ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 10

مشخصات کتاب

جزء دهم از ناسخ التواریخ

حضرت رضا علیه السلام

تألیف مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلی خان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

محمد باقربهبودی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

-1351 شمسی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

[امان طلبیدن علی ومحمد بن عیسی از طاهر]

اشاره

در این سال چنانکه از محمد بن حسين بن مصعب مسطور است ، طاهر ذى اليمينين چنانکه مذکور شد ، همواره در کار حرب ومحاصره بغداد استقامت واستدامت میورزید و این کار وکردار چندان بطول انجامید که مردم بغداد از قتال وجدال ملال گرفته و علی فراهمرد که از جانب محمد امین در دوقصر صالح و سليمان بن أبی جعفر موکل بود از زحمت در بندان و مقاسات شداید میدان خسته گشت ، و نامه بطاهر بنوشت و خواستار امان آمد مشروط بانکه آنچه از آن ناحیه تاجسرها در دست امارت و تصرف اوست ، و هر چه در آنها از مجانيق و عرادات ودیگر آلات و ادوات است تسلیم طاهر سازد.

طاهر این مسئلت و این شرایط وضمانت را بپذیرفت ، وأبو العباس بن يوسف بن يعقوب بادغیسی صاحب شرطه خودش را با جماعتی از سرهنگان و سواران کارزار خنجر گذار خودرا شب هنگام بدو فرستاد ، علی بر حسب عهد خود آنچه از جانب تحمل بدو سپرده و بر آن موکل بود در شب شنبه نیمه جمادی الاخره سال سیصد و نود و هفتم

ص: 2

هجری بدو تحویل داد ، و همچنان محمد بن عیسی صاحب شرطۀ محمد أمين که در آن اوقات با آذارقة و أهل زندانها واوباش جنگی میداد از طاهر امان خواست.

و چنان بود که این محمد بن عیسی در کار محمد امین بهیچوجه بمداهنت و مسامحت نمی گذرانید، و در محاربت هیبتی عظیم داشت ، و چون این دو تن یعنی علي فراهمرد و محمد بن عیسی از طاهر امان خواستند ، محمد أمين را ضعفی شدید مشرف برهلاك حاصل گردید، و این لطمه بزرگ بدانجا کشید که محمد امين را ناچار ساخت که از جنگ و ستیز دست بدارد ، و پای اقامت در دامان بیچارگی به پیچد و سر تسلیم پیش آورد و بباب ام جعفر برفت و نگران بود تا چه پیش آید .

و از آن پس مردم عیار طرار راهگذار که در طلب آشفتگی بازار و کارهای ناهنجار بودند ، و پاره لشكریان وقت را مناسب دیدند ، و در داخل قصر صالح و بیرون آن تا گاهی که روز بلندی گرفت بجنب و جوش و نزاع و خروش در آمدند و در این جنگ در داخل قصر صالح أبو العباس يوسف بن يعقوب بادغیسی و جماعتی که از سرهنگان و سران سپاه با او بود کشته شدند ، وفراهمرد و یاران او در خارج قصر صالح چندان حرب نمودند که خسته و مانده شدند ، و بجانب طاهر روی آوردند .

و در تمام این مدت محاربت و ازمنه مقاتلت هیچ جنگی از آن پیش و از آن پس بر طاهر و یارانش ازین جنگی سخت تر و دشوار تر نبود ، و در هیچ محاربتی این چند از یاران طاهر بیشتر مقتول و مجروح و معقور نگشت ، و در هیچ کارزاری شعرای روزگار این مقدار شعر در توصیف شداید این حرب و ضرب در رشته نظم نکشیده بودند، و هر کسی از عام وخاص وغوغاء ورعاع چیزی انشاد کرد، و از آنجمله این اشعار خليع است:

أَمِينَ اللَّهِ ثيق بِاللَّهِ *** تُعْطِ الصَّبْرِ وَ النُّصْرَةَ

كُلِّ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ *** کلاك اللَّهُ ذُو الْقُدْرَةِ

ص: 3

لَنَا النَّصْرَ بِعَوْنِ اللَّهِ *** وَ الْكَرَّةَ وَ الفرة

وَ للمراق أعدائک *** يَوْمَ السَّوْءِ والدبرة

وَ كَأْسٍ تُلْفَظُ الموت *** کریه طَعْمُهَا مَرَّةً

سقينا وَ سقيناهم *** وَ لَكِنَّ بِهِمْ الْحُرَّةِ

كَذَاكَ الْحَرْبِ أَحْيَاناً *** عَلَيْنَا وَ لَنَا مَرَّةً

ابن أثیر در کامل مینویسد : طاهر ذوالیمینین در این قتل و نهب که ظاهر نمود و اموال و ضياع جماعت بنی هاشم را که بحرب او بیرون تاخته بودند ، و همچنين ضياع وعقار سرهنگان و قواد و دیگران را فرو گرفت وهنی عظیم در آن جماعت راه کرده و با لجمله ذلیل و شکسته بال شدند ، و لشکریان خوار و زار گردیدند و از جنگ و آهنگ فرو ماندند ، وجز مردم راه گذر و عری و بری و زندانیان و اوباش و طراران و بازاریان را قوت جنگی و جوش و آهنگ و خروش نماند ، و ایشان میدان را خالی یافتند ، ودست بنهب وغارت بر آوردند ، واموال مردمان را یکسره بغارتیدند .

طاهر نیز در قتال ایشان مسامحت و در جنگ درنگی نمی جست لاجرم علی افراهمرد که موكل بقصر صالح بود از وی ایمنی خواست ، و طاهر او را امان داد و لشکری بسیار بدو رهسپار داشت ، و علی آنچه را بدست اندر داشت بدو تسلیم کرد و محمد بن عیسی صاحب شرطه امين نیز زینہار طلبید و در حمایت امین و یاری او بسی کوشش مینمود، و چون این دو تن در امان آمدند کار امین آشفته و مشرف برهلاك افتاد .

بالجمله چون امور طرفین باین مقام پیوست طاهر با سران وسرهنگان جماعت بنی هاشم و دیگران آغاز مکاتبت نمود ، و از آن پس که ضياع وعقار وغلات ایشانرا در حیطه تصرف در آورده بود ، آن جماعت را بأمان و بیعت با مأمون دعوت کرد و بخلع محمد جماعتی دعوتش را اجابت کردند ، از جمله ایشان عبدالله بن حميد بن قحطبه طائی و برادران او ، و اولاد حسن بن قحطبه ، و يحیی بن علی بن ماهان ، و محمد ابن أبی العاص بودند ، و همچنان جماعتی از سرهنگان واعيان هاشمیان در پنهان بدو

ص: 4

مکاتبت کردند ، ودلها و خیالهای ایشان باوی همعنان شد.

و چون وقعه قصر صالح بپایان رفت ، محمد امین بلهو و لعب وشرب وطرب پرداخت و رشته امور را بكف محمد بن عیسی بن نهيك وهرش باز گذاشت ، و ایشان در بانان و وكلای خودشان را بر ابواب شهر و ارباض و بازارهای کرخ وفرض دجله و باب المحول و کناسه بگذاشتند ، و دزدان و فساق شہر بغداد هر کسی از مرد و زن را و ضعفای ملت و ذمت را دریافتند برهنه ساخته و این خسارت و آزار که از ایشان بمردمان رسید در هیچ مملکتی که دچار حرب شده بودند بهیچ جماعتی دست نداده بود .

و چون مدت این شدت و کربت ورنج و شکنجه بدراز کشید و بغداد بر بغدادیان تنگی گرفت و اشتداد پذیرفت ، و براهل ریب غلظت نمود ، و محمد بن أبی خالد بحفظ ضعفاء وزنان و روانه ساختن ایشان و آسانی کار ایشان امان داد ، لاجرم چنان بودی که چون مردی یا زنی از دست اصحاب هرش نجات یافتی و بجانب اصحاب طاهر شدی آن دهشت و وحشت از وی زایل شدی و ایمن گردیدی ، وزن آنچه از زرينه و سیمینه یا متاعی یا زینتی با خود داشتی با کمال اطمینان ظاهر ساختی ، چندانکه مردمان همی گفتند : مثل أصحاب طاهر و مثل أصحاب هرش و دیگران ، و مثل مردمان گاهی که خلاصی یافتند مثل سوری است که خداوند تعالی ذکر نموده «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابُ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ».

پس زده شود بفرمان یزدان در میان مؤمنان و منافقان دیواری بلند مانند باره شهر و گویند این اعراف است ، مر آن را دری باشد که مؤمنان در آن در اندر آیند درون آن که مؤمنان در آن باشند رحمت است چه با بهشت نزديك است ، و بيرون آن که منافقان باشند عذاب باشد چه نزديك بدوزخ است.

بالجمله چون ابتلای مردمان طولانی شد حال ایشان روی بسختی و بدی نهاد و کار برایشان تنگ افتاد ، و از هر جانب حالتی دشوار نمودار آمد ، در این حال یکی از جوانان بغداد در این باب بگفت:

ص: 5

بَكَيْتُ دَماً عَلَى بَغْدَادَ لِمَا *** فَقَدَتِ غَضَارَةِ الْعَيْشِ الأنيق

تُبْدَ لَنَا هُمُوماً مِنْ سُرُورٍ *** وَ مَنْ سَعَةِ تبدلنا بِضِيقٍ

أَصَابَتْهَا مِنِ الْحُسَّادِ عَيْنٍ *** فأفنت أَهْلِهَا بالمنجنیق

فَقَوَّمَ احرقوا بِالنَّارِ قَسْراً *** وَ نَائِحَةً تَنُوحُ عَلَى غریق

وَ صَائِحَةُ تُنَادِي وَا صَبَاحاً *** وَ بَاكِيَةُ لفقدان الشَّفِيقُ

وَ حَوْرَاءَ المدامع ذَاتَ دَلَّ *** مضخة المجاسد بِالْخَلُوقِ

تَفِرُّ مِنِ الْحَرِيقِ إِلَى انتهاب *** وَ وَالِدُهَا يَفِرُّ إِلَى الْحَرِيقِ

وَ سالبة الغزالة مقلتيها *** مضاحكها كَلَّا لأة البروق

حیاری کالهدايا مفكرات *** عَلَيْهِنَّ القلايد فِي اللُّحُوقِ

ینادين الشَّفِيقُ وَ لَا شفیق *** وَ قَدْ قَعَدَ الشَّفِيقِ مين الشَّفِيقُ

وَ قَوْمُ اخْرُجُوا مِنْ ظِلِّ دنیا *** مَتَاعَهُمْ يُبَاعُ بِكُلِّ سُوقٍ

وَ مُغْتَرِبُ قَرِيبُ الدَّارِ تلقی *** بِلَا رَأْسِ بقارعة الطَّرِيقِ

تَوَسَّطَ مِنْ قِتَالُهُمْ جَمِيعاً *** فَمَا يَدْرُونَ مِنْ أَيِّ الْفَرِيقَ

فَلَا وَلَدَ يُقِيمُ عَلَى أَبِيهِ *** وَ قَدْ هَرَبَ الصَّدِيقِ بلاصدیق

وَ مَهْمَا أَنَسِ مِنْ شیء تولی *** فاني ذاکر دَارِ الرَّقِيقِ

طبری گوید : در خبر است که از سرهنگان خراسان یكنفر دلير وجنگجوی و پرخاشخوی و ملازم خدمت طاهر روزی برای پیکار بعرصه کارزار رهسپار شد گروهی را بدون جامه جنگ نگران شد ، از روی استهزاء ولاغ گفت : جز این کسان که نگران هستی مرد میدان قتال ما نیستند ! گفتند : آری این گروه را که می بینی آفت محض و بلیت بزرگی هستند .

آن امیر گفت : اف بر شما باد که از چنین مردی بی اسلحه و آلات جنگی و درع و سپر و ناصر و یاور ترسان و لرزان هستید ، با اینکه دارای اسلحه کارزار

ص: 6

وجنگجویان پهنه پیکار باشید ! این بگفت و تیری بر چله کمان بر نهاد وجانب میدان گرفت و با یکی چشم بدوخت و بدو بتاخت ، و آن عیار را باریه مقيرة در دست و تو بره پراز سنگ در زیر بغل بود .

سرهنگی خراسانی با نهایت جلادت و شجاعت هر تیری از چله كمان بدو روان میساخت آن عیار بعیاری استتار میگرفت ، و آن تير بأن بارية يا نزديك بأن می نشست و أن عيار آن تیر را بر میگرفت و در آن بارية که برای آن آماده ساخته بود و مانند جعبه بیاراسته می نهاد ، و بر این حال هر تیری میرسید میگرفت و نعره برمیکشید و میگفت : دانق يعنی قیمت این تیر و پیکان که بدست وی رسیده است يك دانق است و حال خراسانی و عیار براین اطوار میگذشت ، تا هر چه تیر در تیردان داشت بدو پران کرده عيار برمیگرفت.

و چون تیری در شفاه (1) نماند چون شیر خشمناك باشمشیری آتش فشان بجانب عیار شتابان شد تا او را بضرب شمشیر از پای در آورد ، این وقت آن عیار سنگی از توبره خود بیرون آورده در مقلاعی(2) بقلاع(3)روان و بدون اینکه خطا کند يك چشم سرهنگی را در ربود ، و سنگی دیگر در فلاخن نهاد بسرهنگ بفرستاد و اگر آن سرهنگ حفظ خود و احتیاط کار را نکرده بودی از فراز زین بر زمین افتادی ، ناچار جانب فرار گرفت و همی گفت : این گروه از جنس بشر نیستند .

و چون این خبر بطاهر رسید همی بخندید و آن مرد خراسانی را از راه سپاری بحر بگاه معاف داشت ؛ و یکی از شعراء بغداد این شعر در این باب انشاء کرد :

خرجت هذه الحروب رجالا *** لا لقحطانها ولا لنزار

معشرا في جواشن الصوف يغدون *** إلى الحرب الأسود الضواری

و عليهم مغافر الخوص تجزيهم *** عن البيض و التراس البواری

ص: 7


1- شفاه ؛ ترکش و تیردان
2- مقلاع ، فلاخن
3- قلاع : سرهنگ

ليس يدرون ما الفرار إذا *** الابطال عاذوا من القنا بالفرار

واحد منهم يشد على *** ألفين عريان ماله من ازار

و يقول الفتى إذا طعن ال ***طعنة خذها من الفتى العيار

کم شريف قد أخملته و كم قد *** رفعت مین مقامر طرار

چون این حال و شداید این قتال وجدال بر طاهر سخت افتاد و گروهی از یارانش در قصر صالح قتيل وجريح افتادند آتش خشم در کانون خاطرش مشتعل گشته و این کار بروی دشوار افتاد ، چه از آن روز که از خراسان پای در رکاب آورده بود در هر جنگ و آهنگی فیروز شد و هرگز روی شکست نیافت ، لاجرم از دیدار این حال سخت ناگوار شد، و با دلی خشمگین و خاطری پر کين بخرابی عمارات و سوختن آثار و آیات فرمان داد .

آن لشکر پرخاشگر و سپاه کینه ور دست بویران کردن و سوختن برآوردند وخانه های کسانی را که با طاهر مخالفت کرده بودند ما بين دجله و دار الرقيق و باب الشام و باب الكوفه را تا صراة و ارجاء أبی جعفر وربض حمید و نهرکرخا و کناسه (1) خراب کردند.

حموی گوید : دار الرقيق محله ايست در بغداد متصل بحریم ظاهری از جانب غربی و اکنون شارع محله و در آنجا بازاری است ، وصراة بفتح صاد مهمله وراء مهمله دو نهر است در بغداد : یکی صراة كبری و دیگری صراة صغرى ، و بعضی گفته اند : جز یکی ندانیم ، و این نهراز نہر عیسی نزديك شهری که محول نام دارد آب میبرد ، ومیان آن و بغداد يك فرسنگی فاصله است .

بالجمله أصحاب محمد بن رشید در آن حوالی بیتوته میکردند ، و هر روز یکی از نواحی را فرو میگرفتند، و خندق برگرد آن بر میآوردند و کمین گاه میساختند تا از مقاتلت غفلت نیابند ، و اصحاب طاهر بکار خود میپرداختند، و از هر کجا دست

ص: 8


1- دار الرقيق ؛ بازار برده فروشان ، صراة : نام نهری است که بدجله میریزد ، ارحاء ، جمع رحی یعنی آسیاب ، ربض : آبادی و پالیز کنار شهر

بر میداشتند و خراب کرده میرفتند ، اصحاب محمد امين بر تاخت و تاز وخرابی ميافزودند و اگر اصحاب طاهر بهمان خراب کردن و گذر نمودن قناعت میکردند اصحاب محمد بقیه را در هم میشکستند ، ودر هارا میکندند و سقوف را میشکافتند ، وضرر وخسارت وتعدى اصحاب امين از اصحاب طاهر بیشتر گشت ، یکی از شعرای عہد که بقولی عمرو ابن عبدالملك وراق عنزی است میگوید:

لنا كل يوم ثلمة لا نسد ها *** يزيدون فيما يطلبون و ننقص

إذا هدموا دارا أخذنا سقوفها *** و نحن لأخرى غيرها نتربص

و إن حرصوا يوما على الشرجهدهم *** فغوغاؤنا منهم على الشر أحرص

فقد ضيقوا من أرضنا كل واسع *** و صار لهم أهل بها و تعرصوا

يثيرون بالطبل القنيص فان بدا *** لهم وجه صید من قریب تقنصوا

لقد أفسدوا شرق البلاد و غربها *** علينا فما ندری إلى أين نشخص

إذا حضروا قالوا بما يعرفونه *** و إن لم يروا شيئا قبيحا تخرصوا

و ما قتل الأبطال مثل مجرب *** رسول المنايا ليلة يتلصص

ترى البطل المشهور في كل بلدة *** إذا ما رأى العريان يوم يبصبص

إذا ما رآه الشمری مقزلا *** على عقبيه للمخافة ينكص

يبيعك راسا للصبي بدرهم *** فان قال إني مرخص فهومرخص

فكم قاتل منا لاخر منهم *** بمقتله عنه الذنوب تمحيص

ترانا إذا نادى الأمان مبارزا *** و يغمرنا طورا و طورا يخصص

و قد رخصت قراؤنا في قتالهم *** و ما قتل المقتول إلا المرخص

و نیز در این حوادث گفته است:

الناس في الهدم و في الانتقال *** قد عرض الناس بقیل و قال

يا أيها السائل عن شأنهم *** عينك تكفيك مكان السؤال

ص: 9

قد كان للرحمان تكبيرهم *** فاليوم تكبيرهم للقتال

اطرح بعينيك إلى جمعهم *** و انتظر الروح وعد الليال

لم يبق في بغداد إلا امرؤ *** خالفه الفقر كثير العيال

لا ام تحمى عن حماها و لا *** خال له يحمي و لا غير خال

ليس له مال سوی مطرد *** مطرده في كفه رأس مال

هان على الله فأجرى على *** كفيه للشقوة قتل الرجال

إن صار ذا الأمر إلى واحد *** صار إلى القتل على كل حال

ما بالنا تقتل من أجلهم *** سبحانك اللهم يا ذا الجلال

و هم این شعر را در رشته نظم در آورده است :

و لست بتارك بغداد يوما *** ترحل من ترحل أو أقاما

إذا ما العيش ساعدنا فلسنا *** نبالي بعد من كان الا ماما

عمرو بن عبدالملك عنزی گوید : چون طاهر نگران شد که اهل بغداد چندان بکشتن و خراب کردن و سوختن با کی واعتنائی ندارند ، فرمان کرد تا راه تجارت را بر بستند، و آرد و حبوبات و چیزهای دیگر را گردآوری نمودند و مأكولات را بآنجماعت راه نگذاشتند و بمدينه أبی جعفر وطرف شرقی و کرخ انبار کردند .

و هم بفرمود کشتی واسط و بصره را راه بگردانند و به محول كبير و صراة روان داشتند ، و از آنجا بسوی خندق باب الأنبار رهسپار نمودند ، وهر کشتی را که زهير ابن المسيب بجانب بغداد میفرستاد ، از هر کشتی که در آن باری نهاده بود از هزار درهم ودوهزار درهم و بیشتر و کمتر باج میگرفتند .

عمال و کارگذران طاهر نیز در بغداد در جميع طرق آن همین معاملت و شدیدتر از آن میورزیدند ، ازین روی اجناس ومأكولات را قیمت بفزود ، و کار مردمان شهر در آن حصار بحالتی بس دشوار انحصار گرفت، و بیشتر از مردم بغداد از گشایش و آسایش نا امید شدند ، و بانکسان که از آن پیش از بغداد بیرون شده رشك میبردند

ص: 10

و براقامت هزار افسوس همی خوردند .

و در این سال ابن عائشه از طاهر ذوالیمینین زنهار طلبيد ، و چنان بود که ابن عائشه مدتی در رکاب محمد امین در یاسريه قتال میداد

و هم در این سال طاهر ذوالیمینین جماعتی از سرهنگان خودرا در نواحی بغداد مقرر ساخت و علاء بن وضاح ازدی و اصحاب اورا و جمعی را که بدو پیوسته ساخته بود بر محول كبير مقرر داشت .

محول شهر کوچکی ہس نیکو و خوش آب و هوا و با نزهت و بساتين وفواكه بسیار در يك فرسنگی بغداد و باب المحول محله بزرگی از محال بغداد است .

و نعيم بن وضاح برادر علاء را با جماعتی که از مردم اتراك و جز ایشان با او بودند بأن اراضی و اماکن که پهلوی ربض أبي أيوب در کنار نهر صراة واقع است و مأمور گردانید ، و براین حال و ترتیب تا مدت چند ماه همه روز تا شامگاه جنگی همی کردند ، و فریقین صبوری نمودند ، و در این جمله جنگی در کناسه روی داد که طاهر بخویشتن مباشر آن محاربت بود ، جمعی کثیر از اصحاب محمد امین در آن جنگ بقتل رسیدند و عمرو بن عبدالملك این شعر بگفت:

مسعودی در مروج الذهب میگوید : چون طاهر نگران صبر و شکیبائی اصحاب محمد مخلوع با چنین حالی صعب گردید ، رزق و روزی و جز آن را برایشان از بصره و واسط وسایر طرق مسدود ساخت ، و کار قحط و غلا چنان بالا گرفت که قیمت نان در حد محمدیه يك رطل بيك درهم ، أما در حد مأمونیه بیست رطل بیک درهم رسید و کار بر مردمان تنگی شد ، و از گشایش نومید و بجوع وسختی دچار شدند ، و هر کسی توانست روی بطاهر نهاد ، و آنانکه با محمد مخلوع بجای مانده افسوس همی خوردند.

و طاهر با یاران خود میعاد نهاده آهنگ باب الكباش را نمود و در آنجا قتال سخت گشت ، و مردمان دچار شمشیر بران و آتش سوزان بودند و هر دو گروه برشداید کارزار شکیبائی گرفتند ، و گروهی از یاران طاهر کشته و جمعی از جماعت عراة نابود شدند، و این وقعه در روز یکشنبه بود ، واعمى بقتال این روز اشارت کند و گوید :

ص: 11

وقعة يوم الأحد *** صارت حديث الأبد

کم جسد أبصرته *** ملقي و كم من جسد

و ناظر كانت له *** منية بالرصد

أتاه سهم عائر *** فشك جوف الكبد

و صائح يا والدي *** و صائح يا ولدي

و كم غريق سابح *** كان متين الجلد

لم يفتقده أحد *** غير بنات البسل

و کم فقيد بئس *** عز على المفتقد

كان من النظارة الأولى *** شديد الخرد

لو أنه عاین ما *** عاینه لم يعد

لم يبق من کهل لهم *** فات و لا من امرد

و طاهر ملتهم *** مثل التهام الأسد

خيم لا يبرح في العرضة *** مثل البد

تقذف عيناه لدى الحرب *** بنار الوقد

فقائل قد قتلوا الفا *** و لما يزد

و قائل أكثر بل *** مالهم من عدد

و هارب نحوهم *** یرهب من خوف غد

هیهات لا تبصر ممن *** قد مضى من أحد

لا يرجع الماضي إلی *** الباقي طول الأبد

قلت لمطعون و فيه *** روحه لم تؤد

من أنت يا ويلك يا *** مسكين من محمد

ص: 12

فقال لامن نسب *** دان و لا من بلد

لم أره قط و لم *** أجد له من صفد

و قال ما للغی قاتلت *** و لا للرشد

إلا لشيء عاجل *** يصير منه في يدي

عمرو بن عبدالملك گوید : محمد أمین غلام خود ذریح را فرمان کرد از اموال کسانیکه نزد ایشان بودیعت بود ياجزایشان پژوهش نماید و مطالبه کند ، و نیز بفرمود فرش در متابعت ذريح باشد و بامر او کار کند، ذریح برحسب فرمان شب هنگام بسرای مردمان هجوم نمودی و بمختصر گمانی و بهانه اموال ایشانرا میگرفت و بعذاب شکنجه دچار میساخت ، و باین کردار اموالی بسیار بچنگ آورده و جمعی بیشمار بهلاك و دمار پیوست ، لاجرم مردمان را مجال قرار نماند و بعنوان حج بیرون شدند و توانگران فرار کردند ، و قراطيسی این چند شعر را در این مورد گفت :

أظهروا الحج و ما ينوونه *** بل من الهرش بریدون الهرب

كم اناس أصبحوا فی غبطة *** و كل الهرش عليهم بالعطب

كل من راد ذريح بيته *** لقى الذل و وافاه الحرب

بیان بعضی واقعات و محاربات که در درب الحجاره و غيره روی داده است

در همین سال در پیشگاه درب الحجاره جنگی بس سخت و کارزاری سخت دشوار درمیان فریقین روی داد ، وجمعی کثير از اصحاب طاهر بهلاك و دمار رهسپار شدند عمرو بن عبدالملك عنزی این چند شعر را در این وقعه بگفت :

وقعة السبت يوم درب الحجارة *** قطعت قطعة من النظارة

ذاك من بعد ما تفانوا و لكن *** أهلكتهم غوغاؤنا بالحجارة

ص: 13

قدم السورحين جاء و غدرا *** قال إني لكم اريد الاماره

فتلقاه كل لص مريب *** عمر السجن دهره بالشطاره

ما عليه شيء يواريه *** منه ایره قائم كمثل المناره

فتولوا عنهم و كانوا قديما *** يحسنون الضراب في كل غاره

هؤلا مثل هؤلاء لدينا *** ليس يرجون لله حقا و جاره

كل من كان خاملا صار رأسا *** من نعيم في عيشه و غضاره

خامل في يمينه كل يوم *** مطردا فوق رأسه طياره

أخرجته من بيتها أم سوء *** طلب النهب امه العياره

يشتم الناس ما تبالی با فصاح *** لذي الشتم لا يشير اشاره

ليس هذا زمان حر کریم *** ذا زمان زمان أهل الزعاره

كان فيما مضى القتال قتالا *** فهو اليوم يا علي تجاره

و هم این اشعار را گوید :

بارية قد قيرت ظهرها *** محمد فيها و منصور

العزة و الأمن أحاديثهم *** و قولهم قد أخذ السور

و أي نفع لك في سورهم *** و أنت مقتول و مأسور

قد قتلت فرسانكم عنوة *** و هدمت من دور کم دور

هاتوا لكم من قائد واحد *** مهذب في وجهه نور

يا أيها الستائل عن شأننا *** عمل في القصر محصور

ص: 14

بیان وقعه که در باب الشماسية روی داد و هرثمه در آن وقعه اسير شد

طبری و ابن اثیر جزری نوشته اند: علی بن زید گفت : چنان بودکه هرثمة بن أعين در نهر بین فرود گشته و برگرد آن دیواری و خندقی برآورده مجانيق و عرادات و آلات حرب آماده ساخته بود .

حموی گوید: نهر بين بانون و هاء هوز و باء موحده وياء ونون اکنون قریه ایست در ظاهر بغداد ، ونهر بيل بكسر باء وسكون ياء ولام لغتی است در نهر بين طسوجی است از سواد بغداد که بنهر بوق متصل است ؛ بالجمله عبدالله بن وضاح نیز در شماسية نزول نموده بود .

شماسية بفتح شين معجمه و تشدید میم وسين مهمله بیابانی است در بالای بغداد که یکی از دروازهای بغداد با نجا منسوب است و دروازه شماسیه گویند ، و در برابر آن سرای معز الدوله ابن بویه بوده است ، و نشان سرای برجای مانده ، و نیز شماسیه نام محله ایست در دمشق .

مع الجمله چنان بود که ابن وضاح گاه بگاه از شماسیه بیرون شدی ، و در باب خراسان برای پژوهش مردم سپاهی و تفقد حال ایشان بايستادی ، و محاربت ومقاتلت راکراهت داشتی، و مردمان را بسلیقت وعقیدت خود دعوت مینمود ، وایشان اورا بدشنام میگرفتند و خوار و خفیف همی گردانیدند ، ابن وضاح ساعتی می ایستاد و بازگشت میگرفت ، و چنان بود که حاتم بن الصقر که از سرهنگان محمئ بن رشید بود با جماعت عراة و عياران قرار بر نهاده بود که شب هنگام با عبدالله بن وضاح که جنگ را مکروه میشمرد موافقت نمایند .

پس آن جماعت ناگاه روی بدو آوردند ، و عبدالله از این حال آگاه نبود و آن جماعت باوی بجنگ و ستیز در آمدند ، و نبردی سخت بنمودند چنانکه اورا از جایش بر آوردند ، وابن وضاح منهزم روی بگردانید ، و آن مردم برهنه عيار پیشه

ص: 15

بد اندیشه بسیاری از اموال و مال و مرکب و اسلحه وامتعه او را بردند، و حاتم بن صقر بر شماسية غلبه یافت ، واین خبر بهرثمه پیوست ، هرثمه چون پلنگ تیزچنگی با یاران خود بمیدان جنگ هم آهنگ شد تا ابن وضاح را یاری کند و بجای خود بازگرداند ، ولشکر مخالف را از آنجا بتاراند .

لشکر محمدبن رشید با او برابر شدند و آتش حرب اشتعال گرفت ، وابطال را یال و کوپال برفت ، در این اثنا یکی از آن لختیان هرثمه را اسیر ساخت و او را نشناخت ، پاره از یاران هرثمه که بر این حال نگران بودند بر آن مرد حمله آوردند و دست او را قطع کرده هرثمه را نجات دادند ، هرثمه بحالت انهزام بشتافت ، وخبر انهزامش بلشکرگاهش پیوست از شنیدن این خبر در هم شکستند ، وکسان و متعلقانش فراران شتابان شدند و بجانب حلوان تازان گشتند ، أما أصحاب محمد بن رشيد بواسطه در آمدن شب و اشتغال بنهب وغارت از طلب منهزمان فروماندند .

گفته اند : لشکر هرثمه تا مدت دو روز أهل او را باز نگردانیدند ، وجماعت عراة و عیاران بواسطه اموالی که بدست آوردند قوی حال شدند ، ودر صفت این واقعه عجيبه شعرای زمان اشعار بدیعه گفتند ، از آنجمله این شعر وراق است :

عريان ليس بذي قمیص *** يغدو على طلب القميص

يعدو على ذي جوشن *** يعمى العيون من البصيص

في كفه طرادة *** حمراء تلمع كالفصوص

حرصا على طلب القتا *** لا أشد من حرص الحريص

سلس القياد كأنما *** يغدو على أكل الخبيص

ليثا مغيرا لم يزل *** رأسا يعد من اللصوص

يد نوعلى سنن الهوان *** وعيصه من شر عيص

ينجو إذا كان النجباء *** على أخف من القلوص

ما للكمى إذا بمقتله *** تعرض من محيص

کم من شجاع فارس *** قد باع بالشمس الرخيص

ص: 16

يدعو إلى من يشتري *** رأس الكمي بكف شيص

أجرى و أنبت مقدما *** في الحرب من أسدرهيص

و بعضی از یاران هرثمه این شعر را بگفت :

يفنى الزمان وما يفنى قتالهم *** و الدثور تهدم و الأموال ينتقص

والناس لا يستطيعون الذي طلبوا *** لايدفعون الردي عنهم و ان حرصوا

يأتوننا بحديث لا ضياء له *** في كل يوم لأولاد الزنا قصص

چون داستان افعال و اطوار جماعت عراة و حاتم بن صقر نسبت بعبدالله بن الوضاح وهرثمه بعرض طاهر رسید سخت بروی دشوار افتاد ، و خاطرش را آشوبی عظیم در سپرد ، و بفرمود تا جسری بالای شماسية بر روی دجله بر كشیدند و اصحاب خودرا ساخته و آماده کردند ، و خودش با ایشان راه بر گرفت ، و از آن پل كه تازه بر کشیده بود از دجله بگذشتند ، و با آن جماعت نبردی سخت بدادند ، و همچنان ساعت بساعت را باصحاب خود مدد فرستاد، چندانکه لشگر محمد امين را از میدان روی برگاشت و از شماسية برکنده داشت ، ومهاجمين عبدالله بن وضاح و هرثمه را باز گردانید.

و چنان بود که محمد امین فرمان کرده بود تا قصور و مجالسی را که در خیزرانية داشت در هم شکستند ، و آلات و اشیاءش را بدو هزار یا هزار درهم بجماعت عراة بعداز ظفرمندی ایشان بدادند ، و اصحاب طاهر در این وقت که دست یافتند آن جمله را بسوختند ، و سقوف آن عمارات مذهب و زراندود بود ، واز گروه عراة و غارتگران جمعی کثير بقتل رسانیدند ؛ و عمرو الواق در صفت این حوادث و بیان این وقایع این شعر گوید:

ثقلان و طاهر بن الحسين *** صبحونا صبيحة الاثنين

جمعوا جمعهم بليل و نادوا *** اطلبوا اليوم ثاركم بالحسين

ضربوا طبلهم فثار اليهم *** كل صلب القناة والساعدين

یا قتيلا بالقاع ملقى على الشط *** هواه بطىء الجبلين

ص: 17

ما الذي في يديك أنت إذا ما *** اصطلح الناس أنت بالخلتين

أوزير أم قائد بل بعید *** أنت من ذین موضع الفرقدين

کم بصير غدا بعينين کي يبصرما *** حالهم فعاد بعين

ليس يخطون ما إن يريدون *** ما يعمدراميهم سوى الناظرين

سائلي عنهم هم شر من إذ بصرت *** في الناس ليس غير كذین

شره باق و شر ماض من الناس *** مضي أو رأيت في الثقلين

چون این اخبار دهشت آثار بمحمد بن هارون الرشید رسید سخت غمگین و آشفته خاطر وجزعناك شد ؛ از کاتب کوثر معشوق محمد آمین مذکور است که امین یا دیگری بزبان او این شعر را گفته است:

منیت بأشجع الثقلين قلبا *** إذا ما طال ليس كما يطول

له مع كل ذي بدد رقیب *** يشاهده و يعلم ما يقول

فليس بمغفل امرا عنادا *** إذا ما الأمر ضيعه العقول

ابن اثیر در تاريخ الكامل میگوید : منازل امین را که در خیزرانية بسوزانیدند بیست هزار بار هزار درهم که عبارت از چهل کرور درهم باشد در مصارف آن بنا خرج کرده بود .

بیان ضعف حال محمد امين و فرار عبد الله بن خازم از بغداد بمداین

طبری و جزری گویند : حسین بن ضحاك حكایت کرده است : در این سال و نمایش این احوال و اهوال امر امین سخت سستی گرفت چندانکه از آن حوادث سهمناك و نوازل تابناك تردیدی در هلاك نیافت ، و عبدالله بن خازم بن خزيمة از جانب محمد بن رشيد بدگمان گردید ، و از تحامل سفله و غوغائیان و زیان مالی و جانی بر خویشتن هراسان گشت ، لاجرم شب هنگام با اهل و عیال و کسان خود بدستیاری

ص: 18

کشتی بمداین برفت و در آنجا اقامت گزید ، و در هیچ مقاتلت ومحاربتی حاضر نگشت.

و بعضی این داستان را بدینسان آورده اند که طاهر ذوالیمینین مکتوبی با بن خازم نگاشت ، و او را بر قبض ضياع و عقار و اموال و استیصال و کندن ریشه اقبال واجلالش بيمناك نمود ، از این روی ابن خازم براندیشید و بترسید و بان کردار از فتنه برکناری و سلامت ، و یکی از خویشاوندانش این شعر در این باب بگفت:

و ما جبن ابن خازم من رعاع *** و أوباش الطغام من الأنام

و لكن خاف صولة ضيغمی *** هصور الشد مشهور العرام

خبر او در میان مردمان انتشار گرفت ، و سوداگران کرخ پاره بپاره ملاقات کردند و گفتند : صلاح ما در آن است که از حال خود و مجاری روزگار خود بخدمت طاهر مکشوف داریم و باز نمائیم که ما را معونت و مخالفتی بروی و باوی نیست ، پس فراهم شدند ، ومكتوبی بدو در قلم آوردند و او را بیاگاهانیدند که یکسره سر بطاعت و پذیرائی فرمان و دوستی طاهر اندریم ، چه مارا خبر داده اند که طاهر طاعت خداوند قاهر وعمل بحق را برمی گزیند ، و هر کس را که در دین و آئین و اطاعت حق در حالت شك وريب شمارد مأخوذ میدارد و ایشان روا نمی دارند که نظر بمحاربت او بر گشایند تا چه رسد بقتال دادن با او .

و آن کسی که از طرف ایشان با وی حرب نمود از ایشان نیست بلکه بواسطه شامت وجود این عیاران و طراران راه تجارت و سوداگری و عبور و مرور بر مسلمانان تنگ شده است ، واین مردم را در کرخ خانه وضياع وعقاری نیست، و این گروه دزدها طرار وسواط ونطاف واهل زندانها میباشند ، و در گرما بها و مساجد منزل ومأوی دارند ، وجماعت تجاری که از این گروه هستند نه سوداگران جليل المقدار ذوی الاعتبار باشند بلکه در کوچها و طرق پاره اشياء محقر را میفروشند و خریدار میشوند ، و از شیمت غيرت بیرون و برتبت قلتبانی و دیاثت ممنون باشند ، و بهیچوجه در حال امن و اطمینان نباشند ، و بر مال و جان خود ایمن نیستند ، و ما را با ایشان تاب وطاقت نیست و بر جان خود از گزند ایشان آسوده نباشيم ، وخود را مالك چیزی ندانیم

ص: 19

و بعضی از ما بدان مقدار رعایت احکام مینماید که سنگ از طریق مسلمانان بردارد چه از رسول خدای صلی الله عليه و آله در این باب حديث وارد است ، پس چگونه خواهد بود حال ما اگر اقتدار داشته باشیم در کار کسی که در اقامت او از طريق وخلود او در زندان و نفی او از بلاد ودفع بغی و عصیان و بر کندن ریشه ظلم وعدوانش موجب صلاح حال عموم مردمان باشد ، حاش لله که هرگز ما با تو بمخالفت اندر شویم و احدى از ما بجنگی تو آهنگ نماید.

چون ایشان این مکتوب را باین مضمون در قلم آوردند ، وجمعی را برگزیده داشتند تا این مکتوب را بطاهر برساند ، پاره از ایشان که بگوهر خرد و جوهر ذكاء امتیاز داشت گفت : گمان مکنید که طاهر از ین حالات و اوضاع روزگار شما در حالت گول وذهول است ، یا اینکه از تقریر جواسيس وعيون واستطلاع از احوال شما در میان شما قاصر است ، بلکه چنان در تفحص و پژوهش میباشد و اطلاع دارد که گوئی با شما حاضر وشاهد است .

رأي و اندیشه صواب این است که خویشتن را با ین خیالات و حالات مشهور نسازید چه ما هیچ ایمنی نداریم که تنی از سفله شما را بنگرد و اسباب هلاك شما وذهاب اموال شما و ظهور تعرض این سفله فراهم آید، و این هیجان و حمله سفله بر شما بسی عظیم تر از طلب کردن براءت ساحت در خدمت طاهر است بعلت خونی که از وی دارید، بلکه اگر چند مردمی گناهکار و ذنوب باشد هر آینه برای گذشت وغفران او نزدیکتر خواهد بود، پس بر خداوند تبارك و تعالی توکل بجوئید و از این اندیشه در گذرید، آن جماعت این تصویب را اجابت کردند ، و ابن أبی طالب مكفوف این شعر بگفت :

دعوا أهل الطريق فعن قليل *** ان تنالهم مخاليب الهصور

فتهتك حجب أفئدة شداد *** و شيكا ما تصير إلى القبور

فان الله مهلكم جميعا *** بأسباب التمنی و الفجور

ص: 20

در خبر است که هرش با گروه غوغاء و عراة و جماعتی که ملفوف بایشان بودند بیرون شد و راه در شمرد تا بجزيره عباسی رسید، و گروهی از مردم طاهر بیرون آمدند و بجنگ وجدال اشتغال یافتند ، وقتالی سخت بدادند ، و این ناحیه تا آنزمان موضع قتال نگردیده بود، و از آن روز بعد محل قتال گردید ، حتی اینکه روی فتح و فیروزی در آنجا نمودار شدی ، و نخست روزی که در آن زمین بنای مقاتلت را نهادند مردم محمد امين بر اصحاب طاهر بلندی و فزونی گرفتند چندانکه آن جماعت را تا سرای یزید سروی بتاختند ، و اهل ارباض که در این نواحی بودند از آنچه در طريق باب الانبار رسیده بيمناك شدند.

گفته اند : چون طاهر بر این حال وقوف یافت سرهنگی از اصحاب خودش را که از وجوه كثيره با اصحاب محمد قتال میداد بایشان فرستاد و آن قائد با ایشان بجنگی و ستیز در آمد وقتالی عظیم بدادند ، وجمعی کثیر در صراة غرق شدند ، وجمعی دیگر نیز بقتل رسیدند ؛ و عمرو بن وراق این شعر را در فرار طاهر در دفعه نخست بگفت:

نادى منادی طاهر عندنا *** ياقوم کفوا و اجلسوا في البيوت

فثارت الغوغاء في وجهه *** بعد انتصاف الليل قبل القنوت

في يوم سبت ترکوا جمعة *** في ظلمة الليل سمود خفوت

و هم در صفت وقعه که نصرت با طاهر و شکست با اصحاب امین بود گوید:

كم قتیل ما رأينا *** ما سألناه لأيش

دارعا يلقاه عریان *** بجهل و بطيش

إن تلقاه برمح *** يتلقاه بفيش

حبشيا يقتل الناس *** على قطعة خيش

مرتد بالشمس راض *** بالمنی من كل عيش

يحمل الحملة لا يقتل *** إلا رأس جيش

كعلي أفراهمرد *** أو علاء أو قريش

ص: 21

احْذَرِ الرَّمِيَّةِ يَا طَاهِرُ *** مِنْ کف الحبیش

و نیز عمرو وراق در این باب گفته:

ذَهَبَتْ بَهْجَةٍ بَغْدَادَ وَ كَانَت *** ذَاتَ بهجة

فلها فی کل یوم *** رَجَّةَ مِنْ بَعْدِ رجة

ضحت الْأَرْضِ إِلَى اللَّهِ *** مِنْ المنکر ضجة

أيها الْمَقْتُولِ مَا أَنْتَ علی *** دین المحجة

لیت شعرى مَا الَّذِي نَلْت *** وَ قَدْ ادلجت دلجة

إلى الْفِرْدَوْسِ وَجْهٍت *** أَمِ النَّارِ تَوَجَّهَ

حَجَرٍ ارادک أَمْ اردیت *** قَسْراً بالازجة

ان تکن قَاتَلْتُ بَشَراً *** فعلینا أَلْفِ حَجَّةٍ

از علی بن يزيد مروی است که پاره خدم دستگاه خلافت بدو حکایت کرد که محمد امین فرمان کرد تا بقية ما فی الخزائنی را که تاراج کرده بودند بفروش برسانند

متولیان خزائن در اندیشه آن بر آمدند که هرچه باقی است بسرقت برند از این روی کار بر محمد دشوار افتاد ، و آنچه داشت مفقود یافت ، مردمان در طلب ارزاق برآمدند ، یکی روز در آنحال که از انواع واردات ناگوار ملال گرفته بود گفت که دوست همی دارم که خداوند عز وجل هر دو فریق را بتمامت بکشد و مردمانرا از بلیت ایشان راحت بخشد ، همانا این مردمان که با ما و برما هستند جز دشمن نیستند ، أما این جماعت که با ما هستند دشمن مال من میباشند ، وأما آن جماعت که برما میباشند قصد جان مرا دارند ، وشعری چند بخاطر آورد ، گفته اند : خود امین انشاء کرده است:

تَفَرَّقُوا وَ دعونی *** يا مَعْشَرَ الْأَعْوَانِ

فکلم ذَوُو جوه *** كخلقة الانسان

وَ مَا اری غیر افک *** وَ ترهات الْأَمَانِيُّ

ص: 22

و لست أملك شيئاً *** فسائلوا خزانی

فالويل ما دهانی *** من ساكن البستان

در این حال و این وجنات أحوال محمد را حالت ضعف و انكسار نمودار شد و لشکریانش متفرق گشتند و محسوس نمود که طاهر بروی مظفر خواهد شد ، و کارش برتری خواهد گرفت .

بیان برخی حوادث سال یکصدو نودوهفتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال عباس بن موسى بن عيسى بامر مأمون كه أمير المؤمنين لقب يافته بود و اشارت طاهر مردمان را حج اسلام بگذاشت ، و در این سال مؤتمن بن رشيد ومنصور بن مهدی از پيشگاه امین انفصال گرفتند و جانب خراسان سپردند و بمأمون پیوستند ، مأمون برادر خود مؤتمن را بجرجان فرستاد ، و در این سال در اندلس غلائی شدید پدید گرديد ، ومردمان روز وشبی هر چه سخت تر می نوردیدند و باندازه خوردن و نمردن میگذرانیدند

و در این سال وكيع بن جراح رؤاسی گاهی که از سفر حج باز میگشت در فید که شهری کوچک در طریق مکه و در وسطش قلعه ایست که بر آن در بی از آهن و برگرد آن شهر باروئی استوار و محل امانات مردمان است وفات کرد ، فيد الفرات نام موضعی دیگر است .

و نیز در این سال بقية بن وليد حمصی جانب جهان جاویدان گرفت ، میلادش سال یکصدودهم هجری بود ؛ و نیز در این سال محمد بن مليح بن سليمان اسلمی بدرود جهان گفت ؛ وهم در این سال معاذ بن معاذ مكنى بأبی المثنى العنبری ازاين سرای سپنج روی بجہان جاوید نهاد ، وهفتاد و هفت سال روزگار بر نهاده بود ، و در این سال داود بن عيسى والی مکه معظمه بود ؛ و در این سال پین پسر پادشاه ایطالیا وفات نموده برنارد پسر دیگرش بجای برادر مقرر گردید .

ص: 23

بیان وقایع سال، یکصد و نودوهشتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله ، واستيلاء طاهر بر بغداد

اشاره

در این سال خزيمة بن خازم با محمد بن هارون الرشید مخالفت و از وی مفارقت و بطاهر توسل گرفت ، و هرثمه بجانب شرقی در آمد ، و سبب این حال این بود که طاهر مکتوبی بخزيمة كرد، و او را باز نمود که اگر از این پس در میان خزيمة و امين جدائی افتد ترتیب اثری نکند و بیم گزندی ندهد ، و در کار امين تقصیری نکرده خواهد بود، و کار امين از آن سخت تر شده است که نصرت امثال خزيمة بدو سودمند آید .

چون این مکتوب بخزیمه رسید با ثقات اصحاب و خردمندان یارانش بمشاورت پرداخت ، معتمدان و خویشاوندانش گفتند : سوگند با خدای نگران هستیم که این مرد یعنی طاهر بر گردن صاحب ما یعنی امین چنگ در اندازد، هم اکنون هر تدبیری توانی بکار بند ، وخودرا ومارا از این بلیت رستگار کن .

خزیمه چون این کلمات حکمت سمات را بشنید ، در پاسخ نامه طاهر اظهار انقياد و اطاعت نگاشت ، و هم در خدمتش مکشوف ساخت که اگر او خود بجای هرثمه در جانب شرقی فرود شده بود خویشتن را برای او و برهراهوال ودهشتی فرود آورده بود، و هم بدو باز نمود که وی را بر هرثمه وثوقی نیست، و نیز او را سوگند داده بود که او را بر مکروهی از کار خود حمل نکند مگر اینکه ضمانت نماید که با او قیام کند، و هرثمه را برای قطع جسرها اندر آورد ، واورا اطاعت وصلاح دید اوامر و صلاح دید خودش باز گرداند، و اگر این ضمانت و تضمین در کار نباشد برای او متعرض شدن باسفله وغوغاء ورعاع امکان نیابد .

چون طاهر این مکتوب را بخواند ، نامه از در ملامت بهرثمه بنوشت و اورا بعجز و بیچارگی نکوهش نمود ، و نوشت که تو سپاهیان را فراهم ساختی و اموال را

ص: 24

تلف کردی ، و بدون اینکه حق امير المؤمنين ومرا منظور بداری باقطاع خود در آوردی با اینکه من محتاج بمصارف نفقات هستم ، و تو بر جماعتی وقوف یافتی که دارای شوکت وعظمتی عظیم و استوار نیستند ، و بکاری سخت دچار نشدی ، و در ترتیب این امر جرم وجريمتی است ، هم اکنون مستعد وخوشدل باش چه من بردفع لشكر وقطع جسور این امر را استوار ساختم ، وامیدوارم که در این کار دو تن بخواست خداوند ذوالمنن با تو مخالفت نورزد .

میگوید : هرثمه بطاهر نوشت که من از برکت رأى ويمن مشورت تو بکارخود عارف هستم، هم اکنون بهر چه محبوب میشماری امر نمای چه من هرگز با تو بمخالفت نروم طاهر این مطالب را بخزيمه بنوشت ، و نيز طاهر بعد از آنکه بهرثمه نامه کرد ، نامه نیز بهمان دستور بمحمد بن علی بن عيسى بن ماهان بر نگاشت

گفته اند: چون شب چهارشنبه هشت روز از شهر محرم الحرام سال یکصدو نودوهشتم هجری بجای مانده در رسید خزيمة بن خازم و محمد بن علی بن عيسى برجسر دجله بتاختند ، وجسر را بریدند ، واعلام خودشان را بر پای داشتند ، ومحمد امین را از خلافت خلع ، وعبدالله مأمون را بخلافت نصب کردند ، لشکریان مهدی سکون و آرام و در منازل و اسواق خود در همان روز ملازمت گرفتند ، و هرثمه داخل نشد مگر بعداز آنکه معدودی قلیل سوای آن دو تن از قواد لشکر بدو پیوستند ، و با او سوگند یاد کردندکه هرگز از ایشان دیدار مکروهی نخواهد گردید ، هرثمه این سوگند را پذیرفتار گردید ، و حسين خليع این شعر را در باب قطع نمودن خزيمة جسر را انشاء نمود:

علينا جميعاً من خزيمة منة *** بها أخمد الرحمن نائرة الحرب

تولى أمور المسلمين بنفسه *** فذب و حامی عنهم أشرف الذب

و لو لا أبوالعباس ما انفك دهرنا *** يبيت على عتب و يغد و على عتب

خزيمة لم ينكر له مثل هذه ***إذا اضطربت شرق البلاد مع الغرب

ص: 25

أناخ بجسرى دجلة القطع و القنا *** سوارع والأرواح في راحة العضب

و أم المنايا بالمنايا مخيلة *** تفجع عن خطب و تضحك عن خطب

فكانت كنار ماكرتها سحابة *** فأطفأت اللهب الملفف باللهب

و ما قتل نفس في نفوس كثيرة *** إذا صارت الدنيا إلى الأمن و الخصب

بلاء أبی العباس غير مكفر *** إذا فرغ الكرب المقيم إلى الكرب

از یحیی بن سلمة كاتب مروی است که طاهر ذوالیمینین در بامداد روز پنجشنبه بر شهر شرقيه و ارباض آن و كرخ و اسواق صبحگاه نمود ، و پل صراة عتيقه و حديثة را ویران نمود ، و قتالی سخت در میان برفت ، طاهر بر جلادت بیفزود و بر یارانش شدت نمود ، و خویشتن در محاربت مباشرت ورزيد ، و آنانکه با او بودند در دارالرقيق قتال دادند ، و آن جماعت را چنان هزیمت دادند که بکرخ ملحق کردند ، و طاهر در باب الكرخ و قصر الوضاح محاربت ورزيد ، ومردم امين هزيمت يافتند و براه خود فرار کردند .

طاهر بدون اینکه از کسی باکی یا اعتنایی داشته باشد همی بتاخت و جنگ در انداخت چندانکه به نیروی سيف و حدت تیغ آبدار داخل شد ، وفرمان داد تا منادی او ندا برکشید که هر کس که ملازم بیت و منزل خودش باشد در امان است و در قصر وضاح و سوق كرخ و اطراف وجوانب در هر موضعی سرهنگی و مردمی جنگی برگماشت

آنگاه آهنگ مدينه أبی جعفر کرده و بر آنجا احاطه نمودند ، و نیز در قصر زبيدة و قصر الخلد از حدود باب الجسر تا باب خراسان و دروازه شام و باب الكوفه ودروازه بصره وکنار آب صراة تا آنجا که میریخت و بدجله اندر میشد سوار و پیاده و اسلحه مهیا کرد ، و حاتم بن صقر و هرش و ازارقه در محاربت و مقاتلت طاهر ثابت قدم شدند

طاهر بفرمود تا منجنیقها در پشت دیوار برشهر نصب کردند ، وهمچنین در برابر قصر زبيدة و قصر الخلد منصوب نمودند ، و همی سنگ بیفکندند ، محمد امين

ص: 26

چون این حال زشت مآل را بدید بیچاره شد ، و مادر و اولاد خودرا بمدينه أبی جعفر بیرون برد .

و چون روزگار بدین منوال گردید ، و نوبت ادبار و زوال نمودار افتاد ، عامه سپاهیان محمد آمین وخواجه سرایان و کنیزکانش از کنار او متفرق و در کوچه ها بهر سوی روی نهادند هیچکس بر هیچ کس عنایتی نداشت ، ومردم غوغائی و سفله رسوائی نیز بهر طرف پراکنده گشتند ، وعمرو بن وراق در این باب گفته :

یا طاهير الظُّهْرِ الَّذِي *** مِثَالَهُ لَمْ يُوجَدْ

یا سید بْنُ السَّيِّدِ بِن *** السَّيِّدِ بْنُ السَّيِّدِ

رَجَعَتْ إِلَى أَعْمَالِهَا *** الْأُولَى عُرَاةً مُحَمَّدُ

مِنْ بَيْنِ نطاف و سواط *** وَ بَيْنَ مقرد

وَ مُجَرَّدِ يَأْوِي إِلَى *** عیارة وَ مُجَرَّدِ

وَ مُقَيَّدُ نَقَبَ الشجون *** فَعَادَ غَيْرُ مُقَيَّدٍ

وَ مُسَوِّدُ بالنهب سَادَ *** وَ كَانَ غَيْرَ مُسَوِّدُ

ذَلُّوا لِعِزِّكَ وَ استكا *** نوا بَعْدَ طُولِ تَمَرَّدَ

از علی بن يزيد مروی است که گفت : روزی نزد عمرو وراق بودم در این هنگام مردی بیامد و از جنگ طاهر در باب الكرخ و انهزام مردمان از جنگ او حدیث راند ، عمرو بن وراق گفت : قدحی شراب ناب بمن بده ، و این چند شعر را در این باب بگفت:

خذها فللخمرة أسماء *** لها دواء و لها داء

يصلحها الماء إذا صفقت *** يوما و قد يفسدها الماء

و قائل كانت لهم وقعة *** في يومنا هذا و أشياء

قلت له أنت امرء جاهل *** فيك عن الخيرات ابطاء

اشرب و دعنا من أحاديثهم *** يصطلح الناس إذا شاؤا

در این حال مردی دیگر بیامد و گفت : فلان عراة قتال داد و فلان بیامد وفلان را

ص: 27

غارت کردند ، عمرو بن وراق این شعر نیز بگفت:

أي دهر نحن فيه *** مات فيه الكبراء

هذه السفلة و الغوغاء *** فينا أمناء

ما لنا شيء من الأشياء *** إلا ما يشاء

ضحت الأرض و قد ضجت *** إلى الله السماء

رفع الدين وقد هانت *** على الله على الله الدماء

يا أبا موسى لك الخيرات *** قد حان اللقاء

ھاکها صرفاً عقاراً *** قد أتاك الندماء

و نیز عمرو بن وراق در این واقعه گوید :

إذا ما شئت أن تغضب *** جنديا و تستامر

فقل يا معشر الأجنا *** قد جاء كم طاهر

بیان تحسن محمد امین و دیگران و پارۀ حکایات و اتفاقات

از کثرت حملات و ازدحام و زحمات طاهر و لشکریان او محمد امین را کار از دست برفت و در مدينۀ أبی جعفر منصور با آنانکه در رکابش جنگ میدادند متحصن گشت طاهر ذواليمينين نیز او را در بندان بداد ، وابواب را بروی مسدود ساخت ، وراه آب ونان و مأكولات و ملزومات بروی محمد و اهل شهر بر بست

از حسين بن أبی سعيد روایت شده است که طارق خادم از خواص آستان محمد امین بود ، ومأمون بن هارون بعداز آنکه ببغداد در آمد ، طارق بدو خبر دادکه محمد یکی روز از ایام محاصره یا آخرین روز زندگانیش از وی خواستار شد که چیزی بدو بخوراند.

طارق بمطبخ برفت وهیچ مأکولی نیافت ، و نزد حمرۀ عطاره شد ، و این حمرۀ

ص: 28

جاریه بود و با او گفت : امير المؤمنين گرسنه است آیا چیزی خوراکی داری ؟ چه من در مطبخ چیزی خوردنی نیافتم ، حمره با كنيزك خودش گفت : نزد توچیست ؟ آن كنيزك بنان نام داشت برفت و مرغی کباب کرده با گرده نانی بیاورد ، طارق هر دو را بخدمت امین حاضر ساخت ، امين سير بخورد وشربتی آب بخواست تا بیاشامد ، در آبدارخانه آب نبود، و آنروز را تشنه بشب رسانید، سپس عازم ملاقات هرثمه شد و آب بیاشامید تا بدو رسید آنچه رسید

از محمد بن راشد مذکور است كه إبراهيم بن مهدی بدو خبر داد که وی در خدمت محمد امين بمدينه منصور در قصر آنجا باب الذ ّهب گاهی که محصور طاهر بود فرود گردید و یکی شب از قصر بیرون آمد تا چندی گردش کند و دلی بر گشاید و بار اندوهی از پیکر خاطر برگیرد ، پس در دل شب بسوی قصر القرار که در شاخه صراة و فرودتر از قصر خلد بود برفت

پس از آن در طلب من بفرستاد ، چون بخدمتش پیوستم گفت : اى إبراهيم آیا نگران خوشی این شب و نیکوئی ماه در آسمان وفروغ آن در آب نیستی ، و ما در این وقت در کنار دجله بودیم ، هیچ مایل بشرب هستی؟ گفتم : خداوند مرا قربانت گرداند ، هر چه خواهی چنان کن ، پس بفرمود تا رطلی نبیذ حاضر کردند و از آن بیاشاميد ، وبفرمود تا من بیاشامیدم .

إبراهيم ميگويد : بدون اینکه امین امرو اشارتی نماید و از من بخواهد شروع بتغنی کردم چه سوء خلق و تنگی قلبش را میدانستم ، پس در آن اصواتی که میدانستم دوست دار آن است از بهرش بسرودم ، امير فرمود : میخواهی دیگری برای تو بنوازد ؟ گفتم : سخت محتاج بآن هستم بفرمودکنیزکی را که سخت او را دوست میداشت و در خدمتش تقدم يافته و نامش ضعف بود حاضر کردند

من چون نامش را بشنیدم بفال بدگرفتم چه باحال ضعف وانکساری که مارا بود این نام پسندیده نبود ، چون آن كنيزك در حضور امین بیامد ، گفت : تغنی کن كنيزك باين شعر نابغه جعدی سرودن نمود:

ص: 29

كليب لعمري كان أكثر ناصرا *** و أيسر ذنبا منك ضرج بالدم

از این سرودیکه جاریه نمود غم و اندوه امین بیفزود وتطير نمود و گفت : جز این تغنی نمای ، جاریه در این شعر آغاز سرودن نمود :

أبكي فراقهم عيني و أرقها *** إن التفرق للأحباب بكاء

مازال يعد و عليهم ریب دهرهم *** حتى تفانوا و ريب الدهر عداء

فاليوم أبكيهم جهدي و أند بهم *** حتى أؤوب و ما في مقلتي ماء

چون این شعر را که بر مفارقت و تفرقه و زوال و نوازل روزگار و مویه و زاری راوی بود بخواند ، امین برآشفت و گفت : خدایت لعنت کناد از فنون غناء جز این نمی دانی ؟! جاریه گفت : ای آقای من هیچ تغنی ننمودم مگر در آنچه گمان میبردم دوست دار آنی ، و هرگز اراده چیزی را که مکروه تو باشد ننمودم ، و آنچه مرا بخاطر رسید بسرودم ، پس از آن بصوتی دیگر در این شعر شروع نمود :

أما و رب السكون و الحرك ** إن المنايا كثيرة الشرك

ما اختلف الليل و النهار و *** لا دارت نجوم السماء في الفلك

إلا لنقل النعيم من ملك *** قد زال سلطانه إلى ملك

و ملك ذي العرش دائم أبدا *** ليس بفان و لا بمشترك

چون در این ابیات که بر فنا و زوال و انتقال سلطنت بسلطنت و دولت بدولتی دیگر اشارت داشت تغنی کرد ، امین آشفته تر شد و با کمال خشم گفت : برخیز که خشم و غضب خدای بر تو باد ، آن کنيزك افسرده و پژمرده برخاست ، وقدحی از بلور بسیار نیکو صنعت امین را بود که زب رباحش می نامید و گرانبها بود ، در حضور امین نهاده بودند ، چون کنيزك خواست باز گردد در آن قدح بیفتاد و در هم شکست .

إبراهيم میگوید: عجب این است که ما هرگز با این جاريه ننشسته بودیم مگر اینکه بدیدیم مكروهی را که در این مجلس بدیدیم ، آنگاه امین با من گفت: ويحك أی إبراهیم هیچ نگران این جاریه بودی که چه پیش آورد ؟ و از آن پس حال

ص: 30

قدح چنان بود که دیدی ؟! گمان نمی برم مگر اینکه کار من نزديك بپایان رسیده است .

گفتم : خداوند عمرت را دراز و ملك و سلطنت تو را گرامی و دیر باز نماید و پادشاهی تورا دوام بخشد ، ودشمنت را بگریاند، هنوز این کلمات با نجام نرسیده بود که آوازی از مردم دجله برخاست و شنیدیم همی گفت : «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» از شنیدن این آیت نیز که بر گذشت امور و قضای مبرم حدیث داشت : امین گفت : ای إبراهیم نشنيدي آنچه را شنیدم ؟ گفتم : لا و الله چیزی نشنیدم وحال آنکه شنیده بودم ، گفت : هیچ حسی وصدائی را میشنوی ؟ إبراهيم میگوید : نزديك بشط شدم و چیزی ندیدم و باز آمدم و بحديث مشغول گشتیم ، دیگر باره همان صوت «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ»برخاست ، امین با کمال اندوه از مجلس خود برخاست و سوارشد ، و به وضع خودش بمدينه باز گردید ، و از این مقدمه جز یکشب یا دوشب برنگذشت تا بقتل رسید ، و این حکایت در روز یکشنبه ششم یا چهارم شهر صفر سال یکصدو نودوهشتم روی داد .

از أبو الحسن مداینی مذکور است که چون شب جمعه هفت شب از محرم سال مذکور بجای مانده در رسید ، محمد بن هارون بمدينة السلام در آمد در حالتیکه از آن قصری که آن را خلد می نامیدند فرار کرده بود ، زیرا که چندانش سنگ از مجانيق ميپرانیدند که مجال اقامت نمی دادند ، آنگاه بفرمود تا مجالس و بساطهای اورا بسوزاند ، پس جمله را بسوزانیدند ، آنگاه بشهر بغداد روی نهاد ، و این داستان پس از چهارده ماه دوازده روز کم مدت محاربت با طاهر روی نمود .

راقم حروف گوید : چون نگران این فصل از حالات محمد بن هارون و گرسنگی و تشنگی و درماندگی وجاریه و خوانندگی او را نمایند بر کمال انقلاب وزوال واضطراب و ادبار این جهان و غرایب حالات وحوادث آن اعتبار گیرند و بدانند مالك لا يزال خداوند بی شبه ومثال است .

ص: 31

بیان مفتل محمد عمر بن الرشيد ، و پاره وقايی که در آن ایام روی داده است

از محمد بن عیسی جلودی مذکور است که چون محمد بن رشيد بمدينه أبی جعفر منصور در آمد و در آنجا قرار گرفت ، و سرهنگان و سرداران او را معلوم افتاد که برای محمد امين در آن مکان اسباب و آلات حصار موجود نمی شود ، وهمی بترسیدند که مقہور و مغلوب گردند .

حاتم بن صقر و محمد بن إبراهيم بن اغلب افریقی وسرهنگان و سرداران سپاهش بیامدند ، و در خدمت امين عرض کردند : همانا نگرانی که حال ما وحال تو بكيجا انجامیده است ، این رأی و پیشنهادی پیش آورده ایم و در حضورت عرضه میدهیم در آن بیندیش و بر آن عزیمت بند ، چه ما امیدواریم که مقرون بصواب باشد و إن شاء الله تعالی خداوند متعال خیر و خوبی در آن مقرر دارد .

امین گفت : آن چیست ؟ گفتند : مردمان از اطراف تو متفرق و پراکنده شده اند ، ودشمن تو از هر جانب بر تو احاطه کرده است ، واینك از خیل و مرکب تو هفده هزار اسب نجیب آزاده و ممتاز باقی است ، وما چنان بصواب می بینیم که از آنانکه ایشانرا خوب میشناسیم و بیازموده ایم و بمحبت تو ثابت دیده ایم هفتصد مرد و بقولی هفت هزار تن از جماعت ابناء اختیار کنیم ، و ایشانرا براین اسبها بر نشانیم ، وشب هنگام از دروازه از این دروازه ها بیرون شویم چه شب پاسبان و نگاهبان اهل خود میباشد وإنشاء الله تعالی هیچکس در پیش روی ما نتواند ایستادن گیرد .

پس راه سپار میشویم تا بجزيره وشام ملحق شویم ، چون در آنجا رسیدیم فرض فرايض واخذ خراج مینمائیم ، و در مملکت و دولتی با وسعت و تازه وملکی جدید و بلند آوازه جای میگیریم ، چون صیت و صوت این حال باطراف پیچد مردمان از هر کرانه و کران باستان تو شتابان آیند ، و لشکریان مخالف از طلب

ص: 32

تو انقطاع گیرند ، و در این احوال خداوند متعال را در کرار لیل و نہار أموری است که جانب ظهور خواهد گرفت .

محمد أمين این رأی رزین را متين و پسندیده شمرد و تصدیق و تصویب کرد و عزیمت بر آن بر بست .

این خبر بطاهر پیوست ، و طاهر بدانست که اگر چنین شود بمقاصد خود نایل نخواهد شد و کار خیلی بزرگی خواهد شد ، لاجرم پوشیده بسليمان بن أبی جعفر و محمد ابن عیسی بن نهيك و سندی بن شاهك نوشت : سوگند با خدای اگر محمد أمين را از این رأی و اندیشه بر نتابید تمام ضياع و عقار شما را مأخوذ دارم و جز قاصد جان شما نباشم .

ایشان بترسیدند و براندیشیدند و بحضور أمين در آمدند و گفتند : آنچه بر آن عزیمت نهادی بمارسيد ، اينك خدای را برای حفظ جان خودت بتو یاد آور میشویم همانا این جماعت صعاليك هستند ، وکار حصار ودر بندان با نجا رسیده است که می بینی و کار آمد و شد برایشان دشوار افتاده است ، وایشان بر آن عزیمت شده اند که نزد برادرت مأمون و نزد طاهر وهرثمه از برای جان ومال خودشان امان بگیرند چه نگران جنگ وستيز وجد وجهد آن جماعت شده اند .

ما بهیچوجه ایمن نیستیم که اگر تو را بیرون برند و تو بچنگ ایشان در افتی اسیر و دستگیرت ساخته سر از تنت برگیرند، و بواسطه قتل تو تقرب بیابند ، وقتل تو را وسیله امان وحصول آمال خود سازند، و این گونه کلمات و امثال در خدمت امین بسیاری عرضه داشتند .

محمد بن عیسی جلودی گوید : پدرم واصحابش در رواق خانه که محمد و سلیمان و اصحابش نشسته بودند جلوس کرده بودند ، چون سخنان آن جماعت را بشنیدند و نگران شدند که أمين از بیم اینکه صورت حال بر آن منوال باشد که ایشان می گویند تصویب ایشان را پذيرفتار می شود ، بر آن عزیمت شدند که بر آنها بتازند و سلیمان و اصحابش را از تیغ بگذرانند، اما برایشان بدائی دست داد و با خود همی گفتند:

ص: 33

یکی جنگ خارج ویکی جنگی داخل چه صورت پیدا خواهد کرد ، لاجرم از آن اندیشه دست برداشتند .

محمد بن عیسی گوید : چون آن سخن در قلب محمد نقش بست ، و در نفس او جای گیر آمد از آن عزیمت باز شد ، و بقبول کردن امان دادن باو وخروج گردن نهاد و مسئلت سليمان و سندی و محمد بن عیسی را پذیرفتار شد

ایشان گفتند : پایان این روز موجبات سلامت و لهو و لعب تو فراهم میشود و برادرت مأمون بانچه مأمول تو است معمول و هر کجا را محبوب داشته باشی بتو می گذاردمکانی خاص را مخصوص تومی گرداند، و آنچه موجب اصلاح حال و دوستدارو خواهان باشی برای تو مقرر می نماید ، و هرگز از او مکروهی و باسی تورا نمیرسد .

أمين بسخنان ایشان رکون و میلان گرفت و سخنان ایشان را در باب بیرون شدن بسوی هرثمه اجابت کرد ؛ محمد بن عیسی گوید: پدرم و اصحابش بیرون شدن أمين را بسوی هرثمه مکروه میشمردند چه خودشان از اصحاب او بودند ، و مذاهب وعقاید او را شناسا بودند ، و هم ترس داشتند که با ایشان جفا ورزد و ایشان را اختصاصی نبخشد ، ومراتبی از بهر آنها معین نکند

پس بخدمت محمد در آمدند و عرض کردند : اگر ابا و امتناع داری که از ما با نچه اشارت کردیم و صواب دانستیم بپذیری وحال اینکه عين صواب است ، و قبول نمائی سخنان مداهنين را ، باری بیرون شدن بسوی طاهر از بهر تو نیکتر است از خروج بسوی هرثمه.

محمد بن عیسی میگوید : محمد در جواب آنها گفت : خوشا بر شما همانا ملاقات طاهر را مکروه میشمارم چه در خواب نگران شدم که گویا بر فراز دیواری ایستاده ام که بنای آن از آجر ، و سر باسمان کشیده ، و اساس و بنیانی پهناور و استوار دارد چنانکه هرگز دیواری در درازی و پہنائی و استواری مانند آن ندیده بودم ، سواد من و منطقه من و شمشير من و قلنسوۀ من وموزه من با من بود ، وطاهر در أصل و پایه این دیوار بود و یکسره بپایه وریشه این دیوار میزد ، تاگاهی که دیوار بیفتاد و من بیفتادم

ص: 34

و قلنسوه ام از فراز سرم بیفتاد ، از این خواب در کار طاهر تطير نموده ام و از وی متوحش میباشم ، واز بیرون شدن بسوی او کراهت دارم ، أما هرثمه غلام ما و بمنزله پدر است ، ومن نسبت با نهایت آنس وكمال وثوق را دارم.

محمد بن إسماعيل از حفص بن ارمیائیل حکایت کند که محمد امین چون خواست از سرائی که در قصر القرار بود بمنزلی که در بستان موسی بود عبور نماید ، و او را در آن موضع جسری بود فرمان کرد تا در آن منزل فرشی بگسترانند ، و پاك و پاکیزه ومعطر ومنور گردانند.

می گوید: من در آن شب با یارانم بترتیب روائح و چیزهای خوشبوی و کندن و چیدن سیب و انار واترج پرداختیم و در بیوت بنهادیم ، و تا صبحگاه خواب از چشم دور ساختیم ، و چون نماز بامداد بگذاشتم ، قطعه بخوری از عنبر که مانند خربزه و صد مثقال وزن داشت به پیرزنی دادم و گفتم : من بیداری کشیده ام ورنج بیداری عظیم یافته ام ، و ناچارم ساعتی سر بخواب سپارم ، تو این عنبر بدار و نگران باش چون أمير المؤمنین پدیدار شد و بر جسر نمودار آمد این عنبر را بر کانونی بگذار و بسوز ، پس منقلی نیز كوچك از نقره که آتش داشت بان عجوز بدادم و بفرمودم تا بأن دمیدن گیرد تا بالجمله مشتعل شود .

آنگاه بحراقه در آمدم و بخفتم و از همه جا بی خبر ، ناگاه دیدم عجوز بیامد و ترسناك مرا از خواب برانگیخت و گفت : ای حفص برخیز چه در بلائی عظیم در افتادم ، گفتم : چیست ؟ گفت نگران مردی شدم که بر روی جسر روی کرده است و يك تنه وشبيه بأمير المؤمنين ، وجماعتی در پیش روی و دنبال او می آیند ، يقين کردم أمير المؤمنين است و عنبر را بسوختم ، چون بیامد معلوم شد عبدالله بن موسی بوده است وهم اکنون أمير المؤمنین است که در میرسد .

من زبان بدشنام پیرزال و نکوهش و تعنيف وی برگشودم ، و قطعه از عنبر مانند قطعه نخست بدو بدادم تا در پیش روی او بسوزاند، آن عجوز بدانگونه بپایان رسانید ، و این کار در اوایل ادبار أمر أمين چهره بگشود .

ص: 35

ص: 36

ص: 37

شمر که خداوند او را بهمین مقدار مسرور بدارد ، طاهر اجابت این امر را بنمود و رضا بداد .

گفته اند : هرش چون این خبر را بدانست که محمد امین را قرار بر آن رفته است که خودش نزد هرثمه شود و اثاثیه خلافت را بطاهر تسلیم نماید تا بطاهر تقرب یابد ، پس بدو خبر داد که آن قراری که در میان آن جماعت و طاهر روی داده است مكر وخدیعت است و خاتم و قضيب و برده خلافت با محمد أمين به نزديك هرثمه حمل خواهد شد .

طاهر این خبر را از هرش پذیرفتار شد و گمان برد که خبر همان است که هرش بدو داده است ، پس بخشم اندر شد ، و در اطراف قصر ام جعفر و قصور خلد کمینها بر نهاد و مردمان سلحشور بنشاند که با همگی آنها چوبها ومیلهای دیوار کن و تبرها بود ، و این حکایت در شب یکشنبه پنج روز از محرم سال يکصدو نودو پنجم بجای مانده روی داد ، ومطابق بیست و پنجم ایلول سریانی بود .

حسن بن أبی سعيد گفته است : طارق خادم با من خبر داد و گفت : چون محمد أمين خاطر بر آن بر بست که بجانب هرثمه شود عطش بروی چیره گشت در آبدارخانه اش آب خواستم نیافتم ، و چون شب در رسید آماده رفتن بسوی هرثمه شد چه در میان او وهرثمه میعاد براین این رفته بود ودر اعه و طيلسان خلافت وقلنسوه طویل برتن بیاراست ، وشمعی در پیش رویش میکشیدند ، چون بکشيك خانه دروازه بصره رسیدیم أمين فرمود : از این کوزهای حارسان آبی بمن بیاشام ، و چون مطبوع وی نبود ننوشید و تشنه برفت .

در این حال طاهر بروی بر جست و خودش در قصر الخلد در کمين أمين بر آمد و چون أمين بطرف حراقه (1)برفت طاهر و یارانش بیرون تاختند و آن حراقه را به تیر وحجاره فرو گرفتند ، و بیکطرف آب میلان دادند وحراقه برگشت و محمد أمين وهرثمه و هر کس در آن حراقه بود غرق گشت ، محمد بدستیاری شناگری بگذشت تا به بستان موسی پیوست ، و گمان می برد که این غرق شدن او از راه حیلتی بود که هرثمه

ص: 38


1- قایق جنگی که از آن قاروره آتش بدشمن میپراندند .

نموده بود ، پس در دجله عبور داد تا نزديك بصراة رسید .

این وقت إبراهيم بن جعفر بلخی و محمد بن حمید برادر زاده شكله مادر إبراهيم ابن مهدی بر مسلحه والی بودند و طاهر او را ولایت داده بود ، وقانون طاهر چنان بود که هر وقت مردی از اصحاب خود را که خراسانی بود تولیتی میداد جمعی را بدو مضموم میداشت.

محمد بن حمید که معروف بطاهری بود أمين را بشناخت ، وچنان بود که طاهر او را در امر ولایات مقدم میداشت ، پس بانگی بیاران خود برزد تا بجمله فرود آمدند وأمين را بگرفتند، و محمد خود بتاخت و هر دو ساق أمين را بکشید و او را برذورقی سوار کرده و ازاری از ازارهای لشکریان بر او بیفکند ، أما اورا بقتل نیاوردند و بسرای إبراهیم بن جعفر بلخی که در باب الكوفه نزول کرده بود در آوردند ، و مردی را با أمين ردیف بستند تا او را نگاهدار باشد تا از فراز مرکب بزیر نیفتد ، چنانکه این معاملت را با اسیران منظور میدارند .

و از حسن بن أبی سعيد حديث کنند که خطاب بن زیاد او را حکایت نمود که محمد و هرثمه چون باب در افتادند طاهر بطرف بستان مؤنسيه در برابر باب الأنبار که موضع لشکریانش بود مبادرت گرفت تا بغرق کردن هرثمه متهم نشود .

میگوید : چون طاهر وما که با او بودیم بموكب رسیدیم و حسن بن علی مأمونی و حسن كبير خادم رشید بباب الشام پیوستند ، مشتمل بن حميد بما رسید و پیاده گردید و بطاهر نزديك شد ، و بدو خبر داد که محمد اسير شد و او را بطرف دروازه کوفه بمنزل إبراهيم بلخی بردند ، طاهر روی با ما آورد و آن خبر را که محمد بن حميد بدو داده بود با ما در میان نهاد و گفت : بازگوئید چه گوئيد ورأی شما چیست ؟

مأمونی با زبان فارسی گفت : مکن ، یعنی آنکاری را که حسین بن علی کرد تومکن ، میگوید : در این وقت طاهر غلام خودرا که اورا قریش دندانی میخواندند بخواند ، واورا بقتل محمد أمين مأمور کرد ، وطاهر دنبال او را بگرفت وهمی خواست بدروازه کوفه بأن موضع شود .

ص: 39

وأما مداینی این خبر را بدینگونه حکایت کرده است که محمد بن عیسی جلودی بدو داستان نمود که چون محمد أمين مهیای خروج شد و این وقت بعد از نماز عشای آخرة شب یکشنبه بود بصحن قصر در آمد و بر تختی بر نشست ، وجامه های سفید و طیلسانی سیاه بر تن داشت ، وما باعمودهای آهنین در حضورش بایستادیم.

در این حال کتله خادم بیامد و گفت : يا سيدی أبو حاتم بحضرت تو سلام میرساند و میگوید : چنانکه عهد کرده بودیم برای حمل تو حاضر شدم لكن رای من چنان است که امشب بیرون نیائی چه من در دجله بر شط نگران چیزی شدم که مرا بشك وریب در افکند ، و از آن بیم دارم که من مغلوب گردم و تو را از دست من بگیرند ، یا جانت را آسیبی برسد، بهتر است که در جای خود اقامت نمائی تا من بازگردم و استعداد و تهیه خودرا درست کرده بخدمت تو باز شوم ، و در شب دیگر تو را بیرون برم ، اگر با من بمحاربت اندر شوند در رکاب توقتال میدهم ، و بمرد و مرکب محتاج نخواهم بود .

و چون محمد أمين این پیام بشنید با کتله خادم گفت : بدو بازشو و بدو باز گوی که از مکان خود بدیگر جای مشو چه من بناچار بایستی در همین ساعت بسوی تو بیرون شوم چه نمی توانم تا بامداد در این مکان زیست نمایم این بگفت و سخت مضطرب شد و گفت : مردمان از دور من پراکنده شدند ، و موالی و کشيك چیان که بر درگاه من بودند از من دوری گرفتند، و هیچ ایمن نیستم که چون صبح شود ، و خبر تفرقه مردمان بطاهر برسد طاهر بر من در آید و مرا بگیرد ، این بگفت و بفرمود تا اسب او را که ادهم و سیاه و دم کوتاه و پیشانی و دست و پا سفید وخوش نشان که زهری نام داشت حاضر کردند .

بعد از آن هردو پسرش را بخواست و در بغل در آورد و هر دو را بوئید و ببوسید و گفت : شمارا بخدای می سپارم ، وهردو چشمش را اشك در سپرد و با آستین برسترد آنگاه برخاست و بر اسب بر جست و برزین بر نشست ، وما در پیش رویش روان شدیم تا باب القصر، آنگاه بردواب خود سوار گشتیم ، ودر پیش روی یك شمعی افروخته بودند

ص: 40

چون بطاقات دروازه خراسان رسیدیم ، پدرم با من گفت : ای محمد هر دو دست خودرا برگشای و بروی منبسط بگردان ، چه بيمناك هستم که تنی شمشیری بدو پراند ، اگر چنین شود آن ضربت بتورسد نه بأمين

من عنان اسبم را بر یال اسبش بیفکندم و هر دو دست خودرا بروی حایل ومنبسط گردانیدم تا بباب خراسان رسیدیم ، و بفرمودیم تا دروازه را باز کردند ، و از آنجا بمشرعه در آمدیم و حراقه هرثمه را حاضر دیدیم، محمد بطرف حراقه بلندی گرفت، اسبش سرکشی وحرونی وتنفر نمود ، أمين با تازیانه اش بنواخت و بر آنش حمل کرد تادر دجله بر آن سوار گشته و بحراقه در آمد ، این وقت اسب را بگرفتیم و بشهر مراجعت نمودیم و درون شهر شدیم ، و فرمان کردیم تا دروازه را بر بستند ، این وقت صدای واعيه و سوکی بشنیدیم ، و برقبه که بر دروازه بود بر آمدیم و در آنجا باستماع آن صدا توقف کردیم .

از أحمد بن سلام صاحب مظالم داستان کرده اند که گفت : در جمله سرهنگانی که با هرثمه در حراقه سوار بودیم ، چون محمد أمين بحراقه بر نشست همه بتعظيم وتكريم او بپای بایستاديم ، وهرثمه بهر دو زانو بنشست و گفت : ای آقای من چون بدرد نقرس مبتلا هستم توانائی قیام ندارم ، آنگاه محمد را در بغل آورده در دامان خود بنشاند ، وهمی هر دو دست و هر دو پای و هر دو چشمش را ببوسید وهمی گفت: ای سید من ای مولای من ای آقازاده من ای مولی زاده من .

میگوید : در این حال در وجوه ما تصفح همی کرد ، و بعبدالله بن وضاح نظری افکنده فرمود : تو از كدام يك اين مردمی؟ گفت : عبدالله بن وضاح میباشم ، گفت : آری خداوندت پاداش نیکو دهاد چه در امر بلخ و برف بسی از تو شاکرم ، و اگر برادرم را که خداوندش باقی بدارد ملاقات کنم از شکر احسان تو فروگذاشت نمیکنم و پاداش ترا ازوی خواستار می شوم .

می گوید : در این حال که باین سخنان اندر بوديم ، وهرثمه فرمان کرده بود که حراقه را راهسپار دارند بناگاه اصحاب طاهر در زورقها و کشتیهای كوچك برما

ص: 41

سخت گرفتند و صداها برآوردند ، و بدُمهای کشتی در آویختند ، پاره بقطع سکان و د ُمهای حراقه پرداختند ، بعضی حراقه را بسنبیدن گرفتند، و پاره آجر و تیر بیفکندند حراقه سوراخ شد و آب بآن اندر آمد وغرقه گشت ، و هرثمه بآب در افتاد ، و کشتی با نی اورا بیرون آورد ، وهريك ازما بتدبيری و حيلتى بیرون آمديم ، محمد أمين را نگران شدم چون بآن حال اندر شد جامه های خودرا بر شکافت وخودرا بآب در افکند

میگوید : من بشط بيرون آمدم و مردی از یاران طاهر بمن در آویخت و به نزديك مردی که بر کرسی از آهن برشط دجله در پشت قصر ا ُم جعفر نشسته و آتشی در پیش رویش افروخته بودند ببرد ، پس بدو گفت : این مردی است که از آب بیرون شده و از جمله آن کسانی است که از مردم حراقه غرق شده بودند و این کلمات را بزبان فارسی بگفت، آن مردگفت : توکیستی ؟ گفتم : از اصحاب هر ثمه ام وأحمد بن سلام صاحب شرطه مولى أمير المؤمنين ميباشم ، گفت : دروغ گفتی ، با من بصداقت سخن کن ، گفتم : باتو بصدق تكلم نمودم

گفت : مخلوع يعنى أمين چه کرد ؟ گفتم : درحالی اورا بدیدم که جامه های خودرا بر شکافت و خودرا بآب در افکند ، گفت : دابه مرا بیاورید ، چون حاضر کردند بر نشست وفرمان کرد تا مرا باوی پیاده بدوانند

پس ریسمانی بگردن من افکندند ، و او بطرف درب رشیدیه راه بر گرفت و چون بمسجد اسد ابن المرزبان رسید از دویدن عاجز ماندم وقدرت شتافتن نداشتم آن مردی که مرا با خود میدوانید با طاهر گفت : این مرد را نیروی دویدن نمانده است ، طاهر گفت : فرود شو وسرش را از تن جدا کن

گفتم : خداوند مرا فدای تو سازد از چه روی مرا ميكشی ، ومن مردی هستم که خداوند بمن نعمت داده است ، و همیشه متنعم و بزرگوار بوده ام و تاب دویدن ندارم ، و اينك جان خودرا بده هزار درهم خریدارم ، چون نام ده هزار درهم را بشنید گفتم : مرا نزد خود محبوس بدار تا بامداد شود آنگاه مردی را بمن بسپار تا اورا نزد وکیل خودم بمنزلم در لشکر مہدی بفرستم اگر این ده هزار درهم را

ص: 42

نیاورد کردن مرا بزن .

گفت : بانصاف سخن کردی و بفرمود تا مرا بر نشاندند پس در ردیف پاره اصحابش راه برگرفتیم و مرا بسرای صاحبش أبوصالح كاتب ببرد و آن سرای اندر آورد ، وغلامان خودرا بحفظ وحراست من سفارش کرده و از اخبار محمد امين وافتادن او در آب ازمن تفهم کرده و روی بخدمت طاهر نهاد تا اورا آگاهی دهد ، و چون مكشوف نمودم وى إبراهيم بلخی بود ، پس غلامان وی مرا در بیتی از بیوت آن سرای در آوردند ، و در آنجا حصيرها ودو وساده یا سه و ساده آماده بود ، پس من در آن خانه بنشستم ، وایشان چراغی در آن بیت برافروختند و درش را بر بستند و بحديث راندن نشستند

مسعودی در مروج الذهب بحكايت إبراهيم بن مهدی که سبقت نگارش گرفت بنوعی دیگر اشاره کند و گويد : إبراهيم بن مهدی گفت محمد أمين در طلب من بفرستاد و این وقت محصور بود ، بخدمتش راه برگرفتم ، واورا در طارمیه که چوبش از عود وصندل ده درده بود نشسته دیدم ، و سليمان بن أبی جعفر منصور در آن طارمیه جای داشت ، و آن طارمیه قبه بود که برای آن فراشی مبطن بانواع حریر و دیبای از بافت احمر و جز آن از ابریشمهای گوناگون گسترده بودند

پس سلام بفرستادم ، و در پیش رویش قدحی دانه نشان بودکه پنج رطل نبیذ در آن بود ، و در حضور سليمان نیز قدحی مانند آن نهاده بودند ، من در برابر سلیمان بنشستم برای من قدحی مانند آن دو قدح بیاوردند ، اینوقت أمين گفت : اینکه در طلب شما فرستادم برای این است که از قدوم طاهر بن الحسين بنهروان خبر یافتم و از آن کارها وكردارهای ناگوار و بدیهای او در برابر احسان ما آگاه شدم ، لاجرم شما را احضار کردم تا بحضور وصحبت واحاديث وحكايات شما شادمان گردم .

چون این سخن بگذاشت مالب بحكايات وبيانات فرح انگیز بگشادیم چندانکه اندوه از دلش برخاست و شاد و مسرور گشت ، و یکی از خواص جواری خود که ضعف نام داشت بخواند ، من نام اورا بتطير گرفتم وما بر آن حال که بوديم أمين

ص: 43

بآن جاریه فرمود : تغنی نمای ، پس عود بدامن گرفت و این شعر «كليب لعمری»را که مذکور شد بسرود .

أمين بأن شعر تطير نمود و فرمود : خاموش باش که خداوندت نکوهیده بگرداند ، و دیگر باره بغم و اندوهی که داشت بازگشت ، ما دیگر باره بدو روی آوردیم و از هرگونه افسانه بعرض رسانیدیم ، واورا شكفته ومنبسط ساختیم تا آسوده شد و بخندید و بجاریه روی آورده گفت : هر چه داری بیار ، پس این شعر را بخواند :

هم قتلوہ کی یکونوا مكانه *** کماغدرت يوماً بكسرى مرازبه

چون این شعر را که در حقیقت نقد حال او بود بخواند أمين آشفته شد و اورا خاموش و آزرده ساخت ، ودیگر باره بهمان حالت حزن و اندوه باز آمد ، همچنان به تسلی و تفريحش سخنها کردیم و داستانها بیاوردیم تا لب بخنده برگشود ، ودفعه سوم با او گفت : بخوان و بخواند :

كان لم يكن بين الحجون إلى الصفا *** أنيس و لم يسمر بمكة سامر

بلی نحن كنا أهلها فأبادنا *** صروف الليالی و الجدود العواثر

از این پیش در ذیل احوال جعفر برمکی ومجلس تغنى أبوذكار مغنی وقرائت جعفر این دو شعر را در آن حال که مسرور خادم از جانب هارون الرشید بیامد و دید أبوذكار مغنی در تغنی ميخواند

ما يريد الناس منا *** ما ينام الناس عنا

انما همهم أن *** يكشفوا ما قد دفنا

و مسرور گفت : برای همین آمدیم ، و جعفر آن دو بیت را که در عالم خواب دیده تذکره و تطير می نمود اشارت کردیم ، وبروایتی کنیز این شعر را «أما و رب السكون و الحرك» كه مسطور گردید میسرود ، أمين سخت بر آشفت و با كنيزك فرمود که خداوندت چنین و چنان کند ، كنيزك برخاست و بآن قدحی که در حضور أمين بود بیفتاد، در هم شکست و شراب بريخت ، و آن شب بفروغ ماه فروز داشت ، و ما

ص: 44

در کنار دجله در قصر أمين كه معروف بقصر الخلد بود جای داشتیم .

در این حال از گوینده بشنیدیم که همی گفت : «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» و این آیه شریفه ایست که حضرت یوسف علیه السلام برای آندو تن زندانی که هر يك خوابی دیده و در تعبیر خواب یکی نوید تقرب باستان پادشاه و دیگری را تهدید قتل داده قرائت فرمود ، إبراهيم بن مهدی گويد : أمين از جای برجست من نیز برخاستم وشنیدم شخصی از گوشه بیت این دو بیت را انشاد همی کند:

لا تعجبن مِنَ الْعُجْبِ *** قَدْ جَاءَ مَا يُقْضَى العجب

قد جاءَ أَمْرُ فَادِحُ *** فِيهِ لذی عَجَبٍ عَجَبٍ

کنایت از اینکه حوادث عظیمه که موجب شگفتی اولوالابصار است از این پس نمودار است ، إبراهيم میگوید : بعداز این مجلس مجلسی دیگر با وی بپای نبردیم تا مقتول گردید .

و نيز مسعودی گويد : چون از جانب شرقی و غربی بر محمد أمين احاطه کردند و در این وقت هرثمة بن أعين در كنار نهروان نزديك بدروازه خراسان و سه دروازه دیگر فرود آمد ، و طاهر از طرف غربی پهلوی ناشرية و باب المحول و باب الكناس جای داشت، أمين سرهنگان خودرا بخواند و گفت :

الحمدلله الذي يضع من يشاء بقدرته و يرفع ، و الحمدلله الذی يعطى بقدرته من يشاء و يمنع ، و الحمدلله الذی يقبض و يبسط و إليه المصير ، أحمده على نوائب الزمان و خذلان الأعوان ، و تشتت الحال و كسوف البال ، و صلى الله على رسوله و آله و سلم .

سپاس بخداوندی اختصاص دارد که هر کسی را خواهد فرونشاند ، و هرکه را خواهد بر کشاند ، وسپاس مخصوص خداوندی است که به نیروی خود هر کسی را خواهد عطا مینماید ، و از هر کسی خواهد منع مينمايد ، و سپاس بخداوندی مخصوص است که قبض و بسط و گشاد و بست بدست قدرت اوست ، و گردشگاه آفریدگان بدرگاه عدل و رحمت اوست ، سپاس می گذارم اورا بر نائبات زمان و خذلان اعوان و تشتت حال

ص: 45

و كسوف بال ، و صلى الله على محمد و آله و سلم.

بعداز آن گفت : إني لا فارقكم بقلب موجع و نفس حزينة و حسرة عظيمة إني محتال لنفسى ، فأسأل الله أن يلطف بي بمعونته ، همانا من با دلی دردناك و جانی اندوهناك وحسرتی بزرگ از شما جدائی جویم ، و در کار خود وحفظ جان خویش تدبير همی کنم ، واز الطاف خدای امید یاری و همراهی دارم .

آنگاه مکتوبی بدین رقم بطاهر بن حسين مرقوم فرمود «أما بعد فانك تنصحت فنصحت و حاربت فنصرت ، و قد يغلب الغالب و يخذل المفلح و قد رأيت الصلاح في معاونة أخي و الخروج إليه من هذا السلطان إذ كان أولى به و أحق فأعطنى الأمان على نفسي و ولدي و امي و جدتي و حاشيتي و أنصاري و إخواني أخرج إليه ، و هذا الأمر إلى أخي فاإن رأى لي بأمانك ، و إلا كان أولى و أحق»

همانا تو در دولتخواهی و یاری مأمون قصور نورزیدی و نصیحت بجای آوردی و جنگ، نمودى وفيروز شدی ، واین جهان جهنده و کیهان گذرنده بسی چیره بسی چیره شدگانرا مغلوب و بسی رستگاران را تنها و مخذول گرداند ، من اينك صلاح کار خودرا در آن دیدم كه با برادرم همراهی کنم ، و از سلطنت خویش چشم پوشم ، و روی بدوگذارم چه بامر خلافت شایسته تر است . اکنون مرا برجان من و فرزندان و مادرم وجد ه ام و کسانیکه مقرب درگاه و در شمار انصار و اخوان من بوده اند امان بده تا بدو شوم ، واین امر بدست اختیار برادرم هست اگر بخواهد در آن امان که تو مرا میدهی وفاء نماید مینماید و گرنه بآنچه خواهدسزاوارتر و شایسته تر است

بالجمله چون طاهر این مکتوب را بخواند گفت : الأن ضيق خناقه و هيض جناحه و انهزم فساقه لاوالذي نفسي بيده حتى يضع يده في يدي و ينزل على حكمي اکنون راه نفس بر وی تنگ گردیده ، و بال اقبال و بال اقبال و جناح اقتدارش برهم و نيرو وقدرت از وی برفته است ، سوگند با آنکس که جان من در قبضه اقتدار اوست

ص: 46

تادست مسکنت خودرا در دست ندهد و بفرمان من تسلیم نشود امان ازمن نخواهد دید

چون امین از طاهر نومید شد مکتوبی بهرثمة بن أعين كرد و خواستار شد که در امان او فرود آید ، و چنان بود ، و چنان بود که أمين جماعتی از مردان کارزار خودرا که از جماعت ابناء بودند و جماعتی دیگر را که از ایشان ایمنی داشت تجهیز کرده بود تا جماعت مأمونية راكه نزد او بودند دفع نمایند ، و این جماعت بجانب هر ثمه مایل شدند و امارت جیش در آن زمان با بشر بود ، و بشر آن جماعت را متفرق وشكسته بال ساخت ، و چنان بود که در آن زمان طاهر در بستان معروف بباب الكباش در طاهری جای داشت ، پاره عیّارین از اهل بغداد واز اهل سجون این شعر در این باب گوید :

لنا من طاهر يوم عظيم *** الشأن و الخطب

علينا فيه بالانجاد *** عن هرثمة الكلب

و منا لأبي الطيب *** يوم صادق الكرب

أتاه كل كرار و لص *** کان ذا نقب

و عريان على جنبیه *** آثار من الضرب

إذا ما حل من شرق *** أتيناه من الغرب

در این حال کار بر محمد أمين دشوار افتاد ، پانزده هزار درهم با قاروه غاليه بسرهنگان تازه خود بداد ، وبقدماء اصحاب خود عطائی نفرمود ، عیون و جواسيس طاهر این خبر بدو بدادند ، طاهر بأن جماعت مراسلات نموده وعده ها بداد و نویدها بگذاشت و اصاغر را با كابرا غراء نمود ، چندانکه از این حال خشمناك شدند ، و برأمين بشتافتند ، و بعضی از ایشان این شعر بگفت:

قل لأمين الله في جنده *** ماشتت الجند سوى الغالية

و از این پیش باین شعر و چند شعر دیگر ، واین حکایت با اندك تفاوتی اشارت شد مسعودی میگوید : طاهر از ناشريه بباب الأنبار انتقال داد ، ومردم بغداد را حصار داد ، و روز و شب بمحاربت بگذرانید ، هر دو گروه بستوه آمدند ، وگوشت و خون

ص: 47

همدیگر را بخوردند ، دیار ویران ، آثار ناپدید ، قیمت اجناس گران ، برادر با برادرش در جنگ ، و پسر با پدرش در ستیز ، گروهی مهدیه و انبوهی مأمونية ، منازل منهدم و خانه ها سوخته ، واموال بدست بیگانگان اندوخته گشت ، واین حوادث در سال یکصدو نودوششم روی داد ، و این ابیات را اعمی در این باب بگفت:

تقطعت الأرحام بين العشاير *** و أسلمهم أهل التقى و البصاير

فذاك انتقام الله من خلقه بهم *** لما اجترموه من ركوب الكبائر

فلا نحن أظهرنا من الذنب توبة *** و لا نحن اصلحنا فسادالسرائر

و لا نستمع من واعظ و مذكر *** فينجع فينا وعظ ناه و آمر

فأبك على الاسلام لما تقطعت *** رجاء ورجى خيرهاكل كافر

فأصبح بعض الناس تقتل بعضهم *** فمن بين مقهور عزيز و قاهر

و صار رئيس القوم يحمل نفسه *** و صار رئيساً فيهم كل شاطر

فلا فاجر للبر يحفظ حرمة *** و لا يستطيع البر دفعاً لفاجر

تراهم كأمثال الذئاب رأت دماً *** فأمته لا تلوى على زجر زاجر

و أصبح فساق القبائل بينهم *** تسل على أقرانها بالخناجر

فأبك لقتلى من صديق و من أخ *** کریم و من جار شقيق مجاور

و والدة تبكی بحزن على ابنها *** فيبكی لها من رحمة كل طائر

و ذات حليل أصبحت و هی أيم *** و تبكى عليه بالدموع البوادر

تقول له قد كنت عزا و ناصراً *** فغيب عنى اليوم عز ّي و ناصري

و أبك لاهراق و هدم منازل *** و قتل وانهاب اللہی و الذخائر

و إبراز ربات الخدور حواسراً *** خرجن بلاخمر و لا بمآزر

تراها حيارى ليس تعرف مذهبا *** نوافر أمثال الظباء النوافر

كان لم تكن بغداد أحسن منظراً *** و ملهى رأته عين لاه و ناظر

بلى هكذا كانت فأذهب حسنها *** و بدد منها الشمل حكم المقادر

و حل بہم ماحل بالناس قبلهم *** فأضحوا أحاديثاً لباد و حاضر

ص: 48

أبغداد يا دار الملوك و مجتنى *** صروف المنايا مستقر المنابر

و يا جنة الدنيا و يا مطلب الغنى *** و مستنبط الأموال عند الضرائر

أبيني لنا أين الذين عہدتهم *** يحلون في روض من العيش زاهر

و أين ملوك في المواكب تغتدي *** تشبه حسناً بالنجوم الزواهر

و أين القضاة الحاكمون برأيهم *** لورد امور مشكلات الأوامر

أو القائلون الناطقون بحكمة *** و رصف كلام من خطيب و سائر

و أين مراح للملوك عهدتها *** مزخرفة فيها صنوف الجواهر

ترش بماءالمسك و الورد أرضها *** يفوح بها من بعدريح المجاهر

و روح الندامى فيه كل عشية *** إلى كل فياض كريم العناصر

و لهوقيان تستجيب لنغمها *** إذا هو لباها حنين المزامر

فما لملوك العز من آل هاشم *** و أشياءهم فيها اكتفوا بالمغادر

يروحون في سلطانہم فكأنهم *** يروحون في سلطان بعض العشاير

يجادل عما نالهم كبراؤهم *** فنالتهم بالكره أيدي الأصاغر

و أقسم لوان الملوك تناصروا *** لذلت لها خوفاً رقاب الجبابر

هرثمه بن اعین فرمان کرد تا زهير بن مسيب ضبي از جانب شرقی بیاید، زهير در ماطر از آن سوی که پهلوی کلواذا میباشد فرود شد، کلوانی با ذال معجمه و ياء حطی طسوجی نزديك بغداد در جانب شرقی است ، بالجمله اموال تجار را که از بصره و واسط وارد شده بودند از کشتی بر گرفت و منجنیکها بر شہر بغداد نصب کرد و دررقة كلواذا و جزيره فرود شد و مردمان را از زحمت منجنيك در آزار انداخت و جماعتی از عياران و اهل زندانها بسوی او قصد کردند.

و این جماعت با تن برهنه از اسلحه کارزار بمیدان پیکار در آمدند و جنگ نمودند و ازارها ورشتها برمیان بسته بودند ، وسیدی از چوب خرما بجای خود بر تیر مینهادند و نیزه و همچنین سپری از لیف خرما وحصیر در دست گرفته و بسنگ و سنگ ریزه پر کرده بودند ، بر هر ده تن یکنفر عريف ، و بر هرده عريف يك نفر نقيب ، و برهر

ص: 49

ده نفر نقيب يك نفر سرهنگ ، و بر هر ده نفر سرهنگ يك نفر أمير رياست داشت و برای هر أميري و رئیسی و صاحب منصبی باندازه مرؤسين خودش مركوب مقرر بود و برای عریف مردمی از جنگجویان که غیر از این جماعت بودند، و همچنين نقيب و سرهنگ و أمير و مردمی عراة بودند که جلاجل و صوف أحمر و أصفر برگردن داشتند، و ریسمانها و لجام و كوس ومگس پران داشتند.

پس عریف بیامدی و به تنهائی سوار بودی ، و در پیش روی او ده تن از مقاتلان که جمله را کلاه خود و سپر از بوریا بر سر و در دست بود راه سپار بودند ، نقيب وسرهنگ و أمير نيز بر حسب ترتیب خود بیامدند ، و تماشائيان بمحاربت این جماعت باسواران و دارایان اسلحه کارزار و زره و جوشنها وعرق گیرها و نیزه ها و سپرهای تبنیه نگران میشدند ، چه این جماعت عراة و برهنه و آن جماعت با آن اسلحه و استعداد بودند ، وعراة با زهير جنگ میکردند ، و از هرثمه بزهير مدد ميرسيد ، از این روی عراة منهزم شدند ، و خيول و مراکب آنها برمید ، و بالجمله محصور سپاهیان شدند و جمعی کثیر دچار شمشیر آمدند و بقتل رسیدند ، و نیز از تماشائیان گروهی مقتول شدند، یکی از شعراء باين واقعه وسنگ اندازی زهیر از منجنیق اشارت کند واین اشعار را در رشته نظم در آورده است

لا تقرب المنجنيق و الحجرا *** و قد رأيت القتيل إذ قبرا

باكر كيلا يفوته خبر *** و لا قتيل و خلف الخبرا

يا صاحب المنجنيق ما بطلت *** كفاك لم تبقيا و لم تذرا

كان هواه سوى الذي امرا *** هيهات أن يغلب الهوى القدرا

و چون کار از هر جانب برأمين دشوار گشت ظروف و اوانی طلا و نقره دستگاه خلافت را بطور پوشیده سکه زد و بمردان خود بداد ، و أهل ! باضيات از جانب باب الأنبار و باب حرب و دروازه قطر بل به پیرامون طاهر انجمن کردند ، و جنگ در طرف غربی بالا گرفت ، و هر دو گروه منجنيقات عدیده بر پای کرده و در بغداد در محله كرخ وغيره بسوزانیدن و خراب کردن وقتال دادن پرداختند چندانکه محاسن و نمایش

ص: 50

و درخش و رونق و بهای آن شهر مینو بهر کهنه و فرسوده شد ، و کار سخت گشت ، ودرهر موضعی مردمان بقتل رسیدند ، و خوف و خشیت و بیم و هیبت در نفوس جای کرد وشاعری این شعر بگفت:

من ذا أصابك يا بغداد بالعين *** ألم تكوني زمانا قرة العين

و بقیه این ابیات با داستانی دیگر از این پیش مسطور شد ؛ مسعودي میفرماید: این محاربت و مقاتلت بين الفريقين مدت چهارده ماه استمرار داشت ، شهر بغداد بأن فسحت بر اهلش تنگ شد ، مساجد معطل و نماز متروك گردید ، و آن آفات و عاهات و حوادثی که این شهر روی داد از زمانی که أبو جعفر منصور بنای بغداد را بر نهاد هیچوقت روی نداد.

میگوید : در أيام حرب مستعين و معتز محاربتی براینگونه از حروب جماعت عیاران نمایان شد ، و آن چند عظمت یافت که پنجاه هزار نفر از عراة بجنگی تاختند ، وشری عظیم بمردم بغداد چنگی در افکند ، و شر محاربت مأمون و أمين از آن سخت تر بود ، و مردم بغداد را از این نازله حرب مستعين و معتز که در این سال سیصد و سی و دوم هجري فرود آمد ، واز بیرون شدن أبو إسحاق از میان ایشان و آنچه پیش از این وقت از یزیدیین وتوزون ترکی ، و آنچه بواسطه خروج أبی محمد حسن بن عبدالله بن حمدان ملقب بناصر الدوله و برادرش علی بن عبدالله برایشان و بر منازل آنجا و طول سنوات وغير ذلك بأنها نازل شد سخت عظیم افتاد.

بالجمله کار در میان مأمونیه و عراة و غير ایشان از اصحاب أمین مشکل شد و أمين در قصر خودش در طرف غربی متحصن گشت ، و در آن أيام ما بین این دو گروه جنگها نمودار آمد که خلق كثيری بچاه فنا نگونسار شدند ، و بعضی شعرها گفتند که از این پیش مسطور گشت، میگوید : کار عظمت محاربت بجائی پیوست که در یکروز صدهزار تن از جماعت عراة با نیزه و نی و طرادات بمطاردت ومحاربت در آمدند و کلاه از کاغذ بر سر داشتند درنیها و شاخهای گاوها دمیدن گرفتند ، وجماعتی از اصحاب أمین نیز با ایشان بودند، و از مواضع كثيره بطرف سپاه مأمون بتاختند .

ص: 51

راقم حروف گوید : از اینجا میتوان کثرت جمعیت و استطاعت و وسعت بغداد و خلفارا معلوم کرد ، چون طاهر این حال بدید جماعتی از سرهنگان وأميران را از طرق كثيره بحرب ایشان بفرستاد مجادلت اشتدادگرفت و گروهی عظیم مقتول شدند و در آن روز دوشنبه از بامداد تا ظهر غلبه وقوت با جماعت عراة بود، و از آن پس مأمونیه بر عراة تاخت و تاز آوردند ، جمعی را غرق وجمعی را بکشتند و بسوختند وعده کشته گان بده هزار تن رسید ، و اعمی شاعر در این باب این شعر بگفت:

بالأمير الطاهر بن الحسين *** صبحونا صبيحة الاثنين

جمعوا جمعهم فثار إليهم *** كل صلب القناة و الساعدين

یا قتیل العراة ملقى على الشط *** تطاه الخيول في الجانبين

ما الذي كان في يديك إذا ما *** اصطلح الناس آية الخلتين

أوزير أو قائد بل بعید *** أنت من ذین موضع الفرقدين

کم بصير غدا بعینین کی ینظر *** ما حالهم فراح بعين

و کار کارزار و روزگار حصار بر أمين دشوار شد ، و آنچه در خزائن داشت پوشیده بفروخت ، ودر ارزاق و وظایف مردمی که با او بودند بداد ، ودیگر چیزی برایش باقی نماند که اگر مطالبه کنند بدهد ، وطاهر نیز بروی تنگ گرفت ،و این وقت طاهر در باب الأنبار در بوستانی فرود شده بود.

محمد أمين گفت: سوگند با خدای که دوست میدارم خداوند هردو فرقه را بتمامت بکشد چه ایشان با دشمن جان من یا دشمن مال من هستند ، واین شعر بخواند:

تقرقوا أو دعوني *** يا معشر الأعوان

فكلكم ذو وجوه *** كثيرة الألوان

و ما أرى غير افك *** و ترهات الأمانی

و لست أملك شيئا *** فسائلوا اخواني

فالويل فيما دهاني *** من نازل البستان

مقصود از نازل بستان طاهر بن الحسين بود که در آنجا فرود آمد، و چون کار

ص: 52

بر أمين شدت نمود ، و هرثمة بن اعین در جانب شرقی بغداد ، وطاهر در طرف غربی نازل شدند ، و محمد أمين در مدينۀ أبی جعفر منصور بجای ماند با کسانیکه از اصحابش با وی برجای مانده بودند بمشاورت مبادرت گرفت ، و چنانکه مسطور شد هر کسی رأیی بنمود ، و یکی از ایشان همی گفت : باطاهر مكاتبت نمای و سوگند یادکن که تو کار خودرا بدو تفویض میکنی شاید طاهر بدانچه میل تو در آن باشد اجابت کند.

أمين گفت : مادرت بعزایت بنشیند خطا کردم که از تو در طلب شور بر آمدم آیا نگران آثار مردى كه بغدر و فریب کار نمی كه بغدر و فریب کار نمی کند نیستی ، آیا اگر مأمون میخواست بنفس خود در کار خودش کشش و کوشش نماید، و برأى وتدبير خودش تولیت کار خود کند بده يك آنچه طاهر از بهرش بکار آورد می توانست؟ و من در کار طاهر و طبع وسرشت و نيات او تفحص و پژوهش کرده و پوشیده معلوم ساخته ام ، جز در طلب تاثيل مكارم و بعد صيت و بلندی نام و وفاء بعهد نیست ، پس چگونه در استدلال او باموال وفريب دادن واعتماد بعقل او طمع بندم؟! واگر طاهر بطاعت من اجابت نماید و بمن انصراف جوید و از آن پس تمام مردم ترك وديلم بامن بخصومت و درشتی بر آیند اهتمامی بمناصبت و مخاصمت ایشان ندارم ، و چنان بوده که ابوالاسود در این شعر خود درباره قبیله ازد هنگامی که ایشان زیاد بن ابیه را پناه داده بودند گفته است:

فلما رآهم يطلبون وزيره *** و صاروا إليه بعد طول تماد

أتى الأزد إن خاف الذي لابقالها *** علیه و كان الرأي رأي زياد

فقالوا له أهلا و سهلا و مرحباً *** أصبت و كاشف من أردت و عاد

فأصبح لا يخشى من الناس كلهم *** عدوا و لو مالوا بقوة عاد

سوگند با خدای ، سخت دوست میدارم که طاهر این امر را اجابت نمايد ، ومن خزاین خودرا بدو مباح دارم ، وملك وسلطنت خودرا با او گذارم ، و بهمان زندگانی در زیر دست او خوشنود هستم ، اما این امید از وی نمیرود ، سندی بن شاهك گفت : اى أمير المؤمنين براستی فرمودی ، واگر توحسين بن مصعب پدر طاهر باشی تو را از دست نمیگذارد .

ص: 53

أمين فرمود پس چگونه ما میتوانیم بهرثمه پیوست ، واز این بلیت برست ولات حين مناص ، آنگاه بهرثمه مراسله کرد و بجانب او مايل شد ، چون هرثمه بدانست بهر چه أمين را محبوب بود میعاد نهاد و باز نمود که هر کس آهنگ قتل أمين را بکند او را ممنوع بخواهد داشت، و این خبر بطاهر رسید و بروی سخت گردید و بر خشم و کین او فزایش فزود ، و هرثمه با أمين وعده نهاد که در حراقه خودش بسوی مشرعه باب خراسان بخدمت أمين آيد وأمين را بلشکرگاه خود برد، و هر کس را أمين بخواهد نیز بدانجا حمل نماید.

و چون أمين در آن شب که شب پنجشنبه پنج شب از محرم سال يکصدو نودوهشتم بجای مانده آهنگ بیرون شدن نمود ، جماعت صعاليك از اصحابش که جوانان ابناء و لشکریان بودند بخدمتش در آمدند و گفتند : ای أمير المؤمنین همانا کسیکه ترا ناصح و دولتخواه باشد در پیشگاه نیست ، وما هفت هزار مرد جنگی آوریم و در اصطبل تو هفت هزار اسب موجود است ، بعضی از دروازه های شهر را میگشائیم و در همین شب از شهر بیرون میشویم ، و هیچکس نتواند بجانب ما روی نماید ، تاگاهی که بجزیره وديار ربيعه بازرسيم وجمع أموال و رجال نمائیم، و در میان شام جای کنیم ، و بمصر اندر شویم ، و باکثرت مال ورجال و سپاه ، آب رفته را بجوی و بار روی برتافته را بکوی بیاویم ، ودیگرباره دولت روی کند و تازه گردد .

أمين گفت : سوگند با خدای ، رأى صحيح همین است ، و بر این کار عزیمت نهاد و آماده حرکت شد، و چنان بود که طاهر را در سرای أمین پارۂ غلمان و خدام از خواص أمين بودند که ساعت ساعت بخدمت طاهر تقديم أخبار میکردند ، این خبر نیز در همان ساعت بطاهر رسید سخت بترسید و بدانست که رأى استوار همان است و بقیه خبر و پاره اخباری که در این فصل مسطور شد چنان است که بصورت دیگر مسطور شد .

اکنون به بقیه داستان أحمد بن سلام صاحب مظالم که در حبس طاهر در سرای أبوصالح بود باز شویم ، میگوید : در آن حال که مرا در آن خانه حبس کرده و چراغی

ص: 54

برافروخته و در بررویم بسته ، و تنی چند بکشيك من در عقب در بحديث بنشسته بودند چون ساعتی از شب بر گذشت ، ناگاه صدای جنبش سواران را بشنیدیم ، پس بیامدند و در سرای را بگشودند و در برایشان بر گشودند و ایشان در آمدند ، وهمی بزبان خود گفتند ، پسر زبيدة .

در این حال نگران شدم که مردی برهنه را که سراویلی بر تن و عمامه بر سر داشت و روی خودرا بأن عمامه پوشیده و خرقه کهنه برهردو کتف داشت بر من در آوردند و او را در زندان پهلوی من جای دادند ، و با نانکه در سرای بودند بحفظ و حراست او سفارش کردند ، و نیز جماعتی دیگر را با آن جماعت ضمیمه نمودند ، چون آنمرد در آن خانه استقرار گرفت ، عمامه از روی برداشت معلوم شد محمد أمین است.

من از دیدار این حال سخت منوال ، و روزگار دهشت آثار ، وانقلاب جهان غدار در ملال شدم ، وهمی اشك از دیده بباریدم واسترجاع نمودم وأمين در من نگران بود ، بعد از آن گفت : کدام تن از ایشان هستی ؟ گفتم : غلام تو هستم ای سید من گفت : از کدام يك از موالی باشی ؟ گفتم : أحمد بن سلام صاحب مظالم ، گفت : بغیر از اینکه گفتی نیز تورا میشناسم چه تو در رقه نزد من می آمدی ، گفتم : آری گفت : نزد من می آمدی ، و بسیاری با من ملاطفت مینمودی ، توغلام من نیستی بلکه برادر من و از خود من هستی ، بعداز آن گفت : یا أحمد ، گفتم لبيك يا سيدی گفت : بمن نزديك شو و مرا بخویش بچسبان چه وحشتی سخت در خویشتن می نگرم چون او را در بغل کشیدم دلش چنان طپیدن داشت که گفتی میخواهد از سینه اش بیرون جهد، ومن همی او را در برداشتم و آرام میساختم .

