره الشريف بالسر المكتوم والعلم المكنون ملهم بمعرفة الظاهر المشهور والباطن المخزون مطلع علي خفايا لاتنخليها الافكار ولا تخيلها الظنون جار من فضايله و فواضله على طريقة ورثها عن الاباء و ورثها عنه البنون فهم جميعاً في كرم الارومة وذكاء الجرثومة كأسنان المشط متعادلون فشرفاً لهذا البيت العظيم الرتبة العلى المحلة السامى المكانة لقد طال السماء علا ونبلا وسما علي الثوابت منزلة ومحلا و استوفي صفات الكمال فما يستثنى في شيء منه بغير ولا الا انتظم هؤلاء الائمة علیهم السلام انتظام اللالي وتناسبوا في الشرف فاستوى المقدم والتالي ونالوا مرتبة مجد هلك دونها المقصر والغالي وحين اقتسمت مراتب السيادة كان لغيرهم السافل ولهم العالي كم اجتهد الاعدا في خفض منارهم والله يرفعه وكم ركبوا الصعب والذلول في تشتيت شمل عزهم والله یجمعه وكم ضيعوا من حقوقهم مالا يهمله الله ولا يضيعه ومع كثرة عداتهم وتظاهر الناس عليهم و غلبة شنآتهم ومدهم ايدى القهر اليهم لم يزدادوا علي الاختبار الاصبراً و احتساباً على القتل والتشريد الا اغراقاً في الحمد و اطناباً وتحصيلا للاجرو اكتساباً واعتزاء الى اعلى منازل الطاعة وانتساباً حتى خلصوا خلوص الذهب من النار وسلموا في اعراضهم و اديانهم من العاب والعار فالولي والعدو يشهدان لهم بعلو المنصب و سمو

ص: 370

المقدار قال فيه البليغ ما قال ذو العي فكل بفضله منطبق و کذاك العدو لم يعدان جميلا كما يقول الصديق وهذا الامام الرضاهو لله سبحانه رضي وقد قضى من شرفه ومجده بما قضي و نصبه دليلا لمن يأتي وعلي من مضى فظهر من فضائله واخباره واشتهر من صفاته وآثاره ما کان امضي من السيف المنتضی وابي ان يكون هذا النعت الرضى الا لذالك السيد المرتضی ولم ازل مذ كنت حدثا اهش لذكره واطرب لما يبلغني من جلاله و سجاياه وسمو قدره فرزقني الله و له الحمد أن اثبت شيئا من مناقبه و شاهدت بعين الاعتبار جملة من عجايبه واعجبتني نفسی حین عرفت اختيارها في حالة الشباب وسرني أن عددت من واصفي فضله وفضل آبائه وابنائه في هذا الكتاب والمنة لله تعالى فهو الذي امد بالتوفيق وهدى الى الطريق ولامنة عليهم علیهم السلام فان الواجب علي العبد مدح سيده و وصف فخاره و تودده والذب عنه بلسانه ويده »:

و خلاصه و حاصل معنی و مفهوم این عبارات شریفه این است که اخلاق خليقه وسمات ساميه وصفات صافيه و سیر سایره و دلايل داله و علامات معلومه و نفس نفیس وذات ذکی و مقامات مباهات و مفاخرت و سمو مقدار وعلو منزلت حضرت ولایت رتبت ثامن الائمه علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهم فضای هوا و عرض ارض وطول طوال و آفاق سمارا مملو ساخته و از عرصه حدود بیرون تاخته و بحضرت بی بدایت و نهایت و بیرون از زمان و مکان خداوند ودود پیوسته طهارت اعراق و کرامت اوراق و شرافت اغصان ونبالت فروع و جلالت اصول و مجد اعيان و نجد ارکان و حشمت آباء وسودد اجداد و عفت ابنائش بطون زمین و متون افلاك را فرو گرفته و نور لامعش هور و ماه و سفید و سیاه را در ظلال رأفت و تربیت بر سپرده جواهر الفاظش از چشمه سار علوم یزدانی آبدار و غرير اخبارش از درر حكم سبحانی آراسته و شادخوار قلوب را خرم وعيون را روشن و اسماع را تازه وارواح را نیرومند فرماید قلب همایونش مخزن سر مكتوم وعلم مكنون و بمعارف ایزدی ملهم و بر آن اسرار خفيه وعلوم باطنيه الهيه عارف است که شاطر افکار دقيقه و ناظر آیات دقيقه وعقول عقلای روزگار و افهام فضلای دقایق شمار از ادراك یكی از

ص: 371

هزار ها هزار آن عاجزند.

در تمام مراتب علوم فاخره و سیاحت بحار زاخره و سیاحت جمال ذاخره وطی مراتب امامت و ولایت و امانت و امارت وانارت با آباء عظام وابناء فخام یعنی ائمه انام ورسول خداوند علام بريك نهج و رویت ویکی مسلك وطريقت است گوئی از سر موئی سر موئی نکشت .

و این مقامات سامیه به این هیاكل شريفه وقوالب لطيفه اختصاص و به این اشباح نورانیه و امثال لاهوتيه انحصار دارد ورفعت مراتب عالیه و مدارج سامية ایشان بآن مقدار است که جز مقدر الامور ومحول الاحوال را بر آن حال وقوف نیست و هیچ آفریده را بآن معارج سامیه راه ادراك و درك مدرك نباشد عجب این است که این نفوس مقدسه با اینکه برای تمام بریت رحمت کامله حضرت احدیت هستند این مردم جاهل گمراه ندانستند و نشناختند و بقتل و آزار ایشان و ذراری و اقارب ایشان پرداختند و بخسارت دنیا و آخرت مبتلا گشتند .

معذلك چیزی از ایشان نکاستند، و خدای تعالی بر رغم انف مخالفان و معاندان هرآنی از آیات بر مراتب جلالت سمات و انوار ولایت آیات بیفزود .

و این حضرت رضوی و سلاله مرتضوی رامقام مفاخر وعلو مآثر بآنجا رسید که مؤالف و مخالف و دوست ودشمن راجز تصديق بفضائل و براهین ساطعه اش زبان بگردش واعضا بجنبش و بیان بتابش نرفت و در اقرار بفضل ومنقبتش همه متفق القول ومتحد المقال شدند چنان لوامع فضایل و سواطع فواضلش لمعان در افکند که خورشید تابان را در ظلال استنارت مستنیر گردانید و طبقات افلاك و اصناف املاك را در سرادق تربیت و اروقه ترقی و تکمیل و شرف سائل بكنفه نمود. عليهم من الله تعالى آلاف السلام و اشرف التحيات و الطف الصلوات والتحف في اعلى المنازل والغرف والمحافل والنجف

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب بعد از شرحی که در بعضی اعداد و حسابها

ص: 372

که دلالت بر امامت آن حضرت و نفی امامت دیگران را می نماید مرقوم داشته است این شعر را از صولی در مدح آن حضرت می نگارد :

الا أن خيرا نفسيا و والدا *** و رهطا و اجدادا على المعظم

اتینا به للحلم والعلم ثامنا *** اماما يؤدي حجة الله تكتم

بدانید که بهترین خلق خدا از حیثیت نفس شریف و پدر بزرگوار و طایفه و قبیله و عشایر و اقارب و اجداد عالی مقدار علي بن موسي الرضا علیهم السلام همانا والدة ماجده اش امام هشتم را که منبع حلم و علم و شرف و جلالت خدای را در میان تمام بريت حجة است برای ما ظاهر نمود و ازین پیش در جلد اول این کتاب در ذیل احوال والده معظمه اش تکتم رضوان الله تعالى عليها این دو شعر مذکور شد. و نیز ابن شهر آشوب این چند شعر را از محمد بن ابی النعمان در مدینه می نویسد :

معادن العلوم الايات والحكم *** وموضع الجودو الافضال و الكريم

قوم بهم فتح الله الهدی و بهم *** ختامه عند درس الحق في الأمم

ان كان دين الله الخلق أذلهم *** سؤالف في الوری من خالص النعم

كانو الذي العرش انوار تضيء بهم *** طرفا السماء لما فيها من الظلم

و ملجاء لابينا عند توبته *** من ذنبه في قبول التوب والندم

لما دعا الله اذعانا بحقهم *** اجابة معظما للحق في القسم

ائمه هدی علیهم التحية و للثناء معادن علم و مخازن آیات و موارد حکم و مواضع جود و مواقع افضال وكان کرم ودمعان نعم هستند-خداوند تعالي بواسطة وجود ایشان گاهی که حق و امر حق در میان مردمان متروك گشته ابواب هدی را بایشان مفتوح و آیات نظام و توام و احکام را بایشان ختام بخشید و از آن پیش که دین مبین و آئين يزدان در میان خلق جهان نوبت نمایش یا آفتاب خلقت تابش پذیرد این انوار ساطعه و اشباح قدسية عرش و کرسی وسموات و تمامت ممکنات را بنور خودشان منور می ساختند و از تاریکی و ظلمات نجات می بخشیدند و چون

ص: 373

پدر ما آدم علیه السلام را ابتلای به خطيئت مبتلا گردانید و نوبت توبت و ندامت رسید پناه وی شدند و او را از آن بلیت رهائی دادند و چون آدم در حضرت خدای بایشان متوسل شد دعایش مستجاب گردید. و این چند شعر را از ابن العودی مرقوم نموده است :

هم التين والزيتون آل محمد *** هم شجر الطوبى لمن يتفهم

هم جنة المأوی هم الحوض في غد *** هم اللوح والسقف الرفيع المعظم

هم آل عمران هم الحج و النساء *** هم سيأ و الذاريات و مریم

هم آل یسین و طاها و هل اتی *** هم النمل والانفال لو كنت تعلم

هم آية الكبرى هم الركن والصفا *** هم الحجر والبيت العتيق وزمزم

هم في غدسفن النجاة لمن وعا *** هم العروة الوثقى التي ليس يتقصم

هم الجنب جنب الله و اليد في الوری *** هم العين لوقد كنت تدری و تفهم

هم السر فينا والمعلالی هم الأولى *** ینمم في منها جهم حيث تمموا

هم الغاية القصوى منتهى المني *** سل النص في القرآن یجزك عنهم

هم في غد للقادمين سقائهم *** اذا وردوا والحوض بالماء یضعم

هم شفعاء الناس في يوم عرضهم *** الى الله فيما اسرفوا و تجرموا

هم ينفذونا من لظى النار في غد *** اذا ما غدت في و قدها تتضرم

این چهارده نور پاك علت خلقت افلاك و خاك باشند کلمه حق وقرآن ناطق وعالم بر دقایق و کاشف حقایق ودر بامداد قیامت قاسم بهشت نعیم و کوثر و تسنیم و دوزخ وجحیم و کشتی نجات و آیات جهان ورکن وصفا وعروة الوثقای ولایت وهدی و اسرار مکتومه خدا هستند جنب الله ويدالله وعين الله و نور خدا وغایت القصوی و مبتدا ومنتهى وشفيعان يوم الجزا وساقی کوثر و نجات بخشنده از هر گونه شداید محشر باشند تمام موجودات بوجود ایشان قیام و قوام و نمایش و نظام دارند هر چه هست

ص: 374

خود ایشان باشد و هر چه نیست جز ایشان است .

اول و آخر شمارستند *** هم نگارنده هم نگارستند

و نیز ابن شهر آشوب می فرماید این شعر را ابو العباس انشاد کرده و امام رضا علیه السلام را مخاطب و او را بر مأمون تفضيل داده است :

كفى بفعالي امرء عالم *** على اهله عادلا شاهدا

يرى لهم طارقا مونقا *** ولا يشبه الطارف التالدا

یمن عليكم باموالكم *** وتعطون من مائة واحدا

فلا يحمد الله مستنصرا *** يكون لاعدائكم حامدا

فضلت قسيمك في قعدد *** كما فضل الوالدالوالدا

در این اشعار می نماید که مأمون و امثال او اموال و حقوق ثابته شما را بتمامت بغاصبیت متصرف شدند و اگر از صدها یکی و از هزارها اندکی بشما گذارند منت می نهند و هرگز نشاید مردمان پست با خاندان عالی قدیمی انباز گردند و حال این که تو از حیثیت قعدد و آباء عظام و اجداد فخام علیهم السلام بر وی و بر تمامت آفریدگان یزدان پیشی و بیشی داری و چنان نمود که حضرت امام رضا صلوات لله عليه و مأمون از حیثیت رشته خویشاوندی در پشت هشتم بعبد المطلب پیوسته می شدند فهو علیه السلام علي بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابیطالب بن عبدالمطلب صلوات الله عليهم وهو مأمون بن هارون بن مهدي بن منصور بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب.

می گوید پدر تو علي علیه السلام بر پدر مأمون عبدالله بن عباس فضل و فزونی داشت و او را با تو مقام همسری و برابری نیست « هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ » این اشعار ادیب که در مناقب ابن شهر آشوب رقم شده مؤید این مطلب است:

تجوز زيارة قبر بن حرب *** وتوبة حفص ویحی بن یحیی

فلم لاتجوز زيارة *** قبر الامام علي بن موسی

ص: 375

سليل البتول وسبط الرسول *** ونجل ابي الحسين المرتضی

و این شعر را از ابن حماد رقم کرده است :

ساقها شوقي الي طوس و من تحويه طوس *** مشهد فيه الرضا العالم والحبر النفيس

ذاك بحر العلم و الحكمة أن قيس مقيس *** ذاك نور الله لا يطفي له قط طميس

و این چند شعر را از حمیری مذکور داشته است:

فطوبى لمن آسی لال محمد *** وليا اما ماه شبیر و شبر

و قبلهما الهادی وصی محمد *** علي أمير المؤمنين المطهر

ومن نسله طهر فروع اطايب *** ائمة حق امرهم يتنظر

و این شعر را از پاره ای مردم بصره نگارش داده است :

خذا بیدی یا اهل بیت محمد *** اذازالت الأقدام في غدو ة الغد

ابی القلب الاحبكم و ولاكم *** و ماذاك الامن طهارة مولد

این مضمون مصراع اخیر اشارت بحدیث شریف است که تقریبا چنانکه ازین پیش رقم کردیم فرمودند هر کسی بمحبت و تولای ما اهل بیت بر خوردار باشد دعا بمادر خود کند. یعنی بداند که مادر او عفيفه بوده است و این فرزند را بزادگی حلال از شکم فرو گذاشته است و این شعر را از عبدالله بن مبارك باد کرده است :

هذا على و الهدى يقوده *** من خير فتيان قریش عوده

بيان اشعاریکه بحضرت امام رضا علیه السلام نسبت داده اند و اشعار مدیحه پاره ای شعراء

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب عليه الرحمة این شعر را از امام رضا علیه السلام رقم کرده است :

ليست بالعفة ثوب الغني *** وصرت ام سي شامخ الرأس

ص: 376

الست الى النسناس مستأنسا *** لكنني انسي بالناس

اذارات التيه من ذي الغني *** تهت علي التايه بالباس

ما ان تفاخرت على معدم *** ولا تضعضعت با فلاس

بدستیاری پیرایه عفت و قناعت پیراهن غنا وثوب عزت را بر تن بیاراستم و سرافراز و مفتخر در هر مسلك ومعبر عبور داده هرگز با مردم فرومایه سست اساس و زبون مایه نسناس او صاف مؤانست نجویم و جز با مردم آزاده و جوانمرد را انس نگیرم و هر وقت از مردم توانگر حالت تیه و کبر و خودستائی بینم با او بهمان روش و طریقت رفتار کنم ، هرگز با کسان نیازمند بی چیز بمفاخرت و مباهات ستيز نکنم و برای ناداری متضعضع و خاشع نشوم.

و هم در مناقب مسطور است که امام رضا علیه السلام این شعر را از خویشتن بر خواند:

اذا كان من دوني بليت بجهله *** ابيت لنفسي ان اقابل بالجهل

وان كان مثلي في محلى من النهي *** اخذت بحلمی کی اجل عن المثل

با مردم جاهل مقابل نشوم تا بجهل او مبتلا نگردم و با کسانی که در مراتب عقل و دانش با هم یک میزان و ترازو بازو بباز و هستم بصبوری و درنگ وحلم و بردباری بگذرانم تا از وی فزونی گیرم واجل وارفع از مانند خودشوم و ازین پیش این شعر حکمت آیت مسطور شد . و نیز این شعر را از حضرت رضا علیه السلام رقم کرده است :

وذي غيلة سالمته فقهرته *** فا وقرته مني بعفو التحمل

ولم ار للاشياء اسرع مهلكا *** لغمر قديم من وداد معجل

چه بسیار مردمان بداندیش و امور سخت را به نیروی سلامت نفس و شکیبائی و تحمل مقهور ساختم و برای درد دشمنیهای دیرینه و خصومتهای کهنه هیچ داروئی بهتر از دوستی معجل نیافتم . در این شعر نیز بعلاوه یك بیت دیگر مذکور شد. اما در آنجا معلوم نبود از نتایج طبع مبارك خود آنحضرت علیه السلام است یا دیگری است و چون ابن شهر آشوب بخود آنحضرت نسبت می دهد تجدید نگارش

ص: 377

یافت و نیز صاحب مناقب این شعر را از ابن حماد رقم کرده است :

اذا حدت شبهة في الدين مبهمة *** فهم مصابيحها للخلق و السرج

هم الشموس التي تهدى الأنام وما *** غير المنيف اذا یعزی ولافرج

مشكاة نور ومصباح يضيء بها *** كأنه کوکب یوری و ینسرج

ائمه هدی و پیشکاران کارخانه خدا مصابيح عرصات ظلمات و مشاعل پهنه ضلالت وغوایت و شموس آسمان هدایت و مشكاة طريق درایت هستند و این شعر را از کشاجم می نویسد :

فكم فيكم من هلال هوی *** قبيل التمام و بدر افل

هم حجة الله يوم المعاد *** هم الناصرين علي من خذل

و من انزل الله تفضيلهم *** فرد على الله ما قد نزل

فجدهم خاتم الانبياء *** يعرف ذلك جميع الملل

و والدهم سيد الأوصيا *** و معطى الفقير ومردى البطل

این ائمه دین و پیشوایان آئین پاره ای در سن شباب بدیگر سرای روی آوردند و بعضی روزگاری دراز بسپردند و بجملگی در روز معاد حجت خالق عباد هستند و در مقدار عمر شریف خواه اندك با بسیار از تکالیف امامت قاصر نشدند و همیشه ناصر درماندگان و یاور ستم دیدگان و دستگیر ملهوفان بودند و خداوند تعالی آیات قرآنی و علامات آسمانی در فضيلت ایشان بفرستاد . جد ایشان خاتم انبیاء و پدر ایشان سید أوصياء است که بیچارگان را بذل و عطا فرمودی و ظالمان ودليران را بهلاك وجزا رسانیدی و این شعر را از اسامة نقل می کند :

امكم فاطمة و جد كم محمد *** و حيدر ابو كم طبتم وطاب المولد

لمؤلفه :

مادرت فاطمه و جد جليلت احمد *** پدرت حیدره وطيب وطاهر مولد

مادر و جد و پدر چونت نبی است وولی *** منحصر در دو جهان هست بذاتت سودد

ص: 378

باد بر ذات تو و جده و جد و بابت *** صلوات ازلی و صلوات سرمد

و این شعر را در مناقب از ابن الحجاج نوشته است:

يا ابن من تؤثر المكارم عنه *** و معاني الاداب تمتاز منه

تمام مکارم ز آباء تو است *** معانی آداب با ردز ابرت

و هم از ابن حجاج نگاشته است :

من سمى الرضا علي بن موسی *** رضي الله عن ابيه و عنه

هر کس را سعادت یار شود که هم نام وهم لقب امام رضا و پدر آن حضرت علیهماالسلام شود خداوند تعالي از برکت و میمنت این نام و لقب از پدر او وخود او خوشنود شود.

و هم از وی است :

وسمی الرضا علی بن موسی *** لك فعل يرضي صديقك عنکا

و این شعر را از سروجي مذكور فرموده است :

عليك بتقوى الله ما عشت انه *** لك الفوز من نار نقاد باغلال

و حب على والبتول و نسلها *** طريق الى النجات و المنزل العالی

الى الله ابرء من موالات ظالم *** لال رسول في الأهل و المال

و این چند بیت را از حمیری مرقوم نموده است :

لا قرض الأفرض عقد الولا *** في اول الدهر وفي آخره

لاهل بیت المصطفى انهم *** صفوة حزب الله ذي المغفرة

اعطاهم الفضل علي غيرهم *** بسودد البرهان و المقدرة

فهم ولاة الأمر في خلقه *** حكامه الماضون في ادهره

در این اشعار باز می نماید که برترین فرایض روزگار و عقود ليل ونهار در تمام از منه و اوقات من الأزل إلى الأبد عقد ولایت و تولی و دوستی اهل بیت مصطفی و برگزیدگان و خواص ناصران دین خداوند غفار هست چه خداوندایشان

ص: 379

را بسودد برهان بر تمامت آفریدگان خود تفضیل داده و در هر عصری از اعصار و دهری از ادهار حکمران عوالم امکان و مخلوق یزدان بوده و هستند و خواهند بود .

بالجمله چنان که اشارت رفت مدایحی که شعرای زمان و مادحین دوران بالسنة مختلفه در مدح این بضعة احمدی ولمعه سرمدی صلی الله علیه و آله عرض کرده اند در کتابهای متعدد نمی گنجد و بدست پژوهش و بنان تفحص نمی گنجد این مقدار که در حیز نگارش در آمد برای تیمن و تبرك و نقل از کتب معتبره که مخصوصا یاد کرده اند میباشد .

بیان عدد ازواج حضرت امام ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام

در جنات الخلود مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام را دو زن نکاحي بود یکی مدخوله بود که نام و نسبش بهیچوجه معلوم نشده است و دیگری غیر مدخوله که عبارت از ام حبیبه دختر مأمون بود که مأمون بن هارون بعد از آنکه آن حضرت را بولایت عهد منصوب ساخت آن دختر را نیز به آن حضرت تزويج نمود و هنوز بتصرف نداده بود که او را خبر دادند که اقوام و عشایر او از جماعت بنی عباس بدین سبب از وی برگشته اند و بر آن عزيمت هستند که در بغداد دیگری را بر مسند خلافت بنشانند . ازین خبر بدهشت و وحشت اندرشد و آن حضرت را مسموم گردانیده دخترش بر آنحال دوشیزگی باقی ماند .

و آن حضرت را کنیزان بسیار در سراي بود که هيچيك از ایشان بنام و نشان شناخته نیستند مگر والده ماجده حضرت امام محمد تقی صلوات الله عليهما که ام ولدی بود که نامش خيزران و بقولی ریحانه و نیز در اسم او اقوال دیگر هست

ص: 380

که انشاء الله تعالی در ذیل احوال حضرت جواد علیه السلام مسطور میشود

و ازین پیش در شرح وقایع ولایت عهد آن حضرت مذکور نمودیم مأمون در يك زمان دختر خود ام حبیبه را با حضرت رضا و دختر دیگرش ام الفضل را با حضرت جواد علیهماالسلام و دختر حسن بن سهل بوران را باخود تزویج نمود و حکایتی نیز مسطور شده .

و چنانکه در مدينة المعاجز در ذيل معجزات امام رضا علیه السلام رقم کرده است آن حضرت را کنیز کی رابعه نام بوده است و خبر داده است که قبل از آن حضرت میمیرد و بمرد .

در مناقب ابن شهر آشوب از کتاب کافی کلینی اعلی الله مقامهما مسطور است که از حضرت امام رضا علیه السلام از زمانیکه مناسب امر تزویج باشد پرسش کردند فرمود: « من السنة اَلتَّزْويجُ بِاللَّيْلِ، لاَِنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنا وَ النِّساءَ اِنَّما هُنَّ سَكَنٌ » از امور سنت یکی این است که تزویج و همخوابگی را در شب قرار بگذارند چه خداوند تعالی شب را مایه آرامش وسکون قرار داده وزنان نیز برای همین امر هستند . لاجرم به آنوقت مناسب است

بیان عدد اولادامجاد حضرت ابی الحسن علی بن موسى الرضا عليهم السلام

در کشف الغمه مسطور است که حضرت امام رضا بدون حضرت امام محمد بن علي الجواد اولادی نداشت

و در جایی دیگر می نویسد که آنحضرت را پنج پسر و یکدختر بود و ایشان امام محمد تقی علیه السلام و ابومحمد حسن وجعفر و ابراهیم و دیگر حسین و دختر آنحضرت عایشه بوده ودر نور الابصار نيز عدد اولاد آنحضرت را بهمین شمار وترتيب مذكور رقم کرده است وصاحب فصول المهمه نیز بر این نهج حکایت کرده است. در کتاب

ص: 381

مطالب السئول نیز پنج پسر و یکدختر بهمین ترتیب مزبور مرقوم داشته است و در اعلام الوری اولاد آنحضرت را بامام محمد تقى علیه السلام منحصر داشته است و در تذکره ابن جوزی میگوید و اما اولاد آنحضرت ابوجعفر ثانی امام محمد تقی علیه السلام ودیگر ابوجعفر و دیگر ابومحمد حسن و دیگر ابراهیم و یکدختر که نامش را مذکور نداشته است

و در رياض الشهادة نيز در شمار اسامی اولاد آنحضرت روايات مذكوره اشارت کرده ومی گوید: موافق نگارش بعضی از علما آنحضرت را بیرون از يك نفر اولاد ذکور که حضرت امام محمد جواد علیه السلام است نبوده و بعضی احادیث شاهد براین وارد شده است از آنجمله در دلایل حميري از مسار بن سدير نقل کرده است که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم آیا می تواند بود که امام بلاعقب باشد فرمود بدرستیکه برای من جز يكتن فرزند نمی شود . لکن از وی ذریه بسیار بهم میرسد

در جنات الخلود مسطور است که اولاد آنحضرت بقولى منحصر بيك پسر بود که حضرت امام محمد تقی علیه السلام است و بقولی آنحضرت را سه پسر و بروایتی شش پسر بود اما بقول اصبح پنج پسر داشت و یکدختر بهمان اسامی که مذکور شدو می گوید مادرهای ایشان سوای امام محمد تقی علیه السلام معلوم نیست چه نام و چه نشان داشتند آیا از يك مادر پدیدار گردیدند یا از چندتن والده متولدشدند در باره ایشان گفته اند:

كرموا مولدأ وطابوا اصولا *** و ذكوا محتداً و طابوا عروساً

هم هداة الورى و هؤلاء *** اکرم الناس اصولا شريفة ونفوساً

ان عرت ادمه تبدو عيونها *** او دحت شبهة تبدوا شموساً

ما عسى ان اقول في مدح قوم *** قدس الله ذكرهم تقديساً

در ارشاد مفيد عليه الرحمة مسطور است که حضرت علي بن موسى الرضا فرزندی که ما بدانیم سوای امام بعداز خودش حضرت ابی جعفر محمد بن علي علیه السلام برجای نگذاشت

ص: 382

و در عمدة الطالب می نویسد: آنحضرت را از فرزند ارجمندش ابوجعفر محمد جواد عليهما السلام برجای ماندو ازین خبر میرسد که اولاد آنحضرت منحصر بامام محمد تقی علیه السلام بود وگرنه چگونه از چهار پسر و یکدختر دیگر فرزندی پدید نگشت و یکدلیل نیز این است که آن حضرت دختر خود را عایشه نام نمی گذارد . چه خصومت عايشه و افعال او با جد بزرگوارش امير المؤمنين و حسنين و جده اولاتبارش فاطمه زهرا و اولاد او آن حضرت صلوات الله عليهم محتاج بشرح وبيان نیست

و ازین پیش از معجزات حضرت كاظم علیه السلام مذکور شد که در زمانیکه درگاهواره جای داشت با یکی از اصحاب صادق علیه السلام که دختری بتازه آورده و عایشه نامیده بود فرمود برو نام دخترت را تغییر بده .

در بحار الانوار مسطور است که امام رضا علیه السلام را دو تن فرزند بود: یکی محمد علیه السلام و آن دیگری موسی علیه السلام و بجز این دو پسر فرندزی بجای نگذاشت .

و از کتاب الدرة مسطور می دارد که امام رضا علیه السلام از جهان بگذشت و فرزندی جز ابو جعفر محمد علي عليهما السلام برجای نگذاشت وسن ابو جعفر علیه السلام در روز وفات پدر بزرگوارش هفت سال و چند ماه بود و در این سابق موسي هم بر اسامی فرزندان حضرت امام رضا علیه السلام افزوده شد .

معلوم باد در جلد اول مطلع الشمس كه مرحوم محمد حسن خان اعتمادالسلطنه نگاشته و گاهی که در التزام رکاب شاهنشاه سعید ناصرالدین شاه ذوالقرنين اعظم شهید اعلی الله مقامه بزیارت ارض اقدس ومشهد مقدس رضوی مشرف می شده در قوچان مشاهدت کرده است می نویسد از مشاهد معظمه در قوچان مزار سلطان ابراهيم است که می گویند پسر حضرت امام رضا علیه السلام بوده است بقعه و بارگاه وايوان وصحن ومسجد دارد.

تمام این ابنیه با کمال عظمت و شکوه تمام است اهالی آنجا متفق القول

ص: 383

هستند که اصل بنیاد اولین را سلطان محمد خوارزمشاه بر نهاده و چون قبه را بانجام رسانیده قبل از عمارات ايوان وصحن وساير ملحقات خبر هجوم جماعت تتار اشتهار یافته خوارزمشاه با چنگیز خان دچار گردید ، از این روی نتوانست بمقصود كاملا نایل شود لاجرم در قرون دیگر بعضی امرا وحكام ورؤسای قبایل و دارایان بضاعت واستطاعت که در آن اراضی سکون داشتند بر عمارات سابقه اضافات کردند و در آن زلزله ای که در سال یکهزار و دویست و شصت وهشتم هجری روی داد گنبد و دیوار چهار بدن حرم خراب گردید ایلخانی عهد که از قبیله زعفرانلو بود بساخت و بنیاد وی بر روی همان ریشه و اساس عمارت قدیم است و در زلزله اخيره شکستی سخت راه يافت لهذا قبه را بر چیده اند و در این ایام مشغول بنای آن هستند و در سال دویست و هشتاد و ششم ایوان را که شکست یافته بامر والده ایلخانی برچیده و از ریشه آن تجديد عمارت می کنند .

مزار این امامزاده را در خبوشان و حوالی آن موقوفات بسیار است در خدمت آستانه دوده ای از سادات مهاجرين مدينة الرسول على الاشتراك المتوارث ذي حق هستند و بچهار شعبه منقسم می شوند که بچهار برادر منتهی می گردند : اولاد متولى اولاد قاضی اولاد خطیب اولاد نقیب و می نویسد بعضی از اوراق قرآن کریم بخط میرزا بايسنقر بن ميرزا شاهرخ گورکانی در این امام امامزاده بنظر رسید که باید از عجايب و نفایس عالم شمرد خوبی خط وقوام واستحكام وبداعت و براعت آن بحد کمال رسیده است

طول صفحه دو ذرع و نیم ذرع پهنای آن يك ذرع وده گره طول هر سطری يك ذرع تمام عرض سطر پنج گره بین السطور يك چهار يك يعني فاصله میان هر دو سطر چهار گره اندازه قلم صد يك ذرع طول جدول يك ذرع و سه چاريك و هر صفحه هفت متر است اماعدد سطور هر صفحه را معین نکرده است

گویند چون نادر شاه شهر سبزوار را فتح کرد مردم وحشی که در اردوی او بودند قرآن خط میرزا بایسنقر را که بر سر قبر امیر تیمور بود برداشته اوراقش

ص: 384

را متلاشی کردند چون نادر شاه بشنید فرمان کرد تا آن اجزاء را از مردم گرفته جلد کنند رئیس اکر ادچون این سخن را بشنید اوراق را در هم پیچیده برهم شکسته میان جهاز اشتران مستور داشته باین مکان آورد از این روی غالب اوراق درست نیفتاده است

می گویند هر وقت امیر تیمور بجائی سفر می کرد این مصحف کریم را بر روی عراده در پیش روی اردوی خود می کشانید .

بالجمله خدای بهتر داند که سلطان ابراهیم با اضافه لفظ سلطان فرزند حضرت رضا علیه السلام از اعقاب آن حضرت یا از نسل امام زاده دیگر باشد .

و ازین پیش در جلد سوم کتاب احوال حضرت امام رضا صلوات الله عليه مرقوم نمودیم که در کتاب عیون اخبار باسناد مذکوره از حضرت فاطمه دختر علي بن موسى عليهما السلام مروی است که فرمود از علي پدرم شنیدم که حدیث میفرمود از پدرش از جعفر بن محمد از پدرش وعمش زید از پدر بزرگوار خودشان علي بن الحسين از پدرش و عمش از علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم که فرمود «لا يَحِلُّ لمُسلِمٍ أنْ يُروِّعَ مُسلِمًا» برای هیچ مسلمی روانیست که مسلمانی را ترسناك نمايد- الی آخر.

و با شمار این اسامی مبارکه ائمه هدی که در این حدیث شریف مذکور شده است تصریح می نماید که این خانون بزرگوار صبيه حضرت رضا علیه السلام است

و از جمله برادران حضرت رضا ابراهيم بن موسي علیه السلام است.

در کافی و بحار الانوار در ذیل احوال اولاد حضرت امام رضا علیه السلام مسطور است که علی بن اسباط گفت در حضرت رضا عليه التحية والثناء عرض کردم که مردی قصد برادرت ابراهیم را نمود ابراهیم با او گفت پدرت موسی علیه السلام زنده است یعنی نمرده است ، همانا تو میدانی آنچه را که دیگران نمی دانند یعنی بروفات وحيات پدرت آگاهی داری فرمود: «سبحان الله يموت رسول اللہ صلى الله عليه وسلم ولا يموت موسى قدو الله مضى كما مضى رسول اللہ صلى الله عليه وسلم ولكن الله تبارك وتعالى لم يزل منذ قبض نبيه هلم جراً يمن بهذا الدين علي اولادالاعاجم ويصرفه عن قرابة نبيه صلى الله عليه وسلم فيعطى هؤلاء ويمنع

ص: 385

هؤلاء لقد قضيت عنه في هلال ذي الحجة الف دينار بعدا شفى علي طلاق نسائه وعتق مماليكه ولكن قد سمعت ما لقى يوسف من اخوته»

بزرگ ومنزه است خداوند و این کلمه در مقام استعجاب از مطلبی عجیب يا مقرون بكذب و دروغی عظیم گفته می شود ، رسول خدا صلى الله عليه وسلم می میرد و موسی علیه السلام را مرگی نیست ، سوگند با خدای محققاً موسى علیه السلام بمرد چنانکه رسول خداي وفات کرد ولكن خداوند تعالی همواره از زمانیکه پیغمبر خودش را قبض روح فرمود هلم جرا باین دین مبین بر فرزندان اعاجم یعنی سوای عرب منت نهاد و او را از قرابت پیغمبرش صلی الله علیه و آله بازگردانید پس باین جماعت عطا کرد و آنجماعت را ممنوع فرمود همانا در هلال این ماه ذی الحجة هزار دینار دین اورا بگذاشتم از آن پس که بر طلاق زنهای آنحضرت و آزاد نمودن مماليك و مشرف گشتم ولكن شنیده ام آنچه را که یوسف از برادرانش بدید .

از جمله معانی این کلمات این است که اگر حضرت موسی کاظم وفات نکرده بودی ادای دین آن حضرت را نمی کردم و زنانش ر اطلاق نمی دادم وزرخریدانش را آزاد نمی ساختم و این برادران من آنچه گویند برای این است که امر مرا سست ومشتبه سازندو همان رفتاری که برادران یوسف علیه السلام بواسطة بغض و حسد با آنحضرت نمودند می خواهند بامن بجای آورند .

ازین پیش در کتاب احوال حضرت کاظم و اسامی اولاد آن حضرت بهمین اسامی که در اولاد حضرت امام رضا علیهماالسلام مذکور شد ذكوراً وإناثاً مسطور شد ، و سخت بعید می نماید که تمام اسامی فرزندان حضرت رضا علیه السلام با اعمام و عمات آن حضرت یکسان باشد و حال آنکه همه در حال حیات باقی باشند

و نیز در ذیل احوال حضرت كاظم علیه السلام وصدقات و وصایای او از بکر بن صالح روایتی مذکور شد که با ابراهيم بن ابی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام گفتم سخن وعقیده تو در باره پدرت چیست ؟ گفت زنده است تا آخر خبر .

