ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 12

مشخصات کتاب

جزء دوازدهم از ناسخ التواریخ

حضرت رضا علیه السلام

تألیف مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلی خان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای محمد باقربهبودی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

* ( اردیبهشت ماه1353 شمسی ) *

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان مکالمات پاره کسان که با امام علیه السلام خصومت وحسد داشتند بامأمون

اشاره

چون پاره کسان که با امام رضا علیه السلام كين دیرین داشتند و بعلاوه از توقيرات و احترامات مأمون نسبت بآنحضرت ولایت آیت نگران شدند بر مراتب حسد و بغض و حقد وحقن ایشان تاب وطاقت سکوت و سكون نياوردند لكن مجال تنفس نداشتند و همواره منتظر وقت و منتهز موقع میشدند ، لهذا دولتخواهی مأمون را دست آویز میکردند و گاهی پاره مطالب چنانکه در داستان سابق حميد بن مهران جانب نگارش گرفت بزبان میراندند تا مگر آتش اندرون سوخته خودر آبی رسانند و امراض قلبیه را درمانی بدست آرند .

از جمله چنانکه در مدينة المعاجز مسطور است این است که : أبو جعفر محمد بن جریر الطبری گوید که : عبدالله بن محمد ازعمارة بن زيد بما حديث آورد که عمارة گفت : حضرت علی بن موسى علیهما السلام را نگران شدم که جماعتی از بنی عباس پیرامون آنحضرت و مأمون فراهم شده بودند تا مگر إمام علیه السلام را از ولایت عهد کناری دهند ، و آنحضرت را نگران شدم که با مأمون سخن ميکرد و میفرمود :

ص: 2

«يا أَخِى مالى مِنْ هَذَا مِنْ حَاجَةٍ وَ لَسْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً وَ إِذَا عَلَى كَتِفِهِ الْأَيْمَنِ أَسَدٍ وَ عَلَى يَسَارِهِ أَفْعَى يُحْمَلَانِ عَلَى كُلِّ مَنْ حَوْلَهُ .

ای برادر مرا حاجتی باین امر نیست و من نه آنم که جماعت گمراهان را زور بازوی خویش گردانم و از ایشان نیرومندی طلبم ، راوی میگوید : در این حال ناگاه نگران شدم شیری بر دوش راست آنحضرت واقعی پیچان بر جانب چپ آنحضرت بر آنانکه در اطراف آنحضرت هستند حمله میآورند

مأمون گفت : «تلوموني على محبة هذا ، ثم رأيته و قد أخرج من حايط رطباً».آیا بر محبت چنین بزرگواری سرزنش و ملامت مینمائید یعنی با این گونه معجزه؟! و من نیز وقتی نگران آن حضرت بودم که از میان دیوار خرمای تازه بیرون آورد .

بیان پاره مکالمات فضل بن سهل وهشام بن عمرو در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام وطرد ایشان

در عيون أخبار و بحار الأنوار مردی است که : وقتی فضل بن سهل آهنگ خدمت امام رضا علیه السلام نمود هشام بن عمرو و بقولى هشام بن إبراهيم نيز با او بود وچون تشرف حاصل کردند فضل بآ نحضرت عرض کرد : پوشیده باین آستان مبارك مشرف شده ام تا مطلبی پوشیده بعرض برسانم ، مجلس را برای من خلوت فرمای آنگاه فضل سوگند نامه بیرون آورده و در آن عهد نامه نوشته بود که اگر بر خلاف آن کار کند بعتق بندگان مملوك وطلاق زوجه و نذریکه کفاره در خلف آن نباشد معلق باشد .

آنگاه هر دو تن عرض کردند : یابن رسول الله ما بأن سبب باین درگاه بیامده ایم که سخنی از روی صدق و حق بعرض رسانیم و مامیدانیم که خلافت و امارت همان امارت و خلافت شما است و حق حق شما است و آنچه را برزبان میآوریم جان ما با زبان ما توأمان است و اگر آنچه بر زبان میگذرانیم از صمیم

ص: 3

قلب نباشد مماليك ما آزاد و زنهای ما مطلقه باشند و سی حج با پای پیاده برمن واجب آید

همانا رأی ما بر این قرار گرفته است که مأمون را بقتل رسانیم و امر خلیفتی را برای تو خالص گردانیم و حق با تو باز آید ، حضرت رضا علیه السلام بسخنان ایشان گوش نسپرد واعتنا نفرمود و هر دو را بدشنام و لعن بر سپرد وفرمود: «كَفَرْتُمَا النِّعْمَةِ فَلَا يَكُونُ لَكُمَا سَلَامَةٍ وَ لَا لِى انَّ رَضِيتَ بِمَا قلتما»هر دو تن کفران نعمت کردید و از این روی برای شما سلامتی نباشد و نیز مرا سلامتی نماند اگر بآنچه شما گفتند راضی باشم .

چون فضل وهشام این جواب را بشنیدند دانستند که بخطا رفته اند و بآنحضرت عرض کردند: ما بر آن اندیشه بودیم که تو را آزمایش کنيم ، إمام رضا علیه السلام فرمود : «كَذَبْتُمَا فَإِنْ قُلُوبُكُما عَلَى مَا اخْبُرْ تماني إِلَّا أَنَّكُمَا لَمْ تَجِداني كَمَا أرَدتُما»هر دو تن دروغ میگوئید و آنچه بامن گفتید دلهای شما با آن موافق است و بر همان کار عقیدت دارید اما چون مرا با خیال خود هم آهنگ ندیدید این عنوان پیش آوردید ومن هرگز با شما موافقت نخواهم کرد .

چون ایشان مأيوس و منکسر از حضور مبارکش بیرون شدند از بیم خود بخدمت مأمون برفتند و گفتند : يا أمير المؤمنين ما بخدمت رضا علیه السلام رفتیم و بآزمایش او در آمدیم تا بر ضمیر او نسبت بتو واقف شويم ، وما چنین گفتیم و او چنان گفت ، مأمون گفت : خوب واقف شدید ، و چون فضل و هشام از حضور مأمون بیرون رفتند : إمام رضا علیه السلام بقصد ملاقات مأمون تشريف قدوم داد و با او خلوت کرد و آنچه فضل وهشام بآنحضرت عرض کرده بودند با مأمون بفرمود و نیز مأمون را امر کرد که خودش را از شر آن دو تن محفوظ بدارد ، وچون مأمون آن حکایت را از آنحضرت بشنید بدانست إمام رضا علیه السلام بصدق وراستی فرمود و قصد آن دو تن را بدانست.

ص: 4

بیان نوشتن مأمون بولايات ممالك خود از ولایت عهد حضرت امام رضا علیه السلام

چون مأمون بشرح مسطور ولایت عهد خلافت را بحضرت امام رضا علیه السلام تفويض نمود و آنمجلس را برای تقریر این امر خطیر تشکیل داد ، بفرمود تاخطبه و سکه زر وسیم را بنام مبارکش مزین و منقش گردانند ، و خطبا و شعراء بعرض تهنيت بر آمدند ، و اگر کسی منکر شد بزندانش در افکندند ، و لشکریان را وظیفه و روزی یکساله بدادند، و شعرا وخطبا وموافقان را جوایز و اموال كثيره بخشيد وفرمان کرد تا لباس سیاه را که شعار عباسیان وسالهای دراز معمول ومتداول بود بجامه سبز مبدل کردند و مردمان از بزرگ و كوچك از هر صنف وهر طبقه سبز پوش گردیدند. و چنانکه ابن جوزی در کتاب تذکره می نگارد : أبوموسى صولی گوید که هارون در آن هنگام که موسی بن جعفر علیه السلام در زندان او جای داشت در هر سالی سیصد هزار درهم در حق آنحضرت مقرر داشته و نیز بیست هزار در هم برای نزل و تقدیمی آنحضرت میفرستاد.

از آن پس که نوبت خلافت بمأمون رسيد و إمام رضا علیه السلام نزد او شد عرض کرد : آنچه در حق پدرت وجدت مقرر بود درباره تو فزون تر نمایم ، پس آنجمله را مقرر گردانید و هزار بار هزار درهم در صله آن حضرت بتقديم وصله گذرانید و فرمان کرد تا صورت آن عهد نامه ولایت عهد را چنانکه مسطور شد بر نگارند و در تمام آفاق ومکه معظمه ودر مدينه طيبه ما بين قبر منور و منبر شریف پیغمبر صلی الله علیه و آله قراءت نمایند

و نیز دخترعم خودش إسحق بن جعفر بن محمد را به تزويج إسحاق بن موسى بن جعفر علیهما السلام در آورد و اورا فرمان داد که مردمان را اقامت حج نماید و در شهر

ص: 5

خودش یعنی مدینه که در حکومت وی مقرر داشته بود بولايت عهد إمام رضا علیه السلام خطبه براند .

أحمد بن محمد بن سعید از یحیی بن حسن علوی روایت کند که با من حديث نمود کسیکه ازعبدالحميد بن سعید شنیده بود که در این سال بر منبر رسولخدای صلى الله عليه وآله و سلم خطبه راند و در ذیل دعایی که برای آن حضرت نمود گفت : «ولى عهد المسلمين علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين علي بن أبي طالب علیهم السلام.

ستة آبائهم ما هم *** أفضل من يشرب صوب الغمام

مقصودش این است که امروز از قوت بخت و سعادت طالع شما كار ولايتعهد آنکس رسیده است که خود او و آباء عظامش از هر کسی که بارش ابر را میخورد افضل هستند یعنی بر تمام مخلوق خدا برتری و فزونی دارند .

ابن بابویه در عیون اخبار میفرماید : چون سال دویست و یکم هجری در رسید إسحاق بن موسى بن عيسى بن موسى مردمان را حج اسلام بگذاشت و بنام مأمون علی بن موسی علیهما السلام بعد از او بولایت عهد خطبه راند ، حمدويه علی بن عيسى بن ماهان بدو بر جست ، إسحاق چون اين حال را بدید لباس سیاه خودرا طلب کرد تا بر تن خود بیاراید حاضر نگشت پس رایتی سیاه بگرفت و بخود پیچید و گفت: أيتها الناس من بآنچه امر کرده بودند شما را ابلاغ نمودم و من جزأمير المؤمنين مأمون وفضل بن سهل را نمی شناسم بعداز آن از منبر فرود شد

و هم در آن کتاب از حاكم أبو علی حسين بن أحمد بیهقی مروی است که گفت محمد بن يحيى الصولی با من حديث نمود و گفت : مغيرة بن محمد با من حديث راند و گفت که هارون قزوینی و بقولی فردی مارا حدیث کرد و گفت : چون خبر بیعت کردن مأمون با امام رضا علیه السلام بولایت عهد بما بشهر مدینه پیوست عبدالجبار بن سعيد بن سلیمان مساحقی مردمان را بولایت عهد خطبه نمود و در آخر خطبه خود گفت : هیچ میدانید کدام کس ولی عهد شما شده است ، اينك علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن أبی طالب علیهم السلام ولیعهد شما است

ص: 6

سبعة آبائهم ما هم *** هم خير من يشرب صوب الغمام

و در این شعر در ازای سته سبعه آورده است ، چه إمام حسن علیه السلام را اگر چه در شمار آباء آنحضرت نباشد از جمله أئمه هدى عليهم صلوات الله است مذکور نموده است

در سوم عقدالفريد مسطور است که : مأمون بعبدالجبار بن سعد مساحقی که از جانب مأمون عامل مدینه بود نوشت که مردمان را خطبه بران و ایشان را به بیعت رضا علی بن موسى بخوان ، عبدالجبار بخطبه برخاست و گفت : «أيها الناس هذا الأمر الذي كنتم فيه ترغبون و العدل الذي كنتم تنتظرون و الخير الذي كنتم ترجون هذا علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب .

سبعة آباء هم ما هم *** من خير من يشرب صوب الغمام

ای مردمان این همان امر و کاری است که همواره نمایشش را راغب بودید و همان عدل و دادی است که گذارشش را منتظر و همان خیر و خوبی است که فزایشش را از عنایت پروردگار خواستار بوديد اينك علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن أبی طالب علیهم السلام که ولایت عهد شمارا یافته ، و خودش و پدرانش بهترین آفریدگان یزدان و برترین کسانی هستند که ابر برایشان سایه بیفکنده و برایشان باران بباریده است .

و نیز در عیون مسطور است که وقتی عبدالله بن مطرف بن ماهان و بقولي هامان نزد مأمون بیامد و در آن روز علی بن موسی الرضا علیه السلام نزد مأمون بود، مأمون باعبدالله گفت : در حق أهل بيت چگوئی؟ عبدالله گفت:«ما قولى في طينة عجنت بماء الرسالة و غرست بماء الوحی ، هل ينفح منها إلا مسك الهدى و عنبر التقوى» چگویم در شأن و مقام خميرمايه ، وسرشت گلی که بازلال آب رسالت خمیر گردیده و با آب وحی غرس شده است آیا از این طینت رسالت آیت ہوئی جز بوى مشك هدايت و عنبر تقوى بمشام جان وروان میرسد

مأمون از این کلمات عنبر آکند چنان خرسند شد که بفرمود حقه را که

ص: 7

گوهرهای شاهوارش در میان بود بیاوردند و دهان عبدالله بن مطرف را از آن گوهرهای طرفه مملوساختند

و دیگر در آن کتاب و كتب اخبار مروی است که : روزی بروایت ثمامة بن اشرس ، مأمون در حضرت امام رضا علیه السلام كلماتی بعرض رسانید که همی خواست آنحضرت را بولایت عهد ممنون بدارد

إمام رضا علیه السلام فرمود : «مَنْ أَخَذَ بِرَسُولِ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لَخَلِيقُ أَنْ يُعْطَى بِهِ» هر کس برسول خدای و روش و آداب آنحضرت منسوب و عامل باشد شایسته است که با او سلوکی منظور دارند که شایسته آنحضرت است یا اینکه ولایت عهد با او گذارند ، اگر چه ضمیر مذکور بولایت راجع نمیشود ، یا اینکه معنی این است که کس نسب و حسب خود را برسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم پیوسته دارد سزاوار این است که با او نیکوئی نمایند یا او بر طبق اخلاق آنحضرت رود و تأسی بآنحضرت جوید .

و از این پیش در کتاب احوال حضرت إمام زين العابدین علیه السلام کلامی نزديك باین کلام در ضمن حکایتی مذکور نمودیم که فرمود : « أَنِّي كُنْتُ سَافَرْتُ مَرَّةً مَعَ قَوْمٍ يَعْرِفُونَنِي فاعطوني بِرَسُولِ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَا لَا اسْتَحَقَّ فَأَنَا أَخَافُ أَنْ تَأْتُونِي مِثْلَ ذَلِكَ فَصَارَ كِتْمَانُ أَمْرِي أَحَبَّ إِلَى» در تاریخ ابن خلکان در ذیل احوال حضرت امام رضا علیه السلام در ضمن حكايت زيد بن موسى وكلمات آنحضرت با او میگوید : «ينبغي لمن اخذ برسول اللہ صلى الله عليه وآله و سلم ان یعطی به » میگوید : چون این کلام بمأمون رسید بگریست و گفت : سزاوار است که اهل بیت رسول الله چنین باشند

ابن خلکان می گوید : آخر این کلام از كلام إمام زين العابدين علیه السلام مأخوذ است ، چه گفته اند چون آنحضرت سفری میکرد خویشتن را مکتوم میداشت یعنی نمیگذاشت کسی او را بشناسد ، سبب این حال را بپرسیدند فرمود : «أَنَا اكْرَهْ أَنْ آخُذَ بِرَسُولِ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَا لَا اعطی بِهِ » یعنی مکروه میشمارم که مردم مرا بشناسند و بواسطه فرزندی رسول خدای صلى الله عليه وآله و سلم تشریفاتی برای من منظور بدارند که افزون از من باشد

ص: 8

بیان امر کردن مأمون بذكر فضايل علي بن ابيطالب علیه السلام و براءت از معاوية بن أبي سفيان

در أخبار الدول قرمانی و بعضی کتب دیگر مسطور است که : مأمون در آن اقداماتی که در ولایتعهد حضرت امام رضا علیه السلام نمود او را بفرط تشیع نسبت همی کردند مأمون مردى فاضل وعالم واديب واريب ودقيق بود و بيك اندازه کاملی مردم را میشناخت و بزیارت حضرت كاظم علیه السلام نائل شده بود ، و از این پیش مذکور شد که گفت : من تشیع را از پدرم هارون نسبت بحضرت كاظم علیه السلام بیاموختم ، و در آغاز کار خلافت خود ورفتار با امام رضا علیه السلام پاره اقدامات او در خدمت آنحضرت و شیاع فضايل ومفاخر آنحضرت خیلی محل تمجید بود .

قرمانی میگوید : در سال دویست و یکم هجرى مأمون فرمان کرد تا منادی ندا نماید که : برىء الذمه هستیم از کسیکه معاویه را بخیر و خوبی یاد نماید واينكه أفضل خلق خدا بعداز رسول خدای صلى الله عليه واله و سلم علی بن أبی طالب كرم الله وجهه است قرمانی میگوید : بواسطه افراطی که مأمون در تشیع داشت اورا بر آن داشت که علی بن موسى الرضا علیه السلام يکتن از ائمه هدى سلام الله عليهم را ولایت عهد دهد . در كشف الغمه و أخبار الدول وغيرهما مسطور است که : مأمون فرمان کرد در تمام ولايات بنام مبارك آنحضرت خطبه راندند ، وبخطبه عبدالجبار بن سعید در مدینه طیبه در همان سال وتوقير مأمون نسبت بآ نحضرت اشارت می نماید ، وصاحب رياض الشهاده نیز در حق مأمون بافراط در تشیع اشارت میکند و از فضل و کمال وعلم ودانش وی بازمیگوید .

در عيون أخبار و بحار الانوار و بعضی کتب دیگر نوشته اند : مأمون بسی اظهار تشیع می نمود و چون خودش از جمله فضلا وعلما بود ، مکرر در مسئله إمامت با علمای سنت مناظره می نمود و با اقامت أدله و براهین اثبات مذهب حق وبطلان باطل را

ص: 9

میکرد از این روی اورا بافراط در تشیع منسوب نمودند ، از ریان بن صلت حدیث کرده اند که مردمان از هر طبقه و هر صنف از سران سپاه وعامه خلق در بیعت با إمام رضا علیه السلام فزونی از پی فزونی گرفتند ، و آنانکه دوستدار این امر نبودند گفتند : این کار از تدابير فضل بن سهل ذوالریاستین است .

این داستان بمأمون پیوست وشب هنگام مرا احضار کرد و گفت : ای ریان شنیده ام که مردمان گویند : بيعت علی بن موسى الرضا سلام الله تعالى عليهما از تدابير فضل بن سهل است ؟ گفتم : يا أمير المؤمنين چنین میگویند ، گفت : ويحك ای ریان آیا کسی را این یارا هست که بقدم جسارت پیش بیاید و بخدمت خلیفه که تمام کشور ولشکر بانقیاد و اطاعت او در آمده باشند و امر خطير خلافت راست ایستاده باشد ، آنگاه با چنین خلیفه بگوید خلافت خودرا بگذار و بادیگری بسپار؟ آیا هیچ عقلی تجویر چنین امری را مینماید ؟! گفتم : لا والله اى أمير المؤمنین هیچکس قدرت بر چنین جسارت ندارد . مأمون گفت : سوگند با خدای نه چنان است که مردم گویند اما ترا بزودی از سبب کار خبر دهم ، و آنوقت مأمون جهانی را که از این پیش در سبب احضار حضرت رضا علیه السلام ربيع و تفويض امر ولایت عهد ولشکر فرستادن أمين بگرفتارى مأمون وانقلابات خراسان من جميع الجهات وسیاه شدن دنیا در چشم مأمون و تنگی فضای عالم براو ، برای ریان شرح داد.

بعد گفت : چون سختی حال و درشتی روز گارم بر این مقام رسید هیچ وجهی را أفضل از آن ندیدم که از گناهان خودم بحضرت خداوند عز وجل توبه نمایم و در این امورازوی استعانت و یاری خواهم و بدو پناه برم .

پس فرمان کردم تا بیت را - و اشارت بخانه نمود - پاك و پاكيزه داشتند و خودرا شست و شوی دادم و دو جامه بر تن پوشیدم و چهار رکعت نماز بگذاشتم و آنچه از قرآن بخاطر داشتم تلاوت کردم وخدای را همی بخواندم و باو پناه بردم و از روی صمیم قلب وصدق نیست در حضرت احدیت پیمانی استوار بر بستم که اگر خدای تعالی این کار را

ص: 10

یعنی خلافت را بمن کشاند و مرا از شر این امور غريبه عجيبه غليظه شدیده کفایت نماید این امر را در موضع خود قرار دهم که خدای در آنموضع قرارداده است.

از آن پس دلم نیروگرفت وطاهررا بمحاربۀ علی بن عیسی بن ماهان فرستادم و آنچه باید بشود چنان شد و چون خداوند با آنچه من با او عهد کردم وفا کرد دوست می دارم که من نیز وفا بوعده وعهد خود نمایم و هیچکس را برای این امر از علی بن موسی الرضا سلام الله عليه سزاوارتر ندیدم ، لاجرم امر خلافت را باو واگذار نمودم و او قبول نکرد مگر آنچه را که میدانی یعنی قبول ولایت عهد فرمود و خلافت را پذیرفتار نگشت و این مطلب سبب نصب او بولایت عهد گردید ، من گفتم : خدای تعالی أمير المؤمنين را موفق گرداند .

آنگاه گفت : ای ریان «إذا كان غدا و حضر الناس فاقعد بين هؤلاء القواد و حدثهم بفضل أمير المؤمنين علی بن أبی طالب علیه السلام»چون بامداد شود و مردمان حاضر شوند در میان سران سپاه بنشین و ایشان را از فضایل علی بن أبی طالب علیه السلام و فزونی مناقب آنحضرت حديث کن.

گفتم : يا أمير المؤمنین در فضايل أمير المؤمنين بهتر از آن احادیثی که از تو شنیده ام نیکوتر نمیدانم ، گفت : سبحان الله هیچکس را نمییابم که مرا بر این امر اعانت کند، و اينك بر آن اندیشه بر آمده ام که مردم قم را شعار و دثار خود نمایم .

یعنی این مردم غالبا همه منافق هستند و خودرا عباسی میخوانند و چون عباسیان و بنی عباس را با آنحضرت ولایت رتبت معاند و مبغض می شمارند تقیه می کنند و برای خوش آمد ایشان چنان مینمایند که ما را با أميرالمؤمنين و إمام المتقين علی بن أبی طالب علیه السلام آشنائی و از آن بحار فضایل سبحانی وسحاب مناقب یزدانی خبری و بر آن آفتاب عالمتاب مفاخر نظری نیست، از این روی کتمان معلومات خودرا ناچارند .

أما مردم قم چنین نیستند وغالب ایشان شیعه خالص و ناطق برحق و ناصر ولی مطلق هستند ، پس بایستی در این مقصود که من دارم وذكر فضايل آن حضرت را

ص: 11

لازم میشمارم از اهل قم مدد خواهم .

بالجمله ریان میگوید : گفتم : يا أمير المؤمنين من از تو أخباری را که شنیده ام حديث نمایم ؟ مأمون گفت : «نعم حدث عني بما سمعته من الفضايل »آری از فضایل بی پایان أمير المؤمنين علی علیه السلام آنچه از من شنیده باشی حدیث کن .

پس برفتم و چون شب پایان و روشنائی روز نمایان شد برفتم و در میان سرای باجماعت قواد لشكر وسران سپاه بنشستم و گفتم : حديث کرد با من أمير المؤمنين یعنی مأمون از پدرش هارون از پدرانش که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « مِنْ کنت مَوْلَاهُ فعلی مَوْلَاهُ»، هر کس را که من مولای او هستم پس علی مولای او است .

راقم حروف گوید : از اینجا میرسد که لفظ مولی بمعنی اولی بالتصرف است ، چه اگر بمعنی دوست بود شأن و رتبتی مخصوص نداشت که مختار هارون ومأمون و پدران ایشان باشد ، پیغمبر صلی الله علیه و آله با تمام مردم مهر و دوستی دارد و خدای در حقش میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»، بلکه با آنانکه منافق ومعاند هم باشند نظر رحمت و مرحمت و عنایت و محبت دارد و اگر ایشان را تأدیب یا تنبیهی فرماید بلکه بقتل هم برساند باز از راه عنایت و پاك داشتن مرآة روح او را از زنگار معصیت وغبار غباوت است .

این نیز يك نوع غم گساری و تیمارداری است ، چنانکه پدر و مادر در تأدیب فرزند عزیز جد وجهد دارند، و اینکه میفرماید : «أَنَا وَ عَلِيُّ أَبَوْا هَذِهِ الْأُمَّةُ »شامل این معنی هم هست ، آیا هیچ پدر و مادری بدفرزند را میخواهد و اگر او را دملی پدید آید که نیشتر طلبد یا شقاقلوس که بریدن خواهد دريغ خواهند داشت و در دفع فساد و قلع ماده فاسد مسامحه خواهند کرد ؟!

پس پیغمبر با همه کس دوست است و با هیچکس بلکه با دشمن خود هم دشمن نیست ، چه دشمنی دشمنان از راه جهل وحمق و بلادت و بدبختی وعدم بينش است و با چنین مردم چگونه دشمن خواهد شد.

و اگر این دوستی را که باعلی اظهار میفرماید مودتی مخصوص است که با دیگران

ص: 12

انباز نیست ، پس آن حضرت را از تمام مردم ممتاز ساخته است و این چنین دوستی هم در حکم اولى بالتصرف خواهد بود ، چه هیچکس در این مقام با أمير المؤمنين علیه السلام همراز وهم آواز نخواهد شد . و از این جمله نیز اگر بگذریم ، بقول جناب مستطاب باقیه عصر داهيه دهر عمادالا سلام مقتدى الأنام قدوة الفقهاء و المجتهدين العظام كهف الحاج و المعتمرين ناصر الاسلام و المسلمین آقای حاجی شیخ محمد مجتهد حايري دامت آیات افاضاته و ابدت علامات بركاته ولد ارجمند حضرت غوث الملة والدين حجة الاسلام والمسلمين رئيس العلماء العاملين آقای حاجی شیخ زین العابدین لازال جالسا على ارائك الجنان وشاربا من ماءالمعين با شخصی از علمای عرب : بسیار خوب مولی بمعنی دوست است به بینیم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله با شرایط همان دوستی پیغمبر با أمير المؤمنین علیه السلام بجای آوردند ؟!

بالجمله در این حدیث شریف در طی این کتب مبار که بیانات مفصله شده است .

مرحوم خلد آشیان حاجی شیخ زین العابدین از فحول علمای بزرگ اسلام و در عتبات عالیات روزگار میسپردند و در اواخر عمر رئیس اسلام و مسلمین ومقتدای عموم مسلمانان و مقلد جمهور اهل اسلام بودند و شیعه اثناعشریه برساله فتاوی ایشان کار میکردند .

بعد از وفات ایشان چهار پسر مفاخر مخبر ایشان امروز اركان اربعه دین مبین و مروج احکام سیدالمرسلین صلوات الله عليه وعلى آله اجمعین هستند ، در عتبات عرش آیات دارای مساند فقاهت و اجتهاد و رشاد و سداد و ناصر دین و دولت و یاور مسلمين و ملت و محبوب القلوب عامه و مطبوع الطباع قامه میباشند ، در ترویج شریعت غرا و ملت بیضا و نشر علوم دینیئه و عوارف يقينيته و احکام إلهيئه و سنت سنيه نبویه با افکار ثاقبه واذهان صائبه وعقول سليمه و آراء مستقيمه جدی وافر وجهدی کافی مبذول میدارند شیدالله تعالی ارکانهم و شید بهم أركان الدين و اعيان المسلمين .

در این سنوات از این أركان أربعه واخوان چهارگانه جناب مستطاب شیخ

ص: 13

محمد حسین معروف بحاجی آقا بعداز مرحوم شیخ محمد حسن وجناب مستطاب آقای آقا شیخ علی شيخ العراقين در عتبات عرش سمات بترویج دین و تدریس علوم دینیه و نصرت مسلمین اشتغال دارند.

وجناب مستطاب آقای حاجی شیخ محمد در دارالخلافه طهران در شمار اعاجيب روزگار و وجود مسعودش فضايل آثار و دارای علوم عديده بعلاوه چون سالها بهندوستان و دیگر بلاد مسافرت فرموده از علوم و السنه و قوانين دول فرنگستان با اطلاع و بقوت حافظه و هوش نامدار و سماحت و جود بی اختیار مختار خلق روزگار و مفخر آل و تبار و دارای تصانیف عالیه و در مقام فقه واجتهاد محل قبول علمای ابرار و فقهای مفاخر آثارند ، سالها است که بخت این بنده سعادت یافته وغالبا با فاضات حضور افادت دستور ایشان برخوردار هستم فی الحقيقة یکی از ذخایر نفیسه این عصر میباشند ، و ایشان بر حسب سن فرزند سوم مرحوم رضوان آشیان شيخ أعلى الله مقامه میباشند.

برادر اصغر ایشان که اکبر کملین مردم دهر میباشند جناب مستطاب عبد اواه آقای حاجی شیخ عبدالله لازال عابدا لله و مطيعا فی الله و مجاهدا على طريق الله یکی از نفایس روزگار وصاحب مجلس خاص و حلقه مخصوص ومروج جماعت عرفا وطبقه اهل فنای فی الله و سالك طريقت شرع مطهر ودین منور أئمه اثنی عشر و با حسن اخلاق و یمن مخبر وسخاوت طبع وطبع جواد ونشر و ارشاد و حافظه کامل و اجتهاد شامل وشرافت محضر و سماحت مخبر مشهور آفاق میباشند.

سالها است در مجاورت ایشان بلطف معاشرت و فيض محاورت و شرف صحبت ایشان با كمال خلوص ارادت قرین سعادت هستم و دوام این نعمت و ادراك خدمت این دوضوء بهارستان فضل و فقاهت را از حضرت احدیت مسئلت مینماید * وین دعارا جبرئیل آمین کند .

از اتفاقات حسنه این است که در این ایام شهر جمادى الأولى سنه 1333 که مقارن عید سعید نوروز و آغاز بهار دلفروز است جناب مستطاب ملاذ الأنام قدوة

ص: 14

الفقهاء العظام آقای آقا شیخ علی شيخ العراقین برای پاره مطالب شخصيه و ملاقات این دو برادر عظیم الشأن و صله ارحام بدار الخلافه طهران ورود داده اند و مکرر بادراك خدمت ذی أفاضت ایشان برخوردار شدم .

مع الجمله ريان بن صلت گفت : حديث کرد با من أمير المؤمنين از پدرش هارون از پدرانش که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : «عَلِيُّ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ موسی علیه السَّلَامُ » همان منزلتی که هارون را با موسی است علی را با من است ، و من پاره احادیث را با پاره دیگر که نه بر وجه آن بود مخلوط ومذکور مینمودم و از حدیث خیبر و این احادیث مشهوره بیان میکردم .

مالك بن عبدالله خزاعی که از حضار بود با من گفت : «رحم الله عليا كان رجلا صالحا» رحمت کند خدای علی را که مردی صالح و نیکو کار بود، و از آنطرف مأمون یکنفر غلام خودرا پوشیده بان مجلس فرستاده بود تا کلمات حاضران را بشنود و خبر بمأمون گذارد، ريان میگوید: مأمون باحضار من بفرستاد چون بخدمتش حاضر شدم و مرا بديد گفت : چه بسیار حدیث روایت کنی وچه بسیار محفوظ داری.

پس از آن گفت : کلام این مرد یهودی مالك بن عبدالله در این سخن او : «رحم الله عليا كان رجلا صالحا »، بمن رسید سوگند با خدای اگر خدای بخواهد اورا میکشم ، مقصود مأمون این بود که در این کلمه که نسبت با نحضرت گفت جز توهین نمیخواست ، چه در حق عموم مسلمانان این کلام جریان دارد از این روی قتلش واجب است .

و نیز در بحار الأنوار از کتاب العيون و المجالس سيد مرتضى أعلى الله مقامه مسطور است که روزی مأمون در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد: مرا از بزرگترین فضیلتی از فضايل أمير المؤمنين عليه السلام که قرآن بر آن دلالت کند خبرده إمام رضا علیه السلام فرمود : «فَضِيلَةُ فِي الْمُبَاهَلَةِ» يعنی فضیلت آن حضرت که در آیه مباهله رسیده است بزرگی فضیلتی است «قَالَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ - الاية».

ص: 15

پس رسول خدای حسن وحسين علیهما السلام را بخواند «فَكَانَا ابنیه وَ دَعَا فاطمه علیها السَّلَامُ فَكَانَتْ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ نِسَائِهِ وَ دَعَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ فَكَانَ نَفْسِهِ بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ فَثَبَّتَ انْهَ لَيْسَ أَحَدُ مِنْ خَلْقِ اسْتِ تعالی أَجَلُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهُ وَ أَفْضَلُ فَوَاجِبُ أَنْ لَا يَكُونُ أَحَدُ أَفْضَلَ مِنْ نَفَسٍ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ».

چون خدای تعالی با پیغمبر فرمود : پسران و زنان و نفوس خودرا برای مباهله بخوان ، رسول خدا حسن و حسین علیهم السلام را بخواند و ایشان دو پسر پیغمبر بودند و فاطمه علیها السلام را بخواند و او در این موضع نسوان آنحضرت بود وأمير المؤمنين را بخواند و آنحضرت نفس پیغمبر واقع شد بحکم خداوند عز وجل ، و ثابت است که در تمام آفریدگان یزدان هیچکس اجل از رسول خدای صلی الله علیه و آله و أفضل از آنحضرت نیست ، پس واجب است که هیچکس أفضل از نفس رسول خدای نباشد بحكم خداوند عز وجل.

مأمون عرض کرد : آیا نه چنان است که خداوند تعالی ابناء را بلفظ جمع مذکور فرموده است و رسول خدا دو پسرش را خاصة بخواند و نساء را بلفظ جمع مذکور فرموده و رسول خدای دخترش را به تنهائی بخواند ، پس از چه روی جایز نیست که «أَنْ يَذْكُرَ الدُّعَاءِ لِنَفْسِهِ لِمَنْ هُوَ نَفْسُهُ وَ يَكُونُ الْمُرَادُ نَفْسَهُ فِي الْحَقِيقَةِ دُونَ غَيْرُهُ فَلَا يَكُونُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ماذكرت مِنَ الْفَضْلِ».

چون کلمه جمع را که عبارت از أبنائنا و نسائنا باشد که در آیه شریفه بدو نفر حسنین و يك نفر فاطمه علیها السلام مقرر شد یعنی رسول خدا باین سه تن انحصار داد ، چه میشود که اینکه خدای فرمود : نفس خود را بخوان مراد همان نفس خود حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله باشد نه دیگری یعنی تو نیز حاضر شو و مباهله کن و با این صورت این فضیلتی را که مذکور داشتی در حق أمير المؤمنین جاری نخواهد بود .

إمام رضا علیه السلام فرمود: «لَيْسَ يَصِحُّ ماذكرت يَا أميرَالمُؤمِنينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الداعی أَنَّما يَكُونُ دَاعِياً لِغَيْرِهِ كَمَا أَنَّ الْأَمْرَ آمُرُ لِغَيْرِهِ وَ لَا يَصِحُّ أَنْ يَكُونَ دَاعِياً لِنَفْسِهِ فِي الْحَقِيقَةِ كَمَا لَا يَكُونُ آمِراً لَهَا فِي الْحَقِيقَةِ ، وَ إِذَا لَمْ يُدْعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ

ص: 16

رَجُلًا فِي الْمُبَاهَلَةِ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ ، فَقَدْ ثَبَتَ انْهَ نَفْسَهُ الَّتِي عَنَاهَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ وَ جَعَلَ حُكْمُ ذَلِكَ فِي تَنْزِيلِهِ.

ای أمير المؤمنين آنچه مذکور شد مقرون بصحت نمیتواند باشد، زیرا کسیکه دعوت کننده باشد دعوت کننده دیگری غیر از خودش خواهد بود چنانکه امر کننده دیگریرا امر مینماید وصحیح نیست که فی الحقيقه داعی نفس خودش باشد و خودش را دعوت و احضار نماید چنانکه امرکننده فی الحقيقه امر کننده بخویشتن نمی شاید باشد .

و چون رسول خدای صلی الله علیه و آله در زمان مباهله جز أمير المؤمنين علیه السلام مردی دیگر را نخواند و احضار نفرمود ، پس ثابت شد که أمير المؤمنين همان نفس پیغمبر است که خدای تعالی در قرآن قصه فرموده و در تنزيل خود او را بمنزله نفس پیغمبر و حكم او قرار داده است «فقال المأمون : إذا ورد الجواب سقط السؤال»چون جواب صحیح وارد باشد سؤال ساقط میشود، یعنی بعد از جواب يصح السكوت عنه سؤالی باقی نمی ماند(1)

ص: 17


1- در آیه شریفه «أبناءنا»، و «نساءنا»، و «أنفسنا ، كلمۀ أبناء و نساء و أنفس بضمیرمتکلم مع الغير اضافه شده ، و آن کسی که با رسول اکرم متحد و هم پیمان بود و همیشه ملازم رسول خدا بود تنها علی بن ابیطالب بود و تنها او بود که خداوند او را با رسول خودش همتا میدانست ، و لذا موقعیکه رسول خدا برای مباهله حاضر شد تنها علی را با خود آورد تاعنوان ضمیرمتکلم مع الغير محقق شود ، ومفهوم «أنفسنا»، یعنی «خود ما»، روشن گردد. در این ضمن چون رسول خدا از صلب خودش پسرانی نداشت قهرا پسران علی را که دختر زاده او بودند بهمراه آورد تا عنوان «پسران ما»، باعتبار پسران علی محقق شود و از این جهت که در میان زنان آن سرور کسی نبود که نزد خدا آبروئی داشته باشد ، البته چنان آبروئی که بخاطر دعای اوخداوند عذاب قطعی خودرا بر نصارای نجران و نمایندگانشان نازل فرماید ، قهرا زن علی را که دختر خود آن سرور بود بهمراه آورد تاعنوان و «زنان ما» باعتبار متحد وهمتایش على مصداق یابد. خلاصه پایه سخن بر کلمه «نا»ضمير متكلم مع الغير است که تنها رسول خدا و على را شامل شده و بقیه عناوین از پسران و زنان بعد از شناختن «نا» که مضاف اليه است خود بخود روشن و معلوم خواهد گشت ، و از همین جا معلوم میشود که چرا على همتا و هم سنگ رسول خدا است ، و چرا پسران علی در حکم پسران رسول خدایند و چرا حرمت حضرت زهرا بالاتر از زنان رسولخدا است .

أصل آیه شریفه مباهله این است : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ».

پس هر کس خصومت و مجادلت نماید با تو از مردم نصاری در باب عیسی واز ضلالت وجهالت خود بازگشت نگیرد و در عقیدت خودش اصرار واستمرار داشته باشد از پس آنکه تورا بواسطه آیات بینات که موجب علم يقين است علم حاصل باشد اینکه عیسی بنده برگزیده و رسول یزدان تعالی است ، پس با ایشان بگو : بیائید با عزم ثابت خود تا برای مباهله بخوانیم پسران خودرا و پسران شمارا یعنی ما پسران خودرا بخوانیم و شما پسران خودرا بخوانید و ما زنان خودرا وشما زنان خودرا و ما نزدیکان خودرا که از فرط نزدیکی و ارجمندی بمثابه نفس ما باشند، و شما بخوانید نزدیکان خودرا که برهمین وجه باشند یعنی هريك از ما و شما نزدیکان خودرا واعزه و ملصق ترین ایشان را بقلب و دل بمباهله بخوانیم ، پس لعنت کنیم بركاذب خود پس بگردانیم لعنت خدای را بر دروغگویان یعنی نفرین کنیم بر أهل کذب تا حق از باطل جدا شود.

زمخشری که از متعصبين علمای سنت وجماعت است در کشاف میگوید: چون ابناء ونساء در نهایت عجزو بیچارگی هستند و در امور خود مستبد نیستند از این روی صاحب ایشان برایشان مشفق تر از دیگران است تا بانجا که خویشتن را در مخاطره وانواع تعب می افکند و جان خودرا سپربلوی و محنت ایشان میگرداند بلکه هلاك خودرا برهلاکت ایشان برمی گزیند ، از این روی رسول خدای صلی الله علیه و آله ، علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام را در این مقام تقدیم نمود تا این تقديم بجهت ترقی باشد بر سبیل تدریج .

ص: 18

و غرض مباهله اگر چه روشن داشتن دروغ گوی از راست گوی است و این امری است مختص بمتخاصمين ، أما مضموم داشتن پیغمبر اعزه أهل خودرا برای آن است که در دلالت نمودن بر ثقه و اعتماد بحضرت رسالت و نهایت یقین داشتن پیغمبر بصدق خود بواسطه آوردن اعزه أهل خود و پاره های جگر خود و محبوب ترین خلق خدای بخود برای مباهله ودلالت بر کمال وثوق آنحضرت بكذب خصم او با سایر اعزه و احبه و تعیین آنحضرت بهلاکت و استیصال ایشان بعد از اتمام ابتهال تو کید و تشیدش بیشتر است ، پس از این جهت فرمود : ما أحبه و أعزه خودرا بخوانیم ، و شما أعزه و أحبه خودرا بخوانید.

راقم حروف گوید : مراتب فضل و وثوق و حد حقیقت و عقیدت و حفظ مراتب دین و ولایت و نگاهبانی شریعت مطهره وما لا يعلمه إلا الله حضرت سیدالشهداء عليه السلام را میتوان بيك اندازه باز دانست که أعزه أهل و افلاذ كبد خودرا با اینکه يقين بر شهادت و اسارت وهزار گونه رنج و بلیت ایشان داشت در صحرای بلاخیز نینوا در آورد وجملگی را حتى طفل شیرخواره خود را در میدان بلا در پیشگاه خدا بامر خود و دست خود فدا کرد و دین خود را و جد خودرا نگاهبان شد و جمله را پیش از خود بمعرض شهادت بفرستاد تا بر درجات مصائب واجر خود بیفزاید و بعد از خودش مبادا موانعی برای شهادت ایشان و مزید سعادت ایشان و استحکام کار دین ایشان فراهم آید.

بالجمله داستان مباهله در کتب أخبار و تواريخ مخصوصا ناسخ التواریخ بشرح و بسطی کامل مسطور است و از اینجا معلوم میشود که در حضرت خدا و رسول خدا و تمامت آفریدگان هیچکس از آل کسا گرامی تر وأفضل نیست ، چه اگر بودی یا بوجودی دیگر غیر از ایشان حاجتی میرفت البته پیغمبر انحصار نمیداد و شرف او را مجهول نمی خواست و پیشگاه خدای را از وی خالی نمی گذاشت و قدرش را در انظار مستور نمی ساخت .

ص: 19

و از اینجا معلوم میشود که هر کس بر علی و فاطمه و حسنين ظلمی و آزاری وغصب حقی و مهجوریت از حقی روا دارد بر نفس مبارك پیغمبر وارد کرده است چه ایشان نفس پیغمبر و پاره های جگر پیغمبر و محبوب ترین خلق أولین و آخرین در حضرت خداوند داوراند و پیغمبر: «مِنْ آذانی فَقَدْ آذَى اللَّهُ» پس باید بيقين وصحیح بدانند که آنانکه ایشان را آزار کرده اند خدای را آزار رسانیده اند نمیدانم برای محاربه با خدا چه اسلحه آماده کرده اند .

و نیز از این داستان میرسد که رسول خدای صلی الله علیه و آله در حضرت یزدان تعالی نیز از این چند نفر گرامی تری در صفحه روی زمین نداشت و ناصر و یاوری از آنها با حقیقت تر وصديق تراورا نبود و اگر بودی چه بایستی در میان مخاصمه دو كودك و يك زن را حاضر نمایند، زیرا که هر کسی در زمان جنگ و استغاثه وروز سختی و خطر بزرگی در میان یاران و اعوان خود نظر میکند و تأمل و تفکر مینماید تا گزیدگان ایشان را که يقين داشته باشد که در مال و جان خود در حق او دریغ ندارند و هیچ شك و شبهتی در معیشت و معاونت اویا کمال آبرومندی و قبول قول در حضور طرف برابر نداشته باشد انتخاب نماید .

پس معلوم شد که در آنوقت در تمام گروه مسلمانان حضرت پیغمبر را در این دو ماده جز باین چند نفر اعتماد و وثوق حقیقی نبوده و در پیشگاه خدای تعالی از ایشان گرامی ترومقرب تری نداشته است ، چنانکه در آن شب هم که هجرت فرمود علی علیه السلام را بجای خود خفتن داد، چه میدانست آنحضرت جان خود را بدون دریغ وثقل خاطر برخی جان پیغمبر خدا مینماید وفوزخودرا در آن وفيض خود را در حفظ روان پیغمبرمیداند .

زمخشری و بیضاوی و فخررازی و جمعی کثیر از علمای اهل سنت بهمین دلیل مباهله شهادت داده اند که علی و فاطمه و فرزندان آنحضرت بعداز پیغمبر از تمامت أهل روی زمین بهترند ، ومكشوف میشود که حسنین فرزندان پیغمبر بوده اند چه خدای «أبناءنا» فرمود و علی علیه السلام اشرف از سایر انبیا و تمام صحابه است ، چه

ص: 20

خدای «أنفسنا»فرمود و نفس پیغمبر البته اشرف موجودات است.

وأبوبكر رازی گوید : این دلیل است بر اینکه حسنین پسران رسول خدای هستند و ولد دخترى شخص فرزند او است حقيقة، وأخبار از طریق مخالف و موافق براین متظافر است از آنجمله است : «ابنای هذان ریحانتای من الدنيا ، و ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا» چنانکه علی علیه السلام در جواب محمد بن الحنفيه در اوقات جنگی صفين فرمود: حسن وحسین پسران رسول خدا هستند.

راقم حروف گوید: از این خبر معلوم شد این چند نفر فرد کامل واکمل موجودات و منتخب تمامت ممکنات ومختار همه میباشند، زیرا که خود رسول مختار مختار ایزد داور است ، و رسول خدای از جمله أبناء حسن و حسین و از جمله زنان محترمه مقدسه مانند ام سلمه رضی الله تعالی عنها و امثال آن داشت فاطمه زهراء سلام الله عليهم را و بجای نفس نفیس احمدی که نفوس موجودات بنفس مبارکش بسته و باقی است علي صلوات الله عليهم را برگزید.

و بعلاوه شرط مباهله آن است که غیر از بالغ نباشد و حسنين در آن زمان بلاشبهه بسن بلوغ نرسیده بودند أما منافاتی با کمال عقل ندارد و ایشان در حال مباهله كامل العقل بودند اگر چه بحد بلوغ وعقل که حد تعلق احکام شرعیه است نرسیده بودند و این نیز شأن وشرفی عليحده است و ایشانرا هیچوقت بر حسب علم ودانش صغير و كودك نتوان خواند ، چنانکه حکایت حضرت سیدالشهداء باسلمان و حضرت جواد با مأمون یا حضرت عیسی بن مریم علیهم السلام و نبوت او در آن سن یاحضرت قائم آل محمد صلی الله عليهم و إمامت آن حضرت در آن سن مشهور است تمام عقول و نفوس ریزه خوار سماط و گروگان بساط عقول و نفوس قدسینه ایشان است «أَنَا نبی وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءَ وَ الطِّينُ».

ومع ذلك بقول بعضی از فضلاء جایز است که خداوند قادر قدیر حکیم علیم برای أئمه هدی فوق عادت بفرماید و ایشان را بامری مخصوص گرداند که جز ایشان در آن شريك نباشند، از آنجمله کمال عقل ایشان است برخلاف معتاد ، و این یکی از مکارم خاصه إلهيه نسبت به ایشان است ، و از این آیه شریفه أعلى درجه

ص: 21

اتحاد و وداد رسول خدا با أمير المؤمنين و استمداد آنحضرت و كمال فضیلت و علو مرتبت آنحضرت بر تمام أنبياء و أولياء و أوصا بعد از خاتم الأنبياء صلوات الله عليهم مکشوف گردد.

چه خوب گفته اند :

و سماه رب العرش في الذكر نفسه *** فحسبك هذا القول إن كنت ذا خبر

نیشابوری از عظمای اهل سنت در تفسیر خود می نویسد : چرن قرار بر مباهله افتاد و رسول خدای در مرطی اسود بیرون آمد و حسن علیه السلام بیامد و رسول خدای او را داخل آن کرد ، پس از آن حسين علیه السلام بیامد او را نیز در آن در آورد ، و از آن پس فاطمه و بعد از آن علی علیه السلام بیامدند و آن حضرت فرمود : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ».

و میگوید : این روایت چون روایت متفق عليهای میان مفسرین است وأهل حديث نیز اتفاق دارند ، ونیز نیشابوری میگوید : رسول خدای بیرون آمد ومرطی از موی سیاه بر تن مبارك داشت و آن حضرت حسين علیه السلام را در آغوش داشت و دست حسن بدست مبارك گرفته بود و فاطمه ازعقب سر آن حضرت راه میسپرد و علی عليه السلام ازعقب سر فاطمه می آمد ورسول خدای میفرمود : چون من دعا کنم شما آمین بگوئید.

و در معنی آیه میگوید : هر کسی از ما و از شما فرزندان وزنان خودرا بخواند و خودش بنفس خودش و آنکس که مانند نفس خود او است برای مباهله بیاورد و میگوید : اتيان او نفس خود را از قرينه ذكر نفس معلوم می شود و بر احضار کسانیکه عزیزتر از جان و نفس هستند دلالت مینماید ، واتیان کسیکه بمنزله نفس است از آن قرینه مکشوف میگردد که انسان خودش را دعوت نمیکند.

و در اینجا ابتهال بمعنی تباهل است مثل اختصام بمعنى تخاصم ، ومعنی تباهل این است که هریکی بگوید : «بهلة الله على الكاذب منا» یعنی لعنت خدای بر هر کدام از ما باد که دروغگو هستیم، و گفته میشود ، بهله الله أی لعنه الله

ص: 22

و أبعده من رحمته ، و از این است ابهله إذا اهمله ، و کسی است که نتواند چیزیرا از خود بگرداند پس چنان است که مباهله کننده بگوید : اگر چنین باشد فوكلنی الله إلى نفسی و فوضنی إلى حولی و قوتی و خلاني من كلائه وحفظه ، و در ترجمه اش از قدیم گفته اند :

ای خدا مگذار کار من بمن *** گر گذاری وای بر احوال من

و اصل معنی ابتهال این است بعد از آن در هر گونه دعائی که در آن کوشش نمایند استعمال شده است اگر التعانی در آن نباشد ، و در آیه شریفه همین معنی مراد است تا تکرار لازم نیاید أی ثُمَّ نَجْتَهِدُ فِي الدُّعَاءِ فَنَجْعَلُ اللَّعْنَةَ عَلَى الْكَاذِبِ بَانَ نُسْئَلُ اللَّهِ انَّ يَلْعَنُهُ.

میگوید : در این آیه دلالت بر آن است که حسن و حسین که دو پسران دختر پیغمبرند صحیح است که هر دو پسر پیغمبرباشند ، چه رسول خدای صلی الله علیه و آله را میعاد بود که پسرانش را بخواند ، پس از آن حسنین را بیاورد، و تمسك مردم شیعی را قديما و حديثا باین آیه بود که علی علیه السلام از سایر صحابه أفضل است ، چه این آیه دلالت بر آن دارد که نفس على مثل نفس محمد است صلی الله علیه و آله إلا فيما خصه الدليل.

و میگوید : در شهر ری مردی بود که او را محمود بن حسن حمصی میخواندند و متکلم اثنی عشریه بود و چنان میدانست که علی از تمامت پیغمبران سوای محمد صلوات الله و سلامه عليه و آله و عليهم أفضل است ، چه در این آیه میگفت : مراد بقول خدای «و أنفسنا»، نفس محمد صلی الله علیه و اله نیست، زیرا که انسان نفس خودرا نمی خواند پس مراد غیر از خودش میباشد ، و تمام مفسرین و محدثين و مؤرخين اجماع بر آن دارند که این شخص دیگر علی علیه السلام است و چون این مطلب مسلم است پس نفس علی نفس محمد است و اجماع مدل براین است که محمد صلی الله علیه و اله أفضل از سایر پیغمبران است پس علی عليه السلام أفضل از آنان است .

و مؤكد این معنی این است که بروایت موافق و مخالف متفقا رسولخدای صلی الله علیه و آله فرمود : «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَرَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ نُوحاً فِي طَاعَتِهِ وَ إِبْرَاهِيمَ فِي خُلَّتَهُ وَ موسی

ص: 23

فی قَرَّبَتْهُ وَ عِيسَى فِي صَفْوَتِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»، پس دلالت میکند این حدیث بر اینکه فراهم شده است در وجود مبارك أمير المؤمنين صفات حمیده که هريك در یکی از پیغمبران اولى العزم بوده است .

نیشابوری میگوید : از این مسئله جواب داده اند که همین طور که اجماع تمام مسلمانان بر آن است که محمد صلی الله علیه و آله أفضل از سایر أنبياء است همچنان اجماع ایشان بر آن منعقد است قبل از ظهور این انسان که پیغمبر فاضل تر از کسی است که پیغمبر نیست و علی علیه السلام پیغمبر نبوده است ، پس دانسته میشود که ظاهر آیه همانطور که مخصوص است در حق محمد صلی الله علیه و آله همین طور در حق سایر أنبياء اختصاص دارد یعنی چون علیه السلام پیغمبر نیست لاجرم سایر پیغمبران بر وی أفضل هستند.

و بعد از این بیان میگوید : و أما فضل أصحاب کساء : هیچ شکی در آن نمیرود که آیه شریفه بر آن دلالت دارد و از این جهت مضموم فرموده است ایشان را بنفس خودش بلکه مقدم داشته است ایشان را در آنجا برخودش ، و هم در این آیه شریفه بر صحت نبوت محمد صلی الله علیه و آله دلالت است ، چه اگر آنحضرت بصدق خود و نبوت خودش وثوق نداشت جرأت نمی فرمود که اعزه و خواص و پاره های جگر خودش را در معرض ابتهال و مظنه استیصال در آورد.

راقم حروف گوید: عجب است از مثل فاضل متبحری چون صاحب تفسیر مشهور نیشابوری که بعد از آن شرح و بیانی که در معنی آیه مباهله نمود و آن فضیلتی که از علی علیه السلام بلا مدافع مذکور داشت و آن مقامات و فضایل و معجزاتی که از آنحضرت میداند ومذكور ومسطور میدارد باین جواب قناعت مینماید ، زیرا که از هر شخصی بزرگی از انبياء وسایر طبقات ناس چون خواهند تمجیدی نمایند و مزیتی باز رسانند یکی از صفات بزرگی محمود او را که در زمان خودش اختصاص و امتیازی بدو دارد مذکور میدارند چنانکه خداوند تعالی در حق رسول خدا میفرماید : «أَنَّكَ لعلی خُلُقٍ عَظِيمٍ . وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»، و سایر أنبياء را هريك بصفتی ممدوح میشمارد مثل صبور وشكور و اواه و صالح و أمثال آن که در نفس آن پیغمبر بر سایر

ص: 24

صفات او غلبه و اشرفیت داشته است.

رسول خدای صلی الله علیه و آله در آن حديث شريف اسامی أنبياء مرسل اولی العزم را که اشرف سایر أنبياء بوده اند و صاحب دین و کتاب و دیگر پیغمبران نگاهبان آئین و أحكام و خلفا و اوصیای ایشان هستند یاد میفرماید و آنوقت از هریکی آن صفت ومنزلتی را که بان پیغمبر اختصاص داشته و در امثال او نبوده و اگر بوده بان درجه کمال و تمامیت نبوده و خاصه صاحب خودش بوده است مذکور میدارد.

بعد از آن میفرماید : تمام این صفات این پیغمبران بزرگ در وجود مبارك علی علیه السلام موجود است یعنی علی را آن نفس قوی و روح ایزدی است که میتواند دارای صفات حمیده يك زمره از انبیای مرسلین اولی العزم صاحب کتاب و دین باشد .

آنوقت بزحمت تمام در آیه شریفه افضلیت سایر أنبيا را مطلقا بر تمام غير أنبياء استدراك مینماید و علی علیه السلام را با آن دریاهای فضل وفضیلت و علم ومنقبت و شرف و ابهتت که تمام خلق از اتبان یکی از اوصافش عاجزند و با آن معجزات و کرامات و وصایت و خلافت پیغمبر و آیات خاصه که در حق آنحضرت وارد شده و با قرابت ومصاهرت پیغمبرو سبقت در اسلام وغيرها وغيرها که لا يعلمها إلا الله تعالی با سایر افراد ناس یکسان میشمارد هیچ جهتی جزغرض شخصی باعث آن نیست بلی غرض است که موجب هزاران مرض است که از آنجمله : و لهم أعين لا يبصرون بها و آذان لا يسمعون بها و قلوب لايفقهون بها است .

رسول خدای صلی الله علیه و آله در این کلمات و نمایش جامعیت أمير المؤمنین به تمام صفات حسنه ممتازه خاصه أنبیاء عظام علیهم السلام میرساند که آنحضرت بر انبیای مرسلین سابقين نيز أفضل است چنانکه خودشان خواستار شده اند که شیعه آنحضرت باشند تا با نبیای غیر مرسل چه رسد ، آنوقت زحمتها می کشد تامگر آن حضرت را با سایر مردم سابقين و لا حقين که غالبا غیر از أهل اسلام و بصفت نفاق و شقاق و کفر و الحاد معروفند در يك سلك و يك صنف در آورد ، خوشا بر این حال انصاف و عدل و مروت او !!.

ص: 25

پیغمبر میفرماید : علی نسبت بمن چون هارون است نسبت بموسى ، و علی از من است و من از علی هستم ، و علی جان من است و چشم من است و دست من است وعلي از هر دو پسرش بهتر است ، و علی يدالله و جنب الله و عين الله إلى آخر آن و خدای تعالی میفرماید: ولی خدا و بندگان خدا کسانی هستند که در حالت رکوع بذل زکات مینمایند و كذلك وغير ذلك ، و تمام این عناوین برای این است که بدانند علی بِشْرٍ لَكِنْ كَيْفَ بِشْرٍ قَدْ تَجَلَّى رَبُّهُ فِيهِ ، آنوقت این شخص مفسر متحمل تأويلات بعیده میشود تا برخلاف آنچه خدای ورسول فرموده بجای آورد و رضای مخالفین را بر سخط رب العالمین ترجیح دهد.

در تفسیر صافی از حضرت کاظم علیه السلام مروی است:«لَمْ يَدَعُ أَحَدُ انْهَ أَدْخَلَهُ النبی صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ تَحْتَ الْكِسَاءِ عِنْدَ مُبَاهَلَةِ النَّصَارَى إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ علیهم السَّلَامُ، هیچکس ادعا نکرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در زیر کساء در آورده باشد هنگام مباهله نصاری مگر علی بن أبی طالب و فاطمه و حسن وحسين علیهم السلام، پس تأويل قول خداوند عز وجل «أبنائنا»حسن و حسین است و «نساءنا»فاطمه است و «أنفسنا»علی بن أبی طالب علیه السلام است .

در تفسیر برهان از عامر بن سعد از پدرش سعد مروی است که گفت : از رسول خدای له شنیدم میفرمود: «لعلی ثَلَاثَ فَلَأَنْ يَكُونَ لی وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ »، برای سه چیز یعنی سه خصلت و منزلت است ، راوی میگوید: اگر یکی از این سه با من بودی از تمام دنیا وما فيها برای من محبوب تر بود ، شنیدم فرمود که با علی علیه السلام میفرمود گاهی که در یکی از غزواتی که رسولخدای میرفت و علی را از جانب خود بخليفتی بگذاشت .

علی عليه السلام عرض کرد: «یا رسول الله تخلفنی مع النساء و الصبيان» ای رسول خدا مرا بازنان و کودکان بجای می گذاری ؟ رسول خدای فرمود : «أَمَّا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ منی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبیّ بعدی» و نیز از آنحضرت شنیدم که روز فتح خیبر فرمود: «لاعطيَنَّ الرَّايَةِ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ».

ص: 26

میگوید : چون این فرمایش را شنیدیم همه گردنها کشیدیم تا مگر دارای این رایت شویم ، ورسول خدای فرمود : بخوانید علی را برای من ، پس علی عليه السلام بیامد و درد چشم داشت ، رسول خدای آب دهان مبارك بچشم او بسود و رایت بدو بداد و خداوند تعالی فتح خیبر را بدست او نهاد .

و چون این آیه شریفه «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ» نازل شد رسول خدای علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را بخواند و عرض کرد: «اللهُمَّ هَؤلاءِ أهلي» بار خدایا ایشان أهل من هستند ، واز إمام حسن علیه السلام مروی است : خداوند تعالی با محمد صلی الله علیه و آله فرمود در آن هنگام که منکر او شدند کفره کتاب و با او احتجاج ورزیدند «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ - الآية»«فَأَخْرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ مِنِ الْأَنْفُسِ مَعَهُ أَبِي وَ مِنَ الْبَنِينَ أَنَا وَ أَخِي وَ مِنَ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ أُمِّي مِنَ النَّاسِ جَمِيعاً فَنَحْنُ أَهْلِهِ وَ لَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ نَفْسِهِ وَ نَحْنُ مِنْهُ وَ هُوَ مِنَّا».

رسول خدای بامر خدا از میان تمامت نفوس که با آنحضرت بود پدرم را بیرون آورد ، و از تمام پسران من و برادرم حسين را ، و از تمامت زنان فاطمه مادرم را بیرون آورد ، واز تمامت مردم جهان ما چند نفر را برای مباهله بیرون آورد ، پس مائيم أهل پیغمبر صلی الله علیه و آله و گوشت و خون و نفس و جان پیغمبر و ما از پیغمبریم و پیغمبر از ما است .

و چون کار نصارای نجران بمصالحه پیوست جبرئیل علیه السلام بانحضرت نازل گشت و عرض کرد: ای محمد خداوندت سلام میرساند و با تو میفرماید : قسم بعزت و جلال و رفعت مكان خودم اگر مباهله می جستی با کسانی که در زیر این کساء هستند با أهل آسمانها و زمین «تَسَاقَطَتْ السَّمَاءِ كِسْفاً متهافتة وَ لتقطعت الْأَرَضُونَ بَرّاً سائخة فَلَمْ يَسْتَقِرُّ عَلَيْهَا بَعْدَ ذَلِكَ»، هر آینه ستارگان آسمان فرو میریخت و زمين أهل خودرا فرو میبرد و از آن پس هیچ ذی روحی بر روی آن استقرار نمی گرفت ، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستهای مبارك را چنان بلند کرد که سفیدی زیر بغل مبارکش نمایان شد پس از آن فرمود : «وَ عَلَى مَنْ ظَلَمَكُمْ حَقِّكُمْ وَ بَخْسِ الْأَجْرِ الَّذِي افْتَرَضَهُ فِيكُمْ عَلَيْهِمْ بَهلة اللَّهُ

ص: 27

تَتَابَعَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»و بر آن کسیکه ظلم نماید حق شمارا و کاسته و باطل نماید آن اجری که در حق شما فرض و واجب است بر چنین کسان باد لعنت جاوید خداوند متواترا إلى يوم القيامة.

بالجمله أخباریکه از علمای عامه و خاصه در این آیه شریفه و این حدیث شریف که صحیح حسن غريب من هذا الوجه شمرده اند و مخالف و مؤالف بر آن اتفاق و بر صحتش تصدیق دارند در متون کتب چندان ثبت و ضبط است که اگر جمع شود کتابی مبسوط گردد ، و از این بعد در مناظرات حضرت رضا علیه السلام در مجالس مخالفان در مجلس مأمون مذکور میآید تا حقیقت امر بر آنانکه عالم و بصیر هستند مکشوف شود.

بیان احتجاج مأمون با مخالفان در فضايل أمير المؤمنين علی علیه السلام و وسیله او بتقرب بحضرت رضاسلام الله عليه

در بحار الأنوار وعيون أخبار از تمیم قرشی از إسحاق بن حماد مروی است که مأمون در مجالس نظر جلوس میکرد و مخالفين أهل بيت عليهم السلام را فراهم میساخت و با ایشان در باب إمامت أمير المؤمنين علی بن أبی طالب سلام الله تعالى عليه و تفضيل آنحضرت بر جمیع صحابه سخن میراند تا به این وسیله در حضرت أبی الحسن إمام رضا علیه السلام تقرب جويد لكن إمام رضا علیه السلام با أصحاب محترم خود که بایشان وثوق و اعتماد داشت میفرمود:«لَا تَغْتَرُّوا بِقَوْلِهِ فَماً وَ اللَّهِ لَا يَقْتُلُنِي غَيْرِهِ وَ لَكِنَّهُ لَا بُدَّ لِي مِنِ الصَّبْرِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ»، فریب سخن مأمون را مخورید سوگند با خدای جز او دیگری مرا نمی کشد لکن بناچار باید صبوری کنم تا اجل محتوم در رسد.

یعنی اینکه می بینید من خود با او مماشاة و مسامحه مینمایم برای این است که خدای را در این امر حکمتی است و باید تا زمانی که زمانم بپایان رسد صبر نمایم

ص: 28

إسحاق بن حماد بن یزید میگوید : يحيى بن أكثم قاضی مارا فراهم ساخت و با ما گفت : مأمون با من امر کرده است که جماعتی از اهل حدیث و گروهی از اهل کلام و نظر را جمع نمایم ، من چهل تن مرد از هردو صنف در خدمت يحيی حاضر ساختم و از آن پس ایشان را ببردم و فرمان دادم تا در منزل حاجب باشند تاحاجب حضور ایشان را بعرض مأمون برساند و آن جماعت در آنجا جای کردند و در خدمت مأمون معروض داشتم مأمون فرمود بخدمت وی حاضر کنم.

پس آن چهل تن بحضور مأمون در آمدند و سلام بدادند ، مأمون ساعتی با ایشان حديث کرد و با ایشان مؤانست جست آنگاه گفت : «أريد أن أجعلكم بيني و بين الله تبارك و تعالى في يومي هذا حجة فمن كان حاقنا أوله حاجة فليقم إلى قضاء حاجته و انبسطوا و سلوا اخفافكم وضعوا أرديتكم.

همی خواهم شما را در میان خودم و خدای تبارك و تعالی در این روز حجتی قرار دهم ، هر کسی را هرگونه حاجتی از گمیز راندن و جز آن است برای قضای حاجت خود بپا برخیزد و در این مجلس بطور راحت و انبساط بنشیند و موزه و جورب از پای بیرون کند و ردا از دوش فروگذارد ، یعنی چون این مجلس مطول و دامنه مناظرت و مکالمت وسعت پیدا میکند پاره آداب را رعایت نکنید و هرطور اسباب راحت است رفتار کنید و آنچه موجب ضجرت وملالت است متروك بدارید تا بآسایش تن و خيال بمناظره اشتغال جوئیم ، حاضران امتثال فرمان نمودند .

«فَقَالَ : يا أَيُّهَا الْقَوْمِ أَنَّما استَحضَرتكُم لأحتج بِكُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِمَامَكُمْ وَ لَا تَمنَعُكُم جَلالَتی وَ مَکانی مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ حَيْثُ كَانَ وَ رَدَّ الْبَاطِلِ عَلَى مَنْ أتی بِهِ وَ أَشْفَقُوا عَلَى أَنْفُسَكُمْ مِنَ النَّارِ وَ تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ تعالی بِرِضْوَانِهِ وَ إِيثَارِ طَاعَتُهُ ، فَمَا أَحَدُ تَقَرُّبُ إِلَى مَخْلُوقٍ بِمَعْصِيَةِ الْخَالِقِ إِلَّا سُلَطه اللَّهُ عَلَيْهِ فناظرونی بِجَمِيعِ عُقُولُكُمْ».

مأمون گفت : ای قوم شما را بر آن فراهم فرمودم تا در پیشگاه آفریننده مهروماه با شما احتجاج نمایم یعنی تصدیق شما را حجت خود سازم و برهان بر حقیقت

ص: 29

مذهب وحقیت آئین نمایم ، پس از خدای بپرهیزید و بر نفوس خود نگران باشید وإمام خودرا در خطر نیندازید ، و جلالت مقام ومكان من نبایستی شما را از گفتن بحق وراستی در هر کجا و نسبت بھر کس که باشد ، و رد نمودن باطل را در باره هر کس که باشد مانع شود .

یعنی بدون تقیه و ملاحظه یا اغراض شخصيه و امراض باطنیه در کشف حق و باطل دریغ نکنید ، وجز خداوند را ننگرید و از آتش دوزخ برخود بترسید و در تحصیل رضای حق و بر گزیدن طاعت حق تعالی حضرت یزدان تقرب حاصل کنید و به بهانه خوش آمد عمرو وزید حق را نپوشانید و باطل را معین نشوید، چه هیچکس نیست که برای تقرب یافتن بمخلوقی مرتکب معصیت خالق شود جز آنکه خداوند آن مخلوق را بروی مسلط میگرداند و از همان مخلوق آسیبهای بزرگ خواهد یافت و پشیمانیها حاصل خواهد نمود . پس آینه عقول خودرا با صیقل صدق وتقوی پاك و زدوده کنید و با نهایت خردمندی با من بمناظره سخن سازید .

«إِنِّي رَجُلُ أَزْعُمُ أَنَّ عَلِيّاً علیه السَّلَامُ خَيْرُ الْبَشَرِ بَعْدَ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فَانٍ کُنتُ مُصِيباً فَصوبُوا قولی وَ إِنْ كُنْتَ مُخْطِئاً فَرَدُّوا عَلَىَّ وَ هَلُمُّوا فَانٍ شِئْتُمْ سَأَلْتُكُمْ وَ إِنْ شِئْتُمْ سألتمونی».

من مردی هستم که بر آن عقیدت هستم که علی علیه السلام بعداز پیغمبر صلی الله علیه و آله بهترین بشر است ، اگر در این سخن که میگویم بصواب رفته ام مرا تصویب نمائید، و اگر بخطا رفته ام سخن مرا رد کنید ، هم اکنون آماده شوید ، اگر میخواهید من از شما پرسش کنم و اگر میخواهید شما از من پرسش کنید ، یعنی باختیار شما واگذار میکنم .

این وقت آن کسان که اهل حدیث بودند گفتند : ماسؤال میکنیم ، مأمون گفت : آنچه دارید بیاورید لكن بایستی یکتن را از میان خود برگزینید تا سخن کند و اگر یکی از شما اضافه از آن را بداند بگوید، و اگر خللی و رخنه در کلام او دیدید خودتان آن رخنه را مسدود بسازید و بنیان سخن را استوار بگردانید .

در این وقت یکی از محد ثین گفت : أما گمان ما چنان است که بهترین

ص: 30

مردمان بعد از پیغمبر أبو بكر است ، چه روایتی متفق عليها داریم که رسول خدای صلی الله عليه و آله فرمود : «اقْتَدَوْا باللذين مِنْ بَعْدِي أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ» بعد از من بدو نفری که هستند که أبو بكر وعمر میباشند پیروی نمائید ، و چون پیغمبر رحمت با اقتداء باین دو تن امر فرمود ما میدانیم که پیغمر جز به نیکوترین مردمان امر نمیفرماید اقتداء نمایند.

مأمون در جواب گفت : روایات بسیار است و بناچار با تمام آنها حق است با تمام آنها باطل است یا پاره حق است و پاره باطل است ، اگر تمام روایات حق باشد تمام آنها باطل خواهد بود ، چه پاره ناقض بعضی دیگر است ، و اگر بجمله باطل است البته در بطلان جميع أخبار بطلان دین و دروس شرع مبین حاصل میشود ، وچون این دو وجه یعنی یکی اینکه بتمامت حق یا همه باطل باشد باطل است اضطرارا وجه سوم ثابت میشود که پاره مقرون بحق و بعضی باطل باشد.

و چون امر باین مقام ختام جوید اینوقت بناچار بایستی دلیلی بر اثبات اخبار حقته صريحه اقامت نمود تا موجب انعقاد اعتقاد بأن و نفی خلاف آن گردد، و چون دليل خبر فی نفسه حق و صحیح باشد البته اعتقاد و أخذ بأن خبر شایسته تر است. و این روایتی که تو یاد کردی از آن أخبار است که ادله آن بالاصاله باطل است و علت این بطلان این است که رسول خداوند سبحان صلی الله علیه و آله احکم الحكماء واز تمامت آفریدگان بصدق و راستی سزاوار تر و از تمامت جهانیان از امر فرمودن بمحال و حمل نمودن مردمان را بر تدین بر خلاف حق دور تر است .

چه این دو مرد از دو حال بیرون نیستند : یا این است که من حيث الجهات با هم اتفاق دارند یا بهمه جهت باهم مخلتف میباشند ، پس اگر از همه جهت متفق بودند بایستی در عدد یکی باشند یعنی در اخلاق و اطوار و افعال چنان یکسان باشند که هر دويك تن شمرده شوند ، چه در هر کاری با هم متفق و یکسان بوده اند و در صفت و صورت و جسم یکی باشند و این امر معدوم است که دو نفر از هر جهت بمعنی یکی باشند و اگر مختلف باشند چگونه اقتداء باین دو نفر مخالف همدیگر جایز تواند بود ؟!

ص: 31

و این تکلیف مالایطاق است ، زیرا که هر وقت بیکی از این دو نفر اقتدا نمودی با دیگری مخالفت کرده باشی.

و دليل بر اختلاف أبی بكر و عمر این است که أبو بكر اهل رده را اسیر کرد وعمر آنهارا آزاد کرد و بجای خودشان بازگردانید ، و نیز عمر با أبو بكر اشارت نمود که خالد را عزل نماید و قتل او را برای مالك بن نویره خواستار شد وأبو بكر پذیرفتار نشد ، و عمر متعه حج ومتعه نساء را حرام ساخت وأبو بكر این کار را نکرد ، و عمر دفتری برای ثبت اسامی لشکریان وعطایا و کسانی را که عطيه میدادند وضع نمود و أبوبكر این کار را نکرد، و أبو بكر کسی را برای خليفتی معین کرد وعمر چنین نکرد و نظایر این امور و این اختلافات در میان أبو بكر وعمر بسیار است.

راقم حروف گوید : أصحاب رده دو صنف شدند : يك صنف از دین برگشتند و این صنف نیز بر دو گونه گردیدند : يك طایفه أصحاب مسیلمه كذاب شدند وطایفه دیگر مرتد شدند و از دین اسلام بازگشتند و بحالت و مذهب نخستین خود که در زمان جاهلیت داشتند باز شدند و صحابه برقتل و اسرایشان يك سخن آمدند وصنف دیگر از دین بیرون نشدند لكن وجوب زكاة را منکر شدند و گمان کردند «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً»، خطابی مخصوص بزمان رسول خدا صلی الله علیه و آله است .

ابن بابویه عليه الرضوان در عیون أخبار در ذیل این خبر میفرماید: در این مكالمات مأمون فصلی دیگر میباشد که مأمون مذکور نداشته است و با خصم خود در میان نیاورده است و آن این است که محدثین اهل سنت چنین روایت نکرده اند که پیغمبر فرمود «اقتدوا باللذين من بعدی أبي بكر و عمر:، بلکه «أبو بكر وعمر»و بعضی از ایشان «أبا بكر وعمر» روایت کرده اند و کسی أبی بکر در حال جری روایت ننموده است .

و اگر این روایت را بالاصاله صحیح شماریم و بحالت نصبی بخوانیم آنوقت تعبیر آن این است که «اقتدوا باللذين من بعدي کتاب الله و العترة يا أبابكر و عمر»، و از روایت حرف نداء چنانکه مصطلح است حذف شده است مثل قول خدای

ص: 32

«يوسف أعرض عن هذا»، یعنی یا یوسف ، و اگر برفع بخوانیم و أبوبكر در روایت باشد با واو در حالت رفعی تعبیر آن چنین است : «اقتدوا أيها الناس و أبوبكر و عمر بالذين من بعدی کتاب الله و العترة».

راقم حروف گوید: در صورت همان روایت نخست که بجر أبی بكر باشد باید معلوم گردد مراد پیغمبر صلی الله علیه و آله در اینمقام از معنی اقتداء در چه چیز است آیا اقتداء در امور دینیه و أحكام شرعيته و عمل کردن بكتاب الله است یا چیز دیگر است که در آن زمان در نظر مخاطبین بوده است؟

اگر شق أول باشد که نمیتوان بر صحت آن تصدیق کرد، زیرا که در حق على علیه السلام و وصایت و ولایت و تمسك باو و خلافت آن حضرت و تمسك بحبل ولایت آن حضرت و کتاب خدای و عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله که آنهم بدلایل عدیده که علمای اهل سنت و ابن أبی الحديد در شرح نهج البلاغة در معنی عترت و یدورالحق مع علی و أبوهما خير منهما و نفی أبی بکر را از اینکه از عترت باشد. یاد کرده اند چندان روایات و أخبار متفق عليها وارد است که خلاف آنرا نافی است.

زیرا که لسان مبارك پیغمبر بر اخبار مخالف با یکدیگر ناطق نمیشود و اگر بشود امردين فاسد ومقام نبوت باطل میگردد ، زیرا که حق یکی است و کلمه حق بهرطور که بیان گردد یکی است ، واختلاف برای آن میشود که باخبار و اقوال و اعمال همدیگر معتقد و مطمئن نیستند، و چون چنین باشد همه را از محل صحت خارج نتوان شمرد و معمول بها نگردانید و ادله ساطعه برای صحت و سلامت روایت بدست آورد.

و با این حال معلوم است چگونه مفاسد شدیده ظاهر میشود و پیغمبر خدا که قول و فعلش سند امت است چگونه در ماده چنين عظیم که بنای دین بر آن است سخنهای گوناگون و اوامر مخالفه بیان میفرماید و کار مكلفين را در حالت تحیر و بلاتکلیف میگرداند و چنین امتی را چگونه مكلف میتوان گردانید چه تکلیف خود را نمیداند تا مکلف شمرده شوند .

ص: 33

و در اینوقت رسول خدا بایستی بر حقیقت امر آگاهی نداشته باشد تا بدون اختلاف و تردید فرمایشی نماید و موجب نظم در قواعد مشخصه معینه دینیه گردد و بعد از آن حضرت نیز همان تردیدات و اشکالات برای خلفای او پدیدار آید و بناچار بسلیقه خودشان در کاردین تصرفات نمایند.

پس معلوم می شود که رسول خدای صلی الله علیه و آله چنانکه میفرماید:«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»، هرگز تغییری در اسلوب اصول مطالب و مسائل شرعیه نداده است، و از این است که اوصیای آنحضرت و علی علیه السلام و سایر ائمه اطهار صلوات الله عليهم همیشه بريك نهج و يك طريقه و يك عقیده بوده اند ، و بكلمه طيبه و مصداق آیه شریفه «و لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» رفتار کرده اند چنانکه رسول خدای میفرماید: کتاب خدای و عترت من از هم جدائی ندارند تا قیامت وادراك خدمت من در لب حوض کوثر .

یعنی عترت من بر طبق أحكام كتاب الله رفتار می نمایند و ذره انحراف نمیجویند و بشریعت و طریقت من رفتار میکنند تا گاهی که با حالت اتفاق وعدم نفاق و موافقت با أحكام إلهی و سنت رسالت پناهی مرا دریابند و أمانت مرا بدون نقص و نقض تسلیم نمایند، پس در اینصورت معلوم می شود بدعت در دین چه آسیبها وفسادها در کار دین می اندازد ، زیرا که دیگران نیز بان اندیشه میروند و میخواهند از مبدع نخستین عقب نمانند، و مخالفین نیز اعتمادی بان دین که دست بازی دیگران باشد ندارند و عظمت و ابهت و اعتبار آن دین از میان میرود ، و هلم جرا.

چون هر کسی سازی از نو طراز دهد و بمیل خود تغییر و تبدیلی نماید دین از میان میرود وجز علی وحوضش نمی ماند،فَاعْتَبِرُوا یا اولی الاَبصار وَ تَفَكَّروا یا أَوْلَى الْأَفْكَارِ، بالجمله بحديث مأمون بازشویم، از آن پس دیگری از اصحاب حديث گفت : همانا پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذاً خَلِيلًا لَا اتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلاً »، اگر من دوست گیرنده بودم هر آينه أبو بكر را دوست میگرفتم .

مأمون گفت : این حديث نیز از قبل روایات خود شما محال است ، چه

ص: 34

شما روایت میکنید که رسول خدای صلی الله علیه و آله در میان اصحاب خود عقد اخوت استوار و هریکی را با دیگری برادر ساخت و برای علی علیه السلام کسی را برادر نگردانید وبتأخیر افکند ، علی علیه السلام در این باب عرض نمود رسول خدای فرمود : «مَا أَخَّرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي»، اخوت ترا جز برای خودم بتأخیر نیفکندم ، پس هر یکی از این دو روایت در معرض ثبوت آید دیگری در عرصه بطلان جای کند.

راقم حروف گوید : آیه شریفه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ »، بر صحت روایت مواخاة حكم وأمر می نماید ، وكلمات رسول خدای در مواقع عدیده در حق علی علیه السلام «أخی و وزیری» و کلام أمير المؤمنين علیه السلام در مواقع كثيره نسبت برسول خدای «قال أخي قال خليلي»، که متون کتب را منور ساخته است بر مقام اخوت و خلت دلالت نماید .

پس اگر گوئیم حديث «لو كُنْتُ متَّخِذًا خليلًا» بصحت مقرون است بایستی کلام رسول خدای را نسبت بعلی علیه السلام با آنهمه روایات و شهادت قرآن مبطل کلام سابق خودش بدانیم ، و البته هیچ مسلمانی این نسبت را بانکس که «و ما ینطق عن الهوى »در شأن او وارد است روا نمی دارد بلکه کفر و زندقه می شمارد ، پس ناچار باید حديث سابق را صحیح و محکم ندانست و اگر مقرون بصحت نباشد برای صرفه حال أهل سنت بهتر است ، زیرا که عدم صحت برمقامات جناب أبی بكر زیانی نمی رساند .

لكن صحت آن ضرر میرساند ، چه باز می نماید که رسول خدای جناب أبی بکر را خلیل و دوست جلیل خود قرار نداده است ، و حال اینکه علی علیه السلام بلکه جمعی دیگر را باین مقام منسوب داشته است ، چنانکه فرمود : «يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ يُحِبُّهُ الرَّسُولِ» ، ندانیم أهل سنت چرا باید بر صحت خبری تصدیق نمایند که برای اثبات فضیلت، منظور خودشان ضرر برساند ؟! «فَلَهُمْ قُلُوبُ لا يَفْقَهُونَ بِها»

بالجمله دیگری از ارباب حدیث گفت : علی علیه السلام فرمودگاهی که بر فراز منبر بود : «خير هذه الأمة بعد نبيها أبوبكر و عمر» بهترین این امت بعد از پیغمبرشان

ص: 35

أبوبكر وعمر بودند، مأمون در جواب گفت : این نیز محال است، زیرا که اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله میدانست که ایشان از امت افضل هستند یکدفعه عمرو بن العاص و يك مرة أسامة بن زید را برایشان والی و حکمران نمی ساخت.

و از جمله چیزهائی که این روایت را تکذیب می نماید این است که علی علیه السلام فرمود: «قُبِضَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ أَنَا أَوْلَى بِمَجْلِسِهِ منی بِقَميصی وَ لكِنَّنی أَشْفَقْتُ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسِ كُفَّاراً»، رسول خدای وفات کرد و حال اینکه من به نشستن در محل جلوس او شایسته تر از خودم به پیرهن تنم بودم لكن می ترسیدم که مردمان بحالت کفر خود بازگردند .

یعنی بلافاصله خلیفه رسول خدای هستم لكن اگر میخواستم بر مسند خلافت ظاهری استقرار گیرم با آنحالت نفاق و بغض و حسد مردمان و تفتین وفساد وتحريك دیگران کار بجنگ و جوش و خونریزی وخروش می کشید وچون بدايت اسلام وطغيان مخالفان و نفاق مسلمانان بود اسباب ارتداد مردمان می شد از این روی حکمت و تقاضای زمان موجب صبر و سکون گردید نه اینکه فضل و فزونی و مفاخر با عظمت دیگران مانع و بچیزی شمرده آید.

و قول دیگر أمير المؤمنين عليه السلام: «أَنَّى يَكُونَانِ خَيْراً منی وَ قَدْ عَبَدْتُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ قَبْلَهُمَا وَ عَبَدْتَهُ بَعْدَهُمَا»در چه وقت و چه حال أبوبكر و عمر از من بهتر بوده و هستند با اینکه خداوند عزوجل را قبل از ایشان و بعد از ایشان عبادت کرده ام .

راقم حروف گوید: در آ نکلام معجز نظام أمير المؤمنين علی علیه السلام که در وفات رسول خدای نشستن بجای آنحضرت و اظهار شئونات و تکالیف خلافت و تربیت و نظام کار امت و پیوستن باین امر شایسته تر از پیرهن تن من بمن بود معانی متعد ده دارد: یکی اینکه هیچکس این أولويت را ندارد ، دیگر اینکه هیچکس این اتحاد را با پیغمبر ندارد ، دیگر اینکه هیچکس حفظ شریعت وأحكام خدا و عترت پیغمبر و سنت او را چنانکه خدای و پیغمبرش می خواهند غیر از من نتواند ، دیگر اینکه هیچکس حق این جلوس و فاصله میان من و پیغمبر را در کار خلافت ندارد.

ص: 36

دیگر اینکه هیچکس را خدای و پیغمبر او این مقام و منزلت عطا نفرموده اند که دارای این رتبت تواند بود و اگر اقدامی نمایند غاصب و ظالم خواهند بود چنانکه در صدر خطبه شقشقیه میفرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنِ أبی قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مُحِلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرحا يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَىَّ الطَّيْرُ»

بدانید سوگند با خدای ، پسر أبوقحافه پوشید خلافت را چون پوشیدن پیراهن یعنی أبوبكر ردای خلافت را بمنزله قميص در بر خود کرد و حال آنکه میدانست که محل و مكانت من در کار خلافت و بایستگی و لزوم بان چون محل قطب است از سنگ آسیا که آسيارا بدون آن میخ و میل گردش نتواند بود ، وهما نطور که قطب اسباب نظام و مدار آسیا میباشد من نیز نظام ومدار خلافت هستم.

سیل علوم وحکم از من فرود می آید یعنی من کوهی عظیم و عالی و منبع و معدن علوم ربانی و رسوم سبحانی و اسرار صمدانی هستم و همانطور که از جبال عظيمه عاليه سیلهای عظیم و عمیم فرود می آید و زمین را در میسپارد همینطور بحار علوم كثيره وحكم وافره و تدابير وافيه وتصرفات کافیه از من انحدار می گیرد و مخلوق را مستفيض میگرداند ، و این علو رتبت و سمو فيضان علوم و حکمت من بأن رتبت و افاضت است که جنس پرنده را هر چند بلند پرواز باشد باذيال كمالات بی انتهای من نتواند رسید.

کنایت از اینکه دیگران با آن جهالت وغوایت چگونه توانند بمن همانند و هم سنگ و هم آهنگی گردید، واین خطبه مبار که آنحضرت که معروف بتقمصيه و شقشقیه است از خطب فصيحه بليغه بدیعه عجیبه رشيقه أمير المؤمنين علیه السلام است که متضمن شکایات آنحضرت وتظلم در امر خلافت و امامت است .

معلوم باد که اهل سنت منکر این خطبه یا هر خطبه دیگر آنحضرت هستند که منضمن شکایت باشد و میگویند که شکایت در امر خلافت از أمير المؤمنين علیه السلام هرگز صادر نشده است ، و پاره از ایشان این خطبه را بسید رضی الدین رضی الله

ص: 37

تعالی عنه نسبت داده اند .

و این سخن سخت عجیب و برأعلى درجه تعصب وعناد دلیل است، زیرا مناقشه که در باب امر خلافت در میان اصحاب بود معلوم الضرورة است و از جمله بدیهیات است و از آن ثابت تر و مشهورتر است که جای انکار داشته باشد و گوشزد تمام خلق جهان نسلا بعد نسل شده است ، و تخلف بنی هاشم و أميرالمؤمنين از بیعت با دیگران امری است ظاهر و واضح ، و اگر شکایت آنحضرت گوشزد احدی هم نشده باشد جای تردید ندارد با اینکه این شکایت بحد تواتر رسیده است و علمای اعلام گفته اند که : این خطبه پیش از تولد سید رضی بوده است پس چگونه از وی تواند صادر شد.

ابن میثم میگوید: این خطبه را بخط وزیر ابن فرات دیدم که زیاده از شصت سال قبل از موعد سید رضی نوشته بود ، و این خطبه را از این روی شقشقیه خواندند که بزبان مبارك آنحضرت در پایان این خطبه جاری شده است: «هذه شقشقة هدرت ثم قرت»، و متقمصة از آن جهت گویند که در صدر این خطبه فرمود: «لقد تقمصها» و نیز نوشته اند : گاهی که آنحضرت مشغول قراءت این خطبه بود سخنی در میان آوردند که قطع سخن فرمود بعد از آن ابن عباس دنباله خطبه را مستدعی شد فرمود : «شقشقة هدرت ثم قرت»، و ابن عباس سوگند می خورد که بر هیچ کلامی این چند افسوس ندارم که بر عدم اتمام این خطبه بلیغه افسوس میخورم و در تمام عمر براین افسوس باقی بود.

شقشقه شتر بکسر شین معجمه بمعنی ریه شتر است که بوقت بانگ بر آوردن و حال مستی و هیجان شتر از دهان بیرون آورده بعداز آن بحال خود قرار بگیرد.

و در ذیل همین خطبه بليغه میفرماید : «فيا عجبا بینا هو يستقيلها فی حياته إذ عقدها لاخر بعد وفاته»، ای عجب در همان حال که أبو بكر در زمان زندگانی خود عقد خلافت را در طلب فسخ بر آمد و قدرت حمل آن ثقل را نداشت و گفت : «أقيلوني فلست بخير كم و عليه فيكم»، دست از من بدارید و مرا بخليفتی برندارید

ص: 38

که من از شما بهتر نیستم و حال اینکه علی علیه السلام با آن فضایل و شایستگی در میان شما است ، و دیگران از برای اینکه از وی بعلی عليه باز نگردد و خودشان بی بهره نشوند أبوبكر را از این استقاله مانع شدند .

معذلك أبو بكر منصب خلافت را برای دیگری بعد از مرگ خودش مشخص گردانید ، و چون کسی ملاحظه این دو حال متباین را نماید تعجب خواهد کرد!

و در ذیل این خطبه میفرماید : «حَتَّى إِذا مَضَى لسبیله جَعَلَهَا فی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أنی أَحَدِهِمْ»و روزگاری برخلافت عمر بر گذاشت تا عمر براه خود در گذشت و امر خلافت را در میان جماعتی بازگذاشت که چنان انگاشت تا مگر من یکی از ایشانم در رتبه و مساوی ایشانم در محل و مرتبه که مقصود أهل شوری هستند یا خواست چنان بنماید مردمان که مرا قرب و منزلتی علی حده و علاوه بر معاصران نیست و در شمار یکی از ایشان بیش نیستم .

«فَيالله وَ لِلشُوری مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فی مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ اقْرُنْ إِلَى هَذِهِ النظایر»بار خدایا بفریاد من برس واین مشورت را بنگر ، مقصود این است که چون عمر را آن طعنه برسید وزمان مرگش پیش آمد کار خلافت را در میان شش تن نهاد و یکی از آن شش تن علی علیه السلام بود.

آنگاه آنحضرت از این حال و این روزگار تعجب میکند و میفرماید : کدام وقت مردمان را در حق من و فضيلت من بر أبو بكر شك و ریب بود که حالا باید تدبیر و ترتیبی که داده اند قرین سعد بن أبی و قاص و عبدالرحمن بن عوف و امثال ایشان باشم .

بالجمله ابن ابی الحدید میگوید: در این فصل یعنی در این قدر از این خطبه شقشقیه از«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا»تا «اری تراثی نهبا» از باب بدیع در علم بیان ده لفظ است و همه را یاد میکند ، و در مقامی دیگر که فرموده است : «زإِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»، که مراد بثالث عثمان بن عفان است میگوید : هیچ ذمی باین گیرندگی و گزندگی نیامده ، واز این شعر حطيئه که

ص: 39

گفته اند از تمام اشعار عرب در هجو ابلغ است شدیدتر است.

دع المكارم لا ترحل لبغيتها *** و اقعد فإنك أنت الطاعم لكاسی

و ادیبی مانند ابن أبی الحدید که أهل زبان و افصح و ابلغ و أفضل اهل زمان است در شرح این خطبه مبار که اینگونه تمجید مینماید، و مانند ابن عباس فصیحی بی نظیر و عالمی ممتاز آنگونه بر عدم اتمام آن افسوس میخورد که خود در پای منبر أمير المؤمنين علیه السلام حاضر ومستمع بوده است ، پس از چه روی بایستی بسید رضی نسبت داد ؟! و کلامی را که تحت کلام خالق و فوق کلام مخلوق است از کمال عصبیت که چون شدت یابد آدمی را احمق و ابله میگرداند از دیگران شمرد؟!

وانگهی مگر أمير المؤمنين علیه السلام که از هر قطره بحار علومش هزاران سید رضی کامیاب میشوند ، و خودش میفرماید : ماملوك کلام هستیم و عروق سخن بدست ما اندر است ، حاجتمند است که دیگری ترتیب خطبه و ترکیب کلماتی نماید و بان حضرت منسوب دارد.

بعلاوه سید رضی عليه الرضوان با آن مراتب علم و فضل و قدس و ورع و تقوى چگونه میشود خطبه از خود بپردازد و بأمير المؤمنين نسبت دهد و مرتکب گناهی بزرگی و کذب بخدا و رسول خدا و ولی خدا و وصی رسول خدا گردد و آنوقت سایر خطب نهج البلاغه را که با آن زحمات جمع آوری کرده و چنین خدمتی با سلام و عرفان و توحید و جد بزرگوارش نموده است دستخوش شك و ریب گرداند؟! و همان کلمه «شقشقة هدرت»، در چنان موقع سرمشق تمام خطبای بلاغت و فصحای روزگار است.

بالجمله دیگری از اهل حدیث گفت: أبوبكر بعداز خليفتی در سرای را بر خود بربست که از من طلب فسخ خلافت را نماید تا بدو گذارم، علی علیه السلام فرمود: رسول خدایت مقدم داشته است پس کیست که ترا مؤخر بدارد ، مأمون گفت : این سخن نیز از جانب خود شما یعنی از روایات ومنقولات خود شما باطل است ، زیرا که می گوئید : علی علیه السلام بواسطه قعود از بیعت أبی بكر خانه نشین گردید.

ص: 40

دیگران نیز همین گویند تا گاهی که فاطمه علیها السلام وفات کرد و وصیت فرمود که اورا شب دفن نمایند تا این دو نفر بر جنازه آنحضرت حاضر نشوند و علت دیگر این است : اگر رسول خدای صلى الله عليه وآله و سلم می خواست أبوبكر خليفه باشد پس چگونه برای ابوبکر جایز میگردید که از دیگری خواستار شود که اقاله نماید وخلافت را بدو گذارد و حال اینکه باجماعت انصار میگفت : من بخلافت یکی از این دومرد أبوعبيده و عمر برای شما راضی هستم.

راقم حروف گوید : اگر حضرت فاطمه که صدیقه کبری ودارای رتبت عصمت و طهارت است خلافت أبی بكر را از جانب خدا ورسول خدا میدانست چگونه وصیت میفرمود که اورا شب دفن نمایند تاشيخين بر جنازه اش حاضر نشوند و چگونه جایز بود که آن حضرت از حضور خلیفه پیغمبر و تشييع و نماز بر آنحضرت امتناع فرماید ؟! بلکه احتجاجاتی که در امر خليفتی وكار فدك فرمود جايز نبود ومحاجه با خلیفه پدر بزرگوارش بیرون از مقام عصمت و شؤنات آنحضرت و وصایت پیغمبر بود و چگونه با شوهرش علی علیه السلام این حیثیت نشستن در سرای و بردن خلافت را از دست او ناله و اظهار دلتنگی می فرمود و آن جواب را علی علیه السلام میداد؟!

و اگر این خلافت مقرون بصحت بود أمير المؤمنين علیه السلام با آن مقام فضایل و مناقب و قدس وزهد و ورع چگونه سالهای دراز در مقام مناقشت و مباينت ميرفت وشکایت میفرمود و اندوهناك می گشت ، بلکه اگر صحیح میدانست معاونت وموافقت و تقویت خلیفه عصر بروی و عصر بروی و آل عبا واجب بود نه اینکه شب هنگام دست فاطمه وحسنين علیهم السلام را بگیرد و در اطراف خانه های مهاجر و انصار در طلب نصرت بگردد ؟! و در این خبر که جناب أبی بكر أبوعبیده را بر جناب عمر مقدم یاد کرده و او را والی دانسته بی تامل نشاید بود.

محدث دیگر گفت : عمر و بن العاص در حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد : ای پیغمبر خدا ! در میان مردمان از جماعت زنان كدام يك را محبوب تر داری ؟ فرمود : عايشه ، گفت : از جماعت مردان کدام را دوست تر داری ؟ فرمود :

ص: 41

پدر عایشه .

مأمون گفت : این نیز باطل است از جانب خودشان ، چه شما روایت میکنید که مرغی کباب در حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشتند:« فَقَالَ : اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ اليك فَكَانَ عَلِيُّ علیه السَّلَامُ » ، عرض کرد: خداوندا محبوب ترین خلق خودت را برای من بفرست و علی علیه السلام آنکس بود ، پس کدام يك از روایت شما مقبول است .

راقم حروف گوید : حديث طیر مشوی از احادیث شریفه است که عامه و خاصه بر آن اتفاق دارند ، و چون ثابت شد که على علیه السلام را در پیشگاه الهی این مقام و رتبت است که محبوب ترین خلق خدا در حضرت خدا میباشد البته همین مقام را در حضرت پیغمبر دارد و تا در وجودی در تمام صفات کمالیه جامعیتی مخصوص که از تمام افراد ممتاز باشد نباشد این مقام را ادراك نمی کند، و از این است که آن حضرت را ولی مطلق و ولی الله الأعظم خوانند ، و در حدیث شریف میفرماید: علی خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول او را دوست میدارند.

و با این حال جای هیچگونه تردید نمی ماند که وصی و ولی و خلیفه پیغمبر و پیشوای امت پیغمبر آنحضرت است ، چه اگر جز این باشد تفضيل مفضول بر فاضل و ترجیح مرجوح بر راجح ومتعلم برعالم لازم آید ، و این کار با عصمت وحکمت نسازد چه تمام این عناوین و زحمات برای حفظ دین و نظام عالم و تعيين و تكليف و تقویم بنی آدم و تشیید مبانی إيمان وعرفان و إيقان است و اگر آن رعایات مرعی نگردد برخلاف آنچه مقصود است ظاهر خواهد شد وفعل حکیم را ایراد وارد میشود.

دیگری از اهل حدیث گفت که : علی علیه السلام فرمود: هر کس مرا بر أبوبكر و عمر تفضیل دهد او را حدی زنم که مفتری را باید.

مأمون در جواب گفت : چگونه میشود که علی علیه السلام بفرماید : کسی را بتازیانه حد بزنم که حد بروی واجب نباشد ؟! اگر چنین باشد در حدود خدای تعالی تعدی نموده و برخلاف امر خدا عمل کرده است ! و حال آنکه تفضیل دادن علی را بر دو کسیکه او را بر آن دو تن تفضيل است افترا نیست ، وحال اینکه شما خودتان از امام خودتان

ص: 42

أبوبكر روایت میکنید که گفت : من والی امور شما شدم و از شما بهتر نیستم.

هم اکنون بازگوئید : كدام يك از این دو مرد نزد شما صادق تر هستند أبوبكر در نفس خودش یعنی شهادتی که بر نفس خود داده که از شما بهتر نیستم، يا علی در حق أبی بكر با اینکه حديث أبی بكر نقض حديث متناقض است و أبوبكر ناچار است از اینکه در این قول خود صادق باشد یا کاذب ، اگر صادق باشد پس از کجا این حال را بدانست آیا بواسطه وحی بود همانا وحی منقطع شده بود ، یا بنظر وفکر بود در این امر متحیر است، و اگر صادق نبود و بکذب سخن کرد پس از جمله محالات است که متولی امور مسلمانان و قائم بأحكام و حدود مسلمانان کسی باشد که دروغگو و كذاب باشد !.

دیگری از اهل حدیث گفت که : در خبر وارد است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود : أبو بكر وعمر دو سید پیران أهل بهشت هستند.

مأمون در جواب گفت : این حديث محال است ، زیرا که در بهشت شخص پیر نیست ، وروایت شده است که اشجعيه زنی پیر بود و در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله میگذرانید، آنحضرت روزی فرمود : زن پیر داخل بهشت نمیشود، اشجعيه بگریست، رسول خدای فرمود : خداوند عزوجل میفرماید : «أَنَا أنشانا هُنَّ انشاء فَجَعَلْنَا هُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً » همانا ایجاد کنیم ایجاد کردنی زنان دنیا را پس بگردانیم ایشان را دختران دوشیزه و همه مطبوع و شیرین سخن و بجمله سی و سه ساله وشوهرهای ایشان نیز بهمین سن باشند .

پس اگر شمارا گمان بر آن میرود که أبوبكر چون درون بهشت شود جوان میگردد ، خودتان میگوئید و روایت میکنید که پیغمبر فرمود : حسن و حسين دو سید جوانان اهل بهشت هستند از اولین و آخرین و پدر آنها بهتر از آنها .

مقصود مأمون این است که : اگر حدیث نخست را عنوان نمائید که محال است و پیر در بهشت نیست که ایشان سید پیران باشند و این را منقبتی نمیتوان شمرد واگر بروایتی که خود شما نیز بر آن اتفاق دارید که حسنین سید جوانان

ص: 43

بهشت هستند و پدر ایشان علی علیه السلام از ایشان بهتر است ابو بكر وعمر در تحت سيادت حسنین خواهند بود و پدر ایشان هم سید حسنین است ، و در این صورت علی سيد دو سید ایشان و آقای دو آقای این دو نفر خواهد بود ، زیرا که پیغمبر فرمود : از اولين و آخرین وهیچکس را مستثنی نگردانيد حتى أنبياء و اولیای سلف را ، زیرا که ایشان نیز بموجب حكم عام جوان و در تحت سیادت ایشان خواهند بود .

دیگری از اصحاب حدیث گفت: از پیغمبر رسیده است که فرمود : اگر من در میان شما مبعوث نمی شدم هر آینه عمر مبعوث میشد ، مأمون گفت : این محال است ، زیرا که خداوند ميفرمايد: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ» ما بسوی تو وحی فرستادیم چنانکه بسوی نوح و پیغمبران بعداز او وحی فرستاديم، وميفرمايد : «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ»بیاد بیاور ای عهد وقتی را که اخذ کردیم از پیغمبران عهد و میثاق ایشان را و از تو و از نوح و إبراهيم و موسی علیه السلام و عیسی بن مریم برای پیغمبری.

مأمون گفت : آیا جایز است که به نبوت مبعوث شود کسیکه از وی پیمان به پیغمبری گرفته نشده است ؟! و آیا جایز است که مؤخر شود کسی که ازوی پیمان پیغمبری گرفته شده است ، یعنی اگر ممکن بود عمر پیغمبر شود از چه روی ازوی پیمان گرفته نشد و اگر پیمان گرفته شد چرا پیغمبر نشد ، لاجرم در باره عمر امکان پیغمبری متصور نیست ومتمتم آیه شریفه این است:«وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاً غَلِيظاً».

در تفسیر آیه شریفه می نویسند : یاد کن ای محمد چون فرا گرفتیم از جمیع پیغمبران پیمان ایشان را براینکه هريك از ايشان بشارت دهند بر پیغمبری که بعداز ایشان خواهد بود و براینکه تبلیغ رسالت نمایند و بعبادت او دعوت کنند و یکدیگر را تصدیق کنند و امت را نصیحت فرمایند ، و این میثاق را در روز الست فراگرفتند از پیغمران گذشته و از تو که محمدی و از نوح نجی و إبراهيم خليل و موسى كليم وعیسی پسر مریم که روح الله است

ص: 44

تخصیص نام بردن این پیغمبران عظام بعد از تعمیم برای آن است که اولوا العزم بودند و از مشاهیر ارباب شرایع و کتب و تقدیم پیغمبرما برایشان از حیثیت تعظیم و تکریم آنحضرت است .

و در این آیه شریفه : «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذی أوحينا اليك ، تقدیم نوح عليه السلام بر آنحضرت و تقدیم آنحضرت بر غير نوح بعلت آنست که مورد این آیه برطریقه ایست که برخلاف طريقة آیه مذكوره است، زیرا که خداوند تعالی ایراد این آیه را برای وصف دین اسلام اصالة و استقامة فرمود ، پس گویا فرموده است : «شَرَعَ لَكُمْ الدِّينَ الأصيل الذی بَعَثَ عَلَيْهِمْ نُوحٍ فی الْعَهْدِ الْقَدِيمِ وَ بَعَثَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ فِي الْعَهْدِ الْحَدِيثِ وَ بَعَثَ عَلَيْهِ مِنْ تَوَسَّطَ بَيْنَهُمَا مِن الْأَنْبِيَاءِ المَشاهير».

بالجمله میفرماید: و فرا گرفتیم از این پیغمبران پیمانی محکم و استوار و عظیم الشان که با ايمان مغلظه مؤكد بود بر وفا نمودن با نچه حق تعالی بایشان تحمیل کرده بود از اثقال نبوت ودعوت وغير آن از اقسام عبادت.

راقم حروف گوید : اگرچه در معانی آیات قرآنی تفسیر برأی حرام و موجب عذاب وعقاب است ، أما اگر کسی را مطلبی را از روی مدرکات شخصيه نظریه و فکریه خود نمودار آید و بر سبیل حکایت مذکور دارد و محل تصدیق یا تکذیب نداند إنشاء الله تعالی مسؤل و مؤاخذ نیست.

در نظر قاصر و اندیشه فاتر این بنده حقير قليل البضاعة كثير الزلل چنان می آید که از آنجا که فرموده اند : پاره مقامات عاليه مثل نبوت و امامت و ولایت چنانکه خدای فرماید : «هنالك الولاية »از امور کسبیه نیست بلکه از مواهب إلهيه و مقدرات سبحانیه است که چون بنده را مستعد و لایق این مقام دانست برحسب تقاضای حکمت كامله عطا میفرماید تا بتكاليف خود رفتار نماید .

و چنانکه در اینجا اشارت رفت و بارها در طی این کتب عدیده مشروحا نگاشته ایم دین مرضى إلهی همان دین اسلام است که در هر زمانی بموجب تقاضای

ص: 45

زمان يك شعبه از آن را پیغمبری اولوا العزم ابلاغ کرده، و صاحب معنوی این دین مبین که از اول خلقت و روز الست ضامن و کفيل ومأمور با بلاغ كليه آن و ختم نبوت بظهور خاتمیت دستور او است ، حضرت محمد مصطفى خاتم الأنبياء صلوات الله و سلامه عليه و آله وعليهم است اگر چه بر حسب زمان ظهور از سایر أنبياء مؤخر است اما از حیث نبوت و موجودیت و نخست صادريت و عقل کل بودن بر جمله ماسوی من جمع الوجوه مقدم است ، و تا این مقام تقدم فطری ازلی و محبوبیت در حضرت إلهی که جهات كثيره در آن است نباشد سيد الأنبياء و خاتم الأنبياء چگونه خواهد بود.

بلکه ولی مطلق این پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام بر تمامت ایشان تقدم دارد ، چه فرمود : «أَنَا أَصْغَرَ مِنَ ربی بِسَنَتَيْنِ»، يعنی چون در میان خدا و رسول او محمد مصطفی هیچ موجودی که بر آن اطلاق وجود شاید فاصله و واسطه نیست چنان است که یکسال از خدا أصغر باشد یعنی أول خداوند است که خالق او است و او را بر تمام مخلوق مقدم در خلقت داشته ، و بعد از محمد مصطفی من که علی مرتضى و ولی مطلق هستم برهمه تقدم دارم وهیچ موجودی بعد از پیغمبر بر من مقدم و در میان من و پیغمبر فاصله و واسطه نیست .

از این است که رسول خدای میفرماید : «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءَ وَ الطِّينُ»من آن روز بودم که حوا نبود تا بدیگر انبیاء چه رسد ، چه در آنجا که خدای فرمود : «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاسلام».

پس معلوم می شود «إِنَّ النَّبِيَّ عِنْدَ الاسلام صَاحِبُ الاسلام»، و حکایت جبرئیل و تعلیم از علی علیه السلام و آن ستاره و امثال آن حکایت میکند که این دو نور واحد را نمی توان زمانی برای وجود ایشان و نبوت و ولایت ایشان مقرر داشت چنانکه در حديث سابق که مذکور شد که هر کس خواهد نظر بادم علیه السلام - تا آخر حديث - نماید بعلی علیه السلام بنگرد ، همین معنی تقدم را میرساند و با این حال چگونه میتوان حدیث مسطور را «لَوْ لَمْ ابْعَثْ فِيكُمْ- إلى آخر »را محل توجه و اعتبار شمرد.

ص: 46

و اگر فی الحقيقه اين خبر مقرون بصدق باشد پس در حق دیگری که مستعد ولايق نبوت بوده و بواسطه دیگری که مبعوث شده است از این مقام نبيل محروم مانده است ظلم شده است ، و اگر چنین خبر ممکن بود برلسان مبارك پيغمبر بگذرد چگونه در حق علی علیه السلام با آن تفاصیل مذکور نمی شد و چگونه علی علیه السلام را از این رتبه ساقط و برتبه ولایت که فرود تر از مقام نبوت خاصه است هبوط میدادند و آنحضرت را با آن مراتب عالیه محروم ومظلوم میداشتند

بالجمله دیگری از اهل حدیث گفت که : روز عرفه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نظر بعمر فرمود پس تبسم نمود و گفت : خداوند تعالى مباهات ميجويد بعبادت عموم خلق و بعبادت عمر.

مأمون گفت : این نیز محال است، زیرا که خداوند تعالى بعمر مباهات نمی کند و پیغمبر صلی الله علیه و آله را فرو گذارد و در حق عمر مخصوصاً مباهات فرماید و پیغمبررا در مباهات کردن باسایر مخلوق شريك فرمايد و بعموم آنها مباهات نماید .

و این روایت عجیب تر از آن روایت شما نیست که میگوئید : پیغمبر فرمود: وارد بهشت شدم آواز نعلینی شنیدم چون نظر کردم دیدم بلال غلام أبی بكر بود که قبل از من بهشت رفته بود ، وسخن شیعه غیر از این نیست که میگویند : علي بهتر است از أبوبكر ، وشما میگوئید : غلام أبی بکر بهتر است از رسولخدای صلى الله عليه وآله وسلم زیرا که هر کسی سابق باشد بر مسبوق افضل است ، و چون بقول شما بلال قبل از پیغمبر داخل بهشت شده است از پیغمبرافضل خواهد بود ! !

و نیز روایت میکنید که شیطان از دیدار عمر فرار می کرد ، ولکن در آن زمان که حضرت ختمی مرتبت سوره مباركه و النجم را تلاوت می فرمود چون باین آیه شریفه رسید : «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى»، شيطان»بر زبان مبارك آنحضرت جاری کرد که بگوید : «وَ انتهن الغرانيق العلی »یعنی و این بتان شفیعان بلند مرتبه هستند که مخلوق را بخدا نزديك كنند و ایشان را شفاعت نمایند و شفاعت از ایشان امید داشته میشود ، پس بنابر زعم شیطان ازعمر

ص: 47

فرار می کرد اما کفر بزبان پیغمبر جاری میساخت ؟! .

راقم حروف گوید: چنانکه در اخبار وارداست شیطان با اغلب پیغمبران مثل حضرت یحیی وعیسی علیم السلام ظاهر می شد و در میان ایشان پاره کلمات میگذشت و امیدواری بشفاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد ، علی علیه السلام با او کشتی و إبليس را بر زمین زد واز فرار شیطان از ایشان سخن نکرده اند ، ممکن است جناب عمر چون درشت خوی وغليظ القلب وشديد الخصومه و مهیب بوده است شیطان را از دیدار هیبت آثار آنجناب فرار روی میداده است !!.

دیگری از اصحاب حدیث گفت : پیغمبرفرمود: اگر عذاب نازل میشد جز عمر بن خطاب نجات نمی یافت.

مأمون گفت : این خلاف صریح کتاب است، زیرا که خداوند با پیغمبر خود می فرماید: « وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ»خدا عذاب نمی کند این امت را و حال اینکه تو در میان ایشان باشی، پس شما عمر را مثل رسول خدا قرار میدهید !.

راقم حروف گوید : اگر جمله خلق را عذاب فرو میگیرد جز عمر را پس در حق جناب شیخ الخلفاء أبو بكر با آن كبرسن و ضعف بنیه وتقدم بر جناب عمر بن خطاب چه تدبیر باید کرد تا اسباب نجات او نیز فراهم شود ، وجناب عثمان نیز که با ایشان معاصر بودند در حق ایشان چه اسباب نجاتی فراهم خواهد شد ؟!

دیگری از اهل حدیث گفت : پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق عمر در میان ده نفر گواهی داد به بهشت یعنی در حق ده تن که یکی از آنها عمر است و ایشان را عشر؛ مبشره گویند گواهی داد که داخل بهشت می شوند.

مأمون گفت: اگر چنین است که شما می پندارید عمر با حذیفه نمیگفت : ترا بخدای سوگند میدهم آیا من از منافقین هستم ؟ پس اگر رسول خدای با عمر فرموده بود : تو از اهل بهشتی، و عمر بفرمایش آنحضرت و نوید پیغمبر تصدیق نکرده است تا گاهی که حذيفه اورا تزکیه نموده و گفته است: از منافقین نیستی و از

ص: 48

أهل بهشتی البته تصدیق قول حذیفه را کرده است و فرمایش رسول خدا را تصدیق نکرده است ! پس عمر از دین اسلام بیرون بوده است ، چه تصدیق پیغمبر را نکرده است و اگر پیغمبر را تصدیق کرده است پس این سؤال از حذیفه چیست و این دو خبر متناقض يكديگراند .

دیگری از اصحاب حدیث گفت :پیغمبر فرمود که : مرا در يك كپه ترازو و امتم را در کپه دیگر نهادند من بر جمیع امت ترجیح یافتم وسنگین تر آمدم پس از آن أبو بكر را در مکان من گذاشتند او بر جمیع امت ثقیل افتاد ، پس از آن عمر را گذاشتند عمر بر تمامت امت ثقيل و سنگین آمد، و از آن پس ترازو را برداشتند .

مأمون گفت : این حديث محال است، زیرا که خالی از آن نیست که سنگینی این دو نفر یا از جسم آنها بود یا از اعمال آنها ، اگر از حیثیت ثقل جسم آنها بود همانا بر هیچ صاحب روحی پوشیده نیست که محال است جسم این دو تن سنگین تر باشد از اجسام تمام امت ! و اگر از حیثیت اعمال و افعال آنها بود که هنوزجمله امت نیامده و اعمالی ظاهر نساخته بودند چگونه بعملی که نکرده بودند سنگين آمدند ؟!

راقم حروف گوید: بیشتر اضطراب احوال رؤساء از حمقاى أصحاب است که مثلا شنیده اند که در خبر وارد است : اگر عبادت علی بن أبی طالب علیه السلام را در يك کفه ترازو بگذارند و عبادت ثقلین را در کفه دیگر ، هر آینه عبادت آنحضرت ترجیح می یابد ، و آنوقت در حق جناب شیخین کلین چیزی مذکور میدارند که از شأن و مقام ایشان میکاهند، زیرا که عمل عبادت از امور معنویه روحانيه است نه جسمانیه آنهم موهومه .

بالجمله مأمون گفت : مرا خبر دهید : بچه چیز مردم از یکدیگر فضیلت پیدا میکنند ؟ یکی از آنان گفت بأعمال صالحه و شایسته ، مأمون گفت : با من بازگوئید از حال کسی که در زمان رسول خدای بر صاحب خود فضيلت داشته باشد

ص: 49

و از آن پس آنکس که در آن عهد مفضول بود پس از وفات پیغمبر صلی الله علیه و بیش از آنکس که در عهد پیغمبر فاضل بود عمل نماید آیا میتوان او را بأن فاضل ملحق داشت و هر دو را در يك مرتبه انگاشت

اگر بگوئید : آری میتوان هر دو را بيك ميزان شمرد ، همانا من مردمی را در این عصر خودمان میشناسم که اعمال صالحه او در جهاد و حج و صوم و صلاة و صدقه پرداختن از یکی از صحابه فزون تر و افضل بوده است، گفتند : براستی میفرمایی فاضل دهر ما با فاضل عصر ما با فاضل عصر پیغمبر یکسان و یکسر نیست مأمون گفت : چون چنین است پس خوب نظر کنید و در اخباریکه پیشوایان خودتان که مسائل دینیه خودتان را از ایشان أخذ ميكنيد و محل وثوق و اطمينان شما هستند در فضایل علی علیه السلام روایت مینمایند وضبط وثبت نموده اند ، و این اخبار فضایل آنحضرت را با آن اخباریکه در فضایل تمام آن ده تنی که برای ایشان بجنت شهادت میدهند قیاس کنید و بسنجيد پس اگر تمام اخباریکه در فضایل این عشره مبشره بالجنة روایت میکنید جزئی از اجزای کثيره فضايل علی علیه السلام بر آمد پس سخن سخن شما است ، و اگر على التحقيق أخباری که در فضایل علی روایت مینمایند بیشتر از تمامت أخباريكه در فضل آن ده تن مذکور میدارند باشد پس از پیشوایان وموثقين خودتان آنچه را روایت مینمایند فراگیرید و از آن نگذرید

مقصود مأمون این است که ما وشما هیچکدام در عصر پیغمبر و علی و أبوبكر و عمر و عشره مبشره حاضر نبوده ایم تا بعلم ومعلومات خودمان فاضل را از مفضول بازدانیم ، پس نظریات ما بآن أخباری است که از علما و پیشوایان وموثقين خودمان که مسائل دينيه و فتاوی شرعیه خودرا از آنها میطلبیم میجوئیم و با علی و سایرین سابقه خصومتی و عداوتی شخصاً نداریم بلکه نظر ما بأمر رسول خدا و ترجیح و تفضيل و نصب وعزل وتصديق وتكذيب و تصویب او است که همه از جانب خداوند تعالی است و این منوط بأخبار وارده از آنحضرت است وهم بآثار و علامات و صفات و خصالی

ص: 50

است که دلالت بر افضلیت و خلافت و وصایت دارد .