بعداز آن گفت : ای احمد برادرم چکرد؟ گفتم: زنده است ، گفت: خداوند صاحب برید ایشانرا نکوهیده دارد که تا چند دروغگوی است چه همی گفت بمرده است ، وأمين این سخن را چنان بر زبان میراند که گویی همی خواست از محاربت مأمون معذرت طلبد ، گفتم : بلکه خدای وزرای تورا قبیح گرداند ، أمین گفت : چنین مگوی و در حق وزرای من جز خير بر زبان مگذران چه ایشان را گناهی نیست ، ومن أول

ص: 55

کسی نیستم که در جهان در طلب امری بر آید و بر آن قدرت نیابد .

از آن گفت : ای أحمد اندیشه ایشان را در حق من برچه منوال نگرانی آیا چنان میبینی که مرا میکشند یا بامن بوفا کار میکنند ؟ گفتم : ای سید من با تو بوفا ميروند

ميگويد : أمين آن خرقه کهنه راکه بر کتف داشت همی بدست راست و چپ خودش می چسبانید ، من چون این حال دیدم جامه را که در زیر جامه بر تن داشتم بیرون آوردم و گفتم : ای سید من این جامه را بر تن بر آور ، گفت : ويحك مرا از این کار دست بدار ، همانا از جانب خداوند عز وجل دراین موضع برای من خير و خوبی است .

مسعودی می نويسد: أحمدگفت : أمين بامن فرمود : با من از برادرم خبرده، آیا زنده است ؟ گفتم : پس این جنگ وقتال از جانب کیست ؟! گفت : خداوند نکوهیده گرداند ایشانرا ، بعداز آن گفت : می گفتند وی مرده است ، گفتم : خداوند قبیح گرداند وزرای تورا چه ایشان ترا باین حال رساندند ، گفت : اى أحمد اين موضع عتاب نیست ، و در حق وزرای من جز بخیر و خوبی سخن مکن که ایشانرا گناهی نیست ، گفتم : اکنون اين إزار مرا بپوش ، و این خرقه را که بر تن داری بیفکن گفت : ای أحمد هر کسی حالش مانند این حال من باشد اینهم برای او بسیار است

پس از آن بامن فرمود : ای احمد هیچ شك ندارم که این قوم بزودی مرا بنزد برادرم حمل می نمایند ، آیا چنان میبینی که او مرا میکشد ؟ گفتم : هرگز چنین کاری نکند ، و علاقه رحم بزودی اورا بر تو مهربان نماید ، أمين گفت : هيهات ان الملك عقيم لا رحم له ، گفتم : امانی که هرثمه بتو داده است همان امان برادرت میباشد بعد از آن بدو تلقین کردم تا استغفار همی نمود، وخدای را یاد همی کرد .

ص: 56

بیان قتل أبی موسی و محمد بن هارون الرشید ملقب بأمين

أحمد بن سلام صاحب مظالم میگوید : در آن حال که در زندان با محمد أمين بر آن منوال بودیم ، ناگاه در را بکوبیدند ، و چون بر گشودند مردی را که جامه جنگی بر تن داشت برما در آمد، و همی در دیدار أمين نظر افکند، و آثار دیدارش را بدیدار بسپرد، و چون نيك در ذهن ثابت کرد و شناسائی کامل حاصل نمود برفت و در را بر بست ، و معلوم شد وی محمد بن حمید طاهری بود ، چون چنین دیدم بدانستم أمين را بخواهند کشت ، و در این وقت از نمازهای من نماز وتر بجای مانده بود و از آن بیم کردم که مبادا با او کشته شوم و نماز وتر را نگذاشته باشم، و بپای شدم تا آن نماز را بسپارم.

أمين گفت : ای أحمد از من دوری مجوی و در پهلوی من نماز بگذار ، چه وحشت و پریشانی سخت در خود می بینم ، من بدو نزديك شدم ، و چون شب به نیمه یا نزديك به نیمه رسید صدای حرکت خیل ودق الباب را بشنیدم ، در این حال دررا برگشودند و گروهی از مردم عجم که شمشیرهای آخته بدست اندر داشتند داخل سرای شدند .

چون أمين ایشانرا بدان هیئت بدید بدهشت اندر شد و بر پای ایستاد و گفت : «إنالله و إنا إليه راجعون»، سوگند با خدای ، جان از من برفت ، در راه خدای آیا هیچ تدبیری و چاره نیست ؟! آیا هیچ مغیثی و فریادرسی نیست ؟! آیا هیچکس از ابناء حاضر نیستند ؟! پس آن جماعت بیامدند تا بر در آن بیت بايستادند که ما در آن بودیم و از داخل شدن بأن بيت توانی داشتند ، و بعضی با بعضی گفتند : تو مشی گیر ، و بعضی از ایشان پارۂ را دفع میکردند .

أحمد میگوید : من در این حال برخاستم و در پشت حصیرهائی که در گوشه آن بیت بر هم پیچیده بودند بايستادم ، و محمد أمين بپای شد و وساده را بدست خود بگرفت وهمی گفت : و يحكم من پسر عم رسول خدای صلی الله عليه و آله میباشم ، من پسر هارون الرشید

ص: 57

و برادر مأمونم ، خدای را در خون من بنگرید .

در این وقت یکتن از آن جماعت که او را خمارویه می نامیدند و غلام قریشی دندانی مولای طاهر بود بر أمين بر آمد و ضربتی از شمشير بروی فرود آورد که بر مقدم سرش بنشست ، أمين آن و ساده را که بدست اندر داشت بر چهره خمارويه افكند و بر آن تكيه آورد تا شمشیرش را از دستش بیرون آورد غلام فریاد همی بر کشید و گفت مرا کشت مرا کشت.

پس جماعتی با نجا بشتافتند ، و یکی از ایشان شمشیری در خاصره أمين در سپوخت و بروی بر آمدند و سرش را از قفا از تن جدا کردند ، آنگاه سرش را بسوی طاهر برده جسدش را بجای گذاشتند، أحمد میگوید : چون هنگام سحر در رسید بیامدند و جثه أمين را در جلی در پیچیدند و حمل کردند .

أحمد میگوید : چون با مداد کردم بیامدند و با من گفتند : آن ده هزار درهم را حاضر کن وگرنه گردنت را میزنیم ، در طلب وکیل خود بفرستادم چون حاضر شد بفرمودم تا ده هزار درهم بیاورد و با یشان بدادم ، می گوید : دخول محمد در شهر منصور روز پنجشنبه ، وخروجش بسوی دجله روز یکشنبه بود.

طبری گوید : این خبر را از أحمد بن سلام باین صورت نیز مذکور داشته اند که بعد از آنکه أمين با او گفت : یحیی بن إسماعيل بن عامر در لشکرگاه هرثمه خبرنگار بود با من خبر داد که مأمون وفات کرده است ، ومن گفتم : دروغ گفته است ، و گفتم این ازار که بر تن داری درشت است این قميص مرا که نرم است بپوش ، گفت : کسيرا که حال او مانند این حال من است این ازار غلیظ نیز برایش بسیار است .

بناگاه جنبشی برخاست که همیخواست زمین را زلزله در سپارد ، و در این حال اصحاب طاهر پدیدار شدند و برای اندر آمدند ، و آهنگ آن بیت را که در آن بودیم بنمودند، و چون در آن بیت تنگ بود أمين بدستیاری سپری که با خود داشت ایشانرا مدافعه مینمود ، و ایشان نتوانستند بدو دست یابند تا گاهی که در را از پاشنه بر آوردند و بروی هجوم آوردند ، وسرش را از بدن جدا ساخته بجانب طاهر

ص: 58

بردند ، و جثه أمين را بسوی بستانی که بلشکر گاهش پیوستگی داشت حمل کردند .

در این اثنا عبدالسلام بن العلاء صاحب حارسان هرثمه نزد طاهر بیامد وطاهر اجازت داد تا در آید ، و عبدالسلام از آن جسر که در شماسية بود عبور نموده بود پس با طاهر گفت : برادرت بتو سلام میرساند ، بفرمای خبر تو چیست ، طاهر گفت : ای غلام آن طشت را بیاور ، چون حاضر ساخت سرمحمد أمين در آن طشت بود ، طاهر با عبدالسلام گفت : خبر من این است هر ثمه را اعلام کن ، وچون صبح شد سر محمد را بر دروازه انبار نصب کردند ، وجمعی بیرون از شمار از مردم بغداد بنظاره آن سر بیرون آمدند ، وطاهر بیامد وگفت : سرمد مخلوع است

در فوات الوفيات مسطور است : چون طاهر برمدينة المنصور احاطه كرد أمين در حراقه در آمد وفرار نمود ، وچون طاهر بدانست بسویش بیرون تاخت وحراقه را تير باران کرد ، حراقه سوراخ گردیده أمين باکسانیکه با او بودند آن آب غرق شدند ، أمين چندان شناوری نمود تا بوستان موسی رسید ، و محمد بن حميد او را بشناخت و یارانش را بانگ برزد ، وپای امین را بگرفتند و بیرون کشیدند و بر یابوئی حمل کرده بحضور طاهر حاضر ساختند ، طاهر بفرمود تا سرش را از تن جدا کردند و آن سر را بر دیوار بوستان نصب نمودند ، و همی ندا برکشیدند : اينك سر محمد مخلوع است

سیوطی در تاریخ الخلفاء می گوید : پس از آنکه مردم عجم شب هنگام بزندان بتاختند ، و امین را با ضربت شمشیر از پای در آوردند ، و سرش را ازقفا جدا کرده نزد طاهر بردند ، طاهر آن سر را بر دیوار بوستان نصب کرده ندا برکشیدند : این سر مخلوع محمد است ، وجثه اش را بریسمانی بسته میکشیدند ، و بعضی نوشته اند : أمين را صبراً بقتل رسانیدند یعنی در زندان و دست بسته گردن زدند

مسعودي ميگويد : در كيفيت قتل أمين مختلف حدیث کرده اند ، وپس از قتل او کوثر خادم اورا یعنی معشوق أمين را بیاوردند و بر دروازه از دروازه های بغداد که معروف بباب الحديد طرف قطر بل نزديك جانب غربی است بپای کردند و تا ظهر براین

ص: 59

حال بود ، وجثه أمين را در یکی از آن بساتين مدفون ساختند، و چون سر أمين را در حضور طاهر نهادند گفت: «اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير إنك على كل شيء قدير».

مردم هوشیار زمانی از خواب غفلت و غرور بیدار شوند و بدانند.

اینکه در شهنامه ها آورده اند *** رستم و روئینه تن اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملك *** کز پس خلقی است دنیا یادگار

آری خداوند بهر کس خواهد ملك ميدهد اما بر آن نیز نگران باش که از هر کس خواهد انتزاع می نماید ، اینجا معلوم می شود که هیچکس جز خالق ملك مالك ملك نباشد ، و اگر باشد بعنوان عاریه باشد ، وچون عاریه باشد فرش استبرق وديبارا با بوریا و باریه چه تفاوت ، وملك اسكندر و فريق راهگذر را چه امتیاز است ، پس برخود مناز که هر چه هست از کردگار بی نیاز است.

بیان پاره اشعاری که بعضی کسان در مرثیه محمد امین انشاء کرده اند

مسعودی در مروج الذهب گوید : چون أمين بقتل رسید ام جعفر زبیده خاتون این شعر را در رثای أمين فرزند خود بگفت :

اودي بالفين من لم يترك النساسا *** فامنح فؤادك عن مقتولك البأسا

لما رأيت المنايا قد قصدن له *** اصبن منه سواد القلب و الراسا

فبت متكئا ارعى النجوم له *** اخال سنته في الليل قرطاسا

و الموت كان به و الهم قارنه *** حتى سقاه التي أودى به الكاسا

رزئته حين باهيت الرجال به *** و قد بنيت به للدهر آساسا

فليس من مات مردودا لنا أبدا *** حتى يرد علينا قبله ناسا

ص: 60

و نیز زوجه أمين لبابة دختر علی بن مهدی این شعر را در مرثية أمين گفته است وأمين بروی در نیامده بود :

أبكيك لا للنعيم و الانس *** بل للمعالي و السيف و الترس

أبكي على سيد فجعت به *** ارملني قبل ليلة الغرس

يا مالكا بالعراق مطرحا *** خانته اشراطه مع الحرس

بعد از انکشاف قتل أمين إبراهيم بن مهدی این شعر را در مرثیه امین بگفت و بسیاری بگریست :

عوجا بمغنی الطلل الداثر *** بالخلد ذات الصخر و الاجر

والمرمر المنسوب يطلی به *** و الباب باب الذهب الناضر

عوجا بها فاستيقنا عندها *** على يقين قدرة القادر

و ابلغاعني مقالا إلى *** المولى على المأمور و الأمر

قولا له يا بن أبی الناصر *** طهر بلاد الله من طاهر

لم يكنه ان حز او داجه *** ذبح الهدايا بمدى الجازر

حتی أتی يسحب أوداجه *** فی شطن هذا مدى السائر

قد برد الموت على جنبه *** فطرفه منکسر الناظر

و چون این ابیات گوشزد مأمون گردید سخت بروی دشوار افتاد ، و این شعر از جمله اشعاری است که در مرثيه أمين گفته و در تاریخ الخلفا رقم کرده اند :

لم نبكيك لماذا للطرب *** يا أبا موسی و ترویج اللعب

و لترك الخمس فی أوقاتها *** حرصآ منك على ماء العنب

و شنيف أنا لا أبكی له *** و علی کوثر لاأخشى العطب

لم تكن تصلح للملك و لا *** تعطك الطاعة بالملك العرب

لم نبكيك لما عرضتنا *** للمجانيق و طورا للسلب

و در این اشعار بارتكاب معاصی کبیره و اجتناب از اوامر واجبه اشارت نموده است ، عجب اینست که با اینگونه ارتكاب واجتناب بأمير المؤمنين خطاب یافته اند !

ص: 61

و با اینکه این اشعار و این نسبتها از دوستان او و سوگواران او ناشی شده جای آنکار نمی گذارد، و این اشعار را خزيمة بن زبان زبيدة خاتمی مادر أمين انشاد کرده است:

أتی طاهرا لا طهر الله طاهرا *** فما طاهر فيما أتی بمطهر

فأخرجني مكشوفة الوجد حاسرا *** و أنهب أموالي و أخرب داری

يعز على هارون ما قد لقيته *** و ما مربی من ناقص الخلق اعور

تذكر أمير المؤمنين قرابتي *** فديتك من ذي حرمة متذکر

طبری در تاریخ خود می نویسد : چون طاهر ذي اليمينين أمين را بکشت این شعر را بگفت :

قتلت الخليفة في داره *** و انهبت بالسيف أمواله

و نیز این شعر را طاهر گوید:

ملكت الناس قسرا و اقتدارا *** و قتلت الجبابرة الكبارا

و وجهت الخلافة نحو مرو *** إلى المأمون تبتدر ابتدارا

در تاریخ طبری این اشعار بائیه اضافه ماسبق رقم شده است :

لم يكن يعرف ماحد الرضى *** لا ولا تعرف ما حد الغضب

أيها الباكی عليه لا بكت *** عين من أبكاك إلا للعجب

و لقوم صيرونا اعبدا *** لهم يبدو على الرأس الذنب

في عذاب و حصار مجهد *** سدد الطرق فلا وجه طلب

زعموا انك حی حاشر *** كل من قد قال هذا قد کذب

ليت من قد قاله في وحدة *** من جميع ذاهب حيث ذهب

أوجب الله علينا فتنة *** غضب الله عليه و كتب

و از این پیش سبقت نگارش گرفت که طبری نوشته است : چون ویرانی و پریشانی بغداد و بغدادیان جانب طغيان گرفت ، عنزی اشعاری انشاء کرده بان حال اشارت نمود من ذا أصابك يا بغداد بالعين ، در این موقع نیز که طبری اشعار مراثی را که در حق أمين گفته اند مینگارد بأن اشعار نگارش میجوید و می گوید : عمرو بن عبدالملك

ص: 62

وراق بر بغداد گریستن کند و طاهر را هجو نماید و بدو متعرض شود ، و آن اشعار را باضافه مینگارد ، وما اضافه را در اینجا ثبت میکنیم .

ألم يكن فيك أقوام لهم شرف *** بالصالحات و بالمعروف يلقونی

كم كان لي مسعد منهم على زمني *** كم كان منهم على المعروف من عون

لله در زمان كان يجمعنا *** أين الزمان الذي ولی و من این

يا من يخرب بغداد ليعمرها *** أهلكت نفسك ما بين الطريقين

كانت قلوب جميع الناس واحدة *** عينا و ليس لكون العين الدين

لما اشتهم فرقتهم فرقا *** و الناس طرا جميعا بين قلبين

از عمر بن شبه مذکور است که محمد بن أحمد هاشمی بدو حکایت نمود که لبابة دختر علی بن مهدی زوجه امین مرثیه گفت که از این پیش سه شعر او در مرثیه أمين مسطور شد أبكيك لا للنعيم و الانس، و گوید بعضی این اشعار را از دختر عیسی بن جعفر، و قد كانت مملكة بمحمد أمين (1)دانسته اند ، و حسین بن ضحاك اشقر مولی باهله که در شمار ندمای أمین بود این شعر را در مرثيه او گفته است ، و این حسين تصديق بقتل أمين کرد و برجوع او طمع داشت :

یا خیر أسرته و إن زعموا *** إني عليك لمثبت أسف

الله يعلم ان لي كبدا *** حري عليك و مقلة تكف

و لئن شجيت بما رزیت به *** إني لأضمر فوق ما أصف

هلا بقيت لسد فاقتنا *** أبدا و كان لغيرك التلف

فلقد خلفت خلائفا سلفوا *** و لسوف يعوز بعدك الخلف

لابات رهطك بعد هفوتهم *** إني لرهطك بعدها شنف

هتكوا لحرمتك التي هتكت *** حرم الرسول و دونها السجف

و ثبت أقاربك التي خذلت *** و جميعها بالذل معترف

لم يفعلوا بالشط إذ حضروا *** ما تفعل الغيرانة الأنف

ص: 63


1- یعنی نامزد محمد أمين بود .

ترکوا حريم أبيهم نفلا *** و المحصنات صوارخ هتف

أبدت مخلخلها على دهش *** أبكارهن و رنت النصف

سلبت مواجرهن و اجتليت *** ذات النقاب و نوزع النشف

فكأنهن خلال منتهب *** در تكشف دونه الصدف

ملك تخون ملکه قدر *** فوهی و صرف الدهر مختلف

هیهات بعدك أن يدوم لنا *** عز و أن يبقى لنا شرف

لاهيبوا صحفا مشرفة *** للغادرين تحتها الجدف

أفبعد عبدالله تقتله *** و القتل بعد أمانة سرف

فستعرفون غدا بعاقبة *** عز الأله فأوردوا وقفوا

يا من يخون نومه أرق *** هدت الشجون و قلبه لهف

قد كنت لي أملا غنيت به *** فمضى و حل محله الأسف

فالشمل منتشر لفقدك و الدنيا *** سدى والبال منکشف

و نیز حسین بن ضحاك در مرثیه امین گوید :

إذا ذكر الأمين نعی الأمينا *** و ان رقدالخلى حمى الجفونا

و ما برحت منازل بين بصری *** و کلوا ذي تهيج لي شجونا

و از جمله این ابیات است:

فلم أر بعدهم حسنا سواهم *** و لم ترهم عيون الناظرينا

هو الجبل الذي هوت المعالي *** لهدته و ريع الصالحونا

ستندب بعدك الدنيا حوارا *** و تندب بعدك الدين المصونا

فقد ذهبت بشاشة كلشيء *** و عاد الدین مطروحا مهينا

تعقد عز متصل بكسرى *** و ملته و ذل المسلمونا

و نیز در رثای امین گفته است :

أسفا عليك سلاك أقرب قرية *** مني و أحزاني عليك تزيد

ص: 64

وعبدالرحمن بن أبي الهداهد این ابیات را در مرثیه أمین گفته است :

باغرب جودی قد بت من و ذمه *** فقد فقدنا الغزير من دیمه

و در ضمن آن اشعار میگوید :

خليفة الله في بريته *** تقصر أيدي الملوك عن شيمه

يفتر عن وجهه سنا قمر *** ينشف عن نوره دجی هلمه

زلزلت الأرض من جوانبها *** إذا ولغ السيف من نجيع دمه

ماكنت إلا كحلم ذي حلم *** أولج باب السرور في حلمه

حتى إذا أطلقته رقدته *** عاد إلى ما اعتراه من عدمه

و هم در مرثیه أمين گوید :

أقول وقد دنوت من الفرار *** سقيت الغيث يا قصر القرار

و در جمله این ابیات گوید :

أبن لي عن جميعك أين حلوا *** و أين زمرتهم بعد المزار

و أين محمد و ابناه مالي *** أرى أطلالهم سود الديار

كأن لم يو نسوا بانیس ملك *** يصون على الملوك بخير جار

أضاعوا شمسهم فجرت بنحس *** فصاروا في الظلام بلا نهار

و این ابیات را مقدسی صیفی در رثای او گوید :

خلیلی ما اتك به الخطوب *** فقد أعطتك طاعية النحيب

تدلت من شماريخ المنايا *** منایا ما تقوم لها القلوب

خلال مقابر البستان قبر *** يجاور قبره أسد غریب

و در این جمله گوید :

و ما اد خرت زبيدة عنه دمعا *** تخص به النسيبة و النسيب

لن نعت الحروب إليه نفسا *** لقد فجعت بمصرعه الحروب

خزيمة بن حسن این اشعار را در مرثيه أمين بزبان ام جعفر زبیده خاتون گفته است :

ص: 65

لخير إمام قام من خير عنصر *** و أفضل سام فوق أعواد منبر

لوارث علم الأولين و فهمهم *** و للملك المأمون من ام جعفر

كتبت و عيني مستهل دموعها *** إليكا بن عمی من جفوني و محجري

و در جمله آن گفته است :

سأشكو الذي لاقيته بعد فقده *** إليك شكاة المستهام المقهر

أتی طاهر لاطهر الله، طاهرا *** فما طاهر فيما أتي بمطهر

فاخرجني مكشوفة الوجد حاسرا *** و انهب أموالي و أحرق آدري

يعز على هارون ما قد لقيته *** و ما مربي من ناقص الخلق اعور

فان كان ما اسدی بامر أمرته *** صبرت لامر من قدير مقدر

فذكر أمير المؤمنين قرابتي *** فديتك من ذي حرمة متذکر

و چون این اشعار بمأمون رسید بگریست چنانکه در جای خود مذکور شود و نیز خزيمة در رثای امین گوید :

سبحان ربك رب العزة الصمد *** ماذا اصبنا به في صبحة الاحد

و ما أصيب به الاسلام قاطبة *** من التضعضع في ركنية و الاود

من لم يصب بأمير المؤمنين و لم *** يصبح به مهلکه و الهم في صعد

فقد اصبت به حتى تبين في *** عقلي و ديني و في دنيا و في جسدي

يا ليلة يشتكى الاسلام مدتها *** و العالمون جميعا آخر الأبد

غدرت بالملك الميمون طائره *** و بالامام و بالضرغامة الأسد

سارت إليه المنايا و هي ترهبه *** فواجهته بأوغاد ذوي عدد

بشورجين و أغنام يقودهم *** قريش بالبيض في قمص من الزود

و از جمله آن ابیات است:

وا حسرتا و قريش قد احاط به *** و السيف مرتعد في كف مرتعد

فما تحرك بل مازال منتصبا *** منكس الرأس لم يبدى و لم يعد

حتى إذا السيف وا فی وسط مفرقه *** آذرته عنه يداه فعل متئد

ص: 66

و قام فاغتلقت كفاه لبته *** كضيغم شرس مستبسل لبد

فاجتره ثم اهوى فاستقل به *** للأرض من کف ليث محرج حرد

فكاد يقتله لو لم يكاثره *** و قام منقلبا منه و لم يكد

هذا حديث أمير المؤمنين و ما *** نقصت من أمره حرفا و لم أزد

و در این ابیات کمال جلادت و شجاعت و بطش أمین و صدق واقعه اشارت کرده است.

در تاریخ طبری از محمد بن عیسی مذکور است که در جامه أمين قمله دید پرسید این چیست ؟ گفتند : چیزی است که در لباس مردمان میباشد ، گفت : بخداوند تعالی از زوال نعمت پناه میبرم ، و أمين در همان روز مقتول شد، از حسن بن أبی سعيد منقول است که هردو لشکر یعنی سپاه طاهر و لشكر بغداد تمامت بر قتل محمد أمين پشیمانی گرفتند ، زیرا که همه وقت از ریزش اموال بهره یاب بودند.

و نیز میگوید : آن خزانه که سر محمد أمين و سر علی بن ماهان و رأس أبی السرایا در آن بود نزد او بود میگوید : روزی نظر بسرامین کردم و نشان ضربتی در چهره اش بدیدم ، وموی سروریش او صحیح بود ، پس از آن چیزی از آن نمودار شد ، و رنگ او بجای خودش باقی بود، واین حکایت نیز بر قوت قلب وشجاعت أمين دلالت کند .

بیان امان دادن طاهر ذی اليمينين مردم بغداد را ، و خطبه او بر فراز منبر

در تاریخ طبری و جز آن رقم کرده اند : چون محمد امين بقتل رسید ، و نايره جنگ و قتال از حرارت و اشتعال بايستاد، و طاهر ذوالیمینین تمام مردمان را از کوچک و بزرگ، و سیاه و سفید، و مولی و عبد، وزن و مرد، پیر و برنا امان بداد، وجهانیان آسایش گرفتند ، و طاهر در روز جمعه ببغداد در آمد، و مردمان را بجماعت نماز بگذاشت ، حاضران را خطبه بس بليغ و فصیح بگذاشت ، و از آیات قرآنی وقوارع آسمانی گوشزد سامعان بنمود ، از جمله آن کلمات که حفظ کرده بودند این بود :

ص: 67

«الْحَمْدُ لِلَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ ، يُؤْتَى الْمُلْكَ مَنْ يَشاءُ ، وَ يُنْزَعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ يَشَاءُ ، وَ يَعِزُّ مَنْ يَشاءُ وَ يُذِلَّ مَنْ يَشاءُ ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ».

و بمناسبت از آیات شریفه در تتابع یکدیگر قرائت کرد، و مردمان را بطاعت وملازمت جماعت ، و تمسك بحبل اطاعت و فرمان بری ترغیب و تحريك نمود و بلشکرگاه خود بازگشت ؛ و بروایتی دیگر چون طاهر در روز جمعه بر منبر صعود داد ، و از مردم بنی هاشم و سرهنگان و دیگران گروهی کثیر حاضر شدند گفت :

الحمدلله مالك الملك يؤتيه من يشاء ويعز من يشاء و يذل من يشاء بيده الخير وهو على كل شيء قدير ، لا يصلح عمل المفسدين ، و لا يهدي كيد الخائنين ، أن ظهور غلبتنا لم يكن من ايدينا و لا کیدنا.

بل اختار الله للخلافة إذ جعلها عمادا لدينه و قواما لعباده ، و ضبط الأطراف و سد الثغور و اعداد العدة و جمع الفيء و انفاق الحكم ، و احياء السنة بعد إذ بال البطالات ، و التلذذ بموبق الشهوات، و المخلد إلى الدنيا مستحسن لداعی غرورها محتلب درة نعمتها آلف لزهرة روضتها، كلف برونق بهجتها .

و قد رأيتم من وفاء موعود الله عز وجل لمن بغى عليه ، و ما احل به من بأسه و نقمته لمن نكب عن عهده و ارتكب معصيته ، و خالف أمره و عيره ناهیه و عظته مردیه فتمسكوا بدقائق عصم الطاعة و اسلكوا مناحى سبل الجماعة ، و احذروا مصارع أهل الخلاف و المعصية ، الذين قدحوا زناد الفتنة ، و صدعوا شعب الألفة فأعقبهم الله خسار الدنيا و الاخرة.

خداوندی را سپاس اختصاص دارد که مالك ملك ابدی و اساس سرمدی است بہر کسی که خواهد میدهد ، و از هر که خواهد میگیرد و هر کسی را خواهد گرامی و هر که را خواهد خوارمیگرداند، خیر و خوبی بدست قدرت اوست ، و بر همه چیز توانا است کردار تباہ کاران مقرون باصلاح نگردد ، و کید و فریب خائنان براه صحت و سلامت پی نبرد ، همانا ظہور غلبه و چیرگی ما نه آن بود که بدست ما با تدبیر ما باشد .

بلکه خداوند برای تقویت و بقای امر خلافت اختیار فرمود ، چه خداوند

ص: 68

مبين خلافت را عماد دین و قوام نیکان خود وضبط اطراف و اکناف و سد ثغور و حدود و إعداد عدة و تهیه لشکر و گردآوران باج و خراج و نفوذ حكم و نشر عدل و احياء سنت بعد از آنکه روزگار را بامور باطله وتلذد بشهوات نفسانیه که موجب موبقات ومهلكات و مورث خطرات و بلیات هر دو جهانی است گردانید ، و آنکسان که دل بدنيا وزخارف بندند ، دواعی غرورش را تحسین و تمجید نمایند ، و شير و شيرۀ، نعمتش را بدوشند و بنمایش ریاحین بوستان جهان ، ورونق بهجت کیهان اليف گردند.

و این نگران شدید که چگونه خدای تعالی سزای آنانرا که در حضرتش بعصيان وطغیان بر آمدند بگذاشت ، و ایشان را دستخوش بأس وشدت ، و پای کوب بأس ونقمت خود فرمود ، گاهی که از عهد خدای سر بر کشید ، و معصیت خدای را مرتکب گردید ، و فرمانش را مخالفت ورزید ، و بیرون از اطاعت أوامر و نواهی او کار کرد؛ پس بحبل المتين طاعت چنگی در زنید ، و در مناحی سیل جماعت سالك شوید و از مصارع اهل خلاف و معصیت پند و پرهيز بجوئید ، چه ایشان آتش فتنه را برافروختند، و شعب الفت را برهم شكافتند، لاجرم خداوند تعالی خسارت دنیا و آخرت را با یشان باز رسانید .

طبری گوید : چون طاهر بغداد را بر گشود و رایات فتح وفيروزي بلند گردانید این مکتوب را بابی إسحاق معتصم و بروایتی با براهيم بن مهدی بر نگاشت ، أما مردمان گویند با بی إسحاق معتصم نوشته است:

أما بعد ، فانه عزيز على أن أكتب إلى رجل من أهل بيت الخلافة بغير التامیر و لكنه بلغنی انك تميل بالرأی و تصغی بالهوى إلى الناكث المخلوع ، و ان كان كذلك فكثير ما كتبت به إليك و إن كان غير ذلك ، فالسلام عليك أيها الأمير و رحمة الله و بركاته.

بر من سخت دشوار است که یکی از مردم خاندان خلافت نامه بنویسم و اورا بامارت خطاب نکنم ، لكن بمن رسیده است که تو برأی خود مایل و بمیل و هوای أمين مخلوع که نكث عهد و بیعت نمود چشم و گوش داری ، و اگر چنین باشد هر چه بتو

ص: 69

بنویسم و خطاب نمایم بسیار است ، و اگر جز این باشد و چنان عقیدت نداشته باشی که بمن گفته اند مینویسم ، السلام عليك أيها الأمير و رحمة الله و بركاته ، ودر پایان مکتوب این شعر را در رقم آورد :

رکوبك الأمر ما لم تبل فرصته *** جهل و رأيك بالتغرير تغرير

أقبح بدنيا ينال المخطئون بها *** حظ المصيبين و المغرور مغرور

چون در این مکتوب و این شعر و این تفنن و تغافل و تجاهل طاهر بنگرند نهایت تدبیر و علم دنیا داری وزیر کی و رعایت اوقات امور و بدست آوردن ازمه عقاید و خیالات جمهور مشهود میگردد ، چه در آن موقع و آن انقلاب احوال مردم بغداد از تمام حیثیات اوقات جنگی و آشفتگی از قتل أمين ، و ندانستن طاهر رضای خاطر مأمون یا عدم رضای او را در قتل امين و عداوت جمعی از اعیان مردم بغداد و اطراف مأمون با او جز این نباید نوشت.

و اگر طاهر بغرض شخصی و بغض با هرثمه و پیوستن أمين بهرثمه اقدام بقتل أمين أمی کرد، و او را گرفته سالما نزد مأمون میفرستاد ، چون أمين طالب لہو و لعب و ادراك مشتهيات نفسانی بود چندان دوستدار زحمت خلافت نبود ، البته در میان او و مامون بصلح می انجامید ، و مکانی را برای عیش أمين قرار میداد و او نیز قانع میشد وطاهر مبغوض مردمان و مطرود مأمون نمیگشت ، و بواسطه اقدامات کافیه که در کار فتح نمود ثانی أبی مسلم مروزی میشد.

ص: 70

بیان فرستادن طاهر فتحنامه و مرامین را برای عبدالله مأمون بپای تخت مرو

در تاریخ طبری از مداینی مذکور است که طاهر بن حسين بعد از فتح بغداد و قتل أمين بدینگونه فتحنامه برای مأمون تقدیم کرد:

أما بعد ، والحمدلله المتعالی ذى العزة و الجلال و السلطان الذي إذا أراد أمرا فانما يقول له كن فيكون ، لا إله إلا هو الرحمن الرحيم ، كان فيما قدر الله وأحكم و دبر فأبرم انتكاث المخلوع ببيعته وانتفاضه بعهده وار تكاسه فی فتنته و قضائه عليه القتل بما کسبت يداه ، و ما الله بظلام للعبيد .

بعد از حمد و سپاس خداوند تعالی میگوید : چون أمين عهد و پیمان خلافت و ولایت را که هارون میان تو و او مقرر ساخته بر هم شکست ، و سر بفتنه و آشوب بر کشید ، بر حسب تقدير إلهی سر برسر اندیشه بگذاشت ، و آنچه کرد از نتایج اعمال و نیات ناخجسته وی بود، وگرنه خدای تعالی عادل است ، و با بندگان خود بستم کار نکند .

همانا در حالتی این مکتوب را بأمير المؤمنين اطال الله بقاءه تقدیم مینمایم که لشکرهای یزدانی بشهر و قصر الخلد احاطه کرده ، و درها ودروازهها وطرق ومسالك در طرف دجله و نواحی کوچها و بازارهای مدينة السلام را فرو گرفته ، و اسلحه خانه ومحل ایستادنگاه کشتی های بزرگ و زواریق را بدستیاری عرادات و رجال جنگجوی تا آنجا که مواجه قصر خلد است منظم گردانیده ، و دروازه خراسان را محض تحفظ بمخلوع وتخوف از فتنه انگیزی ، وانگیزش فساد و قتال بعد از آنکه خداوندش مخذول و محصور فرموده ، و تتابع فرستادگان در میان او و هرثمه بن اعين مولى أمير المؤمنين نگاهبان شدند .

و او از من خواستار شده بود که راه را بر أمین برگشایم تا بنزد هرثمه شود ومن و هرثمه در یکجای فراهم شدیم تا در این امر مناظرت نمائيم ، ومرا مکروه افتاد

ص: 71

که از آن پس که خداوند تعالی غبار ذلت و گرد خواری و دشواری بر وی بر افشاند و رشته اميد و فتنه و فسادش را از همه جانب قطع فرمود ، و ابواب منافع را بروی مسدود گردانید ، و در میان او و آب حايل افكند .

و کار او بدانجا رسید که خدام و اشیاع او و آنانکه در رکاب او بآنشہر پناه برده و از آن قتل نجات یافته بود آهنگ قتل اورا نمودند ، و برای تاختن براو و دفع شر و رستگاری خودشان لشکر آرائی نمودند و بگرد کارها بر آمدند که از این پس در خدمت أمير المؤمنين اطال الله بقائه كه امیدوارم بأن جمله آگاه شده باشد تفسير خواهم کرد .

و نیز در خدمت أمير المؤمنين عرضه میدارم که من در آنچه هر ثمة بن أعين غلام أمير المؤمنين در حق مخلوع و آنچه بدو عرض دادم و هرثمه اجابت کرده بود یعنی محمد مخلوع از هرثمه امان خواسته و او پذیرفتار شده بود بیندیشیدم و دیدم اگر از آن مکان که خداوندش بانجا افکند و دچار ذلت و حقارت و تنگی و محاصره انداخته خلاص شود و بیرون آید بر فتنه و فساد سرکشی بخواهد افزود ، و آن مردمی که از اشرار و اجلاف در اطراف و اکناف منتظر چنین روزی هستند دندان طمع تیز کنند و مرکب مقصود را بهر سوی مهمیز زنند .

این حال را بهر ثمه اعلام و کراهت خودم را در قبول واجابت مسؤول أمين باز نمودم ، و چون هرثمه جواب داد که از آن امانی که با مین و کسان او داد بازگشت نمیتواند کرد ، بعد از آنکه مأيوس بود که از عهد وامان خود انصراف جوید تدبیری دیگر نمودم و گفتم بایستی أمين مخلوع ردای رسول خدا صلی الله عليه و آله و شمشیر وقضیب آن حضرت را که اساسه خلافت است پیش از آنکه بسوی هرثمه بیرون شود تقدیم نماید آنگاه طریق بیرون شدن را بروی مفتوح دارند ، چه مرا مکروه همی بود که در میان من وأمین کار اختلاف بجائی بکشد و امری از من صادر گردد که دشمنان درما زبان بر آورند و طمع بندند ، و بر خلاف آن ائتلاف و اتفاقی که با هرثمه داریم نفاقی پدیدار آید ، وهم قرار بر آن نهادیم که شامگاه شنبه با هم دیگر انجمن کنیم .

ص: 72

پس با جماعتی از خواص اصحاب خود که با ایشان وثوق کامل داشتم و با ثبات خاطر ووفاق دل و صدق بأس و حراست و حذر نامور بودند جانب راه گرفتم و از آن پس بدروازه خراسان که در آنجا چند حراقه و کشتی سوای آن عده که برای رکوب خویشتن در آن زمان که در میان من و هر ثمه وعده نهاده بودیم حاضر بود.

پس با گروهی از موثقین و معتمدین خواص خود که با من بر می نشتند نازل شدیم و از آن جماعت گروهی از سواره و پیاده را در میان دروازه خراسان و مشرعه و برشط مقرر نمودم .

و از آن طرف هرثمة بن اعين بيامد تا نزديك بباب خراسان رسید ، و استعداد واعداد خودرا مهیا ساخته بود، اما در کار مخلوع با من کار بفریب افکند ، چه با او در طی مراسلۀ که با او کردم قرار داده بود که هروقت هرثمه بمشرعه رسيد أمين بدو بیرون آید تا پیش از آنکه من بدانم أمين را حمل نماید ، و منتظر آن عهدی که با من شده بود که امین پیش از آنکه بیرون شود رداء و شمشیر و قضيب خلافت را برای من بفرستد نماند.

وچون بیرون آمدن مخلوع بر کسانی که ایشانرا بدروازه خراسان مو کل ساخته بودم مصادف گردید آن جماعت در همان حال طلوع أمین برایشان جنبش کردند تا بطوریکه من بانها بفرموده بودم که هیچکس را نگذارند از ایشان بگذرد مگر اینکه بامر واجازت من باشد .

أمين بطرف مشرعه مبادرت گرفت، و هرثمه حراقه را بهرش نزديك آورد ومحمد أمين که ناكث عهد و پیمان بود بر اصحاب من که مراقب آنجا بودند سبقت نمود و کوثر تأخر گرفت ، در این حال قریش غلام من بروی چیره شد ، و رداء وقضيب و سیف با او بود ، قریش آن جمله را از وی مأخوذ داشت، و هر چه و هر کس با او بود بگرفت .

اصحاب مخلوع چون حال را بر این منوال دیدند و معلوم کردند که اصحاب من مخلوع را از گذشتن مانع هستند ، پاره از آنها بحراقه هرثمه مبادرت جست ، آن

ص: 73

حراقه چندان ایشان را در حرکت آورد تا گاهی که در آب غرقه و باب فرو رفت و از آن جماعت پاره بشهر باز شدند ، و محمد مخلوع در این وقت خود را از حراقه بدجله در افکند تا خلاص گردیده بشط اندر آید ، و سخت بر خروج خود و نقض عهدی که نموده پشیمان و بشعار خود داعی بود .

در این حال جماعتی از اولیای من که آنها را بما بين مشرعه باب خراسان ورکن صراة موكل ساخته بودم بدو شتابان گردیده و او را بقهر و غلبه بدون اینکه با او عهدی و میثاقی نهاده باشند بگرفتند ، أمين دیگر باره بشعار خود داعی و بنكث عهد عودت نمود ، و بر آن جماعت يکصد دانه که قیمت هر یکی صد هزار درهم بود عرض داد تا از وی دست بدارند و ایشان پذیرفتار نشدند ، و جز وفای بعہد خليفه خودشان ابقاه الله تعالی وصیانت دین خودشان ، و ایثار حق واجب بر خودشان را رضا ندادند .

پس بروی در آویختند، و هریکی خواستند آن شکار سالم حاضر را خود گرفتار کرده بمن تقرب جوید ، و از من بتنهائی بهره یاب شود ، چندانکه کار در میان ایشان اضطراب گرفت ، و کار بدانجا منتهی شد که جمله آنها شمشيرها بکشتن او بر کشیدند و او را بشمشير بسپردند ، چه بر یکدیگر بخل می ورزیدند که یکنفر قاتل او ودارای این مقام و منزلت گردد ، و نیز در کار خدای و رسول خدای و خلیفه او بروی خشمناك بودند ، این خبر را بمن آوردند ، و چون از کشتنش خبر یافتم فرمان کردم تا سر او را بمن آورند .

و چون نزد من حاضر ساختند بان مردمی که ایشانرا بشهر و قصر خلد و حوالی آنجا و سایر اماکن و کسانی که در مسالح بودند موکتل ساخته بودم پیام کردم که در مواضع و اماکنی که برای احتفاظ موکل بودند مراقبت کرده آنچه در حوالی ایشان است نگاهبان باشند تا فرمان من با نها برسد، و از آن پس منصرف شدم خداوند تعالی این صنع فتح را بر أمير المؤمنين و بر اسلام و مسلمانان بزرگ فرمود .

و چون صبح بر دمید مردمان بهیجان آمدند ، و در امر مخلوع مختلف العقيده

ص: 74

شدند ، پارۂ قتلش را تصديق ، و بعضی تکذیب ، وجماعتی در این کار دچار شك وريب و بعضی بيقين بودند ، صلاح در آن دیدم که این شبهتی را که در کار مخلوع دارند مرتفع سازم ، لاجرم سر او را روان داشتم تا بدان بنگرند ، وقتلش را بحقیقت بدانند و از اشتباه بیرون شوند ، و از خیال فتنه و آشوب ومفسده منصرف گردند.

و روز دیگر بجانب شهر برفتم ، مردمی که در شهر بودند بجمله سر بتسليم وطاعت در آوردند ، ومطيع ومنقاد گردیدند ، و برای أمير المؤمنين هر دو جانب شرقی و غربی وارباع و ارباض و نواحی بغداد استقامت گرفت ، و بازار پیکار از گردش بنشست و مسلمانان بسلام و اسلام شادکام گردیدند ، و خداوند عز و جل اسب آشوب ودغل را از ایشان بر تافت ، و از برکت وجود أمير المؤمنين بأمن و سکون و وسعت و استقامت واغتباط کامیاب ساخت ، وهر صنع وخیر و خوبی از جانب خدای متعال است ، وشکر و سپاس بر این مواهبت سنیه مخصوص بکردگار قدوس است .

در حالتی تقدیم این مسائل را مینماید که احدی سر بفتنه نمی جنباند ، و بفساد و عناد متحرك وساعی نمیباشد ، و هر کسی هست مطيع ومنقاد و خداوندش بجلادت خلافت أمير المؤمنين و دعه ولايتش کامکار فرموده ، و در ظل عنایت و سایه رعايتش روز بشب و شب بروز میرساند ، و بفوایدجمیله شادخوارند ، و خداوند تعالى ولی امور جمهور و فزاینده نعمت و نماینده رحمت است.

و من از خدای مسئلت مینمایم که نعمت خود را بأمير المؤمنين گوارا سازد و زیادتش را پی در پی بگرداند، و او را بشكر نعمت موفق نماید ، و منیت خودرا متوالی و متواصل و مدام بگرداند چندانکه خیر دنیا و آخرت را برای او و دوستان وانصار او و برای جماعت مسلمانان به برکت او و برکت ولایت او و یمن خلافت او جمع نماید ، انه ولي ذلك منهم وقيمه انه سميع لطيف لما يشاء ؛ واین مکتوب در روز چهار شنبه چهار روز از شهر محرم سال يكصد و نود و هشتم هجری سمت خاتمت گرفت .

حسن بن أبی سعید گوید : طاهر بن الحسين سر محمد أمين را بآن صفت که مسطور

ص: 75

شد با برده و قضیب و خاتم و مصلی که از شاخه ای خرما و پر مبطن بود بتوسط پسر عم خودش محمد بن حسن بن مصعب برای مأمون بفرستاد ، مأمون فرمان کرد تا هزار بار هزار درهم بحامل رأس بدادند ، میگوید : نگران ذوالریاستین بودم که سر محمد أمين را در میان سپری بدست خود برای مأمون بیاورد ، و چون مأمون بدید سر سجده نهاد .

ابن خلدون در تاریخ خود مینویسد : طاهر بن حسين بعد از قتل أمين و فرستادن سر او و اساسه خلافت را برای مأمون روز جمعه بشہر بغداد در آمد، و مردمان را نماز بگذاشت ، و خطبه بنام مأمون بخواند، و أمین را ببدی یاد کرد، و بحفظ قصور خلافت جمعی را بر گماشت ، و زبیده خاتون مادر أمين را و دو پسر أمين موسی و عبدالله را ببلاد زاب اعلی بیرون کرد و از آن پس فرمان کرد تا آندو پسر را نزد مأمون روان کردند .

حسن بن أبی سعيد گوید : ابن أبی حمزه با من خبر داد و گفت : علی بن حمزۀ علوی گفت : جماعتی از آل أبی طالب بخدمت طاهر بن الحسین در آمدند ، و این وقت طاهر در بوستانی جای داشت ، و از قتل محمد بن زبيدة بپرداخته و ما حضور داشتیم طاهر بانها صله داد ، وما را نیز صله بخشید ، و بمأمون مکتوبی کرد که مارا یا بعضی از مارا اجازت ادراك حضور دهد ، پس بطرف مرو بیرون شدیم و بمدينة انصراف گرفتیم و از قتل محمد أمين ياد همی کردیم و گفتیم : طاهر یکی از غلامان خودرا که قریش دندانی نام داشت بخواند ، و او را بقتل محمد مأمور ساخت .

مردی فرتوت که حضور داشت گفت : چه سخن کردی ؟ من با او حکایت کردم شیخ گفت : سبحان الله همانا بما روایت رسیده بود که امین را قریش میکشد ، و ما حمل بر قبیله قریش مینمودیم ، و این اسم با آن اسم موافق شد.

و نیز در طبری از موصلی مروی است که چون طاهر سرامین را برای مأمون فرستاد ، ذوالریاستین بگریست و گفت : از این بعد شمشیرها وز بانهای مردمان برما کشیده خواهد شد ، یعنی مردمان در کارقتل أمين باما بخصومت و ملامت بر می آیند

ص: 76

همانا ما بطاهر امر کرده بودیم که محمد را بطور اسیری بفرستد، اینك او را عفيرا و مقتولا فرستاد .

مأمون گفت : گذشت آنچه گذشت ، اکنون در اعتذار این کردار تدبیر کن ومردمان چون این خبر را بشنیدند در ملامت و نکوهش این کردار ناستوده فراوان بر نگاشتند ، و أحمد بن يوسف پاره کاغذی باندازه يك وژه بیاورد ، و در آن نوشته بودند:

أما بعد، فإن المخلوع كان قسيم أمير المؤمنين فی النسب و اللحمة ، و قد فرق الله بينه و بينه في الولاية و الحرمة بمفارقته عصم الدين ، و خروجه من الأمر الجامع للمسلمين يقول الله عز وجل حين اقتص علينا نبأ ابن نوح «انه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح»، فلا طاعة لأحد في معصية الله و لا قطيعة إذا كانت القطيعة في جنب الله .

و کتابي إلى أمير المؤمنين ، و قد قتل الله المخلوع ورداه رداء نكثه و أحصد لأمير المؤمنين أمره و انجزله وعده و ما ينظر من صادق وعده حين رد به الألفة بعد فرقتها ، و جمع الأمة بعد شتاتها ، و احيا به أعلام الإسلام بعد دروسها.

محمد أمين که از خلافت خلع شد قسيم أمير المؤمنين و برادر او در نسب و رحم بود ، وچون رشته دین را بگسیخت ، و کلمه جامعه بین مسلمین را متفرق ساخت ، آن مقام و منزلت و ولایت و حرمت از میان برخاست ، چنانکه خدای در باره پسر نوح علیه السلام کنعان در قرآن حکایت کند که وی از اهل تو نیست ، بلکه عملی غير صالح است پس هیچ طاعتی برای هیچکس که موجب عصیان با حضرت یزدان باشد روا نیست و هر قطیعتی که راجع به استحکام دین خدای وامر او باشد نمی توان قطيعت خواند .

در زمانی این مکتوب را در حضرت أمير المؤمنين عرضه میداریم که یزدان تعالی محمد مخلوع را بکشت و سزای نکبتش را بگذاشت ، و امر أميرالمؤمنين را استوار ساخت ، و کشت زار آرزو و اقبال او را بردرود ، و آنچه بدو وعده نهاده بود بجای آورد ، و آنچه در بازگشت الفت بعد از فرقت وجمع امت بعد از پراکندگی

ص: 77

انتظار داشت دریافت ، واعلام اسلام را بعد از فرسودگی و اندراس آن بوجود او زنده و تازه فرمود.

در فوات الوفيات مسطور است که طاهر بن حسین سر أمین و برده و قضيب ومصلی را با پسرعمش محمد بن مصعب برای ما مون بفرستاد و نوشت که من دنیارا برای تو فرستادم ، و آن سر محمد أمين است ، و آخرت را هم بفرستادم و آن برده وقضيب است مأمون فرمان کرد تا هزار بار هزار درهم بمحمد دادند ، و چون سر أمين را بدید سجده شکر بگذاشت .

مسعودی گوید : سر أمين را در میان مندیلی که در پنبه گرفته و روغن مالی کرده بودند بجانب خراسان برای مأمون بفرستادند ، مأمون استرجاع کرده سخت بگریست و افسوس و تأسفش بروی شدت گرفت ، فضل بن سهل گفت : ای أمير المؤمنين خدای را بر چنین نعمت جليله حمد و سپاس ها بایستی ، چه محمد آرزو همی داشت که ترا بهمین حال بیند که تو او را می بینی ، مأمون بفرمود تا آن سر را در میان سرای بر فراز چوبی نصب کرده و لشکریان را ببذل وعطا بنواخت ، و فرمان کرد تا هريك از سپاهیان که روزی خودرا میگیرد أمين را لعن نماید ، از این روی هر مردی وظیفه خودرا میگرفت بر آن سر لعنت میفرستاد .

یکی از مردم عجم چون وجیبه خودرا بگرفت ، بدو گفتند : این سررا لعنت فرست ، آنمرد گفت : خدا این را و پدر و مادر او را لعن نماید ، و ایشان را در فلان وفلان مادرش بطپاند ، بعضی گفتند : ای مرد تو أمير المؤمنين را لعن میکنی ، واین مکالمات در جائی میشد که مأمون می شنید .

بس بتغافل بگذرانید و بفرمود تا سرامین را از آن چوب بزیر آوردند ، و از نام او لب فرو بستند ، و آن سر را بعطر و طيب بیالودند ، و در سبدی بر نهاده بعراق فرستادند ، و جثه اورا با آن سر روان کردند ، و خداوند تعالی بر مردم عراق ترحم فرمود و از رنج قتل وخرابی وشدايد حصار وجزع وفزع رستگار نمود .

و نیز در مروج الذهب مسعودب مسطور است که چون محمد أمين کشته شد تنی از

ص: 78

خدام زبیده بخدمت زبیده آمد ، واز قتل پسرش أمين باز نمود و گفت : دیگر از بهر چه بنشسته با اینکه أمير المؤمنین محمد بقتل رسید .

زبیدہ خاتون فرمود : وای بر تو چکنم ، گفت : بیرون شو وخون او را بجوی همانطور که عایشه در طلب خون عثمان بیرون شد ، زبیده خاتون خشمناك شد و گفت زبان فرو بند که مادر ترا مباد زنان را با خون خواهی و منازلت و مجادلت با ابطال رجال چه کار است ، پس از آن بفرمود تا جامه سیاه بیاوردند ، و بر تن عاج گون بیار است و پلاسی از موی بر سر ناز پرور بر کشید ، و دوات وقرطاسی بخواست ، واین اشعار را که مسطور شد بسوی مأمون بر نگاشت : لخير امام قام من خير عنصر - إلى آخرها و چنان معلوم میشود که این اشعار از خود زبیده است.

چون مأمون بخواند بگریست و گفت : بار خدایا من همان گویم که أمير المؤمنين علی بن أبی طالب كرم الله وجهه در هنگاهی که خبر قتل عثمان را در حضرتش بعرض رسانیدند فرمود «والله ما أمرت به و لا رضيت . اللهم جلل قلب طاهر حزنا»سوگند با خدای ، من بقتل او امر نکردم ، و نه بأن امر خوشنود هستم بار خدایا دل طاهر را از آتش اندوه سوخته و اندوخته گردان ؛ واز این پیش در ذیل احوال زبیده خاتون در ضمن شرح حال ازواج هارون با ین اشعار و این حکایت اشارت رفت .

ابن خلکان در ذیل احوال طاهر بن حسین می نویسد که طاهر یکی را بخدمت مأمون بفرستاد ، و از وی در کار برادرش أمين اجازت طلبید که هر وقت بروی ظفر یافت با او چکند ، مأمون پیراهنی غیر مقور(1) برای طاهر بفرستاد ، طاهر بفراست بدانست که مأمون اراده قتل او را دارد ، لاجرم بان کار اقدام کرد.

معذلك حقیقت این حال را نمی توان مکشوف ساخت ، زیرا که اگر خود این چنان کرده بود وقتل امين را لازم میدانست آن اظهار انزجار از دیدار طاهر و گریستن شدید و بیرون شدن طاهر از حضور مامون بخراسان و مسموم شدن او و تبعید

ص: 79


1- یعنی بدون برش مثل کفن

او از آستان مأمون و مهمل ماندن او چه بود ، و اگر مامون طالب نبود از چه روی بحامل سر أمين هزار بار هزار درهم بداد ، و سجده شکر گذاشت ، و مثالب اورا منتشر ساخت.

غریب این است که در بعضی کتب نوشته اند : مأمون همی گفت وهمی بر أمين افسوس خورد که در زمان پدرم رشید هر دو بخدمت رشید رفتیم ، ورشید چیزی نفیس و بسی گرانمایه بأمین بخشید ، و مرا محروم و مغموم و سرشکسته داشت، چون از خدمت پدر بیرون آمدیم ، و أمین آن حال خفت و اندوه مرا نگران شد گفت: هیچ باك مدار و آن عطیه را با من گذاشت ، و من هر نیکوئی در حق او می نمودم اندك بود معذلك نمی توان باطن امر را دانست ، پس چگونه سر أمين را بر چوبی بلند کرده لشکریان را امر کرد تا هر کدام شهریه خودرا بگرفتند لعنى بر آن سر کند ، وهمان است که امین گفت ومذکورشد : الملك عقيم .

و از اینجا میرسد که باعث شهادت امام رضا علیه السلام نیز او بوده است ، و در مقامی که امری سلطنت و شریعت ملك داری در میان می آمده است پدر و مادر و برادر و دور و نزديك را نمی شناخته اند، چنانکه هارون نیز در باره حضرت کاظم علیه السلام با مأمون گفت الملك عقيم ، اگر بدانم تو که فرزند من هستی در ملك من نظر داری سر از تنت دور میکنم ، ومأمون برای عربده که يك تن از عم زادگانش در مجلس شراب و مستی نمود او را با دو تن دیگر را مسموم و مقتول ساخت ، چنانکه بخواست خدای در جای خود مذکور شود .

ابن أثير در تاريخ الكامل گوید : خزيمة بن حسن این ابیات را در مرثيه أمين بزبان زبیده خاتون ام جعفر مادر أمين بگفت ومأمون را مخاطب ساخت : لخير امام قام من خیر عنصر ، إلى آخرها ، مأمون قرائت کرد بگریست و گفت : أنا والله الطالب بثار أخی قتل الله قتلته ، سوگند با خدای ، خون برادرم را من میجویم خداوند کشندگان او را بکشد ، و از آنزمان این کین در دل مأمون جای گرفت.

ص: 80

حکایت شخص سمرقندی که یکی از اعوان محمد أمین بود و هلاکت او

در تاریخ طبری از مداینی مسطور است که مردی دلاور با أمین بود که او را سمرقندی میخواندند ، و تیراندازی سرافراز بود ، از مجانیقی که در کشتیها بود از باطن دجله تیر می افکند، و بسیار شدی که امرأهل ارباض بر کسانی که از اصحاب محمد أمین در خندقها بودند دشوار شدن و سمرقندی را حاضر میساختند ، واو بأن جماعت تیر می افکند ، و سنگ و تیر او بخطا نمیرفت ، و بعضی گفته اند : در آن زمان مردمان دستیاری حجاره قتال نمی دادند، و چون قتل أمین بقتل رسید جسر را بریدند و مجانیق را بسوزانیدند چه با مجانیق که در دجله بود سنگ پرانی همی کردند .

سمرقندی از دیدار این احوال و کشته شدن أمین بر جان خود ترسان شد ، و نیز از پاره کسان که از وی خونخواه بودند بیندیشید تا مبادا خون خودرا از وی طلب کنند لاجرم پنهان گشت ، و مردمان در طلب او اندر شدند ، ناچار استری بکرایه گرفت و بنواحی خراسان روان گشت ، و همچنان فرارنده شتابنده بود تا در بعضی طرق مردی بدو بیامد و او را بدید و بشناخت و با همکاری گفت : ویحك با این مرد بکجا میشوی سوگند با خدای اگر بر تو و او دست یابند بکشتن میروی ، واگر کشته نشوی ، سبك تر عذاب و نکال تو این است که در زندان جای کنی .

مکاری چون بشنید سخت در بیم شد و عجب گرفت و گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون» سوگند با خدای نامش را بدانستم و اینك باوصافش گوش سپردم ، خداوند او را بکشد این بگفت و به نزدیك یاران خود برفت یا بدانجا که مردم سپاهی وأهل مسلحه بودند و این وقت بانها رسیده بود برفت و خبر خودرا با ایشان بگذاشت ، و آنجماعت از اصحاب کندغوشی از مردم هرثمة بودند .

پس برفتند و سمرقندی را بگرفتند و بخدمت هرثمه فرستادند ، و هرثمه اورا نزد خزیمة بن خازم بشهر بغداد فرستاد ، و خزیمه اورا بیکی از خونیهای او بداد

ص: 81

و آنمرد او را بکنار دجله از جانب شرقی بیاورده و همچنانش زنده بردار زد.

چون او را بر چوبه دار استوار بستند گروهی انبوه در پیرامونش انجمن شدند وسمرقندی پیش از آنکه او را بر بندند با آنجماعت میگفت : شما همان کسان هستید که دیروز با من میگفتید: خداوند دست تورا ای سمرقندی قطع ننماید ، ودست مریزاد بمن همی گفتید ، وامروز سنگها و تیرهای خودرا آماده کرده اید که بمن بیندازید .

بالجمله چون او را بردار بر کشیدند ، مردمان باسنگی و حجاره و تیر و نیزه بروی روی آوردند تا او را بکشتند ، و همچنان بعد از مردنش نیز او را تیر باران می نمودند ، وروز دیگر جسدش را بسوختن گرفتند و آتش بیاوردند تا اورا بسوزانند و چون خواستند مشتعل دارند روشن نشد وهمی نی و هیزم بیفکندند تا بروی شعله ور شد ، پاره از جسدش بسوخت و پاره را سگها برهم دریدند و بخوردند ، و این داستان روز شنبه دوشب از ماه صفر گذشته روی داد ، هماناچون بدقت بنگرند حوادث و احوال وگذر روزگار غالبا بریك منوال است .

بیان پاره اوصاف و مخائل و مدت عمر ومدت خلافت أمین

در تاریخ طبری وغیره از هشام بن محمد و غیره مسطور است که ابوموسی محمد بن هارون الرشید ملقب بأمین روز پنجشنبه یازده شب از جمادى الأولى سال یکصد و نود و سوم بجای مانده بر اریکه خلافت بنشست ، و در شب یکشنبه شش روز از شهر صفر سال یکصد و نود و هشتم بجای مانده مقتول شد ، و مسعودی گوید : روزیکه هارون الرشید بمرد و آنروز یکشنبه چهارشب از جمادى الأولی سال یکصدو نودو سوم هجری گذشته ، و این واقعه در طوس بود ، با پسرس محمد أمین بیعت کردند .

وجلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفا قتلش را در شهر محرم سال یکصد و نود و هشتم می نگارد ، و علت این اختلاف که در میان پارۂ مؤرخین افتاده است که بعضی خلافتش را در همان روز مرگ رشید دانسته اند، و برخی بعداز آمدن رجاء خادم

ص: 82

با اشیاء خلافت در مدت دوازده روز ببغداد که مطابق روز پنجشنبه نیمه جمادی الاخره و بقولی جز آن است نگاشته اند ، ومسعودی قتل اورا چنانکه سبقت گذارش گرفت در شب یکشنبه پنج شب از شهر محرم سال یکصدو نود هشتم بجای مانده رقم کرده است .

و در پایان کتاب مروج الذهب که بخلاصه مدت عمر وخلافت خلفا رقم کرده است می گوید : أمین از زمانی که بخلافت بنشست تا وقتی که او را خلع و حبس نمودند مدت سه سال و پنجماه و بیست روز خلافت نمود ، ودیگر باره اورا از حبس بیرون آوردند و خلیفه نمودند ، و این وقت مشغول حرب گردید و محاصره شد تا بقتل رسید مدت یکسال و شش ماه و سیزده روز بر آمد ، و چون این دو مدت را برهم آوریم پنج سال و سه روز میشود ، اما در آغاز نگارش أحوال أمین میگوید : جثه أمین را در بغداد مدفون و سرش را بخراسان حمل کردند ، و مدت خلافتش چهار سال و شش ماه بود .

أما طبری می نویسد : مدت خلافتش چهار سال و هشت ماه و پنج روز بود و میگوید : محمد بن موسی خوارزمی می نویسد که در نیمه جمادی الاخره سال یكصد و نود و سوم محمد بن هارون منصب خلافت یافت، و در این سال که محمد خلیفتی یافت داود بن عیسی بن موسی که در مکه بود مردمان را حج نهاد، و چون ده ماه و پنج روز از زمان ولادت أمین بر گذشت عصمة بن أبی عصمة را بساوه فرستاد و بولایت عهد پسرش موسی بن أمین سه روز از شهر ربیع الأول بجای مانده رایت بر بست ، و علی بن عیسی بن ماهان والی شرطه او بود .

و در سال یکصدو نودوچهارم علی بن الرشید با مردم اقامت حج کرد ، وإسماعیل ابن عباس بن محمد در مدینه ، و داود بن عیسی در مکه مشرفه امارت داشتند ، و از زمانی که برای پسرش رایت ولایت عهد را بر بست تا هنگامی که علی بن عیسی بن ماهان وطاهر بن حسین برابر شدند ، وعلی بن عیسی در سال یكصد و نود و پنجم کشته شد یکسال و سیزده ماه و بیست و نه روز طول کشید ، و محمد أمین در شب یکشنبه پنج روز از محرم بجای مانده بقتل رسید .

ص: 83

میگوید : پس باین تقدیر مدت خلافت أمین با اوقات فتنه و محاربت چهار سال وهفت ماه و سه روز خواهد بود، و چون خبر قتل أمین از جانب طاهر در روز سه شنبه دوازده شب از شهر صفر بر گذشته سال یکصد و نود و هشتم بمأمون رسید مأمون آن خبر را آشکار ساخت ، وامرا وسرهنگان را اجازت داد تا بحضورش اندر شوند .

پس آن جماعت حاضر شدند و فضل بن سهل بپای شد و نوشته طاهر را قراءت نمود ، وما مون را بفتح وفیروزی و خلافت تهنیت ودعا راندند ، میگوید : مدت عمر محمد چنانکه بمن پیوسته است بیست و هشت سال بود، مسعودی گوید : مدت عمر آمین سی و سه سال و سیزده روز بود ، و شش ماه از مأمون كوچكتر بود ، و از روزیکه از خلافت خلع شد تا زمانیکه بقتل رسید یکسال و نیم و سیزده روز بود ، و از این جمله دوروز جای در زندان داشت .

در فوات الوفیات می گوید : قتل محمد أمین در سال یکصدو نود و هشتم ، و مدت خلافتش چهار سال بود، و در تاریخ الخلفا مدت عمر أمین را بیست و هفت سال می نویسد و میگوند : مسعود گوید : از هنگامی که خلفا بر مسند نشسته اند تا این زمان که ما در آن اندریم هیچ خلیفه نیامده که هاشمی پسر هاشمیه باشد مگر حضرت علی بن أبی طالب و پسرش امام حسن علیهما السلام ودیگر محمد أمین ، چه مادر أمین زبیدة دختر جعفر ابن أبی جعفر منصور است ، و نام او امة العزیز است وزبیدة لقب اوست .

ابن أثیر گوید : بعضی گفته اند : کنیت أمین أبوعبدالله بود و بیست و هشت سال زندگانی یافت ، در تاریخ مختصر الدول نیز زمان خلافتش را چهار سال و هشت ماه وعمرش را بیست و هشت سال نوشته .

در تاریخ الخمیس می نویسد : أمین محمد بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور هاشمی قرشی عباسی بغدادی أمیر المؤمنین أبو عبدالله و بقولی أبو موسی است ، وی خلیفه ششم از آل عباس است که از خلافت خلع شد و بقتل رسید ، می گوید : روز شنبه بیست و پنجم محرم سال نود و هشتم طاهر بن حسین برأمین غالب شد ، و او را در ظاهر بغداد صبرا بکشت و سرش را بر فراز نیزه طواف داد ، ومدت خلافتش چهار سال و چند روز

ص: 84

بود ، و بقولی چهار سال و ششماه و ده روز امتداد یافت .

و در دول الاسلام میگوید : بیست و هفت سال زندگانی کرد ، و زمان دولتش سه سال و چند روز بود ، و در شهر رجب سال یکصدو نود و ششم خلع شد ، و آنکسان که این مدت را نیز بحساب مدت خلافت در آورند پنج سال کمتر از یك ماه میشود در نزهة الجلیس نیز با ین روایت عنایت دارد ، و گوید : مدت عمرش بیست و هشت سال و بروایتی بیست و هفت سال ، وزمان خلافت او پنج سال و چند ماه کم امتداد یافت .

در تاریخ اخبار الدول مسطور است که در میان خلفاء جز أمین وحضرت علی ابن أبی طالب و حسن و حسین سلام الله علیهم مادرش هاشمیه نبود ، ومدت حصار بغداد پانزده ماه امتدادگرفت ، و بیشتر عباسیان و ارکان دولت بلشكر مأمون پیوستند ، وچون هلال سال یکصدو نودوهشتم نمودار شد طاهر بن حسین با لشکریانش قهر ببغداد در آمدند وقتل أمین بر مأمون دشوار افتاد چه دوست میداشت که أمین را زنده بدو برند تا بهر طور اقتضا نماید بجای آورد ، از این روی کین طاهر در دل سپرد و او را تا گاهی که طریدا بعیدا بمرد مهمل گذاشت ، وقتلش در محرم سال مذکور ، و مدت عمرش بیست و هفت سال ، ومدفنش بغداد ، وزمان خلافتش چهار سال و هشت ماه بود .

در کتاب أخبار الأول إسحاقی مرقوم است که مدت خلافت أمین چهار سال و هشت ماه ، وقتلش در محرم سال یکصدو نودوهشتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله بود .

دمیری در حیاة الحیوان می نویسد : محمد أمین خلیفه ششم از بنی عباس است که از خلافت خلع شد معلوم باد چنانکه مؤرخین مذکور نموده اند : خلفای بنی عباس چون بشش تن می پیوست خلیفه ششمین مخلوع یا مقتول میگشت ، بالجمله گوید : در همان روز که پدرش هارون در طوس وفات نمود با أمین بیعت کردند ، و برادرش مأمون در آفاق ممالك نیابت یافت ، وأمین در این هنگام در بغداد بود ، ودیگر باره با او بیعت عامه نمودند .

و میگوید : چون أمین روز پنجشنبه پنج روز از محرم سال مذکور بجای مانده بحراقه هر ثمه در آمد، و آن حراقه بدستیاری طاهر غرق ، و أمین باب در افتاد

ص: 85

و شناوری کرده ببستانی در آمد ، اصحاب طاهر او را در یافتند و بگرفتند و بر زورقی حمل کرده بنزد طاهر حاضر ساختند ، طاهر جماعتی را بدو برانگیخت و بقتلش فرمان داد ، آن مردم با شمشیرهای کشیده بروی بتاختند و بر او بر آمدند و سرش را از قفا جدا کردند و بنزد طاهر بردند ، إلى آخر الحكایة .

ابن عبد ربه در مجلد سوم عقد الفرید می نویسد: أبو عبدالله محمد أمین در جمادی الاخره سال یکصد و نود و سوم خلافت ، و در روز یکشنبه پنج روز از محرم سال مذکور هلاکت یافت ، میلادش در رصافه در شهر شوال سال یكصد و هفتاد و یکم و مدت خلافتش چهار سال و ششماه و چند روز ، واز این جمله دو سال و چند ماه امر خلافتش مصفی و اوقات فتنه میان او و برادرش مأمون دو سال بود.

در جنات الخلود می نویسد : أبوعبدالله محمد بن الرشید در شهر شوال سال یكصد وهفتاد و یکم متولد ، و بعداز پدرش هارون خلیفه ، و در محرم سال یکصدو نودو هشتم مقتول، ومدت خلافتش چهار سال و هشتماه و بیست و چهار روز بود .

در زبدة التواریخ مسطور است که مدت خلافت أمین چهار سال و هشت ماه و زمان زندگانیش بیست و هشت سال بود ، و در میان خلفا از وی کریم الطرفین تر نبود، و میگوید : چون طاهر ذوالیمینین نگران شد که از بغدادیان جز شعر و مسخرگی کاری نخواهد آمد بفرمود تا لشكر خراسان یکباره بغداد را فرو گرفتند ، و بعدا للتیا والتی أمین را نیز در کشتی میان شط که میگریخت گرفتار کرده نزد طاهر آورده و بفرمان او بقتلش رسانیدند .

در تاریخ نگارستان می نویسد محمد أمین در سن بیست و دو سالگی در عنفوان جوانی بر سریر جهانبانی بر نشست و بمقتضای هوا و هوس جوانی مغلوب فواحش نفسانی گشته از کثرت لهو و لعب و فرط عیش و طرب از انتظام مهام انام غفلت گرفت ، و از نہایت ضعف رأی و تدبیر مدار عمر را بر مخالطت نسوان و جوانان نهاده سخن پیران و وزیران در خاطرش خطور ننمود.

و چون در شب پنجم محرم سال مذکور بدست غلامان طاهر افتاد گفت : إذا لم

ص: 86

یساعد التقادیر خربت التدابیر ، و در همان روز که شبش کشته میشد ناگاه شپشی بر جامه خود بدید پرسید چیست ؟ گفتند : جانوری است که در رخت مردان افتد ، أمین گفت : أعوذ بالله من زوال النعمة ، و این همه واردات از سخافت عقل و فهم و سوء تدبیر او بود .

داستان مأمون بن هارون الرشید در ایام مخالفت أمین باشیخی از مجوس

در أخبار الأول إسحاقی می نویسد چون محمد أمین، أمیری عظیم الشان مانند علی عیسی بن ماهان را که در اوقات فر نفرمائی مملکت خود از وفور بذل و احسان با مردم آن سامان محبوب مردم آن مملکت شده با چنان لشکری بی کران که کمتر وقتی بدانگونه عدت و عدت دیده بودند بدفع مأمون بفرستاد، مأمون بسی مضطرب گردید که با چنان سپاه بزرگ چسازد ، و با جمعی معدود چگونه با آن سپاه نا معدود تقابل جوید ، و بدانست که از مقاومت علی بن عیسی عاجز است ، لاجرم یکی روز بر نشست و بیکی از متنزهات برفت تا خواص خودرا فراهم سازد و با ایشان بمشورت پردازد تا کار بر چه منوال گذارد .

در این حال پیری مجوسی از مردم پارس با او متعرض شد و صدا برکشید و مأمون را از ظلم ظالمی بدادرسی بخواند ، چون مأمون او را با آن فرتوتی بدید بروی رقت گرفت و بفرمود تا او را بر مرکبی بر نشاندند ، و بأن موضعی که مقصد مأمون بود رهسپار ساختند، و چون مأمون بآنجا که اراده داشت بنشست و آسایش نمود باحضار شیخ أمر فرمود ، چون شیخ را در آوردند بفرمود تا در گوشه مجلس خودش بنشاندند .

آنگاه روی با خواص خود آورده و از اخبار أمین وجنبش لشکر او بایشان باز نمود و گفت : هر کدام رأى خود را آشکار کنید ، و آن جماعت هر یك بچیزی اشارت کردند، بعضی گفتند : بخدمت أمین اعتذار و بفرمان او بهر چه اراده کرده است

ص: 87

انقیاد میجوئیم و منتظر یاری خداوند باری میشویم، دیگری گفت : باهنگ پاره ممالك كفار رهسپار میشویم ، و آن مملکت را میگشائیم، و در آنجا متحصن میگردیم دیگری گفت : بپادشاه ترکستان از غدر این غادرو قطع این قاطع پناهنده میگردیم و این کاری تازه و ناشایسته نیست چه پادشاهان همواره بر این شیمت رفته اند ، مأمون باین رأى مایل شد، و از آن پس فکری عمیق بنمود و گفت : چگونه برای مردم ترك بمحاربت با مسلمانان راهی برقرار نمایم ، بعداز آن گفت : بجمله از پیش روی برخیزید.

چون برخاستند با آن شیخ فارسی گفت : حاجت تو چیست ؟ بزبان عبری گفت : برای حاجتی بیامده ام ، أما در این حال چیزی برای من عارض شد که از آن اکیدتر است ، مأمون گفت آن چیست ؟ گفت : من چون بخدمت أمیر المؤمنین در آمدم محبت او را در دل نداشتم، و اکنون دل من از محبتش آکنده شد، و اینك أیها الأمیر سه رشته بندگی بر گردن من استوار شد ، یکی دوستی و یکی نیکوئی ویکی متابعت ورزیدن ، هم ایدون اگر مایل هستی که آنچه میدانم با تو بگویم ، به تعیین تو مفوض است ، مأمون سر بزیر آورد و آن شیخ مجوسی گفت: أیها الأمیر حقارت قدر و منزلت من نبایستی تو را از دولتخواهی و نصیحت من باز دارد چه من برهمائی از فرزندان بر همین بزرگ ملوك فرس ومتوسط بین آنان و بین أول الأوائل میباشم.

معلوم باد چنانکه جیلی در کتاب خود موسوم بانسان کامل می نویسد : براهمه پرستش خدای را مطلقا ننمایند نه از حیث پیغمبری یا رسولی ، بلکه میگویند : در دایره وجود هیچ موجودی نیست جز اینکه آفریده خداوند است ، پس براهمه بوحدانیت خداوند تعالی معتقدند در وجود ، لكن منكر انبیاء و رسل علیهم السلام هستند مطلقا ، پس عبادت ایشان در حضرت حق تعالی از نوع عبادت رسل است قبل از انبیاء و این گروه را عقیدت بر آن است که اولاد إبراهیم علیه السلام هستند.

و می گویند : نزد ما کتابی است که إبراهیم از جانب خودش نوشته است ، وهیچ نمی گویند : از جانب پروردگار آنحضرت است، و در این کتاب حقایقی مذکور است

ص: 88

و پنج جزء است ، و قراءت این اجزاء را برای همه کس جایز شمرده اند مگر جزو پنجم را که برای آحاد خودشان هم روا نمی دارند ، و در میان ایشان مشهور است که هر کس که جزو پنجم را از آن کتاب قراءت نماید بناچار امر او بدین اسلام مؤول می گردد و بدین محمد صلی الله علیه و آله اندر میشود .

و این طایفه بیشتر در بلاد هند یافت میشوند ، و در آنجا جماعتی از ایشان هستند که بهیئت وزرای خود فریفته و مغرورند ، و گمان میبرند که براهمه هستند أما از ایشان نیستند ، و این گروه بپرستش بتها اقرار دارند، و از آنجمله کسانی هستند که عبادت بت را مینمایند ، و نزد ایشان از آن طایفه شمرده نمی شوند .

مأمون در جواب گفت : ای شیخ اگر از ملت خود بملت ما انتقال گیری شعاری تو ملحق میسازیم ، شیخ در جواب گفت : نفس من باین کار بسیار مایل و باعث و انگیزاننده سخت دارد لكن الان این کار نکنم ، و شاید بعد از این چنین کنم ، مأمون گفت : كلمات وزراء را بشنیدی اگر ترا نیز رأیی هست تکلم کن ، گفت : هریك از ایشان در اصابت رأی مجتهد هستند ، أما من بانچه رأی آوردند راضی نیستم ، ومن یافته ام در آنچه پدران من از پدران خودشان أخذ کرده و بان حكم نموده اند اینکه چون شخص عاقل را فرو گیرد چیزی که بأن مسبوق نبوده است باید خویشتن را باحکام آنکس که بخشنده عقول وقاسم حظوظ است تسلیم نماید و معذلك و باین حال تسلیم ، نصیب خودرا از دفاع بقدر مقدور و طاقتش ضایع نگرداند چه اگر بر ظفر هم حاصل نیابد بر قدر حاصل یابد .

مأمون گفت : گفته اند : لارأى لكذوب ، کسی که دروغ گوید رأیش را فروغی نیست ، و نفوس ما بدون اینکه آزمایشی کرده باشد همی خواهد بتو وثوق و اطمینان یابد و این حال نیست مگر برای اینکه ما اجابت حزم را اختیار میکنیم لكن دوست میدارم که ثمره دوستی خودمان را بالمكاشفة الدالة على القبول بتو بچشانیم ، و اینك ما بتوخبر میدهیم که این شخصی که بجانب ما روی آورده اوعلی بن عیسى است ، مارا مقاومت با او ممکن نیست، زیرا که بلاد و اموال و رجالی که در تحت حکومت

ص: 89

و تصرف اوست ازها بیشتر است.

شیخ گفت : سزاوار چنان است که این زنگار پندار را بالكلیة از آینه دل و صفحه خاطر بزدائی ، و بانچه مجربان جهان گفته اند گوش بسپاری ، چه گفته اند : ماكثر من كثره البغی ، و لا قوى من قواه الظلم ، و لا ملك من ملكه الغضب ، آنکس که از روی سرکشی و طغیان یا ظلم وعدوان یا غضب وعدوان دارای کثرت یا قوت یا سلطنت گردد صاحب هیچیک نیست ، اینك من تورا داستانی بسپارم اگر از مانند آن برکنار شدی میوه مراد ببار آوری ، مأمون گفت : بیار تاچه داری .

شیخ مجوسی گفت : همانا خنشوار یعنی خشنواز پادشاه هیاطله چون فیروز ابن بوذرجمهر پادشاه فرس را اسیر کرد و خواست او را رها سازد از وی پیمانی بگرفت که باوی جنگ نجوید ، ودر حق او بمكروهی آهنگ نکند ، آنگاه در پایان زمین هیاطله سنگی بر نهاد ، و فیروزسوگند یاد کرد که هرگز با لشکری یا بدون لشکری از آن سنگی عبور نکند ، گویا آن سنگی را حدی برای خاك خود قرار داد آنگاه فیروز را رها کرد

چون بدار الملك خود آمد و استقرار گرفت خواست کار بغدر و مکیدت کند و با خشواز آغاز کارزار وساز جنگ و گداز را طراز دهد ، وزراء و خواص آستان خودرا بر این اندیشه آگاه ساخت ، آن جماعت فیروز را از وخامت عاقبت غدر و بغی بیم همی دادند و کرداری نا استوار شمردند .

فیروز گفت : من با او عهد کردم که از آن سنگی نگذرم ، أما أمر میکنم تا آن سنگ را بر پشت پیلی حمل کرده در پیش روی لشکریان روان دارند، و هیچیك از سپاهیان از آن سنگ تجاوز نکند ، چون وزراء درگاه را معلوم افتاد که غدر و بغی در جان پادشاه جای گیر شده است زبان فرو بستند ، و با هم قرار دادند که دیگر در آن امر در خدمت پادشاه بازگشت و بان سخن مراجعه ننمایند ، فیروز سرداران لشکر را که چهارتن و در زیر هر تنی پنجاه هزار مرد جنگجوی بود حاضر ساخت ، و برای ساختگی جنگ با مردم هیاطله أمر نمود ، پس فیروز با چندین لشكر نامدار وجیش

ص: 90

بیشمار که هیچکس را گمان نمیرفت که مغلوب گردند حرکت کردند ، وخشنواز را طاقت مقاومت با یکی از آن چهار مرزبان وسردار نبود .

و چون فیروز روی بدانسوی آورد ، پیشوای دین ایشان بدو گفت : ای پادشاه این کار مکن چه پروردگار عالمیان سلاطین جهان را بر جور کردن چندانکه کار ایشان بخرابی ارکان انجرار نگیرد مهلت میدهد ، تو باین مردم بهیچ وجه و هیچ چیز متعرض مشو ، فیروز التفاتی بسخنان وی نکرد ، وبالشكریان بی پایان کوه و بیابان در نوشت تا آن سنگ معهود رسید و بفرمود از جای برکندند و برفیلی عظیم الجثه در پیش روی لشکریان روان داشتند

هنوز راهی بسیار ننوشته بودند که بفیروز خبر دادند که از سران سپاه یکتن مردی را از روی ظلم وستم کشته است ، واینك برادر مقتول بدادخواهی بدرگاه پادشاه بیامده است ، فیروز فرمود مالی بسیار بوارث بدهند تاکار بصلح انجامد ، برادر مقتول گفت : جز بقتل قاتل مقتول رضا ندهم ، فیروز چون چنان دید بفرمود تا اورا دور ومطرود ساختند ، آن مرد بأن قاتل تاختن آورد تا بقتلش رساند ، قاتل اسب خودرا جنبش داد تا از چنگ برادر مقتول فرار نماید ، و این خبر بفیروز رسید فیروز در عجب شد که چگونه چنان سوار جنگجوی ازوی فرار کرده است

در این حال بزرگترین وزرای فیروز بیامد و از اسب خود بزیر آمد و بعرض رسانید که محتاج آن شده است که با پادشاه خلوت نماید ، لاجرم در آن مکان خرگاهی برای پادشاه برزدند ، وفیروز باوزیر خلوت کرد ، وزیر گفت : ای شهریار بختیار بر هفت اقلیم مالك شدى ، و بمقدار پادشاهان پیشین روزگار بر نهادی و اینك ، پروردگار علی أعلى در حق تو آشکار شد که امر این سردار عظیم الشأنی را که چندین هزار سوار کارزار جنگ سیار در زیر امر وفرمان او هستند ، واز چنگ چنین مردی ضعیف مسكین با آن ضعف و سستی و قلت یار و یاور فرار کرد برای تو ضرب المثل ساخت تا ببینی و مغرور نشوی ، واین فرار او جز از راه ظلم و بغی او نبود پادشاه گفت : این سردار نه از آن گریخت که از وی عاجز بود بلکه از بیم ما و بیم

ص: 91

ص: 92

ص: 93

و بلاد وامصارش را در زیر پای غارت در سپرد ، و با رعایای او بهرگونه بدی و اساءت مبادرت نمود ، و چون راه در نوشت تا بلشکرگاه خوشنواز نزدیك شد ، خوشنواز در برابر او فرود آمد و بحضرت رب الأ على استعانت جست ، و در جنگ ، فیروز در هم شکسته انهزام گرفت ، و خوشنواز بر تمامت اموال و رجال او چیره چیره ومستولى گشت و اموال را بغارت ببرد ، و در طلب فیروز بتاخت تا او را دریافت واهل بیتش را اسیر ساخت ، وحامیان دولتش را مأخوذ داشت

چون مأمون این داستان را بشنید سخت مسرور شد و گفت : اکمال سرور من این است که بایمان و توحید خداوند بی انباز که ترا در آغاز ملاقات دعوت کردم اندر شوی ، شیخ گفت : أما اكنون آری قبول نمودم ، أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله ، مأمون در اکرام و تعظیم شیخ بكوشید ، واورا بخلاع گرانمایه مخلع ساخت ، و طاهر بن حسین را بحرب علی بن عیسى روان ساخت ، و طاهر در آنحال که بیرون میرفت مقداری درهم در آستین خود بداشت تا بر مردم ضعیف پراکنده دارد ، آستینش گشوده و دراهم فرو ریحت ، و طاهر تطیر نمود ، و شاعرش این شعر را بگفت:

هذا تبدد شملة لا عبرة *** و ذهابها فیها ذهاب الهم

شیء یكون الہم نصف حروفه *** لا خیر فی امساكه فی الكم

مقصود اینست که نصف کلمه درهم که هم است و بمعنی اندوه است و پریشان خیالی مذموم است ، و امساك چنین چیز در آستین خیرى ندارد وهمان ریختنش دلیل اقبال ومیمنت وفال نیك است طاهر باین شعر تفأل نمود و با خاطر آسوده ودل قوی و چهار هزار تن بحرب ابن ماهان روان شد ، وبداستان قتال لشكر أمین ومأمون اشارت مینماید ، ودر ضمن بحكایت إبراهیم بن مهدی وحضور در مجلس أمین ، وتغنی ضعیف جاریه أمین و تطیر أمین چنانکه مسطور شد یاد مینماید.

و می گوید : در أمثله عرب است: «أشأم من طویس»برای کسی گویند که در شئامت مقامی بلند یافته باشد ، واین طویس مردی مخنث بود در مدینه و می گفت:

ص: 94

ای مردم مدینه چندانکه من در قید حیات هستم و در میان شماراه میروم متوقع خروج دجال باشید ، و چون بمردم از این اندیشه آسوده می مانید ، زیرا که تولد من در همان شب بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد ، و چون أبوبكر رخت بدیگر جهان کشید در همان روز مرا از شیر بازگرفتند و لب از شیر بر بستم ، وروزی که بسن بلوغ رسیدم عمر را در همان روز بکشتند، و در همان روز که عثمان را بقتل رسانیدند تزویج نمودم ، و در آنروز که علی علیه السلام شہید گردید مرا فرزندی متولد شد

و نام طویس طاوس بود و چون اورا مخنث گردانیدند اورا طویس بتصغیر طاوس خواندند ، و نامش را عبدالنعیم نهادند ، وطویس این شعر را در حق خودش گوید

إننی عبد النعیم ثم طاوس الجحیم *** و أنا أشأم من یمشی على ظهر الحطیم

أنا خاء ثم لام ثم قاف حشومیم

یعنی ثم حشو المیم ، ومقصود از حشومیم یاء حطى است ، گویا گفته است: أنا خلقى اشأم الناس ، امام مالك از عبدالرحمن بن عمر روایت کندکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«إِنَّ یكن الخیر فی شیء ففی ثَلَاثٍ : المرءة ، وَ الدَّارِ ، وَ الْفَرَسِ» اگر خیر و خوبی در چیزی باشد پس در سه چیز است : یکی زن ، ودیگر خانه ، ودیگر اسب .

و در مسند أبی داود طیالسی مذکور است که بعایشه گفتند : أبوهریره میگوید رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : «الشُّؤْمُ فی ثَلَاثٍ : المرءة ، وَ الدَّارِ ، وَ الْفَرَسِ»، شهامت درسه چیز است : یکی زن ، ودیگر سرای ، ودیگر اسب ، عایشه گفت : أبوهریرة درست حفظ نکرده است، زیراکه وی هنگامی بحضرت رسول صلى الله علیه و اله مشرف شده که آنحضرت میفرمود: خداوند بکشد یهود را که میگویند : شهامت در سه چیز است : در سرای و در زن واسب ، و أبوهریرة آخر حدیث را بشنید و اولش را نشنید .

راقم حروف گوید : از اینجا معلوم شد أحادیث هریرة که خودش بجعل آن اقرار کرده بچه پایه و مایه است ، و از این پیش در ذیل این کتب شریفه اشارت شد که فرموده اند : خوشبختی مرد در سه چیز است : زن پارسا ، و سرای وسیع و اسب اصیل ، و پیغمبر فرمود : «أَحَبَّ مِنْ دنیاكم ثَلَاثاً : الطیب ، وَ النِّسَاءِ

ص: 95

وَ جَعَلْتُ قُرَّةُ عینی وَ الصَّلَاةَ »بدیهی است که مطلقاً جنس زن را که اسباب تولد و تناسل و بقای نسل است شوم نمی شمارند مگر اختصاصی پیدا کند ، واین حال باین صنف انحصار ندارد در سایر اصناف هم این لحاظ هست، و بهمین ملاحظه بقای نوع است که این چند تأکید در امر تزویج ونكاح فرموده اند

بعضی از علماء گفته اند : شامت سرای تنگی آن و شؤمت همسایگان و آزار ایشان ، وشامت زن عدم ولادت او وسلاطت لسان اوو تعرض اوللریب است ، وشامت اسب اینست که بر آن جهاد نکنند ، وبقولى حرونی و سرکشی آن و گرانی بهای آن است أمیر المؤمنین علی علیه السلام فرمود: «الْحَسَنَةَ فی الدنیا الْمَرْأَةِ الصَّالِحَةُ ، وَ فی الأخرة الْحُورِ اجْمَعْ »و از این کلام مبارك معلوم شد که در حورالعین غیر از صالح نیست ، و گفته اند شامت خادم نکوهیدگی خلق او وقلت تعهد او است در آنچه بدو تفویض شده است

و نیز نوشته اند : هفت روز است که در هر ماهی نحس است : یکی روز سوم ماه است که در این روز قابیل هابیل را بکشت ، دیگر روز پنجم ماه است که در آنروز خداوند تعالی آدم را از بهشت بیرون کرد ، و در این روز خداوند عذاب بقوم یونس بفرستاد ، ویوسف را در چاه انداختند ، ودیگر روز سیزدهم ماه است که خداوند منان در این روزملك ایوب را مسلوب و بلاء را بروی نازل و در این روز ملك سلیمان را سلب و در این روز جماعت یہود پیغمبران را بکشتند .

و دیگر روز شانزدهم است ، در این روز خداوند قہار قوم لوط را خسف وششصد تن نصرانی را مسخ وخوك گردانید ، و یهود را مسخ ومیمون ساخت ، و در این روز جماعت یهود حضرت زکریا را به اره بدونیمه ساختند

و دیگر روز بیست و یکم است ، در این روز فرعون متولد و در چنین روز برود نیل غرق شد، و در این روز خدای تعالی آیات مشهوره را بر قوم فرعون بفرستاد که عبارت از طوفان وملخ وقورباغة وخون باشد ، ودیگر روز بیست و چهارم هر ماه است ، در این روز نمرود شکم هفتاد زن را بشکافت ، وإبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را بآتش افکند ، وشتر صالح را در این روز عفر کردند ، ودیگر روز بیست و پنجم ماه است

ص: 96

که در آن روز باد عقیم برقوم لوط فرستاده شد ، واین شعر شاعر ضابط أیام نحسه از هرماه است :

محبك یرعى هواك فهل *** تعود لیال بضد الأمل

فما كان نقط بدا نحسه *** و ما كان هملافسعد حصل

در نصاب صبیان این دو بیت را گوید :

هفت روز نحس باشد در مهی *** زان حذر کن تا نیابی هیچ رنج

سه و پنج و سیزده با شانزده *** بیست و یك با بیست و چار و بیست و پنج

علامه مجلسی أعلى الله مقامه در زاد المعاد واختیارات ومجلدات بحارالانوار الأحادیث و الأخبار باین جمله اشارت فرموده است ، و از این پیش در ذیل نقلا عن مجلدات مشكاة الادب وذیل احوال خلفا بشرح حال طویس اشارت رفته است

و نیز تفصیل حال فیروز بن یزدجرد بن بهرام گور که از سلاطین عظیم الشأن مملکت ایران ، وبصفت عدل ورعیت پروری و داد ودهش موصوف ، وجد انوشیروان عادل بن قباد بن فیروز است ، در ناسخ التواریخ مشروح وكیفیت مقاتلت او باخوشنواز پادشاه هیاطله که از جانب خود هرمز برادر فیروز و بعد از هرمز از جانب فیروز ملك الملوك ایران فرمانفرمای مملکت هیطل وطخارستان گردید بصورتی دیگر مسطور است .

هیطل باهاء هوز مفتوح وسكون تحتانی و طاء مهمله مفتوحه و لام ساكن، وجمع آن هیاطله عبارت از اراضی ماوراءالنهر و بخارا وسمرقند و خجند و دیگر بلاد وامصار آن باشد ، و خوشنواز نخست از جانب یزدگرد پدر فیروز در آن ولایات امارت داشت .

و چون نوبت سلطنت ایران بفیروز رسید منشور سلطنت طخارستان و اراضی هیاطله را برای خوشنواز بفرستاد ، و حقوق سابقه اورا که در زمان جنگ فیروز با برادرش هرمز روی داده بود منظور فرمود ، واز آن پس بواسطه نافرمانی خوشنواز و رنجش خاطر فیروز كار بجنگ افتاد ، وآخر الأمر فیروز با هزار تن در آن گودالها که خوشنواز در جلو راه فیروز بکنده و رویش را با خس وخاشاك بپوشیده بیفتادند

ص: 97

و جان بدادند ، و سوخر! فرمانگذار خراسان از پی خونخواهی بزمین هیطل بیامد و این داستانی مبسوط است ، هر کس خواهد در مجلد دوم از کتاب اول ناسخ التواریخ مطالعه خواهد کرد .

طخارستان بفتح طاء مهمله و خاء معجمه والف وراء مهمله وسین مهمله و تاء مثناة فوقانی که طخرستان نیز خوانده میشود ، ولایتی پهناور و بزرگ ، و مشتمل بر چندین شهر از نواحی خراسان و علیا وسفلی است ، علیا در شرقی بلخ و غربی نهر جیحون ، و ما بین آن و بلخ بیست و هشت فرسنگ فاصله است ، و سفلی نیز در غربی رود جیحون واقع است ، فرقی که باعلیا دارد این است که از بلخ دورتر و طرف شرق نزدیك تر از علیا است ، و بزرگترین شهرهای آنجا طالقان است ، و این طالقان در میان مرو رود و بلخ ، واز آنجا تامرو سه منزل راه است ، واین طالقان غیر از آن طالقانی است که در قزوین است

و در ذکر این اقوال مختلفه که در ذکر مدت عمر وزمان خلافت أمین مسطور شد با آنچه در ذیل احوال هارون الرشید وتبیین روز مرگ او مرقوم شد ، چون بسنجند معلوم میشود اصح أقوال كدام است ، ومأمون بن الرشید ششماه از امین بزرگتر بود چنانکه در زمان تولد هر یك مبین است

در فوات الوفیات مسطور است که هارون الرشید نظر بفراستی که داشت معلوم ساخته بود که در میان مأمون وأمین چه خواهد گذشت ، لاجرم این شعر را انشاد کرد :

محمد لا تبغض أخاك فانه *** یعود علیك البغی إن كنت باغیاً

فلا تعجلا فالدهر فیه كفایة *** إذا مال بالأقوام لم یبق باقیا

ای محمد با برادرت مأمون ازراه بغض و بغى کار مکن ، چون بغى بباغی بازگشت گیرد ، پس شما دو برادر در کار یکدیگر و خرابی بنیان همدیگر شتاب مگیرید چه حوادث روزگار و طوارق لیل و نهار برای ویران کردن بنای عمر جهانیان و فنای ایشان و برجای نگذاشتن آثار ایشان کافی است ؛ و از این پیش در ذیل حال هارون وداستان او وكسائی ، واحضار مأمون وأمین ، وگریستن هارون بروخامت انجام حال

ص: 98

ایشان مرقوم شد که این خبر را از حضرت کاظم علیه السلام استدراك نموده بود .

بیان شمایل و پاره اوصاف محمد آمین و بعضی فقرات مناسبه دیگر

از این پیش در ذیل احوال ام جعفر زبیده خاتون مسطور گردیدکه در آنحال که بفرزندش أمین حمل داشت ، شبی در عالم خواب نگران شد که چهار تن زن در اطرافش انجمن کرده هر یك در اوصاف محمد أمین كه جنین بود بیانی کردند ، ودراین خصوص نیز باین حکایت اشارت رفت ، و نیز در طی احوال او که در این أبواب متعدده مسطور شد مخافت رأی و پستی همت و ضعف عقل و تدبیر او که همه آثار شهامت وفلاكت است گزارش رفت .

از این روی بود که هارون الرشید مأمون را با اینکه از طرف مادر اصالت نداشت بروی برگزید ، ومهرش را در دل بیندوخت ، والبته هیچکس در حال فرزند چون پدر بصیرت ندارد وگرنه أمین از حیث نسب بر تمام خلفای بنی عباس اشرف بود وأبوالهول حمیری این شعر را گفته است :

ملك أبوه و امه من نبعة *** منها سراج الأمة الوهاج

شربوا بمكة فی ذرا بطحائها *** ماء النبوة لیس فیه مزاج

و از این شعر بازمیرساند که پدر ومادر أمین بهاشم بن عبد مناف نسب میرسانند وهر دو از یك چشمه سار شرف وینبوع شرافت آب خورده اند

أبو الفرج اصفهانی در مجلد هفدهم اغانی این شعر را بأبی الولید أشجع بن عمرو سلمی که از این پیش بحالات او اشارت رفت و با برامکه ورشید اتصال داشت نسبت میدهد و میگوید : در دبستان أمین در آمدم و اینوقت چهار ساله بود ، و در مجلس ادب برای تعلیم حاضر میشد ، وساعتی می نشست ومیرفت ، من این شعر را برای اوقراءت کردم ، زبیده خاتون مادر أمین فرمان کرد یکصد هزار درهم در جایزه من بدادند .

أبوالفرج میگوید : هیچکس مالك امر خلافت نشده است که پدر و مادرش

ص: 99

هر دو از بنی هاشم باشند مگر أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله وسلامه علیه و محمد بن زبیده.

در مروج الذهب مذکور است که ابوجعفر منصور روزی جلوس کرده جماعت بنی هاشم که از کسان او بودند بحضرتش در آمدند ، ومنصور با حالت مسرت و بشارت گفت : آیا ندانسته اید که شب گذشته محمد مهدی را فرزندی مذکر به پهنه شهود نمایشگر گردیده اورا موسی نام کردیم ، چون حاضران این خبر بشنیدند بهم بر آمدند وروی ایشان تیره و تار گردید گویا خاکستر بر صورت ایشان افشان کرده اند ، و ندانستند چه جواب دهند ، منصور گفت : گویا من نگران حال شما هستم ، چون باشما خبر دادم که نام این مولود را موسی نهاده ام اندوهناك شدید ، با اینکه مقام دعا و تہنیت بود نه سکوت

بعد از آن استرجاع کرده گفت : آن مواردی که موسى بن محمد نام خواهد داشت همان است که در حق او اختلاف کلمه پدید گردد و خزائن كثیره غارت شود و مملکت مضطرب و پدرش مقتول شود ، و آن محمد همان است که از خلافت مخلوع گردد این مولود نه آن است ، و این زمان نه آن زمان است ، سوگند باخدای ، جد این مولود یعنی هارون الرشید هنوزم تولد نگشته است ، چون بنی هاشم این سخنان بشنیدند زبان بدعا برگشودند ، و منصور ومهدی را تہنیت فرستادند ، و این موسى بن مهدی همان موسی هادی برادر رشید است که بشرح حال و ایام حال و ایام خلافتش گذارش نمودیم و نیز در ذیل أحوال منصور باین داستان باندك تفاوتی نگارش رفت .

امین از تمامت جوانان عصر خود بصباحت دیدار وكمال حسن وملاحت و بلندی بالا وزبان بلیغ و بیان فصیح و شجاعت وقوت قلب امتیاز داشت ؛ در فوات الوفیات مسطور است که أمین نیكوترین جوانان جهان از حیثیت چہرۂ دلاویز و دیدار بهجت انگیز وسپیدی اندام و بلندی بالاوقوت مفرط وبطش و شجاعت و فصاحت وادب و بلاغت وسخاوت بود ، لكن نكوهیده رأى كثیر التبذیر وگول وضعیف الادراك بود

در مروج الذهب مسطور است که یاسر خادم حکایت کرده است که در آن زمان

ص: 100

که لشکر مأمون از همه سمت برأمین احاطه کردند، ام جعفر زبیده خاتون مادر أمین گریان و نالان برامین در آمد ، أمین فرمود «مه انه لیس بجزع النساء و هلعین عقدت التیجان ، الخلافة سیاسة لا تسعها صدور المراضع وراءك وراءك »خاموش و آرام باش، این امور خطیره نه آن است که جزع و ناله وجوش و خروش زنان چاره اش را نماید ، تاج سلطنت و مسند خلافت را سیاستی در کار است که سینهای زنهای شیر ده وسعت آن را ندارد ، و گوی میدان را گوی پستان برابری ننماید بدنبال کار خود باش و نظر پیش بین برگشای .

دمیری در حیاة الحیوان گوید : أمین بسیار مبذر بود ، و در تبذیر اموال خودداری نمی توانست ، و صلاحیت أمر خطیر خلافت را نداشت ، و بلهو ولعب واشتغال بقصف واقبال بر لذات منهمك بود ، از ابیاتی است که در حق او گفته اند :

إذا غدا ملك باللهو مشتغلاً *** فاحكم على ملكه بالویل والخرب

أما ترى الشمس فی المیزان ها بطة *** لما غدا و هو برج اللهو والطرب

و میگوید : أمین جوانی بدیع الحسن و سیمین تن و طویل الفامة بود ؛ وابن اثیر گوید : أمین فروهشته و انزع و با دو چشم كوچك و برکشیده بینی و جمیل و طویل و درشت استخوان و پهن دوش بود ، و نیز نوشته اند : جسیم واشقر و باگیسوان فروهشته و اثر آبله در چهره اش نمایان بود .

در نزهة الجلیس نوشته است که هر یك از دو پسران هارون ، محمد أمین و برادرش أبو عیسی را بواسطه فرط جمال ایشان یوسف الزمان میخواندند، حتی اینکه گفته اند: جمال اولاد خلفاء باین دو تن پایان گرفت ، و مردمان پیش از ایشان و بعداز ایشان هیچیك از فرزندان خلفای جهان را باین حسن وجمال ندیده بودند مگر ابن معتز. هارون الرشید میگفت : تمام محاسن را برای تو دوستار و خواستارم ، حتی اینکه اگر برای من امکان داشت صورت أبی عیسی را برای تو قرار دهم میدادم .

و یکی روز هارون الرشید با ابوعیسی که در آن زمان کودکی خورد سال بود گفت : کاش این جمال تو از آن عبدالله یعنی مأمون بودی ، أبوعیسی در جواب

ص: 101

عرض کرد : «لیت حظه منك لی »،کاش آن بهره و بختی که مأمون را از تو است برای من بودی ، رشید در عجب شدکه ابوعیسی با آن حال کودکی اینگونه پاسخ نیکو بداد و اورا در بر کشید و ببوسید و بخویشتن نزدیك ساخت

و هم در آن کتاب مذکور است که در آن شبها که أبو نواس شاعر با أمین منادمت داشت ، یکی شب أمین نگران شد که أبو نواس از روی شعف خاطر ومیل قلب وعلاقه باطنی بدو مینگرد فرمود : ای حسن آیا بمن مایل و خواهانی ؟! گفت : پناه بخدای میبرم کدام کسی را آن قدرت است که بتواند بدینگونه خیالات نزدیك شود ، أمین گفت : ترا بجان خودم قسم میدهم که از روی حقیقت بامن خبر گوى ، أبو نواس که حالت امرد خواهی او معلوم است گفت : ای آقای من سو گند با خدای ، مردگان خواهان تو هستند پس حال زندگان بر چه سان است ؟! أمین بقتل أبی نواس فرمان داد چون نطع وشمیر حاضر کردند أبو نواس بقراءت این شعر شروع کرد :

ندیمی غیر منسوب *** إلى شیء من الحیف

سقانی مثل ما یشرب *** فعل الضیف بالضیف

فلما دارت الكأس *** دعا بالنطع و السیف

كذا من یشرب الراح *** مع التنین بالصیف

أمین از گفتار ابواس بخندید و او را صله بخشید ، و از لغزش او در گذشت و فی الحقیقة أبونواس در این معنی و مضمون که بداهة انشاء کرده سخت نیکو و بدیع است .

ص: 102

بیان عدد ازواج و اولاد محمد امین ابن هارون الرشید

محمد أمین چنانکه اشارت رفت پسران ساده روی نزار میان را بر حور جنان ترجیح میداد از این روی چنانکه از این پیش در ذیل احوال مادرش زبیده خاتون سبقت گزارش یافت که چون نوبت خلافت با پسرش أمین پیوست ، واورا با پسران ساده روی و بی مویان مشك موى ومشك مویان عنبر بوی تعلق وخوئی مخصوص و از ماه طلعتان عنبرین گیسو وساده مویان خورشید روی کناره جوئی منصوص بود بفرمود تاكنیزكان پریزاد که رشك گلستان و سرو آزاد بودند جامه پسران ساده ماه و ساده بر تن پوشیدند وعمامه برسر وکمر پر جوهر بر کمر بستند ، وجامه ای دیبای پر بہاکه بمردان اختصاص داشت بر آن پیکرهای سیمبر بیاراستند ، و بر فرق بعضی تاجهای ، و بر فرق بعضی تاجهای مکلل بدر و گوهر بر نهادند ، و در نظر أمین جلوه گر آمدند ، أمین را بسیار پسندیده و مطبوع افتاد و ایشان را غلامیات نام کردند.

أمین را از پسران ساده باین ماهرویان آزاده رغبت برفت ، وازدختران بہرہ پسران و مهر دوشیزگان برداشت ، و خاطر مادر ناز پرورش بر آسود ، از این روی أمین را زن وفرزند بسیار نصیب نگشت ، وبعلاوه روزگار زندگانی وروز کامرانیش را امتدادی نبود ، و اورا دو پسر پدیدار شد ، یکی موسی که مادرش ام ولدی بود که اورا نظم میخواندند ، و چنانکه سبقت تحریر یافت ، در آن هنگام که مأمون را خلع و نامش را از منابر و خطب و نقش سکه بیفکند ، مردمان را به بیعت و ولایت عہد موسی پسر خودکه در این وقت کودکی خوردسال بود بخواند ، و او را الناطق بالحق لقب داد ، با اینکه در آن زمان نه بحق و نه بغیر حق ناطق بود ، و این جمله انقلابات که در مملکت اسلام و سلطنت أمین تا بقتل او رسید همه از نحوست این کردار بود .

و چنان افتاد که نظم مادر موسی را زمان در رسید و دچار مرگ بگردید جزع و فزع أمین بر مرگ او سخت دشوار شد ، و این خبر گوشزد زبیده خاتون مادر

ص: 103

أمین گشت و بتعزیت أمین در آمد و این شعر بخواند:

نفسی فداؤك لا یذهب بك التلف *** ففی بقائک ممن قد مضی خلف

عوضت موسى فكانت كل مرزیة *** من بعد موسى على مفقوده سلف

و در این دو شعر در بعضی نسخ بعضی اختلافات است ، و زبیده بعداز قراءت گفت «أعظم الله أجرك و وفر صبرك و جعل العزاء عنها ذخرك»خداوند اجرت را متكاثر وصبرت را متوافر گرداند و این مصیبت وعزاء را ذخیره توفرماید ، مسعودی گوید : أمین بسیار بمحبت و الفت ام ولدش نظم مولع بود ، و نظم همان مادر موسى الناطق بالحق است ، و چون مرد و اندوه و حزن أمین در مرگ او شدید گردید ، مادرش ام جعفر زبیده بشنید وگفت : مرا بخدمت أمیر المؤمنین حمل كنید چون اورا بدو بردند أمین باستقبال مادرش بتاخت و گفت : ای خاتون من همانا نظم بمرد ! زبیده آن دو بیت را بخواند.

و پسر دیگرش عبدالله نام داشت و از این پس در زمره سرود گران مذکور میشود مادر او نیز ا ُم ولدی دیگر بود ؛ صاحب عقدالفرید گوید : أمین در زمان زندگانی خودش برای پسرش موسی بیعت گرفت ، و نیز برای برادرش عبدالله بن أمین بیعت گرفت ، ونام اورا نیز برزر وسیم نقش کرد ، و در حقیقت مهر این دو كودك هزار گونه مصیبت برامین فرود نمود .

در تاریخ ابن أثیر مى نویسد که حسین بن ضحاك در مراثى أمین و ذم مأمون كار باسراف راند ، از این روی مأمون اورا از خود براند و محجوب گردانید و تا مدتی بمدیحت او گوش نسپرد ، و از آن پس روزی اورا احضار کرده گفت : با من بگوی آیا در روز قتل برادرم هیچ زن هاشمیه بقتل رسیده یا هتك پرده عفت و حشمتش شده باشد ؟ گفت : چنین نبوده است ، مأمون گفت : اگر چنین نبوده است پس این شعر چیست که میگویی:

و مما شجی قلبی و كفكف عبرتی *** محارم من آل النبی استحلت

و مهتوكة بالخلد عنها سجوفها *** كعاب كقرن الشمس حین تبدت

ص: 104

إذا حفرتها روعة من منازع *** لها المرط عادت بالخشوع ورنت

و سرب ظباء من ذؤابة هاشم *** هتفن بدعوى خیرحی و میت

ارد بدأ منى إذا ما ذكرته *** على كبد حری و قلب مفتت

فلا بات لیل الشامتین بغبطة *** و لا بلغت آمالها ما تمنت

حسین گفت : أى أمیر المؤمنین «لوعة غلبتنى و روعة فأجأتنی و نعمة سلبتها بعدان غمرتنی و احسان شكرته فانطقنى و سید فقدته فاقلقنی فان عاقبت فبحقك و إن عفوت فبفضلك» سوزش حال و آتش درونی بر من چیره ودهشت و وحشت ناگهانی بر من دست یافته روزگارم خیره و در بحر نعمتی که مرا فرو گرفته از من مسلوب ، وشكر احسانی که بر من لازم بود مرا بسخن آورد ، وسید و آقایی که از من ناپدید شد مرا در قلق و اضطراب افکند و گفتم آنچه گفتم ، هم اکنون اگر مرا کنی حق تراست و اگر در گذری از برکت فضل وعفو تو است

مأمون چون این کلمات را بشنید هر دو چشمش را اشك فرو گرفت و گفت : از تو در گذشتم ، و نیز بفرمود تا آنچه همه ساله تورا مقرر ومستمر بود بر قرار دارند، و آنچه تورا بعطا میرسید برسانند ، و آنچه نرسیده است بدهند ، وعقوبت گناه تورا بهمان مقدار کافی گردانیدم که تو را باستخدام خود نپذیرم ، أما چون چندی برگذشت مأمون از وی درگذشت و خوشنود گشت و رخصت عرض مدایح بداد ، و از جمله اشعاری که در هجای امین گفته اند اینست :

لم نبكیك لماذا للطرب *** یا أباموسى وترویج اللعب

و لترك الخمس فی أوقاتها *** حرصاً منك على ماء العنب

و شنیف أنا لا أبكى له *** و على كوثر لا أخشى العطب

لم تكن تعرف ماحد الرضا *** لا و لا تعرف ماحد الغضب

لم نبكیك لما عرضتنا *** للمجانیق و طوراً للسلب

فی عذاب و حصار مجهد *** سدد الطرق فلاوجه الطلب

زعموا أنك حی حاشر *** كل من قد قال هذا فكذب

ص: 105

لیته قد قاله فی و جده *** من جمیع ذاهب حیث ذهب

أوجب الله علینا قتله *** و إذا ما أوجب الأمر وجب

كان و الله علینا فتنة *** غضب الله علیه و كتب

ابن أثیر گوید : در هجو او جز این نیز گفته اند ، و اگر نه بیم اطالت بود مذکور میداشتم ، همانا در این اشعار این خلیفۂ روزگار را بأغلب معاصى كبیره و كفر و الحاد منسوب کرده است ، و آنگاه از شئامت او بصدمات وارده اشارت نموده ولعن و نفرین نموده است

بیان نقش نگین و وزیر و مدام وخادم محمد أمین بن هارون الرشید بن محمد مهدی

در عقدالفرید مسطور است که نقش نگین محمد أمین بن هارون الرشید واثق بالله بود ، صولی گوید : کسیکه این نقش را باسم موسى بن أمین بر درهم دیده بود با من گفت :

كل عز مفتخر فلموسى المظفر *** ملك خط ذكره فی الكتاب المسطر

و در تاریخ أخبار الدول مسطور است که نقش نگین أمین «لكل عمل ثواب »بود ، وأما وزیر او فضل بن الربیع که در طی این کتاب كراراً بحال او اشارت رفت یکی از اعیان وزرای روزگار است ، پدرش ربیع بن یونس وزیر منصور عباسی در ذیل أحوال منصور مسطور گشت ، وراقم این حروف به شرح حال هر دو تن در کتاب مشكاة الأدب اشارت کرده است .

و چنانکه سبقت گزارش گرفت بعداز انقراض وزراء برامکه فضل بن ربیع که همیشه با ایشان دعوی همسری داشت بوزارت هارون منصوب گشت ، و چون هارون را زمان انتقال از این سرای در رسید بفضل بن ربیع وصیت کرد که تمام اموال واثقالی را که در آن سفر با خود داشت بمأمون سپارد ، و چون هارون در گذشت و نوبت باأمین افتاد وأمین بدو بنوشت که تمام اموال و سپاه را بدار الخلافه حمل کن ، و او اعتنائی بوصیت

ص: 106

هارون نکرده اجابت فرمان خلیفه عصر را واجب تر دانسته بخدمت أمین آمد ، لاجرم از مأمون بیمناك شدكه بواسطه این خلافی که با او کرده است ازوی انتقام کشد ناچار رشته تدبیرش بدانجا پیوسته شد که در میان أمین ومأمون فساد افکند ، و خودش در میانه راحت یابد ، و ازشهامت این تدبیر ناستوده اسباب مخالفت میان ایشان را فراهم ساخته کار بدانجا کشید که امین با جماعتی از دوطرف بقتل رسیدند ، و آن صدمات بمردم بغداد و مملکت وارد شد از این است که گفته اند : پادشاه را یك وزیر دولتخواه دانا از لشکرهای توانا بہتر است ، و اگر بعکس این باشد زیانش را لشکرهای گران وأموال بی پایان نتواند بر تافت .

و إسماعیل بن صبیح كاتب اسرار أمین بود ، و از این پیش به پاره مکالمات او و أمین اشارت شد ، وازخدام أمین یكی صاعد خادم بود ، وازاین پیش بفرار او اشارت شد ، صاحب عقدالفرید گوید : فضل بن ربیع تا آخر روزگار أمین وزارت او داشت وحاجب أمین عباس بن فضل بن ربیع ، وبعداز اوعلی بن صالح صاحب مصلى ، و بعد از او سندی بن شاهك بود

و عبیدة بن حمید که در سال یکصد و نودم هجری وفات کرده است ، بروایت یافعی در مرآة الجنان بمعلمى أمین اختصاص داشته ، وکسائی نحوی معلم أمین بوده اند و از این پیش در ذیل سوانح سال یکصد و نودم هجری بوفات عبیدة بن حمید اشارت شد و کوثر که چون نوگل پر پر و نونهال پر در و گوهر بود خادم و معشوق ممشوق أمین بود ، ودر فصول سابقه حکایت رسیدن خبر شکست لشكر أمین ، وقتل علی بن ماهان سپهدار لشكر أمین ، و جواب أمین در صید کردن کوثر دوماهی را ، وصید نکردن خود امین در حیز نگارش شد

ص: 107

بیان بعضی سیر و حالات و اخبار أمین بن هارون الرشید و اطوار او

در طبری و کامل و غیرهما مسطور است که چون محمد بن رشید ملقب بأمین بر وساده خلافت جای کرد ، و سلطنت یك قسمت بزرگ عالم بدومسلم، وعبدالله مأمون بعرض مكاتیب متواتره اظهار خضوع وخشوع وانقیاد واطاعت نموده با او بیعت نمود یکباره خاطر لهو طلب أمین از هر در بر آسود ، وروزگار را مساعد اندیشه و پندار خود پدید ، و نوبت ادراك مشتهیات نفسانی و آمال وامانی را غنیمت شمرده جماعت خصیان و اتباع ایشان را بخواست و با ایشان بمؤالفت و جوششی خاص و الطاف گرانمایه متظاهر گشت گشت ، و ایشان را در تمام لیالی و أیام برای خلوت خاص وقوام امر طعام وشراب وأمر و نهی خودش اختصاص داد ، وترتیب فرایض ومرسوم و فریضه و وظایفی مقرر ساخت و آنها را جرادیة نام کرد .