و با این تفصیل تواند بود که امام زاده سلطان ابراهیم که در قوچان است همین

ص: 386

ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهم السلام باشد چه در مرقومات مسطوره مستندی جز بتقرير اهالی آنقریه ندارد شاید اهل آنقريه بواسطة قرب جوار بمشهد مقدس که غالباً در زيارات ومواقع دیگر از لفظ ابی الحسن حضرت امام رضا را مفهوم داشته اند ملتفت نبوده اند که حضرت کاظم نیز ابوالحسن کنیت داشته است بلکه مقصود از ابوالحسن مطلق همان حضرت است و امام رضا ابوالحسن ثانی است

در تاریخ حبیب السیر در اسامی اولاد آنحضرت بروايات سابقه اشارت کرده و ذكوراً و اناثا برشمرده و می گوید بزعم حمدالله مستوفی از جمله اولاد امجاد آن حضرت حسین رضی الله عنه در قزوین مدفون است

و نیز در بحار در ذیل احوال حضرت رضا مسطور است که حضرت رضا علیه السلام فرمود تا چهل ساله نشوم و از چهل سال تجاوز نکنم فرزند نیاورم .

ودر ذیل احوال حضرت امام محمد جواد علیه السلام در ذیل حدیث كليم بن عمران فرمودمن يك فرزند به تنهایی را مرزوق شوم و او وارث من باشد .

بیان شاعر و كاتب و خادم و دربان حضرت سلطان السلاطين امام رضا علیه السلام

در کتاب نور الابصار و غیره مسطور است که دعبل بن علي خزاعی که بحكايات و برخی اشعار او در این کتاب اشارت رفت شاعر ومداح آن حضرت بوده است و او را شاعر آل محمد صلی الله علیه و آله می خواندند چنانکه ازین پیش در ذیل پاره ای احادیث مسطور شد

در بحار الانوار وخرایج می نویسند که از حسن بن عباد كاتب امام رضا علیه السلام روایت است که بحضرت امام رضا علیه السلام در آمدم و این هنگام مأمون آهنگ سفر بغداد داشت آن حضرت فرمود ای پسر عباد ماداخل عراق نمی شویم وعراق را نمی بینیم الی آخر آن خبر .

ص: 387

و درمان آن حضرت بروایت صاحب نور الابصار محمد بن فرات بوده است و بروایت ابن شهر آشوب در مناقب محمد بن راشد و در تذكرة الائمة مي نويسد در بان آن حضرت محمد بن فرات وخادمش ابو الصلت هروی بود .

ودیگر سلام است که محمد بن فضیل گفت در کوفه بودم سلام خادم نمودار شد بدانستم حضرت رضا علیه السلام تشريف قدوم داده است و آن حضرت را خدام بسیار بوده پاره ای از خواص را مذکور داشته اند . چنانکه انشاء الله تعالی در ذیل حال اصحاب آن حضرت مكشوف آید

و دیگر محمد بن زید رزامی است که در کتب رجال نوشته اند خادم آن حضرت بود . ودیگر یاسر خادم است که در کتب رجال ياسر خادم الرضا علیه السلام می نویسند .

و در بحار وعيون اخبار مسطور است که محمد بن عباد كاتب حضرت رضا علیه السلام بود وفضل بن سهل او را به خدمت و کتابت آن حضرت مضموم داشته بود

محمد گويد : حضرت رضا علیه السلام فرزند ارجمندش امام محمد تقی علیه السلام راجز به کنیت مذکور نمی داشت وهمی فرمودی ابو جعفر به من نوشت ومن به ابی جعفر می نویسم و با اینکه ابوجعفر سلام الله عليه كودك بود ودر مدینه جای داشت اورا به تعظيم وتفخيم مخاطب مي فرمود ومكاتيب ابی جعفر چون به حضرت رضا علیه السلام وارد شدي در نهايت بلاغت وحسن براعت وعبارت بودی.

بیان صلوات و تحیات و ستایش حضرت ابی الحسن علی بن موسى الرضا عليهما السلام

در کتاب جنات الخلود ومصباح كفعمي وكتب ادعیه مسطور است که در صلوات و تحيات آن حضرت عرض کن : «اللهم صل علي علي بن موسى الذي ارتضيته ورضيت به من شئت من خلقك اللهم وكما جعلته حجة على خلقك وقائماً بامرك و ناصراً لدينك وشاهداً على عبادك وكما نصح لهم في السر والعلانية ودعا الى سبيلك بالحكمة والموعظة الحسنة فصل عليه ما صليت على احد من اوليائك وخيرتك من خلقك انك جواد كريم »

ص: 388

بیان ساعتی که بحضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه اختصاص دارد

در جنات الخلود مسطور است که ساعت هشتم که از چهار رکعت از نافله عصر است تا فراغ از نماز عصر حضرت رضا آلاف التحية و الثناء عليه اختصاص دارد ودعایش این است : «ياخير مدعو ياخير من اعطى ياخير من سئل يا من اضاء باسمه ضوء النهار واظلم به ظلمة الليل، وسال باسمه وابل السيل و رزق اوليائه كل خير يا من علاالسموات نوره والارض ضوئه والشرق و الغرب رحمته يا واسع الجود اسئلك بحق علي بن موسى الرضا علیه السلام واقدمه بين يدى حوائجى ان تصلى علي محمد و آل محمد »

پس مطلب خود را مذکور بدار . و در این ساعت قدرى تلاوت نمودن قرآن سنت است و در حین برداشتن مصحف میگویند : « اللهم اني اشهد ان هذا كتابك عندك علي رسولك محمد بن عبدالله و كلامك الناطق على لسان نبيك صلواتك عليه و آله جعلته هادياً منك الى خلقك و حبلا متصلا فيما بينك و بين عبادك » .

و بعد از فراغ از تلاوت بگويد : « اللهم اني قد قرأت ما قضيته من كتابك الذي انزلته على نبيك الصادق فلك الحمد ربنا اللهم اجعلني ممن يحل حلاله و يحرم حرامه و يؤمن بمحكمه و متشابهه واجعله آنساً في قبری و آنسافی حشري و اجعلني ممن ترقيه بكل آية قرأها درجة في اعلا عليين آمين رب العالمين،و بعداز تلاوت دعای بسیار دارد که در کتب خود مسطور است

بیان دعای توسل بحضرت امام رضا علی بن موسی صلوات الله عليهما

در جنات الخلود مسطور است که سلامتی در سفر صحرا و دریا و رسیدن بوطن و خلاصی از غم و اندوه غربت منوط است بر توسل جستن بحضرت امام رضا علیه السلام باين دعا: «اَللّ-هُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِحَقِّ وَلِيِّكَ الرِّضا عَلِىِّ بْنِ مُوسى الرضا إلاّ سَلَّمْتَني بِهِ

ص: 389

فِي جَميعِ اَسْفارِي فِي الْبَراري وَالْبِحارِ وَالْجِبالِ والْقِفارِ والْاَوْدِيَةِ وَالْغِياضِ مِنْ جَميعِ ما اَخافُهُ وَاَحْذَرُهُ اِنَّكَ رَؤوفٌ رَحيمٌ»

بیان دعای حرز حضرت امام رضا علی بن موسی صلوات الله وسلامه عليه

در جنات الخلود مسطور است که این دعای حرز حضرت امام رضا علیه السلام است: « استسلمت يامولاي لك واستسلمت نفسى اليك وتوكلت عليك امورى و انا عبدك ابن عبدیك فاحياني اللهم في سترك عن شرار خلقك واكفني شر كل ذي شر بقدرتك اللهم من كادني وارادنی فانی ادرء بك في نحره و استعيذ بك عليه واستعيذمنه بحولك وقوتك فسد عني ابصار الناظرين اذ كنت ناصراً لى لا اله الا انت يا ارحم الراحمين واله العالمين اسئلك كفاية الاذى والعافية والشفاء والنصر على الاعداء والتوفيق لما تحب وترضى يا رب العالمين يا جبار السموات والارضين يا رب محمد و آله الطيبين الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين»

و به قولی حرز آن حضرت حرز حضرت امام حسین صلوات الله عليهما است و آن این است: «ما من شأنه الكفاية وسرادقه الرعاية يامن هوالغاية والنهاية ياصارف السوء والسواية اصرف عنى اذية العالمين من الجن والانس اجمعين بالاشباح النورانية و بالاسماء السريانية وبالافلام وبالكلمات العبرانية بما نزل في الالواح من تعين الايضاح اللهم في حزبك و حرزك و في عبادك و في سترك و في حفظك و في كنفك كل شيطان مارد و عدد مراصد ولئيم معاند وضد كيود و من كل حاسد بسم الله استغثت وبالله كفيت و علي الله توكلت فاليه استعدت علي كل ظالم ظلم و غائم غثم و طارق طرق و زاجر زجر فالله خير حافظا وهو ارحم الراحمين».

بیان صلوات و نماز حضرت امام رضا علیه آلاف التحية والثناء

در جنات الخلود مسطور است که چون مهمی بزرگ روی کند دو رکعت

ص: 390

نماز در زیر آسمان بعد از غسل کردن و پوشیدن بهترین جامه ها و بوی خوش استعمال نمودن باید گذاشت و در هر ركعت بعد از حمد پانزده بار سوره اخلاص را بخوانند و بعد از فراغ در سجده بگویند: «اللَّهُمَّ إِنَّ کُلَ مَعْبُودٍ مِنْ لَدُنْ عَرْشِکَ إِلَى قَرَارِ أَرْضِکَ فَهُوَ بَاطِلٌ سِوَاکَ فَإِنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِینُ اقْضِ لِی حَاجَهَ کَذَا وَ کَذَا السَّاعَهَ السَّاعَهَ»

و در سؤال الحاح نماید و بعد از حصول مطلب نماز شکر ضرور است دو رکعت نماز بگذارد در رکعت اول سوره توحید و در ثانیه جحد و در هر يك از رکوع وسجدتین رکعت اولی «الحمدلله شکراً شکراً» و بعد از رکوع وسجدتین رکعت ثانية «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَجَابَ دُعَائِی وَ أَعْطَانِی مَسْأَلَتِی»

بیان دعای حضرت ولایت آیت حضرت امام رضا صلوات الله عليه

دعای حضرت امام رضا عليه الصلوة والسلام بطوری که در جنات الخلود مذکور است این است: «اللَّهُمَّ أَعْطِنِي الْهُدَى وَ ثَبِّتْنِي عَلَيْهِ وَ احْشُرْنِي عَلَيْهِ آمِناً أَمْنَ مَنْ لَا خَوْفَ عَلَيْهِ وَ لاَ حُزْنَ وَ لاَ جَزَعَ إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ » مروی است در هنگامی که در امور خیر مشغول بود می گفت: «اَللَّهُمَّ سَلِّمْ وَ تَمِّمِ»و می فرمود چون در کار خیر مشغول باشید به آن مغرور نشوید و این کلمه را بگوئید چه بسیار از کارهای خیر می باشد که پایان آن به بدی وشر می رسد پس حسن عاقبت آن را بدین کلمه باید خواستار گشت .

بیان حرز حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهما موسوم به رقعة الجيب

سید جلیل سید رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن محمد بن طاوس حسنی علیهم الرحمة در کتاب

ص: 391

مهج الدعوات مرقوم فرموده است که این مولای ما علي بن موسی الرضا سلام الله عليهما است وسند بیاسر خادم رسانیده است که گفت چون حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام در قصر حمید بن قحطبه نزول فرمود جامه های خود را از تن مبارك بیرون آورده به حمید بداد و حمید بر گرفت و به جاریه خود بداد تا بشوید و هنوز درنگی نکرده بودم که آن جاریه بیامد ورقعه ای با خود داشت و آن رقعه را به حمید بداد و گفت این رقمه را در جیب مبارك أبي الحسن علیه السلام یافتم . حمید می گوید عرض کردم فدایت بگردم همانا این کنيزك این رقعه را در جیب قميص مبارکت پیدا کرده این همان رقعه است. فرمود ای حمید این عوذه ای است که از آن مفارقت نمی کنیم یعنی همیشه با خود داریم من عرض کردم «لوشرفتنی» چه بودی اگر مرا به داشتن ودانستن آن شرافت بخشیدی فرمود: «هَذِهِ عُوذَةٌ مَنْ أَمْسَكَهَا فِي جَيْبِهِ كَانَ الْبَلَاءُ مَدْفُوعاً عَنْهُ وَ كَانَتْ لَهُ حِرْزاً مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» هر کس این عوذه را در جیب خود نگاهدارد بلاء ازوی دفع شود و از شر شیطان رجیم محفوظ بماند آنگاه آن عوذه را به حمید تعلیم فرمود و آن این است :

«بسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بِسْمِ الله ، إِنِّي أعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إنْ كُنْتَ تَقيا أوْ غَيْرَ تَقيٍّ أَخَذْتُ بِالله السَّميعِ البَصيرِ عَلى سَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ ، لا سُلْطانَ لَكَ عَلَيَّ وَ لا عَلى سَمْعي وَ لا عَلى بَصَري وَ لا عَلى شَعْري وَ لا عَلى بَشَري وَ لا عَلى لَحمي وَ لا عَلى دَمي وَ لا عَلى مُخِّي وَ لا عَلى عَصَبي وَ لا عَلى عِظامي وَ لا عَلى مالي وَ لا عَلى ما رَزَقَنِي رَبِّي سَتَرْتُ بَيْني وَ بَيْنَكَ بَسِتْرِ النُّبُوَّةِ الَّذي اسْتَتَرَ أَنْبِياءُ الله بِهِ مِنْ سَطَواتِ الجَبابِرَةِ وَالفَراعِنَةِ ، جِبْرَئيلَ عَنْ يَميني وَ ميكائيلَ عَنْ يَساري وَ إسْرافيل عَنْ وَرائي وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وآله إمامي وَالله مُطَّلِعٌ عَلَيَّ يَمْنَعُكَ مِنّي وَ يَمْنَعَ الشَّيْطانُ مِنّي. اللّهُمَّ لا يَغْلِبُ جَهْلُهُ أَناتَكَ أَنْ تَسْتَفِزَّني وَ تَسْتَخِفَّني ، اللّهُمَّ إلَيْكَ الْتَجأتُ اللّهُمَّ إلَيْكَ الْتَجأتُ اللّهُمَّ إلَيْكَ إلْتَجأتُ»

وازین پیش در ذیل وقایع حرکت فرمودن حضرت رضا علیه السلام به جانب خراسان و وارد شدن به قصر حمید طوسی این حرز مرقوم شد.

ابن طاوس می فرماید: برای این حرز داستانی است فرح انگیز و حکایتی عجب آمیز می باشد همانا ابو الصلت هروی حکایت کرده است که روزی حضرت رضا

ص: 392

علیه السلام در سرای خود نشسته بود در این حال فرستاده هارون در طلب آن حضرت بیامد على بن موسی الرضا صلوات الله عليهما از جای برخاست و با من فرمود ای ابو الصلت «انه لايدعوني في هذا الوقت الالداهية والله لا يمكنه أن يعمل بی شیئا اكرهه لكلمات وقعت الی من جدی رسول الله صلی الله علیه و آله» هارون در چنین هنگام به احضار من نفرستاده است مگر برای قتل، سوگند با خدای برای او این کار ممکن نخواهد شد که با من مکروهی برساند به واسطه کلماتی چند که از جدم به من رسیده است . می گوید در خدمت آن حضرت راه برگرفتم تا بر هارون الرشید در آمدیم چون امام رضا علیه السلام بدو نظر فرمود این حرز را مشغول قرائت شد و تا به آخر بخواند و چون در حضور هارون حاضر گشت هارون به آن حضرت نظر افکند و عرض کرد ای ابوالحسن صد هزار در هم در حق تو مقرر نمودم هم اکنون حاجات کسان خود را مرقوم فرمای .

می گوید چون حضرت علی بن موسی بن جعفر علیه السلام از حضور هارون بازگشت هارون همی در پشت سر آن حضرت نظر می کرد و می گفت من اراده کردم و خداوند اراده ای فرمود و آنچه خدای خواهد بهتر است.

و در رقعه جيب روایتی دیگر است و سند به ابی بصیر می رساند که رقعه جیب مبارك حضرت امام رضا علیه السلام به این صورت مرقوم بوده است: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بِسْمِ اللّه ِ اخْسَوءُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» الى آخرها «لاَ مَلْجَأَ مِنَ اَللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ وَ حَسْبِیَ اَللَّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ»

و نیز حرزی دیگر از حضرت رضا علیه السلام به این صورت رقم کرده است : «بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ یَا مَنْ لاَ شَبِیهَ لَهُ وَ لاَ مِثَالَ لَهُ أَنْتَ اَللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ خَالِقَ إِلاَّ أَنْتَ تُفْنِی اَلْمَخْلُوقِینَ وَ تَبْقَی أَنْتَ حَلُمْتَ عَمَّنْ عَصَاکَ وَ فِی اَلْمَغْفِرَهِ رِضَاکَ»

و هم در مهج الدعوات مسطور است که از جمله دعوات حضرت رضا سلام الله عليه که اختیار کرده ایم این عوده است که در جامه های آن حضرت یافتند . می گوید چون حضرت ابی الحسن سلام الله عليه به دیگر سرای انتقال داد تعويذی معلق بر آن حضرت دیدند و در آخر آن عوذه ای بود و مذكور فرموده بود که

ص: 393

پدران بزرگوارش علیهم السلام می فرمودند که جدامجد ایشان على صلوات الله عليه به این عوذه از دشمنان تعویذ می فرمود و در نیام شمشیرش آویخته و در آخر آن اسماء خداوند عزوجل بود و آن حضرت بر فرزندان و کسان خود شرط نهاده بود که به این جمله بر هیچکس نفرین نکنند چه هر کس به این کلمات دعا کند دعای او از خداوند جل اسمه وتقدست أسماؤه محجوب نمی ماند و آن دعا این است:

اللَّهُمَّ بِکَ أَسْتَفْتِحُ وَ بِکَ أَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَتَوَجَّهُ إِلَي آخِرِهَا »

و هم از آن جمله این دعای عوذة حضرت امام رضا سلام الله علیه است که چون آن حضرت را کاهی که در بركة السباع افکندند و به آن اشارت رفت به این دعا پناه جست و حکایت آن را با قدری اختلاف مرقوم و نسبتش را به هارون الرشید و می فرماید تواند بود که این حکایت از حضرت كاظم علیه السلام روی داه باشد چه آن حضرت در مجلس هارون بود و از این پیش که مادر این کتاب رقم کردیم نامی از هارون مذکور نبود بلکه نسبت این معامله را به سلطان عهد داده بودند و بیان آن مذکور شد و صورت آن دعا این است:

«بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ، لا إِلَهَ إِلاّ اللّه ُ وَحْدَهُ ، لا شَرِیکَ لَهُ ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ ، وَأَعَزَّ جُنْدَهُ ، وَ هَزَمَ الاْحْزَابَ وَحْدَهُ ، فَلَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ للّه ِرَبِّ الْعالَمِینَ أَمْسَیْتُ وَأَصْبَحْتُ فِی حِمَی اللّه ِ الَّذِی لا یُسْتَبَاحُ ، وَ ذِمَّتِهِ الَّتِی لا تُرَامُ وَ لا تُخْفَرُ وَ فِی عِزِّ الله الَّذِی لا یَذِلُّ وَ لا یُقْهَرُ ، وَ فِی حِزْبِهِ الَّذِی لا یُغْلَبُ ، وَ فِی جُنْدِهِ الَّذِی لا یُهْزَمُ ، وَ حَرِیمِهِ الَّذِی لا یُسْتَبَاحُ الَی آخره آمِینَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

و نیز می گوید در کتاب يونس بن بکیر نوشته دیدیم که گفت از سیدم خواستار شدم که دعائی به من بیاموزد که در زمان ورود شدائد بخوانم فرمود ای يونس محفوظ بدار آنچه را که برای تو می نویسم و بخوان این دعا را در هرشدتی که ترا خائب نماید و عطا شود به تو آنچه را که متمنی گردی و از آن پس مكتوب فرمود :

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبِی وَ کَثْرَتَهَا قَدْ أَخْلَقَ وَجْهِی عِنْدَکَ وَ حَجَبَتْنِی عَنِ اسْتِیهَالِ رَحْمَتِکَ وَ بَاعَدَتْنِی عَنِ اسْتِیجَابِ مَغْفِرَتِکَ وَ لَوْ لَا تَعَلُّقِی بِآلَائِکَ

ص: 394

وَ تَمَسُّکِی بِالدُّعَاءِ وَ مَا وَعَدْتَ أَمْثَالِی - تا آخر آن. آمين رب العالمين».

و از آن جمله دعای دیگری است از مولای ما امام رضا علیه السلام که از کتاب عیون اخبار روایت نموده ایم که شخصی به حضرت صادق علیه السلام آمد و از مردی که بدوستم کرده بود شکایت کرد فرمود چرا نمی خوانی دعای مظلومی را که رسول خدای صلی الله علیه و آله با امیر المؤمنين علیه السلام تعلیم فرمود و هیچ مظلومی این دعا را بر ظالمی نخواند مگر اینکه خدای تعالی اورا نصرت و از شر آن ظالم کفایت فرماید و آن دعای مبارك این است :

«اللَّهُمَّ طُمَّهُ بِالْبَلَاءِ طَمّاً وَ غُمَّهُ بِالْبَلَاءِ غَمّاً وَ قُمَّهُ بِالْأَذَى قَمّاً وَ ارْمِهِ بِيَوْمٍ لَا مَعَادَ لَهُ وَ سَاعَةٍ لَا مَرَدَّ لَهَا وَ أَبِحْ حَرِيمَهُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ قِنِي شَرَّهُ وَ اكْفِنِي أَمْرَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَ أَحْرِجْ قَلْبَهُ وَ سُدَّ فَاهُ عَنِّي وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ صَهْ صَهْ صَهْ صَهْ صَهْ صَهْ صَهْ»

و نیز از دعوات حضرت امام رضا علیه السلام است که از کتاب سعد بن عبدالله روایت نموده ایم که به اسناد خود می گوید حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود روزی در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله مردي صحيفه ای از کوچه پیدا کرده به حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله آورد آن حضرت فرمان داد تا مردمان به نماز جماعت حاضر شوند تمام مردم از مرد و زن حاضر گردیدند بعد از ادای نماز آن حضرت بر فراز منبر بر آمد و این دعا را قرائت فرمود و معلوم شد این کتاب وصیت نامه حضرت یوشع بن نون وصی حضرت عیسی علیهم السلام است.

«بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ أَلاَ إِنَّ خَیْرَ عِبَادِ اَللَّهِ اَلتَّقِیُّ اَلْخَفِیُّ وَ إِنَّ شَرَّ عِبَادِ اَللَّهِ اَلْمُشَارُ إِلَیْهِ بِالْأَصَابِعِ فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکْتَالَ بِالْمِکْیَالِ اَلْأَوْفَی وَ أَنْ یُؤَدِّیَ اَلْحُقُوقَ اَلَّتِی أَنْعَمَ اَللَّهُ بِهَا عَلَیْهِ فَلْیَقُلْ فِی کُلِّ یَوْمٍ سُبْحَانَ اَللَّهِ کَمَا یَنْبَغِی لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ کَمَا یَنْبَغِی لِلَّهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا یَنْبَغِی لِلَّهِ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْعَرَبِیِّ اَلْهَاشِمِیِّ وَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَی جَمِیعِ اَلْمُرْسَلِینَ وَ اَلنَّبِیِّینَ حَتَّی

ص: 395

یَرْضَی اَللَّهُ».

رسول خدای صلی الله علیه و اله بعد از قرائت این دعا از منبر فرود آمد و مردمان در امر این دعا الحاح بسیار می نمودند و آن حضرت اندکی صبر فرموده از آن پس بر منبر برآمد و فرمود :

«من أحب أن يعلموا من المجاهدين فليقل هذا القول في كل يوم وان كانت له حاجة قضيت اوعدو كبت او دین قضی او کرب کشف و خرق كلامه السموات حتى كتب في اللوح المحفوظ»

هر کسی دوست می دارد که در زمره مجاهدین و ثواب ایشان اندر آید این کلمات را همه روز بگوید و اگر او را حاجتی باشد بر آورده شود و اگر دشمنی داشته باشد سرنگون گردد و اگر دیني ووامی بر گردن داشته باشد ادا شود و اگر اندوهی داشته باشد زایل گردد و تیر کلمات او و دعوات او آسمانهارا در هم شکافد وبگذرد تادر لوح محفوظ نوشته شود.

و نیز این دعای حضرت رضا علیه السلام که ابن بزیع وسليمان بن... حديث کرده اند که به حضرت امام رضا علیه السلام تشرف جستیم و آن حضرت مشغول سجده شکر بود وسجود خود را طولانی ساخت و از آن پس سر مبارك برداشت عرض کردیم سجده طولانی فرمودی، فرمود هر کس در سجدۂ شکر به این دعا خواندن گیرد مانند کسی است که در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله در روز جنگ بدر جهاد کرده باشد عرض کردیم این دعا را می نویسیم فرمود بنویسید گاهی که سجده شکر می گذارید یعنی در حال سجده شکر بخوانید پس بگوئید.

« اللَّهُمَّ الْعَنِ اللَّذَيْنِ بَدَّلَا دِينَكَ وَ غَيَّرَا انِعْمَتَكَ وَ اتَّهَمَا رَسُولَكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ خَالَفَا مِلَّتَكَ تا آخر آن إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ »

و نیز در مهج الدعوات این دعا را مذکور می دارد که حضرت امام رضا علیه السلام در حال قنوت قرائت می فرموده است :

«الْفَزَعُ الْفَزَعُ إِلَيْكَ يَا ذَا الْمُحَاضَرَةِ وَ الرَّغْبَةُ - تا آخر آن- فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ».

ص: 396

و چون این ادعیه شریفه در کتب مذکوره مذکور است به همان اشارت کفایت است.

تحقیق در اثر دعوات

اشاره

معلوم باد محض اینکه پاره ای اشخاص خورده بین یا مغرضین را عنواني و بهانه ای در دست نیاید که این ادعية مأثوره از حضرات رسول خدا و ائمه هدی سلام الله تعالى عليهم اگر مفید و موثر و در حضرت یزدان پذیرفته و نمایشگر است از چه روی اغلب اوقات دچار بلیات و صدمات و حبس و بند و قتل و غصب حقوق وظلم و جور اهل زمان میشدند. در جواب میگوئیم اولا تكاليف رسول خدا و ائمه هدی با دیگر مردمان یکسان نیست چه بر تمام امور عالم وما كان و مایکون و مصالح روزگار من الأزل إلى الأبد مطلع و متصرف و حکمران هستند اثرات مؤثرات بتوجهات ایشان است بر حسب معنی وحقیقت نفس الامر هرگز لب بدعا بر نگشایند چه اصلا دعا روا نیست زیرا که آنچه مقدر است کائن است و آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است بدون کم و کاست و زیادت نمودار میشود مقدار اعمار و ارزاق و احوال و گذارش و نمایش تمام امور در تمام دهور معین ومقدر است پس در اینصورت آنانکه لوح و قلم ودنيا و آخرت بواسطه ایشان خلق شده و تمام آن در يد تصرف ایشان است دعای ایشان را بر چه عنوان باید قرار داد زیرا که دعارا کسی مینماید و طول عمر و بقای بسیار و صحت مزاج و کثرت ازدواج و وسعت رزق وعرض عموم حوایج و دفع اعادی و نکبت دشمن و عزت دوست را آنكس میخواهد که بر مجاری ومصالح وحكم امور عالم وحاكم نباشد چه اگر این دعوات حتمی الاجراء باشد کار نظام عالم از هم بپاشد مثلا دوتن با هم دشمن هستند و خداوند تعالی در بقای هر يك حكمتی قرار داده و هردو تن در حضرت ذي المنن فنای یکدیگر را می خواهند وهمی روز و شب دعا و استغانه می نمایند و بایستی هر دو تن

ص: 397

فانی شوند و اگر چنین شود هيچيك بمراد خود نرسیده و دعای هردو مستجاب نشده است. یا دو تن در ذلت و فقر وفاقت یکدیگر دعا نمایند و هر دو در پیشگاه احدیت اجابت دعوت خودرا الحاح نمایند اگر این دعای طرفین مستجاب شود دعای هر دو اجابت نشده است چه بر خلاف مقصود هردو بوده است حتی اگر شخصي في الحقيقة در حق دیگری ظلم کرده باشد آن ظلم را شایسته داند و در حضرت خدای مزید قوت خود را بدعا و تضرع پردازد دیگری از دیگری رنجشی بحق یا بناحق پیدا کند و در حضرت خدای انقراض او و دودمان و قبیله وخاندان او را خواستار گردد و چون مقبول نگردد زبان بناسپاسی بر گشاید و شاید کلمات کفر آمیز بر زبان بگذراند و همی گوید اثر در دعا نیست وحال اینکه اگر تعقل نماید همان عدم استجابت عين اثر است زیرا که شاید دیگری نیز همین گونه رنجش از وی حاصل نماید و شاید این رنجش هم بر حسب باطن صحیح نباشد و همان نفرین را در حق وی و آثار و اخلاف او کند پس اگر قرين اجابت شود بایستی هردو و خاندان هردو منقرض گردند یا بنفرین یکدیگر کور و کر و اعرج و باقسام امراض و اقسام بليات مبتلا شوند.

و بر ضد این فلان شخص از ظالمی نیکی دیده و در حضرت خدای مزید عزت و قدرت و ثروت و عمر و عافیت او را بخواهد و دعاها نماید اگر دعای او مقبول گردد جواب سایر مظلومان چیست و كذلك غير ذلك.

حتی در طلب رحمتهای آسمانی وطلب تفضلات یزدانی همین حال را دارد اگر کسی درباره کسی ظلمی نموده باشد شاید باجمعی دیگر احسان نموده است این یکتن فنای او را مستدعی و آندیگر کسان بقایش را خواهان هستند یا کسی در باره کسی نیکی نموده و شاید در حق جمعی بدی کرده است این یکتن بقای او را و آنجماعت فنای او را خواهند هريك مستجاب شود دعای آندیگر غیر مستجاب خواهد ماند

پس کلمه طيبه «افوض امرى الى الله» که آخر الأمر و پایان علم است چه

ص: 398

از روی علم و معرفت میگوید: «إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ »

و چون هر وقت کلمه ای از دهان مبارك رسول خدا و ائمه هدی بگذرد بسبب آن ارتباط و اتصال کاملی که بخدا و مبدأ فيض وقدرت کامل دارند و در تمام موجودات متصرف هستند فورا حكم كن فيكون دارد و میشود این است که همیشه در ظهور حوادث صبوری و تحمل دارند چه بر كماهی آن آگاه میباشند .

از این است که چون حضرت رضا علیه السلام را حالت خاصی پدید شد و با کلمه اگر خواهان تعجيل انتقال از این سرای گردید شهید شد یا امیر المؤمنين علیه السلام از اصحاب و امت ملالت کرفت دعای تبدیل فرمود و شهید شد و سید شهدا صلوات الله عليهم فزت ورب الكعبه وطاب لى الموت فرمود و در اهم بمحض تلفظ رسول خدا بدينار مبدل شد و چون بر لفظ مبارك رسول خدای بگذشت که بایستی در عوض حمزه هفتادتن را بقتل برساند با اینکه خطاب رسید حمزه يك تن بیش نیست اما چون از دهان پیغمبر گذشته بود هفتاد تن کشته شدند و همچنین هر وقت خواستار امری شدند فورا چنان شد که خواستندچه آنچه خواستند خدای همان را خواهد. و البته فورا بعرصه ظهور میرسد چه همان گفتن و خواستن موجب وجود و ظهور میشود و اینکه در مثنوی مولوی یا شاعر عارف دیگری است :

میشناسم طایفه ای از اولیا *** که زبانشان بسته باشد از دعا

بهمین معنی است زیرا که بر ما كان وما یکون وحکمت و علل امور واشياء ودلایل هر چیز آگاه باشند و آنچه شده و می شود و خواهد شد یا شده و نمیشود و نخواهد شد یا نشده و میشود یا شده و نمی شود و خواهد شد یا نخواهد شد على حسب اقتضای حکمت ومصلحت و بر مقدار اعمار ومقادير ليل ونهار وتصاريف ايام واعوام و حوادث روزگار علم دارند و خود حکمران هستند در اینصورت چه گویند و چه بخواهند که هر وجودی در خواست ایشان ظاهر و هر معدومی در عدم خواست ایشان در عرصه كتمان و کتم عدم بخواهد ماند.

و با این بیانات سبب دعای ایشان را میتوان بر پاره ای مطالب حمل کرد : یکی

ص: 399

اینکه چون ایشان دارای مقامات عالیه شده اند که از حد بشر خارج است و نمایشهای الهی آیاتی فرموده اند که مردمان کوتاه نظر در حق ایشان غلو نمودند و باین وجودات قدوسی آیات که در عالم امکان هستند نسبت واجب دادند و در عین مخلوقيت گفتند خالق هستند لهذا باین ادعیه که همه در حالت تذلل و عبودیت و خشوع و خضوع کامل است زبان بر گشودند و در اوقات مختلفه در حضرت خدای بخواندند تاحالت عبودیت خود را ظاهر سازند و امری بر مردمان مشتبه نماند .

دیگر اینکه خواستند از تعلیم این ادعيه بمردمان اسباب ارادت و هدایت ایشان بدرگاه حضرت کبریا شوند و ایشان را بخدا شناسی مجبول سازند و جملگی را معلوم دارند که قاضی الحاجات مطلق خداوند حق است هر کسی راه خود را بداند و طریقت خود را بشناسد و برای اینکه از وسایل و وسایط غافل و جاهل نماند اسامی خود را در ادعیه مذکور نمودند تا مردم داعی ایشان را در حضرت یزدان وسیله قضای حاجات شمارند و خدای را بجاه و منزلت و حقوق و تقرب ایشان سوگند دهند.

و از این است که در همان حال که خود دچار مرضی یا بلیت یا حادثه با المی با خطری یا حبس و بندی بودند دیگران رادعائی بیاموختند تا از آن حوادث آسایش یابند و چون مقامات ایشان مشهود و معلوم بود کسی را آنقدرت و بهانه نبود که عرض کند درد مرا تو علاج میکنی پس چرا خود بهمان درد مبتلائی چه بیک اندازه مقامات و تکالیف ایشان بر شیعیان ایشان معلوم شده بود که با سایر مردمان یکسان نیستند.

اما مخالفان و معاندان ایشان گاهی بعضی کلمات کنایت آمیز می گفتند و في الفور سزای خودرا میدید ند یا صدق حدیث را می فهمیدند و این سزای فوری برای این بود که دیگران در شك نیفتند و همرنگ و هم خیال معاندان نگردند چنانکه از این پیش در ذیل معجزات حضرت سجاد علیه السلام مسطور شد اما دعوات سایر مردم که عالم بامور نیستند غالبة مستجاب میشود اگر چه بر حسب باطن آنچه شدنی

ص: 400

است میشود اما خداوند تعالی و اولیای خدا وضع دعوات را برای آن کرد که روی مخلوق بحضرت خالق باشد و هر چه خواهند از خالق بخواهند تا موجبات توحيد وخدا شناسی به این وسیله برای ایشان حاصل شود .

بیان پاره ای از معجزات باهرات حضرت امام رضا علیه السلام وعلى آبائه و ابنائه

معجزات انبياء واولیاء عظام علیهم السلام را چون بحقیقت بنگرند بهمان دلیل است که قبل از این بیان مذکور شد تمام موجودات هر يك در مقام خود معجزه بزرگ و آیتی عظیم است و اتیان بمثل ازحد امكان وقدرت ممکن بیرون است اگر تمام افراد کاينات متفق شوند و بخواهند پر کاهی تاذره کوهی را بعرصه وجود رسانند نتوانند و جز قدرت واجب الوجود موجد هیچ موجودی نتواند شد زیرا که ممکن را ایجاد موجودی امکان ندارد و از حد او وشأن او و رتبت و استعداد و بضاعت او خارج است و این معنی بدیهی است که ایجاد موجودات بطفيل وجود صادر اول و آل معصوم اوست پس یکی از موجودات همان معجزه است و خود آنمعجزه از برکت وجود ایشان موجود میشود و حالت نمود میگیرد و چون این معنی مفهوم شد پس میتوانیم بگوئیم ظهور معجزه وطلب معاجیز از جماعت عجزه ودارایان عقل ناقص و فهم قاصر است شق القمر برای کسی لازم است که وجود قمر را از پیغمبر نداند وحديث قيامت برای کسی باید که قیامت را در خود پیغمبر نداند وقس على هذا ياهذا

و از این پیش پاره ای معجزات حضرت رضا سلام الله علیه که در خراسان روی داده یادر ذیل پاره ای مطالب وحكايات اتفاق افتاده بر حسب ظهور مناسبت اشارت رفته است و اينك به پاره ئی دیگر گزارش می رود.