اکنون باید این جمله را با هم مقایسه کرد و عمل قرابت ومصاهرت وسبقت علی علیه السلام را نیز کنار گذاشت تا بهیچوجه تصدیقی از روی غرض نباشد آنوقت فاضل را بر مفضول ترجیح داد و کار بعكس نکرد تا مطعون ومردود گردید ، وچون از روی این پیشنهاد پیش آمدند و غرض و دوستی و دشمنی شخصی را کنار گذاشتند و در میانه خدای را دیدند و رضای او و رضای رسول او و صلاح امر معاش و معاد امت را تا قیامت بنظر در آوردند و بر شخصی و امری تصدیق کردند البته خداوند تعالی ایشان را براه مستقیم وطریق قویم و نجات دارین و ثواب نشأتين وهدایت ابدی و توفیق سرمدی راهنما میشود .

بالجمله چون سخن مأمون بأن مقام رسید حاضران بجمله سرها بزیر افکنده زبان از سخن بر بستند، مأمون چون این سکون و سکوت را نگران شد گفت : چیست شما را که خاموش ماندید؟ گفتند : سخن ما بانتها رسید ، یعنی دلیلی و حجتی برای ما باقی نمانده است تا بأن استدلال نمائیم .

بیان پرسش مأمون بعضی مسائل را بر طریق مناظرت از ارباب حديث

چون مأمون آن جواب مقرون بصواب را از آن جماعت بشنید گفت : «فاني أسألكم خبروني: أي الأعمال كان أفضل يوم بعث الله عز وجل نبيه صلی الله علیه و آلع؟ » از شما میپرسم : كدام يك از أعمال أفضل بود در آن روزی که خداوند عز وجل پیغمبرش صلی الله علیه و آله را برسالت مبعوث گردانید ؟ گفتند : «السبق إلى الاسلام » سبقت گرفتن باسلام یعنی مسلمان شدن ، زیرا که خداوند تعالی میفرماید : «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»، آنانکه سبقت گرفته اند پیشی و سبقت با ایشان است و ایشان تقرب یافتگان به پیشگاه یزدان هستند، آیا هیچ دانسته اید که

ص: 51

احدی در اسلام آوردن بر على مقدم شده باشد؟

گفتند : در آن زمان که علي مسلمانی گرفت در حداثت سن بود و حکمی و تکلیفی بروی جاری نبود ، أما أبوبكر در سن پیری اسلام آورد و حکم و تکلیف بروی جاری بود و در میان این دو حالت فرق است ، یعنی ایمان آوردن در حال تكليف أفضل است از ایمان آوردن در حال خوردسالی.

اینوقت مأمون گفت : با من خبر دهید : این ایمان آوردن علی آیا بموجب إلهام خداوند عز وجل بود یا رسولخدای او را دعوت فرمود؟ اگر گوئید : از جانب خدای تعالی بدو الهام شد همانا علی را بر پیغمبر فضیلت داده اید ، زیرا که پیغمبر ملهم نمی شد بلکه جبرئیل از جانب پروردگار جمیل با نحضرت نازل میشد وأحكام إلهی را بحضرتش میرسانید و شناسائی میداد .

واگر کوئید : ایمان آوردن علی بر حسب دعوت فرمودن پیغمبربود آیا این دعوت کردن پیغمبر از جانب خود پیغمبر بود یا بفرمان کردگار عزوجل ؟ اگر گوئید : پیغمبر از جانب خودش علی را دعوت کرد همانا این امر مخالف صفتی است که خدای تبارك وتعالی پیغمبر خود صلی الله علیه و آله را بدان ستوده در این قول خود و فرموده است: «ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»، وهم در آنجا که میفرماید : «وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ».

و اگر این دعوت از جانب خداوند عز وجل بود پس محققا خداوند سبحانه و تعالی امر فرموده است پیغمبر خود را که علی علیه السلام را از میان کودکان مردمان دعوت فرماید و او را برایشان بر گزیند ، پس در این حال دعوت فرمودن پیغمبر علی را بأمر خدای تعالی خواهد بود بعلت وثوق پیغمبر بآنحضرت و عالم بودن پیغمبرباینکه على مؤيد من عند الله است.

و خلتی دیگر این است که مرا خبردهید : آیا خداوند حکیم را روا میباشد که مخلوق خودرا بانچه تاب وطاقت آن را ندارند تكليف فرماید ؟ اگر گوئید : بلی جایز است البته کافر شده اید ، اگر گوئید : روا نیست و حکیم این کار را نمیکند «و لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها» پس چگونه روا خواهد بود که پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله

ص: 52

دعوت فرماید کسی را بکاری که قبول امر او بواسطه صغر سن او وحداثت روزگار او وضعف او ممکن نباشد .

و خلت و صفت دیگر این است که شما هرگز دیده اید و شنیده اید که پیغمبر صلی الله علیه و آله دعوت فرموده باشد یکی از کودکان أهل خودش یا دیگران را با سلام تا پیرو علی و مانند او شده باشد؟ پس اگر گوئید : دیگری را جز علی از جماعت صبیان دیگران دعوت نفرمود و انحصار بعلی داشت ، پس این خود يك نوع فضیلتی است مرعلی را بر تمامت اطفال مردمان.

بعد از آن مأمون گفت : با من خبر دهید : بعد از سبقت بسوی ایمان کدام يك از أعمال أفضل است؟ گفتند: جهاد کردن در راه خدا ، گفت : آیا دیده اید و شنیده اید که برای یکی از آن ده تن یعنی عشره مبشره آنگونه جهاد که برای علی در جميع مواقف و غزوات پیغمبر روی داده پدید شده باشد؟ این جنگ بدر بود که در آن محاربه شصت و چند تن از جماعت مشرکان را بکشتند و از آنجمله بیست و چند نفر را علی بکشت وچهل نفر را سایر مردم بقتل رسانیدند .

در این حال یکی از جماعت حضار گفت : در آن حال أبو بكر در عريش و خیمه پیغمبر بود و تدبیر جنگ مینمود ، مأمون گفت : شگفت گفتنی بیاوردی آیا أبوبكر بی پیغمبر مشغول تدبیر بود یا با پیغمبر بود و با آنحضرت شرکت در تدبیر داشت یا پیغمبر صلی الله علیه و آله را حاجتی در تدبیر و رأى أبوبكر بود کدام يك از این سه فرض را محبوب تر میشماری ؟ آن مرد گفت : بخدای پناه میبرم که چنان گمان کنم که أبو بكر به تنهایی بدون پیغمبر تدبير حرب می کرد یا با پیغمبر شريك در تدبیر بود یا پیغمبر حاجتی بتدبير اوداشت !.

مأمون گفت : پس از اینکه أبو بكر در آن خیمه بوده باشد چه فضیلت است پس اگر این فضیلت أبی بکر از حیثیت تقاعد ودوری گرفتن از حرب است باری واجب میشود که هر کس از حرب کردن فرو نشیند و تخلف از جهاد جوید فضیلتی از بهرش بر شمارند و او را از جماعت مجاهدان فی سبيل الله أفضل بخوانند وحال اینکه

ص: 53

خداوند عزوجل خود میفرماید : «لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا»

أبوحمزه ثمالی در تفسیر خود میگوید : گاهی که رسول خدای برای غزوه تبوك حر کت فرمود جمعی از صحابه مانند کعب بن مالك از بنی سلمة ومرارة بن ربیع از بنی عمرو بن عوف و هلال بن امیه از بنی واقف و عبد الله بن ام مکتوم بواسطه نابینائی تخلف ورزيدند و عبدالله عرض کرد: یا رسول الله من نابینا هستم و از این روی از دولت مقابله با دشمنان دین معذورم ، پس خداوند آیه مبارکه مسطوره را در حق این جماعت نازل فرمود .

و میفرماید : مساوی و برابر نیستند آنانکه در خانه های خود نشسته اند از مؤمنان که خداوند بیماری وعجز باشند با جهاد کنندگان در راه خدا بدستیاری اموال خود در تهیه اسباب قتال و نفوس خود که در معرض قتال در آورند .

و چگونه برابر تواند بود آنکس که راحت و تن آسائی خودرا برگزیند با آنکس که در میدان قتال جان عزیز را بر طبق ارادت گذارد . تفضیل داده خدای تعالی جهاد کنندگان بأموال و نفوس خودرا بر آنانکه تقاعد ورزند و عذر داشته باشند بیائید که آن غنیمت وظفرمندی و نام نیکو است و همه را از آنانکه معذور از قتال هستند و تقاعد ایشان از قتال بواسطه معذوری ایشان است و میل بجهاد دارند و نمیتوانند وعده کرده است خدای تعالی ثواب و پاداشی نیکو که بهشت است بواسطة حسن عقیدت و خلوص نیت ، و تفضيل و فزونی داده خداوند تعالی گروه مجاهدان را بر کسانیکه بدون عذری یا با عذر از قتال تقاعد گیرند ، مزدی واجری بزرگی.

از زید بن ثابت مروی است که: چون این آیه مبارکه نازل شد لفظ « غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ»، را متضمن نبود عبدالله بن مكتوم گفت : در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله شدم و عرض کردم : یارسول الله حال من چون باشد که نابینا و از جهاد

ص: 54

عاجزم ، همان زمان آثار وحی بر آنحضرت ظاهر گشت و ران آنحضرت برران من بود ران مبارکش چندان سنگینی پیدا کرد که من بیمناك شدم که رانم خورد و در هم شکند ، و بعد از کشف آن حال فرمود : بنویس : « مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ».

بالجمله إسحاق بن حماد بن زید میگوید : از آن پس مأمون با من گفت : سوره «هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ» را بر من فروخوان ، پس من آنسوره را قراءت نمودم تا باین آیه شریفه رسیدم : «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً- تا آنجا که میفرماید : وَكَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا» مأمون گفت : این آیات در حق کدام کس نازل شده است ؟ گفتم : در حق على علیه السلام، گفت : آیا تورا رسیده است که علی در آن هنگام که مسكيين و يتیم و اسیر را اطعام نمود فرموده باشد : «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا» ، بنابر آنچه خدای تعالی در کتاب خود وصف آن را فرموده است ؟ گفتم : بمن نرسیده است .

مأمون گفت : چون چنین است که علی نفرموده است و خدای این توصیف را فرموده است پس از این روی خواهد بود که خدای تعالی بر سریرت و نیتت علی آگاه بود و این معنی را در کتاب خود اظهار فرمود تا اینکه امر علی را برخلق بشناساند ، آیا هیچ دانسته که خداوند تعالی در هیچ چیزی اینگونه توصیف که در امر بهشت در این سوره کرده است فرموده است که میفرماید: «قَوَارِيرَ مِنْ فِضَّةٍ»؟ گفتم هیچ ندانسته و ندیده ام که خدای تعالی اشیاء بهشتی را باین مثابه که در این سوره وصف فرموده در جای دیگر صفت کرده باشد .

گفت : پس این خود فضیلتی دیگر است برای علی علیه السلام ، و پرسید : قواریر از فضه چگونه و چیست ؟ گفتم : نمی دانم ، مأمون گفت : مراد این است که ظروف وجام های بهشتی از نقره است که مثل بلور و آبگینه درون آن دیده میشود همانطور که بیرونش دیده می شود ، واین کلام مثل قول پیغمبر صلی الله علیه و آله است : «يَا إِسْحَاقُ رویدا سُوقِكَ بِالْقَوَارِيرِ - و بقولی : یا أَنْجَشَةَ رُوَيْداً سُوقِكَ بِالْقَوَارِيرِ» ای آنجشه !

ص: 55

شتر زنان را آهسته بران و مراعات کن بازنان ، ومقصود آنحضرت از قواریر زنها بود گویا زنها از حیثیت رقت و لطافت آبگینه و بلور هستند .

و قول رسول خدای صلی الله علیه و آله: « رَكِبْتَ فَرَسٍ أَبِي طَلْحَةَ فَوَجَدْتُهُ بَحْراً»، سوار اسب أبی طلحه شدم پس آن اسب را مانند دریا دیدم یعنی از کثرت دویدن و عرق ریختن چون دریا بود .

و مانند قول خدای عز وجل : «وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابُ غَلِيظُ»، این جا بر متکبر را از هر مکانی مرگ میرسد ونه مردنی است که از عذاب خلاصی داشته باشد بلکه از عقب او عذابی سخت وهرآنی عذابش سخت تر از عذاب سابق میشود ، یعنی گویا او را مرگ و آلام و تلخی جان کندن از همه طرف میرسد و اگر مراد ورود مرگی باشد اگر از یکطرف برسد هر آینه می میرد .

و بعد از آن مأمون گفت : ای إسحاق آیا از آن کسان نیستی که گواهی میدهی که عشره مشره در بهشت خواهند بود؟ گفتم : آری ، گفت : آیا نه چنان است که اگر مردی با تو گوید : ندانم این حدیث صحیح است یا نیست آیا این مرد را کافر میدانی؟ گفتم : کافر نمیدانم ، مأمون گفت : چه می بینی اگر این مرد بگوید : نمیدانم این سوره قرآن است یا نیست او را کافر میدانی ؟ گفتم : بلى ، گفت : چنان میبینم که فضل آن مردی که گوید : نمی دانم حدیث صحیح است یا نیست مؤکد است .

أي إسحاق خبر ده مرا از مرغ بریان آیا این حدیث را صحیح میدانی ؟ گفتم : بلی، مأمون گفت : عناد تو ای إسحاق سوگند با خدای آشکار شد ، ای إسحاق این حال وخبر طائر مشوی از این حال بیرون نیست که بر همان طریق که خبر وارد است یا دعای پیغمبر در حضرت خداوند داور مقبول شد یا مردود گردید یا اینکه خداوند آنکس را که از خلق او فاضل است میشناسد ومفضول در حضرت خدا محبوب تر است یا این است که خداوند تعالی فاضل را از مفضول نمی شناسد از این سه معنی کدام را دوست تر داری که بگوئی ؟ معلوم باد ، مقصود مأمون از این سخن که با إسحاق گفت : عناد تو ظاهر شد این است که با وجود اینکه این

ص: 56

حدیث را قبول داری معذلك غيرعلی را برعلی ترجیح دادی عناد تو ظاهر گشت .

بالجمله إسحاق میگوید: ساعتی سر بزیر افکندم پس از آن گفتم : یا أمير المؤمنين همانا خداوند عزوجل در حق أبی بكر میفرماید : «ثانی اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، ودر این آیه شریفه نسبت میدهد أبو بكر را بشرف وصحبت پیغمبرخودش صلی الله علیه و اله.

مأمون در جواب گفت : سبحان الله چه قدر کم است علم بلغت در کتاب خدا آیا کافر مصاحب با مؤمن نشده پس این صحبت را چه فضیلتی است ؟! آیا قول خدای عز وجل را نشنیده باشی : «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بالذی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سويك رَجُلًا»که در اینجا خدای تعالی فطروس کافر را صاحب برادر او یهودای مؤمن قرار داده و میفرماید : صاحب فطرس یعنی یھودا با فطرس گفت : آیا کافر شدی بخداوندی که تو را از خاك بیافرید پس از آن از نطفه خلق نمود و از آن پس تو را مردی آراسته گردانید یعنی با چنین خداوند قادری کافر میشوی که تو را از هیچ همه چیز ساخت و خاك را گوهری تابناك فرمود؟! و هذلی شاعر می گوید:

و لقد عددت و صاحبی وحشية *** تحت الرداء بصيرة بالمشرق

که در اینجا مر کوب سواری خودرا صاحب خود خوانده است، و ازدی شاعر میگوید:

و لقد ذعرت الوحش فيه و صاحبی *** محض القوائم من هجان هیکل

که اسب خود را صاحب و رفيق خود گردانیده است ، و أما قول خدای تعالی : «إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»، پیغمبر با أبوبكر فرمود : اندوهناك مباش خدا با ما هست همانا خداوند با نیکو کار و فاجر میباشد .

آیا قول خداوند عزوجل را نشنیده باشی : «مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا»یعنی خداوند در همه جا و با همه کس و با همه چیز هست و بر هر پوشیده

ص: 57

و آشکاری دانا و بینا وشنوا است ، پس این نیز فضیلتی مخصوص برای أبوبکر نیست و أما قول خدای: «لاتحزن » که از جانب رسول خدای میفرماید : اندوهناك مباش مأمون گفت «فخبرني عن حزن أبی بکر أكان طاعة أو كان معصية ؟ فإن زعمت أنه كان طاعة فقد جعلت النبي صلی الله علیه و آله با ينهى عن الطاعة و هذا خلاف صفة الحكيم ، و إن زعمت أنه معصية فأى فضيلة للعاصي».

خبر گوی مرا از حزن و اندوه أبو بكر آیا طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود پس بایستی همچو مقررداری که پیغمبر صلی الله علیه و آله از طاعت نهی میفرمود و این کار مخالف صفت و گفتار و کردار شخص حکیم دانشمند است ، و اگر آن حزن را معصیت میشماری پس برای عاصی کدام فضیلتی خواهد بود؟!

راقم حروف گوید : علماء خاصه این حزن را از جمله مطاعن شمارند و گویند : اگر او را قوت ایمان وصدق ایقان بود چگونه در جائی که پیغمبر حاضر و ناظر است اندوهناك یا بيمناك و مضطرب میگشت!.

بالجمله مأمون گفت : خبر دهید مرا از این قول خدای عز وجل : «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»پس خداوند تعالی نازل فرمود سکینه وسکون و وقار خودرا براو ، بر کدام کس نازل فرمود.

إسحاق گفت : بر أبوبكر ، زیرا که پیغمبر صلی الله علیه و آله از سکینه مستغنی بود مأمون گفت : خبرده مرا از قول خداوند عزوجل که میفرماید: «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ»

و در روز غزوۂ حنین که از کثرت لشکر خودتان بعجب و غرور افتادید از این روی هیچ چیز شما را توانگر نساخت و زمین با آن وسعت بر شما تنگی گرفت و از آن پس روی بفرار و باز پس آوردید بعد از آن خداوند تعالی سکینه و سکون و آرام خودرا بر رسول خودش و برمؤمنان فرو فرستاد، مأمون گفت : میدانی این مؤمنان که خداوند عزوجل در این موضع اراده فرموده است کیانند؟ گفتم : نمی دانم .

ص: 58

گفت: همانا روز جنگ حنین مردمان منهزم شدند و با رسول خدای جز هفت تن از بنی هاشم باقی نماندند علی علیه السلام با شمشیر خود میزد وعباس لجام استر پیغمبر را گرفته بود و آن پنج تن دیگر در پیرامون پیغمبر فراهم بودند از بیم اینکه از اسلحه کفار آسیبی برسول مختار برسد ، و باین حال بودند تا گاهی که خداوند تعالی رسول خودرا ظفر بخشید ، و مقصود از مؤمنین در این موضع علی علیه السلام و آنان هستند که از بنی هاشم حاضر بودند.

پس أفضل كیست آیا آنکس که در چنین موقع بيمناك محاربه کفار و فرار گروهی از لشكر از گرد پیغمبر با پیغمبر بیائید وسکینه و آرامش بر پیغمبر و براو وارد شد با حضور پیغمبرخدای ؟ یا کسی که در غار با پیغمبر بود و سکینه بر پیغمبرنازل شد و او را آن اهلیت و شایستگی نبود که سکینه بروی نازل شود .

أي إسحاق أفضل كیست ؟ آیا آنکسی است که در غار با پیغمبر بود یا کسی است که در خوابگاه پیغمبر بخوابید و خویشتن را برخی پیغمبر گردانید تا گاهی که پیغمبر بأن مکانی که قصد هجرت داشت برفت .

همانا خداوند تعالی پیغمبر خود صلی الله علیه و آله را امر فرمود که علی را امر فرماید که برفراش پیغمبر بخوابد و پیغمبر را بجای خودش نگاهبانی نماید ، و پیغمبر علی علیه السلام را باین کار مأمور ساخت علی عرض کرد: « يا نبی اللَّهِ أَ تُسَلِّمْ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : سَمْعاً وَ طَاعَةٍ»، ای پیغمبر خدای آیا باینکه من در خوابگاه تو بخوابم وجان خودرا فدای جان تو بگردانم سالم می مانی ؟ فرمود : بلى ، عرض کرد: بالسمع و الطاعة پس از آن علی علیه السلام بخوابگاه آنحضرت بیامد و جامه خواب پیغمبر را بر روی کشید.

جماعت مشرکان در پیرامون آنحضرت در آمدند و هیچ شکی و شبهتی نداشتند که وی پیغمبر است که بخوابگاه خویشتن اندر است ، و جملگی قرار بر آن نهاده بودند که از هر بطنی و طایفه از قریش مردی ضربتی بر رسول خدا بزند تا نتوانند بنی هاشم خون پیغمبر را بخواهند .

یعنی این تدبیر را کرده بودند که همه قبایل شريك خون حضرت بشوند

ص: 59

تابنی هاشم را قدرت خون طلبی نماند ، و علی عليه السلام تمام سخنان آن جماعت و تدابیر ایشان را در تلف نفس خودش می شنید و این جمله اسباب آن نشد که آنحضرت را ترس و جزعی در سپارد چنانکه أبو بكر را فرو گرفت با اینکه او در غار در صحبت رسول مختار و فرستاده خداوند قهار بود ، وعلی علیه السلام تنها بود و علی همواره صبر کرد و بامر خدای تسلیم داشت.

از آن پس خداوند تعالی ملائکه را بفرستاد تا آنحضرت را از گزند جماعت قریش بازداشتند، و چون صبح بردمید علی علیه السلام برخاست آن قوم روی با او آوردند و گفتند : محمد کجا است ؟ فرمود : «و ما علمی به» ، مرا چه علمی باو است ، گفتند : تو ما را فریب دادی ، و از آن پس علی علیه السلام با پیغمبر ملحق شد و همواره علی برهمه کس و همه چیز أفضل بود و روز تا روز برخوبی و خير او افزوده می شد تا گاهی که خداوند او را نزد خود برد در حالتیکه آنحضرت ستوده و پسندیده و آمرزیده بود .

راقم حروف گوید : از این پیش در ذیل احوال هارون الرشید واحتجاج حسنیه با علمای عهد شرحی مبسوط از این گونه أحاديث و أخبار و بیانات وافيه مسطور شد .

بالجمله مأمون گفت : ای إسحاق آیا حدیث ولایت را روایت نکرده باشی ؟ گفتم : بلی روایت کرده ام، مأمون گفت : روایت کن یعنی برای من قراءت نمای، پس روایت نمودم گفت : آیا نمی بینی واجب شده است برای علی علیه السلام آنچه واجب نشده است برای آن دو تن یعنی برای علی حقی بر أبو بكر وعمر در این حديث واجب شده است چیزی برای أبو بكر وعمر برعلی علیه السلام واجب نشده است ، یعنی اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم فرمود : «مِنْ کنت مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيِّ مَوْلَاهُ»پس ثابت وواجب فرمود حق ولایت علی را بر أبو بكر وعمر بقرينه كلام بعد. إسحاق گفت : من بمأمون گفتم : مردم میگویند که این کلام پیغمبر: «مِنْ کنت مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيِّ مَوْلَاهُ»، از طرف زیدبن حارثه بود ، یعنی چون زید غلام پیغمبر بود مقصود پیغمبر این بود که زید بن حارثه را که من مولای او و بروی آقا هستم علی براو مولی است.

ص: 60

مأمون گفت : پیغمبر صلی الله علیه و آله این کلام را در کجا فرمود ؟ گفتم در غدیر خم بعد از مراجعت فرمودن از حجةالوداع ، مأمون گفت : در چه زمان زید بن حارثه مقتول شد ؟ گفتم : در غزوه موته ، مأمون گفت : آیا مگر نه آن است که زید بن حارثه قبل از حکایت غدیر خم کشته شد ، گفتم : آری .

گفت : پس بامن خبر گوی : اگر ترا پسری باشد بسن پانزده سال و نگران شوی میگوید : غلام من غلام پسرعم من است أيها الناس پس بپذیرید آیا اینگونه سخن و حرکت را از وی ناخوش و مکروه میشماری؟ گفتم : آری یعنی نهایت رکاکت را دارد که بگوید : بنده و مملوك من مملوك او است که میتواند او را آزاد کند و حال اینکه خدا اختیارش را بدست من داده است ای مردمان این سخن را بپذیرید .

مأمون گفت : آیا پسرت را منزه میگردانی از آنچه پیغمبر صلی الله علیه و آله را از آن تنزیه نمیکنید ، و يحكم آیا فقهای خودتان را ارباب خودتان قرار داده اید ؟! خداوند عز وجل ميفرمايد : «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ »

جماعت مسیحی دانشمندان ورهبانان خودرا خدایان خود شمردند و حال اینکه جماعت مسیحیان نه روزه از برای ایشان گرفتند و نه نماز از بهر ایشان خواندند لكن احبار وراهبان ایشان بآن جماعت امر کردند و آنجماعت اطاعت امر ایشانرا کردند ، پس فقهای شما نیز همانگونه مطاع شما وشما مطیع ایشان شدید .

پس از آن مأمون گفت : این قول پیغمبر صلی الله علیه و آله را با علی علیه السلام: «أَنْتَ مِنًى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»روایت کرده ؟ گفتم : بلی ، گفت : آیا نمیدانی هارون برادر اعیانی موسی علیهما السلام بود یعنی برادر پدری و مادری بودند ، گفتم : آری میدانم . مأمون گفت : آیا علی علیه السلام نیز چنین بود یعنی با پیغمبر برادر اعیانی بود وسمت اخوت حقیقی داشت ؟ گفتم : چنین نبود ، گفت : هارون پیغمبرهم بود و علی پيغمبر نبود ، پس برای علی این دو منزلت که اخوت و نبوت نداشت که پیغمبر با او فرمود : تو بامن بمنزلت هارونی ازموسی : پس منزلت سوم که موجب تناسب

ص: 61

این کلام پیغمبر باشد جز خلافت چیزی نماند

و اینکه پیغمبر فرمود: «أَنْتَ مِنًى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»بعلت این بود که منافقان با همدیگر گفتند : پیغمبرچون بسفر حرکت کرد علی را در مدینه بر سر زنان و اطفال برجای خود گذاشت و اورا در اینجا بجای خود نشاند و باخود بجهاد نبرد ، وگروهی از منافقان گفتند : همانا رسول خدای را ازعلی ثقلی در خاطر است و إلا چرا اورا باخود حرکت نداد.

چون علی علیه السلام بشنید برخاست و سلاح جنگ بر تن بیار است و از مدینه بیرون شد و نماز دیگر را در زمین جرف بحضرت پیغمبر پیوست و عرض کرد : یا رسول الله تو در هیچ غزوه مرا بجای نگذاشته چون است که در این سفر بجای میگذاری اينك مردم اینگونه سخن میکنند

پیغمبرفرمود : ای برادر من بمكان خود بازشو ، چه مدينه جز با من یا با تو نظام نیابد و توئی خلیفه من ودار هجرت من وقوم من و امت من و توئى وصی من و وزير من وخليفه من و وارث من چنانکه هارون موسی را بود إلا اينكه بعداز من پیغمبری نباشد ، اکنون بازشو و در مدینه بباش و بكفايت امر من بگذران.

بالجمله مأمون گفت : اینکه رسول خدای علی را در جای خود گذاشت برای این بود که علی ثقل وأهلبيت و ظهير او بود و از آن بيمناك بود که کشته شود خواست خویشتن را آسایش بخشد این سخن را فرمود که من نه تنها این کار کرده ام بلکه نسبت بهارون چنین رفتار نمود و علی نسبت بمن بمنزلت هارون است نسبت بموسی

و نشاندن موسی هارون را بجای خود و این حکایت چنان است که خدای تعالی ازموسی مینماید و میفرماید که : موسی بهارون فرمود : «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» ای هارون در جای من در میان قوم من بنشين وامور ایشان را قرین اصلاح بدار وراه فساد اندازان را در پی مباش.

راقم حروف گوید : این خلیفتى علی علیه السلام در سال نهم هجری و قضيه سفر

ص: 62

پیغمبر بأرض روم و جنگ تبوك روى داد و این غزوه آخرین غزوات پیغمبر است و در این سفر از منافقان جمعی از ملازمت ركاب مبارك رسول خدای صلی الله علیه و اله تخلف گزیدند و بمعاذير مختلفه اجازت اقامت در مدینه گرفتند و بخاطر اندر نهادند که اگر سفر رسول خداى بطول انجامد یا در غزوۀ تبوك كشته گردد سرای مبارکش را بنهب وغارت در سپارند وأهل وعشيرت رسول خدای را از مدینه خارج کنند

جبرئیل برسالت برسول آمد که خدای میفرماید : در این سفر آهنگ بجنگ نخواهد رفت علی علیه السلام را در مدینه بخلیفتی بازگذار تا گروه منافقان از اندیشه خود بازایستند و مردمان بدانند که خلافت و نیابت تو بعداز تو اور است ، لاجرم پیغمبر علی را حاضر ساخت و منبر و محراب را با او گذاشت و حمايت عشيرت و حراست بلد را از او خواست و با زنان خویش فرمود : علی را برشما خلیفه گردانیدم بفرمان او اطاعت کنید .

جماعتی از علما بر آن هستند که آن کلمات پیغمبر«أَنْتَ منتى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»نص برخلافت علی علیه السلام است ، و اگر در آن سفر کار بجنگ میرفت هرگز خدا ورسول خدا علی را در مدینه نمیگذاشتند.

راقم حروف گوید : شأن وجلالت أمر جهاد فی سبيل الله خصوصاً در رکاب پیغمبر خدا را خدای و پیغمبر خدای دانند چیست ، پس اینکه پیغمبر با علی علیه السلام میفرماید : آیا خوشنود نمی شوی که بامن بمنزلۀ هارون ازموسی باشی ؟ وقتی این فرمایش را میکند که در توقف علی علیه السلام در مدينه وتقاعد از أمر چنین جهاد شرافت بنیاد ، دارای مقامی دیگر باشد که بسیاری بر آن أمر جهاد رفیع تر وشريفتر باشد و این مقام و مرتبت خلافت پیغمبر است که عین خلافت خداوند است

و اینکه در این حدیث فرمود : مگر اینکه بعد از من پیغمبری نیست یعنی هارون برادر موسی رتبت پیغمبری داشت و تو پیغمبر نیستی ، چه ختم نبوت بمن شده است اما اگر خاتم الانبياء نبودم و نبوت ختم بمن نمی شد تو نیز لیاقت نبوت داشتی و حالا که این رتبه را نمی شاید داشته باشی مقام ومنزلتی دیگر داری که

ص: 63

بواسطه آن شرف و لیاقت میتوانی با من بمنزلة هارون با موسی باشی که عبارت از خلافت ووزارت ووصايت وولايت ووراثت باشد و با این شئونات مستعد و شایسته اخوت بامن میباشی ، چه در سایر اوصاف واخلاق با من برابری .

و این معنی را باید دانست که اطوار پیغمبرغیر از دیگر کسان است ، چه بجمله از جانب خداوند است ، و پیغمبر میدانست در این سفر تبوك جنگی وقتالی پیش نمیآید پس ازچه روی برجان خود یاجان علی بيمناك ميشد .

در آن غزوات که جنگهای عظیم و بسیار دشوار در میان نمی آمد این اندیشه را نداشت وعلی را در هر مبارزت ومقاتلتی که بسیار خطرناك ومهيب می نمود و دیگران کناری میگرفتند میفرستاد، و چشم دردناك اورا با آب دهان مبارك شفا می بخشید و بجنگ جنگ آوران شیر چنگ وشیر افکنان پلنگ خوی مأمور میکرد ، و گاهی اظهار اندوه و زاری می نمود و نصرت علی را دعا می نمود با اینکه میدانست منصور کیست ومقهور کیست تا در ظاهر چنین نماید که با اینکه بآندرجه باعلی علیه السلام مهر وعطوفت دارد آنحضرت را بجنگ دشمنهای خونخوار و کام اژدهای آتش بار میفرستد و در امر جهاد ملاحظه دور و نزديك ومحبوب و مبغوض را نمی نمود تا صدق توجه و خلوص عقیدت خودرا بدیگران باز نماید و اسباب تحریص و ترغیب و تشجيع مجاهدین گردد .

پس اگر در این سفر آنگونه فرمان کرد برای آن بود که علی علیه السلام بواسطه پاره کلمات منافقین آن عرض را در حضرت پیغمبر نماید و برحسب مناسبت حال رسول خدا آن جواب را که دلالت برخلافت وجلالت آنحضرت داشت بازگوید و باز نماید که در غیاب رسول خدا در مقامی که جز رسول خدای را نمی شاید وغیبت آنحضرت واجب شود جز علی علیه السلام هیچکس نمی تواند بخلافت و نیابت و ریاست ووصایت رسول خدای جای کند و شئونات عالیه آنحضرت را ظاهرفرماید .

از این بود که چون از سفر تبوك بازگشت و از مسجد بخانه خود در آمد و در حجره خویش جای نمود و فرمود : «الحمدلله عَلَى مَا رَزَقَنَا فی سَفَرَنَا هَذَا مِنْ أَمْرُ

ص: 64

وَ حَسَنَةً وَ مَنْ بَعْدِنَا شركائنا» ومقصود از شركاء ، علی مرتضى وجماعتی است که بر حسب امر پیغمبر در مدینه متوقف بودند

عایشه عرض کرد : يا رسول الله شما زحمت سفر کشیدید چگونه آنانکه در خانه غنوده اند باشما شريك باشند ؟ فرمود : جماعتی در مدینه بودند که ما هیچ وادى ومنزل نه پیمودیم جز اینکه ایشان باما همراه بودند ، کنایت از اینکه بصورت معنی باما بودند ماغازیان ایشان بودیم و ایشان قاعدان ما سوگند با خدای که تیر دعای ایشان بردشمنان گذرنده تر است از سلاح ما ، و این معنی بدیهی است که اثر اکمل و اشرف و افضل قاعدان علی علیه السلام و این شئونات از برکت وجود مبارك آنحضرت است .

و یکی از شئونات اخوت و خلافت در همین است که توقف و حرکت او موجب اجر و ثواب ومقامی باشد که با جهاد پیغمبر تفاوت نکند بلکه افضل باشد وجز خليفه وبرادر وولى ووصى ووارث کدام کس را این رتبت ومنزلت حاصل تواند شد و نیز برخورده بینان معلوم میشود که هر قدر زمان ارتحال رسول خدا بدیگر جهان نزدیکتر میشد ، در تقرير شئونات جليله و مراتب عاليه خلافتيیة و وصايية و وراثية أمير المؤمنين بيشتر سخن ميکرد وبرهان ساطع اقامت مینمود .

چنانکه در سفر تبوك آخرين غزوات خود آنحضرت را در دارالهجره ومنبرگاه ومسجد ومنزل وأهل بيت وعشيرت وخواص خود وأهل مدينه و امت خود خلافت داد و بعداز مراجعت از تبوك و تجليل أمير المؤمنين و نزول آیه شریفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» که در تفسیر آن فرموده اند : «وَ كُونُوا مَعَ علی وَ أَصْحَابِهِ»و حافظ أبو نعیم که ازعلمای سنت و جماعت است روایت کند که : این آیه در شأن علی علیه السلام وارد شده است و جز این از دیگر آیات وفضایل مذکور فرمود .

و در همان اوقات جناب أبی بکر از طرف رسول خدای صلی الله علیه و آله مأمور شد که چهل آیه از سوره مبارکه برائت را بمکه برده تبلیغ نماید ، و چون حسب الأمر

ص: 65

پیغمبر راه بر گرفت و از مسجد ذوالحليفه احرام بستند و چندی راه پیممودند، جبرئیل به پیغمبر بیامد و سلام خداوند را بیاورد عرض کرد: «لا يُؤَدِّيَهَا عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٍ مِنْكَ»این آیات را از قبل تو ادا نمی کند جز خودت یا خودت یا مردی از تو باشد و بروایتی جبرئيل بصراحت عرض کرد : این آیات را غير از علی ابلاغ نمیکند .

لا جرم رسول خدای صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را طلب فرموده جماعتی را ملازم رکابش فرمود ، و علی علیه السلام بطوریکه در تواریخ مشروح است بر ناقه عضبای پیغمبر بر نشست و جماعتی از اصحاب خاص پیغمبر مثل جابر بن عبدالله ملتزم خدمت آن حضرت بودند ، و آنحضرت برفت وأبو بكر را در عرض راه در منزل ذي الحليفه وروحا دریافت و فرمان رسول را بگذاشت و آیات را بگرفت و بجانب مکه راه برداشت .

و در این مقام و پاره آیات برائت که در وصف علی علیه السلام و شئونات او نازل شده است باز نموده اند که علی منزله شخص پیغمبر و از تمام مردمان ممتاز است و همچنين بتفاريق از فضايل ومقامات أمير المؤمنين باز نمود ، و این جمله مقدمه سفر حجة الوداع شد که آخرین سفر حج رسول خدای است ، و در همین سال حکایت مصالحه نجران و نزول آیه مباهله بود که مشروحاً مذکور و مؤید سایر آیات و دلالت أمير المؤمنين گردید .

و در همین سال علی علیه السلام را بسفر يمن مأمور کرد و در تشییع و تشریف آنحضرت علامات امتياز وجود مبارکش را از تمام مخلوقات باز نمود و در شئونات و مناقب آنحضرت پیاپی سخنها کرد و فرمود : بعداز من بهترين أهل جهان است و فرمود : «مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذَانِي»و خالد بن الولید را بفرمان پذیری علی علیه السلام امر فرمود ، وحجة الاسلام وحج التمام وحجةالابلاغ از اسامی متعدده حجةالوداع است ، و در حقیقت اصل ابلاغ رسول خدا در این سفر بود که ابلاغ امر خدای را در امر ولایت و خلافت علی علیه السلام در غدیر خم فرمود و برای همین امر او را از یمن احضار کرد تا بمکه بخدمت پیغمبر آید

و چون از حجة الوداع بپرداخت و بغدیر خم رسید ادای خطبه مشهوره

ص: 66

و ابلاغ امر الهی را در خلافت و ولايت على علیه السلام بفرمود و گفت : «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كَمَالِ الدِّينِ وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ برسالتی وَ الْوَلَايَةِ لعلی مِنْ بَعدی» و عمر در تهنیت علی علیه السلام گفت : «بخ بخ لك اصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة » و هر گروهی با علی علیه السلام بیعت کرد رسول خدای میفرمود : «الحَمدُلله الَّذِي فَضَّلَنا علی جمیع الْعَالَمِينَ»، و در اینجا بصيغه جمع ادا فرمود تا شامل علی علیه السلام و أهل بيت باشد .

و چون بمدينه مراجعت فرمود با تمام حاضران فرمود و بدست مبارك اشارت کرد بسوى علی و گفت : این برادر من و وارث من است و قیام نماینده بامورشما و امور تمام امت من است بعدازمن پس فرمان پذیر او باشید بهر چه فرمان کند و بی فرمانی او را نکنید که هلاك ميشويد

بعد از آن باعلی علیه السلام فرمود : این زنان را با تو میسپارم که نگاهداری کنی ووجه معاش ایشان را برسانی مادام که فرمان پذیر تو باشند و ایشان را امر کن بامر خود و نهی کن از آنچه ترا بشك می اندازد ، و اگر بی فرمانی کنند ایشان را رها كن وطلاق بگوی.

علی عرض کرد : یارسول الله ایشان زنانند خوی ایشان است سستی در امور و رأی ، فرمود ، چنانکه صلاح ایشان را در مدارا دانی مدارا کن وهر که تورا بی فرمانی کند طلاق بگو طلاقی که خدا و رسول از آن شاد گردند ، زنان بجمله لب فرو بستند و سخن نکردند مگر عایشه که عرض کرد : یا رسول الله هرگز ما چنین نبودیم که امری فرمائی و جز آن کنیم .

پیغمبر فرمود : بلى ياحميرا نه چنین است بلکه مخالفت من نمودی بدترین مخالفت ، وبخدا سوگند که همین سخن را که اکنون فرمایم مخالفت خواهی کرد و نافرمانی علی خواهی نمود بعداز من و بیرون خواهی رفت رسوا و علانيه از آنخانه که من ترا در آنجا میگذارم و چند هزار کس در گرد تو انجمن خواهند گردید وعاق او خواهی شد و عاصی پروردگار خواهی شد ، و در راهی که عبور خواهی کرد سگان

ص: 67

حوئب سر راه توفریاد خواهند نمود و این امری است که البته واقع خواهد شد و ایشان را رخصت داد تا بخانه های خود مراجعت کردند

و از اینجا شأن و مقام أمير المؤمنين علیه السلام معلوم میشود که نفس پیغمبر و برادر پیغمبر و خلیفه بلافصل پیغمبر است که طلاق زنان خود را در نافرمانی علی علیه السلام با او گذاشت ، و میتوان گفت با آنحضرت بود یعنی شأن آن حضرت مقتضی این حال بود و هريك از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله عصیان آنحضرت را ورزیده باشند اگرچه أمير المؤمنين علیه السلام او را بلفظ مبارکش مطلقه نفرموده باشد بالطبيعه مطلقه است ، چه رسول خدا ازوى مباينت وجدائی خواهد داشت و چنین زنی را محرمیتی در حضرت ختمی مرتبت نیست و رشته نسبت زوجيت او بالأصاله مقطوع و مصاحبت آنحضرت منفصل است .

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه و آله در سفر حجة الوداع تبلیغ امر خداوندی را در خلافت علی علیه السلام بعد از مراجعت از مکه در غدیر خم بنمود این نیز سندی دیگر بر صحت این امر است ، چه وصیت هر کسی در پایان زمان و قطع امید اززندگانی و نزديك شدن سفر آنجهانی است .

و اگر چه علی علیه السلام چنانکه میفرماید : «كنت مع الأنبياء سراً و مع محمد صلی الله علیه و آله جهراً» از روز ازل ولایتش با نبوت پیغمبر پیوسته بود لكن رسول خدای صلی الله علیه و آله را بواسطه بعضى حكمتها و بغض و مخالفت مخالفین در آغاز اسلام وضعف مسلمانان لازم نبود که در بدایت امر اینگونه تصریح فرماید .

اگرچه از فضایل ومناقب و اخوت ووزارت ووصايت وإمامت و ولايت و وراثت و خلافت آنحضرت بسیاری مذکور میداشت اما باین طور که از جهاز اشتران در چنان بیابان جحفه و آن کثرت مردمان وحج گذاران منبر گذارد و آنطور خطبه براند و برخلافت علی علیه السلام بفرمان خداوند و ابلاغ جبرئیل تبلیغ و تلویح فرماید و مردمان در خدمت أمير المؤمنين بعرض تهنيت و تبريك پردازند و موافق و منافق تحيت ودرود فرستند اختصاص باين زمان ومراجعت از حجةالوداع داشت.

پیرامون بحث مأمون در موضوع خلافت

ص: 68

گویا این سفر واين وداع مصمم به تتمیم امر وصايت و تكمیل تبلیغ رسالت وتعيين بالتصريح خليفه وخلافت بود ، و این استوارترين أدله خلافت بلافصل است چه میرساند که رسول خدای بار تبلیغ و تودیع ودايع وتسليم امانت و ودیعت را بگذاشت

و نیز اگر پاره زنان آن حضرت که مخالفت ایشان با علی علیه السلام بواسطه بغضی و کینی که بواسطه پدران خودشان و ملاحظه تقدم ایشان برای امر خلافت خمیر مایه فطرت بود ، بعداز وفات پیغمبر اسباب فتنه و انقلاب و غاصبیت منصب منصب خلافت خواهند شد ، چندان در فرمان برداری علی علیه السلام و اطاعت اوامر آن حضرت تأکید نمود تا بآنجائیکه برای خوف ایشان و تحذیر از مخالفت نمودن با آن حضرت طلاق ایشان را باختیار آنحضرت نهاد ، و این کار از هیچ پیغمبری با ولی و خلیفه خود اتفاق نیفتاد ، وچنین شأن و مقامی واقتدار و اختیاری برای هيچيك از اوصياء وخلفاى أنبياء عظام علیهم السلام پدید نگشته است ، و لطایف این مسائل و دقایق این حقایق برخورده بینان هوشیار و هوشیاران خورده بین مكتوم و مجهول نیست .

بالجمله میگوید : در جواب مأمون گفتم : همانا موسی در حیات خود هارون علیهما السلام را خلیفتی داد و از آن پس بميقات پروردگار خود برفت ، أما پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در هنگامی که بجنگ تبوك ميرفت خلیفه خود ساخت یعنی این خلیفتی علی با خلیفتی هارون فرق دارد ، زیرا که موسی چون بميقات پروردگار برفت هارون را بر تمام قوم خود خلیفه ساخت اما پیغمبر چون بغزای تبوك سلوك نمود بیشتر قوم او در خدمتش بمحاربت برفتند و علی را بر جماعتی از قوم خود خلیفه ساخت که زنان و اطفال باشند و شاید اگر بر جميع آنها خلیفه گردانیده باشد بعداز وفات پیغمبر باشد نه در زمان زندگی

مأمون گفت : خبر ده مرا از موسی گاهی که هارون را خلافت داد آیا در آن هنگام که بمیقات پروردگار خود میرفت آیا یکی از اصحابش با او بود ؟

ص: 69

گفتم : بلی ، گفت : آیا هارون را بر تمامت ایشان یعنی چه آنانکه با موسی بودند چه آنانکه چه نبودند خلیفه گردانید؟ گفتم : آری ، گفت : کار علی نيز بر این منوال است. پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی که بجنگ میرفت اورا بر جميع قوم خود خلیفه ساخت درباره ضعفاء و نساء و صبيان ، زیرا که بیشتر قوم آنحضرت با آنحضرت بودند و اگرچه پیغمبر اورا بر جمیع ایشان خلیفه نموده بود .

و دلیل بر اینکه پیغمبر علی علیه السلام را خلیفه بر تمام ایشان گردانیده بودگاهی که بسفری غیبت میگرفت و همچنین بعداز وفاتش نیز او را خلیفه ساخته است کلام آنحضرت است : «عَلی مِنّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبیّ بَعدی» و آنحضرت وزیر پیغمبر هم هست بسبب همين قول ، زیرا که موسی در حضرت خدای دعا کرد و عرض نمود : «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».

بر قراردار برای من وزیری و یاری کننده از کسان خود من و آن کس هارون است که برادر من است ، محکم گردان بدو پشت مرا و شريك گردان اورا در کار من یعنی انباز گردان اورا با من در امر نبوت ، پس چون علی علیه السلام نسبت به پیغمبربمنزلۀ هارون نسبت بموسى باشد پس علی وزير پيغمبر خواهد بود چنانکه هارون وزیر موسی بود و علی خليفه پيغمبر میباشد چنانکه هارون خلیفه موسی بود .

راقم حروف گوید : مزيت علی علیه السلام نسبت در کار هارون وموسى این بود که بعداز آنکه هارون بخلیفتی موسی بنشست و فتنه سامرى و كفر بنی إسرائيل طغیان کرد و موسی بازگشت و از شدت خشم الواح را برزمین بزد و در هم شکست وریش و سر هارون را بگرفت ومؤاخذه نمود ، هارون عرض کرد: «يَا ابْنَ اخی لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لَا بِرَأْسِي - تا آخر آیه مبارکه ».

أما على علیه السلام هیچوقت در هیچگاهی مورد خطاب و عتاب و پرسش و خشم رسول خدای نشد ، وهر کاری کرد مطابق رضای خدا و رسول خدا و سرور قلب و روشنی چشم پیغمبر بود ، و همیشه رسول خدا افعال و اعمال آنحضرت را تمجید

ص: 70

و تحسین می نمود و آن بیانات را در فضایل و مناقب آنحضرت میفرمود که همه کس شنیده و دیده است .

و اگر تنی از زنهای آنحضرت یا دیگران در غیبت آنحضرت سخنی بعرض پیغمبر میرسانیدند و فتنه و فساد در نظر داشتند موجب خشم و انزجار و نهی پیغمبر صلی الله علیه و آله واعراض آنحضرت میگردید ، وهارون با اینکه برادر موسی و پیغمبر صلی الله علیه و آله خدا بود هیچوقت مورد اینگونه عنایات و اختیارات نمی گشت، و چون سخنان حاضران و مأمون باین مقام رسید مکالمات ایشان وأهل حدیث بپایان پیوست .

بیان مناظرات ومكالمات ومامون با اصحاب نظر ومتکلمین زمانه در باب ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام

چون مکالمات مأمون و ارباب حديث بخاتمت پیوست و راه سخن برایشان بر بست ، مأمون روی بر أصحاب نظر و کلام بگردانید و گفت : من از شما پرسش کنم یا شما از من میپرسید ؟ گفتند : ما سؤال مینمائیم ، مأمون گفت : بگوئید .

اینوقت یکی از ایشان گفت : آيا إمامت علی از جانب خداوند نیست ؟ نقل کرده اند این امر را از رسول خدای صلی الله علیه و آله همان کسان که نقل سایر فرایض و واجبات را نموده اند مثل اینکه: نماز ظهر چهار رکعت ، و برای دویست درهم پنج درهم خمس تعلق میگیرد ، وحج نهادن بسوی مکه است .

مأمون گفت : آری إمامت علی از جانب خدای هست و ناقلش همین جماعت باشند ، گفت : پس چه افتاده است این جماعت را که در تمامت فرایض اختلاف نورزیده اند و در خلافت علی به تنهائی مختلف شده اند ؟ مأمون گفت : بعلت اینکه در تمامت فرایض آن میل و رغبتی که در خلافت پدید میشود واقع نمیگردد و برای هواجس نفسانی و انجداب طبیعت این همه مناقشات و جنگ و جوش نمی نمایند .

ص: 71

دیگری از اهل نظر گفت : از چه روی منکر شدی که پیغمبر صلی الله علیه و آله برای تعیین خلیفه مسلمانان را امر فرموده باشد که مردی را بمیل و تصویب خودشان اختیار نمایند و قائم مقام آن حضرت خوانند، ومحض رأفتی که با ایشان داشت و رقتی که بر آن جماعت داشت نخواست خود پیغمبر بنفسه برای ایشان تعیین خليفه بنماید ، مبادا ایشان نافرمانی کنند و پذیرفتار مختار پیغمبر نگردند و با آنکس که پیغمبر او را بخليفتی برداشته عصیان بورزند و بواسطه این جهالت و نا پذیرفتن فرمان حضرت ختمی مرتبت خشم ایزد برانگیزد و ایشانرا عذاب خیزد .

مأمون گفت : این انکار من از عدم قبول صحت اجماع امت بواسطه این است که خدای عز وجل بمخلوق خودش رؤوف تر است، و چون پیغمبر خودرا به پیغمبری برانگیخت خود میدانست که در میان مردمان فرمان پذیر و نافرمان هستند و این علم بوجود عاصی مانع از فرستادن پیغمبر نشد.

یعنی اگر پیغمبر غم عاصیان را میخورد و از این روی تقریر خلیفه را از جانب خود نفرمود و باختيار منت گذاشت و ایشان بر حسب اجماع، دیگری را خلیفه نمودند پس بایستی در زمان رسول خدای بلکه تمامت اوقات روزگار عصیان عاصیان موجب منع ارسال رسل گردد ورأفت خدای نسبت بمخلوق خود بار تكليف وارد نکند و حملی بر کسی فرود نشود تا مبادا نافرمانی کنند و نزول عذاب آسمانی را مستوجب گردند ! وحال اینکه چنانکه مکرر اشارت کرده ایم : همین ارسال رسل و انقیاد کتب و تقریر شرایع و تبلیغ احکام و تعليم اخلاق برترین تفضلات ایزد علام و بزرگترین سعادتمندی گروه خلقان در هر دو جهان است .

مأمون گفت: وعلت دیگر این است که اگر رسول خدای صلی الله علیه و آله امت را امر میفرمود که باختیار و اختبار خودشان مردی را از میان خودشان بخليفتی برگزینند از دو حال بیرون نبودی : با تمام امت را باختيار خلیفه امر فرموده بود یا بعضی را، اگر كل امتت را برای این اختیار نمودن امر می فرمود پس

ص: 72

آن مختار کیست ؟ یعنی چون همه مأمور باختيار شدند که دیگری را برای خليفتی اختیار نمایند پس تمام افراد در شمار مأمورین هستند و هيچيك مختار تتواند شد پس چگونه کسی مختار و برگزیده خواهد شد ؟!

یا اینکه چگونه يك نفر مختار و متفق عليه جماعت مست میشود ؟ چه همه بريك سليقه و يك اندیشه نباشند و این امر اختیار که اتفاق تمام امت شرط صحت و تقریر آن باشد هرگز در هیچ زمان صورت پذیر نیاید و جهان تا پایان زمان از خلیفه که متفق عليه تمام مردم باشد بی نصیب بماند .

و اگر رسول خدای پاره ازامت را مأمور باختیار کرده بود ناچار بایستی برای آن بعض علامتی و نشانی باشد که بدانند، جماعت مأمورین کدام مردم هستند اگر گوئی گروه فقهاء مأمور تقریر و تعيين این شدند ناچار تحديد فقه و علامت و سمت آن لازم است .

دیگری گفت : روایت شده است که رسول خدای فرمود : آنچه را مسلمانان نیکو شمارند در حضرت خدای عزوجل نیکو است ، و آنچه را قبيح شمارند در پیشگاه یزدان تعالی قبیح است یعنی اگر بعد از رسول خدای امت اجماع کردند و تعيين خليفتی نمودند و در این امر تصدیق داشتند و نیکو شمردند در حضرت خدای نیک و پسندیده است .

مأمون گفت : در این امر بناچار با تمام مؤمنان اراده شده اند یا بعضی از ایشان اگر اراده همه شده باشد این مطلب مفقود و معدوم است ، زیرا که اجتماع تمام مؤمنان در تشخیص امری ممکن نیست ، واگر بعضی را اراده کرده باشند در این حیثیت این جماعت باختلاف رفته اند و هر گروهی در حق صاحب ومختار خودش روایات ستوده دارد و او را نیکو میشمارد مثل روایت مردم شیعی در حق علی علیه السلام، و روایت حشویه یعنی آنانکه شیعه نیستند در حق دیگری غیر از علی، پس چه وقت ثابت می شود آن إمامتی را که اراده کرده اند یعنی متفق عليها باشد ؟!

دیگری از اصحاب کلام گفت : پس جایز خواهد بود با این صورت که

ص: 73

مذکور شد که أصحاب محمد صلی الله علیه و اله بخطا رفته باشند یعنی در آن اجماع که در تقریر خليفتی روی داده بخطا رفته اند واجتماع ایشان برسبیل ضلالت بوده است.

مأمون گفت :«كيف تزعم أنهم اخطارا و اجتمعوا على ضلالة و هم لا يعلمون فرضا و لا سنة لانك تزعم أن الأمامة لا فرض من الله عز وجل و لا سنة من الرسول صلی الله علیه و آله، فكيف يكون فيما ليس عندك بفرض و لا سنة خطاء »چگونه کسی گمان میبرد که أصحاب پیغمبرخطاء کرده اند و اجتماع بر ضلالت کرده اند و بفرض وسنت عالم نیستند ، چه تو چنان می پنداری که مقام إمامت نه فرض است از جانب خدای عزوجل و نه سنت است از جانب رسول خدا ، پس چگونه در آن امری که برأی تو نه فرض است و نه سنت است خطائی خواهد بود ؟!

همانا مأمون در این بیانات خود و مناظره با أهل نظر و کلام میخواهد بنماید که إمامت بر حسب عقول عقلا بایستی از طرف خدا و ابلاغ پیغمبر خدا باشد ، چه اگر رجوع بتصویب تمام امت و تصدیق جميع مسلمانان باشد هرگز این اتفاق آراء و قبول تمام عقول مسلمانان امکان ندارد .

بلکه هر گروهی بعقل و سلیقه خودشان یکتن را می پسندند و بامامت برمی گزینند ، و این امر انحصار بيك تن نخواهد گرفت و أئمه متعدده در عصر واحد جز اسباب منازعه و فساد امر دین و مسلمین تولید نخواهد کرد و دائما در میان ائمه جنگ و قتال خواهد بود، و اگر باختيار بعضى دون بعضی باشد همچنان این نزاع و نفاق و مخالفت در میان می آید و در امور دینیه و مسلمانان فسادهای عظيم انگیزش یابد و جنگ و جدال برخیزد و مقصود بالاصاله از میان میرود و إمامی مسلم و مطاع برقرار نمیشود ، پس باید از جانب خدای مقرر شود.

خصوصا اگر عصمت هم شرط باشد و البته هست ، چه اگر معصوم نباشد تقدم و تفوق ولياقت و امارت معنویه او ثابت نمی شود ، چه اگر معصوم نباشد در امارت خود بخطا میرود و با دیگر امرا و أئمه خطا کار بشمار می آید و مطاع و حاکم مسلم حقیقی نخواهد شد، اما اگر بقول شماها شرط نباشد که عالم بفرایض

ص: 74

و سنن باشد دیگر چه خطائی در تقرير او خواهد بود ، هر کرا خواهند منصوب و هر کس را راغب شوند معزول میدارند و دریغی برهرج و مرج و تضييع أمور دینیه ندارند .

دیگری گفت : تو ادعا میکنی که علی إمام است و دیگری نیست ، پس شاهد و بینه خودرا برمدعای خود باز نمای .

راقم حروف گوید : از این کلام میرسد که در آنزمان مأمون را چنانکه بعضی نوشته اند شیعه میدانسته اند. مأمون در جواب گفت : من مدعی نیستم بلکه اقرار بر إمامت آنحضرت دارم و بر کسیکه مقر بر امری است اقامت بینه و گواه لازم نیست و مدعی کسی است که گمان میکند که تولیت این امر إمامت باختيار او است ، و بينه و شاهد از دو حال بیرون نیست : یا در جمله شرکاء ایشان است و در این وقت همه خصماء و دشمنان هستند ، یا از جمله شرکاء نیست وغير معدوم است یعنی اگر شاهدی هم باشد نسبت بجمعی کثير در حکم معدوم است ، پس چگونه بر این امر اقامت بینه توان کرد ؟!.

دیگری گفت : برعلی علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله با چه عملی واجب بود؟ مأمون گفت : همان کار را که کرد ، گفت : بر آنحضرت واجب نبود که مردمان را از إمامت خود بیاگاهاند ؟

مأمون گفت : کار إمامت چیزی نبود که بهوای نفس یا کار خود آنحضرت و اختیار او یا کار مردمان و اختیار ایشان با تفضیل ایشان یا جز آن باشد ، بلکه کار خداوند عزوجل است که هر که را بخواهد إمامت دهد چنانکه با حضرت إبراهيم علیه السلام فرمود : «إِنَّ جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامَةِ»، و همانطور که با داود فرمود: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ»، و چنانکه با ملائکه فرمود در کار آدم عليه السلام: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، پس إمام بناچار باید از جانب خداوند خلیفه باشد باختياره إياه في بدىء الصنعة و الشرف في النسب و الطهارة في المنشأ و العصمة في المستقبل».

ص: 75

و إمام را باید خداوند تعالی علام الغيوب اختیار کند تا در خلق وخلقت و شرافت نسب و طهارت وجود و معصوم بودن در تمام اوقات حیات از جمیع معاصی و خطا و لغزش از تمام آفریدگان ممتاز و برهمه سرافراز باشد، و اگر امامت را خودش از بهر خودش اختیار میکرد پس باید هر کس این کار را برای خود بکند مستحق إمامت شود و چون خلاف آن را نماید معزول گردد یعنی خودش خودش را عزل نماید ، پس در این وقت از جانب اعمال خودش إمام و خليفه خواهد بود.

راقم حروف گوید: در این کلمه مأمون که عصمت را شرط إمامت میداند معلوم میشود در کمال تشیع و موافق عقیدت مردم شیعی است ، و البته چنین کسی نفس خود و پدران و اجداد خودش را و هر کسی را که معصوم نباشد شایسته إمامت و خلافت نمیداند و تعیین این امر عظیم را بخداوند کریم میداند ، وهیچ مخلوقی را مختار در این امر حتی انبیای عظام نمیخواند.

بلکه ایشان را مبلغ فرمان یزدان در کار إمام می شمارد ، چه میداند که این همان مخلوق هستند که إبليس را بامامت بر گرفتند و سوسمار را پیشوای خود نمودند ، و فرعون و امثال او را که از اشقیای ناس بودند بالوهيت عبادت کردند ، و گوساله را و اصنام را پرستش نمودند ، و يزيد و وليد و مردم عنید را خلیفه خدا خواندند ، و حجاج و زیاد بن أبیه و کفره و مشرکان را دعا وثنا راندند و در خون اولاد پیغمبر و اسيری أهلبيت و غصب حقوق با ایشان بار و ناصر شدند.

اتفاقا هر کس را که مردمان بامارت و ریاست و إمامت خود اختیار کردند حتی مسیلمه زانی و سجاح زانیه وطلحه را با آن حال معلوم دعوتشان را به پیغمبرپذیرفتند چندانکه با رسول خدای چون ظلمت بحت با نود صرف طرف عرض مکتوب واقع شد و بهای زنای مسیلمه و سجاح را بترك نماز صبح مقرر داشتند .

و هر کس را این مردم بصوابدید و سلق غير مستقيمه خود بامامت و امارت و نبوت بر گرفتند اتفاق اشقی و ازنی و اخبث ناس بود و همان کسان که اورا اختیار کردند در تمامت عمر از خبث فطرت و شر طبیعت و تذویر وغدر وحرص وجهل

ص: 76

و حسادت و اغراض شخصيه او همواره در زحمت وملالت و ندامت بودند .

پس معلوم شد اختیار این مردم جز زیان و خسارت هر دو جهان ثمری ندارد ، چون حال حكومات عرفيه ظاهریه این حال را برای خلق داشته باشد و جز خسارت ترساند ، پس کار حكومات شرعیه و ولایت مطلقه اگر جز از جانب خدا و ابلاغ پیغمبر خدا باشد چه حال را پیدا خواهد کرد؟! .

از این جمله هم که بگذریم وحکومت طاغوت را از آیات ملكوت بشماریم باید بدانیم آیادر أئمه وأنبیائی که بظهور معجزات و خوارق عادات و اشاعه کرامات از روی حقیقت و برهان صحیح پیشوایان خلق جهان و مقتدای اهل زمان و حافظ احکام شرع و کتاب خدا و ناموس إلهی شده اند جز آثار جميله و آیات حسنه و اخلاق سعیده و علوم فاخره و قدس و زهد و تقوی و هدایت خلق خدا وراهنمائی بطریق صدق و صفا و اصلاح امور دنیا و آخرت و ترقی و تکمیل خلق وعدم طمع وطلب بأموال وامتعه دنيويه وقبول هزار گونه رنج و زحمت و بلیت برای آسایش خليقه وصدور اوامر و احکام بروفق عقل و شرع و تحصیل رضای خالق وخلق و آسایش هردو گیتی ومثوبات و بهشت و دوری از عذاب وعقاب دوزخ و سرافرازی و دوام بنی آدم ، چه ظاهر ساخته اند که این مردم اینهمه تأمل و تعجب و تحیر در قبول این گونه ولایت و امامت دارند .

از این گذشته چه از این بهتر و چه سعادتی از این برتر که مردمان را آنقدر ومكانت و رتبت باشد که مورد الطاف ایزدی باشند و آمر و ناهی و إمام و مقتدای ایشان و پیغمبر و خليفه ایشان از جانب پروردگار قهار باشد و بچنين دولت و شأن و شرافت و ضمانتی برخوردار و مطمئن باشند و بدانند حاکم ایشان از جانب یزدان منصوب است .

مثلا در مملکتی وسیع سلطانی عظیم الشأن كثير الاقتدار با شوکت و اعتبار بر تخت سلطنت نشسته باشد، حکمران هر ایالتی از جانب پادشاه و بابلاغ صدر اعظم ووزير با اقتدار پادشاه است و اطاعت چنین حاکمی مایه سرافرازی و افتخار اهل

ص: 77

ولایت و ایالت است ، چه گویند ما بفرمان کسی روز میسپاریم که از مقربان پیشگاه پادشاه جهان پناه وچاکران فدويت اركان سلطان زمان است .

أما حكام شهرهای جزو آن ایالت را والی کل و رؤسای قصبات و دهات و اطراف شهر را حاکم آنشهر معین میکند و ترتیب این کار بانجا میرسد که گزمه کوچه را ده باشی محل و ده باشی را پنجاه باشی وپنجاه باشی را یوزباشی و یوزباشی را مین باشی و مین باشی را کدخدا و کدخدا را داروغه وداروغه را کلانتر و کالانتر را نایب الحكومه و نایب الحکومه را وزیر شهر ووزیررا حکمران شهر وحکمران را وزیر امور داخله ووزیر داخله را رئيس الوزراء ورئيس الوزاء را صدر أعظم و صدر اعظم را پادشاه و مقام منیع سلطنت عظمی که از مواهب سماويه وارادات عليه إلهيه است و از اینجا مراتب ترقيات وتنزلات معلوم می شود .

ای عجب این مردم رضا میدهند که فلان شخص را دیگری بامارت وإمامت ایشان بنشاند أما چون نسبت اختیار را بحضرت پروردگار یا رسول مختار دهند مضطرب و متنفر و متقلب میشوند !! ای بیچارگان از چه روی از آنچه رشد وترقی وروسفیدی و سعادت ابدی و افتخار سرمدی شما در آن است متنفر و بانچه زیان هر دو سرای شما در آن است متمسك میشوید ؟! ان هُوَ الا خُسْرَانُ مُبِینُ.

با اینکه امتحان کرده اید که اگر همان گزمه راکه ده باشی محل مشخص ومعزول میگرداند صد هزار نفر از اهالی آنشهر بنشیند و بآراء صحيحه خودشان يك نفر را انتخاب کنند و گزمه فلان کوچه نمایند فساد پیدا شود و چون از مبدأ قانون سیاستی خارج است دوام نگیرد و از طرف دولت بنفی آن و مؤاخذه انتخاب کنندگان حکم صریح جاری شود ، أما إمام عصر را که حاکم کلیه امور باطنیه و ظاهريه و حافظ أحكام وحدود و نوامیس إلهيه میباشد میخواهند بمیل خودشان با آن حال نفاق و اختلافی که دارند بر قرار دارند ان هذا لشیء عجاب! .

دیگری از ارباب کلام گفت : این وجوب إمامت بعداز رسول خدای صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام از چیست ؟ مأمون گفت : بسبب اینکه علی علیه السلام از طفولیت بسوی

ص: 78

إيمان راه سپرد چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله از زمان طفولیت، بسوى إيمان راه نوشت و از ضلالت قومش از روی حجتت براءت جست و از شرك با خدای اجتناب ورزید همانطور که پیغمبر؟ از ضلالت برائت جست و از شرك با خدای اجتناب ورزید زیرا که شرك باخدای نظامی است عظیم و هیچ ظالمی إمام نمیشود .

ونیز هیچ بت پرستی إمام نمیشود بالاجماع و هر کس مشرك شود و برای خدای شريك قرار بدهد پس جای داده است دشمنان خدای را در جای خدا یعنی شئونات الوهیت را برای او بر شمرده است ، و چنین کسی با جماع امت کافر است و حكم كافر بروی جاری است تا اینکه دیگر مرتبه اجماع امت بر عدم کفر او حاصل شود .

و هم برای اینکه کسی که یکدفعه محكوم عليه واقع شد و مأمور امر دیگری گردید چنین کسی روا نیست حاکم گردد ، زیرا که حاکم محكوم عليه واقع خواهد شد ، پس فرقی در میان حاكم ومحكوم عليه باقی نمیماند .

دیگری از اصحاب کلام گفت : پس اگر چنین است از چه روی علی با أبو بكر و عمر و عثمان قتال نورزید چنانکه با معاویه مقاتلت نمود؟

مأمون گفت : این سؤال محال است ، زیرا که سؤال از علت در اثبات است و اینکه نکرد و نمی کند نفی است و برای نفی و نکردن علتی نیست بلکه اثبات و کردن را علت باید خواست ، پس سؤال از مقاتلت ننمودن علی با أبو بكر وعمر و عثمان محال است و آنچه در این مورد نظاره اش واجب است که در امر خلافت و ولايت علی علیه السلام با دیدۂ بصیرت و نظر عقل بنگرند که آیا این خلافت از جانب خداوند است یا از جانب دیگری؟.

پس اگر صحیح و متیقن گردید که از جانب خداوند عزوجل است پس شك در تدبیر این کار و صلاحيت آنحضرت کفر است مثل قول خدای عز وجل : «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا».

ص: 79

نه چنان است که گروه منافقان گمان برده اند که با اینکه در حکم تو مخالفت داشته باشند در شمار إيمان آورندگان باشند سوگند بپروردگار تو که ایشان ایمان نخواهند آورد از روی حقیقت ور استی تاگاهی که حکم سازند ترا در هر چه اختلاف افتد میان ایشان و ترا در آن مشاجره حکم گردانند و از آن پس در نفوس خود حرجی و تنگی و گرانی از آنچه حکم فرمائی نیابند هر چند مخالف طبع ایشان باشد و بحکم تو گردن نهند گردن نهادنی ودر ظاهر و باطن تسلیم نمایند .

یعنی تا گاهی که ظاهر و باطنا بأحكام تو خواه موافق طبع ایشان باشد یا نباشد بالطوع و الرغبة و با کمال رضای نفس تسلیم ننمایند و عين صلاح آن را در اطاعت ندانند از روی حقیقت ایمان نیاورده باشند و دعوی ایمان ایشان بچیزی شمرده نشود ؛ مقصود مأمون از استشهاد باین آیه شریفه این است که دلالت دارد براینکه هر کسی در حکم پیغمبر و قبول آن گرانی و تنگی در جان خود بیند مؤمن نخواهد بود و کافر باشد، زیرا که حكم پیغمبر حکم خداوند اکبر است و شك در حکم خدا شك در خدا است .

پس اگر خلافت علی علیه السلام مقرون بصحت افتاد که از جانب خداست ، پس شك در تدبیر او در امور ، شکی است که در حکم خود علی نمايند وشك در حکم علی شك در خدای عالی لم یزلی است ، چه حكم علی حكم خدا وشك در حکم خدا شك در خدا، و بر چنين شكاك لعنت أبدی وطعنه سرمدی است .

مأمون میگوید: پس أفعال هر فاعلی تابع أصل او است ، پس اگر قیام علی علیه السلام در امر خلافت بأمر خداوند عز وجل باشد پس افعال او نیز افعال خداوند است و بر تمامت مردمان رضا وتسلیم در این کار واجب است .

و رسول خدای صلی الله علیه و آله قتال روز حدیبیه را که آنروزی بود که جماعت مشركان هدی و قربانی آنحضرت را از تقدیم بخانه خدا مانع شدند فروگذاشت و چون اعوان و انصار خود را دریافت و اسباب محاربت آماده شد جنگی نمود چنانکه خدای تعالی میفرماید در کار أول : «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ» ، ای پیغمبر

ص: 80

اکنون که اسباب محاربت فراهم نیست از مقاتلت كفار کناره جوی .

أما چون أعوان و أنصار آنحضرت و اسباب محاربت فراهم گردید فرمود : «اقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ أُحْصِرَ وَ هُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ» چون ماههائی که جنگ در آن حرام بود بگذشت و أعوان و انصار که گمان جنگ و ستیز در این شهور نمی نمودند در گرد تو جمع شدند ، بکشید مشرکانرا در هر کجا که ایشان را بیابید در حل و در حرم و در اشهر حرم یا در غير آن و بگیرید ایشان را باسیری و بازدارید ایشان را از طواف مسجد الحرام و منع کنید ایشان را از تصرف در بلاد اسلام ، و کمین سازید برای کشتن و اسیر ساختن ایشان در هر ممر و رهگذر یعنی همه طرق و مسالك را برایشان بسته دارید تا بهیچ کجا نتوانند اندر شوند ، چه ایشان پاس حرمت وموقع را بجای نیاوردند .

مراد مأمون از این آیه و این حکایت این بود که رسول خدا با جلالت و عظمت رسالت و تکلیف مقاتلت در موقعی که أعوان و أنصارش حاضر نبودند و از مشرکان آنگونه جسارت روی داد ، مأمور بمحاربت نگشت بلکه بترك مجاربت و صفح جميل امر یافت .

و علي بن أبی طالب نیز أفعالش بر گونه أفعال رسول خداست گاهی که یار و یاور نداشت تکلیفش سکوت و قعود از جنگ بود ، أما در زمانه معاویه یا بعضی مواقع دیگر مثل جمل و نهروان که لشکر و ناصر داشت از قتال و جدال انفصال نجست ، پس هیچکس را نمی شاید اعتراض و چون و چرائی در أفعال آنحضرت نماید .

راقم حروف گوید : بعد از آنکه کسی تصدیق نماید و با براهین عقلیه و نقلیه و حسیه ثابت بداند که : خلافت بایستی از جانب خدای باشد «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ »و بنص بسیار صریح آیات باهرات و پیغمبر و ظهور فضائل و مناقب افزون از حوصله بشر علی علیه السلام را صاحب این رتبه و مقام شمارد ، دیگر هیچ کار و کردار آنحضرت اگر چه پسری را بریختن خون پدر و پدری را بکشتن پسر و شوهری را بترك زوجه محبوبه و فقیری را بکندن پیراهن خود وعریان بودن او

ص: 81

و دادن بتوانگری کثير الأموال و در افتادن بدریا و آتش سوزان امر فرماید جای درنگی و چگونه و چون نیست ، چه موجب کفر است.

بلکه شرط اخلاص این است که اطاعت احكام مبارکه اش را اگر چه سخت گران هم باشد موجب خلاص دانند ، پس این تأملات و تردیدات از ضعف ایمان و عدم قبول اسلام است من حيث الباطن .

عجب این است که همین اشخاص که در این مجلس مناظره می نمودند در ایام عمر خود هر گونه امر و نهی که از طرف خلفای زمان و حکام جور که غالبا متجاهر بفسق وفجور و معاصی کبيره ومتغلب دارای مسند خلافت و حکومت شده بودند ، هر قسم حکمی بر خلاف ما انزل الله صادر میگشت بر چشم و سر مینهادند و اطاعتش را لازم و مخالفتش را اسباب فساد در مملکت و شکست دولت و قوت اسلام میشمردند و میگفتند : اطاعت سلطان جا بر نیز واجب و دعایش لازم است ، با اینکه میدانستند از جانب خدا و رسول خدا منصوص و منصوب نیستند بلکه غاصب و ظالم وعاصی هستند !! .

و نگران بودند که اموال بیت المال را در نهج غیر مستقیمه و بیرون از شریعت در هوای نفس صرف مینمایند و حقوق مسلمانان را باطل میگردانند و بر خلاف شرع و عدل رفتار میکنند و بمیل خود مردمان فاسق جا بر ظالم را بر گردن مسلمانان سوار و حاکم مینمایند ، و علنا مرتکب مناهی و نواهی ومعاصی و خون بناحق می شوند وفروج حرام را حلال میشمارند و با پسران ساده لوح بكردار قوم لوط میگذرانند وهمچنین غیر از این که بیانش کتابی جامع را کافی است !.

أما چون نوبت بأمير المؤمنين وأئمه هدی صلوات الله عليهم میرسند با اینکه در تمام عمر و امور ایشان جز حال رشاد و سداد و تقویت دین و احکام شرع و حکومت بعدل و ظهور نهایت تقوی و قدس وزهد وغمخواری مسلمانان و نشر علوم و فضایل و معجزات و کرامات فوق العاده و توجه بحق و تکمیل و ترقی نفوس چیزی نیافته اند، و از نصوص وارده در خلافت و امارت و ولایت ایشان از آیات

ص: 82

محکمات وابلاغات پیغمبر، وهمچنین از اخبار و آیات وارده در شرك و كفروعناد و فساد و ظلم وغصب مخالفان ایشان مطلع هستند ، چون از خلافت و امامت ایشان سخن میرود همه در بحار عمیق تحقیق و تدقیق محقق ومدقق ودر بیدای تردید و تشكيك مبهوت و متحیر و متفکر میگردند ، و این حال جز از و بال مال وجنجال شقاوت واستحواذ شیطان و استیلای نفس اماره وادبار نفوس خبیثه و خسران هر دو جهان نیست ، نعوذ بالله تعالى من وخامة العواقب.

دیگری از أصحاب کلام گفت: بعد از آنکه خلافت علی را از جانب خدا و آنحضرت را مفترض الطاعة میدانید ، پس از چه روی برای انبیاء عظام جز تبلیغ احكام إلهی و دعوت خلقان را بحضرت سبحان جائز نشد اما برای علی جایز شد که دعوت مردمان را که بأن مأمور بود متروك دارد ، یعنی این کردار مخالف با خلافت است ؟.

مأمون گفت : بعلت اینکه در امر علی علیه السلام مدعی بر آن نیستیم که مأمور به تبلیغ شد، و آنحضرت رسول خداوند بود ، چه امر تبلیغ مخصوص برسول است لكن علی علیه السلام علم و علامتی در میان خدا و خلق خدا برقرار شده است یعنی «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و برای اینکه ولایت آنحضرت حق را از باطل و ایمان را از کفر جدا میکند «فَمَنْ تَبِعَهُ كَانَ مُطِيعاً وَ مَنْ خَالَفَهُ كَانَ عَاصِياً».

پس هر کس متابعت آنحضرت را نمود در حضرت خدا و رسول خدا مطیع است ، و هر کسی مخالفت کرد عاصی است ، پس اگر آنحضرت أعوان و أنصاری بیافت و بوجود ایشان قوت جهاد یافت جهاد خواهد کرد، و اگر نیافت جهادی بروی لازم و ملامتی بروی وارد نیست بلکه سرزنش وملامت بر آنان است که از نصرتش کناری و از حضرتش دوری گرفتند ، چه این امت در هر حال و هر کیفیتی که باشند مأمور باطاعت آن حضرت هستند .

لكن آن حضرت مأمور بمحاربت با مخالفان نیست مگر وقتیکه قوت و اسباب جهاد از بهرش موجود باشد ، پس آنحضرت بمثابه خانه خدای است که

ص: 83

حج نمودن بسوى آن بر مرمان واجب است ، و چون اقامت حج کردند ادای آنچه را که برایشان واجب است نموده اند و تکلیف خودرا بجای آورده اند ، و اگر بتكليف خود عمل نکردند ملامت برایشان است نه بر خانه یزدان .

دیگری از ارباب کلام گفت : هرگاه واجب باشد که وجود إمامی مفترض الطاعة ناچار و بالاضطرار لازم است ، پس چگونه وجوب بالاضطراری دارد که بایستی این إمام حتما علی چه باشد نه دیگری ؟ مأمون گفت : بعلت اینکه خداوند عزوجل چیزی را که فرض کند مجهول نباشد ، و چیزی را که واجب ساخت ممتنع نمی باشد .

یعنی اگر مجهولی را واجب گرداند ممتنع خواهد شد پس بناچار بایستی فرستاده خدا بر آنچه فرض و واجب است دلالت نماید تا برای بندگان خدا عذری در میان ایشان وخدا باقی نماند و برطرف گردد ، آیا چنان می بینی که اگر خداوند تعالی روزه داشتن یکماه را بر نیکان خود فرض گرداند و مردمان ندانند این ماه چه ماهی است و نام آنماه را نبرده باشد استخراج این ماه بر خود مردمان خواهد بود که بگویند و آنچه را خداوند تعالی اراده فرموده دریابند.

پس با این حال و این اختیار مردم از پیغمبری که برای ایشان مبین نماید يا إمامی که خبر رسول را برای ایشان نقل کند مستغنی خواهند بود یعنی وجود حجت برای تعيين اشیاء و تشخیص از جانب پروردگار است پس باید رسول خدا تعيين إمام نماید ، و این تعيين بحكم عقل متین باید از جانب خدا و رسول خدا باشد و آنحضرت علی علیه السلام را معین کرده است یعنی لیاقت این امر را خدای تعالی در وجود مبارك آن حضرت نهاده و رسول خدای علی را از جانب خدای نصب کرده است ، و تعيين إمام بصورت دیگر مصور و معقول و باختیار مخلوق موکول نیست .

دیگری از اهل کلام گفت : از کجا واجب گردانیدی که پیغمبر در هنگامی که علی را دعوت کرد علی بالغ بود ، زیرا که گمان مردم این است که علی در آن

ص: 84

زمان که بدین اسلام دعوت شد در سن طفولیت بود و حکم و تکلیفی بر وی جایز نبود و مرتبت مردان بالغ را در نیافته بود ؟ مأمون گفت : بسبب آن است که در این وقت کار آنحضرت از دو حال بیرون نبود : یا از جمله کسانی بود که آن مقام را داشت که پیغمبر بدو بفرستد تا او را با سلام دعوت کند یا نه .

پس اگر این استعداد و منزلت را داشت البته چنین کسی بار تكليف را حمل کننده و بر ادای فرایض و واجبات نیرومند بوده است ، و اگر از جمله کسانی است که صلاحیت آنرا نداشت که بدو پیام فرستاده باشند یعنی سن این مقام را در نیافته بود ، پس پیغمبر مصداق این قول خدای واقع میشود و این کلام إلهی لازم او میگردد : «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ».

اگر محمد صلی الله علیه و آله بعضی سخنان را بر ما بندد یعنی بمردمان ابلاغ امر و چیزیرا از جانب ما نماید که دروغ باشد و از جانب ما نباشد چنانکه پاره از کفار چنین گمان می برند هر آینه بگیریم دست راست او را و از آن پس ببريم رگ قلب او را که متصل است بگردن ، مقصود هلاکت است و با این حال بایستی پیغمبر بندگان خدای را از جانب خداوند تعالی بچیزی مکلف دارد که ایشان را طاقت برادای آن نباشد و این امری است محال که بودن آن ممتنع است و هیچ حکیمی بان حکم نمیکند و هیچ رسولی دلالت بر آن نمی نماید، خداوند تعالی از آن برتر و بلندتر است که امر بمحال فرماید ، و رسول از آن جلیل تر است که امر بچیزی نماید که در حکمت حکیم برخلاف امکان باشد .

مقصود این است که اگر پیغمبر علی را تکلیفی نماید که بیرون از اندازه حد و مقام او باشد لازم میشود که بر خداوند افترا بندد ، زیرا که خداوند که بالغ امر خود است برای غیر بالغ تكلیفی مقرر نداشته است که بیرون از طاقت آنها باشد و این محال و ممتنع الوجود است وحکیم بر چنین امری امر نکند ورسول بر چنین کار راهنما نگردد و اگر بکند واجب القتل گردد . چون کلام مأمون باین مقام ارتسام گرفت تمام حاضران از ارباب احادیث و نظر و کلام ساکت شدند .

ص: 85

بیان سوال کردن مأمون از جماعت حضار پاره مسائل را و مجاب ساختن ایشان را

چون جماعت متكلمين و أهل نظر آنچه گفتند جواب شنیدند و مأمون با ادله عقليه جواب هريك را بداد و راه سخن برای هیچیک باقی نماند و بجمله چون سنگ و آهن صامت و ساکت گردیدند و زبان از لا و نعم بربستند و راه هرگونه کلام برایشان مسدود شد ، مأمون گفت : هرگونه سؤالی از من نمودید و طرح مسئله و مطلبی کردید و نقضی برسخن من آوردید جواب جمله را بدادم آیا من از شما سؤال بکنم ؟گفتند : بلی.

مأمون گفت : آیا نه چنین است که امت جمیعا و بالاجماع روایت کرده اند که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: «مِنْ کذب علی مُتَعَمِّداً فلیتبوء مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» هر کسی عمدا برمن دروغ بندد ، در قیامت نشستنگاه او را پر از آتش گردانند؟ گفتند : آری همین گونه روایت شده است .

مأمون گفت : و همچنین از پیغمبر روایت کرده اند که فرمود : «مَنْ عَصَى اللَّهَ بِمَعْصِيَةِ صَغَرَةً أَمْ كَبَّرْتَ ثُمَّ اتَّخَذَهَا دِيناً وَ مَضَى مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ مَخْلَدٍ بَيْنَ أَطْبَاقِ الْجَحِيمِ» هر کسی خدای را معصیتی نماید خواه صغیره یا کبیره و از آن پس آن معصیت را دین خود یعنی روش و سیره و پیشنهاد خود نماید و در آن حالت که بر آن اصرار داشته و بترك آن نگفته باشد از دنیا بیرون شود در طبقه های جهنم مخلد و همیشه باشد ، گفتند : آری این خبر رسیده است .

مأمون گفت : پس با من خبر گوئید از مردی که اختیار کرده باشند او را عامه مردمان و از آن پس او را بخلافت بر نشاند آیا جایز هست که اورا خليفه رسول خدای بخوانند و خلافت اورا از جانب خداوند عز وجل بدانند وحال اینکه پیغمبر او را خليفه نکرده باشد و خلیفتی او از جانب خدای عزوجل نباشد ؟.

ص: 86

پس اگر بگوئید : آری چنین است ، همانا مكابره و مجادله کرده باشید و اگر بگوئید : چنین نبوده است واجب میشود که أبو بكر خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و از جانب خدای تعالی نباشد و شما بر پیغمبر خدا دروغ بسته باشید و در شمار آنجماعت باشید و در معرض آن کسان اندر آئید که رسول خدای صلی الله علیه و آله علامتی برای ایشان مقرر ساخته که بآتش دوزخ اندر شوند.

و نیز مرا خبر دهید که در کدام يك از این دو قول خود صادق و راست - گوی هستید ؟ آیا در این سخن خودتان که میگوئید : پیغمبر صلی الله علیه و آله از جهان بیرون شد وهیچکس را بخليفتی مقرر نکرد ؟ یا در این قول خودتان که با أبوبكر گفتید : يا خليفة رسول الله ، پس اگر در هردو قول راست گفته اید هرگز امکان ندارد که وجود پیدا کند، چه متناقض هستند و اگر در یکی صادق باشید آندیگر باطل میشود ، پس از خدا بترسید و بر نفوس خود بنگرید و خویشتن را در مهلکه ابدی نیندازید و تقلید را فروگذارید و از شهادت و امور مشتبه بر کنار گردید.

پس قسم بخدای تعالی که خداوند عز وجل قبول نمی فرماید مگر از بنده که جز باراءت و انارت عقل استوار اقدامی نکرده باشد و جز در کاری که بداند حق است داخل نشده باشد، وگرنه ريب شك است و ادمان شك و بقای برشك كفر بخداوند عز وجل ، وشكاك را جای در آتش است .

و هم با من خبر دهید که آیا جایز است که یکی از شما بنده را بخرد و چون خرید مولای او گردد و خریدار بنده آن بنده زرخرید شود ؟ گفتند : جایز نیست ، گفت : پس چگونه جایز تواند بود که شما به هوای نفس و میل طباع خودتان بر کسی اجتماع کنید و اورا خليفه سازید چنین کسی برشما خلیفه شود وحال اینکه شما بمیل خودتان او را والی ساخته اید .

آیا نه چنین است که شماها بروی خلفاء باشید بلکه شما او را خلیفه نموده اید میگوئید : وی خلیفه رسول خدای است، و از آن پس هروقت بروی خشمناك شوید او را بقتل میرسانید چنانکه باعثمان بن عفان چنین کردید !.

ص: 87

یکی از حاضران در جواب مأمون گفت : این کار برای این است که إمام وکیل مسلمانان است گاهی که از افعال و اعمال او خوشنود باشند او را ولایت دهند و چون بروی خشمگین شوند و از اعمالش رنجیده خاطر کردند او را معزول سازند و در اینجا که مأمون از قتل جناب عمرو حضرت امیر المؤمنين علی علیه السلام سخن نکرد برای اینکه با جماع مسلمانان چنانکه در حق جناب روی داد نبود .

بالجمله مأمون گفت : مسلمانان وعباد و بارد از کیست ؟ گفتند از خداوند عز وجل است ، گفت : اگر چنین است پس خداوند شایسته تر است که برای بلاد وعبادش وکیل قرار بدهد از دیگری ، زیرا که امت اجماع بر آن دارند که هر کسی احداثی در ملك دیگری کند و زیانی رساند ضامن آن ضرر است و کسی را نمیرسد که در ملك دیگری تصرفی نماید ، پس اگر احداث ضرری کند گناه آن کار و غرامت و تاوان آن زیان بر گردن او است .

آنگاه گفت : خبر دهید مرا از پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن هنگام که خواست سفر آنجهانی کند کسی را بخلافت خود بگذاشت یا نگذاشت ؟ گفتند : کسی را بخلافت مقرر نداشت ، گفت : آیا ترك این امر موجب هدایت بود یا ضلالت ؟ گفتند : هدایت بود ، گفت : پس بر مردمان واجب است که متابعت هدایت نمایند و ضلالت را متروك دارند، گفتند: ایشان نیز چنین کردند یعنی کسی را خليفه نکردند .

گفت : از چه روی مردمان بعد از آنحضرت یکی را بخلافت برداشتند و حال اینکه پیغمبر ترك این امر را کرده بود ، و ترك نمودن کاری را که پیغمیر کرده است عین ضلال و محال است که خلاف هدایت را هدایت شمارند.

و بعد از آنکه ترك تعيين خلیفه هدایت باشد از چه روی أبوبكر را خلیفه ساختند وحال اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را خلافت نداده بود، و از چه جهت أبو بكر عمر را خلیفه ساخت و ترك استخلاف ننمود چنانکه پیغمبر بزعم شما ترك تعيين خلیفه فرموده بود، و از چه سبب عمريکتن را بخليفتی معین نکرد چنانکه أبو بكر

ص: 88

این کار را نمود بلكه شق ثالثی در میان آورد یعنی کار را بشوری افکند و بروش پیغمبر و أبو بكر نرفت ، پس با من خبر دهید کدام یک از اعمال را مقرون بصواب می شمارید ؟

پس اگر بگوئید : کردار پیغمبربصواب بود عمل أبی بکر را خطا شمرده اید و سخن در سایر اقاویل نیز بر این منوال است ، و نیز با من خبر دهید كدام يك از این دو عمل نزد شما افضل است، آیا آنچه را پیغمبر صلی الله علیه و آله بزعم و پندار شما فرمود از اینکه کسی را خليفه نساخت یا کردار یك طایفه که خلیفه قرار دادند؟.

و هم با من خبر دهید که این ترك استخلاف از طرف پیغمبر هدایت بود و خليفه معین نمودن دیگری نیز هدایت بود پس هدایتی ضد هدایت دیگر بود و با این حال پس ضلالت کدام است و در کجاست ؟! ونیز با من خبر دهید : آیا بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله هیچکس باختيار صحابه از روز وفات پیغمبر تا امروز ولی و صاحب حکم شده است ؟ اگر بگوئید نشده است همانا ثابت وواجب ساخته اید که تمامت مردمان بعد از پیغمبر بضلالت و گمراهی کار کرده اند .

و اگر بگوئيد والی شده است باختيار جميع صحابه ، امت را تکذیب کرده اید و ابطال مینماید این قول شما را وجود آنچیزی که دفعش ممکن نیست ، یعنی در اینکه فقط اختيار بعضی صحابه بوده است و این مطلبى يقينى الوجود است ، زیرا که لا اقل از این است که علی علیه السلام وسلمان و أبوذر و مقداد در آن اتفاق داخل نشده اند و لا محاله على علیه السلام نبوده است.

و خبر دهید مرا از قول خدای تعالی : «قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ»، آیا راست است یا دروغ ؟ گفتند : راست است ، مأمون گفت : آیا آن است که ماسوی الله از خداوند تعالی است و خدای محدث و مالك آن است ؟ گفتند : آری همه از خداوند است ، گفت : پس در اقرار بر این، مطلب باطل میکنید آنچه را که واجب ساخته اید بر خود که اختیار کنید خلیفه را وفرض نمائید طاعت اورا چون اورا اختیار کردید و او را خلیفه رسول الله نام گذارید و حال اینکه

ص: 89

شما او را خلیفه کرده اید نه رسول خدا وهروقت بروی غضبناك شوید و برخلاف میل و حجت شما کاری نماید او را معزول کنید و اگر از معزول شدن امتناع بورزد او را بقتل رسانید!!.

«وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً»، وای بر شما افترا نبندید بر خدای دروغی را که در بامداد قیامت چون در پیشگاه خدای عز وجل بایستید و بال آن را دریابید و بر رسول خدای صلی الله علیه و آله وارد شوید در حالتیکه متعمدا بر آن حضرت دروغ بسته اید و آنحضرت محققا فرموده است : هر کس متعمدا برمن دروغ بندد نشیمن گاه او مملو از آتش گردد .

چون كلمات و احتجاجات ومناظرات مأمون باین مقام انتظام گرفت روی بجانب قبله آورد و عرض کرد : «اللهم إني قد نصحت لهم ، اللهم إني قد ارشد تهم اللهم إني قد اخرجت ما وجب على إخراجه من عنقي ، اللهم إني لم أدعهم في ريب و لا شك ، اللهم إني أدين بالتقرب إليك بتقديم علی علیه السلام على الخلق بعد نبيك صلی الله علیه و آله كما أمرنا به رسولك عليه و آله السلام».

بار خدایا بدرستی که من این جماعت را آنچه لازمه نصيحت وخیر جوئی بود بجای آوردم ، بار خدایا من راه رشد و ارشاد را بایشان بنمودم، بارخدایا آنچه بر من ادای آن واجب بود از خود بیرون آوردم و آن بار را از گردن بزیر آوردم بار خدایا چندان ادله و براهین نقليه و عقليه و حسیه برای این جماعت اقامت و ایشان را براه راست و آنچه رضای خدا و رسول خدا در آن است هدایت کردم که ایشان را در ورطه خطرناك شك وريب باقی و بر جای نگذاشتم، خدایا محض اینکه بحضرت احدیت و پیشگاه فضل ورحمت تو تقرب یابم دیانت خود را در تقدیم وتقدم علی علیه السلام بر تمام مخلوق بعد از پیغمبر تو صلی الله علیه و آله دانستم و آئین خودرا در این کار صحیح و مرضی شمردم چنانکه پیغمبر تو صلی الله علیه و آله ما را باین امر و این کارو کردار فرمان کرده است .

راوی میگوید : بعد از ختم این مجلس همگی متفرق شدیم تا گاهی که مأمون

ص: 90

وفات کرد صورت اجتماعیه برای ما متصور نشد یعنی حق آن را نداشتیم که انجمن کنیم و بطر از اقوال نخست آغار گیریم، محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران اشعری گوید : ودر حدیث دیگر است که چون مناظرات مأمون بمقام مذکور رسید جماعت متکلمین و اهل نظر خاموش شدند مأمون گفت : از چه ساکت نشستید ؟ گفتند : نمیدانیم چه بگوئیم ، گفت : مرا همین حجت برشما کافی میباشد ، از آن پس فرمان کرد تا ایشان را اخراج کردند .

راوی میگوید : پس بیرون شدیم وهمگان متحیر و شرمسار بودیم ، بعداز آن مأمون بفضل بن سهل نظر افکند و گفت : «هذا اقصى ما عند القوم فلا يظن ظان أن جلالتي منعتهم من النقض على » هر گونه حديث وخبر و برهان و دلیلی که این قوم در مدت عمر تحصیل و تکمیل کرده بودند همین بود که امروز بر طبق استدلال و استیلای برطرف مقابل در حقانیت خود بریختند و جز این که آوردند و بنمودند چیزی در مخزن علم و دانش خود ذخیره نداشتند و پایان دانش و بینش و گزارش و نمایش ایشان همین است که دیدی وجواب هريك را بشنیدی ومجاب شدن ایشان را از روی سخن حق وعلم وملايمت و أدله صحيحه نگران شدی .

پس نباید گمان نماید گمان کننده که جلالت من وابهت و صولت سلطنت وخلافت من مانع از این شد که برمن نقض نمایند یعنی چنان تصور نکنند که جواب مرا و نقض ادله مرا میتوانستند و مایه در انبان داشتند و بواسطه حشمت و خوف من و بیم از اسكات من و طلوع خشم من سکوت ورزیدند ، چه در امور دینیه و مناظره در مسائل مذهبيه غالبا سكوت وسکون حاصل نمیشود و اگر بخواهند نیز بواسطه غليان خون غیرت وعصبيت وذلت ومغلوبیت ساکت نمیشوند و آنچه در صفحه سینه و خزینه خاطر انباشته کرده اند در چنین مواقع ظاهر وخصم را شکسته و منفعل وخودرا سرخ روی و ذیحق و غالب وصادق ومذهب خودرا ترویج و تشیید و قوانین آن را منتشر و شایع می گردانند .

و این معنی بدیهی است که اگر جوابی دیگر میداشتند ادا میکردند شاید

ص: 91

مأمون هم اگر جوابی صحیح می شنید بی رغبت نبود، زیرا که این ادله که اقامت کرد و بی غرضی خودرا خواست ثابت نماید کار خلافت خودش و پدرانش را نیز باطل و بیهوده گردانید ، شاید گمان میکرد که جوابی بیاورند که دفع این بطلان را نماید .

بیان جواب نامه بنی هاشم از مامون و ذكر فضایل علی علیه السلام و نص خلافت او

مجلسي اعلى الله مقامه در بحار الأنوار گوید : از جمله طرایف مشهوره این چیزی است که مأمون در مدح أمير المؤمنين علی بن أبی طالب و مدح اهل بیت آنحضرت صلوات الله وسلامه عليهم دست یافته و بان بالغ شده، و ابن مسکویه در تاریخ خودش ندیم الفريد مذکور نموده است و در آن تاریخ در آنجا که جماعت بنی هاشم مکتوبی بمأمون نگاشته اند و جواب خودشان را از وی خواسته اند بهمین لفظ است که ابن مسکویه جواب مأمون را رقم کرده است :

بسم الله الرحمن الرحيم و الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آل محمد على رغم أنف الراغمين، أما بعد ، عرف المأمون كتابكم و تدبير أمركم و مخض زبدتكم و أشرف على قلوب صغیر کم و کبیر کم و عرفكم مقبلين و مدبرين و ما آل إليه كتابكم قبل كتابكم فی مراوضة الباطل و صرف وجوه الحق عن مواضعها و نبذكم كتاب الله تعالى و الاثار ، و كل ماجاء کم به الصادق محمد صلی الله علیه السلام حتی کانكم من الأمم السالفة التي هلكت بالخسفة و الغرق و الريح و الصيحة و الصواعق و الرجم أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها و الذي هو أقرب إلى المأمون مين حبل الورید.

و لولا أن يقول قائل إن المأمون ترك الجواب عجزا لما أجبتكم من سوء أخلاقكم و قلة اخطار کم و ركاكة عقولكم و من سخافة ما تاوون إليه من آرائكم

ص: 92

فليستمع مستمع فليبلغ شاهد غائبا.

بعد از حمد خدا و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بر رغم انف و بر خاك ماليدن بینی راغمین یعنی در این شرکت دادن آل محمد را در درود و صلوات نامردود بحضرت ختمی مرتبت که مخالف آداب بعضی کسان است رغم أنف مبغضين و حاسدین و جاحدين و راغمين بعمل می آید و این درود متصل از آن است یا اینکه این دلایل و براهینی که در طی مکتوب مذکور میداریم علی رغم انف ایشان است.

بالجمله مأمون میگوید: أما بعد ، همانا مأمون از فحاوی مکتوب بی اسلوب و تدبیر امر نامرغوب شما و مخض زبده شما یعنی تدابیر شما در باز یافتن آنچه مرا در باطن است آگاه شد و بر آنچه در دلهای کوچک و بزرگ شما مكنون است عارف گشت و حالت شما را در حال اقبال و ادبار و توافق و تخالف و ظاهر و باطن بدانست و مال و منتهای مکتوب شما را از آن پیش که مکتوب شما برسد در مراوضه و مدارای باطل تا خودرا داخل نمائید و وجوه حق را از مواضع آن بگردانید و به پشت پای افکندن کتاب خدای تعالی و آثار و أخبار رسول مختار و آنچه را که پیغمبر صادق مصدق محمد صلی الله علیه و آله بیاورده است او را مکشوف بود .

حتی گویا شما از آن امتهای پیشین روزگاری هستید که به آفات خسف و غرق و باد و صیحه آسمانی وصاعقه ها و سنگ بارانها بهلاکت پیوستند یعنی در أفعال و أقوال و اطوار و اخلاق سینه و عقاید فاسده شما همان حالات ناستود؛ وخيم العاقبة امم سالفه مشهود است، آیا در آیات قرآنی و اوامر و نواهی وأخبار ومعانی کلمات سبحانی تدبر نمی جوئيد و تعقل نمی کنید تا بخوبی و راستی به تکالیف خود رفتار کنید یا بر دلهای بینندگان و خوانندگان و شنوندگان از اقفال اغفال قفلها و ابواب بینش و دانش و سعادت ابدی و هدایت سرمدی و پرهیز از هواجس نفسانی و وساوس شیطانی را سدهای سدید و بندهای شدید است.

و چیزی که از رگ گردن مأمون بمأمون نزديك تر و از آفتاب تابنده بدو نماینده تر است این است که اگر نه بواسطه این بودی که گوینده لب بسخن

ص: 93

بر گشاید و بگوید اینکه مأمون پاسخ این مکتوب بنی هاشم وسؤالات ایشان را نگاشت از راه عجز بود هر آینه جواب شما را بواسطه سوء اخلاق و قلت اخطار و مقدار و ادراك شما و رکاکت عقول شما و سخافت اتكال و اعتماد شما بآراء فاسده خودتان نمی نوشت ، پس هم اکنون گوش شنوا بازگشایند و بشنوند و شنوندگان را بشنوانند و حاضران بغایبان برسانند ، یعنی آنچه در پاسخ شما می نویسم بهمه کس و همه جا خواه دور یا نزديك خواه برنا یا پیر برسانند:

أما بعد، فان الله تعالى بعث محمد صلی الله علیه و آله على فترة من الرسل و قريش في أنفسها و أموالها لا يرون أحدا يساميهم و لا يباريهم فكان نبينا صلی الله علیه و آله أميا من أوسطهم بيتا و أقلهم مالا ، و كان أول من آمنت به خديجة بنت خويلد فواسته بمالها.

ثم آمن به أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام سبع سنين لم يشرك بالله شيئا طرفة عين و لم يعبد وثنا و لم يأكل ربا و لم يشاكل الجاهلية في جهالاتهم ، و كانت عمومة رسول الله صلی الله علیه و آله إما مسلم مهين أو كافر معاند إلا حمزة فانه لم يمتنع من الاسلام و لا يمتنع الا سلام منه فمضى لسبيله على بينة من ربه.

و أما أبوطالب فانه كفله و رباه و لم يزل مدافعا عنه و مانعا منه ، فلما قبض الله أبا طالب فهم القوم و أجمعوا عليه ليقتلوه فهاجر إلى القوم الذين تبوؤا الدار و الإيمان من قبلهم يحبون من هاجر إليهم و لا يجدون في صدورهم حاجة مما أوتوا و یؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون.

فلم يقم مع رسول الله صلی الله علیه و آله أحد من المهاجرين كقيام علي بن أبي طالب علیه السلام فانه آزره و وقاه بنفسه ونام في مضجعه ثم لم يزل بعد متمسكا بأطراف الثغور و ينازل الأبطال و لا ينكل عن قرن و لا يولي عن جيش منيع القلب يؤمر على الجميع و لا يؤمر عليه أحد.

أشد الناس و طأة على المشركين و أعظمهم جهادا في الله و أفقههم في دين الله

ص: 94

و أقرئهم لكتاب الله و أعرفهم بالحلال و الحرام و هو صاحب الولاية في حديث غدیر خم و صاحب قوله : «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» و صاحب يوم الطايف ، و كان أحب الخلق إلى الله و إلى رسوله صلی الله علیه و آله، و صاحب الباب فتح له و سد أبواب المسجد ، و هو صاحب الراية يوم فتح خیبر ، و صاحب عمرو ابن عبدود في المبارزة ، و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله لها حين آخى بين المسلمين.

و هو منيع جزيل ، و هو صاحب آية : «و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا»و هو زوج فاطمة سيدة نساء العالمين و سيدة نساء أهل الجنة ، و هو ختن خديجة علیها السلام، و هو ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله رباه و کفله ، و هو ابن أبي طالب عليه السلام في نصرته وجهاده .

و هو نفس رسول الله صلی الله علیه و آله في يوم المباهلة ، و هو الذي لم يكن أبو بكر و عمر ينفدان حكم حتى يسألانه عنه فما رأى إنفاذه أنفذاه و ما لم يره رد اه، و هو دخل من بني هاشم في الشوری و لعمري لو قدر أصحابه على دفعه عنه علیه السلام كما دفع العباس رضي الله عنه و وجدوا إلى ذلك سبيلا لدفعوا فأما تقديمكم العباس عليه فان الله تعالى يقول «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و اليوم الآخر وجاهد في سبيل الله لايستوون عند الله».

و الله لو كان ما في أمير المؤمنين من المناقب و الفضايل و الای المفسرة في القرآن خلة واحدة في رجل واحد من رجالكم أو غيره لكان مستأهلا متأهلا للخلافة مقدما على أصحاب رسول الله بتلك الخلة.

بعد از این جمله ، همانا خداوند تعالی برانگیخت محمد صلی الله علیه و آله را بر فترة از رسل صلوات الله عليه و آله و عليهم یعنی آمده است این پیغمبر بسوی شما برزمان فتور از ارسال رسل و فاصله از آمدن پیغمبران وانقطاع وحی یعنی پس از آنکه پیغمبری نیامده و وحی از جانب خدای انقطاع یافته بود آمد تا اینکه برای شما عذری نباشد که بگوئید پیغمبرنیامد و بشیر و نذیری ندیدیم.

بالجمله میگوید : در حالت بعثت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله و عليهم

ص: 95

جماعت قريش در مقامات عظمت و کمال بضاعت و تمول و تکبر خود بودند و هیچکس را همشأن وهمعنان وهمسنگی خود نمیدانستند ، و پیغمبر بزرگوار ما در این حال امی و نا خوانده درس و نا نگارنده و ناخواننده و نسبت بار كان قريش دارای رتبت ومقام وسط واز تمامت ایشان مال و دولتش کمتر بود ، وأول شخصی که بدو ایمان آورد زوجه معظمه اش خديجه بنت خويلد بود و آن مخدره مكرمه در ما يملك خود و دولت بسیار خود با آنحضرت مواساة ورزید بلکه بجمله را بحضرتش تقدیم نمود .

و از آن پس أمير المؤمنين علی بن أبی طالب علیه السلام پیش از آنکه بانگ مسلمانی گوشزد اعالی و ادانی گردد و آنحضرت از رسالت و نبوت خود آشکارا اظهار فرماید مدت هفت سال با ایمان کامل در حضرت پیغمبر روزگار میسپرد و مؤمن موحد بود و بقدر يك چشم بر هم زدن مشرك نبود و هیچ چیز را با خداوند بی انباز انباز نساخت و بت پرستی نفرمود وعابد صمد بود نه پرستنده صنم ، بت سنگین یا چوبین یا زرین و سیمین را بچیزی نمی شمرد و خالق آنرا میپرستید و هرگز مال را نخورد و با اطوار و افعال و عقاید جاهلیت و جهالات ایشان مشاكل و مماثل نگشت .

و در آن حال اعمام حضرت سید الأنام عليه الصلاة و السلام از دو حال بیرون نبودند: یا مسلمان مهین بودند یعنی منافق بودند و با ادعای مسلمانی اهانت آنحضرت و دین او را میخواستند ، یا کافر معاند بودند که رقبه در ربقه اسلام در نیاوردند و با رسول خدای مانند أبو جهل و دیگران خصومت و عناد می ورزیدند.

مگر جناب حمزة بن عبد المطلب عم گرامی آن پیغمبر سبحانی که نه او از قبول اسلام امتناع جست نه اسلام از وی استنكاف ورزید یعنی مسلم منافق نبود که در لباس اسلام اندر شود و بانديشه ویرانی این بنیان ایزدی ابدی و ناموس سرمدی خیلی باشد بلکه موافق و مساعد بود و جان خود را در راه جهاد فی سبيل الله تقديم فرمود ، عليه رضوان الله و سلامه و باحال ایمان کامل و اسلام صحیح و صدق

ص: 96

نیت بشهادت وقرب بحضرت أحديت نایل گردید.

و أبوطالب عم دیگر آنحضرت کمر همت برزد و بکفالت و تربیت آن کفیل دایره امکان و مربی مخلوق ایزد منان و و کیل خالق هر دو جهان در هر دو جهان روزگار بر سپرد و گوی جلالت وشرف از بزرگان کونین ببرد و یکسره در حراست حارس ثقلين و نصرت ناشر نشأتين و دفع معاندان و قمع مخالفان آنحضرت حتى الامكان بگذرانید تا بروضه رضوان و رحمت رحمان خرامان گشت .

جماعت مشرکان و منافقان که منتهز وقت بودند و از سطوت و عظمت و مطاعیت أبي طالب علیه السلام در اندیشه میگذرانیدند در این وقت که میدان را از وجود مسعودش تھی یافتند روزگار بھی شمردند ومتفق القول شدند و انجمن ساختند تا رسول خدای را بقتل برسانند .

در این حال بامر ایزد متعال زمان هجرت در رسید و آنحضرت بجانب مردم مدینه و آن قومی که یزدان بیهمال در صفت ایشان میفرماید : و دیگرمرکسانی را است که جای گرفتند در سرائی که مدینه است و در ایمان بخدا و رسول یعنی مدینه و ایمان را موطن و مستقر خود گردانیدند .

و بقولی ایمان نام مدینه است و رسول خدای این نام بر آن نهاد یعنی در مدینه اقامت نمودند پیش از گروه مهاجرین یعنی انصار در قبول اسلام بر مهاجرین سبقت نمودند و دوست میدارند هر کسی را با یشان هجرت نماید و در خانه های ایشان اندر شو او را جای دهند و در اموال خود باوی مساعدت کنند و نیابند در سینه های خودشان حسد و حقد و غیظی که از پاره جهات حاصل میشود از آنچه مهاجران از مال و غارت بنی النضير داده شدند بلکه بقسمت رسول خدا راضی بودند و مهاجران را برخود اختیار مینمایند اگر چه در حالت فقر و احتياج باشند و هر کسی نفس خویش را از هواها وهواجس آن منع نماید همانا این مردم رستگار و فیروز باشند .

در تفاسیر از عبدالله بن مسعود بروایت علمای عامه این آیه شریفه در باره

ص: 97

أمير المؤمنين علیه السلام نازل شده است و حکایت و شرحی مبسوط نوشته اند و در میان جماعت مهاجرین هیچکس مانند على علیه السلام در خدمات رسول خدا و معاونت آنحضرت قیام ننمود ، چه آنحضرت در همه کار با رسول خدا همراهی نمود و جان خودرا در نگاهبانی آنحضرت بفدا آورد و در همان شب که رسول خدای از مکه معظمه بمدينه طيبه هجرت میفرمود و مشركين بقتل آنحضرت يك دل و يك جهت آمدند در خوابگاه رسول خالق مهر و ماه بخفت تا چنان دانند رسول خدا اوست.

و از آن پس نیز همواره در اطراف حدود و ثغور متمسك و با ابطال رجال بمنازلت و مبارزت میگذرانید و هرگز از هیچ هم نبردی روی برنتافت و از هیچ الشكری منهزم نشد و با قلب منیع فرمانفرمای جمیع بود و هرگز احدی بروی حاکم و آمر نبود، از تمامت مردمان بر تمامت مشرکان حمله آورتر و سخت کمان تر بود ، و از جمله جهانیان در کار جهاد در راه کردگار عظیم تر بود ، و دین و کتاب خدای را از همه دانا تر وقاری تر یعنی هم قراءت بسیار کردی وهم بعلوم و احکام قرآن دانا تر بود ، و از مام مردمان بمسائل حلال وحرام عارف تر بود.

و اوست صاحب ولایت در حدیث غدیر خم یعنی روز غدیر خم او را ولایت وخلافت دادند، و اوست صاحب قول رسول خدای « أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»و صاحب حکایت یوم الطايف ، و اوست که محبوب ترین خلق خدای بود بسوی خدا و بسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و صاحب باب ، یعنی بحکم پیغمبر ابواب مسجد را که بخانه بعضی مفتوح بود بربستند و آن راه که از مسجد پیغمبر بخانه علی علیه السلام بود مفتوح بگذاشتند.

و او است که در روز جنگ خیبر صاحب رایت و در مبارزت صاحب عمرو بن عبدود بود، و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود گاهی که در میان مسلمانان اخوت محکم شد، و او است منبع جزيل ، و او است صاحب آیه «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»، یعنی آیه شریفه در شأن آن حضرت نازل شده است .

ص: 98

و او است شوهر فاطمه خاتون زنان عالمیان و خاتون زنان بهشتیان ، و اوست داماد خدیجه کبری سلام الله عليها ، و او است پسر عم رسول الله که رسول خدایش در کنف تربیت و کفالت خود ببالیدش، و اوست پسر أبی طالب عليهما السلام در نصرت با پیغمبر و جهاد در خدمت پیغمبر ، و او است نفس رسول الله صلی الله علیه و آله در روز مباهله اشارت «بأنفسنا و أنفسكم » است که مشروحا مذکور شد.

واو است آنکسی که أبو بكر وعمر در حالت خلافت با آن كبر سن وعظمت سلطنتی که داشتند هیچ حکمی را جاری و نافذ نمی ساختند تا از آن حضرت بپرسند و آنحضرت هر حکمی را که نفاذش را جایز میدانست قرين انفاذ میداشتند و آنچه را بصواب مقرون نمی شمرد رد می نمودند .

وی همانکس باشد که از میان تمامت اعيان بنی هاشم بدخول بمجلس شوری در آمد یعنی عمر بن خطاب چون بعد از آنکه ضربت یافت و بر مرگ خود و ترك جهان يقين کرد کار تقرير خليفتی را بآراء شش تن از ارکان زمان مقرر داشت از جماعت بنی هاشم علی علیه السلام را با اینکه از حیثیت سالخوردگی از اغلب بنی هاشم کم سال تر بود او را در چنین امر خطير اختیار کردند و شخص أول اهالی شوری آنحضرت گردید .

و سوگند بجان خودم اگر اصحابش قدرت داشتند بر اینکه آنحضرت علیه السلام را از کار باز دارند بلکه داخل شوری نکنند چنان میکردند چنانکه عباس رضی الله عنه را بازداشتند و اگر راهی باین بدست می آوردند دفع می نمودند.

و اما اینکه شما عباس را بر علی علیه السلام تقدیم میدهید ، همانا خداوند تعالی میفرماید: «أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ»، آیامی گردانید (همزه برای انکار است) یعنی نگردانيد أهل سقایت حاجیان و ارباب عمارت مسجدالحرام را مانند کسی که ایمان آورده است بخدا و بروز آخرت وجهاد کرده است در راه خدا، برابر نیستند این هر دو قوم نزد خدا ، و در بیان عدم تساوی میفرماید «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ

ص: 99

الظَّالِمِينَ»و خدای تعالی راہ نمائی نمیکند گروه ظالمان را بمقصود خودشان که دستیاری شرك آوردن و معادات ورزیدن بر خودشان ستم کنند، و آیه بعد تا «هُمُ الفائِزون »در شأن على علیه السلام وارد است .

در تفاسير مسطور است که از شعبی و حسن بصري و محمد بن کعب قرظی و حاكم أبو القاسم حسکانی که همه از اعاظم علمای سنت، هستند مردی است که این آیات ثلاثه در حق أميرالمؤمنين صلوات الله عليه وارد است و تفصیل آنرا براین صورت تقریر کرده اند که : روزی جناب عباس بن عبدالمطلب و طلحة بن شیبه با یکدیگر بمفاخرت سخن می کردند، عباس فرمود : من بهترم که سقایت حاج و عمارت خانه خدا بمن تعلق دارد ، وطلحه گفت : کلید خانه خدا بدست من اندر است و عمارتش نامزد من است و اگر بخواهم بر حسب رتبت کلید داری میتوانم همه شب در سرای خدای بپایم.

چون این نزاع تفاخر آمیز طولانی گردید با یکدیگر قرار دادند که نخستین شخصی که از این راه برما گذر گیرد حكم گردانیم تا در میان ماحكم نماید، در این حال که نگاه میکردند أمير المؤمنين علیه السلام را دیدند می آید گفتند : الله اكبر ما را بهتر از این حاکم نیاید ، پس دست آن حضرت را گرفته نزد خود نشاندند و صورت حال را بعرض رسانیدند.

