ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 9

مشخصات کتاب

جزء نهم از ناسخ التّواریخزندگانیحضرت رضا علیه السّلام

تأليف

موّرخ شهیر دانشمند محترم عبّاسقلیخان سپهر

بتصحيح و حواشی دانشمند محترم

محمد باقر بهبودی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم- 1350 شمسی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم ریحانه مانیان

ص: 1

اشاره

بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ

حکايت هارون الرشید در مکهٔ معظمه

اشاره

و مناظره با حضرت کاظم صلوات اللّٰه عليه

در كتاب أعلام الناس تأليف نحریر فاضل محمّد معروف به دیّاب اتليدي مأثور است که سالی هارون الرشید بسفر حجّ برفت و چون شروع بطواف نمود وخاص و عام را از طواف مانع و دافع شدند تا رشید منفرداً مشغول طواف گردد ، مردی أعرابي در کار طواف بر رشید سبقت گرفت و این کار بر رشید دشوار افتاد و منکرانه روی با حاجب آورد ، کنایت از اینکه این بی أدب کیست ؟ و این گستاخی از چیست ؟! حاجب با أعرابی گفت : دست از طواف بدار تا أمير المؤمنين فراغت یابد !

أعرابی در جواب فرمود : إنَّ اللّٰه قد ساوى بين الأمام و الرعيّة في هذا المقام ، خداوند تعالی در خانه خود میان امام و رعیّت فرقی نگذاشته و هر دو را یکسان - گردانیده است ، غني و فقير و سلطان و چاکر جز بحالت خضوع و خشوع نمیتوانند رفتار نمایند و جای تو و منی نیست ، و خدای فرموده است : « سواءّ العاكفّ فيهِ و البادِ و من يُرِدْ فيهِ بإلحادٍ بظلمٍ نُذقهُ من عذابٍ أليم ، معتکف و بادي در آنجا یکسان هستند و هر کس خواهد کار بغرور کند و بمیل خود و هوای نفس خود رود

ص: 2

و ظلم نماید دچار عذاب دردناك الهی گردد !

و چون رشید این سخن را از أعرابی بشنید و این فضل او را بدید در کارش بیمناك شد و با حاجب خود گفت : از وی دست بازدار ! و از آن پس رشيد باستلام حجر الاسود برفت همان أعرابی بر وی سبقت گرفت و استلام نمود ، بعد از آن رشید بسوی مقام برفت تا نماز بگذارد همچنان أعرابی بر وی پیشی گرفت و در مقام نماز بگذاشت ...

و چون رشید از نماز خود فارغ شد با حاجب گفت : این أعرابی را بمن آور ! حاجب بدو شد و گفت : أمر أمير المؤمنين را اجابت نمای ! أعرابی گفت : مرا بدو حاجتی نیست و اگر او را حاجتی است برای او سزاوارتر است که بسوی من بر خیزد و شتاب نماید ! رشید برخاست تا در برابر أعرابی بايستاد و بر وی سلام فرستاد ، أعرابی جواب سلامش را بداد ، رشید گفت : ای برادر أعرابي ! در اینجا بأمر تو می نشینم ! أعرابی گفت : این خانه به خانه من و این حرم نه حرم من است و ما در اینجا همه یکسانیم ، اگر میخواهی می نشینی و اگر میخواهی باز میشوی !

این سخن بر رشید بزرگی افتاد و شنید چیزی را که در ذهنش نبود و هرگز گمان نمیکرد که أحدى در روی زمین بتواند با او در أمثال اینگونه سخنان رو باروی گردد !!

پس رشيد بنشست و گفت : ای أعرابي ! همی خواهم از فرایض تو از تو بپرسم اگر بأدای آن و جواب آن قيام ورزیدى همانا تو در غير آن سؤال نیز أقوم باشی ، و اگر از آن عاجز ماندی تو از جواب مسائل دیگر نیز عاجز تری ! أعرابی فرمود : این پرسش تو پرسشی است که از راه تعلم است یا پرسشی از روی تعنّت است ؟ رشید از سرعت جوابش در عجب رفت و گفت : سؤالی برطریق تعلّم است ! أعرابی فرمود : « قم فاجلس مقام السائل من المسئول » برخیز و در آنجای بنشین که سائل در خدمت مسئول و شاگرد در حضرت استاد می نشیند !

رشید برخاست و در حضور أعرابی بر دو زانوى أدب جلوس نمود ، أعرابی

ص: 3

گفت: در جای خود نشستی ، اکنون از هر چه میخواهی بپرس ! رشید گفت : خبرده مرا از آنچه خدای بر تو فرض کرده است ! فرمود : تسألني عن أيِّ فرضٍ ؟ عن فرضٍ واحدٍ أم عن خمسةٍ أم عن سبعة عشر أم عن أربعة و ثلاثين أم عن خمسة و ثمانين أم عن واحدة في طول العمر أم عن واحدةٍ من أربعين أم عن خمسةٍ من مأتين ؟

از کدام گونه فرض و واجب از من میپرسی ؟ آیا از فرضی که یکیست یا از فرضیکه پنج تا است یا از هفده یا از فرضیکه سی و چهار است یا هشتاد و پنج است یا از آنکه در تمامت عمر برای شخص یکدفعه فرض است یا از یکی از چهل یا از آن پنجی که از دویست فرض میشود ؟

چون رشید بشنید چنان بخندید که بر پشت افتاد تا اعرابی را استهزاء نموده باشد ، پس از آن گفت : من تو را از آنچه بر تو فرض است بپرسیدم و تو حساب دهر را بمن بیاوردی ! فرمود « باهارون لولا أَنَّ الدين بالحساب لما أخذ الله الخلائق با لحساب يوم القيامة » ای هارون ! اگر مأخذ دین بحساب نبودی خداوند تعالی در روز قیامت آفریدگان را بحساب نمیگرفت ! و خداوند می فرماید : « و نضعُ الموازين القسط ليوم القيامة فلا تُظلمُ نفسٌ شيئاً و إن كان مثقالُ حبّةٍ من خردلٍ أتينا بها و کفیٰ بنا حاسبين».

چون روز قیامت قیام جوید میزانهای عدل میگذاریم و چنان حساب خلایق سنجیده و أعمال هر کسی در میزان حساب آید که بر هیچکس باندازه یکدانه خردل ستم نرود و بقدر وزن دانه خردلی از میان پوشیده نماند و چون ذات کبریای الهی حسابگر آید کافیست !

هارون را چهره از آتش خشم مشتعل و هر دو چشمش سرخ گشت که او را هارون خواند و أمير المؤمنين نخواند ! و چنانش غضب فروگرفت که اگر عصمت و نگاهداري إلهی در میان نبود و خدای میدانست که هارون أعرابی را بسخن آورد لاجرم او را محفوظ نمود - بخطری بزرگی دچار میشد !

پس از آن هارون گفت : ای أعرابي ! اگر آنچه را گفتی تفسیر کردی نجات

ص: 4

یابی و إلّا در میان صفا و مروه أمر میکنم گردنت را بزنند ! حاجب لب بشفاعت برگشود و گفت : يا أمير المومنين ، از وی در گذر و او را برای خدای ببخش و بجهت حرمت این مقام شريف چشم بپوش !

چون أعرابی این سخن بشنید از سخن هارون و حاجب بخندید ، هارون گفت این خنده از چیست ؟ فرمود : بواسطه شگفتی از شما ! زیرا که نمیدانم کدام یکی از شما از آندیگر جاهل تر باشید ، آیا آنکه طلب بخشش مینماید اجلی را که حاضر شده است یا آنکه استعجال مینماید در أجلى که نرسیده است ! هارون چون این سخن بشنید در هول و هراس افتاد و در پیش نفس خودش خوار گردید .

پس از آن أعرابی گفت : أما سؤال تو از آنچه خدای بر من فرض کرده است همانا خداوند تعالی فرائض كثيره بر من فرض کرده است : پس اینکه با تو گفتم از يك فرض همانا دین اسلام است، و اینکه با تو از پنج سخن کردم نمازهای پنجگانه است ، و اینکه با تو از هفده فرض گفتم پس هفده رکعت نماز است ، ومراد از سی و چهار عدد سجدات است ، و اینکه از هشتاد و پنج گفتم تكبيرات است ، و اینکه گفتم از يك فريضه که در تمام عمر است مراد حجة الاسلام است که در تمام أيام عمر یکدفعه واجب است ، واینکه گفتم یکی از چهل مقصود زکات گوسفند است که از چهل عدد گوسفند واجب است یکی را بزكات دهند ، و مقصود از پنج از دویست زکات ورق یعنی نقره است .

چون رشید این کلمات بشنید از تفسیر این مسائل و از حسن کلام أعرابی مملوّ از فرح وسرور گشت و أعرابی در نظرش سخت عظیم گردید و دشمنی او بمحبّت مبدّل شد ، پس از آن أعرابی فرمود : از من پرسش نمودی و من تو را جواب بگفتم و من همی خواهم از تو سؤالی کنم پس تو مرا جواب بگوی ! رشید گفت: بگو !

أعرابی فرمود : چه میگوئی در باره مردیکه نظر کرد در هنگام نماز فجر به زنی و آن زن بر وی حرام بود و چون هنگام ظهر در رسید در وی حلال گشت و در هنگام عصر بر وی حرام شد و چون نوبت نماز مغرب رسید بر وی حلال گردید و

ص: 5

نوبت عشاء بروی حرام گشت و چون وقت صبحگاهان در آمد بروی حلال شد و چون هنگام ظهر در رسید بر وی حرام گشت و هنگام عصرگاهان بر وی حلال گردید و در هنگام مغرب بر وی حرام افتاد .

چون رشید این مسأله را بشنید گفت : يا أخا العرب ! قسم با خدای ! مرا در دریائی در افکندی که بیرون از تو هیچکس مرا از آنجا خلاص نمیگرداند ! فرمود : تو خلیفه میباشی و بالاتر از تو چیزی نیست و سزاوار نیست که از هیچ مسأله عاجز بگردی ، پس چگونه از مسأله من عاجز شدی و حال اینکه من مردی بدوي هستم و قدرتی برای من نیست ! رشید گفت: قدر تو را علم بزرگ ساخته و نام و یاد تو را رفیع گردانیده است ، هم اکنون مایل هستم که محض اکرام در حق من و این مقام تفسیر این را بفرمائی ! فرمود : حبّاً وكرامةً ولكن على شرط أن تجبر الكسير و ترحم الفقير ولا تزدري بالحقير ! این جواب را میگویم وحل این مسأله را مینمایم بدانشرط که دلهای شکسته را بدست آوری و بر فقیران و در ویزگان رحمت کنی و حقیران را خوار و خفيف نشماری ! رشید گفت : حبّاً و كرامةً !

آنگاه فرمود : أمّا قول من با تو از اینکه مردی نظر کرد به زنی هنگام نماز فجر و آن زن بر وی حرام بود ... این مردی است که هنگام نماز فجر بسوی کنیز دیگری نظاره نمود و این کنیز بروی حرام بود و چون هنگام نماز ظهر در رسید آن کنیز را بخرید و بر وی حلال گردید و چون زمان عصر در رسید او را آزاد ساخت پس بر وی حرام شد و چون زمان مغرب دررسید او را تزويج کرد پس بروی حلال شد و در زمان عشاء او را طلاق داد و بر وی حرام شد و هنگام نماز فجر با وی رجوع کرد و بر وی حلال شد و هنگام ظهر گاهان با وی از ظهار سخن نمود و بر وی حرام گردید و چون وقت عصر در رسید برای رفع آن غائله بنده را آزاد نمود پس بر وی حلال گشت و چون زمان مغرب در رسید از دین اسلام مرتدّ گشت و آن کنیز بر وی حرام شد .

رشید از شنیدن این جواب بر آن بحر غزير علم وفضل رشك برد و بان شادان

ص: 6

شد و بر إعجابش بیفزود ، پس از آن أمر کرد تا ده هزار درهم بدو دهند ، چون حاضر کردند فرمود : مرا بأن حاجتی نیست ، بصاحبانش باز گردان ! رشید گفت : همی خواهم جرایه و وظیفه براي تو مقرّر دارم که تو را در تمام مدّت زندگانیت کافي باشد ! فرمود : آنکس که بر تو جرایه قرارداده بر من نیز جاري میگرداند ! رشید گفت : اگر تو را دَینی باشد از گردن تو بر میداریم و أدامیکنیم ! فرمود : نیست ! و هیچ چیز از رشید نپذیرفت ، پس از آن این شعر را بخواند :

هبِ الدُّنيا تواتينا سنيناً *** فتكدرُ ساعةً وتلذُّ حينا

فلا أبقى لشيءٍ ليس يبقىٰ *** و أتركهُ غداً للوارثينا

كأنّي بالتراب عليَّ تُحثىٰ *** و بالإخوانِ حولي نادبینا

و يومَ تزفَّرُ النيرانُ فيهِ *** و تقسمُ جهرةً للسامعينا

وعزَّة خالقي و جلالِ ربّي *** فكيف يكونُ حال المجرمينا

لمؤلفه

چنان دان که دنیا بچنگ تو است *** و نه آخر زمانه بجنگ تو است

اگر خویش بینی تو در عشرتی *** تکدُّر بود گاه و گه لذَّتی

پس آنچت نه باقیست باقی مجوی *** که این آب آخر نماند به جوی

به مال جهان از چه این حارثي *** که فردا شود بهره وارثی

نظاره بر آنم که خود خاك گور *** برویم بریزند باران ز دور

بنالند و زآن ناله نبود أثر *** بروزی که تا بنده گردد سقر

چو آتش بگرد مطيعان دود *** ندانم که با عاصیان چون شود

مگر شاملت فضل پروردگار *** همی گردد و زآن شوی رستگار

وگرنه ازین صوم و حجّ و زکات *** چگونه يقين آوري بر نجات

بود گرچه بر پنج بنیاد دین *** بود رأس آنها امام مبین

امام مبین گر که بشناختی *** لوای سعادت بر افراختی

هزارت اگر صوم هست و صلات *** و تو را سود نارد بوقت ممات

ص: 7

بغير از تولاّی آل رسول *** شناسائي زادگان بتول

نه در عاقبت گرددت سودمند *** اگر بخت یاری وگر مستمند

کریما ! رحیما! جهانداورا ! *** که روشن ز نورت مه و اخترا !

تو بخشای ما را به نور يقين *** طريق ولای امام مبين

چون نگران این نامه بزرگی بر أحوال برامکه و آن دولت و بضاعت و استطاعت قوي و سایر وزراء و امرای آن عهد و هادي و هارون الرشید که مدتی از جهان منال يك نيمه جهان بدر بار ایشان رهسپار و سیم و زر خروارها بر خروارها می نشست و آنگاه آن مقدار بخششهای این خلفا و مقرّبان درگاه و کثرت أموال آنها و مصارفی که در مشتهيات نفسانیّه و تغذیه روح و جسم حیوانیّه و بهای مسکرات و منکرات و أغاني غواني و فنون کامرانی و مدايح غلوّ آمیز ناشران و ناظمان و لوازم عشرت و لذّت خود از انواع ابنیه و تجمّلات فوق العاده و آراستن بساتين و پیراستن خواتین وارتكاب فواحش بطور فاش و مخالطه با أراذل و أوباش و گرد آوردن مغنّیان و مطربان آفاق و مخارجهای بیرون از اندازه ضبط دفاتر و أوراق و عدم رعایت أهل استحقاق و ظلم و جور در حقّ أولياء الله و مساعدت و معاونت و معاضدت با أعداء الله را بنگرند معلوم ایشان خواهد شد که اگر دنیا بقدر بال پشّهٔ در حضرت خدای قادر متعال بها و رتبت داشتی خردلی با یشان بهره نشدی او این اقبال روزگار بجمله برای این است که « الله يستهزيء بهم و يمدُّهم في طغيانهم يعمهون » و نیز « ذهب اللهُ بنورهم و تركهم في ظلماتٍ لا يبصرون » و همچنين « في قلوبهم مرضٍ فزادهُم اللهُ مرضاً ولهم عذابٌ أليم » و میفرماید : « مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حولهُ ذهبَ الله بنورهم وتركهم في ظلماتٍ لايبصرون» و میفرماید « يا أيّها الناس إنَّ وعد الله حقُّ فلا تغرَّنكُم الحيوةٌ الدّنيا ولايغرَّنكم بالله الغَرور » و میفرماید: « اعلموا أنَّما الحيوة الدنيا لعبٌ ولهوٌ و زينةٌ و تفاخرٌ بينكم و تكاثرٌ في الأموال و الأولاد كمثل غيثٍ أعجبَ الكفّار نَباتهُ ثمَّ يهيجُ فتراهُ مصفرّاً ثمَّ يكون حطاماً وفي الاٰخرة عذابٌ شديد ، و أمثال این آیات کریمه بسیار است !

ص: 8

پس نبایستی مردم خردمند هوشیار دل بر آن بر بندند و از فقدانش افسوس بخورند و بر پایان زشت و عاقبت وخیمش ننگرند و عذاب أليمش را که هر آنی برابر صدهزار سال سلطانی و کامرانی است بخاطر نگذرانند و بدیده دانش نظر کنند که چه شدند و کجا رفتند و بكجا ماندند و بکدام دخمه در افتادند ؟؟

این هارون ها و مأمون ها و فرعون ها و نمرودها و آن عصرها ومصرها و عصاره ها و نظاره ها و بوستان ها و دوستان ها و مال ها و منال ها و سال ها و جلال ها و عيش ها و عشرت ها و لذّت ها و طرب ها و مطرب ها و کاخ ها و راق ها و آخ ها و واخ ها و قندیل ها و چراغ ها و مشعلها و أياغ ها و لشکرها و کشورها و حسنها و جمالها وغير ذلك ، همه را سبك بگذاشتند و با أوزار سنگین بگذشتند و چشمهای ناز پرور از خاك گور بينباشتند و هر چه کاشتند برداشتند * که مال تا لب گور است و بعد از آن أعمال * و ما الحيوة الدنيا إلا متاع الغرور !

پس با دیده بینش نظر کنید تا نيك بدانید که تکلیف صحیح و ترتیب سالم این است که « سابقوا إلى مغفرةٍ من ربِّكم وجنَّةٍ عرضها كعرض السماء والأرض اُعدَّت للّذين آمنوا باللّٰه و رسله ، ذلك فضلُ الله يؤتيهِ من يشاء و الله ذو الفضل العظيم » و مژده یا بند باین بشارت یزدانی و نعمت جاودانی که میفرماید: «و بشِّرٍ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أنَّ لهم جنّاتٍ تجري من تحتها الأنهار كلّما رُزِقوا منها من ثمرةٍ رزقاً قالوا هذا الّذي رُزّقْنا من قبلُ و اُتوا بهِ متشابهاً و لهم فيها أزواجٌ مطهَّرةٌ وهم فيها خالدون ».

چه خوب بود دارايان أموال يا صاحبان مشاغل و أشغال یا متنعّمان بدولت حسن و جمال و نعمت و اقبال تمام عهود و أعصار گاهی برای یک روزی که آخرین روز و نوبت کوتاهی دست و پای و زبان از همه کار است در اخبار و آثار بر گذشتگان بنگرند و عبرت بگیرند و با بندگان خدای و مخلوق خالق هر دو سرای مهر و عطوفت بنگرند و بتكبّر و غرور ننگرند و ایشان را در شمار عبید و زرخرید بلکه آفریدهٔ خود نشمرند که زمانی پشیمانی یا بند که سود نبرند .

ص: 9

بيان مجلس هارون الرشید با علما

و شافعی و حدیث هارون در فضل علی علیه السلام

در زهر الربيع از واقدي مروست که هارون الرشید را قانون چنان بود که هرروز علما را فراهم می نمود تا در حضور او در علوم عقلیّه و نقلیّه سخن کنند و کشف مسائل فرمایند ، روزی در طلب من بفرستاد ، چون در آمدم مجلسی غاصّ بعلمای خاصّ بدیدم ، محمّد بن ادریس شافعی نیز از طرف يمين او نشسته بود ، هارون روی با من آورد و گفت : در فضائل عليّ بن أبي طالب علیه السّلام چند حدیث را راوي هستی ؟ گفتم پانزده هزار حدیث مسند و پانزده هزار حديث مرسل ! بعد از آن نظر بسوی محّمد بن اسحاق ومحمّد بن یوسف افکند و بپرسید ، ایشان نیز بميزان من جواب دادند ، پس از آن از شافعی بپرسید ، گفت: پانصدهزار حدیث در فضائل آنحضرت روایت مینمایم ! هارون گفت : نزد من خبری است که از تمامت أحادیثی که شما روایت می کنید أصحّ است ، چه من بالمشاهده دیده ام ! گفتند : ما را بفرمای ! گفت :

همانا امارت مملکت شام را با پسر عمّم عبدالملك بن صالح تفویض بنموده بودم و عبدالملك در شام بامارت میگذرانید، وقتی با من نوشت که بشام اندر خطبه گری است که در هر جمعه خطبه میراند و زبان به سبّ عليّ بن أبي طالب علیه السّلام میگشاید و از مقام رفیعش که یکسره بفزایش و نور همایونش که همواره بتابش اندر است کاستن می خواهد !

در جواب عبد الملك نوشتم : این خطیب بی نصیب را با بند آهنين بدرگاه من بفرست ! چون او را در حضور من حاضر ساختند شروع بسبّ و دشنام آنحضرت نمود گفتم : ای ملعون ! این ملعنت از چیست و بچه سبب سبّ آنحضرت کنی ؟ گفت : وی پدران و نیاکان مرا بکشته است ! گفتم : مگر ندانسته ای که عليّ بن أبيطالب سلام الله عليه جز واجب القتلی را نکشته است ؟! گفت : من دشمنی او را از دست

ص: 10

نمی گذارم ! فرمان دادم تا او را بتازیانه بستند و پانصد تازیانه بدو بزدند چنانکه از هوش رفت ، آنگاه بفرمودم تا بزندانش در افکندند و در آن همی بیندیشیدم که تا بچه گونه سخت تر عذابی او را بکشم و گاهی با خود می گفتم : او را بآتش میسوزانم ! گاهی می گفتم : در آب فنایش غرقه می سازم ! پایان شب خواب بر من چنگ در افکند رسول خدای صلی الله علیه وآله را در خواب نگران شدم که از آسمان فرود آمد ، عليّ بن أبیطالب و حسن و حسین و جبرئیل سلام الله عليهم در خدمت آنحضرت بودند و جملگی بقصر من نازل شدند و بدست جبرئیل قدحی از مروارید رخشان بود که أبصار را میر بود ، رسول خدای آن قدح را از جبرئیل بگرفت وندا بر کشید : ای شیعهٔ آل محمّد ! برخیزید از خواب خود و از این آب بیاشامید ! و در آن شب پنجهزار تن بپاسبانی من جای داشتند ، چهل نفر از أعاظم ایشان که آنها را می شناسم با اسم و رسم ایشان و همه روز ایشان را می دیدم برخاستند و از آن آب بیاشامیدند ، پس از آن رسول خدای صلّی الله عليه و آله فرمود : خطیب دمشقي بكجا اندر است ؟ مردی برخاست و او را از زندان بیاورد و آنحضرت دست بدو افکند و فرمود : ای سگی ! خداوند نعمتت را دیگر گون گرداند ! از چه روی عليّ بن ابیطالب را دشنام گوئی ؟! فوراً خطیب بصورت سگی سیاه بر آمد ورسول خدای صلی الله علیه وآله فرمان کرد تا دیگر باره اش بزندان باز گردانیدند و قفل بر وی برزدند و پیغمبر و آنانکه با او بودند بآسمان صعود دادند .

من از دیدار و هول این واقعه بيمناك ومرعوب بیدار شدم و استخوانهای مفاصل من بر هم می لرزید ، مسرور خادم را بخواندم و گفتم : الان خطیب را نزد من حاضر ساز ! مسرور بزندان برفت و باز آمد و گوش سگی را در دست داشت و او را بر زمین می کشید أمّا گوش او مانند گوش آدمی بود و با من گفت : در زندان جز این سگ ندیدم ! گفتم : او را بزندان باز گردان ! اینك این خطیب دمشقی است که در این زندان اندر است ، اگر خواهید او را بنگرید .

شافعی گفت : وی ممسوخ است و ما را هیچ شکّی در آن نمیرود که هم در این ساعت عذاب بر وی فرود گردد ، لكن دوست می داریم او را بنگریم ! هارون به

ص: 11

مسرور فرمان کرد و او بزندان برفت و سگی سیاه را که دو گوش او را گرفته بود و بر زمین می کشید بیاورد ، شافعی با او گفت : عذاب خدای را دیدی ؟! آن سگ بگریست و همي سر بجنبانید ، شافعی گفت: او را از ما دور بدار که از نزول عذاب بيمناك هستيم ! رشید بفرمود تا دیگر باره اش بزندان بردند و بعد از ساعتی آوازی سخت بیمناك بشنیدیم ، گفتند : صاعقهٔ از آسمان در رسید و او را و آن زندان راکه وی در آن جای داشت پاك بسوخت .

راقم حروف گوید : یکی از علامات صدق هارون الرشید و صدق رؤیای او این بود که نگفت : رسول خدای از آب قدح بمن هم بیاشامانید ! یا اگر بعقیدت قاضی نورالله شوشتري عليه الرحمه در مجالس المؤمنين رشید از جمله شیعیان بوده باشد محض اینکه در أركان خلافت و سلطنتش رخنه نیفتد اگر هم آشامیده بود نخواست اظهار کند و خود را در شمار شیعه آل محمّد صلی الله علیه وآله بخواند تا بر وی بشورند چنانکه با مأمون در خلافتش بشوریدند ، و در این کتاب از روایات رشید در فضائل أمير - المؤمنين علي عليه السلام مكرر مسطور شد و در مجالس حسنیّه و تودُّد و دیگران با حضور رشید بیانات شافیه نمودیم .

در زهر الربيع مسطور است که مردی از خواصّ هارون الرشید با مردی از أعاظم شیعه گفت : تو چنان میدانی که موسی بن جعفر امام است و أمير المؤمنين رشید امام نیست ! آن مرد گفت : أمّا من گمان میکنم که موسی بن جعفر غير إمام است و هرکس جز این بداند پس لعنت خدای بر وی باد ! آن مرد این جواب را نيك - پسندیده داشت و او را صله بداد ، پارهٔ از شیعیان این سخن را مأخوذ و شاکياً بحضرت موسی بن جعفر علیه السلام معروض داشت و سخن آن مرد را نیز بعرض رسانید ، فرمود این مرد امامت مرا با این سخن ثابت کرده است !!

صاحب زهر الربيع در تفسیر این کلام می فرماید : آن مرد شیعه کلمه « غير » را در عبارت خودش بنصب آورد و در این صورت مفعول فعلی محذوف ، و معنایش چنین خواهد بود : « أنا أزعم أنَّ موسی بن جعفر يغاير غير إمام يعني يغاير من هو

ص: 12

غير إمام » من چنین میدانم که موسی بن جعفر عليهما السلام غير آنکس می باشد که غیر امام است و مغایر با اوست و هارون الرشید و کافّه مردمان غير امام میباشند و چون موسی كاظم علیه السلام مغایر با ایشان باشد پس امام خود آنحضرت خواهد بود (1) و این از الفاظ تقیّه و غریب ترین توریه است ! و الله تعالي مع الحقّ و الحمد للّٰه تعالی ربِّ العالمين .

***

سپاس جاوید أساس پروردگار ناس را که در این ساعت چاشتگاه روز جمعه دوازدهم شهر رمضان المبارك سال سعادت تحویل اودئیل یکهزار و سیصد و سی و یکم هجري نبوي صلی الله علیه وآله کمترین بنده درگاه خالق مهر و ماه و روز یبخش سفید و سیاه عبّاسقلي سپهر ثاني وزير تألیفات وشير أفخم کاشانی را - جعل الله تعالی ثانیهِ خيراً من الأوَّل و ثالثه خيراً من الثاني - با صحّت تن و عافیت بدن و سلامت پوشیده و علن توفیق بخشید که از نگارش جلد دوم أحوال سعادت اشتمال حضرت امامت آیت ولایت رتبت وصایت منزلت ضامن الامّة و ثامن الأئمّه مشعل پهنهٔ ارتضا عليّ بن - موسى الرضا عليه و على آبائه و على أولاده آلاف التحيّة والثنا بپرداخت و چنین ذخرى نامدار در صفحه روزگار بر گذاشت و در چنين سنواتی پر آشوب جهان کوب که چه بسیار از أصناف مردمان بأنواع بلیّات آسمانی و زمینی متوفّی و مقتول و منکوب و مخذول ، و چه کسان عزیز ارجمند بأصناف حوادث ناگهانی مصلوب و مسلوب ومغلوب و معزول آمدند ، چه مالها که بتاراج رفت ، چه ناموسها که در بازار کساد از بها

ص: 13


1- این توجیه در کتاب احتجاج طبرسی ص 214 از تفسیر منسوب به امام عسکری عليه السلام نقل شده ، در خود تفسیر ص 145 ضمن بحثی از تقیه همین قصه را از امام کاظم عليه السلام نقل میکند و عبارت این است ، قال له موسی بن جعفر عليهما السلام : ليس كما ظننت و لكن صاحبك أفقه منك ، انما قال : آن موسی غیر امام ؛ أي الذي هو عندك امام فموسى غيره ، فهو اذاً امام ،. یعنی : موسی بن جعفر بان نمام گفت : آنچه گمان بردی صحیح نیست ، بلکه رفیق تو از تو داناتر بود ، او گفته است که موسی غیر امام است ، یعنی آنکس که بعقیده تو امام است موسی غیر از اوست ، پس او خود امام است .

و رواج افتاد ، چه جنگها و چه ستیزها و غارتها و خونریزیها که چهره گشود ، چه اختلافها و تردید عقاید و نفاقها و خصومتها که در میان مردمان نمایان شد ، چه آبروها که از أصناف أعزّه و أعيان از هر طبقه و هر دودمان با آب جویها برفت ، چه أمراض غريبه و أغراض عجیبه که موجب بسياري هلاك و دمار گردید ، چه تشویشها که در خاطرها و چه زلزلها که در خیالات جایگیر شد ، چه غلاها و تسعير أجناس که در مدّتی طولانی روی نمود و هنوز روی دیگر نمی نماید ، چه انقلابات و تغییرات يوم بيوم و هفته بهفته که در عزل و نصب أرباب مناصب و مصادر امور و صاحبان حلّ و عقد نمایش دارد ، چه تغّلبات و دست اندازیها که از بیگانگان فزایش می جوید که شرح آن در کتابها گنجایش ندارد ، این ضعیفترین بندگان يزدان بچنين خدمتی سعادت آثار برخوردار شد و بجز خواست خداوند تعالی و نظر أئمّه هدی صلوات الله و سلامه عليهم موجب انجام چنین خدمت نشده است زیرا که این بنده حقیر با عدم یکنفر دستگیر یا اعانت دولت و ملّت و نرسیدن چند ساله وجیبه و وظيفة و مرسوم و مقرّري و عسرت أمر معاش و عدم یکنفر معاون و مساعد بلکه وجود مفاسد جمعی مخالف و معاند و رسیدگی بامور معاشیّه و مراودات تامّه با أصناف أعيان و وزرا وامرا و أعلام علما و طلاّب و مراسله با أغلب کسان و مراقبت در مجالس و محافل و سعی در وصول حقوق و مواجب لم يصل و مواظبت بجمعی از أهل وعیال ، که بجمله را باید بنفس خود برسم و بنگرم و بخوانم و بنویسم و مرتّب نمایم و یکنفر نباشد که در کّلیّه تحریرات تألیفیّه و شخصیّه یا ترتیبات امور معاشیّه و انتعاشیّه بقدر خردلی همراهی یا غمخواري نماید ، و چنین کتابی با این شرح و بسط که از آغاز همان أزمنه حیات صاحبانش تاکنون نوشته و دیده و شنیده نشده است ! سهل است اگر در

پاره موارد حاجت بنگارش شعری مناسب افتادی بدون تأمّل از طبع خود بپرداختی و بدانگونه که نثر را بدون در نگ می نگارد و مسودّهٔ در کار نمیآورد بر این نسق نظم را ردیف نثر ، و نثر را حریف نظم آورد ، پس اگر نظر مبارك این مشاعل آسمان امامت ، وجواهر دریای ولایت شامل نشدی چگونه ممکن بودی که با این انقلاب

ص: 14

امور و اختلال حواس و اضطراب خیال از عهده نگارش يك سطرش بر آید !

فشكراً لهُ ثمَّ شكراً لهُ *** على ما كسانا رداء الكرم

وصلّى الله على نبيِّه و آله و سلّم ، ما بقيت الأمم في العالم .

***

هم در این چاشتگاه روز در این خلوت سر پوشیده منزل موروثي خود که جز خداوند تعالی هیچکس حاضر و بر این بنده حقیر ناظر نیست ، بنگارش مجلّد سوم این کتاب مستطاب از متمّمات ناسخ التواریخ شروع میشود و از خداوند قادر میطلبد که بدون منّت کسان و نیازمندی به خسان که خود از همه محتاج ترند به اتمام آن و سایر مجلّدات أحوال أئمّه سلام الله عليهم موفّق فرماید و این عدم احتياج را عموماً دلیل مزید توفیق گرداند و نگارش حالات سعادت آیات پیشوایان دین و نگاهبانان آئین سیِّد المرسلین صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين را تا حضرت خاتم الوصيّين صاحب العصر والزمان واليقين را با شرح و بیانی خاص و اقامت براهين عقليّه و نقلیّه و حسّیّه بالاختصاص باين أحقر عبادالله حوالت فرماید ، إنه مجيب الدعوات و قاضي الحاجات .

ص: 15

بسم الله الرحمن الرحيم

شکر و سپاس بیرون از اندازهٔ وهم و قیاس آفریننده این نُه رواق بلند أساس را می نماید که این کمتر خانزاد دولت گردون کریاس عبّاسقلی سپهر مشير أفخم وزیر تألیفات و تواریخ دولت علیه را آن افتخار و توفیق عطا فرمود که در عصر مبارك و عهد همایون و زمان میمنت أركان شاهنشاه جم جاه گیتی پناه دانای بینای آگاه فلاطون آیت خورشید پیشگاه فریدون رایت جمشید درگاه أرسطو دلالت ماه خرگاه سکندر علامت دارا دستگاه ، هوشنگ فراست شاپور انتباه ، ملك الّملوك عجم ، یادگار کاوس و جم ، کوه شکوه ، دریا نوال ، گردون گردش ، فرشته همال ، ناصر المسلمين ، قامع المشركين ، ذو البرهان الساطع و التبيان اللامع ، سلطان أسعد أعظم ، خاقان أوحد أفخم ، أنجب السلاطين و أشرف الخواقين ، ظلّ الله في الأرضين ، الناهج في مناهج الدين ، السالك في طريق حقّ اليقين ، سلطان بن سلطان بن سلطان بن سلطان ابن سلطان ، خاقان بن خاقان بن خاقان بن خاقان بن خاقان ، شهریار تاجدار کامیاب کامکار ، سلطان أحمد شاه قاجار بختیار ، خلّد الله تعالی آیات ملکه و علامات دولته و سلطانه إلى يوم القرار ، این مجلّد کتاب مستطاب که جلد سوم کتاب أحوال شرافت منوال حضرت ولایت رتبت ضامن الأمّه و ثامن الائمّه صلوات الله عليهم است ، در این سال یکهزاروسیصدوسی وششم هجري مصطفوی صلّی الله عليه و آله و سلم از فرّ إقبال وصفای نیّت وفرط ارادت این یگانه شاهنشاه دیندار ملّت خواه شریعت پرور هنرمند هنر خواه هنرگستر شروع گردید و انشاء الله از یمن توجّهات خاصّه و تشویقات مخصوصه این پادشاه اسلام پناه خلّد الله ملكه إلى آخر الأدوار بختام خاتمت ارتسام می پذیرد و همچنين مجلّدات بعد ازین کتاب مبارك تا خاتمه حالات جلالت آیات حضرت خاتم الأوصياء وليّ الأولياء صاحب العصر و الزمان خليفة الرحمان عجَّل الله تعالی فرجه و سهَّل مخرجه و أوسع منهجه و نحن في عافيه ، در عهد مبارك این خسرو

ص: 16

آفتاب پر تو ، بقلم و رقم این کمتر بنده حقیر بطوری که رضای خدا و ائمّه هدىٰ صلوات الله عليهم در آن باشد بحیِّز تحریر میرسد و ثواب و أجر و برکت و میمنت آن باین شاهنشاه عادل باذل ، خورشید شهر باران ، جمشید تاجداران ، و دوام عمر و اقبال و مزید عظمت و إجلال و وسعت مملكت و قدرت سلطنت و مزید عیش وعشرت و آسایش کارگذاران و رعیّت و ارتفاع و ترقّي و تفوُّق دولت أبد آیتش عاید میشود از خداوند پاینده خواهنده ایم که تا گردون را گردش و خورشید را تابش و جیحون را نمایش و صفحه گیتی و بساتين جهان را به نمود نو بهاران و تا بش شمس و نزول باران تازگی و خرّمی و آرایش و فزایش است جهانش بکام و جهانیانش کهتر چاکر و کمینه غلام ، و سلطنت و مملکتش مستدام باد بربِّ العباد .

ص: 17

اللّهمَّ وفِّقْني لإتمامهِ بالسعادةِ والميمنة

بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرحيٰمِ

وبه نستعين و نستغيث

الحمد للّٰه ربِّ العالمين ، مالك يوم الدين ، إيّاه نعبد و إيّاه نستعين ، و صلّی الله على خاتم رسله و أنبيائهِ أجمعين و هادي سبله وأوصيائه الطاهرين خصوصاً على صهره عليّ أمير المؤمنين إلى يوم الدين .

پس از حمد خدا و درود مصطفی وسلام مرتضی و ثنای ائمّه هدی علیهم آلاف الصلوات و التحيّة إلى ساعة البقاء ، کمتر بنده خالق أرض و سما و آفرینندهٔ يمين و يسار و خلف و أمام و سفلی و عليا ، عبّاسقلی سپهر مثير أفخم وزیر تألیفات - لازالَ موفّقاً من السماوات - عرضه میدارد : بر حسب وعدۀ که دقیقه پیش در پایان جلد دوم كتاب أحوال شرافت اشتمال حضرت امام ثامن عليّ بن موسى الرضا صلوات الله عليهما بعرض رسانیدم ، هم اکنون که نزديك بزوال آفتاب روز جمعه دوازدهم شهر رمضان المكرم سال یکهزار و سیصد و سی و یکم هجري مطابق او دئیل خیریت دلیل است در خلوت سر پوشیده عمارات موروثیّه خود که واقع در محلّه چاله میدان از محلاّت دارالخلافه طهران است و جز خداوند تعالی که أنيس من لا أنيس له و وکیل من لا وکیل له و دلیل من لا دليل له و نصير من لا نصير له و رازق من لا رازق له و معين من لا معين له است ؛ عالم و خبیر و حاضر و ناظری نیست ، متوكّلاً على توفيقاته و

ص: 18

متوسِّلاً بتأييدانه بنگارش مجلّد سوم أحوال آن حضرت ولایت رتبت شروع مینماید ر إتمام این مجلّد و سایر مجلّدات حالات سعادت آيات أئمّه هدی و مظاهر خداوند تعالی علیهم السلام را که متمِّم مجلّدات ناسخ التواریخ است بهمين سبك و سياق و جامعیّت كتب سابقه بلكه أتمّ و أجمع و أكمل ت-ا أحوال حضرت حجّة الله تعالى في خلقه خليفة الرحمان صاحب الزمان ساطع البرهان شريك القرآن إمام الإنس و الج-انّ - عجَّل الله تعالى فرجه و أوسع الله منهجه ونحن في عافيه - را از فضل و رحمت و توفيق او می طلبم و براه دیگر نمی پویم و جز با حق نمیگویم و جز از حق نمیجویم ، نه از هیچکس رعایت بخواهم و نه باهیچکس شکایت برانم ، چه خداوند است فعّال ما يشاء و تمام مخلوق عاجزند و ذلیل و فقیرند و کليل ، هر چه خواهد میشود و هر چه ما نخواهد نمی شود ، پس حکایت با کیست و شکایت از چیست ؟ غنيّ و فقير يكسان و بزرگ و حقير دريك ميزان ، بلکه هر کس که غنی است محتاج تر است !

ص: 19

بیان پاره روایاتی که از حضرت امامت رتبت

اشاره

امام رضا علیه السلام از أخبار مجموعه وروایت از رسول خدا رسیده

در عيون أخبار الرضا علیه السلام از حسن بن جهم مسطور است که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمودکه رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : يا عليٌّ إنّك قسيم النار تقرع بابَ الجنَّة وتدخلها بلاحساب ، ای علي ! تو قسیم نار و بخش کننده دوزخی ، میکوبی در بهشت را و بدون حساب داخل بهشت می شوی .

و بهمین سند فرمود : رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوحٍ من ركبها نجیٰ و من تخلّف منها زج" في النار » و این حدیث شریف به اندك تفاوتی در کتب سابقه و در جلد ثانی این کتاب بروایت هارون الرشيد مسطور گردید .

و نیز باین اسناد میفرماید : رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « اشتدَّ غضب الله و غضب رسوله على من أهرق دمي و آذاني في عترتي » خشم خدای و خشم رسول خدای سخت می شود بر کسیکه خون مرا بریزد و مرا در کار عترت من بیازارد .

بهمین روایت حسن بن جهم می فرماید : رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : فرشته آمد و گفت : ای خدا ! همانا خداوند تعالی سلامت میرساند و می فرماید : من فاطمه را با علي تزویج کردم تو نیز او را با وی تزویج نمای و بفرموده ام که درخت طوبی حمل درّ و یاقوت و مرجان نماید و بدرستيكه أهل آسمان باين أمر شادمان شدند و زود باشد که از ایشان دو پسر پدید آید که سیِّد جوانان أهل بهشت باشند و بایشان أهل بهشت مزیّن گردند ، پس بشارت ترا باد ای محمّد بدرستیکه بهترین پیشینیان و واپسیان هستی !

و نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « ستّةٌ من المروَّة » شش چیز علامت مروَّت شخص است : سه تای از آن در حضر است و

ص: 20

سه تای دیگر در سفر است ، أمّا آن سه که در حضر است : تلاوت کلام خدا و عمارت مساجد خدا و بدست آوردن دوستان و اخوان است در راه خدا ، و آن سه که در سفر است : بذل زاد و توشه و حسن خلق و خوی و مزاح و شوخی در غیر معاصی است .

و بهمین سند فرمود : رسول خدای صلوات الله و سلامه عليه و آله ميفرمايد : «النجوم أمانٌ لأهل السماءِ و أهل بيتي أمانٌ لاُمّتي » ستارگان أمان أهل آسمان و أهل بيت من أمان از بهر امّت من هستند ، و ازین پیش در معنی و لطایف این حدیث و أمثال آن شروح كثيره گذشته است

وهم بهمان روایت از حضرت امام رضا از حضرت جعفر بن محمّد صلوات الله عليهم مرویست که نقش خاتم مبارك حضرت محمّد بن علي علیهما السلام « ظنّي باللّٰه حسن ، و بالنبيِّ المؤتمن ، و بالوصيِّ ذي المنن » بود ، و ازین پیش در کتاب أحوال حضرت امام محمّد باقر علیه السلام و بیان نقش خاتم شریف مذکور شد .

و باین سند از حضرت علي بن أبيطالب أمير المؤمنين صلوات الله علیه در این قول خداى تعالى « أكّالونَ للسُّحت » روایت فرماید که فرمود : « هو الرجل يقضي لأخيهِ الحاجة ثمَّ يقبل هديّته » مردی است که بمیل طبیعت حاجت برادر دینی خود را بر میآورد و از آن پس هدیه او را می پذیرد ! پس حقوق مودَّت و اخوَّت و کردار خود را باطل کرده است و حرامی را خورده است .

و بهمین سند فرمود : رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « الايمان إقرارٌ بالّلسانِ و معرفةً بالقلب و عملٌ بالأركان » و باین حدیث اشارت رفته است .

و نیز بهمین سند حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : رسول خداى فرمود : خداوند تعالی می فرماید : يا ابن آدم ! ما تنصفني ، أتحبَّبُ إليك بالنعم و و تتمقَّت إلي بالمعاصي ، خيري إليك نازلٌ و شرُّك إلي صاعد ، ولايزال ملكٌ كريمٌ يأتيني عنك في كلِّ يومٍ و ليلةٍ بعملٍ قبيح ! يا ابن آدم ! لو سمعتَ وصفك من غيرك و أنت لا تعلم الموصوف لسارعت إلى مقته .

ای فرزند آدم ! با من بوصول و ایصال نعمته-ا

ص: 21

بسوی تو دوستی تو را می طلبم لكن تو بواسطه معاصى وكفران نعمت موجبات دشمنی را فراهم می سازی ، همواره خير من بسوی تو نازل و شرّ تو بحضرت من صاعد است و همه وقت فرشتهٔ کریم در هر روز و هر شب کرداری زشت و عملی پلشت بدرگاه من عرضه می دهد ، ای پسر آدم ! اگر آدم ! اگر این وصف را که در تو موجود است بشنوی که در دیگری است و نشناسی آن شخص موصوف باين صفت کیست بخصومت و عداوتش شتاب می گیری !

مثلاً اگر کسی دارای فواحش باشد یا بخیل و کافر بنعمت يا صاحب بعضی أوصاف رذيله نکوهیده باشد هیچ باك ندارد و نیکو پندارد و حال اینکه اگر دیگری دارای فاحشهٔ یا یکی از آن صفات که در وی جمع می باشند باشد و او بشنود هر چند آن شخص را هم نشناسد بالطبیعه با وی دشمنی جوید و همی خواهد با او دشمنی کند لکن در حق خودش کور و کر است و آنچه از خودش تراوش نماید خوب شمارد این حال برای این است که عقل آدمی هر کاری ناخوب را طبعاً ناخوش میدارد و چون بهواجس نفسانی و وساوس شیطانی در نفس خودش ظاهر گردد چون معایبش بر وی مکتوم می گردد دد جزو محاسن شمارد و رفعش را از پی تدارك بر نيايد !

هیچ بخیلی خود را بخیل و هیچ مملاقی خود را مملاق و هیچ لئیمی خود را لئیم و هیچ صاحب أوصاف رذیلهٔ خود را دارای صفتی نکوهیده نشمارد ، ازین است که بر شدّت و قوّت آن حریص است و بسیار خوب خواند و چون دیگران در مقام تنبته يا موعظه او برآیند بر آشوبد و خشمگین گردد و بر استحكام أركانش بيفزايد !

و اینکه در این حدیث شریف مسطور است که خدای میفرماید : خير من بتو نازل و شرّ تو بمن صاعد است ، این نیز یکی از دلائل ألطاف خفیه الهیّه است چه ذات كبريای الهی از آن أمنع و أشرف است که چیزی بدو صاعد شود بلکه معنی این است که شرّ تو را که برای تو عین زیان و خسران و علامت زبونی نفس و عدم صفا و تکمیل آن است و از روی جهالت و ضلالت مرتکب می شوی و مرتكب أعم-ال میگردی ملائکه رحمت در پیشگاه عنایت عرض می دهند تا بواسطه فضل و رحمت

ص: 22

الهی در مقام اصلاح برآیند و زر وجود آدمی را از آن زنگارها و غلّ و غشّ ها پاك و زدوده و صیقلی و شایسته هر مقام و زینت بخش هر منزل و درخور جولان به مراتب عاليه ملکوتی و لاهوتی گردانند ، و چون اصلاح این حال بتابشها وفرسايشها و رنجها و شکنجها موکول و معطوف است ، این است که خداوند عطوف بدستياري ومواعظ و نصايح وتنبّهات مختلفه وابلاغات أنبياى عظام وأوصياى فخام علیهم السلام که در حکم پدری مهربان و معلّمی مشفق هستند جماعت بني آدم را متنبِّه و بأوصاف و أخلاق و أفعال و آداب جمیله که شرف افزای نفس ناطقه و مکمِّل جنس شریف آدمی به عوارف و معارف و علوم فاخره دعوت ميفرمايد تا متخّلق بأخلاق إلهيّه و متأدِّب به آداب نبویّه شوند و نفوس خودرا از نخست از لوث معاصی و ملاهی و زنگ جهالت و غباوت که موجب زنگ و تیرگی قلب و وفودآيات غفلت و ضلالت است دور و مصفّا نمایند تا محتاج بتصفيه و تابش آتش و نمایش فرسایش نگردند !

و نیز بهمین سند فرمود : رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود . « اختنوا أولادكم يوم السابع فإنّه أطهر و أسرعُ لنبات الّلحم » فرزندان خود را در روز هفتم ولادت ختنه ، چه اگر در آنوقت ختنه شوند گوشت تازه زودتر بروید و جراحت زودتر کنید بهبودي گيرد !

و نیز بهمین سند فرمود : رسول خداى فرمود : أفضل الأعمال عند الله تعالى إيمانٌ لا شكُّ فيه ، و غزوٌ لا غلول فيه ، و حجُّ مبرورٌ ، و أوَّلُ من يدخلُ الجنّة شهیدٌ أو عبدٌ مملوكٌ أحسنَ عبادة ربّه و تصح لسيِّده ، و رجلٌ عفيفٌ متعفِّفٌ ذوعبادة ، و أوَّل من يدخل النار أميرٌ مسلّطٌ لم يعدل و ذوثروةٍ من المسال لم يُعطِ المال حقَّه ، و فقيرٌ فجورٌ .

بر ترين وفزونترين أعمال در پیشگاه ایزد ذوالجلال ایمانی است که مشموم به شكّ، و جهادی است که در آن هوای نفس و کین دیرین نباشد ، و حجّی است که مبرور و پسندیده است ، و أوَّل کسی که درون بهشت شودکسی است که در راه خدای شهید شده باشد و بنده ایست که او را خریده باشند و پرستش پرورش دهنده و پروردگارش

ص: 23

را نیکو نماید و آقای خود را ناصح و خیرخواه باشد ، و مردی است که از مناهي و ملاهي و محر َّمات إلهي عفّت ورزد و کار بعبادت و عفَّت بگذراند ، و أوَّل كسی كه آتش اندر آيد أميری است که مسلّط باشد و بعدالت نرود ، و دارای مال و دولتمندی است که حقّ مال را عطا نکند !يعني : حقّ مال و تصفیه و ترقّي و کمال و جمال آن باین است که زکات آنرا بدهند و بمستحقّان برسانند تا ببالد و بنازد ، و اگر چنین نکنند خامل الذكر شود و آئینه شأن و رتبت و آبرومنديش تاريك و باخاك وريگ بی سود همعنان شود و دشمن صاحب خود و مخفی دارنده خود یا مُتلف خود در آنچه نشاید گردد و در حضرت یزدان از وی بنالد و نجات خود را از چنگ او بخواهد تا که از دستش بیرون شود و از شرّش بر آساید و بدست او دستیار معاصي و فواحش و ملاهي يا پایکوب مدافن و ذلّت و گمنامی و بی سودي نگردد !

و این حال در تمام أشياء ع-الم موجود است ، چه هر چیزی را اگر در مواقع استعداديّه خودش استعمال نمايند البتّه فوائد و منافع وجودیّه اش ظاهر ، و آیات سرافرازي و روی سفيدي و ترقي و كمال و نازش و نمایشش آشکار شود و درجاتی که در وجودش موجود هست نمودار آید و نزد امثالش افتخار یابد و از ترتیب تر بیت و فزایش نیفتد ، وگرنه مظلوم و مقهور و منکوب و محروم و مغلوب و پژمرده بلکه معدوم نماید .

پس این تصوُّر و تصویر را چون تعقّل نمایند در تمام عناصر أربعه و مواليد ثلاثه که منوط بدست تربیت و ترقّی یکدیگر و آخر الامر تشریف و تکمیل آنها بدست تصرُّف و تصنُّع بني آدم است موکول است ، و همچنین هر شيء داني حاجتمند بنظر وجود برتر و أكمل از خود میباشد تا نوبت بأنبیای عظام که معلّم و مکمِّل و مروِّج أبناء آدم علیه السلام هستند برسد و ترویج و تکمیل ایشان و تمام ما خلق الله تعالى من أعلى العرش إلى أسفل الفرش که میزانش را جز خالقش نمیداند بدست مرحمت و نظر عنایت صادر أوَّل و عقل کلّ و مظهر خداوند قهّار و هادي سبل صلى الله عليه وآله است

ص: 24

و بر آنحضرت واجب بلکه طبيعي نفس مبارك و روح ايزدي اوست که بهر میزان که بداند و از جانب یزدان مأمور باشد و استعدادات موجودات قبول نماید در تربیت و تعلیم و تكميل و ارتقاء نفوس ایشان بمراتب مشخّصه مستعدّه قصور نفرمايد والبتّه نفرموده و نخواهد فرمود ، بلکه وجود رحمةٌ للعالميني او مقتضی جز این نمی تواند بود نور را از آفتاب نمی توان دور ، و آفتاب را از نور و نورافشانی نمی شاید مهجور داشت ، تا چه رسد آن آفتاب و آن نوری که صدهزاران شمس و صدهزاران نور از تابش جزئی از انوار او بلکه از نور گروندگان باوست و تکمیل و ترویج نور نخست و صادر أوَّل و معلّم كلّ بتوجّهات خاصّه إلهيّه است که علی الدوام در حقّش مبذول و بحال ارتقاء بأن مقاماتی که هیچ آفریده جز خدای نمیداند و نمیشناسد سائر است ، چنانکه در باب فرستادن صلوات بر آنحضرت فرموده اند آنحضرت فرموده اند : در هر صلواتی که فرستاده میشود درجهٔ برای آنحضرت افزوده می گردد و معنی این ترقّی را نسبت در عقل کلّ و صادر نخست جز خداوند بلند و پست نمیداند !

و دیگر فقیری است که فاجر باشد ، زیرا که أسباب فجور و غرور و ارتکاب معاصی غالباً از وفور مال و جلال و جمال و قوای نفسانی است که از دولتياري حاصل ميشود أمّ-ا مردمان فقير كه بواسطه فقدان مال از حصول اين أحوال و قوَّت قوای شهوانیّه کامیاب نیستند و بایستی بر حسب تقاضای حالت و عدم استطاعت و نشاط و انتعاش آلت در زاویه خمول بگذرانند بلکه بعلّت فراغت از غرور أموال دنيويّه به امورات اخرویّه بیشتر بپردازند ، پس ای بسا شقاوت و بدبختی و تیرگی قلب و قوَّت غباوت که در آنجمله سیر نکنند بلکه گرد فواحش و فجور گردند و بدست ديو نفس أمّاره مزدور و از رحمت إلهي مهجور شوند .

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا لیه السلام مرویست که رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « لا يزال الشيطان ذعراً يزال الشيطان ذعراً من المؤمن ما حافظ على الصلوات الخمس فاذا ضيّعهنَّ تجرَّأ عليه و أوقعهً في العظائم » همواره شیطان از بنده مؤمن بيمناك و دور است چندانکه بر نمازهای پنجگانه و أوقات آن نگاهبان باشد و چون

ص: 25

صلوات خمس را ضایع و بیهوده نمود شیطان بر وى جري گردد و او را در معاصي كبيره و عظایم مناهی در اندازد ! و یکی از جهاتش این است که چون آدمی مراقب صلوات پنجگانه و یاد خدای و آداب عبادت گردد همان تذکّر موجب تنفّر از منفورات و تفكّر أسباب تغيّر از محظورات خواهد شد .

و نیز بهمین سند فرمودکه رسول خدا فرمود : « العلم خزائن و مفاتيحه السؤال فاسألوا يرحمكم الله فإنّه يؤجرُ فيه أربعةٌ : السائل و المتعلّم و المستمع و المجيب له » جنس علم خزائن مفيده است و کلید آن پرسش است ، پس چند که توانید سؤال کنید ، خدای رحمت میکند شمارا ، چه تحصیل علم موجب اجر و مزد یافتن چهار کس می باشد : یکی پرسنده و دیگر گوینده و دیگر بهره خواه و دیگر بهره بخش .

و نیز باین سند رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : « إنَّ الله عزَّ وجلّ يبغض الرجل يدخل عليه في بيته فلا يقاتل » بدرستی که خداوند عزّ و جل دشمن میدارد مردی را که دیگری بر وی بخانه اش اندر آید و در مقام مقاتلت بر نیاید ! و در این عبارت تأويلات و تفسير ؛ و در أمر قتال مجازاً يا حقيقةً تعبيرات متعدّده است و در اینکه آن مردی که وارد میشود بچه اندیشه است مطالب دقیقه است .

وهم بهمين سند معتمد فرمود : « لا يزال اُمّتي بخيرٍ ما تحابّوا وتهادوا و أدَّوا الأمانات و اجتنبوا الحرام و قروُا الضيف و أقاموا الصلاة ، فاذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط والسنين » همواره امّت من مقرون بخیر وخوبی هستند مادامیکه باهم دوستی ورزند و برای همدیگر تقدیم هدیه کنند و أداى أمانات فرمایند و از حرام دوری - نمایند و میهمان را موقّر بدارند و نماز را بر پای دارند و زکات را برسانند ، وچون از این کار روی بر تا بند مبتلا بقحط و غلا و رنج و بلا گردند !

راقم حروف گوید : این مسأله را در مدّت عمر خود چه در فعلش و چه در تركش أثرش را محسوس نموده و مینماید .

و بهمین سند فرمود : رسول خدای صلى الله عليه وآۀه فرمود : « ليس منّا من غشَّ مسلماً أو ضرَّه أو ماكره » نیست ازما کسیکه با مسلمانی خیانت ورزد یا اورا زیانی برساند

ص: 26

یا بآنچه او را مکروه گردد دچار نماید .

و هم باین سند رسول خدا فرمود : خدای تعالی میفرماید : « يا ابن آدم ! لا يغرَّ نَّك ذنب الناس عن ذنبك و لا نعمة الناس من نعمة الله تعالى عليك ، و لا تُقنطِ الناس من رحمة الله وأنت ترجوها » ای فرزند آدم ! گناهکاري ديگرانت بگناهكاري مغرور نگرداند ! یعنی چون دیدی گناه می ورزند و ایشان را جزائی و رادعی در ظاهر نیست نبایست مغرور شوی و تو نیز مرتکب شوی ، چه انواع معاصي بسيار و أصناف عاصی بیشمار است و کیفیّت مجازات و مکافات ایشان را ترتیباتی است ، بسا میشود گناه میکند و در برابر ثوابها و عبادتها و اطاعتها و خبرها از وجود او ناشی میشود ، یا گناهکاری است که جمعی را نگاهدار است ، یا گناهکاری است که تائب شده است ، یا گناهکار پشیمانی است ، یا گناهکاری است که در عقاید مذهبيّه وأوامر و نواهی شرعیّه معترف است ، یا گناهکاری است که تعمّد در عصیان ندارد و از ارتکاب بآن محرّم ناچار است ، یا از راه تقیّه یا حکمت زمانه داری برای فيصل أمر مهمّی است ، یا در شرّى قليل نفعی کثیر را میطلبد ؛ و همچنين أنواع اين امور ، یا گناهکاری است که از راه کمال شقاوت و خبث طينت وطلب مخالفت با حکم شریعت بلکه خصومت با رئیس امّت است و خداوند او را بآن حال باقی میگذارد تا برفنون معاصی خود بیفزاید و بیشتر مستحقّ عذاب و نکال آید ، پس چگونه کسی میتواند گناه دیگران مغرور و به مهلت یافتن ایشان یا اقبال دنیا بر آنها فریفته و مطمئن گردد و از روی جرأت و جسارت مرتکب شود ، چه ممکن است در همانوقت وهمان ساعت خشم خدای متعال را بجنباند و دچار عذابی سخت گردد ، چه هیچکس نمیداند خشم خدای در چه حال و رحمت او در چه موقع بحرکت آید ، چنانکه تقریباً حديث رسیده است که هیچ گناهی را کوچک نشمارید شاید غضب خدای در آن باشد ، و هیچ طاعتی را صغير مشمارید شاید رحمت و رضای خدای در آن باشد .

بالجمله ميفرمايد : و بنعمت مردمان از نعمتهائی که خدای بتو عنایت کرده فریفته مباش ! چه هیچکس نداند که آن نعمتی که مردمی در آن اندر اند چه نتیجه

ص: 27

می بخشد و آغاز و انجامش بچه منتهی میشود ، غالباً اینست که أسباب غرور میگردد و از رحمت خدای و مثوبات اخرویّه مهجور میسازد ، لكن آن نعمت که از جانب خدای رسد تمام عافيتها و سعادتهای هر دو جهان در آن است ، و میفرماید : مردمان را هرگز از رحمت خدای مأیوس مساز و حال اینکه تو همان رحمت را برای خویشتن خواهانی !

و بهمین سند از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که فرمود : رسول خدای صلوات الله وسلامه عليه وآله فرمود : « ثلاثٌ أخافهنَّ على اُمّتي من بعدي : الضلالة بعد المعرفة و مضلاّت الفتن و شهوة البطن و الفرج » بعد از وفات خودم در سه چیز بر امّتم می ترسم ؛ نخست گمراه شدن بعد از معرفت است ، دیگر فتنه های روزگار و پیش آمدهای لیل و نهار است که اسباب گمراهی میشود ، دیگر مشتهيات نفسانی است که عمده آن حلق و جلق است ، و وجود این هر سه در حقیقت از وساوس شیطانی خواه جنّي يا إنسي و مشتهيات نفسانی یعنی نفس أمّاره بالسوء و متابعت آن است ، و چون نيك بنگرند عمده آن از شهوت بطن وفرج حادث میشود ، چه این دو شهوت چون بر آدمی چیره شد چراغ خرد را تیره و دیده دل را خیره میگرداند و برای ادراك اين دو مقصود تابع شياطين جنّ و انس و مطيع دعوت هر خواننده و آوای هر نوازنده و گفتار هر گوینده و کردار هر کننده میشود و بالطبیعه خود نیز بدون دعوت مرتكب أعمال قبيحه و أفعال وقیحه و معاصى كبيره و مناهی خطیره میشود و بدترین حالات ضلالت بعد از معرفت است که در حکم ارتداد از دین و شكّ بعداز يقين است أعاذنا الله تعالى منها جميعاً ·

و نیز حسن بن جهم از حضرت امام رضا عليه التحيّة و الثناء روایت میکند که رسول خداى عليه من الصلاة أنماه-ا فرمود : « إذا سمَّيتمُ الولد محمّداً فأكرِموه و أوسعوا له في المجلس و لاتقبِّحوا له وجهاً » چون فرزند خود را بنام مبارك « محمّد » نا میدید در تکریم او بکوشید و پاس خدمتش را در مجلس بدو حریم گذارید و با روی در هم کشیده در وی نظر مسپارید .

ص: 28

وهم باین سند رسول خدا فرمود : « ما من قومٍ كانت لهم مشورةٌ فحضر معهم من اسمهُ محمّد أو أحمد أو حامد أو محمود فأدخلوه في مشورتهم إلاّ كان خيرا لهم » برای هر قومی که در کاری مشورتی لازم شود و با ایشان کسی باشد که نامش محمّد يا أحمد يا حامد یا محمود باشد و آن قوم او را در مشورت داخل نمایند جز خیر و خوبی در آن مشورت نخواهند دید .

أوَّلاً : چون اسامی منسوب بذات کامل الصفات حضرت نور أوّل و نخستین صادر و مظهر أنوار خاصّه إلهی و جلال و جمال پادشاهی لا يتناهی است شأن و رتبتی خاص و در هر حرفی از حروفش شأنی مخصوص و أثرى بالاختصاص است ، پس رعایت احترام و تعظیمش بمسمّای حقيقي معنوي که آن فرد کامل است باز می گردد و از آن وجود مبارك باد میکند و یکنوع أسباب تذکّر و تیّمن و تبرُّك و تجدید عهدی میشود و برای آن مجلسيان أسباب برکت و دلیل بر مراتب انسانیّت و كماليّت و علامت حسن أدب و يمن أخلاق حسنه است .

ثانياً : ما چه دانیم خداوند تعالی در این اسامی مبارکه متبرّکه گرامی که ذات کبریایش را نیز باین اسامی موصوف داشته چه فواید و در حروف آن چه أثرها نهاده است که در مشورت هر قوم و تسمیه هر شخصی چه منافع و مآثر جمیله دارد ، اگر چه در پارۀ کتب در ذكر أسماء الله تعالى نقلاً و عقلاً و علماً بسی تفسيرات وارد و در طيّ اين كتب شریفه نیز يك مقداری مذکور شده و بعد ازین نیز خواهد شد ، معذلك یکی از هزار و اندکی از بسیارش را ظاهر نفرموده اند و مدارك را قابل قبول ندانسته اند ، پس باید چون مولودی را باين أسامي اسم گذارند باين معانی و مراتب نیز چشم و چشمداشتی داشته و چون در مجلسی او را بنگرند نظر بهمين مباني مراعات شئونات و مقامات او را نموده و چون در مقام استشاره از وی برآیند همان نتایج را امیدوار باشند و در یاد بگذرانند که خدای میفرماید : منم محمود و توئی أحمد ، منم عليّ أعلي و اوست علي ، چه خوب میفرماید : ز أحمد تا أحد يك ميم فرق است *** جهانی اندرين يك ميم غرق است

ص: 29

لمؤلفه

توئی حامد توئی محمود و أحمد *** دو عالم محو يك دال

محمّد (1)

توئی چون مظهر روح إلهي *** بجان آراستی سر بال سرمد

ز تو افراخت یزدان نور ناموس *** بتو افراشت ایزد لبس سودد (2)

ز تو شد جامه هستي مخيّط *** بتو شد نامه رحمت مؤكّد

ز تو شد مشعل آئین منوّر *** بتو گردید کاخ دین مقرمد (3)

ز روحت روح باشد اندر اجساد *** ز نورت نور در بیت محرَّد (4)

ز دریای وجودت سلك توحید *** بگوهر های وحدت شد منضُّد

تو خود دینیّ و دنیائیّ و عقبیٰ *** تو خود نار و تو خود نور مؤبَّد

جهات ستّه را باشي محدَّد *** جهات از تو بتو آمد محدَّد

قیامت در وجود توست مدغم *** قیامت راست رکن از تو مشیَّد

بهشت و نار در نور تو موجود *** مکرّر خواهد باشد یا مجدَّد

ز تو در آتش دوزخ معذّب *** بتو در روضه رضوان مخلّد

ز خاك درگه توحید جویت *** منوّر گشته مسجدها و مسجَد (5)

ز تو أطباق أرض افتاده مسکن *** تو أركان عرش آمد مشیّد

ز تو أرواح عالم شد مقرّر *** بتو رکن وجود آمد مسدّد

ألا ای آفتاب آفرینش *** که از توهست عرش وأرض وحر مد (6)

ص: 30


1- دال محمد کنایه از دین و دأب و دیدن و أخلاق آنحضرت است .
2- ناموس : قانون شریعت ، سودد - بفتح سين - بزرگی .
3- مقرمد : بنیانی که از خشت پخته استوار بر آورند .
4- محرد : خانه کاخ دار ، و معوج از هر چیزی ، با تشدید راء مهمله است .
5- مسجد : پیشانی
6- حرمد : گل سیاه (منه)

توئی ظلّ ظليل حقّ بیچون *** بساط ماسوی از تو موطّد

همی خواهیم اندر ظلّ فيضت *** بر آسائیم از آن يوم عطرَّد (1)

بتن داریم از سر بال قطران *** بما پوشان تو از دیبه مورَّد (2)

موحّد ساز ما را ای یگانه *** شناسا دار بر ذات موحَّد

توئی دانا و بینا و معظّم *** توئی گویا و شنوا و ممجَّد

برون آور تو ما را زین تباهی *** که در بند هوا گشته مقیّد

زتو هر گونه تأیید است و توفيق *** کن از تأیید خود ما را مؤيّد

مجاهد ساز اندر دین و در نفس *** بما بخشاي إعزازی مرفُّد (3)

ز خواب زشت غفلت ساز بیدار *** بنور معرفت گردان مسهَّد (4)

برای پاس دین و أمر آئین *** ز لبس شكّ و ریب آور مجرَّد

بتن اندر یکی درعی ز فولاد *** بدست اندر یکی تیغی مهنَّد

بدست آزمون و امتحانت *** تو ما را ساز صافیّ و منجَّد (5)

همان توفيق وآن إدراك بخشای *** که نشناسیم غیر از تو مقّلد

چو بگذشتیم ازین گیتی زنورت *** شود روشن هماره قبر و مرقد

و نیز از حسن بن جهم از امام رضا علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه وآله مروي است که فرمود : « ما من مائدةٍ وضعت و حضر عليها من اسمهُ أحمد أو محمّد إلّا قدَّس الله ذلك المنزل في كلِّ يومٍ مرَّتين » هیچ خوانی فرو نگذارند که حاضر شود بر آن کسیکه نامش أحمد یا محمّد باشد جز اینکه خداوند تعالی مقدّس و پاکیزه دارد آن منزل را در هر روزی دو مرّه .

و نیز بهمین سند رسول خدای فرمود : « إنّا أهل بيت لاتحلُّ لنا الصدقة و

ص: 31


1- یوم عطرد : روز دراز ، و کنایه از روز قیامت ، و با تشدید راءِ مهمله میباشد .
2- مورد : يعني ألوان
3- مرفد : یعنی بزرگی داشته شده
4- مسهد : یعنی بیدار
5- منجد : مرد آزمایش یافته . (منه)

أمرنا بإ سباغ الطهور و أن لاننزيَ حماراً على عتیقه » بدرستی که ما خانواده هستیم که صدقه بر ما حرام است و ما مأموریم به إكمال طهارت و مأموریم که بر نجهانیم خر را بر اسب نجيب .

و البتّه چون در حیوانات این ملاحظه باشد در جنس آدمی بطريق أولی منظور است چنانکه فرموده اند : « إيّاكم و خضراء الدمن » و گذشته از اینکه معاشرت با مردم بد أصل بدگوهر أسباب فساد حال و زحمت شوهر است فرزندی هم که پدید آید نژاده و آزاده نخواهد بود .

و بهمین سند مروي است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « المؤمن عند الله تعالی کمثل ملك مقرّبٍ و إنَّ المؤمن عند الله أعظم من ذلك و ليس شيءٌ أحبُّ إلى الله من مؤمنٍ تائبٍ أو مؤمنةٍ تائبة » شخص در حضرت خداوند مهیمن در میزان و مثل فرشته مقرّب است و بدرستی که مؤمن در حضرت خداوندي ازین عظیم تر است و هیچ چیزی در پیشگاه خالق مهر و ماه محبوبتر از مرد مؤمن تائب و زن مؤمنه تائبه نیست .

و بهمین سند رسول خدای علیه و آله من الصلاة أنماها و من التحيّات أزكاها فرمود : من عامل الناس فلم يظلمهم و حدَّثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم فهو ممّن كملت مروّته و ظهرت عدالته و وجبت اخوَّته و حرمت غیبته » هر کس با مردمان در معامله ستم نورزد و در محادثه دروغ نگوید و در وعده تخلّف نجوید در زمره کسانی است که در مروّت کامل و در عدالت راغب و مراقب میباشد و چنین کس در خور آن است که اورا وجوباً برادر دینی بگیرند و غیبت او را حرام شمارند .

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا از رسول خدا مردیست که با علي عليهم الصلاة و السلام فرمود : « ياعلي ! سألتُ ربّي فيك خمس خصالٍ فأعطاني أمّا أوَّلها فسألتُ ربّي أن أكونَ أوَّلَ من تنشقُّ الأرض عنه و أنفض التراب عن رأسي و أنت معي فأعطاني ، و أمّا الثانية فسألتُ ربّي أن يقفني عند كفّة الميزان و أنت معي فأعطاني ، و أمّا الثالثة فسألتُ ربّي أن يجعلك حامل لوائي و هو لواء الله

ص: 32

الأكبر مكتوبٌ عليه * المفلحون هم الفائزون بالجنّه * فأعطاني ، وأمّاالرابعة فسألت ربّي أن يسقي أمّتي من حوضي بيدك فأعطاني ، وأمّا الخامسة فسألت ربّي أن يجعلك قائداًمنّي إلى الجنّة فأعطاني ، فالحمدللّٰه الّذي منَّ بذلك » .

ای علي ! از پروردگار خود پنج چیز در حقّ تو خواستار شدم و جملگی را با من عطا فرمود : نخست اینکه من نخستین کس باشم که قبرش را شکافته و سر از قبر بیرون کنم و خاك از سر بریزم و تو با من باشی ، خداوند این مسألت مرا اجابت کرد .

راقم حروف گوید : رسول خدای در این مقام نفرمود : تو نیز سر از قبر بیرون کنی و بمن آئی و با من باشی ! پس ندانيم عليّ مرتضی در آنحال در نجف أشرف و همان قبر است که حضرت نوح علیه السلام هفتصد سال قبل از طوفان برای آنحضرت بر آورده است یا مانند این أوقات در همه جا حاضر و بهمه کس ناظر است یا بمیزان * یا حارِ حمدان من يمت ير َني * چون زنده هم بشوند بر بالین آنها حاضر است ، اگر چه در مقام حضرت رسول خداوند تعالی که یکی از ألقاب مبارکش ناشر است زبانها قاصر است و خود میفرماید « أنا عبدٌ من عبید محمّد » ، در هر صورت مطلب باريك و دیدۀ قلب در ملاحظه این امور دقیقه تاريك است ، خودشان بهتر میدانند که چیستند و دارای چه مقام و منزلت هستند ، زبانها از أوصاف ایشان قاصر ومائدۀ عقول أهل سماوات و أرضين در بساط عقل کلّ و نعمتشان حاضر ، و خدای قاهر بر باطن وظاهر أحوال ومراتب ودرجاتشان عالم و ناظر است .

بالجمله فرمود : و أمّا مسألت دوم این است که از پروردگار خود سؤال نمودم که مرا نزد کپّهٔ ترازوی شمار بر جای دارد و تو با من باشی ، پس بمن عطا فرمود ، و أمّا سیّم اینست که از پروردگار خود بخواستم که ترا حامل لواء من بگرداند و آن لواء خداوند أكبر است که بر آن مکتوب است « المفلحون هم الفائزون بالجنّة » رستگاران همان کسان باشند که به بهشت جاوید قرار برخوردار میشوند ، پس مرا عطا کرد .

ص: 33

مسألت چهارم این است که از پروردگار خود خواهش نمودم که امّت مرا بدست تو از حوض من آب بنوشاند ، و این مسئول را به اجابت مقبول داشت ، چه خوب فرمود سيد حميري عليه الرحمة :

ما تعدلُ الدُّنيا جميعاً كلّها *** من حوض أحمد شربة من ماء

خصوصاً که ساقیش حيدر بود .

وأمّا سؤال پنجمین این بود که از پروردگار خود خواستار آمدم که ترا از جانب من قائد و کشانندهٔ امّت من بسوی جنّت فرماید ، این مسألت نیز پذیرفتار شد ، پس سپاس خداوندی راست که بر قبول این مسائل بر من منّت نهاد .

و دیگر بسند مذکور از آنحضرت مذکور است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : فرشتۀ بمن آمد و گفت : بدرستی که پروردگارت سلام میرساند و میفرماید : اگر می خواهی بطحاء مکّه را برای تو طلا بگردانم ! میفرماید : پس آنحضرت سر مبارك بآسمان بلند ساخت و عرض کرد: «یا ربِّ! أشبعُ يوماً فأحمدك و أجوعُ يوماً فأسألك » : پروردگارا ! همی خواهم یکروز سیر باشم و ترا بر سيري و نعمتهای تو سپاس گذارم و یکروز گرسنه باشم و برای خود از تو مسألت نمایم .

و از ظاهر عبارت چنان میرسد که نهایت توانگري مخلوق فقير بالذات اینست که از دوحال بیرون نباشند : یا برای عرض حاجات روی نیاز بدرگاه خداوند بی نیاز آورند ، یا بواسطه وصول نعمت بحمد حضرت أحديّت پردازند که آن عبادت و مفاخرتی دیگر است و این فقر عين توانگري و این ذلّت عين عزَّت و این حمد و ثنا عين محمودیّت و ممدوحیّت است . بطحاء - با ألف ممدوده - بیابانی وسیع ، و ریگزار و سیلگاه مکّه است .

و بهمین سند فرمود : رسول خدای فرمود : « ياعلي ! إذا كان يوم القيامة كنت أنت و ولدك على خيل بلق متوَّجين بالدُّرِّ و الياقوت ، فيأمر اللهُ بكم إلى الجنّة ، و الناس ينظرون » : اي علي ! چون روز رستاخیز نمایش گیرد تو و فرزندان تو بر اسبهای أبلق که از درّ و یاقوت متوّج باشند سوار باشید و خداوند شما را ببهشت

ص: 34

أمر فرماید در حالتی که مردمان نگران باشند ، یعنی با این عزّ و جلال در عرصه محشر نمایشگر شوید و با آن نور و جمال روی ببهشت آورید و مردمان در شما بنظاره و حيرت اندر شوند.

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « تحشر ابنتي فاطمة سلام الله علیها و عليها حلّة الكرامة قد عجنت بماء الحيوان فينظر إليها الخلائق فيعجبون منها ، ثمَّ تكسي أيضاً من حلل الجنّة ألف حلّةٍ مكتوبٌ على كلِّ حلّةٍ بخطّ أخضر : أدخلوا بنت محمّد الجنّة على أحسن الصور و أحسن الكرامة و أحسن منظر! فتزفُّ إلى الجنّة كما تزفُّ العروس و يوكَّل بها سبعون ألف جارية »:

دخترم فاطمه در روز قیامت بصحرای محشر اندر آید و حلّه کرامت که رشته اش باب زندگاني أبدي و ماء حیات سرمدي سرشته شده بر وی آراسته و أهل محشر بر آن جلال و نور خداوند ذوالجمال نگران باشند و تعجّب گیرند و از آن پس نیز او را از حلّه های بهشتی هزار حلّه بپوشانند و بهرحلّه بخط سبز نوشته شده است : داخل بگردانید دختر محمّد را ببهشت بر بهترین صورتها و برترین کرامتها و نیکوترین منظر پس آنحضرت را ببهشت اندر برند مانند بردن عروس ؛ و هفتاد هزار جاریه بر وی موکّل باشند .

معلوم باد ! أخبار و آثار و ماثر و مفاخر آل محمّد و محمّد صلی الله علیه وآله را بدیگران قياس نباید کرد : * کار پاکان را قیاس از خود مگير * در کلمه أسرار عاليه و معانی سامیه و مسائل غامضه و مرموزات خفيّه و ودایع نبویّه و مانند کلام یزدانی دارای بواطن مختلفه است که جز بر خودشان آشکار نیست و بر دیگران بسی مبهم و دشوار است ، اینست که فرموده اند : « کلامنا صعبٌ مستصعبٌ لا يحتمله ملكٌ مقرّب ولا نبيٌّ مرسل ولا عبدٌ امتحن الله قلبهُ للإيمان » و در بعضی روایات این خبر بطور استثناء رسیده است : « لا يحتمله إلاّ ملك مقرّب أو نبيّ مرسل » إلى آخره چنانکه ازین پیش در کتاب أحوال حضرت باقر علیه السلام مشروحاً بیان شد .

پس اگر أمثال این بنده حقیر با فهم قاصر و خرد ناقص خود چیزی معروض

ص: 35

داریم از نونهالان مزرع اندیشه جهالت پیشه خودمان است ؛ نه آنست که بایستی سند دانست یا محلّ اعتنا خواند ، بلی اگر هزار کلمه یکی بر طبق واقع باشد از سعادت بخت و نظر صاحبنظران با بصیرت و ائمّه طریقت و دانایان حقیقت و موجب نهایت شکر و سرور خواهد بود ، شاید خردمندان روزگار و دقیقه یا بان حقايق شعار انتقاد فرمایند و آنچه بسا باشد که راقم و محقّق خود ندانسته و از برکت صاحبان بركات بر قلمش گذشته است مکشوف خاطر ایشان آید ...

و در اینجا بعد از این مقدّمه گوئيم : همانطور که در این جهان تنگنای قليل البضاعۀ غليظ الماّدۀ ضعيف السعادۀ كثيف المباني نحيف المعانی که در عرض طرق عديده و برازخ مختلفه ودر کات عجیبه اُخرویّه در حکم خانی خراب و منزلگاهی يباب و مزبلۀ بی رنگی و آب و آزمایشگاهی کثيرالاٰفات و بديع الحوادث و منيع - الاحتساب و دار غرور و عشرتگاه پرفجور است بر حسب استعدادات أرواح مخلوقات دارای مراتب و مقامات و كيفيّات و لذّات و مبصّرات و مناظر و منظورات ومخاطر و مخطورات عجیبه است ، چنانکه مثلاً هر کسی از آواز خوش یکنوع لذّتی میبرد که از همان آواز دیگری نمی برد ، یا از فلان باغ و بوستان یکنوع کیفیّتی استنباط می نماید که دیگری جز آن می نماید ، یا از استماع فلان نشر وفلان نظم حالتی در وی نمودار میگردد که دیگری را جز آن حاصل میشود ، یکی از آوای نای می گرید و دیگری می خندد ، و یکی بیاد عوالم لذّت و عشرت میآید و آندیگر از بهشت و دوزخ بخاطر می گذراند ، و دیگری که قدری مقامش رفیع و خیالش لطیف تر است یاد خدای و خالق ناي را می نماید .

و یکی را از دیدار دلداری ماهرخسار حالت شهوت در جنبش و طغیان و چون بهائم در هیجان میرسد ، و آندیگر در نهایت قدرت و صنعت صانع كلّ سپاس می۔ گذارد ، یکی از اکتساب علوم طالب ریاست و امارت میشود و دیگری از اکتساب همان علوم صاحب مدارك جليله و معرفت می گردد .

یکی از دیدار عمارات عاليه و جواهر بديعه و ذخائر نفيسه برمشتهيات نفسانی-ّه

ص: 36

و حرص و آز و طلب عشرت و کامکاري و قساوت و کبر و بی خبری از حضرت باري می افزاید ، و دیگری در خاطر می گذراند که روزی چند بر نمی گذرد که این عمارات چون ابنيه عاليه باليه أيّام خالیه سرنگون وصاحبانش بأنواع بلیّات و آفات أرضين و سماوات مقرون و این جواهر از ایشان بچنگ مخزون و ثمر صاحبان حالیه اش حمل أوزار و أثقال و بال و پرسش در پیشگاه خداوند ذوالجلال ومعذّب گردیدن بعذابهای گوناگون غدوّ و آصال است ! ازین روی بر نظر اعتبار و عبرت و توحید و معرفت و زهد و ورعش افزوده میآید و بآنچه رضای خدای در آن است می گرود و اگر خود او نیز دارای بضاعت باشد در صدقات جاریات که موجب خشنودي حق ومزید مثوبات و ارتفاع درجات است بمصرف میرساند .

یکی در طيّ مناصب و مدارج و مشاغل دنیویّه مقصودش جمع مال و دولت و أسباب تجمّلات و عیش و عشرت و ستم راندن بعموم بريّت و نمایش آثار کبر و غرور و فرغت و ارتكاب أنواع فسق و فجور و استیلای بر جمهور و مناهی الهی است ، دیگری این دولت و ثروت و قدرت و مطاعیّت خودرا دلیل سعادت بخت و کلیدأبواب نجات و بهروزي و فلاح می شمارد و قوّت جوانی را در عبادت و اطاعت یزدانی و أعلى درجه کامرانی را در تحصیل مثوبات آنجهانی و مدرکات و قوای نفسانی را در کسب علوم و معارف ربّانی و لطایف هوش و ذکا را در نگریدن و تصوُّر در آثار قدرت و صنایع سبحانی و فوائد قوای خیالیّه و ثمرات تعقّل و تفکّر را در إدراك مدارج معارف و عوارف و ازدیاد مال و دولت و استیلا و قدرت وأهل و پیوند و عشيرت و فرزند را برای تحصیل آسایش خلق و ترضيه قلوب و اصلاح امور خلیقت و تحصیل رضای حضرت أحديّت و مقامات عالیه اخرویّت می شمارد و عمر خود را در آن أمر بپایان میرساند که بهترین عبادات و نیکوترین اطاعات وزیباترین ثمرات است و این أمر و فایده آن بآنجامیرسد که عليّ بن يقطين را از متارکه در بار خلفای جور وخواجه نظام الملك را از مباعدت درگاه سلطان تُرك وسفر کردن بمکّه معظّمه که از واجبات دینیّه است منع میفرمایند .

ص: 37

پس حالات مختلفه و نیّات متباينه هر چیزی را بيك مقامی میرساند ، حتّی در مسکرات و مغيِّرات نیز همین حالات گوناگون محسوس ، بلکه در مجانين که دارای مرض جنون هستند أطوار رنگارنگ منصوص است :

باده نی در هر سری شرّ می کند *** آنچنان را آنچنان تر می کند

و در هر مزاجی ترتیب امتزاجی و تحصیل نتاجی می نماید ، بسیار دماغها از عطر وگلاب ترو تازه گردند و دیگری از پشك و بعر ، یا از مشك أثر پشك یابد ، گاهی پشکش بهوش آورد گاهی مشکش از هوش بگرداند :

در دماغی پشك و در دیگر گلاب *** پیش چشمی عذب و دیگر منجلاب

در سماع صوت داودي حمید *** گوش دیگر منکری زشت و هديد

پس حالت عالم و عالمیان و أخلاق و طبایع و قوای ظاهریّه و باطنیّه و مدارك و استنباطات و استدراکات ایشان بر حسب أرواح و استعدادات آنها حالات متباينه مختلفه در کمال ضدّیّت بروز می دهد با اینکه همه از يك جنس و يك سرشت و فطرت و آبخور و خمیر مایه هستند ، پس نيك باید تصوّر و تعقّل نمود که حالات آنجهانی و آن وسعت و بضاعت و أجناس و أشباه و مدارك و مدارج و کیفیّات و کمّيَّات و حالات که بهیچوجه با کیفیّات و حالات اینجهانی آشنائی ندارد بر چه منوال ؟ و درجات و در کات آن که بیرون از حدّ شمار و أوهام است چه میزان را مینماید ؟!

ما از ترتیبات و أحوال و کیفیّات اینجهان که در آن و از آنیم چه خبر داشتن توانیم ؟ هر کسی روزی بشبی بگذراند و حالی را خوش و حالی را ناخوش و تصوُّری را خوب و تصوبُّری را ناخوب و در خیالی خشنود و در خیالی غیر خشنود و کاری را مطبوع و کاری را نامطبوع و علمی را پسندیده و علمی را ناپسند و جائی را خوش و جائی را ناخوش وأنيسی را خواستار و أنيسی را ناخواه و شخصی را خوشروی و خوشخوی و شخصی را زشت و نکوهیده خوی ؛ وكذلك غير ذلك در تمام مقامات و مناصب و مخازن و محاضر و مناظر و مأكولات و مشروبات و مشمومات و ملبوسات و منکوحات و مرکوبات و بساتين و عمارات و قوانین و امارات و ترتیبات ، هر کسی را

ص: 38

سلیقه ایست که شاید دیگری بر خلاف طبیعت و سرشت او است و آنچه راوی مطبوع و مرغوب میداند آندیگر غیر مطبوع و غير مرغوب میشمارد و همچنين در طيّ تصوّرات یادرجات و مراتب تصوُّريّه حتى إلهيّات و ملکوتیّات دارای خیالات و استدلالاتی میشوند که آندیگر بر خلاف آن میرود .

هر مجتهدی صاحب يك رأیی و هر حکیمی صاحب يك طريقتي و هر گروهی دارای يك مذهبی و هر کسی دارای يك مزاجی و يك طبعی و هر بلدی بر حسب تقاضای آب و هوای خودش دارای یکنوع استعدادی و هر فصلی دارای يك هوائی است که مخالف آندیگر است .

در امور ترقیّات و تقرُّبات یا تنزُّلات و سقوط در جات نیز برای هر کسی بك اندیشه است : یکی تقرُّب پادشاه و مشاغل دنیویّه را عین سعادت و دیگری مایۀ شقاوت شمارد ، یکی فلان علم و مذهب را عین ضلالت و دیگری عین نبالت بخواند ، طبيبي فلان دوا را مایه شفا و بقا داند دیگری مورث بلا وفنا خواند ، یکی مال دنیا را عين و بال و دیگری آیت إقبال خواند ، طلبه فلان علم را موجب ترقّی و تکمیل نفس گوید دیگری عین بدبختی و تاریکی قلب و بی نصیبی در دنیا و آخرت خواند ، فلان استاد که مخترع فلان علم گشته آن علم را مایه رستگاري و بهروزي وخداشناسی و روسفیدي هر دو سرای شناسد و دیگری بر خلاف آن بشناسد و علم خود را دلیل راه سعادت ابدي داند .

علاوه بر این، این اشخاص و این آراء مختلفه ایشان نیز بر يك نسق ومیزان نیاید ، شاید آنچه را که امروز سخت مطبوع داند هفته دیگر یا ماهی دیگر تغيير عقیدت و مساك دهد و از آن منصرف شود ، مجتهد حكيم عارف طبيب بسليقۀ دیگر عامل ، و آمر و مأمور و صاحب فلان عقیدت و رأي و مذهب یکباره از عقائد و عبائر و مذاهب و مراتب خود منصرف و بعقيدت دیگر بازگشت کنند و نیز بسیار شود که بر رأي و مذهب ثاني و ثالث و رابع یا بیشتر یا کمتر هم نپاید ، و بسا باشد بعقیدۀ متروکه سابقه عود کند و دیگر باره پس از مدَّتی بان نیز بی رغبت شود

ص: 39

متروك دارد ، یا در تمام عمر ثابت بماند ، و این مطلبی است حسّي و « کلُّ حزبٍ بما لديهم فرحون » شاهد بر این مدّعا است .

و چون چنين باشد پس بر هیچی نمی توان از روی ثبوت و رسوخ معتقدماند چه می بینیم فلان حکیم بزرگ الهی در معتقدات راسخه ثابته خود پس از چندی تغيير مسلك دهد یا تلامذه او بتصوُّرات دیگر که مخالف آن است پردازند و غالباً مصاب و مثاب نیز هستند ، یا فلان حکیمی دیگر مطلبی بضدّ آن طرح نماید و خود آن حکیم هم تصديق نماید ، و چون جمله را که روی هم گذارند بقول حکیم بزرگ روزگار أبو نصر فارابي : « آخر معلوم شد که هیچ معلوم نشد » ...

خرد مومین قدم وین راه تفته *** خدا میداند و آنکس که رفته

پس هلَّم جرّاً تمام مسائل و مراتب دنیویّه ، چنانکه گفته :

كلُّ ما في الكون وهمٌ أو خیال

بر خیالی صلحشان و جنگشان *** وز خیالی نامشان و ننگشان

پس این جمله أقوال و احوال و عقائد و أفعال هیچیك سند نخواهد ماند ، * هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش * اگر سند بودی بایستی معتمد باشد نه هر ساعتی و هر سالی منسوخ و مطرود و مطرح أقوال و عقاید متباينه گردد .

و چون این مقدّمات مرتّب و معلوم گردید و محسوس گشت که أقوال و سلق و طرق و عقائد بني آدم من عندهم نميشاید وجوباً مسّلم و متبوع گردد ، چه همه از حیثیت دوری و بیخبري از حقایق مطالب و مناسك مساوي و این افهام و عقول قابل استدراك معاني و مقاصد و معالي و معارف و مراتب حقيقيّة يقينيّه نمیتواند گردید ، پس بر ما واجب شد که بجای غیر سقیمی راه یابیم که بواسطه افاضات غیبیّه و مشاهدات معنويّه صاحب علم اليقين باشند و به عين اليقين پیوسته باشند، و این حال و این منزلت در جنس و رتبت بشريّت و عوالم استعداديّه او بجماعت أنبياء که بنور خدا راه یافته اند انحصار دارد ، و هر وقت نسبتی باین گروه انتها گرفت و صدق و صحّتش معلوم و ثابت گشت و از ایشان أمر و اشارتی ظاهر گشت در قبول و متابعت

ص: 40

و مطاوعتش جای تأمّل و تردید باقی نیست ، چه عيون غزيره علوم و إفاضات كثيره ایشان از بحار سرشار بی پایان بی زوال بی نقصان علوم إلهيّه آبخوار و فيض آثار است و آنچه نسبتش بحضرت خالق علاّم الغيوب غنيّ بالذات مستجمع جميع صفات کمالیّه قدير لم يزل و حكيم لا يزال پیوست جای چه سخن است .

پس اگر باید متابعت و پیروی نمود که در آن سخنی و تردیدی و نقصانی و ندامتی نباشد ، منحصر بهمین است و بس ! بقیّه رنگ آمیزی و ضلالت انگيزي و دکانداري و دنیا خواهي و ریاست طلبي است ، جز میوه غباوت و نشان شقاوت در بار و در کار نیاورد ، پس چون بر این عقیدت رفتیم و ایشان را معلّم و مکمِّل خود و مصلح دنیا و آخرت خود دیدیم در أخبار و آثار و أقوال و دلائل ایشان نبایستی أفهام و عقول ناقصه خود را میزان صحّت و سقم بدانیم ، چه ایشان در حکم معلّم ومدرِّس و فیلسوفی دانا و بینا و توانا هستند که در مدرسه روزگار علومی را برای رستگاري و عافیت و ترقّی نفوس بشريّه بلکه هرذیروحی باندازه استعداد و مدارك آنها حاضر سازند ، پارۀ روشن که زود و خوب دریابند و آن بعمليّات و علمیّاتی است که أسباب نظام و قوام و ترقّی امورات صلاحيّه دنيويّه و معاشیّه و ظواهر معادیّه و توحیدیّه و مذهبيّه و ناموسیّه و سیاسیّه و عباداتيّه و تهذیبات أخلاقيّة و آدابیّه ایشان است و پاره راجع بمعارف و ملكوتيّات و الهیّات است که برای ترقّي معرفت و نفوس انسانيّه و تکمیل ایشان و تصفیه امور اخرویّه ایشان است که بعد از طيّ درجات بشريّه نوبت تعلیم و توضیح آن می شود .

این علوم مذكوره و معاديّه غالباً بطور رمز و کنایه می نماید أمّا نه اینست که در دست حاملانش که جماعت پیغمبران باشند مرموز و پوشیده باشد بلکه أنظار کوتاه نگران قليل الاستعداد چنین می انگارد چنانکه تلامذه أساتید دیگر نیز پارۀ معلومات استاد را رمز می شمارند و حال اینکه استاد رمز نمی شمارد ، و استعداد و استدراك و استعلام حاليه تلاميذ اینطور می پندارد و اندك اندك چون ترقّي کرد و بمقام معلّم رسید بر وی مکشوف و روشن می شود بطوریکه رمزش نمی -

ص: 41

شمارد ، و اگر في الحقيقة رمزی بود که هرگز نبایستی کشف گردد طرح آن در مدرس آن تلاميذ جایز نبود بلکه عملی بیهوده و ترکش واجب بود .

حضرات پیغمبران عظام علیهم السلام نیز همین حال را دارند ، علوم و معلومات لازمه برای مدارس و تلاميذ دبستان خود باندازه لزوم که أسباب صلاح حال معاش و معاد و ترقّی نفوس بشريّه بمعالم باشد از مخازن علوم جمیله ربّانيّه برای تدریس مدرِّسين و تعلیم شاگردان دبستان حالاً و مآلاً حاضر میفرمایند و بخلفا و أوصیای خودکه حافظ ناموس ومعلّم نفوس هستند تسلیم می نمایند و ایشان باب تعلیم و تدریس را میگشایند و بساط تفهیم و تفهُّم را می گسترانند و هر کسی را با ندازه استعداد عطشش سقایت می کنند ...

بعضی ظرفیّت جامی ، پارۀ دوستکاني ، برخی حوضی سرشار دارند ، آنکس که برتر از جام جای نوشیدن ندارد از بقیّه بی خبر است و در طلب بر نمی آید ، أمّا يکوقتی مجدّداً عطش او زیادتر و رفع عطش او را دوستكان می کند أمّا از حوض بی خبر است ، و عطشان حوض از آنکس که به نهر و رود سیراب گردد با خبر نیست بدین طریق تا برسد بدر یاهای بی کران ، أمّا نه آن است که دریا و رود موجود نباشد ، هستند اما برای زمان حاجت !

علوم عاليه أنبياء عليهم السلام همان حکم را دارد تا بآ نجاکه حاجت أهل اینجهان است در مخزن دبستان حاضر است و بر حسب استعداد أفهام تلاميذ از منابع فیض در کام تشنگان میریزند و اگر بعضی در نظر بعضی مرموز و غير مفهم باشد نه آن باشد که في الحقيقه است ، اگر چنین باشد و فهم و ادراکی باندازه آن نباشد إظهار آن مخالف فعل حكیم بلکه ذمیم است ، بلکه آن مخزون باندازه طلب طالبان با لفعلي و بالمآلي است ...

آنکس که امروز طالب نیست یعنی تاب ندارد فردا پیدا خواهد کرد و آنکس که امروز مرموز می شمارد فردا در نظرش لایح و مکشوف می گردد ، و اینکه می - فرمایند : آنچه را که نفهمید فذروهُ في سنبله ! يا : براسخين في العلم رجوع کنید !

ص: 42

چه نوبت درویدن و إطعام و سقایتش را آنها میشناسند و زمان تعلیم و تفهیم و قبول أفهام شاگردان را آنها می دانند !

و چون منبع إفاضات کلّيّه إلهيّه ذات كثير البرکات حضرت صادر أوَّل وعقل كلّ و سيِّد رسل و مدینه علوم ربّانيّه اوست و باب آن وصيّ بلافصلش عليّ مرتضی و وليّ أعظم خداوند جلیل و معلّم جبرائیل است که مقام روح الامینی دارد و تمام أنبياء عظام از مرسل و غير مرسل از فیوضات آن مدینه علم و منبع إفاضات فیض یاب و بامّت خود معلّم و راهبر می شوند و بناچار باید از باب مدینه علم هدایت یابند و مستفیض شوند ، و عهود ایشان و امم ایشان هنوز شایسته پارۀ افاضات نبودند ولیاقت اظهار پارۀ أسرار را نداشتند ، این است که أمير المؤمنين علیه السلام که حقیقت علم و مایۀ عقل است می فرماید : من بودم با همه أنبياء سرّاً و با محمّد با جهراً !

پس می توان یکی از معاني وتعبيرات این عبارت را چنين نمود که چون آنحضرت حامل علوم و أسرار و أنوار رسول خدا صلی الله علیه وآله و در هر عصری معلّم و مکمِّل نفوس و مروِّج علوم است و در آن عهود بواسطه قصور أفهام و قلّت استعدادات و ضعف أرواح انسانیتت طاقت ادراك پارۀ علوم را نداشته اند در حکم سرّ ورمز بوده اند و أمير المؤمنين که مربّی ایشان است سرّاً با آن مردم بوده چه لیاقت افاضات آنحضرت و زیارت او را هنوز پیدا نکرده بودند .

چنانکه مثلاً فلان شخص مجتهد که در زمان طفولیت و آغاز تعلیم در فلان دبیرستان درس علوم ابتدائیّه را نائل شده و از آن پس ترقّي کرده و در مدارس عالیه دیگر و خدمت معلّمين برتر تحصیل علوم فقهیّه و مراتب اجتهادیّه را نموده است چون در آن حال جلالت اجتهاد بأن دبستان نخست بگذرد و آن شاگردان را بنگرد أبداً توقّف نجوید و بان دروس نپردازد و خلاف شئونات عالیه داند و تضييع وقت انگارد ، با اینکه چند صباح قبل از آن خودش شاگرد آن دبستان و قرین همان شاگردان بوده ، یا کسی از مقام پستی بدرجه سلطنت برسد چون بر آن حوزه خود که در قدیم داشته بگذرد ننگرد و اعتنا نفرماید و توجّه بأن مقام را عين خطا و

ص: 43

مخالف درجات سلطنت شمارد ، با اینکه چند گاهی پیش ازین با همان مردم در همان مكان قرین و مكين بوده است ، سهل است آن أقران سابق هم این توقّع را ندارند بلکه طاقت معاشرت و مجالست او را نیاورند چه دارای کیفیّت و کمّیّتی شده است که مافوق تصور و قبول طبع ایشان است !

پس حالت طيّ درجات علوم و سلطنت بشريّه که این صورت را پیدا کرده باشد بلکه در این شئونات نیز درجاتی فوق درجاتی است که فرودتر از برتر بی خبر است معلوم می شود حالت أمير المؤمنين علیه السلام که نفس پیغمبر و هر دو از نور واحد و باب مدینه علم است نسبت بسابقين چگونه است ، این است که می فرماید : با أنبياء عظام سرّاً بودم يعني عهود و امم ایشان مستعدّ آن نبود که آشکار شوم و افاضت پارۀ علوم نمایم أمّا چون بزمان ظهور خاتم أنبيا رسید من نیز ظاهر شدم چه ظهور او متضمِّن ظهور من است و هر دو از يك نور هستیم و علوم من از علوم او تراوش می نماید وامّت او از برکت وجود وی دارای مقامی دیگر و روحی دیگر و استعدادی دیگر واستفاضۀ دیگر شده اند که امم سابقه را این مراتب نبوده است ، پس يك مقدار علومی که أشرف علوم سابقه است برای این دبستان حاضر و بخلفای آنحضرت که رؤساء و علما و معلّمین این مدرس هستند تسلیم نمودم و از معارف و الهيّات که تا آن زمان بر هیچ زبانی نمی گذشت بر زبان آوردم و کتاب آسمانیی مانند قرآن که أشرف و أتمّ و أرفع تمام کتب آسمانی است و رسول خدای صلی الله علیه وآله مبلّغ آن است حاضر گشت و شریعتی که أكمل و أشرف شرایع است عنوان شد تا این امّت نیز أشرف تمام امم و این دین ناسخ تمام ادیان گردد ، و از آن علوم فاخره آنچه تعلیمش برای أمر معاش و معاد ألزم است روشن و واضح ساختیم و آنچه را که أسباب ترقّي نفوس و مربوط بمعارف و الهیّات است بعضی روشن و پاره مفصّل و برخی را مرموز آوردیم تا خلفای آنحضرت در ازمنۀ مختلفه بر حسب ترقّیات نفوس بشريّه تعلیم و آشکار فرمایند و آنچه را که هنوز نوبت نرسیده است بزمان خاتم الاوصياء حجّة ابن الحسن صلوات الله عليهم که منتهای درجه ترقّي است و بهمین جهت آخر الزمان گویند حوالت کردیم ، چه

ص: 44

اگر بر ترين أوقات در جات ترقّي نباشد آخر الزمان نباشد ، وحكم بظاهر نفرمایند و ظاهر را انباز باطن نگرداند ، واینکه بباطن حکم می فرمایند برای همین است که مقامی و موقعی برای تکمیل نفوس از آن زمان بالاتر نباشد و اگر بود آخرالزمان آن وقت بود نه این وقت ، چه اگر بدون أعلى درجه ترقّي و تکمیل زمان بپایان رود وقیامت نمایان شود حدّ تکمیل از میان برود و ناقص بماند و نقصان مخالف حکمت حکیم کلّ است پس خاتم الانبياء از حیثیّت ختم تبلیغ و تكليف و احکام شریعت و اظهار أشرف أديان و أكمل مذاهب است و خاتم الاوصیاء از حیثیّت ختم و تمام ترقّي و تکمیل مكلّفين و تشخیص حق از باطل و سعید از شقي و منافق از موافق است که در حقیقت میزان تربیت کلّي همين است .

و از اینجا معلوم شد که طيّ درجات مختلفه متباينه دنيويّه غير معلومه که این مقدار رسید حالت درجات و حالات در کات و مقامات و مراتب و منازل غير - متناهيه غير مُبنيّه اخرویّه بر چه منوال است ! و این مطالب دقیقه جز بر خداوند و آن أشخاص روحانیّین که باضافه أرواح دنيويّه دارای أرواح اخرویّه بلکه بعلاوه أجسام کثیفه دنيويّه دارای أجسام مخفيّه لطيفه باطنیّه نیز هستند ، مثل اینکه برای دیگران بعد از وفات و ترقّي روح قالب مثالي و جسم هوراقلويائي تصویر شده است که از أجسام دنیویّه ایشان ألطف و أشرف است تا قابل قبول و منزلگاه و مرکوبیّت روح ألطف و سير در پاره عوالم لطیفه دیگر تواند شد ، برای پارۀ ذوات مقدّسه مطهّره أولياء و أصفياءالله در همين جهان نیز موجوداست ، چنانکه خود لفظ مصطفی و صفيّ و عليّ که از مادّه علوّ و صفوة الشيء يعني خالصه و محمّد صلی الله علیه وآله صفوة الله من خلقه و مصطفاه که بمعنی روشنی و تصفیه بمعنی روشن کردن است و علوّ بمعنی بلندي يافتن است خود يك دليل است ، چه علوّ آنحضرت از حیثیّت امور معنویّه باطنيّه است که جز بر حسب این تصفیه نشاید !

پس قوالب ایشان هم دنيويّه و هم اخرويّه است ، برای ملاقات أهل دنیا دارای یکنوع بضاعت و برای توجّه بامور اخرويّه و عوالم ملکوتیّه و لاهوتيّه

ص: 45

دارای یکنوع موهبت و صفوت مخصوص باشند، این است که پیغمبر با همين جسم بشري طيّ معراج و عوالم مصفّائی می فرماید که برای سایر أهل دنيا أبداً آن روح و آن جسم و آن لیاقت و آن قبول و آن صفا امکان ندارد ! و اگر در باره پارۀ مرتاضين حقیقی که غیر از نبيّ و ولي هستند سیر پارۀ عوالم باندازه ریاضت و عبادت ایشان ممکن می شود اسمش را حالت خلصه و تخلیه می گذارند ، در حقیقت جسم را میگذارند و سیر روحانی می نمایند و سیر أرواح شريفه ایشان نیز بسته بافاضات روحانيّه نبيّ ووليّ و مواهب إلهيّه و باندازه تصفیه و استعداد ایشان است .

پس هر پیغمبری نتواند در این سیر و صفا با پیغمبری که از وی أشرف است انباز و همراز و يك پرواز باشد و هر ولي نتواند با وليّ برتر از خود بيك درجه ارتقا نماید ، و این ارتفاع رتبت و منزلت از امور روحانیّه است نه جسمانیّه که بایستی بدستياري نردبان و زینه دریافت ، چنانکه در این جهان نیز محسوس است که محسوس نیست ، مثلاً فلان عالم یا فلان وزیر یا أمیر یا جز ایشان را که گویند مرتبه و درجۀ ایشان بالا رفت ، فرضاً سرتیپ دوم سر تیپ أوّل شد یا فلان شخص يا فلان عالم و صانع ارتفاع مقام یافتند یا ملقّب شدند ، أمری محسوس نیست بلکه از راه توهّم و خیال است ، ظاهراً این است که در راه سپردن یا جلوس در مجلس تقدُّم یا بند یا در مطاعيّت و أوامر و نواهی تفوُّق یابند ، این جمله نیز در رتبت موهومات است ، چه اطاق همان اطاق و راهگذری که طیّ می کنند با اشخاص دیگر پیش از وی راه می سپارند و می گذرند ، و اگر مجلس را تقدُّم و تأخُّر حیثیّتی داشتی از چه روی چون آن شخص بزرگی که دیروز در صدر مجلس جای داشت روز دیگر که درپائین مجلس بنشیند همانجا را صدر قرار میدهند و می گویند : شرف المكان بالمكين ! بزرگی در هر کجا بنشیند صدر است و هر شب او شب قدر است ! أمّا چون از آنمقام و منصب معزول گردد و روز دیگر در همان صدر مجلس بنشیند صدر را قدری نماند و اگر غیر از شخص سرتاض متّقی شب نماید شب قدر نخوانند بلکه شب قدر هم برای مردم فاجر قدر و قیمتی نیابد ، و همچنين درجات عالم دنیا نسبت بكواكب آسماني

ص: 46

همین رتبت را دارد ، هيچيك بدستياري نردبان و پلّه نیست بلکه هر يك كره و مرکزی هستند و هريك را استعدادی و نوری و روحی است که آن يك نمی تواند بآن دیگر برسد یعنی آن استعداد و روح و لياقت را ندارد .

طبقات آسمان را هريك روحی و مخلوقی است که أبداً نمی توانند بیکدیگر برسند ، همان حكم أهل این جهان و خلق آن جهان را دارند ، هرگز نمی تواند مرکز ماه بعالم خورشید برسد یا فلك الافلاك إدراك عرش عظیم را نماید یا ساکنان آن با ساکنان عرش در يك افق باشند ، بلی وقتی تواند بآن افق برسد که آن تصفیه و لطافت و روح را دارا گردد تا بتواند بارتفاع درجه محظوظ گردد ، چنانکه حالت زمین و ساکنین آن بسماوات و سماواتیان محسوس و لطافت سماوات و أهل سماوات که ستارگان هستند مشهود است ، با چنين أبعاد غير متناهيه از كمال لطافت مساکن در أنظار می آیند و حاجب ماوراء نمی شوند أمّا حالت زمین بواسطه غلظت و کثافتش بطوری است که بقدر غلظت يك ورقه کاغذ حاجب می شود ، تا گاهی که بتقدیر خداوند تعالی پس از کرورها قرنها و دهرها بعد از تبدُّلات و تغییرات و تغیّرات و تنمیه های بسیار دارای تصفیه کامل و انباز گشتن با کرۀ دیگر و مرکز دیگر را حاصل کند و بتواند بآن درجه و رتبت نائل شود ، و بر همین نسق برای هر مرکزی و هر طبقه وهر جماعتی که در هر طبقه هستند همین حکم جاري است تا جمله این طبقات أرضيّه و سماویّه و ساکنان آن بآن مقام و کیفیّات که خالق أرضين و سماوات اراده فرموده است برسند ، و جز نبيّ و ولیّ در این جهان دارای تمام این مراتب و مقامات نمی باشند .

این است که علي علیه السلام در یکشب در هفتاد جای با همان هیکل و جامه بشري حاضر شود ، أمّا آن جسم مبارك نه چون أجسام کثیفه دیگر است ، ازین است که با پیغمبر اتِّصال گیرند ، گاهی هر دو محمّد و گاهی هردو علي باشند ، و این حال از شدّت لطافت و تصفیه جسم است ، چنانکه شعله نار در نار یا فروز نور در نور است و حال اینکه در أنوار نیز تفاوتهاست * چراغ مرده كجا شمع آفتاب کجا * آن نیز

ص: 47

منوط به أصل مادّه است ، از روغن کرچک یکنوع فروز بر آید و پیه و نفط و زیتون و موم و غیر از آن نوعی دیگر فروز بخشد و از آفتاب و ماه نوعی دیگر فروغ رسد ، از این است که هر نوع چراغی در ماهتاب أثر بخشد و روشنائي رساند أمّا با نور آفتاب بر نتابد و چنان مضمحل و خجل گردد که در تحت الشعاعش بی شعاع گردد ، این نیز برای تفاوت تصفیه است .

نور آفتاب عالمتاب نیز نسبت بأنوار مصطفویّه بر همین منوال است ، درجات فوق درجات ، و این جمله نیز از طفيل أنوار مبارکه محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله مقام تصفیه و ترقّی گیرند تا بدانجا که خدای خواهد برسند و در عالم وجود ناقص و مهجور نمانند حكم عالم و جاهل نیز در این جهان بر این منوال است ، بواسطه نور علم و فروز معرفت تصفیۀ در روح ایشان حاصل شود که بر پاره مطالب مخفيّه و معارج لطيفه واقف شوند که أبداً برای جاهل ممکن نیست .

این است که خدای می فرماید : « هل يستوي الظلمات و النور » و این دو صنف را در حكم ظلمت و نور می شمارد ، و أمير المؤمنين علیه السلام عالم را زنده و جاهل را مرده می شمارد : * الناس موتیٰ و أهلُ العلم أحياء * می فرماید : اگر چه جاهل زنده است أمّا چون سودیش در وجود نیست مرده است ، أمّا مرده را نیز بنیروی افاضات خاصّه إلهيّه روزی حالت حیات و طيّ درجات حاصل و بحقوق وجودیّه خود واصل میشود ، و این کیفیّات نه از راه این است که بایستی بعقائد فاسده أمثال ابن کمونه یا آکل و مأکول یا نسخ و رسخ و فسخ حمل نمود ، قدرت الهی و فیوضات بیرون از تناهي مالك الملكی پادشاهی از آن برتر است که محتاج باین امور آید ، هو القادر على ما يشاء !

یکی از مراتب قدرت کامله إلهی این است که آنچه کند برتر از درجات مدركات ومعلومات و معقولات مخلوق است ، از آنجا که خود خواهد و هیچکس نمیداند می کند و راه چون و چرائی ندارد ، ما همه ناقصیم و او کامل ، ما همه عاجزیم و او قادر ، ما همه جاهلیم و او عالم ، ما همه زائلیم و او باقی !

ص: 48

پس معلوم شد بعد از آنکه حالت این جهان بازوال پر و بال فاني دنيّ دارای این احوال باشد حالت آنجهان باقي نیکوی رفیع چگونه است ، در آنجا نیز حالات و کیفیّات لطیفه بیرون از حدّ و شمار است ، بهشت را كیفیّاتی و درجات بهشتی را شئوناتی است ، پس نمی شاید گفت برای مردم بهشت طيّ هر درجۀ ممكن است ، و اگر فرموده اند « فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذُّ الأعين » راجع بهر عنوانی است ، بلی أهل بهشت در هر مقامی هستند آنچه مناسب و محصول آن مقام است برای ایشان بمحض میل و اشاره حاضر است ، حالا مرغ کباب و انگبين و آب یا فواکه ورياحين یا غلمان و حور العين يا قصور و بساتين و أمثال این جمله ، يا کوثر و تسنیم بهشت را چه حال و کیفیّتی است !

ماها در این عالم که در آنيم ندانیم ، چه می فرماید : « فيها ما لا عينُ رأت ولا أذنُ سمعت ولا خطر على قلب بشر» و این حال برای آن است که مارا آن روح و استعداد هنوز حاصل نیست که از برزخ خودمان بیشتر توانیم سير نمود ، کیفیّات آن عالم را أهل آن عالم دانند ، لكن همین قدر هست که آنچه فرموده اند در آنجا هست ، لكن بيك کیفیّتی که اهل دنیا نمی توانند بدانند بلکه اهل قبور و سایر برازخ نتوانند بشناسند ، در هر برزخی سیر همان برزخ میشود تا بر حسب ترقّی به ادراك برزخی دیگر نائل شود تا گاهی که متدرِّجاً نوبت بعرصه محشر رسد ، و در محشر نیز طي درجات آید تا لیاقت ادراك بهشت یا دوزخ آید .