در تاریخ اخبار الدول و اغلب كتب معاجيز واخبار و تواريخ مسطور است

ص: 401

که وقتی مردی در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد زن من آبستن است خدای را بخوان تا پسر بیاورد فرمود: «هما اثنان» زن تو دوطفل در شکم دارد میگوید عرض کردم آیا یکی را محمد و آندیگر را علی نام گذارند آنحضرت مرا بخواند وفرمود یکی را علی و آندیگر را ام عمرو نام کن یعنی یکی مرد و آندیگر زن است پس آنزن برای من دو، يك پسر و يك دختر بزاد و بهمان طور که آنحضرت امر فرمود یکی را علی و یکی را ام عمرو نامیدم و با مادرم گفتم معنى ام عمرو را ندانستم اينوقت مادرم با من گفت جده تو ام عمرو نام بود .

راقم حروف گوید: در این خبر چند معجزه است یکی تصدیق بر وضع حمل دیگر حکم باینکه دو كودك در شکم دارد دیگر اینکه هر دو بدون آسیب بدنیا خواهند آمد و دیگر اینکه هر دو زنده خواهند بود و لیاقت نام يافتن خواهند یافت ودیگر اینکه یکی پسر و یکی دختر خواهد بود . ودیگر اینکه دختر را ام عمرو بخوانند که جده آنمرد را می نامیده اند و خود آنمرد بر آن نام و کنیت جده خود آگاهی نداشته است .

و در حقیقت خبر از ماضی وحال واستقبال وما كان وما يكون همین است و از کجا نتوانیم گفت که همان قدر که بر لفظ امام علیه السلام گذشت که آن زن دو طفل در شکم دارد و یکی مرد و آندیگر زن است فوراً همان حال را پیدا نکرده باشد «اذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » ایشان نیز مظاهر ذات و جلال و قدرت حق هستند

و نیز در آن کتاب ودیگر کتب مسطور است که حاکم ابو عبدالله حافظ باسناد خود از محمد بن عیسی از ابوحبيب ساجي روايت کرده است که گفت رسول خدای صلی الله علیه و اله را در عالم منام بدیدم و نیز از محمد بن كعب قرطی حدیث کرده اند که گفت در جحفه در خواب بودم ورسول خدای صلى الله عليه وسلم را در خواب بدیدم و بحضرتش برفتم بامن فرمود ای فلان «سُرِتُ بِمَا تَصْنَعُ مَعَ أَوْلاَدِی» آیا مسرور هستی بآنچه در دار دنیا بافرزندان من بجای می آوری عرض کردم اگر ایشان را فرو گذاریم پس

ص: 402

با کدام کس باحسان و نیکی بپردازیم فرمود: «فَلاَ جَرَمَ تُجْزَی مِنِّی فِی اَلْعُقْبَی » پاداش کردار خودت را در آخرت از من دریابی . و در این حال در حضور مبارکش طبقی دیدم که در آن خرمای صیحانی بود و آن خرمای ممتازی است از حضرتش مسئلت کردم که از آن خرما بمن عنایت فرماید با دست مبارکش مشتی خرما بمن عطا فرمود چون بشمردم هیجده دانه بود باخود از آن شمار تعبیر نمودم که هیجده سال در جهان زنده بخواهم ماند

و از آن پس این خواب و اين حال را فراموش کردم تا یکی روز مردمان را بحالت ازدحام بدیدم سبب پرسیدم گفتند حضرت امام رضا علیه السلام تشريف فرما شده است و در آن مسجد فرود آمده است پس من نیز بحضرتش روی نهادم و آنحضرت را در همان موضع که رسول خدای را در عالم خواب دیده بودم نشسته یافتم و در حضور مبارکش طبقی از تمر صیحانی دیدم و خواستار شدم که از آن خرما بمن عطا فرمايد يك مشت بمن عطا نمای فرمود «لَوْ زَادَکَ جَدَّي رَسُول اللهِ صلی الله علیه و آله لَزِدْنَاکَ » اگر جدم رسول خدای صلى الله عليه وسلم از این عدد بیشتر بتو میداد ما نيز زیاده از این میدادیم

و در این حدیث چند معجزه است : یکی علم برخواب دیدن آن شخص یعنی ابوحبيب رسول خدای را. یکی جلوس در آن مکانی که رسول خدای در عالم خواب ابوحبیب در آن موضع مسجد جلوس کرده بود. دیگر علم باینکه طبق خرمای صیحانی که تمری مخصوص وممتاز است در حضور آنحضرت بودن و همانگونه طبق وخرمای مخصوص در همان موضع مسجد در حضورش حاضر شدن و در آنجا جلوس فرمودن. دیگر اینکه آگاهی بشما وخرمایی که رسول خدای باو عطا فرموده است . دیگر عالم بودن باینکه آن هیجده دانه علامت آن است که ابو حبيب هیجده سال زنده خواهد ماند . دیگر عالم بودن بتعبیری که ابوحبیب کرده بود و اگر علامت مقدار عمر نبودي مشتی دیگر یا بیشتر نیز اضافه میفرمود

ص: 403

دیگر اینکه باز مینماید که خواب و بیداری ایشان یکسان است و همیشه در حضرت رسول خدای حاضراند و آنچه رسول خدای راست، ایشان راست و جهات ایشان با جهات آنحضرت یکی است

مجلسی اعلی الله مقامه مي فرمايد: بروايتي ديگر ابن حلوان گفت من در عالم خواب خود دیدم گویا گوینده ای می گويد بتحقيق رسول خدای ببصره آمد گفتم در کجا فرود شد یکی گفت در حایط بنی فلان می گوید من بآن حايط روی کردم ورسول خدای صلى الله عليه وسلم را نشسته دیدم واصحاب آنحضرت با آن حضرت بودند در حضور مبارکش چندین طبق وبقولى يك طبق نهاده بود و در آن طبق خرمای برنی بود که خرمای معروفی است پس بدست مباركش يك مشت رطب بر گرفت و بمن عطاء فرمود چون بشمردم هیجده دانه خرما بود و از آن پس از خواب بیدار شدم و وضوء بساختم و نماز بگذاشتم و بهمان حايط بیامدم و آنمکانی را که رسول خدای صلی الله علیه و آله رادیده بودم بشناختم و در خاطر بسپردم .

و از آن پس از مردمان بشنیدم که همی گفتند علي بن موسى علیه السلام تشريف قدوم داده است گفتم در کجا منزل فرموده است گفتند در حايط بنى فلان پس بدانسوی شدم و آن حضرت را در همان مکان که رسول خدای را در عالم خواب در آنجا دیده بودم بدیدم و در حضور مبارکش چندطبق وبروايتي يك طبق و در آن خرما بود آن حضرت هیجده دانه خرما بمن عطا فرمود عرض کردم يا ابن رسول الله بر من بیفزای فرمود اگر جدم زیاده براین بتو داده بود من نیز زیادتر می دادم . می گوید پس از آن بعداز چند روز یکی را بمن فرستاد و ازمن ردایی بخواست وطول وعرض آنرا معين فرموده بود عرض کردم چنین عبائی نزدمن نیست فرمود بلی در فلان سبد است که زوجه تو با تو همراه کرده است می گوید این وقت بخاطر آوردم و آن رداء را بطوریکه فرموده بود در آن سبد دیدم .

و در این خبر معجزه ای اضافه بر معجزات مذکوره است یکی شأن و مقام آن حضرت است که چون آن حضرت بیامد چنان است که رسول خدای تعالی آمده

ص: 404

است. دیگر علم بداشتن عبا وطول وعرض عبا . دیگر علم باینکه وی از نخست از عدم داشتن عباعرض خواهد کرد وجواب دادن باینکه زن تو همراه تو کرده و در فلان سبد می باشد .

واین خواب را بچند قسم دیگر نیز در کتب اخبار مذکور نموده اند لكن چون مفادهمه یکی است حاجت بنگارش آنجمله نیست

وصاحب فصول المهمه ونور الابصار ورياض الشهاده اضافه بر روایت سایرین می نویسند اینکه ابو حبیب گفت چون بیست روز از مدت آن خواب بر گذشت ومن در اراضی خود مشغول زراعت وفلاحت و رعیتی بودم ناگاه شخصی بیامد ومرا از قدوم حضرت ابی الحسن علیه السلام از مدینه و نزول آن حضرت در آن مسجد خبر آورد ونگران مردمان شدم که بدیدار مبارك وسلام بر آن حضرت از هر سوی شتابان شدند من نيز بدانسوی شدم پس آن حضرت را در همان موضعی که رسول خدای صلى الله عليه وسلم را در آنجا دیده بودم بدیدم ودرزیر پای مبارکش حصیری مثل همان حصیری که در زیر پای رسول خداي ديده بودم مفروش دیدم تا آخر خبر.

وازين پيش بيك قسم روايت به این خواب اشارت رفت

و هم در تاریخ اخبار الدول ودیگر کتب مسطور است که وقتی حضرت امام رضا علیه السلام بمردی نظر کرد و فرمود: « یَا عَبْدَ اَللَّهِ أَوْصِ بِمَا تُرِیدُ وَ اِسْتَعِدَّ لِمَا لاَ بُدَّ فیهُ» ای بنده خدای آنچه می خواهی وصیت کن و چیزی را که گزیر و گریزی از آن نیست یعنی ازمردن آماده شو و آنمرد بعداز سه روز بمرد .

و نیز در آن کتاب و کتب دیگر مسطور است که وقتی جعفر بن عمر علوی بآنحضرت بگذشت وجامه کهنه وفرسوده بر تن داشت یکی از حاضران از آن حال وهیئت بخندید آن حضرت فرمود: « سترونه عن قريب بخدم وحشم » زود است که او را در این نزدیکی صاحب خدم و حشم بنگرید و از آن پس یکماه بر نگذشت مگر اینکه جعفر بن عمر والی مدینه شدو حالش نیکو گشت و برما عبور و مرور می داد

ص: 405

و خدم و حشم و جماعت چاکران و اجزای حکومت و خواجه سراها در پیش روی واطراف او بر قانون دیگر حکام با احتشام روان بودند و با تعظیم وتکریم او بر پای می شدیم و بدعا و ثنایش زبان برمی گشودیم .

وهم در کتب مذکوره مسطور است که حسین بن یسار گفت امام علی الرضا علیه السلام فرمود: « عَبْدَ اَللَّهِ یَقْتُلُ مُحَمَّداً » می کشد عبدالله محمد را عرض کردم عبدالله بن هارون می کشد محمد بن هارون را فرمود آری عبدالله مأمون می کشد محمد امین را و چنان شد که فرمود . و بروایت ابن شهر آشوب فرمود بلی عبداللهی که در خراسان است می کشد محمد بن زبیده را که در بغداد است پس مأمون امین را بکشت ومی گوید حضرت امام رضا علیه السلام بامن شعر تمثل ميجست :

« ان الضغن بعد الضغن يفشو *** عليك ويخرج الداء الدفينا »

ودیگر از حسن بن منصور از برادرش مروی است که گفت در خانه ای که درون بیت دیگر بود شب هنگام بحضرت امام رضا علیه السلام تشرف جستم پس دست مبارکش را بلند کرد چنانکه روشنایی وفروز آنخانه را فرو گرفت که گویی ده چراغ فروزان را بر افروخته اند و مردی از آن حضرت اجازت بخواست پس آن حضرت باوی خلوت نمود وصاحب مدينة المعاجيز ميگوید این حدیث را صاحب ثاقب المناقب وابن شهر آشوب مذکور نموده اند

ودیگر در مدينة المعاجيز از احمد بن عبدالله غفاری مسطور است که گفت مردی از آل ابی رافع مولی رسول خدای صلى الله عليه وسلم را که اورا طیس می نامیدند حقی برمن بود و در مطالبه آن طلب الحاح و ابرام سخت می نمود ومردمان نیز او را بر آن کار اعانت می کردند چون بر این حال نگران شدم نماز بامداد را در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله بگذاشتم و از آن پس بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام روی نهادم و در آن وقت آن حضرت در عریض جای داشت چون بباب سرای آن حضرت نزديك شدم بناگاه نگران شدم که آن حضرت سوار بر حمار نمودار شد وقميص و ردائی بر تن داشت چون بآنحضرت نظر کردم از عرض مقصود شرمسار شدم و چون آنحضرت بمن نزديك شد توقف

ص: 406

نمود و نظر بمن افکند بر آنحضرت سلام فرستادم و این هنگام ماه رمضان بود پس عرض کردم خداوند مرا فدای تو گرداند همانا از غلام توطيس برمن حتی است وسوگند با خدای مرا رسوا ساخته است می گوید چون این عرض را نمودم با خود گمان میبردم که آن حضرت باطیس امر میفرماید دست از من دارد و مهلت گذارد وسوگند باخدای بآنحضرت عرض نکردم مقدار طلب طیس چیست وهیچ چیزی در حضرتش نامبردار نکردم آنحضرت با من فرمود در اینجا بنشین تا باز آیم پس همچنان بماندم تا نماز مغرب را ادا کردم و به صوم خود باقی بودم سینه ام تنگ شد وهمی خواستم باز گردم در همین اثنا آنحضرت بر من طلوع فرمود و مردمان در اطرافش بودند و جمعی از سائلان و خواهندگان بانتظار قدوم مبارکش نشسته بودند و آنحضرت ایشان را صدق میداد و از آن پس بگذشت و بسرای خود اندر شد بعداز آن بیرون آمد و مرا بخواند بحضرتش روی آوردم و بخانه در آمدم آنحضرت بنشست ومرا بنشاند و من از ابن مسیب که امیر مدینه بود در حضور مبارکش حدیث میکردم و بسیار می افتاده که از مسیب در حضرتش حدیث میکردم چون فراغت یافتم فرمود: «لَا أَظُنُّکَ أَفْطَرْتَ بَعْدُ» » گمان نمی برم که هنوز افطار کرده باشي عرض کردم افطار نکرده ام آن حضرت بفرمود تا طعامی برای من بیاوردند و غلامی را بفرمود تا بامن مشغول طعام بشود چون من وغلام از اكل طعام فراغت یافتیم با من فرمود: « اِرْفَعِ اَلْوِسَادَهَ وَ خُذْ مَا تَحْتَهَا » وساده را بلند کن و هر چه در زیر آن است بر گیر چون بلند کردم دینارها بدیدم بگرفتم و بر آستین خود نهادم و آنحضرت بفرمود تا چهار تن بندگانش با من بیامدند امرا بمنزلم برسانند عرض کردم فدایت شوم همانا طائف ابن مسیب بگردش می آید ومن مكروه دارم که مرا بنگرد گاهی که غلامان تو با من باشند ، با من فرمود: «أَصَبْتَ أَصَابَکَ اَللَّهُ الرَّشَادِ» از روی صواب سخن کردی خداوندت برشاد اصابه فرماید و با غلامان فرمود تا هر کجا که من بخواهم که ایشان باز گردند انصراف گیرند چون نزديك بمنزل خودشدم ومأنوس بطرق گردیدم غلامان را بازگردانیدم و بمنزل خود در آمدم وچراغ خواستم و بآن

ص: 407

دنانير نظر کردم چهل و هشت دینار بود و حق آنمرد یعنی طیس بر من بیست و هشت دینار بود و در میان آن دنانير يك دينار بود که فروزو برق همی داد از نیکی و خوبی آن در عجب شدم و بر گرفتم و بچراغ نزديك بودم دیدم بر آن دینار نقشی واضح و روشن است که نوشته اند حق آنمرد بیست و هشت دینار و آنچه باقی بماند برای تو است «وَ لَا وَ اللّهِ مَا عَرَفْتُ مَا لَهُ و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الَّذِی أَعَزَّ وَلِیَّهُ » سوگند با خدای هیچ نمی دانستم ومعلوم نداشته بودم که حق آنمرد چه مقدار است و حمد و ثنا مخصوص پروردگاری است که ولی خودرا عزیز و گرامی میدارد .

و این حکایت محتوی بر چند معجزه است یکی از عدم افطار غفاری دیگر علم بدین او . دیگر دانستن مقدار دین او، دیگر نقش شدن بر سکه مقدار دین او . ودیگر در عیون اخبار مسطور است که محمد بن عبدالله طائى بحضرت رضا علیه السلام عريضه در قلم آورد که از دخالت در عمل سلطان وتلبس بآن امر وخدمات سلطانی شکایت کرد و باز نمود که عمل وصیتی در دست اوست حضرت رضا علیه السلام در جواب مرقوم فرمود:«أَمَّا اَلْوَصِیَّهُ فَقَدْ کُفِیتَ أَمْرَهَا» اما در کار وصیت همانا آن کار را کفایت کرده شدی یعنی بس است ترا از تو بر تافته میشود .

چون این مکتوب مبارك را بدید در اندوه برفت و پندار همی کرد که عمل وصیت را از وی خواهند گرفت و پس از بیست روز بمرد یعنی مقصود آنحضرت این بود که بزودی میمیری و از این خیالات آسوده میشوی .

در مناقب ابن شهر آشوب مروی است که خالد بن بخيح گفت حضرت ابی الحسن علیه السلام در سال یکصد و هفتاد و چهارم بامن فرمود: «تَنْزِعُ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَنْ کَانَ لَهُ عَمَلٌ حَتَّی یَجِیئَکَ کِتَابِی وَ اُخْرُجْ وَ اُنْظُرْ مَا عِنْدَکَ فَابْعَثْ بِهِ وَ لاَ تَقْبَلْ مِنْ أَحَدٍ شَیْئاً» محاسبات خود را بامردمان بگذران و هر کسی باتو طرف معامله بوده است عمل اورا قطع نمای و کار خودرا شسته وروفته بدار تا مکتوب من بتو رسيد و بيرون شو و بنگر نزد تو چه مانده است هر چه مانده بفرست و ازهیچکس هیچ چیز قبول نکن شاید مقصود این باشد که هر کس بتو مالی از امام بدهد پذیرفتار مشو آنگاه

ص: 408

آنحضرت به جانب مدینه بیرون شد ، وخالد در مکه بماند . راوی میگوید خالد از آن پس پانزده روز بماند و بمرد .

راقم حروف گوید: در سنه ای که مذکور شد چند سال قبل از وفات حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیه السلام و قبل از امامت حضرت ابی الحسن علي بن موسى الرضا علیه السلام است ممکن است در جمله معجزات حضرت کاظم باشد ، و نیز شاید از حضرت امام رضا علیه السلام قبل از ظهور امامت روی داده باشد چنانکه از پاره ای معصومين صلوات الله عليهم در کودکی وقبل از ظهور امامت حتی در گاهواره مثل حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام وحضرت كاظم علیه السلام و سایرین بلکه در هنگام توقف در شکم مادر بروز کرده است .

و نیز در مناقب از خالد مذکور مروی است که گفت در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم که اصحاب ما از کوفه آمده اند و خبر آورده اند که مفضل دچار دردی سخت است خدای را در عافیت او بخوان فرمود: « قداستراح » از درد والم روزگار آسایش گرفت میگوید این کلام امام علیه السلام سه روز بعد از مر ک مفضل بود .

و نیز در آن کتاب از خالد مروی است که بخدمت امام رضا علیه السلام در آمدم فرمود: «مَنْ هَیهُنَا مِنْ أَصْحَابِکُمْ مَرِیضٌ» از یاران شما در اینجا چند نفر ناخوش هستند عرض کردم عثمان بن عیسی از تمام مردم دردناک تر است فرمود با او بگو بیرون بیاید پس از آن فرمود در اینجا چندنفر هستند هشت تن بشمار آوردم فرمان کرد چهار تن را بیرون آوردند و از چهار تن دیگر کف نظر فرمود . میگوید خود را به شب نرسانیدیم تا گاهی که آن چهار تن را که متعرض بیرون شدن نشد بخاك سپردیم و عثمان بن عيسي بيرون شد و حضرت ابی الحسن علیه السلام بروایت ابن شهر آشوب به عیادت عمش محمد بن جعفر در آمد و از آن پس برخاست و با برادر خودش حسین بن موسى علیه السلام فرمود: «أَ رَأَیْتَ هَذَا اَلْبَاکِیَ سَیَمُوتُ وَ یَبْکِی ذَاکَ عَلَیْهِ» نگران میشوی که بزودی این کس یعنی اسحق که بر محمد بن جعفر میگرید میمیرد و محمد بروی

ص: 409

گریه خواهد نمود .

راوي ميگويد محمد بن جعفر از آن مرض برست واسحق ناخوش گشت و بمرد و محمد بن جعفر بر مرگ او بگریست . بلی بسیار پرستار و طبیب تیماردار شبها بر رنجورها بگریستند و صبحگاه پرستار وطبيب بمرد و بیمار برست و بزیست

در مدينة المعاجيز وبحار واغلب كتب اخبار مروی است که محمد بن داود گفت من و برادرم در حضرت امام رضا علیه السلام مشرف بودیم پس شخصی بیامد و بحضرت امام علیه السلام عرض کرد چك و چانه محمد بن جعفر را ببستند یعنی وفات کرد آنحضرت راه بر گرفت مانیز در خدمتش راه سپار شدیم و دیدیم چانه او را بسته اند و اسحق ابن جعفر و فرزندان او وجماعتی از آل ابی طالب می گریند . حضرت ابی الحسن علیه السلام بر فراز سرمحمد بن جعفر جلوس نمود و در صورتش نظر کرد ، بر وی تبسم فرمود آنانکه در بالین محمد حاضر بودند این تبسم را مکروه و ناشایست شمردند و یکی از ایشان گفت این تبسم برای شماتت بعم خودش بود محمد بن داود میگوید آن حضرت از آنجا بیرون شد تا در مسجد نماز بگذارد عرض کردیم خدای مارا فدای تو گرداند چون تبسم فرمودی از جماعت حاضران بعضی سخنان در حق تو شنیدیم که مکروه شمردیم. ابوالحسن علیه السلام فرمود از گریستن اسحق تعجب کردم و حال اینکه سوگند با خدای قبل از محمد بخواهد مرد و محمد بن جعفر بروی بخواهد گریست میگوید محمد از آن مرض برست واسحق بمرد .

وهم بروایت دیگر از حذاء مروی است که يحيى بن محمد بن جعفر با من حديث کرد که پدرم به مرضی شدید مبتلا شد و حضرت ابی الحسن بعيادت اوشرف قدوم ارزانی داد و عم من اسحق نشسته بود و میگریست و هر چه سخت تر بروی جزع و ناله وزاری می نمود یحیی میگوید در این اثنا ابوالحسن علیه السلام روی بامن آورد و فرمود عم تو گریه میکند عرض کردم چنانکه مینگری بروی ترسناك است فرمود: «لاَ تَغْتَمَّنَّ فَإِنَّ إِسْحَاقَ سَیَمُوتُ قَبْلَهُ» اندوهناك مباش همانا اسحق بزودی میمیرد . یحیی میگوید پدرم از آن مرض برست واسحق بدیگر جهان پیوست

ص: 410

ابن بابویه در پایان این خبر میفرماید امام رضا علیه السلام این معنی را از آن میدانست که از کتاب منایا در خدمتش بود و مقدار و مبلغ اعمار اهل بیت آنحضرت متواترة عن رسول الله صلی الله علیه و آله در آن کتاب بود و از این باب است قول اميرالمؤمنين علیه السلام «أُوتِینَا عِلْمُ اَلْمَنَایَا وَ اَلْأَنْسَابِ وَ فَصْلِ اَلْخِطَابِ»

راقم حروف گوید: از این پیش در داستان خروج محمد بن جعفر صادق علیه السلام و شرح حال او بپاره ای از این حدیث اشارت رفت .

و نیز در مقامی دیگر در باب كلام ابن بابویه عليه الرحمة که در ذیل پاره ای اخبار حضرت رضا علیه السلام فرمود این اخبار را از رسول خدای و رسول خدای از جبرائیل بطريق وحی میدانست بدانست بیانی مفصل شد اگر این علم منایا و آن کتاب که مقدار مرگ و زمان عمر کسان آن حضرت در آن ثبت است میدانست از اخبار دیگران که بیرون اهل بیت او هستند و خود ابن بابویه نیز در ذیل حالات آنحضرت مذکور میدارد از چه روی خبر میدهد هرثمه و برامکه و امین و مأمون و امثال این اشخاص که به مرگ ایشان و مدافن ایشان خبر داده است از اهل بیت آنحضرت نیستند ما همین قدر میدانیم که پنج چیز است که خدای تعالی علمش را بذات کبریایی خودش منسوب داشته است یکی زمان ظهور قیامت کی نزول باران یکی آنچه در بطون امهات است از نروماده یکی اینکه هر کسی فردا چه کسب می نماید یکی اینکه در کجا بخواهد مرد ودر کدام زمین رحل اقامت بدیگر سرای خواهد کشانيد.

اما می بینیم اميرالمؤمنين علیه السلام وائمه هدی که اوصياي حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله از نزول باران خبر میدهند بلکه به امر ایشان میبارد و بحکم ایشان امساك ميكند «اللهم علينا لا حوالينا» کلام پیغمبر است ، حکایت حضرت امام رضا علیه السلام در باب استسقا مسطور شد ، و مأموریت هر قطعه ابری را بقطعه ای از قطعات بدانست و از نرو ماده بطون امهات و شمار کودک در ارحام و زمان تولد به این جهان و مقدار اعمار خلق جهان و افعال و اعمال مردمان و نتایج اعمال ایشان هم مکرر خبر داده است

ص: 411

چنانکه به آن اشارت شد يك فقره علم بقيام قيامت است و عین قیامت و حقیقت آن در شخص شخیص وقامت قابلیت خودشان موجود است «ای قیامت رو قیامت را ببین» و خداوند تعالی هم که فرمود این علم در حضرت اوست نفرمود به پیغمبر و اولیای او افاضه این علم نمیشود منتهای امريك نوع شأن و اختصاص مخصوص دارد و البته چون این انوار لامعة لاهوتيه الهية مظاهر ذات وقدرت خدا و واسطه کل و هادی سیل و دارای مراتب کمالية و برترین اصناف مخلوق و بدرگاه خالق از همه مقرب تر هستند و در میان ایشان و خالق هیچ فاصله و واسطه نیست البته هرچه را که ندانند منافی رتبت کمال خواهد بود و در مبدأ فيض بخل نیست .

و در پاره ئی مطالب دقیقه این باب ازین پیش بعضی بیانات شده است که بدانند منافی شئونات خاصه و امتیازات مخصوصة الهية نیست هر کس طالب باشد در طی همین مجلدات مكشوف ومشروح است .

و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب از احمد بن محمد بن ابی نصر مروي است که گفت حضرت امام رضا علیه السلام مرا برای حاجتی که داشت مأمور ساخت و مرا بر مرکب سواری خود بنشاند و شب در منزل خودش مرا بیتونه داد پس چون بخوابگاه خود در آمدم و آن تكريمات را در حق خود نگران بودم با خودم همی گفتم کیست که از من بزرگتر منزلت باشد همانا امام رضا علیه السلام را برای انجام حاجت خودش بفرستاد و مرا بر مرکب خود بنشاند و در منزل خودش خوابگاه داد میگوید هنوز از هیچ راه با خبر نبود مگر بصدای نعلین مبارکش تا در را بر گشود و فرمود ای احمد همانا امير المؤمنين علیه السلام بعيادت صعصعة بن صوحان برفت و از آن پس فرمود ای صعصعة بن صوحان « لاَ تَتَّخِذَنَّ عِیَادَتِی فَخْراً عَلَی قَوْمِکَ » ای صعصعة نباید این عیادت کردن مرا نسبت بخودت اسباب مفاخرت بر قوم خودت قرار بگذاری و از این کلمه مبارك معلوم می شود که عیادت فرمودن امير المؤمنين علیه السلام بیماری را شان وشکوه وحشمت ظاهری علاوه بر باطن داشته است.

دیگر اینکه این فرمایش نیز ملاطفتی دیگر اضافه بر بذل عیادت است چه

ص: 412

موجب این میشود که قوم و عشیرت او از این مفاخرت او و عدم نیل ایشان بآن افتخار، حسد و کینه و انزجار پیدا میکند و الفت به کینه و نقمت مبدل میشود و هم چنین اغلب قلوب از آنحضرت ملول میشود که بذل این عنایت را در حق او بفرمود و نیز آن مفاخرت و مباهات اسباب مزید کبر و خيلا و غرور و میل بتفوق و تقدم بر اقوام و امثال و مورث نتایج و عواقب وخيمه میگردد که بر دقیقه بینان مجهول نیست .

وهم در مناقب از ابو جعفر طوسی مروی است که چون حضرت ابی ابراهیم موسی کاظم علیه السلام وفات کرد هفتاد هزار دینار نزد زیاد قندی وهفتاد هزار دینار نزد حمزة ابن بزیع و سی هزار نزد عثمان بن عيسى الرواسی و ده هزار نزد ابو بشر سراج مانده بود و سبب وقوف ایشان همین شد .

راقم حروف گوید: در کتاب حضرت كاظم علیه السلام اشارت کردیم که این اشخاص چون می خواستند آن اموال را بامام رضا علیه السلام بر نگردانند لاجرم بمذهب واقفه اندر شدند

بالجمله امام رضا علیه السلام در طلب آن مال بایشان بنوشت آن اشخاص منكر شدند و در ادای آن تعلل ورزیدند امام رضا علیه السلام فرمود: « هُمُ اَلْيَوْمَ شُكَّاكٌ لاَ يَمُوتُونَ غَداً إِلاَّ عَلَى اَلزَّنْدَقَةِ» این مردم که امروز در امر امامت شك آوردند و توقف جستند فردا جز بمذهب زندقه نخواهند مرد: اشارت بحديث مشهور است « مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» چه هر کس امام را نشناسد ر سول را و خدای را نشناسد.

صفوان میگوید ما را یکی از چند تن خبر داده که در زمان مرگ خود گفت: «هو كافر برب امامة» .

و ابن فضال میگوید احمد بن حماد سراج با من گفت ده هزار دینار از موسی بن جعفر علیه السلام نزد من بود و با مردمان میگفتم پدر امام رضا وفات نکرده است فالله الله مرا از آتش خلاص کنید و این دنانير را به رضا علیه السلام تسلیم نمائید. پس

ص: 413

از آن گفت جماعتی از عقیدت بمذهب واقفه برگشتند مثل عبدالرحمن بن حجاج ورفاعة بن موسی ویونس بن يعقوب وجميل بن دراج وحماد بن عيسى واحمد بن محمد بن ابی نصر وحسن بن علي وشاء وغير از ایشان و التزام خدمت حجةرا نمودند .

و هم در آن کتاب از محمد بن عبيد الله اشعری مروی است که گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام حضور داشتم در اینحال عطشی شدید بر من چیره شد اما سخت مکروه و بیرون از قانون ادب میدانستم که در مجلس همایونش خواستار آب شوم آنحضرت في الفور آب طلب کرده بچشید و از آن پس فرمود ای محمد بیاشام که آب سردی است .

و نیز در آن کتاب مسطور است که هارون بن موسی در ضمن خبری گفت در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام در بیابانی بودم در این حال اسب آنحضرت بانگی برآورد آنحضرت عنانش را رها فرمود پس فرس برفت و در بیابانی دور از آنجا سرقین بیفکند و بازگشت اینوقت ابو الحسن علیه السلام نظر بمن افکند و فرمود: «إِنَّهُ لَمْ یُعْطَ دَاوُدُ شَیْئاً إِلاَّ وَ أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ أَکْثَرَ مِنْهُ» بدرستی که خدای عطا نفرموده است داود پیغمبر علیه السلام را چیزی جز اینکه به محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بیشتر از آن را عطا فرموده است .

و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که سليمان بن جعفر جعفری گفت در حايط و باغستانی که مخصوص بامام رضا علیه السلام بود در حضرتش حضور داشتم در اینحال گنجشکی نیامد و در حضور مبارکش بیفتاد و بصيحه اندر شد و سخت صيحه برآورد و اضطراب نمود با من فرمود ای فلان میدانی این گنجشك چه میگوید عرض کردم ندانم فرمود میگوید ماری میخواهد جوجه های مرا در آشیانه ام بخورد هم اکنون برخیز و این نبعه یعنی عصارا بدست بگیر و بآنجا اندر شو و آنمار را بکش پس آن نبعه را بر گرفتم و بآنخانه در آمدم و ماری را بدیدم که در آنجا میگردد پس او را بکشتم .

ص: 414

و در این حدیث چند معجزه است یکی علم به منطق گنجشك و دیگر حديث آمدن مار برای خوردن جوجه های گنجشك و دیگر امر فرمودن بآنمرد که عصا را برگیر و به فلان مکان برو ومار را بکش ورفتن او و کشتن مار را چه اگر يكي از این جمله بر طبق واقع نبود اسباب عدم تصدیق میشد .

وهم از این خبر باز میرسد که در بعضی اخبار وارد است که گنجشك مدعی ومنکر امر ولایت است و رعایت او جایز نیست مقرون بصحت نباشد اگر منکر بود با آنحضرت راه نمی یافت وقدرت عرض مقصود نداشت .

ودیگر از سلیمان جعفری در همان کتاب مسطور است که در خدمت حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام بودم و آن خانه از اصناف مردمان مملو بود و تن به تن از آن حضرت پرسشها میکردند و پاسخ بر وفق صواب می شنیدند من چون اینحال غریب و این احاطه وعلم عجیب را که از حد بشر بیرون بود نگران شدم با خود همی گفتم که شایسته چنان است که ایشان از پیغمبران باشند آنحضرت فورا مردمان را بگذاشت و روی با من آورد و فرمود ای سلیمان «إِنَّ اَلْأَئِمَّهَ حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ یَحْسَبُهُمُ اَلْجَاهِلُ أَنْبِیَاءَ وَ لَیْسُوا أَنْبِیَاءَ» همانا ائمه هدی همگی حلیم و بردبار و دانا هستند و مردم جاهل ایشان را پیغمبران دانند وحال اینکه پیغمبران نیستند.

و هم در آن کتاب از احمد بن محمد مروی است که مکتوبی در حضرت امام رضا علیه السلام نوشتم و در دل آوردم که هر وقت به خدمت آنحضرت مشرف شدم از آنحضرت از قول خدای تعالی «أَفَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ او تُسْمِعُ الصُّمَّ» و از قول خدای «و مَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ» و از قول خدای «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ» سئوال وامام رضا علیه السلام جواب مکتوب را بداد و در پایان آن این چند آیه را که در دل خود نگاه داشته بودم رقم فرموده بود و از نخست که آن مکتوب را بخواندم چون آنمقصود را فراموش کرده بودم با خود گفتم این باجواب من چه مناسبت دارد پس از آن بخاطر آوردم که این همان آیاتی است که در دل گرفته بودم و در حضرتش مکشوف گشته و اینك بآن اشارت فرموده است .

ص: 415

و هم در آن کتاب از ابن قولویه مسطور است که آن حضرت از مدینه بیرون شد در همان سال که هارون حج نهاد و آنحضرت آهنگ حج فرمود و راه بنوشت تا بکوهی در جانب چپ راه پیوست و آن کوه را فارغ مینامیدند. یاقوت حموی گوید فارغ با فاء وراء مهمله وغين معجمة نام پشته ای از پشتهای مدینه و نیز نام قریه ای در بالای شراط و در آنجا نخلستان بسیار است و هم در آنجا آبها است از چشمه سارهائی که در زیر زمین جاری است.

بالجمله میگوید ابو الحسن علیه السلام نظر بفارغ آورد و فرمود: « بَانِی فَارِعٍ وَ هَادِمُهُ یُقَطَّعُ إِرْباً إِرْباً» بنا کننده فارغ وخراب کننده آن بند به بندش را از هم ببرند .

ما ندانستیم معنی این کلمه چیست و چون هارون الرشید بآن مکان رسید فرود آمد و یحیی بن جعفر بر فراز آن جبل برفت و فرمان کرد تا بر بالای آن پشته از بهر او مجلسی بساختند و چون از مکه بازگشت بهمان پشته بالارفت و بخراب کردن آن بنیان فرمان داد و چون از آنجا بازگشتند و بعراق رسیدند جعفر را اربا اربا قطع کردند .

و در این داستان سه معجزه است: یکی خبر از بنیان عمارت، دیگر خبر از ویران کردن آن. سوم از قتل جعفر بنهج مسطور .

ودیگر در مناقب از حسن بن موسی مسطور است که گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در روزی صاف و آفتاب بیکی از املاك آنحضرت بیرون شدیم آنحضرت باما فرمود: « حَمَلْتُمْ مَعَکُمْ اَلْمَاطِرَ» جامه ای که از باران نگاهبان باشد با خود بردارید عرض کردیم در چنین روزی صاف و آفتابی تابناك بجامه بارانی چه حاجت داریم؟ فرمود. «لَکِنِّی حَمَلْتُهُ وَ سَتُمْطَرُونَ» اما من بر می دارم و زود است که شمارا باران فرو گیرد.

