ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 5

مشخصات کتاب

جزء پنجم از ناسخ التواریخ

زندگانی حضرت رضاعلیه السلام

تألیف مورخ شهیردانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

بتصحیح و حواشی دانشمند محترم

محمد باقر بهبودی

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

بیان پاره حکایات هارون الرشید

اشاره

و مجالسات او با اطبای عصر

در کتاب ثمرات الأوراق مسطور است که وقتی یکی از جواری رشید که سخت دوستدارش بود دست بخویش آورد و چون خواست بکشد تاب نیاورد و فریاد بر کشید(1) و از آن درد ناگهانی بنالید ، رشید از آن درد بی هنگام دردناك شد و پزشکان دانا از چاره اش بیچاره ماندند.

از میانه طبیبی حاذق گفت : ای أمیر المؤمنین ! هیچ درمانی برای این درد نیست مگر اینکه مردی بیگانه بدو اندر شود و با او خلوت نماید و تمام اندامش را بروغنی که دستور دهیم بمالد ، رشید از راه ناچاری و نهایت میل و رغبتی که بآسایش کنیزك داشت پذیرفتار شد.

پس طبیب آن مرد را حاضر ساخت و گفت : از أمیر المؤمنین می خواهم که امر فرماید این کنیزك را عریان سازی تا تمام اعضای این سیم اندام را روغن مالی نمائی ! این گفتار و کردار بر خلیفه روز گار بسی ناهموار افتاد لكن ناچار پذیرفتار شد و گفت : آنچه خواهد بکند ! اما در دل گرفت که آن مرد را که بر عورت وی نظر کرده است بقتل رساند و با خادمی گفت : این مرد را با خود ببر ! و از آن پس که جاریه را برهنه ساختی بر وی اندر بر!

ص: 2


1- منظور خشك شدن دست او است در موقعی که می خواسته تمطی یعنی دهن دره کند و خمیازه بکشد ، شرح مفصل آن مجددا در صفحه 7 و 8 خواهد آمد.

پس جاریه را چون ستون بلور برهنه ساخته ، و چون سروی سیم اندامش بر پای داشته آن مرد را بر وی در آورد ، چون آن مرد بجاریه نزدیك شد و بدو شتابنده و خواهنده و بحقه سیمینش دست یازنده گشت تا مس نماید و روغن بمالد ، جاریه از نهایت حیرت و غیرت پنجه بلورین را ساتر حقه سیمین گردانید .

و این همان دست بود که مدتی از کار افتاده بود ، و در این هنگام از شدت حیاء و جزع که بر وی مستولی گردید حرارت غریزی در اعضایش منتشر گشته باراده اینکه فرجش را از دیدار بیگانه بپوشاند و بدستیاری دست خود این کار را انجام برساند ، چنان کرد و از آن مرض برست ، و چون فرجش را با دستش بپوشید آن مرد گفت : الحمد لله على العافیة !

خادم آن مردرا بگرفت و بخدمت رشید در آورد و داستان را بعرض رسانید ، رشید با طبیب گفت : با آن مردی که نظر بحرم ما کرده است چه سازیم؟ این وقت طبیب دست خود را بلحیه آن مرد دراز کرده بکشید ، این هنگام مشهود - گردید که این ریش را بچهره وی چسبانیده اند و آن شخص نیز کنیزکی است .

آنگاه گفت : یا أمیر المؤمنین ! من هرگز رضا نمی دادم که حرم ترا بمردان بیگانه بذل نمایم ، لكن بیمناك بودم که ترا از مکنون خاطر خودم خبر دهم و این خبر بجاریه برسد و این حیلت و تدبیر باطل و علاج بی فایده گردد ، چه من همی خواستم که این جاریه را چنان فزعناك نمایم و هراس بدلش اندر آرم ، که تب او را فرو گیرد ، و بواسطه حرارت تب دستش را جنبش افتد ، و حرارت غریزیه در سایر اعضای او باین تدبیر سرایت و انتشار نماید .

چون رشید این حال را بدید خاطرش از بار اندوه و ثقل آن اندیشه برست و آن بشخص طبیب را در پاداش کردار عطائی بزرگوار فرمود.

و دیگر در کتاب بحیره فزونی مسطور است که یکی روز هارون الرشید جبرئیل بن بختیشوع را طلب نمود حاضر نبود ، آغاز عتاب کرد، مقارن این حال جبرئیل پدیدار شد ، رشید گفت : کجا بودی ؟ گفت : ای خلیفه ! اگر

ص: 3

در کار پسر عمت ابراهیم بن صالح ملول باشی از این مکالمات نیکتر است !

رشید در این هنگام بخوردن طعام مشغول بود ، گفت : مگر ابراهیم را چه می شود ؟ گفت : تا نماز خفتن بیشتر در جهان نپاید ! رشید دست از طعام بداشت و بجزع اندر شد ، جعفر برمکی چون بر نگرانی رشید نگران گردید طبیب هندی را بر بالین ابراهیم فرستاد.

راقم حروف گوید : ازین پیش در ذیل احوال برمکیان بداستان این طبیب اشارت رفت.

بالجمله ، طبیب برفت و معاودت کرده گفت : ای خلیفه ! ابراهیم را تشویشی نیست و این معنی را بعتاق و طلاق مؤکد کرده مبالغت را از اندازه در گذرانید.

معلوم باد ! معنی این عبارت اینست که اگر ابراهیم بمیرد غلامان من آزاد و زنم مطلقه باد ، و اینگونه سخن در میان پاره مردمان در مقام مبالغت مرسوم بود و بهمین کلمه اکتفا می کردند در آزادی غلامان و طلاق زنان ، لكن علمای شیعه این سخن را در عتق و طلاق مؤثر و مسلم ندانند.

بالجمله ، چون هنگام نماز خفتن پدید گشت ، بناگاه از خانه ابراهیم آواز نوحه و زاری بلند گشت و از مرگش در خدمت رشید خبر رسید ، هارون و حاضران حضرت بر طبیب هندی انکار نمودند ، طبیب حاضر شد و دیگر باره در نمردن ابراهیم مبالغت را اعادت نموده با هارون گفت : اگر خواهی این معنی را مکشوف دارم ، برخیز تا بر بالین او رویم.

پس بجمله بر سر بالین ابراهیم حاضر شدند ، حکیم هندی سوزنی برانگشت پایش بزد ، ابراهیم پای خود را در هم کشیده جنبشی بنمود ، طبیب هندی گفت: مرده هرگز حرکت می کند ؟!

بعد از آن داروی تندی بر دماغش بردمید ، ابراهیم اضطراب کرده عطسه بزد و برخاست و در میان مجلس بنشست و بنیاد سخن راندن نهاد و با رشید

ص: 4

بمكالمت پرداخت و دستش را ببوسید ، رشید کیفیت حالش را بپرسید ، ابراهیم گفت : مرا خواب خوشی ربوده بود که هرگز چنان خواب خوشی نکرده بودم در خواب دیدم سگی آهنگ من می نماید و انگشت پایم را می گزد هر چه سخت تر پس بیدار شدم ، و ابراهیم بعد از آن حادثه سالهای دراز زنده بود و در مملکت مصر ریاست می فرمود .

در مروج الذهب مسطور است که یوسف بن ابراهیم بن مهدی گفت : سلیمان خادم خراسانی مولی هارون الرشید با من حدیث راند که وقتی در حیره بر فراز سر رشید ایستاده بودم ، وهارون مشغول تغذی بود ، بناگاه عون عبادی که والی حیره بود بیامد و بدستش قدحی بود که در آن ماهی نیم برشت مسمن نهاده بودند، پس در حضور رشید بگذاشت .

رشید خواست از آن ماهی بخورد ، جبرئیل بن بختیشوع او را منع کرد و بصاحب مائده اشارت کرد که آن ماهی را از خوان طعام دور و برای جبرئیل نگاه بدارد ، رشید این اشارت را دریافت

و چون خوان طعام بر گرفتند و رشید دست بهشت و جبرئیل بیرون رفت ، رشید با من فرمان کرد که از دنبال جبرئیل بروم و در منزلش مراقب خوردنش گردیده رشید را آگاه سازم .

من بفرمان رشید را گرفتم و گمان می بردم که أمر و کردار من بر جبرئیل پوشیده نماند ، چه از حالت تحرز او مكشوف بود ، و جبرئیل بموضعی از سرای عون عبادی برفت و طعام بخواست ، پس طعام را با آن ماهی از بهرش حاضر ساختند .

جبرئیل سه قدح بخواست ، پس در یکی پاره از آن ماهی بگذاشت و از باده طبریان(1)که نام موضعی و قریه ایست از کوفه و خمر آنجا بجودت و خوبی

ص: 5


1- در مروج الذهب چاپ بیروت : «دار الأندلس » ج 3 ص 345 مراصد الاطلاع «طیزنابان» ضبط شده است.

مانند خمر قطر بلی(1) موصوفست بر آن ماهی بریخت ، واین قریه در میان کوفه و قادسیه است ، رزستان و درختستان و نخلستان و باغستان دارد و از هر بقعه از فرات نهرها بانجا جاری است.

بالجمله ، از آن باده ناب بر آن ماهی بریخت و گفت: این خوراك جبرئیل است ! و قطعه دیگر از آن ماهی در قدحی دیگر نهاد و آبی پر برف سخت سرد بر آن بریخت و گفت : این خوراك امیر المؤمنین - أعزه الله - است بدان شرط که چیزی دیگر با ماهی مخلوط نکند !

و در قدح دیگر چندین پاره از انواع گوشت بریان و از حلوا و از مبردات و سبزی ودیگر ألوان از هریك جزئی اندك مثل لقمه و لقمتین بگذاشت و آبی برفدار بر آن بریخت و گفت: این اكل أمیر المؤمنین است اگر ماهی را بچیزی دیگر اختلاط دهد .

آنگاه هر سه قدح را بصاحب مائده بداد و گفت : نگاه دار تا أمیر المؤمنین - أعزه الله - از خواب بیدار شود.

از آن پس ماهی قسمت خود را از قدح بخورد ، و هر وقت تشنگی بر وی چیره می شد قدحی از شراب ناب می خواست و می خورد ، آنگاه برخاست ، وچون رشید از خواب برخاست از داستان جبرئیل از من بپرسید و گفت : آیا از آن ماهی چیزی بخورد یا نخورد ؟

من آن داستان را بعرض رسانیدم ، رشید بفرمود تا آن هر سه قدح را حاضر کردند ، در قدح نخست نگران شد که جبرئیل گفت: این خوراك جبرئیل است ! دید شراب خالصی بر آن ریخته ، و ریزه ریزه و گداخته و روان شده، و مخلوط گردیده است ، و آنچه را که در قدح ثانی بود و جبرئیل گفت: این خوراك امیر المؤمنین است ! و آب برف بر آن ریخته بود دید بلندی و بر آمدگی

ص: 6


1- قطر بل - بضم قاف و سکون طاء و فتح راء مهملتین و تشدید باء مضمومه - نام قریه ایست نزدیکی بغداد که خمر آن معروف بوده است.

گرفته و نصف (1) آنچه بود شده است ، و بقدح سوم نگران گردید که جبرئیل گفته بود: این خوراك أمیر المؤمنین است اگر ماهی را بغیر از آن مخلوط نماید که بویش دیگرگون شده و چنان ناخوش و گندیده گردیده که چون خواستند نزدیك رشید آورند حالت قیء بر وی دست داد .

این وقت هارون فرمان داد تا پنج هزار دینار بسوی جبرئیل حمل کردند و گفت : کیست که مرا بر دوست داشتن چنین مردی که برای من اینگونه تدبیر می نماید ملامت کند.

در تاریخ مختصر الدول مسطور است که هارون الرشید در سال یکصد و هفتاد و یکم در اوایل خلافتش بواسطه صداعی که بر او عارض گشت مریض شد و با یحیی بن خالد بن برمك فرمود : این جماعت أطباء چیزی نمی فهمند ، و سزاوار آنست که برای من طبیبی ماهر طلب کنی !

یحیى از فضایل و مهارت بختیشوع بن جیورجیس معروض داشت ، هارون بتوسط برید در طلب او از جندیشابور بر آمد ، و پس از روزی چند بدربار خلافت مدار حاضر گشت و بمجلس درشید در آمد ، رشید قامت لیاقتش را بخلعتی نامدار افتخار داد و نیز به اعطای مالی وافر برخوردارش گردانید و در اکرام و اعزاز او اهتمام ورزید و منصب ریاست أطباء خود را بدو داد .

و چون سال یکصد و هفتاد و پنجم روی داد جعفر بن یحیى بن خالد بن برمك مریض گشت ، هارون الرشید فرمان کرد تا بختیشوع بخدمت و معالجت وی قیام نماید ، و چون جعفر از رنجوری برست با بختیشوع گفت : همی خواهم برای من طبیبی اختیار کنی که مهارت داشته باشد تا به اکرام و احسان من فایز شود .

بختیشوع گفت : من در میان این أطباء هیچ طبیبی را حاذق تر از پسرم جبرئیل نمیدانم ، جعفر گفت : او را نزد من حاضر کن ! چون جبرئیل حاضر

ص: 7


1- و ضعف آنچه بود شده است . ظ.

ص: 8

ص: 9

و منکه یکی از عباد و فلاسفه مردم هند است ، اگر امیر المؤمنین او را احضار فرماید ، شاید خداوند شفای او را بدست وی ظاهر سازد!