در بهشت نیز برای هر طبقه مقامی معلوم و مشخّص است تا بر حسب تصفیه برتر و بالاتر بمقامی عالی تر برسد تا بدانجا که خدای خواهد و میفرماید : « حتّى أجعلك مثلي » ، حالا این حال نیز چندین هزاران تغيير و تبدیل أحوال ودستگيري أنوار طيّبه محمّد و آل او صلوات الله عليهم منوط است ، میزانش را خدای داند !

پس باید دانست که آمدن صديقه طاهره صلوات الله عليهما و سوار بر اسب أبلق شدن شوهر و أولاد او علیهم السلام و پوشش حلّه کرامت و هزاران حلّه بهشتي معانی و اشاراتی دارد که خدای داند ! چه در یکجای می فرمایند: چون فاطمه علیها السلام

ص: 49

در عرصۀ محشر نمایشگر شود صدای « غضّوا أبصاركم !» از ملايك بلند گردد ، و در اینجا میفرماید : فاطمه با چنين حليّ و حلل اندر آید و هفتاد هزار جاریه با او باشند ! اگر أهل محشر این جلال و نور ننگرند از این خبر چه سود ؟ اگر بنگرند با خبر أوّل مخالفت دارد !

پس میتوان گفت : این جمله را نیز باید بر درجات و مراتب و مقامات سامیه صدّیقه کبری حمل نمود ، هر حليه بيك منقبت ومرتبتی راجع است و گرند آنحضرت را با این حلل و حلّي چه عنایتی است ! چنانکه در دنیا حالتش معلوم است ، پس همه راجع بدرجات عالیه معنویّه و حلل و زیورهای باطني است !

وانگهی أهل محشر را كجا آن قدرت بینش و تاب نظر است که بتوانند إدراك آن نور محمّدی و جمال إلهي را نمایند ؟! این است که « غضّوا أبصاركم » گفته اند نه « أنظاركم » و این کلمه بدرجۀ دقیق است که مافوقی ندارد ، يعني : ديده بصيرت و چشم دل و تصوُّر را از إدراك أنوار وأسرار وجلال و جمال او بپوشید چه هرگز نتوانید درجات و مقامات عاليه و أنوار ساطعه و أسرار سامیه او را درحي-ّز عقول و أفهام و أفكار بلكه أوهام خود جای دهید ! و اگر از حیثیّت حرمت باشد گروهی از أهل محشر جماعت سادات عظام و محارم آنحضرت هستند ، پس استثناء چرا ندارد ؟ أمّا در إدراك مراتب معنویَّه آنحضرت حكم سادات نیز مگر ائمّه هدی علیهم السلام از أولاد آنحضرت با دیگران یکسان است .

و در این بیانات نه آن است که در أخبار صحيحه جای تردید و شك باشد ، همه مطابق واقع و عين صحّت و محلّ قبول و اعتراف و اطاعت است ، اگر بیانی میشود بر حسب سلیقه ورفع أوهام عوام و پارۀ مخالفين است که در حقیقت هنوز جنبه حیوانیّت ایشان بر رتبت انسانیت غلبه دارد ! و ما از صمیم قلب میگوئیم : بهر چه آن أنبيا گفتند آمنّا و صدَّقنا ! و هرکس جز این گوید و داند كافر صرف و منکر خداوند و ملعون هر دو جهان و حطب نیران جاویدان است ! اللّهمَّ اجعل عواقب امورنا خيراً و سلاماً .

ص: 50

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا علیه السلام مروست که رسول خدای صلّی الله عليه و آله فرمود : «من أدّىٰ فريضةً فلهُ عند الله دعوةٌ مستجابة » هر کس أدای فریضۀ نماید برای او در حضرت خدای دعوتی است مستجابه ؛ يعني مقامی را در یابد که دعایش مستجاب گردد .

و هم باین سند رسول خدای فرمود « إذا كان يوم القيامة نوديتُ من بطنان العرش : یا محمّد ! نعم الأب أبوك إبراهيم و نعم الأخ أخوك عليُّ بن أبيطالب » چون روز قیامت اندر آید مرا از وسط عرش ندا کنند : ای محمّد ! نیکو پدری است پدرت ابراهیم و نیکو برادری است برادرت علي بن أبيطالب علیهما السلام .

و نیز باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : «كأنّي دعيتُ فأجبت ، و إنّي تاركُ فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الاٰخر : كتاب الله تعالی حبلٌ ممدودٌ من السماء إلى الأرض و عترتي أهل بيتي ، فانظروا كيف تخلفوني فيهما ».

گویا مرا بأن جهان دعوت کردند و من سفر آنجهاني را اجابت نمودم واینك دو چیز بزرگ و سنگین پر بها در میان شما میگذارم که یکی از آندو از دیگری بزرگتر است : کتاب خدای تعالی است که ریسمانی ممدود و کشیده شده است از آسمان بسوی زمين ، و دیگر عترت من است که عبارت از اهل بیت من باشد ، پس نیکو بنگرید و بنظر عقل تأمّل نمائید که بعد از من با ایندو بر چه سان رفتار خواهید کرد و در این دو أمر بجای من کار خواهید نمود .

و با ین سند رسول خدای فرمود : « عليكم بحسن الخلق فإنَّ حسن الخلق في الجنّة ، و إيّاكم و سوء الخلق فإنَّ سوء الخلق في النار لامحالة » بر شما باد به نکوئی خوی چه خلق نیکو در بهشت است ، و بر حذر باشید از بدی خوی چه خوی بد در جهنّم است لامحاله .

و بهمین سند رسول خدا فرمود: هر کس گاهی که داخل بازار می شود بگوید « سبحان الله و الحمد للّٰه ولا إله إلاَّ الله وحده لا شريك له ، له الملك وله الحمد ، يحيي ويميت وهو حيُّ لا يموت ، بيده الخير و هو على كلِّ شيء قدير ، بعدد آنچه

ص: 51

خداوند خلق فرموده است تا روز قیامت اجر و مزد باو عطا می شود .

و نیز باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ للّٰه عز َّوجل عموداً من ياقوت أحمر رأسه تحت العرش و أسفله على ظهر الحوت في الأرض السابعة السفلى ، فإذا قال العبد : لا إله إلاَّ الله ! اهتزَّ العرش و تحرَّك العمود ، فيقول الله جلَّ جلاله : اسکن یا عرشي ! فيقول : كيف أسكن و أنت لم تغفر لقائلها ؟! فيقول الله تبارك و تعالی : اشهدوا سکّان سماواتي أنّي قد غفرتُ لقائلها » :

خداوندعز ّوجل را ستونی است از یاقوت سرخ که سرش در زیر عرش و فرودش بر پشت ماهی در زمین هفتم فرودین است و چون بنده زبان بكلمه توحید و لاإله إلاَّ الله بگرداند عرش یزدانی بحر کت اندر آید و آن نیز جنبش گیرد ، پس خداوند جلَّ جلاله فرماید : ای عرش من آرام بگیر ! عرش عرض می کند : چگونه ساکن شوم وحال اینکه گویندۀ این کلمه را نیامرزیدی ؟! پس خداوند تبارك و تعالی فرماید : ای ساکنان آسمانهای من ! گواه باشید که من قائل این کلمه را آمرزیدم .

و هم بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا علیه السلام مردیست که رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود : « إنَّ الله تعالى قدَّر المقادير و دبَّر التدابير قبل أن يخلق آدم بألفَيْ عام » یزدان تعالی دو هزار سال پیش از آفرینش آدم علیه السلام تقدير مقدّرات و تدبیر مدبّرات را بفرمود .

وهم بهمین سند حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه وآله فرمود : لاتضيِّعوا صلواتكم فإنَّ من ضيَّع صلاتهُ حشر مع قارون و هامان و كان حقّاً على الله أن يُدخلهُ النار مع المنافقين فالويل لمن لا يحافظ على صلواته و أداءِ سنَّة نبيّه » نمازها و صلوات خودرا ضایع نکنید چه هر کس نماز خود را ضایع سازد با قارون و هامان محشور گردد و بر خدای تعالی حقّ است که او را با منافقین بآتش در آورد ، پس ویل و وای بر آنكس بادکه حافظ نماز وأدای سنّت پیغمبر خود نباشد .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: « إذا كان يوم القيامة يدعىٰ بالعبد فأوَّل شيء يسأل عنه الصلاة فإن جاء بها تامّةً فيها و إلّا زُجَّ في النار ، چون روز

ص: 52

رستاخیز هیبت انگیز گردد بنده را بخوانند و نخست چیزی که از وی بپرسند نماز است ، اگر نماز خود را تامّاً پرداخته باشد خوب و گر نه او را با تش در اندازند .

وهم بروایت حسن بن جهم از جناب امام رضا عليه آلاف التحيّة والثناءِ مرویست که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : « إنَّ موسیٰ علیه السلام سأل ربَّه عزَّ و جل فقال : يا ربِّ اجعلني من أمّة محمّد صلی الله علیه وآله ! فأوحى الله تعالى إليه : يا موسى إنَّك لا تصل إلى ذلك » موسی بن عمران علیه السلام از حضرت یزدان خواستار شد که او را در شمار امّت حضرت مصطفی صلی الله علیه وآله بگرداند ، خداوند تعالی بدو وحی فرستاد : ای موسی تو به ادراك این امر نمیرسی ؟

راقم حروف گوید : چنانکه اشارت کرده ایم در تفسیر آیه شریفه « و إنَّ من شیعتهِ لإبراهيم » پارۀ مفسّرین گفته اند : ابراهیم از جمله شیعیان علي علیهما السلام است و در اخبار نیز وارد است که چون حضرت خلیل الرحمان عليه وعلى نبيِّنا السلام مقام و منزلت أمير المؤمنين صلوات الله عليه و شیعیان آنحضرت را در ملأ بديد و بپرسید و بدانست آرزومند گردید که شیعه آنحضرت باشد و بسبب این آرزومندي چون نام وی را برند تقديم سلامش را بر حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله مقدّم دارند ، و در اینجا که موسى على نبيِّنا و عليه السلام خواستار شد که از امّت باشد آن جواب بشنید ، ممکنست يك جهتش این باشد که معنی شیعه پیروي بامام و أقوال و أطوار اوست که راجع به پیغمبر می شود و اگر حضرت ابراهيم عليه وعلى نبيِّنا الصلاة والسلام خواستار این أمر بشود چون أمری است باطني نه تكليفي ممكن تواند شد أمّا امّت بودن در حالی مصداق پیدا می کند که در زمان خود آن پیغمبر یا بعد از پیغمبر باشد نه قبل از ظهور پیغمبر ، و مقام تکلیف دارد و چون موسی خود پیغمبر و صاحب شریعت و کتاب و ظهوری در زمانی مخصوص بر حسب اقتضای وقت و در شریعت او تكاليف مقرّره ایست که هر کس در زمان او یا بعد از او قبل از عيسى علیه السلام بشريعت او رفتار نماید مثاب است و اگر بر خلاف شریعتش برود معذّب است ، لاجرم نمی تواند در حال نبوّت و داشتن مقام رسالت و کتاب قانون آسماني و أحكام مقرّره یزدانی با نبوّتی

ص: 53

دیگر و شریعتی دیگر مخلوط آید و تکالیف مقرّره شخصيّه خود را متروك شمارد ، خصوصاً در زمان خاتم الانبیاء که دین همایونش ناسخ أحكام سایر ادیان و مذاهب است اگر چه در باطن معترف به نبوّت و خاتمیّت ختم الرسل هستند أمّا چون أمر تکلیف در میان است در يك زمان نتوانند بود ، أمّا مقام أمير المؤمنين چون مقام ولایت خاصّه است می توان خواستار تشیّع گشت و معنی دیگر اینست که خدای می فرماید ای موسی تو بزمان آنحضرت و امّت آنحضرت نمیرسی و فاصله زمانیّه بسیار است ، و الله تعالى أعلم .

و بهمین سند رسول خدای ناله فرمود : «لمّا اُسريَ بي إلى السماء رأيت في السماء الثالثة رَجلاً قاعداً رِجلاً له في المشرق و رِجلاً له في المغرب و بيده لوحٌ ينظر فيه و يحرِّك رأسه ، فقلت : يا جبرئيل من هذا ؟ قال : هذا ملك الموت علیه السلام » چون مرا باسمان گردش می دادند در آسمان مردی را بدیدم نشسته و یکپای او در مشرق و دیگر پایش در مغرب و بدست اندرش لوحی و در آن نگران بود و سرش را جنبش همی داد ، با جبرائیل گفتم تا کیست این ؟ گفت : وى ملك الموت علیه السلام است .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « إنَّ الله سخَّر لي البراق و هي دابَّة من دوابِّ الجنَّة ليست بالقصير و لا بالطويل ، فلو أنَّ الله تعالی أذنَ لها لجالت الدُّنيا في جريةٍ واحدة ، وهي أحسن الدوابِّ لوناً » خداوند تعالی براق را برای من مسخرّ و رام گردانید و براق دابّه و رونده ایست از روندگان بهشتی نه کوتاه است نه دراز واگر خداوند تعالی او را دستوري دهد عرصه دنیا و پهنه عقبی را در يك گام در میسپارد و براق از حیثیّت لون ورنگی نیکوترین دابّه های بهشت است .

وهم بهمین سند رسول خدای فرمود : « إذا كان يوم القيامة يقول الله عزَّ و جلّ ملك الموت : يا ملك الموت ! و عزَّتي و جلالی و ارتفاعي في علوّي لأذيقنَّك طعمَ الموت كما أذقتَ عبادي » چون روز قیامت اندر آید خداوند عزّ وجل با ملك الموت میفرماید : ای ملك الموت ! بعزّت و جلال و ارتفاع خودم در علوّ و برتري خودم هر آینه می چشانم مزه مرگ را بتو چنانکه چشانیدی بندگان مرا !

ص: 54

و نیز باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : چون این آیه نازل شد « إنَّك ميِّتٌ وإنَّهم ميِّتون » بدرستی که تو مرده ای و این مردم مرده اند ، عرض کردم : ای پروردگار من! آیا تمام خلایق می میرند و پیغمبران باقی می مانند ؟ پس این آیه نازل شد « كلُّ نفسٍ ذائقة الموت ثمَّ إلينا يرجعون » هر نفسی و ذیروحی طعم مرگ را می چشد پس از آن حضرت ها باز می شوند ، پارۀ محققین نوشته اند : شاید مراد از أنبيا فرشتگانی باشند که پیغمبر را وحی میرساند چنانکه در بعضی نسخ بجای أنبيا ملائکه روایت شده است ، و احتمال دارد که مقصود أرواح و مردن آنها باشد بعد از قطع تعلّق أرواح ازأبدان چنانکه خطبه أمير المؤمنين علیه السلام در نهج البلاغه بر آن دلالت می نماید .

راقم حروف گوید : از آیه شریفه که می فرماید « كلُّ نفسٍ ذائقة الموت » دلالت بر مرگ روح می نماید چه نفرمود «كلُّ جسدٍ - یا - بدنٍ » أمّا حالا ببینیم مقصود روح حیوانی است یا نفس ناطقه انسانی ؟ مطلبی دیگر است و حکما و متکلّمین و عرفا را در این باب بيانات مفصّله است و ما ازین پیش در کتاب طراز المذهب در أحوال حضرت زینب سلام الله علیها و در طیّ سایر مجلّدات در باب روح و بقای آن و عدم فنای آن و در کلمات قدسیّه « یا ابن آدم ! خلقتك للبقاء لا للفناء » و همچنین آیه شریفه « ولا تحسبنَّ الذين قُتِلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربِّهم يرزقون » و امثال آن و أخبار أئمّه معصومین و بقای آن در قبر اشارات و بیانات مفصّله شده است و حاجت بتکرار نمیرود .

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه وآله در حضرت خداوند تعالی عرض می کند : آیا خلایق می میرند وأنبياء زنده و باقی می مانند ؟ معیّن است که راجع بباطن أمر است چه اگر جز این باشد مکشوف بود که تمام انبیائی که قبل از آنحضرت بدنیا آمدند آخرالامر بمردند یا بطور شهادت از جهان برفتند و در تمام أحكام بشریّت با سایر مخلوق تساوي دارند چنانکه در قرآن کریم نیز بان اشارت دارد و فاقد هیچیك از ستّه ضروریّه و حوادث بشریّه نمی باشند .

ص: 55

در ملائکه و سکّان سماوات نیز حکم مرگ وارد است ، چنانکه حضرت سیِّدالشهداء بخواهرش زینب خاتون علیهما السلام می فرماید : « أهل الأرض يموتون وأهل السماء لا يبقون » و در آیه شریفه است «كلُّ من عليهافانٍ ويبقى وجه ربِّك ذي الجادل والإكرام » أمّا این موت در هر صنفی بچه معنی و در هر نفسی و روحی بچه صورت است و روح باقی کدام و معنی بقای وجه چیست ؟ مطلبی دیگر است و حقیقت این أمر را جز خالق أرواح و موت و حیات هیچکس نمی داند .

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا سلام الله عليه رسول خدایا فرمود : « اختاروا الجنّة على النار ولا تبطلوا أعمالكم فتقذفوا في النار منكبّين خالدین فيها أبداً » اختیار کنید و برگزیده دارید بهشت را بر دوزخ و باطل و ناچیز نگردانید کردارهای خود را تا بر روی در آتش بیفتید و دهر الداهرين و أبد الاٰبدين در آتش بمانید !!

در این خبر معالی أثر می نماید که شمارا عقل و هوش و شعور و إدراك وإحساس و قدرت و قوّت کار و کردار و سکوت و گفتار و سکون و رفتار بدادند و بر هر کاری که استعدادش را در شما موجود ساختند توانا داشتند و قوّه مميِّزه نيك و بد را در شما بگذاشتند چنانکه اگر از دیگری کرداری بد و زشت یا خوب و نیکو بنگرید احساس می کنید و از بد رنجیده و مشمئز می گردید و از خوب فرحناك وخرّم می شوید و بهشت و دوزخی در مجازات و مکافات مقرّر فرمودند و أمر بمعروف و نهی از منکر را بدستياري رسل عظام علیهم السلام و کتب آسمانی با دلایل در اجتناب از آن و ارتکاب باین و حکمت و جهت آن را که چون نيك بنگرید همه راجع بعافیت و ترقّی و تکمیل خودتان و یزدان تعالی از آنجمله بی نیاز و جمله حاجات دنیویّه و اخرویّه با خود شما انباز است يافواید و عواید و سلامت عاقبت یا وخامت را بشما باز نمودند پس در یافت درجات بهشت نعیم و ادراك در كات دوزخ وجحيم باختيار خودتان افتاد .

و این مخلوق در این عوالم قدرت و تکلیف مساوي هستند ، اگر مختار نیستند چگونه طبقۀ مرتكب أعمال صالحه میشوند که استحقاق بهشت یابند و طبقۀ مجتذب

ص: 56

أفعال فاسده می گردند که شایسته نيران آیند ؟ بلى يك طبقه محکوم نفس أمّاره نمی شوند و بحكم عقل متين طيّ صراط مستقیم نمایند و دوستدار بهشت و تسنیم گردند دیگری نفس را محکوم و عقل را مغلوب سازند و خواستار دوزخ و زقّوم شوند و هر دو بآرزوی خود. نایل گردند چه مدّتها در ادراك مقصود خود رنجها برده اند و زحمتها کشیده اند و مرتكب أعمال شاقّه شده اند و خداوند فیّاض عادل هر کسی را بر حسب استحقاق بحقّ خود برساند ، چه اگر مقصود مرتکب نبودی با اینکه ثمر و نتیجه و مجازات هر عملی را بدو باز نمودند و خوب بدانست ترك یکی را و درك دیگری را اختيار نمی نمود ؟

عجب اینست که شرابخوار یا قمار باز یا قاتل یا سارق یا ظالم از آنجا که این اعمال را که مرتکب میشود فسادش را میداند و چون از دیگری بنگرد یا بشنود زشت و نکوهیده و سرانجام آن را وخیم می شمارد بعد از آنکه خود نیز بغلبه هوای نفس مرتکب می گردد إذعان مینماید و میگوید : من خود میدانم کاری ناشایست و نتایج وخيمه و عذاب و عقاب اخروي را در بایست می گردم أمّا چه کنم نفس سرکش مرا بر ارتکابش ناچار میسازد ! و مرتکب می شود و نمیداند این إذعان نیز نافرمانی دیگر و این علم بمفاسد عاقبت معصیتی عظیم تر است !

أمّا خودش اگر صديك آن را از دیگری مشاهدت کند اگر از أفعال حسنه است زبان بر تمجیدش بر گشاید و اگر از اعمال سیّئه است دهان از لعن و طعنش پر سازد أمّا معذلك خودش بواسطه غلبه هوای نفس متنبّه نگردد ، فلان آقا غلام خود را از خوردن شراب یا دزدي یا ظلم یا زنا و أمثال آن نهی میکند و اگر منتهي نشد او را عذابهای گوناگون میسازد أمّا خودش مرتکب میشود و آن غلام را ساقي و معين و دستیار و آلت أعمال قبيحه مینماید ، إنَّ هذا الشيءٌ عجاب !

و نیز این معنی را بر أرباب عقول سالمه و أفهام رسا و أبصار ساطعه و سلق مستقیمه عرضه میدارد که چون پارۀ مردم کوتاه نظر که در معارج ایمانیّه و مدارج روحانيّه و فهم معضلات دقيقه قویدست نیستند چون در آیات مبارکه یا أخبار نبویّه

ص: 57

آیتی یا حدیثی بشنوند که با أذهان غير صافيه ایشان چندان وفق نمی دهد بحالت بهت و حیرتی عظیم اندر آیند که حکم حالت انزجار بلکه انکار را پیدا میکند مثلاً می شنوند اگر شخصی طپانچه بر یتیمی بزند عرش عظیم جنبش میگیرد یا با پسری ساده در آمیزد خون می بارد یا عرش بحرکت میآید ، یا اگر زنائی نماید یا ربائی بخورد برای چند دقيقه لذت یا مشتی دینار و درهم در آتش دوزخ در آید و صد هزاران هزار سالها بماند ، یا اگر یتیمی را نوازش نماید و حاجت مؤمنی را برآورده کند یا با أهل و عیال خود با روی خوش ملاقات نماید یا فلسی بفقيری بخشد در بهشت برین با آن ناز و نعمتها و حور العين و صحبتها مخلّد و مؤبّد بیاید و ما دامت السماوات و الأرض یا چندانکه پست و نشیبی موجود است در بهشت یا دوزخ جای گیرد و حال اینکه این گناه و این ثواب را استحقاق اینچند پاداش و کیفر نیست ؟!

در جواب گوئیم : گذشته از اینکه أمر و نهي باندازه آمر و ناهي شأن وعظم پیدا میکند مثلاً اگر فالان مرد رعیّت به مزدور خود بگوید : آب بیاور تا بنوشم ! اگر نیاورد و او را مدّتی تشنه گذارد در مؤاخذه طپانچۀ بر وی بزند و در صدد دلجوئی و رفع رنجش او نیز کوشش نماید أمّا اگر زود و خوب بیاورد او را نوازش کند و يك فلس يا يك خوشه انگور در عوض نیکوخدمتي او و رضامندي خودش بدو بدهد و آن مزدور از آن طپانچه رنجور و ازین بخشش مسرور آید و در عموم أوامر و نواهي آن رعيّت با آن مزدور کار بر این منوال یا نزديك بر این احوال است .

أمّا اگر شهر یاری کامکار از یکی چاکران در بار همين آب را خواستار شود و از اندازه آوردن او دقیقه بگذرد او را در مورد عذابها و نکالها و بعلاوه مدّتها در زندانها در آورد بلکه گاهی چنان از نافرمانی او و عدم مراقبت با نجام فرمان خشم گیرد که بقتلش رساند و اگر زودتر و خوب تر از معمول برساند و پادشاه را خشنود سازد بسا باشد ملکی عظیم بدو ببخشاید یا إحسانی بزرگ بفرماید و بر مراتب و مقامات و وظایف و رسوم او بیفزاید چندانکه تا عمر دارد بوسعت عيش بگذراند بلکه أخلاف او سالها در سعه عیش و جلال رفتار نمایند .

ص: 58

و عالم صدور حكم بمأمورین نیز متفاوت و بمقامات آنها راجع است ، مثلاً گاهی أمری بیکی أشخاص پست رتبت شرف صدور یابد و اگر در انجامش قصوری یا تقصیری رود یا بواسطه عدم شأن و لیاقت یا فهم و إدراكش محلّ اعتنا نشمارند یا او را لایق مؤاخذه و مواجهه پادشاهی نشمارند یا بمختصر تأدیبی قناعت رود ، أمّا اگر فلان شخص وزیر بزرگ یا أمیر کبیر یا دانای خبير را در اطاعت همان حكم بعينه قصوری یا تقصيري بلکه غفلت و ذهولی و نسیانی یا عصیانی رود بمخاطر عظيمه و خلع مناصب و ألبسه عزّت و عزل از منصب وشمول أقسام سیاست حتّى القتل دچار آید و این شدّت بأس و عقوبت بواسطة جلالت و عظمت و محرمیّت مأمور حاصل شود چه توقّعی که از وی میرود از دیگری نمیرود ، از وی موئی را طنابی و کاهی را کوهی مینگرند ! و بالعكس چون بر حسب مقامش خدمتی نمایان کند چندان مورد مراحم و مکارم و ارتقاء درجات و إنعام وإحسان و توفير منال فرماید که اگر درصدهزار تن قسمت نمايد بجمله را کفایت باشد !

پس در این امور باید قائل بنسبت شد و حال اینکه پادشاه با آن مأمور بلکه با يك مور شبکور در عنوان حاجت و عدم بضاعت و ضعف قوای طبیعت مساوي است روزي خدای را بظلم و ستم یا بعدل و انصاف میگیرد و به روزي بران او میرساند ، اگر یکسال باران نبارد و زمین نروید و حال قحط و غلا پدید آید هیچکار نتواند کرد بلکه خودش نیز اگر امتدادی در قحط پیدا شود از گرسنگی می میرد و شاید خوراك دیگر گرسنگان آید ! یا اگر در ستّه ضروریّه با اعضای یکنفر نقصانی و مرضی حادث گردد بقدر يك نفر طبيب يهودي أسباب بهبودي فراهم نسازد و اگر خودش دچار مرضی شود بطبيب و أدويه و دواساز و پرستاران از همه کس محتاجتر و ناله و استغاثه او از دیگران بیشتر باشد ، و بسیار باشد که همان سرض در مردمی دیگر باشد و محلّ اعتنا نباشد چه مزاج او لطیف و توقّع او شريف وخاطرش ظریفتر از سایرین است لاجرم تحمل او نیز از همه کمتر و خشم و قهر و غضب و ستیز او در تحمّل ناملایمات از همه بیشتر ، پس میتوان گفت پادشاه نسبت سایر مردم از

ص: 59

همه کس در احتمال شدائد و قبول حوادث و استقبال دواهي و صبوري بر أمراض ضعیف تر و در طمع و طلب و حرص و خشم و کثرت حاجت و تلون مزاج و عدم وفا که « الملك عقيم ، از همه کس قوي تر و در مشتهیات نفساني از همه کس أسير تر است أمّا خداوند بواسطه پارۀ ودائعی که در وی نهاده او را مقام سلطنت و نظارت بخشیده است و این شخص ناظر بر این حال و أوصاف مذکوره است .

پس باید بنگریم که بعد از آنکه آمر و ناهي ذات مقدّس إلهي و خالق نعم و مخلوق غير متناهی با کمال قدرت و عظمت و قهّاریّت و عطوفت تامّه گشت جز این است که مطيع را آن نعم متكاثره و عاصي را آن نقم متوافره باید باشد ؟ وحال اینکه این أوامر و نواهی که از یزدان بسا بندگان میرسد بجمله بخود آنها و منافع آنها عايد است و خلاّق بی نیاز را حاجتی بآن نیست :

لمؤلفه

او نگرده خلق تا سودی برد *** وز برهنه او قبائی بر کند

بلکه گرده خلق تا سودی برند *** هم ز شهدش دست آلودی برند

خالق خلق و خدای بی نیاز *** بی نیاز است و بود ما را نیاز

قادر است و بی نیاز آمد قدیر *** ما ضعیف و با نیازیم و فقير

چون بزرگست و همه فعلش خطير *** در دو عالم هست ما را دستگیر

ای خداوند جميل ذو الجلال *** بخش ها را بهره از حسن خصال

هم زحسن خلق از آن لطف عمیم *** کن عطا از آنکه خلق او عظیم

گر ز خلق نيك چیزی بود بِه *** بهره او شد که بر خلق است مِه

پس تو مارا بخش کت آمد پسند *** تا شویم اندر دو عالم ارجمند

مطلب دیگر اینست که باید خوب بدید و دانست كه خلود در جهنّم دلیل اُ بود در سوز و عذاب نیست چنانکه خدای گاهی از خلود جهنّم خبر می دهد گاهی بعذاب أليم نیز مؤكّد می فرماید ، پس شاید بواسطه رحمت شامله غير منقطعه إلهيّه گاهی در جهنّم در آیند أمّا معذّب باتش نباشند چنانکه در خبر هست که در بعضی

ص: 60

أشخاص که بجهنّم اندر آیند بواسطه عدل و پارۀ اخلاق حسنه نسوزند أمّا بعلّت کفر و شرك در آنجا بمانند و در عين آتش باشند و بقدرت خالق آتش دچار سوختن نباشند چنانکه حضرت ابراهيم علیه السلام را آتش سوزان بَرد و سلام و گل و گلستان نمود ، و این حال هیچ مجال حيرت و انکار نیست ، در مقام قدرت کامله همه کار ممکن وجمع بين أضداد آسان است گاهی آتش آب را تباه سازد و گاهی آب آتش را ناچیز نماید و خود اختلاف عناصر أربعه و امتزاج أخلاط چهارگانه در قالب عموم حیوانات بلکه نباتات و پارۀ جمادات که همه ضد یکدیگرند شامل این حال و مصداق این مقال است آب نیل در دهان سبطي عذب و زلال و در کام قبطي خون مالامال است از پیه و پنبه چراغ افروخته و نور افراخته آید و حال اینکه اگر نظر بحقيقت و کیفیّت آنها نمایند هیچ مناسبت با آن صورت ندارد .

پس میتوان گفت جهنّم در حکم محبس الهی است ، بعضی از کسان باندازه معصیت در آنجا در آیند و در حق ایشان بهمان هول و هیبت ودخان و تاریکی و تنگی محبس كفایت رود و بقدر اقتضای جريرت در آن زندان جای کنند و بدون زحمت عذاب بیرون شوند ، بعضی در آن زندان جاویدان زمانهای بسیار بیایند وحكم خلود گیرند ، پارۀ بقدر عصیان معذّب نیز بشوند ، مثلاً فلان مسلم زناکار توقّف و عذابش با فلان مشرك جفاکار فرق بسیار دارد !

اینست که جهنّم را دارای طبقات و در کات و أنواع و اقسام عذاب و عقاب و مار و عقرب و أمثال آن و برای جمعی معدود که معاصی ایشان از همه بر تر و شدیدتر مثل آنانکه مدّعي ربو بيّت ياغاصب خلافت و قاتل امام وأنبياء شده اند عذابی سخت و منزلگاه در تابوت مقرّر فرموده اند و برای بعضی دیگر که نه چندان طغیانی در عصیان دارند بطوری دیگر أمر شده است و در حق سادات عظام یا پاره کسان خبر داده اند که پوست ایشان را آتش دوزخ نمیسوزاند یا بهیچوجه دیدار دوزخ نکنند و در زمهریر عذاب بيند !

پس با صدور این اخبار و آیات مبارکه میتوان بمعانی دقیقه راه یافت أمّا در

ص: 61

هر صورت باید خود را اگرچه باندازه خردلی معصیت کرده باشند آسوده ندانست و همان ورود در جهنّم و دیدار پارۀ أهوال را هر چند معذّب بعذابی دیگر هم نشوند برای اینکه در تمام عمر مطیع أوامر و نواهی باشند و ذرّۀ انحراف نورزند لازم و واجب شمرد !

آن نیز نسبت بدرجات و مراتب أشخاص وشئونات ایشان تفاوت دارد چنانکه فرموده اند « حسنات الأبرار سيِّئات المقرَّبين » و میتوان بحالت این جهان نیز مثل آورد چنانکه پارۀ أشخاص را که جریرتی دارند بزندان برند اگر جريرت وی عظیم نباشد بهمان ورود بزندان كافي شمارند و توقّف او را با ندازه گناهش مقرّر دارند أمّا معذّب نگردانند و بسیار افتد که یکروز یا ده روز یا یکماه یا یکسال یا بیشتر با کمتر أيّام توقّفش را قرار دهند بلکه گاهی اقتضا نماید که در تمام زندگانی در زندان بماند یا اینکه چون بزندان اندرآرند باندازه جریرتش عذاب دهند یا چندانکه متوقّف باشد از عذاب فارغ بماند و رهایش نمایند ، بلکه بعد از أدای تنبیه و تأدیب مورد عنایت و مرحمتش فرمایند و تلافي کنند و رفع ما كان را بنمایند و گاه باشد چون رها گردید ملتزمش گردانند که دیگر گرد آن معاصي نگردد و گاه باشد در تمام عمر در زندان و معذّب هم باشد ، اگر عذابش ملایم و بتدریج باشد مدّتی بیاید وگرنه در طيّ عذاب جان از کالبد بپردازد .

حكم أهل بهشت نیز بر این منوال است ، لذّت و تمتّع و طيّ درجه هر کسی باندازه مقام اطاعت و عبادت و صفای نفس ناطقه و مقدار استعداد فطرت و ذات و لیاقت اوست ، جهنّم زندان جاویدان بیم و وعید و خوف و تهدید و آن مصاحبين غیر مطبوع تلخ و شدید و نکال عظيم أليم است ، بهشت بوستان جاویدان ناز و نعیم و امید و نوید و خرّمی و مواعيد مطبوع و مصاحبين مطلوب ، غلمان و حور العين ورضوان و فرشتگان خداوند مجید ، و محلّ الطاف و اعطاف یزدان کریم است و هر کسی از أهل بهشت باندازه استحقاق خود کامیاب گردد و مخّلداً فيض ياب شود .

پس آن بهره و پاداش و نصیب که حضرت خاتم الانبیاء را از رضوان يزدان

ص: 62

می باشد أحدى از آفريدگان را بهره نگردد چه آن استعداد و روح و قوّه قبول در سایر آفریدگان یزدان نیست و خداوند متعال آنحضرت و وليّ بلا فصاش علي و أئمّۀ طاهرين علیهم السلام را بعد از وی باین عزّ و جلال و کمال اختصاص و استعداد بخشیده و او را صادر أوّل و او و علي را از يك نور آفریده و خواسته است و « الواحد لا يصدر منه إلاَّ الواحد » را مصداق گردانیده است و قابل فرموده است ، و اینکه گفته اند : « داد حق را قابلیّت شرط نیست » نظر بقبل از موجود شدن دارد که پیش از آنکه آفریده شود قابلیّتش در علم أزلي فيّاض لم يزلي موجود و معلوم بود أمّا هنوز ظاهر نبود و چون او را بیافرید همان قابلیّت در وی نهاد .

پس اینکه بهشت را دارای درجات گویند یکی از معانیش اینست که أهل بهشت را باندازه لیاقت و قابلیّت و استعدادات أرواح ایشان تلذُّذات و مقامات هست برای انبیاء عظام منزلتی و لذّتی ورضوانی و برای اوصیای ایشان و أصحاب وحواري و خواصّ ایشان و همچنین برای سایر أهل بهشت على حسب استعداداتهم الروحانيّه لذّت و منازل و رضوانی من حيث الظاهر والباطن و ترقّیاتی بهمين حيثيّات مذكوره حاصل است تا با نجائی که شایسته و بایسته مصلحت إلهي باشد * می کشد آنجا که میداند خدای * .

پس کسانی که دچار پارۀ شبهات و شكوك و خیالات واهيه و گرفتار عرصات بعضی تفکّرات تا بحدّ انکار می شوند اگر نظر دقیق برگشایند و ملتفت شوند امید میرود که بألطاف خفیّه إلهيّه و أنوار شریفه نبويّه چشم دل بر گشایند و از موارد پارۀ خطرات مهلکه بر آسایند ، چنانکه فرموده اند : « والّذين جاهدوا فينا لنهدینّهم سبلنا »، و از عبارت خبر نیز معلوم است که إدراك بهشت و جلب دوزخ را أعمال نماید و دریافت درجات و در كات هريك باندازه أعمال و استحقاق ثواب و عذاب است و الله تعالى أعلم بحقايق الاُمور و الأعمال .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ الله أمرني بحبِّ أربعة : عليّ و سلمان و أبي ذرّ و المقداد بن الأسود ، خداوند تعالی مرا بدوستی چهار تن

ص: 63

أمر فرموده است : نخست علي علیه السلام ، دیگر سلمان ، سوم أبوذرّ ، چهارم مقداد ابن أسود .

و نیز بسند مذکور رسول خدای فرمود : « ما ينقلب جناحٌ طائرٍ في الهواء إلّا وعندنا فيه علم » منقلب نمیشود پر پرندۀ در هوا مگر اینکه نزدما در آن علمی است !

از این عبارت چنان میرسد که مقصود بال بر بال زدن برای پرواز کردن نباشد چه انقلاب بمعنی برگردانیدن و زیر و بالا شدن است نه حرکت و جنبش کردن که عادت و طبیعت پرواز بر آن است و این مطلبی دقیق تر از پریدن طبیعی است ، شاید معنی اینست که اگر حالت انقلابی در حال جناح و پر طائر پدید آید علّت و جهتش را ما میدانیم و در کیفیّت آن علمی مخصوص داریم ! و العلم عند الله تعالی .

و نیز حسن بن جهم از امام رضا علیه السلام روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود « الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة و أبوهما خيرٌ منهما » حسن و حسین سیِّد جوانان اهل بهشت هستند و پدر ایشان بهتر است از ایشان .

و در این عبارت کنایت و لطافتی است ، چه بهترین خلق خدای أهل بهشت هستند و اهل بهشت بجمله در سنّ جوانی و سی سالگی هستند که عين قوّت شباب است ، پس معلوم شد که این دو امام بزرگوار بر تمام مخلوق برگزیده یزدان آقائی و بزرگی دارند و از اینجا معلوم میشود که علي علیه السلام را که از ایشان بهتر میباشد چه مقام و شرف و منزلت خواهد بود که حدّش از وصف خارج است ! و ازین پیش در طيّ کتب سابقه و بعضی از فقرات خطبه أمير المؤمنين علیه السلام که در آنجمله میفرماید : « و فيكم عترة نبيِّكم » و کلمات ابن أبي الحديد که مقصود از عترت أهل بيت علیهم السلام هستند و بیان کردن همین حديث مبارك را در جلالت أمير المؤمنين عليه السلام و « يدور الحقُّ مع عليّ و عليُّ يدورُ مع الحقّ » شرحی مبسوط در این معنی مسطور گردید .

و هم با این سند مردیست که رسول خدای فرمود : « إنَّ اللهَ غافرُ كلِّ ذنبٍ إلّا من أحدثَ ديناً أو اغتصب أجيراً أجرَه أو رجلاً باعَ حرّاً» خداوند آمرزندۀ هر گناهی است مگر گناه کسی را که إحداث دینی یا غصب اجرت أجيری نموده یا

ص: 64

آزادی را بفروش رسانیده باشد .

و هم بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود در این قول خدای تعالی « یومَ ندعوا كلَّ اُناسٍ بإمامهم » روزیکه بخوانیم هر مردمی را با امام ایشان : « يدعىٰ كلُّ قومٍ بإمام زمانهم و کتاب الله و سنّة نبيِّهم » دعوت میشوند هر قومی با امام ایشان و کتاب خدای و سنّت پیغمبر ایشان .

و نیز حسن بن جهم از امام رضا صلوات الله عليه روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « حرِّمتِ الجنّة على من ظلم أهل بيتي و على من قاتلهم و على المعين عليهم وعلى من سبَّهم ، اولئك الاخلاق لهم في الاٰخرة و لايكلّمهم الله ولا ينظر إليهم يوم القيامة ولایزکّیهم و لهم عذابٌ أليم».

حرام میشود بهشت بر کسی که با اهل بیت من ستم کند و بر آنکس که با أهل بيت من قتال دهد و بر آنکس که یاري دشمنان ایشان را نماید و بر آنکس که ایشان را ناسزا گوید ، برای این کسان نصیبی و بهره نیست و خدای با ایشان تكلّم نفرماید و در روز قیامت نظررحمت بر ایشان نگشاید و ایشان را پاکیزه و مزکّی نگرداند و مر ایشان را عذابی دردناك باشد ، یعنی شایستگی و لیاقت این مسائل مذکوره از نهاد ایشان برود و لياقت عذاب أليم و دوزخ و جحیم یا بند که زشت ترین حالات و نکوهیده ترین انتقالات است .

وهم بأن سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ الله تعالى يحاسب كلَّ الخلق إلّا من أشرك باللّه فإنّه لايحاسَب و يؤمر بالنار » خداوند تعالی تمام مخلوق را در پهنه حساب میآورد مگر کسی را که بخدای شرك آورده باشد که بدون پرسش و حساب داخل آتش میشود .

و بهمین سند رسول خدا فرمود : « لاتسترضعوا الحمقاء و لا العمشاء فإنَّ الّلبن يتعدّى » برای کودکان شیرخواره خود دایه را که گول و نادان باشد یا سست بینش و چشمش آبچکان باشد اختيار مکنید زیرا که اثر شير در کودک سرایت کند .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : «الّذي يسقط من المائدة مُهورٌ الحور العين »

ص: 65

آنچه در هنگام خوردن خوردنی بر خوان خوردني فروافتد کابين حور العين است یعنی اگر کسی خضوع نماید و مناعت طبع بخرج ندهد و بر گیرد و بخورد خداوندش در عوض حورالعینی ببخشد .

و هم بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « ليس للصبيِّ لبنٌ خيرٌ من لبنِ اُمّه » هیچ شیری برای نوشیدن و پروریدن كودك بهتر از شیر مادرش نتواند بود ، جهت عمده شاید این باشد که اوّلاً كودك بهر شیری بیالد أخلاق صاحب شير وطبیعت مرضعه در وی اثر کند ، دیگر اینکه شاید پارۀ شیرها در پاکی و ناپاکی محلّ شبهه باشد و در خوی و سرشت و غیرت و عفّت شیر خوار أثر نماید ، چنانکه در ألسنه جاري است بر شیرش رحمت ! یا بر شیرش لعنت ! دیگر اینکه مزاج شير مادر با مزاج طفلش يك حالت امتزاج و آشنائی طبیعی و سازگاری دارد که با شیر بیگانه ندارد ، دیگر اینکه آنگونه نوشیدن و عطوفتی که مادر در نوشانیدن شير ورعایت راحت طفل وتحمّل مشقّات شیر دادن و پرستاري و شب زنده داري و خویشتن نگاهداشتن از پارۀ أغذيه و أشربه که منافي صفا و رقّت و لطافت شیر است متحمّل میشود و از لذّت خود چشم می پوشد تا طفلش بیشتر بنوشد و بیشتر با وی سازگار آید بیگانه متحمّل نمی شود ، مادر شاید از أوّل شب تا صبح ده دفعه بیدار میشود تا مبادا کودکش گرسنه یا تشنه بماند و خواب را بر خود حرام می گرداند أمّا دایه در گرمگاه خواب مکرّر ناله كودك را در هوای شیر یا علّت دیگر می شنود و از بستر راحت و کنار شوهر نمی گردد و علل دیگر نیز البتّه دارد که ما نمی دانیم یك علت نیز اینست که دایه بغذائی و آب و هوا و آدابی شاید عادت دارد که مخالف مادر شیر خواره است اگر بخواهد بطبيعت مادر برود و ترك عادت نماید موجب انزجار خاطر و بروز مرض است و اگر جز آن رفتار نماید و بر حسب عادت خود بخورد و بیاشامد باطبیعت طفل موافق نخواهد شد و طفل را مرض بالعرض در رسد و او را از آن بالش و نازش که حق اوست ساقط نماید ، و كذلك غير ذلك .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: « إذا أكلتم الثريد فكلوا من جوانبه

ص: 66

فأنَّ الذروة فيها البركة » چون از کاسه تريد خوردن گیرید از أطرافش بر گیرید چه برکت در روی کاسه است ، يعني از زیرش بیرون نیاورید یا چنگال بر روی کاسه نیندازید تا موجب اشميز از خورندگان یا ستم شریکی گردد ، از اینجا باید دانست که این پیغمبر عطوف با چه مردمی بی تربیت و بیأدب ووحشي و از همه چیز بی خبر محشور بوده است !

و نیز باین سند رسول خداوند فرد أحد فرمود : « من حسنَ فقههُ فلهُ حسنة »

هر کس را فقه و علم در مسائل دینیّه نیکو باشد در هر مسأله او را حسنه ايست .

و باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « نعم الأدام الخلّ» خوب نانخورشی است سرکه « و لا يفتقر أهل بيتٍ عندهم الخلّ، و هر خانواده که سرکه داشته باشند حاجتمند نگردند .

و باین سند رسول خدای عرض کرد « اللّهمَّ بارك لاُمّتي في بكورها يوم سبتها و يوم خميسها » بارخدایا بامدادان بگاه روز شنبه و روز پنجشنبه را برای امّت من مبارك و با برکت فرمای ! یعنی در هر عملی که در این دوروز بآن سبقت بگیرند برکت بده ! و ازین کلام مبارك مفهوم میشود که این دو روز برای کسب و انجام امور بر دیگر روزها فزونی دارد .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « ادهنوا بالبنفسج فأنّه باردٌ في السيف حارٌّ في الشتاء » استعمال روغن بنفشه را مراقب باشید ، چه این روغن در تابستان سرد و در زمستان گرم است .

و نیز حسن بن جهم از حضرت امام رضا صلوات الله عليه روایت نماید که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « التوحيد - و بروایتی التودُّد - نصف الدين واستنزلوا الرزقَ بالصدقة » توحید یا تودُّد و دوستی ورزیدن و باب مودَّت کو بیدن و گشودن با خلق نصف دین است و فرود آورید رزق و روزي خود بدستياري بذل صدقه .

معلوم باد ! اگر لفظ توحید را عنوان نمائیم معنی اینست که ثابت داشتن وعقیدت آوردن به یگانگی یزدان تعالی يك نيمه دین است ، يعني اگرچه توحيد أصل دين

ص: 67

و بر حسب باطن تمام دین است زیرا که چون کسی موحّد صمیمی گشت لابد بوجود أنبياء عظام و أولياء فخام وأحکام صادره بدست ایشان معتقد و چنین کس مسلم و مؤمن و موحد است ، أمّا بر حسب ظاهر چون شرط توحيد - چنانکه فرموده اند : « أنا من شروطها » - دین اسلام داشتن و أحكام و سنّت نبي را قائل و عامل بودن و اقرار به ولایت داشتن است ، و بعضی طبقات مقرّ بتوحيد هستند و بادیان دیگر می باشند یا مسلمان هستند و اقرار بولايت خاصّه ندارند و چون بباطن رجوع شود موحّد نیستند ازین حیثیت نصف دین توحید و نصف دیگر آن بلكه إكمال و إتمام آن إقرار به ولایت است ، چنانکه خدای فرمود : « اليوم أكملتُ لکم دینکم و اتممتُ عليكم نعمتي».

و اگر لفظ تودُّد باشد معنی اینست که نصف دین قبول أحكام شریعت و اقرار بوحدت و پذیرائی سنّت است و آن نیمه دیگر تودُّد و دوستی ورزیدن با مردمان و کسب نتایج آن و بروز أخلاق حسنه است که یکی از نتایج آن تکمیل دین و ترغیب و تحریص سایر مردمان و ترویج أحکام آئین و بازار مسلماني و متاع شریف ایمان است .

در « استنزال رزق بصدقه » معنی لطیفی است ، زیرا که تمام مخلوق خدا در أرزاق خدائی ذیحق و محتاج هستند ، چون کسی متوّلي دیگران شد رتبت نظارت پیدا کند و بر رزق او که بر حسب حقیقت هر چه علاوه بر خود او است از جانب خدای افزوده آید و این سعادت و مجد و منزلت نصیب او شود ، حتّی اگر از بهره خود نیز بدهد مستحقّ نصيبه خویش گردد و از آسمان مدد یابد و اگر حبس نماید چون جمعی از روزي خود محروم میشوند این مقام و منصب از وی ساقط و از انزال رزق محروم شود و افزون از روزي خود نیابد و چنین کس را مسكين ومستكين وفقیر شمارند .

و هم بسند مسطور رسول خدای فرمود : « اصطنعِ الخيرَ إلى من هو أهله و إلى من هو ليس من أهله فان لم تُصب من هو أهله فأنت من أهله » کار بنکوئی واحسان صادر کن خواه با نکس که سزاوار خير و احسان هست خواه نیست ، پس اگر احسان

ص: 68

تو شامل أهلش هم نگردد تو خود محسن و أهل احسان خواهی بود ، یعنی کمتر و بی سودتر نخواهد بود که تو شخصی محسن و مستحقّ ثواب محسنين خواهی بود ، چنانکه أمير المؤمنين علیه السلام فرماید : « واْمر بالمعروف تكن من أهله » .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « رأس العقل بعد الايمان التودُّد إلى الناس واصطناع الخير إلى كلِّ برٍّ وفاجر» رأس عقل بعد از ایمان دوستی ورزیدن و دوست گردانیدن مردمان و نکوئی نمودن با هر نیکو کردار و بدکار است .

یعنی : معنی عقل اینست که از نخست قبول ایمان و اقرار بتوحيد از صمیم قلب نماید و بعد از آن با مردمان دوستی بورزد و أسباب راحت و فراغت و اخوّت و ازدیاد قوّت و حشمت خود را فراهم کند تا بر حفظ دین و آئين متمكّن، وبمصداق « العقل ما عُبَد به الرحمان » ونکوئی با همه مخلوق خدای که « ما اكتُسبَ به الجنان » است فایز شود ، چنانکه آفتاب بر لئال و سفال و مزابل و بوستان و هر چه مادون اوست می تابد و فیض میرساند و هر چیزی را در مقام خود می پروراند و بخورشید جهان آرا ملقّب میشود ، هر کسی در اندازه خود بایستی چنین باشد و از نور عقل بهر چیزی فایدتی برساند و آنوقت عاقل و خردمند و مصداق حدیث مذکور شمرده شود .

و نیز بهمین سند رسول مسدّد صلوات الله عليه و آله فرمود : « سیِّدُ طعام الدنيا و الاٰخرة اللحم و سیِّد شراب الدنيا والاٰخرة الماء و أنا سيِّد ولد آدم و لافخر » سیّد و آقای خوردنیهای دنیا و آخرت گوشت است و سیّد آشامیدنیهای هر دو جهان آب است، و « لحم طيرٍ ممّا يشتهون » و « ماء طهور » و «جنّات تجري من تحتها الأنهار» و « من الماء كلّشيء حيّ» در قرآن ناطق بر آن است و برترین نعمت بهشت جاویدان و منم سیّد و آقا و بزرگ فرزندان آدم و فخری نیست .

یعنی این سخن دلیل بر غرور و تفاخر و تکبّر و فزونی طلبی نیست بلکه از روی حقیقت وصدق منزلت است .

او هم باین سند رسول خدا فرمود : « سیّد طعام الدنيا و الاٰخرة اللّحم ثمَّ الأرز » سیّد خوردنیهای مردم دنیا و آخرت گوشت و از آن پس برنج است .

ص: 69

و بهمین سند رسول خدای صلی الله لیه وآله فرمود : « كلوا الرُّمّان فليست منه حبّة تقع في المعدة إلّا أنارت القلب و أخرجت الشيطان أربعين يوماً » أنار را بخورید چه هیچ دانه از آن در معده جای نکند مگر اینکه قلب را روشن سازد و تا چهل روز شیطان را از دل بیرون نماید .

از جناب أمير المؤمنين علیه السلام حدیثی باين تقریب مسطور شد « كلوا الرّمان بشحمه فانّه دباغ للمعدة » تا آخر آن ، و جهت طبٌي آن اینست که انار صفرا و سودا می برد و دل را نورانی و از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی که موجب وسوسه است می رهاند .

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا علیه السلام رسول خدا به فرمود « عليكم بالزبيب فانّه يكشف المرَّة و يذهب بالبلغم و يشدُّ العصب و يذهب بالضنیٰ و يحسّن الخلق ويطيّب النفسَ ويذهب بالغمّ» بر شما باد بخوردن مویز ، چه خلط سودا را می گشاید و بلغم را میر باید و استخوان را سخت میگرداند و ثقل و سنگینی وكندي را می برد وخوی را نیکو میگرداند و نفس آدمی را خوشبو میگرداند و غم و اندوه را برطرف میگرداند .

و بهمین سند رسول خدای فرمود: «كلواالعنب حبّة حبّة فانّه أهنأوأمرأ » انگور را دانه دانه بخورید چه اینگونه خوردن خوشتر و گواراتر است ، شايد يك جهت باطنی این کلام مبارك این باشد که غالباً ذراریح که جانوری زهردار و با خالهای سیاه و كفشك دوزك نامند در انگور جای کند و اگر بدون تأمّل بخورند و ننگرند موجب هلاکت شود .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « إن يكن في شيء شفاء ففي شرطة الحجّام أو شربة عسل » اگر شفا و بهبودي در چیزی باشد در نیشتر حجامتگر و در شربتی از انگبين است .

و باین اسناد رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « أفضل أعمال اُمّتي انتظار فرج الله عزَّ وجلّ» بهترین اعمال اُمّت من چشمداشت بگشایش خداوند تعالی در امورات است .

ص: 70

شاید یکی از جهاتش این باشد که از آنجا که « الاُمور مرهونة بأوقاتها » هر کاری گروگان وقت و زمان آن است ، و آدمی چون از مصالح و حِكَم ایزدی بی خبر و تنگ حوصله است چون در وصول بمقصودی که زمان آن یا صلاح وی در آن نیست و عجله دارد و نمی یابد اظهار ناشکیبائی کند ، پارۀ کلمات بر زبان و حرکات در میان آورد که موجب مفاسد عظیمه یا ناشکري و جسارت در پیشگاه حضرت أحديّت شود و بسا باشد با لحاح و اصرار بآن برسد وصلاح او در آن نباشد و موجب خسران هر دو جهان گردد ، أمّا چون بخداي تفویض کند و منتظر گشایشهای غیبي إلهي آيد * میوۀ شیرین دهد پر منفعت * و خود این حال آدمی را از قبول ذلّت در نزد مخلوق عاجز و زبون و تملّق ناکسان محفوظ و بعزّ قناعت و عافیت عاقبت و إدراك مقصود محظوظ نماید .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : لاتردُّوا شربة عسلٍ على من آتاكم » اگر کسی شربتی از عسل بشما آورد بدو بازنگردانید ! گذشته از اینکه ردّ إحسان شایسته نیست در عسل خواصّی خدای نهاده که در يك شربت آن هم مغتنم است و « فيه شفاءٌ للناس » شاهد بر مقصود و دلیل شرف و جلالت واحترام این مشروب است .

و هم بهمان سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إذا طبختم فأكثروا القرع فيها فانّه يسرُّ القلب الحزين» چون خواهید غذائی طبخ کنید کدوی بسیار در آن طبخ نمائید زیرا که قرع دل اندوهناك را شاد میگرداند .

و این نیز بواسطه اثری است که در کدو و برودت ورطوبت آن است .

و بهمین سند از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت فرماید : « ضعفتُ عن الصلاة والجماع فنزل عليَّ قِدرٌ من السماء فأكلتُ منها فزاد في قوَّتي قوَّة أربعين رجلاً في البطش و الجماع و هو الهريس » ضعف و سستی در کار نماز و جماع در من نمودار شد پس دیگی از آسمان برای من فرود گشت ، چون از آن بخوردم در نیروی من قوّت چهل مرد در سختی و نیرومندي و جماع افزوده شد و آن هریس بود . و هریس گندمی است که می کو بند و با گوشت می پزند و با ادویه مخلوط می سازند و پخته آن را هريسه

ص: 71

می نامند .

و نیز بسند مذکور رسول خدای فرمود : «ليس شيء أبغض إلى الله تعالى من بطن ملٰان » هیچ چیزی در حضرت یزدان مبغوض تر از شکم پر نیست ! و دلایل طبّيّه و اثرات آن در امورات شرعيّه معلوم است .

و هم باین سند مذکور است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « يا عليُّ! كرامة المومن على الله تعالى أنّه لم يجعل لأجله وقتاً حتّى يهمَّ ببائقة فإذا همَّ بیائقة قبضهُ إليه » ای علي ! از جمله کرامتهای خدای در حق مؤمن اینست که از برای مؤمن زمان مردن مشخّص نفرموده است تا گاهی که قصد شرّی و ظلمی نماید و چون بآن اندیشه رود روحش را بپیشگاه خودش قبض میفرماید .

شاید معنی این باشد که وجود مؤمن چندانکه در دنیا باکتساب أعمال صالحه دنیویّه و اخرویّه مشغول و مزید جلالت و شرف و مثوبات را سزاوار باشد در جهان دوام گیرد و چون ازین حال انصراف گیرد و کرداری برخلاف جلالت مقامش را راغب گردد خداوند روحش را جاذب شود تا عمر شریفش بامور بی فایده ناشایست میل نکند ومستحقّ عذاب نشود و این عدم توفیق نیز یکی از مواهب سنيّه إلهيّه است .

و نیز بروایت حسن بن جهم از حضرت امام رضا علیه السلام مرویست که رسول خدای صلی الله عليه و آله فرمود : « إذا لم يستطع الرجل أن يصّلي قائماً فليصلِّ جالساً و إن لم يقدر أن يصّلي جالساً فليصلِّ مستلقياً ناصباً رجليهّ بحيال القبلة يؤمي إيماءاً » چون مردی قادر نباشد که ایستاده نماز گذارد باید نشسته نماز کند و اگر قادر نباشد که نشسته نماز گذارد بایستی بر پشت بخوابد و هر دو پایش را بسمت قبله باز دارد و بطريق إيماء و اشاره نماز کند .

و نیز بهمین سند رسول خدای فرمود : « من صام يوماً صبر و احتساباً اُعطي ثواب عشرة غُرّ زهر لا يشاكل أيّام الدنيا » هر کس روزی را در حال بستگی و سختی بقصد قربت روزه بدارد خداوند او را أجر و مزد ده روز سفید نوراني عطافرماید که هیچ با أيّام دنیا مشابهت نداشته باشد .

ص: 72

و نیز باین سند رسول خدای فرمود : « من ضمن لي واحدة ضمنتُ لهُ أربعة يصل رحمه فيحبّه الله تعالى و يوسِّع عليه في رزقه ويزيد في عمره ويدخل الجنّة التي وعده » هر کس ضامن گردد برای من يك چيز را ضمانت میکنم از بهرش چهار چیز را و آن يك چیز اینست که صله رحم خود را بجای آورد و آن چهار اینست که خداوند او را دوست بدارد و روزیش را وسیع فرماید و بر عمرش بیفزاید و او را بان بهشت که بدو وعده نهاده در آورد .

و نیز بهمین سند از آنحضرت مروي است که فرمود : اللّهمَّ ارحم خلفائي ! - ثلاث مرّات - سه دفعه عرض کرد: پروردگارا خلفای مرا بیامرز ! عرض کردند: یا رسول الله ! این خلفا و جای نشینان تو کیستند؟ فرمود: کسانی هستند که بعد از من میآیند و أحاديث مرا و سنّتهای مرا روایت نمایند و بعد از من بمردمان تعلیم أحادیث و سنن فرمایند .

و هم بهمان سند رسول خدای فرمود : « الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدين و نور السماوات والأرض » دعا سلاح مؤمن وستون دین و نور آسمانها و زمین است .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « الخلق السّيىء يُفسد العمل كما يفسد الخلُّ العسل » خوی نا خوش عمل را فاسد میگرداند چنانکه سرکه مزه عسل را تباه می سازد .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : إنَّ العبد ليصلُ بحسن خلقه درجة الصائم القائم » بنده بواسطه نکوئی خویش بدر چه کسی میرسد که صائم النهار و قائم الّليل باشد !

و هم بهمین سند رسول خدای فرمود : « ما من شيء في الميزان أثقل من حسن الخلق » هیچ چیزی در میزان أعمال سنگین تر از حسن خلق نیست .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « من حفظ من امّتي أربعين حديثاً ينتفعون به بعثه الله تعالى يوم القيامة فقيهاً عالماً» هر کس از امّت من چهل حدیث حفظ نماید که دیگران از آن سودمند گردند خداوند او را در روز قیامت عالم و فقیه

ص: 73

برانگیزاند ، يعني بشأن و مقام فقها و علما باشد .

و هم از حسن بن جهم مروي است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : رسول خدای روز پنجشنبه سفر مینمود و می فرمود : در این روز اعمال بحضرت ذي الجلال بلند میشود ! و در این روز ولایت را عقد و بسته می داشت . شاید معنی این باشد که رسول خدای اگر خواستی کسی را رایت امارت و ولایتی بدهد در آنروز لوایش را می بست .

و هم بهمین سند مذکور است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « من قرأ إذا زلزلت أربع مرّات كان كمن قراً القرآن كلّه ، هر کس چهار مرتبه سوره مبارکه إذا زلزلت را بخواند چنان است که تمام قرآن را قرائت نماید .

و نیز باین سند رسول خدای فرمود : « من بدأ بالملح أذهب الله عنه سبعين داءاً أقّله الجذام » هر کس در حال خوردن طعام بدایت بنمك نماید خداوند هفتاد درد و مرض را از وی میبرد که کمترین همه جذام و خوره باشد .

و هم بهمین سند از حضرت امام رضا علیه السلام مروي است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: موسی بن عمران علیه السلام از پروردگارش عزّ وجل پرسید و عرض کرد: ای پروردگار من! « أبعيدٌ أنت منّي فاُناديك أم قريبٌ فاُناجيك ؟! فأوحى الله تعالى : يا موسی بن عمران ! أنا جليس من ذكرني » آیا با من دوری تا تو را آواز نمایم یا نزدیکی تا با تو راز گویم و نجوی نمایم ؟ خداوند تعالی بدو وحی فرستاد : ای موسی بن عمران من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند .

و از ین پیش در کتب سابقه باين حديث باين تقریب اشارت شده است ، و از آنجا که خدای میفرماید « وإن من شيء إلّا يسبِّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم » آشکار است که حضرت دادار در پوشیده و آشکار با همه کس و با همه اشیاء و ذرّات مخلوقات هست چه هیچ ذکری از حمد و تسبیح برتر نیست .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ الله تعالى يغضب لغضب فاطمة و يرضىٰ لرضاها » خدای تعالی بسبب خشم فاطمه در خشم و بواسطه خشنودي او

ص: 74

خشنود میشود .

وازین خبر معلوم شود که خشم و رضای فاطمه زهرا سلام الله عليها جز از بهور خدا نیست و برترین رابطه او را بحق و قطع روابط او را از خلق میرساند چنانکه چون در سیرۀ حضرت صدّیقه کبری و مثل أعلى بنگرند جز این نیست ، هرگز برای أمر دنیا و امور معاشیّه و أطعمه و ألبسه و مشقّات خانه داري و پرستاري يا حوادث جهانی در عنصر مبارکش انقلابی و اضطرابی نیفتاد و اگر از بابت أمر خلافت شوهرش نشان خشم و غضبی نسبت بمخالفين حتّی آمدن بر در خانه عليّ مرتضی و طلبیدن آنحضرت را برای بیعت و خشم و منازعه و احتجاج و عرض خطبه مبارکه آنحضرت شرح داده اند همه از بهر دین و اظهار عدم اعتنای بامور دینیّه دنیویّه و اعتماد به امور رضيّه اخرویّه و معاونت أمر خلافت و دین حضرت أحديّت و غمخواري امّت و در افتادن ایشان بكوچه ضلالت و ندامت إلى قيامت است و اگر از شهادت أولادش اظهار غم و اندوه فرمود همچنان برای اندوه برامّت بود که « استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر الله » و اگر خود بر همه ما كان وما يكون إلى پایان زمان علم داشت برای رعایت امور ظاهریّه و خبر یافتن دیگران همینقدر که از پدر بزرگوارش می شنید که این شهادت فرزندان گرامی تو و پاره های دل و کبد تو برای نجات امّت من ، وخدای چنان خواسته و حفظ دین در آن است ! رضامیداد وخشنود میشد ، وگرنه کدام مادر است که دختر سیّد أنبياء و زوجه سیّدأوصياء و دختر خدیجه کبرا و مادر أئمّه هدی سلام الله عليهم و با آن شأن و شرف و جلالت قدر و عزّت إلهي وسلطنت با قدرت و مطاعیّت تامّه معنوي و صوري باشد و برای خاطر جمعی جهّال و ضلاّل و مردمان دنیا دوست ریاست طلب غاصب ظالم رضا بدهد که آنچنان فرزندان بزرگوار که همگی امام با برترین خلق جهان باشند بدست آنچنان مردم رذل که أخبث و أنجس و أقبح و گمراه ترین و ملعونترین و زبونترین و گمنام ترین جهانیان هستند شهید و مظلوم و أهالي حرم محترم ایشان که ناموس کبریا و أولاد مصطفی و مرتضی و برگزیدگان خدا و عصمة الله تعالی هستند أسير آنجماعت شده در مجالس شراب و قمار

ص: 75

حاضر و بآن صدمات و هتك حرمات دچار آیند .

و همچنين شوهر بزرگوارش با آن جلالت قدر که جز خدا و رسول خدا هیچ آفریده مقدارش را نشناسد و آن شجاعت و شئونات ظاهریّه و فضائل ومناقبی که صفحه جهان را از تحت الثرى تا مافوق عرش بلکه جهات ستّه را عرضاً و طولاً بآن وسعت و فضا که خدا داند روشن ساخته و خليفة الله تعالى في الأرضين و السماوات و قاسم جنّت و نار و درجات و در کات و خليفة الرسول و زوج البتول و بنص ّخدای و رسول خدای قائم مقام و خليفه بلافصل پیغمبر است مغصوباً و مظلوماً در کنج سرای منزوي گردد و چون فاطمه زهرا علیها السلام برحسب ظاهر ومعلوم داشتن بر دیگران تا کج اندیش و دچار وسوسه ابليس و تشویش نشوند، در مقام چون و چرا برآید ، و بمحض اینکه بانگ اذان در میان و کامه شهادتین بر زبان آید و بفرماید : برای این بیرون نمیآیم که فتنه عظیم در اسلام سرایت کند و این بانگی مسلمانی بخوابد ! في الفور سکوت فرماید و رضا دهد ، تا علّت وحکمت این عمل را از زبان لسان الله الأعظم بر دیگران باز نماید و رفع شكّ و شبهت از همه بشود و تا قیامت تذکره مرد و زن گردد و این سكوت وليّ اللّهي را حمل بر آن نکنند که خودرا ذیحق نمیدانست ، بلکه بدانند هر چه میکرد و میفرمود همه در کار حق و حفظ دین او و ظاهر ساختن بواطن مخالفين و غاصبين و مشرکین و ظالمين و بر تر درجه دنیا خواهی و ریاست طلبی ایشان در دار دنیا و عدم اعتنای ایشان بأمر خدا و توصیه مصطفی و بی عقیدتی ایشان برای عقبیٰ و روز جزا وغصب منصب عليّ مرتضیٰ بود وگرنه * آنکه رست از جهان فدك چه کند * بلکه طلب فدك برای آزمون و محل دیگران است .

از اینست که چون رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : تو شفیعه روز جزائی و امّت مرا از مخاطر و مها لك و عذاب و بلا میرهانی ! همه شداید و مشقّات را بر خود بسی سهل و هموار شمرد و پیمانه زهرهای پی در پی این جهان را از شربت انگبين وشهد شیرین تر و گواراتر خواند و چون از سفر کردن رسول خدای بدیگر سرای اظهار اندوه فرمود بمحض مژده یافتن بسرعت اتصال بآنحضرت ، با اینکه بامانند أمير المؤمنين

ص: 76

شوهری و حسنين سيِّدَي شباب أهل الجنّة و زینب و امّ كلثوم پسر و دختری مصاحب بود ، بشاشت گرفت ، چه مصاحبت پدرش پیغمبررا أشرف وجوارش را جوارالله میدانست و از این مسأله معلوم شد که آنحضرت در آن سنّ جوانی تمام جهاتش یزدانی و نظراتش بخواست ایزد سبحانی بود و چنان بحق پیوستگی و از مخلوق وارستگی داشت که حق برضای او راضي و غضب او درغضب میشد و این دلیل بر بر ترین درجه اتّصال بحق و انفصال از ماسوى الحق است وگرنه از چه بایستی که مخلوقی را آن مقام حاصل شود که از غضب و رضای او خدای را رضا و غضب باشد ؟!

و اینکه در حقش فرمودند : « إنسّيةٌ حوراء » نه آن است که بخواهند جمال و روحانیّت و صفا و لطف آنحضرت را به حور جنّت نسبت دهند ، چه نور و بها وصفوت و صفا و جمال و جلال صدهزاران جنّت و دور بيك جزء از اجزاء نور إلهي آنحضرت مزدور است ! بلکه میخواهند باز نمایند که حضرت صدّیقه کبری که در این جهان اندر است از أرواح نورانیّه آنجهانی است که روزی چند نور بخش اینجهانی است ، و آن حديث پیغمبر وتناول سیب بهشت و سبب شدن میلاد آنحضرت و بوئیدن آنحضرت را در آرزومندي بهشت و نور بخشی آنحضرت روزی چند مرتبه به در و دیوار مدینه با نوار مختلفه و أمثال این أحاديث و أخبار ، دلیل بر مطالب مسطوره و شدّت قرب بمبدأ حقيقي و نهایت بُعد از منتهای کثیف فاني است .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « الويل لظالمي أهل بيتي كأنّي بهم غداً مع المنافقين في الدرك الأسفل من النار » وای و ویل بر کسانی که بأهل بيت من ظلم و ستم نمایند ، گویا فردای محشر نگران ایشان هستم که با طبقه منافقان در فرود ترین در کات جهنّم جای دارند .

وهم بسند مذکور رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ قاتل الحسين علیه السلام في تابوت من نار عليه نصف عذاب أهل الدنيا و قد شدَّ يداه و رجلاه بسلاسل من نار فيركس في النار حتّى يقعَ في قعر جهنّم و له ريحٌ يتعوَّذ أهل النار إلى ربّهم من شدَّة نَتنهِ و هو فيها خالد ذائق العذاب الأليم مع جميع من شايع على قتله كلّما نضجت جلودهم

ص: 77

بدَّل الله عزَّ وجلّ عليهم الجلود حتّى يذوقوا العذاب الأليم لا يفتر عنهم ساعة و يسقون من حميم جهنّم فالويل لهم من عذاب الله تعالى في النار »:

را بدرستی که کشنده حسين بن علي علیهما السلام را جای در تابوتی از آتش ، و باندازه يك نيمه عذابی که بهمه مردم گناهکار دنیا کنند معذَّب است و بسر و روی در آتش افتد و بگردد تا گاهی که در بنگاه دوزخ جای گیرد و بوئی چنان ناخوش از وی برخیزد که از گند آن تمام دوزخیان بحضرت یزدان پناه برند و در دوزخ همیشه بماند و از عذاب أليم وشکنج دردناك بچشد با جمله آنانکه در کشتن آنحضرت باوی همراهی کردند و بهر وقت پوست ایشان پخته گردد خداوند تعالی بپوستهای دیگر تبدیل فرماید تا سختی عذاب دردناك را بچشند و باندازه ساعتی آنها را از ادراك عذاب فراغت ندهند و بچشانند ایشان را از آب گرم دوزخ ، پس وای بر ایشان از عذاب فرمودن خدای تعالی ایشان را در آتش جهنّم .

و ازین خبر مبارك میرسد که قاتل آنحضرت علیه السلام از تمام معذّبين حتّی مشركين و مدّعیان الوهيّت و ابلیس بأنواع عذاب و أقسام عقاب سخت حال تر است ، و نیز می نماید که بقا از برای روح است وأبدالاٰ بدين خواه در عذاب خواه در ثواب می پاید .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ موسی بن عمران سأل ربّه عزَّ وجلّ فقال : ربِّ أخي هارون ماتَ فاغفره ! فأوحى الله تعالى إليه : يا موسی لو سألتني في الأوَّلين و الاٰخرين لأجبتك ماخلا قاتل حسين بن عليّ فإنّي أنتقم له من قاتله » :

بدرستیکه موسی بن عمران از پروردگار خود عزّ وجل خواستار شد ومعروض نمود : پروردگارا ! برادرم هارون وفات کرده است او را بیامرز ! حق تعالی بدو وحی فرستاد : ای موسی ! اگر از من آمرزش خلق أوّلین و آخرین را سؤال و خواهش مینمودی مسئولت را اجابت میکردم مگر کشنده حسين بن علي را که من انتقام او را از قاتلش میکشم !

راقم حروف گوید : ازین خبر معلوم میشود گناه قاتل حسين بن علي علیه السلام از

ص: 78

گناه تمام مخلوق ایزدی از اوّلین و آخرین عظیم تر است وما ندانیم بعد از آنکه موسی على نبيّنا و آله و عليه السلام این وحي مبارك رحمت آمیز را بشنید در طلب غفران یزدان برای عموم گناهکاران سوای قتله آنحضرت و آنانكه أسباب این کار را از آغاز تا انجام فراهم کردند بر آمد ، یا شأن و مقام این حال منحصر بآن پیغمبری است که در کتابی که آورده است ؟ خدای میفرماید : « لاتقنطوا من رحمة الله إنَّ الله يغفر الذنوب جميعاً » و مؤكد میگرداند به « إنّه هو الغفور الرحيم » البتّه پیغمبر خاتم و رحمةٌ للعالمین مسلّم از مدلول این آیه شریفه که بر رحمت واسعه الهیّه دليل است نمی گذرد و جلالت شفاعت و منزلت خود را در حضرت خدای مکتوم نمی گرداند خصوصاً بعد از آنکه مانند حسين بن علي علیهما السلام وأغلب أولاد او را در حضرت یزدان قربان ساخته وأسباب شفاعت گردانیده است ! بلکه خداوند تعالی که مسبّب الأسباب و أرحم الراحمين است شهادت آنحضرت را موجب شفاعت و ظهور جلالت حضرت خاتم الانبياء و ارتفاع بر تمام پیغمبران و عزّت مسألت او خواسته است ، اللّهمَّ اغفر لنا و لاٰ بائنا ولأجدادنا ولأمّهاتنا و لمن وجب له حقُّ علينا و لكافّة اُمّة محمّد الله إلى يوم يقوم الحساب .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « تختَّموا بالعقيق فانّه لا يصيب أحدكم غمُّ مادام ذلك عليه » انگشتر عقیق در انگشت کنید چه تا آن انگشتری با نگشت شما باشد هيچيك از شما را غم و اندوهی نمیرسد ، یعنی بواسطه برکت و میمنت و ثوابی که در آن است از أسبابی که مورث اندوه باشد مانع میشود خواه از حیثیت آمال و آرزو و حاجتمندي يا از جهت حوادث ناگوار باشد .

و بهمین سند رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « من قاتلنا آخر الزمان فكأنّما يقاتلنا مع الدجَّال » هر کس در آخرالزمان با ما قتال نماید چنان است که با دجّال با ما مقاتلت ورزیده باشد ، یعنی هر کس بعد از من با اهل بیت من در روزگاران بعد مقاتلت نماید مانند کسانی است که در متابعت دجّال با صاحب الزمان قتال داده و البته تو به چنین کس مقبول نیست .

ص: 79

و نیز بهمین سند رسول خدای صلى الله عليه وآله [به علي علیه السلام] فرمود : إنَّ الله قد غفر لك و لأهلك و لشيعتك و محبّي شيعتك و محبّي محبتي شيعتك فابشر فانّك الأنزع البطين : منزوع من الشرك ، بطين من العلم » بدرستیکه یزدان تعالى محقّقاً ترا وأهل ترا وشيعيان ترا و دوستان شیعیان ترا ودوستان دوستداران شیعیان ترا آمرزید پس بشارت باد تو را که انزع البطين هستی نشان شرك از تو منزوع وكنده ، و درونت از علم و دانش آکنده است .

و باین سند رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : هر كس من مولای او هستم علي مولاى اوست « اللّهمَّ والِ من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله » خدایا دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را و یاری کن یاورش را و مخذول و تنها گذار آنکس که او را فروگذارد و مخذول بگرداند .

و بهمین سند رسول خدا فرمود : « المغبون لا محمود ولا مأجور » مغبون را نه مدح و نه أجر باشد ، یعنی کسیکه در معاملاتی که نماید دقّت و کوشش نکند و باین واسطه زبان نماید و گران بخرد یا ارزان فروشد نزد فروشنده با خريدار ممدوح و مأجور نخواهد بود ، چنانکه در روایت دیگر است « المغبون لا محمود ولا مشكور زیرا که بمیل خاطر چیزی بکسی عطا نکرده است و چون مغبون شود و بگذرد بر حمق و نابخردی او بخندند و گویند : خوب او را گول و فریب دادیم !! چنانکه ازین پیش در آداب امام رضا علیه السلام مذکور شد که با غلامان خود می فرمود : در معامله مداقّه نمائید و مغبون نگردید ، چه اگر چیزی را از قیمتش بیشتر بدهید فروشنده ممنون نمیشود و بر حمق شما حمل می نماید ، أمّا اگر بدقّت بروید و فزونتر از بها ندهید و از آن کمتر از آنچه مغبون شوید ببخشید ممنون شوند و ممدوح شوید ! و ممکن است که معنی این باشد که هر کس قیمت وقت عزیز را نداند و در بهای متاع دنیای بی بها بکار بندد و از اکتساب فوائد اخرويّه محروم گردد غبن فاحش و زی-ان روشن یابد و همواره بر آن غین دریغ خورد و عوض نیابد ، و الله تعالى أعلم .

و نیز حسن بن جهم از حضرت امام الجنّ و الانس علىّ بن موسى الرضا عليهما

ص: 80

آلاف التحيّة و التسليم و الثنا روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « كلوالتمر على الريق فانّه يقتل الديدان في البطن » ناشتا خرما بخورید که کرمها را که در شکم هستند می کشد .

ابن بابویه علیه الرحمه می فرماید : باين أمر قصد آنحضرت اینست که بخورید خرما را مگر برني را ! چه خوردن خرمای برني که نوعی از خرماست در صبحگاه

پیش از آنکه چیز دیگر خورده باشند مورث فالج است.

و هم باین سند رسول خدای فرمود : « الحنّاء بعد الثورة أمان من الجذام و البرص » چون بعد از تنویر حنا بجایش بمالند از مرض خوره و پیسى أمان بخشد .

و هم باین سند رسول خدا فرمود : « يا عليُّ لولاك لما عرف المؤمنون بعدي » ای علي ! اگر تو نبودی بعداز من کسی مؤمن را نمی شناخت .

شاید معنی این باشد که همانطور که در خبر وارد است دوستی علی ایمان و بغض و دشمنی با او کفر است لهذا اگر على علیه السلام نبودی و بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله به ولایت یا عداوت آنحضرت چنگ نمی زدند مؤمن و کافر معلوم نشدی و هیچکس را رتبت ایمان حاصل نشدی ، چه إقرار بتوحيد و نبوّت علامت اسلام و قرار بولایت نشان ایمان و أدقّ و أشرف و أجمع از اسلام است ، هر مؤمنی مسلمان هست أمّا هر مسلمی را نشاید مؤمن شمرد .

و نیز ممکنست معنی این باشد که اگر علي نبودی و دین نبي را رواج ندادی دینی و آئینی آشکار نشدی تا کسی را منزلت ایمانی بدست آید !

و دیگر باین سند رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : ای علي ! سه چیز بتو عطا شده است که پیش از تو بهیچکس عطا نشده است ! عرض کرد : پدرم و مادرم فدای تو باد ! چیست که بمن عطاشده ؟ فرمود : « أعطيتَ صهراً مثلي و أعطيتَ مثل زوجتك و أعطيتَ مثل ولديك الحسن والحسين » پدر زوجۀ مانند من، وزنی مانند فاطمه ، و دو فرزندی چون حسنين .

و نیز بهمین سند رسول خدا فرمود : « يا عليُّ ! ليس في القيامة راكب غيرنا و

ص: 81

نحن أربعة » ای علي ! در قیامت غير از ما چهار تن سوار نیست ، مردی از أنصار برخاست و عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت باد ! ایشان کیانند؟ فرمود : أنا على دابّة الله البراق و اخي صالح على ناقة الله الّتي عُقرت و عمّي حمزة على ناقتي العضبا و أخي عليُّ على ناقة من نوق الجنّة و بيده لواء الحمد ينادي : لا إله إلاَّ الله ! محمّد رسول الله ! فقال الاٰدميّون : ما هذا إلاّ ملك مقرّب أو نبيُّ مرسل أو حامل عرش ! فيجيبهم ملك من تحت بطنان العرش : يا معشر الاٰدميّين ! ليس هذا ملك مقرّب أو نبيُّ مرسل ولا حامل العرش ، هذا صدّيق الأكبر ، هذا عليُّ بن أبي طالب ! » :

منم که بر براق که دابّه خداوند است سوارم ، و برادرم صالح است که بر ناقة الله که عقرش نمودند سوار است ، و عمّ من حمزه است که بر شتر من عضبا سوار است ، و برادرم علي است که بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار و بدستش لواء حمد است ، ندا می کند : لا إله إلاَّ الله ! محمّد رسول الله ! جماعت آدمیزاد گویند : وی نیست مگر فرشتۀ مقرّب یا پیغمبری مرسل یا حامل عرش خداوندي ! پس فرشتۀ از وسط عرش إلهی در جواب ایشان گوید : ای جماعت آدمیان ! وی نه فرشتۀ مقرّب یا پیغمبر مرسل ونه حامل عرش است ، اینست صدّيق أكبر ! اینست عليّ بن ابيطالب عليه السلام .

و نیز در عيون أخبار از حسین بن خالد از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش از پدران والاتبارش از علي علیهم السلام مروي است که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : من كان مسلماً فالايمکر و لا يخدع ، فإنّي سمعتُ جبرئیل علیه السلام يقول : إنَّ المكر والخديعة في النار ! ثمَّ قال صلی الله علیه وآله : ليس منّا من غشَّ مسلماً و ليس منّا من خان مؤمناً ! ثمَّ قال عليه الصلاة و السلام : إنَّ جبرئيل الروح الأمين نزل عليَّ من عند رب العالمين فقال : يا محمّد ! عليك بحسن الخلق فانّه ذهب بخير الدُّنيا والاٰخرة ، وإنَّ أشبهكم بي أحسنکم خلقاً » :

کسیکه مسلمان باشد باید کار بمكر و خدیعت نیاورد ، چه من از جبرئیل عليه السلام شنیدم میگفت : مکر و خدعه در آتش است . پس از آن فرمود : از ما

ص: 82

نیست کسیکه با مسلمی کینه بورزد و از ما نیست کسیکه با مؤمنی خیانت کند ! پس از آن فرمود : جبرئیل روح الامین از جانب پروردگار جهانیان بر من نازل شد و گفت : ای محمّد ! بر تو باد بحسن خلق ! چه بدی خوی خیر دنیا و آخرت رامیبرد(1) و شبیه ترین نیکوترین شما است در خُلق خوب .

معلوم باد ! در پارۀ نسخ چنانکه مسطور شد فقط مسطور است « عليك بحسن الخلق فانّه يذهب بخير الدنيا و الاٰخرة » یعنی : خوی نیکو خیر دنیا و آخرت را میبرد ! یعنی صاحب خلق خوش خير هر دو جهان را مير بايد و مالك ميشود .

و هم در عيون أخبار از أبومحمّد رازي مروي است که : سيِّد من عليُّ بن موسى الرضا از پدرش از آباءِ عظامش از أمير المؤمنين علیه السلام روایت فرمود که رسول خدای صلّى الله عليه وآله فرمود : « من مات و ليس له إمام من ولدي مات ميتة جاهليّة و يؤخذ بما عمل في الجاهليّة و الاسلام » هرکس بمیرد و او را امامی از فرزندان من نباشد چنان است که در زمان جاهلیّت مرده باشد و اورا مؤاخذ و مأخوذ دارند بآنچه عمل میشده است در جاهلیّت ، و مأخوذ میشود بواسطه اسلام تا از چه روی مسلمان نشده است ؟! یعنی هر کس بدون اینکه به امامی از فرزندان من مأموم باشد و قائل به امام نباشد کافر و مستحقّ دوزخ است .

وهم باين سند مروي است که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : « أنا و هذا _ یعني علیّاً _ یوم القيامة كهاتين ! - و ضمَّ إصبعيه - و شيعتنا معنا و من أعان مظلوماً كذلك » رسول خداى فرمود : من و علي در روز قیامت مثل ايندو باشیم ! - و دو انگشت مبارکش را بهم چسبانید - و شیعیان ما با ما هستند ، و بر این منوال است حال کسی كه ستمدیدۀ را یاری نماید ؛ یعنی او نیز با ما خواهد بود .

و بهمین سند رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « من أحبُّ أن يتمسَّك بالعروة الوثقى فليتمسَّك بحبِّ على و أهل بيتي » هر کس دوست داشته باشد که بعروه ودستگيره

ص: 83


1- « فانه ذهب بخير الدنيا و الآخرة » : یعنی حسن خلق خیر دنیا و آخرت را بهمراه دارد .

وريسمانی محکم و استوار چنگی در زند باید بدوستی علي وأهل بيت من متمسِّك شود .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « الأئمّة من ولد الحسين ، من أطاعهم فقد أطاع الله ومن عصاهم فقد عصى الله ، هم العروة الوثقى وهم الوسيلة إلى الله عزَّ وجلّ » أئمّه أنام وخلفای یزدان از فرزندان حسين علیهم السلام هستند ، هر کس اطاعت کند ایشان را همانا اطاعت کرده است خدای را و هر کس در خدمت ایشان بنافرمانی رود در حضرت یزدان بنافرمانی رفته است ، ایشان هستند عروة الوثقای ولایت و امامت و ایشان هستند وسیله تقرُّب بدرگاه إلهي .

و نیز باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « أنت يا عليُّ و ولدك خيرة الله من خلقه » توئی ای علي و فرزندان تو برگزیدگان يزدان از جمله آفریدگانش.

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « خُلقتُ أنا و عليُّ من نور واحد » من وعلي از يك نور آفریده شدیم .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « من أحبَّنا حشره الله آمناً يوم القيامة » هر کس ما را دوست دارد خداوند تعالی او را در روز قیامت محشور فرماید گاهی که از عذاب ایمن باشد .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود به عليّ بن ابیطالب : « من أحبّك كان مع النبيّين في درجتهم يوم القيامة ، و من مات و هو يبغضك فالايبالي مات يهوديّاً أو نصرانيّاً » هر کس دوست بدارد ترا در روز قیامت با پیغمبران در درجه ایشان باشد و هر کس بمیرد و ترا دشمن یابد باکی ندارد یهودی یا نصرانی مرده باشد ، يعني : فرقی برای دشمن تو نیست که بهر مذهبی گو خواهی باش بمیرد اگر چه مسلمان هم بمیرد چون آمرزیده نمیشود مثل آنست که کافر مرده باشد !

و بهمین سند رسول خدای در قول خدای عزّ وجل « و قفوهم إنّهم مسؤلون : باز دارید ایشان را که مسئول هستند و از ایشان باید سؤال شود » فرمود : از ولایت علي علیه السلام است .

و باین سند پیغمبر صلی الله علیه وآله با علي وفاطمه و حسن و حسین و عبّاس بن عبدالمطّلب

ص: 84

عقیل فرمود : « أنا حربٌ لمن حاربکم و سلمٌ لمن سالمکم » در جنگ هستم با کسیکه با شما جنگی نماید و بصلح اندرم با کسی که با شما در صلح باشد .

ابن بابویه مصنّف کتاب علیه الرحمه میفرماید که نامبرده شدن عبّاس وعقيل در این حدیث غریب است ، چه من حدیثی نشنیده ام که ایندو نفر مذکور شده باشند مگر از محمّد بن عمر جعابي در اين حديث .

و هم با ین سند علي علیه السلام فرمود : پیغمبر فرمود : « أنت خير البشر لا يشكُّ فيك إلّا كافر » تو بهترین بشر هستی و غیر از کافر در تو شک نمیکند .

و هم باین سند علي علیه السلام فرمود : پیغمبر فرمود : « أنت منّي و أنا منك » تو از منی و من از تو ام.

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « ما زوَّجتُ فاطمة إلّا لمّا أمرَني الله عزَّ وجلّ بتزويجها » تزویج نکردم فاطمه را مگر گاهیکه خدای عزّ وجل أمر۔ فرمود مرا بتزويج او .

و نیز باین سند رسول مسدّد عليه و آله الصلوات السرمد فرمود : « من کنتُ مولاه فعليُّ مولاه ، اللهمَّ والِ من والاه و عادِ من عاداه و أعِن من أعانه و انصر من نصره و اخذل عدوَّه و كن له لولده و اخلفهُ فيهم بخيرٍ و بارك لهم فيما أعطيتهم و أیِّدهم بروح القدس واحفظهم حيث توجَّهوا من الأرض واجعل الامامة فيهم واشكر من أطاعهم و أهلك من عصاهم ، إنّك قريبٌ مجيب » :

هر کس که من مولای اویم علي مولای او است ، بار خدایا دوستی کن با دوست او و دشمنی فرمای با دشمن او و معین باش معين او را و نصرت بخش ناصر او را و مخذول فرمای دشمن او را و او را در کار أولادش همراه باش و جملگی را بخیروعافیت مقرون بدار و در آنچه بایشان عطا فرمودی بر کت بده و ایشان را به روح القدس منصور و مؤیّد بدار و در هر نقطه از نقاط أرض روی کنند محفوظ بگردان و مقام رفيع امامت را در ایشان مقرّر گردان و هر کس با ایشان باطاعت رود او را مشکور و مأجور بدار و هر کس با ایشان عصیان ورزد هلاکش بفرمای ، همانا توئی که در

ص: 85

اجابت دعوات قريب و نزديك هستی .

معلوم باد ! مهر وخشم رسول خدا براى أمر دنیا یا مهر اُبوت و بُنوَّت نیست تمام أقوال و أفعال آنحضرت برای خدا و در کار خدا و راه خدا و دین خدا و أحكام خدا میباشد و این دعایی که در حق این زمره فرزندان خود و دوستان خود و أولاد خود میفرماید و این هلاكتی که برای کسانیکه در خدمت ایشان نافرمانی طلبد تا بآنجا که بخدای عرض میکند « و اشكر من أطاعهم » بعد از آنست که از حضرت کبر یا مقام امامت را برای ایشان استدعا مینماید ، و اگر چه امامت ایشان با خلقت ایشان توأم است و سبقت آن بر تمام ماخلق الله مسلّم است و این مقامی است که جز خدای تعالی نمی تواند بکسی عطا کند و این روح و نوری است که از ارواح و أنوار خاصّه موهوبه الهی است و پیغمبر بر آن واقف و با نبوّت آنحضرت از أزل اخوّت دارد ، لكن پيغمبر برای علم دیگران و نصّ بر امامت ایشان با ظهور مراتب و منافع آن عرضه میدارد .

اطاعت ایشان اطاعت امام واجب الاطاعه و عصیان در خدمت ایشان عصیان بحضرت یزدان و مخالفت با دین خداوند أكبر و سنن پيغمبر أطهر است ، و این جمله مؤيِّد بر آن است که لفظ مولا در این مقام بمعنى أولى بأنفس و أولى بتصرُّف است. و اگر بقول مخالفين بمعنى دوست باشد اینهمه مقدّمات و مؤخّرات و رگ و پوست

ها و تکرار این لفظ در عبارات و عناوین مختلفه لازم ندارد مگر اینکه مطلب بزرگ و از جانب خدای وراجع به کار ولايت وخلافت ووصايت وحفظ دين دين وامّت باشد .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود : « عليُّ أوَّل من تبعني و هو أول من يصافحني بعد الحقّ » نخست کسیکه با من پیرو گرديد علي است و على أوّل كسى است که مصافحه کند با من بعد از حقّ ، وبروايتي « وهو أوّل من يصافحه الحقّ» و او نخست کس است که حق با وی مصافحه نماید وی مصافحه نماید ، و لطایف این حدیث شریف باز نمودن اینکه بعداز صادر أوّل و نور مطلق الهی و مظهر خداوندي و واسطه میان خالق و مخلوق و سردفتر ظهور و بروز عالم کثرات هیچکس شأن و رتبت علي علیه السلام را

ص: 86

نسبت باتَّصال بحق ندارد و بعضی مطالب دیگر بر دقیقه یا بان و مدركان لطايف أخبار پوشیده نیست و مؤیِّدکلام بلاغت نظام أمير المؤمنين علیه السلام « أنا أصغر من ربّي بسنتين » است .

و باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : «يا عليُّ ! أنت تبرء ذمّتي و أنت خليفتي على امّتي » اي علي ! تو مرا بريء الذمّه کنی و توئی خلیفه من برامّت من .

در این خبر مبارك نیز میتوان حمل معنی را بر آن نمود که مقصود اینست که تبیین و تقریر و تفسیر کلام سبحانی و احکام شریعت یزدانی را که من مبلّغ آنم و مجمل آوردهام و کشف و تعبیر و تأويل آن برای فهم امّت لازم است جز تو هیچکس نتواند و این کاری که بر ذمّه من ، و زمان و تكليف من مقتضى شرح آن نیست تو أدا میکنی و ذمه مرا ميرهانی ، و باين سبب که تو کاشف آن معضلات و مبهماتی از روی حقّ و لياقت خلیفه من هستی .

پس هر کس دارای این علم و این نور نباشد چگونه تواند آرزوی این مقام نماید ؟! و اگر مقصود این بود که اگر پیغمبر را وا می باشد آنحضرت أدا میکند دنباله آن بخليفتی نمیکشید ، اگر چه ادای دین پیغمبر نیز کار خليفه اوست که بداند این وام چیست و أدای آن از کدام مال و برائت ذمّه پیغمبر چگونه خواهد شد و البتّه جز خليفه آنحضرت هیچکس نتواند از روی حقیقت أدا نماید و آنحضرت را بريءالذمّه بگرداند ، شاید اگر دیگری متصدّي شود چون علم باطن امور ندارد فرضاً اگر آن دین را بدائن بدهد و فزونتر هم بدهد چون نداند از چه مالی باید أداکند آنحضرت در زیر دین باقی میماند ، هر چند رسول خدای أولی با نفس و أموال است أمّا در این مورد دین و استقراض و « الناس مسلّطون على أموالهم » صورت ظاهر را باید محفوظ داشت اگر چه بر حسب باطن تمام اموال جهان و نفوس جهانیان از آن آنحضرت و ایجاد آنها بطفيل وجود آنحضرت و همه در حکم عبید آنحضرت هستند و «العبد وما في يده كان لمولاه » . و از ین پیش درطیّ کتب سابقه حدیثی باین تقریب مسطور شد که مردمان سوای مؤمنان غلامان و کنیز كان أئمّه هستند و از خارج

ص: 87

معلوم است که مؤمن حقیقی خودایشان میباشند و با این حال أمير مؤمنان و مولا كلِّ مؤمن و مؤمنه میفرماید « أنا عبدٌ من عبيد محمّد » صلّی الله عليهم أجمعين .

و بهمین سند رسول مؤيّد صلی الله علیه وآله فرمود : « لاتقوم الساعة حتّى يقوم القائم بالحقِّ منّا و ذلك حين يأذن الله عزَّ وجلّ له فمن تبعه نجا و من تخلّف عنه هلك ، الله الله عباد الله ! فأتوه ولو على الثلج فانّه خليفة الله عزَّ وجلّ وخليفتي » بر پای نشود روز رستاخیز تا گاهی که قائمی که از ما میباشد بحق قیام نکند و این در آن هنگام روی دهد که خداوند عزّ وجل او را مأذون فرماید ، پس هر کس او را متابعت نماید و همراه باشد رستگار گردد و هر کس از حضرتش تخلّف جوید تباه شود ، خدای را بنگرید ای بندگان خدای و بحضرتش بروید اگر چه برف در زیر پای داشته باشید چه او خلیفه خدا و خلیفه من است.

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله دست علي علیه السلام را بگرفت و فرمود : « من زعم أنّه يحبّني ولا يحبُّ هذا فقد کذب - و بروایتی - فقد کفر » هر کس پندار کند که مرا دوست میدارد و علي را دوست نداشته است دروغ گفته است؛ یعنی مرا دوست نخواهد داشت ، یعنی دوستی من با دوستی علي توأم است ، و بقولی فرمود : كافر است ، و بهردو روایت تاکسی را مقام ولایت و خلافت نباشد پیغمبر در حق دشمن وی چنین سخن نفرماید و دوستی او را با خود تکذیب نکند یا او را کافر نخواند چه عدم دوستی با دیگران سوای ائمّه هدی صلوات الله عليهم این نتیجه را نمی بخشد ، و ازین است که میفرماید : دوستی با ایشان دوستی با خدا و دشمنی با ایشان دشمنی با خدا است زیرا که ایشان خلیفه خدا و حافظ دین و ناموس خدا و مظاهر خدا هستند .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: « توضع يوم القيامة منا بر حول العرش الشيعتي و شيعة أهل بيتي المخلصين في ولايتنا و يقول الله عزَّ وجلّ : هلمّوا يا عبادي إلىَّ لأنشرَ عليکم کرامتی فقد أوذيتم في الدُّنيا ، در روز قیامت منبرها در اطراف و گرداگرد عرش برای شیعیان من و شیعیان اهل بیت من که در ولایت ما خلوص نیّت

ص: 88

دارند بگذارند و خداوند تعالی با آنها میفرماید : ای بندگان من ! بحضرت من بیائید تا کرامت خود را بر شما منتشر و پراکنده فرمایم ، همانا شما در دار دنیا دچار أذیّت و آزار بودید .

و هم بهمان سند رسول خداوند أحد ، عليه و آله صلوات الله الصمد ، فرمود : « خُلقتَ يا عليَّ من شجرةٍ خُلقتُ منها ، أنا أصلها و أنت فرعها و الحسن والحسين أغصانها ومحبّونا ورقها ، فمن تعلّق بشیء منها أدخله الله عزَّ وجلّ الجنّة » آفریده شدی ای علي از همان درختی که من از آن آفریده شدم ، من ریشه و بیخ آن درخت هستم و تو ساق و تنه آنی و حسنین شاخهای آن و دوستان ما برگهای آن درخت باشند ، پس هر کس بچیزی از آن درخت متعلّق و آویزان گردد خداوند او را داخل بهشت گرداند . و ازین حديث معلوم شد که پیغمبر و ائمّه هدی از نور واحد هستند اگر ریشه نباشد در خت نروید ، اگر ساق نباشد شاخه سر بر نکشد و اگر شاخ نباشد برگ و بار نیاورد ، پس این اصل و فرع اصول و فروع تمام أصلها و فرمهای دنیا و آخرت باشند .

و هم باین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : «لا يحلُّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد إلّا أنا و عليُّ و فاطمة و الحسن و الحسين ، ومن كان من أهل بيتي فهو منّي » هیچکس را نمیرسد که در این مسجد راه و منزل یابد (1) مگر من وعلي وفاطمه و حسن و حسین و آنانکه از اهل بیت من هستند ، چه ایشان از من می باشند . وهم بهمين سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : «لا يرى عورتي غير عليّ إلّا کافر » نمی بیند عورت مرا غير از علي مگر کافر ! و پارۀ علما در معنی عورت بیانات کرده اند و بحضرت فاطمه یا زنان آنحضرت تعبیر نموده اند .

و نیز بهمین سند رسول خدای فرمود: « بغض عليّ کفر و بغض بني هاشم نفاق » دشمنی با علي کفر و دشمنی با بنی هاشم نفاق است ، این نیز راجع بمبانی سابقه است چه دشمنی با آنحضرت بغض با ایمان و دین یزدان است و بغض با ایمان اصل کفر است .

ص: 89


1- بلکه در حال جنابت توقف کند یا بگذرد .

و بهمین سند رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: « عفوتُ لكم عن صدقة الخيل والرقيق » زكات أسبها وزكات بندگان شما را بشما بخشیدم .

و بسند مذکور از امام رضا علیه السلام مروي است که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : « الحسن و الحسين خير أهل الأرض بعدي و بعد أبيهما و امّهما أفضل من نساءِ أهل الأرض » حسن و حسین بعد از من و بعد از پدرشان بهترین مردم روی زمین هستند و مادر ایشان بهترین زنان روی زمین است .

معلوم باد ! چون فاطمه علیها السلام در زمان پدر خود که بسیاری از أولياء الله در روی زمین بودند بهترین زنان روی زمین باشد البتّه تا قیامت از هر زنی که در صفحه زمين بعرصه وجود آید بهتر است ؛ چه بعد از پیغمبر آخرالزمان پیغمبری دیگر یا أئمّه اطهار که أولاد فاطمه هستند أئمّه دیگر و چون عليّ مرتضی که خلیفه و وصيّ خاتم الانبياء است شوهری بآن شأن و شرف برای أحدی پیدا نخواهد شد که بتواند همسنگ صدّیقه طاهره گردد ! و چون در این خبر بلفظ مطلق رسیده است زنان پیشینیان تا به آدم و حوّا علیهما السلام را نیز شامل است چنانکه اشرفیّت حسنين و أمير - المؤمنين و پیغمبر را بر ماسبق جایز است و ازین است که علمای بزرگ در معنی « إلّا ماولدته مریم » گفته اند: إلّا در اینجا بمعنی حتّی است یعنی « حتّی ماولدته مریم » یعنی فاطمه بر مریم نیز بهتري دارد .

و نیز بهمين سند از حضرت پیغمبر مروي است که فرمود : « خير نساء ركبن الإ بل نساء قريش ، أحناهم على زوج» بهترین زنان که بر شتر بنشینند زنهای قریش هستند و از تمام زنها بر شوهر مهربانتر باشند ، و یکی از دلائل عفّت و شوهر خودشناسی کثرت مهربانی با شوهر است .

و بهمین سند از پیغمبر صلی الله علیه وآله مروي است که فرمود : « من جاءكم يريد أن يفرِّق الجماعة ويغصب الأمّة من غير مشورة فاقتلوه فإنَّ الله عزَّ وجلّ قد أذن في ذلك » هر کس نزد شما بیاید و بخواهد تفريق جماعت و شقّ عصای مسلمانان نماید و أمر امّت را بدون مشورت و تصدیق دیگران و اقامت حجّتی روشن غصب نماید او را بکشید

ص: 90

چه خداوند عزّ وجل در این امر اجازت داده است .

راقم حروف گوید : از اینکه فرمود غصب بنماید امّت را معلوم میشود ریاست ایشان را بدون اینکه مستحق باشد و از جانب خدای و رسول خدای منصوب گشته از آنکه منصوب بحق است مالك شود و البتّه چون أسباب فساد در دین و اختلال أمر امت و احکام شریعت مطهّره میشود قتلش واجب است ، چنانکه در این أزمنه در ملّت اسلام از ین قبیل سارقين و غاصبين و مفسدین و منافقین و دشمنان دین و مخالفان أحكام سیِّد المرسلین پیدا شده اند و دلیرانه کار کنند و مسلمانان را بواسطه امدادی که از خارج با یشان میشود نیروی مدافعه نیست و جز شمشیر صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه چاره دگر نباشد .

و نیز بهمین سند پیغمبر فرمود: « إنَّ فاطمة أحصنت فرجها فحرَّم الله ذرّيّتها على النار » بدرستی که فاطمه پاس عصمت و عفّت خود را بداشت ازین روی خداوند ذرّیّه او را بر آتش حرام گردانید ، و در اینجا ممکنست که أولاد هر ذات عصمتی چون حلالزاده وهر حلالزاده عفیف و آزاده و از معایب ومعاصی مبرّی است ، لاجرم آتش دوزخ با وی نتواند نزدیکی گرفت ، چه او بها أعمال دوزخیان آشنائی نپذیرفت .

و هم در آن کتاب بهمان سند مروي است که رسول خدای فرمود : « من رضی سلطاناً بما يسخط الله تعالی خرج من دين الله » کسیکه خشنود کند سلطانی وصاحب امارت و تسلطی را با نچه خشم کردگار قهار در آن باشد از دین خدای بیرون شده باشد !!

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « ما أخلص عبدٌ الله أربعين صباحاً إلّاجرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه » هر کس در مدّت چهل روز در راه خدای بخلوص نیّت وصدق رویّت رود چشمه های حکمت از قلب او بر زبان او جاري شود ، یعنی بواسطه آن نور خلوص دل او بنور حکمت روشن و بر زبانش روان شود .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « اغسلوا صبيانكم من العمر فإنَّ

ص: 91

ص: 92

ص: 93

بیان پارۀ اخبار و روایاتی که از حضرت

امام رضا علیه السلام از اخبار مجموعه از ائمه علیهم السلام مروی است

در عیون أخبار از حسن بن جهم از حضرت امام رضا مروست که عليّ بن أبیطالب علیهم السلام فرمود : « عليكم بالقرع فانّه يزيد في الدماغ » بر شما باد بخوردن کدو چه بر نیروی دماغ می افزاید .

و بهمین سند راوي گوید : حضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام فرمود : « تجنّبواالبوائق يمدُّ لكم في الأعمار » از بدي و ستم کناری گیرید تا عمر شما در از شود .

و بهمین سند گوید : علي بن أبيطالب صلوات الله عليه فرمود : رسول خدای صلى الله عليه و آله ما را نماز سفر بگذاشت و در رکعت نخستین سوره جحد « قل یا أيّها الكافرون » و در رکعت دوم سوره إخلاص « قل هو الله أحد » را تلاوت فرمود ، پس از آن فرمود : «قرأتُ لكم ثلث القرآن و ربعه » برای شما ثلث قرآن و ربع قرآن را بخواندم .

و بهمین سند : « لا اعتكافَ إلّا . اعتكاف إلا رصوم » اعتکاف در مسجد جز با داشتن روزه صورت نبندد .

و بهمین سند علي بن أبيطالب سلام الله عليه فرمود : « أكملكم إيماناً أحسنكم أخلاقاً » کامل ترین شما از حيثيت أخلاق کسی است که اخلاق ستوده اش از شما أكمل باشد .

و نیز به مین سند علي بن ابيطالب علیه السلام فرمود : « من كنوز البرِّ إخفاء العمل و الصبر على الرزایا و كتمان المصائب » از گنجهای نیکوئی پنهان داشتن کردار و شکیبائی بر رزیّتهای روزگار و پوشیدن مصائب ناگوار است .

و نیز بهمین سند علي بن ابیطالب صلوات الله عليه فرمود : « حسن الخلق خير قرین » خوی نیکو بهترین قرین است .

ص: 94

و هم بهمین سند أمير المؤمنين علي علیه السلام فرمود که از رسول خدای صلی الله علیه وآله سؤال کردند: چه چيز أسباب در آمدن بیهشت میشود ؟ فرمود: « التقوى للّٰه و حسن الخلق » پرهیز کاري در راه خدا و رضای خدا و نکوئی خوی .

و هم بهمین سند رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « أقربكم منّي مجلساً يوم القيامة أحسنكم خلقاً وخيركم لأهله » نزدیکترین شما بمن در روز قیامت از حیثیت مجلس نیکوترین شما است از حیثیت خلق و خوی و بهترین شما است برای اهل و کسانش .

و هم بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « أحسن الناس إيماناً أحسنهم خلقاً و ألطفهم بأهله ، و أنا ألطفكم بأهلي » نیکوترین مردمان از حیثیت ایمان نیکوترین ایشان است از جهت خلق و خوی و با ملاطفت ترین ایشان است با کسان خود ، و من از همه شما با أهل خود بیشتر ملاطفت دارم .

و نیز بهمین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود در قول خدای تعالی « ولتُسئلنَّ يومئذ عن النعيم » وهر آینه البتّه پرسیده میشوید [روز قیامت] از نعیم : « الرطب و الماء البارد » یعنی نعیم خرمای تازه و آب سرد است ، و ازین پیش در ذیل أحوال حضرت باقر علیه السلام در تفسیر نعیم مذکور شد که مقصود سؤال از ولایت است .

و نیز بهمین سند علي بن أبي طالب سلام الله عليه فرمود : « ثلاثة يزدنَ في الحفظ و يذهبن بالبلغم : قراءَة القرآن و العسل والّلبان » سه چیز بر قوّت حافظه میافزاید و بلغم را میر باید : نخست قرائت قرآن و دیگر عسل و دیگر لُبان - بضمّ لام یعنی کندر - ، همانا وجود بلغم کثير سبب ضعف قوّت حافظه میشود .

و بهمین سند علي بن أبي طالب سلام الله عليه فرمود : « من أراد البقاء و الا بقاء فليباكر الغداء و يجيّد الحذاء و يخفِّف الرداء » و در بعضی نسخ « ولا بقاء » میباشد ، میفرماید : هر کس اراده بقا در دنیای فانی نماید و حال اینکه در دار فنا بقائی نیست - یا اینکه : اراده طول عمر و بجای نهادن أموال را نماید بایستی سحر خیزي کند و بامدادان بگاه خوردنی بخورد و نعل نیکوی بادوام بر پای در آورد و بار قرض و معاشرت با زنان را سبك بگرداند .

ص: 95

و بهمین سند حضرت علي بن أبيطالب سلام الله عليه فرمود : « أتی أبو جحيفة النبي صلی الله علیه وآله وهو يتجشَّؤ ، فقال : اكفف جشاك فانَّ أكثر الناس في الدنيا شبعاً أكثرهم جوعاً يوم القيامة ! قال : فما ملأ أبو جحيفة بطنه من طعام حتّى لحق بالله تعالی » أبو جحيفه بحضرت رسول خدای تشرُّف جست و آروغ همی زد، فرمود : این آروغ زدن را موقوف بدار - یعنی کمتر بخور وشکم را چندان آکنده مدار که بآروغ زدن در افتی - چه هر کس در دنیا بیشتر سیر باشد در آخرت بیشتر جوع داشته باشد ! میفرماید : از آن پس تا أبو جحیفه زنده بود شکم از هیچگونه غذائی پر نساخت تا بحق پیوست .

وهم با ین سند حضرت امام رضا فرمود که حضرت امام حسين علیه السلام فرمود : پیغمبر صلّی الله عليه و آله چون طعامی می خورد عرض میکرد : « الّلهمَّ بارك لنا فيه وارزقنا خيراٌ ! و إذا أكل لبناً أو شربةً يقول : الّلهمَّ بارك لنا فيه و ارزقنا منه » بار خدایا برکت بده برای ما در آن و روزي بخش ها را بهتر را ! و چون شیر یا آب میخورد عرض میکرد : خداوندا برکت ده ما را در آن و روزي بخش ما را از آن !

راقم حروف گوید : در این خبر مبارك لطفی دقیق است ، چه پیغمبر در أكل طعام عرض کرد : بهتر را بما روزي گردان ! و عرض نکرد : بهتر از آن را ! یعنی آنچه تو خود برای ما و أحوال ما بهتر میدانی بما روزي ساز ! أمّا در شیر و آب عرض کرد : از خود آن ها را روزي بخش ! چه شیر نیز حکم طعام دارد و غذائی طبیعی است خصوصاً در عربستان ، و آب هم که در مشروبات عوض ندارد و از همه مشروبات فراوان تر و با أمزجه موافق تر است بلکه مایه حیات حیوانات و مواليد و منشأ خلقت دنیا و مافیها است .

و بهمین سند علي بن أبي طالب سلام الله تعالی علیه فرمود: « ثلاثة لايعرض أحدكم نفسه لهنَّ وهو صائم : الحمّام والحجامة و المرأة الحسناء » چون روزه باشید خویشتن را بسه چیز آشناهسازید : یکی حمّام و دیگر حجامت است که موجب ضعف بدن است و دیگر زن نیکوروی است که شاید دیدارش و معاشرتش أسباب جنبش شهوت

ص: 96

و شکستن روزه گردد .

و هم بهمين سند علي بن أبيطالب صلوات الله عليه فرمود : للمرأة عشر عورات فاذا تزوَّجت استترت لها عورة فاذا ماتت تستتر عوراتها كلّها » زن را ده عورت است چون شوهر نماید يك عورتش مستور شود و چون در خاك گور رود تمام عوراتش پوشیده گردد .

و بهمین سند علي بن أبي طالب سلام الله عليه فرمود : پیغمبر از زنی که در حقش عرض کرده بودند : زنا کرده است ! بپرسید ، عرض کرد: باکره ام ! پیغمبر با من فرمود زنان را أمر کنم او را بنگرند، چون بدو نظر کردند و رسیدگی نمودند او را در بکارت یافتند، فرمود : من حد نمی زنم بکسیکه مُهر خدائی بر او است ! یعنی مُهر دوشیزگی وی عیب نکرده ، و شهادت زنان در مثل این امر پذیرفته است .

و نیز بهمین سند علي بن أبیطالب سلام الله تعالی علیه فرمود : « إذا سئلتِ المرأة : من فجر بك ؟ فقالت : فلان ! ضُربت حدَّين : حدّاً لفريتها على الرجل و حدّاً لما أقرَّت بالزنا » چون از زنی بپرسند : کدامکس با تو بفجور وعمل بد پرداخته ؟ و بگوید : فلان مرد ! بر وی دو حدّ زده میشود : يك حدّ برای افترای بر آن مرد و يك دیگر برای اقرار خودش بعمل شنیعی که از وی صادر شده است .

راقم حروف گوید : این خبر بيك اندازه مبهم است ، شاید مقصود اینست که بعد از آنکه تحقیق کردند و افترای آن زن ثابت شد این حکم را دارد ، یا راجع به ستّاري است ، و العلم عند ستّار العيوب و علاّم الغيوب .

و هم باین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : در قرآن كلمه «يا أيّها الّذين آمنوا » نباشد مگر اینکه این آیه شریفه در تورات « يا أيّها الناس » است ، و در خبر دیگر « يا أيّها المساكين » است ، و ازین خبر مبارك میرسد که ایمان حقیقی منوط بزمان خاتم أنبياء صلی الله علیه وآله وخطاب بمؤمن منحصر بآن عهد و بآنحضرت است .

و نیز بهمين سند أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود : « لو رأى العبد أجله و سرعته إليه لأ بغض الأمل وترك طلب الدنيا » اگر بنده بدیده تفگر نگران گرگ

ص: 97

مرگ و شتابندگی او بسوی خودش بگردد و يقين بر مرگ نماید هر آینه آرزومندیهای بیهوده و طلب دنیا را فروگذار خواهد نمود .