فرمود : «أَلَا أدلكما عَلَى خَيْرِ مِنْكُمَا»، آیا شما را بکسی دلالت نکنم که از شما بهتر است ؟ گفتند : وی کیست ؟ فرمود : «مَنْ ضَرَبَ خراطيمكما بِالسَّيْفِ حَتَّى قَادَ كَمَا إِلَى الاسلام»، بهتر از شما آنکس باشد که تیغ از سر و خرطوم شما بر نداشت تا گاهی که شما را با سلام در آورد ، گفتند : همانا این سخن را کنایت از خود سازی؟ فرمود: آری چه چیز منع مینماید مرا از این سخن ، زیرا که من در زمان خوردسالی تا پایان کار مصدق رسول مختار وجهاد فرماینده در کار دین ایزد قهار بودم و معذلك بدو قبله با رسول خدا نماز بگذاشتم و پیش از شما مدتها پرستش خدا کرده ام با رسول خدا گاهی که ثالثی باما نبود .

ص: 100

چون عباس و طلحه این کلمات ولایت آیات را بشنیدند تفاخر خود را فراموش کرده روی با علی علیه السلام آورده گفتند : اکنون مارا با تو خصومت افتاد بیا تا بحضرت رسول خدا رویم تا در میان ما حکم فرماید ، فرمود : چنین باشد پس متفقا بحضرت پیغمبر آمدند ، عباس بر آن حضرت سبقت گرفت و عرض کرد: یا رسول الله این کودک برما مفاخرت میکند و آن داستان را بعرض آستان رسانیدند.

رسول خدای فرمود : «يَا عَلِيُّ مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا اسْتَقْبَلَتْ بِهِ ؟»چه باعث شد که بر روی عباس در آمدی ؟ عرض کرد: «صدمته بالحق فمن شاء فليغضب و من شاء فليرض» بكلمه حق تفاخر و تکبر اورا در هم شکستم ، هر کس خواهد گو بحق خشم گیرد و هر کس خواهد بحق راضی گردد ، رسول خدای سخنی نفرمود تا نگویند مراعات علی را مینماید اما منتظر وحی بود ناگاه جبرئیل از جانب ایزد جلیل در رسید و عرض کرد : ای محمد خداوند تبارك و تعالی ترا سلام میرساند و میفرماید : برایشان این هرسه آیه را فرو خوان : «اجعلتم سِقَايَةَ الْحَاجِّ»تا پایان آن.

راقم حروف گوید : أصل بنیان تفاخر در میان عباس و طلحة بن شیبه برای این بود که أمير المؤمنین بیاید و کار به نزول آیات و حکومت حضرت خالق مخلوقات و ایضاح مراتب علی علیه السلام و تفوق آنحضرت در آن سن و سال بر مانند عباس شخص عظيم الشأن عم رسول خدا و دیگران گردد و در چنین روزی در مرو بزبان مأمون در حضور سلاله دودمان نبی و علی علی بن موسى الرضا علیه السلام باجماعت مخالفان بگذرد تا جهانیان را معلوم افتد که مانند عباس عم پیغمبر با آن جلالت مقام و كبر سن و منزلت نسبت بعلی علیه السلام بچه میزان بود و خلفای بنی عباس را که تمام تفاخر و حق طلبی بوجود عباس بوده است در خدمت أولاد علی و أئمه هدی صلوات الله عليهم دارای چه مکانت ومسکنت خواهند بود .

از این است که مأمون بعد از استشهاد با یه شریفه «اجعَلتُم سِقَايَةَ الْحَاجِّ»

ص: 101

کلام خودرا بقید قسم مقید میدارد و میگوید: سوگند با خداوند ، اگر آن مناقب و فضایلی و آیاتی که در قرآن در شأن أمير المؤمنين علیه السلام وارد شده است در حق يك مردی از رجال شما یا غير از او یکی از آن هزاران هزارها موجود بودی البته چنین شخصی شایسته خلافت و سزاوار دعوت بخلافت و نشاندن بر کرسی خلافت بودی و بهمان يك خلت و صفت بر تمام أصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بلا استثناء تقدم و تفوق داشتی.

ثم لم يزل الأمور تتراقی به إلى أن ولی أمور المسلمين فلم يعن بأحد من بنی هاشم إلا بعبد الله بن عباس تعظيما لحقه وصلة لرحمه وثقة به فكان من أمره الذي يغفر الله له ثم نحن و هم يد واحدة كما زعمتم حتى قضى الله تعالى بالأمر إلينا فأخفناهم و ضيقنا عليهم و قتلناهم أكثر من قتل بني امية إياهم . و يحكم إن بني أمية إنما قتلوا منهم من سل سيفا و إنا معشر بني العباس قتلناهم جملا فلتسألن أعظم الهاشمية بأي ذنب قتلت: و لتسئلن نفوس القيت في دجلة و الفرات و نفوس دفنت ببغداد و الكوفة احياء.

هيهات إنه من يعمل مثقال ذرا خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره و أما ما وصفتم في أمر المخلوع و ما كان فيه من لبس فلعمري ما لبس عليه أحد غير كم اذ هویتم عليه النكث و زينتم له الغدر وقلتم له ما عسى أن يكون من أمر أخيك و هو رجل مغرب و معك الأموال و الرجال تبعث إليه فيؤتي به فكذبتم و دبرتم و نسیتم قول الله عز وجل و من بغى عليه لينصرنه الله.

و از آن پس امور پست و بلند گرفت تا بولایت امور مسلمانان رسید و با احدی از بنی هاشم جز بعبدالله بن عباس محض تعظيم حق او و صله رحم او و وثوق باو توجهی نکرد و پایان کار او که بغفران يزدان کامران باد چنان شد که بود و پس از وی نوبت بما وایشان افتاد که ید واحد بودیم چنانکه شما میدانید تا زمانی که خداوند تعالی کار خلافت را با ما گذاشت.

و با اینکه با بني هاشم یکی و یکدست بودیم چون بخلافت رسیدیم و حلاوت

ص: 102

آنرا چشیدیم ، کمر بقتل و آزار بني هاشم بر بستیم و ایشان را دچار ترس و بیم نمودیم و کار را برایشان تنگ ساختیم و از آن مقدار که طایفه بني اميه در أيام اقتدار و سلطنت خودشان بکشتند ما در زمان قهر و غلبه خود بیشتر از آنها بقتل رسانیدیم.

و حال اینکه خلفای بنی امية اگر در صدد قتل و آزار ایشان بر آمدند کسانی را میکشتند که شمشیری بکشیدند و بمخالفت آنها و دعوى خلافت سر بر کشیدند در حقیقت دفاع و قطع نزاع نمودند ، لكن ما جماعت بني عباس چون تخت سلطنت بر آمدیم ایشان را بجمله بقتل رسانیدیم .

و زود باشد استخوانهای نشر شده بني هاشم در بامداد قیامت از ما بپرسند بچه گناه و بچه تقصیر ایشان را بکشتند و انقراض بنی هاشم را خواستند؟ اشارت با یه شریه «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ»کرده و میگوید ، و آن نفوس عزیزه را که از بنی هاشم در آب دجله و فرات غرق ساختند و در بغداد و کوفه همچنانکه زنده بودند در خاك و دیوارها و چاهها دفن کردند، و منصور دوانیق و دیگران مرتکب این معاصی کبیره و قتل نفوس محرمه شدند بچه سبب و بچه گناه بود؟!.

هيهات هيهات كار خدا و پرسش روز جزا و شمار یوم شمار را سهل و خوار نمی توان انگاشت، هر کسی باندازه ذره خوبی کند پاداش آن را می بیند و هر کسی باندازه ذره بدی کند کیفرش را می یابد .

وأما آنچه در کار مخلوع یعنی محمد أمين و آنچه در امر او واقع شد توصیف نمودید و میگوئید : در حق او تلبیس و تدلیس رفت .

قسم بجان خودم جز شماها هیچکس با او تلبيس نورزید، چه شما او را بنكث عهد و اظهار غدر بازداشتید و گفتید: در کار برادرت مأمون که مردی غریب و تنها است چه درنگ میجوئی با اینکه اموال و رجال و عظمت و ثروت و خلافت با تست جمعی را مأمور کن تا بروند و او را باستان تو حاضر نمایند، و با او دروغ گفتید و ادبار ورزیدید و قول خدای تعالی: «وَ مَنْ بَغَى عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ»

ص: 103

بر هر کسی بغی نمایند خداوند او را نصرت میدهد ، فراموش کردید.

و أما ما ذكرتم من استبصار المأمون في البيعة لأبي الحسن الرضا علیه السلام فما بايع له المأمون إلا مستبصرا في أمره عالما بأنه لم يبق أحد على ظهرها أبين فضلا و لا أظهر عفة و لا أورع ورعا و لا أزهد زهدا في الدنيا و لا أطلق و نفسما و لا أرضى في الخاصة و العامة و لا أشد في ذات الله منه و إن البيعة له لموافقة رضى الرب عز وجل .

و لقد جهدت و ما أجد في الله لومة لائم، و لعمري أن لو كانت بيعتي بيعة محاباة لكان العباس ابني و ساير ولدي أحب إلى قلبي و أجلى في عيني و لكن أردت أمرا و أراد الله أمرا فلم يسبق أمري أمر الله .

و اینکه خواستید بصیرت و علم مأمون را در امر بیعت با حضرت أبی الحسن الرضا علیه السلام باز دانید که آیا این بیعت را از روی دانش و بینش وسنجش و آزمایش کامل کرده است یا بهوای نفس و عدم تفحص بوده است؟.

همانا بیعت مأمون بولایت آنحضرت از روی نهایت علم ودقت و بصیرت است و بعد از آنستکه مأمون را بعد از تفحصات كامله علم صحیح حاصل شد که در تمام روی زمین هیچکس بر جای نیست که بان فضل ظاهر وعفت باهر وورع کامل وزهد شامل و نفس مطلق و نزديك علمای خاصه و عامه و اهل هر دو فرقه از آنحضرت ستوده تر ومرضی تر و در مراتب یزدان شناسی و ایزد پرستی ومطاوعت اوامر و نواهی خداوندی از او سخت تر و در ذات خدا از او شدیدتر باشد، و این بیعتی که من با آنحضرت کردم جز بسبب موافقت با رضای پروردگار عزوجل نیست .

و من چندانکه در حيز امكان و قدرت تفحص و وسعت نظر بود در این امر کوششها بنمودم و شرط جد و جهد بجای آوردم و تکلیف خودرا چنانکه باید ادا نمودم و در امر خدا بنکوهش نکوهشگر راهی نیافتم، و بجان خودم قسم میخورم که اگر این بیعت کردن من بیعتی از روی محاباة و دوستی و هوای نفس بود هر آینه پسرم عباس و سایر فرزندانم محبوب القلب تر بودند و در چشم من جليل الشأن تر هستند .

ص: 104

و أما ما ذكرتم مما مسكم من الجفاء في ولايتي ، فلعمري ما كان ذلك إلا منكم بمظافرتكم عليه و ممايلتكم إياه فلما قتلته و تفرقتم عبادید فطورا أتباعا لابن أبي خالد و طورا اتباعا لأعرابي و طورا اتباعا لابن شكلة ثم لكل من سل سيفا على و لولا أن شيمتى العفو و طبيعتى التجاوز ما تركت على وجهها منكم أحدا فكلكم حلال الدم محل بنفسه.

و أما ماسئلتم من البيعة للعباس ابني، أتستبدلون الذي هو أدنى بالذي هو خير؟ ويلكم إن العباس غلام حدث السن و لم يؤنس رشده و لم يمهل وحده و لم تحكمه التجارب تدبره النساء و تكفله الاماء ثم لم يتفقه في الدين و لم يعرف حلالا من حرام إلا معرفة لا تأتي به رعية و لا تقوم به حجة.

و لو كان مستأهلا قد أحكمته التجارب و تفقه في الدين و بلغ مبلغ أمير العدل في الزهد في الدنيا و صرف النفس عنها ما كان له عندي في الخلافة إلا ما كان لرجل من عك و حمير.

فلا تكثروا في هذا المقال فان لساني لم يزل مخزونا عن امور و أنباء كراهية أن تخنث النفوس عند ما تنكشف علما بأن الله بالغ أمره و مظهر قضاءه يوما فاذا أبيتم إلا كشف الغطاء و قشر العظاء .

فالرشيد أخبرني عن آبائه و عما وجد في كتاب الدولة و غيرها أن السابع من ولد العباس لا تقوم لبني العباس بعده قائمة و لا تزال النعمة متعلقة عليهم بحيوته فاذا اودعت فودعها فاذا أودع فودعاها و إذا فقدتم شخصی فاطلبوا لأنفسكم معقلا و هيهات مالكم إلا السيف يأتيكم الحسنی الثائر البائر فيحصد کم حصدا أو السفياني المرغم و القائم المهدی يحقن دمائكم إلا بحقها.

و اینکه رقم کرده اید که در زمان خلافت وسلطنت من ظلم و جفا بر شما وارد شده و دچار آزار و شکنج رنج بوده اید ، همانا بجان خودم سوگند میخورم که این حال از خود شما بر خود شما روی آور گردیده است و خودتان دست جفا و نهیب وغا و آسيب بالا را بر خودتان دراز نمودید و متولی اموری و مخلف مخالفتی

ص: 105

آمدید که کار را بخصومت و کارزار برسانید و أمين را برکين من كمين دادید و خویشتن را بر مسند معادات من مکین ساختید تا کار بجنگی رسید و بازار مقاتلت و آسیاب منازلت بگردش افتاد.

و چون او را بکشتم تفرقه عبادید و پراکندگی فرارندگان بهر کوی و مکان و سوی و نشان شدید وهر گروهی بیشه را پیش گرفتید بعضی متابعت ابن أبی خالد را طالب شدید و گاهی بمتابعت اعرابی مبادرت جستید و گاهی ابن شكله إبراهيم بن مهدی دست بیعت دادید و از آن پس با هر کسی تیغی بر روی من بیاخت بساختید.

و اگر نه آن بودی که نظر من بر عفو و گذر و طبیعت من خواهان تجاوز و گذشت از متجاوزین است یکتن از شما را بر روی صفحه خاك زنده نمیگذاشتم چه خون شما بجمله حلال است و خودتان اطواری را پیشنهاد ساخته اید که هر گونه بلیتت و هلاك را بر جان خود خریده اید و فنا را بر بقا گزیده اید.

و أما اینکه در خواست نموده اید که با پسرم عباس بولایت عهد بیعت کنید در بیغوله جهل و غوایت خزیده اید و در مراتع ضلالت وعمایت چریده اید چنانکه خدای میفرماید: آیا آنچه را که پست و دنی تر و زبون مایه تر است با آنچه خیر شما در آن است بدل کردن خواهید؟!.

وای بر شما در این خبث نفس و جهل وعمای شما ، همانا پسرم عباس پسری خوردسال است ندانیم رشد او چیست و مال حال و مقام درایت و نباهت او چه خواهد بود ، هنوزش بخویشتن نمیتوان گذاشت : دست پرورده زنان و در کنف کفایت کنیزکان است نه تفقه و تعلمی در امور دینیه دارد نه حلالی را از حرام تفاوت میداند و آنچه را که در سن کودکی و تقاضای حال کودکان دریافته نه اسباب نظام رعيت ونه در خور قوام و قيام حجت است.

و اگر فرضا تجاربی حاصل کرده بود و علم و تفقهی در دین میداشت و بمقام و منزلت و كفایت امیری عادل و نحریری زاهد و بصیری کامل می بود و خویشتن را از طمع و طلب در منال دنیا و زخارف آن باز میداشت همچنان

ص: 106

نزد من در کار خلافت و امر خطیر سلطنت در حکم مردی از قبیله عك و حمیر مینمود یعنی همانطور که مردم این دوطایفه از این کار دور و بی مناسبت و مهجور هستند عباس نیز همین حال دارد و شایستگی این امر خطرناك عظیم را ندارد .

پس در این باب سخن بسیار مکنید و در کار خلافت محاورت مجوئید ، چه زبان من همیشه از اموری مخزون و خبرها در درونم مکنون است که سخت مکروه میدارم از پاره مطالب و اسرار پرده برگیرم و آنچه از اظهارش کراهت دارم آشکار دارم تا در حال انکشاف آن، گناه نفوس روی نماید ، وعلاوه باين علم دارم که خداوند تعالی بالغ امرخود و مظهر قضای خود روزی از روزگار میباشد پس اگر حتما در صدد کشف غطاء و بر گرفتن سرپوش از پوشیده ها و پرده ها از آنچه در زیر پردها و قشر غطاء میباشید.

عظاء با عين مهمله و ظاء معجمه بمعنی کربشه و چلپاسه است.

یعنی میخواهید آنچه مستور است مکشوف دارید و خلاصه و لب مطلب را بدانید همانا این است که پدرم رشید از پدرانش و از آنچه در واقعات کتاب دولت بنی عباس و جز آن یافته است با من خبر داده است که چون فرزند هفتم عباس بر تخت سلطنت بنشیند پس از وی برای بنی عباس قائمه و ستونی نخواهد بود و نعمت عباسیان بوجود او بسته است و چون آن شخص هفتمين وداع جهان را نماید بایستی از آن نعمتها چشم بپوشند، اکنون هم هروقت من از جهان روی برتافتم که فرزند هفتم عباس و از جمله خلفای عباسی هستم باید وداع آن نعمت را بگویند.

پس چون شخص مرا معدوم دیدید برای نفوس خودتان در طلب معقلی استوار برآئید ، أماهیهات چگونه معقل وماوی برای شما بدست خواهد آمد جز شمشیر بران که از هر طرف شما را در خواهد سپرد و نشانی از عافیت نخواهید یافت و اصول شما را از صفحه زمین بیرون خواهند افکند و شاخ و ریشه شما بداس فنا خواهد دروید یا سفیانی مرغم که بینی همه را بر خاك مذلت و هلاکت میمالد و حضرت قائم مهدی عليه السلام حفظ خون شماها را خواهد نمود مگر آن خونی که

ص: 107

از روی حق ریخته شود یعنی شرعا واجب القتل باشد.

و أما ما كنت أردته من البيعة لعلي بن موسى بعد استحقاق منه لها في نفسه و اختيار مني له فما كان ذلك مني إلا أن أكون الحاقن لدمائكم و الذائد عنكم باستدامة المودة بيننا و بينهم و هي الطريق أسلكها في اکرام آل أبي طالب و مواساتهم في الفيء بیسیر ما يصيبهم منه.

و ان تزعموا أني أردت أن يؤول إليهم عاقبة و منفعة فاني في تدبیرکم و النظر لكم و لعقبكم و أبنائكم من بعد كم و أنتم ساهون لاهون تاهون في غمرة تعمهون لا تعلمون ما يراد بكم و ما اظللتم عليه من النقمة و ابتزاز النعمة همة أحدكم أن يمسی مرکوبا و يصبح مخمورا تباهون بالمعاصي و تبتهجون بها و آلهتكم البرابط مخنثون مؤنثون.

لا يتفکر متفکر منكم في اصلاح معيشة و لا استدامة نعمة و لا اصطناع مكرمة و لا كسب حسنة يمده بها عنقه يوم لا ينفع مال و لا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم .

أضعتم الصلاة و اتبعتم الشهوات و اكببتم على اللذات عن النغمات فسوف تلقون غيا.

و أيم الله لربما أفكر في أمر كم فلا أجد أمة من الأمم استحقوا العذاب حتى نزل بهم لخلة من الخلال إلا اصيب تلك الخلة بعينها فيكم مع خلال كبيرة لم أكن أظن أن إبليس اهتدى إليها و قد اخبر الله تعالى في كتابه العزيز عن قوم صالح أنه «كَانَ فِيهِمْ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ».

فايكم ليس معه تسعة و تسعون من المفسدين في الأرض قد اتخذتموهم شعارا و دثارا استخفافا بالمعاد و قلة يقين بالحساب و أيكم له رأي يتبع أو روية تنتفع فشاهت الوجوه و عفرت الخدود.

دیگر اینکه اراده من در بیعت کردن با علی بن موسی علیهما السلام بعد از آنکه آنحضرت بر حسب نفس مبارك خودش و اختیاری که من در امر ولایت عهد

ص: 108

آنحضرت نموده بودم استحقاق و بایستگی این امر خطیر را دارد، این انتخاب و اختیار من آنحضرت را جز برای آن نبود که من نگاهدارنده شما و خون شما و رانده و دفع کننده شر بليات از شما به نیروی استدامت بنیان مودت و محبت در میان خودمان و بنی هاشم بشوم ، و ترتیب این کار و دریافت این مقصود منحصر بهمین راهی است که در اکرام آل أبی طالب و مواساة با ایشان در فیء و اموال بیت المال و بهره مسلمانان باندک بهره که ایشان را از آن مال میرسد بنمایم.

و اگر شما چنان می پندارید که من بأن اراده هستم که پایان امر و منفعت را با ایشان مؤول سازم همانا در تدبیر کار شما و نظر کردن در امور شما وسودمندی برای شما و اعقاب شما و فرزندان شما هستم و شما ساهی و لاهی و تاهی و سرگشته و متحيرو در حال سهو و فراموشی و درغرقاب خطا و غلط مستغرق هستید و نمی دانید با شما بچه اندیشه هستند و چه میخواهند بجای بیاورند و شما را چگونه میخواهند در ظلال نقمت و نکال دچار هزاران بلیت و وبال بسازند و نعمت و دولت و ابهت را از پهن، اقبال و عرصه جلال شما بزوال آورند. از همت و آهنگ شما همين است که روز بشب رسانید در حالتیکه مركوب و مرغوب دیگران باشید و شب بروز آورید گاهی که مخمور و از عقل و دانش و علم و بصیرت مهجور باشید، آیا بمعاصی یزدان جلیل مباهات میجوئید و بأن مسرور و مبتهج می گردید و بنوای نای و بر بط سر گشته و واله هستید و همه در حالت مخنثان و مؤنثان می گذرانید.

فکر نمیکند هیچ فکر نماینده از شما در اصلاح امر معیشت خود و دوام نعمت خود و اصطناع مکرمت خود و نه کسب کردن حسنه که در آن روز که مال و فرزندی برای کسی سودمند نیست مگر کسی که با قلب سلیم در حضرت خداوند کریم آید سرافرازی داشته باشد ، ارکان نماز را باطل وضایع ساختید و شهوات را از دنبال بتاختند و برلذات بیفتادید و از فواید غنمات ظاهری و باطنيه و صوریه و معنويه محروم ماندید ، پس زود باشد که سزای خودرا دریابید و بکیفر اعمال

ص: 109

زشت خصال گرفتار گردید .

سوگند با خدای ، فراوان در کار شما و اخلاق و اطوار شما بیندیشیدم و بسنجیدم هیچ امتی از امم را نیافتم که مستحق عذاب شده باشند تا زمانی که بواسطه خلتی از خلال ناستوده اش دچار عذاب گردیده جز اینکه همان خلت و صفت را بعينها در شما دیدم با خلال كثيره دیگر چندان که گمان نمی برم که شیطان بأن خلال نکوهیده منوال راه یافته باشد یا احدی را بعمل نمودن بأن امر کرده باشد .

بتحقيق که یزدان کریم در کتاب عزیز خود از قوم صالح خبر داده است که در میان ایشان نه نفر بودند که در زمین فساد و تباهی می نمودند و اصلاح نمیشدند و اصلاح نمی کردند ، پس کدام از شما امروز هستید که با او بجای نه گروه نود و نه گروه از مفسدين فی الأرض نباشد، و شما همان گروه مفسدان را شعار ودار و پشت بان و محارم اسرار خودتان قرار میدهید! از این گونه کار نا استوار و کردار نابهنجار خود جز سبك شمردن روز خطير معاد و قلت يقين بحساب پروردگار عباد پیشه و اندیشه ندارید، کدام يك از شما هستید که صاحب رأیی منبع یا رویتی منتفع باشد ، زشت دیدار و پست پندار و نکوهیده گفتار باشید .

و أما ما ذكرتم من العثرة كانت في أبي الحسن نور الله وجهه فلعمري انها عندي للنهضة و الاستقلال الذي أرجو به قطع الصراط و الأمن و النجاة من الخوف یوم الفزع الأكبر ، و لا اظن عملت عملا و هو عندي أفضل من ذلك إلا أن أعود بمثلها إلى مثله ، و أين لي بذلك و اني لكم بتلك السعادة .

و أما قولكم إني سفهت آراء آبائکم و احلام اسلافكم فكذلك قال مشرکوا قریش «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ».

و اینکه مرا در کار تفویض ولایت عهد به حضرت أبی الحسن نورالله وجهه بلغزش منسوب داشته اید ، پس قسم بجان خودم این کار و کرداری که من کردم و باین عنایتی که موفق شدم همان جنبش و استقلالی است که امیدوارم بدستیاری آن

ص: 110

از پل صراط بسهولت و سلامت بگذرم و از ترس و بیم بزرگ روز محشر از میوه امن و نجات برخورم و هرگز گمان نمی کنم و بتصور در نمی آورم که در تمام أيام زندگانی کرداری نیك و پسندیده کرده باشم که از این کار افضل وارفع و اسعد باشد تا در چنین کاری بانکار دیگر بازگشت نمایم ، و چگونه برای من چنین نعمتی و دولتی دست خواهد داد و از کجا شما را چنین سعادت و نیک بختی نصیب خواهد شد.

و أما قول شما که نوشته اید من آراء پدران و عقول بر گذشتگان شما را سفیه وخوار شمرده ام ، پس گروه مشرکین نیز بر این منوال سخن کردند چنانکه در قرآن از زبان ایشان وارد است که گفته اند بدرستی که ما پدران خود را براین عقیدت و طریقت یافته ایم و بر آثار و اخلاق و اطوار و گفتار و کردار ایشان اقتدا می نمائیم .

وَ یلکم إِنَّ الدَّيْنَ لَا يُؤْخَذُ إِلَّا مِنَ الْأَنْبِيَاءِ فافقهوا وَ مَا اریکم تَعْقِلُونَ بدرستی که دین خدا جزاز جماعت انبیاء عظام علیهم السلام فراگرفته نمیشود ، وای بر شما پس نيك تفقه جوئید و بفهمید أما شما را در عرصه تعقل نمی بینم.

و أما تعییر کم ایای بسياسة المجوس إياكم فما أذهبكم الأنفة من ذلك و لوساستكم القردة و الخنازير ما اردتم إلا أمير المؤمنين ، و لعمري لقد كانوا مجوسا فاسلموا کابائنا و أمهاتنا في القديم فهم المجوس الذين أسلموا و انتم المسلمون ارتدوا فمجوسی أسلم خير من مسلم ارتد.

فهم يتناهون عن المنكر و يأمرون بالمعروف و يتقربون من الخير و يتباعدون من الشر و يذبون عن حرم المسلمين يتباهجون بما نال الشرك و أهله من النكر و يتباشرون بمانال الاسلام و أهله من البشر منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.

و ليس منكم إلا لاعب بنفسه مأفون في عقله و تدبيره إما مغن او ضارب دف أو زامر والله لو أن بني امية الذين قتلوا بالأمس نشروا فقيل لهم لا تأنفوا

ص: 111

في معایب تنالونهم بها ، لما زادوا على ما صیرتموه لكم شعارا و دثارا و صناعة و أخلاقا.

ليس فيكم الا من إذا مسه الشر جزع و إذا مسه الخير منع و لا تأنفون و لا ترجعون إلا خشية ، و كيف يأنف من یبیت مرکوبا و يصبح باثمه معجبا كانه قد اكتسب حمدا غايته بطنه و فرجه لايبالى أن ينال شهوته بقتل ألف نبی مرسل أو ملك مقرب أحب الناس إليه من زين له معصيته أو أعانه في فاحشة تنظفه المخمورة و تربده المطمورة فشتت الاحوال.

فان ارتدعتم عما أنتم فيه من السيئات و الفضايح و ما تهذرون به من عذاب السنتكم و إلا فدونكم تعلوا بالحديد ، و لا قوة إلا بالله و عليه توكلی و هو حسبی.

و اینکه مرا سرزنش و نکوهش می نمائید که من شما را چنان میرانم و بسیاست و کارفرمائی میسپارم که مجوس را سیاست کنم(1) این تأنیف و ناگوار خواندن و تنگی شمردن و ننگ دانستن شما از این امر چیست، و اگر بوزینه ها و خوکھا سایس شما و مختار در امور شما باشند همچنین جز أمير المؤمنين را نخواهید و حال اینکه سوگند با خدای ، این مردمان از نخست مجوس بودند و از آن پس اسلام آوردند .

یعنی اینکه شما میگوئید : من با شما همان سلوك را می نمایم که با مردمی که سابقا مجوس بودند و از آن پس اسلام بجای میگذارم ، آری ایشان بردین مجوس بودند و اکنون مسلمان شده اند چنانکه پدران و مادران ما در قدیم بودند پس این جماعت مجوسی هستند که مسلمانی گرفتند ، وشما مسلمانی هستید که مرتد شدید و بعد از اسلام روی از دین اسلام بر تافتید، پس مجوسی که اسلام آورده است بهتر است از مسلمانی که ارتداد گرفته است .

ص: 112


1- بلکه سرزنش آنان بدین جهت بود که مجوسیان ایرانی را از قبیل فضل بن سهل سرپرست امور اسلامی ساخته و وزارت خود را بدو سپرده بود.

پس این مجوسها که تازه اسلام آورده اند مطیع فرمان اسلام هستند و از آنچه منکر است متناهی میشوند و بانچه معروف است امر مینمایند و بامورات خیریه نزدیک میشوند و از شر دوری میگزینند و از حرم مسلمانان کناری میکنند و دست نامحرم را دور میسازند ، و اگر گزندی و آسیبی از مسلمانان بشرك ومشركان وارد شود بهجت میگیرند، و چون بشارتی باسلام وأهل اسلام برسد خرسندی و بشارت میجویند ، پاره از ایشان را روز بکران و عمر بپایان رفت و بعضی مهلت یافتند و هیچ تبدیلی نمیگیرند .

و نیست از شما مگر کسیکه خویشتن را بتباهی افکند و سست و ناهموار باشد یا عقل اورا ضعف و سستی و تدبیرش را پستی و کاستی است یا مغنی و نوازنده یا دف نواز نای زن سازپرداز است .

سوگند با خدای اگر همان گروه بنی اميه که ایشان را دیروز بکشتید زنده شوند و با ایشان گویند : از معایب و مثالبی که بآن نایل شده اید روی برمتابید و بر خود تنگی و تنگی نشمارید بر آنچه امروز شما دثار و شعار و صناعت و اخلاق خود نموده اید برافزون نیاورند .

نیست در میان شما مگر آنکس که چونش شری فرا رسد جزع نماید و اگر او را خیری مس نماید مانع گردد یعنی رضا ندهد دیگری از آن خیر بهره یاب شود ، و از این اوصاف رذیله و اخلاق بهيميه ذمیمه که دارید جز بدستیاری ترس و خوف باز نشوید و چگونه غیرت مند شود و خود را دور دارد و از کرداری ناشایست ننگی آورد کسیکه شب بخوابد و دیگری بروی سوار و از وی کامکار شود ، و چون با آن گناه بزرگی روز نماید خویشتن ستای و بخویشتن در شگفت گردد چنانکه گوئی حمد ومحمدتی و جلالت وشرافتی کرده است !!.

غايت آمال او سیر کردن بطن و فرج و پیروی شهوات نفسانيه او است و هیچ باك ندارد که مشتهيات خود را دریابد اگر چه بدستیاری کشتن هزار پیغمبر مرسل یا فرشته مقرب باشد محبوب ترین مردمان نزد او کسی است که معاصی او را نزد او

ص: 113

جلوه گر نماید و زینت بخشد یا او را در فاحشه و کردار ناصوابی اعانت کند.

همواره در دنان خمر و خمار غوطه ور و نظافت جوید و از نجاست طهارت گیرد و در مطموره عشرت و دفینه مأكول ومشروب منزل گزیند ، حوزه باده ناب و کباب و شراب مجلس او است ، حفره اطعمه ناروا و اغذيه حرام محبس او است .

راقم حروف گوید : چون کسی در کلمات این نامه مأمون دقيق گردد یکی از معاجيز بزرگ امام رضا علیه السلام می شمارد و مصداقی برای «الفضل ما شهدت به الأعداء»از این برتر و مناسب تر نتواند بود ، زیرا که مأمون بقلم و رقم و زبان و بنان خودش از اخلاق و اوصاف آباء خودش که خلفا و اعیان بنی عباس باشند مذکور میدارد و جملگی را در تمام حدود و احکام الهی و جلوس بر مسند خلافت جاهل و ظالم و عاصی و غاصب و قاتل و فاجر و فاسق و گروهی را مرتد و در پیشگاه خداوند تعالی مسئول و مأخوذ و معذب و معاقب میشمارد و ظلم وستم و جور ایشان را در قتل بنی هاشم و ذریه پیغمبر از بنی امیه برتر و نجات خودرا در تسلیم امر خلافت بصاحب آن علی بن موسی الرضا علیهما السلام محقق و مسلم می خواند .

و در فضايل أمير المؤمنين علی بن أبی طالب علیه السلام و افضلیت بر تمام صحابه پیغمبر من جميع الوجوه و مظلومیت و مغصوبیت آنحضرت و ظلم وغصب دیگران من جميع الجهات با دلايل ساطعه و استدلال بآیات یزدانی و اخبار پیغمبر سبحانی و ادله عقلی و نقلیه و حسیه و مستند بروایات علما و اركان فقها و فضلا و محدثين عامه و خاصه مشروح و مدلل میدارد چنانکه راه تنفسی برای احدی باقی نمی گذارد.

غریب تر این است که هم در پایان کار تأسی بآباء و اجداد خود جسته از بیم زوال سلطنت خود در قتل إمام رضا علیه السلام بعقاب خدا و عتاب پیغمبر خدا و خشم علی مرتضى و غضب فاطمه زهراء سلام الله عليهم منکول و منکوب می شود چنانکه نامه معتضد عباسی را که جامع همین معانی بود از این پیش در ذیل کتاب طراز المذهب در شرح احوال حضرت صديقه صغری زینب سلام الله عليها مذکور نمودیم.

دریغ از اینکه بهمان گفتن و نگاشتن قناعت کردند همی باید از خداوند

ص: 114

أحد و رسول مسدد و ولی مؤید سلامت و صفوت عقیدت و عافیت عاقبت و محروسیت از هواجس نفس اماره و خطرات دنیای ختاره و وسوسه شیطان را مسئلت نمود و در هیچ حال از هیچ خطر دینی و خسارت مذهبی آسوده ننشست و در هیچوقت بخویشتن مغرور نگشت ، مگر نه آن است که هارون و مأمون که افضل خلفای روزگار و هوشیارترین این جماعت هستند بچه پایانی و خیم در افتادند.

بیان پر یافتن مردم بغداد از بیعت نمودن مأمون با امام رضا علیه السلام بولایت عهد

محمد بن جریر طبری و بعضی دیگر از مؤرخین و محدثین رقم نموده اند که در همان سال دویست و یکم هجری که مأمون بن هارون الرشيد علي بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن أبی طالب علیه السلام را ولی عهد مسلمین و خلیفه بعد از خودش گردانید و رضا از آل محمد نامید مذکور نموده اند که : عیسی ابن محمد بن أبی خالد در همان اثنا که مشغول کار خود و عرض اصحاب خودش بعداز انصراف او از لشکرگاهش بجانب بغداد بود ، بناگاه مکتوبی از حسن بن سهل بدو رسید که او را آگاهی داده بود که أمير المؤمنین مأمون علی بن موسی علیه السلام بن جعفر بن محمد سلام الله عليهم را ولی عهد خودش بعد از خودش گردانیده است .

و سبب این کار این شد که مأمون با نظر تحقیق و دیدۂ تدقيق در جماعت بنی عباس و بنی علی نگران شد و از تمام ایشان هیچکس را افضل و اورع و اعلم از علی بن موسی سلام الله عليهما ندید و او را رضا از آل محمد نامید و او را بپوشیدن لباس سبزوافکندن جامه سیاه مأمور ساخت ، و این داستان در روز سه شنبه دو شب از شهر رمضان سال دویست و یکم هجری گذشته روی نمود .

و اینك حسن بن سهل عیسی بن محمد را از جانب مأمون بن هارون الرشید خلیفه روزگار و فرمانگذار زمان و مختار صغار وكبار ابلاغ و مأمور میکند که

ص: 115

مردمی که با او هستند از اصحاب او و لشكریان او و سرهنگان و سران سپاه و جماعت بنی هاشم را مأمور گرداند که با آنحضرت بیعت نمایند و بتمامت جامه های خودرا از قبا و قلنسوه و اعلام خودرا سبز نمایند و همچنین مردم بغداد را بتمامت بر این امر دعوت کند.

چون این خبر بعیسی بن محمد پیوست مردم بغداد را بقبول این امر و اطاعت فرمان و بیعت با برگزیده یزدان بخواند، و شرط نهاد که رزق و روزی يك ماه ایشان را بتعجيل تحویل دهد و بقیه را بحصول غله مو كول گرداند .

گروهی گفتند : بیعت میکنیم و جامه سبز بر تن می آوریم ، و بعضی گفتند : بیعت نمیکنیم و جامه سبز نمی پوشیم و کار خلافت را از خاندان عباس بیرون نمیسازیم همانا این کار از دسايس فضل بن سهل است .

پس روزی چند بر این حال پائیدند و بنی عباس از کار خشمناك شدند و پاره نزد پاره دیگر فراهم گشتند و در این امر تکلم نمودند و گفتند: یکی از میان خودمان را خلافت میدهیم و مأمون را خلع مینمائیم ، و متكلم در این امر و آمد و شد کن در این مسئله و متقلد برای آن إبراهيم و منصور و پسر مهدی خلیفه عباسی بودند چنانکه بشرح و تفصیل آن اشارت میرود.

بیان بیعت کردن مردم بغداد با ابراهيم بن مهدی بخلافت و خلع مأمون را از خلافت

از این پیش در ذیل مجلدات مشكاة و نیز در ذیل أحوال اولاد مهدی بن منصور خلیفه باز نمودیم که أبو إسحاق إبراهيم بن مهدی خلیفه عباسی برادر هارون الرشید در کار سرود و نواختن بملاهی و ارتکاب بفنون نواهی دمی قوی و بحسن منادمت و صحبت ممدوح اهل خبرت بود ، و در طی احوال رشید نیز بپاره حالات او و لطف صنعت ومجالست او پاره حکایات مسطور شد.

ص: 116

چهره او سیاه چه مادرش جاريه سوداء و نامش شكله بفتح شین معجمه و نیز بكسر شین و سکون کاف و بعداز لام هاء بود ، وإبراهيم با آن سواد لون و چرده سیاه سخت تنومند بود چندانکه بواسطه عظمت جثه او را تنسین یعنی اژدها می نامیدند و بوفور فضل و ظرافت ادب ووسعت صدر وكف جواد امتیاز داشت و اورا خليفه اسود و ابن شکله بهمین دو سبب میخواندند .

بالجمله بقول طبری و دیگران در این سال دویست و یکم مردم بغداد با إبراهيم ابن مهدی بخلافت بیعت کردند و مأمون را از خلافت خلع نمودند و سبب آن این بود که از این پیش مذکور نمودیم که جمعی در بغداد منکر خلافت مأمون شدند و گروهی بمحاربت حسن بن سهل اجتماع نمودند تا گاهی که حسن بن سهل ناچار شد و از بغداد خیمه بیرون کشید و این کین و کدورت در قلوب مردم بغداد و مأمون پای گرفت.

و چون مأمون با حضرت علی بن موسى الرضا علیهم السلام بیعت نمود و مردمانرا بپوشیدن جامه سبز مأمور ساخت ، ونیز نامه حسن بن سهل برای عیسی بن محمد بن أبی خالد چنانکه مذکور شد وصول گرفت که او را به بیعت بارضا علیه السلام و پوشش لباس سبز و افکندن جامه سیاه و تمام اهل بغداد امر کرده بود، و عيسی در روز سه شنبه پنج روز از شهر ذی الحجة الحرام گذشته مردمان را بقبول این امر واطاعت فرمان مأمون بخواند.

جماعت عباسیان که در بغداد حضور داشتند آشکار نمودند که با إبراهيم ابن مهدی بخلافت بیعت کرده اند و مأمون را از خلافت خلع نموده اند ، و ایشان در اول روز از محرم که اول روز سنه آتیه است هر شخصی را ده دینار عطا میکنند پاره از مردم بغداد این امر را قبول کردند و برخی پذیرفتار نشدند تا گاهی که آن مبلغ را عطا کردند .

و چون روز جمعه در رسید و اراده نماز نمودند خواستند تا إبراهيم را خليفه سازند یعنی بجای منصور بن مهدی خليفه مأمون گردانند پس مردی را

ص: 117

بفرمودند که چون مؤذن بانگ باذان برکشد بگوید ما میخواهیم بنام مأمون دعا کنیم و پس از وی نام إبراهيم بریم که خلیفه باشد .

و هم پوشیده با جماعت قرار دادند که چون نوبت اقامه رسید و آن مرد بگوید بنام مأمون دعا مینمایم شما بجمله یکدفعه برخیزید و بپای بایستید و بگوئید ما هیچ رضا بامری نمی دهیم تا گاهی که با إبراهيم و بعداز إبراهيم با إسحاق بیعت نمائید و اصلا مأمون را از خلافت خلع کنید نمیخواهیم اموال مارا مأخوذ دارید چنانکه منصور این کار را میکرد، و از آن پس در خانه های خود بنشینید تا اگر کسی خواهد سخنی بگوید پاسخش را باز دهید .

بالجمله در این جمعه نماز جمعه را نگذاشتند و کسی امامت نماز نکرد و هیچکس خطبه نراند بلکه مردمان چهار رکعت بپای بردند و از آن پس براه خویش برفتند، و این حکایت در روز جمعه دوشب از شهر ذی الحجه سال دویست و یکم بر جای مانده روی داد چنانکه متمتم این داستان بجای خود مسطور آید.

بیان فتح جبال طبرستان و دیلم بدست عبدالله بن خرداذبه

در این سال عبدالله بن خرداذبه که والی طبرستان بود لشكر بکشید ولارز و شیرَّز را که از جمله بلاد دیلم بود بر گشود و در زمره دولت اسلام برافزود ، و نیز جبال طبرستان را مفتوح ساخت و شهریار بن شروین را از بلاد کوهستان فرود آورد ، و سلام الخاسر این شعر را در این باب بگفت :

انا لنامل فتح الروم و الصين *** بمن ادال لنا من ملك شروین

فاشدد يديك بعبد الله إن له *** مع الأمانة رأی غير موهون

و هم مازیار بن قارن را بدرگاه مأمون گسیل داشت، و نیز أبو ليلى ملك دیلم را بدون عهدی در این سال اسیر گردانید.

ص: 118

یاقوت حموی میگوید : لأرز با لام و الف و راء مهمله وزاء معجمه نام قریۀ است از طبرستان که آنجا را قلعه لارز مینامند از آنجا تا شهر آمل دو روز راه است و شرز با شین معجمه مكسوره و راء مهمله مكسوره مشدده و زاء معجمه نام کوهی است در شهرهای دلم ، و الله تعالی اعلم.

بیان ابتداء امر بابك خرمی در میان جاویدانیه و مقالات او

اندرین سال بابك خرمی در میان مردم جاویدانید که اصحاب جاویدان بن سهل صاحب بد بودند حرکت نمود و مدعی بر آن شد که روح جاویدان در جسد وی اندر شد و باین عنوان دست بعبث و بیهوده گوئی و فساد در آورد ، جاویدان لفظ فارسی است و تفسیر آن بزبان عرب دائم باقی ، و معنی خرم با خاء معجمه و تشدید راء که لفظ فارسی است بمعنی فرح و سرور است ؛ و بروایت مسعودی در مروج الذهب نام بابك از نخست حسین بوده است .

و ایشان بمذهب تناسخ قائل هستند و میگویند : ارواح از قالب حیوانی بقالب حیوانی دیگر اندر میشود یعنی چون حیوانی خواه ناطق یا غير ناطق بمیرد روح او بقالب حیوانی دیگر اندر شود. معلوم باد ، جمله فلاسفه و مجوس و نصاری وصابیان بر تناسخ معتقداند ، و در فرق اسلام بیشتر آن باشد که در اعتقاد تناسخی باشند ، أما فلاسفه گویند : نسخ بر چهار گونه است : نسخ و فسخ و مسخ و رسخ .

أما نسخ در اجسام آدمیان باشد ، ومسخ در بهايم و سباع وطیور و انواع حیوانات و فسخ در انواع دواب و حشرات زمین مثل مار و کژدم و غیر آن ، و رسخ در انواع اشجار و نباتات . و گویند : ایشانرا در اصناف چهارگانه بر حسب قدر و مراتب ایشان مسخ کنند و همیشه در اجساد بگردش اندر شوند از جسدی بجسدی دیگر و گویند : رئیسان این قوم انبیاء و رسل باشند.

ص: 119

و گویند: عالم دوار است و جز از عالم سرای دیگر نیست ، وحشر و نشر و قيامت و صراط و میزان و حساب و بهشت و دوزخ بجمله محال است ، و گویند : قیامت عبارت از بیرون آمدن روح از بدن و رفتن بدیگر بدن است ، اگر آن روح خیر کرده باشد ببدن با خیر و نیکو اندر شود ، و اگر شر کرده باشد ببدن شریر جای گیر شود.

و ارواح را در اجسام راحت و لذت و عذاب و مشقت باشد ، هر روح که در جسد نیکان باشد او را راحت و لذت است ، و هر روح که در اجساد بد باشد مثل سگی و خوك معذب هست ، و پایان مسخ ایشان در کرمکی باشد بس کوچك بأن اندازه که بسوراخ سوزنی اندر شود ، ومعنی آیه کریمه «وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ» را چنین دانند و حال اینکه هیچ مناسبتی ندارد.

گویند : چون باین حد رسید از این کرمك بس صغیر که در طبرستان رکنا خواند یکی نقل بجسد آدمی کند و همیشه اینگونه نقل مینماید ، و گویند : این معنی عبارت است از بهشت و دوزخ ومعاد ، و گویند: جسد بمنزله جامدها میباشد که چون کهنه شود بیفکنند ، و گویند : قول خدای تعالی « کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها»این معنی را دارد ، و قول خدای عزوجل «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ » معنی این است که در هر صورتی که خواهد ترا بنشاند اگر خواهد آدمی نقل کند و اگر خواهد بستگی و خوك و جز آن.

و گویند : قول خداوند تعالی «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»و قول خدای «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ »از آن بدن میخواهد و اینکه هر چه بر روی زمین میرود در دور أول مانند شما آدمی بوده اند ، و گویند قول خدای «فِی مَا لا تَعْلَمُونَ»آن خواهد که شما در دور خود ندانید که روح بكدام کالبد نقل میکند کالبد آدمی با حیوانات دیگر.

و بعضی از این جماعت مثل احمد حايط و جز او که در مذهب تناسخ غلو کرده اند گویند : هررنج و بلائی که باطفال و بهایم میرسد از آن است که در دور

ص: 120

أول گناه کرده باشند ، در این زمان جزایش را در یابند، گویند : هرچه ذبح وسر بریدنش مباح است از بهر آن است که در دور اول قتال وخونریز بوده است و هر چه گوشت او حرام است از بهر آن است که در دور اول خون ریزی نکرده است.

و گویند : شهوت استر برای آن بریده که در دور اول زانیه بوده است و اگر استری بینند که قطع شهوتش نشده باشد اورا حلقه در اندازند تا بشهوت راندن و مقصود نرسد ، و گویند : تیس یعنی بز از بهر آن با مادر و خواهر و دختر وعمه وخاله جفت شود که در دور أول زنا نکرده است.

پس این جماعت را لازم شود که ملامت کسی را نکنند که ظلم برایشان میکند ، چه این جزای آن است که در دور اول کرده است، و اگر ایشان را بکشد دلالت بر آن نماید که دور أول خون بیرون از حق ریخته باشد پس قصاص لازم نباشد ! و اگر با زن و فرزند ایشان فساد کنند همچنین بر فساد کننده جرمی و جنایتی نخواهد بود ! بطلان عقایداین طایفه بسیار روشن است .

بعضی گویند : هر کس در دور اول زن بوده در دور دوم مرد میشود ! و اگر در دور اول مرد بوده است در دوم زن میشود تا مناکحتی که در دور اول با ایشان رفته باشد در دور دوم بانقدر استیفا کرده باشد و اگر وطی او بحلال بوده باشد در این دور هم حلال باشد، و اگر بحرام بوده در این دور نیز بحرام باشد .

و این قوم را در مدت ادوار سخن با اختلاف است بعضی گویند : ده هزار سال و برخی گویند : هزار سال است و جمعی گویند: ارواح در اجساد گردش کند تا پاك شود آنگاه باسمان رود و با ملائکه باشد و این قوم را طياريه خوانند وقومی از ایشان گویند که خدای تعالی هفت آدم بیافرید هریکی بعد از دیگری و آدم أول پنجاه هزار سال با نسل خود احیاء و أمواتا در زمین مقام کرد آنگاه قیامت برپای شد نیکوان باسمان شدند و شریران بطبقه دوم زمین فرو رفتند ومعنی بهشت و دوزخ این است ، وشش آدم دیگر بر این منوال باشند.

و أهل خير که با سمان روند ملائکه شوند و عبادت خدای کنند ، وأهل شر

ص: 121

از زمینی بزمینی فرو روند تا بزمين هفتم رسند در آنجا مور و جغد و خنافس و امثال آن گردند ، بالجمله أهل تناسخ را این گونه خرافات بسیار است و گاهی بأن اشارت کرده ایم .

مشهور است وقتی تنی از طلاب که بمذهب تناسخ معتقد بود بردر مدرسه ایستاده بود ناگاه خر الاغی که بار گچ حمل داشت بیامد طلبه آهی سرد بر کشید رفیقش گفت : این آه سرد که از دل پر از درد بر آوردی از چیست ؟! گفت : بخاطر آوردم که این مکان را از پیشین روزگار دیده ام و در آنزمان خر بودم و باری بر پشت داشتم و باینجا آوردم از این روی این مکان در نظرم آشنا آمد و در هوای آنزمان این آه بر کشیدم .

گفتند : مولانا در دعوى أول صحیح گفت أما در آدمیست او اقامت دلیل و علامت شرط است ، خواست اقامت بینه نماید گواهان تصديق ادعاى أول را نمودند و چون منكر دعوى ثانی بودند قسم برایشان وارد شد همگی سوگند خوردند که هیچوقت صفات آدمی در وی ندیدیم !

بيان ولايت زيادة الله بن ابراهيم ابن اغلب در مملکت افريقيه وحالات او

در این سال در روز ششم شهر ذی الحجة الحرام أبو العباس عبدالله بن إبراهيم ابن اغلب امیر افریقیه از جهان گذران بجهان جاویدان شد ، مدت امارتش پنجسال و دو ماه بود و سبب مرگ وی این بود که برای هریك زوج گاو زراعت و یا هر بنده که زمین را شخم و شیار نمایند و تخم افشانی نمایند هیجده دینار مالیات مقرر داشت که بهرسال تسليم کارگذاران دیوان دولت نمایند و این مبلغ گران برتمام مردمان و زارعین سنگین آمد و عرصه زندگی برایشان تنگی گرفت و از این کار دشوار با یکدیگر بشکایت در آمدند.

مردی از جمله صلحای عهد که حفص بن عمر جزری نام داشت باجماعتی

ص: 122

از صالحین نزد أبو العباس بیامدند و او را از این کردار بی اساس وحمل افزون از قياس از خشم و عذاب پروردگار ناس هراس داده و از عذاب آخرت و زشت نامی در دار دنیا و زوال نعمت بيم و تحذیر نمودند ، چه خدای تعالی عز اسمه و جل ثناؤه در قرآن کریم میفرماید : «لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ».

نعمت و دولت و عزت هیچ قومی دیگر گون نشود تا اخلاق و اطوار و اعمال ایشان دیگر گون نگردد «وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ»و هروقت خدای تعالی در باره قومی بسبب معاصی و اعمال ناستوده ایشان بد خواهد هیچ برگشتی برای آنچه خدای خواسته است نیست و آن قوم را سوای خدای والی نباشد .

این نصايح لوایح در گوش أبو العباس أمير افريقيه چنانکه باد از چنبر از دیگر گوش بر گذشت وعرض و استدعای ایشان قرین اجابت نگشت جماعت صلحاء باحال يأس وحرمان از حضور حکمران بقيروان رفتند ، حفص بن عمر با دیگران گفت : چه باشد که برای نماز وضوئی بساز آوریم و از پروردگار بنده نواز خواستار شویم که این بار گران را از بندگان خود سبك سازد، پس بدانگونه نماز بگذاشتند و نیاز آوردند . از افزون از پنج روز برنیامد که ریشی در بن گوش أمير افريقا ریشه کرد و با هیچ تدبیری سر بر نگشود تا او را از تخت غرور بتخته گور کشانید، و این أبو العباس جميل ترین ناس بود و هیچکس در حسن و جمال همال او نبود، و چون

تیره آه مستمندان در سحر *** صبح گیرد ظالمان را در حصار

او را از میان بر گرفت و در حصار گور محصور و أبد الدهر محسور داشت وخدای تعالی بدعای صلحای آنروزگار میسور را بر بندگان خویش میسور خواست برادرش زيادة الله بن إبراهيم بن اغلب بجای او بامارت افریقا بنشست ودر أيام او آن سختی و تنگی زندگانی از میانه برخاست و مردمان در کنف عدل و نصفت وشفقت او ایمن و آسوده و فارغ البال ومسرور القلب گردیدند .

ص: 123

بعد از آن لشکری در کناره دریا بر کشید و در آنجا کشتیها و مراكب كثيره از مردم سردانیه از اموال روم موجود بود ، بسیاری از آن کشتیها را بعد از آنکه به نیروی شمشیر برآن و سنان آتش فشان مبلغی کثیر از اموال رومیان بغنیمت بردند و بسیاری را بکشتند در معاطب بلا ومخاطر فنا دچار ساختند و از آن پس که جماعتی از آنانکه بسلامت رسته بودند معاودت کردند ، زيادة الله با ایشان برطریق احسان برفت و جمله را صله وعطا بداد .

و چون سال دویست و هفتم هجری در رسید زیاد بن سهل معروف بابن صقلبية جمعی کثیر فراهم کرده برامير افريقيه خروج نمود و شهر باجه را در بندان بداد چون زيادة الله بر این امر واقف شد لشکر گران بدفعش روان کرد ایشان بر فتند و او را از کنار باجه برکندند و آنانکه در کار مخالفت با او موافقت کرده بودند سر از تن بر گرفتند و کار آنسامان را بسامان آوردند وخلقان را بیاسودند .

و در سال دویست و هشتم هجری خبر با زيادة الله آوردند که منصور بن نصیر طنبذی همی خواهد در تونس با وی بمخالفت اندر شود و در این باب سعی میکند و با سران لشکر مکاتبه می نماید، چون این خبر در خدمت امير بتحقق پیوست یکی از سرهنگان سپاه را که محمد بن حمزه نام داشت با سیصد تن سوار کار زار بدانسوی رهسپار ساخت و با او گفت : خبر خودرا پوشیده بدارد و با شتاب سحاب و نصاب آفتاب راه تونس در نوردد تا منصور خبر نیابد و محمد او را بيك ناگاه گرفته بخدمت امیر افريقيه حمل کند.

یاقوت حموی گوید : طنبده با طاء مهمله و نون ساکن و باء مفتوحه موحده و دال مهمله از نواحی افریقیه و صعيد مصر است ، بالجمله محمد شتابان برفت و بتونس اندر شد لكن منصور را در آنجا نیافت ، چه منصور بقصر خود که در طنبذه بود روی نمود ، این وقت محمد بن حمزه قاضی تونس را با چهل تن از مشایخ قوم بدو فرستاد تا او را در امر مخالفت نکوهش و تقبیح نمایند و از این کار نابهنجار نهی و بطاعت امير امر فرمایند.

ص: 124

پس قاضی و آن مشایخ بدو راه بر گرفتند و با او در يك جای انجمن کردند و آن سخنان را بدو بگذاشتند ، منصور در جواب گفت : من هرگز در امر امیر مخالف نیستم و با شما با هر کسی که با من هست بخدمت امیر می آیم اما يك امروز در اینجا با من موافقت و اقامت نمائید تا برای نیل و همراهان او ترتیب ضیافتی دهم و او را بر خوان خویش مهمان گیرم.

قاضی و دیگران بماندند و منصور برای مجال بن حمزه بسیاری گاو و گوسفند و آنچه در خور مهمانی است بفرستاد و انواع مأكولات و مشروبات تقدیم کرد و مکتوبی نیز بدو در قلم آورد که من با قاضی و آنجماعت مشایخ بخدمت تو می آئیم ، محمد بن حمزه باین فریب مایل و راکن شد و بفرمود تا آن گوسفندها را بکشتند و خودش با همراهانش بخوردند و بیاشامیدند و از باده ناب سرگرم شدند .

و از آنطرف چون آنروز بشب پیوست منصور بن نصیر قاضی ومشایخ چهل گانه را بزندان در افکنده و خودش و یارانش در کمال جد بطور پوشیده بتونس روی نهاد و در دارالصناعة اندر آمد و محمد بن حمزه و اصحابش در آنجا منزل داشتند ، منصور حکم بنواختن دهل و طنبور داد و خودش و أصحابش بانگ بتكبير بر کشیدند .

محمد و اصحابش در حالت مستی و بی خبری از جای برآمدند تا جامه جنگ برتن کشند و منصور و مردمش بروی احاطه کرده بودند و عامه مردم از هر طرف بیامدند پس با سنگ با یشان بجنگ آمدند و بیشتر آن شب را قتال دادند و سوارانی که با محمد بن حمزه بودند بقتل رسیدند و جز کسانی که خودرا باب افكنده بدستیاری شناوری نجات یافتند هیچکس فرست، و این حکایت در ماه صفر روی داد .

و از آنطرف چون آفتاب چهره بنمود لشکریان بخدمت منصور حاضر شدند و گفتند : ما را بتو وثوقی نیست و از آن ایمن نیستیم که زیادة الله ترا بانديشه در اندازد و ترا بمال ومنصب دنیائی بطلبد و تو نیز مایل شوى ، اگر دوست میداری که با تو باشیم بایستی یکی از کسان او را که نزد تو حاضر است مقتول داری

ص: 125

تا موجب وثوق و اطمینان و امنیت خاطر ما شود.

منصور بفرمود تا إسماعيل بن سفیان بن سالم بن عقال را که از کسان زيادة الله و عامل تونس بود حاضر کردند و بقتل او فرمان کرد، چون این خبر بزيادة الله أمير افریقیه رسید ، جهان در دیدارش چون سم سوفار گردید ولشکری عظیم بحرب او مأمور ساخت و غلبون را که اغلب بن عبدالله بن اغلب نام داشت و وزير زيادة الله بود سپه سالار لشکر ساخت و چون با لشكر وداع مینمود گفت: اگر شکسته ومنهزم گردید شما را بقتل میرسانم.

ایشان راه بنوشتند و چون بتونس رسیدند منصور با سپاه خودش بجنگی ایشان روان شد وقتالی سخت در میانه برفت و در دهم ربيع الأول لشكر زيادة الله در هم شکست .

این وقت سرهنگان و سردارانی که در میان آن لشکر در هم شکسته بودند با غلبون گفتند: ما از گزند و آسیب زيادة الله بر جان خود اطمینان نداریم اگر از برای ما امانی از وی بجوئی نزد او حاضر میشویم ، این بگفتند و از خدمت غلبون متفرق شدند و بر چندین شهر مستولی گردیدند و بتصرف در آوردند از آنجمله شهر باجه ، وجزيره ، وصفوره (1)و منير، واریس.

از این پیش مذکور شد که باجه در پنج موضع است از آنجمله در افريقيه واندلس است ، وجزيره چون اهل اندلس مطلقا نام برند جزيرة منورقة را خواهند.

صفوره در کتاب معجم مذکور نیست صفور بدون هاه وصفورية مذکور است و این دو در سواد يمامه و نواحی اردن وشام نزديك طبريه اند ، منیر نیز مذکور نیست و با زای هوز از قراء نساء است و بلفظ دیگر که مصحف آن تواند باشد بنظر نرسید و از اریس نیز مرقوم نداشته ، أما أولش بضم الف وفتح واو ياء ساكنه وشين معجمه قریه ایست بر کنار دریای دمیاط از دیار مصر .

بالجمله از اینگونه کارها اضطرابی عمیم در خلق افريقيه روی داد و این

ص: 126


1- بلکه صطفوره ومنسپیر و اربس

لشکریان که آن بلاد را فرو گرفته بودند تمامت بخدمت منصور بن نصير فراهم شدند و اطاعت او اندر آمدند ، چه از سوء رفتار زیادة الله که با ایشان روی داده و ایشان را تهدید بقتل کرده بود رنجیده خاطر گردیده بودند.

و چون سپاه منصور بسیار شد بجانب قيروان روان گشت و در شهر جمادى الأولى قيروان را در بندان داد و خندقی بر کنار سپاه خود بر آورد و در میان او و زيادة الله کارزار بسیار نمودار شد و با روی قيروان را منصور تعمیر کرد و مردم قيروان او را والی خود ساختند ومدت حصار آن شهر چهل روز طول کشید .

و از آنطرف زيادة الله بتعبيه و جمع آوری سپاه مشغول شد و با پیاده و سواری بسیار رهسپار گشت ، چون منصور آن سپاه موفور ولشكر بیشمر را بدید بدهشت و وحشت و خشیت اندر شد ، چه اورا هیچ گمان نمیرفت که زيادة الله را چنین سپاه زیاده از حد او فرهم آید و او را خوار مایه و سبك پایه می انگاشت ، لاجرم خودش بالشكرش بجانب او برفت و جنگی بس شدید در میانه بگذشت و منصور ولشكر او منهزم گردیدند و با کمال ترس و هراس فرار کردند و جمعی کثير از آنان کشته گشت و این حکایت در نیمه جمادی الاخره اتفاق افتاد.

زيادة الله فرمان کرد که مردم قيروان را بکیفر اعمال ایشان در معرض انتقام در آوردند تا چراگناه و خیانت ورزیدند و با منصور مساعدت نموده و بیاری او جنگی ورزیدند ، ونیز چرا در قديم الأيام باعمران مجالد گاهی که با پدرش إبراهيم مقاتلت مینمود مساعدت کردند.

اهل علم و دین در خدمتش حاضر شدند و از این کار منع کردند ، لاجرم زيادة از اندیشه آن کار فرو نشست و باروی قیروان را ویران کرد، و از آنطرف چون منصور بن نصیر منهزم گردید جمعی کثیر از اصحاب او که با او بودند از وی جدائی جستند از آنجمله عامر بن نافع و عبدالسلام بن المفرج بودند که بسوی آن بلادی که بر آن غالب شده بودند برفتند .

و از آن پس زيادة الله در سال دویست و نهم لشکری بساخت و بشهر سبيبه

ص: 127

مأمور نمود و محمد بن عبدالله بن اغلب را امارت سپاه بخشید و در میان آن سپاهیان جماعتی بسیار از آن مردم سپاهی که با منصور بودند وعمر بن نافع امیر ایشان بود جای داشتند و ایشان در بیستم شهر محرم با سپاه آنشهر روی در روی شدند و جنگ در افکندند و ابن الاغلب منهزم شد و با آنان که با او بودند بقيروان باز گشت .

این امر بر زيادة الله سخت عظیم افتاد ، بجمع رجال و بذل اموال امر داد و اینوقت عيال آن لشکريکه با منصور بودند در قیروان جای داشتند زيادة الله متعرض ایشان نشد ، وسپاهیان با منصور گفتند : رأی مستقیم این است که حیلتی در نقل این عیال از قیروان بکنی تا خاطر ما در کار ایشان آسوده شود .

پس منصور با سپاهیان بقيروان روی آورد وزيادة الله را شانزده روز در حصار گرفت لكن قتالی در میانه نرفت ولشکریان زنان و فرزندان خودشان را از قيروان بیرون آوردند و منصور بجانب تو نس برفت ، ودر این وقت از تمامت بلاد افريقيه بجز قابس وساحل و نفزاوه وطرابلس برای زیادة الله بجای نمانده بود. .

قابس با قاف و الف و باء موحده و سین مهمله شهری است در میان طرابلس و سفاقس و مهدیه بر ساحل دریای مغرب از اعمال افريقيته ، کشتیها از هر کجا بدانجا فراهم آید و تا دریا سه میل مسافت دارد ، ساحل نام موضعی در کنار دریا میباشد ، نفزاوه با نون مكسوره و فاء ساكنه و زای معجمه و بعد از الف واومفتوحه شهری است از اعمال افريقيه که باروئی ازسنگی بر گرد آن بر آورده اند و با خشت پخته بر کشیده اند.

اهالی این چند شهر مذکور بطاعت زيادة الله متمسك شدند و لشکری بسوی وی بفرستادند و پیام دادند که از کنار ما برخیز و بكوچ و از افريقيه دست بدار و ترا بر جان و مال خودت و آنچه در قصر تو است امان خواهد بود، این حال بر زيادة الله بسی دشوار و روزگار بروی تنگی واندوه این امر بروی چیره شد.

اینوقت سفیان بن سواده با او گفت : مرا در کار لشکریانت مختار گردان

ص: 128

تا دویست تن سوار از ایشان برگزینم و ایشان را به نفزاوه حرکت دهم ، چه مرا رسیده است که عامر بن نافع قصد ایشان را کرده است اگر بروی ظفر یافتم همان خواهد شد که تو دوست میداری و اگر مغلوب شدم بهر طور که رأی خودت تصویب مینماید رفتار کن.

زيادة الله اورا بأن کار مأمور ساخت و سفيان دویست تن سوار کارزار برگزید و بنفزاوه برفت و جماعت بر بریان آنجا را بنصرت خود بخواند ایشان اجابت کرده شتابان بدو بیامدند، و از آنطرف عامر بن نافع با لشکری پرخاشگر بیامد و دو سپاه با هم برابر شدند و جنگی بزرگ بنمودند ، و در آخرکار عامر ولشكر او منهزم شدند و جمعی کثیر از ایشان کشته شد وعامر بقسطیلیه باز شد و در سه شبانه روز منال آنجا را جمع کرده و از آنجا راه بر گرفت و یکتن را بضبط آنشهر بگذاشت او نیز از بیم مردم آنجا فرار کرد.

قسطيليه بفتح قاف وسكون سين مهمله و کسر طاء مهمله و ياء ساكنه و لام و یاء خفيفه وهاء شهری است در اندلس و نیز کوره ایست در افريقيه توزر والحمه و نفطه از شهر های این کوره است وام البلادش توزر است.

چون مردم قسطيلیه این حال را بدیدند شخصی را نزديك سفيان بن سواده پیام فرستادند و خواستار شدند که بشهر ایشان اندر شود، لاجرم سفيان بصوب ایشان روان شد و قسطیلیه را مالك و ضابط گردید.

ابن اثیر میگوید: بعضی را عقیدت بر آن است که حوادث مذکور در سال دویست و هشتم و نهم همانا در سال دویست و نوزدهم روی داده است ، و نیز ابن اثیر صطفوره باصاد مهمله و مفتوحه وسکون طاء مهمله وضم فاء وسكون و او که در آخر آن هاء بجای صفوره ضبط کرده است چنانکه حموی نیز به همین صورت باد کرده است و گوید : نام شهری است در افريقيه ، عجب این باشد که در متن کتاب صفوره مرقوم است البته غلط از کاتب است .

و نیز می گوید : سبيبه بفتح سين مهمله و کسر باء موحده و سكون باء حطی

ص: 129

وفتح باء ثانیه و در آخر آن هاء است حموی گوید ناحیه ایست از اعمال افريقيته و نیز از قيروان ، بالجمله کار زيادة الله باین تدبیر سفیان بن سواده رونق گرفت .

بیان آن بلاد و اماکنی که از جزیره صقليه بدست زيادة الله بن الاغلب مفتوح شد وحروبی که تا آخر عمر اوروی داد

ابن اثیر در کامل گوید : در سال دویست و دوازدهم هجری زيادة الله لشكری در دریا تجهیز نمود و بجانب جزيره صقلیه مأمور ساخت و اسد بن الفرات را برایشان امارت داد، و این اسد قاضی قیروان و از اصحاب مالك و مصنف کتاب اسدیه در فقه بر مذهب مالك بود، چون این لشكر بأن جزیره رسیدند بیشتر بلاد و اراضی آنجا را در حیطه تصرف و قبضه تملك در آوردند.

سبب فرستادن این جیش بدان سوی از آن روی بود که ملك روم که در قسطنطینیه جای داشت یکی از بطريقان یعنی سرهنگان سپاه خودرا که قسطنطين نام داشت بر جزيرۀ صقلیه حکومت داده بود ، و آن بطریق در سال دویست و یازدهم بامارت آنجا بنشست وچون مستقل گردید بر سپاهی که در اسطول و کناره دریا بودند مردی رومی را که نامش فیمی و مردی با حزم وشجاع بود امارت داد .

پس در افریقیه جنگی در انداخت و پاره از سواحل آنجارا در سپرد و نهب و غارت نمود و مدتی در آنجا ماند ، پس از ملك روم مکتوبی بقسطنطين نوشت و او را فرمان داد که فیمی مقدم لشکر اسطول را بگیرد و بعذاب و شکنجه در کشد اصحاب قسطنطین این داستان را بشنیدند و بواسطه او خشمگین شدند و او را بر مخالفت اعانت کردند و فیمی با لشکر خود بجانب صقلیه روی نهاد و بر مدینه سر قوسه مستولی شد.

از آنطرف قسطنطین روی بدو آورد و هردو لشکر با هم روی در روی و جنگی آور شدند بعد از آنکه قتالی سخت در میانه بگذشت قسطنطين منهزم شده

ص: 130

بشهر قطانيه برفت فيمی نیز با لشكری بدنبال او بتاخت و قسطنطين از ایشان فرار کرد پس او را بگرفتند و بکشتند و فیمی را ملك خطاب کردند.

و فیمی مردی را که بلاطه نام داشت بر یکی از نواحی جزیره عامل ساخت این مرد با نیمی از در مخالفت و عصیان بیرون تاخت و با پسرعم خودش که میخائیل نام داشت اتفاق کرده لشكری عظیم فراهم ساخته و این میخائیل والی شهر بلرم بود پس با فيمى قتال دادند و فیمی را منهزم ساختند و بلاطه بر شهر سرقوسه استيلا یافته و فیمی و آنانکه با او بودند در مراكب بر نشسته روی بافريقيه نهادند ویکی را بخدمت أمير زيادة الله فرستاده مدد خواست و او را بملك صقلیه وعده نهاد .

زيادة الله در شهر ربيع الأول سال دویست و دوازدهم جیشی با فرستاده او بفرستادۀ او ایشان راه بسپردند تا بشهر مازر از بلاد صقليه رسیدند و از آنجا بسوی بلاطه که با فیمی قتال داد روی آوردند ، در آنجا گروهی از سپاه روم با ایشان برابر آمدند و مسلمانان با ایشان قتال دادند و فیمی و لشکریان او را امر کردند که از ایشان بریکسوی شوند و بازار جنگی در میان مسلمانان و رومیان گردش گرفت و آسیاب حرب بگشت ، در پایان امر رومیان را هزیمت افتاد و مسلمانان اموال آنان را بغنیمت بردند ودواب و چار پایان ایشان را براندند ، و بلاطه بطرف قلورية فرار کرد .

بارم بفتح باء موحده و لام مفتوحه وراء ساكنه ومیم و معنای آن در لغت روم مدینه است و این شهر از تمامت شهرهای جزیره صقلیه عظیم تر و در کنار دریا واقع است دیوار و باروئی بلند دارد، گفته اند : ارستطالیس در خشبه ای در هیکل آنجا معلق است ، قوریه بکسر قاف و تشدید لام وفتح وسكون واو و کسر راء و ياء مفتوحه خفيفه نام جزیره ایست در طرف شرقی صقلیه و در این جزیره شهرهای بسیار و بلاد واسعه میباشد.

بالجمله بلاطه در قوریه بقتل رسید و گروه مسلمانان بر چندین حصن از آن جزیره مستولی شدند و بيك قلعه که معروف بقلعه الكراث است رسیدند ، در آنجا

ص: 131

جمعی کثیر فراهم بودند و با قاضی اسد بن الفرات أمير مسلمانان بخدعه و نیرنگ در آمدند و در خدمتش اظهار انقياد و اطاعت کردند و چون نیمی ایشان را بدید بسوی ایشان گرائید و با آنها مکتوب نمود که پای بر جای باشند و شهر خودرا محفوظ بدارند ، و آن جماعت در خدمت اسد قرار دادند که از ایشان جزیه بگیرد و با ایشان نزديك نشود .

قاضی اسد مسئول ایشان را قرین اجابت بداشت و چند روزی از ایشان تأخر گرفت و آنجماعت بأن تدبیر و مهلت خواستن فراغت یافتند و برای حصار مستعد شدند و بانچه محتاج بودند با یشان فرستادند و از قبول آمر و اطاعت امتناع ورزیدند و قاضی اسد بجنگی ایشان بلند شد و هرشبی سریه ها بهر طرف وهر ناحیه مأمور کرد و ایشان بسیاری غنیمت بدست آوردند و شهرها و دیارها بر گشودند و در اطراف سرقوسه فتوحات کردند و سر قوسه را برا و بحرا بمحاصره افکندند.

و نیز ایشان را از افريقيه مددها رسید و کار اسد استوار شد و بدانجماعت روی نهاد و همچنین بطرف بلرم بجنبید و لشکری گران ملتزم رکاب داشت و مسلمانان خندقی شگرف و ژرف برگرد ایشان بر آوردند و در خارج خندق نیز گودال های بسیار بر آوردند .

و از آنسوی لشکر روم بر سپاه اسلام حمله ور شدند و جمعی کثیر از مردم روم در آن گودال ها در افتادند و بهلاکت رسیدند ، و از آنسوی مسلمانان بر سر قوسه کار را تنگ و دشوار ساختند، در این حال اسطولی از قسطنطينيه برسید وجمعی کثیر در آن جای داشت .

و در این حال وباء شدیدی در سال دویست و سیزدهم بر مسلمانان فرود آمد و جمع بسیاری از ایشان را هلاك ساخت و هم فرمانگذار ایشان اسد بن فرات در جمله هلاك شدگان بود ، و پس از وی محمد بن أبی الجواری بر مسلمانان امارت یافت ، و چون مسلمانان شدت وباء ووصول لشکر روم را بدیدند در مراکب خود در آمدند تا راه سپار شوند .

ص: 132

سپاه روم در مراكب خودشان بر باب المرسی بايستادند و مسلمانان را از خروج مانع شدند ، چون مسلمانان این حال را بدیدند مراكب خودشان را بسوزانیدند و بطرف شهر میناو بکوچیدند و سه روز آنشهر را بمحاصره سپردند و آن حصن را به تسلیم خود در آوردند .

پس از آن يك طایفه از ایشان بحصن جرجنت روی نهاده و با مردم آنجا قتال داده آن حصن را مالك و در آنجا ساکن شدند ، و نفوس مسلمانان بسبب این فتح نمایان سخت و شدید شد و بسی شادمان گردیدند و از آنجا بسوی شهر قصریانه برفتند و فیمی نیز با ایشان بود .

اهل قصریانه بحضور او بیرون شدند و زمین در پیش رویش ببوسیدند و او را پذیرفتار شدند که بر خودشان سلطان گردانند و با وی خدعه ورزیدند و از آن پس او را بکشتند ، و در این اثنا لشكری عظیم از قسطنطينيه در امداد سپاهی که در جزیره بودند فرا رسیدند و ایشان و مسلمانان صف جنگ بیاراستند وقتالی بزرگ بدادند و لشکر روم منهزم شدند و گروهی بسیار از ایشان بقتل آمدند و هر کسی بسلامت در رفت بقصر بانه اندر شد و محمد بن أبی الجواری أمیر مسلمانان بدرود جهان گفت و پس از وی زهیر بن غوث والی مسلمانان گردید .

از آن پس چنان افتاد که سريه مسلمانان برای غنیمت بیرون شد و طایفه از سپاه روم برایشان بتاختند و در میان ایشان جنگی سخت بگذشت ، و در این نوبت سپاه اسلام انهزام گرفت و با مداد دیگر با جمعی لشکر معاودت نمودند و رومیان بدفع ایشان بیرون شتافتند و اینوقت اجتماع و احتشادی عظیم داشتند ، و در دفعه دوم نیز صفوف مصاف را بیاراستند و نیز مسلمانان منهزم شدند و بقدر هزار تن از ایشان شهید گردید و بلشکرگاه خودشان بازگشتند و خندقی برگرد خویش بر آوردند .

مردم روم ایشان را محاصره کردند و جنگ و قتال در میان دوام گرفت و کار قوت و خوردنی بر سپاه اسلام تنگ افتاد و بر آن اندیشه بر آمدند که بر سپاه روم شب تاخت برند ، رومیان بدانستند و از خیام خود جدائی گرفتند و در مکانی

ص: 133

نزديك بان خیام جای ساختند، و از آن سوی چون مسلمانان باهنگ شب خون بیرون شدند هیچکس را نیافتند ، بناگاه رومیان از هر گوشه و کنار برایشان بتاختند و جمعی کثیر از مسلمانان را بکشتند و دیگران فرار کرده بميناو در آمدند .

کار محاصره برایشان دوام یافت چندانکه از شدت جوع و قحطی مأكولات چارپایان خود و سگها را بخوردند ، و چون آن جماعت مسلمانان که در شهر جرجنت جای داشتند بر این حال سختی مسلمانان آگاه شدند آن شهر را خراب کرده بسوی مازر برفتند اما قدرت بر نصرت برادران دینی خود را نیافتند ، و این حال براین منوال دوام جست تا سال دویست و چهاردهم رسید و مسلمانان مشرف بر هلاك شدند .

در این حال اسطولی بسیار از اندلس نمایان شد که برای جنگی بیرون آمده بودند، و در این هنگام مراکبی بسیار از افريقيه بمدد مسلمین بیامد و شماره جميع آن سیصد مرکب بود پس بجزیره نازل شدند ، رومیان چون این عدت و شدت و کثرت را نگران شدند تاب مقاومت نیاوردند و از کنار آنشهر و حصار دادن مسلمانان برخاستند و خداوند منان مسلمانان را از بلای ایشان گشایش بخشید .

مسلمانان بطرف شهر بلرم برفتند و آنشهر را بحصار در آوردند و بر مردم آنجا تنگی بگرفتند ، صاحب بلرم برای خودش و کسانش و اموالش در طلب امان برآمد و مسئول او قبول شد و در دریا بسوى بلاد روم سفر کرد ، ومسلمانان در شهر رجب سال دویست و شانزدهم بدون جنگ و ستیز و مانع ودافعی داخل شهر شدند و در آنجا کمتر از هزار تن آدمی ندیدند و حال اینکه در آن هنگام که آنشهر را بمحاصره افکندند دارای هفتاد هزار تن مرد و زن بود که جملگی بمرده بودند و در میان مسلمانان و اهل افريقيه خلافها و نزاعها روی داد و از آن مخالفت بموافقت در آمدند .

ص: 134

مسلمانان تا سال دویست و نوزدهم بماندند و بمدينه قصریانه روی کردند

جماعتی از رومیان که در آنجا بودند بجنگ مسلمانان بیرون شدند و جنگی بس شدید در میانه برفت و خداوند سبحان مسلمانان را فیروزی داد و رومیان بلشکرگاه خودشان منهزم شدند و از آن پس در زمان ربيع مراجعت کردند و با مسلمانان حربی بزرگی بدادند در این نوبت نیز فتح و ظفر بهره مسلمانان شد و رومیان منهزم گردیدند ، و مسلمانان در سال دویست و بیستم راه سپر شدند و اینوقت امیر ایشان محمد بن عبدالله بود و بجانب قصریانه روی نهادند .

مردم روم بمقاتلت ایشان در آمدند و انهزام گرفتند و زوجه بطریق ایشان با پسرش اسیر شدند ، و مسلمانان آنچه در لشکرگاه رومیان بود بغنیمت بردند و بسوی بلرم باز گردیدند ، پس از آن محمد بن عبدالله امير سپاه اسلام لشکری بسوی ناحیه طرمین مأمور ساخت و محمد بن سالم امیر ایشان بود و ایشان برفتند و غنیمتی بسیار بدست آوردند، و از آن پس پاره از لشكريانش بروی بطغیان و عدوان در آمدند و او را بکشتند و بروم پیوستند .

چون این خبر بزياده الله پیوست فضل بن يعقوب را از افريقيه بسوی ایشان بفرستاد تا در ازای او امیری ایشان کند ، و فضل در سريه بجانب ناحیه سر قوسه برفت و در آن شب تاخت غنائم كثيره در یافتند و بازگردیدند، و نیز دیگر باره سرینه بزرگی روان ساخت آن سرينه نیز غنیمت بسیاری بچنگ آورده باز آمدند در طی راه یکی از بطارقه و سرهنگان رومی در صقلیه با جمعی کثیر با ایشان متعرض گشت .

مسلمانان از لشکر رومیان در زمینی ناهموار ودرختستانهای بسیار متحصن شدند بطریق را با ایشان امكان قتال نبود و در آنجا تا عصر توقف کرد و چون نگران شد که مسلمانان بقتال او قدم نمی گذارند از مقاتلت ایشان باز شد وأصحابش بهر طرف پراکنده شدند و تعبیه و تهیه کار را فروگذاشتند .

چون مسلمانان بر این حال نگران شدند برایشان حمله ور شدند رومیان

ص: 135

متفرق و منهزم گردیدند و آن بطریق را طعنه و جراحات عدیده باز رسید و از اسب خود بر زمین افتاد ، حامیان او از اصحابش بتاختند و او را زخمدار از معرکه کارزار بیرون بردند و حمل نمودند ، و مسلمانان آنچه ایشان را از اسلحه و متاع ودواب بود بغنیمت بردند و این واقعه بزرگی و جنگی نامدار بود.

معلوم باد ، بطریق با باء موحده مكسوره و طاء مؤلفه ساکنه و راء مهمله مكسوره و ياء تحتانی ساکنه و قاف بروزن کبریت بزبان رومی سرهنگی است از سرهنگان روم که برده هزار تن مرد سپاهی فرما نگذار باشد و بعد از آن ترخان است که فرمانفرمای پنج هزار کس باشد و پس از وی قومس است که بر دویست نفر حکمران باشد و جمع آن بطارقه است.

و قسیس با قاف مكسوره و سين مكسوره مشدده و ياء حطی و سین مهمله رئیس پیشوایان و علماء و زهاد ترسایان و معرب کشیش است جمع آن قسوس بروزن سرور و نیز قسيسون بواو و نون می آید و راهب بر وزان طالب زاهد از ترسایان است و جمع آن رهبان بروزن عثمان است، و بطریق در زبان رومی در حکم امير تومان در زبان ترکان است ، چه تومان در زبان ترکی ده هزار را گویند ، و ترخان حکم امیر پنج را در اصطلاح ایرانی و فارسی دارد یعنی فرمانده پنج هرار کس .

و سرتیپ یعنی حکمران هزار تن ، و سرهنگ بمعنی معاون سرتیپ و ثانی او و یاور یعنی شخصی که اگر یک درجه برتر شود سرهنگ میشود ، و سلطان بعد از باور است ، مقصود این است که در هر مملکتی برای رؤسای قوم و مذهب زبان خودشان اسامی موضوع است مثل پاپ یعنی رئیس مذهب و ژنرال و كلنل یعنی سرتیپ و سرهنگی و سالار و سردار وسر کرده و سپهبد وسپهدار و سپه سالار وسالار بار و خوانسالار و شیخ الاسلام در روم و ایران و ترکستان وكذلك غيره .

و از آنسوی زيادة الله أمير افريقيه أبو الأغلب إبراهيم بن عبدالله را بامارت صقالیه مأمور ساخت و أبوالاغلب از افريقيه روی بدانسوی نهاد و در نیمه شهر

ص: 136

رمضان به صقالبه رسید.

صقالبه بفتح صاد و قاف والف و باء موحده بعد از لام مكسوره و هاء کوهی چند سرخ رنگی و کلان که بلاد خزر را در اعالی جبال روم در نوشته است و بعضی گویند : صقالبه شهرهائی است میان بلغار و قسطنطينيه ، و صقلب نیز جائی است در اندلس از اعمال سندين ، و صقلب بر وزن جعفر شهری است در صقلیه که چشمه های گذرا دارد؛ صاحب قاموس میگوید: صقالبه بفتح اول بر وزن فراعنه گروهی میباشند که شهرهای ایشان بشهرهای خزر میان بلغر و قسطنطنيه واقع است.

و صقلیه بکسر صاد مهمله و قاف و بعد از لام ياء حطی و پاره باسين مهمله و بعضی از اهالی بفتح صاد و لام میخوانند از جزایر بحر مغرب است که در برابر افريقيه و مثلثة الشكل و در میان هر زاویه تا زاویه دیگر هفت روز مسافت و بقولی دور آن پانزده روز مسافت و در میان ور بو که نام شهری است در بر شمالی شرقی که شهر قسطنطينيه بر آن واقع شده بحاری است که قار نامیده شده و در میان این جزیره وافريقيه يكصد و چهل میل باقرب مواضع افريقيه فاصله است که عبارت از اقليليه است .

وصقلیه جزیره استوار و دارای امصار وبلدان و قراء بسیار است ، گفتند: این جزیره دارای بیست و سه شهر و سیزده قلعه متین است .

چون ابو الاغلب بمقر حكومت رسید اسطولی مأمور ساخت ایشان برفتند و با گروهی از مردم روم در اسطولی تلاقی نمودند و مسلمانان آنچه در آن اسطول بود بغنیمت بردند ، أبو الأغلب هر کس را که در آن اسطول بود گردن بزد و نیز اسطولی دیگر بجانب قوصره بفرستاد.

( قوصره بفتح قاف وسكون واو و صاد مهمله و راء مهمله جزیره ایست در بحر روم میان مهدیه و جزيرۀ صقلیه که خراب کردند. ).

و ایشان بحراقه که در آنجا بود ظفر یافتند و جمعی از مردم روم و مردی که

ص: 137

از اهل افريقيه و بتازه نصرانی شده بود در آن حراقه جای داشتند .

حراقه بافتح حاء مهمله و راء مشدده مهمله و قاف نوعی از کشتی است که نفط اندازان آلت نفظ اندازی در وی گذارند ؛ و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام در ذیل احوال صاحب الزنج اشارت بأن نمودیم.

بالجمله آن جماعت رومیان را بیاورند و أبوالاغلب گردن جمله را بزد و نیز أبو الاغلب در سال دویست و بیست و یکم سریه دیگری بطرف جبل النار و آنحصونی که در این ناحیه بود بفرستاد و ایشان برفتند وزراعت آن حدود را بسوختند و غنیمت بدست کردند و چندان غنیمت بسیار بود که رقیق و آرد را بقیمتی بس اندك فروختند و بسلامت و فیض یاب بازگشتند .

و هم در این سال اسطولی دیگر تجهیز کرده رهسپار ساخت و آن جماعت بطرف جزایر برفتند ، آنها غنیمتهای بسیار بدست و شهرها و معقلها فتح کرده باسلامتی و کامیابی معاودت نمودند ، و هم در این سال أبو الأغلب سريه بجانب قسطلياسه فرستاد برفتند و جنگی افکندند و غنیمت یافتند و اسیر گرفتند و دشمنان با ایشان برخوردند و کار بقتل انجامید و حربی سخت برفت و مسلمانان منهزم شدند وجماعتی از ایشان دچار زحمت و شهادت گردیدند .

و از آن پس وقعه دیگر در میان مردم روم و مسلمانان روی داد ، در این جنگ رومیان منهزم شدند و مسلمانان کشتی بزرگی از ایشان بغنیمت بردند که با مردان جنگجوی و شلندس آکنده بود، و چون فصل زمستان در رسید و تاریکی شب مفصل شد مردی از مسلمانان غفلتی از مردم قصریانه را بدید بدانسو نزديك شد وراهی در یافت از آن راه داخل شد و هیچکس بأن راه آگاه نبود .

از آن پس بسوی لشكرگاه بازگشت و ایشان را از آن راه مستحضر داشت و ایشان با او بیامدند و از آن موضع اندر شدند و صدا بتكبير بلند کردند و اطراف آنجارا مالك شدند و جماعت مشركان از چنگی مسلمانان بقلعه قصریانه متحصن گشتند و در طلب امان بر آمدند.

ص: 138

مسلمانان ایشانرا امان دادند و غنیمتهای بسیار بچنگ آوردند و بشهر بلرم بازگشتند، و در سال دویست و بیست و سوم جمعی کثیر از رومیان از دریا بصقليه در آمدند، و چنان بود که مسلمانان در این وقت جفلوذی را حصار داده بودند و در بندان آن بطول انجامیده بود ، ودراینوقت که رومیان در رسیدند مسلمانان از کنار آن برخاستند و در میان ایشان و مردم روم که بتازه رسیده بودند جنگهای بسیار روی داد، و از آن پس از وفات زيادة الله بن إبراهيم بن اغلب أمير افريقيه خبر در رسید و مسلمانان از شنیدن آن خبر اندکی سست شدند و از آن پس دیگر باره بعقول خود باز آمدند و قوت قلب گرفتند و خویشتن دارشدند .

قصریانه با قاف و صاد مهمله و راء مهمله و یاء مثناة تحتانی و الف ساكنه و بعد از آن نون مكسوره مشدده و بعد از آن هاء ساكنه ، و این لفظ رومی است شهری است بزرگی در صقلیه بر دندانه کوهی واقع است و با روی آن بر زراعتها

و بوستانها و عیون و آبها مشتمل است.

جفلون بضم جيم وفاء ساكنه و ضم لام و سكون واو وذال معجمه شهری است استوار در صقلیه، در آنجا قلعه بالای کوهی عالی است بر شاطیء دریا .

جرجت باجیم و راء و جیم ثانیه مفتوحه و تاء فوقانیه ، وابن اثیر بدینگونه و این اعراب مذکور نموده است ، لكن حموی نام نبرده است ، حموی میگوید : سرقوسه بفتح سين وراء مهملتين وقاف و بعداز و او سین دیگر بزرگترین شهرهای جزیره صقليته است ، و در قديم الأيام تختگاه مملکت روم بود ، و بطلميوس از جمله اقليم شمرده است .

افریقیه که افريقا خوانند بکسر همزه وسكون فاء و ياء حطی و قاف و یاء ثانیه اسم است برای بلاد واسعه ومملكت كبيره در برابر جزیره صقلیه و آخر آن بابتدای جزیره اندلس، و دو جزیره در طرف شمالی آن منتهی میشود، و صقليه بطرف شرق و اندلس بجانب غرب انحراف میجوید، و این مملکت را از این روی افريقيه خواندند که افریق بن ابرهة الرایش و بقولی افریقش بن صیفی بن سباء

ص: 139

ابن يشجب بن يعرب بن قحطان خطوط آن را بگذاشت.

گفته اند : چون در مغرب زمین جنگی نمود بموضعی واسع و زمینی پهناور رسید که آب بسیار و استعداد کامل داشت ، بفرمود تا شهری بنیاد کردند و بنام خودش افريقيه نام نهاد، از آن پس مردمان از هر سوی و کران بأن مکان انتقال دادند و کم کم بر آبادانی برفزودند و شهرها و دیارها بنیان کردند و تمام آن بلاد را بهمین شهر نسبت داده افريقيه خواندند .

در حد افريقيه از طرابلس مغرب از جهت برقه و اسکندریه بسوی بجایه و بقولي مليانه است ، و با این تحدید طول این مملکت مسافت دوماه و نیم راه است و بعضی گفته اند : طول آن از برقه است شرق تا طنجة الخضراء غربا و عرض آن از دیار تاریکستانی است که در أول بلاد سودان است و آن کوهستانها وریگزارهای عظیم است که از شرق بغرب متصل میشود ، و در این اراضی فنك یعنی قاقم شکار می شود .

اهل جغرافیای این زمان میگویند: افريقا قسمت سوم کرۂ ارضی است و بعداز آسیا و امریکا از سایر ممالك و قسمتهای زمین بر رگتر است ، حدودش از طرف شمال دریای روم و جنوب اقیانوس هند ، مشرق دریای احمر و دریای عمان و اقیانوس هند ، مغرب محیط اطلس قریب هزار و چهارصد فرسنگ طول آن و هزار فرسنگ افزون پهنای این خاك است ، جمعیت این مملکت در این ازمنه دویست و پنجاه و چهار کرور مرد و زن است.

اغلب سواحل و امکنه مرغوب این زمین را مردم فرنگ بتصرف در آورده آباد میکنند، ممالك مستقل این مملکت پهناور : مارك، ومصر ، و حبشه ، و زنگبار است ، و الجزایر، وتونس و دیگر وتروپولی، و نوبه ، وکاپ وجزیره ماداگاسکار و غیره از منضمات این قطعه خاك در تحت حمایت یا جزو متصرفات دول فرنگی است ، و در این قطعه وسيعه از اقیانوس اطلس یا جز آن بحری و دریائی منشعب نشده است لکن دریاچه بسیار دارد و شطهای بزرگی دارد که از

ص: 140

همه بزرگتر نیل است ، طول رود نیل متجاوز از هفتصد فرسنگی راه است و اکنون شط سوم عالم است .

قيروان شهری عظیم است در افريقيه ، چون جماعت عرب مالك این مملکت شدند اهل این شهر از آنجا انتقال دادند و جز مردمی صعلوك بجای نماندند ، عمرو ابن العاص بدست عقبة بن نافع قرشی آنجا را محاصره کرد.

و از این پیش در ذیل سوانح سال یکصد و بیست و ششم هجری و ایام خلافت إبراهيم بن ولید بن عبدالملك بن مروان باستیلای عبدالرحمن بن حبيب بن أبی عبيدة ابن عقبة بن نافع برمملکت افريقيته مذکور نمودیم .

و هم در سوانح سال یکصد و هفتاد و هفتم از امارت فضل بن روح بن حاتم از طرف هارون الرشید بعد از وفات روح در افريقيه و هرثمة بن اعین از جانب رشید بعداز فضل و ولایت محمد بن مقاتل بعداز استعفای هرثمه و إبراهيم بن اغلب بعداز عزل وخلع نعل بن مقاتل در سال یکصد و هشتاد و چهارم و بنای عباسيه بحكم رشید نزديك قيروان و ولایت عبدالله بن إبراهيم بن اغلب بعد از وفات پدرش إبراهیم در سال یکصد و هشتاد یكم هجری از جانب هارون الرشید در مملکت افریقیه اشارت کرده بودیم.

و در ذیل سوانح سال یکصد و نود و چهارم از مخالفت اهل تونس با إبراهيم ابن اغلب یاد کردیم ، و پس از إبراهيم بن اغلب پسرش أبو العباس عبدالله بن إبراهيم و پس از وی چنانکه مذکور شد برادرش زیادة أمير افريقيه شد و بر حال امارت خود ببود تا در سال یکصد و بیست و چهارم وفات کرد و برادرش اغلب بجایش بنشست چنانکه بعد از این مذکور شود .

ص: 141

بیان حوادث و سوانح سال دویست و یکم هجری نبوی صلی الله عليه وآله و سلم

در این سال محمد بن محمد صاحب أبی السرایا که سالها در صحبت او میگذرانید و از این پیش در ذیل احوال أبی السرایا سبقت گذارش یافت از این سرای برگذر در گذشت .

و در این سال اهل خراسان و اصفهان و شهرری را قحط و غلائی شدید و مجاعۀ سخت فرو گرفت قيمت مأكولات و اطعمه بسیار گران گشت چندانکه جمعی کثیر از غلو غلا و علو بلا از جامه هستی عاری و به پیراهن فنا ملبس گردیدند و با شکمهای خالی بطون قبور را آكنده و مار و مور را میزبان گردیدند ، و در این سال إسحاق ابن موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب مردمان را حج اسلام بگذاشت .

بيان وقايع سال دویست ودوم هجری و بیعت أهل بغداد با ابراهيم بن مهدی بخلافت

اشاره

در این سال مردم بغداد با إبراهيم بن مهدی بن منصور خليفه برادر هارون الرشید چنانکه بآن اشارت شد بخلافت بیعت کردند و او را مبارك لقب دادند، گفته اند : بیعت مردم بغداد با إبراهيم بن مهدی در أول روز از شهر محرم یعنی اول سال دویست و دوم بخلافت با او بیعت نمودند ، وبروایتی در پنجم محرم با او بیعت کردند و مأمون را از خلافت معزول ساختند .

قاضی شمس الدين أحمد بن خلكان در وفيات الأعيان می گوید : بعداز

ص: 142

سال دویستم هجری مردم بغداد با إبراهيم بيعت بخلافت کردند ، و در این وقت مأمون در خراسان بود ، و مدت خلافت إبراهیم در بغداد دو سال بود لكن بقول طبری مدت خلافتش یکسال و یازده ماه و دوازده روز بود ، ومیگوید : مبايعه او روز سه شنبه پنج روز از شهر ذی الحجة الحرام سال دویست و یکم در بغداد اتفاق افتاد .

جماعت عباسیان در باطن با او بیعت کردند ، أما مبايعت بغدادیان در أول روز شهر محرم الحرام سال دویست و دوم روی نمود و در همان روز مأمون را از خلافت خلع نمودند، و چون روز جمعه پنجم محرم نمودار شد این مطلب را آشکار ساختند، و از اینجا معلوم میشود که دوشنبه روز اول محرم آن سال بوده است .

و چون روز جمعه در رسيد إبراهيم بر منبر برآمد و نخست مردی که باوی بیعت نمود عبيد الله بن عباس بن محمد بن الهاشمی و پس از وی برادرش منصور بن المهدی و بعد از ایشان سایر بنی هاشم ، و از آن پس جماعت سرهنگان و سرداران لشکر بیعت کردند ، و متولی اخذ این بیعت مطلب بن عبدالله بن مالك ، وساعی و کوشش نماینده در این امر وقيام نماینده در کار بیعت با او سندی بن شاهك وصالح صاحب مصلی ومنجاب و نصير وصيف و سایر موالی و غلمان خاندان خلافت بودند .

أما این اشخاصی که نامبردار آمدند رؤسا وقواد سپاه بودند ، چه بر مأمون غضبناك شدند که از چه روی خواسته بود منصب خلافت را از اولاد عباس بفرزندان علی علیه السلام باز گرداند و از دودمان عباسی بیرون کند، و بچه سبب جامه سیاه را که شعار پدران او بود دور افکند و جامه سبز بپوشید .

بالجمله کار بیعت مردمان بپایان رسيد إبراهيم با لشکریان وعده نهاد که رزق شش ماهه ایشانرا بپردازد و مخالفان را بمعاونت ایشان دفع دهد ، چون لشکریان این حال را بدیدند بروی بشوریدند و باندیشه فتنه برآمدند ، چون إبراهيم این حال را بدید هر مردی از آنان را دوست در هم بداد و هم درباره

ص: 143

پاره بسواد رقم کرد که بقیه حقوق ایشانرا گندم و جو بدهند.

آن جماعت برای گرفتن غله بیرون شدند و بهیچ کجا نگذشتند جز آنکه زیر پای نهب وغارت بنوشتند و بهره سلطان و اهل بلاد را بجمله بچاپیدند وإبراهيم با مردم بغداد و یاری ایشان بر تمامت مردم کوفه و سواد مستولی گشت ودرمداین لشکرگاه ساخت و عباس بن موسی الهادی را والی طرف شرقی بغداد گردانید و حکومت طرف غربی را با إسحاق بن موسى الهادی موکول ساخت ، و این شعر را إبراهيم بن المهدی گفته است:

ألم تعلموا یا آل فهر بأننی *** شريت بنفسی دونكم فی المهالك

و در همین روز که با إبراهيم بیعت کردند فرمان داد... بعد از آن بروایت ابن بابویه عليه الرحمة در کتاب عیون اخبار که میفرماید: علي بن موسی علیه السلام الرضا علیهماالسلام در سال دویستم از راه بصره و فارس با رجاء بن أبی الضحاك در شهر مرو برمأمون ورود داد و دختر مأمون در تزویج آنحضرت در آمد.

و چون این خبر بجماعت عباسیان که در بغداد بودند رسید ایشان را ناخوش افتاد و إبراهيم بن مهدی را بیرون و با او بخلافت بیعت کردند ، و دعبل ابن علی خزاعی شاعر این شعر را در این باب بگفت:

يا معشر الأخيار لا تقنطوا *** حط عطايا كم و لا تسخطوا

فسوف يعطيكم حنينية *** تلذها الأمرد و الاشمط

و المعبديات لقوادكم *** لا تدخل الكيس و لا تربط

و هكذا يرزق أصحابه *** خليفة مضجعه البربط

از روی استهزاء و توهین میگوید : ای گروه خوبان نومید نباشید و از نقصان عطایای خودتان رنجیده خاطر و خشمگین نگردید .

و عطاهای خودرا بگیرید و صله های خودرا مأخوذ دارید ، چه این پادشاه جهان پناه بزودی عطا میفرماید بشما کنیزکی سفید اندام گل فام ماه دیدار سرو رفتار را که پیر و جوان و ساده روی و سیاه موی و مردم سال یافته و موی سیاه

ص: 144

و سفید بر هم بافته از کنارش برخوردار و از مباشرت لذت یاب کردند، و نیز کنیز كان مغنیه و ماه طلعتان زهره جبین را که دست پرورده و تربیت شده این سلطان ذى شأن هستند برای سران سپاه آماده کار نماید.

لكن از امید درهم و دینار برکنار باشید و بکیسه خود این نوید ندهید و البته خلیفه که خوابگاهش بربط و بربط نوازان و سرودگویان و نوازندگان باوی شب بروز می آورند اصحابش را از این گونه روزی میرساند .

ابن بابویه میفرماید : سبب انشاد این اشعار این بود که إبراهيم بن مهدی همیشه بنواختن آلات لهو و لعب و عیش و طرب و معاشرت زنان مغنیه و جماعت نوازندگان اشتغال و سعی داشت.

بیان خروج و حکومت مهدی بن علوان حروری و مأموریت أبی اسحاق

*بیان خروج و حکومت (1) مهدی بن علوان حروری و مأموریت أبی اسحاق

در این سال مهدی بن علوان حروری کار خروج و حکومت محکم نمود و خروج در بز رجسا بور بود و در اطراف وحوالى وطساسیج آنجاو بر نهر بوق وراذانین غلبه یافت ، نهر بوق کوره ایست در بغداد ومشهدالبوق نزديك رحبه ملك بن طوف است ، و بعضی گفته اند : خروج مهدی بن علوان در شهر شوال سال دویست سوم بوده است .

و چون خبر خروج مهدی با براهيم بن مهدی پیوست أبو إسحاق بن رشید را که همان معتصم باشد با جماعتی از سرهنگان که از جمله ایشان أبوالبط وسعيد بن ساجور بود بدفع او مأمور فرمود، و از غلامان اتراك أبی إسحاق نیز جمعی در رکابش بودند ، از شبیل صاحب السلبه روایت کرده اند که آن هنگام در خدمت أبی إسحاق ابن رشيد روان شد و اینوقت غلامی بود و ایشان با جماعت شراة و مخالفان روی در روی شدند و در میان محاربت و مجادلت مردی از اعراب نیزه بابی إسحاق بزد

ص: 145


1- بلکه تحكيم ، یعنی بمذهب خوارج وارد شد و گفت : لا حكم الا الله

یکی از غلامان ترکی أبی إسحاق بحمایت آقای خود در آمد و با اعرابی گفت : اشناسی مرا یعنی أعرفنی از آنروز آن غلام را اشناس نام نهادند و این همان أبو جعفر اشناس است.

بالجمله مهدی حروری هزیمت شد و بجانب حولايا بتاخت، و بعضی گفته اند : إبراهيم بن مهدی بدفع مهدی بن علوان دهقان حروری مطلب را مأمور ساخت و مطلب با مردم خود بجانب او برفت و چون بدو نزديك شد مردی از منسوبان حروريه را که اقذی نام داشت بگرفت و او را بکشت ، چون مردم اعراب بشنیدند گروهی فراهم شده با وى قتال دادند و او را هزیمت کردند چندانکه داخل بغداد شد .

و در این سال برادر أبوالسرایا که از این پیش بحال او اشارت شد در کوفه بتاخت وجامه سفید بر تن بیاراست و جماعتی در گردش انجمن شدند ، و از آن پس در شهر رجب غسان بن أبی الفرج با وی بجنگ در آمد و او را بکشت و سرش را برای ابراهیم بن مهدی بفرستاد .

بیان سبب تبییض ابی السرايا و ظهور او در کوفه و انگیزش فتنه

طبری در تاریخ خود می نویسد ، چنانکه ما نیز از این پیش یاد کردیم: در آن هنگام که حسن بن سهل در لشکرگاه خود در مبارك اقامت داشت نامه از مأمون بدو رسید که جامه سبز بپوشد و باعلی بن موسی بن جعفر بن محمد بولایت عهد بعد از خودش بیعت کند، و نیز او را فرمان کرده بود که بجانب بغداد رود و بغداد را بمحاصره اندازد، حسن بن سهل بر حسب فرمان مأمون بكوچید و راه در نوشت تا در سمر نازل شد

ص: 146

سمر بكسرسين مهمله و تشدید میم مفتوحه و راء مهمله شهری از اعمال کسکر بوده است و بعد از آن در شمار اعمال بصره اندر شد.

بالجمله حسن بن سهل مکتوبی به حمید بن عبدالحميد فرستاد که بجانب بغداد روی کند و از ناحیه دیگر اهل آنجا را در حصار افکند و نیز جامه سبز بپوشد ، حمید اجابت امر نمود و چنان بود که سعيد بن ساجور و أبو البط و غسان بن أبی الفرج و محمد بن إبراهيم افریقی و تنی چند از سرهنگان حمید با إبراهيم ابن مهدی مکاتبه کرده بودند که قصر ابن هبيره را از بهرش بگیرند ، ودر میان ایشان و حمید تباعدی بود لاجرم بحسن بن سهل می نوشتند که حمید با إبراهيم مکاتبه دارد و حمید نیز در حق ایشان بر همین منوال بحسن می نگاشت و حسن بحمید می نوشت و از وی خواستار میشد که نزديك او بیاید .

حمید قبول این امر را ننمود و از آن بترسید که اگر بخدمت حسن آید آن مردم دیگر بلشکرگاه او بتازند ، و از آنطرف آن جماعت بحسن می نوشتند که هیچ چیزی مانع آمدن حميد بدرگاه تو نیست مگر اینکه با تو مخالفت دارد ومال فراوان بدست کرده و در میان صراة و سوراء و سواد ضياعی و املا کی خریدار شده است .

سوراء با سین مهمله مضمومه و سكون و او و راء مهمله مفتوحه و الف ممدوده موضعی است در پهلوی بغداد و بقولی در قصر و بروایتی موضعی است در جزیره .

مع الجمله چون الحاح و اصرار حسن بن سهل در آمدن حميد بن علوان فراوان و مکاتیب او پیاپی گردید حمید روز پنجشنبه پنجم ربیع الاخر بخدمت حسن روی نهاد ، و از آنطرف سعید و یارانش بابراهيم بن مهدی نوشتند و او را از حرکت حمید آگاهی دادند و خواستار شدند که عیسی بن محمد بن أبی خالد را بایشان روان دارد تا قصر ابن هبيره را بدو دهند و لشکرگاه حمید را بدو گذارند.

و چنان بود که ابراهیم در روز سه شنبه از بغداد بیرون شده بود تا بكلو اذی لشکرگاه کند و بمداین روی نماید ، چون این نامه بدو رسید ، عیسی را نزد

ص: 147

آن جماعت بفرستاد و چون خبر بأهل لشکرگاه حمید رسید که عیسی بیرون آمده و در قرية الأعراب که در يك فرسنگی قصر ابن هبيره است فرود آمده است آماده جنگی شدند و این داستان در شب سه شنبه بود .

اصحاب سعيد و أبی البط و فضل بن محمد بن صباح کندی کوفی برلشکر حمید سخت گرفتند و آنچه در لشکرگاه بود تاراج نمودند و چنانکه نوشته صد بدره اموال و متاع حمید را ببردند، و پسری از حمید با معاذ بن عبدالله فرار کردند و آن جماعت پاره بجانب كوفه و برخی بطرف نیل برفتند.

و أما پسر حمید با جواری پدرش بجانب كوفه سرازیر شد و چون بكوفه رسید استری چند بکریه گرفت و راه بر نوشت تا بخدمت پدرش حمید بلشکرگاه حسن بن سهل پیوست ، و از آن سوی عیسی بن محمد از طرف إبراهيم بیامد وسعيد و یارانش قصر را بدو تسلیم کردند ، و تصرف عیسی در قصر در روز سه شنبه دهم ربیع الاخر بود .

این داستان بحسن بن سهل معروض گردید و اینوقت حمید نزد او بود با حسن گفت : مگر نه آن بود که تو را بغدر و کید آن جماعت آگاه ساختم اما ترا فریب دادند ، و از خدمت حسن بیرون آمد تا بكوفه رسید و اموال و متاعی که او را در کوفه بود بر گرفت و عباس بن موسی بن جعفر علوی را بامارت کوفه بنشاند و فرمان کرد تا جامه سبز بپوشد و بپوشاند و بنام مأمون و بعد از آن باسم مبارك برادر خودش علی بن موسی دعوت کند و خطبه براند و یکصد هزار درهم برای اعانت او بداد .

و باو گفت : در کار برادرت با مخالفان مقاتلت بجوی ، چه أهل كوفه برای معاونت تو و مقاتلت با مخالفین تو اجابت میکنند و من نیز با تو هستم.

و چون شب در آمد حمید باهنگی خدمت حسن از کوفه بیرون شد و عباس ابن موسی را بجای بگذاشت ، از آن سوی چون این خبر بحسن بن سهل رسیده بود حکیم حارثی را بجانب نیل فرستاد و بعد از آنکه این داستان بعیسی بن محمد که

ص: 148

در این هنگام در قصر ابن هبيره بود پیوست با یاران خودش تهیه بدید تا بجانب نیل بیرون شوند .

و چون شب شنبه چهاردهم شهر ربيع الاخر در آمد سرخی عظیم در صفحه آسمان نمایان شد و از آن پس آن حمرت وسرخی برفت ودوعمود سرخ و ستون گلگون در این آسمان بوقلمون تا پایان شب بماند ، و عيسی و یارانش روز شنبه از قصر بسوی نیل روی آوردند حكيم حارثی با ایشان بجنگی در آمد و عیسی و سعید در همان حال که ایشان در جنگ بودند برسیدند و حکیم منهزم شد و ایشان به نیل در آمدند .

و چون به نیل رسیدند خبر عباس بن موسی بن جعفر علوی علیهم السلام و در آنچه مردم کوفه را بآن دعوت نمود و اینکه جمعی دعوتش را اجابت کردند و قومی دیگر گفتند : اگر تو برای مأمون میکنی ما را در دعوت تو حاجتی نیست و اگر به بیعت برادرت علی بن موسى عليهماالسلام بعداز مأمون میخوانی پذیرفتار نیستیم و اگر به بیعت برادرت یا پاره از اهل بیت خودت یا بشخص خودت دعوت کنی اجابت امر تو را مینمائیم .

عباس گفت : من به بیعت با مأمون و بعد از او به بیعت برادرم دعوت مینمایم اینوقت جماعتی از رافضه که در مذهب خود غلو داشتند و بیشتر جماعت شیعه از قبول بیعت تقاعد گرفتند و عباس چنان مینمود که حمید بدو می آید و او را اعانت و تقویت می نماید ، و نیز حسن بن سهل جمعی را از جانب خودش بمدد او میفرستد أما هیچکس از جانب ایشان بدو و مدد او نیامد ، وسعيد و أبو الطيب بسوی او از نیل بجانب كوفه توجه کردند .

چون به دير الأعور رسیدند براهی اندر شدند که ایشان را در کنار قریه شاهی بلشکرگاه هرثمه میرسانید و چون یارانش با او التيام گرفتند روز دوشنبه دو شب از جمادى الأولی گذشته خروج نمودند و چون نزديك قنطره رسیدند علی بن محمد ابن جعفر علوی پسر مبایع که در مکه بود و أبو عبدالله برادر أبو السرایا برایشان

ص: 149

خروج نمودند و جمعی کثير با ایشان بود که آنها را پسرعم وی عباس بن موسی ابن جعفر علیهماالسلام صاحب کوفه با علي بن محمد فرستاده بود ، پس ساعتی هر دو طرف با هم قتال دادند وعلي وأصحابش منهزم گردیدند تا بکوفه در آمدند و سعید و یارانش بیامدند تا در حيره نزول کردند .

و چون روز سه شنبه روی بنمود در بدایت روز از طرف سرای عیسی بن موسی کار بکارزار افکندند و جماعت عباسیان و موالی ایشان پذیرای محاربت گردیدند و از کوفه بسوی ایشان بیرون آمدند و آنروز را تا تاریکی شب در جنگ و قتال بودند و شعار ایشان : « یا منصور يا إبراهيم لاطاعة للمأمون» بود و جامه ایشان سیاه و جامه عباس و اصحاب او از مردم کوفه سبز بود .

و چون روز چهارشنبه آفتاب سر بر کشید در همان موضع قتال دادند و چنان بود که از دو فرقه هر کدام نصرت یافتند و بر چیزی مظفر گردیدند بآتش بسوختند و چون رؤسای اهل کوفه این حال و این غارت و زیان را نگران شدند نزديك سعید و کسان او بیامدند و از وی برای عباس بن موسی بن جعفر وأصحاب او أمان خواستند بدان شرط که عباس از کوفه بیرون شود .

ایشان اجابت نکردند و ایشان نزد عباس بیامدند و گفتند : دانسته باش که عامه کسانی که با تو آمده اند غوغاء هستند یعنی مردم رجاله و از جنگ بی خبر هستند و بنصرت و قدرت ایشان اعتمادی نیست و تو خوب نگرانی بآنچه مردمان این شهر را از سوختن و غارت کردن و کشتن میرسد تو از میان ما بیرون شو چه ما را بتو حاجتی نیست .

عباس از ایشان بپذیرفت و از آن میترسید که اورا سعید تسلیم نمایند لاجرم از آن منزلی که داشت و در کناسه واقع بود بدیگر جای انتقال داد و اصحاب او از این کار او آگاهی نداشتند ، و از آن طرف سعید و یارانش بطرف حيره شدند و از این سوی اصحاب عباس که از تغییر مکان او باخبر نبودند بر کسانیکه از اصحاب سعید بر جای مانده بودند سخت پیچیدند و موالی عیسی بن موسی عباسی را

ص: 150

در پره آوردند و آنان را چنان بهزیمت براندند تا آنکه بخندق رسانیدند و ربض عیسی بن موسی را تاراج کردند و خانه ها بسوختند و بر هر کسی دست یافتند بقتل رسانیدند .

چون جماعت عباسیان و موالی ایشان که چنين گمانی را نمی بردند بر این کار و کارزار نگران شدند خبر بسعید فرستادند که کار بدین صورت انجامید وعباس از طلب کردن امان باز شد .

سعید و أبوالبط و اصحاب ایشان بر نشستند تا بكوفه هنگام نماز خفتن بیامدند و احدی از آن مردم را نیافتند که بغارت تاخته بودند جز اینکه او را بکشتند و هیچ در دست اصحاب عباس نیافتند جز اینکه بآتش بسوختند و بر همین گونه کار کردند تا بکناسه رسیدند و بیشتر شب را در همانجا بماندند تا گاهی که رؤسای کوفیان بسوی ایشان بیرون آمدند و با ایشان باز نمودند که این حرکات نابهنجار بجمله از جهالت مردم غوغائی ورجاله روی داده است وعباس از آنچه قرار داده بود باز گشت نکرده .

اینوقت سعید و أبو البط و اصحاب ایشان دست از آنها بداشتند، و چون روز پنجشنبه پنجم جمادی الاولی در رسید سعید وأبوالبط بیامدند تا داخل کوفه شدند و منادی ایشان ندا برکشید که سفید و سیاه ومولي وعبد در حیطه امان اندر هستند و به هیچکس جز از راه خیر و خوبی متعرض نخواهد شد.

آنگاه فضل بن محمد بن صباح کندی را که از مردم کوفه بود در کوفه امارت دادند، و از آن پس إبراهيم بن مهدی نامه بایشان فرستاد تا بناحيه واسط بیرون شوند و هم بسعید مکتوب نمود که چون فضل کندی با اهل بلد خود کوفه میل و رغبتی مخصوص دارد او را بحکومت کوفه نگذارد و کوفه را بامارت دیگری بگذارد ، سعید اطاعت فرمان کرده غسان بن أبي الفرج را امارت کوفه بداد .

و چون أبو عبد الله برادر أبي السرايا را بکشت او را معزول ساخته و أمیری کوفه را با برادر زاده خودش معلوم به الهول تفویض کرد وهول در ولایت کوفه باقی

ص: 151

ماند تا گاهی که حمید بن عبدالحميد بكوفه بیامد وهول را از ورود حمید چنان هولی در سپرد که تاب قرار نیافت وروى بفرار گذاشت .

و از آنطرف إبراهيم بن مهدی فرمان کرد تا عیسی بن محمد بن أبي خالد بر طریق نیل بجانب ناحیه واسط راه بر گیرد، و نیز ابن عايشه هاشمی و نعیم بن خازم را امر فرمود تا هر دو تن راه سپار شوند و از کنار جوخی سفر نمایند ايشان نیز اجابت فرمان نمودند ، و این قضیه در ماه جمادی الاولی روی داد، و سعید و أبو البط و افریقی هم بایشان ملحق شدند و راه بر نوشتند تا در صیاده نزديك واسط لشكرگاه بساختند و بجملگی در یک مکان فرود آمدند و عیسی بن محمد بن أبي خالد بر تمام این مردم امارت داشت و همه روز بر می نشستند تا بلشکرگاه حسن ابن سهل و یاران او که در واسط بود می آمدند و از اصحاب حسن هیچکس بمبارزت ومقاتلت ایشان بیرون نمی آمد و همه در شهر واسط متحصن بودند .