و گروهی از حبشان را نیز با تقریر وظایف ومستمریات غرابیة خواند ، و زنان آزاده و كنیزكان خاصه را از خود چنان دور و بر کنار داشت که به السنه مردمان در انداخت و یکی از شعرا این شعر در این باب گوید

ألا یا مزمن المثوى بطوس *** عزیباً ما تفادى بالنفوس

لقد أبقیت للخصیان بعلاً *** تحمل منهم شوم البسوس

فأما نوفل والشأن فیه *** و فی بدر فما لك من جلیس

و ما للمعصمى شیء لدیه *** إذا ذكروا بذی سهم خسیس

و ما حسن الصغیر أخس حالاً *** لدیه عند مخترق الكوس

لهم من عمره شطر و شطر *** یعاقر فیه شرب الخندریس

ما للمغانیات لدیه حظ *** سوى التقطیب بالوجه العبوس

إذا كان الرئیس كذا سقیماً *** فكیف صلاحنا بعد الرئیس

فلو علم المقیم بدار طوس *** لعزعلى المقیم بدار طوس

ص: 108

خطاب بهارون الرشید که جان خودرا ببهاى یك تار مغنیات ماهروی میداد میکند ، و از حال أمین كه بالمره مخالف أحوال پدرش بود باز مینماید ، در فصل سابق و در ذیل أحوال زبیده خاتون مذکور شد که امین را تا چند دل در شکن زلف پریشان ساده رویان ماه دیدار ودیدگان گلعذار گرفتار بود .

حمیدگوید : چون أمین بر مسند ملك مكین گردید بتمامت بلاد و امصار جهان در طلب اشخاصی که مایه لهو و لعب وعیش وطرب بودند مرقوم نمود ، وحاضر پیشگاه شدند جملگی را بخود اختصاص و انضمام داد ، و برای ایشان ارزاق وافره مقرر نمود و در انواع چهار پایان مطبوع و پسندیده مایل گشت ، و وحوش و سباع و طیور و غیر ذلك بیاورد ، و از برادران وأهل بیت خود و سرهنگان و بزرگان آستان خود در پرده شد، و با ایشان بحال تخفیف وتوهین برفت ، و آنچه در بیت المال وخزاین سلطنت موجود بود بعلاوه جواهر گرانمایه بجماعت خصیان وجلسای خود و آنانکه در حضورش افسانه گر بودند بخش کرد

و نیز فرمان داد تا مجالس متعدده برای متنزهات ومواضع خلوت او ولهو و لعب او در قصر الخلد ، و خیزرانیه ، وبستان موسى ، وقصر عبدویه ، وقصر معلى ، و رقه كلواذی ، و باب الأنبار ، و مساری والهوب بپای آورند ، وهرچه جواهر و خزاین واسلحه در رقه بود بحضرتش حمل کردند ، و نیز بفرمود پنج حراقه در دجله بر خلقت و تركیب شیر و فیل و عقاب ومار واسب ساختند ، و مالی بسیار در مصارف این بناها و این حراقه ها بمصرف رسانیدند

حراقه بفتح حاء مهمله وتشدید راء مهمله والف وقاف نوعی از کشتیها است که نفط اندازان آلت نفط اندازی در وی دارند ، وأبو نواس شاعر مشہور این اشعار را در اوصاف آن گفته است :

سخر الله للأمین مطایا *** لم تسخیر لصاحب المحراب

فاذا ما ركابه سرن برا *** سار فی الماء راكباً لیث غاب

عجب الناس إذ رؤك على صورة *** لیث تمر مر السحاب

ص: 109

سبحوا إذ رأوك سرت علیه *** كیف لوأبصروك فوق العقاب

ذات زور ومنسر و جناحین *** تشق العباب بعد العباب

تسبق الطیر فی السماء إذا ما *** استعجلوها بجیئة و ذهاب

أسداً باسطاً ذراعیه یحوی *** أهرت الشدق كالح الانیاب

لا یعانیه باللجام و لا السوط *** و لا غمز رجله فی الركاب

بارك الله للأمیر و أبقاه *** و أبقى له رداء الشباب

ملك تقصر المدایح عنه *** هاشمی موفق للصواب

حسین بن ضحاك حكایت کرده است که امین کشتی بس عظیم بساخت و سه هزار بار هزار درهم در مصارف آن انفاق کرد ، و نیز کشتی دیگر بر صورت حیوانی دریائی که آنرا دلفین نامند بساخت و مخارج بسیار در آن کار بکار بست

در حیاة الحیوان وكتب لغات و تحفه و قرا با دین وخواص الحیوان مسطور است دلفین بضم دال مهمله ولام مفتوحه وفاء مكسوره و یاء حطی و نون جانوری است دریائی که با میمنت است ، و غرق شدگان را نجات میدهد ، و آنرا دخس بضم دال مهمله و خاء معجمه مفتوحه گویند ، و گفته اند : دلفین اسم یونانی و بقولی لغت رومی و اسم نوعی از ماهی بی فلس و خنزیر البحر وخوك ماهی وماهی بینی دراز ، و بدیلمی کچه ماهی ، و بهندی سولی نامند

حیوانی است دریایی و سیاه رنگ ، سرش شبیه بسر خوك و دندان دارد و برخلاف حیوانات دیگر از جای خود حرکت نکند ، و شبها در آب نگردد مگر با جماعت یکی پی دیگری ، و این حیوان چون کسی بدر یا بغرقه اندر باشد او را بر پشت گیرد و بساحل برساند و نجات بخشد ، وغالباً در رود نیل از طرف دریای نمك بسیار پدید آید چه بحر ملح آن را برود نیل افکند ، و مانند مشکی پر باد نماید و سری بسیار کوچک دارد .

در حیوانات بحری جز این حیوان دارای ریه و شش نیست از این روی از وی نفس و نفخ شنیده میشود ، و چون بغریقی بازرسد قوی ترین اسباب نجات وی گردد چه او را

ص: 110

همواره بطرف بیابان بر تابد تا رستگارش نماید ، بهیچکس آزار نرساند ، وجزماهی نخورد و بسیار باشد که بر روی آب چنان نماید که گوئی مرده است .

و این حیوان بچه میزاید و شیر میدهد و بچگانش از دنبال او بهر کجا رود بروند و جز در فصل تابستان بچه نگذارد ، و بالطبیعة با آدمی خصوصا کودکان انس دارد و چون او را صید نمایند دلفین های بسیار برای قتال صیادش بیایند ، و چون در عمق دریا زمانی درنگ نماید نفس خودرا حبس کند ، و بعد از آن در نهایت سرعت مانند تیر صعود نماید تا نفس بکشد، و اگر در پیش رویش کشتی باشد یك جستنی کند چنانکه از کشتی بلندی گیرد ، وجز با ماده دیده نشود ، و با اینکه فلس ندارد گوشتش حلال ومأكول است ، وداخل مستثنیات نیست رأی علمای عامه بر این است ، و از این پیش در ترجمه توحید مفضل و بعضی مواقع دیگر بحال این حیوان اشارت شد.

بالجمله چون أمین آن کشتی را بصورت دلفین بساخت ، أبو نواس حسن بن هانی این شعر بگفت :

قد ركب الدلفین بدر الدجى *** مقتحما فی الماء قد لججا

فأشرقت دجلة فی حسنه *** و أشرق السكان و استبهجا

لم ترعینی مثله مركبا *** أحسن إن سار و إن أحنجا

إذا استحثثت مجادیفه *** اعنق فوق الماء أو هملجا

خص به الله الأمین الذی *** أضحى بتاج الملك قد توجا

بیان داستان امین با عباس بن عبد الله بن جعفر بن ابی جعفر منصور طبری

گوید : از أحمد بن إسحاق بن بر صومای مغنی کوفی حكایت کرده اند که گفت : عباس بن عبدالله بن جعفر بن أبی جعفر منصور از رجال نامدار بنی هاشم و در جلادت و عقل و کردار نیك وفتوت امتیاز داشت ، و غلامان مہر چہر نگاه میداشت و اورا خادمی خاص بود که بر سایر خدام برگزیدگی و اختصاص و منصور نام داشت

ص: 111

چنان شد که خادم از مخدومش عباس رنجیده خاطر و هراسناك شد ، و از خدمت او به پیشگاه أمین فرار کرد، واین وقت أمین در قصر ام جعفر معروف بقصر القرار بود مبل چون آن شکار صیاد خواه را چون سرو وماه بدید از جان ودل خواستار ووصول منصور را اسباب حصول هزاران عیش و سرور دانست ، و باوی انس و الفتی نمودار گردید که موجب عبرت اولی الابصار گردید .

چون خادم مخدوم خلق جهان را خادم و قلب مایه سکون قلوب را در موی پریشانش پریشان دید ، روزی با کوکبه عظیم سوار و مانند ماه در میان انجم رهسپار گشت ، و آن جماعت خدام مخصوص محمد أمین بودند که ایشان را سیاقه می گفتند منصور که خودرا مظفر و ناصر میدید متعمدا از در سرای عباس بن عبدالله مرور داد تا خدام عباس حالت جلالت وعظمت وهیئت اورا ورفعت منزلتش را بنگرند .

و این خبر بعباس پیوست ، عباس چون هرماسی غضبان با سر برهنه و پیراهنی برتن وگرزی آهنی و کیمختی(1) بر بدن بیرون تاخت ، و در بازارچه أبو ورد بمنصور پیوست ، و چون پلنگ خروشان و شیر خون آشام لگام باره اش را بگرفت ، جماعت خدام که در پیرامون مرکب منصور راه میسپردند باوی در مقام منازعه و کشمکش در آمدند عباس از دیدار آن احوال بحالت اعفنقاسی (2)در آمد و با کمال عبوس دست بدبوس آورد، بهر کس ضربتی زدی او را از نیروی خود ساقط ساختی ، و چون جمله را پراکنده کرد آن کهنه عروس را فرود آورد ، کوس زنان و کشان کشان بسرای خود در آورد .

خبر بمحمد أمین و خلیفه روی زمین رسید با اینکه در هر حادثه صبور درونش از آتش خشم چون یکی کانون گشت ، و جمعی را بسرای آن جماعت برفتند و اطراف سرایش را فرو گرفتند ، عباس نیز مان و موالی خود را با تیر و کمان و سپر بر فراز بام سرایش جای و میگوید : سوگند با خدای ، سخت بیمناك شدیم که جمله

ص: 112


1-
2- سخت شدن خوی و شدت عضب .

خانهای ما را آتش بسوزد چه مأمورین أمین بدان اندیشه بودند که سرای عباس را بسوزاند .

میگوید : در این حال رشید هارونی بیامد و اجازه خواست و بخدمت عباس در آمد و گفت: چه میکنی و چه داهیه بپای میداری وچه میسازی ؟! آیا میدانی در چه حالی و چه بلیتی تو را در میسپارد ؟! اگر أمین با ین جماعت اجازت دهد سرای تورا با دندان و نوك سنان از ریش و بن بر میآورند ، آیا مگر تو در طاعت خلیفه روزگار نیستی ؟! گفت : از اطاعت بیرون نباشم ، گفت : اگر چنین است برخیز و راه برگیر .

عباس با جامه عباسیان روان شد ، و چون بدر سرایش رسید گفت : ای غلام مرکب مرا بیاور ، رشید گفت : لا ولا كرامة هرگز چنین مکن ، و پیاده جانب راه بر گیر ، میگوید : عباس پیاده روان شد ، و چون بشارع رسید و نظر کرد گروهی از کارگذاران بیامده ، و جلودی و افریقی وأبوالبط وأصحاب هرش بجمله حاضر بودند وعباس بآن گروه نگران بود که بگرفتاری او مأمور بودند .

میگوید : من نگران عباس بودم که با پای پیاده راه می نوشت و رشید هارونی سوار بود، و این خبر دهشت ثمر بام جعفر زبیده خاتون رسید و بدانست که أمین عباس را خواهد کشت ، پس بخدمت أمین در آمد ، و در خدمتش شفاعت همی کرد أمین گفت : از قرابتی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله دارم منفی گردم اگر عباس را نکشم .

زبیده همچنان در خدمتش الحاح و در خواست نمود ، أمین از کمال خشم و ستیز گفت : سوگند با خدای ، خودرا چنان می بینم و گمان میبرم که بزودی ترا بسطوت وهلاکت در آورم ، زبیده خاتون چون چنان دید گیسوان مشکین خویش را نمایان و پریشان کرده و گفت : کدام کس تواند بر من در آید با اینکه برهنه سرم .. .

أحمد بن إسحاق میگوید : در این حال که امین در این اندیشه و خیال بود و هنوز عباس حاضر نشده بود بناگاه صاعد خادم بخدمت أمین در آمد و از قتل علی بن عیسی بن ماهان سالار سپاه أمین بدست طاهر بن الحسین بعرض رسانید چون أمین با ین خبر ناگوار آگاه شد مشغول بأن أمر گردیده ، و عباس مدت ده روز در دهلیز

ص: 113

سرای بماند ، و أمین او را فراموش کرد ، بعد از آن چون بیاد آورد گفت : او را در یکی از حجرات دارش حبس نمایند ، و سه تن از موالی پیر سالخورده اش بدو اندر شوند و بخدمت او قیام نمایند ، و در هر روز سه نوع طعام از بهرش موظف دارند .

میگوید : چنان شد که إسحاق بن عیسى بن علی و محمد بن محمد معبدی بر عباس ابن عبدالله گاهی که در منظره جای داشت بگذشتند و با او گفتند : این قعود تو از چیست بجانب این مرد یعنی حسین بن علی راه برگیر، عباس بیرون آمد و نزد حسین بن علی برفت و از آن پس نزدیك باب جسر بایستاد و هر گونه شتم و فحش و زشت گوئی که توانست نسبت بام جعفر که در حقیقت جانش را از خطر برهانید بگفت ، و إسحاق ابن موسی در آن اثنا از مردمان بیعت میستانید ، و چیزی براین حال بر نگذشت که حسین چنانکه سابقا مسطور شد بقتل رسید ، و عباس بجانب نهر بین بخدمت هرثمة ابن اعین فرار کرد -

نهر بیل بكسر با ودر آخرلام ، ونهر بین بانون آخر از نخست طسوجی از سواد بغداد متصل بنهر بوق ، و بعد از آن قریه در ظاهر بغداد بود .

بالجمله بعد از فرار عباس پسرش فضل بن عباس بخدمت أمین آمده و از افعال پدرش همی سعایت کرد ، أمین جمعی را بمنزل عباس فرستاد ، و از آنجا چهار هزار بار هزار درهم و سیصد هزار دینار سرخ بر گرفتند ، واین دنانیر ودراهم در چندین قمقمه در چاهی بود ، ودو قمقمه را فراموش کردند بر گیرند، و از آن پس میگفت : از میراث پدر من جز این دو قمقمه باقی نیست ، و در آن دو قمقمه هفتاد هزار دینار بود ، وچون آن فتنه بنشست و نهال آشوب در هم شکست و محمد مقتول گشت عباس بمنزل خود بازگشت و آن دو قمقمه را بر گرفت و اقامت سفر حج نمود ، و در همان سال یكصد و نود و هشتم بدولت حج نایل شد.

أحمد بن إسحاق میگوید : عباس بن عبدالله بعداز آن قضیه حکایت میکرد و میگفت ، سلیمان بن جعفر زمانیکه در سرای مأمون بودیم با من حدیث می نمود و میگفت : آیا پس از آن قضیه پسرت فضل را نکشتی ؟ گفتم : ای عم فدایت گردم

ص: 114

کدام کس پسرش را کشته است ، گفت : او را بکش چه وی همان کس باشد که از تو و از اموال تو سعایت و راهنمائی کرد، وتورا بدرد فقر مبتلا ساخت .

بیان داستان محمد امینن باوضاح بن حبیب و جاریه خودش در مجلس عیش

در تاریخ طبری از أحمد بن إسحاق بن بر صومای مغنی مذکور است که چون خلیفه روی زمین محمد أمین محصور و از هر طرف محسور واز طرق فیروزی مهجورو با خیالات فاسده و خفقان قلب وقوافل یأس و نومیدی محشور گشت ، از نهایت افسردگی بال وجنجال خیال روی با حاضران کرده گفت : آیا هیچکس نیست که از صحبتش راحتی برسد ؟ گفتند : آری مردی از عرب از مردم کوفه هست که او را وضاح بن حبیب بن بدیل گویند از بنی تمیم است ، و یادگار و بازمانده از بازماندگان عرب ، وصاحب رأی اصیل و صحبت جمیل است .

أمین گفت باحضار او بفرستید ، برفتند و او را نزد ما بیاوردند ، و چون بخدمت أمین رسید فرمود : از مقامات مذهب ورأى تو بمن گفته اند ، هم اکنون در امر ما اشارتی بکن ، گفت : ای أمیر المؤمنین امروز کار رأی دادن فاسد و از زمانش بگذشته ، مردمی را برای اراجیف و اخبار در میان مردم استعمال کن چه آن نیز یك نوع آلت حرب است أمین باشارت او مردی را که اورا بكیر بن معتمر میخواندند و در دجیل منزل میساخت باین کار منصوب ساخت .

و او را عادت چنان بود که هروقت بر محمد أمین نازله در رسیدی ، وحادثه هزیمتی روی دادی ، محمد بدو میگفت : باز گوی تاچه داری ، چه برای ما نازله روی داده است بكیر برای اشتغال خاطر و انصراف خیال أمین پارۂ أخبار وضع میکرد و او را مشغول میساخت ، و مردمان میشنیدند ، و چون میرفتند برایشان مکشوف میشد که اصلی برای آن اخبار نیست ، أحمد بن إسحاق میگوید : گویا من نظر بسوی بكیر دارم که شیخی بزرگ آفرینش بود .

ص: 115

عباس بن أحمد بن أبان كاتب از ابراهیم بن جراح حکایت کرده است که گفت : کوثر با من حدیث کرد و گفت : محمد بن زبیده روزی فرمان کرد تا از بهر او بردگانی در قصر الخلدفرش بگسترانند، بساطی ذرعی (1)بگسترانیدند ، و بالشها و بالین ها بر آن بر نهادند ، و از ظروف و آلات زرین و سیمین و جواهر آگین بسیاری حاضر کردند و با قیمه کنیزکان خود فرمان کرد تا یکصد تن کنیزك ماه روی سیمساق سیم اندام سیمین غبغب سازنده نوازنده خواننده که در آسمان دلربائی زهره و ناهید و ماه و خورشید را در رقص و طرب در آورند حاضر کند.

پس آن کنیزکان چون کواکب رخشان نمایان شدند ، ده تن بده تن بخدمت فرازنده آمدند و عودها در دست شدند و همی بر نواختند ، و دود حسرت از گور عاد و ثمود بیرون آوردند ، و بجمله بیك نواز و یك صوت آواز بر کشیدند ، پس ده تن با کمال غنج و ملاحت چون ستاره رخشنده با سمان خلافت بلندی گرفتند ، و چون بردگان راست بر آمدند شروع بخواندن این بیت نمودند:

هم قتلوه کی یكونوا مكانه *** كما غدرت یوما بكسری مرازبه

چون أمین این شعر بی هنگام را که بر آثار بد فرجامی نشان میداد و سبقت نگارش گرفت بشنید تأفف نمود و سخت اشمیز از گرفت ، و آن جاریه خواننده و سایر جواری را لعن فرستاد ، و بفرمود تا ایشان را براندند و فرود آوردند ، و چون چندی درنگی نمود و بان زن که قیمه جواری بود فرمان داد تا ده تن دیگر را بخدمت أمین فراز بخشد ، چون آن ده تن نیز بیامدند و بر فراز د کان راست با ایستادند این شعر را بسرودند .

من كان مسرورا بمقتل مالك *** فلیأت نسوتنا بوجه نهار

یجد النساء حواسرا یندبنه *** یلطمن قبل تبلج الأسحار

از شنیدن این اشعار که بر مراتب فتن و سوگواری و بیوگی زنان ویتم اطفال و ناله وزاری ایشان حدیث میکرد آشفته خاطر و پریشان گردید ، وهمان معاملت که با جاریه

ص: 116


1- یعنی یکپارچه و بزرگ

نخستین بجای آورد باوی نیز معمول داشت ، آنگاه مدتی مدید سر بزیر افکنده در بحر اندیشه غوطه ور گردید ، و با قیمه جواری گفت : ده كنیزك دیگر بالا بیار قیمه ده تن جواری ماهروی گلعذار ببالا صعود داد، وجملگی بیك صوت بخواندند :

كلیب لعمری كان أكثر ناصرا *** و أیسر ذنبا منك ضرج بالدم

چون أمین این شعر را که جامع علامات فنا و زوال وذلت و نکبت بود بشنید یکباره از خوی صبوری و خصلت طمأنینه بگشت و از آن مجلس بپای جست و محض تطیرى کد بآن مجلس نمود بفرمود تا آن مکان را ویران کردند .

و نیز در طبری از محمد بن عبدالرحمن کندی مسطور است که محمد بن دینار با او حدیث نمود که در آن زمان که کار در بندان بر محمد أمین اشتداد گرفت اندوه واغتمامش شدت نمود و سینه اش تنگی شد و با حضار ندماء خود و بزم شراب فرمان کرد تا مگر بدان وسیله تستی یابد ، چون این جمله موجود شدند یکی از کنیزكان خاصه اش را که سخت او را دوست میداشت فرمان داد تا بتغنی وسرود شروع نماید وأمین جامی شراب بر گرفت تا بیاشامد .

خداوند تعالی زبان آن کنیزک را از خواندن هر گونه شعر و کلامی بر بسته داشت مگر این شعر «كلیب لعمری كان أكثرا ناصرا»، أمین بسی خشمگین و آشفته اندیشه شد ، و آن جام شراب را که بدست داشت بان جاریه بیفکند و بفرمود تا آن جاریه را در معرض چنگ و دندان شیر درافکندند ، بعد از آن جامی دیگر بر گرفت و کنیز کی دیگر بخواند ، و آن جاریه این شعر را بسرود «هم قتلوه کی یكونوا مكانه»أمین از شدت خشم آن جام را بر چهره جاریه بینداخت ، و از آن پس جامی دیگر برگرفت تا بیاشامد ، و با کنیز کی دیگر فرمان تغنی داد و او تغنتی نمود «قومی هم قتلوا امیم اخی»، دیگر باره أمین آن جام را بر چهره آن کنیزك بیفکند ، و آن سینی را با پای خود دور انداخت ، و بأن حالت حزن و اندوهی که داشت بازگشت گرفت و پس از چند روزی کشته شد.

ص: 117

بیان پاره احوال امین و جود و بزل و اسراف و قوت قلب و بطش او

در تاریخ طبری از موصلی از حسین خادم رشید مسطور است که چون منصب خلافت بمحمد أمین پیوست ، و چوگان اقبال با گوی اجلال مصادف گشت ، درمنزلی از منازل او که مشرف بر شط بود زیباترین و بارونق ترین فرشی از فرشهای دستگاه خلافت را در آنجا برای أمین گسترده و مجلسی سخت مطلوب و آراسته بیاراست و عرض کرد: ای آقای من برای پدرت رشید گاهی که خواستی بر ملوك وجماعتی که بدر بارش فرود می آمدند مباهات و مفاخرت جستی فرشی از این نیکو تر نبود ، هم اکنون دوست همی داشتم که آن فرش دیبای زیبا را برای تو گسترده باشم .

أمین گفت : أما من دوست همی داشتم که در آغاز خلافت من فرشی مدرجی (1) برای من گسترده شود ، و گفت : این فرش را پاره کنید ، میگوید : سوگند با خدای بمحض اینکه این سخن از میان دو لب أمین بیرون شد نگران شدم که خادمان و فراشان در لمحه آن فرش بان زیبائی و بها ورونق را در هم دریده متفرقی ساختند ، از محمد بن حسن مروی است که أحمد بن محمد برمكی با من حدیث کرد که إبراهیم بن مهدی این شعر را در خدمت محمد بن زبیده تغنی نمود و او را مسرور نمود .

هجرتك حتى قیل لا یعرف القلى *** و زرتك حتى قیل لیس له صبر

محمد در طرب شد و بفرمود تا زورق إبراهیم را از زر خالص و دینار سرخ بپاکندند .

از طبری از بحتری مروی است که أبوعبادة از عبیدالله بن أبی غسان روایت نمود که گفت : روزی سخت سرد در خدمت محمد أمین بودم، و محمد در مجلس مخصوص خود جای داشت و از بهرش فرشی بگسترده بودند که خیلی کم در نظر داشتم که فرشی بان قیمت و بها و نیکوئی و صفا دیده باشم ، و چنان بود که سه شبانه روز

ص: 118


1- یعنی قالیچه در از ، کناره که مناسب پلکان باشد

بر می گذشت که شکم از می ناب آکنده داشتم ، سوگند با خداوند ، از شدت مستی واثر نبیذ وسستی اعصاب استطاعت اینکه تکلمی یا تعقلی نمایم نداشتم .

در این حال بول بر محمد چیره شد و او را بجنبش در آورد و برفت پس با خادمی از خواص خدام گفتم : ویلك قسم بخدای از شدت حرقت اندرون بحالت مرگ اندرم آیا تدبیری و چاره ای توانی نمود که چیزی در شکم اندر آید ، واین حدت و حرارت را سرد نماید ؟ آن خادم گفت : مرا بخود گذار تا حیلتی در کار تو بیندیشم ، و بنگر آنچه را که میگویم وسخن مرا تصدیق کن .

چون محمد أمین باز شد و بنشست ، خادم نظری بمن افکند و تبسمی بنمود ، محمد اورا تا بانحال بدید و گفت : از چه تبسم کردی ؟ گفت : ای آقای من چیزی نیست محمد از این سخن در خشم شد و گفت : باید بگوئی ، گفت : چیزی است در عبیدالله بن أبی غسان که نمیتواند رائحه بطیخ را بیوید و نمیتواند بخورد و بوی خوش آن را دریا بد ، بحتری میگوید : گفتم : من چنین هستم ، أمین در عجب شد و گفت : خربزه بمن بیاورید، چند دانه بطیخ حاضر کردند چون آنجمله را بدیدم اظهار قشعریرة نمودم و از بطیخ دوری گرفتم . .

أمین گفت ؛ او را بگیرید و بطیخ را در حضورش بگذارید ، میگوید : روی بامین نمودم و همی عرض جزع و اضطراب از آن امر نمودم، و أمین همی بخندید و از آن پس گفت : یك بطیخ را بخور ، گفتم : ای سید من میخواهی مرا بکشی و هر چیز را بشکم من در اندازی ، و علتهای گوناگون بجان من هیجان دهی ؟! از خدای در خون من بپرهیز ، گفت : یك خربزه بخور و فرش این خانه تو را باشد و من با خدای عهد میکنم که این فرش با تو گذارم ، گفتم : با فرش سرای چه سازم بعد از آنکه اگر بخورم بمیرم ؟!

میگوید : من إبا و امتناع نمودم ، وأمین بر الحاح وا برام بیفزود ، وخادم کاردها حاضر کرده و خربزه را پاره کردند ، وهمی در دهان من بینباشتند و من ناله بر میکشیدم و اضطراب مینمودم ، و با این حال فرو میبردم ، و با أمین چنان مینمودم که از این

ص: 119

خوردن اکراه دارم ، و همی لطمه بر سرم میزدم و فریاد بر میکشیدم و أمین می خندید و چون از خوردن آن خربزه فراغت یافتم ، أمین بخانه دیگر تحویل و با فراشها فرمان داد تا فرش آن منزل را بمنزل من حمل کردند .

در خانه دوم نیز که در آمدیم همان معاملت را با من اعادت داد و بفرمود خربزه دیگر بیاوردند، و از آن پس بر همان گونه که در مجلس أول با من بپای آورده بود بجای آوردند ، و آن خربزه پاره پاره کرده بدهان من انباشته میکردند و من با کمال میل و رغبت می بلعیدم ، أما در ظاهر اظهار کراهت و تنفر و فزع و ناله می نمودم ، و چون آن خربزه را بخوردم فرش آن خانه را بمن بخشید و بخانه سوم تحویل داد ، خربزه سوم را بمن بخورانید، و آن فرش را نیز بمن عطا فرمود ، میگوید : سوگند با خدای ، از این بذل و بخشش روزگارم خوش و پشتم استوار گشت .

عبیدالله میگوید : چنان افتاد که منصور بن مهدی چنان با أمین بنمودی که اورا نصیحت و دولتخواهی مینماید ، پس هنگاهی بیامد ، وأمین برخاست تا وضوئی بسازد ، ومن بدانستم که محمد مرا بزودی دچار عقابی سخت نماید ، بواسطه ندامتی که او را بر آنچه از دست داده روی نموده بود ، در این حال منصور روی با من آورد و گفت : یا ابن الفاعله با أمیر المؤمنین خدیعت میورزی و متاع اورا مأخوذ میداری سوگند با خدای ، اندیشه بر آن بر نهاده ام که چنین و چنان کنم ، گفتم : یا سیدی اگر مرا میکشی و گناه بر گردن میگیری بمیل تو است ، و اگر تفضل فرمائی توأهل فضل وشایسته آنی ، و من نیز دیگر باین امور بازگشت نگیرم ، منصور گفت : بر تو تفضل می نمایم .

در این اثنا محمد بیامد و گفت : برای ما در کنار این برکه فرش بگسترانید ، در ساعت مفروش ساختند ، محمد بنشست و ما نیز بنشستیم ، و آن برکه پر آب بود ، أمین گفت : ای عم میخواهم کاری بکنم ، و عبیدالله را باین برکه در افکنم ، این بگفت و از عبیدالله بخنده در آمد ، منصور گفت : یا سیدی اگر چنین فرمائی عبیدالله را میکشی چه این در نهایت سردی است ، و امروز نیز روزی سرد است ، لكن من ترا

ص: 120

بر کاری دلالت نمایم که مطلوب و نیکو باشد ، أمین گفت : آن چیست ؟ گفت : فرمان کن اورا بر تختی استوار بر بندند و بر در متوضأ مطروح نمایند ، وهیچکس بدر متوضأ نیاید مگر اینکه بر سرش گمیز براند .

محمد أمین را سخت خوش افتاد ، و گفت : سوگند با خدای بسی نیکو است بعد از آن تختی بیاوردند و بفرموند تا مرا بر روی آن بستند و حمل کرده بردر متوضأ بگذاشتند، در این حال آن خادم بیامد و آن بندها را بر من سست کرد و سایرین بخدمت تحمل بیامدند و او را چنان نمودند که بر من بول افکنده اند و من فریاد بر میکشم و براین حال آنچه که خدای میخواست ببود و أمین همی بخندید بعد از آن بفرمود تا مرا بخدمت او حمل کردند و بدو چنان نمودم که خودرا شست و شوی داده ام ، وجامدهای خودرا مبدل ساخته ام ، و از آن پس بحضورش در آمده ام.

راقم حروف گوید : در اغلب اعصار و امصار پاره کسان بوده اند که یك چیزی را مکروه میشمرده اند ، و چنان مینموده اند که از دیدن و خوردن و بوئیدن آن بلکه از شنیدن نام آن بسی پریشان حال و کوفته خاطر می شوند تا اسباب مضحكه بزرگان و اعیان عهد بلکه پادشاهان زمان شوند ، و اسباب شناسائی و دخل خودرا فراهم نمایند، چنانکه در این عهد نیز سیدی مازندرانی موسوم .... و ملقب بجلال السادات ، سیدی خوش مزه و خوش صحبت است ، ومشهور بسید بورانی است چه هر کس نام بورانی که عبارت از اسفناج پخته و ماست است بزبان بگذراند اظهار کراهت شدید و انزجار بسیار کند ، و بر آن شخص حمله آورد و دشنام گوید ، و اسباب خنده حاضران شود .

مرحوم مغفور آقای میرزا علی اصغر خان صدر اعظم واتا بك معظم دولت علیه که طبعا خوشه شرب و جواد ونیك نفس بود اورا بمجلس خود در آوردی ، و بعضی را اشارت فرمودی تا نام بورانی بزبان بگذرانند ، واین سید بخشم و ستیز و حمله و دشنام راندن برخاستی ، واتابك اعظم و حاضران را بخنده در آوردی ، و گاهی بورانی بدو خورانیدند ، و آقای جلال السادات حالات غریبه بنمودی ، و بر مسرت خاطر وخنده

ص: 121

ایشان بیفزودی و بانعام و اکرام اتابیك اعظم و بتوسط ایشان بمراحم شاهنشاه زمان برخوردار گردیدی.

مرحوم میرزا حسن خان مقتدر السلطنه که از سادات آذربایجان و مردی تند وغیور و با ارادت و خلوص نیت ، و در پیشگاه شاهنشاه فردوس جایگاه مظفرالدین شاه أعلى الله مقامه تقربی مخصوص داشت چون مردی ساده وملیح القول و تناور و بی باك بود ، اتابیك اعظم بدو راغب و پاره مراسلات را بتوسط او بحضور همایونی میفرستاد وغالبا با او مزاح میفرمود ، واز اقوال واطوار و حرکات و آداب او میخندید ، و گاهی پاره میوه ها و مرکبات بسینه اش می افکند ، و آن سید صداهای غریب و نگاه های عجیب و نفیرها و نعرها بر میکشید و موجب خنده بسیار می شد ، و باین واسطه مبلغهای گزاف بهره میبرد .

چنان اتفاق افتاد که روزی چند اتا بیك اعظم را کسالتی در مزاج روی داد مشغول معالجه و بعد از چند روز بخوردن مسهل پرداخت ، در این حال آقای مقتدر السلطنه حاضر شدند ، حضرت صدارت آیت فرمودند : بایستی در این مسهل شراکت کنی عرض کرد: من چندان غذا خورده ام که مجال نفس کشیدن ندارم ، فرمود : جزاین نیست که باید بیاشامی ، داد و فریاد بر کشید ای مسلمان ای خوش انصاف ای صدراعظم ایران، من غذای فراوان خورده ام، کسی مسهل میخورد که چند روز منضج خورده باشد ومعده خالی و پاك شده باشد ، اگر بدون این ترتیب کسی مسهل بخورد بسیار میشود که خفه میشود .

فرمودند : اگر هر کسی خفه بشود تو خفه نمی شوی حتما باید بخوری ، سید فریادهای غریب وعجیب بر میکشید ، وخواست فرار کند اتا بیك اعظم اشارت فرمود تا مجددا اورا آوردند ، و خواهی و نخواهی یك جام بلور مسهل قوى بحلق آقای بزرگوار ریختند، بعد از آنکه قدری آسوده شد و شروع بعرض مطالب کرد اتابیك اعظم پیشخدمتی را بخواست و پوشیده سخنی بدو بگفت و او برفت .

چون ساعتی بر آمد مسهل کارگر و سید را از جای حرکت داد ، چون برای

ص: 122

تخلیه بیرون شد بدر هر بیت الخلائی برفت مقفل و مسدود بدید ، وهمی نعره بر کشید و برای خواستن کلید بحضور اتابیك بیامد ، و همی فریاد و ناله بر کشیده و فضولات از تنبان او بفرش اطاقا اتابیك می چکید، و اتابیك چندان بخندید که ستوان(1) بزمین افتاد و در آن روز یازده هزار تومان زر مسکوک که در کیف سید بود و باید تقدیم حضور اتابیك اعظم گردد بدو بخشید ، و از این قبیل امور در اغلب دهور بوده است .

و دیگر در تاریخ طبری از عبدالله بن عباس بن فضل بن ربیع از پدرش که حاجب محمد امین بود مروی است که گفت : بر فراز سر أمین ایستاده بودم در اثنا غذای بامداد را بیاوردند ، و أمین به تنهائی به تغذى بنشست ، و خوردنی بس عجیب بنمود و برای خلفا روزی معین بود که پیش از وی نیز در این روز بر هیئتی خاص که برای هر یکی از ایشان تهیه کرده بودند و از هر گونه طعامی میخوردند .

أمین نیز در این روز مشغول بود ، و چون از آن تغذی بپرداخت طعام معمولش را بیاوردند و أمین بخورد تا فراغت یافت ، آنگاه سر خودرا بجانب أبو العنبر خادم که از خدام مادرش زبیده خاتون بود بلند کرد و گفت : بآشپزخانه شو و باجماعت طباخان بگو برای من بز ماوردی (2) آماده کرده و آن را دراز بگذارند و پاره نکنند، و در شکم آن شحوم مرغ خانگی و روغن و بقل و تخم مرغ و پنیر و زیتون وجوز بیا کنند و بسیار گردانند و بتعجیل بیاورند.

می گوید : اندکی بر گذشت تا آنچه را که خواسته بود بر خوانچه چهار گوشی بیاوردند ، و بزماورد طوال را بر آن بر نهاده على هیئة القبة العبد صمدیه چندانکه بالای آن بزماورده واحده گردید ، پس در حضور أمین بگذاشتند، أمین یکی را بر گرفت و بخورد ، و از آن پس بر این حال بگذرانید و همی بخورد تا گاهی که بر آن خوان طعام هیچ چیزی بجای نماند .

ص: 123


1- ستوای و ستان یعنی به پشت خوابیده .
2- بزماورد بر وزن تنها گرد ، گوشت پخته و سایر خوراکیها که بر روی نان نازك پهن کرده آنرا چون نواله (ساندویچ ) بهم پیچند .

و نیز در طبری از حسین بن فراس مولى بنی هاشم مسطور است که مردمان در زمان محمد أمین بجنگ و جوش در آمدند تا خمس اموال برایشان باز گشت نماید و چندانکه خواستند بجای آمد، و هر مردی را شش دینار بهره رسید و بالجمله مالی عظیم بود، از این اعرابی مذکور است که گفت : در خدمت فضل بن ربیع حاضر بودم و در این اثنا حسن بن هانی را بیاوردند ، فضل با حسن گفت : در خدمت أمیر المؤمنین معروض داشته اند که تو زندیق هستی ، حسن چون این سخن بشنید در مقام براءت بر آمد و همی بر پاکی دامنش سوگند یاد نمود و همی فضل آن سخن را بروی مکرر میساخت ، وحسن از فضل خواستار میشد که در کار او در خدمت خلیفه سخن کند ، فضل چنان کرد، و او را رها نمودند و حسن بیرون شد و همی این شعر بخواند :

أهلی أتیتكم مین القبر *** و الناس محتبسون للحشر

لولا أبوالعباس ما نظرت *** عینی إلى ولد و لا وفر

فالله ألبستنی به نعما *** شغلت حسابتها یدی شکری

لقیتها من مفهم فهم *** فمددتها بأنامل عشر

در تاریخ أخبار الدول مسطور است که ابوعبدالله بن هارون الرشید از ثمامت مردمان بفرط جمال وحلو مقال بدیعتر بود ، و در عصر او هیچکس را آن لطف شمایل وحسن مخائل نبود ، و بعلاوه حسن صورت قوتی مفرط و بطشی شدید و شجاعت و فصاحت و ادب و فضیلتی کامل داشت ، واز حیثیت پدر و مادر اشرف خلفاء بود .

و چون بمقام والای خلافت ارتقا جست أموال بسیار و خزاین كثیره پراکنده ساخت ، و با شامیدن شراب ناب و منادمت فساق انعكاف واعتكاف گرفت ، و بشهرها و دارها در طلب مغنی بفرستاد ومغانی فراهم نمود ، و برای ایشان رواتب و وظایف بر قرار فرمود ، واز امراء واعیان مملکت در پرده شد و ایشان را بحضور و در بار خود بار نداد ، پس از آن اموال وجواهر زواهر در میان کنیزکان خاصه وزنان تقسیم نمود وغریبه مغنیه را به یکصد هزار دینار بخرید ، وجاریه پسرعم خودرا به بیست هزار دینار خریدار آمد ، و همواره بارشاد واشارت رأی سقیم خود کار همی کرد ، و با نچه

ص: 124

اراده می نمود تصمیمی در نهایت شدت ظاهر میساخت ، می نویسد : روزی أمین این شعر را در نکوهش مأمون نوشته بدو فرستاد :

یا بن اللتی بیعت بأبخس قیمة *** بین الورى فی سوق هل می زاید

مافیك موضع غرزة مین ابرة *** إلا وفیه نطفة من واحد

کنایت از اینکه مادرت مراجل آن کنیزی است که در بازار برده فروشان در آوردند ، و هر کسی قیمتی بر آن بر نهاد ، وصاحبش در طلب خریداری گران خرتر بود ، و چون دست بدست میگشت و هر کسی باوی در میسپوخت نطفه تو از آب جمعی منعقد گشت ، و تو زنازاده و حرام زاده باشی و تخم یکتن نیستی ، چون مأمون بدید این شعر را در جواب أمین بنوشت :

و إنما امهات الناس أوعیة *** مستودعات و لیلا باء أبناء

فرب معربة لیست بمنجبة *** و طالما أنجبت فی الخدر عجماء

اشارت بان است که اصل وجود أجنة از پدر است و مادران اوعیه واوانی آب رجال و اطفال هستند ، و نسب هر پسری و فرزندی بپدر اوست و نمی شاید بمادر نازید چه بسیارزن عربیه مانند مادرت زبیده است که نجیب نیست ، و چه بسیار زن عجمیه مخدره است که به نجابت امتیاز گیرد ، می گوید : در آن زمان که آن أخبار موحشه مذکوره بعرض أمین رسید أمین در کنار حوض آبی با کنیزکان خود مشغول صید ماهی بود ، و چنان بود که امین در بینی هر ماهی مرواریدی نفیس را در قضیبی از طلا مشبك و آویزان کرده بود تا هر یك از کنیز کانش ماهی صید نمایند آن گوهر غلطان از او باشد .

أمین سر بر کشید و با گوینده همی گفت : وای بر تو مرا بخود بگذار چه فلانة جاریة دو ماهی صید کرده است و من هنوز چیزی صید نکرده ام ، و از این پیش داستانی نزدیك باین حکایت از امین و کوثر مسطور شد .

در مروج الذهب از إبراهیم بن مهدی مذکور است که گفت : بخدمت أمین اجازت خواستم ، و این هنگام کار حصار از همه طرف بروی دشوار شده بود ، خدام ودربانان آبا و امتناع نمودند که مرا بدو راه دهند چندان بکوشیدم و اصرار کردم تا

ص: 125

اجازت داد ، چون داخل شدم نگران گردیدم که امین بدستیاری تورها و شباك بدجله همی نظر دارد ، و در وسط قصر أمین برکه بزرگی بود که بدجله راهی داشت ، ودر آن کوره آب شبکه های آهنین بود ، پس در آمدم و بر أمین سلام فرستادم ، و أمین روی بأن آب داشت ، وخدام و غلمان در اطراف برکه پراکنده و مفتش بودند ، و أمین مانند شخصی واله وسرگشته نگران بود .

و چون مجددا در سلام راندم و تکرار نمودم گفت : مرا از سلام آزار مده ، زیرا که مقرطه من که در برکه بود بدجله اندر شد ، ومقرطه ماهی بود که برای وی صید کرده بودند و كوچك بود و با دو حلقه زرین گوشواره اش کرده بودند و دو دانه مروارید غلطان بأن دوحلقه کشیده بودند ، إبراهیم می گوید : چون بر این حال نگران شدم بیرون آمدم و یکباره از فلاح و فیروزی و نجات و بهروزی أمین نومید شدم و با خود گفتم : اگر شخص عاقل بایستی از وقت و زمانی براندیشد و بترسد هر آینه همین روز و همین وقت است .

مسعودی می گوید : محمد أمین در نهایت شدت و قوت و بطش و بهاء و جمال بود جز اینکه عاجز الرأی و ضعیف التدبیر ، و در امور خود و تمشیت مهام از روی تفکر کار نمی کرد ، حکایت کرده اند که یکی روز بصبوحی بر خاست، و در این هنگام اصحاب لبابید وحرب وضرب بر استرها بر آمده بیرون شده بودند ، و ایشان همان گروه بودند که بصید کردن در ندگان روز می نهادند ، و شنیده بودند که شیری در نده نماینده شده است، و در ناحیه کوئی وقصر جوش وخروش بر می آورد ، و ایشان باهنگ آن شیر راه بر گرفتند و چندان حیله و چاره سازی کردند تا آن شیر را در قفصی از چوب در آورده بر شتری بختی و عظیم الجثه حمل ودر باب قصر از شتر فرود آوردند و بقصر داخل کردند ، و در صحن قصر ممتثل گردانیدند .

أمین از باده ناب سر گرم و سرخوش بود ، چون آن شیر شرزه را بدید افزون از گربه بنظر نیاورد و گفت : در قفص را بر گشائید و رهایش گردانید ، گفتند : ای أمیر المؤمنین این شیری دژ آهنگ و هولناك و سیاه وحشی است آسان نتوان گرفت

ص: 126

أمین گفت : آنرا براه خود بگذارید آن جماعت ناچار در قفص بر گشودند ، واز قفص شیری سپاه با یالی عظیم مانند گاوی جسیم بیرون آمد ، واز نعره و نفیر و بانگ هایل زمین را بجنبش در آورده دم بر زمین همی مالید ، مردمان از دیدارش فرار کرده در هارا بر بسته تا بیرون نشود وأمین تنها باقی بماند ، و در جای خود نشسته أبدا با کی واعتنائی نداشت گوئی شیری بلکه گربه در آن عرصه موجود نیست .

آن شیر تیزدندان وچنگ باهنگ أمین بر جست و خروش بر آورده ، یال ودم و چنگ و دندان نمودار ساخته با كشر انیاب با أمین نزدیك شد ، أمین دست بمرفقه ارمنیه در آورده مانند سپر گردانیده شیر را از خود باز همی داشت ، شیر دست بسوى أمین دراز کرده أمین دست شیر را گرفته و بخود کشید و بیخ هردو گوش شیر را گرفته فشاری سخت بداده آنگاه جنبشی سخت بشیر داده و از جایش برکنده بر پشت سر خود افکنده شیر مرده بر زمین افتاد .

و این وقت مردمان بخدمت أمین شتابان گردیدند و نگران شدند که انگشتهای أمین و مفاصل هر دو دستش از جای بدر رفته و از شدت فشاری که بشیر داده جای بجای شده ، شکسته بندی حاضر ساختند استخوانهای انگشتان أمین را جای بجای کردند و أمین در کمال سطوت و قوت نشست گوئی هیچ کاری نکرده و بهیچوجه حالش را تغییری روی نداده است ، پس از آن شکم شیر را بر شکافتند و نگران شدند که زهره شیر از شدت نیرومندی و فشار أمین از جگرش منشق گردیده است .

راقم حروف گوید : چون کسی در این حکایت بنگرد و کشتن أمین چنان شیر را در آن حال مستی ، و فرار حاضران ، و فرورفتن سرهای انگشت أمین را از پوست ضخیم شیر، وفاسد کردن اعضای اندرونی شیر ، و بلند کردن شیر بأن هیکل را وافكندن بدنبال خود در یا بد، قوت دل و نیروی بازوی رستم دستان را از یاد میسپارد با اینکه در اخلاق آباء واجدادش که مبسوط مذکور است در هیچیك حتى أبو جعفر منصور یا هادی این قدرت و شجاعت و بطش وقوت قلب وزور پنجه و نیروی بازو را یاد نکرده اند ، وما ذلك على الله بعزیز ؛ در تاریخ مختصر الدول مذکور است که در سیره

ص: 127

وأخلاق أمین چیزی دیده نشد که دلالت بر حکمتی و معداتی و تجربتی نماید ، و نگاشتن و یاد کردن آن مستحسن و پسندیده باشد .

در تاریخ الخلفاء مسطور است که إسحاق موصلی گفت : خصالی در أمین مجتمع است که در دیگری نبود : از تمامت مردمان نیکوروی تروسخی تر ، و از تمامت خلفاء از حیثیت پدر و مادر شریفتر ، با ادب نیکو وعلم بشعر ممتاز ، لكن هوای نفس ولعب وطرب بر وجودش غلبه داشت، و با اینکه در بخشش اموال آن درجه سخی بود، در امر طعام جدا بخیل وممسك بود ، أبو الحسن احمر گوید : بسیار افتادی که شعری را که در نحو بآن استشهاد می جستند فراموش میکرد وأمین میخواند ، و در میان اولاد ملوك از امین و مأمون زکی تر نیافتم ، أحمد بن حنبل گوید : من امیدوارم که خداوند تعالی أمین را بواسطه آن انکاری که بر إسماعیل بن علیه نمود بیامرزد ، زیرا که با او گفت: یا بن الفاعلة توهمان کس هستی که میگوئی کلام خدای مخلوق است .

در عقدالقرید مسطور است که جعفر بن موسی الهادی کنیزکی ماهروی مشکموی داشت که نامش بدل و چنگش بهر دل بود ، أمین چون اوصاف آن سرو نازنین را بشنید از جعفر خواهشگر شد ، و چون جعفر یکباره دل و دیده و خاطر بدو سپرده بود هجرانش را توان نداشت ، و از قبول مسئلت أمین سر بر تافت ، أمین نیز چون دل بدو باخته و بدلی برای بدل نیافته و در هوایش بی اختیار بود روزی بزیارت او برفت ، و از دیدار و گفتار و کردار و رفتارش مسرور گردید ، و بحضور او بر مقدار نوشیدن نبیذ بیفزود ، و باجعفر مست طافح گردیده چون خواست باز شود آن، جاریه سیمین تن را با خود ببرد .

و از آن طرف چون باد سحرگاهی بمشام جعفر رسید ماه خرگاهی را ندید و بر گذشته بسی ندامت گرفت و ندانست تاچه سازد ، وجواب دل را در هوای بدل که بدیل نداشت چگوید ، پس روی بخدمت أمین نهاد ، و چون در حضورش بایستاد أمین گفت أحسنت ، سوگند با خدای چه بسیار نیکو کردی که بدل را با ما گذاشتی و با ما نیکوئی کردی ، و بفرمود زورق جعفر را از بیست هزار بار هزار درهم پر و آکنده داشتند .

ص: 128

در جلد اول کتاب مستطرف مسطور است که چون محمد أمین در بیت الله الحرام برای مأمون خواست سوگند یاد کند، و این وقت هردو تن ولایت عهد داشتند ، جعفر بن یحیى با أمین گفت : سوگند یاد فرمای و بگو «خذلنی الله ان خذلته » خدای مرا مخذول و بی کس بگرداند اگر مأمون را مخذول و تنها نمایم ، أمین این کلمه را سه دفعه بر زبان براند .

فضل بن ربیع میگوید : در این وقت أمین با من گفت در آن هنگام که از بیت الله بیرون می آمد : ای أبو العباس در نفس خود چنان می نگرم که امر من یعنی خلافت من اتمام نگیرد ، گفتم : اعز الله الأمیر این سخن از چه فرمائی ؟ أمین گفت : از این روی که من در آن حال که سوگند یاد میکردم در دل خود اندیشه غدر ومكر داشتم ، و چنان شد که امین گفت ، و کار خلافت بروی بخاتمت نپیوست .

در کتاب ثمرات الأوراق مسطور است که در آن هنگام که امین محصور شد باجاریه خود گفت : تغنی كن ، و آن جاریه این شعر بخواند :

ابكی فراقهم عینی فارقها *** ان التفرق للأحباب نكباء

أمین گفت : خداو ندت لعنت نماید آیا غیر این نمی دانستی ؟! آن جاریه باین شعر تغنی گرفت :

ما اختلف اللیل و النهار و لا *** دارت نجوم السماء فی فلك

إلا لینتقل السلطان من ملك *** غیب تحت الثرى إلى ملك

أمین بر آشفت و با کمال خشم و ستیز گفت : برخیز چون برخاست بقدحی بلور بیفتاد ، و در هم شکست ، و در این حال چنانکه سبقت گرفت گوینده گفت : «قضی الأمر الذی فیه تستفتیان » و چون أمین را مأمون بکشت ، مأمون نزد زبیده آمد تا او را تعزیت دهد ، زبیده خاتون گفت : اگر بآن اندیشه هستی که مرا تسلی دهی نزد من تغذی کن ، مأمون نزد زبیده طعام بخورد ، وزبیده یکی از کنیز كان أمین را نزد مأمون حاضر ساخت تا تغنی کند ، و آن جاریه این شعر را بسرود :

هم قتلوه کی یكونوا مكانه *** كما غدرت یوما یکسری مراز به

ص: 129

این گروه اورا بكشتند تا در مکانش جای گیرند چنانکه روزی با کسری همین گونه غدر نمودند ، مأمون چون این شعر را بشنید خشمناك از جای بر جست ، زبیده چون این حال بدید گفت : خداوند مرا از اجر و ثوابش محروم بگرداند اگر من این شعر را بدو رسا نیده ام یا بدو تلقین کرده باشم ، مأمون سخن زبیده را تصدیق کرد و برفت ، و از این پیش باین حکایت بنوع دیگر اشارت شد.

و نیز در آن کتاب از فضل بن ربیع مذکور است که چون أمین بر مسند خلافت بنشست با من فرمان کرد که آنچه در خزانه سلاح موجود است بشمار در آورم، چون تفحص کردم از شمشیرهائی که با طلا تذهیب داشت ده هزار قبضه ، و پنجاه هزار قبضه برای جماعت شاکرینه و غلمان ، و یکصد و پنجاه هزار نیزه ، و یکصد هزار کمان و هزار زره زراندود ، و دو هزار درع عامه ، و بیست هزار کلاه خود ، و بیست هزار جوشن ، و یکصد و پنجاه هزار سپر ، و چهار هزار زین زرین ، و سی هزار زین عامه اندر بود .

و نیز در آن کتاب مسطور است که قاضی الرشید بن زبیر در کتاب العجائب والطرف نوشته است که در خزانة السلاح أیام سفاح پنجاه هزار زره ، و پنجاه هزار شمشیر ، وسی هزار جوشن ، و دویست هزار نیزه بود .

و نیز در جلد دوم مستطرف مسطور است که إبراهیم بن مهدی گفت : محمد بن زبیده شبی از شبهای تابستانی که بفروغ ماه روشن بود مرا بخواست و گفت : ای عم سخت بحضور تو مشتاق بودم هم اکنون نزد ما حاضر شو ، چون بخدمتش در آمدم بساطی از بهرش بر پشت بام ز بیده بگسترانیده بودند ، وسلیمان بن أبی جعفر وجاریه او نعیم در حضورش حاضر بودند ، پس روی با جاریه آورد و گفت : مرا تغنی نمای چه بحضور عمه های خود مسرورم ، جاریه بأن شعرها که از این پیش مسطور شد تغنی کرد و أمین تطیر نمود و خشمناك شد .

و چون آن قدح باور بشکست با ابراهیم روی آورد و گفت : ای عم گرامی چنان می نگرم که این مجلس آخر امر ما باشد ، گفتم : هرگز چنین نیست بلکه

ص: 130

خداوند باقی میدارد ترا ای أمیر المؤمنین و مسرور می گرداند ترا ، در این حال شنیدم هاتفی گفت «قضى الأمر الذی فیه تستفتیان»، أمین با من گفت : آیا شنیدی ای عم آنچه را من شنیدم و گفتم : چیزی نشنیدم و این جمله بجمله توهم است ، در این اثنا آن صوت بلندی گرفت ، أمین گفت : ای عم بخانه خود باز شو چه خال است که بعداز این روز اجتماعی حاصل شود ، إبراهیم گفت : از خدمتش بیرون شدم و آخر عهد من باوی بود .

در کتاب زهر الاداب مسطور است که چون مأمون برادرش محمد بن زبیده را از خلافت معزول ساخت، وطاهر بن الحسین را بمحاربت او مامور فرمود ، کتابها ومكاتیب در معایب برادرش أمین در قلم آورده بخطبا میداد ، و در منابر خراسان قراءت و گوشزد مرد و زن میساختند تا دلها بروی آشفته واز وی رمیده و باوی مخالف گردند و از جمله معایبی که در حق او شرح داده بود این بود که امین برای منادمت و مصاحبت خود شاعری هرزه درای و ماجن و شوخ و کافر اختیار کرده است که اورا حسن بن هانی نامند، و او را برای این انتخاب و بمجلس خود اختصاص داده است که با وی خبر بیاشامد و مرتکب معاصی و مفاسد ومآثم وهتك محارم گردد ، و این شاعر کافر همان است که این شعر را كاشفا عن نیته گفته است:

ألا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر *** و لا تسقنی سرا إذا أمكن الجهر

و بح باسم من تهوى ودعنی عن الكنی *** فلا خیر فی اللذات من دونها ستر

و چون از مردم عشاق نام میبرد میگفت : ایشان اهل فسوق و خمور و ماخور وفجور هستند، و مردی در حضورش پای میشد و از اشعار أبی نواس حسن بن هانی که در لاغ ومجون و مزاح انشاء کرده بود برای مأمون میخواند تا گوشزد مردمان شود و کم کم این اخبار گوشزد محمد أمین گشت ، وأبو نواس را از خوردن خمر نهی کرده وابن أبی الفضل بن ربیع او را بزندان در افکند ، و از آن پس فضل بن ربیع در خدمت أمین زبان بشفاعت برگشود ، و او را بعد از آنکه با وی شرط نهاد که نبیذ نیاشامد ، و در باب نبیذ شعری نسراید از زندان بیرون آورد ، وأبو نواس این شعر در مدح او بگفت:

ص: 131

ما من ید فی الناس واحدة *** كید أبی العباس مولاها

نام الثقات على مضاجعهم *** و سری إلى نفسی فأحیاها

قد كنت خفتك ثم آمننی *** من أن أخافك خوفك الله

فعفوت عنی عفو مقتدر *** وجبت له نقم فألفاها

در کتاب زهر الاداب مسطور است که محمد بن رشید ملقب بأمین در مدینه با حضرت امام موسی کاظم علیه السلام ملاقات کرد ، و در این وقت آن حضرت بر فراز استری سوار بود ، أمین با وزیر خود فضل بن ربیع گفت : با این مرد عتاب کن ، فضل بآ نحضرت عرض کرد : چگونه با أمیر المؤمنین ملاقات میفرمائی بر این دابه که اگر بخواهند بر تو دست یابند پیشی نتواند جست ، واگر تو گاهی که بر آن سوار باشی چیزی را طلب کنی بأن نمیرسی ؟ فرمود : « لَسْتُ أَحْتَاجُ أَنْ أَطْلُبَ وَ لَا أَنْ اطْلُبْ ، وَ لَكِنَّهَا دَابَّةً تنحط عَنْ خیلاء الخیل وَ تَرْتَفِعُ عَنْ ذِلَّةِ العیر ، وَ خیر الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» مرا نیازی و حاجتی بطلب شدن وطلب کردن نیست ، واین است که زیر پای دارم ، نه چون اسب است که موجب خیلاء وكبر گردد ، ونه مانند خر است که سواری بر آن ذلت و خواری آورد و نیکوترین امور حد وسط آن است .

از این پیش باین حکایت در ذیل أحوال حضرت كاظم علیه السلام أشارت رفت که بارشید نمودار شده بود ، و گمان چنان است که ملاقات با رشید صحیح تر باشد چه أمین را در أیام خلافتش اقامت حج روی نداده است ، و اورا از کثرت اشتغال بطرب و عیش یا تعب وطیش این مجال نبود .

در تاریخ طبری مذکور است که ابوورد سبعی گفت : در خدمت فضل بن سهل در خراسان حضور داشتیم در این اثنا از امین سخن در میان آمد ، فضل گفت : چگونه قتال محمد حلال نباشد با اینکه شاعر او در مجلس او این شعر میخواند «ألا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر» إلى آخر، و چون این قصه بمحمد أمین پیوست فرمان داد تا فضل بن ربیع أبو نواس را بگرفت و بزندان در افکند .

در زهر الربیع مسطور است که امین مردی خونریز وضعیف الرأى بود ، در آن

ص: 132

هنگام که بغداد را محاصره کرده بودند شطرنج می باخت گفتند این نه وقت لعب و بازی است ! گفت : مرا بخودگذارید که میبینم شاه مات میشوم .

إذا غدا ملك باللهو مشتغلا *** فاحكم على ملكه بالویل و الخرب

أما ترى الشمس فی المیزان هابطة *** لما غدت و هی برج اللهو والطرب

و هم در آن کتاب مسطور است که أمین حرصی شدید بر جماع داشت و چون پدرش هارون اورا بتعلیم علوم مكلف میداشت این شعر بگفت :

أنا مشغول بأیری *** فاطلبوا للدرس غیری

من بایر خویش مشغولم نه با بغداد و داد *** داد و بغدادم چه باید چون زأبیم هست داد

و نیز در زهر الربیع مسطور است که چون هارون الرشید رخت دیگر جهان کشید پسرش أمین که جز در لفظ نامش أمین نبود محض دلجوئی و تسلیت نزد عمه اش محسنه آمد تا مگر باوی زنای غیر محصنه نماید ودلش بدست آورد و كامش بر آرد ، وعمه اش بی شوهر و باکره بود ، چون خواست در ناسفته اش را بسفتن گیرد سفته یافت ، و پرسید تا کدام کس او را در سوخته است ، وصدفش را از گوهر غلطان بیندوخته است ؟!

آن نازنین اندام گلبدن با كمال شرمندگی و خجلت گفت : ای جان عزیز پدرت هارون کدام دختری را در بغداد بدوشیزگی و باکره بودن باقی گذاشت تا از من دست بدارد، و در این کار یزید بن معاویة برهارون سبقت گرفته بود بالنسبة بعمه خودش ، یزید نیز چون خواست با عمه باکره خود در آمیزد اورا ثیبه دید و علت پرسید ، عمه بواسطه برادرش متعذر شد و معذرت بخواست که هر دو شیزگیش را شیخ بنی امیه معاویه برداشت و حرام را حرمتی نگذاشت .

ص: 133

بیان پاره اشعار و كلمات وخطب محمد أمین و روایات او

محمد أمین چنانکه اشارت رفت ، و بپاره خطب و کلمات او گذارش نمودیم نظما و نثرا و منطقا و تنطقا بفصاحت بیان و طلاقت لسان ممتاز بود ، و گاه گاهی انشاء شعر مینمود ، در کتاب فوات الوفیات و غیره این شعر را از أمین در حق کوثر نوشته اند :

ما یرید الناس مین صب بمن *** یهوی کئیب

کوثر دینی و دنیای و *** سقمی و طبیبی

أحمق الناس الذی لحى *** محبا فی حبیب

و از این پیش مسطور شد که امین در عشق و محبت کو ثر خادم خود عنان اختیار را از دست داده بود ، در تاریخ طبری مسطور است که محمد أمین گاهی که بمدینه منصور محصور و برزوال امر و عمر خود متیقن و محسور گشت ، یارانش از وی بگسستند و بدشمنش طاهر پیوستند ، و روز اقبالش بشام ادبارش مبدل ، و از منه عیش باوقات طیش محول گردید ، . یکباره از زندگانی و کامرانی نومید افتاد ، وصبوح یوم را از جنوح لیل ناپدید و تاریك بدید ، پس بر سکوئی که بر باب الذهب ساخته و پیش از آن وقایع بنا کرده بود بنشست ، و باحضار تمامت آن مردمی که از سرهنگان و لشکریان در آن شهر با او بودند فرمان داد ، و آن جماعت بجمله در آن پیشگاه وسیع و در گاه منیع فراهم شدند ، أمین بر آن جماعت مشرف گردید و گفت :

الحمدلله الذی یرفع و یضع و یعطی و یمنع و یقبض و یبسط و إلیه المصیر أحمده على نوائب الزمان ، و خذلان الأعوان ، و تشتت الرجال ، و ذهاب الأموال و حلول النوائب ، و توقد المصائب ، حمدا یدخر لی به أجزل الجزاء ، و یرفدنی أحسن العزاء ، و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له ، كما شهد لنفسه و شهدت له ملائكته ، و أن محمدا عبده الأمین و رسوله إلى المسلمین ، صلى الله علیه و آله أجمعین ، آمین رب العالمین .

ص: 134

أما بعد ، یا معشر الأبناء وأهل السیف إلى الهدى فقد علمتم غفلتی كانت أیتام الفضل بن الربیع وزیر على ومشیر فمادت به الأیتام بما لزمنی منه من الندامة فی الخاصة و العامة إلى أن نبهتمونی فانتبهت و استعنتمونی فی جمیع ماكرهتم من نفسی و فیكم فبذلت لكم ما حوله ملکی و نالته مقدرتی مما جمعته و ورثته عن آبائی فقودت من لم یجزواستكفیت من لم یكف واجتهدت علم الله فی طلب رضاكم بكل ماقدرت علیه واجتهدتم على الله فی مسائنی فی كل ما قدر تم علیه .

من ذلك توجیهی إلیكم علی بن عیسى شیخكم و کبیر کم و أهل الرأفة بكم و التحنن علیكم فكان فیكم ما یطول ذكره فغفرت الذنب، و أحسنت و احتملت و عزیت نفسی عند معرفتی بشذوذ الظفر و حرصی على مقامكم مسلحة بحلوان مع ابن كبیر صاحب دعوتكم ، ومن على یدی أبیه كان فخر کم و به تمت طاعتكم عبدالله بن حمید ابن قحطبة فصرتم من التألب علیه إلى ما لا طاقة له و لا صبر علیه ، یقودکم رجل منكم عشرون ألفا إلى عامین وعلى سیدکم متوثبین مع سعیدالفرد سامعین له مطیعین ثم وثبتم مع الحسین على فخلعتمونی و شتمتمونی و انتبهتمونی و حبستمونی و قیدتمونی و أشیاء منعتمونی من ذكرها حقد قلوبكم و تلکی طاعتكم أكبر و أكثر ، فالحمد لله حمد من أسلم لأمره و رضى بقدره ، و السلام.

حمد و سپاس برتر از هر مقیاس و اساس بخداوندی أبد مناص اختصاص دارد که بلندی و پستی و بخشیدن ومنع کردن وقبض و بسط بدست قدرت اوست ، و بازگشت جمله آفریدگان بحضرت اوست ، سپاس میگذارم او را بر نوائب زمان وخذلان خلان وأعوان ، و تشتت و پراکندگی رجال واعیان ، و ذهاب أموال بی پایان و حلول نوائب زمان و توقد مصائب دوران ، چنان حمدیکه مرا ذخیره جاویدان و پاداش بیکران در کنار گذارده و بهترین عزاء وشکیبائی پدیدار نماید .

و گواهی میدهم که جز خداوند یکتا خدائی نیست ، و او را شریکی و انبازی نباشد ، چنانکه خدای خود این شهادت را برای خویشتن داده ، و تمام فریشتگان این گواهی داده اند همه متفق بر إلهیتش، و گواهی میدهم که محمد بنده او أمین و فرستاده او

ص: 135

است بسوی مسلمین صلی الله علیه و آله أجمعین آمین رب العالمین ؛ در این کلمه محمد أمین که میگوید : محمد عبده أمین کنایتی لطیف است .

أما بعد ، ای گروه أبناء وأهل سیف و تیغ زدن برای هدایت گمشدگان وادی مستقیم ، همانا از غفلت من در ایام فضل بن ربیع که وزیر ومشیر من بود آگاهی دارید و روزگار غدار دامنه و دنباله و نتیجه و خاتمه این غفلت را بدانجا کشانید که مرا در خاصه وعامه دچار ندامت و در پشیمانی عظیم در افکند تا گاهی که شما را بیاگاهانیدید ومتنبه خواستید ، ومن بیدار ومتنبه شدم ، و از آن خواب غفلت سر بر کشیدم ، و در آنچه شما مرا از شخص من مکروه افتاده بود در چاره آن با من همراهی نمودید ، ومن هر مال و منالی که در حیطه تصرف داشتم و قدرت من اسباب جمع آوری آن بود و موروثا نیز نایل بودم و از پدران من در خزاین من بود بشما مبذول نمودم ، لكن کسانیرا که جایز نبود بسرهنگی و سرداری بر کشیدم ، و آنان را که بگوهر کفایت هزین نبودند كافی خواندم ...

وخدای داند آنچه که قدرت داشتم در طلب رضای شما بکوشیدم ، و نیز خدای میداند که شما نیز در بد نمودن با من بأن مقدار که توانستید فروگذاشت نکردید از آنجمله بود فرستادن من علی بن عیسی را که شیخ شما و بزرگ شما و أهل رأفت با شما و غمخوار شما بود بسوی شما ، و از شما چیزها روی داد که یاد کردن آن طول دارد ، و من از هرگونه گناهی در گذشتم و احسان نمودم .

و این حالات و نمایشهای ناگوار دشوار را بر خود حمل کردم ، و خویشتن را بصبوری بازداشتم گاهی که از تفرق و پراکنده شدن رایات ظفر بدانستم ، و بواسطه آن حرصی که بر مقام وایستادن شما بر سرحد حلوان که مخزن اسلحه و مردان جنگ بود با پسر بزرگ و شما صاحب دعوت شما و آنکسی که بدودست پدرش حاصل شد افتخار شما و بدو تمامیت پذیرفت طاعت شما عبدالله بن حمید بن قحطبه در دل و جان خود کاشتم .

أما شما جماعت بدانگونه بروی اجتماع و ازدحام آوردید که از توانائی و شکیبائی او بیرون بود . قائد و کشاننده شما بود ، وشما بیست هزار تن بودید ، و او

ص: 136

شما را بجانب من کشید ، و شما با سعیدالفرد برسید و آقای خودتان تاختن آوردید و با وامر و نواهی او گوش داده و اطاعت نمودید ، ودوسال با من بر این معاملت بود .

پس از آن با حسین بر من بتاختید ، و مرا از خلیفتی خلع نمودید ، و بدشنام من زبان کشیدید ، وأموالم را تاراج کردید، و مرا بزندان بردید و بند بر نهادید ، واز چیزهائی مرا از نام بردن آن منع کردید که همه از راه حقد قلوب شما و حرص من بر طاعت شما بزرگتر و بیشتر بود ، هم اکنون خدای را حمد و سپاس مینمایم مانند حمد و سپاس کسیکه بامر او تسلیم و بقدر او خوشنودی داشته باشد ، والسلام .

راقم حروف گوید : این حمد و سپاسها و تسلیم ورضا ها که در اغلب مواضع وفود نوائب از زبان أمین جاری شده است اگر از باطن او وزبان دل او باشد بسیار پسندیده است ، و اگر چه در مراتب فسق و فجور مقامی عالی نزدیك بكفر دارد ، چون حرکاتش از روی مغز و مایه نیست امید نجات از بهرش میرود چه میتوان گفت از اغلب خلفای بنی عباس با اینکه در منبع و سرشت او اساسی استوار نبود سعادتمندتر و خوش عاقبت تر است ، زیرا که اسباب شهادت و زحمت امامی بدست او موجود نشد ، و این معنی از خارج معین است که قتل امام معصوم را امید غفران ومغفرتی إلى أبد الابدین نیست، پس هارون و مأمون نسبت بأمین مغبون هستند ، و بامداد قیامت حسرت او برند .

مسعودی در مروج الذهب می نویسد : در آن أیام که طاهر در بستان خود بود و بر أمین چیرگی داشت ، یکی روز از اوصاف محمد أمین نزد او صحبت و حکایت میرفت در این اثنا مکتوبی از محمد أمین بخط خود أمین بطاهر آوردند نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم ، اعلم أنه ما قام لنا مذقمنا قائم بحقنا و كان جزاؤه إلا السیف فانظر لنفسك أودع.

و در تاریخ الخلفاء می نویسد : چون سر أمین را برای مأمون بیاوردند قتل أمین بر مأمون سی سخت افتاد چه دوست میداشت که او را زنده بدوفرستند تا هرطور خواهد با او معاملت نماید ، از این روی بر طاهر بن حسین کینه ور شد ، و او را تا زنده بود

ص: 137

نسیا منسیا طریدا بعیدا گذاشت ، و طاهر را از دولت مأمون بهره حاصل نگشت وجز ذلت و ندامت و دوری و مهجوری ندید ، و قول أمین مقرون بصداقت گردید چه در آن هنگام که امین ساخته حرب طاهر وطاهر پذیرای حرب او شد بطاهر نوشت : «یا طاهر ماقام لنا منذ قمنا قائم بحقنا فكان جزاؤه عندنا إلا السیف فانظر لنفسك أودع »ای طاهر از زمانیکه ما بامر خلافت قیام جسته ایم هیچکس برای حق ما قیام ننموده است جز اینکه در پایان امر پاداش او از ما جز تیغ بر آن بوده باشد ، پس یا برای خویشتن منتظر کشته شدن باش یا دست از این کار بازدار ، وأمین از این سخن با أبو مسلم و امثال او که جان خود را در دولتخواهی بنی عباس بذل کردند ، و مال کار ایشان کشته گردیدن بدست آنها بود اشارت دارد .

بالجمله گویند: چون طاهر بر این کلمات بگذشت آثار اندیشه و اندوه از جبین او نمودارشد، و چون بخراسان بازگشت آن نوشته را بخواص خود بنمود و با ایشان گفت : و الله ما هذا كتاب مضعوف ولكنه کتاب مخذول ، سوگند با خدای ، این نوشته شخصی ضعیف الحال و شکسته بال و شکسته دل نیست بلکه نوشته کسی است که یارانش از وی کناری گرفته و او را تنها و بی یاور گذاشته باشند.

در کتاب زینة المجالس باین حکایت اشارت کرده است که أمین خواست باطاهر بگوید تو از این کشش و کوشش دست بدار ، و در راه مأمون اینگونه تقدیم خدمت مكن و خویشتن را به خاطر میفکن چه اگر فتح کردی و اورا بمقصود خویش نایل ساختی آخر الأمر در ازای این خدمت وزحمت جان و مال تو بهدر خواهد رفت چه شیمت ما و اجداد ما بر این رفته است که در ازای خدمت و جان نثاری دچار هزار گونه خطرات و جان سپاری گردانیم ، چنانکه با أبو مسلم مروزی و أبو سلمۀ خلال و یحیی ابن خالد و پاره أعیان دیگر بهمین معاملت رفتار نمودیم .

چون این نامه بطاهر رسید ظاهر نگردانید لكن با یکی از خواص که محرم أسرار وی بود گفت : محمد أمین از این گونه تهدید که بمن کرده است چنان آتشی سوزان در دل من برافروخت که تا پایان زندگانی خاموش نخواهد شد ، و هرگز در

ص: 138

حال أمن وأمان آسوده نشوم ، وآخر الأمر همان بود که أمین با او فرمود .

راقم حروف گوید : اگر کسی از روی بینش در نگرد و بحالات خلفای بنی عباس و داعیان دولت و حامیان سلطنت ایشان در نگرد معلوم او گردد که چگونه بجمله پای کوب قوارع مصائب وصوارم نوائب شدند ، و اتفاقا چون نوبت بخلیفه ششم میر سید مخذول ومعزول یامنکوب ومقتول میگردید ، چنانکه مؤرخین نیز بر این معنی اشارت کرده اند ، و از آن جمله یکی أمین است ، و بهمین نهج تا واپسین خلفای عباسی که مستعصم باشد و بدست اتراك دستخوش فنا وزوال گردید میتواند حکم بر آن نماید که این جمله بعلت آن است که غاصب مسند خلافت وقاتل أئمه امت شدند ، و البته چنین گروهی و حامیان و داعیان ایشان از عمر و زندگانی و کامرانی خود بهره یاب نمی شوند، چنانکه در احوال خلفای بنی امیه و بنی عباس و داعیان ایشان بنگرند این حال مکشوف میشود .

در تاریخ الخلفا مسطور است که صولی از أبو العیناء از محمد بن عمر رومی مذکور نموده است که روزی که میدان کارزار گرم وعرصه رزم بر جنگ آوران تنگ بود کوثر خادم أمین که اندامی چون مرمر ودهانی چون کوثر و چهره چون تا بنده اختر و جبینی چون درخشنده گوهر داشت چون سرو خرامان از کنار أمین بتماشای میدان رزمگاه بیرون شد ، در این حال سنگی بر چهره لطیفش رسید و خون فرو چكید و بگریست ، أمین را چون نظر بر آن چهره رنگین خونین افتاد دلش پر خون و خاطرش محزون گردیده با دستمالی خون از چهره چون برف و خون پاك همی کرد ، و این شعر را بگفت :

ضربوا قرة عینی *** و من أجلی ضر بوه

أخذ الله لقلبی *** من اناس ضرجوه

و چون این دو شعر را بگفت برافزون از آن نتوانست ، و عبدالله بن أیوب تیمی شاعر را بخواست و گفت : بر این دو بیت بیفزای ، و عبدالله این شعر را فورا بگفت :

ص: 139

ما لمن أهوى شبیه *** فیه للدنیا یتیه

وصله حلو ولكن *** هجره مره کریه

من رأى الناس له ال *** فضل علیہم حسدوه

مثل ما قد حسد القا *** ئم بالملك أخوه

أمین را این اشعار مطبوع افتاد و سه بار استر از بهرش دراهم بار کردند .

أبوالفرج اصفهانی در جلد هیجدهم اغانی میگوید: چون أمین خواست بر آن دو شعر بیفزاید و نتوانست بافضل بن ربیع گفت : از جماعت شعراء در اینجا کیست ؟ گفت : در همین ساعت عبدالله بن أیوب تمیمی را بدیدم ، أمین گفت : زود حاضر کن چون حاضر شد و آن چند بیت مذکور را بیفزود ، محمد گفت : أحسنت سوگند با خدای این شعر از آنکه اراده داشتیم نیکوتر است ، ای عباس ترا بزندگانی من قسم است بنگر اگر عبدالله بر پشت چهار پایان آمده است مر کو بهای او را از دراهم باركن، واگر بزورق سوار شده است زورقش را از درهم پر كن، لاجرم سه استر او را از درهم گران بار کردند.

و چون محمد أمین بقتل رسید همین عبدالله تیمی بخدمت مأمون آمد تامدیحه اورا معروض دارد مأمون او را بار نداد ، عبدالله بفضل بن سهل پناهنده شد ، فضل او را بدرگاه مأمون وصول داد ، و چون عبدالله بر مأمون سلام بداد مأمون گفت بیار ای تمیمی شعری که مانند این شعر تو باشد : مثل ما قد حسد القائم بالملك أخوه ، چه اشارت بمأمون و مخالفت با أمین وطلب کردن خلافت را داشت ، پس این شعر را بخواند:

نصر المأمون عبدالله لما ظلموه *** نقض العهد الذی قد كان قدما أكدوه

لم یعامله أخوه بالذی أوصى أبوه

مأمون از او در گذشت و فرمان داد ده هزار درهم بدو عطا کردند ، و نیز در تاریخ الخلفاء مسطور است که سلیمان بن منصور در خدمت أمین مكشوف نمود که أبو نواس أمین را هجو کرده است ، أمین گفت : ای عم آیا اورا بعداز این شعر که گفته است بکشم ؟!

ص: 140

اهدى الثناء إلى الأمين محمد *** ما بعده بتجارة متربص

صدق الثناء على الأمين محمد *** ومن الثناء تكذب وتخرص

قد ينقص البدر المنير إذا استوى *** و بهاء نور محمد ما ينقص

و إذا بنو المنصورعد حصاهم *** فمحمد یاقوتها المتخلص

و نیز در تاریخ الخلفاء مسطور است که از جمله اشعار أمین است که برادرش مأمون را مخاطب کرده است و او را بمادرش سرزنش نموده است ، واین شعر را أمين در آن هنگام گفت که بدو خبر داده بودند که مأمون عيوب أمين را میشمارد و خودش را بر أمين تفضیل میدهد وصولی او را فروخواند :

لا تفخرن عليك بعد بقية *** والفخر يكمل للفتي المتكامل

و إذا تطاولت الرجال بفضلها *** فاربع فانك ليس بالمتطاول

أعطاك جدك ما حويت وانما ***تلقی خلاف هواك عند مراجل

تعلو المنابر كل يوم آملا *** مالست من بعدي إليه بواصل

فتعيب من يعلو عليك بفضله *** و تعيد في حقي مقال الباطل

سیوطی در تاریخ الخلفاء میگوید : این شعری عالی و دارای منزلتی بلند است اگر از نتايج طبع أمين باشد از پدرش هارون و برادرش مأمون نیکوتر گفته است وطبعش بر تری دارد ، و نیز صولی گفته است که از جمله اشعاری که جماعتی تأمین منسوب داشته اند و گفته اند در حق خادمش کوثر گفته است ، گاهی که أمين را سقایت کرده وأمين بر بساط نرگس نشسته و بدر تام طلوع کرده این ابیات است ، و بعضی گفته اند : از حسین بن ضحاك خليع است که نديم أمين بود ، و هرگز از وی مفارقت نداشت .

وصف البدر حسن و جهك حتى *** خلت أني أراك ما أراكا

و إذا ما تنفس النرجس الغض *** توهمته نسیم سناكا

خدع للمني تعللني فيك *** باشراق ذا ونكهة ذاکا

لأقيمن ماحييت على الشكر *** كهذا و ذاك إذ حكیاکا

ص: 141

و نیز در آن زمان که أمين از سلطنت مأيوس وطاهر بروی غالب گردید این شعر بگفت :

يا نفس قد حق الحذر *** این المفر مين القدر

كل امرىء مما يخاف *** ويرتجيه على الخطر

من يرتشف صفو الزمان *** يغص يوما بالكدر

لمؤلفه :

چو بگشاید قدر چنگال ودندان *** سختی گر چه باشد همچو سندان

رهائی نایدت زان چنگ و آهنگ *** نیابی چاره از فرمان یزدان

فرارت چیست از اقدار ایزد *** چو او خواهد جهان بر تو است زندان

چشیدی چون زلالش را زمانی *** کدر را نوش کن چون آزمندان

بهر گونه که پیش آید بنه دل *** که تا باشی بهر هنگام خندان

و نیز در تاریخ الخلفاء از صولی مذکور است که امین با کاتب خود فرمود : بنویس : مين عبدالله محمد أمير المؤمنين إلى طاهر بن الحسين ، سلام عليك ، أما بعد ، فان الأمر قد خرج بيني و بين أخي إلى هتك الستور و کشف الحرم ، ولست آمن أن يطمع في هذا الأمر السحيق البعيد لشتات الفتنا واختلاف كلمتنا ، وقد رضيت أن تكتب لى أمانا لأخرج إلى أخي ، فان تفضل على فأهل ذلك ، وإن قتلني فمروة کسرت مروة و صمصامة قطعت صمصامة لأن يفترسني السبع أحب إلى من أن ينبحني الكلب .

از جانب بنده خدا محمد أمير المؤمنين بسوى طاهر بن الحسين نگارش میرود سلام بر تو باد ، أما بعد ، این امر در میان من و برادرم بهتك ستور و کشف محارم انجرار میگیرد ، و هیچ ایمن نیستم که بواسطه پراکندگی الفت ما و اختلاف كلمه ما در کار خلافت مردمی بس دور و نا مناسب طمع بندند لاجرم بآن رضا داده ام که برای من أمان نامه بنویسی تا بسوی برادرم راه برگیرم ، اگر بر من تفضل نمود شایسته این کار است ، و اگر مرا بکشت همانا مروه ای شکسته است مروه ای را وصمصامی بریده است

ص: 142

صمصامی را ، اگر مرا شیر شرزه بدرد از آن دوست تر دارم که سگی بر من فریاد زند ، و از این سخن بطاهر کنایت داشت ، بالجمله طاهر مسئلت أمين را پذیرفتار نشد و از قبولش سر بتافت ، همانا اگر بدقت بنگرند بیشتر اسباب قتل محمد خود طاهر و خیالات او بود .

و هم در تاریخ الخلفاء مسطور است که إسماعيل بن أبي محمد يزيدي ميگفت : پدرم با أمين ومأمون بکلامی تکلم مینمود که بواسطه آن فصيح میشدند ، و می گفت : أولاد خلفای بنی امیه را بسوی بیابان و بادیه میبردند تا از اعراب بادیه بشنوند وفصيح گردند ، و شما بفصاحت داشتن از ایشان شایسته ترید .

صولی میگفت : از امین روایتی از حدیث نیافته ایم مگر این حدیث واحد که گفت : حديث کرد مارا مغيرة بن محمد مهلبي وگفت : نزد حسین بن ضحاك جماعتی از بني هاشم را دیدم در میان ایشان پاره اولاد متوکل بودند ایشان از آن شخص از أمين و ادب و فرهنگش بپرسیدند ، حسين از وی ادبی بسیار توصیف نمود ، از فقه أمين بپرسیدند گفت : مأمون از وى أفقه بود ، گفتند : در فن حدیث چگونه بود ؟ گفت : بیرون از یکدفعه از وی حدیث نشنیدم چه یکوقتی از مرگ یکی از غلامانش در مکه بدو عرضه داشتند أمين گفت : پدرم رشید از پدرش از منصور از پدرش از علي ابن عبدالله از ابن عباس از پدرش روایت نمود که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : « من مات محرمة حشر ملبيا » هر کس در حال احرام بمیرد محشور میشود در حالتی که تلبيه ولبيك گویان باشد .

علي بن محمد نوفلی و دیگران گفته اند : از برای أحمد سفاح ومنصور و مهدي وهادي وهارون الرشید در فراز منابر باوصاف ایشان دعا نمیشد و نه در کتب ایشان نوشته میشد ، تا هنگامی که أمين خليفه شد ، این وقت برای او بر منابر لفظ أمين گفتند و دعا کردند و خطبه بنامش راندند ، و از جانب او در مکاتیب و مراسلات نوشتند : من عبدالله محمد الأمين أمير المؤمنين ؛ عسکري نیز در کتاب الاوایل گفته است : أول كسیكه لقب اورا مذکور نمودند ، و در منابر اورا دعا کردند أمين بود .

ص: 143

و نیز در تاریخ الخلفاء مسطور است که ثعالبي در لطایف المعارف گوید : أبو العيناء میگفت : اگر زبیده توی گیسوانش را منتشر گرداند جز بخليفة يا ولی عهدی آویخته نگردد چه أبو جعفر منصور جد او است ، و أحمد سفاح برادر جد او است ، ومحمد مهدي عم او است ، وهارون الرشید شوی او است ، وأمين پسر او است ومأمون ومعتصم دو پسران شوهر او هارون است ، وواثق و متوکل پسرهای پسر شوهر او هستند ، و ایشان بجمله خلفای روزگار بودند .

راقم حروف گوید : اگر باین میزان بحساب آوریم تمام خلفای بنی عباس تا مستعصم اولاد پسر شوهرش رشید باشند و بمعتصم بن رشید میرسند ، وأما ولاة عهود بسیارند ، و مانند آن در بنی امیه عاتکه دختر یزید بن معاویه زوجه عبدالملك بن مروان است که از این پیش در جای خود مذکور شد، وعبدالملك پاس حشمت او را میداشت و تمثل بشعر او می جست.

در تاریخ ابن خلکان در ذیل أحوال أبي بشر عمرو بن عثمان معروف بسیبویه مرقوم است که سیبویه نوبتی از بصره ببغداد آمد ، و در اینوقت أبو الحسن علي بن حمزه كوفي معروف بكسائی که یکی از قراء سبعه و معلم ومؤدب أمين بن هارون بود ، در بغداد حضور داشت ، أمين سيبويه و کسائی را در یکجا فراهم ساخت ، و هر دو تن را بمناظرت و مباحثت بازداشت ومحاورت بسیار شد ، و کسائی چنان میدانست که عرب میگوید : كنت أظن الزنبور أشد لسعامين النحلة، نیش زنبور را از نیش زنبور عسل سخت تر می پندارم فاذا هو إياها ، بناگاه زنبور همان زنبور عسل بود .

سیبویه گفت : این مثل نه چنین است بلکه فإذا هو هی میباشد ، یعنی ضمیر منصوب نیست ، و در این باب در میان سیبویه و کسائی مشاجرتی بسیار روی داد و آخرالامر قرار طرفین بر آن شد که مردی عرب که عر بيتش خالص و از اهل بادیه باشد و کلامش مشوب بچیزی از کلام اهل حضر نباشد حاضر کنند و بنگرند این مثل را چگونه بزبان میگذراند همان را میزان وسند شمارند ، و چون أمين در حق کسائی که معلم او بود شديد العناية والتوجه بود شخصی از اعراب بادیه را نزد خود حاضر کرد

ص: 144

بپرسید و او بروفق کلام سیبویه تنطق کرد .

أمين گفت : همی خواهیم بروفق کلام کسائی بزبان بگذرانی ، گفت : زبان من براین تنطق مطاوعت مرا نکند چه زبان من جز بطریق صواب وفصيح سبقت نجوید چون این گونه گفت تدبیری کردند و با او قرار بر آن نهادند که شخصی در حضور آن عربی گوید این مثل را سیبویه اینگونه و کسائی اینگونه میگوید ، صواب با کدام يك از ایشان است ؟ و عربی بگوید : صواب با کسانی است ، عربی گفت : این کار ممكن است .

از آن پس برای سیبویه و کسائی مجلسی بیاراستند ، وأئمة علم نحو و عرب حاضر شدند ، و آن مرد عربی نیز حضور یافت ، و آن کلام را طرح کردند و قائلی گفت : سیبویه چنین میگوید ، و کسائی چنین میداند ، بازگوی کدام يك بصواب است ؟ میگویند : عربی گفت : صواب با کسائی است ، واین کلام عرب است ، یعنی کسائی مطابق اصل کلام عرب گوید ، و بر اینگونه که او گفته از عرب وارد است، سیبویه بدانست که آن جماعت حیلتی در این کار کرده اند ، و در کار کسائی تعصب ورزیده اند ، لاجرم با حالتی افسرده ومغزی پژمرده و سینه تنگ از بغداد بیرون شده از آن اندوه بمرد و از این پیش در ذیل مجلدات مشكوة الأدب در ضمن أحوال سيبويه باین حکایت اشارت شد.

و نیز در ذیل احوال هارون الرشید بوفات کسائی و بعضی حالات او گذارش افتاد و هم در ذیل احوال سیبویه و کلمه إذا و بیانات ابن هشام صاحب کتاب مغني اللبيب شرحی مبسوط و قصیده زنبوریه از منشئات خاطر أبي الحسن حازم بن محمد بن حسن بن محمد بن خلف بن حازم أنصاري نحوي أديب معروف که بقصه سیبویه و کسائی نظر دارد مرقوم افتاد .

والعرب قد تحذف الأخبار بعد إذا *** إذا عنت فجاءة الأمر الذي دهما

و از این جمله است :

و في الجواب عليها هل إذا هو هي *** أو هل إذا هو إياها قد اختصما

ص: 145

و خطأ ابن زیاد و ابن حمزة في *** ما قال فيها أبا بشر وقد ظلما

و غاظ عمرا علي في حكومته *** ياليته لم يكن في أمره حكما

مقصود از ابن زیاد فراء نحوي ومراد بابن حمزه کسائی است ، وأبو بشر کنیت سیبویه و عمرو نام سیبویه ، و مراد از علي همان علي بن حمزه کسائی است که نسبت بسیبویه ستم نمود ، با لجمله این قصیده زنبوریه با شرح و إعراب مرقوم گردیده ومحتاج باعاده نیست.

و در آنجا رقم نموده ام که ابن هشام این خبر را بدینگونه مذکور میدارد که سيبويه بدرگاه برامکه روی کرد، و یحیی بن خالد برمکی را قرار بر آن افتاد که سیبویه و کسائی را بیکجای فراهم کرده وروزی را بر این امر معين ساخت و چون کسائی حضور یافت فراء وخلف نزديك او شدند ، وخلف چند مسئله از سیبویه بپرسید وسیبویه جواب باز داد ، أما خلف همی گفت : بخطا رفتی، آخر الأمر سیبویه گفت : اینگونه گفتن از سوء ادب است ، فراء روی بدو آورد و گفت : این مرد یعنی خلف عجلت وحدت دارد و خودش از سیبویه مسئله بپرسید وسیبویه پاسخ بداد فراء گفت : دیگر باره تجدید نظری فرمای کنایت از اینکه جوابی صحیح بگذار .

سیبویه گفت : تا صاحب شما یعني کسائی حاضر نشود من با شما سخن نمیرانم در این اثنا کسائی بیامد و با سیبویه گفت : من از تو بپرسم یا تو از من می پرسی ؟ سیبویه گفت : تو بپرس ، کسائی از مثال مذکور بپرسید ، سیبویه گفت : فاذا هوهی و تجویز ضمير منصوب ننمود ، و کسائی از امثال این مثال مثال خرجت فاذا عبد القائم برفع قائم یا بنصب بپرسید ، سیبویه گفت : در جميع جز برفع جایز نیست ، و کسائی میگفت : در این جمله رفع و نصب هر دو جایز است .

یحیی بن خالد گفت : شما در این مسئله اختلاف نمودید ، و هریکی رئیس شهر خود هستید ، کدام کس در میان شما حکومت خواهد کرد ، کسائی گفت : این جماعت عرب هستند که در باب سرای تو حاضراند ، واهل هردو بلد يعني بصره و کوفه از ایشان شنیده اند حاضر کن و بپرس یحیی و جعفر گفتند : ازروی انصاف گفتی ، پس

ص: 146

ایشان را حاضر کردند و بپرسیدند ، و آن جماعت با کسائي موافقت و تحقیقش را تصدیق کردند و سیبویه خاموش و ساکن ببود ، و یحیی ده هزار درهم بدو عطا فرمود ، وسیبویه بجانب فارس راه بر گرفت و بماند تا بمرد و ببصره باز نگشت .

پاره بر آن عقیدت هستند که عرب را بجایزه و رشوه خرسند ساختند ، یا مقام کسائی را در خدمت رشید میدانستند و با او موافقت نمودند ، و بعضی گفته اند که آن عرب بادیه گفتند : قول کسائی صحیح است لكن بنصب تنطق نکردند ، وسیبویه با یحیی گفت : با ایشان بفرمای بدین طریق تکلم نمایند چه زبان ایشان بدینگونه گردش نکند و بعلاوه ممکن است نزد پاره نحويين و مردم آن ولایت بدانگونه و نزد بعضي بدينگونه قراءت شود .

بیان پاره حکایات متفرقه محمد امين ومجالس تغنی او با ظرفای روزگار

در فرج بعداز شدت و زينة المجالس مسطور است که إسحاق موصلی که سر و سردار ار باب موسيقي وأول شخص است که در دولت اسلام علم موسیقی را بدرجة کمال رسانیده روایت کرده است که إبراهيم بن مهدي برادر هارون الرشید ندیمي بس ظریف وظريفي بس لطيف ولطيفي بس خوش محاوره ودر سلك ندمای برادر زاده اش أمين انتظام داشت ، و در مجلس شرب و شراب لطایف پسندیده و مضامین مطبوعه بکار می برد نوبتی در مجلس طرب که ازباده ارغواني سرگرم بود کلمه بزبانش بر گذشت که خاطر أمين آزرده گشت وعم گرامی را از مصاحبت ومنادمت خود دور داشت .

إبراهيم از دهشت أمين اندوهگین شد ، و از آنسوی أمين با دربان خود فرمان داد که اگر إبراهيم آهنگ خدمت أمين را نماید ممنوعش بدارد ، واین سخن نیز چون بابراهیم رسید براندوهش افزوده گشت ، ورقعة بأمين در قلم آورد و از هر گونه الطايف و ظرایف و هدایا و تحف بآن مضموم وبخدمت أمين تقدیم کرد ، أمين آن هدایا را نپذیرفت و جواب رقعه را ننوشت .

ص: 147

إبراهيم کنيز کي مطر به داشت که باکره و در نهایت حسن و جمال بود از سلسله سنبل مشك افشان بر پای دل زنجيرها و از تیر مژگانش بر صفحه روان تیرها بود و در دام عشقش از هزاران ماه وش پريرفتار نخجيرها بود ، در فنون خوانندگی وغناء و بربط نوازی و خوانندگی ، ودلربائی و فریبندگی ، و آداب خدمت ملوك وسلاطين در نہایت مہارت ، وهنوز بسن بلوغ نرسیده ، و بر حال بکارت با عاشقان کوی خود بغمزه و اشارت بود .

إبراهيم بفرمود تا البسه زر تار و پیرایه گرانبار بروی بیاراستند ، و او را زينتها داده مانند طاوس باغ بهشت با بربطي مرصع بجواهر ملمع بخدمت أمين بفرستاد وشعری چند مناسب حال بیاموختند تا با کمال غنج وجمال دلال در خدمت أمين بعرض برساند ، و آن أمير رمیده را بآن غزال نا آرمیده رام سازد، چون بخدمت أمين رسید أمين در جمال او متحیر گشت و بفرمود تا بنواختن بربط بپردازند ، آن دلفریب جان پرور در اثنای ساز آوازی چون هزاردستان بر کشیده آن اشعار را که بر مراتب اندوهمندی و آزردگی از رد هدایا وحرمان إبراهيم از حضور مجلس انس وأنواع معذرت و استغفار خبر میداد بخواند .

أمين بسیاری تحسین و آفرین گفته کنیزک گفت : عم تو و بنده تو إبراهيم این اشعار گفته است ، و چون جمله را بخواند أمين فرمود: أحسنت ای دخترک بازگوی چه نام داری ؟ گفت : هدیه ، أمين گفت : این نام اصلی است یا عارضي ؟ گفت : امروز باین نام موسوم شده ام که تقدیم پیشگاه أمير گردیده ام ، أمين گفت : تو نیز مانند نام خود هستی یعنی ترا بهديه فرستاده اند ، گفت : آری مرا در این ساعت که بحضرت تو تقدیم کرده اند این نام نهاده اند ، محمد أمين بسیاری شادمان گشت ، و آن تغیر که در مزاج داشت زایل شد، ودر طلب إبراهيم بفرستاد و از جریمه اش در گذشت و فرمود غبار نقاری که از تو بر صفحه خاطر داشتم زدوده گشت و بفرمود پنجاه هزار درهم با براهیم بدادند و آن روز را با هم بگذرانیدند .

و نیز در فرج بعداز شدت مسطور است که أحمد بن يسار گفت : پدرم يسار

ص: 148

با حسين بن أبي الضحاك دوست بود و با او معاشرتها ومجالستها ومؤانستها داشتی ، و در میان ایشان اتحاد و صفا وصفوتی بحد كمال بود ، پدرم حکایت همی نمود که مدتی بر میگذشت که در سرای خود بحالت انزوا نشسته بود و خدمت و مرجعیتی نداشت وارزاق و اقطاع ووظایف از وی قطع شده بود ، ومال و بضاعتی وافر نداشت ، واز هیچ راه دخلی باو نمیرسید معذلك پیوسته زندگانی بمروت و اخراجات بفتوت کردی بلکه گاهی در پاره مصارف باسراف رفتی ، يك روز از وی پرسیدم که تو را نفقات واخراجات بسیار میبینم ، ودخلی که بده يك آن وفا کند نمیبینم ، چگونه با عدم دخل ويسار این مصارف بسیار کنی ودر يمين ويسار از هیچکس دریغ ننمائی ؟!

يسار فرمود : والله قوام کار و نظام روزگار من از بقایای کرم و عطایای محمد أمين و کنیزکی از کنیز كان اوست که نام او را نمیبرم ، و آن كنيزك مرا از مال دنیا بی نیاز ساخت ، وسبب این حال ماجرائی طرفه است که از راه اتفاق بدون قصدی و تعمدی برمن برفت ، و این داستان چنان است که محمد بن زبیده یعني أمين يكروز مرا بخواند و گفت : همنشين هر کس بایستی بمنزلت خود آن شخص و در حكم نفس او باشد تا محل هرگونه راز و موضع هر گونه امانت و صندوق سر او تواند بود ، هم اکنون ترا بر سری از اسرار خود مطلع میسازم ، وشرط است که در کتمانش بکوشی و هر چه نیکوتر محفوظ بداری ، گفتم : هررازی که أمير روزگار در گنجه سینه من مخزون نماید با جان از صندوق بیرون نهم.

گفت : دانسته باش ، نوکنیزی چون نوگل بهاری و ماه ده چهاری دارم که تیر مژگانش بر تیر فلك تير افكن، و کمان ابروانش در برج قوس كمانکش ، نو برگ دیدارش بر نو برگ گلستان بيغاره زن(1) وفروغ جبینش بر خورشید سپهر برین نورافشان دلها بدنبال خالش در بند ، وخاطرها بخيال وصالش مستمند ، و با این همه عشوه و ناز آواز جان فزايش جان در قالب جمادات کشاند ، و سها را در سماء برقص آورد و بنغمه دلنوار هزاردستان را بهزار دستان اندازد .

ص: 149


1- بيغاره بر وزن گهواره : طعنه وسر کوفت

از این روی جان من در هوای دیدارش بي اختيار ، و خاطرم در عشق رفتارش گرفتار ، ساعتی بی مصاحبتش چون روز محشر نماید ، ودقيقه بی مجالستش چون کوره اخگر گدازد ، در محبت موی و رویش از خود بی خبرم ، و براه روان کوی مودتش براثر و چون بحسن خود مغرور ، و بسرگشتگی عشاق مسرور است ، ناز را از اندازه نیازم افزون کند، و مرا در آن ناز مفتون گرداند ، دائما خون دل خورم و پیمانه اندوه برکشم ، و امروز بفرمودم تادر بستان حرم مجلس بزم ترتیب دهند ، و او را نیز چون نوگل بهاران و سرو خرامان و مهر در خشان و ماه در افشان حاضر سازند .

و مرا کنیزکی دیگر هست که در مراتب حسن وجمال و هنر وكمال باوی همال میتوان شمرد ، در کار مطربی و نوازندگی نیز بلبل را از شاخ وعذرا را از کاخ بیرون کشاند ، او را نیز احضار مینمایم تا اگر آن دلاشوب دلارام نيك روی بدخوی با این نيك خوی ستوده روی بچنگ زنی و خوانندگی در آیند ، تو با بدخوى بالتفات نباشی و او را تحسين نکنی ، و نیکوخوی را بمزيد تحسين و نواز سرافراز داری ، و در تعریف حسن و نواز او حد ايجاز در گذرانی .

و چون آن نازنین جفا پیشه چنگ بر چنگ زند و سرود را آهنگ نماید بگوئی این ساز از پرده بیرون است و اصول آن درست نیست ، و چون آن يك نغمه ساز کند و آواز بر کشد فریادها بر کشی ، و سرگشتگیها بنمائی ، بلکه جامه برتن بر درانی و بعد از آنکه بآنچه بفرمودم رفتار نمائی مکافات این خدمت بر ذمت همت ما حوالت است .

او میگوید : چون در مجلس بزم حاضر شدم ، واقداح راح بدست سادگان ملاح و ساقیان صباح بگردش در آمد ، ودلها از سوز عشق کباب ، و سرها از گرمی شراب بی تاب گردید ، کنیز كان حاضر شدند ، و آن یکی که در آیات حسن ودلر بائی خورشید فلك مینائی ، ودر نور جبین رشك بتان چین بود بنواختن ساز و بر بط و بر کشیدن آواز دلربای جانها را مشتاق ، ودلها را در بوته احتراق آورد . عقل از سر میپرید ، وخاطر بجز از او از هر پیوند میبرید ، و از قوت شراب عنان خویشتن داری از دستم برفت

ص: 150

بی اختیار آواز تحسین از زمین بسپہر برین رسانیدم ، و از مشاهدت آن روی زیبا که نرم تر از اکسون(1) ودیبا بود عقل از سرم بیرون شد ، و پیراهن بر بدنم چاك زدم .

و چون آن کنیزک دیگر بسرود و نواز بپرداخت بآندرجه تحسین و نوازش برخوردار نشد بلکه از روی تکلف و تحصیل رضای خلیفه تحسینی مینمودم ، و بر اینگونه چند نوبت دیگر آن دو حور سرشت پری پیکر بزدند و بخواندند و در جگر شرر افکندند ، و من از آن دیدار خوش و آوای دلکش از خویش بی خبر بودم و مستانه بدون اینکه خود بدانم مدحی بزبان میگذرانیدم ، و بر خلاف معہود زبان بتحسين می گشودم .

خلیفه از دیدار این حال رنجیده خاطر شد چه آنچه گفتم و بجای آوردم بر خلاف ميل وعهد او بود ، و هر چه لب بدندان میگزید، و بسر وا برو اشارت میکرد هیچ فايدت نمیبخشید ، و در تمام مدت که تکرار همی کردند در تحسین ماهروی بی نظیر فروگذار نمیکردم ، ودر تحسين آن يك مبالغتی نمی نمودم ، وهرقدر در تحسین ماهروی میکوشیدم ، و از کمال شوق و لذت جامه بر تن میدریدم بر خشم و کین أمين افزوده میشد تا با آن حد پیوست که فرمان داد تا پای مرا گرفته در نهایت خفت از مجلس بیرون کشیدند ، و تا مدت یکماه از حضورش مهجور بودم، و هر کس این داستان بشنید بملامتم زبان برگشود .

پس از یکماه که ستاره اقبال بر سپهر مراد طالع شد، أمين مرا طلب کرده پرسیدم خلیفه بكجا اندر است ؟ خادم گفت : در مجلس انس است ، با کمال خوف برخاستم و بمجلس أمین برفتم ، مجلسی چون مجلس نخست بدیدم ، وهمان کنیزکان حاضر بودند پیش رفتم و پای أمین را ببوسیدم ، أمین با نظر عنایت و لطف در من نگران شد و دست خود بر من داد تا ببوسیدم ، و بپای خواست و گفت : در متابعت من قدم بگذار ، وهم بدان حجره برفت که در آن روز بنشستیم ، و آن کنيزك ماهروی مشك موی خوش الحان را تنها آواز داد تا بیامد ، وشراب حاضر کردند ، و شروع بسرودن

ص: 151


1- بروزن افسون ديبای سیاه و قیمتی

نمود ، چون در آن نوبت بسبب او آن همه رنج بمن رسیده بود با هزاران زحمت خود داری نمودم و خودرا نگاه میداشتم ، و در رویش نگران نمی شدم و از تحسین خاموش بودم .

أمين در من بدید و بر من بخندید و گفت : هرچه میبایدت بگوى ، و هر گونه تحسین که میآیدت بزبان بگذران ، و بيم مدار که یزدان متعال سعادت واقبال تورا در مخالفت فرمان ما مقدر فرموده بود ، و آنچه تو بجای آوردی برضد آنچه بفرمودم بود و سبب بهی وفرهی روزگار تو گشت چه این کنیز ، ترك آن ناز و عجب نمود و پیوسته برضای خاطر ومراد دل من میرود ، و چون من از وی خوشنود شدم ، و در میان ما آن مخاشنت بمصالحت افتاد ، مرا از حال آنروز تو و آنچه بر تو گذشت بخاطر افتاد ، وی از من خواستار شد که از تو خوشنود شوم و با تو احسان نمایم ، رد درخواست او نتوانم نمود ، بفرمودم ده هزار دینار سرخ از خزانه خاص بتو دهند ، او نیز از مال خود نه هزار دینار بتو عطا فرمود ، بخدای سوگند اگر آنروز آنچه بفرموده بودم بجای میآوردی و او از تو رنجیده خاطر میگشت ، وامروز که از یکدیگر خوشدل شدیم از من خواستار میشد که هرگز ترا بدر بار خود بار ندهم البته اجابت میکردم .

من خلیفه را دعاها و ثناها گفتم ، وخدای را سپاسها نمودم که بر آنچه مصلحت بود موفق فرمود ، و در طرب و نشاط افزودم و بر سر تحسین و استحسان شدم ، چون بازگشتم آن مال با من بفرستادند ، و بعد از آن هیچ هفته بر من نگذشتی جز اینکه تحف وهدايا و طرف و لطایف از هبات آن کنيزك از طيب و جواهر و جامه های خوب پوشیده از أمير المؤمنين بمن میآوردند ، و هیچ مجلسی منعقد نشدی که او بنشستی و مرا دعوت نکردی ، و چون حاضر شدم از أمین خواستار میشد تا مرا صله دادی از این روی هر چه تاکنون خرج میکنم از آن اموال است که بسبب آن کنيزك وهبات او بمن رسید ، و بروایتی أمین ده هزار مثقال طلا باو بخشد ، و آن کنیزک گفت : چون خاطر أمير بسبب من از تو برنجيد ، وتورا آزار بسیار رسید ، من نیز ده هزار مثقال طلا بتو دادم .

ص: 152

و نیز در کتاب فرج بعداز شدت مرقوم که چون هارون الرشید را در زمین طوس بیماری چیره و رنگ چون سندروس ، ودیده از حدت آن مرض سرخ تر از چشم خروس ، و نوبت نوازش کوس و گزارش بحضرت قدوس برسید ، و این خبر بمحمد أمین که منتظر این روز و ولیعهد بود پیوست بکر بن معتمد را که بروی اعتماد داشت از بغداد بیرون فرستاد ، ودوگونه مکاتیب با او روانه ساخت .

یکی بفضل بن ربیع وإسماعيل بن صبح ، و جز ایشان از اکابر اعيان وسپاهیان بنوشت که اگر حادثه روی دهد بزودی جانب بغدادگیرند ، و تمام دفاين وخزاین و اسباب و آلات ودواب را که در رکاب رشید بود ، و با شهادت لشكريان بجمله را بمأمون بخشیده بود با خود ببغداد حمل دهند ، و این جمله را مخفي بدارند ، و اگر رشیده زنده بماند بیرون نیاورد و مخفی را آشکار نکند ، و یکی در حال پرسی رشید و دعا و ثنای او که آشکارا با خود بدارد و در آرد .

چون بكر بن معتمد بلشکرگاه هارونی رسید، نامه های ظاهری را ظاهر ساخت ، و بآن کسان که امین نوشته بود بازرسانید ، وکتبی را که در آن اسرار پوشیده بود مخفی داشت ، عبیدالله بن عبدالله بن طاهر گوید : از زیاد شنیدیم که میگفت : با رشید در طوس بودیم که مرض او فزونی جست ، وبكر بن معتمد از بغداد از نزد محمد أمين بیامد ، واین وقت مأمون در مرو بود ، رشید بکر بن معتمد را خلعت عنایت کرده و خرسند و مفتخر باز گردانید ، بعد از آنکه از پیشگاه رشید باز شد در خدمت رشید عرض کردند که نامه هائی مکتوم با بكر است که محمد أمين بهريك از امراء لشکر نوشته است .

رشید بفرمود تا بکر را حاضر کردند ، و آن مکاتیب را از وی بخواست بكر انکار و برانکار اصرار کرد ، رشید بافضل بن ربیع گفت که با او بگوی اگر مکاتیب را ظاهر نسازی بفرمایم تا ترا بکشند ، بکر با وجود چنین تهدید بر آن انکار ثابت بماند رشید خشمگین شد و از کمال سستی ورنجوری با کمال نرمی گفت : قنبوه قنب معرب كنب ، و آن ریسمانی است که از پوست کتان می تابند و در نهایت استحکام است، با لجمله

ص: 153

رشید گفت : اعضای بکر را بقنب در پیچیدند .

بكر میگوید : در آنحال قتل خودرا بر دل خود بر نهادم و از زندگانی نومید شدم و عزم کردم اقرار نمایم ، و در این اندیشه بودم که برادر رافع بن ليث و یکی از خویشاوندان اورا که گرفتار کرده بودند بیاوردند ، رشید با برادر رافع گفت : همانا رافع بانديشه كج افتاده است ، اگر گمان می برد که از دست من جان میرهاند ممکن نیست ، قسم با خدای اگر بشمار ستارگان آسمان لشكر با خود داشته باشد فرمان دهم تا يكان يکان را بدان سان که مرغ دانه برچیند بر چینند ، و یكيرا زنده رها نکنم .

برادر رافع گفت : خدای تعالی میداند ، و تمام مردم خراسان گواهی دارند که مدت بیست سال است که از برادرزاده خود بیزارم ، در آن اثنا آن مرد خویشاوند او که با او بود گفت : زبانت بریده باد که من چندین سال است که از خدای همی خواهم که مرا در جه شهادت روزی کند ، هم اکنون که بدست بدترین خلقان روزی کرد تو عذر میخواهی !. .

رشید از این سخن در خشم شد و گفت : جراران را آواز دهید یعنی اخذ کنندگان و گیرندگان را ، باز آن مرد گفت : هرچه ترا مراد است با ما بکن که ما از خدای تعالی امید همی داریم که بدولت شهادت فايز بدارد ، و در نزدیکترین مدنی ما و تو در حضرت خدای حاضر میشویم تا در میان ما و توحکم نماید ، آنوقت ترا معلوم افتد که حالت بر چه منوال است ، رشید بفرمود تا ایشان را فراتر برند و عضو از عضوشانرا يك بيك از هم جدا ساختند .

من نیز در هول و هراس آن نوع کشتن بودم بناگاه غلامی از أبو العتاهيه رقعة بمن داد و مفادش این بود که خدای را هر روز حکمی است کسی ندید حالت فردا چیست پس از حوادث گوناگون وصوادر این چرخ بوقلمون نباید در جزع و فزع بود ، ببين تا چه زاید شب آبستن است ، چون آن اشعارو آن مضامین را بدانستم، بفضل و رحمت خدای وثوقی عظیم یافتم ، و امیدی بزرگ بگشایش آوردم ، هم در آن لحظه آواز گریستن و واویلائی شنیدم اما ندانستم سبب آن گریستن و نالیدن از چیست ، و بر اثر آن آواز

ص: 154

فضل بن ربیع را شنیدم که گفت : أبو حامد را بگشائید ، با خود گفتم : وقت آن نیست که مرا بکشند ، وخوشنود شدم و حیاتی بتازه یافتم .

چون قنب را از اعضای من برگشودند بفرمود تا خلعتی در من بپوشانیدند بعد از آن گفت : ترا مژده باد بوفات أمير المؤمنين رشید ، ودست مرا بگرفت و در خیمه برد، و چادر از روی رشید بر کشید تا اورا بنگرم و مرگش را بدانم و آن خوف و بیم از من زایل شد ، آنگاه گفت : آن نامه هائی را که پنهان کرده بودی بیار ، من بفرمودم تا صندوق مطبخ را حاضر کردند ، و پایه از پایهای صندوق را که میان آن تهی بود و نامه ها را در آن نهاده بودم و بر آن پوست بر کشیده بودم بر کشیدم و مکاتیب را از آنجا بیرون آورده بکسانی که نبشته بودند تسلیم کردم ، و جوابهای آنرا گرفته سلامت بازگشتم . و باین حکایت بطور اختصار اشارت رفته است .

در تاریخ طبری مسطور است که محمد بن حسن گفت که أحمد بن محمد برمکی با من حديث نمود که محمد أمين مجلسی بزم بیاراست ، و اسباب طرب و آلات لہو ولعب فراهم ساخت ، وإبراهيم بن مهدي این شعر را از بهرش تغني نمود :

هجرتك حتى قيل لا يعرف القلب *** وزرتك حتى قيل ليس له صبر

مدت مهاجرت خود را از حضور تو بآن مقدار مطول کردم که مردمان همی گفتند : اورا دلی نیست که دلبرش را منزل باشد ، و بر عکس آن چندان زیارت ترا مفصل نمودم که گفتند طاعت ساعتی شکیبائی ندارد ، واین در حال ضد یكدیگر است ، أمين را این تغني چندان مؤثر ومطرب گردید که فرمود زورق إبراهيم را از زر سرخ آکنده گردانند.

و هم در آن کتاب از علي بن محمد مروی است که جابر بن مصعب با او حديث نمود که مخارق با من حکایت کرد که شبی بر من بگذشت که هرگز در تمام أيام زندگانی خود چنان شب نسپرده بودم ، همانا شبی در منزل خود بودم که رسول محمد أمين در زمان خليفتی او باحضار من بیامد و مرا جنبشی داده بسرای أمين روی کردیم، و چون

ص: 155

بحضورش حاضر شدم نگران گردیدم که إبراهيم بن مهدي را نیز مانند من حاضر کرده اند .

و بالجمله فراهم شدیم ، و ما را بردند تا بدری از نقره رسیدیم که بصحنی راه داشت ، وچون بصحن در آمدیم تمام آن فضا از شمعهای مخصوص محمد أمين که بسیار بزرگ بود مملو وروشن و آن صحن در نهار، و ناگاه محمد را در کرجی(1) بدیدیم و آن سرای مملو از کنیز كان خدمتگذار و ماهرویان سیمین عذار بود ، از هر طرف بازیگران مشغول بازیگری ، ومحمد أمين در میان ایشان در آن کرج برقصيدن اندر بود .

در این حال فرستاده محمد بما آمد که أمین میفرماید هر دو براین در از آنطرف که پهلوی صحن است بایستید و آواز خود را بلند سازید بطوریکه معبر از سورنای لكن از آوای سورنای کوتاه تر باشد ، و در لحن آن متابعت بجوئید ، میگوید : نگران شدیم که سور نای و کنیزکان خوش آوای ولعا بون بجمله در این لحن بودند :

هذي دنانير تنساني وأذكرها

و بمتابعت زمار بودند ، مخارق میگوید : سوگند با خدای ، من و إبراهيم تا گاهی که نور آفتاب پرده ظلمانی شب را چاك زد ایستاده بودیم و بآواز بلند این مصرع را میخواندیم ، و گلوی خودرا بآنگونه خواندن پاره میساختیم ، ومحمد در آن کرج بود نه خسته و نه مانده و نه ملول میگشت ، و در طی آن مدت گاهی بما نزديك میشد چنانکه اورا میدیدیم ، و گاهی جواری و خدم در میان ما و او حایل میشدند .