رشید شخصی از معتمدین آستان را با صله کافیه که سفرش را وافی باشد در طلب آن طبیب فرهمند بفرستاد ، پس از چندی طبیب بیامد و رشید را معالجه نمود تا از آن علت برست ، رشید در ازای این خدمت وظیفه ومقرری کافی و واسع در حقش مشخص ، و اموالی وافی بدو عنایت فرمود.

منکه در آن حدود بجلالت قدر و رفعت مقام میزیست ، تا یکی روز در خلد (1) عبور می داد ، ناگاه مردی را بدید که از زمره مانیین بود و عبای خودرا بر گشوده و عقاقیر بسیار بر آن ریخته و خود بر پای ایستاده دوائی را در حضور منکه توصیف می کرد و گفت : این دوائی است که برای تب دائم و حمی غب و حمی ربع و مثلثه و برای درد چشم و درد شکم و درد سپرز و درد شقیقه و درد پشت و درد هر دو زانو و بواسیر و ریاح و درد مفاصل و تقطیر بول و فالج و ارتعاش سودمند است ، و هیچ علتی در بدن را مذکور نکرد مگر اینکه گفت: این دوا شفای آن مرض است !

منکه با ترجمان خود گفت: این مرد چه می گوید ؟ مترجم ترجمه کلماتش را معروض داشت ، منکه بشنید و بخندید و گفت : بهر حال پادشاه عرب نادان و جاهل است ، زیرا که اگر این امر بر همین نهج می باشد که این شخص می گوید از چه روی بایستی مرا از شهر و دیار خود حمل نمایند و از اهل و عیال خود دور بگردانند و باین درجه تكلف بر خود نهند و متحمل اینچند مخارج و مؤونه شوند؟ با اینکه چنین طبیبی حاذق و دانشمندی ماهر نصب العین ایشان و برابر ایشان ایستاده است !

و اگر بر خلاف این است که این مرد می گوید از چه روی رشید چنین مردی دروغگوی را نمی کشد ؟ چه شریعت خون وی را مباح ساخته است !

ص: 10


1- نام قصری بوده است که منصور در بغداد ساخته بود .

و همچنین خون آن کس را که بر روش او کار کند ، زیرا که اگر او را بکشند همانا کسی را کشته اند که از اثر قتل او جمعی کثیر را زنده کرده اند ، و اگر چنین مردی جاهل نادان را بر جای بگذارند بهر روزی تنی را می کشد ، بلکه با این کار و کرداری که وی پیشنهاد کرده است سزاوار چنان است که روزی دو تن و سه تن و چهار تن را از پای در آورد ، و ظهور اینگونه امور موجب فساد وتدبیر و وهن و خرابی مملکت است .

در تاریخ نگارستان باین حکایت اشارت کند و گوید : رشید در هنگامی که اراده خراسان داشت باحضار او بفرستاد و او در خراسان بخدمت رشید پیوست و او را معالجه کرد.

و از آن پس روزی از میدان ری عبور داده آن مرد را بأن تفصیل بدید وتعجب کرده بعرض رشید رسانید و گفت: هیچ نمیدانستم مسلمانان خون یکدیگر را مباح می دانند! چه خاصیتی که در داروی مذکور هست منافی أمراضی است که وی نام می برد ، رشید آن شخص را احضار و از آن کار منع و در ممالك محروسه فرمان کرد که دیگر مردم جاهل پیرامون چنین أمری خطیر نگردند تا نفوس مخلوق محروس بماند .

چون رشید بطوس رسید میان جبرئیل و حكیم هندی بر سر تداوی خلافی واقع شده رشید بأمر جبرئیل رفتار کرد ، منکه گفت : این ترسای نادان این مرد را از روی بی باکی هلاك نمود ، رشید صدای او را بشنید و بر درد شکمش بیفزود و بقتل جبرئیل حکم فرمود.

جبرئیل استغاثه کرد و گفت : یك امروز مرا مهلت بده ! اگر فردا بهتر نباشی بهر چه خواهی أمر كن ! منکه این سخن بشنید و با مقربان در کاه گفت: این مرد را عجب فریبی داده ! چه فردا رشید نخواهد ماند ، و چنان شد که گفت و رشید بمرد.

در کتاب فرج بعد از شدت مسطور است که جبرئیل بن بختیشوع گفت

ص: 11

که با هارون الرشید در رقه بودم و مأمون و أمین نیز حضور داشتند ، رشید بر أكل و شرب ولعی عظیم داشت و از انواع مأكولات و مشروبات بسیار می خورد.

روزی بحد أسراف بخورد و أطعمه مختلفه تناول نمود ، چون بمبرز برفت بیهوش گشت و غثیان کرده از مبرزش بیرون آوردند، خواص و غلامانش در مرگش یقین کردند و أمین و مأمون را حاضر ساختند ، خبر مرگش در خاص و عام پراکنده شد ، مرا نیز در آوردند .

چون انگشت بر نبضش نهادم حرکتی ضعیف و ضربانی خفیف احساس کردم ، عرقی از عروق پایش را نیز تجربه کردم همچنان بود ، و او پیش از آن واقعه بچند روز از امتلاء و کثرت خون با من شکایت می کرد ، گفتم : وی نمرده است وصواب در آنست که او را حجامت کنند .

چون این سخن بگفتم کوثر خادم بواسطه اینکه با خود مقرر کرده بود که ولیعهد محمدالأمین است و چون خلافت بدو رسد رتق و فتق و نظم و نسق مملکت را با کوثر خواهد گذاشت، مرا زجر کرد و دشنام داد و گفت: می گوئی مرده را حجامت نمایند و لا كرامة لك ! هرگز فرمان تو نبریم ، مأمون گفت : حادثه اتفاق افتاده است، و اگر بمرده است از حجامت زیان نبرد .

پس بفرمود تا حجامتگر بیاوردند ، و رشید را بنشاندند ، چون حجام شیشه بر محاجم بگذاشت و مکیدن گرفت موضع حجامت را نگران بودم دیدم رنگی بگردانید و سرخ شد ، وثوق من بزندگی او بیشتر شد ، و خوشدل شدم و بفرمودم تا نیشتر زد ، چون خون بیرون جهید خداوند تعالی را شکر گذاشتم و هر گاه یك شیشه خون بیرون دویدی حرکتی در اعضایش پدید آمدی و رنگی رخسارش روشن شدی .

تا گاهی که در اثنای حجامت بسخن در آمد و گفت : بكجا آندرم و مرا چه بوده است ؟ ما بسخنان خوش دلش را خوش ساختیم و سینه دراجی بدو دادیم تا بخورد و قدحی نبیذ بیاشامید و مشامش را بأنواع طیب و ریاحین خوشبوی

ص: 12

ساختیم تا حرکت و قوت باندامش بازگشت ، آنگاه بار عام دادند تا خاص و عام بسلامش در آمدند و آن فتنه که بسبب خبر وفاتش برخاسته بود بنشست.

و چون نیك صحت یافت و عافیتی تمام حاصل کرد و صورت آن واقعه را چنانکه گذشته بود بعرض او رسانیدند بفرمود تا صاحب حرس و أمیر شرط را حاضر کردند ، از صاحب حرس پرسید : مواجب و وظایف تو ازین منصب چیست؟ گفت : پانصد هزار درهم ! از صاحب شرط نیز بپرسید ، گفت : هزار بار هزار درم !

پس از آن از من پرسید : ای جبرئیل ! مرسوم و ادرار و صله و مواجب و إقطاع تو چند است و از من در تمام سال بتو چه می رسد ؟ گفتم : پنجاه هزار درم ! گفت : بر تو ستم کرده ایم و با نصاف نرفته ایم ، زیرا که این جماعت را که أثر خدمت ایشان در جاه و مال عارضی ظهور می گیرد و محافظت ایشان بر حرم و خدم و حواشی و مواشی است هریك را پانصد هزار و هزار بار هزار درم اقطاع و مواجب باشد و ترا که - بفضل خدای - سبب زندگانی من بوده و زندگی تازه بوجود تو یافته ام اینقدر است که می گوئی ، بسیار اندك است !

پس بفرمود هزار بار هزار درم در اقطاع من مقرر دارند ، یعنی از املاك پادشاهی چندان در تیول من گذارند که این مبلغ بمن عاید شود ، گفتم : ای امیر المؤمنین ! مرا اقطاع نمی باید ، أما اگر خلیفه در حق بنده خود لطفی خواهد فرمود صله بمن عطا فرماید تا از آن ضیاعی بخرم که مایحتاجم را كافی باشد ، هارون با وکلاء و متصرفان فرمان داد تا ضیاعی را تجویز نمایند، و صاحب مخزن را نیز امر فرمود تا آنچه بهای آن باشد بدهد ، و از معاونت و مدد و هبات او آن چند أملاك بخریدم که هزار بار هزار دینار حاصل آنست و تمامت ضیاع من امروز از جمله املاك است نه در شمار اقطاع .

در روضة الانوار مرویست که ماسویه طبیب که در جندیشابور سی سال بطبابت روز نهاد ، چون از کمال اعتبار و اقتدار جبرئیل بن بختیشوع بدو خبر

ص: 13

دادند و از نهایت تقرب او در پیشگاه هارون الرشید حدیث راندند ، گفت : جبرئیل بآسمان رسید و ما در بیمارستان اندریم و از آن در نگذشته ایم !

چون این سخن بجبرئیل رسید بر نجید ، و از آنجا که أمر بیمارستان در اختیار او بود بفرمود تا ماسویه را از بیمارستان بیرون کرده و وظیفه اورا مقطوع دارند، کار بر وی دشوار گشت و روی ببغداد نهاد تا مگر در استمالت خاطر جبرئیل بکوشد ، مدتی دیر باز بر در سرای جبرئیل بگذرانید و او را اجازت نمیداد ، و هر وقت جبرئیل سوار می شد او را دعاها می کرد و خواستار گذشت می گشت و جبرئیل با او سخن نمی کرد .

چون کار بر وی تنگ شد نزد قسیسی برفت که در یکسوی بغداد جای۔ داشت ، و از وی خواستار شد که او را عطائی کند تا بشهر خود برسد ، قسیس

گفت : تو سی سال است در بیمارستانی و طب نمی دانی ، گفت : نیك میدانم و معالجات می توانم کرد ، پس صندوقی بدو بداد و او را در مکانی نزدیك بقصر فضل بن ربیع وزیر خلیفه بنشاند تا بطیا بت مشغول باشد.

ماسویه در آن مكان اکتسابی می نمود ، در این اثنا چشم یکی از خدا فضل کوفت بهم رسانید ، دو تن كحال بمعالجه او بفرستادند سودی نبخشید و دردش بیفزود و خواب از چشمش برفت ، چون بی خوابی و قلق او عظیم گشت سرگردان از قصرش بیرون آمد ناگاه ماسویه را در مطب خود بدید ، گفت: ای اینجا چه می کنی ؟ اگر چیزی میدانی مرا علاج كن و إلا از اینجا برخیز

گفت : ای سرور ! من طب می دانم و خوب اطلاع دارم ، گفت : بمنزل اندر آی و مرا معالجه کن ! ماسویه با او برفت و داروئی بچشمش بکرد و تدابیر بنمود ، آن خادم آسوده بخواب شد و آرام گرفت ، چون روز در رسید آن خادم برای طبیب نان میده (1)و مرغ و بزغاله و حلوا و مبلغی و دینار بفرستاد و گفت : این مقرری در همه شهور و أعوام بتو می رسد !

ص: 14


1- یعنی نان دو الكه ، و نان شیرمال را هم گویند .

ماسویه از شدت شادی بگریست ، رسولی که آن اشیاء را بیاورده بود گمان کرد این مقدار اندك بوده است و محزون شده است ، گفت : غم مدار که بر زیادت خواهد کرد و احسانها با تو خواهد نمود ، ماسویه گفت : من از وی خشنود شدم اگر چه این مقدار بیك دفعه اختصاص داشت و مقرری هرماهه و هر روزه نمی بود .

و چون چشم خادم بهبودی گرفت ، از پس روزی چند چشم وزیر درد مند شد ، جبرئیل که ریاست أطباء داشت كحال سا بق را بمعالجه فرستاد ، وزیر از داروی آنها سودمند نگشت ، و آن خادم شبانگاه ماسویه را بخدمت فضل آورد و تا ثلث شب دواها بکار برد و نیز مسهلی بداد و چشمش خوب شد .

و چون جبرئیل بدیدن وزیر آمد فضل گفت : مردی باشد که او را ماسویه گویند و از تمامت مردم بحالی و علاج درد چشم داناتر است ! جبرئیل گفت: وی کیست ؟ همان مرد است که در این خانه می نشیند ! وزیر گفت : آری ، جبرئیل گفت : وى أكار و مزدور من بود ، چون بکاری نمی آمد او را براندم و بیرون کردم ، اینك طبیب شده است ، وی هرگز مزاولات طب ننموده ، اگر خواهی در حضور من حاضر کن تا بیازمائی ! و جبرئیل را گمان می رفت که چون ماسویه حاضر شود در خدمت وی بخواهد ایستاد و عرض تذلل و مسکنت خواهد نمود.