و چون چندی بر آمد حسن بن سهل باصحاب خود فرمان داد تا تهیه بیرون شدن وقتال دادن را در کار شوند ، و ایشان در روز شنبه چهار روز از شهر رجب بجای مانده چون شیر شکاری و پلنگان کوهساری از حصار بیرون شده آماده پیکار شدند و آنروز را تا هنگام ظهر چنان جنگی شدید دادند که چشم ماه و خورشید را خیره ساختند ، در پایان کار و غلوای عرصه کار زار هزیمت بر عیسی بن محمد واصحاب او روی داده و چنان انهزام یافتند که تا طریانا و نیل بتاختند و اصحاب حسن بن سهل آنچه در لشکرگاه ایشان از اسلحه و دواب و اشیاء دیگر بود به نهب و غارت ببردند .

معلوم باد، در کتاب معجم البلدان لغت طریانا مذکور نیست لکن می نویسد طرفان بضم طاء مؤلفه مهمله از جمله قرای دیار بکر نزديك بدجله است، و از این پیش اشارت کردیم که نیل در چند موضع است ، شهری کوچک نزديك حله بنی یزید در سواد کوفه است .

ص: 152

بیان ظفر یافتن ابراهيم بن مهدی بر سهل بن سلامه مطوعى وحبس وزجر او

طبری در تاریخ خود میگوید : سهل بن سلامه در بغداد اقامت داشت و مردمان را دعوت میکرد که بكتاب خدا و سنت مصطفی صلی الله علیه و آله کار کنند ، و بر این حال بزیست تا عامه اهل بغداد در گردش انجمن شدند و در خدمتش فرود آمدند و ایشان سوای کسانی بودند که در منزل او جای داشتند و با میل ورأى او اتفاق داشتند، و چنان بود که إبراهيم بن مهدی قبل از آنکه آنحرب مذکور پیش آید بقتل او آهنگ بسته بود پس از آن بناچار از مقاتله او امساك ورزید .

و چون این وقعه پیش افتاد و هزیمت بر اصحاب عیسی و کسان او نصیب افتاد روی بر سهل بن سلامه کرد و پوشیده بطور مکر وغدر بسوی اور اصحابش که باوی بیعت کرده بودند بدان عهد که باید بکتاب و سنت عمل کرد و برای هیچ مخلوقی در چیزی که اسباب معصیت خالق گردد اطاعت نشاید و علامت آنانکه اجابت امر سهل را کرده بودند این بود که بر در سرایش برجی از گچ و آجر می ساختند و اسلحه و مصاحف بر فراز آن می نهادند تا بقرب دروازه شام رسیدند و اینان سوای آنانکه از مردم کرخ و دیگر مردمان دعوت او را اجابت کرده بودند .

و چون عیسی از آن هزیمت که یافته بود ببغداد آمد او و برادران او و جماعتی از اصحابش روی بسهل بن سلامه نهادند ، زیرا که سهل همیشه ایشانرا ببدترین اعمال و افعال ایشان یاد میکرد و میگفت : عیسی و یارانش همه فساق هستند و جز باین نام ایشانرا نمیخواند ، از این روی روزی باوی قتال دادند ومتولی قتال او عیسی بن محمد بن أبي خالد بود، و چون بآن در وبی که نزديك سهل بود رسید اهل در بها را هزار درهم و دو هزار درهم بداد تا از وی از کنار دروب کناری گیرند ، و آن جماعت اجابت این امر را نمودند و هر مردی را از آن دراهم .

ص: 153

یکدرهم و دو درهم و بهمان میزانها افزون نمیرسید .

و چون روز شنبه پنج روز از شهر شعبان بجای مانده در رسید از هر سمت مهیای قتال او شدند و اهل دروب او را تنها گذاشتند تا گاهی که بمسجد و منزل طاهر بن الحسين رسیدند و منزل او نیز نزديك بآن مسجد بود .

و چون بسهل بن سلامه رسیدند خودرا از آن جماعت مخفی گردانید و جامه حرب از تن بریخت و خودرا با تماشائیان مخلوط و در میان زنها اندر شد و آنجماعت بمنزل وی در آمدند و چون او را بدست نیاوردند دیدبانها وجواسيس بروی برگماشتند و چون شب در رسید وی را در پارۂ دروبی که نزديك منزل او بود گرفتار کرده نزد إسحاق بن موسی الهادي که بعداز عمش إبراهيم بن المهدي ، در مدينة السلام ولایت عهد داشت بیاوردند .

إسحاق باوی بسخن و احتجاج در آمد و او را با اصحابش فراهم ساخت و با او گفت : مردمان را برما بشورانیدی و تحریص نمودی و کار مارا معیوب خواندی سهل در جواب گفت : دعوت من دعوت عباسيه بود و من شما را بعمل کردن بکتاب و سنت بخواندم واندر این ساعت بر همین کار میخوانم ، ایشان از وی این امر را پذيرفتار نشدند و از آن پس با وی گفتند : به نزديك مردمان بیرون آی و با ایشان بگوی آنچه من شما را بآن میخواندم باطل است .

پس او را بمردمان در آوردند ، سهل با ایشان گفت : شما دانسته اید که من شمارا بکتاب خدا وسنت پیغمبر خدا میخواندم ، در همین ساعت نیز شما را بر این کار و کردار دعوت مینمایم ، چون این سخن بگذاشت گردنش را در هم پیچیدند و چهره اش را در هم کوبیدند ، سهل چون این حال را بديد گفت : ای اصحاب حربيه مغرور و فریب خورده کسی است که شما او را غره سازید ، این وقت اورا بكر فتند و نزد إسحاق بياوردند .

إسحاق بفرمود تا او را بند بر نهادند ، و این داستان در روز یکشنبه روی داد و چون شب دوشنبه در رسید او را بخدمت إبراهيم بن مهدي بمداین بردند و چون

ص: 154

نزد او حاضر شد إبراهيم بر همان منوال که إسحاق با او سخن رانده بود تکلم نمود ، سهل نیز همان گونه جواب که با إسحاق در میان آورده بود با إبراهيم بگذاشت ، و چنان بود که یکتن از اصحاب او را که محمد الرواعی نام داشت ماخوذ داشته بودند إبراهيم او را مضروب داشته ریش او را بتراشید و بروی بند بر نهاده بزندانش جای داده بود.

و چون سهل بن سلامه را بگرفتند همچنانش جای در زندان داد و چنان شهرت دادند که وی را بعیسی داده اند و عیسی او را بکشته است ، و اشاعت این امر از آن بود که از مردمان بیمناك بود تا مبادا مکانش را بدانند و بیرون آورند از ابتدای خروج او تا حبس او دوازده ماه طول کشید .

بیان خواستار شدن مأمون از حضرت امام رضا عليه الصلاة والسلام برای گذاشتن نماز عید

در بحار و عیون اخبار و أغلب کتب تواریخ و آثار مروی است که بعد از آنکه حضرت امام رضا علیه السلام ولایت عهد یافت روزعیدی پیش آمد و مأمون خلیفه را انحرافی در مزاج پدیدار و از بیرون شدن از سرای و نماز عید گذاشتن با مردمان ثقل و سنگینی در بدن یافت که ادای نماز بروی گران همی نمود ، لاجرم در خدمت حضرت أبي الحسن علیه السلام عرض کرد : يا أبا الحسن بپای شو و مردمان را نماز عید بگذار .

و بروایت یاسر خادم و ریان بن الصلت ، مأمون بآنحضرت پیغام داد که سوار شود و برای نماز عید با مردمان راه بر گیرد و ایشانرا نماز بگذارد وخطبة عيد براند، و این حکایت در مرو بود تا مردمان مطمئن القلوب گردند و فضل ومناقب آنحضرت را بدانند و از دل و جان بر این دولت مبارکه اقرار آورند .

ص: 155

إمام رضا علیه السلام در جواب او پیام فرستاد که بآن شروطی که در میان من و تو گاهی که داخل در کار ولایت عهد شدم دانائی ، پس مرا از اینکه مردمان را نماز بگذارم معاف بدار ، مأمون در جواب گفت : اراده من در این امر این است که این کار در قلوب عامه مردمان و لشکریان و شاکریه رسوخ گیرد و باین کار دلهای ایشان اطمینان و آرام جوید و بآنچه خداوند تعالی ترا بآن فضیلت و فزونی داده است اقرار نمایند .

بالجمله بر همین منوال در میانه مأمون و آن حضرت سخنان بگذشت و آنحضرت پذیرفتار نمیشد و مأمون براصرار می افزود ، وچون الحاح مأمون از حد در گذشت آن حضرت فرمود: ای أمير المؤمنين اگر مرا از این کار معفو بداری همان مرا محبوب تر است و اگر معفو نمیگردانی بیرون میشوم چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و آله بیرون میشد و چنانکه بیرون میشد أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، مأمون عرض کرد: بھر نحو که دوست میداری بیرون شو، ومأمون باسرهنگان سپاه و دیگر مردمان فرمان کرد که چون آفتاب طلوع نماید بر در سرای حضرت امام رضا عليه السلام حاضر شوند .

و از آن طرف چون این خبر گوشزد اهل شهر شد مردان و زنان و کودکان بتماشای جلوۂ انوار ساطعه حضرت امام رضا صلوات الله علیه در هر گوشه و گذرگاه و بامها وسطوح جای گرفتند و نظر بر نمایش نور آفتاب ولایت گماشتند و بزرگان درگاه وسران سپاه و اعیان لشکر با ساز و برگ و احتشام والبسه و اشیاء و آلات جليله که در خور دربار خلافت مدار است با کمال تجمل ونهایت عظمت و جلال در پیشگاه درب سرای ولایت انتمای رضوی صلوات الله وسلامه عليهم حاضر گردیدند و بانتظار قدوم همایونش صف در صف بر کشیدند تاچه شود که بخت ایشان یار گردد و نظاره بر نور الأنوار ایزدگار کار فروغ افزای ابصار آید.

و از آنسوی چون آفتاب عالمتاب سر از کوه بر کشید آن آفتاب آفرینش و نور بخش عوالم امکان که هزاران ماه و آفتابش از لمعات انوار خاصه پروردگار لمعه ایست برخاست و از جامه عاریتی که علاقه این دنیای فانی است تن بر آسود

ص: 156

و برای غسل آن اندام مبارك بآب اندر شد و آبهای هر دو عالم را مفتخر ومطهر گردانید وعمامه سفید که از پنبه بود بر سر مبارك نهاد ویکطرف آن را بر روی سینه مبارك انداخت و طرف دیگرش را میان دو کتف مبارك افکند و جامه های خودرا بکمر برزد .

آنگاه با تمام غلامان خود فرمان داد که به همان سبک حرکت نمایند و عصائی بدست مبارك داشت و بیرون آمد و ما در پیش روی مبارکش بودیم و آنحضرت با پای برهنه و سراویل بالا زده تا نیمه ساق مبارك و جامه ها بر کمر برآورده نمودار شد.

اینوفت تمامت خلق از تمام طبقات از زن و مرد و بزرگی و کوچك و آزاد و بنده و سیاه و سفید و چاکران دولت و عظمای ملت گوی سبقت از هم میربودند و بتماشای آن حضرت شتابان میشدند و ازدحامی عجیب بنمودند ، و آن حضرت با آن هیئت و عطر و طیب بکار برده راه سپار شد و ما در پیش رویش راه میسپردیم اینوقت سر مبارك بآسمان برآورد و چهار تکبیر بلند بفرمود، ما را چنان همی نمود که هوا و دیوارها و آسمان و زمین او را جواب میگویند .

و از آنطرف گروه سرهنگان و سرداران و سرافرازان لشکر که بر دربار امارت مدار بودند وهمه خودرا مزین ساخته و اسلحه برتن بیاراسته و بهیئتی بس جمیل و پسندیده حاضر وایستاده و ناظر بودند، چون ما برایشان با پایهای برهنه و البسه بر کمر زده نمودار شدیم و حضرت امام رضا و روشنی بخش ارض وسماطلوع فرمود وقفه بر در سرای بنمود و فرمود : « الله اكبر الله اكبر الله اكبر على ما هدانا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد لله على ما أبلانا » و آنحضرت صدای مبارك را باین کلمات بلند کرد ما نیز صداهای خودرا بلند کردیم ، زمين مرو از گریه و ناله و صیحه وضجه مردمان بجنبش اندر آمد.

و آنحضرت سه نوبت این تکبیرات مذکور را بر زبان معجز تبیان مبارك بگذرانید و شهر مرو از جای بر آمد، تمام سرهنگان سپاه و اعیان پیشگاه

ص: 157

وسواران لشکر بناگاه زمام اختیار از کف نهاده خودرا از مركبها بزیر انداخته چکمه وموزه از پای بیرون افكنده و این هنگامی بود که حضرت إمام رضا نظر ولایت آیت بایشان افکند و این وقت شهر مروضجه واحده شد.

حضرت أبي الحسن رضا سلام الله عليه راه می نوشت و در هر ده قدم ایستادنی میگرفت و خدای را چهار تکبیر میراند ، و ما را همی نمودار میشد که آسمان و زمین و دیوارها با آنحضرت تکبیر میرانند وجواب آنحضرت را عرضه میدارند از کثرت گریه و ناله وضجه شوق مردمان آثار محشر نمایشگر شد ، و این آشوب و حکایت بمأمون پیوست .

ذو الرياستين فضل بن سهل گفت : ای أمير المؤمنين اگر رضا عليه السلام بر این شأن وسان و این وضع و سامان قدم بمصلی بگذارد مردمان همه بدو مفتون گردند و همه از تو روی برتابند و یکباره بحضرتش بگروند و خلافت برای تو باقی نماند مصلحت تو در این است که از آن حضرت خواستار مراجعت شوی ، مأمون یکتن را بفرستاد و مسئلت مراجعت بنمود ، أبو الحسن علیه السلام موزه خودرا بخواست و بپوشید و مراجعت فرمود .

در کشف الغمه وغیرها در ذیل این حکایت مسطور است که چون مأمون بواسطه کسالت مزاج از نماز عید باز ماند و بحضرت رضا عرض کرد: برخیر و مردمان را نماز بگذار ، آن حضرت بیرون آمد و بر تن مبارکش قمیصی کوتاه سفید و عمامه سفید لطیفی و هر دو از پنبه بود وچوب دستی در دست مبارك داشت و پیاده بآهنگ مصلی روان گشت و میفرمود : « السلام على أبوى آدم ونوح السلام على ابوى إبراهيم و إسماعيل السلام على ابوي محمد وعلي السلام علی عبادالله الصالحين » چون مردمان آن حضرت را بدیدند بسویش شتابان شدند و خویشتن را برای تقبيل دست همایونش بر آن حضرت می افکندند .

پاره از اصحاب و حواشی مأمون بشتافتند و گفتند: ای أمير المؤمنين تدارك امر مردمان را ببين و زود بیرون شتاب و با ایشان نماز بگذار و اگر نه الان خلافت

ص: 158

از دست تو بیرون می شود ، و مأمون را بر آن داشت که خودش بیرون آمد و شتابان روان گردید و حضرت امام رضا بواسطه کثرت ازدحام مردمان ودست بوسی ایشان مجال ورود بمصلی را نداشت و دوری گرفته بود پس مأمون بیامد و پیش بايستاد و مردمان را نماز بگذاشت .

صاحب کشف الغمه میگوید : بهترین حال کسانی که از سرهنگان و سپاهیان که پیاده شدند کسانی بودند که کاردی با خود داشتند تا بزودی بند چکمه یا پای افزار خودرا هر چه زودتر بریدند و از پای بیرون افكنده با پای برهنه روان شدند ، مقصود آن است که از کثرت هیبت و عظمت آنحضرت که با پای برهنه بیرون آمده بود و حاضران همه خودرا از مركبها بزیر افکندند تا مانند آنحضرت برهنه پای شوند و بسیار عجله داشتند هر کس کاردی داشت زودتر بمطلب خود رسید .

وابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: چون إمام رضا علیه السلام چنانکه مذکور شد بجانب مصلی روان شد و صدای تكبير و ضجه مردمان گوشزد مأمون گردید فضل بن سهل گفت : يا أمير المؤمنين اگر امام رضا عليه السلام بمصلی برسد مردم مفتون او شوند و ما بر خون خویش خوفناك هستيم ، مأمون یکتن را بخدمت آن حضرت فرستاده پیام داد که ما ترا مقداری بزحمت و كلفت در انداختیم و هیچ آسوده نداشتیم که اذیت و آزاری بتو وارد شود ، هم اکنون بازشو و هر کسي على الرسم مردمان را نماز میگذاشت بگذارد .

میگوید : اینوقت آنحضرت بمسجد خرگاه تراشان رسیده بود پس داخل آن مسجد شد و در تحت عبایه که در آنجا بود نماز بگذاشت و از آن پس موزه را بپوشید و سوار شد و بازگشت و امر مردمان اختلاف پیدا کرد و در کار نماز ایشان انتظامی پدید نشد .

ابن صباغ مالکی نیز در فصول المهمه باین حکایت رقم کرده و گوید : چون مأمون بآن حضرت عرض کرد: سوار شو و مردمان را نماز عید بگذار وإمام رضا امتناع نمود و فرمود : بر آن شرطی که در میان تو و من شده است دانائی

ص: 159

یعنی قبول ولایت عهد را بآن شرط نمودم که در هیچ امری دخالت نکنم و مرا از نماز معاف بدار ، مأمون گفت : قصد من این است که نام تو بلند و مشهور شود وهمه کس بداند تو ولیعهد من و بعد از من خليفه من هستی ، والحاح و اصرار زیاد نمود و بفرمان او سرهنگان ومؤذنان ومكبران و لشکریان و اعیان دولت مأمون قبل از طلوع آفتاب بر در سرای مبار کش حاضر شدند و منتظر بیرون آمدن إمام علیه السلام بودند .

از آن پس آن حضرت بیرون آمد و غسل فرموده و نیکوترین جامه های خودرا پوشیده و عمامه که از پنبه بود بر سر مبارك بسته يك طرف آن را بر شانه مبارك افكنده و مقداری طیب بکار برده و عصائی کوچك بدست مبارك داشت و پیاده بیرون آمد و سوار نشد و باغلامان اتباع خود امر فرمود که چنین کنید که من کردم ، ایشان نیز چنان کردند و در پیش روی مبارك هنگام طلوع آفتاب روان وصداهای خودرا بتكبير وتهليل بر کشیدند .

و چون سرهنگان و لشکریان آن حضرت را بر این حالت دیدند طاقت و تاب نیاوردند جز اینکه بجمله از اسبهای خود ومراكب خود فرود آمده و در پیش روی مبارکش روان شدند و چار پایان خود را بدست غلامان خود بدادند تا از عقب مردمان بیایند ، و چون فضل بن سهل آن سخنان را بگفت ومأمون آنحضرت را مراجعت داد خودش بر نشست و برفت و مردمان را نماز عید گذاشت ، سید مؤمن شبلنجی در نور الأبصار بروایت ابن صباغ اقتفا کرده است .

راقم حروف گوید: اغلب مصنفین عامه و خاصه باین حکایت اشارت کرده اند و اگر اندك اختلافی در پاره كلمات دارند در اصل قصه متفق هستند .

و از این خبر باز میآید که مأمون را در اظهارات خود و عنوان تشیع عقیدت و حقیقت و اذعان باطنی نبوده است و هر چه میکرده است برای حفظ مراتب و ازدیاد قوت دولت و شوکت و پیشرفت خود بوده است و گرنه از چه بایستی بواسطه كلمات فضل وسایر امثال او از چنان نماز خالق پسند صحیحی که مانندش

ص: 160

متصور وممكن نبود چشم بپوشد و مردمان را از چنان شرف وفیض دو جهانی محروم گرداند و اوزار نماز ایشان را بر گردن خود بسپارد بلکه از کثرت شقاوت و ظلمت جهالت بر خلاف عقل و مخالف ناموس جهانداری کار کند .

و این نیز یکی از معجزات امام رضا علیه السلام است که خواست باطن و حقن و ضغن و نفاق و شقاق و عدم ایمان او را بر خلق جهان مکشوف بگرداند و همچنین خلق روزگار بر جلالت قدر و حقانیت و مظلومیت امام رضا علیه السلام وغاصبیت و عدم لیاقت مأمون و پدران او آگاه گردند و این حکایت را تا پایان روزگار ورد السنه خود سازند.

و از این است که هر وقت چنین حالات و اوصاف نمودار میشد بر کید و کین مأمون می افزود و قصد آزار آن حضرت ولایت آیت را می نمود چنانکه پاره مذکور گشت و برخی دیگر نیز بالمناسبه مسطور میشود .

بيان حال کردن مامون توهین امام رضا علیه السلام را و نفرین آن حضرت و توهین مأمون

در بحار وعيون أخبار ومناقب ابن شهر آشوب و سایر کتب احادیث و تواریخ مسطور است که أبو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی گفت که مأمون را خبر دادند که حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا سلام الله علیه برای کلام انعقاد مجالس میکند و مردمان بتكلم وعلوم فاخره آنحضرت مفتون می شوند ، مأمون با محمد بن عمرو طوسی که حاجب مأمون بود امر کرد تا برفت و مردمان را از مجلس آن حضرت مطرود نمود و خود آنحضرت را نزد مأمون حاضر ساخت .

چون مأمون نظرش افتاد کلمات درشت بر زبان آورد و آنحضرت را رنجیده خاطر ساخت ، إمام رضا از حضور مأمون بیرون آمد و غضبناك هردو لب مبارك

ص: 161

حرکت میداد و میفرمود: « بحق مصطفی و مرتضی و سیده نساء قسم است لأستنزلن من حول الله عز و جل بدعائی عليه ما يكون سببا لطرد كلاب أهل هذه الكورة إيناه واستخفافهم به و بخاصته و بعامته » هر آینه بحول و قوه خداوند عز وجل نفرین خودرا بروی فرود می آورم بطوری که سبب آن شود که سگها و اراذل این شهر او را از این شهر بیرون کنند و او را وخواص و عوامش را خوار و خفیف گردانند .

آنگاه بمنزل و مرکز خود باز گردید و بفرمود تا آبدستان حاضر کردند ووضوء بساخت و دو رکعت نماز بگذاشت و در رکعت ثانی این کلمات را در قنوت قراءت فرمود :

« اللهم يا ذا القدرة الجامعة و الرحمة الواسعة و المنن السابعة و الألاء المتوالية والايادى الجميلة و المواهب الجزيلة ، يا من لا يوصف بتمثيل ولا يمثل بنظير ولا يغلب بظهير ، يامن خلق ورزق وألهم فأنطق وابتدع فشرع وعلا وارتفع و قدر فأحسن وصور فاتقن واحتج فابلغ وأنعم فاسبغ واعطى فأجزل ، يا من سما في العز ففاق خواطر الأبصار ودنا في اللطف فجاز هواجس الأفكار .

يامن تفرد بالملك فلا ند له في ملكوت سلطانه و تو حد بالكبرياء فلاضد له في جبروت شأنه، يا من حارت في كبرياء هیبته دقايق لطائف الأوهام و حسرت دون ادراك عظمته خطائف أبصار الأنام ، يا عالم خطرات قلوب العالمين و شاهد لحظات أبصار الناظرين.

یا من عنت الوجوه لهيبته و خضعت الرقاب لجلالته و وجلت القلوب من خیفته و ارتعدت الفرائص من فرقه ، یا بدیء یا بدیع یا قوي يا منيع يا علي يا رفيع صل على من شرفت الصلاة بالصلاة عليه وانتقم لی ممن ظلمني واستخف بی و طرد الشيعة عن بابي و أذقه مرارة الذل و الهوان كما أذاقنيها و اجعله طريدالأرجاس وشريدالأنجاس »

خلاصه معنی چنین است که عرض میکند : ای خدای من ای صاحب قدرت جامعه و رحمت واسعه و منتهای پی در پی بدون انفصال وانقطاع و نعمتهای متوالیه

ص: 162

شامل جميع بلدان و امصار وتحت وفوق و یمین شمال وخلف ويسار و اقطاع و اقصاع و تمام معالم و عوالم موجودات من الأزل إلى الأبد و ایادی و احسانهای جمیله بدون ضننت و منت ومواهب جزیله بیرون از اندازه وهم و قیاس و مقدار حساب و شمار ، ای کسی که نمی توان او را بتمثيل و مماثل داشتن بچیزی توصیف نمود يا اورا بنظير ومانندی ممثل گردانید و غلبه وفيروز مندی او را محتاج بظهیر و معاون و مساعدی موکول داشت یا بدستیاری ظهیری و پشت بندی بروی غالب گردید .

ای کسی که بیافرید و روزی بخشید وملهم گردانید و ادای آن را زبان گویا داد و ابتداع نمود و شروع کرد وطريق نمود و بلندی جست و ارتفاع گرفت و تقدیر و اندازه گرفت و نیکو کرد و صورتگری فرمود و متقن و مستحکم ساخت واحتجاج فرمود و بپایان رسانید وانعام فرمود و باسباغ واكمال آورد و عطا فرمود وجزيل گردانید، ای کسی که در مراتب عز وجلال بلند شد و بر خواطر أبصار فایق گشت و نزدیکی فرمود در لطف و از هواجس افکار بگذشت .

ای کسی که در ملك پادشاهی متفرد و یکتا گشت لاجرم ندی و انبازی او را نیست یعنی چون بدلايل ساطعه و براهین لامعه خداوند تعالی یکتا و بیمانند است لاجرم بحكم عقل و نقل و حس او را ندی نیست و در ملكوت سلطنت انبازی نتواند داشت و در مراتب عظمت و کبریا متوحد و یگانه گردید لاجرم بدلیل و برهان در جبروت شأن و جلال ضدی و مخالفي وهمالی نتواند داشت .

ای کسیکه دقايق لطایف اوهام در مقامات کبریای هیبت او متحیر و سرگشته و خطايف أبصار انام در دور باش ادراك عظمت و بزرگی او فرومانده و نابینا است ای دانای خطرات قلوب عالمين ای شاهد لحظات ابصار ناظرین یعنی بر هرچه در قلوب جهانیان خطور نماید دانائی و بر هر چه لحظه ها و نگرید نهای ابصار بینندگان احاطه جوید بینائی برهمه ناظری و در همه جا حاضر.

ای کسی که وجوه از عظمت هیبتش خوار و قرین ذلت و انکسار و گردنهای گردنکشان و رقاب عالمیان در پیشگاه جلالتش خاضع و فرود افتاده است و دلها

ص: 163

از بیمش ترسنده و لرزان و رگها و اندامها از فر ق و ترس او بلرزه ورعده اندر شود ای بدیع ای قوی ای منیع ای علی ای رفیع صلوات فرست بر کسیکه شرافت میجوید صلواتها و درودها (1) بواسطه صلوات فرستادن بر او یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و این کلمه بسی لطیف است ، و انتقام مرا بکش از آنکس که با من ظلم نمود و مرا خفيف خواست و شعیان مرا از درگاه من دور ومطرود نمود ، و بچشان او را تلخی ذلت وهوان را چنانکه خواست بمن بچشاند ، و او را بدست ارجاس ناس و انجام مخلوق طريد وشريد گردان .

أبو الصلت عبدالسلام بن صالح هروی میگوید : هنوز سخن مولا و دعای آقایم بپایان نرسیده بود که جنبیدن و لرزیدن در شهر مرو نمودار شد و آن شهر همی خواست زیر و روی شود و حالت زعفه و بر جای گشتن و صیحه وضجه و نعره و نفير و هاياهو وغبار بر گنبد دوار برآمد و هیجانی عظیم در نفوس پدید گردید من از مکان خود بدیگر جای نشدم تا گاهی که مولایم علیه السلام سلام نماز بداد و فرمود : ای ابوالصلت .

«اصعد السطح فانك سترى امرأة بغية رثة مهيجة الأشرار متسخة الأطمار يسميها أهل هذه الكورة سمانة لغباوتها وتهتكها قد اسندت مكان الرمح إلى نحرها قصبا و قد شدت وقاية لها حمراء إلى طرفه مكان اللواء فهي تقود جيوش القاعة وتسوق عساكر الطعام إلى قصر المأمون و منازل قواده »

بر فراز این بام برآی همانا خواهی دید زن زانیه زشت زبان نادان بدگوی حمقاء نكوهیده حال بد صدای چرکین جامه که همیشه اشرار را برانگیزد وصدا بغوعا و غوغا طلبی بر کشد و اهل این شهر او را سمانه نامیده اند بواسطه غباوت و تهتك او و کندی فهم او .

مجلسي اعلى الله مقامه میفرماید : در مناسبت لفظ سمانه برای غباوت و تهتك خفائی است مگر اینکه گفته شود : از این روی سمانه نام یافت که بواسطه

ص: 164


1- بلکه شرافت میجوید نماز بصلوات فرستادن بر آن سرور

شرانگیزی و آشوب طلبی یا ابلهی و کند فهمی و بلغمت مزاج فر به بوده است و نیز در مردم هتاك بي باك اندوه و ألم چندان مؤثر نیست و کاهشی در بدن او روی نمیکند از این روی فربه، می شود ، بالجمله میفرماید: آنزن عوض نیزه نی بر میان بسته تا بگلوی خود و بر آن تکیه نموده و چادری سرخ در ازای پرچم بر سر آن بسته باشد و سر وسرور سپاهیان اراذل و پرغوغا گردیده و لشکریان فرومایه و اوباش را بقصر مأمون و منازل سران سپاه ومقربان درگاه او براند .

أبو الصلت میگوید ؛ من ببالای بام برفتم و جز مردمی را که بضرب عصا وسنگ سرودست و اندام ایشان در هم شکسته و مجروح گردیده ندیدم ، و در همان حال نگران مأمون شدم که زره بر تن پوشیده و از قصر شاهجان بیرون آمده روی بفرار آورده بود و از همه جا بی خبر بود که بناگاه شاگرد حجامت گری از یکی بامهای بلند خشتی سنگین فرو افکند چنانکه بر سر مأمون رسید چنانکه پوست سرش را درهم شکسته و خود از سرش فرو افتاد ، یکی از کسانیکه مأمون را میشناخت با آنکس که خشت را پرانید گفت : وای بر تو اینك أمير المؤمنين است .

در این اثنا شنیدم سمانه گفت : خاموش باش که ترا مادر مباد که امروز روز تمیز و شناختن ایشان ومحابات است نه روزیکه حفظ شئونات ورعایت طبقات بر حسب درجات ایشان شود ، اگر این مرد أمير المؤمنین می بود هرگز رضا نمی داد که ذكور فجار را بر فروج ابکار مسلط نماید ، بالجمله مأمون ولشکر او را بعداز آنکه دچار اذلال واستخفافی شدید نمودند به بدترین حال بیرن کردند .

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب میگوید : قصر مأمون همان قصر أبی مسلم است که در شاهجان بود ، ومیگوید : بعد از آنکه مأمون ولشکر اورا بآن خواری وخفت وذلت بیرون کردند اموالش را بغارت بردند، و از آن پس بفرمان مأمون چهل تن غلام را که دیدبان یا مورد اتهام شدند از چوبه دار بیاویختند، و نیز بفرمود دهقان مرو را خرم و خوشنود ساختند و دیوار آنجا را بلند کردند تا از آن پس اراذل و اوباش و غوغائیان بر آن دست نیا بند و اسباب فتنه و آشوب نیار ایند .

ص: 165

مأمون بدانست که این خفت وذلت عظیم که بر وی روی گشود از آن بود که خواست حضرت امام رضا علیه السلام را خفیف گرداند ، پس از آن بازگشت و بحضور آنحضرت در آمد وإمام را سوگند داد که برای احتشام او بپای نشود و سر مبارکش را ببوسید و در حضور همایونش بنشست و عرض کرد: از این پس نفس من با این مردم خوب و خوش نمی شود بفرمای تا رأي مبار کت چه تصویب فرماید ؟ إمام علیه السلام در جواب او زبان به پند و اندرز برگشود و کلماتی فرمود که اسباب خروج او از مرو بجانب عراق گردید چنانکه در جای خود مسطور شود .

راقم حروف گوید : چون کسی در این خبر ودعا و نفرين إمام رضا علیه السلام بنگرد می بیند که إمام رضا علیه السلام هلاکت یا تغيبر سلطنت مأمون را از خدای تعالی مسلئت ننمود بلکه آنچه صلاح وقت او بود در ذلت ومطروديت وخفت او بخواست و همان شد که خواست ، چه انتظام عوالم امکان بتوجه إمام زمان مربوط است لاجرم هر چه صلاح بدانند چنان کنند که خواهند .

خواست ایشان خواست خداست و خواست خدا خواست ایشان است ، گاهی شیر پرده شیر درنده گردد ، و گاهی مأمون و سپاه او ذلیل و بیچاره شوند ، گاهی شهادت آن حضرت بدست مأمون باشد ، ما چه دانیم چه حكمتها وعلتها مندرج است ، کسی داند که میداند و کسی تواند که می تواند .

بیان پاره مناظرات حضرت امام رضا علیه السلام که در شهر مرو در محضر مأمون با مخالفین روی داده است

در بحار الأنوار وعيون أخبار و تحف العقول و غيرها از ريان بن أبي الصلت مسطور است که : حضرت امام رضا علیه السلام در شهر مرو در مجلس مأمون حاضر شد و در این وقت جماعتی از علمای مردم عراق وخراسان در آن مجلس حضور داشتند

ص: 166

مأمون گفت : خبر دهید مرا از معنی این آیه شریفه : «ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية » پس میراث دادیم قرآن را بآنانکه برگزیدیم از نیکان خود ، جماعت علماء گفتند : خداوند عز و جل تمام امت را اراده فرموده است .

مأمون گفت : يا أبا الحسن تو چه میفرمائی ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : « لاَ أَقُولُ كَمَا قَالُوا، وَ لَكِنْ أَقُولُ: أَرَادَ اَللَّهُ بِذَلِکَ اَلْعِتْرَهَ اَلطَّاهِرَهَ » نمی گویم چنانکه میگویند لكن میگویم خدا از این بندگان برگزیده عترت طاهره را خواسته ، مأمون عرض کرد: چگونه خدای تعالی عترت طاهره را اراده فرموده نه امت را ؟

إمام رضا علیه السلام فرمود: اگر خدای تعالی امت را اراده فرموده باشد بایستی بتمامت بجنت روند ، چه خدای تعالی میفرماید یعنی در دنباله همین آیه مذکوره « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ » پس بعضی از بندگان ظلم کننده بنفس خود و برخی از ایشان باقتصاد و میانه روی روند ، وجمعی دیگر از آنان پیشی گیرنده به نیکوئیها هستند بامر خدا این توريث و اصطفاء یا سبقت بخيرات بخشایشی بزرگ و فضلی است عظیم .

فرمود : پس از آن خدای تعالی این جماعت را بجمله در بهشت مقرر داشت فقال عز وجل « جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا » پس خداوند عز وجل بعد از این فرمود که پاداش و سبق این سبقت بوستا نهائی است که همیشگی باشد در آن اندر شوند ، از این روی این وراثت برای عترت طاهره مخصوص گردید نه برای دیگران .

پس از آن امام رضا علیه السلام فرمود : « الَّذِینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ » این مردم برگزیده و وارث همان کسان اند که خدای تعالی در قرآن خود توصیف ایشانرا نموده و فرموده « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ».

يعني آنکسان أهل بیت پیغمبر خدای صلی الله علیه و اله میباشند و ایشان همان کسان هستند که رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرماید : « إنّی مُخَلِّفٌ فیکُمُ الثِّقلَینِ : کِتابَ اللّهِ وعِترَتی أهلَ بَیتی لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ انظُروا کیفَ تُخَلِّفُونّی فیهِما، أیهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنکُم».

ص: 167

من از این جهان میروم و دو چیز گرانمایه در میان شما میگذارم یکی قرآن خدای و دیگر عترت من است که اهل بیت من باشند یعنی گمان نبرند و مشتبه نکنند که عترت من جز اهل بیت من هم تواند بود ، این دو چیز نفیس گران بها از هم جدائی نکنند یعنی از هم نتوانند جدا گردند ، چه کتاب خدا شامل احکام دین مبين وأئمه هدى مفسر آن هستند پس چگونه توانند از یکدیگر جدائی جست و در حكم تن و جان میباشند تا گاهی که در لب حوض کوثر بمن رسند ، نيك بنگرید چگونه در کار این دوخليفتی من خواهید نمود .

ای مردمان شما بعترت من وأهل بيت من آموزگاری نکنید ، چه ایشان از شما داناترند، و این کلمه ممکن است اشارت بآن باشد که علم أولین و آخرین در قرآن است و نظام و دوام و قوام دنیا و آخرت آفریدگان در پیروی آن و علم تفسير و تأويل قرآن در خدمت أئمه دین یزدان و دین و دنیا و آغاز و انجام احوال شما و خواتيم اعمال و افعال شما و سعادت و هدایت و علم و درایت شما بتوجهات عنایت آیات ایشان گروگان است پس باطاعت و پیروی اوامر و نواهی ایشان از دل و جان بکوشید تا شربت سعادت و شرافت و فوز وفلاح ابدی بنوشید و هرگز بعلم و دانش خود مغرور و مطمئن نگردید ، بلکه ایشان هر چه فرمان کنند بدون شك و ریب پذیرفتار شوید .

این وقت جماعت علما عرض کردند: یا أبا الحسن ما را خبر بده از عترت علیهم علیهم السلام

ص: 168

بیان پرسیدن علما در مجلس مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام در فرق عترت از امت

علماء عرض کردند که : عترت رسول آیا ایشان آل رسول هستند یا غير آل رسول ؟ فرمود : « هم الال » ایشان همان آل رسول خدای صلی الله علیه و آله هستند علماء عرض کردند: اينك رسول خدای است صلی الله علیه و آله که از آنحضرت مأثور است که فرمود: « اُمَّتِي آلي» یعنی امت من آل من هستند ، و نیز چند تن را بشمردند و گفتند: ایشان اصحاب پیغمبر هستند و این خبر مستفيض را که امت آنحضرت آل او میباشند نقل کرده اند ودفع این خبر ممکن نیست .

أبو الحسن علیه السلام در جواب فرمود : با من خبر دهید آیا صدقه بر آل پیغمبر حرام هست ؟ عرض کردند : آری، فرمود : آیا صدقه برا مت حرام است ؟ عرض کردند : نیست ، فرمود: « هَذَا فَرْقٌ بَیْنَ الْأُمَّةِ و الْآلِ » همین معنی کاشف فرق میان امت و آل است « وَیْحَکُمْ أَضَرَبْتُمْ عَنِ الذِّكْرِ صَفْحاً أَمْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» خوشا بحال شما آیا از حق و قرآن روی برمیتابید یا شما گروهی خواهید بود که از اندازه بیرون می تازید و تجاوز و تعدي میکنید « أما عَلِمتُم أنَّهُ وَقَعَتِ الوِراثَهُ وَالطَّهارَهُ عَلَی المُصطَفَینِ المُهتَدینَ دونَ سایرِهِم » آیا نمی دانید که وراثت و طهارت مخصوص به برگزیدگان و راه نموده شدگان است و دیگر کسان را بهره از این مقام نیست .

عرض کردند : يا أبا الحسن بكدام دلیل و حجت این مطلب برای ما مکشوف و محقق گردد ؟ فرمود : از قول خداوند عز وجل « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ ۖ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ ۖ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ » ما فرستادیم نوح نجی را بر بني قابيل وإبراهيم خليل را بر نمرودیان و قرار دادیم یعنی بودیعت

ص: 169

نهادیم در میان فرزندان ایشان پیغمبری و کتاب را پس پاره از ذریه ایشان راه یافتگان و گرویدگان بطريق حق یعنی به پیغمبران و کتب ایشان، و بیشتر ایشان فاسق و بیرون روندگان از راه هستند یعنی بکتب ورسل إلهي نگرویده اند .

« فَصَارَتْ وِرَاثَهًُْ النُّبُوَّهًِْ وَ الْکِتَابِ لِلْمُهْتَدِینَ دُونَ الْفَاسِقِین » پس وراثت نبوت و کتاب در جماعت هدایت یافتگان اختصاص یافت نه فاسقان و بیرون شدگان از راه حق و ناگرویدگان بأنبياء و کتب ایشان .

آیا نمی دانید داستان نوح راگاهی که در حضرت پروردگار عزوجل مسئلت کرد: « فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » پروردگارا پسر من کنعان از اهل من بود و وعده تو بحق وراستی است و تو وعده نهادی که اهل مرا از بلاي طوفان و غرقه آب فنا نجات بخشی و اینك دچار هلاك است و تو بهترین حکم کنندگانی « وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَهُ أَنْ یُنْجِیَهُ وَ أَهْلَهُ »

و این مسئلت و در خواست حضرت نوح از آن بود که خداوند عزوجل اورا وعده داد که خودش را و کسانش را نجات بخشد ، پس پروردگار عزوجل با او فرمود : « يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ »

ای نوح پسر تو از اهل تو نبود یعنی بردین و اطاعت تو نبود بلکه صاحب کرداری ناپسند و ناشایست بود پس از من مخواه آنچه را که تو را بان دانشی نیست یعنی در آنچه تو را بصلاح و فساد آن علمی نیست بدرستی که من تو را پند میدهم از اینکه بوده باشي از نادانان که ترك این سؤال اولی است .

مأمون عرض کرد: آیا خداوند تعالی فضیلت و فزونی داده است عترت را بر سایر مردمان یعنی در قرآن یزدان شاهدی بر این معنی هست ؟ أبو الحسن علیه السلام فرمود: خداوند عزوجل « أَبَانَ فَضْلَ اَلْعِتْرَهِ عَلَی سَائِرِ اَلنَّاسِ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ » روشن و مبین فرموده است فضل و فزونی عترت طاهره را بر سایر مردمان در آیات

ص: 170

محکمات کتاب محکم و فرقان مسلم خود ، مأمون عرض کرد: این تفضيل در کجای کتاب خدای است ؟ حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : در این قول خدای عز وجل : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ »

بدرستی که خداوند تعالی برگزید آدم را بتعليم أسماء و مأمور فرمود فرشتگان را بسجده بردن بردی و بیرون آوردن انبیاء عظام واصفياء فخام و أولياء کرام علیهم السلام را از صلب او و برگزید نوح را بدرازی روزگار و ملهم ساختن او را ساختن کشتی و نجات او از غرق شدن ، و برگزیده داشت آل إبراهيم را که إسماعيل ويعقوب ويوسف و داود وسليمان و يونس وزکریا یحیی وعیسی و حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله عليهم و ذریه آن حضرت باشند به نبوت و بنای خانه کعبه معظمه وإمامت ، و بر گزید آل عمران را که موسى وهارون باشند برسالت وسخن گفتن با پروردگار بدون واسطه بر تمامت خلق جهان در حالتی که تمام ایشان فرزندانی باشند که برخی از ایشان از برخی دیگر اند یعنی همه اولاد پسندیده از پدران برگزیده خود میباشند .

و خداوند تعالی در موضع دیگر میفرماید : « أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلیَ مَا آَتیهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا ءَالَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه وَ آتَیْنَاهُم مُّلْکا عَظِیمًا » بلکه حسد بردند گروه یهود و کفار بر محمد مختار و آل او بر آنچه خدای از فضل خود بایشان داده است که عبارت از کتاب و نبوت و امامت باشد همانا بتحقيق ما عطا کردیم باولاد إبراهيم که محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله باشند کتاب و علم بحرام وحلال ودادیم ایشان را پادشاهی وملکی عظیم یعنی وجوب اطاعت نمودن آفریدگان ایشانرا و البته چنين سلطنتی و پادشاهی عظیم و بزرگ است .

و خدای تعالی بعد از این آیه شریفه بازگردانیده است خطابه را بچند آیه فاصله بجماعت مؤمنان پس فرموده است : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ » ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید و پذیرای

ص: 171

فرمان گردید خدای را و اطاعت کنید فرستاده خدای را وصاحبان امر و فرمان را از خودتان یعنی « الَّذِينَ أَوْرَثَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ حَسَدُوا عَلَيْهِمَا » یعنی کسانیکه خداوند تعالی کتاب و حکمت را ارث ایشان گردانید و برایشان حسد بردند .

« فقوله عز وجل : أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَیهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظیما » این قول خدای تعالی یعنی طاعت نمودن بامر برگزیدگان طاهران ، پس ملك در اینجا همان طاعت نمودن و پذیرفتاری اوامر و نواهی ایشان است .

علما عرض کردند : بما خبرده آیا خداوند تعالی تفسیر اصطفاء را در قرآن فرموده است یعنی روشن فرموده است که مقصود از برگزیدگان ذریه رسول هستند ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : خداوند عزوجل تفسیر فرموده است اصطفاء را در ظاهر سوای باطن در دوازده موضع .

راقم حروف گوید : ظاهر و باطن قرآن همه در شأن رسول و ذریه او و ولي او و اولیای او است ، و در این کلمه دوازده موضع ممکن است اشارتی لطیف بأئمه اثنی عشر صلوات الله وسلامه عليهم باشد ، بالجمله فرمود : أول این دوازده موضع قول خدای عزوجل است : « وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ رَهْطَکَ الْمُخْلَصِینَ »

ای پیغمبر گرامی بترسان عشیرت و خویشان نزديك وطایفه خودر ا که از مخلصان باشند ، در قراءت ابی بن کعب كلمه « وَ رَهْطَکَ الْمُخْلَصِینَ » اضافه بر قرآن متداول است ، و در صحف عبدالله بن مسعود ثابت است « وَ هَذِهِ مَنْزِلَهٌ رَفِیعَهٌ وَ فَضْلٌ عَظِیمٌ وَ شَرَفٌ عَالٍ حِینَ عَنَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ الْآلَ فَذَکَرَهُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَهَذِهِ وَاحِدَهٌ » .

واین مرتبه اخلاص که برای طایفه پیغمبر است منزلتي رفيع وفضیلتی عظیم و شرافتی عالی و کریم است ، چه خدای تعالی آل رسول را باین امر قصد کرده و برای رسول خدا مذکور داشته و یکی از دوازده آیه این است ، و آیه شریفه دوم در اصطفاء ذريه صلبيته این قول خداوند متعال است : « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

ص: 172

جز این نیست که خدای تعالی میخواهد پلیدی گناه را ببرد از شما ای أهل بيت پیغمبر و پاك گرداند شما را از ارجاس معاصی پاك کردنی یعنی هیچوقت آلوده رجس معاصی نبوده و نیستید و نخواهید بود ، عصمت ایشان در خارج محقق است و خلاصه معنی این است که ای أهل بیت پیغمبر گرامی اراده لايزال خداوند متعال از بدایت خلقت بر آن علاقه گرفته است که آلایش خطيئات وغبار سیئات و اسقام آثام را از اذيال ولایت اتصال شما دور گرداند و هرگز دامن عصمت شما بگرد عصیان آلوده و آغشته نگردد و از صغير و كبير منزه بلکه از تصور واندیشه آن معصوم باشید .

« وَ هذَا الفَضلُ الَّذِي لَا يَجْهَلُهُ أَحَدٌ إِلَّا مُعَانِدٌ ضَالُّ لِأَنَّهُ فَضْلٌ بَعْدَ طَهَارَةٍ تُنْتَظَرُ فَهَذِهِ الثَّانِيَةُ » و این فضل و فضیلتی که غیر از کسی که معاند و دشمن باشد أصلا مجهول نمی شمارد ، چه فضلی است بعد از طهارت دوم که این معنی از سابق بر این تطهير مستفاد میشد یعنی تأکيد أول است در معنی این آیه ثانیه بود.

و أما آیه سوم : « فَحِینَ مَیَّزَ اللَّهُ الطَّاهِرِینَ مِنْ خَلْقِهِ فَأَمَرَ نَبِیَّهُ بِالْمُبَاهَلَهًِْ بِهِمْ فِی آیَهًِْ الِابْتِهَالِ » هنگامی بود که یزدان متعال پاکان از مخلوق خودرا از میان سایر مردمان جدا کرد پس با پیغمبر گرامی خود امر فرمود که باتفاق آن پاكان با جماعت أهل کتاب مباهله کنند ، در این آیه ابتهال ، پس خداوند عز وجل فرمود : ای محمد « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَائكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ »

پس هر کس از جماعت نصاری با تو خصومت و مجادلت نماید در باب عیسی و بر اعتقاد سست بنیاد ومذهب باطل خود اصرار داشته باشد بعد از آنکه آمدند نزد تو برای اینکه بدانند عیسی بنده برگزیده و رسول خدای تعالی است پس با ایشان بفرمای برای مباهله کردن حاضر شوید .

میخوانیم ما پسران خودرا وشما پسران خودرا و ما زنان خود را وشما زنان

ص: 173

خودرا وما نزدیکان خودرا که از نهایت عزت و ارجمندی و اتصال باطنی و ظاهری و اتحاد صوري و معنوي و مودت بی ریا وصدق با صفا و عهد با وفا و تمام اوصاف و اخلاق سعیده و آداب و علوم و فنون فاخره و مسلک ومذهب و عقیدت و ارادت بمنزله نفس ما باشند و شما نزدیکان خودرا بخوانید که بر این رتبت نسبت بشما باشند ، پس مباهله و لعن میکنیم بركاذب خود پس قرار میدهیم لعنت خدای را بر دروغگویان یعنی نفرین میکنیم بر أهل كذب تا عذاب خدا روی بدو کند و حق از باطل جدا گردد .

پس حضرت رسالت آیت ، علي و حسن و حسین و فاطمه صلوات الله عليهم را همراه خود آورد « وَ قَرَنَ أَنْفُسَهُمْ بِنَفْسِهِ فَهَلْ تَدْرُونَ مَا مَعْنَی قَوْلِهِ « وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ؟ » و مقترن و قرینه گردانید نفوس ایشان را بنفس خودش ، آیا میدانید معنی قول او « وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ » چیست ؟.

علماء عرض کردند : نفس خودرا قصد فرموده است ، أبو الحسن علیه السلام فرمود « لقد غلطتم انما عنى بها علي بن أبي طالب ومما يدل على ذلك قول النبي صلی الله علیه و آله حين قال لينتهين بنو وليعة أو لأبعثن إليهم رجلا کنفسي » قبیله بنو ولیعه یا باید در تحت فرمان اندر شوند و سر بأمر و نهی در آورند یا بآنها میفرستم مردی را که هر آینه نفس من است و قصد پیغمبر علي بن أبي طالب است و قصد او از أبناء حسن وحسين ومقصود او از نساء فاطمه علیهم السلام است .

فهذه خصوصية لايتقدمهم فيها أحد وفضل لا يلحقهم فيه بشر وشرف لا يسبقهم إليه خلق إذ جعل نفس علي علیه السلام كنفسه » پس این شأن و مقام و رتبت و منزلت و اختصاص و انحصار يك نوع خصوصیتی است که هیچکس در این معنی برایشان تقدم نیافته و فضل و فضیلتی است که هیچ بشری بآن نرسیده و نمیرسد و شرف و شرافتی است که هیچ آفریده بر ایشان بآن شرف سبقت نیافته است ، زیرا که پیغمبر گرامی نفس علي علیه السلام را مانند نفس خود قرار داده است فهذه الثالثة و اين آیه سوم است .

ص: 174

بنده نویسنده عرضه میدارد : اگر أهل فطنت و صافیان فطرت دقت نمایند در اینجا استنباط دو لطیفه بس دقیق مینمایند : یکی اینکه در هر طبقه از سه صنف بیرون نیستند : یکی مردان بالغ ، ویکی کودکان نا بالغ ، ویکی زنان ، وسخت مشکل است که در اهل بیتی برای مباهله بشود هر سه طبقه را حاضر ساخت خصوصا غير بالغ را که از مقام تكليف و احتجاج شرعی خارج هستند.

و این مسئله مسلم است که حسنین علیهماالسلام در زمان مباهله بحد بلوغ سنتی نرسیده بودند معذلك چون بلوغ هر بالغی ببلوغ ایشان متعلق است پیران کهنسال نسبت بلوغ ایشان نا بالغ هستند بلکه انبیای سلف و ملائکه از ادراك آن گونه بلوغ بهیچ مقامی بالغ نتوانند شد .

لاجرم رسول خدای صلی الله علیه و آله بفرمان خدای این دو گوهردرج ولایت و دواختر برج إمامت را که تمام ازمنه واعصار نسبت بقدمت ایشان از عنوان ازليت و ابدیت بیرون است در این موقع در آورد، چه بلوغ ایشان در حضرت پروردگار مکتوم نبود و در حین اینکه بر حسب سنوات و شهور متداوله روزگار مكلف نبودند تعيين تمام تکالیف مكلفين برأي وعلم و توجه و تعلیم ایشان منوط بود بلکه خود تکلیف از اراده و اشارت ایشان مظاهر میجوید.

دیگر اینکه خداوند تعالی در کلمه « أبنائنا » که صیغه جمع است وحسنين را خواسته است در حقیقت چنان است که این دو وجود مبارك حكم تمام ابناء مسلمانان را دارند، و اگر طرف برابر تمام ابناء مذهب خودرا حاضر نمایند با این دو صنو ارجمند مساوی نیستند .

و همچنين « نساؤنا » که بلفظ جمع است و در اینجا بحضرت فاطمه زهراء اختصاص دارد اشارت باین است که این یک زن حکم تمام زنان عصمت توامان دین اسلام و نسوان پیغمر آخرالزمان را دارد و واحدة كالالوف والالاف بلکه خلاصه تمام نسوان مؤمنه عالمیان و خاندان رسول خدای سبحان است ، و اگر طرف برابر تمام زنهای هم کیش خودرا اگرچه حضرت مریم سلام الله عليها باشد در عرصه مباهله

ص: 175

در آورد همسنگ وی نتوانند شد و بر تمام ایشان تفوق گیرد .

دیگر اینکه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله هیچ زنی چه از زوجات مطهرات چه از سایر بنات آن حضرت نبوده است که لیاقت این امر را داشته باشد وگرنه همان طور که حسنين علیهماالسلام را حاضر ساخت و دو نفر بودند ممکن بود یکی از زوجات یا یکی از بنات خودرا اگر چه خورد سال هم باشند در معرض مباهله با حضرت فاطمه حاضر فرماید .

و این معنی بدیهی است که رسول خدای در امور دینیه نظر بخصوصیات قرابت نمی فرمود بلکه لياقت و حکم حضرت أحديت را نگران بود ، بسا بود در باره مقداد اسود و امثال او شرح شئونات و درجات و مقاماتی میداد که در حق اقارب خود نمی فرمود .

بلی در اینجا در مقام حسنین که هر دو حاضر شدند ، رتبت إمامت در کار است که امری دیگر و مقامی دیگر است ، و در « أنفسنا » که لفظ جمع است و چنانکه إمام رضا علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله نفوس ایشان را بنفس خود از جانب پروردگار قرینه گردانید این نیز لطيفه دوم است که ایشان از يك حیثیت بجمله چون نفس پیغمبر میشوند و نور واحد هستند و در رتبت عصمت و ولایت در يک مقام میباشند ، و از حیثیت دیگر اینکه لفظ « أبنائنا ونسائنا » على حده وارد است و اختصاص بعلي علیه السلام پیدا میکند.

و ضمنا اشارت بآن میرود که اگر تمام نفوس شما که طرف برابر هستید حتى انبياء شما بخواهند با علي علیه السلام برابری جویند نمی توانند و آن رتبت ومقام را ندارند، و از این پیش در فصول سابقه همين مجلد بشرح و تفسیر آیه مباهله بطور تفصیل اشارت شد.

وأما فضل چهارم عترت حضرت ختمی مرتبت صلوات الله عليه و آله «فاخراجه علیه السلام الناس من مسجده ما خلا العترة حتى تكلم الناس في ذلك وتكلم العباس فقال : یارسول الله تركت عليا وأخرجتنا ؟ فقال رسول الله : ما أنا تركته و أخرجتكم

ص: 176

و لكن الله عز وجل ترکه وأخرجكم »

بیرون کردن رسول خدای صصلی الله علیه و آله است مردم را از مسجد سوای عترت طاهره علیهماالسلام را تا گاهی که کار بجائی رسید که مردمان در این امر بسخن آمدند و عباس عم پیغمبر تکلم نمود و عرض کرد : ای رسول خدای علي را در مسجد خود بجای گذاشتی و ما را بیرون کردی ، رسولخدای فرمود : من او را بجای نگذاشتم و شما را بیرون نکردم بلکه خداوند عز و جل علي را بگذاشت و شما را بیرون کرد .

راقم حروف گوید : اگر عباس را قوت إيمان تکمیل بود چگونه در امر پیغمبر اعتراض نمود ، و از اینجا معلوم میشود که دعوي بني عباس در کار خلافت و استناد باینکه ما از اولاد عباس عم پیغمبریم و او را وراثت بود باطل گردید زیرا که در همان برجای گذاشتن علي علیه السلام را در مسجد و بیرون کردن عباس را بفرمان إلهي دليل بر بطلان دعاوی مدعیان است .

چه گذشته از اینکه عم کسی با داشتن اولاد یا خویشاوند نزدیکتر وارث کسی نتواند شد ، مسجد پیغمبر که محل نماز وخطبه وعرض احكام إلهيه وقرآن ومطالب نبوتیه است چون بعلي علیه السلام اختصاص یافت اثبات ولایت و خلافت آنحضرت و نفی و ابطال دعوی دیگران را مینماید .

حتی میتوان گفت در این کلمه که رسول خدای در جواب عباس فرمود که من او را نگذاشتم و شما را بیرون نکردم لكن خداوند چنین کرد از انگیزش خشم رسول خدای و نفاق عباس ووصایت علي عليه السلام و بیگانگی دیگران بالصراحة خبر میدهد .

بالجمله حضرت رسول خدای این اختصاص را برای همین معنی بعلي علیه السلام انحصار داد، و از پاره خلفای عباسی سخت عجیب است که خلافت خودرا بآن حیثیت تصحیح مینمایند که خودرا فرزند عباس میدانند وعباس را وارث پیغمبر میشمارند و اصلاح امر باطلی را بتمسك كاری نا مشروع میخواهند !! سنائی علیه الرحمه میفرماید:

ص: 177

گویند که پیغمبر ما رفت ز دنیا *** میراث خلافت بفلان داد و ببهمان

با دختر و داماد و بنی عم و نبیره *** میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان!؟

در این موقع وارثیت عباس نیز همین حکم را دارد ، زیرا که با بود اولاد رسول خدا چگونه او وارث تواند شد ؟! مگر این جماعت از احکام شرع متین مطلع نبوده اند ؟! بلکه میتوان گفت ترتیب احکام ورثه که در قرآن کریم وارد است برای همین است که تکلیف ورثه سید المرسلين معلوم شود ، چه اطلاق مطلق بفرد کامل راجع است ، بلی عمده مسئله این است که :

حب دنیا مرد را احمق کند *** مرد حق را کافر مطلق کند

حب الشيء يعمي ويصم واز این است که فرموده اند « حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ . وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ »

نان و حلوا چیست ای شوریده سر *** حب دنیا هست زان حب الحذر

گروهی که در این جهان غدار جز کاسه و دیگ لیسی قصدی ندارند بهزاران تدلیس و تلبيس ووساوس إبليس ومشتهيات نفس اماره و نمایشهای گوناگون این دنیای ختاره خودرا اسیر دیو شهوات ساخته و چنان بندۂ نفس ومغلوب هوای نفس میشوند که از هیچ چیز باك ندارند و بعصيان خالق آب و خاك روز گذارند و برای انجام مقصود بصد هزاران معاصي صغيره وكبيره ارتکاب جویند و یاد از عذاب وعقاب نکنند ومدعي الوهيت و نبوت و امامت و ولایت کردند ، و با اینکه میدانند حق ندارند خودرا ذي حق شمارند تا ادراك مطلوب نمایند و این عیش جهان ادراك يك مطلوب خود بریزند .

مع الجمله إمام رضا علیه السلام بعد از نقل خبر مسجد فرمود: « وفي هذا تبيان قوله صلی الله علیه و آله لعلي عليه السلام : أنت مني بمنزلة هارون من موسى » و در این مسئله مسجد است تبیان قول رسول الله صلی الله علیه و آله است باعلي علیه السلام که : تو نسبت بمن بمنزلت هارونی نسبت بموسی .

ص: 178

علما عرض کردند : در چه موضع از قرآن این مطلب مذکور است یعنی آیه که دلالت بر این مناسبت بکند ؟ أبو الحسن علیه السلام فرمود : « اوجد كم في ذلك قرآنا أقرؤه عليكم » در این امر آیتی بر شما قراءت کنم که خدای و پیغمبر آورده اند ، عرض کردند : بیاور ، فرمود : قول خدای تعالی است : « وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً ».

و بسوی موسی و برادرش هارون وحی فرستادیم که فراگیرید جای بازگشت برای قوم خودتان در شهر مصر که رجوع کنید بآن بجهت پرستش خدای ، و دیگر حکم فرمودیم که بسازید خانه های خودرا مسجدهای متوجه بقبله یعنی بجانب كعبه معظمه ، چه موسی نماز را بجانب كعبه گذاشتی « فَفِی هَذِهِ الْآیَهًِْ مَنْزِلَهًُْ هَارُونَ مِنْ مُوسَی »

پس در این آیه شریفه منزلت هارون بموسی معلوم گردد ، چه هر دو مهبط وحی خداوندی بودندی و در مقام امتثال یزدان چون یکتن بذل جهد و کوشش میفرمودند ، و در این آیه شریفه نیز منزلت علي نسبت برسول خدا محقق گردد « ومع هذا دليل واضح في قول رسول الله صلی الله علیه و آله حين قال : أَلاَ إِنَّ هَذَا اَلْمَسْجِدَ لاَ یَحِلُّ لِجُنُبٍ إِلاَّ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ » ای مردم آگاه باشید بدرستی که این مسجد سزاوار نیست که بیگانه در آنجا بخانه خویش در گشاید یعنی از خانه خودش در اینجا راه داشته باشد و دارای این جلالت مقام باشد مگر برای محمد و آل او صلوات خدا بر او و آل او .

راقم حروف گوید : شاید مقصود این است که چون بموسى وهارون وحی رسید در باب قبله و مسجد و آن دو برادر نفس واحد ومهبط وحی خداوند احد بوده اند ، علي نیز چون بمنزله هارون نسبت بموسی است نسبت به پیغمبر دارای همان خصايص است جز اینکه چون بعد از خاتم الأنبياء پیغمبری نیست و رشته قطع میشود بعلي علیه السلام وحی نمیشود ، و در فصول سابقه بتفسیر و معنی این آیه شریفه اشارت شد مع الحديث .

ص: 179

و چون سخنان امام رضا علیه السلام باین مقام رسید راه سخن بر علما بسته شد و عرض کردند : يا أبا الحسن هذا الشرح وهذا البيان لا يوجد إلا عندكم معاشر أهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله » ای أبو الحسن این گونه شرح و بیان جز نزد شما گروه اهل بیت رسول خدا یافت نمیشود، فرمود : « و من ينكر لنا ذلك و رسول الله يقول : أنا مدينة العلم وعلي بابها ، فمن أراد المدينة فليأتها من با بهاء »

کیست که بتواند منکر جلالت و شرف وعظمت و منقبت ما گردد و حال اینکه رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرماید که : من شهر علمم عليم در است، پس هر کس خواهد باین شهر اندر شود بایستی از در آن اندر آید « ففيما أوضحنا و شرحنا من الفضل والشرف و التقدمة و الاصطفاء والطهاره ما لاینكره معاند و لله عز وجل الحمد على ذلك ، فهذه الرابعة ».

پس در آنچه توضیح و تشریح و روشن نمودیم از فضل و شرافت و تقدم و برگزیدگی و طهارت چیزی است یعنی مطالبی است که از نهایت بروز و ظهور وصدق حقیقت معاند و دشمن نتواند منکر آن گردید و حمد میکنیم خداوند را که مارا این مقامات عالیه و شئونات سامیه و عظمت و جلالت عنایت فرمود ، پس این است آیه چهارم .

راقم حروف گوید : در بعضی نسخ « لاَ یُنْکِرُهُ إِلاَّ مُعَانِدٌ » مذکور است یعنی منکر نمیشود مگر معاند ، أما بدون لفظ إلا انسب واصرح است .

و آیه پنجم قول خداوند عزوجل است : « وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ » بده صاحب قرابت و خویشاوندی را حق او را « خُصُوصِیَّهٌ خَصَّهُمُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ بِهَا وَاصْطَفَاهُمْ عَلَی الأُمَّهِ » پس اقربا و خویشاوندان رسمی را خصوصیتی بر مزید بود که یزدان ودود ترجیح داد و برگزید آنان را برامت .

پس چون این آیت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد فرمود : « ادعوا لي فاطمة فدعيت له فقال : يا فاطمة ، قالت: لبيك يا رسول الله ، فقال : هذه فدك مما لم يوجف عليها بخيل و لا رکاب و هی لی خاصة دون المسلمين و قد جعلتها لك لما

ص: 180

أمرني الله تعالی به فخذيها لك ولولدك . فهذه الخامسة .

فاطمه را بمن بخوانید ، پس فاطمه را بحضرت پیغمبر بخواندند رسول خدا فرمود: ای فاطمه ، عرض کرد: لبيك يا رسول الله ، فرمود : این باغ فدك است و از جمله غنایم و بدست آمدگانی است که بدستیاری جهاد و قهر و غلبه و زحمت محاربت امت بدست نیامده است تا دیگران را در آن حقی باشد و اکنون بمن اختصاص دارد و مسلمانان را بهره نیست ، ودر حق تو مقرر داشتم و بتو دادم چنانکه خداوند تعالی مرا باین کار امر فرمود ، پس بگیر فدك را از بهر خود و فرزندان خودت .

و از این پیش در طی کتب سابقه و کتاب حضرت كاظم علیه السلام و داستان آن حضرت باهارون الرشید تفصيل فدك و حدود آن را رقم کرده ایم، بالجمله إمام رضا علیه السلام فرمود : پس این بود آیه پنجم .

أما آیت ششم قول خدای تعالی است : « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی » بگو ای محمد من مزد و اجری بر تبلیغ رسالت از شما نمی خواهم مگر اینکه با اقرباء و خویشان من دوستی بورزید « ففهذِهِ خُصُوصِیهٌ لِلنّبِیِّ دُون الْأنْبِیاءِ و خُصُوصِیّهٌ لِلْآلِ دُون غیْرِهِمْ » و این مطلب خصوصیتی دشرافتی بمحمد صلی الله علیه و آله دارد نه سایر انبیاء، وخصوصیتی وجلالتی برای آل او دارد نه برای دیگران .

« وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ حَکَی فِی ذِکْرِ نُوحٍ فِی کِتَابِهِ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَی اللهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ »

ای قوم من نمیخواهم از شما بر تبلیغ رسالت مالی که مزدگاری من باشد تا بر شما گران آید اگر ادا نمائید یا بر من شاق گردد اگر ابا نمائید ، نیست مزد من مگر برخدای که آن ثواب آخرت است ، و نیستم من راننده اینها که إيمان آورده اند بخدا و پیغمبر او، چه ملاقات کننده جزای پروردگار خودشان ورسیده شونده بآن هستند پس چگونه ایشان را برانم ولكن می نگرم شما را

ص: 181

گروهی که نمیدانید قدر آنان را .

و حکی عز وجل عن هود أنه قال : قل لا أسئكم عليه أجرا إن أجرى إلا على الذي فطر في أفلا تعقلون » و خداوند عزوجل از هود علیه السلام حکایت میفرماید که به هود میفرماید : بگوای قوم من نمیخواهم از شما در ازای تبلیغ رسالت مزدی و اجری ، نیست مزد من مگر بر آنکس که محض قدرت کامله بیافرید مرا آیا نمی فهمید و تعقل نمیکنید و خرد خودرا بکار نمی بندید تا محق را از مبطل تمیز بگذارید .

و خداوند عز وجل در حق پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله فرمود : « قل یا محمد إني لا أسئلكم عليه أجرا إلا المودة في القربى و لم يفرض تعالی مودتهم إلا وقد علم أنهم لا يرتدون عن الدين أبدا ولا يرجعون إلى الضلال أبدا و أخرى أن يكون الرجل وادا للرجل فيكون بعض أهل بيته عدوا له فلا يسلم له قلب الرجل فأحب الله عز وجل أن لا يكون في قلب رسول الله صلی الله علیه و آله على المؤمنين شيء ففرض الله عليهم مودة ذوی القربین

فمن أخذ بها وأحب رسول الله صلی الله علیه و آله و أحب أهل بيته لم يستطع رسول الله أن يبغضه و من تركها ولم يأخذ بها و ابغض أهل بيته فعلی رسول الله صلی الله علیه و آله أن يبغضه لانه قد ترك فريضة من فرایض الله عز وجل ، فأي فضيلة و أي شرف يتقدم هذا أو يداينه .

و لما أنزل عز وجل هذه الاية على نبينه صلی الله علیه و آله: قل لا أسئلكم عليه أجرا إلا المودة في القربی ، فقام رسول الله صلی الله علیه و آله في أصحابه فحمد الله واثني عليه وقال : يا أيها الناس ان الله عز وجل قد فرض لي عليكم فرضا فهل أنتم مؤدوه فلم يجبه أحد.

فقال : يا أيها الناس انه ليس من فضة ولا ذهب ولامأكول ولامشروب فقالوا هات إذا فتلا عليهم هذه الآية ، فقالوا : أما هذا فنعم فما وفي بها أكثرهم .

وما بعث الله عز وجل نبيا إلا أوحى إليه أن لا يسئل قومه أجرة لان الله

ص: 182

عز وجل يوفيه أجر الأنبياء و محمد صلی الله علیه و آله فرض الله عز وجل مودة قرابته على أمته وأمر أن يجعل أجره فيهم ليودوه في قرابته بمعرفة فضلهم الذي أوجب الله عز وجل لهم فان المودة إنما تكون على قدر معرفة الفضل .

فلما أوجب الله ذلك ثقل لثقل وجوب الطاعة فتمسك بها قوم أخذالله میثاقهم على الوفاء وعاند أهل الشقاق والنفاق والحدوا في ذلك فصرفوه عن حده الذي حده الله تعالى فقالوا : القرابة هم العرب كلها وأهل دعوته ، فعلى أي الحالتين كان فقد علمنا أن المودة هي للقرابة فأقر بهم من النبي صلی الله علیه و آله أولاهم بالمودة و كلما قربت القرابة كانت المودة على قدرها .

و ما أنصفوا نبي الله في حيطته و رأفته و ما من الله به على أمته مما تعجز الألسن عن وصف الشكر عليه أن لا يؤذوه في ذريته وأهل بيته و أن يجعلوهم فيهم بمنزلة العين من الرأس حفظة لرسول الله فيهم وحبا له ، فكيف و القرآن ينطق به ويدعو إليه والأخبار ثابتة بانهم أهل المودة والذين فرض الله تعالی مودتهم ووعد الجزاء عليها فما وفي احد بها .

فهذه المودة لا يأتي بها أحد مؤمنا مخلصا إلا استوجب الجنة لقول الله عز وجل في هذه الآية : « وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ ۖ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ مُفَسِّراً و مُبَیِّناً »

و بگو ای محمد با مردمان بدرستی که من اجری در کار رسالت نمی خواهم مگر دوستی با خویشاندان من، و خدای تعالی مودت ذوی القربی را فرض نکرد مگر اینکه میدانست ایشان هرگز از دین برنگشته و نخواهند گشت و هرگز بضلالت و گمراهی نرفته و نمیروند ، وعلت دیگر این است یعنی مطلب دیگر برای نزول این آیه شریفه و امر بمحبت و مودت ذوی القربی این است که چون مردي دوست بدارد مردی دیگر را و در این میان پاره از اهل بیت او با آن مرد دشمن باشند قلب آن شخص که دوست دارنده است سالم نمی ماند در حق دوست داشته شده

ص: 183

و آنکس که دشمن محبوب اوست .

لاجرم خداوند عز وجل دوست همی داشت که در قلب رسول خدای صلی الله علیه و آله بر جماعت ایمان آورندگان چیزی باشد یعنی شاید مؤمنان دوستدار آنکس که رسول خدای او را دوست میدارد نباشند یعنی خودرا مقید باین امر ندانند و البته عدم موافقت با رسول خدا از درجات ایمان میکاهد، و فضل و رحمت إلهی شامل ایشان گردید و دوستی ذوی القربی را بر مؤمنان فرض گردانید تا هر کسی دارای این مقام و این مودت گردید ، رسول خدای صلی الله علیه و آله و اهل بیت او را دوستار گردند تا خاطر پیغمبر از این رهگذر مکدر نباشد و موجبات بغض در حق آن جماعت برای رسول خدای فراهم نشود و نظر لطف و عنایت رسول خدا از آنان معطوف نگردد .

وأما هر کسی که دست از مودت ذوی القربی بازداشت و با اهل بیت آنحضرت یعنی ائمه معصومین وصديقه کبری سلام الله تعالى عليهم دشمن گشت البته بر رسول خدای واجب میشود که آنکس را مبغوض دارد ، چه آن کس ترك فريضه از فرایض خدای عزوجل نموده است .

پس کدام شرافت وفضیلتی است که بر این شرافت و فضیلت تقدم تواندگرفت یا نزديك باین مقام تواند گردید ، پس خدای تعالی آیه مذکوره شریفه را: « قُل لا أَسأَلُكُم » بر پیغمبر خود صلی الله علیه و آله فروفرستاد ، و رسول خدای در میان اصحاب خود بپای شد وخدای را حمد و ثنا براند و فرمود: أيها الناس بدرستی که یزدان عز وجل برای من چیزی را بر شما واجب ساخته است که بجای آورید آیا ادای این فریضه را مینمائید ؟ هیچکس جواب آن حضرت را نداد .

و بروایتی که در بعضی نسخ دیگر است : رسول خدای روز دیگر ثانيا همان سخنان بگذاشت و از هیچکس پاسخ نشنید و آن حضرت در روز سوم در میان ایشان بایستاد و فرمود : أيها الناس خداوند تعالی واجبی را بر شما فرض کرده است آیا ادای آن را مینمائید ؟ همچنان احدی پاسخ نیاورد.

ص: 184

اینوقت رسول خدا فرمود: ای مردمان این چیزی را که واجب فرموده است نه طلا و نه نقره و نه مأکول و مشروب است، این هنگام عرض کردند : چون هيچيك از آنها نیست بیان آن واجب را بفرمای ، رسول خدای این آیه شریفه مذکوره را بر آن جماعت قراءت فرمود، عرض کردند : أما مودت باذوی القربی را بجاي می آوریم لکن بیشتر از آنان بآن عهد وفا نکردند .

خداوند تعالی هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود مگر اینکه بدو وحی فرستاد که از قوم خود خواستار اجری در کار رسالت خود نشود، زیرا که یزدان تعالی اجر پیغمبران را میرساند و بآن وفا میکند ، ومودت اقربای محمد صلی الله علیه و آله را بر امت آن حضرت واجب گردانید و بآنحضرت امر فرمود که مزد رسالت خودرا در میان امت خود بدست داشتن اقربای آن حضرت موکول دارد بواسطه اینکه برایشان واجب گردانید که آن فضل و فضیلتی را که خدای تعالی در اقربای آن حضرت نهاده است بدانند و بشناسند، چه میزان مودت و دوستی هر کسی نسبت در حق دیگری باندازه شناسائی دوستدار میباشد در باره محبوب خود .

و چون خداوند تعالی مودت را واجب گردانید این امر مودت بواسطة وجوب طاعت سنگین شد ، پس جماعتی که خدای تعالی میثاق ایشان را اخذ کرده بود بوفای باین مودت متمسك شدند و اهل شقاق و نفاق معاندت و خصومت ورزیدند و در این امر الحاد ورزیدند و از دین برگشتند و عدول نمودند از امر دین و در کار مودت و آن را از آن حدی که خدای تعالی محدود فرموده منصرف ساختند و گفتند : مقصود از قرابت تمام عرب و اهل دعوت آنحضرت هستند .

در هر صورت و بنا برهر یکی از این دو حالت که باشد برما معلوم و مشخص شده است که این مودت که خدای بآن اشارت فرموده مخصوص باقارب پیغمبر است چون چنین شد پس هريك از ایشان به پیغمبر نزديك تر باشند بمودت شایسته ترند و هر قدر قرابت قریب و نزديك آید دوستی و مودت بقدر قرب قرابت است .

همانا این قوم در کار پیغمبر از روی انصاف در حیطه ورأفت و میثاق او نرفتند

ص: 185

و در آنچه خدای تعالی بواسطه آن بر امت پیغمبر خود منت نهاد باندازه که تمام زبانها از توصیف شکر گذارنده بر آن عاجز است انصاف نکردند که ادای آن را یعنی مودت را در حق ذریه و اهل بیت آن حضرت بجای نیاوردند و ایشانرا در میان خودشان بمنزله چشم در سر محض حفظ فرمان و جلالت وعظمت قدر پیغمبر در میان ایشان و دوستی با آن حضرت قرار ندادند ، و خویشاوندی عترت وأهل بيت آن حضرت را با پیغمبر بچیزی نشمردند .

و چگونه چنین نخواهد بود و حال اینکه قرآن بآن ناطق و ایشان را بآن دعوت میکند ، وأخبار نبوي بر این امر ثابت است که ایشان هستند کسانی که باید مودت ایشان را جست ، و همان کسان هستند که خدای تعالی مودت ایشان را بر آفریدگان واجب گردانیده است و بتلافی مودت وعده مزد و پاداش داده است .

وهیچکس بآن وفا نکرد و هیچکس از روی إیمان و اخلاص و اعتقاد کامل این محبت را بجای نیاورد مگر اینکه بهشت بروی واجب گردد، چه خداوند تعالی در این آیه شریفه مودت میفرماید: و آنان که ايمان آوردند و کارهای شایسته کردند در مرغزارهاي بهشت یعنی در مواضعی که از وفور منفعت و نعمت مانند مرغزار بهشتی بوده مر ایشان را است آنچه را که بخواهند و آرزو نمایند در حضرت پروردگار خود این است آن فضل بزرگ و نعمت بی شمار و ثواب عظیم که خداوند کریم بندگان مؤمن نیکو کار خودرا بشارت بآن داده است .

بعد از این آیه شریفه در تفسير و تبیین آن پیغمبر خودرا خطاب میفرماید که مؤمنان را مخاطب ساخته بایشان بفرمای : « لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي القُربیٰ » و این آیه شریفه تفسير و بیان آیه مذکوره قبل آن است یعنی مقصود از إيمان و کردار شایسته و عمل صالح مودت ورزیدن با خویشان و اهل قرابت حضرت ختمی مرتبت است و پاداش این مودت روضات جنات وسایر اجور مذکوره است .

پس از آن حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود : حديث فرمود مرا پدرم از جدم

ص: 186

از پدران والا مكانش از حسین بن علي صلوات الله عليهم که فرمود: «اجتمع المهاجرون والأنصار إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فقالوا : أن لك يارسول الله مؤنة في نفقتك و فيمن يأتيك من الوفود وهذه أموالنا و دمائنا فاحكم فيها بارا مأجورا اعط ما شئت و امسك ما شئت من غير حرج».

گروه مهاجر و انصار در حضرت رسول مختار فراهم شدند و عرض کردند : یا رسول الله ترا برای نفقه و مخارجی که شخصا داری و برای کسانیکه بحضرت تو وفود و ورود میدهند مؤنه و مال لازم ، اینك اموال ما و جانهای ما در پیشگاه تو بر طبق اخلاص حاضر است بهر طور که خواهی در آنجمله حکم فرمای و ببخش و عطا کن و برای خود نگاهدار که نیکو کردار ومأجوری .

میفرماید : در آن حال جبرئيل أمين علیه السلام را بفرستاد و جبرئیل عرض کرد : ای محمد بگو : « لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » در تبلیغ رسالت اجر و مزدی جز مودت با خویشان خودم از شما نمیخواهم يعني أن تود وا قرابتي من بعدي پس از من با خویشاوندان من دوستی بورزید و ایشان را رنجیده خاطرمگردانید .

پس جماعت مهاجر و انصار بیرون شدند « فقال المنافقون - و بقولي . فقال أناس منهم ما حمل رسول الله على ترك ما فرضنا عليه إلا ليحثنا على قرابته من بعده إن هو إلا شيء افتراه في مجلسه » جماعت منافقان گفتند : رسول خدا را بر ترك آنچه ما بروی عرضه داشتیم از جان و مال خود هیچ چیز باز نداشت مگر انگیزش مارا بر دوستی خویشاوندان خودش بعد از خودش و این مطلب را اصل و پایه وعلتی نبود مگر چیزی بود که مجلس خودش بخداوند دروغ بست یعنی این آیه را بخداوند منسوب داشت و نسبت دروغ بود.

و چون این سخن که از ایشان نمایان شد بسیار بزرگ بود خداوند تعالی در همان وقت این آیه شریفه نازل فرمود : « أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَیهُ ۖ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ ۖ كَفَىٰ بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ ۖ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ »

ص: 187

آیا میگویند : محمد بر بسته است قرآن را بر خدا یعنی آن را از جانب خود گفته و بخدا نسبت داده است ، بگو ای محمد مر ایشان را : اگر قرآن را بر بسته و برتافته ام برفرض محال البته معصیتی بس عظیم باشد و عذاب خدای وعقاب آن را شما نتوانید از من بر تافت ، خدای داناتر است بآنچه در قدح وطعن در آیات قرآنی و اسناد سحر وافترای بآن شروع وافاضت مینمائید و کافی است خداوند که در میان من وشما گواه باشد و او است آمرزنده کسی که از کفر وشرك باز گردد و مهربان است بر کسی که در إيمان ثابت قدم باشد.

« فبعث إليهم النبي صلی الله علیه و آله فقال : هل من حدث فقالوا : أي والله يا رسول الله لقد قال بعضنا كلاما غليظا كرهناه، فتلا عليهم رسول الله صلی الله علیه و آله الاية فبكوا واشتد بكاؤهم : فأنزل الله عز وجل : وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ فهذه السادسة ».

این آیه شریفه در سوره مبارکه شوری بعداز آیه أم يقولون افترى على الله است میفرماید چون این آیه وافي هداية بر رسول خدای نازل شد بمهاجر و انصار فرستاد : آیا تازه روی داده است یعنی سخنی ناشایست از دهان یکتن از شما بیرون آمده است ؟! عرض کردند : بلى يا رسول الله سوگند با خدا که پاره ازما کلامی درشت و ناهموار بر زبان براند که ما را ناخوش افتاد .

رسول خدای این آیه شریفه را که رقم گردید برایشان تلاوت فرمود همگی بگریستن اندر شدند و آن گریه سختی و فزونی گرفت .

پس خداوند تعالی این آیه شریفه مسطوره را نازل فرمود که : وخداوند آنکس باشد که بمحض تفضل می پذیرد توبت و بازگشت بندگان را یعنی هروقت بندگان خدای باو باز کردند و از گناهان خود پشیمان شوند و عزم خودرا بر عدم بازگشت بمعصیت جزم نمایند توبه آنها پذیرفته و گناهان ایشان بخشیده و از آن پس از سيئات آنها و جمیع گناهان وجرمهای ایشان اگر چه معاصی کبیره باشد در میگذرد و میداند آنچه را که از بد ونيك میکنند . و این آیه ششم بود .

ص: 188

راقم حروف گوید: از این حدیث شریف پاره لطایف دقیقه را صاحبان اذهان لطيفه استنباط میتوانند نمود : یکی اینکه برای هیچیك از انبیاء عظام علیهم السلام این مقام و منزلت حاصل نشد که رسول خدای را در باب مودت بآل و عترت و أهل بيت از جانب خداوند متعال پدیدار گردید و چنانکه امام رضا علیه السلام نیز بیان فرمود .

دیگر اینکه بدلایل متعدده معلوم شد که عترت بر تمامت امت تقدم وفضیلت و شرف دارند؛ دیگر اینکه با دلايل صريحه مكشوف گشت که مقصود از ذوی القربی و عترت أهل بيت آن حضرت و مقصود از اهل بیت در چنین مواضع : علي مرتضی و فاطمه زهرا وأئمه هدی از ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله میباشند .

چنانکه ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذیل خطبه مبار که أمير المؤمنين عليه السلام : « وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالمِاً وَ لَيْسَ بِهِ » و در ضمن آن میفرماید : « وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ! وَهُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَأَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنازِلِ القُرآنِ وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاش » . تا پایان خطبه شریفه .

میگوید : عترت رسول خدای کسان نزديك او و نسل او هستند، وقول کسیکه بگوید : مقصود از عترت طایفه ورهط آنحضرت هستند اگر چه هم باشند صحیح نیست ، و اینکه ابوبکر در روز سقیفه یا روزی دیگر گفته است: « نحن عترة رسول الله صلی الله علیه و آله و بيضته التي فقاءت عنه » بر طریق مجاز است ، چه ایشان بالنسبة بسوی انصار عترت آنحضرت میشوند نه از راه حقیقت .

مگر نمی بینی عدنانی گاهی که میخواهد بر قحطانی مفاخرت نماید میگوید : من پسرعم رسول خدا هستم ، و مقصود عدنانی نه این است که في الحقيقة پسرعم آن حضرت میباشد بلکه عدنانی بر حسب اضافه بسوی قحطانی پسر عم آنحضرت میشود و این استعمال و نطق بآن برسبیل مجاز است .

و اگر تقدیر نماید که بر طریق حذف چندین مضاف است یعنی أبو بكر پسرعم پدر پدر است بشماری بسیار در پسران و پدران و آنوقت بگوید : أبوبكر و سایرین

ص: 189

عترت اجداد آنحضرت هستند برطریق حذف مضاف ، این نیز استقامت نمی گیرد چه رسول خدای صلی الله علیه و آله عترت خودرا باز نموده است که کیستند گاهی که فرمود : « إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ » پس فرمود : عترت من أهل بيت من هستند .

و نیز در مقامی دیگر معین و مبین فرمود گاهی که کساء را برایشان طرح نمود که اهل بیت من کیستند، و هم در آنوقت که آیه تطهير « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ » تا آخر آیه نازل شد ، عرض کرد : « هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي فَأَذْهِبْ الرِّجْسَ عَنْهُمُ»

راقم حروف گوید : از این پیش باین آیه شریفه مفصلا اشارت رفت و در این موقع مطلبی بخاطر خطور مینماید و آن این است که خداوند تعالی برسبیل جزم و تأكيد بلفظ « إنما » میفرماید که اراده کرده است که رجس و پلیدی شرك وشقاق و امثال آن را از شما اهل بیت بردارد.

یعنی این اراده خداوند که حتم وجزم است در حق شما اهل بیت قرار گرفته و شما را از روز ازل از آنچه منافی شرایط ولایت و امامت و وصایت و خلافت و امارت و حکومت و ارشاد و هدایت و اصلاح امور امت در دنیا و آخرت است بری و پاك ومنزه و ممتاز فرموده است .

و این معنی بدیهی است که این رجس و این تطهير همانکه در سایر بشر معمول است نیست ، چه آن مطلب محل شأن ورتبت اشارت نیست تمام آفریدگان دارای پلیدی و محتاج بتطهير على حسب الأنواع هستند، بلکه مراد مصون داشتن ومعصوم گردانیدن از لوث معاصی و خبث ملاهي و غبار سهو وخطا و نسیان و اندیشه تقرب بمعصيت و تكاهل از ادراك اعلی درجه طاعت و عبادت و غفلت از مرضات إلهي و تقرب بدرگاه حضرت لایتناهی و امتیاز از تمام مخلوق است که در حكم رعیت و بالطبيعه مسئول از عدم متابعت بائمه بریت میباشد.

ورجس و تطهیر باین معنی که ما یه نظام و قوام و دوام گردش کارخانه موجودات است البته بحكم عقل عموم نتواند داشت و تمام افراد پیغمبر و إمام وولی و حاکم

ص: 190

وفارق حق و باطل وسايس وراعی و مختار ومجاز بهر گونه کار و کردار بمیل و طبع خود وممتاز بجنين امتیاز و دارای چنین روح و نور و قدرت و استعداد و استطاعت و برگزیده خدا و رسول خدا نتوانند گردید .

و اگر باشند معنی ثواب و عذاب و حساب و کتاب و حاجت بارسال رسل و تبلیغ احکام و دعوت بدین و إبشار و انذار چیست چنانکه در صنف ملائکه باین معانی و مسائل حاجت نیست ، زیرا که شهوت وهوای نفس و وسوسه شیطانی در آنها موجود نیست که موجب طغیان و عصیان گردد « یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ هم لايسامون وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ »

و این صفت شهوانی بر حسب حکمت یزدانی در نهاد انسانی است که موجب نافرمانی او امر حضرت سبحانی است ، از این روی خداوند تعالی معدودی از برگزیدگان خودرا از تمام اوصاف و اخلاق رذیله واوساخ و ارجاس شیم نا پسندیده معصوم و محفوظ گردانید تا اصلاح حال أهل عصيان وخطا و نسیان وزلل وطغيان را به نیروی انوار ساطعه خودشان و علوم و معارف خودشان بفرمایند .

پس عقلا ونقلا وحسنا وتجربة معلوم و مبرهن میگردد که این برگزیدگان خاصه إلهي که بمناصب مخصوصه خداوند و امتیازات عالیه یزدان بی انباز ممتاز و سرافراز میباشند دارای أرواح مقدسه وأنوار شریفه إلهيه هستند که جز در نفوس جلیله خود ایشان ایجاد نشده ، و اگر در صورت به بشارت بشریت جلوه مینمایند أما بر حسب معانی باطنیه و مراتب وجودیه و مدارج روحانيه و معارج نورانیه يك نوع آفریدگانی هستند که جز آفریدگار نمیداند کیستند و چیستند .

چون این معنی بدلایل عقلیه معلوم وحكومت إلهيه را مشروط بعصمت دانستیم و دقایق و حقایق آن را حتى الاستطاعة و الامكان استدراك نمودیم ما را مکشوف می گردد که دایره عترت وأهل بیت طاهره جامع چگونه اشخاص ودافع چکونه مردم خواهد بود، و از این است که میفرماید : این حال تا قیامت بر این منوال است .

ص: 191

یعنی چون بعد از من پیغمبری و کتابی روحی و تنزیلی نیست و شریعت من ناسخ شرایع و تا پایان روزگار برقرار و دایر مدار است و نگاهبان آن و حدود آن و پیشوای خلق جهان عترت من یعنی أئمه هدی از نسل من وعلي علیه السلام هستند و باید إمام معصوم باشد ، پس همانطور که دین من تا قیامت بپايد أئمه دین من نیز بایستی از هرگونه پلیدی و رجسی که بمعنی آن اشارت شد معصوم باشند تا بتوانند نگاهبان چنين شریعتی بلند دستورگردند .

و بهمین علت که حافظ چنین شریعت و فرقان یزدانی که « لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ » هستند بر أنبیای سلف فزونی دارند، چه شأن و رتبت هر پیغمبر وولي ووصي باندازه تبلیغ و تكلیف واحمال نبوت او است و آن امانت که خداوندش بر آسمانها و کوهها وزمین عرض داد و همه از حملش ابا کردند و بترسیدند و اظهار عجز نمودند همین ولایت اهل بیت علیهم السلام است و باطن ولایت همان دین مبین و کتاب خدای وأحكام شرع متین و سنن نبویه است

و چون این مبانی و شرایط مكشوف شد معلوم می شود که عترت طاهره و أهل بيت تقوی و رسالت که بایستی من الأزل إلى الأبد دارای عصمت و شرایط مستوره باشند کدام اشخاص هستند .

بالجمله ابن أبی الحدید میگوید : اگر بگوئی : کیست آن عترتی که أمير المؤمنين علیه السلام در این کلام خود : « وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ » قصد فرموده است ؟ میگویم : نفس مبارك خود أمير المؤمنين و دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام میباشد و أصل في الحقيقة نفس مقدس خود آنحضرت است ، چه هر دو پسرش تابع او بعداز او میباشند و نسبت ایشان بآنحضرت نسبت کواکب درخشان با طلوع آفتاب جهان تاب است .

راقم حروف گوید : در این مثل ابن أبي الحديد لطيفه ایست ، زیرا که أولا بقای شمس و کواکب را جز خدای نمی داند ، دیگر اینکه کواکب از شمس کسب نور نمایند ، و على علیه السلام با پیغمبر از يك نور و أئمه هدی علیهم السلام که نسل

ص: 192

أمير المؤمنين هستند از نور مبارك وی میباشند ، دیگر اینکه در هر حال از افاضه أنوار مانند ستارگان درخشنده دریغ نمیفرمایند .

و دیگر اینکه هروقت آفتاب ولایت از آسمان هدایت رخ برتابد آفتابی دیگر که از انوار آن شمس حقیقی است بر عوالم إمامت و ولایت فروزانفر گردد و اگر جز این باشد تمام عوالم معارف به ظلمت جهل و ضلالت و غوایت دچار و تار گردد .

مع الجمله میگوید : پیغمبر صلی الله علیه و آله بر صدق این قضیه باین کلام معجز نظام خوش تنبیه فرموده است : «و أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ » کنایت از اینکه حق از علي و علي از حق انفصال نتواند جست ، چه اگر جز این باشد با ولایت و خلافت مطلقه بلا فصل منافات دارد.

و چون این مقام برای آن حضرت و اولادش علیهم السلام موجود است ازمه حق و السنه صدق توانند بود « لما كان لا يصدر عنهم حكم ولا قول إلا وهو موافق للحق والصواب » از جماعت عترت طاهره بواسطه عصمت وطهار بودن از رجس شرك و كفر و عصیان وسهو وخطا و نسیان و جامعیت بتمام علوم قرآنی و معارف سبحانی هرگز حکمی و فرمایشی جز بر طریق حق وصواب صادر نمیشود و نخواهد شد .

و آیه شریفه « وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الاْخِرِينَ » شاهد این کلام مبارك است که فرمود: « هم ألسِنَةُ الصِّدقِ » وچون حال و مقام ایشان بر این مقام ارتسام دارد میفرماید : « فَأنْزِلُوهُم مَنازِلِ القُرآنِ » هرمنزلت ومرتبت وشرف و جلالتی که در قرآن خدای قائل هستید عترت طاهره را که مفسر و مبين وحافظ آن و کلام الله ناطق هستند همان منزلت و مکانت بگذارید .

ابن أبي الحديد میگوید : در تحت این کلام معجز تبیان سری عظیم است و آن این است که أمير المؤمنين علیه السلام امر میفرماید جماعت مكلفين را که جاری گردانند عترت را در اجلال و اعظام ایشان و انقیاد اوامر و نواهی ایشان و طاعت ایشان در مجرای قرآن.

ص: 193

پس اگر بگوئی این کلام آن حضرت مشعر بر عصمت است و قول أصحاب شما در باب عصمت چیست ؟ میگویم : أبو محمد بن متویه در کتاب الكفاية تنصيص و تصریح کرده است بر اینکه علي علیه السلام معصوم است ، هر چند آنحضرت واجب العصمة نبود و عصمت نیز شرط إمامت نیست لكن أدلة نصوص بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و قطع بر باطن و معنی او و این عصمت امری است که بحضرت أمير المؤمنين علي علیه السلام اختصاص دارد نه بسایر صحابه یعنی سایر خلفا وفرق در میان اینکه بگوئیم «زید معصوم » ومیان « مزید واجب العصمة » ظاهر و آشکار است ، و از شرط إمام این است که معصوم باشد ، پس اعتبار أول یعنی معصوم بودن أمير المؤمنين برحسب أدله قاطعه مذهب ماجماعت أفضلية واعتبار ثانی که شرط إمام معصوم بودن است مذهب شیعه .

ابن أبي الحديد که از اجله أفضليه و فحول معتزله است بعد از این بیانات بشرح پاره مطالب دیگر در کلام آن حضرت که میفرماید : رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ » مینماید و هم در این خصيصة حضرات عترت با رسول خدا شراکت دارند ، ومعلوم می شود احدى از آحاد خلق در این صفت با ایشان نزديك و انباز نتواند بود و همه بمیرند و ابدان ایشان در شکم خاك بپوسد و خاك شود .

میگوید : این جمله از خصایص عترت و عجایب چیزهائی است که خدای تعالی بایشان عطا فرموده و اختصاص داده است ، و آن حضرت می فرماید : « ان أمرنا صعب لا تهتدي إليه العقول ولا تدرك الأبصار قعره ولا تغلغل الأفكار إليه » امر ما صعب و دشوار است عقول بدان راه نیابد و ابصار پایانش را ادراك نكند و پيك افکار را دخالتی در آن نباشد .

از این پیش در مواضع متعدده بحديث أمرنا صعب مستصعب و شرح و بیان آن اشارت شده است ، و در این کلمات معجز آیات چون تعمق شود معلوم میگردد مقامات نبوت خاصة وولایت مطلقه أئمه هدی وارتفاع آن از میزان پرواز شاهباز عقول و کثرت عمق آن بحر بیکران از اندازه تعمق ابصار یعنی نظرهای ظاهر

ص: 194

و باطن و تنوق اوهام با معرفت صفات ذات ذی الجلال و شناسائی انوار ایزد بی مثال تعالی عن حدود الأشباه و الأمثال تشبه میجوید و با این وصف چگونه دیگری با ایشان هم سنگی و تشبه میطلبد .

همانا علت عصمت رسول خدا وعلي مرتضی که محل تصدیق و اذعان فريقين و بنص قرآن منصوص است و عقل سلیم بر آن حاکم است همان جهات متعدده سابقه حفظ دین و نوامیس إلهيه وعدم سهو و خطای در احکام و حدود شرعیه و اطمینان قلوب تمام خلق باوامر و نواهی و افعال و اقوال ایشان است .

و چون حال بر این نسق باشد بنا چار تا دین خاتم الأنبياء در جهان باقی و نگاهبان و خلیفه پس از آن حضرت لازم است على التحقيق بایستی معصوم باشد خواه این خلیفه و این إمام ظاهر مشهور يا غايب مستور باشد، و اگر جز این باشد و مدعی این مقام گردد در حكم همان است که أمير المؤمنين عليه السلام در ضمن همین خطبه شریفه میفرماید : « یَقولُ أقِفُ عِندَ الشُّبَهاتِ ، و فیها وَقَعَ و یَقولُ : أعتَزِلُ البِدَعَ ، و بَینَهَا اضطَجَعَ فَالصّورَهُ صورَهُ إنسانٍ ، وَالقَلبُ قَلبُ حَیَوانٍ »

این مردم جاهل وگمراه که خود را عالم آگاه میخوانند با خود و با مردمان میگویند که من دارای آن علم و فهم ولطف معنى وصفوت ذهن و ادراك و رقت استنباط هستم که اگر اندك شبهتی پیش آید بصير وخبير ميشوم وفورا توقف مینمایم تابکاری شبهه ناك كار نكنم وحال اینکه این شخص بواسطه ظلمت جهالت وضلالتی که دارد در میان شبهات فرو می افتد و هیچ نمیداند شبهه چیست و چون نداند چگونه توقف خواهد کرد و از آن ورطه خطرناك آسوده میماند ، چه از روی حقیقت نمیداند آیا شبهه هست یا شبهه نیست و میگوید از بدعتها اعتزال میجویم وحال اینکه در بساط بدع خوابگاه دارد و در میان آن میخوابد .

و این کلام مبارك اشارت به تضعیف مذاهب جماعت عامه وحشویة ایست که نظر عقلی را رفض مینمایند و میگویند : نعتزل البدع .

آنگاه میفرماید : پس کسانی که دارای این اوصاف و این دعای باطله هستند

ص: 195

در صورت آدمی دواب است و با خر و گاو و حیوانهای غیر ناطق همال وهم سنگ باشند، و با این شرح و بیان و ادله عقليه و نقليه و حسيه و استنباطیه چگونه میشاید حفظه دین خدای و کتاب و احکام خواه پیغمبران مرسل سلف یا حضرت خاتم الأنبياء یا اوصیای ایشان را از مقام عصمت مهجور دانست ومخلوق را بعصمت ایشان محتاج ندانست ، واین معنی مگر جز در اشخاصی که دارای صفات و اخلاق خاصه و اوصاف شريفه منصوصه باشند موجود تواند شد.

و چون حال بر این معنی توجه دارد به بینیم در تمام طبقات ناس سوای تنصیصات رسول خدا که مقصدی عمده است هیچ طبقه چون جماعت أئمه هدی سلام الله عليهم که همه منصوص الامامة والخلافة هستند هیچ صاحب این اوصاف و آیات وعلامات حمیده ولایتیه هستند ؟ چنانکه أمير المؤمنین علیه السلام که هر دو فرقه او را معصوم میدانند در ذیل خطبه مزبوره میفرماید : « أَلَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الْأَکْبَرِ وَ أَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ » چنانکه پیغمبر فرمود : « انِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی ».

و ابن أبی الحدید گوید : مراد از ثقل اکبر کتاب خدا و از ثقل اصغر دو پسرش حسنین علیهم السلام است ، و اگر ایشان بواسطة شئونات عصمت و مقامات إلهيه دارای مقامی برتر از مقامات سایر مخلوق نبودند چگونه با قرآن یزدان قرین میگردیدند و شرف و عظمت قرآن مگر جز بواسطه مطويات باطنيه و ودایع رحمانیته واشتمال بر احكام و نوامیس إلهيه وحكم و علوم و معانی سامیه آن و شامل بودن بر تمام مایحتاج دنیا و آخرت ، و باین حیثیت مطاوعت و متابعت آن برهمه مردم واجب است .

پس باین جهت اطاعت اوامر و نواهی ائمه هدی که خلفای رسالت پناهی و مبین و مفسر ومؤول و حافظ کلام إلهي ومرموزات واسرار نامتناهی آن هستند واجب و عصمت ایشان از خطا وزلل و سهو و نسیان در تعبیر قرآن و تأويل فرقان اوجب است .

ص: 196

و هیچ ندانیم اصرار مخالفین از چه راه و از چیست و انکار ایشان بچه علت و سبب است که امام و مقتدا و فرمانفرما و علمای دینیه و معالم يقينيه ایشان دارای صفت عصمت و طهارت از ارجاس شرك و كفر ومعصیت نباشند تا باو امر و نواهی ایشان اطمینان و ولایت و خلافت ایشان را از جانب یزدان ورسول حضرت سبحان بدانند و بچنین اقتدا و امامت و امارتی مباهات ومفاخرت نجویند و این پیروی را موجب سعادت و فیروزی و رستگاری دنیا و آخرت نشمارند ان هذا أعجب من كل عجیب و أغرب من كل غريب ؟!!.

و در آن شاهدی که ابن أبي الحديد مذکور نمود زید معصوم لطافتی است زیرا که چنانکه در طی کتب مبارکه مسطور شد علي علیه السلام را زید مینامیدند .

لطيفه دقیقه دیگر این است که نوح و هود گفتند: ما از شما مزد تبلیغ رسالت نخواهیم و اجر ما جز بر خدای تعالی نیست، و این کلام از آن جهت میباشد که اولا ما از جانب خداوند بشما مبعوث و مأمور شده ایم تا ابلاغ احکام و اوامر او را بشما بنمائیم و اگر چند سود تبلیغات ماهمه بخود شما بازگشت نماید لكن چون از جانب خدای آمده ایم مزد ما بر آنکس وارد است که ما را باعث و آمر است .

علت دیگر اینکه اجر رسالت ایزدی چندان عظمت و کیفیات ساميه وشؤنات عالیه دارد که اگر نوع بشر همه متفق شوند و آنچه را دارا هستند بر طبق تقدیم گذارند و دنیا و مافیها را دست مزد دھند کافی نیست ، زیرا که اول کار انبیاء این است که مردم را از متاع دنیای غدار که متاع غرور است و بهائی و وفائی و بنائی و بقائی ندارد پرهیز و تخویف دهند و بمثوبات باقيه دائمه أخرويه تحريص فرمایند .

در اینصورت چگونه تواند مردمان دنیائی بأموال و امتعه این جهان فانی اجر و مزد پیغمبران سبحانی را با نچه از بآنها ممنوع و تحذیر می شوند ادا نمایند لاجرم اجر و مزد این کار را جز پروردگار قهار نمی تواند بگذارد .

ص: 197

و چون این مطلب مکشوف بلکه مبرهن شد پس باید دانست که اجر و مزد رسالت خاتم الأنبياء که حامل تمام رسالات و مبلغ تمام ابلاغات و مكمل تمام کمالات و مروج تمام ترویجات و مشخص تمام تشخیصات و معرفی تمام تعریفات ومعلم تمام تعلیمات ومقدر تمام تقديرات ومؤول تمام تأويلات ومفسر تمام تفسيرات ومعبر تمام تعبيرات و مبین تمام تبیینات وسید تمام پیغمبران وسرور تمام موجودات است بچه مقدار است ، یقین است که اگر متاع دنيا و آخرت را بالتمام در میان نهند هم سنگ وهم بهای آن نشود .

و از اینجا مكشوف افتد که عترت طاهره و أهل بیت نبوت را چه مقامی و مودت ایشان را چه بهائی است که حضرت خاتم الأنبياء از تمام مكلفين امت خود از مؤمنین و مؤمنات تا قیامت هیچ پاداشی نمی طلبد مگر دوستی اقرباء و خویشاوندان خودرا که عترت و أهل بيت آن حضرت باشند که ائمه طاهرین صلوات الله عليهم باشند و اجر رسالت خودرا بمودت ایشان انحصار میدهند ، و این کار برای هیچ پیغمبری روی نداده و هیچ پیغمبری را این شأن ومقام نیست چنانکه بیان این مطلب در مبادی همین فصل مذکور شد.

و در اینجا دو مطلب دیگر است : یکی این است که اثبات شيء نفی ماعدای او را نمی کند اگر پیغمبر از امت بجز مودت ذوی القربی را نخواست نه آن است که از خداوند تعالی مأجور ومثاب نباید باشد، بلکه اجر و مزد خدائی را جز خدای نداند و نمی تواند کسی بداند ، چه هیچ آفریده را امکان و استعداد دانستن وفهمیدن ولياقت شناختن این اجر و مزد نیست .

دیگر اینکه همان اجری که رسول خدای صلی الله علیه و آله در تبلیغ رسالت خود از امت خواسته و بمودت ذوي القربی مؤول ساخته است آن نیز فایده اش بامت بر می گردد ، زیرا که دوستی ایشان موجب اطاعت اوامر و نواهی ائمه و خلفا و اوصیای پیغمبر میگردد ، و چون اطاعت ومتابعت کردند بدرجات عاليه جنات نعیم و کرامات یزدان کریم کامکار و بفوز وفلاح ورضوان ابدی شادخوار میگردند .

ص: 198

زیرا که در حقیقت دوستی با ایشان دوستی با دین خدا و شریعت مصطفی و کتاب خدا است که آن نیز بخود مكلفين فايدت میرساند ، و ترك آن ضلالت و گمراهی و بهر دو جهان بد بختی وروسیاهی میکشاند ، وگرنه ذوی القربی را که عبارت از عترت وأهل بيت رسالت باشد چه احتیاجی بمودت دیگران که اول کار ایشان پشت پای بدنيا وترك ما سوى الله است .

لطیفه دیگر این است که اینکه خدای مودت ایشان را فرض نمود برای این است که هرگز غبار ارتداد از دین و رجوع بضلالت را بساحت قدس و تقوای ایشان راه نبوده و نخواهد بود، و این مطلب مؤید مطالب معروضه است، و نیز میرساند که هر کسی را این صفت و منزلت نبوده است مودت با او فرض نشده است .

لطیفه دیگر این است که مکشوف می آید که عدم مودت با ذوی القربی موجب بغض و کین رسول خدای میشود ، چه بغض وحب رسول خدای در راه خدا و دین خدا است ورفع نمی شود ، و چون پیغمبر بر کسی خشم و بغضی بیاورد برای مبغوض آنحضرت راه نجاتی نیست .

و خداوند تعالی چون ارحم الراحمين است مودت اقر بای رسول را فرض کرد تا مسلمانان بدانند وسهل نشمارند و با ایشان مودت یابند و چون دوست شدند مطيع ومنقاد ایشان گردند و چون مطیع شدند و باوامر و نواهی ایشان رفتار نمودند در هر دو جهان کامکار و رستگار گردند و محبوب پیغمبر گردند .

از این است که امام رضا علیه السلام دلیل غضب پیغمبر را از آن راه مذکور میفرماید که ترك مودت ایشان ترك فريضه از فرایض خداوندی است و البته تارك فریضه خدائی مبغوض ومغضوب پیغمبر است.

و از این است که رسول خدای در میان اصحاب برخاست و مردمان را از این فریضه خبر داد و در سه روز تاسه نوبت اعادت فرمود و آخر فرمود : این فریضه إلهي زروسيم ومأكول ومشروب نیست یعنی متاع تمام دنيا من البداهية إلى النهاية کافی آن نیست بلکه مودت اقربای من مزد تبلیغ رسالت است و بهای آن را بقدر

ص: 199

معرفت فضل ایشان و شناسائی مقامات رفيعه ایشان که موجب غفران يزدان و برخورداری هر دو جهان است مقرر داشت ، و در این مورد است که شقی از سعید وموافق از منافق و مؤمن از کافر ومذعن ازجاحد ممتاز میشود .

و تقریر این مودت را منتی عظیم از خداوند کریم والسنه أهل روزگار را از ادای این شکر عاجز و حفظ مراتب رسولخدا را در این مودت میشمارد وخلوص این مودت را اسباب وجوب جنت و این عمل را عمل صالح ودریافت فضل كبير و بشارت خدای تعالی بندگان را باین مودت موکول میفرماید در حقیقت مایه ادراك ترقيات و کمالات نفسانی ومثوبات هر دو جهانی همین است. و این بود آیه ششم که دلالت به برگزیدگی عترت بر امت دارد .

و أما آیه هفتم قول خدای عز وجل است « إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيمًا » بدرستی که خدا و فرشتگان خدا درود میفرستند به پیغمبر عالی مقدار ، ای کسانی که بخدا و رسول او إيمان آورده اید صلوات دهید بروی وسلام گوئید سلام گفتنی یا تسلیم نمائید خودرا و انقیاد او را مرعی بدارید .

« و قَدْ عَلِمَ اَلْمُعَانِدُونَ مِنْهُمْ أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآیَهُ قِیلَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ عَرَفْنَا اَلتَّسْلِیمَ عَلَیْکَ فَکَیْفَ اَلصَّلاَهُ عَلَیْکَ » ومعاندین از نزول این آیه آگاه بودند که شخصی در خدمت رسول خدا عرض کرد : سلام دادن بر تو را دانستیم اما کیفیت صلوات برخودت را بیان فرمای ، فرمود: میگوئید : « اللهم صل على محمد و آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ وَعَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ » پس در میان شما ای گروه مردمان در این امر خلافی است ؟ علما گفتند : خلافی نیست .

مأمون گفت : این مطلبی است که اصلا خلافی در این نیست و اجماع امت بر این است ، آیا نزد تو در باب آل چیزی واضح تر از این در قرآن هست ؟ حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود : بلی خبر دهید مرا از قول خداوند عز وجل : « يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِين عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ » مقصود از قول

ص: 200

خدای ، «یس» کیست ؟ علما گفتند : «یس » محمد صلی اله علیه و آله است هیچکس شکی در آن ندارد .

أبو الحسن علیه السلام فرمود : « فان الله عز وجل اعطى محمدا وآل محمد من ذلك فضلا لا يبلغ أحد كنه وصفه إلا من عقله و ذلك أن الله عز وجل لم يسلم على أحد إلا على الأنبياء صلوات الله عليهم ، فقال تبارك وتعالى : « سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی اَلْعالَمِینَ» و قال : « سلام على إبراهيم » و قال : « سلام على موسى وهارون » ولم يقل سلام على آل نوح، ولم يقل سلام على آل إبراهيم ، ولا قال سلام على آل موسى وهارون و قال عز وجل : « سلام على آل یس » یعنی آل محمد صلی الله علیه و آله

خداوند عز وجل محمد و آل محمد را از این حیثیت فضل و فزونی عطا فرموده است که هیچکس بکنه وصف آن نرسد مگر آنکه اورا قدرت تعقل آن باشد و خداوند تعالی در این آیات مذکوره و در قرآن کریم جز بر انبیاء عظام سلام الله عليهم سلام نفرستاده است و نفرموده است سلام بر آل نوح و آل إبراهيم وآل موسی و هارون، و خداوند عزوجل میفرماید : سلام بر آل یس باد یعنی آل محمد صلی الله علیه و آله

چون سخن باین مقام رسید مأمون عرض کرد: محققا میدانستیم شرح و بیان این مطلب در معدن نبوت است یعنی بر مطالبی که از تو ظاهر شد تصدیق و اقرار نمودیم ، چه توئی معدن نبوت ومخزن علوم إلهي . و این آیه هشتم بود .

راقم حروف گوید: در اینجا نیز مطلب لطیفی است یعنی تفاوت مقدار معلوم میشود : یکی اینکه در حق سایر أنبياء سلام الله عليهم میفرماید سلام برایشان باد و سلام من الله نمی فرماید که فضیلتی علاوه را حامل میباشد .

دیگر اینکه در حق رسول خدای میفرماید : خدا و ملائکه خدا صلوات می فرستند بر محمد صلی الله علیه و آله که درود متصل است و اشرف از سلام است ، دیگر اینکه بلفظ « إن» که برای تأکید و تحقیق است مصدر می گرداند و در این درود رسول خدای را از دیگر انبيا امتیاز می بخشد و آل آن حضرت را آنهم برعایت احترام

ص: 201

و احتشام از آنگونه درود جدا می سازد و با سایر انبیاء مرسلین صلوات الله عليهم انباز میدارد .

و خدای داند که در این گونه درودی که بر خاتم الأنبياء و آل محمد صلی الله علیه و آله وعليهم فرستاده است چه فضیلتی و عطیتی است که امام رضا علیه السلام میفرماید هیچکس بکنه وصف آن نتواند رسید مگر آنکس که بتواند تعقل نماید البته چنین کسی نیز غیر از سایر علما وعقلای روزگار است .

وأما آیه هشتم، پس قول خداوند عز وجل است « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ » و بدانید که آنچه غنیمت بردید از چیزی پس بدرستی که برای خداوند است خمس آن و برای رسول خدا و برای ذی القربی است .

« فقرن سهم ذی القرى مع سهمه بسهم رسول الله صلی الله علیه و آله فهذا فضل أيضا بين الال و الامة لأن الله تعالی جعلهم في حيز وجعل الناس في حيز دون ذلك و رضى لهم ما رضى لنفسه و اصطفاهم فيه فبدء بنفسه ثم ثنی برسوله ثم بذي القربي في كل ما كان من الفيء والغنيمة وغير ذلك مما يرضاه عز وجل لنفسه فرضى لهم ، فقال : و قوله الحق: « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ - الاية » فهذا تأكيد مؤکد و أثر قائم لهم إلى يوم القيامة في كتاب الله الناطق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حمید »

پس خداوند تعالی سهم اقربا را بسهم خود وسهم رسول خود مقترن فرمود و این فضل و تمیزی است در میان آل و امت ، چه خدای تعالی ایشان را در مکانی و سایر مردم را اگر چه فرزندان نبی هم باشند در مکانی دیگر فرو تر از آن مکان و پست تر از آن مذکور داشته و در مرتبه دوم یعنی بعد از مرتبه إلهی رسول را و بعد از آن ذوي القربی را در هر چه از غنایم دار الحرب و سایر غنایم بدست آید و در غیر این مقام نیز هر چه برای خود پسندیده از برایشان پسندیده است .

و در این مقام میفرماید و قول او حق وصدق است « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ

ص: 202

شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ - تا آخر آيه » واین تاکیدی اکید و اثری است قائم و ثابت در کتاب ناطق خدائی که بطلان در آنزمان و بعد از آن زمان در آن نگنجد، چه فرستاده ایست و تنزیلی است از خداوند حکیم ستوده که این تأکید و اثر از بهر ایشان ثابت و محقق است تا روز قیامت ، چه یتامی و مساکین که در آیه شریفه مذکور هستند چنین نباشند .

زیرا که چون يتيم از حد یتیمی بگذرد بهره از غنایم نیابد، و چون مسکین را فقر ومسكنت مرتفع شود او را از غنایم بهره نرسد وأخذ آن مال بروی حلال نباشد لكن سهم ذی القربی همیشه از بهر ایشان ثابت و محقق میباشد چه غني باشند چه فقير ، زیرا که هیچکس غني تر و بی نیاز تر از خداوند اکبر و حضرت پیغمبر نیست مع ذلك خداوند تعالی برای خود سهمی و برای پیغمبر سهمی قرار داده و آنچه را از بهر خود و رسول خود پسندیده برای ذوی القربی پسندیده .

و همچنین در فيء و بازگشت مال كفار بدون غلبه مسلمانان نیز در قول خدای تعالی : « وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ- تا آخر آیه» هر چه از بهر خود و پیغمبر خود پسندیده از برای آنها نیز پسندیده است ، چنانکه در آیه غنیمت که بر این نوع جریان یافته و ابتداء بنفس خود فرموده و از آن پس بذي القربی و بعد از آن بدیگران که غیر از خویشان نزديك پيغمبر هستند و سهم خویشان وذوي القربی را بسهم خود ورسول خود مقترن فرموده است .

و همچنین در آیه شریفه طاعت نیز چنین کرده و فرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » پس خداوند تعالی در این آیه شریفه ابتداء بنفس خود پس از آن برسول خود و بعد از آن بأهل بیت رسول خود فرموده است یعنی میفرماید : ای کسانی که بخدا و رسول خدا إيمان آورده اید اطاعت کنید خدای را و اطاعت کنید رسول خدای وصاحبان امر خودرا .