می گوید هنوز اندکی راه بیشتر نسپرده بودیم که دچار باران شدیم.

و دیگر در عیون الاخبار و بحار الانوار و اغلب کتب معجزات و آثار مسطور است که ابو نجران و صفوان حديث کردند که حسین بن قياما که از

ص: 416

رؤسای واقفه بود از ما خواستار شد که از حضرت امام رضا اجازت بخواهیم تا حسین را اجازت شرفیابی دهد و آنحضرت اذن بداد و چون بحضور مبارکش رسید عرض کرد تو امام هستی. فرمود آری عرض کرد من خدای را گواه می گیرم که تو امام نیستی .

حسین میگوید چون این عرض را نمودم آن حضرت مدتی سر بزیر آورده بزمین میدید پس از آن سر مبارك بجانب وی بلند کرد و فرمود: «مَا عِلْمُكَ أَنِّی لَسْتُ بِإِمَامٍ» از کجا میدانی که من امام نیستم عرض کرد از این که از ابی عبدالله علیه السلام روایت داریم که امام عقیم و نازاد نیست و تو باین سن رسیدي و فرزندی برای تو بوجود نیامد آنحضرت افزون از دفعه نخستین سر مبارك بزیر آورد پس از آن سر بر آورد و فرمود: «أُشهِدُ اللّهَ أَنَّهُ لاَ تَمْضِی اَلْأَیَّامُ وَ اَللَّیَالِی حَتَّی یَرْزُقَنِیَ اَللَّهُ وَلَدا مِنِّی» بگواهی میگیرم خدای را که بدرستی که روزان و شبان بسیار نخواهد گذشت تا گاهی که خداوند تعالی پسری از صلب خودم بمن روزی میگرداند.

عبدالرحمن بن ابی نجران میگوید : پس از همان وقت شماره ماه نمودیم و هنوز یکسال بپایان نرفته بود که خداوند تعالی زین العابدين علیه السلام را بآنحضرت عطا کرد میگوید این حسین بن قياما در طواف ایستاده بود ابو الحسن اول علیه السلام بدو نظر کرده فرمود: «مالك حيرك الله» ترا چیست متحیر گرداند، ترا خدای پس بعد از این دعوت بر آنحضرت توقف گرفت .

و ازین حديث معلوم می شود که اقوال کسانیکه حضرت رضا علیه السلام را دارای يك فرزند بیشتر نمیدانند بی قوت نیست زیرا که حضرت امام محمد تقی علیه السلام در حال وفات پدر بزرگوارش هفت سال و کسری از سن مبارکش بر گذشته بود واگر قبل ازوی آنحضرت را فرزندی بود حسین این کلمات را بعرض نمیرسانید یا اگر بودند و وفات کرده باشند بآنحضرت نسبت عقم نمی داد ولفظ عقیم نمیگفت.

و دیگر در همان کتابها از ابن عیسی از بزنطی مروی است که گفت در امر امامت حضرت رضا علیه السلام شک داشتم مكتوبي بحضرتش عرض کردم و از آنحضرت

ص: 417

اجازت خواستم تا بحضور مبارکش مشرف شوم و بدل اندر گرفتم که چون مشرف شدم از سه آیه شریفه که قلبم بر آنها معقود شده بود پرسش نمایم.

میگوید جواب عريضة من بيامد «عافانا الله واياك اما ماطلبت من الأذن علي فان الدخول الى صعب وهؤلاء قد ضيقوا علي ذلك فلست قد تقدر عليه الان وسيكون انشاءالله»

خداوند ما را و تو را بعافیت مقرون بگرداند اما اینکه خواستار شده بودی که مأذون بملاقات من شوی اکنون این کاری است دشوار و این جماعت راه ملاقات پاره ای کسان را بر من سخت کرده اند و این امر در این وقت برای تو مقدور نیست و انشاء الله تعالی بزودی میسر میشود . و آنحضرت جواب آن آیات ثلاثة را که در خاطر گرفته بودم که بعد از آنکه بحضور مبارکش مشرف شوم بعرض برسانم ، در آن مکتوب مرقوم فرموده بود و سوگند با خدای از آن آیات در ضمن عريضه خود چیزی بعرض نرسانیده بودم و از این حال که هیچ ننوشته و سئوالی نکرده و در دل نهفته داشته بودم و آنحضرت جواب نوشته بود در عجب شدم و هیچ نمیدانستم جواب من این است، مگر از آن پس که بخواندم و بدانستم و اینوقت بر معنی آنچه رقم فرموده بود وقوف یافتم .

راقم حروف گوید: معجزه دیگر این است که در ذیل مکتوب مبارك اشارت رفته بود که بزودی این ملاقات میسر میشود و شاید این مطلب در همان اوقات بوده است که مأمون قدغن کرد شیعیان را بحضرتش راه نگذارند یا زمان حبس وقيد آنحضرت در سرخس بوده است و الله اعلم.

و هم در بحار الانوار و بعضی کتب دیگر از ابن عیسی از بزنطی مروی است که گفت حضرت امام رضا علیه السلام حماری برای من بفرستاد تاسوار و بحضرتش رهسپار شدم و شب نیز چندانکه خدای مقدر فرموده بود در حضور مبارکش بماندم چون آنحضرت آهنگ برخاستن فرمود با من گفت ترا قادر بر آن نمی بینم که بمدينه مراجعت کنی عرض کردم چنین است، فدایت بگردم فرمود پس در این شب

ص: 418

نزدما بیتوته كن وصبحگاه على بركة الله عز وجل راه برگیر. عرض کردم فدایت شوم چنین میکنم فرمود: «یَا جَارِیَهُ اُفْرُشِی لَهُ فِرَاشِی وَ اِطْرَحِی عَلَیْهِ مِلْحَفَتِیَ اَلَّتِی أَنَامُ فِیهَا وَ ضَعِی تَحْتَ رَأْسِهِ مَخَادِّی».

ای کنيزك رخت خواب مرا برای او بگستران و ملحفه مرا که در آن میخوابم بر رویش برافکن و مخده ها و بالین های مرا در زیر سرش بگذار بزنطی میگوید چون این اعزاز و لکریم رامشاهدت کردم با خود هم گفتم کدام کسی باین مقام و منزلت که من در این شب دریافته ام رسیده است همانا خداوند تعالی برای من منزلتی نزد خود قرار داده و آنگونه فخري بمن عطا کرده است که هیچیك از اصحاب ما نرسیده است آنحضرت حمار خود را برای من بفرستاد تا سوار شدم وفراش خود را برای من مقرر داشت و در ملحفه مبارکش بیتوته نمودم ومخاد آنحضرت را در زیر سرم بگذاشتند هرگز برای اصحاب ما چنین موهبتی روی نداده است .

بزنطی می گوید: آنحضرت با من نشسته بود که من در دل خود این تصورات را می نمودم فرمود اي احمد همانا امیر المؤمنين سلام الله تعالی علیه گاهی که زید ابن صوحان بیمار شده بود بعيادتش برفت زید بواسطه این موهبت بزرگ بر مردمان افتخار میورزید، فرمود: «فَلَا تَذْهَبَنَّ نَفْسُکَ إِلَی الْفَخْرِ وَ تَذَلَّلْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْتَمَدَ عَلَی یَدِهِ فَقَامَ» خویشتن را بمفاخرت باز مدار و در حضرت خدای عزوجل متذلل شو و تر عنایت او اعتماد بجوی پس از آن تكيه بر دست مبارک کرده از جای برخاست و ازین پیش در این فصل حدیثی مانند این حدیث باختصار مسطور شد.

و نیز در عیون اخبار و بحار و كتب آثار از يحيي بن بشار مروی است که گفت بعد از وفات حضرت موسی بن جعفر بحضور مبارك امام رضا علیه السلام مشرف شدم وهمی از کلماتی که با من میفرمود استفهام می نمودم با من فرمود: نعم يا سماع عرض کردم فدایت شوم سوگند با خدای در آن هنگام که طفل و كودك بودم باین لقب خوانده میشدم و در آن زمان در دبیرستان جای داشتم آنحضرت در روی من تبسم

ص: 419

فرمود .

و هم در آن کتابها از محمد بن حفص مروی است که گفت یکی از غلامان عبد صالح ابو الحسن موسی بن جعفر بامن حکایت کرد که من و جماعتی در خدمت حضرت امام رضا صلوات الله عليهم در بیابانی بودیم پس عطش سختی برما چیره شد چندانکه بر هلاکت خویشتن خوفناك شدیم امام رضا علیه السلام باما فرمود بفلان موضع بیائید و آن جا را برای ما صفت کرد همانا شما در آنجا آب می یابید. میگوید بهمان موضع بیامدیم و آب بیافتیم و چهار پایان خودرا چندان آب دادیم تاسیراب شدند و خودمان و آنانکه از مردم قافله با ما بودند سیراب شدیم و از پس بکوچیدیم این وقت آنحضرت مارا فرمان کرد تادر طلب آنچشمه بر آمدیم هر چند طلب کردیم نیافتیم و جز بشكل شتر ندیدیم و نشانی از آن چشمه ننگریستیم و از آن پس این حکایت غریب را برای مردی از فرزندان قنبر که چنان میدانستند یکصد و بیست سال روز گار نهاد بگذاشتند آن قنبری نیز مانند همین حکایت را از آن حضرت بگذاشت و گفت من نیز در خدمت حضرت رضا علیه السلام در این موضع بودم و این معجز را در کار آب بدیدم و گاهی بود که بجانب خراسان میرفت.

و دیگر در بحار ومدينة المعاجيز مسطور است که محمد بن اثرم که رئیس شرطة محمد بن سلیمان علوی در مدينه طيبة در ایام خروج ابي السرايا بود روایت کرده است که جمعی از مردم قریش و دیگران نزد محمد بن سلیمان فراهم شدند و با او بیعت کردند و با او گفتند اگر کسی را بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام بفرستی تا ناصر ومعين ما گردد و امر ما یکی باشد سخت نیکو است .

محمد بن سلیمان با محمد بن اثرم گفت در خدمت حضرت امام رضا برو و سلام برسان و عرض کن اهل بیت تو اجتماع کرده اند و دوست همی دارند که با ایشان باشی اگر رأی مبارکت علاقه میگیرد چنین کن میگوید من بخدمت آنحضرت برفتم و این وقت در حمراء شرف افزا بود پس تبلیغ رسالت خود را بنمودم فرمود سلام بدو برسان و او را بگوی چون بیست روز بر گذرد نزد تو می آیم

ص: 420

میگوید آنچه فرمود با محمد ابلاغ نمودم و روزی چند بر این حال در نگ نمودیم و چون روز هجدهم رسید و رقاء که سرهنگ جلودی بود بحرب ما بیامد و ما با او قتال دادیم ومنهزم شدیم و من از بیم جان بجانب صورین فرار کردم در این حال دیدم هاتفی با من بانگ در افکند ای اثرم، بدر روی کردم بناگاه دیدم ابو الحسن علیه السلام است که میفرمود «مضت العشرون اولا» بیست روز گذشت یا نگذشت وی محمد ابن سليمان بن داود بن حسن بن علي بن ابیطالب علیهم السلام است.

و دیگر در عیون وكتب اخبار از ابوحمزه مروی است که ابن کثیر گفت چون موسی کاظم علیه السلام وفات کرد مردمان در امر آنحضرت واقف شدند و بعداز آن حضرت بامامي قائل نشدند و من در آنسال حج نهادم بناگاه حضرت امام رضا علیه السلام را نگران شدم و در قلب خود وقف بحضرت موسی بن جعفر با اقرار بامامت حضرت امام رضا سلام الله عليهم را گذرانیدم و در دل خود این آیه شریفه را «أَبَشَراً مِّنَّا وَاحِداً نَّتَّبِعُهُ » تا آخر آن را تلاوت نمودم.

آنحضرت ماند برق وزنده بر من بر گذشت و فرمود : «أَنَا وَ اَللَّهِ اَلْبَشَرُ اَلَّذِی یَجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَّبِعَنِی » سوگند با خدای من همان بشر هستم که بر تو واجب است که مرا متابعت کنی عرض کردم بحضرت خدا و بسوی تو پناه و معذرت میخواهم که از من در گذری فرمود : «مغفور لك» لغزش تو بخشیده است.

ودیگر درعيون وكتب دیگر از محمد بن عبدالرحمن همدانی مروی است که گفت ابومحمد غفاری با من حديث کرد و گفت وامی گران بر گردن من وارد شد و با خود گفتم برای قضای دین من جز سید و مولایم علي بن موسی الرضا علیهماالسلام هيچكس را ندارم چون آن شب را بصبح رسا نیدم بمنزل آن حضرت روی کردم و اجازت شرفیابی حاصل کرده در ابتداء ورود فرمود ای محمد «قَدْ عَرَفْنَا حَاجَتَكَ وَ عَلَیْنَا قَضَاءُ دَیْنِكَ» حاجت تو را بدانستیم وادای دین تو بر ما میباشد و چون شب در رسید طعامی برای افطار بیاوردند پس بخوردیم و آنحضرت فرمود ای ابو محمد آیا میخوابی یا باز می گردی عرض کردم ای سید من اگر حاجتم را برآورده داری باز۔

ص: 421

گشتن را دوست تر میدارم.

میگوید در این وقت آن حضرت از زیر فرش يك مشت زر بمن عطا کرد پس بیرون آمدم ودر چراغ بدیدم دینارهای سرخ وزرد مخلوط بود و اول دیناری که بدست من افتاد و نقش آن را بدیدم این بود: «یا با محمد الدنانير خمسون، ستة وعشرون منها لقضاء دينك و اربعة وعشرون لنفقة عيالك فلما أصبحت فتشت الدنانير فلم اجد ذلك الدينار و اذاهی لاينقص شيئا » أي ابو محمد این دنا نیر پنجاه عدد است . بیست و شش عدد آن برای فضای دین تو و بیست و چهار عدد آن برای نفقه عيال تو است . میگوید چون صبح نمودم به تفتيش آن دنانير بر آمدم آن یک دینار را که آن کلمات بر آن نقش بود نیافتم و بقیه دنانير بدون اینکه چیزی از عدد پنجاه کم باشد موجود بود .

و در این خبر چند معجزه است یکی علم بحاجت ابی محمد بدون اظهار او دیگر علم بمقدار قرض او و دیگر نقش آن مطلب بر آن سکه، دیگر باز گشتن آن سکه دیگر و تمام بودن پنجاه دینار .

ودیگر در همان كتب از حسن بن موسی بن عمران بن بزیع مروی است که گفت دوجاریه که هر دو آبستن بودند داشتم پس عريضه بحضرت امام رضا علیه السلام معروض و اینحال رادر حضرتش معلوم و از حضرتش مسئلت نمودم که از خداوند تعالی بخواهد ودعا فرماید که هر دو كودك را در شکم دارند پسر باشند و با من ببخشد .

آنحضرت علیه السلام مرقوم فرمود: « افعل انشاء الله » اکر خدا بخواهد چنین میکنم و سوای این مکتوبی مستقل و مخصوص بنوشت و نسخه آن این است : «بسم الله - الرحمن الرحيم عافانا الله واياك با حسن عافية في الدنيا والاخرة برحمته الأمور بیدالله عزوجل يمضي فيها مقاديره على ما يحب يولد لك غلام و جارية انشاء الله فسم الغلام محمدا والجارية فاطمة علي بركة الله عز وجل» خداوند تعالی مارا و تو را به نیکوترین عافیت برحمت خودش در دنیا و آخرت برخوردار دارد تمامت امور بدست قدرت خداوند عزوجل است بهر طوری دوست میدارد مقادیرش را ممضی میگرداند برای تو پسري ودختر، بخواست خدا متولد میشود پسر را محمد ودختر را بر برکت خدای

ص: 422

عز وجل فاطمه نام بگذار .

میگوید پسری و دختری برای من متولد شدند بدانگونه که حضرت رضا علیه السلام خبر داده بود.

و در این خبر نیز معجز متعدد است یکی قبول مسئلت سائل یکی خبر دادن از مافي الأرحام که یکی مذکر و دیگری مؤنث خواهد بود يكي امر فرمودن بنام نهادن هر دو را که علامت صحت تولد و بقای در عالم است .

و نیز در عيون وكتب متعدده مسطور است که حسن بن على وشا گفت عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث از من خواستار شد که از حضرت امام رضا علیه السلام مستدعی شوم که عرایض اورا بعد از آنکه قرائت فرمود پاره کند چه از آن بيمناك بود که در دست دیگری بیفتد. وشاء میگوید حضرت امام رضا علیه السلام بیش از آنکه چیزی بحضرتش معروض نمایم و خواستار بشوم که مکاتیب او را پاره فرماید بمن نوشت: «أَعْلِمْ صَاحِبَكَ أَنِّی إِذَا قَرَأْتُ كُتُبَهُ إِلَیَّ خَرَقْتُهَا» بارفيق خود خبر ده که هر وقت مکاتیب او را که بمن می نویسد قرائت نمودم پاره میکنم .

و دیگر در همان كتب مسطور است که احمد بن ابی نصر بزنطی گفت با خویشتن اندیشه نمودم که چون بحضرت ابي الحسن الرضا علیه السلام مشرف شدم از آنحضرت سئوال نمایم که چند سال از سنین عمر مبارکش بر گذشته است. چون بحضرتش در آمدم و در حضورش بنشستم آنحضرت در من نظر می کرد و در دیدارم تفرس مینمود آنگاه با من فرمود از روزگارت چه بگذشته است عرض کردم فدایت شوم چنین و چنان فرمود پس من از تو بزرگترم همانا چهل و دو سال بر من روزگار بر آمده است عرض کردم فدایت شوم سوگند با خدای می خواستم از مقدار عمر شریفت بپرسم فرمود بتحقيق با تو خبردادم.

ودیگر در کتب مذکوره از ذروان مداینی مروی است که حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام در آمد و همی خواست از عبدالله بن جعفر واحوال او سئوال نماید میگوید

ص: 423

آنحضرت دست مرا بگرفت و از آن پیش که چیزی از آنمطلب در خدمتش معروض دارم بر سینه مبارکش بگذاشت بعد از آن فرمود. «یَا مُحَمَّدَ بْنَ آدَمَ إِنَّ عَبْدَ اَللَّهِ لَمْ یَکُنْ إِمَاماً» هیچوقت عبدالله امام نبوده و نخواهد بود .

و نیز در آن کتاب مسطور است که محمد بن عیسی یقطینی گفت که از هشام عباسی شنیدیم می گفت بحضرت ابي الحسن علیه السلام در آمدم و همی خواستم از آن حضرت مسئلت نمایم که دعائی بر من بخواهد تا دردسری که مرا روی داده بود مرتفع شود و دو جامه از جامه های مبارکش که در آنها محرم میشد بمن ببخشد . چون بحضرتش مشرف شدم از مسائل خود سئوال همی کردم و جواب بفرمود وحاجات خود را فراموش کردم بعرض برسانم چون برخاستم تا بیرون بروم و اراده وداع با آنحضرت را نمودم فرمود بنشین پس در حضور مبارکش بنشستم آن حضرت دست مبارك بر سر من بگذاشت ودعائي بر من بخواند و از آن پس دو جامه از جامه های خودرا بخواست و بمن عطا کرد و فرمود در این دو جامه احرام بسته ام .

عباسی میگوید: در مکه معظمه در طلب دوجامه نیکو برآمدم تا برای پسرم بهدية برم اما آنچه را که میخواستم در مکه نیافتم و در زمان باز گشتن از مکه بمدینه بگذشتم و بخدمت حضرت ابي الحسن رضا علیه السلام تشرف جستم. چون با آنحضرت وداع نمودم و خواستم بیرون بیایم دو ثوب سعديه منقش بهمان طور که میخواستم بخواست و بمن عطا فرمود.

و در این حدیث چند معجزه است يكي دعای صداع بدون اینکه عرض شده باشد یکی اعطای دوجامه که در آن احرام بسته باشد بدون سئوال عباسی باو . یکی اعطای دو ثوب جامه بطوری که عباسی قصد کرده بود برای پسر او.

ودیگر در عیون اخبار و غیره مسطور است که ابوالحسن صايغ از عم خود حدیث نمود که در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بجانب خراسان روان شدیم و از آنحضرت اجازت خواستم که رجاء بن ابی ضحاك را که آن حضرت را بخراسان میبرد بقتل رسانم. آنحضرت مرا ازین کار نه کرد و فرمود : تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَ نَفْساً مُؤْمِنَةً

ص: 424

بِنَفْسٍ كَافِرَةٍ » میخواهی نفس مؤمنی را در ازای نفس کافرى بقتل رسانی و ازین کلام مبارك حسن حال رجاء و بدی حال مأمون مشهود می شود چه معنی این کلام این است که دیگری باعث احضار من شده است که مأمون و بعضی از اتباع او هستند گناه رجاء چیست و بقیه این خبر در ذیل سفر آنحضرت بخراسان مسطور شد.

و دیگر در عيون وغيره مسطور است که موسی بن مهران عريضه ای بحضرت رضا علیه السلام معروض و مسئلت نمود که آن حضرت در پیشگاه خداي تعالي دعا فرماید که پسري در عوض پسری که دارد بدو عطا فرماید در جواب مرقوم فرمود «وَهَبَ اَللَّهُ لَکَ ذَکَراً صَالِحاً» خداوند پسری صالح و نیکو بتو بخشیدپس پسری که داشت بمرد و پسری دیگر برای او متولد شد.

راقم حروف گوید : چنان می نماید که پسری که اورا بوده است ناخوب و بزه کار بوده است ازین روی مر گ او و تولد پسری صالح را استدعا کرده و هردو در حضرت رضا علیه السلام پذیرفته شده است و البته آنحضرت بر عدم صلاحیت پسر حاضرش عالم بوده است.

و چون بر این اخبار بنگریم می بینیم آنچه بخواهند و توجه فرمایند همان خواست ایزدی و قدرت خداوندی است از تصور وعالم بشر بیرون است .

و دیگر در عیون اخبار و كتب آثار مأثور است که محمد بن فضیل گفت در بطن مر که یک منزلی مکه معظمه است وارد شدیم و بناخوشی درد پهلو و درد پا که عرق المدنی گویند مبتلا شدم. پس بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و آنحضرت در مدینه طيبه بود با من فرمود: «مالی اراك متوجعا» از چه روی تو را دردناك می نگرم عرض کردم چون در وادي مر رسیدم ناخوشی عرق مدینی در پهلو و پایم در آمد آنحضرت اشارت بآن مرضی که در پهلویم در افتاده بود در زیر بغلم بنمود و بکلامی تکلم فرمود و آب دهان مبارك بر آن افکنده از آن پس فرمود بر تو ازین درد باکی نیست و نظرى بآن مرضی که بپایم در افتاده نمود و فرمود ابو جعفر علیه السلام فرمود:

ص: 425

«مَنْ بُلِيَ مِنْ شِيعَتِنَا بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ كَتَبَ اللَّهُ عز و جل لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ» هر کسی از شیعیان ما ببلائی مبتلا شود و شکیبائی نماید خداوند تعالی اجر و ثواب هزار شهید در نامه عمل او بنویسد چون این سخن را بشنیدم با خود گفتم سوگند با خدای از درد پای خود هرگز شفا نیابم.

هيثم بن ابی مسروق راوی این خبر میگوید همیشه محمد بن فضل اعرج بود تا بمرد.

صاحب لغت میگوید: «عرج من مشيته عرجا» وقتی است که همیشه شخص را درد وعلتي در پای باشد .

در مراصد الاطلاع مسطوراست «مر» بضم میم و تشدید راء مهمله رودخانه ایست از بطن اضم و نیز نام زمینی است در نجد از بلاد مهره در اقصی یمن

و نیز در عیون اخبار و پاره ای کتب آثار مأثور است که ابوالحسن بن راشد گفت چند بار برای من بیاوردند در این اثنا پیش از آنکه نظر در مکتوبات کنم یا مکتوبی بحضرت ابی الحسن علیه السلام بفرستم فرستاده آنحضرت بیامد و گفت امام رضا علیه السلام میفرماید: «سَرِّحْ إِلَیَّ بِدَفْتَرِ» دفتری برای من بفرست و در منزل من اصلا دفتری نبود با خود گفتم محض تصدیق امر آنحضرت در طلب آنچه بآن عارف نیستم بر می آیم پس هر چه تفحص کردم چیزی نیافتم و بچیزی دست رسی پیدا نکردم. و چون فرستاده آنحضرت خواست بازگردد گفتم بجای خود باش پس پاره بارها را بر گشودم در این حال دفتری دریافتم که هیچوقت بآن دانا نبودم اما بیقین میدانستم که آنحضرت هرگز بیرون از حق و راستی چیزی را طلب نمی فرماید پس آندفتر را بحضرتش تقدیم کردم .

و نیز در همان کتب مذکوره از ابن محمد بصری روایت شده است که چون امام رضا عله السلام آن حدود را بقدوم مبارك مشرف ساخت عريضه بحضور ولایت دستورش معروض داشته اجازت خواستم تا بمصر روی نهاده بکار تجارت پردازم در جواب من مرقوم فرمود: « اقم ماشاء الله » چندانکه خدای خواسته است در اینجا اقامت کن پس دو سال بماندم و چون آنحضرت دفعه دیگر تشریف قدوم داد بحضرتش عرض

ص: 426

معروضه نمودم و اذن طلبیدم در جواب مرقوم فرمود: «اُخرُج مُبارَكا لَكَ صُنعُ اللّهِ لَكَ فَإِنَّ الأَمرَ يَتَغَيَّرُ» بمبارکی و بهروزی بیرون رو که صنعت خدای با تو مبارك است و امر دیگر گون خواهد شد پس از آن جا بیرون شدم و در آنجا سودمند شدم و از آن هرج و مرجی که در بغداد پدید شده بود سالم ماندم و در این خبر از اخبار حال و استقبال و چگونگی آن مندرج میباشد.

ودیگر در آن کتب از احمد بن عبد الله بن حارثه کرخی مسطور است که گفت اولاد از بهرم بر جای نمی ماند و افزون از ده فرزندم بمردند و از آن پس اقامت نموده و بحضرت ابی الحسن علیه السلام مشرف شدم و آنحضرت بدیدار من بیرون آمد و جامه گل گون بر بدن همایون داشت بر آنحضرت سلام فرستادم و دست مبارکش را ببوسیدم و از مسائلی چند از آنحضرت بپرسیدم و از آن پس از صدماتی که از قلت بقاء فرزند یافته بودم در حضرتش شکایت نمودم آن حضرت سر بزیر افکند و مدتی طویل بر این حال ببود و دعا بخواند . آنگاه با من فرمود : «انی رجوت أن تنصرف ولك حمل و أن يولد لك ولد بعد ولد و تمتع بهما ايام حيوتك فان الله تعالى اذا اراد ان يستجيب الدعاء فعل وهو على كل شيء قدير»

امیدوار چنانم که باز گردی و برای تو حملی باشد یعنی کودکی در شکم زوجه ات باشد و پس از تولد او فرزندی دیگر برای تو متولد گردد و در ایام زندگانی خودت از آن دو فرزند بهره مند باشی وچون یزدان تعالی اراده فرماید که دعائی را مقرون باجابت فرماید میفرمایدو بر هر چیزی قادر و توانا است .

احمد بن عبدالله میگوید پس از آن بمنزل خود باز شدم چون بعيال خود که دختر خاله ام بود رسیدم حامله بود و برای من پسری زائید که او را ابراهيم نامیدم و از آن پس نیز حامله شدو پسری دیگر بزاد او را محمد نامیدم و ابو الحسن کنیت نهادم و ابراهیم سی و چند سال در جهان بزيست وابو الحسن بیست و چهار سال در جهان بزیست و از آن پس هر دوران مریض شدند و من با قامت حج بیرون شدم و هر دو تن عليل و رنجور بودند و بعد از آنکه از مکه مراجعت کردم ابراهیم در اول

ص: 427

همان ماه و محمد در آخر همان ماه وفات نمودند و خود احمد نیز یکسال و نیم بعد از ایشان زنده بماند و بمرد و از آن پیش هیچ فرزندی از اولاد او افزون از چند ماه در جهان نمیزیست .

ودیگر در عیون اخبار از صفوان بن یحیی مروی است که گفت در خدمت ابی الحسن رضا علیه السلام مشرف بودم در این اثنا حسن بن خالد صيرفي بر آن حضرت در آمد و عرض کرد فدایت گردم آهنگ بیرون شدن بجانب اعواض رادارم فرمود: «حَیْثُمَا ظَفِرْتَ بِالْعَافِیَةِ فَالْزَمْهُ» در هر کجا بعافیت دست یافتی غنیمت بدار و ملازم همانجا باش کنایت از اینکه در این سفر خطر است صفوان را این کلام قانع نساخت و «بآهنگ اعواض بیرون شد پس راه زنان راه را بروی بریدند و تمام اموال اروا ببردند.

در بحار الانوار از ابن جهم مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام بمن مرقوم فرمود بعد از آنکه از مکه معظمه باز گشته بودم: «فِی صَفَرٍ إِلَی أَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ قِبَلَکُمْ حَدَثٌ» در ماه صفر تا چهار ماه در آنجا که هستید حادثه روی خواهد داد میگوید فتنه محمد بن ابراهيم و امر اهل بغداد وقتل أصحاب زهیر و هزیمت ایشان روی داد و این داستان بمحاربة لشکریان مأمون و امين وخلع امين وقتل او اشارت دارد .

محمد بن ابراهيم بن اغلب افریقی از اصحاب امین وزهير بن مسیب از اصحاب مأمون و این مطلب اشارت باول کار أمين و غلبه اوست .

و دیگر از ابن الجهم مروی است که حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود من در خواب بدیدم پس با من گفتند: « لاَ یُولَدُ لَکَ حَتَّی تَجُوزَ اَلْأَرْبَعِینَ فَإِذَا جُزْتَ اَلْأَرْبَعِینَ وُلِدَ لَکَ مِنْ حَائِلَهِ اَللَّوْنِ خَفِیفَهِ اَلثَّمَنِ» تا از چهل سال نگذري فرزندی برایت متولد نمی شود و چون از چهل سالگی بگذشتی متولد می شود برای تو فرزندی از کسی که رنگ اوخائل و قیمت او کم است .

و دیگر در بحار الانوار از محمد بن فضیل صيرفي مسطور است که گفت بحضرت

ص: 428

ابی الحسن رضا علیهالسلام در آمدم و از پاره ای چیزها و مطالب پرسش نمودم و همی خواستم از سلاح از آنحضرت بپرسم غفلت نمودم پس بیرون شدم و بر ابو الحسن بن بشیر در آمدم در همان حال غلام آن حضرت بیامد و رقعه ای با خود آورد در آن مرقوم بود :

«بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ أَنَا بِمَنْزِلَهِ أَبِی وَ وَارِثُهُ وَ عِنْدِی مَا کَانَ عِنْدَهُ » من در مقام و منزلت پدرم هستم و وارث او میباشم و نزد من است آنچه نزد او بود یعنی اثاثه مخصوص بامامت که با امام موسی کاظم علیه السلام بود اکنون با من است که وارث امامت میباشم .

و نیز در بحار از احمد بن عمر حلال مسطور است که شنیدم اخرس در مکه چون نام امام رضا علیه السلام مذکور میشود بجسارت سخن میراند، میگوید بمکه در آمدم و دشنه ای خریدم و با خود گفتم سوگند با خدای چون از مسجد الحرام بیرون آید او را میکشم و بر آن اندیشه مقیم شدم و از همه چیز بی خبر بودم مگر اینکه رقعه حضرت ابی الحسن علیه السلام بمن رسید نوشته بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بِحَقِّي عَلَيْكَ لَمَا كَفَفْتُ عَنِ الاخرس فَانِ اللَّهُ ثِقَتِي وَ هُوَ حسبی » ترا بحق خودم که بر تو دارم سوگند میدهم که از اندیشه قتل اخرس در گذر همانا وثوق من به خداوند است و او مرا کافی است .

و دیگر در بحار الانوار و خرایج از ابو هاشم جعفری مروی است که گفت در مجلس امام رضا علیه السلام بودم و عطشی شدید بر من دست داد و هیبت و عظمت آنحضرت مانع از آن بود که در مجلس او آب بطلبم پس آنحضرت آب طلب کرده جرعه ای از آن بیاشامید پس از آن فرمود ای ابوهاشم « اشْرَبْ فَإِنَّهُ بَرْدٌ طَیِّبٌ » این را بیاشام که سرد و خوشگوار است پس بیاشامیدم و دیگر باره تشنه گشتم آنحضرت بخادم نظر کرد فرمود : « شَرْبَهً مِنْ مَاءِ سَوِیقِ سُکَّرٍ » و فرمود سویق را ترساز و بعد از آنکه ترشد شکر بر آن نثار کن و فرمود اي ابو هاشم بیاشام که عطش را قطع مینماید .

ص: 429

و هم در آن کتاب از اسمعیل بن ابی الحسن مروی است که گفت در خدمت حضرت ابي الحسن علیه السلام بودم و آنحضرت دست مبارك را بزمین می سود گویا چیزی را کشف میفرماید پس سکه های طلا نمایان شد و از آن پس دست مبارك را بزمین کشید و آن شمشهای طلا بزمین فرو رفت من با خود گفتم چه بودی اگر یکی از این سبايك را بین عطا میفرمود فرمود « لَا أَنَّ هَذَا الْأَمْرِ لَا يَأْتِ وَقَّتَهُ » نه چنین است که خیال کردی بدرستیکه این امر وقتش نرسیده است.

مجلسي اعلى الله مقامه میفرماید مقصود آنحضرت این است که بیرون آمدن خزاین زمین و تصرف در آن موکول به زمان حضرت قائم علیه السلام است.

و در این خبر چند معجزه است یکی بیرون آمدن سبايك زر. دوم غایب شدن آن. سوم علم بآنچه راوی قصد کرده بود چهارم اخبار از ظهور قائم علیه السلام و بیرون آمدن خزائن زمین .

ودیگر در عیون اخبار و كتب آثار از عبدالله بن عامر بن سعد بن عبدالرحمن ابن ابی نجران مروی است که گفت حضرت امام رضا علیه السلام مکتوبی نگاشت و مرا بقرائت آن بر گماشت و نزدیکی از اصحابش رسالت داد : « إِنَّا لَنَعْرِفُ اَلرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ اَلْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ اَلنِّفَاقِ » ما میشناسیم هر مردی را به بینیم حقیقت ایمان و حقیقت نفاق اورا یعنی باطن هر کس و هر چه در دل دارد در حضرت ما مکشوف است .

و دیگر در عیون و بحار مسطور است که شاء گفت حضرت ابی الحسن علیه السلام غلام خود را با رقعه ای بمن فرستاد و در آن رقعه نوشته بود: « ابعث إلى ثوب من ثياب موضع كذا وكذا من ضرب كذا» جامه ای از جامه های فلان موضع و فلان نوع را برای من بفرست در جواب نوشتم و با فرستاده گفتم باین صفت جامه ندارم و باین نوع و طرح در میان جامه ها شناسا نیستم رسول آنحضرت دیگر باره با من آمد و گفت این جامه هست در طلب آن برآی همچنان رسول بحضرتش اعادت دادم و عرض کردم ازین گونه جامه نزد من نیست دفعه سوم رسول آمد که طلب کن چه نزد تو ازین نوع جامه هست حسن بن وشاء گوید چنان

ص: 430

بود که مردی جامه ای از آن نمونه را بامن گذاشته که آن بضاعت را بفروش برسانم و من فراموش کرده بودم پس در میان صندوقها و بارهای خود جستجو کردم و آخر الامر در میان بقچه در زیر جامه ها یافتم و بحضرتش حمل کردم .

و دیگر در بحار از ابو نصر مروی است که گفت باستقبال حضرت امام رضا عليه السلام بسوی قادسیه شدم و تقديم سلام کردم فرمود «اکتر لى حجرة لها بابان باب الى فان و باب الى خارج فانة استر عليك ، براى من حجره ای کرایه کن که برای آن دو در باشد یکدرش به کاروانسرا و دیگر درش بخارج گشاده باشد چه ترا پوشیده تر میدارد .

میگوید برای این زنفليجه صالحه و مصحفی بفرستاد میگوید چنان بود که فرستاده اش نزد من می آمد تا بآنچه حاجتمند بود خریداری نمایم و یکی روز که تنها بودم آن مصحف را برگشودم تا قرائت نمایم چون منتشر ساختم در سوره لم يكن نظر کردم و افزون از آنچه در دست ما میباشد چندین برابر دیدم بقرائت آن پرداختم چیزی را شناخته نداشتم پس دوات و کاغذ بر گرفتم و خواستم آن را بنویسم تا از آن پرسش گیرم از آن پیش که چیزی از آن را بنویسم مسافر بیامد و مندیلی با خود داشت با خيط و خاتمی و گفت مولایم امر فرموده است که این مصحف را در این دستمال نهاده و مختوم ساخته با این خاتم بخدمتش بفرستی میگوید چنان کردم که امر فرموده بود .