فضل بفرمود تا ماسویه را در آوردند ، ماسویه مردانه سلام کرد و فرزانه بنشست و عالمانه با جبرئیل برابر گشت ، جبرئیل گفت : ای ماسویه ! تو طبیب شده ؟ گفت : من همیشه طبیب بوده ام و سی سال طبابت بیمارستان می کردم ، اکنون با من چنین سخن می کنی ؟! جبرئیل ترسید اگر بیشتر بگوید صرفه نبرد ، برخاست و شرمسار برفت .

فضل ماهی سیصد درهم در وجیبه و وظیفه ماسویه مقرر کرد و دو مرکب و پنج غلام بدو فرستاد و فرمان داد که اهل و عیال خود را از زمین نیشابور

ص: 15

ببغداد حمل کند و نفقه واسعه بدو عنایت نمود ، ماسویه عیال خود را بدانجا انتقال داد ، و یوحنا پسرش که از مشاهیر اطبای روزگار شد در آن وقت كودك بود .

چون روزی چند بر این بگذشت چشم خلیفه دردناك شد ، فضل وزیر عرض کرد : طبیب من ماسویه از تمامت أمثال و أقرانش بعلاج چشم داناتر است ! و داستان چشم خادم و چشم خودش را بعرض رسانید ، چون بأمر رشید حاضر - گردید گفت : تو از فن طب بیرون از کحالی آگاهی داری ؟ گفت : بلى یا أمیر المؤمنین ! چگونه ندانم و سی سال طبیب بیمارستان بوده ام ؟ خلیفه او را بخود بخواند و چشمش بدو بنمود .

ماسویه گفت : حجام بیاوردند و حجامت ساقین کرد و دوائی در چشم چکانید ، بعد از دو روز چشم خلیفه به شد ، و بفرمود ماهی دو هزار درهم درحق وی مقرر دارند و برای مؤونت سال بیست هزار درهم سالیانه بدهند و علوفه برسانند، و او را با جبرئیل و سایر خواص أطباء ملازم خدمت نمود و نظیر جبرئیل گردید و هر گاه جبرئیل حاضر می شد وی نیز حاضر شدی و هر کجا جبرئیل می رفت او نیز می رفت ، لكن مواجب و وظایف و مقررات و اقطاعات جبرئیل بسیار بود .

چنان شد که پس از چندی خواهر هارون الرشید بیمار گشت ، جبرئیل هر گونه معالجه نمود سودمند نشد و خلیفه اندوهناك بود ، یکی روز برزبان خلیفه گذشت که ماسویه می گفت طبابت بیمارستان کرده و علاج أمراض میداند! اکنون بحال این بیمار بنگرد شاید مداواتی تواند کرد ، پس جبرئیل و ماسوید را حاضر کردند .

ماسویه بجبرئیل گفت : أحوال این رنجور و تمام معالجاتی که در این مدت کرده بیان کن ! جبرئیل بتمامت بگفت، ماسویه گفت : تدبیر صحیح است و علاج مستقیم ! لكن حاجت بآن می رود که من بیمار را بنگرم، خلیفه فرمان کرد ماسویه برود و بیمار را بنگرد ، ماسویه بحرمسرای در آمد و بیمار را بدید

ص: 16

و تأمل نمود و نبضش را معلوم نمود و بخدمت خلیفه باز آمد و گفت : روزگار خلیفه دیر باز باد ! این بیمار پس فردا چون سه ساعت، بنصف شب بماند از این جهان جای بپردازد و هیچ تدبیری سودمند نگردد!

جبرئیل گفت: ای أمیر المؤمنین! دروغ گفت ، این بیمار به شود و زندگانی نماید ، خلیفه بفرمود ماسویه را در پاره عمارات قصر سلطنتی محبوس نمایند ، وچون وقت موعود رسید بیمار بأجل : موعود در گذشت ، خلیفه را بعد از تجهیز و دفن آن مریضه اهتمامی جز با حضار ماسویه نماند ، و از وی پرسشها کرد و پاسخهای پسندیده بشنید ، و از آن پس رتبت و راتبه و منزلت و مقررات او را با جبرئیل مساوی ساخت و در تربیت و تشویق پسرش یوحنا توجه فرمود تا گاهی که او را آن در جه حاصل گشت که مشهور آفاق جهان است .

بیان مناظرات و احتجاج خفیه در محضر هارون الرشید با علمای زمان

عالم أدیب ملا محمد ابراهیم استر آبادی می نویسد :

چون در سال نهصد و پنجاه و هشتم هجری از سفر حج مراجعت و به دار الخلافه دمشق رسیدم و با پارۂ شیعیان خاص و مؤمنان معتمد مخالطت و مصاحبت ورزیدم ، رساله حسنیه را که در زمان هارون الرشید با علمای مخالفین و فقهای ایشان مباحثه و اثبات حقیت مذهب حقه را بدلایل و براهین نموده بود، نزد سیدی که بتشیع و تور ع مشهور بود در یافتم و از آغاز تا انجامش را از نظر بسپردم و بالتماس تمام بگرفتم و نسخه از آن بنوشتم .

و چون روی ببلاد عجم نهادم آن رساله را تحفه شیعیان و نیازمندان نمودم مباحثه حسنینه را با علمای سنت و جماعت گوشزد أهل محبت و مودت ساختم چون رساله مذکوره بزبان عربی بود و أكثر محبان عجم از آن بی بهره بودند بخواهش یکی از دوستان گرامی بفارسی ترجمه کردم تا خاص و عام سود مند

ص: 17

شوند و از بر کت أمیر المؤمنین و إمام المتقین علی علیه السلام در اندک زمانی اشتهار تام یافته مقبول موافق و مخالف گردید .

از پیشوای جهان ، و علامه دوران ، جامع معانی ، معلم ثانی ، العارف بالله و العالم بالله شیخ أبو الفتوح رازی مکی - رضی الله تعالی عنه - روایت کرده اند که گفت : در أیام خلافت هارون الرشید مردی بازرگان از مشاهیر بغداد و با دولت بسیار بود و بخاندان طیبین و طاهرین شهرت تام داشت .

پیوسته در ملازمت آستان امامت أركان امام جعفر صادق علیه السلام روز می - گذاشت و شرایط بندگی و خدمت بجای می آورد ، بعد از شهادت آنحضرت بكین أعدای دین تمام آن أموال و آن اسباب از دستش بیرون رفت و با حال فقر و کمال استیصال در سرای بنشست ، و از بضاعت دنیا . جز یکنفر کنیز که در پنج سالگی وی را خریده و در دبستان نهاده و مدت ده سال در حرم محترم امام جعفر صادق سلام الله علیه تردد نمودی ، و قریب بیست سال بمطالعه علوم دینیه و معارف یقینیه اشتغال داشتی و در حسن و ملاحت بی عدیل و نظیر ، و نام وی حسنیه بود ، هیچ چیز از بهرش بجای نماند .

چون رنج بی نوائی خواجه را بینوا ساخت ، یکی روز با آن ماه دلفروز از ستوه اندوه بنالیده گفت : ای حسنیه ! همانا تو مرا بجای فرزندی ارجمندی و مرا بیرون از تو کسی دیگر نیست ، در پرورش تو مالش بسیار دیده ام و رنجی گران بر خویشتن بر نهاده ام تا ترا باین جای بلند که می نگری بر آوردم ، امروز تو بگونه گون دانشمندی و فرهنگی و شناسائی در میان دور و نزدیك و ترك و تاجیك شناسائی !

دورهمی بایست از در هوشیاری و پاك پنداری چاره در کار من بیندیشی، که کار از دست من بیرون شد ، و از ازدحام نیازمندی و احتشام فاقت كار برسوائی خواهد کشید و روز شیدائی پیش خواهد آمد.

حسنینه گفت : ای خواجه بلند قدر ! پسندیده چنان است که مرا در دیدار

ص: 18

هارون هارون الرشید پدیدار کنی و باز نمایی که آهنگی فروختن مرا داری ، اگر از بها پرسد بگو : صد هزار دینار ! اگر از گرانی بها شگفت كند و گوید : مگر او را چه هنر است و بهاء که این چندش قیمت و بها است ؟ بگو : اگر همه دانشمندان جهان بیایند و بنشینند و در علوم دینیه با وی بمباحثت و مناظرت پردازند از همه پیش و بر همه بیش آید و جمله را مغلوب و ملزم گرداند .

خواجه گفت : حاشا و کلا ! هرگز این کار نکنم ، شاید این ظالم چون و مراتب و مقامات تو وقوف یابد بهر طریق که باشد تو را از من دور کند ، و من در جدائی تو - بی گمان - به خویشتن داری نتوانم کرد ، جز بتو آم خرسندی نیست و در بوستان خاطرم جز با نو گل دیدارت پیوندی نباشد !

حسنینه گفت : ای خواجه ! از هیچ راه میندیش و خاطر مپریش ، که از بركت أهل بیت رسول صلی الله علیه و اله چندانکه زندگانی داشته باشم هیچکس مرا از تو جدا نخواهد کرد ، برخیز ودل بر خدای بند ! که آنچه نیکو است چنان خواهد شد. و چندان کوشش نمود تا خواجه برخاست و بخدمت یحیی بن خالد وزیر هارون برفت و آن داستان را براند .

یحیی گفت : برو و کنیز را بیاور ! خواجه خائف و اندیشناك برفت ، آن گوهر تابناك را نزد یحیی حاضر ساخت ، یحیی از صورت دلارا و سیرت زیبا و بلاغت و فصاحت حسنیه در عجب شد ، هم در زمان جانب آستان خلافت برفت و حکایت را بهارون الرشید مکشوف داشت .

هارون باحضار حسنیه اشارت کرد ، چون حسنیه وارد مجلس شد ، روی برقع کشید و دعای هارون را بگذاشت و شعری چند در مدحش بكمال فصاحت قرائت کرد ، هارون را پسندیده آمد و بفرمود سحاب از روی آفتاب بر کشیدند آن روی دلاویز را هارون بدید دل از دست داد و برخاست و خواجه اش بخواند و گفت : بهای این کنیزك و نامش چیست ؟ گفت : نامش حسنیه ، و بهایش صد هزار دینار خلیفتی است !

ص: 19

رشید بر آشفت و گفت : این بهای گران از چیست؟ گفت : از اینکه اگر تمام علمای عالم جمع شوند و در علوم و مسائل دینیه و شرعیه سخن نمایند بر وی چیره نشوند ، هارون گفت : اگر ملزم شود گردنت را می زنم و کنیز از آن من باشد ! خواجه گفت : اگر ملزم نکنند چه کنی ؟ گفت : صد هزار دینار خلیفتی و كنیزك از آن تو باشد !

خواجه گفت : چندان درنگ فرمای تا نوبتی دیگر با كنیزك حكایت - نمایم ، پس نزد کنیزك شد و داستان بگذاشت ، حسنیه گفت : هراسنده مباش ! که از بر کت رسول و أهل بیت صلوات الله علیهم ملزم نمیشوم ، خواجه بازشد و در خدمت رشید آن شرط را بگذاشت .

رشید فرمان کرد حسنیه را حاضر ساختند ، و گفت : بچه مذهب و دین هستی ؟ گفت : بر آئین رسول خداى و أهل بیت او ! هارون گفت : ای حسنیه ! خلیفه و وصی رسول خدا کیست و گفت : ای خلیفه زمان ! بفرما تا علما را حاضر سازند تا گفتنیها بگویم ، اگر در دین و مذهب من سخنی داشته باشند جوابشان را بازدهم .

هارون بدانست بر طریقت أهل بیت سلام الله علیهم است ، و وزیر خودرا بخواند و گفت: این کنیزك نه بر طریقت ما می باشد ، أمر كن سرش را بر گیرند ! وزیر گفت : این کنیزك دعوی بزرگی نموده است ، اگر علما او را ملزم کردند و نتوانست مذهب خود را بحقیقت ثابت کند البته بایدش بزشت تر کشتنی بکشت ، و اگر علما را مغلوب ساخت رعایتش بر خلیفه لازم گردد ، زیرا که کنیز کی را که بر تمام علما غلبه کند لایق کشته شدن نباشد !

رشید بپسندید و بفرمود علمای بغداد را حاضر نمایند ، در آن زمان أبو - یوسف قاضی رئیس علما و فقهای بغداد بود ، شافعی نیز در بغداد جای داشت ، و أبو یوسف و شافعی را نسبت به دیگر خصومتی سخت بود ، بالجمله ، علما را جمع کردند .

ص: 20

حسنیه برقع بر روی کشیده در برابر ایشان بنشست ، ازمذهبش بپرسیدند ، حسنیه بدون بیم و تقیه اظهار محبت با أهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را بنمود و با ایشان از راهی بمباحثه و مجادله بیرون می شد که هیچکدام را راه جواب نمی ماند.