و همچنین است آیه ولایت : « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا » جز این نیست که ولي شما خداوند است و رسول خداوند است و کسانیکه إيمان

ص: 203

آورده اند ، پس خداوند مقرر گردانیده است طاعت ایشان را باطاعت رسول و ولایت رسول را بطاعت و ولایت ذات کبریای خودش مقترن ساخته است .

كما جعل سهمهم مع سهم الرسول مقرونا بسهمه في الغنيمة و الفيء فتبارك الله و تعالی ما اعظم نعمته على أهل هذا البيت ، فلما جاءت قصة الصدقة نزه نفسه و رسوله ونزه أهل بيته ، فقال : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ و َفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ » .

فهل تجد في شيء من ذلك أنه سمی لنفسه أو لرسوله أو لذي القربي لأنه لما نزه نفسه عن الصدقة ونزه رسوله نزه أهل بيته لا بل حرم عليهم لان الصدقة محرمة على محمد و آله وهي أوساخ أيدي الناس لا يحل لهم لانهم طهروا من كل دنس ووسخ ، فلما طهرهم الله عز وجل واصطفاهم رضى لهم ما رضى لنفسه و کره لهم ما كره لنفسه عز وجل . فهذه الثامنة .

همانطور که گردانیده است خداوند تعالی سهم ایشان را با سهم رسول خدا مقرون بسهم خودش در غنیمت و فيء ، تبارك الله و تعالی تا چند بزرگ و عظیم نعمت او بر این اهل بیت عصمت و طهارت در کار غنیمت وفیء مقرر شده است .

أما در قصه صدقه ، خودش و رسول خودش وأهل بیت رسولش را منزه و مبرا گردانیده و فرموده است : صدقات و زکات برای فقیران و درویشان و مسکینان و کسانیکه عامل و کار کن وصول آن و آنان که بتازه اسلام آورده اند و هنوز بضعف عقیده باقی هستند و تألیف قلوب ایشان لازم است یا خریداری و آزاد ساختن بندگان و مکاتبان و مردمان مقروض پریشان حال ودر مخارج راه خدا مثل جهاد و امثال آن وراه گذرانی که بشهری و مکانی غریب اندر آیند و نفقه ایشان بپایان رسیده و قدرت حرکت و بازگشت بمحل مقصود ندارند اگر چه در وطن خود متمکن و با بضاعت هم اختصاص دارد .

صاحب کنز العرفان گوید که : ذكر «إنما » در صدر آیه شریفه دلالت بر آن دارد که غیر از جماعتی که در این آیه مذکور شده اند مستحق زکات نیستند

ص: 204

بالجمله إمام رضا علیه السلام فرمود : آیا در این جمله که خدای در این آیه شریفه نام برده و کسانی را برای أخذ صدقه مقرر فرموده هیچ می یابی که برای خود یا برای رسول خودش یا برای اقربای رسول خودش چیزی مقرر فرموده باشد زیرا که گاهی خدای تعالی منزه گردانید نفس کبریای خودش و رسول خودش را از صدقه وزكات ، أهل بیتش را نیز منزه گردانید ، چه سهمی برای ایشان در قرآن مذکور نیست بلکه برایشان حرام فرموده .

پس صدقه برمحمد و آل محمد صلوات الله علیهم حرام است، زیرا که زکات چرکهای دستهای مردمان است و برای محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله حلال نیست ، چه ایشان طاهر و مطهر از هر گونه بدی و چرك و ریم هستند ، پس چون خداوند عزوجل ایشان را مطهر و برگزیده داشت برای ایشان همان پسندید که برای نفس متعال خود پسندید و در حق ایشان مکروه شمرد آنچه را که برای نفس بیهمال خود مکروه شمرد . و این آیه هشتم بود .

راقم حروف گوید: چون وجه خمس از غنایم دار الحرب ومأخوذی از مشرکان و کفار و مخالفان است که بقهر و غلبه وقوت اسلام گرفته میشود خدای تعالی برای خود و پیغمبر وعترت آن حضرت قسمت نهاده چنانکه اگر بدون جنگ سوار و پیاده مسلمانان و غير مفتوح العنوه چیزی بدست مسلمانان افتد و بعنوان مصالحه بدست آید خاص پیغمبر گردد و دیگران را در آن حقی نباشد مثل فدك و امثال آن ، أما زکات برای دفع بلاها و در حقیقت برخی و فدائی شخص است وطرف گیرنده بسیار حقیر و ذلیل و فقیر می نماید .

این است که خدای تعالی برای خود و رسول خدا و أهل بيت او چیزی فرض نکرده است اما در خمس فرض کرده است وگرنه وسخ ودنس یا چرکینی و ریم دستهای مردمان اگر بمعنى ظاهر و ترتیب آن حمل شود در خمس نیز موجود است و رعایت جلالت مقام رسول خدا و أهل بيت او علیهم السلام را از اینجا میتوان دانست که خداوند تعالی برای حفظ شئونات ایشان با اینکه غني بالذات است چون

ص: 205

میخواهد با کمال تعظیم و تفخیم سهمی برای پیغمبر وعترت طاهره قرار بدهد ذات غنی کبریای خود را نیز شریك میدارد تا کنایت واشارتی از طرف منافقان و مخالفان روی ندهد و رسول اوو أهل بيت او را بفقر و فاقه ياحرص وطمع که مخالف مراتب عالیه ایشان و استغنای ایشان است نسبت ندهند.

وگرنه آنکس که آفریننده مخلوقات یا کسی که بطفيل او آفریده شده اند يا أهل بيت او که تمام عوالم امكان وخز این زمین و آسمان در حیطه تصرف وتملك ایشان است چه حاجتی بخمس یا عشر یا ثلث یا کل دارند ، تمام مخلوق را بضاعت و استطاعت و توانگری و رزق و روزی بدست اعطای ایشان و میل و اجازت ایشان حاصل است ، دریا را بغدیر و سحاب وابل را بقطره باران چه حاجت است صدهزاران غدیر از دریا آبگیر است و صد هزاران قطره از رشحات ابر مطير است ، إمام رضا علیه السلام میفرماید :

و أما آیه نهم که دلالت بر فضیلت عترت بر امت دارد : « فنحن أهل الذكر الذين قال الله عز وجل : فَاسْئلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ » همانا مائیم آن اهل ذکر یعنی رسول خدا که خداوند سبحان بمردمان امر میکند و میفرماید پس سؤال از أهل ذکر کنید اگر شما عالم ودانا نیستید « فَنحن أَهْلَ الذِّكْرِ فَاسْئلُونا إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ » پس ما أهل ذکر و دانای بكنوز رموز قرآن هستیم پس از ما سؤال کنید اگر خود شما نمیدانید ، علمای حاضر عرض کردند : خداوند تعالی از أهل ذکر جماعت یهود و نصاری را خواسته است .

حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود : « سبحان اللَّهِ! وَ هَلْ یَجُوزُ ذَلِکَ؟ إِذاً یَدْعُونَّا إِلَی دِینِهِمْ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دِینِ الإِسْلامِ! » بزرگ است خدای از گفتن اینگونه كلمات نابهنجار ! اگر مراد بأهل ذکر یهود و نصاری باشند و بامر خدای بایستی مسئول واقع شوند و شبهات و مسائل غامضه را رفع نمایند پس بایستی ما را بدین خودشان بخوانند و بگویند : دین ما از دین اسلام افضل است !.

مأمون عرض کرد: یا أبا الحسن آیا شرحی در خدمت تو موجود است که

ص: 206

بر خلاف آنچه ایشان گفتند، دلالت نماید ؟ فرمود : آری مقصود بذکر رسول خدا است و مائيم أهل آنحضرت ، واین معنی در کتاب خدا روشن و مبین است در آنجا که در سوره طلاق میفرماید : « فَاتَّقُوا اَللهَ یا اوّلي اَلْأَلْبابِ اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْكُمْ آیاتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ » پس بترسید از خدای ای دارایان عقل و دانش که ایمان آورده اید بتحقيق که خداوند فرستاد بشما ذکر را که عبارت از رسول او باشد که تلاوت میکند بر شما آیات خدای را در حالتی که مبین است « فَالذِّکْرُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ أَهْلُهُ، فَهَذِهِ اَلتَّاسِعَهُ » پس ذکر رسول خدا و مائيم أهل او .

راقم حروف گوید : غریب این است که علمای آن مجلس یا از راه جهال یا تعمد از روی خصومت و معاندت این سخن را مینمایند، زیرا که خود إمام رضا علیه السلام که میفرماید : مائيم أهل ذکر و از ما بپرسید برای جواب همه گونه مسائل و مطالب غامضه که از هیچ صنفی از علمای عصر ساخته و پرداخته نمی گشت مهیا بود ، و با اینکه فضایل و مناقب وعلوم فاخره آنحضرت را میدانستند ، البته چون این دعوی را فرمود میدانست بحقيقت و راستی است ، و در آن مجلس همه نوع اسباب آزمایش و تمجید و تنقید موجود است ، و اگر برای علما تردیدی بود بهتر از آن نبود که برای امتحان آنحضرت و اطمینان خودشان سؤالات كثيره دقيقه غامضه که جواب آن جز از معدن رسالت ممکن نیست طرح کرده بپرسند اگر جواب مسكت می شنیدند ومجاب میشدند جای سخن نداشتند و الا راه همه نوع تردیدی و انکاری باقی و باسكات آن حضرت و مقصود خود میرسیدند .

أما آیه دهم قول خدای تعالی است در آیه تحریم : « حُرِّمَتْ عَلَيكُم أُمَّهَاتُكُم وَ بَنَاتُكُم وَ أَخَوَاتُكُم» حرام است بر شما نکاح مادران شما و دختران شما و خواهرهای شما - تا آخر آیه ، « فأخبرونی هل تصلح ابنتي أو ابنة ابني وما تناسل من صلبي لرسول الله صلی الله علیه و آله أن يتزوجها لو كان حيا » با من خبر دهید اگر رسولخدای صلی الله علیه و آله زنده میبود هیچ میشایست که دختر من یا دختر پسر من یا هر زنی که از صلب

ص: 207

من تناسل یابد تزویج فرماید ؟!

عرض کردند : نمی شاید ، فرمود : « فَأَخْبِرُونِی هَلْ کَانَتِ ابْنَهُ أَحَدِکُمْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یَتَزَوَّجَهَا لَوْ کَانَ حَیّاً » با من خبر دهید : آیا برای پیغمبر اگر زنده بودی شایسته می بود که دختر یکتن از شما را ترویج فرماید ؟ عرض کردند : بلى روا بود، فرمود : در اینجا مطلب معلوم میشود یعنی در اینکه رسولخدای دختر من و زنان صلبی مرا نمی شاید تزيج فرماید و از شما را میشاید کشف مسئله می شود : زیرا که من از آل او هستم و شما از آل او نیستید و اگر شما از آل او بودید هر آینه تزویج دختران شما بر آنحضرت حرام بود چنانکه دختران من بروی حرام است ، چه ما از آل آنحضرت هستیم و شما از امت او میباشید ، پس این است فرق میان آل و امت ، زیرا که آل از خود آنحضرت است وا مت اگر از آل باشد از آن حضرت نیستند. و این بود آیه دهمین .

و أما آیه یازدهم : پس قول خدای عز وجل است در سوره مؤمن که حکایت از مردی مؤمن از آل فرعون میفرماید: « وَ قالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَونَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ يَقُولَ رَبّىَ اللهُ وَ قَدْ جائكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ- الآية » وگفت مردی مؤمن از آل فرعون که إيمان خود را پنهان میداشت : آیا می کشید مردی را بخاطر اینکه میگوید : پروردگار من خداوند است و برای شما بینات از جانب پروردگارتان آورده است- تا آخر آیه .

« فَکَانَ اِبْنَ خَالِ فِرْعَوْنَ، بِنَسَبِهِ، وَ لَمْ یُضِفْهُ إِلَیْهِ بِدِینِهِ » واین مرد مؤمن پسرخال فرعون بود و خداوند او را نسبت بخود فرعون داد و نفرمود مردی از اهل دین فرعون و یا از امت فرعون .

« و کَذَلِکَ خُصِّصْنَا نَحْنُ إِذْ کُنَّا مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِوِلَادَتِنَا مِنْهُ وَ عَمَّمَنَا النَّاسُ بِالدِّینِ. فَهَذَا فَرْقٌ بَیْنَ الآْلِ وَالأُمَّهِ » این چنین اختصاص یافتیم ما بآل آنحضرت چه از آنحضرت پدید آمدیم ، أما مردمان آل را تعميم وهند و هر کسی را که دین رسولخدا را پذیرفتار شده گویند از آل رسول است ، پس این است فرق میان

ص: 208

آل وامتت . واین آیه یازدهم بود.

و أما آیه دوازدهم قول خدای تعالی است : « وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَوهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا » امرکن اهلبیت خودرا بنماز بعد از آنکه مأمور شدی بنماز بآیه « فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ » وصبوری جوی بر نماز یعنی مداومت نمای بر امر نماز و ادای نماز .

« فَخَصََّنَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِهَذِهِ الْخُصُوصِيَّةِ، إِذْ أَمَرَنَا مَعَ الْأُمَّةِ بِإِقَامَةِ الصَّلَاةِ، ثُمَّ خَصَّصَنَا مِنْ دُونِ الْأُمَّةِ فَكَانَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله يَجِي ءُ إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَة عليهما السلام بَعْدَ نُزُولِ هَذِهِ الْآيَةِ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ كُلَّ يَوْمٍ عِنْدَ حُضُورِ كُلِّ صَلَاةٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ، فَيَقُولُ: الصَّلَاةَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ. وَ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ مِنْ ذَرَارِیِّ الأَنْبِیَاءِ بِمِثْلِ هَذِهِ الْکَرَامَهِ الَّتِی أَکْرَمَنَا بِهَا وَ خَصصَّنَا مِنْ دُونِ جَمِیعِ أَهْلِ بَیْتِهِ »

پس خداوند تبارك و تعالی تخصیص داد ما را باین خصوصیت گاهی که امر فرمود مارا با امت باقامت نماز ، و از آن پس ما را از میان امت اختصاصی دیگر داد باینکه رسول خدای صلی الله علیه و آله بعد از نزول این آیه شریفه تا مدت نه ماه هر روزی پنج نوبت در اوقات نماز پنجگانه بدر خانه علي وفاطمه صلوات الله تعالی عليهما می آمد و میفرمود : هنگام گذاشتن نماز است خداوند شما را رحمت فرماید و یزدان تعالی این تکریم را در حق هيچيك از ذراری انبیاء علیهم السلام که در حق ما فرمود نفرمود، و ما را مخصوص فرمود بمزيد شرف از میان تمام اهل بیت تمام پیغمبران .

چون کلام امام رضا علیه السلام باین مقام بپایان آمد مأمون و علمای اعلام عرض کردند : خداوند تعالی شما اهل بیت پیغمبر را در ازای تحمل زحمات این امت پاداش خیر فرماید ، هر چه برما مشتبه میشود غیر از شما هیچکس شرح و بیان آن را نمی تواند نماید .

ص: 209

بیان مناظرات حضرت امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون در شهر مرو با علمای ادیان مختلفه

در عیون أخبار و بحار الأنوار و احتجاج طبرسی و کتب أخبار و احادیث از محمد بن عمر بن عبدالعزیز انصاری مروی است که گفت : حدیث نمود مرا کسیکه شنیده بود از حسن بن محمد نوفلي ثم الهاشی که : چون علي بن موسی الرضا علیهماالسلام برمأمون ورود داد ، مأمون با فضل بن سهل وزیر خود گفت که : اصحاب مقالات در توحید را مثل جاثليق رئيس نصاری و رأس الجالوت رئیس یهود ورؤسای صابئين که آنجماعتی هستند که بهیا كل فلكيه و بحلول و تناسخ و بخدایان علیحده در آسمانها قایل و کواکب را مدبر عالم دانند، و هیر بد اکبر رئیس آتش پرستان و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و گروه متكلمين را برای مناظره با حضرت رضا علیه السلام حاضر و فراهم گرداند تا مأمون كلمات إمام رضا سلام الله عليه و كلمات آن اصحاب مقالات را بشنود .

فضل بن سهل در طلب آن جماعت برآمد و جمله را فراهم گردانید و بعد از آن از اجتماع ایشان مأمون را آگاه ساخت مأمون باحضار ایشان امر کرد .

چون فضل بن سهل آن جماعت را بحضور مأمون در آورد مأمون بترحيب ایشان زبان بر گشود و از آن پس با ایشان گفت : من شما را برای کار خیری فراهم آورده ام و دوست همی دارم که با این پسر عم مدنی من که بتازه از مدینه آمده است بمناظرت ومباحثت بپردازید ، فردا صبح نزد من حاضر شوید و هيچيك از شما تخلف ننماید . گفتند : يا أمير المؤمنين سمعا وطاعة ما بجمله بخواست خدا صبحگاه حاضر پیشگاه میشویم .

حسن بن محمد نوفلی گوید : در آن اثنا که در حضور مبارك أبي الحسن الرضا

ص: 210

عليه السلام در حدیثی که ما را میفرمود مشغول بودیم ناگاه یاسر خادم که امور آنحضرت را تولیت می نمود برما در آمد و عرض کرد: یاسیدي همانا أمير المؤمنين ترا سلام میرساند و عرض میکند : فدای تو باد برادرت اصحاب مقالات و أهل ادیان وجماعت متکلمین از جمیع ملل نزد من حاضر شده اند اگر رأى مبارك قرار میگیرد وكلمات ایشان را دوست میداری فردا صبح نزد ما تشریف قدوم ارزانی دار و اگر این امر را ناگوارمیشماری زحمت و مشقت بر وجود مبارکت راه مده و اگر دوست میداری ما بحضور تو تشرف یابیم این امر برما بسی آسان و گوارا میباشد .

أبو الحسن علیه السلام در جواب فرمود : مأمون را سلام بفرست و او را بگوی : « قد علمت ما أردت وأنا صائر إليك بكرة إنشاء الله » بتحقیق دانسته ام چه اراده کرده وإنشاء الله صبحگاه نزد تو می آیم.

راقم حروف گوید: از کلماتی که آن حضرت بعد از این با نوفلی میفرماید و پشیمانی مأمون را باز مینماید چنین میرسد که از اینکه فرمود : دانسته ام چه اراده کرده . مقصود این است که این علمای ادیان مختلفه را برای آن فراهم ساخت تا با من مناظرت نمایند و مرا عاجز نمایند تا بمقصود خود برسی ، و اگر حاضر آنمجلس نشوم مردمان را مکشوف داری که تخلف من از مجلس این علما بواسطه آن بوده است که تاب مناظرات وعلم بمحاورات ایشان را ندارم ، لاجرم بطفره گذرانیدم و با آن عقایدی که جماعت شیعه در علوم فاخره و کمالات و فضایل واحاطه إمام بر ما كان وما یکون دارند و دارای علوم یزدانی وحكم سبحانی هستند این کار منافات دارد پس چگونه مرا بامامت و ولایت ومطاعيت خود می پذیرند و باین تدبیر عقاید ایشان را از من بر تابد و مراد خویش را در یابد .

حسن بن محمد نوفلی میگوید . چون ياسر برفت آن حضرت روی باما آورد و از آن پس با من فرمود : « یا نوفلي أنت عراقي ورقة العراقي غير غليظة فما عندك في جمع ابن عمتك علينا أهل الشرك و أصحاب المقالات » ای نوفلی تو از أهل عراق هستی ورقت وعطوفت و فهم و فراست عراقی دستخوش غلظت وسرکوب درشتی

ص: 211

و ضخامت نیست در جمع آوری پسرعمت مأمون مردم مشرك واصحاب مقالات را برای مناظرت باما چه بنظر تومیرسد ؟.

عرض کردم : برخی تو گردم مأمون همی خواهد ترا آزمایش نماید و دوست میدارد که آنچه را که نزد تو است بشناسد یعنی بر مراتب علم و میزان دانش و عرفان تو آگاهی بدست کند لكن این بنا را بر روی اساس و پایه سست اساس نهاده و سوگند با خدای ، بد بنائی است که بنیان کرده است ، آن حضرت با من فرمود: بنای او در این باب چیست ؟

عرض کردم : همانا اصحاب کلام و بدعت برخلاف علماء هستند، زیرا که شخص دانشمند عالم منکر غیرمنکر وچیزیکه مقرون بصدق وصواب است نمیشود لكن اصحاب مقالات و أهل کلام و بدعت وأهل شرك وضلالت بجمله اصحاب انکار ومباهتت ودروغ و بهتان بستن و بعقیدت خود مبهوت گردانیدن هستند و چندان در ابطال حجت و دلیل او و مغالطه او میکوشند تا گاهی که حجت وسخن خودرا از دست میگذارد ، یعنی متحیر و مبهوت و از قول خود منصرف می شود ، فدایت گردم از قول ایشان ومناظرت ایشان بر حذر باش .

میگوید : چون این سخن را عرض کردم . إمام رضا علیه السلام تبسمی نمود پس از آن فرمود : « أَ فَتَخَافُ أَنْ یَقْطَعُونِی عَلَیَّ حُجَّتِی » آیا از آن میترسی که حجت و دلیلی را که من اقامت کنم این جماعت توانند بر من قطع نمایند . یعنی چنین قدرتی داشته باشند که بتواند قطع حجت و ابطال دلیل مرا نمایند ؟! عرض کردم : لا والله هرگز برتو بيمناك نشده و نمیشوم و رجای واثق و امید صریح دارم که خداوند تعالى إنشاء الله ترا برایشان مظفر وغالب گرداند .

آنگاه با من فرمود: اي نوفلي « أَتُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ مَتَی یَنْدَمُ المَأْمُونُ » دوست میداری که بدانی مأمون چه هنگام پشیمانی میگیرد؟ یعنی قصد مأمون از احضار علمای مذاهب مختلفه و انعقاد مجلس و مناظرات ایشان با من این بود که ایشان در مناظرات خودشان غالب شوند و اسباب توهین و تخفيف من فراهم شود و او بمقصود

ص: 212

خود برسد، لكن امر بعكس می شود و بر مراتب جلالت وعظمت من و عقاید مردمان می افزاید و او از کردار خود که برخلاف اراده و مطلوب او نتیجه می بخشد پشیمان ومغبون ومحسور میگردد ؟ عرض کردم : بلی دوست میدارم .

فرمود : « إذا سمع احتجاجي على أهل التورية بتوراتهم وعلى أهل الانجيل با نجيلهم وعلى أهل الزبور بزبورهم وعلى أهل الصابئين بعبرانیتهم و على أهل الهرابذة بفارسيتهم وعلى أهل الروم بروميتهم و على أصحاب المقالات بلغاتهم فاذا قطعت كل صنف و دحضت حجته وترك مقالته ورجع إلى قولي عليم المأمون أن الموضع الذي هو بسبيله ليس بمستحق له فعند ذلك يكون الندامة منه »

چون اقامت حجت ودلیل و برهان مرا بشنود بررد نمودن أهل تورات را بهمان تورات خودشان و أهل انجیل را با نجيل خودشان و أهل زبور را بز بور خودشان ، یعنی از کتب سماویه هر طبقه برد خود آنجماعت اقامت حجت نمایم که برویت خودشان که میروند باطل است و متابعت کتاب خودشان را ننموده اند و اقامت دلیل نمایم بررد کسانی که خودرا متدین بدین نوح میشمارند بهمان زبان عبرانی ایشان و بر جماعت مجوس و آتش پرست بزبان فارسي خودشان و بر عقاید رومیان و ابطال رویت ایشان بهمان زبان رومی ایشان و بر أصحاب مقالات ومتكلمين بمقالات و لغات مختلفه خود ایشان ، و حجت هر طبقه را بدلیل و برهان حق باطل و جمله را مجاب کردم و راه سخن آوردن را بر همه بستم وهمگی از سخنان و اطوار خودشان روی بر کاشتند ، وقول مرا که با حق مقرون است برداشتند ، مأمون خواهد فهمید که در آن موضعی که راه میسپارد و ادعای خلافت که میکند شایسته آن نیست و این وقت بر کردار خود و احضار علما و مناظرت ایشان با من و ابطال حجج وبراهين ايشان و اثبات حق وكلمه ومذهب من پشیمان میگیرد .

يعني ندامت مأمون از آن خواهد شد که این زحمات و ترتیب مجلس را برای آنداد که بلکه مغلوبیتی برای امام رضا علیه السلام و تخفیف منزلتی در انظار جهانیان حاصل و در عقاید مردمان نسبت بآنحضرت ضعفی و نقصی پدید گردد

ص: 213

و چون بنگرد میبیند برعکس شد و بر جلالت قدر آفتاب ولایت و پستی رتبت خودش افزوده گشت در بحار ندامت و براری خفت مستغرق و گمگشته میشود ، چه هر کسی اطفاء نور خداوندی را بخواهد بر لمعان و فروز آن نور افزوده و بر درجات غوایت وجهالت و شقاوت و ظلمت خودش پیموده میآید . ولاحول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم .

نوفلي میگوید: چون روشنی روز بردمید ذوالر ياستين فضل بن سهل وزیر مأمون در آمد و عرض کرد: قربانت گردم اینك پسرعم تومأمون در انتظار قدوم مبارك است و آن قوم همه حاضر شده اند رأی مبارکت در تشریف فرمائی چیست ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : « تَقَدَّمْنِي فَإِنِّي صَایرٌ إِلَي نَاحِيَتِكُمْ إِنْشَاءَ اللَّهُ » تو پیش از من راه برگیر من نیز بخواست خدا بجانب شما می آیم .

پس از آن إمام علیه السلام وضوی نماز ساخت و شربتی از سویق بیاشامید و ما را نیز از آن شربت بیاشامانید پس از آن از منزل شريف بیرون شد و ما نیز در حضور مبارکش برفتیم تا بسرای مأمون در آمديم ، واینوقت آن مجلس غاص باهل و محمد ابن جعفر در جمله جماعت طالبيين و هاشميين نشسته و قواد و سرهنگان و سران سپاه ایستاده اند .

چون حضرت امام رضا علیه السلام بمجلس در آمد مأمون ومحمد بن جعفر و تمامت بني هاشم حشمتش را از جای برجستند و بجمله بپای ایستادند و امام رضا علیه السلام با مأمون بنشستند ، و محمد بن جعفر و بني هاشم همچنان ایستاده بودند تا گاهی که رخصت نشستن یافته بجای خود بنشستند ، ومأمون همواره روی با حضرت إمامت آیت إمام رضا صلوات الله وسلامه عليه آورده ساعتی مشغول حدیث بودند .

ص: 214

بیان مناظرت حضرت امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون باجاثليق رئيس نصاری

صاحب قاموس میگوید : جاثليق بفتح جيم و الف وفتح ثاء مثلثه و کسر لام سرکرده آنجماعت ترسایانی است که در مدينة السلام بغداد جای داشته باشد و بطریق بر وزن قندیل که در انطاکیه است زیردست او است و بعد از او مطران بر وزن سكران در تحت ریاست، او است و بعد از او اثقف بضم الف و سکون ثاء مثلثه وقاف وشد فاء است و اثقف در تمامت شهرها میباشد و زیر دست مطران است و بعد از او قسيس بكسر قاف وسين مهمله مشدده و پس از وی شماس با شین معجمه و میم مشدده والف وسين مهمله بر وزن شداد است که موی میان سر خودرا همیشه میتراشد تا همیشه ملازم کلیسا باشد و از سر کردهای ترسایان است .

شماسه بر وزن فراعنه جمع است و در اسقف با سین مهمله بر وزن اطرب میگوید سر کرده جماعت ترسایان است که در خدمت پادشاه فروتنی کند و در رفتن سر به پیش افکند و اسقف دانشمند ایشان است یا بالاتر از قسيس و فروتر از مطران است ، اساقفه بروزن فراعنه و اساقف بروزن ارازل جمع آن است و مطران ومطران بفتح و کسر أول بزرگ نصاری است و این لغت عربی خالص نیست و از این پیش در فصول سابقه بترجمه بطریق و ترتیب رؤسای عسکر و علمای روم اشارت رفت .

بالجمله چون مأمون ساعتی در حضور مبارک حضرت امام رضا علیه السلام بمحادثه بگذرانید ، روی با جاثليق رئيس نصاری آورد و گفت : ای جاثلیق اینك پسر عم گرامی من علي بن موسی بن جعفر و از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر ما و پسر علي ابن أبي طالب صلوات الله عليهم است دوست همی دارم که با او تكلم ومحاجه نمائی

ص: 215

و در طریق مناظره و محاوره از جاده انصاف بیرون نشوی .

جاثلیق گفت : ای أمير المؤمنين چگونه محاجه نمایم با مردی که احتجاج مینماید با من بكتابی که یعنی قرآنی که من منکر آنم و به پیغمبریکه من بدو إيمان نیاورده ام ، این وقت حضرت امام رضا علیه السلام روی با جاثليق آورد و فرمود : ای نصرانی «فَإِنِ احْتَجَجْتُ عَلَیْکَ بِإِنْجِیلِکَ أَتُقِرُّ بِه ؟» اگر من با تو بکتاب انجيل خودت احتجاج نمایم آیا بآن دلیل و برهان اقرار و اعتراف مینمائی ؟

جاثليق عرض کرد: آیا مرا آنقدرت هست که چیزی را که انجیل ناطق بر آن باشد دفع نمایم بلی سوگند با خدای اقرار بآن مینمایم اگر چند بواسطه آن بینی من بر خاك مالیده شود ، امام رضا علیه السلام فرمود : « سَلْ عَمّا بَدالَکَ و اِسْمَعِ اَلْجَوَابَ » از هر چه میخواهی بپرس و جواب بشنو .

جاثليق عرض کرد: در نبوت و پیامبری عیسی و کتاب او چه میفرمائی آیا از این دو چیزی را منکری ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : «أنا مقر بنبوة عيسی علیه السلام وكتابه وما بشر به أمته واقرت به الحواريون ، وکافر بنبوة كل عيسى لم يقر بنبوة محمد صلی الله علیه و آله وبكتابه ولم یبشتر به امته»

من بپیغمبری عيسی علیه السلام و کتاب او و آنچه را که امت خودرا بآن بشارت داده یعنی بشارت بمحمد صلی الله علیه و آله وظهور آنحضرت و دین اسلام داده و جماعت حواريين بآن بشارت اقرار داده اند اقرار دارم، و بنبوت هر عیسی که به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و کتاب او اقرار ندارد و امت خودرا بآن بشارت نداده است ، اقرار ندارم و منکر چنان عیسی هستم .

جاثليق عرض کرد: آیا نه چنین است که قطع کلام را بدستیاری دوشاهد عدل میکنیم یعنی چون بر دعوی شخص دو شاهد عادل شهادت داد ادعای طرف برابر قطع میگردد ؟ فرمود : بلی چنین است، جاثليق عرض کرد: پس دو تن شاهد عدل که غیر از مردم ملت خودت باشند بر نبوت محمد صلی الله علیه و آله اقامت کن و این دو شاهد کسانی باشند که ملت نصرانيه منکر ایشان نباشند ، تو نیز از ما در دعوی طلب

ص: 216

دوشاهد عادل نمای که ملت اسلاميه منکر شهادت ایشان نباشند .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « الان جئت بالنصفة يا نصراني ألا تقبل مني العدل المتقدم عند المسيح عيسى بن مريم عليه السلام » ای نصرانی اکنون از راه انصاف در آمدی آیا نمی پذیری از من شاهدی عادل را که در خدمت عیسی بن مریم علیهماالسلام مقدم ومقرب بوده است ؟! .

جاثليق عرض کرد: این شاهد عادل کیست نامش را مکشوف بدار ؟ فرمود: در باره یوحنای دیلمی چه میگوئی ؟ عرض کرد: بخ بخ كسی را نام بردی که از تمام مردم در حضرت عیسی بن مریم محبوب تر بود . فرمود : « فاقسمت عليك هل نطق الانجيل أن يوحنا قال : انما المسيح أخبرني بدين محمد العربي و بشرني به أن يكون من بعده فبشرت به الحواریين فآمنوا به ؟ »

فرمود : ترا قسم میدهم که بصدق و راستی سخن کنی آیا کتاب انجیل ناطق بر آن هست که يوحنا گفت : بدرستی که مسیح خبر داد مرا بدين محمد عربی و بشارت داد مرا باینکه محمد صلی الله علیه و آله بعداز مسیح خواهد آمد و من بشارت دادم جماعت حواریین را بظهور پیغمبر خاتم و دین مبین او وحواريين بآ نحضرت ایمان آوردند و او را قبول کردند ؟.

جاثليق عرض کرد: بلى على التحقیق این مطلب را يوحنا از مسیح مذکور داشته و به نبوت مردى و أهل بيت او و وصی او مژده داده است لكن مشخص و ملخص نگردانیده است که ظهور این مرد در چه زمان و آنقوم را از بهر ما نامبردار نکرده است تا بشناسیم ایشان را.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « فان جئناك بمن يقرء الانجيل فتلا عليك ذکر محمد صلی الله علیه و اله و أهل بيته وأمته أتؤمن به ؟ » اگر نزد تو کسی را بیاوریم که بقراءت انجیل آگاهی داشته باشد و نام محمد وأهل بيت آن حضرت صلی الله علیه و آله و امت آنحضرت را بوتو فرو بخواند ، آیا به نبوت آن حضرت ایمان میآوری ؟ جاثليق عرض کرد : سخنی است استوار و جای سخن ندارد ، آنگاه امام رضا علیه السلام با قسطاس رومی

ص: 217

فرمود : حفظ تو در سفر سوم انجيل چگونه است ؟.

سفر کتابی کبیر یا جزئی از اجزای تورات است- قمطاس عرض کرد: سخت نیکو در حفظ دارم ، بعد از آن روی با رأس الجالوت آورد و فرمود : آیا انجیل را قراءت نکرده باشی ؟ عرض کرد: بجان خودم قراءت کرده ام ، فرمود : سفر سوم را برگیر پس اگر در آن سفر نام محمد و أهل بيت او صلوات الله عليهم و امت مذکور است برای من شهادت بدهید و اگر مذکور نباشد « فلا تشهدوا لي» گواهی ندهید .

از آن پس إمام رضا علیه السلام سفر ثالث را قراءت فرمود تا بنام پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید اینوقت توقف نمود و فرمود : ای نصرانی از تو بحق مسیح و مادرش سؤال مینمایم آیا میدانی که من بانجيل دانا هستم ؟ عرض کرد: بلی، بعد از آن نام محمد و أهل بيت آن حضرت و امتش را بر ما قراءت کرد پس از آن فرمود: ای نصرانی این سخن عیسی بن مریم علیهماالسلام است پس اگر بآنچه انجيل بآن ناطق است تکذیب کنی همانا تکذیب موسی و عیسی علیهماالسلام را نموده باشی وچون تکذیب ایشانرا نمائی و این ذکر را بدروغ نسبت دهی ، واجب میشود ترا مقتول دارند، زیرا که بپروردگار خودت و به پیغمبرت وبكتاب خود کافر شده.

جاثليق عرض کرد: آنچه در کتاب انجیل برمن آشکار گردد منکر نیستم و بآن اقرار دارم، إمام رضا علیه السلام فرمود : شاهد باشید براقرار او ، بعد از آن فرمود: ای جاثليق از هر چه میخواهی بپرس ، جاثليق عرض کرد: با من خبر فرمای که عدد حواری عیسی بن مريم عليهماالسلام وعلمای انجیل چند تن بوده اند ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : « علی الخَبِیرِ سَقَطْتَ » با شخص دانائی برابر شدى ، أما حواریون دوازده تن بودند وأعلم وأفضل ایشان الوقا بود ، وأما علمای نصاری سه تن بودند : یوحنای اکبر که دراج و بقولی أخ و بقولی اخی مسکن داشت .

حموي گوید : أخا بضم الف و خاء معجمه مشد ده والف مقصوره كلمه ایست نبطيه نام ناحیه ایست از نواحی بصره در شرق دجله بصره دارای قری و انهار ،

ص: 218

میگوید : اخي بضم الف و خاء معجمه و یاء حطي نام کوهی است که روزی از ایام عرب بدانجا منسوب است واحد اخيان است ، بالجمله إمام علیه السلام فرمود : ويوحنا در قریه قرقیسیا ساکن بود و يوحنا ديلمي در رجاز سكون داشت .

حموي گوید: رجاز بفتح راء مهمله و جیم مشد ده و زاء معجمه اسم رودخانه ایست در نجد و بتخفیف جیم نام موضعی دیگر است « وعنده كان ذكر النبي صلی الله علیه و آله وذكر أهل بيته وأمته و هو الذي بشر امة عيسی و بني إسرائيل به » خبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت وامت او نزد این یوحنای دیلمی بود و این يوحنا همان کسی باشد که امت عيسي علیه السلام و بني إسرائيل را بظهور آن حضرت بشارت داد .

بعد از آن إمام رضا علیه السلام فرمود : ای نصرانی سوگند با خدای بدرستی که ما تصدیق داریم بآن عیسی که بمحمد صلی الله علیه و آله ایمان آورده باشد « وما ننقم علی عیسا کم شيئا الأعلى ضعفه وقلة صيامه و صلاته» وما بر عیسای شما ناپسند نمی شماریم چیزی را مگر ضعف و سستی او را و کمی روزه داشتن و نماز گذاشتن او را .

چون جاثلیق این سخن را بشنید آشفته شد و عرض کرد: سوگند با خدای علم خودرا فاسد ساختی و امر خویش را سست گردانیدی و من گمان همی کردم که تو داناترین مسلمانانی ، إمام رضا علیه السلام فرمود: «وكيف ذاك ؟ » این سخن از چیست ؟ عرض کرد : از این سخن تو که عیسی علیه السلام ضعیف و قليل الصيام و الصلاة بود وحال اینکه عیسی هیچ روزی را افطار نفرمود وروزه خودرا نشکست و در هیچ شبی هرگز نخوابید ، یعنی در تمام عمر قائم الليل وصائم النهار بود روزها بروزه و شبها بنماز بگذرانید .

اینوقت حضرت رضا علیه السلام فرمود : « فَلِمَنْ کَانَ یَصُومُ وَ یُصَلِّی » عیسی برای کدام کس این روزه و نماز را مینهاد ، یعنی اگر بزعم شما عیسی خدا بود پس این عبادت و عبودیت را برای چه کسی متحمل واین مشقت و زحمت را از چه روی متقبل میشد .

ص: 219

نوفلي راوي خبر میگوید : چون جاثلیق این کلام معجز آیت را بشنید لال گردید و زبان از سخن بر بست ، إمام رضا علیه السلام فرمود : ای نصراني از مسئله از تو پرسش مینمایم ، عرض کرد: پرسش فرمای اگر بآن دانا باشم جواب میگویم إمام رضا علیه السلام فرمود : منکر نیستی که عیسی علیه السلام مرده را زنده می کرد باذن خداوند عز و جل ؟.

جاثليق عرض کرد: این مسئله را از آن راه انکار مینمایم که هر کسی مردگان را زنده کند و كور مادر زاد را بهبودی دهد و ابرص را شفا بخشد چنين کسی پروردگار و مستحق این است که او را پرستش نمایند .

إمام رضا علیه السلام فرمود : همانا اليسع همان صنعت را که عیسى علیه السلام مینمود میکرد بر روی آب راه میرفت و مردگان را زنده میساخت و کور و پیس را بهبودی میداد ، پس از چه روی امت الیسع او را به پروردگاری نگرفتند و هیچکس او را بیرون از پرستش خدای عز وجل عبادت نکرد ؟! وحز قیل پیغمبر علیه السلام مثل همانچه عیسی بن مریم علیهم السلام مینمود بکار میبست و سی و پنجهزار مرد را از آن پس که شصت سال بود مرده بودند زنده ساخت .

پس از آن روی با رأس الجالوت آورده فرمود : « أتجد هؤلاء في شباب بني إسرائيل في التوراة اختارهم بخت نصر من بني إسرائيل حين غزا بیت المقدس ثم انصرف بهم إلى بابل فأرسله الله عز وجل إليهم فأحياهم هذا في التوراة لايدفعه إلا كافر منكم ؟».

آیا می یابی این جماعت را در زمره جوانان بني إسرائيل در تورات که بخت نصر این گروه را از مردم بني إسرائيل اختیار و برگزیده ساخت گاهی که در بیت المقدس کار بکارزار انداخت پس از آن ایشان را ببابل بازگردانید و بکشت و از آن پس خدای عز وجل حزقيل علیه السلام را بسوی ایشان بفرستاد و حزقیل آنهارا زنده کرد این حکایت در تورات است و این مطلب را جز کسی که از جمله شماها کافر باشد منکر نمیشود .

ص: 220

رأس الجالوت عرض کرد: محققا شنیده ایم ودانسته ایم ، إمام رضا علیه السلام فرمود: راست گفتی بعد از آن فرمود: ای یهودی این سفر را از تورات برگیر ! آنگاه آنحضرت آیاتی چند از تورات برما تلاوت فرمود ، يهودي از آنگونه فصاحت قراءت ورجاحت تلاوت از خود بی خبر بود و بتعجب اندر همی شد .

بعد از آن امام رضا سلام الله عليه روی بسوی نصرانی آورد و فرمود: ای نصرانی آیا این جماعت پیش از عیسی بودند یا عیسی قبل از ایشان بود ؟ عرض کرد : بلکه این سی و پنجهزار تن قبل از زمان عیسی بودند ، إمام رضا علیه السلام فرمود : همانا جماعت قريش بر رسول خدای صلی الله علیه و آله فراهم شدند و خواستار شدند تا مردگان ایشان را برای ایشان زنده فرماید ، رسول خدا علي بن أبي طالب علیه السلام را با ایشان بفرستاد و بدو فرمود : بسوی جبانه برو.

جبانه بفتح جیم و باء موحده مشدده است جبان در أصل بمعنی بیابان میباشد و مردم کوفه قبرستان را جبانه خوانند و هم در کوفه محلی چند را جبانه نامند از آنجمله جبانه كبيره وجبانة السبيع وجبانه میمونه و جبانه عزرم وجبانه سالم وغير از این است و تمامت آنها در کوفه است .

مع الحديث با أمير المؤمنين فرمود : بسوی جبانه شو و بآواز بلند نام این گروه و طایفه را که ایشان خواستار شده اند بخوان یا فلان ویا فلان و یا فلان محمد رسول خدا با شما میفرماید برخیزید و بپای شوید باذن خداوند عز وجل ، پس همگی برخاستند در حالتیکه خاك از سرهای خود می افشاندند ، پس مردم قريش روی با ایشان آوردند و از ایشان از امور شان پرسش همی کردند، و از آن پس قریش با آنها گفتند که : محمد صلی الله علیه و آله به پیغمبری انگیزش یافته است ، آن جماعت گفتند : دوست همی داریم که ما ادراك خدمتش را نموده و با او ایمان آورده باشیم .

« ولقدأ برءا لاكمه والأبرص والمجانين و كلمه البهایم والطير والجن والشياطين ولم نتخذه ربا من دون الله عز وجل ولم ننكر لأحد من هؤلاء فضلهم ، فمتى اتخذتم عیسی ربا جاز لكم أن تتخذوا اليسع وحزقيل ربين لأنهما قد صنعا مثل ماصنع

ص: 221

عیسی بن مريم عليهماالسلام من احياء الموتى وغيره »

همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله کور و پیس و دیوانگان را بهبودی می بخشید و با بهايم و چارپایان و پرنده و جن و شیاطین هم سخن میشد معذلك ما او را به پروردگاری بیرون از خدای نخواندیم وغیر از خداوند عز و جل هیچ آفریده را پرستش نکردیم ومنكر فضیلت یکی از این جماعت پیغمبران هم نیستیم نه اینکه ایشان را پروردگار عالمیان و معبود خود شماریم، پس هر وقت شما عیسی را پروردگار خود بگیرید برای شما جایز خواهد بود که الیسع و حزقیل علیهماالسلام را نیز دو پروردگار بشمارید چه ایشان همان کار را کردند که عیسی میکرد از زنده کردن مردگان و جز آن.

همانا قومی از بني إسرائيل بواسطه بلای طاعون از شهر های خود برفتند و ایشان هزارها بودند که از بیم مردن فرار کردند ، پس خداوند تعالی در يك ساعت تمام ایشان را بمیرانید مردم آن قریه بیامدند و دیوار بر گرد ایشان بر آوردند و آن مردگان در آن محوطه بودند تا گاهی که استخوانهای آنها ریزه ریزه و پوسیده گردید و بجمله استخوانهای فرسوده رمیم شدند.

پس پیغمبری از انبیای بنی اسرائیل برایشان بگذشت و از ایشان و از کثرت استخوانهای کهنه و فرسوده در عجب شد ، خداوند عز وجل بدو وحی فرستاد : آیا دوست میداری که اینان را برای توزنده نمایم ؟ عرض کرد: آری ای پروردگار من پس یزدان تعالی بآن پیغمبر وحی فرستاد که ایشان را ندا کن، آن پیغمبر گفت : « أَيُّهَا الْعِظَامِ الْبَالِيَةِ قَوْمِي بِاذن اللَّهُ » ای استخوانهای کهنه فرسوده بپای شوید بدستوری خدای تعالی ، پس آن استخوانها بتمامت زنده برخاستند وهمی خاك از سرهای خود فرو میریختند.

پس از آن إبراهيم خليل الرحمن علیه السلام هنگامیکه مرغان را بگرفت و آنها را پاره پاره و ریزه ریز گردانید و بعد از آن بر فراز کوهی مقداری از آن را بر نهاد و از آن پس مرغها را بخواند آن مرغها شتابان بجانبش پران شدند .

پس از آن موسی بن عمران علیه السلام و اصحاب هفتگانه او که ایشان را برگزیده

ص: 222

ساخته بود که با آن حضرت بسوی کوه بروند ، آن جماعت باموسی گفتند : همانا تو خداوند سبحان را دیده پس خدای را بما بنمای چنانکه تو او را دیدی !! موسی گفت : من خدای را ندیده ام ، گفتند: ما با تو ایمان نیاوریم تا گاهیکه خدای را آشکارا بنگریم ! پس صاعقه ایشان را فرو گرفت و تمام ایشان را بسوزانید وموسی علیه السلام تنها بماند .

پس عرض کرد : ای پروردگار من هفتاد تن از بني إسرائيل را اختیار کردم و ایشان را بیاوردم و این تنها بر میگردم چگونه قوم من تصديق مرا می نمایند چون داستان ایشان را بازگویم « فَلَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا » پس اگر خواستی هلاك میكردی ایشان را پیش از بیرون آمدن من از میان قوم و مرا نیز هلاك میساختی با ایشان آیا هلاك ميفرمائی مارا بسبب آنچه سفيهان و بی خردان ما کردند ؟ یعنی بواسطه بعضی از این هفتاد تن که این جرأت وطلب رؤیت کردند تمام مارا هلاك میکنی .

پس خداوند تعالی زنده ساخت آنهارا بعداز موت ایشان ، وهر چه برای تو مذکور نمودم ای جاثلیق از این امور بررد ودفع هيچيك توانائی نداری ، زیرا که تورات و انجیل و زبور وفرقان بر آن ناطق است ، پس اگر هر کسی زنده کند مردگان را و کور را بینا و پیس را شفا ومجانين را دوا بخشد او را بیرون از خدای تعالی پروردگار باید شمرد پس تمام این جماعت را ارباب و پروردگارها بگیر ! « مَا تَقُولُ یَا یَهُودِیُّ؟» چه گوئی ای یهودی ؟ جاثليق عرض کرد: قول قول تو است لاإله إلا الله .

آنگاه امام رضا علیه السلام بجانب رأس الجالوت التفات فرمود و گفت : ای یهودي توجه با من بدار و با من اقبال کن « أسئلك بالعشر الايات التي أنزلت على موسی ابن عمران هل تجد في التوراة مكتوبا بنباء محمد صلی الله علیه و آله و امته إذا جاءت الآمة الأخيرة اتباع راكب البعير يسبحون الرب جدا جدا تسبيحا جديدا في الكنايس الجدد فليفزع بنوا إسرائيل إليهم و إلى ملكهم لتطمئن قلوبهم فان بأيديهم سيوفا

ص: 223

ينتقمون بها من الأمم الكافرة في أقطار الأرض أهكذا هوفي التوراة مكتوب »؟

از تو پرسش میکنم بحق ده معجزه که بر موسی بن عمران نازل شد آیا در تورات یافته که خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او را نوشته شده باشد که چون امت اخيره بیایند که متابعان شترسواری باشند که با کمال جد واتصال تسبیح پروردگار ذوالجلال را نمایند به تسبیحی تازه ، یعنی بغیر از آن تسبیحی که امت سابق مینمودند در مساجد تازه که بسازند .

پس بایستی بني إسرائيل از ترتیب امور سابقه فراغت جویند و بسوی ایشان و پادشاه ایشان و مملکت ایشان روی کنند تا اینکه دلهای ایشان اطمینان بیابد چه در دست آن امت اخيره شمشیرهای بران است که امم كافره را در اقطاع ارض میکشند ، این خبر همان طور در تورات نوشته شده است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: بلی ما همین طور در تورات یافته ایم .

آنگاه امام رضا علیه السلام باجاثلیق فرمود : ای نصرانی علم تو بکتاب شعيا علیه السلام چگونه است ؟ عرض کرد : حرف بحرف آن را میدانم ، آن حضرت با جاثلیق و رأس الجالوت فرمود : « أتعرفان هذا من كلامه يا قوم إني رأيت صورة راكب الحمار لابسا جلابيب النور ورأيت راكب البعير ضوؤه مثل ضوء القمر ؟ فقالا قد قال ذلك شعيا»

آیا میشناسید و میدانید این سخن شعیا را که فرمود : ای قوم همانا من میبینم صورت سوار حماری را که جلبابها وجامه های نور پوشیده و دیدم سوار شتر را که نور وفروغ او مانند روشنائی ماه بود؟ گفتند : محققا شعيا علیه السلام این سخن را گفته است .

إمام رضا علیه السلام فرمود: ای نصرانی آیا میدانی قول عيسى علیه السلام را در انجیل : « إني ذاهب إلى ربكم وربي و البارقليطا و بقولی والفار غليطا جاء هو الذي يشهد لي بالحق كما شهدت له وهو الذي يفسر لكم كلشيء وهو الذي يبدى فضايح الامم وهو الذي يكسر عمود الكفر»

ص: 224

بدرستی که من بسوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و بار قلیطا يعني صلی الله علیه و آله می آید ، اوست کسیکه شهادت دهد بر من به حق چنانکه در حق او گواهی دادم و اوست کسی که تفسیر کند برای شما هر چیزیرا و اوست کسی که فاش و هویدا فرماید فضيحتها و رسوائیهای امتهارا ، و اوست کسی که میشکند ستون کفر را ، جاثليق عرض کرد: هیچ چیزیرا از انجیل مذکور نداشتی مگر اینکه ما اقرار بآن داریم، فرمود: آیا این مذکور را ثابت میدانی در انجیل ای جاثليق؟ عرض کرد: بلی.

إمام رضا علیه السلام فرمود : ای جاثليق « ألا تخبرني عن الانجيل الأول حين افتقدتموه عند من وجدتموه ومن وضع لكم هذا الانجيل » آیا با من خبر نمی دهی از انجيل أول هنگامیکه آنرا مفقود یافتند نزد کدامکس آنرا یافتید و کدام کس این انجیل را برای شماوضع نمود ؟ عرض کرد: انجیل را بجز يك روز مفقود ندیدیم تا گاهی که آنرا ترو تازه و درست شده دیدیم پس يوحنا برای ما بیرون آورد و متی .

إمام رضا عليه السلام فرمود : « ما أقل معرفتك بسنن الانجيل و علمائه فان كان هذا كما تزعم فلم اختلفتم في الانجيل وإنما وقع الاختلاف في هذا الانجيل الذي في أياديكم اليوم فلو كان على العهد الأول لم تختلفوا فيه و لكنی مفيدك علم ذلك .

اعلم أنه لما افتقد الانجيل الأول اجتمعت النصارى إلى علمائهم فقالوا لهم قتل عیسی بن مریم و افتقدنا الانجيل و أنتم العلماء فما عندكم ، فقال لهم : الوقا ومرقابوس : ان الانجيل في صدورنا ونحن نخرجه إليكم سفرا سفرا في كل أحد فلا تحزنوا عليه ولا تخلوا الكنايس فانا سنتلوه عليكم في كل أحد سيفرا سفرا حتى نجمعه كله »

تا چند اندك است شناسائی تو بسر و بقولی بسنن انجيل ، پس اگر این امر چنان باشد که تو گمان میبری این اختلاف شما در انجیل از چیست ؟ همانا اختلاف شما در مطالب این انجیلی است که امروز بدستهای شما اندر است، و اگر این انجیل همان انجيل عهد أول بود ، یعنی همان انجیل بود که خدا بعيسی فرستاد در آن اختلاف نمی ورزیدید ، ولكن من سر این امر را برای تو مكشوف میدارم

ص: 225

وعلم اورا بتو افاده مینمایم .

دانسته باش که چون انجيل اول مفقود گردید مردم نصاری بخدمت علمای خود اجتماع نمودند پس با ایشان عرض کردند : عیسی بن مریم کشته شد و انجیل را مفقود نمودیم و گم کردیم و شما امروز علمای ما و دانایان بر انجيل و اصلاح کار هستید ما را چاره و نزد شما چیست ؟ الوقا و مرقابوس گفتند : اندوه مخورید که انجيل در سینه های ما محفوظ ومنقوش است و ما سفر بسفر آن را در هر روز یکشنبه برای شما بیرون میآوریم پس بر انجیل و فقدان آن در غم و اندوهان مباشید و کنایس ومعابد را خالی و تنها مگذارید ، چه ما بزودی در هر روز یکشنبه سفر بسفر بر شما تلاوت میکنیم تا تمامش را جمع نمائیم .

پس الوقا و مرقا بوس و يوحنا و متی بنشستند و این انجیل را برای شما وضع کردند بعد از آن انجيل شما که انجيل أول بود و در نظر داشتید مفقود افتاده بود، و بدرستی که این چهار تن شاگردان شاگردهای دانایان اولین بودند آیا این مطلب را که برای تو اعلام کردم دانسته بودی ؟ جاثليق عرض کرد : أما باین تفصيل وترتیب نمیدانستم و اکنون بدانستم و از کثرت علم تو و فزونی دانش تو بکتاب انجیل بر من روشن گشت و چیزهائی از علم و معلومات تورا بشنیدم که دلم گواهی میدهد که همه بحق و راستی مقرون است و هم اکنون در طلب فزونی فهم هستم.

إمام رضا علیه السلام فرمود : گواهی این جماعت نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد جایز است ایشان علمای انجیل هستند و هر چه را شهادت دهند بحق وراستی تو أمان است ، این وقت إمام رضا علیه السلام با مأمون و کسانی که از اهل بیت مأمون و دیگران در آنمجلس بودند روی آورد و فرمود : بروی گواه باشید ، عرض کردند شاهدیم .

پس از آن باجاثلیق فرمود : بحق پسر ومادرش ، یعنی عیسی بن مریم آیا دانسته باشی که متی گفت : بدرستی که مسیح پسر داود بن إبراهيم بن إسحاق بن يعقوب بن يهودا بن خضرون و بقولی خضران است ، و مرقا بوس در نسبت عیسی

ص: 226

گفت : عیسی بن مریم علیهماالسلام كلمة الله است که خداوندش در جسد آدمی حلول داده است پس از آن انسان گردید ، و الوقا گفت که : عیسی بن مریم علیهماالسلام ومادرش دو تن انسان بودند از گوشت وخون پس روح القدس در آن اندر شد .

« ثم انك تقول من شهادة عيسى على نفسه حقا أقول لكم يا معشر الحوار یين انه لا يصعد إلى السماء إلا من نزل منها إلا راكب البعير خاتم الأنبياء فانه يصعد إلى السماء وينزل»

و این تو ای جاثليق قائل هستی که شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته است : میگویم با شما ای گروه حواريين که صعود نمیکند بسوی آسمان مگر کسی که از آسمان نازل و فرود شده باشد غیر از من مگر سوار شونده شتر که خاتم پیغمبران است همانا آن حضرت بجانب آسمان صعود مینماید و فرود میگردد ، پس چگوئی در این سخن ؟ جاثليق گفت : این قول عيسی علیه السلام است ومنکر آن نیستیم .

امام رضا علیه السلام فرمود : پس چه میگوئی در شهادت الوقا ومرقابوس ومتی در حق عيسی و در آنچه نسبت دادند عیسی را بآن ؟ جاثليق عرض کرد: ایشان دروغ بستند بر عیسی، اینوقت إمام رضا علیه السلام فرمود : « یا قوم أليس قد زکا هم وشهد انهم علماء الانجيل وقولهم حق » ای قوم آیا جاثليق از نخست این علما را که اکنون می گوید : دروغ بر عیسی بستند . تزکیه نکرد و گواهی داد که ایشان علمای انجیل هستند و قول ایشان مقرون بحق وراستی است ؟! .

جاثليق عرض کرد: ای عالم مسلمانان دوست دارم که مرا از امراین علما معفو بداری امام رضا علیه السلام فرمود : « فَإِنَّا قَدْ فَعَلْنَ» ترا از این کار معفو داشتیم و از این مسئله در گذشتیم « سَلْ يَا نَصْرَانِيُّ عَمَّا بَدَا لَكَ » از هر چه دلت میخواهد بپرس، جاثليق عرض کرد: «لِيَسْئلْكَ غَيْرِي فَلَا وَ حَقِّ الْمَسِيحِ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فِي عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَكَ » باید دیگری از تو سؤال نماید برای من دیگر راه وقدرت مناظرتی باقی نمانده است بحق حضرت مسیح علیه السلام گمان ندارم که در میان علمای مسلمانان مثل

ص: 227

و مانندی برای تو باشد.

راقم حروف گوید : اینکه در اوایل این حدیث شریف امام رضا علیه السلام با رأس الجالوت فرمود : از تو پرسش میکنم بحق ده آیه که بر موسی بن عمران نازل شد منافاتی ندارد با آیه شریفه که « تسع آيات » یعنی نه آیت فرموده ، زیرا که ممکن است که مقصود از نه آیه و معجزه در آیه شریفه آیات ومعجزات احکام باشد چنانکه بعضی از علماء رضوان الله تعالى عليهم بر این رفته اند، و خداوند تعالی بحقایق احوال داناتر است

بیان مناظره امام رضا علیه السلام بارأس الجالوت در مجلس مأمون و علماء

چون جاثليق رئيس جماعت نصاری را راه سخن نماند و مجاب و مبهوت ماند و از حضرت امام رضا علیه السلام استعفا نمود و عرض کرد: دیگری غیر از من باید سؤال نماید. آنحضرت بسوی رأس الجالوت التفات فرمود که بزرگ علمای یهود بود . جالوت باجیم بروزن تابوت اسمی است عجمی، یعنی عربی نیست ورأس الجالوت بزرگ بني جالوت است و غیرمنصرف است و در قرآن کریم است « و قتل داود جالوت» کشت داودجالوت را .

ابن دريد لغوي گوید : أما طالوت و جالوت وصابون از کلام عرب نیست و اگر چه طالوت وجالوت در قرآن مجید نازل است اما هر دو اسمی عجمی هستند و طالوت نام پادشاهی اعجمی وعلمی عبری است و منع صرف آن بواسطه علمیت و شبه عجمه است .

در بعضی تفاسیر مسطور است که طالوت از فرزندان بن یامین بن يعقوب عليه السلام بود و از نخست خربنده بود وقتی دراز گوش او گم شد با غلام خود در طلبش بر آمد تا گذارش بر در سرای اشموئل افتاد غلام گفت : اگر نزد این پیغمبر

ص: 228

شویم شاید از حال آن حیوان باما خبر دهد .

چون طالوت بخدمت آنحضرت در آمد و علما و اعیان بني إسرائيل حضور داشتند روغن در ظرف بجوش آمد طالوت بر جای خود بنشست و خواست حدیث دراز گوش آغاز کند حضرت اشموئل در وی نگریست و فرمود: برخیز واین عصا را بدست بر گیر ، طالوت برخاست وعصا بر گرفت و آن عصا با قد و قامت او راست گردید شموئل فرمود : پیشتر بیا طالوت نزد وی آمد اشموئل آن روغن را بر سر او بريخت مانند اکلیلی بر سر او میگشت و بر چهره اش فرود نمیآمد فرمود : ای طالوت برو که ترا پادشاه این قوم گردانیدم .

طالوت از کمال شگفتی عرض کرد: یا رسول الله منشاء این کار چیست و سبب چه باشد ؟ اشموئل فرمود : يزدان تعالی با من امر فرموده است که ترا پادشاه این قوم گردانم ، طالوت عرض کرد : ای پیغمبر خدا بسمع شريف رسیده باشد که از اشراف بني إسرائيلم ؟ فرمود : بلى ، عرض کرد: در این باب آیتی وعلامتی بامن بنمای، فرمود : چون بخانه خویش روی پدرت آن دراز گوش را که بتجسس آن هستی یافته باشد، چون طالوت بسرای خود باز شد در از گوش را در خانه خود بدید .

پس از آن اشموئل با بني إسرائيل خطاب فرمود که یزدان سبحان طالوت را پادشاه شما گردانید، ودر آیه شریفه « وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً » اشارت بهمین است ، و بيان حال جالوت و کشته شدن او بدست داود علیه السلام در ناسخ التواریخ مبسوط است .

بالجمله حضرت امام رضا علیه السلام با رأس الجالوت توجه نمود و فرمود: تو از من سؤال میکنی با من از تو بپرسم ؟ رأس الجالوت عرض کرد: من از تو میپرسم وهیچ حجتی را جز اینکه از تورات یا انجیل یا زبور داود یا از آنچه در صحف إبراهيم و موسی علیهم السلام باشد از تو نمی پذیرم .

إمام رضا سلام الله عليه فرمود: « لا تقبل مني حجة إلا بما نطق به التوراة

ص: 229

على لسان موسی بن عمران والانجيل على لسان عیسی بن مریم والزبور على لسان داود » هیچ حجت و دلیلی را از من پذیرفتار مشو مگر اینکه ناطق باشد تورات بآن بر زبان موسی بن عمران و انجیل برزبان عیسی بن مریم وزبور بر زبان داود علیهم السلام یعنی در این کتب آسمانی که این پیغمبران عظام هريکی حامل یکی هستند تصریح بر آن حجت و دلیل من شده باشد.

رأس الجالوت گفت : نبوت محمد صلی الله علیه و آله را از کجا ثابت میگردانی ؟ فرمود : شهادت میدهد به نبوت محمد صلی الله علیه و آله موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود که خليفة الله في الأرض بود . عرض کرد: ثابت فرمای قول موسی بن عمران را.

إمام رضا علیه السلام فرمود: « هل تعلم يا يهودي أن موسى أوصى بني إسرائيل فقال لهم : انه سيأتيكم نبي هو من اخوانكم فيه فصدقوا ومنه فاسمعوا » آیا میدانی ای یهودي که موسی علیه السلام باجماعت بنی اسرائیل وصیت فرمود و با ایشان گفت : زود است بیاید شما را پیغمبری از برادران شما به نبوت او تصدیق کنید و از وی بشنوید و اطاعت نمائید .

معلوم باد، اسرا در زبان عبري بمعنی سردار ، وإيل نام خداوند جليل است و إسرائيل يعنی سردار خدا ، ويعقوب علیه السلام را بهمين معنى إسرائيل و فرزندانش را بني إسرائيل خواندند .

« فهل تعلم أن لبني إسرائيل اخوة غير ولد إسماعيل إن كنت تعرف قرابة إسرائيل من إسمعيل والسبب الذي بينهما من قبل إبراهيم علیه السلام »

آیا میدانی که برای بني إسرائيل اخوة و برادرانی غیر از فرزندان إسماعيل باشند اگر عارف بقرابت يعقوب با إسماعيل و سبب قرابت و نسبی که در میان إسرائيل وإسماعيل از طرف إبراهيم عليهم السلام است باشی ، رأس الجالوت عرض کرد: این کلام موسی علیه السلام است نمی توانیم رد آن را نمائیم .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « هل جاءکم من اخوة بني إسرائيل نبي غر محمد صلی الله علیه و آله » آیا از برادران واخوة بني إسرائيل پیغمبری جز محمد صلی الله علیه و آله پیغمبری بشما آمده است ؟

ص: 230

عرض کرد: نیامده است ، فرمود : آیا این امر نزد شما صحیح نیست ؟ عرض کرد : صحیح میباشد لكن دوست همی دارم که نبوت محمد صلی الله علیه و آله را از تورات برای من تصحیح فرمائی ، إمام رضا علیه السلام فرمود : آیا منکر هستی که تورات شما میگوید آمد نور از جانب طور سيناء و روشنائی بخشیده از برای ما از کوه ساعیر وظاهر و آشکار گردید بر ما از کوه فاران .

یاقوت حموی گوید : ساعیر با سين مهمله و الف و عين مهمله و یای حطی وراء مهمله که در تورات آمده نامی است برای کوههای فلسطین و آن قریه ایست از ناصره میان عکه وطبريه و از ناصره تا طبریه سیزده میل راه است و اشتقاق اسم نصاری از همین نام است ، چه عیسی علیه السلام در همین جا ساکن بود و بدو منسوب شد و او را عیسی ناصری بهمين جهت گفتند .

و نیز حموی گوید : ساعير از حدود روم است و در میان طبريه وعکا میباشد و در تورات مذکور است « جاء من سينا» اراده کرده است مناجات خدای را با موسی بر طورسیناء « واشرق من ساعير» اشاره بظهور عیسی بن مریم است از ناصره « واستعلن من جبال فاران » که عبارت از جبال حجاز است حضرت خاتم الأنبياء سلام الله عليهم را اراده فرموده ، و این جزو عاشر در سفر خامس از تورات است والعلم عند الله تعالی و نیز نوشته اند : ساعیر همان موضعی است که در آنجا بر حضرت عیسی علیه السلام وحی نازل میشد .

بالجمله إمام رضا علیه السلام چون آن کلمات را فرمود : رأس الجالوت عرض کرد : این را میدانم أما تفسير آن را نمی دانم ، إمام رضا علیه السلام فرمود : من از آن تورا خبر میدهم .

« أما قوله : جاء النور من قبل طور سيناء فذلك وحى الله تبارك و تعالی الذي أنزله على موسى على جبل طور سيناء، وأما قوله : وأضاء لنا من جبل ساعیر فهو الجبل الذي أوحى الله عز وجل إلى عيسى بن مريم علیهماالسلام وهو عليه ، و أما قوله و استعلن علينا من جبل فاران : فذاك جبل من جبال مكة بينه وبينها يوم »

ص: 231

اینکه گفت : آمد نور وفروز از جانب کوه طور سيناء ، این نور عبارت از وحی خداوند تبارك و تعالی است که بر کوه سینا بر موسی نازل ساخت ، واینکه میفرماید : روشنائی می بخشید برای ما از کوه ساعير مراد آنکوهی است که خداوند تعالی بسوی عیسی بن مریم وحی فرستاد و عیسی بر فراز آن کوه بود و اینکه فرمود : آشکار و هویدا می شود برما از کوه فاران ، کوهی است از کوهساران مکه معظمه که در میان این کوه ومكه يك روزمدت طی مسافت دارد .

یاقوت حموي گوید : فاران با فاء و الف وراء مهمله و نون بر وزن باران در تورات در قول خدای تعالی « جاء الله من سينا واشرف من ساعیر و استعلن من فاران » مذکور است از شاخه های کوههای فلسطین است، و در اینجا بمعنی فرو فرستادن خداوند انجيل راست بر حضرت عیسی، وفاران بطوریکه زبان تورات بر آن گواهی میدهد نام مکه با جبال مكه معظمه است ، و مقصود از استعلان از فاران فرو فرستادن خداوند است قرآن خود را بر رسول خودش محمد صلی الله علیه و آله و فاران نام قریه ایست از نواحی سند از اعمال سمرقند، و بعضی گفته اند : فاران و طور دو کوره است از شهرهای مصر در طرف قبلی . .

راقم حروف گوید که از این عبارات تورات که : میرسد شما را نور از جانب طور سيناء وفروغ می بخشد برای ما از کوه ساعیر و آشکار میگردد برما از کوه فاران ، مطلبی دقیق استنباط می شود که مؤید مطالب سابقه است ، چه مراد از نور همان دین خدا و ناموس حضرت کبریا میباشد که در هر عصرى باقتضای وقت بيك اندازه نمایش میجوید أما بر حسب باطن یکی است « و إِنَّ الدِّينَ » برسبيل جزم وحتم « عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ » و جز آن هر چه نامش را دین بگذارند أبدا و سرمدا چنانکه « وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ » که نفى أبد می نماید مقبول نیست .

پس در زمان موسی علیه السلام آن نور بیامد و جهان را فرو گرفت و نمایشی بداد و بایستاد و اندازه مستدرکات امت آنحضرت افادت کرد، و چون زمان عيسى علیه السلام و نوبت امت آن حضرت و مزید استعداد ولياقت مردم معاصرین آن حضرت رسید

ص: 232

بیشتر افاده وفروغ بخشی کرد، این است که فرمود : برای ما روشنائی داد يعني مرآت قلوب وعقول و نفوس زنگ زده تاريك ما را از لمعان استدراك احکام إلهي و اخلاق و آداب حسنه عيسوی فروز وفروغ بخشید .

أما در این چند مدت این شاهد اسرار غیبیه چنانکه میشایست پرده از رخسار حقایق معارف و دقایق عوارف بر نمی گرفت و دیداری را لایق چنان دیدار نمی شمرد و این معشوق ممشوق بر همین حال بگذرانید تا نوبت ظهور سید کاینات خلاصه موجودات خاتم رسل هادي سبل باعث خلقت ممکنات و تکمیل كمالات و معرفت و توحید و بسط أحكام وضبط نظام گردید .

اینوقت این نور مكرم يكباره آشکار و مسلم وفياض تمامت مخلوق عالم و از کمال شرف وجلالت مقام اختتام و نهایت احتشام و احترام سیدالانام یکباره بر آفاق و كمال و معرفت و توحید و ترقی و تکمیل و كماليت و تمامیت نور افزا گردید ، و محل نزول وفروز نور سرمدي ودين أحمدي صلی الله علیه و آله در مکه معظمه که خانه خالق النور بالنور و خلاق ماه وهور و صاحب ناموس قدوس است آمد تا بر جهانیان معلوم شود که همانطور که « یدالله فوق أيديهم » خانه خدای نیز فوق مطالعهم وأشرف منازلهم وأكمل مراتبهم وأتم مواردهم وختام نظامهم و نظام معالمهم واقصى الغایات مقاصدهم و آخر مسالكهم وأكرم مآربهم میباشد .

و این نور همایون از آغاز خلقت بر حسب طى درجات ادراك هزاران هزارها مراتب ومعالم نمود تا گاهی که باین منزل شريف و مطلع عالی رسید و بسلامت بار بگشود و دیگر راه نپیمود و نخواهد پیمود ، زیرا که .

رهرو منزل عشقیم و زسر حد عدم *** تا با قلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

سبزۂ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت *** بطلب کاری این مهر گیاه آمده ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح أمين *** بگدائی بدر خانه شاه آمده ایم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم

در دعای سمات وارد است « و بمجدك الذي ظهر على طور سيناء فكلمت به

ص: 233

عبدك ورسولك موسی بن عمران علیه السلام و بطلعتك في ساعير وظهورك في جبل فاران » و در این کلمات ظهور مجد بر کوه طور و مکالمه بآن با موسی و طلوع در ساعير وظهور در فاران و ترتیبی که در مراتب هریك میباشد دقایق و لطایف بديعه و تفاوت زیاد استنباط می شود و رتبت خاتمیت معلوم میگردد ، چه در لفظ ظهور نسبت بطلوع مقام كمال ظاهر است .

و در ذیل خطبه حضرت رضا علیه السلام در ابتدای نامه که در شأن و تكليف ذی الرياستين فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل بعمال صادر می شود و در این کتاب مشروح و مضبوط است میفرماید : « الحمد لله الذي شرع الاسلام دينا وفضله وعظمه وشرفه وجعله الدين القيم الذي لايقبل غيره . تا آنجا که میفرماید : و بعث به من اصطفى من ملائكته إلى من اجتبى من رسله في الأمم الخالية والقرون الماضية حتى انتهت برسالته إلى محمد صلی الله علیه و آله فختم به النبيين - إلى آخرها » مؤيد مطالب معروضه و تقدم زمانی اسلام بر تمام ادیان است .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « وقال شعيا النبي علیه السلام فيما تقول أنت وأصحابك في التوراة رأيت راكبين أضاء لهم الأرض أحدهما على حمار والاخر على جمل ، فمن راكب الحمار ؟ ومن راكب الجمل ؟

و شعیای پیغمبر عليه السلام بطوری که تو وأصحاب تو بآن قائل هستید و در تورات مذکور است که دیدم دو سوار را که برای آن دو تن زمین روشن شده بود ، یکی از آن دو سوار بر حمار و دیگری سوار بر شتر بود ، پس سوار شونده بر حمار کیست وسوار شونده بر شتر کیست ؟ رأس الجالوت عرض کرد: من آندوسوار را نمی شناسم با من ازین دو تن خبر بده ، فرمود : آنکه سوار حمار بود عیسی علیه السلام بود ، و آنکس که سوار شتر بود محمد صلی الله علیه و آله است، آیا منکر این مطلب هستی که در تورات است ؟ عرض کرد: هرگز منکر آن نمیشوم .

بعد از آن امام رضا علیه السلام فرمود : آیا حیقوق پیغمبر را میشناسی؟ عرض کرد : بلی خوب او را میشناسم ، فرمود: « فانه قال وكتا بكم ينطق به جاء الله

ص: 234

تعالى بالبيان من جبل فاران و امتلات السماوات من تسبيح أحمد و امته يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر يأتينا بكتاب جديد بعد خراب بیت المقدس ، يعني بالكتاب الفرفان أتعرف هذا و تؤمن به »

حیقوق گفته است و کتاب شما بآن ناطق است که خداوند تعالی بیان را از کوه فاران فرستاد و آسمانها از تسبيح أحمد و امت او آکنده باشد حمل فرماید لشكر وخدم خودرا در دریا چنانکه حمل فرماید در صحرا و برای ما کتابی تازه آورد بعد از ویرانی بیت المقدس ، ومقصود از کتاب فرقان کریم و قرآن مجید است، آیا می شناسی آن را و بآن اقرار داری ؟ رأس الجالوت عرض کرد: حیقوق نبي علیه السلام على التحقیق این سخن را گفته است و قول آنحضرت را نمی توانم منکر شد .

إمام رضا عليه السلام فرمود : بتحقیق داود در زبور خودش آورده و تو خود آنرا قراءت میکنی : « اللَّهُمَ ابْعَثْ مُقِیمَ السُّنَّهًِْ بَعْدَ الْفَتْرَهًِْ » پروردگارا برانگیز کسی را که سنت را بر پای گرداند بعد از زمان فترت ، پس آیا می شناسی پیغمبری را که اقامه سنت نماید بعد از فترت بغیر از محمد صلی الله علیه و آله ؟ رأس الجالوت عرض کرد: این کلام داود است میدانم ومنکر آن نیستم لكن مقصود باین شخص عیسی است وايام او همان ایام فترت است .

الإمام رضا علیه السلام فرمود : جهلت إن عيسى علیه السلام لم يخالف السنة وكان موافقا لسنة التوراة حتى رفعه الله إليه وفي الانجيل مكتوب: ان ابن البرة ذاهب والبار قليطا جاء من بعده و هو الذي يحفظ الاصار و يفسر لكم كلشيء و يشهد لی كما شهدت له أنا جئتكم بالامثال وهو يأتيكم بالتأويل أتؤمن بهذا في الانجيل ؟ قال : نعم .

معلوم باد، در عبارت مذکور: يحفظ الأثار ، بعضى يخفف الاصار ، و پاره يحقق الأخبار ، و برخی يخفف الاخبار نوشته اند ، إصر بكسرهمزه وسكون صاد مهمله بمعنی عهد و گناه است ، از روی جهل و نادانی سخن کردن همانا عيسى علیه السلام با سنت مخالفت نفرمود و تا گاهی که خداوند تعالی اورا بحضرت خود برد باسنت تورات موافق بود .

ص: 235

و در انجیل مکتوب است که بره یعنی عیسی رونده است و بار قليطا بعدازوی می آید و اوست کسی که حفظ عهود و مواثیق مینماید و هر چیز مبهمی را برای شما تفسير مینماید و حل میگرداند برای شما هر مشکلی را و گواهی میدهد در حق من یعنی بر نبوت من چنانکه گواهی میدهم من برای او و بر حقیت او ، و من از جانب خداوند برای شما داستان و امثال آوردم و او برای شما معنی و تأویل میآورد يعني من برای شما عرض لفظ میدهم و او حقیقت و معنی برای شما میآورد و از این پیش مذکور شد که فارقليطا نام محمد صلی الله علیه و آله است .

إمام رضا علیه السلام فرمود : آیا تصدیق و ایمان داری که این جمله در انجیل است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: بلی منکر این مطالب نیستم ، حضرت رضا عليه التحية والثناء فرمود : ای رأس الجالوت از تو پرسش میکنم از پیغمبر تو موسی بن عمران علیه السلام عرض کرد: بپرس، فرمود: « مَا الْحُجَّهُ عَلَی أَنَّ مُوسَی ثَبَتَتْ نُبُوَّتُهُ » بر ثبوت نبوت موسي علیه السلام حجت چیست ؟

رأس الجالوت عرض کرد: ثبوت آن این است که موسی معجزاتي بیاورد که هيچيك از پیغمبران علیهم السلام را که پیش از او بودند نیاورده بودند، فرمود : « مثل ماذا » از چه قبيل معجزاتي نمودار ساخت ؟ عرض کرد: مثل شکافتن دریا و اژدها شدن عصا و زدن برسنگ و جاری شدن از آن چشمه ها و بیرون آوردن ید بیضا برای بینندگان و علامات دیگر که سایر مخلوق براتیان امثال آن قادر نیستند .

إمام رضا علیه السلام فرمود: براستی سخن کردی که موسی آن حجت و دلیل بر صدق نبوت خود اقامت کرد که سایر مردمان از اتيان بمانندش قادر نیستند آیا چنین نیست که هر کسی مدعی نبوت گردد و بر صدق قول خود چیزی ظاهر سازد که خلق بر نمایش مانند آن قادر نباشند تصدیق بر شما واجب است ؟ رأس الجالوت عرض کرد: چنین نباشد ، زیرا که برای موسی نظیری در آن مكانت وقربی که در حضرت حق داشت نبود و ما را واجب نیفتاده است که اقرار کنیم به نبوت کسی که ادعای نبوت نماید تا گاهی که همان اعلام ومعجزاتی را که موسی

ص: 236

اظهار فرموده است ظاهر نماید .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « فكيف اقررتم بالأنبياء الذين كانوا قبل موسى علیه السلام ولم يفلقوا البحر ولم يفجروا من الحجر اثنتي عشرة عينا ولم يخرجوا أيديهم بيضاء مثل اخراج موسی یده بيضاء ولم يقلبوا العصاحية تسعی »

اگر چنین است که هر کس ادعای نبوت بکند و آیات و دلالات موسوی را ظاهر نکند بر شما واجب نیست که به نبوت او اقرار کنید پس چگونه به پیغمبرانی که پیش از موسی علیه السلام بودند و دریا نشكافتند و از سنگ آب برنجها نیدند و دوازده چشمه روان نداشتند و ید بیضاء ننمودند چنانکه موسی ید بیضا بنمود وعصای خودرا اژدر شنابنده نگردانیدند اقرار آوردید .

یهودی در جواب عرض کرد: من از نخست با تو خبر کردم که اگر کسانیکه مدعی نبوت هستند آیات و علامات ودلالاتی بر صدق نبوت خود بنمایند که سایر مردم نتوانند مانندش را بیاورند و اگر چه معجزاتی ظاهر سازند که موسی آنگونه را نیاورده باشد یا همان را باز نماید که موسی باز نمود تصدیق ایشان واجب است .

إمام رضا علیه السلام فرمود: ای رأس الجالوت « فمَا یَمْنَعُکَ مِنَ الْإِقْرَارِ بِعِیسَی بْنِ مَرْیَمَ وَ قَدْ کَانَ یُحْیِ الْمَوْتَی وَ یُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ یَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ،ثُمَّ یَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ تعالی » چون اگر کسی اقامت حجت و معجزه نماید که مردمان نتوانند چون آن را بیاورند اگر چه همان نباشد که موسی آورده تصديق برنبوت او واجب است ، پس کدام چیز ترا باز میدارد از اینکه بعیسی بن مريم يعني به نبوت او اقرار نمائی و حال اینکه زنده میساخت مردگان را و بهبودی میداد کور مادر زاد را و پیس را و از گل شکلی چون مرغ بساختی و باد بدان در دمیدی و از آن پس باذن خدا پرواز نمودی.

رأس الجالوت عرض کرد: حرفی است که زده شده وما حاضر و ناظر نبوده ایم یعنی صدق و کذبش برما بوضوح نرسیده است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « أَ رَأَیْتَ مَا جَاءَ بِهِ مُوسَی مِنَ الْآیَاتِ شَاهَدْتَهُ، أَ لَیْسَ إِنَّمَا جَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ ثِقَاتِ أَصْحَابِ

ص: 237

مُوسَی أَنَّهُ فَعَلَ ذَلِکَ » آیا چنان میدانی که معجزاتی را که موسی بنمود تو خود مشاهدت و دیدار نمودی جز اینکه آن جمله را بدستیاری روایاتی که از ثقات موسی علیه السلام رسیده است میپذیری که گفته اند موسی چنین بنمود ؟ عرض کرد: چنین است .

فرمود : « فكذلك أيضا أتتكم الأحبار المتواترة بمافعل عیسی بن مریم علیهماالسلام فكيف صدقتم بموسى ولم تصدقوا بعيسی » اگر أخبار متواتره را در قبول معجزات و نبوت موسی صحیح میدانید همچنين أخبار متواتره در معجزات و دلالات عيسی ابن مريم عليهما السلام بشما پیوسته است پس چگونه موسی را تصدیق میکنید و عیسی را تصدیق نمیکنید ؟! رأس الجالوت را جوابی باقی نماند.

و إمام رضا صلوات الله وسلامه عليه فرمود : « و كذلك أمر محمد صلی الله علیه و آله وماجاء به وأمر كل نبي بعثه الله ومن آياته أنه كان يتيما فقيرا راعيا أجيرا لم يتعلم كتابا ولم يختلف إلى معلم ، ثم جاء بالقرآن الذي فيه قصص الأنبياء و اخبار هم حرفا حرفا و أخبار من مضى ومن بقي إلى يوم القيامة ، ثم كان يخبرهم بأسرارهم وما يعملون في بيوتهم وجاء بآيات كثيرة لا تحصى .

امر محمد صلی الله علیه و آله ودلالات ومعجزات و آیاتی که بنمود و امر هر پیغمبری که خدای او را مبعوث فرمود همين حال را داشت ، و از جمله علامات حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله عليهم این بود که در آغاز حال شخصي يتيم وفقير و شبان و اجیر بود از هیچکس کتا بی نیاموخته و در خدمت آموزنده در طلب آموزش نرفته و مراوده نکرده بود و با این حال ناخواندن و نیاموختن و نانگاشتن و یتیمی و فقر و شباني و اجیری قرآنی بیاورد که داستانهای پیغمبران و أخبار ایشان را حرف بحرف و اخبار برگذشتگان و آیندگان را تا قیامت حاوی و جامع است ، و بعلاوه این پیغمبر گرامی و رسول نامی مردمان را از اسرار باطنیه ایشان و آن کارها و کردارها که در خانه های خود می نمودند خبر میداد و چندان معجزات و خوارق عادات و کرامات ودلالات نمایش داد که از حد گزارش بیرون است .

ص: 238

رأس الجالوت چون این سخنان بشنید چنان متحیر که از راه بیچارگی سخني متمسك شد که بیشتر عاجز درمانده گشت ، زیرا که عرض کرد: نه خبر عیسی و نه خبر محمد صلی الله علیه و آله را صحیح میشماریم و نه مارا جایز است که برای ایشان اقرار کنیم بآنچه نزد ما صحیح نیست ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَالشَّاهِدُ الَّذِی شَهِدَ لِعِیسَی وَ لِمُحَمَّدٍ شَاهِدُ زُورٍ » اگر چنين است که میگوئي پس آن شاهدی که به نبوت عیسی و محمد صلی الله عليه و آله و جميع الأنبياء گواهي داده است شاهد دروغ است .

چون رأس الجالوت این سخن بشنید راه جواب نیافت و مهر سکوت بر دهان برزد، زیرا که میدانست بعد از آنهمه مناظرات وسد طرق مجادلت متمسك بآن شد که بگوید نبوت عیسی و خاتم الأنبيا را مقرون بصحت نمیشمایم، و چون إمام رضا علیه السلام آن جواب را بداد بدانست اگر بگوید : شاهدی که بر نبوت ایشان اقامت میکنند شاهد دروغ است آن حضرت خواهد فرمود : اگر چنین است پس آنکس که در امر نبوت موسی گواهی داده است شاهد دروغ است .

و اگر رأس الجالوت میگفت : شاهد صادق است مدعای آنحضرت ثابت و شاهد بر نبوت آن دو پیغمبر بزرگوار هم صادق بودند : زیرا که دلیل نداشت که شهادت بر نبوت موسی را که چند هزار سال قبل بود تصدیق نماید و این شهادت را با چنان قرب عهد که در همان مجلس شاید کسانی بودند که پدر آنها ادراك آن زمان مبارك را نموده باشند تکذیب نماید ، لاجرم رأس الجالوت را نیز مجال سخن نماند و خاموش و مجاب و بلاجواب گشت .

ص: 239

بیان مکالمات ومناظرات حضرت امام رضا علیه السلام در محضر مأمون با هیربد اکبر

بد بفتح أول که باء موحده باشد و سکون دال مهمله بمعنی آتش گیره که عبارت از چوبی پوسیده یا گیاهی که چخماق آتش بر آن زنند و بمعنی صاحب و خداوند وخادم نیز آمده ، هیر با هاء هوز ویاء حطی و راء قرشت بروزن شیر بمعنى آتش است، و نیز بمعنی طاعت و عبادت هم آمده است ، و بزبان عامی مردم هند زر سرخ است .

وهير بد با یاء مجهول وضم بای ابجد وسكون دال خادم وخدمتگذار آتشکده و قاضی ومفتی گیران ، و بمعنی خداوند و حا کم و بزرگ آتشکده و بمعنى آتش پرست وصوفي ومرتاض آمده است .

و هیرسا با ثانی مجهول بمعنی پارسا باشد و آنکسی باشد که در تمام عمر با زنان نزدیکی ننموده است ، هیربد رئیس آتش پرستان و مردم گبر است که مغ بضم ميم وسكون غين معجمه باشد .

در طوف حرم دیدم دی مغبچه میگفت

کاین خانه بدین خوبی آتشکده بایستی

مجوس همان مغ است که متابعان زردشت هستند. مغکده بروزن مغبچه خانه آتش پرستان و شرابخانه است ، آتشکده نیز یعنی خانه آتش، زیرا کده با كاف مفتوحه فارسي و دال مهمله وها بمعنی خانه آمده است مثل بتکده وغم کده و آتشکده ، و بمعنی قریه نیز آمده است ، و بدون هاء نیز بمعنی خانه است مثل کدبانو يعني بانوی خانه و کد خدا يعني صاحب خانه ورئيس ده و پادشاه را نیز گویند ، زیرا که مملكت بمنزله خانه است .

ص: 240

کدیور نیز بمعنی این معانی مذکور آمده است و زراعت کننده و باغبانرا هم گفته اند ، معلوم میشود کد و کده و کدی باهاء ویاء حطي باين معانی آمده اند چنانکه کدیوری بمعنی برزیگری و دهقانی و زراعت کردن و باغبانی است . با با طاهر در باب گبر فرماید :

تا گبر نشی بتنی بتو یار نبی *** ور گبرشی از بهر بتی عار نبی

آنرا که میان بسته بز نار نبی *** اورا بمیان عاشقان کار نبی

در کتب لغات فارسيه مسطور است که مردم عجم را هفت آتشکده بشمار هفت اختر ستاره است : آذر مهر آذر بهرام آذرنوش آذر آئین آذر حزين و آذر برزین و دیگر آذر زردشت ، وهريك از این آتشکده هارا منسوب بیکی از كواكب سبعه ميداشته و بخوری که متعلق بآن کوکب بوده میسوخته اند و چنانکه معلوم میشود این هفت آتشکده نامدار عجم بوده وگرنه آتشکده بیشماردارند .

و مملكت آذربایجان را بهمین مناسبت این نام کردند و این کلمه معرب آذر بایگان است و آذربادگان با گاف فارسی نام آتشکده بوده که در تبریز بنا کرده اند ومعنی ترکیب آن نگاهدار و حافظ و خانه آتش است ، چه آذر بمعنی آتش و بادکان نگاهدارنده و خزانه دار و معنی مجازی آن آتشخانه و نام تبریز نیز هست .

و آذر بایگان با یاء حطی نیز بهمین معنی و نام ولایتی هم هست که تبریز شهر آن ولایت است ، و آذر آباد نام آتشکده تبریز است و معنی ترکیبی آن معموره آتش است و نام معموره شهر تبریز است، و آذرآبادگان نام شهر تبریز و نام آتشکده تبریز است ، گویند : چون در تبریز آتشکده بسیار بوده است از این روی باین نام موسوم شده است. فردوسی طوسي عليه الرحمة فرماید :

بیکماه در آذرآبادگان *** ببودند شاهان و آزادگان

بالجمله آتشکده در آذربایجان و سایر ممالک ایران بسیار بوده است خصوصا در زمان سلطنت گشتاسب و طلوع زردشت و رواج دین اوبدستیاری اسفندیار در اغلب ممالك روی زمین حتی چین بنیان آتشکده نمودند و آتشكده فارس را

ص: 241

که هزار سال بود خاموش نبود در زمان ولادت باسعادت رسول خدا صلی الله علیه و آله خاموش شد، و نوبهار بلخ و جز آن بسیار است حتی در کاشان و کوهستان آنجا آتشکده شاپوری معروف است .

راقم حروف گوید : در حدود يك هزار و دویست و نودم هجري که در خدمت پدرم میرزا محمد تقي لسان الملك طاب ثراه برای دیدار اقارب و نظم امور علاقه ولایتی از طهران بکاشان سفر کردیم آن آتشکده را که بر صفحه کوه ازسنگ برآورده و آتشکده شاپوری میخواندند بدیدیم .

و آذر برزین را گویند وقتی کیخسرو سواره میرفته در آنحال صدائي بس مهیب برخاست کیخسرو خودرا از اسب بر زمین انداخت هماندم صاعقه برزین اسب فرود شده وزین فروزان شد نگذاشتند آن آتش فرو نشیند باین جهت آتشکده ساختند و آذر برزین نام کردند و این آتشکده ششم است از جمله هفت آتشکده پارسیان که مذکور شد، و از اینجا معلوم شد که آتشكده قبل از زمان گشتاسب وظهور زردشت بوده است .

و آذر بهرام نام آتشكده بسیار عالی در شیراز بوده و این آتشکده پنجم از آن هفت آتشکده پارسیان است و آن را آذر خرداد نیز مینامند. اوستاد رودکی شاعر فرماید :

پدر و مادر سخاوت وجود *** هردو خوانند شاه را داماد

پیش دو دست او سجود کنند *** چون مغان پیش آذر خرداد

و آذر زردهشت نام آتشکده هفتم است از این هفت آتشکده شاید این آتشکده زمان زردهشت بوده یا بنام او بوده است و بعد از آن شش آتشکده بپای کردند .

آذر همایون نام ساحره از نسل سام بوده است که خدمت آتشکده اصفهان را میکرده است ، بليناس حکیم بحكم اسكندر او را در حباله نکاح خود در آورده است باین تقریب او را بليناس جادو میگفتند . شیخ نظامی در رفتن اسكندر

ص: 242

باسپهان میفرماید :

بهار کهن بود و چینی نگار *** بسی خوشتر از باغ و از نو بهار

بآئین زردشت و رسم مجوس *** بخدمت در آن خانه چندین عروس

هم آشوب دیده هم آشوب دل *** فرو رفته دل را بسی پا بگل

در و دختر جادو از نسل سام *** پدر کرده آذر همایونش نام

آذر گشسب نام آتشكده بوده است که شاه گشتاسب در بلخ نام نهاده گنجهای خود را در آنجا پنهان ساخته بود . شیخ نظامی در اقبال نامه اسکندری که بآنجا رفته و آن آتشکده را ویران ساخته و گنجها را بیرون آورده بود بنظم در آورده است :

ببلخ آمد و آتش زردهشت *** بطوفان شمشیر چون آب کشت

بهار دل افروز در بلخ بود *** کز و تازه گل را دهن تلخ بود

زده معبدش نعل زرین باسب *** شده نام آنخانه آذر گشسب

و بمعنی مطلق آتشکده نیز آمده است ، و گشسب بضم كاف فارسی و فتح شين معجمه وسکون سين بلا نقطه و باء ابجد همان گشتاسب پدر اسفند یار است و بمعنی جهنده و ذخیره کننده نیز آمده است و بفتح أول تفسير اشراق است ، چه گشسبی اشرافی را گویند و بمعنی پرست هم آمده که مشتق از پرستیدن باشد ، چه ایزدگشسب بمعنی خدا پرست است ، پس آذرگشسب بمعنی آتش پرست است .

آذر پیرا بكسر بای فارسی و سكون تحتانی و رای بی نقطه بالف زده خادم آتشکده است ، آذرخش بضم خاء نقطه دار وسكون شین با نقطه نام روز نهم از ماه آذر است ، پارسیان این روز را مانند نوروز مهرگان مبارك دانند و در این روز جشن کنند و عید سازند و جمله آتشکده ها را صفا بخشند و زینت کنند ، آذر کیش آتش پرست را گویند .

بی مهرگان خاصه نام روز بیست و یکم مهرماه باشد که روز جشن مغان ، يعني آتش پرستان است ، و مهر ماه نام ماه هفتم سال شمسی است که عبارت از بودن آفتاب عالمتاب در برج میزان است ، مهر بکسر میم نیز نام آتشکده ایست .

ص: 243

نوبهار نام آتشکده بلخ است چنانکه در جلد اول این کتاب مستطاب در ذیل أحوال برامکه مذکور شد، بهار بمعنی بتخانه چین و آتشکده ترکستان وسلاطين جهانگیر است .

اکنون از مجوس وعقاید ایشان شرزمه بازگوئیم تا ناظرین را موجب مزید بصیرت گردد ، در کتب لغات مسطور است : مجوس بامیم وجيم وو او وسين مهمله بر وزن عروس نام مردی خورد اندام و کوچك گوش بوده است که نخستین کسی است که در عهود سابقه کیشی برای مجوس بر نهاد و مردمان را بآن دین بخواند .

ازهری گوید : این مرد را زردشت فارس نباید دانست ، چه وی بعداز إبراهيم علیه السلام بود و مجوسیت کیشی کهن میباشد چون زردشت بیامد تجدید آن دین را نمود و ظاهر ساخت و در آن بیفزود ، و این کلمه معرب منج گوش ، یعنی کوتاه گوش ، چه منج بمعنی قصیر است ، ومنج بضم أول در فارسی بمعنی مگس است ، یعنی گوش او از بسکه کوچک است باندازه مگس است

گفته می شود : رجل مجوسی با یاء مشدده در مفرد و جمع آن مجوس باسقاط یا مثل يهود ومجلسه از باب تفعیل ، یعنی گردانید او را مجوس ، فتمجس از باب تفعل ، یعنی پس مجوس شد، و ازین است نحلة مجوسية يعنی خواندن مجوسية .

أبوعلي نحوي گوید : المجوس واليهود تعریف می شوند بر حد یهودی و یهود و مجوسی و مجوس و اگر نه این بودی دخول الف ولام بر این دو روا نبودی ، چه در معرفه مؤنثه هستند پس در کلام عرب جاری مجرى قبيلتين هستند و مانند حیین در باب صرف قرارداده نشده اند و این شعر را انشاد کرده است :

أصاح أريك برقا هب وهنا *** كنار مجوس تستعر استعارا

و از این پیش باين حديث صادق علیه السلام أشارت کردیم « کلُّ مَوْلودٍ یُولَدُ علی الفِطْرَة حتی یکون أَبواه یُمَجِّسانِهِ » یعنی تا گاهی که پدر و مادرش بیاموزند بدو کیش مجوسیه را.

و أما قول رسول خدای صلی الله علیه و آله « اَلْقَدَرِیَّهُ مَجُوسُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ » چون مذهب

ص: 244

ایشان قدریه با مجوسیه در قائل بودن بدو أصل که عبارت از نور و ظلمت است همانند است ایشان را مجوس این امت خوانده چنانکه مذکور میشود .

و أما بدو آتش پرستی ، چنانکه در تواریخ مسطور است در زمان حضرت آدم علیه السلام چون قابيل هابیل را بکشت و بزمين يمن فرار کرد باغوای شیطان چنان دانست که هابیل آتش پرست بود که قربانی او درجه قبول یافت و آنش آن را بسوخت ، پس بپرستیدن آتش اقدام نمود ، وولادت زردشت افزون از چهار هزار سال از این واقعه بر گذشته روی داده است .

بطوریکه نوشته اند ظهور زردشت حکیم که فارسیانش پیغمبر دا نند پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام در سن پانزده سالگی روی داد و در بدو سال چهلم که چهارم سال سلطنت گشتاسب بود عزیمت ایران فرمود و با جمعی از مردم خود از شهر اردبیل بجانب شهر بلخ دار الملك ايشان راه سپار گردیده در عرض راه برودخانه رسیده بنماز مشغول شد.

در اینوقت جبرئیل که فارسیان او را بهمن نامند بنزد او فرود شد و او را بمینو برد و از آنجا بحضرت یزدان شتافت و بعد از نماز و نیاز عرض کرد: پروردگارا بهترین نیکان تو در روی زمين کدام کسان هستند ؟ فرمود : أول كسیكه راستی دارد ، دوم بخشنده باشد ، سوم آنکه با آتش و آب و جانوران زندبار مهربان هست أي زر دشت هر کسی را جز این روش باشد بدوزخ رود .

دیگر باره زردشت عرض کرد: پروردگارا راز آفرینش را با من باز نمای خطاب رسيد : فاعل نیکی و خواهان خیر منم ، بدی نکنم ، و بید فرمان ندهم و مردم را زیان نرسانم، بدی وشر همه کار اهرمن است و خیل اهرمن را در دوزخ بمكافات رسانم، و چون مأمور شد که در زمین مردم را بدین حق دعوت نماید عرض کرد: ستایش تورا چگونه گذارند و قبله ایشان چیست ؟ خطاب رسید : ای زردشت تمام مردمان را آگاه گردان که هر چه را فروغ باشد نور من است و در هنگام پرستش بدو روی کنید تا اهرمن از شما بگریزد .

ص: 245

همانا هیچ چیز بهتر از روشنی نیافریدم و از نور است که حورو بهشت پدیدار کردم و از ظلمت جحیم آشکار شد .

و چون بزمين آمد فرشته که موکل مواشی بود او را استقبال کرده گفت : ای پیغمبر خدا این جانوران زند بار را با تو سپردم مردم را بفرمای تا با این حیوانها نیکو روند و نکشند.

و چون از وی بگذشت فریشته که اردی بهشت نام داشت بیامد و عرض کرد: با گشتاسب بگو کار آذر را با تو گذاشتم که در هر شهر و ملکی برافروزی و نیکو بداری ، وچون زردشت ببارگاه گشتاسب بیامد آتشی تابناك در دست داشت آتش را بدست گشتاسب داد و او را زیانی نرسید و بفرمود تا آتشکده ها را برافروزند و هیربدان را فرمان داد تادین بھی را رواج دهند .

و در سال سی ام سلطنت گشتاسب دین زردشت قوت گرفت تا گاهی که ارجاسب بدار الملك بلخ بتاخت و لهراسب را بکشت و تور براتور که یکی از پهلوانان توران بود در پرستش گاه زردشت بشتافت و او را بزخمی از پای در آورد، زردشت سبحه که در دست داشت بسوی وی انداخت آتشی از آن جستن کرده دروی گرفت زردشت در همان حال بدان زخم درگذشت و تور براتور پاك بسوخت .

مردم عجم بر آن عقیدت هستند که علم ازل وابد در کتاب زند بعضى بتصريح و برخی برمز مرقوم است ، چنانکه در کتب مذاهب و ادیان مختلفه اشارت کرده اند مذهب مجوس آن است که عالم را دو صانع است : یزدان و اهرمن ، یعنی رحمن و شیطان ، و گویند : چون باری تعالی عالم را بیافرید اندیشه بد ساخت و گفت : مبادا مرا ضدی باشد که عدوی من بود و شیطان از این اندیشه بد پدید آمد.

و بعضی گویند : یزدان تنها بود او را وحشتی پیدا شد فکر بد بنمود واهرمن از آن پیدا گردید و یزدان فرشتگان را بیافرید تا لشکر او باشند و با آن لشكر با اهرمن جنگ کرد و این جنگ در میان ایشان بدور و دراز افتاد و چون یزدان دفع اهرمن را نتوانست فرمود با یکدیگر صلح کردند و شمشیرها پیش ماه بگذاشتند

ص: 246

و بعضی گویند : نزد ملائکه بگذاشتند بشرط آنکه مدتی معین اهرمن در عالم باشد و بعد از انقضای مدت از ایشان هريك عهد را بشکستند او را بشمشیر او بکشند و چون مدت بآخر رسد اهرمن از عالم بیرون شود و چون اهرمن بیرون برود خیر محض گردد و شر و فساد باقی نماند .

و بعضی از ایشان گویند: اهرمن ویزدان هر دو جسمند ، و برخی گویند : اهرمن جسم نیست لكن يزدان جسم است و گویند : یزدان مطبوع بخیر است و شر نتواند کرد ، و اهرمن مطبوع بشر است و خير نتواند کرد، و هر چه خبر است از یزدان حاصل میشود ، و هر چه شر است از اهرمن پدید میگردد ، و گویند : بیماریها آفریدن و موذیات مانند مانند مار و کژدم و جز آن پیدا کردن قبيحست و آن از اهرمن آید و این باطل است، زیرا که فکر و شك نزد ایشان قبیح است و بزعم ایشان از یزدان حاصل شد.

زردشت پیغمبر مجوس از آذربایجان بود و در فارس اقامت داشت و علم نجوم وطلسمات ومخاريق نيك دانستی در زیر زمین خانه بساخت و نفقات چند ساله در آن خانه فراهم ساخت، سپس تن برنجوری بسپرد پسرش را گفت که چون من تن بمردن نهم گور من در کنار همان زمین بر کن و چنان کن که آن سردابه را بتوانم دیدن .

چون بمرد و مردم از گورش باز شدند در آن سردابه برفت و دیر گاهی در آنجا جایگزید از آن پس بیرون آمد و نامه و نبشته که آنرا زند خوانند در دست داشت گفت : یزدان مرا زنده ساخت و به پیامبری بسوی شما فرستاد مجوس او را پذيرفتار شدند ، و گویند : وی فرستاده یزدان است ، چنان شد که او را گشتاسب بزندان در افکند زردشت معجزه ها بنمود تا او را رها گردانید .

زردشت گوید : خالق آنرا بیافرید که مشتری ذات او چون در عالم خير وشر هست لازم باشد که دو خالق باشد ، گوید : خالق خیر و نور خدا بود که از هیچ چیز عاجز نشود ، وخالق شروظلمت که ناتمام بود اهرمن بود و عاجز باشد.

و قومی از ایشان گویند : هردو قادر هستند إلا آنکه صاحب خیر ابتدا کرد

ص: 247

و خیر را بیافرید، و هرگاه یزدان خیر آفریند اهرمن بازاء آن شر بیافریند و قومی از ایشان گویند : جسم را دو خالق است ، و بعضی گویند : جسم را هیچ خالق نیست إلا آنکه دو خالق آن را یافتند خالق خیر با وی خیر کرد و خالق شر با وی شر نمود .

و بعضی گویند : جسم را خالق خیر آفرید، وقومی گویند : خالق شر آفرید و گروهی گویند : هر جسم که از او خیر در وجود آید خالق وی خالق خیر باشد و آنچه از وی شر در نمود آید خالق وی خالق شر باشد.

و مردم مجوس در ابتدای آفرینش گویند : پدر خلق کیومرث است نه آدم وکیومرث از اصطخر بود و از آنجا منی روان شد و چهل سال در زمین بماند آنگاه درخت ريباس پدید آمد و آندرخت شکافته شد و بشیش و مثانه ، یعنی آدم و حوا از او پدید آمدند .

و قومی گویند : درخت ریباس از جنس نبات استحاله شد و انسان گردید و گویند: فرزندان آدم و حوا در گمراهی بودند تا زمان هوشنگ در رسید وی ایشان را بعبادت و پرستش بخواند ، و کیومرث را جز أهل هند و فرس ندانند و سه قوم از ایشان او را دانند : کیشيه ومانويه وغالبيه قیشد که پدر عرب وستمکار بود حق دیگران بدست آورد او برخاست و خطبه کرد و گفت : ایمردمان شما بسیار شدید ناچار رئیسی مطاع بایستی تا چاره ستم از ستم دیده بنماید ، گفتند : تو خود بپادشاهی بایسته تری .

وی نخست کسی بود که آتش پرستید و آتشخانه در فارس بر آورد و آن را نار سدیر خواندند ، دیوان برای وی بر شط دجله بغداد کردند ، و گویند : طوفان نوح در زمین فرس نبود و طوفان عام گیتی بسیار پیش از آدم و حوا بود.

أبوشاریه از مجوسیان گوید : خضر یار همه پیغمبران بود و جز او کسی یار أنبياء نبود و او برادر جمشید مانویه است ، و گویند : در زمان زردشت ظاهر شد مجوس انکار او را نمایند ، و مانویه گویند : عیسی خلق را بزردشت می خواند

ص: 248

و گویند : موسی پیغمبر نبود .

ومجوس گویند: از أول عمر دنیا تا آخر زوال بلاد دوازده هزار سال باشد و یزدان نخست انسانی را که بیافرید کیومرث بود ، وأول حیوان گاو را بیافرید که آن را گاو نوداد خوانند و ایشان مدت سه هزار سال بدون هیچ آفتی در مرکز علویان بماندند و آن سالهای حمل و ثور و جوزا بود آنگاه ایشان را بزمين فرستادند و سه هزار سال که سالهای سرطان و اسد وسنبله باشد بی آفت در بلاد زمین بماندند ، و چون دور بمیزان رسید تضاد وفساد ظاهر شد و کیومرث و ثور مالك آب و گل شدند.

و سی سال پس از دور میزان نبات پدید آمد و ستارگان جملگی بغیر از عطارد در شرف بودند ، و مجوس گویند : ستاره پنجگانه نحس است ، و اگر نه آن بود که اخترها در برجها بقهر راجع شوند بسی آفتها و بلاها که پدیدار آمدی اما کواکب دفع آن را مینمایند .

در کتاب خونروزان گوید که خمسه در آخر اسفندارماه بود و آنرا بهمنیار وخدای تعالی در این روزها جهان را بیافرید و در آن پنجروز چیزها فرو فرستد و در سحرگاه شب نوروز ارواح بالا روند، وهمه عبادات ایشان بنابر قول آنجماعت وقتی درست باشد که روی خودرا با بول گاو بشویند و عبادت کنند ، وقومی از ایشان گویند که ابتدای خلق از جهل ومهلیان بود نه از آدم .

و أهل هند و چین گویند : أول خلق نه از يك پدر بود ، چه اگر يك پدر بودی همه یکسان بودندی واشكال ایشان را تفاوت نبودی، و مجوس گویند : ارواح جزوی است از رب العزة وايشان را جسمها بزندان آورده اند و جسم جزوی است از ظلمت وظلمت جزوی است از ابلیس چنانکه نور از رب العزة است .

معلوم باد، هیچ مذهبی از مذهب مجوس بمذهب فلاسفه و حکمای پیشین زمان نزدیکتر نیست ، وایشان وطی مادر و خواهر وعمه وخاله و آنچه از ایشان زائيده گردد جمله را حلال دانند إلا آنکه فلاسفه جمله قبایح ومحرمات شرعيه را

ص: 249

حلال دانند ، ومجوس گویند : در شرع مباح کرده است لکن هر فرزند که از ایشان بزاید او را از حيثيت شرف تفاوت است با آنکه نه از ایشان باشد.

و همچنین فرزندی که از مادر خودشان بوجود آورند اشرف باشد از آنکه از دختر او آورده باشد و آن فرزندی را که از دختر خود آورده باشد اشرف است از آنکه از مقاربت با خواهر خود آورده باشد ، و آن فرزندی را که مردی از مقاربت با جده خود حاصل نماید از تمام آنجمله اشرف است .

یکی از رؤسای مجوس گوید : چون مادر فرزند کسی جده پدر باشد ، یعنی شخصی مادر پدر خودرا تزويج نموده از او فرزندی پدید آید این فرزند را کیاست و فراست و فصاحت و طلعت وجمال نیکو وداهی ومحتال وزیرك وفریب دهنده باشد و در این گونه تزویج و تولید مبالغتی عظیم نموده است .

حتی گفته است: ستاره عطارد مردی بود که از جده پدر خود بعمل آمده و او زنی بود پیرو نکوهیده دیدار و عطارد را بروی رحم آمد ، چه هیچ مرد بدو التفات نمیکرد و یکی روز که مجوس آن روز را بسی عزیز میدارند با وی در سپوخت گاهی که آفتاب در میگشود وعيوق باری بود و آن پیر بارور شد .

در روزگار آبستنی سیب و به اصفهان را در باده ارغوانی میجوشانید و مغز فستق با شکر و روغن گاو میسرشت و بخورد او میداد ، وهنگام نهادن بار حکماء ورؤسای مجوس نزد او حاضر شدند و در برابرش بایستادند آن فرتوت گفت : از من دور شوید و برابر آفتاب بایستید ودعا و تضرع نمائید چنان کردند و صدقه دادند .

و چون معبود خضوع ایشان را بدید آن فرزند را از وی بیرون آورد و كودك در همان حال سخن راند و حاضران را امر و نهی و پند ووعظ وزجر نمود ، و بخورد و بیاشامید و وطی کرده در ساعت برفت ، ایشان در وی میدیدند چون بآسمان رسید از تابش آفتاب سوخته شد و مانند زگال پاره نزد ایشان بزمين آمد.

ایشان روز هفتم ولادتش در خانه پرستش فراهم شدند و بعادت معهود بخضوع و خشوع تمام عبادت معبود خود نمودند ناگاه نوری درخشان برگرد ایشان در آمد و ایشانرا بپوشانید .

ص: 250

پس آن نور شخص جسمانی شد و بایستاد و خدای را ستایش و ثنا بگذاشت و گفت : حمد پدر قدیم را می نمایم آن قدیمی که پیش از وی چیزی نبود و او را آسیبی نیست و عقلها مانند او نباشد و هیچکس او را در نیابد و از تمامت چیزها کاملتر و فاضلتر و تمامتر باشد و او سزاوار حمد است بجلال خود و شایسته سپاسی است بر حسب افضال ورحمت بر خلق و یاری دهنده بعلم وحکمت آنگونه یاری و نصرتی که در وجودش زوالی نباشد او را آغاز و انجامی نیست .

ای برادران و دوستان اعلام مینمایم شما را که منکه فلان بن فلان هستم بآفتاب رسیدم و مرا بپذیرفت و روحانی گردانید و عطارد نامید و مدد و نصرت داد بقوت فحال لطيف خود و گویا گردانید ، و از آفتاب دستوری خواستم تا شما را زیارت کنم اجازت داد.

اینک نزد شما آمدم تا از بزرگی لاهوت و پهناوری ملکوت او و آنچه بآن رسیدم و مرا حاصل شد شمارا خبر گویم تا شما نيك بدانید که پرستیده شده شما بزرگوار ورحیم است ، ومن شما را تذکره گذارم که نزدیک باشد شمارا بهدایت .

پس بعصای چوپان در آویخت و از طرف او نوری درخشنده چون چراغ نمایان شد و آن نور در خشان بماند، و آن نخست آتشی است که مجوسش بپرستیدند و از آن پس چراغها و شمعها افروختند و بآتشکده ها فرستادند و سبب آتش پرستی مجوس این بود و محتاج هیزم نبود تا زمان نو تیل که مست شد و عورت خودرا در برابر آفتاب بداشت و پاره آتش در وی بر جهید و او را بسوزید وخلقان بر آن نگران بودند و آن آتش نماند ، وفغان وزاری و گریه و بی قراری بینندگان فراوان شد و این حال بسی دشوار افتاد، ودر معابد ومواضع مساجد آتشهای عظیم برافروختند . قاضي أبوطاهر بن محمد بن حسن فرازی شیرازی راوی این حکایت مذکور است .

مزدك از مردم مجوس است و او را از جمله حکمای عجم نگاشته اند و أصلش را از تبریز دانند و گویند: مسقط الرأسش نیشابور بود و از آن شهر بدار الملك مداین آمد و مدعی نبوت و رسالت شد و کتابی نگارش داده ویسنا نامید

ص: 251

واصول و فروع شریعت خودرا در آن کتاب مرقوم داشت .

وی گوید : جهان را در صانع است : یکی فاعل خير و آن نور است که یزدانش می نامند، و آندیگر فاعل شر است که ظلمت باشد و اهرمن نام دارد و گوید: عقول و نفوس و آسمانها و اختران وأخشیجان چهارگانه و مرکبات و کانهای زر و سیم و درختان میوه دار و حیوانات زند بار و انسان پرهیزکار آفریده یزدان است و هرگز از یزدان جز نیکوئی نیاید .

أما سوزانیدن آتش جا نوررا وکشتن سموم جاندار را وغرق گردانیدن آب کشتی را و بریدن آهن تن را وخليدن خار بدن را و جانوران درنده و حیوانات تند بار همه انگیخته اهرمن است ، و از این روی که اهرمن را در فلك دست آزار بهشت خوانند ، و این ضدیت را که در عالم عنصری پدیدار است از آن است که اهرمن در آن تصرف کند و هر صورت که ساخته اهر من باشد پایدار نخواهد بود .

مثلا يزدان زندگی بخشد ، وأهرمن مرگ بیاورد و بمیراند ، یزدان بهشت بیافریند ، و اهرمن دوزخ خلق کند، اما پرستش و نیایش از بهر یزدان واجب است که مملکتش پهناور است ، واهرمن را جز در عالم عنصری دست رس نباشد هر کسی یزدانی است روحش ببهشت اندر شود و هر کسی اهرمنی است در دوزخ بماند ، پس خردمند کسی است که خود را از اهرمن دور بدارد اگر چه اهرمن اورا بیازارد تا چون از بند تن برهد روانش بگردون بگردد .

و نیز مزدك میگوید : وجود را دو أصل است : یکی نور و آندیگر ظلمت و از این هر دو تعبیر به یزدان و اهرمن شود. معلوم باد، زندبار با زاء هوز ونون و دال مهمله بر وزن سنگسار هرجانوری بی آزار باشد از جنس گوسفند و گاو و امثال آن، و زند باف بمعنی زند خوان است که تبعه زردشت باشند و ایشان را مجوس خوانند .

و تندبار حیوانهای موذی را گویند مانند شیر و پلنگ و مار و عقرب و زنبود و مورچه و امثال آن و هر جانوری که جانور دیگر را بخورد . ومزدك أصل اباحت

ص: 252

است آنچه در دین مجوس و دیگران حرام بود وی بر قوم و اتباع خود مباح گردانید چنانکه عقیدت پاره از فلسفیان و عرفای زمان است که : هیچ چیز را در عالم حرام ندانند .

او در زمان قباد پدر ابوشيروان مقامی عظیم یافت و پادشاه ایران مطیع او گردید و آتشکده بزرگ بدست او بود ، شرح حال او وعقاید فاسده او وقتل او ومتابعانش بحكم انوشیروان عادل پسر قباد در ناسخ التواریخ مسطور است .

در تبصرة العوام مسطور است که : مزدك از انوشیروان سخت بیمناك بود روزی قباد بآتشکده بزرگ میرفت که بدست مزدک بود نوشیروان بر عادت پادشاهان سلاح برتن برآورده از دنبال پدر رهسپر بود، مزدك با قباد گفت : میخواهی عقیدت بر زیادت کنی ؟ فرمود : آری، مزدك با آتش گفت : با پادشاه سخن کن و او را از کارهای بزرگ و بلاهای عظیم خبر گوی و از آنچه در جهان نمایان خواهد شد آگاه ساز ، غرض مزدك از این نیرنگ تباهی نوشیروان بود !.

چون مزدك از این سخنان بپرداخت از میان آتش آوازی برخاست : ای قباد من تشنه ام و خون انوشیروان را میخواهم ، چه میخواهد ترا بکشد و پادشاه شود از وی غافلی وگمان نيك در باره او داری ، قباد از شنیدن این سخن سرگشته ماند و نوشیروان غافل بود ، مزدك گفت : ای آتش بار دیگر بگوی تا شاه را نيك معلوم شود . قباد و نوشیروان نوبت دیگر این سخن را بشنیدند .

نوشیروان پژوهشی بلیغ بفرمود و راست و چپ را بدید و در زیر آنموضع که آتش را می افروختند سوراخی بدید مانند دری ، با پیکان تیر بکارید و آن سوراخ را فراخ ساخت سردابه دید و مردی را در آنجا نشسته یافت و پدر را از آن کار آگاه ساخت ، قباد را عظيم شگفت افتاد و فرمود : مزدك را بتو بخشیدم ، انوشیروان او را و یارانش را بزشت ترین کشتنی بکشت .