و در این خبر چند معجزه است یکی فهماندن ابو نصر را از قرآنی که نزد مأمون است یکی نتوانستن ابو نصر قرائت آن را یکی قبل از اینکه چیزی از آن را بر نگارد فرستادن منديل و خاتم را و بردن آنمصحف مبارك را

و دیگر در آن کتاب از حسن بن علي بن يحيى مروی است که گفت جاریه من دوجامه وار ملحم یعنی نوعی مخصوص از البسه در بار من نهاد و خواستار شد

ص: 431

که در هر دو احرام بندم باغلام خود امر کردم تا آندو جامه را در عیبه و جامدان بگذاشت چون بآن مکانی و زمانی رسیدم که در آنوقت بایستی احرام بست آن دو ثوب را بخواستم تا بتن بیارایم بعد از آن در خیال من افتاد و با خود گفتم گمان نمی کنم که من جامه ملحم بپوشم گاهی که در حال احرام باشم لاجرم آندو جامه را بگذاشتم و دیگر جامه بر تن بیاراستم و چون بمکه معظمه رسیدم عريضه بحضرت ابی الحسن کرده بعضی چیزها که با خود داشتم تقديم آستان همایونش کردم و فراموش نمودم که بحضرتش بنویسم وسئوال کنم که آیا برای محرم جایز است که جامه ملحم بپوشد

هنوز چندان درنگ نکرده بودم که جواب تمام مسائل من رسید و در پائین مكتوب رقم فرموده بود: «لا بَأسَ بِالمُلحَمِ أَن يَلبَسَهُ المُحرِمُ » باکی نیست که ملحم را محرم بپوشد .

وهم در بحار وخرايج مسطور است که علي بن حسين بن يحيى گفت که مارا برادري بود که بمذهب مرجئه میرفت و او را عبدالله میخواندند و همواره برما طعن و دق میزد پس عريضه بحضرت ابی الحسن علیه السلام معروض و از وی شکایت و از آنحضرت مسئلت دعا نمودم آنحضرت در جواب من رقم فرمود: « سيرجع الى له الى ما تحب وانه لن يموت الاعلي دين الله وسيولد من ام ولد له غلام» زود است بآنچه ترا محبوب و پسندیده است بازگشت میکند وهرگز نمی میرد مگر بردین و آئین ستوده الهی وزود است که اورا از ام ولدی که دارد پسری متولد میشود .

علي بن حسين بن یحیی میگوید کمتر از یک سال درنگ نمودیم تا گاهی که عبدالله بدین حق باز شد و امروز از تمام اهل بيت من بهتر است و برای او بعد از حضرت ابی الحسن علیه السلام از مادر فرزندانش این پسر بوجود آمد

و در این خبر چند معجزه است یکی خبر دادن از بازگشت عبدالله بما تحب و ترضی ودیگر نمردن او مگر بردین خدای و بلفظ لن که نفی ابدی را میرساند و در اینجا دلالت بر حتمیت این امر میکند ودیگر اخبار از تولد پسری

ص: 432

برای عبدالله

و نیز در بحار و خرایج از ابومحمد رقی مسطور است که بحضرت امام رضا علیه السلام در آمدم و سلام راندم و آنحضرت روى مبارك بمن آورده برای من حديث می کرد و پرسش از من میفرمود بناگاه با من فرموداى ابو محمد هیچ بنده مؤمنی را خدای تعالی مبتلای بلیتی نفرموده است که وی بر آن بلیت صبوری نماید مگر اینکه برای او مثل صبر صد شهید است .

میگوید از آن پیش در من نشانی از علل ومرض ووجع نبود و این کلام را منکر شدم و با خویشتن همی گفتم چه مناسبت داشت که در این هنگام که با من بپاره احادیث و حکایات مشغول بود وما بآن احادیث عنایت داشتیم ، بدون اینکه موضع وموقعی باشد از وجع بامن حدیث کند پس با آنحضرت وداع کردم و از حضرتش بیرون شدم و باصحاب خود ملحق شدم و این هنگام همگی همکام بمحل خود در آمدم در همان شب درد پا بر من عارض شد با خودگفتم این همان است که عیب می گرفتم ومنکر بودم و چون صبح بردمید ورم نمود وروز دیگر ورم شدید شدو کلام آن حضرت را متذکر شدم و چون بمدينه رسيدم چرك وقيح در آن جریان گرفت و جراحتی عظیم شد وخواب و آرام ازمن ببرد این وقت بدانستم که آنحضرت آن حدیث را بواسطه این معنی بفرمود و افزون از ده سال در فراش بیماری بیفتادم. راوی میگوید از آن پس افاقت یافت و دیگر باره نیز آن مرض بازگشت ابومحمد بمرد

و نیز در آن کتابها مروی است که احمد بن عمرة گفت بحضرت امام رضا علیه السلام بیرون شدم و زنم آبستن بود عرض کردم زوجه خودرا در حال حمل بجای گذاشتم خدای را بخوان تا این فرزند را پسر گرداند با من فرمود پسر است و او را عمر نام کن عرض کردم قصد کرده بودم که او را على نام گذارم و زوجه خود را نیز امر کرده ام که اورا على نام نهند آنحضرت فرمود اورا عمر نام بگذار از آن پس بكوفه وارد شدم وفرزندی برای من پدید گشته بود و اورا علی نام

ص: 433

کرده بودند ومن نام او را عمر نهادم این وقت همسایگان من با من گفتند ازین پس بپاره چیزها که از تو حکایت میکنند تصدیق کنیم یعنی ترا رافضی و شیعه نمی شماریم این هنگام برمن معلوم شد که آنحضرت حفظ جان مرا خواسته است یعنی چون میدانست که جماعت همسایگان وی شیعه نیستند و از پاره حکایاتی که از تشیع احمد شنیده ام باوی دشمن هستند در صدد هلاکت او میباشند لاجرم چون نگران شدند که نام پسرش را که علی نهاده بودند بعمر مبدل ساخت آن اخبار را مقرون بكذب شمردند و از قصد سوئی که در باره وی داشتند منصرف شدند و او را هم کیش و هم عقیدت خویش دانستند . و در حقش مطمئن ونيك انديش گردیدند.

و نیز در آن کتابها از مسافر مروی است که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم چنان در خواب دیدم که گویا وجه قفصی را بر زمین نهادند که در آن چهل جوجه بود فرمود اگر راست گوی باشی مردی از ما بيرون ميآيد وخروج میکند و چهل روز زندگانی مینماید پس محمد بن ابراهيم طباطبا خروج نمودو چهل روز زندگانی کرد و ازین پیش حدیثی مانند این خبر مذکور شد . لكن عدد ایام زندگانی کمتر بود .

و نیز در هر دو کتاب مسطور ازو شامذکور است که گفت عقربی مرا بگزید و من همی گفتم يارسول الله شنونده ازین سخن در عجب و منکر شد. امام رضا علیه السلام فرمود:«مه فوالله لقد رأى رسول الله صلى الله عليه وسلم » زبان بر بند سوگند با خدای رسول خدای صلی الله علیه و آله را او دیده است . وشاگويد رسول خدا صلى الله عليه وسلم را در خواب دیدم اما سوگند با خدای هیچکس را ازین حال خبر ندادم .

و دیگر در بحار وخرايج مسطور است که عبدالله بن سرمه گفت امام رضا علیه السلام بر ما بگذشت و در امامت آنحضرت خصومت ورزیدیم . چون آنحضرت بیرون شد ومن وتميم بن يعقوب سراج از اهل برمه نیز بیرون شدیم ومخالف آنحضرت و بمذهب زیدیه بودیم، چون در بیابان رسیدیم آهوانی چند بدیدیم حضرت امام رضا علیه السلام

ص: 434

بچه آهویی را اشارت فرمودتا بیامد و در حضور مبارکش با يطتاد وحضرت ابی الحسن عليه السلام دست بر سرش بمالید و آنرا بغلامی که با آنحضرت بود بداد . آهو بچه مضطرب شد وهمی جنبیدن میگرفت تا بچراگاه خود باز گردد ، امام رضا عليه السلام بکلامی با آن حیوان تکلم فرمود که ما نمی فهمیدیم و بچه آهو آرام شد پس از آن فرمود: ای عبدالله آیا ایمان نمی آوری عرض کردم ایمان می آورم ای آقای من توئی حجت خدا خلق بر خدا و من بحضرت خدای تائب شدم پس از آن با آهو فرمود برو بچراگاه خود آهو بیامد و هر دو چشمش اشك ميريخت رهمی خود را بآنحضرت میمالید وصدایی بر می آورد ابوالحسن علیه السلام فرمود میدانی چه میگوید گفتم خداو رسول خدا و پسر رسولخدا بهتر می دانند . فرمودمیگوید تو مرا بخواندی و من امیدوار شدم که از گوشت من میخوری فرمانت را اجابت کردم و چون مرا امر بباز شدن فرمودی محزونم ساختی

و هم در بحار وخرايج مسطور است که مسافر گفت روزی حضرت ابی الحسن علیه السلام بامن فرمود برخیز و در این چشمه بنگر ماهیانی است پس نظر کردم و در آن چشمه ماهی بود عرض کردم بلی ماهی هست فرمود در خواب این را بدیدم و رسولخدای صلی الله علیه و آله بامن میفرمود اى على « مَا عِنْدَنَا خَیْرٌ لَکَ » آنچه نزد ما میباشد برای تو بهتر است، میگوید پس از چند روز بدیگر جهان رحلت فرمود .

وهم در هر دو کتاب از فضيل بن يونس مروي است که گفت بجانب مكه بیرون شدیم و در مدينة طيبة فرود گشتیم و اینوقت هارون الرشید در مدینه بود و آهنگ اقامت حج داشت حضرت امام رضا علیه السلام بقصد سر افرازي من تشريف فرما شد و اینوقت جمعی از اصحاب ما نزد من حضور داشتند و خوردنی حاضر کرده بودند در این اثنا غلام بیامد وگفت مردی بر در است که ابوالحسن کنیت دارد واجازت میجوید که نزد تو آید با او گفتم اگر این ابوالحسن همان بزرگوار است که من میدانم یعنی اگر رضا علیه السلام باشد تو آزاد باشی پس بیرون شدم و نور مبارك

ص: 435

ولی خدای را زیارت نمودم وعرض کردم فرود آی آن حضرت فرود شد و درون آمد و بعداز صرف طعام فرمود اى فضل همانا امير المؤمنين در حق حسين بن يزيد ده هزار دینار رقم کرده است و ادای آن را بتو مکتوب فرموده است این مبلغ را برو برسان میگوید عرض کردم سوگند باخدای از ایشان یعنی هارون و کسان او کم و زیادی نزد من نیست اگر این ده هزار دینار را از اموال خود بیرون کنم از میان میرود اگر در این امر فرمایشی و رائی داری چنان کنم فرمود اى فضل « ادْفَعْهَا اليه فَإِنَّهَا سَتَرْجِعُ اليك قَبْلَ انَّ تَصِيرُ الَىَّ مَنْزِلِكَ »اين وجه را بحسین بده چه از آن پیش که بمنزل خود رسی این مال بتو بر میگردد . من آن وجه را بدادم و همانطور که فرموده بود آن مبلغ بمن بازگردید .

وهم در بحار و خرایج از احمد بن عمر حلال روایت کرده اند که گفت حضرت ابی الحسن ثانی علیه السلام عرض کردم فدایت بگردم من ازین شخص که صاحب رقة است یعنی هارون بر تو بيمناك هستم فرمود : «ليس علي منه بأس ان الله بلاد تنبت الذهب قد حماها الله با ضعف خلقه بالذر فلو ارادتها الفيلة ماوصلت اليها » از هارون باکی و زیانی بر من نیست همانا خداوند تعالی را بلاد و شهرهایی است که طلا میرویاند و این زمین طلا خيز را بضعیف ترین آفریدگان خودشان مورچه نگاهداری میکند و اگر فیل با آن عظمت وقوت بآنجا قصد نمايد نميرسد .وشاء ميگويد ازين بلاد قبل از این مسئلت سئوال کرده بودم و این حدیث را شنیدم معلوم شد این بلاد در میان بلخ و تبت است وطلا ميروياند و در آنجا مورچهای بزرگ مانند سگ است پرنده نمی تواند از آنجا بگذرد تا چه رسد بغیر آن و این مورچه ها شب ها در سوراخ وحجر خود ساکن و روزها ظاهر شوند و بسیار افتد که مردمان بر آن چار پایانی که در يك شب سی فرسنگ راه را طی میکنند بدان موضع راه میسپارند و شب هنگام آنجا آمده بارهای خود را از طلا پر کرده باز می شوند وچون صبحگاه میرسد مورچه ها در طلب آنان بر می آیند و بهرچه برسند پاره مینمایند و از شدت سرعت بباد وزنده همانند باشند و بسیار باشد که اگر

ص: 436

مورچگان آن جماعت برسد آنجماعت از بیم جان خود گوشت بسیار در زمین افکنند تا در طی راه مشغول بخوردن گوشت و از ایشان دست بدارند و اگر آن مردم برسند ایشان و چار پایان ایشان را پاره پاره نمایند.

و دیگر در خرایج مسطور است که محمدبن عبدالرحمن همدانی گفت قرض بر من چنگ در انداخت که سینه ام را تنگ ساخت با خود گفتم برای ادای این دین جز مولایم امام رضا علیه السلام هیچکس را نمی یابم پس بحضرتش برفتم و پیش از اینکه از قرض خود چیزی عرض کنم و مسئلتى بنمایم فرمود اى ابوجعفر خداوند حاجت ترا بر آورده داشت میگوید در حضور مبارکش بماندم و آن حضرت روزه داشت و بفرمود تا برای من طعامی بیاورند عرض كردم صائم هستم و همی خواهم با تو طعام بخورم تا بواسطة تناول طعام در حضرت تو تبرك يابم چون آن حضرت نماز مغرب را بگذاشت در میان سرای بنشست و طعام بخواست و تناول فرمود و من با آن حضرت بخوردم فرمود در این شب از نزد ما بیتونه میکنی یا حاجتت بر آورده و منصرف میشوی عرض کردم اگر حاجتم بر آورده شود و بجای خود باز گردم دوست میدارم و شایسته تر است . میگوید آنحضرت دست مبارك برزمین برزد و مشتی از زمین بر گرفت و فرمود « خذ هذه » این را بگیر پس من من بگرفتم و در آستین خود بریختم وچون بدیدم دینارهای سرخ بود پس بسوی منزل خود باز شدم و نزديك چراغ رفتم تا آن دنانير را بشمارم پس دیناری بدست من اندر آمد و بر آن نقش شده بود این دنانير پانصد دینار است نصف آن برای قرض تواست و نصف دیگر برای نفقه و مخارج تو است چون اینحال را نگران شدم بشمار دنانير بر نیامدم و آن دنانير را در زیر وساده خود بریختم و بخفتم و صبحگاه آن یکدینار را در میان دنانير بجستم و نیافتم و ده دفعه آن دینار ها را زیر و رو کردم و چیزی نیافتم و از آن پس دنانير را بکشیدم پانصد دینار بود و ازین حکایت باين تقريب مسطور شد .

نیز در کتب مسطوره نوشته اند که د عبل خزاعی قصیده خود را انشاد نمود

ص: 437

و آن حضرت درهمهای رضويه بدو بفرستاد دعبل رد کرد آن حضرت فرمود بگیر چه بآن محتاج میشوی دعبل میگوید چون بخانه خود باز آمدم جميع اموال مرا دزد برده بود و مردمان هر درهمی از آن دراهم رضویه را از من میگرفتند و چنددینار سرخ در عوض میدادند. لاجرم بسبب آندراهم مستغني شدم و در ذیل قصايد دعبل مسطور شد

و هم در بحار و خرایج مسطور است که صفوان بن یحیی گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در مدينة طيبة بودم و آنحضرت باجماعتی بر شخص قاعد بر گذشت و آن قاعدگفت وی امام رافضه میباشد . به آن حضرت عرضکرم آیا آنچه این قاعد گفت نشنیدی فرمود « نَعَمْ إِنَّهُ مُؤْمِنٌ مُسْتَكْمِلُ الْإِیمَانِ » بلی این مردمؤمن کامل الایمانی است . میگوید چون شب در رسید بروی نفرین کرد پس دکانش بسوخت و دزدها آنچه از امتعه او باقی مانده بود بدزدیدند و بامداد دیگر او را در حضور مبارك ابي الحسن علیه السلام در کمال خضوع و استكانت بدیدم و و آن در حق او امر کرد چیزی بدو بدهند . پس از آن فرمود ای صفوان همانا وی مؤمن مستكمل الايمان است « وَ مَا یُصْلِحُهُ غَیْرُ مَا رَأَیْتَ » وکار او را جز بهمان طور که دیدی اصلاح نمی کرد .

شاید مراد این باشد که با وجود متاع غرور از خداوند غفور و دین او غافل میمانند و چون مانع مرتفع گردد بسعادت ابدی مسرور میشوند

و دیگر در بحار وكشف الغمه از دلایل حمیری از سلیمان جعفری مسطور است که گفت امام رضا علیه السلام با من فرمود برای من کنیز کی خریداری کن که صفت او چنین و چنان باشد پس جاریه ای نزد يك تن از مردم مدینه بهمان طور که صفت کرده بود بدست آوردم و خریدم و بهایش را بمولايش بدادم و بخدمت آنحضرب بياوردم آن حضرت را بشگفتی در آورد و در حضرتش پسندیده افتاد و روزی چند بماند و از آن پس مولاى كنيزك مرا بديد و میگریست و با من گفت از خدای برجان من بترس همانا عيش برمن ناگوار افتاده وقرار و خواب و آرام

ص: 438

از بهرم نمانده است تو در خدمت ابی الحسن علیه السلام سخن کن تا مگر جاریه را بمن باز گرداند و بهایش را بازگیرد گفتم ای دیوانه تورا این جرأت و جسارت است که من در رد آنجارية در حضور مبارکش چیزی بعرض برسانم و از آن پس بحضرت رضا علیه السلام در آمدم و از آن پیش که لب بسخن بر گشایم فرمودای سلیمان صاحب جاریه میخواهد جاریه را بدو بازگردانم عرض کردم آري والله از من خواستار شد که از حضرتت خواستار گردم فرمود جاریه را بدو باز پس ده و بها را باز پس گیر و چنانکه فرمان کرد بجای آوردم وروزی چند درنگ نمودیم و از آن پس مولای آن کنیز مرا بدید و گفت فدایت گردم از حضرت ابی الحسن مسئلت کن تا آن جاریه را قبول فرماید چه من از وی سودمند نمی شوم وقدرت نزديك شدن بدوندارم گفتم من این قدرت ندارم که در حضرتش چنین سخن بدايت جویم میگوید از آن پس بخدمت آنحضرت در آمدم فرمود ای سلیمان صاحب جاريه میخواهد آن جاریه را بگیرم و بهایش را رد نمایم عرض کردم از من چنین خواهش کرده است فرمود جاریه را بمن بر گردان و قیمت را بگیر.

در این خبر چند معجزه است یکی بدست آمدن جاریه بدان صفت که آن حضرت بیان فرموده بود و دیگر خبر دادن از قلب مولای جاریه و رد کردن جاریه را دیگر عدم قدرت نزدیکی مولایش بآن جاریه که در نظر آنحضرت پسندیده افتاده بود چه آن توصیف که از نخست فرمود علامت مطبوعیت را مینمود دیگر خبر دادن از قلب مولایش و باز آوردن جاریه را

و دیگر در بحار از حسن بن على وشاء مسطور است که گفت فلان بن محرز گفت بما خبر داده اند که حضرت ابی عبد الله علیه السلام اگر خواستی با حلیله خود تجديد مقاربت فرمايد بوضوي نماز وضو میساخت و من دوست همی داشتم که از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه سئوال کنم و از حقیقت این مطلب دانا شوم و شاء میگوید بخدمت آن حضرت در آمدم و از آن پیش که ازین مسئله سئوال نمايم فرمود

ص: 439

« كان ابو عبدالله علیه السلام اذا جامع و أراد أن يعاود توضأ للصلوة و اذا أراد ايضاً توضأ للصلوة » هر وقت ابوعبدالله مجامعت نمودی و خواستی دیگر باره اعاده فرماید وضو نماز میگرفت و اگر دیگر باره نیز اراده فرمودی نماز را وضو میساخت یعنی وضوئی که در کار نماز است میگرفت .

میگوید من بیرون شدم و با آنمرد از مسائل تو پیش از آنکه بپرسم جواب داد

و دیگر از حسن بن على وشاء در بحار مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام در بدایت امر بامن فرمود پدرم شب گذشته با من بود از کمال استعجاب عرض کردم پدرت فرمود پدرم مجدداً عرض کردم پدرت فرمود « ابي في المنام » پدرم در عالم خواب « ان جعفراً كان يجيء الي ابي فيقول يا بني افعل كذا يا بنی افعل كذا » همانا امام جعفر صادق نزد پدرم می آمد و میفرمود ای پسرك من چنین کن ای پسرك من چنان کن .

حسن میگوید بعد از چند روز دیگر بحضرت ابی الحسن علیه السلام مشرف شدم فرمود ای حسن « إِنَّ مَنَامَنَا وَ یَقَظَتَنَا وَاحِدٌ » بدرستیکه خواب و بیداری ما یکسان است .

معلوم باد ازین خبر چنان میرسد که حضرت امام رضا در آن اوقات که لا حضرت کاظم علیه السلام در مدینه نبوده است با حسن فرموده است که دیشب پدرم نزد من بود و چون قوت ایمان حسن آن درجه نبود وعلم وفهمش آن میزان کمال را نداشت که اینگونه مسائل را نسبت بمقام امامت سهل کاری شمارد و بعد وقرب مکان را برای ایشان یکسان بداند و اظهار عجب کرد فرمود در خواب نزد من بود و نیز برای قوت خیال او فرمود جدم صادق علیه السلام در عالم خواب نزد پدرم کاظم سلام الله علیه می آمد و چنین و چنان امر می نمود و پس از روزی چند برای اینکه دغدغه در خاطر حسن نماند فرمود خواب و بیداری ما یکسان است

و دیگر در بحار الانوار از علی بن محمد قاشانی مروی است که گفت بعضی

ص: 440

از اصحاب ما بمن خبر داد که مالی خطیر بحضرت امام رضا علیه السلام حمل کردمیگوید حالت سروري در آن کار از آنحضرت مشاهدت نکردم و باین سبب غمگین شدم با خود همی گفتم : چنین مالی عظیم بآستانش بردم و بآن شادمان گشت آنحضرت فرمود ای غلام طشت و آب حاضر کن و خودش بر فراز کرسی بر نشست و باغلام فرمود آب بریز پس هر چه آب میریخت از میان انگشتان مبارکش زرناب در طشت میریخت و از آن پس نظر بسوی من آورد و فرمود: « کَانَ هَکَذَا لاَ یُبَالِی بِالَّذِی حُمِلَ إِلَیْهِ » هر کس دارای این شأن و مقام و قدرت باشد اعتنا و مبالاتی بآنچه به سویش حمل شده است ندارد .

و در این حدیث معجزة متعدد است چه از ضمیر آنمرد خبر داد و هم از بی نیازی خود و هم از قدرت و جلالت خود اظهار فرموده است و نیز خواسته است برقوت ایمان و مزبد اعتقاد آنمرد افزوده شود

و دیگر در بحار از حسن بن موسي از علي بن خطاب واقفی مسطور است که گفت در روز عرفه در موقف بودم در این اثنا حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام تشريف فرما شد و از عم زادگان آنحضرت در خدمتش بودند . پس در پیش روی من بايستاد و من در تب شدیدی دچار بودم و نیز تشنگی سخت بر من مستولی شده بود میگوید امام رضا علیه السلام با غلام خود چیزی بفرمود که ندانستم چه بود غلام فرود شد و با مشربه آب باز گشت آنحضرت بگرفت و از آن بیاشامید و فزونی آب را بواسطه شدت گرما بر سرش بریخت آنگاه فرمود پر کن وغلام آن ظرف را پر ساخت فرمود برو و این شیخ را آب بیاشام. میگوید غلام نزد من آمد و گفت تو تب داری گفتم آری بیاشام گفت بیاشامیدم و سوگند بخدای تب از جانم بیرون شد

يزيد بن اسحق با من گفت ويحك اى على بعد از دیدار چنین معجزى چه اراده داری وچه میخواهید چه انتظار داری گفت ای برادر ما را بگزار یزید با او گفت پس حديث مينمايم بحديث ابراهيم بن شعیب که او نیز مانند وی واقفي بود

ص: 441

گفت در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله بودم و در پهلویم انسانی درشت اندام و گندم گون بود با او گفتم از کدام مردمي گفت مولائی از بنی هاشم هستم گفتم اعلم بنی هاشم کیست گفت امام رضا اعلیه السلام است گفتم اگر چنین میباشد پس از چه روی از وی نمودار نمی شود آنچه از پدران بزرگوارش نمودار میگشت با من گفت نمی دانم چه میگویی و از جای برخاست و مرا بگذاشت و اندکی بر نیامد که بیامد و مکتوبی بمن افکند پس قرائت کردم و خطی دیدم که چندان جید نبود و در آن نوشته بود ای ابراهیم همانا تو حکایت از پدران من مینمائی و ترا فرزند ذکور چنین و چنان است و فلان و فلان میباشد و تمام را باسامی خودشان نام برده و شمرده بود و ترا از دختر فلانة و فلانه است و جميع دختران مرا بنام و نشان خودشان شمرده بود .

میگوید ابراهیم را دختری بود که جعفرية لقب داشت و آنحضرت بر نام او خط کشیده بود میگوید چون قرائت کردم آن غلام گفت این مکتوب را بازده گفتم باز گذار گفت نمی شاید بمن امر فرموده است که از تو باز ستانم من بدو دادم حسن میگوید این هر دو تن را معلوم نمودم که برو همان حالت شك وريب که داشتند بمردند

و دیگر در آن کتاب از ابراهيم بن شعیب مروی است که گفت در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و اله نشسته بودیم و مردی از مردم مدینه بر يك طرف من جای داشت پس مدتی باهم محادثه نمودیم و آنمرد از من پرسید از مردم کدام شهر و دیاری ؟ گفتم تنی از مردم عراق باشم من با او گفتم تو از کدام مردمی گفت مولایی از ابوالحسن رضا علیه السلام میباشم گفتم مرا با تو حاجتی است گفت چیست گفتم رفعه را بآنحضرت میرسانی گفت اگر بخواهی میرسانم پس بیرون شدم و کاغذی بگرفتم و نوشتم « بسم الله الرحمن الرحيم» همانا پدران بر گذشته تو مارا چیزهایی خبر میدادند که در آنجمله دلالات و براهین بود ومن دوست میدارم که اسم من و پدرم و فرزندانم را باز نمائی بعد از آن مکتوب را بپایان آورده و در هم پیچیده و بدو دادم

ص: 442

چون روز دیگر در رسید نامه ای مختوم بمن آورد مهرش را بر گرفتم و بخواندم و در آخر آن کتاب بخطى غير مطلوب نوشته بود « بسم الله الرحمن الرحيم » ای ابراهیم همانا از پدران تو شعيب وصالح و از فرزندانت محمد و على و فلانه وفلانه جز اینکه آنحضرت اسمائی را اراده فرموده بود که نمی شناختیم بعضی از اهل مجلس با ابراهیم گفت دانسته باش که امام رضا علیه السلام همانطور که در سایر مسائل براستی سخن کرده است در سایر آن نیز بصدق سخن فرموده است برو و تفحص و جستجو کن

در مناقب ابن شهر آشوب در پایان این خبر مینویسد: « فَقَالَ اَلنَّاسُ إِنَّهُ اِسْمُ حِنْثٍ »

مجلسی اعلی الله مقامه مي فرمايد شايد معنی این کلمه این باشد که اسم اولاد زنائی است که تو ایشان را نمی شناسی چه فرزندان زنا را فرزند حنث نامند چه زنا کاری بسبب گناه کاری حاصل میشود

و دیگر در بحار الانوار از علی بن حسین بن عبيدالله مروی است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام خواستار شدم که عمر من طولانی گردد فرمود: « أَوْ تلقی رَبِّكَ لِيَغْفِرَ لَكَ خَيْرُ لَكَ » یا اینکه پروردگارت را ملاقات کنی و ترا بیامرزد بهتر است برای تو علی بن حسین این خبر را با برادران خویش در مکه حدیث نمود و از آن پس گاهی که در جزیمیه در هنگام انصراف خود رسید در همان سال وفات کرد و این قضیه در دویست و بیست و نهم هجری بود پس گفت آن حضرت مرا خبر از مرگ من داده بود.

راقم حروف گوید اگر در همین در همین سال وفات کرده باشد بایستی قریب سال بعد از آن استدعایی که نموده بود زنده مانده باشد و با این حال امری غریب نیست مگر اینکه قبل از این سنوات وفات کرده باشد یا با امامی دیگر این عرض را کرده است چه مینویسد در همان سال که این سئوال را بنمود و جواب را بشنید وفات کرد و در آنوقت بیست وشش سال از وفات حضرت رضا علیه السلام و از زمان وفا

ص: 443

امام محمد تقی علیه السلام قريب نه سال گذشته بود ممکن است در زمان حضرت ابی الحسن علي نقي سلام الله علیه روی داده باشد

و نیز در بحار الانوار مسطور است که علی بن حسین بن عبدالله بآنحضرت نوشت و خواستار شد که در حق او دعافرماید که عمرش زیاد گردد تا آنچه را که دوست میدارد بنگرد آنحضرت در جواب او نوشت: « تَصِيرُ الَىَّ رَحْمَةُ اللَّهِ خَيْرُ لَكَ» برحمت خدای واصل شوی برای تو بهتر است پس آنمرد در حزيمية وفات کرد اما در اینجا تعیین زمان و سالی یاد نکرده اند در هر حال آنحضرت از مرگ و بشارت بغفران یزدان خبر میدهد .

و دیگر در آن کتاب از حسین بن قاسم مروی است که یکی از فرزندان امام جعفر علیه السلام را مرگ در رسید و امام رضا علیه السلام در عیادت او درنک ورزيد و من از این حال و درنگ ورزیدن آن حضرت از عیادت عم خودش در چنین حالی اندوهناك بودم میگوید پس از آن امام رضا علیه السلام بعيادت بیامد و بدون اینکه درنگی فرماید برخاست حسین میگوید من نیز برخاستم وعرض كردم فدایت شوم عم تو در اینحالی است که هست و تو برمیخیزی و اورا میگذاری فرمود عم من فلان را دفن خواهد کرد یعنی آنکس را که در نزد ایشان بود میگوید سوگند با خدای درنگی نکردیم که آن مریض روی بصحت نهاد و همان برادرش را که نزد ایشان وصحيح المزاج بود دفن نمود .

حسن خشاب میگوید که حسین بن قاسم بعداز دیدار این معجزه و اخبار از غیب حق را بشناخت و بحق پیوست

راقم حروف گوید: شاید این همان خبر مسطور است که از رنجوری محمد بن جعفر و مرگ برادرش اسحق رقم شد

و دیگر در بحار الانوار و کافی از حسین بن عمير بن يزيد مسطور است که گفت حضرت امام رضا علیه السلام در آمدم و در این روزگار بر مذهب واقفه بودم و چنان بود که پدرم از آنحضرت هفت مسئله سئوال کرده و آن حضرت شش مسئله را

ص: 444

جواب داده و از جواب مسئله هفتم امساك فرموده بود من با خود گفتم سوگند با خدای از آنچه پدرم از پدر بزرگوارش سئوال نمود پرسش میکنم اگر مانند جوابی که پدرش داده بدهد همانا بر امامت وی دلالت دارد پس آن مسائل رامذکور نمودم و همانطور که پدر بزرگوارش علیه السلام با پدرم جواب داده بود بمن جواب داد و در جواب آن شش مسئله يك واو و نه یائی زیاد کرد و از جواب مسئله هفتم امساك جست و چنان بود که پدرم با پدر آنحضرت علیهماالسلام گفته بود من در روز قیامت در حضرت خدای تعالی بر تو احتجاج میجویم که تو گمان میبری و چنان میدانی که عبدالله امام نیست پس آن حضرت دست مبارکش را بگردن او آورد و فرمود: بلی « احْتَجَّ عَلَى بِذَلِكَ عندالله عزوجل فَمَا كَانَ فِيهِ مِنْ أَثِمَ فَهُوَ فِي رقبتی » احتجاج کن بر این امر برمن در حضرت خداوند عزوجل هر گناهی در این امر باشد بر گردن من است .

میگوید چون خواستم با آن حضرت و داع نمایم فرمود: « انه ليس احدمن شيعتنا يبتلى ببلية او يشتكي فيصبر على ذلك الا كتب الله له اجر الف شهيد» هيچيك از شیعیان ما نیست که چون دچار بلیه یا مرضی گردد و بر آن شکیبایی کند مگر اینکه خداوند تعالی اجر ومزد هزار شهید را از بهرش مینویسدمن با خود گفتم سوگند با خدای برای این حدیث در اینوقت موقعی نبود و چون برفتم و در پاره ی راهها رسیدم عرق مدنی من آشکار شد و دردی شدید از آن دریافتم و چون سال دیگر در همان وقت رسید حج نهادم و بخدمت آنحضرت در آمدم و بقیتی از در دبر جای بود بآنحضرت شکایت نمودم وعرض كردم فدایت شوم دعائى باين پاي من بفرمای و پای خود را کشیده داشتم فرمود بر این پای تو باکی نیست لکن پای صحیح خود را بامن باز نمای پس آن پا را نیز دراز کردم پس دعائی بر آن بخواند وچون بیرون شدم جز اندکی بر نگذشت که عرق مدنی نمودار شد لکن دردش اندك بود و از این پیش حدیثی باین تقریب مسطور شد

ودیگر در بحار و کافی از علی بن قياما واسطی که از جماعت واقفه بود مروي

ص: 445

است که گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در آمدم وعرض کردم دو امام در يك وقت میباشد فرمود نمی باشد مگر اینکه یکی از آن دو صامت و خاموش باشد یعنی از مسائلی که راجع بامام وتكليف امام است ساکت میباشد عرض كردم اينك برای تو نه امامی صامت است و تا آنزمان هم حضرت ابی جعفر علیه السلام متولد نشده بود امام رضا علیه السلام با من فرمود: « وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنًى مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ واهله وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ » سوگند با خدای که خداوند از من فرزندی پدید آورد که حق و اهل حق بدو ثابت و باطل و اهل باطل بدو زایل گردد پس بعد از سال حضرت ابی جعفر علیه السلام متولد شد و با ابن قیاما گفتند آیا چنین آیتی بزرگ و علامتی نامدار برای قناعت تو کافی نیست گفت سوگند با خدای این آیتی بزرگ است لیکن چه سازم بآنچه ابوعبدالله علیه السلام درباره فرزندش فرمود یعنی عبدالله که قبل از این خبر مذکور شد و این حدیث نیز با قدری تفاوت سبقت گزارش گرفت و دیگر در کتاب کافی و بحار از حکیمه بنت موسی علیه السلام مروی است که گفت امام رضا علیه السلام را بر در بیت الحطب دیدم که ایستاده است که مناجات میکند وهیچکس را ندیدم عرض کردم ای آقای من برای کدام کس مناجات ميفرمائی فرمود اينك عامر زهرائی است آمده است از من پرسش میکند و بامن شکایت میکند عرض کردم ای سید من دوست همی دارم کلامش را بشنوم فرمود اگر تو کلام او را بشنوی يك سال تب میکشی عرض کردم یاسیدی دوست میدارم بشنوم فرمود بشنو پس گوش بشنیدن رو کردم و صدایی از وی مانند صفير بشنيدم وفورا تب بر من چیره شد و يك سال تب داشتم.

راقم حروف گوید: چنان می نماید که عامر زهرائی از مردم جن بوده است و چون جن با انس از يك سنخ نیست و جنسیت ندارند و در دیگران آنروح که در آنها است نیست چون دیگر مردم خواهند با ایشان آشنایی جویند دچار مرض و زحمت میشوند از این روی آنحضرت در جواب آنطور فرمود با اینکه حكيمة رحمة الله عليها دارای رتبتی عالی است از این است که دیگر کسان چون باجن آشنا شوند بمرض جنون مبتلا شوند چه سیر عوالمی کنند که از عالم بشر بیرون است

ص: 446

و هم در بحار الانوار مسطور است که برسی در مشارق الانوار نوشته است که مردی از واقفه مسائل مشکله در طوماری فراهم کرده و باخودگفت اگر امام رضا معنی آنرا بداند ولی امر امامت است چون بدر سرای آنحضرت رسید توقف نمود تا مجلس از ازدحام کسان سبك شود در این حال خادمی بدو آمد ورقعه اي در دست داشت و جواب مسائل آنمرد واقفى بخط مبارك امام علیه السلام مرقوم شده بود آنگاه خادم با آنمرد گفت طور مار کجاست آنمرد بیرون آورد خادم با او گفت ولی الله با تو میگوید این جواب آن مسائلی است که در این طومار است آنمرد بگرفت و برفت و بآنطریق با اندك تفاوتي حدیثی دیگر مذکور است .