و از تفاسیر و آیات قرآنی و دلایل فرقانی و أحادیث صحیحه بنوعی بیان نمود که رشید متغیر گردید و بفرمود تا شخصی از اعراب را بیاوردند و فرمانی نگاشته در همان ساعت ببصره فرستاد که فقها را در دارالاماره بصره حاضر کنند و ابراهیم بن خالد عوفی را كه أعلم علمای بصره بود و در دار الاماره بصره چهارصد تن عالم را مدرس بود بیاورند

چون والی بصره از مفاد فرمان خلیفه روزگار مستحضر شد در ساعت ابراهیم بن خالد عوفی را بر شتری دشت نورد سوار ، و در صحبت رسولی که از جانب رشید آمده بود بجانب دار الخلافه رهسپار داشت

چون رشید آگاه شد بفرمود تا مجلس آراستند و علمای بغداد و أعیان دولت و أركان مملكت وسلاطین و فرمانگذارانی که از اطراف عالم در بغداد حضور داشتند فراهم ساختند و برای ابراهیم کرسی زرین بر نهادند تا بر آن بر نشست ، خلیفه ابراهیم را نوازش کرده پرسشی بسزا بنمود ، بعد از آن فرمان داد تا حسنیه را با هزاران محاسن ظاهریه و باطنیه حاضر نمودند و بجای بندگان و حقیران بداشتند

حسنیه رخصت طلبیده نزدیك شد ، و هارون را دعایی بسزا بگذاشت، و بدون اینکه او را جایی بنمایند پیش رفته در برابر ابراهیم عوفی بنشست و ابراهیم با کبریای تمام بر فراز کرسی جای داشت ، هارون بجای حسنیه نظری افکنده بگوشه چشم بمباحثه و مجادله اشارت نمود .

حسنیه از کمال حدت طبع و فراست دریافت ، و فی الفور توجه نموده گفت: ابراهیم بن خالد توئی که صد مجلد از تصانیف تو در میان علمای عصر

ص: 21

مشہور و معروف است و بعداوت علی بن أبی طالب علیه السلام تفاخر می کنی ؟! ابراهیم بر آشفت و گفت : با من سخریه می کنی ؟! و روی با مجلسیان آورده گفت: مرا با کنیزی معارضه کردن جز استخفاف و اهانت علم چه صورت دارد ؟!

یحیی برمکی برابر وی ایستاده بخندید و گفت: ای عالم روزگار! بزرگان دین فرموده اند: « انْظُرُوا إِلَى مَا قَالَ ، وَ لَا تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ قَالَ »، در سخن بنگرید نه در گوینده سخن ، ای ابراهیم ! چنین سخن از أفضل علما بعید می نماید

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! بتوفیق خداوند تعالی در این ساعت تو را از کرسی زرین بزیر می آورم ، و بمباحثه پرداخت ، ابراهیم گفت : سبقت مراست که از راه دور آمده ام ، و پرسش من می نمایم ، و ابراهیم خود دانسته بود حسنیه می خواهد حقیقت و حقیقت مذهب أهل بیت بر هارون مکشوف گردد !

حسنیه گفت : سبقت با تو باشد ، از هر چه خواهی پرسش کن ! ابراهیم حسنیه لب بپرسش بر گشود و حسنیه جوابهای کافی و بصواب میداد ، چندانکه ابراهیم هشتاد مسئله بپرسید و حسنیه جواب آن جمله بگفت و اعتراضاتش را بر تافت چنانکه هارون و تمامت حضار از آن فصاحت بیان و لطف تقریر وى حیران مانده محبت حسنیه در دلها جای گرفت .

آنگاه حسنیه گفت : ای ابراهیم ! همانا مناظره بسیار شد ، از آن بیم دارم که خلیفه را ملال رسد ، اگر رخصت رود من نیز سؤال کنم ، ابراهیم گفت : ای حسنیه ! سه مسئله دیگر پرسش می کنم ، اگر جواب مرا بگذاشتی از آن پس لب از گفتار می بندم و قطع کلام می نمایم ، گفت : بپرس از آنچه خواهی !

ابراهیم ازین سخن بسی متغیر شد ، و پرسید : بعد از رسول خدای صلى الله علیه و آله و سلم خلیفه و قائم مقام آنحضرت کدامکس بود ؟ گفت : آنکس که سبقت در اسلام داشت ! ابراهیم گفت : وی کیست ؟ حسنیه گفت : آنکس که داماد و پسرعم و برادرش بود ! هارون ازین سخن بسیار متغیر شد

چون ابراهیم هارون را در خشم بدید نیرومند شد و گفت : ای حسنیه

ص: 22

از چه روی گوئی : علی سابق در اسلام است ؟! من گویم : سبقت اسلام أبو بكر راست ! چه گاهی که پیغمبر دعوت فرمود أبو بكر چهل ساله بود و علی كودك بود ، و ایمان و طاعت و کفر و معصیت کودک را اعتباری نیست

حسنیه گفت : اگر ایمان و کفر و عصیان کودکان را اعتباری باشد و كودك مستحق ثواب و عقاب تواند بود بامامت و وصایت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب - سلام الله علیه - اقرار می کنی ؟ ابراهیم گفت : اگر بحجت و دلیل گوئی اقرار کنم ! حسنیه گفت : چه گوئی در نص قرآنی که در حق موسى و خضر سلام الله علیهما وارد است ؟ و آن کودکی که خضر او را بکشت و قرآن بآن ناطق است و می فرماید :

فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا

چون موسی بروی اعتراض نمود تا چرا حضرت خضر آن كودك را بکشت خضر در جواب گفت

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً پدر و مادر این كودك مؤمن هستند ، از آن بیندیشیدیم که وی بماند و غبار کفر و طغیان او بر چهره ایمان ایشان بماند !

اکنون بگوی ! آیا کشتن این طفل ازروی استحقاق بود یا حضرت خضر علیه السلام ظالم بود ؟ اگر ظالم باشد هرگز نشاید که یزدان تعالی ظالم را مدح نماید، و خدای در قرآن مجید خضر را تمجید کرده و میفرماید : خضر پیغمبری است بزرگ . هان ای ابراهیم ! چرا سر در پیش افکنده و پاسخ نمی دهی و عناد را پیشه ساخته ؟!

ای ابراهیم ! بآن خدای که تمام أشیاء را بیافریده ، براستی بگوی این حکایت که می نمایم بنظرت، رسیده و از أصحاب حدیث شنیده یا نشنیده ؟! و از جمع علمای حاضر گواهی می طلبم ، ابراهیم گفت : بگو ! حسنیه گفت:

ص: 23

أبو مجاهد از أبوعمران و از ابوسعید خدری روایت کند که گفتند : در حضور مبارك حضرت رسول خدای نشسته بودیم ، در این وقت سلمان فارسی و أبوذر غفاری و مقداد بن أسود و عمار بن یاسر و حذیفه یمانی و هیثم تیهانی و أبوالفضل و عامر بن واثله در آمدند و اثر ملالت از دیدارشان پدیدار بود ، عرض کردند : یا رسول الله ! دانسته باش پاره حکایات از جماعت حاسدان درباره برادر پسرعم تو میشنویم که نزدیك است هلاك شویم .

فرمود : در حق برادرم علی بن أبی طالب چه می گویند ؟ عرض کردند : می گویند چه فضل و فضیلت است صاحب شما علی را بر دیگران بواسطه سبقت اسلام ؟ چه علی در آن زمان طفل بود ! فرمود : من شما را ازین اندوه چنان بیرون آورم که قلوب شما فروغ گیرد ، و بآن خدای که مرا براستی بر آفریدگان فرستاده است شما را حکایتی کنم که خدای مرا از آن خبر داده و شاید شما در کتابهای پیشین خوانده باشید که چون ابراهیم علیه السلام متولد شد پادشاه عاصی و طاغی اورا از آن ملك گریزانید مادرش او را در میان أثلاب(1) در کنار جوی آب نهاد گاهی که آفتاب فرو میشد

چون وی را آنجا بگذاشت ابراهیم برخاست و دست بر سر و روی مالیده کلمه توحید بر زبان جاری ساخت ، آنگاه جامه بر گرفت و خویشتن را پاك می ساخت ، چون مادرش آن حال را بدید سخت بترسید ، چنانکه خدای تعالی در قرآن مجید می فرماید : * وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ *فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي - تا آخر آیه شریفه

ای یاران من! دانسته باشید ، موسى بن عمران علیه السلام که فرعون در طلب او بود و شکم زنان باردار را می شکافتند و اطفال را می کشتند تا کشتند تا موسی کشته شود چون موسی از مادر متولد شد در ساعت بمادرش گفت : ای مادر ! مرا در تابوت

ص: 24


1- یعنی نیزار

بگذار و بآب افکن ! مادر از سخنگوئی وی بترسید و گفت : ای پسر ! می ترسم در دریا غرق شوی !

گفت : ای مادر ! ترسناك مباش که یزدان تعالی مرا نگاه دارد و بسلامت بتو رساند ، مادرش وی را در تابوت نهاده در آب افکند ، آب وی را در کنار انداخت ، تا گاهی که یزدان تعالی او را بسلامت مادرش رسانید ، و خدای از حال وی خبر می دهد : وَ لِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي * إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ تا آخر آیه

دیگر بدانید ای أصحاب من که خداوند جل و عز درباره عیسی فرمود : فَنَادَیهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا تا آنجا که فرمود: كُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا * یعنی با مادر خود سخن کرد در آن حال که بر زمین آمد و در آن حال که مادرش بدو اشارت کرد که * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ ۖ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَمَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * یعنی سخن - گفت در هنگام ولادت ، و خداوند جل و علا عیسی را در آنحال کتاب و نبوت داد و در آن حال او را وصیت کرد با قامت نماز و أداى زكات و سه روزه بود که سخن گفت.

شما نیز بدانید که خداوند عز وجل مرا و علی را از یك نور بیافرید ، ما در صلب آدم خدای را تسبیح می کردیم تا اینکه نقل فرمود مارا از اصلاب طاهره بأرحام زاكیه ، چنانکه میشنیدند تسبیح مارا در پشتها و شکم ها در هر عصر و عہدی تا گاهی که بعبد المطلب رسیدیم ، نور ما در پشت پدران ما آشکار بود ، آنگاه آن نور بدو نیمه شد ، یك نیم بعبد الله منتقل گشت و یك نیم بأبی طالب انتقال گرفت ، و پدر و عم من هر گاه در میان مردمان بنشستندی نورها برایشان ظاهر بودی ، تا بشكم مادرها اندر آمدیم

همانا دوست من جبرئیل فرود آمد هنگامی که أمیر المؤمنین از مادر متولد

ص: 25

شده بود و گفت : ای حبیب الله ! خداوندت سلام می رساند و تو را بولادت برادرت علی بن أبی طالب تهنیت می دهد و می فرماید : اکنون هنگام ظهور نبوت تو است و آشکار کردن وی بتو و مؤید گردانیدیم ترا ببرادر تو و وزیر تو و همتای تو و خلیفه تو ، و یاد تو بدو بلند گردد و نسل تو باو باقی ماند

چون علی علیه السلام متولد شد مادرش او را برداشت و بر روی دست من نهاد ، من وی را در دامن خویش بر نهادم ، و علی انگشت راست بر گوش خود نهاد و بر سالت من اقرار کرد و گفت : بخوانم یا رسول الله ؟ گفتم : بخوان ! بآن خدایی که جان من در فرمان اوست ، علی ابتدا کرد به صحف که یزدان تعالی بآدم فرستاده وشیث بآن قیام نموده بود ، بر خواند از آغاز تا انجام ، بدان فصاحت و بلاغت که اگر شیث حاضر بودی اقرار کردی که علی آن صحف را از وی حاضر تر بود .

آنگاه تورات موسی را قرائت نمود بدانگونه که اگر موسی خود حاضر بودی اقرار کردی که علی از وی حاضر تر است ، آنگاه قرآن را که خدای تعالی برمن فروفرستاده تلاوت نمود ، و چنان حافظ بود که من اکنون حافظم .

راقم حروف گوید : ازین خبر معلوم شد که قر آن قبل از آنکه بر رسول خدای نازل شود بتمامت موجود بوده است ،

بالجمله آنگاه علی با من سخن کرد و من با او سخن راندم بآن چیزها که پیغمبران و اوصیای ایشان با یکدیگر سخن نمایند ، بعد از آن علی بحالت طفولیت بر آمد ، من او را بمادرش فاطمه بنت أسد دادم . اى أصحاب من ! شما بسبب گفتار دشمنان از چه روی اندوهگین می شوید و أقوال أهل شرك را چه اعتبار می نهید ؟ بدانید من فاضلترین جمیع پیغمبران و فرستادگانم ، و وصی من أفضل از تمامت أوصیاء می باشد .