و نیز در همان کتاب عیون بهمان سند مسطور از علي بن أبيطالب علیه السلام مذکور است که حسن و حسين در حضور رسول خدای صلی الله علیه وآله بازی میکردند تا اینکه بیشتر از شب سپری گشت ، رسول خدای فرمود : نزديك مادر خود باز شوید ! در آنحال برقی بر جست و پیوسته ایشان را در روشنائی می سپرد تا بخدمت فاطمه در آمدند و پیغمبر بر آن برق نظر می فرمود ، پس فرمود : سپاس خداوندی را که ما أهل بیت را مکرّم و گرامی فرمود :

وهم باين سند علي بن أبیطالب فرمود : بوراثت یافتم از رسول خدای دو کتاب را « كتاب الله و كتاباً في قراب سیفي » یکی کتاب خدای و آن دیگر کتابی است که در جلد غلاف شمشیر من است ، عرض کردند : يا أمير المؤمنين ! این کتابی که در قراب شمشیر تو است چیست ؟ فرمود : « من قتل غير قاتله أو ضرب غير ضار به فعليه لعنة الله » کسیکه بکشد غیر از کشنده خود را و بزند غير ضارب خود را پس براو است لعنت خدای .

راقم حروف گوید : تقاصّ مطلقا و عمل کردن بحكم حاکم عدل نیز همین حکم را دارد ، چه قتل یا ظلم یا ضرب دیگری مثل آنست که در حق وی شده باشد خصوصاً در وقتی که راجع بأمر دین و مخالفت با آئین باشد همه کس در آن شريك است .

و نیز بهمین سند علي بن ابیطالب سلام الله عليه فرمود : هنگام کندن خندق با پیغمبر بودیم ناگاه فاطمه بیامد و پاره نانی با خود داشت و با پیغمبر گذاشت ، فرمود : این پاره نان چیست ؟ عرض کرد : قرصاً خبزته للحسن و الحسين جئتك منه بهذه الكسرة ، فقال النبيُّ صلی الله علیه وآله : أما إنّه أوَّل طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث » گرده نانی برای حسنين بيختم و پاره از آن را بتو آوردم ، فرمود : أوّل طعامی است که بعد از مدّت سه روز بدهان پدرت در آمده است .

وهم بهمین سند أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود : «أتيَ النبيُّ صلی الله علیه وآله بطعام

ص: 98

فأدخل إصبعه فيه فاذا هو حارّ ، قال : دعوه حتّى يبرد فانّه أعظم بركةً و إنَّ الله تعالى لم يطعمنا الحارّ» برای پیغمبر طعامی بیاوردند ، انگشت مبارکش را بطعام در آورد و آن طعام گرم بود ، فرمود : این طعام را بگذارید تا سرد شود ، چه برکت سرد بیشتر است و خداي تعالی مارا بطعام گرم اطعام نفرموده است ، یعنی خدایتعالی بالطبيعه طعام گرم برای ما نیاورده بلکه ما خود گرم می نمائیم .

و نیز بهمین سند علي بن ابیطالب علیه السلام فرمود : إذا أراد أحدكم الحاجة فليبکّر في طلبها يوم الخميس وليقرأ إذا خرج من منزله آخر سورة آل عمران و آية الكرسي و إنّا أنزلناه في ليلة القدر و أمَّ الكتاب فانَّ فيها قضاء حوائج الدنيا و الاٰخرة » هر یکی از شما را حاجتی پیش آید بایستی در بامداد روز پنجشنبه در طلب آن بر آید و چون از منزلش بیرون شود آیه آخر سوره آل عمران و آية الكرسي و سوره قدر و سوره فاتحة الكتاب را قرائت نماید ؛ چه بر آورده گردیدن حاجات دنیویّه و اخرویّه در اینها است .

و هم بهمين سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرموده است : « الطيب نشرة و العسل نشرة و الركوب نشرة والنظر إلى الخضرة نشرة » چیزهای خوشبوی و انگبين وسواري نمودن و بسبزه نگریدن نشره وتعويذ وأسباب نشاط وانبساط وقوّت حیات است .

و بهمین سند علي بن ابيطالب علیه السلام فرمود : « كلوا خلَّ الخمر فانّه يقتل الديدان في البطن ، و قال : كلوا خلّ الخمر ما فسد ولا تأكلوا ممّا أفسدتموه أنتم » بخورید سرکه شراب را چه کشنده کرمهای شکم است ، و فرمود : بخورید سرکه شراب را که حالت فساد گرفته باشد و نخورید از سرکه شراب از آنچه شما خود فاسد کرده باشید ، ممکنست مراد از سرکه شراب آن سرکه ایست که شراب بوده و فاسد و بسر که مبدّل شده باشد و فسادش فزونی تندي و ترشی آن است ، با سرکۀ شرابي است که بالطبيعه فاسد و از حالت خمريّت برگشته باشد ، و معنی «آنچه شما خود بدست خود بفساد آورده اید » شاید آن است که شراب ساخته اید ، یا چون بطبيعت خود فاسد نگشته و فسادی عارضی یافته است سود نرساند بلكه أسباب زیان گردد .

ص: 99

و باین سند از حسين بن علي و بروایتی از علي بن أبيطالب علیهما السلام مرویست که فرمود : حباني رسول الله صلی الله علیه وآله بالورد بكلتَي يديه فلمّا أدنيته إلى أنفي قال : أما إنّه سيِّد ريحان الجنّة بعد الاٰس» رسول خدای با دو دست مبارکش گل سرخی بمن داد و چون بوئیدن آوردم فرمود : این گل سرخ بعد از آس و برگ درخت مورد سیِّد گلهای بهشت است .

وهم بهمین سند از علي بن أبي طالب علیه السلام مذکور است که فرمود: « عليكم بالّلحم فانّه يُنبت الّلحم ، و من ترك الّلحم أربعين يوماً ساء خلقه » بر شما باد بخوردن گوشت چه گوشت میرویاند گوشت را ! و هرکس تا چهل روز گوشت نخورد بدخلق میشود .

و بهمین سند علي بن أبي طالب علیه السلام فرمود : در خدمت پیغمبر از لحم و شحم سخن رفت ، پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : ليس منهما بضعة تقع في المعدة إلّا أنبتت مكانها شفاء و أخرجت من مكانها داءاً » از گوشت و پیه پاره در معده جای نگیرد مگر اینکه در مکانش شفائی بروید و از مکانش دردی بیرون شود ، بعضی از علما نوشته اند: شاید مراد از شحم دنبه باشد .

و بهمین اسناد از علي بن أبيطالب علیه السلام مروي است که فرمود : « كان النبيُّ صلی الله علیه وآله لايأكل الكليتين من غير أن يحرِّمهما لقربهما من البول » پیغمبر قلوه را نمی خورد و حرام هم نمی فرمود ، زیرا که بمخرج بول نزديك است ، یعنی بهمین سبب قرب جوار مکروه است .

و بهمین سند علي بن أبيطالب سلام الله عليه فرمود : طلحة بن عبد الله بحضور همایون رسول خدا در آمد و در دست رسول خدا یکدانه به بود که بآنحضرت رسیده بود ، بطلحه فرمود : این به را بگیر « فانّها تجمُّ القلب » همانا به قلب را آسوده و تقویت می نماید .

و نیز باین سند علي بن ابيطالب سلام الله عليه فرمود : « من أكل إحدى وعشرين زبيبة حمراء على الريق لم يجد في جسده شيئاً يكرهه » هر کس بیست و یکدانه مویز سرخ صبحگاه قبل از خوردن چیزی بخورد در تن خود چیزی که او را مکروه افتد

ص: 100

نمی بیند ، یعنی ناخوش نمی شود .

و نیز بهمین سند علي بن أبيطالب صلوات الله عليه فرمود : « كان النبيُّ صلی الله علیه وآله إذا أكل التمر يطرح النوى على ظهر كفِّه ثمَّ يقذف به » چون پیغمبر خرما تناول می فرمود خستوی آن را از دهان مبارك بر پشت کف دستش می افکند آنگاه دورش می انداخت .

و باین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : « جاء جبرئيل إلى النبيِّ صلی الله علیه وآله فقال عليكم بالبرني فانّه خير تموركم يقرِّب من الله و يبعِّد من النار » جبرئیل بحضرت پیغمبر آمد و عرض کرد: بر شما باد بخوردن خرمای برني چه بهترين أقسام خرماهای شما است ، آدمی را بخدای نزديك و از آتش دور می گرداند .

معلوم باد ! برني - بر وزن بصري . خرمائی است که در میان عرب مشهور است و معرّب بر نيك میباشد یعنی بار نیکو ، شاید مراد این باشد که در این نوع خرما برای تصفیه روح و قلب و مغز و تقویت آن خاصیتی است که چون بخورند از پارۀ حالات و أوصاف وساوس و سودا آسوده و بأخلاق حسنه که مایه تقرُّب بپروردگار و دوری از نار است متّصف میگردند .

و بهمین سند علي بن أبي طالب علیه السلام فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « عليك بالعدس فإنّه مبارك مقدَّس یرقِّق القلب و يُكثر الدمعة وقد بارك فيه سبعون نبیّاً آخرهم عیسی بن مریم » بر تو باد بخوردن عدس ، چه عدس مبارك و مقدّس است ، قلب را رقیق می گرداند و اشك چشم را بسیار میکند و هفتاد تن از پیغمبران که آخر ایشان عیسی بن مریم علیهم السلام است در برکت و میمنت آن دعا کرده اند .

و باین سند از علي بن أبي طالب علیه السلام مردیست که مردی آنحضرت را دعوت نمود فرمود : بسه شرط دعوت ترا اجابت میکنم ! عرض کرد : يا أمير المؤمنين ! آن سه خصلت چیست ؟ فرمود : یکی اینکه از خارج چیزی بخانه خود در نیاوری ، یعنی تهیّه على حده نیاوری ، و آنچه بخانه داری بیاوری و برای پذیرائی من چیزی در خانه خود پنهان نکنی ، یعنی مخصوص من نخوانی و دیگران را محروم نسازی « و لا تجحف

ص: 101

با لعيال » و در میزبانی من عيال خود را دچار زحمت خاص نگردانی ! عرض کرد: اطاعت أمر می کنم ! و أمير المؤمنين دعوت او را پذیرفتار شد .

و بهمین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود: از رسول خدای صلی الله علیه وآله شنیدم میفرمود « إنّي أخاف عليكم استخفافاً بالدين و بيع الحكم وقطيعة الرحم و أن تتَّخذوا القرآن مزامير ، تقدِّمون أحدكم و ليس بأفضلكم في الدين » بدرستی که بر شما می ترسم از اینکه دین خود را خفیف گردانید و بشرائط آن بی اعتنائی کنید و در أحكام شرعيّه رشوه بگیرید و حکم فروشی نمائید و قطع صله رحم نمائید و قرآن را ببازی بگیرید و همانطور که آلات لهو و لعب و عیش و طرب أسباب اشتغال خاطر و اتلاف عمر عزیز است قرآن را نیز آلت اشتغال و وسیله انجام مقاصد و مآرب و جلب منافع دنيويّه خود سازید و در معانی آن تأمّل نکنید و با آلات لهو تفاوت نگذارید ، مقدّم شود بر شما تنی از شما و حال اینکه در امر دین بر شما فضل و فزونی نداشته باشد .

و نیز باین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : « رسول خدای فرمود : « عليك بالزيت و أكله و ادَّهِن به فانَّ من أكله و ادَّهن به لم يقربه الشيطان أربعين يوماً » بر تو باد به زیت و خوردن آن و تدهین کن بروغن زیت ، چه هر کس زیت را بخورد و روغنش را استعمال نماید تا چهل روز شیطان باو نزديك نشود ، و ازین پیش در همين فصول سابقه در باب زبیب که در پارۀ نسخ زیت نوشته بودند بیان این مسئله شد .

و نیز باین سند علي بن أبي طالب صلوات الله و سلامه عليه فرمود که رسول خدای صلی الله علیه وآله با علي بن أبيطالب فرمود: « عليك بالملح فانّه شفاء من سبعين داءاً أدناها الجذام و البرص و الجنون » بر تو باد بخوردن نمك زیرا که هر کس نمك بخورد از هفتاد مرض شفا است ، یعنی نمك شفای هفتاد مرض است ، که از همه پست تر خوره و پیسی و دیوانگی است ، و ازین پیش باین خبر بتقریبی اشارت شد که بهمان لفظ خوره مسطور بود .

و نیز باین سند از علي بن أبيطالب علیه السلام مسطور است که هندوانه و خرمای تازه بحضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله بیاوردند ؛ از هردو بخورد و فرمود : « هذان الأطیبان » این

ص: 102

دوجنس پاکیزه تر از هر چیز باشند .

و بهمین سند حضرت امام رضا از حسن بن علي علیهما السلام روایت فرماید که آنحضرت در روز هفتم حسن نام یافت و از اسم حسن حسين مشتق گردید و فرمود : ما بين این دو امام عالی مقام جز أيّام حمل فاصله نبود .

و بهمین سند امام رضا از جعفر بن محمّد علیهم السلام روایت کند که فرمود : روز شنبه برای ما می باشد و روز یکشنبه برای شیعیان ما و روز دوشنبه برای بنی امیّه و روز سه شنبه برای شیعیان بنی امیّه و روز چهارشنبه برای بنی عبّاس و روز پنجشنبه برای شیعیان بنی عبّاس و روز جمعه برای تمامت مردم است و در روز جمعه سفر کردن نمی شاید خداوند تعالی می فرماید : « فاذا قضيت الصلاة فانتشروا في الأرض و ابتغوا من فضل الله ، يعني السبت » چون روز جمعه نماز گذاشته شد در روز شنبه در زمین پراکنده شوید و در طلب فضل و فزونی خدای سفر سازید .

و نیز باین سند امام رضا از علي بن الحسين علیهم السلام روایت کند که رسول خدای أذان نماز در گوش امام حسن علیهم السلام در همان روز ولادتش بفرمود .

و بهمین سند حضرت امام رضا علیه السلام از جناب جعفر بن محمّد صلوات الله عليهم روایت کند که فرمود : پدرم امام محمّد باقر دُهنی خواست تا سر مبارکش را بآن روغن تدهين فرماید و چون از تدهين فراغت یافت با من فرمود : تدهین کن ! عرض کردم : تدهين نموده ام ! فرمود : این روغن بنفشه است ! یعنی بنفشه خوب روغنی است ! آنگاه فرمود : حديث کرد مرا پدرم از جدّم حسين بن علي از پدرش علي علیهم السلام که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « فضل البنفسج على الأدهان كفضل الاسلام على ساير الأديان » فضیلت و فزونی روغن بنفشه و عطر آن بر سایر روغنها مثل فزونی و فضل دین اسلام است بر دیگر ادیان .

و بهمین سند حضرت علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : « لا دين لن دان با طاعة المخلوق في معصية الخالق » دینی نیست برای کسی که مخلوق را طاعت و خالق را معصیت نماید .

ص: 103

و بهمین سند أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : «كلوا الرمّان بشحمه فانّه دباغ للمعدة » بخورید أنار را با پیه آن چه پیه آن دباغ معده است ، یعنی پاك می کند معده را ، و ازین پیش در ذیل حديث سابق باین حدیث و متمِّم آن اشارت رفت و مراد از پيه أنار آن پرده های نازکی است که بر روی حبّات أنار است و شاید خالق كلّ باقتضای حکمت بالغه و لطافت دانه های انار این پرده را حافظ آن گردانیده است ، چنانکه در أعضای حیوانی برای دل آدمی که بس لطیف است دو جلد مقرّر فرموده است .

وهم باین سند حضرت امام رضا علیه السلام از علي بن الحسين روایت فرماید که ابوعبدالله حسين بن علي عليهما السلام فرمود که عبدالله بن عبّاس می گفت : هر وقت رسول خدای صلی الله علیه وآله أنار تناول می فرمود هیچکس را در آن شريك نمی فرمود و می فرمود : « في كلِّ رمّانة حبّة من حبّات الجنّة » در هر دانه انار یك حبه از حبه های بهشت است .

و بهمین سند حضرت امام رضا علیه السلام روایت نمود که حضرت علي بن الحسين فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله بر علي بن أبيطالب - يا علي بن أبيطالب بخدمت رسول خدا - در آمد وعلي صلوات الله عليهم بحالت تب بود ، رسول خدا أمر فرمود که آنحضرت غُبَيرا _ یعنی سنجد _ بخورد .

و نیز بهمین سند امام رضا از علي بن الحسين سلام الله عليهم روایت کند که دو مرد را در حضرت أمير المؤمنين علي بن أبيطالب مخاصمه و مرافعه شد ، یکی از ایشان شترى بآن يك فروخته و سر و پوست شتر را مستثنی داشته بود « ثمَّ بدا له أن ينحره فقال علیه السلام : هو شريكه في البعير على قدر الرأس والجلد » از آن پس خریدار را در کشتن شتر بدائی روی داده بود و فروشنده تقاضای سر و پوست را که استثناء نموده بود می نمود ، آنحضرت فرمود: فروشنده شتر بواسطة شرط و استثنائی که نموده است شريك خریدار است بقدر سر و پوست شتر ، یعنی یا باید خریدار شتر را چون بعنوان نحر کردن و پوست و سرش را بفروشنده دادن خریده است نحر نماید و حقّ فروشنده را بدهد یا از روی قیمت أعضای شتر و تجزیه گوشت و سر و تشخیص بها

ص: 104

وجهش را هر چه معيّن شد بفروشنده بدهد .

و نیز باین سند حضرت امام رضا می فرماید که حسين بن علي سلام الله عليهم بمستراح در آمد و در آنجا لقمه بدید که بیفتاده بود ؛ آن لقمه را بغلامی از خود بداد و فرمود : ای غلام ! چون بیرون آمدم ازین لقمه بمن متذکّر شو ! وچون بیرون آمد غلام آن لقمه را خورده بود ؛ فرمود : ای غلام ! لقمۀ که بتو دادم کجا است ؟ عرض کرد : ای مولای من آن لقمه را بخوردم ! فرمود : تو در راه خدای آزادی ! مردی حاضر بود ، عرض کرد: یا ابن رسول الله ! او را آزاد فرمودی ؟ یعنی از روی شگفتی عرض کرد: برای خوردن لقمۀ او را آزاد فرمودی ؟! فرمود : بلى ! از جدّ بزرگوارم شنیدم می فرمود : « من وجد لقمة ملقاة فمسح منها أو غسل منها ثمَّ أكلها لم يستقرّ في جوفه إلّا أعتقه الله من النار » هر کس لقمۀ را در جایی افتاده بیند و با دست خود پاك نماید یا آن را بشوید و بخورد هنوز آن لقمه در اندرون وی استقرار نگرفته باشد مگر اینکه خدای تعالی او را از آتش آزاد فرماید « ولم أكن لأستعبد رجلاً أعتقه الله من النار » و من ببندگی نمی گیرم کسی را که خداوندش از آتش آزاد فرموده است .

و بهمین سند علي بن أبي طالب علیه السلام فرمود : « خمسةٌ لو رحلتم منهنَّ المطايا لم تقدروا على مثلهنَّ لا يخاف عبد إلّا ذنبه و لايرجو إلّا ربَّه و لا يستحي الجاهل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم و لا يستحي إذا لم يعلم أن يتعلّم والصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد ولا إيمان لمن لا صبر له » پنج چیز است که هر چند در طلب آن بکوشید و بخواهید مانندش را دریابید نتوانید : یکی اینکه باید هیچ بندۀ جز از گناه خود نترسد و جز بپروردگارش امیدوار نباشد ، و نیز نادان شرم نگیردکه آنچه را که نمی داند بگوید نمی دانم ! وحیا نکند گاهی که نمیداند بیاموزد ، دیگر اینکه صبوري و شکیبائی نسبت به ایمان بمنزله سر است از تن و هر کس را صبر نباشد ایمان نیست .

و بهمین سند حسين بن علي فرمود - و بروایتی علي بن الحسين عليهما السلام فرمود - :

ص: 105

« من أسرَّه أن ينسأ في أجله و يزاد في رزقه فليصل رحمه » هر کس را مسرور میآورد که عمرش دراز وروزیش افزون گردد باید صله رحم بجای آورد .

و بهمین سند حضرت رضا علیه السلام روایت کند که حضرت حسین بن علي علي فرمود : « إنَّ أعمال هذه الاُمّة ما من صباح إلّا وتعرضُ على الله تعالی » هیچ صباحی نیست مگر اینکه اعمال و کردارهای این امّت در پیشگاه خدای تعالی عرضه میشود .

و بهمین سند از علی بن الحسين و بقولی از حسین بن علي عليهما السلام مروي است که در زیر دیوار یکی از شهرها لوحی پیداشد که در آن نوشته شده بود : «أنا الله لا إله إلّا أنا ، محمّدٌ نبيّي ، عجبتُ لمن أيقن بالموت كيف يفرح ! و عجبتُ لمن أيقن بالقدر كيف يحزن ! وعجبتُ لمن اختبر الدنيا كيف يطمئنُّ إليها! وعجبتُ لمن أيقن بالحساب كيف يذنب » منم خداوند ، بجز من خدائی نیست و محمّد پیغمبر من است ، عجب دارم از کسیکه يقين بر مرگ دارد چگونه شادمان میشود ! و عجب دارم از کسیکه يقين دارد امورات در تحت تقدیر الهی است چگونه بر مهمّات خود اندوهناك می گردد ! و عجب دارم از آنکس که دنیا را بدست اختیار و تجربت بیازموده و حال دنیا را بشناخته چگونه بدنيا مطمئن می شود ! و عجب دارم از کسی که میداند میزان حساب در کار و ترازوی أعمال در سنجیدن هیچ چیز فروگذار نمی کند چگونه گناه می ورزد !

معلوم باد ! أغلب أخباری که در این فصول بعلي بن الحسين یا باقرین علیهم السلام منسوب می گردد در کتب خود ایشان بهمين تقريبها مذکور گشته است و در اینجا نظر بجامعیت أحوال وأخبار امام رضا سلام الله عليه مسطور می آید .

او نیز باین سند امام رضا از جعفر بن محمّد علیهم السلام قالی روایت کند که از آنحضرت پرسیدند که اگر کسی قبر مطهّر امام حسين علیه السلام را در حالتیکه عارف بحق آنحضرت باشد زیارت کند چه حال دارد ؟ فرمود : خبرداد مرا پدرم بدرستی که هر کس زیارت کند قبر حسين علیه السلام را عارفاً بحقِّه خدای تعالی او را در زمره علّيّين می نویسد ، پس از آن فرمود : « إنَّ حول قبر الحسين سبعون ألف ملك شعثاء غبراء يبكون عليه إلى

ص: 106

يوم القيامة » در پیرامون قبر آنحضرت هفتاد هزار فرشته ژولیده موی غبار آلوده هستند که تا روز قیامت بر آنحضرت می گریند .

و نیز بهمین سند امام رضا از امام جعفر بن محمّد علیهم السلام روایت فرماید که فرمود « أدنى العقوق اُفّ و لو علم الله تعالى شيئاً أهون من اُفّ لنهىٰ عنه » پست تر کلمۀ که موجب عاقّ شدن است اینست که فرزند بپدر یا مادرش بگوید : اُفّ! و اگر خداوند کلمه از لفظ افّ پست تر میدانست هر آینه از آن نهی میفرمود ، اشاره با یه شریفه «و لاتقل لهما اُفّ».

و هم باین سند امام رضا از علي بن الحسين عليهما السلام روایت کند که فرمود : أسماء بنت عمیس با من حديث کرد که در خدمت فاطمه سلام الله عليهما بودم ، بناگاه رسول خدای لاله بدیدار آنحضرت بیامد و در این حال فاطمه را گردن بندی از طلا بر گردن مبارك بود که علي بن أبيطالب علیه السلام از بهرش بخریده بود ؛ رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : يا فاطمة ! لا يقول الناس إنَّ فاطمة بنت رسول الله تلبس لباس الجبابرة ؟! فقطعتها و باعتها و اشترت بها رقبة فأعتقتها فسرَّ بذلك رسول الله صلی الله علیه وآله ، ای فاطمه مردمان نگویند که فاطمه دختر پیغمبر خدا جامه ستمکاران را می پوشد ؟! چون فاطمه سلام الله عليها بشنید گردن بند را بگسیخت و بفروخت و از قیمت آن بندۀ بخرید و در راه خدا آزاد کرد و رسول خدا ازین کردار مسرور شد.

و نیز بهمین سند علي بن الحسين الان در قول خدای عزّ وجل « لولا أن رأى برهان ربّه » شرحی فرمود که در کتاب آنحضرت مسطور شد .

و هم بهمین سند علي بن الحسين سلام الله عليهما چون مریضی را دیدی که از مرضی بهبود یافته بود میفرمود: « يهنّئك الطهور من الذنوب » گوارا باد ترا پاک شدن از گناهان .

وهم باین سند حضرت علي بن الحسين علیه السلام فرمود : مردمان سه چیز را از سه تن فراگرفتند ؛ صبر را از أيّوب ، شکر را از نوح ، حسد را از فرزندان يعقوب علیهم السلام .

ص: 107

و بهمین سند امام رضا از جعفر بن محمّد روایت کند که امام جعفر فرمود : از محمّد بن علي علیهم السلام از نماز در سفر بپرسیدند ، فرمود : «انَّ أباه علیه إلسلام يقتصر الصلاة في السفر » پدرش علي بن الحسين قال نماز را در سفر قصر می فرمود .

و نیز بهمین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : « لاتجد في أربعين أصلع رجلاً سوءاً و لاتجد في أربعین کوسجاً رجلاً صالحاً و أصلع سوء خير من کوسج صالح » در چهل نفر أصلع يك مرد بد نمی یابی و در چهل نفر کوسه یکتن صالح نیابی و أصلع بد بهتر است از کوسه صالح. أصلع مردی است که موی پیش سر او رفته باشد و موی نداشته باشد و چنین زن را صلعاء گویند .

و بهمین سند حسین بن علي علیه السلام فرمود : « رأيت النبيُّ صلی الله علیه وآله كبَّر على حمزة خمس تكبيرات و كبَّر على الشهداء بعد حمزة خمس تكبيرات خمس تكبيرات فلحق حمزة سبعون تكبيرات » نگران پیغمبر شدم که چون حمزه شهادت یافت پنج تکبیر بر وی بگفت و همچنین سایر شهدائی که بعد از حمزه شهید شدند يك بيك را پنج تكبير بفرمود ، پس حمزه را هفتاد تكبير ملحق گشت .

پارۀ علما نوشته اند : شاید مقصود این باشد که بعد از آنکه رسول خدای پنج تكبير بر حمزه و پنج تكبير بر هر تنی از سایر شهداء براند فرمان کرد تا هريك از شهدا را بیاوردند و بر هر يك تكبیری برای نماز بخواند و چون جسد شریف حمزه را در همان مکان که بود بر نداشتند و هر يك از شهدا را که حاضر می ساختند پهلوی حمزه میگذاشتند و پس از فراغ از نماز بر میداشتند و شهیدی دیگر را بجایش می نهادند و چون عدد شهدای احد هفتاد نفر بودند پس هفتاد تكبير دیگر بر تكبيرات بر حمزه افزوده شد، و این وقتی است که هر نمازی را تکبیری محسوب دارند ، و یا اینکه هر شهیدی را تکبیری برای نماز بر او می فرموده و هم احتمال دارد که رسول خدای بعد از فراغت از تكبير شهداء هفتاد تكبير دیگر بر حمزه گفته باشد .

معلوم باد ! چنانکه در ناسخ التواریخ اشارت شده است چون حمزه علیه السلام در وقعۀ اُحد بدست وحشی شهید و نیز جسد شريفش مُثله ، و رسول خدای بر آن کردار

ص: 108

خشمگین شد و سوگند یاد فرمود که اگر دست یابم بر قریش یکتن و بروایتی هفتاد تن را از ایشان مثله نمایم ! و آیه شریفه «و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به » إلى آخرها نازل گشت ، رسول خدای فرمود : صبوري پیشه ساختم ! و از آن اندیشه در گذشت و کفّاره آن سوگند را بداد و در إزای مکافات كفّار هفتاد کرّت برای حمزه استغفار فرمود و أبدان شهدای اُحد عليهم الرحمه را دو تن و سه تن بر حسب مصاحبت و دوستی آنها در دار دنیا با همدیگر در يك لحد می سپردند و جسد حمزه عليه السلام را با خواهرزاده اش عبدالله بن جحش در يك قبر نهادند و هر شهید را در همان جامه خودش می پیچیدند ، و در أمر نماز بر شهیدان از علمای عامّه شافعی جایز نمیداند و گوید که پیغمبر بر شهدای اُحد نماز نگذاشت ! و متابعان أبی حنیفه نماز کردن بر شهیدان را جایز شمارند چه پیغمبر صلی الله علیه وآله بر حمزه و دیگر شهدا نماز گذاشت و در این روایت با علمای شیعي متّفق هستند و گویند : رسول خدای بر حمزه نماز گذاشت و هر جنازه که می آوردند در جنب جنازۀ حمزه جای میدادند و ازین روی در آن روز هفتاد نماز بر حمزه گذاشت و هفتاد تکبیر بگفت ، بروایتی پیغمبر آنشب را برای انجام کار شهدا در اُحد بماند و صبح یکشنبه بمدینه آمد، و بروایتی نزديك فرودشدن آفتاب رسول خدا از کار شهدا پرداخت و بمدینه راه بنوشت .

و بهمین سند حضرت امام رضا از حضرت جعفر بن محمّد روایت کند که فرمود از علي بن الحسين صلوات الله عليهم پرسیدند : «لَم اُوتم النبيُّ من أبويه ؟ » از چه روی پیغمبر صلی الله علیه وآله از پدر و مادر یتیم شد ؟ یعنی در کودکی او پدر و مادرش وفات کردند ، فرمود : « لئلاّ يجبَ عليه حقُّ المخلوق ، : تا حقّ مخلوقی بر وی واجب نشود !

راقم حروف گوید : باین خبر در كتاب أحوال حضرت سجّاد علیه السلام اشارت رفت و این کلام را در معنی است : یکی اینکه جز خداوند هیچ مخلوقی را بر آنحضرت حقّی نماند ، دیگر اینکه حق اُبوَّت یا حق مادري ورعایت آن که با حشمت نبوَّت دمساز نیست با نبوَّت انباز نگردد ، علاوه بر این پیغمبر صلی الله علیه وآله خود پدر آفرینش

ص: 109

است ، آدم صفي علیه السلام که پدر آدمیان است نسبت بآنحضرت حالت بنوَّت دارد تا بدیگران چه رسد ، ازین گذشته از آدم علیه السلام تا حضرت عبد الله پدر خاتم الانبياء همه حامل نور مبارك آنحضرت هستند ، چنانکه آن نور چون مستودع آن از جهان ميرفت در جبین دیگری آشکار میشد ، در حقیقت آنجماعت حامل این ودیعه إلهیّه هستند نباید قياس بحمل دیگر پدران و مادران نمود ، بلکه حالت سایر ائمّه هدی صلوات الله عليهم بر همین منوال است ، اگر جز این است از چه روی تا آنساعت ظهور امام باین جهان آثار ثقل حملی در خود نمی دیدند ؟ چنانکه در شرح ولادت هر يك از أئمّه هدى و امّهات ایشان مشروح و مبسوط است ، و ما ذلك على الله بعزيز !

پدرم جنّت آشیان میرزا محمّد تقي لسان الملك طاب ثراه در مدیحه آنحضرت می فرماید : * این چه مولود است کو مادر پدر را خالق است ؟! * پس چگونه میشاید کسی باین عنوان و شئونات پدر و مادری با نحضرت منسوب آید ؟ أمّا چون بحسب ظاهر نسبتی داده میشد خداوند تعالی پدر و مادر آنحضرت را در همان کودکی بلکه در هنگامیکه متولّد نشده بود پدر او را و پس از اندك مدّتی بعد از تولدش مادرش را از جهان بیرد.

و باین سند از امام رضا از حسین بن علي علیهم السلام مروست که فرمود : أمير المؤمنين صلوات الله عليه ما را خطبه براند و فرمود : « سيأتي على الناس زمان عضوض يعضُّ المؤمن على ما في يده و لم يؤمر بذلك ، قال الله تعالى : ولا تنسَوُا الفضل بینکم إنَّ الله كان بما تعملون بصيراً ، و سيأتي زمان يقدَّم فيه الأشرار و ينسأ فيه الأخبار و يبايع المضطرّ و قد نهی رسول الله صلی الله علیه وآله عن بيع المضطرّ وعن بيع الغرر ، فاتَّقوا الله أيُّها الناس و أصلحوا ذات بينكم و احفظوني في أهلي ، زود است که بر این مردم زمانی گزنده بیاید که مؤمن بر آنچه در دست دارد گزنده و بخیل باشد و حال اینکه بچنین کار مأمور نیست ، خدای تعالی میفرماید : و فراموش مکنید فضل و احسان را در میان خودتان بدرستی که یزدان تعالی با نچه میکنید بینا است ، و بزودی بیاید زمانیکه أشرار پیشی گیرند و أخبار ناديده شمرده شوند و فراموش گردند و تأخّر یابند

ص: 110

و بيع مضطرّ شایع گردد و حال اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله از بيع مضطرّ نهی فرموده است و از بيع غرر - مثل مجهول مثلاً - نهی فرموده است ، پس ای مردم از خدا بپرهیزید و إصلاح ذات البين را از دست مگذارید و مرا در أهل بيت من محفوظ بدارید یعنی چون خواهید مرا حفظ کنید أهل بيت مرا حفظ کنید ، چه همه باهم از يك نور هستند، یا اینکه حفظ حقوق و شئونات مرا که بر شما می باشد در مراعات حشمت و پاس حرمت اهل بیت من رعایت کنید .

بعضی از علما نوشته اند : مقصود از بيع مضطرّ یا وقوع عقد است از روی إكراه و إجبار و این بیع فاسد است ، زیرا که در مبایعه رضای هر دو طرف شرط است نه اینکه یکطرف را مضطرّ بر قبول نمایند ، یا معاملۀ که از راه ناچاری باشد چون کسیکه مقروض باشد یا او را مؤنۀ باشد که وسع آن را نداشته باشد ، در این صورت خلاف مروّت و إنصاف بلکه نیکتر اینست که باوی اعانت نمایند تا گاهیکه توانگر گردد .

راقم حروف گوید : بسا می شود که در کار ایفای حقوق و مرسوم مردم متعمِّداً تأمّل مینمایند تا مضطرّ شوند و بعضى أشياء را که رضا بفروش نمیداده اند یا بقیمت نازل نمی فروشند بفروشند و آنانکه منتظر وقت نشسته اند بمقصود خود برسند چنانکه این معنی و سایر اخبار این حدیث شیوع تامّی گرفته است .

و بهمین سند از علی بن الحسين از پدرش حسين بن علي از علی بن ابیطالب علیهم السلام مردیست که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: « من أنعم الله تعالى عليه نعمةً فليحمد الله تعالی و من استبطأ الرزق فليستغفر الله ومن حزنه أمر فليقل لاحول ولاقوَّة إلّا باللّٰه » هر کس را خداوند تعالی بنعمتی إنعام فرماید باید حمد و سپاس خدای را بگذارد و هر کس را روزي تنگی و کندی گیرد باید در حضرت خدای استغفار نماید و هر کس را أمري اندوهناك سازد باید بگوید لا حول ولا قوّة إلّا بالله !

و باین سند حضرت امام رضا از حضرت حسین بن علي روایت کند که فرمود : مردی یهودي از علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم سؤال کرد و عرض نمود : أخبرني

ص: 111

عمّا ليس لله و عمّا ليس عند الله و عمّا لا يعلمه الله ! فرمود : أمّا آنچه را که خدای نمی داند همانا این قول شما است ای معشر یهود که عزیر پسر خداست ! و خدای برای خود فرزندی نمیداند ، و أما قول تو : چیست که نیست نزد خدا ! ستم وظلم بر بندگان است ، و أمّا آنچه برای خدای نیست خدای را شريك نيست ، یهودي گفت : أشهد أن لا إله إلّا الله و أنّ محمّداً رسول الله !

و نیز بهمین سند علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « من أفتى الناس بغير علمٍ لعنتهُ ملائكة السماوات و الأرض » هر کس بدون علم مرده ان را فتوی دهد فرشتگان آسمانها و زمین بر وی لعنت فرستند .

و هم بهمین سند علي بن أبيطالب فرمود که رسول خدای صلوات الله عليهم فرمود : من دخترم را « فاطمه » نامیدم « لأنّ الله تعالی فطمها و فطم من أحبّها من النار » بعلّت اینکه خدای تعالی او را و محبّانش را از آتش جدا و ممنوع می دارد قطم بمنع وفصل است .

و این خبر مبارك در عیون أخبار از مأمون از پدرش رشید از پدرش منصور تا بعبّاس سندمیر ساند که عبّاس با معاویه گفت : میدانی از چه روی فاطمه را فاطمه نامیدند ، گفت : ندانم ! گفت : بجهت اینکه فاطمه و شیعیان او از آتش جهنّم بریده و جدا شدند ، از رسول خدای صلی الله علیه وآله شنیدم که این معنی و دلیل را می فرمود .

و نیز باین سند از علي علیه السلام مروست که فرمود : « كأنّي بالقصور قد شيِّدت حول قبر الحسين بن عليّ وكأنّي بالمحامل تخرج من الكوفة إلى قبر الحسين ولا تذهب اللّيالي و الأيّام حتّى يسار إليه من الافاق و ذلك عند انقطاع ملك بني مروان » گویا می بینم که قصرها و عمارتها در اطراف قبر حسین بن علي ساخته و پرداخته گشته و گویا می بینم که محملها و هودجها از کوفه بجانب قبر حسین بیرون رود و شبهاو روزها بپای نرسد تا از آفاق جهان مردمان بزیارت آن قبر بیایند و این حال در زمان انقطاع رشته سلطنت بنی مروان است .

و هم در عیون أخبار از محمّد بن يعقوب نهشلي مروست که گفت : حدیث فرمود

ص: 112

ما را عليّ بن موسی الرضا از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمِد بن بن علي از پدرش عليّ بن الحسين از پدرش حسين بن علي از پدرش عليّ بن أبي طالب از پیغمبر از جبرائیل از میکائیل از اسرافیل صلوات الله وسلامه عليهم از خداوند عزّ وجل که خدای فرمود :

أنا الله لا إله إلّا أنا ، خلقتُ الخلق بقدرتی فاخترتّ منهم من شئتّ من أنبيائی و اخترتُ من جميعهم محمّداً حبيباً و خلیلاً و صفيّاً فبعثته رسولاً إلى خلقی و اصطفيت الله عليّاً فجعلتهُ له أخاً و وصيّاً و صفيّاً و وزیراً و مؤدِّياً عنه من بعده إلى خلقي و خليفتي على عبادي ، يبيِّن لهم كتابي ويسير فيهم بحكمي و جعلته العَلَم الهادي من الضلالة و بابي الّذي اُوتي منه و بيتي الّذي من دخله كان آمناً من ناري و حصني الّذي من لجأ إليه حصّنه من مکروه الدنيا والاٰخرة و وجهي الّذي من توجَّه إليه لم أصرف وجهي عنه و حجّتي في السماوات و الأرضين على جميع من فيهنَّ من خلقي ، لا أقبل عمل عاملٍ منهم إلّا بالاقرار بولايته مع نبوَّة محمّد رسولي ، و هو يدي المبسوطة على عبادي و هو النعمة الّتي أنعمت بها على من أحببته فمن أحببته و تولّيته عرَّفته ولايته و معرفته و من أبغضه من عبادي أبغضته لعدوله عن معرفته و ولايته ، فبعزّتي حلفت و بجلالي أقسمت أنّه لا يتولّى عليّاً عبدٌ من عبادي إلّا زحزحته من النار و أدخلته الجنّة ولايبغضه عبد من عبادي إلّا زحزحته من الجنّة وأدخلته النار وبئس المصير »:

منم خداوند یکتا ، بغیر از من خدائی نیست ، آفریدگان را بدست نیروی خود بیافریدم و از همه آفریدگان هر کس را که خواستم بپیامبري برگزیدم و از همه پیغمبران محمّد را حبيب و خليل و صفیّ خود ساختم و برگزیدم پس از آنش زی آفریدگان بپیغامبری برانگیختم و علي را برای او گزیده فرمودم و او را برادر و وصیّ ووزير او و رساننده أحكام مرا از جانب او بعد از او بمخلوق من و خلیفه من بر بندگانم گردانیدم تا روشن سازد و بیان نماید کتاب مرا برای ایشان و حكم و حکمت مرا در ایشان جاري گرداند و اورا علَم و رایت راهنمای گمراهان نمودم و او را باب خود نمودم ، آن بابی که خلق از آن باب بیایند ، و او را آن خانه خود ساختم که هر کس در

ص: 113

آن اندر شود از آتش من ایمن گردد و آن حصن و ملجأ و قلعه خود قراردادم که هر کس بآن پناهنده آید از مکاره دنیا و آخرت محفوظ باشد و او را آن وجه خود نمودم که هر کس بسوی او توجّه کند روی رحمت من از وی نگردد، و او را در آسمانها و زمین ها حجّت خود فرمودم بر تمامت مخلوقاتی که در تمام آسمانها و زمینها هستند ، پذیرفته نمی دارم کار و کردار هیچ عاملی را از تمام آفریدگان خودم مگر بعد از آنکه ولایت و نبوّت محمّد اقرار نماید ، علي است دست مبسوط و برگشاده و پهن شدۀ من بر بندگان من ، علي است آن نعمت من که إنعام و إعطا کردم آن نعمت را بهر کس از مخلوق خود که او را دوست می دارم ، پس هر کس را که او را دوست بدارم و تقرُّب بخشم ولایت و معرفت علي را بدو شناسا کنم و هر کس از بندگان من علي را دشمن باشد با او دشمن شوم بعلّت اینکه از شناختن علي و ولایت علی روی بر تافته است ، پس بعزّت و جلال خودم سوگند یاد می کنم که هیچ بندۀ از بندگان من ولايت علي را قبول نکند مگر اینکه اورا از آتش جهنّم دور می گردانم و به بهشتش اندر آورم و هیچ بندۀ از بندگان من علي را دشمن ندارد مگر اینکه او را از بهشت دور گردانم و با تش در آورم و بد گردشگاه ومأوائی است جهنّم ! اللّهمَّ ثبِّتنا على ولايته و ولاية الأئمّة من ولده علیهم السلام .

و هم در آن کتاب از حسین بن خالد از عليّ بن موسى الرضا از آباء عظامش از عليّ بن أبيطالب از رسول خدای صلوات الله عليهم مردیست که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: جبرئیل از خداوند عزّ وجل بامن خبر داد که فرمود: « عليُّ بن ابيطالب حجّتي على خلقي و ديّان ديني ، اُخرج من صلبه أئمّة يقومون بأمري ويدعون إلى سبيلي بهم أدفعُ العذاب عن عبادي و إمائي و بهم اُنزل رحمتي :

عليّ بن أبيطالب حجّت من است بر خلق من و أداکننده و رواج دهنده أحكام دین من است ، بیرون می آورم از صلب او امامانی که أمر مرا بپای دارند و مردمان را براه من بخوانند و بدین من دعوت نمایند ، از برکت وجود ایشان عذاب را از بندگان خود باز دارم و بواسطه وجودا یشان رحمت خود را نازل فرمایم .

ص: 114

و نیز در عيون أخبار از حسن بن علي بن فضّال مروست که عليّ بن موسی الرضا صلوات الله عليهما فرمود : « نحن سادة في الدنيا و ملوك في الاٰخرة » مائیم آقایان و بزرگان اهل دنیا و پادشاهان در آخرت .

و در این کلام مبارك لطفی است ، چه در صورت ظاهر جماعت سلاطين ومتغلّبين که بظلم و عدوان و حرص دنیاطلبان در این جهان سلطنت می یابند صاحب مملکت و حکم ایشان هستند أمّا بهر حالت که باشند أئمّه هدی صلوات الله عليهم بهر جهت از جهات عظيمه حسنه صوریّه معنویّه بر تمام افراد مخلوق بزرگی و آقائی دارند و سلاطين جبابره روزگار هم اگر چند با کمال اقتدار و عظمت مملکت و سلطنت و نهایت دشمنی و عداوت باأئمّه باشند منکر فضائل ومناقب ایشان نمی شوند و نمیتوانند بشوند ، ایشان را شهید میگردانند أمّا پوشیدن آفتاب فضائل و مناقب ایشان را قادر نیستند و در تشییع جنازه ایشان با چشم اشکبار و پای برهنه می دوند و کشتۀ خود را ندبه وزاری می نمایند و از فضایل بی پایانش تذکره می کنند، و چون این دنیا سرای هون و هوان و فنا و اندهان و زوال و ذلّت و بالا و نقمت و آزار و آزمون و تجربت و پلی لغزنده بر سرای آخرت و محلّ حوادث و آفات است و دار سکون و استقرار و محل اعتنا نیست أئمّه هدی سلام الله عليهم عنایتی بآن ندارند و سایر مخلوق را از طلب آن نهی می فرمایند و متاعش را متاع غرور و آن سرای را سرای جاوید و سرور و محلّ پاداش و کیفر أعمال می نامند ، اینست که سلطنت آن سرای را بدون مانع ودافعی دارا هستند و جز ایشان صاحب سلطنت و این مقام و موهبت نخواهد بود .

و هم در آن کتاب از محمّد بن على تمیمی مروست که : سیّد من علي بن موسی الرضا از آباءِ کرامش از علي علیهم السلام از رسول خدای صلی الله علیه وآله حديث فرماید که فرمود : « من سرّه أن ينظر إلى القضيب الياقوت الأحمر الّذي غرسه الله عزّ وجلّ بيده ويكون متمسِّكاً به فليتولَّ عليّاً علیه السلام و الأئمّة من ولده فإنّهم خيرة الله عزّ وجلّ وصفوته وهم المعصومون من كلِّ ذنب وخطيئة » :

هر کس مسرور می شود که بقضيب ياقوت أحمری که خدای تعالی بدست قدرت

ص: 115

خودش بکاشته است نظر کند و بآن متمسِّك شود بایستی علي وامامانی را که از فرزندان او هستند دوست بدارد و بتولاّی ایشان بگذراند ، چه ایشان برگزیدگان خداوند عزّ وجل و اختیار شدگان او و از هر گناهی و خطائی معصوم هستند.

و نیز در آن کتاب از داود بن سليمان مروست که علی بن موسی از پدران عظيم الشأنش از علي علیهم السلام روایت فرماید که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « إذا كان يوم القيامة وُلّينا حساب شيعتنا فمن كان مظلمته فيما بينه و بين الله عزّ وجل حكمنا فيها فأجابنا الله و من كانت مظلمته فيما بينه و بين الناس استوهبناها فوُهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بيننا كنّا أحقّ من عفا وصفح » چون روز قیامت بپای شود ماخود حساب شیعیان را متولّی شویم ، پس هر کس را مظلمۀ در میان او و خدای باشد یعنی در حقُّ الله و أدای آن ستم کرده باشد ما خود در آن حکم کنیم و بهر چه فرمان کردیم یزدان اجا بت فرماید و بپذیرد، و هر کس را مظلمۀ در میان او و مردم باشد گذشتش را از مردم بخواهیم و ایشان بما ببخشند ، و هر کس را مظلمۀ در میان او و ما باشد ما سزاوارتریم بعفو و بخشش و گذشت نمودن ! یعنی آن نیز بخشیده شود ، و شیعیان از هر حیثیّت آسوده و فارغ بال گردند .

راقم حروف گوید : از این حديث مبارك مقام و شأن وجلالت و اقتدار و اختیار پیغمبر و ائمّه هدی سلام الله عليهم را توان دانست که هر چه خواهند می شود و در حضرت خدای مقبول می گردد و خلق را در آنچه خواهند راه تخلّف و چون و چرا نیست و قدرت ایشان را خداوند قدير بأن ميزان عظیم ساخته که خود از پیش خبر دارند و بر کمال اقتدار و اختیار خود و قبول خداوند قهّار اطمینان خاطر دارند و البتّه چنین و برتر ازین بلکه رفيع تر از آن هستند که ما را بتصوُّر آید ، چه ایشان نور خدا و مایه فروغ أرض و سما و جنّة المأوی و فروز جهنّم و درخش تمام أنوار و حکمران بر همه موجودات و عالم بهمه أسرار و مختار ایزد دادار هستند ، هر چه کنند و گویند و خواهند خدای کرده و گفته و خواسته است ، اینست که می فرمایند مائیم خالق آسمانها و زمینها و حساب وذهاب و إياب خلايق بسوی ما و باما است .

ص: 116

و هم در آن کتاب از أبومحمّد حسن بن عبد الله بن محمّد بن عبّاس رازي تمیمی مروست که امام رضا از عليّ مرتضی حدیث فرمود : که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : أوّل ما يسأل عنه العبد حبُّنا أهل البيت » نخست چیزی که از بنده بپرسند - یعنی بعد از مردن او از دوستی ما اهل بیت است .

و نیز بهمین سند از عليّ بن أبيطالب علیه السلام مرویست که پیغمبر فرمود : « إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض » من دو چیز سنگین گرانبها در میان شما می گذارم : یکی کتاب خدای و دیگر عترت من است ؛ و ایندو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند .

و نیز بهمین سند علي علیه السلام فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله در حق من دعا کرد که خداوند عزّ وجل مرا از گرما و سرما یعنی از زحمت و شدّت آن نگاه دارد .

و هم در آن کتاب بسند مذکور از علي علیه السلام مأثور است که فرمود : منم بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه وآله «لا يقولها بعدي إلّاكذّاب » این دعوي برادري آنحضرت را بعد از من یعنی غیر از من جز دروغگوئی نخواهد کرد ! یعنی هر کس این نسبت را بخود بدهد بسیار دروغگو می باشد .

و نیز باین سند علي علیه السلام فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله با من فرمود : « أنت منّي بمنزلة هارون من موسی » تو با من بمنزلت هارونی با موسی ، در معنی و بیان این حدیث شریف در ذیل کتاب أحوال حضرت باقر البلا شرحی مبسوط مسطور شد .

و هم بهمین سند از علي صلوات الله علیه مرویست که گفت : رسول خدای با من فرمود : « فيك ياعلي مثل من عیسی بن مریم أحبَّه النصارى حتّى كفروا وأبغضه اليهود حتّی کفروا في بغضه » ای علي ! در تو يك شباهتی است با عیسی بن مريم عليهما السلام چه مردم نصاری چندان در دوستی او غلوّ نمودند تا او را خدا خواندند و کافر شدند و جماعت یهود چندان او را دشمن داشتند که بدین او اندر نیامدند و آخرالامر در بغض و دشمنی او کافر شدند ! و در حق عليّ مرتضی وليّ خدا نیز حال بر این منوال شد که رسول خدا از پیش خبر داد ، چه بعضی در محبّت او غالی شدند و خدایش خواندند

ص: 117

و کافر گردیدند و بعضی از کثرت حسدی که بآنحضرت داشتند با آنحضرت بیغض و کين آمدند و ازین جهت کافر گردیدند ، چنانکه آنحضرت خود فرمود : « هلك فيَّ اثنان : محبُّ غالٍ و مبغضٌ قال » چه بتواتر رسیده است : « حبُّ عليّ إيمانٌ و بغضهُ کفر » .

و هم باین سند علي علیه السلام می فرماید : پیغمبر صلی الله علیه وآله با من فرمود : محبُّك محبّي و مبغضك مبغضي و مبغضي مبغض الله عزَّ وجلّ» دوست تو دوست من و دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خدای عزّ وجل است.

وهم بهمین سند علي علیه السلام گفت: رسول خدای فرمود : «لا يحبُّ عليّاً إلّا مؤمن ولا يبغضه إلّا كافر » دوست نمی دارد علي را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر !

و علّت این مطلب اینست که چون آنحضرت مردمان را با یمان بخدای ورسول و اسلام و قبول أحکام شریعت و زهد وورع و سایر مسائل واجبه وأوصاف حمیده میخواند آنکس که فطرت ایمان دارد می پذیرد و مؤمن و پذیر نده أحكام حق با لطبيعه با آنحضرت دوست می شود و آنکس که طبیعتش بر خلاف آن را می طلبد کافر است و کافر دشمن آنحضرت است ، پس ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند وگرنه بسیار باشد که شخصی از خارج دشمن آنحضرت نیست لكن بواسطه این دعوت دشمن می شود یا دوستی با آنحضرت ندارد و بواسطه این دعوت مؤمن و دوست می گردد و چون بباطن أمر رجوع شود این دوستی و دشمنی به ذات پاك أحديّت که آمر این أحكام است بازگشت می نماید ؛ چنانکه حال تا قیامت بر این حال ومنوال باقی است با اینکه شخص آنحضرت را ندیده اند و سابقه دوستی یا دشمنی نداشته اند ، هر کس تا پایان جهان ایمان بیاورد فوراً دوست آنحضرت میشود اگر چه کافر ملحد بوده باشد ، یا کافر گردد فوراً دشمن می شود اگر چه مسلم و دوست بوده است ، پس غالبا این دوستی ها و دشمنی ها بالعرض است .

و نیز با ین سند از علي علیه السلام مرویست که فرمود: پیغمبر صلی الله علیه وآله با من فرمود : « الناس

ص: 118

من أشجار شتّي و أنا و أنت من شجرة واحدة » مردمان از درختهای متفرّقه متعدّده هستند و ما و تو از يك درختیم ! یعنی دیگران از أنوار و أرواح و طبایع مختلفه اند أمّا من و تو از يك نوریم و هیچ بینونت نداریم « أنت منّي و أنا منك » .

و نیز بهمین سند علي علیه السلام فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : « من تولّی بغير مواليه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين » کسی که دوستدار و پیرو أوامر و أفعال غير از موالی خود یعنی ائمّه هدی صلوات الله عليهم باشد پس بر اوست لعنت خدا و لعنت ملائکه و لعنت جمیع آدمیان .

معلوم باد ! أوّلاً مراد از کلمه موالي أئمّه هدی علیهم السلام هستند ، چه عدم تولّی با دیگران تولید اینگونه نفرین و لعنت را نمی کند ! دوم اینکه أصل لعنت دورشدن و دورداشتن از رحمت است و اینکه گفته می شود : خدای لعنت کناد فلان را ! یعنی او را از رحمت واسعه خود رانده و دور گرداند ، و این بدترین مصیبات و بلیّات و آفات است ، خداوند مخلوق خودرا ازین بلیّت رستگار فرماید ، و اینکه عدم دوستی وعدم تولّای بائمّه هدی صلوات الله عليهم آدمی را بچنين بلیّتی عظیم دچار میسازد برای اینست که معنی دوستی و تولّاي بايشان اطاعت أوامر و نواهی ایشان است نه محض دوستی شخصی با شخص دیگر ، چه اگر چنین بودی آنانکه در دوستی علي علیه السلام غلوّ نمودند کافر و مستحقّ جهنّم و عذاب ربُّ الارباب نمی گردیدند !

پس چون هر کس بدوستی ایشان موفّق گشت واطاعت أحكام ایشان را که أحكام خدا و رسول خدا است پذیرفتار شد خداوند و رسول از وی خشنود و ملائکه با وی دوست و دعاگو می شوند و در تمام محافل و مرابع و مراتع مستحسنه منزل و آرامش و آسایش دارد ، و چون برخلاف آن رود خدای بر وی خشمگین گردد و بالطبيعه چنان باری ببار و ثمری بكار آرد که جز بار لعنت نیابد و از تمام آن مسائل و آن الذايذ مردود و رانده گردد و استعداد قبول و پذیرائی و نوازش یافتن از وی برود ، بلکه موئی که بر أعضا دارد زبان بنفرین و لعنتش برگشایند و آنچه خورد و بیاشامد و بپوشد و در آن زمین که بخوابد بزبان حال بر وی لعنت کنند چنانکه گفته شده

ص: 119

است زمین بر عزب لعنت کند و بر کسی که نماز نکند نفرین نماید و عرش بر کسیکه لطمه به یتیمی بزند لرزیدن گیرد یا آسمان خون ببارد و أمثال این بسیار است چه بالطبيعه همان عمل نیکو کار یا بد کار مستوجب رحمت یا لعنت می شود .

و چون مردمان بعلم و دانش خودشان نمی توانند بر نيك و بد خود واقف شوند لاجرم بایستی با کمال رضا ورغبت و منقادیّت پيرو ومطیع أوامر و نواهی ائمّه هدی سلام الله عليهم که معلّم كلّ و هادي طرق مستقیمه و خلفاء الله و خلفاء الرسول و بر محاسن و معایب و حسن و وخامت عواقب و نفع و ضرر آدمی در هر دو جهان بصير و عالم و مختار و خبیر هستند بگردند تا در هر دو سرای کامکار و برخوردار و سعادتمند شوند و گرنه شقّي و ملعون و مطرود میگردند !

در حقیقت استعداد سعادت یا شقاوت اکتساب رحمت یا اجتذاب لعنت می نماید وگرنه در معادن و منابع فيّاض كلّ و أرحم الراحمين جز رحمت و مهر و عطوفت و تربیت نباشد * از آن شه جز عطوفتها نخیزد * آنچه را ما نیز غیر از رحمت می دانیم عين رحمت وإحقاق حق به ذيحق است .

و نیز باین سند از علي علیه السلام مرویست که پیغمبر فرمود : « الأئمّة من قريش » امامها از قریش باشند ، یعنی از طایفه دیگر نخواهند بود .

و نیز بهمین سند از علي علیه السلام مرویست که پیغمبر الله فرمود : « من كان آخر کلامة الصلاة عليَّ و على عليٍّ دخل الجنّة » هر کس در آخر نفس زندگانی و سفر با نجهانی واپسین سخنش درود فرستادن بر من وعلي علیه السلام باشد داخل بهشت میشود .

و نیز بهمین سند حضرت أمير المؤمنين علي صلوات الله عليه فرمود : « إنّكم ستعرضون على البرائة منّي فلا تبرَّؤا منّي فانّي على دين محمّد » زود باشد که شما را در معرض بیزاری از من در آورند أمّا شما بیزاری از من نجوئید زیرا که من بر دین محمّد صلی الله علیه وآله میباشم .

وهم باين سند از أمير المؤمنين علیه السلام مروست که فرمود : « لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد أنَّ أهل الصفّين قد لعنهم الله عزّ وجل على لسان نبيِّه و قد خاب من

ص: 120

افتریٰ» حافظين أحاديث وأخبار از اصحاب محمّد صلی الله علیه وآله خوب می داند که خداوند عزّ وجل العن کرده است ایشان را بر زبان پیغمبرش ، یعنی پیغمبر از جانب خدای لعن ایشان را ظاهر فرموده و زیانکار و بی بهره است کسی که افترا بيندد ، یعنی روایتی و حدیثی را بدروغ بپیغمبر نسبت دهد .

و بهمین سند أمير المؤمنين می فرماید : پیغمبر صلی الله علیه وآله با من فرمود : « ما سلکت طريقاً و لا فجّاً إلّا سلك الشيطانُ غير طريقك و فجِّك » هیچ طریقی و راهی روشن را نسپردی جز اینکه شیطان طریقی و راهی غیر از طریق و راه ترا بسپرد! کنایت از اینکه راه و طریق رحمانی بیرون از راه و طريق شیطانی است و شیطان را أبداً بآن راهی نیست و تو نیز جز براه خدای و طریقت مستقیم پیمودن نگیری !

و نیز باین سند علي بن موسى الرضا از آباء عظامش از فاطمه دختر پیغمبر صلوات الله و سلامه عليهم روایت فرمود که پیغمبر راجع به علي علیه السلام فرمود : « من كنت وليّه فعليُّ وليُّه و من کنت إمامه فعليُّ إمامه » هر کس را من وليّ و مختار باشم علي ولي و مختار او است و هر کس را من امام و پیشوا باشم علي امام و پیشوای او است .

و بهمین سند علي علیه السلام فرمود : « نحن أهل البيت لا يقاس بنا أحد ، فينا نزل القرآن و فينا معدن الرسالة » با ما اهل بیت هیچکس را قیاس نمی توان کرد ، قرآن در ما نازل شد و معدن رسالت در ما میباشد .

و بهمین سند از علي علیه السلام مرویست که پیغمبر فرمود: « أنا مدينة العلم وعليُّ بابها » :

منم شهر علم و علیّم در است *** درست این سخن گفت پیغمبر است

و هم بهمین سند علي علیه السلام میفرماید : پیغمبر صلی الله علیه وآله با من فرمود : « إنَّ الله عزّ وجل اطَّلع إلى أهل الأرض فاختارني ثمَّ اطَّلع ثانياً فاختارك بعدي فجعلك القيّم بأمر اُمّتي من بعدي وليس أحدٌ بعدنا مثلنا » خداوند عزّ وجل بمردم زمین توجّهی فرمود پس مرا مختار و برگزیده ساخت ، پس از آن توجّهی نمود و ترا بعد از من اختیار فرمود پس ترا مختار و قيِّم بأمر امّت گردانید ، بعد از من و أحدى بعد از ما مثل ما نیست .

ص: 121

و بهمین سند فرمود : پیغمبر فرمود : « كفُّ عليٍّ كفّي » دست و کفّ علي دست من است ، یعنی هر کس با او بیعت کند با من کند و هر چه او کند من کرده ام و هر چه از دست او ظاهر شود از دست من ظاهر شده است .

و بهمین سند از حسین بن علي عليه السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه وآله با علي عليه السلام فرمود : « الجنّة تشتاق إليك و إلى عمّار و سلمان و أبي ذرّ و المقداد » بهشت بسوی تو و عمّار و سلمان و أبي ذرّ و مقداد اشتیاق دارد .

او هم باین سند از امام رضا عليه السلام مروست که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود: « من سبَّ عليّاً فقد سبَّني ومن سبّني فقد سبَّ الله » هر کس علي را ناسزا گوید همانا مرا ناسزاگفته است و هر کس مرا ناسزاگوید خدای را سبّ کرده است !

و نیز بهمین سند امام رضا علیه السلام حديث فرماید که پیغمبر فرمود : « أنت ياعليُّ في الجنّة و أنت ذو قرنیها » ای علي ! تو در بهشتی و صاحب دو قرن آنی ، یعنی صاحب هر دو طرف آنی و تمامت بهشت را دارا ومتصرِّفی ! یکی از معانی این حدیث مبارك اینست که : مالك و متصرِّف بهشتی و هر کس را توخواهی بیهشت اندر آوری !

و نیز بهمین سند علي علیه السلام می فرماید : پیغمبر با من فرمود : « إنّي اُحبُّ لك ما اُحبُّ لنفسي و أكره لك ما أكره لنفسي » بدرستی که من دوست میدارم از بهر تو آنچه را دوست میدارم از بهر خود و مکروه میدارم برای تو آنچه را که مکروه میدارم از بهر خویش .

در این خبر مبارك لطافتی پوشیده است ، چه تا عليّ مرتضی با حضرت مصطفی از يك نور و از يك دریای زخّار وکوه ذخّار و روح صفوت مدار بهره ور نباشد نمی تواند در تمامت أوصاف وأخلاق با آنحضرت بیك میزان باشد ، و اگر بیك میزان نباشد نمی شاید در هر حکمی با آنحضرت دستياري داشته باشد تا رسول خدای هر چه را از بهر خود دوست بدارد برای وی دوستدار باشد و آنچه را مکروه شمارد از بهر او مکروه خواند چه محبوبات پیغمبر معلوم است بجمله بتحصيل عبادات ورضای خالق و إدراك مثوبات عظيمه معنويّه و نظام عالم و آسایش اُمم و شئونات لا تعدُّ ولا تحصى است که جز خدای

ص: 122

هیچکس نمیداند ، و مکروهات آنحضرت نیز آنچه بر خلاف آن است بلکه آنچه نسبت بدیگران مندوبات توان شمرد ، و أحوال و اخلاق و عبادات و ریاضات و زهد و قدس و طلب مرضات إلهي و سایر محاسن آنحضرت که از حدّ شمار بیرون است ! باز مینماید که هیچیك از افراد بشر را آن بضاعت نیست که دارای این مراتب و مناقب باشد مگر خاتم الانبياء صلی الله علیه وآله ، و أحدى از افراد ناس را آن استطاعت نیست که دارای مقام و استعداد و قبولی بگردد که پیغمبر آنچه را برای خود دوست میدارد یا مکروه میشمارد برای او نیز همان خواهد ، بلکه تمام موجودات را توانائی این احتمال نخواهد بود !

و نیز در عیون أخبار بهمین سند امام رضا از حسين بن علي روایت فرماید که فرمود : بُرَيده با من گفت : رسول خدای صلی الله علیه وآله مارا أمر فرمود « أن نسلّمَ على أبيك با مرة المؤمنين » که سلام فرستیم و تحیّت گوئیم پدرت را با مارت و أميري مؤمنان ، یعنی اورا أمير المؤمنين و فرما نفرهای مؤمنان و مسلمانان بدانیم و بخوانیم .

و نیز بهمین سند امام رضا از حسین بن علي صلوات الله عليهم روایت فرماید که فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله با علي علیه السلام فرمود : « بشِّر شيعتك أنّي أنا الشفيع لهم يوم القيامة وقت لا ينفع فيه إلّا شفاعتي » شیعیان خود را بشارت بده که در روز قیامت گاهیکه جز شفاعت من برای کسی سودمند نیست من خود شفیع ایشانم .

و هم باین سند علي علیه السلام فرمود که پیغمبر فرمود : « وسط الجنّة لي و لاهلي » میان بهشت برای من و أهل بيت من است .

و نیز حضرت امام رضا بتوسّط آباء عظام و یکی از أعمام فخام خود از حسين ابن علي از علي از پیغمبر از جبرئيل صلوات الله عليهم روایت می فرماید که خدای تعالی فرمود: « من عادى أوليائي فقد بارزني بالمحاربة و من حارب أهل بیت نبيّي فقد حلَّ عليه عذابي و من تولي غير هم فقد حلَّ عليه غضبي و من أعزَّ غيرهم فقد آذاني و من آذاني فله النار » هر کس با أولياء و دوستان من دشمنی کند با من بجنگ و محاربت مبادرت و مبارزت جسته است و هر کس با اهل بیت پیغمبر من محاربت کند عذاب من

ص: 123

بر وی حلول و سخت آید و هرکس بتولّا و دوستی غیر از ایشان برود خشم و غضب من بر وی سخت و استوار آید و هرکس جز ایشان را عزیز بدارد مرا آزار رسانیده است و مرا هر کس اذیّت کند آتش جهنّم مخصوص بدو می باشد .

و هم باین سند عليّ بن موسى الرضا از آباءِ عظامش علیهم السلام از جناب جابر بن عبدالله عليه الرحمه روایت فرماید که جابر گفت : چنان بود که رسول خدای صلی الله علیه وآله در خیمۀ از پوست جای داشت و نگران شدم که بلال حبشی از حضور مبارکش بیرون آمد و فزونی آب وضوء پیغمبر را با خود آورد ، مردمان از هر سوی بروی هجوم آوردند هر کس بآن آب دست یافت بر صورت خود بمالید و هر کس را بهره نشد از دست رفيق خود که بأن آب کامیاب گشته بود بر بود و بر روی خود بسود ، و مردمان در زیادتی آب وضوء أمير المؤمنين صلوات الله عليه بر این منوال کار میکردند .

و نیز در عیون أخبار از قاسم بن محمّد بن عبّاس بن موسی بن جعفر علوي و دارم بن قبيصه نهشلی مروست که حديث فرمود ما را عليّ بن موسى الرضا از آباء کرامش و از محمّد بن حنفیّه صلوات الله عليهم که أمير المؤمنين علي بن أبيطالب علیه السلام فرمود : از رسول خدای صلی الله علیه وآله شنیدم فرمود : انگشتر عقیق در انگشت کنید ، چه عقیق أوّل کوهی است که بوحدانیّت خدای و نبوّت من و برای تو ای علي بوصیّ بودن تو و برای شیعیان تو برفتن بیهشت اقرار کرد.

و نیز بهمین سند امام رضا علیه السلام از علي بن أبيطالب صلوات الله عليه فرمود : وقتی نزدیك کعبه نشسته بودم ، در این حال پیری که از بسياري سالخوردگی ابروانش بر هر دو چشمش فروهشته و چوبدستی در دست و بُرنُسی سرخ بر سر و مدرعۀ پشمين بر تن داشت نمودار شد و بخدمت پیغمبر صلی الله علیه وآله بیامد و در اینوقت آنحضرت پشت مبارك بر دیوار کعبه آورده تکیه فرموده بود .

آن پیر با رسول خدای عرض کرد : خدای را بآمرزش من بخوان ! فرمود : «خاب سعيك يا شيخ و ضلّ عملك » سعی و کوشش ترا جز خيبت و حرمان ثمری نیست و عمل تو بجمله در ضلالت و گمراهی است ! چون شیخ بازگشت پیغمبر با من

ص: 124

فرمود : ای أبو الحسن ! آیا او را شناختی ؟ عرض کردم : نشناختم ، فرمود : این العين ابلیس بود !

علي علیه السلام فرمود : از پی او بشتافتم تا او را دریافتم و بر زمینش انداختم و بر سینه اش بنشستم و دست بر گلویش بردم تا او را خپه کنم ، ابلیس گفت : ای أبو الحسن با من چنین مکن ! چه من از آنان هستم که تا روز معلوم مهلت یافته ام ، سوگند با خدای ! ای علي من ترا جدّاً دوست میدارم و هیچکس نیست که با تو دشمن باشد مگر اینکه من با پدرش در مادرش شرکت کردم و او فرزند زناشد ! على علیه السلام میفرماید پس من بخندیدم و او را رها کردم .

راقم حروف گوید: در آن کتابی که در حال شیطان نوشته ام بدقایق این مسأله اشارت رفته است ، بآن رجوع نمایند تا در یابند و آن کتاب موسوم به تدلیس الابليس است .

و نیز در آن کتاب بهمان سند مردیست که علي بن موسی از آباء عظامش از علي بن أبیطالب علیه السلام روایت کند که فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله با من فرمود : « يا عليُّ! ماسألتُ ربّي شيئاً إلّا سألتُ لك مثله غير أنّه قال : لا نبوَّة بعدك ، أنت خاتم النبيّين و عليُّ خاتم الوصيّين » ای علي ! هیچ مسألتی از پروردگارم نکردم ، جز آنکه مانند همان را از بهر تو سؤال کردم جز اینکه خدای فرمود : بعد از تو نبوَّت و پیغمبری نیست ؛ توئی خاتم أنبياء و علي است خاتم أوصياء

و نیز بهمین سند علي بن موسی الرضا از پدران بزرگوارش روایت فرماید که على علیهم السلام فرمود : بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله در آمدم و در دست مبارکش بهی بود و آنحضرت از آن به همی بخورد و مرا بخورانید و میفرمود : بخور ای علي « فانّها هديّة الجبار إليَّ و إليك » همانا هدیه ایست که خداوند جبّار برای من و تو فرستاده است !

علي علیه السلام میفرماید : در آن سفر جل همه لذّتی را دریافتم ! پس از آن رسول خدای فرمود : هر کس در سه روز صبحگاه که ناشتا باشد آبی بخورد ذهن او صافی

ص: 125

و دلش از حلم و علم ممتلی گردد و از کید شیطان و لشکریانش محفوظ بماند .

و هم در عيون أخبار از دارم بن قبيصه مردیست که علي بن موسی الرضا علیه السلام فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : منم خاتم النبيّين و علي است خاتم الوصيّين .

و هم در آن کتاب از حضرت امام رضا از حضرت امام حسين علیهما السلام مروست که أمير المؤمنين صلوات الله عليه مارا خطبه براند و فرمود : « سلوني عن القرآن أخبركم عن آياته فيمن نزلت و أين نزلت » از من از قرآن مجید بپرسید تا خبر دهم شمارا که آیات آن در حق کدامكس و کجا نازل شده است .

و نیز امام رضا از حسين بن على علیه السلام روایت کند که آنحضرت فرمود : «ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلی الله علیه وآله إلّا ببغضهم عليّاً و ولده » ها در زمان رسول خدای جماعت منافقان را جز بهمان نشان دشمنی ایشان با علي و أولادش نمی شناختیم !

و نیز بهمین سند امام رضا از علي عليهما السلام مروست که فرمود : رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « سدُّوا الأبواب الشارعة في المسجد إلّا باب عليّ» تمامت درهای خانه هائی را که باین مسجد باز میشود مسدود بگردانید مگر درِ سرای علي را .

و نیز بهمان سند از حضرت امام رضا از علي صلوات الله عليهما مرویست که رسول خدا فرمود : « إذا متُّ ظهرت لك، ضغائن في صدور قوم يتمالؤن عليك ويمنعونك حقَّك » چون من بدیگر جهان شوم آشکار میشود برای تو کینه هائی که در سینههای قومی است که بر تو میشورند و ترا از حق خودت منع می نمایند .

وهم بآن سند از حضرت امام رضا از عليّ مرتضی صلوات الله عليهما مرویست که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ أمّتي ستغدر بك بعدي و تتّبع ذلك برُّها وفاجرها » بدرستی که زود باشد که امّت من بعد از من با تو بغدر و مکر پردازند و نیکو کار و بدکار این امّت پیروي ایشان را نمایند .

در کتاب عيون بطرق مختلفه معتمده از حضرت علي بن موسى الرضا سلام الله عليه مروست که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة : المكرم

ص: 126

لذرِّيّتي و القاضي لهم حوائجهم والساعي لهم في امورهم عندما اضطرُّوا إليه والمحبُّ لهم بقلبه ولسانه » چهار طایفه باشند که در روز قیامت من شفیع ایشان باشم : یکی إكرام کننده ذريّه مرا ، دیگر برآورنده حاجتهای ایشان را ، دیگر سعی کننده در امور ایشان هنگامیکه مضطرّ بان باشند ، دیگر دوست دارنده ایشان را به دل و زبان خود .

و دیگر در کتاب عیون از حسن بن جهم از علي بن موسی الرضا از آباء عظامش از علي بن حسين علیهم السلام روایت کند که أسماء بنت عمیس گفت : چون فاطمه سلام الله عليها بحسن بن علي سلام الله عليهما حمل یافت ... إلى آخر الخبر که ازین پیش در ذیل كتاب أحوال امام زین العابدين علیه السلام مشروحاً مبسوطا به تسمیه حسنين و عقیقه و صدقه فرمودن پیغمبر و سایر حالات اشارت شد و در همین خبر شریف که جبرئیل بخدمت پیغمبر هبوط نمود و عرض کرد: یا میل ! همانا خداوند علي أعلى ترا سلام میرساند و می فرماید : « عليٌّ منك بمنزلة هارون من موسی و لا نبيَّ بعدك ، سمِّ ابنك هذا باسم ابن هارون »

و دیگر در عیون أخبار از حسین بن خالد از حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام مروست که فرمود: « النظر إلى ذرِّيّتنا عبادة » نگریدن بذريّه ما عبادت است ؛ یعنی نظر کردن از روی ارادت و محبّت و تجلیل ایشان ، عرض کردند : یا ابن رسول الله آیا نظر کردن بسوى أئمّه از شما عبادت است یا نظر کردن بسوی تمامت ذرّيّه پیغمبر صلی الله علیه وآله ؟ فرمود : « بل النظر إلى جميع ذرِّيّة النبيِّ صلی الله علیه وآله عبادة ما لم يفارقوا منهاجه و لم يتلوَّثوا بالمعاصي » بلی نظاره بتمام ذرِّیّه پیغمبر عبادت است مادامیکه از منهاج آنحضرت جدائی نگیرند و به لوث معاصی ملوَّث نشوند .

و دیگر در آن کتاب از حسن بن جهم مروست که از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال کردم و عرض کردم : فدایت گردم ! حدّ و تعریف توکّل چیست ؟ فرمود : و أن لا تخاف مع الله أحداً » اینست که چون با خدای باشی یعنی خود را با خدای دانی از هیچکس نترسی ، عرض کردم : حدّ تواضع چیست ؟ فرمود : « أن تعطيَ الناس من

ص: 127

نفسك ما تحبُّ أن يعطوك مثله » اینست که با مردمان همان سلوك را مرعی داری که دوست می داری ایشان با تو مسلوك بدارند، می گوید: عرض کردم: فدایت شوم ! میل دارم که بدانم من در خدمت تو چگونه هستم ؟ فرمود : « انظر كيف أنا عندك » بنگر من نزد تو چگونه هستم .

و هم در آن کتاب از علي بن نعمان مسطور است که بحضرت أبي الحسن عليّ ابن موسی الرضا صلوات الله عليهما عرض کردم : فدایت شوم ! ثؤلول بسیاری در بدن من نمایان شده است و در این امر اندوهناکم و از حضرت مسألت می نمایم که چیزی بمن بیاموزی تا بأن سودمند شوم و مرا نافع گردد ! فرمود : برای هر ثؤلولی هفت دانه جو بردار و بر هر دانه جوی هفت مرّه از أوّل « إذا وقعت الواقعة » را تا قول خدای تعالی « فكانت هباءاً منبثّاً » و قول خدای عزّ و جل و يسألونك عن الجبال فقل ينسفها ربّي نسفاً * فيذرها قاعاً صفصفاً و لاترى فيها عوجاً ولا أمتاً » بخوان ؛ پس از آن جوها را دانه دانه برگیر و بر هر ثؤلولی و دانۀ که بر زده است بمال و از آن پس آن جوها را در خرقه نو جای ده و سنگی بر آن خرقۀ بر بند و در کنیفی و مکانی پنهان پوشیده بگردان ! راوی گوید : چنین کردم و در روز هفتم بآنها نگران شدم چیزی از آن بر جای نمانده بود و مانند کف دست صاف و هموار گشت ، و سزاوار است که این کار را در پایان هر ماه بجای آورند .

ثؤلول - بر وزن عصفور - جوش کوچکی است که بر تن ظاهر گردد ، و در فارسی آرخ گویند .

و دیگر در آن کتاب از عبد الرحمان بن عبدالله مردیست که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام از ذوالفقار شمشیر رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسیدم : از کجا بود؟ فرمود : « هبط به جبرئيل من السماء و كانت عليه حلية من فضّة » ذوالفقار را جبرئیل از آسمان فرود آورد و بر آن زینتی از نقره بود ، و بروایتی فرمود : اينك نزد من است و با ین حدیث ازین پیش نیز اشارت رفته است .

و دیگر ریّان بن أبي الصلت روایت کند که حضرت أبي الحسن علي بن موسی

ص: 128

الرضا از پدرش از پدران بزرگوارش از علي علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « شيعة عليٍّ هم الفائزون يوم القيامة » شیعیان علي باشند که در روز قیامت برخوردار و رستگار هستند.

و نیز در همان کتاب از فضل بن كثير مروست که علي بن موسى الرضا علیهما السلام فرمود « من لقيَ فقيراً مسلماً فسّلم عليه خلاف سلامه على الغنيّ لقي الله عزَّ وجلّ يوم القيامة وهو عليه غضبان » هر کس فقیری مسلمان را ملاقات کند و سلام بروی فرستد بر خلاف اسلامی که بر مردم توانگر میفرستد یعنی از روی توقیر بفقير سالام نراند خداوند را عزّ وجل در قیامت ملاقات نماید گاهی که خدای بر وی خشمناك باشد .

و دیگر در آن کتاب از حسين بن خالد صيرفي مروست که بحضرت أبي الحسن علي بن موسی الرضا سلام الله عليهما عرض کردم مردی مشغول استنجا میباشد و انگشتري او در انگشت اوست و نقش آن « لا إله إلَّا الله » است ، فرمود : این کار را مكروه و ناپسند دارم ! عرض کردم : فدای تو گردم ! آیا رسول خدای و هر يك از پدران بزرگوارت علیهم السلام این کار نمیکردند و حال اینکه انگشتري او در انگشت بود « فقال بلى و لكن يتختّمون في اليد اليمنىٰ فاتّقوا الله وانظروا لأنفسكم » فرمود : آری ! لكن انگشتري ایشان در دست راست بود و آن کار را با دست چپ میکردند ، پس از خدای بترسید و نگران خود باشید ، یعنی بر تکالیف خود فهم بگیرید و اولیای خدا را با خود قياس مکنید و در کار ایشان سخن مرانید ! چنانکه در عیون أخبار از حضرت امام رضا از حضرت أمير المؤمنين علیه السلام مروست که پیغمبر صلی الله علیه وآله خاتم مبارك را بدست راست خود اندر آوردی .

بالجمله راوی می گوید: بامام رضا علیه السلام عرض کردم : نقش انگشتري أمير المؤمنين عليه السلام چه بود ؟ فرمود : « ولم لَا تسألني عمّا كان قبله » از چه از من از نقش خاتم آنانکه پیش از آنحضرت بودند نمی پرسی ؟ عرض کردم : این پرسش را میکنم ! فرمود : نقش خاتم آدم « لا إله إلَّا الله محمّد رسول الله » بود که از بهشت با خود آورده بود و بدرستی که چون نوح طلا در کشتی نشست خداوند عزَّ وجلّ بدو وحی فرستاد : ای

ص: 129

نوح « إن خفت الغرق فهلّلني ألفاً ثمَّ سلني النجاة اُنجك من الغرق و من آمن معك » اگر بیم غرق شدن بر تو مستولی شد هزار مرتبه لا إله إلَّا الله بگو تا ترا و آنان را که ایمان آورده اند با تو نجات بخشم !

میفرماید : چون نوح و کسانی که با او بودند در کشتی در آمدند و رسنهای کشتی را بلند ساختند ، یعنی کشتی را از لنگر رهانیدند ، بادی تند بر ایشان وزیدن نمود نوح از غرق شدن ایمن نماند و بواسطه اضطرابی که حاصل گشت ، مجال هزار دفعه تهلیل راندن نیافت ، لاجرم بزبان سریانی گفت : « هیلوليا ألفاً يا ماريا أتقن فاستوى القلس و استمرَّت السفينة » رسنها استوار و کشتی بارامی رهوار شد ، نوح گفت : همانا کلامی را که خداوند عزّ وجل مرا بسبب آن از غرق نجات داد ، هر آینه سزاوار است که همیشه با من باشد و جدائی نیابد ! پس بر انگشتري خود نقش کرد «لا إله إلَّا الله ألف مرَّة ياربِّ أصلح». ما راقم حروف گوید : بعض علماء نوشته اند : بنا بر این کلمه « هیلوليا ألفاً ألفاً » بمعنی « لاإله إلَّا الله ألف مرَّة » است .

بالجمله امام رضا سلام الله عليه فرمود : و چون ابراهیم را در کفُه منجنیق بگذاشتند ، جبرائیل را خشم فروگرفت ؛ خداوند عزّ وجل بدو وحی فرستاد چه چیزت در غضب آورد ای جبرائيل ؟! عرض کرد: « یا ربِّ! خليلك ليس لك من يعبدك على وجه الأرض غيره سلّطتَ عليه عدوَّك و عدوَّه ؟! فأوحى الله تعالى إليه : اسكت ! إنّما يعجِّل من يخاف الفوت مثلك فأمّا أنا فانّه عبدي آخذه إذا شئت » پروردگارا این خلیل تو است که سوای او هیچکس دیگر نیست که بر روی زمین ترا عبادت نماید ، چیره ساختی بر او دشمن خودت و دشمن اورا ؟! پس از جانب خدای جبرئیل را وحی رسید : خاموش ! کسی تعجیل مینماید که بر فوت ترسناك باشد مانند تو ، یعنی از آن بترسد که آن کار فوت شود و از دستش بیرون شود و این شأن مخلوق است مانند تو ! أمّا من همانا ابراهيم بنده من است در هر حال و هر جزء زمان که خواهم او را فرا میگیرم ! پس جبرئیل خوشحال شد و بجانب ابراهيم توجّه کرد و گفت :

ص: 130

آیا ترا حاجتی هست ؟ فرمود : أمّا بتو حاجتی ندارم ! در این حال خداوند تعالی انگشتری با براهیم فرستاد که شش حرف بر آن نقش بود : « لا إله إلّا الله ، محمّد رسول الله ، لاحول ولاقوَّة إلّا باللّٰه ، فوَّضتُ أمري إلى الله ، أسندتُ ظهري إلى الله ، حسبي الله » پس از آن خداوند تعالی ابراهیم را وحی فرستاد : اي ابراهيم این انگشتري را در دست خودکن که من آتش را بر تو سرد و سلامت گردانم !

و نقش خاتم موسی علیه السلام دوحرف بود که از تورات برداشته بود : « اصبر توجر اصدق تنجُ » .

فرمود : و نقش خاتم سليمان این بود : « سبحان من ألجم الجنَّ بكلماته » .

و نقش انگشتري عيسی علیه السلام این دو حرف بود که از انجيل مشتق ساخته بود طوبىٰ لعبدٍ ذكر الله من أجله و ويلٌ لعبدٍ نسيَ الله من أجله » .

و نقش خاتم مبارك محمّد صلی الله علیه وآله این بود : «لا إله إلَّا الله محمّد رسول الله » .

و نقش انگشتري أمير المؤمنين علیه السلام این بود « الملك للّٰه » .

و نقش انگشتري حسن بن علي علیهما السلام این بود : « العزَّة للّٰه » .

و نقش خاتم مبارك امام حسين علیه السلام این بود « إنَّ الله بالغ أمره » و چنان بود که علي بن الحسين همان خاتم پدرش حسين عليهما السلام را بدست میکرد ، و محمّد بن علي انگشتري حسن بن علي سلام الله عليهم را در انگشت مبارك مينمود .

و نقش انگشتري جعفر بن محمّد عليهما السلام این بود : « الله وليّي وعصمتي من خلقه » .

و نقش انگشتري أبو الحسن موسی بن جعفر صلوات الله عليهما « حسبَي الله » بود .

حسین بن خالد راوي این حدیث مبارك میگوید : حضرت امام رضا كفّ مبارك را برگشود و خاتم پدر بزرگوارش در انگشت مبارکش بود و نقش « حسبي الله » را بمن بنمود ، و در غیر این خبر وارد است که نقش خاتم علي بن الحسين علیهما السلام « خزی و شقى قاتل الحسين بن عليّ » علیهما السلام بود .

راقم حروف گوید : در كتاب أحوال آنحضرت و سایر أحوال أئمّه هدی صلوات الله عليهم که تاکنون بنگارش أحوال شرافت منوال ایشان موفق شده ام بنقوش

ص: 131

خواتيم مبارکه ایشان خصوصاً خاتم حضرت امام زین العابدین سلام الله عليهم وحکایتی که در خاتم مبارکش مشهور است اشارت نموده ام .

و نیز در آن کتاب از علي بن أسباط مرویست کد گفت : از حضرت امام رضا عليه السلام شنیدم که از آباء عظامش از علي صلوات الله عليهم حدیث میفرمود که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « لم يبقَ من أمثال أنبياء الأمم علیهم السلام إلّا قول الناس إذا لم تستحِ فافعل ما شئت » از مثلهای پیغمبران اُمم عالی چیزی باقی نمانده است مگر همینکه مردمان گویند : چون شرم وحیا نکنی و از ننگ و عار نترسی ، هرچه میخواهی بکن ! یعنی وقتی که انسان را گوهر حیا و جوهر شرم در چشم باشد در زشت و زیبا تمیز میگذارد أمّا وقتیکه این صفت دروی نباشد دیگر چه باك و تشویری دارد ؟ هر چه میخواهی گو بکن و از هیچ عیب و عار و ننگ و شنار پرهیز مدار !

و نیز در عیون أخبار از حضرت امام رضا از حضرت حسن بن علي علیهما السلام مروست که علي صلوات الله عليه فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : « لايبغضك من الأنصار إلّا من كان أصله يهوديّاً» از جماعت أنصار هیچکس ترا دشمن نمی دارد مگر کسیکه أصلش يهودي باشد ! ممکنست اشارت بآن باشد که چون أمير المؤمنين علیه السلام گروهی بسیار از یهود را بكشت لاجرم در مردم انصار کسی با آنحضرت دشمن باشد از آن است که از أحلاف آن گروه عنود است .

و هم بأسناد سابقه از حضرت امام رضا علیه السلام مردیست که علي صلوات الله عليه فرمود : « إنّه لعهد النبيّ الاُمّيّ ، ألا إنّه لا يحبّني إلّا مؤمن ولايبغضني إلّا منافق » عهدی است از پیغمبر امّی صلی الله علیه وآله با من ، یعنی بمن فرموده است که دوست نمی دارد مرا مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مرا مگر منافق .

و نیز بهمان اسناد سابقه امام رضا از عليّ مرتضی صلوات الله عليهما روایت فرماید که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : ياعليُّ ! ترد شيعتك يوم القيامة رواءاً غير عطاش و يرد عدوُّك عطاشاً يستسقون ولايُسقَون » ای علي ! شیعیان تو در روز قیامت وارد می شوند گاهیکه جمله سیراب و از رنج تشنگی آسوده هستند ، و دشمنان تو اندر آیند در حالتیکه

ص: 132

لب تشنه و جگر تفته اند و از هر کس و هر کجا خواستار آب شوند کامیاب نگردند .

و نیز در عيون أخبار بسند مذکور امام رضا علیه السلام از علي صلوات الله عليه روایت فرماید که فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله در حق من در حضرت حق دعا و عرض کرد ؛ « اللّهمَّ اهدِ قلبه و اشرح صدره و ثبِّت لسانه و قِهِ الحرَّ و البرد » بارخدایا ! دلش را بنور هدایت و معرفت بیفروز و سینه اش از فروغ علم و معرفت بیندوز و زبانش را بر حق ثابت بدار و تنش را از زحمت فرسایش حرارت و شدّت برودت آسایش بخش !

راقم حروف گوید : این دعای پیغمبر روحانی و جسمانی و شامل اندرون و بیرون بود .

و هم باین سند امام رضا روایت فرماید که عليّ مرتضی فرمود : «اُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين » مأمور شدم بمقاتله با گروه ناکثین که بیعت شکستند و نکث بیعت نمودند که أهل جمل باشند و با عایشه ببصره راه گرفتند ، و با جماعت قاسطين وجائر ین که اهل صفّين باشند چه قسط در اینجا بمعنی جور است ، و بمقاتلت با جماعت مارقين که گروه خوارج نهروان باشند و این جماعت چنان از دین و حلقه آئين يزدان بیرون جستند که تیر از کمان ، چه مرق بمعنی بیرون شدن است و مروق بمعنی بیرون گذشتن تیر است از نشانه ، مارقه گروه خوارج هستند و این نام از آن یافتند که پیغمبر صلی الله علیه وآله در حق ایشان فرمود : يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرميّة (1) و این تفسیری است که رسول خدای صلی الله علیه وآله در حق ایشان فرموده و در ناسخ التواریخ در کتاب أحوال أمير المؤمنين سلام الله عليه پدرم مرحوم لسان الملك ميرزا محمّد تقی علیه الرحمه مشروحاً بیان فرموده است ، در مثل است « رويدَ الغزو يتمرَّق » یعنی جنگ را مهلت بده تا بچه بیرون آید ! و أصل این کلمه قول زنی است که همیشه غزو و قتال مینمود ، چنان شد که آبستن و سنگین گشت ، با وی گفتند : اينك جنگی

ص: 133


1- رمیه یعنی نشانه و هدف ، و سهم مارق آن تیری است که بهدف بخورد و از آن در گذرد ، یعنی خوارج داخل دین میشوند و سپس از آن بجهالت و لجاجت در می گذرند ، مروق و در گذشتن مر بوط بهدف است نه گذشتن تیر از کمان .

در رسیده است ! پس این کلمه را بگفت و در میان عرب مثل گشت .

و نیز بسند مذکور از امام رضا از علیّ مرتضی میرویست که رسول خدا عليهم الصلوات و الثنا فرمود : « تعوَّذوا باللّٰه من حبِّ الخزن .

در این کلام روایت متعدِّد است : بعضی حبّ بحاء مهمله و حزن باحاء مهمله و زاء معجمه نوشته اند و معنی این میشود که : پناه بخدای برید از اینکه دوستدار حزن و اندوه باشید ! یعنی چیزهائی که موجب اندوه است طلب کنید تا بواسطه آن مصاب مثاب گردید یا خود را در کوچه رضا و تسلیم بخوانید ، چه این حال شاید بجائی برسد که طاقت شما یاري نکند و موجب ناشکری بلکه منجرّ بکفر آید !

و بعضی از خبّ با خاءِ معجمه دانسته اند و بمعنی غلبه حزن و اضطراب آن که از سختی روزگار روی میدهد شمرده اند ، یعنی از اینکه سختی های جهان بر شما چنگ و دندان تیز کند بحضرت یزدان پناه برید !

و بعضی بمعنی دیگر رفته و گفته اند از حبّ و محبّت است و معنی اینست که از دوست داشتن چیزی که در نظر شما پسندیده میآید و جلوه میکند أمّا مصلحت شما در آن نیست بخدای پناه برید چه در آخر کار أسباب حزن و اندوه شما میشود !

أمّا راقم حروف گمان مینماید که خبّ با خاءمعجمه و خزن باخاء وزاءِ معجمتين است ، یعنی پناه بخدای برید از فریفتد شدن با نیاشتن مال و خزانه نمودن ! چه خزن بمعنی بگنجینه نهادن و خبّ بفتح و کسر أوّل بمعنی فریبنده و گریز و فریفتن است و « خبَّب غلامي فالان ، أي خدعه ، وحقیقت معنی اینست که از محبّتت ذخیره کردن و نهفتن أموال و عدم اتفاق آن که موجب خسارت هر دو جهان است بخداوند تعالی پناهنده شوید !

و نیز بهمین سند امام رضا از أمير المؤمنين علي علیه السلام روایت فرماید که رسول خدای فرمود: «لایؤدِّي عنّی إلّا عليُّ ولایقضى عداتی إلّا عليّ» أدا نمیکند امانات مرا از جانب من مگر علي و وفا نمیکند بوعدهای من مگر علي، و در همین فصول حدیثی که سابق گذشت بمعنی این کلمه و بیان آن اشارت رفت، یقین است

ص: 134

پیغمبر راکه آسمانها و زمین از حملش عاجز باشند جز علي علیه السلام کدامکس تواند حمل و أدا و إبلاغ نمود ؟!

و هم باين سند از امام رضا از عليّ مرتضى از رسول خدا صلوات الله عليهم مرویست که با جماعت بنی هاشم فرمود : « أنتم المستضعفون بعدي » بعد از من شما را ضعیف انگارند .

وهم بهمين روایت مذکور و سند مسطور پیغمبر فرمود: « خير مال المرء وذخائره الصدقة » بهترین مال مرد و نیکوترین ذخایرش صدقه است ، یعنی مال را برای هر نیّتی که ذخیره کنند نمی پاید و مقصود صاحبش را نمی پروراند لكن صدقه دولت باقی و ذخیره جاوید و ثواب سرمد است .

و نیز بهمین سند امام رضا علیه السلام از علي صلوات الله عليه روایت فرماید که رسول خدای فرمود : « باکروا بالصدقة فمن باكر بها لم يتخطُّأه الدعاء » ابتدا ومسارعت کنید در پرداختن صدقه چه هر کس در دادن صدقه شتاب نمود تیر دعایش بهدف اجابت جای میگیرد.

و هم بسند و روایت مذکور رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « المؤمن ينظر بنور الله » مؤمن بنور خدا نظر میکند ، یعنی نور خدا با او و راهنمای او و در تمام أقوال و أفعال و حوادث و صوادر دنیا و آخرت نماینده اوست ، پس هر چه کند بصواب بود و هرگز بخطا نرود و گمراه نشود ، و ازین پیش در مجلّدات مشكاة الأدب و أحوال جنید بغدادي عارف بكلمه « اتقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور الله » شرحی در این معنی گذشت .

و هم امام رضا علیه السلام سند برسول خدای صلی الله علیه وآله میرساند که فرمود : « خیر إخواني عليَّ و خير أعمامي حمزة و العبّاس صنو أبي » بهترین برادران من علي است و بهترین أعمام من حمزه و عبّاس صنو پدرم و از تنه های آندرخت هستند چه ایشان مانند پدر با من رفتار کردند .

ص: 135

« الاثنان فما فوقهما جماعة » یعنی چون در نماز دو نفر و اضافه بر آن حاضر باشند صدق جماعت نماید .

و نیز بهمین سند علي علیه السلام فرماید که رسول خدای فرمود : « المؤذِّنون أطول الناس أعناقاً يوم القيامة » جماعت أذانگویان در روز قیامت بواسطه این حسن عمل از آن مردم دراز گردن تر و سرافرازترند .

و نیز امام رضا علیه السلام از علي سلام الله عليه روایت فرماید : « كان النبيّ يضحيّ بكبشين أملحين أقرنين » قانون پیغمبر صلی الله علیه وآله این بود که در روز قربانی دو گوسفند کبود شاخدار قربانی میفرمود .

و نیز امام رضا علیه السلام از أمير المؤمنين سلام الله عليه روایت کند که فرمود : « ما رأيت أحداً أبعد ما بين المنكبين من رسول الله صلی الله علیه وآله » هیچکس را ندیدم که پهنای میان دو شانه اش از پهنای ما بین دو شانه رسول خدای صلی الله علیه وآله زیادتر باشد .

وهم بهمین سند وروایت مسطور رسول خدای فرمود: « يقتل عمّار الفئة الباغية » عمّار بن یاسر را گروهی باغی و فاجر میکشند و این خبر مبارك دلالت بر آن کند که آنانکه با أمير المؤمنين قتال خواهند داد باغی و جائر هستند چه عمّار در رکاب آنحضرت بعزّ شهادت برخوردار شد .

و هم در عیون أخبار بهمین سند از امام رضا از عليّ مرتضى از رسول خدا صلوات الله عليهم مسطور است که فرمود : « يقتل الحسين شرُّ الاُمّة ويتبرَّء من ولدي من يكفر بي » بدترین امّت حسین را میکشد و تبريّ میجوید از فرزند من کسیکه با من کافر میشود .

و بهمان سند علي علیه السلام فرمود: « نهى النبيُّ وطيَ الحبالي حتّى يضعن » پیغمبر صلی الله علیه و آله نهی فرمود از مجامعت زنهای آبستن تا گاهیکه حمل خودرا فروگذارند ممکنست اگر این خبر بصحّت مقرون باشد نهی محمول بر کراهت و تنزیهی باشد یا غرض نهی از تزویج باشد تا حمل خود را فرو سپارد ، چه همان وضع حمل کردن

ص: 136

عدّه اوست (1).

و هم باین سند از امام رضا مروست که علي علیه السلام فرمود : « دفع النبيُّ يوم خيبر الراية إليَّ فما برحتُ حتّى فتح الله على يدي » در روز جنگ خیبر پیغمبر رایت جنگی را بمن بداد پس از حرب نیاسودم تا خدای تعالی بدست من برگشود .

و هم با ین سند علي صلوات الله عليه فرمود : پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : مأمور شدم که با مردمان جنگ و قتال بدهم چندانکه لا إله إلَّا الله گویند و بوحدانیّت خدای قائل گردند « فاذا قالوها فقد حرمت عليَّ دماؤهم و أموالهم » و چون کلمه توحید بر زبان راندند خون و مال ایشان بر من حرام میگردد .

وهم بهمین سند علي علیه السلام فرمود : « ماشبع النبيُّ صلی الله علیه وآله من خبز برٍّ حتّى مضىٰ » رسول خدا در عمر خود از نان گندم شکم سیر نساخت تا بدیگر سرای بشتافت .

و بهمین سند رسول خدای فرمود : « سلمان منّا أهل البيت » سلمان از ما أهل بیت است ، و در معنی این کلام مبارك بيانات مفصّله ایست که بأعلى درجه حضرت سلمان دلالت کند ، از این است که امام علیه السلام در سلام بر او میفرماید : « السلام عليك یا وارث علوم النبيّين » .

و هم باین سند پیغمبر فرمود : « أبوذرّ صدّيق هذه الاُمّة » أبوذرّ صديق و راستگوی ترین این امّت است .

و نیز باین سند امام رضا از علي صلوات الله علیهما روایت فرماید که رسول خدای فرمود : هرکس ماری را بکشد چنا نیست که کافری را بکشد !

و نیز علي عليه السلام والصلاة فرمود که پیغمبر فرمود: « ياعليُّ لا تتبع النظرة النظرة فليس لك إلّا أوّل نظرة » ای علي ! يك نظاره را تابع نظاره دیگر مگردان ! چه برای تو جز همان نظر أوّل نیست . یعنی آنچه در نظر أول بتو پیشنهاد شد در حکم نمودن

ص: 137


1- نهی در جنگ هوازن صادر شد ، ومراداز حبالي أسيران جنگی اند که قبلا شوهر داشته و حامل بوده اند .

ص: 138

ص: 139

برکتش بیشتر است اگر دست بگوشت نیا بند باری از آبگوشت بهره برند .

و هم در عیون أخبار از حضرت امام رضا علیه السلام مرویست : « كان النبيُّ يأكل الطلع و الجمّار بالتمر و يقول : إنَّ إبليس لعنه الله يشدُّ غضبه و يقول : عاش ابن آدم حتّى أكل العتيق بالحديث » طریقت رسول خدای به این بود که شکوفه خرما و شحم و مغز درخت خرما را با خرما تناول میکرد و میفرمود : شیطان را از ین کردار خشم فرو گیرد و گوید : فرزند آدم چندان بزیست تا کهنه را با تازه بخورد !

و نیز امام رضا علیه السلام بروایت دارم بن قبيصه فرمود که رسول خدای فرمود : خداوند عزّ وجل بفرشتگانی که نگاهبان کردار بندگان هستند و حفظ کرام نامیده شوند وحی فرماید « ألّا تكتبوا على عبدي و اُمّتي (1) ضجرهم و عثراتهم بعد العصر» اینکه ننویسید بر بنده من وامت من خطاها و لغزشهای ایشان را بعداز عصر !

و هم دارم بن قبيصه از حضرت امام رضا روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنَّ للّٰه ديكاً عرفه تحت العرش و رجلاه في تخوم الأرض السابعة السفلىٰ إذا كان في الثلث الأخير من اللّيل سبَّح الله تعالى ذكره بصوت يسمعه كلُّ شيء ماخلا الثقلين الجنّ والإنس ، فيصيح عند ذلك دیكة الدنيا » خداوند تعالی را خروسی است که تاجش در زیر عرش أعلا و دو پایش در حدود و تخوم طبقه سفلای زمین است چون ثلث آخر شب در رسد صدا بر تسبیح خدا برکشد چنانکه سوای جنّ و انس آن صدارا بشنوند و چون این صدا را خروسهای دنیا بشنوند صیحه بر کشند ، شاید مقصود این است که جنّ و انس که اهل دنیا هستند طاقت شنیدن أصوات عرشیان وملکوتیان را ندارند و آن استعداد در ایشان موجود نیست ، چون خروسان دنیائی صدا بر آورند ایشان هم بشنوند و اینکه خروسها را این شنیدن جایز و جنّ و انس را روا نیست ، علّتش را خدای میداند .

و هم در عیون أخبار از علي بن محمّد بن عنبسه مولاي هارون الرشید مرویست که دارم و نعیم بن صالح طبري ها را حديث نهادند که علي بن موسی الرضا از آباء

ص: 140


1- على عبدى و أمتی : یعنی بر بندۀ من و کنیز من.

کرامش و محمّد بن حنفیّه از علي بن أبي طالب صلوات الله عليه روایت نمود که رسول خدای فرمود : « من حقِّ الضيف أن تمشيَ معه فتُخرجه من حريمك إلى الباب » از حق و حقوق میهمان این است که پاس احترامش را از سرای خودت تا در خانه با او مشایعت کنی !

و نیز از همین راوي از امام رضا از آباء عظامش و محمّد بن حنفيّه علیهم السلام مروی است که علي بن أبي طالب فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « إنّما سمّوا الأبرار لأنّهم برُّواالاٰباء والأبناء والإخوان » أبرار را از آن روی أبرار نامیدند که با پدران و پسران و برادران نیکی ورزیدند .

و هم بروایت مذکور سند با أبو الحسن بكر بن أحمد بن محمّد بن ابراهيم بن زیاد بن موسی بن مالك الأشجّ العصريّ پیوسته میگردد که حضرت فاطمه دختر علي ابن موسی فرمود : از پدرم علي شنیدم که حدیث میفرمود از پدرش از جعفر بن محمّد از پدرش و عمّش زید از پدر بزرگوارشان علي بن الحسين از پدرش و عمّش از علي ابن ابیطالب صلوات الله عليهم که فرمود : «لا يحلُّ لمسلمٍ أن يروِّع مسلماً» برای هیچ مسلمی شایسته و حلال نیست که مسلمی را بترساند .

و بهمین روایت مذکوره از پیغمبر صلی الله علیه وآله مروست که فرمود : « من كفَّ غضبه كفَّ الله عنه عذابه و من حسَّن خُلقه بلغه الله درجة الصائم القائم » هرکس خشم خود را از کسی برتابد خداوند عذابش را از وی باز دارد و هر کس خلقش را نیکو نماید خداوند او را در جه كسی دهد که صائم النهار و قائم اللّيل باشد ! شاید این درجه از آن است که شخص بر خلاف نفس رفتار نماید و خلق خود را نیکو گرداند نه اینکه طبعاً نیکو خلق باشد .

وهم بروایت دارم بن قبيصه از علی بن موسی از آباء فخامش از علي بن أبيطالب عليهم السلام مروست که رسول خدای را قانون این بود که چون ماه شعبان در آمدی سه روز در أوّل آن و سه روز در وسط و سه روز در آخر آن روزه گرفتی و چون شهر رمضان در میر سید دو روز قبل از ماه رمضان را افطار میفرمود بعد از روز أوّل

ص: 141

میگرفت ، یعنی وصل بروزه رمضان المبارك نميفرمود .

و بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله میفرمود : رجب شهر الله الأصبّ است چه رحمت خدای در این ماه بر بندگان میر یزد ، و ماه شعبان « تشعبّ فيه الخيرات » پراکنده و منشعب میشود در این ماه خیرات و شایع میگردد ، و در روز أوّل شب از ماه رمضان شياطين و لشکرهای آنها را در غل و زنجیر میکشند و در هر شبی هفتاد هزار تن را میآمرزند و چون شب قدر در رسد خداوند تعالی بهمان مقدار که در ماه رجب و شعبان و ماه رمضان تا آن زمان و روز بیامرزیده است بیامرزد مگر مردی را که در میان او و برادر دینی او عداوتی وکینی باشد پس خداوند عزّ وجل با فرشتگان فرماید ایشان را بگذارید تا زمانیکه صلح نمایند !

و نیز در آن کتاب از نعیم بن صالح طبري مروست که علي بن موسی الرضا از آباء کرامش از علي بن أبيطالب علیهم السلام روایت فرماید که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : « نعم الشيء الهديّة وهي مفتاح الحوائج » نیکو چیزی است هدیه ، و فرستادن هدیه کلید بر آمدن حاجات می باشد .

ودیگر بهمین سند مذکور امام رضا علیه السلام می فرماید : رسول خدای باله فرمود « لاتُفردِ الجمعة بالصوم » روزه روز جمعه را بهمان روز انفراد ندهید ؛ یعنی اگر خواهید در جمعه روزه بگیرید یا بروز قبل از جمعه یا بعد از آن اخوّت بدهید .

و نیز باین سند امام رضا علیه السلام می فرماید : رسول خدا فرمود : « التائب منِّ الذنب كمن لا ذنب له » هر کس از گناه توبه کند مانند کسی است که گناه نکرده است .

و نیز بهمین سند امام رضا علیه السلام فرمود : رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « الكمأة من المنِّ الّذي أنزل الله على بني إسرائيل و هي شفاء العين و العجوة الّتي هي من البرني من الجنّة وهي شفاء من السمّ » كمأه یعنی سماروق از آن منّی است که خداوند تعالی بر بنی اسرائیل فروفرستاد و آن شفاء چشم است ، و خرمای برفی که آنرا عجوه خوانند از بهشت است و شفاء از زهر میبخشد .

و بهمین سند حضرت امام رضا علیه السلام از جناب أمير المؤمنين عليّ مرتضی صلوات الله

ص: 142

عليه حدیث میکند «أنّه ورَّث الخنثي من موضع مبالته » که علي علیه السلام ميراث داد خنثی را از موضع بول او ، یعنی باید چون خنثائی در طلب ميراث خود بر آید در موضع بول او نگران شد اگر علامت پسر دارد سهم پسری باو بدهند و اگر بنشان دختر است سهم دخترش بخشند .

و نیز در عيون أخبار از دارم بن قبيصه از حضرت علي بن موسی الرضا از پدران عالی عنوانش از علي بن أبيطالب صلوات الله و سلامه عليهم مروست که رسول خدای صلّی الله عليه و آله فرمود : « اطلبوا الخير عند حسان الوجوه فانَّ فعالهم أحرى أن تكون حسناً » خیر و خوبی را از خوبرویان بجوئید ، چه ایشان که بحسن دیدار برخوردارند سزاوارترند که افعال و کارهای ایشان نیکو باشد ! شاید یکی از معانی این باشد که از آنجا که « الظاهر عنوان الباطن » از خوب جز خوب نخیزد و از زشت و ترشروی جز بد و زشت نتراود ، و الله تعالى أعلم .

و هم در عيون أخبار بندی که یاد کرده از حضرت امام رضا علیه السلام در این آیه شریفه « الّذين ينفقون أموالهم باللّيل و النهار سرّاً و علانية : آنانكه أموال خود را در شب و روز پوشیده و آشکارا در راه خدای انفاق میکنند » مروست که فرمود : این آیه در حق علي علیه السلام وارد شده است .

و نیز بهمین سند رسول خدای صلی الله علیه وآله در قول خدای تعالی « و تعيَها اُذُنٌ واعية : و نگاه دارد آن را گوش نگاهدارنده » فرمود : « دعوتُ الله عزَّ و جلّ أن يجعلها اُذُنك يا عليّ » از خداوند تعالی خواستار و مستدعی شدم که آن گوش را که واعی است گوش تو قرار بدهد ای علي !

و نیز در عيون أخبار الرضا از دارم بن قبيصه مروست که علي بن موسى الرضا از پدران نامدار ولایت مدارش از حضرت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه روایت نمود که رسول خدای صلّی الله عليه و آله چون رؤيت هلال می نمود این دعا را قرائت میفرمود :

أيّها الخلق المطيع الدائب السريع المتصرِّف في ملكوت الجبروت بالتقدير ،

ص: 143

ربّي و ربَّك الله ، اللّهمَّ أهِّلهُ علينا بالأمن و الايمان و السلامة و الاسلام والاحسان و كما بلّغتنا أوَّله فبلّغنا آخره و اجعله شهراً مباركاً تمحو فيه السيِّئات و ثبِّت لنا فيه الحسنات و ترفع لنا فيه الدرجات يا عظيم الخيرات !

و ازین پیش در کتاب أحوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام بدعای آنحضرت که از جمله أدعيه صحيفه كامله سجّادیّه است اشارت نمودیم .

همانا هركس بديده بصيرت و انصاف در چنين أخبار نگران آید بر علوم جميله محمّد آل محمّد صلی الله علیه وآله از یکی از هزاران هزارها ملتفت میشود ، مثلاً آنچند در فواید مأكولات و مشروبات و ادویه و فواكه و منافع یا مضارّ آنها فرمایش داده اند که هیچ طبيبي حاذق نداند و در هیچ کتابی که در طبّ یا قرابادین و ادویه است موجود نباشد بلکه اگر باشد نیز از برکات بیانات و اتضاحات از مقولات خود ایشان است .

ندا نیم رسول خدای را با آن مدّت کم و مشغله كثير و غزوات و عرض تكاليف و تعیین حدود و عبادت و ریاضت و جنجال أهل و عیال و آن حالت أعراب بیدانش و عدم حضور بمدرس یا دیدار مدرِّس و معلّم کدام وقت مجال دریافت این مسائل بوده است و غیر از آنکه محمول بر افاضات یزدانی بدانیم چه میتوانیم دانست ! البتّه کسیکه مظهر خدا و دارای علم خدائی و مختار بر ماسوی شد جز این نخواهد بود و آنچه ما برشماریم و حضرتش را نسبت دهیم از علوم و معلوماتش حکم پر کاهی نسبت بکوه معظّم و سلّمى بعرش أعظم و قطره به بزرگترین یم دارد.

***

هم اکنون بنده کثيرالخطايا والمعاصي عبّاسقلی سپهر ثاني عرضه میدارد : حمد خدای را ؛ در این ساعت بعد از ظهر روز جمعه بیست و ششم شهر رمضان المبارك از این فصل از کتاب عیون أخبار الرضا عليه السلام که مشتمل بر أخبار مجموعه از آنحضرت است بپرداختیم ، و شروع بآن چنانکه در خاتمه جلد دوم کتاب أحوال سعادت اشتمال امام رضا سلام الله تعالی علیه مذکور شد در چنین روز جمعه دوازدهم همين ماه مبارك بودکه مجموعة در مدّت چهارده روز بتوسّط ألطاف سامیه و مساعدت خود آنحضرت طول

ص: 144

کشیده است ، با اینکه این بنده را قانون نیست که در شب قلم بر قرطاس گذارم و بعضى أيّام قدر را نیز بر حسب معمول در مساجد و منا بر حضور داشته و باشتغالات بامورات شخصيّه نیز لزوماً پرداخته ام و از نگارش این مقدار تحریر و تحقیقات در پاره مطالب غامضه که خود بمقدار يك کتابی است فراغت یافته ام ! و بر کسانیکه أهل خبره و انصاف هستند مکشوف است که تا از طرف صاحب کتاب مددی نرسد در چنین مدّت قليل با عوایقی که شرط گذران آدمی است ، این اندازه تحریر را نمیتوان بپایان برد ، پس مراین رهي را شكرها وسپاسها بر چنين نعمت واجب است و اينك بأحوال محمّد أمين شروع میشود .

بيان خلافت ابی موسی محمد

ابن هارون الرشید بن ابی عبدالله المهدی

ازین پیش بمرگ هارون الرشید و زمان آن اشارت رفت ؛ ابن أثیر در تاریخ الكامل می نویسد : در این سال یکصد و نود و سوم هجري در صبحگاه همان شب که رشید را وفات رسید در لشکرگاه او با محمّد بن رشید ملقّب به أمين و مکنّی بأبی موسی و بقولی أبوعبدالله بيعت بخلافت کردند و در این هنگام عبدالله مأمون در مرو می گذرانید .