و در این خبر معجزه متعدد است یکی بدون ارائه طومار دیگر جواب مسائل بدون عرض سئوال دیگر خواستن طومار را

و نیز در بحار الانوار مذكور است که روزی حضرت امام رضا علیه السلام در مجلس خود فرمود : « لااله الا الله » فلان كس بمرد و از آن پس اندکی صبر کرد فرمود «لا اله الا الله» او را غسل و کفن نمودند و بحفره و گودالش حمل کردند بعد از آن اندکی صبر کرده فرمود: «لااله الاالله» او را در قبرش نهادند و از پروردگارش از وی پرسیدند و اورا جواب بداد پس از آن از پیغمبرش بپرسیدندو اقرار نمود پس از آن از امامش بپرسیدند و او امان را بشمرد تا بمن رسيد وقوف نمود «فَمَا بَالُهُ وَقَفَ» او را چه با کی بود که وقوف نمود و آنمرد واقفی بود و این حدیث قريب بهمین مضمون مسطور شد

و دیگر در بحار از دعوات راوندی از محمد بن علي علیهماالسلام مروی است که مردی مريض شد که از اصحاب امام رضا علیه السلام بود و آنحضرت اورا عیادت نمود و فرمود « كيف نجدك » بچه حال اندری عرض کرد بعد از آن که مرا دیدی مرگ را معاینه کردم مراد او صدمات شدت مرض بود فرمود چگونه دیدی آنرا عرض کرد شديد و الیم فرمود: «ما لَقيتَهُ إنَّما لَقيتَ ما يُبدوكَ بِهِ و يُعَرِّفُكَ بَعضَ حالِهِ » مرگ را ملاقات نکردی بلکه مقدمات و نشان آنرا دیدار کردی و پاره ای حال وشدایدش

ص: 447

را بتو شناسانيد « اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُسْتَريحٌ بِالْمَوْتِ وَ مُسْتَراحٌ مِنهُ فَجَدِّدِ اَلْإِیمَانَ بِاللَّهِ وَ بِالْوَلاَیَهِ تَکُنْ مُسْتَرِیحاً» مردمان بر دو گونه هستند يك صنف کسانی هستند که بواسطه اعمال حسنه و اطمینان بحسن عاقبت مرگ را بزرگترین راحت و نعمت میشمارند و بعضی هستند که بسبب اعمال ناخجسته و آزار ایشان چون بمردند جمعی راحت میشوند و از بلیات ایشان می دهند هم اکنون ایمان بخدا وولايت ائمه هدی را تجدید کن تا براحت و آسایش اندر شوی

آنمرد بطوریکه امر شد رفتار نمود بعد از آن عرض کرد یا بن رسول الله اينك فرشتگان پروردگار من است که با تحف و تحیات بر تو سلام میفرستند و در روی تو ایستاده اند اجازه فرمای تا بنشینند. امام رضا علیه السلام فرمود ای فرشتگان پروردگار من بنشینید آنگاه با مریض فرمود « سَلْهُمْ أُمِرُوا بِالْقِیَامِ بِحَضْرَتِی » از ملائکه بپرس ایشان را امر کرده اند که در حضور من بایستندمر يض عرض کرداز ایشان پرسیدم مذکور نمودند که اگر تمام فرشتگانی که مخلوق خداي هستند در حضرت تو حاضر شوند باحتشام تو می ایستند و نمی نشینند تا گاهی که ایشان را اجازه جلوس بدهی خداوند عزوجل با ایشان اینطور امر فرموده است: « ثُمَّ غَمَّضَ الرَّجُلُ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا شَخْصُكَ مَاثِلٌ لِی مَعَ أَشْخَاصِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم وَ مَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام وَ قَضَی الرَّجُلُ » از آن پس آنمرد هر دو چشمش را فرو خوابانيد وعرض کرد سلام بر تو باد ای پسر رسول خدا اينك شخص تو است که با رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم در برابر من ايستاده اند و بعد از این کلمات آنمرد بمرد

و در این خبر چند معجزه است یکی باز نمودن مرگ آن مردرا دیگر تلقين ايمان بخدا و اولیای خدا دیگر تفصیل حال فرشتگان وجلالت آنحضرت دیگر اشخاص آنحضرت و رسول خدا و ائمه معصومین در آنحال ارتحال در حضور محتضر چنانکه اخبار عدیده مصدق آن است .

ص: 448

و دیگر در مدينة المعاجز از مرازم مروی است که گفت ابوالحسن اول یعنی حضرت كاظم علیه السلام مرا رسالتی داد و ببعضی چیزها امر فرمود و من بآن مکانیکه مرا بدانجا مبعوث فرموده بود بیامدم در این حال حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام را نگران شدم با من فرمود براي چه کار بیامدی. مرازم میگوید برمن بزرگ مینمود که با آن مقام و منزلتی که آنحضرت را در خدمت بزرگوارش داشت اورا خبر ندهم و نیز با خود میگفتم حضرت كاظم مرا نفرموده است که بامام رضا خبر بدهم و در این امر بحالت تردید اندر بودم امام رضا سلام الله علیه فرمود ای مرازم «قَدِمْتَ فِي كَذَا وَ كَذَا» برای فلان کار و فلان امر بیامدی میگوید تمام آن امور را که بانجام آن مأمور بودم بر من قصه کرد .

و در این خبر چند معجزه است یکی حضور آنحضرت در آنوقت در آن مکان برای مزید علم و معرفت و ایقان وقوت ایمان مرازم دیگر سئوال فرمودن از مرازم و شاید در مواقع دیگر از این گونه پرسشها را نمی فرمود و در اینجا مرادی بود و خواسته فضائل و دلايل امامية خود را مقداری مکشوف دارد یکی حصول تردید براي مرازم تا خود آنحضرت کشف مطلب و اظهار معجزه وعلم باطن فرموددیگر بیان فرمودن تمام مطالب مكتومه را .

و هم در آن کتاب از داود رقی مروی است که گفت در همان سال که هارون بمرد بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم همانا هارون در سال بیست و چهارم سلطنت خود اندر شد و بيمناك هستم که عمرش طولانی شود. فرمود: « كَلاَّ إِنَّ أَيَادِيَ اللَّهِ عِنْدِي وَ عِنْدَ آبَائِي علیهم السلام قَدِيمَةٌ، لَم يَبْلُغَ الْأَرْبَعَ وَ الْعِشْرِينَ سَنَةً» من و پدرانم علیهم السلام از مقادير اعمار بخواست حضرت پروردگار آگاهیم بجمله نزدما میباشد هرگز به بیست و چهار سال نمیرسی ودیگر در مدينة المعاجز مسطور است که در آن هنگام که امام رضا علیه السلام را از مدینه بخراسان احضار کردند مأمون باستقبال آنحضرت بیامد و در تعظیم وتکریم آن حضرت قصور ننمود و از مقصود خودش در حق آنحضرت در تفویض امر خلافت بآنحضرت بعرض رسانید . فرمود: «إِنَّ هَذَا لَيْسَ بِكَاینٍ إِلاَّ بَعْدَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ»

ص: 449

این کاری است که جز بعد از خروج سفیانی صورت پذیر نمی شود همانا اشارت بظهور حضرت صاحب امر و جلوس بر مسند خلافت حقه است . وهم در آن کتاب حکایت حبابه والبيته که در ذیل احوال هريك از ائمه اشارت بآن شده است که خدمت هر يك مشرف شد و ریزه سنگش را بمعجز امامت نقش کردند. مسطور است که گفت بعداز وفات هر امامی بخدمت دیگر و طلب آن اعجاز و باظهار آن سرافراز می شدم تا حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم آن حضرت نیز در آن حصاة نقش نهاد و محمد بن هشام گوید حبابه بعداز این حکایت نه ماه بزیست و از جهان برست و نيز در مدينة المعاجز در ذیل معجزه یکصدو پنجاه و ششم حضرت رضا علیه السلام مسطور است که حبابه و البیته در زمان امامت رضا عليه السلام گفت اینوقت سن بالارفته واستخوانهايم باريك وسياهى مویم دیگر گون شده بود . معذلك بواسطه کثرت نظر که بائمه هدی سلام الله عليهم کرده بودم در قوت بینایی و عقل وفهم ودانائی وشنوائی نقصانی نرسیده بود و چون بخدمت حضرت امام رضا علی بن موسى الرضا علیه السلام مشرف و بدیدار آن شخص كريم و نفس شریف برخور دار گشتم بخندیدم حاضران گفتند اي حبابه خرف شده وعقلت را نقصی پدید شده است . مولایم علیه السلام فرمود آیا با شما نگفتم خرافت در حبابه نیست وعقلش ناقص نگشته لكن جدم امير المؤمنين عليه السلام با حبابه خبر داده است که در هنگام ملاقات بامن یعنی چون چندان عمر کند که مرا و زمان مرا بر نوبت مردن اوست « وَ أَنَّهَا تَكُونُ مِنَ المكرورات مِنَ الْمُؤْمِناتِ مَعَ المهدى مِنْ وَلَدِى فَضَحِكْتُ شَوْقاً الَىَّ ذَلِكَ وَ مَسْرُوراً بِهِ وَ فَرِحاً بِقُرْبِهَا مِنْهُ » وحبابه از جمله زنهائی مؤمنه است که در زمان ظهور مهدی که از فرزندان من بجهان باز آید و با او باشد ازین روی بواسطه شوق وسرور وفرح به نزدیکی بآنزمان و تقرب بآنحضرت بخندید حاضران از گفته خود استغفار کردند و عرض کردند ای سید ما همانا این امر را نمیدانستیم بعداز آن با حبابه فرمود ای حبابة جدم امير المؤمنين علیه السلام با تو فرمود چه از من خواهی دید عرض کرد بامن فرمود از تو برهاني عظيم خواهم دید فرمود اى حبابة اين سفیدی موی خود

ص: 450

را نمی بینی عرض کرد بلی می بینم ای مولای من فرمود: « فَتُحِبِّينَ انَّ تَرَيْنَهُ اسْوَدَّ حالكا فِي عُنْفُوَانِ شَبَابَكَ » دوست میداری که این موی سفید را در نهایت شدت سیاهی ایام جوانی بنگری، عرض کرد آری ای مولای من فرمود « ای حَبَابَةَ وَ يُجْزِيكَ ذَلِكَ أَوْ أَزَّ يَدَكَ » آیا همین سیاه شدن مو برای دیدار برهان من کافی است یا براین بيفزايم .

عرض کرد از فضل خدای که بهره تو است بر این بیفزای فرمود آیا دوست میداری که با سیاهی موی جوان باشی عرض کرد بلی ای مولای من همانا این برهان بزرگ است فرمود و از این عظیم تر این است آنچیزی است که در نفس خودت حادث بینی آنچه را که من بآن از مردمان داناترم شاید اشارت بیکارت باشدحبابه عرض کرد ای مولای من از آن فضلی که خدای در حق تو فرموده است برمن بیفزای و مرااهل آن بگردان .

پس آن حضرت دعائی مخفی بخواند و هر دولب مبارکش را حرکت میداد سوگند با خدای جوانی ترو تازه شدم و موي من در نهایت سیاهی گردید و از آن پس در يك طرف سراي بخلوتی اندر شدم و خویشتن را پژوهش کردم سوگند با خدای خود را باکره دیدم و از آن پس باز آمدم و در حضور مبارکش بسجده افتادم و بعد از آن عرض کردم ای مولای من همی خواهم بحضرت خداوندعزوجل انتقام گيرم مرا بزندگانی دنیا نیازی نیست فرمود اى حبابة : «ادخَلى إِلَی أُمَّهَاتِ اَلْأَوْلاَدِ فَجَهَازُکِ هُنَاکِ مُفْرَدُ » نزديك كنيز كان خاصه اندر شو چه اسباب تجهيز وكفن تو در آنجا علي حده موجود است

محمد بن زید مدنی گوید در خدمت مولایم امام رضا عليه السلام در کار حبابة حاضر بودم تا گاهی که نزد امهات اولاد آنحضرت برفت و در نگی نرفت که من اسباب تجهيز اورا بحضرت خداي تعالى بديدم وروح اومقبوض

ص: 451

گشت و اورا حمل کردند مولای ما امام رضا علیه السلام فرمود رحمت کند خدا ترا اى حبابة عرض كرديم اي سيدما قبض روح شد فرمود چندانکه درنگ ننمود که جهاز خودرا بحضرت خدای تعالی معاینت نماید تا روحش را قبض کردند آنگاه بتجهيز اوامر فرمود پس اورا تجهیز کرده بیرون آوردند و آنحضرت بر وی نماز گذاشتند ما نیز با آن حضرت نماز گذاشتیم وجماعت شیعه بیرون آمدندو بر وی نماز گذاشتند و بقبرش حمل نمودند وسيد ما باما امر فرمود که اورا زیارت کنیم و در کنار قبرش تلاوت قرآن نمائیم و در آنجا بدعا تبرك جويند

از مفضل بن عمر مروی است که از حضرت ابی عبدالله شنیدم که فرمودسیزده تن زن در زمان قائم علیه السلام بدنيا باز گردند عرض کردم با ایشان چه کنند فرمود زخم داران را دوا کنند و به پرستاری بیماران قیام جويند چنانکه در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند عرض کردم اسامی ایشان را بفرمای فرمود یكى القنوا بنت رشید و دیگر ام ایمن و ديگر حبابة والبيته وتهمية مادر عمار بن یاسر و دیگر زبیره و دیگر ام خالد اجشيته ودیگر ام سعيد حنفیه دیگر صيانة الماشطه و دیگر ام خالد جهنية .

و سید جلیل سید هاشم بحرانی در کتاب مدينة المعاجز در ذيل معجز يكصد و پنجاه و هفتم و خبر علی بن اسباط می گوید امام رضا علیه السلام نزد مأمون آمد و مأمون خواهر خود را با آنحضرت تزویج نمود اما این خبر با تمام اخبار مخالف است ممکن است لفظ بنته در قلم كاتب اخته رقم شده است

و نیز در آن کتاب از حاكم ابوعلی حسین بن احمد بیهقی مروی است که محمد بن ابی عباد حدیث نمود که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم روزی فرمود ای غلام « آتنا غدائنا » طعام چاشتگاه مارا بیاور گویا من این عبارت را منکر بودم و آن حال انکار را در من بدید و این آیه شریفه را قرائت فرمود : « قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَآئَنَا» عرض کردم امیر: افضل و اعلم تمام مردم جهان است .

و دیگر در آن کتاب از محمد بن صدقه مروی است که گفت بحضرت امام

ص: 452

رضا علیه السلام مشرف شدم فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسين ومحمد بن علي و پدرم علیهم السلام را در این شب گذشته ملاقات کردم و ایشان در حضرت خدای عزوجل حدیث می گذاشتند عرض کردم خدای یعنی با خداوند فرمود بعد از آن رسولخدای صلی الله علیه و آله مرا نزديك برد و در میان خود و امیر المؤمنين بنشاند پس با من فرمود: « كَأَنَّهُ بالذرية مِنْ أَزَلْ قَدْ لاَِهْلِ السَّماءِ و لاَِهْلِ الاَْرْضِ»... بخ بخ برای کسانی که او را بشناسند از روی حق شناختن او «و الذي خلق الحبة و برء النسمة العارف به خير من كل ملك مقرب و كل نبی مرسل و هم و الله يشار کون الرسل في درجاتهم » سوگند بآنکس که دانه را برشکافت یعنی دانه را در خاك بر شکافت تا بروید و مخلوق را بیافرید آنکس که برضا علیه السلام عارف باشد بهتر است از هر فرشته مقرب و هر پیغمبری مرسل و این اشخاص که بآنحضرت علیه السلام عارف باشند سوگند با خدای با پیغمبران مرسل در درجات ایشان شريك هستند آنگاه امام رضا عليه السلام فرمود ای محمد بخ بخ بحال آنکس که محمد وعلى صلى الله عليهما وآلهما را بشناسد و وای بر آنکس که از ایشان یعنی از شناس ایشان و پیروی ایشان گمراه گردد «وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً ».

راقم حروف گوید: چون در این خبر نظر شود جلالت مقام و عظمت شان و ابهت منزلت امام رضا علیه السلام را بيك مقداری بازدانند و اینکه میفرماید هر کس عارف باین امام باشد شامل حکمتها است که گوینده داند شاید یکی این باشد که آنانکه بحضرت ثامن الائمه سلام الله تعالى عليهم قائل هستند بتمام ائمه قائل و دارای مذهب اثنی عشری می باشند و اینکه فرمودعارف باین امام از فرشتگان مقرب وانبياء مرسل بهتر است نظر بدین مبین خداوندی و شریعت احمدی دارد که تمام ارسال رسل و ایفاد كتب برای آن است و در حقیقت ایجاد موجودات بواسطه آن است چه معرفت خداوندی باین دین حاصل شود و علت غائی هم همان است و پیغمبران خدای تعالی هم همه باین دین متدین و از این دین ناقل هستند و عارف

ص: 453

بامام رضا عارف بتمام ائمه و معرفت ایشان واقرار بدین ایشان تحصیل مراتب معرفت و توحید است و چون در ازمنه سابقه هنوز نوبت آن نرسیده بود که آیات و اسرار دین و كتاب مبين بجمله ابلاغ و اظهار شود و در زمان رسول خدا و ائمه هدی نوبت ظهور رسید پس کسانیکه بایشان عارف و مؤمن باشند بخداوند مؤمن و عارف خواهند بود و معاصر درجه کمال دین میباشند این است که بهتر از فرشتگان وفرستادگان هستند یعنی به آنچه متمسك و متوسل میشوند بهتر از ازمنه سابقه ناقصه است و بحال ومنزلتی نایل هستند که برای سابقین حاصل نبود والله اعلم

در ارشاد مفید و اغلب كتب مسطور است که مسافر گفت هارون بن مسيب بآن اندیشه بر آمد که با محمد بن جعفر محاربت نماید حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام بامن فرمود نزد محمد بن جعفر شو و اورا بگوی که فردا بیرون مشو چه اگر بیرون شوی گریز گیری و اصحابت بقتل میرسندو اگر از تو پرسد این را از کجا دانستی بگو در خواب دیدم مسافر میگوید نزد او شدم و گفتم فدایت شوم فردا خروج مكن چه اگر بیرون روی تو خود منهزم میشوی و اصحاب تو بقتل میرسند . پرسیداز کجا دانستی بگفتم در خواب دیده ام گفت: « نَامَ اَلْعَبْدُ وَ لَمْ یَغْسِلْ اِسْتَهُ » خوابیده است بنده و نشسته است دبر خودش را یعنی خواب چنین کسی را اعتبار چیست و بیرون آمد ومنهزم گشت و اصحابش بقتل رسیدند

در کتاب زبدة التصانيف مسطور است که محمد بن میمون گفت از آن پیش که حضرت امام رضا علیه السلام بخراسان سفر فرماید روزی در مکه بحضرتش مشرف شدم و عرض کردم یا بن رسول الله آهنگ سفر مدينه دارم مکتوبی بفرزندت ابو جعفر رقم فرمای تا با خود بمدينه طيبه برم حضرت امام رضا عليه السلام تبسمی فرمود چه در آن وقت امام محمد تقی علیه السلام شش ماه از سن مبارکش بر گذشته بود پس مکتوبی رقم فرمود و بمن بداد پس از قطع مراحل بمدينه طيبه آمدم خادم را بر در سرای حضرت امام رضا علیه السلام بدیدم گفتم آقازاده مرا بیرون بیار تا

ص: 454

دیدار همایونش افتخار جويم .

خادم برفت و با آن یگانه در صدف مهد امامت وفرزانه اختر برج ولايت بیرون آمد چون بآن امام زاده آزاده نزديك شدم سلام وتحيت بفرستادم و آن نوگل گلستان وصايت جواب سلام بداد و بعد از آن فرمود ای محمد حال تو چگونه است و در آن ایام علتی در چشمم راه کرده بود و چیزی نمی دیدم عرض کردم یا ابن رسول الله چشمم نابینا شده است فرمود ای محمد نزديك من آی چون نزديك آن حضرت رفتم مكتوب را به آن خادم بدادم خادم مكتوب مبارك را گشود آنحضرت بخواند و فرمود ای محمد نزدیکتر آی چون بیشتر آمدم دست مبارك بر چشمهای من بکشید و از برکت دست مبارکش بینا شد دست و پای آن شاهزاده دنیا و آخرت را ببوسیدم و از آن روز روشنی دیده خود را روز تا روز بر افزون یافتم صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين .

و دیگر در کشف الغمه مسطور است که مردى بحضرت رضا صلوات الله عليه عرضه داشتی کرده از چند مسئله پرسش کرد و اراده کرده بود که سئوال نماید که شخص محرم، ثوب ملحم میتواند بپوشد و نیز از سلاح رسول خدای صلی الله علیه و آله سئوال کند و این مطلب را فراموش کرد و بر این فراموشی افسوس همي خورد پس جواب آن مسائل از حضرت رضا علیه السلام بیامد و نیز در آن مکتوب رقم شده بود «لَا بَأْسَ بِالْإِحْرَامِ فِي الثَّوْبِ الْمُلَحَّمِ » باکی نیست که در جامه ملحم احرام ببندند « وَ اعْلَمْ أَنَّ سِلَاحَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِینَا بِمَنْزِلَهِ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ یَدُورُ مَعَ کُلِّ عَالِمٍ حَیْثُ دَارَ » دانسته باش سلاح رسول خدای صلی الله علیه و آله در میان ما بمنزله تابوت است در میان بنی اسرائیل می گردد با هر عالمی در آنجا که آن عالم میگردد .

و دیگر در كتاب تحفة المجالس مسطور است که عمار بن زید روایت کند در ملازمت ركاب مبارك امام رضا علیه السلام بمکه میرفتم در اثنای راه غلامی دچار رنجوری گردید و از من انگور خواست گفتم در این بیابان انگور از کجا بدست می آید در این اثنا امام رضا سلام الله علیه یکی را نزد من فرستاد که غلام آرزوی انگور

ص: 455

کرده است گفتم بلی فرمود: در برابر نظر کن چون نگاه کردم باغی در نهایت سبزی و خرمی و طراوت دیدم که در آن انواع اشجار انگور و انار بسیار بود برخاستم و بآن باغ اندر شدم و انار و انگور بسیار چیدم و نزدغلام بیاوردم توشه راه نیز از آن برگرفتم چون ببغداد آمدم و آن داستان در میان آوردم و از جمله ایشان ليث بن سعد جوهری بود آن مردم بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام آمدند و آنچه از من بشنیده بودند در خدمت آن حضرت بعرض رسانیدند فرمود میخواهید آن باغ را بنگرید چون نگاه کردند باغی مانند باغهای بهشت مشاهدت نمودند که انواع میوه ها در آن موجود بود یکسره گفتند گواهی میدهیم که تو فرزند رسول خدا و بعد از جد و پدرت بهترین مخلوقاتی .

راقم حروف گوید: چنان مینماید که این حکایت بحضرت ابی الحسن موسی کاظم راجع باشد چه ابوالحسن رضا عليهما السلام در بغداد نبوده است .

و هم در آن کتاب مسطور است که نوفلی گوید وقتی حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون فرمود داروئی خورده ام و بچشمه آب گرم میرم و بایستی تا هفت روز معاف داری و رسول تو نزد من آمد و شد نکند مأمون پذيرفتار شد و آن حضرت بر سر چشمه رفت وخیمه در آنجا بر افراخت ومأمون شمار روز همی کرد تا روز هفتم در رسید این وقت با خدم وحشم خود بر نشست و برای دیدار آنحضرت بسوی سرچشمه روی آورد و چون بآن موضع رسید از مرکب بزیر آمده بخيمه آن حضرت اندر شد و ادراك حضور مبارکش را بنمود و پس از تقدیم مراسم تعظیم و تکریم و اظهار اشتیاق باتفاق آنحضرت بر نشسته بمحل خود مراجعت گرفت بعداز اندك زمانی نامه از عامل مدینه رسید که حضرت امام رضا سلام الله عليه در فلان روز تشریف بخش مدینه شد و از آنجا بجانب مکه معظمه روی نهاد و بعداز چند روز دیگر نامه ای از عامل مکه رسید که حضرت امام رضا علیه السلام در مکه است و چون داخل مکه شد تورا خبر دادم چون مأمون این نامه ها را بدید سخت در عجب شد و برخاست و بحضرت امام رضا علیه السلام تشرف جست و عرض کرد از من خواستی

ص: 456

که مرا تا هفت روز معاف بدار که دارو خورده ام و آب گرم میروم و به این عنوان بمدينه ومكه رفتی همانا خداوند تعالی ترا علمی عظیم داده است من برادر و پسرعم توام چه شود که از آنعلم حرفی بمن آموزی تاسودمند شوم فرمود اگر من خضر بودمی بر آنچه تو میگویی قادر بودم تا چه برسد بآنجا که یکی از رعایای توهستم مأمون بخندید و گفت سوگند با خدای تو باین اماکن برفتی و بازگشتی و توحجت خدا وولی این امت هستی

و نیز در تحفة المجالس مسطور است که در آن هنگام که مأمون حضرت علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهما را از مدینه بخراسان طلب کرد در آن سفر سیصد تن از اقرباء و اصحاب آن حضرت در ملازمت رکاب مبارکش متوجه خراسان بودند در اثناي راه بمنزلی رسیدند در آن منزل کوهی بود و در آن کوه غاری و در آن غار عابدی بعبادت پروردگار اشتغال داشت چون زاهد خبر وصول آنحضرت را بشنید بخدمت آنحضرت مشرف شد و مدح و ثنای امام انام زبان بر گشود وعرض کرد ای امام معصوم چندین سال است که آرزومندحضور مبارك هستم و تخم محبت شما را در مزرعه دل میکاشتم و پیوسته محامد آباء واجداد طاهرینت را اشتغال داشتم اکنون از مکارم اخلاق این حضرت متوقع چنانم که قدم مبارك رنجه داری و مسکن این بی نوا را منور تر از خورشید سماء گردانی آنحضرت قبول فرمود و باتفاق اصحاب بسرای درویش روی آوردند تا بدر غار رسیدند امام علیه السلام با آن سيصد تن بسم الله الرحمن الرحيم گويان باندرون غار در آمده نشستند و از برکت آنحضرت تمام آنجماعت در آن غار قليل الوسعة بگنجيدند درویش از دیدار اینحال در عجب رفت و در قدم آنحضرت افتاد بر پای مبارکش بوسه بر همی نهاد و از جهت عدم تدارك و آنچه در بایست ایشان بود شرمسار گردید آن حضرت علت خجلت را بدانست و فرمود ایدرویش آنچه داری حاضر کن که در خانه هرچه هست و مهمان هر که گوباش زاهد برفت وسه قرص نان و کوزه از انگبین آب شده

ص: 457

بیاورد و در حضور مبارکش بگذاشت ولب به معذرت برگشود آنحضرت ردای مبارکش را بر آن بیفکند ولب مبارك را حرکت داده از آن پس همی دست رزاقیت را در عبای ستاریت در آورد و نان وعسل بیرون آورده بدرویش میداد تا پیش اصحاب گذارد و درویش بهمان خدمت مشغول بود تا تمام آن سیصد تن بهره مند شدند و بعد از این کار درویش نظر نمود و نگران گردید آن کوزه عسل وسه گرده نان برجای باقی است و هیچ از آن نکاسته است خود را در حضور مبارکش برخاك بیفکند وهمی روی خود را بر پای مبارکش میسود وعرضه میداشت که لعنت بر کسی باد که در امامت تو شکی داشته باشد .

و از این پیش در ذیل حرکت فرمودن آنحضرت بخراسان مذکور شد که جمعی از بنی هاشم را نیز باتفاق آنحضرت حرکت دادند .

و نیز در آن کتاب از تشریف فرمائي بحمام و شفادادن به مبروص شرحی رقم شده است لکن چون می نویسد در هنگام تشریف فرمایی آنحضرت از مدینه بخراسان و عبور آن حضرت بشهر بغداد اتفاق افتاده است معلوم میشود اگر این خبر مقرون بصحت باشد از معجزات پدر بزرگوارش ابوالحسن موسی کاظم است علیه السلام و بر نویسنده بواسطه این اتفاق کنیت مشتبه گردیده است

و نیز در آن کتاب از حسن بن وشاء مروی است که چون بخراسان رسیدم خادمی از جانب علي بن موسى بیامد و گفت از آن مرکب که بیاورده ای برای ما بفرست چون از خاطرم برفته بود عذر خواستم که نیاورده ام برفت و بیامد وگفت البته هست پیدا کن بفرست برخاستم با غلامان تفحصها کردم نیافتیم با خادم گفتم هیچم در خاطر نیست که مرکب داشته ام و در میان اسباب نیز پژوهش کردم نیافتم برفت و بعد از ساعتی بیامد و گفت در فلان صندوقچه است چون جستجو کردم دریافتم و بحضرتش شتافتم وعرض كردم گواهی میدهم که امام مفترض الطاعة هستی و بامامتش معتقد و بهدایت برخور دار شدم.

و دیگر در آن کتاب از محمد بن ابی نصر بزنطی روایت است که روزی نجاشی

ص: 458

پرسید بعد از آن حضرت امام تو و من کیست چون از حضرت امام رضا علیه السلام در این باب خبری نشنیده بودم جواب ندادم گفتم میپرسم و میگویم پس بحضور مبارك آنحضرت تشرف جستم سئوال نجاشی را عرض کردم فرمود امام بعداز من پسر من است و از آن پس فرمودهرگز کسی جرأت میکند بگویدوصی من پسر من است و او را پسر نباشد و هنوز امام محمد تقي علیه السلام متولد نشده بود و بعد از مدتی متولد شد.

و هم در آن کتاب مسطور است که احمد بن ابی محمود گفت در حضور مبارك حضرت رضا علیه السلام ایستاده بودم جمعی از شیعیان عرض کردند اگر نعوذ بالله حادثه ای روی کند باز گشت شیعیان تو به کیست فرمود بازگشت ایشان به پسرم محمد است یکی از حضار را در خاطر خطور نمود که امام محمد تقي علیه السلام خوردسال است آنحضرت روی مبارك بدو آورده و فرمود همانا ایزد تعالی عیسی بن مریم را پیغمبر گردانید و سن او کمتر از ابو جعفر بود وی صاحب شریعت و ابوجعفر جانشین من است صلوات الله على نبينا وآله وعليهم أجمعين .

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که وکیع گفت حضرت امام رضا علیه السلام را در ایام همایونش ملاقات کردم و عرض نمودم یا بن رسول الله همی خواهم معجزه از تو روایت نمایم بمن بنمای پس نگران آن حضرت شدم که از صخره صما آب بیرون آورده ما را آشامیدن فرمود و ما مشروب شدیم .

و هم در آن کتاب از عمارة بن زید مروی است که گفت بخدمت على بن موسى علیه السلام رفتم و در خدمت آنحضرت در حق شخصی تکلم نمودم که چیزی باو عطا فرماید آنحضرت توبره کاه بمن بداد و من شرم داشتم که تو بره را باز پس دهم و چون بدرسرای آنمرد رسیدم تو بره را باز کردم و تمام آن دنانير بود و آنمرد و اعقابش مستغنی گردیدند و چون روز دیگر رسید بخدمت آنحضرت رفتم و عرض کردم یا ابن رسول الله همانا این کاه بذهب مبدل شده بود فرمود برای همین بتو دادیم .

ص: 459

راقم حروف گوید: وزن کاه وذهب را تفاوت بسیار است جوالی کاه را میتوان حمل کرد و توبره زر را نمی توان يك جوال كاه بيست من تواند بود و يك توبره كاه دومن لكن يك توبره زر را استری نتواند کشید پس چگونه عماره امتیاز نگذاشت شاید اگر روایت بصحت باشد ترتیبی دیگر داشته باشد

و هم در آن کتاب از معبد بن حنبل شامی مروی است که بحضرت علي بن الرضا عليهما السلام در آمدم و عرض کردم در کار تو وعجایب تو بسیاری خوض میشود اگر رأی مبارکت قرار بگیرد و از چیزی مرا خبر دهی تا از تو حدیث نمایم فرمود چه میخواهی،عرض کردم پدر ومادرم زنده شوند با من فرمود بمنزل خود باز کرد چه هر دو را برای تو زنده کردم پس بازشد سو گند با خدای هر دو تن در خانه زنده بودند و تا ده روز نزد من اقامت کردند و از آن پس خداوند روح هر دو را قبض فرمود .

و نیز در آن کتاب مروی است که عبدالله بن هليتل بامامت عبدالله معتقد بود وقتی بطرف عسك برفت و چون از آنشهر مراجعت نمود از آن اعتقاد بازگشت گرفت از سبب این رجوع پرسش کردند گفت من بآن عزیمت بودم که از حضرت ابی الحسن علیه السلام ازین کیفیت پرسیدن نمایم اتفاقاً در طریقی تنگ با من برخورد و بجانب من ميل نمود تا با من برابر شد و چیزی از دهانش بمن افکند چنانکه بر سینه ام رسید چون بر گرفتم ورقی دیدم که در آن نوشته بودند : « ما کَانَ هُنَالِکَ وَ لا کَذَلِکَ » عبدالله در آن مقام ومنزلت یعنی مرتبت امامت نیست و نه چنان است که تو گمان میبری

وهم در مدينة المعاجز مسطور است که ابراهيم بن سهل گفت علی بن موسي الرضا علیه السلام را گاهی که بر حمار خود سوار بود بدیدم و گفتم کدام کس ترا بر این کار بر نشاند یعنی بدعوی امامت باز داشت و حال اینکه بیشتر شیعیان تو چنان میدانند که پدرت ترا وصی نساخته و بر مسندامامت قعود نداده است و تو از بهر خود مدعی امری شده ای که برای تو نیست بامن فرمود دلالت امام چیست نزد توعرض

ص: 460

کردم از آنچه پشت خانه است بازگوید یعنی آنچه دیگران نتوانند از آن باو گفت و از دیدار ایشان محجوب باشد خبر دهد و در نظرش آشکار باشد وزنده نماید و بمیراند فرمود من همین کار را میکنم اما آنچه با تو است یعنی پوشیده با تو است پنج دینار است و اما زنت یکسال است مرده است و هم اکنون او را زنده ساختم و تا یکسال دیگر با تو گذاشتم او را با خود بدار تا بدانی من امام بدون اختلاف هستم یعنی نمی توان در امامت من اختلاف نمود چون این کلمات بشنیدم لرزه بر اندامم در افتاد فرمود : « أَخْرِجْ رَوْعَكَ فَإنَّكَ آمِنُ » این ترس و بیم را از خود دور ساز که در امان هستی پس من بمنزل خود برفتم وزوجه خود را نشسته دیدم گفتم چه چیزت به این جا آورد گفت در خواب بودم در این حال شخصی شدید السمرة بفلان و فلان صفت بیامد وصفت و شمایل امام رضا علیه السلام را با من باز گفت پس با من فرمود: «يَا هَذِهِ قومی وَ ارجعی الی زَوْجُكِ فانك ترزقين بَعْدَ الْمَوْتِ وَلَداً فَرُزِقْتُ وَ اللَّهُ وَلَداً » اي زن به پای شونزد شوهرت باز گرد چه تو از پس مردن به فرزندی روزی می شوی میگوید سوگند با خدای از آن زن فرزندی یافتم.

و در این خبر مما جیز متعدده است یکی خبر دادن از دنانير یکی خبر دادن از مرگ زن او در سال گذشته یکی زنده کردن آن زن را یکی فرمودن اینکه این ساعت او را زنده کردم یکی او را تا يك سال دیگر با تو گذاشتم یکی امر فرمودن به قبض آن زن یکی اینکه فرزند آوردن آنزن پس از مردن وزنده شدن.