آنگاه سلمان فارسی وبقیه أصحاب خوشدل وخندان بر پای شدند وصلوات بر رسول خدای فرستادند و همی گفتند : مائیم رستگاران و برخورداران ! ورسول

ص: 26

خداى فرمود: سوگند با خدای ! شمایید رستگاران و بهشت را برای شما ودوزخ را برای دشمنان صاحب شما علی آفریده اند

چون حسنیه سخن را باین مقام رسانید هارون الرشید و بیشتر علما بگریستند و ابراهیم بن خالد نیروی سخن کردن نداشت ، آنگاه حسنیه گفت: ای علمای زمان ! و ای شافعی ! و ای فلان و فلان ! شما را بحق خدای تعالی مداهنه نکنید و براستی بگوئید ! آنچه من روایت کرده ام صحیح است و بنظر شما رسیده و شنیده اید یا نی ؟ بیشتر علمایی که حضور داشتند یکزبان گفتند : ای حسنیه این حدیث از آن قبیل نیست که انکار آن را هیچکس تواند نمود

حسنیه گفت : بأفضلیت پیغمبران اعتراف دارید ؟ جملگی گفتند : بلی ! حسنیه گفت: ای ابراهیم ! قائل هستی بآنکه خداوند عالم علی را نفس رسول خواند در آنجا که در قرآن مجید می فرماید :فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ* اگر در این مسئله سخنی داری بازگوی تا در حضور جمیع مفسرین و محدثین بر تو ثابت کنم ! گفت : حاشا ! هر گز قرآن را انکار نکنم

حسنیه گفت : ای بی انصاف دشمن دین ! و ای معاند خاندان طیبین و طاهرین ! بعد از آنکه بقر آن و حدیث قائل هستی ، و با آنکه علی نفس رسول و برادر او ، و رسول خداى أفضل أنبیاء علیهم السلام است ، از چه روی اعتبار نمی کنی که علی علیه السلام سابق الاسلام است و معترف نمی گردی که وی أفضل أوصیاء است؟ چون ابراهیم علیه السلام که جد علی علیه السلام و موسی و عیسی علیهما السلام در حالت ولادت تکلم کردند و بخدای تعالی ایمان آوردند و همچنین خداوند تعالی عیسی را در حال کودکی و یحیی را در حال طفولیت نبوت داد بس چگونه اسلام علی را در حال طفولیت قبول نمی نمایی که برادر رسول و پسر عمش بود و دین اسلام بشمشیر او قیام گرفت و خدای تعالی وی را نفس رسول خوانده و چند آیات قرآنی در حقش نازل شده و خدای تعالی وی را باسم ولی خوانده و رسول

ص: 27

خداى یك ضربت او را در وقعه خندق با اطاعت و عبادت جن و انس برابر کرده است .

و ناقل این حدیث شمایید و در طریق شما نیز این حدیث وارد است و در کتابهای شما نیز مذکور است که « مَنْ أَرَادَ أَنْ ینظر إِلَى آدَمَ فی عِلْمِهِ ، وَ إِلى نُوحٍ فی تَقْوَاهُ ، وَ إِلى إبراهیم فی حِلْمُهُ ، وَ إِلى مُوسَى فی هیبته ، وَ إِلى عیسى فی عِبَادَتِهِ فلینظر إِلَى علی بْنِ أبی طَالِبٍ علیهم السَّلَامُ »

چون رسول خدای صلی الله علیه و آله آنحضرت را با چندین پیغمبر اولوالعزم برابر کرد و بزعم شما و در طریق أهل بیت على از هر یك أنبیاء مرسل أفضل است ،و بعد از رسول خداى أفضل عالمیان است پس از چه روی مضایقه داری در آنکه ایمان طفل معتبر است و اعتراف نمی کنی در سبقت ایمان أمیر المؤمنین علیه السلام که در حال طفولیت امامت یافت و وصی رسول بود و حافظ صحف و تورات وانجیل و زبور و فرقان است

و جمیع أهل اسلام اتفاق دارند که علی علیه السلام طرفة العینی با خدای شرك نیاورده و ابوبکر بعد از آنکه چهل سال بعبادت لات و عزی روز بگذرانید لساناً اظہار اسلام کرد و هرگز بیمن اعتقاد و دولت ایمان موفق نگشت و در جمیع أوقات با خدا و رسول بر طریق خلاف و عناد راه پیمود ، گوشت و پوست و خون وی از گوشت خنزیر پرورش یافته بود ، و باوجود این قبایح وی را مؤمن دانی و ایمانش را معتبر شماری لکن ایمان معصومان خاندان نبوت را که خداوند در خبیر بر عصمت و طہارت ایشان گواهی داده مقرون باعتبار ندانی ؟ زهی بغض و عداوت که شما را با خاندان نبوت است !

ابراهیم بن خالد بدرد قولنج گرفتار شده سر در پیش افکنده گفت : ازین مسئله در گذشتیم ، اما چه گویی در حق عباس و علی که ایشان با یکدیگر میراث پیغمبر منازعت کردند و هر یکی میراث را حق خود شمردند و داور نزد ابوبکر بردند و هریك گفتند : حق من است ! چون دو نفر نزد حاکم

ص: 28

بخصومت روند البته یکی بر حق و آن دیگر بر باطل است

غرض از پرسیدن این مسئله این بود که اگر حسنیه گوید : عباس بر باطل است ! چون جد هارون است بر جان خود می ترسد ، و اگر گوید : علی بر باطل بود مذهب و دعوی خودرا دستخوش بطلان کرده است و دینش را نقصان آورده است

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! این سؤال را از قرآن مجید جواب حاصل۔ است ، ابراهیم گفت : کدام است؟ گفت : خداوند تعالی برسول خود خطاب - فرمود:

هَلْ أَتاكَ نَبَوُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ لَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ- تا آخر آیه .

و در تفسیر وارد است که آن دو خصم جبرئیل و میکائیل بودند و حاکم داود علیه السلام بود ، اکنون تو بفرما ! جبرئیل بر حق بود یا میکائیل و كدامیك بر باطل بودند؟ ابراهیم گفت : جبرئیل و میکائیل هر دو بر حق بودند و داود علیه السلام رفت و ایشان برای تنبیه و آگاهانیدن بخدمت داود آمده بودند

حسنیه گفت : الله أكبر ! پس علی و عباس هر دو بر حق بودند و أبو بكر سهو نمود و ایشان برای تنبیه او بدو آمده بودند ، عباس گفت : میراث مراست که عم پیغمبرم ! و على فرمود: میراث مراست که پسرعم پیغمبر و وصی او هستم و قرة العین آنحضرت سیدة النساء در خانه من است و حسنین که سید جوانان اهل بهشت هستند فرزندان من باشند و بحکم آیه شریفه « أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ »، نفس رسول هستم .

چون أبو بكر حكایات ایشان را بشنید گفت : سوگند با خدای ! من خود از پیغمبر شنیدم که فرمود : على وصی من و وارث من و قاضی دین من است !

ص: 29

چون عباس این سخن بشنید بی طاقت شد و گفت : اى أبو بكر ! چون تو خود این سخن از پیغمبر بشنیدی از چه بخلافت بنشستی و حق او را ضایع نمودی ؟! أبو بكر از شنیدن این سخن بدانست که ایشان این خصومت را برای الزام او عنوان کرده اند و میراث را بهانه ساخته اند و گفت : همانا شما بمنازعت با من آمده اید ! و اعراض کرده از مجلس برخاست و برفت .

راقم حروف گوید : همین دعوى أمیر المؤمنین علیه السلام و عباس اثبات وصایت آنحضرت را می نماید ، زیرا که اگر این مسئله ثابت نبود البته عم برابن عم مقدم است و دامادی پیغمبر دفع این تقدم را نمی نماید ، بلکه اگر فاطمه علیها السلام بایستی ادعای میراث نماید علی علیه السلام از جانب آنحضرت می باید عنوان کند نه اینکه خودش بعنوان خودش مدعی تقدم بر عباس که عم پیغمبر است بشود ، پس ثابت می شود که دعوی تقدم من حیث الوصایة و الولایه است.

بالجمله ، چون ابراهیم این حکایت از حسنیه بشنید گفت : ازین مسئله نیز در گذشتم ، اکنون بگو ! عباس أفضل است یا علی؟ حسنیه گفت : تو بگو آیا حمزه فاضلتر است یا محمد ؟ تو را چیست که در میانه عباس و علی افتاده ؟! اگر عباس فاضلتر بود فخر علی را بود که چون وی عمی داشت ، و اگر علی

أفضل بود فخر عباس را بود که چون علی برادرزاده داشت !

چون هارون فصاحت و بلاغت حسنیه را بدید متحیر بماند و روی با ابراهیم کرد و گفت : دریغا از علومی که با تو است ! حسنیه گفت : هشتاد و سه مسئله وی را جواب دادم ، اگر رضا دهد من نیز یك مسئله از وی بپرسم ، هارون گفت : از هر چه خواهی از وی بپرس !

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! چون پیغمبر ازین جهان رحلت نمود تعیین وصی فرمود یا نفرمود ؟ گفت : نفرمود ، گفت : در این عدم تعیین آیا کار بخطا کرد یا بصواب ؟ و آنچه خلفا در سقیفه بنی ساعده کردند خطا کردند یا صواب ؟ پیغمبر را بخطا منسوب می داری یا أصحاب را ؟ ابراهیم در این جواب بیچاره

ص: 30

و سرگردان ماند ، چه اگر می گفت : پیغمبر خطا کرد ! نقصان دین و شرع بود و اگر می گفت : خلفا بر خطا رفتند که تقریر خلیفه و وصی نمودند و بر خلاف پیغمبر کار کردند ! دعوی حسنیه ثابت می شد و بطلان مذهبش ثابت می گشت .

لاجرم در بحر اندیشه غرقه ماند و بر حاضران روشن و مدلل گردید که ابراهیم عاجز و مضطرب گردیده است ، و یكدفعه دهانها بخنده بر گشودند ، و ابراهیم را بنکوهش و سرزنش فرو گرفتند ، که چنین عالم فاضلی باین اندازه از کنیزکی عاجز و درمانده گردیده است ،

چون هارون الرشید ابراهیم را مضطرب و بیچاره دید بر فضیحت خود بترسید و روی سخن را بگردانید و بوزیر خود یحیی بن خالد برمکی روی کرد و گفت : شنیده ام میان علمای بغداد و پارۂ علما در باب خیر و شر منازعت بود ، از ابراهیم بپرس تا او چه می گوید ؟ و هارون پیوسته در این مسئله در حالت تردید بود و علمای عصر هر چند أدله و براهین بعرضش می رسانیدند او را اطمینان حاصل نمی شد ، غرضش این بود که ببیند حسنیه در این باب چه می گوید؟

چون یحیی از ابراهیم پرسید: در باب خیر و شر و نفع و ضرر که از بندگان صادر می شود چه گوئی؟ آیا معاصی و مظالم و کفر ایشان را که از ایشان صادر می شود بخداوند تعالی إسناد می کنی یا بقضا و قدر ؟ یا اینکه بندگان را فاعل مختار میدانی و بخودشان مستند می دانی چنانکه معتقد بنی هاشم و أتباع ایشان اینست که مطیع مستحق ثواب و عاصی مستحق عقاب است یا نی ؟

ابراهیم گفت : اعتقاد ما در این مسئله این است که نفع و ضرر و خیر وشر بقضا و قدر خداوندی است که پیدا کننده آدم و ابلیس و پیدا نماینده آب و خاك و آتش و بهشت و دوزخ و حیات و ممات و صحت و مرض و ایمان و کفر و طاعت و معصیت ، و مبدع محبت و عداوت ، و ابراهیم و نمرود ، و موسی و فرعون ، و هامان و هارون ، و محمد صلی الله علیه آله و أبوجهل و کافر و مسلمان است .

چون حسنیه این مهملات و مزخرفات را بشنید بی تاب گشت و گفت : ای

ص: 31

إبراهیم ! از خدا شرم نداری که این کفر و زندقه را بر خود و تمامت مسلمانان روا میداری و برای ابلیس اقامت دلیل و حجت می نمائی ؟! بدانکه الزام تو و آنانکه پیش از تو بر این عقیدت رفته اند بوجهی بس آسان میسر است :

نخست ، آنکه گفتی که شر و عصیان و کفر و فسق بقضا و قدر اوست أما برضای او نیست ، دانسته باش که یك سخن محال آوری ! زیرا که چون کسی حکم نماید، و بر آن حکم راضی نباشد از عجز و بیم یا از مداهنه و ریا و تلبیس خواهد بود ، و ذات مقدس باریتعالی ازین صفات منزه است .

ای ابراهیم ! دانسته باش که آن کسان که این سخن را وضع کرده اند و قبل از تو بر این اعتقاد بوده اند شاید خواسته اند باین دست آویز كفر وزندقه را از خود بگردانند ، دانسته باش که عقیدت شما این است که شر و عصیان و کفر و فسق بجملگی بقضا و قدر الهی است ، و خودتان هم ازین سخن شرمنده اید !

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! مگر بکلام الهی اقرار نداری ؟ حسنیه گفت: سوگند با خدای ! من بكلام خدای تعالی اقرار دارم ، و تفسیر كلام و مشکلات و مؤولات آن را از آن کسان که قرآن در حق ایشان و جد ایشان نازل شده است فراگرفته ام.

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چه گوئی در این قول خدای تعالی : قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ »،« و اللهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ »، و در این آیه « یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ »، و همچنین در آنجا که می فرماید :« وَ لَوۡ شِئۡنَا لَأٓتَيۡنَا كُلَّ نَفۡسٍ هُدَىٰهَا »

معنی آیه نخستین آنکه « همه از نزد خداست »، و معنی آیه دوم آنکه « گمراه می گرداند هر کس را که می خواهد و هدایت می نماید آنکس را که می خواهد معنی آیه سوم اینکه « اگر خواهیم هر نفسی را هدایت کنیم.

و همچنین می فرماید « ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة »یعنی مهر نهاد خدای تعالی بر دلهای ایشان و بر شنوایی و بینایی ایشان

ص: 32

که نتوانند ایمان بیاورند. ای حسنیه ! چه گوئی در این جمله آیات قرآنی و چه عقیدت داری در این احکام فرقانی ؟

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! آیه « خَتَمَ اللَّهُ عَلىٰ قُلوبِهِم » بر وجهی محمول و مؤول است که موافق و مطابق قضایای عقل است ، و آیات قرآنی متناقض نگردد و متفاوت نشود ، و آنجا که فرمود « قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ » دانسته باش اگر بظاهر آیه حکم کنی لازم گردد تمامت اشیاء یعنی این افعال را خداوند خالقش باشد ، این مذهب ابلیس است !