مسعودی در مروج الذهب گوید : در همان روز شنبه چهارم شهر جمادى الأولى سال يکصدو نودو سوم هجري که هارون الرشید در طوس بدیگر سرای کوس رحيل بكوفت با شمال بن هارون بیعت کردند و اینوقت محمّد أمين در بغداد بود و رجاء خادم در حالی که قيِّم بيعت فضل بن ربیع بود بیعت أمين در همان لشکر تقدُّم گرفت و بقول ابن أثير حمویه مولای مهدي خلیفه که صاحب البريد بود به نایب خودش أبو مسلم سلاّم ببغداد نوشت و او را از وفات رشید خبر داد ، أبومسلم بخدمت أمين اندر آمد و او را بوفات رشید تعزیت ، و به مقام منيع خلافت تهنیت نمود ، و نخست کسی که این معاملت

ص: 145

با أمين ورزید همین سلّام بود که در بغداد از جانب رشید خلافت داشت و مولای وی بود و از آن پس رجاء خادم روز چهارشنبه چهارده شب از شهر جمادى الاخره گذشته بخدمت أمين وارد شد و صالح بن رشید او را ببغداد فرستاد تا خبر فوت رشید و بیعت با اورا بعرض برساند ، و پاره گفته اند : شب پنجشنبه پانزدهم همان ماه بیامد و روز جمعه آشکار شد و آن خبر را در آن روز و آن شب پوشیده و مردمان در أمر او خوض نمودند و چون نامه صالح به أمين بتوسّط رجاء برسيد أمين در قصر خود که در خُلد بود جای داشت ، چون مرگ هارون را بدانست از آنجا بقصر أبی جعفر شهر اندر آمد و مردمان را بفرمود تا در روز جمعه حاضر شوند و ایشان را نماز بگذاشت و چون از نماز بپرداخت بر منبر صعود داد و خدای را حمد و ثنا براند و مردمان را از مرگ رشید آگهی داد و خود و ایشان را تعزیت و بخیر و خوبی و نعمت وعده داد و در بذل وعطا برگشود و سیاه و سفید و پیر و برنا را امیدوار و ایمن داشت و بزرگان و أجلّه أهل بيت و خاصّه و موالی و قوّاد او با وی بیعت کردند پس از آن باندرون شد و عمّ پدرش سلیمان بن أبي جعفر را از جانب خود بأخذ بيعت وکالت داد و سندي بن شاهك را بمبايعت تمامت مردمان بغداد از سرهنگان و سایر لشکریان مأمور ساخت و هم بفرمود تا لشکریانی را که در بغداد جای داشتند رزق و روزي بیست و چهار ماهه عطا کردند ، و هم خواصّ آستان خود را بهمان میزان بدادند وأمر بیعت و کار خلافت بروی راست گشت و بخلافت مستقله مستقرّ گردید .

در أنوار الربيع مسطور است که چون هارون الرشید بمرد و أمين بر سریر خلافت منزل سپرد ، أبونواس این شعر را خطاب بفضل بن ربیع در تعزیت بهارون و تهنیت با مین بگفت :

تعزَّ أباالعبّاس عن خير هالكٍ *** بأكرم حيٍّ كان أو هو كائنُ

حوادث أيّامٍ تدورُ صروفها *** لهنَّ مَساوٍ مرَّةً و محاسنُ

وفي الحيِّ بالميت الّذي غيّب الثرى *** ولا أنت مغبونٌ ولا الموت غابرُ

ص: 146

بيان سبب اختلاف میان محمد

أمين و برادرش مأمون بن هارون

ازین پیش سبقت نگارش یافت که هارون الرشید چون ساختۀ سفر خراسان گردید فرمان کرد تا سرهنگان سپاه و بزرگان پیشگاهی که در خدمتش حضور داشتند با تمام مردمان از حاضر و غایب با پسرش مأمون تجدید بیعت نمایند و نیز امر کرد که اموال و أسلحه و آلات و اشیائی که با خود حمل کرده بود مخصوص بمأمون باشد و از آنطرف أمين را از شدّت مرض و سختی حال پدرش رشید خبر آوردند و أمين همه روز پیاپی در پژوهش حال رشيد بفرستاد و چون او را معلوم افتاد که پدرش به سفر آخرت روی مینماید نامۀ چند بأرکان دولت رشيد بنوشت و در میان پایه های صندوقی جای داد و آن صندوق را منقور نموده به بکر بن معتمر که از محارم و خواص خدّ امش بود بداد و آن صندوق را از پوست گاو میش پوشش نمود و با او گفت : البتّه نبایست أمير المؤمنين و آنکسان که در لشکرگاهش اندر هستند بر هیچ چیز از مسائل تو آگاه شوند و ندانند تو بچه کار میروی اگر چند تو را در عذاب و عقاب بکشند تا گاهیكه أمير المؤمنين بمیرد! اینوقت این نامه ها را بیرون آورده و مكتوب هر کسی را که باسم او نوشته شده است برسان .

بكر بن معتمر راه برگرفت تا بطوس رسید و چون هارون قدومش را بدانست او را بخواند و گفت : سبب آمدنت چیست ؟ گفت : مرا محمّد بفرستاد تا از خبر عافیت تو بدو بشارت برم ! گفت : نامۀ با خود داری ؟ گفت : ندارم ! رشید بفرمود تا او را کنجکاوي کردند و چیزی نیافتند .

رشید اورا بضرب و شکنج تهدید فرمود ، بکر بهیچ چیز اقرار نیاورد ، رشید فرمان کرد او را سخت بزدند همچنان مفید نگشت ، آنگاه بفرمود تا او را محبوس و مقیّد ساختند، و چون همان شب در رسید که رشید را مرگی رسید با فضل بن ربيع

ص: 147

فرمان کرد که بمحبس بكر بن معتمر برود و او را بر آنچه پوشیده داشته با قرار بیاورد و اگر اقرار ننمودگردنش را بزند .

فضل بامتثال فرمان جانب زندان گرفت و بهر تدبیر که توانست با قرار نیامد و خواست او را بقتل برساند ، نعره و ناله زنان وأهل حرمسرای بمرگی هارون تابگردون رسید ، لاجرم فضل از قتل وی دست بداشت و بطرف هارون برفت تا خبرش را بداند و از آن پس هارون از حالت غشی افاقت بافت لكن چنان در استیلای چنگال مرگ و حسّ موت سست گشته بود که از بکر و غیراز مرگ مشغول بخویش بود و همچنان بار دیگر چنان بیهوشی بر وی چنگی در انداخت که گمان مردنش را بردند و نفير بچرخ أثير رسانیدند .

در این حال بكر بن معتمر بتوسّط عبد الله بن أبي نعيم رقعۀ بغضل بن ربيع فرستاد و از وی خواستار شد که در کار من بهیچ امری شتاب مکنید و بدو باز نمود که با بكر چیزهائی است که آنجماعت بدانستن آن حاجتمند خواهند شد ! و در اینوقت بکر نزد حسین خادم محبوس بود .

و چون هارون را وفات دررسید فضل در همانساعت بکر را بخواست و از وي از آنچه با او بود بپرسید ، بکر بر جان خود ترسان گردید تا مبادا هارون زنده باشد و دچار بلائی عظیم گردد تا گاهیکه فضل او را بر نعش هارون در آورد وصحّت مرگش را بدانست ؛ اینوقت با وی خبر داد که از جانب أمير المؤمنين محمّد أمين نامۀ چند است و برای بکر تادرحال حبس و بند است بیرون آوردن آن درست نمیآید ! و حسین خادم از رهانیدن وی امتناع می نمود تا فضل او را رهاساخت .

بكر آن مکاتیب را بیرون آورده بهر يك نامۀ بداد و در جمله این مکاتیب نامۀ بود که أمين بخط خودش نوشته بود: « من محمّد بن هارون إلى حسين الخادم » و اورا برهانیدن بكر بن معتمر أمر کرده بود ، و این مکتوب را بحسين خادم بداد ، گمان میرود که أمين از وجنات حال وشدّت بطش وتيقُّظ و تفرُّس پدرش هارون میدانست که وی را نزد حسین خادم محبوس خواهند داشت ، لاجرم از پیش تهیّه کار او را بدید

ص: 148

و هم در جمله آن مکاتیب مکتوبی بسوی برادرش عبدالله مأمون کرده بود که بنگارش آن گذارش میرود ، أمّا بكر آن نامه را نزد خود پوشیده بداشت تا بدست خودش

برای مأمون بمرو بفرستد.

پس بزرگان پیشگاه در اینوقت رسولی در طلب صالح بن رشید که با پدرش در طوس و از سایر فرزندان هارون که در رکابش ملتزم بودند مهین بود بفرستادند صالح در همانساعت بیامد و او را از مرگ هارون آگاهی دادند ، صالح بسی بگریست و بسی جزع و فزع و ناله و فریاد نمود ، آنگاه کتاب برادرش محمّد أمين را که بكر بیاورده بود بدو دادند ، و آنکسان که در حال وفات هارون حضور داشتند همان کسان بودند که متولّی أمر غسل و کفن و تجهیز او شدند و پسرش صالح چنانکه از ین پیش مسطور گشت بر وی نماز گذاشت .

بیان صورت مکتوب محمد امین

با برادرش عبدالله مأمون

إذاورد عليك كتاب أخيك أعاده الله فقدك عند حلول ما لامردَّ له ولامدفع ممّا قد أخلف و تناسخ الاُمم الخالية والقرون الماضية بماعزّ اك به واعلم أنَّ الله جلَّ ثناؤه قداختار الأميرالمؤمنين أفضل الدارين و أجزل الحظّين فقبضه الله طاهراًزاكية قد شكر الله سعيه و غفر ذنبه إن شاء الله ، فقم في أمرك قيام ذي الحزم و العزم و الناظر لأخيه و نفسه وسلطانه و عامّة المسلمين ، و إيّاك أن يغلب عليك الجزع فانّه يُحبط الأجر ويُعقب الوزر ، و صلوات الله على أمير المؤمنين حيّاً وميّتاً و إنّاللّٰهِ وإنّا إليه راجعون .

و خُذ البيعة على من قبلك من قوّادك و جندك وخاصّتك و عامّتك لأخيك ثمَّ لنفسك ثمَّ للقاسم بن أمير المؤمنين على الشريطة الّتي جعلها لك أمير المؤمنين من نسخها له و إثباتها فانّك مقلّد من ذلك ما قلّدك الله و خليفته ، و أعلِم من قبلك رأيي في صلاحهم و سدِّ خلّتهم و التوسعة عليهم ، فمن أنكرته عند بيعته أو اتَّهمته على طاعته

ص: 149

فابعث إليَّ برأسه مع خبره ، وإيّاك وإقالته فانَّ النار أولی به !

و اكتب إلى عمّال ثغورك و اُمراء أجنادك بما طرقك من المصيبة بأميرالمؤمنين و أعلِمهم أنَّ الله لم يرضَ الدُّنيا له ثواباً حتّى قبضه إلى روحه و راحته و جنَّته مغبوطاً محموداً قائداً لجميع خلفائه إلى الجنّة إن شاء الله ! و مُرهم أن يأخذوا البيعة على أجنادهم و خواصِّهم على مثل ما أمرت به من أخذها على من قبلك ، و أوعيز عليهم في ضبط ثغورهم والقوَّة على عدوِّهم ، إنّي متفقِّدٌ حالاتهم و لامٌّ شعثهم و موسِّع عليهم ولا آنٍ في تقوية أجنادي و أنصاري ولْيكن كتبك إليهم كتباً عامّة لتقرأعليهم فانَّ في ذلك ما يسكّنهم و يبسط أملهم واعمل بما تأمر به لمن حضرك أو نآى عنك من أجنادك على حسب ما ترى و تشاهد ، فانَّ أخاك يعرف حسن اختيارك و صحّة رأيك و بُعد نظرك وهو يستحفظ الله لك و يسأله أن يشدَّ بك عضده ويجمع بك أمره ، إنّه الطيفٌ لما يشاء ، و كتب بكر بن المعتمر بين يديَّ و إملائي في شوّال سنة 193 : ثلاث و تسعين و مأة .

چون نامه برادرت که از فقدانت بيزدانش پناهجوی است بتو رسید و از مرگ رشید که خدای خواسته و بأجل محتوم که هیچکس را از آن گزیر وگریزی نیست از این جهان بدیگر جهان سفر کرد چنانکه پیشینیان انبوه و گذشتگان اهم خالیه و أقوام سالفه را بدون استثنا بهره افتاد بتو إنها و تعزیت نمود و ترا معلوم داشت که خداوند آسمان و زمین و مالك موت و حیات برای أمير المؤمنين سرای آخرت را که از سراچه دنیای دون بمراتب أفضل ونصيبه و حظّش أوفر و أيجل است اختیار واورا پاك و زكي بآنسرای ببرد و سعیش را مشکور و ذنبش را انشاء الله تعالى مغفور می دارد ، پس با عزمی راسخ و رایی ثابت و دلی استوار و روانی روشن در حالتیکه نظر باصلاح امور و انجام مقاصد برادرت و خودت داشته و سلطنت او و نظام امور جمهور را پیشنهاد خاطر خود ساخته باشی قیام بجوی و بپرهیز که در مرگ هارون و این مصیبت مهیب عنان شکیب از دست بگذاری و أوزار ناصبوري بر دوش برداری تا در این رزیّت أجرت حابط ومرتبت صا برینت از کف ساقط بلکه به وزر وو بال و معصیت

ص: 150

ناصبوران دچار گردی ! صلوات يزدان و درود سبحان بر أمير المؤمنين باد حيّاً وميتاً و إنّا للّٰه و إنّا إليه راجعون .

چون خبر رحلت او را بدانستی از تمام سرهنگان در گاه و سرافرازان پیشگاه و بزرگان لشکر و أعيان کشور و خواص خدم و أفراد حشم که در خدمت تو حاضر و بأمر تو ناظر هستند برای برادرت و پس از وی برای خودت و بعد از خودت برای قاسم بن أمير المؤمنين بهمان شرط و عهدی که أمير المؤمنین در نسخ و إثبات قاسم در حال حیات و ممات مقرّ رساخت و ترا بدان فرمان نهاد بیعت بگیر ، چه خدای تعالی و خلیفه او ترا مقلّد باین امر کرده اند ، و مردمان را از جانب خود از رأی و اندیشه من در سدّ أبواب پریشانحالی و تنگدستی و گشایش درهای نعمت و وسعت بر تمام بريّت و رفاه حال ایشان آگاهی سپار و هر کس را نگران شدی که در کار بیعت کردن و سر باطاعت داشتن حالت اکراه و انکاری دارد بدون در نگ روی زمین را بر وی گوری تنگ بگردان و سرش را بمن بفرست و خبرش را معروض دار و سخت بپرهیز از اینکه در حق چنین کس بعفو و اغماض بگذری چه آتش دوزخ برای او شایسته تر است !

و نیز بکارگذاران و عاملان سرحدات و ثغور و فرمانگذاران لشکریان خودت که در تحت فرمان و أمر و نهی تو هستند ازین مصیبت بزرگ و رزیّت رزین که تو را در مرگ أمير المؤمنين روی داد بر نگار و ایشانرا بیاگاهان که یزدان دادار أجر و مزد او را بهمان سلطنت و امارت اینجهاني كافي ندانست تا گاهی که او را به روح و ریحان و جنّت و رضوان خود در آنحال که مغبوط دیگران و محمود وقائد و سرآهنگی دیگر خلفای خود نمود مقبوض و انشاء الله تعالی ببهشت جاویدان کامران فرماید .

و بر همین ترتیب و دستور با أجناد و خواص و عوام ثغور أمر بفرمای و بیعت از همه بستان و ایشان را بضبط سرحدات خودشان پیشنهاد و به نیرومندی بردشمنان خودشان ترغیب و تنبیه و تقویت کن ، همانا من در پژوهش أحوال ایشان و جمع آوری

ص: 151

پراکندگیهای ایشان و اصلاح حال ایشان و توسعه أرزاق و مصارف ایشان نگرانم ، چه چون ایشان را این آگهی بدادی و از عقیدت من و خودت دانا ساختى أسباب تسكين قلوب و آسایش نفوس و خشنودی خاطر ایشان و انبساط صفحات آمال و امید ایشان میشود ، و مکاتیبی که بآنها میفرستی چنان باشد که بتوانند برعامّه مردمان قرائت نمایند و عام و خاص را بیاگاهانند و همگی را امیدوار و شادخوار و قرین استحضار بدارند .

و بآنچه ترا أمر كرديم لشکریان خودرا بدانسانکه رأی سلیم خودت ارائت می نماید از حاضر و غایب را کارفرمای ، همانا برادرت برحسن اختيار ويمن اختبار وصحّت رأی و صفوت اندیشه و دور بینی و کمال عقل و فراست تو آگاه است و حفظ ترا از خدای خواهان است و از وی مسألت می نماید که بنیروی تو بر قوّت بازوی برادرت بر افزاید و امور پراکنده او را بیمن تدابیر تو در يك زنجير كشد ، إنّه لطيفٌ لما يشاء ؛ و این نامه را بكر بن معتمر در حضور من و املای من در شهرشوّال سال یکصد و نود و سوم هجري بر نگاشت .

و ازین مکتوب مشهود میآید که از زمانیکه رشید جامه بدیگر سرای کشید تا زمانیکه خبر ببغداد رسید چند ماهی بطول انجامیده است .

و نیز نامۀ از طرف أمين ببرادرش صالح بن رشيد مرقوم گردید :

بیان صورت نامۀ محمد أمين

به برادرش صالح بن رشید

اشارت رفت که از جمله فرزندان هارون الرشید که در رکابش حضور داشتند صالح بن رشید بود که از دیگر برادران بزرگتر بود ، در اینوقت محمد أمين بعد از شنیدن خبر مرگ رشید این مکتوب را از بغداد بدو بنوشت :

ص: 152

بسم الله الرحمن الرحيم .

إذا ورد عليك كتابي هذا عند وقوع ماسبق في علم الله و نفذ من قضائه في خلفائه و أوليائه و جرت به سنّته في الأنبياء و المرسلين و الملائكة المقرَّبين فقال «كلُّ شيء هالكٌ إلّاوجهه ، له الحكمُ وإليه ترجعون » فاحمدواالله على ماصار إليه أمير المؤمنين من عظيم المثوبة ومرافقة أنبيائه صلوات الله عليهم ، إنّا للّٰه وإنّا إليه راجعون ، وإيّاه نسأل أن يحسن الخلافة على اُمّة نبيّه محمّد صلی الله عليهم و قد كان لهم عصمةً و كهفاً و بهم رؤفاً رحيماً .

فشمِّر في أمرك و إيّاك أن تُلقى بيديك ! فانَّ أخاك قد اختارك لما استنهضك له و هو متفقِّد مواقع فقدانك فحقِّق ظنَّه و نسأل الله التوفيق ، و خُذ البيعة على من قبلك من ولد أمير المؤمنين وأهل بيته ومواليه وخاصّته وعامّته لمحمَّد أمير المؤمنين ثمَّ لعبدالله بن أمير المؤمنين ثمَّ القاسم بن أمير المؤمنين على الشريطة الّتي جعلها أمير المؤمنين صلوات الله عليه من فسخها على القاسم أو إثباتها فانَّ السعادة واليمن في الأخذ بعهده والمضيِّ على مناهجه ، وأعلِم من قبلك من الخاصّة والعامّة رأيي في استصلاحهم وردِّمظا لمهم و تفقُّد حالاتهم وأداءأرزاقهم وأعطياتهم عليهم ، فانشغب شاغب أونعر ناعر فاسطُ به سطوةٌ تجعله نکالاً لمابين يديها و ما خلفها وموعظةً للمتَّقين .

واضم إلى الميمون بن الميمون الفضل بن الربيع وُلدَ أمير المؤمنين و خدمه و أهله و مُره بالمسير معهم فيمن معه و جنده و رابطته ، و صيِّر إلى عبدالله بن مالك أمر العسكر وأحداثه فانّه ثقة على ما يلي مقبول عند العامّة ، و اضمم إليه جميع جند الشُّرط من الروابط و غيرهم إلى من معه من جنده و مُره بالجدِّ و التيقُّظ و تقدیم الحزم في أمره كلّه ليله و نهاره فانَّ أهل العداوة و النفاق لهذا السلطان يغتنمون مثل حلول هذه المصيبة !

و أقرَّ حاتم بن هرثمة على ما هو عليه و مُره بالحراسة ما يحفظ به قصور أمير المؤمنين فانّه ممّن لا يُعرف إلّا بالطاعة و لايدين إلّا بها بمعاقد من الله ممّا قدَّم له من حال أبيه المحمود عند الخلفاء ، و مُر الخدم بإ حضار روابطهم من يسدُّ بهم و

ص: 153

بأجنادهم مواضع الخلل من عسكرك فانّهم حدُّ من حدودك .

وصیِّر مقدّمتك إلى أسد بن يزيد بن مزيَد و ساقتك إلى يحيى بن معاذ فيمن معه من الجنود و مُرهما بمناوبتك في كلِّ ليلةٍ و الزم الطريق الأعظم و لاتعدُونَّ المراحل فانَّ ذلك أرفق بك ، و مُر أسد بن يزيد أن يتخيَّر رجلاً من بيته أو قوّاده فيصير إلى مقدّمته ثمَّ يصير أمامه لتهيئة المنازل أو بعض الطريق .

فان لم يحضرك في عسكرك بعض من سمَّيتُ فاختر لمواضعهم من تثقُ بطاعته و نصيحته و هیبته عند العوامّ فانَّ ذلك لن يُعوزِك من قوّادك و أنصارك إن شاء الله وإيّاك أن تُنفذ رأياً أو تُبرم أمراً إلّا برأي شيخك وبقيّة آبائك الفضل بن الربيع !

و أقرر جميع الخدم على ما في أيديهم من الأموال والسلاح و الخزائن وغير ذلك ولا تُخرجنَّ أحداً منهم من ضمن ما يلي إلى أن تقدم عليَّ، وقد أوصيتُ بكر بن المعتمر بما سيبلغكه و اعمل في ذلك بقدر ما تشاهد و تری ، و إن أمرتَ لأهل العسكر بعطاء أو رزق فليكن الفضل بن الربيع المتولّي لإعطائهم على دواوين يتّخذها لنفسه بمحضر من أصحاب الدواوين فانَّ الفضل بن الربيع لم يزل مثل ذلك لمهمّات الأمور .

وأنفِذ إليَّ عند وصول كتابي هذا إليك إسماعيل بن صبیح و بکر بن المعتمر على مركبَيهما من البريد و لا يكون لك عرجة ولا مهلة بموضعك الذي أنت فيه حتّی توجَّهَ إلىَّ بعسكرك بما فيه من الأموال و الخزائن إن شاء الله ، أخوك يستدفع الله عنك و يسأل الله لك حسن التأييد برحمته ، وكتب بكر بن المعتمر بين يديَّ و إملائي في شوّال سنة ثلاث و تسعين و مأة .

بنام خداوند آمرزندۀ مهربان .

چون این مکتوب را قرائت کردی و بر فحوای آن که بر وفات خليفه روی زمین و قضای مبرم و أمر حتمي خداوند لايزال در تمام آفریدگان و خلفا و اولیای او و جماعت أنبیای او و فرستادگان عظام او و فرشتگان مقرّب او جاري و ساري است مطّلع شدی ، خدای را بر آنچه أميرالمؤمنين را از ثواب عظيم ومرافقت أنبیای عظام خداوند کریم صلوات الله عليهم بهره افتاد سپاس بگذار ! إنّا للّٰه و إنّا إليه راجعون

ص: 154

كلُّ شيءٍ هالك إلّا وجهه له الحكم و إليه ترجعون .

هم اکنون از خداوندرحیم مسألت می نمایم که أمر خلافت را برای امّت پیغمبرش محمّد صلى الله عليه وآله نيکو فرماید ، همانا برای امت نگاهبانی بزرگ و عصمتی استوار و کیفی و پناهی پایدار و با ایشان مهربان و رحیم بود .

ایدون دامان همّت بر کمر استوار بدار و سخت پرهیز دار که تو بدست خودت و نیروی خودت براهی اندر شوی که فروافتی ! همانا برادرت أمين ترا در آنچه در آنت جنبش میدهد اختیار نمود و مواقع فقدانت را بتفقّد و تفحّص اندر است ، پس بطوری رفتار کن که آنچه در تو گمان دارد مصداقش مشهود آید ، و از خداوند خواستار توفیق هستیم .

از آنانکه با تو حاضر هستند از فرزندان أمير المؤمنين و أهل بيت و موالی و خواص آستان او و دیگران برای محمّد أميرالمؤمنين و پس از وی برای عبد الله بن أمير المؤمنين و پس از وی برای قاسم بن أمير المؤمنين صلوات الله علیه بهمان شرط که أمير المؤمنين مقرّر داشته که اگر خواهد بیعت قاسم را فسخ یا ثابت نماید مختار است بیعت بستان ، چه تمام نیکبختی و میمنت در این است که هر عهدی، که وی نهاده نگاهداری کنند و بر مناهج او قدم زن باشند و بتفقّد حالات و أداى أرزاق وعطایای مقرّره ایشان ساعی گردند و جملگی را در اصناف اعطاف در سپارند .

اگر از میانه کسی سر بفتنه و فساد و خروش و آشوب برکشید چنانش در پنجۀ سطوت و شکنج نکال پایمال کن که عبرت حاضران و پندنامه غایبان و أدب آموز همگان گردد !

و فرزندان أمير المؤمنين و خدّام و کسان او را بدست حفاظت و شفقت ابوّت فضل بن ربیع که میمون النقيبه و نیکو عاقبت و دولتخواه است بگذار و اورا بفرمای تا با هر کس که از لشکریان با او است و آنچه سپرده بدو است با ایشان راهسپار گردد .

و امور لشکر و سپهداري سپاه را بعبدالله بن مالك محوّل بدار ، چه عبدالله در

ص: 155

هر کاری که بدو گذارند و تولیتش را بدو سپارند بوجودش و ثوق ، و عامّه مردمان أوامر و نواهی او را پذیرهاند ، و همچنين لشکریان دیدبان و کشیکچیان از روابط و غیر روابط را بروابط اختیار و شرایط بصيرت وی موکول بساز و او را بفرمای که ساعات روز و شب خود را صرف انجام امور و ضبط و حفظ نماید و در آنچه بعهده اوست در هیچ ساعت و دقیقۀ ازدقايق حزم و حقايق عزم فروگذار نکند ؛ چه آنکسان که با این سلطنت بعداوت و نفاق هستند وصول چنین مصیبت را غنیمت شمارند و از هر فسادی و ثلمۀ که در ارکان این خلافت امکان پذیر باشد مضايقت ندارند !

و حاتم بن هرثمه را بر آن شغل که اورا بود با انجام آن باز دار و بحراست و حفاظت آنچه قصورأمير المؤمنین حاوي بر آن است مأمور بگردان ، چه وی از کسانی است که جز باطاعت و فرمانبرداری خودرا شناخته نداشته وجز با ین کیش محمود دیانت نداشته و این مخائل سعیده را از پدرش هرثمه بميراث دارد و همیشه در خدمت خلفای عصر بصدق خدمت وصفوت رویّت فخر داشته ! و باخدّام پیشگاه أمر کن که روابط خودکه بوجود آن سدّ أبواب فساد و بأجنادایشان دفع مواضع خلل وعناد از لشکر تو می شود مهیّادارند ، چه ایشان حدّی از حدود تو هستند .

ومقدّمه خودرا با أسد بن یزید بن مزیَد وساقه سپاه را بیحیی بن معان با آنجماعت سپاهیان که با اوست گذار و هر دو را بفرمای که در هر شبی بنوبت بحراست تو پردازند و جز از طريق أعظم و شاهراه طيّ طریق مکن و از مراحل و منازل عرض راه قدم دیگر سوی مسپار و در هر مقام در منازل معيّنه فرود آی ! چه اگر چنین کنی برای تو سهل تر و ملایم تر است ، و همچنين أسد بن یزید را فرمان کن که مردی دلیر و دانای بر امور سفرو لشكر از کسان خودش با سرهنگان لشکرش برگزیده و او را در مقدّمه سپاه مأمور دارد و در پیش روی راهسپار باشد تا کار منازل و ورود اردو را مهیّاسازد و پارۀ طرق را أمن و هموار بگرداند .

و اگر از ین نامدارانی که من نام آنان را یادکردم در لشکرگاه تو تنی حاضر نباشد تو هر کس را خودت موثّق شماری و بطاعت وی اطمینان داری و اورا ناصح و

ص: 156

دولتخواه و هیبت او را در درون مردمان کامل بدانی اختیار کرده بدان کار برگمار چه اگر چنین کنی ترا و سرهنگان و مردمان ترا تشویش خاطری و زحمت خارجی روی نخواهد داد ، انشاء الله ، و سخت بپرهیز از اینکه بدون تصویب و تصدیق شیخ و پیر خودت و بازمانده پدرانت فضل بن ربیع هیچ امری را فیصل، بخشی !

و در میان سپاهیان و بزرگان و امرای ایشان یا سایر أعیان درگاه هرکس را هر چه از اسلحه و خزاین بدست اندر است بهما نحال باقی گذار و هیچیك را از ضمانت آنچه بدو سپرده شده بیرون میار تاگاهی که بحضور من حاضر شوید ، و من بكر بن معتمررا بمطالبی که هر چه زودتر بتو ابلاغ مینماید وصیّت نهاده ام و در آنجمله بآن مقدار که مشاهدت میکنی و صلاح می بینی عمل کن، و اگر خواستی مردم سپاهی را بعطائی یا رزقی أمیکنی بایستی فضل بن ربیع بر طبق آن دواوین و دفترها که از بهر خود برداشته متولّی آن باشد و در محضر أصحاب دواوين برساند ، همانا فضل بن ربیع همیشه در مثال این امور مهمّه حاضر و ناظر بوده است .

و چون این مکتوب من بتو رسید اسماعیل بن صبیح و بکر بن معتمر را بر دو اسب از مرکبهای برید و چاپاري بجانب من روانه دار ، و هیچ ترا مهلتی واجازتی و در نگی نشاید بود مگر اینکه از موضع خود با عسکر خود با آنچه در میان لشکرگاه از أموال وخز این است بسوی من بخواست خداوند روی کنید ، همانا برادرت در حضرت یزدان دفع هرگونه حادثه را مسألت مینماید که از تو بفرماید و برحمت خودش ترا بحسن تأیید موفّق بگرداند .

بكر بن معتمر در حضور من این نامه را با ملای من در شهر شوّال سال یکصد و نود و سوم بنوشت .

ابن أثير گويد : محمّد أمين مكتوبی بفضل بن ربیع نوشت که در حراست حرم و أموال رشید و آنچه در لشکرگاه بود و رعایت سایر مهامّ قصور نورزد و هر کس در آن لشکرگاه دارای هرشغل و منصب و مقامی بود مثل صاحب شرطه وحرس و حجابت بر عمل خود باقی و مستقلّ باشد .

ص: 157

و از آنطرف چون هارون مدفون شد صالح بن رشید مکتوبی به أمين بنوشت و از مرگ پدر خبر داد و رجاء خادم را با خاتم و قضیب و بُردۀ خلافت تقديم كرد و بقول مسعودي رجاء خادم مولى أمين در مدّت دوازده شب طیّ آن راه را کرده به مدينة السلام رسید و روز پنجشنبه نیمه جمادى الاخره خدمت امین را دریافت و آنچه بیاورده بود تقديم نمود ، وبقيّه خبر چنانست که مذکور شد .

و بعضی گفته اند : چون خبر مرگ رشید به بغداد رسید اسحاق بن عیسی بن علي بر منبر بر آمد و خدای را سپاس و ستایش بگذاشت و گفت : أعظم الناس رزيئةً و أحسن الناس بقيّةً رُزؤنا ! فانّه لم يرزأ أحدٌ كر ُزئينا و عوِّ ًضنا فمن له مثل عوضنا ؟ ثمَّ نعاه إلى الناس .

برترین و نیکوترین مرده ان چه از حیثیت رزيّت ومصیبت و چه از جهت بقیّت و ودیعت مائیم ! زیراکه هیچکس مانند ما بمصيبت خلیفه مانند هارون دچار نشده است و هم هیچکس بمانندما يخليفه وعوضی مانند أمين بن رشید کامیاب نگردیده است .

بعد از آن از مرگ هارون بمردمان عموماً خبر داد و ایشان را بطاعت وفرمانبري خلیفه نو تحريض و ترغیب نمود .

وحسن بن حاجب گوید که فضل بن سهل این خبر به أمین بگذاشت .

میگوید : چون خبر ورد رشید را اهل خراسان بدانستند أعيان و وجوه آن مملکت بپذیرایی و استقبال وی از خراسان بیرون تاختند و حسين بن مصعب نیز با ایشان بود و مرا ملاقات کرد و گفت : هيچ شك و شبهتی نیست که امروز یا فردا بخواهد مرد و رشته خلافت أمين نيز سخت ضعیف و أساس كارش بی مایه است و أمر وكار بصاحب تو اختصاص دارد ، یعنی کار خلافت بمأمون مخصوص میشود ! هم اکنون دست خود را دراز کن ! چون در از کردم با مأمون بخلافت بیعت کرد .

می گوید : چون روزی چند برگذشت نزد من بیامد و برادرزاده اش خليل بن هشام با او بود ، با من گفت : وی برادر زاده من است و برای تو محلّ وثوق است ، بیعت وی را بگیر !

ص: 158

و از آنطرف مأمون با لشکریان خود از مرو سراپرده بیرون کشیده و در قصر خالد بن حمّاد در یک فرسنگی مرو جای گرفته تا بسمرقند سفر کند و عبّاس بن مسیِّب را فرمان کرده بود تا مردمان جنگی را از مرو بیرون آورده بلشكر مأمون پیوسته شوند ، در آنحال که راه می سپرد اسحاق خادم بخدمت مأمون میرسید و از مرگ رشید بعبّاس خبر رسانید .

عبّاس غمگین شد و از قدوم وی باندوهی تمام اندر آمد و بخدمت مأمون برفت و وفات رشید را بنمود ، مأمون بجانب مرو مراجعت گرفت و بدار الاماره که سرای أبومسلم مروزي بود در آمد و بر منبر بر آمد و از مرگ رشید مردمان را باز نمود و جامه بر تن بر درید و فرود گردید و مردمان را بریزش دینار و درهم شادخوار کرد و برای محمّد أمين وخودش از مردمان بیعت بگرفت أمّا نامی از مؤتمن نبرد و لشکریان را رزق و روزي دوازده ماهه بداد * که لشكر به زر گردد آراسته * و جمله امور خود را منظّم ساخت .

بیان حرکت صالح بن رشيد و فضل

ابن ربیع از ارض خراسان بجانب بغداد

از آنسوی چون مکاتیب محمّد أمين بطوریکه سبقت نگارش گرفت به امرای لشکر و فضل بن ربيع ودیگران رسید و اینوقت همگی در خاك طوس منزل داشتند ، مجلسی بیاراستند و بمشورت بنشستند که به أمین پیوسته گردند یا طریقی دیگر بسپرند .

از میانه فضل بن ربیع گفت: من پادشاه حاضر را از دست نمیگذارم و بدیگری پیوسته نمی شوم که هیچکس نمی داند کار او بكجا خواهد کشید ! و مردما نرا فرمان کوچ داد .

لشكریان نیز چون ببغداد ووطن و مسکن وأهل وعیال خود میرسیدند از دل و جان پذیرای أمر گردیده و آن عهود و شروطی را که هارون از بهر مأمون از ایشان

ص: 159

گرفته بود نادیده انگاشتند و کوس رحيل بكوفتند و لب از قال وقیل بر بستند .

و از آنطرف چون این اخبار نفاق آثار بمأمون پیوست مجلسی ساخت و سرهنگان الشكر و بزرگان کشور که در رکاب او در مرو حضور داشتند فراهم ، و از جمله ایشان عبدالله بن مالك و یحیی بن معان و شبيب بن حميد بن قحطبه و علاء مولی هارون حاجب او و عبّاس بن مسیِّب بن زهير که رئیس شرطه مأمون و أيّوب بن سُمير كاتب و منشی وی بود و نیز از اهل بیت او عبدالرحمان بن عبدالملك بن صالح ودیگر ذوالرياستين حضور داشتند و ذوالریاستین از تمامت مردم در خدمت مأمون عظیم القدر تر و مراتب اختصاصش از همه فزونتر بود .

پس مأمون با آنجماعت در این امر بمشورت سخن کرد و خبر فضل بن ربیع را و رفتن بطرف بغداد و عدم اعتنای بعصبيّت وشروط وعهود را باز نمود رأى ایشان بر آن قرار گرفت که مأمون با دو هزار سوار برگزیده جریده از دنبال آنجماعت بتازد و جمله را باز گرداند ! و قومی را که منتخب میدانستند نامبردار کردند .

از آن پس ذوالرياستين بخدمت مأمون در آمد و گفت : اگر بآنچه این جماعت اشارت کرده اند رفتار نمائی این گروهی را که با خود و حمایت خود می بری ، در حقیقت هدیّه تقدیم محمّد میکنی ، یعنی ایشان را نیز فضل بن ربیع و اردوی هارونی که بفرزندان و حرم و خزاین و أموال او نگاهبان هستند بخود ملحق ساخته بخدمت أمین می شوند و قوّتی بر قوّتش می افزایند و از قوّت تو می کاهند !

رأي صحيح اینست که مکتوبی با یشان بر نگاری و بدست رسولی دانا و توانا بفرستی و از آن بیعتی که کرده اند یاد آور و بوفای بعهد خواستار شوی و از گناه خلاف عهد و آن خساراتی که در هر دو جهان بر ایشان وارد میشود بترسانی و این کتاب تو و رسول تو قائم مقام تو می شود و در طلب برائت ذمّه ایشان بر آمده باشی !

و سهل بن صاعد را که ریاست کارگذاران مأمون بدو بود گفت : بفرست ! چه امید میرود که بآنچه آرزومند باشد برسد و ترا بآمال خود برساند و آنجماعت از نصیحت تو روی برنتابند ، و نیز نوفل خادم مولی موسی هادي خليفه را که مردی

ص: 160

عاقل است با سهل بن صاعد مساعد کن !

مأمون رأي ذو الرياستين را بپسندید و نامۀ بدانگونه بنوشت و با آندو تن بفرستاد و ایشان مانند برق لامع شتابان شدند و در نیشابور با آنجماعت ملحق شدند و اینوقت آن گروه سه منزل راه پیموده بودند .

حسن بن أبی سعد از سهل بن صاعد حدیث میکند که گفت: چون مکتوب مأمون را بفضل بن ربیع رسانیدم گفت : من یکتن ازین جماعت هستم ! یعنی بهر راه همه بروند و بهر کار همه اقدام کنند همراه هستم !

سهل می گوید : در این حال عبدالرحمان بن جبلة أنباري نيزه اش را چون آتش جرّار تا بدار کرده بر من بتافت و بر پهلوی من بکشید و گفت : با صاحب خودت یعنی مأمون بگوی : سوگند با خدای ! اگر تو حاضر بودي این نیزه را بدهانت می سپوختم ! جواب من این است !! و مأمون را بناسزا یادکرد ، ناچار باز شدم و آن خبر را در خدمت مأمون معروض داشتم .

فضل بن سهل گفت : دشمنانی بودند که از شرّ ایشان بر آسودی ! یعنی اگر برای دیگران خود نزد ایشان می شدی جز زیان و خسران نمی یافتي أمّا چون رسول و نامه فرستادی بر بطون ایشان خبر یافتی ، لكن اكنون بفهم آنچه را که من با تو میگویم !

این دولت و سلطنت امروز حالتش از روزگار أبو جعفر منصور سخت تر نیست که مقنَّع خراسانی بر وی خروج کرد و دعوي خدائی نمود و بعضی گفتند : مقنَّع در

طلب خون أبومسلم خروج کرده ! و بدینگونه شهرت دادند تا بر قوَّت وی بیفزایند لشكر منصور از خبر خروج او در خراسان قلوبشان در صدور رنجور و پای اصطبارشان الغزیدن گرفت ، أمّا خداوند تعالی چنان فتنه عظیم و آشوب کیهان کوب را از میان برگرفت !

پس از مقنَّع يوسف أبرم خروج نمود و پارۀ مسلمانان او را کافر دانستند ، همچنان یزدان حمید شرّش را بخوابانید ! هنوز از کار او فراغت حاصل نشده بود

ص: 161

استادسیس خروج نمود و مردمان را بكفر بخواند ، مهدي از شهر ري بدفع او به نیشابور بتاخت وریشه فسادش را از صفحه زمین برانداخت ... لكن آنچه من کردم از این جمله عظیم تر بود ! با من بفرمای حالت مردمان را در آن حال که رافع بن ليث بر ایشان ورود داد بر چه منوال يافتی ؟ گفت : در اضطراب و تشویشی سخت دیدم ! گفتم : پس چگونه خواهد بود حالت تو در آن هنگام که در میان برادران خودت اندر آئی ؟ با اینکه قلاده بیعت تو در گردنهای ایشان باشد اضطراب مردم بغداد به چه صورت خواهد بود ؟ هم اکنون صبرکن ومن خلافت را از بهر تو بضمانت میگیرم ! و دست بر سینه خود نهادم .

مأمون گفت : چنین کردم و این امر را برای رزین و عقل متين تو حوالت کردم هم اکنون با قدم استوار و خاطر گرم باصلاح این امر اقدام کن !

ذو الرياستين گفت : سوگند با خدای جز بصدق با تو سخن نمیکنم ! همانا عبدالله بن مالك و يحيى بن معاذ و دیگر امیرانی که نامبرده شدند اگر در أمرتو قیام ورزند بواسطه آن نام و نشان و ریاستی که ایشان را است برای تو از من سودمند تر هستند ؛ چه آن قوّت و قدرتی که ایشان را در امور حرب و دفع دشمن است مرا نباشد ، و هر يك از ایشان در خدمت تو و نظم امور تو قيام نماید من خادم او باشم تا گاهی که تو بمقصود خود نائل شوی و آنچه بصواب بینی معمول داری و بهر چه صلاح خود در آن یابی در کار من اقدام فرمائی و از آن پس من با امراء عسکر در منازل هريك ملاقات کردم و از آن بیعتی که نموده بودند و از اینکه وفای بوعده بر گردن ایشان واجب گشته تذکره نمودم گوئی مگر مرداری را بر طبقی نهاده بر ایشان عرضه میدهم !

پارۀ از ایشان گفت : این کار سزاوار نیست ، بیرون شو ! و بعضی دیگر گفتند: کدامكس را این حق است که خود را در میان أميرالمؤمنين و برادرش در آورد ؟!

پس بخدمت مامون آمدم و خبر بازگفتم ، مامون گفت : بکار خود قیام گیر ! گفتم : همانا قرآن را بخواند دای و أحادیث فراوان بشنیدهای و در أحكام دين دانا

ص: 162

هستی ، هم اکنون رأي صحيح این است که جماعت فقیهانی را که در این شهر حاضر هستند پیغام فرستی و ایشانرا بحق و کار حق و زنده داشتن سنّت دعوت کنی و خود بر مسندامارت بنشینی و داد مظلوم را از ستمگر بستانی وأمر بعدل واقتصاد بگذرانی ! مأمون پذیرفتار شد .

پس بدانگونه بفقیهان و علمای زمان پیام کردیم و بزرگان سپاه و ملوك وأبناء ملوك را مکرّم و معزّز بداشتیم ، با آنکس که تمیمی بود میگفتیم : ترا در جای موسی بن کعب می نشانیم ! و با ربعي می گفتیم : مقام و منصب أبی داود خالد بن إبراهيم را با تو می گذاریم ! و به یمانی می گفتیم : ترا بر مسند و مقام قحطبه جلوس می دهیم و مشغله مالك بن هیثم را با تو می سپاریم! و بر این منوال برای هر قبیله از خودشان ریاست آنرا به بزرگی از ایشان وعده نهادیم و با مثال این عناوین که مطبوع طباع است با هر کسی بفراخور حالش سخن آوردیم و خاطر هريك خرسند داشتیم و نیز چهار يك خراج خراسان را تخفیف دادیم ، از این أقوال و افعال و اقدامات ما بزرگ و كوچك مسرور شدند و همی گفتند : مامون پسر خواهرها و پسر عمّ نبيّ ما صلی الله علیه وآله است ! !

و از آنطرف چون کار خليفتی بر محمّد أمين تقریر پذیرفت و مردمان در بغداد بر آسودند صبحگاه شنبه که یکروز بعد از بیعت و خلافت وی بود فرمان کرد تا میدانی در پیرامون قصر أبی جعفر در شهر بیاراستند تا برای گوی و چوگان و لعب و بازی بکار باشد ، چون یکی از شعرای مردم بغداد این حال و این ضعف خیال را بدید این شعر بگفت :

بنیٰ أمينُ الله ميدانا *** وصيّر الساحةَ بستانا

وكانت الغزلان فيه بانا *** يُهدىٰ إليه فيه غزلانا

و از ین پیش در ذیل أحوال زنهای هارون و زبیده خاتون در مجلّد دوم بخوابی که زبیده خاتون در أيّام حمل أمين دیده بود اشارت نمودیم و أوصافی را که در شب وضع حملش در عالم خواب از امین با وی گفتند مذکور داشتیم .

ص: 163

در این أوان امُ جعفر زبیده خاتون با تمامت خزائن و أموال و هر چه اورا بود در شهر شعبان از رقّه بر نشست و با برادرش پسرعمّ رشيد بجانب بغداد روی نهاد ، چون پسرش محمّد أمين این خبر بشنید با تمام وجوه و أعيان بغداد باستقبال مادر فرخنده سیر راه بر گرفت و مادر فرخنده أثر را در انبار دیدار و با حشمتی کامل وارد ساخت .

و برادرش مامون را بر امارت خراسان و نواحی خراسان تا شهر ري برقرار بداشت ، مامون نیز در عرض خلوص و ارادت مسامحت نورزیده و همواره مکاتیب و هدایای او از تحف خراسان و طُرف آنسامان از أمتعه نفیسه و ظروف بديعه و مشك و أسلحه و دوابّ بخدمت أمين تقدیم می شد و ما بين ایشان آیات صدق و صفا و تقدیم متحف و مهدیٰ و مکاتیب مودّت و تعظیم و وفا بتواتر و هر يك از آن يك شادخاطر بودند .

بیان حوادث سال يكصد و نود و سوم

هجری نبوی صلی الله عليه و آله

در این سال هرثمة بن أعين درون باروی سمرقند شد و رافع بن ليث باندرون شهر پناهنده گشت و در أمر خود بمردم ترك پیام فرستاد و ایشان بحما یت او بیامدند و هر ثمه در میان ترك و رافع جای داشت ، و چون چندی بر آمد مردم ترك بازگشتند و کار رافع ضعیف گشت .

و نیز در این سال نقفور ملك روم گاهی که در محاربه بُرجان اشتغال داشت بقتل رسید و چنانکه گفته اند : مدّت ملك او هفت سال بود و پس از وی پسرش استبراق که زخمدار شده بود بسلطنت روم ناهبردار شد و دو ماه بزیست و بمرد و میخائیل بن خورجس که داماد وی و شوهر خواهرش بود بجایش بر نشست .

و در این سال داود بن عیسی بن موسی بن محمّد بن علي که والي مکّه معظّمه بود مردمان را حجّ اسلام بگذاشت ، و محمّد أمين بن هارون برادرش قاسم مؤتمن بن هارون

ص: 164

را بر اعمال و حكومتهائی که پدرش بدو گذاشته بود و ولایت جزیره با او بود برقرار داشت و از آن پس ولایت جزیره را با خزيمة بن خازم تفویض کرده قنّسرين وعواصم را در امارت قاسم نهاد .

وهم در این سال صقلاب بن زياد أندلسي که از أصحاب مالك و مردی فقیه و زاهد بود رخت اقامت بسرای جاوید کشید .

و هم در این سال امام عالم أبو بشر اسماعيل بن عليّه بصري أسدي که مولای بنی أسد بود و سیّد محدِّتین روزگار خود بشمار میرفت روان از قالب عنصري بگذاشت و دیگر سرای راه برداشت .

يزيد بن هارون گوید : بصره در آمدم و در بصره هیچکس را ندیدم که در فنّ حدیث بر ابن علیّه فزونی داشته باشد !

است و پس از وی بروزی چند حافظ محمّد بن محمّد بن جعفر معروف به غندر از این سرای کهن بدیگر جهان روی نهاد .

ابن معین گوید : وی از حیثیت کتاب أصحّ مردمان است ؛ و دیگری گفته است غندر در مدّت پنجاه سال یکروز بروزه میسپرد و یکروز افطار می نمود .

و هم در این سال مروان بن معاوية فزاري و بقولی در سال یکصد و نود و چهارم در ماه ذي الحجّه جانب دیگر جهان گرفت .

و هم در این سال أبو بكر بن عيّاش مولاي أسد که عالمی جلیل و در أمر قرآن و حدیث شیخ أهل كوفه بود رخت بجهان پایدار کشید .

پارۀ گفته اند : هیچگاه از قرائت قرآن خودداری نمیکرد چندانکه دوازده هزار و بقولی بیست و چهار هزار دفعه قرآن را از آغاز تا انجام قرائت کرد و نودو شش سال روزگار برشمرد .

در مرآت الجنان يافعي مسطور است که أبو بكر بن عيّاش گفت : وقتی أعرابیی را بر یکطرف کُناسه كوفه بدیدم که این شعر میخواند :

خلیلیَّ عوجا من صدور الرَّواحلِ *** بمهجور حرزي فابكيا بالمنازل

ص: 165

لعلَّ انحدار الدَّمع مُعقِب راحةٍ *** من الوجد أو يشفي غليل البلابلِ

ازين أشعار حالتی در من نمودار شد و با خویشتن خلوتی گزیدم و بر خویشتن بگریستم و از آن مصیبتی که مرا روی داده بود بر آسودم.

شعراني در طبقات گوید: أبو بكر بن عيّاش می گفت: « مسكينٌ محبُّ الدُّنیا! تسقط منه درهم فيظلُّ نهاره يقول : إنّا للّٰه و إنّا إليه راجعون ! و ينقص من عمره و دینه ولا يحزن عليه » سخت مسكين و بینوا و تهیدست است دوستدار دنیا و اموال دنیا که اگر يك در همی از وی مفقود شود تمام ساعات روز خود را بدریغ و افسوس و بگفتن کلمه « إنّا للّٰه وإنّا إليه راجعون » بگذراند ، أمّا هر چه از عمر شریف و دین منیفش از میان برود اندوه نخورد !

و دیگر می گفت : پیرزنی زشت دیدار قوز بر آورده دیدم که همی دست بردست می زد و در اطرافش جمعی کثير بودند که دست زنان و از دنبالش روان بودند ، چون با من روی با روی شد روی بمن آورد و گفت: آه ! دریغا ! اگر بر تو دست یا بم با تو همان کنم که با ایشان می نمایم ! بعد از آن أبو بكر بگریست ، گویا مقصودش از ین سخن دنیا باشد !

و می گفت : هیجده هزار بار قرآن کریم را تا بآخر قرائت نمودم و بسی دوست میدارم که این قرائت بسیار وختم بیشمار سبب گردد از برای اینکه از يك لغزشی که در آن در افتاده ام صفح نظر فرمایند ، یعنی خشنود می شوم که سبب گذشت فرمودن از یکی از معاصی من بشود !

شعراني میگوید : أبو بكر بن عيّاش در سال يکصدو نودو سوم در سنّ نودوسه سالگی وفات نمود ، و در تاریخ الخمیس گوید : در این سال يکصدو نودو سوم هجری مُقرىء کوفه أبو بكر بن عيّاش در نود وهفت سالگی بمرد .

ص: 166

بیان وقایع سال یکصد و نود و چهارم

اشاره

هجری نبوی صلی الله عليه و آله و مخالفت مردم حمص

در این سال مردم حمّص با محمّد أمين از در مخالفت بیرون شدند و بر أمير خود اسحاق بن سلیمان که از جانب أمين حکمران ایشان شده بود بشوریدند ، چون اسحاق این حال خلاف أهل نفاق را بدید از میان ایشان انتقال داده به سلبيّه برفت ، و چون این خبر بعرض أمين رسید او را معزول فرمود و عبد الله بن سعيد حرشی را بجای او منصوب نمود .

عبد الله بدانسوی روی نهاد ، عافية بن سلمان نیز با او بود ، پس گروهی از وجوه حمّص را محبوس و مقتول گردانید و آتش در نواحی آنشهر بزد، مردم حمّص را تاب و توان برفت و در طلب أمان بر آمدند .

عبد الله مسئول آنجماعت را مقرون باجا بت فرمود و آنمردم چندی سکون و سکوت گرفته دیگر باره آتش هیجان در جان ایشان فروزان شد و جانب بغى وطغيان گرفتند ، عبد الله چون این جسارت را مشاهدت کرد سر از تن جمعی بر گرفت تا سرها بزیر آمد.

و در این سال محمّد أمين برادرش قاسم مؤتمن را از تمامت حکومت ها و امارتها که پدرش هارون در أعمال مملکت، شام و قنّسرین و عواصم و سرحدّات و ثغور با او تفویض کرده بود معزول گردانید و خزيمة بن خازم را بجای او در آن امور و امارات مقرّ رساخت و قاسم را فرمان کرد تا در مدينة السلام بغداد اقامت نماید .

و در این سال آغاز مکر و خدیعت و مخالفت و منافقت در میان محمّد أمين و عبد الله مأمون نمایان شد .

ص: 167

بیان ظهور مخالفت در میان محمّد أمین

و برادرش عبدالله مأمون

در تاریخ مختصر الدول غريغوريوس أبي الفرج بن هارون طبيب ملطي معروف به ابن العبّري و تاريخ طبري و کامل ابن أثیر جزري و مروج الذهب مسعودي ومرآت الجنان يافعي و تاريخ الخميس و ابن خلدون و تاریخ الخلفاء سیوطی و تاريخ أخبار الدول اسحاقي و أخبار الأول و دیگر تواریخ عربیّه و فارسیّه معتبره می نویسند :

چون هارون الرشید بدیگر سرای انتقال داد در لشکرگاه رشید با پسرش أمين بخلافت بیعت کردند و مأمون در مرو جای داشت و پس از دوازده روز از وفات هارون کار خلافت با أمين استقرار گرفت و در سال يكصد و نود و چهارم هجري فضل بن ربیع چنانکه سبقت گذارش گرفت با لشكر و مخلّفات و حرم و فرزندان هارون که ملتزم

رکابش بودند ببغداد آمد و از آن پس در کار محمّد أمين بتفکّر اندر شد ، چه از طوس که باز گشت عهود رشید را که از وی برای پسرش عبد الله مأمون مأخوذ نموده و پس از وفات رشيد نكث عهد نمود همی بخاطر بگذرانید و او را يقين افتاد که اگر أمر خلافت روزی بهره مامون گردد و فضل در قید حیات باشد بر جان و مال و عیال و أولاد او ابقاء رواندارد و از ظفر مامون جز خطر نیابد !

لاجرم نیکتر تدبير و نجات خود را در آن دید که زلال آب مصادقت و موافقت واخوّت ومصافات ما بين أمين ومأمون را بخاشاك بغی و نفاق و خصومت و عناد مکدّر ساخته باین رهگذر جان خود و کسان خود را از چنان ورطه پر خطر برهاند .

لاجرم چون رشحات نفس أمّاره در جان و عقل أمين که بسی سست نفس و ضعيف الرأي و العقل بود أثرات بخشید و او را بر خلع برادرش مأمون و برتافتن رشته ولا يتعهد را از وی و تفویض به پسر خردسالش موسی بن محمّد أمين همی بر آغالید و

ص: 168

تحریص و تشجيع نمود ، أمّا أمين را چنين رأي نبود و این عزیمت نداشت ، بلکه چنانکه از وی باز گفته اند همی خواست و فای بعهد و شرط نموده بهمانطور که پدرش هارون برای دو برادرش عبد الله مأمون و قاسم مؤتمن از وی عهد گرفته بود وفا نماید أمّا فضل بن ربیع همواره در جان ودلش خلجان می نمود و بروسوسه و تحریك می افزود و شأن و اُبَّهت مامون را در نظرش خوارمایه و صغیر می نمود و خلع او را و فواید و محاسن آن کار ناشایست را در خدمتش مستحسن ومزیّن می خواند .

چندانکه یکی روز باوی گفت: يا أميرالمؤمنين ! به دو برادرت عبدالله و قاسم چه انتظار و چشمداشت می بری ؟! چه بیعت با تو مقدّم بر بیعت این دو برادر تو بوده است و ايندو تن بعد از بیعت نمودن مردم با تو خود را داخل این أمر واحداً بعد واحدٍ نموده اند !

و فضل بن ربیع در این اندیشه خود با علي بن عیسی بن ماهان و سندي وجز ایشان که در پیشگاه خلافت تقرُّب و از مامون دهشت داشتند دستیار گردید و متّفقاً چندان در خلع مأمون وسوسه نمودند تا أمين را از رأي خود منصرف ساختند و یکباره خیال مامون را از دل وی زوال دادند و نخست کاری که در مخالفت با مامون از أمين چهر گشود و بدائی که در رأي سست او پدیدار گشت و فضل بن ربیع را رأي بر آن قرار گرفت اینکه بجميع عمّال و کارگذاران و امراء ممالك و أمصار فرمان صادر شد که بعد از آنکه در منابر بنام أمين و مامون و مؤتمن خطبه ودعا براندند بنام پسرش موسی بن أمین قرائت خطبه و دعا نمایند و اورا بولایت عهد خلافت بشناسند .

فضل بن اسحاق بن سلیمان گوید: چون خبر أمين و دعوت برای پسرش موسی و عزل قاسم بن رشید از آن أعمال و اماراتی که رشید بدو موکول داشته بود بمأمون پیوست و أمر کردن قاسم را در اقامت بشهر بغداد را بدانست ، او را معلوم افتاد که این کارها بتدبیر دیگران ظاهر شده است تامأ مون را از ولایت عهد خلع نمایند !

لاجرم رعایت حزم واقدام را از دست نگذاشت و راه ارسال مکاتیب را بدار الخلافه بغداد بر بست و نام امین را از طراز منابر و فرامین ساقط کرد .

ص: 169

و از آنطرف حسن سیرت و آداب رعیّت نوازی و ملك داری و آثار حزم و عزم مامون بنزديك و دور برسید و رافع بن ليث بن نصر بن سيّار این خبر را بشنید و رفتار و کردار و احسان مامون را نسبت برعايا و بلدانی که در تحت حکومت او بود مکشوف نمود ، تنی را بخدمت مامون بفرستاد و برای خودش أمان طلب کرد و هر ثمه در این امر مسارعت نمود و مامون اجا بت فرمود ورافع بیرون آمده بمامون پیوست .

مامون در حق او اکرام و احسان مبذول داشت و هرثمه از آن بعد در سمرقند مقیم بود و در آن زمان که هرثمة بن أعين رافع بن ليث را محاصره کرده بود ، طاهر ابن الحسين با او بود ، و چون رافع در سایه چتر أمان اندر آمد هر ثمه از مامون خواستار شد که اجازت فرماید بخدمتش گراید و چون اجازت یافت رودخانه باخ را که در اینوقت یخ بر بسته و جامد بود با لشکریان خود در سپرد ، پس مردمان او را پذیرائی و ملاقات نمودند و مامون ریاست حارسا نرا بدو بگذاشت .

و چون این اخبار گوشزد امین بر آمد جمله را در مقام انکار بر آمد و در تخریب اساس ولا يتعهد و امارت مامون بتدبير اندر شد و نخست تدبیری که نمود این بود که بعبّاس بن عبدالله بن مالك حكمران ري که از جانب مامون بود منشوری بنمود و او را فرمان داد تا از اشجار ري که بتازه نشانده و غریب و عجیب است مقداری نهال تقدیم پیشگاه خلافت نماید ! و در این امر همی خواست او را بیازماید که در اطاعت امر چونست ؟؟

عبّاس هر چه فرموده بود تقدیم کرد امّا از مامون مكتوم داشت و با ذوالریاستین نیز مکشوف نداشت ، و چون این خبر بمامون پیوست حسن بن علي ماموني را بجانب ري ما مور و ر سهمي را باوی ردیف ساخت که با مرکوب بريد بروند و عبّاس بن عبدالله را از عمل ري معزول فرمود .

از رسمي حکایت کرده اند که از مرکب خود بزیر نیامد تا هزار تن از مردم ري بر گردش فراهم شدند .

و از آنطرف محمّد امین سه تن از زعمای در گاه خود را که یکی عبّاس بن موسی

ص: 170

ابن عیسی بن محمّد بن علي ودیگر عیسی بن جعفر بن منصور ودیگر صالح صاحب مصلّی – و بقول ابن أثیر چهار تن بودند و محمّد بن عیسی بن نهیك از آنجمله است - به نزد مامون بفرستاد و هم نامۀ در صحبت ایشان بحکمران ري نگاشت که با لشكر و سلاح ظاهر باستقبال رسل أمين بیرون شود ! و همچنان أحكامی چند بوالی قومس و نیشابور و سرخس بهمين مضمون صادر کرد .

حکمران ري و سایرین فرمان أمين را اطاعت کرده در تشریف و اعزاز قدوم فرستادگان وی قصور ننمودند ، پس از آن رسولان أمين بمرو در آمدند و برای ایشان در اینوقت جمعی مردم جنگجوی با آلات و ادوات موجود بود .

از آن پس روی بمأمون آوردند و خدمتش را در یافتند و رسالت خودراكه راجع بتقديم موسی بر شخص خود مامون بود تقدیم کردند و بمامون باز نمودند که أمين پسر خود موسی را الناطق بالحقّ نام کرده و این کار را با شارت و تصويب علي بن عیسی ابن ماهان نموده و بایستی مامون نیز در خدمت أمين حاضر شود ، چه از بُعد او استيحاش دارد ! و هم با مامون گفتند که مردم خراسان با طاعت أمين اندر ند ! مامون این مسئول را مردودوممنوع شمرد .

راوي می گوید : ذو الرياستين با من گفت که عبّاس بن موسی بن عیسی بن موسی با مامون گفت : قبول این امر از برای تو أيُّها الأمير چه زیان دارد و چنانکه جدّ من عیسی بن موسی بود که از ولا يتعهد خلع شد !

و بروایت ابن أثیر چون آن رسولان ابلاغ أمر أمين را نمودند مامون با فضل بن سهل مشورت نمود ، فضل گفت: هشام پدر علي و أحمد را حاضر کن و باوی مشورت بفرمای !

مامون هشام را بخواست و آن سخن بگذاشت ، هشام گفت : از ما بولا یتعهد تو باآن پیمان بیعت گرفتند که از خراسان بیرون نشوی ! پس هروقت از خراسان بیرون شدی برای تو بر گردنهای ما بیعتی نخواهد بود، و السلام عليك يا أميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته ! و هر زمان که آهنگ مسير نمائی با دست راست خود بتو

ص: 171

می آویزم ، اگر دست راست مرا قطع کردی با دست چپ بتو در آویزم و اگر دست چپ مرا جدا نمودی با زبانم بتو می آویزم و اگر سرم را از بدن جداکنی باری آنچه بر گردن داشته و در عهده گرفته بودم أدا نموده ام !

چون مامون این سخنان را بشنید نیروی خاطرش در امتناع قبول فرمان امين بر افزود و عبّاس بن موسی فرستاده أمين را طلب کرده او را باز نمود که : مامون نه بخدمت أمين حاضر می شود و نه موسی بن أمين را بر خودش مقدّم می دارد !

در اینوقت عبّاس بن موسی سخنان مذکور را بگفت ، ذو الرياستين بروی فریاد زد و گفت : خاموش باش ! همانا جدّ تو در دست ایشان اسیر بود و حالت او غير از مامون است که در میان أخوال و شیعیانش جای دارد !

این بگفتند و از جای برخاستند و از آن پس ذوالریاستین با عبّاس بن موسی خلوت کرد و خاطرش را بکلمات گرم و نرم استمالت داد و او را از آنگونه ذکاوت عبّاس عجب افتاد و بدو گفت : آیا با این سنّ و فهم و مقام عالی که تراست بهمان خشنود میشوی که از امام بهره ور گردی و مامون در چنین حال امام خوانده شود و اورا خليفه نامند ؟! همانا سبب نامیده شدن مامون به امام این بود که چون خلعتهای أمين بدو میر سید أمين با رسولهای خود می گفت مامون را امام بخوانند !

در این زمان عبّاس بن موسی در جواب ذي الرياستين گفت : شما خودتان این نام را بر وی نهادید ! ذوالرياستين گفت : امام و پیشوای مسجد و قبیله را هم امام گویند ، اگر شما بصدق و وفاق کار کردید بشما ضرر نمیرساند و اگر بغدر و کید رفتار نموديد البتّه ضرر یابید !

پس از آن با عبّاس وعده نهاد و گفت : ولایت موسم راکه هیچ ولایتی از آن أشرف و برتر نیست برای تو ذخیره کرده ام و هم از أعمال و ولايات مصر هر کدام را | بخواهی با تو گذارم ! و عبّاس از جای بر نخاست تا ذوالریاستین از وی بخلافت بیعت گرفت ، ازین روی چون بازگشت از أخبار دار الخلافه بایشان می نگاشت و صوابدید خود را بآنها باز می نمود .

ص: 172

علي بن یحیی سرخسی میگوید : عبّاس بن موسی در آن هنگام که بجانب مرو رهسپار بود بمن بر گذشت ، من در خدمت او از أوصاف حمیده و سیر سعیده مامون و حسن تدبير ذو الرياستين حديث ميراندم و از احتمال او باز می نمودم وعبّاس از من پذیرفتار نمی شد أمّا چون بعد از ملاقات مامون و ذوالریاستین از مرو بجانب بغداد مراجعت می نمود بر من بگذشت گفتم : بفرمای چگونه بافتی ؟ گفت : صفات حسنه و تدابير وافيه ذي الرياستين بيشتر از آنست که با من گفتی ! گفتم : با امام یعنی مامون مسافجه نمودی ؟ گفت : آری ! گفتم : این دست خود را که بر سر مامون و دست او رسیده است بر سر من مسح كن ! و ازین پس بروایت طبري نیز باین خبر اشارت می شود .

بیان بازگشتن فرستادگان امين

از خدمت مأمون و باز نمودن امتناع مأمون را بخدمت أمين

چون عبّاس بن موسی و سایر فرستادگان أمين با عدم نيل بمقصود از مرو بار بر بستند و جانب بغداد راه نوشتند و بخدمت أمين رسیدند و امتناع مامون وعدم قبول او را بعرض رسانیدند فضل بن ربیع و علي بن عيسى بن ماهان که هر دو تن نكث عهد کرده و از استیلای مامون بر جان خود ترسان بودند فرصت یافته در خدمت أمين إلحاح بسیار کردند که برای فرزندش موسی بن أمين بيعت ستاند و مامون را از ولایت عهد خلع فرماید و اموال فراوان بفضل بن ربیع تسلیم نماید تا در کار بیعت موسی بمصرف برساند و موسی را الناطق بالحق نامید .

و هم علي بن عيسی او را انگیزش همی داد و أمين امارت عراق را بدو گذاشت و نخست کسی که برای موسی بن أمين از وی بیعت بخلافت گرفتند بُشر بن سُميدع أزدي بود که والی بر بلدی بود و برای موسی از مردمان بیعت ستاند و از آن پس امير مکّه معظّمه و امیر مدینه طيبه از قلیلی از خواص مردمان أخذ بیعت کردند .

ص: 173

چنان بود که امین نامۀ بمامون نوشته و امر کرده بود که پارۀ از شهرهای خراسان را با أمين گذارد و از جانب أمين صاحب البریدی باشد که از اخبار آنجا با مین مکاتبه کند ؛ و هدایای نفیسه کثیره برای مامون بفرستاد .

مامون در این کار با خواص و قوّاد خود استشاره نمود ، ایشان گفتند : قبول این شرّ را بر گردن بگير و أمين را اجابت کن تا بشرّی از این عظیم تر مبتلا نشوند !

از میانه حسن بن سهل گفت : هیچ دانسته اید که امین در طلب چیزی بر آمده است که در آنش حقّی و بهرۀ نیست ؟! گفتند : آری ؛ و این احتمال برای اینست که اگر او را مانع شویم دچار ضرر می شویم !

گفت : پس این سخن بر خلاف قول حکمای دانشمند است که فرموده اند : « استصليح عاقبة أمرك باحتمال ماعرض من مكروهٍ في يومك ولا تلتمس هدنة يومك بأخطار أدخلته على نفسك في غدك » باحتمال اینکه چیزی ترا عارض شود که برای امروزت مکروه افتد در طلب صلاح آخر کار و پایان امر خود بر آی لكن هدنه و صلح امروز خود را بگمان اخطاری که بر نفس خود در فردای خودت داخل می کنی ملتمس مشو ! کنایت از اینکه باحتمالی که شاید ضرری ازین پس روی نماید نبایستی با لفعل متحمِّل شرّی گردید .

مامون با ذوالریاستین گفت : تو چه گوئی ؟ گفت: أسعدك الله ! هیچ ایمن از آن هستی که امین همی خواهد از زور تو بر زورش بیفزاید تا بر تو فيروز شود ؟ هرگز نمیتوان ایمن بود ! بلکه سخن هما نست که حکمای روزگار گفته اند : حملی از ثقل و سنگینی باید نمود تا بصلاح پایان کار امیدوار گردید .

مامون فرمود : « با ثبار دعة العاجل صائر إلى فساد العاقبة » هر کاری که بعجلت و شتاب بگذرد و بحزم وعقل نگذرد پایانش را فسادافتد و دنیا و آخرت را تباه سازد ! لاجرم مامون در اجابت مسئول أمين امتناع ورزید .

و فضل بن ربیع فرمان کرد که نام عبد الله هامون و قاسم مؤتمن را در هیچیک از منابر و خطب بر زبان نگذرانند و در کار مامون و تباهی او و فساد امرش اندیشه

ص: 174

همی نمود و مکاتیب عدیده با یکی حاجبان بيت الله الحرام که او را محمّد بن عبدالله بن عثمان بن طلحه می نامیدند بمكّه معظّمه بفرستاد تا آندومکتوب مذکور را که هارون الرشید نگارش داده و هر دو را در رعایت حق عبدالله مامون بر محمّد أمين رقم كرده و در کعبه بیاویخته بود بیاورد ، ناچار هردو مکتوب را بیاوردند و خدّام و حجبه بیت الله الحرام را قدرت تنفُّس نبود چه بر جان خود ترسان بودند و پارۀ که سخنی کردند اعتنائی بر آنها نرفت ، و چون آندو نامه را بخدمت محمّد أمين بیاوردند هردو را بگرفت و جایزۀ بزرگ بدو بداد و هر دو را درهم درید و بسوزید .

در طبري مذکور است که محمّد أمين از آن پیش که مخالفتش با مامون جانب ظهور بگیرد مکتوبی بمامون نوشت که بعضی از شهرهای خراسان را به أمين گذارد و نام آن أمصار را یاد کرده بود تا از جانب أمين تقرير عمّال و حكّام بآنشهرها بشود و نیز رضا بدهد که أمين مردی را از جانب خودش بدانسوی روانه نماید تا متولّی امر برید بگردد و اخبار آنسامان را بخدمت أمين برنگارد .

چون نامه أمين بمأمون رسید بروی گران گردید و سخت افتاد و فضل بن سهل و برادرش حسن را احضار کرده در این باب مشورت نمود .

فضل گفت : این امری خطر ناک میباشد و ترا از اهل بیت خودت و کسان خودت بطانه هستند و بمشاورت مؤانست دارند و بدون حضور ایشان قطع وفيصل امر موجب وحشت و ظهور قلّت اطمینان و ثقه میباشد ، بایستی امیر در این امر نظری دوربین بکار بندد !

و حسن بن سهل گفت : گفته اند : « شاور في طلب الرّأي من تثق بنصيحته و تألّف العدوّ فيما لا اكتنام له بمشاورته » چون در طلب رأي رزین و اندیشه استوار باشی با آنکس که بنصيحت و خیرخواهی و مودّت و خردمندیش وثوق داری مشاورت فرمای و برعکس این تدبیری بساز که دشمن را بمشورت و کنکاش کسی مالوف سازی که بعقل و دانش و موافقت و امانتش اعتنائی نباشد !

چون مامون این جواب را بشنید جماعتی از خواص رؤساء و أعلام أعيان را

ص: 175

حاضر کرده مكتوب أمين را برایشان بخواند .

جملگی گفتند : أيُّها الأمير ! همانا در محضر جمعی با ما بمشورت سخن افکندی « فاجعل لبديهتنا حظّاً من الرويّة » پس مهلتی بما بگذار تا نيك بیندیشیم و رأي خود را عرضه داریم ! مامون گفت : معنى حزم وعقل همين است ! و سه روز بایشان مهلت داد .

چون پس از آنمدّت در خدمتش حاضر شدند یکی از آنجماعت گفت : أيُّها الأمير! قد حملت على كرهين و لستُ أرى خطأً مدافعة مكروه أوَّ لهما مخافة مكروه آخرهما » ترا بر قبول دو کار مکروه حمل کرده اند ومن خطا نمی دانم مدافعه بمكروهی که اوّل آندومکروه است از خوف مكروهی دیگر !

و تنی دیگر که از مشاهیر بود گفت: « أيُّها الأمير! أسعدك الله ، إذا كان الأمر مخطراً فإ عطاؤك من نازعك طرفاً من بُغيته أمثل من أن تصير بالمنع إلى مكاشفته » چون امری، خطرناك در نظر آید اگر با دشمن و آنکس که با تو از طریق منازعت برمیآید يك مقداری از آنچه مطلوب اوست بدو بازدهی شایسته تر از آنست که از وی ممنوع داری و باين سبب خصومت وعداوت پوشیده اورا از پرده بیرون آوری !

دیگری گفت: گفته اند : « إذا كان علم الأمور مغيّباً عنك فخُذ ما أمكنك من هديّة يومك فانّك لا تأمن أن يكون فساد يومك راجعاً بفساد غدك » چون باطن امور بر تو پوشیده باشد و ندانی سرانجام بكجا خواهد کشید هرچه توانی از بهره امروز خودت بستان و پیشامد امروز را از کف مگذار ، چه تو از آن ایمن نیستی که فساد امروز تو بفساد فردای تو راجع شود !

و دیگری گفت: « لائن خفت للبذل عاقبة إنَّ أشدَّ منها لما يبعث ألّا تأمن الفرقة » اگر از بذل نمودن بر عاقبت امر بیمناکی همانا شدید تر و سخت تر از آن اینست که چون نفرستی از فرقت و پراکندگی جماعت ایمن نیستی !

و تنی دیگر زبان برگشود و گفت : « لاأرىٰ مفارقة منزلة سلامة فلعّلي اُعطى معها العافية » من هرگز روا نمیدارم کسی از منزل و مقام سالم و سلامت خود مفارقت

ص: 176

جوید و در دل گوید : شاید در عوض بمقام عافیت نائل شوم !

حسن بن سهل زبان بگردش در آورد و گفت : همانا در دوراندیشی و تحصیل رأي صواب لازمه جدّ و جهد خود را ظاهر ساختید و حق خود را واجب و ثابت گردانیدید اگر چه رأى من با آراء شما مخالفت دارد !

مامون گفت : چون چنين است بایستی با ایشان مناظرت نمائی ! حسن گفت: این اجتماع برای این کار نیست ! آنگاه حسن روی با حاضران آورده گفت : آیا بر شما مكشوف افتاده است که محمّد أمين از حق خود تجاوز کرده و در طلب چیزی بر آمده است که حقّ او نیست ؟ گفتند : آری ! و چون از ضرری که از منع نمودن أمين داریم در اندیشه و بیم هستیم ؛ ازین روی احتمال این ضرر را تصویب می نمائیم !

حسن گفت : آیا وثوق دارید که بعد از آنکه مامون آن بلاد را به امین گذاشت و مسئول اورا اجابت نمود أمين در طمع دیگر نیفتد و چیزهای دیگر طلب نکند و از آن حد تجاوز ننماید ؟! گفتند : چنين وثوقی نداریم و تواند بود که يك حالت صفا و سلامتی پیش آید که سوای آن باشد که بر آن بيمناك و بروزش را متوقِّع میباشیم !

گفت : آیا چنان می بینید که اگر بعد از آنکه بمقصود خود رسید و آنچه خواست گرفت از آن پس بواسطه این مبذول داشتن سستی در عقیدت و نفس و طلب او حاصل می شود ؟! گفتند : اگر چنین کند ما بدستياري همين همراهی که با وی کرده ایم در عاقبت امر با او بمدافعت می پردازیم !

حسن گفت : این سخن و رأي شما بر خلاف آنست که حكما گفته اند ! و آن كلمات حكماراکه سابقاً مذکور شد بر زبان آورد .

مامون گفت : ای فضل ! تو در این اختلافاتی که در میان ایشان افتاده است چه می گوئی ؟ گفت : أيّها الأمير ! أسعدك الله ! آیا می توان از امین ایمن بود که فردا بقوّت خودت بمخالفت تو برنخیزد و آیا مرد خردمند هرگز رضا میدهد که نقد را با مید نسیه از دست بدهد ؟! بلکه حكما میگویند : احتمال ثقل و سنگینی ومكاره وقتی جایز است که به اصلاح عواقب امور یقین نمایند .

ص: 177

مامون گفت : بلكه در شتابزدگی و عجلت در امور مفاسد دنیا و آخرت روی مینماید ! اینوقت حاضران گفتند : ما چندانکه استطاعت داشتیم در اظهار رأي و عقاید و صلاحدید سخن کردیم خداوند أمير را مؤيّد بتوفيق فرماید ! چون سخن بدینجا رسید مامون در خلاف أمر أمين يكجهت گردید .

بیان آغاز مکاتبات و مراسلات

ما بين مأمون بن الرشید و برادرش أمين

مامون روی با فضل آورد و گفت : مکتوبی به أمین در قلم آور ! و او نوشت :

« قد بلغني كتاب أمير المؤمنين يسأل التجاني عن مواضع سمّاها ممّا أثبته الرشید في العقد و جعل أمره إلىَّ وما أمر رآه أمير المؤمنين أحد يجاوز أكثره غير أنَّ الّذي جعل إلىَّ الطرف الّذي أنا به لاظنين في النظر لعامّته ولا جاهل بما أسند إليَّ من أمره ولو لم يكن ذلك مثبتاً بالعهود والمواثيق المأخوذة ثمَّ كنتُ على الحال الّتي أنا عليها من إشراف عدوّ مخوف الشوكة و عامّة لاتتألّف عن هضمها و أجنادٍ لا يستتبع طاعتها إلّا بالأموال و طرف من الأفضال لكان في نظر أمير المؤمنين لعامّته و ما يحبُّ من لمِّ أطرافه ما يوجب عليه أن يقسم له كثيراً من عنايته و أن يستصلحه بذل كثير من ماله فكيف بمسألة ما أوجبه الحقُّ وكَّدته مأخوذة العهد ، و إنّي لأعلم أنَّ أميرالمؤمنين لو علم من الحال ما علمتُ لم يطلع ما كتب بمسألته إلىَّ، ثمُّ على ثقةٍ من القبول بعد البيان ، إن شاء الله » .

مكتوب أمير المؤمنين بمن رسید ، خواستار شده بود که ولایتي چند راکه نام برده و رشید در زندگی خود و تقرير ولا يتعهد و تقسيم ولايات ممالک محروسه بمن واگذار و در حکومت من ثابت و بر قرار داشته بود دست بدارم و بدو گذارم و البتّه آنچه أميرالمؤمنین فرموده بلکه از آن فزونتر هم باشد هیچکس را مقام طفره و تعلّل نیست و اطاعت أمرش لازم است ، لكن این ولایات وحدودی را که رشید در امارت

ص: 178

من گذاشته انفصالش موجب اضمحلال قواعد مملکت و نظم حدود ایالت است ، و در این تقریر از روی عدم علم و وجود جهل نبوده است و نیز نمی توان گمان برد که أمير المؤمنين در آنچه خواسته و در امر خود بمن اسناد داده با آن نظر عالی عمومی که او راست جاهل و بی خبر بوده است !

و اگر تقسیم این ایالات و تنویض این امارات بعقود و مواثيق و عهود مأخوذه هم مأخوذ نبودی و من با این حالی که اکنون بر آن اندرم و دشمنهای قوی چنگال با پر و بال که شوکت و شدّت ایشان موجب وحشت ، و سایر مردم این نواحی و لشكر این حدود که جز به بذل أموال و أتسام أفضال و نظايف ألطاف و طرایف أعطاف در چنبر اطاعت و حیِّز انقیاد بیرون نیایند ، شایسته نظر دور بین ورأي رزین و مردمداری وحفظ حوزه ملك و رعیّت نوازی أميرالمؤمنین این بود که نظر عنایت بر گشايد وألطافش را شاملتر فرماید و از بذل اموال خاصه خود نیز دریغ نکند و اصلاح این امور را خواهنده شود ، تا چه رسد باینکه خواستار چیزی شود که رعایت حقش بروی واجب و تو کید عهدش بر وی لازم است !

و من نيك میدانم که اگر أميرالمؤمنين باطن احوال این سامان را چنانکه من میدانم بداند هرگز اینگونه مکاتیب ومسائلت را تجویز نمی فرماید ! هم اکنون کمال وثوق را دارا هستم که بعد از آنکه این مطالب در حضرتش مبیّن گشت انشاء الله تعالی مقبول و پسندیده شمارد.

آنالش و چنان بود که مامون مأموری مخصوص بنگاهبانی و کشیك سرحدات خراسان بفرستاده و مقرّر فرموده بود ، ازین روی هیچکس را آن قدرت نبود که از عراق برسالت بگذرد جز آنکه خود را از سان و تصدیق چند تن از موثّقين بگذراند و هم بر وی بینا بودند و او را مجال اینکه کسب خبری یا تأثير اثری نماید نمی دادند وهیچکس را خواه از روی امید یا بیم فرصت متابعتش نمی گذاشتند و هیچکس نمی توانست تبلیغ نامه یا پیامی نماید یادیگری با او این اندیشه فرو گذارد !

ازین روی مردم خراسان را نمی توانستند از روی رغبت یا رهبت بيمناك يا

ص: 179

امیدوار سازند یا ایشان را بر منوال خلافی یا جدائی از تحت امارت مامون بازدارند و همچنین در گذرگاه هر طریقی از طرق آن صفحات جماعتی هوشمند زيرك أمین بصیر را برای حراست و پاس مقرّر ساخته بود که هیچکس نمی توانست بأن اراضی اندر شود و بر ایشان عبور دهد مگر کسی که در کارش اطمینان داشتند و خط جوازش میدادند که اگر خواهد بمنزل و مآب خود باز آید یا سوداگری که در تمامت احوال و دیانتش مطمئن بودند. وهمچنین منع می نمودند تا کسی در هیئت و زي أبناء سبيل و مسافر محض قطع طريق و نفذ متاجر و وغول در بلدان و امصار عبور و مرور نماید و بعلاوه مکاتیب و مراسلات را تفتیش کامل میکردند .

و چنان بود که نخست مرّه جمعی از جانب امین مقرّر شدند که نزد مامون بروند و با مامون در آنچه در خواست کرده بودند _که بآنچه رشید در تحت امارت وی بنهاده امین از وی مطالبه نکند و او را بر عمل خود باقی گذارد و چیزی نکاهد _ مناظرت کنند و او را از آن مسألت ممنوع دارند !

در باطن نیز ایشان مأمور بودند که باطن مامون را مکشوف دارند تا آنچه در جواب گوید ایشان بشنوند و بنگرند تا آنچه در جواب گویند حجّتی باشد که اقامه کرده باشند یا وسیله و ذریعۀ در ملتمس گردد !

و چون آنجماعت از بغداد راه بر گرفتند و بحدّ ري رسیدند نگران شدند که در حسن تدبیر و کمال تفتیش فروگذاشت نکرده اند و راهی برای کسی باقی نگذاشته کشیکچیان از أطراف وجوانب برایشان احاطه کردند و چنان نگران شدند که ایشان را مجال إخبار یا استخبار نماند و در ساعت خبر ایشان و مکان وصول ایشانرا بخدمت مامون بنوشتند .

از جانب مامون فرمان رسید که ایشانرا بخدمت وی حمل نمایند و چنان محروس و ممنوع باشند که نه از کسی خبر با یشان برسد و نه ایشان بتوانند خبری از ایشان بدانند با اینکه مأموریّت ایشان از جانب أمین بیشتر برای آن بود که خبرها در میان عامّه مردمان پهن سازند و حجّت مفارقت را اظهار نمایند و مردمان باقوّت

ص: 180

و قدرت را بنیروی بذل اموال و نوید امارت وحکومت ولایات بزرگ و تقریر اقطاع و مرسومات و منازل عاليه بمخالفت مامون بخوانند ، امّا نظام کار مامون و حراست حرّاس را چنان استوار یافتند که بهيچيك از مقاصد خود راه نیافتند تا گاهی که محروساً ممنوعاً محسوباً بدربار مامون رسیدند و مکتوبی که از جانب امین بمامون رقم شده بود بر این مضمون بود :

أمّا بعد ، فانَّ أمير المؤمنين الرشيد و إن كان أفردك بالطرف وضمَّ ما ضمَّ إليك من كور الجبل تأييداً لأمرك و تحصيناً لطرفك فانَّ ذلك لا يوجب لك فضلة المال كفايتك و قد كان هذا الطرف و خراجه كافياً لحدثه ثمَّ تتجاوز بعد الكفاية إلى ما يفضل من ردِّه وقد ضمَّ لك إلى الطرف كوراً من اُمّهات كور الأموال لاحاجة لك فيها فالحقُ فيها أن تكون مردودة في أهلها و مواضع حقِّها !

فكتبتُ إليك أسألك ردَّ تلك الكور إلى ماكانت عليه من حالها ليكون فضول ردِّها مصروفة إلى مواضعها و أن تأذن لقائمٍ بالخبر يكون بحضرتك يؤدِّي إلينا علم ما نعنى به من خبر طرفك فكتبتَ تلظُّ دون ذلك بما أن تمَّ أمرك عليه صيّرنا الحقُّ إلى مطالبتك ، فاثنِ عن همِّك أثنِ عن مطالبتك إن شاء الله .

همانا اگر چند أمير المؤمنين رشيد ترا بيك قطعه مملکت و امارت يك صوب کشور پهناور اختصاص داد و از شهرهای جبل نیز برای تأییدکار و استواري امر امارت تو بتو مضموم ساخت ، أمّا اين تقرير وکردار موجب آن نمیشود که تو افزون از آنچه ترا كافي است طالب باشی و حال اینکه سایر شهرها و حدودی که در زیر درفش فرمانفرمائی تو است برای هر گونه حادثه و اتِّفاقی که روی نماید کفایت مینماید ، أمِا تو بآن قناعت نکردی و ببلاد وخراجی که افزون از مقدار حاجت تو است چنگ در افکندی ! و شایسته چنان بود که این ایالات به اهل خودش و مواقع خودش بازگشت گيرد .

ت لاجرم من بتومكتوب نمودم و خواستار شدم که این شهرها را بحال خود بگذاری و از قید امارت خود مجزّا بدانی تا منال و خراج آنها بمواضع لايقه خودش بمصرف

ص: 181

برسد و در آنجا از جانب ما اخبار لازمه را از تو و دیگران بعرض ما برسانند ، أمّا در جواب جز این نوشتی و بیرون از آنچه باید حراست و حیازت خواستی ! هم اکنون کار با طاعت بگذران تا مانیز انشاءالله تعالی از این مطالبت متارکت جوئيم .

چون این نامه بمأمون رسید در جواب أمين باينصورت بر نگاشت :

أمّا بعد ، فقد بلغني كتاب أمير المؤمنين ولم يكتب فيما جهل فأكشف له عن وجهه ولم يسأل مالاً يوجبه حقُّ فليُلز مني الحجّة بترك إجابته ، و إنّما يتجاوز المناظران منزلة النَّصفة ما ضاقت النصفة عن أهلها ، فمتى تجاوز و هي موجودة الوسع ولم يكن تجاوزها إلّا عن نقضها و احتمال ما في تركها ، فلا تبعثني يا ابن أبي على مخالفتك وأنا مُذعنٌ بطاعتك و لا على قطيعتك و أنا على إيثار ما تحبُّ من صلتك ، و ارض ممّا حكم به الحقُّ في أمرك أكن بالمكان الذي أنزلني به الحقُّ فيما بيني وبينك ، والسلام .

بعد از حمد خدا و درود مصطفى ، همانا ن-امه أمير المؤمنين رسيد هیچ ندانم از چه روی در آنچه در خدمتش معلوم نیست و بر آن جاهل است چیزی می نگارد که من بناچار بایست پرده از آن بر کشم و از چه روی در طلب آنچه حق او نیست بر میآیدکه من بناجار و از جهت برهان صحيح بترك اجابتش مبادرت نمایم (1) وحال اینکه وقتی این کارها لازم و تخطّی از انصاف و اقتصاد واجب میشود که میدان نصفت و عدل تنگ گردد ، أمّا چون نه چنین باشد و شخص مجبور و ناچار نباشد و تجاوز حد جز بواسطه نقض عهد و نقصان وی حدیث نکند پس این اقدام از چیست ؟

ای پسر پدر من ! تو خود مرا بر مخالفت خود از چه انگیزش دهی با اینکه من تاکنون باطاعت أمر و نهی تو اذعان دارم ، و از چه میخواهی رشته اخوّت و اتّحاد و وداد و رحیم را پاره کنی و حال اینکه من صله و یگانگی ترا و آنچه را که تو دوست میداری بر میگزینم ؟ تو بآنچه امر حق در کار تو حکم میکند رضا بده تا من

ص: 182


1- بلکه : در موضوعی با من مكاتبه نموده است که بحقیقت آن جاهل باشد تا من پرده از چهر حقیقت برگشایم و نه چیزی را از من میطلبد که حق اوست تا در صورت ترك اجابت حجت او برمن تمام باشد ...

نیز بآنچه حق من و امر بحق است تن در دهم ، و ، و السلام .

چون مامون جواب این نامه را بر نگاشت فرستادگان امین را احضار کرد و فرمود : در جواب مكتوب أمير المؤمنين آنچه بایستی بر نگاشتم شما پاسخ نامه اش را برسانید و او را بیاگاهانید که من همواره در اطاعت فرمان او هستم و هرگز از امرش بیرون نشوم تا زمانیکه خود او مرا بترك طاعت او که بر من واجب است یا بمخالفتش مضطرّ و ناچار نگرداند ! و شما آنچه گفتم همان را برسانید و در ادای آن نیکو کار کنید و بدانگونه که ابلاغ پیغام اوراکه مخالف بامكتوبش بمن نمودید ننمائید !

پس فرستادگان را با نعام واحسان برخوردار و بمعاودت اجازت داد ، فرستادگان جانب راه گرفتند و در این آمدن و رفتن برای خودشان اثبات حجّتی یا تحصیل خبری که بتوانند بامين برسانند حاصل نکردند و در حال مامون جز حالت جدّ بیرون از هذل و منع نمودن ایشان را از آنچه در گمان خودشان ذیحق میدانستند هیچ نیافتند .

و چون جواب نامه أمين از مامون بازرسید رشته امیدش از وی پاره شد و از آنگونه جواب مامون و ردّ مأمول أمين سخت خشمگین گردید و در این حال چنانکه اشارت رفت فرمان کرد تا نام مامون را در خطبه منابر از زبان و بنان بیفکندند و بدعا و ثنای او وو لایت عهدش سخن نکردند .

باید و نیز دیگر باره این نامه را بمامون بر نگاشت :

« أمّا بعد ، فقد بلغني كتابك عامطاً (1) لنعمة الله عليك فيما مكّن لك من ظلّها متعرِّضاً لحراق نارٍ لا قبل لك بها ، و لحطُّك عن الطاعة كان أودع ! و إن كان قد تقدَّم منّي متقدِّم فليس بخارج من مواضع نفعك إذكان راجعاً على العامّة من رعيَّتك و أكثر من ذلك ما يمكن لك من منزلة السلامة و يُثبت لك من حال الهدنة ، فأعلِمني رأيك أعمل عليه إن شاء الله » :

نامه تو بمن رسید ، مکشوف افتاد که سپاس نعمت خداوند را در صدد أساس

ص: 183


1- غمط نعمة الله : یعنی شکر و سپاس الهی را نگذاشت و گاهی با عين مهمله گفته میشود: عمط يعمط عامط .

نیستی و آن دولت و امارت و آسایش در ظلّ رحمت الهی را قدرومنزلت نمیگذاری و همی خواهی بدون اینکه علّتی داشته یا در آن ذیحق باشی آتش فساد و عناد و خصومت و محاربت را انگیزش دهی ، و اگر سر از طاعت برکشی شایسته تر از آنست که سپاس نعمت نگذاری و حال اینکه هرگونه عنوانی تاکنون از من با تو روی داده است از جهات سودمندي تو بیرون نبوده و متضمِّن خير عموم رعیِت تو بوده است ، و از این برتر اینست که برای تو ممکنست که راه سلامت وکوچه عافیت را از دست ندهی وصلح وصفارا پیشه نمائی ! هم اکنون بهر چه رأي تو قرار ميگيرد مرا بیاگاهان تا بر آن بخواست خدای رفتار نمایم .

طبري گويد : سهل بن هارون از حسن بن سهل حکایت کند که مامون با ذوالریاستین گفت : همانا فرزندان و کسان من و آن اموالی را که رشید برای من مخصوص گردانید بجمله در حضور محمّد أمين و در میزان صدهزار بار هزار است و اینک من بآن نيازمندم و چنگ او اندر است ؛ در این باب چه می بینی ؟! و این سخن را مکرّر با او باز گفت.

ذوالریاستین عرض کرد : أيُّها الامير ! ترا باين فضله اموالت حاجت و به بودن أهل و عیالت در سرایت و پیشگاهت نیاز است و اگر در این باب از روی عزیمت کتابتی به امین کنی و او ترا از مقصود ممنوع دارد پایان این کار بآنجا انجرار گیردکه عهد او را خلع نمائی ! و اگر چنین کنی بناچار بایستی اگر چه مکروه شماری با وی بمحاربت پردازی ، ومن ناگوار می شمارم که بدایت محاربت و شروع در فرقت از جانب تو باشد .

بهتر اینست مکتوبی در عنوان طلب خودت و آمدن اهل و کسانت که هم راهی برای منع او نیست بدو کنی که اگر او از در منع در آید نکث عهد ترا کرده است ! اگر پذیرفتار شد و اموال وکسان ترا بتو فرستاد این خود نعمت و عافیتی است و اگر قبول ننمود باری تو خود برای خویشتن آتش حرب را افروختن نداده باشی !

پس بدینگونه از طرف مامون مکتوبی به امین در قلم آوردند :

ص: 184

أمّا بعد ، فانَّ نظر أمير المؤمنين للعامّة نظر من لا يقتصر عنه على إعطاء النصفة من نفسه يتجاوزها إليهم ببرّه وصلته ، وإن كان ذلك رأيه في عامّته فأحرى أن يكون على مجاوزة ذلك بصنوه وقسيم نسبه !

فقد تعلم يا أمير المؤمنين حالاً أنا عليها ، من ثغور حللت بين لهواتها و أجناد لاتزال موقنة بنشر غيِّها و بنكث آرائها و قلة الخرج قبلي و الأهل و الولد و المال قبل أمير المؤمنين ، وما للأهل - وإن كانوا في كفاية من برِّ أمير المؤمنين فكان لهم والداً - بُدُّ من الإشراف و النزوع إلى كنفي ؛ وما لي بالمال من القوَّة والظهير على لمّ الشعث بحضرتي !

و قد وجَّهتُ احمل العيال و حمل ذلك الم-ال ، فرأي أمير المؤمنين في إجازة فلان إلى الرفّة في حمل ذلك المال و الأمر بمعونته عليه غير مخرج له فيه إلى ضيقة تفع بمخالفته أو حامل له على رأي يكون على غير موافقة ، والسلام .

مقام و منزلت رفيع أمير المؤمنين و نظر عدل او بایستی همان را که برای خود خواهد براي عموم مردم بخواهد و نظر برّ و احسان و اکرام و انعام و دست جود و بذل ب-ا صغير وكبير بگشاید و هيچيك را محروم نگرداند ، و چون حال او با عموم اهالی مملکت چنین باشد البته با آنکس که با وی از يك رگ و ریشه و ساق و برگ و بار و رحیم است شایسته تر است !

يا أمير المؤمنين ! همانا میدانی که من اکنون در این سرحدات و ثغور وولايات غربت و دور در زمینی فتنه خیز و مردمی شر انگیز و لشکری خونریز بچه بچه حال و آمیز هستم !

همیشه مترصِّد ظهور سرکشی ها و فسادها و تباهکاریها و نکث را یها و عهدها نشسته ام ، کثرت خرج و قلّت خرج و مهجوري از وطن بامن است و کسان و فرزندان و اموال من در حیطه تصرُّف در خدمت أمير المؤمنين است .

هر چند کسان و اهل و بستگان من در ظلّ رأفت و پرتو عنايت أمير المؤمنين بکمال آسایش و آرامش اندرند و أمير المؤمنين چون والدي مهربان ایشان را در سایه

ص: 185

عطوفت و احسان می سپارد ، أمّا ناچار بایستی با من باشند ، و نیز اموال و بضاعت من که از من دور باشد چون مرا برای اصلاح امور حاجتمندي افتد چه سود بخشد ؟

هم اکنون از پیشگاه أمير المؤمنين خواستارم که اجازت فرماید بتوسّط آنکس که فرستاده ام اهل و عیال و مال و أثقال مرا از رقّه حمل کرده بدین سامان آورند و صورتی پیش نیاید که بمخالفت وعدم موافقت ناچار سازد ، والسلام .

چون این مکتوب را محمّد أمين قرائت نمود در جواب نوشت :

أمّا بعد ، فقد بلغنى كتابك بما ذكرتَ ممّا عليه رأي أمير المؤمنين في عامّته فضلاً عمّا يجب من حقٍّ لذي حرمته و خليط نفسه ومحلّك بين لهوات ثغور وحاجتك لمحلّك بينها إلى فضلة المال لتأييد أمرك ، و المال الّذي سُمِّي لك من مال الله و توجیهک من وجَّهت فيحمله وحمل أهلك من قبل أمير المؤمنين .

و لعمري ما ينكر أمير المؤمنين رأياً هو عليه ممّاذكرت لعامّته و ما يوجب عليه من لحوق أقربيه و عامّته و به إلى ذلك المال الّذي ذكرت حاجة في تحصين اُمور المسلمين فكان أولى به إجراؤه منه على فرائضه و ردِّه على فرائضه و ردِّه على مواضع حقِّه ، وليس بخارج من نفعك ما عاد بنفع العامّة من رعيَّتك .

و أمّا ما ذكرت من حمل أهلك فانَّ رأي أمير المؤمنين تولّي أمرهم و إن كنت بالمكان الذي أنت به من حقِّ القرابة ، ولم أرَ من حملهم على سفرهم مثل الّذي رأيت من تعريضهم بالسفر للتشتُّت ، و إن أرَ ذلك من قبلي اُوجِّههم إليك مع النفقة من رسلي إن شاءالله ، والسلام .

مكتوب تو بمن رسید و از تكاليف أمير المؤمنين در پاس رعایت رعيّت خصوصاً ذوي القرابه و ابتلاآت خودت و فرستادن عيال و أولادت واموالت را برای تأیید امور

امارت و ایالت شرح داده بودی .

سوگند بجان خودم ! أمير المؤمنين منكر هيچيك ازاین مسائل و مقامات نیست و این مالی را که اسم بردهای مال الله و خاصه بیت المال مسلمانان است تا در امور ایشان بخرج آيد ، و البته أمير المؤمنين در صرف کردن این مال در این طرق وموارد

ص: 186

از دیگران أولويّت دارد وسود تو نیز در نفع عموم رعیّت تو است .

و أمّا در فرستادن أهل تو ، همانا أمير المؤمنين را عقیدت بر آن است که خود متكفِّل حال ایشان باشد و رعایت اخوّت و نزدیکی ترا منظور بدارد و ایشان را در معرض تفرقه و مشقّات سفر نیفکند تا گاهی که تهیّه کار ایشان و کسیکه حامل ایشان بشود بدرستی و صحّت ببیند با موثّقين و با نفقه و احتشام بخواست خدا بنزد تو روانه دارد ، والسلام .

چون این نامه بمامون رسید و فحوای آنرا بدید و بدانست گفت : از هر دری بیرون آمده است جز اینکه نمیخواهد حقّ ما را ادا نمايد ، و در این ممانعتی که از پرداختن أموال و فرستادن أهل و عیال می نماید همی خواهد از قوّت ما بکاهد و بر نیروی خود بیفزاید و در هنگام فرصت بمخالفت ما اندر آید !

ذوالریاستین گفت : آیا معلوم نبود و نیست که دفع رشید این مال را به امین برای جمع آن و قبض نمودن أمين آن مال را در نظر عموم با اینکه یکنفر قينيّه كنيزك نوازنده حراستش را مینماید فهولايتنزَّع إليها (1) هم اکنون تو تمام طرق را بر وی تنگ مگردان چندانکه جريرت او ترا بمكاشفت مخالفت با او ناچار بسازد ، رأي اینست که عروة الوثقاى اتِّحاد و وفاق را باید محکم داشت و رشته مخالفت و مفارقت را بر هم گسیخت أمّا اگر أمين برخلاف این برود بدایت از اوست ، بر تعر ُّض او ایراد نمایند و امساك ترا تمجیدكنند !

بالجمله ، مامون و فضل بدانستند که با این مکتوب و پیشنهادی که أمین نموده است احداث حادثه را در نظر دارد که مامون بعلم آن و استحضار از أخبار آن حدود محتاج است و ببایست یکی از موثّقين اصحاب خودرا مباشرت این امر بدهد و نیز مکشوف است که بعد از آنکه امین در صدد مخالفت با مامون بر آید جز آنکه با رجالی که دارای نباهت و مقدار ومنزلت از متابعان و سابقين رجال هستند دستیار نمیشود .

ص: 187


1- یعنی : پس أمين بجانب آن کنیز و خلع ید او شتاب نخواهد کرد .

رأي مقرون بصواب اينست که از طرف مامون مردی دانشمند معتمد اختيار پس شود و بدستياري او مكاتيب متعد ِّده از جانب مامون برؤسای لشكر واعيان بغداد برسد تا اگر محمّد أمين در خلع مامون از ولایتعهد حادثۀ برانگیخته است فرستاده مامون بکسانی که صاحبان این امور هستند روی کند و به لطایف الحيل باطن امر را دریابد و از این راز مکتوم استطلاع و استعلام نماید ، و اگر أمين گرد خیال و اظهار این معنی نرفته آن مکاتیب را در حقّه خودش مخفی دارد و از ایصال آن بفلان و بهمان دست بازدارد و هر چه زودتر بخدمت مامون باز آید .

و مضمون نامۀ که مامون برای تحصیل علم و خبر به اعیان و رؤسای لشکر نوشته و برسول خود داده بود عموماً بر این منوال بود :

بیان نامه نگاری مامون الرشيد

به رؤسای بغداد و سرهنگان سپاه

أمّا بعد ، فانَّ أمر المؤمنين كأعضاء البدن ، يحدث العلّة في بعضها فيكون كره ذلك مولماً لجميعها ! و كذلك الحدث في المسلمين ، يكون في بعضهم فيصل كره ذاك إلى سايرهم الّذي من شريعة دينهم و يلزمهم من حرمة آخر تهم ، ثمَّ ذلك من الأئمّة أعظم المكان الّذي به الأئمّة من ساير اُممهم ! و قد كان من الخبر م-ا لاأحسبه إلّا سيعود عن مجيئه و يسفر عمّا سُتر ، و ما اختلف مختلفان فكان أحدهما على الحقّ إلّا كان أوَّل معونة المسلمين و موالاتهم في ذات الله .

و أنت يرحمك الله من الأمر بمرأى و مسمع و بحيث أن قلت آذن لقولك و إن لم تجِد للقول مساغاً فأمسك عن مخوف أقتدي فيه بك و لن يضيع على الله ثواب مع الإحسان ما يجب علينا بالاحسان من حقِّك ولحظٌ حاز لك النصيبين أو إحداهما أمثل من الاشراف لأحد الحظَّين مع التعرُّض لعدمهما ، فاكتب إليَّ برأيك و أعليم ذلك لرسولي ليؤدِّيه إليَّ عنك إنشاءالله .

ص: 188

امر مؤمنان و اصلاح امور ایشان در حكم أعضاء بدن است :

چوعضوی بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

صورت احوال مملکت و کار مسلمانان نیز بر این منوال است که هر وقت در يك قطعه و يك جماعتی حادثه ناگوار روی نماید ، این فتنه در دین و دنیا و آخرت همه سرایت کند و اگر این شعله آشوب از جانب پیشوایان و فرمانفرمایان مسلمانان که دارای مکان و مقامی عالی و منزلتی عظیم تر از دیگران هستند زبانه بر کشد آسیب لهیبش بیشتر اثر نماید و نشانش دوام بگيرد .

اينك بعضی اخبار میرسدکه گمان نمی برم که اثرش بزودی بمركزش بازخواهد و پرده از پوشیده بر خواهد کشید ، و هرگز دو تن باهم باختلاف نرفته اندکه (1) از راه درد دین باشد جز آنکه نخست معونه و موالات ایشان در ذات خدای تعالی است !

و ترا که خدایت رحمت فرماید در مکانی هستی که خبرها در آنجا است ، می بینی و میشنوی ، و اگر سخنی از لب بگذرانی گوش با تو سپارند و اگر مساغی برای گفتن نیابی و از راه تقیّه کار کنی و از مخاوف امساك نمایی در این کار بتو اقتدا میشود و با تو موافقت میجویم ، و خداوند پاداش نیکی را ، و خداوند پاداش نیکی را بیهوده نمیگذارد بعلاوه براین بر ما نیز واجب میگرددکه از احسان در حق تو دریغ نجوئیم و از هر دو نصيبه دنيوي و اخروي كامياب شوی یا بیکی بهره ور گردی که از آن يك أشرف است مع التعر ُّض لعدمهما (2) هم اکنون بآنچه رأي دارى بمن بنویس و بارسول من باز نمای تا از جانب تو بخواست خدا بمن برساند .

و بهمین مضمون به سپهسالاران وسرهنگان لشکر نامه کرد ، أمّا اتفاق چنان

ص: 189


1- که یکی از آنان بر حق باشد جز ...
2- و آن سیره ای که ممکنست هر دو نصيبه يا يك نصيبه را بهرۀ تو سازد بهتر از سیرتی است که تورا بیکی از دو نصيبه نزديك سازد ، با اینکه محتمل است هر دو را از دست بدهی !

افتاد که رسیدن رسول مامون ببغداد با أمر نمودن أمين كه نام مامون را از خطبه روز جمعه ساقط نمایند مصادف آمد ومامون با نجماعت که نامه نگاری کرده بود جملگی را محلّ وثوق می شمرد و چون مکاتیب مامون بأن اشخاص رسید بعضی از نگارش جواب دست بداشتند لكن رسول مامون را از باطن أمر استحضار دادند و بعضی نامه او را نگاشتند ، و یکی از ایشان در جواب مامون باين مضمون نوشت :

أمّا بعد ، فقد بلغني كتابك و للحقِّ برهان يدلُّ على نفسه يثبت به الحجّة على كلِّ من صار إلى مفارقته ، فكفى غبناً بإ ضاعة حظّ من حظّ العاقبة المأمول من

حظّ عاجله و أبين في الغبن إضاعة حظِّ عاقبة في التعرُّض للنكبة و الوقايع ، و لي من العلم بمواضع خطر ما أرجو أن معه يحسن النظر منّي لنفسي و يضع عنّي معونة استزادتي إن شاء الله .

مکتوب تو بمن رسید ، همانا برای حقّ و کار حق برهان و حجّتی بر نفس خود آنست که بآن ثابت میشود حجّت بر هر کسی که از حق مفارقت کند کافیست از حیثیت غبن در رأي و نادانی آنکس که از حظّ عاقبت بی بهره شود و حظّ عاجل را حظّ آجل برگزیند ، و بسی روشن تر و آشکارا تر است ضرر و زیان و بر بی سعادتی کسی که بواسطه تعرض در عرصه بواسطه تعرُّض در عرصه نکبت و مواقع حوادث و وقایع از حظّ و بهره و سعادت عاقبت محروم بماند ! و برای من بمواضع خطر معلوماتی است که هیچ امید نمیرود که در کار خویشتن بتنهائی نظر دوزم و افزون طلبی نمایم و حملی بر دوش دیگران اندازم .

بالجمله ، رسولی که از جانب مامون ببغداد آمده بود بعد از وصول بمدينة _ مكاتيب مامون و تحصیل اطّلاعات کافیه بدینگونه بمامون وذوالرياستين

السلام و تقديم مکتوبی بفرستاد :

أمّا بعد ، فانّي وافيت البلدة وقد أعلن خليطك بتنكيره وقدَّم علَماً من اعتراضه و مفارقته بحضرته و دفعت كتبك فوجدت أكثر الناس وُلاة السريرة و نُفاة العلانية ، و وجدت الم- . . . بالرعيّة لا يحوطون إلّا عنها و لا ينالون ما احتملوا فيها و النازع

ص: 190

مختلج الرأي لا يجد دافعاً منه عن همِّه و لا راغباً في عامّه و المحلّون بأنفسهم يحلّون تمام الحدث ليسلّموا من منهزم حدثهم و القوم على جد ، و لا تجعلوا للتوادي إن شاء الله ! والسلام .

حاصل معنی اینکه گاهی بشهر بغداد در آمدم که برادرت امين يكباره ساز مخالفت آغاز کرده نام ترا از خطبه و سکّه بیفکنده آغاز خصومت مینماید و آشکارا معاندت و مغادرت می ورزد ! لاجرم مکاتیب ترا بصاحبانش برسانیدم ، غالب کسان را روی دل با تو و چشم ظاهر با أمين يافتم و أمين را صاحب رأي مستقيم و اندیشه ثابت و متمنِّیان را با مال خود واصل نیافتم و دستگاه خلافت را در حالت غفلت و تزلزل یافتم ، بایست با قدم استوار و قلب قوي در حفظ حقوق و ادراك مقصود کوشش نمود و غنیمت را مغتنم شمرد ، و السلام .

نوشته اند : چون سعيد بن مالك بن قادم و عبدالله بن حميد بن قحطبه وعبّاس ابن ليث مولى أمير المؤمنين و منصور بن أبي مطر و كثير بن قادره از لشکرگاه مامون بخدمت أمين بی امدند أمين در اکرام و اعزاز و تقرُّب ایشان خودداری نفرمود و فرمان داد تا هريك از ایشان را که رزق و روزي شش ماه را گرفته اند دوازده ماه دیگر بدهند و هم ایشان را در دسته خاصه و عامه مندرج نمایند و آنانکه وظیفه و رزقی نگرفته بودند هیجده ماهه با نشان دادند .

و چون أمين بر خلع مامون یکجهت شد یحیی بن سلیم را بخواند و در این باب با وی مشورت کرد ، یحیی گفت : ای أمير المؤمنين ! چگونه رضا میدهی که بر کاری اقدام کنی که مخالف آن عهد و شرط و وصیّتی باشد که رشید در امر بیعت و خلافت مامون مقر ّر و به أيمان مغلظ و پیمان مؤكّد و شرایط عديده استوار و در مکتوبی مبیّن و مضمونی معیّن با سجلّات وثیقه و خواتيم عدیده در خانه کعبه معلق گردانیده است ؟!

أمين گفت : ازین سخن بگذر ، چه این رأي رشید فلتةً و بیرون از اندیشه و تعقُّل روی داده و جعفر بن يحيى بسحر و جادوئي و افسونگري خودش رشید را

ص: 191

بر این بیعت دعوت کرد و رغبت داد و درختی تلخ سرشت برای ما بکشت و اگر ما بخواهیم باغستان خلافت را آراسته داریم جز در پیراستن ازین نکوهیده نهال نوخاسته و قمع این ریشه زشت پیشه اندیشۀ دیگر نتوانیم بکار برد و بدون قلع و قمع و تیشه بر این ریشه خبيث نهادن امور مملکت بر ما استقامت نگیرد و مارا روز راحت و آسایش نمایش نجوید !

چون یحیی این جواب بیرون از صواب و اندیشه جهل آمیز بشنید و بدید دانست که أمين را ازین عزیمت نتوان بر تافت ، لاجرم از در خیرخواهی و دوراندیشی گفت : اگر رأي أميرالمؤمنين بر این امر ثبوت پیدا کرده و بر خلع مامون یکجهت شده است پس بهتر آنست که در این مخالفت و مغايرت مجاهرت نجوئى تا مردمان منکر نشمارند و عامّه بشماتت زبان نگشایند و کاری شنیع و فظيع نخواند ، بلکه طبقات مردم سپاهی و سرهنگان لشکر و قوّاد پرخاشگر را بنوبت بخوانی و بر بساط ألطاف و سماط انبساط بنشانی و به اعطاف وافره و احسان و انعام بسیار مستمال و شادخوار گردانی و کسانی را که دولتخواه و معين مامون و ثقات او هستند باین تدبیر از گردش بگردانی و بتقديم هدايا جملگی را با خود مؤانست بخشی و ایشان را بذل اموال و قضای حوائج ترغیب نمائی و باین کار و کردار از نیروی او بکاهی و بر قوّت خود برافزائی و مردم او را از وی منصرف سازی .

از آن پس باحضار او امرکنی ، اگر آمد البته بهر چه فرمائی اطاعت کند و در چنبر حکومت تو اندر شود و هر چه خواهی چنان خواهی کرد ؛ و اگر سر از فرمان برتافت و ناظر حكم و اشارت نگشت در این حال زبان تو بروی دراز است و میتوانی در حالی که دندانش کند و بال پروازش شکسته و از کار افتاده بر وی چنگ و ناخن درافکنی و ارکان عزّت وجلالتش راکه متزلزل و قريب الانهدام گردیده است از بیخ و بن برافکنی و خاطر ازین رهگذر بر آسائی .

أمين چون این سخنان بشنید با اینکه بجمله از روی عقل و خیر خواهی بود گفت : قطع موادّ فساد را جز بعزم ثابت و استبداد نتوان کرد و تو مردی بی خبر و

ص: 192

بیهوده گوی باشی ، کار تو خطابت است نه رأي دادن در امور امارت و وزارت ! ازین رأى نحیف برأي منيف شیخ موفّق و وزیر ناصح یعنی فضل بن ربیع بازشو و توخود بمداد و اقلام خود پیوسته گرد ، چه رأي او بصدق و نصح مزيّن و اشارت تو بغشّ و جهل مخلوط است .

راوي گوید : سوگند با خدای ! روزگاری بسیار بر نیامد که أمين همی از نصیحت وی و خطای وزیر یادنمود و پشیمانی یافت گاهیکه سودی نبود .