أما خبر صحيح آن است که انوشیروان او را و متابعانش را در يك روز در لب يك سنگ بعد از احتجاج خون بریخت و از آن روز عادل لقب یافت و او را

ص: 253

انوشیران دادگر نامیدند . وأصل نام او مژدك بفتح میم وسكون زاء فارسی بروزن مردک میباشد و مزدك بضم ميم وسكون زای هو ز نیز آمده است شاید معرب آن باشد .

نوشته اند : کیش آتش پرستی را او نهاد ، أما خبر صحیح همان است که مسطور شد. اثير الدين اخیکتی فرماید :

بلفظم حسد می برد باد عیسی *** ز طبعم عرق میکند تار مژدك

نور و ظلمت را قدیم داند و گوید : فعل نور بقصد واختيار ، و فعل ظلمت ببخت و اتفاق ، و زن هر کسی بر هر کسی مباح و مال هر کسی بر هر کسی حلال است !.

وقومی دیگر از مجوس هستند که ایشان را مانويه خوانند گویند : عالم را دو صانع است : نور و ظلمت و هر دو زنده اند ، و ایشان اصحاب مانی بن قاتن هستند که بر جمله علوم حکمیه و فنون ریاضی و هندسه و جغرافيا بهره وافي داشت چانکه در گوئی که برابر بیضه ما کیانی بود تمامت صور ربع مسکون را باز نموده و همه دریاها و رودها و شهرها و قریه ها در آن نمایش داشت ، هنوز نقاشي مانندش نیامده ، و در فن نقاشی ضرب المثل جهان است و نیرنگها و بیرنگها مینمود که اسباب تحير بود.

احوالش و کتاب ارژنگ او ودعوی پیغمبری و مخفی شدن در غار و نمایش از غار و خویشتن را فارلقيطا خواندن که مقصود حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه و آله است و آمدن بخدمت شاپور بن اردشیر بابکان ملك الملوك ایران و احتجاج شاپور با أو وقتل او و اصحابش بفرمان شاپور وشرح عقاید او در ناسخ التواریخ مذکور است .

و قومی دیگر از مجوس دیصانیه اند گویند : نورزنده است و ظلمت بمرد وگویند : نور و ظلمت هردو قدیم هستند ومزاج عالم از این دو میباشد و از یکدیگر دور باشند ، ونور بالطبع در جهت بالا باشد و ظلمت در جهت زیر ، آنگاه در میان این دو امتزاج حاصل شد با تفاق .

ص: 254

و گویند : در عالم بجر نور وظلمت هیچ نیست ، وقومي از ايشان گویند : امتزاج میان نور و ظلمت از روی قصد نبود ، و نور خیر کند و نتواند شر نماید و ظلمت شر کند و نتواند خیر نماید ، ومنفعت ولذت و راحت را خیر خوانند ، و مضرت و ألم و بیماری را شر شمارند، و جمله مانويه بر نبوت عیسی قائل و پیغمبری موسى وهارون را منکر هستند.

سید مرتضی داعی رازی حسینی در تبصرة العوام میفرماید : بدانکه نور و ظلمت هردو جسم هستند و جسم محدث است و نتواند صانع بود ، و نزد این جماعت نور بطبع در علو و بلندی ، و ظلمت بطبع در سفلی وپستی أبدا باشند و امتزاج نور محال باشد، زیرا اگر نور بسفل آید و با ظلمت امتزاج کند از طبیعت بیرون رفته باشد و چون از طبیعت بیرون رود نور نخواهد بود، همچنین اگر ظلمت بالا رود و با نور امتزاج کند از طبیعت بیرون رفته باشد و در اینوقت ظلمت نمی باشد دیگر اینکه ظلمت را نزد دیصانیه موت میباشد و آنچه در خور مرگ باشد چگونه تواند صانع باشد .

و نیز گویند: نور عالم است و ظلمت جاهل و میان علم و جهل امتزاج صورت نبندد ، زیرا که لازم گردد که نور ناقص شود در گرمی وهم قوت آب سرد در سردی و همچنين اگر سرکه با عسل بیامیزد هر دو از اصل طبع خود بیرون شوند، پس نور و ظلمت چون حفظ خود نتوانند کرد چگونه میتوانند آفرینش عالم را نمایند ؟! مقصود این است که محال بودن اقوال این طایفه بر همه روشن است .

سید مرتضی می گوید : بدانکه یاد کردن متویان در باب مجوس بآن جهت میباشد که اصل ایشان یکی است اگر چه در باره مقالات اختلاف دارند نه بینی که همه ایشان گویند : عالم را در صانع است اگر چه بعضی یزدان و اهرمن گویند و برخی نور و ظلمت .

بدانکه مجوس گویند : گاوان را فرشتگان همراهند ، و ایشانرا عیدی هست از عیدها و در آنروز گاوی را دست و پای محکم بر بندد و بر بلندی برند

ص: 255

و گویند : « انزلي ولا تنزلی » فرو رو و فرو مرو ودست از آن گام بردارند و چون بزمين رسد و مردار گردد آنرا یزدان کشش خوانند و گوشتش را به تبرك بیکدیگر فرستند و بخورند .

و مجوس از جنابت غسل نکنند و گویند جز إير را نباید شستن و چنان مثل زنند که کسی خیاری چند دربار دارد و یکی از آن پلید گردد نه لازم است که همه را شستن فرمایند بلکه آنچه را که نجس باشد شستن باید !!.

و مرده را نشویند و در گور نکنند و بعضی چاههای فراخ کنده باشند که بسی بزرگ باشد و آنرا دخمه خوانند چون یکی از ایشان بمیرد او را به ریسمانی محكم بندند و با جامه که پوشیده در آن چاه در اندازند و بعد از دو روز بروند و بنگرند اگر کلاغ یا مرغ دیگر چشم وی را کنده باشد گویند از اهل بهشت است وگرنه دوزخی است !.

وقومی هم از ایشان مرده را در جامه اش بپای دارند چوبی بر زمين فرو برند که سرش دو شاخه باشد و آندو شاخه را در زیر زنخدان مرده گذاشته همچنان بگذارند ! و فضایح ایشان بسیار است یاد نمودن آنجمله ملال آورد ، قبله جمشید کنایت از آتش و شراب ناب و آفتاب عالمتاب ، قبله دهقان ، قبله زردشت ، قبله زردشتیان ، قبله گاه مجوس کنایت از آتش است .

در کوه معروف به بی بی شهر بانو در يك فرسنگی دارالخلافه طهران جانب قبلی مجاور بأراضى زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم حسنی عليه التحية والتكريم برجی ازسنگی بر آورده و با گچ سفید کرده تخمینا چهار ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد وراه و رخنه از بیرون ندارد زردشتیان مردگان خودرا پوشش کرده بدستیاری نردبان بر فراز دیوار برده از بالای دیوار بدرون آن برج میفرستند.

این بنده در آن دامنه کوه رفته ام ودیده ام و از نیم فرسنگی بلکه در فراز بامهای شهر طهران نمودار است و تفصیل این کوه و برج منسوب بطغرل را در ذیل مشكاة الأدب و بعضی کتب مصنفه خود یاد کرده ایم

ص: 256

ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه در ذیل ترجمه خطبه شریفه « ثُمَّ أَسْکَنَ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا » از خرافات و عقاید مجوس مقداری رقم کرده است .

إمام رضا علیه السلام هيربد اکبر را که بزرگ مجوسیان و آتش پرستان بود بخواند و فرمود : با من خبر بده از زردشتی که گمان میکنی پیغمبر است چه حجت بر نبوت او داری؟ عرض کرد: زردشت دلائل ومعجزاتی آورد که هیچکس پیش از وی نیاورده بود، ما او را ندیده ایم لکن از اسلاف و گذشتگان ما أخباری برای ما وارد شده است که وی حلال کرده است برما چیزهائی را که غیر از او حلال نکرده است ، وفرود آورده و جای گیر کرده است برما آنچه را که دیگران نکرده اند ، از این روی او را متابعت نمودیم.

فرمود : « أفَلَیْسَ إنَّمَا أَتَتْکُمُ الأخْبَارُ فَاتَّبَعْتُمُوهُ » مگر نه آن است که أخباری از وی بشما پیوست و شما بهمان واسطه او را متابعت نمودید ؟ عرض کرد : بلی چنين است ، فرمود : « فكذلك سائر الأمم السالفة أتتهم الأخبار بما أتى به النبيون وأتی به موسی وعیسی و محمد صلی الله علیه و آله فما عذر كم في ترك الأقرار لهم إذ كنتم إنما أقررتم بزردهشت من قبل الأخبار المتواترة بانه جاء بما لم يجيء به غيره فانقطع الهربذ مكانه » .

پس همچنين است حال سایر امتهای گذشته ، بایشان از دلایل و معاجيز پیغمبران و موسی وعیسی و محمد صلی الله عليه و آله وعليهم خبر دادند ، پس شما را چه عذری هست در اینکه اقرار در باره ایشان را فروگذارید گاهی که شما اقرار میکنید به نبوت زردشت و معجزات او بدستیاری اخبار متواتره که زردشت چیزها بیاورد که غیر از او نیاورده است ، یعنی اگر در قبول شما دین زردشت را محض توسل واعتماد بأخبار وارده در حق ایشان است در باره این انبیاء عظام نیز أخبار متواتره موجود است چگونه در حق او پذیرفتار میشوید لکن در حق ایشان توقف دارید ؟!

هیربد چون این کلام حکمت نظام را بشنید جای سخن کردن نیافت وخاموش ومتحير بماند .

ص: 257

بیان مناظرات حضرت امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون باعمران صابی

چون هیربد اکبر که خاموش و مجاب کردید ، إمام رضا علیه السلام روی با أهل مجلس آورد و فرمود : ای قوم اگر از میان شما کسی هست که مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤال نماید پس بدون احتشام پرسش کند، از میانه عمران صابی برخاست و این عمران يکتن از متکلمین بود و بمذهب صابئین میرفت ، صبا یصبا و يصبوا مانند منع وکرم ، یعنی از دینی بدینی دیگر بیرون شدن ، وصبا الرجل في دينه ، یعنی صابئی گردید. در قرآن کریم وارد است ، « إن الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ » کسانیکه إيمان آوردند و یهود شدند و از دین بدیگردین رفتند یا ستاره پرست گشتند و ترسایان و گبران - تا آخر آیه .

عرب رسول خدای صلی الله علیه و آله را صابی میخواندند ، چه آن حضرت از دین قریش بدین اسلام اندر شد ، و در قول خدای تعالی « وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصاری وَ الصّابِئینَ» و آنانکه بملت یهود در آمدند و ترسایان ، یعنی نصاری و آنانکه از دین کفر بدینی دیگر از ادیان کفار اندر شدند و میل نمودند یا کسانی که از هر دینی چیزی اخذ کرده اند باین وجه که ملائکه را میپرستند و تورات میخوانند و در نماز روی بكعبه می آورند .

و بعضی گفته اند صابئان زنادقه اند یا ستاره پرست هستند یا عبادت کنندگان ملائکه میباشند با وجود اقرار بخدا ، یا اینکه قومی هستند میان نصاری ومجوس و گویند أصل دین ایشان دین نوح علیه السلام است ، در کتب لغات مسطور است که این جماعت طائفه هستند که چنان گمان کرده اند که بردین نوح میباشند و قبله ایشان از محل وزیدن باد شمال است وقت نصف النهار ، یعنی نیمه روز لکن ایشان بردین نوح نیستند .

ص: 258

و بعضی گفته اند که ایشان بردین نصاری هستند اما قبله ایشان بغیر از قبله نصاری است و به صائی بن لامك برادر نوح علیه السلام منسوب هستند و این اسم علم اعجمی است و بعضی بدون همزه دانسته اند و گفته اند : أصل دین ایشان دین نوح بود و از آن پس از آن دین برگشتند .

و بعضی گویند : جنسی از اهل کتاب میباشند ، و در کشاف میگوید : از دین یهودیه و نصرانیه باز گردیدند و پرستش ملائکه نمودند ، قتاده گوید : ادیان شش گونه است پنج دین از شیطان ويك دين از رحمن است ، صابئون ملائکه را میپرستند و بسوی قبله نماز میگذارند و زبور میخوانند، وجماعت مجوس آفتاب و ماه را میپرستند، و جماعت مشرکان پرستش اوثان مینمایند ، و دیگر یهود و نصاری هستند ، و بتقرير قتاده این ادیان خمسه شیطانی و دین اسلام رحمانی است .

در حدیث صادق علیه السلام وارد است ، « سمى الصابئون لأنهم صبوا إلى تعطيل الأنبياء والرسل والشرایع و قالوا : كلما جاؤا به باطل فجحدوا توحيد الله و نبوة الأنبياء و رسالة المرسلين ووصية الأوصياء ، فهم بلا شريعة ولا كتاب ولا رسول » از این روی ایشان را صابئی خوانده اند که به تعطیل پیغمبران و فرستادگان خدای و شرایع ایزدی توجه نمودند و گفتند : هرچه این جماعت أنبياء ورسل آورده اند و شریعت ساخته اند باطل است ، پس منکر توحید و یگانگی خدا و پیغمبری پیغمبران گردیدند، چنانکه در طی این کتب مسطور شده و در ناسخ التواریخ رقم یافته .

صاب پسر إدریس است و عقیده گروهی بر آن است که اول پیغمبران آدم صفی و آخر ایشان صاب بن إدريس است هزار و ششصد و نود و شش سال بعد از هبوط آدم عليه السلام ظاهر شد و این طایفه را منسوب بدو داشته صابئین خواندند و معتقدین صاب را پرستش آفتاب وستایش کواکب از مفترضات است .

و محققین ایشان گویند که ما کواکب را یزدان ندانیم بلکه این صور را که مظهر انوار کردگار است قبله عبادت شناسیم ، و این طایفه در جهان بسیارند و از ممالك ایران در خطه خوزستان تا کنون در کمال مسکنت مسکن دارند

ص: 259

و اسقلینوس حکیم که شاگرد و خلیفه إدريس علیه السلام و دین صابئین را رایج ساخت و شرح حالش در ناسخ التواریخ مبسوط است محل توجه جماعت مجوس است .

و یوزاسف حكيم که دوهزاروسیصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم عليه السلام ظهور نمود و از جمله حکمای عجم است کیش صابئین را از مخترعات خاطر او می نگارند که در زمان هوشنگ اختراع فرمود و بصاب بن إدريس علیه السلام نسبت داد واو میگفت : ستارگان و آسمانها پرتو أنوار مجرده هستند و پرستش این صورت مایه قرب حضرت إله است ، و برای هريك از هفت ستاره سیار هیکلی بکرد و طلسمی در شرف آن کوکب تعبیه نمود و صورتی مناسب آن ستاره بساخت ، در ناسخ التواریخ شرح حالش مشروح است ، و آئین صابئين بر نهج أقوال و أفعال او بود.

در تبصرة العوام مسطور است که صابئيه گویند : عالم را صانع هست و این افلاك و کواکب را وی بیافرید باحكام تمام و تدبیر عالم بكواكب داد ، و این طایفه پرستش كواكب کنند و بر صورت هريك از کواکب هفتگانه بتها تراشند و سجده کنند و گویند: این کار برای آن است که ما از ایشان دوریم و نیز ما آنچه داریم از کواکب است وسجده بت از آن میکنیم که بر صورت ایشان هستند و این در روز باشد و چون شب آفتاب بتحت الأرض رود و کواکب ظاهر شوند سجده بكواكب برند .

گویند : کواکب قدیم هستند و از بهر آن مستحق عبادت باشند که تدبیر اشیاء نمایند که بعالم یافت میشود ، و قومی از ایشان گویند : ستارگان شایسته پرستش نیستند بلکه ایشان را قبله خود ساختیم و عبادت قدیم است چنانکه فلاسفه بر این عقیدت رفته اند، و ایشان احکام شرایع و نبوت و کتب منزله وعبادت را باطل دانند چنانکه فلاسفه نیز همین گویند ، ومجوس خمر را حلال دانند .

وصابئيه گویند: أول أنبياء آدم و آخرایشان شيث بود معذلك بعیسی علیه السلام إيمان دارند و منکر دیگر پیغمبران هستند و بعثت أنبياء را تصدیق نکنند و گویند :

ص: 260

بعثت قبیح است ، زیرا که اگر انبیاء چیزی بفرمایند که موافق عقل باشد خود عقل کفایت است و اگر خلاف عقل باشد قبیح است ، و پاره از ایشان گویند : آدم و إبراهيم علیهماالسلام پیغمبر نبودند ، ومجوس وصابیان بر تناسخ قائل هستند .

بالجمله عمران صابی حضرت رضا علیه السلام عرض کرد : ای عالم أهل زمان و دانای جهان ! اگر تو خود نمی فرمودی که از حضرت تو سؤال نمایند اقدام نمی نمودم که بپرسش مسائل جسارت جویم ، همانا در کوفه و بصره وشام وجزيره رفته ام و با جماعت متکلمین ملاقات کرده ام لكن بر هیچکس واقف نشده ام که برای من یکتائی را ثابت نماید که غیر از او نباشد و بوحدانیت خود قایم باشد، از این کلام می خواهد منکر توحید گردد ، اگر اجازت می فرمائی از تو سؤال کنم.

إمام رضا علیه السلام فرمود : اگر در این جماعت عمران صابی باشد پس تو خود او هستی ، عرض کرد: بلى من عمران صابی هستم، فرمود : « سل یا عمران وعليك بالنصفة و إياك والخطل والجور » پرسش کن ای عمران بر تو باد که سخن از روی انصاف کنی و به فساد و اعتساف نپردازی.

عرض کرد: سوگند با خدای ای سید من هیچ قصد و اراده ندارم مگر اینکه ثابت فرمائی چیزی را، یعنی صانعی و یگانه را که بآن تعلق جویم و از وی دیگر راه نپویم ، عمران عرض کرد : خبر گوی مرا از كائن أول و نخست بود و أول نمود و از آنچه خلق فرمود ، در این هنگام مردمان برای شنیدن این مناظره و ادراك این محاضره ازدحام کردند و بعضی با بعضی انضمام گرفتند و یکباره گوش وهوش گردیدند.

إمام رضا علیه السلام فرمود: « سألت فافهم » اکنون که چنین پرسشی غامض نمودی و سؤالی عالی کردی گوش شنوا واذن واعیه برگشای و از روی فهم بشنو : « أما الواحد فلم يزل واحدا كائنا لا شيء معه بلا حدود ولا اعراض ولا يزال كذلك ثم خلق خلقا مبتدعا مختلفا باعراض وحدود مختلفة لا في شيء أقامه و لا في شيء حده ولا في شيء حذاه ومثله له .

ص: 261

فجعل الخلق من بعد ذلك صفوة وغير صفوة واختلافا و ایتلافا وألوانا وذوقا وطعما، لا لحاجة کانت منه إلى ذلك ، ولا لفضل منزلة لم يبلغها إلا به، ولا رأي لنفسه فيما خلق زيادة ولا نقصا نا ، تعقل هذا يا عمران ؟ قال : نعم والله ياسيدي .

أما خداوند واحد یگانه همیشه یکتا و یگانه بود چیزی با او نبود ، یعنی اگر همیشه چیزی با او بود واحد ویگانه چگونه میبود ، وفساد تعدد قدما در جای خود مدلل ومبرهن است ، و چیزی با او نیست که اورا از غير او تمیز دهد و مشخص آن ذات که قیام و قوامش بخود او است تواند بگردد ، هیچ حدي و عرضی برای او نیست ، یعنی عروض عرض بر آن ذات لايزال در تصور عقل محال است و همیشه چنین بوده و خواهد بود .

پس از آن مشیئت او برخلقت خلقی تازه علاقه گرفت و مخلوقاتی بیافرید که بر حسب اعراض و حدود گوناگون بودند و هر کسی بشکلی متشکل و برنگی متكون و بقسمی مخصوص متصف بودند ، و خداوند تعالی این مخلوق را نه در چیزی اقامه کرده و بوجود آورده و نه در چیزی تحدید و تشخیص فرموده این مخلوق را و نه در برابر چیزی خلق کرده ، یعنی مخلوقی دیگر از خالقی دیگر نبوده است که خداوند تعالی این شکل و میزان و ترکیب و الوان را از روی آن برداشته باشد بلکه هرچه خلق کرده و بساخته بجمله خلق خود او و ساخته خود او است و هیچ چیز را در آن مدخليت ومشاكلتي ومماثلتی نبوده و نیست .

و از آن پس که مخلوق را بیافرید ، ایشان را مختلف گردانید صافي وغير صافي و زيبا و غیر زیبا و مختلف و متفق و برنگهای گوناگون و اقسام رنگارنگ و همچنین در قوه ادراکیه ودر طعم وذوق دیگرسان گردانید، و آفرینش این مخلوق نه بواسطه آن بود که یزدان بی نیاز را بآفریدگان یا این ائتلافات و اختلافات نیازی باشد یا برای فزونی منزلتی باشد که جز در آفرینش ایشان برای او حاصل نشود و بواسطه این مخلوقات و این اختلافات حاصل آید یا برای اینکه برای او در این خلقت زیادتی یا نقصانی پدید آید ، یعنی اگر بیافریند یا نیافریند فزونی با کاهشی در ذات کبریا پدید آید .

ای عمران آیا این مطلب را تعقل نمودی ؟ عرض کرد: آری ای سید من

ص: 262

سوگند بخداوند تعقل نمودم و بدانستم، فرمود : « و اعلم یا عمران أنه لو كان خلق ما خلق لحاجة لم يخلق إلا من يستعين به على حاجته ولكان ينبغي أن يخلق أضعاف ما خلق لأن الأعوان كلما كثروا كان صاحبهم أقوى والحاجة يا عمران لا يسعها لأنه كان لم يحدث من الخلق شيئا إلا حدثت فيه حاجة أخرى ولذلك أقول لم يخلق الخلق لحاجة ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم إلى بعض و فضل بعضهم على بعض بلاحاجة منه إلى من فضل ولا نقمة منه على من أذل فلهذا خلق» .

بدان ای عمران که خدای تعالی آنچه را که بیافرید اگر برای این بود که حاجتی بآن داشت جز آنکه را که بوجود او استعانتی در رفع حاجت خود بجوید نمی آفرید و با این حال بایستی چندین برابر آنکه آفریده بیافریند، زیرا که اعوان و انصار و کارکنان و مددکاران هر چند بیشتر باشند صاحب آنها نیرومندتر می شود و حالت حاجت و میدان نیازمندي اي عمران وسعت این کار را ندارد، چه خدای تعالی احداث خلق را نفرماید مگر اینکه حاجتی دیگر در آن حادث میشود زیرا که مخلوق و ممکن بدون حاجت نتواند بود و محال است که هیچ آفریده بدون حاجت باشد .

و باین سبب است که من همی گویم خلقت خلق را برای اینکه حاجتي بآن داشته باشد نفرمود ، لكن تمام مخلوق را محتاج بیکدیگر ساخته و بعضی را بر بعضی دیگر فزونی داده بدون اینکه خدای را بفاضل حاجتى و یا برذلیل نقمتی باشد و بدستیاری این تفضيل و تذلیل محض امتحان و آزمایش خلق را بیافرید.

راقم حروف گوید : همین حاجتمندی مخلوق بیکدیگر و فزونی بعضی بر بعضی و عزت و ذلت و تفاوت اشكال والوان و اخلاق و امزجه و طبایع و خصایص دلیل امکانیت و حاجت داشتن بموحدی که واجب الوجود است میباشد و خالق را از مخلوق بی تغیر و تبدل و تعطیل و تنقل امتیاز میدهد .

عمران عرض کرد: ای سید من « هل كان الكائن معلوما في نفسه عند نفسه ؟» آیا وجود حق تعالى في نفسه نزد نفس خودش معلوم بود ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود :

ص: 263

و إنما كان المعلمة بالشيء لنفي خلافه وليكون الشيء نفسه بما نفي عنه موجودا ولم يكن هناك شيء يخالفه فتدعوه الحاجة إلى نفي ذلك الشيء عن نفسه بتجديد ماعلم منها . أفهمت ياعمران » ؟.

جز این نتواند بود که علم پیدا کردن بچیزی برای نفی خلاف آن است که جهل باشد و برای بود دو شيء است من حيث النفس بآنچه نفی شده است از آن موجود، و در آنجا هم چیزی باشد که مخالف آن باشد تا حاجتی پیش آید که او را این شیء از نفس خودش داعی گردد بتعدید آنچه دانسته شده است از آن. آیا فهمیدی ای عمران ؟ عرض کرد: بلي قسم بخدای آی سید من.

معلوم باد، از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد عليه السلام و تفسیر آیه شریفه « یَمْحُو اَللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ » در باب علم حصولي وعلم حضور شرعی مفصل مذکور و بیانی دقیق مسطور شد که معنی اینکه علم حضور را بخدای تعالی مخصوص شمارند ، بالجمله عمران عرض کرد: با من بفرمای خداوند بچه چیز دانست آنچه را دانست ، آیا بدستیاری ضمير و گنجینه ضمیر و خاطر علم پذیر بود یا بدون ضمير ؟.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « أرأيت إذا علم بضمير هل يجد بدا من أن يجعل لذلك الضمير حدا تنتهى إليه المعرفة » آیا چنان میدانی که چون بضمير و صورت ذهنیه دانست آیا چاره هست از اینکه برای این ضمیر حدی باشد که این معرفت بآن انتها گیرد ؟ عمران عرض کرد: ناچار نهایتی میخواهد ، إمام رضا علیه السلام فرمود: « فَمَا ذَلِكَ الضَّمِيرُ ؟» این ضمیر چیست ؟ عمران سخن قطع کرد و جواب نیارست داد .

و إمام رضا صلوات الله عليه فرمود : « لَا بَأْسَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنِ الضَّمِیرِ نَفْسِهِ تَعْرِفُهُ بِضَمِیرٍ آخَرَ » باکی و ضرری نخواهد داشت اگر از تو از این ضمیر و نفس آن پرسش کنم و تو بضمیری دیگر معرفي آنرا نمائی ، عمران عرض کرد: بلی .

إمام علیه السلام فرمود : « أَفْسَدْتَ قَوْلَكَ وَ دَعْوَاكَ يَا عِمْرَانُ أَ لَيْسَ تَعْلَمَ أَنَّ الْوَاحِدَ

ص: 264

لَيْسَ يُوصَفُ بِضَمِيرٍ وَ لَيْسَ يُقَالُ لَهُ أَكْثَرُ مِنْ فِعْلٍ وَ عَمَلٍ وَ صُنْعٍ وَ لَيْسَ يُتَوَهَّمُ مِنْهُ مَذَاهِبُ وَ تَجْزِئَةٌ كَمَذَاهِبِ الْمَخْلُوقِينَ وَ تَجْزِئَتِهِمْ فَاعْقِلْ ذَلِكَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَاباً»

تباه و فاسد ساختی قول و ادعای خودرا ، حاصل این است که بنابراین دور یا تسلسل لازم آید ، چه اگر چنین باشد که معلوم نسبت بخدا محتاج بذهنی باشد که این معلوم در آن صورت پذیرد ، پس ذهن هم یکی از معلومات است و آن نیز بذهنی دیگر حاجتمند است آن نیز این چنین خواهد بود هكذا فهكذا .

پس اگر بیرون از نهایت باشد تسلسل خواهد بود ، و اگر نهایت داشته باشد از دو حال بیرون نیست یا این است که نهایت او بضمير وصورت ذهنيه أول باشد و این دور است و دور و تسلسل بحکم عقل باطل است یا نهایت او غیر از ضمير أول است، پس لازم خواهد شد که معرفت ایزد متعال را تناهی و پایان باشد و بعداز تصور تناهی لازم میشود که پاره اشیاء نزد او مجهول باشد و همچنین لازم آید که معرفت و علم حق حادث باشد نه قدیم، زیرا که برای قدم تناهی متصور نیست . بالجمله فرمود: ای عمران آیا شایسته نیست که بدانیکه خداوند واحد یگانه را موصوف بضمیر نمیتوان داشت ، یعنی او را دارای ضمیر نمیتوان شمرد و در حضرت کبریا ومعرفتش از آن بیشتر نتوان گفت که فاعل وعامل وصانع است .

یعنی صورت ذهنيه از این برتر نشاید باو نسبت داد و حقیقت آنرا نمیتوان فهمید و مذاهب و تجزیه و طریقی در حضرت کبریایش تصور وتوهم نشود چنانکه برای آفریدگان این تصور میشود ، پس تعقل این مطلب را بنمای آنگاه هر چه را بصواب دانستی بر این اساس بنیان نما .

عمران عرض کرد: ای سید من آیا خبر نمیدهی که حدود مخلوق إلهي چگونه ومعانی آن چیست و بر چند گونه است ؟ فرمود : سؤال کردی « فاعلم أن حدود خلقه على ستة أنواع ملموس و موزون و منظور إليه وما لا ذوق له وهوالروح ومنها منظور إليه و ليس له وزن و لا لمس ولا حس ولا لون ولا ذوق و التقدير و الاعراض و الصور و الطول و العرض و منها العمل والحركات التي تصنع الأشياء

ص: 265

و تعملها و تغيرها من حال إلى حال وتزيدها وتنقصها قالأعمال و الحركات فانها تنطلق لانه لا وقت لها أكثر من قدر ما يحتاج إليه فاذا فرغ من الشيء انطلق بالحركة و بقى الأثر و يجري مجرى الكلام الذي يذهب ويبقى أثره »

پس دانسته باش که حدود خلقت خالق بر شش گونه و نوع است :

راقم حروف گوید : مقصود از این تقسیم همان طور باشد که از کتاب بحار الأنوار منقول است که قسم أول آن است : بمالیدن و دست سودن و سنجیدن و بدیده در آوردن معلوم نمایند چنانکه بیشتر چیزها باین طریق معلوم میشود و محسوس آید قسم دوم این است که باین اوصاف نتوان معلوم داشت و باین اسباب ادراك نشود مثل روح .

وقسم سوم آن است که بنظر کردن بآثارو علامات دانسته گردد لكن بسنجیدن وسودن و بچشم آوردن و برنگ وچشش معلوم نگردد چون هوا و آسمان و فرشتگان واشباه آن، قسم چهارم مقدار است وصور که عبارت از اشکال باشد و طول وعرض در این قسم اندر آید ، قسم پنجم اعراض قاره مدرکه بحواس است مانند رنگ و روشنائی .

قسم ششم اعراض غير قاره است چون اعمال و حرکات که از موجودات صادر گردد و آن را بعمل آورند و آنها را از حالی بحالی دیگر تغییر دهند و فزون وکاست نگردانند ، زیرا که اعمال وحركات بگذرد ، چه وقتی زیاد از قدر حاجت برای آن نباشد و پس از فراغ از عملی آن عمل زوال پذیرد و حرکتی در آن نباشد لكن اثرش برجای باشد و این مانند سخن گفتن است که زایل گردد و اثرش باقي بماند.

عمران عرض کرد : ای سید من آیا خبر نمیدهی مرا از آفریننده « إِذَا كَانَ وَاحِداً لَا شَيْ ءَ غَيْرُهُ، وَلَا شَيْ ءَ مَعَهُ أَلَيْسَ قَدْ تَغَيَّرَ بِخَلْقِهِ الْخَلْقَ » چون واحد یگانه باشد و چیزی غیر او نباشد و چیزی با او نباشد ، آیا چنان نخواهد بود که بخلق کردن آفریدگان تغییر پیدا میکند ؟.

ص: 266

إمام رضا علیه السلام فرمود : « قَدِيمٌ لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِهِ اَلْخَلْقَ وَ لَكِنَّ اَلْخَلْقَ یَتَغَیَّرُ بِتَغَیُّرِهِ » خداوند عز وجل قدیم است و بواسطه آفرینش آفریدگان تغيير نکند و دیگر سان نگردد لكن بسبب تغییر دادن او مخلوق دیگر گون شوند و تغییر یابند ، و آنچه تغیر نپذیرد خداست .

عمران عرض کرد: پس چه چیز غیر اوست و بقولی گفت : پس بچه چیز او را بشناسیم؟ فرمود : بغیر از او ، عرض کرد: پس چیست غیراو ؟ فرمود : « مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّرٌ » بمشيت او و اسم او وصفت او و آنچه ماننده این است و تمام این جمله حادث ومخلوق هستند و بدست تدبیر و تقدیر او بوجود آمده اند ، و در اینجا مراد صفت فعل است نه صفت ذات .

عمران عرض کرد: ای سید من پس چیست خداوند تعالی ؟ فرمود : « هُوَ نُورٌ بِمَعْنَی أَنَّهُ هَادٍ لِخَلْقِهِ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ » خداوند نور و فروغ است باین معنی که مخلوق خود را در آسمانها و زمین راه نماینده است .

راقم حروف گوید : شاید از این روی نورحوانند که نور بمعنی روشنائی و همه راه نمایندگیهای باطنی و ظاهری و صوري ومعنوي ودنیوی و اخروي از نور و روشنائی است ، پس خداوند که در ظلمت شب راه نماینده بود نور است وگرنه نور چیست و ظلمت کدام ، وجود چه وعدم کدام است هر چه هست از او و بدو است خالق وجود و عدم ونور وظلمت وهر چه گویند و بینند و تصور نمایند بلکه خود تصور و تغیر و هر چه ندانند و نشنیده اند و ندیده اند و نخوانده اند و مشيت إلهي بر ایجادش علاقه یافته یا خواهد گرفت اوست « وَ لَيْسَ لَكَ عَلَي أَكْثَرَ مِنْ تَوْحِيدِي إِيَّاهُ » و برای تو بر من بیشتر از آن نمیرسد که اثبات نمایم توحید اورا ، يعني ادراك و استعداد و انتقال تو از آن افزون نیست که برای تو بنمط دیگر سخن نمایم .

عمران عرض کرد: « یَا سَیِّدِی، ألَیْسَ قَدْ کَانَ سَاکِتاً قَبْلَ الخَلْقِ لاَ یَنْطِقُ ثُمَّ نَطَقَ؟؟ » ای سید من آیا نه چنان است که خداوند تعالی پیش از آنکه

ص: 267

خلق را بیافریند ساکت بود و سخن نمیفرمود ، پس از خلقت آفریدگان بنطق آمد ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : «لا يكون السكوت إلا عن نطق قبله والمثل في ذلك أنه لايقال للسراج هوساكت لا ينطق ولا يقال إن السراج ليضيء فيما يريد أن يفعل بنا لان الضوء من السراج ليس بفعل منه ولا كون وإنما هو ليس شيء غيره فلما استضاء لنا قلنا قد أضاء لناحتی استضاءنا به ، فبهذا تستبصر أمرك »

سکوت را معنی نباشد مگر بعد از تنطق ، و مثل این مطلب این است که نمی گویند چراغ ساکت است و سخنگو نیست و در صورتی که مقصود صدور فعلی از چراغ نسبت بما باشد نمیگویند چراغ روشنائی داد ، زیرا که روشنائی نسبت بچراغ فعل و عمل آن نیست و اظهار وجودی نباشد : چه روشنائی از بهر چراغ چیزی از غیر چراغ وجز چراغ نیست تا اینکه وجودی یا عملی غیر از نفس چراغ حاصل شود تا چون روشنائی بخشد گوئیم روشنائی داد برای ما و بآن سبب برای ما روشنائی رسید، پس باین بیان که نموده شد مطلب واضح و بر امر خود بینا میشوی .

عمران عرض کرد: ای سید من « فَإنَّ الَّذِی کَانَ عِنْدِی أنَّ الکَائِنَ قَدْ تَغَیَّرَ فِی فِعْلِهِ عَنْ حَالِهِ بِخَلْقِهِ الخَلْقَ » آنچه در ضمیر و اندیشه من است این است که کائن یعنی خدای وواجب الوجود در آفریدن آفریدگان وصدور این عمل حال بواسطه خلقت مخلوقش تغییر پذیرفت ، يعني در ذهن من اینطور خلجان وخطور میگیرد إمام رضا علیه السلام فرمود : « احلت یا عمران في قولك إن الكائن يتغير في وجه من الوجوه حتى يصيب الذات منه ما يغيتره یا عمران هل تجد النار يغيرها تغیر نفسها أو هل تجد الحرارة تحرق نفسها أو هل رأيت بصيرا قط رأي بصره »:!

در سخن خود بمحال پرداختی ای عمران که واجب الوجود را از جهتی از جهات تغیر حاصل شد و این عارض را سریانی در ذات کبریا سریانی پدیدار گشت وذات باری تعالی را باین سبب ، يعني بواسطه عروض عارض تغییری روی داد، ای عمران آیا آتشی را بواسطه تغير نفس آن تغیری پدید میشود ، آیا چنان می یابی که

ص: 268

حرارت نفس خودش را بسوزاند یا هرگز دیده باشی که بیننده بینش خودرا بنگرد ؟!.

عمران عرض کرد: چنین چیزیرا ندیده و ندانسته ام آیا خبر نمیدهی مرا ای سید من آیا خداوند در خلق است یا مخلوق در خالق است ؟.

إمام رضا علیه السلام فرمود : جل یا عمران عن ذلك ليس هو في الخلق ولا الخلق فيه تعالى عن ذلك وسأعلمك ما تعرفه به ولا حول ولا قوة إلا بالله ، أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك فان كان كل واحد منكما في صاحبه فباي شيء استدللت بها على نفسك ».

خداوند تعالی أجل از آن است که یاد کردی ! نه خداوند در خلق است و نه خلق در اوست بلند است از این گونه اوصاف که در خور مخلوق است ، وهم اکنون تعليم کنم بتو چیزی را که خدای را بآن واسطه بشناسی ولاحول ولا قوة إلا بالله با من از آینه باز گوی که در آینه هستی یا آینه در تو میباشد ، پس چون هيچيك از شما در میان صاحب خود نباشید پس بچه چیز استدلال نمودی وجود خودت را در آینه ؟.

عمران عرض کرد: دستیاری روشنائی در میان من و آینه ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « هَل مِنْ ذَلِکَ الضَّوْءِ فِي الْمِرْآةِ أَكْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِي عَيْنِكَ » آیا از این روشنائی که از دیده بیرون میجهد و بآینه می افتد وعکس روشنائی از آینه بر میگردد و باین سبب بیننده خودرا در آینه می بیند این روشنائی را در آینه بیشتر از روشنائی از چشم خود می بینی ؟ عرض کرد : بلى ، فرمود: پس این روشنائی را بمابنمای .

عمران جواب نداد و چنان مینماید که سبب سکوتش این بود که جواب خودرا فهمید که چنانکه این روشنائی را نمیتوان دید خدای نیز این چنین است لاجرم ساکت شد ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فلا أرى النور إلا وقد دلك و دل المرآة على أنفسكما من غير أن يكون في واحد منكما ولهذا أمثال كثيرة غيرهذا لا يجد الجاهل فيها مقالا»

ص: 269

پس نمی بینم این روشنائی را مگر اینکه رهنمای گردیده است ترا وراهنمای شده است آینه را بر نفوس خودتان بدون اینکه این روشنائی در یکی از شما باشد یعنی نه در تو است و نه در آینه ، و برای این مطلب سواي این مثل امثال بسیار است

که برای جاهل در آن مقالی نیست ، ممکن است این کلام مبارك بر آن حمل بشود که مردم نادان را راهی در آن امثال نیست ، یا اینکه چندان امثال دارد و این مطلب روشن و مدلل است که جاهل با آن حالت جهالت نیز چون بشنود اذعان می نماید و راه انکار از بهرش نمیماند ، لله المثل الأعلى .

چون سخن باین مقام رسيد إمام علیه السلام روی بمأمون آورد و فرمود : زمان نماز در رسید ، عمران عرض کرد: ای سید من مسئله مرا قطع مفرمایی ، چه دل من رفيق و نازك شده است ، یعنی از این مناظراتی که در میانه برفت و سؤالاتی که نمودم وجوابهائی که از روی علم ودليل وحکمت وصدق و حق بشنیدم غلظت ظلمت و غشاوة قساوت از پرده دلم برخاسته و نور اسلام در قلبم حالت تجلی گرفته است پس این رشته را قطع مفرمای و بحبل المتین ایمان متصل گردان .

إمام رضا علیه السلام فرمود : باز میشویم ، یعنی نماز میگذاریم و باز میگردیم وطراز سخن را ابراز میکنیم ، پس از آن امام رضا علیه السلام برخاست و مأمون نیز برخاست و آنحضرت در اندرون سراي نماز بگذاشت و مرمان در بیرون سرای در عقب محمد بن جعفر نماز بگذاشتند آنگاه حضرت رضا علیه السلام ومحمد بن جعفر از نماز گاه بیرون آمدند و إمام علیه السلام بمجلس خود باز شد و عمران را احضار فرمود.

حمد خداي را که در این هنگام که بنگارش این مطلب مشغول بودم هنگام نماز در رسید و این کمتر خادم آستان فرشته آشیان حضرت امام الانس والجن سلطان السلاطين في الدنيا و الاخرة علي بن موسى الرضا صلوات الله وسلامه عليه اقامت نماز بنموده و با کمال نیاز بنگارش بقیه حکایت بنشست و هیچ نداند آیا از صدر اسلام تا کنون برای کسانیکه أحوال سعادت اشتمال این حضرت ولایت آیت را می نگاشته اند در چنین موقعی چنان تصادفی روی داده است یا نداده، ونسئل الله تعالی

ص: 270

حسن العاقبة والعافية في تمام الأمور .

چون عمران حاضر شد ، فرمود : سؤال كن اي عمران ، عرض کرد : اي سید من آیا با من خبر نمیدهی از خدای عز وجل آیا میتوان او را بحقیقت وكنه او توحید و توصیف کرد یا بوصف توحید میشود ، یعنی میشود بکنه او پی برد یا اینکه استدراك توحیدش را بوصف محض میتوان نمود ؟ .

فرمود : « إن الله المبدىء الواحد الكائن الأول لم يزل واحداً لا شيء معه فرداً لاثاني معه لامعلوماً ولا مجهولا ولا محكماً ولامتشابها ولا مذكوراً ولامنسياً ولا شيئاً يقع عليه اسم شيء من الأشياء غيره و لا من وقت كان ولا إلى وقت يكون ولا بشیء یقوم و لا الی شیء استند و لا في شيء استكن وذلك كله قبل الخلق إذلا شيء غيره و ما أوقفت عليه من الكل فهي صفات محدثة و ترجمة يفهم بها من فهم »

بدرستیکه خداوند تعالى واجب الوجود آفریننده یگانه از نخست خلق را بیافرید و از عدم بوجود آورد ، همیشه یگانه بود و هیچ چیز با او نبود فردی که دومی با او نیست ، بهیچ صفتی او را نشاید موصوف داشت نه میتوان او را معلوم خواند و نه مجهول ، و نه کسی است که حقیقت او مشخص باشد و نه مشخص نباشد ونه او را محکم و نه متشابه توان دانست

و نه در یاد و نه فراموش شده توان شمرد ، و نه میتوان اسم چیزی از چیز ها را بروی حمل کرد که غیر از وی باشد و نه وقتی و زمانی از بهرش قائل شد یعنی اول و آخری برای او فرض کرد ، و نه اورا بسوی وقتی منسوب نمود ونه بدستیاری چيزي قيام اورا نسبت داد ، و نه بسوی چیزی قیام میجوید و نه بچیزی استناد و اعتماد می پذیرد و نه در چيزي سكوت ميجويد ، واتصاف او بتمام این صفات پیش از خلق بود گاهی که هیچکس و هیچ چیز غیر از ذات كامل الصفاتش نبود .

و هر چه را که من از این گونه صفات بر آن وقوف دادم و در حیز بیان و چنبر گزارش در آوردم همه حادث و ترجمه ایست که بآنها می فهمد صفات خداوند تعالی

ص: 271

را هر کسی که دارای فهم است .

« و اعلم أن الابداع والمشية والارادة معناها واحد و أسمائها ثلاثة و كان أول إبداعه و ارادته و مشيئته الحروف التي جعلها أصلا لكلشيء و دليلا ً على كل مدرك و فاصلاً لكل مشكل و بتلك الحروف تفريق كل شيء من اسم حق و باطل أو فعل أو مفعول أو معنى أو غير معنى وعليها اجتمعت الأمور كلها .

و لم يجعل للحروف في ابداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى ولا وجود لانها مبدعة بالابداع والنور في هذا الموضع أول فعل الله الذي هو نور السماوات والأرض والحروف هي المفعول بذلك الفعل وهي الحروف التي عليها مدار الكلام والعبادات كلها من الله عز وجل علمها خلقه .

وهي ثلاثة وثلاثون حرفاً فمنها ثمانية وعشرون حرفاً تدل على لغات العربية ومن الثمانية والعشرين اثنان وعشرون حرفاً تدل على لغات السريانية والعبرانية ومنها خمسة احرف متحر ّفة في ساير اللغات من العجم لأقاليم اللغات كلها و هي خمسة أحرف تحرفت من الثمانية و العشرين حرفاً من اللغات فصارت الحروف ثلاثة وثلاثين حرفاً ، فأما الخمسة المختلفة فيحجج لا يجوز ذكرها أكثر مما ذكرناه .

ثم جعل الحروف بعد احصائها و احکام عدتها فعلا ً منه كقوله تعالى : « كن فيكون » وكن منه صنع وما يكون به من المصنوع .

فالخلق الأول من الله عز وجل الابداع لا وزن له ولا حركة ولا سمع ولا لون ولا حس ، و الخلق الثاني الحروف لا وزن لها ولا لون وهي مسموعة موصوفة غير منظور إليها .

والخلق الثالث ماكان من الأنواع كلها محسوساً ملموساً ذا ذوق منظوراً إليه والله تبارك تعالى سابق للابداع لانه ليس قبله عز وجل شيء و لا كان معه شيء. والابداع سابق للحروف والحروف لا تدل على غير نفسها

قال المأمون : وكيف لا تدل على غير نفسها ؟ قال الرضا صلوات الله عليه : لأن الله تبارك وتعالى لا يجمع منها شيئاً لغير معنى أبدأ فاذا ألف منها أحرفاً أربعة

ص: 272

أو خمسة أو ستة أو أكثر من ذلك أو أقل لم يؤلفها ، بغير معنى ولم يك لالمعنى محدث لم يكن قبل ذلك شيء

قال عمران : فكيف لنا بمعرفة ذلك ؟ قال الرضا علیه السلام: أما المعرفة فوجه ذلك وبابه أنك تذكر الحروف إذا لم ترد بها غير نفسها ذكرتها فرداً فقلت : اب ت ث ج ح خ حتى تأتى على آخرها فلم تجد لها معنى غير أنفسها و إذا ألفتها وجمعت منها أحرفاً وجعلتها اسماً وصفة لمعنى ماطلبت و وجه ما عنيت كانت دليلة على معانيها داعية إلى الموصوف بها أفهمته ؟ قال : نعم »

و بدانکه ابداع يعني ايجاد و مشیت و اراده هر سه بيك معنى هستند و سه نام دارند و نخستین ابداع یعنی ایجاد خداوندی و اراده او ومشيت او حروفي است که یزدان تعالی قرار داده است ، این حروف را اصل هر چیزی ودليل وراهنمای بر هر ادراك شنونده و فاصل ومميز از برای هر مشکلی و بدستیاری وسبب این حروف هر چیزی از اسم حق و باطل یا فعل یا مفعول يا معنى يا غير معنى ومقصود تفريق و تعریف میشود و اجتماع تمام امور باين حروف است .

و خدای تعالی برای این در هنگام ایجاد آن معنی غیر از خود این حروف قرار نداده است که پایان این حروف بآن باشد و در خارج وجودی برای آن حروف نباشد ، زیرا که حروف موجود شدند بر حسب ایجاد ، پس چیزی غیر از ایجاد حروف نبود که محل ظهور و بروز حروف باشد و نور در این موضع که مراد وجود وايجاد است أول فعل خداوندی است که هو نور السماوات والأرض وحروف ساخته شده ومفعول باين فعل است

و این حروف همان است که مدار کلام بر آن است و عبارات بجمله از جانب خداوند عز وجل است که بمخلوق خود بیاموخت و آن سی وسه حروف است بیست و هشت حرف از آنها دلالت کند بر لغات عربيه ، و از بیست وهشت حرف دوازده حرف آن دلالت نماید بر لغات سريانيه وعبرانيه .

و از این جمله حروف پنج حرف آن متحرف در سایر لغات عجم و و سایر

ص: 273

اقالیم است که ایشان استعمال مینمایند ، و این حروف خمسه از بیست و هشت حرف در دیگر لغات استعمال شده است ، پس جمله حروف سی و سه حرف است و أما آن پنج حرف مختلف فيحجج است که بسبب حدوث علل و اسباب مثل انحراف لهجه های خلق واختلاف منطق آنها حاصل شده است که ذکر آنها زیاده بر آنچه مذکور شد سزاوار نیست .

معلوم باد ، چون این عبارت در بعضی نسخ اینطور نوشته شده است که مسطور نموديم ، و در پاره نسخ فيلجج مرقوم شده است ، و مرحوم مجلسي أعلى الله مقامه در بحار میفرماید که : ظاهر تر چنان مینماید که این عبارت این نوع نبوده است و راویان خبر بواسطه اینکه امر بر آنها مشتبه شده است تصحیف کرده اند و آن پنج حرف : یکی کاف فارسی ، و دیگر جیم فارسی ، و دیگر زاء فارسی ودیگر پای فارسی مثل گچ و پژ، و یکی باء هندیه است ، و آن مرحوم باء هنديه مرقوم نفرموده است ، بالجمله میفرماید : پس از خلقت و احصاء و أحكام شمار حروف خداوند تعالی آنها را فعل خود گردانید مثل قول خدایتعالی : « کن فيكون » پس لفظ « کن » از جانب حق تعالى صنع وفعل است ، یعنی باش و آنچه بواسطه لفظ بوجود آید مصنوع ومفعول است ، یعنی بمحض صدور این لفظ کن فيكون ، یعنی پس شد حاصل شد وموجودات بعرصه وجود آمدند

پس خلق أول از حضرت خالق اصل ایجاد است که برای آن وزن وحرکت و سمع و رنگ وحس نبود ، و خلق » حروف است که نه وزن و نه رنگ دارد لكن مسموع وموصوف غير محسوس است .

و خلق سوم تمامت اقسام خلفت است ، یعنی آسمان وزمين وأطعمه وأشربه و جز آنها که محسوس است و بقوة لامسه میتوان ادراك آن را نمود و همچنین بقوة باصره ، پس وجود یزدان تعالی برایجاد مقدم است ، زیرا که نه قبل از او چیزی بود و نه با او چیزی بود ، و ایجاد مقدم است بر حروف و حروف برغیر از خودش دلالت نکند

ص: 274

این هنگام مأمون عرض کرد : چگونه حروف برغیر از خودش دلالت نکند ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود : برای اینکه خداوند تبارك و تعالی آنچه از این حروف مر كب نمود از برای معنی مركب فرمود أبداً يعنى مفردات اینها دارای معنی نیست و چون مركب شود معنی پیدا کند لاجرم فرداً فرداً بر معنی دلالت نکند و بر غیر خود دلالت ندارد .

پس هر وقت از این حروف مفرده چهار حرف یا پنج حرف یا شش حرف یا بیشتر یا کمتر مر كب نمود برای غیر معنی ترکیب نداد و نبود مگر برای معنی که آن معنی حدوث پیدا کرد و قبل از آن چیزی نبود ، یعنی قبل از حدوث این معنی از ترکیب معنی برای مفردات حروف متصور نبود تا دلالت کند بر چیزی غیر از خودش .

عمران عرض کرد : بچه وسیله این مطلب شناسایی پیدا کنیم ؟ فرمود : باعث این معرفت و باب آن این است که تو هر وقت از ذکر این حروف غیر از خود این حروف را نخواهی فرداً فرد مذکور میداری و میگوئی: ا ب ت ث ج ح خ تا به پایان آن برسی وچون مفردات را یادکنی برای آنها معنی غیر از خود آنها نیابی ، و چون تألیف و ترکیب کنی و از این حروف چند حرف را فراهم آوری و آنها را اسم و صفت از براى يك معنى مطلوب يا يك وجهی که مقصود تو است قرار بدهی این اسامی و اوصاف دلیل شوند بر معانی خود و بآنچه موصوف بآن شده اند داعی کردند ، آیا فهمیدی این را ؟ عمران عرض کرد: آری.

راقم حروف گوید : در باب حروف ومعانی آن ومفردات ومركبات بسی أخبار و أحاديث وارد است و علما وحكما وعرفا و أهل تصوف وتصرف را بیانات مختلفه است ، و در طی این کتب مبارکه گاهی سمت تحریر یافته و از این بعد نیز إن شاء الله در مقامات آتیه در حيز تقرير وتحرير ميرسد .

و در تعداد حروف تهجی آنچه مسطور و ملفوظ و مستعمل است افزون از سی ودو حرف نیست بیست و هشت حرف تازی و چهار حرف فارسی است و اینکه

ص: 275

پاره کسان بیست و نه حرف شمرده اند و لام الف لا را اضافه کرده اند و گفته اند لان اللام قلب الألف والألف قلب اللام ، از این حیثیت خارج است ، زیرا که هريك عليحده در جمله این بیست و هشت حرف مندرج است .

واينكه امام رضا علیه السلام چنانکه مذکور شدخمسه مختلفه فيحجج فرمود فاء در اینجا متضمن ترتیب عبارت است ، چنانکه در کتاب تحفه حکیم مؤمن در آنجا که از خطوط مرموزه و أقسام مشهوره آن می نویسد در قلم طبر قال در حرف حجج س می نویسد یعنی در این قلم سين را باين صورت رقم میکنند

و نیز در بعضی کتب مسطور نموده اند که تا حروف تهجی بسی و هفت حرف میرسد ، یعنی مفردات آن باين عدد وشمار میرسد اما ندانسته ایم این چند حرف چیست و در کدام لهجه و مخرج وارد است که یکی از خمسه مختلفه مذکوره را از آنجمله شماریم، البته اگر تصحیفی در عبارت نشده باشد و از إمام علیه السلام وارد شده باشد مقرون بصحت است و عدم وجدان برعدم وجود دلالت ندارد .

هیچ زیان ندارد که در این موقع بر حسب مناسبت مقام شطری از بیانات قاضی شمس الدین آملی صاحب کتاب نفایس الفنون را که مردی فاضل و دارای تصانيف فائقه ومعاصر اولجایتوسلطان محمد خدابنده ومدرس سلطانیه و با قاضی عضد ایجی غالب اوقات مناظره می نموده مرقوم داریم :

در فن چهارم در مقاله سوم از علوم تصوف علم حروف که عبارت است از معرفت أحوال حروف می نگارد : بدانکه غرض از شرح حروف ومطلوب از کشف أسرار او آنست که شرف کتاب خدا و آنچه در آن مودع است از دقایق حكميات ولطايف إلهاميات معلوم کنند رسول خدا صلى الله عليه وسلم میفرمايد : « إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِكُلِّ حَرْفٍ حَدّاً وَ مطلعاً ضِلْعاً » از امام حسین صلوات الله علیه پرسیدند : « کهیعص » چیست ؟ فرمود : « لَو فَسَّرتُ لَکَ لَمَشَیتَ عَلَی المَاء »

از أبوذر رضي الله عنه منقول است که از رسولخدا صلى الله عليه وسلم پرسیدم : پیغمبر

ص: 276

مرسل کدام است ؟ فرمود : آنکس که خدا بدو کتاب فرستاده باشد ، عرض کردم یا رسول الله بر آدم چه کتابی نازل شد ؟ فرمود : کتاب معجم ، پرسیدم کتاب معجم کدام است ؟ فرمود : ا ب ت ث تا آخر .

وصاحب نفایس بعد از پاره بیانات میگوید : باید دانست که چون باری تعالی خواست وجود ازعالم علم در عالم كون بظهور رسد علويات وسفليات را باختلاف اطوار و تعاقب ادوار از مکمن تقدیر در فضای تصویر ابراز فرمود و در ابداع و ایجاد اول اسرار حروف را که معنی آن اقدار و مقدر آن آثارند در ایشان تعبیه کرد .

و از آن پس طینت آدم علیه السلام را در غمایی که عبارت است از اختراع أول بی تشبه بمثالی و تقدیر بحالی پدید آورد و بعداز آن در او نسبتی از حروف که در جبلت عقل غمای او نشانیده بود مرتب فرمود تا از آن در عالم ایجاد بلطايف استشراف باختراعية اولی تواند نمود و بعداز آن آنرا باطوار هبا که عبارت است از اختراع ثانی نقل فرمود در او نسبتی از حروف که آن را در جبلت هبائی او پیدا بود ترتیب داد تا از آن در عالم ایجاد او بلطايف روح خود باختراعية ثانيه استشراق تواند کرد .

واز آن پس آنرا باطوار ذر که عبارت است از ابداع او نقل فرمود و در او نسبتی از حروف که آن را در جبلت ذریت او نشانده تعبیه کرد تا از آن بوقت وجود او بلطایف نفس خود با بداعيه اولی استشراق تواند نمود و بعداز آن اورا باطوار ترکیب که آن عبارت است از ابداع ثانی نقل فرمود ودر او نسبتی را از حروف که آن را در جبلت فطری او نهاده بود پدید آورد تا از آن در عالم ایجاد او بلطايف دل بابداع ثانیه استشراق تواند نمود .

پس معانی این حروف در عقل باشد و لطایف آن در روح و صور در نفس و انتقاش در قلب و قوة بدان در لسان وسر تشکیلی در اسماع ، و چون مخاطب أول بجز مخترع أول كه عقل نورانی است نتواند بود خطاب حق با او بدانچه

ص: 277

در عقل باشد از معانی این حروف تواند بود ، و مجموع این حروف در سر عقل يك حرف الف بود ، زیرا که او بالقوه حقیقت مجموع حروف است .

پس عقل اسرار علوم را بحقایق حروف پیش از همه شنیده باشد وصاحب رمز واشاره و ایما و ادراك او بود و خطاب حق باروح که ثانی مرتبه است در اختراع وملئكه منسوب بدانچه در روح باشد از قوه لطایف حروف ، یعنی بر سبيل اجمال تواند بود وحروف در لطیفه روح بشكل دو ضلع از اضلاع مثلث متساوی الاضلاع بوده باشند : یکی ضلع قایم ، دوم ضلع قاعد وضلع قايم ضلع الف است ، وضلع مبسوط ضلع ب .

بالجمله شرحی مبسوط در این مراتب مسطور داشته است که در این مقام حاجت بنگارش نیست ، هر کس خواهد در آنجا مینگرد ، ودرشان ورتبت حروف همان بس است که حضرت عالم علوم خفی و جلي مرتضى علي علیه السلام ميفرمايد : علوم قرآن در باء بسم الله و من نقطه آن باء هستم ، یعنی تمام علوم ما كان وما يكون که در مخازن غیبیه است وحاجت ماسوى من الأزل إلى الأبد بآن است در گنجینه سینه من مندرج است ومنم نسخه شريفه أو ليه ابداع وآخريه اختراع .

أبو حامد محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم ميفرمايد : الطاف خفيه إلهيه را نسبت بمخلوق خود از آنجا توان ادراك نمود که خداوند کریم کلام عظیم خودرا از عرش جلال بدرجه افهام خلق خود نزول داده است ، پس بايست نيك نظر کرد و بدیده دانش و نظر بینش تأمل وتعقل و تفکر نمود که خدای تعالی چگونه در حق نیکان خودش نظر لطف و عنایت کرده است و ایضاح معانی کلام خودرا که صفت قديم قايم بذات اقدس یزدانی است برای فهمیدن بخلق خود مقرر و چگونه این صفت را در طی حروف و اصواتی که صفات بشریه جلوه گر است و از بهر ایشان بنمایش در آورده است ، چه بشر از وصول بسوى افهام صفات خداوند عز وجل مگر بوسیله صفات نفسش عاجز بود

و اگر نه آن بودی که جلالت كلام خداوندی بکسوت این حروف استتار

ص: 278

داشت هر آینه نه عرش و نه ثری برای شنیدن کلام ایزدی ثابت نمی ماند و از عظمت سلطان یزدانی وسبحات نورسبحانی آنچه ما بين عرش أعلى وثری بودی متلاشی شدی وازهم فروريختی ، واگر نه آن بودی که خدای تعالی موسی علیه السلام را ثبات بخشیدی هرگز طاقت و تاب شنیدن کلام خدای را نیاوردی چنانکه کوه طور با صلابت و عظمت ، طاقت مبادی تجلی آن کلام را نیاورد وریز ریز وخورد و پاشیده شد و تفهیم عظمت کلام حضرت ديان جز بامثله باندازه فهم خلق امکان نداشت .

و از این است که پاره از عارفین از این مسئله تعبیر کرده و گفته است : هر حرفي از کلام خدای عز وجل در لوح محفوظ از کوه قاف عظیم تر است و اگر فرشتگان یزدانی بريك حرف فراهم آیند تا مگر ازجای بر کنند طاقت نیاورند تاگاهی که اسرافیل علیه السلام که ملك لوح است بیاید و باذن خداوند عز وجل ورحمت او از جاي بر آورد نه بقدرت و طاقت خودش ولكن خداوند او را این طاقت عطا فرماید و بدو استعمال دهد

و پاره از حکماء دانشمند در تعبیر از وجه لطف در ایصال معانی کلام باعلو درجه كلام بسوى فهم انسان و تثبیت او با قصور رتبت او مثلی انیق و دقیق آورده است که وقتی حکیمی پادشاهی را بشريعت أنبیاء صلى الله عليه وسلم دعوت کرد :

پادشاه ازوی از امری چند بپرسید و پادشاه را جوابها بداد که اورا طاقت فهم كلام حکیم نبود ، از آن پس پادشاه بآن حکیم گفت : آیا چنان می بینی که آنچه را که پیغمبران می آورند ومدعی بر آن میشوند که سخن مردمان نیست و کلام خداوند عز وجل است پس چگونه مردمان طاقت حمل كلام یزدانی را دارند .

حکیم در جواب گفت : همانا ما می بینیم که مردمان چون خواهند پاره چهار پایان یا مرغان را بآنچه اراده کرده اند از تقدیم آنها وتأخير آنها و آمدن آنها و بازشدن آنها بفهمانند و تمیز و شعور دواب از فهم کلام انسانی که از انوار عقول ایشان با حسن آن و ترتیب و نظم بديع آن قاصر است لاجرم از مقام عالی

ص: 279

وكلام متعالی خود بدرجة تميز بهايم تنزل گیرند و بدستیاری اصواتی که وضع مینمایند که لایق بهایم است از نقر و صفیر و اصواتی که نزديك است بأصوات آنها که حملش را طاقت میآورند ، مقاصد خودشان را بسوی بواطن آنها وصل می دهند

حالت مردمان نیز بر این منوال است ، چه از حمل كلام الله عز وجل برحسب كنه وجمال صفات آن عاجز هستند از این وضع اصوات و صداهای مخصوص برای آنها نمودند که بدستیاری آن صوت استماع حکمت نمایند مانند صوت نقر وصفیری که دواب از مردمان میشنوند واستدراك پاره مقاصد را مینمایند چون چش و هش و چخ و پیشته و امثال آن ، و اين حال مانع معانی حکمتی که در این صفات است نمی شود از اینکه شرف و بلندی گيرد كلام ، یعنی اصوات برای شرف آن وعظمت یا بد بواسطه تعظیم آن ، پس با این بیان صوت جسد ومسكن حكمت و حکمت برای صوت نفس وروح است.

پس بهمان طریق که اجساد بشر محض مكانت ومنزلت وجلالت روحی در آن است مکرم و معظم است ، همچنین اصوات كلام تشرف میجوید برای حکمتی که در آن است ، و کلام بر منزلتی رفیع وسلطنتی قاهر وحكمي نافذ در حق و باطل و قاضی عادل و شاهد مرتضی و آمر و ناهی است ، و باطل را آن قدرت و توانایی نیست که در برابر انوار حکمت قیام تواند گرفت چنانکه سایه بی مایه را آن نیرومندی نیست که در پیشگاه شعاع آفتاب عالم تاب بپاید ، و برای بشر آن طاقت و توانائي و استعداد نیست، که انفاذ غور و عمق حکمت را نمایند چنانکه آن طاقت را ندارند که بچشمهای خود فروز آفتاب را دریابند لكن بقدر توانائی ابصار خود بروشنائی آفتاب نايل وبدستیاری آن فروز وفروغ بر حوائج خودشان راه یابند وغیر از این نایل نشوند .

پس گوهر کلام مانند پادشاهی است که مردمان از دیدارش بر کناراند اما احکام و ارقامش در همه جا ظاهر و نافذ است و مانند شمس غريزه ظاهره است که

ص: 280

عنصرش مانند ستارگان رخشنده است که بسا میشود هدایت و راهنمائی میجوید کسیکه برسیر آن واقف نیست ، پس کلام مفتاح خزائن نفیسه و شراب حیات و آب زندگانی است که هر کسی از آن بیاشامد نميرد و دارای در دهائی میباشد که هر کس از آن بیاشامد بیمار نگردد.

راقم حروف گوید : وجود مبارك أنبيای مرسلين وأئمته طاهرین صلوات الله عليهم نیز اگر باین پوشش بشریت و بشره سایر خلقت متظاهر نمیگشت و حقایق و ارواح مكرمه خود را در این بشره بشریت مخفی نمی داشتند هیچ چشمی بلکه هیچ روحی و نوری طاقت دیدار و هیچ گوشی تاب استماع كلمات ایزدی آثار ایشانرا نمی آورد بلکه ارواح وعقول سمائيه وملكيه وعرشيه قدرت تحمل نمیکرد ، وماه و آفتاب وأنوار عاليه ساميه خيره وجبرائيل و اسرافیل بیچاره و ذلیل می شدند آری.

احمد ار بگشاید آن پر جلیل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

زیرا که تمامت أنوار وعقول و أرواح از أنوار ساطعه وعقول شامله و أرواح لطيفه ایشان مستنير ومستفيض ومستبقی هستند ، همانطور که چشمها از دیدار شمس عاجز است شمس از پرتو أنوار مبارکه محجوب و بیچاره است ، زیرا.

آن فروز از پرتو حق ميجهد *** شمس او از شمس مطلق میرسد

و چون مخلوق را باین وجودات ایزدی آیات راهی و استفاضه امکان نداشت و روح و روان و نور مخلوق را آن بضاعت و استطاعت و سرمایه و طاقت نبود که با ایشان پیوستگی و گویندگی و پویندگی و شنوندگی و نمایندگی و خواهند گی و رها بندگی و شناسندگی وهمانندگی وتجانس وتعيش طلبد لاجرم حقیقت خودرا در پوششی چون پوشش آدميان از پوست و گوشت و استخوان نهفته و خود را شبیه بایشان ظاهر ساختند تا مردمان را قدرت آمیزش با ایشان واكتساب معالم ومعارف و فواید و عواید دنیویه واخروية پدیدار گردد .

و اگر نه این بود و جزئی از صد هزار آن اجزاء حقایق و اصول و ارواح و عقول و طینت و حقیقت خودرا آشکارا مینمودند تمام اجزای آفرینش متلاشی

ص: 281

و نابود میشدند چنانکه پرتوی بکوه طور افکندند و چنان متلاشی ساختند که غبارش بگنبد دوار نشست و خر موسى صعقا .

اگر بخواهیم در این معانی سخن آوریم و در این میادین بتازیم و از این عناوین پرده برگیریم ، هر گوشی را قابلیت استماع وهر چشمی را ناظریت این ضیاء نتواند بود- لاجرم ناگفته بهتر سر یار .

إمام رضا علیه السلام فرمود : «و اعلم أنه لا يكون صفة لغير موصوف و لا اسم لغير معنى ولاحد لغير محدود والصفات والأسماء كلها تدل على الكمال والوجود ولا تدل على الاحاطة كما تدل على الحدود التي هي التربيع والتثليث و التسدیس لأن الله عز وجل و تقدس تدرك معرفته بالصفات و الأسماء و لا تدرك بالتحديد بالطول والعرض والقلة والكثرة واللون والوزن وما أشبه ذلك .

وليس يحل بالله جل و تقدس شيء من ذلك حتى يعرفه خلقه بمعرفتهم أنفسهم بالضرورة التي ذكرنا ولكن يدل على الله تعالى بصفاته ويدرك بأسمائه ويستدل عليه بخلقه حتى لا يحتاج في ذلك الطالب المرتاد إلى رؤية عين ولا استماع اذن ولا لمس كف ولا احاطة بقلب.

فلوكانت صفاته جل ثناؤه لا تدل عليه و اسماؤه لاتدعو إليه والمعلمة من الخلق لا تدرکه لمعناه كانت العبادة من الخلق لأسمائه وصفاته دون معناه فلولا أن ذلك كذلك لكان المعبود الموحد غير الله تعالى لان صفاته وأسمائه غيره ، أفهمت ؟ قال : نعم يا سيدي زدني »

و دانسته باش ای عمران که هیچ صفتی برای غیر از موصوفي ونه اسمی برای غیر از معنی ونه حدي برای غیر از محدود است ، یعنی رهنمای موصوف صفت است و راهنما ودليل معنى اسم است ، و راهنما و نماینده محدود حد است ، يعني شخص آدمی چون خواهد بحقایق اشياء راه جوید بدستیاری اسم ووصف وتعريف پی برد .

لكن اسماء و صفات إلهي بتمامت بر مراتب کمال ایزد متعال و وجود واجب الوجودش دلالت نماید ، أما بر کنه ذات و احاطه بر آن، نماینده و دلیل نتواند

ص: 282

گردید چنانکه برحدودی که عبارت چهار کردن با سه نمودن یا شش گردانیدن است دلالت نماید و همچنين امثال آن، زیرا که معرفت ووجوب وجود صانع كل و خالق کل را بر حسب صفات و اسماء میتوان ادراك نمود و بتحديد بطول وعرض و کمی و بسیاری و رنگی ووزن واشباه آن ادراك نمی شاید نمود ، و شأن و عظمت خدای از این برتر است که از این جمله چیزی را بحضرت أحديت و وجود واجبش نسبت توان داد تا مخلوق او بهمان طور که خویشتن را باین معانی که ضروری وجود خودشان است میشناسند خالق را بشناسند .

لكن بر حضرت یزدان تعالی بدستیاری صفات والا سماتش راه توان برد و بأسماء مبارکه اش ادراك توان کرد و بر حسب ایجادش موجودات را بر وجود او استدلال توان نمود، و ایضاح این حال بدرجه ایست که شخص طالب کنج کاو و مرتاد را بواسطه این آثار و علامات ایجادیه هیچ حاجتی بدیدن بچشم و شنیدن بگوش و سودن بكف واحاطه نمودن دستیاری قلب نیست .

واگرنه آن بودی که صفات خدای تعالی جل ثناؤه بر وجود او دلالت میکند واسماء مبارکه اش مردمان را بحضرتش دعوت مینماید ، یعنی اثبات وجودش را می نماید وواسطه در فهم مطالب می باشد و حواس پنجگانه خلق و امثال آن بمعنای او تعلیم نمی نمود و ادراك معنایش را نمی کرد، باری عبادت و اطاعت بندگان برای اسماء وصفات او بودی به معنای او .

و اگر این مطلب براین صورت نباشد هرآینه معبود موحد غیر از خداوند أحد خواهد بود، چه صفات خدا وأسماء خدا غیر از ذات حضرت کبریا باشند . آیا ای عمران فهمیدی ؟ عرض کرد: آری ای سید من ، بر بیان و افاضات خود برای من بیفزای.

إمام رضا علیه السلام فرمود: إياك وقول الجهال أهل العمى والضلال الذين يزعمون ان الله جل وقد س موجود في الاخرة للحساب في الثواب والعقاب ، وليس بموجود في الدنيا للطاعة و الرجاء و لو كان في الوجود الله عز وجل نقص و اهتضام لم يوجد

ص: 283

في الاخرة أبدا ولكن القوم تاهوا و عموا وصموا عن الحق من حيث لا يعلمون و ذلك قوله عز وجل : و من كان في هذه أعمى فهو في الأخرة أعمى وأضل سبيلا » یعنی أعمى عن الحقايق الموجودة .

و قد علم ذووا الألباب أن الاستدلال على ما هناك لا يكون إلا بما ههنا ومن أخذ علم ذلك برأيه و طلب وجوده و ادراكه عن نفسه دون غيرها لم يزدد من علم ذلك إلا بعدا لان الله عز وجل جعل علم ذلك خاصة عند قوم يعلمون ويعقلون و يفهمون .

حذر کن و بترس از سخنان مردم نادان و کور باطنان و أهل گمراهی و ضلالت که بر آن گمان همی روند که خداوند جل و قدس در سرای اخروی ادراك وعيان گردد برای حساب نمودن و پاداش بعقاب و ثواب فرمودن ولكن در این جهان موجود و مرئی نیست تا بندگان بدو پرستش برند و بحضرتش امیدوار باشند ، همانا اگر در وجود یزدان نقصی و شکستي امكان داشتی هرگز در آخرت پدیدار نمی شود، أما این قوم از مطالب و مطلوب بعيد افتادند و از ادراك طريق حق و دریافت حق از آنجا که خود ندانستند کور و کر ماندند .

و این است قول خدای که میفرماید: هر کسی در این جهان از استدراك حقایق موجود و مصنوعات گوناگون که هريك بر وجود صانع برهانی روشن وعنوانی متقن است کور باشد و از مصنوع و مخلوق بصانع وخالق پی نبرد ، در آن سرای نیز از معارف محروم و از مغفرت مهجور است ، چه دارایان عقول را روشن و مبرهن است که ادراك ذات کبریا وحصول معرفت خالق ارض و سما در این جهان طريقهای بسیار و وسایط بیشمار دارد که در عالم دیگر نیست .

یعنی در سرای اخروی که دار مکافات است مجال وموقع این گونه مسائل نیست بلکه در این جهان که سرای کردار است ادراك این قضایا ممکن است ، وهر کس علم این معنی را برای خود أخذ نماید ووجود ادراك اورا از نفس خود بدون غير خود طلب کند ، از علم این امر جز بعد و دوری نیفزاید ، چه خداوند عز وجل

ص: 284

علم این مطلب را اختصاص بجماعتی داده که عالم وعاقل و فهیم هستند ، شاید مقصود آن حضرت أئمه هدی وراسخان في العلم علیهم السلام باشند .

عمران عرض کرد: ای سید من آیا مرا خبر نمیدهی از ابداع و ایجاد که آیا آن خود نیز مخلوق است یا غير مخلوق ؟ إمام رضا عليه السلام فرمود: « بل خلق ساكن لا يدرك بالسكون و إنما صار خلقا لأنه شيء محدث و الله الذي أحدثه فصار خلقا له و انما هو الله عز وجل و خلقه لا ثالث بينهما ولا ثالث غيرهما فما خلق الله عزجل لم يعد أن يكون خلقه وقد يكون الخلق ساكنا و متحركا و مختلفا ومؤتلفا ومعلوما ومتشابا، وكلما وقع عليه حد فهو خلق الله عز وجل

واعلم أن كل ما اوجدتك الحواس فهو معنی مدرك للحواس و كل حاسة تدل على ما جعل الله عز وجل لها في ادراكها والفهم من القلب بجميع ذلك كله .

واعلم أن الواحد الذي هو قائم بغير تقدير ولا تحديد خلق خلقا مقدرا بتحدید و تقدير وكان الذي خلق خلقين اثنين التقدير و المقدر فليس في كل واحد منهما لون ولا وزن ولا ذوق فجعل أحدهما يدرك بالاخر وجعلهما مدركين بنفسهما ولم يخلق شيئا فردا قائما بنفسه دون غيره للذي أراد من الدلالة على نفسه و اثبات وجوده .

فالله تبارك و تعالی فرد واحد لا ثاني معه يقيمه ولا يعضده ولا يمسكه والخلق يمسك بعضه بعضا باذن الله تعالى ومشيته وإنما اختلف الناس في هذا الباب حتى تاهوا و تحیشروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة في وصفهم الله تعالى بصفة أنفسهم فازدادوا من الحق بعدا .

ولووصفوا الله عز وجل بصفاته ووصفوا المخلوقين بصفاتهم لقالوا بالفهم واليقين ولما اختلفوا ، فلما طلبوا من ذلك ما تحيروا فيه ارتبكوا والله يهدي من يشاء إلى صراط مستقیم »

بلکه مخلوقی است ساکن ، یعنی ایجاد ربط و نسبتی است در میان علت و معلول پس گویا ایجاد ساکن است در علت و معلول ، یا اینکه عرض قائم بمحل

ص: 285

است ، پس مفارقت و جدائی آن ممکن نیست از محل و ساکن است در محل پس این امر اضافي اعتباری ادراك نشود در خارج و قابل اشاره حسیه در خارج واقع نباشد بلکه عقل آن را انتزاع نماید و این مخلوق باشد، زیرا که چون غير از حق است که واجب است و قدیم، پس محدث خواهد بود و خدای اورا احداث فرموده است پس وی مخلوق است و بر چیزی اطلاق وجود نمی شاید نمود مگر پروردگار واجب الوجود و مخلوق ممکن الوجود اورا و ثالثي در میان موجد و موجود نشاید بود وغير از این دو سومی نیست .

پس هر چیزی را که خداوند قادر بیافریده است از مخلوقیت او تجاوز نتواند کرد، و آفریدگان یزدانی مختلف باشند ، بعضی ساکن و پاره متحرك و برخی مخالف و گروهی متفق ، و حقیقت زمره معلوم و حقیقت جمله مجهول و هرچه را که حد و نهایتی برای آن معین و متصور باشد مخلوق خالق یکتا است .

و بدانکه آنچه را حواس تواند آنرا دریابد همانا معنی و مقصود و مرادی باشد که حواس تو آنرا دریابد و هريك از حواس دلالت کنند بر آنچه خدای متعال ادراکش را برای آن قوه بر قرار داشته و مرآت دل آدمی آنچه را که تمامت حواس ادراك نمایند در یابد .

و بدانکه خدای سبحان یگانه که بغير تقدیر و اندازه یا نهایت و تحدیدی قائم بذات خود میباشد ، مخلوقی را بیافرید که مقرون به تحدید و تقدیر هستند و آنچه را که در بدایت امر بیافرید، یعنی حروف را از خلقت آن دو چیز نمودار شد: یکی نفس ایجاد ، دیگر ایجاد گردیده شده و در یکی از این دو یعنی ایجاد رنگی و وزن و قوه دراکه نباشد.

پس بوجود و واسطه یکی از این دو که عبارت از موجود باشد دیگری یعنی ایجاد ادراك شود و این موجود و ایجاد را خالق ایجاد وموجود قرار داد که بخودی خود بنفس خود ادراك شوند ، چه موجود بخود موجود، یعنی بهمان موجودیست

ص: 286

و ایجاد بموجود ادراك شود ، یعنی موجود في نفسه دلیل بر ایجاد است ، چه تا ایجادی نباشد موجود نخواهد بود، و تا موجد و خالقی نباشد ایجاد نمی باشد .

پس این دو چیز یعنی موجود و ایجاد بغیر از این دو مدرك نشوند بلکه بنفس خودشان درك شوند، و خداوند تعالی نیافریده است چیزیرا که فرد و مجرد از تحدید و قائم بنفس خود باشد و ادراك آن محتاج بغیر خودش نباشد برای کسی که اراده دلالت بر نفس خود و اثبات وجودش را نموده باشد، چه مراد از این آفرینش دلالت وراهنمائی بر وجود صانع و اثبات آن است .

پس خداوند تعالی و تبارك فردی است یگانه و او را دومی نیست که او را منصوب و قائم بدارد یا یاور و معاضد او باشد یا نگاهبان و نگاهدارنده آن وجود واجب قائم بذات گردد ، أما تمام مخلوق باذن و مشیت یزدان تعالی بعضی نگاهدارنده برخی دیگر شوند و بهمدیگر تمسك جویند .

همانا آفریدگان در این باب چندان اختلاف ورزیدند که سرگشته و متحیر گردیدند و طلب خلاص از این ورطه حیرت و تاریکی جهالت از ظلمتى بظلمتی دیگر خواستند در اینکه یزدان تعالی را بأوصافي که در خور مخلوق ممكن است صفت کردند و باین جهت از جهات حق بسی دور افتادند ، و اگر خدای تعالی را بصفاتی که خالق راست و مخلوق را بأوصافي که سزاوار مخلوق و نفوس ممكن است توصیف کرده بودند هر آینه از روی فهم و يقين سخن کرده بودند و با این حال اختلافي نمیکردند، اما چون در این باب چیزیرا خواستار شدند که در آن عرصه متحیر ماندند بر مطایای جهالت ومراكب جهالت بر نشستند و مرتکب آنچه نباید شدند ، و خدای تعالی هر کسی را که خود خواهد براه راست هدایت فرماید .

عمران عرض کرد: ای سید من گواهی میدهم که خدای تعالی چنان است که تو وصف نمودی لکن برای من يك مسئله دیگر بجای مانده است ، فرمود : از آنچه خواهی سؤال کن ، عرض کرد: از تو از خداوند حکیم پرسش می نمایم که وی در چه چیز است ؟ آیا چیزی براو احاطه دارد یا اینکه از چیزی بچیزی

ص: 287

تغییر و تحویل مینماید ، یعنی حاجتمند بآن است که از حالی بحالی دیگر اندر شود یا او را بچیزی نیازی هست ؟

فرمود : « أخبرك یا عمران فاعقل ما سئلت عنه فإنه من اغمض ما يرد على الخلق في مسائلهم و ليس يفهمه المتفاوت عقله العازب علمه ولا يعجز عن فهمه اولوالعقل المنصفون »

ای عمران خبر میدهم ترا بآنچه پرسش کردی لكن در آنچه ترا میگویم از روی تعقل بنگر و در آنچه پرسش کردي فهم و عقل پیش آور ، چه این مطلب غامض ترین و مشکل ترین مسائل و مطالبی است که بر مردم وارد میشود ، و کسانیکه دارای عقل وفهم و ادراك ثابت نباشند و در عرصه جهل و نادانی دچار باشند از فهم آن عاجز گردند ، و کسانی که دارای عقل و انصاف وحق خواهی و حق شناسی باشند از فهم بیچاره نیستند.

« أما أول ذلك : فلو كان خلق ما خلق لحاجة منه لجاز أن يقول يتحول إلى ما خلق لحاجته إلى ذلك ، ولكنه عز وجل لم يخلق شيئا لحاجة ولم يزل ثابتا لا في شيء و لا على شيء، إلا أن الخلق يمسك بعضه بعضا و يدخل بعضه في بعض ويخرج منه ، والله جل و تقدس بقدرته يمسك ذلك كله وليس يدخل في شيء ولا يخرج منه ولا يؤده حفظه ولا يعجز عن امساکه ولا يعرف أحد من الخلق ، كيف ذلك إلا الله عز وجل و من اطلعه عليه من رسله و أهل سره و المستحفظين لأمره و خزانه القائمين بشريعته .

و إنما أمره كلمح البصر أو هو أقرب إذا شاء شيئا فانما يقول له كن فيكون بمشيته وارادته ، وليس شيء من خلقه أقرب إليه من شيء ولا شيء أبعد منه مين شي».

أما نخستین سؤالی که نمودی جوابش این است که : اگر خدای تعالی چیزیرا که آفریده است برای این است که حاجتی بآن داشته باشد هر آینه جایز است که گوینده بگوید این آفرینش او بعلت حاجت او بمخلوق خود است لكن

ص: 288

خداوند عز و جل هیچ چیزیرا برای حاجت خود نیافرید ، یعنی چون موجود محتاج بموجد است پس خداوند چگونه حاجت بمحتاج خواهد داشت ؟! .

و همیشه ذات کبریای أحديت خداوند واحد برقرار و ثابت بوده است هیچوقت در میان چیزی و مستند بر چیزی نبوده و نیست ، مگر اینکه مخلوق ممکن الوجود بعضی به بعضی می چسبند و بهمدیگر متمسک میشوند و بعضی داخل در بعضی میشوند و از آن بیرون می شوند ، و خداوند جل و تقدس بقدرت خود تمام آفریدگان را نگاهداری میفرماید و در چيزي داخل و از چیزی خارج نشود و حفظ و نگاهبانی موجودات بر حضرت قدیرش گران نگردد و از امساك آن عاجز نماند و هيچيك از آفریدگان بر کیفیت این حال دانا نباشد مگر خداوند تعالی و کسانی از پیغمبران و أهل سر خدائی و حافظان أمر و خازنان قائمين شریعت او آگاه هستند .

و أمر وفرمان یزدان مانند يك چشم بر هم زدن یا نزدیکتر باشد پس چون مشیتش بر ایجاد چیزی و نمایش موجودی باشد بيك لفظ كن چون خطاب فرماید في الحال بمشيت و اراده یزدانی بوجود آید و از مخلوقات او چیزی بحضرت او از دیگر چیز نزدیکتر یا دورتر نباشد ، یعنی بر همه چیز محیط و بینا و ناظر و توانا و حاضر است .

دور و نزديك چون در آب سپهر *** خویش و بیگانه چون در آینه مهر

أفهمت ياعمران آیا فهمیدی ای عمران ؟ عرض کرد ، بلی ای سید من .

معلوم باد، سؤال أول عمران صابی این بود که خدا در چه چیز است ؟ و سؤال آخر از نیاز خدای بی نیاز نمود ، و إمام علیه السلام سؤال آخر را بأول افکند یا از جهت عکس ترتیب است و با این صورت سؤال آخر أول میشود ، یا از جهت این است که پایان جمیع این پرسشها راجع باحتیاج خواهد بود و احتمال ثاني قوی تر است ، چه بودن در چیزی و بر چیزی و خروج از آن دلیل احتیاج است .

بالجمله در این وقت که عمران صابی از غوامض مطالب و مفصلات مسائل

ص: 289

کامنه خود آنچه خواست و گمان میکرد هیچکس جواب نیارد و ندارد و نداند از معدن علم ربانی و خازن مخزن سبحانی بپرسید و برتر از آنکه او را گمان ميرفت یا حاضران را در خاطر میرسید یا أفهام ایشان را دست بذروه از ذروات یا قطره از قطرات یا رشحه از رشحاتش متمسك توانست گردید جواب شافي مسكت بشنید ، از برکات انفاس قدسيه إمام والا مقام علیه السلام نور اسلام در قلبش بتافت و خیالات فاسدش را از ضمیرش برتافت و عرض کرد: خوب بفهمیدم و از روی علم وعقل گواهم که خداوند بیمانند چنان است که تو توصیف نمودي و او را به یگانگی و بی انبازی وسایر صفات ایزدی بخواندی ، و گواهی میدهم که محمد صلی الله علیه و آله بنده او است که او را به پیغمبری و راستی و دین حق مبعوث فرموده است ، چون این گواهی بداد و شهادتین بر زبان براند بطرف قبله سجده بیفتاد و از روی صدق و صفا اسلام آورد.

حسن بن محمد نوفلی میگوید : چون جماعت متکلمین نظر بمقال وسؤال و حال عمر ال صابی نمودند که با اینکه أهل جدل بود و هرگز کسی در مجادله و مناظره و سخن آوري بروي سبقت نجسته و در میدان مکالمه او تاب درنگ نیاورده بود و قطع حجت او را نمیتوانستند نمود اینطور مجاب و مسلمان شد هيچيك از ایشان بآنحضرت نزديك نشد واز چیزي پرسش نگرفت ، چه خودرا دارای آن قوه و بضاعت ندیدند ویقین میکردند که با ندك تابشی در بیان و گردشی در لسان بیچاره و بناچار خاموش ومضمحل میشوند .

و چون شب در رسید مأمون و إمام رضا علیه السلام برخاستند و درون سرای شدند و مردمان بأماكن خود بازگردیدند و من با جماعتی از أصحاب برجای بودم که ناگاه محمد بن جعفر به احضار من بفرستاد چون حاضر خدمت شدم فرمود: ای نوفلی آیادیدی که رفیق تو چه گفتگوها نمود ؟ سوگند با خدای که من گمان نمیبردم که علي بن موسى الرضا علیهماالسلام هرگز در این گونه مطالب خوض و تأمل نموده باشد و هرگز نشنیده بودم که در مدینه طیبه تکلم کرده یا أصحاب کلام در حضرتش

ص: 290

فراهم شده باشند.

گفتم : مردمان حاج در خدمتش می آمدند و از مسائل حلال وحرام میپرسیدند و جواب میفرمود، و بسا بود که در خدمتش می آمدند و بمحاجه سخن می راندند و پاسخ می شنیدند .

محمد بن جعفر گفت : ای أبو محمد من بر آنحضرت بیمناك هستم که این مرد یعنی مأمون بروی حسد بورزد و او را مسموم گرداند یا بلائی بروی فرود آورد بهتر است که بآن حضرت اشارت کنی تا از اینگونه سخنان و بیانات امساك فرماید گفتم : از من پذیرفتار نمی شود و مراد مأمون این است که وی را امتحان کند تا بداند از علوم پدرانش نزد او چیزی هست یا نیست ، محمد بن جعفر گفت : بدو بگو عم تو این باب و این عنوانات را مکروه می شمارد ، ودوست میدارد که بواسطه جهات و مصالح عدیده از اینگونه سخنان و مطالب نگاهداری فرمائی .

چون بمنزل حضرت امام رضا علیه السلام باز گردیدم کلمات عم آنحضرت محمد بن جعفر را بعرض رسانیدم آن حضرت تبسمی کرد، پس از آن فرمود : « حَفِظَ اللهُ عَمِّی، مَا أَعْرَفَنِی بِهِ لِمَ کَرِهَ ذَلِکَ » خداوند عم مرا محفوظ بدارد ، چه خوب از حال او آگاهم که از چه روی این امر را مكروه میدارد ، ای غلام بسوی عمران صابی شو و او را نزد من بیاور ، عرض کردم: فدایت شوم میدانم بكجا اندر است نزد یکی از برادران شیعی ما میباشد ، فرمود : با کی باین امر نیست مرکب سواری برای او ببرید .

پس من برفتم وعمران را بحضور مبار کش حاضر کردم ، إمام رضا صلوات الله علیه ترحيب نمود و جامه بخواست و او را خلعت بداد و مرکبی نیز بدو عطا کرد و فرمان کرد تا ده هزار درهم بیاوردند و در صله او بخشید، عرض کردم: فدایت شوم کردار جدت أمير المؤمنين علیه السلام را حکایت آوردی ، فرمود : « هكذا يجب » همینطور واجب بود .

آنگاه بفرمود تا طعام شامگاهان بیاوردند و مرا در طرف راست خود

ص: 291

و عمران را در جانب چپ خود بنشاند تا گاهی که از طعام فراغت یافتیم با عمران فرمود : در مصاحبت نوفلی بمنزل خود باز شو وصبحگاه بخدمت ما باز آی تا ترا بطعام مدينه اطعام نمائیم .

و از آن پس حال عمران چنان بود که جماعت متکلمین از أصحاب مقالات ومذاهب نزد او فراهم میشدند و از هر در سخن میراندند وعمران امر آنها را باطل می ساخت تا گاهی که از وی دوری و کناری گرفتند، ومأمون ده هزار درهم بدو صله داد، و فضل بن سهل مقداری مال و مرکبی از بهر سواری بدو عطا کرد ، و إمام رضا علیه السلام تولیت صدقات بلخ را بدو تفویض نمود و از آن کار نیز عطاها و فواید یافت .

راقم حروف گوید : در این اخبار حضرت امام رضا علیه السلام با أصحاب ادیان مختلفه و جماعت متكلمين بسی مطالب دقيقه مندرج است که خود آنحضرت وأثمه أطهار علیهم السلام میدانند و بعضی لطایف است که شاید افهام پاره کسان را راهی بآن باشد بمنه وطوله از جمله یکی این است که امام رضا علیه السلام با جاثلیق ورأس الجالوت و دیگران فرمود : من به نبوت عیسی و کتاب او و بآنچه بشارت داده است امت خودرا بآن، یعنی بظهور خاتم الأنبياء صلی الله علیه و آله ودين مبين اسلام و اقرار حواریون باین امر اقرار دارم ، و به نبوت هر عیسی ، یعنی هر پیغمبری که به نبوت محمد صلی الله علیه و آله وبكتاب او اقرار و ایمان نیاورده و امت خودرا بظهور آن حضرت ودین او بشارت نداده باشد کافرم.

پس از این کلام معلوم میشود که هر پیغمبری که بحضرت ختمی مرتبت ایمان نیاورده باشد محل قبول نیست با اینکه چند هزار از ایشان دارای رتبت رسالت و دین و کتاب آسمانی و تبلیغ أحکام شریعت یزدانی هستند و هر کسی ایشان را نپذیرد دین یزدان و کتاب خداوند سبحان را منکر شده است، و اگر آن پیغمبران به پیغمبر آخرالزمان و کتاب او و دین او ایمان آورده اند چگونه دارای دین دیگر و کتاب دیگر خواهند بود .

ص: 292

و چگونه در ذیل همین حديث إمام رضا علیه السلام حضرت عیسی در انجیل میفرماید : من بسوی پروردگار خودم و پروردگار شما رونده ام و فارقليطا ، یعنی محمد صلی الله علیه و آله آمده وی همان کسی باشد که در باره من ، یعنی در امر نبوت من شهادت بحق میدهد چنانکه من از بهر او شهادت میدهم ، و او همان کس باشد که برای شما همه چیز را تفسیر مینماید ، و او همان کسی باشد که فضایح امم را ظاهر میگرداند وستون كفررا میشکند .

و بعداز آن إمام رضا علیه السلام از جاثلیق از فقدان انجیل در یکروز و پدید آمدن طری و تازه بپرسید و اختلافي را که حاصل شد بواسطه آن انجیل تازه بود که اکنون بدست ایشان است و اگر بر عهد أول بود اختلافي در آن نمیرفت.

پس از این جمله و از آیه مبارکه « إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ » معلوم می شود که همیشه پیغمبران سلف بر حسب باطن امر بر دین اسلام بوده اند و دین و کتاب ایشان بر حسب معنی همین کیش و کتاب اسلام بوده است و همه اقرار بر پیغمبری و خاتمیت رسولخدای صلی الله علیه و آله داشته اند و مبشر ظهور آن حضرت بوده اند .

از این است که امام رضا سلام الله علیه میفرماید : من به نبوت هر عیسی که به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و بکتاب او اقرار نیاورده باشد و امت خود را بظهور آن حضرت و دین او بشارت نداده است کافرم ، و عيسی میفرماید که این پیغمبر همه چیز را از بهر شما تفسیر میکند و فضایح امم را ظاهر مینماید وستون کفر را میشکند ، از این میرسد که اصل و ریشه تمام ادیان اسلام است و حقیقت و حاوی تمام کتب آسمانی قرآن است چنانکه حق در قرآن میفرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرُونَ » أما انجیل مفقود میشود و لوقا و مرقابوس از بر میخوانند و نگارش میدهند !.

مطلبی که هست این است که در هر عهدی از عهود بر حسب اقتضای وقت و استعداد زمان بدستیاری یکی از مبعوثين آسمانی بر حسب تكليف آن رسالت

ص: 293

چنانکه چون بدقت بنگرند معجزات این انبیای عظام علیهم السلام نیز بر حسب اقتضای زمان و ترقی نفوس معاصران تفاوت وشئونات نبوت ودرجات تبليغ وتكليف ترقی مینماید ، و اگر صورت این حال و کیفیت این مقال را از حضرت أبي البشر تا خیر البشر ملاحظه نمایند برهمه مشهود آید و تفاوت معاجيز و تکالیف و مدارج نبوت معلوم گردد، و هر پیغمبری مرسل بیامد از برای تکمیل أحكام و کتاب پیغمبر سابق بود تا گاهی که زمان خاتمیت در رسید و در جه كمال بسر حد کمال پیوست .

از این است که عیسی فرمود: این پیغمبر برای شما تفسير همه چیز را میفرماید ، یعنی آنچه را مبهم مانده و زمان اقتضای تشریح و توضیح نداشت وی تفسیر خواهد کرد، و فضایح امم مختلفه را در عقاید و مذاهب ناستوده آشکار و راه حق را نمودار وعمود كفر را که همی خواهند بر رسوم جاهليت وبغی و عصیان بپایند شکسته و نگونسار میگرداند، و چگونه خواهد بود که خداوند تعالی پیغمبران گرامی خودرا که ایشان را بایمان خاتم الأنبياء امر میفرماید از شرافت دین اسلام و احکام جلیله آن محروم بگرداند ؟!

پس أحمد همه أنبياء وأنبياء أحمدند ، چه أحمد صاحب ملك است و ملکوت در ظلال أنوار همایون اوست .

بود در انجیل نام مصطفی *** آن سر پیغمبران بحر صفا

بود ذكر حليه ها و شکل او *** بود ذکر غزووصوم وأكل او

طایفه نصرانیان بهر ثواب *** چون رسیدندی بدان نام و خطاب

بوسه دادندی بدان نام شریف *** رو نهادندی بدان وصف لطيف

ص: 294

ایمن از شر أمیران و وزیر *** در پناه نام أحمد مستجير

نام أحمد چون چنین یاری کند *** تا که نورش چون مدد کاری کند

نام أحمد چون حصاری شد حصین *** تا چه باشد ذات آن روح الأمين

از در مها نام شاهان بر کنند *** نام أحمد تا قیامت میزنند

نام أحمد نام جمله أنبیاست *** چون که صد آمد نودهم پیش ماست

أحمد آمد در وغا با يك عصاش *** زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش

أحمدا خود کیست اسپاه زمین *** ماه بین بر چرخ و بشكافش جبین

تا بداند سعد و نحس بی خبر *** دور دور تو است نی دور قمر

دور تست ایرا که موسی کلیم *** آرزو میبرد زین دورت مقیم

چونکه موسی رونق دور تو دید *** کاندرو صبح تجلی می دمید

گفت یارب این چه دور رحمت است *** آن گذشت از رحمت اینجارؤیت است

غوطه ده موسی خودرا در بحار *** از میان دوره أحمد برار

گفت یا موسی بدان بنمودمت *** راه آن خلوت بدان بگشودمت

که توزان دوری در این دورای کلیم *** پا بکش زیرا دراز است این گلیم

من کریمم نان نمایم بنده را *** تا بگریاند طمع آن زنده را

چندبت بشکست أحمد در جهان *** تا که یا رب گوی گشتند امتان

گر نبودی کوشش أحمد تو هم *** میپرستیدی چو اجدادت صنم

هر کراماتی که میجوئی بجان *** او نمودت تا طمع کردی در آن

معلوم باد ، ارباب تنجم گویند : بهر مدت زمانی یکی از هفت اختر گردنده تربیت کننده این جهان هستند، و از زحل و دیگر ستارگان سرازیر بقمر رسد و همچنان از قمر مرتبا بزحل باز گشتن گیرد و نوبت بهريك از این هفت ستاره افتد تربیت جهان با او است ، و زمان بعثت حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه و آله تا این هنگام که بآن اندریم دور تربیت با قمر بوده و هست، و مقصود مولوی معنوي عليه الرحمة :

ص: 295

تا بداند سعد و نحس بی خبر *** دور دور تست ني دور قمر

که منجمين در این عقیدت برخطا رفته اند بلکه دور دور تست و مربی كل توئی ، و آرزومندی حضرت موسی علیه السلام برای ادراك دور همايون وزمان سعادت اقتران حضرت ختمی مرتبت نظر بحديث مشهور دارد.

پس چون نور محمد صلی الله علیه و آله بر تمام موجودات حتى ابداع و ایجاد و حروف واسماء تقدم دارد، أديان و مذاهب و کتب و رسل نیز بجمله در تحت ظلال انوار ساطعه وطفيل وجود ایزدی نمود مبارك او است .

بیان مجالس حضرت رضا علیه السلام باسليمان مروزی متکلم خراسان در محضر مأمون در باب توحید

در عیون أخبار و بحار الأنوار و بعضی کتب أخبار و آثار مروی است که حسن بن محمد نوفلي گفت : سليمان مروزی که در زمان خود متکلم أهل خراسان بود بخدمت مأمون بیامد ، مأمون در تکریم و انعام او بکوشید و او را بصله واحسان برخوردار ساخت و از آن پس گفت : پسر عمم علي بن موسى علیهماالسلام از حجاز بجانب من عز قدوم داده و دوستدار تکتم بامتكلمين وأصحاب کلام است چه باشد که روز ترویه نزد ما بیائی و برای مناظره با او آماده شوی.

سلیمان گفت : ای أمير المؤمنين همانا مكروه میشمارم که از چنان شخص بزرگوار در مجلس تو با حضور جماعتی از بنی هاشم سؤالی نمایم و چون از جواب من قاصر گردد نزد آن جماعت شکستگی بروی فرود آید ، هیچ روانیست که باوی بکنجکاوی روی و از بدایت مسائل بینهایت آن استقصاء واستطلاع شود. )

مأمون گفت : من بتو فرستادم و تو را خواستم که نیروی تورا در سخنوری میدانستم ، هم اکنون مرادی جز آن ندارم که در مناظره او اقلا یکدلیل اورا رد وسخنش را قطع نمائی ، سلیمان گفت : يا أمير المؤمنين اگر مراد تو همین است

ص: 296

کفایت این امر را بنمایم ، مرا با او در يك مجلس آندر آر اگر مذمتی بر من فرود آید با من بگذار ، کنایت از اینکه علي بن موسى الرضا علیهماالسلام نتواند بر من غلبه نماید تا نقص و نکوهشی برمن فرود آید.

اینوقت مأمون بحضرت رضاسلام الله علیه پیام فرستاد که مردی از أهل مرو به نزد ما آمده است و در میان أهل کلام وحید روزگار است ، اگر بر وجود مبارکت آسان است که بر خود زحمت نهی و بجانب ما تشریف قدوم دهی چنان فرمای

نوفلی میگوید : إمام رضا علیه السلام بوضوء برخاست و با ما فرمود : شما از پیش بروید و عمران صابی با ما بود پس برفتیم تا بدر بار مأمونی رسیدیم ، یاسر و خالد دو نفر غلام مأمون بودند دست مرا گرفته بحضور مأمون در آوردند .

چون سلام فرستادم مأمون گفت : برادرم أبو الحسن که خداوندش باقی بدارد در کجا است ؟ گفتم : مشغول پوشیدن جامه بود و ما از پیش بیامدیم و بفرمان او زودتر حاضر شدیم ، آنگاه گفتم : يا أمير المؤمنين غلام تو عمران با من و اینك بردار است ، گفت : عمران کیست ؟ گفتم : عمران صابی که بدست تو اسلام . آورد ، گفت : اورا اندر آورند :

چون حاضر شد مأمون او را ترحيب نمود بعد از آن گفت : ای عمران نمردی تا از بني هاشم شدی ! عمران گفت : يا أمير المؤمنین سپاس خدای را که مرا بوجود شما شرافت بخشید، مأمون فرمود ای عمران این سليمان مروزی متكلم خراسان است ، عمران گفت : ای أمير المؤمنین وی همان کسی باشد که خودرا یگانه خراسان میداند و هیچکس را در نظر وفکر همسنگ خود نمی شمارد و منکر بداء است .

راقم حروف گوید : از این پیش بمعنی بداء اشارت نمودیم ، مأمون گفت : اگر چنین است از چه روی باوی مناظره نمیکنید ؟ عمران گفت : این کار باختيار او است، در این حال إمام رضا علیه السلام در آمد و فرمود : « في أي شيء كنتم ؟ » در چه کار و چه مطلب اندر بودید ؟ عمران عرض کرد: یابن رسول الله این مرد سلیمان

ص: 297

مروزی است ، سلیمان با عمران گفت : آیا بأبي الحسن و کلام او در باب بداء رضا میدهی؟ عمران گفت : بقول أبي الحسن رضا میدهم که آن حضرت در این باب برای من اقامت حجتی فرماید که بدستیاری آن بر امثال و نظرای خودم از أهل نظر احتجاج بورزم.

مأمون عرض کرد: یا أبا الحسن در این امر بدا که عمران و سلیمان در آن مشاجرت می ورزند چه فرمائی ؟.

إمام رضا علیه السلام فرمود : چرا منکر میشوی ای سلیمان و حال آنکه خداوند تعالی می فرماید : « أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا » وخدای عزوجل میفرماید: « وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ » و میفرماید : « بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ » وخداوند عزوجل میفرماید : « يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ » و می فرماید : « و بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ » و نیز یزدان عزوجل میفرماید : « وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ » وهم میفرماید : « وَ مَا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلَا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ »

مقصود این است که تمام این آیات شریفه که غالب آن در ذیل کتب مبارکه مشروحا و مفسرا رقم شده است بر بدا دلالت کند.

سلیمان عرض کرد: آیا در أمر بداء از آباء عظامت علیهم السلام چیزی روایت میفرمائی ؟ فرمود: بلی از پدرم از أبوعبدالله علیهماالسلام روایت دارم که فرمود : « إِنَّ لِلَّهِ عز و جل عِلْمَيْنِ عِلْمٌا مَخْزُونٌا مَكْنُونٌا لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ » از این علم است بدا « و عِلْماً عَلَّمَهُ مَلاَئِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ » و علمی است که خدای بملائکه خود و پیغمبران خود آموخته است . « فَالْعُلَمَاءُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّنَا یَعْلَمُونَهُ » این علم را علمای اهل بیت پیغمبر ما میدانند.

سليمان عرض کرد: دوست همی دارم که این معنی را برای من از کتاب خدای تعالی بیرون آوری ، یعنی بر آنچه فرمودی و بحديث آوردی آیتی از کتاب خدای شاهد بیاوری، فرمود: قول خداوند با پیغمبر خودش صلی الله علیه وآله که میفرماید:

ص: 298

« فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ » روی از ایشان بر تاب و چون برتافتی هیچکس را نرسد تورا بنکوهش در سپارد « أَرَادَ هَلاَکَهُمْ ثُمَّ بَدَا ».

و خداوند قهار اراده هلاك ودمار آنگروه را فرمود ، چه در آن وقت برحسب ظاهر مصاحت اینطور اقتضا داشت که آنطور أمر شود و از آن پس صلاح حال اقتضای نوع دیگر بدا را نمود و فرمود : « و ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ » و پند ده أهل ایمان را، چه پند دادن سود میرساند گروندگان را .

در تفسير وارد است که چون خداوند تعالی در حق أهل طغیان که پیغمبران یزدان را بسحر وجنون نسبت میدادند با پیغمبر خود صلی الله علیه و آله فرمود که چون مکرر این مردم طاغی را بهدایت بخواندی وایشان بواسطه اصرار در شقاق وابرام در عناد از قبول قول سر برداشتند ، پس از مجازات ایشان روی بر تاب تا گاهی که بقتال ایشان أمر یابی ، پس تو در پیشگاه حضرت کردگار بواسطه این روی برگردانیدن بعد از تکرار ابلاغ ودعوت ملامت زده نمی شوی ، چه در این صورت ملامت برایشان است که ترك قبول دعوت نمودند .

حضرت رسول صلی الله علیه و آله از نزول این آیه ملول شد و أصحاب در پهنه اندوه در آمدند تا مگر وحی إلهي منقطع وعذاب سماوي نزديك شد ، باز این آیه آمد که أهل ایمان را به پند و اندرز درسپار که پند دادن سود میرساند مؤمنان را، و بجهت عناد کافران و انکار أهل طغيان ترك مكن پند دادن بأهل ایمان را ، چه موجب فزونی بصیرت ایشان می شود ، در خبر است که روزی أمير المؤمنين علي علیه السلام پیراهنی در خود پیچیده از سرای بیرون آمد ومحزون و غمناك بود .

فرمود: چون آیه « فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ » نازل شد هیچکس از ما نبود جز اینکه غمناك و بر انقطاع وحی و نزول عقوبت متیقن گشت، و چون آیه « فذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ » فرود آمد مسرور شدیم .

گفته اند : کلام مذکر ، باید بر ده چیز مشتمل باشد تا شنوندگان را سود رساند : نخست تذکیر و بر شمردن نعمت إلهي تا بشکرش قیام گیرند، دوم : باز

ص: 299

گفتن ثواب محنت و بلا تا شكيبائی جویند، سوم، بیان عقوبت معاصی وشمار آن تا از آن انزجار وتوبت نمایند، چهارم : عرض مکاید ووساوس شیطانی تا از آن کناری گیرند، پنجم : بیاد آوردن زوال و عدم اعتبار روزگار غدار تا دل در آن نبندند ، ششم : مرگ را بیاد آوردن تا آماده رفتن شوند.

هفتم : تكرار ذکر قیامت تا کار آنروز را بسازند ، هشتم : بیان درکات دوزخ و انواع عقوبات آن تا از آن بیمناك گردند ، نهم تعداد درجات بهشت وأقسام نعمتهای آن تا بآن راغب شوند، دهم : بنای کلام بر خوف و رجا تا از آن در بیم و امید باشند نه مأیوس از رحمت ونه مغرور بطاعت گردند، پس هر موعظتی که مشتمل بر این سخنان است سود رساننده مؤمنان است.

سلیمان عرض کرد: بر آنچه فرمودی برای من بیفزای، امام رضا علیه السلام فرمود: بتحقيق خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که خداوند بسوی پیغمبری از پیغمبرانش وحی فرستاد که بفلان پادشاه خبر بده که من ترا در فلان وفلان زمان قبض روح مینمایم ، پس آن پیغمبر بیامد و پادشاه را خبرداد چون پادشاه بدانست بدعای خداوند بپرداخت تا از تخت بزیر افتاد و عرض کرد : ای پروردگار من چندان مرا مهلت بده تا این کودك من جوان گردد و کار خود را بانجام برسانم.

پس خداوند تعالی بسوی آن پیغمبر وحی فرمود که نزد فلان پادشاه برو و او را اعلام کن که من مرگش را بتأخیر افکندم و پانزده سال بر عمرش بیفزودم آن پیغمبر عرض کرد: پروردگارا توخود میدانی که من هرگز دروغ نگفته ام.

راقم حروف گوید : شاید مقصود این است که چون در خبر أول پادشاه را بمرگش حديث کردم و نمرد، و اکنون اگر بدو شوم و خبر دوم را بدهم چون صدق خبر أول معلوم نشد مردمان مرا بدروغ نسبت دهند ، پس خداوند عز وجل بدو وحی فرستاد : « إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مَأْمُورٌ فَأَبْلِغْهُ ذَلِکَ » بدرستی که تو بندۂ مأمور هستی پس این پیام را بدو برسان « والله لا يُسْالُ عَمَّا يَفْعَلُ » خداوند مسئول

ص: 300

أفعال خود نمی شود .

پس از آن إمام رضا علیه السلام روی با سلیمان آورد و گفت : گمان میبرم که تو در این باب با یهود همانند شدی ، سليمان عرض کرد: پناه میبرم بخداوند از این أمر ، مگر يهود چه میگویند ؟ فرمود : « قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ » جماعت یهود گویند : دست خدای بسته است ، مقصود ایشان این است که خداوند تعالی از هر چه باید فراغت یافته و دیگر احداث چیزی نمی فرماید و تصرفي در امورات نمیکند پس خداوند عز وجل فرمود : « غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا » بسته و مغلول شده است دستهای مردم بود و بواسطه آن سخن که گفتند از رحمت خدای دور شدند .

« وَ لَقَدْ سَمِعْتُ قَوْماً سَئلُوا أَبِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیهماالسلام عَنِ الْبَدَاءِ فَقَالَ : مَا یُنْکِرُ النَّاسُ مِنَ الْبَدَاءِ وَ أَنْ الله لیَقِفَ قَوْماً یُرْجِیهِمْ لِأَمْرِهِ » و در نسخه دیگر «َنْ الله یَقِفَ قَوْماً » مسطور است ، بالجمله فرمود: بتحقيق شنیدم قومی از پدرم موسی ابن جعفر علیهماالسلام پرسیدند از بدا، فرمود : این انکار مردمان در امر بدا از چیست همانا خداوند تعالی قومی را باز میدارد تا أمر او و بروایتی أمر ایشان را بتأخير افکند.

سلیمان عرض کرد: آیا مرا خبر نمی دهی از آیه « إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ » در چه چیز نازل شده است ؟ فرمود: ای سلیمان « لَیْلَهُ الْقَدْرِ یُقَدِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِیهَا مَا یَکُونُ مِنَ السَّنَهِ إِلَی السَّنَهِ مِنْ حَیَاهٍ أَوْ مَوْتٍ أَوْ خَیْرٍ أَوْ شَرٍّ أَوْ رِزْقٍ فَمَا قَدَّرَهُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَهِ فَهُوَ مِنَ الَْمحْتُوم »

شب قدر آن شبی است که خداوند تعالی در آن شب تقدیر میفرماید آنچه را که از آغاز آنسال تا پایان آنسال واقع خواهد شد از زندگی و مردگی وخوبی و بدی و رزق و روزی ، پس هر چه را که خدای در این شب مقدر فرموده حتمی الوقوع است .

سلیمان عرض کرد: الان خوب فهمیدم فدایت گردم بر من بیفزای ، فرمود ای سلیمان « إنَّ مِنَ اَلْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَهً عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُقَدِّمُ مِنْهَا مَا یَشَاءُ

ص: 301

وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَ یَقُولُ اَلْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اَللَّهُ للمَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ یَکُونُ وَ لاَ یُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لاَ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یَمْحُو ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ مَا یَشَاءُ »

همانا پاره از امور هست که در حضرت یزدان تعالی توقف دارد مقدم میدارد خدای از آنها آنچه را که خواهد ، ومؤخر فرماید چیزی را که بخواهد ، ای سلیمان بدرستی که على علیه السلام میفرمود : علم دو علم است : علمی است که یزدان تعالی آنرا تعلیم ملائکه و پیغمبران خود فرموده و این علم بوقوع و ظهور میرسد ، چه خدای خودرا و فرشتگان و فرستادگان خودرا تكذیب نخواهد کرد ، و علمی است که در حضرت یزدان مخزون است و هیچیك از مخلوق را بر آن مطلع نساخته است ومقدم میدارد از آن چیزیرا که خواهد ، و مؤخر میگرداند از آن چیزیرا که خواهد ، و محو میگرداند چیزی را که خواهد ، و اثبات مینماید چیزی را که خواهد .

راقم حروف گوید: از این پیش در کتاب حضرت سجاد و سایر ائمه علیهم السلام باین آیه و شرح مسئله بداء و بيانات مفصله اشارت کرده ایم، بالجمله اینوقت سلیمان با مأمون گفت : بعد از این روز منکر مسئله بداء نمی شوم إنشاء الله تعالی و تکذیب آن را نمی نمایم .

مأمون گفت : ای سلیمان هر چه خواهی از أبو الحسن بپرس أما بطورخوش و استدراك و انصاف بگوش هوش در سپار، سلیمان عرض کرد: یا سیدی از تو سؤال بکنم ؟ فرمود: « سَلْ عَمّا بَدالَکَ » از هرچه در مخزن سینه و اندیشه ات خطور مینماید بپرس.

عرض کرد: چه میفرمائی در حق کسیکه اراده را اسم و صفت قرار میدهد مثل حي وسمیع و بصیر وقدير ؟.

إمام رضا علیه السلام فرمود: « إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْیَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاءَ

ص: 302

وَ أَرَادَ، وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ الاشیاء وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ و قدیر، فَهَذَا دَلِیلٌ عَلَی أَنَّهَما لَیْسَتْ مِثْلَ سَمِیعٍ وَ لَا بَصِیرٍ وَ لَا قَدِیرٍ » اینها با هم فرق دارد بدرستیکه شما میگوئيد أشياء حادث گردند و مختلف شوند ، چه مشیت و اراده خدای بر آن علاقه گرفته است و خداوند خواسته است و اراده فرموده است ، أما نمیگوئید که حدوث و اختلاف أشياء بسبب آن است که خداوند سمیع و بصیر و قدیر است پس این خود دلیل بر آن است که اسم و صفت جز این است و مشيت و اراده بمعنی دیگر است .

سلیمان عرض کرد: خداوند تعالی همیشه مرید بوده است یعنی دائم الاراده است ؟ إمام رضا علیه السلام فرمود: ای سلیمان « فَإِرادَتُهُ غَیرُهُ » پس اراده خدای غیر از خدا است ؟ عرض کرد: بلی، فرمود : « فَقَد أَثبَتَّ مَعَهُ شَیئا غَیرَهُ لَم یَزَل » پس اگر چنین است که تو قائلى البته چیزیرا همیشه با خدای ثابت و برقرار میداری که غیر از او است .

سلیمان عرض کرد: من این را ثابت نمیکنم ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « أهِیَ مُحدَثَهٌ ؟ » آیا اراده حادث است ؟ سلیمان عرض کرد: اراده حادث نیست ، اینوقت مأمون فریادی بسلیمان بر کشید و گفت : « أمِثْلُهُ یُعَایَا أَوْ یُکَابَرُ؟! عَلَیْکَ بِالإِنْصَافِ. أَمَا تَرَی مَنْ حَوْلَکَ مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ » آیا با چون وی کسی از راه مکابرت ومنازعت سخن توان کرد و بچون و چرا اندر شد یا او را ناتوان کرد و عاجز گردانید باید از طریق انصاف نگردی، مگر نگران أهل مناظرت نیستی که در اطراف تو حاضر هستند .

بعد از آن مأمون روی با امام رضا علیه السلام آورد و عرض کرد : ای أبو الحسن با سلیمان تکلم فرمای، چه او متكلم أهل خراسان است ، إمام رضا علیه السلام دیگر باره برسلیمان اعاده مسئله نمود و فرمود : « هِیَ مُحْدَثَهٌ یَا سُلَیَْمانُ، فَإِنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا لَمْ یَکُنْ أَزَلِیّاً کَانَ مُحْدَثاً، وَ إِذَا لَمْ یَکُنْ مُحْدَثاً کَانَ أَزَلِیّاً » اراده حادث است ای سلیمان زیرا که هر چیزی چون أزلی نباشد حادث خواهد بود و اگر حادث نباشد أزلی

ص: 303

خواهد بود.