بدانکه لفظ «كل» در قرآن بمعنی «بعض » نیز آمده است ، چنانکه در قصه ابراهیم علیه السلام « ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا ً»پس از آن بر هر کوهی قرار بده ازین گوشتها و استخوانهای مرغان جزئی را ! بر عاقلان ثابت است که کوه الوند و کوه قاف در آنجا نبوده ، و همچنین در داستان بلقیس می فرماید « مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ » تمامت عقلا می دانند که بادنجان و شلغم و زردك در آنجا نبوده .

پس «كلّ» بمعنی آن باشد که هر چه نقصان الهی است او نکند ، از افعال حسنه چون خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و جن و انس وملائکه و اصول و فروع و سایر نعمتهای عالیه را بجمله خداوند تعالی بیافریده و ایجاد کننده آن است ، و خدای عز و جل منزه و مبرا است از خلق و فعل کفر و فساد و دلالت بظلم ومعاصی و مانند آن.

و اینکه فرمود « یضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ » دانسته باش که هدایت بر چند معنی است و مرجع همه بدو معنی می باشد : یکی بمعنی ارشاد و بیان ، و دیگر بمعنی لطف ، و این هردو عامست جمله مكلفان را از مؤمن و کافر .

و بدان ای ابراهیم که هر چه خدای تعالی در باره مؤمنان کرده است از الطاف و ارشاد و ارسال رسل و قوه و قدرت و تمكین و عقل در حق کافران نیز فرموده است ، و اگر نفرموده باشد کفار را بر حضرت خداوند حجت باشد که : مهر بر

ص: 33

چشم و گوش ما نهادی و مارا قوت وقدرت دیدن و شنیدن راه حق ندادی ! وخدای تعالی از کافران ملزم خواهد شد ؛ و حال اینکه در کلام مجید تصریح کرده و فرموده « لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ » یعنی ما این همه را برای آن کردیم تا مردمان را بر خدای تعالی حجتی نباشد بعد از ارسال رسل و تبلیغ کتب ، وحجت خدای تعالی را باشد ، چنانکه می فرماید « فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ».

بدان ای ابراهیم ! در هر کجا ذکر هدایت فرموده مقید بمشیت گشته که مراد از آن زیادتی الطاف است و باز می نماید که آن کسان که از ایشان معصیت در وجود آمده حق بهشت ندارند اگر خداوند بخواهد از راه تفضل از گناه ایشان در گذرد و راه بهشتیان نماید و ببهشتشان در آورد .

بدان ای ابراهیم که اضلال را معانی بسیار است و معنی أصلی آن را هلاکت دانسته اند ، و اضلال چون بخدای تعالی منسوب آید بمعنى هلاك و عذاب است : « يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ . يُضِلُّ اللهُ الظَّالِمينَ » یعنی عذاب وعقاب کند خداوند تعالی ظالمان را از آنجا که ظالمان گمراه می باشند .

و اگر بمعنی گمراهی بدانی دانسته باش ای ابراهیم این معنی را که تو بخدای نسبت میدهی یزدان تعالی این معنی را بغیر خود حواله کرده ، چنانکه می فرماید « وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا » یعنی شیطان گمراه کرد از شما جمعی بسیار را ، و بفرعون نیز اسناد کرده و فرموده است « وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ » یعنی گمراه کرد فرعون قوم خودرا و ایشان را راهنمائی نکرد ، پس اگر حقتعالی بندگان را گمراه کردی اسناد با غیر نفرمودی .

این معنی را که تو قائلی که یزدان تعالی همه کافران را گمراه می گرداند کفر محض است ! حقتعالی می فرماید : « إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ » پس - دانسته باش ! لازم است تأویل نمودن آیاتی را که در آنجا اضافت اضلال بحضرت ذی الجلال شده است مثل «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ» یعنی خداوند مخذول فرماید آنکس را که خواهد از آنجا که لطف را در وی أثری نباشد، و چون خداوند تعالی بنده

ص: 34

را بواسطه اصرار کفر و عصیان مخذول بگرداند وی را با خود گذارد چنانکه گوئی اضلال کرده است و ضلالت خود از بنده باشد .

ای خدا مگذار حال من بمن *** گر گذاری وای بر أحوال من

و مدعا از آیه شریفه « خَتَمَ اللَّهُ عَلىٰ قُلوبِهِم » آن است که اضافت مهر بردل و گوش و پوشش در چشم بخود کرد بر سبیل تمثیل ، یعنی این جماعتی که در کفر مقام کردند بمنزلت کسی هستند که گوئی حقتعالی بایشان این معنی را بنمود تا از گوهر ایمان سودمند نگردند ، و مهر از ایمان مانع نیست ، اگر مانع بودی خدای تعالی نمی فرمود « بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا. ».

ای ابراهیم ! بنا بر اعتقاد تو لازم می آید که دعوت أنبیا قبیح باشد و بر خدای تعالی لازم بودی که رسول را اعلام فرماید که فلان و فلان را دعوت مکن که ایشان نتوانند ایمان بیاورند، و از آن جهت که من از ایشان ایمان نخواهم و بر دلها و گوشهای ایشان مهر بر نهادم ! تا دعوت رسول عبث و بیهوده نباشد .

بدان ای ابراهیم ! آن هدایت که خداوند تعالی جماعت مؤمنان را فرموده ، کافران را نیز حاصل است ، و قرآن بر آن نطق می کند در آنجا که می فرماید « إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً » یعنی ما هر دو را راهنمائی و ارائه نمودیم خواه شاکر را که مؤمن است و خواه کفور را که کافر است ، پس چگونه توانی گفت خدای تعالی هدایت نفرموده است ؟! ..

اگرچه هارون الرشید. بر طریق مخالف بود و او را در این مسئله یقین حاصل نگردیده بود ، لكن ازین مباحثه حسنیه بسیار خرسند شد و او را این مطارحه بسی خوش افتاد.

ابراهیم بن خالد گفت : چه گوئی در این آیه شریفه که حضرت ابراهیم علیه السلام با مشركان فرمود « أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ » آیا می پرستید آن چیزی را که خود می تراشید ؟ و حال آنکه خدای تعالی خلق کرده است شما را و آنچه را می کنید !

ص: 35

حسنیه بخندید و گفت: سوگند با خدای ! شمارا علم بقرآن نیست که اینگونه تأویل بروفق مدعای خود میکنید ! چه أكثر مفسرین و تابعین بر آن عقیدت رفته اند که لفظ «ما » در آیه شریفه مای مصدری است ، و تقدیر کلام معجز نظام اینست که « الله خلقكم و عملكم » یعنی خدای بیافرید شما و عمل شما را .

ای ابراهیم ! دلیل بطلان این کلام می شود « أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ »!دانسته باش که مورد این آیه مبارکه ملامت است و تعریض ، یعنی می پرستید چیزی را که بدست خود می تراشید ؟! حقتعالی آفریده است شما را و آنچه را می تراشید ، یعنی آن چوبی را که می تراشید و خدای خود می خوانید آن را نیز خدای خلق کرده است ، و اگر مراد آن بودی که فعل و عمل شما را خدای بیافریده ! این آیه عذر کافران بودی و خدای تعالی عذر کافران را بدان عمل که می کردند مرتفع ساخت ، و در - اینجا مناقضه روی می دهد بعلت اینکه اول کلام الله ملامت ایشان بودی و در آخر كلام معذور بودندی و جمع بین دو نقیض لازم آید ، و در فحوای این خلافی نیست که حقتعالی فرمود : شما را و آنچه را می پرستید از بتان و أصنام که خود می تراشید خداوند تعالی بیافریده است .

دانسته باش که مای «مَا تَنْحِتُونَ » می تواند بود که موصوله باشد و تواند بود که نکره موصوفه باشد ، و مای « و ما تعملون » اگر موصوله باشد بمعنی «الذی »و حمل کنیم بر آنچه مراد شما است مناقضه خواهد بود .

و دیگر حضرت باریتعالی نسبت و اضافه کرد عمل را با یشان ، چه اگر فعل خدای بودی نسبت آن را به بنده ندادی و بدو اضافه نفرمودی و اکنون این فعل از بنده است نه از خدا ، زیراکه عقلا و شرعا هر فعلی را بفاعلش نسبت و اضافه نمایند .

ای ابراهیم ! اعتقاد شما و این أقوال و تأویلات شما مستلزم أشیاء شنیعه است زیرا که خداوند تعالی را فاعل قبایح و کفر و معاصی می داند و می گوید : بقضا و قدر اوست ! واز سخن شما لازم افتد که خداوند تعالی از همه ظالمان ظالمتر باشد زیرا که بقول شما کافر را عذاب کند برای کفری که خود از بهر او مقدر فرموده

ص: 36

است ، و چون خدای تعالی کفر را در کافر مقدار و مخلوق کرده و قدرت ایمان در وی نگذاشته باشد معذلك او را بسبب کفر او عقاب فرماید برای کفری که خود خلق کرده و خود تقدیر فرموده باشد چه ظلمی ازین صریحتر وکاری ازین قبیحتر خواهد بود ؟!

چنان باشد که سیاه حبشی را عقوبت نماید و فرماید : چرا رنگت سیاه است بایستی سفید باشد ! یا شخصی بلند بالا را عذاب نماید که چرا قامت تو بلند است بایستی کوتاه بودی ! یا کودکی را دست و پای بر بندند و بآب در اندازند ، چون جامه اش تر شود از آبش در آورند و عذابش کنند تا چرا جامه ات را تر کردی ؟! و أمثال این امور که ظلم صریح است .

ای ابراهیم ! خلق کفر در کافر و فسق در فاسق و ظلم در ظالم را اگر خدای کرده باشد چون پیغمبر بكافر گوید : ایمان بخداوندی بیاور که مرا رسالت داده است که ترا بایمان دعوت نمایم ! کافر در جواب آن پیغمبر خواهد گفت : خداوند بایستی ایمان را در من بیافریند و بمن عطا فرماید تا من ایمان بیاورم ، و چون کفر را در من بیافریده است تو چگونه مرا با یمان تکلیف و دعوت می نمائی با اینکه مرا قدرتی نیست ! و با این حال پیغمبر را جوابی باقی نماند و منقطع گردد و عاجز شود .

ای ابراهیم ! اگر خدای تعالی کفر را در کافر خلق کرده باشد و باز او را بایمان تکلیف نماید ، این تکلیفی مالا یطاق و نزد عقلاء و شریعت قبیح باشد ، و این بدان ماند که با دمی فرماید: پرواز کن در هوا ! و حال اینکه در قرآن مجید واقع است « يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً » و نیز می فرماید : « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُ سعَها » و نیز میفرماید « يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ » و أمثال این بسیار است .

ای ابراهیم ! چگونه خدای کفر را در کافر بیافریند و بگوید « كَيْفَ تَكْفُرُونَ » خود آفریننده حق و باطل باشد و گوید « لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ »!و ایشان را

ص: 37

از خود دور کند و باز دارد و معذلك بفرماید « لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ » !

ای ابراهیم ! اگر خلق کفر را خدای تعالی در کافر کرده باشد لازم گردد که کافر مطیع الله باشد ! زیرا که خدای تعالی کفر را در نهادش نهاده و کفر را خواسته و آنچه مراد خدای بوده از وی ظاهر گردیده ، پس چنین کس مطیع است ، و بر این تقدیر آن پیغمبر عاصی خواهد بود ! زیرا که آن کافر را با یمان أمر و از کفر منع کرده با اینکه خدای کفر را در وی بیافریده و ایمان را نمی خواهد ، پس بزعم شما کافر مطیع است و پیغمبر عاصی !

ای ابراهیم ! بنا بر قول شما لازم می آید که بقضا و قدر ایزد تعالی رضا ندهند بعلت اینکه باجماع رضای بكفر حرام است و رضای بقضا و قدر خدای تعالی واجب ! پس اگر کفر بر حسب قضا و قدر خدایتعالی باشد رضای بكفر واجب است ، و این کفر است !

ای ابراهیم ! ازین اعتقاد شما لازم می آید که در حدود الهی و قصاص وزواجر شرعی از معاصی تعطیل حاصل بشود ، زیرا که اگر زنا و لواطه ودزدی و شرب خمر وخون بر ناحق و جمله معاصی از خمر و طنبور و نرد و شطر نج و جز اینها که مرتکب می شوند بموجب اراده و قضا و قدر الهی باشد در این صورت جایز نخواهد بود که امام وحاكم شرع در صدد زجر و منع فاعل آن برآید ، چه بزعم شما این جمله مراد خدایتعالی است و چگونه می توان بر خلاف اراده خدای تعالی حکم نمود و منع کرد ؟!

دیگر اینکه لازم می آید که یزدان تعالی اراده نقیضین بفرماید ! زیرا که معصیت مراد اوست و او خود تقدیر فرموده و امر و نهی و زجر و منع از معاصی نیز مراد اوست و او خود بزجر حدود تقدیرات کرده است ، پس جمع بین دو نقیض کرده خواهد بود .