سهل بن هارون گوید : چنان بود که فضل بن سهل جمعی را از میان قوّاد و سرهنگان سپاه و وجوه و اعیان بغداد پوشیده و پنهان اختیار کرده بود که روز بروز با وی مکاتبه نمایند و از اخبار دارالخلافه و خلیفه إنها دارند .

و چون محمّد أمين آهنگ خلع مامون را نمود فضل بن ربیع که وزیر و مشیر أمين بودکسی را نزد یکی از همان رجال که اسرار خلافت را بفضل بن سهل مینگاشت بفرستاد و در اقدام بخلع مامون مشورت نمود .

آن مرد دانشمند خلع مامون و نقض عهد هارون را در بیعت مامون بسی بزرگی شمرد وغدر ومكيدت با اورا بسی قبیح خواند !

فضل بن ربیع گفت : این سخن بصدق گذاری ، لكن عبدالله مامون احداث حادثۀ نمود که موجب نقض عهد رشید در حق او گردید ، گفت : آیا این احداث حدث و حجّت آوردن بر مامون نزد عامّه مردمان بهمان میزان و درجۀ که عهد او ثابت است ثبوت رسیده است ! گفت : نرسیده است !

گفت : آیا این حادثۀ که شما را در خلع او روی می دهد تا گاهیکه حادثه و مخالفت مامون نزد عامّه خلق مکشوف نگشته آن مقام را تحصیل کرده است که موجب نقض عهد او و قبول عوام باشد ؟ گفت : آری !

اینوقت آن مرد صدای خود را بلند کرده گفت : سوگند با خدای ! من مانند چنین روز ندیده ام که مردی را که در کارش تردید و خیانت و حادثه او ثابت و محقّق نیست و اقامت حجّتی بر وی نتوانند نمود و راهی بر وی نتوانند گشود همی خواهند

ص: 193

از روی عناد و مغالبه آنچه که در حیطه تملك اوست از دستش بیرون آورند !

چون فضل بن ربیع این کلمات بشنید سر بزیر افکند و پس از مدّتی گفت : در مشاورت بصداقت رفتی و در نقل أمانت بوضعی جمیل عنوان نمودی ، لكن با من خبر گوی ، اگر از خرافات عامّه بگذریم و جماعتی از متابعان و لشکریان خود را در این أمر مساعد ببینیم سخن چیست ؟

گفت : أصلحك الله ! آیا این لشکریان تو در أخذ نمودن بیعت را از ایشان و تمكّن برهان حق در قلوب ایشان غیر از عامّه تو است ؟ آیا ایشان هر چند در ظاهر اظهار اطاعت ترا نمایند أمّا با آن تأکید و تشدیدی که در أخذ بيعت و عهدی که از ایشان گرفته شده است ومواثيق محکم سپرده اند هرگز در باطن أمر اطاعت نمی نمایند ؟!

فضل گفت : این مردم را بتشریف حظوظ ایشان راغب و مایل می سازیم ! گفت : چون چنین کنید باری سنگین را حمل نمایند أمّا چون ترا زمان حاجت پیش آید ترا تنها گذارند و بدولتخواهی خود پردازند !

گفت : اگر چنین است بازگوی گمان تو دربارۀ لشکریان عبدالله مامون چیست ؟ کنایت از اینکه ایشان نیز بر این حال خواهند شد ؟ گفت : ایشان مردمی خردمند و در امور خود بواسطه سبقت سعی و معاهدتی که نموده اند از روی بصیرت هستند و خطب و خطر خود را میدانند .

فضل گفت : گمان تو در حق عامّه ایشان بر چه منوال است ؟ گفت : عموم مردم و رعایای مملکت در این مدّت متمادی دچار ظلم و میل و حیف و لات وامرای خود بوده اند و در جان و مال خود نیاسوده اند و این در حکومت مامون بحالت أمنيّت و نعمت و فراغت بال و رفاه حال و آرامش زندگانی برخوردار شده اند البتّه چون بخواهند بر ایشان دستبردنمایند نمی گذارند چنين نعمت أمنیّت و آسایش تعیُّش مسلوب شود و بیاد آن بلیّات سابقه افتند و از عودت آن ایمن نباشند ، ازین روی راهی در استفساد عظماء بلاد و فساد جوئی از ایشان در امر مامون نیست تا محاربت با ما از ناحیه مکیدت باشد ، و نیز راهی برای ما بلشکرکشیدن بمحاربت او نیست

ص: 194

چه ضعفاء مردمان را با وی مهر و محبّتی است که بواسطه أمان و أمنيّت و نصفت و عدالت و حفاوتی (1) که از وی یافته اند حاصل شده است ، و أمّامردمان نیرومند توانا نیز با وی نستيزند چه از وی چیزی مشهود ننموده اند که اسباب طعن بر او یا اقامت حجّتی بر وی باشد و مردمان ضعفاء در حکم سواد أكبر باشند یعنی دارای کثرت عدد هستند .

چون فضل این سخنان را از آن مرد بشنید گفت : گمان نمی برم که تو برای ما راهی برای راهزدن لشکریان او و نه تمكّن نظری بدستياري سپاهيان خودمان بناحيه او باقی بگذاری ، و از این جمله سخت تر این است که همی گوئی اگر بمخالفت وی قدم برداریم جز سستی سپاهیان ما و نیرومندی لشکریان او حاصلی نبخشد ، أمّا سخن در آنست که نفس اميرالمؤمنين بترك حق خود توجُّه ندارد و نفس من نیز بواسطه تقدُّم اقدام من در کار مأمون یعنی شکست عهد او و عدم ردّ اموال او اقبالی در مهادنه ندارد و بسیار می شود که امور روزگار مشرف بمخافت می شود و از آن پس پیشامد امور کار را بصلح و صفا و ادراك حسن عاقبت می انجامد .

چون این سخنان بپایان رفت فضل و آن مرد از یکدیگر منفصل شدند و چنان بود که فضل بن ربیع گذرگاهها و طرق و مراصد را چنان مسدود ساخته بود که مکاتیب مردمان را راه گذر کردن از سر حد امکان نداشت .

لاجرم رسول مامون كه در بغداد جای داشت مکتوب خود را بدستياري زنی می فرستاد و آن مکتوب را در میان چوبی منقور در پالان و جهاز نهفته می ساخت و بصاحب بريد بتعجيل خبر مینگاشت و آن زن با آنانکه حامل اسلحه و بار اسلحه حمل میدادند بر سبیل عبور نمایندگان از قریه بقريه باسکون و آرامی چنان میگذشت که هیچ سرحددار با پاسبابی بانديشه وی وتفتیش احوال او بر نیاید و خبر بمامون میرسانید ، چنانکه با اخبار مکاتیب دیگر که بدو عرضه داشته بودند موافق بود و پارۀ بر صحّت و صدق پاره دیگر شهادت می داد .

ص: 195


1- مهربانی

مامون با ذوالریاستین گفت : این امور و اخباری است که گاهی از عين آن خبر می داد و اینك طوالع وقایعی است که از اواخر آن حديث می نماید ، یعنی زشت و زیبا و خوش و ناخوش را حکایت می نماید !

گفت : برای ما همان كافي است که بر حقّ هستیم و برگذر حق و راه راستی میرویم و شاید چیزی پیش آید که ما مكروه شماریم أمّا خير و خوبی را سائس و سائق باشد .

چنان بود که چون خبر رسید که أمين بفرموده است تا نام مامون را از خطبه و دعا بیفکنند و این خبر بصحّت مقرون گردید ، نخست تدبیری که فضل بن سهل نمود این بود که بفرمود آن سپاهیانی را که در اطراف و اکناف شهرري با لشکریانی که در خود شهر ري مكان داده و آن لشکری که بخدمات و ترتیب امور ایشان مقر ّر داشته بود و بواسطه کثرت أجناد و حضور و ثبوت ایشان در أغلب بلاد آن حوش و حدود گرانی أجناس و سختی حال شهریان فراهم گشته جملگی را فراهم ساختند و آذوغه و علوفه و آنچه برای أمر معاش ایشان واجب بود بجمله را مهیّا ساخته از هر گوشه و کناری برای ایشان بارکرده می فرستادند چنانکه بهر چه حاجتمند بودند حاضر و آماده یافتند و در حدود معيّنه اقامت ورزیدند و این جمع كثير و لشكر گرانمایه را از حسن کفایت و لطف سیاست وزیر دانا قدرت نبود که قدمی از حدّ خود تجاوز نمایند یا اینکه دست تعدي بکسی دراز و پای تخطّی بدیگر جانب باز نمایند یا بر مجتازی ستم بورزند و با ین حسن تدبیر بلاد وعباد از آن رنج و فساد بیاسودند .

پس از آن طاهر بن الحسين را با جماعتی سرهنگان و لشکریان که بدو مضموم ساخته بود بجانب ري بیرون فرستاد و طاهر در کمال استعداد راه بر گرفت و بدون اینکه بکاری دیگر عنایت نماید زمین در نوشت تا به ري رسید و در آنجا منزل ساخت و جمعی را در اطراف ري موکّل گردانید و در هر کجا که بایستی مردم جنگی واسلحه کارزار مقر ّر ساخت و عيون و جواسيس و طلایع لشكر برگماشت و تمام امور و مهام نزديك و دور را در تحت نظام و قوام بداشت ، یکی از شعرای خراسان این شعر

ص: 196

گوید :

رمي أهل العراق ومن عليها *** إمام العدل و الملك الرشیدُ

بأحزم من مشى رأياً و حزماً *** و کیداً نافذاً فيما یکیدُ بداهيةٍ تآد خُنفقيق *** يشيبُ لهول صولتها الوليدُ (1)

در خبر است که محمّد أمين عصمة بن حمّاد بن سلّام را با هزار مرد دلیر به همدان مأمور کرده محاربت شهرهای جبل را بدو گذاشت و او را با قامت در همدان فرمان داد و هم بفرمود تا مقدّمه سپاهش را به ساوه فرستد ، و برادرش عبدالرحمان ابن حمّاد را رئيس حارسان و پاسبانان نمود .

و از آنطرف فضل بن ربیع و علي بن عيسی همه روز در مزاج محمّد أمين وسوسه همی کردند و آتش كين أمين را نسبت بمامون افروخته تر همی خواستند و او را بر خلع مامون و بیعت با پسرش موسی بن أمين انگیزش همی دادند .

و ابن أثير در تاريخ الكامل می نویسد : چون أمين باغوای فضل بن ربيع وجمعی دیگر از امرای خائن که ازین پیش نامبردار شدند بر خلع مامون عزيمت نهاد ، عبدالله بن خازم راکه بحصافت(2) عقل و رزانت رأي نامبردار بود احضار فرمود و ازین نیّت حديث نمود .

عبدالله با این رأي سخیف و اندیشه نحيف موافق نمیگشت و در میانه سخن بگذشت و باین مناظرت بگذرانیدند تا پاسی از شب بر گذشت و از جمله سخنانی که عبدالله با أمين بگذاشت این بود که گفت : ای أمير المؤمنين ! ترا بخدای سوگند می دهم که أوّل کس از خلفائی که نكث عهد و نقض میثاق خود را نمود و رأی ورویّه

ص: 197


1- پیشوای عدالت گستر و سلطان دانشور بجانب عراق و اهل آن تیری را پرتاب کرد و کسی را گسیل داشت که رأى حازم وحيله استوار او بالاتر از همگان است ، داهیهای را بجانب آنان گسیل داد که داهیه و مصیبت دیگر از آن زاید که از هول صولت آن جوان نورس پير شود .
2- استواری و متانت .

خلیفۀ را که قبل از وی بود رد نمود تو نباشی !

أمين چون این کلمات حکمت آیات را بشنید گفت: خاموش باش ! چه عبدالملك در رأی و دانش و فضل و بینش و عقل متين و نظر دوربین از تو أكمل و أرفع بودکه همی گفت : «لا يجتمع فحلانِ في أجمة » هرگز دو نر در يك گله بيكجای اندر نباشند «إلّا قُتل أحدهما » مگر اینکه یکی کشته شود ، یعنی باهم موافقت ننمایند تا از اقتحام خصومت یکی آندیگر را بکشد ! کنایت از اینکه دو پادشاه در يك مملکت و دو حکمران در يك ایالت نتوانند زیست نمایند مگر اینکه یکی مضمحل و آن دیگر مستقل آید !

راقم حروف گوید : این قول و باین مضمون أقوال دیگر از حکمای باستان مذکور است ؛ عجب این است که برای پادشاه وحاکم نمی توانند قبول شريك نمايند و موجب فساد و تباهی بلاد شمارند ، أمّا شريك خالق أرضين وسماوات را که « لو كان فيهما آلهة إلَّا الله لفسدتا » تجویز نمایند ! تعالى عمّا يشركون .

بالجمله ، بعد از آن محمّد أمين بزرگان لشکر را حاضر ساخت و خلع مامون را بر ایشان عرضه داد ، جملگی از قبول این امر بزرگ استنکاف نمودند و معدودی اظهار مساعدت کردند تا این خبر به خزيمة بن خازم رسید .

اینوقت روی با أمين آورد و گفت : « يا أمير المؤمنين ! لم ينصحك من كذبك ولم يغشّك من صدقك ، لاتجرىء القُوّاد على الخلع فيخلعوك ولاتحملهم على نكث العهد فينكثوا عهدك و بيعتك ، فانَّ الغادر مخذول و الناكث مغلول » :

هر کس با تو دروغ گوید او را ناصح و دولتخواه خود مدان و هر کس با تو براستی سخن نماید او را خائن مخوان ! بزرگان پیشگاه و أميران سپاه را بخلع مامون طلب من چه اگر بر این عادت بروند و این راه مفتوح شمارند ترا نیز خلع خواهند نمود و ایشان را بر نكث عهد دعوت مفرمای تا عهد و بیعت ترا نیز ناشنیده و ناخوانده شمارند و سر از آن بر تا بند ، چه هر کسی که بغدر و مکیدت رود مخذول ومنكوب و تنها ماند ، و هرکس نکث عهد کند خائن و در بند خیانت و وخامت عاقبت گرفتار

ص: 198

است !!

چون أمين بشنید روی با علي بن عیسی بن ماهان آورد و تبسُّم نمود و گفت : لكن شیخ دعوت و نایب این دولت با امام خودش مخالفت نکند و طاعت او را سست و پست نشمارد ! پس از آن علي بن عیسی را رفعت مقامی داد که از آن پیش نداده بود و این کار برای این بود که فضل بن ربیع و علي بن عیسی او را بر خلع مامون ترغیب همی کردند و بر طبع او سخن راندند .

چندانکه یکی روز أمين بفضل بن ربیع گفت : ای فضل ! آیا با بودن عبدالله زندگانی می توان نمود ؟ بناچار باید او را خلع کرد ! فضل نیز در اغراء و تحریص او می کوشید و میگفت : پس این حال کدام وقت خواهد بود ؟ وقتی روی خواهد داد که مامون بر تمام کشور خراسان و آنچه در آنست چیره گردد ؟!

و نخست کاری که أمين نمود بجميع عمّال و حکّام ولایات نوشت که بعد از آنکه خطباء در منابر از نام أمين فراغت یافتند بنام پسرش موسی خطبه برانند و بعداز دعاء مامون و مؤتمن بنام موسی بن أمين ختم خطبه کنند، و چون این خبر بمامون رسید و عزل مؤتمن را از امارت بشنید اسم أمين را از طراز بیفکند و راه مکاتیب و برید را با وی مسدود ساخت .

و در تاریخ روضة الصفا مینویسد : چون رشید بمرد و امر خلافت بر أمين استوار شد روزی چند در میان او و مامون طريق موافقت مسلوك بود تا گاهی که از طرف أمين آثار غدر و مکیدت ظاهر شد و علامات مخالفت و مباينت نمودار افتاد .

أمين با اسماعيل بن صبیح که صاحب السرّ وی بود در خلوتی مشورت کرد که مال أمر خلافت را که بما حوالت شده است بر چه منوال مینگری ؟ گفت : دولتی بس مبارك و مستقیم و مقامی بس رفيع وعظیم است ، خدای تعالی آنرا به جزیل ترین مراتب جانب اكمال بخشد !

أمين گفت : مقصود من طرح حکایت نیست ، همی خواهم مرا بر گذرگاه صواب دلالت کنی ! اسمعیل گفت : در هر امری که امیر با من مشورت نماید آنچه مرا

ص: 199

بخاطر آید از راه دولتخواهی عرضه دارم .

أمين گفت : بر این عزیمت هستم که مامون را از خلافت و امارت خراسان معزول دارم و آن ملك را با پسر خود موسی گذارم !

اسماعیل گفت : ای أمير ؛ بخداوند پاینده پناهنده باش که نقض عهد کنی و آن قاعده را که رشید نهاده برهم زنی ورسمی را که وضع کرده است نادیده انگاری !

أمين گفت : وصیّت رشید مموَّه و روي اندود است و عبد الملك بن صالح که در مراتب فضل و امور مملکت و ملّت فائق بود - و بقولی عبد الملك بن مروان ۔ گفت : هیچوقت دو نر در گله جمع نشود مگر اینکه یکی از آندو کشته شود !

ابن صبیح گفت : اگر عزیمت أمير بر آن است که مامون را از امارت معاف دارد باری مصاحت در آن است که این راز را مستور داشته نامۀ از در استمالت بدو فرستد و او را بپیشگاه خلافت دعوت کند و گوید : برای تمشیت مهامّ ملك و خلافت و دفع اعداء کشور و نظم مهامّ لشكر وتسكين نواير (1) فتنه و فساد بوجود تو نیازمندیم؛ وظیفه این است که طريق اخوّت را مسلوك داشته باین صوب روی آوری تا بمعاونت همدیگر مهامّ کشور و لشكر را منظم سازیم ! و چون مامون بیاید و از لشكر وأعوان خود جدا گردد با نچه رأي أمير باشد در شأن او بجای خواهد آورد .

أمين گفت : ای اسمعیل ! تو مرا نصیحت کردی و هم در وظائف خير جوئی قصور نورزیدي ، بارك الله فيك ! آنگاه نامه مشتمل بر کلماتی که اسمعیل بدو تلقين نمود بمامون بنوشت و نیز پیغامها بدو بفرستاد و چنانکه سبقت گذارش گرفت بدستياري چند تن رسول بدو فرستاد .

مامون در کار مسافرت و اقامت تردید نمود و با فضل ذو الرياستين مشورت کرد فضل گفت : ترا از امین خیر و خوبی نمیرسد و آن حال و استمداد نیز نباشد که في الحال با وی مخالفت نمائی ؟

مامون گفت : چگونه از رفتن بدانسوی امتناع می توان نمود ؟ چه أمين را

ص: 200


1- جمع نایره یعنی آتش افروخته .

لشکری گران و مالی بی پایان است !

فضل گفت : يك امشب مرا مهلت گذار تا در پست و بلند این کار اندیشه بسزا بنمایم ! و چون فضل در امر ستاره شمری دانشی کامل داشت در آن شب در زایچهای طالع هر دو برادر بتعمُّق نظر کرده بامدادان پگاه در خدمت مامون معروض داشت که از اوضاع فلکی و دلایل نجومی چنان استنباط میشود که تو بر أمين غالب گردیده مملکت را از دستش بیرون می آوری !

لاجرم مامون اقامت را بر مسافرت ترجیح داده جوابی که مسطور شد بنوشت ، أمّا چنان می نماید که این مشاورت ومحاورت أمين با اسماعیل نبوده است بلکه با همان کسان بود که مسطور شد و مشاورت او با اسماعیل در آغاز امر مرقوم شد .

و در تاريخ الكامل نیز مسطور است که مامون با ذوالریاستین گفت : چگونه توانم با أمين مخالفت کنم ؟ چه این قوّت و قدرت با من نیست ، مردمان و اموال همه نزد اوست و ازین طرف جبغونه رقبه از ربقه طاعت بیرون کشیده و خاقان ملك تبّت آماده مخالفت گردیده و ملك کابل بغارت اطراف و نواحی خود مبادرت جسته و ملك اتراد بنده از ادای خراج سر بر تافته است و اطراف ما را یاغی و طاغی فرو گرفته است و هر چه می نگرم مرا در اصلاح هيچيك از این امور چارۀ نیست جز اینکه از ملك و دیار برکنار شوم و بخاقان ملك ترکستان پیوسته گردم و بدو پناهنده شوم شاید بر جان خود ایمن گردم !

ذو الرياستين گفت : عاقبت غدر شدید و متابعت بغي مأمون نیست ، چه بسیار مقهوری است که بناگاه قاهر ؛ و قاهری است که بیکدم مقهور شود ، و نصرت نه بر حسب کثرت عدد با قلّت آن است ، مردن از بذلّت زیستن و ستمدیدن آسانتر است و من هیچ شایسته نمی دانم که تو تنها و بدون لشكر نزد برادر شوی و مانند سری باشی که از تن جدا گشته باشد و در خدمت او مانند یکی از رعایای او گردی و بهر طور که بخواهد در حق تو حکم براند بدون اینکه کار بمقاتلت و مبارزتی رفته و غدری پدیدار شده باشد .

ص: 201

هم اکنون به جبغونه وخاقان نامه برنگار و بلاد ایشان را در حکومت خودشان بگذار و برای ملک کابل از متنو ّقات و أشياء نفیسه خراسان بهدیه بفرست و با وی موادعه و معاهده کن و از خراج مُلك مَلِك اتراد بنده چشم بپوش و بدو باز گذار ، پس از آن بجمع اطراف خود بپرداز و لشکریان خود را بخود ملحق كن و لشكر بلشکر و سوار بسوار پیوسته بدار و راه بسپار ، اگر چیره شدی خوب و الّا بخاقان پیوند بجوی!

مامون چون این سخنان بشنید صدق او را بدانست و بدانچه اشارت کرد رفتار نمود و آن ملوك عاصی طاغی خاموش و خرسند شدند ، آنگاه سپاهیان خود را با خود مضموم نمود و از آن پس به أمين نوشت :

أمّا بعد ، فقد وصل كتاب أمير المؤمنين و إنّما أنا عاملٌ من عمّاله و عون من أعوانه ، أمرني الرشید بلزوم الثغر ولعمري إنَّ مقامي به أردُّ على أمير المؤمنين و أعظم غناءاً للمسلمين من الشخوص إلى أمير المومنين و إن کنتُ مغتبطاً بقربه مسروراً بمشاهدة نعمة الله عنده فان رأى أمير المؤمنين أن يقرَّني على عملي و يُعفيني عن الشخوص فعل إن شاء الله !

مكتوب أمير المؤمنين عزّ نزول بخشید ، همانا من عاملی از جمله عاملان و عونی از أعوان او هستم که رشید أمر فرموده است بپاسبانی این سرحدات و ثغور ملازمت جویم ، و بجان خود سوگند یاد می کنم که زیستن من در این ثغور و پاس این امور برای أمير المؤمنين و تقویت مسلمانان و آسایش و آرامش ایشان از شرّ دشمنان با بسته تر از آن است که این حدود زمین را دست بدارم و بدرگاه أمير المؤمنين راه سپارم ، اگر چند تقرُّب او مغتبط و بمشاهدت نعمتهای خدائی که در خدمت اوست مسرور و دور هستم ، و اگر رأي مبارك أمير المؤمنين بر آن علاقه گیرد که مرا بر جای خود و حال خود بر قرار دارد انشاء الله تعالی چنان خواهد فرمود .

چون أمين این جواب را بشنید بدانست که مامون بآنچه أمین خواسته متابعت نکند ، پس نامۀ دیگر بدو نوشت که از پارۀ شهرهای خراسان دست بدارد و به عمّال

ص: 202

أمين سپارد چنانکه مبسوطاً مذکور شد ، والله تعالى أعلم بالأمور .

بیان وهريان اهل تونس

بر ابراهیم بن أغلب امير افريقيه

در این سال عمران بن مجالد ربيعي و قریش بن تونسي در تونس بر ابراهيم بن أغلب أمير افريقيه بشوریدند و جمعی کثیر در تونس فراهم شدند و ابراهیم در قصر محصور شد و آنانکه در اطاعت او باقی بودند فراهم ساخت .

وهمچنین اهل قيروان در شهر جمادى الآخره بمخالفت وی سر بر آوردند و پایان کار بقتال و کارزار انجامید ، جنگها برفت و از مردم ابن أغلب جماعتی کشته شدند و عمران بن مجالد با گروهی که با وی بودند بی امدند و در دهم شهر رجب داخل قيروان شدند .

قریش تونسي نیز از تونس راه بر گرفت و با عمران توأمان گشت و در میان ایشان و ابراهيم بن أغلب در شهر رجب جنگی روی داد و اصحاب ابن أغلب مغلوب و منهزم شدند و دیگر باره در بیستم رجب ساخته حرب و قتال گردیدند ، در این مرّه نیز شکست و انهزام باصحاب ابن أغلب رویکرد .

ابن أغلب همچنان از پای ننشست و دست از قتال بر نکشید و تعبیه کار خود را بدید و در نوبت سوم با یاغیان بجنگ و جوش در آمد و سخت بکوشید و نيك بخروشید و گرم بجوشید تا دشمن را در هم شکست .

در این اثنا عمران بن مجالد به أسد بن فرات فقیه عصر پیام کرد تا با ایشان خروج نماید ، فرات پذیرفتار نشد ، دیگر باره رسول عمران نزد فرات بیامد و گفت: با ما بیرون آی وگرنه کسی را بتو بفرستم تا پایت را گرفته کشان کشان بیرون کشد ! فرات با فرستاده گفت : با عمران بگوی : سوگند با خدای اگر بیرون شوم با مردمان

ص: 203

ص: 204

ص: 205

نقفور پادشاه روم که قبل ازين بمحاربات رشید با او شرحی نگارش رفت استبراق بن يعفور بن استبراق و بروایتی اسدراق در ایالت و خلافت محمّد أمين مالك تخت و گاه روم گردید ، و پس از وی قسطنطين قلفط در زمان مامون مسلّط شد ؛ و پس از وی نطر نوفيل در أيّام خلافت معتصم ؛ و بعد از وی میخائیل بن نوفيل در عهد واثق و متوكِّل و منتصر و مستعين ، و پس از وی نوفيل بن میخائیل بن نوفيل و بعد از وی نسیل صقلبی در زمان معتزّ و مهتدي و مقداری از زمان خلافت معتمد بر مملکت روم چیره شد ، و بعد از او اليون بن نسیل سلطنت روم یافت .

و این صورت اسامی که مسعودي باد کرده و آنچه ابن أثیر اشارت کرده است منافات دارد و خدای تعالی بحقیقت حال أعلم است .

و در این سال ابراهيم بن عبّاس از جانب أمين والی موصل گردید .

و در این سال شقيق بلخي زاهد در غزوه کولان از بلاد ترکستان بعزّ شهادت نايل شد .

معلوم باد ! ازین پیش در ذیل مجلّدات مشكاة الأدب مذکور نمودیم که شقيق ابن ابراهيم بلخي در سال یکصد و پنجاه و سوم از این جهان رخت بر بست و در سرای جاویدان منزل گزید و با ابراهيم بن أدهم مصاحبت داشت و استاد حاتم أصمّ بود و در اوقات جوانی در بالاد ترك سفر کرد و در بتخانه آنجا با بتگر احتجاج نمود و مجاب گشت ، و بزبان فارسی شعر همی گفت ، و بروایتی از تلاهذه حضرت امام موسی كاظم علیه السلام و جامع علوم رسميّه شرعيّه و معارف کشفيّه ذوقيّه بود .

أمّا يافعی با اینکه در ترتیب سنين غالب أخبارش از ابن خلکان است در حوادث سال یکصد و پنجاه و سوم بوفات شقیق بلخی اشارت نکرده است و در سوانح سال یکصد و نود و چهارم می گوید: « در این سال شیخ خراسان و عارف بالله تعالی شفیق بلخی جامه بدیگر جهان کشید » أمّا بشهادتش اشارت نمی کند ، و در ذیل سوانح سال یکصد و شصت و یکم هجري بوفات ابراهيم بن أدهم گذارش رفت .

و در بعضی کتب تذکره می نویسند : شیخ ابوعلي شقیق بن ابراهيم بلخی از علمای

ص: 206

راسخ و قدمای مشایخ است ، عرفای عظام و مشایخ فخام او را بشیخوخیت وأفضليّت ستوده اند ، صاحب مقامات عالیه و درجات متعالیه شد ، در خدمت سلطان العارفين ابراهيم أدهم بلخی تربیت یافت و از خلفای وی بود و جمعی را تربیت نمود .

شیخ حاتم أصمّ که شیخ معظّم است از شاگردان وی است ؛ از سلسله شطّاریّه محسوب ، و به امام همام حضرت باقر علیه السلام منسوب هستند و در سال یکصدو هفتاد و چهارم در ماوراءالنهر بتهمت رفض شهید گردید ، اگر چه چنانکه بعضی اهل خبر نوشته اند سلسله شطّاريّه با ابو یزید بسطامی میرسد و بحضرت صادق علیه السلام منتهی می گردد و از شقيق بلخی سلسله أدهمیّه جدا شده است .

بالجمله ، شقیق دارای ذهن وقّاد و صاحب ذوق سلیم و أشعار آبدار بود، این رباعی از اوست :

صوفي که بخرقه دوزیش بازاری است *** اگر بخیه بفقر می زند خوش کاری است

ور خواهش طبع دست او جنباند *** هر بخیه و رشته اش بت و زنّاری است

در مجالس المؤمنين مذکور است که شیخ صدّيق شقيق بلخی در سال یکصد و نود و چهارم هجري در ماوراءالنهر بتهمت رفض شهید گشت و قبرش در ختلان مطاف زائران است .

و ازین جمله معلوم می شود و فاتش در همین سال که مذكورشد أصحّ أقوال است چه یافعی در حوادث سال یکصد و هفتاد و چهارم اشارت نکرده است ، شاید بر پاره مصنِّفين سنة أربع وتسعين به أربع وسبعين مشتبه شده است ، و نیز ادراك خدمت حضرت كاظم علیه السلام از ادراك حضور مبارک حضرت باقر سلام الله عليه صحیح تر می نماید چه اگر وفات او در سال يكصد و نود و چهارم باشد هشتادسال از زمان رحلت حضرت باقر علیه السلام گذشته خواهد بود و ده سال بعد از وفات امام کاظم علیه السلام می شود أمّا اگر وفات او را در سال یکصد و پنجاه و سوم بروایت ابن خلكان بدانیم ادراك خدمت هردو امام

ص: 207

ص: 208

ص: 209

شقيق گفت: ای حاتم ! خود را چون می بینی ؟ مگر پندار میکنی دوش است که در جامه خواب زوجهات در آغوش بودی ؟! گفتم : لاوالله ! گفت : أمّا من بخدای سوگند جان خود را در این روز بدانجال بینم که تو در آن شب بودی ! پس بیامد و پیش هردو صف بخفت و سپر خود را با لین کرد و آن اعتمادی که بر حق داشت در میان چنان دشمنان آسوده بخفت .

حکایت نموده اند که شقيق روزی مجلسی بیاراسته بود ، بناگاه آوازه بشهر در افتاد که : کافر آمد ! شقيق بيرون تاخت و کافران را هزیمت داده باز آمد ، یکی از مریدان دسته گلی در پیش سجّاده شیخ نهاد و شقیق می بوئید ، جاهلی بدید و گفت: الشكر بر در شهر است و امام مسلمانان گل می بوید ! شیخ گفت : منافقان همه گل بوئیدن بینند هیچ لشکر شکستن ننگرند !

حکایت کرده اند که روزی شقیق براهی میرفت ، بیگانۀ با وی دچار گشت و گفت : ای شقيق ! نه شرم داری که دعوي واصلی کنی و چنين سخن گوئی این سخن بدان ماند که هر کس او را پرستد و ایمان بیاورد از بهر روزی دادن نعمت پرست است یعنی اگر خدای را برای روزی دادن بپرستند پس نعمت پرست باشند .

شقيق با یارانش گفت : این سخن وی را بنویسید ! بیگانه گفت : مانند تو مردی سخن چون منی را می نویسد ؟ گفت : آري ! اگر گوهری بینیم اگر چه در نجاست افتاده باشد بر گیریم و پاك کنیم ! بیگانه گفت : اسلام عرضه کن که دین تو دین تواضع است و پذیرفتن حقّ ! گفت : آری رسول خدای صلی الله علیه وآله فرمود : « الحكمة ضالّة المؤمن فاطلبها و لو كان عند الكافر » حكمت گمشدۀ مؤمن است پس در طلب آن برآی اگر چند نزد کافر باشد .

دیگر داستان کرده اند که وقتی شقیق در سمرقند سخن میراند ، در اثنای آن روی با حاضران آورده گفت : ای قوم ! اگر مرده اید گورستان ، اگر کودکید به دبیرستان ؛ و اگر دیوانه اید تیمارستان ؛ و اگر کافرید کافرستان ، و اگر بنده اید داد مسلمانی از خود بیاید بستد ، اي مخلوق پرستان !

ص: 210

مردی با شقیق گفت : مردمان ترا ملامت می کنند که از دسترنج مردمان می خوری ، بیا تا من ترا أجير کنم !

شقيق گفت : اگر در تو پنج عیب نبودی چنین کردمی : یکی اینکه خزانه ات کاستن گیرد ، دوم اینکه امکان دزد ربودن دارد ، سوم تواند بود که پشیمان گردی ، چهارم آنکه اگر عیبی در من بینی اجرت از من بازگیری ، پنجم روا بود که تو را اجل در رسد و من بی برگی مانم ! أمّا را خداوندی هست که از تمام این عیوب که برشمردم منزّه و پاك است .

حکایت کرده اند که وقتی تنی بدو آمد و گفت : می خواهم که بحجّ بروم ، شقيق گفت : توشه راه چیست ؟ گفت : چهار چیز : یکی اینکه هیچکس را بروزی خود نزدیکتر از خود نمی بینم ، و هیچکس را از روزی خود دور تر از غیر خود نمی نگرم ، و قضای خدای را بهر کجا که باشم با خود همراه می بینم ، و چنانم که بهرحال که باشم میدانم که خدای عزّ وجل از من بحال من داناتر است ، شقیق گفت: أحسنت نیکو زادی است که داری ، مبارك باد ترا.

و نیز بداستان آمدن شقيق ببغداد بقصد زیارت کعبه معظّمه و ملاقات او با هارون و بعضی نصايح شقيق بهارون و بعضی مکالمات شقيق با ابراهيم أدهم چنانکه مسطور شد اشارت رفته است .

حکایت کرده اند که چون شقيق از مکّه ببغداد آمد مجلسی بساخت و از هر سوی در پند و مواعظ لب برگشود و بیشتر سخنان او در توکُّل بود ، در اثناء سخن گفت: در بادیه فروشدم چهار دانگی سیم در جیب داشتم و همچنان دارم ! جوانی برخاست و گفت : آنجا که آن چهار دانگ در جیب مینهادی خدای حاضر نبودی ، همانا آنساعت اعتماد بر خدای نمانده بود ، شقیق دیگرگون شد و بدان اقرار کرد و گفت: راست میگوئی ! و از منبر فرود آمد .

حکایت کرده اند : وقتی پیری پیش شقيق آمد و گفت : گناه بسیار کرده ام ، می خواهم تو به کنم ! گفت : دیر آمدی ! گفت: زود آمدم ، هرکس پیش از مرگ آید

ص: 211

زود آمده باشد ! شقيق گفت: نيك آمدي و نيك سخن کردی !

وقتی شقیق گفت: در خواب چنان دیدم که گفتند: هر کس بخدای اعتماد کند بر روزی خود ، خوی نیكاو فزودن گیرد و تن او سخت گردد و در طاعتش وسواس نبود .

و گفت : هر کس در مصیبت جزع نماید چنان باشد که نیزه بر گیرد و با خدای جنگی نماید .

وگفت : اصل طاعت خوف و رجاء و محبّت است .

ودیگر گفت: علامت خوف ترك محارم است و علامت رجاء طاعت دائم ، وعلامت محبت شوق و إنابت .

و گفت : هرکس سه چیز با وی نباشد از دوزخ نجات نیابد : أمن و خوف و اضطرار .

و گفت: بندۀ خائف آنست که اورا خوفی است در آنچه در زمان حیات او تاهنگام گذشتنش گذشت ، وخوفی است که نمیدانم بعد از این چه فرمان خواهد آمد !

و میگفت : عبادت ده جزء است : نُه جزء گریختن از خلق ، و يك جزء خاموشی !

و گفت: هلاك مردم در سه چیز است : گناه کردن بامید تو به ، و توبه ننمودن بامید زندگانی ، و بدون تو به ماندن بامید رحمت ، پس چنین کس هرگز تو به نکند !

وگفت: یزدان تعالی أهل طاعت را در حال مرگ زنده گرداند وأهل معصیت را در حال زندگانی مرده فرماید .

و گفت: سه چیز فقررا زینت بخشد : فراغت دل ؛ بکی حساب ؛ راحت نفس ، وسه چیز لازم توانگران است : رنج تن وشغل دل و سختی حساب .

و گفت: مرگ را ساخته باید بود که چون بیاید باز نگردد .

و گفت: اگر کسی را چیزی دهی اگر دوستبرداری از آنکه او را چیزی ندهی پس دوست آخرتی و اگر نه دوست دنیائی !

ص: 212

میگفت: من هیچکس را و هیچ چیز را دوستتر از مهمان ندارم زیرا که روزي و مؤونت و مزد بر خداوند است و من در میانه هیچکس نیستم .

و گفت: هر کس از میان نعمت بتنگدستی افتد و دست تنگی نزد او بزرگتر از نعمت بسیار نباشد او در دو غم بزرگی افتاده است : یکی غم دنیا و یکی در آخرت ، و هر کس از میان نعمت بتنگی افتد ، آن تنگی نزديك وی بزرگتر از نعمت باشد بدو شادی افتاده است : یکی در دنیا و یکی در آخرت .

وقتی از شقيق پرسیدند : بچه شناسند که بندۀ بخدای تعالی واثق است و اعتماد او بخداوند است عزۀ وجل ؟ گفت : باینکه چون او را چیزی از دنیا فوت شود آنرا غنیمت شمارد .

و گفت: اگر خواهی که مرد را بشناسي در نگر تا بوعدۀ خدای ایمن تر است یا بوعده مردمان !

و گفت: تقوی را بسه چیز توان دانست : بفرستادن و منع کردن و سخن گفتن ، و گفت: فرستادن یعنی دین و آنچه فرستادۀ دین است ، و منع کردن دنیا باشد یعنی مالی که تو دهد نستانی که دنیا بود ، و سخن گفتن در دین و دنیا بود .

و دیگر معنی این است که آنچه فرستاده دین است یعنی أوامر بجای آوردن ، و منع کردن دنیا است یعنی از نواهي دور بودن ، و سخن گفتن بر هر دو محیط است چه بسخن معلوم توان کرد که مرد در دین است یا در دنیا .

وگفت: هفتصد مرد عالم را از پنج چیز بپرسیدم : خردمند کیست ؟ توانگر کیست؟ زیر کیست ؟ درویش کیست ؟ بخیل کیست ؟ جملگی يك جواب دادند و همه گفتند : خردمند آنست که دنیا را دوست ندارد و زیرك آنست که دنیا او را نفریبد و توانگر آنست که قسمت خدای راضی باشد و درویش آنست که در دلش

طلب زیادتی نباشد و بخیل آنست که حق خدای را در مال خود باز دارد .

حاتم أصمّ گفت: از شقيق وصیتی خواستم در آنچه سودمند باشد ، گفت : اگر وصیّت نام خواهی زبان نگاهدار و هرگز سخن مگوی تا جواب آن گفتار را در

ص: 213

ترازوی خود بنگری ! و اگر وصیّت خاص خواهی سخن مگوی مگر خودرا چنان بینی که اگر نگوئی بسوزی !

و میگفت : با مردمان چنان باش که با آتش مصاحبت کنی ، سودش را برگیر و سوزش را بر حذر باش !

و گفت : چون خواهی میزان مردی را بدانی پس بنگر با نچه خدای بدو وعده کرده و آنچه مردمان او را وعده داده اند ، دلش بوعده کداميك وثوق دارد ؟

بعضی نوشته اند شیخ شفیق بلخي طريقت را از حضرت كاظم علیه السلام أخذ کرد ، و از آنحضرت راوي بود ، وازین پیش در ذیل أحوال حضرت کاظم علیه السلام و مکالمات آنحضرت در طریق مکّه معظّمه با شقیق بلخي در سال یکصد و نود و نهم هجري و معجزۀ آنحضرت شرحی مسطور شد ، یکی از شعرای عرب آن داستان را در این اشعار بنظم آورده است :

سل شقيق البلخيّ عنه وما عا *** ينَ منهُ وما الّذي كان أبصرْ

قال : لمّا حججتُ عاينتُ شخصاً *** شاحب الّلون ناحل الجسمِ أسمر

سائراً وحدهُ وليس لهُ زا *** دُ فما زلتُ دائماً أتفكّرْ

و توهَّمتُ أنَّهُ يسألُ النّا *** سَ ولم أدرِ أنَّهُ الحجُّ الأكبرْ

ثمَّ عاينتهُ ونحن نزولٌ *** دون فَيدٍ على الكثيب الأحمرْ

يضعُ الرَّمل في الاناء و يشرِبُ *** هُ فناديتُهُ و عقلي محيّرْ

اسقِني شربةً ! فناولَني منْ- *** هُ فعاينتهُ سويقاً وسکّرْ

فسألتُ الحجيج : من يكُ هذا ؟ *** قيل : هذا الإمام موسی بن جعفرْ

در مجلّد دوم مجاني الأدب مسطور است که وقتی شفیق بلخي خربزۀ برای زوجه خود بخرید، زنش را خوش نیفتاد و خشمناك شد ، شقیق گفت : این خشم و غضب بر کیست ؟ آیا این خشم بر فروشنده یا خریدار یا بر زارع یا بر خالق است ؟ فأمّا البايع فلو كان منه لكان أطيب شيء و يُرغب فيه ، و أمّا المشتري فلو كان منه لاشتری

ص: 214

أحسن الأشياء ، و أمّا الزارع فلو كان منه لأنت أحسن الأشياء ، فلم يبق غضبك إلّا على الخالق ، فاتَّقي الله و ارضَيْ بقضائه .

در این سال ولید بن مسلم صاحب أوزاعي وفات کرد و بعضی وفاتش را در سال یکصد و نود و پنجم نوشته اند ، ولادت او در سال یکصد و دهم روی داد .

و هم در این سال حفص بن غیاث نخعی قاضی کوفه جانب دیگر جهان گرفت ، در سال یکصد و هفدهم هجري پای بعرصه وجود نهاد .

و هم در این سال عبدالوهّاب بن عبدالمجيد ثقفي رخت اقامت بسرای جاوید کشید ، میلادش در سال یکصد و شانزدهم بود ، در پایان روزگارش عقلش تباهی گرفت وچندانکه باین مرض مبتلا نشده بود آنچه حدیث مینهاد مقرون بصحتّ بود .

وهم در این سال نادرۀ روزگار أبو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر مشهور به سیبویه نحوي وفات کرد ، و بعضی وفاتش را در سال یکصد و هشتاد و سوم رقم کرده اند و عمرش را از چهل سال افزون دانسته اند ، و پاره گفته اند : سی و دو سال از عمرش بپایان رفته بود که بدرود جهان نمود .

راقم حروف در ذیل مجلّدات مشكاة الأدب بشرح حال سيبويه و مناظرات و مكالمات او با کسائی معلّم أمين و قصیده زنبوریّه و آنانکه سیبویه لقب یافته اند و کسانیکه از نُحات در پایان اسم ایشان کلمه وَ یْه می باشد مبسوطاً اشارت کرده است .

و هم در این سال یحیی بن سعید بن أبان بن سعید بن العاص روی بدیگر جهان نهاد ، هفتاد و چهار سال در این سرای فانی بزیست ، وی اموي كوفي و در شمار حفّاظ أحاديث و أخبار ونحوهما مندرج است .

ص: 215

بیان وقایع مالی یکصد و نود و پنجم

اشاره

هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در سنه ماضیه در شهر ربيع الاوّل تل بن هارون برای پسرش موسی رایتی بر بست و او را بر تمام مخلّفات وممالك خود ولایت و خلافت داد و اختیار تمام امور او را با علي ابن عیسی بن ماهان نهاد و ریاست شرطه او را با محمّد بن عيسى بن نهيك گذاشت و عثمان بن عیسی بن نهيك را بریاست حرّاس و پاسبانان مقرّرداشت و عبدالله بن عبيده را در امر خراج متولّی ساخت و ریاست دیوان رسائل را در تحت اقتدار و قرطاس و قلم علي بن صالح صاحب المصلّی مشخّص فرمود و در شهر صفر و بروایتی ربیع الاوّل سال یکصد و نود و پنجم با پسرش موسی بن أمين بیعت نمود و او را الناطق بالحقّ نامید .

و نیز بفرمود تا آن دراهم و دنانيری را که در خراسان در سال يكصد و نود و چهارم بنام برادرش مامون مضروب ساخته بودند ساقط نمودند ، چه مامون گفته بود که نام محمّد را بر آنها ثبت و نقش ننمایند و آن دراهم و دنانير را رباعيّه می نامیدند و مدّت زمانی آن در اهم و دنانير بگردش نبود .

و هم در این سال أمين بفرمود تا در منابر و محافلی که در ولایات او خطبه میراندند نام مامون و قاسم را از خطبه بیفکندند و بنام أمين و پس از وی بنام پسرش الناطق بالحق و بنام پسر دیگرش عبدالله خطبه راندند و او را القائم بالحق لقب داد و این جمله را بر حسب رأي و تصویب فضل بن ربیع مرعی ومعمول داشت و پسرش موسى طفلی صغير و بروایتی پنجساله بود ، در این وقت یکی از شعرای عصر این شعر را بگفت :

أضاعَ الخلافة غشُّ الوزير *** و فسقُ الأمير و جهلُ المشير

ففضلٌ وزیرٌ و بكرٌ مشير *** يريدان ما فيه حتفُ الأمير

و بقیّه این اشعار مذکور میشود .

ص: 216

و چون این خبر بمامون رسید خود را امام الهدى و بقولی امام المؤمنين و در بعضی کتب نوشته اند : خود را أمير المؤمنين نامید و بدینگونه نامش را در کتب و دفاتر وأحكام و فرامين بر نگاشتند أمّا قول اخير بعید می نماید چه در يك عهد و يك ملك دو تن باین نام نشاید ، و در تاریخ الخميس تصریح می نماید که مامون خود را أمير المؤمنين نامید ، و در تاریخ مختصر الدول نیز چنین است ، أمّا مسعودي و دیگران می نویسند : بعد از آنکه علي بن عیسی بدست طاهر بقتل رسید و لشكر أمين انهزام یافتند و خبر بمامون پیوست با او بخلافت سلام کردند :

روز چهارشنبه یکشب از شهر ربيع الاخر بپایان رسیده شهرهای جبل را بتمامت از نهاوند و همدان و کاشان و قم و اصفهان را از امورات عسكریّه و کشوريّه وخراج و منال و حکومت و امارت آن را محمّد امين در تحت ریاست و فرمانفرمائی علی بن عیسی ابن ماهان که دولتخواه و خدمتگذار وی بود مقرّر فرمود و جماعتی از قوّاد و سرهنگان الشكر و زعما و سرافرازان سپاه را با او ملحق و مضموم و دویست هزار بدو و پنجاه هزار دینار به پسرش عطا کرد و مالی بسیار بلشکریان بپراکنید ، و نیز فرمان کرد دو هزار قبضه شمشیر که به زر و سیم حليه داشت و شش هزار جامه وار برای خلعت باو بدادند .

بعد از آن محمّد أمين أهل بیت و موالی و سرهنگان خودرا روز جمعه هشتم شهر جمادی الاخره در مقصورۀ که در شماسیّه بود حاضر ساخت و نماز جمعه را بگذاشت ، آنگاه بآنجا در آمد و پسرش موسی را برای دیدار ایشان در محراب بنشاند و فضل ابن ربیع و تماهت کسانی را که احضار کرده بود با او بودند .

اینوقت سعید خطیب مکتوبی را که از جانب أمين در قلم آورده بودند بان جماعت بر خواند ، در آن مکتوب از رأي و اندیشه أمين در حق ایشان وحق او بر آنها و از آن بیعتی که در زمان رشید در خلافت أمين نموده بودند و در آنوقت أمين در آن أمر منفرد بود و شریکی دیگر نداشت و رعایت آن بیعت بر آن مردم لازم وواجب است ، و آن اقدامی که مامون نموده و حادثۀ که ظاهر ساخته است در اینکه خود

ص: 217

را امام خوانده و مردم را بخلافت خود دعوت کرده و راه وصول و ایصال برید و مکاتیب را قطع کرده و نام أمين را از سکّه بیفکنده و زینت طرز و طراز نساخته و راههای دیگر نواخته و طرق مخالفت پیموده است و احداث حوادثی نموده است که هیچیك حق او و با شروطی که در کار او شده موافق نیست ! هم اکنون مردمان بایستی در طاعت أمين و دفع مامون بك عنان ويك زبان و يك جنان باشند و ببیعتش متمسِّك شوند !!

بعد از ختم مكتوب سعيد بن فضل خطیب قاري مكتوب برخاست و در آنچه قرائت کرده بود بتصديق و تأکید آن سخنهای بلیغ بر زبان آورد و در شرایط تحريص و تشویق فروگذاشت نمود ، از آن پس فضل بن ربیع همانطور که نشسته بود در آن كلمات و بیانات بسیاری سخن کرد و مردمان را مهمیز انگیزش گردید و باز نمود که جز برای أمير المؤمنين محمّد أمين برای هیچکس نمی شاید که خودرا امام و خلیفه بداند و خدای تعالی در این امر خطیر برای احدى حظّی و نصیبی نگذاشته است .

چون سخنان فضل نیز بپایان رسید از اهل بیت محمّد و سایر حاضران بهیچوجه تکلّمی نرفت و از لا و نعم حرفی در میان نیامد مگر اینکه محمّد بن عیسی بن نهيك و چند تن از اعیان پاسبانان که سخنی در طاعت در میان نهادند و تصدیقی بر زبان آوردند و فضل بن ربیع در ذیل کلمات خود گفت : همانا أمیر موسی بن أمير المؤمنين أمر فرموده است که سه هزار بار هزار درهم از صلب أموال خود در حق شما مردم خراسان مبذول گردد و در میان شما قسمت کنیم .

بعد از ختم این کلمات مردمان به اماکن خود باز شدند و علي بن عیسی روی با محمّد أمين آورد و در خدمتش مكشوف ساخت که مردم خراسان به علي مكتوب کرده اند که اگر علي بديشان بیرون شود با طاعت و انقیادش در آیند و إلّا فلا !

ص: 218

آغاز شروع در محاربۀ أمين و مامون

و مأمورشدن علی بن عیسی بن ماهان با لشکر گران بجانب ری و آهنگ حرب مأمون

چون علي بن عیسی داعی دولت و خیرخواه خلافت محمّد أمين بود و أمين را با وی اعتمادی خاص میرفت و در این موقع که بر حسب تصديق و إغراء و إغوای فضل بن ربیع و علي بن عیسی و پارۀ وزراء و امرای خائن که بر خیانت خود با خبر و از خلافت و اقتدار مامون خائف بودند أمين برحرب وقلع مامون یکجهت گشت هیچکس را از علي بن عیسی که مردی خطير و عظیم الشان بود شایسته تر نیافت ، لاجرم در شب جمعه پانزدهم شهر جمادى الأخره سال یکصد و نود و پنجم ما بین نماز جمعه تا نماز عصر علي بن عیسی را بلشکرگاه خودش در نهر بين بیرون فرستاد ، و علي بن عیسی با چهل هزار و بقولی پنجاه هزار و بروایتی شصت هزار مرد جنگجوی پرخاش آور در معسكر اقامت نمود و هم قیدی از سیم با خود حمل کرد تا بگمان خودش مامون را بأن مقيّد دارد !

محمّد أمین نیز روز بیست و چهارم جمادی الاخره در مشایعت و ملاقات او تا بنهروان برفت و دیگر باره بشهر بغداد بازگشت و در آن روز لشکریان و مردمانی را که با علي بن عیسی گذاشته بود از سان نظر بگذرانید ، و علي بن عیسی تا سه روز در نهروان بزیست و از آن پس با آن سپاه گران و اردوی عظیم بر نشست و بتعجيل پست و بلند زمین را در نوشت .

ابن أثیر میگوید : سبب اینکه محمّد أمين علي بن عیسی را برای حرب مامون انتخاب کرد این بود که ذوالریاستین را مردی جاسوس نزد أمين و فضل بن ربیع بود که با نچه بایستی اقدام کردی و خبر به ذوالریاستین دادی و آنچه بصواب دیدی و رأي دادی پذیرفته آمدی .

ص: 219

در این حال که رشته أمر باین منوال رسید ذوالریاستین مکتوبی بآن مرد نمود که با فضل بن ربیع تصویب نماید که ابن ماهان را بحرب مامون بخراسان فرستد و مقصود ذي الرياستين در این امر این بود که میدانست در آن هنگام که علي بن عیسی از جانب هارون الرشید چنانکه سبقت گذارش گرفت حکمران خراسان شد با مردم خراسان سلوکی نکوهیده پیش گرفت و با ایشان با ظلم و ستم میگذرانید و ایشان را رنجیده خاطر و دشمن خود گردانید و هارون الرشید از کثرت شکایت و عرض تظلّم مردم خراسان او را عزل کرده اموالش را در حیطه تصرُّف در آورد .

لاجرم در اینوقت ذو الرياستين نظر بحسن تدبير و وفور عقل و ذکا این اندیشه ساخت تا او را از دارالخلافه بجنگ بفرستد تا مردم خراسان در محاربت أمين جدّ و جهد بیشتر نمایند !

با آن مرد بدستور ذوالریاستین رفتار کرده أسباب حرکت ابن ماهان را فراهم نمود و ولایات مذکوره در إقطاع ابن ماهان مقرّر و حکمش در خزائن نافذ و پنجاه هزار سوار کارزار در رکابش رهسپار گشت و نیز مکتوبی به أبي دلف قاسم بن ادریس بن عیسی عجلي و هلال بن عبد الله حضرمی صادر نمودند که به ابن ماهان پیوسته شود و به عصمة بن حمّاد نوشت که با خاصه أصحاب خود بازگردیده و با بقیّه سپاه منضم گردد و از آن پس رایتی برای عبدالرحمان بن جبلة أنباري بر بست و امارت دینور را با او گذاشت و او را فرمان داد تا با أصحابش جانب دینور بسپارد و دو هزار بار هزار درهم نیز از آن پیش بدو حمل کرده بود ، و همچنان بعد از آنکه ابن ماهان راه برگرفت دائماً بمال ومرد و مرکب و آلات وأشياء حربيّه اورا مددمیفرستادند .

و در آن هنگام که علي بن عیسی خواست از بغداد راه برگیرد بدرگاه زبیده خاتون مادر أمين بيامد تاوداع کند ، زبیده با ابن ماهان گفت:

يا عليُّ! إنَّ أمير المؤمنين إن كان ولدي و إليه انتهت شفقتي فانّي على عبدالله منعطفة مشفقة لما يحدث عليه من مكروهٍ و أذىً و إنّما ابني ملكٌ نافس أخاه في سلطانه الكريم ، يأكل لحمه ويمقيه غيره ، فاعرف لعبدالله حقَّ ولادته ولا تجبهه

ص: 220

بالكلام فانّك لست بنظيره و لاتقتسره اقتسار العبيد و لاتوهنه بقيدٍ ولا غلّ ولاتمنع عنه جارية ولا خادماً ولا تعنَّف عليه في السرِّ ولاتساوه في المسير و لاتركب قبله وخذ بركابه و إن شتمك فاحتمل منه »:

ای علي ! اگر چند أمير المؤمنين أمين فرزند دلبند من است و شفقت و مهر من بدو پایان می گیرد ، با عبدالله مامون نیز کمال مهر و عطوفت و شفقت و تشویش خاطر دارم تا مبادا اورا مكروهی و آزاری نمودار شود ! و اينك پسرم پادشاهی است که او را ترغیب و تحریص کرده اند که در سلطنت و امارت برادرش طمع بندد و گوشت تن خود بخورد و دیگران را شريك نماید .

تو حق زادگی عبدالله و اخوّت او را نيك بشناس یعنی او پسر هارون و برادر أمين است ، و با وی در سخن راندن بیرون از حد خود و رعایت ادب محاورت منمای چه تو نظر او و هم رتبت و مقام او نیستی ، و با وی بستم و سختی رفتار میار ، و او را چون بندگان مپندار ، یعنی گمان مکن که چون مادرش بنده است او نیز در رتبت بندگان است ، بلکه پسر هارون و برادر مامون و دارای بیعت خلافت و أهل علم و فضیلت است ، و او را باستعمال بند و غلّ خوار مدار و خوارمانه میانگار و کنیزکان و خدّام او را از خدمتش دور مگردان و در سیر سفر و راه سپردن کار بر وی دشوار مساز !

و چون جانب راه برگیرید باوی دوش بدوش و گوش بگوش مرو و پاس حشمتش را از دست مگذار و پیش از وی سوار مشو یعنی او را در سوار شدن تابع خود مگردان شاید در آن حال که تو سوار میشوی او را کوفتگی و خستگی یا عدم رغبتی در سوار شدن باشد و اگر بمتابعت تو سوار شود در ملالت و انزجار افتد ، و چون خواهد سوار شود رکابش را بدست خود بر گیر و اورا سوار کن و توقير و احترامش را منظور بدار و اگر لب بدشنام تو بر گشاید بر خود حمل کن ودر صدد تلافي وجواب برمیای !

چون زبیده خاتون این سخنان دانش نشان بگذاشت قیدی سیمین به ابن ماهان بداد و گفت : اگر مامون بدست تو افتاد او را با ین قید مقیّد بگردان !

ص: 221

علي بن عیسی گفت : آنچه فرمان خاتون جهان است امتثال می نمایم و از دقائق آن چیزی را فروگذار نمی کنم !

همانا چون در دقایق این کلمات امّ جعفر بنگرند آثار عقل و رأي رزین وزرای دور بین این خاتون روزگار را مشاهدت کنند ، چه زبیده از نخست بواسطه آن خوابی که در أيّام حمل أمين دیده و در ذیل حال زبیده خاتون مذکور شد همواره بر أمين و تباهی أحوالش بيمناك بود .

دیگر اینکه آن جربزه و جلادت و عقل و تدبیر و رزانتی که در مامون مشاهدت کرده و آن عقیدتی را که هارون در حق مامون و عکس آنرا در باره فرزندش أمين داشت و بارها بتجربت رسیده بود میدانست اگر در میان أمين و مامون مخالفت ومحاربتی روی دهد فتح و نصرت بامامون خواهد بود ، بعلاوه گاهی که این مخالفت از طرف أمين بدایت جوید !

دیگر اینکه میدانست رجالی که در اطراف أمين جمع شده اند در وصیّت هارون خیانت کردند و از خائن امیدوار نشاید بود ، و آن رجالی که در گرد مامون انجمن كرده اند مردمی دانشمند و ثابت الجاش و العقيده اند ، و همچنین شجاعت و جلادت مردم خراسان وعداوت دیرین ایشان را با ابن ماهان میدانست .

و همچنین بر وی معلوم بود که اگر مامون با أمين متّفق باشد خلافت أمين استقرار و استدامت گیرد و گرنه مضمحل و تباه شود .

و نیز از خرافات و غرور ابن ماهان با خبر بود و میدانست مردم مغرور در پایان کار محروم و مهجور آیند ! دیگر رعایت حشمت رشید و وصایای او را در باره مامون واجب الرعایه می دانست .

مسعودي در مروج الذهب گوید : چنان بود که اُمّ جعفر زبیده خاتون دختر جعفر بن أبي جعفر منصور زوجه معظّمه هارون الرشید از رشید بارور نمی گردید ؛ رشید از این حال در ملال و کلال بود ، پس با پارۀ مجالسين خود که از حکما بودند ازین حال شکایت و مشاورت فرمود .

ص: 222

آن حکیم مصلحت در آن دید که رشید با دیگری بیامیزد و در آب و آبگاه تغييری پدید آید و زبیده را آب غيرت بجوشد، چه ابراهیم خلیل علیه السلام را حضرت ساره در تحت نکاح بود و از خلیل الرحمان حامل نمی شد و چون هاجر را با نحضرت بخشید از حضرت خلیل بجناب اسماعيل بارور گردید و ساره را از دیدار این حال غيرت افتاد و بواسطه همین رشك بردن بجناب اسحاق که مهر منير آفاق بود آبستن گشت ؟؟

رشید چون این کلمات را از آن حکیم دانشمند بشنید مادر مامون را که ازین پیش شرح حالش مذکور شد بخرید و با وی خلوت بگزید و مراجل بمأمون حامل شد ، چون ام جعفر که رشك مهر خاور بود خبر یافت در بحر غيرت و رشك غوطه ور و آب غیرت در درونش نمایشگر و بمحمّد أمين بارور شد .

بیان حرکت علی بن عیسی بن ماهان

با جماعت لشکر بجانب ری و آهنگ جنگ مأمون

چنانکه مسعودي مینویسد در آن عهدنامه که هارون الرشید در ترتیب بیعت و خلافت أمين و مأمون نگاشته و در کعبه معظمه آويخته و مشروحاً مسطورشد نوشته بودند : « ازین دو تن هريك بغدر وحيلت سبقت نمودند از رتبت خلافت معزول و آن بیعت فاسد و باطل است » و بعداز هارون الرشید باغوای وزرای خائن و امرای متباين مبادرت در غدر و مخالفت از طرف أمين روی داد و هر چند مامون اظهار انقیاد و تعظیم و اطاعت ورعایت شرایط عهد نامه و مقرّرات هارون الرشید را بر نگاشت و بدستیاری رسل و رسایل عرضه داشت بواسطه إغرای خائنين و ضعف رأي أمين مفید نگشت تا خزاین و دواین پرداخته و چنان لشکری عظیم ساخته گشت و علي بن عیسی بن ماهان سپهسالار آن لشکرگران گردید و در شهر شعبان سال مذکور خیمه بیرون زد .

محمّد أمين با سرهنگان جنگجوى و أعيان پیشگاه و جنود مجنّده بمشایعتش

ص: 223

بر نشست ، مشایخ بغداد و سالبردگان جهان گفته اند هیچوقت سپاهی بانکثرت رجال و دلیران آهنین چنگال و عُدَّت کامل و أسلحه نامدار بدیدار نیاورده بودند .

آنگاه أمين با ابن ماهان وصیّتها بنمود و در جمله سفارش بليغ کرد که تا ممكن است جهد و جدّ نماید که مامون را اسیر گرداند یعنی کشته و زخمدار نگردد ، و ازین پیش مسطور شد حرکت ابن ماهان روز یکشنبه شش روز از جمادی الاخره بجای مانده بسوی نهروان بود وأمين تا نهروان باوی مشایعت کرد و علي ابن ماهان بروایت طبري بندی سیمین با خود برداشت که بگمان خود مامون را بأن بند مقیّد بدارد و لشکریان را در نهروان عرض دادند و علي ابن ماهان تا سه روز در نهروان بزیست و از آن پس شتا باین جانب مقصود گرفت ؛ و این روایت باروایت ابن أثیر که حرکت ابن ماهان را در شهر شعبان مینگارد مخالفت دارد .

جلال الدین سیوطی نیز حرکت ابن ماهان را در نیمه جمادی الاخره مینگارد ، و ابن خلدون در تاریخ خود حرکت ابن ماهان را از بغداد در ماه شعبان می نویسد و در مختصر الدول عدد لشکری را که با ابن ماهان راهسپار شدند ده هزار تن نگاشته است و این خبر ضعیف است چه أغلب مورِّخین از شصت هزار تا چهل هزار سوار کمتر نوشته اند و جز این هم نتواند بود ، زیرا که در چنین موردی با مانند مامون و آن لشکرگران خراسان نمی توان با ده هزار مرد سپاهی استقبال نمود !

أبوجعفر طبري می نویسد : محمّد أمين خلع مامون را و بیعت با دو پسرش موسی و عبدالله را در تمام آفاق غير از خراسان اظهار نمود و اموال و جوایز و عطایای سنیّه در حق بنی هاشم و سایر طبقات ناس در بیعت ایشان بداد و هفت شب از شهر شعبان گذشته سال يكصد و نود و پنجم علي بن عيسی با پنجاه هزار سواره و پیاده از بغداد در نهروان لشکرگاه بساخت ، محّمد أمين بتشييع او بیرون شد وسرهنگان و لشكريان سوار شدند و بازاریان بغداد همه بتماشای ایشان از شهر بیرون رفتند ، جماعت صنعتگران و کارگران نیز گروهی بلشكر ابن ماهان ملحق شدند چندانکه گفته اند : يك فرسنگی زمین را لشکرگاه و أحمال و أثقال وی در سپرده بود .

ص: 224

سفارشات محمّد أمين با علي بن عیسی عمرو بن سعید گوید : چون محل أمين از دروازه بغداد با عظمت و حشمت بی پایان بیرون شد فرود آمد و پیاده راه گرفت و با علي بن عیسی روی کرد و باب نصیحت بر گشود و گفت : سپاه خود را قدغن بليغ کن که رعیت را ببازی نشمارند و باموال ایشان بچشم طمع و غارت نگذرند و اموال مردم دهات و قری را بتاراج نسپارند و پرده ناموس و عصمت زنان را بسهام شهوات و أسنّه مشتهيات چاك نزنند !

ولایت ري را در امارت یحیی بن علي بگذار و لشکری گران بدو مضموم بدار و او را فرمان کن تا آنچه از خراج ري بدو آید در ارزاق لشکریان بکار بندد و از هر شهر و کوره گذر کردی مردی از اصحاب خودت را در آنجا امارت بده وهرکس از سپاه خراسان و اعیان آن سامان روی باردوی تو آورد با وی اکرام کن و جایزۀ نیکو بده و هرگز برادری بجريرت برادری مگیر و يك بخش از چهار بخش خراج خراسان را تخفیف بده و هرکس تیری بتو برگشاید تا اصحاب ترا بطعن نیزه بسپارد او را أمان مده !

و چون بر مامون در آمدی از آن روز تا سه روز دیگر بیشتر بدو مهلت مده و چون خواستی او را بدینسوی فرستی در صحبت موثّق ترین یارانت روانه کن ، و اگر شیطان او را فریب داد و سر باطاعت در نیاورد و با تو از راه جنگ و ستیز در آمد سعی کن تا اورا أسير کنی ، و اگر از تو فرار کرد و بپاره شهرهای خراسان برفت خودت بنفس خودت بجانب او راه بسپار !

آیا آنچه را که با تو وصیّت کردم فهمیدی ؟ علي بن عیسی گفت : بلى ، أصلح الله أمير المؤمنين! محمّد أمین گفت: اکنون در کنف برکت و عون خدای راه برگیر!

بالجمله ابن ماهان جانب مقصود گرفت و محمّد أمين در حین وداع با وی گفت : چون بخراسان رسی امرای آنسامان را باستمالت و نوازش آسوده خاطر کن و عبدالله را سه روز مهلت بده تا ساختگی راه خود را بنماید .

نوشته اند : در آن أوان که ابن ماهان خواست حرکت نماید منجِّمی با وی گفت : چندان در نگی فرمای که قمر مسعود شود چه دراینوقت ناظر بنحوس است !

ص: 225

گفت : من بصلاح و فساد و سعادت و نحوست قمر نظر ندارم و بیش ازین ندانم که هر کس با ما جنگ کند جنگی نمائیم و در هنگام مقاتله شمشیر شرر بار را از خون دشمنان نا بكار آب دهیم !

مع القصّه علي بن عيسی راه بر گرفت و با کمال غرور و کبریا صحرا در سپرد و در عرض راه کاروانها نزديك جلولا با او برخوردند ؛ از ایشان پرسیدن گرفت ، گفتند : طاهر بن حسين در شهر ري اقامت کرده عرض سپاه می بیند و اسلحه کارزار را میازماید و از خراسان او را مدد میرسد و برای قتال استعداد میجوید ! چون علي این سخنان می شنید همی گفت : طاهر يك خاری از أغصان من است و هیچ نشاید مانند طاهری امارت لشکر کند !

و از آن پس با یاران خود گفت : در میان شما و شکستن باد وزنده اوراق و أغصان أشجار را جز آن باقی نیست که عبور ما بعقبه و پشته کوه همدان افتد ، چه بزغاله نوزاده را تاب شاخ زدن و شاخ خوردن و قاطر پژمان را تاب مطاردت و ستیز شیر ژیان نیست و اگر طاهر اقامت نماید خویشتن را در معرض تیغ بران و تیر پران و نیزه آبدار و خنجر آتشبار نماید ، وچون بشهر ري نزديك و با ایشان هماهنگی شدیم بازوان ایشان را از کار بیفکنیم و استخوان ایشان را در هم بشکنیم و اعضای ایشانرا از هم بگشائیم!

و از آن پس مکاتیب عديده بملوك و فرمانگذاران ديلم و طبرستان و حوالی و أطراف آنجا بر نگاشت و مال و بضاعت و تاجها و پاره و گوشوارها و جز آن بفرستاد و جملگی را فرمان داد که راه خراسان را از آمد و شد مقطوع دارند و آنجماعت أمر او را اجابت کردند و خود راه بر نوشت تا بهمدان پیوست و از آنجا سراپرده بیرون کشید و باهنگی شهر ري روی آورد و هنوز عبدالرحمان بر وی وارد نشده بود ؛ پس راه در سپرد تا با تعبیه خود به ري رسيد.

و چون به ده فرسنگی و نخستین فرودگاه ري رسید و در آن هنگام چنانکه سبقت نگارش یافت طاهر بن حسين که به ذي اليمينين ملقّب و از جانب مامون با

ص: 226

سپاهی قلیل در شهرري جای داشت و نظر بلطف کیاست و من در است و حسن فراستی که داشت عيون و جواسيس در طرق و منازل نهاده همه روز از اخبار اردوی علي بن عیسی و أحوال او بدو عرضه می دادند و خاطر او را از جزئی و کلّی امورات و ترتیبات وی بیاگاهانیدند .

صاحب مقدّمه و پارۀ باران ابن ماهان بدو گفتند : اگر ترتیب عيون وجواسيس دهی و ایشان را بر نشانده باطراف بفرستی تا از حال طاهر و مردم او باخبر شوی و نیز کندۀ برگرد لشکر خود بر آوری و طلایع و دید با نان سپاه و چوب زنان (1) بارگاه بدید با نی و شب نگرانی بیرون فرستی از شبیخون دشمن ایمن بمانی و رأي جميل بکار برده باشی !

و آن ساده لوح کم مایه کم مغز کم تدبير مغرور می گفت : طاهر را نه آنشان و جلالت و لياقت است که از بهر او استعداد بگیرند و پایان حال او از دو حال بیرون نیست : یا این است که در شهر ري متحصِّن می شود و خود مردم آنشهر از بیم ما او را شب هنگام می گیرند و ما را از کار او آسوده می سازند ، با این است که فرار را برقرار اختیار کرده این شهر را میگذارد و میگذرد و چون لشکر ما بدو نزديك شود ساعتی در برابر چنين لشکری نامدار در نگ نمی جوید !

پسرش و دیگران در جواب گفتند : اگر طاهر مقاومت با این سپاه را در خور بازو و استعداد خود نمی دید و ترك شهر ري و مراجعت بمرو را صلاح می دانست تا کنون چنان کرده بود ؛ چه بدو نزديك شده ایم وطاهر بچنين اندیشه نرفت .

و علي بن عیسی در عرض راه هر کس را دیدی که از شهر ري مي آمد از حال طاهر بپرسیدی ، وچون گفتند: طاهر در شهرري مشغول تهیّه أسباب حرب است ! و در حراست شهر و سدّ باب دشمن مشغول و از جانب مامون همواره مرد و مرکب و عِدّت و عُدّت او افزوده می شود و روز تا روز أمرش عظیم تر و سپاهش فزونتر می گردد و اورا سپهسالار لشکر خراسان می بینند ! علي میگفت: آیا از جانب خراسان

ص: 227


1- یعنی مهتران و ریش سفیدان از حراس و نگاهبانان .

کسی بدو آمده ؟؟

و گفتند : نیامده است أمّا امور بوجود او مضطرب و مردمان از وی خوفناك هستند ابن ماهان بطيّ منازل فرمان داده از کمال غرور و ضعف رأي بخندیدی و با یاران خود گفتی :

او که طاهر که باشد که فرمان من *** کند پست و پیچد ز پیمان من

او را کجا آن قدرت و حدّ که در برابر چنين لشکر بی عدّ و حدّ بیاید و از جنگ و قتال سخن بیاراید ؟! اجتماع و احتشام ایشان چندانست که ما از عقبه همدان بگذریم و نسیم لشکر فیروز ما بر پرچم إدبارش بوزد و چشمش بر سواد لشكر شما بنگرد فرار نماید و نزد أمين جای کند !

بزغاله با شاخ قوچ چه کند و روباه در میدان شیر غرّان چه سازد ؟!

هر چند پسرش و دیگر یارانش از اینگونه کلمات بگفتند و یحیی بن علي با او گفت : پراکندگان لشكر را بیکجای فراهم ساز و ایشان را از شب تاز دشمن بیدار کن و هیچ لشکری را جز با جماعتی ازین قوم که عارف و عالم هستند بجائی گسیل مگردان ، چه لشكر را بتواني و در نگ نمیرانند و در کار محاربت بغرور و غفلت نمی پردازند ، شرط احتياط اینست که در کمال تحرُّز و تحفُّظ بگذرانی و نگوئی طاهر چیست که با من بجنگی اندر شود ؟ چه بسا باشد شراره پوشیده آتشی بزرگی شود و در سدّ ثلمه سیل نپرداختن تولید بحری عظیم نماید ، مگر نه آنست که لشکر ما بطاهر نزديك شده است ؟ اگر بیمناك بودی و آهنگ فرار داشتی تا امروز اقامت ننمودی ! علي بن عیسی همچنان از باره غرور فرود نشد و از همین نمونه جواب بشنیدند .

علي بن عیسی گفت: طاهر جزخاری از درخت من و شرارۀ از آتش من نیست پسرش گفت : بسا باشد که شراره آتشی افروخته گردد اعلي گفت : او را آن مقدار جلادت و مقام نیست که در چنین موارد نامبردار آید و بچیزی شمرده شود ، گفت : مردان روزگار از قران خود باید خود را نگاهبان شوند !

ص: 228

گفتند: اگر طاهر را بیم و سطوتی در سپرده بود و پایه و مایۀ در خویشتن نگران نبود یا آهنگ ترك جنگ با مراجعت می داشت تاکنون چنین کرده بود ، چه ما اینك با چنين لشکر بی پایان بدو نزديك شده ایم و اقدامی از وی نمی بینیم !

علي بن عیسی همچنان راه در نوشت تا بده فرسنگی شهرري رسيد ، اینوقت طاهر ذو اليمينين در کار خود با اصحاب خود بمشورت در آمد.

جملگی بدو اشارت کردند که در ري اقامت نماید و از فراز بارو با نوك تیر قتال وجدال اعدا را مدافعت نماید تا از خراسان مدد برسد و سپهداری برای محاربت معیّن گردد ، و گفتند : اگر در شهر اقامت کنی کار بر یاران تو هموار آید و آذوغه و دانه بار را بهتر وارد کنند و برای حفظ سرما نیکوتر است ، می توانند در خانه ها ومنازل خود پناهنده گردند و با دشمن بمماطلت بگذرانند تا سپاه خراسان و سرهنگان نیز چنگی در رسند !

طاهر بشنید و نیك بیندیشید و گفت : این رأي که شما آوردید بعقل و دور _ اندیشی مقرون نیست ، چه مردم ري از علي بن عیسی بهیبت و خشیت اندر هستند و از بطش و سطوت او بر خود ترسناك باشند و این از اعراب صحرانشين و صعاليك کوهستان و قرى و دهات جمعی کثير با او فراهم شده اند و من ایمن نیستم که اگر در شهر ری جایگزینیم بناگاه مردم ري از ترس جان و مال خودشان و از بیم ابن ماهان بر ما برجهند و ما را دست بسته بدشمن گذارند !

رأي صحیح جز آن نیست که ما با همين قلیل مردم سپاهی که داریم بحرب او بیرون شویم و بیاری باری جنگ در افکنيم، اگر ظفر کرده و منصور آمدیم خوب واگر نه بشهر اندر شده در شهر کار قتال بیارائیم و اگر کشته شویم همچنان در عجب نشاید شد چه پیش از ما نیز بسیاری مردمان در پهنه کارزار جان سپار شده اند و نام نيك بیادگار گذاشته اند .

زعمای لشكر خراسان و کارآزمودگان سپاه این رأي را تصویب نمودند لاجرم طاهر بتعبيه لشكر أمر کرده سپاهیان را عطاها بداد و کار اسلحه کارزار را هرچه

ص: 229

نیکتر بساخت .

و از آنطرف چون آن سپاه بی کران بغداد از آن عقبه بگذشتند مردمان از استعداد و تجهیز سپاه طاهر ذي اليمينين بعرض علي بن عیسی سپهدار سپاه أمين برسانیدند پسرش حسين بن علي با پدر گفت : اگر طاهر را اندیشه گریز بودی یکروز توقُّف نمی کرد و تهیّه ستیز نمی دید ، اکنون که بدشمن نزديك شديم باری طريق حزم و احتیاط را از دست نباید گذاشت تا بچشم زخمی مجروح نشویم !

علي گفت : خاموش باش که طاهر نه چنانکس باشد که تو گمان بری ، مردم در برابر أقران و أماثل بتحفُّظ و تیقُّظ باشند ، مقام و منزلت من از آن بلندتر و شان و قدرت من از آن رفيع تر و منیع تر است که چون طاهر کسی که از يكان يكان مردمان فرود تر می باشد در مقابل من قيام جوید یا اگر قیام نماید قوام یابد ؟

بالجمله ، چون نزديك بشهر ري رسيد طاهر بانگ رحیل بر کشید و با کمتر از چهار هزارسوار از شهر ري بيرون آمد و در پنج فرسنگی شهر در قریۀ که نامش کلواص بود لشکرگاه ساخت و بقولی سه هزار و هشتصد تن مرد سپاهی با او بود .

طبري نوشته است: از سپاه طاهر سه تن بلشکرگاه على بن عيسى آمدند تا در خدمتش تقرُّب حاصل کنند ، علي بن عیسی پرسید : کیستید و از کدام شهر و دیار هستید ؟ یکی از ایشان گفت : من از جمله لشكریان پسرت عيسی هستم که رافع بن ليث او را بکشت ، علي بن عیسی گفت : پس تو از لشکریان من باشی ! و فرمان داد تا دویست تازیانه بدو بزدند و آندو تن دیگر را خوار براند ، و این خبر گوشزد اصحاب طاهر شد و باين سبب تنفُّر و انزجار ایشان از علي بن عیسی بسیار و جدّ و جهد ایشان در محاربت بیشتر گشت .

أحمد بن هشام گوید : در این مدّت هرگز از جانب مامون مکتوبی بما نمی رسید که خویشتن را خليفه نامیده باشد و در این هنگام که با علي بن عیسی دچار شدیم و این أحمد أمير شرطه طاهر بود با طاهر گفتم : اینك علي بن عیسی با این گروهی که می نگری در اینجا وارد شده اند ، اگر ما بدفع و حرب او آشکار شویم و

ص: 230

او بگوید : من از جانب أمير المؤمنين أمين مأمور و عامل هستم ! و از اینطرف ما به امارت و خلافت أمين از ین پیش اقرار آورده و بیعت نموده ایم چگونه ما را میرسد که با ابن ماهان بمحاربت مبادرت جوئیم و بر قرار داد و اقرار خود خط بطلان کشیم ؟

طاهر گفت : مرا با این کار کاری نیست ! گفتم : پس مرا بگذار تا بآنچه اراده کرده ام رفتار نمایم ! گفت : چنانکه خواهی بکن !

چون این اجازت یافتم بر فراز منبر بر شدم و محمّد أمين را از خلافت خلع کردم و بخلافت عبدالله مامون دعوت نمودم ، و أحمد بن هشام که بزرگی سپاه خراسان بود این تدبیر را برای آن نمود و این آوازه عزل و نصب را برای آن افکند که علي بن عیسی نتواند سپاه طاهر را بطاعت أمين فریب دهد و گوید: من عامل أمين هستم !

أحمد می گوید : و در همان روز جمعه یا بامداد دیگر روز شنبه شهر شعبان همین سال یکصد و نود و پنجم هجري با عزل أمين و نصب مامون راه بر سپردیم تا به قسطا نه که أوّل مرحله و منزل از شهر ري بعراق است فرود آمدیم ، قسطانه بضمّ قاف و بروایتی بكسر قاف و سکون سين و طاء مهمله و الف و نون نام قریۀ از قرای ري ميباشد كه راهگذار ساده است و بزبان فارسی بستانه گویند .

و از آنطرف علي بن عيسى با آن اردوی کوه شکوه در بیابانی فرود آمد که مشکونه نام داشت ، مشکونه با میم و شین معجمه و كاف و واو و نون شهرکی است از أعمال ري که تا ري دو منزل راه است و بر طریق ساوه است ، و در بعضی تواریخ نوشته اند : طاهر ذوالیمینین در قریه قلوس فرود شد ، قلوس بفتح قاف و ضمّ لام و واو وسين مهمله قریه ایست که در ده فرسنگی شهرري بوده است .

أحمد بن هشام می گوید : اینوقت ما بين ما و ابن ماهان هفت فرسنگی فاصله بود و بهردو فرسنگی مسافت طلایع و پیشرو لشکر قرار دادیم و علي بن عیسی راگمان چنان میرفت که بمحض اینکه طاهر ذوالیمینین اورا و سپاه نامعدودش را بنگرد سر بتسليم در آورد و عمل خود را یکباره بدو بگذارد ، أمّا از تقديرات مقدِّر الامور و مصوِّر الدهور بی خبر بود .

ص: 231

بیان تصفیۀ صفوف سپاه علی بن عیسی

محمّد بن ماهان و لشکر طاهر ذوالیمینین عمل بن العلاء و بعضی دیگر با طاهر گفتند : لشكر قلیل تو از لشکر بی پایان ابن ماهان در بیم و هیبت اندر شده اند ، اگر این جنگ را بتأخير افكنی تا اندك اندك با بشان مأنوس شوند و دماغ ایشان پر گردد و دل ایشان نیرومند و خوی ایشان عادت گیرد و مآخذ مقاتلت با این گروه را بدست آرند شایسته تر است ، طاهر گفت : من در امری که بیرون از حزم و تجربت باشد اقدام نمی کنم و از طریق عقل واشارت خرد بدیگر سوی نپویم !

همانا لشكر من اندك و سپاه خصم بسیار است و سوادی عظیم و از کثرت عدد هیمنه بزرگی دارند ، لاجرم اگر در جنگ در نگ جویم و در مقاتلت بمماطلت پردازم لشکر دشمن بر قلّت ما آگاه شوند و این قليل لشکری را که با من حاضرند خواه از روی رغبت و میل و طمع یا از راه بیم و تهدید و نوید بخود مایل کنند، و چون این مردم قليل نيز بروند من تنها و بیکس بمانم و أهل صبر و حفاظ از من روی بر تا بند و مرا مخذول نمایند .

أمّا من هم اکنون مردان کارزار را با جنگجویان رزم ساز انباز نمایم وسوار در سوار حلقه کنم و بر طاعت و وفا اعتماد جویم و بآن صبوري و شکیبائی که در خور صابرانی است که جویندۀ خير و حریص بر فوز و دولت شهادت هستند بپردازم و دل بر مرگ بسپارم و دود پهنۀ کارزار را بچشمه خورشید برسانم !

اگر خداوند قادر قدير بما نصرت بخشید بآنچه مقصود ومراد ما باشد رسیده ایم و اگر صورتی دیگر پیش آورده شد و نصرت و ظفر بهره دیگران افتاد همانا من أوّل کس نیستم که در این سرای و بال قتال داده و در این جهان دور نگی جنگی ورزیده و کشته شده باشم ، بسا کسا و با آرزوها و هوسها که با آرزوهای دراز وزمانهای دیر باز میدان ستیز

ص: 232

جنگ را تیز و تنگی ساختند و آخرالامر در عرصه فنا مهمیز زنان بگذشتند، و ماعندالله أجزل وأفضل .

و از آنطرف چون علي بن عيسی این جدّ و پايمردي و ثبات را که هرگز از طاهر در برابر خود باور نداشت بدید و بدانست گفت : این موضع مفازه و بیابان است و در خور پارۀ کارها نیست لاجرم برستاق وسوادهای قرا و دهات ري عدول کرده و آن رستاق را رستاق بنى الرازي می نامیدند .

أحمد می گوید : با ما جماعتی از ترکان بودند ، پس در کنار نهری فرودشدیم آن لشکر پهناور نیز نزديك بما جای گرفتند و در میان ما و ایشان کوهها وماهورها و تپّه و هموارها و ناهموارها فاصله بود و در پایان شب مردی نزد من بیامد و گفت: علي بن عيسى بشهر ري اندر شد چه از نخست با مردم شهر ري مکاتبت کرده ایشان را با طاعت و تسلیم بخواند و امرش را پذیرفتار شدند و علي بشهرري در آمد !

من در کمال استعجاب با وی بگذرگاه بیرون شدم و گفتم : راه گذر علي بن عیسی و مردم او بشهر ري همين است و حال اینکه در اینجا نشان سم مرکب و گذشتن مردمی نیست و چیزی که دلالت بر عبور کردن ایشان داشته باشد بچشم نمیاید آنگاه نزد طاهر برفتم و از خوابش برانگیختم و گفتم : بنماز برخیز! طاهر آبدستان بخواست و وضو بس اخت و نماز برخاست و چون بپرداخت آن حکایت را با او بگذاشتم و در این وقت روشنی روز دامن بگسترد .

با من گفت : بر نشین تا بر طریق شهر وقوفی گیریم ! آنگاه با من گفت : هیچ روا میداری که از این دکادك و تپّه ها بر شویم و بر سپاه ابن ماهان مشرف گردیم ؟ چون بر شدیم و نظر کردیم بپوشیدن جامه جنگی مشغول بودند ؛ طاهر گفت: بازشو همانا بخطارفتیم ، یعنی بشهرري نرفته بودند و ندانسته خبری دادند !

پس بازگشتیم و با من گفت: بجنگی بیرون شو ! پس مامونی و حسن بن یونس محاربی و رسهمی را بخواندم ، جملگی در آمدند و ردۀ جنگ بیاراستم ، مأمونی را در میمنه لشكر و رسهمی را در دست چپ سپاه ومحمّد بن مصعب را نیز باوی انباز نمودیم .

ص: 233

و از آنطرف علي بن عیسی با سپاه خویش جنبش گرفتند ، صفحه بیابان از کثرت مرد و مرکب و خود زرین و زره مشعشع و تیغهای آبدار و سنانهای بنفش و پیکان آتشبار و رکاب سیمین و سپرهای کرکین سفید و زرد و تا بنده گشت ؛ میدان پیکار بجوشید و لشکر کارزار بخروشید ، گرد سپه از مه گذشت و صیحه تکاوران پهنه آورد را در هم نوشت .

ابن ماهان با کندآوران پرخاشگر گفت : بر این گروه چنگ تیز کنید و بجنگ آهنگی نمائید چه مردمی اندك هستند و بر شرر تیغ آتشبار و گذر نیزه سینه سپار و حرارت عرصه آوردگاه شکیبائی نیارند و خود بتعبیه میمنه و میسره و قلب و جناح سپاه بپرداخت و ده در فش بنفش بر بست و در سایه هر علَمی هزار تن مرد پرخاشخوی جای داد که بنوبت محاربت نمایند و ما بين هردو رایت باندازه يك تیر پرتاب فاصله قرار داد و با امرای رایات فرمان کرد چون رایت نخستين بقتال در آمد و جنگ ایشان طولانی شد رایت دوم بجنبش آید و بجای ایشان قتال نماید و آن مردم رایت اولی کناری گیرند و آسایش بجویند .

و آن جماعت که زره پوش و بجوش کارزار اندر بودند در پیش روی رایات بداشت و خود در میان دلیران جنگجوی و گردان آهنین کو پال جایگزید و پسرش حسین را که از مبارزان نامدار بیادگار بود در میمنه سپاه مقرّر داشت و أبودلف قاسم بن عیسی بن ادریس را که یگه سوار عرصه پیکار بود با او گذاشت و دیگری از نامداران دشت نبرد را در میسره سپاه برگماشت و چون کوه فولاد سخت بنیاد شد .

ص: 234

بیان محاربت سپاه امین و لشکر مأمون

و قتل على بن عیسی و شکست لشکر او

أحمد بن هشام گوید : علي بن عيسی با آن لشکر بی مرّ بجوشید و حمله بیاوردند و در نخستین حمله ما را منهزم ساختند و چنان بتاختند که بلشکرگاه داخل شدند أمّا ساعتی سوعاء (1) وزمانی سخت و هنگامی درشت و نحس برایشان چهرگشود و تيرغیب بر خلاف گمان ایشان از کمان بر جست و ایشان را بهزیمت پیوست .

أحمد بن هشام گوید : طاهر بن حسین ذوالیمینین چون أبويحيي علي بن عیسی را با آن جبروت و شوکت بدید گفت : ما را مقابلت با وی نشاید بلکه بایست اورا بیرونین شماريم ! (2)

لاجرم آهنگ قلب سپاه کرد و هفتصد تن از مردم خوارزم را برگزید میکائیل و سسیل و داود سیاه با ایشان بودند و طاهر سواران را دسته دسته و گروه گروه ساخت و ایشان را بحرگاه راهسپار گردانید و ایشان را وصیّتها و پندها بداد و بفتوحات إلهيه و قدرتهای آسمانی امیدوار نمود .

و در این حال چون آن حرکت نامطبوع علي بن عيسى بآن سه تن که از لشکرگاه طاهر بخدمت وی آمدند و بان اشارت رفت ظاهر شد مردم طاهر و بزرگان خراسان که با ابن ماهان کین دیرین داشتند از وی نومید و خراشنده خاطر و پراکنده خیال گردیدند و بر جنگی او کمرها استوار و دلها کانون آتشبار گردانیدند و مردمان پارۀ بجنگی روی آوردند .

در اینوقت أحمد بن هشام با طاهر ذوالیمینین گفت: چه باشد که علي بن عیسی را از آن بیعتی که در سابق زمان با مامون نهاده است و هم آن بیعتی را که خودش خاصه از مردم خراسان از بهر مامون بگرفت بدو یاد آور شویم ؟ گفت : چنین کن !

ص: 235


1- ساعة سوعاء : أي شديدة .
2- بلکه باید سوار کاران را جرقه جرقه کرد : نجعلها خارجية فكردس الكراديس . مروج .

پس آندو عهد نامه را بر دو نیزه بلند برافراختيم و من در میان هردو صف بایستادم و گفتم : أمان میطلبم ! نه شما ما را به تير بسپارید و نه ما شما را عُرضه تیغ و تیر میداریم .

علي بن عیسی گفت : این سخن ترا پذیرفتاریم و أمان می دهیم ! گفتم : ای علي ابن عیسی ! آیا از خدای دو سرای نمی ترسی ؟ آیا این نسخه بیعتی نیست که بگرفتی و تو خود مخصوصاً اقدام بآن نمودی ؟ از خداوند بپرهیز چه اینك پایت بر لب گور و روزگار عمرت در فتور است !

ابن ماهان گفت : تو کیستی ؟ گفتم : أحمد بن هشامم ! و چنان بود که علي ابن عيسى أحمد را از آن پیش چهارصد تازیانه زده بود .

چون سخنان او را بشنید نعرۀ بر کشید و گفت : ای مردم خراسان ! هرکس وی را گرفته بیاورد هزار درهم صله یابد ! جمعی از مردم بخاریّه با ما بودند ، ازین نفير ابن ماهان بر آشفتند و زبان بدشنام وی برگشودند و گفتند : با تو قتال می دهیم و ترا می کشیم و اموالت را بغارت می بریم !

این هنگام یکباره عرصه مکاوحت و مبارات دایر شد و از لشکرگاه علي بن عیسی عبّاس بن ليث مولی مهدي بيرون تاخت و نیز مردی دیگر که او را حاتم طائی می نامیدند پرخاشگر آمد ، طاهر بر وی حمله آور شد و سخت بر وی در آویخت و با دو دست خود بر مقبض شمشیر بچسبید و او را بزد و بیفکند ؛ ازین روی او را ذوالیمینین گفتند .

و بروایتی که مسعودي در مروج نموده است می گوید : از قلب لشکر ابن ماهان عبّاس بن لَیث مولی مهدي که لیث بیشه شجاعت و ضرغام غابات جلادت بود بیرون تاخت و چون سام سوار در عرصه پیکار مبارز طلب نمود .

طاهر چون رستم دستان بميدان او شتابان شد و هر دو دستش را بر شمشیرش مضموم نمود و بر عبّاس حمله برد و اورا از پای در آورد و طاهر ذوالیمینین لقب یافت .

و نیز أبو جعفر در فصل دیگر می نویسد : چون طاهر لشكر علي بن عیسی را

ص: 236

منهزم و علي را مقتول و خبر این فتح را چنانکه مسطور شد بفضل بن سهل تقديم و فضل بخدمت مامون شتافته بر وی بخلافت سلام و آن خبر را معروض نمود ، مامون جمعی از قوّاد سپاه و مردان جنگجو را بمدد طاهر بفرستاد و اورا ذوالیمینین وصاحب حبل الدین بخواند و بر وظایف و مراتب آنانکه با او بودند برافزود .

و ابن خلکان می گوید : در تلقيب طاهر باین لقب اختلاف نموده اند ، بعضی گفتهاند : در آن هنگام که با علي ابن ماهان جنگ می ورزید شخصی را با شمشير چنان بزد که بر دو نیمه شد و آن ضربت را با دست يسارش فرود آورده بود و یکی از شعراء گفت: * كلتا يدَيك يمينٌ حين تضربهُ * لاجرم مامون او را ذوالیمینین لقب داد ، میگوید : بروایتی آن وقعه در نیشابور روی نمود ، و از ین پیش در ذیل مجلدات مشكاة باين داستان اشارت شده است .

و از آنطرف چون مردم شهر ري این حال انقلاب و اضطراب را نگران شدند بجمله بشوریدند و دروازه های شهر را بر بستند .

چون این خبر بطاهر رسید با اصحاب خود گفت: شما بکار خود ودفع دشمنان خود مشغول باشید و خاطر بمردم ري نسپارید چه امروز جز کوشش بسیار و صدق عمل هیچ چیز ناجی شما نیست !

اینوقت دو سپاه خونخوار بجنگی در آمدند و نبردی سخت بپای آوردند ، گرد عرصه جنگی از برج خرچنگی بر گذشت و زمانه طومارزندگانی در هم نوشت ، همهمه مردان و طبطبه دلیران گنبد گردان را لرزان نمود و نعره دلیران پهنۀ کیوان را بجولان آورد ، میمنه علي بر میسره طاهر حمله ور شد و بهزیمتی منکر در آورد ، میسره علي بر میمنه طاهر بتاخت و متظاهر گشت ، یکباره میمنه و میسره طاهر را از جای برکندند .

طاهر چون این انهزام و انهدام را در سپاه خود بدید با سپاه خود گفت: کوشش و کفش و شدّت و بأس خود را بر قلب مقرّر دارید و حمله خارجيّه بکار برید چه تا گاهی که بر طریق نظام با این جماعت جنگ کنید و يك رایت ایشان را در هم شکنید

ص: 237

اوایل آن بأواخر آن باز آید و چنين لشكر گران را پایانی نباشد !

لاجرم لشکر طاهر از روی صدق عقیدت بر شداید میدان قتال شکیبائی و بر مرگی دل بر نهادند و بر أوّل رايات و درفشهای قلب سپاه دشمن چون صرصر پر آذر و آذر پر شرر حمله ور شدند و بتأییدات یزدانی و نیروهای آسمانی ایشان را منهزم گردانیده بسیاری را بکشتند و رایات جنگی پاره بر پاره بازگشت گرفت و میمنه سپاه علي در هم شکست .

و چون مردم میمنه و میسره طاهر نگاه بکار و کردار یاران خود کردند بر قوّت قلب و آهنگی خود بر افزودند ، ایشان نیز با لشکری که در برابر آنها بودند بتاختند و جنگی بس عظیم بیای بردند و مردانه بکوشیدند و دليرانه بجوشیدند و ضرغاما نه بخروشیدند و دشمن را از جای برآوردند چندانکه این هزیمت به علي ابن عیسی بن ماهان سپهدار آن بزرگی سپاه پیوست .

و در این روز علي بن عیسی بر مرکو بی پشت سفید کمیت سوار بود و محمّد أمين او را بر آن اسب بر نشانده بود أمّا اینگونه اسب و سواری بر آن در حروب مطلوب نیست و مردمان مجرّب از سوار شدن بر چنین مرکب در زمان جنگ کراهت دارند ودليل هزیمت شمارند .

بالجمله علي بن عیسی بر آن مرکب سوار بود و چون فرار لشکریان را نگران شد زمين در زیر پایش جنبان و تختگاه کیوان بر سرش لرزان آمد و همی ندا بر کشید و یاران خود را بانگ برزد : کجایند أصحاب خواص و جوایز و أسوره و اکلیل و تاج و پاره وگرزن و گوشواره ؟ بسوی من گرائید و کرّتی از پی کرّتی جنگ در سپارید و عار فرار از جبهه بسائید و تخم عزّ و علا در دشت کین و دغا بکارید و میوه نصرت بردارید و این مردم قليل راکلیل وقتیل گردانید !

در این اثنا از مردم طاهر یکی تیری بدو بیفکند ، از قضا بر مقتلش در رسید و از مرکبش بزیر افکند .

أبوالفرج بن العبري در تاریخ مختصر الدُّول گوید : مردی که او را داود شاه

ص: 238

می نامیدند تیری بر مقتل ابن ماهان بیفکند و او را بکشت .

طبري گوید : داود سیاه بر علي بن عیسی بیاویخت و او را نمی شناخت و علي را بر زمین افکند و طاهر بن الناجی که اورا طاهر صغیر می نامیدند با علي گفت : توئی علي بن عیسی ؟ گفت : بلی منم علي بن عيسى ! و از کمال غرور و بلاهت گمان می کرد چون او را بشناسند از بیم و هیبت او هیچکس بروی جسارت نجوید !

پس طاهر صغير بر آن امیر کبیر و سپهدار خطیر بیاویخت و سرش را چون سر گوسفند با شمشیر از تن جدا ساخت ، مردمان بر فراز سرش انجمن کردند و در سر و خانمش بجنگ و نزاع در آمدند أمّا همان طاهر صغیر سرش را بر گرفت و دیگری مقداری از موی ریش او بر کند و تنی دیگر انگشتری او را از انگشت بیرون کشید ،

تو گفتی علي در زمانه نبود *** چنین است کردار چرخ کبود

وسبب هزیمت و شکست این لشکر بزرگی همان ضربتی بود که طاهر با دو دست بر عبّاس بن ليث فرود آورد و بواسطه جمع کردن هر دو دست خود را بر شمشير طاهر ذوالیمینین نامیده شد ، و داود سیاه سرش را بجانب طاهر حمل کرد و هردودستش را بهر دو پایش بر بست و او را بر تختۀ بیاویخت و بطاهر آورد و طاهر بفرمود تا جسدش را در چاهی در افکندند .

و بروایت أبی جعفر طبري چون طاهر بن ناجی سر علي بن عیسی را از بدن برگرفت محمّد بن مقاتل بن صالح در کار سر او با ایشان بمنازعت در آمد و مشتی از موی ریش او را از صورتش بر کند و بخدمت طاهر برد و او را از قتل ابن ماهان بشارت برد وضربت طاهر در آن روز عين فتح و فیروزی گردید چه شمشیر را بهر دو دست گرفت و تیر بیاران خود بداد تا أصحاب علي را به تیر باران گیرند ، و کسی بقتل علي آگهي نیافت تاگاهی که صدا بر کشیدند و گفتند : سوگند با خدای أمير کشته شد ! اینوقت آن لشکر بی پایان روی بهزیمت آوردند .

ص: 239

بیان شکست لشکر امين و فیروزی طاهر

ذوالیمینین و نوشتن فتح نامه برای عبدالله مأمون

چون علي بن عیسی بن ماهان بقتل رسید آن سپاه بی پایان هزیمت یافته در صفحه بیابان شتابان شدند .

أحمد بن هشام می گوید : ما از دنبال ایشان تازان گشته مانند شیر نیرومند که بگله گوسفند افتد بر ایشان چنگ و دندان تیز کردیم و دو فرسنگی در تعاقب ایشان بتاختیم و تاگاهی که آفتاب سر بکوه می کشید دوازده مرّه با ایشان جنگی نمودیم و در هر مرّه ایشان را هزیمت و شکست دادیم .

در این اثنا طاهر بن الناجي بمن پیوست و سرعلي بن عیسی را با خود داشت از قضا علي بن عیسی سوگند خورده بود که سر أحمد بن هشام را از تن جداکرده در کنار همان منبری که أحمد بر فراز آن برآمده و بخلع أمين و نصب مامون سخن رانده نصب نماید ! وهم فرمان داده بود که غذای بامدادی او را در شهرری آماده نمایند ! چه اورا گمان غرور بآنجا دعوت کرده بود که حتما طاهر و لشکر او را در أوّل الملاقات از میان بر می دارد و أحمد بن هشام را سر از تن جدا می نماید و در کنار منبر نصب می کند و با فراغت تمام در شهر ری بدون مانع و مدافع وارد می شود و خرّم و شادخوار بر بساط شادمانی و فیروزی طعام گوارای فتح و بهروزی را می خورد ! أمّا از آنگونه مکاید روزگار غدّار بی خبر بود که بسیاری مانند او بیامدند که :

سر شب سر تخت و تاراج داشت *** سحرگاه نی تخت ونی تاج داشت

و الملك و البقاء و العزُّ و الكبرياء لله الواحد القهّار .

أحمد بن هشام أمير سپاه خراسان میگوید : آنگاه بازگشتم و باردانی از علي ابن عیسی در یافتم که در آن درّ اعه و غلاله یعنی ساما کچه بود که عبارت از سینه بند است که در زیر زره و جامه پوشند ، برتن بیار استم و سپاس خداوند تبارك و تعالی را

ص: 240

دو رکعت نماز بگذاشتم و در لشکرگاه او هفتصد کیسه دیدم که در هر کیس هزار در هم بود و هم چندین استر نگریستم که بر آنها صندوقها بر نهاده و آن صندوقها بچنگ همان جماعت بخاریّه افتاده بود که آنروز در کار من به علي بن عیسی دشنام دادند و گفتند : ترا میکشیم ومال تورا بغارت می بریم ! وگمان میکردند آن صندوقها آکنده از اموال است ، پس آن صندوقها را بشکستند و از میناهای شراب سوادي مملوّ بود ، پس آن شیشه های خمر را در میان خود قسمت کردند و گفتند : چندان بکوشیدیم تا از این شراب ناب بنوشیدیم .

پس از آن بخرگاه طاهر ذوالیمینین بیامدم ، چون مرا بدید خرسند گردید و از دیر آمدنم اندوهناك بود ، پس با من گفت : بشارت باد تو را ! اینك پسر على بن ماهان است که چوگان میدان را گوی پرّان است !

ابن أثیر میگوید : چون ابن ماهان کشته شد لشکر خراسان تا شبانگاه از دنبال الشكر أمين بتاختند و همی بکشتند و اسیر کردند و غنیمت و تاراجی عظیم بدست

آوردند تاظلمت شب در میانه حايل شد .

اینوقت طاهر بفرمود تا منادي در میان لشکریان ندا برکشید : هرکس جامه جنگی از تن فروافکند بزینهار اندر است ؟ لاجرم آن سپاه در هم شکسته أسلحه کارزار فروریختند و از بارههای خود بزیر آمدند و مال و مرکب و أسلحه و آلات جنگ را تسلیم نموده جان خود بسلامت بردند ، این هنگام طاهر بشهر ري باز گشت .

مسعودی می نویسد : أحمد بن هشام که از أعيان سرهنگان لشکر خراسان بود گوید : بخيمگاه طاهر ذو اليمينين بيامدم و او را چنان پندار میرفت که من در میدان کارزار کشته شده ام و حال اینکه سر بريده علي بن عیسی با من بود ، چون مرا بدید شاد گردید و گفت : مژده باد تورا ، اينك يك دسته موی سر و ریش علي ابن عیسی است که با غلام من در توبره است ! پس آندسته موی را در پیش روی او بريختند .

پس از آن جثّه او را که هر دو دست و هر دو پایش را برهم بر بسته بودند

ص: 241

چنانکه با دواب مرده این معاملت می نمایند بیاوردند و طاهر بفرمود در پاره نمدی در پیچیده بچاهی در افکندند و در همان روز طاهر بشکرانه این فتح بزرگی غلامان خود را که در خدمتش حضور داشتند در راه خدا آزاد نمود و فتحنامه را برای ذوالرياستين فضل بن سهل بنوشت و بمرو بدست قاصدی تیز پی و سواری صحرا سپار بفرستاد و از آن موضع که آن نامه را بفرستادند تا خاك مرو دویست و پنجاه فرسنگی مسافت بود و در شب جمعه بنوشتند و روانه کردند .

شب جمعه و شب شنبه و شب یکشنبه راه در سپرده وروز یکشنبه برایشان وارد شد و چنان بُعد مسافت را در چنين قلیل مدّت بپایان آورد ، و ازین حساب معلوم می شود که در هر روز و شبی هشتاد فرسنگی بلکه بیشتر راه نوشته است و میزان فرسنگی آن زمان هم نُه هزار ذرع و دوازده هزار گام بوده است ، والعلم عند الله تعالی .

ذوالریاستین گوید: ما در فرستادن هرثمه و أسلحه کارزار و مرد و مرکب برای امداد طاهر مشغول بودیم و در همان روز هرثمه را با سپاه ساخته و مردان آراسته و مال و خواسته بیرون فرستادیم و مامون در مشایعت او راه برگرفت .

من با مامون گفتم : هرگز از جای خود حرکت مکن و قدم از قدم بر مدار تا با تو بخلافت سلام کنند ! چه این کار در این هنگام بر تو واجب شده است ، چه از آن ایمن نیستم که برای صلح بين أخوين سخن در زبانها آید و در عزيمت هرثمه فتور افتد ، أمّا چون ایشان با تو بخلافت سلام دادند دیگر امکان رجوع برای آنها نباشد !

پس من و هر ثمه و حسن بن سهل پیش آمدیم و با مامون بخلافت سلام دادیم و از آن پس شیعیان مامون مبادرت کردند و با او بخلافت سلام کردند و من باز شدم و سخت خسته و ملول و در تعب بودم ؛ چه سه شبانه روز بود که برای تجهیز هرثمه و تهیه سپاه او خواب در چشم نیاورده بودم .

و در این اثنا خادم با من گفت : اینك عبدالرحمان بن مدرك است ! وعبدالرحمن متولّي أمر برید و چاپارخانه بود و ما یکسره در آن انتظار و توقُّع اندر بودیم که

ص: 242

خريطه وملفوفۀ در رسد که از فتح یا شکست ما حاکی باشد .

پس عبدالرحمان در آمد و خاموش بايستاد ، گفتم : وای بر تو! باز گوی خبر چیست و با خود چه آورده باشی ! گفت : خبر فتح ! پس مكتوب طاهر را که بمن نوشته بود بمن بداد : « أطال الله بقاءك و كبت أعداءك و جعل من يشنيك فداءك ، كتبتُ إليك و رأسُ عليِّ بن عيسى بين يدَيَّ و خاتمهُ في إصبعي ، و الحمدُ لِلّٰهِ ربِّ العالمين » .

و بقول ابن أثير طاهر ذواليمينين بشهر ري باز شد و بمأمون و ذوالریاستین نوشت : « بسم الله الرحمن الرحيم ، كتابي إلى أمير المؤمنين و رأس عليِّ بن عيسى بين يديَّ و خاتمهُ في إصبعي و جنده متصرِّفون تحت أمري ، والسلام» .

خداوند روزت را دراز و دشمنانت را سرنگون و پر گداز و ملامتگرانت را برخی روان سرافرازت بگرداند ! در زمانی این مکتوب را بتو بحضرت أمير المؤمنين مامون عرضه میدارم که سر علی بن عیسی در پیش و انگشتریش در انگشت وسپاهیانش را در زیر فرمان دارم ، و سپاس و ستایش مخصوص خداوند است ، والسلام .

در تاریخ یافعی مسطور است که در غلوای جنگی داود بر علي بن عيسى بن ماهان در آویخت و او را نمی شناخت و نیزه براو برزد چنانکه بر زمین افتاد أمّا نمی دانست وی ابن ماهان است ! پس از آن سرش را با شمشیر ببرید و لشکرش منهزم شدند و آن سر را بر نیزه برافراختند .

يافعی بعد از نقل این خبر میگوید: در جای دیگر بجز این کتاب مذکور داشته ام که بعضی گفته اند که وزیر نامدار علي بن عیسی بن ماهان در موکبی عظیم بر نشست و مردمان همی گفتند : کیست این ؟ کیست این؟ مردی گفت : تا چند می گوئید : این کیست ؟ این کیست ؟ این مردی است که از نظر رحمت إلهي ساقط شده و خداوند او را باین أمر که نگرانید مبتلا ساخته است !

علي بن عیسی این سخن را بشنید و برای خود بازگشت و از أمر وزارت استعفاء نمود و بمکّه معظّمه پیوست و مجاور گشت تاگاهی که بدیگر جهان بار بر بست

ص: 243

و ایندو حکایت با یکدیگر مخالفت دارند و خدای بهتر داند کداميك مقرون بصحّت است .

مسعودی در مروج الذهب گوید : چون طاهر بن حسين ، علي بن عیسی بن ماهان را بکشت راه در سپرد و در حلوان که تا مدينة السلام پنج روز راه است فرودشد مردمان از کار او و ادبار أمين و هزیمت امینیان در هر حال و هر جنگی در عجب شدند و بقتل أمين و غلبه مامون وسقوط أمين در دست فضل بن ربيع وأصحاب او يقين کردند و شاعری این شعر بگفت :

عجبتُ لمعشرٍ يرجون نجحاً *** لأمرٍ ما تتمُّ به الاُمورُ

و كيف يتمُّ ما عقدوا و راموا *** و اُسُّ بنائهم منه الفجورُ

أهاب إلى الضلال بهم غويُّ **** و شيطانٌ مواعدهُ غرورُ

يصيب بهم و يلعب كلَّ لعبٍ *** كما لعبت بشار بها الخمورُ

وكادوا الحقَّ و المأمون غدراً *** وليس بمُفلحٍ أبداً غَدورُ

هو العدل النجيب البرُّ فينا *** تضمَّن حبُّهُ منَّا الصُّدورُ

و عاقبة الاُمور لهُ يقيناً *** بهِ شهد الشريعةُ و الزَّبورُ

فيملك أربعين لها وفاء *** يتمُّ بهِ الأهّلةُ و الشُّهورُ

فكيدوا أجمعين بكلِّ كيدٍ *** وکيدكُم لهُ فيهِ السُّرورُ

میگوید : این خبر به محمّد رسید و سرهنگان خود را حاضر و در أمر طاهر با ایشان مشاور شد و گفت : أغنياء (1) خود را برای من حاضر کنید چنانکه در خراسان برای عبدالله يعني مامون حاضر شدند ! وچنان بود که اعشی ربیعه در این شعر گوید :

ثمَّ ما ها بوا ولكن قدَّموا *** كبش غاراتٍ إذا لاقى نطح

ص: 244


1- أحضروا الى غناء كم كما أحضرت خراسان بعبدالله غناءها : منظور کفایت کننده و بی نیاز کننده است مانند طاهر ذوالیمینین نه أغنياءِ و ثروتمندان ، غناءِ بفتح غين است نه کسر آن .

سوگند با خدای ! أخبار و حکایات اُمم سالفه بمن حديث کرده اند و کتب حروب ایشان و کسانی که دولت ایشان را بر پای کرده اند قرائت کرده ام ، در هیچ داستانی و هیچ دولتی و هیچ مردی از ایشان مانند طاهر ندیده ام و اینگونه اقدام و سیاست نشنیده ام همانا با کمال جرأت و جلادت باهنگ من بیامد و بجسارت قدم برداشت و با چنان گروهی انبوه از لشکر من برابر شد و در محلّ اجتماع سرهنگان و استعداد حرب ثبات ورزید ، اکنون آنچه دارید بیارید !

گفتند : خداوند تعالي أمير المؤمنين را باقی میگذارد و کفایت کار او را میفرماید چنانکه خلفای پیشین راکفایت فرمود و گزند باغیان و یاغیان را از ایشان بر تافت !

و چون لشکر محمّد أمين در میدان طاهر شکسته شدند و کسی از آنها بر جای نماند سليمان بن أبي جعفر گفت : خداوند لعنت کند غدّار را که از غدر وكيد خود چه بلیّتها بر این امّت خود فرود آورد و از سوء رای خود دچار چه مصائب ساخت ! ایزد متعال بدستیاری قوچ مشرق یعنی طاهر بن حسین مامون را نصرت بخشید ! ودر این باب شاعر گوید :

تبّاً لذي الاٰثام و المتزندقِ *** ماذا دعاهُ إلى العظيم الموبقِ

والغدر بالبرِّ التقيِّ أخي التقيّ *** والسائس المأمون غير الأخرقِ

زَين الخلافة والامامة والنهىٰ *** أهل السماحة والندى المتدفِّقِ

إن تغدروا جهلاً بوارث أحمد *** ووصيِّ كلِّ مسدَّدٍ و موفَّقِ

فاللّٰه للمأمون خير موازرٍ *** و الماجد القمقام كبش المشرقِ

ص: 245

بيان آوردن سر علی بن عیسی

را بدرگاه عبدالله مأمون و سلام مردمان بخلافت اوذوالرياستين چون فتحنامه طاهر را بدید شتابان برای مامون بشتافت ، می گوید : غلامی بیامد و سواد را که شعار عبّاسیان بود بمن رسانید ، پس بخدمت مامون در آمدم و او را بچنان فتح عظیم بشارت دادم و مکتوب طاهر را بدو قرائت کردم .

مامون فرمان داد تا اهل بیت خودش و سرهنگان و وجوه مردمان را حاضر کردند ، همگی بحضور در آمدند و او را بخلافت سلام دادند و از آن پس روز سه شنبه دو روز بعد از ورود فتحنامه سرعلي بن عیسی بن ماهان أمير بزرگ روزگار را بیاوردند و فرمان داد تا در خراسان بگردانیدند .

حسن بن سعید گوید : در سنه يكصدو نودو چهارم برای طاهر رایت سپهداری و قتال بر بستیم و آن عقد تا این ساعت اتِّصال یافت .