سلیمان عرض کرد: اراده خدا از خدا میباشد چنانکه سمع خدا و بصر خدا و علم خدا از خداست ؟ إمام رضا عليه السلام فرمود: :« فَإِرَادَتُهُ نَفْسُهُ » پس با این سخن که تو گفتی اراده خدای را نفس خدا میدانی، عرض کرد نیست ، فرمود: پس مرید مثل سمیع و بصیر نمیباشد ، عرض کرد: نفس خدای خودرا مرید ساخته چنانکه نفس او خودر ا سمیع ساخته ونفس او خودرا بصير گردانیده و نفس او خودرا عالم نموده .

إمام رضا علیه السلام فرمود: « مَا مَعْنَی أَرَادَ نَفْسُهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ شَیْئاً وْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ حَیّاً أَوْ سَمِیعاً أَوْ بَصِیراً أَوْ قَدِیراً؟ قال : نعم » چیست معنی اینکه نفس خدای تعالی اورا مرید کرده است ؟ یعنی مقصود تو این است که اراده کرده است که چیزی باشد با اراده فرموده است که زنده و شنونده و بیننده باشد ؟.

سلیمان عرض کرد: بلي، إمام رضا علیه السلام فرمود : « أَفَبِإِرَادَتِهِ کَانَ ذَلِکَ » آیا باراده خود دارای این صفات باشد ؟ سلیمان عرض کرد : بلى ، فرمود : « فَلَیْسَ لِقَوْلِکَ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ حَیّاً سَمِیعاً بَصِیراً مَعْنًی إِذَا لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ بِإِرَادَتِهِ » پس برای قول تو که اراده کرده است که حی سميع بصير باشد معنی نخواهد بود گاهی که باراده او نباشد.

سلیمان عرض کرد: آری محققا باید این صفات باراده خدای تعالی متحقق گردد، مأمون و کسانیکه در حضورش حاضر بودند از این سخن سلیمان بخندیدند ، إمام رضا علیه السلام نیز متبستم شد و با آن جماعت فرمود : « ارْفُقُوا بِمُتَکَلِّمِ خُرَاسَانَ یَا سُلَیَْمانُ فَقَدْ حَالَ عِنْدَکُمْ عَنْ حَالِهِ وَ تَغَیَّرَ عَنْهَا وَ هَذَا مَا لا یُوصَفُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَانْقَطَعَ » با متکلم خراسان برفق و مدارا رفتار کنید، ای سلیمان پس بنابراین بایستی یزدان عز وجل را شما هر ساعتی از حالی بحالتی اندر آورید و بحالت تغییر بدانید و این تغییر حالت و گوناگون شدن را نتوان از اوصاف إلهي شمرد ، چون سخن باین مقام پیوست سلیمان را راه سخن بجای نماند ورشته کلامش بالمره منقطع شد.

ص: 304

بعداز آن إمام رضا سلام الله تعالی علیه فرمود: ای سلیمان از تو از مسئله پرسش میکنم ، عرض کرد : بپرس فدایت بگردم ، فرمود : « أَخْبِرْنِی عَنْکَ وَ عَنْ أَصْحَابِکَ؛ تُکَلِّمُونَ النَّاسَ بِمَا تَفْقَهُونَ وَ تَعْرِفُونَ أَوْ بِمَا لا تَفْقَهُونَ وَ لا تَعْرِفُونَ » بامن از خودت واصحابت بازگوی که مردمان را بآنچه میدانند و میشناسند سخن میکنید یا بآنچه نمیدانند و نمی شناسند ؟ عرض کرد: بآنچه دانسته و فهمیده شود ، فرمود: « فَالَّذِی یَعْلَمُ النَّاسُ أَنَّ الْمُرِیدَ غَیْرُ الإِرَادَهِ وَ أَنَّ الْمُرِیدَ قَبْلَ الإِرَادَهِ وَ أَنَّ الْفَاعِلَ قَبْلَ الْمَفْعُولِ، وَ هَذَا یُبْطِلُ قَوْلَکُمْ إِنَّ الإِرَادَهَ وَالْمُرِیدَ شَیْ ءٌ وَاحِدٌ ».

آنچه را که مردمان میدانند این است که اراده کننده غیر از خود اراده است و مرید قبل از اراده است وفاعل پیش از مفعول است و این مطلب باطل میسازد قول شما را که میگوئید : اراده و مرید هردو يك چیز هستند، عرض کرد: فدایت شوم این مسئله نه از آن قبیل است که مردمان بتوانند بشناسند و بدانند .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَأَرَاکُمُ ادَّعَیْتُمْ عِلْمَ ذَلِکَ بِلا مَعْرِفَهٍ وَ قُلْتُمُ الإِرَادَهُ کَالسَّمْعِ وَالْبَصَرِ، إِذاً کَانَ ذَلِکَ عِنْدَکُمْ عَلَی مَا لا یُعْرَفُ وَ لا یُعْقَلُ. فَلَمْ یُحِرْ جَوَاباً » شمارا همی نگرم که مدعی علم این امر هستید بدون معرفتی و میگوئيد : اراده در حكم سمع و بصر ومانند آن است ، یعنی دیدن و شنیدن قبل از بیننده و شنونده خواهد بود بدون اینکه قابل تعقل باشد، سلیمان را جوابی باقی نماند، و از آن پس إمام رضا علیه السلام فرمود : « یَا سُلَیَْمانُ، هَلْ یَعْلَمُ اللَّهُ جَمِیعَ مَا فِی الْجَنَّهِ وَالنَّارِ؟ »

ای سلیمان آیا خدای بتمام آنچه در بهشت و دوزخ است عالم است ؟ عرض کرد، آری ، فرمود : « فَیَکُونُ مَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنَّهُ یَکُونُ مِنْ ذَلِکَ ، قَالَ: نَعَمْ قَالَ: فَإِذَا کَانَ حَتَّی لا یَبْقَی مِنْهُ شَیْ ءٌ إِلاّ کَانَ، أَیَزِیدُهُمْ أَوْ یَطْوِیهِ عَنْهُمْ »پس آنچه خدای تعالی بآن عالم است در بهشت و دوزخ موجود است، عرض کرد: بلى ، فرمود: پس اگر چنین باشد که هر چه در بهشت و جهنم هست خداوند بآن عالم است آیا بر آن می افزاید یا از آن میکاهد ومنقطع میگرداند ؟

سلیمان عرض کرد : بلکه آنجمله را بر زبادت میگرداند ، إمام رضا علیه السلام

ص: 305

فرمود: « فَأَرَاهُ فِی قَوْلِکَ قَدْ زَادَهُمْ مَا لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِهِ أَنَّهُ یَکُونُ » پس چنان می بینم خدای را چنانکه تو میگوئی که بر زیادت میفرماید ، زیاد کرده است ایشانرا در بهشت و دوزخ آنچه را که در علم او نبوده است که خواهد بود، سلیمان عرض کرد: فدایت شوم برای مزید نهایت و پایانی نیست .

کنید و فرمود : « فَلَیْسَ یُحِیطُ عِلْمُهُ عِنْدَکُمْ بِمَا یَکُونُ فِیهِا إِذَا لَمْ یَعْرِفْ غَایَهَ ذَلِکَ، وَ إِذَا لَمْ یُحِطْ عِلْمُهُ بِمَا یَکُونُ فِیهِمَا لَمْ یَعْلَمْ مَا یَکُونُ فِیهِمَا قبل أَنْ یَکُونَ. تَعَالَی اللَّهُ عز و جل عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً » پس بایستی علم خدای بعقیدت شما بآنچه در بهشت و دوزخ موجود است محیط نباشد گاهی که بپایان آن دانا نباشد ، وچون علم خدای محیط بآنچه در بهشت و دوزخ است نباشد بایستی عالم بآنها قبل از بودن آنها نباشد و این صفت جهل است و خداوند عز وجل بسی منزه و برتر از این نسبت است .

سلیمان عرض کرد: اینکه من میگویم نمیداند آنچه را که بعد موجود میشود بعلت این است که نهایتی برای طول بهشت و عذاب وعقابهای جهنم نیست چه خداوند تعالی بهشت و دوزخ را بخلود وجاوید بودن و بقای بدون زوال توصیف کرده است از این روی مارا مکروه و ناخوش مینماید که برای آنها پایان وانقطاعی قایل شویم .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « لَیْسَ عِلْمُهُ بِذَلِکَ بِمُوجِبٍ لانْقِطَاعِهِ عَنْهُمْ، لانَّهُ قَدْ یَعْلَمُ ذَلِکَ ثُمَّ یَزِیدُهُمْ ثُمَّ لا یَقْطَعُهُ عَنْهُمْ. وَ کَذَلِکَ قَالَ الله عَزَّ وَجَلَّ فِی کِتَابِهِ کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ ».

تعلق داشتن علم خداوند بآنچه در بهشت و جهنم بوده و خواهد بود موجب آن نخواهد شد که نعمت أهل نعیم یا نقمت أهل جحيم را انقطاعی حاصل گردد چه نقصاني وارد خواهد آمد که بگوئیم خداوند تعالی براین أمر علم دارد وفزایش میدهد آنها را وهم نعمت ونقمت و ثواب وعذاب را از أهل مينو و دوزخ باز نمیدارد و کار بتخليد و همیشگی میگذارد ، چنانکه ایزد تعالی در صفت أهل دوزخ میفرماید: هروقت از تابش آتش پوستهای کفار پخته و سوخته گردد پوستی دیگر برایشان

ص: 306

بر گشیم تا همواره عذاب را بچشند ، یعنی روح ایشان را انفصالی از عذاب نباشد .

و در صفت أهل بهشت میفرماید : « عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ » یعنی نعمتهای خدائی را در حق أهل بهشت انقطاعی و بریدنی نیست و پیوسته دائم است و امتداد آن را نهایتی و پایانی نباشد. .

و نیز خداوند عزوجل میفرماید: «وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ » مردم بهشت در فواكه و میوه های بسیار دائمی هستند که برخلاف فواکه دنیویته هرگز فناوزوال وانقطاع نجوید و هر وقت بهشتیان بخواهند موجود باشد و هیچوقت از خوردن آن فواكه ممنوع نشوند، چنانکه میوه های دنیوی را مالکان آن از خوردن دیگران منع مینمایند یا بواسطه اینکه مخالف فصل و تقاضای آن با مزاج باشد باز میدارند .

پس در بهشت نه تفاوت فصل و نه بواسطه بعد مسافت یا پاره جهات دیگر یا حدوث امراض یا وصول ضرر انقطاع وصل روی میدهد ، همیشه از تمام انواع وأقسام آن و هر گونه نعمتی که خواسته باشند برخوردارند ، پس خداوند بر نعمت و عذاب عالم است و این زیادت را نیز منقطع نمیفرماید : « أَرَأَيْتَ مَا أَكَلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَا شَرِبُوا أَلَيْسَ يُخَلِّفْ مَكَانَهُ » می بینی و میدانی که آنچه را که بهشتیان میخورند و میآشامند آیانه آن است که خداوند قادر مانند همان نعمت که خورده اند و آشامیده اند بجایش می آفریند.

یعنی هرگز نشود که از خوردن و آشامیدن نعمتهای بهشتی نقصانی در آن نمودار آید یا جای آن در انظار خالی نماید بلکه هر چه از آن صرف شود بهمان مقدار وهمان جنس بجایش خلق شود، سلیمان عرض کرد: آری چنین است که فرمائی نعمت دیگر خلق میفرماید، فرمود : « أَفَیَکونُ یَقطَعُ ذلِکَ عَنهُم وقَد أَخلَفَ مَکانَهُ » آیا این نعمت از ایشان انقطاع خواهد گرفت و حال اینکه هر چه از آن بخورند و بیاشامند قدرت كامله یزدانی در جای آن همانگونه نعمت را خلق فرماید ؟

ص: 307

سلیمان عرض کرد: قطع نمیشود، فرمود : « فَکَذَلِکَ کُلَّمَا یَکُونُ فِیهَا إِذَا أَخْلَفَ مَکَانَهُ فَلَیْسَ بِمَقْطُوعٍ عَنْهُمْ » پس همچنین هر گونه نعمتی که در بهشت است بعد از آنکه هر چه از آن نایل شوند در جایش آفريده شود هرگز از اهل بهشت قطع نمیشود وزوالی برای آن نخواهد بود ، سلیمان عرض کرد : بلی نعمت خودرا از بهشتیان قطع میفرماید و فزایش نمیدهد مرایشان را ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « إِذاً یَبِیدُ مَا فِیهِا وَ هَذَا یَا سُلَیْمَانُ إِبْطَالُ الْخُلُودِ وَ خِلَافُ الْکِتَابِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ »

اگر چنین باشد که تو گوئی بایستی هر نعمتی که در بهشت است فنا پذیرد و این حال مخالف و مبطل امر خلود وهمیشگی بهشت و بهشتیان و قرآن یزدان است چه خداوند عز وجل میفرماید : برای بهشتیان هر چه بخواهند موجود و حاضر است وما از آنچه ایشان خواهند و تصور نمایند فزون تر بآنها کرامت میکنیم ، و میفرماید عطائی است که انفصال وانقطاع و بریدن ندارد، و میفرماید : « وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» هرگز پرهیزکاران از بهشت بیرون نشوند، و میفرماید : « خالِدِینَ فِیها أَبَداً » همیشه در بهشت مخلد هستند، و میفرماید : « وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ » انقطاعی در نعمتهای بهشتی نیست .

راقم حروف گوید : همان عدم منع مردم بهشت از نعمتهای غیر مقطوعه دلالت بر خلود مینماید ، چه نعمت بهشت را که انقطاع و بریده شدنی نیست پس عدم منع بهشتیان نیز که همیشه متنعم باشند دلالت بر آن مینماید که جاویدان در بهشت هستند .

بالجمله چون کلام إمام علیه السلام باین مقام ارتسام گرفت سلیمان را لجام بر دهان افتاد وراه نفس و تکلم بروی قطع گشت ، آنگاه امام رضا صلوات الله عليه فرمود: ای سلیمان « أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِرَادَهِ فِعْلٌ هِیَ أَمْ غَیْرُ فِعْلٍ ؟، آیا با من خبر نمی دهی آیا اراده فعل است یا فعل نیست ؟ عرض کرد: آری اراده فعل است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَهِیَ مُحْدَثَهٌ لِأَنَّ الْفِعْلَ کُلَّهُ مُحْدَثٌ» پس اراده محدث است

ص: 308

چه هر فعلی حادث است .

سلیمان عرض کرد: اراده فعل نیست ، فرمود : « فَمَعَهُ غَیْرُهُ لَمْ یَزَلْ » پس اگر چنین است که تو گوئی وفعل نباشد بایستی قدیم و با خدای غیر از خدای باشد وهمیشگی داشته باشد، یعنی در اینصورت بایستی اراده نیز ازلی و همیشه با خدای لم يزلی باشد ، عرض کرد : اراده انشاء و ایجاد است .

فرمود : ای سلیمان « هَذَا الَّذِی ادعِیتُمُوهُ عَلَی ضِرَارٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ قَوْلِهِمْ إِنَّ کُلَّ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ فِی سَمَاءٍ أَوْ أَرْضٍ أَوْ بَحْرٍ أَوْ بحَرٍّ مِنْ کَلْبٍ أَوْ خِنْزِیرٍ أَوْ قِرْدٍ أَوْ إِنْسَانٍ أَوْ دَابَّهٍ إِرَادَهُ اللَّهِ وَ إِنَّ إِرَادَهَ اللَّهِ تَحْیَی وَ تَمُوتُ وَ تَذْهَبُ وَ تَأْکُلُ وَ تَشْرَبُ وَ تَنْکِحُ وَ تَلِذ وَ تَظْلِمُ وَ تَفْعَلُ الْفَوَاحِشَ وَ تَکْفُرُ وَ تُشْرِکُ فَنَبْرَأُ مِنْهَا وَ یعَادِیهَا وَ هَذَا حَدُّهَا».

این مطلبی را که قصد و عنوان کرده قول ضرار واصحاب او است که میگویند هر چه را که یزدان تعالی در آسمان یا زمین یا صحرا یا دریا از سگ و خوك و بوزینه یا آدمی زاده یا هرگونه جنبنده که خلق فرموده است اراده خداوند است و بدرستی که اراده خدائی زنده می شود و میمیرد و میرود و میخورد و می آشامد و نکاح می نماید ولذت میبرد و میزاید وظلم میکند و مرتكب فواحش می گردد و کافر میشود و مشرك میگردد و از آن براءت و با آن عداوت می ورزد ، و حد آن این است .

سلیمان عرض کرد: اراده مانند سمع و بصر وعلم است ، إمام رضا علیه السلام فرمود: دیگر باره این امر بازگشتی ، پس با من خبر بده از سمع و بصر وعلم آیا مصنوع هستند؟ عرض کرد: مخلوق نیستند ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَکَیْفَ نَفَیْتُمُوهُ فَمَرَّهً قُلْتُمْ لَمْ یُرِدْ وَ مَرَّهً قُلْتُمْ أَرَادَ وَ لَیْسَتْ بِمَفْعُولٍ لَهُ » پس چگونه مصنوع بودن اراده را نفی میکنید که یکدفعه میگوئید : خداوند اراده کرده است ودفعه دیگر میگوئید : اراده نفرموده است ، و این امر چگونه میسازد با اینکه اراده را مصنوع و مخلوق ندانند ؟!.

ص: 309

سلیمان عرض کرد : این مطلب نظير قول ما میباشد که یکدفعه میگوئیم داند و یکدفعه گوئیم نمیداند ، فرمود : «لَیْسَ ذَلِکَ سَوَاءً لِأَنَّ نَفْیَ الْمَعْلُومِ لَیْسَ بِنَفْیِ الْعِلْمِ وَ نَفْیُ الْمُرَادِ نَفْیُ الْإِرَادَهِ أَنْ یکُونَ » این دو یکسان نیستند ، یعنی اینکه شما بگوئید : یکدفعه میگوئیم عالم است و معلومی برای او ثابت میکنیم ، و دفعه دیگر میگوئیم عالم نیست و معلومی از بهرش ثابت نمیکنیم با اراده مساوی نیست زیرا که نفی معلوم دلیل نفی علم نمی شود ، أما نفی مراد موجب نفي وجود اراده است که بشود « لِأَنَّ الشَّیْ ءَ إِذَا لَمْ یُرَدْ لَمْ یَکُنْ إِرَادَهٌ وَ قَدْ یَکُونُ الْعِلْمُ ثَابِتاً » زیرا که چون چیزی اراده نشود پس نخواهد بود و علم هم ثابت است .

« وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْمَعْلُومُ بِمَنْزِلَهِ الْبَصَرِ فَقَدْ یَکُونُ الْإِنْسَانُ بَصِیراً وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْمُبْصَرُ وَ قد یَکُونُ الْعِلْمُ ثَابِتاً وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْمَعْلُومُ » و اگرچه معلوم نباشد چنانکه بسیاری هست که مبصر و دیده شده نیست اما انسان بصیر است پس بسیار میشود که علم ثابت و محقق میباشد اگرچه معلومی نیست .

سليمان عرض کرد: اراده مخلوق ومصنوع است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَهِیَ مُحْدَثَهٌ لَیْسَتْ کَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ لِأَنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ لَیْسَا بِمَصْنُوعَیْنِ وَ هَذِهِ مَصْنُوعَهٌ » پس اراده حادث است و مانند سمع و بصر نیست ، زیرا که سمع و بصر مصنوع و مخلوق نیستند اما اراده مخلوق و مصنوع است ، سلیمان عرض کرد: اراده صفتی از صفات خداوند است و همیشه بوده است، فرمود : « فَیَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ الْإِنْسَانُ لَمْ یَزَلْ لِأَنَّ صِفَتَهُ لَمْ تَزَلْ » پس شایسته است که انسان همیشه پاینده و بی زوال باشد، زیرا که اراده که صفت اوست لايزال است ، سلیمان عرض کرد: لازم نیست که چنین باشد چه تواند بود که خداوند اراده نفرموده باشد .

إمام رضا علیه السلام فرمود : ای خراسانی «مَا أَکْثَرَ غَلَطَکَ أَ فَلَیْسَ بِإِرَادَتِهِ وَ قَوْلِهِ تَکُونُ الْأَشْیَاءُ » چه بسیار است غلط تو ! پس بقول وعقیدت تو بایستی اشیاء باراده و فرمان یزدان بوجود نیامده باشند ! سلیمان عرض کرد: نی، فرمود : « فَإِذَا لَمْ تَکُنْ بِإِرَادَتِهِ وَ لَا بمَشِیَّتِهِ وَ لَا أَمْرِهِ وَ لَا بِالْمُبَاشَرَهِ فَکَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ

ص: 310

ذَلِکَ » پس اگر وجود اشیاء بموجب اراده ومشيت وامر خداوندی ومباشرت نباشد پس از کجا بوجود آیند و کیفیت این حال چگونه خواهد بود ؟! خداوند برتر است از این گونه نسبتها ، چون سلسله سخن باین جای مسلسل شد سلیمان از جواب بازماند و راه سخن برایش نماند .

و از آن پس امام رضا صلوات الله تعالی و تبارك عليه فرمود : آیا مرا خبر نمی دهی از این قول خدای تعالی : «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها» هر وقت اراده هلاك أهل قریه را که مستوجب عذاب شده اند بفرمائيم مترفين و متمولین و پرورش یافتگان نعمت آنجا بفسق وفجور میپردازند ، یعنی بذلك أنه يحدث إرادة ، مقصود این است که اراده ایجاد شود ، سلیمان عرض کرد: بلی، فرمود : « فَإِذَا َحْدَثَ إِرَادَهً کَانَ قَوْلُکَ إِنَّ الْإِرَادَهَ هِیَ هُوَ أَوْ شَیْ ءٌ مِنْهُ بَاطِلًا لِأَنَّهُ لَا یَکُونُ أَنْ یُحْدِثَ نَفْسَهُ وَ لَا یَتَغَیَّرُ عَنْ حَالِهِ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ » .

پس اگر اراده ایجاد شود اراده را معنی سخن تو که اراده عین خداوند یا چیزی وصفتی از خداوند است باطل میگردد ، زیرا که ممکن نیست که خداوند تعالی وجود واجب خودرا ایجاد فرماید : وحال اینکه خداوند تعالی از حال خود دیگر گون نمیشود و خدای از این امور برتر و بلندتر است .

سلیمان عرض کرد که خداوند تعالی از این قول خود « أردنا » قصد نفرموده است که ایجاد کند اراده را ، فرمود : پس مقصود خدای چیست ؟ عرض کرد : کردن کار و فعل چیزیرا قصد فرموده است ، إمام رضا عليه السلام فرمود : « وَیْلَکَ کَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْئلَهَ وَ قَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّ الْإِرَادَهَ مُحْدَثَهٌ لِأَنَّ فِعْلَ الشَّیْ ءِ مُحْدَثٌ » وای بر تو تا چند در این مسئله سخن بنكول واعتراف میگذرانی با اینکه با تو گفتم که اراده حادث است ، زیرا که فعل شيء حادث است .

سليمان عرض کرد: پس برای اراده معنی نخواهد بود، فرمود : « قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ عِنْدَکُمْ حَتَّی وَصَفَهَا بِالْإِرَادَهِ بِمَا لَا مَعْنَی لَهُ فَإِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مَعْنًی قَدِیمٌ وَ لَا حَدِیثٌ بَطَلَ قَوْلُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَزَلْ مُرِیداً » يزدان تعالی وصف نموده است

ص: 311

ذات خودرا بعقیدت وسلیقت شما تا بآنجا که بقول شما لازم می آید که توصیف کرده باشد خودرا بآنچه برای آن معنی نباشد ، چه هرگاه اراده را معنی نباشد نه قدیم ونه حادث هر آینه باطل میشود قول شما که خدای تعالی همیشه مرید بود .

سلیمان عرض کرد: قصد من این بود که اراده فعلی است از جانب حق وازلی است ، فرمود : « أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَا لَمْ یَزَلْ لَا یَکُونُ مَفْعُولًا وَ قَدِیماً حَدِیثاً فِی حَالَهٍ وَاحِدَهٍ » مگر نمیدانی که آنچه ازلی است فعل و مصنوع نخواهد شد و امکان ندارد در يك حالت هم قدیم و هم حادث باشد ، این هنگام سلیمان از عرض جواب عاجز ماند .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « لَا بَأْسَ أَتْمِمْ مَسْأَلَتَکَ » باکی نیست سؤالهای خودرا تمام گردان ، سلیمان عرض کرد: سخن من این است که اراده صفتی است از صفات خدای تعالی ، فرمود : « کَمْ تُرَدِّدُ عَلَیَّ أَنَّهَا صِفَهٌ مِنْ صِفَاتِهِ فَصِفَتُهُ مُحْدَثَهٌ أَوْ لَمْ تَزَلْ » تاچند برای من تکرار مینمائی که اراده صفتی از صفات یزدانی است آیا صفت خدا حادث است یا قدیم است ؟ سلیمان عرض کرد: حادث است.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « اللَّهُ أَکْبَرُ فَالْإِرَادَهُ مُحْدَثَهٌ وَ إِنْ کَانَتْ صِفَهً مِنْ صِفَاتِهِ لَمْ تَزَلْ » خداوند بزرگ است پس اراده حادث خواهد بود و حال اینکه اگر صفتی از صفات خداوند بود ازلی بود ، سلیمان جوابی باز نداد ، إمام رضا علیه السلام فرمود: « انَّ مَا لَمْ یَزَلْ لَا یَکُونُ مَفْعُولًا» چیزیکه ازلی باشد ممکن نیست مصنوع ومفعول باشد ، سلیمان عرض کرد: در ازل چیزی از اراده ومراد نبوده مگر اراده و بس إمام رضا علیه السلام فرمود : « وُسْوِسْتَ یَا سُلَیْمَانُ فَقَدْ فَعَلَ وَ خَلَقَ مَا لَمْ یَزَلْ خَلَقَهُ وَ فَعَلَهُ وَ هَذِهِ صِفَهُ مَنْ لَا یَدْرِی مَا فَعَلَ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ »

همانا دچار وسوسه شده ای سلیمان ممکن نیست اراده و مراد از همدیگر تخلف نمایند پس اگر در أزل اراده باشد بنا چار مراد هم هست ، پس بنابر قول تو لازم میگردد که حق تعالی ازلی را خلق کرده باشد، یعنی چیزیکه خلقت وفعل آن ازلی است خداوند آن را خلق فرموده باشد و این صفت کسی است که

ص: 312

نداند چه کرده است ، وخدا از جهل وعدم علم منزه ومبرا میباشد ، سلیمان عرض کرد : ای سیند من از نخست بتو عرضه داشتم که اراده مثال سمع و بصر و علم است.

اینوقت مأمون از این سخن بر آشفت و گفت : وای بر تو ای سلیمان کَمْ هَذَا الْغَلَطُ وَ التَّرْدَادُ اقْطَعْ هَذَا وَ خُذْ فِی غَیْرِهِ إِذْ لَسْتَ تَقْوَی عَلَی غَیْرِ هَذَا الرَّدِّ، تاچند اعاده این غلط و این بازگشت را مینمائی از این رشته سخن در گذر و از مسئله دیگر آغاز کن، چه در جواب این مسئله بجز اینکه بغلط و بازگشت بهمان بیان مردود سابق عودت کنی قدرت اقامت دلیل و برهانی دیگر نداری.

إمام رضا علیه السلام فرمود : ای أمير المؤمنين اورا بحال خود بگذار وسخنش را قطع مفرماى فَیَجْعَلَهَا حُجَّهً، چه اگر سخن او را قطع فرمائی برای خود حجتی قرار میدهد و بعد از این میگوید : چون خواستم اقامت برهان نمایم سخن مرا قطع نمودند تا مغلوب نشوند ، ای سلیمان تکلم کن ، عرض کرد: من با تو خبر دادم که اراده مانند سمع و بصر وعلم است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : باکی ندارد « أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْنَی هَذِهِ أَ مَعْنًی وَاحِدٌ أَوْ مَعَانِی مُخْتَلِفَهٌ؟» خبر ده مرا از معنی این آیا یك معنی است یا چندین معنی مختلف است ؟ سلیمان عرض کرد: معنی اراده یکی است.

إمام رضا علیه السلام فرمود : پس معنی ارادت بجمله يك معنی است ، سلیمان گفت: بلی ، إمام علیه السلام فرمود : « فَإِنْ کَانَ مَعْنَاهَا مَعْنًا وَاحِداً کَانَتْ إِرَادَهُ الْقِیَامِ إِرَادَهَ الْقُعُودِ وَ إِرَادَهُ الْحَیَاهِ إِرَادَهَ الْمَوْتِ و اذْا کَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَهً لَمْ یَتَقَدَّمْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَمْ یُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ کَانَت شَیْئاً وَاحِداً » اگر معنی اراده را يك معنی باشد پس اراده قيام اراده قعود و اراده حيات اراده مرگ است، و اگر اراده خدای يك اراده باشد بعضی چیزها مقدم بر بعضی وپاره مخالف برخی نخواهد شد و تمام أشياء يك چيز خواهند بود.

سليمان عرض کرد: معنای اراده مختلف است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْمُرِیدِ أَ هُوَ الْإِرَادَهُ أَوْ غَیْرُهَا » با من خبر بده که آیا مرید همان

ص: 313

اراده است یا غیر آن است ؟ سلیمان عرض کرد: بلکه اراده است، فرمود : « فَالْمُرِیدُ عِنْدَکُمْ مُخْتَلِفٌ إِذْ کَانَ هُوَ الْإِرَادَهَ » پس مرید نزد شما مختلف است ، چه مرید بنا بر قول شما همان اراده است ، سلیمان عرض کرد : ای سید من اراده مرید نیست .

فرمود : « فَالْإِرَادَهُ مُحْدَثَهٌ وَ إِلَّا فَمَعَهُ غَیْرُهُ افْهَمْ وَ زِدْ نی مَسْأَلَتِکَ » پس اراده حادث است و اگر گوئی ازلی است لازم میشود که با خداوند تعالی غیر از او باشد یعنی تعدد قدماء لازم میگردد ، ای سلیمان بفهم و بر پرسش خود بیفزای ، سلیمان عرض کرد: اراده اسمی است از اسامی خدا ، فرمود : آیا خداوند خودرا باین نام بنامیده است ؟ عرض کرد: خودش نفس خودرا باین اسم موسوم نداشته است .

امام رضا علیه السلام فرمود : ترا نمیرسد خدای را باسمی بنامی که خدای تعالی خودرا بآن نام ننامیده است ، سليمان عرض کرد: خداوند خودرا وصف کرده است که مرید است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « فلَیْسَ صِفَتُهُ نَفْسَهُ أَنَّهُ مُرِیدٌ إِخْبَاراً عَنْ أَنَّهُ إِرَادَهٌ وَ لَا إِخْبَار عَنْ أَنَّ الْإِرَادَهَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ » متصف ساختن خدای تعالی نفس خودرا باینکه مریداست اخبار از اراده او و نه أخبار از این است که اراده اسمی است از اسامی او .

سليمان عرض کرد : اخبار باین است که اراده اسمی است از أسماء خدای چه اراده او علم او است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « یَا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشَّیْ ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ » ای نادان هروقت بداند چیزیرا باید اراده آن را نماید ؟ سلیمان عرض کرد : بلی.

فرمود: پس اگر اراده نفرماید چیزیرا باید عالم بآن نباشد ؟ عرض کرد : بلى ، فرمود : از کجا این را میگوئی و چه دلیل داری بر اینکه اراده او علم او است ؟ « وَ قَدْ یَعْلَمُ مَا لَا یُرِیدُهُ أَبَداً» وحال اینکه علم دارد بچیزیکه هرگز آن کار را نکرده است، و این است قول خداوند عزوجل که فرموده است : « وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ » ای پیغمبر گرامی اگر بخواهیم هر آینه ببریم آنچه را که

ص: 314

وحی فرستادیم بسوی تو که مراد قرآن است ، یعنی از سینه ها و مصحفها محو کنیم .

«فَهُوَ یَعْلَمُ کَیْفَ یَذْهَبُ بِهِ وَ هو لَا یَذْهَبُ بِهِ أَبَداً » پس خداوند تعالی علم دارد باینکه چگونه قرآن را از صدور وصحف محو کند و بر باید و حال آنکه هرگز نبرد آن را ، سليمان عرض کرد: این کار بعلت این است که خدای تعالی فارغ شده است از امر و آنچه بایستی تقدیر نماید فرموده است و دیگر اراده در آن ندارد و تغییر و تبدیل و کم و زیاد نمیدهد .

امام رضا علیه السلام فرمود : این قول یهود است « فَکَیْفَ قَالَ تعالی ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ » اگر چنین است که یهود گویند خدای از کار فراغت یافته است پس چگونه میفرماید: بخوانید مرا وحاجات خودرا در حضرت من عرضه دهید تا از بهر شما مستجاب و برآورده گردانم ، سلیمان عرض کرد: مقصود خداي تعالی این است که قادر است بر روا کردن حاجت .

إمام رضا عليه السلام فرمود : « أَ فَیَعِدُ مَا لَا یَفِی بِهِ فَکَیْفَ قَالَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ » آیا خداوند تعالی وعده میدهد بچیزی که بآن وفا نمیکند پس چگونه میفرماید فزوده میگرداند در خلق آنچه را که میخواهد ، و میفرماید : « یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ » محو میکند خدا آنچه را که میخواهد ، یعنی نسخ آنرا صواب میداند و اثبات میکند آنچه را که در آن مصلحت میداند و در حضرت او است ام الکتاب که لوح محفوظ است و هیچ چیزی نیست جز اینکه در آن نوشته است .

در تفاسیر از ابن عباس منقول است که خداوند لوح محفوظ را از يك گوهر سفید بیافریده که طول آن پانصد ساله راه است ، هر روز خدای تعالی سیصد و شصت بار در آن لوح نظر میفرماید آنچه خواهد محو و آنچه خواهد اثبات میفرماید بر حسب مصلحت اشخاص مثل آنکه چون بنده دعائی کند یا صدقه بدهد یاطاعتی کند عمر او را دراز گرداند، بالجمله سلیمان از ادای جواب عاجز ماند و پاسخی نراند .

ص: 315

و إمام رضا علیه السلام فرمود: ای سلیمان « هَلْ یَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً یَکُونُ وَ لَا یُرِیدُ أَنْ یَخْلُقَ إِنْسَاناً أَبَداً َوْ أَنَّ إِنْسَاناً یَمُوتُ الیوم وَ لَا یُرِیدُ أَنْ یَمُوتَ الْیَوْمَ » آیا خدا عالم است بوجود و تکوین انسانی وحال اینکه اراده نفرموده باشد که هرگز انسانی خلق فرماید و علم دارد باینکه انسانی امروز می میرد و حال اینکه اراده نکرده باشد مردن او را امروز ؟ سلیمان عرض کرد: بلی.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « فَیَعْلَمُ أَنَّهُ یَکُونُ مَا یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ أَوْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکُونُ مَا لَا یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ » پس خداوند علم دارد به وجود یافتن چیزیرا که اراده فرموده است وجود پیدا کند و علم دارد باینکه صورت می پذیرد چیزیرا که اراده نکند وجود پیدا کردن او را ، سلیمان عرض کرد: خداوند علم دارد باینکه هر دو می شوند.

فرمود : « إِذًا یَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً حَیٌّ مَیِّتٌ قَائِمٌ قَاعِدٌ أَعْمَی بَصِیرٌ فِی حَالَهٍ وَاحِدَهٍ وَ هَذَا هُوَ الْمَحَالُ » در این هنگام خداوند علم خواهد داشت که انسانی زنده است مرده است ایستاده است نشسته است نابینا است بینا است در يك حالت و این محال است ، حاصل معنی این کلام مبارك این است که مثلا خداوند میداند که انسانی میمیرد و اراده ندارد امروز بمیرد و میداند انسانی زنده است و اراده ندارد زندگی و حیات اورا.

پس اگراراده علم باشد چنانکه سلیمان میگوید پس خدا میداند که انسانی در يك حالت هم زنده است و هم مرده، زیرا که بنا بر فرض مذكور علم اراده است و اراده هم از مراد تخلف نکند پس در يك حالت انسانی را که خدا علم بحيات و موت او دارد اراده بحیات و موت او نیز دارد و اراده هم از مراد تخلف نکند پس مراد حیات و موت او میباشد و چیزی هم که مراد است ناچار بمقام فعلیت رسیده است والا مراد معنی ندارد پس بالفعل انسانی هم مرده است و هم زنده است وهم ایستاده وهم نشسته و هم کوروهم بینا است در يك حالت و این جمع بين المتناقضين است و عقل ببطلانش حکمران است .

ص: 316

بالجمله سليمان عرض کرد: فدایت گردم خداوند بیکی از این دو چیز مذکور عالم است نه بآن يك ديگر، فرمود : « لَا بَأْسَ فَأَیُّهُمَا یَکُونُ الَّذِی أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَوِ الَّذِی لَمْ یُرِدْ أَنْ یَکُونَ » باکی نیست بازگوی خداوند بکدام یکی از این دو علم دارد بآنچیزیکه اراده کرده است بودش را با بآنچیزیکه اراده نفرموده است وجود آن را ؟ سلیمان عرض کرد: خدای عالم است بآنچه اراده فرموده است وجودش را ، حضرت رضا علیه السلام و مأمون و أصحاب مقالات و نظر که در آن محضر بودند بروی خندان شدند .

إمام رضا سلام الله عليه فرمود : « غَلِطْتَ وَ تَرَکْتَ قَوْلَکَ انَّهُ یَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً یَمُوتُ الْیَوْمَ وَ هُوَ لَا یُرِیدُ أَنْ یَمُوتَ الْیَوْمَ وَ إِنَّهُ یَخْلُقُ خَلْقاً وَ إِنَّهُ لَا یُرِیدُ أَنْ یَخْلُقَهُمْ وَ إِذَا لَمْ یَجُزِ الْعِلْمُ عِنْدَکُمْ بِمَا لَمْ یُرِدْ أَنْ یَکُونَ فَإِنَّمَا یَعْلَمُ أَنْ یَکُونَ مَا أَرَادَ أَنْ یَکُونَ ».

بغلط رفتی و سخن خودرا که از نخست گفتی خدای تعالی عالم است باینکه انسانی امروز میمیرد و اراده نفرموده است که امروز بمیرد و علم دارد باینکه وجود پیدا میکند خلقی و حال اینکه اراده نفرموده بود که بیافریند ایشانرا ! فروگذاشتی و بعداز اقرار انکار آوردی ، واگر بعقیدت شما جایز نباشد علم داشتن خدای بچیزی که اراده نفرموده است وجود پیدا کردن و قیام آنرا پس علم خواهد داشت بآنچه اراده وجود و ظهور و نمو آن را فرموده باشد نه بآنچه اراده نفرموده است ، پس چرا گفتی علم دارد بچیزیکه اراده نفرموده است ؟! سليمان عرض کرد: سخن من این است که اراده نه علم ونه غير علم است .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « یَا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَیْسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَیْرَهُ و إِذَا قُلْتُ لَیْسَتْ هِیَ غَیْرَهُ فَقَدْ جَعَلْتَهَا هُوَ » ای نادان چون میگوئی اراده نه علم است و این عقیدت داری همانا اراده را غیر از علم دانسته ! و گاهی که میگوئی اراده غير از علم نیست پس اراده را علم دانسته و این سخن نقیض یکدیگر است و اجتماع متناقضین محال است ، سلیمان عرض کرد: خدای تعالی قبل از آنکه

ص: 317

چیزی را خلق فرماید میداند که چگونه چیزی را خلق میفرماید ، فرمود : بلى ، عرض کرد: پس این اثبات چیزی است با خدا ، یعنی باید قائل بازلیت چیزی دیگر شد.

فرمود : « أَحَلْتَ لِأَنَّ الرَّجُلَ قَدْ یُحْسِنُ الْبِنَاءَ وَ إِنْ لَمْ یَبْنِ وَ یُحْسِنُ الْخِیَاطَهَ وَ إِنْ لَمْ یَخِطْ وَ یُحْسِنُ صَنْعَهَ الشَّیْ ءِ وَ إِنْ لَمْ یَصْنَعْهُ أَبَداً » سخني بمحال آوردی چه بسیار افتد که مردی علم بنائی را نیکو دارد اگر چند بنائی بر ننهاده باشد، و بسا هست خیاطت را خوب میداند اگر چه خیاطی نکرده باشد ، وساختن چیزیرا نیکو میداند اگرچه هرگز آن چیز را نساخته باشد .

و پس از آن فرمود : ای سلیمان آیا خدا میداند که یگانه است و واحد است و چیزی با او نیست ؟ عرض کرد: بلی، فرمود : « أَ فَیَکُونُ ذَلِکَ إِثْبَاتاً لِلشَّیْء ؟» آیا این علم داشتن خدای موجب این است که چیزیرا باید با او اثبات نمود ؟ سلیمان عرض کرد: خداوند نمیداند که واحد است و چیزی با او نیست ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « أَ فَأَنْت تََعْلَمُ ذَاکَ ؟» آیا تو میدانی که خدای واحد است و چیزی با او نیست ؟ عرض کرد: بلی، فرمود : « فَأَنْتَ یَا سُلَیْمَانُ أَعْلَمُ مِنْهُ إِذاً » پس در این صورت تو ای سلیمان از خداوند عالم داناتر خواهی بود .

سلیمان عرض کرد: « لْمَسْئلَهُ مُحَالٌ » اصل این سؤال و جواب که خدا بداند چیزی با او نیست و فرد و یگانه است یا من بدانم محال است ، إمام عليه السلام فرمود : نزد تو محال است « أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَیْ ءَ مَعَهُ وَ أَنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ حَکِیمٌ قَادِرٌ » همانا خداوند یکی است و هیچ چیز با او نیست و شنوا و بینا و دانا و توانا است عرض کرد: بلى محال است.

فرمود: پس چگونه خداوند خبر داده است که یکی است و زنده است و شنونده و بیننده و حکیم و قادر است « وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ ذَلِکَ وَ هَذَا رَدُّ مَا قَالَ وَ تَکْذِیبُهُ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ » وحال اینکه ندانسته باشد و بعقیدت تو عالم بآن نباشد و این رد آن را مینماید که خدای تعالی خود فرموده است و موجب تکذیب قول یزدان است تعالى الله عن ذلك .

ص: 318

پس از آن امام رضا علیه السلام با او فرمود : « فَکَیْفَ یُرِیدُ صُنْعَ مَا لَا یَدْرِی صُنْعَهُ وَ لَا مَا هُوَ وَ إِذَا کَانَ الصَّانِعُ لَا یَدْرِی کَیْفَ یَصْنَعُ الشَّیْ ءَ قَبْلَ أَنْ یَصْنَعَهُ فَإِنَّمَا هُوَ مُتَحَیِّرٌ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ علوا كبيرة » پس چگونه خداوند تعالی اراده میفرماید ساختن چیزی را که ساختن آنرا نمیداند و نمی داند که آن چیست وهرگاه صانع قبل از آنکه چیزی را بسازد و بصنعت آن عالم نباشد در کار و کردار خود متحير وسرگشته میماند ، و خداوند عالم خبير قادر از این گونه نسبت منزه و بسی برتر و بلندتر است .

سلیمان عرض کرد: همانا اراده قدرت است ، إمام رضا علیه السلام فرمود : «هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقْدِرُ عَلَی مَا لَا یُرِیدُ أَبَداً وَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِکَ لِأَنَّهُ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ فَلَوْ کَانَتِ الْإِرَادَهُ هِیَ الْقُدْرَهَ کان قَدْ أَرَادَ أَنْ یَذْهَبَ بِهِ لِقُدْرَتِهِ »

خداوند تعالی قادر است بر آنچه هرگز اراده آنرا نفرماید و از قبول این امر چاره نیست ، چه خداوند تعالی میفرماید : ای پیغمبر گرامی اگر بخواهیم هر آینه میبریم آنچه را که بتو وحی کرده ایم یعنی قرآن را ، پس اگر اراده همان قدرت باشد باید خداوند تعالی اراده بردن قرآن را از سینه پیغمبر کرده باشد چه قدرت بر آن دارد ، یعنی اگر قدرت و اراده یکی باشد بایستی خداوند چون این اراده را بنماید قرآن را ببرد .

سلیمان را دیگر قدرت و راه تكلم نماند و خاموش شد، ومأمون در این حال گفت : ای سلیمان « هَذَا أَعْلَمُ هَاشِمِیٍّ » علي بن موسی الرضا علیهماالسلام از تمام بنی هاشم اعلم است ، و از آن پس مجلس در شکست و حاضران متفرق شدند .

ابن بابویه علیه الرحمه در پایان این خبر میفرماید : مأمون تمامت متكلمان فرق مختلفه و دارایان عقاید ومذاهب مضله را که بدانست و بشناخت از هر شهر و دیار برای مناظره با حضرت امام رضا علیه السلام جلب مینمود ، چه بسیار حریص بود که مگر صورتی پیش آید که امام رضا علیه السلام از جواب دلیل و حجت یکتن از ایشان باز ماند

ص: 319

و مغلوب شود .

این اندیشه و تدبیر او از شدت حسدی که بر آنحضرت و بر مراتب عاليه علم و فضایل آن حضرت داشت روی میداد لكن رغما لأنفه حضرت امام رضا علیه السلام هر کسی با آنحضرت راه تکلم برگشود بفضل وفزونی آن حضرت اقرار کرد و ملتزم حجت و برهان گردید ، زیرا که خدای تعالی البته کلمه خودرا بلندی و رجحان دهد و نور خودرا تمام گرداند و حجت خودرا نصرت دهد.

یزدان تعالی بر همین منوال در کتاب مجید خود وعده نهاده است و فرموده است : « اِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذینَ امَنُوا فِی الْحَیوهِ الدُّنْیَا » بدرستی که ما وعده کرده ایم فرستادگان خودرا و آنانکه در زمان زندگی در دار دنیا إيمان آورده اند نصرت بخشیم ، یعنی بِالَّذینَ آمَنُوا الأَئِمَّهِ الهُداهَ و أتباعَهُمُ العارفِینَ بِهِمْ وَالآخِذینَ عَنْهُمْ بِنَصرِهِم بِالْحُجَّهِ عَلَی مُخَالِفِیهِمْ مَا دَامُوا فِی الدُّنْیَا وَ كَذَلِكَ یَفْعَلُ بِهِمْ فِی الْآخِرَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُخْلِفُ وَعْدَهُ

مقصود خدای به الذين آمنوا بکسانی که ایمان آورده اند أئمه هدي علیهم السلام واتباع ایشان است که عارف بایشان واخذ نمایندگان از ایشان هستند که یاری میکنند أئمهعلیهم السلام را با قامت حجت و دلیل بر رد مخالفان ایشان چندانکه در دنیا زنده و پاینده هستند، و همچنین خداوند یاری کند ایشانرا در سرای آخرت ، چه خداوند تعالی آنچه را که وعده فرموده است خلاف آنرا نمیکند .

راقم حروف گوید : چون کسی در این خبر بدقت نظر نماید بعضی مطالب دقیقه مکشوف آید: یکی اینکه از نخست با سلیمان گفت که مراد من این است که إمام رضا علیه السلام را اگر چه بيك حجت و دلیل باشد ملزم و مجاب سازی ، چه قوت ترا در مراتب سخنوری دانسته ام.

دیگر اینکه هروقت نگران سلیمان می شد که در مقاوم محاورت می لغزد بزبانی ظریف اورا متنبه میکرد و میگفت : نگران اطراف خود از اهل نظر باش یعنی منحرف مشو و نپرداخته و نسنجیده مگوی ودیگرباره بآ نحضرت بتجديد مسئله

ص: 320

سخن میکرد و میگفت : وی متکلم خراسان است و سلیمان را تشجيع و ترغیب می نمود .

دیگر اینکه چون مغلوب شدن سلیمان را بالصراحة بدانست او را نکوهش و یادآوری نمود وقطع آن عنوان را امر نمود تا مبادا مجاب گردد و بهانه از بهرش نماند و مردمان از مغلوب شدن او آگاه شوند و این تیری را که در ترکش داشت بیفایده و کند گردد و بيموا ومفتضح شود ، أما حضرت رضا علیه السلام چون قصد مأمون را میدانست که سلیمان بگوید : نگذاشتند اقامت حجت و دلیل خودرا بنمایم و بر طرف برابر غلبه نمایم ، فرمود : قطع سخن او را نکن تا همين قطع نمودن صحبتش را حجتی بگرداند و فرمود : تكلم کن ای سلیمان ، و در هر موقعی که لازم شدی مأمون از حمایتش غفلت نمیکردی.

و چون یکباره مغلوب و مضمحل گشت و راهی دیگر برای تجدید مطلع و مسئله نماند ، و فضل و جلالت حضرت امام رضا عليه السلام و عظمت علم و حجت او بر همه مکشوف شد مأمون با کمال بغض وحسد گفت : ای سلیمان وی دانا ترین هاشميين است ، و اگر منصف و متدین بود می گفت : اعلم و افضل تمام مخلوق وعلمای عالم است .

أما این سخن چاره این امر را نمیکند و آفتاب نور بخش آسمان إمامت و ولایت را نمی توان در حجاب جهل وضلالت پنهان ساخت و مدار عالم امكان راکه خود همان گمراه یکی از اجزای عالم است از تربیت و رعایت اجزای ممکنات نتوان از کار انداخت و جمله را فانی و زایل نتوان نمود مگر زمانیکه خدای خواسته باشد و دیگری از جانب حق بجای او بامامت منصوب گردد و إمام سابق بر حسب ظاهر از انظار مردم بی بصیرت پوشیده آید.

همانا إمام رضا علیه السلام که بر کنه کار واقف و برنیت و اراده مأمون عالم بود چون مأمون مجلس مناظره را چنانکه خود خواست فراهم ساخت و بمراتب تفوق و غلبه سليمان مروزی که نخستین متكلمين أهل خراسان بود خاطر بپرداخت

ص: 321

وغلبه او را بر إمام عصر علیه السلام يقين کرد در طلب آنحضرت بفرستاد .

إمام رضا علیه السلام اجابت دعوت را بفرمود لکن از نخست بفرمود تا حسن بن محمد نوفلی و عمران قبل از تشریف فرمائی آنحضرت بمجلس مأمون برفتند و بتصرف و توجه إمامت در آغاز امر از مسئله بداء که مفصل ترین مسائل است سخن در پیوستند و در اثنای همان حال تشریف قدوم ارزانی داد و بطوریکه مشروح گشت مناظراتی مفصل در میانه برفت و در هر عنوان سليمان مغلوب گشت .

بعلاوه در هر موقعی إمام رضا علیه السلام نسبت بأول متکلم خراسان یا جاهل و یا خراسانی خطاب همی فرمود و او را بغلط منسوب و مسلم گردانید و در گردش الفاظ با خود مأمون و أهل مجلس بروی بخندیدند و این خنده سوراخی بر جگر مأمون میرسانید و از هزاران گریستن صدمتش افزون بود .

چه بر حسب ظاهر این مغلوبیت و این خطا بها و تخفيفها بخود مأمون بازگشت داشت، و با اینکه میخواست نور خدا را خاموش و ولی خدا را مغلوب و مضمحل گرداند بدست و تدبیر وتذویر خودش نتیجه بعكس بخشید ، و مراتب عظمت و جلالت و علم و فضل و نورانیت آن حضرت روشن تر وجهل وضلالت مأمون و سایر مخالفان دین بر خلق عالم مبرهن تر و مسلم تر شد.

در بیان مجلس دیگر امام رضا علیه السلام نزد مامون با اهل ملل ومقالات در عصمت أنبياء

در بحار الأنوار و عیون أخبار واحتجاج طبرسی و توحید صدوق و غيرها سند بأبي الصلت هروی میرساند که چون مأمون برای مناظره و مجادله با حضرت علي بن موسی الرضا علیهماالسلام از طبقات متكلمين وأصحاب مقالات از اهل اسلام و دیانات از یهود و نصاری ومجوس وصابئين و سایر اهل مقالات علمای ایشان را فراهم ساخت وبمباحثه ومناظرت پرداختند هيچيك از آنجماعت از جای بر نخاست مگر اینکه

ص: 322

آنحضرت ولایت آیت او را مجاب وملزم و حجتش را مردود میفرمود و بطوری ملزم وساکن و ساکت میگردانید که گفتی سنگ پارۂ بردهانش افکنده اند و بر يك كلمه سخن کردن قادر نبود .

اینوقت على بن جهم برخاست و عرض کرد: یابن رسول الله آیا بعصمت أنبياء عظام قائلی ؟ فرمود : بلى ، عرض کرد: پس چه میکنی در این قول خدای تعالی : « وعصى آدم ربه فغوى » آدم در حضرت پروردگارش عصیان ورزید پس گمراه شد، و در این قول خدای عز وجل : « وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ » ویاد کن ای پیغمبر گرامی صاحب ماهی ، یعنی یونس بن متی را گاهی که از میان قوم خود بیرون رفت در حالتی که بر آنجماعت خشمگین بود پس گمان برد که ما بروی قدرت نداریم.

و در این قول خدای تعالی در حق يوسف علیه السلام : « وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها » هر آینه قصد کرد زلیخا یوسف را و قصد کرد یوسف زلیخا را- تا آخر آيه ، ودر این قول خداوند عز و جل در حق داود علیه السلام: « وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ » و گمان برد داود که ما او را بفتنه در افکنده ایم .

و در این قول خدای تعالی در باره پیغمبر بزرگوارش محمد صلى الله عليه و آله : « وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ » و پنهان میکنی در نفس خودت چیزی را که خداوند ظاهر بسازد آن را ، یعنی میل کردن بزن زید که دختر جحش بود.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « وَیْحَکَ! یَا عَلِیُّ! اتَّقِ اللهَ وَ لَا تَنْسُبْ إلَی أنْبِیَاءِ اللهِ الْفَوَاحِشَ وَ لَا تَتَأوَّلْ کِتَابَ اللهِ بِرَأْیِکَ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قد قال: « وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ » اى علي بن جهم از خدای بترس و پیغمبران یزدان را بفواحش نسبت مده و کتاب خدای را براي خود تأويل مکن، چه خداوند عزوجل میفرماید : تأویل کتاب خدای را جز خداوند که منزل آن است و کسانی که در علم ثابت قدم و در دانش متمکن هستند نمیدانند ، یعنی تأویل متشابهات وحمل آن را

ص: 323

برمعنی که مراد و مقصود است جز خدا و این چنین کسان نمیدانند .

وأما قول خدای در حق آدم علیه السلام : « وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ حُجَّةً فِی أرْضِهِ وَ خَلِیفَتَهُ فِی بِلَادِهِ لَمْ یَخْلُقْهُ لِلْجَنَّةِ وَ کَانَتِ الْمَعْصِیَةُ مِنْ آدَمَ فِی الْجَنَّةِ لَا فِی الْأرْضِ وَ عِصْمَتُهُ یَجِبُ أَنْ تَکُونَ فِی اَلْأَرْضِ لِتَتِمَّ مَقَادِیرُ أمْرِ اللهِ فَلَمَّا أُهْبِطَ إلَی الْأرْضِ وَ جُعِلَ حُجَّةً وَ خَلِیفَةً عُصِمَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ»

بدرستی که خداوند عز وجل بیافرید آدم علیه السلام را و حجت گردانید او را در زمین و خلیفه ساخت او را در بلاد و شهرهای خود و او را از بهر بهشت نیافرید و آن عصیانی که از آدم روی نمود در بهشت بود نه در زمین و عصمت آدم واجب بود که در زمین باشد تا واجبات إلهي ومقدرات لايتناهی را چندانکه خواست خدای بود بجای گذارد .

پس گاهی که آدم را بسوی زمین هبوط ونزول دادند و او را حجت و خلیفه حضرت أحدیت گردانیدند معصوم شد باین قول خدای عزوجل که میفرماید : بدرستی که خدا برگزید آدم و نوح و آل إبراهيم و آل عمران را بر جهانیان .

وأما قول خدای تعالی : « وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ » همانا لفظ ظن در آیه شریفه بمعنی استیقن میباشد ، یعنی یونس تعیین کرد که خدای تعالی رزق اورا بروی تنگ نگرداند ، آیا نشنيده قول خداوند عزوجل را « وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ ربه فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ » وچون خدای تعالی مبتلا سازد و آزمایش دهد او را پس تنگ گرداند بروی روزی او را که در اینجا بمعنى ضيق عليه رزقه است ، واگر یونس گمان کرده بود که خدای بروی قدرت ندارد کافر شده بود .

و أما قول خدای عزوجل در باره یوسف علیه السلام « وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها » زلیخا آهنگ یوسف ویوسف آهنگ زلیخا را نمود « فَإنَّهَا هَمَّتْ بِالْمَعْصِیَةِ وَ هَمَّ یُوسُفُ علیه السلام بِقَتْلِهَا إنْ أجْبَرَتْهُ لِعِظَمِ مَا تدَاخَلَهُ؛ فَصَرَفَ اللهُ عَنْهُ قَتْلَهَا وَ الْفَاحِشَةَ »

همانا زلیخا آهنگ معصیت یعنی زنا کاری داشت ، و یوسف علیه السلام آهنگ آن را

ص: 324

فرموده بود که اگر زلیخا آنحضرت را بخواهد بان عمل شنيع مجبور سازد او را بکشد ، چه زلیخا کار را از شدت اصرار ومبالغه در انجام مقصود و کثرت مراوده بروی سخت کرده بود پس رحمت خدای و عصمت نبوت یوسف آنحضرت را از قتل زلیخا و فاحشه باز گردانید، و این است قول خداوند عز وجل : « کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ » یعنی تا منصرف گردانیم از یوسف کشتن و فاحشه را مرتکب شدن .

و أما داود علیه السلام : پیشینان شما در باره او چه میگویند ؟ علي بن جهم عرض کرد: می گویند : داود سلام الله عليه در محراب خود بنماز مشغول بود در آن اثنا شیطان بصورت مرغی از نیکوترین مرغهای عالم در حضورش جلوه کرد، داود نماز خود را قطع کرده برخاست تا آن مرغ را بگیرد مرغ باندرون سرای برفت داود بر اثرش بتاخت مرغ بر بام سرای بپرید داود در طلبش بر فراز بام برفت مرغ خود را در سرای او ریا بن حنان افکند داود در پی آن مرغ بآن سرای روی آورد ناگاه زن اوریا را بغسل کردن بدید .

چون نظر دارد بر آن جمله افتاد بهوای او دچار شد، و چنان بود که داود علیه السلام اوریا را بپاره غزوات مأمور کرده بود پس بسالار سپاه نوشت که اوریا را پیش چنگ بگرداند ، بزرگ لشكر برحسب فرمان او را مقدم ساخت و اوریا برفت وجنگ کرده بر مشركان مظفر گردید .

چون این خبر بداود رسید بروی دشوار گردید و دیگر باره بسردار سپاه نوشت که اوریا را در پیش روی تابوت سکینه مقدم دارد، در این مرة اوريا بقتل رسید وداود زوجه او را تزويج نمود ، راوی خبر أبوالصلت میگوید : چون علي بن ابن جهم این کلمات رابگفت إمام رضا علیه السلام را چندان عجب افتاد که دست مبارك بر جبین مبین آشنا گردانید و فرمود : « إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ؛ لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِیّاً مِنْ أنْبِیَاءِ اللهِ إلَی التَّهَاوُنِ بِصَلَاتِهِ حَتَّی خَرَجَ فِی أثَرِ الطَّیْرِ، ثُمَّ بِالْفَاحِشَةِ، ثُمَّ بِالْقَتْلِ!! »

همانا نسبت میدهید بیکی از پیغمبران یزدانی که شیطان چنان بروی مسلط

ص: 325

شد و او را فریب داد و بصورت مرغی خوش رنگ و بال او را چنان بخود راغب ساخت که نماز خدای را سست وسهل گرفت و قطع نمود و در اثر مرغ بتاخت و دل در پردگی اوریا بباخت و در هوای او و شوق تزويج او شوهرش را بدهان مرگ بفرستاد !!

علي بن جهم عرض کرد: یابن رسول الله پس خطيئت وخطای داود چه بود ؟ فرمود : « وَیْحَکَ! إنَّ دَاوُدَ إنَّمَا ظَنَّ أنْ مَا خَلَقَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ، بَعَثَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إلَیْهِ الْمَلَکَیْنِ فتَسَوَّرُا الْمِحْرابَ فقالا خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ إِنَّ هَذَا أَخِی إِلَى قَوْلِهِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ.

فَعَجَّلَ دَاوُدُ عَلَی الْمُدَّعَا عَلَیْهِ فَقَالَ : لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ ولم يسئل المدعي البينة على ذلك ولم يقبل على المدعى عليه ، فيقول له ما تقول فكان هذا خطيئة رسم الحكم لا ما ذهبتم إليه ، ألا تسمع الله عز وجل يقول : ياداود إنا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى - إلى آخر الآية»

وای بر تو باد همانا داود گمان کرد که یزدان تعالی هیچکس را داناتر از وی نیافریده است ، لاجرم خداوند تعالی دو فرشته را بدو برانگیخت تا در آن بیت که پرستشگاه داود بود بالا رفتند و گفتند : ما خصم یکدیگر هستیم و بمخاصمت باین حضرت آمده ایم ، یکی از ما بر دیگری ستم رانده است اکنون تو در میان ما براستی و درستی فرمان بران و در حکومت ستم مران و ما را براه راست وطريق عدل هدایت فرمای .

بدرستی که این مرد در دین وصداقت و الفت یا در شرکت و خلقت برادر من است و دارای نودونه میش است و مرا يك میش بیش نیست و همی خواهد این یک میش را نیز مخصوص بخویش گرداند ودر مخاطبت ومطالبت بر من چیرگی جوید و مرا مجال تعلل و جواب نگذاشته است .

داود علیه السلام در فرمان شتابان شد و در حکومت مدعى عليه عجله کرد و با مدعی گفت : هما نا ستم کرده است برادر تو بر تو بخواستن یك میش تو و اضافه کردن

ص: 326

بر میشهای خودش و از مدعی شاهدی بر این ادعای او نخواست و روی بامدعى عليه نیاورد و نپرسید که تو در جواب مدعی چگوئی .

این است خطای داود علیه السلام که شرایط حكم را مستحکم نساخت و تعجیل در حکم فرمود نه آنکه شما میگوئید ، مگر نشنیده قول خدای تعالی را که بدارد علیه السلام میفرماید : ای داود بدرستی که ما ترا خلیفه گردانیدیم در زمین و رشته امور عباد و نظام بلاد را با تو گذاشتیم پس در میان مردمان بحق وراستی حکومت کن و بیرون از حق حكم مكن .

و علي بن جهم عرض کرد: یابن رسول الله پس داستان داود با اوریا چه بود ؟ فرمود : « إِنَّ الْمَرْأَةَ فِي أَيَّامِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَتْ إِذَا مَاتَ بَعْلُهَا،أَوْ قُتِلَ لاَ تَتَزَوَّجُ بَعْدَهُ أَبَداً، و أَوَّلُ مَنْ أَبَاحَ اللَّهُ لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ قُتِلَ بَعْلُهَا؛ دَاوُدُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَتَزَوَّجَ بِامْرَءةِ أُورِيَا لَمَّا قُتِلَ وَ انْقَضَتْ عِدَّتُهَا مِنْهُ،فَذَلِكَ الذی شَقَّ عَلَى النَّاسِ مِنْ قِبَلِ أُورِيَا »

در زمان داود معمول چنان بود که چون زنی شوهرش از جهان میگذشت هرگز شوی گرفتن نتوانست و أول کسی که خدای مباح ساخت که زن شوهر کشته را تزویج نماید داود علیه السلام بود از این روی چون اوریا کشته شد زوجه او را ترویج فرمود بعد از آنکه عده آن زن منقضی گردید و این کار بر مردمان دشوار افتاد .

و أما محمد صلی الله علیه و آله که خداوند عز وجل میفرماید : « وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشیه، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَرَّفَ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله أَسْمَاءَ أَزْوَاجِهِ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَأَسْمَاءَ أَزْوَاجِهِ فِي الآْخِرَةِ وَأَنَّهُنَّ أُمَّهَاتُ الْمُؤْمِنِينَ وَأَحَدُیهن مَنْ سَمَّى لَهُ زَيْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ وَ هِيَ يَوْمَئِذٍ تَحْتَ زَيْدِ بْنِ حَارِثَةَ

فاخفى اسمها في نفسه ولم يبده لكيلا يقول أحد من المنافقين انه قال في امرئة في بيت رجل أنها احدى أزواجه من أمهات المؤمنين و خشى قول المنافقين فقال الله عز وجل : و تخشى الناس و الله أحق أن تخشيه ، يعني في نفسك وان الله عز وجل ما تولي تزويج أحد من خلقه إلا تزويج حوا من آدم علیهماالسلام و زینب من رسول الله صلی الله علیه و آله بقوله فلما قضی زین منها وطرا زوجنا کها وفاطمة من علي علیهم السلام

ص: 327

و مخفی میگردانی در قلب خودت آنچه را که خدای آشکار کننده آن است و از مردمان میترسی و حال اینکه خدای سزاوارتر است که از وی بترسند بدرستی که خداوند عز وجل اسامی زوجات مطهرات رسولخداي را قبل از تزویج فرمودن در دار دنیا و اسماء ازواجش را در آنسراي جاوید بدو شناسانید و باز نمود که زنهاي آنحضرت مادر هاي مؤمنان هستند، یعنی دیگري خواه در زمان آنحضرت وجدائی از آن زن نمیتواند او را ترویج نماید و این یکی از خصایص آنحضرت است .

و یکی از زنهائی را که خدای تعالی برای پیغمبر خود نام برده بود زینب بنت جحش بود و زینب در آن زمان در حباله نکاح زید بن حارثه بود ، رسولخداي نام او را در قلب خودش پوشیده بگردانید و بر زبان نگذرانید تا منافقان نگویند پیغمبر زنی را که اکنون در ازدواج دیگري است و در سراي دیگري است يكتن از زوجات خود و امهات مؤمنین شمرده است و از سخن منافقان بترسید، لاجرم خداوند فرمود: از مردمان بیندیشیدی و در دل خود مکتوم داشتی وخدای تعالی سزاواز تر است که از او بخشیت اندر باشی .

و خداوند تعالی متولی تزویج احدي از آفریدگان خود نگشت مگر تزویج حوا را با آدم وزينب را با رسولخدا و فاطمه را با علي صلوات الله عليهم چنانکه میفرماید: چون زید از حاجت خود بپرداخت زینب را با تو تزویج کردیم ، أبو الصلت راوی این خبر گوید : علي بن جهم بگریست و عرض کرد: یابن رسول الله من بحضرت خداوند ذوالمنن تو به و بازگشت مینمایم که بعد از این روز در حق پیغمبران بجز آنکه تو مذكور فرمودی تنطق نمایم .

راقم حروف گوید : سید مرتضی علم الهدى أعلى الله مقامه در کتاب تنزيه الأنبياء باین مسائل اشارت میفرماید ، أما از همه أدله بهتر و مسكت تر همان است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که : آدم علیه السلام در دار دنیا که خليفة الله شد و امور عباد و بلاد را کفیل گردید معصوم شد ، و همچنین در سایر ادله که برای سایر انبیاء علیهم السلام فرمود .

ص: 328

بیان مجالس امام رضا علیه السلام با مأمون در باب عصمت حضرات انبیاء عليهم السلام

در عیون أخبار و بحار الانوار وتوحيد صدوق از علي بن محمد بن جهم منقول است که گفت : در مجلس مأمون حاضر شدم و این وقت علي بن موسی الرضا علیه السلام نزد او حضور داشت مأمون عرض کرد: یابن رسول الله این تومانفرمائی که پیغمبران معصوم هستند؟ فرمود : بلى قول من است ، عرض کرد: پس چیست معنی قول خداوند عز وجل « فَعَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى »

فرمود: خداوند تعالی بآدم علیه السلام فرمود : « اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ » با زوجه خودت حوا در بهشت سکون گیرید و از فواکه بهشتی فراوان بخورید و باین درخت نزديك مشويد و خداوند تعالی اشاره کرد برای ایشان بدرخت گندم ، پس مباشید از ستمکاران بر نفسهای خود، و خداوند تعالی نفرمود. نخورید از این درخت و نه آنچه از جنس این درخت است ، و آدم و حوا نزديك بآن درخت نشدند و از غیر آندرخت که از جنس آن در خت بود خوردند .

زیرا که شیطان با یشان بوسوسه در آمد و گفت : باز نداشت و نهی نفرمود شمارا پروردگار شما از خوردن این درخت مخصوص و چیزی باز نداشت شما را از خوردن درخت گندم مگر اینکه نخواست شما دو فرشته باشید دو علو مرتبت و حسن صورت یا همیشه در بهشت جاوید بمانید و هرگز دیدار مرگ را ننمائید و شیطان در این سخنان و صدق آن سوگند یاد کرد برای آدم و حوا که رغبت بخوردن آن نمایند و گفت : من از پند دهندگان شما هستم و از روی شفقت ومحبتت با شما میگویم از این درخت بخورید تا همیشه زنده بمانید.

و چون آدم و حوا پیش از آن مشاهدت ننموده بودند کسی را که بخدای

ص: 329

بدروغ سوگند یاد کند لاجرم بواسطه این قسم خوردن إبليس بغرور و تدلیس دچار شدند پس بخوردند از آن درخت و شیطان ایشان را برای خوردن فرود آورد و بآن سوگند خوردن شیطان بخداوند سبحان اعتماد نمودند .

و این واقعه قبل از نبوت آدم بود و این عمل که از وی صادر شد گناه بزرگی نبود که بواسطه ارتکاب بآن مستحق در آمدن بآتش باشد بلکه از صغایر موهوبه ایست که خداوند تعالی بر پیغمبران می بخشد و جایز است که جماعت انبياء پیش از آنکه وحی بایشان نازل شود مرتکب شوند ، یعنی از قبیل آن معاصی بود که بعد از ارتکاب زیانی بر تبت پیغمبری نمیرسانید .

و از آن پس چون خداوند تعالی آدم را بپیغمبری مبعوث فرمود و او را برگزید معصوم گردید و از آن پس هرگز گناهی کوچک یا بزرگ از وی نمودار نگشت ، خداوند تعالی میفرماید : « وَ عَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ ثُم اجْتَباهُ رَبُّه فَتابَ عَلَیهِ فَهدی » و خداوند عز وجل میفرماید : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ »

راقم حروف در کتاب تلبيس الا بليس شرحی مفصل در این مسئله مرقوم داشته است .

بالجمله مأمون بحضرت امام رضا عليه السلام عرض کرد: پس چیست معنی قول خدای عز وجل : « فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما » إمام رضا علیه السلام فرمود : « إن حوا ولدت لأدم خمس مائة بطن ذکرا واثنى ، وأن آدم وحو علیهماالسلام عاهد الله عز وجل ودعواه وقالا لأن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين.

فلما آتيهما صالحا من النسل خلقا سويا بريئا من الزمانة و العاهة و كان ما آتاهما صنفين : صنفا ذكرانا وصنفا اناثا فجعل الصنفان الله تعالى ذكره شرکاء فيما آتاهما ولم یشکراه کشكر أبويهما له عز وجل، قال الله تبارك و تعالى : فتعالى الله عما يشركون.

همانا حضرت حوا پانصد شکم برای آدم علیهماالسلام بار از شکم بگذاشت

ص: 330

و در هر شکم پسری ودختری توأمان بنهاد، و آدم و حوا بحضرت خداوند عز وجل پیمان بستند و دعا کردند و عرض نمودند : اگر عطائی فرمائی ما را فرزندی مستوي الخلقة و بی عیب و عاهت که زمین گیر نباشد سپاس این نعمت را از جمله شاکران باشیم .

راقم حروف گوید : چنان میرسد که فرزندان ایشان صحیح الأعضا نبوده اند که این دعا کرده اند ، و نمیتوان گفت که این دعا را قبل از آنکه فرزندی بیاورند کرده اند ، چه این دعا مستلزم آن است که فرزندان معیوب آورده باشند و مانند خود ایشان نبوده است، و اگر فرزند ناقص الأعضا نیاورده اند چه میدانستند که صحيح الأعضا چیست یا متولد خواهد شد ، و در آنزمان نسل آدمی زادی در صفحه خاك نبوده است که زشت و ناخوش دیدار و ناقص باشد تا چنین دعا نمایند ، نسل آدمی بایشان منتهی میشود مگر اینکه بعلم نبوت از آدمها و آدمی زادهای قبل از خودشان که موافق أخبار و احادیث است با خبر بوده اند و زشت و زیبا نوع آدمی را دانسته اند لاجرم این دعا را در آغاز تولد اولاد خود کرده باشند ، وخدای حقیقت امر اعلم است.

بالجمله چون خداوند متعال فرزند صالح البدن مستوى الخلقة ومصون از فساد وعيب بایشان عنایت فرمود ، و چنان بود که فرزندان آدم و حوا دو صنف بودند يك صنف نر و صنف دیگر ماده ، پس این دو صنف برای خداوند تعالی شريك قرار دادند و آن شکر گذاری که ابوین ایشان در حضرت باري مینهادند ننمودند مثل اینکه فرزندان خودرا عبدالحارث و عبدالشمس و عبدالعزی و امثال آن نام نهاده اند .

مأمون چون این بیانات معارف سمات را بشنید عرض کرد: « أشهد انك ابن رسول الله صلی الله علیه و آله حقا » گواهی میدهم که توئی فرزند رسولخدای بحق وراستی پس با من خبر بده از قول خدای عز وجل در باره حضرت إبراهيم علیه السلام : « فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی ؟!» چون تاریکی شب او را در سپرد

ص: 331

ستاره زهره را نگران شد گفت : این است پروردگار من ؟! برسبیل انکار و استخبار.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « إن إبراهيم علیه السلام وقع إلى ثلاثة أصناف : صنف یعبدالزهرة وصنف يعبدالقمر وصنف يعبدالشمس ، وذلك حين خرج من السرب الذي اخفى فيه فلما جن عليه الليل فرأى الزهرة قال : هذا ربي ؟! على الانکار والاستخبار، فلما أفل الكوكب قال : لاأحب الأفلين لأن الأفول من صفات المحدث لا من صفات القديم .

فلما رأى القمر بازغا قال : هذا ربي ؟! على الأنكار والاستخبار ، فلما أفل قال : لئن لم يهدني ربي لاكونن من القوم الظالمين يقول : لولم يهدني ربي لكنت من القوم الظالمين ، فلما اصبح و راى الشمس بازغة قال : هذا ربي ؟! هذا أكبر من الزهرة والقمر على الانكار والاستخبار لا على الأخبار والاقرار ، فلما أفلت قال للأصناف الثلاثة من عبدة الزهرة والقمر والشمس : يا قوم إني بريء مما تشرکون إني وجهت وجهي للذي فطر السموات والأرض حنيفا وما أنا من المشركين.

وإنما أراد إبراهيم بما قال أن يبين لهم بطلان دينهم ويثبت عندهم أن العبادة لا تحق لما كان بصفة الزهرة والقمر والشمس ، و انما تحق العبادة لخالقها وخالق السماوات والأرض و كان ما احتج به على قومه مما الهمه الله تعالی و آتاه كما قال الله عز وجل : وتلك حجتنا آتيناها إبراهيم على قومه »

همانا إبراهيم علیه السلام میان سه طایفه واقع شده بود : يك طایفه ستاره زهره پرست بودند ، وطایفه دیگر ماه را میپرستیدند ، ويك طایفه دیگر آفتاب پرست بودند ، و این حال در زمانی بود که إبراهيم علیه السلام از میان آن غاری که مادرش او را از بیم نمرود پنهان کرده بود بیرون آمد با مادر خود ، و چون ظلمت شب جهان را فرو گرفت ستاره زهره را نگران شد از روی انکار و استخبار بدون اعتقاد و اعتراف از روی استفهام انکاری فرمود : این است پروردگار من ؟! و چون ستاره زهره فرو رفت گفت : من فرو روند گان وزایل شوندگان را دوست نمیدارم ، زیرا که افول وزوال از صفات حادث است نه از صفات قدیم .

ص: 332

و چون ماه را بر آسمان نگران گشت در حالتی که بر آینده و بدایت طلوعش بود بر سبيل انکار و استفهام گفت : این است پروردگار من ؟! و چون ماه نیز روی بغروب نهاد إبراهيم گفت : اگر پروردگار من از روی لطف و توفيق مرا بمعرفت خود راه ننماید هر آينه از جمله گمراهان باشم .

و چون صبح بردمید و خورشید تا بنده جهانرا بنور خود روشن گردانید إبراهيم علیه السلام همچنان از روی انکار و استفهام فرمود: این پروردگار من است ؟! این کو کب از حیثیت جرم بزرگتر از ستاره زهره واز حیثیت فروغ روشن تر از ماه است ، و چون در خورشید بیهمال نیز نشان زوال وانتقال را ظاهر دید باین سه طایفه که زهره وماه و خورشید پرست بودند فرمود : ای قوم من از آنچه شما شريك و انباز برای پروردگار بی نیاز میگیرید بیزارم، چه اشياء محدثه بمحدث وموجدی محتاج هستند بدرستی که من از روی خلوص نیت وصدق ایمان و عقیدت متوجه ساختم روی دل و توجه عبودیت و اطاعت و نیاز خودرا بآن درگاه بی نیازی که با کمال قدرت و توانائی خالص بیافرید آسمانها و زمین را در حالتیکه از تمام ادیان باطله روی برتافته و بتوحید خدا و دین حنیف روی آورده ام و از مشرکان نیستم .

ومراد إبراهيم علیه السلام بآنچه گفت این بود که بطلان دین طوایف ثلاثه را ثابت و بر آنها روشن فرماید که بندگی و پرستندگی در خور چیزی نیست که مانند زهره و ماه و آفتاب باشد ، و بندگی آنکس را شایسته و در مقام وجوب ولزوم است که اینها را از کتم عدم به پهنه وجود آورده است و آسمانها و زمین را بیافریده است .

و این مطالب را که إبراهيم سلام الله علیه بر قوم خود برهان وحجت آورد از إلهام ملك علام بود چنانکه خداوند می فرماید : این جمله حجت و برهان ما بود که بابراهیم دادیم تا بر قوم خود و مشرکین اتمام حجت و اقامت برهان نماید .

معلوم باد ، إمام رضا علیه السلام در معنی « لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ » فرمود : « لَوْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظَّالِمِینَ » یعنی نه چنان است که معنی آیه شریفه را بر استقبال باید حمل کرد و گفت : اگر پروردگارم مرا هدایت نمیکرد

ص: 333

بعد از این از ستمکاران بودم بلکه میخواهد بفرماید : جماعت انبیای بزرگوار اولوالعزم از آغاز خلقت از هر گونه شرك و كفری مصون و معصوم بوده اند .

و معنی این است که اگر پروردگار من از بدایت حال وامر من مرا هدایت نمی کرد در زمره گمراهان بودم و چون هدایت فرمود هرگز گمراه نشده و نیستم و نخواهم شد و ستارگان آسمانراکه حادث ومحتاج و آفل وزایل هستند پروردگار خود نمی شمارم وما نند این قوم جاهل گمراه بورطه ضلالت وغوایت وهلاکت نمی افتم و باعقيدت استوار و خلوص کامل و اخلاص خالص بعبادت پروردگار جمله مخلوقات میپردازم .

در تواریخ مسطور است أبومحمد إبراهيم عليه السلام را مادرش از بیم آزار نمرود ثانی چون ازشکم بگذاشت وروز أول ذي الحجه در کوهستان بابل در قریه کوثي متولد شد ، در زاویه غاري پنهان کرده بتربیت و پرداخت و تا مدت پانزده سال آنحضرت در همان بیغوله بگذرانید آنگاه نیم شبی بدلالت پدر و مادر از آن بیغوله بیرون آمده ناگاه نظاره آسمان و ستارگان فرمود و آن كلمات مسطوره را بفرمود و در شانزده سالگی مردمان را بملت حنیف و دین منیف دعوت و از پرستش اصنام منع فرمود .

معلوم باد، آنحضرت را أبو محمد وأبو الأنبياء وأبو الضيفان کنیت است و کنیت أبي محمد سخت غریب است ، بلی از روز ازل امر خدائی بر آن تقریر گرفت که جمعی از انبیاء عظام علیهم السلام که بشرف سعادت و شرافت گوی سبقت از دیگران ربوده اند مخزون آن نور پاك و حافظ باعث ایجاد أرضين و افلاك وخازن گوهر تابناك خواجه لولاك باشند، و از جمله حضرت ابراهیم گنجور این نور جلیل بود که یزدان جمیل را خليل گشت و دارای دین حنیف و از جمله مسلمین آمد صلی الله عليه و آله وعليهم أجمعين .

مأمون عرض کرد: یابن رسول الله اجر و خیر تو با خدای باد مرا خبر بده از قول إبراهيم علیه السلام « رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی » پروردگارا مرا بنمای چگونه زنده میگردانی مردگان را

ص: 334

فرمود: مگر ایمان نیاورده ؟ عرض کرد: ایمان آورده ام لكن میخواهم دلم مطمئن گردد .

إمام رضا علیه السلام فرمود: « إن الله تبارك وتعالى أوحى إلى إبراهيم علیه السلام : إني متخذ من عبادي خليلا إن سألني احياء الموتى أجبته ، فوقع في نفس إبراهيم أنه ذلك الخليل فقال رب أرني كيف تحيي الموتى قال أولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبي على الخلة ، قال : فخذ أربعة من الطير فصرهن إليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء ثم ادعهن يأتينك سعيا واعلم أن الله عزيز حكيم.

فأخذ إبراهيم علیه السلام نسرا و طاووسا و بطا وديكا فقطعهن وخلطهن ثم جعل على كل جبل من الجبال التي حوله وكانت عشرة منهن جزء وجعل مناقيرهن بين اصابعه ثم دعاهن بأسمائهن ووضع عنده حب وماء فتطايرت تلك الأجزاء بعضها إلى بعض حتى استوت الأبدان وجاء كل بدن حتى انضم إلى رقبة رأسه .

فخلي إبراهيم عليه السلام عن مناقيرهن فطرن ثم وقعن فشربن من ذلك الماء والتقطن من ذلك الحب وقلن یا نبي الله احييتنا أحياك الله فقال إبراهيم : بل الله يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير »

خداوند تعالی وحی فرستاد بابراهیم که من بر میگزینم از میان بندگان خلیل و دوستی را که اگر از من خواستار شود زنده گردان مرده را اجابت مسئول اورا مینمایم ، از این کلام در دل إبراهيم جای گیر آمد که وی خود این خلیل خواهد بود ، پس عرض کرد: پروردگارا مرا بنمای و بر سبيل مشاهدت بمن روشن دار که با قدرت کامله خود چگونه زنده میفرمائی مردگان را.

خداوند فرمود : آیا ایمان نیاورده و تصدیق ننموده که من مرده را زنده میگردانم ؟ عرض کرد: آرى إيمان آورده ام و بكمال قدرت تو گرویده ام و این سؤال من برای آن است که دل من بر خلت من مطمئن و ساکن گردد .

فرمود : پس بگیر چهار عدد از انواع مرغان و بدست خود بدار ودر صورت آنها تأملي نیکو بنمای و تمام جزئیات بدنیه هريك را بنظر خود باز بين تا بعداز

ص: 335

زنده شدن آنها بر تو مشتبه نگردد ، و از آن پس که آنجمله را پاره پاره و متلاشی ساخته باشی اجزای آنها را فراهم ساز و سرهای آنها را بدست خود نگاهدار بعد از آن برهر کوهی که ممکن باشد از اجزای ابدان آنمرغهای در هم کوفته ممزوج گردیده پاره بگذار و از آن پس آنمرغان را بخوان بنامهای هریك تا باذن خدا اجابت امر تورا کرده بسوی تو بشتابند شتافتنی در آمدن با پريدن و بروجه معاینه تو را معلوم شود که خدای تعالی غالب است و از آنچه اراده کند عاجز نیست و در هر چه میسازد محکم کار است .

پس إبراهيم علیه السلام فراگرفت کر کس ومرغابی وطاوس وخروسی را و آن طيور را پاره پاره کرده بهم در آمیخت پس از آن بهر کوهی که در اطراف او بود و بجمله ده کوه بشمار آمدند پاره از اجزاء کوفته مخلوط بر نهاد و منقارهای آنها را در میان انگشتان خود گرفت بعد از آن هريك از آن مرغان را بنام هريك بخواند و نزد خود نیز آب و دانه بگذاشته بود ناگهان پریدند و بر یکدیگر آمدند و بعضی از آنها ببعضی دیگر متصل گردید تا گاهی که ابدان مساوی شد و هر بدنی بیامد و بر سر خود چسبید .

إبراهيم علیه السلام منقارهاي آنها را از دست خود رها کرد و آن مرغها پرواز کرده بر کنار إبراهيم فرود آمدند و از آن آب بیاشامیدند و از آن دانه برچیدند و گفتند : ای پیغمبر خدا زنده ساختی ما را خداوند زنده سازد ترا ، إبراهيم فرمود : بلكه خداوند فرنده میکند و میمیراند و بر هر چیزی قدرت دارد .

مأمون عرض کرد : بارك الله فيك يا أبا الحسن خبرده مرا از قول خدای تعالی « فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ » پس موسی مشتی بآن مرد فرعونی بزد و او بمرد و گفت : این عمل شیطان بود .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « إن موسی دخل مدينة من مداین فرعون على حين غفلة من أهلها وذلك بين المغرب والعشاء فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته وهذا من عدوه فاستغاثه الذي من شيعته على الذي من عدوه فقضى موسى على العدو

ص: 336

بحكم الله تعالى ذكره فوكزه فمات فقال : هذا من عمل الشيطان ، يعني الاقتتال الذي كان وقع بين الرجلين لا ما فعله موسى علیه السلام من قتله ، إنه يعني الشيطان عدو مضل مبين».

بدرستی که موسی علیه السلام داخل شهری از شهرهای فرعون شد در هنگام غفلت أهل آنشهر در میان مغرب و عشاء ، و مردم بکار خود مشغول بودند و در آن شهر دو مرد را نگران شد که با همدیگر بقتل وجدال اشتغال داشتند : یکی از شیعیان و گروه موسی ، و دیگری از گروه دشمن موسی فرعون بود .

پس آنکس که از پیروان موسی بود بآنحضرت در طلب یاری و اغاثه برآمد تا دشمن او را دفع نماید لاجرم موسی بفرمان خدا مشتی بآن فرعونی بزد و آنمرد بمرد، موسی فرمود که این قتال و جدال که در میان این دو مرد روی داد از کردار شیطان بود ، نه آنچه موسی با قبطی نمود و او را بمشتی بکشت بدرستی که شیطان دشمنی است گمراه کننده که خصومت او هویداست .

مأمون عرض کرد: پس چیست قول موسی : « رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْلی » بار خدایا خویشتن بر خویشتن ستم راندم پس تو مرا بآمرزش در سپار ، إمام رضا علیه السلام فرمود : « يقول وضعت نفسي غير موضعها بدخولي هذه المدينة فاغفر لي ، اي استرني من أعدائك لئلا يظفروا بی فیقتلوني فغفر له أنه هو الغفور الرحيم » مراد موسی علیه السلام این بود که من خود را در آنجا که نباید در آوردم و باین شهر در آمدم پس مرا از دشمنان خودت پوشیده و محفوظ بدار تا بر من فيروز نگردند و روز زندگانی مرا تاريك و تباه نسازند ، پس خداوندش مستور گردانید ، چه اوست پوشنده بندگان و با مهر با یشان ، موسی عرض کرد: « رب بما انعمت على من القوة حتى قتلت رجلا بوکزة فلن أكون ظهيرة للمجرمين بل اجاهد في سبيلك بهذه القوة حتى ترضى »

پروردگارا بسبب آن نهایت قوت و کثرت نیرومندی که مرا عطا فرمودی وانعام کردی که این مردرا بضربت مشتی بکشتم پس هرگز نخواهم پشتیبان و یاور

ص: 337

بدکار آن بود بلکه در راه توبدستیاری این نیرومندی چندان جهاد کنم تا خوشنود گردی .

« فأصبح موسى في المدينة خائفا يترقب فاذا الذي استنصره بالأمس يستصرخه على آخر فقال له موسي انك لغوي مبين قاتلت رجلا بالأمس و تقاتل هذا اليوم لاوذينك و اراد أن يبطش به فلما أراد أن يبطش بالذي هو عدو لهما و هو من شیعته قال : يا موسی اتريد أن تقتلني كما قتلت نفسا بالأمس أن تريد إلا أن تكون جبارا في الأرض وما تريد أن تكون من المصلحين » پس با مداد کرد موسى علیه السلام در آن شهر در حالتیکه ترسان بود و یکسره منتظر آن بود که او را برای قصاص طلب کنند ، پس بناگاه همان شخص سبطی که در روز گذشته از وی طلب یاری و فریادرسی نمود و موسی برای او آنمرد قبطی را بکشت همچنان از حضرت موسی در طلب یاری و دفع ظلم قبطی دیگر را بنمود موسى علیه السلام از حادثه روز گذشته افسرده و ترسناك بود لاجرم روی با او نمود و فرمود : همانا مردی گمراه و گمراهی ونومیدی تو از مطلوبت آشکار است که دیروز با مردی مخاصمه کردی همچنان امروز با این مرد در مقام مخاصمه شدی تا من بسبب تو دچار آزار شوم.

و موسى علیه السلام بدان اندیشه بر آمد که آن مرد قبطی را که دشمن موسی و سبطی بود بفرساید و شرش را از سبطی بگرداند و چون خواست او را بگیرد وحال اینکه در باطن از شیعیانش بود گفت : ای موسی میخواهی مرا بکشی چنانکه آنمرد را دیروز بکشتی از این کار خواستار نیستی مگر اینکه همی خواهی در این شهر وزمین گردنکشی جبار باشی و هیچ نمیخواهی در شمار مصلحين باشی .

مأمون عرض کرد: خداوند تعالی پاداش خیر بدهد ترا از پیغمبران خودش ای ابوالحسن ، یعنی بواسطه تنزیه و تقدیسی که نمودی ایشان را از نسبت بمعصیت و ثابت ساختی برای ایشان عصمت را، پس چیست معنی قول موسى علیه السلام با فرعون « فَعَلْتُهَا وَ أنَا مِنَ الضَّالِّینَ » کردم آنرا ومنم ازگمراهان .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « إِنَّ فِرْعَوْنَ قَالَ مُوسَی لَمَّا أَتَاهُ وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ اَلَّتِی

ص: 338

فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْکافِرِینَ، قَالَ مُوسَی فَعَلْتُهَا وَ أَنَا مِنَ اَلضّالِّینَ عَنِ اَلطَّرِیقِ بِوُقُوعِی إِلَی مَدِینَهٍ مِنْ مَدَائِنِکَ فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ وَ قَدْ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَی لِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍا صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوی» یَقُولُ: أَ لَمْ یَجِدْکَ وَحِیداً فَآوَی إِلَیْکَ اَلنَّاسَ وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ یَعْنِی عِنْک قَوْمِکَ فَهَدَی أَیْ هَدَیهُمْ إِلَی مَعْرِفَتِکَ وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی یَقُولُ: أَغْنَاکَ بَأَنْ جَعَلَ دُعَاکَ مُسْتَجَاباً »

بدرستی که فرعون با موسى علیه السلام گاهی که بدو آمد گفت : کردی آن کردنی را که کردی ، یعنی قبطی را که خباز من بود بکشتی و تو از نا سپاسان هستی که نعمت مرا قدر ندانستی و آهنگ یکتن از خواص مرا نمودی پس تو نعمت مرا کافری یا بخداوندی من اقرار نداری، موسی در جواب فرمود : کردم آن کردنی را ، یعنی کشتم قبطی را در آن هنگام ومن گمراه بودم و نمیدانستم راه را که در شهری از شهرهای تو واقع خواهم شد و چنین کاری از من صادر میشود .

لاجرم از شما فرار کردم هنگامیکه بیمناك بودم که مرا میکشید و بمدين رفتم و پروردگار من بمن بخشید بوقت رجوع از مدین بوادی ایمن آنچه را که حکمت یزدانی تقاضای آن را داشت از فهم تورات و دانستن حلال وحرام و سایر حدود و احکام و گردانید مرا از جمله پیغمبران مرسل که از جانب خود بخلق فرستاده بود.

همانا خداوند تعالی با پیغمبر خود محمد مصطفی صلی الله علیه و آله میفرماید : آیا نیافت خداوند ترا وحید و تنها و یگانه و بیکس پس جای داد ترا در کنف کفایت جد وعم و مردمان که از تو و شأن و جلال و نور تو بی خبر بودند مانند ذرات در لمعان آفتاب بسوی تو که شمس حقیقی آسمان حقیقت و ایمانی روی کردند و در ظلال تو که هزاران شمس فروزانش در سایه عنایت و تربیت بیارمیده جای آوردند و بیاسودند و یافت ترا که قوم تو از ادراك حضرت تو که صراط المستقیم هدایت وعنایت است گمراه مانده اند ، پس هدایت و راهنمائی کرد ایشان را بمعرفت تو و شناسانید ترا بایشان، یعنی گوهر وجود ایزدی نمودت را که در هزاران سترات جمال وجلال مخفي

ص: 339

و مردمان از فیوضات ظاهريه ومعرفت آن بی نصیب بودند محض تفضلات رحمانی با یشان نمایش داد، و یافت ترا فقير و محتاج پس ترا بینیاز کرد باینکه هرچه خواستی اجابت کرد و دعای تو در پیشگاه رحمتش مستجاب است .

راقم حروف گوید: در بعضی تفاسير بنظر رسیده است که خداوند ترا مأوای ایتام و كفيل آنام گردانیده بعد از آنکه يتيم ومكفول بودی ، وترا راه گم کرده بردر دروازه مکه یافت هنگامی که دایه ات حليمه تورا آورده بود تا بجدت بسپارد ، ویافت ترا عائل ودرويش وعيال بار پس توانگر ساخت ترا بدولت خديجه علیهماالسلام تا بآن تجارت کردی، و بعد از آن بغنایم دار الحرب دست یافتی یا اینکه بی نیاز کرد دل تورا بدولت قناعت که « اَلْقَنَاعَهُ کَنْزٌ لاَ یَفْنَی » .

و بقولی خداوند صاحب عیال کرد ترا بکثرت امت ، چه همه خلایق عیال تو ومحتاج بتو هستند پس بعلم قرآن و احکام شریعت توانگر فرمودیم ترا تا با یشان نفقه کنی چنانکه فرمود « عَلَّمَکَ مالَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ »

در حقايق القرآن مذکور است که معنی این آیه شریفه این است که : تو از حیثیت مشابهت بخلق فقیر بودی پس ترا غنی ساخت بمكاشفه انوار جمال خود .

و عياشي باسناد خود از ابوالحسن علي بن موسی الرضا علیهماالسلام روایت کرده است که در تفسیر این آیه فرمود : « أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً ای فردا لَا مِثْلَ لَه فِی الْمَخْلُوقِینَ فَآوَی النَّاسَ إِلَیْکَ ، وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ أَیْ ضَالاًّ فِی قَوْمٍ لاَ یَعْرِفُونَ فَضْلَکَ فَهَدَاهُمْ إِلَیْکَ وَ وَجَدَک عَائِلاً تَعُولُ أَقْوَاماً بِالْعِلْمِ فَأَغْنَاهُمُ اَللَّهُ بِکَ » و در معنی این چند آیه مبارکه تفاسیر کثیره کرده اند .

اما این بنده حقیر گوید: چون تمام موجودات بطفیل وجود مبارك سرور کاینات بجامه نمود و کسوت شهود اندر شده اند .

و البته همه عيال و ریزه خوار خوان نعمت و کرم او هستند و تغذیه جسمانی وروحانی از سماط انعام و علوم ومعارف او اند و در دنیا و آخرت حاجتمند احسان و الطاف ظاهریه و باطنيه آنحضرت هستند لاجرم خداوند تعالی که این وجود

ص: 340

مسعود را کفیل کارخانه تمام ممکنات و وکیل رزق و روزی جسمانی و روحانی تمام مخلوقات خودگردانید آنچندش خزاین ظاهریه و باطنیه در حیز کفایت و کفالت بر نهاد که تمام عوالم امکان را در تمام جهات سته در هر دو جهان كافي گردد.

و این حبیب خودرا چندان از نعمتهای خداوندی متنعم و بی نیاز گردانید که هر موجودی از مفرد و مر کب وفانی و باقی وزایل ودائم و آسمانی و زمینی وعرشی وفرشی حتی ارواح و انوار وعناصر وغير عناصر و بهشت و دوزخ و بهشتیان و دوزخيان وأنبياء وأولياء واصفيا وأوصياء و اصناف مخلوقات بالا و پست هر چه هست بهر چه محتاج باشند از مخزن کرم و نعمتش برخوردار و کامکار و در هر دو جهان شادکام ومقضى المرام و بر حسب استعداد و تقاضای وجود هر موجودی بجمله کامیاب وصاحب بهره نصاب باشند.

کسی که باعث و علت ایجاد موجودات است البته آنچه محتاج إليه مخلوق است خالق او بكف كفایت او میگذارد و بازار نبوت آثارش را چندان بانواع آلاء و اقسام نعم مزين ومملو میگرداند که هیچکس در خریداری از آن بازار با دستار تهی باز نشود، و هر کس هر چه خواهد و هر موجودی هر چه را مستعد وخواهنده باشد دریابد و از مقصود خود محروم نماند، چه مظهر إلهي و آیینه سرتاپا نمای خدائی او است ، لاجرم هرچه از او خواهند چنان است که از خدای خواسته باشند و هیچ چیز نیست که در گنج لا يفنای ازلی خداوند لم يزل نباشد .

واگر وقتی بواسطه اقتضای حکمتی مسئولی باجابت نرسد نه از آن است که آن گنج را قلت بضاعت و نقصان استطاعت باشد نه از کثرت سؤال ملال گیرد و نه خزاین رحمتش از وفور احسان زوال پذیرد، از روی صدق عبودیت پای ارادت بر بساط عظمت بگذار و با کمال اطمینان و قوت امید بر سماط نعمت بنشین تا هر چه خواهی موجود و بدون زحمت و كلفت حاضر بینی .

و از این است که خدای تعالی بعد از آن بحضرت خاتم پیغمبران میفرماید : حالا که خداوندت این مقام و رتبت و توانگری و نعمت در همه چیز و همه حال

ص: 341

عنایت کرد « فَأَمَّا اَلْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ `وَ أَمَّا اَلسّائِلَ فَلا تَنْهَرْ » چه این راندن و منزجر ساختن از جهت نقصان بضاعت وضعف استطاعت است .

أما ترا که خداوند تعالی این چند نعمتهای ظاهری و باطنی و توانگری عنایت و مخلوق را بتو محتاج فرموده است چه نیازی براندن یتیم و منزجر ساختن و محروم داشتن سائل است ، هر کسی بهرگونه سؤالی در حضرت تو حاضر شود خواه مالی یاحالی یا در طلب نصرت یا علم و عمل و معارف و حقایق و عوارف ودقایق نعمتهای دنیائی یا آخرتی یا هدایت و رشادت و سعادت و توحید و امثال آن او را بآنچه خواهد بلکه بعلاوه چندانکه استعدادش را لایق وظرفش را قابل وعقلش را شایسته و قوه دراکه وفهمش را سزاوار دانی عطا کن و او را از حضيض فقر و جهل وضلالت باوج غنا وعلم وهدایت ویقین و درایت و سعادت سرمدی سرافرازی بده ، زیرا که « ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ »

و از این حیثیت و این بخشایشهای بی حد و حصر إلهي نسبت بحضرت رسالت پناهی است که در پایان آن میفرماید: « و أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ »

باید دانست اگر چه جز محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نتوانند دانست که خدای تعالی را چگونه نعمتها درباره خاتم الأنبياء مبذول است که چنان پیغمبر گرامی را که خلاصه موجودات و صادر أول وسید کاینات و تمام نعمتها برای او خلق شده است مبذول و حاصل است که با چنان پیغمبری عظیم الشأن امر میفرماید که از چنان خداوندی جلیل الاحسان حدیث کند.

و البته شرح آن نعمتهای إلهي در حق آن حضرت وحديث کردن از آن با هر کسی باندازه فهم و ادراك وقبول عقل وظرفیت و استعداد او است ، آنچه را که با أمير المؤمنين و أولاد او أئمه طاهرین سلام الله أجمعين در میان گذارد و گوش و مستدرکات ایشان بتواند در یابد با دیگران بلکه انبیاء و دیگر أولياء در میان نمی گذارد و كذلك دیگر کسان .

این است که امام حسین علیه السلام با یکی از اصحاب خاص که خواستار فضایل

ص: 342

آنحضرت شد فرمود : نتوانی شنود و چون باصرار او شرذمه را ظاهر ساخت جانش از تن همی خواست بیرون شود ، پس خدای داند رسول خودرا چه نعمت داده ورسولخدا و آل او دانند بچه نعمتی متنعم هستند.

و از این پیش در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام در ذیل آن حديث که میفرماید : اگر من چنین و چنان عبادت کنم هنوز شکر یکی از نعمتهای الهی را بجای نیاورده ام ، بعضی بیانات در این مسئله شده است و نیز گاهی در طی این کتب اشارت رفته است ، والله تعالى أعلم .

مأمون عرض : بارك الله فيك يا بن رسول الله چیست معنی قول خدای عز وجل «ولما جاء موسى لميقاتنا و کلمه ربه قال رب أرني انظر إليك قال لن ترانی » و چون موسی برای میقات ما بیامد و تکلم نمود پروردگارش با او عرض کرد: پررودگارا مرا بنماي نظر کنم بسوی تو، فرمود: هرگز نمیتوانی مرا دید ولكن - تا آخر آیه ، چگونه جایز است که چون کلیم خدا موسی بن عمران علیه السلام ندانسته باشد که خداوند تعالی ذکره را دیدن نتوان و چنین امری جایز نیست تا چنین سؤالی از حضرت متعال لايزال بنماید .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « إن كليم الله موسی بن عمران علم أن الله تعالی عن أن يرى بالأبصار ولكنه لما كلمه الله عز وجل قر به نجيا، رجع إلى قومه فأخبرهم أن الله عز وجل كلمه وقر به و ناجاه ، فقالوا : لن نومن حتی نسمع كلامه كما سمعت ، وكان القوم سبعمائة الف رجل ، فاختار منهم سبعين الفا ثم اختار منهم سبعة آلاف ثم اختار منهم سبعمائة ثم اختار منهم سبعين رجلا لميقات ربهم »

کلیم خدا موسی بن عمران میدانست که خداوند بی شبه نظیر برتر و عالیتر از آن است که بدیدار بینایان پدیدار آید لکن چون خداوند با موسی تکلم فرمود و موسی را در مقام قرب رسانید و با او راز گفت و مناجات فرمود، موسی بنزديك قوم خود مراجعت کرد و ایشان را خبر داد که خداوند عز وجل با او تكلم نمود و او را تقرب بخشید ورتبت مناجات بخشید ، قوم او گفتند : باتو ایمان نمی آوریم

ص: 343

و تصدیق نبوت و ابلاغ احکام تو را نمیکنیم تا گاهی که کلام یزدان و سخن ایزد سبحان را بشنویم چنانکه تو شنیدی ، و آنزمان قوم هفتصد هزار تن بودند.

موسى علیه السلام هفتاد هزار تن از میان آن گروه اختیار فرمود، آنگاه از میان این هفتاد هزار نفر هفت هزار مرد برگزید، بعد از آن هفتصد تن از هفت هزار نفر را گزیده ساخت ، آنگاه از میان آن هفتصد تن هفتاد تن را انتخاب و انتقاء وگزیده وجريده فرمود و برای میقات پروردگار مختار ساخت .

« فخرج بهم إلى طور سيناء فأقامهم في صفح الجبل و صعد موسى إلى الطور وسئل الله تعالى أن يكلمه ويسمعهم كلامه فكلمه الله تعالى ذكره وسمعوا كلامه من فوق و أسفل ويمين وشمال ووراء وأمام لأن الله عز وجل أحدثه في الشجرة الزيتونة و جعله منبعثا منها حتى سمعوه مع جميع الوجوه » موسى علیه السلام آن هفتاد تن را که وعده نهاده بود و وقت مقرر ساخته که حاضر شود در آن زمان وسخن پروردگار را بشنود بطرف کوه سینا ببرد و ایشان را بر دامنه کوه بداشت و خود بالای کوه بر شدن گرفت و از پیشگاه خالق مهر و ماه خواستار شد که با وی سخن فرماید و آنجماعت کلام یزدانی را بشنوند.

پس یزدان تعالی با موسى تكلم نمود و آن جماعت کلام خدای را از بالا و پست و راست و چپ و پس و پیش بشنیدند ، چه خدای تعالی آن کلام را در درختی احداث و ایجاد فرموده و آن کلام را از آن درخت منبعث و انگیخته ساخته بود تا من جميع الوجوه والجهات بشنوند.

« فقالوا لن نؤمن لك بأن هذا الذي سمعناه کلام الله حتى نرى الله جهرة فلما قالوا هذا القول العظيم و استكبروا و عتوا بعث الله عز وجل عليهم صاعقة فأخذتهم بظلمهم فماتوا.

فقال موسی یارب ما أقول لبني إسرائيل إذا رجعت إليهم وقالوا إنك ذهبت بهم فقتلتهم لانك لم تكن صادقا فيما ادعيت من مناجات الله إياك فأحياهم الله وبعثهم معه فقالوا إنك لوسئلت الله أن يريك تنظر إليه لأجابك و كنت تخبرنا كيف

ص: 344

هو فنعرفه حق معرفته »

پس قوم موسى بآ نحضرت عرض کردند: ای موسی ما بمجرد اینکه این کلام را شنیدیم ایمان نیاوریم بتو و تصدیق نکنیم که این کلام إلهي است مگر اینکه خدای متعال را آشکارا بنگریم و از آن پس تصدیق نمائیم .

چون چنين سخن عظیم رابگفتند و چنین ادعائی که امری محال و ممتنع الحصول بود بنمودند و استکبار و خویشتن بزرگ داشتن و بیرون از اندازه تاختن را ظاهر کردند یزدان تعالی صاعقه برایشان فرو فرستاد و آن صاعقه آنجماعت را بسبب آن ظلمی که بر خویشتن در ادعای رؤیت کردند فروگرفت و بجمله بمردند.

موسی چون مرگ آنان را بدید عرض کرد : ای پروردگار من چون بسوى بني إسرائيل مراجعت نمایم و با من بگویند : تو این هفتاد تن را بردي و بقتل آوردی ، چه در آن ادعای خود که گفتی خداوند تعالی با تو راز گفت و مناجات فرمود راستگوی نبودی ، یعنی اگر ایشان را زنده می آوردی تکذیب تورا می نمودند لاجرم ایشان را بکشتی تا كذب توفاش نگردد ، جواب ایشانرا چگويم .

خداوند تعالی آن هفتاد تن را زنده کرد و آنها را با موسى علیه السلام بفرستاد پس گفتند با موسی : اگر تو از خداوند خواستار شوی که تو را بنماید که نظر بدو کنی هر آینه اجابت میفرماید و آنوقت مارا خبر میدهی که خدای چگونه است و اینوقت ما او را چنانکه حق معرفت و سزاوار شناختن است می شناسیم.

« فقال موسى یا قوم إن الله تعالى لا يرى بالأبصار ولا كيفية له وإنما يعرف بآياته و يعلم باعلامه فقالوا لن نؤمن لك حتي تسئله ، فقال موسى یا رب انك قد سمعت مقالة بني إسرائيل وأنت أعلم بصلاحهم ، فاوحى الله تعالى إليه : يا موسی سلنی ماسألوك فلن أواخذك بجهلهم .

فعند ذلك قال موسى رب أرني انظر إليك قال لن تراني ولكن انظر إلى الجبل فان استقر مكانه وهو يهوی فسوف تراني ، فلما تجلى ربه للجبل بآية من آیانه جعله دكا وخر موسى صعقا فلما أفاق قال سبحانك تبت إليك يقول رجعت

ص: 345

إلى معرفتي بك عن جهل قومي وأنا أول المؤمنين بأنك لا ترى».

موسی علیه السلام فرمود : خدای تعالی بهیچ دیده بدیده اندر نشود و خدای را چگونگی و کیفیتی از بهرش نیست تا بتوان بچشم سر یا دیده سر او را ادراك نمود .

منزه هست بیهمتا خداوند *** زچون و از چه و کیفیت و چند

بلکه خدای را بآيات و صنایع و اعلام او توان شناخت، گفتند ، هرگز با تو ایمان نمی آوریم تا گاهی که از حضرت إلهي خواستار شوی ، یعنی خواستار رؤیت شوی ، موسی از نهایت استعجاب و اصرار آن جماعت در جهل و امر محال بناچار عرض کرد: ای پروردگار من تو خود سخنان بنی اسرائیل را شنیدی و تو بصلاح حال ایشان داناتري .

پس خداوند تعالی بموسی وحی فرستاد : ای موسی سؤال كن از من آنچه را که ایشان از تو سؤال نمودند همانا بواسطه نادانی ایشان تو را در مورد مؤاخذه در نمیآورم، در این وقت حضرت موسی بامر واجازه إلهی عرض کرد: پروردگارا خودرا بمن بنمای تا تورا نظر کنم ! فرمود : هرگز مرا نمی بینی لكن باین کوه زبیر که بلندترین و بزرگترین کوهها است بنگر اگر کوه با این شکوه توانست شکوه و جلال آیتی از آیات مرا تاب وطاقت بیاورد و بر جای خود استقرار بگیرد وسکون و آرام پذیرد پس تو نیز از دیدار من برخوردار توانی شد ! .

پس چون خداوند پروردگار بعلامتی از علامات و آیتی از آیات خودرا بر آن کوه جلوه گر ساخت آنكوه ریزه ریزه و متلاشی گردید ، و موسی از مشاهدت آن اهوال بیهوش بیفتاد و چون بهوش گرائید عرض کرد: بزرگی تو ، منزه میدارم ترا از آنچه شایسته حضرت کبریای تو نیست و پاك میدارم ترا از آنکه بچشم سر دیده شوی و بازگشت مینمایم بمعرفت تو و شناسائی خودم را از نادانی قوم خودم ومن أول کسی هستم که تصدیق مینمایم و ایمان دارم باینکه تو دیده نمی شوی مأمون عرض کرد: لله درك يا أبا الحسن

معلوم باد، در تفاسیر در معنی این آیات مبارکه شروح كثيره وارد است

ص: 346

در منهج الصادقين مسطور است که چون مردم بني إسرائيل بعد از آنکه جمعی بامر خدای کشته شدند و دیگران بوحدانیت ثابت ماندند خدای تعالی بموسی خطاب فرمود که دفعه دیگر بنی اسرائیل را چون بمناجات بیائی با خود بیاور تا معذرت عبادت گوساله را بخواهند و بشرف کلام من تشریف یابند .

و موسی علیه السلام هفتاد هزار تن را برگزید که همه از اخبار بودند و فرمان داد تا روزه گرفتند وغسل کردند و جامه های خود را پاك بشستند و چون باموسی بکوه طور رسیدند موسی بر فراز کوه بر شد و ایشان بر اثر موسی بسوی بالا شدند ابری پدید گشت و ایشان را و کوه را بپوشانید و در میان ایشان و موسی حجابی نمودار گشت ، چه هروقت خدای تعالی با موسی سخن کردی نوری از روی موسی برتافتی که هیچکس را طاقت دیدار دیدارش نبودی، پس موسی در اندرون حجاب شد و ایشان در بیرون حجاب بايستادند و یزدان تعالی با موسی بامر و وعظ و زجر سخن فرمود .

چون ایشان کلام خدای را بشنیدند بر روی در افتادند و بسجده اندر شدند چه خدای تعالی ایشان را مخاطب فرمود که « إني أنا الله لا إله إلا أنا ذو مكة أخرجتم من أرض مصر فاعبدوني ولا تعبدوا غيري » منم خداوندي که نیست خدائی مگرمن صاحب زمین مکه ام و شما را از مصر بیرون آوردم پس مرا پرستش کنید وغير مرا نپرستید.

وچون موسی از مناجات فارغ شد و آن ابر زایل گشت و کوه روشن گردید موسى عليه السلام نزد قوم بیامد و فرمود: کلام خدای را بشنیدید ؟ عرض کردند : كلامي شنيديم لكن نمیدانیم گوینده آن خدا بود یا شیطان ! و تا خدایرا معاینه ننگریم باور نکنیم که آن کلام خدا است !.

چون این سخن بگفتند آتشی از آسمان بیامد و همه را بسوخت چنانکه خداي میفرماید : « وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَی لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ » و یاد کنید آنکه هفتاد تن از شما که اختیار شده و با موسی

ص: 347

بکوه طور رفته بودند تا کلام خدای را بشنوند. .

پس از شنیدن گفتند : ای موسی ما تصدیق ترا نکنیم که آن سخن را که از پس پرده شنیدیم سخن حق است یا اینکه خدای با تو سخن کرده است و تورات را بتو داده است تا زمانیکه بدیده سر به بینیم خدایرا بطور آشکارا.

پس فراگرفت اخیار شما را آتشی که از آسمان فرود آمد بجهت فرط عناد وتعنت وطلب مستحيل ، چه گمان ایشان چنان بود که حضرت واجب الوجود مشابه جسم باشد و باین واسطه و گمان بیهوده طلب رؤیت کردند و حال اینکه رؤیت اجسام در جهات و احیازی است که برابر بیننده باشد و چون حق متعال از این حال منزه است پس دیدار جلال و جمالش ممتنع و محال است و شما می نگریستید بآن صاعقه ، یعنی مردمان شما نگران آن آتش بودند که با یشان رسید.

و گفته اند : صاعقه آوازی مهیب بود که از آسمان فرود آمد و چون بانگش را بشنیدند در ساعت بمردند ، و برخی گفته اند : صاعقه لشکری بود که ایشان استماع حسيس آن را نمودند و مصعوق شدند ، یعنی زمین افتادند و بمردند یکشبانه روز آنچنان بیفتاده بودند و موسی بیهوش گردید.

و چون بهوش آمد حیرت زده در آنجماعت مینگرید و عرض میکرد : خداوندا با بني إسرائيل چگويم و چون احوال ایشان را پرسند چه جواب دهم ؟! خداوند تعالی ایشانرا زنده کرد چنانکه میفرماید : « ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » پس برانگیختیم و زنده گردانیدیم شما را از پس مردن شما بصاعقه برای استكمال آجال تامگر سپاسداری کنید خدای تعالی را در زنده کردن شما ، چه زندگانی از اصول نعم یزدانی است ، چه اگر حیات نباشد لذات نعمات دریافته نمی شود .

و در این آیه شریفه دلالت است بر اینکه موسى علیه السلام سؤال رؤیت از بهر خود نکرد بلکه جهله بنی اسرائیل خواستار این امر محال شدند ، وموسى علیه السلام از روی تعليق بر محال و استعجال از کثرت جهل نقل قول ایشان را بر سبیل شکایت وابتلای

ص: 348

خود را با قوال ایشان بحضرت ذی الجلال بعرض رسا نید، و نیز این آیه شریفه برجواز رجعت دلالت دارد و کسانیکه میگویند رجعت جایز نیست مگر در زمان پیغمبر ما تا معجزه او بر نبوت او باشد باطل است، زیرا که نزد ما بلکه بیشتر علمای امت اظهار معجزات بدست أثمنه ما علیهم السلام جایز است، ادله این مدعا در کتب اصول مذکور است .

نوشته اند : خدای تعالی نور خود را یا از نور عرش باندازه سوفار سوزنی بر آن کوه تجلی داد و این بعداز آن بود که حياة و علم و رؤیت در وی آفرید تا آن نور همایون را بدید.

از سهل ساعدی روایت کرده اند که خداوند تعالی نور خودرا از روی هفتاد هزار حجاب باندازه در همی ظاهر کرد در آن ساعت هر دیوانه که در روی زمین بود بهوش گرائید و هر بیماری که تن در بستر رنجوری داشت بهبود گرفت و پهنه زمين رقم سرسبزي پذيرفت، و آبهای تلخ و شور بگوارائی و شیرینی مبدل گشت ، وبتها که در روی زمین بودند روي برزمین آوردند ، و آتشکده هاي گبرها فرورفت ، و آنکوه پرشکوه ریزه ریزه گردید و شش کوه دیگر از آن جدا شد : سه کوه که عبارت از کوه احد و دورقان و رضوی است بمدينه افتاد ، وسه کوه دیگر که ثور و ثبیر و حرا باشد به بمکه جای گرفت .

و بروایت اکثر مفسرین ، آنکوه را مانند ریگ روانی گردانید و در زمین فرو میرود تا قیامت و هرگز قرار نگیرد، بالجمله از این پیش نیز در طی این کتب مبار که باین آیه تفاسیری وارد شده و به حکایت نمایش ملائکه هفت آسمان با هياكل مهیبه بر موسى علیه السلام ومسائل دیگر اشارت کرده ایم .

معلوم باد که موسى علیه السلام میدانست که طلب رؤیت که سؤال امر محال است هرگز نشاید ، و خداي تعالی که اعلم بهمه مسائل است و گردش خیالات و توهمات و تابش عقول و تدارك خواطر بدست قدرت و نظر عنایت او است اگر نخواستی چگونه جماعت بني إسرائيل يا هر ذيروحی با آن ضعف حال ولغزش سؤال چگونه

ص: 349

تصور امر محال را مجال یافتند و خواستار آمدند که هزاران بحار سرشار يا جبال عظمت آثار را در سوفار سوزنی گنجیدن خواهند با هزار شمس جهان تاب را در بینش کرسی شب تاب بتابش و نمایش در آورند.