و هم در آن کتاب از عمارة بن زید گوید که در مصاحبت حضرت علی بن موسى الرضا علیه السلام به مکه میرفتیم وغلامی با من بود و در طی راه رنجور شد و مایل به عنب گشت در این حال نظر کردم رزستانی که هرگز به آن نکوئی ندیده بودم و اشجار و انار بسیار نگران شدم و انگور و اناری بچیدم و برای غلام بیاوردم و از آن میوه تا ورود به مکه با خود داشتیم و از آن پس به بغداد آمدم و این داستان را باليث بن سعد و ابراهيم بن سعید جوهری در میان نهادم هردو تن به حضرت رضا علیه السلام آمدند و آن خبر را به عرض رسانیدند امام رضا علیه السلام با ایشان فرمود

ص: 461

«و ماهی ببعيد فيكما هوذی» امری دور و عجیب نیست در این جا نیز بنگرید و دریابید ناگاه ایشان بستانی را با هر گونه فواکه بدیدند . میگوید از آن بخوردیم و به ذخیره بر گرفتیم .

چنان مینماید اگر این خبر به صحت و اتقان مقرون باشد به حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام منسوب باشد چه امام رضا علیه السلام در بغداد نبوده است .

و نیز در مدينة المعاجز از ابو طاهر السندی بن محمد مسطور است که گفت به حضرت امام رضا علیه السلام عریضه نوشتم و خواستار دعائی شدم پس آن حضرت در حق من به چیزی دعا کرد که جز خداوند تعالی احدى بر آن مطلع نبود . ابو حامد میگوید در باره من دعا کرد و فرمود نماز عصر را بتأخیر میفکن و زکوةرا حبس منمای و من ازین امر چیزی به حضرتش مکتوب نکرده بودم و جز خدای تعالی احدی بر آن اطلاع نداشت .

ابو حامد می گوید : من نماز عصر را در پایان وقت آن می نهادم و همچنین پرداختن زكوة را بواسطه ملاحظه ترقی و تنزل درهم بدفع الوقت می گذرانیدم و آن حضرت بدون اینکه عرض شده باشد به اظهار آن بدایت فرمود « والله تعالی اعلم »

بیان عالم آنحضرت علیه السلام به پاره ای لغات وظهور اقسام معجزات

تمام السنه ولغات در تحت بیان وامر لسان ائمه هدی صلوات الله عليهم اندراج دارد و از ایشان بدیگر مخلوقات از جماد و حیوان و انسان و جن وملك وغيرها افاضت میشود چنانکه در حکایت جابلقا و جابلسا و حدیث حضرت امام حسن علیه السلام نمونه مذکور است .

اگر زبان مار و دور و روز روشن و شب دیجور و کرم کور و عرش و فرش

ص: 462

و سموات و اهل سموات و جمله موجودات را ندانند چگونه از حاجات و نظام حال وقوام طبایع و بدایع و مصالح و مفاسد آنها با خبر شوند و اگر با خبر نشوند و چاره امور و قضای حوایج آنها را نفرمایند چگونه امام ایشان خواهند بود و چگونه آنها به امام خود و قاضی حوایج خود راه یابند و چگونه ایشان را هادی بیاید خواند چه هدایت هر چیزی و ترقی دادن و بكمال رسانیدن هر چیزی که بوجود امام روزگار و ولی پروردگار موکول است نظر بمقام و استعداد او دارد « وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » مگر نه آن است که کوه و دریا و سنگ و صحرا و تمام جامدات باسلام و تسبیح ایشان يكزبان میشوند و سنگ سخت باشارت ایشان زبان گویا می نماید و سوسمار عرض شعر شیوا میدهد و كذلك غير ذلك.

بیان این مطلب بر مردمان تیزفهم تندهوش پوشیده و در سرپوش نیست و در علامات امام علیه السلام كرارا مشروح شده است .

در مناقب ابن شهر آشوب و اغلب کتب تواریخ و اخبار و حبیب السیر از ابوصلت هروی مروی است که گفت علي بن موسی الرضا علیه السلام با مردمان بلغات والسنه ایشان سخن میفرمود و سوگند با خدای امام رضا فصیح ترین مردمان و داناترین ایشان بود بهر زبانی و هر لغتی روزی عرض کردم یا بن رسول الله از معرفت تو بلغات مختلفه تعجب مینمایم فرمود: «یا ابا الصلت انا حجة الله على خلفه وما كان الله ليتخذ حجة على قوم وهو لا يعرف لغاتهم او ما بلغك قول امير المؤمنين علیه السلام آتينا فصل الخطاب وهل هو الا معرفة اللغات »

ای ابوصلت منم حجت خدای تعالی بر خلق او و نمی تواند بود که خداوند تعالی کسی را بر خلق خود حجت و بر لغات ایشان عالم نباشد آیا بتو نرسیده است قول امير المؤمنین علیه السلام که فرمود بما دادند فصل الخطاب را و آیا فصل الخطاب جز شناختن لغات چیزی هست ؟

معلوم باد فصل الخطاب را از قرآن تعبیر کرده اند که « كل في كتاب

ص: 463

مبين » و معرفت لغات نیز بهمان بازگشت می نماید و اینکه امام رضا علیه السلام در جواب ابی الصلت و استعجاب او فرمود من حجت خداوند هستم بر تو برای همین فرموده است چه حجت بمعنی برهان و دلیل و سند و قول و دین و امثال آن است و اینکه شاهد این امر فصل الخطاب را که « وفيه نبيان كل شيء » است آورد برای اثبات این امر است و فرمود اگر صاحب این شأن و رتبت و عارف بلغات بریت نباشد چگونه حجت بالغه الهية تواند بود .

چه وقتی مصداق حجت بودن صحت یابد که حجج الهیه جامع جميع علوم و مراتب و شئونات و فضائل و مناقب وعجایب و غرایب و آیات و علامات افزون از حد بشر باشند تا چون از جانب خدای در خلق او نمایش و ایشان را بخدای داعی دعوت کردند فاقد هیچ چیز نباشند تا چون مخالفان ایشان در مورد خطاب وعتاب الهی گردند بطوری اتمام حجت و ابلاغ رسالت و اوامر شریعت شده باشد که بهیچ وجه برای ایشان بهانه و راه احتجاج واستحقاقی باقی نمانده باشد و كالشمس في رابعة النهار بر تمامیت و کمالیت و ابلاغات ایشان اقرار نمایند و هر کس مورد عذابی یا ثوابی گردد دلیل و علت آن موجود بلکه زبان خودش بتصديق و اقرار ناطق گردد .

پس از اینجا معلوم می شود که شأن و مقام و عظمت و بهای این لفظ و این لقب بچه پایه و مایه است و قبول این لقب تا چه مقدار دقیق و رفیق و خطير وسهمناك است پس باید آنانکه خودرا حجة الله يا حجة الرسول يا حجة الخلق يا حجة الدين يا حجة الاسلام می ناهند بدانند آیا دارای این مراتب هستند و فردا بوجود ایشان بر مخالفان می توان اقامت حجت و برهان کرد وغلبه نمود تا مراتب ایشان موجب غلبه مخالفین دین و معاندین شریعت مطهره خواهد شد پس رعایت دیانت و نصفت را از دست ندهند و تا خود را جامع این شرایط و لایق این مقام ندانند و مقتضی را در خود جمع و موجود و مانع را از خود دورو مفقود نیابند خود را به این لقب نخوانند و در بامداد قيامت مسئول حضرت احدیت و تمام خلقت نگردانند و مردمان نگویند

ص: 464

شما خود را حجت اسلام، دین خواندند و ما را پیشوا و مقتدا و فرمان فرما گردیدید و امروز بچنین بلیت مبتلا فرمودید اکنون پای در میان گذارید و اقامت حجة نمائید و مارا که سالها در دار دنیا به تبعیت و پیشوائی و اطاعت خود بخواندید وزبان و بیان مارا بحجة الاسلامی خود ناطق و عادی ساختید از این بلیات که یکی مؤاخذه از تنطق به این کلمه است برهانید ، اما افسوس که بطوري مبتلا و مستغرق بحار شرم و خسران و خذلان هستند که جز بر خویشتن بر هیچ چیز حاضر و ناظر نیستند و جز بكلمه « يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطنا فِي جَنبِ اللَّهِ » ناطق نخواهند بود: نعوذ بالله من سوء العواقب و الخواتيم .

در کتاب مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که در ذیل حدیثی طویل از علي بن مهران مروی است که علي بن موسی ابو الحسن علیهماالسلام او را امر فرموده که مقدار ساعات را برای آنحضرت تر تیب و ساخته گرداند میگوید ما حمل کردیم آن را بخدمت آنحضرت چون بحضرتش رسیدیم از زحمت عطش دچار رنجی عظیم گشتیم هنوز ننشسته بودیم که تنی از خدام بسوی ما بیرون آمد و کوزه های آب با خود داشت که بسی سرد و گوارا بود پس جملگی آب بیاشامیدیم و آن حضرت بر فراز کرسی جلوس فرمود سنگریزه چند بیفتاد مسرور گفت هشت که بزبان عرب «ثمانیه» گویند و از آن پس آنحضرت با مسرور فرمود در بیند که در عر بی گویند: اغلق الباب»

و دیگر در عیون و بحار و مناقب ابن شهر آشوب وغيرها از یاسر خادم مروي است که حضرت ابی الحسن علیه السلام را در سرای مبارك غلامان صقلبي ورومي بود و آنحضرت با ایشان نزديك بود يك شب از ایشان شنید که با زبان صقلبی و رومی سخن میرانند و می گویند گاهی که در بلاد و شهرهای خود بودیم در هرسالی فصد می کردیم و از آن پس که در اینجا آمده ایم قصد نمیکنیم چون صبح شد حضرت ابي الحسن علیه السلام که لغات وزبان ایشانرا میدانست و مقصود ایشان در حضرتش معلوم شده بود یکی از اطباء فرستاد و پیام داد که فلان را در فلان رگ فصد کن و فلان

ص: 465

را فلان رگ بر گشای بعد از آن فرمود ای یاسر توفصد مکن ورگ مگشای یاسر میگوید من نیز فصد کردم دستم ورم کرد و سبز شد امام رضا علیه السلام فرمود ای یاسر ترا چه میشود آن حکایت را بعرض رسا نیدم ، با من فرمود آیا ترا از فصد نمودن نهى نکردم « هلم يدك » دست خود را نزديك بياور پس دست مبارکش را بر دستم مسح کرده آب دهان مبارك بر آن بیفشاند و از آن پس با من وصیت فرمود که تعشی نجویم و از آن پس چنان بود که هر وقت غفلت می نمودم و تعشی میکردم مرا آزار میرساند.

و دیگر در بحار الانوار مسطور است که وشا گفت امام رضا علیه السلام در خراسان با من فرمود: « رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ هَیهُنَا وَ اِلْتَزَمْتُهُ » واز این پیش باین حديث تقريبا اشارت رفت و از اینجا معلوم میشود که حیات و ممات زبان ایشان و لغت ایشان در عوالم متعدده بر خودشان روشن است چنانکه در حديث سابق ودیدن امام رضا پدر بزرگوارش علیهماالسلام را مذکور شد.

و هم در آن کتاب از ابو هاشم مسطور است که در خدمت حضرت رضا علیه السلام بتغدی و خوردن طعام بامداد مشغول بودم پس پاره ای غلامان خود را بزبان سقلابی و بعضی را بزبان فارسی میخواند و بسیار میشد که می فرمود این غلام من چيزي از فارسیه مینویسد و من باو میگویم بنویس وغلام مینوشت و افتتاح این امر از آن حضرت بر آن غلام میشد.

و هم در آن کتاب از ابو جعفر هاشمی مروی است که گفت بحضرت ابی الحسن سلام الله عليه تشرف جستم فرمود یا ابا هاشم با این غلام بزبان فارسی سخن کن « فَإِنَّهُ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُحْسِنُهَا » چه این غلام گمان میکند زبان فارسی را خوب میداند من بخادم گفتم زانویت چیست غلام جواب مرا نداد امام رضا علیه السلام فرمود میگوید « ركبتك» یعنی زانو پس از آن گفتم نافت چیست غلام جواب مرا نداد امام عليه السلام فرمود میگوید سترتك ودر فارسی ناف است .

و هم در کتاب بحار وعیون اخبار از ابوهاشم جعفری مسطور است که گفت

ص: 466

در حضرت ابي الحسن علیه السلام مشغول تغدی و غذای بامداد بودم و آن حضرت پاره ای از غلامان خود را بزبان صقلبيه وفارسية ميخواند و بسیار شدی که این غلام خود را به پاره ای مطالب بلغت و زبان فارسی بحضرتش میفرستادم و آنحضرت میدانست و بسیار اتفاق می افتاد که سخن بزبان فارسی بر غلام آنحضرت مستغلق و مشكل شده و آنحضرت غلام را بیازمودی و بروی آسان ساختی.

و هم در آن کتاب از احمد بن محمد از وشا مروی است که گفت حضرت امام رضا عليه السلام را نگران شد که بآسمان نگران بود و بکلامی تکلم میفرمود که گویا کلام خطا طیف است و هیچ از آن نمی فهمیدم و ساعتی پس از ساعتی تکلم کرد و از آن پس خاموش شد خطاف بضم خاء معجمه و تشدید طاء مهمله بمعنی فراستوك وجمع آن خطاطيف میباشد .

در کشف الغمه و خرایج وغيرهما مروی است که ابو اسمعیل سندی گفت در سند شنیدم که خدای تعالی را در میان عرب حجتی است لاجرم از سند بطلب مطلوب بر آمدم پس در آنجا من بحضرت رضا عليه السلام روی کردم و بحضور مبارکش مشرف شدم و بر زبان عربی بر يك كلمه علم نداشتم پس بزبان سندی بآن حضرت سلام فرستادم و آنحضرت بلغت خودمن جواب سلامم را بازداد و من بلغت سندیه با آن حضرت تکلم همی کردم وامام علیه السلام بهمان لغت جواب میفرمودعرض کردم در سند که بودم شنیدم خداوند را در مردم عرب حجتی است لاجرم در طلب وی بیرون آمدم فرمود: « قَدْ بَلَغَنِی ذَلِکَ نَعَمْ أَنَا هُوَ » این خبر بمن رسید آری من همان حجت خداوندم از هر چه میخواهی پرسش کن پس آنچه اراده داشتم بپرسیدم و چون خواستم برخیزم عرض کردم بکلام عرب بهیچوجه دانائی ندارم از خدای بخواه تا مرا بآن زبان ملهم فرماید تا بآن لغت با مردم عرب تکلم کنم آن حضرت دست مبارك را بر هر دو لبم بمالید و از آن هنگام بزبان عرب متكلم گشتم .

ص: 467

در مدينة المعاجز مسطور است که ابو حاتم حميد بن سلیمان گفت در حضور مبارك امام رضا علیه السلام اجتماع داشتیم و او راجاریه ای بود که رابعه نام داشت روزی با او گفت مرغی بیامد و نزد من فرود شد منقاری صغیر و زبانی بلیغ و فصیح داشت پس با زبانی با من تكلم کرد و گفت این جاریه تو پیش از تو میمیرد و از آن پس جاریه بمرد و با من فرمود در زمان آینده چون بسال شصتم اندر شوی امور عظامي حادث میشود از خداوند مسئلت میکنم کفایت آن را و اختلاف شدید و سخت خواهد بود و در سال شصت ویکم رفع آن اختلاف و جمع آن تشتت میشود و چنان بود که میفرمود چون چنین و چنان شود برای مرد شایسته است که دین و نفس خود را حفظ نماید بآنحضرت عرضكردم برای من فرزندی نمیباشد پس مشتی از زمین بر گرفت و نقشی و صورتی بر آن نمودار کرده و او را بر روی ران من بگذاشت و فرمود این فرزند تو است.

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که امام ابو محمد عسکری علیه السلام در تفسیر خود فرمود که اسبی سخت و ناهموار در حضور علي بن موسی علیهماالسلام حاضر بود و جمعی از رایضان بودند و هيچيك را جسارت سوار شدن آنفرس نبود و اگر فرضا بر آن سوار می شدندجرأت حرکت دادن آن اسب را نداشتند چه از آن بيمناك بودند که سوار را از زین بر زمین افکند و باسم خود بر هم بکوبد و در آن جا کودکی بسن هفت ساله بود عرضکرد یا بن رسول الله آیا مرا اجازت میدهی بر این اسب سوار می شوم و او راگردش دهم و رامش گردانم « قَالَ نَعَمْ أَنَت و ذَاکَ » آری این تو و این اسب و فرمود چگونه چنین خواهد بود عرض کرد زیرا که از آن پیش که بر آن سوار شوم از وی پیمان گرفته ام که يکصد صلوات بر محمد و آل طاهرين او صلی الله علیه و آله بر بفرستم و ولایت شما اهل البيت را تجدید نمایم فرمود بر آن سوار شو پس بر آن نشست و فرمود این اسب را گردش بده گردش بداد و همچنان گردش میداد و میدوانيد تا آن اسب را بتعب و خستگی در افکند و آن اسب ندا بر کشید یا ابن رسول الله امر مرا خسته و دردناك ساخت مرا از وی معفو بدار و گرنه در زیر

ص: 468

او توانائی و شکیبائی بده از كودك سئوال کن چیزی را که برای تو خیر است « انَّ يَصبرك ظَالِماً تَحْتَ مُؤْمِنُ » امام رضا علیه السلام فرمود « صَدَقَ اللَّهُمَّ صَبِّرْهُ فَلَانَ الْفَرَسُ » وبرفت چون کودك از اسب فرود آمد فرمود « سل من دواب داری و اعبدها وجواريها ومن اموال خزائنی ما شئت فانك مؤمن قد شهدك الله بالايمان في الدنيا » هر چه میخواهی از مركبهای من و غلامان و کنیز کان سرای من و از اموال مخزونه من بخوان چه تو مؤمنی نامدار و بایمان مشهور هستی کودك عرض کرد یابن رسول الله یا اینکه سئوال کنم آنچه را که بخاطر خودم میرسد فرمود « یَا فَتَی اقْتَرِحْ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یُوَفِّقُکَ لِاقْتِرَاحِ الصَّوَابِ» ايجوان بگوی و بخواه چه خداوند تعالی ترا برای اقتراح و ارتجال صواب موفق فرموده است عرض کرد از پروردگارت بخواه که تقیه حسنه و معرفت بحقوق اخوان و عمل کردن بمعروف بمن عطا فرماید فرمود: « قَدْ أَعْطَاکَ اَللَّهُ ذَلِکَ لَقَدْ سَئلْتَ أَفْضَلَ شِعَارِ اَلصَّالِحِینَ وَ دِثَارِهِمْ » همانا خداوند بتو این را عطا فرموده و تو بهترین شعار و دثار مردمان صالح را خواستار شده ای .

راقم حروف گوید: در صورت صحت این گونه اخبار بایستی بدقایق آن نیز ملتفت شد و عهد و پیمان صبر را با اسب وخطاب فرمودن بآن صبی یافتی و غیر از آن محل تأمل است مگر اینکه آن كودك را مقامی دیگر یا حضرت امام رضا علیه السلام برای اظهار عجایب معجزات در آن كودك نظر تصرفي فرموده و او را منزلتی دیگر بخشیده تا موجب مزید تحیر و عجب ناظران گردد. والله أعلم .

و نیز در مدينة المعاجز مسطور است که سعد بن سلام گفت که بخدمت علي ابن موسی الرضا علیه السلام بيامدم و اینوقت در حق آنحضرت بهیجان آمده و می گفتند صلاحیت امامت ندارد چه پدرش بدو وصیت نگذاشته پس ماده تن مرد بدو آمدیم و از سنگی که در زیر پای مبارکش بود شنیدیم میگفت وی امام من وامام هر چیزی است و هم گوید بآن مسجدی که در مدینه یعنی مدینه ابي جعفر بود در آمدم و نگران شدم که درو دیوار و چوبها با آنحضرت تکلم می کردند و بر وی سلام میراندند .

و هم در آن کتاب مسطور است که عمارة بن زید گفت علي بن موسی الرضا

ص: 469

عليهما السلام را در منبر عراق بدیدم در شهر ابو جعفر منصور ومنبر با آن حضرت تکلم می نمود عبدالله بن محمد راوی حدیث میگوید با عماره گفتم آیا کسی دیگر با تو بود که این سخن بشنود گفت بساکن سموات سوای من جمعی دیگر از حشم وی بودند و تكلم منبر را می شنیدند .

و نیز در مدينة المعاجز از هیثم بن وافد مروی است که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بودم و عباس حاجب آنحضرت بود پس آنحضرت مرا بخواند چون برفتم شیخی اعور در خدمتش بدیدم که از آنحضرت سئوال میکرد پس آن شیخ برفت و امام علیه السلام با من فرمود این شیخ را نزد من باز گردان من به نزدحاجب رفتم و از آن شیخ بپرسیدم گفت هیچکس بر من بیرون نیامده است امام رضا علیه السلام فرمود آیا شیخ را میشناسی عرض کردم نمی شناسم فرمود این مردی از جن است « سئلني عَنْ مَسَائِلَ » پرسش مسائلی از من میکند و از جمله مسائلی که از من می پرسید این بود که دو مولود در یک شکم که بهم چسبیده باشند و یکی از آن بمیرد با آن چکنیم گفتم « نُشِيرُ الْمَيِّتُ عَنِ الْحَيِّ ».

بیان استجابت دعوات حضرت امام رضا علیه السلام در حضرت خدا که از معجزات آنحضرت است

باید دانست که ائمه هدی سلام الله عليهم را دعای غیر مستجاب نیست چه هر چه بخواهند و حکم فرمایند خواست خدا وحكم خدا است زیرا که بجمله از روی حکمت و مصلحت تامه است و ازین پیش نفرین آنحضرت در باره برامکه و بعضی ظلمه دیگر مذکور شد .

در بحار و عیون اخبار مروی است که ابن ابی سعید مکاری بخدمت حضرت رضا علیه السلام در آمد و عرض کرد آیا خداوند قدر و منزلت ترا بآنجا رسانیده است که

ص: 470

ادعا کنی آنچه را که پدرت ادعا می نمودفرمود: « مالك اطفأ الله نورك و ادخل الفقر بيتك اماعلمت ان الله عزوجل اوحی الی عمران انى واهب لك ذكراً فوهب له مریم و وهب لمريم عيسى عليهما السلام فعيسى من مريم ومريم من عيسى وعيسى و مريم عليهما السلام شيء واحد و انامن ابی وابى منى وانا وابي شيء واحد».

چیست ترا که خداوند چراغت را خاموش و فقر و پریشانی را در خانه ات داخل فرماید آیا ندانسته ای که خداوند عزوجل بعمران وحی فرستاد که ترافرزندی مذکر می بخشم و مریم را بدو داد و برای مریم عیسی علیهماالسلام را عنایت فرمودپس عیسی و مریم در حکم یکتن هستندوشيء واحد میباشند من نیز از پدرم و پدرم از من است و من و پدرم شيء واحد هستیم ابن ابی سعید عرض کرد از تو مسئله میپرسم « فَقالَ لا أخالُکَ تَقبَلُ مِنّی ولَستَ مِن غَنَمی ، ولکِن هَلُمَّها »

فرمود اگر چه میدانم چون بپرسی وجواب بشنوی از من قبول نکنی و تو غنیمت من نیستی یعنی معتقد بامامت من نمی شوی معذلك برای اتمام حجت هر چه میخواهی بپرس عرض کرد مردی در هنگام مردنش گفت محمد مملوکی مرا میباشد و قدیمی است در راه خدای آزاده است فرمود بلی خداوند عز و جل در کتاب خود میفرماید : « حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» پس از مملوکهای این مرد هر کدام شش ماه ازمدت مملوکیت وی بر گذشته است قدیم است و آزادو ازین پیش باین آیه شریفه اشارت رفته است

بالجمله راوی میگوید: آنمردیعنی ابن ابی سعید مکاری بیرون رفت و بفقر وفاقتی عظیم مبتلا شد تا بمرد وقدرت شام شب از بهرش نماند و يك نفرين آنحضرت در حق مأمون بود که در آن هنگام که قدغن نموده بود شیعیان را بخدمت آن حضرت راه نگذارند و دچار آنگونه بلیت و خفت و ذلت و ازین پیش مسطور گردید

ودیگر در بحار الانوار وعيون اخبار ازعلي بن محمد نوفلی مروی است که گفت زبیر بن بکار یکی از جماعت طالبین را در میان قبر ومنبر قسم بداد ومبتلا به برص شد و من او را بدیدم که هر دو ساق و هر دو قدمش را برصی بسیار فرو گرفته بود و

ص: 471

پدرش بکار در حق حضرت امام رضا علیه السلام در چیزی ظلمی کرده بود و آنحضرت او را نفرین کرده و در همان ساعت نفرین آنحضرت از پای قصر بزیر افتاده گردنش درهم شکست و اما پدرش عبدالله بن مصعب همانا عهد نامه يحيى بن عبدالله بن حسن را بدرید و در حضور رشید حاضرش ساخت و گفت ای امیر المؤمنين وى را بکش چه اورا امانی نیست یحیی گفت ای رشید این مرد ديروز با برادرم خروج کرد و اشعاری که عبدالله گفته بود برای رشید بخواند عبدالله منکر آن اشعار گشت یحیی اورا البرائه وتعجيل العقوبه قسم داد در همان ساعت تب بر وی چیره شد و بعداز سه روز بمرد و چندین دفعه قبرش فرو رفت و ازین پیش در ذیل کتاب احوال حضرت كاظم علیه السلام وحكايات متعلقه بهارون الرشید این حکایت مشروحاً مسطور شد

و دیگر در مدينة المعاجز مسطور است که یزید بن اسحق که گاهی اورا بامر امامت میخواندند گفت وقتی برادرم محمد با من بمخالفت در آمد و مستوى بود و چون در میان من و او کلام بسیار شد گفتم اگر صاحب تو بآن منزلت و مقامی است که تو قائلی از وی بخواه تا خدای را بخواند در حق من تا بقول و اعتقاد شما باز شوم محمد ميگويد بحضرت امام رضا علیه السلام در آمدم و عرض کردم فدایت شوم مرا برادری است که از من بزرگتر است و قائل آن است که پدرت موسی علیه السلام زنده است و بسیار با او مناظره نموده ام و روزی از روزها با من گفت از صاحب خودت اگر داراي اين منزلتی است که تو اعتقاد داری خواستار شو که در حق وی دعا کند این وقت حضرت ابی الحسن علیه السلام بطرف قبله التفات کرد و چندانکه خدای خواسته بود مشغول اذکار شد پس از آن عرض کرد: « اللّهُمَّ خُذ بِسَمعِهِ و بَصَرِهِ و مَجامِعِ قَلبِهِ ، حَتّى تَرُدَّهُ إلَى الحَقِّ » بار خدایا گوش و چشم و تمام قلب او را فرو گیر تا گاهی که اورا بسوی حق بازگردانی میگوید آن حضرت این کلمات را عرض میکرد و دست راست خود را بلند ساخته بود میگويد چون بیامد این خبر را بمن بداد سوگند با خدای جز اندکی درنگ نکردم تا گاهی که بحق سخن کرده و بدین حق پیوستم .

ص: 472

وهم در آن کتاب از محمد بن الفضل مروی است که در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم فدایت شوم همانا ابن ابی حمزة وابن مهران وابن ابی سعید را در حالتیکه از تمامت اهل دنیا باخدای تعالی دشمن تر هستند در عقب نهادم و بیامدم فرمود چه ضرر میرساند ترا «مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتَ، إِنَّهُمْ کَذَّبُوا رَسُولَ اَللَّهِ و فُلَاناً و جَعْفَرٍ و موسی » این جماعت گمراهی باشند که رسول خدا و ائمه هدى صلوات الله عليهم را تکذیب نمودند و با ایشان دشمنی ورزیدند « ولی بآبائی اسوة » مرا نیز بپدرانم تأسی میباشد عرض کردم فدایت شوم بما روایت رسیده است که تو با ابن مهران فرمودی: «أَذْهَبَ اَللَّهُ نُورَ قَلْبِکَ وَ أَدْخَلَ اَلْفَقْرَ بَیْتَکَ » خداوند نور قلب وفروغ دلت را ببرد و فقر و درویشی را بسرایت اندر آورد یعنی اینگونه نفرین در حق اوفرمودی فرمود : « کَیْفَ حَالُهُ وَ حَالُ بِرِّهِ » مگر حال او روزگار او چگونه است یعنی اگر دعائی بر او نموده ام اثرش را کرده است عرض کردم ای سید من ایشان را بچشم خود بدیدم که در بغداد در کمال اندوه و سخت روزگاری بودند و حسین را از شدت بی نوائی وعدم بضاعت قدرت بیرون شدن بسوى عمره نبود.

بیان حالات امام رضا علیه السلام در بصره و کوفه و ظهور احتجاجات و معجزات

در بحار الانوار و خرایج راوندی و مدينة المعاجز و زبدة المعارف و بعضى کتب دیگر مسطور است که محمد بن فضل هاشمی گفت چون حضرت موسی بن جعفر بحضرت ذي الجلال انتقال گرفت بمدينه برفتم و بحضرت امام رضا صلوات الله عليهم در آمدم و بامامت سلام فرستادم و آنچه باخودداشتم در حضرتش تقديم كردم وعرض نمودم اينك عازم بصره هستم و از کثرت خلاف مردمان باخبرم و اکنون خبر وفات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام بایشان رسیده به ایشان رسیده است و هیچ شکی ندارم که بزودی

ص: 473

از برهان و دلیل امامت امام خواهند پرسید که بچه سند متمسك شده ايد و اورا امام خود میخوانید چه بود دلالتی و علامتی بمن مینمودی امام رضا علیه السلام فرمود: « لم تخف على هذا فابلغ اوليائنا بالبصرة وغيرها اني قادم عليهم و لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» هرگز از این امر برمن بيمناك مشو ودوستان مارا که در بصره و دیگر جاها هستند خبرده که من نزد ایشان می آیم وهیچ نیرویی جز بخداوند متعال نیست چون این کلمات را بفرمود تمامت آنچه را که امانات وودایع انبیای عظام علیهم السلام خصوصاً حضرت خاتم الانبیاء صلى الله عليه وسلم است از بردة و قضيب و سلاح آنحضرت و غير ذلك را بیرون آورده بمن بنمود عرض کردم تا چه هنگام بر ایشان وارد میشوی فرمود چون بآنجا برسی سه روز بعد از دخول تو ببصره می آیم .

چون من وارد بصره شدم و مردم بدیدار من بیامدند و از حال ووضع میپرسیدند با ایشان گفتم يك روز قبل از وفات موسى بن جعفر بحضرتش در آمدم بامن فرمود البته من میمیرم چون مرا در لحد من پوشیده ساختید توهیچ مپای ودقیقه ای توقف مکن و این ودايع مرا بمدينه برو بفرزندم علي بن موسی برسان که اوست وصى من و صاحب این امر است بعدازمن، من بطوري كه فرمان آنحضرت بود بجای آوردم و آن ودایع را بامام رضا علیه السلام رسانیدم و آنحضرت تا سه روز دیگر باین شهر وارد میشود از هرچه خواهید از وی بپرسید از میان مردم عمر و بن هداب که ناصبی و مايل بمعتزله بود زبان بر گشود و گفت ای محمد همانا حسن بن محمد از افاضل اهل این بیت و مردی با ورع وزهد وعلم و سال دیده است و مانند علي بن موسي جوان نیست و شاید اگر از معضلات احکام از علی بن موسی بپرسند. متحير وعاجز بماند حسن بن محمد که در مجلس حاضر بود گفت اي عمر واین سخن را مگوی که علي بن موسى و فضائل او برتر از آن است که محمد توصیف نمود و اينك محمد بن فضل است که میگوید تا سه روز دیگر می آید و این خود برای تو دلیلی کافی است و چون آمد این گفتگو ها قطع میشود و اگر از آمدن تخلف گزید برای تو

ص: 474

بس است چون سخن باین جا کشید حاضران متفرق شدند

وچون سه روز ازروز دخول من يبصره بر گذشت بناگاه حضرت رضا علیه السلام وارد بصره شد و بآهنگ سرای حسن بن محمد برفت وداخل خانه او شد حسن بن محمد شرایط احتشام قدوم مبارك امام انام علیه السلام را بپای جست و آنسرای را خالی نمود و در برابرش مراقب انجام اوامر و نواهی گشت و بآنچه از مصدر امامت صادر میشد رفتار میکرد پس از امام رضا علیه السلام فرمود تمام مردمی را که نزد محمد بن فضل حاضر شده بودند وغیر از ایشان را از شیعیان ما حاضر ساز و جاثليق نصاری و رأس الجالوت را حاضر کن و با این جماعت امر کن تا از هر چه میخواهند از من بپرسند

پس تمامت آن اشخاص را با جماعت زيدية و معتزلة را فراهم کردندو ایشان نمی دانستند حسن بن محمد برای چه کار ایشان را احضار فرموده است چون بجمله حاضر و جمعیت ایشان بکمال پیوست مسندی را دولايه براي امام رضا علیه السلام بگستردند امام علیه السلام بر آن جلوس کردو فرمود: السلام عليكم ورحمة الله وبركاته» هیچ میدانید از چه روی سبقت گرفتم شمارا بسلام،عرض کردند ندانستیم فرمود برای اینکه نفوس شما آرام بگیرد عرض کردند کیستی تو خداوندت رحمت کند فرمودمن علي بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام و پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله میباشم «صليت اليوم الفجر في مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله مع والى المدينة و اقرأني بعد ان صلينا كتاب صاحبه اليه واستشارني في كثير من اموره فاشرت اليه بما فيه الحظ له ووعدته ان يصير الى بالعشى بعد العصر من هذا اليوم ليكتب عندى جواب کتاب صاحبه واناواف له - له بما وعدته ولاحول ولا قوة الا بالله » .

نماز صبح امروز را در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله باوالی مدینه بگذاشتم و چون از نماز فارغ شدیم نامه خلیفه را که بدو نوشته بود بمن بر خواند و در بیشتر امور خود بامن مشورت نمود و من بآنچه صلاح حال او بود بدو گفتم و بامن وعده کرده است که بعداز عصر امروز هنگام عشا در خانه من بيايد وجواب خلیفه را نزد من بنویسد و من نیز بآنچه با او وعده نهاده ام وفا مي نمايم ولا حول ولا قوة الا بالله.

ص: 475

حاضران عرض کردند یا بن رسول الله با این چنین دلیل اراده چه برهانی مینمائیم وترا راستگوی وصادق القول میدانیم آنگاه برخاستند تا متفرق شوند امام رضا علیه السلام فرمود متفرق نشوید چه من شمارا برای آن فراهم آوردم تا از آنچه میخواهید از آثار نبوت و علامات امامتی را که جز نزد ما اهل بیت نخواهید یافت بپرسیدهم اکنون مسائل خود را بیاورید .

این هنگام عمر و بن هداب در سخن مبادرت گرفت و عرض کرد همانا محمد ابن فضل هاشمی چیزهایی از تو خبر داد که قلوب قبول نمی کند امام رضا علیه السلام فرمود این چیست عرض کرد از تو بما خبر داد که تو بتمام ما انزل الله عارفی و تو بهر زبان ولغتى عالم وشناسایی امام رضا علیه السلام فرمود محمد بن فضل راست گفته است و من اورا با این جمله خبر داده ام هم اکنون بیائید و از هر چه خواهید بپرسید گفتند ما قبل از هر چیزی ترا بهمين معرفت السنه ولغات آزمایش میکنیم چه در این مجلس رومی و هندی وفارسی و ترکی هستند ایشان را حاضر میسازیم فرمود :« فَلْيَتَكَلَّمُوا بِمَا أَحَبُّوا أُجِبْ كُلَّ وَاحِدٍ بِلِسَانِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ » پس هر یکی از صاحبان السنه مختلفه مسئله ای از آن حضرت بزبان خودش بپرسید و بلغت خودش تکلم نمود و آنحضرت از مسائل ایشان بالسنه ولغات خودشان جواب بفرمود مردمان بجمله در بحار تحیر و تعجب مستغرق شدند و هر طبقه اقرار نمودند که آنحضرت از خود آنان بلغات ایشان افصح است و از آن پس حضرت امام رضا علیه السلام بابن هداب نظر کرد و فرمود : «ان انا اخبرتك انك ستبتلى في هذه الايام بدم ذي رحم لك كنت مصدقاً لی؟» اگر من با تو خبر دهم که در این چند روزه بخون یکی از ارحام خود مبتلا خواهی شد مرا تصدیق میکنی و راستگوی میدانی عرض کرد تصدیق نمی کنم زیرا که جز خداوند تعالی کسی عالم برغيب نيست .

فرمود : «اوليس الله يقول عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الا من ارتضى من رسوله فرسول الله عند الله مرتضى ونحن ورثة ذلك الرسول الذي اطلعه الله على ما يشاء من غيبه فعلمنا ما كان وما يكون الى يوم القيمة و ان الذي اخبرتك يا بن

ص: 476

هداب لكائن الى خمسة ايام فان لم يصح ما قلت في هذه المدة فانى كذاب مفتر و ان صح فتعلم انك الراد على الله و رسوله صلی الله علیه و آله ولك دلالة اخرى اما انك ستصاب ببصرك وتصير مكفوفاً فلا تبصر سهلا ولاجبلاوهذا كائن بعد ايام ولك عندي دلالة اخرى انك ستحلف يميناً كاذبة فتضرب بالبرص».