أبو الفرج اصفهانی در مجلد شانزدهم اغانی باین حکایت اشارت نماید و میگوید: مخارق گفت : رسول أمين در آن صحن نزد من و إبراهيم بیامد و گفت : در این باب بایستید و آواز خودرا بر کشید و بترسید که آوای شما از صدای سورنای کوتاه تر باشد میگوید : در این اثنا گوش دادیم و شنیدیم جواری و مخنثون مزمار بکار می برند و می نوازند :

ص: 156


1- اسب چوبین که برای نمایش و بازی بر آن سوار میشدند و چنانکه گویا قصد جنگ دارند با صدای ساز و سنج بیکدیگر حمله میآوردند .

هذي دنانير تنساني و اذكرها *** وكيف تنسی محبا ليس ينساها

وما تا سفیده صبح همی بخواندیم ، و گلوی خودرا از شدت بلند ساختن آواز میدریدیم تا مبادا از آن طبقه یا از آوای سورنای بیرون شویم و قاصر گردیم و از این پیش در ذیل احوال يحيى بن خالد برمکی بشرح حال دنانير کنیز خاصه اشارت رفت .

راقم حروف گوید : از این گونه حکایات مقام قدرت و عظمت خلفا را توان دانست که مانند محمد أمين خليفه ضعيف الرأي و با حال تزلزل در امر خلافت و مخالفی مانند مأمون معذلك اینگونه بساطها فراهم کند ، و مانند إبراهيم بن مهدي أميری محتشم و خویشاوندی محترم و عموی مکرم را با مخارق مغني در حال احضار بيك چوب برانند، و از خوابگاه و عیشگاه خود در آن شب تاريك به پیشگاه برانند ، ومحمد أمين خودش در حال رقصیدن و آنگونه ملاعبات باشد ، و إبراهيم و مخارق را در يك ردیف و يك مكان و میزان بدارد، و بدانگونه تغني أمر فرماید ، وایشان تمام شب را تا با مداد آواز بر کشند ، و بدان نسق که امر شده بود نعره و فریاد برکشند ، و گاهی أمين را از دور بنگرند و گاهی ننگرند ، وقدرت تخلف نداشته باشند، و صبحگاه بدون اینکه أمين را دیده باشند خسته و مرده بمنزل خود باز شوند ، وإبراهيم بن مهدي را که آن مقام و منزلت بود که مدتی در زمان مأمون خلافت یافت با مخارق تفاوت نگذارند ومخارق مغني آن شب را یکی از لیالی عجیبه أيام عمر خود شمرده باشد ، بلی اینکارها از کمال قدرت و نهایت سطوت است ، لكن بهمان اکتفا وقناعت نمیتوان کرد ، گاهی در تغني يك بيت يكى زورق إبراهيم را ذ هب مسكوك پر میساخته اند ، پس محض قدرت تنها نیست .

ودیگر در پارۂ کتب مسطور است که أمين برادر مأمون روزی بسرای عم خود إبراهيم بن مهدي در آمد و جاریه ماهرخسار را که از تمامت زنهای گلعذار روزگار نیکوروی تر بود بنواختن عود بدید ، دلش بدو یازید و خاطرش بدو دوید ، وحالت وجد و شوق او بر عمش إبراهيم مکشوف گردید ، و آن کنيزك را با جامه های فاخر و گوهرهای

ص: 157

نفیس و تحف وهدایای بدیع بحضور امين بفرستاد .

چون أمين آنماه منیع را بدید گمان کرد درش را بسفته اند، و مهر دوشیزگیش را برگرفته اند ، و باين ملاحظه از خلوت کردن و مقاربت با او کراهت گرفت ، و هر هدیه که با او بود بپذیرفت ، و كنيزك را بعمش باز پس فرستاد ، و إبراهيم از پارۂ خدام أمين سبب رد نمودن کنيزك را بدانست که نا سفته را سفته گمان کرده بود، پس پیراهنی از حریر و دیبای بس لطيف بر گرفت ، و این دو بیت را با آب طلا بر دامانش بنوشت :

لا والذي تسجد الجباه له *** مالي بما تحت ذيلها خبر

ولا بفيها ولا هممت به *** ما كان إلا الحديث والنظر

سوگند بآنکس که پیشانی آفریدگانش بسجده او بر خاك است مرا از آنچه در ذیل این قمیص یا در میان آن است خبری نیست ، و هیچوقت قصد مباشرت با او را نداشته و افزون از نظاره وگذاره در میان نداشته ام ، آنگاه پیراهن را بر تن آن گلبدن بپوشانیده وعودی بدو بداد ، و دیگر بارهاش بخدمت أمين فرستاد ، چون بحضور أمين رسید زمین ببوسید وعود را اصلاح کرده از آن پس بدین دو بیت سرودن نمود :

هتكت الضمیر برد التحف *** وقد بان هجرك لي و انکشف

فان كنت تحقد شيئا مضى *** فهب للخلافة ما قد سلف

چون جاریه از قراءت این شعر فراغت یافت و باز نمود که ابراهیم را با وی سبقت مباشرت نبوده ، أمين بدو نگران شد ، و آن دو شعر را بر دامان پیراهان بدید نتوانست خودداری نماید ، و او را بخود نزديك ساخت ، و روی و مویش را ببوسید و قصری مخصوص از بهرش معین فرمود، و شكر اکرام و احسان عمش إبراهيم را بر اهدای چنین تحفه بدیع بگذاشت و حکومت ملک ری را بدو تفویض کرد .

در جلد هجدهم أغاني أبوالفرج اصفهانی در ذیل احوال عریب مستحسنه که یکی از زنهای سرودگر شعر گوی وصالحه و نیکوجمال و نیکو خصال روزگار و نوازندگان بی نظیر سرای مأمون بود مرقوم است که چون خبر عريب بمحمد أمين پیوست ، یكيرا

ص: 158

باحضار او و احضار مولایش فرستاد ، پس هر دو تن حاضر شدند ، و عریب در حضور إبراهيم بن مهدي باين شعر تغنی گرفت :

لكل اناس جوهر متنافس *** و أنت طراز الانسات الملايح

محمد از شنیدن آن صوت ودیدار آن صورت در طرب آمد ، وتكرارش را تا چند کرت بخواست ، و در هر مره برطرب وسرود بیفزود و با إبراهيم گفت : ای عم این صوت را چگونه شنیدی ؟ گفت « يا سيدي سمعت حسنا و إن تطاولت بها الأيام وسكن روعها ازداد غناؤها حسنا » ای آقای من آواز نیکو وجانفزا شنیدم ، و اگر روزگار اورا باقی گذارد و دل ودهشت او آرام گیرد بر نیکوئی غنا و سرودش بر افزاید أمين بافضل بن ربیع گفت : این کنيزك را با خود بدار و بقیمت اندر آر، فضل عريب را با خود داشت و با مولایش در بهایش سخنها بگذاشت ، واورا بقبول یکصد هزار دینار در بهای آن گوهر نفیس روز گار ناچار ساخت .

در این احوال و اوقات کار خلافت و نظام سلطنت أمين درهم شکست ، واز خریداری و یاد او مشغول شد ، و در بهای آن گوهر پر بها در حق مولایش امری صادر ننمود تا بعد از آنکه دوشیزگی وی را ببرده بود بقتل رسید عریب با شکسته شدن مهر دوشیزگیش نزد مولايش باز گشت ، و از آن پس بسوى حاتم بن عدی فرار نمود .

در جلد دهم اغانی در ذیل احوال علي بن عبدالله بن سیف که جدش از مردم سغد بود و عثمان بن ولید در زمان خلافت عثمان بن عفان اورا اسیر کرد و از مغنيان معروف و بعلویه مشهور است مسطور است که محمد بن عبدالله بن مالك گفت : علویه در حضور أمين تغني نمود ، و در یکی از تغنیهای خود این شعر را بسرود و بخواند :

لیت هندا أنجزتنا ما تعد *** وشفت أنفسنا مما تجد

و چنان بود که فضل بن ربيع بروی طعن میزد ، لاجرم با أمين گفت : در این شعر بتوتعرض مینماید ، ومأمون را در محاربتش به بطؤ و درنگ نکوهش میکند ، أمين در خشم شد و بفرمود تا پای او را بگرفتند و بکشیدند و او را پنجاه تازیانه بزدند و مدتی با او بجفا وخشم ميرفت تاگاهی که خویشتن را بخدمت کوثر افكند ، کوثر

ص: 159

شفاعت کرد ، و أمين را بروی خوشنود ساخت و او را بخدمت خود باز آورد ، و نیز بفرمود پنج هزار دینار بدو عطا کردند .

و چون مأمون ببغداد آمد علویه بدو تقرب گرفت لكن چنانکه مطلوب او بود مطبوع خاطر مأمون نگشت ، و مأمون با او گفت : پادشاه بمنزله شير درنده یا نار سوزنده است ، هرگز بچیزی که موجب خشم او شود نزديك مشو چه بسیار می شود که از پادشاه چیزی بتو میرسد که تورا تلف مینماید ، و از آن پس که تلف شدی بر تلاقی و تدارك آنچه از تو تفریط شده است نتوانی برآمد ، ومأمون چیزی بدو عطا نفرمود و بر این نمونه از امین واقع شده ، حماد بن إسحاق حدیث میکند که پدرم إسحاق گفت : بخدمت أمين در آمدم ، وسخت خشمناك شده و روی در هم پیچیده داشت گفتم چیست أمير المؤمنين را ، خداوند سرور اورا جانب اتمام و اکمال بخشد ، و ناقص نگرداند ، همانا أمير المؤمنين را مانند شخص واله مینگرم .

گفت : پدرت که خداوندش رحمت نکند مرا بخشم آورد سوگند با خدای اگر زنده بودی پانصد تازیانه اش میزدم ، و اگر تو حاضر نبودی در همین ساعت قبرش را میشکافتم و استخوانش را میسوختم ، چون این سخنان بشنیدم از کمال دهشت و وحشت بر پای خاستم و گفتم: از سخط وخشم تو ای أمير المؤمنين بخداوند پناه میبرم و از پدرم مگر پدرم را چه مقداری است که ترا از وی خشم افتد ، و چه چیز مایه خشم تو شده است ؟! شاید پدرم را در امر عذری بوده است .

گفت : بواسطه محبت پدرت با مأمون ومقدم داشتن مأمون را بر من تا بدانجا که در حق رشید شعری گفته است و او را در آن شعر بر من مقدم ساخته و از بهرش در آن شعر تغني کرده ، و در این ساعت برای من تغنی کردند ، از این روی این خشم وغيظ بمن دست داد ، إسحاق گفت : سوگند با خدای تا امروز نه چنین چیزی شنیده ام و نه پدرم را سرود و غنائی است جز اینکه من روایت میکنم ، هم اکنون بفرمای تا آن شعر چیست ؟ گفت :

أبو المأمون فينا والأمين *** له کنفان من کرم و لين

ص: 160

گفتم : يا أمير المؤمنین در این شعر مأمون را از حیثیت تقديم أو در موالات مقدم نداشته ، لكن وزن شعر جز باين طريق صحیح نمی گشت ، أمين گفت : « كان ينبغي له إذا لم يصح الشعر إلا هكذا أن يدعه إلى لعنة الله » شایسته چنان بود که بعداز آنکه دید شعر او جز بمقدم داشتن مأمون صحيح وموزون نمیگردد بلعنت خداوندش بگذارد و لب بآن نگشايد ، إسحاق ميگويد : من يكسره با وی بمدارا و رفق وملایمت سخن کردم تا ساکن شد ، و چون مأمون ببغداد بیامد از این داستان از من بپرسید چون بعرض رسانیدم همی بخندید ، و از کردار و گفتار امین شگفتی گرفت .

و نیز در مجلد دهم اغانى مسطور است که أحمد بن خليل بن هشام گفت : چنان بود که در میان علويه وعلي بن الہیثم در حضور فضل بن ربيع عربده روی داد و آن شر وعربده تمادی گرفت وعلویه در شعری که أبو يعقوب در باب حاجتی که داشت وعلي بن هيثم بجای نیاورده بود و علی را هجو رانده بود و اورا دعى وحرام زاده خوانده تغني همی نمود :

ياعلي بن هيثم يا جونقا *** أنت عندي من الأراقم حقا

عربي و جده نبطی *** فد بنقا لذا الحديث دبنقا

قد أصابتك في التقرب عين *** فاستنارت لشهبها الفلك برقا

و إذا قال إنني عربي *** فانتهره و قل له أنت شفقا

پس علويه لحنی در این اشعار طراز داده در حضور أمين تغني كرد ، و فضل بن ربیع حضور داشت گفت : اى أمير المؤمنين همانا علي بن الهيثم مانند فرزند منست و چون او را تخفیفی و توهینی نمایند بمن رسیده است ، أمين بفرمود تا علویه را بگرفتند ویرا تازیانه بزدند ، وفرمان کرد تا اورا اخراج نمایند ، وعلويه چون این حال را بدید خودرا بخدمت کوثر افکند ، و بشفاعت کوثر فضل بن ربيع باوى صلح نمود ، وأمين نيز خوشنودی گرفت ، وفضل را از وی خوشنود ساخت ، و پنج هزار دینار بدو ببخشید ، واين حكايت باحكايت سابق قريب المضمون است

دیگر در مجلد نہم اغانی در ذیل اخبار مروان بن أبي حفصه مسطور است که

ص: 161

هبة الله بن إبراهيم بن مهدي گفت : عم من منصور بن مهدي گفت : که یکی روز نزد پدرم إبراهيم بوده ، و آن روز نوبت رفتن بخدمت أمين بن هارون بود ، و پدرم در سرای خودش مشغول نوشیدن شراب شده و بخدمت أمين نرفت ، و محمد چندین دفعه فرستاده بفرستاد و پدرم تأخير نمود ، منصور گفت : چون آن شب بپایان رفت إبراهيم فرمود باید کار شراب شب ساخته شود تا بخدمت أمير المؤمنين شویم و او را خوشنود سازیم چه هیچ شک نداریم که بر من خشمگین است ، من آنچه بفرمود بجای آوردم و بخدمت أمين شديم .

از داستان امين پرسیدیم گفتند : وی برحير الوحش مشرف و مخمور است و عادت او بر آن بود که چون حالت خمار بروی دست یابد شراب نیاشامد پس بدرون رفتیم و راه گذر ما بر حجره بود که در آنجا اسباب ملاهی میساختند برادرم إبراهيم گفت : برو وهرعودی را که پسند تو باشد اختیار کن و چنان اصلاح نمای که در هنگام زدن بهیچوجه محتاج بتغيير نباشد ، پس برفتم و برگرفتم و در آستین خود جای دادم ، و در این وقت بر أمين در آمدیم و اورا پشت بر ما بود ، چون اورا از دور بديديم برادرم إبراهيم گفت : عود خودرا بيرون بياور ، چون بیرون آوردم شروع باین تغنی نمود :

و كأس شربت على لذة *** و ُاخرى تداويت منها بها

لكي يعلم الناس انی امرؤ *** اتيت الفتوة من بابها

و شاهدنا الجل و الياسمين *** و المسمعات بقصابها

و إبريقنا دائم معمل *** فاي الثلاثة ازری بہا

أمين چون این شعر وصوت طرب انگیز را بشنید راست بنشست و سخت طربناك گشت وگفت : أحسنت والله ياعم وأحييت لي طرباً ، ای عم گرامی سوگند با خدای ، نیکو سرودی وطرب وشادی مرا زنده ساختی ، پس رطلی شراب بخواست و آن حال ناشتا بیاشامید و در شرب خود امتداد گرفت ، منصور ميگويد : إبراهيم در این روز سخت ترین اصواتی که در عود نهایت میگیرد تغني نمود ، ومانند غنای او

ص: 162

که در آن روز بنمود هرگز نشنیده بودم ، و در آنروز چیزی سخت از وی مشاهدت نمودم که اگر حکایت کنم سخن مرا تصديق نمی کنند .

در آنروز چون شروع بسرودن و تغني میکرد وحوش گوش بصوت او میآوردند و گردنها بدو میکشیدند و همواره بما نزدیك می شدند چندانکه نزديك بآن ميرسيد که سرهای خودرا بر آن دکان که بر آن بودیم بگذارند ، و چون إبراهيم خاموش میگشت وحوش متنفر میشدند و چندانکه میتوانستند از ما دوری بگیرند میگرفتند وأمين از دیدار این حال و کردار و حوش و آن صوت إبراهیم در عجب بود ، و در آنروز چندان جایزه با خود آوردیم که هیچ زمانی نیاورده بودیم .

و نیز در جلد نهم اغانی از عبدالله بن عیسی ماهانی مذکور است که گفت : روزی بخدمت إسحاق بن إبراهيم موصلی برای عرض حاجتی در آمدم، و بر تن او مطرف خز اسودی دیدم که هرگز بخوبی آن ندیده بودم ، پس از هر در حدیث کردیم تا بآن مطرف پیوستیم ، إسحاق گفت : شمارا أيامی حسنه وروز گاری نیکو ودولتی شگفت بر سر گذشته است کنایت از اینکه نبایست این مطرف وامثال آن در نظر شما جلوه نماید ، گفتم : هرگز مانند آنرا ندیده ام ، الحق این مطرف را صد هزار درهم بها باشد و مر آنرا داستانی عجیب است ، گفتم : من قیمت آنرا از یکصد دینار سرخ کمتر نکنم .

راقم حروف گوید : یکصد دینار آن زمان با بیست هزار دینار این زمان از حیثیت تسعير اجناس مساوی است ، إسحاق گفت : حديث این مطرف را بگوش بسپار، چنان اتفاق افتاد که روزی از روزها باده ناب بیاشامیدیم ، ومن سرگرم شراب بخواب رفتم ، ناگاه فرستاده محمد بیامد و مرا از خواب برانگیخت و با من گفت : أمير المؤمنین میفرماید : هرچه زودتر بجانب من بشتاب ، و چون إسحاق بر طعام بخل داشت میگوید : پیش از آنکه بخدمت أمير شوم طعام بخوردم و برخاستم و مسواك نمودم و کار خویش را اصلاح کردم و فرستاده أمين مرا از کار غذاء بازداشت .

پس بخدمت أمین در آمدم ، و إبراهيم بن مهدي از طرف راست او نشسته بود

ص: 163

و این مطرف وجبة خز دكناء بر تن داشت ، پس محمد أمين بامن گفت : اى إسحاق تغدي نمودی ؟ گفتم : آری ای سید من ، أمين گفت : تو مردی شکم باره هستی آیا وقت تغدي اين است ؟! گفتم : يا أمير المؤمنين چون صبح نمودم در من اثر خماری بود این حال اسباب آن شد که مرا بر خوردن جرأت داد ، محمد روی با حاضران کرده گفت : چه مقدار شرب نموده ایم ؟ گفتند سه رطل ، گفت : بهمین مقدار باسحاق بیاشامانید گفتم : اگر رأی عالی قرار بر آن بگيرد كه بتفاريق بمن بیاشامند ، گفت : دورطل اکنون بياشام ويك رطل دیگر را بعداز آن بیاشام .

پس دورطل بمن دادند ، ومن شروع بآشامیدن کردم ، وهمی اندیشه مینمودم که جان من با آن شراب بخواهد ریخت ، پس از آن رطلی دیگر بمن آوردند ومن بیاشامیدم گويا يك حالت گرفتگی از من متجلی شد ، این وقت گفت : این شعر را تغني كن:

كليب لعمري كان أكثر ناصرا ***ً وا يسر جرماً منك ضرج بالدم

و این بیت از این پیش مسطور شد ، وأمين بدان تطير نمود ، بالجمله إسحاق میگوید : این بیت را تغني نمودم أمين تحسین کرد و در طرب شد ، پس از آن برخاست و بدرون آمد ، و این کار را بسیارهمی نمود: برزنان اندر میشد ومارا بجای میگذاشت چون در این نوبت برخاست من نیز براثر قیامش بپای شدم و غلام خودرا بخواندم و گفتم : بمنزل من برو ودو بزماورد(1) که در دستمال نهاده ام برای من بیاوروشتابان برو وشتابان بياور ، پس غلام برفت و هر دو را بیاورد ، وچون بدر سرای رسید و از مركب فرود شد ، مرکب سواری من از شدت حركت وشتاب درهم بريد وبمرد ، و آن بز ماورد را بمن آورد ، پس هر دو را بخوردم و بحال خود باز گشتم و بمجلس خود معاودت نمودم .

إبراهيم بن مهدي گفت : با تو حاجتی دارم و دوست دارم که حاجت مرا برآورده داری ، گفتم : من بنده تو و بنده زاده تو هستم هرچه میخواهی بفرمای گفت : این تغنی را بر من مكرركن « كليب لعمري كان أكثر ناصراً » واین مطرف را

ص: 164


1- صفحه 123 مراجعه شود

با تو میگذارم ، گفتم : من این مطرف را برای این کار از تو نمی ستانم لكن با تو بمنزل تومی آیم و بر كنيز كان القاء وچندین دفعه بر تو باز میگردانم ، گفت : دوست همی دارم که در همین ساعت بر من برگردانی و این مطرف را بستانی چه این از پوشش شایسته تو و حال آن چنین و چنان است

پس آن صوت را چند دفعه بروی فروخواندم تا فراگرفت ، و از آن پس حرکت محمد أمين را بشنیدیم و جمله بپای شدیم تا بیامد و بنشست و ما نیز بنشستیم ، و ، محمد شراب بنوشید ، و از هر در حديث نموديم و إبراهيم از بهرش این شعر را تغني کرد « كليب لعمري كان أكثر ناصراً » سوگند با خدای ،گویا من از آن پیش آوازی چنین نیکو نشنیده بودم ، ومحمد در طربی عجیب اندر آمد و گفت : ای عم سوگند با خدای ، سخت نیکو خواندی ، ای غلام در همین ساعت بیست بدره برای عم من حاضر کن ، پس آن بدره هارا بیاوردند

براهیم گفت : اى أمير المؤمنين برای من در اين بدره ها شریکی است ، گفت : کیست این شريك ؟ گفت : إسحاق است ، محمد گفت : چگونه ؟ گفت : این شعر واین صوت را در همین ساعت از وی فرا گرفتم ، در آن هنگام که تو برخاستی و برفتی پس با او گفتم : از چه روی در کار اموال بر أمير المؤمنين تنگ میشماری تا شريك گرداند مرا در آنچه ترا عطا شده است ؟ گفت : أما من با تو شريك ميشوم و أمير المؤمنين خود بہتر داند ، چون از آن مجلس برخاستیم سی هزار درهم بمن بداد ، وابن مطرف را هم که عطا کرده بود ، پس این چیزی است که صد هزار درهم بسبب آن اخذ شده است و این مبلغ قیمت آن است .

و نیز در آن کتاب از هبة الله بن إبراهيم بن مهدي مروی است که پدرم إبراهيم گفت : روزي با أمين گفتم : اى أمير المؤمنين خداوند مرا فدای تو گرداند ، أمين گفت : بلکه خدای مرا فدای تو نماید ، این سخن برمن بزرگ افتاد ، أمين گفت ای عم بزرگ مشمار چه مرا مقداری عمر است که نه زیاد و نه کم میشود ، پس زندگانی من با دوستان خوشتر است که غصه هجران ایشان در گلوی من گره گردد

ص: 165

و بمن زیانی نمیرسد از زندگی کردن هر کسی از ایشان که بعد از من زنده بمانند .

و نیز هبة بن إبراهيم گوید که پدرم گفت : روزی در خدمت أمين بتغني مشغول بودم و این سرود را نمودم :

أقوت منازل بالهضاب *** من آل هند و الرباب

خطارة بزمامها *** و إذاونت ذلل الركاب

ترمي الحصا بمناسم *** صم صلادمة صلاب

أمين این لحن را بشنید و تحسین کرد و پرسید کدام کس ساخته است ؟ عرض کردم : ابن جامع با من حديث نمود که سیاط با او گفت : این لحن ازا بن عایشه است أمين همواره بر این شعر و این تغني شراب نوشید و از این صوت تجاوز نجست ، پس از آن چون از شب پاسی بر گذشت بمنازل خویش رفتیم ، و در آن اثنا که خواستم از خواب برخیزم فرستاده امین در رسید و من مشغول مسواك بودم و با من گفت : أمير میفرماید ای عم ترا بجان من سوگند میدهم که بعد از فراغت از نماز بهیچ چیز جز سوار گردیدن و بنزد من آمدن اشتغال مجوی .

پس نماز بگذاشتم و اندك طعامی برگرفتم و بخوردم و جامه بپوشیدم و بر نشستم و راه بر گرفتم از ترس آنکه دیگر باره فرستاده اش در طلب من نیاید ، چون أمين از دور مرا بديد فریاد بر کشید ای عم قسم بجان من « خطارة بزمامها » این شعر را باید تغني کنی، لاجرم چون بمجلس شدم در تغني بهمین صوت و شعر آغاز کردم و برای أمين بسرودم در این وقت باحضار دخترکی که أمین او را سخت دوست می داشت امر کرد ، و آن دخترك مانند لؤلؤ درخشان بیامد وعودی در دست نازنین داشت .

أمين با من گفت : ای عم ترا بجان من قسم میدهم که آن صوت را بر وی القاء کن، من چندین دفعه بر او بر خواندم ، و أمین مشغول آشامیدن باده ناب بود واز تکرار صوت يقين کردم که آدابش را بتمامت فراگرفته است ، و بفرمودم تا سرودن گیرد چون سرودن نمود معلوم شد جز يك موضع آن را یاد گرفته و استاد شده است چه آن يك مقام بسیار صعب و دشوار بود ، و من چندانکه توانستم در اعاده و تعلیم

ص: 166

اسلوب آن بکوشیدم تا مگر بیاموزد ، و أمين را مسرت خاطر وفروغ ناظر بيفزايد وأمين را چندان احسان در حق من ميرفت که شایسته هر گونه خدمت بود لکن بهیچوجه برای او حاصل نشد

و چون أمين اينگونه جهد و کوشش مرا و تعذر و بطوء اورا بدید با حالت مستی روی بدو آورد و گفت : از فرزندی رشید مردود ومنفی باشم و هر کنیز کی دارم آزاد باد ، و با خدای چنین عهد نمودم اگر این فن را در دفعه سومین بیاد نسپاری البته بفرمايم تورا بدجله در افکنند ، إبراهيم ميگويد : آب دجله چون دریایی مواج موج از پس موج و اوج از پس اوج میگرفت ، وفاصله آن باما افزون ازدوذرع نبود و این هنگام که وصل آن ماه بدیع را چنان فصل منيع منفصل میخواست هنگام فصل ربیع و زمان نوبهار وأوان نوغان دیدار نونهالان گلعذار وغنچه دهانان نسرين شعار وسروقدان ياسمين آثار بود .

در آن داستان و دستان جان شکار نگران شدم و ديدم يكجا أمين سكران وسرمست ، یکجا جاریه نتواند چنانکه میگویم و تعلیم میدهم از عهده برآید با خود گفتم: سوگند با خدای ، داهیه عظمی همین است که رخساره گشوده و رشحات حادثات همین است که پیمانه فروده است ، البته اگر چنین شود این روز عیش وعشرت برأمين تاريك ، و رشته مسرت وطرب باريك ، و زمان تباهی این ماه خرگاهی نزديك آيد ومن در خون وى شريك باشم .

پس چندی بیندیشیدم و از آن نوع تغني و سرود میپیمودم باز گردیدم و بترك آن اسلوب بگفتم و چنانکه آن كنيزك ميسرود بسرودم و همی تکرار کردم و آموزیدن نمودم تابسه مر ًة رسيد ، وأمين را چنان بنمودم که نهایت اجتهاد خودرا میبرم ، چون سه مره بپایان رسید باكنيزك گفتم : اکنون تغني نمای و آن كنيزك بہمان طراز که او را باز خواندم باز خواند ، این وقت گفتم : يا أمير المؤمنين نيكو بخواند و تا سه دفعه با آن كنيزك براى أمين بسروديم ، وأمين سخت نيكو حال وخرم خيال و خرسند خاطر و از آن خشم و افسوس ساکن گردید و سی هزاددر هم در جایزه ام امر کرد .

ص: 167

جحظه برمکی راوی این حکایت میگوید : مانند این داستان برای من روی داد چه طرخان بن محمد بن إسحاق بن كندا جیق این صوت مرا در این شعر پسندیده بود .

أعياني الشادن الربيب *** أكتب اشكو فلا يجيب

من أين أبغي شفاء دائي *** و انما دائى الطبيب

و گفت : دوست میدارم که این لحن را بر زهره كنيزك من طرح نمائی ، من افزون از یکماه بر آن جاریه فرو خواندم وهمی اعادت نمودم ، و از آن طرف طرخان در این مدت هر روزی بمن صله وخلعت میداد و هر چیزی نیکوی که بمجلس او بود بمن می بخشید ، أما آن كنيزك آن صوت را فرا نمیگرفت و در وی جای گیر نمی شد وچون آن مدت بپای رفت گفتم أيتها الأمير خدای دانا است که من از کثرت عطایای تو که بسبب تعلیم این صوت بمن مبذول میداری شرمگین هستم ، و زهره مرا خسته ومانده کرده است که چنانکه باید فرا گیرد ، آنگاه همان داستان إبراهيم بن مهدي وجاريه أمين را که مسطور شد بدو باز گفتم وعرض كردم : اگر نه این بودی که از تو بروی ایمن هستم من نیز چنانکه زهره میسراید میسرودم تا من واو وتو بجمله نجات یابیم ، قسم بزندگانی تو هرگز نمیتواند این صوت را بسراید چنانکه من می سرایم و هیچ چاره و تدبیری در این کار نیست ، طرخان گفت : چون چنین است چنانش که که تواند بجای گذار .

و نیز در آن کتاب از هبة الله بن إبراهيم بن مهدي مذکور است که گفت پدرم إبراهيم با من حكايت نمودكه يك وقتى محمد أمين بر من خشم آگین شد ، ومرا بكوثر خادم خود بداد وكوثر مرا در سردابی جای داده در بر من ببست ، ومن آن شب را در آنجا بماندم و چون صبح روشن پرده از چهره بر کشید ناگاه نگران شدم شیخی از گوشه سرداب آمد و چيزي بمن بیفکند وگفت : بخور ومن بخوردم ، بعداز آن کوزه از نزد من شراب بیرون آوردگفت : بیاشام بیاشامیدم ، پس از آن گفت : این شعر را تغني كن:

لي مدة لابد أبلغها *** معلومة فاذا انقضت مت

لوساورتني الأسد ضارية *** لغلبتها ما لم يج الوقت

ص: 168

لمؤلفه :

مرا يك مدتی تقدیر رفته است *** که باشم زنده اندر دیر فانی

اجل معلوم هست و رزق مقسوم *** نگردد كم ز بهره آسمانی

دو صد شير ار بخونم چنگ یازد *** شود مغلوبم از دور زمانی

چو روز و روزیم هر دو سر آید *** شوم بی روز و فرصت نیست آنی

کمان آرش و شمشير شاپور *** شود مغلوب کوژی چون کمانی

گهی مغلوب و گه غالب ز تقدیر *** پدید آید در این دور جهانی

هر آنچت میرسد باشد ز حکمت *** تو نادانی ره حکمت ندانی

صور باشد یکی لكن بباطن *** نه در ظاهر به پیری یا جوانی

جهاتش در جهاتش باشد از حق *** تو فهم این دقایق کی توانی

ترا فهمی است قاصر از حقايق *** مجوی اندر تکالیفت توانی

یکی اندر کهولت هست ابله *** یکی دیگر زکی اندر جوانی

یکی در فهم لفظی هست عاجز *** یکی دیگر توانا در معانی

نداند حکمت کار خدائی *** بغير از صاحب سبع المثانی

تو خود گر دولت توفيق خواهی *** پذیرۂ حکمت آی ار می توانی

اگر شد بهرهات لؤلؤي حكمت *** نگهدار و مده در رایگانی

یکی گوهر زگوهرهای حکمت *** بود افزون از آن تخت کیانی

یکی در دری از بحر دانش *** فزون باشد ز گنج شایگانی

درخشان جوهری از كان بينش *** بود برتر ز تاج بابکانی

سلامت گر بخواهی در دو عالم *** مكن عصيان هویدا و نهانی

و گر عصیان بورزی باش دائم *** پذیرای عذاب دو جهانی

ز عصیان کسان باشد که هرگه *** پدید آید نکال ناگهانی

ز عصیان و أباطيل عجم بود *** که ویران گشت ملك اردوانی

از این آرمان وحرص مردمان شد *** که نومید آورد دار امانی

ص: 169

کسی دیده است این زال سیه روی *** چو کاوس و چه کاموس کشانی

چو بینی رشته پوسیده در دست *** چرا این رشته را چندین کشانی

بدشت سنگلاخ و شوره آمیز *** نهال آز را چندین نشانی

سعادت هست اندر یاد یزدان *** مشو غافل ز یادش يك زمانی

چو با یاد خدا باشی شبانروز *** رئيس و سرور عصر و اوانی

إبراهيم ميگويد : شعر را از بهر آن شیخ تغنی کردم و کوثر از من بشنید و بخدمت محمد شد و گفت : همانا عم توجن زده شده است ، واينك نشسته است و بفلان و فلان تغني ميكند ، أمين باحضارم امر کرد بحضورش در آمدم و حکایت بگذاشتم أمين بفرمود هفتصد هزار درم بمن بدادند و ازمن خوشنود شد

راقم حروف گوید : تواند شد كه إبراهيم بن مهدي تدبیری کرده و برای خوشنودي أمين و رهایی از حبس وادراك جايزه تغني خودرا باين صورت جلوه گر ساخته باشد

و دیگر در مجلد هیجدهم اغانی از ابوالعاليه مسطور است که أمين بفرمود در پاداش بعضی بدایع عبدالله بن أيوب تميمي ده هزار دینارش عطا کردند ، وعبدالله بآن مبلغ خطير ضيعتی در بصره بخواست ، و چون آن مزرعه را بخرید این دو شعر را در حسن طلب انعام بگفت :

إني اشتريت بما وهبت له *** أرضاً أمون بها قرابتيه

فبحسن وجهك حين اسال قل *** يابن الربيع احمل إليه ميه

واین شعر را براى أمين تغني کردند با فضل گفت : بجان من سوگند صد هزار درهم بدو حمل کن ، پس تمیمی را بخواست و پنجاه هزار در هم باو بداد وگفت : چون وسعتی در کار ما پیدا شود آن پنجاه هزار درهم دیگر را نیز بتوميدهم ، واین مبلغ از تو برگردن من ثابت است

ص: 170

بیان اخبار عبد الله بن محمد امين بن هارون الرشید در شعر وغناء

در جلد نهم اغانی میگوید : از جمله کسانیکه از اولاد خلفاء صنعتی از وی حکایت کرده اند عبدالله بن محمد الأمين بن هارون الرشید بن محمد المهدي بن عبدالله المنصور بن على بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است ، ومادر عبدالله بن أمين که سبقت نگارش یافت ام ولدی است ، بالجمله عبدالله بن أمين مردی ظریف وغزل سرای بود اشعار نرم و لطیف وغنائی پسندیده و ظریف داشتی.

عون بن محمد کندي گوید : در میان عبدالله بن محمد أمين و أبو نهشل بن حميد مود تی کامل بود، چنان افتاد که وقتی عبدالله برجاریه مغنیه که از پارۂ زنهای بني هاشم بود بگذشت و او را خواهنده گشت و مالی بسیار در خریداریش بداد ، آن زن چون خواهندگی عبدالله و خوانندگی کنیزک را معلوم کرد بر بهایش بیفزود ، عبدالله دست از خریداری بداشت تا شکستی در آنها هویدا گردد ، از آنسوی برادر أبو نهشل ابن حمید بیامد و آن كنيزك را خواهنده و بهایش را فزاینده شد و بخرید ، عبدالله چون بشنید جانش بدنبال او دوید و از أبو نهشل خواستار شد که از برادرش بخواهد تا قیمت كنيزك را فرود آورد ، أبو نهشل از برادرش بخواست و برادرش بدفع الوقت پرداخت پس عبدالله بن أمين اشعار را بأبي نهشل نوشت :

یا بن حميد يا أبا نهشل *** مفتاح باب الحدث المقفل

و يا أكرم الناس ودادة وأرءاهم *** لحق ضایع مهمل

أحسنت في ودي وأجملت بل *** جزت فعال المحسن المجمل

بيتك في ذي يمن شامخ *** تقصر عنه قنتا يذبل

خلفت فينا خاتما ذا الهذي *** وجدت جود العارض المسبل

أي أخ أنت لذي وحدة *** تركته بالعز في جحفل

نجوم حظي منك مسعودة *** فيما أرجتي لسن بالافل

ص: 171

فصدق الظن بما قلته *** وسهل الأمر به يسهل

لا تحرمني ولديك المني *** بالله صيد الرشأ الأكحل

رميت منه بسهام الهوى *** وما درى بالرمي في مقتلى

أدنيتني بالوعد في صيده *** أدناه عطشان من المنهل

ثم تناسيت و أسلمتني *** إلى مطال موحش المنزل

تركتني في لجة عائما *** لا أعرف المدبر من مقبل

صرح بأمر واضح بين *** لا خير في ذي لبس مشكل

میگوید : چندان أبونهشل با برادرش بکوشید تا او را از خریداری جاریه فرود آورد ، بالجمله أبوحسان فزاري گويد : أبو نهشل بن حميد با عبدالله بن محمد أمين صدیق و دوست بود ، وعبدالله را در سواد ضیعتی بود که معروف بعمريه بود ، وقتی عبدالله بطرف عمریه بیرون شد ، وروزی چند در آنجا اقامت برگزید ، وأبو نهشل این شعر بدو بر نگاشت :

سقى الله بالعمرية الغيث منزلا *** حللت به یا مونسي و أميري

فأنت الذي لايخلق الدهر ذكره *** وأنت أخي حقا وأنت سروري

پس عبدالله در جواب او این شعر بنوشت :

لئن كنت بالعمرية اليوم لاهيا *** فان هواكم حيث كنت ضميري

فلا تحسبني في هواكم مقصرا *** وكن شافعی من سخطكم و مجیری

محمد بن الحسن در ذیل خبر خود میگوید : عبدالله در این اشعار اربعه لحنی بساخت وسليم ابن سلام لحنی دیگر صنعت کرد ، محمد بن یحیی صولي گويد : عبدالله ابن المعتز با من حکایت نمود که عبدالله بن محمد أمين با واثق خليفه منادمت میکرد و از آن پس با سایر خلفای عباسی تا معتمد مجالس و ندیم بود ، میگوید: این شعر را ابن معتز از عبدالله بن أمين در حق معتمد برای من بخواند :

رأيت الهلال على وجهکا *** فما زلت أدعو إلهي لكا

فلا زلت تحيا و احيا معا *** و آمنني الله من فقد کا

ص: 172

ونیز این شعر را از عبدالله مینگارد :

یا من به كل خلق *** تراه صبا متيم

و من تجالل تيها *** فما تراه يكلم

لاشيء اعجب عندي *** ممن يراك فيسلم

و از جمله اشعار و صنعت مشهور عبدالله این شعر است :

ألا يا دير حنظلة المفدى *** لقد أورثتني سقما و کدا

ازف من العقار إليك دنا *** وأجعل تحته الورق المندی

وعبدالله بن موسی الهادي را که در میان اولاد خلفا در صنعت اغانی یدی طولی است در این شعر صنعتی است ، ودير حنظله دیری است در جزیره ، و این حنظلة بن أبي عفراء یکی از بني حية طائیین و ایشان رهط أبي زبید ورهط أياس بن قبيصة هستند و حنظله بواسطه هوش نامدار و سليقه استوار در زمان جاهلیت بعبادت و پرستش میگذرانید و در کار آخرت تفکر و تعقل نمود و بدین نصاری در آمد ، و در جزیره دیری بنا کرد و تاکنون معروف باو است و دير حنظله اش نامند ، وشاعر در باره آن گوید:

یا دیر حنظلة المهيج لي الهوى *** قد تستطيع دواء عشق العاشق

وحنظله انشاء اشعار مینمود و در اغانی مذکور است ، از آن جمله است :

ومهما يكن ريب الزمان فانني *** أرى قمر الليل المغرب كالفتي

ص: 173

بيان أحوال بذل مدنیه مغنيه مشهوره جاریه محمد أمين

در مجلد پانزدهم اغانی مسطور است که بذل جاریه زرد چهر و از مولدات مدینه و تربیت یافتگان در بصره است ، یکی از متقدمات محسنات موصوفات بکثرت روایت است گفته اند در سی هزار گونه آواز تغني می کرده است ، و او را کتابي است در اغانی منسوب الأصوات غير مجنس مشتمل بر دوازده هزار صوت ، گفته اند : بذل این کتاب را برای علی بن هشام مرتب کرد ، و او با چهره شیرین و در کمال ظرافت نوازنده و از پیشین مغنیات است ، جعفر بن موسی الهادي اورا بخرید ، و محمد أمين از وی بگرفت و او را مالی جزيل عطا کرد از این روی فرزندان جعفر وأمين همگی مدعی ولای او بودند، و این بذل صنعت غناء را از ابو سعید مولی فائد ودحمان وفليح وابن جامع وإبراهيم و آنانکه در طبقه ایشان و از اساتید این فن و اسانید این صنعت بودند فراگرفت و بر جحظه قراءت نمود .

أبو حشیشه در کتابی که از اخبار و مشاهدات خودش فراهم کرده است میگوید : بذل در عصر خودش از تمامت مردمان در صفت غنا نیکوتر و اوستاد هر محسن و محسنه وصفراء مدنیه بود ، و از تمامت خلق خدا در فنون غنا بیشتر روایت داشت و او را معرفتی نبود ، و از نخست از آن جعفر بن موسی الهادي بود ، از صفات و نغمات او در خدمت محمد بن زبیده بعرض رسا نید لاجرم یکی را بجعفر پیام کرد و خواستار شد بذل را بنگرد .

جعفر از این کار امتناع ورزید ، و محمد أمين بمنزل جعفر بزیارت آن جاریه برفت وغنائی از وی بشنید که از هیچکس نشنیده بود، و با جعفر گفت : ای برادر این جاریه را بمن بفروش ، جعفر گفت : يا سيدي مانند من کسی جار یه فروشی نکند أمين گفت : پس بمن ببخش ، جعفر گفت : این کنيزك مدبره است و معنی مدبره این

ص: 174

است که مولای بنده قرار بدهد که بعد از مرگ مولا آزاد باشد ، چنانکه در طی مجلدات سابقه باین معنی اشارت رفته است .

چون محمد این ابا وامتناع را بدید چندان باوی در مقام حیلت و چارہ جوئی برآمد تا جعفر مست شد ، اینوقت محمد أمين بفرمود تا بذل را بجانب حراقه حمل کردند آنگاه او را با خود ببرد، از آنطرف چون جعفر از آن خواب مستی بخویش گرائید و منزل را از آرام دل خالی دید پرسش گرفت داستانش را بدو گفتند ، جعفر ناچار خاموش شد ، ومحمد أمين صبحگاه همان شب در طلب جعفر بفرستاد .

چون جعفر بحضور أمين حاضر گشت بذل نشسته بود ، جعفر سخنی از لاو نعم بر زبان نگذراند ، و چون خواست از خدمت أمین بیرون شود أمين گفت : زورق پسرعم مرا از دراهم پر کنید ، وزورق او را بر حسب امر أمين مملو از دراهم کردند و از این پیش در طی همین فصول با ین حکایت گذارش رفت ، عبدالله بن جعفر حنینی که پدرش خازن بیت المال جعفر بود گفت : مبلغی که در این زورق برای جعفر بن موسی آوردند بیست هزار بار هزار درهم بود .

راقم حروف گوید : هیچیك از خلفای بزرگ جهان در مقام بخششهای گزاف این گونه اتلاف واسراف نداشته اند ، و سخن از امتلای زورق یا بار کردن بارهای عطا نمی کرده اند، هیچکس نمیداند این مقدار اموال از کجا و بکجا می آمده و بچه جا میرسیده است ، مدتها بود که شنیدن امثال این اخبار و کثرت اینگونه اموال و منال محل استعجاب و انکار واستهزاء بود ، اما در این زمان که در پارۂ دول روی زمین مقدار اموال بده هزار کرور و بیست هزار کرور تومان بلکه بیشتر از آن رسیده است جای انکار باقی نگذاشته است.

بالجمله میگوید : بذل در سرای محمد أمين بود تا أمين کشته شد ، این وقت بذل بیرون آمد و فرزندان أمين و جعفر ادعای ولای او را مینمودند ، و چون بذل وفات کرد فرزندان عبد الله بن أمين وارث او شدند ، نوشته اند : محمد أمين چندان جواهر گرانبها ببذل بذل فرمود که هیچکس را آن مقدار بهره نیفتاد ، و بعداز أمين بجمله

ص: 175

بدو مسلم شد ، و بذل بدفعات از آن جواهرزواهر بیرون آوردی و بمالهای بسیار بفروختی وأصل مایه ومعتمد وی این بود بعلاوه آنچه از سایر خلقان بدو میرسید تا بمرد و بعداز مرگش نیز مقداری عظیم باقی ماند ، و بواسطه این دولت بزرگ و ثروت عالی و آن صفات عالیه که در وی موجود بود جماعتی از سرهنگان و نویسندگان واعيان هاشمیان به تزویج او راغب شدند ، لكن بذل از بذل جنس بدیع خود امتناع نمود ، و بر حال خود بیود تا بمرد .

أبو حشیشه گوید : زمانی که من پسری ساده روی بودم نزد بذل حضور داشتم و این داستان در زمان خلافت مأمون و در شهر بغداد بود ، و بذل در طارمی که بدو اختصاص داشت گیسوان شانه میزد از آن بدر سرای بیرون شدم و موکبهای عظیم بدیدم و گمان کردم خلیفه در آن مکان میگذرد و بنزد بذل باز گشتم و گفتم : ای خاتون من همانا خلیفه بر در سرایت میگذرد ، بذل گفت : بنگرید تا خبر چیست ؟ در این حال دربانان بذل بیامدند و گفتند : اينك علي بن هشام بر در سرای است بذل گفت : با او چه کنم .

و شیکه جاریه بذل چون این سخن بشنید ، و این وشیکه همان جاریه بذل بود که از جانب بذل بدرگاه خلیفه و دیگران در عرض حوائج بذل رسول میگشت ، بالجمله و شیکه بیامد و بر پای بذل بیفتاد و گفت : الله الله آیا علي بن هشام را راه نمی دهی ؟! این وقت بذل دستمالی بخواست و بر سر خود بیفکند و بجانب علي بر نخاست ، علي گفت: من بفرمان سید خودم أمير المؤمنین نزد تو آمده ام ، و سبب این حال این است که أمير المؤمنين از حال تو از من بپرسید عرض کردم چند روز است او را ندیده ام ، فرمود: این کردار موجب خشم و غضب من بر تو میباشد ، تورا بجان خودم سوگند میدهم بمنزل خود مشو تا به نزد بذل شوى و اورا خوشنود سازی.

بذل گفت : اگر آمدن تو بأمر خلیفۂ روزگار باشد پس من بتعظیم تو بر میخیزم پس برخاست و سرو هر دو دست و هر دو پای علي بن هشام را ببوسید ، وعلي ساعتی بنشست و برفت ، و در آن ساعت که بیرون شد بذل گفت : ای و شیکه دوات وقرطاسی حاضر کن

ص: 176

و آن روزو آن شب یکسره مینگاشت تا دوازده هزار صوت در رقم آورد ، و در بعضی نسخ مذکور است که روس هفت هزار صوت را در قلم آورد ، بعد از آن بعلي بن هشام نوشت : يا علي بن هشام تو گفته بودی که در چهار هزار صوتی که از بذل اخذ کرده ایم از وی مستغنی و بی نیاز هستیم ، و من این صورت اصوات را در این مدت با حالت ضجرت نوشتم ، پس چگونه خواهد بود که دل خودرا بجمله برای تو فراغت بخشم ؟! آنگاه مکتوب را ختم کرده با وشیکه گفت : برای علي بن هشام ببر .

چون ببرد ، در کمال سرعت رسول علي بن هشام که غلامي سياه و اورا مخارق میگفتند با جواب بیامد ، و در آن جواب نوشته بود : ای خاتون من سوگند با خدای چنانکه بتورسیده است نگفته ام ، و در خدمت تو بر من دروغ بسته اند ، بلکه گفتم : سزاوار نیست که در دنیا بیشتر از چهار هزار صوت باشد ، و تو دیوانی برای من بفرستادی که هرگز نتوانم از عهده شکر تو بیرون آیم ، وعلي بن هشام ده هزار درهم و چندین تخت از البسه خز وحرير وملح (1) و يك تخت که الوان طيب را در آن مطبق کرده بودند برای بذل مبذول و تقدیم نموده بود ، أبو الفرج گوید : علي بن سليمان بن اخفش این اشعار را از علي بن هشام رقم کرده است که بذل را بواسطة جفائی که از وی بعلی رسیده بود معاتب داشته است :

تغيرت بعدي و الزمان مغير *** و خست بعهدي و الملوك تخيس

وأظهرت لي هجرا و أخفيت بغضة *** و قربت وعدا و اللسان عبوس

و مما شجانی انني يوم زرتكم *** حجبت و أعدائي لديك جلوس

و في دون ذا ما يستدل به الفتي *** على الغدر من أحبابه و يقيس

كفرت بدين الحب أن طرت با بكم *** و تلك يمين ما علمت غموس

فان ذهبت نفسي عليكم تشوقا *** فقد ذهبت للعاشقين نفوس

ولو كان نجمي في السعود وصلتكم *** ولكن نجوم العاشقين نحوس

أبو العباس هشامي گويد : علي بن هشام در هوای بذل بیچاره بود لكن این

ص: 177


1- تحفه های زیبا

حال را پوشیده میداشت ، و بذل مدتي از وی دوری کرده بود ، و علي این اشعار مذکوره را بدو بنوشت .

محمد بن حسن گوید که أبو حارثة از برادرش بدو حديث نمود که معاویه گفت : بذل با من گفت : من سی هزار صوت را روایت کنم ، و چون درس خواندن را ترك نمودم يك نيمه آنرا فراموش نمودم ، و من این سخن بذل را با زرزرکبیر باز گفتم گفت : این زانیه دروغ گفته است ، نوشته اند : إبراهيم بن مهدي در تعظیم بذل کوتاهی نمیفرمود، و با او مجالست و مؤانست مینمود ، و از آن پس آن حال را تغيير داد چه چنان با خود گمان میبرد که از وی و علوم او مستغني است ، لاجرم روزی بذل بمنزل إبراهيم برفت وعودی بخواست، و در يك طريقه و يك ايقاع و يك انگشت صد گونه صوت بنواخت که إبراهيم بن مهدي یکی از آن اصوات را نمیدانست ، آنگاه عودرا بگذاشت و برفت و دیگر بسرای إبراهیم داخل نشد تا طلب و تضرع والتماس إبراهيم چنان فزونی گرفت که دیگر باره بذل بسرای او راه نوشت .

أحمد بن سعيد مالكی گوید که إسحاق بن إبراهيم موصلی در نسبت صوتی که بذل در حضور مأمون نمود با بدل مخالفت کرد ، بذل سخنی نکرد و ساعتی بسكوت بگذرانید پس از آن در سه گونه صوت در فنون مخصوصه واحدا بعد واحد تغنی کرد و از إسحاق پرسید : صانع این اصوات ثلاثه کیست ؟ إسحاق نشناخت، این وقت بذل با مأمون گفت : يا أمير المؤمنين این صوتها بجمله از پدر إسحاق است ، و من از دهان او فراگرفته ام ، وچون إسحاق تغني پدرش را نشناسد چگونه غناء دیگری را خواهد شناخت ؟! این گفتار و کردار چنان بر إسحاق دشوار افتاد که از دیدارش نموار گردید .

أبو الحسن أسدي گويد : حماد بن إسحاق گوید : یکی روز بذل در حضور پدرم إسحاق باین بیت سرودن مینمود :

إن تريني ناحل البدن *** فلطول الهم والحزن

كان ما اخشى بواحدتي *** ليته والله لم يكن

ص: 178

پدرم از شنیدن این صوت و سرود در طربي شديد و سروری بی اندازه گردید و رطلی نبید در کشید و با بذل گفت : ای دختر من سوگند با خدای ، نیکو خواندی سوگند با خداوند ، هیچ صوتی را تغني نکنی جز آنکه بر آن آواز رطلي نبيذ بیاشامم. و پاره أحوال بذل در ذیل حال مأمون مذکور میشود .

بیان واره وراوات محمد امین با پارة شعر ای روزگار و مجالس او با ایشان

در جلد هیجدهم اغانی در ذیل احوال عبدالله بن أيوب شاعر تمیمی مسطور است که گفت : در روزی که محمد أمين بر سریر خلافت بنشست ، این شعر خودرا بدو بر خواند :

لابد من سكرة على طرب *** لعلل روما يديل مين كرب

تا آخر ابیات که در تغني است ، دویست هزار درهم در عطای من امر کرد و کارگذاران درگاه با من به یکصد هزار درهم مصالحه کردند .

و هم در آن کتاب از حسين بن الضحاك مروي است که گفت : أبومحمد عبدالله تمیمی با من گفت : در بدایت خلافت محمد أمين بحضرتش حضور یافتم فرمود : ای تمیمی سخت دوست داشتم که این شعر طريح بن إسماعيل که در حق ولید بن یزید گفته در باره من باشد :

طوبى لفرعيك من هنا وهنا *** طوبى لأعراقك التي تشج

سوگند با خدای ، من باين شعر از ولید شایسته تر و سزاوارترم ، گفتم : یا أمير المؤمنين من این شعر را در حق تو میگویم ، پس روز دیگر بخدمتش در آمدم وقصيده خودرا انشاد کردم :

لابد من سكرة على طرب *** لعل روحا بدیل من کرب

و بخواندم تا باین بیت رسیدم :

أكرم بفرعين يجریان به *** إلى الأمام المنصور في النسب

ص: 179

أمين بخندید و گفت : یا تمیمی نیکو گفتی ، لكن چنان است که در امثال گفته شده است « مرعي ولا كالسعدان » و از این پیش باين مثل وشرح آن اشارت رفته است بعد از آن أمين روی با فضل بن ربیع آورد و گفت : ترا بجان من زورقش را از مال انباشته دار ، فضل گفت : بلى يا سيدي ، چون از خدمت أمين بیرون شدیم ، از فضل مطالبه آن جایزه کردم گفت : همانا دیوانه هستی ، مارا کجا چنین اموالی موجود است که زورق تو را مملو سازیم! و آن مبلغ را با من به یکصد هزار درهم صلح نمود غسان بن عبدالله گوید : أبو محمد عبدالله تمیمی با من حديث کرد که چون این شعر خودرا که در مدح محمد أمين گفته ام در حضورش معروض داشتم :

خليفة الله خير منتخب *** لخير أم من هاشم وأب

أكرم بعرقين يجریان به *** إلى الأمام المنصور في النسب

نيك در طرب شد ، آنگاه با فضل بن ربیع گفت : قسم بزندگانی من زورقش را پر از دراهم کن ، و بقیه داستان مذکور شد .

در جلد أول ابن خلكان در ذیل احوال أبو عمرو حماد عجرد شاعر مخضرمی مشہور که شرح احوالش در مجلدات مشكاة الأدب مذکور است از ابن قتیبه در کتاب طبقات الشعراء مسطور است که در کوفه سه نفر بودند که هر سه تن را حماد مینامیدند یکی حماد عجرد ، ودیگر حماد راويه ، ودیگر حماد بن ز برقان نحوی ، وایشان باهم معاشرت داشتند، و هر سه را زندیق میشمردند ، و حماد عجرد وقتی پسری مشکموی ماهروی برای مطیع بن ایاس فرستاد و بدو نوشت : کسی را بتو هدیه فرستادم که کظم غیظ را بدو بیاموزی ، کنایت از اینکه این ماهروی ، تند خوی وسخت گوی و در ضربات قوامع بی شکیبا و پرخاشجوی است ، و چون حماد بن عجرد را برای تأدیب فرزندان محمد أمین مشخص کردند بشار بن برد شاعر که باوی خصومت داشت این شعر بگفت :

قل للأمين جزاك الله صالحة *** لا تجمع الدهر بين السخل والذئب

السخل يعلم أن الذئب آكله *** و الذئب يعلم ما با لسخل من طلب

ص: 180

در این شعر میرساند که فرزندان ظریف خودت را با آن اليه لطيف در چنگال چنین گرگی منیف و حریفی غیر شریف مسپار که البته از آن دنبه فربی وسفید نخواهد گذشت : ونیز گفت :

يا أمين الله لا تنم *** وقع الذئب في الغنم

إن حماد عجرد *** شیخ سوء قد اغتلم

بين فخذيه حربة *** في غلاف من الأدم

إن رای ثم غفلة *** مجمج الميم بالقلم

لمؤلفه

ای أمين خداي في الأرضين *** خواب غفلت ز چشم دور بدار

گرگ پر حرص در غنم افتاد *** تا بپروار بر درد پروار(1)

شیخ حماد عجرد به کیش *** شیخکی لاطی است و بد کردار

در میان دو پای آن بد فعل *** حربه همچو مارکی جرار

هست اندر غلافکی از پوست *** گاه در خواب و گه بود بیدار

مار در جحر و خامه اندر میم *** بدهد جای پاس خویش بدار (2)

عرض و ناموس تو رود بر باد *** گر ز تو غفلتی رود در کار

از چنين شيخ و این چنين ايرش *** عبرت آرید یا اولی الابصار

این اشعار در میان مردمان شایع و پراکنده و نقل مجالس و نقل مآنس گشت أمين چون بدانست بفرمود تا حماد را اخراج کردند .

معلوم باد ، أبو الفرج اصفهانی این حکایت را نسبت بربیع بن يونس وزیر داده است ، و در ذکر این شعر بجای یا أمين الله يا أبا الفضل می نویسد و صحیح نیز چنين مینماید چنانکه در بعضی نسخ ابن خلكان بدین گونه رقم شده است ، وصاحب وفيات الأعيان ابن خلكان وفات حماد عجرد را در سال يكصد و شصت و یکم یا شصت و چهارم

ص: 181


1- پروار به معنی خانه تابستانی و بالا خانه و فربی و چاق
2- جحر بضم جيم وسكون حاء حطي : سوراخ

و بروایتی پنجاه و پنجم و بعد از قتل بشار بدست مهدي خليفه می نویسد ، و مهاجات حماد وبشار مشهور است ، وتولد أمين چنانکه مسطور شد در سال يكصد و هفتاد و یکم بوده است ، در اینصورت چگونه حماد معلم اولاد او تواند گردید ، والله تعالی اعلم .

غریب این است که ابن خلکان مرگ بشار را در سال يكصد و شصت و هفتم و بقولی شصت و هشتم می نویسد ، ودر ترجمه حماد عجرد میگوید : حماد قبل از بشار بمرد و با این تصريحات چگونه نسبت تعليم اولاد أمين را بدو میدهد ، و ممكن است مقصود شاعر از خطاب یا أمین الله نه محمد أمين بوده است بلکه بحسب توصيف بصفت أميری عظیم الشان است .

در تاریخ طبری مذکور است که چون حسن بن هاني أبو نواس شاعر مشہور طایفه مضر را در این شعر هجو کرد :

أما قريش فلا افتخار لها *** إلا التجارات من مکاسبها

و إنها إن ذكرت مكرمة *** حاءت قريش تسعى بغالبها

إن قريشا إذا هي انتسبت *** كان لها الشطر من مناسبها

و اراده أبي نواس در آن کلمه این بود که « إن اكرمها يغالبها » و چون این شعر بعرض رشيد رسید فرمان داد تا او را بزندان در آوردند ، ودر محبس بود تا رشید بمرد و محمد أمين خلافت یافت ، این اشعار را در مدح أمين بگفت ، و در زمان خلافت أمين به أمين انقطاع داشت :

تذكر أمين الله و العهد يذكر *** مقامي و انشاديك والناس حضر

و نثري عليك الدار یا در هاشم *** فيامن رای درا على الدر ينثر

أبوك الذي لم يملك الأرض مثله *** و عمك موسى عليه المتخسر

و جدك مهدي الهدی و شقيقه *** أبو امك الأدني أبوالفضل جعفر

و ما مثل منصوريك منصور هاشم *** و منصور قحطان إذا عد مفخر

فمن ذا الذي يرمى بسهميك في العلی *** و عبد مناف والداك و حمیر

این اشعار آبدار را که لالی شاهوار است جاریه در حضور أمين تغني نمود

ص: 182

أمين گفت : از کیست ؟ گفتند : از أبو نواس است ، گفت : در چه کار است ؟ گفتند : محبوس است ، فرمود : باکی بر او نیست ، آنگاه إسحاق بن فراشه وسعد بن جابر را که برادر رضاعى أمين بود نزد أبو نواس فرستاد ، با او گفتند : همانا أمير المؤمنين در شب گذشته ترا یاد همی کرد و فرمود : بروی باکی نیست ، أبو نواس این ابیات را انشاء کرده برای أمين بفرستاد :

أرقت و طار عن عيني النعاس *** و نام السامرون ولم يواسوا

أمين الله قد ملكت ملكا *** عليك من التقى فيه لباس

و وجهك يستهل ندى فيحيی *** به في كل ناحية اناس

كأن الخلق في تمثال روح *** له جسد و أنت عليه رأس

أمين الله إن السجن بأس *** و قد أرسلت : ليس عليك بأس

چون این ابیات را بعرض أمين رسانیدند گفت : راست گفته است ، اورا بمن آورید ، پس أبو نواس را شب هنگام بخدمت أمين بیاوردند ، وزنجیرهای او را درهم شکسته بحضور أمين حاضر ساختند ، أبو نواس چون خدمت أمين را دریافت این شعر را بخواند :

يا أمين الاله يكلاک الله مقيما *** و ظاعنا حيث سرتا

إنما الأرض كلها لك دار *** فلك الله صاحب حيث كنتا

أمين اورا خلعت بداد ، وراه او را بر گشاد ، ودر زمره ندمای خودش قرار داد .

أحمد بن إبراهيم فارسی گوید: وقتي أبو نواس خمر بخورد، و این خبر در زمان خلافت أمين بأمين رسید ، أمين بحبس او فرمان داد ، فضل بن ربیع سه ماه او را حبس کرد و از آن پس أمين بیاد او افتاده و باحضارش فرمان داد ، و این وقت جماعت بنی هاشم و دیگران در حضورش بودند ، أمين نطع و شمشیر بخواست و او را تهدید قتل بداد وأبو نواس این اشعار بخواند « تَذَكَّر أَمين اللَهِ وَالعَهدُ يُذكَرُ » چنانکه مذکور شد ، ونیز این ابیات را بر آن بیفزود :

ص: 183

تحسنت الدنيا بحسن خليفة *** هو البدر إلا أنه الدهر مقمر

امام يسوس الناس سبعين حجة *** عليه له فيها لباس و مئزر

يشير إليه الجود من وجناته *** وينظر من اعطافه حين ينظر

أيا خير مأمول یرجی أنا امرؤ *** رهين أسير في سجونك مقفر

مضى أشهر لي مذحبست ثلاثة *** كأني قد أذنبت ما ليس يغفر

فان كنت لم أذنب ففيم تعقبي *** وإن كنت ذا ذنب فعفوك أكثر

میگوید : أمين با او فرمود : اگر بعد از این بیاشامی چه خواهد بود ؟ أبو نواس عرض کرد : يا أمير المؤمنین خون من بر تو حلال است ، أمین او را رها کرد ، و از آن پس أبو نواس می را می بوئيد لكن نمی نوشید ، و باین معنی اشارت کند و گوید : « لا أذوق المدام إلا شميما ».

و هم در آن کتاب از دحيم غلام أبي نواس مسطور است که گفت : وقتی محمد أمين أبو نواس را در کار شرب خمر عتاب کرده و او را در محبس مطبق که جای جماعت زنادقه وامثال ایشان است محبوس ساخت ، و چنان بود که فضل بن ربیع را خالوئی بود که بأهل زندان سرکشی میکرد و تفقه حال ایشان را مینمود نوبتی در مجلس زنادقه در آمد و أبو نواس را در میان ایشان دید و او را نمی شناخت ، گفت : ای جوان تو با زنديقها هستی ؟ گفت معاذالله ، گفت : شاید از جماعت گوساله پر ستانی ؟ گفت : من گوساله را با پشمش میخورم ، گفت : شاید از مردم آفتاب پرست باشی ؟ أبو نواس گفت : بواسطة بغضی که با آفتاب دارم از قعود در آفتاب دوری مینمایم ، گفت : پس بکدام جرم محبوس شدی ؟ گفت : بتهمتی که از آن بری و بیزارم ، گفت : جزاین چیزی نیست ؟ أبو نواس گفت : سوگند با خدای ، براستی با تو سخن آوردم .

چون این سخن را بشنید نزد فضل بن ربیع رفت و گفت: ای مرد خوب رعایت جوار نعمتهای خدای را میکنید ! آیا مردم را بمحض تہمت حبس باید کرد ؟! فضل گفت: این حکایت چیست ؟ آن داستان را بگفت ، وی تبسم کرده و بخدمت أمين برفت و آن خبر را بعرض رسا نید ، أمين أبو نواس را بخواست و با او عهد بست که از خوردن

ص: 184

خمر و مستی دوری گیرد ، گفت : بلی چنین کنم ، با او گفتند : با خدای همین عهد کنی ؟ گفت : آری ، میگوید : او را از زندان رها کردند .

بعد از آن یکی از جوانمردان قرشي بابي نواس پیام فرستاده و تقدیم شرابی نمود گفت : من خمر نمی آشامم ، گفتند : اگر خمر نیاشامی با ما بأخبار و حکایات خودت مؤانست بجوی ، این مسؤل را اجابت نمود ، وچون پیمانه باده در میان آن جوانان ساده بگردش در آمد گفتند : آیا دماغی تازه نکنی ؟ گفت : سوگند با خدای راهی بسوی آشامیدن آن نیست ، واین اشعار را خواندن گرفت :

أيها الرائحان باللوم لوما *** لا أذوق المدام إلا شمیما

نالني بالمدام فيها امام *** لا ارى في خلافه مستقیما

فاصرفاها إلى سوای فاني *** لست الا على الحديث نديما

إن حظي منها إذا هي دارت *** أن أراها وان اشم النسيما

فكأني وما أحسن منها *** قعدی یزین التحكيما

كل عن حملة السلاح إلى الحرب *** فأوصى المطيق الا يقيما

و هم در آن کتاب از أبو الورد سبعی مذکور است که گفت : در خراسان در خدمت حسن بن سهل حضور داشتم از امین مذاکره شد حسن گفت : چگونه قتال دادن با أمين حلال نیست با اینکه شاعرش در مجلسش این شعر را میخواند :

ألا فاسقني خمرا و قل لي هي الخمر *** ولا تسقني سرا إذا أمكن الجهر

از این شعر چنان میرسد که در زمان أمین کار مناهی و محرمات و کفریات بطور قوت بالا گرفته بود که آشکارا بمعاصي كبيره اقدام میکردند و گرد کفر میگردیده اند چون این حکایت بامین رسید با فضل بن ربیع امر کرد تا أبو نواس را بگرفت و بمحبس در افكند ، كامل بن جامع از پاره اصحاب أبي نواس حکایت کرده است که أبو نواس ابیاتی گفته بود که بعرض أمين رسید ، و در آخرش این شعر بود :

وقد زادني تبها على الناس أنني *** أراني أغناهم إذا كنت ذا عسر

ولو لم أنل فخرا لكانت صیانتي *** فمي عن جميع الناس حسبي من الفخر

ص: 185

ولا يطمعن في ذاك منتي طامع *** ولاصاحب التاج المحجب في القصر

أمين در طلب او بفرستاد ، و این وقت سليمان بن أبي جعفر در خدمت أمين حضور داشت ، چون أبو نواس حاضر شد گفت : « یا عاض بظرامه العاهره يابن اللخنا » واورا بدشنامهای بس وقیح و فحشهای بس قبیح برشمرد و گفت : تو بدستیاری شعر خودت اوساخ دستهای مردم لئيم را کسب میکنی آنگاه میگوئی « ولا صاحب التاج المحجب في القصر» سوگند با خدای ، هرگز از من بهره یاب نخواهی شد .

سليمان بن أبي جعفر گفت : سوگند با خدای ای أمير المؤمنين بعلاوه این جسارتها از بزرگان ثنوية نيز هست ، محمد أمين گفت : آیا کسی بر این معنی در حق او شهادت میدهد ؟ سلیمان از جماعتی شهادت طلبید و پارۂ گواهی دادند که أبو نواس در روزیکه باران از آسمان می آمد مشغول شرب شراب گشت ، و قدح خود را در زیر آسمان بگذاشت ، و قطرات باران در قدح میرسید و او میگفت : چنان گمان مینمایند که با هر قطره بارانی فرشته فرود میشود ، پس چه مقدار فرشته می بینی که من در این ساعت بخورده ام ، پس از آن آنچه در قدح بود بنوشید ، محمد أمين چون این سخن بشنید بحبس وی امر کرد ، أبو نواس در این باب گوید :

یا رب ان القوم قد ظلموني *** و بلا اقتراف تعطل حبسوني

و إلى الجحود بما عرفت خلافه *** مني إليه بكيدهم نسبوني

ما كان إلا الجرى في ميدانهم *** في كل جري و المخافة ديني

العذر يقبل لي فيفرق شاهدي *** منهم ولا يرضون حلف يميني

و لكان كوثر كان أولى محبسا *** في دار منقصة و منزل هون

أما الأمين فلست أرجو دفعه *** عني فمن لي اليوم بالمأمون

میگوید : این ابیات بمأمون نیز برسید ، و این وقت در خراسان بود ، گفت : اگر أبو نواس بجانب من فرار کند کفایت کار او را میکنم .

و نیز در تاریخ مسطور است که يعقوب بن إسحاق گفت : شبي أمين را خواب بچشم اندر نشد و با کوثر خادم گفت کسی را حاضر کند تا با او بحکایت و افسانه بگذراند

ص: 186

و این وقت أمين باطاهر مشغول محاربه بود ، هیچکس از حواشی أمين بدو نزديك نشد و از وی کناری میجستند ، أمين حاجب خودرا بخواند و گفت : وای بر تو همانا چیزها در قلب من خطور مینماید ، شاعری ظریف نزد من حاضر کن تا بقيت شب خودرا با او بپایان رسانم ، دربان بیرون شد و خواست کسی را که در پیشگاه أمين مقرب تر است حاضر نمايد أبو نواس را بدید و گفت : فرمان أمير المؤمنين را پذیره باش، أبو نواس گفت : شاید تو غير از من کسیرا قصد کرده باشی ، گفت : جز تو هیچ کس را اراده نکرده ام.

پس او را بخدمت أمين حاضر کرد ، أمين پرسید کیستی ؟ گفت : خادم تو حسن ابن هانی که دیروزم رها فرمودی ، أمين گفت : خوف در دل راه مده چه در قلب امثالی عارض شد که دوست میدارم آن جمله را در شعری بگنجانی ، اگر چنین کردی جایزه ترا بآنچه خود خواهی حکم گردانم ، عرض کرد يا أمير المؤمنين آن امثال کدام است ؟ گفت : قول جماعت اعراب که میگویند : « عفی الله عما سلف » ودیگر د بئس والله ماجرى فرسی» ودیگر « اکسری عودا على انفك » ودیگر « تمنعى اشهى لك » أبو نواس گفت : حكم من چهار تن خدمتگذار نيك روی همقد است ، أمين باحضار هر چهار امر کرد ، پس أبو نواس گفت :

فقدت طول اعتلالك *** وما أرى في مطالك

لقد أردت جفائی *** و قد أردت وصالك

ماذا أردت بهذا *** تمنعى اشهى لك

چون ابیات را بعرض رسانید دست یکی از آن چهار کنيزك را بگرفت و برکناری کشید و گفت :

قد صدت الأيمان من خلفك *** و صحت حتی مت من خلفك

بالله يا ستى احنثى مرة *** ثم اكسري عودا على انفك

آنگاه کنيزك دوم را در کنار آورد و گفت :

فديتك ما ذا الصلف *** و شتمك أهل الشرف

ص: 187

صلی عاشقا مدنفا *** قد اعتب مما اقترف

ولا تذكري مامضى *** عفا الله عما سلف

پس کنیزک سوم را بکنار کشید و گفت :

و باعثات إلى في الغلس *** آن ائتنا واحترس من العسس

حتى إذا نوم العداة ولم *** أخش رقيبا ولا سنا قبس

ركبت مهري وقد طربت الی *** حور حسان نواعم نعس

فجئت والصبح قد نهضن له *** فبئس والله ما جرى فرسی

أمين فرمود : هر چهار تن جاریه را بگیر که خداوندت در آن جمله برکت ندهد.

در تاریخ طبري از علي بن محمد بن إسماعيل مذکور است که مخارق مغني مشهور گفت : در خدمت محمد بن زبیده حضور داشتم ، واین وقت باران از آسمان میبارید و محمد کار صبوحي بیاراسته و سر بباده ناب گرم داشت ، ومن در حضورش ایستاده و تغني مینمودم ، وهیچکس سوای من و او حاضر نبود ، ومحمد را جبه رنگین بر تن که سوگند با خدای ، هرگز بآن خوبی ندیده بودم ، ومن روی بدان بنظاره بودم .

أمين گفت : گویا این جبه در نظرت سخت پسندیده افتاده است ؟ گفتم : بلی يا سيدي بر تو نیکو است ، زیرا که دیدار همایونت در این جبه بسی نیکو است از این روی بدان مینگرم ، و بتعویذ تو خدای را میخوانم ، أمين گفت : ای غلام جبه بیاور ، برفت و جز آن جبه بیاورد و بپوشید ، و آن را که بر تن داشت بمن خلعت بداد تا بپوشیدم ، و اندکی نظر بر گرفته دیگر باره بآن جبه که بتازه بتن آورده بود نگریدن گرفتم ، أمين همان کلمات را اعاده کرده من نیز همان پاسخ سابق تجدید نمودم ، أمين جبه دیگر بخواست و آن را که بتن اندر داشت مرا بخلعت بپوشانید وجبه تازه را بر تن لطیف تشریف داد ، در این کرت نیز بر دو معامله سابقه کار بگذشت وجبه سوم را نیز بر تن من بیاراست ، آنوقت سه جبه بر فراز یکدیگر بر تن داشتم که هیچیك را انباز نبود .

چون أمین آن سه جبه را بر من بدید پشیمانی گرفت و رنگ رخسارش بگشت

ص: 188

و گفت : ای غلام نزد آشپزان شو و بگو برای ما کبابی آبدار طبخ نماید و در پختنش دقت کنند ، و در همین ساعت برای ما حاضر کن، درنگی نرفت و غلام خوان طعام بیاورد و آن خوانی لطيف وصغیر کبابی کوبیده داشت و آبدار، ودو گرده نان بود و در حضور أمين بگذاشت ، أمين لقمه از نان بر گرفت و بآن کاسه اندر برد، بعد از آن با من گفت : بخور ای مخارق ، گفتم : ای آقای من مرا از خوردن معفو دار ، گفت : معفو نمیدارم بخور ، ناچار لقمه نان بر گرفتم و از آن طعام چيزي برگرفتم .

چون بدهان بردم گفت : خداوندت لعنت کند که تا چند حرص و شره داری و این طعام را بر من ناگوار و تباه ساختی ودست خودرا در آن ظرف در آوردی ، و آن قدح طعام را بلند کرد و دیدم بجمله بدامان من اندر ریخت و گفت : بر خیز خدا ترا لعنت کند ، از جای برخاستم، و آن چربی های آبگوشت مرغ و آبهای قدح از تمام آن جبه ها فرو میریخت ، هر سه را از تن بیرون کردم ، و بمنزل خود فرستادم ، ورنگرزان بخواستم و هر چه بکوشیدم تامگر بصورت نخست اندر شود ممکن نشد .

و نیز در آن کتاب از محمد بن خلاد السروي مسطور است که پدرم با من حديث کرد و گفت : چون محمد أمين این بیت أبي نواس را که از پیش مذکور نمودیم : « ألا فاسقني خمرا وقل لي هي الخمر » بشنید و نیز این شعر او را بشنید :

اسقنيها یا ذفافة *** مرة الطعم سلافة

ذل عندي من قلاها *** لرجاء أو مخافة

مثل ماذلت وضاعت *** بعد هارون الخلافة

و هم این شعر او را در حضور أمين قراءت کردند :

فجاء بها زيتية ذهبية *** فلم نستطع دون السجود لها صبرا

أمين بواسطه اشعار ناهنجار أبو نواس را بزندان در افکند و گفت : تو کافری و تو زنديقي ، أبو نواس این ابیات را در این باب بفضل بن ربیع نوشت :

أنت يابن الربيع علمتني الخير *** و عودتنيه و الخير عادة

فارعوى باطلي و أقصر جهلي *** و أظهرت رهبة و زهادة

ص: 189

لوتراني شهت بي الحسن البصري *** في حال نسكه و قتاده

برکوع ازینه بسجود *** و اصفرار مثل اصفرار حرادة

فادع بي لا عدمت تقویم مثلی *** فتأمل بعينك السجادة

لو رآها بعض المرائين يوم *** الاشتراها يعدها للشهادة

و از این پس إنشاء الله تعالى شأنه العزيز بپاره مکالمات مأمون با ادباء و شعراء ومغنیان عصر گذارش میرود ، ابن أثیر در تاريخ الكامل میگوید : در سیره و اخلاق أمين از مراتب علم یاعدل یا تجربت چیزی نیافتیم که یاد کنیم .

بيان وثوب لشکریان خراسان بر طاهر بن حسین ذوالیمینین

در تاریخ طبری وابن اثير و جز آن مذکور است که چون پنج روز از قتل محمد أمين بر گذشت اصحاب طاهر بروی بشوریدند ، وسبب این بود که لشكریان از وی در طلب مال برآمدند و او را در دست نبود لاجرم کار بروی تنك ودشوار افتاد ، وچنان گمان برد که اهل أرباض بالشكریان معاهده ومواطاتی دارند ، و در این جوش و خروش با ایشان مساعدت مینمایند ، وحال اینکه یکتن از اهل أرباض در این امرحرکتی ننموده و اظهار مخالفتی نکرده بود ، بالجمله شرکت وحدت اصحاب طاهر شدت گرفت چنانکه طاهر بر جان خود بترسید ، و از بستان فرار کرد ، و آن جماعت پاره اسباب و اشیاء اورا بغارت بردند ، وطاهر بعاقرقوف برفت و بقولی عقرقوف .

در مراصد الاطلاع مسطور است عقر بفتح عين مهمله وسکون قاف وراء مهمله قصری است که محل اعتماد اهل قریه است ، و در چندین موضع است ، و عقر نام قریه ایست بر طريق بغداد بجانت دسكرة ، وعقرقوف همان عقر است که اضافه بقوف شده است و مرکب گردیده است ، و از نواحی نهر عیسی است و تا بغداد چهار فرسنگ مسافت دارد ، و از يكطرفش تلی بزرگ و بلند است و از پنج فرسنگی دیده میشود

ص: 190

و بیشتر بناهائی که در وسط آن شده از خشت خام و نی میباشد ، و گو با ارتفاعی زیاد داشته و بواسطه سیلان امطار ویران شده است ، و آنچه از آن ابنیه انهدام گرفته است تلی عالی و بلند گردیده است .

و میگوید : عاقرقوفا مرکب از عاقر وقوفا میباشد ، و گمان میبرم که موضعی از جائی دیگر است نه آن عقرقوني است که در بغداد میباشد و چنان بود که چون محمد أمين بقتل رسید طاهر فرمان داده بود که ابواب شهر و باب قصر را برام جعفر و موسی وعبدالله ، مادر و دو پسر أمين بر بستند و نگاهبانان برگماشتند ، و از آن پس بفرمود تا ام جعفر ، زبیده ، و موسی وعبدالله را با او از قصر أبي جعفر بقصر الخلد تحویل دادند ، و ایشان را در شب جمعه دوازده شب از شهر ربيع الأول گذشته بآنجا بردند و از آن پس ایشان را در حراقه نشانده بطرف همینیا که در جانب غربی زاب اعلى واقع است حرکت دادند .

یاقوت حموي گوید : همينيا همان همانیا است که در میان مداین و نعمانیه واقع است ، و میگوید : همانیا با الف مماله که همانیه باشد قریه ایست بزرگ در کنار دجله بالای نعمانیه ، و بسا باشد که همینیا با یاء خوانده میشود .

بالجمله بعد از آن طاهر فرمان کرد تا موسی و عبدالله دو پسر أمين را بخدمت عم خودشان مأمون بخراسان بردند ، و از طریق اهواز وفارس حرکت دادند ، میگوید: چون مردم سپاهی بر طاهر بخروشیدند و بشوریدند و خواستار ارزاق شدند ، در انباری را که برخندق بود و در بستان را بسوزانیده شمشير وخنجر بر کشیدند ، و آنروز را وروز دیگر را بر این حال بودند ، وندا بر کشیدند یا موسی یا منصور و مردمان اخراج کردن طاهر دو پسر أمين موسى وعبدالله را بصواب نگریستند تا موجب فتنه تازه نشود .

و چنان بود که چون طاهر بعقرقوف برفت ، جماعتی از سرهنگان با او بیرون شدند و در آنجا برای مقاتلت لشکریان ، واهل أرباض بغداد تهیه و تعبیه دیدند ، چون این اخبار گوشزد آن جماعت قواد و اعیانی که از طاهر تخلف و با او مخالفت کرده بودند گردید بترسیدند و بخدمت روی آوردند ، و از گذشته معذرت خواستند و گفتند :

ص: 191

این افعال ناپسند از سفها وجوانان جهان نیازموده نموده شده است ، و خواستار شدند که طاهر از جریرت آنها در گذرد ومعذرت ایشانرا بپذیرد ، و از ایشان خوشنود آید و ضمانت کردند که از آن پس هرگز از آن جماعت کرداری نا ستوده و مکروه نمودار نشود .

طاهر گفت : سوگند با خدای ، اندیشه بر آن داشتم که تا شمشیر بران در میان شما کارگر نکنم از میان شما بر نخیزم ، واينك بخداوند عظيم عز وجل سوگند یاد میکنم اگر از این پس با مثال این افعال بازگشت گیرید ، بهمان اندیشه که در حق شما داشتم باز میشوم ، و گاهی بیرون میشوم که شما را پای کوب هزاران مکاره و بلیات نموده باشم .

باین گونه سخن که طاهر بزبان براند ارکان صولت و شوکت آن جماعت را در هم شکست

و از آن پس أمر كرد تا رزق وروزی چهار ماهه بایشان بدادند ، و یکی از ابناء این شعر در این باب بگفت :

آلى الأمير وقوله وفعاله *** حق بجمع معاشر الذعار

إن هاج هائجهم وشغب شاغب *** من كل ناحية من الأقطار

أن لا يناظر معشرا من جمعهم *** امهال ذي عدل و ذي انظار

حتى ينيخ عليهم بعظيمة *** تدع الديار بلاقع الأثار

از مدايني حديث گفته اند که چون جماعت لشکریان شوریدن گرفتند و طاهر بیرون شد ، سعيد بن مالك بن قادم ، ومحمد بن أبي خالد، وهبيرة بن خازم با جماعتی از مشایخ مردم أرباض سوار شدند و بخدمت او بیامدند ، وقسمهای سخت و غلیظ یادکردند که در اين أيام يکتن از اهل أرباض از جای خود حرکت نکرده ، و آن کردار لشکریان بتصويب و تصدیق ایشان نبوده و ایشان این رأی را نداشته و اراده آن را ننموده اند و در خدمت طاهر ضمانت کردند نواحی و اطراف خودرا از أرباض اصلاح نمايند وهريك از این مشایخ که حاضر شد ناحیه خودرا بهرچه بروی واجب ولازم است قیام نماید

ص: 192

تا از آن ناحیه هیچ چیزیکه مکروه باشد ظاهر نشود .

وعميرة أبوشيخ بن عميرة الأسدي وعلي بن یزید با مشایخ خودشان از جماعت ابناء نزد طاهر بیامدند ، و برهمان طریق که ابن أبي خالد وسعد بن مالك و هبيرة با طاهر دیدار نموده بودند ملاقات و مقالات بجای آوردند ، و از حسن رأي و دولتخواهی جماعت ابنائی که در دنبال ایشان بودند بعرض رسانیدند ، وطاعت وانقياد آن جماعت را معلوم کردند و باز نمودند که آن گروه أبدا در آن اقدامی که اصحاب طاهر در بستان نمودند داخل نبودند .

این وقت نيك حال شد و شعله غضبش فرو کشیدن گرفت ، أما با ایشان همینقدر گفت : این قوم مطالبه ارزاق خودرا مینمایند ، و اکنون نزد من مالی موجود نیست سعيد بن مالك بیست هزار دینار در کار آنها بضمانت گرفت و برای طاهر حمل کرده بفرستاد .

طاهر سخت خوشحال شد و بسوی لشکرگاه خودش که در بستان بود بازگشت و با سعید گفت : من این مبلغ را از تو قبول مینمایم بدان شرط که دین من باشد سعید گفت : این مبلغ مختصر صله برای غلام و برای آنچه خدای فرض کرده است از حق تو میباشد ، طاهر از وی پذیرفتار شد، و فرمان داد تا روزی چهار ماهه لشكریان را بدادند ، آن جماعت نیز راضی وساکت شدند .

ص: 193

بیان خلع قاسم بن هارون الرشید ملقب بمؤتمن بفرمان مأمون

از این پیش که در تقرير ولایت عهد فرزندان هارون الرشید : أمين و مأمون و مؤتمن سخن ميرفت ، و آن عهد نامه های مفصل و کتابهای مطول مسطور آمد مذکور شد که عبدالملك بن صالح هاشمي که بتأدیب و تعليم قاسم بن رشيد اشتغال داشت در خدمت رشيد كلمات و بیانات مفصله بگذاشت تا چرا قاسم را بی بهره باید گذاشت ، و هارون الرشید بتحريك او و بعضی از شعرای عصر که اشعار ایشان مرقوم شد مقرر بر آن داشت که قاسم نیز بولایت عهد برقرار باشد ، و اورا مؤتمن لقب داد لكن اختیار این امر را بدست مأمون داد تا اگر خواهد اورا استقرار دهد ، و اگر نخواهد معزول دارد .

لاجرم در این وقت که أمين بقتل رسید ، و مردم غرب و شرق بطاعت و انقیاد مأمون و خلافت او یکدل و یکجہت شدند ، وقيام خلافت قرین حشمت وانتظام آمد ومأمون را بخلافت سلام و تهنیت بگذاشتند ، مکتوبی از جانب مأمون بطاهر و هرثمه رسید که قاسم بن هارون را از ولایت عهد خلع نمایند، ایشان آن مکتوب را بیرون آوردند و در تلو مکاتیب خود بهر کجا که باید بفرستاد و ارسال داشت بفرستادند و آن مکتوب در روز دوشنبه از شهر ربيع الأول سال یکصد و نود و هشتم هجری در منابر ومحافل قراءت و اطاعت شد .

و در حقیقت این نیز از ضعف رأي وسخافت عقل أمين بود ، واگر نقض عهد او و خیانت وزیرش فضل بن ربیع و پاره اموری دیگر نبودی این حوادث ناگوار پدیدار نمی گردیدی ! واین جمله برای آن است که خداوند حكيم على الاطلاق آنچه راکه خود بخواهد بعرصه ظهور برساند « إن الله يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ » هیچکس نداند در پرده غيب إلهي چه حكمتها مندرج است که جز او هیچکس نداند ، و بسا چیزها

ص: 194

باشد که در انظار بسی عجیب مینماید، يا بسی بلاها وحوادث ناگوار واقتدار اشخاص بیرون از لیاقت و اعتبار است که دخیل مهام انام میشوند و چه آشوبها و چه آسیبها وشررها وضررها در مال و ناموس و جان و خاندان مردمان میرسانند، وعقلای روزگار بلکه مردم موحد متحير ومبهوت میشوند و علت و حکمتی در آن نمی شناسند ، و ایشان را آن شرح صدر ووسعت ذيل ودقت نظر و رقت اندیشه نیست که بتوانند بدانند ، و کار ایشان بجایی میرسد که بكفر وزندقه والحاد وجبر قائل میشوند ! أما درعين همان حوادث و احوال حکمتهای بزرگ است که خدای میداند ، و شاید بعد از سالها علتش بروز نماید .

در کتابی دیده ام : یکی از پیغمبرها سالهای دراز درباره پادشاهی ظالم نفرین میکرد ومؤثر نمیگشت ، تا وقتی از عدم استجابت دعا بناليد خطاب رسید : در بقای این پادشاه بیست و چهار هزار حکمت است چگونه برای خاطر تو او را برميگيرند و از آن حکم عدیده در میگذرند ! پس بر مردمان خرد پیشه واجب است که درباره مطالب غامضه وحوادث عجیبه شکیبایی پیشه کنند ، و از راه صبوری و تفویض و تسليم وحمل برحکمت غفلت ننمایند ، مبادا در هر دو جهان روسیاه شوند

چنانکه در ذیل حالات واخلاق أمين مسطورشد غالب صفاتش با صفات دیگرش ضدیت داشت ، گاهی قوی دل گاهی جبان گاهی شجاع گاهی عاجز گاهی سخی گاهی بخیل گاهی متکبر گاهی درویش گاهی بازنان راغب گاهی غير راغب گاهی رحیم القلب گاهی قسی القلب ، گاهی پسندیده کلام گاهی سست سخن ، گاهی مدبر و بسیاری ضعیف التدبير ، گاهی کافر گاهی مسلم وكذلك غير ذلك ، ومفاسد اوقات سلطنتش چنان است که عیان است .

این خود یکی از غرایب وجود يك چنين شخص است ، واغلب حالات او بیکی از فرمانگذاران این عصر که برحمت خداوند منان ودرجات جنان جاويدان واصل باد شباهت تام داشت ، و مقربان در گاهش نیز شبیه با مقربان درگاه وی بودند چیزی که هست مفاسدی که از نتیجه افعال این مرد بزرگ روی داد بسی عظیم تر

ص: 195

و پاینده تر از مفاسد آن عهد است ، خداوندش غريق بحار رحمت فرماید چه او نیز دارای صفات حسنه جود و گذشت و اغماض و بلندی طبع ورأفت و با دل رحیم و عطوفت بود ، خداوند منان تمامت نیکان خودرا از ضعف رأى و دین و عقل که تباهی هردو سرای در آن است محفوظ بدارد .

در حقیقت دولت پاینده و نعمت فزاینده و بقای جاوید گوهر عقل و جوهر علم است هر کس را که خدای نصیب کند از همه چیز با نصیب است ، و هر کس را بی بهره نماید از همه چیز بی بهره است ، از هر کسی در جهان عملی نيك وفعلي پسنديده واثری باقی ومحمود و جاوید پدیدار گردد بسبب عقل اوست، و از هر کس بر خلاف این بروز نماید از شومی جهل او است ، چنانکه چون در احوال سلاطين وامرا وطبقات خلق روی زمین حتی انبیای عظام و أولياء فخام بنگرند، و نتايج حالات ایشانرا استفسار نمایند علت جز اینکه گفته شد نخواهد بود .

از این است که بزرگان دین فرموده اند : بارخدایا هر که را که عقل ندادی چه دادی ، وهر که را عقل دادی چه ندادی ، از خدای منان باید در خواست نمود که از این گوهر مسعود بی بهره نبود ، حالا بیائیم بگوئیم :

نعمت منعم چراست دریا دریا *** محنت مفلس چراست کشتی کشتی

و اشعار ناصر خسرو علوي و امثال ایشان را عنوان کنیم ، ودر طلب برهان آئیم مطلبی دیگر است و يقين داریم عوض يك جواب هزاران جواب دارد « يَفعل الله مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ».

در آنهم بگوئیم : علت ضلالت آن يك و هدایت این يك چیست ؟ جواب بسیار است ، و در طی این کتب مبارکه در ذیل احوال أئمه هدی سلام الله عليهم براهين قاطعه مذکور است ، هرکه خواهد بنگرد ودریابد ، واگر بحال تردید بماند از خداوند مجید توفيق رفع تردید را بخواهد ، البته از آنجا که خود میفرماید : « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا» براه رشادت دلالت میفرماید ، راه باز وکردگار بی انباز با هر نواز و نیازی همراز است * هیچ خواهنده از آن در نرود بی مقصود .

ص: 196

خداوند ناس را سپاسها که در این روز جمعه هفتم شهر رمضان المبارك سال یکهزار سیصد و سی و دوم هجري ، مطابق پارس ئیل سعادت دليل ، وهشتم ماه اسد ، وروز آخر چله بزرگ تابستان و سورت گرما است ، در خلوت سر پوشیده ملکی موروثی خود جلد سوم کتاب سعادت اشتمال حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه عليه را این مقام رسانید ، و از شرح احوال محمد أمين با این بسط تام که از آغاز اسلام تا این أيام از قلم هیچ نگارنده بیرون نیامده ، در این هنگام زوال آفتاب بپرداخت .

عجب این است که چنانکه در دیباجه این مجلدات مذکور است ختام جلد دوم و شروع باين جلد سوم هم در چنين ساعتی و چنین روزی در همین مکان اتفاق افتاد ومدت یکسال إلا پنج روز امتداد زمان تحریر این کتاب بوده است .

و عجب تر اینکه اختتام جلد اول و شروع بجلد ثانی نیز در روز پنجشنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سال یکهزار و سیصد و بیست و هشتم هجري ، و هم در رمضان المبارك بوده است .

و نیز غریب این است که چنانکه در همین جلد سوم در آنجا که از نگارش پاره از أخبار وأحادیث حضرت امام رضا علیه السلام فراغت حاصل شده است مرقوم نموده ام که بعداز ظهر روز جمعه بیست و ششم رمضان المبارك در همان خلوت سر پوشیده مسطور واینك باحوال أمين شروع میشود ، و چون تأمل شود اغلب این بدايتها و نهايتها در أيام جمعات شهور رمضان المبارك اتفاق افتاده .

و از اتفاقات نیز این است که در آنسال که أمير المؤمنين علیه السلام بعز شهادت فایز شد ، و شب نوزدهم شهر رمضان ضربت یافت غره رمضان روز شنبه و نوزدهم روز چهارشنبه و آن ماه سی تمام بود ، چه در فراز منبر کوفه روی بامام حسن علیه السلام آورد و فرمود : ای أبو محمد از این ماه چند روز گذشته ، عرض کرد: سیزده ، آنگاه بجانب امام حسین علیه السلام نگریست و فرمود : يا أبا عبدالله از این ماه رمضان چند روز بجای مانده است ؟ عرض کرد : هفده روز ، و البته آنچه امام حسین عرض کرد مقرون بصحت است ، و در این سال یکهزار و سیصدو سي و دوم هجری نیز که در آن اندريم غره

ص: 197

شهر رمضان شنبه و این ماه نیز بحكم تقويم منجمین سی تمام است ، و چهارشنبه با روز نوزدهم موافق میشود .

و اگر بخواهم شرح حوادث عجيبه وموانع مختلفه وجنجال خيال و انزجار خاطر این همه مدت را عرضه دارم کتابی مخصوص خواهد ، والبته در روز نامه وقايع وحكايت سوانح دولت وملت بطوری مکشوف مینمایند که بر صدق این عرض تصريح ميفرمايند اگر جز این نبودی ، و موانع و عوايق مانع نمیشدی شبهتی نیست که دو برابر این مقدار تحریر میشد ، زیرا که اندازه طعمه خامه این بنده حقير كثير الزلل و التقصير از سالی شصت و هفتاد هزار بیت تصنیف و تأليف كمتر نبوده و نیست ، تحریر سایر مجلدات که زمان آغاز و انجامش مسطور است براین جمله گواهی صادق و شاهدی حاضر و موافق است .

پس تا چند در حضرت یزدان بباید تقديم مراتب شکر و سپاس نمود که باین بوایق و عوايق كثيره سلب توفیق و تأیید نفرمود ، و این بنده حقیر را بر چنين توفیقی خطير موفق داشت ، و از اين حليه تأييد مزين خواست تا با این مقام ارتسام داد ، واز تفضلات خالق أرض وسماوات ، و بركات أئمه اطهار صلوات الله عليهم مستدعى است که در نگارش احوال ائمه هدی علیهم السلام بهمين سبك و شيمت که بدست دارم موفق و مفتخر باشم ، واز موانع وحوادث آسوده بمانم تا این رشته را بسلسله ختام أحوال قائم آل محمد صلى الله عليه وسلم اتصال واختتام دهم

ص: 198

بیان بعضی کلمات حکمت آيات قصار حضرت امام رضا صلوات الله عليه

در کتاب تحف العقول مذکور است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « لايكون المؤمن مؤمنا حتى تكون فيه ثلاث خصال : سنة من ربه وسنة من نبیه وسنة من ولیه : فأما السنة من ربه فكتمان السر ، وأما السنة من نبيه فمداراة الناس، وأما السنة من وليه فالصبر في البأساء والضراء » شخص مؤمن را مؤمن نمیتوان گفت مگر وقتی که سه خصلت در وی باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از وليش ، وأما سنتی که از پروردگارش باید داشته باشد پوشیدن پوشیده است ، وأما سنتی که باید از پیغمبر خود داشته باشد نرمی و ملایمت با مردمان است ، و أما سنتی که باید از ولی خود داشته باشد شکیبائی در شدتها وسختیها و آفات است .

و دیگر فرمود : « صاحِبُ النِّعمَةِ يَجِبُ أن يُوَسِّعَ عَلى عِيالِهِ » هر کس دارای نعمت و ثروت باشد بروی واجب که در امر معاش و زندگانی عیال وزیردستان خودش وسعت بدهد و برایشان تنگ گیری نکند چه نظر ایشان با واست ، و چون وسعت دان خدای نیز بر توسعه او می افزاید، و میفرمود : « ليسَ العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلاةِ، وَ إنَّما العِبادَةُ كَثرَةُ التَّفَكُّرِ في أمرِ اللّه ِ» پرستش و عبادت خدای بسیاری روزه داری و نماز گذاری نیست بلکه عبادت آن است که در کار خدای بسیار تفکر نمایند .

شاید از حکمتهای این کلمات حکمت آیات یکی این باشد که اگر عبادت خدای را بهمان اکتفا نمایند که روزه بسیار و نماز بسیار گذارند اما در مراتب معرفت وتوحيد متفکر نشوند ، این عبادتی که از روی معرفت نباشد با عدم آن تفاوت نخواهد داشت ، أما چون در مراتب ايقان و عرفان تفكر نمودند ، و خدای را بقدر فهم بشناختند هر گونه عبادتی که بنمایند از روی معرفت و شناسائی است.

و می فرمود : « مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ التَّنْظِيفُ » پاکیزگی و نظافت از خوی و اخلاق

ص: 199

پیغمبران است ؛ و میفرمود : « مِنْ سُنَنِ اَلْمُرْسَلِینَ اَلْعِطْرُ وَ إِحْفَاءُ اَلشَّعْرِ وَ کَثْرَهُ اَلطَّرُوقَهِ» از سنتهای پیغمبران ، یکی عطر و خوشبوی بکار بردن ، ودیگر پوشیده داشتن موی(1)ودیگر کثرت مباشرت است .

و میفرمود : « لَم يَخُنكَ الأَمينُ و لكِنِ ائتَمَنتَ الخائِنَ » آنکس که أمين باشد با تو خیانت نمیکند ، لكن کاری بکن که خائن را أمين نگردانی ؛ وفرمود : « إذا أراد الله أمرا سلب العباد عقولهم فانفذ أمره و تمت ارادته ، فاذا نفذ أمره رد إلى كل ذي عقل عقله فيقول كيف ذا و مین أين ذا » چون خدای تعالی اراده امری را بنماید عقول بندگان را از ایشان سلب مینماید پس از آن امرش نافذ و جاری میشود و آنچه اراده فرموده است جانب اتمام میگیرد ، وچون امرش نافذشد عقل هر صاحب عقلی بصاحبش بازگردانیده میشود ، و آنوقت میگوید : این چگونه و آن چگونه و کجا است .

در این کلام حکمت نظام معانی دقیقه است ، شاید یکی از آن معانی این باشد که چون خداوند تعالی انسان را مختار و دارای عقل قرار داده ومميز نيك از بدگردانیده است چون دارای عقل ناقص است و عقل در امور دقیقه رقيقه چندان متصرف نیست و بعضی امور است که راجع بصلاح جمهور است و این عقول ناقصه مدبر آن نتواندشد و اگر بخواهد تصرفی در آن نماید یا بنفس خود حالتی و تدبیری کند موجب فساد میگردد ، واگر خدای خواهد بروفق حكمت بگذراند عقول ناقصه از درك حقایق آن وحكمت آن بی خبر هستند و منکر و مانع میشوند، لاجرم خداوند آن عقل ناقص را از وی سلب کرده آنچه بر وفق حكمت است بجای میآورد و برای آنها راه چون و چرا نمی گذارد ، و چون آن أمر با نجام و اتمام رسید این وقت عقل را بدو باز میگرداند و چون از گذشت آن امر تعجب مینماید در چگونگی و کیفیت آن متحیر میشوندوالله أعلم .

و نیز حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه عليه میفرماید : « الصَّمتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِكمَةِ إنَ الصَّمتَ يَكسبُ المَحَبَّةَ و إنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيرٍ » خاموشی بابی

ص: 200


1- بلکه ستردن ( احفاء الشعر ) موی زهار و زیر بغل

از ابواب حکمت است ، بدرستی که خاموشی کسب محبت و دوستی مینماید ، و دلیل بر هر خیر و خوبی است.

و فرمود : « ما مِن شيءٍ مِن الفُضولِ إلاّ و هُو يَحتاجُ إلَى الفُضولِ مِن الكلامِ » هیچ چیزی از فضولی و فزونی نیست مگر اینکه محتاج میشود بفضول و فزونی از کلام یعنی ناچار میشود که در آن گفتگوی افزون از عبارت ومقدار شود ؛ و میفرمود : « اَلْأَخُ اَلْأَكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ اَلْأَبِ » برادر بزرگتر در منزلت پدر است ، یعنی اطاعت و رعایت حرمت اورا مانند پدر باید کرد.

وقتی از آن حضرت از مردم سفله و فرومایه پرسیدند، فرمود : « مَن كانَ لَهُ شَيءٌ يُلهِيهِ عَنِ اللّه » آنکس که با او چیزی باشد که اورا از یاد خدا باز دارد و بازی بدهد « و کَانَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یُتَرِّبُ اَلْکِتَابَ وَ یَقُولُ لاَ بَأْسَ بِهِ » حضرت امام رضا علیه السلام مكتوب را بخاك می افکند و خاك ناك میشد(1) و میفرمود : باکی بآن نیست .

در حدیث وارد است « اتر بوا الكتاب فاته انجح للحاجة ازماده اتربته إذا جعلت عليه التراب » یعنی مکتوب خودرا خاك آلود کنید چه برای قضای حاجت مفیدتر است ؛ و از این پیش به این حدیث اشارت رفت ، شاید یکی از نکات این باشد که در حقیقت همه حاجات وعرض حالات بحضرت واهب العطیات میشود ، البته هر چه تضرع واظهار مسکنت و خاك بوسی در آن بیشتر باشد زودتر بر آورده میشود ، وچون حضرت امام رضا علیه السلام خواستی تذکرات حوائج خودرا رقم فرماید مرقوم میفرمود : « بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم اذكر إنشاءالله» پس از آن آنچه اراده فرموده بود مینگاشت .

و میفرمود : « إِذا ذَكَرْتَ الرَّجُلَ وَ هُوَ حَاضِرٌ فَكَنِّهِ، وَ إِذَا كَانَ غَائِباً فَسَمِّهِ » چون خواهی مردی را یادکنی و او حاضر باشد او را بکنیت بخوان ، واگرغائب باشد نامش را مذكور بدار ، چنان مینماید که نام أصلى أشرف و نام کنیتي أرفع است و فرمود « صَدِيقُ كُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ » دوست حقیقی هر مردی عقل او ودشمن اقوى او جهل او است .

از لطایف این کلام مبارك یکی این است که چون عقل سلیم راه نمای شخص

ص: 201


1- بلکه مرکب نامه را با خاك خشك میفرمود

باشد او را بامور و افعال مستحسنه دلالت و از ارتكاب أعمال قبيحه و أفعال وقیحه نهی میکند که مردمان بالطبع با او دوست شوند ، پس دوست حقیقی عقل اوست که موجب دوستی دیگران شود ، و جهل و نادانی شخص را بكردارهای ناهنجار میخواند که مردمان بالطبع دشمن میشوند ، پس اگر حقیقت بنگرند دشمن بزرگ آدمی جهل او است که اسباب حصول خصومت جهانیان میگردد .

و دیگر فرمود : « اَلتَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ نِصفُ العَقلِ » تحصیل مودت و دوستی مردمان نصف عقل است، زیرا که براهنمائی عقل گرد افعالی میگردد که مردمان با او دوست میشوند ، و او نیز بحكم عقل سلیم با مردمان دوستی میگیرد و اسباب اصلاح امر او فراهم میشود ، وعقل کامل آنست که « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ »

و فرمود : « إنَّ اللّه َ يُبغِضُ القِيلَ والقالَ ، و إضاعَةَ المالِ، و كَثْرَةَ السُّؤالِ » خداوند متعال قیل و قال و تضييع مال و کثرت سؤال را مبغوض دارد ، شاید یکی از جهاتش این باشد که در پی قیل و قال بر آمدن اتلاف عمر است و تضيع مال هم که شرعا وعقلا مذموم و موجب ندامت و وخامت عاقبت و پریشانی وسرگردانی و بازماندن از مصلحات امور دنیویه و أخرویه است ، و کثرت سؤال نسبت بمخلوق موجب تضییع آبرو و توهين مقام و تخفیف شأن و انزجار مردم است ، و اگر در حضرت خدای باشد از نهج اینکه واهب العطيات وخالق الخلايق ورازق كل مخلوقات و کسی است که « لا يسأمه الحاح الملحنين » بلکه خود فرموده « ادعُونِی أَستَجِب لَکُم » ممدوح ومستحسن است ، واز حیثیت اینکه در چیزی که حکمت إلهي تقاضا نمیکند و صلاح حال سائل نیست مذموم و مکروه است .

میشناسم طایفه از أولياء *** که زبانشان بسته باشد از دعا

و نیز حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « لايتم عقل امرء مسلم حتى تكون فيه عشرة خصال : الخير منه مأمول ، و الشر منه مأمون ، يستكثر قليل الخير من غيره و يستقل كثير الخير من نفسه لا يسأم من طلب الحوائج إليه ، ولا يمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر في الله أحب إليه من الغنى ، و الذله في الله أحب إليه من العزة

ص: 202

في عدوه ، والخمول اشهى إليه من الشهرة .

عقل هیچ مسلمی مقام اتمام نگیرد مگر وقتی که در وی ده خصلت باشد : یکی اینکه بخير وخوبی او امیدوار باشند و از شر و گزند او ایمن شوند ، اگر دیگری با او اندك خوبی نماید بسیار شمارد، و اگر از خودش خیری بسیار بدیگری عاید گردد اندك بخواند ، و هرگز از اینکه مردمان حاجات خود را بدو برند خسته ومانده نگردد و هیچوقت از طلب علم نمودن ملول و افسرده نیاید ، و در تمام عمر از طلب علم رنجه نیاید ، فقر وفاقتی که او را در کار خدا و راه خدا پدید شود ، از توانگری محبوب تر بداند ، و ذلتی را که در راه خدا متحمل گردد ، از آن عزتی که در دشمن بیند دوست تر دارد ، و گم نامی را از بلند نامی خواهنده تر باشد .

پس از آن فرمود : « اَلْعَاشِرَهُ وَ مَا اَلْعَاشِرَهُ » دهمین چه دهم است ؟ عرض کردند : آن دهمی چیست ؟ فرمود : « لايرى أحدة إلا قال : هو خير مني وأتقى » هیچکس را ننگرد مگر اینکه با خود گوید : وی از من بهتر و متقی تر است .

« إنما الناس رجلان : رجل خير منه واتقی ، ورجل شر منه وادنی ، فاذا لقي الذي هو شر منه وأدني ، قال : لعل خير هذا باطن وهو خير له ، و خيري ظاهر وهو شر لي ، وإذا راي الذي هو خير منه واتقی ، تواضع له ليلحق به فاذا فعل ذلك فقد على مجده وطاب خيره وحسن ذكره وساد أهل زمانه .

مردمان از دو گونه بیرون نیستند : یکی مردی است که از وی نیکوتر ومتقی تر است ، و مردی است که از وی شریر تر و فرود تر است ، پس هر وقت مردی را دید که از وی شریر تر و دانی تر است ، با خود گوید : شاید خیر و خوبی وی باطنی است و این حال برای او بهتر است یعنی اسباب ريا وعجب و خویشتن ستائی و ذهاب ثواب او نمیشود ، وخير وخوبی من ظاهر است ، واین عمل ظاهر چون موجب کبر و خود نمائی و خودستائی و ریا وسمعه و نام افکندن است برای من بد و ناخوش است ، و چون آنکس که از وی بهتر و متقي تراست بدید ، در خدمتش تواضع برد وفروتنی نماید تا بدو پیوسته و بسته گردد ، وچون چنین کرد ، مجد او بلندی گیرد وطاهر وطيب گردد

ص: 203

خبر او و نامش به نیکی مذکور آید ، و بر أهل زمان خود بزرگی و سیادت یابد .

وقتی مردی از حضرت امام رضا علیه السلام از این قول خدای پرسش نمود : « وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ » هر کس بر خداوند تعالی توکل نماید خدای از بهرش كافي و بس است ، فرمود : « التوكل درجات منها أن تثق به في أمرك كله فيما فعل بك فما فعل بك كنت راضيا و تعلم أنه لم يألك خيرا و نظرا و تعلم أن الحكم في ذلك له فتوكل عليه بتفويض ذلك إليه ، و من ذلك الا بمان بغيوب الله التي لم يحط علمك بها فوكلت علمها إليه وإلى امنائه ووثقت به فيها وفي غيرها».

توکل جستن بر خدای را درجاتی میباشد ، از آن جمله این است که وثوق پیدا کنی در تمامت امور خودت بخداوند در آنچه با تو بجای آورد ، پس چون وثوق یافتی هر چه با تو نماید از ظاهر و باطن بآن راضی باشی ، و میدانی خیری و نظری ترا از هیچ کجا عاید نیست ، و میدانی حکم در این کار با حضرت آفریدگار است ، پس توکل بر خداوند تعالی به تفویض نمودن امور است بحضرت او ، و از اینجا است ایمان آوردن بغيوب و پوشیدهائی که خدائی است و علم تو بآن احاطه ندارد ، پس موکل میگردانی علمش را بحضرت خدای و امنای خدای تعالی بر آن کار و بآن أمر و جز آن بخداوند سبحان وثوق میجوئی .

وقتی أحمد بن نجم در حضر تش سؤال کرد که آن عجبی که عمل را فاسد میگرداند چیست ؟ فرمود : « اَلْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ اَلْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَی اَللَّهِ وَ لِلَّهِ المنة عَلَیْهِ فِیه».

عجب و خویشتن ستودن را در جاتی است ، از آن جمله این است که زینت میدهد برای بنده عمل سوء و بد آنرا چنانکه آن کار ناخوب را خوب میپندارد و او را در شگفتی میآورد و چنان میداند که کرداری نیکو آورده است، و از آنجمله اینست که بنده بپروردگار خود ایمان میآورد پس بر خدای در ایمان خود منت می گذارد وحال اینکه خدای را بروی منت است که او را توفيق إيمان داده چنانکه در آیه شریفه نیز این

ص: 204

ج 10

معنی وارد است ، و البته منت از جانب خداوند است که بنده خود را موفق ساخت تا بنور ایمان که موجب سعادتمندی هر دو جهان است برخوردار و کامکار آید وگرنه خدای را بایمان او چه حاجت و از کفران دیگری چه خسارت است .

فضل میگوید : در حضرت أبي الحسن رضا عرض کردم : يونس بن عبدالرحمن گمان کرده است که معرفت از راه اکتساب است ، فرمود : « لا ما أصاب إن الله يعطي من يشاء فمنهم من يجعله مستقر فيه ومنهم من يجعله مستودعا عنده ، فأما المستقر فالذي لا يسلبه الله ذلك أبدا ، وأما المستودع فالذي يعطاه الرجل ثم يسلبه إياه » در این معني بصواب نرفته است ، بدرستی که خداوند تعالی عطا میفرماید بهر کس که میخواهد ، پس از جمله مردمان کسی باشد که خداوند گوهر ایمان را در وجود اومستقر و پایدار میفرماید و از ایشان کسی است که بر سبیل امانت و ودیعت با او می گذارد پس إيمانی که مستقر باشد هیچوقت خداوند گوهر وجود را از این حليه شریف مسلوب نمیدارد ، وأما مستودع آن ایمانی است که خدای در مردی بودیعت میسپارد ، و از آن پس از وی مسلوب میگرداند ، نعوذ بالله تعالى من هذا السلب .

صفوان بن یحیی میگوید : از حضرت امام رضا علیه السلام از معرفت سؤال نمودم که آیا بندگان خدای را در آن صنعی است ؟ فرمود : نیست ، عرض کردم : برای ایشان در آن اجر و مزدی هست ؟ فرمود : بلي « تَطَوَّلَ عَلَيْهِمْ بِالْمَعْرِفَةِ وَ تَطَوَّلَ عَلَيْهِمْ بِالثّوَابِ» منت میگذارد و تفضل ميفرمايد بر بندگان خود بمعرفت، یعنی باینکه ایشان بمعرفت نايل شوند، ومنت میگذارد برایشان بر اینکه اجر و مزد معرفت را بآنها میدهد ، و بقولی بالصواب باینکه راه صواب را برایشان مینماید .

و نیز فضل بن يسار میگوید : از حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه عليه پرسیدم که آیا فعل ایشان مخلوق است یا غير مخلوق است ؟ فرمود : « هِي والله مَخْلُوقَهًٌْ أرادَ خَلْقَ تَقْدِیرٍ لَا خَلْقَ تَکْوِینٍ » فرمود : این أفاعيل عباد سوگند بخدای ، مخلوق است و آنحضرت در این اراده خلق تقدير و اندازه فرمود نه خلق ایجادی و تکوینی و از عدم بوجود آوردن ، پس از آن فرمود : «إِنَّ الإيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الإسْلامِ بِدَرَجَةٍ، واَلتَّقْوَى

ص: 205

اَفض-لُ مِن الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَ لَم یَعطِ بَنو آدَمَ اَفضلُ مِنَ الیَقینِ » إيمان از إسلام يك درجه فزوني دارد ، و تقوی از إيمان يكدرجه أفضل است ، و فرزندان آدم را أفضل و فزون تر از يقين عطا نشده است .

هنگامی که از آن حضرت از خیار عباد و نیکان بندگان خدای پرسش کردند فرمود: « اَلَّذینَ اِذا اَحسَنُوا أَستَبشَروُا وَ اِذا اَسائُوا اِستَغفَروُا وَ اِذا اُعطوُا شَکَروُا وَ اِذَا ابتَلَوا صَبَرُوا وَ اِذا غَضِبُوا عَفَوا » آنکسانی هستند که چون احسان کنند بشارت و مسرت گیرند و چون بدی نمایند در حضرت پروردگار و آنکه بد بدو کرده ، استغفار وطلب آمرزش و گذشت فرمایند ، وچون عطائی یابند سپاسگذارند ، وچون دچار بلیتي شوند دست در ذیل صبوری زنند ، وچون خشمگین شوند در گذر ند .

وقتی از آن حضرت از حد و تعریف توکل پرسیدند فرمود : « أَنْ لاَ تَخَافَ أَحَداً إِلاَّ اَللَّهَ » حد تو کل این است که جز از خداوند از هیچکس نترسی، یکی از جهاتش این است که تا خدای نخواهد از هیچ چیز بهیچکس و هیچ چیز زیانی و گزندی نرسد و اگر بخواهد میرسد ، پس جز از خدای از هیچ مخلوقی نباید خائف بود ؛ وميفرمود: « مِنَ اَلسُّنَّهِ إِطْعَامُ اَلطَّعَامِ عِنْدَ اَلتَّزْوِیجِ » از جمله سنتهای سنیه این است که چون تزويج وز ناشوئی نمایند ، مردمان را طعام دهند ، شاید یکی از جهاتش که سوای ثواب اطعام است اینست که جمعی بر آن عمل شاهد و گواه باشند تا در مواقع لازمه گواهی دهند و نظر بپاره اغراض و بغض و حسد و بعضي نسبتها که از عفت بیرون است در میان نیاورند وهمچنین بر مقدار حقوق کا بین و سایر شرایط شاهد باشند .

وإمام رضا عليه الصلاة والسلام میفرمود : «الإيمانُ أربعَةٌ أركانٌ: التَّوكُّلُ علَى اللّه ، و الرِّضا بِقَضاء اللّه ِ ، و التِّسليمُ لأمرِ اللّه و تَفويضُ لله» إيمان را أركان چهارگانه است یکی توکل کردن بخدای ، و دیگر خوشنودی بقضاء و حکم خدای ، ودیگر تسلیم کردن بفرمان خدای ، ودیگر تفویض در حضرت خدای ؛ « قال العبد الصالح : وافوض أمري إلى الله فوقيه الله سيئات ما مكروا.