محمّد بن یحیی بن عبدالملك نیشابوری گوید : پارۀ کسانی که با طاهر ذوالیمینین حسد می بردند میگفتند : « إنَّ عليّاً يعلو عليه » علي بن عيسى بر طاهر برتری جوید و چگونه تواند طاهر با علي بن عيسى حرب نماید با اینکه علي را آن کثرت لشكر است و مردم خراسان بطاعت او اندرند ؟!

و اینکه مردم خراسان را مطیع او می شمرد ازین روی بود که بعضی نوشته اند که در آن زمان که امین می خواست سرداری برای جنگی مامون مشخّص نماید أهل خراسان به علي بن عیسی نوشتند : اگر تورا باین حدود فرستند اطاعت میکنیم و إلّا فلا ؟ و علي بن عيسى بعرض أمين رسانید و مأمور گردید ، لكن نوشته اند که أهل خراسان در این اظهار خدعه می نمودند ، چه با علي بن عیسی دشمنی قدیم داشتند و همی خواستند او بآن سامان برود تاکين خودرا از وی بجویند !

بالجمله ، میگوید : چون علي بن عیسی مقتول گردید آن مرد از سخن خود

ص: 246

بگشت و کلام خود را دیگر گون نمود و گفت : سوگند با خدای اگر طاهر يك تنه با علي بن عیسی دچار شدی با وی قتال دادی و از جنگ او ترس و هراسی نیافتی و از الشكر او ثقلی در خاطر نیفکندی تاگاهیکه غالب شدی یا در جنگ او کشته شدی !

و چون علي بن عيسى بقتل رسید یکی از اصحاب او که ببأس و نجدت موصوف بود این شعر بگفت :

لقينا الّليث مفترساً لدَيهِ *** وكنّا ما يُنهنهنا الّلقاءُ

نخوض الموت و الغمرات قدماً *** إذا ما كرَّ ليس به خفاءُ

فضعضع ركبنا لمَّا التقينا *** وراح الموت وانكشف الغطاءُ

و أردی کبشنا و الرأس منّا *** كأنَّ بكفِّهِ كان القضاءُ

بيان قوت حال مامون و رسیدن

خبر شکست لشکر آمین به أمين وضعف حال او

چون علي بن عیسی چنانکه مسطور شد در میدان کارزار بقتل رسید و آن سپاه بی کران در هم شکست و جمعی قتيل وأسير وجريح وآن أموال بی پایان منهوب گردید مسرعان سبك پي در طيّ براری و سپردن کوه و دشت خودداری نکردند تا ببغداد در آمدند و عرض این خبر دهشت أثر را بحضرت أمين و پیشگاه أمير المؤمنين واجب شمردند .

چون بخدمت او در آمدند بروایت محمّد بن يحيى بن عبدالملك نیشابوری محمّد بن زبیده خانم در آنوقت در کنار شط بصید ماهی مشغول بود و با آنکس که از قتل علي ابن عیسی سردار عظیم الشأن نبيل المنزله و شکست چنان لشکر بزرگ و قتل و أسر و نهب أموال و أرزاق آنها خبر داد و چنان حادثه بس شگفت را مکشوف ساخت گفت : وای بر تو! مرا بحال خود بگذار و لب از سخن بر بند چه کوثر دو ماهی صید کرده است و من تا کنون صید ماهی نکرده ام !! و این کوثر غلامی ماه سیما و

ص: 247

سیمین بر و قمر منظر و أمين را دلخواه و دلبر بود ، أمين در هوای او بیچاره و همواره روانش از عشقش پر شراره بود و در مدح او و عشق خود شعرها انشاد نمود که انشاء الله تعالی در مقام خود یاد میشود .

بالجمله ، چون محمّد أمين که أمير المؤمنين و خلیفه روی زمین بود از کار صید ماهی بپرداخت و از آن أمر خطير فراغت یافت وزیر او فضل بن ربیع از جانب محمّد أمين به نوفل خادم مامون که در بغداد وکیل مامون و خازن و قيِّم او در أمر أهل و کسان و فرزندان و ضياع و عقار و أموال و دار او بود بفرستاد و او را حاضر ساخته هزار بار هزار درهمی را که هارون الرشید در صله مامون بداده بود و بروایت ابن خلدون پنجاه هزار بار هزار درهمی را که رشید در حق مامون سپرده بود از وی بگرفت و أملاك وغلّات ماهون را در حیطه تصرُّف در آورد و آنچه در سوادکوفه داشت متصرف گشت و از جانب خود عمّال وضُبّاط برگماشت و این جمله را تدبیری نیکو انگاشت و یکی از شعرای بغداد چون تشاغل تل أمين را بلهو و لعب و عیش و طرب و بطالت و کسالت او و سوء تدبیر او و فضل بن ربيع ودعوت اورا بیعت پسرش موسی و مأمور نمودن علي بن عیسی را بحرب مامون و نقض عهدنامه رشید بدید و بر خاتمه أمر ذمیم و عاقبت وخیم آن نگران شد این أبيات را بگفت .

مسعودی در مروج الذهب مینویسد : چون محمّد أمين پسرش را الناطق بالحق نامید با اینکه موسی در آنزمان زبان بأمر و نهی نمیگشود و نيك را از بدتمیز نمی داد بلکه حاجتمند بود که شب و روز پرستاری تطهیر او و ملاحظه خواب و بیداری وقيام و قعود او مشغول باشند و علي بن عیسی بن ماهان اورا لله و نگاهبان بود و معذلك فضل بن ربیع از مردمان بولایت عهد او پیمان گرفت ، یکی از مردم بغداد که معروف به علي بن ابیطالب و کور بود این ابیات را در این موقع بگفت :

أضاع الخلافة غشُ الوزير *** وفسق الامام و جهل المُشيرْ

ففضلٌ وزیرٌ و بکرٌ مُشير *** يريدان ما فيه حتف الاميرْ

وما ذاك إلّا طريق غرورٍ *** و شرُّ المسالك طرق الغرورْ

ص: 248

لواطُ الخليفة اُعجوبةٌ *** وأعجب منه خلاف الوزيرْ

فهذا يدوسُ و هذا يُداس *** كذاك لعمري اختلاف الامورْ

فلو يستعينانِ هذا بذاك *** لكانا بعرضة أمرٍ ستيرْ

ولكنَّ ذا لجَّ في كوثرٍ *** ولم يشف هذا دعاس الحميرْ

فشُنِّع فعلاهما منهما *** وصارا خلافاً كبول البعيرْ

و أعجب من ذا وذا أنَّنا *** نُبايعُ للطفل فينا الصغيرْ

و من ليس يحسنُ غسل استه *** ولم يخلُ من متنه حجرُ ظيرْ

و ماذاك إلّا بفضلٍ و بكرٍ *** يريدان نقض الكتاب المنيرْ

وهذانِ لولا انقلاب الزمان *** أفي العير هذان أم في النفيرْ

ولكنَّها قُننٌ كالجبال *** ترفَّع فيها الوضيع الحقيرْ

فصبراً ففي الصبر خيرٌ كبيرٌ *** وإن كان قد ضاق صبر الصبورْ

فياربِّ فاقبضهما عاجلاً *** إليك و أورد عذاب السعيرْ

و نکِّل بفضلٍ و أشياعهِ *** وصّلِبهمُ حولَ هذي الجسورْ

ازین أشعار دو بیت مسطور شد و در ذيل مجلّدات مشكاة الأدب در ترجمه أحوال خالد بن يزيد بن معاوية بن أبي سفيان و مکالمات او با ولید بن عبد الملك بن مروان در حضور عبد الملك بمثل معروف « لا في العير ولا في النفير » اشارت شد و ازین پیش در آنجا که بمكاتبات ما بين مامون و أمين و فرستادن أمين بعضی معتمدان خود را به مرو پایتخت مامون حکایت میرفت اشارت نمودیم که ازین پس بپارۀ أخباری که أبوجعفر طبري شرح داده و با این اخبار متفاوت است گذارش میرود ، اينك مرقوم می شود .

طبري میگوید : چون محمّد أمين در باب بیعت با پسرش موسی بن أمين بمامون بر نگاشت و در این باب چند تن رسول چنانکه مذکور شد بدو بفرستاد مامون در جواب أمين نگاشت :

ص: 249

أمّا بعد ، فقدانتهى إلىَّ كتاب أمير المؤمنين منكراً لٰاطبائي منزلةً تهضمّني بها و أرادني على خلاف ما يعلم من الحقِّ فيها ، و لعمري إن أورد أمير المؤمنين موارد النَّصفة فلم يطالب إلّا بها و لم يوجب نكرة تركها لانبسطت بالحجّة مطالع مقالته و لکنتُ محجوجاً بمفارقة ما يوجب من طاعته فأمّا و أنا مذعنٌ بها وهو على ترك أعمالها فأولی به أن يدير الحقَّ في أمره ثمَّ يأخذ به و يعطي من نفسه فان صرتُ إلى الحقِّ فرَّغتُ عن قلبه و إن أبيتُ الحقَّ قام بمعذرته ، و أمّا ما وعد من برِّ طاعته وأوعد من الوطأة بمخالفته ، فهل أحدٌ فارق الحقَّ في فعله فأبقى للمتبيّن موضع ثقةٍ بقوله ، و السلام .

مکتوب أمير المؤمنين که در انکار آن مقام و منزلت و شکستن و ستم راندن در آن حق و حدودی که پدران من برای من مقرّر داشته اند و خواستار شدن او آنچه را که خود میداند بمن اختصاص دارد و اصل گشت و حال اینکه همه کس میداند او را در آن حقّی نیست ، و بجان خودم سوگند اگر أمير المؤمنين از روی انصاف کار کند مرا موجبات مخالفت طاعتش فراهم نشود و حال اینکه من بطاعت أوامر او إذعان دارم و أمير المؤمنين بترك اینگونه اعمال و کار بحق راندن و بیرون از حق نطلبیدن سزاوارتر از دیگران است ! و اینکه در طاعت أوامر او و مخالفت با خودش بوعد و وعید سخن کرده است آیا هیچکس باشد که در کار حق و کردار بحق جدائی جوید و موقع وثوقی برای او باقی بماند ؟! والسلام .

و نیز چون مامون عزيمت علي بن عیسی بن ماهان را بطرف خراسان ومحاربت با او بدانست این نامه را بدو نوشت :

أمّا بعد ، فإنّك في ظلِّ دعوةٍ لم تزل أنت و سلفك بمكانٍ ذبَّ عن حریمها و على العناية لحفظها ورعاية لحفظها توجبون ذلك لأئمّتكم وتعتصمون بحبل جماعتكم وتعطون بالطاعة من أنفسكم وتكونون يدة على أهل مخالفتكم و حزباً و اخواناً لأهل موافقتكم تؤثرونهم على الاٰباء والأبناء وتتصرَّفون فيما تصرَّفوا فيه من منزلةٍ شديدة و رخاء لاترون شيئاً أبلغ في صلاحكم من الأمر الجامع لاُلفتكم ولا أجرى البوارکم

ص: 250

ممّا دعا بشتات كلمتكم ، ترون من رغب عن ذلك جائراًعن القصد وعن اُمّة على منهاج الحقِّ ثمَّ كنتم على اولئك سيوفاً من سيوف نقم الله !

فكم من اولئك قد صاروا وديعة مسبعة و جزراً جامدة قد سفَت الرياح في وجهه و تداعت السباع إلى مصرعه غير ممهَّد و لا موسَّد قد صار إلى اُمّة قد صار إلى اُمّة . . . و غيره عاجلٍ حظَّه ممَّن كانت الأئمَّة تنزلكم لذلك بحيث أنزلتم أنفسكم من الثقة بكم في امورها و التقدمة في آثارها !

و أنت مستشعرٌ دون كثير من ثقاتها و خاصَّتها حتّى بلغ الله بك في نفسك إن كنت قريع أهل دعوتك والعلَم القائم بمُعظم أمر اُمتك ، إن قلت : ادنوا ! دنَوا ، و إن أشرت : أقبّلوا ! أقبَلوا ، وإن أمسكت وقفوا و قرُّوا وِ ئاماً(1) لك واستنصاحاً و تزداد نعمةً مع الزيادة في نفسك ويزدادون نعمةً مع الزيادة لك بطاعتك حتّى حللتَ المحلَّ الّذي قربت به من يومك و انقرض فيمادونه أكثر مدَّتك لا ينظر بعدها إلّا ما يكون ختام عملك من خيرٍ فيرضى به ما تقدَّم من صالح فعلك أو خلاف فيضلُّ له متقدِّم سعيك !

وقد ترى يا أبا يحيى حالاً عليها جلوت أهل نعمتك و الولاة القائمة بحقِّ إمامتك من طعن في عقدةٍ كنت القائم بشدِّتها و بعهودٍ تولّيت معاقد أخذها يبدؤفيها بالأخصِّين حتّى أفضى الأمرُ إلى العامّة من المسلمين بالأيمان المحرَّجة و المواثيق المؤكَّدة و ما طلع ممّا يدعو إلى نشر كلمةٍ و تفريق اُمّةٍ و شتِّ جماعةٍ و تتعرَّض به لتبديل نعمةٍ و زوال ما وطأت الأسلاف من الأئمّة و متى زالت نعمةٌ من وُلاة أمركم وصل زوالها إليكم في خواصِّ أنفسكم و لن يُغيّر الله ما بقومٍ حتّىٰ يغيّروا ما بأنفسهم ، و ليس الساعي في نشرها بساعٍ فيها علي نفسه دون السعي على جملتها القائمين بحرمتها قدعر ضوهم أن يكونوا جزراً لأعدائهم و طعمة قومٍ يتظفّر مخالبهم في دمائهم !

ومكانك المكان الّذي إن قلت رُجع إلى قولك وإن أشرت لم تُتَّهم في نصيحتك و لك مع إيثار الحقِّ الحظوة عند أهل الحقِّ ولا سواء من حظىٰ بعاجل مع فراق الحقِّ

ص: 251


1- أي الموافقة ، يقال : لولا الوئام لهلك الانام .

فأوبق نفسه في عاقبته ومن أعان الحقَّ فأدرك به صلاح العاقبة مع وفور الحظِّ في عاجلته و ليس لك ما تُستدعي ولا عليها ما تُستعطف و لكنّه حقُّ من حقِّ أحسابك يجب ثوابه على ربِّك !

ثمَّ على من قمتَ بالحقّ فيه من أهل إمامتك فان أعجزك قولٌ أو فعلٌ فَصِر إلى الدار الّتي تأمن فيها على نفسك و تحكم فيها برأيك و تتجاوز إلى من يُحسن تقبُّلاً لصالح فعلاك و يكون مرجعك إلى عقدك و أموالك و لك بذٰلك الله وكفى بالله وکیلاً ، و إن تعذَّر ذلك بقيّة على نفسك فإ مساكاً بيدك و قولاً بحقّ ما لم تخف وقوعه بكرهك ، فلعلَّ مقتدياً بك و مُغتبطاً بنهيك ، ثمَّ أعلِمني رأيك أعرفه إن شاء الله .

همانا تو در سایه دعوت خلافت و بیعت سلطنتی هستی که همواره توو پیشینیان حارس حريم و ناموس و حافظ دور باش وکوس او بوده اید ، از رعایت حق آن غفلت نداشته اید و در طاعت پیشوایان خود قصور نورزیده اید ، با موافقان این دولت مساعد بوده اید و مخالفشان را معاند شده اید و خلفای عهد و پیشوایان عصر خود را بر پدران و نیاکان خود گرامیتر شمرده اید و در شدّت و رخاء و صعوبت و سهولت و نیکی و بدی و سختی و سستی همراه و هم نصیب گشته اید و تخم موافقت را در مرتع مطاوعت بکشته اید !

پای أجانب را در حدود مملکت باز و دست بیگانگان را در اطراف سلطنت در از نگذاشته اید و بر خلاف جماعت نرفته اید و بتفرقه و تشتُّت و نفاق و شقاق قائل و مایل نشده اید و هیچ چیز را در تشيّد أمر و استحکام دین و قوام حشمت از موافقت و معاضدت بهتر ندانسته اید و بر ترین آیات زوال نعمت و ذهاب دولت و وصول نقمت و حدوث بلیّت را در تشتُّت آراء و تفرقه أهواء و اختلاف كلمه و مخالفت جماعت خوانده اید و هر کس برخلاف این رفته است او را جائر و منحرف از حق دیده اید و بر مخالفین دین و دشمنان أئمّه آئين شمشیری برّان از شمشیرهای نقمت خداوند سبحان بوده اید !

ص: 252

چه بسیار از مخالفين ملك و ملّت و معاندین خلافت و امامت که در انجام کار دستخوش نوائب و مصائب روزگار گردیده در میدان جنگ به ناب و چنگ و منقار ومخالب شیران عرصه کارزار و کر کسان أوديه پيكار عُرضه پلنگان پهنه نبرد و مستۀ (1) درندگان بیشۀ آورد و شکار سباع میادین دار و برد و طعمه نهنگان بحار بلا و حيتان گرداب فنا گردیده اند و جمله با بدنهای چاك چاك بر روی خاك افتاده سموم منا یا بر ایشان وزان و تنهای ایشان بهرۀ درندگان چالاك و درهم شکنندگان بی باک شده نه خوابگاهی دارند و نه مرقد و محتدی از بهرشان مهیّا گردیده بدون بار و کس أنيس مگس و ندیم کرکس باشند ! نه بحظّ عاجل برخوردار و نه بثواب آجل امیدوار و با خسران دنیا و آخرت دچار گردیده اند .

پس نیکوتر آنست که بهمان پایه و پلّۀ که پیشوایان خودتان شما را جای داده اند و در امور خودشان بواسطه وثوقی که بشما یافته اند شما را دست داده اند و در پیشگاه عنایت و اقتدار خودشان تقرُّب و تقدُّم بخشیده اند جای کنید و از حدّ خود بر یکسوی نشوید و تو خود در میان ثقات این دولت و خواص پیشگاه خلافت بر این جمله واقف و عالمی اگر چند بیشتر ایشان مستشعر نیستند و باین صفت محمود کارت بدانجا کشید که خداوندت مهتر و برتر أهل دعوت تو و آیتی مشهود و رایتی برافراخته و مسعود و قائم بمهامّ عظيمه و امور فخیمه امّت خودت گردانید که اگر گوئی نزديك شوید نزديك شوند و اگر فرمائی بمن آئید بتو گرایند واگر سخن نکنی منتظر صدور فرمانت بایستند و ثابت و برقرار بمانند و این جمله همه برای موافقت و متابعت با تو و دولتخواهی و خیر جوئی تو باشد .

همه وقت بواسطه این مطاعيّت تو و مطیع بودن ایشان بر نعمت تو افزوده و بر نعمت ایشان زیادت آید و آن زیادت عاید تو گردد و این بهره یابی و جلالت قدر که ترا رسد همه بسبب اطاعت تو به پیشوایان باشد ، و بر این و تیره بگذرانیدی تا این مقام ارجمند که بأن اندری رسیدی و آن روش را که پیشنهاد تو بود بیشتر عمر

ص: 253


1- یعنی طعمه و شکار ، دار و برد یعنی کر وفر جنگ .

خودرا بر آن بپایان بردی و ازین پس نیز منتظر نیستیم که جز خیر و خوبى وأعمال مرضیّه وأفعال مطلوبه از تو نمایش گیرد وخاتمه أمر وروزگارت جز باين أوصاف حمیده آرایش خواهد ديد و أعمال صالحه سابقه ترا زینت خواهد بخشید یا اگر بر خلاف آن اندیشه بندی مساعی جمیله این مدّت روزگارت را باطل و بیهوده خواهد ساخت !

ای ابویحیی ! تو خود از عهود و مواثيق و پیمان و أيمان و شرایط سابقه که پیشوایان تو مقرّر داشتند و بر آن عقود مؤكَّده عهود موثّقه سپردید و توخود بر آن جمله متولّی و مدار آنرا دائر شدی و اينك بر خلاف آن روی آوردۀ باخبر هستی و خوب میدانی نعمتی راکه بتبدیل و تغییر آن متعرّض شوی و آنچه پیشینیان بسپرده اند و تقریر داده اند دیگرگون خواهی چون از ولات امور نعمتی زائل گردد آن زوال بشما روی کند و زیانش بنفوس شما سرایت نماید ، چه خدای تعالی نعمت و دولت و روزگار خیر و سعادت هیچ گروهی را تغییر ندهد تا گاهیكه أخلاق و أطوار وعادات خود را دیگرگون نگردانند !

و آنانکه سعی و کوشش در نشر و بثّ این کار نمایند نه چنانست که در این کار بر خویشتن ساعي شده باشند بدون اینکه بر جمله آنانکه بحرمت قائم نموده باشندکه ایشانرا برای دفع وقمع دشمنان خودشان در معرض دمار و خوردنگاه بوار وطعمه قومی که چنگ و دندانشان را در دماء ایشان در افکنده درآورده اند !

و امروز تورا آن مکان و مقام و پذیرایی سخن و محرمیّت و دولتخواهی در کار است که اگر سخنی از راه خیر خواهی برزبان بگذرانی بقول تو باز میشوند و اگر

بأمرى اشارت کنی و تصویب نمایی در آنچه تقریر کنی متّهم نمیشوی ، یعنی اگر در اصلاح ما بين سخنی طرح کنی و أمين را از خواب غفلت بیدار نمایی و از وخامت نقض عهد رشید بیاگاهانی نمیتوانند تو را متّهم بدوستی من یا زیانخواهی از بهر نمایند بلکه مقامات دولتخواهی و طول مدّت ریاست و امارت وصدق نیّتت در کار خلافت وحراست ملك وملّت بجایی رسیده است که از نسبت باتِّهام دور مانده است !

و بعلاوه بر این چون طرف حق را برگزینی از اهل حق بهره یابی و این معنی

ص: 254

روشن است که مساوی نیست حال کسیکه بواسطه حظّ عاجل روی از حق بر تابد و خویشتن را در پایان کار دچار معصیت و دمار نماید با آنکس که علناً معين حق گردد و صلاح عاقبت با وفور حظّ عاجل ادراك فرماید ! و حال اینکه در آنچه تو را بأن میخوانند سودی از بهر تو نخواهد بود و بر آنکه استعطاف از وی بجوئی زیانی نمی رسد لكن رعایت حق کردن و روش پیشینیان را در حفظ حق نمودن موجب ثواب یافتن از پروردگار تو می شود و بر افزون بر آنکس که در حق او قيام ورزی رعایت پاداش تو واجب گردد و بر پیشوایان تو ملاحظه حقوق تو ثابت شود !

پس اگر در مقامی از گفتار و کردار بحق عاجز باشی یا بتكاليف غير حق دچار شدی پس بمکانی جای جوی که بر خویشتن ایمن باشی و بتوانی برای خود حکومت کنی و بسوی کسی انتقال بده که أفعال صالحه و أعمال حسنه تو را متقبّل و پذیرفتار شود و مرجع تو بسوی عقد و أموال تو باشد و خداوند برای تو عوض آن و وکیل تو باشد ، و اگر ازین کار و ازین تحویل و انتقال برای حفظ جان خود متعذِّر باشی أقلاًّ دست از پارۀ أفعال بازدار و مادامی که بیمناك بر وصول مکروهی نباشی لب از سخن حق فرو ببند شاید دیگری نیز در این کار بتو اقتدا نماید و از قبول نهی تو ادراك آرزو کند ، هم اکنون رأي خود را بمن باز نمای تا انشاء الله تعالی بر آن عارف شوم .

چون علي بن عیسی این نامه را بخواند نزد محمّد أمين آورد و آن مضامین را بر وی عرضه داشت ، آنجماعتی که از امرای عهد نكث عهد کرده بودند و از خیانت خود بیمناك میزیستند و أمين را بازی میدادند و آتش درونش را مشتعل میداشتند دیگر باره بر آن نيران دامن زنان شدند .

علي بن عیسی نیز با ایشان همعنان شد تا از مقام و منزلتش كاسته نشود وقدرت و سطوتش سقوط نگیرد و این رأي و دوراندیشی را بفضل بن ربیع که وزارت و كفالت أمين را داشت و خود نیز در خیانت و نكث عهد انباز بود باز گردانیدند و چنانکه اشارت رفت کتب و پیغام ذو الرياستين بأن شخصی که از أعیان دولت أمين با او موافق و

ص: 255

پوشیده خبر نگار او بود میرسید .

در این أوقات بان محرم خود نوشت اگر أمين و أهالي در بار او بر مخالفت مامون یکجهت شدند و جز مقاتلت و مدافعت او را و انگیزش لشکریان را بصوب خراسان پیشنهاد نساختند تو بلطايف حیل و تدابیر حسنه کاری بکن که سپهداری آن سپاه را با علي بن عیسی گذارند و او را بخراسان روان دارند، و این اندیشه ذوالریاستین از آن روی بود که مردم خراسان بواسطه سوء سيرۀ علي بن عيسی در زمان حکومت خراسان کینه وی در دل داشتند و همواره در صدد تلافي بودند و البتّه در این مدّت که سپاه أمين را وی سپهبد بودی در محاربت با او بطور خصومت و جدّیّت مبادرت میگرفتند و عموم مردم خراسان آماده دفاع وی می شدند .

و از آنطرف فضل بن ربیع با همان شخص که دسیس و خبر نویس ذوالرياستين بود و هیچکس بر حال او و نفاق او آگاهی نداشت و طرف اطمینان و محرمیّت و مشاورت أمين وأمینیان بود در کار لشکر کشی خراسان و تعيين سپهدار لشکر مشورت نمود .

آن مکّار پوشیده کردار گفت : هیچکس برای سپهبدی این لشکر و آورد سپاه خراسان از ابن ماهان بهتر نیست و هر تیری از ترکش بمردمان خراسان افکنی اینگونه کارگر نتواند شد ! چه پاك نظر و پاك سير و با سخاوت نفس و کرامت جود ومناعت طبع و شجاعت انباز و بأنواع صفات حسنه سرافراز است و در آن طول مدّت که در بلاد خراسان امارت داشت با آن مردم بر طریق عدل و احسان بگذرانید و جملگی خواهان او و متمنّی قدوم او هستند ! و ازین جمله فزونتر اینست که وی شیخ دعوت دولت و اقتدار أمين و خیر خواه و بقيّه أهل مشایعت است !

چون این سخنان مذکور شد آنمردم گول بر امارت ابن ماهان عجول شدند و خوب نیندیشیدند که آنچه وی گفت بر خلاف واقع بود و مردم شرق در بحار خصومت و عناد و لجج عداوت وعدم انقیاد او مستغرق میباشند ! پس او را با آن سپاه گران و خزاین و اسلحه و آلات و أدوات بی پایان بفرستادند و دیدند آنچه را که بادیدند ، و باین سوء تدبير و مأموريّت علي بن ماهان برای مامون دو گونه لشکر

ص: 256

نمایشگر شد : يك طبقه آن لشکری بودند که همیشه در رکاب او قتال و جدال دادند ، دیگر عامّه مردم خراسان که ببغض و کین ابن ماهان آماده میدان کارزار

شدند و کار بآنجا کشیدکه مسطور شد .

سهل میگوید : عمرو بن حفص مولى محمّد أمين ميگويد : من در دل شب بجهت اطّلاع از حال أمين بخدمت أمين در آمدم و من از خواص پیشگاه او بودم و دارای آن اختصاص گردیدم که در اوقاتی برای تشرُّف خدمتش توانستم حاضر شوم كه أحدى از موالی و خدم و حشمش را آن تقرُّب و اجازت نبود ، پس نگران محمّد شدم که شمعها در پیش رویش افروخته و در عالم تفکّر اندر بود .

او را سلام را ندم ، جوابی نیافتم ، بدانستم در تدبیر بعضی امور خود خاطرش مشغول است .

پس همچنان بر فراز سرش ایستاده بودم تا بیشتر شب بپایان رفت ، پس از آن سر بمن بر کشید و گفت : عبدالله بن خازم را نزد من حاضر کن! نزد عبدالله برفتم و اورا حاضر ساختم و با عبد الله در مناظرت و محاورت بگذرانید تا شب بکران رسید و آن مکالمات را که مذکور شد بگذاشتند و امین هیچ متنبِّه نشد و بر مقام و منزلت علي ابن عیسی فزودن گرفت .

أبوجعفر طبري گويد : چون محمّد أمين بر خلع مامون دل بر نهاد فضل بن ربیع گفت : يا أمير المؤمنين با وی باینگونه کار مبادرت مجوی چه مامون برادر تو است ! و شاید ترتيب أمر طوری پیش بیاید که پایان کار و خاتمت مهام بعافیت و سلامت انجامد و تو مئونت اورا کفایت کنی و بمحاربت حاجت نباشد !

گفت : پس چه کنم ؟ گفت : مکتوبی بدو در قلم آور و او را خوشحال ومنبسط بگردان و وحشت او را ساکن کن و از وی خواستار شو که آن ولایات که در تحت تصرُّف اوست با تو گذارد ، چه این کار در تدبیر مملکت داری و زمانه سپاری و و رستگاری از قتال و جدال و لشکر کشی و مردم کُشى أبلغ است و باید علاج این أمر را بكيد و فریب افکند ، أمين گفت: بدانچه رأی تو تصویب مینماید کارکن !

ص: 257

چون در این حال اسماعيل بن صبیح را که صاحب سرّ و محرم راز أمین و منشی او بود برای نامه نگاری بمامون حاضر ساختند و حکایت را بدانست گفت : یا أمير المؤمنین ! اینکه از نخست بمامون نامه کنی و خواستار شوی که از آنچه در تصرّف دارد دست باز کشد و بتو سپارد مایه تولید بدگمانی او و تقویت تهمت و داعي حذر نمودن او می شود .

نیکوتر چنانست که مکتوبی بدو فرمائی و حاجت خود را بوجود او و حضور او و دوست داشتن ملاقات او و اعانت خواستن برأي و تدبیر او باز نمائی و از وی خواستار شوی که بخدمت تو آید ، چه بدینگونه خواستن و عنوان آراستن موجبات طاعت او را و اجابت نمودن مسئول ترا بهتر فراهم گرداند .

چون این فصل را فضل بشنید گفت : سخن همین است که وی گوید ، ای أميرالمؤمنين بفرمای تا بدانچه رأي اوست بر نگارد ! پس بدینگونه نامه در قلم آورد :

من عند الأمين محمّد أمير المؤمنين إلى عبد الله بن هارون أمير المؤمنين .

أمّا بعد ، فانَّ أمير المؤمنين روَّى في أمرك والموضع الّذي أنستَ فيه من ثغرك و ما يؤمّل في قربك من المعاونة و المكانفة على ما حمله الله و قلّده من امور عباده و بلاده و فكّر فيما كان أمير المؤمنين الرشيد أوجب لك من الولاية و أمر به من إفرادك على ما تصير إليك منها .

فرجا أمير المؤمنين أن لا يدخل عليه وكفٌ في دينه ولا نكثٌ في يمينه إن كان إشخاصه إيّاك فيما يعود على المسلمين نفعه و يصل إلى عامّتهم صلاحه و فضله ، وعلم أمير المؤمنين أنَّ مكانك بالقرب منه أسدُّ للثغور و أصلح للجنود و آكد للفيء و أردُّ على العامّة من مقامك ببلاد خراسان منقطعاً عن أهل بيتك متغيّباً عن أميرالمؤمنين و ما يحبُّ الاستمتاع به من رأيك و تدبيرك .

وقدر أى أمير المؤمنين أن يولّيَ موسی ابن أمير المؤمنين فيما يقلّده من خلافتك ما يحدث إليه من أمرك و نيك فأقدم على أمير المؤمنين على بركة الله و عونه بأبسط أملٍ وأفسح رجاء وأحمد عاقبةٍ وأنفذ بصيرة ، فانّك أولی من استعان به أميرُالمؤمنين

ص: 258

على اموره واحتمل عنه النصب فيما فيه صلاح أهل بيته وذمّته ، والسلام .

همانا أمير المؤمنین در کار تو و آن سر حدی که در آن مأنوس گردیدی و اقامت گزیدی با آن آرزومندی که أمير المؤمنین را در نزديك بودن تو با او و معاونت و مساعدت ورزیدن در امور عباد و بلادی که خدای تعالی در امارت و حفاظت و کفایت او نهاده نيك بیندیشید و هم در آنچه أمير المؤمنين رشید ترا در توقُّف آن حدود و ثغور مخصوص ومنفرد فرمود تفکّر نمود و پایان أمر این تفکّر بآنجا انجامید که أميرالمؤمنین اگر ترا بخدمت خود و معاضدت خود بخواند امیدوار است که در این کردار عیبی و گناهی در کار دین او و نکثی در یمین او روی نکرده باشد ، چه حضور تو در این استان برای عموم مسلمانان و صلاح امور جمهور سودمندتر و فضل و فضیلتش از اقامت در آن حدود برتر است !

و أمير المؤمنین میداند که حضور تو در خدمت او برای حفظ ثغور و جنود وأخذ مالیات و نظم امور جمهور از توقُّف در بلاد خراسان و دور ماندن از اهل بیت خودت و غایب ماندن از أميرالمؤمنین بهتر است و أمير المؤمنين بسی دوست میدارد که از حضور تو و حسن تدبیر و رأی صوابنمایت بهره مند شود و نیز مایل با نست که آن امارت و ریاستی که امروز تورا میباشد بفرزندش موسی گذارد و او را بانسوی فرستد هم اکنون با برکت و عون خدای با بسط آمال و فسحت امید بخدمت أمير المؤمنين روی گذار و با عاقبتی محمود و بصیرتی نافذ بر خوردار باش چه تو از همه کس شایسته تری که أمير المؤمنين برأي و صوابدید تو در امور خود کار کند و زحمت او را در آنچه صلاح أهل بیت وی در آنست و ذمه او بر آنست تحمّل نماید ، والسلام .

و این مکتوب را چنانکه سبقت نگارش جست با چهار تن رسول که از آنجمله عبّاس بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمّد بن علي و دیگران که نامبردار شدند بسپرد تا بسوی مامون شوند و با ایشان سفارش بليغ نمود که از طرق مستقیمه نرمی و رفق و ملایمت و ملاطفت با مامون راه دیگر نسپرند و قبول این امر را بروی سهل و آسان شمارند و از نفایس تحف و بدایع أقمشه و أشياء نفيسه بارهای گران بخدمتش حمل

ص: 259

دهند ، و این حکایت در سال یکصد و نود و چهارم بود .

آنجماعت جانب راه گرفتند تا بمرو رسیدند و تقدیم نامه و هدایا نمودند و از نخست عبّاس بن موسى بن عیسی زبان بسخن برگشود و ایزد ودود را حمدی محمود و ثنائی مسعود بنمود و گفت : أيُّها الامير ! همانا برادرت أمين از أحمال خلافت و أوزار امارت باری سنگین بر دوش و در نظاره بامور عباد و مهام بلاد اندیشۀ بزرگ بر دوش نهاده و در کفایت این امور و کفالت حال جمهور و نشر عدل چنانکه باید وزرای او را آن مایه و بضاعت نیست و هم او را بأهل بيت خودش چندان مؤانست و مجانست نباشد .

و تو برادر و شقیق و دولتخواه صديق او هستی و اينك در اصلاح امور خود بتو پناهنده شده است و به وزارت و مکانفت تو آرزومند گردیده است و نه چنانست که اگر ترا در نیکویی با او نسبت بدرنگ و تأمل دهیم ترا در نصرت و یاری با او متّهم شماریم ، و اگر ترا بر طاعت او تحریص نمائیم از آن باشد که از خلاف تو بر وی بيمناك وبترديد اندر شده باشیم ، بلکه قدوم تو بخدمت او انسی عظیم و نظم امور ملك را اصلاحی عمیم است .

أیُّها الامير ! دعوت برادرت را اجابت کن و طاعتش را برگزین و در آنچه از تو یاری خواسته است یار و یاور باش چه در قبول این امر قضاء حق و صله رحم او را و صلاح دولت و عزّ خلافت و نظم و نسق مهام سلطنت و خیر و برکت و سلامت عواقب رأی و رویّت او اندر است .

چون سخنان عبّاس بن موسى بخاتمت پیوست عیسی بن جعفر بن ابی جعفر آغاز سخن نمود و گفت : در خدمت أمير سخن بسیار آوردن دلیل بیهوده سرائی و پریشیده پیمایی است و کوتاه آوردن کلام را در تعریف و تمجید او چنانکه أمير المؤمنين میخواهد در اداى حق أمير المؤمنين تقصير ورزیدن است !

همانا أمير أكرمه الله از أمير المؤمنین غیبت گرفته و کسانی که در خدمت أمير المؤمنین هستند او را از حاضر نبودن أمير كافي نيستند وأمير المؤمنين را از نزديك بودن

ص: 260

أمير بی نیاز نتوانند گردانید ، نه از وی مستغنی است و نه در عوض او عوض وخلفي دارد و أمير شایسته تر از دیگران است که با برادرش نیکی جوید و امام خودرا اطاعت نماید !

و بر أمير لازم است که بطوریکه أمير المؤمنين بدو نگاشته و برای او و موافقت با او نزدیکتر و محبّت او را جالب تر است عمل نماید ، چه قدوم بخدمت او فضل و حظّی عظیم و دوری از حضور و درنگ جستن در تحصیل رضای او موجب گناه ورزی و خیانت در دین و ضرر و مكروه وارد شدن بر مسلمین است !

چون کلمات عیسی بن جعفر جانب ختام گرفت محمّد بن عیسی بن نهيك لب بسخن باز کرد و گفت : أيُّها الأمير ! ما را هیچ نمیرسد که با آن معرفت و بینائی که ترا در امور و حقوق أمير المؤمنين موجود است سخن بسیار آوریم و رشته کلام را مطوّل گردانیم و با آن علم و بصیرت و نظری که در امور مسلمانان داری از فراوان گفتن وأساطير وخطب آوردن موجب تشحیذ ذهن و نیّت تو نخواهد شد و اینك كُفات رجال و ثقات أبطال و وزرای دانشمند و امرای مجرّب در پیشگاه أمير المؤمنين به دولتخواهی و صلاح بینی حاضرند و بیانات مینمایند ، لكن أمير المؤمنین خواهان تو و معاونت و تقویت تو است که در امور او اقدام فرمائی .

هم اکنون اگر أمير المؤمنین را در آنچه از تو خواستار شده است اجابت کنی يك نعمت بزرگی است که بواسطه آن امور رعیّت و أهل بیت تو تلافي و تدارك می شود ، و اگر تقاعد جوئي خداوند تعالي أمير المؤمنين را از وجود تو و مساعدت تو بی نیاز خواهد فرمود و او را فرو نمیگذارد ! چه از شرایط نیکی با تو و اعتماد بر طاعت و نصیحت تو دریغ ننمود .

پس از انجام کلام محمّد بن عیسی بن صالح صاحب مصلّی زبان بگردش آورد و گفت أيُّها الأمير ! أمر خلافت سخت سنگين و أعوانش بس قلیل هستند و آنانکه در کار خرابی این خلافت و زوال این سلطنت در کید و کین و بمخالفت و معاندت با أولیای خلافت با نظری دوربین در کار هستند بسیار میباشند و تو برادر خليفه و شقيق او

ص: 261

هستی و صلاح امور و فساد آن بر تو و بر او بازگشت کند و سود و زیانش بشما دو تن عاید شود ، چه تو ولی عهد او و شريك سلطنت و ولایت او هستی .

و اینك أمير المؤمنين نامۀ از در مهر و حفاوت و یگانگی و اخوّت بتو کرده و بمعاونت و همراهی تو در آنچه در امور خود از تو استعانت جسته و ثوق دارد و در اجابت أمر او و رفتن بخدمت او در امر خلافت مصلحت و تقویتی عظیم است و برای أهل ملّت و ذمّت موجب انس و سكون است .

خداوند تعالی أمیر را در امور خودش موفّق و بآنچه برای او أنفع وأصلح است برخوردار و حكم بفرماید !

چون بیانات صالحه صالح با نجام رسید مأمون بسخن بدایت کرد ، خدای را حمد و ثنائی بسزا بگذاشت آنگاه روی با ایشان کرد و گفت :

از حقوق أمير المؤمنين أكرمه الله آنچه را که من خود منکر نیستم بمن آگاهی داده و مرا بموازرت و معاونت بآنچه من خود برگزیده وواجب میدانم و دفع نمی نمایم دعوت کردید و من در اطاعت أمير المؤمنين مقدّم ، و در مسارعت بسوی آنچه او را مسرور میدارد و با او موافق است حریص هستم و در إعمال رأي مُصاب و دولتخواهی و اطاعت آن کاری که أمير المؤمنين مرا بآن خوانده است مخالفت نمی جویم و هرگز تأخير و در نگی و تثبُّط و مدافعه روا نمی شمارم و از راه اعتساف و عجله بر أمرى تقدُّم نمیگیرم !

همانا من در سرحدی از ثغور مسلمانان جای گرفته ام که دشمنش سخت و دشوار و شوکتش شدید و ناهموار است ، اگر أمر این سامان را مهمل گذارم از رسیدن ضرر و مکروه بر مردم سپاهی و رعیّت ایمن نیستم و اگر در اینجا اقامت نمایم از فوت شدن آنچه را که در موازرت و معاونت أمير المؤمنين و برگزیدن طاعت او دوست میدارم ایمنی ندارم ، هم اکنون شما باز شوید تا در امر خود بیندیشم و بآنچه در ادراك خدمت أمير المؤمنین عزیمت دارم با نظر عقل و فکر عمیق و تأمّل دقیق بنگرم انشاء الله .

ص: 262

آنگاه بفرمود تا فرستادگان امین را در منزلی نیکو ونُزلی مهنّا(1) فرود آوردند و در إكرام و إحسان با ایشان قصور ننمودند .

سفيان بن محمّد گوید : چون مامون این نامه و آن پیام را بدید و بشنید یکباره در کار خود فرومانده بیچاره شد و آنچه را که بر وی وارد شده بود سخت عظیم انگاشت و ندانست تا چه سازد و جواب چه راند و لاجرم فضل بن سهل را بخواند و نامه بر وی بر خواند و گفت : بازگوی ترا در این امر اندیشه بر چیست ؟ گفت : رأى من بر اینست که بهمین مکان خود متمسِّك شوى و بر ما راه و رخنه دیگران را بر مگشائی و در همین کردار چاره خود دریابی !

و بقیّه مکالمات و مشاورات مامون و فضل بن سهل نزديك بهمان مسطورات سابقه است و پاسخ جواب مامون و بازگردانیدن فرستادگان أمين را بدون نیل بمرام چنان است که مرقوم گردید.

معلوم باد ! در کتب مورِّخین در نگارش مکاتبات أمين و مامون اختلاف مبانی و ألفاظ بسیار است ، ممکنست أصل این مکاتیب متدِّرجاً تکرار یافته و هر مورِّخی یکی را اختیار کرده أمّا مقام و موردش را روشن نکرده است یا از قلم نُسّاخ و کُتّاب سهو وخطائی شده است .

و نیز أبوجعفر طبری گوید : چون سپاه ابن ماهان و خراسان صفها بر کشیدند و آماده قتال شدند طاهر بن الحسين سپهدار خراسان روي با يك بيك سرهنگان سپاه خود آورد و با هر جماعتی جداجدا زبان بنصيحت وموعظت برگشود و گفت :

ای دوستان خدا و مردم باوفا و أهل شکر و سپاس ! بدانید که شما نه چون این مردمانید که نكث عهد و نقض بیعت کردند و بغدر و مکیدت رفتار نمودند ، همانا این جماعت ضایع ساختند آنچه را که شما محفوظ داشتید و كوچك شمردند آنچه را که شما بزرگ شمردید و آن عهد و پیمان و میثاق وأيمانی (2) را که شما مراعات

ص: 263


1- نزل _ بضم نون وزای _ مایحتاج و آنچه در بایست پذیرائی از میهمان است .
2- أيمان جمع يمين يعنی سوگندها .

نمودید در هم شکستند و در طلب باطل بر آمدند و از راه غدر و جهل قتال میدهند و ایشان أصحاب سلب و نهب و لهو و لعب باشند !

اگر شماها مردانگی کنید و چشمها فرو خوابانید و قدمها ثابت گردانید خدای تعالی آنچه را که وعده نهاده بجای آورد و أبواب عزّ و نصرت خود را بر شما برگشاید ! پس بجلادت و عزیمت استوار طواغيت فتنه و يعاسيب نار را از دین خود بر تابید و بدستیاری حق خواهان باطل ایشان را از میان بردارید ! همانا ارتکاب زحمت پیکار و محنت کارزار افزون از ساعتی نباشد ، تا خداوند در میان شما حکم فرماید ، و هو خير الحاكمين.

و از آن پس بقلقی شدید در افتاد وروی با سپاهیان آورد و گفت : يا أهل الوفاء و الصدق ! الصبر ! الصبر ! الحفاظ ! الحفاظ ! اینوقت مردمان بجوشیدند و مغزها بر آشفت و میدان کارزار گردش گرفت و جنگی سخت شد چنانکه مشروحاً مذکور شد و طاهر بن حسين بجناح فتح و نصرت بر آسمان فیروزی و شهامت بلند گردید و در علي بن عیسی ودیگرسرها وأسيرهارا بدرگاه مامون بفرستاد .

طبري گويد : عبدالله بن علي بن عیسی در آن روز شدّت محاربت خود را در میان کشتگان در افکند و زخمهای بسیار بر تن داشت و آن روز و آن شب را در میان کشتگان بشباهت ایشان بازداشت تا گاهی که از طلب کردن ایمن شد ، آنگاه برخاست و بجماعتی از گریختگان سپاه پیوسته و بجانب بغداد روی نهاد و این عبدالله از بزرگترین فرزندان علي بن عیسی بود .

سفیان بن محمّد گوید که چون علي بن عيسی با آن سپاه گران روی بخراسان نهاد ، مامون با نجماعت سرهنگانی که با او بودند يكان يكان بفرستاد و مقاتلت با ابن ماهان را بر ایشان عرض داد همگی از هیبت و هیمنه علي بن عیسی سخن میکردند و بعلل مختلفه متعلّل میشدند تا از ملاقات و مقاتلت ابن ماهان راهی بدست آرند و معاف شوند .

ص: 264

بيان رسیدن خبر قتل ابن ماهان

به أمین و مأمور شدن ابن جبله

حکایت کرده اند که شخصی گفت : چون خبر شکست لشكر أمين و قتل ابن ماهان را ابن خازم بشنید گفت : همانا محمّد أمين همی خواست تا کوههای گران را از جای برکند و با این تدبیر ناخجسته و مشاورین نا محمود الشكر مامون را از جای در آورد ، هیهات ! سوگند با خدای ! مطلب چنانست که از پیشین زمان گفته اند : قد ضيّع الله ذَوداً أنت راعيها ! (1)

طبری گوید : بعضی از مردم خراسان حکایت کند که چون مكتوب طاهر ذي اليمينين در قتل علي بن عیسی وشکست سپاه أمين و فتح سپاه مامون بمامون برسید جلوس کرد و مردمان را بار بداد و تمام مردم دسته بدسته و طبقه بطبقه بمجاس او در آمدند و او را تهنیت دادند و بعزّ و نصر دعا کردند و مامون در این روز بخلع أمين از خلافت و خليفتي خودش در تمامت شهرهای خراسان اعلان نمود ، مردم خراسان و اطراف آن از این خبر مسرور شدند و خطبا بخلع أمين و نصب مامون خطبه راندند و شعرا در این فتح و فیروزی و بشارت عرض أشعار وقصاید نمودند ، یکی از شعرا این شعر را در این امر گوید :

أصبحتِ الاُمّةُ في غبطةٍ *** من أمر دنياها ومن دينها

إذ حفظت عهد إمام الهدىٰ *** خير بني حوّاء مأمونها

على شفاً كانت فلمّا وفَت *** تخّلصت من سوء تحيينها

قامت بحقِّ الله إذ دُبِّرت *** في وُلدهِ كتبُ دواوينها

ألا تراها كيف بعد الرَّدىٰ *** وفَّقها اللهُ لتزئینها

علي بن صالح حربی گوید که چون علي بن عیسی مقتول شد أراجيف و بیهوده گوئی

ص: 265


1- خداوند نابود میکند آن رمه ای که تو شبانش باشی !

در میان مردم بغداد بسیار گشت و محمّد أمين بر کار و کردار خود پشیمان و از نکث عهد و نقض پیمان خویش و آن غدر و کیدها که نمود اندوهناك آمد .

و از آنطرف قوّاد سپاه و سرهنگان درگاه با هم بمراودت پرداختند و همی یکدیگر را ملاقات نمودند و این حکایت در روز پنجشنبه نیمه شهر شوّال سال یکصد و نود و پنجم روی داد و آنجماعت گفتند :

همانا علي بن عيسى بقتل رسید و ما را هیچ شك و شبهاتی در آن نیست که محمّد ابن رشيد بمردان کارزار و نکوئی ورزیدن با أصحاب صنایع حاجتمند است و محرِّك رجال و جوشیدن خون غيرت در عروق أبطال نفوس ایشان ورفعت و سرافرازی نفوس بظهور بأس و اقدام ایشان در مواقع خطر ناك و نمایش آثار جلادت و شجاعت در پهنه کارزار و بقای نام دليري و دلاوری در صفحه روزگار است .

هم اکنون واجب است که هريك از شما سرهنگان لشکر و نامداران کشور آن فوجی را که در تحت ریاست دارد محرِّك شود و ایشان را در طلب أرزاق وجوائز برانگیزاند ، شاید در این زمان نیازمندی أمين بوجود رجال و اقدام أبطال مبلغها بما عاید نماید که موجب اصلاح امور ما و تا بینهای (1) ما گردد !

پیشروان لشکر در این سخن یکز بان و در این عنوان یکدل شدند و بامداد دیگر باب جسر انجمن کردند و یکباره و يك نفس صدا بتكبير بلند ساختند و خواستار أرزاق و جوائز گردیدند و این خبر بعبدالله بن خازم پیوست .

عبدالله با گروهی از مردم خود و انبوهی از قوّاد أعراب بر نشست و در میانه سخنها برفت و پایان کار بکارزار افتاد ، تیرها از چلّه کمانها بر أبدان رجال جای گرفت و سنگها از دستها پایها ودستها و سرها در هم شکست ، جنگی صعب در میانه برفت و خو نهاجاری و تنها از روانها عاری شد .

این تکبیر و ضجيج و آشوب و خروش گوشزد أمین گردید ، پارۀ از غلامان خود را بفرستاد تا خبر را بداند و بعرض رساند ، برفت و باز آمد و باز نمود که لشکر در

ص: 266


1- تابين : مرؤس و فرمانبر از سپاهیان .

طلب رزق و روزی پرخاشگر شده اند !

محمّد أمين گفت : آیا جز أرزاق چیز دیگر می طلبند ؟ گفت : نی ! گفت : خواهش أمری خوار و سهل نموده اند ، نزد عبدالله بن خازم بازشو و او را امر کن از مجادات و مقاتلت ایشان بازگردد ! و نیز فرمان کرد تا رزق و روزی چهار ماهه ایشان را بدادند و هر کس را رزق اندك و مقام پست تر از دیگری بود افزایش و بلندی دادند و نیز بفرمود تاسرهنگان لشكر وخواص عسکر را بصلات و جوائز برخوردار ساختند و نیروی کرم و قوت جود هر دو طرف بر آسودند .

أبو جعفر طبری گوید : عبد الله بن صالح حدیث کرده است که چون خبر قتل علي بن عیسی بن ماهان و شکست آن لشکر بزرگ و غارت آن آلات وأموال و أسلحه نامدار گوشزد تل أمين شد عبدالرحمان بن جبله أبناوي را با بیست هزار و بروایتی سی هزار و بقولی چهل هزار مرد نبرد از أبناء (1) بجانب همدان روان ساخت وأموال بسیار با او حمل کرده بأسلحه وخیل و مركب اورا نیرومندیها داد و بجوایز سنیّه برخوردارش فرمود و او را بر حلوان و هر ولایت و شهری را که از زمین خراسان مفتوح نماید امارت و حکومت داد .

حُلوان بضمّ حاء مهملة و سكون لام در چند موضع است ، از آنجمله حلوان عراق است که یکی از حدود سواد از طرف جبال است و این حلوان را بحلوان بن عمران بن قضاعه منسوب و موسوم داشته اند چه یکی از پادشاهان این مکان را در إقطاع وی مقرّر ساخته بود ، شهری است عامر و بعداز بصره و کوفه و واسط و بغداد هیچ شهری از آن بزرگتر نیست و بیشتر میوهاش انجیر است و نزديك بكوه است و در عراق بجز حلوان شهری نزدیك بکوه نیست ، أنار حلوان در روی زمین مانند ندارد و انجيرش را از کمال امتیاز شاه انجير خوانند و در حوالی این شهر چشمه های

ص: 267


1- جمعی از ایرانیان که قبل از اسلام بكمك پادشاه یمن رفته و آنسامان را از دست لشکریان حبشه آزاد ساختند و در همانجا باقی ماندند ، عرب آنانرا و نژاد آنانرا أبناء میخواندند و نسبت بآنها أبناوی است .

کبریتی است که چندین درد را دوا میباشد .

و نیز حلوان قریه ایست از قراء مصر و هم نام شهر کوچکی است نزديك به قوهستان _ یعنی کوهستان _ متّصل بهرات که بر حسب طول ممتدّ در جبال میشود تا نزدیکی نهاوند و همدان و بروگرد اتّصال می یابد و این جبال را بجمله در میان هرات و نیشابور کوهستان نامند و بکر مان و دیگر بلاد کشیده میشود و آخر حدود خوزستان از طرف اصفهان است .

و این شهر حلوان در سال نوزدهم و بروایتی شانزدهم هجري در زمان حکومت عمر بن الخطّاب بدست مسلمانان مفتوح شد و در فتح او و ذمّ مردم این بلاد إنشاء أبيات کرده اند ، و ازین پیش در باب دو نخل حلوان و مکالمات منصور و أشعاریکه در آن باب گفته اند و قطع یکی از آندو درخت شرحی مسطور شد که هارون الرشید د. زمان خروج بطوس و حاجتمندی بخرمای تازه بقطع آن فرمان کرد و از آن پس پشیمان شد .

و أمّا سواد با سين مهمله و واو و الف و دال مهمله که بمعنی سیاهی است در دو موضع است : یکی نزديك به بلقاء و آنجارا بواسطه سیاهی سنگهایش سواد نامند و آندیگر عبارت از رساتیق و دهات و قرا و مزارع و ضياع عراق است که مسلمانان در زمان عمر بن خطّاب مفتوح نمودند .

و این اراضی را بواسطه سیاهی آن با انبوهی کشتزارها و نخلستانها و درخت زارها سواد نامیدند ، چه مردم أعراب که از جزيرة العرب بی کشت و درخت و أراضی خود باین زمین میرسیدند و آن سبزیهای أشجار و کشتزار را از دور میدیدند سواد مینامیدند چنانکه چون کسی چیزی را از دور بنگرد میگوید : این سیاهی چیست ؟ و مردم عرب أخضر را سواد و سواد را أخضر نامند چنانکه فضل بن عبّاس بن عتبة بن أبي لهب که مردی سیاهروی بود این شعر گوید :

وأنا الأخضرُ من يعرفني *** أخضر الجلدة من نسل العربْ

و از این أخضر اراده أسود را کرده است ، لاجرم این اراضی را بواسطه کثرت

ص: 268

سبزی و خرّمی و أشجار بسیار سواد نامیدند ، و در ألسنه وارد است که : بر سواد الشكر بر افزودند .

و أبوعبیده گوید : حدّ سواد از حیثیت طول از مدینه موصل تا عبّادان و از جهت عرض از عُذيب قادسیّه تا حلوان است ، پس درازی آن یکصد و شصت فرسنگ و عرض آن هشتاد فرسنگی است ، و ازین پیش در ذیل مجلّدات مشكاة الأدب در ترجمه حال أبو الفرج علاء بن علي معروف به ابن السوادی شرحی در باب سواد مسطور شد .

بیان حرکت کردن عبد الرحمان بن جبله

أبناوی از بغداد با لشكر به همدان

محمّد أمين بعلاوه آن مردم سپاهی و قوّاد لشکر و أسلحه وأموال وآلات بسیار که با عبدالرحمان بن جبله أبناوي مشخّص نمود جمعی از شجعان فرسان أبناء ومردمان چنگجوی شیردل پلنگی آهنگ تیزچنگ و توانگر با وسعت و بضاعت را در مدد او بیفزود و او را فرمان کرد که در راهسپاری سبك پي و شتا بنده باشد و در نگ و آسایش و آرامش بسیار نخواهد تا در شهر همدان منزل بجوید و از آن پیش که طاهر بآنجا برسد بر طاهر سبقت بگیرد و در پیرامون خود و أصحابش خندقی برآورد و آلات وأدوات کارزار را آماده نماید و با طاهر در جنگ وقتال پیشتاز شود .

و آنگاه عبدالرحمان را در تمام امور راجعه باو مبسوط اليد و نافذ الامر فرمود وهم او را در رعایت شرایط تحفُّظ واحتراس و ترك آداب وأخلاق غرور آمیز تباهی انگیز علي بن عیسی و آسایش طلبی وصیّت نمود .

پس عبدالرحمان با آن لشکر آراسته جانب راه گرفت تا بهمدان رسید و در آن شهر فرودشد و طرق وشوارع آنجارا مضبوط و منظّم و محکم ساخت و باره و دروازه های

ص: 269

شهر را استوار گردانید و هر گونه رخنه و ثلمۀ که در آن بود مسدود نمود و بازاریان و بازارهارا داير و أصناف ضياع را حاضر و انبارها را از آلات وأدوات حرب و آذوغه و علوفه آکنده ساخت و برای محاربت ومقابلت طاهر حاضر شد .

و از آنطرف چون یحیی بن علي بن عیسی بن ماهان پدرش بقتل رسید با جماعتی از یارانش از میدان جنگی فرار کرد و در مکانی ما بين همدان و ري اطراق نمود و یکسره مراقب بود تا هر کس از لشکریان وجماعتی که با پدرش بودند و فرار کردند و از وی سرور میدادند ایشان را بهر زبان و تدبیر که توانست با خود نگاه میداشت و چنان میدانست که محمّد أمين چون بر این حال واقف گردد وی را بجای پدرش سپهدار لشکر سازد و سوار و پیاده بسیار بمدد او رهسپار نماید .

لاجرم بگردآوری فراریان و پراکندگان سعی مینمود تا قوّه ومدد بدو بازرسد و مکتوبی بخدمت أمين بر نگاشت و از مجاری حال و کار خود بعرض رسانید و از وی در مقام استمداد و استنجاد برآمد .

محمّد أمين در جواب او مکتوبی بکرد و بدو باز نمود که عبدالرحمان أبناوي را بحرب طاهر بیرون فرستاده ام و تو بایستی در همان مکان که هستی اقامت جوئی و طاهر را ملاقات نمائی واگر بقوّت و مرد و مرکب حاجتمند شوي بعبدالرحمان بنویسی تا با تو بمدد و یاری همراهی نماید .

و از آنسوی چون طاهر خبر حرکت عبدالرحمان و وصول اورا بهمدان بدانست روی بدو و أصحاب او آورد و چون بیحیی بن على نزديك شد يحيی با یاران خود گفت : همانا طاهر با مردم خود بما نزديك شد و آن مردم دلير و دلاور و شیر گیر و کند آوری که شما خود میشناسید از سواران نامبردار خراسان در رکاب او حاضرند وطاهر همانست که دیروزش بدیدید و بشناختید و من هیچ ایمن از آن نیستم و بر این لشکری که در بیابانها فرار نده و پراکنده بودند و اینك بگرد من انجمن کردهاند آسوده خاطر نباشم از اینکه سپاه طاهر شکستی سخت برما فرود آورند و شکافی عظیم در أركان جلالت ما پدیدار سازند که وهن و زبانش بلشکری که در پس پشت ما

ص: 270

هستند فرود آید و آنوقت عبدالرحمان را دستآویزی بدست آید و ما را در پیشگاه أمير المؤمنين بننگ و عار و عجز و انکسار و پستی و خواری منسوب دارد ، و اگر ازوي مدد خواهم و با نتظار مدد او بنشینم هیچ ایمن نیستم که عبدالرحمان در فرستادن مدد امساك جوید و در هلاك و دمار رجالش ضنّت بورزد و ابقای ایشان را خواهان و بر کشته شدن ایشان نگران باشد !

بهتر اینست که بجانب شهر همدان شتابان شویم و نزديك بلشکرگاه عبدالرحمان فرود آئیم و لشکرگاه بسازیم و اگر لازم گردد که از وی یاری جوئیم باری بدونزديك هستیم و اگر او را بما حاجت افتد ما بدو اعانت کنیم چه در پیشگاه او منزل داشته ایم و در خدمت او قتال دهیم !

چون أصحاب او این بیانات را بشنیدند گفتند : رأی صحیح و اندیشه صاف همان است که تو آوردی ! لاجرم يحيى از آنجا که بود انصراف گرفت و چون نزديك بهمدان رسید بیشتر أصحابش او را تنها گذاشته و بهر طرف پراکنده شدند .

و از آنطرف طاهر بقصد شهر همدان راه بر گرفت تا مشرف بر آن شد .

بیان وحاربت لشگر عباد الرحمان ابناوی

با سپاه طاهر ذوالیمینین و شکست عبدالرحمان و پناه او

چون عبدالرحمان بن جبله ابناوي وصول طاهر و لشکر او را در ظاهر همدان معلوم کرد بفرمود تا در میان لشکریان ندا بر کشیدند و بمیدان کارزار دعوت کردند و با سپاهی ساخته و آلاتی پرداخته بقتال طاهر بیرون شد ، طاهر نیز صف برکشید و کار میمنه و ميسره و قلب و جناح را منظّم بداشت و با تیغ و سنان و تیر و کمان آهنگ میدان و نبرد مردان فرمود .

سپاه عبدالرحمان نیز چون کوه آتشفشان و دریای خروشان از جای جنبش کردند و چنان کارزاری سخت و دشوار بکار بردند که دیدۀ روزگار خيره و چهر

ص: 271

ستارگان سیّار تیره گشت!

کشته ها بر کشته ها چون پشته ها بر پشته ها نمود ؛ گرگ أجل كمين بگشاد ، سپهر برين آفرین فرستاد ، صفحه هامون از کثرت خون رنگ طبر خون گرفت ، کوه و دشت لاله گون نمود ، مردم جنگجوی از هر دو سوی دل بر شکیبائی بر نهادند و برکشتگان بسیار و مجروحان بیشمار ننگریدند ، آخرالامر مردم طاهر بر جلادت و شجاعت برافزودند و حملهها چون کوه بیاوردند و آن سپاه پرشکوه برابر را منزجر و متنفِّر ساختند و بشکست بزرگ دچار نمودند و فراوان بکشتند و در خاك و خون در افکندند .

عبدالرحمان چون بر این روز سخت و شکست درشت نگران شد ناچار بشهر آمدن را موافق عقل و حفظ جان دانسته بهمدان شتابان گردیده روزی چند از آسیب الشكر طاهر آسوده بگذرانید تا لشکریانش از آن کاهش و کوشش آسایش و از آن خستگی و ماندگی آرامش گرفتند و زخم داران بهبودی یافتند ؛ آنگاه فرمان داد تا مردان صف شکن و گردان گردافکن کار کارزار بساختند و آماده پیکار شدند و بجانب طاهر روی آوردند .

از آنسوی چون طاهر نگران رایات و پیشروان سپاه عبد الرحمان شد گفت : عبدالرحمان بر آن اندیشه است که خویشتن نمائی کند و شما را بهیجان آورد تا بدو نزديك شوید اینوقت با شما بقتال اندر آید ! اگر شما او را بهزیمت آوردید بجانب شهر همدان مبادرت گیرد و درون شهر شده و با شما بر فراز خاکریز خندق و باروی شهر جنگی نماید و دستیاری بارو و دروازه شهر از شما محروس بماند و اگر شما را | هزيمت دهد برای او و سپاهیانش وسعت و معرکه قتال وجدالش پهناور باشد و هر کس را که فرار کند بکشد !

پس ببایست شما در جای خود توقُّف کنید و بخندق و لشکرگاه خودمان نزديك باشید ، اگر عبدالرحمان و لشکرش بما نزديك شدند با ایشان قتال میدهیم و اگر از خندق خودشان دور گردند ما بایشان نزدیکی بگیریم .

ص: 272

پس طاهر با سپاه خود بر جای بايستادند و عبدالرحمان گمان می برد که توقُّف هر و لشکریانش و در ننگی ورزیدن از نزديك شدن با یشان برای اینست که از دحام و احتشام سپاه عبدالرحمان در هیبت و بیم اندر شده اند و از شدّت خوف بسوی شان تاختن نیارند !

ازین روی قویدل شد و بمقاتلت و مقابلت طاهر مبادرت گرفت و یکباره آوای کوس و کرنای جنگی بفلك آبنوس رسید ، جنگی شدید و گرگ از میش و شجاع از بان شناخته شد ، طاهر صابر گشت و بر شداید و أوزار کارزار شکیبائی ورزید و خت بکوشید و بخروشید و پیمانه های لبریز میدان ستیز را بنوشید .

جمعی کثیر از سپاه عبدالرحمان بقتل رسیدند و عبدالرحمان زبان برگشود و دلیرانه محابش را اندرز فرمود و گفت: ای معشر أبناء ! أی أبناء ملوك وألفاف سيوف (1) ك دانسته باشید که ایشان عجم هستند و أصحاب مطاولت و صبوری نیستند ، پس تندی در محاربت این جماعت در نگی بجوئید ! پدر و مادرم فدای شما باد ! و بر اینگونه نون باد وزنده و ابر شتا بنده بر هررایتی و علَمی مرور میداد و همی گفت : شکیبائی صبوری کنید که این صبوری افزون از یکساعت نباشد و از آن پس نوبت فتح و فر باشد !

طبري می نویسد : در این روز عبدالرحمان بن جبله با هر دو دست قتال همی داد جنگی سخت بنمود و چون سام سوار و پور پشنگی بر آشوفتی و مرد و مرکب بفکندی و حمله های گران می بردی و در هر حمله جمعی از اصحاب طاهر را بر خاك خون در آوردی ، لكن از لشكر طاهر با آنهمه صدمت قتل و جرح يکتن از جای گشت و هیچکس از مقام خود بیرون نشد !

و از آن پس مردی از لشکر طاهر بر صاحب علم عبدالرحمان حمله برده علمدار را بکشت و چون سپاه طاهر این حال بدیدند قویدل شدند و لشکر عبدالرحمان را

ص: 273


1- ألفاف جمع لف _ بكسر لام _ بمعنی در هم پیچیده است ، و ألفاف سيوف کنایه از اینکه شما را با شمشیر در يك قماط پیچیده اند و از کودکی با شمشیر آشنا بوده اید !

مزاحمتی سخت بدادند چندانکه از حملات كثيره و ضربات شدیده ایشان را روی برگاشتند و اینوقت شمشیر در ایشان بگذاشتند و با ایشان قتال بدادند تا آنجماعت را بدروازه همدان بدوانیدند .

این هنگام طاهر در ظاهر همدان بدر بندان ایشان بنشست و عبدالرحمان همه روزه چون شیر نیستان با گروهی جنگجوى بقتال ایشان بیرون می شد و در کنار دروازه شهر جنگی مینمود و لشكر طاهر را از فراز باروی شهر سنگباران می کردند تا کار حصار بطول انجامید و درازی مدّت در بندان برعبدالرحمان و مردم شهر سخت گشت و أهل همدان در آزار شدند و در جنگ و جدال إبرام ها نمودند .

و از آنطرف طاهر راه کاروان و خواربار و غلّات و أرزاق را از هر طرف به مردم همدان مسدود نمود .

چون طاهر و أصحابش این حال را بدیدند خود را در معرض هلاکت یافتند و دچار مشقّت و صدمت شدند و عبد الرحمان از آن براندیشید که مردم همدان از زحمت محاصره و شدّت روزگار ملول گردند و یکباره بر وی بجوشند و بر آشوبند ناچار رسولی بخدمت طاهر فرستاده خواستار شد که او را و هر کس را که با اوست أمان دهد ، طاهر پذيرفتار شد و بوعده خود وفا کرد و عبدالرحمان با کسان خود و أصحاب يحيى بن علي که در امان اندر شده بودند اعتزال گرفتند .

ص: 274

بیان غدر و دیدن عبدالرحمان بن جبله

أبناوی با طاهر ذوالیمینین و قتل او

عبدالرحمان بن صالح گوید: چون محمّدمخلوع یعنی أمين بن رشید عبدالرحمان ابن جبله أبناوي را چنانکه سبقت تحریر یافت با آن سپاه گران به أرض همدان مامور فرمود عبدالله وأحمد پسران حرشي را با خیل و سپاهی عظیم از بغدادیان بامداد عبدالرحمان روان و ایشان را فرمان کرد تا در قصر الّلصوص منزل گیرند و فرمان عبدالرحمان را مطيع و منقاد باشند و مدد و باور او گردند تا اگر او را با ایشان حاجتی افتدآماده باشند .

این قصر را ازین روی قصر الّلصوص نامیدند که وقتی گروهی از سپاه مسلمانان در این قصر فرود آمدند و چار پایان ایشان را بدزدیدند از آن پس باین نام نامیده شد .

عبدالرحمان و أصحابش که در خارج همدان اعتزال گرفته بود طاهر ومردمش را چنان نمودار مینمود که با ایشان از در سلم و تسلیم و صدق نیّت و حسن رویّت است و بعهود و سوگند و پیمان ایشان خشنود است ؟؟

و چون زمانی بر این حال بگذرانید و طاهر و أصحابش از وی ایمن و آسوده خاطر میزیستند آنجماعت را فریب داده بناگاه با أبطال رجال و مبارزان پهنه قتال بر نشست و روی با نجماعت نهاد ، طاهر ومردمش از همه راه بی خبر نشسته بودند که پهنه بیابان را از گرد و خاك دشمن تاريك يافته عبدالرحمان چون تندر بهاران (1) و اژدر پیچان بر ایشان بتاختند و آنها را بتابش تیغ الماس گون و سنانهای آهارداده بخون در سپردند .

پیادگان لشکر طاهر چون آفتاب تابستان و سحاب زمستان در نگی ورزیده

ص: 275


1- تندر _ بضم اول و سکون نون و فتح دال بمعنی رعد و غرش ابر است .

بتابش نیزه و بارش تیر و نمایش تیغ وسایۀ سپر پرخاشگر شدند و با سواران جنگجوی هم زانوی و هم بوی آمدند و چنان جنگی بسختی بیازمودند که دیده جهان و چشم کیوان نگران گشت ، و بدفاع و قتال آنها چندان بپاشیدند و بکوشیدند که سواران الشكر طاهر با اسلحه کارزار بر اسبهای بادپیما سوار و در پهنه مردان مرد بجولان و هماورد گردیدند .

و گرد زمین بر سپهر برین بر نشست و غبار میدان عرصه کیوان را فروگرفت ، سم ستوران بگاو ماهی تباهی نمود و خاك آوردگاه فروغ ماه را بتباهی آورد ، نعره گُردان از گنبد گَردان برتر گردید و صیحه مراكب از مرکز کواکب فراتر گذشت چنان جنگی سخت و قتالی درشت بدادند که شمشیرها در هم شکست و مفاصل أسنّه و سهام از هم گسست ! سرانجام کار سپاه عبدالرحمان را انهزام وانكسار افتاد ، چون مور وماخ در روزن زمین و فضای هوا پراکنده و شتابنده شدند .

چون عبدالرحمان بر این عاقبت وخیم و عار عمیم و هزیمت زشت و عزیمت پلشت بنگرید چون شیر نیستان بغرید و از باره بزیر آمد و مانند رستم دستان در جنگی اشکبوس پیاده بکارزار در آمد و رعایت نام و ناموس را از دست نداد و باجماعتی از یارانش کوس جنگی بکوفت و بقتال در آمد و چندان بزد و بینداخت و بكشت تا مردانه کشته و در خون جلادت و مردانگی آغشته شد .

یاران وی در آن هنگام که لشکرش فرار میکردند با او همی گفتند : برای تو امکان فرار موجود است ، هم اکنون از میدان ستیز بگریز ! چه لشکر طاهر چندان از زحمت جنگی و صدمت قتال کوفته و آزرده و خسته شده اند که نیروی حرکت کردن و بطلب تو شتافتن از ایشان رفته است ! در وی اثر نکرد و همیگفت : هرگز از میدان قتال باز نگردم و هیچوقت أمير المؤمنين روی مرا در آن حال که از عار فرار زرد و ننگین باشد نخواهد دید !

و همچنين از سپاه او عدّۀ بسیار دستخوش عرصه کارزار و طعمه تیغ و تیر پهنه پیکار آمدند و آنچه در لشکرگاهش بود بغارت بردند و هر کس از مردم سپاهی

ص: 276

او از میدان جان بدر برد بلشکرگاه عبدالله و أحمد پسران حرشي ملحق گشت و آن جماعت را از شنیدن و دیدن این حال و اینگونه قتل و قتال چنان واهمه و بیم فرو۔ گرفت و قلوب ایشان از رعب و خوف آکنده گردید که یکباره روی بفرار نهادند و هیچ چیز نظری و مبالاتی و اعتنائی نداشتند مگر اینکه احدی از لشکر طاهر بر ایشان ظاهر و بر حال ایشان مخبر شود ! تاگاهی که با حال شکسته و روان پژمرده و عارفرار بيغدادرسیدند .

و از آنطرف طاهر را يك صفحه از بلاد و أمصار از حافظ و حاكم صافي ماند و او با خاطر آسوده و قلب سالم وعزم قوي زمين بزمين و شهر بشهر در زیر پی در نوشت تا گاهی که بقريۀ رسید که موسوم به شلاشان و در شمار قرای حلوان بود ، در آنجا فرود شد و خندقی برگرد خود برآورد و لشکر خود را در آنجا تحصُّن داد وأصحاب خود را در آنجا فراهم ساخته آسوده خاطر جای گرفت .

مردی از أبناء این شعر را در مرثیه عبدالرحمان بن جبله ابناوي گوید :

ألا إنَّما تبكي العيون لفارسٍ *** في العار عنه بالمناصل و القنا

تجلّی غبار الموت عن صحن وجهه *** وقد أحرزالعليا من المجد واقتنىٰ

فتىً لا يبالي إن دنامن مروءةٍ *** أصاب مصون النفس أوضيَّع الغنا

يُقيم لأطراف الزوابل سوقها *** ولا يرهب الموت المتاح إذا دنا

ص: 277

بيان استیلای ذی اليمينين

طاهر بن الحسين بر بلاد جبل

علي بن عبدالله بن صالح گوید : چون طاهر بمحاربت عبدالرحمان أبناوي روی بهمدان گذاشت از آن بيمناك شد تا مبادا كثير بن قادره که در اینوقت در شهر قزوین با لشکری گران از جانب محمّد أمين حکمران بود بناگاه چون طاهر از وی بگذرد و او را در عقب گذارد بروی بتازد و فتنۀ عظیم برانگیزد و دایره جنگی سخت برافروزد لاجرم چون طاهر ذو اليمينين بهمدان نزديك شد لشکر خود را فرمان کرد تا فرود آمدند و خودش با هزار تن پیاده و هزار نفر سوار کارزار برنشست و بجانب كثير بن قادره روی نمود و چون بكثير نزديك شد كثير مصلحت خود را در توقُّف در قزوین ندید و با مردم خود راه فرار در پیش گرفت و شهر قزوین یکباره برای طاهر بدون مانع و حارس گردید .

طاهر جمعی بزرگی از مردم سپاهی در آنجا بگذاشت و یکتن از أصحابش را بحكومت آن شهر برگماشت و او را بفرمود تا در حراست و حفاظت قزوین بکوشد و از کسان عبدالرحمان أبناوي يا جز او هر کس بخواهد بأن شهر اندر شود بر وی | بخروشد و بدا نشهرش راه نگذارد ! و طاهر بر سایر بلاد جبل نیز مستولی شد وعمّال وحكّام وضبّاط محمّد أمين را از شهرهای جبال بیرون فرمود و بر جملگی حکمران شد .

ص: 278

بیان خروج علی بن عبد الله

معروف به سفیانی و انجام امر او بدستیاری سپاه أمین

در این سال علي بن عبدالله بن خالد بن يزيد بن معاویه که مادرش نفیسه دختر عبدالله بن عبّاس بن علي بن أبیطالب علیهم السلام بود خروج نمود و می فرمود : من از فرزندان دو شیخ و دو بزرگ صفّین یعنی عليه السلام و معاویه می باشم !

لقب وی أبوالعميطر بود ، زیرا که روزی با مجالسين مجلس خود می گفت : کنیت حرذون چیست ؟ گفتند : ندانیم ! گفت : حرذون را أبوالعميطر کنیت است ، لاجرم اورا أبو العميطر لقب دادند ، وی از بقایای بنی امیّه در شام بود ، حرذون مانند برذون سوسمار نر را گویند.

بالجمله ، چون خروج نمود مردمان را بخلافت خود دعوت کرد و این داستان در شهر ذي الحجّه سال مذکور روی گشود و چون قوّت بافت سلیمان بن أبي جعفر منصور را که در این وقت از جانب محمّد أمين والی دمشق بود بمحاصره انداخت و بر وی چیره شد و او را از دمشق بیرون کرد و پس از جنگ و ستیز که در میانه برفت سلیمان راه بر گرفت و خطاب بن وجه القلس مولی بنی امیّه که بر صیدا غلبه کرده بود باعانت أبي العميطر برخاست .

صيداء _ّ بفتح صاد مهمله و سکون یاء حطی و دال مهمله و الف ممدوده _ نام شهری است در ساحل بحر شام از أعمال دمشق در شرقى صور ، در میانه صور و صیدا شش فرسنگی مسافت است ، ودر بحوران نیز موضعی است که صیدا نام دارد .

بالجمله ، چون این داستان بعرض أمين رسید حسن بن علي بن عیسی بن ماهان را بمدافعت وی بیرون فرستاد ، حسن بن علي تا رقّه برفت و در آنجا اقامت کرد و بسوی دمشق راهسپار نشد .

و در آنوقت که أبوالعميطر خروج نمود نود سال از روزگارش بپایان رسیده

ص: 279

بود ، عالمی بصیر و فاضلی نحریر بود ، مردمان را از اکتساب علوم جميله اش فوائد جلیله بدست آمد و با سیر تی محمود و سریرتی پسندیده روزگار می نهاد أمّا چون خروج کرد و روش ناستوده پیش آورد علما و فضلا و محدِّثین آنچه را که در عرض آن مدّت دراز از وی اخذ و نقل مینمودند متروك فرمودند ، و بیشتر یارانش از طایفه کلب بودند .

ازین روی مکتوبی به محمّد بن صالح بن بیهس کلابي بنوشت و او را با بیعت خویشتن دعوت کرد و از مخالفت با او و عدم طاعت تهدید نمود معذلك محمّد بن صالح اجابت ننمود ، چون سفياني این حال را بدید روی بجماعت قیسیّه نهاد ، ایشان از این قضیّه به محمّد بن صالح رقم کردند ؛ محمّد بن صالح با سیصد سوار از مردم ضباب و موالی خود بمدافعت سفیانی بر نشست .

چون این خبر بسفياني پیوست یزید بن هشام را با دوازده هزار تن بمقاتلت محمّد بفرستاد ، بعد از التقاء فريقين يزيد با آن جمع کثير فرار کرد و سواران محمّد بن صالح از آن گروه بزرگی همی بکشتند تا گاهی که بدروازه دمشق دویدند و از آنجماعت بسیار افزون از دو هزار تن بشهر دمشق اندر نشدند و سه هزار تن اسیر شدند ، ابن بیهس فرمان کرد تا ایشان را رهاسازند أمّا موی از سروریش ایشان بستردند .

ازین حادثه بزرگی کار سفیانی سستی و پستی گرفت و در دمشق محصور شد ، همچنان از پس روزی چند جمعی دیگر را با هم پیوند داده پسرش قاسم بن علي را بر ایشان امارت داد ، آنجماعت بحرب ابن بیس بیرون شدند و با همدیگر دچار گشتند و کارزار پیوستند ، قاسم بن علي سفيانی بسفر آنجهانی شتافت و لشکرش بهزیمت بشتافت ، سرش را در میدان قتال از بدن جدا کردند و برای أمين بفرستادند .

سفیانی چون خبر قتل پسر و دفع لشکر خود را بشنید بیشتر خشمناك و خونین دل گشت و از پاي ننشست تا دیگر باره جماعتی را جمع نمود و ایشان را در امارت مولايش معتمر بجنگ ابن بيهس بفرستاد ، ابن بیهس نیز آماده پیکار گشت و عرصه کارزار بیاراست ، معتمر غلام سفیانی بقتل رسید و أصحابش بهزیمت پیوستند و در

ص: 280

دن مرّه کار أبو العميطر بر سستی و ضعف بیفزود و مردم قیس دروی طمع بر بستند .

و از آن پس اتّفاق چنان افتاد که محمّد بن صالح بن بیهس مريض شد ورؤسای ی نمیر را فراهم ساخت و با ایشان گفت: نگران این مرض که بر من چنگ در انداخته باستید ؟ بایستی با بنی مروان از در رفق و مدارا کار کنید و بر شما باد که از ملازمت سلمة بن يعقوب بن علي بن محمّد بن سعید بن مسلمة بن عبد الملك بن مروان كناري کنید ! همانا وی مردی ركيك و ضعیف است أمّا خواهرزاده شما میباشد ، و با او ز نمائید که شما با بنى أبي سفيان متابعت و مطاوعت نخواهد ورزید و با او بخلافت نعت کنید و بدستیاری این کار با سفیانی کید بورزید !

چون این سخنان بگذاشت و این تدابیر بکار بست به حوران بازگشت و بنی_ بیر بر حسب دستور ابن بيهس بر مسلمه انجمن کردند و به بذل بیعت با او در آمدند سلمه نیز از ایشان پذیرفتار شد و موالی خود را فراهم کرده بر سفياني در آمد او را بگرفت و بند و زنجير بر نهاد و رؤسای بنی امیّه را مأخوذ نمود ؛ ایشان اچار با وی بیعت کردند و از آن پس مردم قیس را با خود نزديك و از خواص سویش گردانید و بر این حال بگذشت تا ابن بيهس از رنجوري برست و بدمشق بازگشت و آن شهر را بمحاصره افکند ، جماعت قیسیّه دمشق را بدو تسلیم کردند و سلمة بن يعقوب و علي بن عبدالله سفیانی از راه ترس و ناچاري جامه زنانه بپوشیدند از آنجا بجانب مِزّه فرار کردند .

مِزّه با میم مكسوره و زاء معجمه مشدّده قریه بزرگی آبادی است در اعلای طه در دامنه کوه در بلندي دمشق ، و حکایت این فرار در سال یکصد و نود و هشتم جري در ماه محرمّ روی داد و از آن پس این بیهس وارد دمشق شد و بر آن شهر لبه کرد و در آنجا بماند تا عبدالله بن طاهر بدمشق بیامد و بمصر اندر شد و دیگر باره دمشق باز شد و ابن بيهس را بعراق بیرد و در آنجا بمرد .

معلوم باد ! این سفياني غير از عبّاس بن عبیدالله بن عبّاس بن أمير المؤمنين علیه السلام است که در زمان هارون و مامون و دارای فضائل بود و مجلسي أعلى الله مقامه در جلد

ص: 281

یازدهم بحار در ذیل أحوال أولاد حضرت امام رضا علیه السلام بدو اشارت کرده است .

بیان پارۀ حوادث و سوانح سال يکصدو نود و پنجم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

اشاره

در این سال داود بن عیسی بن موسی از جانب محمّد أمين والی مکّه معظّمه و مدینه شریفه بود ، این دارد همانکس باشد که مردمان را در این سال و در سال یکصد و نود و سوم نیز حجّ بگذاشت .

و هم در این سال عباس بن موسي هادي از جانب أمين والی کوفه و نیز منصور ابن المهدي از طرف أمين أمير بصره بودند .

أبوجعفر طبری گوید : محمّد بن هارون ملقّب به أمین داود بن عیسی بن موسی ابن محمّد بن علي بن عبدالله بن عبّاس را به امارت مکّه و مدینه باز گذاشت ، و داود همانست که مردمان را در این سال و دو سال دیگر قبل از آن که عبارت از سال یکصد و نود و سوم و نود و چهارم باشد حجّ اسلام بگذاشت .

و در این سال أمين در بغداد و مامون در خراسان جای داشت .

و در این سال أبومعاویه محمّد بن خازم ضریر که مردی شیعه و در نقل حدیث موثّق بود از دیگر جهان جای بخواست .

و هم در این سال محمّد بن فضیل بن غزوان بن جریر که از موالی بني ضبّة ، وازین روی او را ضبّي گفتند رایت اقامت بسرای آخرت کشید ، از اهل کوفه و در زمرۀ حُفّاظ عصر بود .

و نیز در این سال أبو يعقوب يوسف بن أسباط بدیگر سرای بساط زندگانی بگسترد و بر سماط أبد مؤبّد شد .

وهم در این سال بروايت يافعي أبو العبّاس وليد بن دمشقی که در عصر خود محدِّث شام و مقبول خاص و عام بود در ذوالمروه در آن حال که از سفر حجّ مراجعت

ص: 282

مینمود کوس رحيل بكوفت و از سرای قال و قيل بدار الخلود راه پیمود ، از ابن أبی مریم و جمعی دیگر روایت داشت و تصانیف عدیده بیادگار گذاشت .

بعضی گفته اند : همواره می شنیدیم هر کس مصنفات ولید را بشنود و بنویسد و بداند برای قضاون شایسته است ! و آنجمله مشتمل بر هفتاد کتاب است .

و هم در این سال بروایت یافعی در مرآة الجنان موزح بن العمر السدوسي النحوي البصري جانب جهان جاوید جست ، از خليل بن أحمد نحوي که از اساتید بزرگی علم نحو است علم عربیّت فراگرفت و از شعبة بن حجّاج که از مشاهیر محدِّثین است و همچنین از أبو عمرو بن العلا و جز ایشان روایت حديث نمود أمّا فنّ فقه و أشعار بر وی غلبه داشت و او را تصانیف عدیده است و از اشعار او است :

وفارقتُ حتّی مااُ راعي ما النّوى *** و إن عاب جيرانٌ عليَّ کرامٌ

فقد جعلت نفسي على الناس تنطوي *** وعيني على هجر الفراق تنامٌ

در طبقات النحاة می نویسد : مورّخ بن عمرو بن منيع بن حصين قدُّوسي نحري بصري مکنّی به أبی قید است ، أبوزید گفته است : در علم عربیّت عالم و در فنّ نحو پیشوای عصر خود بود ، حاکم گوید : وی یکتن از ائمّه و رؤسای ادبای روزگار است ، از قرّة بن خالد وأبو عمرو بن العلا استماع نمود و نضر بن شميِّل از وی سماع داشت .

أبو قید میگفت : از بادیه بیامدم و مرا در قیاس در عربیّت معرفتی نبود بلکه حسن قریحه و جودت طبع و ذکای خاطرم أسباب معرفت من بود و نخست دفعه که قیاس را بیاموختم در حلقه أبي زيد أنصاري بود .

یاقوت میگوید ؟ وی از أعيان أصحاب خليل وعالم بعربيّت و أنساب و أخبار است ، کتاب غريب القرآن و أنواع المغاني و جماهير القبايل از مصنّفات اوست .

وفاتش در سال یکصد و نود و چهارم - و بقولی نود و پنجم روی داد - و بعضی گفته اند : تا سال بعد از دویستم هجري در قید حیات بوده است ، در آنچه از طبقات النحاة مسطور شد با مرآة الجنان اختلاف دارد و نسخه مرآت مغلوط است .

ص: 283

و هم در این سال بروایت ابن أثیر در کامل و در سال يكصد و نود و ششم بقول یافعی و ابن خلکان و بروایتی در نود و هشتم ، أبوعلي حسن بن هانی عبدالاوّل بن الصباح معروف به أبي نواس حكمي شاعر مشهور بدرود زندگانی نمود .

شرح حال أبي نواس در ذیل مجلّدات مشكاة الأدب مسطور شده است و به پارۀ حالات او درضمن أحوال هارون الرشید و برامکه و دیگران منظور گردیده و بمد يحتی که در حضرت امام رضا صلوات الله عليه معروض داشته اشارت رفته است .

مأمون بن هارون الرشید گفته است : اگر جهان بخواهد خویشتن را توصیف نماید مانند این توصیف که أبونواس در حق وی در این شعر نموده است نتواند :

ألا كلُّ حيّ هالكٌ وابنُ هالك *** وذو نسبٍ في الهالكين عريقِ

إذا امتحن الدُّنيا لبيبٌ تكشَّفتْ *** لهُ عن عدوّ في ثياب صدیق

***

هر کس اندر جهان بود سالك *** هالك او هست و زادۀ هالك

چون به هَلکیٰ نسب همیراند *** جز ز موروث إرث نتواند

زادۀ خاك بهره اش خاك است *** مرده ریکش هالاك بی باک است (1)

گر کسی سنجد این جهان عمیق *** دشمنی هست در لباس صدیق

پس چه بندی دل اندرین مأمن *** که نیابی بجز نفاق و محن

و نیز از اشعار أبي نواس است که دلالت بر اعتماد بارادتش دارد :

اشرب و عقِّ الوالدين *** ولاتبقّى من أثامه

و إذا أتى شهرُ الصِّيام *** أفطِر ولا تنوي صيامَه

و إذا حججتَ فحجّ على *** ظهر الغلامِ أو الغلامَه

فالنّار مشغولٌ بمَن *** عزل الوصيَّ عن الإمامَه

بطوری آتش دوزخ بود مشغول بر غاصب *** بنوعی مالك دوزخ بود تا بنده از طغيان

ص: 284


1- مرده ريك : یعنی میراث .

که گر شخصی در آید در جهنّم با دوصد عصیان *** نمی پرسد از او مالك نمی گردد بدو نيران

ابن خلکان میگوید : أبونواس را برحمت پروردگارش تا چند حسن ظنّ بوده است که این شعر گوید:

تكثُّر ما استطعتَ من الخطايا *** فانّك بالغٌ ربّاً غفورا

ستُبصرُ إن وردتَ عليهِ عفواً *** و تلقیٰ سيِّداًمَلِكاً كبيرا

تعضُّ ندامةً كفيَّك ممّا *** تركتَ مخافة النّار السُّرورا

من مؤلفه

تا که بتوانی خطا اندر خطاکاری میار *** ای برادر زآنکه انجامت بود با کردگار

زود باشد عفو اندر عفو آید ز آن غفور *** چون به روئی شرمسار آئی پیش کردگار

وآنزمانت بس ندامتها است از ترك سرور *** عفو رحمانت چو باشد چیست بیم تو ز نار

در مجلّد هیجدهم أغاني مسطور است که جنان خاصه كنيزك عبدالوهّاب بن عبد المجيد ثقفی محدِّث است ، جاریۀ شیرین سخن و نیکو روی نمکین دیدار و با دانش و فرهنگی بود و چنان بی نظیر و دلپذیر بود که گفته اند : أبونواس جز در حق او بكمال محبّت صادق نبود و اگر با دیگر زنان اظهار محبّت می نمود از روی صدق باطن نبود .

از أبوحفّان از پارۀ یاران أبونواس حکایت کرده اند که جنان جاريۀ بس نیکو رخسار و با عقل کامل و ظرافت و ادبی شامل و بأخبار وأشعار عرب دانشمند و روایتگر بود ، هر کس او را بدید گوئی در جنان جاویدان کامران است ! وقتی أبونواس او را بدید و بدان نمکزار و گلعذار بی خار دل سپرد و بسیاری اشعار در شمائل و مخائل آن لعبت بیهمال بگفت .

ص: 285

روزی با أبونواس گفتم : همانا جنان عزیمت بر اقامت حجّ بر نهاده است ! چون بشنید بسفر حجّ راه بر گرفت و گفت : سوگند با خدای از مسافرت با او واقامت حج در این سال کناری نجویم اگر بر عزیمت خود بیاید !!

میگوید : من چنان گمان بردم که أبونواس از روی مزیح و فسوس و بازی سخن میکند ، أمّا چون أبونواس از عزیمت جنان با خبر شد سوگند با خدای پیش از وی جانب بیابان گرفت و حال اینکه در آن سال قصد مکّه معظّمه را نداشت و هیچ چیز جز سفر کردن جنان اسباب این عزیمت نگشت ، واین شعر در عود از حجّ گوید :

ألم تَرَ أنَّني أفنيتُ عمري *** بمطلبها و مطلبها عسيرُ

فلمّا لم أجد سبباً إليها *** يقرِّبني و أعيَتني الاُمورُ

حججتُ وقلتُ قدحجَّت جنانٌ *** فيجمعني و إيّاها المسيرُ

اليوبو گوید : کسانی که در اقامت حجّ ابي نواس با جنان خاصه حضور داشتند برای من حديث نهادند که در آنحال که أبونواس محرم بود و تاریکی شب او را در سپرد شروع بتلبيه آورد در شعر وهمی به حدی (1) بخواند و طرب نمود و هر کس این شعر را بشنید در آن شعر تغنّی کرد ، و هو هذا :

إلهَنا ما أعدلك *** مليك كلِّ ما ملك

لبَّيك قد لبَّيتُ لك *** لبَّيك إنَّ الحمدَ لك

والملك لا شريكَ لك *** و اللّيل لمّا أن حلك

و السابحاتُ في الفلك *** على مجاري المنسلك

ما خابَ عبد أمّلك *** أنت لهُ حيثُ سلك

لولاك يا ربِّ هلك *** كلُّ نبيٍّ و ملك

و كلُّ من أهلَّ لك *** سبَّحَ أو لبّيٰ فَلك

یا مخطئاً ما أغفلك *** عجِّل و بادِر أجلك

ص: 286


1- لحني ازألحان عرب است ، بیشتر کاروانسالار برای راندن شتر حدی خواند .

و اختِم بخيرٍ عملك *** لبَّيك إنَّ الملك لك

و الحمد والنعمة لك *** والعزُّ لا شريك لك

قليب بن عیسی گوید : چنان افتاد که جنان خاصه در مجلس عرسی در همسایگی أبونواس حضور یافت ، چون از وی بگذشت و أبونواس در این حال با ما نشسته بود بالبداهه این شعر بگفت:

شهدت جلوة العروس جنانٌ *** فاستمالت بحسنها النظاره

حسبوها العروسَ حينَ رأوها *** فإليها دون العروس الاشاره

قال أهلُ العروس حين رأوها *** ما دهانا بها سواك عماره

و این عماره زوجه عبدالرحمان ثقفی و خاتون جنان بود .

محمّد بن عمر گوید : وقتی جنان خاصه از کلامی که أبونواس با او تکلّم کرده بود خشمناك شد ، أبونواس یکی را بدو فرستاده معذرت بجست ، جنان با رسول أبی نواس گفت : با او بگو: «لا برحَ الهجرانُ ربعَك و لا بلغتَ أملَك من أحبَّتِك » هرگز بلای مهاجرت از مسکنت کناری نجوید و هیچوقت از معشوقه خود بارزوئی که داری واصل نشوی !

چون رسول بازگشت و أبونواس از جواب جنان بپرسید بدو خبر نداد ، پس این شعر بگفت ؛

فديتكِ فيمَ عبتك من كلامٍ *** نطقت بهِ على وجهٍ جميلِ

وقولكِ للرَّسول عليك غيري *** فليس إلى التواصل من سبيلِ

فقد جاء الرسولٌ لهُ انكسارٌ *** و حالٌ ما عليها من قبولِ

ولو ردَّت جنان مردَّ خيرِ *** تبيَّنَ ذاك في وجهِ الرَّسولِ

أبوخالد یزید بن محمّد گوید : ابو نواس در میان زنانی که بنام ایشان تشبیب و خود را بمحبّت و عشق ایشان منسوب می نمود در اظهار محبّتی که به جنان خاصه می نمود صادق بود و قلباً بدو واله و عاشق بود لكن جنان را دل بمهر او انباز نبود تا

ص: 287

گاهی که ابو نواس این شعر را در حق او بگفت وصحّت عشق خود را در حضرت معشوقه مدلّل ساخت و آن دل سخت را بمحبّت خود منعطف گردانید :

جنان إن جُدت یا مُناي بما *** آمُلُ لم تقطرِ السَّماءُ دما

و إن تمادى ولا تماديت في *** منعكِ اُصبح بقفرة رمما

علّقت من لوأتي على أنفُ *** سِ الماضين والغابرين ما ندما

لو نظرت عينهُ إلى حجرٍ *** وَلّد فيهِ فتورها سقما

جمّاز حکایت کند که وقتی نزد أبي نواس نشسته بودم ناگاه زنی بر ما بگذشت أبونواس از احوال جنان پرسیدن گرفت و در آن پرسش بسی پژوهش نمود و آنزن از اخبار او باز گفت و نیز گفت :

ای ابو نواس ! از جنان می شنیدم که وقتی با زنی از دوستان و هم نشینان خود بدون اینکه بداند من سخنانش را می شنوم میگفت : ويحك ! این جوان _ یعنی أبونواس _ مرا آزار میدهد و در مواصلت من ابرام مینماید ، سینه مرا تنگ ساخته و طرق عبور را از کثرت نظاره بمن و حدّت نظاره خود بر من دشوار و ناهموار نموده و از اشعاری که در اوصاف من و عشق خود میسراید در پرده عفّت و حشمت من رخنه انداخته است و اکنون از بسیاری کردار و گفتارش دل مرا بر خود بشیفته و مرا در کار خود متفکّر گردانیده و بمهر خود باز آورده چندانکه بر وی رحم آورده ام ! پس از آن التفاتی بنمود و چون بدانست من می شنوم زبان شیرین از سخنان شکّرين بر بست .

أبونواس از ین خبر روانش روشن و خاطرش گلشن و دلش کامکار گشت و چون آنزن برخاست شعری چند بخواند که این بیت از آنجمله است :

ياذاالّذي عن جنانٍ ظلَّ يُخبرنا *** باللّٰه قل و أعيد يا طيِّبَ الخبرِ

و دیگر از جمّاز حکایت کرده اند که گفت : محمّد بن حفص بن عمر تمیمی که پدر ابن عايشه بود وقتی از مسجد باز می شد و اینوقت منصب قضاوت داشت ، أبونواس را نگران شد که با زنی خلوت کرده و سخنی میراند ، و بقولی آنزن از طرف جنان جاریه عماره زوجه عبدالوهّاب بن عبدالمجيد برسالتی از جنان نزد أبونواس آمده بود

ص: 288

و عمر بن عثمان كه قاضی بصره بود بر وی بگذشت و این وقت جامه سفید و قلنسوه مضريّه بر تن و سر أبونواس بود ، قاضی با ابونواس گفت : از خدای بپرهیز! گفت : | این زن حرمة من است ! گفت : پس ازین موضعش حفظ کن و برفت و أبونواس این شعر بدو نوشت :

إنَّ الّتي أبصرتَها *** بُكراً اُكلّمها رسول

أدَّت إلىَّ رسالةً *** كادت لها نفسي تسيل

من ساحر العينين يج-ْ *** -ذبُ خصرهُ ردف ثقيل

متقلّدٌ قوسَ الصِّبا *** يرمي و ليس لهُ رسیل

فلو أنَّ اُذنك بيننا *** حتّى تسمّعَ ما تقول

الرأيتَ ما استقبحت من *** أمري هو الأمر الجميل

چون این اشعار را بنظم در آورد با یکتن بداد تا در ضمن رقعۀ چند که بحضور قاضی تقدیم میشد درافکند ، چون قاضی بدید بخندید و گفت : اگر آنزن رسول بوده است باکی نیست ! و بروایتی گفت : با أبونواس بگو : ما متعرِّض جماعت شعرا نمی شویم ؟؟

محمّد بن یزید گوید : أبو عثمان برادر مولای جنان بود و مولای جنان أبواميّه شوهر عماره خاتون جنان و او را در حكمان ضیعتی بود که خودش و پسر عمّش که او را أبوامیّه میخواندند در آن ضيعت فرود می آمدند .

حَكَمان _ بتحريك حاء حطّی و كاف بصيغه تثنيه _ اسم ضیعتی چند است که در بصره واقع است و به حكم بن أبي العاص ثقفی منسوب است و أهل بصره برای نسبت الف و نون بر آن بیفزوده حكمان گفته اند وگرنه بایستی قانوناً در حال نسبت حکمی گویند چنانکه عبداللان گویند در نسبت بسوی عبدالله و این اصطلاحی است که مردم بصره نهادند .

بالجمله أبونواس این شعر در این مورد گفته است :

اسألِ القادمَينِ من حكمان *** کيف خلّفتما أبا عثمان

ص: 289

فيقولان لي جنانٌ کماسرَّ *** كَ في حالها فسَل عن جنان

محمّد بن عبدالملك بن مروان کاتب گوید : در سرَّ من رآی در شارع أبي أحمد نشسته بودم ، در این حال این شعر ابي نواس « اسألِ القادمَينِ ...» را تذکره نمودم و از یکسوی من شیخی کهنسال جلوس داشت .

چون بشنید بخندید ، گفتم : همانا از کاری بخندیدی ؟ گفت: آری من همان أبوعثمانم که ابو نواس این شعر را در حق وی گفته و ابوامیّه پسرعمّ من و جنان خاصه کنیز برادر من است و او را آن جمال و حسن دیدار و لطف رفتار و گفتار که در خور عشق و عاشقی باشد نیست و نیز أبونواس را با زنان کاری نباشد _ یعنی پسر باره است _ لكن این اشعار از راه بیهوده سرائی و بازیچه آرائی باشد که از وی تراوش کرده است .

أحمد بن عبيدالله بن عمّار گوید : وقتی مجلس سوگواریی در بصره منعقد شد و جنان خاصه در آن ما تم سرا حضور یافت و ابو نواس این شعر بگفت :

یا مُنسيَ الما تم أشجانهُ *** لمّا أتاهم في المعزّ ينا

سرت قناع الوشيِ عن صورةٍ *** ألبسها اللهُ التحاسينا

فاستفتتهنَّ بتمثالها *** فهنَّ للتكليف يبكينا

حتّى لذاك الوجه أن يزدهي *** عن حزنهِ ماكان محزونا

بگذری گر با چنین زیبا رخ خورشید وار *** محفل عیش و طرب گردد مقام سوگوار

پرده گر بر گیری از چهر دلاويز چو ماه *** گر جهانی پر ز غم باشد بگردد شاد خوار

گر به ما تمخانه ای اندر شوی با این دو چشم *** چشمها از شدّت شادی بگردد اشکبار

گر که اندوه جهان اندر دلی گردد مكين *** چون تو را بیند بگردد شادمان و کامکار

ص: 290

این أثرها جملگی باشد بضدّ یکدگر *** این عجب ها در تو آورده حق پروردگار

عبدالملك بن عمر بن أبان نخعی که دوست و صديق أبي نواس بود گوید که وقتی ابو نواس از سرائی برمنزل عبدالوهاب ثقفی مشرف شد و در اینوقت یکی از کسان وی وفات کرده و مجلسی بسوگواری بیاراسته بودند و جنان خلاصه با دیگر سوگواران سوگواری می نمود و با پنجۀ که بخضاب رنگین بود بر چهره نسازنين لطمه میزد ، پس ابو نواس این شعر بگفت :

يا قمراً أبرزهُ ماتمٌ *** يندبُ شجواً بين أترابِ

يبكي فيذري الدُّرَّ من عينه *** و يلطمُ الوردَ بعنّابِ

أبرزهُ الماتمُ لي کارهاً *** برغم دایاتٍ و حجّابِ

لا زال موتاً دأب أحبابهِ *** ولا تزل رؤيتهُ دابي

سفیان بن عیینه از ین قول أبي نواس « و يلطم الورد بعنّاب » عجب می نمود و میگفت : آمنتُ بالّذي خلقه !

و بعضی گفته اند : ابو نواس این شعر را در حق مبارك نام که خوشروی ترین زنان جهان بود انشاد نمود و این مبارك حارس درب عون بود و جامه های بس نیکو و لطيف بر تن میار است و بر حماری سوار و شبها در بازار گردش مینمود و روزها آن حمار را بکریه میداد و هر ماهی از بازاریان با ندازه گذران او بلکه افزون از مقدار معاش بدو میر سید تا گاهیکه وفات نمود و مردمان حاضر شدند و چون جنازه اش را بیرون آوردند همین دختر ماه چهر در پیش روی جنازه بی پرده و گشاده روی روان بود؛ چون ابو نواس آن ماه بی حجاب را نگران شد أشعار مسطوره را بگفت .

أبوعكرمة الضبّی گوید : چنان افتاد که وقتی مردی ببصره در آمد وجنان را از موالی او بخرید و او را بکو چانید و ابو نواس این شعر در این باب بگفت :

أمّا الديارُ فقلّما لبثوا بها *** بين استياق العيش والركبان

وضعواسياط الشوق في أعناقها *** حتَّى اطَّلعن بهم على الاوطان

ص: 291

در حلبة الكميت مسطور است که از جمله آداب زدیم این است که بهترین چیزهائی را که بشنود برنگارد و از مسطورات بدیعه نیکوترین آنها را در گنجینه خاطر بسپارد و چون مقام صرف آن در آید نیکوترین محفوظات خود را ظاهر سازد و بشنواند و هرگز سخنی که بیرون از مقام باشد بر زبان نیاورد ، و این لبّ الّلبّ و خالص سخن و خلاصه تکلیف ندیم است چنانکه ابو نواس گفته است :

و إذا جلست إلى المدامِ و شربِها *** فاجعل حديثك كلّهُ في الكاسِ

و نیز در حلبة الكمیت این شعر را در توصیف شراب و ندیم از أبونواس رقم کرده است :

ولست بقائلٍ لندیم اُنسٍ *** وقد أخذ الشراب بمقلتيهِ

و نیز در آن کتاب مسطور است که یکی روز أبونواس بر دبیرستان کودکان بگذشت و شنید کودکی با معلم خود میگوید : يا سيّدي ! آیا میدانی أبونواس چه اراده کرده است باین شعر خودش :

ألا فاسقني خمراً وقل لي ، هي الخمرُ! *** ولا تُسقني سرًّا إذا أمكن الجهر ُ!

ای ساقی مه سیما ! چون باده مرا بدهی *** با من تو بگو : خمر است ! بي نام مده باده !

جائی که بود ممکن تا نام بری از می *** روشن بده و برگو : هين بادۀ آزاده !

آیا فایده نام بردن و تذکره نام می را در هنگام پیمودن نمودن چیست ؟ معلّم گفت : ندانم ! آن كودك گفت : ابو نواس از این تقاضا می خواهد لذّت حواسّ خمسه را بحدّ كمال رساند ، زیرا که چون باده را بنوشد حاسّه بصر و لمس و شمّ و ذوق را بهره رسد _ یعنی بمحض آشامیدن این حواس چهارگانه کامیاب گردد . أمّا گوش را نوشی نباشد و چون گوید : اینك می را بنوش ! گوش را نیز ازین توصیف گوشواره آید و لذّت حواس پنجگانه بكمال رسد و هيچيك را حرمان نباشد .

أبونواس چون این بیان لطیف و تأويل ظریف را از آن كودك بشنید در عجب

ص: 292

رفت و از ذوق و فهم وی شگفتی گرفت و گفت : سوگند با خدای ای کودك از این كلام من چیزی مرا بفهمانیدی که من خود قاصد آن نبودم !

و نیز از اشعار أبي نواس است که در صفت شراب ناب گفته است :

عتقت في الدنان حتَّی استفادت *** نورَ شمس الضُّحی و بردالظلالِ

و الخمر و المدام إن قلت فيها *** إنَّ فيها الموضعاً للمقالِ

و نیز در آن کتاب از اشعار ابو نواس مسطور داشته است :

إذا كان يومي ليس يوم مدامةٍ *** ولا يوم فتيانٍ فماهو من عمري

و إن كان معموراً بعودٍ و قهوةٍ *** فذلك مسروقٌ لعمري من الدهرِ

و هم از ابيات أبونواس است :

إنّمَا الدُّنيا طعامٌ و مدامٌ و غلام *** فإذا فاتك هذا فعلى الدُّنيَا السَّلام

و هم در آن کتاب از أبونواس رقم کرده است :

دع عنك لومي فإنَّ اللّوم إغراءٌ *** و داوِ ني بالّتي كانت هي الدّاءُ

صفراءُ لا تنزل الأحزان ساحتها *** لو مسّها حجرٌ مسّتْهُ سرّاءُ

من كفِّ ذات حرٍ في زيِّ ذي ذَکَرٍ *** لها محبّانِ : لوطيُّ وزنّاءُ

قامت بإ بريقها واللّيل معتكرٌ *** فلاحَ من وجهها في البيت لالاءُ

فأرسلَت من فم الابريق صافيةً *** كأنّما أخذها للعقل إغفاءُ

رقّت عن الماء حتّى لا يلائمها *** الطافةًّ و خفي عن شكلهّا الماءُ

فلو مزجت بها نوراً لمازجها *** حتّى تولّدَ أنوار و أضواء دارت على فتيةٍ زال الزّمان لهم *** فما تُصيبهمُ إلّا بما شاؤا

فقُل لمن يدَّعي في العلمِ توسعةً : *** حفظتَ شيئاً و غابت عنك أشياءُ !

و از ین پیش در مکالمه أبي نواس و أبي العتاهیه در شعر سرائی وجواب أبي نواس و استشهاد باین بیت « من کفِّ ذات حرٍ...» اشارت رفت .

ص: 293

و نیز از ابيات أبي نواس است که در آن کتاب است :

و خمّار تخبُّ عليه ليلاً *** قلايص قد تعبنَ من السفارِ

فترجم و الكرى في مقلتيهِ *** کخمُّورٍ شکیٰ ألمَ الخمارِ

أبِن لي كيف صِرت إلى حريمي *** و جفن الّليل مكتحلٌ بقارِ

فقلت له : ترفّقْ بي فإنّي *** رأيت الصُّبحَ من خلل الدِّيارِ

فكان جوابهُ أن قال : كلاّ *** وهل صبحٌ سوى ضوء العقارِ

و قام إلى الدنانِ فسدَّ فاها *** فعاد الّليلُ مُنسدلَ الازارِ

و هم در حلبة الكميت از ابو نواس نگاشته است :

و ندمانٍ سقيت الراح صرفاً *** وسترٍ الّليل مُنسدل السجوفِ

صفت و صفت زجاجتها عليها *** كمعنی دقَّ في ذهنٍ لطيفِ

أبو حاتم سجستانی گوید : معانی مدفون بود تا گاهیكه أبونواس ظاهر و روشن گردانید ! ومیگفت : اگر این بیت را استبدال نمیکردند هر دو را با آب طلا می نگاشتم و این دو بیت از أبونواس است :

و لو أنِّي استزدتك فوق ما بي *** من البلويٰ لأعوزك المزيدُ

و لو عرضت على الموتيٰ حياتي *** بعيشٍ مثل عيشي لم يريدوا

در كتاب أعلام الناس از محمّد بن نافع مروست که گفت: أبونواس را بعد از مرگش در خواب بدیدم ، گفتم : ای أبونواس ! گفت: هنگام بکنیت خواندن نیست ! گفتم : حسن بن هانی گفت : آری ! گفتم : خدای تعالی با تو چه کرد ؟ گفت : بواسطه شعری چند که در حالت بیماری خود و قبل از مردن گفته بودم مرا بیامرزید ، اینك در زیر وساده است !

چون بیدار شدم از کسانش پرسش نمودم که آیا برادرم یعنی أبونواس شعری بتازه گفته است ؟ گفتند : نمیدانیم ! مگر اینکه دواتی و کاغذی بخواست و چیزی بر نگاشت که ندانستیم چیست ؟ پس درون خانه شدم و وساده را برافراختم ، بناگاه رقعۀ در نظرم در آمد که این ابیات را در آن نگاشته بودند :

ص: 294

یا ربِّ إن عظُمت ذنوبي كثرةً *** فلقد علمتُ بأنَّ عفوك أعظمُ

إن كان لا يرجوك إلّا محسنٌ *** فمَن الّذي يدعو ويرجو المجرمُ

مالي إليك وسيلةٌ إلَّا الرَّجا *** و جمیل عفوك، ثمَّ إنّي مُسلمٌ

لمؤلفه

خداوندا اگر باشد گناهم *** فزونتراز شمار ریگ صحرا

یکی قطره ز ابر رحمت تو *** فزون از ذرّ خاك وقطر دریا

اگر در آستان عفو وجودت *** بجز محسن نشاید داشت مأوا

بمجرم پس چه کس رحمت بیارد *** بگو ای صاحب أسماءِ حسنیٰ

بسويت جزرجام نیست هادي *** مسلمانم ز عفوت هست کالا

فروديّ جحيم و رفعت خلد *** ز تُست ای خالق هرزیرو بالا

در زهر الربيع باین حکایت اشارت کرده است و گوید : أبونواس با صدیق خود گفت : آن ابیات در مخدّه ایست که در زیر سر من است ! آنمرد بمنزل أبي نواس برفت و از آن مخدّه بپرسید ، چون حاضر کردند بشکافت و رقعۀ در آن بدید که اشعار مسطوره بعلاوه یك بیت دیگر مرقوم بود :

أدعوك ربِّ كما أمرت تضرُّعاً *** قإذا رددتَ يدي فمن ذا يرحمُ

اشارت بآیه شریفه «اُدعوني أستجب لكم » و نیز « أمّن يجيبُ المضطرَّ إذا دعاهُ و يكشفُ السُّوء » و أمثال آنست ، و شعر أخير را که مسطور گشت بدینگونه می نگارد:

ما لي إليك وسيلةٌ إلَّا التَّقِيّ *** و جميل ظنّي ، ثمَّ إنّي مسلمُ

صاحب زهر الربيع میفرماید : مراد بلفظ تَقيّ _ بتشدید یاء _ حضرت جواد عليه الصلاة والسلام است ، چه أبونواس در عصر آنحضرت و عصر پدر بزرگوارش حضرت امام رضا علیهما السلام معاصر و بمدایح كثيره این دو امام عالیمقام مُفاخر و از جمله شیعیان کامل بود .