پس این جمله برای این است که اینگونه مستدعیات بشود تا رفع پاره شبهات که از جهل جهال تراوش مینماید حاصل گردد بلکه تمنیات ایشان را اگر موسی علیه السلام که پیغمبر و ولی عصر بود روا نمیداشتی در مرتع خیال و مزرع توهم ایشان وجود. نیافتی.

انا و از این است که موسى عليه السلام عرض میکند : « أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ » و آنقوم را سفیه میخواند و کردار ایشانرا بسفاهت نسبت میدهد ، و در همان تقاضای سفهاء حكمتها تا پاره آيات إلهيه بموجب اقتضای زمان ظاهر و بر جهانیان آشکار شود ، چه اگر پاره تقاضاها و اقتضاها نباشد بعضی آیات خدائی یا معجزات و شئونات و مقامات نبوتی وولایتی ظاهر نمیگردد و مكتوم ومجهول میماند .

و اینکه فرمود : سخن پروردگار از شش جهت برخاست و از درخت منبعث گردید بعضی فضلا بعضی معانی کرده اند و این حقیر گوید البته صدائی و کلامی را که نسبت بحضرت خالق پست و بلند وسمات وجهات دهند از حیثیت شأن و حشمت منسوب إليه وعظمت آنچه را که بدو منسوب دارند چون سمت بروز و ظهور گیرد تمام صفحات موجودات فرو گیرد و آواز حقا حقا از تمام اجزای آفرینش بلند آید وعنصر وجود هر موجودی را چنان بخود متوجه سازد که از هیچ چیز دیگر حتی از خودش بیخبر بماند چنانکه موسى علیه السلام با حالت نبوت و عنصر ولایت و صیانت حضرت احدیت چنان از عوالم امكانيه خود خارج شد که پس از یک شبانه روز که بامر خدای بخویش آمد چنان بود که مرده زنده شود.

أما آن هفتاد تن را چون آن عنصر و آن صیانت ایزدی شامل حال نگشت صاعقه هيبت وعظمت آن سؤال محال چنان برایشان مستولی شد که یکباره از قید حیات بیرون شدند و روان بسپردند ، چه طاقت و تاب بشری ایشان را آن استعداد

ص: 350

نبود که در مقدمات ظهور تجلي بر آنکوه زیستن توانستند نمود أما اگر سوخته بودند بایستی مشتی خاکستر از ایشان بیش نماند چگونه موسی بر اجساد جان پرداخته ایشان که بیفتاده بودند نگران میگشت.

از این است که چون خدای تعالی از درختی که در آنجا بود انبعاث صوت و کلام را فرمود از جهات سته بشنیدند و چون تکلم خداوند را بلاواسطه هیچ آفریده نتواند ادراك و استماع نمود و هیچ گوش و جان و تنی را تاب حمل آن نیست .

حتی اگر موسى علیه السلام را سخنی بگوش آید که نسبت آن بپروردگار باشد بیرون از واسطه نخواهد بود بلکه آن واسطه بواسطه مقام نبوت آن حضرت الطف و اشرف خواهد بود، و این حال خواه از حیثیت تکلم یا سایر ارتباطات مخلوق نسبت بخالق نظر بشئونات و مقامات و تقر بات اشخاص دارد.

کرم خراطین و طبقات أعلى عليين وجماعت أنبياء و مرسلین و اولیاء و اوصياء مرضيين وملائکه مقر بين و انواع و اقسام مخلوقين را بر حسب مراتب و درجات ایشان نظرات رحمت و توجهات عنایت باقتضای استعدادات روحیه و نوریه و وجوديه آنها موجود است و اگر آنی نباشد فانی و متلاشی کردند و تمام مواليد و موجودات عناصریه و افلاكيه وعرشيه وغير هارا حال بر این منوال است.

بحار کرم وعوارف و معارف و ارتقاء و اكمال ورحمت إلهي ظرف هريك را باندازه وسع و طاقت سرشار دارد و هیچ موجودی را محروم و بی نصیب نگذارد وجمادات و نباتات و حیوانات و نفوس وعقول و ارواح تمام پهنه آفرینش وجمله ماسوی در این حکم باقتضای وجوديه و استعدادیه و قبولیه ایشان مساوی هستند .

بدیهی است چون ارواح انبیاء و اصفیا و طبیعت کوه را طاقت تحمل و ادراك پاره حقایق و لطایف نباشد درخت را چه قدرت و بضاعت و استطاعت است ، پس خدای تعالی صدائی در آن ایجاد ومنبعث فرمود تا تاب شنیدنش را بیاورند و چون نسبت بخود داد ، اینهمه آشوب واضطراب برخاست .

و أما آن درخت نیز از نظر رحمت إلهي تاب وطاقت بیاورد وگرنه تباه میشد

ص: 351

و تاب آن ایجاد منسوب بحق را نمیآورد ، أما پسر منصور را چون ظرفیت آن درخت نبود خواست چیزی را که جایز نبود و در قلبش اشتعال داشت ظاهر و با نامحرم در میان آورد به اسواط سطوات إلهينه دچار بلیت گشت ، و اینکه گفته اند :

روا باشد انا الحق از درختی *** ای چرا نبود روا از نيك بختی

نظر بهمین معنی و عدم دولت در خزانت دارد وگرنه هر چه هست خداوند است و هر چه نیست مائیم وچون چنین است چیست که نه اوست ، أما باید دانست داخل في الأشياء لا بطريق الملازمة تا بپاره سخنان و عقاید فاسده بعضی بیهودگان در ورطه ضلالت که عین هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است دچار نشویم ، نعوذ بالله تعالى من سوء العواقب والخواتيم .

مأمون عرض کرد: پس خبر بده مرا از این قول خدای تعالی : « وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أنْ رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ » هر آینه زلیخا آهنگ یوسف علیه السلام را نمود و یوسف آهنگ او را می نمود اگر نه آن بودی که برهان پروردگار خود را میدید.

إمام رضا عليه لسلام فرمود : «لقد همت به ولولا أن رای برهان ربه لهم بها كما همت به لكنه كان معصوما والمعصوم لا يهم بذنب ولا يأتيه ، ولقد حدثني أبي عن أبيه الصادق علیهماالسلام أنه قال همت بأن تفعل وهم بأن لا يفعل »

هر آینه زلیخا آهنگ یوسف نمود و اگر يوسف عليه السلام برهان و راه روشن پروردگار ، یعنی نور عصمت إلهي ولمعه نبوت یوسفی را ندیده بودی هر آینه قصد مخالطه زلیخا را نمودی چنانکه زلیخا قصد مخالطة يوسف را نمود لكن يوسف معصوم بود و معصوم قصد گناه نکند و گناه از وی صادر نشود و گرد معصیت نگردد .

و بتحقیق که پدرم از پدرش حضرت صادق علیهماالسلام مرا حديث فرمود که إمام جعفر صادق در تفسیر این آیه فرمود: زلیخا آهنگ مخالطه یوسف را نمود ويوسف قصد نمود که آن کار را نکند.

راقم حروف گوید : از این پیش در ذیل مجلس قبل از این مجلس

ص: 352

مأمون نیز باین آیه اشارت رفته است شاید مأمون در دو مرة سؤال نموده است و شاید یکی از معانی این باشد که آن حسن وجمال و جوانی زلیخا و يوسف و آن اسباب تشویق و ترغیب و تحریص که زلیخا برای انجام مقصود خود فراهم ساخت مقتضی بود بر حسب تقاضای بشريت وهواجس نفسانی و دسایس شیطانی که يوسف علیه السلام نیز از تقاضای زلیخا تحاشی نکند .

أما شرط وشأن عصمت نبوت وصون إلهی که از ازل شامل حال آن حضرت وحفظ رایت نبوت آنحضرت بود از چنين تمنا بلكه خيال آن نیز محفوظ داشت بلکه بجائی رسید که اگر از ابرام واصرار زلیخا فراغت نیافتی اورا بقتل آوردی .

و این نیز از ازل شامل احوال آن حضرت بود ، چه اطوار و اخلاق آنحضرت از آغاز طفولیت بر این معنی دلالت داشت و از حکایت آنحضرت با برادران و دیگران و حالات در ایام محبس و تعبیر خواب فرمودن که قرآن بدان ناطق است و آن مهر و دوستی پدر بزرگوارش يعقوب علیهماالسلام بآنحضرت بآن درجه و میزان دلیل است بر شئونات ومقامات معنوية نبوتية يوسفيه والا خميرمایۂ عرشية انبیاء عظام علیهم السلام از آن عالی تر است که نظریات مهر وحفاوت و محبت ایشان بعلایق دنيويه خالصا و بهمان علقه بشریت احاطت نماید .

بلکه حب و بغض ایشان همه در راه خداوند است و توجه و عشق و محبت و نظریات ایشان بمعشوق حقیقی و ارادات ومشيات وتوجهات او و آنانکه از جانب او انگیزش و در حضرت او تقرب دارند و در تربیت و تکمیل مخلوق او انحصار و ارتباط میجویند میباشد ، هزاران جمال یوسفی وحفاوت ابوتی را اگر سببی از اسباب رب الأرباب و تقر بات معنوية و إفاضات إلهية در کار او نباشد بهیچ چیز نشمارند و قیمت يك پشیز نگذارند .

چه این جماعت از قید این رسته و بحضرت معبود پیوسته و از عوالم بشریه وهواجس نفسانیه رسته اند « رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ » واز این پیش در باب گریستن انبیاء و سبب آن بيانات مفصله در مواقع مناسبه شده است

ص: 353

من بگریم بر آنچه من دانم .

مأمون عرض کرد: لله درك يا أبا الحسن بامن خبر بده از این قول خدای عز وجل : « وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً - اَلْآیَهَ »

إمام رضا علیه السلام فرمود : وی یونس بن متی است علیهماالسلام که در حالتی که با قوم خودش غضبان بود برفت ، فظن در اینجا بمعنی استیقن است یعنی یقین که ما رزقش را تنگ بروی نکنیم ، و از این است قول خدای عز وجل « وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ » يعني ضيق وقتر ، یعنی تنگ و اندك گردید بروی رزق او .

« فنادى في الظلمات ، أي ظلمة الليل وظلمة البحر وظلمة بطن الحوت ، أن لاإله إلا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين ، بترکی مثل هذه العبادة التي قد فرغتني لها في بطن الحوت فاستجاب الله تعالى له وقال عز وجل : فلولا أنه كان من المسبحين للبث في بطنه إلى يوم يبعثون »

پس یونس علیه السلام در سه تاریکی : یکی تاریکی شب و دیگر تاریکی دریا و دیگر تاریکی شکم ماهی که در آنجا جای داشت و ماهی آن را فرو برده بود ، ندا کرد خدا را باینکه خداوندی ومعبودی غیر از تو نیست تسبیح میکنم ترا وازعيب و نقص دور میکنم ترا بدرستی که من از ستم رانان بر نفس خویشتنم بسبب ترك نمودن مثل این عبادتی که در شکم ماهی مرا فراغت بخشیدی برای آن خداوند دعای یونس را مستجاب ساخت و فرمود : اگرنه آن بودی که یونس از تسبیح کنندگان در شکم ماهی بود هر آینه در شکم ماهی تا قیامت باقی می ماند .

راقم حروف گوید : این معنی با آنچه إمام رضا علیه السلام فرمود موافق نباشد چه یونس علیه السلام فرمود بواسطه ترك نمودن مثل آن عبادت را که در شکم ماهی بفراغت میسپردم بر خویشتن ستم کردم ، و در اینجا خداوند میفرماید : اگر از مسبحان نبود تا قیامت در شکم ماهی میماند ، کنایت از اینکه در شکم ماهی دچار رنج و عذاب می بود.

مگر اینکه معنی را چنین کنیم که چون يونس علیه السلام در همه حال و تمام عمر

ص: 354

خودرا بعبادت و تسبیح می گذرانید او را از شکم ماهی بیرون آوردیم ، چه در سایر اوقات نیز مشغول عبادت است و اگر جز این بودی یا مانعی در کار عبادت داشتی او را بشکم ماهی بعبادت باقی گذاشتیم و معبد و مصلای او را در همانجا مقرر داشتيم لكن چون ممنوع العبادة ومسلوب التوفيق نمی گشت لاجرم از ظلمات ثلاث آشکار شد .

بالجمله مأمون عرض کرد: لله درك يا أبا الحسن خبر بده مرا از قول خدای تعالی « حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا » چون پیغمبران از قوم خود نومید شدند و قوم ایشان گمان کردند که پیغمبران دروغ میگویند.

إمام رضا علیه السلام فرمود : « يقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ مِنْ قَوْمِهِمْ وَظَنَّ قَوْمُهُمْ أَنَّ الرُّسُلَ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا » چون پیغمبران از قوم خودشان مأیوس شدند و قوم ایشان گمان کردند که پیغمبران دروغ میگویند یاری ما بایشان رسید ، یعنی عذاب ما بر آن قوم وارد شد.

مأمون عرض کرد: لله درك يا أبا الحسن پس خبر بده مرا از این قول خداوند « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَما تَأَخَّرَ » تا بیامرزد خداوند برای تو از گناهان گذشته و آینده تو .

إمام رضا علیه السلام فرمود: « لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّهَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، لأنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلاثَمِِائَهٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً، فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَهِ إِلَی کَلِمَهِ الإِخْلاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ، وَ قَالُوا أَجَعَلَ الآْلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ وَانْطَلَقَ الْمَلأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ یُرادُ ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الآْخِرَهِ إِنْ هذا إِلا اخْتِلاقٌ .

فلما فتح الله عز وجل على نبيه صلی الله علیه و آله مكة قال له یا محمد إنا فتحنا لك مكة فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر عند مشر کی أهل مكة بدعائك إلى توحيد الله فيما تقدم وما تأخر لأن مشرکی مکة اسلم بعضهم وخرج بعضهم

ص: 355

عن مكة ومن بقي منهم لم يقدر على إنكار التوحيد عليه إذا دعا الناس إليه فصار ذنبه عندهم في ذلك مغفورة بظهوره عليهم».

نزد مشرکان مکه گناه هیچکس بزرگتر از گناه رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود ، زیرا که جماعت مشر کین خالق أولین و آخرین را نمیپرستیدند بلکه سیصد و شصت بت را پرستش می کردند .

و چون رسول خدای ایشانرا بكلمه طيبه لا إله إلا الله خواندن گرفت این امر بر آن جماعت بسی بزرگ و سخت افتاد و این قضیه را مطلبی بس عظیم پنداشتند و گفتند : آیا محمد صلی الله علیه و آله خدایان ما را خداوند یکتای یگانه قرار داده بدرستیکه این سخن در این باب که راجع بیگانگی خدای است چیزی است که بتعجب می آورد! چه سیصد و شصت خداوند که ما داریم کار يك شهر مکه را راست نمی کنند پس چگونه يك خدا کار تمام جهان و جهانیان را راست خواهد کرد ! و بشتاب از مجلس أبی طالب روان شدند .

جماعتی که از رؤسای قریش و اشراف بودند، با یکدیگر همی گفتند : بروید و شکیبائی ورزید بر پرستش خدایان خود و ثابت قدم باشید بر تحمل مشقتهای آن که این امر ، يعنی مخالفت محمد صلی الله علیه و آله باما و زیاد شدن اصحاب او حادثه ایست از حوادث و نائبه ایست از نوائب روزگار که خواسته شده است برای ما ، یعنی باید برما واقع شود پس از وقوع آن چاره نیست و دفع آن ممکن نباشد .

هیچوقت در ملت آخره و ملاء باز پسین ، یعنی ملت عیسی علیه السلام که آخرین ملتها است و گروه نصاری به تثليث قائلند نه بتوحيد نشنیدیم این توحید را که محمد صلی الله علیه و آله گوید مگر بر بافتنی از جانب خودش ، یعنی این عنوان دروغی است که وی بر بافته است .

پس چون خدای عز وجل مكه معظمه را برای پیغمبر خود فتح کرد و بر گشود با آنحضرت فرمود : ما فتح کردیم و گشودیم برای تو فتحی روشن و گشودنی هویدا تا این گناهی که بزعم مشركان أهل مکه از تو صادر شده و صادر شود

ص: 356

که دعوت کردی ایشان را بوحدانیت خدا پیش از این و بعد از این دعوت کنی خدای می بخشد برای تو نزد آنها .

چه بعضي از مشر کین مکه اسلام آورده بودند و بعضی از ایشان از مکه بیرون رفته بودند و برخی که بر جای مانده بودند چون ایشان را بتوحيد دعوت می کردند قادر برانکار توحيد نبودند پس این گناه که آنهارا دعوت میکردند در نزد ایشان بخشیده شد بسبب ظهور صدق کلام آنحضرت با یشان .

مأمون عرض کرد: لله درك يا أبا الحسن پاداش تو با خداوند کریم است ای أبو الحسن خبر بده مرا از قول خداوند عز وجل : « عَفَا اَللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ » خداوند ترا معفو بگرداند از چه روی ایشان را اذن دادی ؟

إمام رضا علیه السلام فرمود : « هذا مما نزل باياك أعني واسمعی یا جارة خاطب الله عز وجل بذلك نبينه و أراد به امته و كذلك قوله تعالى : لئن أشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين، وقوله عز وجل : و لولا أن ثبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئا قليلا »

این آیه از قبیل این است که مطلبی بر شخصی اظهار شود و از او بخواهند لكن مقصود او نباشد و این مطلب را باو اظهار کنند تا آنکس که مقصود است امتثال نماید وخدای تعالی اگر چه این خطاب را نسبت به پیغمبر خود صادر فرموده لكن مقصود امت آنحضرت باشند ، پس خداوند تعالی به پیغمبر خود میفرماید : ای پیغمبر گرامی خدا از تو عفو کرد ، چرا دستور دادی بمنافقین تا در مدینه بمانند و بجهاد نیایند و بمجرد حیلت وغدر آوردن اکتفا نمودی.

پس مراد این است که چرا امت در موضع جهاد نیایند و اینگونه غدرها بیاورند، و مانند این آیه شریفه که میفرماید که اگر شرك آوری ، یعنی اگر امت شرك آورند هر آینه عمل آنها باطل میشود و از زیانکاران باشند .

و هم نظير آن است که میفرماید : اگر تو را ثبات نمیدادیم بمدد عصمت هر آینه نزديك بودمیل کنی بسوی ایشان میل کردنی اندك، یعنی بواسطه قوت کید و مکر

ص: 357

ایشان نزديك بود که در صدد میل بسوی ایشان شوي لكن عصمت تورا نگاهداشت پس مقصود خدای تعالی تخویف امت است که بسخن مشركان میل نکنند و إلا پیغمبر هرگز بسخن ایشان مایل نبود .

راقم حروف گوید : أول كسیكه باين مثل معروف اياك أعنى واسمعی یاجاره سخن کرد سهل بن مالك فزاری بود و این حکایت چنان است که سهل برای ادراك خدمت نعمان بیرون شد و بپاره طوایف قبیله طی بر گذشت ، باوی گفتند : سید قبیله و قاید طایفه حارثة بن لام است .

پس بسوی او رفت و او را حاضر نیافت ، خواهر حادثه که ماهی بی زحمت کسوف وشمسی بی محنت خسوف بود از در مهمان نوازی با او فرمود : فرود آي و در رحب وسعه و اکرام و احسان منزل گزین ، سهل فرود آمد و خواهر حارثه در باره او شرایط اکرام والطاف را فروگذار نکرد.

و از آن پس آنماه خرگاهی برای حاجتی از پرده حجاب چون آفتاب از ستر بیرون شد ، سهل نگران جمالی دلارا گشت که نظیرش در کمال جمال و جمال کمال در آن عصر مشهود نگشت و این زن عقيله قوم و خاتون زنان ایشان بود ، عشق او در دل سهل بحراثت پرداخت و بذر محبتش را در مرتع قلبش بكاشت و هیچ نمی دانست چگونه تدبیری کند و بمحبوبه دلپذیر و معشوقه بی نظیر پیامی ورسولی نامزد کند .

پس روزی در پیشگاه آنخیمه بنشست و آن هور ماه سریر کلام او را می شنید و سهل همی بر خواند :

یا اخت خير البدر والحضارة *** كيف ترين في فتى فزارة

أصبح يهوی حرة معطارة *** إياك أعني و اسمعي يا جارة

چون خواهر حارثه این بیت را بشنید بدانست که سهل بن مالك اورا قصد کرده است و این شعر گفته است ، پس گفت : « ماذا بقول ذی عقل اريب ولا رأي مصیب ولا انف نجيب فأقم ما اقمت مكرما ثم ارتحل إذا شئت مسلما».

ص: 358

این چه سخنی است که مردی خردمند اریب که دارای رأیی مصیب و سرافرازی نجیب نیست از دهان بزبان میسپارد چندانکه خواهی مکرم و معزر اقامت کن و چون خواهی محترم و شادخوار رهسپار گرد ، و بقولی آن ماه دو هفته جواب سهل را در این شعر بنظم آورد :

إني أقول یا فتى فزاره *** لا ابتغى الزوج ولا الدعاره

ولا فراق أهل هذي الجارة *** فارحل إلى أهلك باستخارة

ألا ای جوانمرد قوم فزاره *** نه خواهان شویم نه فسق و دعاره

فراق کسان را نجویم بوصلت *** سوی اهل خود شو تو با استخاره

چون سهل این شعر را بشنید و کار را مشکل دید شرمگین گردید و گفت : امری منکر و کاری نابهنجار نکرده بودم سخت روزگاری بد و ناهموار را دچار گردیدم ، آن در ناسفته از گفته خود و سرعت در تهمت او گویا شرمسار شد و گفت : بصداقت سخن کردی ، و سهل بن مالك از آنجا بكوچید و بخدمت نعمان برفت و با کرام و ترحيب و احسان اور کامیاب شد، و چون مراجعت نمود بمنزل حارثة بن لأم برادر آن دلارام فرود شد.

و در آن اثنا که در آنجا میگذرانید روزی آن ماه دلفروز چون خورشید تا بنده بدو نماینده شد و خویشتن را بجوانمرد فزاره که در آتش عشق وی از خویش بی خویش بود باز نمود، و چون سهل نيز جميل و جوانمردی جلیل بود مطبوع وی گشت و بدو پیام فرستاد که اگر ترا در من روزی از روزگار حاجتی در نهاد است مرا خطبه کن چه من در آنچه خواهانی سرعت کنم .

لاجرم سهل که چنین مشکلی را سهل یافت از میامن بخت و اقبال روزگار شمرده او را خطبه و تزویج نموده و شادکام و کامکار با یار گلعذار باهل و دیار خود رهسپار شد ، و این مثل را در آنجا زنند که کسی متكلم بكلامی شود و حال اینکه چیزی دیگر را قصد کرده باشد .

مأمون عرض کرد: یابن رسول الله بصدق و راستی فرمودی پس مرا خبر بده

ص: 359

از این قول خدای عز وجل «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ - الآية » و در آن زمان که میگفتی با آنکس که خدای بروی انعام کرد بتوفيق دادن او را با سلام و تو باوی انعام نمودی به پروریدن و آزاد کردن او را یعنی زید بن حارثة بن شراحيل کلبی که غلام پیغمبر بود و او را آزاد فرمود - نگاهدار زوجه خود را-تا آخر آیه .

إمام رضا علیه السلام فرمود : « إن رسول الله صلی الله علیه و آله قصد دار زید بن حارثة بن شراحيل الكلبي في أمر أراده فراى امرأته تغتسل فقال لها : سبحان الذي خلقك وإنما أراد بذلك تنزيه الله الباری تعالی عن قول من زعم أن الملائكة بنات الله فقال الله عز وجل أفأصفیکم ربكم بالبنين واتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما ، فقال النبي لما رآها تغتسل : سبحان الذي خلقك أن يتخذ ولدا يحتاج إلى هذا التطهير والاغتسال .

فلما عاد زيد إلى منزله اخبرته امرأته بمجيء رسول الله صلی الله علیه و آله و قوله : سبحان الذي خلقك ، فلم يعلم زيد ما أراد بذلك وظن أنه قال ذلك لما أعجبه من حسنها ، فجاء إلى النبي صلی الله علیه و آله وقال له يا رسول الله إن امرأتي في خلقها سوء وإني اريد طلاقها ، فقال له النبي : أمسك عليك زوجك واتق الله.

وقد كان الله عز وجل عرفه عدد أزواجه وأن تلك المرءة منهن فاخفي ذلك في نفسه و لم يبد لزید و خشى الناس أن يقولوا إن محمدا صلی الله علیه و آله يقول لمولاه إن امرأتك ستكون لي زوجة فيعيبونه بذلك ، فأنزل الله عز وجل : و إذ تقول للذي أنعم الله عليه یعنی بالا سلام و أنعمت عليه يعني بالعتق أمسك عليك زوجك واتق الله و تخفي في نفساك ما الله مبديه وتخشى الناس و الله أحق أن تخشاه - الاية .

ثم إن زید بن حارثة طلقها واعتدت منه فزوجها الله عز وجل من نبيه صلی الله علیه و آله و أنزل بذلك قرآنا فقال عز وجل فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكيلا يكون على المؤمنین حرج في أزواج أدعيانهم إذا قضوا منهن وطرا وكان أمر الله مفعولا ثم علم الله عز وجل أن المنافقين سيعيبونه بتزويجها فأنزل الله ما كان على النبي من حرج

ص: 360

فيما فرض الله له »

بدرستی که رسول خدای اصلی الله علیه و آله را کاری پیش آمد و آهنگ سرای زید بن حارثة بن شراحیل کلبی را فرمود ، چون بدانسرای تشریف قدوم داد زوجه زید را بدید که خویشتن را شست و شوی میدهد فرمود : بزرگ و منزه است آن خداوند یکه ترا بیافرید.

و مراد آن حضرت از این کلام و این تسبیح تنزیه خدای تعالی بود از سخن آنانکه بآن گمان میرفتند که ملائکه دختران خدای هستند، و خدای تعالی فرموده است : آیا برگزید شما را پروردگار شما به پسران و فراگرفت از فرشتگان برای خودش دختران را ایشان از خسیس ترین اولاد هستند همانا این سخن که شما بر زبان میگذرانید و این نسبت که میدهید سخن بزرگی است که خدای را دارای اولاد میشمارید و خود را بر خداوند عزوجل تفضیل میدهید که محبوب را یعنی پسر را بخود و مکروه را یعنی دختر را بدو منسوب میدارید .

پس پیغمبر خدای چون نگران زوجه زید شد که غسل میکند فرمود : منزه و مبرا باشد خدائی که ترا خلق کرده است از اینکه برای خود فرزندی فراگیرد که محتاج باین غسل و تطهیر باشد ، و چون زید بمنزل خود بیامد زوجه او از نشریف فرمائی پیغمبر و فرمودن سبحان الذي خلقك خبر داد ، و زيد ندانست مقصود آنحضرت چه بود و گمان برد که پیغمبر را حسن وجمال وی بتعجب آورده و این سخن فرموده است .

لاجرم بحضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله تشرف جست و عرض کرد: یا رسول الله همی خواهم زوجه خود را مطلقه گردانم ، چه با من از در ناسازگاری است و بواسطه شرافت و کمال جمالی که دارد بر من بلند و برتری میجوید ، فرمود: نگاهدار او را و از خدای بترس که او را آزار رسانی .

وچون خالق بی چون شمار ازواج پیغمبر را به پیغمبر فرموده بود و او را شناسائی داده که زن زید یکتن از ازواج آنحضرت است پیغمبر این امر را در قلب مبارکش

ص: 361

مخفی ساخت و با زید ظاهر نساخت و از آن ترسید که اگر آشکار سازد مردمان بگویند که محمد صلی الله علیه و آله با پسر خوانده خود زید میفرماید : زن تو بزودی یکی از زنهای من میشود و باین سبب عیبی برای آنحضرت ثابت کنند .

خداوند تعالی فرمود : و یاد کن ای محمد وقتی را که میگفتی مر آنکس را که انعام کرده است خدای تعالی بر او بتوفيق اسلام و هدایت ایمان وخدمت ومتابعت تو وانعام نمودی تو بروی به پروریدن و آزاد کردن او را از فرط محبت و اختصاص دادن او را باینکه او را فرزند خود خواندی : نگاهدار زن خودرا یعنی زینب بنت جحش را از بهر خود و بترس از خدای تعالی در امر زینب که او را طلاق گوئی از روی آزار و اصرار .

و پنهان می کردی در نفس خود آنچه را که خداوند ظاهر سازنده آن است از نکاح کردن توزینب را که زید طلاق میدهد اورا و میترسیدی از مردمان و سرزنش ایشان که بیرون از حق گویند : زن پسر خوانده خود را خواست و حال آنکه خداوند شایسته تر است که از او بترسی در آنچه باید از او ترسید .

و از آن پس زید بن حارثه زن خودرا طلاق داد و آن زن عده خودرا نگاه بداشت وچون آنمدت بپایان رسید خدای تعالی او را با پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله تزویج فرمود و بدینگونه آیتی نازل ساخت :

پس چون زید حاجت خود را که با زن خود زینب داشت از نکاح ومباشرت ومرادی که داشت بگذاشت و او را طلاق داد ، تزویج نمودیم زینب را با تو و او را بتو دادیم تا بعد از تو مؤمنان را شگی یا گناهی یاوبالی درخواستن زنان پسر خواندگان خود نباشد، گاهی که آن پسرخواندگان حاجت خودرا گذاشته باشند که نکاح یاطلاق یا انقضای عده است .

یعنی بجهت اینکه مؤمنان بتو اقتدا نمایند و زنهای مطلقه پسر خواندگان خودرا بنكاح در آورند زینب را بتو تزویج نمودیم و رسم جاهلیت را در هم شکستیم و هر امریکه اراده إلهي بآن تعلق بگیرد البته بوقوع میرسد ، وچون خداوند تعالی

ص: 362

میدانست که منافقان بسبب تزویج زینب بر پیغمبر صلی الله علیه و آله عیب جوئی میکنند این آیه را باین معنی نازل فرمود : بر پیغمبر هیچ تنگی و وزر و وبالی نیست در آنچه خدای تعالی از بهر او قسمت و تقدیر فرموده است ، یعنی حلال گردانیده است از بهر او تزويج زنان پسر خواندگانش را .

راقم حروف گوید : چنانکه در ناسخ التواريخ وغيره مذکور است : زینب بنت جحش بن رباب بن يعمر بن صبرة بن مرة بن كثير بن غنم بن دودان بن اسد بن خزيمة بن مدرکه است ، و از نخست نام او بره بود و پیغمبر نامش را زینب فرمود وکنیت او ام الحكم و مادر او امیه دختر عبدالمطلب عمه پیغمبران صلی الله علیه و آله است ، و نخست زوجه زید بن حارثه بود و چون بحكم پیغمبر وحكم خدا زوجه زید شد و از این امر کراهت داشت و می گفت : زید آزاد کرده بیش نیست یکسال بازید بزیست .

آنگاه خدای تعالی با پیغمبر خود خبر داد : که در علم قدیم ما میباشد که زینب از جمله زنان تو است ، و میان زید وزینب ناسازگاری افتاد و خواست او را طلاق گوید پیغمبر او را نهی فرمود ، چه از مردم عرب بيمناك بود که بگویند : زن پسر خوانده خودرا میخواهد ، و در زمان جاهلیت مردم عرب زن پسر خوانده را مانند پسر صلب بر خود حرام میدانستند و زید پسر خوانده پیغمبر بود، لاجرم کرت دیگر زید بخدمت آنحضرت آمد و عرض کرد: زینب را طلاق گفتم ، چه زبانش برمن دراز بود و خوئی درشت داشت ، پس آن آیات مبارکه مذکوره نازل شد .

از این روی رسول خدای صلی الله علیه و آله خود زید را بخواستاری او امر فرمود ، زید چون نزد زینب آمد نگریست آرد خمیر میکند ، زینب در چشم زید چنان بزرگ نمود که نتوانست در وی بنگرد وواپس باز شدن گرفت و گفت بشارت باد تراکه پیغمبر مرا بخواستاری تو فرستاده است - إلى آخر الحكاية .

بنده حقیر گوید: چون در این خبر دقت شود باز نموده آید که آزاد کردن رسولخدای صلی الله علیه و آله زيد غلام خودرا و اظهار محبت فرمودن باو و او را پسر خود خواندن وتزويج دختر عمه خود زینب را با کراهت داشتن زينب بزید و مطلقه ساختن زید

ص: 363

مانند زینب را بآن شأن و شرافت و حسن و وجاهت باصرار و تزویج فرمودن خداوند او را با پیغمبر خود با اینکه کار نسبت بخدیجه کبری سلام الله عليها و دیگر زوجات آنحضرت اتفاق نیفتاد ، و مأمور شدن زید بخواستاری زینب برای پیغمبر و نکاح او به تزویج خدائی ، همه از بهر آن بود که سنت غیرسنیه مردم جاهلیت در عدم تزويج زنان پسر خواندگان خود را در هم شکند و این امر را حلال بگرداند چنانکه آیات دیگر نیز در این امر نازل شده است .

و نیز دلالت کند که زید با زینب مباشرت و مخالطت ومداخلت نموده است و البته در مدت یکسال با افزون تر از آن با اینکه آیه شریفه وحكم رسول خدا در آن تزویج صادر شد وزینب پذیرفتار گشت جز این نخواهد بود که زید باوی در آمیخته و حاجت و مراد خودرا از وی در یافته و شاید قضای وطر در بردن بکارت باشد و این امر نیز برای این بوده است که منافقان نگویند : زینب در سرای زید مدخوله نبود از این روی پیغمبر اورا تزويج كرد وإلا زن پسر خوانده را تزويج نمی فرمود والله تعالى أعلم.

چون مأمون این بیانات شریفه را بشنید عرض کرد: شفا بخشیدی سینه مرا یا بن رسول الله و واضح و روشن ساختی برای من آنچه را که بر من پوشیده و ملبس بود، پس خداوند تعالی پاداش نيك بدهد ترا از جانب پیغمبران خودش و از دین اسلام .

علي بن جهم گوید: پس مأمون برای نماز برخاست و دست محمد بن جعفر بن محمد را بگرفت و من در آن مجلس حاضر بودم و از دنبال ایشان برفتم.

مأمون با محمد بن جعفر گفت : چگونه دیدی پسر برادرت ، یعنی امام رضا علیه السلام را؟ گفت عالم ودانا است و ما هیچوقت او را ندیدیم نزد احدی از علما آمد و شد فرماید شاید مقصودش این بود که آنحضرت دار أي علم لدنی است و منبع علم او از منابیع علم ربانی است ، چه بشر را استعداد این مراتب و مقامات نیست .

مأمون در جواب گفت : پسر برادر تو از اهل بیت آن پیغمبر است که

ص: 364

پیغمبر در حق ایشان فرمود : « ألا إن أبرار عترتي و أطايب ارومتي أحلم الناس صغارا وأعلم الناس كبارا فلاتعلموهم فانهم أعلم منكم لايخرجونكم من باب هدی ولا يدخلونكم في باب ضلالة ».

دانسته باش که نیکویان ذریه من وطيبان اولاد من که من أصل آنها و آنها از شاخه های من هستند بردبارترین مردم باشند در زمان کودکی ودانا ترین مردمان هستند در زمان بزرگی ، پس شما نیاموزید با یشان ، چه ایشان از شما اعلم هستند بیرون نمیکنند شما را از راه هدایت و باب راهنمائی و داخل نکنند در باب ضلالت و کوچه گمراهی .

راقم حروف گوید : حلم در ایام صغارت از نتایج علم است و دلیل بر کمال علم ، أما چون در زمان صغارت و وجود إمام سابق ناطق إمام لاحق باید صامت باشد از این روي بصفت حلم که از صفات خداوند حليم است متصف می شوند تا چون نوبت بظهور إمامت وی رسد باشاعه علم پردازد و شئونات إمامت و ولایت را جلوه گر فرماید .

و چون حضرات أئمه هدی مربی ومعلم مردمان هستند ایشان را از چاه ساز غوایت بشاهراه هدایت دلالت میفرماید از این است که میفرماید: شما بایشان تعلیم نکنید ، چه جامع علوم اولین و آخرین وأنبياء و مرسلین صلوات الله عليهم أجمعين ایشان اند پس عرض دادن دیگران از علوم خودشان با بشان حکم جلوه گری کرم شب تاب در لمعان آفتاب جهان تاب یا قطره آب در بحار بی پایان وسحاب پر آب است .

بالجمله إمام رضا علیه السلام بمنزل خود مراجعت فرمود، چون بامداد چهره گشود بحضرتش بشتافتم و از کلمات مأمون باعم آنحضرت محمد بن جعفر بن محمد علیهم السلام بعرض رسا نیدم إمام رضا علیه السلام بخندید بعد از آن فرمود : « یَابْنُ الْجَهْمِ لَا يَغُرَّنَّكَ مَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ فإِنَّه سَيَغتالَني وَ اللَّهُ تَعَالَى يَنْتَقِمُ لي منه »

ای پسر جهم فریب این سخنان مأمون را مخور ، چه بزودی مرا بهلاکت و شهادت رساند و خداوند تعالی انتقام مرا از وی بکشد ؛ ابن بابویه در عیون أخبار

ص: 365

میفرماید : این حدیث از طریق علي بن محمد بن الجهم غریب است با اینکه وی ناصبی و دشمن أهل بيت رسالت صلی الله علیه و آله بود .

بنده حقیر گوید: الفضل ما شهدت به الأعداء ، هروقت اراده فرمایند دشمن ایشان راوی أخبار فضایل و آیات مآثر و أحاديث مفاخر ایشان می شوند چنانکه هارون و مأمون و خلفای پیش از ایشان و بعد از ایشان با آندر جات بغض و حسد وعداوت که داشتند در آنجا که بایستی و خود أئمه هدی علیهم السلام خواستی از أجله أخبار و آیات و آثار فضائل ومناقب أئمه هدی صلوات الله عليهم برألسنه نفاق آمیز خودشان جاری ساختند، و اگر خواستند مکتوم دارند از توجهات معجز آیات ایشان نتوانستند ، با اینکه شرح آن مراتب واظهار آن مناقب برترین دلایل و آیات مثالب خودشان می گشت .

چنانکه اگر گاهی خواستند برضد آن نمایان کنند بیشتر موجبات فضايح خود را آشکار ساختند ، چه حرکات و سکنات و تاب و توانائی تمام قوی و اعضای ایشان بتوسط توجهات خاصه و تصرفات كامله أئمه هدى وأولياء خدا و پیشوایان عرصه ایجاد ومظاهر جلال و جمال و قدرت خداوند ارض و سما و پست و بالا است مگر نه آن است که همین پسرجهم بگریست و از نفی عصمت أنبيا بتوبت وانابت پرداخت .

بیان کلمات و بیانات امام رضا علیه السلام در مسجد مرو در باب علامات وفضل امام

در کافي وعيون أخبار واغلب کتب احادیث وأخبار از ثقات روات از عبدالعزيز ابن مسلم روایت کرده اند که گفت : در ایام میمنت فرجام علي بن موسی الرضا علیهماالسلام در مرو حاضر بودیم و یکی روز جمعه در مسجد جامع مرو فراهم شدیم ، و این حال در بدایت قدوم ما بمرو بود ، سخن از أمر إمامت در میان آمد و از کثرت اختلاف

ص: 366

مردمان در کار إمامت مذکور شد .

پس من بخدمت سيد خودم و مولایم رضا صلوات الله علیه در آمدم و آن مطلب را که مردمان در آن خوض کرده بودند بعرض رسانیدم آنحضرت تبسمی نمود و فرمود :

« یا عبدالعزيز جهل القوم وخدعوا عن أديانهم إن الله تبارك وتعالى لم يقبض نبيه صلی الله علیه و آله حتى أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن فيه تبیان کلشيء بين فيه الحلال والحرام والحدود والأحكام وجميع ما يحتاج إليه الناس کملا ، فقال عز وجل ما فرطنا في الكتاب من شيء.

وأنزل في حجة الوداع وهي في آخر عمره صلی الله علیه و آله: اليوم أكملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دينا ، وأمر الإمامة من تمام الدين .

وَ لَمْ يَمْضِ صلى الله عليه وآله وسلم حَتَّىٰ بَيَّنَ لِأُمَّتِه مَعَالِمَ دِينِهِمْ، وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ، وَ تَرَكَهُمْ عَلَىٰ قَصْدِ سَبِيِلِ الْحَقِّ، وَ أقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً وَ إِمَاماً، وَ مَا تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْه الأُمَّةُ إلَّا بَيَّنَه، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللهَ عز وجل لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللهِ، وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللهِ فَهُوَ كَافِرٌ »

ای عبدالعزیز این قوم بجهالت و نادانی رفتند و از ادیان خود که خودشان از بهر خود اختیار و سلیقه خودرفتار کرده بودند فریب خوردند آنچه خود خواستند پیشنهاد ساخته و از حق روی بپرداختند، و خداوند تعالی پیغمبر گرامی خود را قبض نفرمود مگر اینکه دین را ، یعنی احکام و شرایع و تکالیف دین مبین اسلام را برای او تمام کرد ، وقرآن را که حاوی تفصيل هر چیزی است و در آن روشن و مبین شده است همه اشياء از حلال و حرام و حدود وأحكام و تمامت آنچه تمام مردمان بآن حاجتمند هستند بر آن حضرت نازل ساخت .

چه خدای تعالی می فرماید : « مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ » فرو نگذاشتیم در قرآن چیزی را از حلال و حرام وقصص و امثال ومواعظ واخبار ، و نازل فرمود خدای متعال در حجة الوداع واین سال آخر عمر رسول خدای صلی الله علیه و آله بود این آیه

ص: 367

شئونات عالیه و مقامات سامیه آن دلالت کند .

و معلوم است چیزی را که عقول خلق از ادراك شئونات آن عاجز باشد تا چه برسد بحقيقت آن وحکم شناسائی حضرت باری تعالی را دارد چگونه میتوانند این مردم و این طبقات خلق برأي و رویت و میل و سلیقت خود فراهم شوند و گروهی جاهل و بی بصر تعيين خليفه و إمام بآن معنی و شرایطی که از جانب خدای ورسول منصوب میشود بنمایند ، چنانکه در طی این کتب مبار که کرارا بآن شرایط و أدله قاطعه اشارت رفته است .

وإمام رضا علیه السلام در این موقع که در شهر مرو با حضور مأمون قهار غدار این بیانات را در اوصاف إمام میفرماید و البته گوشزد مأمون میشود از عدم شایستگی و نهایت نا بایستگی مأمون و پیشینیان او و امثال او بیان و تصریح و بامامت خودش و اجدادش وامثال خودش از اخلافش تشریح و توضیح میفرماید .

و از اینجا معلوم توان کرد که اگر آنحضرت جامع این شرایط و منصوب از طرف حق نبود اینگونه بیان و تعریف و رد و تقریر نمی فرمود ومأمون و اتباع او که غالبا از نواصب ومبغضين ومخالفين و منافقین بودند مهر سکوت بردهان نمی زدند ودلهای ایشان مملو از آتش حسد و کین نمیگشت و در مقام احتجاج ومناظرت ورد أقوال و ابطال برهان و أدله وعلامات و اعلام آنحضرت بر می آمدند و خودرا مفتضح و بیرون از حق و باطل نمیخوستند.

همين عدم امکان و شعله نيران اندرون هر ساعت بر بغض و حسد او می افزود و از نهادش سر بر میکشید تا بآنجا که عزیمت بر شهادت آن حضرت و خسارت دنیا و آخرت خود بر بست وملعون و مطرود ابدی گشت .

چه هر گونه ترتیبی و تمویهی بکار برد و مجالس و مناظراتی که منعقد ساخت بلکه شکستی بر مقامات آنحضرت ولایت رتبت فرود آورد و عقاید مردمان را از حضرتش بگرداند و بتدلیس و تلبيس بخود منصرف سازد هیچ سودمند نگشت بلكه بر عقاید مردمان و تشعشع انوار جلالت وعظمت و شرافت و امامت و ولایت آنحضرت

ص: 368

شریفه را : امروز که علي را نصب کردم کامل گردانیدم از بهر شما دین شما را و تمام کردم برای شما نعمت خودم را و اختيار کردم برای شما دین اسلام را دینی و پاکیزه تر از همه ادیان همین دین است تا قیامت ، و أمر إمامت از تمامیت دین است .

و رسول خدا صلی الله علیه و آله از این سراچه فنا بسرای بقا رحلت نفرمود مگر اینکه بیان فرمود طريقهای دانستن و فهمیدن این دین را و روش گردانید راههای دین را و امت را بقصد و آهنگ راه حق و راستی بگذاشت و علي بن أبي طالب را نصب فرموده علم و إمام قرار داد ، و هیچ چیز را که امت بآن نیازمند باشند فروگذار نفرمود مگر اینکه بیان فرمود وروشن گردانید .

بس هر کسی گمان نماید که خداوند تعالی دین خودرا ناقص گذاشته و کامل نگردانیده است ، قرآن خداوند را رد نموده است ، یعنی در قرآن تصریح با تمام واكمال شده است و هر کس قرآن را رد نماید کافر است .

« هَلْ تَعْرِفُونَ قَدْرَ اَلْإِمَامَهِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ اَلْأُمَّهِ فَیَجُوزَ فِیهَا اِخْتِیَارُهُمْ إِنَّ اَلْإِمَامَهَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَی مَکَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا اَلنَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ »

آیا بشأن و قدر إمامت و محل رفيع آن از برای امت شناسا ودانا هستید تا برای امت اختيار إمام و امت مینمائید ؟! بدرستی که منصب و رتبت إمامت و قدر و اندازه آن و شأن و مکان وجانب و غور آن از آن جلیل تر و برتر و منیع تر و دورتر از آن است که مردمان دستیاری عقول خودشان بآن بالغ یا بآراء خودشان بآن نایل یا باختيار خودشان إمامی را قائم و بر پای دارند .

همانا در این کلمات معجز سمات إمام رضا علیه السلام ودر این تعریف که تمام خواهد بود و جامع و مانع است چون دقت شود کمال اقتدار و نهایت اعتبار و اطمینان خود آن حضرت عليه السلام و بطلان اجماع امت و تخصيص إمامت باختصاص و اختیار خداوند تعالی وتحير و قصور عقول و افهام واذهان ومدركات جهانیان از فهم ودرك

ص: 369

وخمود نيران سلطنت و حکومت خود بیفزود و جز قوت حال آنحضرت وضعف حال خودش حاصلی نبخشود.

چراغ ایزدی را چون کنی پف *** و از آن پف برسبیلت افکند تف

چو خواهی نورحق را تار و تاريك *** بگردی راندۂ درگاه باريك(1)

هر آنکس را که باری خصم گردد *** نصیبش جز عذاب حق نگردد

تو با این چشم و دید بی نوائی *** چرا دشمن بنور کبریائی

اگر تانی(2) نظر بر شمس انداخت *** بنور حق توانی دیده پرداخت

چو دید نور خور باشد محالت *** ز دید نور حق بس انفعالت

چو نادان و جهول از امر أمسی *** چگونه طالب اخبار شمسی

چو از خود بی خبر هستی بعالم *** بحق بگذار أمر الله أعلم

بالجمله إمام رضا علیه السلام در تعریف امام فرمود : « اِنَّ الاِمامَهَ خَصَّ اللهُ بِها اِبراهیمَ الخَلیلَ بَعدَ النُّبُوَّهِ وَالخُلّهِ مَرتَبَهً تالِیَهً وَ فَضیلَهً شَرَّفَهُ بِها وَ اشادَ بِها ذِکرَهُ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً فَقَالَ اَلْخَلِیلُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ سُرُوراً بِهَا وَ مَنْ ذُرِّیَّتِی؟ قَالَ اَللَّهُ عتبارک و تعالی لا یَنالُ عَهْدِی اَلظّالِمِینَ فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ اَلْآیَهُ إِمَامَهَ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ، وَ صَارَتْ فِی اَلصَّفْوَهِ.

ثم أكرمه الله تعالى بأن جعلها في ذريته أهل الصفوة والطهارة فقال عز وجل: ووهبنا له إسحاق و یعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين وجعلنا هم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا إليهم فعل الخيرات وإقام الصلوة وايتاء الزكوة وكانوا لنا عابدین .

فلم يزل في ذريته يرثها بعض عن بعض قرنا فقرنا حتی ورثها النبي صلی الله علیه و آله فقال الله عز وجل: إن أولى الناس با براهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا والله ولي المؤمنين فكانت له خاصة فقلدها عليا عليه السلام بأمر الله عز وجل على رسم ما فرض الله عز وجل .

ص: 370


1- باريك يعنی آفریننده خودت، یعنی باری و آفریننده تو ، باری نام خدای است
2- تاني ، مخفف تواني منه

فصارت في ذريته الأصفياء الذين آتاهم الله العلم والايمان بقوله عز وجل فقال الذين أوتوا العلم والايمان لقد لبثتم في كتاب الله إلى يوم البعث فهي في ولد علي خاصة إلى يوم القيامة إذ لا نبي بعد محمد صلی الله علیه و آله، فمن أين يختار هؤلاء الجهال» .

بدرستی که خداوند تعالی مقام منيع إمامت را اختصاص داد بابراهيم علیه السلام بعد از آنکه آن حضرت را دارای رتبت نبوت وخلت فرمود ، پس إمامت مرتبۂ فخیمه سوم آنحضرت گردید ، و إمامت را آندرجه رفعت و عظمت بود که إبراهيم خلیل الر حمن با مرتبه نبوت وخلت بسبب آن مزید شرف یافت وصیت جلالت مرتبه وعلو رتبت آن حضرت در ارکان عالم پیچید ، و خداوند تعالی در قرآن خود فرمود: ای إبراهيم من ترا برای مردم إمام و پیشوا قرار دادم که همه صالحان بعداز تو بتو اقتدا نمایند .

إبراهيم عليه السلام شادان شد و از کمال فرح وسرور عرض کرد: و بعضی از فرزندان ونبيرگان مرا إمام گردان ، یزدان تعالی در جواب فرمود : نرسد عید من که امامت باشد بر ستمکاران ، یعنی عاصیان و فاسقان ذریه ترا مقام امامت ندهم بلکه بصلحا واتقیای ایشان کرامت فرمایم .

پس خداوند تعالی به نزول این آیه وافي دلالت باطل فرمود إمامت هر ظالم وستمکاری را تا روز قیامت ، و إمام را از زمره برگزیدگان خود مقرر فرمود و از آن پس خداوند جلیل پیغمبر خود خلیل را تکریم داد باینکه امامت را در ذریه او قرار داد که أهل عصمت و طهارت باشند و فرمود : و بخشیدیم با براهيم از ساره که دخترعم وی بود پسری إسحاق نام و نبيرۂ که یعقوب نام دارد در حالتیکه محض عطيه از جانب ما بودند بدوند جزا واستحقاق .

وهر يك از این پیغمبران را که إبراهيم ولوط وإسحاق و یعقوب باشند نیکان و شایستگان گردانیدیم ، یعنی ایشانرا بصلاحيت و نیکوکاری موفق ساختیم و بلطف و عنایت خود ایشانرا هدایت فرمودیم تا در مراتب صلاح بدرجه كمال رسیدند و گردانیدیم ایشان را إمامان و پیشوایان که بندگان ما در افعال و اقوال بايشان

ص: 371

اقتدا نمایند و بفرمان واجب الاذعان ما مردم را براه حق دعوت کنند و وحی نمودیم با ایشان که مردم را بر اعمال صالحه و بپای داشتن نماز و بگذاشتن زکات ترغیب نمایند و ایشان ما را از روی اخلاص پرستیدن نمودند .

و خداوند تعالی إمامت را پیوسته در ذریه إبراهيم علیه السلام از بعضی ببعضی دیگر بارث میداد و از قرنی بقرنی دیگر از این ذریه طیبه نمی گرفت تا گاهی که حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وارث او گشت .

پس خداوند تعالی فرمود: بدرستی که سزاوارترین مردمان بدين إبراهيم و وراثت إمامت او کسانی هستند که متابعت او را کردند ، یعنی پیغمبران بعداز إبراهيم عليه السلام واین پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله میباشد و آنانکه بدین پیغمبر ایمان آورده باشند که مراد أئمه سداد صلوات الله عليهم هستند ، و خداوند تعالی دوست مؤمنان و سازنده کار ایشان و یاوردهنده ایشان و پاداش دهنده برایمان ایشان است :

پس امامت با ین پیغمبر بزرگوار اختصاص گرفت و خداوند تعالی بر این حضرت واجب گردانید که این إمامت را بعد از وفات خودش بعلي بن أبي طالب علیه السلام گذارد .

پس این فضيلت و مزید شرف در ذریه اصفياء آنحضرت که معدن علم و ایمان هستند استقرار گرفت بنا بر امر و حكم پروردگار که میفرماید :

گفتند دارایان علم و ایمان که مراد در این آیه شریفه هستند در رد سوگندی که کفار خوردند که درنگ ما در دنیا بیش از یکساعت نبوده : چرا دروغ میگوئید؟ در کتاب خدا ، یعنی قرآن و یا لوح محفوظ ثبت شده است درنگ شما در دنیا در قبر تا روز برانگیزش که روز قیامت باشد پس این است روز قیامت که شما انکار آن را می نمودید .

پس این فضیلت إمامت در أولاد علي علیه السلام است تا روز قامت ، زیرا که بعد از محمد صلی الله علیه و آله پیغمبری نیاید ، یعنی پیغمبری دیگر ودین دیگر نیاید که تغيير احکام و ولایت و امامت داده شود بلکه دین این پیغمبر تا دامنه قیامت باقی ودارای منصب إمامت که حافظ این دین و احکام قرآن مبین است ائمه طاهرین علیهم السلام باشند .

ص: 372

راقم حروف گوید : مقام امامت را از اینجا توان دانست که مقدم بر نبوت وخلت حضرت خلیل الرحمن است ، چه هر مرتبه که بکسی دهند و سرافرازی و افتخار و اعتبار و ترقی و تکمیل او را خواهند البته فوق مرتبه سابق اوست بلكه اگر إبراهيم علیه السلام را روح نبوت و نور خلت حاصل نمیگشت برتبت إمامت داخل نمی شد، واین مقام را از آن ادراك فرمود که نسبت ابوت بختم نبوت داشت .

و نیز بواسطه این شرف و این اطمینان که پیغمبر آخر الزمان را مخزن بود آن تمنارا و آن جواب واجابت را در یافت و شأن ومقام این مقام والامقام را بدانست که آرزومند گشت که از شیعیان علي علیه السلام باشد .

أما باید دانست که این شأن و مقامی که در این إمامت خاصه است نه آن است که در مطلق إمامت وأئمه باشد ، این مقامی است که جز خدا ودارایان آن مقام مقدارش را ندانند از این است که امام رضا علیه السلام بعد از این بیان فرمود : این مردم نادان و گروه جهال از کجا اختيار إمامی برای خود توانند نمود ، یعنی این امر بمشيت إلهي وخواست خدائی تعلق دارد و مخلوق را در آن راه تصرف وتقریر و اختیاری نیست .

« ان الامامة هي منزلة الأنبياء و ارث الأوصياء، إن الامامة خلافة الله عز وجل و خلافة الرسول ومقام أمير المؤمنين و ميراث الحسن والحسين علیهم السلام، إن الامامة زمام الدین و نظام المسلمين وصلاح الدنيا وعز المؤمنين .

إن الامامة اس الا سلام النامی وفرعه السامي بالامام تمام الصلاة و الزكاة والصيام والحج والجهاد وتوفير الفييء والصدقات وإمضاء الحدودو الأحكام ومنع الثغور والأطراف ، الامام يحل حلال الله ويحرم حرام الله ويقيم حدود الله ويذب عن دين الله ويدعو إلى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة والحجة البالغة .

الامام كالشمس الطالعة للعالم وهي بالافق بحيث لا تنالها الأيدي والأبصار الإمام البدر المنير والسراج الزاهر والنور الساطع والنجم الهادي في غياهب الدجا و احواز البلدان القفار ولجج البحار ، الامام الماء العذب على الظماء و الدال على

ص: 373

الهدى و المنجى من الردى .

والامام النار على اليفاع الحار لمن اصطلی به والدليل على المهالك من فارقه فهالك، الامام السحاب الماطر و الغيث الهاطل والشمس المضيئة و الأرض البسيطة والعين الغريزة والغدير والروضة .

الامام الأمين الرفيق والوالد الرقيق والأخ الشفيق و مفزع العباد في الداهية الإمام أمين الله في أرضه و حجته على عباده وخليفته في بلاده الداعي إلى الله والذاب عن حرم الله .

الامام المطهر من الذنوب المبرا من العيوب مخصوص بالعلم مرسوم بالحلم نظام الدين وعز المسلمين وغيظ المنافقين و بوار الكافرين، الامام واحد دهره لا يدانيه أحد ولا يعادله عالم ولايوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظير مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له ولا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب .

فمن ذا الذي يبلغ معرفة الامام ويمكنه اختياره ، هيهات هيهات ضلت العقول و تاهت الحلوم وحارت الألباب وحسرت العيون وتصاغرت العظماء وتحيرت الحكماء و تقاصرت الحلماء وحصرت الخطباء وجهات الالباء وكلت الشعراء و عجزت الأدباء وعييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أوفضيلة من فضائله فأقرت بالعجز والتقصير .

و كيف يوصف له أو ينعت بکنهه أو يفهم شيء من أمره أو يوجد من يقوم مقامه ويغني غناه لا كيف وأني وهو بحيث النجم من أيدي المتناولين ووصف الواصفين فأين الاختيار من هذا وأين العقول عن هذا ؟ وأين يوجد مثل هذا ؟

اتظنون أن ذلك يوجد في غير آل الرسول صلی الله علیه و آله كذبتهم والله أنفسهم ومنتهم الباطل فارتقوا مرتقا صعبا دحضا تزل منه إلى الحضيض أقدامهم راموا إقامة الامام بعقول حائرة بايرة ناقصة و آراء مضلة فلم يزدادوا منه إلا بعدا قاتلهم الله اني يؤفكون .

لقد راموا صعبا وقالوا افكا وضلوا ضلالا بعيدا ووقعوا في الحيرة إذ تر کوا الامام عن بصيرة وزين لهم الشيطان أعمالهم فصد هم عن السبيل وما كانوا مستبصرین

ص: 374

ورغبوا عن اختيار الله و اختیار رسوله إلى اختيارهم و القرآن يناديهم وربك يخلق ما يشاء ويختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله وتعالى عما يشرکون .

وقال عز وجل : وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم ، و قال عز وجل : ما لكم كيف تحكمون أم لكم كتاب فيه تدرسون إن لكم لا تخيرون أم لكم ايمان علينا بالغة إلى يوم القيامة إن لكم لما تحكمون سلهم أيهم بذلك زعيم أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم إن كانوا صادقين .

وقال عز وجل : أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها أم طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون أم قالوا سمعنا وهم لا يسمعون إن شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون ولو علم الله فيهم خيرا لأسمعهم ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون وقالوا سمعنا وعصينا بل هو فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم » .

همانا إمامت منزلت انبياء وارث اوصیاء است ، إمامت خلافت پروردگار عالمیان وخلافت رسول أمین ومقام أمير المؤمنين و میراث حسن و حسین علیهم السلام است . إمامت مهار دین و نظام مسلمين وصلاح دنيا وعز مؤمنين است ، إمامت اس اسلام و بیخ درخت مسلمانی و شاخه آزاده آندرخت سعادت آیت است بسبب میمنت و برکت إمامت است بجای آوردن نماز وزكاة وحج و جهاد ور فورغنیمت وصدقات و ممضى شدن حدود و احكام و سد ثقور واطراف اسلام.

إمامت است که حلال خدای را حلال و حرام خدای را حرام و حدود خداوند را اقامه میکند و قرق میکند و دور می گرداند مخالفان و آنچه شایسته نیست از دین خدا ، ودعوت میکند جهانیان را براه ایزد قهار از روی حکمت و نیروی موعظت و حجت بالغه .

إمام مانند خورشید نورانی است که جهان را فروزان سازد لکن در افق باشد و دستها و چشمها بآن نرسد، إمام مانند ماه شب چهاده و بدر تام تمام کاینات را نور و فروغ دهنده و چراغ روشنائی بخشنده است نورش جانب بالا گیرد و پیوسته روی بفراز آورد وستاره رخشنده است که در تاریکی شب بآن راه را پیدا نمایند و شهر بسیار

ص: 375

وسیع و دریای بسیار بزرگی عمیق است .

إمام مانند آب شیرین و گوارا است برای تشنه کامان و راه نماینده است از روی راستی و درستی و نجات بخش از مهالك است ، إمام مانند فروز آتش و روشنائی آن است بر فراز بلندی که همه کس او را به بیند و گرم کننده است کسی را که در طلب گر می باشد و راهنماینده و هادی و شناساننده راههائی است که هلاکت شخص در آن است تا مردمان از آن پرهیز و دوری کنند و کسی که از إمام مفارقت کند بهلاکت رسد .

إمام مانند ابر بارنده و باران پر منفعت پی در پی و آفتاب روشنائی دهنده وزمین مسطح وهمواری است که هر کسی در آن قرار گرفتن تواند ، و إمام چشمه پر آب و محل جریان آب و بوستان سبز وخرم است .

إمام أمين خداوند است در زمین او و حجت خداوند است بر بندگان خدا در زمین خدا و خلیفه خداوند است در بلاد و شهرهای خدا و خواننده بسوی خداوند است ، یعنی بسوی او امر واحکام خدا و قرق کننده حرم خداوند است ، یعنی از آنچه نشاید و در حوزه دین نباید منع میفرماید و صفحه دین خدای را از آلایش محرمات نگاهبانی کند.

إمام ازذنوب ومعاصی پاك است و از عيوب مبرا است ، إمام مخصوص است بعلم وموسوم است بحلم ناظم دین است و عزت مسلمین است و مایه غیظ وغضب منافقین وهلاك نماینده کافرین است .

إمام یگانه دهر خوداست هیچکس نتواند در موقع سخنوری ومناظرت بروی چیره گردد و او را مجاب گرداند و هیچ عالمی را آن قدرت و توانائی نیست که باوی مساوی باشد ، وبدل و نظیر از برای إمام نیست و همانند و مثلی از بهر او نتواند بود بدون طلب واكتساب صاحب فضل است بلکه این عطيه باشد از خداوند وهاب که إمام را باین موهبت اختصاص داده است .

پس کیست آنکسی که او را مقام و استعداد باشد که بشناسائی إمام ومراتب او

ص: 376

بالغ تواند شد و برای او ممکن شود که بمیل و علم خود اختيار إمام نماید .

هيهات هيهات عقلها در این بادیه بی مبتدا ومنتها گمراه و دانشمندیها و علمها در این عرصه بی آغاز و انجام سرگشته و پریشان ، هوشمندان در این ورطه مدهوش و چشمها در حسرت دیدار دچار و بزرگان دانایان و کهن مردم جهان دیده همه کوچك و خاموش ، حکمای عظام در این تفکر متحیر و حکمای عوارف ارتسام در طی این جاده بی پایان قاصر خطبای فصاحت بنیان در بیان این معنی محصور صاحب عقول وافهام از ادراك این مقاصد جاهل و السنه شعراء از توصیف یکی از هزارانش الكن و کلیل و ادبای روزگار از دریافت معالیش بی چاره و ذلیل وزبان بلغاء از تعریف شأنی از شئوناتش کند و علیل و از شناس فضیلتی از فضائلش نحیف و نحیل و همه مقر بعجز و تقصیر هستند.

چگونه می توان توصيف إمام را نمود و بکنه او وشناس اوصاف او پی برد یا فهم کرد چیزی از امر امام را با دریافته و موجود شود کسی که بتواند قایم مقام إمام گردد و همان بی نیازی و توانگری و معنویت امام را دارا باشد .

و چگونه شناسائی إمام بهره عقول و افهام آید هرگز این امر حاصل نشود و چگونه و کجا تواند حاصل گشت و حال آنکه إمام انام و پیشوای جهان مانند ستاره درخشنده است که از دست یافتن دست افکنان دور و از وصف واصفين و نعت ناعتين مهجور است .

پس با این حال چگونه مردمان را میرسد که اختيار إمام نمایند و پیك عقول را بآنچه معقول و مفهوم این عقول و افهام این خلق جھول نیست چه راه است و چنین وجودی را با چنين شئونات ومراتب ایزدی و ارواح مكرمه إلهيه و نفوس مقد سه رحمانیه چگونه توان در یافت .

آیا در مرتع خیال و مزرع پندار و پهنه گمان ناهموار خود چنان تصور می نمایند که چنین شخص و إمام والا مقامی را جز در آل إمامت اتصال رسول خداوند متعال می توان نقش بند لوحه خيال و نور بخش گوهر عقل فعال گردانید

ص: 377

همانا نفوس أماره غداره ایشان را بدروغ و کذب در افکنده و راه باطل و اقاويل ناخجسته واباطيل ناستوده را بایشان نمایان ساخته است .

از این روی بی مایه و پله و پایه بمقامی صعب و محلی دشوار بر شدن گرفته وبيک موقع بلندی و دشواری وسختی ارتقا جستند که از آن بلندن جای بمغا کی پست و بست گاهی سخت لغزش یافتند و بدستیاری عقول ناقصه حيران هالکه و آراء مضله گمراه نماینده اندیشه نصب إمام نمودند لاجرام از ادراك این مقصد عالی و مقام منيع و محل رفيع جز دوری و بعد و مهجوری و درمان نیفزودند .

خداوند بکشاد ایشان را که بكجاروی دارند و از مقصود خودشان تا بچه اندازه دور افتادند همانا آهنگ محلی صعب و ناهموار و امری مشکل و کاری دشوار کردند وبكذب سخن راندند و بگمراهی عظیم وروشن دچار گشتند و در پهنه حیرت و بیدای سرگشتگی وضلالت در افتادند گاهی که از روی علم و بصیرت إمام را دست بداشتند و بدیگران بپرداختند.

شیطان اعمال و افعال ایشان را در انظار ایشان مزین و جلوه گر گردانید و ایشان را از اتباع راه راست باز داشت و در آنحال که در طلب بصیرت نبودند و از آنکس که خدای و رسولش اختیار کرده بآنچه خود برگزیده بودند روی برتافتند و اختیار خود را بر اختیار خدا و رسول خدا ترجیح و مختار خود را بر مختار ایشان تفضيل دادند .

با اینکه قرآن یزدانی با بانگ رفیع ایشانرا ندامیکند و میگوید : پروردگار تو آنچه را میخواهد بروجه حکمت و مصلحت می آفریند و اختیار میفرماید برای هدایت بندگان هر کسی را میخواهد و برای دیگران هیچ اختیار کردنی نبوده و نیست و نخواهد بود .

یعنی دیگران را نرسد کسی را برگزیده و مختار نمایند ، چه زمام اختیار در قبضه قادر مختار است هر کسی را که مصلحت و حکمت اقتضا نماید اختیار میفرماید و هر کسی مصلحت نباشد مختار نمی گرداند ، خداوند تعالی منزه ومبرا

ص: 378

و برتر از آن است که دیگری بالای اختیار او اختیاری نماید و او را شریکی و منازعی در مخلوق باشد .

و همچنين خداوند عزوجل میفرماید : نمیرسد و نمی سرد برای هیچ مرد وزن مؤمن و مؤمنه که چون خدا و رسول خدا حكم بامری فرماید که ایشان برای امر خودشان اختيار امری را نمایند بلکه واجب است بر ایشان که اختیار کار خودرا تابع اختيار خدا و رسول خدا قرار دهند .

و نیز خداوند تعالی می فرماید : چیست شمارا ای کافران چگونه حکم میکنید باینکه موحدین با غیر ایشان در مرتبت ومزيت فضل مساوی هستند ! و پندار میکنید که امر جزا و پاداش نيك و بد بشما تفويض شده است تا هر چه را خواهید چنان کنید .

آیا شما را کتابی از آسمان رسیده است که در آن قراءت میکنید تا هر چه را خواهید از آن کتاب اختیار نمائید و چنان کنید که میخواهید یا اینکه شما را باما عهد و پیمان مؤكد بسوگند و ایمانی است تا بآنچه تمنا کنید تا روز قیامت در یابید و بهر چه مایل باشید حکم برانید ، بپرس ای محمد از ایشان كدام يك از شما باين حكم متكفل وضامن است که در آخرت از عهده بیرون آید ؟! آیا مرایشانرا میباشد کسانی که با ایشان در این قول شريك باشند پس بایستی شرکاء خودرا بیاورند تا با این مشرکان موافقت نمایند اگر در دعوی خود راست گوی هستند .

و در چند سوره دیگر خداوند تعالی میفرماید : از چه روی تفکر نمیکنید در قرآن و مواعظ آن و بسمع قبول اصغا نمی نمائید و بدیده اعتبار نمی نگرید تا بطریق اهتدا معرفت یابید و از بادیه ضلالت رهائی جوئید نه آن است که ایشان در احکام قرآن تدبر نمایند بلکه بر قلوب ایشان أقفال إغفال است که بسبب آن بمواعظ واندرز نميرسند ، یعنی زنگار معاصی وغبار مآثم قلوب ایشانرا فروگرفته و تاريك ساخته و سخت گردانیده است چندانکه مایل بمواعظ وراغب بنصایح نیستند .

یا خدای تعالی مهر نهاده است بر دلهای ایشان و ایشان از عواقب امور خود

ص: 379

آگاه نیستند، یا اینکه گفتند : ما استماع قرآن را نمودیم و حال اینکه ایشان نمی شنوند شنیدنی که از آن سودمند شوند پس گویا نمی شنوند بدرستی که بدترین جنبندگان روی زمین کسانی هستند در حضرت خدای که از شنیدن حق گنگ و از گفتن حق کر باشند و در نیابند حق را ، یعنی خویشتن را بدر یافتن حق باز نمیدارند .

و اگر خدای تعالی در وجود ایشان سودی بدانستی که از شنیدن آیات قرآنی سودمند میشوند هر آینه بشنوانیدی ایشانرا ، یعنی از روی لطف و کرم موفق فرمودی ایشانرا تا بشنواند ایشانرا بروجه اختیار و اگر بشنوانيدى آنان را برسبیل لطف، هر آینه بر گشتندی از آن در حالتیکه ایشان اعراض کنندگان از قبول حق بودند و همی گفتند : ما شنیدیم لکن خدای را فرمان پذیر نشدیم و قبول نکردیم بلکه شنوانيدن حرف حق و مبعوث گردانیدن پیغمبر را و افزونی دادن بر جمله خلقان از فضل و کرم یزدان منان است و ایزد سبحان صاحب فضل بزرگ است که نعمتهای دنیائی و اخرائی در حضرت کبریایش محقر و در برابر آن نعمت مختصر نماید .

« فكيف لهم باختيار الامام والامام عالم لا يجهل راع لا ينكل معدن القدس والطهارة والنسك والزهادة والعلم والعبادة مخصوص بدعوة الرسول وهو نسل المطهرة البتول لا مغمز فيه في نسب ولا يدانيه ذو حسب في البيت من قريش والذروة من هاشم والعترة من آل الرسول والرضا من الله .

شرف الأشراف والفرع من عبد مناف نامی العلم كامل الحلم مضطلع بالامامة عالم بالسياسة مفروض الطاعة قائم بأمر الله ناصح لعباد الله حافظ لدين الله .

إن الأنبياء والأئمة يوفقهم الله ويؤتيهم من مخزن علمه وحكمه مالا يؤتيه غيرهم فيكون علمهم فوق علم أهل زمانهم في قوله جل و تعالى : أفمن يهدى إلى الحق أحق أن يتبع أم من لا يهدي إلا أن يهدى فمالكم كيف تحكمون ، وقوله عز وجل ومن يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا، و قوله عز وجل في طالوت : إن الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة في العلم والجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء والله واسع عليم .

ص: 380

و قال عز وجل لنبيه صلی الله علیه و آله: وكان فضل الله عليك عظيما، وقال عز وجل في الأئمة من أهل بيته وعترته وذريته : أم يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل إبراهيم الكتاب والحكمة وآتيناهم ملكا عظيما فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه و کفی بجهنم سعيرا .

و إن العبد إذا اختاره الله عز وجل لأمور عباده شرح الله صدره لذلك وأودع قلبه ينابيع الحكمة وألهمه العلم الهاما فلم يعي بعده بجواب ولا تحير فيه عن الصواب وهو معصوم مؤيد موفق مسدد قد أمن الخطايا والزلل و العثار .

يخصته الله بذلك ليكون حجة على عباده و شاهده على خلقه وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم ، فهل يقدرون على مثل هذا فيختاروه أو يكون مختارهم بهذه الصفة فیقد موه.

تعدوا و بیت الله الحق و نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم كأنهم لا يعلمون وفي كتاب الله الهدى و الشفاء فنبذوه و اتبعوا أهوائهم فذمهم الله ومقتهم واتعسهم فقال عز وجل ومن أضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله إن الله لا يهدي القوم الظالمين .

وقال عز وجل : فتعسا لهم و أضل أعمالهم ، وقال عز وجل : كبر مقتا عند الله وعند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متکبر جبار، وصلى الله على محمد و آل محمد وسلم تسليما كثيرا».

پس با این آیات قرآنی ودلالات آسمانی و علامات یزدانی که در تشخیص إمام وارد شده است چگونه دیگر کسان و ناکسان خسان را میرسد که از بهر خلق جهان و عباد و بلاد يزدان اختيار إمام نمایند و بسلق غیر مستقیمه و آراء سخيفه تعیین پیشوا و مقتدا و فرمانفرمای عرصه ماسوی را بنمایند وحال اینکه إمام عالمی است که جهل را در پیشگاهش راه نباشد ، وراعی ونگاهبانی است که ضعف و سستی را در حضرتش ارتباطی نیست ، إمام معدن قدس وطهارت و اعمال نیکو و زهد و علم و عبادت است .

شرط إما میت إمام این است که رسول خدا او را بامامت دعوت کرده باشد

ص: 381

إمام از نسل مطهر و گوهر منور بتول عذرا فاطمه زهرا است ، از شروط إمامت این است که عیب و نقصی در نسب او راه نکند و هیچ صاحب حسبی منیع او را پست ووضيع نتواند شمارد ، و در خاندان قريش ودودمان بلند ارکان هاشم با او هم ترازو نگردد ، و از عترت آل رسول و مرضی خداوند جليل و شرف اشراف و شاخه ارجمند عبد مناف باشد ، یعنی از ذریه وی باشد .

إمام دارای علم نامی و حلم كامل و در امور إمامت از همه خلقان قوی تر و بسیاست دانا و مفروض الطاعة و قائم بأمر خدا و ناصح بندگان خدا و نگاهبان آئين خدا باشد ، همانا أنبیای عظام و پیشوایان فخام را خداوند تعالى بنعمت توفيق متنعم واز مخزون علم وحکم خود بهره یاب میفرماید بدان معیار و مقدار که هیچ آفریده را بجز ایشان آن بهره عطا نمیشود.

از این روی علم أنبياء و أئمه هدى علیهم السلام فوق علم أهل زمان ایشان است در این قول خدای تعالی که میفرماید : آیا آنکس که راه نمایی کند بحق بدستیاری اسباب توفيق والطاف ، شایسته تر است که متابعت اورا نمایند یا آنکس که راه نمایی نجوید و راه خودرا نشناسد و بحق هدایت نشود مگر اینکه اورا راهنمایی کنند پس چیست وچه بود شمارا وچگونه حکم میکنید که هر دو آن یکسان هستند ؟

و نیز حق تعالی میفرماید : هر کس را که حکمت باو عطا شد خیری بسیار بدو عنایت شده است ، و ایزد متعال در حق طالوت میفرماید : بدرستیکه خداوند برگزید طالوت را برشما و افزونی داد از حیثیت بسطت ووسعت در علم و بزرگی هیکل ، زیرا که طالوت مردی بود که در انظار نمایندگی و جمالی دلارا داشت و بيك سر و گردن از مردمان عصر خود بلندتر بود، پادشاهی او راست ، وخدای که مالك الملك است می بخشد ملك خودرا بهر کس که میخواهد و صلاحیت او را در ملك داری میداند و وسعت دهنده و باستحقاق هر کسی که او را برگزیده میفرماید دانا است

یزدان تعالی با پیغمبر خود محمد مصطفی صلى الله عليه وسلم میفرماید : ای پیغمبر گرامی

ص: 382

فضل خدا بر تو عظیم و بزرگ بوده و هست که علوم غير متناهیه را بتو تعلیم و تخصیص داده و تو را بر تمامت أنبياء علیهم السلام فزونی رتبت و منزلت بخشیده و خلقت تمامت مخلوقات بالا و پست وهر چه بوده و هست بواسطه وجود همایون تو است چنانکه فرموده است : « لَوْلاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ »

وخدای تبارك و تعالی در حق أئمه علیهم السلام که از اهل بیت و عترت و ذریت آن حضرت صلی الله علیه و آله هستند میفرماید : این جماعت کفار حسد میورزند بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله در آنچه خدای بایشان عطا فرموده است که عبارت از نبوت و امامت و ولایت است که خداوند از روی فضل و کرم خود بایشان عطا فرموده است .

همانا ما عطا کردیم باولاد إبراهيم که مراد محمد و ذریه او است قرآن و حکمت را که مقصود نبوت است که به پیغمر عطا شده است و دادیم ایشان را ملك عظيم ، يعني إمامت را که باولاد امجاد او عنایت فرمودیم ، پس برخی از مردم کسانی هستند که بگفتار و کردار ما تصدیق کردند و ایمان آوردند و بعضی از ایشان کسانی هستند که اعراض نمایند و تصدیق نکنند و برای این چنین کسان آتش دوزخ افروخته و آماده است .

همانا خداوند چون بنده را برای امور بندگان خود و نظام وقوام کار ایشان برگزیند برای انجام و اتمام این کار شرح صدر باو عطا میکند و چشمه های حکمت در قلبش بودیعت میگذارد و إلهام میگرداند بدو علم را إلهام کردنی و از آن پس که دارای این ودایع جلیله گردید از هیچگونه جوابی عاجز نمی شود و در طريق صواب متحیر نمی گردد .

و إمام از معاصی و خطاها ولغزشها معصوم و محفوظ و با فعال و اعمال و اطوار و اخلاق حسنه مؤید و در طریق سداد و سبيل رشاد مسدد است ، و خداوند تعالی إمام را از هر گونه خطا ولغرش و افتادنی بر روی ، یعنی گمراه شدنی ایمن گردانیده است تا بر بندگان یزدان حجت و بر آفریدگان حضرت سبحان شاهد باشند و این فضل خدائی است که عطا فرماید بهر کسی که خواهد و خداوند تعالی صاحب

ص: 383

فضل عظیم است .

آیا این مردم قدرت دارند که چنین کسی را با چنين اوصاف پدید آرند آنگاه او را برای إمامت اختیار نمایند ؟ یا اینکه آنکسی را که اختیار می نمایند دارای این صفات هست تا او را مقدم بدارند و پیشوای خود سازند ؟

سوگند به خانه پروردگار این جماعت از حق بیرون تاختند و کتاب خدای را از پس پشت افکندند ، یعنی از کتاب خدای روی برگاشتند گویا نمیدانند این کتاب خداوند تعالی است و حال اینکه نجات وهدایت و شفا در این کتاب مستطاب است .

پس کتاب یزدانی را دور افکندند و بمتابعت نفس خود پرداختند و مذموم و مبغوض خدای آمدند و باین سبب دچار هلاکت شدند ، و کیست گمراه تر از آنکس که متابعت هوای نفس خود را نماید بدون اینکه او را هدایتی از جانب خدای باشد بدرستی که خداوند تعالی گروه ظالمان را هدایت نفرماید ، و خداوند عز وجل میفرماید : پس لغزنده و هلاك شدند هلاك شدنی و گم و نابود شد عملهای ایشان یعنی أصلا أجر وثوابی بر آن مترتب نگردید .

و خداوند عزوجل میفرماید : آنانکه در دفع آيات إلهيه بدون حجت و برهانی مجادلت بورزند بزرگ است جدال ایشان از حیثیت بغض و عداوت در حضرت خدا و نزد کسانی که ایمان به یزدان آوردند ، یعنی در حضرت رسولخدا همچنانکه خدا مهر نهاد بر قلوب این جماعت تا علامت کفر ایشان باشد همچنين مهر می نهد بجهت نشانه کفر بر دل هر شخصی که از فرمان برداری سر کشیده باشد و گردن کش باشد که خودرا از غير بالاتر داند .

* * *

راقم حروف گوید : هر کسی در این خبر و دقایق و اشارات و حقایق و امارات آن دقت نظر نماید او را معلوم می شود که برای إمامت ناقل این عبارات و علامات که خود او خودرا از جانب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله إمام مفترض الطاعة میداند هیچ علامتی ودلالتی برتر از همین خبر و آیات و علامات مخصوصه بامامت

ص: 384

نیست ، چه از قوه بشر واستعداد و بضاعت بشريت خارج است که بتواند جامع این صفات ومراتب عالیه مذکوره بلکه صد يك وهزار يك آن باشد .

چنان است که مثلاً دونفر برای مخاصمه حاضر شوند و بگویند : هر کسی مدعی فلان کار دشوار است بایستی کوه بر دوش کشد یا شیر ژیان در آغوش برد یا آب رودخانه نوش کند یا بحر محیط با مشتی حطب در جوش آورد و آنوقت طرف برابر که قائل برعجز خود است بگوید : من این کار را نمی توانم اما تو که میگوئى ومدعی هستی قدم در میدان امتحان بگذار و آنچه را ادعا نمودی بیار

در این وقت از دو حال بیرون نخواهد بود یا تمام آنچه را که بر شمرده است ظاهر می سازد واینوقت اثبات حق خود وابطال ادعای طرف برابر را روشن ومبرهن میگرداند ، یا اینکه عاجز و درمانده میشود و باطرف برابر در يك حكم وازدعاوى خودشان هر دو طرف ساقط ومردود میشوند

پس امام رضا علیه السلام که خودرا دارای رتبت إمامت و ولايت خاصه بحق ومختار مطلق میدانست ومخالف ومؤالف بر فضايل ومناقب وتفوق آنحضرت براعيان جهان تصدیق داشتند و هیچ حاجتمند نبود که براى إمام و شأن إمامت اين چند علامات و آيات وصفات سامیه افزون از حد بشر مذكور فرماید بر شمارد .

معذلك اين شروط وصفات و عناوين و آیات را با مخالفی مانند مأمون خليفه با اقتدار روزگار واركان دولت او مذكور فرمود که تمام موجودات علويه وسفليه از اندازه آن وحمل کمی از بسیارش عاجز و منفعل بودند

اگر در این حال خود فاقد آن صفات یا اغلب آن بودی زبان مأمون و یاران او گردشها میگرفت و در میدان مناظرات بهر گونه تا بشها میفزود ومخالفين ومنافقين زمان هم که پشیزی را از دین حق عزیزتر ودنیا را بر آخرت گرامی تر میشمردند چه صداها و نداها بر می آوردند و برای خرسندی خاطر مأمون سخط قادر بیچون را میخریدند و خلافت را حق مأمون و پدران او مخصوص میساختند

لاجرم آن کوه پرشكوه إمامت و دریای بی پایاب ولایت وقتی این بیانات را

ص: 385

فرمود که بجمله در وجود مبارکش موجود و ثابت بود ، یعنی بدانمایه و پایه بود که معاندان آنحضرت نیز از کثرت معجزات و ابهت و اوصاف الهيه آنحضرت جرأت برانکار و اقدام بآزمایش نداشتند، و اگر مأمون یا دیگران را ممکن بود که در یکی از آن دعاوی قدم انکار در میدان استکبار گذارند البته برای شفای قلوب قاسيه ياغيه باغیه طاغيه خود خودداری نمیکردند .

پس بچه حال و چه اندازه بعجز خود وعلم بصدق آنحضرت دچار بودند که این بیانات را که هریك چون کوه آتش فشان در اندرون و بیرون ایشان شعله کش بود می شنیدند و چون مار گزیده بر خود می پیچیدند و در حضور آن برگزیده لا يموت مهر سکوت بردهان میزدند و هزاران نیش بر جگرهای ریش و خاطرهای پریش و دلهای بد اندیش متحمل میشدند و ساعتی هزار مره می سوختند و میساختند و میمردند و نفس بر نمی آوردند، و نور خدا آن بآن برلمعان و شعشعه می افزود وخفاش را از هیمنه آن نور پاشی جز حسرت کوری و مهجوری بهره نمیگذاشت .

هم اکنون بپاره دقایق و نکات این کلمات معجز آیات که در فهم قاصر وعقل ناقص امثال این بنده حقیر می گذرد اشارت کنیم :

از نخست فرمود که : این قوم بجهالت رفتند و فریب ادیان و عقاید خود را خوردند که بسلیقه ناهموار خود رفتند و آنچه خودشان خواستند پیشنهاد کردند و پیشوا ومقتدا گردانیدند، از این روی از حق روی برتافتند ، پس ثابت شد که اگر مردمان باختيار وآراء خودشان کسی را بامامت و خلافت برگزینند عين جهالت وضلالت و منجر بهلاکت و بر کاشتن روی از پروردگار و موجب غضب خداوند قهار و دچار شدن بنار وعذاب ابد قرار است .

آنوقت میفرماید : چون این مقام باين مقدار عظیم المقدار و مخصوص باختيار پروردگار و رسول مختار است البته بر حسب حكمت إلهی و تقاضای عدل خداوندی وحفظ عباد و بلاد ودین یزدان تعالی وجود ولزومش بآن حیثیت بود که تا خداوند تعالی تمامت احکام وما يحتاج جمله انام إلى يوم القيام را که در آن حاوی آن است برای

ص: 386

پیغمبر خود نفرستاده روح مبارکش را بحضرت کبریای خود قبض نفر مود .

وحضرت پیغمبر بحکم خداوند داور که فرمود: بایستی اتمام نعمت وإكمال دین بشود و تو به تبلیغ رسالت مأمورغیر معذوری در پایان عمر خود در سفر حجة الوداع طرق دین مبین واحکام رب العالمين را إلى يوم الدین برای تمامت مسلمین و مؤمنین ومكلفين بر وجه اتم اكمل روشن و مبین وعلي بن أبي طالب را بأمر خداوند علي غالب بخلافت و امامت و نگاهبانی دین و شریعت وحفظ حدود اسلامیه و سنت و امت منصوب ساخته گاهی سفر آنجهانی فرمود که تمامت تکالیف نبوتية و رسالتية وابلاغيه خودرا کاملا گوشزد امت ساخته بدون مسئولیت در کم و بسیار بحضرت أحديت رهسپار شد.

هیچکس نتواند گفت خدای دین خود را ناقص گذاشت و کامل نداشت و علي بن أبي طالب را که مایه هردو گیتی در پیش سرمایه فضل و علمش حکم تی تی دارد برای حفظ آن و وصایت خود منصوب نداشت منکر قرآن و فحاوی ومطويات آن وکافر شده است .

از این است که میفرماید: آیا شأن و مقام و مکان وغور و عمق این دریای بیکران را که عقول از ادراکش بالغ نتواند باشد دانسته اید تا بسلق و عقیدت و اختيار واختبار خودتان بخواهید تقرير إمام بدهید .

پس در این کلمات و تقریر شئونات وغزارت بحر بی پایان امامت وعدم إدراك عقول بشر بنور ومقدار آن ، روشن گشت که تقریر إمام وخلیفه خداوند و رسول او بالمره از اختیار و تشخیص عموم اشخاص و تعيين وترتیب عموم اعیان دایره امکان خارج است ، زیرا که اوصاف و تکالیفی که براي إمام مقرر است از قبول استعداد وعقول نوع بشر بیرون است چنانکه میفرماید : إمامت منزلت انبياء وارث اوصیاء و خلافت پروردگار و رسول مختار و مقام أمير المؤمنين وارث حسنين و مهار دین و نظام مسلمين وصلاح دنیا وعز مؤمنين و اس اسلام و بیخ وشاخه درخت مسلمانی و تمام احکام دین یزدانی از میمنت إمامت جاری وممضى است .

ص: 387

و از این کلمات شريفه معلوم شد كه إمامت چون نبوت بایستی از جانب خدای باشد و مخصوص بکسانی است که خدای تعالی ایشانرا دارای نور و فروغ و ارواح ایشان را صاحب بضاعت و استعداد و قدس و لیاقتی ساخته است که بتوانند این امانت إمامت را حامل و پس از خود بدیگری مانند خود بحکم خداوند و رسول او ناقل باشند.

و اینکه فرمود : مقام أمير المؤمنين است ، یعنی آن شخص متشخص مشخصی است که سزاوار امارت مؤمنان است وشأن و مقام مؤمن که خود ائمه اطهار سر دفتر مؤمنان هستند کراراً در طی این کتب مسطور شده و همچنین دارای فضایل ومناقبی است که هر ورقش از اوراق آفرینش پهناورتر است .

پس ثابت شد که دست احدی باذيال رفيعه اين مقام نمیرسد ، وچو أمير المؤمنين افضل از تمام سابقین است معلوم شد رتبت إمامت وولايت خاصه وخلافت منصوصه آن حضرت از نبوت دیگر انبیاء گذشته برتری دارد ، چه اگر نمی داشت موجب نقصان مقام امارت مؤمنان میشد ، و البته إمامت و خلافت پیغمبر صلى الله عليه وسلم که سید أنبياء وحافظ دین مبین است که خدای در شأن آن میفرمايد : « إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ ۗ وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ . ولا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ » بر سایرین ترجیح دارد .

و اینکه فرمود : إمامت ارث حسنين علیه السلام است مکشوف شد که پیغمبر گرامی را که صاحب این شرع ودین است چون فرزندی ذکور نبود و خداوند بقای نسل مبارکش را در علی علیه السلام وفاطمه بتول سلام الله عليها مشيت نهاده بود و و آن روح و استعداد و لیاقت که در فرزند ارجمند وارث بالاستحقاق شخص شخيص خاتم الانبیاء صلى الله عليه وسلم بایستی در ایشان مقرر داشته تا حفظ شأن و عظمت و بقای اسم و رسم وذكر نسل و دودمان وی از صفحه روزگار ساقط نگردد لاجرم وارث وفرزند گرامی اورا این دوسبط سامی و فرزندان حسین علیهم السلام گردانید .

و از اینجا معلوم شد که اولاد پیغمبر دارای میراث إمامت وولايت و مقر

ص: 388

خلافت ووصایت است ، دیگر اینکه بحکم خدا وارث إمامت فرزندان علي علیه السلام از نسل رسول و بطن بتول هستند لاغير ، پس تقرير أمر إمامت و خلافت از اختیار امت وطلب دیگران بیرون است و وارثیت إمامت بجز فرزند زادگان آن حضرت هیچکس را نمیرسد .

و هر کسی جز این خواهد منکر قرآن و پیغمبر است ، چه تا در شخص إمام نورعلم و فراز کمال إلهي ودارای مراتب فضائل ومناقب لايتناهی نباشد نمی تواند ناقد آیات و اخبار و مفسر محکمات و متشابهات وحافظ کلیات و جزئیات و باطن وظاهر قرآن و احکام آن وحاکم بواردات آن و عالم بنفی و اثبات ومواقع واوقات و ترتیبات و رعایت از منه و احوال مردمان و رعایت هر چیزی و هر کاری را باقتضای وقت ورد و قبول و اجازت ومنع باشد و بتواند حجت خدای در میان خلق خدای گردد و چون خورشید درخشان مربی و منیر آید و جهانیان را از ورطه غوایت بعرصه هدایت برساند و دائما نفوس غليظه را با نوار مواعظ شریفه بمدارج عاليه ترقی ارتقا بخشد .

و دارای اخلاق و اوصافي باشد که در تمام آنات روزگار در حالت صعود و طی معارج عالیه ودرك مدارج سامیه گردد، و چون شهری وسیع و دریائی عظیم و عمیق پذیرای جمله نوازل و نواقل و فیض بخش تمام اشباح و هياكل و اشباه و اماثل و چون آبی خوشگوار ارواح و ابدان تشنه کامان بوادی معارف و عوارف و حقایق را سیراب و براه راستی و درستی دعوت و از مخاطر و مهالك نجات بخش و چون آتش فروزان قلوب سرد شده و مهجور از علم و عرفان را بشعله معرفت و بصیرت گرم و تازه و زنده گرداند .

از این روی که إمام دارای اینگونه مقام است ، هر کسی از امام و انوار مبارکه اش دوری گزیند روی سلامت و عافیت نشأتين نبیند و پیوسته در ورطه جهل و هلاکت بنشیند و از سعادت ابدی بشقاوت سرمدی جایگزیند ، این است که میفرماید : إمام چون ابری بارنده و بارانی سود رسانده و خورشیدی تابنده

ص: 389

و زمینی پهناور و هموار و چشمه گذارا و پر آب و بوستانی سبز و خرم است که هر کس هر چه خواهد در او موجود است ، و حیات جاوید و سعادت دارین از اوست وقرار وسکون مخلوق بوجود او است و بهره مندیها و ترقی اجسام و ارواح از اوست و أمين خداوند تعالی است در احکام قرآن وسنت رسول یزدان و حفظ و حراست دین و متدينين ومبين حلال وحرام و مجری حدود و احکام الهی است، و از تمام ذنوب و معاصی و عيوب معصوم است ، چه اگر معصوم نبودی خلیفه حق و حکمران مطلق نمی توانست گشت .

از این روی که دارای این صفات است یگانه روزگار است ، یعنی تالی و ثاني ندارد تا او بتواند مدعی مقام إمام و إمامت شود پس هر کس بشود چون معصوم و دارای آن اوصاف معلوم نیست براه خطا و عصیان و خلل وزلل اندر است و چون در علم و شأن و جلالت و حکمت و فضیلت همانند و همسنگ ندارد این است که با هر کسی بمناظرت و احتجاج سخن فرماید بروی چیره شود ، و چون بایستی بر همه اهل روزگار اعلم و افضل باشد تا مستحق مقام إمامت باشد هیچکس از علما را قدرت تساوی با او نیست ، چه اگر باشد او نیز میتواند دعوى إمامت را نماید و جهت ترجيح روشن نشود و رفع نزاع نگردد.

و مقام و منصب إمامت عطیه ایست از جانب حضرت احدیت که در هر کسی آن لياقت را نهاده باشد بدو عطا فرماید پس راجع بطلب واكتساب نیست ، یعنی از کیفیات و مستدرکات مورظاهریه و علوم دنیویه ومراکز سفلیه نیست که بتوان از معلمی چون خود یا مجاهدات نفسانية بشريه دریافت ، چه اگر چنین بودی و خدای یکی را گزیده و گروهی را محروم داشتی از عدل بعید بودی .

پس این موهبت الهی و اختصاص بامام برای این است که مراتب و مقامات ومعالم و شئونات و ارواح و عقول و استعدادات و قبولی در ذات مقدس یکی از بندگان خود خلق فرموده است که لیاقت إمامت و عصمت را پیدا کرده است .

و این شأن و مقام را در هر عصری افزون از یکنفر نتواند داشت ، زیرا که

ص: 390

همانطور که « لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ » اگر در يك عصری دو إمام ناطق باشد نزاع و فساد ظاهر ومقام إمامت وإمام ساقط نگردد و نمیتوان گفت مثلا چرا علي علیه السلام إمام شد و برادرش عقيل نشد ، زیرا که در هر عهدی افزون از يك إمام نشاید و اگر عقیل یا هر کسی دیگر إمام بودی همین سخن و همین چون و چرا در حق او فرود آمدی .

وخدای تعالی شخص علي عليه السلام را بطوریکه خود خواست و مصلحت و حکمت روامیداشت با رسول گرامی خودش از يك نور بیافرید وخود داند که چه آفرید و چرا آفرید ، وما چه دانیم سوای این شئونات ودرجات و تکالیف و ترتیباتی که در این انوار طيبه میدانیم و می شنویم و این فضایل و مناقبی که ما تصدیق داریم صد هزاران هزار کروراند و کرورها تکالیف و شئونات ومعارف و معالم و مقامات و مدارك و عناوین وعوالم در ایشان است که جز خالق ایشان هیچکس بر آن واقف نیست ، بالای عرش صد هزار قندیل خلق شده است که تمام آفرینش خدای از عرش و فرش و بهشت و دوزخ بجمله در یکی از آنها است و ندانیم در سایر قناديل چیست لکن خود امام علیه السلام میفرماید : در تمام آن قناديل نيز إمامی جزما نمی شناسند .

از این است که میفرماید : پس کیست کسی که او را آن مقام باشد که بتواند بمراتب بالغه إمام رسد و يا إمامت شناسائی پیدا نماید، و این معنی از آن است که مقام روحانیت و علو نفسانیت او از آن اشرف و ارفع و از مقامات این بشر مباین تر و از کیفیات مصوره این مخلوق بالاتر است که بتوانند او را بشناسند همانطور که خدای را بواسطه عدم مجانست و موازنت نتوان شناخت امام را نیز بواسطه ارتفاع شأن و تقدس روح و مقامات عاليه نفسا نیه اش که بیرون از حيثيات و کیفیات سایر بشر است نمی توان شناخت .

و چون باین میزان باشد این است که از راه استعجاب واستبعاد میفرماید : هيهات هيهات عقلها در این پهنه بی آغاز و انجام گمراه و دانشمندیها در این بیابان بی بدایت و نهایت سر گشته و بیچاره وچشمها در حسرت دیدار گرفتار و هر بزرگی کهن روزگار در حکم اطفال صغار خاموش و حکمای بزرگ در این بحر تفکر

ص: 391

در جوش وعموم دانایان وعقلا وخطبا و بلغا وشعراء در این عرصه بی پایان در خروش و مدهوش و از بیان و توصیف آن عاجز و پریشان هستند و از فهم و إدراك آن قاصر باشند .

و میفرماید : چگونه میتوان باوصاف إمام سخن نمود و بكنه إمام و شناس حقایق اوصاف او پی برد یا در حيز فهم در آورد و با بینوائی خود بی نیازی إمام را دارا شد وعقول و افهام بتوانند بشناسائی إمام راه یابند و هرگز این امر میسر نشود و کجا حاصل خواهد شد وحال اینکه امام مانند ستاره رخشان است که دست هیچکس بذيل رفیعش نرسد و هیچ واصفي وصف إمام را نتواند .

و چون خلایق از ادراك توصیف آن مقام عاجزند وعقول ایشان از ادراك آن شئونات بیچاره و این مخلوق ضعیف را راهی بآن مقام شریف نیست پس چگونه میتوانند اختيار إمام نمایند یا کسی را که دارای صفات و رتبت إمامت باشد بدست آورند و هر کس چنین تصور کند برای صعب ومحلی دشوار بر آمده است و همیخواهد ادراك محلی رفیع نماید که پیك عقل و اندیشه از دریافت آن ذلیل هستند و بعقول ناقصه خود چون خواستند إمام بتراشند از سعادت ادراك آن مقام دوری و مهجوری را بهره ور شدند ، چون گرد این امر محال بر آمدند.

میفرماید: خداوند بکشد ایشان را ، یعنی اگر در جهان نباشند و چنین مفاسد را غبار برنینگیزند هزاران هزار درجه برای ایشان از این گونه زندگی بهتر است ، چه این پاینده بودن موجب ضلالت و هلاك ابدی و خسارات كثيره سرمدی است ، چه مکشوف گردید که بیانات امام رضا علیه السلام در شئونات إمامت با مراتب توحید مساوی است چنانکه فرمود : « لولانا ماعرف الله وما عبدالله »

پس إمام تراشی با خدا تراشی و بت پرستی در يك حكم است ، چه علت غائی خلقت برای معرفت و توحید است و این امر بظهور انبیاء و وجود أئمه و أولياء صورت می پذیرد، پس هر کس منکر ایشان شود با علت غائی مخالفت ورزیده است و او را همان معصیت است که مشر کین و کفار راست ، چه اختیار خود را در نصب

ص: 392

إمام برمختار إيزد قهار ترجیح داده اند وصلاح دید خود را بر آنچه خدای مصلحت دیده است ترجیح بخشیده اند با اینکه نهی از این کار از جانب پروردگار در قرآن مجید مؤكدا وارد است و تقریر إمام بتعيين پروردگار و بتبليغ أحمد مختار صلی الله علیه و آله اختصاص دارد .

و همچنان از روی استعجاب میفرماید : چگونه این مردم را میسزد که إمام اختیار نمایند و حال اینکه امام عالمی است که جاهل نگردد ، یعنی مانند دیگر مردم نیست که علم ایشان با جهل آمیخته باشد و در احکام و اوامر و پیشنهادهای خود گاهی بعلم و گاهی بخطا روند وخاطی و آثم شوند و معصوم نباشند و چون معصوم نباشند مردمان بحكومت ایشان مطمئن و محکوم نکردند و چون چنین حکومتی محفوظ از خطا و زلل در کار نباشد هر کسی خواهد حکمران گردد و هیچکس جز بقوة قهاریه وجبريه نخواهد محکوم دیگری باشد و چون باشد خودرا مظلوم وحاکم را ظالم شمارد و در باطن مخالف او باشد.

و چون این حال و این تقیه در کار باشد همواره در اندیشه چاره و رفع ظلم وظالم و جور و جائر باشند از این روی احکام ایزدی معطل ورشته مفاسد و تباينات ومخالفات مطول و امر نظام جهان و دین و دنیا گسیخته و مضمحل گردد و أبواب عقول وقلوب مقفل شود : در عین بینائی کور ودر کمال شنوائی کر و در نهایت گویائی گنگ و در جوهر دانائی از ادراك مقاصد عاليه وطريق حق و راه نجات دور و بوساوس شیطانی وهواجس نفسانی محشور و در منافع هر دو جهانی محسور باشد.

إمام راعی و شبان وچرانده ایست که هرگزش نکول نیست و در هیچ امری ملول نشود ، چه اگر این دو علت در وی راه نماید امور بندگان در عهده تعطيل و منجر بفساد آید، معدن قدس وطهارت و نسك وعبادت و علم وزهادت است ، چه تا جامع این صفات و عبادت ، یعنی خدا پرستی و خدا شناسی نباشد إمامت و امارت را نشاید ، چه فاقد هريك باشد ناقد ضد آن خواهد بود و با این حال در امارت او مفسده و مخالفت روی دهد .

ص: 393

و بایستی إمامت او بدعوت رسول باشد چه بسیار افتد که مردمی مقدس و زاهد وعابد و عالم و از علمای عصر اعلم باشند لکن اگر بدون ابلاغ رسول خدا باشند شایسته إمامت نیستند، چه آن علم و مراتب موهوبية إلهيه را که رسول بآن آگاه است و دیگران نمیدانند و شرط إمامت در دارائی آن است وی ندارد و چون دارا نباشد خطا کند و خاطی مدعی پیدا می نماید و مخالفت در حكم اسباب ظهور مفاسد و ذهاب مقاصد است .

وإمام باید از نسل بتول ، یعنی از نور رسول باشد که از جانب خدای وراثت إمامت و خلافت دارند ، پس اگر دیگری از سادات وعلويين اگر چه دارای صفات وعلوم فاخرة فائقه باشند و مدعی أمر إمامت شوند محل اعتنا و قبول نیستند ، چه آن امور باطنينه معنويه إلهيه مستوره را که خدای در این ذریه طيبه و ارواح مبارکه و أنوار مضيئه نهاده بدیگران عطا نفرموده است ، لاجرم دیگران چون معصوم و دارای آن موهوبات إلهيه نیستند در صدور احکام وحفظ مراتب و حدود دچار خطا و قصور و زلت و فتور شوند و مفاسد خطيره در نظام وقوام عالم و امم ظهور یابد .

و إمام باید دارای علم نامی ، یعنی علمی که دائما از جانب حق در حال فزونی ونمو و ترقی باشد و حلم كامل که بتواند نوازل ودواهی و حوادث وشداید روزگار را حمل نماید و بردباری فرماید ، چه اگر قوه این تحمل و بردباری را نداشته باشد در حمل واردات وحلم بر صادرات عاجز گردد ، و چون دارای صفت عجز و بیچارگی شود در صدور احکام و تکالیف دین وانام قاصر شود و چون قصور آید موجب فتور شود و چون فتور و سستی در امور ظهور یابد تولید مفاسد عظيمه وعواقب وخيمه وشداید فخيمه نماید و مقصد و مقصود از میان برود.

و إمام بایستی مضطلع و قوی و نیرومند در کار إمامت باشد، یعنی در هر صفتی از صفات بر تمام اعیان و ارکان عصر پیشی و بیشی داشته باشد تا در رعایت هر گونه مقام غفلت و تعطیل نکند ، اگر باید بخشید از کوه طلا و نقره دریغ نکند ، اگر

ص: 394

باید امساك نمود از عطای پر کاهی دریغ فرماید .

اگر باید کشت هزاران هزار بار تیغ بگذراند ، اگر باید در گذشت از قاتل فرزند دلبندش در گذرد، و اگر باید اظهار قدرت وقوت و شجاعت و پردلی نمود بر همه کس فزونی یا بد ، اگر باید بقناعت و عبادت وزهادت و تقیه یا اظهار خوف إلهي نمایش گرفت بر تمام أهل عصر فزایش جوید و كذلك غير ذلك .

إمام باید عالم بسیاست باشد، چه اگر بامور سیاسیه و مردم داری و حفظ بلاد وطریق راه بردن عباد و اوصاف سایس موصوف ودانا نباشد امارت و حکومت را نشايد ، از این است که با اینکه جناب عمر بن خطاب مردی دانشمند با سیاست وغليظ ودرشت خوی بود، سطوت سوطش در قلوب جای داشت .

ابن ابی الحدید می نویسد: أمير المؤمنين علي علیه السلام از عمر در امر سیاست علم است و دلایلش را مذکور میدارد .

و إمام باید مفروض الطاعة باشد ، یعنی طاعتش را از روی استحقاق و از جانب حضرت خلاق بدانند و خلاف طاعت او را مایه خسارت وضلالت وهلاکت دنیا و آخرت شمارند، و این حال وقتی روی میدهد که دارای آن صفات ایزدی آیات باشد جهانیان بالطوع والرغبة تابع و طايع او شوند نه از راه اجبار وتقيه چنانکه طاعت دیگر سلاطین وحکام را از روی خوف و بیم آزار پذیرفتار میشوند نه از راه قبول قلب ورخای نفس - و رعایت تقيه .

و بایستی از روی علم و بصیرت در باطن و ظاهر امور قائم بامر دین واحکام اوامر و نواهی خدائی و معروف و منکر باشد اگر صفات إمامت و علم ولایت ر وجودش موجود نباشد چگونه قيام امر خدا را بوجود او ارتباط خواهد بود .

وهمچنین از روی کمال خبرت وعلم وسرشت عصمت ناصح عباد و حافظ دین خدا باشد اگر خودش از معاصی و معایب ومثالب معصوم و بتمام علوم واحکام کامیاب باشد ، چگونه تواند بندگان را پند دهنده و دین یزدان را نگاهدارنده گردد ۔ این است که میفرماید : انبیاء عظام وأئمه فخام بتوفيق خدائی و علوم و حکم

ص: 395

إلهيه برخور داری کامل داشته باشد بآنچه جز ایشان را بهره نیفتاده است ، یعنی دیگران را آن ظرفیت و استعداد و قابلیت قبول نبوده است وگرنه در منبع فیض مطلق بخل نیست .

از این جهت علم انبیاء و اولیاء فوق علم أهل زمان ایشان است که خدای در قرآن میفرماید: آیا آنکسی که مردمان را از راه علم و معرفت إلهي بحق میخواند شایسته تر است که متابعتش را نمایند یا کسی که اورا این مقام ورتبت از جانب خدای عنایت نشده است .

پس هر کسی را که خداوند تعالی بعلم وحکمت ممتاز ساخت میتواند دارای رتبت مطاعیت باشد و مردم را واجب باشد که او را متابعت نمایند، و از این روی است که میفرماید : چون بنده را خدای رحمن برای امور عباد خود اختیار فرمود بشرح صدر سرافراز میگرداند و ينابيع حکمت را در قلب او بودیعت میگذارد و علم را بدو إلهام میفرماید .

یعنی آن علم وحکمت إلهي که جزبزمره پیشوایانی که از جانب حق وابلاغ رسول منصوب میشوند بهیچکس عطا نمیشود و بوجود این علم و این حكمت و این معرفت و این اوصاف و این عصمت مستحق إمامت ومستوجب متابعت میگردند ، واز این روی هر کسی متابعت ایشان را نکند از قرآن کریم روی برگاشته است اگرچه دائما قاری قرآن باشند.

و از این است که خداوند تعالی در حق این اشخاص که با چشم باز ونگریدن فضایل و تفوق و تقدم أئمه أطهار علیهم السلام روی از إمام أنام وولی خداوند علام وراه حق و رستگاری و برخورداری هر دو سرای وترقی و تکمیل نفس وتهذیب اخلاق و تنميه روح برمی تا بند میفرماید : هلاکت باد ایشانرا چه این هلاکت از زیستن در این نشاه و افزودن بر معاصی و ضلالت وغوایت بهتر است، و این نفرین نیز در حق این جماعت عين رحمت و کمال فضل و لطف خدای رؤف است چنانکه میفرماید : « إن اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ »

ص: 396

این رأفت شامل حال تمام عباد است اختصاص ببعضى دون بعضی ندارد ، آنرا هم که معذب میدارد و بآتش میسوزاند چون در باطن امربنگرند عين رحمت و عنایت است ، همانا گوهر انسانیت چون دچار غبار معاصی وضلالت وجهل وغباوت گردید و در کالبد بشری دچار حب دنیا که سرآمد هر خطيئه است افتاد زنگدار و از عوالم روحانیت خارج و بعید می شود از این روی بایستی در بوته آزمایش و خلاص تابشها بیند تا از آن رذایل وغوایت ورذالت پاك و تابناک گردیده لایق سفر افلاك واعلاعليين و بهشت برین وهمالان سابقين شود.

پس این تابش در آتش نیز عين ترقی و امتیاز از اخلاط و عناصر سفلیه است تا ممتاز و سرافراز شود ، و تا این امتیاز حاصل نگردد و از دیو وغول جسمانیات نرهد بجائی که شایسته اوست نرسد مانند زر دغل که بناچار بایستی بتاب آتش ممتحن شود و از بوته خلاصی بجهد وزر شش سری و طلای احمر خالص بیرون آید تا بهایش جانب اعتلاگيرد وجسد خالد وزینت فر سلاطین و اسباب مدار عالم شود.

أمانه این است که این طلای احمر موجود نبوده است بلکه پوششهای نامطلوب و لباسهای نامرغوب بر او احاطه کرده است و او را از نمایش و قدر و بها بیفکنده است وسحابی بر چهره آفتاب بوده است که بمحض رفع حجاب عالم را روشن گرداند و حقیقت خودرا نمودار ساخته است .

لكن نه آن است که آن استار نیز بیهوده و لغو بوده است ، مثلا اگر آهن یامس یاسرب یا فلزی دیگر با طلای احمر ممزوج بوده نه آنستکه با أصل گوهرطلا امتزاج حقیقی پیدا کرده است بلکه امتزاجی بر حسب مجاورت و نضجی از راه مجاز پیدا کرده است و بر حسب حقیقت وجود از همدیگر جدا بوده اند ، چه اگر جدا نبودند چگونه در حال جدا میشدند .

اگر طلا را هزار مرتبه در بوته یا تیزاب یا زیبق رجراج گذارند و بتابند و بیازمایند چون بر گیرند همان است که بود و اگر درصد مثقال طلا يك نخودفلزی دیگر باشد در حال آزمایش از همدیگر جدا شوند ، بلکه در هر فلزی از فلزات

ص: 397

يا شيء از اشیاء عالم که امتزاج دارند و از يك حقیقت نیستند چون امتحان نمایند همین صورت امتیاز پیدا میشود .

ونه آن است که مس یا آهن که از طلا جدا شد بی بها نمایند ، چه آهن و مس و سرب و ارزیز و سایر فلزات و معدنیات در مقام کارگری محل عمل و حاجتی باشند که بخود آن اختصاص دارد ، کار طلا از مس و مس از طلا و آهن از نقره و نقره از آهن بلکه سنگ از آنها بر نیاید ، وخاصیتی که خدای در هريك از آنها مقرر فرموده است مخصوص بهمان است ، سنگ الماس و یاقوت و جواهر زواهر شود و طلا اگر صد هزار سال بپاید منشاء ظهور جواهر یا آینه یا بعضی خواص دیگر که در سنگ است نشود و این نتایج که از سنگ بر آید همه دليل برترقی سنگ وطی درجات کمالیه آن است .

و پس روزی تواند بود که سنگ بهای الماس گیرد و سرب رونق زر خالص پذیرد ، وخاك زمین که اینجمله از وی بیرون آید سپهر برین گردد و عناصر أربعه بتداریج با روحانیان و عرشیان هم آغوش آیند و آنچه در کمال رذالت وخباثت است بعد از آنکه زمانهای بسیار بتابشها و نمایشها و سوختنها و توختنها وانتقالات كثيره و طی دركات و درجات متعدده و امتحانات صفوت سمات دریافتند بعين شرافت و جلالت و روحانیت و مرافقت با ابرار و ترقی بمقامات عالیه و تکمیل مراتب کامکار آیند ، چه خداوند تعالی این نفوس و این موجودات را برای معرفت بیافرید « خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ أَعْرِفَ » ، در اینجا نفرموده است « خلقت الانسان با خلقت آدم یا خلقت الملائكة يا خلقت الأنبياء و یا خلقت الأئمة والأولياء لكي اعرف ».

پس باین دلیل تمام اجزای آفرینش را حق معرفت میباشد چنانکه میفرماید : « و إِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ » پس همه چیز در این نعمت متنعم و برخوردار است .

أما چون خداوند سبحانی هیکل شریف انسانی را اشرف و احسن هياكل آفریده و در خلقت این نوع مخلوق خود را می ستاید و میفرماید : « تَبَارَکَ اللَّهُ

ص: 398

أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ » و گوهر عقل را در این هیکل نهاده و انبیاء عظام و اولیاء فخام علیهم السلام را باین هیکل نمایش داده و در شئونات این هیکل محترم میفرماید : « عَبْدی أطِعْنی حتی أجْعَلَکَ مَثَلی » و بهشتیان را باین هیکل توصیف و بقد و قامت و چشم وصورت وحسن منظر تمجید نموده است و میفرماید: « وَما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إلاّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها » وضمانت روزی دادن جنبندگان زمین را عموما فرموده است .

و کدام رزق و روزی از آن برتر است که بنعمت معارف خدائی متنعم و برخوردار شوند و سایر اقسام مأكولات و مشروبات نیز برای این است که آخر الأمر باین نعمت فایز شوند، و اگر این روزی و رزق شريف مكرم نباشد در سایر خوردنها و آشامیدنها و آرمیدنها حاصل چیست و نتیجه مطلوبه چه خواهد بود.

پس میتوان از روی علم قاصر و نظر فاتر خود بگوئیم که شاید تفضلات إلهيه شامل آن گردد که فرشيات عرشیات گردند و اشرار در زمره اخیار وضلال در طریق ابدال اندر آیند و عالم کون و فساد یکباره نور واحد و انوار معرفت در نفوس تمام مخلوقات فروغ بخش گردد ، و این کوریها و کریها وجهلها و غوايتها وگنگی ها ولنگیها و تاریکیها وغوايتها مرتفع وبضد آن نایل و برحمت خدای از فوق وتحت ویمن ويسر وخلف وأمام در سپارد ، وما ذلك على الله بعزيز والله تعالی اعلم .

ص: 399

فهرست کتاب

مكالمات فضل بن سهل وهشام بن عمرو در خدمت حضرت رضا علیه السلام وطرد ایشان...3

نوشتن مأمون بولايات از ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام...5

امردن مأمون بذکر فضايل علي علیه السلام وبراءت از معاوية بن أبي سفيان...9

شرح حال حاج شیخ محمد مجتهد حائری فرزند حاج شیخ زین العابدین...12

بحثی عمیق و طولانی در آیه مباهله ( متن کتاب و پاورقی )...17

احتجاج مأمون با مخالفان در فضائل علي علیه السلام و مسئله خلافت...28

جواب نامه بنی هاشم (عباسیان) از طرف مأمون در ذکر فضائل حضرت رضا علیه السلام...92

بیعت مردم بغداد با إبراهيم بن مهدی ( ابن شكله ) بخلافت...116

ابتداء امر باک خرم دین در میان جاویدانيه ومقالات آنان (تناسخيه)...119

حوادث مملكت افريقيه وولايت زيادة الله بن اغلب...122

خروج وتحکیم مهدي بن علوان حروری و مأموریت أبي إسحاق...145

ظفر یافتن إبراهيم بن مهدی بر سهل بن سلامة مطوعي...135

خواستار شدن مأمون از حضرت رضا علیه السلام برای گذاردن نماز عید...155

قصد کردن مأمون توهین بحضرت رضا علیه السلام را و گرفتار شدن به نفرین آن سرور...161

پاسخ حضرت رضا بعلمای عامه در فرق بين عترت وامت و آل...169

مناظره آن سرور با جاثليق رئيس نصاری در مجلس مأمون بشهر مرو...215

مناظر، آن حضرت با رأس الجالوت رئیس علمای یهود...228

« « با هیربد اکبر رئیس مجوسیان در محضر مأمون...240

« « با عمران صابی...258

« « با سليمان مروزی متکلم خراسان در محضر مأمون...296

مجلس إمام رضا علیه السلام بامأمون در باب عصمت انبياء علیهم السلام...329

كلمات و بیانات آن سرور در مسجد مرو راجع به شناسائی إمام و اوصاف او...366

ص: 400

ص: 401

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109