بنده که صالح و نیکوکار بود يعني خر بیل گفت : و باز میدارم کار خود را بخدا

ص: 206

و بروی توکل میکنم ، و بلطف او اعتماد مینمایم تا مرا از شما نگاهدارد ، پس نگاهداشت خدا او را از بدیهای آنچه میکردند و در باره او اندیشیدند ، و حضرت إمام رضا عليه آلاف التحية والثناء میفرمود : « صِل رَحِمَكَ وَ لَو بِشَربَةٍ ماءِ وأفضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأذى عنها » خویشاوند و رحم خود را دریاب و صله رحم را بجای آور اگر چه با ندازه يك جرعه آب باشد ، و بهترین بجای گذاشتن صله رحم اینست که آزار و اذیت را از وی بازدارند «و في كتاب الله : ولَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى » صدقات خودرا بمنت نهادن و آزار بسائل باطل مگردانید .

و فرمود : « إن من علامات الفقه الحلم والعلم ، والصمت باب من أبواب الحكمة ، إن الصمت يكسب المحبة إنه دليل على كل حق» از علامات و نشانهای فقه و دانش حلم و علم است ، و خاموشی با بی است از أبواب حکمت ، بدرستیکه خاموشی وساکت بودن کسب محبت مینماید ، و بهر حقي دلالت وراهنمائی میکند .

ودیگر فرمود : « إن الذي يطلب من فضل يكف به عياله أعظم من المجاهدين في سبيل الله » بدرستی که آنکسی که در طلب فضل و فزونی برای تحصيل أمر معاش عيال خود باشد ، و برای آسایش و آرامش ایشان تن بفرسایش در افکند و پژوهش و پوزش و کوشش نماید ، و فزایش روزی و معیشت ایشانرا بر کاهش خویش ترجیح دهد ، از کسانی که در راه خدای جهاد نمایند عظیم تر است.

وقتی در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردند : چگونه بامداد فرمودی ؟ فرمود : « أصحبت بأجل منقوص ، وعمل محفوظ ، والموت في رقابنا ، والنار من ورائنا ، ولا ندري ما يفعل بنا » در حالتیکه مدتی که در زندگانی من مقرر است ، و هر آنی از آن کاستن میگیرد ، ورشته مرگ بر گردن ما طوقي استوار و برقرار و آتش در پیش روی ما است با مداد کردم و ندانیم با ما چه خواهند کرده اند.

و نیز آنحضرت فرمود : « خمس من لم تكن فيه فلا ترجوه لشيء من الدنيا و الاخرة : من لم تعرف الوثاقة في أرومته ، والكرم في طباعه ، و الرصانة في خلقه و النبل في نفسه والمخافة لربه » پنج چیز است که اگر در کسی نباشد در هیچ چیز

ص: 207

ص: 208

ص: 209

افضل است

و دیگر فرمود «لایستکمیل عبد حقیقة الایمان حتی تکون فیه خصال ثلاث التفقه فی دین و حسن التقدیر فی المعیشة و الصبر علی الرزایا » هیچ بنده ایمانش کامل شود مگر وقتی که در وی سه خصلت باشد یکی فقاحت و دانشمندی در امور و مسائل دینیه و دیگر اینکه در امور معاشیت خود باندازه و تقدیر نیکو رفتار نماید دیگر صبوری و شکیبائی بر رزایا و مصائب دنیا و یکی از جهات این کلام مبارک این است که چنانکه فرموده اند « من صلح معاده و صلح معاشه » تا کار معاش آدمی اصلاح نشود کار معادلش اصلاح نیابد و اصلاح امر معاش و معاد در متابعت احکام شرعیه و قوانین الهیه و دیگر عدم تبذیر و اسراف و رعایت حد وسط در امور معاشیت و دیگر صبوری در وفود رزایا و ورود بلایا چه اگر این جمله قرین صحت و سامان صحیح نباشد و آدمی همیشه دچار اندوه و اندیشه باشد چگونه تواند در کار عبادت و اطاعت ثابت و عامل و دارای ایمان کامل باشد

و دیگر وقتی آن حضرت با ابوهاشم داود ابن قاسم جعفری فرمود « یا داود ان لنا علیکم حقا برسول الله و ان الله علینا حقا فمن عرب حقنا وجب حقه و من لم یعرف حقنا فلا حق له » ای داود بدرستی که به واسطه رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را بر شما حقی است و به درستی که برای شما بر ما حقی است پس هر که بشناسد حق ما را یعنی بجای بیاورد واجب می گرداند اورا و هرکسی نشناسد حق ما را برای او حقی نیست

روزی حضرت رضا صلوات الله علیه در مجلس مامون حاضر گردید و در این وقت ذوالریاستین حضور داشت سخن از شب و روز در میان آمد که کدام یک قبل از آن یک خلق شده است ذوالریاستین از حضرت رضا سلام الله علیه از این مسئله سوال کرد فرمود آیا دوست میداری که جواب تو را از کتاب خدای بدهم یا حساب تو یعنی از حساب نجوم

ذوالریاستین عذض کرد : اولا آن از قانون حساب بفرمای فرمود « الیس

ص: 210

تَقُولُونَ أَنَّ طَالِعَ الدُّنْيَا السَّرَطَانُ وَ الْكَوَاكِبُ كَانَتْ فِي أَشْرَافِهَا »آیا نه چنان است که می گوئید طالع دنیا سرطان و در آن هنگام ستارگان در حالت اشراق خود بوده اند عرض کرد بلی فرمود « فَزُحَلُ فِي اَلْمِيزَانِ وَ اَلْمُشْتَرِي فِي اَلسَّرَطَانِ وَ اَلْمِرِّيخُ فِي اَلْجَدْيِ وَ اَلزُّهَرَةُ فِي اَلْحُوتِ وَ اَلْقَمَرُ فِي اَلثَّوْرِ وَ اَلشَّمْسُ فِي وَسَطِ اَلسَّمَاءِ فِي اَلْحَمَلِ» پس باین تقدیر که شما حساب می کنید در زمان خلقت دنیا و طالع دنیا ستاره زحل در برج میزان و مشتری در برج سرطان و مریخ در جدی و زهره در حوت و قمر در برج ثور و آفتاب در وسط آسمان در برج حمل بوده است و این جمله جز روز نتواند بود عرض کرد ولی از کتاب خدای بفرمای فرمود قول خدای است « لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ-ای ان النَّهَارُ سَبَقَهُ» نه آفتاب را سزاوار است که ماه را دریابد و شب بر روز پیشی گیرد یعنی روز و شب سبقت گرفته است

علی بن شعیب گوید بخدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم فرمود ای علی « مَنْ أسْوَءُ النَّاسِ مَعَاشاً؟» کیست که از تمامت مردمان بد معاشتر باشد عرض کردم یا سیدی تو بآن از من دانا تری فرمود « مَنْ حَسُنَ مَعَاشُ غَیرِهِ فِی مَعَاشِه » هرکس حالت زندگانی و معاش دیگری او و بواسطه زندگانی او نیکو باشد و این کلامی بس لطیف است زیرا که تاکسی در کمال حسن معاش نباشند و درجه زندگانی و تعیش او در نهایت انتظام و حد وسط نباشد معاش دیگری در طفیل معاش او نیکو نگردد « یا عَلِی مَنْ أسْوَءُ النَّاسِ مَعَاشاً؟ » ای علی کیست که از تمامت مرمان معاشش بدتر باشد؟

عرض کردم تو داناتری فرمود « مَنْ لَمْ یعِشْ غَیرُهُ فِی مَعَاشِهِ » هر کسی که دیگری نتواند در معاش و زندگانی او تعیش نماید یعنی آن چند بی ترتیب و بی انتظام و بی خیر باشد که بهره دیگری نتواند رسد « يَا عَلِيُّ أَحْسِنُوا جِوَارَ اَلنِّعَمِ فَإِنَّهَا وَحْشِيَّةٌ مَا نَأَتْ عَنْ قَوْمٍ فَعَادَتْ إِلَيْهِمْ » ای علی با کسانی که همسایگان نعمت ها هستند نیکوئی کنید چه نعمت وحشی است و از هر قومی دوری گرفت بایشان بازگشت نمی کند

ص: 211

«يَا عَلِيُّ إِنَّ شَرَّ اَلنَّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ » ای علي شرير ترین مردمان کسی است که دست بذل ودهش خودرا از دیگران کوتاه دارد و بتنهائی بخورد و بیاشامد، و بنده ذلیل خودرا بتازیانه بیازارد .

راقم حروف گوید : هیچ آقائی عظیم و هیچ بنده ذلیل تر از خالق و مخلوق او نسبت باو نیست البته جز تفضل ورحمت و عطوفت نیابند ؛ روز فطر مردی بحضرتش عرض کرد: « إِنِّی أَفْطَرْتُ اَلْیَوْمَ عَلَی تَمْرٍ وَ طِینِ اَلْقَبْرِ » امروز بخرما و گل قبر افطار کردم ، فرمود : « جَمَعْتَ اَلسُّنَّهَ وَ اَلْبَرَکَهَ » در میان سنت و برکت جمع آوری نمودی شاید مقصود از طين قبر آب تربت سیدالشهداء صلوات الله وسلامه عليه باشد .

وقتی آنحضرت علیه السلام با أبوهاشم جعفری فرمود : « الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا » خردمندی و عقل شرم داشتن از خدای است ، و ادب و فرهنگی کلفت و مشقتی است پس هر کس در تحصیل ادب قبول کلفت وزحمت نمود بر آن امر قادر گردد ، أما هر کس بخواهد عقل را متكلف گرداند باین کار جز جهل و جہالت را زیادت نگرداند یعنی هر ذی عقلی باید هوای نفس را تابع عقل نماید و باین کارش متكلف بدارد ، واگر عقل را تابع ومتكلف گرداند جز بر جهل نیفزاید .

وأحمد بن عمر وحسين بن زید گویند : بخدمت حضرت امام رضا عليه التحية والثناء در آمدیم و عرض کردیم : در وسعت رزق و غضارت عیش برخوردار بودیم و از آن پس این حال را يك مقدار تغیری حاصل شد ، خدای را بخوان تا آن حال نخست را برما باز گرداند ، فرمود : « أیُّ شَیْ ءٍ تُرِیدُونَ تَکُونُونَ مُلُوکاً ؟ أیَسُّرُکُمْ أَنْ تَکُونُوا مِثْلَ طَاهِرٍ وَ هَرْثَمَهٍ وَ إنَّکُمْ عَلی خِلَافِ مَا أنْتُمْ عَلَیْهِ» چه اراده کرده اید می خواهید که ملوك باشید آیا مسرور میدارد شما را که مثل طاهر وهرثمه شوید و بر خلاف آن حال که بر آن هستید باشید ؟ گفتم : لاوالله هیچ مسرور نمیدارد مرا که دنیا با آنچه در آن است طلا و نقره شود و مرا باشد و من بر خلاف این حالی که بر آنم باشم .

آنحضرت فرمود : « إنَّ اللَّهَ یَقُولُ: «اعْمَلُوا آلَ داوُود شُکراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ

ص: 212

الشَّکُور » بدرستیكه خداوند تعالی میفرماید : ای آل داود کار شکر و سپاس بجای آورید و کم است از بندگان من که شکر گذار باشند « أحسن الظن بالله فان من احسن ظنه بالله كان الله عند ظنه، ومن رضي بالقليل من الرزق قبل منه اليسير من العمل ، ومن رضي باليسير من الحلال خفت معونته ونعم أهله و بصره الله داء الدنيا دائها وأخرجه فيها سالما إلى دار السلام »

همیشه بالطاف و تفضلات خداوند تعالی نیکو گمان باش چه هر کس بخدای تعالی ظنش نیکو باشد خدای نزد ظن اوست یعنی خدای نیز با او احسان و تفضل فرماید هر کس بروزی اندك راضی باشد عمل اندك از وي پذيرفته گردد ، و هر کس باندك از حلال خوشنود باشد بار او سبك شود ، وأهل و کسان او متنعم شوند ، و خداوند او را بر دردهای دنیائی ودوای آن بینا گرداند ، واورا از دنیا بسلامت بدار السلام وسرای آخرت برد .

وقتی ابن السكيت بآنحضرت عرض کرد: امروز حجت بر جهانیان کیست ؟ فرمود : « الْعقْلُ یعْرِفُ بِهِ الصّادِق علی اللّهِ فیُصدِّقُهُ و الْکاذِب علی اللّهِ فیُکذِّبُهُ » حجت امروز بر آفریدگان ، عقل است چه بدرستیاری گوهر عقل ، آنکس که بر خدای صادق است بواسطه او شناخته میشود و تصديقش را نماید ، و آنکس که بر خدای کاذب است میشناسد و تکذیبش را میکند ، ابن السکیت گفت : « هذا وَاللّهِ الجَوابُ » سوگند خدای ، اینست جواب وافی ؛ ممکن است معنی این عبارت یکی این باشد که چون عقل ممیز حق از باطل و نيك از بد و خوب از زشت وروا از ناروا و پسندیده از نا پسند است ، و خدای که حكيم كل است هر چه کند و از او صادر و ابلاغ شود پسندیده مطبوع است ، پس بحكم عقل متين معلوم میتوان کرد که اگر چیزی را که بخدای نسبت دهند مطبوع و معقول است تصدیق کنند وإلا تكذیب نمایند .

وهم آنحضرت علیه السلام فرمود : « لا یُقبِّلِ الرّجُلُ ید الرّجُلِ فإِنّ قُبْله یدِهِ کالصّلاهِ لهُ » مرد نباید دست مرد را ببوسد ، و اگر ببوسد چنان است که از بهر او نماز برد .

ص: 213

و هم آنحضرت میفرماید : « قبلة الأم على الفم ، و قبلة الأخت على الخد وقبلة الامام بين عينيه » چون خواهند مادر را ببوسند باید بر دهانش بوسه نهند ، واگر خواهند خواهر را بوسند گونه اش را ببوسند ، و اگر خواهند امام را ببوسند پیشانی او را بوسه بر نهند؛ و در بعضی کتب دیده ام که اگر خواهند خواهر را ببوسند بر فرقش بوسه نهند ، و اگر زوجه خودرا خواهند بوسند دهانش را ببوسند ، و اگر مادر را ببوسند پیشانیش را بوسه گذارند ، شاید در قلم کتاب تحریف شده است ، زیرا که در این ترتیب مناسبتی بامام ندارد ، و بوسیدن گونه خواهر که چندان تمجید ندارد والله أعلم .

وحضرت امام رضا علیه السلام میفرمود : «لَیسَ لِبَخیلٍ راحَهٌ ، و لا لِحَسودٍ لَذَّهٌ ، و لا لِمُلوکٍ وَفاءٌ ، و لا لِکَذوبٍ مُرُوَّهٌ» مردمان بخیل را راحت و آسایشی نیست ، زیراکه همواره اسباب بخالت و دلخوری برای او فراهم میشود و سلب راحت و آسایش از وی میکند ، و برای مردم حسود لذتی نیست چه مرض حسد چنان بر صاحبش احاطه دارد ، و او را همیشه در حالت افسوس و رنجش میسپارد که لذت هیچ چیز را نمیفهمد و همیشه بدرد حسد مبتلا است ، و برای ملوك و پادشاهان وفائی نیست چه ملك عقيم است و پادشاه بمقتضيات مملکت حرکت مینماید ، و اگر بخواهد بوفا بگذراند دچار زحمت و مشقت گردد ، و مردم دروغ گوی را مروتی نیست ، زیرا که اگر دارای مروت باشد دروغگوئی را که بر خلاف مروت است پیشه نسازد .

و در بعضی نسخ که از کلمات قصار أمير المؤمنين علیه السلام مسطور میدارند : « لا وفاء الملول » نوشته اند ، مردم خسته خاطر ملول را وفائی نیست ، و مرحوم محمود خان ملك الشعراء طاب ثراه که در عصر خود در اغلب فنون علميه و ادبيه و صنعتيه نظیر نداشتند و بعد از این نیز گمان نمیرود تالی ایشان پرورش یابد این معنی اخیر را تصدیق مینمودند و می فرمود : اگر وفائی هست برای سلاطين جهان است که قادر بر آن هستند و این بنده بهمین بیان در طی کتب سابقه اشارت کرده ام لکن میتوان از يك جهت دیگر که الملك عقیم پادشاهان را بی وفا دانست چه در آنجائی که بقدر پر کاهی

ص: 214

مخالف عمل سلطنت بینند از پدر و مادر و پسر و برادر چشم می پوشند چنانکه در ذیل کتب و سایر کتب تواریخ عالم مسطور است .

در کتاب نثر الدر مسطور است که فضل بن سهل در مجلس مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام پرسید یا أبا لحسن « الْخَلْقُ مُجْبَرُونَ؟ » آیا مخلوق خدای در افعال خود مجبور هستند ؟ فرمود : « اَللَّهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ ثُمَّ یُعَذِّبَ » عدل خدای از آن برتر است که مخلوق را بر افعال خود مجبور دارد و از آن پس ایشان را بر حدود آن اعمال عذاب کند ، عرض کرد: «فَمُطْلَقُونَ ؟» پس مطلق العنان و باختیار خود هستند ؟ فرمود : « اَللَّهُ أَحْکَمُ مِنْ أَنْ یُهْمِلَ عَبْدَهُ وَ یَکِلَهُ إِلَی نَفْسِه » خداوند علیم از آن حکیم تر است که بنده خودرا بحال اهمال بگذارد و او را بخودش موکول فرماید .

وقتی از آن حضرت پرسیدند صفت زاهد چیست ؟ فرمود : « مُتَبَلِّغٌ بِدونِ قوتِهِ ، مُستَعِدٌّ لِيَومِ مَوتِهِ ، مُبَلغ بِحَياتِهِ » سوای قوتش را ببلعد ، و برای روز مرگش مستعد و مهیا باشد ، وأيام زندگانیش را بطور سعادت بپایان رساند .

و نیز از معنی قناعت از حضرتش مسئلت کردند فرمود : « القناعة يجمع إلى صيانة النفس و عز القدر وطرح مؤن الاستكثار ، والتعبد لأهل الدنيا ، ولا يسلك طريق القناعة إلا رجلان: إما متعبد يريد أجر الاخرة ، أو کریم متنره عن الام الناس » یعنی قناعت این است که صیانت نفس را با عز قدر فراهم کنند ، ووزر وو بال و سنگینی زیادت جوئی و بندگی و پرستش مردم روزگار را دور افکنند ، وطريق قناعت را جز دو گونه مرد پیمودن نکند : یا آنکس که عبادت کار باشد و أجر آخرت را خواهد یاکریم النفسی که از لئام ناس متنزه باشد.

وقتی مردی از شستن دست را قبل از طعام در خدمت آن حضرت امتناع نمود فرمود : « اِغْسِلْهَا فَالْغَسْلَهُ اَلْأُولَی لَنَا وَ أَمَّا اَلثَّانِیَهُ فَلَکَ » دست خود را بشوی چه شستن نخستین که قبل از تناول طعام است برای ما میباشد ، و شستن دو مين که بعداز طعام است برای تواست « فَإِنْ شِئْتَ فَاتْرُکْهَا » و با این حال اگر خواهی متروك دار ، کنایت . از اینکه شستن و تنظیف دست قبل از شروع بخوردن برای این است که مجالسين بر خوان

ص: 215

طعام را خوشتر و خوردن با او گواراتر و بپاکی دست او مطمئن تر میشوند ، وأما شستن دفعه دوم برای خود آن شخص است چه از آن پس برای او شریکی نیست که رعایت طبعیت اولازم افتد ، بلکه چرکنی دست صاحبش را متنفر و منزجر میسازد و از ملاقات دیگران باز میدارد .

و آنحضرت میفرمود : « لَیْسَ اَلْحِمْیَهُ مِنَ اَلشَّیْءِ تَرْکَهُ وَ لَکِنْ اَلْإِقْلاَلُ مِنْهُ » پرهیز کردن از چیزی به آن است که بمعنی آن باشد که باید بالمرة متروك نماید لكن باید به تقلیل پرداخت .

و در این قول خدای تعالی « فَاصْفَحِ اَلصَّفْحَ » میفرمود : « عَفْوُ بغَیْرِ عِتَابٍ » معنی صفح جميل و گذشت نيك این است که بدون اینکه مقصر یاقاصر را عتاب نمایند از وی در گذر ند چه عتاب کردن نیز یکنوع مجازات است و عفو خالص نخواهد بود، و از پیش باین آیت شریفه و چنین معنی اشارت رفته است ، و در این قول خدای تعالی « خَوْفا وَ طَمَعا » میفرمود : « خَوْفاً لِلْمُسَافِرِ وَ طَمَعاً لِلْمُقِیمِ »

در هفدهم بحار الأنوار از عباس بن مأمون مروی است که پدرم مأمون با من حديث کرد که حضرت علي بن موسی الرضا عليهما آلاف الثناء با من فرمود : « ثلاثة موکل بها ثلاثة: تحامل الأيام على ذوى الأدوات الكاملة ، واستيلاء الحرمان على المتقدم في صنعته ، ومعاداة العوام على أهل المعرفة » سه چیز میباشد که همیشه سه چیز بآن موکل است : یکی اینکه روزگار بر کسانی که صاحب ادوات و اسباب کامل هستند آخر الأمر تحامل میجوید و روزی آن بساط را در هم نوردد ، دیگر مستولی شدن حرمان است بر کسی که دارای صنعتی باشد که بخود مخصوص بداند و دیگری در آن صفت بروی سبقت نداشته باشد ، ودیگر معادات ودشمنی عوام است بردارایان معارف.

و دیگر از محمد بن عبيدة مروی است که گفت : بحضرت رضا علیه السلام مشرف شدم آن حضرت باحضار صالح بن سعید امر فرمود و بجمله در پیشگاه ولایت دستگاه همایونش تشرف یافتیم ، آنحضرت ما را موعظت نمود و فرمود : « إن العا بد من بني إسرائيل لم يكن عابدا حتى يصمت عشر سنين ، فاذا صمت عشر سنين كان عابدأ » بدرستیکه

ص: 216

در زمان بني إسرائيل كسيرا عابد نمی شمردند تا گاهی که ده سال بخاموشی و سکوت میگذرانید، و چون مدت ده سال ساکت وصامت میزیست چنین کسی عا بد بود ، گویا اشارت باین معنی باشد که تا مدت ده سال از فضول كلمه لب فرو میبست ، و باطنا وظاهرا بعبادت واذکار خداوندی اشتغال میورزید .

پس از آن فرمود : « قال أبو جعفر علیه السلام: كن خيرا لاشر معه ، كن ورقا لاشوك معه ، ولا تكن شوكا لا ورق معه و شرا لاخير معه » إمام محمد باقر علیه السلام میفرمود : خیری باش که شری با آن نیست ، وگلبرگی باش که خاری در بر ندارد ، خاری مباش که برگش نباشد ، وشری مباش که خیرش نباشد ، پس از آن فرمود : « إن بني إسرائيل شد دوا فشدد الله عليهم ، قال لهم موسي علیه السلام: ان بحوا بقرة ، قالوا : ما لونها ؟ فلم يزالوا شد دوا حتى ذبحوا بقرة يملا جلدها ذهبا »

بدرستی که مردم بني إسرائيل که همواره بر لجاج میرفتند و کار را سخت میکردند و ایراد بني إسرائيلي ضرب المثل است ، سخت و شدید کردند یعنی در قصه قتلی که در بني إسرائيل اتفاق افتاد و حضرت موسی علیه السلام از جانب خدا بایشان ابلاغ فرمود تا گاوی را بکشند و بآن وسیله قاتل شناخته شود ، و ایشان بهانه های مختلف آوردند که به چه نشان ورنگ باشد و در این کار سختی نمودند ، لاجرم خدای نیز برایشان سخت گرفت چندانکه آخر الأمر نا چار شدند که آن گاوی را که میکشند پوستش را پر از زر کرده در عوض بصاحبش بدهند ، بلی « سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر» سختی سختی میآورد و بسهولت رفتن سهولت می آورد .

پس از آن فرمود : « قال علي بن أبي طالب علیه السلام: إنّ الحُكَماءَ ضَيَّعوا الحِكمَةَ لَمّا وَضَعوها فی غَيرِ أهْلِها» جماعت حكماء ضایع و بیهوده ساختندگوهرشریف حکمت را گھی که بغير أهلش تعلیم کردند .

ودیگر فرمود : « سلوا ربكم العافية في الدنيا والآخرة ، فانه اروی عن العاليم انه قال الملك الخفي : إذا حضرت لم يؤبه لها ، وإن غابت عرف فضلها » از خداوند تعالی عافیت دنیا و آخرت را مسئلت نمائید ، چه از عاليم يعني حضرت كاظم علیه السلام

ص: 217

روایت دارم که فرمود : هرگاه عافيت وصحت حاصل باشد بدان توجه نشود ، و اگر مفقود باشد قدر آن شناخته شود .

و فرمود: واجتهدوا أن يكون زمانكم أربع ساعات : ساعة لله لمناجاته ، وساعة لأمر المعاش ، وساعة لمعاشرة الاخوان الثقات والذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم في الباطن ، و ساعة تخلون فيها للذاتكم ، و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث الساعات .

کوشش کنید تا ساعات روزگار خودرا بر چهار ساعت مقرر دارید ، یعنی شبانه روز خودرا بر چهار قسمت مقررسازید: یکساعت را بشرف مناجات حضرت واهب العطيات و سامع الدعوات مخصوص و مباهی بدارید ، وساعت دیگر را برای ترتیب و نظام أمر معاش مشخص بگردانید ، و ساعتی را برای معاشرت ملاقات و آنگونه برادران دینی و دوستان صمیمی خود که محل وثوق و اعتماد شما باشد اختیار فرمائید که شما را بر معایب خودتان شناسا میسازند ، و در باطن باشما بخلوص نیت وصدق عقیدت هستند و ساعتی را برای خلوت کردن و لذت از زندگانی بردن و متنعم شدن روح و جسم خویش انتخاب نمائید ، و باین ساعت که روح و تن را مسرت و تقویت بخشید ، بر اعمال و تکالیف آن سه ساعت دیگر توانائی خواهید یافت .

« لاتحدثوا أنفسكم بالفقر، ولا بطول العمر فانه من حدث نفسه بالفقر بخل و من حدثها بطول العمر حرص » هرگز با خویشتن یاد از فقر و طول عمر نکنید چه هر کس یاد فقر و بی چیزی کند بخیل گردد ، و هر که از درازی روزگار خود یاد نماید حریص گردد .

«اجعلوا لأنفسكم حظا من الدنيا باعطائها ما تشتهي من الحلال ، و ما لم يثلم المروة ولا سرف فيه ، واستعينوا بذلك على أمور الدنيا فانه نروی : ليس منا من ترك دنياه لدينه ودينه لدنياه» برای خویشتن بهره از دنیا مقرر دارید باینکه آنچه نفس شما مایل بآن است از حلال باو برسانید ، یعنی ترك لذات دنیویه را که حرام نباشد جايز مشمارید ، چه اگر این لذات نباشد بعبادات وریاضات و تحصیل درجات

ص: 218

آن جهانی برخوردار نمیشوید .

پس لذات را که حلال باشد و رخنه در ارکان مروت نیفکند و اسرافی در آن نباشد ، و عمر ومال را تلف و به بیهوده از دست نگذارد از دست نگذارید ، و بسبب ادراك لذات نفسانی که از این صفات بیرون باشد برامور دنیویه استعانت بجوئید چه مارا روایت است که هر کسی که دنیای خودش را برای دین خود ، یا دین خودرا برای دنیای خود متروك دارد از ما نیست ، زیرا که دنیا مزرعه آخرت ، و حب دنیا رأس همه خطيئت است ، و چون رعایت حد وسط بشود هر دو سالم و بهردو فايز، والا هردو فاسد و بهردو هالك شوند .

«و تَفَقَّهُوا فِی دِینِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ أَرْوِی مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فِی دِینِهِ کان مَا یُخْطِئُ أَکْثَرُ مِمَّا یُصِیبُ فَإِنَّ اَلْفِقْهَ مِفْتَاحُ اَلْبَصِیرَهِ وَ تَمَامُ اَلْعِبَادَهِ وَ اَلسَّبَبُ إِلَی اَلْمَنَازِلِ اَلرَّفِیعَهِ وَ حاز اَلْمَرْءِ بِالْمَرْتَبَهِ اَلْجَلِیلَهِ فِی اَلدِّینِ وَ اَلدُّنْیَا وَ فَضْلُ اَلْفَقِیهِ عَلَی اَلْعِبَادِ کَفَضْلِ اَلشَّمْسِ عَلَی اَلْکَوَاکِبِ وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فِی دِینِهِ لَمْ یُزَکِّ اَللَّهُ لَهُ عَمَلاً »

در آئین خداوندی تفقه و دانشمندی فرا گیرید ، زیرا که فقه کلید بصيرت و تمام عبادت و اسباب ارتقای بمنازل رفيعه است ، و مرد را در دین ودنیا بمرتبه جليله حایز وفایز میگرداند ، فضل و فزونی شخص فقیه بر سایر بندگان یزدان چون فضیلت آفتاب جهان تاب است بر سایر ستارگان ، و هر کسی در دین و احکام آئین خود زیاد فقیه نباشد خداوند تعالی هیچ عملی را برای او تزکیه نفرماید ، یعنی اعمال او پاکیزه و محل قبول نباشد .

« و أروي عن الامام علیه السلام انه قال : لووجدت شابا من شبان الشيعة لا يتفقه لضربته ضربة بالسيف ، وروى غيري عشرون سوطا وانه قال : تفقهوا و إلا انتم أعراب جهال».

از عالم علیه السلام روایت میکنم که فرمود : اگر جوانی از جوانان شیعیان را را دریابم که فقه نیاموخته باشد هر آینه باضربتی از شمشیر اورا مضروب دارم ، امام رضا علیه السلام میفرماید : در روایتی که غیر از من از آن حضرت نموده : فرمود : اورا

ص: 219

بیست تازیانه میزنم ، و بدرستی که عالم يعني حضرت كاظم علیه السلام فرمود : فقه بیاموزید وگر نه شما در شمار أعراب جهال و نادان هستید .

راقم حروف گوید : عجب اینست که امام رضا صلوات الله عليه با اینکه خود راوی خبر است بروایت غير از خود با اینکه تفاوت دارد عنایت میفرماید(1) این نیز از اخلاق و أسرار امامت است « و روي أنه قال : منزلة الفقيه في هذا الوقت كمنزلة الأنبياء في بني إسرائيل » میفرماید : روایت شده است که عالم علیه السلام فرمود : مقام و منزلت فقیه در این زمان مانند منزلت پیغمبران است در بني إسرائيل .

« رُوِیَ : أَنَّ اَلْفَقِیهَ یَسْتَغْفِرُ لَهُ مَلاَئِکَهُ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ وَ اَلْوَحْشُ وَ اَلطَّیْرُ وَ حِیتَانُ اَلْبَحْرِ » روایت شده است که برای شخص فقیه فرشتگان آسمان و ساکنان زمین و چرندگان و پرندگان و ماهیان دریا استغفار مینمایند ، « وعليكم بالقصد في الغنا والفقر والبر من القليل والكثير ، فان الله تبارك وتعالى يعظم شقة التمرة حتى يأتي يوم القيامة كجبل احد» بر شما باد که در حال توانگری و درویشی کار بقصد و اقتصاد و میانه روی کنید ، و از کم و بسیار نیکوئی و احسان مرعی بدارید ، يعني بدان ننگرید که قليل است و از احسان کم کناره جوئید چه خدای تعالی يك نيمه خرما را که احسان کرده باشند بزرگ میگرداند چنانکه در روز قیامت باندازه کوه احد می آید .

« إِیَّاكُمْ وَ الْحِرْصَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُمَا أَهْلَكَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ إِیَّاكُمْ وَ الْبُخْلَ فَإِنَّهَا عَاهَةٌ لَا یكُونُ فِی حُرٍّ وَ لَا مُؤْمِنٍ إِنَّهَا خِلَافُة الْإِیمَانِ » از حرص و حسد بپرهیزید چه دو صفت غير مرضيه امم گذشته و گروهان گروه پیشین را هلاك و تباه ساخت بپرهیزید از بخل چه صفت بخل عاهت و آفتی است که در آزادگان و مؤمنان نمیباشد بخاطر اینکه بخل زداینده إيمان است همچون تیغ که تراشنده موی سر است .

عليكم بالتقية ، فانه روی : من لاتقية له لا دين له، و روی : تارك التقية

ص: 220


1- حدیث از كتاب معروف فقه الرضاست ، لذا مؤلف چنين توجیه میکند ولی کتاب ، كتاب تكليف ابن أبي العزاقر شلمغانی است ، و مراد از عالم امام معصوم است ، زیرا این فقیه در بغداد بوده و تقیه میکرده است .

کافر ، وروى : إتق حيث لايتقى ، التقية دين منذ أول الدهر إلى آخره » بر شما باد بر تقیه نمودن و رعایت وقت و زمان را داشتن همانا روایت شده است که هر کس را تقیه در کار نباشد اورا دین نیست ، وروایت شده است که ترك كننده تقیه کافر است و روایت شده است : کار کنید به تقیه جائی که کار بتقیه نمیشود. در تمام ازمنه روزگار از أول دهر تا آخر دهر تقیه در کار دین و آئين مردم اعصار بوده است ، و اینهمه تأکید برای آن است که اگر در موقع لزوم تقیه نکنند و شرایط احتياط را از دست بنهند و بلجاج و ثبوت رأي وقدم رفتار نمایند ، بسی مفاسد برخیزد که جهانی تباه و کاردین و دنیا از نظم و نظام بیرون شود .

« وروى: أن أباعبدالله علیه السلام كان يمشي يوما في أسواق المدينة ، وخلفه أبو الحسن موسی ، فجذب رجل ثوب أبي الحسن ثم قال له : من الشيخ ؟ فقال : لا أعرفه » روایت شده که حضرت صادق علیه السلام روزی در بازارهای مدینه میگذشت ، و فرزند گراميش أبوالحسن موسی بن جعفر عليهماالسلام از دنبال آن حضرت بود ، در این وقت مردی جامه أبو الحسن سلام الله عليه را بکشید و گفت : این شیخ کیست ؟ فرمود : نمی شناسم اورا ، ودر اینجا مقام تقیه بود ، و نبایدگفت : حضرت كاظم علیه السلام خود در زمان امامت یا در زمان پدر بزرگوارش معصوم و صادق بود چگونه فرمود : حضرت صادق را نمیشناسم زیرا که اقسام شناختن بسیار است : يك شناختنی است که جز خداوند تعالی را نمیشاید ، و همچنین توجيهات ومعانی دیگر دارد .

و می فرماید : « تَزَاوَرُوا تَحَابُّوا وَ تَصَافَحُوا وَ لاَ تَحْتَشِمُوا فَإِنَّهُ رُوِیَ: الْمُحْتَشِي وَ الْمُحْتَشِمُ فِي اَلنَّارِ » بدیدار یکدیگر رهسپار شوید تا بمیوه دوستی برخوردار گردید و با یکدیگر مصافحه و دست از روی محبت بدست دادن گیرید ، و احتشام و بزرگی مجوئید چه روایت شده است که آنانکه در اندیشه احتشاء واحتشام و جلال و جبروت و حواشی و کثرت خدم و حشم باشند جای در آتش دارند « لاتأكل الناس بآل محمد صلی الله علیه و آله فان التأكل بهم كفر » نبايد آل محمد صلی الله علیه و آله را دست آویز خوردن مال مردم نمود چه خوردن بدست آویز ایشان کفر است .

ص: 221

« لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمُوا كَثِیرَهُ » هرگز روزی اندك را اندك مشمارید تا باین سبب از روزی بسیار محروم بمانید « عَلَیْکُمْ فى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمانِ لا أُمُورِ الدّینِ وَ الدُّنیا » بر شما بادکه امور خودرا برای نظم امور دین و دنیا مکتوم و پوشیده بدارید « فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَةَ کُفْرٌ» وَ رُوِىَ الْمُذیعُ وَ الْقاتِلُ شَریکانِ » همانا روایت شده است که فاش کردن اسرار خود کفر است ، وفاش کننده اسرار وقاتل هر دو شريك هستند .

شاید یکی از علتهای این امر این است که بسا باشد اشاعه واذاعه پاره امور و مطالب موجب بروز مفاسد وفتن بزرگ ومنتهی بقتل وفسادها وجرابیهای عمده میشود از این روی شخص مذيع و قاتل هردو شريك در خون و مسؤل نام و ناموس واموال ودین و آئین ایشان خواهند بود « وروى : ما تكتمه مين عدوك فلايقف عليه وليك» .

روایت شده است : آنچه از دشمن خود میپوشانی نباید دوست تو نیز بروی واقف بشود ، یعنی تا مطلبی دقیق و عمده نباشد تو از دشمن خویش مکتوم نمیداری و چون چنين است دوست تو نباید بر آن واقف گردد چه ممکن است از دوست بدشمن رسد و همان زیان که متصور بود پدید آید ، یاروزی دوست دشمن شود و همان خوف واحتیاط که در آن مدت از اطلاع دشمن داشتی از دشمن تازه حاصل کنی .

« لَا تَغْضَبُوا مِنَ الْحَقِّ إِذَا صَدَعْتُمْ وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا لَا تَصْلُحُ لَكُمْ كَمَا لَا تَصْلُحُ لِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِمَّنِ اطْمَأَنَّ إِلَیْهَا » از حق وکار حق خشم مگیرید ، گاهی که دچار زحمت وصداعی شدید و بدنیا مغرور مباشید ، چه دنیا بالطبعية برای شما صلاحیت ندارد، چنانکه برای پیشینیان شما صلاحیت نداشت از آنکسانی که بدنیا اطمینان یافتند .

وَ رُوِیَ : أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ الْقَبْرَ بَیْتُهُ وَ الْجَنَّةَ مَأْوَاهُ وَ الدُّنْیَا جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْقَبْرَ سِجْنُهُ وَ النَّارَ مَأْوَاهُ » روایت شده است که سرای دنیا زندان مؤمن و گور خانه او، و بهشت منزل و مأوای اوست ، ودنیا بهشت کافر ، و قبر خانه او، و جهنم مكان وما وای او است ؛ و از این پیش بمعنی این حدیث باین تقریب و بیان آن اشارت رفته است « عَلَیْكُمْ بِالصِّدْقِ وَ إِیَّاكُمْ وَ الْكَذِبَ فَإِنَّهُ لَا یَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهِ » بر شما باد

ص: 222

بصدق و راستی ، و پرهيزگيريد از کذب ودروغ چه صدق و کذب ، جز بر اهل خودش صلاحیت ندارد .

نوریان مر نوریان را طالبند *** ناریان مر ناریان را جاذبند

« أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ أَرْوِی أَنَّ ذِکْرَ الْمَوْتِ أَفْضَلُ الْعِبَادَهِ وَ أَکْثِرُوا مِنَ الصَّلاَهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ وَ الدُّعَاءِ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ الصَّلاَهَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْبِرِّ و احْرِصُوا عَلَی قَضَاءِ حَوَائِجِ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤْمِنِ » :

یاد مرگ را بسیار نمائید ، چه من روایت دارم که یادکردن مرگ از هر عبادتی افضل است ، واز نکات این فرمایش یکی این است که تقرير عبادات و اطاعت و تكليف قبول اوامر و نواهی و نواميس إلهية برای این است که اسباب قوام امم و نظام عالم و بقای سلسله فراهم شود ، وعمدة حفظ این روابط در این است که مردمان را بیمی از مرگ و هراسی از حساب ، واميدي بثواب وخوفی از دوزخ ، وشوقی ببهشت باشد لا جرم چندان درا مور دنیائی حریص و از پرسش روز حساب غافل نباشند تا چشم بمال و ناموس هم کنان داشته باشند ، وچون پیرو احكام ومطيع اوامر و نواهی الهی شدند از معاصی وملاهی که مخرب بنيان ارکان قوام عالم و نظام امم ودوام بنی آدم است کناری میجویند وموجبات آسایش بلاد و آرامش و صفات حسنه و آداب سعيده وسعادتمندی دنیا و آخرت بعمل میآید ، از این روی میفرماید : یاد نمودن مرگ افضل اعمال است چه نیکوترین نتیجه این تذکر همان بروز افعال حسنه واجتناب از اطوار ناپسندیده و صلاح هر دو جهان است

وصلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم را بسیار نمائید ، و در دعای برای مؤمنين و مؤمنات در تمام اوقات روز و شب قصور نورزید، چه صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله أفضل أعمال نیکو و پسندیده است ؛ و از این پیش سبب ثواب صلوات و افضلیت آن نگارش یافت و برای بر آوردن حاجات مؤمنان ، واندر آوردن حالت سرور بر مؤمن حريص باشید و از این کلام حکمت نشان مکشوف افتاد که چنانکه کرارا نگاشته ایم هیچ صفتی

ص: 223

و هیچ چیزیرا مطلقاً بد نمیتوان شمرد که هر چیزی بجای خویش نیکو است .

در همین فصل فصلی از ذم حرص واجتناب و پرهیز از آن مرقوم شد ، و در این مورد أمر بحرص ميفرمايد ، پس هر صفتی اگر در مقام وموقع خود ظهور نماید سخت نيكو وممدوح ، و اگر در غير موقع باشد نکوهیده ومذموم ، و هر صفتی مذموم چون در موقع خود معمول شود از آن صفت محمود که درغیر موقع بکار بندند ممدوح تر است

« لَا تَدَعُوا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ الِاجْتِهَادَ فِی الْعِبَادَةِ اتِّكَالًا عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام « لَا تَدَعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ التَّسْلِیمَ لِأَمْرِهِمْ اتِّكَالًا عَلَی الْعِبَادَةِ فَإِنَّهُ لَا یُقْبَلُ أَحَدُهُمَا دُونَ الْآخَرِ » كردار نيك و كوشش در عبادت را محض اتکال بدوستی آل محمد علیهم السلام فروگذاشت نكنيد ، وهمچنین از دوستی آل محمد علیهم اسلام وتسليم امر ایشان محض اتكال واطمینان بر عبادت چشم نپوشید ، چه هيچيك بدون آن يك پذيرفته نمیشود

این مسئله نیز مؤيد بيانات سابقه است ، نه خدای را عبادت ما ، نه محمد وآل محمد صلی الله علیه و آله را بمحبت ما حاجتی است ، بلکه بواسطه حکمتهای خداوندی که خود او وانوار طيبه او میدانند ما مخلوق را بیافرید ، و برای حفظ سلسله و بقا و صلاح هر دو سرای ما كتابي وأحكامی بدستیاری پیغمبر گرامی بفرستاد ، وتأويل وتعبيرش را بدست أئمة دين و وارثين خير الأنبياء و أشرف المرسلين سلام الله عليهم أجمعين نهاد این مشاعل آسمان هدایت ، ما را بحضرت أحديت بخواندند ، و حضرت أحديت ما را بتولا و اطاعت احکام ایشان که بازگشت فواید همه بخودمان ، واصلاح امور هر دو سرای در آن است مأمور وقبول آنرا موجب ثواب أبدى ، ونكولش را مورث عقاب سرمدی خواند ، پس بیدار باش ، واين منت را از ایشان بر خود ، نه از خود برایشان بدان « و السلام على من اتبع الهدی و اجتنب عن الهوی » از این است که فرمود : این هر دو عمل شريك يكديگرند و هر يك بآن يك متصل است

« اعْلَمُ أَنَّ رَأْسَ طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ التَّسْلِیمُ لِمَا عَقَلْنَاهُ وَ مَا لَمْ نَعْقِلْهُ فَإِنَّ رَأْسَ الْمَعَاصِی الرَّدُّ عَلَیْهِمْ وَ إِنَّمَا امْتَحَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ بِطَاعَتِهِ لِمَا عَقَلُوهُ وَ مَا لَمْ یَعْقِلُوهُ إِیجَاباً لِلْحُجَّةِ وَ قَطْعاً لِلشُّبْهَةِ»

ص: 224

بدانکه رأس طاعت خداوند سبحان تسلیم نمودن بتمام عناوين واحكام واوامر و نواهی اواست ، خواه حکمت وعلتش را تعقل بكنيم يا بعقل ناقص ما اندر نیاید چه رأس معاصی و سر گناهان رد نمودن بر آنها است ، یعنی در آنجا که فهم ما نرسد نباید رد کنیم بلکه بر قصور فہم خود حمل کرده از دل وزبان بر صدق وصحتش اذعان نمائیم و بدرستیکه خداوند عز وجل مردمان را بطاعت اوامر و نواهی یزدانی خود در آنچه میتوانند تعقل نمایند یا در آنچه از تعقلش عاجرند آزمایش میفرماید تا موجب استیجاب حجت وقطع شبهت گردد

« وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ یُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ » از خدای بترسید ، وسخن از روی سداد برانید که اصلاح کند اعمال شما را ، وداخل کند شما را در باغها و بوستانهائی که در تحت آن نهرها جاری است ، و در مساکن طیبه که در بوستانهای عدن است

« وَ لَا یَفُوتَنَّكُمْ خَیْرُ الدُّنْیَا فَإِنَّ الْآخِرَةَ لَا تُلْحَقُ وَ لَا تُنَالُ إِلَّا بِالدُّنْیَا » نبايد خیر و خوبی دنیا از شما فوت شود چه سرای آخرت را جز بدستیاری دنیا نمیتوان دریافت ، وبيان اين مطلب كراراً شده است ، همانا خداوند دنیارا دار اعمال و آخرت را دار جزا قرار داده است ، اگر اعمال نباشد مجازات در کجا است ؟ و اگر مجازات نباشد فايده ونتيجه اعمال حسنه با سیئه در چیست ؟ واگر هيچيك نباشد تفاوت حیوان ناطق عاقل با جمادات وانعام چه خواهد بود ؟ و علت آفرینش که معرفت است در کجا موجود خواهد بود ؟

« نَرْوِی انْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْنَعُ لَكَ وَ أَحْرَی أَنْ تَسْتَوْجِبَ الزِّیَادَةَ » روایت داریم که نظر بکسی کن که در مقدرت و بضاعت فرودتر از تواست ، و نظر میفکن بآنکس که قدرت واستطاعتش برتر از تو است ، چه این کار برای تو اقنع وشایسته تر است ، برای اینکه مستوجب فزونی وزیادت شوی ، معنی این حدیث و پاره لطایف آن سابقاً مسطور گردید .

« وَ اعْلَمْ أَنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَلِیلَ عَلَی الْیَقِینِ وَ الْبَصِیرَةِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ

ص: 225

الْكَثِیرِ عَلَی غَیْرِ یَقِینٍ وَ الْجَهْل » دانسته باش عمل وعبادت نیکوی همیشگی اندك مقرون بيقين و بصيرت ، در حضرت خدای فاضل تر است از عمل بسیاری که از روی عدم يقين و جهل باشد « اعلم انه لا ورع انفع من تجنب محارم الله و الكف عن اذي المؤمن و لا عيش أهناء من حسن الخلق ، ولا مال أنفع من القنوع ، و لا جهل أضر من العجب ، ولا تخاصم العلماء ولا تلاعبهم ولا تحار بهم ولا تواضعهم

دانسته باش که هیچ ورعی و ترسندگی سودمندتر از دوری از محرمات إلهية نیست ، نکات حلال وحرام وفوائد اكتساب واجتناب ، از این پیش مسطور شد، با لجمله ميفرمايد : هیچ ورعی از کف و بازداشتن از آزار مؤمنان نافع تر نیست ، وهیچ عیشی گوارنده تر از حسن خلق ، و هیچ مالی نفع بخشنده تر از قناعت ، و هیچ جهل و نادانی زیان بخش تر از عجب و خود ستائی نیست ، با دانایان مخاصمت مجوی و با ایشان ببازی و ملاعبت و توهين وتخفيف مباش ، و با ایشان جنگ مجوی و ایشانرا پست مگردان .

یکی از نکاتش این است که بعد از آنکه علمای خودرا چنین شمردی تو خود که جاهلی چنینی ، و در انظار بیگانگان اگر علما پست و ذلیل نموده آیند تو را و علم و آئین تو را چه شأن ور تبتی خواهد بود.

« وَ نَرْوِی مَنِ احْتَمَلَ الْجَفَا لَمْ یَشْكُرِ النِّعْمَةَ » و روایت نموده ایم : هرکس احتمال نماید جفا و دوری را ، شکر نعمت را بجای نیاورده است

« وَ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ : رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَّبَنَا إِلَی النَّاسِ وَ لَمْ یُبَغِّضْنَا إِلَیْهِمْ وَ ایْمُ اللَّهِ لَوْ یَرْوُونَ مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَكَانُوا أَعَزَّ وَ لَمَا اسْتَطَاعَ أَحَدٌ أَنْ یَتَعَلَّقَ عَلَیْهِمْ » از عالم علیه السلام روایت دارم که فرمود : خداوند رحمت کند بنده را که مردمان را با ما دوست گرداند ، و ما را مغبوض ایشان نگرداند ، سوگند باخدای ، اگر محاسن کلام مارا بنگرند عزیز تر و گرامی تر گردند ، و هیچکس را آن استطاعت نماند که دست آویزی برایشان بدست کند ، و باين حديث شريف با اندك تفاوتی و بیان آن در ذیل احوال حضرت کاظم علیه السلام گذارش رفت .

ص: 226

« وَ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ أَنَّهُ قَالَ

: عليكم بتقوى الله والورع والاجتهاد وأداء الأمانة و صدق الحديث و حسن الجوار ، فبهذا جاء محمد صلی الله علیه و آله » از عالم علیه السلام روایت شده است که فرمود : مر شما را باد که در حضرت یزدان براه تقوی و ورع و اجتهاد و ادای امانت وصدق حديث وحسن مجاورت بگذرانید ورفتار نمائید ، چه رسول صلی الله علیه و آله را دستور چنین وابلاغ بر این است

« صلوا في عشايركم(1) وصلوا أرحامكم، وعودوا مرضاكم ، واحضروا جنايزكم وكونوا زيناً ولا تكونوا شيناً ، حببونا إلى الناس ولا تبغضونا جروا إلينا كل مودة ادفعوا عناكل قبيح وماقيل فينا من خير فنحن أهله ، وما قيل فينا من شر فما نحن كذلك ، الحمدلله رب العالمين » .

صله عشایر و اقوام وارحام را فروگذار مکنید ، بیماران خودرا عیادت کنید و در تشییع جنايز وحمل اموات خویشان حاضر شوید ، در اخلاق و اوصاف چنان باشیدکه اسباب زينت و زین باشید نه آیات شناعت و شین گردید ، مردمان را با دوستی ما انباز کنيد ، و بغض وكينه مارا در قلوب کسان جای ندهید ، هر گونه مودت و محبتی را بما بکشانید ، و هر نسبت قبیح و سخن ناخوشی را از ما بگردانید ، آنچه در حق ما از حیثیت خیر و خوبی گویند ما اهل آن و شایسته آنیم ، و هرگونه شری را بما نسبت بدهند ومارا بآن بخوانند نه چنانیم ، سپاس مخصوص پروردگار عالمیان است

و این کلام اخیر که فرمود بسیار عالی است ، و جز آنکس که معصوم باشد نمیتواند چنین سخن بگوید و ادعای چنین معنی بکند و خودرا باين صفات ممتاز خواند و جز آنرا از خود نفی فرماید ، و البته آنکس که امام امت وولی حضرت أحدیت و حارس بریت است دارای این مقام ومنزلت میتواند شد ، از این است که ختم این کلام مبارك بحمد خدای تعالی فرمود ، وخدای را بر چنین مقام و منزلت که در این ارواح مکرمه نهاده سپاس آورد ، و بعضی از این کلمات از این پیش سبقت نگارش یافت .

و دیگر فرمود : در روایت است که مردی حضرت صادق عليه السلام والرحمة

ص: 227


1- یعنی در اجتماع عشیره خود بنماز حاضر شوید و کناره مگیرید

عرض کرد : یابن رسول الله مروت در چیست ؟ فرمود : « أَنْ لا یَرَاكَ حَیْثُ نَهَاكَ وَ لَا یَفْقِدَكَ حَیْثُ أَمَرَكَ » مروت در این است که خداوند تعالی تورا در آنجا که نهی فرموده ننگرد ، و آنجا که امر فرموده مفقود نیابد ، این کلام معجز نشان اشارت بآن است که باید در تمام اوامر و نواهی مطيع ومنقاد بود .

و حضرت رضا علیه السلام فرمود : « لا یَعدِمُ المَرءُ دائِرَهَ السَّوءِ مَعَ نَکثِ الصَّفقَهِ ، وَ لا یَعدِمُ العُقوبَهِ مَعَ ادِّراءِ البَغیِ » چون نكث و نقض صفقه و مبایعه و کسب شود همیشه مرد دچار سختی و بدی روزگار است ، وچون همواره گرد بغی و طغیان گردد هیچوقت از تعجيل عقوبت آسوده نباشد ؛ و فرمود : « اَلنَّاسُ ضَرْبَانِ: بَالِغٌ لاَ یَکْتَفِی، وَ طَالِبٌ لاَ یَجِدُ » مردمان از دو حال بیرون نیستند : يك صنف کسانی هستندکه بآنچه خواسته اند رسیده اند اما حرص و طمع ايشانرا اکتفائی نیست ، وصنف دیگر مردمی باشند که همیشه دست طلب دراز دارند و در طلب مقصود میدوند و آنچه خواهند در نمی یا بند .

و هم در هفدهم بحار الأنوار مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر ، ومن خاف أمن ، ومن أبصر فهم ، ومن فهم علم ، وصديق الجاهل في تعب ، وأفضل المال ما وقي به الأرض ، و أفضل العقل معرفة الانسان نفسه ، والمؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق، وإذا رضى لم يدخله رضاه في باطل ، وإذا قدر لم يأخذ أكثر من حقه »

هرکسی حساب نفس وروزگار عمر خودرا بکند سود یابد ، یکی از معانی این كلام مبارك این است که چون هر کسی برگذر نفس وروزگار وشمار افعال و اعمال بنگرد ، و معايب ومعاصي ومحاسن ومحامد و نتايج هر يك را ملاحظه نماید البته از آنچه نا بایست باشد استغفار و بازگشت و پشیمانی گیرد ، وتدارك آن اعمال را متوجه شود ، وبقيت عمر را از اعمال نا پسند منصرف و بمحامد ومحاسن پیوند جوید ، قبایح را مجتنب ومحاسن را مرتکب گردد ، والبته چنین کسی در هر دو جهان سود یاب وسعادتمند خواهد بود ، لکن اگر در این تفکر و این محاسبه نرود وغفلت نماید « ای بسا خسر که از حاصل ايام برد » .

ص: 228

و هر كس بترسد ایمن گردد ، چه شخص خائف حتى الامكان احتیاط از دست ندهد و پای در و معاصی و امور نا بایست ننهد و از اغلب مخاطر برهد و هر کسی دیده بصیرت باز کند بفهمد ، وهرکس بفهمد بداند ، دوست نادان در عرصه تعب و پهنه جهان اندهان است ، وفاضل ترین مال آن مالی است که عرض و ناموس را بآن نگاهبان شوند ، وفاضل ترین عقل و برترین خردمندیها خویشتن شناختن است ، چه خویشتن را شناختن مفتاح ابواب معارف است ، شخص مؤمن چون بخشم آید خشمش از پرده حقش بیرون نبرد ، و چون خوشنودی گيرد رضایش در کار باطلش اندرون نکند وچون نیرومند شود بیشتر از حق خود مطالبه ننماید

وفرمود : « الغوغاء قتلة الأنبياء ، والعامة اسم مشتق من العمى ، ما رضى الله لهم أن شبهتهم بالانعام حتى قال: بل هم أضل سبيلا » این جماعت انبوه وغوغاء كشندگان پیغمبرانند ، ولفظ عامه مشتق از عمی است ، خداوند بهمان رضا ندادکه غوغا وعامه را بانعام و چهار پایان مانند فرمايد ، بلکه فرمود : ایشان از چهار پایان هم گمراه ترند

فرمود : « مَنْ كَثُرَتْ مَحَاسِنُهُ، مُدِحَ بِهَا، وَ اسْتَغْنَى المَدُّحِ بِذِكْرِهَا» هرکس محاسنش بسیار گردید ممدوح گردد ، و از اینکه او را بآن محاسن مدح نمایند بی نیاز باشد « مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ مَا نَهَی عَنْهُ فَهُوَ کَافِرٌ بِهِ » هر کس خدای را بمخلوقش همانند شمارد مشرك است ، و هر کس چیزی را بخدای نسبت دهد که از آن نهی شده است ، بخداوندکافر شده است

« من لم يتابع رأيك في صلاحه فلا تصغ إلى رأيه و انتظر به أن يصلحه شر و من طلب الأمر من وجهه لم يزل ، و ان زل لم تخذله الحيلة » هر کسی رأی واشارت ترا در اصلاح کار خودش متابعت نکند ، بآنچه او نیز رأی میزند گوش مسپار ومنتظر آن باش که شری اصلاح کار اورا بنماید ، وهر کسی کاری را از راهش نجوید بلغزد و هر چند در لغزش هم باشد ، تدبير وحيله وچاره اورا مخذول نکند وفروگذار ننماید ، یکی از جهات این است که دو تن که در رأی واندیشه وسلیقه یکسان و یکدل نباشند البته رأی ایشان در کار یکدیگر مفید نخواهد بود ، و تا دچار شر ی نشوند

ص: 229

اصلاح کار خودرا راه نیابند ، وهر کسی که در هر کاری از راه کار وجادة مستقيم بيرون آمد آخر الأمر چاره آن را دریابد .

« طُوبَی لِمَنْ شُغِلَ قَلْبُهُ بِشُکْرِ اَلنِّعْمَهِ » خوشا روزگار آنکس که حال خودرا بسپاس نعمت یزدانی مشغول بگرداند « لاَ یَخْتَلِطُ بِالسُّلْطَانِ فِی أَوَّلِ اِضْطِرَابِ اَلْأُمُورِ یَعْنِی أَوَّلَ اَلْمُخَالَطَهِ » .

و دیگر فرمود : « کَفَاکَ مَنْ ترِیدُ نُصْحَکَ بِالنَّمِیمَهِ مَا یَجِدُ مِنْ سُوءِ اَلْحِسَابِ فِی اَلْعَاقِبَهِ » كفايت ميکند ترا آنکس که نصیحت و خیرخواهی ترا میخواهد بنمیمت وسخن چینی فراهم بیاورد همان سوء حسابی که در پایان آن کار خواهد بود « اَلاِسْتِرْسَالُ بِالْأُنْسِ یُذْهِبُ اَلْمَهَابَهَ » كثرت مؤانست هیبت را میبرد .

حضرت امام رضا علیه السلام در تعزیت حسن بن سهل فرمود : « اَلتَّهْنِیَهُ بِآجِلِ اَلثَّوَابِ أَوْلَی مِنَ اَلتَّعْزِیَهِ عَلَی عَاجِلِ اَلْمُصِیبَهِ » گوارا باد و تہنیت کسی بثوابی که از این پس ميرسد شایسته تر است از تعزیت بر مصیبتی که اکنون رسیده است ، چه آن ثواب ابدی وان تہنیت سرمدی است ، لكن اين تعزیت کنونی است که دوام و بقائی ندارد .

« مَنْ صَدَقَ اَلنَّاسَ کَرِهُوهُ » هر کسی با مردم سخن براستی گوید او را مكروه شمارند ، و این کلام راجع بآن است که سخن راست گفتن غالباً متضمن نکوهش و ملامت است از این روی مکروه می افتد و طبعیت از آن گریزان است ، اما چون دروغ گويد ومردم را باوصافي که در ایشان نیست بستاید یا اخلاق نکوهیده ایشانرا تصديق وتمجيد كند مطبوع ایشان خواهد بود

« اَلْمَسْکَنَهُ مِفْتَاحُ اَلْبُؤْسِ » اظهار فقر ومسكنت كليد بؤس و بدی است « انَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً وَ نَشَاطاً وَ فُتُوراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ کَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُهَا عِنْدَ إِقْبَالِهَا وَ نَشَاطِا وَ اُتْرُکُوهَا عِنْدَ إِدْبَارِهَا وَ فُتُورِهَا » برای قلوب حالت اقبالی وروی آوردني ، وادباری وروی برگردانیدنی ، ونشاطي وشادمان بودني و هزت و جنبشي وفتور و سستي وخستگي و کناره جستني است چون حالت اقبال داشته باشد میبیند ومیفهمد ، و چون در زمان ادبار باشد کليل وملول وخسته ومانده

ص: 230

میگردد، پس در هنگام اقبال دل و نشاط آن اورا در یاب ، و اقدام در امور را بصوابدیدش شایسته شمار ، لکن در زمان فتور وادبارش بحال خودش بگذار ، واز اینجا معلوم شد که همه کاره وهمه پیشه دل است

« لاَ خَیْرَ فِی اَلْمَعْرُوفِ إِذَا رَخَّصَ » چون احسان و نیکی ارزان و بهمه جا نمایان شد خیری در آن نیست ، و در این کلام مبارك معني لطیفی است زیرا که احسان و نیکویی را وقتی مفید ومحسن میتوان شمردکه ساري وجاري نباشد و محل حاجت باشد ، و چون در حال حاجتمندی بروز و ظهور گيرد خير وشرف آن آشکار شود وگرنه ظهور و بروز وشأن و منزلتی ندارد ، چنانکه زر و گوهر بواسطه اینکه قليل الوجود هستند مطلوب ومرغوب باشند وخير وفایده دارند ، اگر کوه أحد زر خالص ، ياجبل دماوند گوهر غلطان وجواهر فروزان گردد از شأن ورتبت بیفتد ، وچون بها و رونقی نداشته باشد مشکل گشایی نکند ، وچون نكرد خیری بر آن مترتب نمیشود .

وقتی یکتن از اصحاب إمام رضا علیه السلام در حضرتش معروض داشت که مارا روایت کرده اند که حضرت صادق علیه السلام فرمود : « لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ » امر خدای و بندگان نه از روی جبر است که ایشان را مجبور دارد دارد ، نه ازراه تفویض است که جمله امور را مطلقاً بایشان مفوض بدارد ، بلکه امری است میان این دو امر يعني نه جبر صرف و نه تفويض صرف است ، چنانکه از این پیش در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام مذکور شد ، بالجمله آن شخص عرض کرد : معنی این خبر چیست ؟ فرمود : « مَنْ زَعَمَ أَنَّ اَللَّهَ فَوَّضَ أَمْرَ اَلْخَلْقِ وَ اَلرِّزْقِ إِلَی عِبَادِهِ فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِیضِ » هر کس چنان میداند که خداوند امر مخلوق ورزق وروزی را بسوی بندگانش باز گذاشته است قائل به تفویض است !

راوی میگوید : عرض کردم : يا بن رسول الله آنکس که قائل به تفویض باشد مشرك است ؟ فرمود : بلي « وَ مَنْ قَالَ بِالْجَبْرِ فَقَدْ ظَلَمَ اَللَّهَ تَعَالَی » وهر كس قائل بجبر بشود با خداوند ظلم روا داشته ، عرض کردم : يابن رسول الله پس امر بين امرين چیست ؟ فرمود : « وُجُودُ اَلسَّبِیلِ إِلَی إِتْیَانِ مَا أُمِرُوا بِهِ وَ تَرْکِ مَا نُهُوا عَنْهُ » پدیداری

ص: 231

راه است برای اتیان آنچه را که بآن امر شده و ترك آنچه را که از آن نهی شده است

و نیز در جواب مردی که بآن حضرت عرض کرد : بدرستیکه خداوند تعالی تفويض فرموده است بسوى عباد افعال ایشانرا ، فرمود : « هُم أضعَفُ مِن ذلِکَ وأقلُّ » بندگان خدای از این حال ضعیف تر و کمتر هستندکه لایق این معنی باشند ، عرض کرد : پس خداي مجبور فرمود ایشانرا ؟ فرمود : « هُوَ أعدلُ مِن ذلِکَ وأجَلُّ » خداوند عادل تر و جلیل تر است که ایشان را که لیاقت ندارند مجبور فرمايد .

عرض کرد : پس تو چگونه این عبارت را میفرمائی ؟ فرمود : « نَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَی مَا أَمَرَهُمْ بِهِ وَ نَهَاهُمْ عَنْهُ » ما میگوئیم بدرستیکه خداوند تعالی بندگان خودرا بآنچه میشود أمر واز آنچه روا نیست نهی فرمود ، و ایشان را بر آنچه آنهارا بر آن مأمور ، واز آنچه ایشان را نهی فرموده قدرت داد

فرمود : « اصْحَبِ السُّلْطَانَ بِالْحَذَرِ وَ الصَّدِیقَ بِالتَّوَاضُعِ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعَامَّهَ بِالْبِشْرِ » با پادشاه وفرمانگذار باحالت حذر و پرهيز مصاحبت جوی ، و بادوستان بفروتنی و تواضع رفتار كن ، و با دشمن از روی تحرز واحتياط و خودداری مصاحبت نمای ، و با عموم مردمان از روی بشارت و بشاشت بگذران ، وفرمود : « لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ الْعِبَادِ من شَیْ ءٌ أثَقَلُّ مِنَ الْیَقِینِ » در میان بندگان هیچ چیز سنگین تر از گوهر يقين قسمت نشده است

وقتی از آنحضرت از معني مشيت واراده پرسش کردند فرمود : « الْمَشِیَّهُ الِاهْتِمَامُ بِالشَّیْءِ وَ الْإِرَادَهُ إِتْمَامُ ذَلِکَ الشَّیْءِ » مشيت مانند اهتمام کردن در امري ، واراده تمام کردن آن چیز است .

و دیگر فرمود : « الْأَجَلُ آفَهُ الْأَمَلِ وَ العزم و بقولی و الْعُرْفُ ذَخِیرَهُ الْأَبَدِ وَ الْبِرُّ غَنِیمَهُ الْحَازِمِ وَ التَّفْرِیطُ مُصِیبَهُ الْقُدْرَهِ وَ الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْضَ وَ الْحُبُّ دَاعِی الْمَکَارِهِ وَ أَجَلُّ الْخَلَائِقِ وَ أَکْرَمُهَا اصْطِنَاعُ الْمَعْرُوفِ وَ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ وَ تَحْقِیقُ أَمَلِ الْآمِلِ وَ تَصْدِیقُ مَخِیلَهِ الرَّاجِی وَ الِاسْتِکْثَارُ مِنَ الْأَصْدِقَاءِ فِی الْحَیَاهِ وَ الْبَاکِینَ بَعْدَ الْوَفَاهِ » .

ص: 232

مرگ آفت آرزوها ، وعزم و عرف از ذخيره أبدى ، و بر واحسان غنيمت مردم با حزم و بتفريط رفتن مصیبت صاحبان قدرت ، و بخل پاره کننده پرده عرض ، ودوستی خواننده مکاره است يعني بواسطه محبت باید قبول مخاطر نمود ، وجليل ترین و کریم ترین خلایق و خليقتها اصطناع معروف واحسان وفریادرسی مظلومان و محزونان و بجای آوردن آرزوی آرزومندان وراست آوردن خیال امیدواران ، و بسیار نمودن دوستان در این جهان و گریه کنندگان است بعد از مرگ يعني چون کسی باین اوصاف باشد دوستانش در أيام زندگانی بسیار شوند و چون بمیرد گریه کنندگانش بسیار باشند .

و فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فِی نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فَلَا تُنَفِّرُوهَا عَنْکُمْ بِمَعَاصِیهِ بَلِ اسْتَدِیمُوهَا بِطَاعَتِهِ وَ شُکْرِهِ عَلَی نِعَمِهِ وَ أَیَادِیهِ» ای مردمان که مستغرق بحار نعت ورحمت خداوندي هستید بر شما باد که این نعمت را بسبب معاصي خود متنفر نسازید ، بلکه بدستياري طاعت خدا وشکرگذاري نعمتها واحسانهاي خدا مستدام بگردانید .

« وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَا تَشْکُرُونَ اللَّهَ بِشَیْ ءٍ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ و رسوله وَ بَعْدَ الِاعْتِرَافِ بِحُقُوقِ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنْ مُعَاوَنَتِکُمْ لِإِخْوَانِکُمُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی دُنْیَاهُمُ الَّتِی هِیَ مَعْبَرَلهُمْ إِلَی جِنَانِ رَبِّهِمْ فَإِنَّ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مِنْ خَاصَّهِ اللَّهِ » و بدانید که شما خداوند را شکر نکرده باشید بچیزی بعد از ایمان بخدا و رسولخدا و بعد از اعتراف بحقوق أولياء الله از آل محمد علیهم السلام که محبوب تر باشد شما را از معاونت و همراهی کردن با برادران مؤمنين شما بر دنیای ایشان که آن دنیا معبر است از برای ایشان بسوی جنات پروردگار ایشان ، پس اگر این کار را بجای آورد ، در حضرت خدای در شمار خواص درگاه است .

و دیگر فرمود : « التواضع درجات : منها أن يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم ، لا يحب أن يأتي إلى أحد إلا مثل ما يؤتى إليه إن أتى إليه سيئة واراها بالحسنة » فروتنی و تواضع را در جاتي است : از آن جمله این است که مرد اندازه و مقدار خود را بشناسد ، و نفس خودرا در منزلتی که اوراست فرود آورد با قلبی سلیم ، دوست نداشته باشد که نیاورد برای هیچکس مگر مانند آنچه آورده

ص: 233

میشود بسوی او اگر بیاورد بسوی او سيئة و بنماید اورا حسنه .

و دیگر فرمود : « كَاظِمُ الْغَيْظِ، عَافٍ عَنِ النَّاسِ، وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » کسیکه خشم خودرا فرو خورد از مردمان عفو و گذشت مینماید ، و خداوند دوست میدارد نیکوکاران و احسان نمایندگان را

ودیگر فرمود : « سبعة أشياء بغير سبعة أشياء من الاستهزاء : من استغفر بلسانه ولم يندم بقلبه فقد استهزء بنفسه ، ومن سأل الله التوفيق ولم يجتهد فقد استهزء بنفسه ومن استحزم ولم يحذر فقد استهزء بنفسه ، و من سأل الجنة ولم يصبر على الشدائد فقد استهزء بنفسه ، و من نعوذ بالله من النار ولم يترك شهوات الدنيا فقد استهزء بنفسه ، ومن ذكر الله ولم يستبق إلى لقائه فقد استهزء بنفسه .

هفت چیز است تا بهفت چیز انضمام نداشته باشد جز نهال استهزاء ببار نیاورد : استغفار کردن و آمرزیدن خواستن بلسان و عدم پشیمانی در دل و این کار جز استهزاء نفس خویش را حاصل نیاورد ، ودیگر هر کس از خداوند خواستار توفیق گردد أما کوشش ننماید خویش را استهزاء نموده است ، و هر کس راه احتیاط را بشناسد و حذر ننماید نفس خویش را مستهزء داشته ، و هر کس از حضرت احدیت مسئلت جنت نماید و بر شداید وسختیها شكیبا نگردد خویش را استهزاء نموده است ، و اگر از آتش جهنم بخداوند پناهندگی خواهد و ترك شهوات دنیا را ننماید ، همانا بر نفس خود استهزاء کرده است ، و هرکس یاد خدای کند و برای لقای پروردگار آماده و باقی و ثابت نماند خویشتن را استهزاء نموده است .

و هم در آن کتاب در طی بعضی کلمات شرافت سمات میفرماید « اَلاِسْتِکْثَارُ مِنَ اَلْأَصْدِقَاءِ فِی اَلْحَیَاهِ یُکْثِرُ اَلْبَاکِینَ بَعْدَ اَلْوَفَاهِ » و این عبارت باندك تفاوتی مذکور گردید .

در کتاب معالم العبز از بزنطی مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « وَ اَللَّهِ مَا أَخَّرَ اَللَّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِ مِنْ هَذِهِ اَلدُّنْیَا خَیْرٌ لَهُ مِمَّا یُعَجِّلُ له مِنْهَا» سوگند. با خدای آنچه را که خدای تعالی از برای مؤمن از این دنیا و متاع آن بتأخیر افکنده است

ص: 234

برای او بهتر است از آنچه برای او معجل فرموده است ، شاید یکی از علل این باشد که متاع وزخارف دنیوی جز غرور وو بال و غفلت از خدای متعال وفتور در عبادت بكار ندارد، پس هر قدر از این فواید دنیویه که موجب حرمان از رضوان يزدان وجنات جاویدان است مهجور بمانند برای حسن عاقبت ویمن عافيت مفیدتر است .

راوي میگوید: بعد از آن إمام علیه السلام دنیا را در چشم من كوچك فرمود ، « فَقَالَ أَیُّ شَیْء هِيَ » این دنیا چیست ؟

عارفان آنچه بقائی و دوامی نکند *** گرهمه ملك جهان است بهیچش نخرند

پس از آن فرمود «إِنَّ صَاحِبَ اَلنِّعْمَهِ عَلَی خَطَرٍ إِنَّهُ یقول یَجِبُ عَلَیَّ حُقُوقٌ لِلَّهِ مِنْهَا وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَیَکُونَ عَلَیَّ اَلنِّعَمُ مِنَ اَللَّهِ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَی وَجَلٍ وَ حَرَّکَ یَدَیْهِ حَتَّی أَخْرَجَ مِنَ اَلْحُقُوقِ اَلَّتِی تَجِبُ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَیَّ » هر صاحب نعمتی بر آن خطر اندر است که همی با خود گوید که واجب است بر من که حقوقی را که خدای از این نعمت دارد ادا نمایم سوگند با خدای ، نعمتها از خدای بر من ثابت است ، پس همواره از جهت این نعمت در ترس و بیم وطپش دل اندر است -و همی هر دو دست را جنبش دهد - تا گاهی که از آن حقوق واجبة إلهي که بر من است بیرون آیم .

راقم حروف گوید : این حال آن منعمی است که این رعایت را منظور بدارد و در اجرت مأجور گردد ، أما آنکسی که مراعات منعم حقیقی را به تسویف وتعطيل بگذراند تا بر گردنش بماند آیا در قیامت بچه حال اندر است .

در کشف الغمه از إبراهيم بن عباس مسطور است که گفت : از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که در پاسخ مردی که از آنحضرت پرسید : آیا خداوند بندگان را بآنچه تاب وطاقت ندارند تکلیف میفرماید ؟ فرمود : « هُوَ أَعْدَلُ مِنْ ذَلِکَ » خداوند عادل تر از آن است که افزون از طاقت بندگان تکلیف فرماید ، عرض کرد : آیا پس قادرند بآنچه اراده نمایند ؟ فرمود : « هُمْ أَعْجَزُ مِنْ ذَلِکَ » ایشان از آن عاجز ترند که هر چه را خواهند بجای آورند.

و هم در آن کتاب مسطور است که روزی در خدمت آن حضرت از جبرو تفويض

ص: 235

سخن میرفت فرمود : « أَ لاَ أُعْطِیکُمْ فِی هَذِهِ أَصْلاً لاَ تَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لاَ یُخَاصِمُکُم عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلاَّ کَسَرْتُمُوهُ » آیا بشما در این مسئله اصلی ندهم که دیگر در آن اختلاف نکنید ، وهیچکس با شما تخاصم واحتجاج نورزد جز اینکه او را در هم شکنید، عرض کردیم : منوط بميل ورأى مبارك است .

فرمود : « إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُطَعْ بِإِکْرَاهٍ وَ لَمْ یُعْصَ بِغَلَبَهٍ وَ لَمْ یُهْمِلِ اَلْعِبَادَ فِی مِلْکِهِ وَ هُوَ اَلْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَهُمْ وَ اَلْقَادِرُ عَلَی مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَیْهِ فَإِنْ اِئْتَمَرَ اَلْعِبَادُ بِالطَّاعَهِ لَمْ یَکُنِ اَللَّهُ عَنْهَا صَادّاً وَ لاَ عنْهَا مَانِعاً وَ إِنْ اِئْتَمَرُوا بِمَعْصِیَتِهِ فَشَاءَ أَنْ یَحُولَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ذَلِکَ فَعَلَ فَإِنْ لَمْ یَحُلْ وَ فَعَلُوهُ فَلَیْسَ هُوَ اَلَّذِی أَدْخَلَهُمْ فِیهَا.

و خداوند عز وجل از روی اکراه اطاعت کرده نمیشود ، و از راه غلبه معصیت کرده نمیشود ، یعنی هیچکس را مجبور باطاعت نمی فرماید و غالب بر معصیت نمیگرداند ، و بندگان را در ملك و کشور خودش مہمل نمیگذارد و حال اینکه اوست مالك بر آنچه ایشان را مالك آن ساخته و قادر بر آنچه ایشان را بر آن نیرومند گردانیده است ، پس اگر بندگان پذیرنده فرمان و قبول کننده اطاعت یزدان باشند خداوند مانع این امر نیست و ایشان را از آن کار باز نمیدارد ، و اگر خواهند معصیت بورزند و بخواهد که در میان ایشان و این معصیت حایلی باشد ، حایل گردد پس اگر حایل نشد و ایشان آن معصیت را نمایند خداوند ایشان را در آن معصیت داخل نکرده است .

و پس از آن فرمود : « مَنْ یَضْبِطْ حُدُودَ هَذَا اَلْکَلاَمِ فَقَدْ خَصَمَ مَنْ خَالَفَهُ » هر کس حدود ودقایق و ضوابط این کلام را ضبط نماید با هر کس که مخالف او باشد خصومت کرده است یعنی از عهده خصومت و احتجاج واسكات او برمیآید، و از این پیش باین کلام بنحوی دیگر در ذیل حالات این حضرت اشارت رفت .

و نیز در کشف الغمة مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « لايكون المؤمن مؤمنا حتى يكون فيه ثلاث خصال : سنة من ربه ، وسنة من نبيه ، وسنة من وليه ، فالسنة من ربه کتمان سره قال الله عز وجل : عالم الغيب فلا يظهر

ص: 236

على غيبه أحدا إلا من ارتضی من رسول ، و أما السنة من نبيه فمداراة الناس فان الله عز وجل أمر نبيه بمداراة الناس فقال : خذالعفو وأمر بالعرف وأعرض عن الجاهلين و أما السنة من وليه فالصبر على البأساء والضراء فان الله عز وجل يقول والصابرین في البأساء والضراء» و از این پیش باين حديث شریف در دو موضع دیگر مع التفاوت اشارت رفته است .

وهم در آن کتاب مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : «لا يجتمع المال إلا بخصال خمس : ببخل شديد ، وأمل طويل ، وحرص غالب ، وقطيعة الرحم وإيثار الدنيا على الآخرة » مال و بضاعت این دنیای فانی را جز با پنج خصلت نتوان فراهم ساخت : نخست بدستیاری بخلی شدید است که هر چه دارند از کمال بخل فلسی را بأحدى روا ندارند ، دیگر بآرزومندی دراز است چه سالهای بیشمار خودرا در جهان باقی شمارند و کارها در نظر آورند ، ومخارج كثيره در مصارف موهومه پیشنهاد خاطر نمایند ، و هر چه توانند و از هر راه که قدرت یا بند جمع مال نموده بدون ملاحظه حلال وحرام فراهم نمایند و حتی الامکان دیناری بکسی نبخشند .

و دیگر بدستیاری حرص است که چنان بر آدمی چیره شود و اورا احاطه نماید که بهیچوجه رعایت حلال و حرام و زشت و خوب وصواب و غير صواب وصحیح وغير صحیح را ننماید ، و از هر کجا بهر گونه باشد بدست آورد و پوشیده و پنهان گرداند و اگر چه با ندازه مخارج هزار ساله او باشد آواز هل من مزید در افكند ، و کاری بنوید بهشت و تهدید دوزخ ، وخرابی بنیان دین و ارکان يقين و عقاب أبد الابدين ولعنت وطعن وقدح وذم و بدنامی هر دو جهان نداشته باشد ، دیگر قطع سلسله رحم است که از کمال حرص بمال دنیا بهیچوجه ملاحظه خویشاوند و حقوق و مواريث ثابته ورعایت رحم نداشته باشد ، و بآنچه مطلوب اوست چنگ در اندازد و بعقاب و ثواب نظر نیندازد .

و دیگر در برگزیدن دنیا است بر آخرت چه در این حال بهیچوجه ملاحظه دین و آئین و ناموس وو بال مآل در خاطر نمیگذراند و گوهر بابهای دین را بفلسی بفروشد

ص: 237

و برای ریاست دنیا و بضاعت دنیا در تمام معاصی و مناهی قدم گذارد تا بمقصود خود و انباشتن دفاین و خزاین بر خوردار گردد ، و چون پای جمع مال در میان بیاید نخست از خداوند لا يزال چشم بپوشد ، و ترك تمام مقامات و مراتب عاليه بگوید .

راقم حروف گوید : تمام فقرات پنجگانه این خبر معجز اثر در اغلب آحاد و افراد این زمان که دارای مساند حكومات عرفيه وشرعیه هستند موجودند و مصداق ومصدق این حدیث مبارك وشاهد ومؤيد صدق آن میباشند ، و از این حیثیت که مصداق هستند ذی حق میباشند .

وقتی از آن حضرت پرسیدند چگونه است کسانیکه متهجد و شب زنده دار و عبادت شعارند از تمام مردم نیکو روی ترند ؟ فرمود : « لِأَنَّهُمْ خَلَوْا بِاللَّهِ فَکَسَاهُمُ اَللَّهُ مِنْ نُورِهِ » زیرا که این جماعت با خدای خلوت خواستند لاجرم خداوند ایشان را از نور خودش بپوشانید .

و نیز فرمود : « إِذَا نَامَ اَلْعَبْدُ وَ هُوَ سَاجِدٌ قَالَ اَللَّهُ تبارک و تَعَالَی عَبْدِی قَبَضْتُ رُوحَهُ وَ هُوَ فِی طَاعَتِی» چون بنده در حالت سجود بخوابد خداوند می فرماید : روح بنده خودرا قبض کردم در آن حال که در طاعت من بود ، معلوم باد، در اینجا مقصود از قبض روح نه بعنوان مرگ است ، بلکه آن قبض روحی است که در عالم خواب است ، و از این پیش در ذیل احوال حضرت باقر علیه السلام و کیفیت خواب باین معنی اشارت رفته است .

و نیز در کشف الغمه مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام میفرمود : « لاَ یَزَالُ اَلْعَبْدُ یَسْرِقُ حَتَّی إِذَا اِسْتَوْفَی ثَمَنَ یَدِهِ أَظْهَرَ اَللَّهُ عَلَیْهِ » همواره بنده بدزدی میگذراند تا مبلغ دزدی برای قیمت دستش وافي میشود آنوقت دزدی او را آشکار میفرماید یعني این هنگام او را گرفته و دستش را میبرند .

ودیگر میفرمود : « مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ اَلْقُرْآنِ إِلَی مُحْکَمِهِ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» هر کس آیات متشابهه قرآن را بمحكمات برگرداند براه راست و مستقیم هدایت میشود پس از آن فرمود : « إن في أخبارنا متشابها کمتشابه القرآن ، ومحكما كمحكم القرآن فرد وا متشابهها إلى محكمها ولا تتبعوا متشابهها دون محکمہ افتضلوا» همچنین در أخبار

ص: 238

و أحاديث ما نیز متشابهی است مانند متشابه قرآن ، ومحکمی است چون محکمات قرآن، پس برگردانید متشابه را بسوی احکام و اخبار محكمه ، واخبار متشابهه را بدون محكمه متابعت نکنید ، چه اگر چنین کنید گمراه می شوید .

معلوم باد ، برگردانیدن أخبار متشابه را بمحكمه جز با علمای راسخين ونواب ائمه طاهرین علیهم السلام راجع نباید داشت ، واز این پیش در باب أحاديث وأخبار شریفه در کتاب أحوال حضرت باقر و سایر ائمه علیهم السلام شروح مفصله و بیانات وافيه شده است .

در کتاب توحید صدوق عليه الرحمة مسطور است که إبراهيم بن عباس گفت : در مجلس إمام رضا علیه السلام حاضر بودیم ، در این اثنا از کباير يعني معاصی کبیره و قول جماعت معتزله در این باب سخن میرفت که ایشان گویند : معاصی کبیره آمرزیده نمیشود حضرت امام رضا فرمود : أبو عبدالله علیه السلام فرمود : « قد نزل القرآن بخلاف قول المعتزلة ، قال الله عز وجل : إن ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم » همانا قرآن برخلاف قول و عقیدت جماعت معتزله نازل شده است ، خداوند عزوجل میفرماید : بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزشی است مر بندگان خودرا با اینکه ظالم هستند ، صدوق عليه الرحمة میفرماید : این حديث طويل است و ما بمقدار حاجت از این حدیث مأخوذ داشتیم.

ودیگر در توحید صدوق از حسين بن خالد مسطور است که گفت : در حضرت أبي الحسن علي بن موسی الرضا علیهماالسلام عرض کردم: يا بن رسول الله مردمان منسوب میشوند بقائل بودن به تشبيه وجبر بواسطه اخباری که از آباء عظام توأئمه طاهرین علیهم السلام روایت شده است .

فرمود : « يابن خالد أخبرني عن الأخبار التي رويت عن آبائي الأئمة علیهم السلام في التشبيه أكثر ام الأخبار التي رويت عن النبي صلی الله علیه و آله في ذلك » ای پسر خالد با من خبر بده که آن أخباری که روایت شده است از آباء من أئمة هدي علیهم السلام در باب تشبیه بیشتر است یا آن أخباری که از پیغمبر صلی الله علیه و آله در این باب

ص: 239

روایت کرده اند ؟

عرض کردم: بلي أخباریکه از پیغمبر صلی الله علیه و آله در این امر روایت شده است بیشتر است ، فرمود : « فليقولوا إن رسول الله صلی الله علیه و آله كان يقول بالتشبيه والجبر إذا » اگر أخباریکه از پیغمبر در این باب رسیده است بیشتر است پس بایستی بگویند : رسول خدا صلی الله علیه و آله قائل به تشبیه و جبر است ، عرض کردم: این جماعت میگویند : رسول خدا در این باب چیزی نفرموده است بلکه این روایات را بر آن حضرت بسته اند .

فرمود : « فَلْیَقُولُوا فِی آبَائِی عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ إِنَّهُمْ لَمْ یَقُولُوا مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً وَ إِنَّمَا رُوِیَ عَلَیْهِمْ » پس اگر چنين است ، ودر حق رسول خدای صلی الله علیه و آله این تأويل وحمل را قرار میدهند ، در حق پدران من علیهم السلام نیز بگویند : ایشان در باب تشبيه وجبر چیزی نفرموده اند بلکه این روایات را برایشان بسته اند !.

پس از آن حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود : « مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِیهِ وَ اَلْجَبْرِ فَهُوَ کَافِرٌ وَ مُشْرِکٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ » هر کس قائل به تشبیه و جبر باشد کافر و مشرك است ، وما در دنیا و آخرت از وی بیزاریم ، یابن خالد إنما وضع الأخبار عنا في التشبيه والجبر الغلاة الذين صغروا عظمة الله فمن أحبهم فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا ومن والاهم فقد عادانا ومن عاداهم فقد والانا ومن وصلهم فقد قطعنا ومن قطعهم فقد وصلنا ومن جفاهم فقد بر نا ومن بر هم فقد جفانا و من أكرمهم فقد أهاننا ومن أهانهم فقد أكرمنا .

و من قبلهم فقد ردنا ومن رد هم فقد قبلنا ومن أحسن إليهم فقد أساء إلينا ومن أساء إليهم فقد أحسن إلينا و من صدقهم فقد كذبنا و من كذبهم فقد صدفنا ومن أعطاهم فقد حرمنا ومن حر مهم فقد أعطانا یا ابن خالد من كان من شيعتنا فلا يتخذن منهم ولية ولا نصيرا

ای پسر خالد همانا وضع این اخبار را در باب تشبیه وجبر آنکسانی از جماعت غلاة کرده و بما منسوب داشته اند که عظمت و بزرگی خدای را کوچک شمرده اند

ص: 240

پس هر کس دوست بدارد ایشانرا دشمن داشته مارا ، و هر کس دشمن بدارد ایشان را دوست داشته است مارا ، وهر کس با ایشان موالات جوید باما معادات ورزیده ، و هر کس با ایشان عداوت نماید با ما محبت نموده است ، و هر کس با ایشان پیوستن خواهد از ما بریدن خواسته ، وهر کس از ایشان بریدن جوید با ما پیوستن جسته ، وهر کس با ایشان جفا نماید با ما نیکی کرده است ، و هر کس با ایشان نیکی کند باما جفا نموده است ، و هر کس ایشان را اکرام کند و مکرم بدارد مارا اهانت کرده ، و هر کس ایشانرا اهانت کند در حق ما اکرام کرده است .

و هر کس ایشانرا بپذیرد ما را رد کرده است ، و هر کس ایشان را مردود سازد مارا مقبول شمرده است ، و هر کس با ایشان احسان بورزد با ما ببدی رفته است ، وهر کس با ایشان بدی کند در حق ما احسان نموده است ، و هر کس ایشانرا تصدیق نماید واقوال ایشانرا بصدق و راستی بستاید مارا تکذیب نموده است ، و هر کس اقوال و عقاید وافعال ایشان را تکذیب نماید ما را تصدیق کرده است ، هر کس با ایشان عطا نماید مارا محروم داشته است ، هر کس ایشانرا محروم نماید مارا عطا کرده است ، ای پسر خالد هر کس از جمله شیعیان ما میباشد نباید از این جماعت کسی را دوست و ناصر خود گرداند .

همانا از این کلمات دیانت سمات معلوم میشود که این مشاعل شبستان امامت و کواکب آسمان ولایت در مراتب تعظیم حضرت احدیت بچه مقدار ساعی و مربي هستند که با آنهمه حالت رأفت وشفقتی که نسبت بامت وعموم بریت دارند و در حکم والدین ایشان هستند، در مقامی که با ندازه خردلی با شئونات وعظمت الوهيت مباينت داشته باشد اینگونه اظهار بینونیت و مخالفت و بیگانگی و خصومت میفرمایند و چنان در عرصه مبايعت يكجہت میشوند که گوئی آن جماعت از جنس بشر ولایق اشارت ببصر و نظر نیستند بلکه از گاو وخر فرودتر هستند، و این نوع مطالب بر نهایت حقانیت ائمه اطهار ووجود صانع وخالق ورازق وخالق و قادر مطلق و اعلی درجه عظمت وقدرت و بقا واستيلاء واحاطه او وضعف وانكسار وافتقار وعجز و بیچارگی وفنا و زوال

ص: 241

تمام ماسوی حکایت و دلالت مینماید .

و هم در آن کتاب از علي بن اسباط مسطور است که از حضرت امام رضا علیه السلام از استطاعت پرسش کردم فرمود : « يستطيع العبد بعد أربع خصال أن يكون مخلی السرب ، صحيح الجسم ، سليم الجوارح ، له سبب وارد من الله عز وجل »

عرض کردم فدایت گردم این عبارت را برای من تفسير بفرمای ، فرمود : « أَنْ یَکُونَ اَلْعَبْدُ مُخَلَّی اَلسَّرْبِ، صَحِیحَ اَلْجِسْمِ، سَلِیمَ اَلْجَوَارِحِ » معنی و تفسیر آن اینست « يريد أن يزني فلا يجد امرأة ثم يجدها ، فإما أن يعصم فتمتنع كما امتنع يوسف أو تخلی بينه و بين ارادته فيزني فيسمى زانيا ولم يطع الله با کراه ولم يعص بغلبة » بنده میخواهد زنا نماید و نمی یابد زنی را تا کامرانی کند پس از آن زنی را در یابد و در این وقت با این است که از جانب خدای نگاهداشته و معصوم می گردد و از زناکاری امتناع مینماید چنانکه يوسف علیه السلام امتناع ورزید و بصحبت زلیخا دل نسپرد ، یا اینکه میان او و اراده او خلوتی پدید می آید وزنا میکند و نام او زانی میشود ، واین بنده نه اطاعت کرده است خدای را از روی اکراه ، و نه معصيت ورزیده است از روی غلبه پس چنین کسی مستطيع است و استطاعت باو داده اند .

و نیز در آن کتاب از سليمان بن جعفر الجعفری مروی است که حضرت امام رضا علیه آلاف التحية و الثناء فرمود : « المشية و الارادة من صفات الأفعال ، فمن زعم أن الله لم يزل مریدا شائيا فليس بموحد » مشيت و اراده از صفات افعال است ، پس هر کس چنان داند که خدای تعالی همیشه مرید و شائی بوده و هست موحد نیست و در این مبحث پاره مطالب دقیقه است که در مقام خود مذکور است .

و نیز در آن کتاب از ريان بن صلت مروی است که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود : « ما بَعَثَ اللّه ُ نَبِیَّا قَطُّ إلّا بِتَحرِیمِ الخَمرِ و أن یُقِرَّ لَهُ بِالبَداءِ » خداوند تعالی هیچ پیغمبری را هرگز مبعوث نگردانیده است جز اینکه آن پیغمبر خمر را حرام نماید و برای خدای تعالی بداء را اقرار کند .

راقم حروف گوید : در این مسئله نیز فراوان شرح و بسط داده شده است

ص: 242

مقصود از خمر هر چیزی است که بر گوهر خرد چیره گردد و عقل را برتابد و تیره گرداند ، و از شارب آن حرکات و افعالی ظاهر شود که مخالف عقل و تدبیر تمدن و نظام عالم وفتور قوام امم وظهور مفاسد و معایب بسیار وخرابی بنیان امر معاش ومعاد و انتعاش باشد و البته چنین چیزی که عقل را زایل وتدارك افعال و اعمال صحيحه لازمه را باطل وطرق نظام عالم و معاش امم را عاطل ، و بازار رونق و بهای گوهر آدمیت و عقل را کاسد گرداند بالطبيعة مردود ومطرود و عاملش مغبون وملعون است .

و از این است که خداوند در عهد هر پیغمبری حرام گردانید و آن پیغمبر با بلاغ حرمتش مأمور شد ، و اگر بعضی مرتکب شدند و از نهایت جہالت و غوایت نفهمیدند برای این بود که عقلا ودانایان زمان زیان ارتکابش را بدانند تا از حكمت منع وحرمتش مستحضر شوند چنانکه اکنون که هزار و سیصد و سی و دو سال است از زمان هجرت گذشته با اینکه سالها اغلب اهالى دول مختلفه محض لجاج وعناد بر رواج شرب مسكرات می افزودند تا مگر احکام اسلامیه را در انظار مردم جهان سست ومهان سازند .

آخر الأمر مفاسد و معایب آن را بدرجه احساس کردند که از احصاء بیرون بود ، وحکمای دول فرنگستان و عقلای ایشان متفق القول والرأي گردیدند که در شرب مسكرات چه مفاسد وزیانها وارد است ، و در اغلب بلدان فرنگستان نہی بلیغ مینمایند ، و زیان جسمی و روحی و انتظامی آن را طبا و حکمتا معین و مرقوم نموده اند و همچنین حکمت اغلب اوامر و نواهی شرع مبین و دین متین اسلام را روز تا روز احساس نموده مطاوعت مینمایند ، چنانکه در طی این کتب متعدده باین جمله اشارت کرده ایم .

شیخ صدوق علیه الرحمه در پایان این حدیث شریف که در باب خمر و مسئله بدا مذکور گردید میفرماید : محمد بن علي مؤلف این کتاب میگوید : معنی بداء نه چنان است که جهال ناس گمان بردند که العياذ بالله بداء بمعنی ندامت و پشیمانی است که خدای-تعالی عن ذلك- را دست دهد ولكن برای ما واجب است که برای حضرت خداوند عز وجل قائل شویم که برای او بدائی هست .

ص: 243

و معنی آن این است که مر خدای را میباشد که ابتداء نماید بچيزي از خلق خودش ، پس بیافریند آن را پیش از چیزی، و از آن پس معدوم کند آن چیز را و بدایت فرماید بآفریدن چیزی دیگر سوای آن ، یا اینکه امر کند بأمر و فرمایشی پس از آن نهی فرماید از مثل آن ، یا اینکه نهی فرماید از چیزی از آن پس امر بفرماید بمانند آنچه نهی فرموده است از آن ، و این امر مانند نسخ شرایع و تحویل قبله وعده داشتن زنی در مرگ شوهرش میباشد ، و خداوند تعالی در هیچ وقتی از اوقات امر نمیفرماید بندگان خودرا بامری مگر اینکه میداند صلاح حال ایشان در آنوقت در همان است که ایشان را امر فرمايد بآن امر ومیداند که در وقت دیگر صلاح حال ایشان در آنست که ایشانرا نهی فرماید از مثل آنچه امر فرموده بود در آن زمان بآن امر ، پس چون آن وقت در رسد امر میفرماید ایشانرا بچیزی که اصلاح حال ایشانرا بکند .

پس هر کس اقرار نماید برای خدای عز وجل باینکه برای خداوند است که هرچه میخواهد بکند، و هرچه را خواهد بتأخير افكند ، و بیافریند در مکان آن هر چه را که میخواهد ، ومقدم دارد هر چه را که میخواهد ، ومؤخر دارد هر چه را که میخواهد ، و امر فرمايد بآنچه خود خواهد چنانکه خواسته است ، همانا اقرار نموده است ببداء ، و بزرگ و عظیم نگردانیده است خداوند تعالی چیزی را که افضل از اقرار نمودن آن باشد که خدای راست خلق وامر وتقديم و تأخير و اثبات آنچه نبوده و محو آنچه بوده است .

و بداء همان رد بر مردم یهود است چه جماعت یهود میگفتند : خداوند از امر خلقت فراغت یافته است یعنی هر چه را میخواست بکند کرد و اکنون کاری ندارد و فارغ است ! وما میگوئیم : خداوند تعالی در هر روزی در شأنی است ، زنده میفرماید و میمیراند و روزی میدهد ، و میکند آنچه را که میخواهد ، و بداء از حیثیت ندامت و پشیمانی نیست بلکه از حیثیت ظہور امری است که عرب در زبان خودش میگوید : « بدالي شخص في طريقي » یعنی ظاهر شد برای من شخصی در راه من ، خداوند

ص: 244

عز وجل میفرماید : « وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ » آشکار شد برای ایشان آنچه را که بآن گمان نمی بردند و در حساب نمی آوردند ، أي ظهر لهم .

و هروقت برای خداوند تعالی ظاهر گشت از بنده که صله رحمی بجای آورده است در عمر او می افزاید ، و هر وقت در حضرت خدای متعال ظاهر شد که بنده قطع رحمی نموده است از عمرش میکاهد، و هر زمان در حضرت یزدان آشکار گردید که بنده زنا کار است از روزی و روز او میکاهد ، وهروقت در حضرتش ظاهر شد که از زناکاری عفت گرفت در روزی و روز او میافزاید .

و از این باب است کلام حضرت صادق علیه السلام «ما بدا لله بداء كما بدا له في إسماعيل ابني» يقول ما ظهر لله أمر كما ظهر له في إسماعيل ابني إذاخترمه قبلی لیعلم بذلك أنه ليس بامام بعدي » ظاهر نشده است برای خدای تعالی بدائی چنانکه در باره پسرم إسماعيل برای خدای تعالی پدیدار گشت ، گاهی که إسماعيل را از میان بر گرفت و نشان از وی نگذاشت، و پیش از من او را بدیگر جهان برد تا باین کار معلوم دارد که إسماعيل بعد از من امام نیست .

و هم در این باب میفرماید: مرا خبری غریب از طريق أبي الحسين أسدي رضي الله عنه روایت شده است که حضرت صادق علیه السلام فرمود : « ما بدا لله كما بدا له في إسماعيل أبي إذ أمر أباه إبراهيم علیه السلام بذبحه ثم فداه بذبح عظيم » هیچ بدائی برای خدای روی نداده است چنانکه برای خدا در حق إسماعيل پدرم پدید شد گاهی که پدرش إبراهيم علیه السلام را بذبح او أمر فرمود پس از آن او را بذبح عظیم فدا داد .

شیخ مفید میفرماید : در این حدیث بر هر دو وجه جميعا نزد من نظری است جز اینکه در این مقام برای معنی لفظ بدا ایراد کردم، و الله الموفق للصواب . از این پیش در کتاب احوالات حضرت كاظم علیه السلام و بعض حال مردمی که بامامت إسماعيل پسر آنحضرت معتقد بودند و او را زنده و بعداز آنحضرت امام میداند شرحی مفصل مذکور شد که امام جعفر صادق صلوات الله علیه در أيام حيات إسماعيل اظهار میل و مرحمتی مخصوص در حق او میفرمود .

ص: 245

و چون مردمان را از کثرت ميل مبارك آنحضرت با سماعیل گمان همیرفت که بعداز آن حضرت إمامت با إسماعيل است ، لہذا در زمان خود آن حضرت وفات نمود و آنحضرت در وفات او اظهار جزع بسیار کرد ، و در چند موضع حتی در خوابگاه گورش بفرمود تا بر زمین نهادند و کفن از وی بر گشودند و چهره اش را در این چند مره بمردمان بنمود تا نگویند : إسماعيل نمرده است و اینکه وفات کرده است از فرزندان دیگر آنحضرت است ، و در تمام این حرکات و این نمودنهای روی او اثبات إمامت فرزند خود موسی بن جعفر علیهماالسلام را منظور داشت ، چنانکه تفصیل این مجمل در آنجا مرقوم شده است .

معلوم باد ، چنانکه در کتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام در مسئله بدا و تفسير آیه شریفه « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» وكتاب حضرت صادق وحضرت كاظم علیهماالسلام اشارت رفت ، و از این حدیث شریف که در این فصل مذکور شد معلوم میشود که حضرات ائمه هدی سلام الله عليهم برأمر بدا نیز آگاهی دارند ، اگر نداشتند چگونه میفرمود که : برای خدای تعالی بدائی ظاهر نشده است چنانکه در باره پسرم إسماعيل روی داد یا در حق پدرم إسماعيل بن إبراهيم پديد شد .

أما در این تفاوت پیدا میشود ، زیرا که إسماعيل بن جعفر صادق علیه السلام را قبل از پدر بزرگوارش بمیراند تا اثبات إمامت موسی بن جعفر عليهماالسلام بشود ، و بهمین جهت ومتابعت اراده الهی بود که حضرت صادق علیه السلام در چندین موضع مرده اورا بجماعتی بنمود تا ثابت فرماید که وی مرده است و بعد از پدرش زنده نیست که امام باشد ورفع شبهه جمعی را که امامت او یا فرزندش محمد بن إسماعيل را گمان مینمودند بشود و نیز میرسد که خداوند تعالی اراده إمامت إسماعيل را فرموده بود ، بعد از آن بدائی حاصل شد و از وی بگردانید و بموسی بن جعفر اختصاص داد .

أما در اینجا مطلبی دیگر است و آن این است که برای امام سجایا و مزایا واوصاف و اخلاق و آداب و شمایلی است که از بدایت خلقتش بدو عنایت شده است اگر جناب إسماعيل را این جامعیت از طرف خداوند بهره شده بود البته بایستی امامت

ص: 246

اورا باشد ومقدم او بود وانصراف از وی ظلم خواهد بود، و اگر در موسی بن جعفر جمع است و از جانب خدای إمامت او راست معنی بداء چه خواهد بود ، و اگر هر دو تن دارای این مخائل و شمائل واخلاقی که مخصوص بامام ومقام إمامت است بودند ترجیح موسی ابن جعفر بر برادر اکبر از چیست ، واگر تفاوت داشت و مزیت در حضرت موسی بود البته إمامت در خور او بود نه إسماعيل، و چون چنین باشد اراده خداوندی بر مرجوح ومفضول علاقه نمیگیرد و ترجیح بلامرجح را نمی پذیرد پس مقامی برای بداء نمیماند.

أما إسماعيل بن إبراهيم علیه السلام را زنده خواست و در حق او « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » فرمود تا باقی بماند ، و حضرت خلاصه موجودات و فخر کاینات صلی الله علیه و آله بر حسب ظاهر از نسل او ظہور فرماید ، وعلت غائی ایجاد موجودات نمودار گردد ، اگر چه حقیقت محمدي و نور أحمدي صلی الله علیه و آله بر تمامت موجودات وجمله کاینات تقدم داشته و هزاران إسماعيل وإبراهيم را پدر ومربي ، وافلاك و افلاکیان را باعث ایجاد است .

و در باب بدا مکرر در طي اين كتب بيانات لازمه شده است ، همین قدر میگوئيم أصل مطلب افزون از یکی نیست : آنچه خدای علیم وحکیم مطلق مقدر کرده است خواهد شد ، و اگر در نمایش بعضی مقدرات بر حسب ظاهر فرمایشی میشود نه آن است که مطابق باطن باشد ، مثلا اگر فلان شخص که فلان مقدارش عمر و رزق است تصدقی یا صله رحمی نمود بر عمر ورزق او افزوده و اگر نمود از هردو کاسته میشود .

پس تقديرات إلهيه ورزق مقسوم و أجل محتوم بایستی تابع افعال دیگران باشد و هرگز نخواهد شد ، رزق هر کسی مقسوم و اجل هر کسی محتوم « و إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ » و در اصل تقدیر و تقسيم إلهي تردیدی و بدائی روی نمیدهد ، زیرا که ترتیب نظام کارخانه بهم خوردنی نیست و نمیتواند باشد « السعيد سعيد في بطن أمه ، والشقي شقي في بطن أمه »

و اینکه میفرماید : تصدق ياصله رحم دفع بلا میکند و بر عمر می افزاید برای شدت تشویق در اجرای اعمال خیریه است ، و البته اگر تشنه و گرسنه و برهنه را

ص: 247

که در نهایت سختی مبتلا هستند نخورانند و نچشانند و نپوشانند شاید از گرسنگی و تشنگی و برهنگی و سرماخوردگی دچار هلاکت وخطر گردند ، و چون احسان کردند عمر ورزق اورا برافزوده اند و از خطر و آفتش برهانیده اند ، و در ازای این احسان از حضرت خداوند سبحان پاداش یا بند .

أما این را شرط نمیتوان قرارداد ، ای بسا گرسنه و تشنه و برهنه و رنجور و بیمار و بی پرستار که بسلامت رسته اند ، و پس از چند روز زنده مانده اند ، و بسا دولتمندها که در کنار جوی و انبارهای نعمت از تشنگی و گرسنگی مرده اند .

پس معلوم شد که در اصل تقدير إلهي تغيير و تبدیلی نیست ، و از آنجا مشخص است که فلان شخص را مقدار عمر وروزی چیست ، و اگر تصدق بدهد و صله رحم بجای بیاورد چه میشود ، و اگر نیاورد چه میشود و چه خواهد شد. اما در آنجا مشخص است که خواهد کرد یا نخواهد کرد و محل تردید نگذاشته اند که راه بدائی باشد ، لكن بحسب ظاهر ترتیبات ورعايت تدريجات بعضی مطالب ظاهریه را مینمایند و بر حسب مصلحت ، امروز يك مسئله را واجب ، یکی را مستحب ، یکی را مکروه ، یکی را حرام ، یکی را پاك ، یکی را نجس میخوانند ، در یکی بحسب تقاضای وقت امر و از یکی نهی ، ووقتی دیگر بآنچه امر شده متروك ومنهی را معمول میدارند.

چنانکه کودکان را در آغاز سن بپارۂ ملاهی بر حسب تقاضای سن او تکلیف مینمایند ، و خود آمر میداند سال دیگر این امری را که امروز بدو فرمان کرده است نهی خواهد شد، و بچیزی دیگر كه موافق تقاضای سن آنوقت اوست امر وسال بعد از آن سال نهی خواهد کرد ، و بر این ترتیب چند سال تغيير امر و نهی را میدهد تا بجائی برسد که آن كودك دارای عقل و مدرك بشود و محتاج بپاره اوامر و نواهی نباشد.

برهمین نسق مثلا پادشاهان بر حسب تقاضای مملکت يك چیزی را شایع میکنند و مردمان را بقبول آن فرمان میکنند ، با اینکه خود میدانند پس از چندی دیگر متروك خواهد شد ، و در آنوقت بر حسب ترتيب ملك داری عملی دیگر معمول و همچنين آن عمل نیز پس از چندی متروك خواهد شد ، و این تغییرات نه از

ص: 248

حیثیت جہل یا بداء است بلکه بر حسب مقتضیات وقت و استعداد طرف برابر است .

أما وزیر و محرم پادشاه ، یا مادر یا اقارب کودك بر مقاصد پادشاه و پدر با خبر هستند ، و اگر بر تمام آن آگاه نباشند بر مقداری که علم بر آن از شئونات وزارتی و مادری است و اگر ندانند اسباب تحیر ایشان وظهور اختلال امور مملکت یا احوال كودك میشود بناچار بایستی آگاه باشند ، لكن این سر واین مقصود را با دیگران در میان نمیگذارند تا موجب ظهور مفاسد نشود .

پس در این مورد که إمام علیه السلام میفرماید: خدای را بدائي ظاهر نشده مانند بدائی که در حق پسرم إسماعيل پیدا شد ، معلوم میشود بر ساير بداها نیز اطلاع دارد که میفرماید : مانند این بدانبوده ، و نیز میداند که اراده الهی در حق حضرت إسماعيل ذبح چه بود که بعد از آن در ذبح آن بدا حاصل شد و بذبح عظیم فدا داد ، و به بینیم آیا در همان حال که خدای تعالی نور حضرت رسالت آیت صلی الله علیه و آله را بیافرید جز آن بود که ظهور فخر کاینات باید از حضرت آدم علیه السلام و انبیای عظامی که حامل این نور مبارك ميشوند بجمله در لوح تقدیر مشخص و معین بودند ، و اگر یکی از ایشان را بقائی در دار دنیا نبود در حمله این نور شریف تکلیف چه بود .

پس چگونه ممکن بود إسماعيل علیه السلام مذبوح شود و در کار تر تیب حمله تعطیلی افتد ، پس در جمله این امور تأمل و تفکر باید ، والله تعالی اعلم ؛ چنانکه سبقت گزارش یافته ، در امالی شیخ صدوق علیه الرحمه مسطور است که شخصی بخدمت حضرت صادق علیه السلام تشرف یافت و عرض کرد: پدرم و مادرم فدای تو باد یابن رسول الله مرا موعظتی بیاموز ، و آنحضرت کلمات شريفه بدو فرمود از آن جمله این بود : « وإن كان الرزق مقسومة في الحرص لماذا ، وإن كان كل شيء بقضاء وقدر فالحزن لماذا » پس اگر در قضا و قدر إلهي تغييری یا برای خدای تعالی بدائی چنانکه بعضی گمان برده اند روی بدهد چگونه اتكال توان داشت .

و در امالی صدوق رحمة الله عليه از حسن بن جهم مروی است که گفت : در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم فدایت گردم : معنی وحد توکل چیست ؟ با من

ص: 249

فرمود : « أَنْ لاَ تَخَافَ مَعَ اَللَّهِ أَحَداً » حد تو کل این است که با خدا از هیچکس نترسی ، یعني چون با خدای باشی و از خدای بترسی از هیچکس نترسی ، عرض کردم : حد تواضع چیست ؟ فرمود : « تعطى الناس من نفسك ما يحب أن يعطوك مثله » . با مردمان همان سلوك را مرعى بدار که دوست داری ایشان نیز همان معاملت را با تو بجای آورند ، عرض کردم: فدایت گردم دوست میدارم و مایل هستم که بدانم من در خدمت تو چگونه هستم ؟ فرمود : « انظر كيف أنا عندك » بنظر بیاور که من نزد تو چگونه ام ، یعنی قلوب را با هم راهی و پیوندی است ، پس به طور تو با من هستی من با تو بهمان طور هستم.

و نیز میرساند که ما بر قلوب و اسرار آن آگاهی داریم ، و با هر کسی چنانیم که او با ما چنان است ، وهم میرساند که آنچه خدای خواسته ومقدر فرموده است جز آن نمیشود ، پس چگونه در مقدرات إلهیه باین معنی که جهال گمان میبرند بداء روی میدهد.

شیخ طريحي عليه الرحمة در مجمع البحرین میفرماید : « وفلان ذو بداوة » یعنی همیشه برای او رأيي تازه روی میدهد ، و از این باب است « بداله في الأمر إذا ظهر له استصواب شيء غير الأول ، والاسم منه البداء كسلام » برای او در فلان امر بداء روی داد وقتی است که برای وی ظاهر گردد استصواب چیزی غیر از آنچه أول که بر آن خیال بسته بود ، و اسم از این بداء بروزن سلام است، و این بداء براین معنی مستحيل است بر خدای تعالی چنانکه در این باب از حضرات معصومین صلوات الله عليهم اجمعین روایت شده است : « إِنَّ اَللَّهَ لَمْ یَبْدُ لَهُ مِنْ جَهْلٍ » برای خداوند تعالی بدا روی نمی دهد که بواسطه جهل باشد ، یعنی بدائی که بمعنی پشیمانی و ندامت روی دهد برای آن است که شخص در کاری که میکند و اقدام کرده از نيك و بد باطنش بی خبر باشد ، و بحقيقت و انجامش دانا نباشد این وقت پشیمان شود و به تغيير آن اقدام کند ، تعالی الله عن ذلك علوا كبيرا.

و فرموده اند : « مَا بَعَثَ اللهُ نَبِیّاً حَتَّی یُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ » خداوند تعالی هیچ

ص: 250

پیغمبری را مبعوث نداشته است تا گاهی که اقرار کرده است برای خدا بداء را « یعنی يقر له بقضاء مجدد في كل يوم بحسب مصالح العباد لم يكن ظاهرة عندهم » اقرار نماید برای خداوند تعالی که هر روزی بحسب مصالح عباد حکمی مجدد میفرماید که نزد ایشان ظاهر نبود ، پس برگشت بهمان مطلب که بیان کردیم ، برای ایشان ظاهر نبود و مقتضی وقت ظهور آن را نمیخواست لکن در حضرت خدای ظاهر بود .

و این اقرار بر این امر چنانکه مذکور شد برای رد بر جماعت یهود بود که میگویند : خداوند عز وجل در ازل بر مقتضيات اشياء عالم بود پس هر چیزی را بروفق علم خود مقدر ساخت ، در خبر است و الأقرع و الأبرص و الأعمى بدا لله عز وجل أن يبتليهم ، يعني بذلك » و معنی بدا در اینجا همين است ، زیرا که قضا سبقت گرفته است ، و مثل این حدیث در باره جماعت یهود رسیده است « بدا لله أن يبتليهم ، یعنی ظهر له ارادة وقضاء مجدد بذلك عند المخلوقين » یعنی برای خدا ظاهر شد اراده وقضائی مجدد برای این کار نزد آفریدگان ، يعنی مخلوق چنان گمان میبرند که اراده و قضائی مجدد است ، و حال اینکه بر حسب معنی و أصل تقدير چنين نیست چه هر چه باید بشود شد، و هر چه بشود میشود « مَا شَاءَ اللّهُ كَانَ وَمَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ » دیگر چه مقامی برای بدای بآن خواهد بود .

وفي حديث العالم علیه السلام: المبرم من المفعولات و ذوي الأجسام المدركات بالحواس من ذوي لون وريح ووزن وکیل و ما دب ودرج من انس وجن وطير وسباع و غير ذلك مما يدرك بالحواس ، فلله تبارك وتعالى فيه البداء مما لاعين له فاذا وقع العين المفهوم المدرك فلا بداء والله يفعل ما يشاء » .

و در حدیث شریف معنی بدا توضیح میشود و بهمان معانی سابقه برمیگردد شیخ علیه الرحمه در عدة میفرماید: حقیقت بدا در لغت ظهور است ، و از این حیثیت است که میگویند : « بدا لنا سور المدينة » آشکار شد برای ما باروی شهر « و بدا لنا وجه الرأي » وظاهر شد برای ما وجه و سبب این رأى ، وخداوند تعالی میفرماید « وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا. یعنی ظہر »

ص: 251

و گاهی این معنی استعمال میشود در علم بچيزي بعد از آنکه آن علم حاصل نبود و همچنین است در ظنات ، و أما اگر این لفظ را اضافه بخدای نمایند ببعضی معانی اطلاقش جایز است و ببعضی نیست .

أما آنچه جایز است از آن جمله آن چيزي است که افادة نسخ بعينه بنماید واطلاق این برآن بريك نوع از توسع باشد ، و براین وجه حمل میشود جميع آنچه از ائمه معصومين علیهم السلام از أخبار متضمنه برای اضافه بداء بسوی خدای تعالی وارد است سواي آنچه جایز نیست اضافه اش بسوي خدا از حیثیت حصول علم بعد از آنکه حاصل نبوده است چه علم برای خدای تعالی همیشه حاصل بوده است و هست و هرگز انفكاك ندارد « و يكون وجه اطلاق ذلك عليه تعالى والتشبيه هو أنه إذا كان ما يدل على النسخ يظهر به للمكلفين ما لم يكن ظاهرا و يظهر لهم العلم به بعد أن لم يكن حاصلا» و بر این اطلاق نمیشود لفظ بداء .

وسید مرتضی قدس الله روحه العزیز در این مسئله وجهی دیگر میفرماید و آن این است که میفرماید : ممکن است حمل این مطلب را على حقيقته باینکه گفته شود : بدالله بمعنی این است که ظاهر شد برای خدای از این امر آنچه ظاهر نبود برای او و ظاهر شد برای او از نهی آنچه ظاهر نبود برای او ، زیرا که قبل از وجود امر و نهی نبوده اند این دو ظاهر و مدرك ، و این است که خدای میداند که در آینده امر یا نہی خواهد بود « فأما کونه آمرا و ناهيا فلا يصح أن يعلمه إلا إذا وجد الأمر والنهی » تاگاهی که امر و نهی موجود نشوند این معنی دست نمی دهد .