در کتاب زهر الاٰداب این چند بیت را از ابیات حسنه أبونواس دانسته و رقم

ص: 295

کرده است :

ألا لا أرى مثلي امترى اليوم في رسمٍ *** تعضُّ بهِ عيني و يلفظهُ وهمي

أتت صُوَرُ الأشياء بيني و بينهُ *** فظنّي كَلاظنٍّ و علمي كَلاعلمِ

فطِب بحديثٍ من حبيبٍ مساعدٍ *** و ساقيةٍ بين المراهق و الحلمٍ

ضعيفة كرِّ الطرف تحسب أنّها *** قريبة عهدٍ بالإفاقة من سقمِ

يفرِّق مالي من طريفٍ وتالدٍ *** تفوِّقني الصهباء من حلب الكرمِ

و إنّي لاٰتي الوصل من حيث يبتغي *** و تعلم قوسي حين أنزع مَن أرمي

و نیز در زهر الاٰداب مسطور است که وقتی أبوعبدالله جمّاز در توصیف أبی نواس می گفت :

كان أظرف الناس منطقاً و أغزرهم أدباً و أقدرهم على الكلام و أسرعهم جواباً و أكثرهم حياءاً ، و كان أبيض الّلون ، جميل الوجه ، مليح النغمة و الإشارة ، ملتفَّ. الأعضاء بين الطويل والقصير ، مسنون الوجه ، قائم الأنف ، حسن العينين و المضحك ، حُلْو الصُّورة ، لطيف الكفّ و الأطراف ، و كان فصيح اللّسان ، جيّد البيان ، عذب الألفاظ ، حُلو الشمائل ، كثير النوادر ، و أعلم الناس کیف تكلّمت العرب ، راوية للأشعار ، علّامة بالأخبار ، كأنَّ كلامه شعرٌ موزون !

از تمامت مردمان بمنطقی ظریف و أدبی غزير و وجهی جمیل و نغمه و اشارتی مليح و اندامی متناسب و قامتی موزون ممتاز ، با چهر های برگشاده و آزاده و بینیی برجسته و دو چشمی شهلا و خنده ای شیرین و دندانی نیکو و دیداری حلاوت آثار و کفّی ظریف و أطرافی طریف و لسانی فصیح و بیانی جیّد و پسندیده و ألفاظی دلارا و شمایل و هیکلی مطبوع و نوادری بسیار و دلپسند و بتكلّم لغات و اصطلاحات عرب با دانشی کامل و أشعار بلغای روزگار را راوي و أخبار و حوادث لیل و نهار را حاكي و کلامش بنظم و ترتیب و حلاوت و اختصار و افادت گوئی شعری موزون بود .

در زهر الربيع مسطور است که أبونواس گفت: وقتی در ویرانۀ در آمدم مردی سقّا را که مشگی آب بر دوش داشت نگران شدم که با مردی که زلف تا بناگوش

ص: 296

داشت در می سپوخت و در مشگش میدهید .

چون سقّا أبونواس را که از سوختن با نسناس هراس ، و باخنّاسی که « يوسوس في صدور الناس » وسواس نداشت حاضر یافت از آن ساده پسر با هزاران خون جگر بیرون کشید و بیرون گریخت و أبونواس زبان بملامت و تعنيف وی برکشید که چگونه گرد چنين فعل قبیح می گردی ؟ گفت : ای أبونواس ! این نکوهش که مرا می نمائی موجب إغراء و برانگیزش بر این عمل است و مرد حریص است بر آنچه او را از آن ممنوع و بازدارند ! پس از ملامت من زبان بر بند ! أبونواس این مضمون را در رشته نظم در آورد و گفت :

دع عنك لومي فإنَّ الّلوم إغراءٌ *** وداوِ ني بالّتي كانت هي الدّاءُ

و مقصود أبي نواس از «هي الدّاء » باده کهنه آزموده در مزاج مردان کهن و سالخوردگان ممتحن است !

و نیز در آن کتاب مسطور است که وقتی با أبونواس گفتند : خداوندت باحور العين تزويج فرماید ! گفت : مرا با صحبت زنان و آمیزش نسوان کاری نیست بلکه گرمی خون و چند و چونم با ولدان مخلّدون و ساده پسران چهره گلگون است !!

در جلد سوم عقد الفريد مسطور است که روزی أبونواس برای تنزُّه و تفرُّج بیرون شد ، تنی چند از خواص یارانش باوی بودند ، پس در بوستانی دلارا در آمدند و شرابی گوارا پیش نهادند .

در این اثنا مردی طفیلی بر ایشان در آمد و باری سنگین گردید ، أبونواس گفت : نامت چیست ؟ گفت : أبوالخير ! أبونواس بترحيب او سخن کرد و طفیلی با ایشان بنشست ، پس از آن کنیزکی بر ایشان بگذشت و سلام بگذاشت ، أبونواس پاسخ او را بداد و گفت : نامت چیست ؟ گفت: زانة ! أبو نواس با اصحاب خود گفت: حرف یاء را از أبوالخير بدزدید و به زانة بدهید تا زانية شود وأبو الخير أبوالخر گردد چنانکه چنانست ! أصحابش جاریه را زانيه وطفیلی را أبو الخر خواندند .

در جلد دوم مجانی الادب می گوید : این شعررا أبونواس درباره بخیلی گوید :

ص: 297

سیّان کسر رغيفهِ *** أو كسر عظمٍ من عظامه

فارفق بكسر رغيفهِ *** إن كنت ترغب في كلامه

و تراه من خوف النزو *** ل بهِ يُروَّع في منامه

و نیز أبونواس انشاء کرده است :

خانَ عهدي عمرو و ما خنتُ عهده *** و جفاني وما تغيّرتُ بعده

ليس لي مُذحييتُ ذنبٌ إليه *** غير أنّي يوماً تغديتُ عنده

و نیز أبونواس گفته است :

أبو جعفرٍ رجلٌ عالمٌ *** بما يُصلح المعدة الفاسده

تخوَّفَ تخمةَ أضيافهِ *** فعوَّدهم اُكلةً واحده

لمؤلفه

أبو جعفر ز فرط مهر و ألطاف *** که اورا هست با أصناف أضياف

بروز و شب بيك نوبت تغذّی *** دهد عادات ایشان را زأعطاف

اگر از جوع مهمانش بنالد *** جواب آرد ز راه لاغ و إهناف (1)

که در تکرارخوردن بیم تخمه است *** بترسم بر شما

با قيد أحلاف (2)

بغیر از آنچه من گفتم شما را *** بخوانیدش مگر أقوال أرجاف

شکمباره شدن چون چار پایان *** نباشد در خور أخلاق أشراف

خورد انسان بنرمیّ و نزاکت *** نه چون درّنده اش در طعمه إيغاف (3)

شکمبه دارد او چون اسپر گرگی *** تو داری چون قمیصی نرم وهفهاف (4)

بود جلدش بسان جلد کفتار *** ترا باشد بدن چون سیم شفّاف

برافزونز آنچه گفتم در نُبي هست *** مذمّت از کسی کو را است إسراف (5)

ص: 298


1- إهناف : خندیدن از روی فسوس ، لاغ: بازی و فریب و ظرافت
2- إحلاف : سوگنددادن
3- إيغاف : بشتاب دویدن
4- قمیص هفهاف : يعني رقیق شفّاف
5- نُبي _ بضمّ نون _ یعنی قرآن مجید .

تو زرّ ناسره از پاك بشناس *** پس آنگه باش در هر کار صرّاف

چو اندك خوار باشی در زمانه *** در اُخرایت بود جنّات ألفاف (1)

شکم را ز آب و نان آکندن از چیست *** شکم را فرق کن از جاه و ألقاف (2)

بپندت هرچه گفتم هوش بسپار *** وز آن پس در نگر از راه إنصاف

چو إنصاف آوری تکدیر نبود *** مکدّر را نکو دریاب از صاف

هزاران حکمت و پندت نمودم *** بهرچت دادم از ترغیب و إصداف (3)

اگر با دیدۀ بینش ببینی *** نیابی این چنین حکمت در اطراف

وگر در کار بندی آنچه گفتم *** مسلّم گردی و مشهور أكناف

اگر بنيوشی و مهمل سپاری *** مرا در پند من باشی تو إنطاف (4)

اگر محلوج را مهمل گذارند *** شود بیهوده زحمتهای ندّاف (5)

نه ز انصاف است إنطاف کسی را *** که از الطاف خواهد با تو إنشاف (6)

شتربان محض استرواح منزل *** حُدي خواند شتر راند به إرجاف (7)

اگرچه اشتران را سرعت آرد *** ولی پایان سرعت هست الحاف (8)

در این کم خوردنی ها و قناعت *** بود آسایش از أموال اوقاف

ز پر خوردن و زاین حرص و از این آز *** بسختی ها در آیند و در اظلاف (9)

جهنّم طی کنی لذّت شماری *** بپیش دوزخي مینو است أعراف

در این پرخوارگی کاهی بدن را *** قوای خویش را باشی در إضعاف (10)

ص: 299


1- ألفاف : درختهای انبوه در هم پیچیده
2- ألقاف : کرانه حوض و چاه مانند ألجاف
3- إصداف : میل دادن کسی را بچیزی
4- إنطاف : متّهم کردن کسی را
5- ندّاف : پنبه زن
6- إنشاف : سر شیر خورانیدن بکسی .
7- إرجاف : راندن شتری را برفتاری مخصوص
8- الحاف : ضعف ولاغري
9- إظلاف : سختی معیشت
10- إضعاف : سست ساختن چیزی را.

بسازی معده ات را مشگی از آب *** ندانی مکمن شتوي ز مصطاف (1)

از این انباشتن رنجوري آید *** فزون پیمانه چون شد هست إطفاف (2)

از بسا زنهای مه دیدار پر خوار *** که شویش را نموده صِلف إصلاف (3)

ببالا گرچه بود او سرو کشمر *** ز پر خوردن بگشته همچو صفصاف

سهام خوردنی ها معده اش را *** نموده صافتر از جلد صحّاف

شكمبۀ او ز داروی پیاپی *** چو کهنه موزه اندر چنگ إسكاف (4)

خود اندامش ز بیرون و درونش *** شده فرسوده و کهنه چو أسفاف (5)

وگر پر خوارگیّ و جوع خواهی *** بجو چون چار پا از مرد علّاف

وگر جوئی صفای جان و دل را *** شکمباره مشو، شو سعد إسكاف (6)

وگر تابع شوی نفس و شکم را *** ز إنسانيّتت هرگز مزن لاف

چو بر سان دوابت هست خوردن *** بسان چار پا باشی علف باف

چو غالب گرددت اوصاف حيوان *** بحيوانت بباید جست إيلاف

اگر دعویّ انسانیت باشد *** چرا بگذشتی از اوصاف أسلاف

ترا چون خوی حیوانی بکار است *** بدین شیمت رود أخلاق أخلاف

چو از پر خوارگی فربه بگردی *** باشی در خور أسیاف سيّاف

ز إنسانيّتت چون نیست بهری *** طلب هرگز مکن در حاجت إسعاف

اشرف دارد شدن از آدمیّت *** صفاهاني بود يا أهل سيراف

ص: 300


1- مصطاف : موضع تابستانی
2- إطفاف : پر کردن پیمانه بحدّی که سر ریز شود
3- صِلف _ بكسرصاد _ : طعام بی مزه ، إصلاف : مبغوض کردن زن را نزد شوهر
4- إسكاف : کفشگر
5- أسفاف : بوریائی که از برگ خرما با فند
6- سعد إسكاف : از عرفا وزهّاد است .

مدینه از پیمبر یافت رتبت *** وگرنه کی شرف بودی در أسواف (1)

بدن چون تیغ باید پر ز جوهر *** وگرنه در خور او هست إغلاف (2)

چو انسان گوهر انسانیَش نیست *** باید طعمه گردیدن بأسياف

هر آنچت بود شایان جمله گفتم *** فرونگذاشتم چیزی ز إكناف(3)

به خوی آدمی پیشی همی جوی *** نباید باشدت کندی در اسناف (4)

بجوى إسناف در هر أمر عالي *** وگرنه پست گردی گردی همچو مسن-اف (5)

گرفتم اشکمت پر ز آب و نان شد *** یکی خبّاز و سقّائی در إرعاف (6)

چو روز و شب بژاغر بايدت كار *** ردیف آئی به ق-از و باز و رفراف (7)

ز پرخوردن بچشم خلق عالم *** فزون هرگز نمی باشی ز إرن-اف (8)

بلی باشد ستوران را سزاوار *** هماره بودنش پابند أرياف (9)

گرفتم خوی حیوانیت باشد *** به خوی اسب تازي رو نه أزحاف(10)

بکندی فيصل أمرى نشايد *** بمیدان چون شوى شرط است إرهاف(11)

به ثيِّب می نزیبد گفت : زُفّتْ *** بدوشیزه همایون هست إزف-اف (12)

چو ثیِّب هست شوی از شوی دیده *** نکوتر بردنش در حال إسجاف (13)

ص: 301


1- أسواف : جایی است در مدینه
2- إغلاف : در غلاف کردن .
3- إكناف : ياري دادن
4- إسناف : پيش شدن اسب در سیر و محکم کردن کار
5- مسناف : شتری که رحل را سپس اندازد
6- إرعاف : شتابانیدن و پر کردن مشگ را
7- ژاغر : چینه دان مرغ ، رفراف : مرغی که آنرا خاطف ظلّه گویند و شتر مرغ نر
8- إرناف : سست کردن ستور گوش خودرا از ماندگی
9- أرياف: جمع ریف ؛ زمین با کشت و علف
10- ازحاف : شتری که از ماندگي سپل کشان برود
11- إرهاف : تیز کردن شمشیر را
12- إزفاف : عروس خانه شوي فرستادن
13- إسجاف : پرده فروهشتن و تاريك شدن شب .

بلی خورشید چون پوشید دیدار *** نجوم چرخ و گردون رااست إرداف (1)

چو ثیّب خواست چون دوشیزگان رفت *** بمانند ستورش هست إرساف (2)

چو گردد پیر و از کار اوفتاده *** زفافش را نشاید خواست إزراف (3)

چوخواهد سوى شوي خويشتن رفت *** نکو باشد کز او باشد در إسداف (4)

قُوا را از غذاها تقویت هست *** چواز حد بگذرد شهداست خذراف (5)

به پیرانه مرو چونان جوانان *** که پیران همچوخور باشد در إدناف (6)

شدی چون پیر بر جانت ببخشای *** بهار از چه بود برجوى إلحاف (7)

چو اندك خوار باشیّ و سبك روح *** بسوی جنّتت سهل است إيناف (8)

از آنچت گفته ام ای نور دیدار *** از آن بهتر ندیدم بهر إتح-اف (9)

اگر زین گفته هایم رخ بتابی *** تو خود جوئی برای خويش إتلاف

اگر راه سلامت را بخواهی *** بايد دور شد از راه إجحاف

بمردم باش با حال تواضع *** کناری جوی از اوصاف جخ-ّ-اف(10)

سپاس نعمت یزدان بیارای *** که چیزی نیست ناخوشتر ز إجداف(11)

سپردن راه با بار معاصي *** بود م-انندۀ پرواز مجداف(12)

خود بازآی و پند دوست بشنو *** بدیگر سو فكن أقوال أجلاف

ص: 302


1- إرداف : در پی یکدیگر بر آمدن ستاره
2- إرساف : راندن ستور را با قيد
3- إزراف : باشتاب رفتن
4- إسداف : تاریکشدن شب ومقنعه فروهشتن زن
5- خذراف : گیاه شوری است
6- إدناف : نزديك شدن آفتاب به غروب و گران شدن بیمار
7- إلحاف : خویشتن را با جامه پوشیدن
8- إيناف : بمرغزار رسانیدن نارسيده بمرغزار را
9- إتحاف : تحفه دادن
10- جخّاف _ با جیم و خاء معجمه مشدّ ده _ شخص متكبِّر
11- إجداف : ناسپاسی نعمت .
12- مجداف : پریدن مرغ بال بريده .

بهر کاری ز روی عقل بنگر *** مجوی از عقل سوى جهل إجن-اف (1)

شتابنده مشو در هیچ کاری *** که تا فارغ شوی از حمل تجفاف (2)

ز اشتابیدن بسیار أفراس *** نباشد بهره جز از بهر إحراف (3)

به مال ومركبت خوش اقتصادی است *** تمام محنت و رنجت ز أحراف (4)

اگر صبر و شکیبایی نباشد *** نگردی بهره ور از نخل و إحش-اف (5)

ز سستی ها بگردد کارها پست *** ولكن مطمئن گردی ز إحصاف (6)

بهمواری گذر کردن به هموار *** بگوش اندر نیارد بانگ إحفاف (7)

ولكن رنجها بر راکب آید *** چو تازان آورد تازي در احقاف (8)

بهر فصلی چو فعلی در خور فصل *** رود محکم شود مانند إخراف (9)

حسود از جمله نعمتها است مهجور *** چنان کز نور خورشید است خشّاف(10)

ز هر گوهر فزونتر نور عقل است *** بر این گوهر کمین کرده است خطّاف(11)

بود عقلت یکی مرغ دلاویز *** چه خواهد ساخت باخَطّاف خُطّاف

به تیر قوس دانش سهم بگشای *** بیندیش و بترس از سهو و إخطاف(12)

به اندام سطبر و بطن پرگوشت *** نيايد كارها مانند أخطاف(13)

ص: 303


1- إجناف : ميل آوردن بچیزی
2- تجفاف : آنچه عرق را بدان خشك نمایند
3- إحراف : لاغر كردن ستور
4- أحراف : مال بسيار
5- إحشاف : بار آوردن درخت خرما
6- إحصاف : استوار کردن کار را و استوار نمودن رسن را و بشتاب گذشتن اسب
7- إحفاف : آواز بر آوردن از اسب در دوانیدن .
8- أحقاف : ریگهای تودۀ كژ
9- إخراف : بره زائیدن گوسفند در تیرماه
10- خشّاف - بضمّ خاء وتشديد شين معجمتين - شب پره
11- خطّاف : ديو، وبا ضمَّ اول پرستوك و وطواط
12- إخطاف : خطاکردن تیر نشانه را ، وبمعنى لاغري تهیگاه
13- جهیدن برق .

بدن را آزموده کن در أفعال *** شتر از نعل آسوده به أخفاف (1)

به ذکر حق تو زخم دل دوا کن *** وگرنه حاجتت باشد به محراف (2)

توافق موجب انج-ام أمر است *** بباید دور شد از عار أخي-اف (3)

برای پوشش أشخاص أحمق *** باید رفت در دكّان أكّاف (4)

تو خود را پاك دار و خصم بگذار *** پس آنگه مرد شو بر رغم آناف (5)

تو نیرومند گردان جان خود را *** برای گاو و خر بگذار أثح-اف (6)

تمام کارها را دان ز تقدیر *** ز آغازت قدرها ساخت إثق-اف (7)

ز طاعت بوی خود مطبوع آور *** برای جیفه زیبنده است جیّاف (8)

گرفتم رخش رستم زیر رانت *** کجا پیمودنش باشد به خرش-اف (9)

بهر فعلی مکافاتی است ثابت *** چو چه کندی زغيبت هست إخساف(10)

چو آدم را فریب آمد ز ابلیس *** عري گرديد و عامل شد به إخصاف(11)

کند دعویّ عرفان دو عالم *** ولی فرقش نه از صفصاف خضلاف(12)

به نرمی پوی و نرمی گوی در کار *** که غوغاها پدید آید در إدلاف(13)

بهر کاری قویدل باش و مقبل *** بهر وهنی میاور سوك و تذراف(14)

ص: 304


1- أخفاف : سپلهای شتر
2- محراف : میلی که در جراحت فرو برند تا غورش را بدانند
3- گفته میشود : « الناس أخياف » يعني : مختلفون
4- أكّاف : بر وزن شدّاد _ پالان دوز
5- آناف _ بر وزن أشجار _ جمع أنف
6- أثحاف _ با ثاء مثّلثه بر وزن أشجار _ شكمبه توی بر توی و طبقهای سرگین
7- إثقاف : سبب ساختن و تقدیر کردن
8- جیّاف _ بروزن شدّاد _ گورکن
9- خرشاف : ریگزاری نرم که نتوان بر آن گذشت .
10- إخساف : ماندن در زیر آوار .
11- إخصاف : چسبانیدن برگ بر تن
12- خضلاف : درخت مقل
13- إدلاف : درشت گفتن
14- تذراف : ریختن آب از گوشه چشم .

مكن چاه تباهی بهر خلقان *** که موت أحمرت باشد ز إذعاف (1)

ضعیفان را میازار و مرنجان *** نه شأن و رتبتی باشد در إذفاف (2)

دليري با دلیران جوی و شجعان *** به مسکینت ز سکّینت چه إرحاف (3)

موقّر بود باید در همه حال *** زمین گشته سبك چون یافت إرجاف (4)

جلال بحر در آرامی اوست *** ز هر بحری زبون تر هست رجّاف (5)

شتر در برد باري هست ممدوح *** ولی مذموم گردد اندر إزراف(6)

کسان را در خوراکت دار محظوظ *** که کاری بس نکوهیده است إرشاف (7)

به غلّ و غشّ مرو در هیچ کاری *** که بزداید اثر از باده إرصاف (8)

بدیدار تلطُّف باش با خلق *** که مبغوض جهان گردی در إرغاف (9)

مترسان و ملرزان هیچکس را *** که روزی عاقبت افتی در إرقاف(10)

مکن کوشش که ضخم آئی چنان غول *** که مطلوب است اندر تيغ إرهاف(11)

كسب فوائد رو به به أسفار *** بی بهره بماند مرد زح-ّ-اف(12)

ز اشترها شملّه هست ممتاز *** بکشتن میرود چون گشت مزحاف(13)

ص: 305


1- إذعاف : زود کشتن کسی ر
2- إذفاف : كشتن خسته و نیم کشته را
3- إرحاف : تیز کردن کارد و امثال آن
4- إرجاف : لرزیدن و جنبیدن .
5- رجّاف _ بر وزن شدّاد _ دری-ا را گویند بواسطه جنبیدن و بی آرامی آن
6- إزراف : بانگ وصدای شتر
7- إرشاف : جهدکردن در آشامیدن آنچه در ظرف است تا چیزی دروی نماند .
8- إرصاف : آميختن شراب را بآب
9- إرغاف _ باغين معجمه _ سير نگاه کردن وشتابندگی
10- إرقاف : لرزيدن
11- إرهاف: تُنك و نازك نمودن شمشیر را
12- زحّاف : بازمانده از سفر
13- شملّه : تیزرو ، مزحاف : شتر مانده از سفر .

بخون خلق خاطر را میارای *** که از چنگال غیبت هست إزعاف (1)

بود طاعات در روز جوانی *** به پیری روزت آيد اندر إزداف(2)

چو در سنّ شبابت هست طاعت *** شدی بستان مینو را در إزراف (3)

بتن آور لباس مردمیّت ***که مردي را نشان در درع أزغاف (4)

به خوی وروی خوش با خلق بگذر *** که اندر خلق مبغوض است أزیاف (5)

تو را خوی و نشان نيك بايد *** نه بر خوي و خصال نمر و زیّ-اف (6)

چو مردان شو مشمّر بر کردار *** نه چون نسوان که جاسازی در أسجاف (7)

بنای کارها را محکم آور *** سحاب آخر نيارد تاب إسحاف (8)

درازی نیست در هر چیز مطلوب *** بسا بی بهره بینی شخص سرناف (9)

سبُع چون زحمتش در دشت افتد *** بدشت اندر بپا دارند سلعاف(10)

زنان پیشی همی از مرد جویند *** ولی ننگ آورد ناقه در اسناف(11)

ز راه حرص و آزت هست مویه *** چو مردی کو دچار آید به إسئاف(12)

ص: 306


1- إزعاف : كشتن في الفور
2- إزداف : تاریکی شب .
3- إزراف : خريدن
4- أزغاف _ با زاء و غين معجمتين بر وزن أشجار _ زره های نرم و فراخ استوار
5- أزياف : مردم بد و ناخوب
6- زیّاف _ بروزن شدّاد _ شرّ را گویند .
7- أسجاف _ بر وزن أشجار _ پرده ها
8- إسحاف _ با حاء حطّي _ بردن ابر را
9- سرناف : دراز .
10- سلعاف _ با عين مهمله و معجمه _ چوبی است تیز که در پیرامون درختها بپای دارند و درندگان را بآن بکشند .
11- إسناف : پیش افتادن شتر ماده شترها را
12- إسئاف _ از باب افعال _ دچار افتادن بهلاك مال و فرزند .

شوی آماج أرماح حوادث *** کجا دارد تحمُّل تن به شرحاف (1)

درختان سطبر کوه و جنگل *** قیاسش را کجا باشد به شرعاف (2)

به بنیانی که سخت آمد شرف جوی *** فراز بام ویرانت چه إشراف (3)

کجا از قطع بتواند رهیدن *** بداس اندر گیاه خُرد و شر ناف (4)

کجا در ثلج و یخ آن تاب باشد *** که بر تابد همی آن تاب شفشاف (5)

کجا اندر بدن ستوار گردد *** لباس و جامه ای کو هست شفشاف (6)

کجا تاب آورد اوراق أشجار *** بهنگام خزان و باد شفش-اف (7)

چو ثیِّب گشت و فرتوت و کهنسال *** چه سود او را ز زيورها و إشناف (8)

بدایت جوی در إصلاح أحوال *** علاج دمّل آور پیش از اشت-اف (9)

چو ریشه کرد و سخت افتاد دمّل *** چه سود آرد بر آن إشتاف إشتاف (10)

بر آن رنجور کو روزش بسر شد *** بود إشتاف تو مانند إشت-اف (11)

چو جوهر باشد اندر مرد كافي است *** نیاید کار از اشخاص شنعاف (12)

بطین چون کوه باشد هست ذخّار *** نباشد معدن اندر فرق شنعاف (13)

ز هر دریا نشاید خواست گوهر *** باید جست لؤلؤ را ز أصداف(14)

ص: 307


1- شرحاف : پیکان پهن
2- شرعاف _ بر وزن قرطاس _ پوست شکوفه تر خرما
3- إشراف : بر آمدن بر جایی بلند و نگریستن به فرود .
4- شرناف : برگهای دراز شده کشت
5- شفشاف : سختی گرمی آفتاب است و بمعنی جامه ایست نازك كه استوار نشده است بافتن آن
6- شفشاف : سختی گرمی آفتاب است و بمعنی جامه ایست نازك كه استوار نشده است بافتن آن
7- شفشاف : نيز بمعنى باد سرد است
8- إشناف : گوشوار نهادن زن را .
9- اشتاف الجرح ؛ یعنی جراحت ستبر شد ، و بمعنی گردن دراز کردن به چیزی ، و نگریستن ، و بمعنی نگریستن بر برق
10- اشتاف الجرح ؛ یعنی جراحت ستبر شد ، و بمعنی گردن دراز کردن به چیزی ، و نگریستن ، و بمعنی نگریستن بر برق
11- اشتاف الجرح ؛ یعنی جراحت ستبر شد ، و بمعنی گردن دراز کردن به چیزی ، و نگریستن ، و بمعنی نگریستن بر برق
12- اشتاف الجرح ؛ یعنی جراحت ستبر شد ، و بمعنی گردن دراز کردن به چیزی ، و نگریستن ، و بمعنی نگریستن بر برق
13- شنعاف : مرد در از بی لیاقت سست عاجز ، و بمعنی کوه گردن دراز
14- أصداف : جمع صدف .

آهنگ یلانت هست در پیش *** مدبِّر بايدت بودن در إصفاف (1)

گرانجانیّ و كم خيرى بود زشت *** بود مذموم سختی ها و إصلاف (2)

ز بي خيريّ مخلوق و ز شرّش *** پناه از حق همي جوئيم و إصواف (3)

تأهُّل را نشاید در جوانی *** تأسّي جوی در مردان مصياف (4)

بدان هنگام أبكار جوان جوی *** که بار آرد نه چونان أرض مصياف (5)

زن بکر وَ لود نيك أخلاق *** از اویت سودها آید چو مصياف (6)

همه کاری بهنگامش مفید است *** چه خاصیّت از ابر و أرض مصياف (7)

اگر با خلق نیکوئی بجوئی *** ثواب خویش دریابی به إضعاف (8)

وگر در زحمت ایشان بکوشی *** ز حق بر جان و تن يا بي تو إضعاف (9)

نشاید چشم بر مرغ مسمّن *** شکمباره چرا گشتی به إطخاف (10)

حمار و گاو از اشکم در ستوه اند *** ولكن اسب تازي هست طفّ-اف (11)

چوخواهی کیل خود پر ،کیل کس را *** مجو خاليّ و نيكو ساز إطفاف (12)

خدا فرمود : ويلٌ للمطفِّف ! *** بگوش خود سپر بگذر ز إطفاف (13)

طاقت نیستت بر نیستت بر لطمه ای سست *** چرا بر زیر دستت هست طلحاف (14)

ص: 308


1- إصفاف : ساختن نشستنگاه از بهرزین
2- إصلاف : گرانجاني وكم خيرى
3- إصواف : گردانیدن شرّ را از دیگران .
4- مصياف : مردی که تا موی او بسفیدی نیامیزد زن نگیرد ، و زمینی پس افتاده است گیاه او ، و شتری است که با اوست بچّه او ، و زمینی که باران تابستانی در آن بسیار است .
5- مصياف : مردی که تا موی او بسفیدی نیامیزد زن نگیرد ، و زمینی پس افتاده است گیاه او ، و شتری است که با اوست بچّه او ، و زمینی که باران تابستانی در آن بسیار است .
6- مصياف : مردی که تا موی او بسفیدی نیامیزد زن نگیرد ، و زمینی پس افتاده است گیاه او ، و شتری است که با اوست بچّه او ، و زمینی که باران تابستانی در آن بسیار است .
7- مصياف : مردی که تا موی او بسفیدی نیامیزد زن نگیرد ، و زمینی پس افتاده است گیاه او ، و شتری است که با اوست بچّه او ، و زمینی که باران تابستانی در آن بسیار است .
8- إضعاف : دو برابر کردن و ضعیف ساختن
9- إضعاف : دو برابر کردن و ضعیف ساختن
10- إطخاف : یعنی گرفت آس سبوس را
11- طفّاف : اسب سبك
12- إطفاف : رسانيدن پیمانه را بلب ، وفريب دادن
13- إطفاف : رسانيدن پیمانه را بلب ، وفريب دادن
14- طلحاف _ با طاء و حاء نقطه بسختی در زدن و جز آن .

بهرکس استم و ظلمت روا هست *** ز هر کس بهر خود خواهی تو إطلاف (1)

ز بهر خود همي إطلاف و بخشش *** بجوئیّ و برای خلق إطلاف (2)

فزون خوانی خودت را در همه حال *** چرا با دیگرانت هست إطن-اف (3)

ز پرگوئی تو مجلسها میازار *** تقاضا چون نباشد جوى إطه-اف (4)

نه هر کس بادگر کس هست یکسان *** نه صلیان چون چنار آید در اطهاف (5)

نه اسرافت سزد اندر عطاه-ا *** در اعطاها بايد كرد إطهاف (6)

نه هر جایی بود شایستۀ طوف *** به خانۀ کعبه باید گشت طوّاف

تو را فرزند نادلجوی از چیست *** اگر فرزند خواهى باش إظراف (7)

تو را منزل بايد باید بهر رامش *** چو رامشگه بیابى جوى إظلاف (8)

ز اشتابندگیّ یمن و یسرت *** چو حاصل نیست بهر چيست إعجاف (9)

تهیّه در همه کاری است واجب *** به مرکب بر شدن بایست عرضاف (10)

بکوه و دشت با بینش سفر کن *** مدان هرگونه صوتی را تو إغراف (11)

نه هر بانکی که میآید بگوشت *** تو پنداریش غرّافی به غرّاف (12)

بسی را نام غرّاف است لکن *** نكو بشناس غرّافي زغرّاف (13)

ص: 309


1- إطلاف : بخشیدن ، و بمعنی ناچیز کردن و باطل نمودن .
2- إطلاف : بخشیدن ، و بمعنی ناچیز کردن و باطل نمودن .
3- إطناف : كم شمردن کسی را .
4- إطهاف : تخفیف دادن در سخن ، و بمعنی روئیدن ، و بخشیدن پارۀ از مال را
5- إطهاف : تخفیف دادن در سخن ، و بمعنی روئیدن ، و بخشیدن پارۀ از مال را
6- إطهاف : تخفیف دادن در سخن ، و بمعنی روئیدن ، و بخشیدن پارۀ از مال را
7- إظراف : زادن فرزندان ظریف
8- إظلاف : در افتادن بزمینی .
9- إعجاف : لاغر کردن چارپا را
10- عرضاف : اسباب پالان و تازیانه
11- إغراف : شنیدن صدای نرم ریگها را .
12- غرّاف _ بر وزن شدّاد - ابری که صدای نرمی از رعد در آنست ، و نام ریگزار ، یا کوهی است از بنی سعد و نام آبی است از بني أسد .
13- غرّاف _ بر وزن شدّاد - ابری که صدای نرمی از رعد در آنست ، و نام ریگزار ، یا کوهی است از بنی سعد و نام آبی است از بني أسد .

چو یکتن زیر فرمانت درآمد *** روا با وی نباید داشت إعساف (1)

چه در رنجش بیازاری تو را سود*** نیارد همچو اشتر را در اعساف (2)

نکوئی را بهر حالی بكن ف-اش *** نه ز آن یابی پشیمانیّ و عسق-اف (3)

نکوئي هست چون کشت زراعت *** که چون نیکوش داري بيني إعصاف (4)

نه هر صاحب صاحب تواند بود بوذرّ *** عاكف تواند گشت عکّاف (5)

زنی را کو نکوهیده است دیدار *** همیشه به که باشد اندر إغداف (6)

بهر چیزی نگو دان سود بودن *** چنان کز نهرها شد نهر غرّاف (7)

تو را بار نکو باید ز أشجار *** وگرنه چیستت حاصل ز إغضاف (8)

مكان بايد که ساکن دار باشد *** پسندیده است در هر حال إغضاف (9)

سحاب از بهر باریدن بوقتش *** نکو چون شد نکو گرديد إغضاف (10)

برای ره سپاري است باید *** ازین باشد که مطلوبست إغضاف (11)

کسی کو مهتر آمد هست غطریف *** چو مهتر نیست هرگز نیست غطراف (12)

ص: 310


1- إعساف : بازداشتن غلام را بکاری سخت ، و گرفتن شتر او را دم مرگ
2- إعساف : بازداشتن غلام را بکاری سخت ، و گرفتن شتر او را دم مرگ
3- عسقاف : _ از باب دحرج _ اراده خیر کردن و نکردن
4- إعصاف : با برگ و تازه شدن کشت و زرع .
5- عکّاف : پسر وداعه صحابي است
6- إغداف : روی بند انداختن بر روي
7- غرّاف _ بر وزن شدّاد _ نهری است در میان واسط و بصره که شهرها از آن آباد و غرّاف از نهرهای پر آب است .
8- إغضاف : بسیار شدن شاخ درخت خرما و بد شدن میوه آن ، و بمعنى تاریکشدن شب ، و امیدوار شدن آسمان برای باران ، و بسیار شدن خوابگاه چارپایان از چارپا .
9- إغضاف : بسیار شدن شاخ درخت خرما و بد شدن میوه آن ، و بمعنى تاریکشدن شب ، و امیدوار شدن آسمان برای باران ، و بسیار شدن خوابگاه چارپایان از چارپا .
10- إغضاف : بسیار شدن شاخ درخت خرما و بد شدن میوه آن ، و بمعنى تاریکشدن شب ، و امیدوار شدن آسمان برای باران ، و بسیار شدن خوابگاه چارپایان از چارپا .
11- إغضاف : بسیار شدن شاخ درخت خرما و بد شدن میوه آن ، و بمعنى تاریکشدن شب ، و امیدوار شدن آسمان برای باران ، و بسیار شدن خوابگاه چارپایان از چارپا .
12- غطراف _ بر وزن سربال _ مهتر بخشنده ، سیّد جوان .

بزرگی هست اندر سؤدد و جود *** نه مخصوص است اندر شخص غيّاف (1)

مکان باید که آباد و دل افروز *** و گرنه چیست سود تو ز أفياف (2)

تورا ظرف از برای حفظ شيء است *** چو آنش نیست چه فرقش ز أقحاف (3)

چو گل بینی به بویش دل سپاری *** چو گل بینی برون ریزی بمقذاف (4)

در آمیز و مُجالس شو به عالم *** که تا بینی نکوئی ها ز إقراف (5)

نه هر آمیزشی يك معنی آرد *** نکو بشناس از إقراف ، إقراف (6)

چو کارت محكم و کردار ستوار *** نیابی هرگز اندر خویش قرقاف (7)

بسختی سنگی آمد در خور پی *** زبون و بی بها گردید قُشّاف (8)

درختان صنوبر بهر سقف است *** بکار اندر نمی آرند

أقصاف (9)

سفر کردن به اسب تیز رو خوش *** کجا منزل رسی بر اسب أقطاف (10)

برای آزمون صرّاف خواهند *** کجایت آزمون چون گشت قفّاف (11)

چه مرد صيرفي این حال دارد *** درم در پیش او یکسان و أقفاف (12)

ص: 311


1- غياف _ بر ورن شدّاد _ کسیکه ریش او بسیار دراز و بزرگی است .
2- أفياف : جایهای صاف بی آب .
3- أقحاف : کاسه های سرشکسته و قدح شکسته
4- مقذاف : پارو .
5- إقراف : نزديك شدن و آمیزش کردن و بدگوئی نمودن ، و بیدی یادکردن و پیش آوردن بتهمت .
6- إقراف : نزديك شدن و آمیزش کردن و بدگوئی نمودن ، و بیدی یادکردن و پیش آوردن بتهمت .
7- قرقاف : لرزیدن
8- قشّاف _ بر وزن رمان _ سنگ نازکی است بهر رنگی که باشد
9- إقصاف : باريك و رقیق شدن درخت أرط و سنجد .
10- إقطاف : اسبی که تنك بگذارد چار پای خود را .
11- قفّاف _ بر وزن شدّاد _ صرّافی که در هم را در میان انگشتها بدزدد .
12- أقفاف : سنگریزه .

چو تدبير و فعالت گشت نیکو *** بگردد کشور و جيش تو إقناف (1)

بكتف و بال خود هرگز مکن ناز *** بیاد آور ز شاپور و ز أكتاف

حديث كتف أعراب و حوادث *** برو بشنو ز کتّاب وز كتّاف (2)

نباید جست نزدیکی بهر کار *** تأمّل کن چو خواهی جست إكثاف (3)

علامت از سوارانت بس آمد *** که گاه و بی گه آید بانگ إكداف (4)

بهر ماده نباید جست چون خر *** برای خر بود آن قلص و إكراف (5)

تأمّل باید و صبر و تعقُّل *** نشاید خورد خرما را ز کر ناف (6)

برزق حقّ بباید بود شاکر *** بود کفران چو برتابی ز أكساف (7)

براه علم و عرفان پای بگذار *** که تا گردی بهر معضل تو کشّاف

بآیات کتاب حقّ نظر کن *** چو مشکل گرددت بنگر بکشّاف

ترشروئی مکن با خلق يزدان *** نه خندان نیز شو بر وضع إكشاف (8)

مشو تو شیفته بر دهر خاني *** بر و پرهیز کن زین گونه إكلاف (9)

ص: 312


1- اقناف : صاحب لشکر بسیار شدن و فراهم آمدن تدبیر و کار .
2- کتّاف _ بر وزن شدّاد _ نگرنده بشانه است که بآن فال میگیرند .
3- اکثاف : نزديك شدن و دست دادن .
4- اکداف دابّه : بلند شدن صدای سم های اوست بر زمین .
5- قلص : گشاده داشتن دو لب ، اکراف : بوئیدن خر نر بول خر ماده را و بمعنی تباه شدن بیضه
6- کر ناف : بیخ زیر شاخ خرما که باقی میماند در تنۀ درخت خرما بعداز بریدن شاخ آن.
7- أكساف _ بروزن أشجار بصيغه جمع الجمع _ پاره هائی از چیز است .
8- اکشاف : بدانسان خندیدن که لب برگردد و لثه ظاهر شود .
9- اكلاف _ از باب افعال _ شیفته کردن کسی را .

گزیدن خانۀ دنیای دون را *** بزحمتها گزیدن هست إكناف (1)

چو بحری پر ز طوفان است گیتی *** بمعنی نیست از بهر تو ألجاف (2)

جهان باشد چو خون آشام ضرغام *** تو چون خود اشتری در وقت إلعاف (3)

خورد گرگ زمانه گوسفندان *** تو چون گردی شبان بنگر بر إلغاف (4)

بود دزد نفوس این گرگ آجال *** چرا آسوده میخوابی ز إلغاف (5)

در آن گاهی که اندازد بچاهت *** نماید خویشتن را بر تو لوّاف (6)

چو حال این جهان این گونه باشد *** برای چیست حرص و طمع و إلهاف (7)

بچالاکی ازین منزل سفر کن *** مجوی آهستگی مانند منتاف (8)

نه خندان باش و نه گریان بر این دهر *** که بر فاني نشاید شد در إنخاف (9)

بمهمیز و شتابان زود بگریز *** روان کن مرکب خود را به إنداف (10)

اگر روزی بقولاتت نماید *** کند مغرور و بنشاند به إنضاف (11)

ص: 313


1- اکناف : گرفتن کنيف .
2- ألجاف _ بصیغه جمع _ جای ایستادن سیل .
3- ألعف الأسدٌ البعيرَ : یعنی خشم گرفت شیر باشتر و آماده جستن شد .
4- الغاف _ با غين معجمه - آشامیدن خون است بزبان ، و بمعنی رفیق دزد گردیدن و نگاهبان جامه های ایشان شدن و با ایشان دزدي ننمودن است ، و به اصطلاح دیگر يعني رفيق دزد و شريك قافله بودن است .
5- الغاف _ با غين معجمه - آشامیدن خون است بزبان ، و بمعنی رفیق دزد گردیدن و نگاهبان جامه های ایشان شدن و با ایشان دزدي ننمودن است ، و به اصطلاح دیگر يعني رفيق دزد و شريك قافله بودن است .
6- سازنده گستردنی ها و پای تا به فروش
7- الهاف : آزمند شدن و شره است
8- منتاف : شتری است که گام را نزدیك میگذارد و راه را دیر می سپارد
9- انخاف _ با نون و خاء معجمه _ بسیار شدن صدا بخنده با گریه
10- انداف : راندن چار پا را بعنف .
11- انضاف _ با ضاد معجمه _ مداومت کردن بخوردن آویشن صحرائي .

بروز دیگرت بر بستر رنج *** دچارت سازد و آرد در إنضاف (1)

بكاخ خسروي روزی نشینی *** دیگر روز باشی

اندر إنعاف (2)

جهان با عنصرت باشد مخالف *** هوای باغ بگزین یاکه نغناف (3)

تمام آنها باشد ز يك بحر *** اگر چه مختلف بینی تو تنطاف (4)

حديث این جهان و خلق دوران *** حديث باز و کرکس دان و نُسّاف (5)

بكامت بر چكاند روز و شب زهر *** تو پنداری ز شهدت کرده إنشاف (6)

ولی شهدش بکام خویش خواهد *** بمأكولات نیکو هست نُشّاف (7)

درخت آرزو پربار و بی بار *** نماید مر تو را مانند منشاف (8)

مواليد جهان را نیست مردي *** مجوی از اشتر دنیا تو إنشاف (9)

ندارد تاب تقديرات تدبير *** أرسطو کار باشی گر چه نقّاف(10)

تورا محروم خواهد ساخت آخر *** چو أشعب گر چه می باشی تو نقّاف(11)

برای کُفتن مغز و روانت *** همیشه باشد اندر کار إنقاف(12)

ص: 314


1- انصاف : بمعنی به تیز و گوز آوردن کسی را .
2- انعاف : نشستن بر ریگهای نازك و تنُك
3- نعناف _ بروزن صلصال _ بمعنی سوی و کنار کوه است که گویا دیواری است که بنا گذاشته شده است و هوای میان دو کوه
4- تنطاف _ بروزن تکرار _ روان شدن آب .
5- نُسّاف _ بر وزن زنّار _ پرنده ایست مثل پرستو
6- إنشاف _ با شین معجمه _ آشامانیدن
7- نشّاف : آنکسی که نان بخورش دیگی برد و تنها بخورد
8- منشاف _ بر وزن مصباح _ شتری که یکبار پرشیر و یکبار بیشتر است .
9- انشاف : زائیدن شتر نری بعد از ماده
10- نقّاف _ بر وزن شدّاد _ کسی که صاحب تدبير وفکر باشد ، و بمعنی سائلی مبرم وحريص
11- نقّاف _ بر وزن شدّاد _ کسی که صاحب تدبير وفکر باشد ، و بمعنی سائلی مبرم وحريص
12- إنقاف : استخوان شکستن برای بیرون آوردن مغز .

درود کشت و زرع مردمان را *** گسیل آرد ملخها را به إنقاف (1)

نمی گردد شتر چون تازیان اسب *** اگر چه برکشد تا ابر أنواف (2)

هزاران در هزاران مام گیتی *** نموده شوي و باقي دارد أنواف (3)

فراوانت خورش بر خوان گذارد *** ولی از غم نهد پیکش بر أوثاف (4)

پی کسب و هنر بگزین تو أسفار *** نه چون ماده شتر میجوی میحاف (5)

چو اشتر را بسازی چاق و فربي *** نمی اندیشد از آهنگ إيضاف (6)

چنان در زیر رانت با نشاط است *** بسان مرأه اندر حال إيغاف (7)

چو بام خویش را ستوار نآری *** چرا ایمن شود از رنج تو کاف (8)

بهر روزی ازین گردنده گردون *** پدیدار آمد از بهر تو إيهاف (9)

بچالاکی ازین ویرانه بگذر *** وگرنه کار بخت آید در إهداف (10)

به پنجه چون رسی وقت زوال است *** نجاتت نیست در أهداف إهداف (11)

زبون آئی از أرماح نوازل *** كفل گرچه فزون آری در إهداف (12)

ص: 315


1- انقاف : بسیار کردن ملخ تخم را در رود
2- أنواف _ جمع نوف _ بمعنی کوهان بلند ، و بمعنی کناره فرج و آنچه را که ختنه کننده از فرج زنان می برد
3- أنواف _ جمع نوف _ بمعنی کوهان بلند ، و بمعنی کناره فرج و آنچه را که ختنه کننده از فرج زنان می برد
4- اوثاف _ با ثاء مثلّثه _ سه پایه نهادن برای دیگ
5- ناقة ميحاف _ بر وزن مفتاح _ یعنی شتر ماده جدا نشونده از خوابگاه خود .
6- ایضاف : راندن شتر را بنحوی مخصوص
7- ایغاف : جنبیدن زن باخوشی و نشاط هنگام سپوختن مرد دروی
8- تو كاف : چکیدن خانه از باران .
9- ايهاف : دست دادن چیزی برای کسی .
10- اهداف : نزديك شدن به پنجاه ، و بمعنی مشرف شدن بر چیزی ، و پیش آمدن چیزی برای کسی ، و بیچاره کردن بسوی چیزی ، و نزدیک شدن بچیزی ، و ایستادن ، و پیشوا گردیدن ، و بزرگ شدن کفل مانند کوه .
11- اهداف : نزديك شدن به پنجاه ، و بمعنی مشرف شدن بر چیزی ، و پیش آمدن چیزی برای کسی ، و بیچاره کردن بسوی چیزی ، و نزدیک شدن بچیزی ، و ایستادن ، و پیشوا گردیدن ، و بزرگ شدن کفل مانند کوه .
12- اهداف : نزديك شدن به پنجاه ، و بمعنی مشرف شدن بر چیزی ، و پیش آمدن چیزی برای کسی ، و بیچاره کردن بسوی چیزی ، و نزدیک شدن بچیزی ، و ایستادن ، و پیشوا گردیدن ، و بزرگ شدن کفل مانند کوه .

شتابنده شو از بهر سعادت *** چرا اندر شقا باشی تو هذّاف (1)

بکن کوشش که تا نفست ببالد *** چه سودت دولتت را هست إهراف (2)

شتاب اندر امور نيك نيك است *** نه در بیهودگی مانند هزراف (3)

نمی گردد بسان اسب تازي *** پالان گر بیارایند هفّاف (4)

بسایۀ نارون باید غنودن *** نه جا بگزیدن اندر چتر هفّاف (5)

بشو چالاك اگرنه خویشتن را *** نظر سازی به هفهافي به هفهاف (6)

چرا در کار دنیا مویه داری *** بسان کودکی کو راست أهناف (7)

مشو در خنده و در گر يه ات سست *** که مخصوص زنان افتاده إهناف (8)

عطش گر آوری در کار حقّ بر *** نه در هر لای و گل بر سان مهیاف (9)

یکی پیمانه ات بر خوان نهد دهر *** که از کامت بسوزاند إلى ناف

تو چون از لاف دنیا غافل استی *** مزن بر دانش و بر علم خود لاف

از راه حمق خواند خویش عالم *** هنوزت فرق نبود قاف از كاف

حکیم ار خویشتن را میشماری *** خبر را از صحیح و سقم بشکاف

ص: 316


1- هذّاف : شتا بنده تیز و تند است .
2- إهراف : بالیدن و زیاد شدن مال .
3- هزراف : شتر مرغ شتا بنده سبك .
4- هفّاف _ بر وزن شدّاد _ الاغ سبكسر ، و سایه سرد یا ساکن ، و بال سبك برای پرواز ، و پيراهان سبك و رقيق ، و بمعنی سایه اندازی که در سایه افکندن تمام نیست ، و بمعنی بار يك شكم.
5- هفّاف _ بر وزن شدّاد _ الاغ سبكسر ، و سایه سرد یا ساکن ، و بال سبك برای پرواز ، و پيراهان سبك و رقيق ، و بمعنی سایه اندازی که در سایه افکندن تمام نیست ، و بمعنی بار يك شكم.
6- هفهاف : نشتر است
7- إهناف : آماده شدن کودک برای گریه ، و خندۀ سست که خاص از بهر زنان است
8- إهناف : آماده شدن کودک برای گریه ، و خندۀ سست که خاص از بهر زنان است
9- مهیاف : شتر زود تشنه شونده ، و نیکو کردن و هر کسی که زود تشنه شود ، و بر وزن مشتاق یعنی مردی است تشنه .

چه دانی اینهمه اخبار و آثار *** کدامش از در صدق است و إزهاف (1)

پدید آید دروغ از قول صادق *** سحاب آخر بگرداند رخ از آف (2)

اگر خر پشکل اندازد به تاتار *** نه پشتش مشك و نی خر میشودآف (3)

بباید داشت بر يك راه پیوند *** نه هرگه سوی دیگر کس چنان جاف (4)

ذکرباره زنان را جاف خوانند *** نه ایل جاف را دان جاف از جاف (5)

بود مشك و عبير و عنبر و وَرد *** معطّر ؛ ليك يكسان نیست با راف (6)

بود صوت حمير و بانگی کفتار *** بنام صوت ، لكن کی شود واف (7)

پیمبر در همه ادیان بزرگی است *** چه موسی و چه عیسی و چه أرداف (8)

بر اینگونه ردیف و این روي شعر *** نیابی ! رو گذر کن قاف تا قاف

سپهر این قافيت آورد و آراست

روي اندر ردیف از عون ألطاف

در زهر الربيع مسطور است که وقتی أبونواس پسری صاحب جمال وشیرین مقال در دبیرستانی بدید گفت : « تبارك الله أحسن الخالقين » بلند مرتبه است نیکوترین آفرینندگان ! با أبونواس گفت: « لمثل هذا فلْيعمل العاملون » برای مانند این باید عمل کنند عمل کنندگان ، أبونواس گفت : «نريد أن نأكل منها و تطمئنَّ قلوبنا ونعلم

ص: 317


1- إزهاف : سخن بدروغ آوردن .
2- آف : آفتاب ، و آهوی مشك .
3- آف : آفتاب ، و آهوی مشك .
4- جاف : زنی که بر يك شوی آرام نگیرد و شوی دیگر بجوید و از آن يك طلاق گیرد، و نام ایلی معروف .
5- جاف : زنی که بر يك شوی آرام نگیرد و شوی دیگر بجوید و از آن يك طلاق گیرد، و نام ایلی معروف .
6- راف : پوست جوز بویا .
7- واف : مطلق خواننده ، خصوصاً بلبل .
8- أرداف : نام پدر أرداد که فارسیانش پیغمبر دانند .

أن قد صدقتَنا و نكون عليها من الشاهدين » می خواهیم از آن بخوریم و دلهای ما آرام و اطمینان گیرد و بدانیم که راست گفته ای با ما و بوده باشیم بر آن از شاهدان و گواهان !

آن پسر چون شکر لب برگشود و از درخش دیدار و دندان ، دل و جان أبونواس را در ربود و گفت : « لن تنالوا البرَّ حتّى تُنفقوا ممّا تحبُّون » نمیرسید به چیز خوب تا آنکه بخشایش کنید از آنچه دوست میدارید ! کنایت از اینکه : جز بدستیاری درم سفید و دینار سرخ از اندام سیمین و هر دو لب یاقوتين بار برخوردار نتوان شد !

أبونواس گفت: «اجعل بيننا وبينك موعاداً لانخلفهُ نحن ولاأنت مکاناً سُویً» در میان ها و خودت موعدی را مقرّر بدار که ما و تو تخلّف نکنیم مکانی را که متوسِّط بوده باشد ما بين من و تو !

از آن پسر که چون تُنگ شکر و پاره قمر بود گفت : « موعد كم يوم الزينة و أن يُحشر الناسُ ضحىّ » وعدۀ شما روز جمعه است و اینکه مردمان هنگام چاشتگاه و برشدن روز فراهم بشوند !

أبونواس گوید : ناچار دل بفراق بر نهادم و زهر فراق در کام آوردم وروزوشب بسپردم تا روز جمعه دررسید ، اینوقت بیامدم و آن زیبا پسر را در میان أطفال ببازی بدیدم ؛ پس زبان برگشودم و گفتم : « و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا » کسانی که وفا بعهد خود کنند چون عهد نمایند !

آن ماهروی نیکوجمال از میان أطفال بیرون آمد و من از پی او روان بودم تا گاهی که بمكانی پوشیده رسیدیم ، این وقت يك اشرفي زر أحمر در پارۀ قرطاس پیچیده بدو تقدیم کردم ، گمان نمود که مگر در همی است و گفت : « و ما قدروا الله حقَّ قدره » بزرگی نداشته اند خدای را اندازه عظمت او ! کنایت از اینکه يك درهم را در بهای يك خرمن سیم نمی توان داد !

أبو نواس گفت : « إنَّها بقرةٌ صفراءُ فاقعٌ لونُها تسرُّ الناظرين» این گاوی

ص: 318

است زرد شدیدالصفره که رنگ ظریفش خوشحال میگرداند بینندگان را ! کنایت از اینکه در هم سفید نیست بلکه دینار شریف زرد است ! پسر را معلوم شد که دینار دلربای است .

أبونواس ساکت ماند و شرم همی داشت که آن پسر نیکو منظر را به سر نهادن و کفل بر افراختن سخن کند ، پس گفت : « الّذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنو بهم » کسانیکه ذکر خدای را مینمایند در حال ایستادن و نشستن و خوابیدن ! کنایت از اینکه نوبت خفتن و کفل را مهدف حمدان دکل داشتن است !

این وقت آن قرص آفتاب و فلقه قمر گره از جبین برکشید و بند إزار برگشود و پیشانی بر زمین باز گذاشت و سرین چون گنبد نسرین باز نمود و گفت : « اركبوا فيها بسم الله مجریها و مرسیها » سوار شوید و بگردید و بگردانید ! کنایت از اینکه بر این کشتی سیمین بر آی و بهر طور که خواهی بشتاب و درنگ جوی !

لمؤلفه

پسر سرو قدّ سيم عذار *** گفت: بسپوز سخت و سست در آر

گاه سنبیدن و برون کردن *** راه و رسم ردان ز دست مدار

أبونواس چون مردان پخته کار کهنه سوار بر آن سفینه آبگینه آثار بر آمد و بکاویدن معدن درآمد ، در آنحال مراودت از ضخامت ذکر دردی شدید بر آن رعنا پسر عارض شد و از زخمش خون بر آن سرین گلگون فروریخت و بر زبان شیرین بگذرانید: « إنَّ الملوك إذا دخلوا قريةً أفسدوها وجعلوا أعزَّة أهلها أذّلة » چون پادشاهان بقريۀ اندر شوند فاسد گردانند آنرا و عزیزانش را ذلیل نمایند !

اتّفاقا پیری جهاندیده خوب و بد کیهان چشیده سخنان دلجوی و کلمات گله آمیز شهوت انگیز ایشانرا می شنید و ایشان او را نمی دیدند ، پس با کمال حسرت گفت : « فكلوا منها وأطعموا البائسَ الفقير » پس بخورید از آن و بخورانید نیازمند فقیر را ! پسر با هزاران ناز و دلال که در زیر ذکر داشت زبان بر گشاد و گفت : « لا يكلّف الله نفساً إلّا وسعها » خداوند مکلّف نمی دارد هیچکس را جز باندازه تاب و طاقت او !

ص: 319

پس أبونواس کار خود را با آن نگار بپایان رسانیده هردو تن بیرون شدند .

سیّد نعمة الله جزائري صاحب زهر الربيع در آخر این حکایت میگوید : أبونواس ملك الشعراء زمان خود بوده ، ودیوانی بزرگی از اشعار اورا در شیراز بدیدم که مدايح حضرت عليّ بن موسى الرضا علیه السلام در آن اندراج داشت جز آنکه أغلب أشعار دیگرش اظهار فسق به خوارج است .

راقم حروف گوید : همین حکایت مذکور و تكلّم بآیات مبارکه در چنان موقع اگر مقرون بصدق باشد دلالت بر فسقی مفرط دارد و گمان چنان است که اگر صدق هم باشد دیگران برای طیبت برگ و شاخی اضافه کرده اند وگرنه پسری که یکسر خواهشگر ذکر است با یاتش چه حکایت و بحفظ آن و روایتش چه درایت است ؟! و آنگهی أبونواس مرد عالم فاضل أديب مؤدب روزگار بود و از معاشرت پسران ساده روی و مباشرت با ایشان صبوری نداشت أمّا هرگز او را در رعایت أدب قصور نمیرفت ، چگونه میتوان قبول نمود که در چنین موارد بآيات قرآني اشتغال و استشهاد جوید و بر حسب مناسبت بر زبان بگذراند ؟! و ازین بعد نیز پارۀ حکایات او که با پارۀ خلفا روی داده است انشاء الله تعالی در مواقع خود مذکور میشود .

ص: 320

بیان وقایع سال یکصد و نود و ششم هجری

اشاره

و فرستادن محمد أمين جمعی را بحرب طاهر و مراجعت ایشان بدون قتال و حبس أسد

در تاریخ ابن أثير و طبري مسطور است که : عبد الرحمان بن وثّاب حکایت نمود که بعد از قتل عبد الرحمان بن جبله أبناوي که سبقت نگارش گرفت فضل بن ربیع که وزیر و کارگذار محمّد أمين بود مرا احضار نمود ، چون بخدمتش در آمدم در صحن سرایش نشسته و رقعۀ بدست داشت که همی قرائت کرد و هر دو چشمش سرخ گشت و آتش غضبش فروزنده شد و گفت :

بنام نوم الطائر وينتبهُ انتباه الذئب ، الذئب همُّهُ بطنُه ، يقاتل الرعاء والكلاب يرصده ، لايفكّر في زوال نعمة و لايروّي في إمضاء رأي ولا مكيدة ، قد ألهاه کأسه و شغله قدحه ، فهو يجري في لهوه و الاَيّام توضع في هلاكه ، قد شمّر له عبد الله عن ساقٍ و فوَّق له أصوب أسهمه ، يرميه على بُعد الدار بالهتف النافذ و الموت القاصد و قد عبّی له المنايا على ظهور الخيل وناط له البلاء في أسنّة الرماح وشفار السيوف .

خلاصه مقصود این است که محمّد أمين چون طایر کم پرواز که از باز تیز چنگ غافل است و آرام و آسوده میخورد و میخوابد ، از بسالت و جلادت مامون بی خبر شب بسحر میسپارد و چون گرگ گرسنه که جز پذیرائی شکم و چنگی افکندن به نعم اندیشۀ ندارد سر از خواب بیخبري بر میگیرد !

کارش به پستی و همّتش به امور پست بسته است ، با گوسفندان کار مقاتلت میآراید و سگهای درنده باهنگ او هستند ! یعنی این لشكر وامرای لشکری را که أمين بجنگی مأمون میفرستد نسبت بسپاه خراسان و گرد افکنان آنسامان در این حکم هستند .

نه در زوال نعمتش اندیشه مینماید و نه در کار تدبیر و مکیدت و امضاء رأي

ص: 321

و رویّتی پیشه پیش میگیرد ! یکسره در پیمودن شراب ناب و سودن موی پر پیچ و تاب و طلب مرغ کباب و أقداح راح و صِباح مِلاح شب به صباح و صَباح به رواح میرساند و ختام امور و نظام جمهور و خاتم جهانبانی جز از برداشتن خواتيم خواتین أبكار و سنبیدن سرین ساده رویان نازنین رفتار نمی انگارد !

همواره در کار لهو و لعب مشغول و جهان در هلاك او و تخریب أركانش نگران و عبدالله مأمون در دمار او برگزیده ترین سهام و کارگرترین تیرهایش در کمان و در برکندن أساس سلطنتش دامن بر کمر برزده ، بلایا از أطرافش نمایان ، و رزايا از أكنافش نگران و بر مراكب فنا بجا نبش شتابان و با أسنه رماح و شفار سيوف بسویش گرایان است !

چون این سخنان بگفت استرجاع نمود و بتمثُّل بخواند :

و مجدولة جدل العنان خريدة *** لها شَعرٌ جعدٌ و وجهٌ مقسَّمُ

و ثغر نقيّ الّلون عذبٌ مذاقهُ *** تضيء له الظلماء ساعة تبسمُ

وثدیانِ کالحُقَّين والبطن ضامرٌ *** خمیصٌ و وجهٌ ناره تتضرَّمُ

لهوتُ بها ليل التمام ابن خالدٍ *** و أنت بمرو الروَّذ غيظاً تجرّمُ

أظلُّ اُناغيها و تحت ابن خالدٍ *** اميّة نهد المركلين عثمثمُ

طواها طراد الخيل في كلِّ غارةٍ *** لها عارضٌ فيه الأسنّة ترزمُ

يقارع أتراك ابن خاقان ليلةً *** إلى أن يرى الإصباح لا يتلعثمُ

فيصبح من طول الطراد وجسمه *** نحيلٌ و أضحى في النعيم اُصمّمُ

اُبا کرها صهباء كالمسك ريحها *** لها أرَجٌ في دنِّها حين يرسمُ

فشتّان ما بيني و بين ابن خالدٍ *** اميّة في الرزق الّذي الله يقسمُ

چون از قرائت این اشعار که با مضامین منشورات سابقه توافق داشت بپرداخت روی با من آورد و گفت :

يا أبا الحارث إنّا و إيّاك نجري إلى غايةٍ إن قصر نا عنها ذممنا و إن اجتهدنا

ص: 322

في بلوغها انقطعنا و إنّما نحن شعبٌ من أصل إن قويَ قوينا و إن ضعف ضعُفنا إنَّ هذا الرجل قد ألقيَ بيده لقاء الأمة الوكعاء ، پشاور النساء و يعتزم على الرُّؤيا و قد أمكن ما معه من أهل اللّهو و الجسارة فهم يعدونه الظفر ويمنُّونه عقب الأيّام ، والهلاك أسرع إليه من السيل إلى قيعان الوحل و قد خشيت و الله أن نهلك بهلاکه و نعطب بعطبه !

و أنت فارس العرب و ابن فارسها ، و قد فزع إليك في هذا الأمر و لقاء هذا الرجل و أطمعه فيما قبلك أمران : أحدهما صدق الطاعة و فضل النصيحة و الثاني يمن نقيبتك و شدَّة بأسك ، و قد أمرني با زاحة ما عليك و بسط يدك فيما أحببت غير أنَّ الاقتصاد رأس النصيحة و مفتاع اليمن و البركة ، أنجِز حوائجك و عجِّل المبادرة إلى عدوِّك ، فإنّي أرجو أن يولّيك الله هذا الفتح و يلمَّ بك شعث هذه الخلافة والدولة .

ای أبو الحارث ! ما و تو بکاری بزرگ و غاية القصوای معالی و پایان مطلوبی در حرکت و جریان هستیم که اگر در نیل بان قصور ورزیم مذموم و محروم و به ننگ و عار دچار شویم و اگر در بلوغ و رسیدن بمقصود کوشش کنیم شاهد مقصود را در کنار گیریم و بر مرکب مراد سوار کردیم و ما شاخه ها و شعب متعدِّده از يك أصل وریشه و يك مسلك و بیشه ایم ، اگر أصل را قوّت و رونق باشد ما نیز نیرومند و بهره ور باشیم و اگر سست و ضعیف گردد ما نیز سست و زبون شویم !

همانا این مرد _ يعني محمّد أمين _ خویشتن را بدست خود و رأي ضعيف خود مانند کنیز کی پست و زبون خود را بیفکنده و با زنان مشاورت نماید و بر صفت زنان کم خرد معتقد رؤیا باشد و چون خوابی بیند یادیگران بینند محلّ اعتماد شمارد و بر آن عزیمت سازد !

أهل لهو و طرب و جسارت و بلادت بر وی مستولی شده اند و بأقوال و مواعيد ایشان مطمئنّ گردد ، این جماعت او را وعده فتح و ظفر و عافیت عاقبت و سرانجام نيك و سلامت دهند ، با اینکه شاطر هلاك و پيك دمار از سیلی که بیا با نهای عمیق گلناك را فرو گیرد و از بلندی وفراز به نشیب شتابنده آید بدوشتابان تر است !

ص: 323

سوگند با خدای ! چون در این امور بیندیشیدم و پشت و رویش را بتعقُّل نگران شدم سخت بیمناك شدم که بواسطه هلاك و فنای او ما نیز دستخوش هلاك ، و بسبب عطاب او و تباهی او ما نیز در مورد تباهی اندر آئیم !

و اینک تو از میان عرب در میدان کارزار یکتا سواری جنگی سپار و از تمام فرسان و شجعان منتخب و مردی دلیر و دلیرزاده و جنگاور و جنگاورزاده و در این اوصاف ممتاز هستی و أمین بتو و شجاعت و بسالت تو پناه آورده است و او را بدوصفت پسندیده که در وجود تو است بطمع افکنده ام : یکی صدق طاعت و نهایت دولتخواهی و رأي رزین تو است ، دیگر اینکه مردی میمون النقيبه و نیکو فال و پسندیده خصال و شديد البأس هستی و محمّد أمين مرا فرمان کرده است که هر مانعی در کار تو باشد مرتفع گردانم و در آنچه محبوب و مطلوب تر است مبسوط اليد نمایم جز اینکه رعایت اقتصاد و حدّ وسط در تمامت امور شرط ومفتاح یمن و برکت است ، حوایج ترا برآورده و سرعت ترا در مدافعت دشمن خودت خواهنده ام و این امیدوارم که خداوند بدست تو این فتح را باز نماید و پراکندگی ها و تفرقه و آشوب این خلافت و دولت را فراهم و منظّم فرماید .

چون کلمات آن وزیر عالي تدبير باين مقام ختام جست گفتم : طاعت فرمان أمير المؤمنين أعزَّه الله و طاعت أمر تو بر همه کاری مقدّم و واجب است و من در هر کاری و اقدامی که توهین دشمن أمير المؤمنين ودشمن ترا شامل باشد حریص و آزمندم چیزی که هست این است که جنگجوی و حربسپار نمی تواند بغرور و فریب کار کند یا بتقصير و خلل و قصور افتتاح أمری را خواستار شود أسباب جنگ و ملاك محارب و پشتیار سپهدار لشکرهای آراسته و آراستگی وقوّت و قدرت لشكر بمال است !

همانا أمير المؤمنين أعزَّه الله دست و جیب آن سپاهیان که در سرداری ابن ماهان از جمله لشکریانش مأمور بحرب شدند از مال و دولت و أرزاق دارّه و روزی پیاپی و صلات گرانمایه و فواید گران پایه آکنده فرمود ، پس اگر امروز من با لشكر خود بمقاتلت مبادرت گیرم در آنحال که نظر ایشان با دیگر لشکریان و اخوان ایشان باشد

ص: 324

و از حال ایشان در پژوهش باشند از وجود ایشان در محاربت دشمنانی که در پیش روی دارم سودمند نشوم و حال اینکه أهل من بر أهل حرب فزونی و تمام مشقّات وزحمات را با ایشان حواله نمایم !

و آنچه این خواستار و مستدعی هستم این است که فرمان شود که رزق یکساله أصحاب مرا بایشان بدهند و روزي يكساله ایشان را با ایشان حمل نمایند و أهل غناء را از أهل بلاء (1) اختصاص دهند و در میان این لشکریان هر کس زمین گیر و ضعیف باشد بمردم نیرومند جنگجوی مبدّل کنم و هزار مرد دلاور از میان آنان که با من هستند گزیده دارم و با خود بر نشانم و مسئول محاسبه یکدان و أمصاری که بدست من مفتوح گردد نباشم و از چون و چرا سخن نشنوم !

فضل بن ربیع چون این سخنان را بشنید گفت : همانا از حدّ اعتدال تجاوز کردی و ستم پیشگی پیش گرفتی ، بناچار باید این سخنان را در حضور أمير المؤمنين عرضه داشت ، پس بر نشست و من با او بر نشستم تا بدر بار خلافت رسیدیم و فضل بن ربیع پیش از من بخدمت اندر شد و برای من دستور بخواست .

پس بخدمت أمين در آمدم و هنوز بیشتر از دو کلمه در میان من و أمين نگذشته بود که خشمناك شد و بحبس من فرمان داد از پارۀ خواص درگاه محمّد أمين حکایت کرده اند که گفت : أسد بن يزيد به محمّد أمين عرض کرد که دو پسر عبدالله مأمون را بمن بسپار تا در دست من أسير باشند ، پس اگر مأمون بطاعت من اندر آمد و بدست من تسلیم شد خوب و گر نه بهر طور که رأي من قرار بگیرد، در باره آن دو پسر بجای آورم و فرمان خویش در حق ایشان نافذ گردانم !

أمين خشمناك شد و با من گفت : همانا تو مردی أعرابی دیوانه هستی من ترا در تولیت زمام امور عرب وعجم بخواندم و باژ وخراج شهرهای جبال را تا بخراسان در طعمه تو نهادم وترا از تمام همالان خودت از أبناء قوّاد وملوك برتری دادم و اینك

ص: 325


1- غناء _ بفتح غين _ یعنی کفایت کننده ، و مراد از أهل بلاء مردم آزمون شده در گرفتاریهای حرب اند .

مرا بقتل فرزندانم دعوت کنی و همی گوئی خون أهل بيت خودم را بریزم ! همانا این سخنان و این بیانات از راه جنون و تخليط عقل است و چنان بود که در بغداد دو نفر از پسران عبدالله مأمون با مادر خودشان امّ عيسی دختر موسی هادي خليفه اقامت و در قصر مأمون که در بغداد بود منزل داشتند و چون مأمون بغداد را فروگرفت آن دو پسر با مادر خودشان بخراسان بیرون شدند و در آنجا بماندند تا گاهیکه به بغداد باز آمدند و این دو پسر بزرگترین فرزندان مأمون بودند و در آن مدّت که در زمان أمين در بغداد مسکن داشتند هر وقت مأمون ایشان را بخراسان طلب می نمود ، أمين اجازت نمی داد و همچنين أموال مأمون را نگاهداشته و بمأمون نمی فرستاد .

زياد بن علي گوید : چون أسد بن یزید را أمين بزندان افکند ، پرسید : آیا در میان أهل بيت أسد کسی هست که بتواند قائم مقام وی شود ؟ چه من مکروه میدارم که با این نباهت و سابقه خدمت و طاعت و دولتخواهی که این جماعت داشتند یکباره فاسد و بیهوده شوند !

گفتند : بلى ، أحمد بن یزید که از تماهت این طایفه در حسن طریقت و یمن رویّت و صحّت نیّت و طاعت و بعلاوه این خصال بكمال بأس و جمال نجدت و بصیرت در سیاست لشكر و لشکر کشی و جنگاوری و مقاومت در محاربت امتیاز دارد حاضر است ! چون امین این سخنان رنگین بشنید قاصدی تیز تك بدو فرستاد و فرمان داد تا دربار خلافت مدار راهسپار آید.

بكر بن أحمد گوید : در این أوقات أحمد بن يزيد بجانب قریۀ که اسحاقیّه نام داشت متوجّه بود و جماعتی از اهل بیت و موالی و حشم او با او بودند ، چون از نهر أبان بگذشت صدای بریدی را در دل شب بشنید ، گفت : حالی عجیب می بینم چاپاری در چنين ساعت و چنين موضع أمری بس شگفت است !

پس از آن برید درنگ ننمود تا مرکب در آب بایستد و ندا برکشید : ای کشتیبان ! أحمد بن مَزیَد با تو است ؟ گفت : آری ! پس فرود آمد و نامه محمّد أمين را بأحمد بداد .

ص: 326

چون أحمد بخواند گفت : اینك بضيعت خود رسیده ام و در میان من و آنمكان يك ميل مسافت است ، مرا مهلت بده تا در آنجا برسم و ترتیب و ترکیبی در کار آن بدهم وصبحگاه با تو جانب راه سپارم ! گفت: هرگز این کار نشاید ! چه أمير المؤمنين مرا بفرمود که در هر کجا و هر ساعت روز یا شب که تو را در یابم آنی بتو مهلت و وسعت ندهم و في الفور با تو بحضرت او راهسپار شوم .

چون أحمد این حال و مقال بدید مجال در نگ ندید و از همان مقام با برید باز گشت و راه در نوشت تا بكوفه رسید و در کوفه یکروز اقامت کرد تا شتر و تهیّه حاضر ساخته از کوفه بر نشست و کوه و دشت در نوشت تا بدرگاه أمين رسید .

از أحمد حکایت کرده اند که گفت : چون بشهر بغداد در آمدم از نخست بخدمت فضل بن ربيع تشرُّف جستم و با خود گفتم : در آغاز أمر بدوشوم و او را سلام فرستم و بمنزلت رفيع و محضر منيع او در خدمت أمين استعانت جویم !

چون بسرای او شدم ورخصت دخول بدادند بخدمت وزیر روزگار حاضر گردیدم و اینوقت عبدالله بن حميد بن قحطبه نزد وی حاضر بود و فضل بن ربيع بآن اندیشه بود که او را بحرب طاهر بن حسين مأمور دارد ، لكن عبدالله در طلب مال و إكثار رجال بیرون از اندازه تكليف و از حد تجاوز می نمود .

چون فضل مرا بديد زبان بترحيب بر گشود و دست مرا بگرفت و مرا بلندي داد تا با خودش در صدر مجلس بنشاند و در حال بی نیازی از روی ممازحت و بازی روی با عبدالله بن حمید آورده شوخی کنان شد و از آن پس در روی من تبسُّم نمود و این شعر بخواند :

إنّما وجدنا لكم إذ رثَّ حبلكمُ *** من آل شیبان اُمّاً دونكم و أبا

الأكثرون إذا عُدَّ الحصيٰ عدداً *** و الأقربون إلينا منكمُ نسَبا

عبد الله گفت : سوگند بخدای ! ایشان بر این صفت هستند و بوجود ایشان خلل أركان مملکت مسدود و تکایت أعيان دشمن مفقود و معرّه أهل معصیت از أهل طاعت نا بود و مقهور می گردد .

ص: 327

آنگاه فضل روی با من آورد و گفت : أمير المؤمنين از تو یاد کرد و من از حسن طاعت و فضل نصیحت تو و باس و شدّت تو بر أهل معصیت و تقدُّم در رأي و رویّت ودیگر أوصاف حمیده ات عرضه داشتم ، أمير المؤمنين همی دوست دارد که ترا دست پروردۀ جلالت و بلند نام و رفيع المقام گرداند و تورا بمرتبۀ برافراز دکه هیچیك از اهل بیت تورا حاصل نشده باشد !

آنگاه روی با خادم آورد و گفت زین بر اسب بر نهند ، در نگی نرفت که مرکب زین کرده حاضر شد و بر نشست ، من نیز با او راه برگرفتم تا بخدمت محمّد أمين در آمدم و أمين در اینوقت در صحن سرای خود که از ساج بر کشیده بودند جای داشت چون مرا بديد نزديك همي بخواند تا قريب بأن رسید که بدو پیوسته شوم .

آنگاه با من فرمود : تخليط و تنکّر برادر زاده ات بر من فزونی گرفت و مخالفتش با من مطوَّل شد ، چندانکه أقوال و أطوار او مرا از او به تنفُّر و توحُّش افکند و در دلم در حقّش تولید تهمت نمود و از سوء طریقت و گناه ورزی در طاعتش مرا بدانجا رسا نید که بتأدیب و حبس او که هیچ دوست نمی داشتم در حق او معمول بدارم ناچار ساخت !

و در این اوقات از اوصاف حمیده تو بسیاری در پیشگاه من بعرض رسانیده اند و تو را بخصال حميده منسوب داشته اند ، لاجرم دوست می دارم که قدر تورا رفيع و منزلت تورا بلند گردانم و تو را بر أهل بيت خودت تقدُّم بخشم و جهاد این گروه باغ و باغي عهد شکن را با مارت و ولایت تو گذارم و تورا در قتال و مقا بلت ایشان در معرض أجر و ثواب در آورم !

هم اکنون نيك بنگر تا چگونه خواهد بود ؟! نیّت خود را صحیح گردان و أمير المؤمنين را بر اصطناع خودت ایمن ساز و او را در امر دشمنش مسرور ساز تا در سرور و تشریف تو بر تو انعام فرماید !

گفتم : زود باشد که خون خود را در طاعت أمير المؤمنين أعزَّه الله بذل نمایم و در جهاد با دشمن او فزون تر از آنچه در حق من گمان میرود و از غناء و کفایت

ص: 328

من امیدواری دارند بخواست خدا برسم !

چون این سخنان را أمين بشنید گفت: ای فضل ! گفت: لبَّيك يا أمير المؤمنين ! فرمود : دفاتر أصحاب أسد را بأحمد گذار و از رجال جزیره و أعراب هر کس در لشکرگاه است بدو پیوسته دار ! آنگاه با من گفت : در کار خود ثابت و استوار شو و در مسير بسوی دشمن شتاب جوی !

پس من بیرون شدم و دفاتر لشکریان را نگران آمدم و جماعتی را که از لشکریان پسنده داشتم و نامبر دار کردم به بیست هزار مرد جنگجوی جنگی خوی پیوست ، آنگاه ایشان را به حلوان روان ساختم .

در خبر است که چون أحمد بن مزید آهنگ سفر کرد بخدمت أمين در آمد و عرض کرد : أكرم الله أمير المؤمنين ! مرا وصیّت فرماى ، أمين گفت :

اُوصيك بخصالٍ عدَّة : إيّاك و البغي فإنّه عقال النصر ، ولاتقدَّم رجلاً إلّا باستخارةٍ ، و لاتشهر سيفاً إلّا بعد إعذار ، و مهما قدرت عليه باللّين فلا تتعدَّه إلى الخرق و الشره ، و أحسن صحابة من معك من الجند ، و طالعني بأخبارك في كلِّ يوم ولا تخاطر بنفسك طلب الزلفة عندي ، و لا تستقها فيما تتخوَّف رجوعه عليَّ، و كُن العبدالله أخاً مصافياً و قريناً برّاً و أحسن مجامعته و صحبته و معاشرته و لا تخذله إن استنصرك ولا تبطيء عنه إن استصرخك ، ولتكن أيديكما واحدة وكلمتكما متّفقة .

تورا بخصلت و روشی چند وصیّت میکنم : از بغي و طغیان و سرکشی و عصیان بپرهیز زیراکه بغي وصول نصر را عقالی شدید و حصول ظفر را سدّی سدید است ، و هرگز جز باستخاره و توجُّه بحق و طلب کردن راه خیر و پایان مسعود را از خداوند محمود گامی از پس گامی برمگیر ، و تا اتمام حجّت نکنی و برای دشمن راه عذر را بسته نیا بی شمشیری از نیام برمکش و بخونی آلايش مده و چندانکه توانائی وامكان داشته باشی که با دشمن بطريق نرمی و ملایمت بگذرانی بخشونت و غلظت ومباغصت مگذران !

و مصاحبت و معاشرت جماعت سپاهیان را که در رکاب تو هستند نیکو بسپار و

ص: 329

همه روز اخبار خود را بعرض من برسان و در آن اندیشه مباش که خود را بمن نزديك سازی تا باین واسطه در مقاومت و اقامت کندی پذیری (1) وکردار وأفعال خود را چنان مکن که در رجوع بمن حالت بیم و وحشت باشد !

و با عبدالله بن حمید مانند برادری مهربان و قرنی نکو خواه و كثير الاحسان باش و در مصاحبت و همدستی و معاشرت او نیکوئی بورز و اگر از تو یاری خواهد او را تنها مگذار واگر بتو پناه و فریاد جوید در یاری او در نگی مجوی ! باید دستهای شما یکی و سخنان شما با هم متّفق باشد .

و چون أمين ازین کلمان پرداخت با أحمد گفت: اکنون حوائج خودرا بخواه و هر چه زودتر بسوی دشمنت راه برگير !

أحمد زبان بدعا و ثنایش برگشود و گفت : ای أمير المؤمنين ! در حق من دعا بسیار کن و سخن مردم فتنه گر دروغگوی در باره مّن مپذیر و پیش از اینکه از راه وروش من در طریق خدمتگذاری و جانسپاری چیزی در حضرت تو معروض شود و بر خلاف مقصود خود یا بی مرا متروك و مرفوض مگردان !

و نیز در حق برادرزاده اش أسد زبان بشفاعت برگشود و أمين بفرمود تا بند از وی برگرفته رهایش کردند و أبوالأسد شیبانی این شعر در این باب بگفت :

ليهنِ أبا العبّاس رأي إمامهِ *** و ما عنده منه القضا بمزيدِ

دعاه أمير المؤمنين إلى الّتي *** يقصِّر عنها ظلُّ كلِّ عمیدِ

فبادرها بالرأي والحزم و الحجی *** و رأي أبي العبّاس سدُّ أكيدِ

نهضتَ بما أعيا الرجال بحمده *** و أنت بسعدٍ حاضرٍ و سعیدِ

رددتَ بها للرائدين أغرَّهم *** و مثلك والی طارفاً بتليدِ

كفى أسداً ضيف الكبول وکربها *** و كان عليهِ عاطفاً کیزیدِ

و حصَّلهُ فيها كليثٍ غضنفرٍ *** أبي أشبل عبل الكراع صديد

ص: 330


1- بلکه : جان خود را بخطر مینداز بدان اندیشه که بمن تقرب حاصل کنی ، و آنرا بمهالكی مکشان که ضررش بمن عائد شود .

يزيد بن حارث گویدکه محمّد أمين أحمد بن مزيد را با بیست هزار مرد سپاهی از اعراب و عبد الله بن حميد بن قحطبه را با بیست هزار تن مرد جنگی از جماعت أبناء بحرب طاهر بيرون فرستاد و ایشان را فرمان کردکه به حلوان فرود آیند وطاهر و مردمش را از آنجا بیرون تازند و اگر طاهر در شلاشان اقامت نموده باشد این هر دو سردار بزرگ بدو روی کنند تا بدستیاری سپاه کینه خواه از آنجایش دفع دهند و رایت قتال و آیت جدال از بهرش برافرازند و آتش حرب و نایره جنگ در گردش برافروزند ، و نیز هر دو سردار را بکمال اتّحاد و جمال وداد و اتّفاق كلمه و اجتماع عقیدت وصیّت کرد و بطاعت و اطاعت اندرز فرمود .

پس آن دو سردار با آن لشکر شجاعت آثار جانب راه گرفتند تا در نزدیکی حلوان بموضعی که خانقین نام داشت فرود آمدند .

خانقَين _ بصيغه تثنيه _ از نواحی سواد ، در طریق همدان از جانب بغداد واقع شده است ، در میان آن و قصر شيرين شش فرسنگ فاصله برای مسافری است که آهنگ جبال را نماید ، و از قصر شيرين تا حلوان شش فرسخ طول مسافت است و در خانقین چشمه نفطی عظیم كثير الدخل وهم در رودخانه آنجا پلی بزرگ بر آورده اند بر بیست و چهار طاق و هر طاقی بر بیست ذراع مقرّر است و راه گذر خراسان بسوی بغداد ازین پل میشود و بقصر شيرين پايان ميگيرد ، ودر ألسنه شعرای روزگار یادشده است وعتبة بن وعل تغلبی در این شعر گوید :

و يومٌ بأعلى خانقين شربتهُ *** وحلوان حلوان الجبال و تُسترا

وللّٰه يوم بالمدائنِ صالحٌ *** على لذَّةٍ منهُ إذا ما تيسَّرا

و گفته اند : در کوفه نیز موضعی است که خانقین نام دارد ، والله أعلم .

بالجمله ، سپاه أمين زمين بنوشتند تا بخانقین پیوستند ، ذواليمينين طاهر بن حسین در موضع خود اقامت کرد و کندۀ بر گرد خویش برکند و خویشتن و یاران خویشتن را از تاخت و شب تاز دشمن بر آسود وجواسيس هوشيار وعيون زيرك منتخب کرده بهر دو سپاه بفرستاد تا در نفاق ما بين دوسپاه کوتاهی نگیرند و این مردم در میان

ص: 331

آندو لشكر بأراجيف و أباطيل و أكاذيب سخن افكندند و در میان آنها خبر انداختند که محمّد أمين در بذل و اعطای نسبت بان سردار و لشکریان او چنین و چنان توجُّهات مخصوصه و عطایای مخفيّه فرمود !

و با لشکریان سردار دیگر نیز بر اینگونه خبر طرح ریزی نمودند چندانکه نفاق و خصومت در افکندند و بار حسد ببار آوردند و این کار بدانجا نتیجه بخشید که مختلف شدند و رشته أمر ایشان و اتّحاد و وداد این دو لشکر بر هم گسیخت وأركان اتّفاق ایشان متزلزل گردید ، بخون همدیگر عطشان و تيغها بقتال و جدال آخته و خون جماعتی از جانبين ريخته و چندان شدید شد که یکباره هردو اردو چنان متنفّر گردید که بدون درنگی از خانقين برخاستند و بدون اینکه با طاهر روی در روی شوند و قتال دهند مراجعت کردند .

طاهر نیز چون این حال را بدید و آن کید و تدبیر را مثمر ثمر نگریست با خاطر آسوده و راه صاف و هموار و بی گرد و غبار پیشتاز شد و در حلوان فرودگشت و در حلوان چندان در نگ ننموده بود که هر ثمة بن أعين با نامه مأمون و کتاب فضل بن سهل دررسید و طاهر را فرمان کرده بودند که هر شهر و مکانی را فرو گرفته است بهرثمه تسلیم نماید و خود بجانب اهواز متوجّه گردد .

طاهر امتثال فرمان نمود و هرثمه در حلوان اقامت فرمود و حلوان را حصني استوار ساخت و مسالح و مراصد خود را در آن شهر و طرق آن و جبال و تلال آن مقررگردانید و با کمال قدرت جای گرفت و طاهر با نهایت اُبَّهت روی به اهواز نهاد .

ص: 332

بیان ارتقای درجه و ارتفاع منزلت

فضل بن سهل وزیر مأمون و حکومت او در ولایات شرق

در این سال یکصد و نود و ششم هجري نبوي صلی الله علیه وآله چون خبر قتل علي بن عیسی بن ماهان و غلبه طاهر ذى اليمينين بر وی و استیلای او بر لشکرگاه ابن عیسی بمأمون رسید و از حسن کفایت و لطف درایت و یمن سیاست فضل بن سهل چنين فتحی نامدار نمودار و مامون بلقب عالي أمير المؤمنين برخوردار آمد و فضل بن سهل او را با ین عنوان بزرگ سلام فرستاد و نیز قتل عبدالرحمان بن جبله أبناوي بدست طاهر و غلبه طاهر بر لشکرگاه او بصحّت پیوست فرمان کرد تا خطبا بر منابر و محافل بنامش خطبه راندند و او را أمير المؤمنين خواندند و فضل بن سهل را حاضر ساخت و در شهر رجب سال مذکور لوای حکومت ولايات شرقيّه را از کوهستان همدان تا کوهستان سقينان و تبّت از حیثیت طول ، واز بحر فارس و هندوستان تا دریای دیلم وجرجان را من حيث العرض در تحت حکومت او گذاشت و عملکرد شش کرور در هم را بدو محوَّل ساخت و لوائی که بر سنانی دو شعبه نصب بود برای او بر بست و علَمی بدو عطا کرد و او را ذوالرياستين لقب داد .

بعضی گفته اند که شمشير فضل را نزد برادرش حسن بن سهل بدیدند ، از يك طرفش با آب نقره ریاست حرب و از طرف دیگرش ریاست تدبير مرقوم بود ، یعنی صاحب السيف و القلم !

پس لوا را علي بن هشام و علَم را نعیم بن حازم حامل شدند و برادرش حسن ابن سهل را بحكم مامون متولّی دیوان خراج نمودند .

ص: 333

بیان حکومت عبد الملك بن صالح

هاشمی از جانب امین در ش-ام

در این سال محمّد بن هارون حکومت مملکت شام را در تحت امارت و کفایت عبدالملك بن صالح بن علي بن محمّد هاشمي مقرّر داشت و او را فرمود که بمملکت

محمد شام راه در سپارد و جماعتی از مردم جنگجوی را که در شام مسکن داشتند فریضه و وجيبه معیّن کرد تا در رکاب او با طاهر ذى اليمينين و هر ثمة بن أعين جنگاور شوند و سبب اين امر را چنانکه داود بن سليمان مذکور داشته است اینست که چون کار طاهر قوّت گرفت و ستاره فیروزیش بلند شد و سرداران و سرهنگان و سپاهیان محمّد أمين را شکست افتاد و عبدالملك بن صالح هاشمی چنانکه سبقت نگارش یافت مدّتها برمیگذشت که در رشید میگذرانید و محمّد أمين چون بخلافت بنشست عبدالملك در حبس

را در شهر ذي القعدة الحرام سال یکصد و نود و سوم از زندان بیرون آورده مطلق العنان گردانید ، عبدالملك از الطاف أمين ممنون ومتشكّر بود و همواره بر آن اندیشه میگذرانید تا مگر چه روزی پیش آید و بتلافی آن احسان خدمتی نمایان نماید و طاعت و دولتخواهى أمين راکه بر گردن خود استوار گردانیده مؤثّر گرداند .

در این وقت که روزگار دولت أمين روى بتاریکی آورد و سلسله سلطنتش جانب ضعف و باریکی سپرد بخدمت أمين بيامد و گفت : يا أمير المؤمنين ! مردمان را نگرانم که در تو طمع بسته اند و أهل هردو سپاه بر اين أمر اعتماد جسته اند و تو در مراتب بذل و سماحت قصور نمی فرمائی !

هم اکنون اگر بخواهی بر این شیمت نسبت بایشان بسماحت واحسان بگذرانی ایشان را فاسد سازی و بکفران نعمت وطغيان اندر شوند ، و اگر دست از جود بازداری ایشان را بخشم وستیز آوری و نمی توان از روی امساك مالك رقاب لشكريان شد ، و نیز چون کار به اسراف و انفاق افتد مال را بقائی نماند !

ص: 334

و معذلك این لشکر که امروز داری از ین هزيمتها که یافته اند و جنگها و وقایع شديده که نموده و دیدهاند ترسناك شده اند و هیبت دشمن و عدم مقاومت با دشمن قلوب ایشان را پر ساخته است ، اگر این لشکر بیم زده هزیمت شده را دیگر باره بحرب طاهر بفرستی باند فرصتی هر چند كثير باشند بدست لشکر او اگر چند قليل باشند مغلوب گردند و بسبب قوّت نیّت و نیروی اندیشه او و ضعف نیّت و سستی أقدام ایشان شکسته و هزیمت شوند .

و اينك مردم شام گروهی جنگدیده و حرب کرده و سرد و گرم و سست وسخت و تلخ و شیرین میدان نبرد را یافته و چشیده و مجرّب و بصیر گردیده اند و بیشتر ایشان سر بحكومت و اطاعت من فرود می آورند و منقاد و مطیع أوامر و نواهی من هستند !

اگر أمير المؤمنين مرا بشام بفرستد لشکری از ایشان برگزیده دارم که برای محاربت دشمن شایسته باشند و نکایت ایشان را دشمنان عظيم شمارند و یزدان تعالی بوجود ایشان اولیای خود و أهل طاعت خود را مؤيّد فرمايد .

چون محمّد أمين این سخنان را که همه از روی حکمت و نصیحت بود بشنید گفت: من توليت ايشان را با تو گذارم و از مال و رجال هر چه را که خواهی در تقویت تو فروگذار نکنم ، هم اکنون با قوّت دل و انبساط خاطر قدم بگذار و در خدمت دولت کرداری نامدار تقدیم کن که نشانش در پهنه روزگار بماند و عنوانش در صفحات لیل و نهار محمود گردد و برکات جليل آن از حسن رأي جميل تو و نظر نبيل تو بخواست پروردگار ناس قرین تمجید و سپاس آید.

پس امارت شام و جزیره را بنام عبد الملك علَم بر بست و در بیرون رفتن او بجانب شام هر چه بیشتر تأکید و انگیزش فرمود و از مردم سپاهی و جماعت أبناء گروهی را با او همراه ساخت .

ص: 335

بیان سفر کردن عبدالملك بن صالح

بجانب شام و اقامت در رقه

داود بن سلیمان گوید : چون عبدالملك بن صالح هاشمي بفرمان محمّد أمين به حکومت شام نامدار و با گروهی مردم سپاهی از بغداد رهسپار گشت در رقّه در آمده توقُّف نمود و فرستادگان ورسل ومکاتیب خود را برؤسای قوّاد و سران سپاه شام ووجوه رجال جزیره بفرستاد ، یکتن از دارایان بأس وسطوت و توانگری و بضاعت بر جای نماند جز اینکه او را وعده نصرت و مساعدت در آمال و امنیّه داد و سران سپاه وأعیان و بزرگان شام و جزیره سر بسر و دسته دسته بخدمتش روی آوردند و عبدالملك بن صالح نیز شرایط جلالت و نبالت و بزرگی و أصالت را از دست نداد و هر تن را بخلاع فاخره و جوائز سنیّه و اسبهای تازه و مراكب ممتاز امتیاز داد .

مردم شام چون این بزرگی و فتوّت و سخاوت را نگران شدند جماعت أعراب و دزدان و أشخاص راهبر از هر گوشه و کنار بخدمت عبدالملك رهسپار شدند و گروهی بزرگی در اطرافش فراهم گشتند تا چنان افتاد که یکی روز یکتن از مردم سپاهی خراسان را نظر بدابّه خودش که در زمان وقعه سليمان بن أبي جعفر منصور از وی مأخوذ نموده بودند افتاد که یکی از زواقیل یعنی دزدان بر آن سوار بود .

ازین حال در ملال شد و با آن مرد در آویخت و دابّه خود را بخواست ، در میان ایشان سخن بطول انجامید و اختلاف بسیار شد ، از غوغای ایشان گروهی از زواقيل و انبوهی از سپاهیان انجمن شدند و کار بکارزار کشید و هر فرقه از همگنان خود اعانت جست و بتظالم و تضارب پیوست و سر و مغز یکدیگر را بکوبیدند پارۀ از ابناء نزد پارۀ دیگر شدند و نزد محمّد بن أبي خالد فراهم گشتند و گفتند : تو امروز شیخ ما و بزرگ ما و فارس ما هستی و این جماعت زواقيل و صعاليك در حق ما مرتكب بعضى أعمال شده اند که شنیدی ! هم اینك یا کار ما را منظّم و درست گردان

ص: 336

و إلّا ايشان ما را خوار کنند و بر ما طمع بندند و همه روز همین معاملت خواهند که دیروز خواستند و کردند .

محمّد گفت : من در امر فتنه انگیزی و شر خیزی دخالت نکنم و در چنین حالت با شما مشاهدت نجویم !

چون جماعت أبناء این سخن بشنیدند و از وی مأیوس شدند بر استعداد خود بیفزودند و تهیّه کار خود بدیدند و بسوی زواقیل که در این حال مغرور و ج-اهل بودند بتاختند و شمشیرهای برّ ان در ایشان بگذاشتند وگروهی عظیم بقتل رسانیدند در آن بین که آنان جای در رحال و باروبنه خود داشتند سر از تنشان بریدند .

زواقیل چون این دستبرد ناگهانی بدیدند بانگ بر همدیگر بر کشیدند و بر مراکب خود بر نشستند و جامه جنگ بپوشیدند و آتش حرب در میان ایشان طغیان کرد چندانکه این خبر وحشت أثر بعبدالملك بن صالح پیوست .

رسولی بآن مردم فرستاد که ازین آشوب و خونریزی و فتنه انگیزی دست بدارید و سلاح از تن بازگیرید !

چون رسول بیامد آن مردم خونخوار بسنگبارش در سپردند و بأمر عبد الملك وقعی نگذاشتند و آن روز را تا بپایان جنگی سخت و نمایان بگذاشتند و جماعت أبناء بسیاری از زواقیل را جریح و قتیل ساختند و در خدمت عبد الملك از كثرت مقتول ومجروح معروض نمودند و در اینوقت دچار بیماری وحليف لحاف بود .

ازین خبر ناخوش دست بر دست برزد و گفت : « واذُلّاه ! تستضام العرب في دارها ومحلّها و بلادها » فریاد ازین ذلّت که سختترین ذلّتها است که جماعت عرب بدست غوايت و جهالت خودشان در منازل بلادخودشان مضروب ومقتول ومظلوم گردند !

و از آنطرف چون این جوش و خروش و نزاع و قتال پیوستگی و دنبال گرفت ساير جماعت أبن-اء که ساکت و ساکن نشسته بودند بخشم و ستیز اندر آمدند و أمر یشان کلان شد و حسين بن علي بن عيسى بن ماهان بانتظام امور ایشان نافذ فرمان گشت و جماعت زواقیل نیز در رقّه اجتماع و اقتحام ورزیدند و گروه أبناء و مردم

ص: 337

خراسان در رافقه انجمن گزیدند .

در اینوقت مردی از أهالي حمّص بپای شد و گفت : ای مردم حمّص ! همانا فرار از هلاك و دمار خوار تر و آسانتر و مردن از قبول ذلّت سهل تر است !

همانا شما از بلاد و أمصار خود دور شدید و از أقاليم خویشتن بیرون آمدید بآن امید که بعد از قلّت بکثرت و پس از ذلّت بعزّت نایل گردید و این بر خلاف آنچه می جستيد و بطلب و طمع آن بر آمدید دچار شرّ ورنج و مشقّت وقتل وجراحت و مرگ و منیّت گردیدند !

إنَّ المنايا في شوارب المسودَّة و قلانسهم ، النفير ! النفير ! قبل أن ينقطع السبيل و ينزل الأمر الجليل و يفوت المطلب و يعسر المذهب و يبعد الأمل و يقترب الاجل !

بدرستی که مرگ و منا یا در شوارب و قلانس مسودّه و لشكر عبّاسیان و شعار ایشان است ! پیش از اینکه راه گریز بر بسته و رشته نجات بگسسته و أمری بزرگی نازل و فرمانی دشوار صادر ومطلب فوت و راه فرار دشوار و کار مشکل و ادراك أمل بعید و وصول أجل قریب گردد دوری و کناری بگیرید و خویشتن را از مهالك ومخاطر محفوظ بسازید !

چون سخنان مرد حمّصی با نجام رسید مردی از قبیله كلب برخاست و این أبيات را قرائت نمود :

شؤبوب حربٍ خاب من يصلاها *** قد سرعت فرسانها قناها

فأورد اللهُ لظىً لظاها *** إن غمرت كلبٌ بها لحاها

بعد از قرائت این دو بیت و تخویف حاضران گفت : ای جماعت کلب ! اینك علَم سیاه شعار عبّاسیان است ، سوگند با خدای ! نه پشت با جنگ کرده و از راه خود عدول جسته و در نصرتش ذلّتی روی داده و نه ولي و والی آنرا ضعف و سستی روی داده است و شما از مواقع سيوف خراسان که قراب از رقاب شما سپارند و از نشان سنان ایشان که در صدور شما آشیان کنند باخبرید!

از آن پیش که پيك شرّ جسیم و شعله بلا عمیم گردد و ریشه بود شما از پهنه

ص: 338

نمود کنده و از خانمان خود پراکنده شود از موارد بلا و مصادر فنا اعتزال و از مراتب خطيره و مخاطر كثيره انفصال جوئید ، اگر در كنار أهل و عیال خود با مرگ همآغوش گردید از آن بهتر که در زمین غربت و بحار کر بت با پيك أجل و نهنگی موت پاغوش خورید ! (1)

دانسته باشید که من باز گشت بخواهم گرفت ، هر کس خواهد با من باز شدن گیرد بازگشت کند!

این سخن باز گذاشت و عنان بر تافت و راه خود پیش گرفت و عامّه أهل شام با وی راهسپار شدند و گروه زواقیل نیز بیامدند و علوفۀ را که کاروانیان و سوداگران گرد کرده بودند با تش بسوختند و حسين بن علي بن عیسی بن ماهان با جماعتی از سپاهیان أهل خراسان وأبناء بدروازه رافقه اقامت گزید که طوق بن مالك اورا آسیبی نرساند و طوق بن مالك نزد مردی از بنی تغلب برفت و گفت : آیا نگران نیستی که مردم عرب را از این قوم چه بر سر رسید ؟! هم اکنون از جای جنبش بجوی زیراکه مانند تو کسی از چنين أمری تقاعد نمی ورزد ، همانا مردم جزیره چشمها بسوی تو دوخته اند و آرزومند عون و یاری تو هستند .

طوق در جواب گفت : سوگند با خدای تعالی من نه از مردم قیس عرب و نه یمن ایشانم و در آغاز این امر و آشوب حاضر نشده ام که در پایانش نمایان شوم ، و من برای بقای قوم و عشیرت خود از آن بیشتر و شدیدتر نگران هستم که بسبب این مردم سفیه لشكري و جهّال قیس ایشان را در معرض هلاك و دمار در آورم و سلامت را جز در عزلت نمی جویم !

و از آنطرف نضر بن شبث بر اسبی کمیت پیشانی سفید که راهوار بود و خودش نیز درّاعۀ سیاه بر تن داشت و بر پشت خودش مربوط داشته و بدست اندرش نیزه و سپری بود در جماعت زواقیل در آمد و این شعر بر زبان میگذرانید :

ص: 339


1- پاغوش : يعني غوطه خوردن و فرورفتن .

فرسان قيسٍ اصمدُن للموتِ *** لاترهبنّي عن لقاء الفوتِ

دعي التحنّي بعسى و ليتِ

این بگفت و با یاران خود حمله ور شد و جنگی هر چه سخت تر و قتالی هر چه عظیم تر بداد .

لشکریان بر حملات او شکیبایی ورزیدند و پای ثبات بیفشردند و کشتار در گروه زواقیل بسیار شد و جماعت أبناء حملات عديده شدیده بیاوردند و در تمام حملات

شدند مقتول و مجروح و قتل كثير و بلای خطیر در این دفعه برای کثیر بن و أبوالفيل و داود بن عيسى بن علي خراساني بود و در پایان کار زواقیل انهزام گرفتند

قادره و در این روز نضر بن شبث و عمر بن عبدالعزيز سلمی و عبّاس بن زفر كلابي بحمايت و پیشروی و ریاست زواقیل و دزدان بگذرانیدند .

ذکر وفات ابی عبدالرحمان

عبدالملك ، بن صالح بن علی هاشمی

أبو عبد الرحمان عبد الملك بن صالح بن علي بن عبّاس بن عبدالمطّلب أميرى نامدار و فاضلی عالی تبار و بقدس وتقوى و فنون علوم نفیسه وطبع وقّاد و ذهن نقّاد و فصاحت بیان و طلاقت لسان و جواب حاضر و مناعت طبع و جود و بذل و آیات فتوّت ورجاحت مروّت وفضایل نفسانی و تأییدات آسمانی ممتاز و کامکار و به وفور عقل وظهور تدابير حسنه ومخائل ستوده ودلالات امارت و امارات ریاست و انارات سخاوت و شجاعت سرافراز و بزرگ آثار بود ، در دودمان بنی عبّاس هیچکس را آن گرانی پایه و قوّت أساس نبود .

از این پیش بپارۀ حالات او با هارون الرشيد و بر امکه و غیر از آنان و حبس و بند او بأمر رشید که یکی از جهاتش رشک و حسد رشيد و اطرافیانش بر وی بود و داستان ورود او بمجلس خاص جعفر و آثار فتوّت او اشارت رفت و از مکالمات و

ص: 340

مجاوبات او و هارون سخن بهم پیوست ، أعیان برامکه را چون فضایلی در نهاد بود در خدمتش اعتقادی کامل و بفضايلش اعتمادی خاص بود .

در فوات الوفيات مسطور است که أمير أبوعبدالرحمان عبدالملك از جانب رشید والی مدینه و صوایف گردید و از آن پس در زمان أمين بامارت شام وجزیره منصوب شد و در سال يکصدو نودو ششم چنانکه مذکور گشت بدیگر جهان رخت بر بست .

از پدرش صالح بن علي و مالك بن أنس روایت داشت و از تمامت فصحای زمان و خطبای دوران أفصح و أخطب بود و در زمان خودش در مراتب فصاحت و صیانت و جلالت عدیل و بدیل نداشت .

در آن زمان که هارون الرشید امارت مدینه منوّره را در کف کفایت عبدالملك نهاد با يحيى بن خالد برمکی گفتند : چگونه شد که هارون از میان تمامت عمّال و حكّام خود عبدالملك را با مارت مدینه امتیاز داد ، گفت : هارون دوست میداشت که بوجود عبدالملك بر جماعت قریش مباهات و افتخار جوید و ایشان را باز نماید که در میان بنی عبّاس شخصی مانند عبدالملك موجود هست !

چون یکی از فرزندان رشید ازین سرای رخت اقامت بیرون کشید عبدالملك بحضور رشید در آمد و گفت: « يا أمير المؤمنين! سرَّك الله فيماساءك ولاساءك فيما سرَّك و جعل هذه بهذه جزاءاً للشاكر و ثواباً للصابر » ای أمير المؤمنين ! خداوندت مسرور بگرداند در آنچه ترا ناخوب مینماید و ترا بد ندارد در آنچه ترا مسرور فرمود و اين يك را بأن يك پاداش شاکران گرداند و ثواب و مزد شکیبا یان فرماید ! و این کلامی بس لطيف ومختصر و ظریف و موجز و لطایفش بر دقیقه یا بان روشن است .

وقتی با عبدالملك گفتند: برادرت عبدالله تورامردی حَقُود (1) می پندارد ! این شعر در جواب بخواند :

إذا ما امرؤٌ لم يحقدِ الوتر لم تجدْ *** لديهِ لدى النعماء حمداً ولاشكراً(2)

ص: 341


1- کینه ور
2- کسیکه هنگام خونخواهی کینه ور نباشد هنگام نعمت و بخشش هم سپاسگزار و شاکر نخواهد بود .

و نیز وقتی از انواع فواکه در أطباقی چند که از چوب خیزران درهم بافته

بودند بخدمت رشید تقدیم کرد و نوشت:

أسعد الله أمير المؤمنين و أسعد به ، إنّي دخلت إلى بستانٍ لي أفادنیه کرمك ، و عمّرته لي نعمك ، قد أينعت أشجاره و آتت ثماره ، فوجّهت إلى أمير المؤمنين منه شيئاً على الثقة و الا مكان في أطباق القضبان ليصل إلىَّ من بركة دُعائه مثل ما وصل إليَّ من كثرة عطائه !

خداوند پروردگار سعادتمند و کامکار بگرداند أمير المؤمنين را و مراو خلق خدای را بوجود مسعود و بخت نامدارش برخوردار بفرماید ! در این روز که باغستان خود که از برکت کرم و نعم أمير المؤمنين آباد و بارور و میوه های آن رسیده و نیکو گردیده در آمدم ، طبقی چند از آن با نهایت وثوق و امكان بحضور أمير المؤمنين تقدیم کردم تا برکت دعای مستجابش را بعطایای بی حسابش توأم بفرماید .

چون این فواکه را با عرضه داشت عبد الملك در سبد هائی از چوب خیزران ساخته بحضور هارون در آوردند و مکتوبش را قرائت کردند ، مردی از حضّار عرض کرد : تا کنون أطباق قضبان را نشنیده ام ! رشید گفت : ای أبله ! عبد الملك كلمه قضبان را کنایت از خیزران آورده است و چون نام مادر ما خیزران است پاس أدب کرده و در مکتوب خود مذکور نداشته و بجای آن قضبان آورده است .

راقم حروف گوید: خیزران را بفارسی خزران نامند ؛ نباتی است مانند ریسمان بسطبری انگشتی بسیار نرم و بی برگ و بی ثمر و از آن کرسی و ظرف میسازند و مانند چو بدست بدست گیرند ، و قضيب شاخ درختی است که از آن کمان گیرند و جمع آن قضبان ، بضمّ قاف و كسر قاف آمده و معاني كثيره دارد :

شاخۀ قضبان بدست شاهد غضبان *** شاهدی بی قضیب و بی غضب است

بالجمله می گوید : چون رشید او را بجانب شام میفرستاد با عبدالملك فرمود : آیا حاجتی داری ؟ گفت: آری ! این شعر یزید بن طثریه را در من و خودت مقرّر فرهای در آنجا که گوید:

ص: 342

فكوني على الواشين لدّاء شغبةٍ *** كما أنا للواشي ألدَّ

شغوبٍ

کنایت از اینکه بایستی بسخن سخنجین و القای مفسدین گوش نسپرد .

معلوم باد ! چنانکه محمّد بن شاکر کتبی در فوات الوفيات در صدر أحوال عبد می نویسد و مذکور هم شد عبدالملك از جانب رشید والی مدینه و صوائف گشت در زمان أمين والی شام و جزیره گردید ، ممکنست در قلم كاتب بجاى أمين سهواً شيد رقم شده باشد ، چه از سبك اين مكالمات اشارت بحکومت میرود نه رسالت یا مأموريّت ديگر و چنین اتّفاقی برای عبدالملك مذكور نداشته اند ، والله تعالى أعلم .

بالجمله چنانکه ازین پیش در تقریر ولایت عهد فرزندان رشید سبقت ترقيم پذیرفت هارون الرشيد تربیت پسر خود قاسم را در خدمت عبدالملك مقرّر داشت چون رشید دو پسرش أمين و مأمون را بولایت عهد برگزید عبد الملك ابن أشعار را ر تحريض رشيد بولایت عهد قاسم بعد از برادرانش بخواند :

يا أيُّها الملك الّذي *** لو كان نجماً كان سعداً

للق-اسم اعقد بيعةً *** أوقد لهُ في الملك زنداً

اللهُ فردٌ واحدٌ *** فاجعل ولاة العهد فرداً

میگوید : همانطور که خدای یکتا و بی جفت و فرد است والیان عهد خلافت نیز جفت مگردان و بعدد طاق درآر ! چون رشید بشنید قاسم را نیز ثالث آندو من نمود ، وشرح این داستان مذکور شد .

و از آن پس مزاج رشید را چنانکه یادکرده آمد و مخاطبات رشید با او مسطور ند بر وی بگشت و در یکی از مجالسی که در معذرت با رشید بگذرانید ، چون حضور رشید رسید و سلام فرستاد و پاسخ نشنید زبان بمعذرت برگشود و در برائت فس از آن نسبتها که بدو داده بودند احتجاج و اقامت دلایل نمود تارشید روی عنایت دو باز آورد و گفت : این امر جز آن نیست که تو گوئی ای أبوعبدالرحمان ! چه و مردی محسود هستی ، یعنی بر جلالت قدر و نبالت منزلت تو حسد می برند ! وأمير لمؤمنين میداند که ترا سریرتی صالح و شیمتی محمود و روشی خالص است و به نفاق

ص: 343

و شقاق آمیزش ندارد و خوی و خصال تو دستخوش رذالت و دنائت و پایکوب خساست نیست !

از آن پس عبد الملك شربتی آب بخواست ، رشید گفت : ای أبوعبدالرحمان آشامیدنی تو چیست ؟ گفت : پالوده قند انار آلود ! رشید گفت : به به ! دو چیز لطیف و دو عضو شریف هستند که تشنگی را میبرند و مذاق را لذيذ میدارند ، عبد الملك گفت: يا أمير المؤمنين ! توصیفی که از آندو فرمودی لذیذتر از مزه آنها است .

و چون أمين در زمان خلافتش عبدالملك را از زندان بیرون آورده بعهدومیثاق خدای پیمان نهاد که اگر أمين مقتول شود و عبدالملك زنده باشد سر باطاعت مامون در نیاورد ، أمّا قبل از قتل أمين بمرد و در دارالاماره رقّه مدفون شد و چون مامون با هنگ روم بیرون شد با پسر عبد الملك پیام فرستاد که جسد پدرت را از سرای من دیگر جای تحویل کن ! پس قبرش را بشکافتند و مشتی استخوانش را بمکانی دیگر دفن نمودند .

وقتی رشید بر عبدالملك متغيِّر شد و عبدالملك این شعر بدو نوشت :

أخلّايَ لي شجوٌ و ليس لكم شجوٌ *** وكلُّ امريءٍ من شجو صاحبه خلوٌ

من أيِّ نواحي الأرض أبغي رضاكم *** و أنتم اُناسٌ ما لمرضاتكم نحوُ

فلا حسنٌ نأتي بهِ تقبلونهُ *** ولا إن أسانا كان عندكم عفوُ

چون رشید بر این اشعار بدید گفت : سوگند با خدای ! اگر عبدالملك خودش این اشعار را گفته است سخت نیکو گفته و اگر از گفته دیگری یاد کرده است بسی نیکو آورده است .

و نیز این اشعار را از زندان برشید نوشت :

قُل لأمير المؤمنين الّذي *** يشكره الصادر و الواردُ

با واحد الأملاك في فضلهِ *** ما لكَ مثلي في الورى واحدُ

إن كان لي ذنبٌ ولاذنب لي *** حقّاً كماقد زعم الحاسدُ

ص: 344

فلا يضقْ عفوك عنّي فقد *** فاز بهِ المسلمُ و الجاحدُ

با أمير المؤمنینی که صادر و وارد و آینده و رونده او را سپاس گذارنده اند باز گوی اگر تو در مراتب سلطنت و فضیلت یگانه زمانی برای تو نیز در تمام مردمان یکتن همانند من نیست .

اگر در حق من بزعم حاسدان گماني ميرود با اینکه گناهکار نیستم باید فضای عفو و عرصه گذشت تو بر من تنگی نجوید ، چه مسلمان و کافر باین نعمت برخوردار هستند !