ای ابراهیم ! أبوالشعثاء روایت می کند که دزدی را بمجلس عبد الله بن عباس حاضر نمودند ، عبدالله بقطع دستش فرمان کرد، یکی از حاضران گفت : پناه بخدای می بریم ازین حکومت ! عبد الله بن عباس برآشفت و با آن شخص گفت : گناه

ص: 38

گفتار تو عظیمتر از کردار اوست ! و بفرمود آن شخص را از مجلس برخیزانیدند و تو به دادند .

چون هارون الرشید این سخن را از حسنیه بشنید خرم گردید ، چه ابن عباس جد هارون بود .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! اگر خالق کفر و معاصی خداوند تعالی باشد بایستی فرقی نباشد در میان آنکس که در تمام عمر خود با ما بأنواع نیکو ئیها رفتار کرده و میان آنکس که أقسام ستم بر ما روا داشته است ، اگر نیك کننده و بدکننده فاعل مختار نباشد بلا شك مدح و ذم از ایشان بایشان راجع نباشد ، پس مدح و ذم که صفت فعل است و بما راجع است باید نفس فعل نیز بما راجع باشد ، و باین تقدیر ارسال رسل و انزال کتب و بهشت و دوزخ بجمله بی فایده و عبث خواهد بود .

ای ابراهیم ! این مذهب ابلیس است که گفت « ربِّ فَبِما أَغْوَيْتَنِي ... » بدانکه شما که اهل جبرید برای ابلیس کار می کنید و اقامت دلیل می نمائید و این معتقدان که جماعت بنی امیه و أتباع ایشان از علما و أصحاب حدیث که تابع ایشان هستند از ابلیس فراگرفتند و دین بدنیا بفروختند شما نیز متابعت آن گروه را می نمائید !

چون حسنیه سخن بدینجا رسا نید ابراهیم بن خالد و علمای بغداد وأتباع ایشان بیکبار بخروشیدند و فریاد بر آوردند که ای کنیز ! تا چند در مذهب أهل - اسلام طعن زنی ؟!! و نزدیك بود که قصد حسنیه کنند ، هارون بر آشفت و گفت : ای ابراهیم ! از خدای شرم نکنی که یکنفر کنیز از روی برهان و دلیل تكفیر شما را می کند و از وی عاجز شده اید و سرها در زیر افکنده اید ، اکنون با این حال با وی خشونت می نمائید !

حسنیه گفت : اگر مناظره و مباحثه ما موجب ملال خلیفه نشود تا یك هفته اقامت دلیل توانم نمود ! هارون گفت : ملالی برای من نیست .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! اگر بنده فاعل فعل خود نباشد لازم آید که بین أفعال اختیاری که از ما صادر می شود بحسب قصد و داعی ها و آراء خودمان - چون

ص: 39

رفتن و نشستن و خوردن و آشامیدن و دادن و ستدن و حرکت دست و مانند آن - و بین أفعال اضطراری - چون حرکت نبض و غیره - فرق نباشد ، ای ابراهیم ! این بدیهیست که فرق هست میان حرکت اخیاری و حرکت اضطراری ، و هرکه عاقل بود حکم می کند بر آنکه ما قادریم در حرکات اختیاری و قادر نیستیم بر پریدن و باسمان رفتن !

چنانکه شیخ بہلول با أبوحنیفه در مسئله قضا و قدر مباحثه نمود و او را الزام کرد و گفت : بدلیل ثابت می کنم که خر بمراتب از تو أعقل و أفضل است ! چه تو بنده را مسلوب الاختیار می شماری و حال اینکه اگر خر را بکنار جوی کوچک برند و بزنند تا بگذرد البته می گذرد، چه میداند می تواند ، و اگر بکنار نهری بزرگ برند که قادر نباشد از آن بگذرد اگر خر را چندان بزنند که بکشند از آنجا نخواهد گذشت ، پس خر فرق می گذارد میان آنچه بر آن قادر است و آنچه بر آن قادر نیست ، أما تو ای أبوحنیفه ! هنوز فرق نمی گذاری که بر چه قدرت داری و بر چه قدرت نداری !

چون حسنیه این سخن بگذاشت هارون و یحیی برمكی وأركان دولت بیکباره خندان شدند ، و ابراهیم از شدت خجالت می خواست بمیرد و در شکم زمین جای کند !

دیگر باره حسنیه گفت : ای ابراهیم ! اگر بنده فاعل فعل خود نباشد و فعل فعل الله تعالی باشد، پس صحیح نباشد که بگویند: خدای عز وجل غفور ورحیم وعفو است ! زیرا که در گذر ندگی و آمرزندگی و بخشایش گاهی مصداق خواهد داشت که بنده گناهی کرده باشد و بسبب آن گناه مستحق عذاب شدید گردد و این وقت این عذاب را از وی بر گیرند و گناهش را بیامرزند و او را معفو دارند ، أما اگر گناه فعل بنده نباشد و فعل خدا باشد چگونه صحیح خواهد بود که گویند : خدای تعالی آمرزنده و در گذر نده و بخشنده است !

ای ابراهیم ! حقیقت آن باشد که مکلف در سرای تکلیف بنظر دلیل حاصل

ص: 40

کند که بفعل خویشتن یا بتحصیل آن در دنیا مستحق مدح و ثواب شود ، پس اگر خدای خواهد که در وی چیزی بیافریند تواند اما خدا می خواهد بکسب خویشتن و فعل و اختیار خود مؤمن و مطیع باشد و ترك معاصی و کفر گوید، و اگر بنده با حصول آلت و قدرت و تمكین ، ایمان را اختیار نکند خدای را در آن قضائی نباشد .

ای ابراهیم ! اگر دلایل عقلیه بر افزون ازین جمله خواهی چندان بگویم که شنونده را ملالت افتد ، و از دلایل نقلیه و از أحادیث آنچه فریقین نقل کرده اند در طریق شما نیز واقع است که عبد الله عمر از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت کند که فرمود :

« القدریة مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةُ ! إِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ ، وَ إِنْ مَاتُوا فَلَا تُصَلُّوا علیهم ، وَ إِنْ لقیتموهم فَلَا تُسَلِّمُوا علیهم . قیل مَنْ هُمْ ؟ یا رَسُولَ اللَّهِ ! قَالَ : الذین یعملون بالمعاصی ثُمَّ یزعمون أَنَّهَا مِنَ اللَّهِ كَتَبَهَا علیهم ».

جماعت قدریه مجوس این امت هستند ، اگر بیمار شوند بعیادت ایشان نروید اگر بمیرند بر جنازه ایشان نماز نگذارید ، اگر ایشان را دیدار کنید بر ایشان سلام مرانید . گروهی از اصحاب پرسیدند : یا رسول الله ! قدریه کدام طایفه هستند و ایشان کیستند ؟ فرمود : آن کسان باشند که معصیت نمایند و زعم ایشان چنان - باشد که عمل از خداوند تعالی است و خدای تعالی در روز ازل نوشتند که ایشان معاصی نمایند و تقدیر بر این رفته است .

و حال اینکه در قرآن مجید واقع است « مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ۚ»حسناتی که شما را رسد از جانب یزدان و سیاتی که بشما میرسد از نفس خود بدانید و آنرا بخدای نسبت مکنید ! و أمثال این در قرآن بسیار است که خدای عز وجل اسناد کفر و معاصی را بر بندگان فرموده است.

و شیطان گفته است « لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ » اگر فعل حقتعالی است چگونه شیطان را بفعل خود لعنت کند و « إِنَّ عَلَيۡكَ ٱللَّعۡنَةَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ»فرماید ؟!

ای ابراهیم ! اگر آدم علیه السلام بودی گفتی «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا

ص: 41

وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ » پروردگارا ستم کردیم بر نفوس خود و اگر مارا نیامرزی و بر ما رحم نکنی هر آینه از زیانکارانیم . و اگر موسى علیه السلام بودی گفتی « رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي » و اگر یونس علیه السلام بودی گفتی « لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ » ، ای ابراهیم ! جمله أنبیاء توبه تنزیه و تقدیس خداوند تعالی کرده اند ، و اگر عصیان عاصی فعل خدای بودی تو به ایشان از چه بایستی ؟

این وقت ابراهیم بن خالد را مجالی بدست افتاد و نفسی توانست کشیدن ، و مفری از بهر خود پیدا کرده گفت : ای حسنیه ! همانا تو خود ابطال مذهب خود را نمودی ، چه بنا بر عقیدت تو تمامت أنبیاء معصوم هستند ، و چون از این جماعت جرم و معصیتی ظاهر نگشته باشد این تو بت و استغفار از چه روی است ؟

یحیی برمکی بخندید و گفت: ای ابراهیم ! بحث اول را اثبات نمودی و حجت و دلایل او را جواب بدادی که این شروع در مسئله عصمت أنبیاء می نمائی ، أكثر حاضران بخندیدند ، حسنیه گفت : ای ابراهیم ! این بحث تو موافق أدب نیست و این دخالت تو بیرون از موقع است ، در این مسئله نیز بعد از ختم سخن جواب خواهی شنید .

ای ابراهیم ! مشركان قریش جملگی جبری بودند ، چون دین اسلام آشکار شد طریق جبر برطرف گردید ، بعد از وفات رسول خدای و شهادت أمیر المؤمنین - صلی الله علیهما و آلهما - معاویه و یزید و سایر بنی امیه دیگر باره در زمان خودشان این طریقه را زنده کردند و در اسلام تازه ساختند و جریان تا بع ایشان شدند ، شما نیز متابعت این جماعت کنید . ای ابراهیم ! سوگند بخداوند که اهل بیت عظام و أصحاب کرام بر این اعتقاد بودند .

چون حسنیه سخن بدین مقام رسانید جمله حاضران صداها بلند کردند و حسنیه را تحسین و تمجید نمودند .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! اینها که گفتی از آیات قرآنی و جز آن همه را

ص: 42

مسلم داشتم ، أما چون بیشتر تابعین بر این بوده و چنین اعتقاد نموده اند که بنده مسلوب الاختیار است و جایز ندانسته اند که بنده شریك خداوند تعالی باشد ، وازین عنوان که نموده شد شرك لازم آید .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ؟ چگونه شرك لازم آید و حال آنکه خداوند تعالی قادر است که او را مقہور و معدوم دارد ، مثلا اگر سلطانی شخصی را در ولایتی حکومتی دهد ، و آن والی در آنجا ظلم و غارت نماید و مسلمانی را آزار نماید ، و سلطان متمکن باشد که آنچه وی بغیر حق گرفته است بازستاند و او را بقتل رساند چگونه میتوان گفت که وی شریك سلطان است .

ای ابراهیم ! أحكام الهی و أحادیث حضرت رسالت پناهی و جمیع دلائل عقلی را معطل وضایع میگذاری و نادیده و ناشنیده میانگاری ؟ بعذر اینکه پاره از تابعین چنین اعتقاد نموده اند ؟

ای ابراهیم ! همانا در باب عصمت انبیاء سخن آوردی ، تمامت أنبیاء وأوصیاء از گناه و نسیان از بدایت طفولیت تا انتهای زمان نبوت و وصایت معصوم هستند ، زیرا که ایشان امنای سر الهی هستند و چگونه جایز خواهد بود که شیطان که از أرذل موجودات و أبعد مخلوقات از حضرت کبریائی است از مقام أتقیاء دور نشود ؟ یعنی باین عنوان که تو میکنی بایستی شیطان از آن مقام دور نباشد ، دانسته باش شیطان را در ایشان نصیبی نباشد و از ایشان أفعال شیطانی صادر نگردد .

و بایستی نبی و امام و آباء وأمهات ایشان از دنائت و رذالت پاك باشند ، مثل اینکه دلاك وحجام و سرگین کش نباشند و باید نبی پاك باشد و امام بصفات ذمیمه متصف نباشد ، مثلا حقود وحسود و بخیل و حریص و علیل و ناقص و مبتلای ببرص و جذام و گنگی و امثال آن نباشد ، از جمیع نقائص مطهر و منزه باشد ، كاذب و عاشق پیشه نباشد .

ای ابراهیم ! بدانکه واجبست امام أفضل و أعلم و أزهد و أورع و أتقى و أسخى و أشجع و أقدم أهل روزگار و از تماهت مخلوق ، و از جانب رسول خدای

ص: 43

منصوص علیه بالامامة و الوصایه و معین و مشخص شده باشد .

دانسته باش ! هر امام که رعیت باشد امامت را نشاید ، امام بایستی از جانب خدا و رسول خدا منصوب گردد تا مردمان متابعتش را مکروه نشمارند ، و باید امام معصوم باشد ، چه اگر معصوم نباشد میتواند ظالم باشد و خدای عز وجل میفرماید «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ».

چون حسنیه سخن را باین مقام رسانید هارون الرشید را لرزه فروگرفت چون میدانست بدون اینکه دارای این صفات باشد مدعی خلافت و امارت مؤمنان است ! یحیی بن خالد برمکی این حالت را بفراست دریافت و روی با ابراهیم آورده گفت : ای ابراهیم ! گویا جان از کالبدت بیرون تاخته ، چرا از ین کرسی بزیر - نمیائی و مذهب حسنیه را اختیار نمیکنی ؟

چون ابراهیم از اطراف و جوانب گوشه و کنایه بشنید گفت : ای حسنیه ! چه گوئی در این آیه شریفه که یزدان تعالی أمر میفرماید آدم و حوا را «وَ قُلۡنَا يَ-ٰٓ-َٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَ زَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ وَ كُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَ لَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّ-ٰلِمِينَ » ای آدم با زن خود حوا در بهشت مسکن کنید و از نعمتهای بهشتی بخورید و بیاشامید و باین درخت نزدیك نشوید تا از ظالمان نباشید .