و این قول خدای تعالی : « وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ » جاري مجرای یکی از این دو وجه میشود باینکه حمل بکنیم آنرا بر اینکه مراد بآن حتى نعلم جهادکم موجود باشد ، زیرا که قبل از وجود جهاد جهادی معلوم نمیشود موجودا واین حال بعد از حصولش دانسته میشود ، پس بر همین صورت است سخن در باب بداء پس از آن فرموده است : این وجهی است که بسی نیکو است .

و بعضی فضلاء گفته اند : آنچه از اخبار كثيره متظافره در معنی بداء ظاهر میشود

ص: 252

این است که خداوند تعالی دو لوح بیافرید که امور را در آن ثبت فرمود : یکی لوح محفوظی است که تغییری در آن نیست و این لوح مطا بق است با علم خدای تعالی ودیگر لوح محو و اثبات است که چیزی در آن ثبت میشود ، پس از آن بعلت حكمتهای بسیارش محو میگرداند .

مثلا در این لوح ثبت میشود که عمر زید مثلا پنجاه سال است ، و معنی این تعيين مقدار این است که مقتضی حکمت این است که عمر زید این اندازه باشد در صورتیکه کاری نکند که مقتضی این باشد که عمرش دراز تر یا کوتاه تر گردد پس اگر مثلا صله رحم بجای آورد، آن پنجاه سال محو و بجای آن مثلا شصت سال ثبت میگردد ، و اگر قطع صله رحم کند در مکان پنجاه سال مثلا چهل سال ثبت میشود تا مردمان از اثر خیرات و شرور تکلیف خودرا بدانند

و با این جمله که مرقوم افتاد أصل معني بهمان بیانات سابقه و لاحقه و لوح محفوظ و محو و اثبات که مشروحا یاد کرده ایم باز میگردد و بر دقايق و حقایق این مسائل جز خداوند تعالی عالم نیست ؛ در اصول كافي مسطور است که حضرت أبي عبدالله علیه السلام فرمود : « مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ یَبْدُوَ لَهُ » برای خداوند تعالی در هیچ چیز بدائی روی نداده است مگر اینکه بوده است در علم خدای پیش از آنکه برای خدای آشکار شود .

در همان کتاب از منصور بن حازم مروی است که گفت : از حضرت أبي عبدالله علیه السلام پرسیدم آیا امروز چیزی موجود هست که دیروز در علم خدای نبوده باشد ؟ فرمود : نیست « مَنْ قَالَ هَذَا فَأَخْزَاهُ اَللَّهُ » هر کسی بر آن عقیدت باشد خدایش خوار ورسوا فرماید ، عرض کردم : آیا چنان میبینی که آنچه بوده است و تا قیامت خواهد بود آیا در علم خدای نبوده است ؟ فرمود : « بَلَی قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اَلْخَلْقَ » آری در علم خدای بوده است پیش از آنکه بیافریند خلق را .

مالك جهنی میگوید: از حضرت أبي عبدالله علیه السلام شنیدم میفرمود : « لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِی اَلْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ اَلْأَجْرِ مَا فَتَرُوا عَنِ اَلْکَلاَمِ فِیهِ » اگر مردمان بدانند

ص: 253

که در سخن کردن در امر بداء چه مقدار اجر وثواب است هرگز از سخن آوردن در این مسئله فتور وسستی نمی گیرند .

شاید حکمت این کلام که متضمن مطالب عالیه است یکی این است که مردمان را یکنوع حالت اميدي و رجائی در کار باشد چه اگر قطعی و بتی صرف بدانند و هیچ چاره و بازگشتی در آنچه مقدر شده است نیابند يكباره أبواب خیرات و مبرات و عبادات و صله ارحام و ملاحظه عشایر و اقوام و برادران دینی و مذهبی از میان برود ، چه تصور خواهد کرد : آنکس که در تقدير إلهی جایش در بهشت است بدیگر جای نشود ، و آنکس که جهنمی است جهنم او را واو جهنم را خالی نگذارد .

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده است

کسی که در طلبش سعی میکند باد است

اگر خدای نباشد ز بنده خوشنود

شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

گنه نبود و عبادت نبود بر سر خالق

نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ

و چون چنين باشد و شفاعتی برای پیمبران مقبول نیفتد چه شأن و مقامی برایشان است ، با بچه بیم و امیدی باید متابعت اوامر و نواهی ایشان بلکه عبادت خالق را نمود ، أما چون سخن از بدا در میان آید چاره این مباحث میشود و خیرات و مبرات وصالحات باقیات و اذکار و دعوات و پیروی انبیاء و اولیاء واصفيا ، وعبادات وریاضات متروك نمیشود و راه امید مسدود نمیگردد .

و أما اینکه میگویند يك حكمتش این است که نگویند خدای آنچه بیاید مقدر فرماید و بیافریند از جمله بپرداخت و اينك فراغت دارد ، چنانکه یهود بر این عقیدت دارند ، و قول ببداء چاره ماجری را مینماید این نیز برای مردم کوتاه نظر است چه آنانکه بر این عقیدت هستند چنان پندار مینمایند که خداوند این چند طبقه آسمان و زمین و ستارگان و بني آدم وموالید ثلاثة را بیافرید و کناری جست.

ص: 254

عجب این است که منتهای خالقیت خلاق کل را بهمين دانند ، دیگر ندانند این حکیم کل وخالق كل وقائل کن فکان و يكون دائما در عوالم خلقیت و خلاقیت و نمایش معالم قدرت و شئونات إلهيت است يك آني بر نگذرد که در اوصاف إلهيه خود فتور یا بد ، و خلقتها فرماید و عجایب مخلوق ظاهر سازد که از جهات سته برتر و فزونتر و عدد و شمارش از حيز اوهام جمله أيام بیرون باشد ، و جز ذات کبریای مقدسش هیچکس را بر آن علم نباشد « أفَعَیِینَا بِالخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْس مِنْ خَلْق جَدِید »

اگر شئونات كثيره الوهیت وأوصاف سامیه خلاقیت از صد هزاران هزارها یکی را بدانند باين موهومات خرافت آیات راه نمیجویند، و عظمت خالق را باین اندازه ها که میپندارند قناعت نمیکنند ، و ما در کتابی که در أمر إبليس عليه اللعنة خاصة رقم کرده ایم مختصر شرحی باندازه ادراك واستدراك و تفحص ناقص وفهم قاصر خود از قلم فاتر بگذرانیده ، و شرذمه از عظمت ایزد متعال یاد کرده ایم ، تمام آیات و موجودات و مخلوقات یزدانی از زمینی و آسمانی و هر دو جهانی در عظمت خالق قادر بر حسب باطن متحير و مبهوت هستند اگر برزبان ظاهر نیاورند عضو عضو ایشان ذاکر و متحیر است ، و هر يك با ندارۂ ادراك خود بحمد و ثنا میگذراند خواه بداند یا نداند و هر کدام را مدركات ومعلومات بیشتر است شکر و سپاس و اذعانش برتر است .

از این است که ولی کارخانه خداوند منان أمير مؤمنان قاسم دوزخ و جنان را مقام و منزلت بجائی و علوم غير متناهيه بمقامی میرسد که میفرماید « لَوْ کُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یَقِیناً » اگر تمام پرده ها برداشته آید بر يقين من افزوده نمی شود ، يعني مرا آن ديده حقيقت بين و نظر حق شناس و چشم حقايق اتخاذ است که بموجب علوم و معلومات كثيره و حواس و محسوسات افزون از حدود وجهات ومقامات عالیه در مراتب توحید و اطلاعات و افیه از حيثيات عظمت و قدرت حضرت احدیت است که اگر تمام استار کاینات از پیش چشم مخلوقات برداشته شود بر شئونات يقينيه من و توحیدیه من وارواح مكرمه بینش و دانش من و عقاید راسخه ثابته من افزوده نمیشود ، چه علم

ص: 255

و عقیدت و خدا شناسی من بيك مقامی رسیده است که برتر از آن فرض وممكن نمیشود و این استار واغشيه واغطيه برای دیگران است .

و از اینجا معلوم میشود که هرگز درهیچ امری و در هیچ کار خانه و هیچ مقامی در مافوق وما تحت چنانکه در حيز امكان آمده باشد برای آنحضرت حجابی و حائلی نبوده است، و از بدایت خلقت آفرینش بر هر مخلوقی حاضر و ناظر بوده است ، و اگر جز این بودی و برای آنحضرت مکتومات و مستوراتی در کار بودی که بر آن احاطه وعلم نداشت چگونه مصداق « مَا اِزْدَدْتُ یَقِیناً » صحبت می گرفت، و از این است که میفرماید : « أنا خالق السموات و الأرض و بنا عبدالله و بنا عرف الله » وامثال این عبارات شریفه که در طی این کتب یاد کرده ایم .

پس این استار و مستورات برای دیگران است و برای آنحضرت أبدأ ستری ومستوری نیست ، بلکه تمام استار درسترات جلال و علومش مستور ، ومستورات از پرتو وجود وطفیل نمودش در جلوه بروز و ظهوراند « هم او پرده داروهم او پرده در » روح مکرمش بر تمام أرواح أقدم وأرفع است ، و نورهمایونش از تمام أنوار أشرف والطف وأصفى وأضوء ، و باعث ایجاد سایر أرواح وأنوار وأجسام است دیگر کدام چیز از وی مستور و کدام مستور درحضر تش در حالت استتار تواند بود .

برهمه محیط و در حضرت خالق محاط است ، و آنچه دیگران بعد از طی مراتب عاليه وریاضات و عبادات شاقه پس از قرنها ودهرها دریابند و حال اینکه از صد هزاران کرور اندر کرورها یکی است بتمامت پیش از اینکه آن جماعت خواه از مخلوق أرضين یا سماوات باشد بعرصه ایجاد رسیده باشند در خدمتش مشهود است و بر تمام آن شاهد اگر شاهد نباشد چگونه حاکم تواند گردید ، همه مستورها از او ، وجمله مکشوفها از او است ، جز خداوند و رسول خدای صلی الله علیه و آله اورا ، وجز علي علیه السلام خدا و رسولش را چنانکه باید نشناخت .

در بحار الأنوار مسطور است که از حضرت امام رضا علیه السلام از طعم و مزه نان و آب پرسیدند فرمود: « طَعْمِ اَلْمَاءُ طَعْمُ اَلْحَيَاةِ وَ طَعْمُ اَلْخُبْزِ طَعْمُ اَلْعَيْشِ» مزه آب مزه زندگی

ص: 256

و مزه نان مزه زندگانی است ، علامه مجلسي اعلى الله مقامه در مرآة العقول که در شرح اصول و فروع وروضه كافي مرقوم نموده فرموده است که در این حديث صحيح که از باقرين علیهماالسلام مروی است : « مَا عُبِدَ اَللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ اَلْبَدَاءِ » يعني خداوند عبادت نشده است بچیزی مثل بداء ، يعني إيمان بیداء بزرگترین عبادات است یا اینکه ایمان ببداء میخواند بسوی عبادت هر چیز را .

میفرماید : دانسته باش که بداء از جمله مسائلی است که گمان برده اند که جماعت إمامیه در این مسئله متفرد هستند و از سایر طبقات شریکی ندارند ، از این روی گروهی از مخالفين بر امامیه در این مسئله بسي شناعت و نکوهش کرده اند لكن أخبار در ثبوت بداء بسیار و از جانبين مستفیض شده است ، وما بپاره از آنچه در تحقیق آن رسیده است اشارت میکنیم ، و از آن پس ببعضي أخباریکه برای من آشکار و مناسب این مقام است گزارش میکنم .

و بدانکه بداء با الف ممدوده در لغت بمعنی ظہور رأیی است که از پیش نبوده است ، گفته میشود : « بدى الأمر بدو يعني ظهر» و گفته میشود : « بداله في هذا الأمر بداء يعني نشأ له فيه رای » موجود شد و نمود گرفت برای او در این امر رأيي و از این روی واین معنی که مذکور شد مشکل میشود که نسبت بحضرت خدای داده شود ، چه مستلزم این است که علم خدای بچیزی حادث گردد که بآن علم نداشته و این محال است ، و بهمین جهت است که جماعتی از مخالفین در این مطلب بر جماعت إماميه بتاخته اند و ایشان را دستخوش شناعت داشته اند .

اما نظر مخالفين بظاهر لفظ بوده است ، بدون اینکه مقصود آن جماعت را تحقيق کرده باشند حتی اینکه فخررازی که ناصبي ومتعصب است در کتاب المحصل برطریق حکایت از سلیمان بن جریر میگوید که پیشوایان رافضه قول ببداء را برای شیعیان خودشان وضع کرده اند ، پس هر وقت با شیعیان خودگویند : فلان أمرروی داده خواهد شد، و بعد از آن چنانکه خبر داده بودند نشد ، میگویند : برای خدای تعالی در این أمر بدائی حاصل شد.

ص: 257

وعجب تر از این جواب محقق طوسی است در کتاب نقد المحصل از این ایراد مخالفين و سخن بیهوده معاندین باینکه ایشان يعني ائمه دین سخنی در باب بداء نفرموده اند ، و از این مسئله جز در روایتی که از حضرت صادق علیه السلام در حق فرزندش إسماعيل یاد میکند قولی نیست چه آنحضرت إسماعيل را بعد از خودش قائم مقام خود گردانید ، و چون از إسماعيل چیزی ظاهر شد که پسند خاطر مبارکش نگشت لاجرم پسرش موسى علیه السلام را قائم مقام خود گردانید ، و چون از سبب این حال از آن حضرت سؤال کردند فرمود : « بدا لله في إسماعيل » در این امر برای خدا در حق إسماعيل بدائی روی نمود .

و این روایتی است ، و نزد ایشان خبر واحد علمي و عملي را واجب نمیسازد و این عنوان برای آن است که محقق مذکور علیہ الرحمه را احاطه نامه بأخبار نیست بنده حقیر میگوید : گذشته از این مسئله أمر إمامت و ولایت ووصایت نیز باید از جانب خدای ورسول خدای وا بلاغ إمام حاضر در حق وليعهدش باشد ، وائمه اطهار عليهم السلام پیش از پیدایش لیل و نہار بلکه جمله مخلوقات باختيار خداوند تعالی بمقام إمامت نايل و معین بوده اند ، و در صحف آسمانی وصحیفه فاطمه علیهاالسلام مضبوط و مذکور میباشند چنانکه أخبار و أحاديث در این امر از حد احصا خارج و بسیاری در طی این کتب مبارکه مرقوم است .

بالجمله مجلسي أعلى الله مقامه بعداز شرح این مطلب میفرماید : باین معاند يعني فخررازي نگران شوکه چگونه خاك و خاشاك عصبیت چشمش را کور کرده است که بائمه دین علیهم السلام که هیچ مخالف ومؤالفي در فضائل و علوم وورع ایشان انکار نکرده و مخالفت ننموده و ایشان را از تمامت مردمان متقی تر و شئونات ایشانرا از جمله جهانیان برتر ورفيع تر میدانند، نسبت کذب و حیلت و خدیعت میدهد ، و ندانسته است که مانند این گونه الفاظ مجازیه که موهم پاره معانی باطله هستند در قرآن کریم وارد است ، و همچنين أخبار طرفين مثل قول خدای تعالی « اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِ-هِمْ و مَکَرَ اللَّهُ و لِیَبْلُوَکُمْ و لِنَعْلَمَ و یَدالله و وَجْهُ اللّهِ و جَنْبِ اللَّهِ » إلى غير ذلك مما لا يحصى .

ص: 258

و در اخبار جماعت مخالفين و گروه معاندین وارد شده است چیزی که بر بداء بهمان معنی که شیعه قائل بر آن هستند دلالت دارد بیشتر از آنکه در اخبار ما وارد گردیده است مثل دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله بر یهودی ، و أخبار حضرت عیسی علیه السلام که صدقه ودعاء قضاء را تغییر میدهند .

وابن اثیر در کتاب نهاية اللغة در حديت الأقرع والأبرص والأعمی رقم کرده است « بَدَا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یَبْتَلِیَهُمْ ، أي قضا بذلك » چنانکه سبقت نگارش یافت و ابن أثير از علمای اهل سنت وجماعت است ، و همين است معنی بداء در این مقام زیرا که قضاء سابق است و بداء استصواب چیزی است که دانسته شده است بعد از آنکه بآن علم نداشتند، و این معنی و این اطلاق نسبت بخداوند علام جایز نیست انتہی وحال اینکه خدای تعالی میفرماید : « هُوَ الَّذِي قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ »

محقق طوسی علیه الرحمه در تجرید میفرماید « أجل الحيوان الوقت الذي علم الله بطلان حياته فيه ، و المقتول يجوز فيه الأمران لولاه ويجوز أن يكون الأجل لطفا للغير لا للمكلف » مرگ و اجل حيوان و ذی حياة همان وقتی است که خدای تعالی بطلان حیات و زندگانی او را در آنوقت دانسته است ، یعنی زمانیکه در زنده فايدتي و سودی نباشد و زندگی برای او باطل باشد خداوند مرگش را میرساند، اما برای مقتول یعنی کسی که اورا بكشند و بعمر طبيعي خود نميرد ، دو أمر در حال او اگر از حیثیت رسیدن وقت و بطلان حیات نباشد جایز است ، و جایز است که اجل يك لطفی برای غير باشد نه برای مكلف .

وعلامه در شرح خود میفرماید : مردمان در امر کسیکه او را کشته باشند اگر کشته نمیشد اختلاف دارند ، جماعت مجبره گویند که این شخص البته وقطعا میمرد یعنی اگر بقتل هم نمیر سید میمرد یعني زمان زندگانیش بپایان رسیده بود و بایستی بهر نحو باشد از جهان بیرون شود ، وأبوالهذيل علاف بر این قول است ، و پارۂ از بغداديين بر آن سخن هستند که اگر کشته نمیشد قطعا زندگانی میکرد یعني کشته

ص: 259

شدنش مرگ حتمی و طبیعی او نبوده است ، و بیشتر محققین گفته اند که جایز است زندگانی بکند و جایز است که بمیرد و بعد از آن اختلاف ورزیده اند .

پاره از این محققين گفته اند : اگر از حال او معلوم بوده باشد که اگر کشته نشود زندگانی خواهد کرد، برای او دو اصل خواهد بود، وجبائیان و اصحاب این دو تن گفته اند ، و همچنين أبو الحسين جبائی گفته است که اجل این شخص همان وقتی است که در آن وقت بقتل رسیده است و برای او اجلي و مدتی دیگر نیست و نبود اگر کشته نمیشد ، پس اگر گویند : اورا معیشتی است این اجل ومدتی برای او في الآن نیست که حقیقی باشد بلکه تقدیری است ، واین سخن در اینجا پایان گیرد ، و خدای تعالی میفرماید : « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ ۖ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ».

فخر رازی در تفسیر این آیه شریفه میگوید : در این آیه دوقول است : أول این است که در همه چیز عموم دارد چنانکه ظاهر لفظ مقتضی همین معنی است ، گفته اند : « إن الله يَمحُو مِنَ الرِّزقِ وَ يَزيدُ » و بر این گونه قول دراجل و سعادت و شقاوت وإيمان وكفر ، واین مذهب عمرو بن مسعود است ، وجابر از رسول خدا صلی الله علیه و آله این را روایت کرده است .

و قول دوم این است که این معنی عام نیست و عموم در همه چیز ندارد بلکه خاصة در بعضی اشیاء است و در بعضی اشیاء دیگر نیست ، و در اینجا چند وجه است : یکی این است که مراد از محو و اثبات نسخ حكم متقدم واثبات حكم آخر بدل از حکم منسوخ أول است ، دوم این است که خدای تعالی محو میفرماید از دیوان حفظ آنچه را که نه در شمار حسنه و نه سیئه است، زیرا که حفظه مأمور هستند بکتابت هر قولي وفعلي وجز این ثابت میشود .

سوم این است که خدای تعالی اراده فرموده است بمحو این را که هر کسی گناهی کرد این گناه را در دیوان عمل او ثبت نمایند ، و چون از آن گناه توبه نمود آن معصیت را که از آن توبه نمود از دیوان عملش محو نمایند .

چهارم این است که خداوند محو میگرداند آنچه را که میخواهد و آن کسی

ص: 260

است که اجلش سر رسیده است و نامش از دفتر احیا محو میشود ، و باز میگذارد آنکس را که اجلش نرسیده و او را ثبت مینماید .

پنجم این است که خداوند تعالی ثبت میگرداند در أول هرسال ، و چون آنسال بپایان رسید آن کتاب محو میشود و کتابی دیگر برای زمان آینده ثبت میگردد .

ششم این است که خداوند محو میگرداند نور ماه را ، و ثبت مینماید نور شمس را .

هفتم این است که خداوند محو میفرماید دنیا را و ثبت مینماید آخرت را .

هشتم این است که این امر در ارزاق و محن و مصائب است خداوند در کتاب ثبت میکند پس از آن بدستیاری دعا وصدقه زایل میفرماید ، و در این حیثیت انگیزش وحث برانقطاع يافتن بحضرت خدای تعالی است

نهم تغير أحوال بنده است پس آنچه از وی گذشته پس آن محو است و هر چه حاصل و حاضر است فهو الاثبات .

دهم این است که زایل میگرداند هر چه را که خود میخواهد از حكمش و هیچکس را اطلاعی بر غیب و پوشید؛ إلهي نيست ، پس خداوند تعالی متفرد بحكم است بدانگونه که خود خواهد ، و خداوند بایجاد واعدام واحياء واما ته واغناء وافقار مستقل است بحیثیتی که هیچکس از آفريدگان او بر این غیوب مطلع نیست .

فخر رازی بعداز نگارش این بیانات میگوید : بدانکه در این باب مجال عظیم است ، پس اگر گوینده بگوید : آیا نه چنان است که شما گمان می برید که مقادیر سابقه قد جف بها القلم ، پس چگونه با این معنی استقامت میجوید محو و اثبات ؟ میگوئیم : این محو و اثبات نیز از جمله چیزهائی است که قد جف به القلم ، پس محو نمیشود مگر آنچیزی که در علم خدای سبقت گرفته و قضای خدا محو آن است ، پس از آن میگوید : جماعت رافضه میگویند : بدا بر خدا جایز است و آن این است یعنی معنی آن این است که چیزی را معتقد شود و از آن پس برای او ظاهر شود چیزی بر خلاف آنچه بر آن اعتقاد داشت ، واین جماعت تمسك جسته اند بقول خدای تعالی :

ص: 261

« يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ » کلام رازی باینجا منتهی میشود .

مجلسی میفرماید : نمیدانم این کلام را که رازي بر این جماعت افتراء بسته است از کجا اخذ کرده است ! با اینکه کتب علمای متقدمين إماميه مثل صدوق و مفید و شیخ و مرتضی و غیر از ایشان رضی الله تعالی عنهم مشحون به تبری از این بیان است ، و جماعت إمامیه جز بپاره آنچه سابقا ذکر شد یا بآنچه از آنها نیز بصواب نزدیکتر است سخن نمی گویند چنانکه بزودی آگاه شوی ، و عجب این است که ایشان در اکثر موارد نسبت میدهند بپروردگار تعالی آنچه را که شایسته بآن نیست و گروه إماميه قدس الله أرواحهم بسی مبالغه مینمایند در تنزیه خدای تعالی و بدستیاری حجج بالغه روی ایشانرا سیاه مینمایند ، وچون ایشان نمیتوانند نقصی بر حسب عقاید خودشان بر إمامیه وارد نمایند بأمثال این اقاويل فاسده باین جماعت افتراء ودروغ وارد میکنند ، وحال اینکه افتراء و بهتان جز دأب جماعتی که عاجز باشند نیست .

و اگر فرض بشود که پاره اشخاصی از جهال که خود را متشیع میشمارند باین معنی قائل شده باشند إمامیه از چنين کس و قول او بیزاری میجویند چنانکه از این ناصبی یعنی فخر رازی و امثال او واقاويل فاسده ایشان براءت میجویند ، وأما آنچه در توجیه بداء گفته شده است یکی صدوق علیه الرحمه که در توحید خودش میفرماید : « ليس البداء كما تقوله جهال الناس ، إلى آخر بياناته » که در این فصل مذکور شد.

و شيخ الطائفه كليني قدس روحه در کتاب الغيبة بعداز ایراد اخبار مشتمله بر بداء در باب قيام قائم علیه السلام میفرماید : وجه در این اخبار اگر صحیح باشد این است که امتناع ندارد که خداوند تعالی موقت داشته باشد این وقت را یعنی زمان قیام وظهور قائم عجل الله تعالی فرجه را در اوقاتی که مذکور شده است ، و چون متجدد گشت آنچه تجدد گرفت مصلحت را تغییری روی داد و مقتضی گردید تأخيرش بوقت دیگر ، و براین نهج است در ما بعد آن ووقت أول وهر وقتی جایز است که مؤخر گردد مشروط باینکه متجدد نشود تغيير آنچیزی را که مصلحت تأخیرش را

ص: 262

اقتضا نماید تا بیاید آنوقتی که چیزی تغییر دهنده آن نباشد ، و این وقت محتوم خواهد بود .

و بر این وجه تأویل میشود تأویل آنچه روایت شده در تأخیر اعمار از اوقات آن وزیادت در آن در حال دعاء و صله رحم و آنچه روایت نموده اند در تنقيص اعمار از اوقات خودش الى ماقبلش در حال ظلم نمودن وقطع رحم کردن وغير ذلك ، وخداوند تعالی اگر چه بهر دو امر عالم است ، پس ممتنع نخواهد بود که یکی از آن دو معلوم باشد بشرطی و آن دیگر بدون شرط ، و این جمله را خلافی در آن در میان اهل عدل نیست

و بر این وجه تأویل میشود نیز آنچه روایت شده است از اخبار ما که متضمن است بر لفظ بدا ، و روشن میگردد که معنای آن نسخ بر آن چیزی است که جمیع اهل عدل اراده کرده اند در آنچه نسخ در آن جایز است یا تغیر شروط آن جایز است اگر طریق آن خبر از کاینات باشد ، زیراکه بدا در لغت بمعنی ظہور است ، پس امتناعی نخواهد داشت که از افعال خداوند متعال ظاهر گردد از بدا آنچه را که خلاف آنرا گمان میبردیم یا اینکه بدانیم و شرطش را ندانیم .

و از این جمله است آنچه را که سور بن عبدالله از أحمد بن محمد بن عیسی از أحمد بن محمد بن أبي نصر از حضرت أبي الحسن الرضا علیه السلام روایت کرده است که فرمود : علي بن الحسين وقبل ازوى علي بن أبي طالب ومحمد بن علي وجعفر بن محمد علیهم السلام فرمودند : « کَیفَ لَنا بِالحَدیثِ مع هذِهِ الآیَهِ : یَمْحُوا اللهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ » چگونه حدیث آوریم با اینکه این آیه شریفه را خدای بفرموده است

یعنی چگونه میتوان حکمی نمود یا از آینده خبری داد با اینکه خدای چنین فرموده است ، زیرا که میتواند آن اخبار یا آن حکم دیگرگون و خبر ما و حكم ما از صحت خارج شود ، و خدای را بدائی در آن ظاهر گردد ، پس أما آنکس که میگویدکه خدای تعالی تا چیزی مقام کونیت نداشته باشد بآن عالم نیست البته کافر است ، و این سخن باينجا منتهی میشود

ص: 263

راقم حروف گويد : و كان الله عالماً اذلا معلوم ، بالجمله علامه مجلسي میفرماید ، در این مسئله ، در این مسئله وجوه دیگر گفته اند : اول آن چیزی است که سید داماد رضی الله تعالى عنه در کتاب نبراس گفته : در آنجا که فرموده است : منزلة بداء در تکوین در حکم منزلت نسخ است در تشریع ، پس آنچه در امر تشريعي و أحكام تكليفية نسخ شود این منسوخ در مقام امر تکوینی و مكونات زمانيه بداء است پس نسخ گويا بداء تشریعی است ، و بدا گویا نسخ تکوینی است ، و در قضاء و حکم محکم خدائي بدائی نیست ، وهمچنين نسبت بحضرت حق تعالی و مفارقات محضه از ملائکه قدسیه .

و همچنین در متن دهری که ظرف مطلق حصول الفار" والثبات، البات "وعاء عالم وجود است بتمامت بدائی نمیباشد ، و بداء در مقدر در امتداد زمانی است که موافق تقضى وتجدد وظرف، التدريج والتعاقب است و بالنسبة بسوى كاينات زمانیت و آنچه در عالم زمان ومكان و اقليم ماده وطبیعت است ، وهمانگونه که حقیقت نسخ عند التحقيق انتهاء حكم تشریعی و انقطاع استمرار آن است نه رفع و ارتفاع آن از وعاء واقع پس براین حال و این منوال حقیقت بداء در مقام فحص و پژوهش بالغ همان انبتات استمرار امر تکوینی و انتهاء اتصال افاضه است ، و مرجع آن بسوی تجدید زمان كون وتخصيص وقت افاضه میباشد «لانه ارتفاع المعلول الكاين عن وقت كونه وبطلانه في حد حصوله » است کلام سید داماد باين مقام اختتام جوید

وجه ثاني چیزی است که پاره افاضل در شرحی که بركافي نموده است یادکرده است ، و پاره از علمای معاصرين بمتابعت او رفته اند و آن این است که این فاضل ميفرمايد : قوام منطبعة فلكية احاطة بتفاصيل آنچه بزودی واقع خواهد شد از امور دفعة واحده ندارد چه این امور را تناهی نمیباشد که این قوا بتواند بر آن احاطه کند بلکه استعداد این قوی بدان میزان و درجه است که حوادث آتيه شيئاً فشيئاً وجملة فجملة اسبابها وعللها بر نہجی مستمر و نظامی مستقر در آن انتقاش پذیرد و بدرستیکه آنچه حادث میشود در عالم كون وفساد همانا از لوازم حركات افلاك است

ص: 264

که در حضرت خدای مسخر و نتایج برکات آنست ، پس این معلوم میدارد که هر وقت چنان باشد چنین خواهد بود .

پس هر وقت برای آن علمی باسباب حدوث أمر ما في هذا العالم است حکم میکند بوقوع آن در آن ، پس این حکم در آن منتقش میشود و بسا باشد که بعضی از آن اسبابی که موجب وقوع حادث بر خلاف آنچه بقیه اسباب موجب آن است که اگر این سبب، نبود تأخر میجوید و علم برای آن حاصل بآن تصدقی که بزودی بآن موفق شد پیش از این وقت بواسطه عدم اطلاعش بر سبب این سبب و از آن موقع و أوان آن میرسد و بر آن مطلع میگردد ، وباين واسطه بر خلاف حكم أول حكم مينمايد و باین علت نقش حکم سابق از آن محو وحکمی دیگر ثابت میگردد .

مثلا چون حاصل شد برای اوعلم بموت زيد بفلان مرض در فلان شب اسباب مقتضی این میشود لکن برای او علم حاصل نشده است بتصدق دادن زيد بزودی قبل از این وقت بعلت عدم اطلاع او بر آن اسبابی که بعد از آن موجب تصدق دادن وی شد و از آن پس بآن علم حاصل کرد و كان موته بتلك الأسباب ، و مشروط باينكه تصدق ندهد لاجرم از نخست بموت زید حکم میکند ، وثانياً بعافيت وصحت او حكم مينمايد « وإذا كانت الاسباب لوقوع امر ولا وقوعه متكافئة » وحاصل نشده باشد برای او علمی باینکه بعداز آن یکی از آن دو را ترجیح بدهد بعلت عدم مجىء او آن سبب رجحانی که بعد از آن خواهد آمد لاجرم برای او در وقوع این امر یا واقع نشدن آن تردد حاصل میشود ، و یکدفعه در وی وقوع و دفعه دیگر لا وقوع منتقش میگردد .

پس این است سبب در بداء و محو واثبات و تردد و امثال این در امور عالم پس هروقت متصل شد باین قوی نفس پیغمبر يا نفس إمام علیه السلام و در نفس او پاره از این امور قراءت شد ، آن نفس شریف و آن پیغمبر و امام را جایز است که خبر بدهد آنچه را که بنظر قلب خود دیده یا بنور بصيرتش مشاهدت فرموده یا بگوش دلش بشنیده است

ص: 265

وأما نسبت دادن تمام این امور را بخداوند تعالی بواسطه این است که آنچه جاری بشود در عالم ملکوتی همانا جاری میشود باراده خدای تعالی بلکه فعل ايشان بعينه فعل خداوند سبحان است چه ایشان با خدای عصیان نمیورزند در آنچه ایشانرا امر فرموده ، و جای میآورند آنچه را که آن مأمور شده اند ، چه برای ایشان داعی بر فعل و کار نیست مگر اراده خداوندی جل وعز چه اراده ایشان نسبت بارادۂ خدائی مستهلك است ، و مثل ایشان مثل حواس انسانی است که هر وقت انسان بامری محسوس قصد نماید حواس بآنچه قصد کرده است امتثال واطاعت اورا مینمایند

پس هر گونه کتابتی که در این الواح وصحف تكون پذیرد آن نیز مکتوبی است مرخداوند عز وجل را بعد از آنکه از آن پیش حکم و قضای خدائی برای آن مكتوب بقلم أول كبريائى صادر شده است از این روی که همه بقضاء سابق وقلم أول خدائی میباشد صحت میپذیرد که ذات خداوندی و نفس إلهي بأمثال این توصیف شود بر حسب این اعتبار مذکور ، و اگر این امور مشعر بتغير و سنوح باشد و خداوند سبحان از این نسبت منزه است چه هر چه یافت بشود یا بعداز این بزودی پدیدار میشود از عالم ربوبیت خداوندی خارج نیست

وجه سوم این است که بعضی از محققین مذکور داشته و میگوید : تحقيق قول در مسئله بداء این است که تمامت امور از عام آن وخاص آن ومطلق آن و مقید آن و منسوخ آن و ناسخ آن ومفردات ومركبات واخبارات وانشاءات آن بحیثیتی که هیچ از آن خارج و پراکنده نگردد در لوح منتقش میباشند ، و ملائکه و نفوس قدسيه علوية وسفلية از آن مستفیض میشوند ، و گاهی این امر عام مطلق یا منسوخ میباشد بر حسب آنچه اقتضا مینماید آن را حکمت کامله از فیضان در این وقت و متأخر میگردد مبین بآن وقتی که حکمت تقاضای فیضانش را در آن وقت دارد ، و این نفوس علويه و آنچه همانند آن است تعبیر میشود از آن بكتاب محو واثبات و بداء عبارت از این تغییر در این کتاب است .

وجه چهارم آن است که سید مرتضی علیہ الرضوان در جواب مسائل اهل ری مذکور

ص: 266

داشته و آن این است که فرموده است مراد ببداء نسخ است وادعا نموده است که بداء خارج از معنای لغوی خودش نیست

مجلسی میفرماید : این جمله که مذکور شد اقوال و عقایدی میباشد که در باب بداء مذکور نموده اند وسوای این وجوه دیگر گفته اند که حاصلی در ایراد آن نیست ، و این وجوهی را که ما ایراد نمودیم پاره از معنى بداء بريك سوى است و هیچ مناسبتی باهم ندارد و بعد ما بين آن مانند بعد زمين است از آسمان ، و پاره از این وجوه بر مقدماتی مبنی است که در دین ثابت نیست بلکه اجماع مسلمين مدعی خلاف آن هستند ، و کل آن مشتمل است بر تأويل نصوص كثيره که ضرورتی داعی آن نیست ، و اگر بخواهیم در هر يك از آن جمله بتفصيل سخن بیاوریم بدرازی سخن ناچار شويم ، وما آنچه را که برای ما ظاهر شده است از اخبار و آیات بحیثیتی که نصوص صریحه بر آن دلالت کند وعقول صحیحه از آن انكار نجوید مذکور میداریم و بالله التوفيق

همانا ائمه هدى صلوات الله علیهم که این مبالغت را در امر بداء فرموده اند برای رد بر جماعتی از یهود است و هم بر نظام پاره از جماعت معتزله که میگویند : خداوند تعالی تمام موجودات را دفعة واحدة بيافريد برهمان حال که الان بر آن حال است از حیثیت معادن ونباتات وحيوانا وانساناً، وخلقت آدم را بر خلقت بنی آدم مقدم نداشت ، و این تقدم که در نظر میآید در ظهور آنها واقع نمی شود نه در حدوث و وجود آن ، و این عنوان را از جماعت یهود أخذ كرده اند که میگویند : خداوند تعالی از کار خلقت فراغت یافته است

و این طایفه این مقاله را از اصحاب کمون وظهور از فلاسفه أخذ كرده اند وهم رد بر پاره فلاسفه که بعقول ونفوس فلكيه قائل هستند و گویند : خداوند تعالی بر حسب حقیقت جز در عقل أول اثر ندارد ، واین جماعت کسانی هستند که خدای را ازملك خودش برکنار و حوادث را باین عقول و نفوس منسوب میدارند .

و همچنین این مسئله را برطبقه دیگر از ایشان ایراد نمایند که گفتند :

ص: 267

خداوند تعالی جمیع آفریدگان خودرا در دفعه واحده دهر به ایجاد فرمود و باعتبار صدور ترتیبی در آن نیست بلکه ترتیب آنها در ازمان است فقط چنانکه اجسام مجتمعه ترتب زمانی ندارد بلکه ترتیب آنها در مکان است فقط

پس حضرات ائمه معصومين صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين تمام این عناوین را نفی کردند ، و اثبات نمودند که خداوند تعالى كل يوم في شأن از حيثيت اعدام چیزی واحداث چیزی دیگر ، وميراندن شخصی وزنده ساختن شخصى ديگر إلى غير ذلك ، و اين فرمایش را از آن نمودند که بندگان خدای حالت تضرع و مسئلت بحضرت خدای و طاعت و عبادت و تقرب خواستن بدرگاه ایزدی را بآنچه اصلاح مینماید امور دنیا و عقبی ایشان را متروك ندارند و برای اینکه امیدوار باشند در آن حال که بفقراء تصدق میدهند ، و صله رحم بجای میآورند ، و با والدین نیکوئی میورزند ، ونشر معروف واحسان میکنند بآنچه وعده داده شده در ازای آن از طول عمر وفزونی روزی و جز آن .

و بعداز این بیانات دانسته باش که آیات و اخبار دلالت بر آن مینماید که خداوند متعال دو لوح بيافريده ، و در این دولوح آنچه از کاینات حادث میشود ثبت می گردد : یکی لوح محفوظ است که اصلا در آن یعنی در آنچه در آن ثبت است تغیری روی نمی دهد ، و این مطابق است باعلم خدای تعالی ، ودیگر لوح محو واثبات است و در این لوح چیزی ثبت میشود و بعد از آن بواسطه حکمتهای بسیار که برخردمندان مخفی نیست محو میگردد

مثلا در این لوح ثبت شده است که عمر زيد مثلا پنجاه سال است و معنی این آنست که مقتضی حکمت که اگر زید کاری نکند که موجب طول یا قصور عمرش گردد پنجاه سال عمر نماید وگرنه فزونتر یا کمتر گردد ، چنانکه طبیب حاذق چون بر مزاج شخص مطلع شد حکم میکند عمر این شخص بسبب اين مزاج شصت سال تواند شد ، اما اگر زهری بخورد و بمرد بادیگری او را بکشت وزندگانی وی از آن اندازه کمتر شد ، یادوائی را استعمال کرد ومزاجش نیروگرفت و برمدتش

ص: 268

بیفزود باقول طبيب مخالف نخواهد بود پس این سببی دیگر و حادثه دیگر پیدا کرد .

وتغير واقع در این لوح را بداء نامند « إما لأنه مشبه به كما في ساير ما يطلق عليه تعالى من الابتلاء والاستهزاء و السخرية و أمثالها » یا برای این است که ظاهر میشود برای ملائکه یا مخلوق گاهی که خبر میدهند بایشان امرأول را بر خلاف آنچه دانسته بودند أولاً ، و در تحقق این دو لوح كدام استبعاد ، ودراین محو و اثبات چه استحاله است تا محتاج بتأويل و تكلف شوند ، و اگر حکمت در این امر برای ما ظاهر نشود بواسطه این است که عقول ما از احاطه بآن عاجز است با اینکه حکمتها در آن ظاهر است :

از جمله فواید و حکمتهای آن ، یکی اینست که ظاهر بشود برای ملائکه مکتوبات در لوح ومحض الطاف خفيه إلهيه به بندگان خود بر آن مطلع شوند ، ودر دنیا آنچه استحقاقش را دارند برسند ، و بر معرفت ایشان فزودن آید .

و از آنجمله این است که بندگان یزدان بدستیاری اخباری که از پیمبران وحجج حضرت سبحان علیهم السلام بایشان میشود بدانند که برای اعمال حسنه ایشان مانند این تأثیرات است در صلاح امور ایشان ، و برای اعمال سیئه ایشان تأثیراتی است در فساد امور ایشان ، لاجرم این اخبار و اظهارات دعوت مینماید بندگان را باعمال خيريه ، و باز میدارد ایشانرا از کارهای نا ستوده ناخوب ، و با این بیان ظاهر گردید که لوح محو و اثبات را بر لوح محفوظ يك حيثيت تقد می است چه این لوح محو و اثبات که بعضی مطالب را ظاهر و مخلوق را بر آن مطلع میسازد سبب حصول بعضی أعمال ميشود و باين واسطه حصول آن در لوح محفوظ انتقاش ميگيرد .

و نبایست توهم نمایند که بعداز آنکه حصول آن یعنی مسئله قطعیه آن مثل اینکه اگر زید صدقه بدهد رفع بلا میشود و اگر ندهد نمیشود و حصول آن که عبارت از دادن صدقه یا ندادن باشد در لوح محفوظ ثبت میشود دیگر در محو واثبات چه فایده خواهد بود ، زیرا که بواسطه محو و اثبات حصولش بلوح محفوظ منتقش می شود

ص: 269

وازجمله آن حکم شریفه این است که چون انبیاء و اوصیاء علیهم السلام پارہ اوقات از کتاب محو و اثبات خبری داده اند ، و از آن پس بر خلافش حديث فرموده اند بر مخلوق خدای اذعان بآن لازم شود ، و در این اخبار واذعان يكنوع تشديد و سخت گرفتنی برایشان گردد تا سبب مزید اجر وثواب ایشان شود چنانکه در سایر ابتلاءات بندگان خدای که خدای ایشان را بآن آزمایش میفرماید از تکالیف شاقه همين حال را دارد ، وهمچنین برای ایراد اموری که بیشتر عقول از احاطه بآن عاجز است سبب گردد ، و باین علت جماعت مسلمانانی که بدرجات يقين فايز شده اند از آن مردم ضعیف العقیده که قدم راسخی درراه دین ندارند ممتاز شوند

و از آن جمله این است که این اخبار موجب تسليه خاطر گروهی از مؤمنين گردد که منتظر فرج و گشایش أمر أولياء الله و غلبه یافتن حق و أهل حق هستند چنانکه در قصه نوح علیه السلام گاهی که قوم او بهلاك و دمار اخبار شدند ، و از آن پس چندين مرة تأخير يافت روایت شده است ، و چنانکه در فرج و گشایش كار أهل بیت علیهم السلام وغلبه ایشان روايات كثيره است

چه حضرات أهل بيت صلوات الله علیهم اگر شیعیان خودرا در بدایت ابتلای ایشان باستيلاء مخالفين و شدت محنت شیعه خبر میدادند که فرج و گشایش کار جز پس از هزار سال یا دوهزار سال نخواهد بود البته نومید و متنفر و منزجر و از دین اسلام باز میشدند ، لكن ايشان شیعیان خودرا بتعجيل فرج حدیث کردند ، و بسا میشد که شیعیان را خبر میدادند که در زمانهای نزديك فرج ميرسد تا امیدوار بوده بردین خود ثابت و بانتظار فرج مثاب شوند ، واز این روی میباشد که توقیت و تعیین وقت مکروه است .

از علي بن يقطين مروى است که حضرت أبي الحسن علیه السلام با من فرمود : « الشيعَةُ تُرَبَّى بالأَمانيِّ مُنْذُ مِأَتَيْ سَنَةٍ » از دویست سال قبل تا کنون جماعت شيعة بأماني یعنی بامیدواری و آرزومندیها و نوید یافتنها پرورش یافته اند ، وعلتش همان است که مذکور شد ، ودر حقیقت مثل آن است که طفلی را برای اینکه تربیت و تعلیم شود

ص: 270

وعده ها میدهند که برای ده سال دیگر او مناسب است ، والبته در آن موقع هم بآن فايز ميشود اما چون تنگ حوصله وسبك روح وعجول است ، و اگر بخواهند ده سال اورا منتظر گذارند أبداً طاقت وصبر نیاورد و پشت پای بر مقصود زند ، لاجرم همواره وعده نزديك بدو دهند و با او به کیت و لعل بگذرانند تا هر دو بمقصود رسند

بالجمله ميگويد : يقطين با پسرش علی گفت : ما را چه باک است که با ما میگویند : فكان ، و با شما میگویند فلم يكن ، علي گفت : آنچه باما وشما گویند از يك مخرج است جز اینکه أمر شما حاضر است و خالص آن را بشما عطا میکنند چنان است که باشما گفته اند : وأمر ما حاضر نیست ، ومارا بأماني و آرزومندی معلل میدارند ، پس اگر باما بگویند که ظهور این امر جز تا مدت دویست سال ياسيصد سال نخواهد بود دلها سخت وقاسی میگردد و بیشتر مردمان از دین اسلام باز گشت مینمایند ، لكن ايشان را همی وعده دهند وگویند: تا چند سرعت دارد و نزديك است. برای تألیف قلوب ناس و نزديك نمودن فرج را .

علامه مجلسى أعلى الله مقامه ميفرمايد : در این باب در کتاب بحارالانوار در کتاب نبوت خصوصاً در أبواب قصص نوح وموسى وشعيا علیهم السلام، ودر كتاب الغيبة از این گونه اخبار بسیار یاد کرده ایم ، پس أخبار أئمه هدی علیهم السلام ببعضی چیزها که خلافش ظاهر میشود از قبیل مجملات و متشابہاتی است که از ایشان بموجب اقتضای حکم عديده صادر گشته و از آن پس تفسیر و بیانش را خودشان بفرموده اند .

و اینکه میفرماید : فلان أمر در فلان وقت واقع میشود معنایش این است که اگر چنین باشد ، و اگر واقع نشود فلان أمرى كه منافی آن است ، و آن شرط را مذکور نفرموده اند ، چنانکه در نسخ قبل الفعل فرموده اند و این مسئله را در باب ذبح إسماعيل علیه السلام مذکور داشته ایم وايضاح نموده ایم .

پس معنى قول حضرات معصومین علیهم السلام که فرموده اند : « ما عبدالله بمثل البداء » این است كه إيمان ببداء از اعظم عبادات قلبية ميباشند ، زیرا که صعوبت دارد و باوساویس شیطانیته که در آن میشود معارضه مینمایند و بعلت اینکه در اقرار بآن است

ص: 271

که خلق وامر بخداوند تعالی مخصوص است ، واين ايمان واعتقاد بدرجۂ کمال توحيد است یا معنی این است که از اعظم اسباب ودواعی برای عبادت پروردگار تعالی است چنانکه تورا معلوم افتاد

و همچنین است خبر ایشان که فرموده اند : « ماعظم الله بمثل البداء » خداوند را مانند ایمان وقبول ببداء بعظمت نستوده اند ، احتمال هر دو وجه را دارد ، و اگرچه وجه أول در آن اظهر است ، و أما قول حضرت صادق صلوات الله علیه که سبقت نگارش یافت اگر مردمان بدانند که در قائل شدن ببداء چه اجری است هرگز از تکلم در آن سستی وغفلت و تسامح روا ندارند برای این است که چنانکه مذکور شد اکثر مصالح عباد بقائل بودن ببداء موقوف است ، چه اگر اعتقاد داشته باشند که هرچه در ازل مقدر شده ناچار باید حتماً وقوع یابد ، دیگر از بابت مطالب خودشان در حضرت یزدان زبان بمسئلت ودست بدعا نگشایند ورشته عرض آرزو را نکشانند و بحضرت یزدان تضرع واستكانت نجويند و از نقمتش نترسند و برحمتش امیدوار نشوند وكذلك غير ذلك .

و أما اینکه این امور از جمله اسبابی است که در ازل مقدر شده است که آن امر بآن واقع شود نه بدون آن ، همانا این مطلب از مطالبی است که عقول اکثر مردمان از آن قاصر است ، پس ظاهر شد که این لوح وعلم ايشان بما يقع فيه از محو واثبات برای ایشان اصلح از هر چیزی است

مجلسی میفرماید : در اینجا اشکالی دیگر وارد است و آن این است که از اكثر أخبار ظاهر میشودکه بداء واقع نمیشود در آنچه علم آن بأنبياء وأئمته هدى علیهم السلام ميرسد و هم از بسیاری اخبار مستفاد میشود که در آنچه علمش بایشان میرسد نیز بداء واقع میشود ، وممكن است جمع میان هر دو چندين وجه :

نخست این است که مراد بأخبار أدله عدم وقوع بداء در آن چیزها باشد که بحضرات أنبياء وأئمه رسیده باشد بر طریق تبليغ باينكه أمر شده باشد که ایشان بمردمان

ص: 272

تبلیغ فرمایند ، و در این وقت أخبار ایشان بآن از جانب خودشان باشد نه بر وجه تبليغ .

دوم این است که مراد بأخبار اوله وحی باشد ، وخبرهائی که ایشان میدهند از راه الهام و اطلاع نفوس ایشان بر صحف سماویه باشد، و این معنی قریب بأول است .

سوم اینست که اوله محمول برغالب باشد ، پس منافي نخواهد بود آنچه واقع بشود بر سبیل ندرت .

چهارم آن بیانی است که شیخ قدس سره بأن اشارت کرده است که مراد بأخبار اوله عدم وصول خبر است بسوی ایشان واخبار ایشان بر سبیل حتم است ، پس با این معنی اخبار ایشان بر دو قسم است :

یکی آن خبری است که وحی شده است با یشان و آن از امور محتومه است وحضرات أنبياء وأوصياء بهمان صورت اخبار مینمایند و بدائی در آن نیست .

دوم این است که آنچه بایشان وحی میشود نه براین وجه است ، پس ایشان اینگونه خبر میدهند و بسیار باشد که مشعر هستند باحتمال واقع شدن بداء در آن وراقم حروف در أحوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام بلطایف این معنی اشارت کرده است ، و چنانكه أمير المؤمنين علیه السلام بعداز أخبار بسبعين فرمود : « و يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ » و این وجهی است قريب .

پنجم اینست که مراد بأخبار أوله این است که ایشان از چیزی خبر نمیدهند که وجه حکمت در آن بر خلق ظاهر نباشد تا موجب آن نشود که مردمان تکذیب أقوال أنبياء و ائمه علیهم السلام را نمایند، بلکه اگر خبر بدهند بچیزی از آن ، ظاهر میشود وجه صدق در آنچه بآن خبر داده اند مثل خبر عیسی و حضرت خاتم الأنبياء صلوات الله وسلامه عليه و آله وعليهم در آنجا که مارظاهر باشد و ظهور مهار بر صدق مقال ایشان دلالت کرد که بواسطه صدقه از زخمش بیاسودند ، و پاره أفوال که در این باب مذکور است در باب ليلة القدر مسطور است .

صدر الحكماء المتألهين أعلى الله مقامه در شرح اصول كافي ميفرماید : این تشنیعات و مطاعنی که مردم بر قبول بداء دارند بواسطه قصور أفهام و کمی حوصله اذهان

ص: 273

ایشان از ادراك آن است بر وجهی که قواعد علمية قدح آنرا ننماید و اساس حکمی رخنه در ارکانش نیفکند ، و خللی در تنزیه خدای و توحیدش نیاورد ، و چگونه جز این تواند بود و حال اینکه بیشتر مردمان در مراحل انحطاط ودرجات نزول از ذروه این عالم و رفعت و سنام آن هستند، زیرا که این مطلب از علوم صعبه ایست که حضرت صادق علیه السلام در باب اینگونه علوم میفرماید : علومنا صعب مستصعب ، إلى آخر الحديث

چنانکه سليمان بن جرير زيدي و فخر رازي که از وی حکایت میکند میگوید که ائمه جماعت رافضه دو مقاله برای شیعیان وضع کرده اند که با این دو مقاله هیچکس برایشان ظفرمند نمیتواند بود : یکی قول ببداء است ، پس اگر وقتی بگویند زود است که برای ایشان امری روی نماید ، و بعداز آن چنانکه خبر داده اند روی نگشاید گویند : خدای را در آن بدائی روی داده ، زرارة بن أعين که از قدمای شیعه و از علامات ظهور امام عصر علیه السلام خبر میدهد میگوید :

و تلك أماراة تجيء لوقتها *** وما لك عمنا قدر الله مذهب

ولولا البداء سميته غير فائت *** رفعت البدا نعت لمن يتقلب

و لولا البدا ماكان ثم تصرف *** وكان كنار دهرها تتلهب

و كان كضوء مشرق بطبيعة *** و لله عن ذكر الطبايع مهرب

مقاله دوم تقیه است چه هر وقت اراده چیزیرا کردند بآن متکلم میشوند وهروقت بایشان گفتند : این خطاء است یا بطلان آن برای ایشان ظاهر شد میگویند: ما از راه تقیه چنين گفتیم ، و از این هردو جوابها داده اند ، و تقیه وقتی است که شخص بر جان خود يا أهل یا أصحاب خود بترسد و گرنه در بعضی مواقع که خلل در کار دین افکند أبدأ جایز نیست چنانکه بیانش در جای خود مذکور است ، بالجمله جناب صدر الحكماء المتألهین شرحی مبسوط در باب بداء وتقيه ومقالات مختلفه که از موافق و مخالف رسیده ، و در تحقيق نسخ و لوحين محفوظ و محو و اثبات ، در اینکه زمان متجدد الحصول وفرق میان نسخ وبداء و محو و اثبات وأقوالی که از حكما وعلما در این مسائل شرح داده اند مرقوم و مسئله بدا و تقیه را بروفق شرع تصریح میفرماید .

ص: 274

و در تصحیح امر بداء می گوید : دانسته باش که خداوند را مراتبی و اسماء حسنی را مظاهری و مجالی است که در پاره مقالات اشارت کرده ایم ، و هم اکنون میگوئیم : برای یزدان تعالی در طبقات ملكوت سماوات و ارض و بواطن آن عبادی روحانيين ونفوسی مدبرین است که مرتبت ایشان فرودتر از سابقين مقر بين است ، چه سابقين مقر بين را در أعلى عليين مقام است وعالم ایشان عالم أمر و عالم قضائی است که بالكلية از تجدد و تغيير وانقضاء مبری است .

لكن این نفوس ملکوتی هستند، و اگر چه درجه ایشان فرودتر از درجه سابقين مقر بين است ، مگر اینکه ایشان نیز عبادی مکر مون میباشند ، و تمامت افعال ایشان طاعت خداوند سبحان است ، و بفرمان خدای میکنند هر چه را کنند، و خدایرا در ارادات وأفعال و خطرات اوهام و لحظات اذهان وشهوات قلوب ودواعي نفوس خودشان هرگز عصیان نورزند، پس جميع ارادات ولحظات و أفعال وشهوات ایشان بالحق و في الحق است .

و هر کسی دارای این مقام و طبیعت باشد سخن او سخن حق و اراده او ارادۂ حق و حکم او تفصیل اراده حق و حكم مجمل حق و قضای حتمی حق است ، وكتاب او اگر چه مشتمل بر محو و اثبات و نسخ وانبتات است شرح کلام حق ولوح قدر حق است پس اینگونه مخلوق مستهلك نميشود اراده ایشان در ارادۂ حق و حکم ایشان در حكم حق وفعل ایشان در فعل حق ، و اگر چه اراده ایشان وحکم ایشان وفعل ایشان بجمله نفسانیه جزئيه أنانيه میباشد بر حسب وجود ایشان چه صفات و افعال تابع ذات میباشند .

و اگر ذات نفسانية باشد جميع ما يتعلق بالذات و آنچه از ذات صادر شود نفسانی است ، و اگر ذات عقلية باشد هر چه متعلق بذات و صادر از ذات باشد عقليه است ، و اگر إلهية باشد آنها نیز إلهيه است ، ومثال طاعت ایشان در حضرت یزدان واوامر یزدانی مثال طاعت کردن حواس که در ما میباشد مر نفس ناطقه عقليه را در آن حیث که استطاعت خلاف نمودن با نفس را در آنچه نفس میخواهد ندارد ، و برای

ص: 275

نفس در طاعت نمودن او نفس را بسوی امری یا نہیی یارغبتی با خیری حاجتی نیست .

بلکه هروقت نفس ناطقه بأمری محسوس قصد نماید حاسه امتثال واطاعت قصد او را دفعة مینماید بلکه فعل و ادراك حاسه همان فعل و ادراك نفس است در عالم حواس با اینکه ذات حواس وفعل آن وادراك آن در عالم دیگر سفلی متکثر متغیر منقسم است ، وذات ناطقه عاقله وفعل آن و ادراك آن در عالم دیگر و علوی شریف ومبري از وضع وانقسام و دثور و فساد است .

پس همچنين طاعت فرشتگانی که در ملکوت آسمانهای خداوند سبحان هستند و اطاعت امر و کلمه خدای را مینمایند ، چه ایشان بر حسب ذات خودشان مطيع اوامر خدائی و مستمعون بأسامی باطنه خودشان میباشند ، کلمه و وحی خدایرا وعظمت خدای را بنظر قلوب مستشعر میشوند .

پس از آن حیث که ایشان استطاعت و توانائی خلاف و تمرد ندارند، بلکه آنچه خدای امر کرد چنان میکنند ، و آنچه نهی فرمود اطاعت مینمایند ، و بحكم خدای بآنچه خدای قصد فرمود قصد مینمایند ، پس افعال ایشان مانند ذوات ایشان افعال حق است ، لكن بآن بالواسطه چنانكه أفعال جوارح فعل نفس ناطقه است لكن در عالم بدن ، پس این مكر مون أفعالشان و تد بیراتشان و تصوراتشان بجمله في الحق و با لحق است ، كما في قوله تعالى « وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ».

و چون این اصل مقرر شد ظاهر میشود فضل ظهور هر کتابتی که در ألواح سماويه و صحایف قدرية است آن نیز مکتوب حق است که أولا بعداز قضای سابق مكتوب بقلم أعلى در لوح محفوظ از محو و اثبات مصون از نسخ و تأويل کتابت شده است ، و این صحايف سماوية و الواح قدرية يعني قلوب ملائکه عماله و نفوس مدبرات علویه که در این قول خدای تعالی بآنها اشارت شده است والمدبرات أمرا بتمامت کتاب محو و اثبات است که در این قول خدای تعالی : « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ ۖ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الكِتاب » بآن اشارت شده است .

و اینکه آنرا ام الکتاب نامید برای آن است که اجمالا بركل محتوی است

ص: 276

و با این بیان جایز میشود در آن نقوش منقوشه در قلوب ملائکه عماله و صدور آن یعنی نفوس آن و طبایع آن اینکه زابل و مبدل شود ، زیرا که مرتبت آنها ابائی وامتناعی از این حال ندارد ، چنانکه در مسئله حدوث عالم وما يتعلق به رقم شده است و چیزی که مستحيل است که در آن تغیر و تبدلی حاصل آید همان ذات کبریای خدای تعالی و صفات حمیده خداوندی است ، و همچنين عالم امر وقضای سابق إلهي وعلم ازلي آن ذات کبریا است که هیچوقت تغیر و تبدل را راهی بآن نیست ، و آنچه تغیر نپذیرد خود اوست .

و بواسطه همين الواح قدرية واقلام ناقشه صور آن خداوند تعالی خودرا به تردد وصف کرده است ، چنانکه میفرماید : « مَا تَرَدَّدْتُ في شَيْءٍ كتَرَدُّدِي في أَخذِ روح عَبْدِيَ الْمُؤمِنِ » و در ابتلا میفرماید: « و نَبْلُوَ اَخبارَکُم » و دیفرماید : « حَتّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصّابِرِینَ » و آن فرشته که موکل باين تصوير وكاتب ابن أرقام إلهيه قدریه است فرشته ایست کریم از آن جنس که خدای تعالی می فرماید : «کراما کاتبين » و خداوند سبحان خود اوست که املاء میفرماید بر این فرشته بر آن وجهی که شایسته عنایت لم یزلی خدائی که آسوده از آلايش تغيير وحدوث است .

و اگر این امر چنين نبود و توسیط این نفوس که قبول نماینده تعاقب صور تہائی است که بر آن وارد شده یعنی بر آن نفوس شریفه بر حسب توارد ارقام علمية بر آنها در کار نیامدی هر آینه بایستی تمامت امور حتما مقضيا باشد و فيض إلهي مقصور بر عددی معین باشد و از ایشان بدیگران تجاوز نکند، و سلسله فيوضات بیرون از تناهى إلهی را انحصاری و تحدیدی باشد ، و دیگر حدوثی در عالم و تجدد متکونی صورت نگیرد ، و طرق اهتداء برای سالكين از منزل ادني بمنزل اعلى مسدود شود و استناره بعد از استناره برای نفوس انسانيه ، و بیرون شدنی از ظلمات بعد و دوری بجانب نور و فروز قریب و نزدیکی بدرگاه الهی بر جای نماند .

جناب صدرالمتألهین بعد از این بیانات میفرماید : و بالجمله مراتب سلسله عود و بازگشت إلى الله بأفرادها و آحادها وأصول برهانیه و نصوص قرآنيه از آنچه ابطال

ص: 277

این امر را بنماید و آنچه لازمه آن باشد امتناع دارد ، پس ظاهر گردید که تجدد در علوم و احوال و سنوح ارادات و اعمال برای نوعی از ملائکه عماله باذن خداوند متعال که عبارت از کرام الكاتبين باشند سایغ غير ممتنع است و هیچ استبعادی ندارد .

پس میگوئیم : چون متصل شود باین مطلب نفس نبي ياولی علیهماالسلام، وقراءت بشود در آن آنچه را که خداوند تعالی وحی فرموده است بآن بسوی ایشان ، ونگاشته است در قلوب ایشان ، پس در این وقت برای اوست که اگر خواهد خبر بدهد بآنچه بچشم قلب خود دیده یا بنور بصیرتش مشاهدت کرده، یا بگوش قلب خودش از صریر اقلام این كتبه کرام شنیده چنانکه حضرت ابراهیم دید که پسرش إسماعيل علیهماالسلام را ذبح نمود ، پس هروقت خبر بدهد مردمان را بآن، یا اراده نماید که کاری بکند بر حسب اقتضای آن ، قول او حق وصدق وعمل او در حضرت خدای مرضی است ، زیرا که این اقوال و اعمال وی از حیثیت شہود کشفی است که شك وریبی در آن نیست نه چون قول منجم و كاهن است که از راه تجربت ناقص یا ظن یا امثال آن بگویند.

و چون نفس نبي وولي بآن اتصال گرفت دفعه دیگر و در این دفعه در این الواح چیزی دید غیر از آنکه در آن دفعه نخستین دیده بود و غیر از آن چه صورسابقه بآن مناسبت یافته است بدید. برای مثل این امر نسخ و بداء و آنچه شبیه این دو میباشد گفته میشود و ممکن نیست برای هیچیك از نفوس علويه وسفلية و ملكية و بشریه علم بآن دیگر از جهت خدای تعالی که مختصه بآن است چه این امری است که یزدان تعالی برای ذات کامل الصفات خود برگزیده است، زیرا که در اسباب طبيعيه چیزی که موجب آن باشد و نه در صور ادراکیه علويه و نقوش قدر یه چیزیکه آن را آشکار نماید پیش از آن نیست ، چنانکه در احادیثی که در این باب رسیده : « إن لله علمين : علم مكنون مخزون ، لا يعلمه إلا الله » تا آخر ، چنانکه در ذیل این کتب مبارکه کرارا نگارش یافته شرحش مسطور است .

میفرماید : حاصل این مذكورات این است که هر چه در این عالم از حوادث واقع میشود از دو صورت و دو نوع خارج نیست : از آن جمله آن چیزی است که

ص: 278

وقوع آن باسباب طبيعية قابلية مطابقة با اسباب علوية و هيأت ملكوتية فاعلية متكررة الوقوع وكذلك مقتضياتها ما يكون وقوعها على سبيل الندرة است ، ومثل این قسم گاهی بدایت میگیرد سببش از این عالم چون دعاء نمودن دعاء کننده که دعایش مؤثر شود و طبقه از ملکوت اعلى بشنوند .

و با این حال تأثر و انفعال بر آن مستحيل و ممتنع نخواهد بود چه آن طبقه نفوسی هستند که بمولد افلاك متعلق و بآنچه واقع شده و بزودی واقع خواهد شد در این عالم از حوادث علم دارند خواه بوده باشد از صور جسمانية يا از هیئآت نفسانیه لهذه النفوس المعلولة لها .

واین نیز در این عالم اثر می بخشد نوعی از تأثیر را بواسطه تحريك یا تسخين وان لم يكن افاضة لصورة و انشاء لجوهر ، زیرا که این حال از شأن کسی است که بالكلية از عالم اجسام مفارق است که عبارت از عقول صريحه میباشد که همیشه فعالیت دارد و انفعالی برای او نیست و همه وقت اثر میدهد و او را تأثيري نباشد ، و این از يك وجه مؤثر و از وجه دیگر متأثر است .

پس بسبب آنچه مذکور داشتیم بدعوات سودمندي حاصل میشود خصوصا اگر نفعش بعموم برسد مثل استسقاء و طلب باران که شامل حال عموم است ، چون بمصلی روند و بدعا وزاري وابتهال بپردازند غالبا دعوات ایشان مقرون باجابت میشود ، ودر شریعت نیز وارد است ، و همچنین در بعضی امور اثر می بخشد و نادرة الوقوع است مثل هلاك نمودن قومی را بعلت فسق وفجور ایشان بغرق شدن یا خسف شدن یا دچار زلزله گردیدن آن گروه .

و اکثر معجزات پیغمبران از این باب است یعنی از آنچه بدایت میگیرد سبب وقوع آن از این عالم بسوی عالم نفوس کلیه که در ما تحت خود مؤثر است بعد از آنکه متأثر گردیده است از دعای دعاکنندگان و مانند آن ، واز این راه موجبات ترسیدن از مکافات شرو بدي و توقع مكافات خیر و خوبی فراهم شود .

پس بداء نیز از این قبیل است ، و بداء عبارت از سنوح أمري است که توقع

ص: 279

ظهور آنرا نداشتند ، چه اسباب أرضية و سماوية آن را مقدمه نبود ، و از نفوس عالیه وسافله جز هنگام قرب وقوعش اطلاعی حاصل نگشت .

و تورا معلوم افتاد که این اندازه علم و اطلاع برای طبقه از ملکوتيين که از طبقه عليين نیستند بلکه متوسط در میان دو عالم عقول محضه وصور قضائیه آن و میان عالم اجسام طبيعية و صور كونية مادية آن میباشند مستحیل نیست ، مع ذلك جميع این مسائل و مراتب خارج از قانون قضاء جمع و علم محيط ازلی نمیباشد ، و نیز این نفوس مسخر امراو هستند بدانگونه مسخر بودنی که حواس ما بعقول ما دارند .

پس با این حال همچنانکه صحیح است که بگوئی : أبصرت وسمعت ، چنانکه صحیح است بگوئی: أبصرت بعيني وسمعت بأذني ، یا بگوئی : رأت عيني وسمعت اذني هريك بر حسب اعتباري ووجهي ، پس همچنين صحیح است گفته شود : بدا لله از وجهی ، و صحیح است گفته شود : خداوند بريء است از تغير ، و منزه است از نسبت بداء و ظهور بعد ما لم يكن من وجه آخر

أما وجه تنزیه محض بر حسب مقام أحدية وغيب هوية لاهوتية است .

و أما آن وجه دیگر چنان است که در حدیث حضرت صادق علیه السلام وارد است : « ولكنته خلق أولياء لنفسه یاسفون و يرضون و هم مخلوقون مر بوبون فجعل رضاهم رضا نفسه وسخطهم سخط نفسه » إلى آخر الحديث است ، واین مقامی است که به « حتى أجعلك مثلي ، منتهی میشود .

بیانات آخوند ملا صدرا عليه الرحمة والثنا باینجا منتهی میشود و بعد از آن نیز در طی أحادیثی که در باب بدا وارد است بیانات مفصله و بر ابوعلي سینا شیخ الرئیس و دیگران پاره ایرادات میفرمایند ، وغالب بيانات این جناب را علامه مجلسى أعلى الله مقامهما در مرآة العقول شرح اصول كافي یاد میفرماید و میگوید : پاره أفاضل چنین و چنان گفته اند و تصديق نمیفرماید .

و این بنده حقیر عرضه میدارد : بعد از آنکه پاره براهين علميه شرعيه عقليه وأخبار و آیات وارده تصديق بأمر بداء نمودند و آيات وأخبار را سند شمردند بهتر

ص: 280

این است بقیه فروعات آنرا نیز بظواهر أخبار و آیات مقرر دارند ، و بعضی تأویلاتی را که در لوح محفوظ و لوح محو واثبات یا مسئله بداء مینمایند که از طریق ظواهر أخبار و محکم آیات بیرون است دست بدارند ، چه این مسائل بسیار دقیق ، واین بحر بسیار خطير و عمیق است رجوع آن بحضرت علام الغيوب وراسخين في العلم اولی است.

أبوالبقاء در کتاب کلیات میگوید : بدء الشيء وابداه انشأه و اخترعه ، وبداء بهمزه وصواب نیز همین است ، یا بدالي في الأمر يعني تغير رأيي فيه عما كان ، میگوید: بدا در وصف باري تعالی محال است ، زیرا که منشأ حصول بدا جهل بعواقب است ولا يبدو له شيء كان عنه غائبا، و میآید بداء بمعنی اراده ، بالجمله علمای خاصه و عامه و حکمای الهیه وقدمای أصحاب فريقين وجماعت لغويين را در أمر بداء أقوال و آراء مختلفه است ، و حاصلش همان بود که مجلسى أعلى الله مقامه وصدر المتألهین عليه الرحمة بعداز نقل أقوال كثيره مختلفه و عقاید امم متباينه و تحقیقات شخصيه خود در تحت بیانات رشيقه وعنوانات دقيقه مذکور داشتند .

و نتیجه این جمله این شد که در قبول بداء نسبت بحضرت کبریا بآن وجهی که مسطور و بر ها نأ مذکور و آيات وأخبار بر آن وارد است جای تردید و بیرون از آن وجه محل قبول نیست ، وهمچنين درأمر لوحين محفوظ و محو و اثبات مطا بق أخبار و آیات جای تأمل و تأويل نیست ، و از این پیش در جلد اول این کتاب حدیثی در باب بداء از إمام رضا علیه السلام بروایت ریان مذکور گردید .

ص: 281

بیان بعضی اخبار و احادیثی که در فضیلت و ثواب روزه ماه رجب وشعبان ورمضان المبارك از آنحضرت وارد است

در کتاب امالی صدوق عليه الرحمة از علي بن حسن بن فضال از پدرش حسن مروي است که حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا علیهماالسلام فرمود : « من صام أول يوم من رجب رغبة في ثواب الله عز وجل وجبت له الجنة ، ومن صام يوما في وسطه شفع في مثل ربيعة و مضر ، و من صام في آخره جعله الله عز وجل من ملوك الجنة وشفعه في أبيه وأمه وابنته وأخيه واخته وعمه وعمته وخاله وخالته ومعارفة وجيرانه و إن كان فيهم مستوجب للنار .

هر کسی روز اول از ماه رجب را روزه بدارد ، ومقصودش رغبت و میل ثواب و مزد خداوند عز وجل باشد ، یعنی نیتش خالص و قصدش لله باشد بهشت بر وی واجب گردد، و هر کسی در روز نیمه ماه رجب روزه بدارد ، در باره جماعتی که در شمار قبيله مضر وربيعه باشند رتبت شفاعت یا بد ، وهر کس در آخر ماه رجب بروزه بپایان رساند خداوند تعالی اورا از پادشاهان بهشت بگرداند ، و او را مقال ومنزلتی در شفاعت عطا فرماید که در حق پدرش و مادرش و دخترش و برادرش و خواهرش وعم أو و عمه اش و خالوي او و خاله اش و کسانیرا که میشناسد و همسایگانش شفاعت نماید هر چند در میان ایشان مردمی باشند که مستوجب آتش دوزخ هستند .

راقم حروف گوید : در این حدیث شریف لفظ ابنه مرقوم نیست که بمعنی پسرش باشد ، ندانیم از قلم ناسخ افتاده یا حکمتی در ترکش هست ، چه پدر را نسبت با پسر علاقه و محبتی مخصوص است که اگر حالت ارتداد یا شرك یا کفر یا معصیتی که آمرزش ندارد از وی صادر شده باشد از شفاعتش چشم نمی پوشد ، اگر شفاعتش پذیرفته نشود با وعده خدائی که با پدرش رفته منافات دارد ، اگر پذیرفته شود احقاق حق كما هو أهله و مستحقه است بجای نیامده و این مخالف عدل است ، مگر اینکه اگر

ص: 282

گناهی باین درجه عظيم يا ظلمی بس عمیم از وی روی داده باشد که ترك مجازاتش بیرون از درخواست عدالت است او را در محضر پدرش نیاورند ، و پدرش را از یاد او فراموشی دهند ، والله تعالى أعلم .

و این معنی نیز معين و در أخبار كثيره وارد است که اگر بهشت را بخریداری بدهند تمام دنیا و مافیها بهای يك خشتش نمیشود ، چه تمام محاسن عالم مقابل يك مختصر حسنی از محسنات بهشت نخواهد بود، از این روی خدای تعالی بهائی برای خریداران بهشت جز بهمان چیزها که خود از بندگانش خواسته معین نفرموده است چه از عهده تمام مخلوق بیرون است ، و در این حديث شريف در ثواب روزه اول ماه رجب رغبة في سبيل الله بهشت را واجب ساخت، و در ثواب نیمه رجب شفاعت گروهی بی شمار را عرض داد .

واین معنی پر واضح است که هر کس را که مقام و منزلت بجائی برسد که گروهی كثير را در حضرت خالق شفاعت نماید تا از گناهان ایشان در گذرد ، واز آتش دوزخ يا عذاب و عقاب اخروی نجات بخشد ، در جنات عالیات مقام خواهد کرد ، و در پاداش روزه آخر ماه رجب، أولا کسی که از ملوك بهشت گردد البته مالك بهشت میشود ، و کسی که در حق اشخاص مذکورہ شفاعت گر بشود شفاعتی عالی و بزرگ است چه بر حالت ایشان و معاصی عظیمه بلکه کبیره ایشان آگاهی دارد و ایشان را میشناسد و در حقیقت مقامی بس عالی بدو داده اند که او را در باره اشخاصی که دارای معاصی بزرگ اند شفیع گردانیده اند و شفاعت او را میپذیرند .

و این معنی بدیهی است که شخص در حق زن و پدر و اولاد واقارب و دوستان خود اگر چه صاحبان معاصی بزرگ هم باشند سكوت وشرم نمیآورد و در نهایت جدیت شفاعت مینماید ، از این است که در اینجا میفرماید: اگرچه در میان ایشان کسانی باشند که مستوجب آتش جهنم هستند .

و هم در آن کتاب بهمان روایت مسطور است که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود : « من استغفر الله تبارك وتعالى في شعبان سبعين مرة غفر الله

ص: 283

ذنوبه ولو كانت مثل عدد النجوم » هر کسی در ماه شعبان المعظم هفتاد دفعه از حضرت خدای خواستار آمرزش گردد و استغفار نماید ، خداوند گناهان او را اگر چه بعدد ستارگان آسمان باشد بیامرزد .

و نیز در آن کتاب از همان راوي مروي است که از حضرت علي بن موسی الرضا صلوات الله عليهما پرسیدم از فضیلت شب نیمه شعبان المكرم فرمود : « هي ليلة يعتق الله فيها الرقاب من النار ويغفر فيها الذنوب الكبائر » این شبی است که خداوند گرفتاران آتش را از آتش نجات میدهد و آزاد میفرماید ، و گناهان کبیره را در این شب می آمرزد .

عرض کردم : آیا در این شب بر نمازهای سایر شبها نمازی بر افزون دارد ؟ فرمود : « ليس فيها شيء موظف ولكن إن أحببت أن تتطوع فيها بشيء ، فعليك بصلاة جعفر بن أبي طالب علیه السلام، واكثر فيها من ذكر الله عز وجل ، و من الاستغفار والدعاء فإن أبي علیه السلام كان يقول : الدعاء فيها مستجاب .

در این شب چیزی موظف یعنی نماز مخصوص و اضافه بر نمازهای سایر ليالي وارد نیست ، أما اگر دوستدار باشی که در این شب از روی تطوع عبادتی نمائی پس بر تو باد نماز جعفر بن أبي طالب علیه السلام، واین نمازی است که مشهور بنماز جعفر طیار است، و در این شب خداوند عز وجل را بسیار یاد کن ، و فراوان استغفار بنمای و بسیار دعاکن، چه پدرم علیه السلام میفرمود : دعای در این شب اجابت میشود ، عرض کردم: مردمان میگویند : شب نیمه شعبان شب ليله صكاك يعني شب برات است چه صك معرب چك و چك بمعنی برات است ؟ امام رضا اعلیه السلام فرمود : « تِلْکَ لَیْلَهُ اَلْقَدْرِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ » شب برات شب قدر در ماه رمضان است .

و نیز در آن کتاب از ريان بن صلت مروی است که گفت : از حضرت أبي الحسن علي بن موسی الرضا علیهماالسلام شنیدم میفرمود : « من قال في كل يوم من شعبان سبعين مرة أستغفر الله و أسئله التوبة ، كتب الله له براءة من النار ، وجوازا على الصراط و أدخله دار القرار » هر کس در هر روزی از ماه شعبان هفتاد دفعه بگوید : استغفر الله

ص: 284

وأسئله التوبة از خدای تعالی طلب آمرزش و خواستار تو به میشوم ، خداوند برای او برائت و بیزاری از آتش جهنم ، و گذشتن بر صراط مینویسد ، و او را بدار القرار داخل میفرماید .

راقم حروف گوید : مكرر رقم شده است که أخبار وأحاديث أئمه هدی علیهم السلام مانند آیات قرآنی متشابه ومحکم و ناسخ و منسوخ را حاوی است ، در هر مقامی بيك مناسبتی فرمایشی بتقاضای موقع و مقام ورعایت طرف برابر و فهم مخاطب و انزجار یا اختبار یا جذب دیگری و امثال این میفرمایند ، مثلا در این مورد یکجا فرموده : هر کس در ماه شعبان هفتاد دفعه استغفار نماید ، گناهانش اگر چه مانند نجوم باشد آمرزیده شود ، و در یکجا فرمود : ذنوب کبائر آمرزیده آید ، و در جای دیگر فرمود : برات آزادی از آتش و گذشت از صراط بدو دهند و او را بدار القرار اندر آورند و در بعضی جاهای دیگر در پاداش بعضی حسنات مختصه آمرزش گناهان گذشته و آینده را میدهند ، و از آنطرف در کیفر گناهان که میرسد در صغيره وكبيره آن طور خبرها وأحاديث وارد است که گوش را طاقت شنیدن نیست .

پس بایستی بنظر دقت بدید و بگوش هوش بشنید و مغرور با مأيوس نشد ، چه اگر بر خالق قدير دلير گردند با غیرت کبریائی نمی سازد به پفی دوزخی را مشتعل سازند ومأوی گیرند ، و اگر از رحمت خدای مأیوس شوند با عنايت أرحم الراحمين منافات دارد ، بيك سرشك دیده بهشتی را سبز و خرم سازند و در فردوس برین مکین گردند پس رحم الله امرء عرف قدره ولم يتعد طوره .

در کتاب خصال از عباس بن هلال مروی است که گفت : از حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهما شنیدم میفرمود : « من صام من شعبان يوما واحدا ابتغاء ثواب الله دخل الجنة ، ومن استغفر في كل يوم من شعبان سبعين مرة حشر يوم القيامة في زمرة رسول الله صلی الله علیه و آله و وجبت له من الله الكرامة ، و من تصدق في شعبان بصدقة ولو بشق تمرة حرم الله جسده على النار ، ومن صام ثلاثة أيام من شعبان ووصلها من صيام شهر رمضان كتب الله له صوم شهرين متتابعين

ص: 285

و هر کسی يك روز از ماه شعبان را روزه بدارد و خواستار ثواب خدای باشد درون بهشت میشود ، و هر کسی در هر روزی از ماه شعبان هفتاد دفعه استغفار نماید روزقیامت در زمره رسول خدای صلی الله علیه و آله محشور شود ، و کرامت خداوندی بروی واجب گردد ، وهر کسی تصدق بدهد در ماه شعبان بصدقۂ اگر چه بيك نيمه خرما باشد خداوند جسدش را بر آتش حرام گرداند، و هر کسی سه روز یعنی سه روز آخر ماه شعبان را روزه بدارد و آن روزه را بروزه ماه رمضان المبارك متصل سازد ، خداوند در حق او ثواب دوماه روزه پی در پی را بنویسد .

معلوم باد چون در این حدیث شریف بنگرند جامع احاديث سابقه خواهد بود ودر معانی آن دقت لازم ، از أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه بتقریبی در خاطر دارم که سعی کنید خودرا بشفاعت ما برسانید چه از آن هنگام که بمیرید تا بما وشفاعت ما برسید سیصد هزار سال طول مدت دارد ، پس بایستی در اندیشه آنمدت و طی آن درجات ودر کات بود تا بآن حضرت رسید ، و در اینجا هم میفرماید : داخل جنت میشود ، آیا پس از چه طی مراتب است ، یا در روز قیامت در زمره رسول خدا محشور میگردد آیا از زمان مرگ تا آن هنگام چه ازمنه ودهور كثيره خواهد بود .

پس باید بتأمل دید و بتعقل فهمید ، چه بر أخبار و آیاتی که همه مشحون از فنون رحمت است چون بنگرند جای یکجو یأس نمیماند ، و اگر بر آيات وأخباریکه . مقرون بغضب ونقمت است تأمل کند کار رستگاری بسی دشوار است ، پس بهتر آنست که از غضب خدای سبحان ترسان و لرزان ، و برحمت خداوند منان امیدوار و عطشان و باذیال شفاعت محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله متوسل ، و حتی الامکان از مناهی دور و بمعرفت نزديك شد تا فیض إلهي بجوشد و بر لوح معاصی حالت محوى ، و بر عبادات حالت اثباتی پدیدار و آثار رستگاری نمودار ، و آیات فوز وفلاح وفيض و نجاح و روح و ارتياح نمودار آید ، انه هو العزيز الجبار والقدير الغفار

و نیز در کتاب خصال از علي بن إبراهيم بن هاشم از پدرش مروی است که یاسر خادم گفت : حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم : آیا شهر رمضان بیست و نه

ص: 286

روز میشود ؟ فرمود : « إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ لاَ یَنْقُصُ عَنْ ثَلاَثِینَ یَوْماً » بدرستی که ماه رمضان ازسی روز کمتر نمیشود .

اند و این حدیث در صورت صحت محل تامل است ، چه در باب صوم شهر رمضان فرموده اند : « صُومُوا لِلرُّؤْیَةِ ، وَأَفْطِرُوا لِلرُّؤْیَةِ » چون هلال رمضان المبارك را دیدید فردای آنروز را وجوبا روزه بدارید، و چون هلال شوال را دیدید، فردای آنروز وجربا روزه را افطار کنید ، چه آنروز عید فطر است و روزه در آن روز حرام است .

« صم الدهر إلاة العيدين ، إلى آخر الحديث » که از أحاديث غامضه مشكله است « كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ » و میفرماید : « ايَّاماً مَعْدُوداتٍ » و میفرماید : « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ » و میفرماید: « شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ » و میفرماید : « فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ » و میفرماید : « و كلوا واشربوا حتى يتبين لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود من الفجر ثم أتموا الصيام إلى الليل » و در جای دیگر میفرماید : « إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنی عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ».

و در این آیات شریفه تکالیف شهر رمضان ومدت صوم که یکماه و از چه زمان تا چه زمان باید روزه داشت ، و فواید اهله وعدد شهور یکسال معین است ، لكن بعدد أيام ماه اشارت نشده است ، و البته يك جهت همین است که عدد أيام شهور تفاوت پیدا میکند ، چنانکه أبو نصر فراهی در این شعر میگوید :

لا ولد لب لاولد لاشش مه است *** لل كط و كط لل شهور كوته است

چیزی که هست سال شمسی و قمری با هم تفاوت دارد ، و در یکی نقصان نیست و همیشه سی روز حساب میشود ، و در کتب فقهیه در باب صوم شهر رمضان باین مطالب اشارت شده است ، ما نیز در طی این کتب شريفه در مقامات خود بتفصیل یاد کرده ایم .

در جلد دوم وسائل الشيعه از حضرت امام رضا علیه السلام در جواب مأمون مروي است « وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَرِیضَهٌ یُصَامُ لِلرُّؤْیَهِ وَ یُفْطَرُ لِلرُّؤْیَهِ » واز أبو بصير مروي است که از حضرت أبي عبدالله پرسیدم از اهله ، فرمود : اهله شهور است « فَإِذَا رَأَيْتَ الْهِلَالَ فَصُمْ

ص: 287

وَ إِذَا رَأَيْتَهُ فَأَفْطِرْ » و از معصوم وارد است که « شَهْرُ رَمَضَانَ یُصِیبُهُ مَا یُصِیبُ اَلشُّهُورَ مِنَ اَلنُّقْصَانِ » إلى آخر الحديث ، و بتصريح وارد است که هر وقت شهر رمضان بیست و نه روز باشد بحسب رؤیت هلال قضای آنروز دیگر واجب نیست ، إلى آخر الخبر و از این گونه اخبار بسیار است .

دیگر در امالی صدوق عليه الرحمة مرقوم است که على بن حسن بن علي بن فضال از پدرش روایت نموده که حضرت أبي الحسن علي بن موسی الرضا از آباء عظامش از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله حديث نمود که فرمود :

إن شهر رمضان شهر عظيم يضاعف الله فيه الحسنات ، و يمحو فيه السيئات و يرفع فيه الدرجات ، من تصدق في هذا الشهر بصدقة غفر الله له ، ومن أحسن فيه إلى ماملكت يمينه غفر الله له ، ومن حسن فيه خلقه غفر الله له ، ومن كظم فيه غيظه غفر الله له ، ومن وصل فيه رحمه غفر الله له .

ثم قال علیه السلام: إن شهركم هذا ليس كالشهور ، انه إذا أقبل إليكم أقبل بالبركة والرحمة ، وإذا أدبر عنكم أدبر بغفران الذنوب ، هذا شهر الحسنات فيه مضاعف و أعمال الخير فيه مقبولة ، من صلى منكم في هذا الشهر لله عز وجل ركعتين يتطوع بها غفر الله له ، ثم قال علیه السلام: إن الشقي حق الشفى من خرج منه هذا الشهر ولم يغفر ذنوبه فحينئذ يخسر حين يفوز المحسنون بجوایز الرب الكريم .

بدرستی که ماه مبارك رمضان ماهی بزرگ است ، واز عظمت این ماه خداوند تعالی حسنات این ماه را مضاعف گرداند یعنی هر کسی در این ماه حسنه نماید ثوابش را مضاعف دریابد، وسيئاتی که در این ماه روی دهد خداوند محو نماید، ودرجات را در این ماه بلند فرماید ، هر کس در این ماه بصدقه تصدق دهد خداوند او را بیامرزد و هر کس در این ماه بمماليك وموالي و متعلقان خود نیکی نماید خداوندش آمرزیده دارد ، و هر کس در این ماه خوی و خلق خودرا نیکو گرداند خداوندش بیامرزد ، وهر کس در این ماه يك دفعه خشم خودرا فرو برد خدایش آمرزیده دارد ، و هر کس در این ماه صله رحم بجای آورد بغفران يزدان کامران شود .

ص: 288

پس از این کلمات فرمود : این شهر رمضان شما نه در حدود دیگر شهور است همانا این ماه مبارك چون روی آورد بسوی شما با برکت ورحمت اقبال نماید ، و چون از شما باز گشتن گیرد با آمرزش گناهان باز گردد ، این ماهی است که حسناتی که در این ماه نمایند مضاعف و يك حسنه را دوحسنه محسوب دارند ، وأعمال خیریه که در این ماه بجای آورند و قبول آید، هر کس از شما در این ماه نمازی خاص از بهر خداوند عز وجل بدو رکعت با نیت تطوع و قصد عمل نيك و عبادت بجاي گذارد خداوند او را بیامرزد.

بعد از آن حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : شقي و بدبخت کامل کسی است که این ماه بروی بگذرد و چون از وی در گذرد گناهانش آمرزیده نیاید ، و چنین کسی در هنگامی که نیکوکاران بجوایز پروردگار کریم بر خوردار شوند زیانکار خواهد بود .

در مجلد بیستم بحار الانوار از علي بن حسن بن علي بن فضال از پدرش مروي است که حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا علیهماالسلام فرمود : « من تصدق وقت افطاره على مسكين برغيف غفر الله له ذنوبه ، وكتب له عتق رقبة من النار من ولد إسماعيل » هر کسی در هنگام افطار نمودنش گرده نانی بمسكين بتصدق بدهد خداوند گناهش را بیامرزد ، و برای او أجر و مزد آزاد کردن بنده را از آتش که از فرزندان إسماعيل باشد می نویسد .

و هم در آن کتاب مسطور است که حضرت رضا صلوات الله عليه فرمود : « تَفْطِیرُکَ أَخَاکَ اَلصَّائِمَ أَفْضَلُ مِنْ صِیَامِکَ » اگر برادر روزه دار خود را افطار دهی و روزه بر گشائی فضيلتش از روزه داری تو بیشتر است ، و فرمود : « أَحْسِنُوا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَی عِیَالِكُمْ وَ وَسِّعُوا عَلَیْهِمْ، فَقَدْ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَا یُحَاسِبُ الصَّائِمَ عَلَی مَا أَنْفَقَهُ فِی مَطْعَمٍ وَ لَا مَشْرَبٍ وَ إِنَّهُ لَا إِسْرَافَ فِی ذَلِكَ»

و در ماه مبارك رمضان باعيال خود نیکی کنید و در کار معیشت ایشان وسعت دهید چه من از عالیم یعنی حضرت کاظم علیه السلام روایت دارم که فرمود : خداوند شخص روزه دار را بر آنچه در طعام وشراب و خوردنی و آشامیدنی انفاق کند در معرض حساب در نمی آورد

ص: 289

و در این انفاق اسراف نیست .

و نیز در آن کتاب وعيون أخبار از حضرت إمام رضا علیه السلام مروي است که رسول خدای صلی الله علیه و آله در خطبه که در فضل شهر رمضان المبارك ميفرمود فرمود : « أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ فَطَّرَ مِنْكُمْ صَائِماً مُؤْمِناً فِی هَذَا الشَّهْرِ كَانَ لَهُ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عِتْقُ رَقَبَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِمَا مَضَی مِنْ ذُنُوبِهِ » ای مردمان هر کسی در این ماه مؤمنی روزه دار را افطار دهد ، ثواب آزاد نمودن يك بنده دارد ، و گناهان گذشته او آمرزیده شود ، عرض کردند : یارسول الله همگی ماقدرت افطار دادن نداریم -

راقم حروف گوید: از این کلام حاجت مندی و فقر مسلمانان آن عهد معلوم میشود بچه مقدار بوده است ، با اینکه بيك گرده نان افطار روزه دار کافي بود . باری رسولخدا در پاسخ فرمود: «اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ » خودرا از آتش دور بدارید اگر چه بيك پاره خرما دادن یا بيك جرعه آب نوشانیدن باشد .

مجلسی أعلى الله مقامه میفرماید : در أخبار عامه يك فقره زیادتی است در این خبر مسطور که فهم آن بر جماعت محدثین مشکل شده است ، در نهاية وارد است : « اتَّقُوا النَّار وَ لوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَإِنَّهَا تَقَعُ مِنَ الْجَائِعِ مَوْقِعَهَا مِنَ الشَّبْعَانِ » بعضی در معنی این گفته اند که پاره خرما برای شخص گرسنه موقع بزرگی پیدا نمیکند گاهی که آنرا تناول نماید چنانکه برای شخص سيرهم چون آن را بخورد برای او اثری نمیرساند يعني چون بسیار قلیل است شخص سيرهم اگر بخورد برای او تفاوتی نمیکند ، پس با این حال و این قلت آن عجز نیاورید که يك پاره خرمائی را بتصدق بدهید .

گویا معنی این است که بعد از آنکه دادن یا ندادنش مساوي خواهد بود دیگر در تصدق بآن دریغ نخورید و عاجز نمانید ، و بعضي گفته اند که چون از آن شخص پاره و از دیگری نیز پاره وهمچنين از چند تن که فقير يك نيمه خرما خواستار شد و گرفت ، آخر الأمر چون جمع شود بقدریکه سد جوع او نماید میشود .

مجلسی میفرماید : احتمال دارد که مراد بجایع و شبعان غني وفقير باشد فهم اما لتعميم حال المعطى أو حال السائل خواهد بود ، پس بنا بر أول معنی این است که

ص: 290

شق تمرة را اگر بفقير عطا کند ضرری برای فقير هم نخواهد رسانید چنانکه غني را ضرر نمیرسد ، و بنا بر ثانی معنی این است که ایشان هر دو بآن سودمند میشوند و معنی چنان میشود که آن مقدار چنان بجایع منفعت میرساند که گویا وی شبعان و سیر است چه سختي و بدی جوعش میشکند ، و معنی دیگر بخاطر میرسد و آن این است که ضمير انها راجع بنار باشد ، یعني چنانکه احتمال میرود که غني داخل آتش بشود محتمل است که فقیر هم اندر آتش برود ، و چنانکه غني بآن ضرر میبرد فقیر نیز بآن ضرر می برد ، پس برای فقیر نیز بناچار باید اکتساب عملی نماید که موجب نجات او از آتش باشد، و چون برای فقیر امکان ندارد که افزون از يك پاره خرمائی تصدق نماید لابد است که همان را که میتواند صدقه بدهد تا از آتش نجات یا بد ، و شاید این وجه از دیگر وجوه روشن تر باشد .

راقم حروف گوید : ممکن است يك معنی این باشد که يك پاره خرما هم خورده میشود و در اندرون گرسنه وارد میگردد و اثر می بخشد ، چنانکه با سیر نیز اثرش را مینماید ، یا اینکه اگر بسیر هم پاره خرمائی بدهند موقعش را از نظر نمی افکند ، چنانکه در السنه است : از گرسنه بگیر بده بسير ، واز فقیر بگیر بده بصاحب بضاعت ، و آنکس که غنی تر است محتاج تر است .

و هم در آن کتاب از حسن بن فضال مروي است که حضرت امام علي بن موسی الرضا عليه آلاف التحية والثناء فرمود « الحسنات في شهر رمضان مقبولة ، والسيئات فيه مغفورة ، من قرء في شهر رمضان آية من كتاب الله عز وجل كان كمن ختم القرآن في غيره من الشهور ، و من ضحك فيه في وجه أخيه المؤمن لم يلقه يوم القيامة إلا وضحك في وجهه و بشره بالجنة .

و من أعان فيه مؤمنا أعانه الله تعالى على الجواز على الصراط يوم تزل فيه الأقدام ، و من كف فيه غضبه كف الله عنه غضبه يوم القيامة ، ومن أغاث فيه ملهوفا أمنه الله من الفزع الأكبر يوم القيامة ، و من نصر فيه مظلوما نصره الله على كل من عاداه في الدنيا ونصره يوم القيامة عند الحساب والميزان .

ص: 291

شهر رمضان شهر البركة ، وشهر الرحمة ، وشهر المغفرة ، وشهر التوبة ، و شهر الانابة ، من لم يغفر له في شهر رمضان ففي أي شهر يغفر له ، فسلوا الله أن يتقبل منكم فيه الصيام ولا يجعله آخر العهد منكم ، وأن يوفقكم فيه لطاعته ، ويعصمكم من معصيته انه خير مسؤل »

حسناتی که در ماه رمضان بشود پذیرفته ، وسيئاتی که در این ماه بشود آمرزیده گردد ، هر کسی در ماه رمضان آیتی از کتاب خدای عز وجل را قرائت نماید چنان است که در سایر ماهها يك قرآن ختم کرده باشد یعنی همان اجرو ثواب را دارد ، و هر کسی در این ماه برادر ایمانی خودرا با چهره خندان نگران آید او را در قیامت نخواهد دید مگر اینکه بروی خندان باشد و او را به بهشت جاویدان بشارت دهد .

و هر کس در این ماه مؤمنی را اعانت وهمراهی نماید خداوند تعالی در آنروز که قدمها در گذشت از صراط لغزان شود، برگذشت از صراطش اعانت فرماید ، و هر کس در این روز خشم و غضب خودرا از دیگران باز دارد خداوند در روز قیامت بروی غضب نکند ، و هر کس در این ماه ملهوفی وستم یافته و اندوهناکی را فریادرسی نماید خداوند تعالی در روز قیامت و هنگامۂ محشر اورا از فزع اكبرایمن فرماید ، و هر کسی در این روز مظلومی را نصرت کند خداوند تعالی او را بر هر کسی که با وی دشمنی کند نصرت دهد و در روز قیامت هنگام حساب و ترازوی اعمال یاری فرماید .

ماه رمضان ماه برکت ، وماه رحمت ، وماه مغفرت ، وماه توبه وماه انابت، باشد هر کس در ماه رمضان آمرزیده نشود پس در کدام ماه آمرزش یابد ؟ پس از خدای بخواهید که از شما روزه این ماه را مقبول شمارد ، و آخر عهد شما باین ماه نگرداند یعنی سالهای دیگر نیز زنده و بصيام این ماه موفق فرماید و شما را در این ماه توفيق طاعت بدهد ، و از معصیت ورزیدن در حضرت یزدان نگاهداری کند چه خداوند بهترین مسؤلين است .

و نیز در آن کتاب از فقه الرضا علیه السلام مسطور است که فرمود : « أروى عن العالم عليه السلام أنه قال: إن الله جل وعلا يعتق في كل ليلة من شهر رمضان ستمائة ألف

ص: 292

عتيق من النار ، فاذا كان العشر الأواخر عتق كل ليلة مثل ما عتق في العشرين الماضية فاذا كان ليلة الفطر أعتق من النار مثل ما اعتق في ساير الشهور .

از عالم یعنی حضرت كاظم علیه السلام روایت مینمایم که فرمود : خداوند جل وعلا آزاد میفرماید در اولین شب از شهر رمضان ششصد هزار تن را از آتش دوزخ، و چون عشر اواخر رسید در شبی از آن ليالي باندازه آنچه در آن دو عشر گذشته آزاد کرده بوده آزاد می فرماید ، و چون شب فطر در رسد آزاد میفرماید از آتش باندازه آنچه در سایر شهور آزاد فرموده است .

و هم در آن کتاب وعيون أخبار از علي بن حسن بن فضال از پدرش از حضرت أبي الحسن الرضا از آباء عظامش از أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين مروي است که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله مارا خطبه براند و فرمود :

« أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ. شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ أَیَّامُهُ أَفْضَلُ الْأَیَّامِ وَ لَیَالِیهِ أَفْضَلُ اللَّیَالِی وَ سَاعَاتُهُ أَفْضَلُ السَّاعَاتِ هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَهِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِیهِ مِنْ أَهْلِ کَرَامَهِ اللَّهِ أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَهٌ وَ عَمَلُکُمْ فِیهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤُکُمْ فِیهِ مُسْتَجَابٌ .

فَسْلُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ بِنِیَّاتٍ صَادِقَهٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَهٍ أَنْ یُوَفِّقَکُمْ لِصِیَامِهِ وَ تِلَاوَهِ کِتَابِهِ، فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِیمِ وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ عَطَشِهِ

وَ تَصَدَّقُوا عَلَی فُقَرَائِکُمْ وَقِّرُوا کِبَارَکُمْ وَارْحَمُوا صِغَارَکُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَکُمْ وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ غُضُّوا عَمَّا لَا یَحِلُّ النَّظَرُ إِلَیْهِ أَبْصَارَکُمْ وَ عَمَّا لَا یَحِلُّ الِاسْتِمَاعُ إِلَیْهِ أَسْمَاعَکُمْ وَ تَحَنَّنُوا عَلَی أَیْتَامِ النَّاسِ یُتَحَنَّنْ عَلَی أَیْتَامِکُمْ وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ ارْفَعُوا إِلَیْهِ أَیْدِیَکُمْ بِالدُّعَاءِ فِی أَوْقَاة صَلَواتِکُمْ فَإِنَّهَا أَفْضَلُ السَّاعَاتِ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا بِالرَّحْمَهِ إِلَی عِبَادِهِ یُجِیبُهُمْ إِذَا نَادَوْهُ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ إِذَا دَعَوْهُ»

ای مردمان همانا ماه خداوند با برکت و رحمت و مغفرت با شما روی آورده است

ص: 293

این ماه در حضرت خالق مهر وماه از تمامت شهور افضل ، وايامش افضل ايام ، ولیالی آن افضل ليالي ، وساعاتش افضل ساعات است ، این ماهی است که در این ماه شمارا بضيافت و مهمانی خداوندی دعوت کرده اند ، وشما را در این ماه از اهل کرامت خدای گردانیده اند ، هر نفسی که در این ماه بر آورید تسبيح ، وخواب شما در آن عبادت وعمل شما در آن مقبول ، ودعای شما در این ماه مستجاب است

پس در حضرت خداوند پروردگار با نیتهای صدق ودلهای پاك خواستار شوید تا شمارا بصيام این ماه و تلاوت قرآن در این ماه توفیق بخشد ، بدبخت کسی است که در این ماه بزرگ از غفران یزدان محروم بماند ، و این گرسنگی و تشنگی که در صیام این ماه شمارا دست میدهد گرسنگی و تشنگی روز رستاخیز را فرا یاد آورید ، وفقراء و مساكين خودتان را صدقه بدهید ، بزرگان و سال بردگان خودتان را توقیر کنید کوچکان و سال نا بردگان خودرا ترحم نمائید ، صله ارحام خودرا از دست مگذارید و چشمهای خودرا از آنچه برای شما روا نیست فروخوابانید ، و گوشهای خودرا از آنچه شنیدنش حلال نیست فرو بندید .

بر اطفال یتیم کسان مہر بانی کنید تا بر اطفال يتيم شما مور بورزند ، و بحضرت خدای از گناهان خودتان بازگشت گيريد ، و در اوقات نمازهای خودتان دست تضرع بحضرت احدیت بر کشید چه آن ساعاتی که نماز میسپارید افضل ساعات است ، در این ساعات خداوند خالق الجهات بنظر رحمت بندگانش را نگران است ، چون بمناجاتش پردازند ایشان را جواب گوید و اجابت فرماید ، و چون اورا ندا نمايند لبيك عنایت بشنوند

« أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَهٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ وَ ظُهُورُکُمْ ثَقِیلَهٌ مِنْ أَوْزَارِکُمْ فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تعالی ذکره أَقْسَمَ بِعِزَّتِهِ أَنْ لَا یُعَذِّبَ الْمُصَلِّینَ وَ السَّاجِدِینَ وَ أَنْ لَا یُرَوِّعَهُمْ بِالنَّارِ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ. أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ فَطَّرَ مِنْکُمْ صَائِماً مُؤْمِناً فِی هَذَا الشَّهْرِ کَانَ لَهُ بِذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ عِتْقُ رَقَبَهٍ وَ مَغْفِرَهٌ لِمَا مَضَی مِنْ ذُنُوبِهِ » .

ص: 294

ای مردمان هما نا نفوس شما گروگان کردار شما است ، پس بدستیاری استغفار خودتان نفوس خودرا از بند رهان برهانید ، و پشتهای شما از بار اوزار واحمال و بال شما سنگین است بقوت سجود خودتان این حمل وزر را سبك بگردانید و بدانید که یزدان تعالى ذكره قسم بعزت خود یاد فرموده است که نماز گذارندگان و فروتنی پیشانی بر خاك سایندگان را دچار رنج و شکنج نگرداند ، و در روز رستاخیز این گروه را از آتش دوزخ نترساند ، در آن روز که مردمان در پیشگاه داد پروردگار عالمیان ایستاده آیند ، ای مردمان هر کسی از شما بگشاید روزه روزه دار گرونده را در این ماه ، در پیشگاه یزدان مزد آزادکردن بنده را و آمرزش گناهان گذشته اش را دارد .

عرض کردند : ای فرستاده خدای ، مارا همه نه توانائی بر این کار است ، فرمود: « اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَهٍ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشَرْبَهٍ مِنْ مَاء » این کلمات ومعنی و بیان آن با پاره كلمات دیگر که در طی این حدیث مبارك است در احادیث سابقه مذکور شد و بقیه این است :

«ووَ مَنْ أَدَّی فِیهِ فَرْضاً کَانَ لَهُ ثَوَابُ مَنْ أَدَّی سَبْعِینَ فَرِیضَهً فِیمَا سِوَاهُ مِنَ الشُّهُورِ وَ مَنْ اَکْثَرَ فیه من الصَّلاهَ عَلَی ثَقَلَ اللهُ میزانَهُ یَوْمَ تَخِفُّ الْمَوازینُ، وَ مَنْ تَلَ فِيهِ آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِي غَيْرِهِ مِنَ الشُّهُورِ »

هر کسی در این ماه فرایض خودرا بجای آورد مراور است مزد آنکس که هفتاد فريضه در سایر شهور سوای این ماه ادا کرده باشد ، و هر کس در این ماه صلوات بر من فراوان فرستد ، خداوند میزان حسنات اورا سنگین نمایدگاهی که میزانها سبك میشود و هر کسی تلاوت نماید در این ماه آیتی از قرآن را برای او اجر و مزد آنکس باشد که تمام قرآن را در دیگر شهور تلاوت نماید .

أیُّهَا النّاسُ ، إنَّ أبوابَ الجِنانِ فی هذا الشَّهرِ مُفَتَّحَهٌ ، فَسلوا رَبَّکُم ان لاّ یُغلِقَها عَلَیکُم ، وأبوابَ النّیرانِ مُغَلَّقَهٌ فَسلوا رَبَّکُم ان لاّ یَفتَحَها عَلَیکُم ، وَالشَّیاطینَ مَغلولَهٌ فَسلوا رَبَّکُم لاّ یُسَلِّطَها عَلَیکُم »

ص: 295

ای مردمان بدرستی که درهای بهشت در این ماه برگشاده است ، از پروردگار خود خواستار شوید که بر شما نبندد ، و درهای دوزخ بسته است ، از پروردگار خود بخواهید که بر شما بر نگشاید ، وشیاطین در غل و زنجیر هستند، از پروردگار خود بخواهید آنها را بر شما مسلط نگرداند ، أمير المؤمنين علیه السلام میفرماید : پس برخاستم و عرض کردم یا رسول الله افضل اعمال در این ماه چیست ؟ فرمود : ای أبو الحسن افضل اعمال در این ماه اینست که از محارم خداوند عز و جل در ورع و بیم باشند .

پس از آن پیغمبر بگریست ، عرض کردم یا رسول الله چه چیزت بگریه آورد ؟ فرمود : « یا عَلِیُّ أبکی لِما یُستَحَلُّ مِنکَ فی هذا الشَّهرِ کَأَنّی بِکَ وأنتَ تُصَلّی لِرَبِّکَ ، وقَدِ انبَعَثَ أشقَی الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ ، شَقیقُ عاقِرِ ناقَهِ ثَمودَ ، فَضَرَبَکَ ضَربَهً عَلی قَرنِکَ فَخَضَّبَ مِنها لِحیَتَکَ » ای علي از آن گریانم که در این شهر خون تو را حلال میدانند و میریزند ، گویا من نگران توام که بنماز پروردگارت اشتغال داری ، و شقی ترین اولین و آخرین را محرك میشود و بر میانگیزاند که شقيق وهمانند کشنده شتر ثمود است ، پس يك ضربتی بر فرق تو فرود می آورد که محاسنت را از آن خون رنگین می گرداند .

« فقلت : يارسول الله وذلك في سلامة من ديني ؟ » عرض کردم : ای رسول خدای این شهادت من در آن حال باشد که دین من سالم خواهد بود؟ فرمود « في سلامة من دينك » در زمانی است که دین توسالم است .

پس از آن فرمود : « ياعلي من قتلك فقد قتلني ، ومن أبغضك فقدأ بغضني ، ومن سبك فقد سبني ، لأنك منی کنفسي روحك من روحي ، و طينتك من طينتي، إن الله تبارك و تعالی خلقني وإياك، واصطفاني وإياك ، واختارني للنبوة واختارك للامامة ومن أنكر امامتك فقد أنكر نبوتي .

ياعلي أنت وصيي ، وأبو ولدي ، وزوج ابنتي ، وخليفتي على أمتي في حياتي و بعد موتي، أمرك أمري ، ونهيك نهیي ، اقسم بالذي بعثني بالنبوة وجعلني خير البرية إنك لحجة الله على خلقه وأمينه على سره وخليفته على عباده »

ص: 296

ای علی هر کسی ترا بکشد بتحقیق که مرا کشته است ، و هر کسی ترا دشمن بدارد البته مرا دشمن است ، و هر کسی ترا ناسزاگوید البته مرا ناسزا گفته است ، زیرا بمنزله جان منی ، روح تو از روح من وطينت وسرشت تو از طینت من است بدرستیکه خداوند تبارك وتعالى خلق کرد مرا وترا و برگزید مرا وترا ، واختيار فرمود مرا برای پیغامبری ، واختيار فرمود ترا برای پیشوائی ، وهرکس منکر امامت تو بشود نبوت مرا انکار کرده است

ای علی تو وصي من و پدر فرزندان من وشوهر دختر من وخليفه منى برامت من در زمان زندگانی من و بعداز مرگ من ، امر تو امر من و نہی تو نہی من است قسم میخورم با کسی که مرا به پیغامبری مبعوث نمود ومرا از تمامت آفریدگان بهتر گردانید بدرستیکه توحجت خداوندی بر خلق خدا ، وأمين خدائی برسر و پوشیده خدا وخليفه خداوندی بر بندگان خدا .

عجب است که عصر روز بیستم شهر رمضان که شب شهادت و قتل أمير مؤمنان صلوات الله عليه ، واواسط اسد وهوا در نهایت گرمی و خشکی است بنگارش این حدیث شریف که خبر از شهادت آنحضرت میدهد موفق شدم ، اللهم صل على محمد و آل محمد اللهم العن قتلة على أمير المؤمنين صلوات الله وسلامه عليه ، ولعنة الله على اعدائهم ومقاتليهم أجمعين ، وازاین پیش در ذیل جلد أول این کتاب مستطاب در ضمن ذكر علت بعضی مطالب جواب حضرت رضا علیه السلام به محمد بن سنان از علت صوم مسطور شد ، و نیز بعضی أحاديث كه راجع بصيام بود سبقت نگارش گرفت .

در وسائل الشیعه در ذیل کتاب صوم مذکور است که محمد بن فضیل گفت : پرسیدم از حضرت امام رضا علیه السلام از روزی که در آن شکی رود و ندانند آیا این روز از ماه رمضان است یا از ماه شوال است فرمود : « شهر رمضان شهر من الشهور يصيبه ما يصيبه الشهور من التمام والنقصان ، فصوموا لرؤية وافطروا لرؤية ولا يعجبني أن يتقدم أحد بصيام یوم الحديث.

و در فقه الرضا مسطور است : « شهر رمضان ثلاثون يوماً وتسعة وعشرون يوماً

ص: 297

يصيبه ما يصيبه الشهور من التمام والنقصان » ماه رمضان سی روز و بیست و نه روز میشود از حیثیت تمام بودن یا ناقص شدن در حكم سایر شهور است ، و در این ماه همیشه فرض تمام است چنانکه روایت شده است و معنی آن این است که فریضه در این ماه واجب است که تمام باشد و آن یکماه تمام است خواه سی روز یا بیست و نه روز باشد .

در فصل الخطاب مسطور است که حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود که پدران بزرگوارش علیهم السلام حدیث نمودند که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « مَنْ صَامَ یَوْمَ اَلشَّکِّ فِرَاراً بِدِینِهِ فَکَأَنَّمَا صَامَ أَلْفَ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ اَلْآخِرَة غُرّاً زُهْراً لاَ تشَاکِلْنَ أَیَّامَ اَلدُّنْیَا

هر کسی در یوم الشك برای پاس دین خود و فرار از لطمه بدین روزه بدارد پس گویا هزار روز از روزهای آخرت را که بجمله صاف و روشن هستند و با روزهای دنیایی که دستخوش ناصافی و فروغ کم بها هستند هیچ مشابهتی ندارند ، روزه داشته و از این پس انشاء الله تعالی در مواقع خود بتفصیل این مسئله و بیان اینکه معنی تمام و نقصان و روزه داری سی روز تمام در تمام شهورصیام که گاهی يك روز او آخرشعبان برای تمامیت اضافه و گاهی شعبان را سی روز تمام میدارند اشارت میرود .

اکنون بحدیثی شریف که در ثواب روزه شهر رمضان المبارك است در این روز بیست و یکم ماه که مطابق سال یکهزار و سیصد و سی و دوم هجري است اشارت و بالمناسبة نگارش میدهیم .

در جلد بیستم بحار الأنوار وأمالی صدوق عليه الرحمة مسطور است که سعید بن جبیر گفت: ارابن عباس پرسیدم برای کسی که ماه رمضان را روز بدارد و مقام وحقش را بداند چه اجر و ثواب است ؟ ابن عباس فرمود : ای پسر جبير آماده شو تا برای تو حدیثی بگذارم که در گوش تو نشنیده و بردل تو نگذشته باشد و خویشتن را برای آنچه از من پرسش کردی فارغ بدار چه آنچه من خواسته دام حديث کنم علم أولين و آخرین است .

سعید بن جبیر میگوید : از خدمت ابن عباس بیرون شدم و صبحگاه دیگر

ص: 298

ساخته خدمت وی گردیدم و هنگام طلوع فجر نزد او حاضر شدم و نماز فجر بگذاشتم و از آن پس تذکره آن حديث را بنمودم ، این وقت ابن عباس روی با من آورد و فرمود : از من بشنو آنچه را که میگویم شنیدم از رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

« لَوْ عَلِمْتُمْ مَا لَکُمْ فِی رَمَضَانَ لَزِدْتُمْ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی شُکْراً إِذَا کَانَ أَوَّلُ لَیْلَهٍ غَفَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمَّتِیَ الذُّنُوبَ کُلَّهَا سِرَّهَا وَ عَلَانِیَتَهَا وَ رَفَعَ لَکُمْ أَلْفَیْ أَلْفِ دَرَجَهٍ وَ بَنَی لَکُمْ خَمْسِینَ مَدِینَهً وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ یَوْمَ الثَّانِی بِکُلِّ خُطْوَهٍ تَخْطُونَهَا فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ عِبَادَهَ سَنَهٍ وَ ثَوَابَ نَبِیٍّ وَ کَتَبَ لَکُمْ صَوْمَ سَنَهٍ ».

اگر بدانید چیست برای شما در ماه رمضان یعنی در روزه داشتن ماه رمضان چه اجر و ثواب دارید هر آینه برشکر و سپاس خداوند تعالی می افزائيد ، چون شب أول اندر آید خداوند عزوجل گناهان امت را چه پوشیده و چه آشکارا میآمرزد و برای شما هزار بار هزار درجه بر میکشد و پنجاه شهر از بهر شما بنا میکند ، وخداوند عز وجل در روز دوم رمضان در هر قدمی که در آن روز بگذارید عبادتی مینویسد که مقدار یکسال باشد ، و ثواب پیغمبری را برای شما مینگارد ، و ثواب یکسال روزه را برای شما مینویسد .

د وأعطاكم الله عز وجل يوم الثالث بكل شعرة على أبدانكم قبة في الفردوس من درة بيضاء ، في أعلاها اثناعشر الف بيت من النور ، و في اسفلها اثناعشرالف بيت في كل بيت ألف سرير على كل سرير حوراء يدخل عليكم كل يوم الف ملك مع كل ملك هدية »

«وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الثَّالِثِ بِکُلِّ شَعْرَهٍ عَلَی أَبْدَانِکُمْ قُبَّهً فِی الْفِرْدَوْسِ مِنْ دُرَّهٍ بَیْضَاءَ فِی أَعْلَاهَا اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ بَیْتٍ مِنَ النُّورِ وَ فِی أَسْفَلِهَا اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ بَیْتٍ فِی کُلِّ بَیْتٍ أَلْفُ سَرِیرٍ عَلَی کُلِّ سَرِیرٍ حَوْرَاءُ یَدْخُلُ عَلَیْکُمْ کُلَّ یَوْمٍ أَلْفُ مَلَکٍ مَعَ کُلِّ مَلَکٍ هَدِیَّهٌ »

« وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الرَّابِعِ فِی جَنَّهِ الْخُلْدِ سَبْعِینَ أَلْفَ قَصْرٍ فِی کُلِّ قَصْرٍ سَبْعُونَ أَلْفَ بَیْتٍ فِی کُلِّ بَیْتِ خَمْسُونَ أَلْفَ سَرِیرٍ عَلَی کُلِّ سَرِیرٍ حَوْرَاءُ بَیْنَ یَدَیْ کُلِّ حَوْرَاءَ أَلْفُ وَصِیفَهٍ خِمَارُ إِحْدَایهُنَّ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا »

و خداوند عزوجل روز سوم شهر رمضان المبارك بشمار هرموئی که شما را بر تن است گنبدی از فردوس از مرواریدی سفید عطا فرماید که در بالای آن دوازده هزار خانه از نور و در فرودش دوازده هزار خانه است ، در هر خانه هزار تخت و برهر

ص: 299

تختی هزار حوری است ، هر روزی ده هزار فرشته برشما اندر آیند و با هر ملکی هدیه باشد .