آیا نه آن است که خدای تعالی میفرماید خداوند عالم بغیب است و هیچکس را برغیب خود عالم و مستولی نمیگرداند مگر آن کسی را که از فرستادگان خود را مرتضی بگرداند ورسول خدای در حضرت خدای مرتضی و برگزیده و پسندیده است و ماهم وارثان همان رسولیم که خداوند تعالی مطلع ساخته است او را بر آنچه خواسته است از غیب خودش پس میدانیم آنچه را که بوده وخواهد بود تا روز قیامت و بدرستیکه آنچه را که بتو خبر دادم ای پسر هداب البته تا پنج روز دیگر واقع خواهد شد پس اگر آنچه را که گفتم در این مدت صحت نگرفت من در آنچه گفته ام کذاب و مفتری هستم و اگر مقرون بصدق وصحت گشت پس تو خواهی دانست که توراد بر خدا و رسول خدایی و هم برای تو علامت دیگر است همانا تو بزودی دچار علت چشم میشوی و کور میگردی و هموار ناهموار و بلند و پست را نخواهی دید و این حال بعداز چند روز روی مینماید و هم برای تو نزد من دلالت و نشانی دیگر است همانا تو بزودی سوگند بدروغ خواهی خورد ومبتلا به برص و پیسی خواهی شد .

محمد بن فضل ميگويد سوگند باخدای تمام این بليات بدون کم وزیاد با بن هداب فرود آمد و با او گفتند امام رضا علیه السلام آیا راست فرمود یا دروغ ابن هداب گفت سوگند باخدای همان وقت که آنحضرت مرا باين احوال خبر داد دانستم خواهد شد لكن من سختی و جلادت و خود داری مینمودم .

راقم حروف گوید: چون باین خبر بنگرند درجه علم و اقتدار ائمه هدی ثابت میگردد ومعلوم میشود آنچه را برای مصلحت وقت بخواهند امر میفرمایند و بدون کم و زیاد و دیر وزود همان میشود و چون در این مجلس که بدایت امر امامت آنحضرت و اختلاف کثیری که مردمان را در وفات وعدم وفات موسى بن جعفر علیه السلام روی داده و اصناف مختلفه وصاحبان ادیان مختلفه حاضر بودند لزومی

ص: 477

داشت بیشتر از مغیبات و اخبار بآینده را ظاهر فرمود .

بالجمله راوی میگوید: از آن پس حضرت امام رضا علیه السلام روی باجاثلیق که عالم مردم نصرانی است آورد و فرمود : «هَلْ دَلَّ الْإِنْجِيلُ عَلَى نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله» آیا کتاب شما انجیل بر نبوت محمد صلی الله علیه و آله دلالت میکند عرض کرد اگر چنین دلالتی رامینمود منکر نبوت وی نمی شدیم امام رضا علیه السلام فرمود با من خبر بده از سکته ای که برای شما در سفر ثالث روی میدهد یعنی چون بآنجا میرسید نمی خوانیدومی گذرید جاثليق عرض کرد اسمی است از اسماء خداوندي و برای ما جایز نیست که اظهار آن را بنمائیم امام رضا علیه السلام فرمود: «فان فرتک انه اسم محمدصلى الله عليه وسلم وذكره واقر عیسی به و انه بشر بنی اسرائیل بمحمد صلى الله عليه وسلم لتقربه ولا تنكره قال الجائليق ان فعلت اقررت فاني لا ارد الانجيل ولا اجحده » اگر بر تو ثابت ومقرر ساختم که این خدا نیست و اسم محمد صلی الله علیه و آله وذكر اوست وعيسى علیه السلام بآنحضرت اقرار کردو بني اسرائيل را بظهور آن حضرت بشارت داده است آیا تو نیز اقرار میکنی و منکر آنحضرت نمیشوی.

جاثلیق عرض کرد اگر چنین کنی و ثابت گردانی البته اقرار مینمایم زیرا که نمی توانم رد انجیل را نمایم یا منکر انجیل شوم امام رضا علیه السلام فرمود پس سفر ثالث انجیل را که ذکر محمد صلى الله عليه وسلم و بشارت عیسی بآنحضرت است بر گیر جاثليق عرض كرد اينك سفر سوم است و امام رضا علیه السلام آن سفر را از انجیل شروع بخواندن فرمود تا بذكر محمد صلی الله علیه و آله رسید و باجاثليق فرمود : ای جاثلیق کیست این موصوف وبقولی فرموداین پیغمبر موصوف کیست عرض کرد توصیف کن فرمود توصیف نمیکنم اورا مگر بآنچه وصف کرده است او را خدای تعالی « و هُوَ صَاحِبُ النَّاقَهِ وَ الْعَصَا وَ الْکِسَاءِ» اوست صاحب ناقه وعصا و كساء پیغمبری است امي «الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراية والانجيل ويأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات او يروم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاخلال التي كانت عليهم» ما خوانده نا نویسنده.

و در کلمه امی چندین تفسیر شده است آن پیغمبری است که می یابند اسم وصفت اورا نوشته شده نزد ایشان در تورية آنجا که می گوید «احمد الغوك اتصال مركب البصير و پليس الشمله» ودر انجیل آنجا که از قول عيسى علیه السلام

ص: 478

خبر میدهد که « اني ذاهب الى ربي وسيأتيكم الفار قليظا ».

و در سفر خامس از تورية مكتوب است که « ساقيم لهم نبیا من اخوانهم مثلك و احول كلامي في فيه فيقول لهم كلما اوصيته به »

وهم در آن نوشته است: « وَ أَمَّا اِبْنُ اَلْأَمَةِ فَإِنِّی بَارَکْتُ عَلَیْهِ جِدّاً جِدّاً وَ سَیَلِدُ اِثْنَیْ عَشَرَ عَظِیماً وَ أُؤَخِّرُهُ لِأُمَّةٍ عَظِیمَةٍ»

و نیز در انجیل مذکور است که عیسی علیه السلام با حوار بين فرمود : «أَنَا أَذْهَبُ وَ سَیَأْتِیکُمُ اَلْفَارِقْلِیطُ رُوحُ اَلْحَقِّ اَلَّذِی لاَ یَتَکَلَّمُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ انْهَ نَذِيرُ كَمْ بِجَمِيعِ الْحَقِّ وَ يُخْبِرُكُمْ بالامور المونعه وَ يَمُدُّ حَتَّى وَ يُشْهِدُ انی رَسُولَ اللَّهِ ».

و نیز در آن مسطور است که « تعطيكم فارقلیط يكون معكم آخر الدهر كله و اذا جا فذ اهل العالم ».

بالجمله میفرماید این پیغمبر امی با پیروان خود به نیکوئی که توحید است و توابع آن از اوامرو باز میدارد ایشان را از کار ناشایست که شرک است و لوازم آن .

ابن عباس گويد: مراد بمعروف مكارم اخلاق وصلة رحم و انصاف است ومراد از منکر مساوی اخلاق و قطع رحم وعدم انصاف است و اصح این است که معروف عبارت از جميع محاسن و منكر جميع قبايح است و تسمیه حق بمعروف بعلت آن است که در عقول معروف الصحه است و تسمیه باطل بمنكر به جهت آنست که نزد عقول منكر الصحه است و حلال می گرداند این پیغمبر امي براي ايشان مطعومات پاکیزه را که اهل جاهلیت برخود حرام ساخته بودند چون بحيره و سایبه و غیر آن از مستلذات محرمه بر یهودچون شحوم وحرام میفرماید برایشان خورشهای پلید را چون مردار وخون وخوك يامالهای ناروارا چون ربا ورشوه و فرومينهد یعنی سبك ميگرداند از ایشان بار کردن ایشان را یعنی سبك ميسازد بر امت خودش اوضاع شرع و تکالیف شافه آنرا و گویند چیزهایی است که در شریعت موسی بر بني اسرائيل الزام کرده بودند چون قطع عضویکه از آن گناهی صادر شده باشد وقطع آن مقدار جامه ای که نجاست بآن رسیده ووجوب پنجاه رکعت نماز در شبانه

ص: 479

و روز ويك نيمه ایام سال را روزه داشتن وغیر آن وسبك مي گرداند و بر میدارد غلها و بندهایی که در زمان موسی برایشان بود مانند تعیین قصاص در عمد وخطا وقطع اعضای خاطئه و غیر از آن از عهود شاقه که خدای تعالی در ذمه ایشان کرده بود که آن وفا نمايند مثل اغلالی که در اعناق باشد چنانکه گفته می شود: « هَذَا عَهْدٍ فِي عُنُقَكَ وَ طَوْقُ فِي عُنُقِكَ » وگويند اين شدت تکلیف بر اشان بجهت شآمت معاصی بود که از ایشان روی داده بود حاصل این است که از میمنت حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله آن اوامر شاقه و تکالیف شدیده که بر امم سابقه بود از امت آنحضرت موضوع شد.

و متمم آیه شریفه این است: « فَالَّذينَ آمَنوا بِهِ وَ عَزَّروهُ وَ نَصَروهُ وَاتَّبَعُوا النّورَ الَّذي أُنزِلَ مَعَهُ ۙ أُولٰئِكَ هُمُ المُفلِحونَ ».

پس کسانیکه گرویدند باین پیغمبر گرامی امی که صفاتش مذکور و در تورية و انجیل مذکور است از جماعت بنی اسرائیل و جز ایشان و تعظیم کردند او را و یاری دادند او را بر دشمنان و پیروی کردند آن نوری را که فروفرستاده شده است با نبوت او، مراد قرآن است چه استبنای آن حضرت مصحوب بقرآن بود و گفته اند لفظ معه دلالت بر بقای قرآن مینماید یعنی قرآنی که نازل شده است با او باقی خواهد ماند بخلاف الواحی که بر موسی نازل شد و بیشترش را بآسمان بردند و علت اینکه قرآن را نور فرمود بسیار روشن است چه اموردين ودنیا از آن مفصل وهويدا است یا اعجازش ظاهر ومبين است ومظهر غير يا كاشف حقایق است و مظهر آن و جایز است که معه متعلق باشد به اتبعوا یعنی « وَ اتَّبِعُوا النُّورَ الْمَنْزِلِ مَعَ اتِّبَاعِ النبی » پس اشارت باتباع کتاب وسنت است آن گروه که ایمان آوردند و تعظیم و نصرت و متابعت این پیغمبر امی را نمودند رستگاران از عذاب و فايز برحمت و ثواب

در تفسیر اهل بیت وارد است که مراد از نور در این آیه شريفه علي بن ابيطالب صلوات الله وسلامه عليهم است که نور آنحضرت با نور احمدی صلی الله علیه و آله از عرش نازل شده و پشت آدم

ص: 480

علیه السلام قرار گرفته و از آن پس در اصلاب مطهره جای کرده تا بصلب عبد المطلب دو نصف گردیده يك نيمه در صلب عبدالله و نیمه دیگر در صلب ابی طالب منتقل شده است و ازین است که در آثار صحيحه وارد است که حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله در زمان مرض موت على علیه السلام را احضار کرده فرمود این است قرين من در دنیا و آخرت: «و کان قرینی في ظهر آدم و آدم في الجنة و كان قريني في ظهر نوح و نوح في السفينة و كان قريني في ظهر ابراهیم حين القى في النار وهذا قريني في ظهر اسماعیل حين أضجع للذبح ثم لم يزل ينتقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات الى ان صرنا الى ظهر عبد المطلب فقسم الله ذلك النور والنطفة فجعل نصفه في ظهر ابي طالب فجاء منه على »

پس علي را نزد خود خواند و رازی دراز با او بگفت و زبان مبارک را در دهان مبارکش در آورد چنانکه مرغی بچه خود را رزق کند و بعد از آن فرمود : « هذا عهد اليك » ازین است که امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله هزار باب از علم بمن بیاموخت پس از هر بابی هزار باب از علم و حکمت برای من مکشوف شد.

از کعب الاخبار مروی است که در تورية مضمون این آیه شریفه مذکور است که : « يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ حِرْزاً لِلْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ عبدی وَ رَسُولی سَمَّیتُکَ الْمُتَوَكِّلِ لَيْسَ بِفَظٍّ وَ لَا غَلِيظٍ وَ لَا ضَجِيجَ فِي الْأَسْوَاقِ » ای پیغمبر برگزیده فرستادم ترا گواه بر خلقان و بشارت دهنده و ترساننده و حرز ونگه بان مؤمنان تو بنده منی تو را متوکل نام نهادم و این پیغمبر موعود درشت خوی و بد خلق نباشد و در بازارها بانگ بر نیندازد مجرمان را معفو بگرداند و ما او را بجوار خود نیاوریم تا دین کج را باور است گردانیم و دل های بسته را باو بگشائیم و چشم های نابینا را باو روشن سازیم و گوشهای کر را بدو شنوا گردانیم مولد او در مکه وهجرت او بطايف و ملك او در شام و امت او همیشه حمد کنندگان باشند وسپاس دارنده و شگر گوینده و با وضو هستند جامه خود را از ساق برگزیده هستند تا پاکیزه بماند و آلوده نگردد و برای ادای نماز مراقب آفتاب باشند یعنی مراقب هستند که نماز از وقت نگذرد و شرف وقت از دست نشود وهر کجا ایشان را نماز

ص: 481

دریابد مشغول نماز شوند و در نماز چنان صف بر کشند که صف قتال پس این آیه را تلاوت فرمود : «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ »

و نیز وصف آنحضرت در کتاب بنی هرول که مغیره مبدل نیست این است که احمد از فرزندان اسمعیل است و او آخر پیغمبران است و وی پیغمبر عربی است و بر دین ابراهیم باشد و ازار در میان بندد و اطراف خود را غسل و مسح نماید و در چشم او سرخی باشد و مهر نبوت در میان هردو کتف او باشد و ارنجن نداشته باشد و دراز نباشد و کوتاه نباشد و کلیم پوشد و باندك چیزی قناعت کند و بردراز گوش بنشیند و در بازار رود و خداوند حرب وسبي وغارت باشد تیغ بردوش نهد و از هیچکس باك نداشته باشد و اگر با قوم نوح بودی هلاك نشدندی واگر در میان قوم عاد بودي مستأصل نگشتندی و اگر با ثمود بودی بصیحه گرفتار نگردیدندی مولودش در مکه و منشأش و ابتدای نبوتش نیز در آنجا وسرای هجرتش در یثرب میان حره ونخله و سبخه باشد و حماد باشد يعني در تمام احوال رخا و شدت بسپاس و شکر الهی مشغول باشد ملكش در شام باشد و مصاحبش از فرشتگان هستند و از قوم خود بسیار آزار بیند و او را زجرعظیم نمایند او در یثرب در میان ایشان مقاتله بسیار واقع شوددر بعضی اوقات او غالب شود و در زمانی ایشان و عاقبت برایشان غالب مطلق گردد و جمعی با او باشند که بمرك شتابنده تر باشند از آبی که از سر کوه بپائین ریزد دلهای ایشان مصحفهای ایشان باشد قربانشان خون ریختن باشد و همگی شجاعان روزو زاهدان شب باشند و هیبت و دولت او بر نهجي باشد که دشمنان او تا بيك ماهه رمیدن گیرند و بنفس نفیس خود کارزار کند تا مجروحش نمایند امر بمعروف و نهي از منکر فرماید .

بالجمله حضرت امام رضا علیه السلام بعد از قرائت تا كانت عليهم فرمود « يَهْدِي الي الطَّرِيقِ الَّا قَصْدٍ وَ الْمِنْهَاجِ الاعدل وَ الصِّرَاطُ الاقوام، این پیغمبر امی گرامی هدایت فرماید مردمان را بسوی طریق اقصد ومنهاج اعدل وصراط اقوم یعنی براہ راست غیر معوج که راه حق و راه رستگاری و سعادت دنیا و آخرت و راه برخورداری از هر دو جهان و رشادت ابدی اصلاح سرمدی نمایندگی فرماید.

ص: 482

سئوال میکنم از تو ای جاثليق بحق عیسی روح الله و كلمة الله آیا یافته اید این صفت را در انجیل برای این پیغمبر ، جاثليق مدتی متفکر سر بزیر افکند و بدانست که اگر انکار نماید انجیل را کافر میشود، عرض کردبلی این صفت در انجیل است و عیسی علیه السلام در انجیل یاد کرده و این پیغمبر رامذکور داشته است لكن نزد مردم نصاری ثابت و مقرون بصحت نیست که این پیغمبر همان جدشما است که در مکه خروج کرده و شما میگوئید محمد موعود اوست امام رضا علیه السلام فرمود « اما اذا لم تكفر بجحود الانجيل و اقررت بما فيه من صفة محمد صلی الله علیه و آله فخذ علينا في السفر الثاني فاني او جدك ذكره و ذكر وصيه و ذکر ابنته فاطمة وذكر الحسن والحسين ».

اکنون که انجيل رامنکر نشدی و بمذهب خود کافر نگشتی و بآنچه از اوصاف محمد صلی اللهعلیه و آله در انجیل مذکور میباشد اقرار نمودی پس در سفر ثانی انجیل بگیر تا من از همانجا تو معلوم دارم که آن حضرت و وصی او و فاطمه دختر آنحضرت و حسن وحسین علیهم السلام در آنجا مذ کور هستند چون جاثليق ورأس الجالوت این کلام را بشنیدند بدانستند که امام رضا علیه السلام بتورية وانجيل عالم است پس گفتند سوگند با خدای چیزی برای ما آورده است که ما را امکان رد آن نیست و دفع آنرا جز بانکار انجیل و تورية و زبور نمی توانیم نمود و بتحقيق که موسی و عیسی متفقا بظهور این پیغمبر بشارت داده اند لكن نزد ما بصحت پیوسته نیست که این همان محمد است اما اسم او اگر محمد باشد روا نیست که بهمین قناعت کنیم و نزدشما به نبوت او اقرار نمائیم و ما بشك اندريم که این محمد همان محمدی است که شما میگوئید یا غیر از او محمدی دیگر است .

امام رضا علیه السلام فرمود : « احتجبتم بالشك فهل بعث الله تعالى قبله او بعده من ولد آدم الى يومنا هذا نبيا اسمه محمد و تجدونه في شیيء من الكتب الذي انزلها الله على جميع الأنبياء غير محمد فأحجموا عن جوابه قالوا لايجوز لنا أن نقر لكم بان محمدا هو محمد كم لانا ان اقررنا لك بمحمد ووصيه و ابنته و ابنيها على ما ذكرتم ادخلتمونا في الاسلام کرها»

اکنون که از يقين بشك آمدید آیا هیچ اتفاق افتاده است از زمان خلقت

ص: 483

حضرت آدم در میان اولاد آدم علیه السلام تا این زمان ما پیش از محمد صلی الله علیه و آله یا بعد از آن حضرت پیغمبری مبعوث شده باشد که نامش محمد باشد و شما او را در هیچ موضعی از کتبی که خدای تعالی بر تمامت پیغمبران نازل کرده است بغیر از این محمد صلی الله علیه و آله محمد نامی دیده اید، ایشان را جوابی نماند و همینقدر گفتند برای ما جایز نیست که برای شما اقرار نمائیم باینکه این محمد همان محمد شما است زیرا که ما اگر برای تو اقرار نمائيم بمحمد ووصی او و دختر او و دو پسر دختر او بآن نحو که شما مذکور میدارید یعنی به نبوت آنحضرت و امامت ایشان اقرار نمائیم شما ما را مجبور می گردانید که مسلمان شویم .

امام رضا علیه السلام فرمود : «أنت ياجاثليق آمن في ذمة الله وذمة رسول صلی الله علیه و آله انه لايبدؤك منا شییء تكره مما تخافه وتحذره » تو ای جاثلیق در ذمه و عهد خدا و رسول خدا ایمن هستی از اینکه ترا بدین اسلام مجبور کنیم هر چند اقرار و اعتراف بر این امر هم بکنی چیزی که از آن ترسناك و در حذر هستی بتو تکلیف نخواهد شد.

جاثليق عرض کرد اکنون که مرا امان بخشیدی هر چه از من بپرسی میگویم فرمود این پیغمبری که اسمش محمد و این وصی که نامش على واین دختری که نامش فاطمه و این دو سبط که نام ایشان حسن و حسین و در تورية و انجیل و زبور مذکورند اسم این نبی و اسم این وصی و این دختر و این دو سبط مقرون بصدق و عدل است یا دروغ وزور است .

عرض کرد بلکه صدق وعدل است و خداوند جز بحق نفرموده است چون امام رضا علیه السلام از جاثليق اقرار بگرفت و اعترافش را باین امر مأخوذ کرد با رأس الجالوت فرمود : « فَاسْمَعْ أَلَانَ بَا رَأْسُ الْجَالُوتِ السَّفَرِ الْفُلَانِيِّ مِنْ زَبُورِ دَاوُدُ » هم اکنون تو ای رأس الجالوت بشنو فلان سفر زبور داود را عرض کرد بیاور خداوند بر تو و آنکه تورا بزائید برکت دهاد پس حضرت رضا سفر اول زبور را شروع بتلاوت فرمود تا بذکر محمد صلی الله علیه و آله و فاطمه و حسن و حسين علیهم السلام پیوست .

و فرمود ای رأس الجالوت قسم میدهم ترا بحق خداوند تعالی و همان امان وذمه وعهدی که بجاثلیق داده ام ترا نیز میباشد آیا ایشان و این اسامی در زبور

ص: 484

داود هست رأس الجالوت عرض کرد این کسان بهمین اسامی و نشان خودشان در زبورمذکور اند امام رضا علیه السلام فرمود ترا سوگند میدهم بآن ده آیتی که خداوند بر موسی بن عمران در تورية نازل فرمود آیا صفة محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله عليهم را در تورية منسوب بعدل و فضل یافته ای؟عرض کرد آری و هر کسی منکر آن شود به پروردگار خودش و به انبیای خدا کافر شده است .

امام رضا علیه السلام فرمود: « فَخُذْ أَلَانَ فِي سَفَرٍ كَذَا مَنِ التَّوْرِيَةِ » هم اکنون فلان سفر تورات را بگیر و آنحضرت شروع بتلاوت تورات فرمود و رأس الجالوت از تلاوت و حسن بيان وفصاحت آنحضرت و زبان مبارکش در عجب بود تا گاهی که رسید بنام محمد صلی الله عله و آله رأس الجالوت عرض کردبلی این احماد و الیا و بنت احمد و شبر و شبیر و تفسیرش در عربیه محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین است پس حضرت رضا صلوات الله وسلامه عليه تا بآخر بخواند و چون آنحضرت از تلاوتش فراغت یافت رأس الجالوت عرض کرد سوگند با خدای ای پسر محمد اگر نه بواسطه حب ریاستی است که مرا بر جمیع جماعت جهود است باحمد ایمان می آوردم و بامر و فرمان تو متابعت می کردم سوگند بآن خداوندیکه نازل فرمود توريه را بر موسی و زبور را بر داود هیچکس را در قرائت تورية و انجیل و فهم مانند تو ندیده ام و نیز هیچکس را نیافته ام که بخوبی و فصاحت تو تفسیر این کتب آسمانی را بنماید .

پس حضرت امام رضا علیه السلام در این مذاکرات با ایشان بگذرانید تا هنگام زوال در رسید چون نوبت زوال آفتاب در آمد با آن جماعت فرمود من نماز میگذارم و بمدینه میروم بواسطه آن وعده که با والی مدینه نهاده ام که جواب کتاب خلیفه را در حضور من بنویسد و فردا صبح انشاء الله تعالی نزد شما می آیم.

راوی می گوید عبد الله بن سليمان اذان و اقامه را با هم بگفت و آنحضرت مردمان را نماز بگذاشت و قرائت را سبك نمود ورکوع بر طبق سنت تمام گردانید و انصراف گرفت و چون صبح روی نمود آن آفتاب ولایت و نور الانوار امامت بمجلس خود طلوع فرمود اینوقت جارية روميه بحضرتش حاضر ساختند و آنحضرت بزبان

ص: 485

رومی باوی تکلم کرد و جاثلیق میشنید و زبان رومی را خوب میفهمید امام رضا عليه السلام با جاريه بزبان رومی فرمود کدام يك را بیشتر دوست میداری محمد را یا عیسی را، جاريه عرض کرد ازین پیش عیسی را دوست میداشتم و محمد را نمیشناختم اما بعد از آنکه محمد را شناختم الان محمد ما را از عیسی و هر پیغمبری بیشتر دوست میدارم.

جائليق با او گفت چون بدین محمد صلی الله علیه و آله در آمدی عیسی علیه السلام را دشمن میداری جاریه گفت معاذالله بلکه عیسی را دوست میدارم و باوایمان آورده بودم لكن محمد را بیشتر دوست میدارم اینوقت امام رضا علیه السلام با جاثلیق فرمود اکنون آنچه ازین جاریه شنیدی و آنچه تو خود با او گفتی و آنچه جاریه در جواب تو بگفت برای این جماعت تفسیر کن جاثلیق تمام مکالمات مذکوره را برای حاضران تفسیر کرد.

تكلم بزبان سندی

بعد از آن جاثليق عرض کرد یا بن محمد در اینجا مردی سندی است و نصرانی وصاحب احتجاج و فضیلت و کلام است بزبان سندی امام رضا علیه السلام فرمود او را نزد من حاضر کن جاثلیق او را حاضر نمود و امام رضا با او بزبان سندی سخن کرد آنگاه با او از در محاجه در آمد و او را بزبان سندی از جائی بجائی و مطلبی بمطلبی در مذهب نصرانیت او میکشانید.

محمد بن فضل میگوید ما همه همی شنیدیم که آن مرد سندی همی گفت شطیی شطیی ثبطله تبطله امام رضا علیه السلام فرمود همانا بزبان سندی توحید خدای تعالی را مینماید .

و از آن پس در باب عیسی و مریم علیهماالسلام باوی تکلم فرمود و همواره اورا از حالی بحالی میرسا نید تا گاهی که بزبان سندی گفت : اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله صلی الله عليه و آله »

آنگاه کمربند خود را که بر کمر داشت برافراشت و از زیر آن زناری که بكمر اندرش بود نمودار شد و عرض کرد یابن رسول الله تواین زنار را بدست

ص: 486

مبارك خود پاره کن آنحضرت کاردی طلب و زنار را پاره فرمود .

سپس با محمد بن فضل هاشمی فرمود این سندی را بگرمابه برده پاکیزه دار و او را وعیالش را رخت بپوشان و جملگی را بمدينه حمل نمای وچون آنحضرت از مخاطبه آنقوم بپرداخت: فرمود « قَدْ صَحَّ عِنْدَکُمْ صِدْقُ مَا کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ یُلْقِی عَلَیْکُمْ عَنِّی » اکنون صدق آن اخبار یکه محمد بن فضل از من بشما میرسانید صحت پذیرفت عرض کردند سوگند با خدای چنین است و از آنچه شنیدیم اضعاف مضاعفش را از تو بدیدیم .

و نیز محمد بن فضل مارا خبر داده است که ترا بخراسان میبرند فرمود : « صَدَقَ مُحَمَّدٍ عَلَى أَنِّي احْمِلْ مُكَرَّماً معظمأ بجلا » محمد براستی سخن کرده است که مرا در کمال تکریم و تعظیم و تبجيل بخراسان خواهند برد محمد بن فضل میگوید تمام شیعیان بامامت حضرت رضا علیه السلام اقرار کردند و آن حضرت آن شب را نزدما بیتونه فرمود و چون صبح آن صبح سعادت ابدی و آفتاب نور پاش سرمدی ما آن جماعت وداع کرده و با من بآنچه اراده داشت وصیت نهاد و راه بر گرفت و من بمتابعتش برفتم تا بوسط قریه رسیدیم اینوقت از طریق عدول فرموده چهاررکعت نماز بگذاشت آنگاه فرمود ای محمد در حفظ و نگاهبانی خدای باز شو و هردو چشم خود را فرو خوابان چنان کردم بعد از آن فرمود برگشای برگشودم و خویشتن را در سرای خود در بصره دیدم و امام رضا علیه السلام را ندیدم و آن شخص سندي و عیالش را در هنگام موسم بمدينه طيبه بكوچایندم .

میگوید از جمله وصایای آنحضرت در زمان خروج از بصره این بود که مرا فرمود بجانب كوفه شو و شیعیان مرا در آنجا فراهم ساز و ایشان را بگوی که من بر ایشان وارد میشوم یعنی این بشارت را با یشان بازده .

چنانکه انشاء الله تعالی داستان ورود مسعود آن حضرت بكوفه و دیگر وقایع در جلد پنجم احوال شرافت منوال آن امام والامقام علیه السلام مذکور آید، هم اکنون بحول و قوه و مشیت و اراده خالق بی چون و آفریننده این طبقات عالیات بی پایه و

ص: 487

ستون از نگارش جلد چهارم احوال سعادت اشتمال امام هشتم صلوات الله عليه که باعث ایجاد موجودات و مظهر خالق ارضين و سموات است بپرداختیم و انشاء الله الرحمن شروع بمجلد پنجم این کتاب مستطاب خواهد شد و چه شکرها گویم خدای را که چنان قدرت و احاطه و بضاعت و استطاعت و استیلا و استقرا بخشید که بدون هیچ یار و یاور بنگارش چنین کتب مبسوطه که در تحریر هريك معاون و معاضد لازم است حاجتمند بزحمت و نصرت احدی نساخت بلکه تمام کارهای شخصی و امور معاشیه را بشخص خودمتحمل شدم و با اینکه مخارج این بنده در کمال قناعت و رعایت حد وسط چندین برابر مداخل است و قیمت و بهای عموم اجناس خواه مأكولات خواه ملبوسات و هر گونه ما يحتاج در این چند سال انقلابات ممالك ده برابر سنوات سابقه و حالت اضطراب نفوس و تحير عقول طی مدارك عالیه مینماید.

و بعلاوه بنیه این بنده حقیر باقتضای سال شمردگی و کثرت زحمت و افسردگی از پژمردگی روزگار وعدم ملاحظه ورعایت مصادر امور و پیشوایان جمهور یکسره در طی اینگونه مرور سایر معالم فتورات بتوفيقات یزدانی و تأئيدات ائمه جاودانی و اقبال شخص شخیض سلطانی بچنین خدمت پاینده و دولت نماینده که برترین مراتب آمال و امانی است مفتخر و فایز گردیدم از آفریننده ماه وهور و نماینده سال و شهور و دور کننده نزديك و نزديك كننده دور مسئلت مینماید که شاهنشاه جوان جوان بخت کهن عقل کهن دانش این مملکت افسرده را که مدتی است دستخوش اغراض جهال و پای کوب قوارع ماه و سال است با بخت بیدار و تخت نامدار پاینده و بر قرار و به نظام دولت و قوام مملکت و عمر طويل و مجد اثیل کامیاب و کامکار و این کمتر چاکر پیشگاه را بوفور دولتخواهی و سعادت اتمام این کتب مبار که و تقویت شرع متین موفق و مباهی والدین آینده و جمله مسلمانان را در بحار غفران مستغرق و بارسول مختار و ائمه اطهار محشور بگرداند .

پایان- محل مهر میرزا عباسقلی خان سپهر

ص: 488

فهرست مطالب کتاب

عنوان صفحه

رساله ذهبيه...2

بیان نسخه کتاب صبا ء و شرط از جانب حضرت رضا علیه السلام...49

بیان برخی از معجزات باهره حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان...64

خبر اندیشه مأمون در قتل حضرت رضا علیه السلام...75

بیان حسد بردن فضل بن سهل بر حضرت رضا علیه السلام...79

بیان نصایح حضرت امام رضا علیه السلام به مأمون...81

بیان خبر یافتن ذوالریاستین از حرکت کردن مأمون...86

بیان جهت حرکت مأمون از شهر مرو به جانب خراسان و عراق...90

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا علیه السلام بجانب عراق...95

بیان بیرون شدن مأمون و حضرت رضا علیه السلام از مرو ورسیدن نامه حسن بن سهل...98

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا علیه السلام از سرخس بجانب عراق...107

بیان قتل علي بن حسین همدانی و برادرش احمد باجماعتی از اهل بیت او...111

بیان برخی حوادث و سوانح سال دویست و دوم هجری نبوی صلی الله علیه و آله...112

بیان وارد شدن مأمون و حضرت رضا علیه السلام به طوس...116

بيان وقایع سال دویست و سوم و ارتحال حضرت رضا علیه السلام...117

ص: 489

عنوان صفحه

بيان اسبابی که بواسطه آن مأمون حضرت رضا علیه السلام را به زهر شهید ساخت...121

بیان شهادت حضرت ابی الحسن عليهما السلام...131

بیان اخباری که از حضرت رضا و دیگران در باب شهادت آن حضرت وارد است...133

بیان شهادت حضرت رضا علیه السلام بزهر جفا بروایت ابی صلت هروی...152

بیان آمدن حضرت امام محمد تقی علیه السلام ووصیت، وفات وغسل حضرت رضا...155

بیان خبری که از هرثمة بن اعین در وفات آنحضرت علیه السلام است...160

اظهار اندوه مأمون بر شهادت آنحضرت...169

بیان بعضی اخبار متفرقه دیگر در باب شهادت و مدفن امام رضا علیه السلام...172

بیان مدفن مقدس حضرت امام انام ابي الحسن الرضا علیه السلام...180

بیان مدت عمر و ایام زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام...185

بيان اخباری که از خبرنگاران در باب مسمومیت حضرت رضا علیه السلام وارد است...195

بیان نقل کتبی که بعضی در امر مسمومیت ساکت و برخی معتقد بآن امر نیستند...197

بیان کلمات مجلسي اعلى الله مقامه در عقاید پاره ای کسان در مسمومیت آن حضرت...202

بیان حکایت کردن مأمون از علم و کرامت امام رضا علیه السلام واندوه مأمون...210

بیان مدت امامت حضرت امام رضا صلوات الله عليه...215

بیان اخباری که در ثواب زیارت مشهد مقدس و مرقد منور آن حضرت وارد است...216

ص: 490

عنوان صفحه

بیان بعضی معجزات و کرامات عجیبه که از مرقد مقدس و مشهد شريف آنحضرت ظاهر شده...230

بیان پاره اشعاری که فصحای روزگار در مرثيه حضرت رضا علیه السلام عرض کرده اند...249

بیان کلمات و اشعار پاره کسانی که حضرت امام محمد تقی علیه السلام را تعزیت گفته اند...267

بيان قصيدة تائيه مشهوره دعبل بن علي خزاعی شاعر مشهور وعرض بحضرت رضا علیه السلام...269

بیان بانیان مرقد مطهر و محمد منور حضرت رضا علیه السلام...307

بیان خرابی که در طی این مدت باین مقام کریم و روضه جنت نسیم وارد شد...318

بیان پاره ای خرابیها و جسارت ها که در این عصر بگنبد مبارك وارد کردند...329

بیان اقدامات سپاه روسی بخراسان و شهر طوس رجسارت بگنبد مطهر بیان پاره مذاکراتی که بعد از وقوع این قضیه هایله در مجلسي با حضور جمعی شد...354

تحقیق در باب دولت مشروطه و حال منتسکیو و بدایت طلوع دولت مشروطه...358

بیان پاره مدایحی که در مدح و منقبت حضرت رضا عرض شده است...364

بيان اشعاری که بحضرت امام رضا علیه السلام نسبت داده اند...376

بیان عدد ازواج حضرت امام ابو الحسن علي بن موسى الرضا علیه السلام...380

بیان عدد اولاد امجاد حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام...381

ص: 491

عنوان صفحه

بیان شاعر و کاتب وخادم و در بان حضرت سلطان السلاطين امام رضا علیه السلام...387

بیان صلوات و تحیات و ستایش حضرت ابي الحسن علي بن موسی الرضا...388

بیان دعای توسل بحضرت امام رضا علی بن موسی صلوات الله عليهما...389

بیان دعای حرز حضرت امام رضا علیه السلام...390

بیان صلوات و نماز حضرت امام رضا عليه آلاف التحية و الثناء...390

بیان دعای حضرت ولایت آیت امام رضا علیه السلام...391

بیان حرز حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهما موسوم به رقعة الجيب...391

تحقیق در اثر دعوات...397

بیان پاره ای از معجزات باهرات حضرت امام رضا علیه السلام...401

بیان استجابت دعوات حضرت رضا علیه السلام در حضرت خدا...470

بیان حالات حضرت رضا علیه السلام در بصره و کوفه...273

ص: 492

ص: 493

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109