و هم از اشعار اوست که در محبس گفته است :

لئن ساءني سجني لفقدأحبَّتي *** و إنّي فيهم لااُمرُّ ولا اُحلى

لقد سرَّ ني عزّي بترك لقائهم *** و مامشتكيُّ من حجابي ومن ذلّي

و چون أمین او را از زندان بیرون آورد کاتبش و پسرش را بدو گذاشت و از آن پس پسرش مقتول شد و کاتبش را از ضربت گرزی روی درهم شکست .

مسعودي در مروج الذهب وفات عبدالملك را در سال يكصد و نود و هفتم باد کرده است و گوید: عبدالملك از تمام فرزندان عبّاس بفصاحت لسان فزونی داشت .

روزی رشید با عبدالملك گفت: بلاد شما بسی نیکوست ! گفت: فكيف لاتكون كذلك و هي تربةٌ حمراءُ و سنبلةٌ صفراءُ و شجرةٌ خضراءُ و فيافي فسیحٌ و جبالٌ وضيحٌ [ نضيح ظ ] بين قيصومٍ و شيح ؟!

در تحفه حكيم مؤمن و کتب لغت مسطور است : ضَیح _ بفتح ضاد معجمه و باء حطّی _ عسل و انگبین و بمعنی مقل است گاهیکه رسیده و پخته شده باشد و مقل صمغ درختی است ، قیصوم با قاف و یاء حطّی و صاد مهمله نوعی از برنجاسف است و ساقش را شاخه نباشد و نروماده است ، خودش وگلش سود بسیار دارد ، شیح _ با شین معجمه و یاء دو نقطه بزیر _ بمعنی درهنه است و این گیاه را منافع عديده است !

بالجمله ، عبدالملك گفت : چگونه بلاد ما نیکو نباشد با اینکه بجمله خاکش

ص: 345

سرخ و خوشه های زرد یعنی رسیده پردانه ، و درختهای سبز که از حیثیت خوبی آب و هوا میباشد و بیابانها و دشتستانهای پهناور و کوهستانهای پرانگبین و مقل و نباتات كثيره پر منفعت است ؟ !

چون رشید این کلمات را بشنید روی با فضل بن ربیع آورد و گفت: « ضرب السياط أهون عليَّ من هذا الكلام » از آنجاکه رشید چنانکه در ذيل أحوالش مسطور شد یکی از فصحای بلاغت آثار و بحسن بیان و لطف اشارت نامدار بود ازین گونه فصاحت و تجنیس و ترکیب کلام شگفتی افتاد و گفت : اگر مرا بضرب تازیانه های آتش نشان دچار سازند از شنیدن اینگونه کلام فصاحت شعار هموارتر است ، و با این کلام هارون الرشید میتوان گفت یکی از جهات حبس و بند عبدالملك حسد رشيد بر وی بود چه تقصیری که موجب زحمت وی باشد معلوم نیست .

أبوالعبّاس مبرّد در کتاب الکامل می گوید : وقتی جماعتی از مردم روم بدرگاه عبدالملك بن صالح بن علي بن عبد الله بن عبّاس وفود دادند و بساط بیار استند ؛ پس مردی از آنان را بیاوردند و در این حال مردی در بین سماطين عطسه برزد أمّا عطسه خود را بپوشید .

چون أمر وفد بپایان رسید عبدالملك با آن مرد گفت : « هلّا إذ كنت لئيم العطاس أتبعت عطستك صيحةً حتّى خلع قلب العلج » چون عطسه تو شدید و پر پر آواز

نبود از چه روی فریادی از پس عطسه بر نیاوردی تا دل این گبر از جای کنده شود ؟!

در جلد دوم عقدالفريد مسطور است که این شعر را أبوالحسن محمّد بن عبدالملك بن صالح هاشمی در صفت قلم انشادکرده است :

وأسمر طاوى الكشح أخرس ناطقٍ *** له دملانٌ في بطون المهارقِ

إذا استعجلتهُ الكفُّ أمطر وبلهُ *** بلاصوت إرعادٍ ولا ضوء بارقِ

إذا ما حدا عزَّ القوافي رأيتها *** مجلّلةً تمضي أمام السوابقِ

كأنَّ اللّئالي و الزبرجد نطقهُ *** و نوم الخزامى في عيون الحدائقِ

ص: 346

و از ین پیش در مخاطبه هارون الرشید با عبدالملك هاشمی و نسبت بعضی مسائل بعبد الملك و انکار عبدالملك و استدلال رشید بشهادت پسر عبدالملك و جواب عبدالملك بطوریکه سبقت نگارش پذیرفت شرحی مسطور شد ، أمّا در آنجا اسم آن پسر مذکور نیست ، ندانیم همین محمّد است یا دیگر فرزند او است ، و این محمّد بن عبد الملك از فصحای مشهور است و ازین پس در ذیل أحوال مامون و پارۀ مقالات او با فصحای عهد مکالمه محمّد با او و خوش آمدن در خدمت مامون و ردّ ضياع او اشارت خواهد شد .

بیان حب محمد امین و مادرش

زبیده خاتون در قصر ابی جعفر و سبب آن

طبري و ابن أثير و غيرهما می نویسند که داود بن سلیمان گفت که عبد الملك ابن صالح چون در رقّه وفات کرد ، حسين بن علي بن عیسی بن ماهان برخاست و لشکریان را با نگ رحیل بر کشید ، پیادگان را در کشتی ها و سواران را بدشت پیمودن و آب سپردن بداشت و صله و انعام بداد وضعفای ایشان را برای حرکت تقویت کرد پس ایشان را روان داشت تا از بلاد جزیره بیرون برد و این داستان در سال يكصد و نود و ششم بود .

و بروايت أحمد بن عبدالله که در خدمت عبدالملك بن صالح در جزیره حضور داشته است حسین بن علي در شهر رجب سال مذکور ایشان را باز گردانید و چون بجانب بغداد آمد مردم بغداد و جماعت أبناء بتکریم و تعظیم ایشان عزیمت نهادند و سراپرده ها و خیام عظيم الشأن برای ورود ایشان بر کشیدند و قباب بارگاه را از سحاب و ماه بگذرانیدند .

سرهنگان لشکر و بزرگان کشور و أشراف قوم و أعيان يوم باستقبال حسين بیرون تاختند و او را با کرامتی بس بزرگ و هیئتی بس جميل بمنزلش در آوردند و چون پاسی چند از شب برگذشت محمّد أمين بدو پیام کرد که بخدمت خلیفه سوار گردد .

ص: 347

علی بن حسین با فرستاده أمين گفت : سوگند با خدای ! من نوازنده و افسانه سراینده و خنده آورنده نیستم و از جانب أمين عامل عملی نبوده ام و از اموال او چیزی بدست من نیامده است ، با این حال از چه روی در این دل شب باحضار من فرستاده هم اکنون باز گرد ! چون آفتاب چهره بر زند انشاء الله تعالى بحضر تش حاضر میشوم !

فرستاده بازگشت و بامدادان بگاه حسین روی براه نهاد تا بجسر رسید و مردمان از هر طرف بر وی فراهم شدند ، اینوقت حسين بفرمود تا درب آن دری را که از آنجا بقصر علي بیرون می شدند و درب سوق یحیی را بر بستند و خود زبان بسخن بر گشود و گفت :

ای گروه أبناء ! همانا خلافت خدای خوارمایه و دست آلود فسق و بطر و معصیت و عتوّ نمی گردد و با تجبُّر و تکبُّر همراه نمی شود !

اینك محمّد همی خواهد أديان شما را باد فنا بسپارد و بیعت شما را بشکند و جمعیّت شما را پراکنده سازد و عزّت شما را بدیگری بازگرداند !

وی همان است که دیروز در صحبت زواقيل و أراذل و أجسامر و صعاليك و راهزنان و مفاليك میگذرانید ! سوگند با خدای اگر زمانی دراز مدّت یابد و در کار خود و قصد و اندیشه خود نیروئی بیند بر شما بر تابد و زیان خود و مکروه خود را در دولت شما و دعوت شما هویدا سازد و بازگشت دهد !

و پس نشان و دنباله طغیان او را قطع نمائید از آن پیش که آثار شما را از صفحه روزگار برافکند ، و عزّ و عظمت او را فروگذارید پیش از آنکه عزّ شما را از شما بپردازد قسم بخدای هیچکس از شما بنصرت او قيام نجوید جز اینکه مخذول ومنكوب آید و هیچکس بمنع مقام و حمایت دوام او بر نیاید مگر اینکه سر به پنجه گرگ فنا و هژبر بالا بسپارد !

خدای را پسندیده نیفتد که در امور و أحکام دینیّه سستی و نرمی جویند یا در استخفاف عهودش اقدام نمایند یا در ایمانش گناهکار و سست پیمان شوند !

چون ازین سخنان بپرداخت فرمان داد تا مردمان از جسر بگذرند ، پس راه

ص: 348

بسپردند تا بکوچه دروازه خراسان رسیدند و مردمان جنگاور وأهل ارباض(1) از آنجا که دروازه شام متّصل می شد هجوم کردند .

از آنطرف لشکریان محمّد أمين از مردم أعراب و غير اعراب گروهی بجانب حسين شتابان و خروشان شدند و يك مقداری از روز را جنگی بس ناهموار و کارزاری استوار بپای بردند ، اینوقت حسين بن علي با سرهنگان و خواص أصحاب خود فرمان کرد تا فرود آمدند و با شمشیر و نیزه با خصم قتال دادند و چندان بکوشیدند تا آنجماعت را از باب الخلد متفرّق ساختند .

و چون حسين بن علي در آن روز این کار را باین مقام رسانيد محمّد أمين را در روز یکشنبه یازده شب از شهر رجب سال مسطور بپایان رفته از خلافت خلع کرده و روز دوشنبه از بامداد تا شامگاه برای مأمون از مردمان بخلافت بیعت گرفت و روز دیگر که سه شنبه بود روی بجانب أمين گذاشت و عبّاس بن موسى بن عيسى هاشمی بعد از آنکه در میان یاران حسين و أصحاب محمّد أمين آن جنگ بگذشت بر محل أمين برجست و بر او در آمد و او را از قصر الخلد بيرون آورده بقصر أبي جعفر در آورد و تا نماز ظهر در آنجا محبوس نمود و از آن پس بسرای امّ جعفر زبیده خاتون بتاخت و بدو فرمان کرد از قصرش بیرون و بمدينه أبي جعفر اندر شود .

امّ جعفر پذیرفتار نشد ، عبّاس بن موسى چون از آن گلعذار حالت انکار بدید بفرمود تا تختي بياوردند و آن بدن ناز پرور را با آشنائی تازیانه بیرون و آن ملمّع را از سطوت سوط مقنّع کرده با درشتی رفتار و غلظت او را بیرون آورده در تخت بنشاند وأمر نمود تا در مدينه أبي جعفر با پسرش أمين و دیگر فرزندانش بزندان در آوردند .

همانا از گردش روزگار عجب باید نمود و از أطوار مادر گیتی با فرزندانش عبرت بایدگرفت که در زودگاهی ماهی را بچاهی نگونسار و چاهی را بوستانی لاله زار و گلرخی شوخ را از کاخی بکوخی منزل گرداند ! این همان امّ جعفر سیم بر ناز پرور

ص: 349


1- آبادیهای اطراف شهر .

بود که اگر هارون الرشید را پیکانی بر چشم بنشستی خوشتر داشتی که برگ گلی بر گلبرگ رخسارش نزدیکی جوید یا تار موئی با موی مشکسارش آشنائی خواهد یا پرّ قوئی با اندامش هم بستر آید !

بالجمله چون روز دیگر چهر گشود مردمان از حسین بن علي در طلب رزق و روزي بر آمدند و طبقات خلق با همدیگر بتموُّج و تهیُّج و چون و چگونه در افتادند و محمّد بن أبي خالد در دروازه شام قیام گرفت و طبقات أنام را مخاطب ساخت و گفت :

أيُّها الناس ! سوگند با خدای هر چه اندیشه می کنم نمیدانم بچه سبب و بچه علت حسين بن علي بر ما امارت خواهد و بیرون از ما متولی این أمر میشود ؟ نه از حیثیت سنّ بر ما أكبر است و نه از حیثیت حسب از ما أكرم است و نه از حیثیت مقام از ما أعظم است !

همانا هم اکنون در میان ما کسانی هستند که به پستی ودنائت و مخادعت راضی و منقاد نمی شوند ، اينك من بنقض عهد او و اظهار نکوهش بر او و انکار کردار او متولی هستم ، پس هر کس با من يك رأي و يك اندیشه است بایستی با من از دیگران کناری جوید !

بعد از آن أسد الحربي بر پای شد و گفت : ای معشر حربيّه ! امروز روزی است که مرآن را باشد هر چه از آن بعد پیشنهاد گردد ، بتحقيق که سر بخواب بردید و خوابی دراز کردید ، ازین روی باز پس ماندید و دیگری جز شما مقدّم گردید ، و اينك قومی چند بخلع محمّد أمين اقدام نمودند و او را اسیر ساختند ، هم اکنون شما برای فكّ قيد و رهائی او اتِّفاق کنید !

اینوقت پیری کهنسال از أبناء الكفاية که بر اسبی سوار بود نمودار شد و مردمان را فریادی برکشید که خاموش شوید !

چون ساکت شدند گفت : ای مردمان ! آیا این تاختنی که بر محمّد می آورید برای آن است که رزق و روزي شما را قطع کرده است ؟ گفتند : نه چنين است ! گفت : آیا در کار شما با رؤسای شما با بزرگان شما تقصیری کرده است ؟ گفتند :

ص: 350

ندانسته ایم ! گفت : آیا یکتن از درهنگان شما را عزل نموده است ؟ گفتند : معاذ الله که چنین کاری از وی نمودار شده باشد ! گفت : پس چیست شما را که او را مخذول و تنها گذاشته و دشمنش را اعانت نمودید تا بر أسيري و اضطهاد او دليري و احتشاد بجوید ؟!

دانسته باشید ! سوگند با خدای هرگز هیچ قومی خلیفه خود را نکشته باشند جز اینکه خدای تعالی شمشير قاتل را بر ایشان مسلط و حتف و مرگ جارف را بر آنها مستولی فرماید ، هم اکنون بخدمت خلیفه خود شتاب کنید و شرّ دشمن را از وی بر تابید و هر کس را که آهنگ قتل او و فتك باو را نموده است بکشید !

چون حاضران سخنان این داعیان را بشنیدند از جای بجنبیدند و عامّه مردم ارباض با تیغهای آخته و خاطر های تافته و شماری نامدار چون دیو خروشنده و در پای جوشنده با ایشان هم گفتار و هم کردار شدند و با حسين بن علي و أصحابش جنگی بی آسيب ننگ و حربی شدید اندر شدند و از ارتفاع نهار تا انكسار شمس در فنون محاربت مبادرت کردند و بسیاری از باران حسین را بکشتند و حسین را گرفتار کرده و أسدي حربی چون شیر دژآهنگی بر محمّد أمين در آمد و بندهای آهنین را که بر وی نهاده بودند بشکست و او را در مجلس خلافت بر مسند امارت بنشانید .

محمّد را نظر بر جماعتی افتاد که ایشان را جامه جنگی و لباس مردم جنگی بر تن و سلاح کار زار بر اندام نبود ، عرق غيرت و سماحتش بحرکت آمد و فرمان داد تا در خزائن أسلحه شوند و با ندازه نیاز بر گیرند و نیز بمواعيد حسنه وانعام و اکرام میعاد نهاد ، باین سبب أسلحه بسیار و أمتعه كثيره از خز و جز آن بنهب و غارت بهره غوغاء و عامّه مردم گشت .

از آن پس حسین را نزد محمّد أمين بیاوردند ، محمّد زبان بملامت او بر آن کردار ناپسندیده برگشود و گفت : آیا پدرت را بر مردمان مقدَّم نداشتم و أعنّۀ خیل را بدستش نگذاشتم و او را از اموال بسیار بی نیاز نساختم و قدر و منزلت شما را در مردم خراسان بلند نگردانیدم و منازل شما را بر دیگر سرهنگان و سرافرازان

ص: 351

مرتفع نفر مودم ؟ حسین گفت : آری چنین فرمودی !

گفت : پس چه چیز موجب این شد که مرا مستحقّ آن شمردی که از طاعت من بیرون تازی و مردمان را بر من بر آشوبی و بقتال من برانگیزی ؟ گفت : وثوق بعفو أمير المؤمنين و حسن ظنّ بگذشت و تفضُّل او !

چون أمين این جواب را بشنید گفت : همانا أمير المؤمنين همین کردار را با تو مسلوك فرمود و نیز تو را برای خونخواهی خودت و أهل بيت خودت ولایت و امارت بخشید ! آنگاه بفرمود تا خلعتی بیاوردند و بر وی بپوشانیدند و مرکبهای نیکویش بداد و فرمان کرد تا به حلوان راه برگیرد و او را بر آنچه بیرون از درگاهش بود تولیت بداد .

عثمان بن سعيد طائی گوید : از جانب حسين بن علي ناحيه خاصۀ مرا بود ، چون محمّد از وی خشنود گشت و قیادت و منزلتش را بدو اعادت داد ، با جماعت تهنیت _ گذاران بدو راه سپردم و او را در باب جسر ایستاده دیدم ، پس او را تهنیت بدادم و بدعای او زبان بر گشودم ، از آن پس با او گفتم : همانا گاهی صبحگاه نمودی که بزرگی هردو لشکر و معتمد أمير المؤمنين شدی ، بر این عفو و اقاله سپاس بگذار ! بعد از آن با وي از در مداعبه و ممازحه در آمدم و بشوخی و مزاح پرداختم ، آنگاه این شعر بخواندم :

هُم قتلوهُ حين تمَّ تمامهُ *** و صار معرّاً بالندى و التمجُّدِ

أغرّ كأنَّ البدر سنَّة وجههِ *** إذا جاء يمشي في الحديد المسرَّدِ

إذاجشات نفس الجبان و هلّلت *** مضى قدماً بالمشرفيِّ المهنَّدِ

حلیم لدى النادي جهول لدى الوغا *** عكورٌ على الأعدا قليل التزيُّدِ

فثارك أدركهُ من القوم إنَّهم *** رموك على عمدٍ بشنعا مزنَّدِ

چون حسین این اشعار کنایت آثار را بشنید بخندید و گفت : باميد مساعدت عمر و تأیید بنصر و فتح بر این کردار حریص شدم ! آنگاه بر در جسر بايستاد و بعد از آن با چند تن از خدِام و موالی خود فرار کرد و محمِد در میان مردمان فرمان بندا

ص: 352

داد ، جمعی در طلبش سوار شدند و او را در مسجد کوثر دریافتند .

چون حسین سواران را نگران شد از اسب بزیر آمد و اسب را قید بر نهاد و دو رکعت نماز بگذاشت و متحرِم گشت ، پس از آن با آن جماعت بجنگ در آمد و بر ایشان حملات متواتره بیاورد و در تمام حملات خود جنگجویان أمين را هزیمت نمود و از ایشان بکشت .

بناگاه قضای آسمانی بر وی بتاخت و اسبش برمید و حسین را از بالای زین بر زمین افکند ، مردمان چون چنان دیدند مجال ندادند و با نیزه و شمشیر و سنگی و تیر بر وی بتاختند و او را از پای در آوردند و سرش را از تنش ببریدند .

علي بن جبله و بقولی خزیمی این شعر را در این باب گوید :

ألا قاتل الله الاُولى كفروا بهِ *** وفادوا برأس الهر ثمِّي حسينِ

لقد أوردوا منهُ قناةً صليبةً *** بشطبٍ يمانيٍّ و رمح رُدَين

رجا في خلاف الحقِّ عزّاً وإمرةً *** فألبسهُ التأميل خفّ حنينِ (1)

بعضی گفته اند : در آنوقت که محمّد أمين از جرم و جریرت حسين درگذشت او را بوزارت خود منصوب و خاتم خلافت را بدو تفویض فرمود .

قتل حسين بن علي بن عيسى بن ماهان در روز نیمه شهر رجب المرجّب همین سال در مسجد کوثر روی داد ، مسجد کوثر در دو فرسنگی بغداد در طریق نهرین واقع است .

و روز جمعه شانزدهم رجب این سال مردم سپاهي و غير سپاهی دیگر باره با محمّد ابن هارون بیعت کردند ، و مدّت حبس محمّد و مادرش زبیده خاتون در قصر أبی جعفر دو روز بود ، و در همان شب که حسین بن علي بقتل رسید فضل بن ربيع وزير أمين فرار کرد .

راقم حروف گوید : ازین پیش در ذیل مجلّدات مشكاة الأدب و شرح حال

ص: 353


1- « رجع بخفي حنين » مثل است برای کسی که از سفر خود با نا امیدی مراجعت کند ، رك مجمع الامثال ج1 ص297 مثل 1568.

أبي العبّاس فضل بن ربیع وزیر هارون و أمين مذکور نمودیم که چون ضعف أمين و شوکت مامون فزون گردید و فضل بن ربیع امور مملکت را مختل نگریست در همان زمان مسطور مستور گردید و در بغداد پنهان بگذرانید تا گاهیکه ابراهیم بن مهدي در بغداد ادّعای خلافت نمود اینوقت آشکار شد و چون أمر ابراهيم اختلال گرفت مجدَّداً مخفی شد و از آن پس بشفاعت طاهر بن حسین خاطر مامون بر وی خشنود گشت و بتوسُّط طاهر بخدمت مامون در آمد لكن تا بمرد بهرۀ از دولت نبرد .

بيان مقتل محمى بن يزيد مهلبي

بعد از آمدن هرثمة بن أعين به اهواز بدست طاهر بن حسین

در تاریخ طبري و ابن أثير و جز آن رقم کرده اند که یزید بن حارث گفت که چون ذي اليمينين طاهر بن الحسين در شلاشان چنانکه سبقت تحریر پذیرفت فرودشد حسين بن عمر رستمی را بطرف اهواز مامور کرد و او را فرمان داد تا بطور اقتصاد و آرام حرکت نماید و در مسیر خود در همه وقت طلايع و دید با نان سپاه را رواندارد و در مواضع حصينه استوار فرود آید تا مردم او در حیطه أمن و امان باشند .

و چون حسين بن عمر راه مسافرت پیش گرفت عيون و جواسيس طاهر بخدمت طاهر خبر آوردند که محمّد بن يزيد مهلبی که از جانب محمّد أمين والی اهواز بود با جمعی عظیم متوجّه شده است تا در جند شاهپور که حدّ ما بين اهواز و جبل است فرود آید و اهواز را از ورود طاهر و سپاه او مانع و ناصر باشد و اينك با قوّت وعدّتی کامل در آنجا منزل دارد !

چون طاهر این خبر بشنید جماعتی را از اصحابش بخواند ، از جمله ایشان محمّد بن طالوت و محمّد بن العلاء و عبّاس بن بخارا خدا و حارث بن هشام و داود بن موسی و هادي بن حفص بودند ، و ایشان را أمر نمود که در شتاب از شهاب پیشی و در نمایش بارقه از فزایش صاعقه بیشی گیرند تا أوّل ایشان بأخر أصحاب حسين بن عمر

ص: 354

رستمی پیوسته آید تا اگر حسین را به امداد ایشان حاجتی اوفتد او را مدد دهند یا اگر لشکری با او دچارآید او را پشتیبان باشند .

پس آن لشکریان روی براه آوردند و در طيّ راه هیچکس را دافع و مانع نیافتند تا بر اهواز مشرف گردیدند و خبر ایشان در آنوقت به محمّد بن یزید پیوست ، محمّد در تهیّه خویش بر آمد و أصحاب و مردم سپاهی خود را سان داد و ضعفای ایشان را بمال و مرکب نیرومند و پیادگان را بر استرها بر نشاند و بطرف خصم روی نهاد تا در سوق عسکر مکرم فرود شد و آبادانیها و آبها را از پس پشت خود قرار داد .

و از آنطرف طاهر بن حسين بيمناك گشت تا مبادا محمّد بن یزید بر ایشان تازان گردد ، لاجرم یاران خود را به قریش بن شبل مدد داد و خودش جانب راه گرفت تا بأنها نزديك آمد و حسن بن علي مامونی را مأمور نمود و اورا أمر نمود که به قریش ابن شبل و حسین بن عمر رستمی ملحق گردد ، و این لشکریان راهگذار شدند تا به محمّد بن یزید که در عسکر مکرم جای داشت نزديك گردیدند .

محمّد بن يزيد أصحاب خود را فراهم ساخت و با ایشان گفت : بازگوئید رأي و صوابدید شما بر اینست که با این قوم بمطاوله و مماطله پردازم و در ملاقات ایشان درنگ جویم یا با ایشان از در منا جزت و مبارزت اندر آیم خواه منصور یا مغلوب شوم ؟ سوگند با خدای ! روانمیشمارم که به اهواز بازگردم و در آنجا متحصّن شوم و با طاهر قتال دهم و بیصره انگیزش جویم .

پارۀ أصحابش گفتند : به اهواز باز گرد و مخارج و فروض قتال را برایشان تقریرده و هر کس را که دست یابی و از قوم و عشيرت تو با تو بیعت کرده است در جرگه سپاه داخل کن ! محمّد بن يزيد بآنچه اشارت کردند پذیر فتار شد و قوم او با او متابعت کردند و او مراجعت نمود تا به سوق اهواز رسید .

و از آنطرف طاهر با قریش بن شبل فرمان کرد که از دنبال محمّد بن یزید راه برگیرد و بعجله و شتاب راه سپارد تا از آن پیش که محمّد به سوق اهواز در آید با او

ص: 355

بر آید و نیز حسن بن علي مامونی و حسين بن عمر رستمی را فرمان کرد تا از عقب قریش راه بر گیرند تا اگر او را بمعونت و معاونت ایشان حاجتي افتد به یاری او بکوشند .

و از آنطرف قریش بن شبل بر اثر محمّد بن یزید میرفت و هروقت محمّد از قریۀ میکوچید قریش در آنجا نازل میشد تا به سوق اهواز رسیدند و محمّد بن یزید سبقت گرفت و بشهر در آمد و بعمران مستند گردید و او را از پس پشت خود بگذاشت و تعبیه سپاه بدید و بمقاتلت و مواقعت لشکر خصم یکجهت شد و مال و خواسته بسیار بخواست و در پیش روی خود بسیاری زر و سیم بریخت و با اصحاب خود گفت : هر کس از شما دوستدار جایزه ومنزلت رفیع باشد باید أثر خدمت و نشان دولتخواهی خود را بمن باز نماید !

و از آنسوی قریش بن شیل راه بنوشت تا نزديك به محمّد بن یزید گردید و با یاران خود گفت : باید ملازم و مراقب موضع و مصافگاه خود باشید و بیشترمقاتلات شما هنگامی باشد که شما در حال راحت و عدم ملالت و کسالت ، و نشاط و قوّت باشید ! پس هیچکس از أصحاب وی باقی نماند جز اینکه چندانکه توانست سنگ در پیش روی خود فراهم نمود .

لاجرم چون خجل بن یزید بر ایشان گذشتن گرفت أصحابش دستخوش سنگ و تير شدند و زخمها و جراحات كثيره یافتند و نیز یکدسته از لشکریان محمّد بن یزید بر ایشان عبور دادند ، قریش بن شبل فرمان داد تا یارانش بسوی ایشان فرودشوند ، پس فرود آمدند و با ایشان جنگی بسیار صعب و سخت بدادند تا مراجعت گرفتند و مردمان پارۀ بسوی بعضی بازگشت آوردند و محمّد بن یزید را نظر بجماعتی از موالی خودش که با او بودند بیفتاد و گفت : رأي شما چیست ؟ گفتند : در چه کار ؟

گفت : همانا نگران هستم که آنان که با من بودند منهزم شدند و من از خذلان ایشان ایمن نیستم و ببازگشت ایشان امیدوار نباشم ، لاجرم اکنون عزیمت جزم نموده ام که خویشتن فرود آیم و قتال دهم تا خداوند آنچه را محبوب میدارد أمرفرماید

ص: 356

هم ایدون هر يك از شما میخواهد باز گردد البتّه بازگشت نماید ، سوگند با خدای اگر شماها باقی بمانید خوشتر دارم از آنکه دچار هلاك و دمار گردید !

آنجماعت در جواب گفتند : سوگند با خدای ! اگر چنین کنیم با تو از راه انصاف بیرون نشده باشیم ، تو ما را از بندگی آزاد ساختی و از پستی بلند نمودی و بعد از آنکه بی چیز بودیم مستغنی فرمودی و پس از این جمله احسان و نیکوئی هیچ میشاید امروز ترا در چنین حال تنها بگذاریم و بگذریم ؟ بلکه در پیش روی می تازیم و در تحت رکاب تو جان می بازیم و با هر گونه بلیّت و مشقّت می سازیم ، خدای تعالی دنیا و زندگانی بعد از تو را لعنت کند !

پس بجمله از مرکبها بزیر آمدند و دواب خود را پی زدند و چون اژدهای دمنده و هژبر غریو نده و بحر خروشنده بر أصحاب قریش حملۀ چون حمله ديو پر غریو بر آوردند و بسیاری از آنان را بکشتند و بضرب سنگی جمعی را مجروح ساحتند و آن جماعت را دستخوش آلات حرب وأدوات طعن وضرب نمودند .

در این اثنا پارۀ از أصحاب طاهر به محمّد بن یزید رسیدند و او را با نیزه بزدند و از پای در آوردند و جمعی با ضرب تیغ وطعن نيزه بر وی بتاختند تا آن یگانه مرد دلیر و شجاع شیر گیر را بقتل رسانیدند ، و پارۀ از مردم بصره این ابیات را در مرثیه محمّد بن یزید بگفت :

من ذاق طعم الرّقاد من فرحٍ *** فإنَّني قد أضرَّ بي سهري

ولّی فتى الرُّشد فافتقدتُ بهِ *** قلبي و سمعي و عزَّني بصري

كان غياثاً لدى النحول فقد *** ولّی غمام الربيع والمطرِ

وفَى العُيینيُّ للإمام ولم *** یُرهبْهُ وقع المشطَّب الذَّكرِ

ساور ریب المنون داهيةً *** لولا خضوع العباد للقدَرِ

فامضِ حميداً فكلُّ ذي أجلٍ *** يسعى إلى ما سعيت بالأثرِ

یکتن از جماعت مهابله که در این وقعه زخمهای بسیار یافته و دستش قطع شده

ص: 357

بود این شعر را بگفت :

فما لُمتٌ نفسي غيرأنِّيَ لم اُطق *** حراكاً و إنّي كنتُ بالضرب مثخنا

و لو سلمت كفّايَ قاتلتُ دونهُ *** و ضاربتُ عنهُ الطاهريَّ الملعَّنا

فتىً لايرى أن يخذل السيف في الوغا *** إذا ادَّرع الهيجاء في النقع و اكتنىٰ

هيثم بن عدي گوید: چون ابن أبي عیینه بخدمت طاهر ذی الیمینین در آمد این شعر خود را براي او بر خواند :

من آنستهُ البلاد لم يرمِ *** فيها و من أوحشتهُ لم يقُمِ

و همی بخواند تا باین بیت رسيد :

ما ساء ظنّي إلّا لواحدةٍ *** في الصدر محصورةٍ عن الكلمِ

طاهر تبسُّم نمود و بعد از آن گفت : سوگند با خدای ، ازین حیثیت مرا بد آمد آنچه ترا بد افتاده است و بدرد آورد مرا آنچه ترا بدرد آورده است و در این أمر که روی داد مکروه میشمردم أمّا چه توان ساخت که مرگ مجال نمی دهد و بالا یا و منایای آسمانی در هنگام خود نازل می شود ، لكن در تأكيد أمر خلافت رشته عهود پاره می شود و شكر أقارب و قیام بحق طاعت از دست داده نمی شود !

چون طاهر این سخنان بگفت گمان بردم که مقصود او محمّد بن يزيد بن حاتم مهلّبی است .

عمر بن أسد گوید : چون طاهر بن حسين محمّد بن یزید را بقتل رسانید در اهواز اقامت نمود و عمّال خویش را در شهرهای اهواز بفرستاد ودر يمامه و بحرین و عمّان و در آن بلاد و أماکنی که نزديك ببصره بود تعيين عمّال و حكّام فرمود و از آن پس راه بیابان پیش گرفت و به واسط روی نهاد و در اینوقت سندي بن یحیی حرشی و هيثم خلیفه خزيمة بن خازم در واسط جای داشتند .

پس سرحدداران و عمّال تن بتن چون طاهر را نزديك میدیدند جای بجای می شدند و أعمال و محلّ امارت خود را خالی میگذاشتند و فرار میکردند تا گاهی که نزديك به واسط رسید .

ص: 358

این هنگام سندي بن يحيی و هیثم بن شعبه با اصحاب خودشان ندا بر آوردند و بخدمت خود فراهم ساختند و بآهنگ قتال بر آمدند و هیثم بن شعبه با أمير آخور خود أمر نمود که مرکبهای او را زین بر نهد ، أمیر آخور اسبی برای سواری او نزديك آورد ، هیثم همی بان است و حالاتش نظر میدوخت و جماعتی بدو روی آوردند ، أمير آخور در دیدار هیثم آثار تغیّر و ترس نگران شد و گفت: اگر باندیشه فرار هستی باری بر این اسب بر آی ! چه در دویدن و راه سفر پیمودن نیرومند و ممتاز است ! هيثم بخندید و بعد از آن گفت: اسب فرار اختیار و نزديك نماي چه این مرد دلیر طاهر است و مرا در فرار از او عار نباشد !

پس با سندي بن يحيی از واسط بگذشتند و بگریختند و بی زحمت محاربت به واسط در آمد و از آن اندیشه مند شد که هیثم و سندي به في الصلح در آیند و در آنجا تحصُّن گیرند .

لاجرم محمّد بن طالوت را فرمان کرد تا بتندي و چالاکی راه بر سپارد و ایشانرا اگر باراده فم الصلح باشند بآنجا راه نگذارد و نیز یکتن از سرهنگان خود را که أحمد بن مهلّب نام داشت بطرف کوفه روان ساخت و در آن هنگام عبّاس بن موسی بن هادي أميری کوفه داشت .

چون خبر وصول أحمد را بشنید راه صلح و صفا را بر جنگی و وغا ترجیح داده محمّد أمين را از خلافت خلع کرده و نامۀ در طاعت طاهر و بیعت با مامون به طاهر بفرستاد و لشکر طاهر در قم نیل فرود آمدند و بر أماكن و بلاد و قرای بین واسط و کوفه چیره شدند و نیز منصور بن مهدي که از جانب محمّد در بصره امارت داشت نامۀ بطاهر بفرستاد و اظهار طاعت و انقیاد نمود و طاهر راه در نوشت تا به طرنا یا رسید و دو روز در آنجا بپا ئید و مکانی را که شایسته لشکرگاه باشد نیافت .

پس بفرمود تا پلی بر کشیدند و خندقی از بهرش بر آوردند و مکاتیب خود را در تولیت عمّال بفرستاد و بیعت منصور بن مهدي عامل بصره و بیعت عبّاس بن موسی الهادي والی کوفه و بیعت مطّلب بن عبد الله بن مالك حاكم موصل با مامون و خلع

ص: 359

نمودن ایشان محمّد أمين را از خلافت در شهر رجب همین سال یکصد و نود و ششم هجري بود .

و بعضی گفته اند : در آن زمان که طاهر در رسید فضل بن عبّاس بن موسی بن عیسی از جانب محمّد أمين عامل کوفه بود و چون این چند نفر حکمرانان کوفه و بصره و موصل که مذکور شدند با مامون بیعت کردند و محمّد أمين را خلع نمودند طاهر ذوالیمینین ایشان را بر امارت خودشان برقرار ساخت ، و داود بن عیسی بن موسی ابن محمّد بن علي هاشمی را امارت مکّه و مدینه بداد و حکومت یمن را با یزید بن جریر بجلی محوّل ساخت و حارث بن هشام و داود بن موسی را بقصر ابن هبيره بفرستاد و ترتیب امور حكّام و سپاهیان را بدینگونه استوار ساخت .

بیان غلبۀ طاهر بن الحسین

بر مدائن و عزیمت نمودن او بجانب صرصر

چون طاهر ذو اليمينين بجانب قصر ابن هبيره آهنگی بست و حارث بن هشام و داود بن موسی را بآن قصر روانه ساخت و از آنطرف خبر حکمران و عامل کوفه و خلع نمودن محمّد و بیعت با مامون به محمّد أمين پیوست ، محمّد فرمان کرد تا محمّد بن سلیمان قائد و محمّد بن حمّاد بر بري راه در سپارند و حارث و داود را در قصر ابن هبيره شبیخون در نوردند .

پارۀ کسان با محمّد بن سلیمان و محمّد بن حمّاد گفتند : اگر شما از طريق أعظم راه سپار گردید بیمی بر آن دو أمير نخواهد بود لكن راه را مختصر سازید و از فم _ الجامع بگذرید چه آنجا موضع سوق و لشکرگاه است ، پس در آنجا فرود شوید و اگر خواهید بر ایشان شب تاز برید از آن موضع شایسته تر است چه بایشان نزديك خواهید بود !

چون ایشان این سخن را بشنیدند جماعتی از شجعان رجال را از یاسریّه به

ص: 360

فم الجامع فرستادند و این خبر به حارث و داود پیوست ، چون مجال تنگ بود با گروهی بر اسبهای مجرّد سوار شدند و تهیّه پیادگان را دیدند و از مخاضه ای (1) که در سوراء واقع بود بطرف خصم در گذشتند و داود و حارث با مردم خودشان در کنار آن مکان فرود آمده بودند پس با ایشان کار زاری سخت دشوار آشکار ساختند .

و از آنطرف طاهر بن حسين محّمد بن زیاد و نصير بن الخطّاب را با گروهی خونخوار بیاری حارث و داود بفرستاد ، لشکر در فم الجامع اجتماع نمودند و راه در سپردند تا با محمّد بن سلیمان و محمّد بن حمّاد میان نهر دُرقیط و فم الجامع دچار آمدند و از دو جانب صف جنگ بیار استند و مردم کارزار بعرصه پیکار بتاختند و تیغ شرربار بر آهيختند و مرکب بميدان برانگیختند و با هم بر آويختند و مردان عرصه هماورد داد مردي و دلاوري بدادند و هر چه سخت تر جنگ نمودند .

و پس از حربی سخت نهاد مردم بغداد را هزیمت اوفتاد و محمّد بن سلیمان چنان بفرار بتاخت تا با آن حال و روز تباهي بقريه شاهی رسید و از فرات عبور داد وراه بیابان پیش گرفت تا به انبار پیوست و محمّد بن حمّاد بغداد بازگشت و أبويعقوب خزیمی این شعر در این باب بگفت :

هما عدوٰا بالنكث كي يصدعا بهِ *** صفا الحقِّ فانقضّا بجمعٍ مبدَّدِ

و أفلتنا ابن البربريِّ مضمّرٌ *** من الخيل يسمو للجياد و يهتدی

حموي میگوید : صرصر _ با فتح و سکون صاد و راء و فتح صاد ثانی و راء مهملات _ نام دو موضع از نواحی بغداد میباشد : یکی صرصر عليا از قرای نهر الملك بر یکطرف سیب جنوبی ، و صرصر سفلی شهر کوچکی است بر جانب سیب شمالی و در طریق حاجّ واقع است .

سیب _ بکسر سین مهمله وسكون ياء حطّی و باء أبجد _ کوره ایست از سواد کوفه و آن دو سیب است : یکی سيب أعلى و آندیگر سیب أسفل ، و نیز سیب نام شهری است در بصره دارای قرای کثيره وهم نام جائی است در ناحیه سفلای خوارزم

ص: 361


1- پهن آب .

و آن سیبی که بر صرصر میگذرد فاضل نهر عیسی و مالك است که چون بر آن أراضي که در زیر دارد فزونی گیرد فاضل آب به صرصر باز میگردد ، و اصطخري نهر صرصر نامیده است ، و سَیب _ بفتح سین و سکون یاء حطّی و باء موحّده _ رحبه ایست از رحابی که بحجاز پیوسته شده و ذات السيب گویند .

یاسریّه _ با ياء حطّى و الف و سين سعفص و راء قرشت _ منسوب به یاسر است که نام مردی است ، قریۀ بزرگی است که بر کنار نهر عيسی واقع است ، از آنجا تا بغداد دو میل مسافت است ، در آنجا پلی نیکو بر آورده اند که از بناهای سعد است و بوستانهای دلارا دارد و تا محمول يك ميل طول مسافت دارد .

سوراء _ بضمّ سين مهمله و سکون واو و راء مهمله و الف ممدوده _ موضعی است در کنار بغداد ، و بعضی با الني مقصوره دانسته اند و بقولی سوراء نام موضعی است در جزيره .

دُرقیط _ با دال وراء مهملتين و قاف و یاء حطّي وطاء حطّي _ نام کوره ایست در بغداد از طرف کوفه .

یزید بن حارث گوید که چون محمّد بن حمّاد بر بري ببغداد اندر شد محمّد أمين مخلوع فضل بن موسی بن عیسی هاشمی را بجانب کوفه فرستاد و امارت آن شهر را بدو گذاشت و أبوالسلاسل و ایاس حرابی و جمهور نجاری را بدو مضموم ساخت و او را بفرمود تا در طیّ راه شتاب گیرد !

لاجرم فضل بن موسی جانب راه گرفت و چون از نهر عیسی گذشتن گرفت اسبش او را بر زمين افكند ، فضل بر مرکبی دیگر بر نشست و این حال را بفال بد گرفت و بتفكّر تطيّر نمود و عرض کرد : بارخدایا ! برکت این روی و راه را از تو میخواهم !

و چون این خبر بطاهر پیوست محمّد بن عبد العلاء را روانه ساخت و مکتوبی به حارث بن هشام و داود بن موسی بر نگاشت و هر دو را بطاعت خویش دعوت کرد محمّد بن علاء فضل بن موسی را در قریۀ که به قرية الاعراب بود بدید ، فضل بدو پیام

ص: 362

کرد که من در خدمت طاهر گوش بفرمان و مطیع و منقاد ، و این بیرون آمدن من یکنوع کید و فریبی بود که از دست محمّد أمين بیرون آیم ! اکنون مرا راه بگذار تا بخدمت طاهر راه بسپارم .

محمّد بن علاء در پاسخ گفت : من بر آنچه تو گوئی عارف و عالم نیستم ، نه می پذیرم و نه منکر می شوم ، اگر اراده خدمت أمير طاهر را داری در پیش روی خود راه برگیر و أسهل طريق و أقصد آن را بر نورد !

اینوقت فضل بازگشت أمّا محمّد بن علاء با یاران خود گفت : بر حذر باشید و شرایط احتياط را از كف مسپارید ، چه من از مكر و غدر این مرد آسوده دل نیستم از آن پس در نگی نرفت که فضل زبان بتكبير بر گشود و چنان میدانست که محمّد بن علاء از وی ایمن است ، لكن او را آماده و مستعدّ یافت و در میانه شدید تر جنگی و قتالی که در صفحه خيال آید برای رفت .

در این حال اسب فضل سر کشی کرده او را بیفکند و أبوالسلاسل بجای او جنگی بداد تا فضل دیگر باره بر نشست و با أبوالسلاسل گفت : این موضع را در خاطر بدار تا در خدمت أمير المؤمنين مكتوم نماند!

در این هنگام أصحاب محمّد بن علاء بر أصحاب فضل حمله ور شدند و ایشان را هزیمت دادند و با ایشان یکسره جنگ نمودند تا به کوثی رسیدند .

کوثی _ با ضمّ كاف وسكون واو و ثاء مثلّثه و الف ممدوده که چون در چهارم واقع شده بیاء نوشته میشود _ نام نهری است در عراق ، گفته اند : نخست فهرست که در عراق کنده اند و دیگر جویها بعداز آن حفر شده ، و کوثی در سه موضع است یکی در سواد عراق ، یکی در زمین بابل که انباشته شد و نهری دیگر بر آوردند ، ودیگر در مکّه معظّمه منزل بنی عبدالدار خاصه ، وكوثی در عراق در دو موضع است یکی کوثي الطريق و دیگر کوثی ربا که مشهد ابراهیم خلیل علیه السلام در آنجا است و اینها دو قریه هستند و در میان ایندو تلهائی از خاکستر میباشد ، گفته اند : این خاکستر آن آتشی است که نمرود مطرود برای سوزانیدن خلیل خداوند و دود

ص: 363

افروخته بود !

بالجمله ، در اینوقعه اسماعيل بن محمّد قرشي و جمهور نجاري أسير شدند و طاهر روی بمدائن آورد و اینوقت در مدائن لشکری بسیار از خيول محمّد أمين جای داشتند و برمکی بر آنها سردار بود و در آنجا تحصُّن گزیده و همه روز از طرف محمّد أمين برای او مدد و صله بسیار و خلعتهای گرانمایه میرسید و دل و جان برمكي و سپاهیان و قوّاد لشكر را تازه وگرم میداشت .

و چون طاهر بدو فرسنگی مدائن رسید فرود شد و دو رکعت نماز بگذاشت و به تسبیح خدای زبان بر گشاد و فراوان تسبیح براند و عرض کرد : « اللّهمَّ نسألك نصراً كنصرك المسلمين يوم المدائن » بارخدایا ! همان نصرت و یاری را از تو خواهم که ازین پیش در روز وقعه مدائن بمسلمانان عطا فرمودی ! آنگاه حسن بن علي مأمونی و قریش بن شبل و هادي بن حفص را بر مقدّمه لشکر خود بفرستاد و خود نیز روان شد.

و چون یاران برمکی آوای کوس و طبل او را بشنیدند مرکبها را زین بر _ نهادند و در تعبیه و تهیّه کار خود بپرداختند و لشکریان فراهم گردیدند و آغاز ایشان بپایان ایشان همی پیوست و برمکی بتصفیه صفوف مشغول شد و هرگونه صفّي آراسته می داشت بحالت انتقاض میرسید .

لاجرم کار آنان بر وی مضطرب افتاد و گفت : « اللّهمَّ إنّا نعوذُ بك من الخذلان » بار خدایا از خذلان و تنهائی تو پناه می بریم ! پس از آن بصاحب ساقه سپاه خود ملتفت شد و گفت : مردمان را براه خود بگذار چه این مردم سپاهی را بحالت خير نمی نگرم !

پس پارۀ از ایشان با پارۀ دیگر ردیف و هم مرکب شده روی ببغداد آوردند و طاهر بدون زحمت و مشقّت بمدائن فرود آمد و قریش بن شبل و عبّاس بن بخارا خدا از آنجا به در زنجان روی نهادند .

در زیجان _ بفتح دال وسکون راء مهملتين و زاء معجمه مفتوحه و یاء حطّی

ص: 364

و جيم و الف و نون _ نام قریۀ بزرگی است در زیر بغداد از طرف غربی دجله ، والد أبی بکر أحمد بن ثابت خطیب بغدادي ازین قریه است .

حمزه میگوید : درزیجان یکی از شهرهای هفتگانه سلاطين أكاسره است و بهمین جهت مدائن نام یافت و اصلش درز بندان است ، چون معرّب نمودند در زيجان خواندند .

و أحمد بن سعيد حرشي و نصر بن منصور بن نصر بن مالك در اينوقت در کنار نهردیالی (1) لشکرگاه داشتند و باران برمکی را از گذر نمودن بسوی بغداد مانع شدند.

دیالی _ بفتح دال مهمله و یاء حطّی و لام مماله _ نام نهر بزرگی است نزديك بغداد و آن نهر أعظم بعقو با در پهلوی آن میگذرد و حدّ میان راه خراسان و خالص است که نهر سامرّا بعينه میباشد و مصبّ آن در دجله است که فم دیالی خوانده می شود .

بالجمله ، طاهر نیز از آنطرف پیشی گرفت تا به درزیجان در مقابل أحمد بن سعید و نصر بن منصور فرود گشت و مرد جنگجوی بایشان بفرستاد و مختصر جنگی در میانه برفت و مردم برمکی شکست یافتند و طاهر از طرف يسار نهر صرصر را گرفته جسری بر بست و فرود گشت .

ص: 365


1- بصورت دیاله قرائت میشود .

بیان بیعت گردن داود بن عيسى بن موسی

حاکم مکه و مدینه با مأمون وخلع نمودن أمين را

گاهی که خلافت به أمین پیوست ، داود بن عیسی بن موسی بن محمّد بن علي بن عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب را با مارت مکّه معظّمه و مدینه طيِّبه مامور محمّد بن عبدالرحمان بن محمل مخزومی را که از جانب هارون الرشيد متولّى أمر صلاة و أحداث و قضاوت ما بين مردمان آنجا بود معزول و مشاغل او را سوای قضاء بين أهالى را که بخود محمّد باقی گذاشت بداود مفوّض داشت و داود بن عیسی از جانب محمّد أمين بولايت مکّه و مدینه مستقر بود و مردمان را در سال یکصد و نود و سوم و چهارم حجّ اسلام بر نهاد .

و چون سال یکصد و نود و ششم در رسيد بدو خبر دادند که عبدالله مامون برادرش أمين را از خلافت خلع نمود و طاهر بن حسين با سرهنگان محمّد أمين چگونه معاملت ورزید و چنان افتاد که محمّد أمين بداود بن عيسى أمر نمود که عبدالله مأمون را از ولایت عهد خلع نماید و با پسر أمين موسی بیعت فرماید و نیز أمين کسی را بفرستاد تا آندو مكتوب عهد نامه رشید که بر نگاشته و در خانه کعبه آویزان نموده بود مأخوذ داشت ...

و چون کار بر این منوال رفت داود حجبه و در با نان کعبه معظّمه و جماعت قرشيّين و فقهاء و آنکسانی را که بر آندو مکتوب شهادت داشتند و خود دارد نیز یکی از شهود بود فراهم ساخت و گفت : شما نيك میدانید که هارون الرشید در آن هنگام که برای دو پسرش از ما بیعت گرفت چگونه عهد و میثاقی در بیت الله الحرام با ما نمود که بایستی هر يك از ایندو در حق دیگری ظلم و بغي و غدر نماید ما حامی مظلوم و مانع ظالم باشیم !

و این نگران شدید که محل أمين بدایت بظلم نمود و بر دو برادرش عبد الله

ص: 366

مامون و قاسم مؤتمن بغدر ومكیدت کار کرد و هر دو را از ولایت عهد خلافت معزول و مخلوع نمود و برای پسرش کودک شیر خوار صغیر که لب از شیر فاشسته بیعت گرفت و دو مکتوب شرطنامه را از راه عصیان و طغیان از کعبه برگرفت و هر دو را بآتش بسوخت !

اکنون من واجب میدانم که أمين را از خلافت خلع کنیم و با عبدالله ماعون بخلافت بیعت نمائیم ، چه مامون مظلوم واقع شده و بروی تعدّي وستم ورزیده اند !

مردم مکّه چون این مقاله را بشنیدند گفتند : رأي ما تابع رأي تو است و در خلع أمين از خلافت با تو متابعت میکنیم ! داود با ایشان پیمان نهاد که در نماز ظهر بجاي آورد ، و جمعی را بفرستاد تا در فجاج و گودالهای مکّه صلا در دادند که بنماز جماعت حاضر شوید !

چون هنگام ظهر در رسید و اینوقت روز پنجشنبه بیست و هفت شب از شهر رجب سال مذکور بپای رفته بود داود بن عیسی بیرون شد و مردمان را بجماعت نماز ظهر بگذاشت و این هنگام منبر او را میان رکن و مقام نصب کرده بودند ، پس بر فراز منبر بر شد و وجوه و أشراف مردمان را فرمان کرد تا بمنبر نزديك آمدند و این داود مرادی، خطيب و فصیح و بلند آواز بود، چون مردمان بر پیرامون منبرش انجمن کردند بقراءت خطبه بپای خاست و گفت :

الحمد للّٰه مالك الملك ، يؤتي الملك من يشاء وينزع الملك ممَّن يشاء و يعزُّ من يشاء و يُذلُّ من يشاء ، بيده الخير و هو على كلّشيء قديرٌ ، لا إله إلّا هو العزيز الحكيم ، و أشهد أنَّ محمّداً عبده ورسوله أرسله بالدين و ختم به النبييّن و جعله رحمة للعالمین صلّی الله عليه في الأوَّلين و الاٰخرين .

أمّا بعد يا أهل مكّة فأنتم الأصل و الفرع و العشيرة و الاُسرة و الشركاء في النعمة ، إلى بلدكم نفد وفد الله و إلى قبلتكم یأتمُّ المسلمون ؛ و قد علمتم ما أخذ عليكم الرشيد هارون رحمة الله عليه و صلاته حين بايع لابنيه محمّد و عبدالله بين أظهركم هن العهد و الميثاق : لتنصرنَّ المظلوم منهما على الظالم ، و المبغيّ عليه على الباغي و

ص: 367

المغدور به على الغادر !

ألا وقد علمتم و علمنا أنَّ محمّد بن هارون قد بدأ بالظلم و البغي و الغدر و خالف الشروط التي أعطاها من نفسه في بطن البيت الحرام ! فقد حلَّ لنا و لكم خلعه من الخلافة وتصديرها إلى المظلوم المبغيِّ عليه المغدور به !

ألا و إنّي أشهدكم أنّي قد خلعتُ محمّد بن هارون من الخلافة كما خلعتُ قلنسوتي هذه من رأسي .

حمد و ثنا مختصّ بذات كامل الصفات خداوند کبریائی است که مالك ملك و ملکوت و خالق جبروت و ناسوت است ، این پادشاه حقیقی و سلطان السلاطين دنیا و آخرت هر کس را که لایق و مصلحت بداند بسلطنت و پادشاهی سر افراز میفرماید و هر کس را که از طريقت عدل یا مقدار عمر اقتضا نماید از مقام سلطنت فرودمیآورد و هر کس را شایسته بداند عزیز گرداند و هر کس را در خور عزّت نداند ذلیل سازد تمام خیر و خوبی بدست قدرت و مشیئت اوست و بر تمامت أشياء كائنات و ممکنات قادر و توانا است ، جز او خدائی نیست ، عزیز و حکیم اوست ، و گواهی میدهم که محمّد صلی الله علیه وآله بنده او است ، او را با دین بهی و آئین فرّهی که ناسخ أديان است بفرستاد و نبوّت و پیغمبري را بدو ختم نمود و او را رحمت عالميان گردانید ، صلّى الله عليه في الأوّلين والاخرين .

پس از حمد یزدان و درود خاتم پیغمبران صلّی الله عليه و آله اجمعين ، ای مردم مکّه ! دانسته باشید که شما أصل و فرع و عشیره و اُسره و شرکاء در نعمت هستید ، وفود إلهی و حجّاج بيت الله بشهر شما می آیند و بقبله شما جماعت مسلمانان سجود می برند، و خوب میدانید که هارون الرشید گاهی که برای دو پسرش محمّد و عبدالله در حضور شما چگونه عهد و میثاقی مأخوذ نمود و با شما پیمان نهاد که هريك ازین دو برادر بر آن دیگر دست بغی و ظلم و عدوان بیرون کشید و براه کید و فریب اندر آمد اعانت مظلوم و مغصوب و فریب یافته را بکنید !

این شما و ما نیك میدانیم که محمّد بن هارون بظلم و ستم و سرکشی و غدر

ص: 368

پیشی گرفت و با آن شروطی که در بطن خانه خدای بر خود مقرّر ساخت مخالفت ورزید و اکنون بر ما واجب افتاده است که محمّد بن هارون را از خلافت خلع نمائیم و با آنکس که مظلوم و دچار سرکشي و فریب او شده بخلافت سلام دهیم ! و همه بدانید که محمّد بن هارون را از مقام خلافت خلع نمودم چنانکه این قلنسوه خود را از سر بر کندم !

این بگفت و قلنسوه خود را از سر بر گرفت و بجانب پارۀ خدّام که پای منبر او بودند بیفکند و آن قلنسوه از بردهای حبره و مسلسله حمراء بود، آنگاه قلنسوۀ سیاه هاشمیّه بیاوردند ، پس آن را بر سر نهاد و گفت : من با عبد الله مامون أمير _ المؤمنين بخلافت بیعت نمودم ، شما نیز بپای شوید و با خلیفه خود به خلافت بیعت کنید ! !

چون مردمان این سخن بشنیدند جماعتی از وجوه و أعيان برخاستند و تن بتن بر منبر بر آمدند و با او بخلافت عبدالله مامون بیعت کردند و محمّد را از خلافت خلع نمودند از آن پس داود از منبر بزیر آمد و نوبت نماز عصر در رسید و مردمان را به امامت نماز بگذاشت .

و پس از انقضای نماز در کنار مسجد بنشست و مردمان طبقه بطبقه بیامدند و با وی بیعت نمودند ، و داود کتاب بیعت را بر ایشان می خواند و مردمان با کفّ او مصافحه مینمودند ، داود روزی بر این کار بپای برد و به سلیمان بن داود بن عیسی که از جانب وی در مدینه خليفه بود نامه بر نگاشت و او را فرمان کرد تا با مردم مدینه بر همین منوال که دارد با مردم مکّه معظّمه در خلع محمّد أمين و بیعت با عبدالله مأمون بجای آورد مسلوك نماید .

چون جواب بیعت مردمان مدینه طیّبه در مکّه بداود رسید في الفور با جماعتی از فرزندانش بكوچید و بدرگاه مامون روی بمر و نهاد و از طریق بصره و فارس و کرمان کوه و بیابان در نوشت تا در شهر مرو بخدمت مأمون در آمد و عرض بیعت خود و مردم مکّه و مدینه را بدو بنمود و از خلع نمودن مردم آندو شهر محمّد أمين

ص: 369

را از خلافت باز نمود .

مأمون ازین خبر مستبشر شد و برکت مکّه و مدینه تیمُّن نمود و تقدُّم أهل ایندو بلد شریف را در بیعت با او بفال نیکو شمرد و نامۀ نرم و بزلال عنایت و ملاطفت و متضمّن مواعيد حسنه بایشان بر نگاشت و مراتب آمال و آرزومندیهای ایشان را منبسط گردانید و نیز بفرمود تا فرمان حکومت مکّه و مدینه و أعمال آن و أمر صلاة و معاونت وجبایت را بعلاؤه ولایت عكّ برای داود بنوشتند و سه رایت از بهر او برای این سه ولایت بر بستند و هم نامه بمرزبان ملك ري نوشت که پانصد _ هزار درهم در اعانت داود تسلیم دارد ؟

پس داود بن عیسی کامروا بیرون شد و شتابان بیابان در نوشت تا فضيلت ادراك حجّ را درك نماید و برادرزاده اش عبّاس بن موسی بن عیسی بن موسی بن محمّد بن علي ابن عبدالله بن عبّاس در خدمت او مصاحبت داشت و مأمون برای عبّاس بن موسی بن عیسی رایت ولایت موسم را بر بسته بود .

پس عبّاس با عمّ خود دارد راه در نوشتند تا در بغداد بخدمت طاهر بن الحسين فرود آمدند .

طاهر در تکریم جانب ایشان و تقرُّب ایشان خودداری نکرد و با ایشان احسان وافر ورزید و یزید بن جریر بن یزید بن خالد بن عبد الله بجلی را که از جانب طاهر بامارت يمن منصوب شده بود با ایشان روان ساخت و لشکری گران در صحبت یزید مأمور ساخت و یزید بن جریر متعهد شده بود که قوم و عشیرت خود را از ملوك أهل یمن و أشراف ایشان را به بیعت مأمون و خلع أمين مستمال نماید .

پس آنجماعت بتمامت راه بر گرفتند تا بمکّه در آمدند و اینوقت نوبت حجّ در رسیده بود و عبّاس بن موسی بن عیسی که امارت موسم داشت مردمان را حجّ _ اسلام بگذاشت و چون از کار حجّ فراغت یافتند و بازگشت گرفتند عبّاس انصراف جست تا بخدمت طاهر بن الحسين که در اینوقت در محاصره محمّد أمين روز میگذاشت

ص: 370

پیوست و داود بن عيسى بامارت مکّه و مدینه مقیم گشت و يزيد بن جرير بشهر یمن روی نهاد و مردمان آنسامان را بخلع محمّد أمين و بيعت با عبدالله مأمون بخواند و نامه طاهر بن حسین را که شامل شمول عدل و انصاف و ماحي جور و اعتسافت و رغبت _ افزای به بیعت مامون بود بر آ نجماعت قرائت کرد و از مراسم عدل و اقتصاد و رفع فساد ووفور بذل و احسان مأمون نسبت برعایای خود برشمرد .

أهل يمن از صمیم قلب بطاعت مأمون اندر شدند و بیعت او را اجابت کردند و باين أمر مسرور و مستبشر گشتند محمّد أمين را خلع کردند .

يزيد بن جریر در حکومت ایشان استقرار یافت و در امارت ایشان بسیرتی

بس محمود و روشی ستوده نمایش گرفت و آیات عدل و انصاف را ظاهر گردانید و از مطاوعت و بیعت ایشان بخدمت مأمون وطاهر بن حسين بنوشت .

ص: 371

بیان بستن محمد امین چهارصد رایت

را برای چهارصد تن از سرهنگان سپاه

در این سال محمّد أمين بن هارون الرشید در شهر رجب و شعبان المعظّم مقدار محمد چهارصد رایت برای سرهنگان متعدّد متفرّق بر بست و عليّ بن محمّد بن عيسى بن نهيك تمامت آن جماعت امارت داد و ایشان را بفرمود تا بسوى هرثمة بن أعين راهسپار شوند .

أمير و مأمورين برحسب امر خلیفه روزگار جانب راه گرفتند و در جَلُلتا که تا نهروان میلی چند بُعد مسافت دارد در شهر رمضان با هرثمة بن أعين روى در روی شدند .

جَلِلْتا _ بفتح جيم و ضمّ لام اول و سكون لام دوم و تاءِ مثنّاة فوقانی و الف مقصوره _ نام قریه مشهوره ایست از نهروان و ابوطالب محسن بن علي جللتائي كه از جمله فقهاء اصحاب شافعي است باین قریه منسوب است ، از قاضى أبوالفرج معاف-ا زکریّای جزايري و أبوطاهر مخلص روایت داشت و در خدمت أبي حامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهر رمضان سال چهارصد و پنجاه و ششم هجري در جَلُلتا وفات نمود .

حموي ميگويد : گفته اند : جللت-ا از قرای نهروان است ، و من می گویم از نهر حلولا در طریق خراسان است .

بالجمله سپاه أمين با هرثمة بن أعين برابر شدند و بجنگ صف بیاراستند و تیغ و نیزه آبدار بخون همدیگر بکار آوردند .

هرثمة بن أعين پای دلاوري و ثبات بیفشرد و بر شداید کارزار تن بسپرد و مردانه بجنگید و دلیرانه بجنبید تا آنجماعت را از جای برکند و بهزیمت بپراکند و امیر و سردار ایشان علي بن محمّد بن عيسى بن نهيك را اسیر و دستگیر ساخت و او

ص: 372

را به پیشگاه عبدالله مأمون بپایتخت مرو گسیل داشت و خود راه بسپرد و در نهروان فرود شد .

بیان استیمان جماعتی از لشکریان طاهر

ابن حسین بخدمت محمد امین و هجوم سپاهیان

يزيد بن حارث گوید : چون طاهر ذي اليمينين بجانب صرصر رهسپر کنار نهر منزل گزید و جنگ بامحمّد امين ومردم بغداد را مشمّر و سخت بنیاد گردید لشکری از جانب أمين و أهل بغداد بدو روی ننمود جز اینکه در هم هیچ شکست و بهزيمت متفرّق ساخت .

سپاهیان طاهر نگران شدند که با اینهمه زحمات و مشقّات و ادراك فتوحات که ایشان را اتّفاق افتاد چندان بهرۀ از صله و إنعام ظاهر نداشتند لكن محمّد أمين دست جود و عطایش از أرض تا بسماء فرو گرفته و از مال و أنواع عطيّت و سیم و زر و أصناف خلاع فاخره دربارۀ هیچکس دریغ نفرماید و مردمان را از وفور نقد و جنس شادخوار گرداند و این کار بر ایشان دشوار گشت .

لاجرم از سپاهیان طاهر پنجهزار مرد از مردم خراسان و آنکسان که بدیشان پیوسته بودند از لشکرگاه طاهر منفصل و بخدمت محمّد متّصل شدند ، محمّد أمين از حضور ایشان بسی مسرور شد و آن گروه را به مواعيد حسنه وحصول آمال خرسند و مستمال و اسامی ایشان در زمره ثمانين (1) ثبت نمود .

راوي گويد : بر این حال ماهی چند بپاشیدند و از مردم جنگاور جنگاور جمعی جمعی را که خواستار بودند سرکرده و سردار ساخته رایت ریاست و امارت برای ایشان بر بست و ایشان را بطرف دسكرة الملك و نهروان روان ساخت .

ص: 373


1- ظاهراً مستأمنين صحیح باشد ، یعنی گروه پناهندگان .

حموي در معجم البلدان می گوید : دسکره _ بفتح دال و سكون سين و كسر کاف _ قريه بزرگی است در نواحی نهر ملك از جانب غربي بغداد ، جمعی از علما و شعرا باین شهر و قریه منسوب هستند ، و دسکره قریه از اعمال راه خراسان نزديك شہر ابان است که دسكرة الملك نام دارد و ازین روی این نام یافت که هرمز بن اردشير بن بابك در این مکان بسیار مقام گزید ازین روی بدو منسوب شد ، و در این زمین از آثار بزرگان فارس بسیار است ، و نیز دسکره قرية مقابل جبل است و نیز گفته اند : از نواحی اهواز است و هم قریه ایست در خوزستان ، و دسکره در لغت به معنی زمین هموار است.

بالجمله ، عهد أمين حبيب بن جرهم نمرى أعرابی را با یاران خودش بجانب محمد ایشان بفرستاد اما در میان ایشان کارزاری بسیار روی نداد وعمل جماعتی از سرهنگان بغداد را ساخته و ایشان را بطرف ياسريه و كوثريته و سفيانيين مأمور فرمود .

ياسريه - با باء حطى و الف و سين و راء مهملتين و ياء و تاء - منسوب به مردی یاسر نام است ، قریه ایست بزرگ برکنار نهر عیسی و تا بغداد دومیل مسافت و در آنجا پلی نیکو و بوستانها و تا محمول يك ميل مسافت است ، صاحب معجم البلدان از کوثریه و سفيانيين اسم نبرده است .

بالجمله ، محمد أمين برای جماعت مأمورين أطعمه و أرزاق و خورش و خوردنی فراوان بفرستاد و ایشان را پیشرو پس آیندگانشان گردانید و عيون وجواسيس بسیار در میان سپاه طاهر پراکنده ساخت و بدسایس و تدابير برؤسای سپاه طاهر مردمی را مأمور کرد تا ایشان را به تطمیع و ترغیب در آورند .

این کار و کردار در نفوس آن مردم اثر و ثمر بخشید و یکباره از جای بر آمدند و بر طاهر بشوریدند و با هر ده تن از ایشان طبل و کوس بود ، طبلها بنوازش در آوردند و با هیاهو و بانگ و نفیری عظیم جانب راه بسپرد عظیم جانب راه بسپردند تا بنهر صر صر بر آمدند .

اینوقت طاهر لشکر خود را دسته بدسته و جوقه به جوقه ساخت و خویشتن

ص: 374

بر هر جرگه برمیگذشت و با ایشان می گفت : از بسياري اين جماعت فریب نخورید و از اینکه گروهی در مقام استیمان در آمدند افسردن و سر دگردیدن مگیرید، زیرا که نصرت یافتن و فيروزي خواستن جز از راه صدق و راستی و ثبات و راسخ ماندن بدست نشود وفتح وفيروزي جز در صبر و شکیبائی نصیب نگردد ! چه بسیار لشکر اندک است که بر سپاه بسیار غلبه جوید و باذن خدا برگروهان گروه و انبوهان انبوه ستوه دهد و خدای رحمان با جماعت شکیبایان همراه است.

چون این کلمات را بپایان رسانید فرمان کرد تا با دل قوي و بازوی پهلوي و امید بفتح و فيروزي جانب راه و بدفع دشمن و قلع مخالف تقدم گيرند.

آنجماعت در میان یأس و رجاء جانب میدان گرفتند و تیغهای آتشین از کمین باز نمودند و خداوند قاهر غالب أهل بغداد را مقهور خواست و خاك إدبار و غبار خوف را بر ایشان چیره ساخت ، یکباره روی بفرار آوردند و از ننگ و عار یاد نیاوردند و لشکرگاه خود را بدست خصم نهاده خالی نمودند.

أصحاب طاهر بخت را باردیده آن أشياء سنگین بار را سبکبار برگرفتند و آنچه آن اردوی بزرگ بود بغارت بر سپردند و این خبر خوف ثمر به محمد أمين پيوست در ارکان عطایش تزلزلی نیفتاد ، بساط بذل و احسان را پهناور ساخت و از جود و گنجینه های کهن قفل برگشود وذخایر نفیسه و جواهر بدیعه را بیرون آورد ومردمان را بصلات گرانمایه خوشنود فرمود.

أهل أرباض را فراهم گردانید و فرمان کرد تا جملگی ایشان از پیشگاه نظرش بگذرند ، هر کس را فربه و خوش دیدار و دلفریب میدید او را خلعت میداد و سرهنگی جماعتی مفتخر میساخت و چون بسمت سرهنگی برخوردار میشد موی او را بغاليه معطر می نمود و ایشان همان جماعت هستند که قواد غاليه نام يافتند و برای هر یکی ازین سرهنگان که بتازه این مقام یافته بودند پانصد درهم و يك ميناى غاليه مقرر داشت لكن لشکریان این سرهنگان و یاران ایشان را عطائی نفرمود .

و از آنطرف عيون و جواسيس طاهر بیامدند و این خبر را بدانستند و طاهر

ص: 375

کوفتگی خاطر آن مردم را از حرمان عطاء بدانست.

كار بكام يافت وأبواب مراسلات و پیام را برگشود و آنجماعت را بمواعيد حسنه امیدوار ، و أصاغر ايشانرا بأكابرایشان بر شورید لاجرم روز چهارشنبه ششم ذی الحجه سال یکصد و نود و ششم هجري يكباره قلوب عامه جنگاوران از محمد بگشت و در مقام طغیان بر آمدند.

بیان شورش گروهی از سپاهیان بغداد

چون باغوای طاهر ذي اليمينين و خطا و ادبار محمد أمين ، جماعت جنگجویان آشفته و خشمناك شدند و یکباره بانگ بطغیان و مخالفت برکشیدند و برخلیفه زمان بشوریدند ، یکی از أبناء أهل بغداد این شعر در این امر بگفت :

قل لأمين الله في نفسه *** ما شتت الجند سوى الغاليه

و طاهر نفسی تقى طاهراً *** برسله و العدة الكافيه

أضحى زمام الملك في كفته *** مقاتلاًللفئة الباغيه

يا ناكثاً أسلمه نكته *** عيوبه من خیثه فاشیه

قد جاءك الليث بشد اته *** مستكلياً في أسد ضاريه

فاهرب ولا مهرب من مثله *** إلا إلى النار أو الهاويه

در این اشعار باز نمود که امین در آن کردار خود بخطا رفت و در آن تفاوتی

که در میان آنجماعت گذاشت تخم نفاق و مخالفت بكاشت و آیات بغض و حسد در صدور بینباشت و بر قدرت خصم وعجز خود بیفزود واينك اميد نجاح و نجاتی نیست !

راوي ميگويد : چون لشکریان بشوریدند و کار بر امین دشوار شد باسرهنگان سپاه و دانایان پیشگاه بمشاورت مبادرت کرد ؛ با وی گفتند : باید دل این جماعت را

ص: 376

بوفور لطف و احسان بازجای آورد و تلافي گذشته را بنمود ! چه قوام مملکت و نظام سلطنت تو بوجود ایشان است ، بأس و نجدت و شدت ایشان را می دانی ، ایشان دشمنان تورا از پیش براندند و هم اکنون نیز از میان برگيرند.

این سخنان حکمت بنیان در گوش أمين جای نگرفت بلکه با آنمردم از راه لجاج و عناد بیرون شد و چون دست تقدیر بر زوال او و دولت او رقم کرده بود بقتال آنجماعت فرمان داد و تنوخی و دیگران را که بدو پناه آورده بودند با جماعتی از لشکریان که در پیشگاه او حاضر بودند بحرب آن گروه مأمور ساخت و آنجماعت در مقاتلت شتاب کردند .

و از آنطرف چون طاهر مستحضر شد بآنمردم مكاتيب عطوفت آيت بفرستاد ایشان نیز با او بمراسله در آمدند ، طاهر ایشان را امان بداد و ببذل اموال خرسند ساخت و خود راه بر گرفت وروز سه شنبه دوازدهم ذی الحجه بأن بوستانی که بر باب أنبار بود با سرهنگان و لشکریان خود فرود شد وهم آنجماعت که از اصحاب طاهر به عمد أمين پيوسته و از جانب او بحرب طاهر راه بر سپرده بودند دیگر باره بخدمت طاهر معاودت نمودند و در آن بستان و أرباض نزول گرفتند ، طاهر ایشانرا در جر آنانکه دارای رزق ثمانين((1)) بودند در آورد ووظاين قواد وأبناء قواد را دو چندانکه بود نمود و اموالی بسیار در حق ایشان و بسياري از رجال ایشان مقرر ساخت .

و از آنسوی زندانیان زندانها را سوراخ کردند و بیرون آمدند و مردمانرا بفتنه و فریب در آوردند و با مردمان صالحی که مانع تباهکاری و فساد بودند یا پیشتاز و گردنفر از بودند بر آشوبیدند ، مردمان فجار عزیز و مؤمنان ذلیل شدند و صلحای قوم را اختلالی عظیم روي داد و أحوال مردمان ناخوب گرديد أم-ا هر كس در لشکرگاه طاهر بود آسوده و فارغ البال میگذرانید زیرا که طاهر در تفقد ح-ال کسان خود تيقظی کامل و پژوهشی شامل داشت و سفهای قوم و فستاق را می گرفت و ایشان را باندیشه خود باز نمی گذاشت.

ص: 377


1- مستأمنين ظ .

بالجمله ، در این احوال حال مردمان سخت شد و روز و شب بقتال و جدال بگذشت ، چندانکه هر دو گروه دستخوش تیغ و تير شدند و خانمانها ویران شد و مردمان را حیرت و دهشت و وحشت در سپرد.

بیان حوادث سال یکصد و نود و ششم

اشاره

هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال عباس بن موسى بن عيسى بن موسى بن محمد بن علي بن عبدالله عباس بن عبدالمطلب قرشی از جانب طاهر ذى اليمينين مسلمانان را حج اسلام بگذاشت و در حرمين شريفين خطبه براند و مأمون را بخلافت بخواند ، و اين أول موسمى است که برای عبدالله مأمون بن هارون الرشيد خطبه راندند و اورا در مکه معظمه و مدینه طیبه باین عنوان یادکردند .

ص: 378

بیان شوریدن ابو عصام و جمعی دیگر

بر ابراهیم بن اغلب امير افريقيه

در این سال أبو عصام با جماعتی که با وی موافقت داشتند بر ابراهيم بن أغلب که اميري افريقيه داشت شوریدن و توفیدن ((1))گرفتند ، ابراهیم با مردمی دلاور بر آن گروه بتاخت و بر آنجمله ظفر یافت.

و هم در این سال ابراهيم بن أغلب پسر خود عبد الله را بر طرابلس غرب اميري داد ، چون عبدالله بدانصوب راه سپرد ، مردم لشكري بر وی بر آشوفتند و او را به سرایش اندر بدر بندان افکندند ، پس از گفتگوها و پیامهای بسیار و تکاثر در تشاجر کوس آشتی بکوبیدند بدان پیمان که عبدالله بن ابراهیم از طرابلس کوس کوچ بلند آواز نماید !

عبدالله پذیرفتار و از شهر رهسپار شد ، هنوز بسی دور نرفته بود که جمعی بسیار از دیگر کسان بدو فراهم شدند ، عبدالله بساط بذل وعطا بگسترد ، چون جود او جانب نمود گرفت مردم بر بر از هر سوی به به پیشگاهش نمایشگر شدند ، عبد الله بفرمود تا هر سواری را در هر روزی چهار درهم و هر پیاده را دو درهم وجيبه بدادند ازین روی گروهی انبوه بحضرتش حاضر و بأمرش ناظر گردیدند.

عبدالله چون چنان دید با آنمردم بطرابلس بتاخت ، لشکریان بقتالش گرایان شدند و فريقين بمقابلت و مقاتلت در آمدند و میدان را از خون جوشان دلیران گرم کردند ، در پایان کار لشکر طرابلس را شکست افتاد و عبدالله بشهر در آمد و مردمان را أمان بداد و خود در طرابلس اقامت گزید و از آن پس پدرش او را معزول ساخت و سفيان بن مضاء را بجای او منصوب داشت.

قبله هو اره پس از چندی در طرابلس بشورش نمایش گرفتند ، لشکریان

ص: 379


1- بمعنى جنجال و شور و غوغاست

بدفع ايشان بیرون تاختند و هر دو فریق روی در روی شدند و حریق قتال را افزایش دادند ، لشکریان از میدان جنگ فرارنده و بشهر شتابنده گشتند ، هواره از دنبال ایشان چون کژدم جراره بتاختند ، لشکریان ازین جلادت بیشتر هیبت گرفتند و بخدمت امير ابراهيم بن أغلب فرار نموده و بشهر در آمدند و از آن پس آنجماعت باروی شهر را ویران کردند .

چون ابراهیم این حکایت را بدانست پسرش أبوالعباس عبدالله را با سه هزار سوار کارزار بحرب ایشان رهسپار فرمود ، عبدالله با مردم بر بر جنگاور شد و عظیم نبردی بگذاشتند و بر بر را چون باد صرصر رهسپر کثیر از آنگروه ساختند و جمعی را از شمشیر بگذرانیدند و عبدالله با سواران خود بشہر طرابلس در آمد و دیوار شهر را بنیان کرد .

و از آنطرف خبر هزیمت بر بر بعبد الوهاب بن عبد الرحمان بن رستم رسید سخت بر آشفت و باد غرور در مغز در آورد و مردم بر بر را از هر کوی و رهگذر فراهم ساخت و ایشان را بجنگ و قتال تحريض نمود و با آن جمع عظیم روی به طرابلس آورد و در عصبیت و نصرت آنمردم بر بر که بآنگونه مقتول و مخذول گشته در کنار شہر طرابلس فرود آمدند و آنشهر را بحصار در آوردند ابوالعباس عبدالله بن ابراهيم بفرمود تا دروازه زنانه را بر بستند و از دروازه هو اره باب مقاتلت برگشودند.

زنانة - بضم زاء معجمه و نون و الف و تاء مثناة فوقانی - نام ناحیه ایست در سرقسطه از بلاد اندلس.

بالجمله عبدالله براین نمط می گذرانید تا پدرش ابراهيم بن أغلب جای بدیگر جهان کشید و بامارت پسرش عبدالله عهد بر نهاد ، پس برادرش زيادة بن ابراهيم برای امارت برادرش عبدالله از مردم سپاهی عهد بر گرفت و نامه بسوی برادرش عبدالله بفرستاد و او را از مرگ پدر تسلیت و بامارت تہنیت فرستاد ، مردم بر بر آن رسول و نامه را بگرفتند و بعبد الوهاب بن عبد الرحمان بن رستم بسپردند ، عبدالوهاب

ص: 380

فرمان کرد تا هنادي ندا بر کشید و عبدالله را از مرگ پدرش ابراهیم آگاهی داد .

چون عبدالله این خبر بدانست صلاح در صلح بدید و با مردم بر بر بدانگونه کار بمصالحت کشانید که شهر طرابلس و دریا مخصوص بعبد الله باشد و آنچه بیرون از آنست مخصوص بعبدالوهاب گردد ، و چون کار مصالحت بخاتمت پیوست عبدالله بجانب قيروان روان شد و مردم قيروان بپذیرائی او بر آمدند و او را با دیدار خوش و قلب سالم و طبع مطيع در آوردند و أميري دادند ، أيام امارت عبدالله سخت نیکو بود و مردمان بآسایش و آرامش بگذرانیدند .

بیان وایع سال یکصدو نود وهفتم هجری

نبوی صلی الله علیه و آله و محاصره محمد امین در بغداد

عمار بن یزید تمیمی و دیگران گفته اند : در این سال مذکور زهير بن مسیب ضبتي در قصر رقه کلوانی فرود شد ؟

کلوادی۔ بفتح كاف وسكون لام و واو و الف و ذال معجمه و الف مقصوره که با یاء می نگارند -طسوجی است از جانب شرقي بغداد نزديك ببغداد از نهر بوق .

بالجمله ، زهیر منجنيقها نصب کرد و عرادات بپای داشت و کنده ها برکند و هر روزی که لشكریان بحرب طاهر اشتغال می ورزیدند بیرون می آمد و بدستياري عرادات بسنگی افکندن می پرداخت و اموال بازرگانان را بتاراج می برد و کشتیها را میر بود و مردمان را از کردار او ضرر و زیان و آزاری بسیار میر سید و چون حبر او بطاهر پیوست و مردمان از کردار زهير بن مسیب بدو شکایت بردند و هم این خبر بهرثمه پیوست زهير را بلشكر و مردم پرخاشگر مدد نمود زیرا که نزديك بدان رسیده بود که مردمان او را بگیرند .

چون آنجماعت این حال و این نصرت را بدیدند بترسیدند و از تعرض به

ص: 381

زهير دست داشتند .

یکتن از شعرای جانب شرقی که نامش معروف نبود این شعر را در حق زهير ابن مسیب و کشتن او مردمان را بدستیاری مجانيق بگفت :

لا تقرب المنجنيق و الحجرا *** فقد رأيت القتيل إذ قبرا

باكر كي لا يفوته خبر *** راح قتيلا وخلف الخبرا

ماذا به كان من نشاط و من *** صحة جسم به إذا ابتكرا

أراد أن لا يقال : كان له *** أمر! فلم يدر من به أمرا

یا صاحب المنجنیق ما فعلت *** كفاك لم تبقيا و لم تذرا

كان هواه سوى الذي قدرا *** هیهات لن يغلب الهوى القدرا

و هرثمة بن أعين در میان دو رودخانه فرود شد و دیواری و خندقی برای آن قرار داد و مجانیق و عرادات آماده ساخت و عبیدالله بن وضاح را در شما سیه منزل داد و طاهر در بستان محاذي دروازه انبار جای گرفت .

شماسيه - بفتح شين معجمه و تشدید میم و الف و سين مهمله - بیابانی است در بالای بغداد که یکی از دروازه های بغداد را با نجا منسوب و دروازه شماسته خوانند ، در برابر آن سرای معز الدولة ابن بویه بوده است .

یاقوت حموي گوید : نشان سرای بر جای است ، و نام چند محله دیگر و محله در دمشق است .

طبری گوید : از حسین خليع خبر داده اند که گفت : چون طاهر بستان واقع در باب انبار را فروگرفت تل أمين را دهشت و اندیشه عظیم در رسید که طاهر ببغداد اندر شود و در این حال که محل را مالی و قدرتی برجای نمانده دچار مخاطرات و بلیات ناگهانی گردد.

شعله اندوه از دلش برخاست و جهان در نظرش تنگ شد و فرمان کرد هر چه از أمتعه نفیسه در خزاین بود بفروختند و بهایش را نقد کردند و ظروف طلا و نقره

ص: 382

هر قدر بود بشکستند و سکه دینار و در هم بزدند و بدرگاهش حاضر ساختند تا در نفقات خودش و أصحا بش بکار بندد ، و چون این کار سرانجام یافت فرمان کرد تا لشکر خصم را بشعله نفط و آتش و مجانیق و عرادات در سپارند و آینده و رونده را بهلاك ودمار فرو گیرند .

عمرو بن عبدالملك عنزي وراق این اشعار را در این موقع گفت :

يا رماة المنجنیق *** كلكم غير شفيق

ما تبالون صديقا *** كان أو غير صديق

ویلکم تدرون ما تر *** مون مرار الطريق

رب خود ذات دل *** وهي كالغصن الوريق

أخرجت من جوف دنیا *** ها و من عشق أنيق

ان لم تجد من ذاك بد ا *** ابرزت یوم الحريق

از محل بن منصور باوردي مذکور است که چون شوکت و صولت طاهر بر عمل أمين دشوار گشت و لشکرهای أمين جانب فرار گرفتند و سرهنگانش بهر سوی پراکنده شدند ، از جمله کسانی که از طاهر طلب ایمنی نمود سعيد بن مالك بن قادم بود و به طاهر پیوسته شد ، طاهر ناحیه بغيديد و أسواق وکنار دجله را در ولایت او گذاشت و آنچه در پیش روی آن بود تا جسور دجله بامارت او سپرد و او را فرمان کرد تا خندقها بر آورد و دیوارها بر کشد و در آنچه بر آن دست یافته از دور و دروب بخندق و دیوار استوار نماید و بنفقات و فعله و سلاح او را مدد کرد و مردم جنگی را فرمان داد تا در مقام وفود حوادث و ظهور نوائب از معاونت او غفلت نجویند و در راه دارالرقيق و دروازه شام واحدة بعد واحد موکتل ساخت و سعید بن مالك را بمانند همين أمر نمود .

و در این حادثات گوناگون خرابی و ویرانی بسیار در بغداد روی داد چندانکه محاسن و لطایف بغداد مندرس گشت و عنزي شاعر در این باب گوید :

ص: 383

من ذا أصابك يا بغداد بالعين *** ألم تكوني زمان قرة العين

ألم يكن فيك قوم كان مسكنهم *** و كان قر بهم زينا من الزين

صاح الغراب بهم بالبين فافترقوا *** ماذا الذي فجعتني لوعة البين

أستودع الله قوما ما ذكر تهم *** إلا تحدر ماء العين من عيني

كانوا ففرقهم دهر و صدعهم *** و الدهر يصدع ما بين الفريقين

لمؤلفه

شهر بغداد نه آن است که دیدم پارش *** نه همان رونق پیشین و نه آن بازارش

خاك نکبت به همه شهر و عمارات ز چیست ؟ *** حفظ یزدان مگر از حادثه گردد بارش

گوئیا بر بدنش دوخته خیاط قضا *** جامهای کش غم أيتام بود در تارش

آن ظرافات عمارات و نقوش ایوان *** کز صناعات اساتید بدی در کارش

آن همه کاخ دلارای و قصور رنگین *** عنکبوت است که بگرفته همه در تارش

و آن همه رونق درگاه خلافت آثار *** که در آن شد متحير فلك دوارش

و آن همه گنج و ذخایر که به قصر اندر بود *** و آن همه پردگی قصر پري رفتارش

و آن جواری و تغنتی و نواز دلجوی *** که شدى حور جنان واله أن أطوارش

و آن همه ماه وش گل بدن سيمين ساق *** کز گل گلرخشان سبز دی گلزارش

ص: 384

و آن خلایف که خلایق رقبه در ربقه *** داشتندی چه زأبرار و چه از أشرارش

سگه و خطبه عالم همه را بود بنام *** بد مطاع همه دنیا رقم طیارش

و آن صنادید و بزرگان و فحول درگاه *** که همه تابع آن خیمه گه سیارش

و آن وزیران فلك جاه نژاد برمك *** ای که جهان جمله مزین شده از آثارش

و آن دلیران پلنگی افکن میدان مصاف *** و آن سر افراز أميران سر و سردارش

و آن گروه علما و فضلا و ادبا *** که در اوراق زمان ضبط شده اخبارش

و آن همه مدح سرایان فصیح دلکش *** که به دیوان جهان ثبت شده اشعارش

و آن همه مشغله و مشعل و مشکات و فروغ *** که بدی کاخ فلك روشن از آن أنوارش

چون ز حق بی خبر افتاد و بشد مست غرور *** ناگهان زیر و زبر گشت همه هنجارش

و آن همه منزل عیش و طرب وتار ور باب *** صیحه زاغچه مرگ بکند او تارش

و آنهمه باغ و بساتين و گل و بلبل و سرو *** صر صر حادثه از بیخ بزد أشجارش

این همان قصر پر از نوش بدی کز غفلت *** از خود ببلعید همان مرگ جهان او بارش

همه بودند ز إقبال جهان غدار *** غافل و جاهل از آن داهية إدبارش

ص: 385

لطف حق با تو مدارا کند و فضل إله *** مگر آن وقت که یارت شمري أغيارش

کی تواند ز گلستان گل مقصود ربود *** آنکه در چشم کسان بد به کف اندر خارش

کی تواند که براحت سپرد عمر عزیز *** از آنکه بر رنج خلايق فکند أفكارش

تا بدانی که ز حق هرکه بغفلت گذرد

روشن و مفتضح آید أثر و أسرارش

چون محل أمين این حال رنج آثار و روزگار دشوار را بديد علي افراه مرد را با جماعتی که با او مضموم ساخته و مردمی جنگجوی بودند بقصر صالح و قصر سليمان بن أبي جعفر تا قصور دجله و آنچه در کنار آن بود موکل گردانید .

علي در سوزانیدن خانه ها و درها و دروازه ها بدستياري مجانيق و عرادات بدست مردی که معروف به سمرقندي بود کوشش ورزید و آن مرد بدستياري منجنيق سنگ و آتش می بارید و تخم ویرانی بلاد و هلاك عباد می کارید !

طاهر نیز بر این منوال رفتار می نمود و بأهل أرباض و خانگیان از راه انبار و دروازه کوفه و أطراف آنها پیام فرستاد تا جانب اطاعت و انقیاد سپارند و مردم هر ناحیه که أمر او را اجابت و فرمانش را اطاعت میکردند خندقی برگرد ایشان بر می آورد و مسالح و اعلام خود را در آنجا می گذاشت و هر کس اطاعت او را نمی - پذیرفت او را بزشتی بر می شمرد و با وی قتال مبداد و سرایش را می سوخت و بر همین منوال صبح و شام میکرد و بندگان خدای دچار ظلم و اقتحام بودند و بسرهنگان و لشکریان دچار میشدند تا گاهی که بغداد محل وحشت شد و مردمان بیمناك همی بودند که ازین گونه آشوبها و آسیبها بحالت ویرانی بماند و حسين خليع این شعر را در این موقع بگفت :

أتسرع الراحلة أغذاذا *** عن جانبي بغداد أم ماذا

ص: 386

ألم تر الفتنة قد ألفت *** إلى اولى الفتنة شذاذا

و انتقضت بغداد عمرانها *** عن رأي لا ذاك ولا هذا

هدمة و حرقة قدا بيد أهلها *** عقوبة لاذت بمن لاذا

ما أحسن الحالات إن لم تعد *** بغداد في القلة بغداذا

طاهر ذي اليمينين آن أرباض را که مردمش با او مخالفت ورزیدند و مدینه أبي جعفر را که در طرف شرق بود و أسواق کرخ و خلد و متعلقات آنرا که باطاعت وی در نیامدند دارالنكث نامید و ضياع آن مردمی را که از بنی هاشم و سرهنگان و موالی با وی بوعده وفا نکردند فروگرفت و غلات ایشان را ضبط کرد .

لاجرم آن جماعت ذلیل و منکسر ومنقاد و مطیع شدند و لشکریان خواروزار و از قتال برکنار آمدند و جز مردمان رهگذر و فقیر و عترات و زندانیان و أوباش و رعاء و طراران و بازاریان جنگاوری نکردند ، چه حاتم بن صقر بأن جماعت اجازت تاراج داده بود ازین روی مردم فتنه جوي و آشوب افکن و تبهکار و سیه - روزگار بجنگ در آمدند و بطمع تاراج نیروسنان آتشبار را آماج همیشدند و طاهر ذو اليمينين همه وقت با آن مردم قتال میداد و ملال نمی گرفت !

خریمی این شعر را در صفت بغداد و حوادث آن گوید :

قالوا ولم يلعب الزمان بيغدا د *** و تعثر بها عواثرها

إذ هي مثل العروس بادیها *** مهول للفتى وحاضرها

جنة دنيا و دار مغبطة *** قل من النائبات وائرها

درت خلوف الدنيا لساكنها *** و قلة معسورها و عاسرها

و انفرجت بالنعيم و انتجعت *** فيها بلذاتها حواضرها

فالقوم منا بروضة أنق *** أشرق غب القطان زائرها

من غر العيش في بلهنية *** لو أن دنيا يدوم عامرها

دار ملوك رست قواعدها *** فيها وقرت بها منابرها

ص: 387

أهل العلى والثرى و أندية ال*** فخر إذا عددت مفاخرها

أفراخ نعمى في إرث مملكة *** شد عراها لها أكابرها

فلم یزل و الزمان ذو غير *** يقدح في ملكها أصاغرها

حتى تساقت كأس مثملة *** من فتنة لايقال عاثرها

و افترقت بعد الفة شيعا *** مقطوعة بينها أياصرها

يا هل رأيت الأملاك ماصنعت *** إذ لم يزغها بالنصح زاجرها

أورد أملاكها نفوسهم *** هوة غي أعيت مصادرها

ما ضرها لو وفت بموثقها *** واستحكمت في التشقى بصائرها

ولم تسافك دماء شيعتها *** و تبتعل فتية تكابرها

و أقنعتها الدنيا التي جمعت *** لها ورغب النفوس ضائرها

ما زال حوض الأملاك مس *** جورها بالهوى و ساجرها

تبقى فضول الدنيا مكاثرة *** حتى ابيحت كرها ذخائرها

تبيع ما جمع الأبوة لل *** أبناء لا أربحت متاجرها

يا هل رأيت الجنان زاهرة *** يروق عين البصير زاهرها

و هل رأيت القصور شارعة *** تكن مثل الدمی مقاصرها

وهل رأيت القرى التي غرس ال *** أملاك مخضرة دساکرها

محفوفة بالكروم و النخل وال *** ریحان قد دمیت محاجرها

فانها أصبحت خلايا من الان *** سان قد دمیت محاجرها

قفر خلاء تعوي الكلاب بها *** ينكر منها الرسوم دائرها

و أصبح البؤس ما يفارقها *** إلفة لها والسرور هاجرها

بزند ورد والياسرية و ال *** شطين حيث انتهت معا برها

و یا تر لحى و الخيزرانية ال *** عليا التي أشرفت قناطرها

ص: 388

و قصر عبدويه عبرة و هندى *** لكل نفس زکت سرائرها

فأين حراسها وحارسها ***و أين مجبورها و جا برها

و أين خصيانها و حشوتها *** و أين سكانها و عامرها

أين الجرادية الصقالب و ال ***أحبش تعدو هد مشافرها

ينصدع الجند عن مواكبها *** تعدو بها سر با ضوامرها

بالسند و الهند و المقالب وال *** شوبة شيبت بها برابرها

طيرا أبا میل ارسلت عبثا *** يقدم سودانها أحامرها

أين الظباء الأبكار في روضة ال *** ملك تهدي بها غرائرها

أين غضاراتها و لذتها *** و أين محبورها و حابرها

بالمسك والعنبر اليماني وال *** أ نجوج مشبوبة محامرها

يرفلن في الخز والمجاسد وال *** موشی مخطومة مزامرها

فأين رقاصها و زامرها *** یجبن حيث انتهت حناجرها

تكاد أسماعهم تسل إذا *** عارض عيدانها مزامرها

أمست کجوف الحمار خالية *** سعرها بالجحيم ساعرها

كأنما أصبحت بساحتهم عا *** د و مستهم صراصرها

لا تعلم النفس ما يباتها *** من حادث الدهر أو يباکرها

تضحی و تمسی درية غرضا *** حيث استقرت بها شراشرها

لأسهم الدهر وهو يرشقها *** مخطئها مرة و باقرها

یا بؤس بغداد دار مملكة *** دارت على أهلها دوائرها

أمهلها الله ثم عاقبها *** لما أحاطت بها كبائرها

با لخسف والقذف والحريق و بال *** حرب التي أصبحت تساورها

كم قد رأينا من العاصي بها *** كالعاهر السوء ......

ص: 389

حلت بغداد وهي آمنة *** داهية لم تكن تحاذرها

طالعها السوء من مطالعه *** و أدركت أهلها جرائرها

رق بهاالدين واستخف بذي ال *** فضل وعز النساك فاجرها

و خطم العبد أنف سیده *** بالرغم و استعبدت مخادرها

و صار رب الجيران فاسقهم *** و ابتز أمر الدروب ذاعرها

من یر بغداد والجنود بها *** قد ربقت حولها عساکرها

كله طحون شهباء باسلة *** تسقط أحبالها زماجرها

تلقي بغي الردي أوانها *** یرهقها للقاء طاهرها

و الشيخ يعدو حزمة كتائبه *** يقدم أعجازها يعاورها

و لزهير بالقول مأسدة *** مرقومة صلبة مكاسرها

كتائب الموت تحت ألوية *** أبر ها منصورها و ناصرها

يعلم أن الأقدار واقعة *** وقعا على ما أحب قادرها

فتلك بغداد ما يبني من الد *** له في دورها عصافرها

محفوفة بالردى منطقة *** با لصغر محصورة جبابرها

و بين شط الفرات منه إلى *** دجلة حيث انتهت مغا برها

لهادي السفراء نافرة *** تركض من حولها أشاقرها

يحرقها ذا وذاك يهدمها *** و يشتفي بالنهاب شاطرها

و الكرخ أسواقها معطلة *** يستن عیارها و عائرها

أخرجت الحرب من سواقطها *** آساد غيل غلبا تساورها

من البواري تراسها ومن ال *** خوص إذا استلامت مغافرها

تغدو إلى الحرب في جواشنها *** الصوف إذا ما أدت أساورها

كتائب الهرش تحت رايته *** ساعد طرارها مقامرها

ص: 390

لا الرزق تبغي ولا العطاء ولا *** يحشرها للقاء حاشرها

في كل درب و كل ناحية *** خطارة يستهل خاطرها

بمثل هام الرجال من فلق الصخ *** ر يزود المقلاع بائرها

كأنما فوق هامها عدف *** من القطا الكور هاج نافرها

و القوم من تحتها لهم رجل *** و هي ترامی بها خواطرها

بل هل رأيت السيوف مصلتة *** أشهرها في الأسواق شاهرها

و الخيل تست في أزقتها *** بالترك مسنونة خناجرها

و النفط و النار في طرائقها *** و هايبا للدخان عامرها

و النهب تعدو به الرجال وقد *** أبدت خلاخيلها حرائزها

معصوصبات وسط الأزقة قد *** أبرزها للعيون ساترها

كل رقود الضحى مخباة *** لم تبد في أهلها محاجرها

بيضة خدر مکنونة برزت *** للناس منشورة غدائرها

تعثر في ثوبها و تعجلها *** كبشة خيل زيعت حوافرها

تسأل : أين الطريق ؟ والهة *** و النار من خلفها تبادرها

لم تجتل الشمس حسن بهجتها *** حتی اجتلتها حرب تباشرها

يا هل رأيت الثكلى مولولة *** في الطرف تسعي والجهد باهرها

في إثر نفس علیه واحدها *** في صدره طعنة يساورها

فرغاء ينقى الشنار من يدها *** يهزها با لسنان شاجرها

تنظر في وجهه و تهتف بال *** شکل و عز الدموع خامرها

غرغر بالنفس ثم أسلمها *** مطلولة لا يخاف ثائرها

وقد رأيت الفتيان في عرصة ال *** معرك معفورة مناخرها

كل فتى مناع حقيقته *** تشقي به في الوعاء ساعرها

ص: 391

باتت عليه الكلاب تنهشه *** مخضوبة من دم أظافرها

أما رأيت الخيول جائلة *** بالقوم منكوبة دوائرها

يطأن أكباد فتنة نجد *** يفلق هاماتهم حوافرها

أما رأيت النساء تحت المجا *** نیق تعادی شعثا ضفائرها

عقائل القوم و العجائز وال *** منس لم تخثر معاصرها

يحملن قوت على الطحين على اك *** أكتاف معصوبة معاجرها

و ذات عيش ضنك و منقبة *** تشدخها صخرة تعاورها

تسأل عن أهلها وقد سلبت *** و ابتز عن رأسها غفائرها

يا ليت ماولد الدهر ذو دول *** يرجى وأخرى تخشى بوادرها

هل ترجعن أرضنا كما غنيت *** وقد تناهت بنا مصایرها

من مبلغ ذاالرياستين رسا *** لات تأتي للنصح شاعرها

بأن خير الولاة قد علم ال *** الناس إذا عددت مآثرها

خليفة الله من بريته ال *** مأمون سائسها و جابرها

سمت إليه آمال امنه *** منقادة برها و فاجرها

شاموا حيا العدل من مخائله *** و أصحرت بالتثقي بصائرها

و أحمدوا منك سيرة جلت ال *** شتك وأخرى صحت معاذرها

و استجمعت طاعة برفقك لك *** مأمون نجديها و غائرها

و أنت سمع للعالمين له *** و مقلة ما يكل ناظرها

فاشكر لذي العرش فضل نعمته *** أوجب فضل المزيد شاکر ها

و احذر فداءا لك الرعية و ال *** أجناد مأمورها و آمرها

لا تردن غمرة بنفسك لا *** يصدر عنها بالرأي صادرها

عليك ضحضاحها فلا تلج ال *** عمرة ملتجئة زواخرها

ص: 392

و القصد إن الطريق ذو شعب *** أشمها وعثها و جائرها

أصبحت في امة أوائلها *** قد فارقت هديها أواخرها

وأنت سرسورها و سائسها *** فهل على الحق أنت قاسرها

أدب رجالا رأيت سيرتهم *** خالف حكم الكتاب سائرها

وامدد إلى الناس كف مرحمة *** تسد منهم بها مفاقرها

أمكنك العدل إذ هممت به *** و وافقت مده مقادرها

و أبصر الناس قصد وجههم *** و ملكت أمة أخا برها

تشرع أعناقها إليك إذا *** السادات يومة حمت عشايرها

كم عندنا من نصيحة لك في الله *** و قربی عزت زوافرها

و حرمة قربت أياصرها من *** ك واخرى هل أنت ذاكرها

سعی رجال في العلم مطلبهم *** رائحها باکر و باکرها

دونك غراء كالوذيلة لا *** تفقد في بلدة سرایرها

لا طمعا قلتها ولا بطرا *** لكل نفس نفس تؤامرها

سیرها الله بالنصيحة وال *** خشية فاستدمجت مرائرها

جاءك تحكي لك الأمور كما *** ينشر بز التجار ناشرها

حملتها صاحبة أخا ثقة *** يظل عجبة بها يحاضرها

ص: 393

فهرست

جزء نهم ناسخ التواریخ - دوران حضرت رضا علیه السلام

حکایت هارون الرشید در مکه معظمه و مناظره او با حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام...3

أشعار مؤلف در مذمت دنیا و مایۂ نجات آخرت...7

بیانات مؤلف در مذمت دنیای فانی و ملك و سلطنت این جهانی...9

مجلس هارون با علما و نقل حدیث در فضائل علي بن ابيطالب علیه السلام...10

مشاجره یکی از شیعیان با مردی از خواص هارون الرشید...13

دیباچۂ جلد سوم از مجلدات أصلي أحوالات حضرت رضا علیه السلام...16-19

روایات مختلفه حضرت رضا علیه السلام

بیانات مؤلف در پیرامون حديث قدسي...21

حديث « أفضل الأعمال عند الله إيمان لا شك فيه و...»...23

بیان مؤلف در شرح حديث مزبور...24

حديث « لايزال الشيطان ذعر من المؤمن ما حافظ على الصلوات »...25

«و العلم خزائن و مفاتیح السؤال »...26

«ولا يغرك ذنب الناس عن ذنبك ولا نعمة الناس من نعمة الله تعالی...27

ص: 394

حديث « ثلاث أخافهن على امتي من بعدي ، و شرح آن...28

حديث « إذا سميتم تجدة فأكرموه و أوسعوا له في المجلس، و شرح آن...29

أشعار مؤلف در مدح رسول أكرم الله صلی الله علبه و اله وسلم...30

حديث « المؤمن عند الله تعالی کمثل ملك مقرب »...32

هفت خصلت که به علي بن أبيطالب علیه السلام عطا شده است...33

حديث « تحشر ابنتي فاطمة علیها السلام و عليها حكة الكرامة » و شرحی در

مقامات آن خاتون...35

بیان مؤلف در درجات علم و معرفت...37

سر اختلاف عقائد و مبانی و معرفت أشخاص...39

مقام أنبياء وأولياء و أوصياء و استعداد سائر أشخاص...48-41

مقامات کریمه حضرت زهرا سلام الله علیها...49

حديث « من أدى فريضة فله عند الله دعوة مستجابة »...51

حديث « إن الله تعالى قدر المقادير و در التدابير قبل أن يخلق آدم...52

حديث « إن موسی سأل ربه أن يجعله من أمة محمد صلی الله علیه و اله و سلم»...53

شرح اوصاف ملك الموت از حديث معراج...54

تفسیر آیه شریفه « إنك ميت و إنهم ميتون»...55

حديث « اختاروا الجنة و لا تبطلوا أعمالكم» ، و شرح آن با بيان مؤلف...56

پیرامون جزای مطیعان و کیفر عاصیان...59

اختلاف درجات بهشت ودركات دوزخ...61

حديث « إن الله أمرني بحب أربعة : علي و سلمان و أبي ذر و المقداد »...63

حدیث شریف « الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة»...64

حديث « حرمت الجنة على من ظلم أهل بيتي ...»...65

حديث «ليس للصبي لبن خير من لبن أمه ، و شرح آن...66

حديث « ادهنوا بالبنفسج فانه بارد في السيف حار في الشتاء»...67

ص: 395

شرح حديث « استنزلوا الرزق بالصدقة »...68

حديث « رأس العقل بعدالايمان التودد إلى الناس »...69

فوائد گوشت و برنج وانار و کشمش و انگور...70

حديث « لاتردوا شربة عسل على من أتاكم بها »...71

فوائد خوردن کدو و هرسه ( حلوا ) و مضار شکمبارگی...72

ترغیب به روزه داري و شرح منافع آن...72

حديث « من ضمن لي واحدة ضمنت له أربعة »...73

حديث « من بدأ بالملح أذهب الله عنه سبعين داء أقله الجذام »...74

حديث « إن الله يغضب لغضب فاطمة ... » وشرح آن...75

عذاب قاتلین حضرت سیدالشهداء علیه السلام در روز قیامت...78

فوائد عقیق و تختم بأن...79

حديث « المغبون لا محمود ولا مأجور »...80

فوائد خوردن خرما در صبح ناشتا ، حنای بعد از نوره...81

مقامات أهل بیت عصمت و طهارت...82

حديث « عليك بحسن الخلق فانه ذهب بخير الدنيا و الآخرة »...83

مقامات دوستداران اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم و در کات دشمنان ایشان...84

حدیث « يا علي أنت تبريء ذمتي و أنت خليفتي من بعدي »...87

حديث « من زعم أنه يحبني و يبغض هذا فقد کذب»...88

فضائل علي بن ابیطالب و دو فرزند بزرگوارش...90

حديث « إن فاطمة أحصنت فرجها فحرم الله درتها على النار »...91

ثواب قرائت قرآن با صوت نیکو و دلنشين...92

حديث « أنا مدينة العلم و علي بابها...93

روایات آنحضرت از سایر ائمه اطهار

حديث : تجنبوا البوائق يمد لكم في الأعمار...94

ص: 396

حديث : أحسن الناس إيمانا أحسنهم خلقا...95

أكثر الناس شبعا في الدنيا أكثرهم جوعا يوم القيامة...96

للمرءة عشرة عورات فاذا تزوجت استتر لها عورة ...97

اختصاص علي بن أبيطالب علیه السلام بمواریث پیغمبر أكرم صلی الله علیه واله وسلم ...98

إذا أراد أحدكم الحاجة فليبكر في طلبها يوم الخميس...99

فوائد گوشت خواري و کراهت قلوه...100

خرمای بر نيك و فوائد آن ، عدس و فوائد آن..101

فوائد زيتون و روغن آن ، منافع نمك...102

فوائد و منافع روغن بنفشه...103

حديث : كلوا الرمان بشحمه فا نه دباغ للمعدة...104

وصیت و سفارش علي علیه السلام بأصحاب خود...105

تفسیر آیه « و كان تحته كنز لهما » در سورۂ کہف...106

شرح و ترجمه حديث « أدني العقوق آف»...107

هفتاد تکبیر گفتن رسول أكرم بر جنازه حمزه سید الشهدا...108

شرح حديث : لم أوتم النبي صلی الله علیه واله وسلم من أبويه ؟...109

سيأتي على الناس زمان عضوض بعض المؤمن على ما في يديه ...110

من أفتى الناس بغير علم لعنته ملائكة السماوات و الأرض...112

حدیث قدسی در بعثت خاتم أنبيا و وصایت علي مرتضى علیهما السلام...113

حديث : نحن سادة في الدنيا و ملوك في الاخرة...115

مقامات و مفاخر على بن ابيطالب علیه السلام از زبان رسول أکرم صلی الله علیه واله وسلم...117

حدیت : لايحبه إلا مؤمن ولايبغضه إلا كافر...118

شرح حديث : من تولي غير مواليه فعليه لعنة الله...119

روایات دیگری در شرف مقام و منزلت علي علیه السلام...126-121

بیان حدود توکتل و مراتب مختلفه آن...127

ص: 397

تعویذ برای رفع ثآليل ( زگیل )...128

نقش انگشتري أنبياء عظام و اولیای کرام129-131

إذا لم تستح فافعل ما شئت...132

أمرت بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين...133

شرح حديث « تعوذوا بالله من حب الحزن »...134

اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله...135

حديث : يقتل عمارة الفئة الباغية...136

حديث : لاتتبع النظرة النظرة ( نظر بمحرمات نسوان )...137

ثواب قرائت آية الكرسي صد دفعه...138

حرم کوفه و اینکه بلا از آن دفع می شود چنانکه از مدینه پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم...138

بشارت پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم از ظهور مهدي آل محمد...139

حديث : إذا طبختم شيئا فأكثروا المرقة...139

من كف غضبه كف الله عنه غضبه يوم القيامة...141

التائب من الذنب كمن لاذنب له...142

اطلبوا الخير عند حسان الوجوه...143

بیان خلافت الأمين أبی موسی قتل بن هارون الرشید...145

سبب اختلاف میان تحل أمين و برادرش عبدالله مأمون...147

نامه عمل أمين به برادرش مأمون دائر بأخذ بيعت...149

نامه عمل أمين به برادرش صالح بن رشید...153

حرکت صالح بن رشيد و فضل بن ربیع از خراسان بجانب بغداد...159

مقدمات اختلاف أمين و مأمون و أسباب آن...161

حوادث سال یکصد و نود و سوم هجري...164

وقایع سال یکصد نود و چهارم و شورش مردم حمص...167

ص: 398

پیمان ولایتعهدی موسی فرزند أمين و امتناع مأمون از قبول آن...176-171

بروز اختلاف بين أمين ومأمون بروایت طبري و آغاز مکاتبات ومراسلات...178-177

نامه نگاری مأمون برؤسای بغداد و سرهنگان سپاه...188

مشورت و کنکاش أمين با یحیی بن سلیم در خلع مأمون از ولایتعهد...191

اصرار فضل بن ربیع در خلع مأمون و اعتراض دیگران...193

حرکت طاهر ذواليمينين بجانب شهر ري...196

مشورت أمين با سران قوم در خلع مأمون...199

جلسه مشورتی مأمون و فصل بن سهل در خراسان...201

بیان عصيان أهل تونس در افریقیه و شورش أهالى مارده بر هشام بن حکم 205-204

حوادث سال یکصد و نود و چهارم هجري...205

شرح حال شقيق بلخي عارف و زاهد مشہور...215-217

وقایع سال یکصد و نود و پنجم هجري...216

گسیل شدن علي بن عیسی بن ماهان بتصرف ريو خراسان و سفارش زبیدہ خاتون باو 217

حرکت علي بن عيسى بجانب ري و سفارشات أمين با وی...223

تصميم طاهر بمقابله با ابن ماهان وخلع کردن طاهر و سپاهیانش أمين را از خلافت 229

مقابله و مقاتله لشكر طاهر با سپاه ابن ماهان و ملقب شدن طاهر به ذواليمينين 233

کشته شدن ابن ماهان و پراکنده شدن سپاه او و رسیدن خبر فتح طاهر بمأمون 243

رسیدن خبر شکست لشكر به أمین و مردم بغداد...244

آوردن سر ابن ماهان بدرگاه مأمون و سلام مردم بخلافت...246

منقلب شدن أهالى بغداد از شکست ابن ماهان...249

درج نامه مأمون به علي بن عيسى بروایت طبري...250

شرح اختلاف أمين و مأمون بروایت طبري...264-257

مأمور شدن ابن جبله أبناوي بمقابله باطاهر و شکست ابن جبله و فرار کردن او...265

غدر وحيله ابن جبله و کشته شدن او در حمله دوم و استیلای طاهر بر بلاد جبل...278

ص: 399

خروج علي بن عبدالله سفياني و مغلوب شدن او...279

حوادث سال یکصد و نود و پنجم هجري...282

شرح حال أبو نواس شاعر و برخی اشعار او وأشعار مؤلف در ترجمه دو بیت آن...284

وقایع سال یکصد و نود و ششم هجري...321

کنکاش فضل بن ربیع با أسد بن یزید بن مزيد شيباني...323

خشم أمين بر أسد بن يزيد و فرمان حبس او...325

مأمورينت أحمد بن مزيد شيباني بجنگی طاهر...327

ارتفاع فضل بن سهل و ارتقای وی بدرجه وزارت و فرماندهی...333

حکومت یافتن عبدالملك هاشمی در شام و فراهم کردن سپاه جرار برای أمين...336

فتنه و اختلاف در میان سپاه شام و پراکنده شدن آنان...338

وفات عبدالملك بن صالح هاشمی و شمه از شرح حال او....343

شورش لشكريان أمين و محبوس شدن او و مادرش در قصر ابی جعفر...347

سرکوب شدن شورش و بقدرت رسیدن أمين در بغداد...351

مقاتله طاهر ذوالیمینین در اهواز و کشته شدن محل بن یزید مهلبي...353

غلبه طاهر بن الحسين بر مدائن و عزیمت او بجانب صرصر...360

شکست فضل بن موسی هاشمي سردار امین خلع شدن امین...363

در مکه و مدینه و بیعت با عبدالله مأمون...366

گسیل شدن لشکریان مأمون بحرب هرثمة بن اعين...371

استیمان جمعی از لشکریان طاهر ومراجعت مجد د آنان...373

شورش سپاهیان بغداد بر عمل امين باغوای طاهر ذو اليمينين..376

حوادث سال یکصدو نودو ششم ، شوریدن ابو عصام با گروهی دیگر برامير افريقيه 378

وقایع سال یکصدو نودوهفتم ، محاصر؛ محل امین در بغداد ، دگرگونی شهر بغداد 381

اشعار خزیمی در وصف آشوبها و ویرانیهای بغداد...387

فهرست...400

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109