وخداوند تعالی در روز چهارم رمضان المبارك هفتاد هزار قصر در جنة الخلد و بوستان جاویدان بشما عطا فرماید ، در هر قصری هفتاد هزار خانه در هر خانه پنجاه هزار سرير ، بر هر تختی حورائی ، و در پیش روی هر حورایی هزار خدمتگذار است که چادر یکی از ایشان از دنیا و آنچه در دنیا است بهتر است

« وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْخَامِسِ فِی جَنَّةِ الْمَأْوَی أَلْفَ أَلْفِ مَدِینَةٍ فِی کُلِّ مَدِینَةٍ سَبْعُونَ أَلْفَ بَیْتٍ و فِی کُلِّ بَیْتٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَائِدَةٍ عَلَی کُلِّ مَائِدَةٍ سَبْعُونَ أَلْفَ قَصْعَةٍ و فِی کُلِّ قَصْعَةٍ سَتونَ أَلْفَ لون مِنْ الطَّعَامِ لَا یُشْبِهُ بَعْضُهُا بَعْضاً»

« وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ السَّادِسِ فِی دَارِ السَّلَامِ مِائَهَ أَلْفِ مَدِینَهٍ فِی کُلِّ مَدِینَهٍ مِائَهُ أَلْفِ دَارٍ فِی کُلِّ دَارٍ مِائَهُ أَلْفِ بَیْتٍ فِی کُلِّ بَیْتٍ مِائَهُ أَلْفِ سَرِیرٍ مِنْ ذَهَبٍ طُولُ کُلِّ سَرِیرٍ أَلْفُ ذِرَاعٍ عَلَی کُلِّ سَرِیرٍ زَوْجَهٌ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ عَلَیْهَا ثَلَاثُونَ أَلْفَ ذُؤَابَهٍ مَنْسُوجَهٍ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ تَحْمِلُ کُلَّ ذُؤَابَهٍ مِائَهُ جَارِیَهٍ »

و خداوند در روز پنجم ماه رمضان بشما عطا ميفرمايد در جنة المأوى هزار بار هزار شهر ، در هر شهری هفتاد بیت ، و در هر خانه هفتاد هزار خوان طعام ، و بر هر مانده هفتاد هزار قدح بزرگ ، و در هر قدحی شصت هزار رنگ از طعام است که هیچ رنگی با رنگی دیگر یکرنگ نیست .

و خداوند عز وجل می بخشد شما را در روز ششم ماه رمضان صد هزار شهر در دارالسلام ، در هر شهر صد هزار سرای و در هر سرایی صد هزار بیت ، و در هر بیتی صد هزار تخت از طلا که طول هر سریری هزار ذراع ، و بر هر سریری زوجه از حورالعین است که دارای سی هزار گیسوی بافته با در ویاقوت است و هر لنگه گیسوی اورا صد جاريه حمل مینمایند .

« وأَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ السَّابِعِ فِی جَنَّهِ النَّعِیمِ ثَوَابَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ شَهِیدٍ وَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ صِدِّیقٍ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الثَّامِنِ عَمَلَ سِتِّینَ أَلْفَ عَابِدٍ

ص: 300

وَ سِتِّینَ أَلْفَ زَاهِد »

و خداوند عز وجل عطا میفرماید شما را در روز هفتم در جنة نعيم ثواب چهل هزار شهید ، و ثواب چهل هزار صديق ، ومی بخشد بشما خداوند عز و جل در روز هشتم شهر رمضان المبارك عمل شصت هزار عابد و شصت هزار زاهد را یعنی بقدر پاداش عمل این دو تن بشما ثواب میدهد .

« وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ التَّاسِعِ مَا یُعْطِی أَلْفَ عَالِمٍ وَ أَلْفَ مُعْتَکِفٍ وَ أَلْفَ مُرَابِط وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْعَاشِرِ قَضَاءَ سَبْعِینَ أَلْفَ حَاجَهٍ وَ یَسْتَغْفِرُ لَکُمُ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الدَّوَابُّ وَ الطَّیْرُ وَ السِّبَاعُ وَ کُلُّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ وَ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ وَ الْحِیتَانُ فِی الْبِحَارِ وَ الْأَوْرَاقُ علی الْأَشْجَارِ».

و خداوند عز وجل عطا میفرماید شما را در روز نهم شهر رمضان المبارك آنچه را که عطا میفرماید بہزار عابد و هزار تن معتکف در مساجد و امثال آن ، وهزار تن مرابط که برای حفظ حدود و ثغور اسلام و حمایت مسلمانان روزگار سپارد و همیشه مهیای کارزار باشد ، و از اینجا معلوم شد که مقام عالم و معتكف ومرابط از عابد و زاهد برتر است و البته ارفع است چه عابد و زاهد زحمت از بهر خود و جاذب ثواب از بهر خودگشته لكن ایشان بدیگران بهره رسانند ، وعطا فرماید شما را خداوند عز و جل در روز دهم شهر رمضان المبارك بر آوردن هفتاد هزار حاجت را یعنی هفتاد هزار حاجت شما را برآورده کند و شما را دارای چنین شأن ومقام گرداند ، وطلب آمرزش نماید برای شما آفتاب و ماه و ستارگان و چار پایان و مرغان هوا و در ندگان صحرا وهر سنگی و کلوخی وتری و خشکی و ماهیان دریا و برگهای درختها .

« وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ یَوْمَ أَحَدَ عَشَرَ ثَوَابَ أَرْبَعِ حَجَّاتٍ وَ عُمُرَاتٍ کُلُّ حَجَّهٍ مَعَ نَبِیٍّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ کُلُّ عُمْرَهٍ مَعَ صِدِّیقٍ أَوْ شَهِیدٍ وَ جَعَلَ لَکُمْ یَوْمَ اثْنَیْ عَشَرَ أَنْ یُبَدِّلَ اللَّهُ سَیِّئَاتِکُمْ حَسَنَاتٍ وَ یَجْعَلَ حَسَنَاتِکُمْ أَضْعَافاً وَ یَکْتُبَ لَکُمْ بِکُلِّ حَسَنَهٍ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَهٍ » .

و خداوند عز وجل می نویسد برای شما در روز یازدهم ماه رمضان ثواب چہار حج و چهار عمره که هرحجه را با پیغمبری از پیغمبران وعمره را با صديقی یا شهیدی

ص: 301

بجای آورده باشند ، و مقرر میفرماید خداوند عزوجل برای شما در روز دوازدهم رمضان المعظم که اعمال سیئه شما را باعمال حسنه تبديل واعمال حسنه شمارا مضاعف گرداند ، و بهر حسنه برای شما هزار بار حسنه برنگارد .

« وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ یَوْمَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ مِثْلَ عِبَادَهِ أَهْلِ مَکَّهَ وَ الْمَدِینَهِ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ بِکُلِّ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ مَا بَیْنَ مَکَّهَ وَ مَدِینَهِ و شَفَاعَهً یَوْمُ أَرْبَعَهَ عَشَرَ فَکَأَنَّمَا لَقِیتُمْ آدَمَ وَ نُوحاً وَ بَعْدَهُمَا إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ بَعْدَهُ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ کَأَنَّمَا عَبَدْتُمُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ کُلِّ نَبِیٍّ مِائَتَیْ سَنَهٍ ».

و می نویسد برای شما خداوند عز وجل در روز سیزدهم شهر رمضان المبارك مانند عبادت مردم مکه ومدینه ، وعطا میفرماید خدا بشما بعدد هر سنگ و کلوخی که ما بين مکه ومدینه است شفاعتی را یعنی شمارا آن مقام و منزلت میدهد که بآن شماره شفاعت نمائید ، و در روز چهاردهم ماه رمضان ، پس گویا که ملاقات کرده اید آدم و نوح و بعداز ایشان إبراهيم وموسی و بعداز وی داود و سلیمان را ، و گویا شما عبادت کرده اید خداوند عز وجل را با هر پیغمبری در مدت سال یعنی ثواب چنان ملاقات و چنین عبادت در خدمت پیغمبران عظام علیهم السلام را بشما عطا میفرماید .

« وَ قَضَی لَکُمْ یَوْم خَمْسَهَ عَشَرَ حَوَائِجَ مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ مَا یُعْطِی أَیُّوبَ وَ اسْتَغْفَرَ لَکُمْ حَمَلَهُ الْعَرْشِ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَرْبَعِینَ نُوراً عَشَرَهً عَنْ یَمِینِکُمْ وَ عَشَرَهً عَنْ یَسَارِکُمْ وَ عَشَرَهً أَمَامَکُمْ وَ عَشَرَهً خَلْفَکُمْ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ سِتَّهَ عَشَرَ إِذَا خَرَجْتُمْ مِنَ الْقَبْرِ سِتِّینَ حُلَّهً تَلْبَسُونَهَا وَ نَاقَهً تَرْکَبُونَهَا وَ بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ غَمَامَهً تُظِلُّکُمْ مِنْ حَرِّ ذَلِکَ الْیَوْمِ»

خداوند عز وجل در روز پانزدهم این ماه پانصد حاجت از حاجتهای دنیا و آخرت شما را برآورده گرداند ، و بشما عطا فرماید آنچه را که به أيوب عطا فرمود وحاملان عرش یزدان از بهر شما طلب آمرزش نمایند ، و خداوند عز وجل عطا کند در روز قيامت چهل نور : ده نور آن از جانب راست ، وده نور از طرف يسار ، وده نور از پیش روی شما ، وده نور از دنبال سر شما ، و عطا فرماید بشما خدای عز وجل

ص: 302

در روز شانزدهم این ماه گاهی که سر از خاك گور بیرون آورید شصت حله که بپوشید آنرا و شتری را که بر آن سوار شوید ، و خدای برانگیزاند بسوی شما پارۂ ابری را که شما را از گرمی این روز بسایه بسپارد.

« وَ یَوْمَ سَبْعَهَ عَشَرَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ وَ لِآبَائِهِمْ وَ رَفَعْتُ عَنْهُمْ شَدَائِدَ یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ إِذَا کَانَ یَوْمُ ثَمَانِیَهَ عَشَرَ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ حَمَلَهَ الْعَرْشِ وَ الْکَرُوبِیِّینَ أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله إِلَی السَّنَهِ الْقَابِلَهِ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ثَوَابَ الْبَدْرِیِّینَ»

و در روز هفدهم ماه مبارك خداوند عز وجل میفرماید : من ایشانرا و پدران ایشان را بیامرزیدم ، و شداید روز قيامت و سختی های رستاخیز را از ایشان بر گرفتم و چون روز هیجدهم رمضان المكرم پیش آید خداوند تبارك و تعالی با جبرائیل و میکائیل واسرافيل وحاملان عرش جليل و گروه کروبیان فرمان دهد که برای امت محمد صلی الله علیه و آله تا یکسال دیگر آمرزش خدای را خواهشگر شوند ، و خداوند عز وجل ثواب شهدای بدر را بشما عطا فرماید .

« فَإِذَا کَانَ یَوْمُ التَّاسِعَ عَشَرَ لَمْ یَبْقَ مَلَکٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا اسْتَأْذَنُوا رَبَّهُمْ فِی زِیَارَهِ قُبُورِکُمْ کُلَّ یَوْم وَ مَعَ کُلِّ مَلَکٍ هَدِیَّهٌ وَ شَرَابٌ فَإِذَا تَمَّ لَکُمْ عِشْرُونَ یَوْماً بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْکُمْ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ یَحْفَظُونَکُمْ مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ وَ کَتَبَ اللَّهُ عز و جل لَکُمْ بِکُلِّ یَوْمٍ صُمْتُمْ صَومَ مِائَهِ سَنَهٍ وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ النَّارِ خَنْدَقاً »

« وَ أَعْطَاکُمْ ثَوَابَ مَنْ قَرَأَ التَّوْرَاهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ بِکُلِّ رِیشَهٍ عَلَی جَبْرَئِیلَ عِبَادَهَ سَنَهٍ وَ أَعْطَاکُمْ ثَوَابَ تَسْبِیحِ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ زَوَّجَکُمْ بِکُلِّ آیَهٍ فِی الْقُرْآنِ أَلْفَ حَوْرَاءَ».

چون روز نوزدهم رمضان المبارك دررسد باقی نمیماند ملکی در آسمانها و زمینها جز اینکه از حضرت پروردگار خود اذن بخواهند که همه روز بزیارت قبور شما بیایند و با هر ملکی هدیتی و شرابی باشد ، و چون روز بیستم رمضان المبارك را بروزه تمام

ص: 303

ساختند خداوند عز و جل هفتاد هزار فرشته بسوی شما مبعوث نماید که شما را از هر شیطان رجیمی نگاهبان شوند .

و خداوند عز وجل بنويسد برای شما ثواب کسی را که قراءت کند تورات و انجیل و زبور وفرقان را ، و خداوند عز و جل بر نگارد برای شما بعدد هر پری که بر بال جبرئیل میباشد یکسال عبادت را ، و عطا فرماید شما را ثواب تسبیح عرش و کرسی را و بشمار هر آیتی که در قرآن هست هزار حوراء را با شما تزویج فرماید .

« وَ یَوْمُ أَحَدٍ وَ عِشْرِینَ یُوَسِّعُ اللَّهُ عَلَیْکُمُ الْقَبْرَ أَلْفَ فَرْسَخٍ وَ یَرْفَعُ عَنْکُمُ الظُّلْمَهَ وَ الْوَحْشَهَ وَ یَجْعَلُ قُبُورَکُمْ کَقُبُورِ الشُّهَدَاءِ وَ یَجْعَلُ وُجُوهَکُمْ کَوَجْهِ یُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ علیهما السلام وَ یَوْمُ اثْنَیْنِ وَ عِشْرِینَ یَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْکُمْ مَلَکَ الْمَوْتِ کَمَا یَبْعَثُ إِلَی الْأَنْبِیَاءِ علیهم السلام وَ یَدْفَعُ عَنْکُمْ هَوْلَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ وَ یَدْفَعُ عَنْکُمْ هَمَّ الدُّنْیَا وَ عَذَابَ الْآخِرَهِ » .

و در روز بیست و یکم ماه رمضان المبارك قبر شما را بر شما گشاده دارند بمقدار هزار فرسخ ، و تاریکی و وحشت قبر را از شما بر گیرند ، و گورهای شما مانند قبور شهیدان گردد ، وروی های شما مانند روی یوسف بن يعقوب علیهماالسلام شود ، ممکن است معنی این باشد که اگر صائمی در روز بیست و یکم فوت شود دارای این حال و مقام گردد ، یا صائمی که ادراك این روزه را کرده است هر وقت از جهان بیرون شود این حالات سعيده را در یابد ، یا هر کس بیست و يك روزه را بپایان رساند دارای آن ثوابها و درجات و مقامات عاليه ومستحق این گونه حرمت و جلالت است .

و هر کسی روز بیست و دوم ماه رمضان را روزه بدارد یعنی روزه او بروز بیست و دوم برسد خداوند عز وجل ملك الموت را بسوی شما چنان برانگیزد که بسوی پیغمبران مبعوث میشود ، یعنی اگر در آن روز بمیرد یا در زمان دیگر وفات کند صاحب رتبت و جلالتی شود که ملك الموت با او باین گونه ملاقات نماید ، وهول نکیر و منکر از شما مرتفع شود ، واندوه دنيا وعذاب آخرت از شما دفع گردد .

ص: 304

« وَ یَوْمُ ثَلَاثَهٍ وَ عِشْرِینَ تَمُرُّونَ عَلَی الصِّرَاطِ مَعَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ کَأَنَّمَا أَشْبَعْتُمْ کُلَّ یَتِیمٍ مِنْ أُمَّتِی وَ کَسَوْتُمْ کُلَّ عُرْیَانٍ مِنْ أُمَّتِی وَ یَوْمُ أَرْبَعَهٍ وَ عِشْرِینَ لَا تَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یَرَی کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ مَکَانَهُ مِنَ الْجَنَّهِ وَ یُعْطِی کُلَّ وَاحِدٍ ثَوَابَ أَلْفِ مَرِیضٍ وَ أَلْفِ غَرِیبٍ خَرَجُوا فِی طَاعَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَعْطَاکُمْ ثَوَابَ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَهٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ»

و در روز بیست و سوم رمضان میگذرد بر پل صراط با گروه پیغمبران وصديقان و شهیدان ، یعنی دارای مقامی میشوید که در زمره ایشان گذر مینمائید ، و گویا شما تمام یتیمهای امت مرا سیر کرده اید ، و تمام برهنگان امت مرا بپوشیده اید .

و چون روز بیست و چهارم رمضان اندر آید یعنی موفق بآنروز مانند سایر أیام گذشته اش شدید از دنیا بیرون نمیشوید تاهريك از شما مكان خودرا در بهشت بنگرید، و با هريك از شما ثواب هزار مريض وهزار غریبی را که در راه طاعت خداوند عز وجل بيرون شده باشند عطا فرماید ، وهم شمارا ثواب هزار بنده آزاد کردن که آنها از فرزندان إسماعيل باشند بخشش کند .

« وَ یَوْمُ خَمْسَهٍ وَ عِشْرِینَ بَنَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ تَحْتَ الْعَرْشِ أَلْفَ قُبَّهٍ خَضْرَاءَ عَلَی رَأْسِ کُلِّ قُبَّهٍ خَیْمَهٌ مِنْ نُورٍ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا أُمَّهَ محمد أَنَا رَبُّکُمْ وَ أَنْتُمْ عَبِیدِی وَ إِمَائِی اسْتَظِلُّوا بِظِلِّ عَرْشِی فِی هَذِهِ الْقِبَابِ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ »

«یَا أُمَّهَ مُحَمَّدٍ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَبْعَثَنَّکُمْ إِلَی الْجَنَّهِ یَتَعَجَّبُ مِنْکُمُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ وَ لَأُتَوِّجَنَّ کُلَّ وَاحِدٍ بِأَلْفِ تَاجٍ مِنْ نُورٍ وَ لَأُرْکِبَنَّ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ عَلَی نَاقَهٍ خُلِقَتْ مِنْ نُورٍ بزِمَامُهَا مِنْ نُورٍ وَ فِی ذَلِکَ الزِّمَامِ أَلْفُ حَلْقَهٍ مِنْ ذَهَبٍ فِی کُلِّ حَلْقَهٍ مَلَکٌ قَائِمٌ عَلَیْهَا مِنَ الْمَلَائِکَهِ بِیَدِ کُلِّ مَلَکٍ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ حَتَّی یَدْخُلَ الْجَنَّهَ بِغَیْرِ حِسَابٍ »

« وَ إِذَا کَانَ یَوْمُ سِتَّهٍ وَ عِشْرِینَ یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَیْکُمْ بِالرَّحْمَهِ فَیَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمُ الذُّنُوبَ کُلَّهَا إِلَّا الدِّمَاءَ وَ الْأَمْوَالَ وَ قَدَّسَ بَیْتَکُمْ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّهً مِنَ الْغِیبَهِ وَ الْکَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ»

ص: 305

و در روز بیست و پنجم شهر رمضان بنا میگذارد خداوند عزوجل برای شما در زیر عرش هزار قبه سبز و بر روی هر قبه هزار خیمه از نور است ، خداوند تبارك و تعالی میفرماید : ای امت محمد، من پروردگار شما هستم و شما غلامان و بندگان و کنیزان من هستید ، در این آفتاب بسایه عرش من سایه بجوئيد ، و بخورید و بیاشامید در حالتیکه بر شما گوارا باد پس بیمی بر شما نیست و شما اندوهناك نمی شوید .

ای امت محمد سوگند بعزت و جلال من هر آینه بر می انگیزانم شما را بسوی بهشت که گروه پیشینیان و پسینیان از شما بشگفتی اندر شوند ، و بر سر هر يك از شما تاجی از نور بگذارم ، و هر يك از شما را بر شتر یکه از نور بیافریده ام بر نشانم ، لگام آن ناقه ها از نور و در این زمام هزار حلقه از طلا است ، در هر حلقه ملکی از ملائکه ایستاده و بدست هرفرشته عمودی از نور هست تا داخل نماید ببهشت بدون حساب .

و چون روز بیست و ششم اندر آید خداوند تعالی نظر رحمت بجانب شما برگشاید پس تمام گناهان شما را بیامرزد مگر خون و مال مردم ، ومقدس ومطهر میگرداند هر روزی در میان شما هفتاد دفعه از غیبت و دروغ و بہتان.

« وَ یَوْمُ سَبْعَهٍ وَ عِشْرِینَ فَکَأَنَّمَا نَصَرْتُمْ کُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ وَ کَسَوْتُمْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَارٍ وَ خَدَمْتُمْ أَلْفَ مُرَابِطٍ وَ کَأَنَّمَا قَرَأْتُمْ کُلَّ کِتَابٍ أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی أَنْبِیَائِهِ وَ یَوْمُ ثَمَانِیَهٍ وَ عِشْرِینَ جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ فِی جَنَّهِ الْخُلْدِ مِائَهَ أَلْفِ مَدِینَهٍ مِنْ نُورٍ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَنَّهِ الْمَأْوَی مِائَهَ أَلْفِ قَصْرٍ مِنْ فِضَّهٍ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ فِی جَنَّهِ الْفِرْدَوْسِ مِائَهَ أَلْفِ مَدِینَهٍ فِی کُلِّ مَدِینَهٍ أَلْفُ حُجْرَهٍ وَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَنَّهِ الْجَلَالِ مِائَهَ أَلْفِ مِنْبَرٍ مِنْ مِسْکٍ فِی جَوْفِ، کُلِّ مِنْبَرٍ أَلْفُ بَیْتٍ مِنْ زَعْفَرَانٍ فِی کُلِّ بَیْتٍ أَلْفُ سَرِیرٍ مِنْ دُرٍّ وَ یَاقُوتٍ عَلَی کُلِّ سَرِیرٍ زَوْجَهٌ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ ».

و در روز بیست و هفتم شهر رمضان ثواب روزه داری شما بآن ميزان است که گویا هر مرد مؤمن و زن مؤمنه را نصرت کرده اید ، وهفتاد هزار برهنه را جامه بر تن آورده اید ، و هزار تن مرابط را که در حراست حدود و نفوس مسلمانان روز میسپارند خدمت کرده باشید ، و گویا هر کتابی را که خداوند تعالی بر پیغمبرانش فرستاده

ص: 306

است قرائت کرده اید .

و روز بیست و هشتم شهر رمضان خداوند تعالی مقررمیدارد برای شما در جنة الخلد صد هزار شهر از نور ، و عطا میفرماید شما را در جنة المأوی صد هزار قصر از نقره و عطا میفرماید شما را در جنة الفردوس صد هزار شهر در هر شهری هزار حجره ونط میفرماید شما را خداوند عز وجل در جنة الجلال دوهزار منبر از مشك ، در شکم هر منبری هزار خانه از زعفران ، در هر خانه هزار تخت از در و یاقوت برهر سردری زوجه از حور العين .

« فَإِذَا کَانَ یَوْمُ تِسْعَهٍ وَ عِشْرِینَ أَعْطَاکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَلْفَ أَلْفِ مَحَلَّهٍ فِی جَوْفِ کُلِّ مَحَلَّهٍ قُبَّهٌ بَیْضَاءُ فِی کُلِّ قُبَّهٍ سَرِیرٌ مِنْ کَافُورٍ أَبْیَضَ عَلَی ذَلِکَ السَّرِیرِ أَلْفُ فِرَاشٍ مِنَ السُّنْدُسِ الْأَخْضَرِ فَوْقَ کُلِّ فِرَاشٍ حَوْرَاءُ عَلَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حُلَّهٍ وَ عَلَی رَأْسِهَا ثَمَانُونَ أَلْفَ ذُؤَابَهٍ کُلُّ ذُؤَابَهٍ مُکَلَّلَهٌ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ »

« فَإِذَا تَمَّ ثَلَاثُونَ یَوْماً کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ بِکُلِّ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْکُمْ ثَوَابَ أَلْفِ شَهِیدٍ وَ أَلْفِ صِدِّیقٍ وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ عِبَادَهَ خَمْسِینَ سَنَهً وَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ بِکُلِّ یَوْمٍ صَوْمَ أَلْفَیْ یَوْمٍ وَ رَفَعَ لَکُمْ بِعَدَدِ مَا أَنْبَتَ النِّیلُ دَرَجَاتٍ وَ کَتَبَ الله عَزَّ وَ جَلَّ لَکُمْ بَرَائة مِنَ النَّارِ وَ جَوَازاً عَلَی الصِّرَاطِ وَ أَمَاناً مِنَ الْعَذَابِ وَ لِلْجَنَّهِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ الرَّیَّانُ لَا یُفْتَحُ ذَلِکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ ثُمَّ یُفْتَحُ لِلصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ مِنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله

ثُمَّ یُنَادِی رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّهِ یَا أُمَّهَ مُحَمَّدٍ هَلُمُّوا إِلَی الرَّیَّانِ فَیَدْخُلُ أُمَّتِی من ذَلِکَ الْبَابِ إِلَی الْجَنَّهِ فَمَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی رَمَضَانَ فَفِی أَیِّ شَهْرٍ یُغْفَرُ لَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ »

و چون روز بیست و نهم شهر رمضان پیش آید خداوند عز وجل عطا فرماید بشما هزار بار هزار محله که در میان . هر محله قبه سفید ، و در هرقبه سريری از كافور سفید بر آن سرير هزار جامه خواب وفراش سبز ، بالای هر فراشی حورائی باشد که او را هفتاد هزار حله بر تن و بر سرش هفتاد هزار ذؤابة و گیسو و هرذؤابة مكلل

ص: 307

به در و یاقوت است .

و چون روز سی ام ماه رمضان را روزه اش را تمام نمائید خداوند عز وجل می نویسد برای شما در ازای هر روزی که بر شما بر گذشته است ثواب هزار شهید و هزار صديق ، و بنویسد خداوند عز و جل برای شما عبادت پنجاه ساله ، و بنویسد برای شما بهرروزی ثواب روزه دوهزار روز ، و برافراخته دارد برای شما بشمار آنچه رود نیل ميرویاند و در آن آب سبز میشود درجات را ، و می نویسد خداوند عزوجل برای شما براءت و بیزاری از آتش جهنم را ، و گذشتن بر پل صراط را ، و امانی از عذاب را و برای بهشت دری است که ریان نام دارد ، واین در تاقیامت گشوده نمیشود و از آن پس برای مردان و زنان روزه دار امت محمد صلی الله علیه و آله گشوده می گردد .

و بعد از آن رضوان خازن بهشت ندا بر میکشد ای امت محمد بسوی ریان بشتابید پس امت من از این در ببهشت اندر میشوند ، پس با این شأن و تفضیل که در ثواب رمضان المبارك و روزه داران مرقوم شد پس هر کسی در شهر رمضان آمرزیده نشود در کدام ماه آمرزیده خواهد شد ؟! ولاحول ولا قوة إلا بالله وحسبنا الله ونعم الوكيل.

راقم حروف گوید : شاید بعضی کوتاه نظران تنگ حوصله که بدولت ایمان وایقان بدرجه بلند سعا تمند نگردیده اند ، در امثال این أخبار وأخباریکه بر همین گونه مضامین در ثواب صيام أيام رجب المرجب وشعبان المعظم وغيرهما وارد است بنگرند بخود بر خورند و در عجب شوند و در این کیفیات و آن شمارها متحير بمانند که : روزه دار از ابتدای اسلام تا قیامت بسیار واغلب مثاب ومصاب هستند اگر هريك را این مقدارها پاداش باشد و سایر امم سا لفه نیز که أهل دیانت بوده اند و بدین و آئین خود کار میکرده اند مثوبات دارند .

و همچنین در سایر اعمال و حسنات نیز هر کسی را سوای أمرصوم در دیگر عبادات و اعمال خیریه از نماز و زكاة و حج و دیگر ریاضات پاداشها است که بهمه وعده داده شده است، و این جمله در کجا است و چیست و این استعداد و وسعت و قسمت چگونه ممکن است ، واین محل و مکان که بیرون از اندازه طبقات آسمان

ص: 308

زمین بلکه عالم امكان است بكجا اندر است .

در پاسخ گوئيم : در طی این کتب مبارکه مکرر باین گونه مطالب ودقایق اشارت رفته است اعمال روحانیه و کیفیات را بر جسمانیات و کميات حمل نمیتوان کرد این مطالب را افهام و عقول ما نمیتواند ادراك نماید ، و این فضای بی انتها و ابعاد غير متناهی را جز علم و نظر الهی اندازه نمیداند ، چنانکه شخص در عالم خواب که پاره میرهای ناقص روحانی دارد می بیند چه می بیند که در بیداری ابدأ نمی بیند بلکه مکان دیدن ندارد ، مثلا گویند : برای شخص مؤمن و مسلم هزار فرسنگ قبرش را وسعت میدهند یا دری از بهشت بقبرش میگشایند ، و برای کافر چندان تنگ میشود که چنان وچنین میشود و دری از دوزخ بروی گشوده می گردد .

آیا اگر کسی را پهلوی مرده مسلمان یا کافر بخوابانند و چون روز دیگر از وی بپرسند این خبر را خواهد دانست ، بلی کسیکه میداند همان مرده میباشد که از این جهان بیرون شده است و استعداد وروح برزخ دیگر را یافته است چنانکه کسانیکه عالم قبر را دریافته اند از برزخ مافوق قبر بی خبرند ، و آنکس که مستعد آن برزخ شده واز قبر بآنجا رسیده میداند ، وكذلك إلى ماشاء الله تعالی .

پس نميشاید در اخبار معصوم و آیات خدائی بچون و چرا در آمد ، زیرا که هنوز مارا فهم واستعداد وروح و مغز استدراك پاره عوالم و معالم نوبت نرسیده هروقت برسد و بهر کجا که رسیدیم بهمان اندازه طی درجه و برزخ خواهیم شناخت واگر چه بسیار نسبت به بسیارهای بعد کم هم باشد، نسبت بعالم دنیا و ماقبل بسیار خواهیم دید و دانست .

و دیگر در مجلد بیستم بحار الأنوار سند به دارم میرسد که حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود که پدران بزرگوارش علیهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله حديث کرده اند « قال رسول الله صلی الله علیه و آله رجب شهر الله الأصم يصب الله فيه الرحمة على عباده ، وشهر شعبان تشعب فيه الخيرات ، و في أول ليلة من شهر رمضان يغل المردة من الشياطين و يغفر في كل ليلة سبعين ألفا ، فاذا كان في ليلة القدر غفر الله له بمثل ما غفر في رجب

ص: 309

و شعبان و شهر رمضان إلى ذلك اليوم إلا رجل بينه و بين أخيه شحناء، فيقول الله عز وجل انظروا هؤلاء حتى يصطلحوا .

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : ماه رجب شهر الله أصم است ، از این روی این ماه را اصم گفتند و رجب الأصم میخوانند که در این ماه حرکت قتالی و ندائی شنیده نمیشود یعنی این ماه از این شنیدنها كر است ، و حجر الأصم سنگ صلب مصمت است ، گفته میشود : رجبته بكسر یعنی بخشیدم اورا و بزرگ داشتم او را و از این روی این ماه را رجب نامیدند که در زمان جاهلیت بزرگ میشمردند این ماه را و در این ماه قتال را حلال نمی دانستند ، وترجيب بمعنی تعظیم است و از این است که گفته میشود : فلان المرجب یعنی عظمت نهاده شده است ، و بهمین معنی رجب المرجب گفته میشود .

و در حدیث است که رجب نهری است در بهشت که از شیر سفیدتر و از انگبين شیرین تر است ، و وجب از جمله شهور منصرف است و جمعش ارجاب وارجبه وارجب مثل اسباب و ارغفه وافلس ، و رجاب بر وزن رجال ورجوب بر وزن فلوس واراجب واراجيب ، وهم این ماه را رجب الأصب گویند چه صب بمعنی ریختن است ، و خداوند در این ماه میریزد رحمت خودرا بر بندگانش، و در شهر شعبان خیرات متشعب و پراکنده میشود و شعا بیب الرحمة !! در لسان أحاديث وارد است .

و شعبان در میان شهور غير منصرف است و مأخوذ از تشعب بمعنی پراکنده شدن است ، و چون مردم عرب در این ماه برای غارت پراکنده میشدند از این روی شعبان نامیدند ، و جمع آن شعبانات و شعا بين است ، و در أول شب از شهر رمضان مرده از شیاطین را مغلول میدارند .

رمضان نام این شهر معین است از این روی رمضان نام یافت که وضع موافق با رمض بتحريك راء مهمله و میم آمد که بمعنی شدت افتادن آفتاب بر ریگستان و جز آن وسختی گرما است جمعش رمضانات و ارمضاء.

و بعضی علماء مكروه میشمارند که رمضان به تنهایی گفته شود و قرینی با آن

ص: 310

نباشد که دلالت بر ماه رمضان داشته باشد بلکه باید گفت : جاء شهر رمضان ، واستدلال باين حديث کرده اند : « لَا تَقُولُوا رَمَضَانَ فَإِنَ رَمَضَانَ مِنْ أَسْمَاءِ اللهِ تَعَالَی » شیخ طبرسی میگوید : ظاهر آن است که جایز باشد گفتن رمضان بدون کراهتی چنانکه بخاری و جماعتی از محققین بر این رفته اند ، و در أحاديث صحيحة ثابت شده چیزی که دلالت بر جواز مینماید چنانکه میفرمایند : « إِذا جَاءَ رَمَضَانُ، فُتِّحَتْ أَبْوَابُ الجنَّةِ، و غُلِّقَت أَبْوَابُ النَّیرِان، و صُفِّدتِ الشياطِينُ ».

و أما نظر باصح أخبار نام بردن بدون شهر کراهت دارد، چنانکه در حديث حضرت كاظم علیه السلام وارد است : « لاَ تَقُولُوا رَمَضَانُ فَإِنَّکُمْ لاَ تَدْرُونَ مَا رَمَضَانُ وَ مَنْ قَالَهُ فَلْیَتَصَدَّقْ وَ لْیَصُمْ کَفَّارَهً » نگوئید رمضان چه شما نمیدانید رمضان چیست ، هر کس رمضان بگوید باید تصدق بدهد و در کفاره اش روزه بدارد « وَ لَکِنْ قُولُوا کَمَا قَالَ اللهُ تَعَالَی » و بگوئید چنانکه خدای تعالی فرمود «شهر رمضان».

از هری گوید : عرب تمام شہور را مجرد از لفظ شهر نام میبرد مگر دوشهر ربیع و رمضان را ، و بجکایت آورده اند که عرب گاهیکه وضع شهور مینمود موافق ساخت با وضع ازمنه ، پس از آن بسیار شد تا استعمال نمودند آن را در اهله واگر چه با آن زمان توافق نداشت پس گفتند شهر رمضان ، زیرا که در زمانی بود که از شدت گرما زمين تافته و گرم بود ، وشوال نامیدند ، زیرا که اشترها برای برجستن بر ماده گوش می جنبانیدند ، وذو القعده نامیدند لما ذللوا القعدات للركوب ، ودر این ماه برای سواری رام شدند ، وذو الحجه نامیدند برای اینکه در این ماه اقامت حج می کردند، و محرم نامیدند برای اینکه قتال وغارت را حرام مینمودند، وصفر خواندند، زیرا که در این ماه جنگ مینموند و خانهای قوم را صفر و خالی می گذاشتند ، و شهر ربیع می خواندند زیرا که در این دو ماه زمین میروئید و چراگاه سبز و خرم میشد ، وجمادی میگفتند زیرا که در این ماه آب یخ می بست ، ورجب میخواندند، زیرا که درخت نازك را حفظ کرده دیواری برای نگاهداریش برمی آوردند ، و رجب شهر الله الحرام است و آن را رجب مضر نیز خوانند چه قبیله مضر از تمامت طوایف عرب در تعظیمش

ص: 311

بیشتر سعی میکردند ، رجبان بمعنی ماه رجب و ماه شعبان است ، و شعبان نامیدند زیرا که اشعبوا العود ، با لجمله میفرماید : در هر شبی از ماه مبارك رمضان هفتاد هزار تن را می آمرزند .

و چون شب قدر در رسد خداوند در این شب بآن اندازه که در ماه رجب وماه شعبان وماه رمضان تا آن روز آمرزیده داشته است می آمرزد مگر مردی را که در میان او و برادرش کینه و خصومتی باشد ، پس خداوند تعالی میفرماید ایشان را : بازگذارید تا صلح نمایند ، یعنی اگر صلح نکنند منتظر آمرزش نخواهند بود ، و در حديث نبوي صلی الله علیه و آله وارد است که خداوند تعالی رجب وشعبان وشهر رمضان را از سایر شهور اختیار کرده است .

و در این حدیث مبارك رجب و شعبان بدون اضافه شهر مذکور است لکن شهر رمضان با اضافه شهر وارد است ، و در اغلب أحاديث با این اضافه وارد است ، و البته اگر رمضان از اسامی خداوند سبحان باشد بدون اضافه صحیح و جایر نیست چنانکه در پاره أخبار هست که شهر شعبان از من و شهر رمضان از خداوند است .

و در روایتی دیگر « أَلَا إِنَّ رَجَبَ وَ شَعْبَانَ شَهْرَایَ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرُ أُمَّتِی » در ذیل خبر رسول خدای صلی الله علیه و آله وارد است که رجب شهر الله الأصم است و شهری عظیم و از این روی اصم نامیده شد که « لا يُقارِبُهُ شَهرٌ مِنَ الشُّهُورِ حُرمَةً و فَضلاً عِندَ اللّه تبارك وتعالى» ومردم جاهلیت در زمان جاهلیت در تعظیم این ماه سعی داشتند و چون اسلام نمودارشد جز تعظیم وفضل را نیفزود .

در ذیل حدیث رسول خدای صلی الله علیه و آله که در فضل و ثواب روزه ماه رجب وارد است میفرماید : هرکسی سی روز از ماه رجب را روزه بدارد منادي از آسمان ندا میکند ای بنده خدای أما آنچه از گناهان تو گذشته است خداوند بیامرزید ، اکنون برای بعد از این خود عمل تازه بیاور ، وخداوند عطا میفرماید او را در جنان کل آن : در هر بهشتی چهل هزار شهر در هر شهری چهل هزار بار هزار قصر در هر قصری چهل هزار بار هزار خانه در هر بیتی چهل هزار بار هزار خوان از ذهب و بر هر مائده چهل هزار

ص: 312

بار هزار قدح بزرگ در هر قدحی چهل هزار بار هزار رنگ و نوع از طعام وشراب که برای هر يك از اين طعامها وشرابها رنگی علیحده است .

و در هر خانه چهل هزار بار هزار تخت زرین که طول هر سريری دو هزار ذراع در دو هزار ذراع است بر هر سریری جاریه ایست از حور که بر او سیصد هزار ذؤابة و گیسوی از نور است که هر ذوابة از آن ذوابها را هزار بار هزار خدمتگذار حمل مینماید و بمشك و عنبر آغشته میسازد تا گاهی روزه دار رجب بآن حوري برسد ، این أجر و مزد کسی است که تمام رجب را روزه بدارد .

عرض کردند: ای پیغمبر خدا پس اگر کسی از صیام رجب بواسطه ضعفی یا علتی که در او باشد یا زنی که پاك نباشد عاجز گردد چگونه بآنچه توصیف شد نایل میشود ؟ فرمود : هر روز يك گرده نان بمساكين تصدق بدهد ، سوگند بآنكس که جان من در دست قدرت اوست چون وی این تصدق را همه روز بدهد بآنچه وصف کردم و از آن بیشتر نایل میشود ، همانا اگر تمامت خلایق از اهل آسمان وزمین بجمله فراهم شوند که قادر و نیرومند گردند که اندازه ثوابش چیست ده يك آنچه را که در جنان از فضایل ودرجات است نمی توانند رسید .

عرض کردند : یا رسول الله اگر کسی قادر بر این صدقه دادن نشود چه باید بکند تا بآنچه وصف فرمودی برسد ؟ فرمود : خداوند عز وجل را همه روزه از رجب تا تمام سی روز تسبیح نماید یکصد مره باین تسبیح : « سبحان الاله الجليل ، سبحان من لا ينبغي التسبيح إلا له ، سبحان الأعز الأكرم ، سبحان من لبس العز و هوله أهل » بالجمله فضایل این سه ماه وأحاديث وأخباریکه در شرافت این سه ماه و ثواب روزه این سه ماه وارد است اگر کسی جمع کند کتابی مخصوص خواهد ، وکتاب فضایل الأشهر الثلاثة از کتب شريفه ومنقول عنه در بحار الأنوار است .

و هم در آن کتاب از حسن بن بکار صیقلی مروی است که حضرت أبي الحسن الرضا صلوات الله عليه فرمود : « بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً لِثَلَاثِ لَيَالٍ بقين مِنْ رَجَبٍ فَصَوْمُ ذَلِكَ الْيَوْمِ كَصَوْمِ سَبْعِينَ عَاماً » خداوند تعالی محمد صلی الله علیه و آله را سه روز از شهر رجب بجای مانده

ص: 313

یعنی در بیست و هفتم ماه رجب بعثت داد پس هر کسی در یوم المبعث روزه بدارد مانند روزه داشتن هفتاد سال است یعنی ثوابش مقابل ثواب هفتاد سال روزه است ، و این خبر را بروایت حسن بن بکار نیز از آن حضرت روایت کرده اند « و لثلاث مضين » گفته اند و این غلط كاتب است « و لثلاث بقين » صحیح است .

وهم در خبری است که پیغمبر فرمود : هرکس حرمت رجب و شعبان را بداند و متصل گرداند هر دو را بشهر رمضان شهر الله الأعظم این شهور در روز قیامت از برای او شهادت دهند « و كان رجب وشعبان و شهر رمضان شهوده بتعظيمه لها وينادي مناد : یا رجب و یا شعبان و یا شهر رمضان كيف عمل هذا العبد فيكم وكيف كانت طاعته لله عز وجل؟ فيقول رجب وشعبان و شهر رمضان » تا آخر خبر که در هر کجا نام برده اند رجب وشعبان بدون اضافه شهر أما شهر رمضان با اضافه شهر وارد شده است و حکایت ام داود ودعای او در این ماه رجب مشهور است .

و نیز در جلد بیستم بحار الانوار از کتاب فضائل الأشهر الثلاثة از عبدالله بن صالح هروي مروي است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « من صام أول يوم من رجب رضی الله عنه يوم يلقاه ، ومن صام يومين من رجب رضی الله عنه يوم يلقاه ، من صام ثلاثة أيام من رجب رضی الله عنه وأرضاه وأرضى عنه خصماءه يوم يلقاه ، ومن صام سبعة أيام من رجب فتحت أبواب السماوات لروحه إذا مات حتى يصل إلى الملكوت الأعلى ، و من صام ثمانية أيام من رجب فتحت له أبواب الجنة الثمانية ، و من صام من رجب خمسة عشر يوما قضى الله عز وجل له كل حاجة تسأله إلا في مأثم أو في قطيعة رحم ، و من صام شهر رجب كله خرج من ذنوبه كيوم ولدته أمه و اعتق من النار ودخل الجنة مع المصطفين الأخيار »

هر کس روز أول رجب را روزه بدارد خداوند روزی که با او ملاقات نماید از وی خوشنود باشد ، و هر کسی دو روز از ماه رجب بروزه آورد خداوند روزی که او را ملاقات فرماید از وی راضی باشد ، وهرکس سه روز از ماه رجب را بروزه سپارد خداوند از وی راضی شود و او را راضی بگرداند و دشمنانش را از وی خوشنود فرمايد

ص: 314

در آن روز که اورا دیدار فرماید ، و هر کس هفت روز از ایام رجب را بروزه بگذراند چون بميرد درهای هفت آسمان برای پذیرائی روانش گشوده شود تا بملكوت أعلى رسد و هر کسی هشت روز از شهر رجب را صائم باشد هشت در بهشت بروی گشوده آید، و هر کس پانزده روز از ماه رجب را روزه بدارد خداوند عز و جل هر حاجتی که داشته باشد برآورده بگرداند إلا آنکه در أمر مآثم و گناهان و قطع رحم باشد ، وهرکس تمامت ماه رجب را روزه نگاهدارد از گناهان خود بیرون آید مثل همان روز که مادرش اورا زائیده ، واز آتش جهنم آزاد و با برگزیدگان اخبار داخل بهشت گردد

مجلسي أول عليه الرحمة در لوامع صاحبقرانیه در ذیل حدیثی مفصل مینویسد : أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود : رجب ماه من، و شعبان ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله و ماه رمضان ماه خداوند عالمیان است .

و نیز در بیستم بحار الانوار مسطور است که حضرت موسی بن جعفر از آباء عظامش صلوات الله عليهم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود : « شَعْبَانُ شَهْرِي وَ شَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اَللَّهِ تعالى و هُوَ رَبيعُ الفُقَراءِ »

و در ذیل خبريکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله در فضائل شهر شعبان و ثواب روزه در این ماه معظم مذکور است : « وَ مَنْ صَامَ کُلَّهُ یَعْنِی ثَلَاثِینَ یَوْماً هَیْهَاتَ انْقَطَعَ الْعِلْمُ مِنَ الْفَضْلِ الَّذِی یُعْطِیهِ اللَّهُ تَعَالَی فِی الْجَنَّهًِْ » و هر کسی روزه بدارد تمام ماه شعبان را یعنی سی روز را بالتمام ، بعد از آن از بابت تفخیم این ماه و ثواب روزه آن می فرماید : دست فهم وعلم از ادراك آن فضلی که خدای تعالی باودر بهشت عطا فرموده منقطع است .

و عطا فرماید خداوند باین شخص صد هزار بار هزار شهر از جواهر در هر شهری هزار بار هزارسرای در هر سرائی هزار بار هزار قصر در هر قصری صد هزار بار هزار خانه در هر خانه صد هزار بار هزار سرير و هر سریری از مشرق تا مغرب صد هزار بار هزار برابر است و بر هر سریری صد هزار بار هزار زوجه از حورالعين است ، و خداوند تعالی می نویسد اورا از أخيار .

دانسته باشید هر کسی شهر رمضان را روزه بدارد و حقش را بداند و احتساب

ص: 315

حدودش را از دست نگذارد خداوند تعالی هفتاد هزار دو برابر مانند این را یعنی این ثوابها را که برای روزه دار ماه شعبان است باو عطا فرماید « وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَىٰ» و آنچه در حضرت خداوند است بهتر و پاینده تر است ، یعنی اجر و ثوابی که برای شخص صائم در حضرت یزدان ودود موجود است از این جمله مثو بات مذکوره بهتر و باقی تر است .

و در بیان این نوع أخبار که از اندازه وهم بیرون است از این پیش در همین فصل شرحی مذکور شد و در فقره اينكه فرمود : هر سریری مقابل صد هزار بار هزار از مشرق تا مغرب است یکی از تشکیلات این است که چنانکه در خورشید سابقا مسطور شد شموس متعدده است ندانیم مشرق و مغرب کدام شمس است شاید پاره شمسها باشد که وسعت طی و مکان غروب و طلوعش صد هزاران هزارها کرور اندر کرورها از این خورشید و مشرق و مغربش بیشتر باشد و « رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ » را از جمله تفسيرها یکی همین است که مذکورشد ، والله أعلم .

در ذیل خبری که از حضرت امام رضا علیه السلام بروایت عباس بن هلال در کتاب مزبور مسطور است : « وَ من تَصَدَّقَ فِي شَعْبَانَ بِصَدَقَةٍ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ حَرَّمَ اَللَّهُ جَسَدَهُ عَلَى اَلنَّارِ » و هر کسی در ماه شعبان تصدق بدهد بصدقه اگر چه بپاره از خرما باشد خدای تعالی حرام گرداند جسدش را بر آتش .

و هم در بیستم بحار الانوار سند به دارم میرسد و در عیون نیز بدو منتهی میشود که حضرت امام رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از جدش رسول خدای صلی الله علیه و آله حديث نمود که فرمود : چنان بود که رسول خدای صلی الله علیه و آله چون ماه شعبان اندر آمدی « يصوم في أوله ثلاثا وفي وسطه ثلاثا وفي آخره ثلاثا ، وإذا دخل شهر رمضان يفطر قبله بيومين ثم يصوم » سه روز در أول ماه و سه روز در وسط آن ماه و سه روز در آخر شعبان روزه میگرفت ، و چون ماه رمضان میرسید دو روز قبل از وصولش افطار میفرمود پس از آن روزه میگرفت ، و از این خبر مکشوف میگردد که سه روز آخر شعبان از بیست و پنجم تا بیست و هشتم بوده است ، و دو روز آخر را افطار و از روزه شهر

ص: 316

رمضان منفصل میداشته است .

از انس مروي است که از رسول خدای صلی الله علیه و آله پرسیدند کدام روزه أفضل است ؟ فرمود : « شَعْبَانُ تَعْظِيماً لِرَمَضَانَ » روزه شعبان برای تعظیم و بزرگ داشتن و پذیرائی روزه رمضان أفضل است .

ودیگر در آن کتاب از علي بن حسن بن علي بن فضال از پدرش حسن بن علي مروي است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « من صام أول يوم من شعبان وجبت له الرحمة ، من صام يومين من شعبان وجبت له الرحمة والمغفرة والكرامة من الله عز وجل يوم القيامة ، ومن صام شهر رمضان وجبت له الرحمة ، ومن صام ثلاثة أيام من آخر شعبان ووصلها بصيام شهر رمضان إيمانا واحتسابا خرج من الذنوب كيوم ولدته أمه »

هر کسی روز اول ماه شعبان را روزه بدارد رحمت خدای بروی واجب گردد و هر کسی دو روز از ماه شعبان را روزه بدارد برای او واجب میشود رحمت و مغفرت و کرامت خداوند عزوجل در روز قیامت ، و هر کسی ماه رمضان را روزه بدارد واجب میشود برای او رحمت ، وهرکس سه روز از آخر شعبان را روزه بدارد و بروزه ماه رمضان پیوسته گرداند از روی ایمان و احتساب در حضرت خداوند وهاب از تمام گناهان بیرون آید مانند همان روز که مادرش او را بزائیده بود .

پس از آن فرمود : حديث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش علیهم السلام که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « من أدرك شهر رمضان فلم يغفر له فا بعده الله ، ومن أدرك ليلة القدر فلم يغفرله فا بعده الله ، ومن حضر الجمعة مع المسلمين فلم يغفر له فا بعده الله ، ومن أدرك والديه أو أحدهما فلم يغفر له فا بعده الله ، ومن ذکرت عنده فصلى على فلم يغفرله فا بعده الله »

هرکس شهر رمضان را دریابد و آمرزیده نشود خداوند او را دور ساخته است یعنی او را آن کثرت شقاوت بوده است که بشرایط صیام آن ماه قیام نورزیده و از رحمت خدای بعید افتاده است ، و هر کسی ادراك نماید ليلة القدر را و با آن شئونات و اسبابی که خدای تعالی در آن شب برای آمرزش بندگان فراهم ساخته مع ذلك

ص: 317

آمرزیده نگردد از رحمت خداوند دور شده است ، و هر کس با مسلمانان در نماز جماعت که وسیله آمرزش است حاضر گردد و آمرزش نیابد از رحمت واسعه سبحانی بعید مانده است .

و هر کس پدر و مادر خود با یکی از ایشان را در یابد ، شاید مراد از دریافتن این است که بدرد ایشان برسد و خاطرشان را آسوده و خرسند دارد و این رضای والدین یکی از وسایل آمرزیده شدن است و با این حال شقاوت او چنان غلبه نماید که بآمرزش فايز نشود از رحمت خدای بعید گردیده است ، و هر کس چون مرا نزد او نام برند بر من صلوات بفرستد و با چنین وسیله آمرزشی آمرزیده نیاید خداوندش دور ساخته است ، عرض کردند : یا رسول الله چگونه میشود که بر تو درود بفرستد و آمرزیده نگردد ؟.

فرمود : « إِنَّ اَلْعَبْدَ إِذَا صَلَّی عَلَیَّ وَ لَمْ یُصَلِّ عَلَی آلِی لُفَّتْ تِلْکَ اَلصَّلاَهُ فضُرِبَ بِهَا وَجْهَهُ وَ إِذَا صَلَّی عَلَیَّ وَ عَلَی آلِی غُفِرَ لَهُ » چون بنده بر من درود بفرستد أما بر آل من صلوات نفرستد این صلوات در هم پیچیده شود و بر صورتش بزنند ، وچون بر من وبر آل من صلوات بفرستد آمرزیده گردد .

لمؤلفه :

پیمبر را جدا از آل نتوان *** که آل اوست چون جانش گرامی

مگردان منفصل پیغمبر از آل *** فرستی چون تحت يا سلامی

پیمبر گفت ما یکروح وجانیم *** ازین برتر چه میباشد مقامی

پیمبر را و عترت دان زیکنور *** ازین خوشتر نمی باشد کلامی

اللهم صل على محمد و آل محمد و سلم تسليما كثيرا كثيرا كثيرا ، و شدت این اتصال بجائی میرسد که صلوات و تحیت بر رسول خدای صلی الله علیه و آله که بآن میزان که جز یزدان اندازه اش را نداند ثواب میرساند ، چون آل را انفصال دادند در عوض ثواب عقاب بینند در حقيقت مثل آن است که از اعضای پیغمبر و خون و گوشت او کاهیده وروح مبارکش را آزار داده باشند .

ص: 318

و دیگر در آن کتاب از سليمان مروزي مروي است که حضرت امام رضا علي ابن موسی صلوات الله عليهما فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله روزه در ماه شعبان را بسیار میفرمود « و لقد كانت نساؤه إذا كانت عليهن صوم أخترنه إلى شعبان مخافة أن يمنعن رسول الله حاجته وكان صلی الله علیه و آله يقول : شعبان شهري وهو أفضل الشهور بعد شهر رمضان فمن صام فيه يوما كنت شفيعه يوم القيامة ، ومن صام شهر رمضان إيمانا واحتسابا غفرت له ذنوبه ما تقدم منها وما تأخر».

«و إن الصائم لا يجري عليه القلم حتى يفطر ما لم يأت بشيء ينقض ، وإن الحاج لا يجري عليه القلم حتى يرجع مالم يبطل حجه ، وإن النائم لا بشيء يجري عليه القلم حتى ينتبه ما لم يكن يات على حرام ، و إن الصبي لا يجري عليه القلم حتى يبلغ »

« و إن المجاهد في سبيل الله لايجري عليه القلم حتى يعود إلى منزله مالم یات بشيء يبطل جهاده ، و إن المجنون لا يجري عليه القلم حتى يفيق ، و إن المريض لا يجري عليه القلم حتى يصح ، ثم قال علیه السلام: إن مبايعة الرخيصة فاشتروها قبل أن تغلو ».

چنان بود که زنهای رسول خدای صلی الله علیه و آله اگر روزی بر گردن داشتند آن قضا را بماه شعبان بتأخیر می افکندند از بیم آنکه مبادا رسول خدای را از حاجت خود ممنوع دارند یعنی روزه خودرا بشعبان که رسول خدای نیز غالبا در آن ماه روزه دار بود واپس می انداختند تا مبادا اگر در روزی دیگر روزه بدارند ورسول، خدای مقاربت ایشانرا خواهد از قبولش لزوما امتناع داشته باشند ، ورسول خدای صلی الله علیه و آله میفرمود : شعبان ماه من است و بعد از شهر رمضان فاضل ترین ماهها است ، پس هر کسی در ماه شعبان يكروز روزه بدارد من در روز قیامت شفيع او هستم .

و هر کسی ماه رمضان را از روی ایمان و احتساب روزه دار گردد گناهان گذشته و آینده اش آمرزیده شود ، واز لوحه اعمال روزه دار قلم ثبت سیئات و تکلیف برداشته میشود تا گاهی که افطار نماید مادامی که مرتکب عملی نا خجسته نشده باشد که نقض

ص: 319

نماید ، وشخص حاجی را قلم بر نامه اعمالش گردش نداشته تا از مکه معظمه مراجعت نماید مادامیکه حجه خودرا باطل نساخته باشد ، و آنکس را که بخواب اندر است قلم بر صفحه اعمالش نگردانند تا بیدار گردد مادامیکه بیتوته بر خود حرام نکرده باشد و كودك را قلمی بر لوح عمل گردش ندهند تا گاهی که بسن بلوغ برسد .

وکسیکه مجاهد في سبيل الله است قلم برنامه نگردانند تا بمنزل خودش باز آید چندانکه مرتکب امری نشود که جهادش را باطل نماید ، وشخص دیوانه را قلم تكليف در کار نیاید تا از آن جنون افاقت یابد، و شخص بیمار را قلم بر لوحه عمل منزل ندهند تا صحت بیابد ، پس از آن فرمود : مبايعه ارزانی است پس بخرید بیش از آنکه بهایش بالا رود .

و نیز در آن کتاب از علي بن حسن بن فضال از پدرش مروي است که گفت : از حضرت امام رضا صلوات الله عليه از شب نیمه شعبان سؤال کردم فرمود : « هی ليلة يعتق الله فيها الرقاب من النار ويغفر فيها الذنوب الكبائر ، این شبی است که خداوند بسی مردم را از آتش جهنم آزاد میکند ، و در این شب گیاهان بزرگ را می آمرزد إلى آخر الحديث که سبقت نگارش یافت .

و نیز در آن کتاب از سعد بن سعد مروي است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: چنان بود که أمير المؤمنين صلوات الله عليه سه شب را نمی خوابید : شب بیست و سوم ماه رمضان ، وشب فطر، وشب نیمه شعبان « وَ فِیهَا تُقَسَّمُ اَلْأَرْزَاقُ وَ اَلْآجَالُ وَ مَا یَکُونُ فِی اَلسَّنَهِ » ودر این شبها قسمت میشود ارزاق و آجل و آنچه در آن سال میشود .

از إبراهيم بن عباس مروي است که حضرت امام رضا صلوات الله عليه بسیار روزه میداشتی وروزه داشتن سه روز در هر ماه از آن حضرت فوت نشدی و میفرمود : « ذَلِکَ صَوْمُ اَلدَّهْرِ » هر ماهی را سه روز بروزه بودن تمام روزگار را روز بروزه بپای بردن است ، و در آنچه آنحضرت علیه السلام برای مأمون مرقوم فرموده بود : روزه سه روز در هر ماه سایر در هر ده روز یکی روز چهارشنبه و دوروز پنجشنبه بود .

ص: 320

و نیز در بیستم بحارالأنوار مروي است که از حضرت امام رضا عليه آلاف التحية والثناء پرسیدم که روزه در هر ماه چگونه است ؟ فرمود : « ثلاثة أيام في الشهر في كل عشرة أيام يوما إن الله عز وجل يقول في كتابه : من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ثلاثة أيام في الشهر صوم الدهر » سه روز است در ماه در هرده روزی یکروز بدرستیکه خداوند عز و جل در کتاب خود میفرماید : هر کسی يك حسنه بیاورد برای او ده مانند آن است ، سه روز روزه داری در ماه ، روزه تمام روزگار است یعنی در هر ماه چون باین ترتیب سه روز بروزه روند ثواب روزه تمام روزگار را دارد .

وهم در آن کتاب مروي است که آنحضرت فرمود: « مَا یَلْزَمُ مِنْ صَوْمِ اَلسُّنَّهِ فَضْلُ اَلْفَرِیضَهِ وَ هُوَ ثَلاَثَهُ أَیَّامٍ فِی کُلِّ شَهْرٍ أَرْبِعَاءُ بَیْنَ اَلْخَمِیسَیْنِ وَ صَوْمُ شَعْبَانَ لِیَتِمَّ بِهِ نَقْصُ اَلْفَرِیضَهِ » آنچه لازم میشود روزه داشتن در سال اضافه بر آنچه فرض است ، و آن سه روز در هر ماه است که چهارشنبه در میان دو پنچشنبه است یعنی همچو سه روزی را که باین ترتیب باشد ، و دیگر روزه ماه شعبان است تا اكمال واتمام نقص فريضه باشد یعنی اگر ماه رمضان سی روز تمام نباشد و بیست و نه روز باشد از آخر ماه شعبان یکروز را روزه و به نیت آخر شعبان بماه رمضان متصل بدارند تاسی روز تمام باشد .

و هم در آن کتاب از إبراهيم بن داود مروي است که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام از روزه پرسیدم فرمود : سه روز است در ماه : چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه عرض کردم : اصحاب ماروزه میدارند چهارشنبه میان دو پنج شنبه ، فرمود : « لَا بَأْسَ بِذَلِكَ، وَلَا بِخَمِيسٍ بَيْنَ أَرْبِعَائيْنِ » با کی باین گونه روزه داشتن و نه بروزه پنجشنبه میان دو روز چهارشنبه نیست .

و هم در کتاب بیستم بحار از سید بن طاووس علیہ الرحمة در کتاب مصباح الزائر مسطور است که فیاض بن محمد طوسی در سال دویست و پنجاه و نهم در سن نود سالگی حدیث نمود که در روز غدیر در حضور مبارك حضرت امام رضا علیه السلام حاضر شدم وجماعتی از خواص آستان امامت ارکانش شرف حضور داشته ، و آنحضرت آن جماعت را در خدمت خود برای افطار کردن نگاهداشته بود ، و برای منازل آن جماعت طعام

ص: 321

و گندم و صله و جایزه و جامکی حتی انگشتریها و نعلها بفرستاد ، و احوال ایشان وأحوال حاشیه خودرا دیگر سان ساخته و تجدد آلتي غير از آلتی که رسم پیش از آن روز بر آن جاری بود فرموده بود ، و آنحضرت از فضل آنروز يوم الغدير و قدیم آنرا بیان میفرمود ، از کلمات آنحضرت این بود :

« حدثنی الهادي أبي، قال : حدثني جدتي الصادق علیه السلام، قال : حدثنی الباقر قال : حدثنی سید العابدين ، قال : إن الحسين علیه السلام، قال : اتفق في بعض سنين أمير المؤمنين صلوات الله عليه ، الجمعة والغدير فصعد المنبر على خمس ساعات من نهار ذلك اليوم ، فحمد الله واثنی عليه حمدا لم يسمع بمثله ، وأثنى عليه ما لم يتوجه إليه غيره فكان مما حفظ من ذلك » .

حديث کرد مرا هادي پدرم فرمود : حديث کرد مرا جدم یعنی جد إمام رضا حضرت صادق علیهم السلام، فرمود : حديث کرد مرا باقر علیه السلام، فرمود حدیث راند مرا سيد العابدین ، فرمود حسين صلوات الله عليهم فرمود که در بعضی سالهای امارت أمير المؤمنين علیه السلام چنان شد که روز جمعه و روز غدير متفق گردید پس آنحضرت بر منبر در ساعت پنجم آنروز بر آمد ، پس خدای را آنگونه حمد و ثنائی بگذاشت که هیچکس را بگوش نرسیده و جز آن حضرت هیچکس را آنگونه روی نداده است و از جمله کلماتی که حفظ نمودند این است :

« الحمدلله الذي جعل الحمد من غير حاجة منه إلى حامدیه ، طريقا من طرق الاعتراف بالاهوتيته وصمدانيته وربانیته وفردانيته ، و سببا إلى المزيد من رحمته و محجة للطالب من فضله و كمن في ابطان اللفظ حقيقة الاعتراف له بأنه المنعم على كل حمد باللفظ وان عظم »

« وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشريك له ، شهادة نزعت عن اخلاص المطوى و نطق اللسان بها عبارة عن صدق خفى ان الخالق البديء المصور له الأسماء الحسنی ليس كمثله شيء إذ كان الشيء من مشيته وكان لا يشبهه مكونه »

« وأشهد أن محمدا عبده ورسوله استخلصه في القدم على ساير الامم على علم منه به

ص: 322

انفرد عن التشاكل و التماثل من أبناء الجنس وائتمنه آمراً و ناهياً عنه اقامة في ساير عالمه في الاداء ومقامه إذ كان لا يدركه الأبصار ولا تحويه خواطر الأفكار و لا تمثله غوامض الظنن في الأسرار لاإله إلا هو الملك الجبار »

« قرن الاعتراف بنبوته بالاعتراف بلاهوتيته و اختصه من تكرمته بما لم يلحقه فيه أحد من بريته ، فهلهل ذلك بخاصته و خلته اذ لا يختص من يشوبه التغيير ولا يحالك من يلحقه التظنين ، وأمر بالصلاة عليه فريداً في تكرمته وتطريقاً للداعى إلى اجابته ، فصلى الله عليه وكرم وشرف وعظم فريداً لا يلحقه التنفيد ولا ينقطع على التأبيد » .

« وان الله تعالى اختص لنفسه بعد نبيه صلى الله علیه و آله من بريته خاصة علاهم بتعليته و سما بهم إلى رتبته وجعلهم الدعاة بالحق والأدلاء بالارشاد عليه لقرن قرن و زمن زمن أنشأهم في القدم قبل كل مذروء و مبروء أنواراً أنطقها بتحميده وألهمها بشكره وتمجيده وجعلها الحجج له على كل معترف له بملكة الربوبية وسلطان العبودية واستنطق بها الخرسان بأنواع اللغات بخوعاً له بأنه فاطر الأرضين والسموات وأشهدهم خلقه وولا هم ماشاء من أمره جعلهم تراجمة مشيته وألسن ارادته عبيداً لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون ، يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم ولا يشفعون إلا لمن ارتضی و هم من خشيته مشفقون »

« يحكمون بأحكامه ويستون سنته ويعتمدون حدوده ويؤدون فروضه ولم يدع الخلق في بهم صماء ولا في عمي بكماء بل جعل لهم عقولا ً مازجت شواهدهم و تفرقت في هياكلهم حققها في نفوسهم واستعبد لها حواسهم فقرت بها على أسماع و نواظر وافكار و خواطر الزمهم بها حجته و أراهم بها محجته ، و انطقهم عما تشهد به بألسنة ذرية بماقام فيها من قدرته وحكمته ، وبين عندهم بهاليهلك من هلك عن نبينة ويحى من حي عن بينة ، وإن الله لسميع عليم بصير شاهد خبير » .

« وان الله تعالى جمع لكم معشر المؤمنين في هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين لا يقوم أحدهما إلا بصاحبه ليكمل أحدكم صنعه و يقفكم على طريق رشده ، و يقفو

ص: 323

بكم آثار المستضيئين بنور هدايته و يشملكم صوله و يسلك بكم منهاج قصده ويوفر عليكم هنىء رفده »

« فجعل الجمعة مجمعاً ندب إليه لتطهير ما كان قبله ، و غسل ما اوقعته مكاسب السوء من مثله إلى مثله وذكرى للمؤمنين وتبيان خشية المتقين ، ووهب لأهل طاعته في الأيام قبله ، وجعله لا يتم إلا بالائتمار لما امر به والانتهاء عما عنه والبخوع لطاعته فيما حث عليه وندب إليه ، ولا يقبل توحيده إلا بالاعتراف لنبيه صلی الله علیه و آله بنبوته ولا يقبل دينا إلا بولاية من أمر بولايته ، ولا ينتظم أسباب طاعته بالتمسك بعصمه وعصم أهل بيته »

« فأنزل الله على نبيه صلى الله عليه وسلم في يوم الدوح ما بين به عن ارادته في خلصائه وذوى اجتبائه ، وأمره بالبلاغ و ترك الحفل بأهل الزيغ و النفاق ، و ضمن له عصمته منهم و كشف من خبايا أهل الريب وضماير أهل الارتداد ما رمزفيه فعقله المؤمن والمنافق فاعن معن وثبت على الحق ثابت وازدادت جهالة المنافق وحمية المارق ووقع العض على النواجد والغمر على السواعد ، ونطق ناطق ونعق ناعق و نشق ناشق واستمر على مارقيته مارق ، ووقع الاذعان من طائفة باللسان دون حقايق الايمان ، ومن طائفة باللسان و صدق الايمان »

« فكمل الله دينه واقرة عين نبيه والمؤمنين والتابعين ، وكان ما قد شهده بعضكم و بلغ بعضكم ، و تمت كلمة الله الحسنى على الصابرين ، و دمر الله ما صنع فرعون وهامان وقارون وجنوده وماكانوا يعرشون وبقيت حثالة من الضلال ، لا يألون الناس خبالا يقصدهم في ديارهم ويمحو آثارهم ، و يبيد معالمهم ، ويعقبهم عن قرب الحسرات و يلحقهم بمن بسط اكفتهم ومد اعناقهم ، ومكنهم من دين الله حتى بدلوه ، و من حكمه حتى غيروه ، وسيأتي نصر الله على عدوه لحينه ، والله لطيف خبير » .

« وفي دون ما سمعتم كفاية و بلاغ فتاملوا رحمكم الله ما ند بكم الله إليه وحثكم عليه و اقصدوا شرعه واسلكوا نهجه ، ولا تتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله » .

« إن هذا يوم عظيم الشأن فيه وقع الفرج ورفعت الدرج ووضحت الحجج

ص: 324

وهو يوم الايضاح والافصاح من المقام الصراح، ويوم كمال الدين و يوم العهد العهود ويوم الشاهد والمشهود ، ويوم تبيان العقود عن النفاق والجحود ، ويوم البيان عن حقایق الايمان ، ويوم دخر الشيطان ، ويوم البرهان».

« هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون ، هذا يوم الملأ الأعلى الذي أنتم عنه معرضون ، هذا يوم الارشاد ، و يوم حنة العباد ، ويوم الدليل على الرواد ، هذا يوم ابداء خفايا الصدور و مضمرات الأمور ، هذا يوم النصوص على أهل الخصوص ، هذا يوم شیث ، هذا يوم ادريس ، هذا يوم يوشع ، هذا يوم شمعون هذا يوم الأمين والمأمون هذا يوم اظهار المصون من المكنون ، هذا يوم بلوى السرائر».

« فلم يزل علیه السلام يقول هذا يوم هذا يوم .... فراقبوا الله واتقوه واسمعواله واطيعوه واحذروا المكرولا تخادعوه ، وفتشوا ضمائركم ولا توار بوه ، وتقربوا إلى الله بتوحيده و طاعة من أمركم أن تطيعوه لا تمسكوا بعصم الكوافر ، ولا يجنح بكم الغي فتضلوا عن سبيل الله باتباع اولئك الذين ضلوا واضلوا ».

« قال الله عز وجل في طائفة ذكرهم بالذم في كتابه : إنا أطعنا سادتنا وكبرائنا فأضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا ، وقال تعالى : وإذ يتحاجون في النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا إنا كنا لكم تبعا فهل أنتم مغنون عنا من عذاب الله من شيء قالوا لوهدينا الله لهديناكم ».

« افتدرون الاستكبار ماهو ؟ هو ترك الطاعة لمن أمروا بطاعته ، والترفع على من ندبوا إلى متابعته ، و القرآن ينطق من هذا عن كثير آن تدبره متدبر زجره و وعظه » .

« واعلموا أيها المؤمنون أن الله عز وجل قال : إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ ، أتدرون ماسبيل الله ومن سبيله ومن صراط الله ومن طريقه و أنا صراط الله الذي من لم يسلكه بطاعة الله فيه هوی به إلى النار ، وأنا سبيله الذي نصبني للاتباع بعد نبیه صلی الله علیه و آله »

« أنا قسيم النار ، أنا حجته على الفجار ، أنا نور الأنوار ، فانتبهوا من رقدة

ص: 325

الغفلة ، و بادروا بالعمل قبل حلول الأجل ، و سابقوا إلى مغفرة من ربكم قبل أن يضرب بالسور بباطن الرحمة وظاهر العذاب ، فتنادون فلا يسمع نداؤكم و تضجون فلا يحفل بضجيجكم وقبل أن تستغيثوا فلا تغاثوا »

« و سارعوا إلى الطاعات قبل فوت الأوقات ، فكأن قد جاءكم هادم اللذات فلا مناص نجاء ولامحيص. تخليص عودوا رحكم الله بعد انقضاء مجمعكم بالتوسعة على عيالكم ، والبر باخوانكم ، والشكر الله عز وجل على ما منحكم ، واجتمعوا يجمع الله شملكم ، و تباروا يصل الله الفتكم ، وتهانوا نعمة الله كما هناكم الله بالثواب فيه على اضعاف الأعياد قبله وبعده إلا في مثله ، والبر فيه يثمر المال ويزيد في العمر والتعاطف فيه يقتضى رحمة الله وعطفه »

« وهبوا لاخوانكم وعيالكم عن فضله بالجهد من جودكم وبما تناله القدرة من استطاعتكم ، وأظهروا البشر فيما بينكم ، والسرور في ملاقاتكم ، والحمد لله على ما منحكم ر عودوا بالمزيد من الخير على أهل التأميل لكم وساووا بكم ضعفاءكم في مآكلكم و ما تناله القدرة من استطاعتكم على حسب استطاعتكم على حسب امكانكم فالدرهم فيه بماتى ألف درهم والمزيد من الله عز وجل .

« وصوم هذا اليوم مما ندب الله إليه وجعل الجزاء العظيم كفالة عنه حتى لو تعبد له عبد من العبيد في الشيبة من ابتداء الدنيا إلى انقضائها صائماً نهارها قائماً ليلها إذا اخلص المخلص في صومه لقصرت إليه ايام الدنيا عن كفايته ، ومن أسعف أخاه مبتدئا و بره راغباً فله كأجر من صام هذا اليوم ، و قام ليله ومن فطر مؤمناً في ليلته فكأنما فطر فئاماً وفئاماً بعدها عشرة »

« فنهض ناهض فقال : يا أمير المؤمنين ما الفئام ؟ قال : مائة الف نبي وصديق وشهيد ، فكيف بمن تكفل عديداً من المؤمنين والمؤمنات فأنا ضمينه على الله تعالى الأمان من الكفر والفقر ، ومن مات في يومه أو ليلته أو بعده إلى مثله من غير ارتكاب فأجره على الله ، ومن استدان لاخوانه وأعانهم فأنا الضامن على الله إن بقاء قضاء وإن قيضه حمله عنه »

ص: 326

« وإذا تلاقيتم فتصافحوا بالتسليم و تهانوا النعمة في هذا اليوم وليبلغ الحاضر الغائب و الشاهد الباين و ليعد الغنى على الفقير و القوى الضعيف ، أمرني رسول الله صلی الله علیه و آله بذلك »

سپاس و حمد مخصوص بخداوندی است که حمد و ثنا را مقرر داشت بدون اینکه بحمد حمدکنندگان وستایش ستایش گذاران حاجتی داشته باشد ، یعنی این تقریر حمد و ثوابها وفزایش نعمتها وسعادتها که در آن مترتب ساخت این نیز عنایتی خاص نسبت باین مخلوق ضعیف است و گرنه خدای را بحمد حامدين و نعت ناعتين چه حاجت است ، نعمت از او ، زبان ازاو ، نطق ازاو ، بیان ازاو ، و توانائی سخن راندن وسپاس نهادن نیز ازاو ، و همه را روی بدرگاه الوهیت اوست ، چه این کلمه را بر زبان یا در خیال بگذرانند یانگذرانند ، نعمت او میخورند ، وسپاس اورا بالطبیعت چه ندانند یا بدانند میگذارند .

خودنه زبان در دهان عارف وعامى *** حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا

و لكن لا تفقهون تسبيحهم .

و خداوند مقرر گردانید این حمد را يك طریقی از طرق اعتراف به لاهوتيت وصمدانیت وربانيت وفردانیت خودش ، وسببی برای مزید رحمت خودش ، و محجه برای طالب فضلش ، و مكمون و مقرر گردانید در باطنهای لفظ حمد و ثنا حقیقت اعتراف کردن براینکه خداوند است نعمت دهنده بر هرگونه حمد لفظی و اگر چه عظیم باشد

و گواهی میدهم که جز او خدایی و خدای را شریکی نیست ، آنگونه شهادتی که از اخلاصی که بدل اندر منطوی است انتزاع شود ، وزبان گوینده دارد بآن عبارتی که از منشأ صدق خفی است که خالق بدىء مصور راکه اورا اسماء حسنی میباشد ، هیچ چیز مانندش نیست چه شيء از مشیت خداونداست ، والبته چیزی که خدای خود تکوین کرده چگونه مانند او تواند شد

و گواهی میدهم که محمد بنده او وفرستاده او است ، اورا بر تمامت امم مقدم

ص: 327

و در قدمت مسلم داشت ، واین اقدمیت از روی علم خداوند تعالی بود که خود دانست و چنین کرد ، و او را از تشاكل وتماثل با ابناء جنس ممتاز ساخت ، ودر امر کردن و نهی فرمودن از جانب خدای امین گردانید تا در سایر عوالم و مقام در تبلیغ اوامر و نواهی اقامت یا بد ، زیرا که خدای را ابصار ادراك نتوانست کرد ، و خواطر افکار حاوی آن نمی توانست گشت ، و غوامض ظنن در عالم اسرار خود متمثل نمیتوانست داشت ، لاإله إلا هو الملك الجبار .

راقم حروف گوید : در اینجا أمير المؤمنين علیه السلام دو مطلب بس عالی را باز مینماید : یکی اینکه اثباتی در مقام و منزلت پیغمبر میفرماید که از آن برتر نمی شود چه أمين بودن آنحضرت که اوامر و نواهي إلهي را در هر عالمی مینماید برترین مقامات است و مظهریت تامه را ظاهر میسازد ، زیرا که تمام امور هر دو عالم راجع بامر و نهی است و هیچ چیز از این بیرون نیست و ثالثی ندارد ، واثبات وجود صانع در همين است .

و چون فرمود : در سایر عوالم خدائی چنین کند ، معلوم میشود که تمام انبیاء عظام علیهم السلام نیز هر گونه امر و نهیی فرمایند منوط بأمر و نہی حضرت خاتم الأنبياء و تعلیم و اشارت و اجازت اوست چه تمام افاضات إلهية بلاواسطه بصادر اول و از او بساير ماسوی صورت می گیرد و تمام مراتب عرفان و توحید و حکم در این امر و نهی اندراج میگیرد، و برای پیغمبر هیچ مقامی از این برتر متصور نمی شود ، اگر کسی بحقایق این مطلب بگذرد عظمت این مقام را خواهد دانست .

دیگر اینکه أمير المؤمنين علیه السلام مدلل فرمود که خدای از حالت ترکیب و جسمیت بیرون است از این روی از انظار ظاهريه وابصار باطنيه توقع ادراکش محال است چه ممکن را از واجب چه علم و خبری است، و اگر خالق هم مرکب بود یا جسم داشت فاسد وفانی میگشت و بدیگری محتاج بود که مرکب وجسم نباشد تا واجب الوجود باشد و خالق واجب الوجود است ، و چون دست ممکن از دامان جلال و سلطان لا يزالش کوتاه و پيك خرد را بآستان کبریایش راهی نیست ، پس هر چه هست در مظهر او و از مظهر او و یا مظهر و بسوی مظہر اوست « فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ و إِلَيَّ من تُنْظِرُونِ » از این

ص: 328

است که فرمود : از تشاکل و تماثل بابناء جنس منفرد گردید .

و بیان این مطلب دقیق در طی این کتب عديده مکرر شده است که این انوار واحده و أرواح مقدسه و أشباح منوره را برحسب معنى امثال واشباهی نیست ، اگر بر حسب مقتضيات امور عالم جلوه در صورت و مشابہت بعمرو و زید مینمایند دخل بعالم باطن ندارد ، جبرئیل هم بصورت دحیہ کلبی اندر میشد ، وخداوند تعالى عما يصفون هم دعوت شبانك را مقبول ميداشت ، این مطالب نسبت باين هياكل لاهوتيه قیاسی نیست چه اگر ایشان نیز در معنی و باطن با این نوع بشر یکسان بودند طی آن مراتب قرب و اتصال محال بود چه بهیچوجه راه مجانست با پاره عوالم ممکن نمیگشت وبكلمه نحن هو تنطق نمیشد

و از این است که أمير المؤمنين علیه السلام بعد از این کلمه میفرماید : اعتراف به نبوت اورا با اعتراف به لاهوتیت خویش مقرون ساخت واورا بتكرمه وكرامتى اختصاص داد که هيچيك از آفریدگان خودرا باين منزلت پیوستگی نبخشید و در پوشید این مقام و منزلت را به خاصان و دوستان خود ، چه او کسی را مخصوص خود نمیخواند که دستخوش تغییر و تبدیل شود، و کسی را بدوستی و خلت اختیار نمیکند که در وهم و گمان باشد.

و فرمان کرد که برای تکرمه و تکریم آنحضرت صلوات فرستند بر آنحضرت فريداً و للداعى إلى إجابته تطريقاً ، پس خداوند درود فرستاد وكرم وشرف وعظمت وفزونی جلالتی اورا حاصل گشت که هرگز فنا وزوالی و در ابدیتش انقطاعی نیست

و خداوند تعالی بعداز پیغمبرش از میان آفریدگانش گروهی را برای خود اختصاص داد و بآنجاکه خواست بلندی ورفعت منزلت و نمو مرتبت بخشید ، وايشانرا مقرر کرد که بحضرت او داعی بحق و در قرون و ازمنه روزگار مردمان را بر راه ارشاد دلالت نمایند ، و این انوار ساطعه را پیش از تمامت مخلوق و آفریدگان بیافرید و زبان ایشان را بتحمید و شکر و تمجید پروردگار مجید گویا ساخت ، و ایشان را بر هر کسی که معترف بخدا وعبودیت باشد حجت خود گردانید وزبانهای ناگویا ولال را از برکت وجود ایشان بانواع لغات گویا گردانید تا برایشان، راست ومسلم ومؤثر شود

ص: 329

که خداوند سبحان است آفریننده زمین و آسمان وایشان را از مخلوق خودگواه ساخت

و آنچه را که خواست از امر خود در تولیت ایشان مقرر ساخت ، و ایشان را تراجم مشیت و لسانهای ارادت خود فرمود ، واین أنوار ساطعه وأرواح لامعه بندگانی مطیع وفرمان پذیرانی منقاد هستند که هرگز بر حضرت كبريا بر سخن سبقت نجویند و بهر چه ایزد منان فرمان کند بجای گذارند ، و آنچه در پیش روی ایشان یا دنبال ایشان است دانا هستند ، یعنی بر حال و آینده آگاهی دارند ، و جز در حق کسیکه خداوند از وی خوشنود است شفاعت نکنند ، و ایشان از خشیت یزدان ترسان و ترساننده اند

راقم حروف گوید : از این پیش باین معنی سبقت نگارش رفت که اگر حضرات معصومين وشفعاى يوم الدين صلوات الله عليهم أجمعين جز در حق کسانیکه خدای از ایشان راضی باشد شفاعت نکنند ، پس برای شفاعت چه شأن ومرتبتی است و بیانات شافیه شد حالا هم گوئیم تواند شد بعداز آنکه بطوری که خود دانند و خواهند در حق مجرمی یا عاصی ترتیب مقدماتی دهند که موجب خوشنودی خدای از وی بشود آنوقت زبان دیگر شفاعت نمایند تا بارتقای مقامات عالیه نایل شود ، و در حقیقت در باره او دوگونه شفاعت کرده اند

بالجمله میفرماید : این أنوار ساطعه باحكام ایزدی حکم مینمایند و سنت سنیه یزدانی را دایر میگردانند ، وحدود إلهيه را محکم و استوار مينمايند ، وفروض یزدانی را ادا میکنند ، ومردمان را در حالت کری وکوری و بی خبری باقی نمیگذارند

و برای ایشان عقولی مقرر فرمود که با شواهد ایشان ممزوج و در هياكل ايشان متفرق گشت ، و در نفوس ایشان محقق شد ، وحواس ایشان را باطاعت او باز داشت واسماع و نواظر و افکار وخواطر ايشان را بوجود عقول روشن وحجت خودرا بدستیاری عقول برایشان ملزم نمود ، و بوجود عقول محجة خودرا بايشان بنمود ، و ایشان را نطقی عالی بآنچه در آن قیام دارد بحجت و آنچه باید ناطق گردانید ، و آنچه را باید بایشان روشن داشت تا هر کسی بعداز اقامت بينه وشواهد عقليه وحسيه براه کفر و ضلال

ص: 330

رود از روی بینه هلاکت گیرد ، و آنکسی که راه هدایت پیمود همچنان از طریق بینه زندگی جاوید ودولت توحید یابد .

همانا خداوند شنوا و دانا و بینا وحاضر و ناظر است ، بدرستی که خداوند تعالی برای گروه مؤمنان در این روز دو عید بزرگ را فراهم کرده است که هیچیك جز بآن يك قيام نجويد ورعایت هردو موجب قوام هردو میباشد یعنی یکی راجع به نبوت و یکی مخصوص بامامت ، پس قبول یکی و انکار دیگری انکار هردو خواهد بود و انکار امامت انکار نبوت و انکار نبوت انکار امامت و این دو لازم وملزوم یکدیگرند تا بدستیاری این دو عید سعید امور دنیویه واخرویه شما اصلاح شود ، وشمارا بنور يقين ومنهاج مستقيم و نعمتهای ظاهری و باطنی هدایت و دلالت نماید ، و بر شما گوارا گرداند.

پس روز جمعه را مجمعی و محفلی قرار داد تا از ماقبل آن مطهر و از ارجاس و انجاس سوء که از آن جمعه باین جمعه کسب نموده اید برشحات برکات این روز و افاضات آن شسته و پاك بگردید ، و این روز تذکره مؤمنان و تبیان خشیت متقیان ورهبه ایست برای اهل طاعتش در أيام قبل از آن.

و این امر جز اینکه بآنچه امر شده است ارتکاب و از آنچه نهی شده است اجتناب و بخوع و رجوع بطاعت خودش در آنچه بر آن انگیزش داده و بآن تصویب فرموده اتمام نمیگیرد ، و توحید او جز با اعتراف بنبوت پیغمبرش صلی الله علیه و آله مقبول و هیچ دینی جز بولایت آنکس که بولايت او امر فرموده پذیرفته نمی شود ، و اسباب طاعتش إلا بتمسك بعصم او وعصم أهل ولايتش که از این مشاعل أنوار هدایت هستند منتظم نمی گردد .

پس خداوند تعالی نازل ساخت بر پیغمبر خودش در یوم الدوح چیزی را که آشکار ساخت بدستیاری آن ارادات خودش را در باره خلصای خودش و برگزیدگان خودش و امر فرمود اورا باینکه آن امر را ابلاغ فرماید ، وکاملا بأهل زیغ که مایل بباطل هستند و اهل نفاق بی اعتنا بماند ، و خداوند ضامن شد که پیغمبر را از شر مردم منافق سست کیش بداندیش محفوظ بدارد ، واین اشاره بآیه شریفه « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ

ص: 331

بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » در باب ابلاغ ولايت أمير المؤمنين علیه السلام در غدیر خم تا آنجا که ميفرمايد : « واللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ » میباشد چنانکه شرح و بسطش در این کتب مبارکه مکرر بنگارش آمده است .

بالجمله میفرماید : این روز و این امر خدایی در تعیین خلیفه و ولی کاشف جنایات اهل ريب و شك و ضماير أهل ارتداد گشت ، و آنچه در باطن کامن داشتند ظاهر گردید ، و از این کلام آشکار شد که هر کس ولایت آنحضرت را در مقام انکار بر آمد مبتلای بارتداد و در حکم منکر توحید و نبوت و انگیزش ومعاد يوم التناد میباشد .

و جز این نیست ، زیرا که از نخست فرموده است که خداوند تعالی اعتراف بربوبیتش را با اعتراف به نبوت خاتم الأنبياء مقرون ونبوت وولايت لازم و ملزوم همدیگر هستند ، و اقرار بیکی دون دیگری مفید نیست ، پس هر کس منكر ولايت أمير المؤمنين علیه السلام وقضيه يوم الغدير باشد انکار نبوت را کرده و منکر نبوت و ولایت منکر ربوبيت ولاهوتيت است ، والبته هر کس صاحب این عقیدت باشد مرتد و حکم مرتد مبين ومعلوم است

بالجمله میفرماید : اين طوق جلیل برگردن مؤمن ، و این پای بند شریعت بر پای منافق استوارشد ، پاره در ورطه جهالت بماندند ، و بعضی بر طریقت حق ثابت گردیدند ، و در این امتحان که از آفتاب ولایت مطلقه نمایشی گرفت بر جهالت منافق و حمیت مارق و بیرون شدگان از دین بیفزود ، و از کمال بغض وحسد لب بدندان گزیدند وسواعد خودرا بفشار آوردند ، بعضی که مقام انسانیت و ناطقیت داشتند نطق نمودند ، و بعضی چون در ندگان و پرندگان نهیق و نعیق بر آوردند و بحق یا بناحق سخنی برشته بیان در کشیدند

آنانکه از عقال شريعت بيرون تاخته بودند بهمان حال نفاق وشقاق خود بزیستند و از حمیت و عصبیت خود روی برنتافتند ، و گروهی که حالت نفاق داشتند بزبان ظاهراً اقرار کردند اما از حقایق ایمان برکنار بودند ، و بعضى صدق لسان وصدق ايمان را توأمان و در ظاهر و آشکار اذعان آوردند ، پس خداوند دین خودش را کامل و چشم

ص: 332

پیغمبرش را و مؤمنين ومتابعین را روشن ساخت ، و این اشاره بآیه شریفه غديريه است « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً ».

و از اینجا معلوم شد که بدون قيول ولایت و خلافت أمير المؤمنين علیه السلام دین اسلام را رتبت کمال و نعمت یزدانی را مقام اتمام و بدون آن دین اسلام مرضي حضرت خداوند سبحان نیست ، پس هر کس قائل ومذعن باين امر نباشد از حلیۂ اسلام خارج است ، و اگر در ظاهر باشد دارای دین کامل و نعمت تام و اسلام مرضى إلهي نخواهد بود.

و چون چنين باشد از همه بی نصیب است و جلالت قدر و عظمت و قدرت و نهایت معنویت و حقانیت و استیلای أمير المؤمنين علیه السلام وكمال صحت امر ولایت و اطمینان او بخداوند تعالی و رسول خدا بدرجۂ خالی از تردید و تأمل است که خود آن حضرت در حضور چنان جماعت باین وضوح در تقریر و تصحیح این امر وستایش موافق و نکوهش منافق و مخالف تصریح و تلویح میفرماید ، و بعد از آن در روی ایشان می فرماید که شما خود در آن محضر شرافت مخبر بعضی حاضر و شاهد و بعضی بعضی دیگر که حضور نداشتند مبلغ بودید ، وتمت كلمة الله الحسني على الصابرين .

و خداوند فرعون و هامان و قارون و لشكریان او را و آنچه را بنیان نهادند و بر افراختند و آثار کفر وضلالی را که نمایان کردند بدمار وهالاك و تباهی تباه و سرنگون ساخت ، و از این گروه گمراهان جماعتی بجای ماندند که در فساد و تباهی امر جهانیان هیچ مبالاتی و باکی ندارند ، و خداوند بدست قدرت این جماعت را در دیار ضلالت آثار خودشان دستیاری شداید بليات دچار و آثار ومعالم جهل شعار ایشان را از بیخ و بن براندازد ، و درون ایشان از آتش حسرت انباشته وقلوب ایشان از تخم ضجرت کاشته آید و بآنجا که باید و بسط فهم مینماید پیوسته دارد

و مردمان بی دانش و بی فہم و فراست و دیانت را با حالت سرافرازی و کشیدگی گردن در دین خدای ممکن فرماید تا آنچه در درون دارند بیرون آورند، و دین خدای را دیگر گون واحکامش را دیگر سان سازند ، وزود است که نصرو یاری خدای در هنگامی که باید فرود آید و دشمن دین خدای را در رباید ، و خداوند لطيف وخبير است ، و در کمتر از آنچه شما

ص: 333

بشنیدید کفایت است و بلاغ بالغ است .

پس این دین و این امر که خدای شما را برای آن خواست و آماده ساخت و مقصود و مشروع گردانید روی آورید ، و این نهج قويم وطریق مستقیم را در سپارید و بدیگر راهها اندر مشوید تا اسباب آن شود که از طریق خدائی پراکنده گردید بدرستیكه این روزی عظیم الشأن است ، فرج و گشایش در این روز پدید شد یعنی اصل فرج ومعنی گشایش که خیر دنیا و عقبی را جامع است این روز وکیفیات و تدارکات و تقریرات و ترتیبات این روز است ، پس بر حسب حقیقت آنچه مطلوب و مقصود ومقام کمالیست و تمامیت ورضای خدای را متضمن بود این روز است .

در این روز فرج واقع شد و درجات عاليه مرتفع گشت و حجج خداوند عزوجل وطرق سبحانی روشن افتاد ، واین روز ايضاح وافصاح از مقام صراح وروز کمال دین ويوم عهد معهود ويوم شاهد ومشهود ويوم تبیان وظاهر شدن عقود است از نفاق وجحود و يوم بیان و روشن گردیدن حقایق ایمان ، و يوم دخر و خواری شیطان ، و يوم برهان است .

« هَٰذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنتُم تُوعَدُونَ » این است روزی که در میان حق و باطل امتیاز داده میشود، این است روز ملأ الأعلى که از آن اعراض داشتید ، این است روز ارشاد ، این است روز محنت و آزمایش عباد ، واین است روزی که دلالت بر رواد می شود ، این است روز آشکار کردن پوشیده های در سینه ها ومضمرات امور ، این است روز نصوص براهل خصوص، این است روز شیث ، این است روز إدريس ، اینست روز یوشع بن نون ، این است روز شمعون ، این است روز امین ومأمون ، اینست روز اظہار پوشیده و نگاهداشته شده از مکنون ، این است روزی که سرایر آشکار وضمایر نمودار آید.

و أمير المؤمنين علیه السلام هچنان هذا يوم هذا يوم میفرمود يعني هذا يوم فلان و هذا يوم فلان .

راقم حروف گوید : اگر بدقايق و حقایق این کلام بنگرند تمام احوال واهوال

ص: 334

و امورات قیامت در این روز موجود است چه هیچ چیز را فروگذاشت نفرموده است که در آثار و علامات قیامت وارد است جز اینکه در اینجا یاد فرموده است بلکه این روز عظيم الشأن دارای تمام مراتب دنیا و آخرت و عمل و مكافات است ، و جمع ميان شؤنات هر دو عالم را فرموده است ، و انبیای عظام علیهم السلام را گروگان این روز داشته وعهود وعقود و ايمان وكفر وتوحيد و اقرار به نبوت و امامت وولايت وحقايق ايمان و اسلام وكشف ضماير وسراير ودفاين وضعاين وخواری شیطانی، وعواید سبحانی و اسرار قلوب ومضمرات امور ووفاق و نفاق وغير از آن را باین روز محول ساخته است (قیامت صغری سهل است گر خانمش قیامت کبری بعید نیست )

چه خوب است مردمان فہیم بصير عليم با نظر دوربین حق شناسی حقیقت شکاف در اسرار اين حديث مبارك بگذرند تا بر آنچه باید پی برند و چون پی بردند حق را خواهند شناخت و این چند از چپ وراست نخواهند شتافت

این بنده حقیر که در این مقدار تفحص واستقرائی که بآن موفق شده تاکنون هیچ حدیثی برای شمول مقصود هر عالم و حكيم وعارف وزاهد و عابد و صوفی صافی ومتقى ومتشرع و فقيه ونبيل باین جامعیت ندیده است ، همه حکایت از قدیم و لطف عمیم وشأن عظيم وتوضيح وافصاح وتصريح وفرج وكمال دين وعهد معهود وشاهد و مشهود و تبیان عقود وانبياء اعصار وعهود کند ، کاش مردمان حقایق نشان که براین حديث و اين عنوان بنده ضعیف بگذرند با همت والا دست به اذیال کارگذاران ملاءأعلى و خداو على والازنند و به پیوند و پیوستگی بحبل ولايت أمير المؤمنين از خداوند توفيق بخواهند و تفسیر و ایضاحی کامل و تشکیلی شامل در فقرات این حدیث در قلم آورند و بر کتب سابقه سابقین که در امر دین نگاشته اند زینتها بخشند ، و آنچه برای ایشان میسر و مفہوم نبود از اینجا مسلم ومعلوم سازند و منتی عظیم بر تمام مسلمانان عالم بلکه تمام خلق بگذارند

چه اگر کشف این مطالب بشود اسباب توفیق گروهی بیشمار خواهد گشت از این است که أمير المؤمنين صلوات الله عليه بعد از آن بيانات وشؤنات این روز كثير الشأن

ص: 335

که حضرت امام رضا علیه السلام برای قراء تش چنان مجلس ترتیب میدهد میفرماید :

پس مراقب خدای باشید و از خدای بترسید و بفرمان او گوش وهوش بسپارید و اطاعت اوامر و نواهی را بکنید ، و از مكر وخدعه ورزیدن در آستان کبریا بپرهیزید از ضمایر خودکاوش گیرید یعنی حالت نفاق و شقاق را از خود دور سازید و بفساد و تباہ کاری نروید، و بتوحید خدای وطاعت آنکس که بطاعت اومأمور شده اید نزدیکی و بخدای تقرب بجوئيد ، و بنكاح زنهای کافره و پیوند کفار اتكال مجوئید ، و براه غي و گمراهی و سرکشی و عصیان اندر نشوید تا بواسطه متابعت این کسان که خود گمراه میباشند و مردمان را گمراه مینمایند از راه خدای بضلالت افتید .

خداوند تعالی بر طایفه که در دار دنیا بجماعتی از ضلال واهل بغی و عصیان گرویدند میفرماید : این گروه ارذال که اتباع قوم کفار گردیدند گفتند ای پروردگار ما بدرستی که ما فرمان بردیم مهتران قبایل خودرا و بزرگان و پیشوایان خودرا پس گمراه کردند مارا یعنی بافسون و افسانه فریب دادند مارا وراه کج را در نظر ما جلوه دادند ، و از راه حق و طریق رشاد بیرون بردند و بعذاب و نکال دچار ساختند، ای پروردگار بده ایشان را دو برابر آن عذابی که ما را دادی چه ایشان خود گمراه بوده اند و گروهی را نیز گمراه ساختند ، و لعنت کن ورانده بگردان ایشان را از رحمت خود لعنتی و راندنی بزرگ .

و نیز خدای تعالی میفرماید: و گاهی که محاجه و مخاصمه کنند دوزخیان در آتش دوزخ وزبان بمجادله برگشایند پس بگویند ضعفاء وزبونان قوم با آنانکه سرکش بودند و ضعفا در دنیا متابعت آنان را مینمودند بدرستی که ما متابعان شما بودیم و بهر چه مارا دعوت میکردید اطاعت و اجابت مینمودیم آیا امروز این عذاب را از ما بر می گیرید و میتوانید چیزی از عذاب مارا بکاهید ؟ آن گروه سرکشان در جواب ایشان گویند : بدرستی که همه ما یعنی ما و شما بآتش دوزخ اندريم اگر مارا قدرت تخفیف عذاب بودی از نخست درباره خودمان مینموديم بدرستی که خداوند تعالی حکم فرموده است در میان بندگان خود و هر کسی را بحالی که سزاوار او است فرود آورده است ، و اگر خدای

ص: 336

مارا هدایت میکرد ما شمارا هدایت میکردیم .

آیا میدانید معنی استکبار چیست ؟ استکبار عبارت از ترك طاعت آنکسی است که بفرمان برداری اومأمور شده اند و بلند طلبی بر کسی است که بمتابعتش نامزدگردیده اند و آیات قرآنی در این معنی بسیار است اگر متد بری تدبتر نماید و بنظر فهم بنگرد موجب زجر و موعظه او خواهد گشت ، بدانید ای جماعت مؤمنان خداوند عزوجل میفرماید : خداوند دوست میدارد جماعتی صف جلادت بر کشند و مانند بنیانی استوار در راه او قتال دهند ، آیا میدانید سبیل الله چیست و کیست سبيل او وکيست صراط او و کیست طریق او ؟

منم آن صراط خدایی که هر کسی بطاعت خدا در وی سلوك نجوید او را بآتش درافکند ، و آن راه خدا که خداوند نصب نموده مرا بعد از پیغمبرش صلی الله علیه و آله که باطاعت ومتابعت من گرائید ، منم قسیم وقسمت نماینده آتش دوزخ یعنی هر کسی را که مخالفت فرمان إلهي را نموده باشد او را بآتش در اندازم ، منم حجت خدای بر فاجران یعنی بوجود من خدای حجت را باین جماعت ثابت گردانیده ، منم نور الانوار

و این کلام أمير المؤمنين علیه السلام معنی سخت عالی وعظیم دارد بر اهل خبرت پوشیده نخواهد بود که تا چه اندازه روشنگر و پهناور و همه چیزش در بر است ، از این است که بعد از این کلمه میفرماید : پس بیدار شوید از این خواب غفلت ، و مبادرت جوئید باعمال صالحه پیش از حلول أجل وخمول امل ، و سبقت بگیرید بآمرزش پروردگار خودتان از آن پیش که زده شود و حایل گردد بدیواری و سوری عظیم ببطاطن رحمت و ظاهر عذاب ، و این وقت هر چه فریاد کشید هیچکس فریاد و ندای شمارا نشنود و هرقدر ضجه و ناله و استغاثه بر آورید اعتنائی بآن نشود ، و پیش از آنکه فریادرسی کنید و فریاد رسی نیابید .

واین کلام أمير المؤمنين علیه السلام اشارت باین آیه شریفه است : « يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَ رَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا

ص: 337

بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ » .

روزیکه گویند منافقان و منافقات مرجماعت مؤمنان را و التماس نور نمایند نظر كنيد بما یعنی روی باز پس کنید تا از نور شما اقتباس نمائیم ، در جواب ایشان گفته شود : بازگردید باز پس خود یعنی بدنیا بازگشت کنید و نور و روشنایی را در آنجا بجوئید ، کنایه از اینکه نور ایمان از دنیا بعمل آید و گرنه در محشر حاصل نمیتوان کرد و از ما دور شوید که شما را از این نور بهره نیست ، منافقان فهم این کنایت و نومیدی را نکرده روی باز پس آورند

ملائکه بحکم پروردگار قہار بزنند در میان منافقان و مؤمنان دیواری بلند مانند باره شهر که آنرا دری باشدکه مؤمنان در آن اندر آیند و داخل آن رحمت است چه بهشت نزديك است ، وخارج آن که منافقان باشند محل عذاب باشد ، زیرا که نزديك بدوزخ است .

وچون منافقان نوری بنگرند مؤمنان را ندا نمایند و با کمال زاری وضراعت گویند : آیا ما در آنجهان باشما نبودیم که بجماعت شما نماز میگذاردیم و با شما در عبادات و احکام شرعيه متابعت میکردیم ؟ گویند : آری در ظاهر باما بوديد لكن شما در محنت وهلاکت افكنديد نفوس خودرا بسبب نفاق ومنتظر آسیب و آزار مؤمنان بوديد ، ودر نبوت محمد شك آورديد ، و بفريفت شمارا آرزوهای شما در ایام زندگانی شما تا گاهی که امر خدا بقبض روح شما يا بتعذيب شما بآتش دوزخ در رسید وفریب داد شمارا بخدای یعنی باینکه حلیم و کریم است شیطان فریبنده ، میفرماید مسارعت کنید بسوی طاعات پیش از فوت شدن اوقات چه بناگاه هادم اللذات برشما بتازد وراه فرار و نجات وخلاص نگذارد .

وچون از این محفل باز شدید برعیال خود وسعت بخشید یعنی در کفالت و تعيش ایشان وسعت بدهید و با برادران خود نیکی کنید ، و خداوند را بر عطیات او سپاس بگذارید ، و در کار دین خدا و فرمان إلهي اجتماع بجوئید ، و چنانچه بتوانید

ص: 338

با مردمان احسان کنید تا خداوند نعمت الفت بشما کرامت کند ، و نعمت خدای را بر دیگران نیز قسمت و گوارا گردانید چنانکه خداوند شما را در ثواب این عید بر چندین برابر عیدهای بر گذشته و آینده مگر - آن عید که مانند این باشد یعنی عید غدیر آینده - مهنا فرمود .

و هر کسی در این عید نیکی بورزد و بذر سخا بيافشاند مال را بسیار و عمر را فزون نماید ، و تعاطف و مهربانی ورزیدن در این روز تعرض رحمت و عطوفت خدا شود ، و با برادران و عیال خود از فضل و رحمت و نعمت إلهي بآن چند که قدرت واستطاعت دارید بخشایش کنید و با ایشان و در ملاقات کسان اظهار بشارت و بشاشت نمائید و سپاس مخصوص خداوند است که شما را چنين عطيت فرمود .

و چندانکه بتوانید بر خیرات و مبرات و احسان با کسان وضعيفان ومماليك خود در این روز مبادرت نمائید چه يك درهم در این روز مقابل دویست هزار درهم است و خداوند نیز بر زیادت فرماید ، و روزه داشتن در این روز چیزی است که خدای محترم ومعظم داشته و پاداش آنرا عظیم فرموده حتی اگر برای خدای عبادت کند بنده از بندگان در حال ضعف و پیری از آغاز دنیا تا پایان دنیا و همیشه روز بروزه و شب ایستا ومشغول عبادت باشد در صورتیکه روزه دار روزه خودرا در روز غدير باخلاص پایان برد هر آينه أيام از کفایت و برابری آن قصور خواهد داشت .

و هر کس با برادر دینی خود پیش از آنکه وی اظهار حاجتی نماید اسعاف حاجتش را بکند و از روی رغبت و میل نفس خود با او احسان بورزد أجر آنکس را دارد که در این روز روزه بدارد و بعبادت شب را زنده بگذراند ، و هر کس در شب این روز مؤمنی را روزه بر گشاید چنان است که فئامي را و ده فئاهی را بعداز آن افطار دهد .

در این حال شخصی برخاست و عرض کرد : يا أمير المؤمنين فئام چیست ؟ فرمود: صد هزار پیغمبر وصدیق و شهید است پس چگونه خواهد بود حال کسیکه متکفل

ص: 339

جماعتی از مؤمنین و مؤمنات گردد من ضامن او در حضرت خدای تعالی هستم که اورا از بلای کفر وفقر امان بخشد.

و هر کسی در این روز یاشب آن و بعد از آن یا عید غدیر دیگر بمیرد و مرتکب گناه کبیره ای نگردد أجر ومزدش بر خدای است، و هر کس برای کارگشائی برادران خود قرضی نماید و ایشانرا اعانت فرماید من نزد خدای ضامن او هستم و در حق او ضمانت کنم که اگر خدای او را باقی بدارد قضای آن دین را بکند ، و اگر روحش را قبض فرماید از وی حمل کند و و بال آن دین را بروی بر جای نگذارد .

و چون همدیگر را ملاقات کردید با سلام و تحیت مصافحت کنید ، و نعمت را در این روز گوارا بدارید و عطا کنید، و بایستی حاضران بغایبان و شاهدان باینان ابلاغ نمایند و غنی از دستگیری فقير وقوی از معاونت ضعیف دریغ نجوید ، رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا باين امر فرمان داد ، پس از این أمير المؤمنين علیه السلام در خطبه جمعه شروع کرد و نماز جمعه خودرا نماز عید گردانید، و با فرزندان و شیعیان خود بمنزل أبي محمد حسن بن علي علیهماالسلام که تهیه پذیرائی و میزبانی واطعام ایشان را دیده بود تشریف قدوم داد ، و توانگر وحاجتمند آن جماعت باجودو احسان آنحضرت بعيال و کسان خود باز شدند مرحوم مجلسي أول أعلى الله مقامه در ترجمه من لا يحضره الفقيه باين حديث شريف توجه فرموده و ترجمه و تشریح کرده است .

و نیز در جلد بیستم بحار الأنوار سند به بز نظی میپیوندد که گفت : در حضور مبارك إمام رضا علیه السلام مشرف بودیم و مجلس غاص باهل بود ، در آن اثنا از يوم الغدير سخن در میان آمد بعضی از حاضران ندانستند چه روز است ، حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : پدرم از پدرش علیهماالسلام بامن حديث کرد و فرمود :

« إن الغدير في السماء أشهر منه في الأرض ان لله في الفردوس الأعلى قصرا لبنة من فضة ولبنة من ذهب فيه مائة الف قبة من ياقوتة حمراء ومائة ألف خيمة من ياقوت أخضر ترابه المسك والعنبر فيه أربعة أنهار نهر من خمر و نهر من ماء و نهر من لبن و نهر من عسل حواليه أشجار جميع الفواكه عليه طيور أبدانها من لؤلؤ واجنحتها من ياقوت تصوت

ص: 340

بالوان الأصوات » .

« إذاكان يوم الغدير ورد إلى ذلك القصر أهل السماوات يسبحون الله ويقدسونه و يهللونه فتطاير تلك الطيور فتقع في ذلك الماء وتمرغ على ذلك المسك والعنبر فاذا اجتمعت الملائكة طارت فتنفض ذلك عليهم » .

« و إنهم في ذلك اليوم ليتهادون نثار فاطمة علیهماالسلام، فاذا كان آخر اليوم نودوا انصرفوا إلى مراتبكم فقد أمنتم الخطاء والزلل إلى قابل مثل هذا اليوم تكرمة لمحمد و علي صلوات الله عليهما و على آلهما » .

بدرستیکه روز غدیر در آسمان مشهورتر از زمین است ، همانا خداوند را در فردوس أعلى قصری است كه يك خشت آن از نقره ويك خاش از طلا است در این قصر صد هزار قبه از یاقوت سرخ و صد هزار خیمه از یاقوت سبز است خاکش مشك وعنبر است ، در آن چهار نهر است : يك جوي از خمر ، ويك نهر از آب ، و نهری از شير ، و نهری از عسل است .

راقم حروف گوید : این همان انهار است که در قرآن مذکور است ، گرداگرد آن درختهای تمام میوه ها است ، و بر آن درختها پرندگان است که بدنهای آنها از مروارید رخشان و بالهای آنها از یاقوت است بانواع و اقسام آواز میخوانند ، وچون روز غدیر اندر آيد أهل آسمانها باین قصر وارد میشوند و خدای را تسبیح وتقديس وتهليل مینمایند ، و آن مرغان یکسره پرواز کرده در این آب می افتند و خودرا در اين مشك وعنبر آلایش میدهند و چون ملائکه جمع گردیدند پرواز نموده و مشك وعنبر بر آنها می افشانند ، و آنها در آن روز آنچه بحضرت فاطمه علیهاالسلام نثار شده است تقدیم یکدیگر مینمایند و چون روز بآخر رسید ندا بر میکشند: بمراتب خود باز گردید چه از هرگونه خطا و لغزشی اروزغدیر دیگر محض تكرمه وتكريم محمد وعلى صلوات الله عليهما وآلہما ایمن هستید

و دیگر در آن کتاب از وشا مروي است که گفت : با پدرم در زمانیکه پسر خوردسال بودم در خدمت امام رضا دعلیه السلام ر شب بیست و پنجم ماه ذوالقعده طعام شام

ص: 341

بخوردیم آنحضرت فرمود : « ليلة خمس وعشرين من ذي القعدة ولد فيها إبراهيم علیه السلام و ولد فيها عیسی بن مریم علیهماالسلام، و فيها دحيت الأرض من تحت الكعبة ، و أيضا خصلة لم يذكرها أحد ، فمن صام ذلك اليوم كان كمن صام ستين شهرا .

در شب بیست و پنجم ذو القعده حضرت إبراهيم و هم در این شب حضرت عیسی ابن مریم علیهماالسلام متولد شدند ، و در این شب گسترده شده و منبسط گردید زمين در زیر کعبه معظمه ، وهم خصلت وصفتی بزرگوار در این روز است که هیچکس یاد نکرده است پس هر کس این روز را روزه بدارد مانند کسی است که شصت ماه روزه بگیرد

و هم در کتاب مزبور از حضرت رضا صلوات الله وسلامه عليه مروی است که از آباء عظام خود علیهم السلام روایت فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « مَن صامَ يَومَ الجُمُعَةِ صَبرا وَاحتِسابا ، اُعطِيَ ثَوابَ عَشَرَةِ أيّامٍ غُرٍّ زُهرٍ لا تُشاكِلُ أيّامَ الدُّنيا» هر کس روز جمعه را صبرا واحتسابا روزه بدارد یعنی بر سختی آن صبوری و در حضرت خدای محسوب بدارد ثواب ده روز نورانی فروزنده که هیچ مشاكلتی با روزهای دنیائی نداشته باشد عطا یابد .

و هم در آن کتاب و عیون أخبار سند به دارم میرسد که حضرت امام رضا از پدران بزرگوارش صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « لا تفرد الجمعة بصوم » روز جمعه را متفرد بروزه مدار یعنی روز دیگر را بآن شريك كن.

و نیز در آن کتاب و عیون أخبار از حضرت امام رضا از آباء عظامش علیهم السلام مروي است که أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود « لَا اعْتِكَافَ إِلَّا بِصَوْمٍ » کسی که خواهد در مسجدی و مکان مقدسی اعتكاف جوید جز با داشتن روزه نشاید .

و هم در آن کتاب وفقه الرضا از حضرت رضا سلام الله عليه مروي است که از حضرتش از اعتكاف و چگونگی آن بپرسیدند فرمود : «لا يصلح الاعتكاف إلا في المسجد الحرام ومسجد الرسول صلی الله علیه و آله و مسجد جماعة ، ويصوم مادام معتكفا ولا ينبغي للمعتكف أن يخرج من المسجد إلا لحاجة لابد منها وتشييع الجنازة ويعود المريض

ص: 342

لا يجلس حتى يرجع من ساعته و اعتكاف المرءة مثل اعتكاف الرجل ، قال : كانت بدر في رمضان فلم يعتكف النبي صلى الله عليه وسلم فلما كان من قابل اعتكف عشرين يوماً من رمضان عشرة لعامه وعشرة قضاء لمافاته علیه السلام»

اعتکاف ورزیدن جز در مسجدالحرام و مسجد رسول صلی الله علیه و آله و مسجد جماعت صلاحیت ندارد ، و تا معتکف باشند روزه خواهند داشت ، و برای کسیکه معتکف است سزاوار نیست که از مسجد بیرون شود مگر برای قضای حاجتی که از آن ناچار باشد و در تشییع جنازه حاضر شود ومريض را میتواند عیادت کند و بدون اینکه بنشیند بسرعت بازگردد ، واعتكاف زن مانند اعتکاف مرد است .

میفرماید : چنان بود که جنگ بدر در ماه رمضان واقع شد پس رسول خدای صلی الله علیه و آله اعتکاف نورزید ، و چون سال دیگر آنوقت در رسید بیست روز از ماه رمضان را اعتکاف جست ده روز برای همان سال و ده روز برای سال گذشته که فوت شده بود

و هم در آن کتاب مسطور است که آنحضرت فرمود : « لايجوز الاعتكاف إلا فی المسجدالحرام ومسجد رسول الله ومسجد الكوفة ومسجد المداين والعلة في ذلك أنه لا يعتكف إلا في مسجد جمع فيه إمام عدل وجمع رسول اللہ صلى الله عليه وسلم و أمير المؤمنين في هذه الثلاثة المساجد وقد روى في مسجد البصرة »

اعتکاف بمعنى مداومت و ملازمت و درنگ نمودن ، و در اصطلاح ملازمت در مسجدی چند است برای عبادت ، ميفرمايد : جایز نمیدانم اعتکاف را مگر در مسجدالحرام ومسجد رسول الله ومسجد كوفه ومسجد مداين ، و علت در این است که اعتكاف نمیجویند مگر در مسجدی که در آنجا امام عادلی نماز جماعت بگذارد رسول خدا و أمير المؤمنين صلوات الله عليهما و علی آلہما در این سه مسجد نماز جماعت ادا فرموده اند ، ودرمسجد بصره نیز روایت شده است

مجلسي أول اعلى الله مقامه در ترجمه من لا يحضره الفقیه که به زبان فارسی رقم کرده است میفرماید : باسانید قويه روایت رسیده است که حضرت أبي الحسن علي بن

ص: 343

موسی الرضا صلوات الله عليهما فرمود : چون روز قیامت نمایش گیرد چهار روز را در بیابان پهنه انگیزش نمایش آورند چنانکه عروسان را بحجله برند .

عرض کردند : آنروزها کدام است ؟ فرمود : روز عید قربان ، و عيد فطر و روز جمعه ، ودیگر روز عید غدیر ، همانا روز غدیر در میان این روزها چون ماه شب چهارده است در میان ستارگان .

و آن روزی است که خداوند سبحان حضرت إبراهيم علیه السلام را از آتش رستگار ساخت ، و آن روز بسپاس گذاری روزه داری کردند ، و این روز است که یزدان تعالی دین را کامل ساخت چه رسول خدا علي مرتضی را بخليفتی برداشت و فضیلت ووصایتش را آشکار فرمود، و این روز است که اعمال شیعیان و دوستداران آل محمد صلی الله علیه و آله مقبول می گردد .

و این روزی است که خداوند متعال کارهای دشمنان اهل بیت را هباء منثورا گردانید، و این روز است که جبرئیل را امر میفرمایند تا کرسی کرامت الهی را در برابر بیت المعمور نصب کند و جبرئیل بر آن کرسی بر شود و فریشتگان سماوات بجمله در آنجا گرد آیند ، و فضایل و کمالات حضرت فخر کاینات صلی الله علیه و آله را برای اهل سماوات بیان میکند ، وفریشتگان سر بسر برای شیعیان ائمه معصومین صلوات الله عليهم أجمعين استغفار مینمایند و همچنان در حق دوستان ایشان از گروه بني آدم طلب آمرزش میکنند .

و این روزی است که یزدان سبحان با نویسندگان اعمال فرمان میدهد که تاسه روز قلم را از دوستداران و شیعیان ایشان بر گیرند و محض کرامت حضرت خاتم الأنبياء وائمه هدی گناهی برایشان ننویسند .

و این روزی است که پروردگار سبحان این روز را خاص از بهر محمد و آل او صلوات الله عليهم مقرر فرموده است. و این روزی است که مهیمن متعال فزایش میدهد مال کسی را که در این روز عبادت کرده باشد ، و بر خود وعیال و بر برادران مؤمن خود توسعه داده باشد و او را از آتش دوزخ آزاد فرماید .

ص: 344

و این روزی است که خداوند سبحانه و تعالی سعی شیعیان أئمه معصومین صلوات الله عليهم أجمعين را مشکور و مقبول ، و معاصی ایشان را مغفور واعمال ایشان را پذیرفته میگرداند. و این روزی است که غمها وألمها را از دل شیعیان بر میدارد .

و این روزی است که اثقال معاصی را از پشتهای ایشان فرو می اندازند . و این روز بخشش و عطا است. و این روزی است که علم را نشر مینمایند تا همه کس بر امامت آنحضرت واقف گردد .

و این روزی است که بشارت میدهند، و این عید بزرگتر حق متعال است . و این روز استجابت دعوات است ، واین روز موقف عظیم است در غدیر خم . و این روزی است که بني عباس جامهای سیاه را بسبب آنحضرت کندند و سبز پوش شدند . و این روز شرط ومشروط است که رسول خدای صلی الله علیه و آله بر عالميان شرط نهاد که هر کسی بامامت أمير المؤمنين و یازده فرزندش صلوات الله عليهم معتقد باشد آتش دوزخ بروی حرام باشد .

و این روزی است که غمها زایل میشود ، و این روزی است که گناهان شیعیان آمرزیده می گردد ، و این روز شیعیان است، و این روزی است که صلوات بر محمد و آل او صلی الله علیه و آله بسیار میباید فرستادن ، و این روز خوشنودی خدا و رسول خدا وائمه هدی و شیعیان ایشان است صلوات الله عليهم أجمعين ، و این روز عید اهلبيت سید المرسلين است .

و این روز قبول شدن اعمال است، و این روزی است که بایستی از حضرت یزدان فزایش علم و عمر و مال را خواهان شد ، و این روز استراحت مؤمنان است و این روز مخاصمه با دشمنان ایشا نست، و این روز دوستی ورزیدن با مؤمنان است ، و این روز وصول برحمت خداوند رحمان است، و این روز پاك شدن مؤمنان از گناهان است .

و این روز ترك معاصی کبیره و صغیره است، و این روز عبادتست ، واین روزی است که شبش محل افطار فرمودن مؤمنانست پس هر کسی روزه مؤمنی را برگشاید

ص: 345

جنانست که فئامی را تا بشماره ده فئام طعام بدهد ، وفئام با همزه در لغت بمعنی جماعت بسیار است ، امام رضا علیه السلام فرمود : میدانی فئام در اینجا چند است ؟ عرض کرد : ندانم فرمود : صد هزار است

و این روز تہنیت و مبارك باد است که بایستی گاهی که مؤمنان یکدیگر را ملاقات نمایند بمبارك باد زبان برگشایند و گویند که حمد آن خداوندی را سزا است که مارا از جمله آنکسانی گردانید که دست در دامان ولايت حضرت أمير المؤمنين وأئمه معصومين صلوات الله عليهم أجمعين نموده ایم « الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية أمير المؤمنين والأئمة صلوات الله عليهم » .

و این روزی است که باید چون مؤمنان بیکدیگر برسند تبسم و اظہار خوشحالی چه هر کسی در این روز بروی برادر ایمانی خود تبسم نماید خداوند تعالی در روز قیامت نظر شفقت ورحمت بدو آورد و هزار حاجتش را برآورده گرداند ، ودر بهشت از بهر او کاخی از مروارید سفید بر آورند ، و در روزقیامت که تمامت روی ها از شدت هم وغم درهم باشد روی او گشاده وخندان و خوشحال باشد

و این روز زینت است چه کسیکه برای پاس روز غدیر زینت نماید خداوند تعالی گناهان اورا خواه كبير خواه صغير بيامرزد و فرشتگان بدو فرستد تا از بهرش حسنات بنویسند و درجات را بلند کنند تا سال آینده همین روز ، و اگر بمیرد شهید مرده باشد ، و اگر زنده ماند با سعادت و خوبی باشد ، وهرکسی مؤمنی را طعام دهد چنان باشد که جمله پیغمبران وصدیقان را اطعام نموده باشد

و هر کسی در این روز مؤمنی را زیارت کند کردگارش هفتاد نور بگورش اندر آورد وگور اورا فراخ گرداند و هر روز هفتاد هزار فرشته او را در گورش زیارت کنند واورا ببهشت بشارت دهند

و خداوند سبحان در روز غدير ولايت أهل بيت را براهل هفت آسمان عرضه داد ، پس اهل آسمان هفتم بقبول آن سبقت گرفتند ، خداوند ایشانرا مزین گردانید بعرس ، پس اهل آسمان چهارم پذیرفتار شدند خداوند مزین گردانید آن را

ص: 346

به بیت المعمور ، پس اهل آسمان دنیا قبول نمودند خداوند مزین ساخت آن را ستارگان که از آنجا دیده میشود .

پس از آن ولایت را بر زمینها عرض فرمود مکه معظمه بآن سبقت جست پس مزین ساخت مکه رابكعبه معظمه ، ومدینه قبول نمود و خداوند مدینه را بحضرت سیدالمرسلين وائمه طاهرین صلوات الله عليهم مزین فرمود، پس کوفه قبول نمود و كوفه را بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام زينت بخشید.

و عرض فرمود ولایت را بر کوهها پس نخست کوهی که اقرار نمود سه کوه بود کوه عقیق وگوه فیروزه و کوه یاقوت ، واین کوهها را باین جواهر مزین ساخت و این جواهر را أفضل گردانید ، دیگر کوهها قبول کردند و معدن طلا و نقره و سایر جواهر شدند یا محل زراعت و گل و لاله گردیدند، و هر کوهی که پذیرفتار نگشت چیزی از آن نروید.

و در این روز عرض فرمود ولایت را بر آبها ، هرآبی قبول کرد شیرین شد و هر آبی قبول ننمود تلخ گردید ، و بر نباتات عرضه داد هرچه قبول کرد شیرین و خوشبوی گردید و هر چه قبول نکرد تلخ شد .

و در همین روز بر مرغان عرضه فرمود هر مرغی پذیرفتارشد خوش آواز گشت و هر چه قبول نکرد لال گردید ، ومثل مؤمنان در قبول ولایت مثل فرشتگان است در سجدۂ آدم علیه السلام که هر که قبول کرد ملك بود و شیطان قبول نکرد ، و همچنين هر کس دارای ولایت اهل بیت نباشد مانند شیطان ملعون و مطرود است و کافر و بی اسلام و بی ایمان است .

و در این روز خداوند سبحان متعال آیه شریفه « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ » را إلى آخره بفرستاد ، و تمامت پیغمبران را امر فرمود که اوصیای خودرا در روز غدیر بامامت منصوب دارند و خلیفه و جای نشین خود سازند ، و ایشان همگی فرمان یزدان را بجای آوردند صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين .

ص: 347

و هم در لوامع صاحبقرانیه مسطور است که ریان بن شبیب گفت : بحضرت إمام رضا علیه السلام مشرف شدم در روز اول محرم ، فرمود : ای ريان آیا روزه ؟ عرض کردم : نیستم، فرمود : خداوند تعالی دعای زکریا را قبول فرمود که عرض کرد پروردگارا مرا از حضرت خود ذریتی نیکو عطا فرمای که توئی اجابت کننده دعا پس خداوند تعالی دعایش را مستجاب گردانید و فرشتگان را امر کرد تا زکریا را در هنگامی که در محراب نماز میکرد ندا کردند که خدای تعالی بشارت میدهد تورا به یحیی .

پس کسی که این روز را روزه بدارد و خدای خودرا بخواندیزدان تعالی دعایش را مستجاب فرماید چنانکه دعای زکریا را قرین اجابت داشت ، ای پسر شبیب همانا ماه محرم ماهی است که اهل جاهلیت در زمان کفر محض رعایت حرمت و حشمت این ماه ظلم و کشتن را حرام میشمردند ، و این امت نه حرمت این ماه را رعایت نمودند و نه حرمت پیغمبر خودرا محفوظ داشتند ، و ذریت او را در این ماه شهید کردند و زنان او را اسیر ساختند و خیمه های ایشان را غارت کردند ، و خدای تعالی هرگز ایشان را نیامرزد .

ای پسر شبیب چند که بتوانی بر سیدالشهداء حسين بن علي صلوات الله عليهما گریستن فزای که آن حضرت را بکشتند چنانکه گوسفند را سر از بدن جدا نمایند و آنحضرت با هیجده تن از اهل بیتش که در روی زمین شبیه و نظیر نداشتند شهید گردیدند .

سوگند با خداوند، آسمانها و زمین ها بر شهادت آنحضرت بگریستند ، قسم بخدای چهار هزار فرشته از آسمان بنصرت آنحضرت بزمين آمدند و چون شهید شده بود خداوند فرمان کرد تا در پیرامون قبر مطهر آنحضرت با موی ژولیده وروی گرد آلود تا زمان ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله تعزیه داری نمایند ، این فرشتگان از جمله مددکاران و یاوران آنحضرت خواهند بود ؛ احتمال دارد که این حضرت قائم یا امام حسين علیهماالسلام باشد و شک نیست که از انصار هردو خواهند بود اشتباه در مرجع ضمیر است ، وشعار

ص: 348

فرشتگان چنین خواهد بود فریاد نمایند : بیائید ای که در طلب خون امام حسين علیه السلام هستيد یا لثارات الحسين ، ای پسر شبیب سوگند باخدای که چون جدم حسين صلوات الله عليه شهید گردید از آسمان خون وخاك سرخ باریده شد

ای پسر شبیب اگر در گریستن برحسين علیه السلام آن مقدار آب از دیده باریده آید که بر دوطرف دیدارت روان آید خداونه تعالی هر گونه معصیتی را که از كبيره ياصغيره کرده باشی می آمرزد و از اندك و بسیار ، ای پسر شبیب اگر خوش داری که فردای گناه نداشته باشی حضرت امام حسين علیه السلام را زیارت کن ، ای پسر شبیب اگر خواهی در غرفات بهشت ساکن گردی با محمد وآل محمد صلی الله علیه و آله، لعنت فرست قاتلان آن حضرت را .

ای پسر شبیب اگر خواهی ثواب تو مانند ثواب شهدای کربلا باشد که در خدمت آن حضرت شهید شده باشی بایستی هر وقت آنحضرت را یاد کنی برزبان بگذرانی و بخاطر خود در آوری که « يا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً » کاش در آن بیابان با ایشان در خدمت آنحضرت بعز شهادت نایل بودم و بثوابی بزرگ کامکار میگشتم .

ای پسر شبیب اگر خواهی در درجات اعلای بهشت باما باشی از غم ما غمناك و از شادی ما شادان باش ، و بر تو باد که مارا متابعت کنی چه اگر شخصی متابعت یا سجده سنگی را نماید البته خداوند تعالی در روز قیامت اورا با آن سنگ محشور میگرداند ، پس بایستی با جمعی متابعت نمایدکه یقین بداند که ایشان از اهل بهشت هستند ، و این منحصر است بأئمه معصومين صلوات الله وسلامه عليهم .

و نیز در آن کتاب از عبدالعظیم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن حسن ابن علي بن أبي طالب صلوات الله علیهم از سہل بن سعد مروي است که گفت : از حضرت إمام رضا علیه السلام شنيدم فرمود : « اَلصَّوْمُ لِلرُّؤْيَةِ وَ اَلْفِطْرُ لِلرُّؤْيَةِ، وَ لَيْسَ مِنَّا مَنْ صَامَ قَبْلَ اَلرُّؤْيَةِ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطَرَ قَبْلَ اَلرُّؤْيَةِ لِلرُّؤْيَةِ » .

روزه گرفتن در وقت دیدن ماه است و افطار کردن در هنگام رؤیت هلال است و نیست از ما کسیکه روزه بگیرد پیش از دیدن خودش یا دیدن جمعی که شرعا

ص: 349

ثابت شود نه بواسطه دیدن دو سه مجهولی ، وهمچنین افطار کند پیش از دیدنی که با ندازه شایع باشد یا بواسطه دیدن جمعی که ثابت نشود از دیدن ایشان یا اینکه ندیده باشد و گوید دیدم یا ندیده باشد و بقراین عمل نماید. یا قراین را بمنزله رؤبت داند ، و این احتمالات بنا بر نسخه للرؤية است و باین جهت غرابت دارد.

سهل میگوید : عرض کردم یا بن رسول الله در باب روزه يوم الشك چه فرمائی؟ فرمود : حديث کرد مرا پدرم از جدم از پدرانش صلوات الله عليهم که أمير المؤمنين عليه السلام میفرمود : « لأن أصوم يوما من شعبان أحب إلى من أن افطر يوما من شهر رمضان » اگر يك روز از ماه شعبان را روزه بدارم محبوب تر است مرا از آنکه افطار کنم روزی از ماه رمضان را .

مجلسی علیہ الرحمة میفرماید : مصنف میفرماید : این حدیث غریبی است که مانند آنرا دیگری نقل نکرده خواه للرؤیه داشته باشد یا نداشته باشد، زیرا که در این باب احادیث بسیار وارد شده و باین عبارت وارد نشده است و یا اینکه بغير از سهل دیگری باین عبارت روایت ننموده باشد، و از سہل غير از عبدالعظیم حسني عليه التحية روایت نکرده است ، وعبدالعظیم در جائی که بمقابر شجره در ری مشهور است مدفون است وأئمه هدی صلوات الله علیهم از وی خوشنود بودند ، و بخدمت حضرت امام محمد تقي وحضرت امام علي نقي صلوات الله عليهما مستسعد گشته بود و از ایشان بسیاری روایت کرده است ، و از حضرت امام علي النقي سلام الله عليه کالصحیح منقول است که زیارت عبدالعظیم ثواب زیارت حضرت امام حسين صلوات الله علیه را دارد و از این پیش در این فصول از بابت مدت روزه رمضان المبارك شرحی مسطور شد .

و از پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد است که با انگشتهای ده گانه ده بده سه دفعه که علامت سی روز است و دو دفعه و نه دانه که عبارت از بیست و نه روز است بشمار آورد و مسلم است که روزه داشتن و گشادن تابع دیدار هلال است ، و ماه رمضان نیز چون دیگر شہور تام و ناقص می آید اما بحسب شرف و ثواب سی روز و بیست و نه روزش یکسان است.

ص: 350

و هم در آن کتاب از یاسر خادم مروي است که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم آیا ماه رمضان بیست و نه روز میشود ؟ فرمود : « إن شهر رمضان لا ينقص عن ثلاثين يوما أبدا » ماه رمضان هرگز کمتر از سی روز نمیباشد .

ابن بابویه عليدالرحمة مصنف کتاب من لا يحضره الفقیه میفرماید که خداوند تعالی از او خوشنود باشد : کسی که مخالفت کند این اخبار را و اعقتاد نمايد أخبار متواتره را که موافق مذهب أهل تسنن است در ضد این اخبار که در تمام آن نقل شده است که ماه رمضان مانند سایر ماه ها میباشد سی کم یك وسی تمام میباشد از او تقیه میباید کرد چنانکه از عامه تقیه میباید کرد و با او سخن نباید گفت مگر اینکه طالب حق باشد و راه بنمایند باو وحق را ظاهر سازند ، زیرا که بحث کردن در بدعت سبب رواج آن است و چون متوجه دفع شبهات او بشوند قوت او در بطلانش بیشتر میشود ، زیرا که شیاطین جن وانس او را یاری مینمایند .

و اگر از این شخص پر سند شما را در این مسئله اعتقاد بر چیست ؟ تقیه میباید کرد و باید گفت که اعتقاد ما با شما موافق است و قصد اصول دین کند و چون نگریستند کسی متعرض ایشان نمی شود بدعت مضمحل میشود بموت یا غیبت او و هدایت إلهي و از آنطرف نیز چنین میگویند ، پس أولی این است که این را نیز نگوید مگر آنکه قصد مسترشدین کرده باشد که با ایشان بگویند که اگر اینهمه أحاديث از أئمه معصومین صلوات الله عليهم وارد شده باشد نمیتوان طرح کرد و چون این أخبار موافق عامه است پس باید آنها را حمل بر تقیه نمود و باینها باید عمل نمود .

و جواب علما این است که اگر این اخبار و این مذهب نزد ایشان نباشد این جمع خوب است و ظاهر نیست که در آن زمان کدام طرف مشهور بوده است پس ممکن است که این اخبار را بر تقیه حمل کنیم ، و ممکن است که از راه استحباب با ينها عمل نمائیم چه صدوق و جز او گفته اند که هلال معتبر است و شکی نیست که روز سی ام شعبان را بقصد استحباب میباید کرد لاجرم بدون هیچ دغدغه افطار آن جایز است .

پس اگردرشب سی ام ماه را بنگرند کاشف بر مذهب صدوق میآید که روز سی ام

ص: 351

شعبان از ماه رمضان بوده است و قضای آنرا باید نمود و بر مذهب غير از صدوق قضا نباید کرد مگر وقتیکه ثابت شود که روز سی ام از ماه رمضان بوده است و آنرا قضا میباید کرد ، پس فایده خلاف در قضا ظاهر میشود و شکی نیست که أولى واحوط قضا است تا درمیان أخبار وأقوال علماء جمع شده باشد و یا جمع نمائیم باینکه مکلف مخیر است در عمل بهر يك كه خود خواهد ، و بنابراین نیز عمل بآن أخبار أولى است بلکه بنا بر شهرت آن أخبار بلکه تواتر آنها بالمعنى وعمل أكثر أصحاب أولى است

مجلسي أعلى الله مقامه بعداز این بیان در کلمات صدوق رضوان الله تعالى عليه میفرماید : چنانکه در فروع فقه باين كثرت أحاديث در خاطر ندارم قریب شصت حدیث از صحيح وكالصحيح وارد شده است و ذکر آنها سبب طول است از این روی مذکور نداشتم وأكثرش را شیخ در تہذیب مرقوم نموده است

راقم حروف گوید : از حضرت امام رضا علیه السلام در باب صوم ومسائل مختلفه آن أحاديث متعدده وارد است ، و اگر خداوند بخواهد در مقامات خود مسطور میشود اكنون در این هنگام عصر پنجشنبه بیست و هفتم این ماه مبارك رمضان شروع بذكر خلافت مأمون بن هارون میشود

ص: 352

بيان خلافت أبي العباس عبدالله بن هارون ملقب بمامون ، وایالت حسن بن سهل

سبقت نگارش یافت که بعد از قتل سپهسالار أمين وضعف حال و سستی أقوال و پستی أفعال او، مردم خراسان و از آن پس اهالی اغلب ولایات با مأمون بیعت کردند واورا أمير المؤمنين و خلیفه خواندند ، وچون أمين بقتل رسید و شعله حرب فرو نشست و نهال أمن وأمان روئیدن گرفت یکباره امر خلافت با مأمون استقرار یافت .

و در این سال یکصد و نود و هشتم بآن تاریخ که در قتل أمين مسطور شد مأمون خليفه روی زمین و دارای لقب بی منازع أمير المؤمنين گردید ، و شهرهای فارس و جبال واهواز و بصره و کوفه وحجاز و یمن را که طاهر بن الحسين در مدت محاربت مفتوح ساخته بود در تحت حکومت و امارت حسن بن سهل برادر ذوالرياستين فضل بن سهل مفوض گردانید ، واین حکایت بعد از قتل محمد مخلوع و در آمدن خلق جهان در اطاعت مأمون بود .

و مکتوبی بطاهر بن الحسين که در این وقت در بغداد اقامت داشت بر نگاشت که آنچه از اعمال که در بلدان بدست دارد بتمامت را بخلفاء ونواب حسن بن سهل تسلیم کرده و خودش بجانب رقه برود و بمحاربت نصر بن سیار بن شبث عقیلی پردازد و شهر موصل و بلاد جزیره و مملکت شام ومغرب را بحكومت طاهر مقرر فرمود .

و در این سال علي بن أبي سعيد از جانب حسن بن سهل خلافت یافته متولی أمر خراج عراق گردید و بآنجا بیامد ، طاهر بدفع الوقت گذرانید تا گاهی که ارزاق لشكریان را بپرداخت بعد از آن عراق را بعلي بن أبي سعيد تسلیم نمود ، و در این سال مأمون نامه بهر ثمة بن اعين بنوشت تا بخراسان رهسپار گردد ، و هم در این سال عباس بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علي مردمان را حج اسلام بگذاشت .

ص: 353

بیان وقعه ربض در زمین قرطبه در زمان حكم بن هشام

در این سال در قرطبه جنگی روی داد که به ربض معروف گشت ، سبب این حال این بود که حكم بن هشام اموي صاحب قرطبه که بجلوس او اشارت رفت روزگار خویش را بلهو و لعب وصيد وشراب و احوالی دیگر که مجانستی با آن اعمال داشت میگذرانید، و نیز در مدت حکومت خویش گروهی از اعیان قرطبه را از تیغ در گذرانیده بود، و این هر دو کار که هريك برای زوال سلطنتی با اقتدار کافي است دست بدست داده مردم قرطبه حكومتش را در کراهت بودند .

لاجرم دست بآزار لشکریان او بر آوردند و او را بدشنام در سپاریدند تا کار وغ بغوغاء کشید ، و مردمان شهر و عوام ناس چون نماز را نوبت رسید و اذان بپابان کشید همی بانگ بر آوردند : ای مخمور الصلاة ای کسی که مست طافح مردمان را پیشنمازی میکنی و از خدای بی نیاز و آفریدگانش شرم نمیآوری ، حتى بالمشافهة نيز با او بدرشتی سخن راندند و با کف دست بدو زحمت داند .

حكم بن هشام چون این افعال عوام را بدید ، ناچار در حصانت و استحکا قرطبه و ساختن باروهای آن بر آمد و بدون اینکه بسنجد و بازدید کند و معیاری از مزروعات واثمار نمودار آورد مقرر داشت که ده يك اطعمه آن زمین را بکار گذاران او تسلیم نمایند، و این کار را بعد از آنکه دیوار شهر را بر کشید و خندقها بكاوید و بدروازه شهر سوارها بر گماشت ، ومماليك و غلامان بسیار حاضر ساخت ، وهم گروهی با جامه جنگ و اسلحه کارزار بفرمود روز و شب از پاسبانی قصرش غفلت ننمایند مقرر نمود ، از این روی بر حقد و کینه مردم قرطبه بر افزود چنانکه جملگی را يق گردید که حكم بن هشام هر چه می اندیشد و تدبیر میکند و مرتب میگرداند محه انتقام جستن از ایشان است .

ص: 354

و چون از این کار بپرداخت ناگاهان ده تن از سفیهان و نابخردان آن جماعت را بر گرفت و بکشت و از دار بیاویخت ، أهل ربض از دیدار این حال بیشتر در هیجان بر آمدند و باضطراب و انقلاب اندر شدند ، و نیز کار دیگر پیش آمد و نغمه دیگر بطنبور افكند ، و این چنان بود که روزی یکی از زرخریدان وی شمشیر را بمردی صیقل کار بداد تا بزداید و آن مرد بمماطله بگذرانید آن مملوك بر آشفت و تیغ را از وی بر گرفت و چندانش بضر بت بنواخت تا او را بکشت ، واین داستان در ماه رمضان این سال چهره گشود .

مردمان را شور و انقلاب از جای برآورد ، و نخستین جماعتی که شمشير بكين بر آوردند أهل ارباض بودند ، و اهل ارباض بجملگی با جامه جنگ بیرون تاختند و از آنطرف لشكریان وجماعت أمويون و غلامان در اطراف قصر فراهم شدند ، حكم ابن هشام که خون آشام بود مرکب و اسلحه برای ایشان بفرستاد و أصحاب خود را کتیبه پس از کتیبه گردانید ، واین وقت در میان دو طرف جرار کارگذار افتاد آتش نبرد شعله بر کشید ، وگرد رزمگاه بر صفحه ماه بر نشست آخر الأمر أهل ارباض بر مردم حکم چیره شدند و بر گرداگرد قصر او پره زدند .

حکم چون شیری خشم آلود از فراز قصر بر نشیب آمد و جامه جنگ بر تن بر کشید و بر مرکب بر نشست و دیگر باره مردمان را بجنگ و ستیز تحريض نمود پس در حضور او بمحاربت مبادرت کردند ، وجنگی بس شدید بپای بردند، و از آن پس حكم تدبیری بیندیشید و با پسرعمش عبيدالله فرمان کرد تا بطور پوشیده رخنه در دیوار شهر در افکنده با یک دسته از سپاه بیرون و بدون اینکه اهل ربض واقف شده باشند از پشت سر ایشان بناگاه نمایان و تازان و یازان وجنگ بازان گردیدند و آتش در أهل ربض برافروختند و مردمش را بهزيمت فرستادند .

و در این موقع مقتله بس عظیم و معرکه بس عمیم در میانه برفت ، و هر کس را در منازل خود در یافتند اسير ساختند ، واز اسيران سیصد تن اعيان ووجوه ایشان را انتخاب کردند جمله را بفرمان حكم بکشتند و سرازیر از دار بیاویختند ، و تا مدت

ص: 355

سه روز آشوب نهیب وقتل وسوزانیدن و ویرانیدن در ارباض قرطبه بلند آواز بود .

بعد از آن حكم بن هشام با عبدالکریم بن عبدالواحد بن عبد المغيث که هیچکس را آن قرب و منزلت در خدمت حكم نبود در کار ایشان مشورت نمود عبد الكريم صواب چنان دانست که از آزار ایشان کناری گیرد و از جرایم ایشان در گذرد ، و دیگری قتل ونهب آنجماعت را تصویب می نمود ، حكم رای عبدالکریم را بپذیرفت و فرمان کرد تا منادى بأمان ایشان صدا برکشید مشروط باینکه اگر بعد از سه روز دیگر کسی از اهل ربض برجای بماند مقتول ومصلوب مینمائیم .

لاجرم أهل ربض پوشیده بیرون همی شدند و از قرطبه بازنان و فرزندان وأموال خودرا که سبك وزن بودند بیرون رفتند و بر صعب وسهل زمين راه بنوشتند ، ولشکریان وفسقه در کمین ایشان جای کرده بودند و اموال آنها را بغارتیدند و هر کس مانع این امرشدی ومال خودرا نگاهبان گشتی او را میکشتند .

و چون آنسه روز بر گذشت حكم بن هشام فرمان داد تا از زنان مردمان وحرم ایشان دست بداشتند و نسوان را در مکانی فراهم ساختند و بفرمود تا ربض قبلی را ویران کنند .

و چنان بود که بزيع مولى أمية بن أمير عبدالرحمن بن معاوية بن هشام را بواسطه خونی که رانده بود در قرطبه بزندان در آورده و بندی سنگین آهنين بر هردو پای داشت چون بدانست که أهل قرطبه بر لشكريان غلبه کرده اند از حارسان که بكشيك و حراست اومأمور بودند خواستار شد که بند از وی بردارند و او را رها نمایند تا در جماعت لشکریان بحمایت باشد ، حارسان با او عهدهای استوار نمودند که اگر تن بسلامت کشد دیگر باره بزندان باز آید آنگاه او را رها کردند .

بزيع چون شیری از بند جسته بتاخت وجنگی سخت بداد چنانکه در مردم سپاهی هيچيك آنگونه قتال وجدال ظاهر نساخته بود ، و چون مردم ربض را انهزام داد دیگر باره بازگشت و در آن زندان در جای خود بنشست ، وداستان او به حكم بن هشام پیوست حکم او را از زندان بیرون کرده مورد احسان نمود ، و بعضی از مؤرخين

ص: 356

این حکایت و این جنگ و قتال و قضيه ناگوار را در دویست و دوم هجری رقم کرده است .

و هم در این سال وقعه مشهوره بوقعه ميران در شهر موصل در میان جماعت يمانيه و نزاریه روی داد ، سبب این حادثه این بود که عثمان بن نعيم بر جمی بطرف دیار مضر رهسپار گشت و بجماعت ازد ویمن شکایت نمود که این جماعت حقوق مارا میبرند و برما در پرداخت حق ما غلبه میجویند و از ایشان در طلب یاری بر آمد قریب بیست هزار تن بحمایت او راه بر گرفتند و با او بطرف موصل روی نهادند علي بن حسن همدانی که در آن زمان بر موصل غلبه یافته بود کسی را بآنها پیام فرستاد که از حال ایشان و کیفیت و سبب بیرون آمد نشان استفسار نماید .

ایشان آن خبر را باز گفتند ، علي بن حسن بآنچه انجماعت اراده کرده بودند اجابت نمود عثمان بن نعيم پذيرفتار نشد ، لاجرم از شهر موصل چهار هزار تن مرد شیرافکن بمحاربت و مدافعت آنجماعت مبادرت گرفتند ، و صف کارزار بیاراستند و پیکاری سخت دشوار بپای بردند ، وچندین جنگ از پی جنگ بدادند ، آخر الأمر هزیمت بر جماعت نزاریه در افتاد و علي بن حسن برایشان غالب گشت وجمعی از ایشانرا بکشت و بموصل باز شد .

ص: 357

بیان پاره سوانح سال یکصد و نود و و هشتم هجری

در این سال حسن هرشی با جماعتی از او باش و سفله خروج نمود و جمعی کثير از اعراب در رکابش التزام داشتند ، و در ذي الحجه این سال مردمان را برضای از آل محمد صلی الله علیه و آله دعوت مینمود ، و راه بسپرد تا به نیل رسید پس اموال را مأخوذ و قرای بسیار را منهوب داشت و مواشی ودواب را براند و بر تجار و سوداگران غارت برد

و هم در این سال بروایتی فضل بن شبث عقیلی که از دولتخواهان أمين بود بمخالفت مأمون برخاست وی در ناحیه شمال حلب سکنی داشت، و در این سال عبدالرحمن بن مهدي جای دیگر جهان جست ، شصت و سه سال در این جهان پر ملال صبح بشام وماه بسال رسانید ، و در شمار علمای روزگار بود .

و نیز در این سال در ماه صفر المظفر یحیی بن سعید قطان قاطن دیگر جهان گشت ، میلادش را در سال یکصد و بیستم رقم کرده اند ، و هم در این سال سفیان بن عيينه هلالی در مکه معظمه جامه بگذاشت و راه دیگر سرای برداشت ، تولدش در سال یکصد و نهم هجري بود ، کنیتش أبومحمد است ، از پیش شرح أحوال او را در ذیل مجلدات مشكاة الأدب رقم کردم .

ابن خلكان مولد او را در شهر کوفه در نیمه ماه شعبان سال یکصد و هفتم هجری و وفاتش را روز شنبه آخر ماه جمادی الاخره و بقولی روز اول رجب المرجب سال یکصد و نود و هشتم در مکه می نگارد ، وزمان زندگانی او از نود سال افزون ومدفنش در حجون که نام کوهی در بالای مکه است بود ، و در طی این مجلدات نیز گاه بگاهی بحال او اشارت شده است از علما و محدثین وزهاد نامدار روزگار است و با سفیان ثوري معاصر بوده است ، وشافعی و جمعی از اعیان علما از وی روایت داشته اند .

ص: 358

سفیان حکایت میکند که چون بكوفه اندر آمدم هنوز بیست ساله نبودم أبو حنيفه بأ أصحاب خود گفت : حافظ علم عمرو بن دینار بشما آمده است ، لاجرم مردمان بمن میشدند و از عمرو میپرسیدند.

بيان وقایع سال یکصد و نود ونهم هجری نبوی صلی الله عليه و آله وسلم

اشاره

در این سال حسن بن سهل از جانب مأمون ببغداد آمد و تولیت حرب وخراج با او بود چون وارد بغداد شد عمال و کارگذاران و خلفای خود را در شهرها و بلدان ومما لك متفرق و مأمور ساخت ، ودر این سال طاهر بن حسين در ماه جمادى الأولى بجانب رقه برفت وعیسی بن محمد بن أبي خالد با او ملازمت داشت .

و نیز در این سال هرثمه بخراسان احضار شد ، و نیز در این سال از هر بن زهير بن مسیب بجانب هرشی بيرون تاخت و او را در ماه محرم بکشت .

بیان ظهور ابی عبد الله محمد بن ابراهيم بن طباطبا

در این سال أبو عبدالله محمد بن إبراهيم بن إسماعيل بن إبراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن أبي طالب علیهم السلام روز پنجشنبه ده روز از جمادی الاخره بپای رفته در کوفه ظهور نمود و مردمان را بسوی رضای از آل محمد صلی الله علیه و آله و عمل بکتاب و سنت دعوت فرمود ، وی همان کسی است که معروف بابن طباطبا میباشد وأبوالسرايا مسيب ابن منصور در رکاب او قیام میورزید و مردمان میگفتند : سری بن منصور مذکور از فرزندان هانی بن قتيبة بن هانی بن مسعود شیبانی است .

و سبب خروج او بسوی مأمون این است که چون مأمون طاهر بن حسين

ص: 359

ذوالیمینین را از امارت آن ولایات و ایالاتی که مفتوح کرده بود معزول گردانید وحسن بن سهل را بتوليت آن ممالك فرستاد ، مردمان در عراق در میان خود حديث همی کردند که فضل بن سهل بر مأمون چيره گردیده و مأمون را در قصری فرود آورده و او را در آن قصر از اهل بیت خودش و سرهنگان و فرزانگان پیشگاهش از خاصه وعامه محجوب و پوشیده داشته و اینك فضل بن سهل مختار در تمامت امور است بهر طور خواهد می بندد و میگشاید و نقض و ابرام مینماید ، و در کار خود ورأى خود مستبد و ثابت است ، ومأمون را بحسابی اندر نمیآورد .

جماعت بني هاشم که در عراق بودند بعد از استماع اینگونه سخنان خشمناك شدند و از این نوع غلبه فضل بن سهل بر مأمون بیزاری ودوری گرفتند و این معنی را نفی کردند ، و باین دست آویز بر حسن بن سهل جرأت ورزیدند و فتنهای بزرگ در هر شهر و دیار آشکار شد ، پس نخستین کسی که در کوفه خروج نمود ابن طباطبا بود که مذکور شد.

و بعضی گفته اند : سبب خروج ابن طباطبا این بود که أبوالسرایا در شمار رجال هرثمه بود ، و هرثمه او را در ارزاق مماطله همی داد و رسانیدن رزقش را بتأخير همی افکند لاجرم أبوالسرایا از این حال خشمگین و در کمين مكين گردید و بکوفه برفت و با محمد بن إبراهيم بیعت کرد و كوفه را بگرفت وأهل کوفه باوی عهد و پیمان استوار ساختند که از متابعتش سر بر نتا بند.

ومحمد بن إبراهیم در کوفه اقامت کرد ، و مردمان از نواحی کوفه و اعراب وجز ایشان بخدمتش بیامدند و در اطرافش انجمن کردند ؛ ابن اثیر میگوید : بعضی گفته اند: سبب اجتماع ابن طباطبا با أبوالسرایا این شد که أبو السرايا خر والاغ بکریه میداد و از آن پس حالش نیرو گرفت و تنی چند را بر گرد خود انجمن ساخت و مردی از بنی تمیم را در جزیره بکشت و آنچه با او بود بگرفت .

چون خواستند او را بگیرند پنهان شد و از آب فرات بگذشت و بطرف شام آمد و در آن نواحی براهزنی و قطع طريق مشغول شد، و از آن پس به یزید بن مزيد

ص: 360

شیبانی در ارمینیه پیوست و سی نفر سوار اورا ملازم بودند یزید اورا سرهنگی داد و أبوالسرايا در رکاب يزيد با گروه خرميه مقاتلت مینمود و آثار شجاعت و فتك و خونریزی در آنها بگذاشت وأبوالشوك را كه غلام وی بود از آنها بگرفت .

و چون اسد از امارت ارمينيه معزول شد أبوالسرايا نزد أحمد بن يزيد برفت وأحمد اورا در پیشرو طلایع سپاه در هنگام فتنه أمين ومأمون بلشکرگاه هرثمه بفرستاد و در این وقت مقامات شجاعت وجلادت أبي السرايا در همه جا رسیده و مشهور شده بود از این روی هر ثمه نامه بدو بنوشت و اورا بجانب خود بخواست ، أبوالسرايا نيز مایل شد و بلشکرگاه هرثمه انتقال داد ، وجماعت عرب از جزیره بآهنگ او بیامدند واز جانب هرثمه برای ایشان رزق وروزی بیرون آورد ، ودر این وقت نزديك بدوهزار پیاده و سوار با او موافق شدند واورا أمير ميخواندند ، وچون أمين بقتل رسید هرثمه بپاره ملاحظات که اورا روی داده بود از رزق ووظیفه او بكاست و از ارزاق أصحا بش نیز کاستن گرفت

چون أبوالسرايا این حال را نگران شد از هرثمه اجازت خواست تا اقامت حج نماید ، هرثمه نیز نعمتی شمرده اورا اجازت بداد و بیست هزار درهم باو عطا کرد ، و أبوالسرايا آن در اهم را در میان اصحاب خود پخش کرد و برفت و با آنها گفت : شما بطور متفرق بامن بیائید ایشان نیز چنان کردند ، پس قریب دویست نفر از آنجماعت در خدمت وی مجتمع شدند

أبوالسرايا آن جماعت را بعين التمر برد وعامل عين التمر را بمحاصره افكند واموالی را که اورا بود بگرفت و در ميان أصحابش پراکنده ساخت و از آنجا راه بر گرفت و بعاملی دیگر رسید و او را مالی برسه استر بار بود آن مال را نیز مأخوذ داشت و همی راه در نوشت ، و در این اثنا لشکری را که هرثمه از دنبال او فرستاده بود بدید و با ایشان قتال ورزید و آنجمله را منهزم ساخت ، و در بریه در آمد و آن اموال را در میان أصحابش تقسیم کرد ، و لشکرش را بهر طرف منتشر ساخت و یاران او که از وی دور مانده بودند و تخلف ورزیده بودند بادیگران روی بسوی او آوردند جمعیت وی بسیار

ص: 361

شد و این وقت روی بدقوقا نهاد .

عامل دقوقا أبوضرغامة عجلي بود ، وأبوالسرايا با هفتصد سوار آنجارا محاصره کرد ، أبو ضرغامه بحرب او بيرون آمد و جنگ بپای شد و آخر الأمر از أبوالسرايا انهزام گرفت و بقصر دقوقا متحصن شد ، أبوالسرايا اورا در آنجا حصار داد و آخر الأمر اورا امان داده از قصر بیرون آورد ، و اموالی را که با او بود بتمامت بستد و روی بطرف انبار آورد

و در این وقت إبراهيم شروی مولی منصور حاکم انبار بود ، أبوالسرايا اورا بکشت و هر چه در انبار بود برگرفت و از آنجا برفت ، و دیگر باره چون نوبت غله وخرمن در رسید بانبار بازشد و آنجارا فرو گرفت ، واين وقت از درازی هنگام سفر وراه سپاری خسته و بضجرت اندر شد و آهنگ رفته را نمود و بطوق بن مالك تغلبی که در این وقت با جماعت قيسية محاربت میکرد بگذشت و اورا بر آن جماعت اعانت کرد و چهار ماه با او اقامت کرد و بدون هیچ طمعی بلکه عصبیت در حق ربيعة برمضرية مقاتلت میداد

طوق بن مالك بمعاونت و مساعدت أبي السرايا بر آن گروه غلبه یافت وجماعت فيس سر باطاعت و انقیاد وی در آوردند و أبوالسرايا از آنجا بجانب رقه روان شد وچون بآنجا پیوست محمد بن إبراهيم معروف بابن طباطبا با وی ملاقات نمود وأبوالسرايا با او بیعت کرد و با أبوالسرايا گفت : تو در دريا ومن در صحرا راه سپار میشویم تا بکوفه برسیم

پس هر دو تن برفتند تا بکوفه سر در آوردند ، وأبوالسرايا در بدايت أمر بقصر عباس بن موسى بن عیسی پرداخت و أموال و جواهری را که در آنجا بود برگرفت و آن مقدار و مبلغی عظیم بود که بشمار و حساب در نمی آمد ، و أهل کوفه با ایشان مبايعت کردند و ابن طباطبا بايشان بفروخت و مردم کوفه با او میثاق استوار کردند چنانکه مذکور شد .

ص: 362

بیان آمدن زهیر بن مسيب بالصحاب خود از جانب حسن بن سهل بدفع ابن طباطبا

در این سال حسن بن سهل بفرمود تا زهير بن مسيب با اصحابش بسوی کوفه راه بر گرفتند و عامل کوفه در آن هنگام که ابن طباطبا بکوفه در آمد سليمان بن أبي جعفر منصور بود که از جانب حسن بن سهل حکومت کوفه یافت ، و خالد بن محجل ضبتی از جانب سليمان بن أبي جعفر در کوفه خلیفتی داشت .

وچون خبر ابن طباطبا بحسن بن سهل رسید اورا نکوهش نمود و بسستی وضعف موصوف داشت ، وزهير بن مسیب را باده هزار سوار و پیاده بدانسوی بفرستاد ، و چون بسوی ایشان روان شد و خبر روی آوردن اورا بدانستند برای بیرون شدن بجنگ آماده شدند لكن قوه بیرون شدن نیافتند و در آنجا بماندند تا زهير بقريه شاهی رسید و همچنان اقامت نمودند تا زهير بپل رسید و شامگاه شب سه شنبه در صعنبا فرود آمدند و دیگر روز صبحگاه در بنگاه بیاراستند ، وزهير مركب در افکند و سرانجام از آن مردم در هم شکست و منهزم گشت و آنچه در لشکر گاه داشت بغارت رفت و آنچه مال و سلاح و دواب و غير ذلك با خود داشت در روز چهارشنبه بدست ایشان افتاد و چون بامداد همان روزیکه آن جنگ در میانه روی داد نمودار شد که عبارت از روز پنجشنبه یکشب از شهر رجب گذشته سال یکصد و نود و نهم هجری باشد محمد بن إبراهيم بن طباطبا بمرد و مرگش فجأة و ناگاهان اتفاق افتاد

بعضی گفتند : أبوالسرايا اورا زهر خورانید و سبب این بود که این طباطبا چون آنچه در لشکرگاه زهیر از مال و سلاح و چارپایان و جز آن بود بدست آورد أبوالسرايا اورا از تصرف در آن اموال باز داشت و دیواری برگرد آن اموال بر آورد و مردمان در اطاعت وی بودند چه ابوالسرايا ميدانست که تا محمد بن إبراهيم زنده باشد اورا امیری و امارتی در کار نیاید از این روی اورا مسموم ساخت

ص: 363

و چون ابن طباطبا بمرد أبوالسرا یا پسری ساده روی بی موی را که اورا محمد بن محمد بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام می گفتند بجای ابن طباطبا بنشاند و باین تدبير يکباره کار حکومت وامر و نهى وعزل و نصب بدست أبوالسرايا افتاد هر کس را میخواست معزول و هر کس را دوست میداشت منصوب مینمود .

و از آنطرف زهیر در همان روز که فرار کرد بقصر ابن هبيرة بازگشت و در آنجا اقامت ورزيد ، وچنان بود که حسن بن سهل، عبدوس بن محمد بن أبي خالد مروزی را در آن هنگام که زهير را بكوفه میفرستاد به نیل روان کرده بود ، پس عبدوس بن محمد بعداز هزیمت زهير برحسب فرمان حسن بن سهل بآهنگ کوفه بیرون شد وهمی راه بر سپرد تا با اصحابش بجامع کوفه رسید .

در این وقت زهیر در قصر جای داشت پس ابوالسرايا بجانب عبدوس روی نهاد وعبدوس با چهار هزار سوار حاضر بود أبوالسرايا در جامع کوفه با وی جنگ در انداخت و این واقعه در یکشنبه سیزده شب از شهر رجب بجای مانده رویداد وعبدوس را بکشت وهارون بن محمد بن أبي خالد را اسیر کرد و لشکر گاهش را بتاراج بر سپرد و از چهار هزار تن مردم عبدوس یکتن سالم نرست یاکشته یا اسیر گردیدند ، وطالبيون منتشر گشتند وأبوالسرايا در کوفه سکه بر دراهم زد ، و نقش سکه این بود : « إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ »

وچون خبر قتل عبدوس بدست أبوالسرايا بزهير رسید با اصحاب خود یکباره از قصر ابن هبيره بنهر الملك برفت ، و از آنطرف أبوالسرايا روی بدین سوی آورد تا بقصر ابن هبيره اصحابش را جای داد ، و طلایع و دیدبانان سپاهیان او به کوئی و نهر الملك مي آمدند ، و از آن پس أبوالسرايا لشکری ساز کرده بطرف واسط و بصره برانگیخت و ایشان بواسط و کوفه در آمدند ، و در این هنگام عبدالله بن سعيد حرشی از جانب حسن بن سهل در واسط و حوالی آن حکومت داشت ، لشكر أبوالسرايا نزديك بواسط باعبدالله جنگ داده او را هزیمت کردند وعبدالله بطرف بغداد مراجعت گرفت و در این وقت جمعی از یارانش مقتول وجماعتی اسیر شده بودند

ص: 364

چون حسن بن سهل نگران شد که ابوالسرايا و أصحابش هر گونه سپاهی را که با وی برابر شوند جز این نیست که هزیمت نمایند ، و بهیچ ولایتی و شهری روی نیاورند جز آنکه درون آن جای گیرند ، و از سرهنگان وسرکردگان سپاهی که باخود داشت هیچکس را شایسته آن ندید که قتال او را کفایت نماید ناچار بهرثمه روی کرد و چنان بود که هرثمه در آن زمان که حسن بن سهل در عراق بر او وارد شد و از جانب مأمون والی عراق شده بود هرثمه تمام اعمال و محالی را که در تحت حکومت داشت بحسن بن سهل تسلیم نموده خود بخراسان برفت و از حسن خشمناك بود پس راه را در سپرد تا بحلوان رسید

حسن سندی و صالح صاحب مصلی را بدو فرستاد که ببغداد بیاید و حرب أبي السرايا را آماده آید ، هرثمه ابا وامتناع نمود ورسول حسن را بدون قبول بازپس فرستاد ، دیگر باره سندی با نامهای مهر آمیز حفاوت انگیز حسن بدو بازشد ، در این کرت هرثمه نرم ومطیع گشت و بجانب بغداد بازگشت گرفتن گرفت و در ماه شعبان وارد دارالسلام شد و برای بیرون شدن بجانب كوفه خویشتن را آماده همی ساخت و حسن بن سهل علي بن أبي سعيد را فرمان داد تا بناحیه مداین راه برگیرد وواسط و بصره را در سپارد وایشان مشغول تهیه و تدارك مقصود گشتند

و این خبر گوشزد أبوالسرايا که در این وقت در قصر ابن هبيرة منزل داشت گردید جماعتی را بطرف مداين بفرستاد ، وأصحاب او در شهر رمضان بمداین رسیدند وأبوالسرايا بنفس خود با کسانیکه ملازمت خدمتش را داشتند بیامد تا در نهر صر صر از آنجا که پهلوی طریق کوفه است در ماه رمضان فرود گشت ، و چنان بود که چون هرثمه نتوانست در بغداد بخدمت حسن آید ، منصور بن مهدي را حسن بفرمود تادر ياسريه لشکری بسازد و منتظر قدوم هرثمه باشد ، منصور از بغداد به یاسريه برفت و لشکرگاه بیاراست

و چون هرثمه در رسید بیرون آمد و در سفينتين در پیش روی منصور لشکرگاه بساخت ، و از آن پس از آن مكان تغيير مكان داد تادر نهر صرصر در برابر أبوالسرايا

ص: 365

لشکرگاهی آراسته بیار است ، و نهر صرصر در میان ایشان فاصله بود و چنان بود که علي بن أبي سعيد را در کلواذی معسكر بود پس روز سه شنبه بعداز يكروز از عید فطر برگذشته از آنجا بر آمد ومقدمة الجيش خودرا بسوی مداين بفرستاد و در آنجا از بامداد روز پنجشنبه تا شامگاهان با أصحاب أبوالسرايا جنگی بس سخت وقتالی بس دشوار بداد ، ودر بامداد دیگر روز که اصحابش بقتال اشتغال واشتعال داشتند أصحاب أبوالسرايا بيك اندازه پراکنده گردیدند وابن سعید مداین را بگرفت ، و این خبر گوشزد أبوالسرايا گشت

و چون شب شنبه پنجم شوال در آمد أبوالسرايا از نهر صر صر بقصر ابن هبيره بازشد و در آنجا منزل گزيد ، وهرثمه چون صبح بردمید در طلبش بکوشید و جمعی كثير از یارانش را دریافت و جمله را بقتل رسانید و سرهای کشتگان را برای حسن بن سهل روان کرد و خود بطرف قصر ابن هبيره راه بر گرفت و در آنجا در میان هر ثمه و أصحاب أبي السرايا جنگی روی داد و جمعی انبوه از مردم أبوالسرايا بقتل آمدند أبوالسرايا ناچار بطرف كوفه رهسپار گشت ، در این اثنا محمد بن محمد و آنانکه از جماعت طالبين بودند فرصتی بدست آورده بر خانهای بنی عباس و موالی وکسان وهواخواهان ایشان که در کوفه بودند تاخت و تاز آوردند و آنچه بود بغارت بردند و آن عمارات و ابنیه را باخاك پست دست در دست دادند و آن جماعت را از کوفه بیرون کردند و در این هنجار ورفتار ناهنجاریها وزشت رفتاریها نمودار ساخته و ودایع و اموالی را که از بني عباس نزد مردمان بود بیرون آوردند

و در این هنگام هرثمه در السنه وافواه افکنده بود که بقصد اقامت حج برآمده است از این روی هر کسی از مردم جبال یا خراسان وجزيره وحاج بغداد و جز ایشان که آهنگ حج داشتند همه را باین بهانه بازداشت و یکتن را اجازه بیرون شدن نفرمود بدان امید که شهر کوفه را بگیرد ، و از آنطرف أبوالسرایا یکی از سرهنگان را بجانب مدينه ومكه فرستاد تا هر دو بلده معظمه را بگیرد و مردمان را اقامت حج نماید.

و در این هنگام داود بن عيسى بن موسى بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس

ص: 366

والی مکه ومدینه بود ، و آنکس را که ابوالسرايا برای امارت آن دو حرم معظم مشخص کرد ، حسين بن حسن افطس بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله علیهم بود ؛ راقم حروف شرح حال حسين بن حسن افطس را در ذيل أحوال اولاد امجاد حضرت سجاد صلوات الله عليه إلى يوم المعاد رقم کرده است ، و آنکس که از جانب أبي السرايا بحكومت مدينه مأمورشد محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسن ابن علي بن أبي طالب علیهم السلام بود

محمد داخل مدينه طيبه شد و در آنجا هیچکس باوی از در جنگ وقتال بیرون نشد ، و حسين بن حسن بآهنگ مکه معظمه راه بر نوشت چون نزديك بآن مكان مقدس رسید اندکی توقف نمود تا حال مردم مکه بروی مکشوف آيد ، و چنان بود که داود بن عیسی چون بدانست که أبوالسرايا حسين بن حسن را بجانب مکه روان کرده است تا مردمان را اقامت حج کند موالى وعبيد بني عباس را فراهم ساخت

و اتفاق چنان افتاد که در این سال مسرور کبیر با دویست تن سوار از أصحاب خود حج نهاده بود و جملگی تهیه جنگ بدیدند تا هر کس بخواهد داخل مکه شود ومکه مکرمه را مأخوذ بدارد از جماعت طالبیين با ايشان جنگ نمایند ، پس مسرور با داود بن عیسی گفت : یا خود با من بیای یا یکی از فرزندانت را با من بگذار ومن قتال این جماعت را از بهر تو کفایت کنم ، داود گفت : سوگند با خدای مقاتلت در حرم محترم را حلال نمی دانم اگر از این در اندر آیند از دیگر در بدرروم

مسرور گفت : اگر چنین کنى ملك وسلطان و امارت خودرا بدست دشمن خودت و کسیکه در کار تو از نکوهش هیچ نکوهشگر و در دین و آئین و حرم و مال تو از سرزنش هیچ سرزنش سپر نترسد تباه کرده ، داودگفت : کدام ملك از آن من است سوگند با خدای من با این خلفا بپائیدم تا جوانی خودرا بپیری رسانیدم و هیچ ولایتی در ایالت من نگذاشتند تا گاهی که پیر شدم و جان وروان من از جهان سیر ومرگ بر من چیر و ضعف قوى برمن دلیر گشت ، آنوقت از زمین حجاز ولایتی در ایالت من نهادند که بقدر نانی بخور و نمیر افزون نیست ، همانا اين ملك و مملکت بهره تو و امثال تو است

ص: 367

تو خود دانی اگر میخواهی قتال بده و اگر خواهی دست بدار، آنگاه داود بن عيسى از مکه معظمه بجانب ناحيه مشاش بضم میم و دوشین معجمه قناتی است در جبال طایف که بعرفات جاری و بمکه معظمه میرسد ، واثقال واحمال خودرا بر اشتران بر بست و بطريق عراق روان ساخت ، و کتابی از جانب مأمون بیار است که محمد بن داود بر صلاة موسم متولی است ، واین نامه را به پسرش محمد بداد وگفت : بیرون شو ومردمان را نماز ظہر وعصر در منی بگذار و همچنین نماز مغرب وعشا را در آنجا بپای رسان و در منی بیتوته کن ، و مردمان را نماز صبح نیز در آنجا بسپار پس از آن بر چار پایان خود بر نشین و بطريق عرفه اندر آی ، و در شعب عمرو از جانب يسار زمين در سپار تا بطريق مشاش اندر آئی و در بستان ابن عامر بامن پیوسته گردی .

محمد بن داود بفرمان پدر کار کرد و آن جماعتی که از موالى بني عباس و عبيد حوائط در مکه معظمه با داود بن عیسی بودند متفرق شدند ، و این کردار بازوی عزم و عزیمت و پای ثبات مسرور خادم را درهم شکست و بيمناك شد که اگر خواهد با ایشان قتال دهد بیشتر آن مردمان بسوی ایشان میلان گیرند ، لاجرم در طلب داود واثر او بجانب عراق باز گردیدن گرفت ، و مردمان درعرفه بجای ماندند ، و چون آفتاب را نوبت زوال رسید و هنگام نماز پیشین آمد برای پیش نمازی مردم مکه بمدافعه برآمدند

از میان ایشان أحمد بن محمد بن الوليد ردمی که مؤذن وقاضی جماعت وامام مسجد الحرام بود با قاضی مکه محمد بن عبدالرحمن مخزومی گفت : چون ولاة حاضر نشوند بایستی پیش آئی و مردم را خطبه برانی و هر دو نماز را در امامت مردمان بگذرانی چه تو قاضی بلد هستی ، محمد گفت : من برای کدام کس خطبه برانم و حال اینکه امام فرار کرده است و این گروه مشرف بردخول شده اند

أحمد گفت : بنام هیچکس دعا مکن ، محمد گفت : بلکه تو خود تقدم جوی و خطبه بران و مردمان را نماز بگذران ، أحمد از قبول این امر سر بر تافت و سخن در میانه بگذشت تا گاهی که حاضران یکی از اهل مکه را پیش خواستند و پیش داشتند

ص: 368

واو مردمان را نماز بجماعت بگذاشت ، ودر هر دو نماز ظہر وعصر خطبه نراند پس از آن جملگی برفتند و در موقف عرفه بایستادند تا آفتاب در کوه نشست و مردمان همچنان بدون اینکه پیشوای نمازی داشته باشند بمزدلفه رفتند در آنجا نیز مردی از گذریان ایشان را نماز بگذاشت

و در این هنگام حسين بن حسن درسر ف متوقف و بيمناك بودکه بمکه در آید واز آنجا بدفع وطرد او بيرون تازند و ناچار گردد در آنجا بقتل اندر آید ، پس توقف کرد تا قومی از اهل مکه مکرمه از آنجماعت که باطالبیين مايل واز عباسيين خائف بودند بجانب اوگرائیدند و بیرون آمدند و او را خبر دادندکه مکه ومنى وعرفه از سلطان و حکمران خالی است و آنها بطرف عراق برفتند ، اینوقت خاطر حسين مطمئن شد و پیش از مغرب بمکه در آمد و آنروز عرفه بود و کسانیکه با او بودند بهمه جهت بده تن نمیرسیدند ، پس در خانه خدای طواف دادند و بین صفا و مروه آداب سعی بجا آوردند ، وشب هنگام بعرفه برفتند و در آنجا در شب ساعتی توقف کردند پس از آن دیگر باره بجانب مزدلفه باز شدند و حسین مردمان را نماز بامدادان بگذاشت و برقزح توقف کرد .

سرف بفتح سين مهمله وكسر راء مهمله و فاء موضعی است که تا مکه معظمه از طریق مرو شش میل راه است ، قزح بضم قاف وفتح زای معجمه وحاء مهمله عبارت از قرنی است که در مزدلفه امام برفراز آن می ایستد و بئر ميقدة ايست که آتشی بر آن می افروختند ، ومردم قریش در زمان جاهلیت در آنجا توقف مینمودند

بالجمله حسين در ايام حج در آنجا یکسره اقامت داشت تا سال یکصد و نود و نهم بپایان رسید ، و محمد بن سليمان بن داود طالبی نیز آنسال را در مدینه مقیم بود پس جماعت حاجیان و آنانکه در مکه معظمه حاضر شدند بازگردیدند علاوه بر اينكه أهل موسم از عرفه بدون امام بزیر آمدند ، وچنان بود که هرثمه بن اعين چون بيمناك شد که حجش فوت شود ، و در آن هنگام در قریه شاهی نزول نموده وبا أبوالسرايا وأصحابش در همان مکانیکه زهیر با اوجنگ کرده بود محاربت مینمود

ص: 369

و در اول روز هزيمت بهرثمه افتاد ، و چون آخر روز رسيد أصحاب أبي السرايا منهزم شدند

و چون هرثمه نگریست که بآنچه خواسته است نميرسد لابد در قریه شاهی اقامت کرده و جماعت و دیگران را باز گردانید ، و در طلب منصور بن مهدي بفرستاد تا او نیز بقريه شاهی بیامد وشروع بمكاتبت با رؤسای کوفه بنهاد ، و چنان بود که علی ابن أبي سعيد گاهی که مداین را بگرفت روی بسوی واسط گذاشت و آنجارا بتصرف در آورد و از آن پس بجانب بصره راه بر گرفت و آن قدرت که بصره را بگیرد نيافت تا سال یکصد و نود و نهم بپایان کشید

ابن أثير مينويسد : أبوالسرايا لشکریان خودرا بسوی بصره و نواحی بصره وواسط و نواحی واسط راهسپار نمود ، وعباس بن محمد بن عيسى بن محمد جعفری را به امارت بصره ، و حسين بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام را که افطس میخواندند به مکه فرستاد و موسم را با او گذاشت ، وإبراهيم بن موسى بن جعفر را والی گری یمن بداد ، و فارس را در حکومت إسماعيل بن موسى بن جعفر گذاشت ويزيد بن موسى بن جعفر را امارت اهواز بداد ، پس از آن بجانب بصره برفت و غلبه یافت ، و عباس بن محمد جعفری را از آنجا بیرون کرد و با اهواز هر دورا در تحت حکومت در آورد

وأبوالسرايا محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسن بن علی علیهم السلام را بسوی مداین فرستاد و اورا فرمان کرد که از جانب شرقی ببغداد اندر شود محمد بمداین بیامد و در آنجا اقامت کرد و لشکرش را بطرف دیالی فرستاد ، و در این وقت عبدالله بن سعيد حرشی از جانب حسن بن سهل والی واسط بود واز أصحاب أبي السرايا انهزام یافت و او ناچار چنانکه مذکور شد بهرثمه متوسل شد

ص: 370

بیان فزایش قوت و نمایش نصر بن شبث عقیلی و محاصره حران

در این سال کار نصر بن شبث عقیلی در جزیره جانب شوکت و قوت فزود وحران را محاصره نمود و از شیعیان طالبیان تنی چند بدو بیامدند و گفتند : همانا مهمی عظیم پیش آوردی و بنی عباس را بیچاره ساختی ورجال ایشان را بجنگ و خون در انداختی وعرب را از ایشان روی برتافتی و پای بر بستی ، اگر در این هنگام با خلیفه پیوندکنی برای ازدیاد قوت و شهامت تو نیکتر است ، گفت : با کدام طبقه از مردم ؟ گفتند : اگر با پاره از آل علي بن أبي طالب علیه السلام بیعت کنی سزاوارتر است ، گفت : با بعضی اولاد سوداوات بیعت نمایم و آنوقت گوید : وی مرا بیافریده وروزی میدهد ، گفتند : پس با یکی از مردم بنی امیه بیعت کن

گفت : روزگار ایشان دچار ادبار شده است و برای مدبر هیچوقت اقبالی نیست واگر با مردی که دنیا از وی روی بر تافته است سلام برانم همان ادبارش بامن بدشمنی بر آید ، أما میل وهوای من در بني عباس است و اینکه نگران هستید که با ایشان بمحاربت اندر میشوم برای حمایت عرب است چه بني عباس عجم را بر عرب مقدم میدارند .

ص: 371

بیان سوانح سال یکصد و نود و نهم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال حسين بن مصعب بن رزيق أبوطاهر بن حسين در خراسان رخت دیگر جهان کشید ، و در این وقت طاهر در رقه جای داشت مأمون در جنازه اش حاضر شد و فضل بن سهل در کنار گورش فرود آمد و او را با احتشامی عظیم در گور نهادند ، و مأمون یکتن را نزد طاهر فرستاد و او را در وفات پدرش أبوطاهر تعزیت گفت ، ودر این سال أبوعون معاوية بن أحمد الصمادحی مولی آل جعفر بن أبي طالب فقيه مغربی زاهد رخت اقامت را بدستیاری پيك مرگ بمنزلگاه آخرت کشید .

و نیز در این سال أبوهارون سهل بن شاذوبه که سالها سهل وصعب روزگار را در نوشت جامه زندگی بهشت و بسرای پایندگی رخت کشید ، وهم در این سال أبوهاشم عبدالله بن نمير همدانی كوفي كوس كوچ بكوفت ورحل اقامت بسرای آخرت بر بست و این أبوهاشم پدر محمد بن عبدالله بن نمير استاد بخاری و مسلم است ، و هم در این سال شارلمن سلطان فرنگ در شهر اکس لا شاپل در بیست و هشتم ماه ژانویه جای بدیگر جهان برد ، و لون پسر بزرگ شارلمن بجای او بنشست ، و تمام ممالك پدر را بجز ايطاليا متصرف شد .

ص: 372

بیان وقایع سال دویستم هجری حضرت نبوی صلی الله عليه و آله وسلم ، وفرار أبي السرايا وقتل او

اشاره

در این سال أبوالسرایا از کوفه فرار کرد و سبب این بود که هرثمة بن أعين أبو السرايا وأهل كوفه را مدتی بحصار افکنده و از هر طرف کار برایشان دشوار ساخته و همه وقت در مقاتلت ایشان مبادرت می نمود چندانکه مردم کوفه از قتال و جدال ملال گرفتند و بجمله کوفته خاطر و پریشان حال شدند ، چون أبوالسرایا این ملال وکلال را در أهل کوفه نگران شد اقامت خودرا جایز ندانست لاجرم در شب یکشنبه چهارده شب از ماه محرم بر جای مانده با هشتصد سوار از جماعت طالبيين و کسانی که در رکاب داشت از کوفه بیرون تاخت ، ومحمد بن محمد بن زید در صحبت او بود و تا قادسیه برفت.

و بامداد همان شب منصور بن مهدي وهرثمة بن أعين بكوفه در آمدند و خلق کوفه را بزینهار شادخوار ساختند و متعرض احدی از خلق آن شهر نیامدند ، و آنروز را تا عصر در کوفه بپائیدند و دیگر باره بلشکرگاه خود بازگشتند ، و مردی از اهل کوفه را که عثمان بن أبي الفرج أبو إبراهيم بن غسان رئیس کشيك چیان وحارسان صاحب خراسان میگفتند از جانب خود در کوفه بنشاندند ، وإبراهیم در همان سرائیکه أبوالسرايا ومحمد ابن محمد جای داشتند منزل ساخت .

و از آن پس أبو السرايا خودش و آنانکه با او بودند از قادسیه بیرون آمدند تا بناحية واسط رسیدند ، و این وقت علي بن أبي سعيد در واسط جای داشت و بصره نیز از آن پس در دست اقتدار جماعت علويين اندر بود ، پس أبو السرايا راه برشمرد تا از دجله و از رود واسط بگذشت پس به عبدسی در آمد ؛ در مراصد الاطلاع مسطوراست : عبدسی باعين مهمله تعريب اقداسهی است که نام زنی رنگرز در دهستان کسكر بوده است ، و آنجا را عرب خراب کرد و نامش بر عمارتی که در اطراف آن

ص: 373

بود باقی ماند .

بالجمله چون أبوالسرايا بآنجا رسید مبلغی احمال را بدید که از اهواز حمل کرده بودند پس آنجمله را بگرفت و از آنجاراه به پیمود تا بشهر سوس رسید و با أصحاب خود در آنجا فرود شد و چهار روز در آن مكان اقامت کرد ، و بهر سواری هزار درهم و بهر پیاده پانصد درهم تقسیم می نمود چون روز چهارم فرا رسید حسن بن علي بادغیسی با یشان آمد ، و این حسن معروف بمأمونی بود پس بایشان پیام فرستاد بهر کجا که خواهید راه برگیرید چه مرا حاجتى بقتال شما نیست و چون از زمین من بیرون شوید از دنبال شما نمی تازم .

أبو السرایا در جواب گفت : جز قتال اقدامی ندارم ، حسن نیز آراسته پیکارشد و با ایشان کارزاری استوار بداد و أبوالسرایا را هزیمت کرد و لشکرگاهش را تاراج نمود ، و نیز در این محاربت زخمی ناهموار بأبي السرايا رسید و فرار کرد و گاهی که یارانش پراکنده شده بودند خودش و محمد بن محمد و أبوالشوك در یكجا فراهم شدند و بهنگامی که آهنگ آن داشتند که در منزل أبي السرايا در رأس العين بروند در ناحیه از طریق جزیره گرفتار گردیدند ، و ایشان را حماد کندغوش بگرفت و بخدمت حسن ابن سهل که در این وقت در نهروان جای داشت و جماعت حربية اورا مطرود نموده بودند بیاورد .

پس أبو السرايا را نزديك آورده در روز پنجشبه ده روز از ربيع الأول گذشته گردنش را بزدند ، گفته اند : هارون بن محمد بن أبي خالد که در جنگ أبوالسرايا اسير و دستگیر بود متولی گردن زدنش گردید .

در خبر است که هیچکس را ندیده اند که در هنگام کشته شدن مانند أبوالسرايا جزع نماید و با هر دو دست و هر دو پایش اضطراب کند و صیحه و ناله و فریادی چنان سخت وعظیم بر آورد تا گاهی که ریسمانی بر گردنش بیفکندند و او همچنان اضطراب مینمود و بر هم می پیچید و صیحه بر میکشید تا زمانی که گردنش را بزدند و از پس سرش را از تن جدا ساخته در لشکرگاه حسن بن سهل بگردانیدند و جسد او را بشهر بغداد

ص: 374

فرستادند و جسدش را دو نیم کرده هر نیمی را از يك جانب جسر بیاویختند ، و از زمانیکه از کوفه خروج نمود تا بقتل رسید دو ماه طول مدت داشت ، و چنان بود که علي بن أبي سعيد زمانيكه أبوالسرایا عبور داد، بسوی وی روی نهاد و چون أبوالسرايا از میان برخاست علي بجانب بصره شتافت و آن شهر را برگشود .

و در این وقت از جماعت طالبيين زيد بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم در بصره جای داشت و جماعتی از اهلبيتش با او بود ، و این زید همان است که او را زيد النار گویند و این نام از آن یافت که خانه های بسیار از بني عباس و اتباع ایشانرا در بصره بسوزانید ، وچنان عادت داشت که چون مردی از مسودة که بشعار عباسی جامه سیاه بر تن داشت بخدمت وی حاضر میساختند عقوبت اورا بآتش سوزان موکول می داشت و او را میسوزانید ، و در بصره بسی اموال را غارت کرد ، وعلي بن أبي سعيد را بطور اسارت بگرفت .

و بقولی زیدالنار از علي أمان خواست و امان داد و بعداز علي بن أبي سعيد از جماعت سرهنگانی که با خود داشت : عیسی بن یزید جلودی ، وورقاء بن جميل ، و حمدويه بن علي بن عیسی بن ماهان ، و هارون بن مسیب را بجانب مکه و مدینه ویمن مأمور ساخت و ایشان را فرمان داد که با جماعت طالبيين که در آن بلاد هستند قتال بدهد ، و تمیمی این شعر را در قتل أبي السرايا بدست حسن بن سهل گوید .

ألم تر ضربة الحسن بن سهل *** بسيفك يالعين المؤمنينا

أدارت مرو رأس أبي السرايا *** و أبقت عبرة للعابرينا

و حسن بن سهل بعد از قتل أبي السرايا محمد بن محمد را نزد مأمون بخراسان روان داشت .

ص: 375

بيان ظهور ابراهيم بن موسی بن جعفر بن محمد ، وحرکت بجانب یمن

در این سال إبراهيم بن موسی بن جعفر بن محمد علیهماالسلام ظهور کرد ، و إبراهيم در مکه جای داشت چون حکایت أبي السرايا واعمال او را بدانست بجانب یمن برفت و در این وقت إسحاق بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس از جانب مأمون والی یمن بود چون شنید که إبراهيم بن موسي العلوي با اهل بیت و کسان خود بآنجا روی آورده است و بصنعاء نزديك شده از طریق نجد با مرد و مرکب وخیل وحشم و آنچه در لشکرگاه داشت از یمن باز گشت ویمن را برای إبراهیم خالی کرد چه قتال اورا مكروه میشمرد و او از آنچه عمش داود بن عیسی در مکه و مدینه بجای آورده بود با خبر بود لاجرم وی نیز بر آنگونه معاملت بگذرانید وروی بجانب مکه نهاد تا به مشاش رسید و در آنجا لشکرگاه بساخت وهمی خواست درون مکه معظمه شود از جماعت علویین که در مکه جای داشتند اورا مانع شدند .

و چنان بود که مادر إسحاق بن موسی بن عیسی از بیم علویين در مکه مکرمه متواری بود و ایشان او را طلب میکردند از این روی از ایشان پنهان گشت ، وإسحاق ابن موسی یکسره در مشاش لشکرگاه داشت و جماعتی از مردم مکه از بیم علويين بدو پناه می بردند و بقلل جبال پناهنده و پوشیده میشدند ، آنگاه پسر ام إسحاق راکه إسحاق باشد در آنجا نزد مادرش بیاوردند یعنی مادرش را بلشکرگاهش بدیدار إسحاق برخوردار ساختند ، وچون إبراهيم بن موسی بسیاری از مردم یمن را بکشت و سراز تن دور ساخت و اسیر کرد و اموال ایشانرا تاراج نمود او را جزار لقب دادند یعنی بسیار سر برنده .

ص: 376

بیان افعالی که از حسین بن حسن أفطس در مکه معظمه ، و بیعت برای محمد بن جعفر، روی داد

در این سال در أول روز از محرم الحرام بعداز پراکنده شدن مردم حاج از مکه معظمه حسين بن حسن افطس در خلف مقام بنشست و نمرقه دولایه در زیر پای داشت و بفرمود تاثیاب کعبه مفخمه را بزیر آوردند و آن مکان مقدس را برهنه ساختند و از پوششهای کعبه چیزیرا باقی نگذاشتند و کعبه مفخمه يك تخته سنگی برهنه شد بعداز آن دو پوشش از قز وحرير نازك بر آن پوشیدند چه أبوالسرايا آن جامه را تقدیم کرده و بر آن مکتوب بود : « أمر به أصفر بن الأصفر أبوالسرایا داعية آل محمد صلی الله علیه و آله لكسوة بيت الله الحرام وان يطرح عنه كسوة الظلمة من ولد العباس ليطهر من كسوتهم وكتب في سنة تسع و تسعين ومائة ».

فرمان کرد باین جامه اصفر بن أصفر أبوالسرایا که داعی دولت آل محمد صلی الله علیه و آله و خلافت ایشان است تا کعبه معظمه را پوشش کنند ، و اینکه آن پوشش سابق را که ستمکاران بني عباس برآن بر کشیده اند دور افکند و این مکان مقدس را از آن پوشش مطهر دارند ، ودر سال يکصدو نود و نهم بپای آمد، بعد از آن که جامه نورا بپوشانیدند حسين بن حسن بفرمود تا پوشش سابق را بیاوردند و در میان اصحابش از جماعت علويين وأصحاب ایشان قسمت کرد و هر یکی را اندازه مقدار و منزلت او بداد .

آنگاه اموالی را که در خزانه کعبه مكرمه بود مأخوذ داشت ، و از هر کس بدو خبر دادند که از فرزندان عباس و کسان آنها ودیعتی نزد اوست در سرای او هجوم میآورد و اگر چیزی بدست میآورد می گرفت و آن مرد را عذاب وعقاب مینمود ، و اگر نزد او چیزی نمی یافت بزندانش می افکند و عذابش میداد تا آن مرد از بیم جان بهر مقدار که اورا میسور بود خویشتن را میخرید و آنوقت او را مجبور میساخت که در

ص: 377

حضور جمعی شهود اقرار مینمود که این مال از جماعت مسوده از بني عباس واتباع ایشان است .

و این کارو کردارشامل حال و روزگار جمعی کثیر گردید ، و آن مردی که متولی عذاب این بیچارگان بود محمد بن مسلمه کوفي بود که در دار خالصه نزد جماعت حناطين نزول مینمود و آن سرای را دارالعذاب نامیدند ، و مردمان را بیم و هراس چنان فرو گرفت که گروهی بسیار از آزار ایشان فرار کردند و چون صاحبان دولت و نعمت بود ایشان دنبال آنها را از دست ندادند و بخرابی خانه های آنها پرداختند و کارهای ناروا ظاهر کردند ، و پسران مردم را بگرفتند، و آن ورقهای ناز لطیف را که در سر های ستونهای مسجدالحرام بود با زحمت و مشقت زیاد می کندند و بقدر يك مثقال یا آنمقدار طلا بدست میکردند چندانکه با بیشتر استوانهای مسجدالحرام همين معاملت را نمودند و آن آهنها را که شبکهای زمزم و از چوب ساج بود می کندند و با بهائی اندك می فروختند .

چون حسين بن حسن و آنان که با او بودند از کسان او نگران شدند که بواسطه این روش ناستوده که از ایشان نمایان شد حالت مردمان بگردیده است وأبوالسرايا نیز بقتل رسیده است ، و شهرهای کوفه و بصره و بلدان عراق از خارجیان خالی گردیده است ، و از طالبيين در آنجاها کسی بر جای نمانده است ، و ولایت و امارت آن بلاد دیگر باره عباسیان بازمانده است ، بحضرت محمد بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام اجتماع کردند .

و این محمد شیخی جلیل القدر بود و مردمان او را دوست میداشتند ، و مردما نرا از پدرش جعفر بن محمد علیهماالسلام روایت علم مینمود و ایشان از وی بر می نگاشتند و اظهار سمت وزهد میکرد، پس بدو گفتند : حالت تورا در میان مردمان میدانیم همه با تو مهربان هستند هم اکنون بیرون آی تا با تو بیعت کنیم و بخلافت سلام فرستیم چه اگر اظهار این امر را بکنی دو مرد با تو مخالفت نخواهند کرد .

محمد بن جعفر پذیرفتار نشد لکن پسرش علي بن محمد بن جعفر و حسين بن حسن

ص: 378

افطس چندان باو بگفتند و اصرار نمودند تا بر رأي شيخ چیره شدند و مسؤل ایشانرا باجا بت قبول کرد ، پس ایشان در نماز روز جمعه او را بعد از نماز شش روز از ربیع الاخر گذشته بپای داشتند و بخلافت بدو بیعت کردند ، و مردم مکه و مجاورین آنجا بخدمتش هجوم آوردند و بخلافت بیعت کردند ، و هر کس راضی نبود بکراهت بیعت نمود ، واورا أمير المؤمنين خواندند .

ماهی چند بر این حال بزيست و از کار خلافت جز اسمی با او نبود ، و پسرش علي و حسین بن حسن افطس با سیرتی نکوهیده در میان مردمان رفتار مینمودند تا چنان افتاد که حسين افطس برزنی از قریش از بن فهر که شوهرش مردی از بني مخزوم بود میلش در آویخت و آن زنرا جمالی بی نظیر بود ، کس بدو فرستاد تا بدو آید آنزن پذیرفتار نشد .

شوهرش را بترسانید و در طلبش بفرستاد و آنمرد پنهان گردید ، شب هنگام جمعی از اصحاب خود را بفرستاد تا برفتند و در سرای را بشکستند و آن زنرا نزد حسين حاضر کردند، و آنزن نزد حسین بود تا گاهی که نزديك به بیرون شدن حسين از مکه رسید این وقت آن زن فرار کرده و به نزديك أهل خود بازگشت و ایشان در آن هنگام در مکه مشغول مقاتلت بودند .

وعلي بن محمد بن جعفر از قریش بر پسر قاضی مکه که نامش إسحاق بن محمد و دارای جمالی عدیم المثال بود بتاخت و در عين روز بسرای او که در صفا ومشرف برمسعی بود وارد واورا بگرفت و بر اسب خود سوار زین نمود و خود علي بن محمد نیز بر آن اسب از دنبال آن پسر بنشست و در کمال قدرت و بی باکی و هتاکی بازارها را برشکافت و با مقصود و مطلوب خود راه ببئر نوشت تا بیئر میمون رسید ، و علي بن محمد در سرای داود بن عیسی در راه گذر منی منزل داشت .

چون أهل مكه و آنانکه در آن مکان مقدس مجاور بودند این کردار نابهنجار را مشاهدت کردند بیرون آمدند و در مسجدالحرام فراهم شدند و درهای دکاکین را بر بستند و آنانکه بطواف کعبه آمده بودند بآن جماعت بگرویدند و بجمله نزد محمد بن جعفر

ص: 379

ابن محمد آمدند و محمد در سرای داود فرود شده بود پس با کمال خشم و کین گفتند : قسم بخدای یا تورا خلع و قتل مینمائیم یا باید این پسری را که پسرت گرفته است باين وضوح و آشکارا باز پس دهی

محمد بن جعفر چون آن ازدحام و شورش را بدید در سرای را بر بست و از شباك و روز نهائی که به شارع مسجد الحرام نظر داشت با آنجماعت گفت : سوگند بخداوند هیچ خبر ندارم ، و بحسين بن حسن پیام فرستاد و خواستار شد بر نشیند و بسوی پسرش علي بن محمد برود و آن پسر را از چنگ او بیرون بیاورد ، حسين از انجام این امر امتناع ورزید و گفت : قسم بخدای تو خود میدانی مرا بر پسرت قوتی و قدرتی نیست و اگر بدو شوم با من بمقاتلت و محاربت میشود ، چون محمد بن جعفر این جواب بشنید با أهل مکه گفت : مرا امان بدهید تا سوار و نزد علي شوم و این پسر را از وی بگیرم .

أهل مکه اورا امان دادند ورخصت بدادند تا سوار شود پس محمد خودش بر نشست و نزد پسرش برفت و آن پسر را گرفته و بكسانش تسلیم کرد ، و از این حال زمانی بر نیامد که إسحاق بن موسی بن عیسی عباسی از یمن پدیدار شد تا در زمین مشاش فرود شد ، این وقت جماعت علویون نزد محمد بن جعفر بن محمد انجمن شدند و گفتند : اي أمير المؤمنين اینك إسحاق بن موسی است که با مرد و مرکب و احتشام از یمن بما روی آورده است و چنان اندیشه کرده ایم که خندقی در اعلای مکه بر آوریم وشخص تو بیرون آید تا مردمان بر تو نگران کردند و در رکاب تو جنگ نمایند .

پس از آن باعراب حوالی مکه معظمه بفرستادند و برای ایشان رزق و روزی و وظایف مقرر داشتند ، و خندقی برگرد مکه بر آوردند تا با إسحاق قتال دهند إسحاق روزی چند با ایشان قتال داد بعد از آن چنان شد که إسحاق از جنگ و قتال کراهت گرفت و بآهنگ عراق بیرون شد ، ورقاء بن جميل با اصحاب خودش با وی ملاقات کرد و جماعتی از مردم جلودی با او بودند و با إسحاق گفتند : باز گرد و با ما بمکه بیا چه ما این قتال را از تو کفایت کنیم ، پس إسحاق با ایشان بازگشت گرفت تا بمکه بیامدند و در مشاش منزل گرفتند .

ص: 380

و از آنطرف جماعت غوغائيان که با محمد بن جعفر بودند ، و از جماعت سواران از اهل مياه و از اعراب که برای ایشان تقرير ارزاق وفريضه داده بودند برگرد محمد انجمن کردند محمد ایشان را در بر میمون تعبیه کرد ، و از آنسوى إسحاق بن موسى وورقاء بن جمیل با سرهنگان و لشکری که باوی بودند بیامدند و در بئر میمون با آن گروه مقاتلت دادند و در میانه ایشان کشتگان و زخمداران بسیار شد ، و از آن پس إسحاق وورقاء بلشکرگاه خودشان بازگشتند از آنکه یکروز از میانه بگذشت دیگر باره باز آمدند و ساز حرب بلند آواز نمودند

و در این جنگ محمد بن جعفر وأصحابش را هزيمت افتاد ، وچون محمد این حال را نگران شد جمعی از مردان قریش را که قاضی مکه نیز در میان ایشان بود بفرستاد تا از بهر ایشان امان بطلبد ، و ایشان از مکه بیرون شوند و بهر کجا خواهند بروند إسحاق وورقاء بن جمیل پذیرفتار شدند و ایشانرا امان دادند و تا سه روز مهلت دادند چون روزسوم در رسيد إسحاق وورقاء در ماه جمادى الاخره داخل مکه مکرمه شدند و ورقاء والی مکه شد ، و جماعت طالبين از مکه متبرکه متفرق گشتند و هر قومی بناحیه برفتند

وأما محمد بن جعفر بن محمد بناحيه جده برفت و از آن پس پس آهنگ جحفه بیرون شد در این اثنا مردی از موالى بني عباس که اورا محمد بن حكيم بن مروان مینامیدند با او دچار گشت ، واین حکیم برای پاره از عباسیان در مکه معظمه از بهر آل جعفر بن سليمان وکالت داشت و جماعت طالبين خانه اورا در مکه غارت کرده و اورا عذابی بس شدید نموده بودند ، چون محمد بن جعفر را بدید وقت انتقام را مغتنم شمرده برفت و عبید حوائط را از جمله عبید عباسیان را فراهم کرد تا بمحمد بن جعفر ميان جده وعسفان رسید ، و آنچه را که از مکه مشرفه با خود حمل کرده بود بتمامت تاراج نمود واورا چنان برهنه ساخت که بجز شلواری بر تنش نگذاشت و خواست اورا بقتل رساند و از آن پس از آن اندیشه بگذشت و پیراهاني وعمامه وردائي ودرهمی چند بدو بداد واورا براه خود نهاد .

ص: 381

پس محمد بن جعفر رهسپر شد تا بشهرهای جهینه که بر ساحل بود رسید و در آنجا یکسره اقامت داشت تا موسم منقضی گردید ، و محمد بن جعفر اندر این حال مردمان را برگرد ، خود انجمن میساخت ودرمیان او وهارون بن مسيب والی مدینه در کنار شجره وغيرها جنگها روی داد

و این کار از آن روی اتفاق افتاد که هارون فرستاده بود تا اورا بگیرند و چون محمد چنین دید با آن کسان که در خدمتش فراهم شده بودند بدو روی کرد تا بشجره رسید هارون نیز بحرب او بیرون تاخت و با او قتال داد ومحمد بن جعفر هزیمت شد و يك چشم او بوصول تیری پر ان کور شد ، واز أصحابش جمعى كثير بقتل رسیدند ، پس بهمان مکان که جای داشت بازگشت و در انتظار امر موسم بنشست ، أما آنكسانکه با او وعده نهاده بود بیایند نیامدند

وچون این حال را بديد وموسم منقضی گردید ومأیوس شد از جلودی ورجاء ابن جمیل پسرعم فضل بن سهل امان خواست رجاء از طرف مأمون و فضل بن سهل او را امان داد بدان شرط که همچنان فتنه نکند ، محمد بن جعفر بپذیرفت و او را خوشنود ساخت ، ورجاء اورا بمکه در آورد ورود اوروز یکشنبه ده روز ازذوالحجه بجای مانده اتفاق افتاد .

این وقت عيسى بن يزيد جلودی و رجاء بن أبي الضحاك پسر عم فضل ابن سهل فرمان کرد تا منبری در میان ركن ومقام در همان مکان که با علی بن جعفر بیعت کردند بر نهادند و مردمان از جماعت قرشيين و غيرهم انجمن کردند پس جلودی بر فراز منبر برفت ، و محمد بن جعفر بيك درجه فرودتر بایستاد و قبائی سياه وقلنسوة سیاه که شعار عباسیان بود بر تن داشت لكن شمشیری با خود نداشت وهمی خواست که خودرا از خلافت خلع نماید

آنگاه گفت : ای مردمان هر کسی مرا میشناسد شناسا هست و هر کسی مرا نمی شناسد من محمد بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب هستم برای بنده یزدان عبدالله مأمون أمير المؤمنين در گردن من بيعتي بودکه بالسمع والطاعة

ص: 382

و بدون اکراه بود ومن يکتن از شهودی بودم که در کعبه معظمه شاهد شرطين بودم برای هارون الرشید در کار ولایت دو پسرش محمد مخلوع و عبدالله مأمون أمير المؤمنين دانسته باشید که فتنه و حادثه نمودار آمد که مردمان روی زمین را چه از ماوچه از دیگران فرو گرفت و مرا خبر دادند که أمير المؤمنين مأمون وفات کرده است ، و این خبر مرا بقبول دعوت خلافت و امارت مؤمنين و نادیده انگاشتن عهود سابقه وشروط ماضيه دعوت کرد و مردمان بامن بخلافت و امارت بیعت کردند .

اکنون که بصحت پیوست که مأمون زنده و سالم است ، من از دعوتی که شما را به بیعت خود نمودم در حضرت یزدان تعالی استغفار مینمایم ، وخویشتن را از آن بیعتی که شما با من کردید خلع مینمایم ، همانطور که این انگشتری خویش را از انگشت خود بیرون میکنم ، واينك من نيز تنی از مسلمانانم و هیچ بیعتی از من بر گردن هیچکس نیست و خویشتن را از این کار بیرون آوردم ، وخداوند تعالى حق را بخليفه مأمون بنده خدا عبدالله مأمون أمير المؤمنين بازگردانید ، والحمد لله رب العالمين والصلاة على محمد خاتم النبيين والسلام عليكم أيتها المسلمون .

چون این سخنان را بگذاشت عيسى بن يزيد جلودی اورا بجانب عراق برد

جلود بفتح جيم و ضم لام و واو ودال مهمله نام بلده در افریقیه و بقولى اسم قریه ایست در شام . و پسرش محمد بن عیسی را از جانب خودش بامارت مکه معظمه سال دویست و یکم هجری بگذاشت ، وعيسى و محمد بن جعفر از مکه معظمه بيرون شدند وراه سپردند تا گاهی که محمد بن جعفر را بحسن بن سهل تسلیم کرد وحسن بن سہل اورا در صحبت رجاء بن أبي الضحاك بخدمت مأمون روانه کرد ، واین وقت مأمون در شهر مرو جای داشت ، وچون مأمون روى بعراق نهاد محمد در صحبت وی بود و در جرجان وفات کرد چنانکه در جای خود مذکور شود .

ص: 383

بیان بعضی اقدامات ابراهيم بن موسى و فرستادن یکتن از فرزندان عقیل را بجانب مکه

در این سال دویستم هجرى نبوي صلی الله علیه و آله أبو إسحاق بن هارون الرشيد مردمانرا حجة الاسلام بگذاشت و بیامد تا درون مکه معظمه رسید و سرهنگان و قواد بسیار با او بودند حمدويه بن علي بن عيسى بن ماهان که از جانب حسن بن سهل فرمان گذار یمن شده بود در این جمله سرهنگان حضور داشت ، و چون أبو إسحاق وهمراهانش وارد مکه شدند جلودی و سرهنگان ولشکرش در مکه حاضر بودند ، واز آنطرف إبراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد علوي كه در یمن مسکن داشت مردی از فرزندان عقيل بن أبي طالب را فرمان کرد تا مردمان را اقامت حج نماید .

چون عقیلی به بستان ابن عامر رسيد وخبر دادند که أبو إسحاق بن هارون الرشيد والی امر موسم گردیده است و چندان سپاه و سرداران کینه خواه در رکاب دارد که هیچکس را نیروی ستیز با او نیست ، لاجرم در بستان ابن عامر اقامت گزید ، و در آن اثنا قافله از حاج وتجار بروی بگذشتند وكسوه وطيب کعبه معظمه با خود داشتند عقيلي أموال تجار وكسوه وطيب ايشانرا بگرفت ، و جماعت حاج و تجار با تن برهنه ومسلوب الألبسه بمکه در آمدند

اين حكايت بأبي إسحاق پیوست و این وقت أبوإسحاق در مکه معظمه در دارالقوارير منزل ساخته بود ، سرهنگان وعظمای سپاه را انجمن ساخته با ایشان بمشورت محاورت کرد ، و این وقت دو روز یا سه روز قبل از ترویه بود ، پس جلودی گفت : اصلح الله الأمير من كار ايشانرا از تو کفایت کنم با پنجاه تن از نخبه أصحاب خودم و پنجاه تن دیگر که از سایر قواد انتخاب نمایم بجانب این جماعت بیرون میشوم

حاضران او را اجابت کردند و جلودی با یکصد تن روی براه نهاد تا عقیلی

ص: 384

و أصحابش در بستان ابن عامر با مدادکردند و از همه جا بی خبر بناگاه جلودی چون بلای مبرم برگرد ایشان احاطه کرد و با آنها جنگ کرده جمله را هزیمت ساخت و بیشتر آنانرا بگرفت و هر کسی توانست سوار و پیاده بگریخت وكسوه کعبه را بگرفت مگر بعضی چیزها را که روز پیش گریخته با خود برده بودند ، وطيب واموال تجاررا مأخوذ داشت و از اموال حاجيان هر چه ربوده بودند بگرفت و آنجمله را بمکه معظمه فرستاد آنگاه بفرمود تا آنکسان را که از أصحاب عقيلي اسیر ساخته بودند بیاوردند وهريك را ده تازیانه بزد

بعد از آن گفت : دور شوید ای سگهای جهنم ، سوگند با خدای در قتل شما جلالی و در اسر شما جمالی نیست و جمله را رها گردانید ، وایشان بجانب یمن بازشدند و در طی راه از هر کسی در طلب خوردنی بر آمدند چندانکه بیشتر آنان از گرسنگی و تشنگی در طی راه هلاك شدند

و هم در این سال ابن أبي سعيد باحسن بن سهل از راه مخالفت بیرون شد چون مأمون بشنید سراج خادم را بدو فرستاد و گفت : باید ابن أبي سعيد دست خودرا در دست حسن بن سهل گذارده یا بمرو بيايد ، واگر هيچيك را اجابت نکرد گردنش را بزن ، وابن أبي سعيد باهرثمة بن أعين روى بدرگاه نهاده بمرو برفت چنانکه در مقام خود مسطور گردد .

ص: 385

بیان احضار هرثمه بن اعين بمرو وقتل او بنقشه فضل بن سهل

در این سال هر ثمه سفرمرو نمود ، در خبر است که چون هرثمه بن اعین از کار أبوالسرايا و محمد بن محمد علوی بپرداخت و بکوفه اندر شد در لشکرگاه خود تا شهر ربيع الأول بپائید

وچون آن ماه بپایان رفت از کوفه راه بر نوشت تا بنهر صرصر پیوست و از آنجا بعقرقوف و از عقرقوف راه بر گرفت تا به بر دان و از بر دان به نهروان واز نهروان مسافرت تا بخراسان رسید ، و در طی این راه مکاتیب مأمون همی بدوميرسيد که باز شود و حکومت شام یا حجاز را اداره نماید ، وهرثمه ابا وامتناع نمود و گفت : بازگشت نکنم تاگاهی که أمير المؤمنين را ملاقات نمايم ، وهرثمه قصدش این بود که مأمون را ملاقات کند ، و مأمون را مکشوف بود که هر ثمه همواره دولتخواه وی و پدرانش بوده است.

هرثمه میخواست آن مدبرات فضل بن سهل را بمأمون مكشوف نماید وأخباری را که از مأمون پنهان داشته است بدو عرضه دارد ومأمون را مجال نگذارد تا بدارالخلافه بغداد که تختگاه خلافت و دارالملك سلطنت و ناف مملکت است وارد شود و بتمام ممالك خود احاطه نماید

فضل بن سهل مكنون خاطر او را بدانست و با مأمون گفت : هرثمة بن أعين بلاد وعباد را بر تو بجوشانید و دشمنت را بر تو چیره ساخت و با دوستانت دشمنی ورزید و أبوالسرايا را كه يك مردی سپاهی از سپاهیان وی بود محرك شد تا کرد آنچه را که کرد ، و اگر هرثمه میخواست که ابوالسرايا آن حرکات را نکند نمی کرد وأمير المؤمين كراراً بدو نوشت که بازگردد و امارت شام یا حجاز را اداره نماید اطاعت ننمود ، واينك با حالت عصيان و نافرمانی بدرگاه أمير المؤمنين با اقوال غليظه واطوار

ص: 386

ناخجسته بازمیآید ، واگر رها شود مفسدتی برای غیر او است ، بالجمله چندان بگفت نادل مأمون را بر آشفت .

و از آنطرف هرثمه در آمدن در نگ میورزید و تا ماه ذوالقعده وارد خراسان نگشت و چون بمرو رسید توهم نمود که مبادا ورود او را از مأمون پوشیده دارند لاجرم بفرمود تا طبلها بنوازش آوردند تا مأمون بشنود و خبر اورا بداند ، مأمون بشنید و گفت : این چه صدا است ؟ گفتند : اينك هرثمه است که میآید ورعد و برق و بانگ و نفیر بلند میکند ، و از آنطرف هرثمه گمان همی برد که قول و اشارات أوهمه پذیرفته است لکن از فتنه فضل بی خبر بود ، مأمون بفرمود تا اورا اندر آورند و دل مأمون يکباره بروی خشمگین بود

چون مأمون او را بدید بدون مقدمه گفت : مالات أهل الكوفة و العلويين وداهنت ودسست إلى أبي السرايا حتى خرج وعمل ما عمل ، وكان رجلا من أصحابك ولو أردت أن تأخذهم جميعاً لفعلت ولكنك أرخيت خناقهم و أجررت لهم رسنهم » قلوب مردم كوفه وعلويين را ازكين وكيد پر ساختی و تخم فتنه بكاشتي ، وأبوالسرايارا که مردی از اصحاب تو بود بدسایس خود بازداشتی تاکرد آنچه کرد ، و اگر میخواستی جمله را مأخوذ داری مینمودی لکن زمام ایشانرا سست نمودی وارخای عنان کردی

چون هرثمه این کلمات عتاب آمیز بشنید خواست زبان برگشاید و بمعذرت اندر آید ودل مأمون را از آنچه پر کرده بودند خالی کند ، مأمون سخن در دهانش بشکست و بفرمود تا بینی او را در هم شکستند و از حضور مأمون بیرونش کشیدند ، و از نخست . فضل بن سهل با اعوان و دژخیمان معاهده کرده بود که بروی غلظت وشدت نمایند پس اورا بهمان حال رنج و شکنج و بر روی کشان بزندان بردند وروزی چند بمحبس در افکندند ، پس از آن پوشیده او را بکشتند و گفتند هرثمه بمرد .

صاحب حبيب السير گويد : چون هرثمه از كار أبوالسرايا فراغت یافت بدون رضای حسن بن سهل در سال دویستم هجری روی بمرو نهاد و در خاطر داشت که بمأمون عرضه دارد که مردم عراق از متابعت و امارت حسن بن سہل ننگ دارند

ص: 387

از این روی هر روزی انگیزش فتنه از نودهند نیکوتر چنان است که آن شغل خطير را با دیگری ارزانی دارد تا آتش فساد خاموش آید ، حسن بن سهل این معنی را تفرس کرده و با برادرش فضل بن سهل شرحی در قلم آورده خواستار دفع فتنه هر ثمه شد ، چون فضل مستحضر شد چنانکه مذکور شد در خدمت مأمون سعایت همی کرد تا کار بقتل هر ثمه کشید .

راقم حروف گوید : مأمون بن هارون در مراتب فضل و علم ودانش و هوش و فراست و کیاست وحلم وسخا وعفو واغماض وطمأنينه ووقار نخبه خلفای بنی عباس بلکه نخبت تمام خلفای روزگار غدار است ، هرثمة بن أعين نيز در سرداران سپاه و خدام درگاه از معارف جهان وذخایر اوان و نسبت به مأمون و پدرانش دارای خدمات نمایان است ، فضل بن سهل نیز مردى زيرك ومحيل ومكار و خود بین و خود خواه و در پاره مواقع خائن بود چنانکه از این پس مشهود میشود معذلك بدسايس و حيل مختلفه امر را در خدمت مأمون دیگرگون ساخت ، و چنان خادمی با کفایت و لیاقت و سرداری لشکر کش فاتح را بہلاکت ودمار رسانيد ، ومكافاتش را بر خلاف استحقاق بداد وظلمی فاحش و خطائی روشن نمودار کرد.

پس معلوم میشود که مأمون که خودرا خلیفه پیغمبر و أمير مؤمنان میخواند بسیاری خبط و خطا نموده و لغزشها داشته است ، و چنين خلافت و نیابتی را چگونه اعتماد توان داشت ، وکسیکه در میان چنان خادمی و چنین خائنی فرق نگذارد و تلافي بعکس نماید ، و کدام خیانت از این برتر که بهوای نفس خودشان شخص خادم را خائن بخوانند و خونش را هدر نمایند ، چگونه أمير المؤمنين وجای نشين سيدالمرسلين و خليفة الله و خليفة الرسول باید خواند ، اورا باسایر حکام که همیشه خطا و خبط مینماید امتیاز چیست ؟! چرا باید اورا جای نشین کسی خواند که « مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ» است و اگر صاحب آن مقام معصوم نباشد چگونه هر چه گوید وحی منزل است ؟!

ص: 388

پس صاحب وحی منزل و خلفای او البته بایستی معصوم باشند ، و هیچ زلت و خطائی از ایشان روی ندهد بلکه خیال معصیت و خطا با ایشان نباشد تا آنچه گویند و کنند همه ازراه حق واراده حق وکردار حق باشد ، و سایر مردمان از آمر ومأمور و حاکم و محکوم از هر طبقه و هر صنف که باشند اقتدا باقوال و افعال ایشان نمایند و گفتار و کردار ورفتار ایشانرا سند بدانند و پیشنهاد خود فرمایند تا از لغزش و خطا و جہل آسوده مانند

ص: 389

فهرست

جزء دهم ناسخ التواريخ حضرت رضا علیه السلام

امان طلبیدن سرداران أمين على ومحمد بن عیسی از طاهر ذواليمينين...1

سخت شدن محاصرة طاهر بر مردم بغداد...5

شرحی از جنگ عیّاران وشاطران...7

اشعار عمرو بن عبدالملك وراق عنزی در شرح خرابی بغداد...9

وقعه دارالرقيق...11

وقعة درب الحجاره...13

وقعة باب الشماسية و اسیر شدن هرثمة بن أعين...15

بیان ضعف حال محمد أمين وفرار عبدالله بن خازم از بغداد...18

شرحی از جنگ و گریز طاهر ذواليمينين...21

برخی از حوادث سال یکصدو نود و هفتم...23

وقایع سال یکصدو نود و هشتم هجری...24

ملحق شدن عبدالله بن خازم به طاهر...25

سخت شدن محاصرة أمين واشعار عمرو وراق...27

تحصن محمد أمين و پاره حکایات و اتفاقات در کاخ اختصاصی...29

مجلس محمد أمين با عمويش إبراهيم بن مهدي...31

ص: 390

مکالمات محمد أمين با سران و سرداران خود...33

رؤیای محمد أمين و تطير زدن برزوال ملك وسلطنت...35

تصمیم آمين دائر به تسلیم شدن به هرثمة بن أعين...37

شرح گرفتاری محمد أمين بدست یاران طاهر...39

شرح گرفتاری أمين بروایت علی بن الحسين المسعودي...43

اشعاری در شرح خرابی و ویرانی بغداد پس از محاصره...49

سخت شدن حصار بغداد و گرفتاری أمين بروایت مسعودی...53

بیان قتل أبو موسى محمد بن هارون الرشید خلیفه عباسی...57

اشعاری که شعراء دولت عباسی در مرثيه أمين سرودند...61

وارد شدن طاهر ذوالیمینین ببغداد و خطبه خواندن او...67

امان دادن طاهر مردم بغداد را و شرح خطبه او...69

نامه گزارش طاهر به مأمون عباسی دائر بفتح بغداد...71

اطلاع یافتن عبدالله مأمون از قتل برادر...79

خونخواهی جنگجویان خراسانی وحکایت سردار سمرقندی...81

***

تاریخ عمر ومدت خلافت أمين عباسی...83

روایات مختلفه در تاریخ خلافت أمين...85

داستان مأمون و مشورت او با یکی از مشایخ مجوس...87

حکایت شیخ مجوسی از جنگ فيروز شاهنشاه ایران...91

شرح مبارزه فیروز شاه ایران با خشنواز قیصر روم...93

شرح مثل « أشأم من طويس»...95

پایان مبارزه فيروز شاه ایران و مقہور شدن او...97

شمائل و مخائل أمين عباسی و برخی از اوصاف او...99

ص: 391

عدد ازواج واولاد محمد أمين فرزند هارون الرشيد...101

سخنان مأمون عباسی با حسین بن ضحاك خليع راجع بقتل برادر...105

نقش نگين ومعرفي وزير ومعلم وخادم أمين عباسی...107

برخی سیر وحالات ورفتار أمين عباسی...109

داستان أمين با عباس بن عبدالله بن جعفر بن أبي جعفر منصور...111

قسمتی دیگر از سیره و روش أمين عباسی...113

داستان محمد أمين باوضاح بن حبيب وجارية او...115

ترانه كنيزك باشعار جاهلی و تطير أمين عباسي...117

شرحی از اسراف و تبذیرهای محمد أمين در بذل و بخشش...119

بزم شبانه أمين عباسی با کنيز كان وحضور عمش مهدي...121

وصف پرخوری وشکمبارگی او ( بزماورد = ساندویچ )...123

نامه أمين عباسی وطعن او در نسب مأمون...125

شرحی از دلاوری وقدرت و نيروي جسماني أمين...127

اخلاق وروش زندگی أمين...129

بزم أمين باكنيزان وسرودگران و شرح باده پیمائی او...131

برخورد محمد أمين با یکی از بزرگان بني هاشم...132

پاره اشعار وكلمات وخطب محمد أمين...134

نقل سخنان او در سرزنش سرداران و سپاهیان...137

نقل نامة أمين عباسی به طاهر سردار سپاه مأمون...139

چند قطعه از اشعار آمین عباسی...141

روایتی که محمد أمين از رسول خدا صلى الله عليه وسلم روایت میکند...143

مناظره سیبویه و کسایی در حضور محمد أمين...145

پاره حکايات متفرقه أمين و مجالس سرود باظرفای روزگار...147

ص: 392

نقل أحمد بن يسار از بذل و بخشش و نوال أمين عباسی...149

إبراهيم بن مهدي در بزم أمين...151

نقل نامه أمين بسرداران سپاه هارون در خراسان...153

شرحی از بزمها وعیاشیهای محمد أمين در حضور عمش مهدي...155

سخنان مؤلف پیرامون عیاشیها و بادہ گساریهای خلفا...157

داستان محمد أمين با عريب سرودگر...159

سرود علویه در بزم طرب أمين...161

داستان بزم أمين عباسی در حير الوحوش...163

بذل و بخششهای امین بسرودگران وموسیقی دانان عصر...165

إبراهيم بن مهدي وتعليم آواز به كنيزك أمين...167

اشعار مؤلف در مقدرات إلهي...169

شرحی از غنا وسرود عبدالله فرزند أمين عباسی...171

شرح حال بذل مغنيه مشهور جارية أمين عباسی...174

اشعار علي بن هشام در باره بذل سرودگر...177

حكايت أمين عباسی با ابن ايوب شاعر تميمي...179

داستان حماد عجرد وأمين عباسی...181

حكايت أمين عباسي وخلعت به أبو نواس شاعر...183

شرحی از ارتکاب أبو نواس نسبت به مناهى ومحرمات...185

بزم ادبی أمین با أبو نواس شاعر...187

مخارق مغنی در حضور أمين...189

***

شورش لشکریان خراسان برطاهر ذواليمينين...190

فرستادن طاهر فرزندان أمين را بجانب خراسان...191

ص: 393

پشیمانی سرداران شورشی وركاب بوسى طاهر...193

مخلوع شدن قاسم فرزند هارون الرشید از ولایتعهدی...194

سخن مؤلف در پایان تاریخ محمد أمين...197

***

برخی کلمات حکمت آیات قصار حضرت امام رضا علیه السلام...199

اوصاف مؤمن وسننی که باید اتخاذ کند...199

معنی عبادت و تفگر در امر خدا...199

در اینکه شخص أمین خیانت نمیکند ولی گاهی خائن را بحساب أمین میگذارند...200

فوائد صمت وخاموشی...201

توضیح حديث اتربوا الكتاب فانه أنجح للحاجة...201

خداوند از قیل و قال و تضييع مال و کثرت سؤال ناخشنود است...202

عقل مرد مسلمان با ده خصلت کامل میشود...202

وظیفه مسلمان نسبت بمافوق ومادون خود...203

حقیقت تو گل ودرجات آن...204

معنی عجب و مراتب آن...204

شرح ایمان مستقر وعاریتی...205

وصف بندگان نيك و حقیقت توکل...206

اركان أربعة ايمان...206

علامات فقه ، فضيلت اداره کردن اهل و عیال...207

پنج خصلت مایه امیدواری مؤمن است...208

فوائد عفو و گذشت ، وفای به وعد ، علامت سخا و کرامت...208

عافیت در ده چیز است ، معنی فرج إلهي...209

سه خصلت باعث کمال ایمان است ، حقوق والی ورعیت بر یکدیگر...210

ص: 394

بحثی در خلقت شب وروز و اینكه كداميك مقدم در خلقت است...211

قدر دانی از ایمان ومعرفت...212

حقیقت عقل وفرق آن با ادب کسبی ، پاسخ ابن سکیت در مسئله حجت...213

احکام بوسیدن برادر و خواهر وامام و پیشوا...214

بخیل را راحت ، وحسودرا لذت ، وملوك را وفا ، ودروغزن را مردانگی نیست...214

پاسخ حضرت رضا علیه السلام در مسئله جبر...215

حقیقت قناعت و فوائد آن...215

دستور شستشوی دست ، معنی پرهیز در هنگام بیماری...216

سه چیز برسه چیز موکل است ؟...216

شرائط عباد وزهاد در ملت یهود ، عافیت دنیا و آخرت...217

اوقات او را به چهار قسمت تقسيم ووظائف آنرا رعایت کنید...218

« لَيسَ مِنّا مَن تَرَكَ دُنياهُ لاِخِرَتِهِ »...218

فضل فقيه و آداب تفقه...219

مدح وستایش انفاق در راه خدا ، وذم بخل وحرص وحسد...220

تقيه جزء ایمان است ، فوائد مصاحبت ورفاقت...221

حديث « الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ - وَ الدُّنيا جَنَّةُ الكافِرِ»...222

یاد مرگ بالاترین عبادتهاست...223

حب آل محمد بدون عمل مفید نخواهد بود...224

برخی از روایات منقوله از حضرت رضا علیه السلام در فقه رضوی...225

هر کس باید بمادون خود بنگرد نه به مافوق خود...225

« رَحِمَ اللّه ُ عَبدا حَبَّبَنا إلَى الناسِ و لَم يُبَغِّضْنا إلَيهِم »...226

خصال حميده واوصاف ستوده که مؤمن باید رعایت کند...227

غدر وخيانت موجب بدبختی است...228

ص: 395

کشندگان انبیاء همیشه مردم رجاله بوده اند...229

« مَن صَدَقَ الناسَ كَرِهُوهُ » هر که با مردم راست باشد اورا خوش ندارند...230

احسان و نیکی با مردمان سفله بی مورد است...231

معنى حديث « لاجَبْرَ وَلَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ الْأَمْرَیْنِ »...231

فرق بين مشيت واراده...232

معصیت موجب فرار نعمت است ، مراتب تواضع...233

هفت چیز بدون هفت چیز باعث تمسخر است...234

شکر نعمت ، بحثی از استطاعت و قدرت...235

اصل وقاعده در معنی استطاعت وجبر و تفويض...236

مال دنیا جز با پنج خصلت جمع نمیشود...237

علت خوش سیما بودن شب زنده داران...238

در أخبار أهل بيت متشابہاتی است مانند متشابهات قرآن...239

أخباريكه دائر به تجسم و تشبيه وارد شده مجعول و ساختگی است...240

تشبيه وجبر مساوق با کفر است...240

بيانات مؤلف پیرامون این حدیث...241

استطاعت بعداز چهار خصلت حاصل است...242

حرمت حمر ، واقرار به بداء ، از مقررات جميع شرایع است...242

بيان مؤلف پيرامون حرمت شرب خمر...243

***

نقل توضیح شیخ صدوق پيرامون معنى بداء...244

حديث « مَا بَدَا لِلَّهِ بَدَاءٌ کَمَا بَدَا لَهُ فِی إِسْمَاعِیلَ »...245

بيانات مؤلف پيرامون حديث شريف...249- 246

حقیقت توکل ، معنی تواضع ، حدود بندگی...250

ص: 396

نقل کلام طریحی در معنی بداء...250

مواردی که بداء در آن رو است...251

سخنان سید مرتضی در معنی بداء و تصحیح آن...252

اعتقاد و اقرار به بداء خود عبادت است...253

بیان وشرح مؤلف پیرامون حديث...256- 254

پاسخ اینکه مزه زندگی و عشرت چیست ؟...257

بیانات علامه مجلسی در معنی بداء...257

نقل کلام خواجه نصیرالدین طوسی از نقد المحصل...258

پاسخ مجلسی باعتراض فخررازی در مسئله بداء...258

سخن خواجه طوسی در کتاب تجريد الكلام وشرح علامه حلي...259

تفسیر آیه « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ ۖ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ »...260

نقل أقوال از کتاب تفسير فخررازی...261

توجيه فخررازی راجع بآیه کریمه و نقل سخنان شیعه...261

پاسخ مجلسی به سخنان فخررازی...262

نقل کلام شیخ طوسی از کتاب غیبت راجع به بداء...262

نقل کلام سید داماد از کتاب نبراس در موضوع بداء...263

نقل سخنان ملاصدرای شیرازی از شرح اصول كافي...264

سخنان سید مرتضی در پاسخ استفتای اهل ری...265

سخنان علامه مجلسی بعد از نقل أقوال گذشته...270- 267

حديث « الشيعة تربي بالأماني منذ مأتي سنة »...270

معنی حدیث « ما عبدالله بشيء مثل البداء»...271

آیا بداء در موردیکه علم آن بأنبیاء و اولیاء تبلیغ شده واقع میشود...272

توجيهات مرحوم مجلسی پیرامون این مسئله...273

ص: 397

نقل سخنان ملاصدرای شیرازی در توجیه بداء...280- 274

سخن مؤلف بعداز نقل أقوال مذكوره ونتيجة بحث...281

***

فضیلت ماه رجب وثواب روزه آن...282

فضیلت شب نیمه شعبان ، وثواب استغفار در این ماه...284

بيانات وتوجيهات مؤلف پيرامون احادیث گذشته...285

أحاديث وارده در عدد أيام ماه مبارك رمضان...287

فضيلت ماه مبارك رمضان وثواب روزه آن...288

ثواب تصدق هنگام افطار ، وافطاری دادن بمؤمنين...289

شرح حدیث « اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ. و لو بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ »...290

احادیث دیگر در فصائل شهر رمضان وایام آن...291

کثرت بخشوده شوندگان در ماه مبارك رمضان...292

ترجمه خطبه رسولخدا صلى الله عليه وسلم در باره ماه مبارك رمضان وشرافت آن...293

تکلیف روزه يوم الشك از ماه رمضان...297

ثواب روزه رمضان بترتيب ايام بروایت ابن عباس...308- 297

بيانات مؤلف پیرامون تقدير ثواب روزه ها...309

فضیلت ماه رجب وروزه روزهای آن...310

وجه تسمیه ماههای عربی از جمله ماه رمضان...311

فضیلت روز بیست و هفتم ماه رجب ( بعثت )...313

ثواب روزه ماه رجب وماه شعبان...315

سه نفر قلم تکلیف بر آنان جاری نیست...319

ثواب روزه سه روز از هر ماه ، وکیفیت آن...321

نقل خطبه حضرت أمير علیه السلام در روز غدیر خم بروایت ابن طاووس...327۔ 322

ص: 398

ترجمه خطبه مباركه بضميمه بيانات مولف...340- 327

حدیثی دیگر از حضرت رضا علیه السلام درباره فضیلت غدیر خم...341- 340

ثواب روزه دحوالارض وروز جمعه...342

ثواب اعتكاف وشرائط آن...343

حدیثی دیگر در فضیلت يوم الغدير...347- 344

ثواب روزه أول ماه محرم الحرام...348

ثواب گریه برسید الشهداء علیه السلام...349

معنى « اَلصَّوْمُ لِلرُّؤْيَةِ وَ اَلْفِطْرُ لِلرُّؤْيَةِ » در حديث عبدالعظیم حسني...350

ماه رمضان سی روز کمتر خواهد بود یا نه ؟...351

***

شروع خلافت عبدالله مأمون ووزارت حسن بن سهل...353

بیان وقعه ریض در زمین قرطبه وحكومت حکم بن هشام اموي...354

شرح وقعه میران در موصل...357

سوانح سال یکصد و نود و هشتم هجری ووفيات اعيان...358

وقایع سال یکصد و نود و نهم وظهور محمد بن إبراهيم طباطبا...359

شرحی از شورش أبوالسرايا بروايات مختلفه...360

مأموريت زهير بن مسیب به سرکوبي أبوالسرايا از جانب حسن بن سہل...363

تاخت و تاز أبوالسرايا در اطراف کوفه و تصرف آن...365

مأموريت هر ثمة بن أعين بقتال وسركوبي أبوالسرايا...367

حرکت محمد بن سليمان علوي بجانب مكه مكرمه...367

قدرت یافتن نصر بن شبث عقيلي ومحاصرة حران...371

سوانح سال یکصد و نود و نهم هجری ( وفيات اعيان )...372

وقایع سال دویستم هجرى وفرار أبي السرايا...373

ص: 399

پایان شورش أبي السرايا وقتل او...375

ظهور إبراهيم بن موسی بن جعفر بن محمد و حرکت بجانب یمن...376

تعویض پرده کعبه و پوشش مجدد آن...377

فتنة محمد دیباج و هتاکیهای فرزندش علي بن محمد...379

سرکوب شدن محمد دیباج وفرار او بساحل دریا...381

خلع کردن محمد دیباج خودرا از خلافت و پراکنده شدن طالبیان...383

مطرود و منکوب شدن علویان از مکه مکرمه...385

احضار شدن هرثمة بن أعين بمرو ومقتول شدن او...386

شرح حضور یافتن هرثمه ببارگاه مأمون و خشونت یافتن او...387

سخن مولف پیرامون این قصه عبرت آمیز...388

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109