ای حسنیه ! بدون شك و ریب آدم و حوا از بار آن درخت خوردند و از ستمکاران گردیدند ، یعنی این معنی مخالف آن آیه است که «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » چه آدم علیه السلام با اینکه موافق مدلول این آیه شریفه در زمره ظالمان اندر شد بمقام پیغمبری نایل شد .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ؛ بدانکه نهی خدای تعالی آدم را نه از باب نهی تحریمی است بلکه نہی تنزیهی بود ، زیرا که نه تنزیہی آنست که بار تکاب آن فایده و مصلحتی که در آن باشد از خودش فوت نماید و خود را محروم بدارد ، لكن بواسطه این أمر مستحق ملامت و عذاب دنیا و آخرت نمیشود ، پس اگر آدم علیه السلام ترك آن درخت کردی مستحق زیادتی ألطاف و ثواب گردیدی ، چون

ص: 44

نکرد مستحق عذاب هم نیست.

ابراهیم گفت : اگر چنین بودی وی از ظالمان نبودی و یزدان تعالی میفرماید « فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ ».

حسنیه گفت : ای ابراهیم ، بدانکه ظلم وضع شیء است در غیر از موضع خود یعنی چیزی را در جائی نهند که جایش نباشد ، پس کردن چیزی در جای ناکردنی و ناکردن چیزی در جای کردنی وضع شیء در غیر محل باشد ، پس سنتی که ترکش نمایند وضع شیء است در غیر محل و موضع خودش یا مرتکب مکروهی شدن و از آن اجتناب نا کردن همین حکم را خواهد داشت و ظلم خواهد بود ، چنانکه خدای در باره بوستان می فرماید « وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً » یعنی از آن میوه که هر سال میآورد هیچ کم نکرد ، پس معنی «من الظالمین » این باشد که از آن کسان هستند که حظ نفس خود را از دریافت ثواب کم کردند .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! آدم و حوا چرا گفتند « رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ » ؟ چه تو میگوئی ایشان ترك مندوبی نمودند و گناه نبود ، پس از چه نسبت ظلم بنفس خود دادند ؟

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! ایشان اعتراف آوردند بظلم کردن بر نفس خود و بخشش خواستند و آمرزش طلبیدند از خدای تعالی و این دلالت بر آن معنی نکند چه ظلم بمعنی نقصان و فوات منفعت است که از ایشان شد ، و طلب رحمت و غفران نیز عبادتی است که بأن سبب مستحق مزید ثواب خدائی گردند ، و این دلیل نیست بر اینکه ایشان گناه ورزیدند ، و رسول خدای صلی الله علیه و آله فرموده است : أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فی كُلِّ یوم سبعین مَرَّةً، من در هر روزی هفتاد بار در حضرت پروردگار استغفار میکنم ، و حال اینکه رسول خدای صلی الله علیه و آله را هیچ گناهی نبود .

دیگر اینکه اطاعت أنبیاء و اولیاء آنست که طاعت خود را اندك دانند و اندك ترك أدبی را گناهی عظیم شمارند ، و حال اینکه گناهی از ایشان در وجود نیامده - باشد ، و این برای تذلل واظهار مسکنت است که خودرا مجرم خوانند ، پس اعتراف

ص: 45

ایشان بظلم و استغفار ایشان دلیل بر گناه ایشان نخواهد بود.

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چون مطلب چنین است آدم علیه السلام را عاصی و غاوی نشاید خواند ، و خداوند تعالی میفرماید « وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ».

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! دانسته باش که أكثر آیات قرآنی بقول رسول خدا و أهل بیت او تأویل می شود و نمیتوان حكم بظاهر آن کرد ، بدان که عصیان بمعنی مخالفت است ، چنانکه در واجبات باشد در مندوبات نیز خواهد بود و در آداب هم هست ، أما مخالفت مندوبات و آداب مستحق ملامت و عقاب نباشد ، و غوایت در این آیه مبارکه بمعنی گمراهی نیست بلکه بمعنی خیبت و بی بهرگی است ، ومعنی آن چنین است که مخالفت آن را نمود که ما او را بترك آن بفرمودیم و از ثواب آنچه بدو داده بودیم بی بهره ماند و آن را ضایع گردانید ، و غوایت در اشعار عرب بسیار آمده است .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چون آدم و حوا عصیان ننمودند از چه روی هر دو را برهنه از بهشت بیرون نمودند و بزمین هبوط. دادند ؟

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! خدای تعالی آدم را از آن بیافرید که در زمین خلافت نماید ، چنانکه میفرماید « إِنّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةً » و اگر آدم از آن درخت تناول نکردی وی را از بهشت بیرون نمیکردند و بزمین نمیفرستادند تا در زمین خلافت کند ، پس بیرون کردن وی از بهشت و برهنگی او عقوبت گناه نباشد ، چه عقاب رنجی باشد که بر سبیل استخفاف و اهانت بدیگری رسانند ، و بیرون کردن بنا بر مصلحتی بود ، چنانکه رنجوری و درویشی را بر حسب مصلحت میدهد نه بر - طریق عذاب .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چه گوئی در باب نوح علیه السلام که در حضرت یزدانی خواستار هلاك قوم خود گردید ، و چون یزدان بیچون قوم نوح را هلاك ساخت و غرقه طوفان بلا گردانید نوح از آن نفرین کردن پشیمان شد و پانصد سال بر آن دعای خود بگریست و پس از آنچند گریستن نامش را نوح نهادند که از «نوحه »

ص: 46

و « نیاحة » است ، و از آن پیش نامش عبد الأعلى بود .

حسنیه ازین سخنان خندان گردید و گفت : ای ابراهیم ! این داستان که از باستان آوردی با قرآن یکسان نیست ، چه یزدان در قرآن میفرماید «يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا» ای نوح ! سخت با ما بمجادلت میروی ، و این خطابی است که قوم نوح در هنگام طغیان در معاصی یزدانی بنوح نموده اند و او را نوح خوانده اند و پس از پانصد سال دچار طوفان بلا شدند ، دروغ نخست هویدا شد .

و اینکه گفتی : نوح علیه السلام از نفرین خود پشیمان شد ! از دو راه بیرون نیست: اگر قوم وی مسلمان بودند و نوح نفرین کرد تا غرق شدند این خود کفر عظیم است که جناب شیخ المرسلین دعا فرماید تا عالم را طوفان فرو گیرد و چندین هزار تن مسلمان تباه گردد ، و اگر کافر بودند هرگز نمیشاید که نوح بر هلاك دشمنان خدای و رسول پشیمانی گیرد و حال اینکه دارای منزلتی است که خدای تعالی در حق او و آدم علیه السلام میفرماید «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ».

ای ابراهیم ! حقیقت مطلب اینست که مذهب باین مزخرفات ثابت نمیشود ، و این مهملات را بسیار شنیده ام و غیر از تو نیز باین أباطیل سخن کرده اند ، بدانکه جماعت بنی امیه و تابعین ایشان بلکه آنانکه قبل از ایشان متصدتی أمر خلافت شده بودند از روی ظلم و تعدی با اینکه ایشان را از هیچ راه استحقاق نبود أكثر أوقات از آن جماعت ظلمها و عنفها آشکار شد و أغلب أوقات از مسائل دینیه و أحكام قرآن عاجز بودند ، و این فعل عمر بود ، و بعضی در پاره زمانها با حالت جنابت امامت میکردند و باز قطع نماز کرده اظهار جنابت مینمودند ، و پارۃ أوقات مست و بیهوش امامت کرده نماز صبح را بچهار رکعت مینهادند ، و أمثال این أفعال که اگر تمامت قبایح أعمال ایشان را تذکره نمایم موجب ملالت خلیفه روزگار گردد .

چون برخی از اهل بیت اطهار با گروهی از صحابه کبار که از گوهر ایمان برخوردار بودند ایشان را نصیحت و ملامت کردند و بیشتر مردمان نیز بسرزنش آنها زبان بگردانیدند ، آن جماعت برای دفع ملامت خود و أصحاب خود این همه کفر

ص: 47

و زندقه را بخدا و رسول خدا منسوب داشتند ، و تمامت أنبیاء عظام را که بشرف عصمت مخمر هستند هریك را بمعصیتی و لغزشی و خطائی متهم ساختند ، و بظاهر قرآن عمل نمودند و بر صحت تأویل فاسدی که میکردند وضع أحادیث نمودند ، و عقلا چون بسنجیدند معلوم شد تمامت آیات یزدانی را بر طبق أحادیثی که خود وضع و جعل نموده اند تاویل کرده اند .

و چون عامه مردمان استعداد و مهارت دفع شبهات نداشتند ، در صدد تبیین و طلب علم و حقیقت مسئله بر نیامدند ، لاجرم کار بتقلید و یا مانند آن قیاس نمودند ، و چون قوه ممیزه نداشتند در میان طبع و هوای نفس و عقل و رضای خدا و ترغیب جاه و منزلت بیمدار و حکومت و اعتبار پنج روزه این جهان غدار ، و ثواب أبدی و عقاب سرمدی فرق نیاوردند .

و بعد از رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله بصدسال و دویست سال مذاهب وضع کردند و مقلدان بنای دین و ملت را بر نشو و نما نهادند و بر طریق انصاف در مقامات تتبع و طلب کوشش نکردند، و بدین قدر قناعت کردند و گفتند «إنا وجدنا آبائنا على امة و إنا على آثارهم مهتدون» و خداوند تعالی در جواب این گروه و شما فرمود « أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ».

بعضی بتعلیم معلمی قناعت کرده از در انصاف براه تفحص و پژوهش اندر نشدند تا بدانند مذهب و طریقت معلم دیگر چیست و چه میگوید ؟! تا این أقوال را با هم بسنجند و بنظر عقل کافی آنچه را مقرون بصواب دیدند اختیار نمایند ، معهذا هریکی دعوی «أنا مع الحق» می نمایند .

راقم حروف گوید : گاهی دعوی « أنا الحق » هم نمودند ! قوله تعالى « کلُّ حزبٍ بَما لَدَیهِمْ فَرِحُونَ .».

ای ابراهیم ! دانسته باش که ازین مذاهب مختلفه مذهب حق بیرون از یکی نباشد ، و دلیل بر این اینست که صاحب شریعت حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله میفرماید : ستفرق أمتی على ثلاث وسبعین فرقة ، واحدة منها ناجیة و الباقی فی النار. زود-

ص: 48

است که امتان من بر هفتاد و سه فرقه و مذهب روند ، ازین فرق هفتاد و سه گانه یکی رستگار و دیگران را جای در نار است .

و جمعی از صحابه عرض کردند : یا رسول الله ! آن فرقه ناجیه کدام هستند ؟ فرمود : آنچه من بر آنم و أهل بیت من بر آنند ، در این اثنا فرمود : مَثَلُ أَهْلُ - بیتی كَمَثَلِ سفینة نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ.

بدان ای ابراهیم که جمیع این امت بر صحت این دو حدیث متفق هستند ، و تمامت أهل بیت و أصحاب رسول نه معتزلی بودند و نه حنفی و نه شافعی و نه مالكی و نه حنبلی ! و بلا شك فرقه واحده این طایفه اند که رسول الله و أهل بیت او هستند ، چه عقیدت ایشان در مسائل اصول مخالف جمیع مذاهب است و هیچ فرقه از این فرق جز این طایفه که پیرو اهل بیت هستند بر مذهب خود جزم نمی تواند نمود .

و بدان ای ابراهیم ! مرا از قتل و قمع باکی و خوفی ، و بزندگانی پنج روزه این جہان فانی دلبستگی و پیوستگی نباشد ، همواره از خدای خواستار شهادت - هستم ! امروز صریحتر و روشن تر بیان می کنم تا بر خلیفه روزگار آشکار گردد که اینکه شما میگوئید و پیشتر از شما نیز می گفتند که جمله شقاوت أشقیا و کفر وفسق و خیر و شر بتقدیر و اراده خداوند است و بنده را اختیاری نباشد ! می خواهید اصلاح قبایح أصحاب ضلالت را که بر اهل بیت رسالت ظلم نمودند بنمائید ، مثل غصب خلافت و امامت و غصب فدك و آزار صحابه کبار و زهر دادن جگر گوشہ رسول مختار امام حسن مجتبی ، و قتل سید جوانان بهشت حسین بن علی و أولاد و أحفاد آنحضرت صلوات الله و سلامه علیهم - و باز گرفتن حصه خمس را از اولاد رسول - خدای ، و محاربه با ابن عم و برادر و وصی رسول خدا ، و اخراج أبی ذر غفاری و ایذاء عبد الله بن مسعود و سوختن مصحف وی ، و قتل عمار یاسر و چند تن از - صحابه كبار ، و نصب منجنیق و سنگ باریدن بر کعبه معظمه و خراب کردن کعبه را ، و قتل مسلمانان را در مدینه رسول خدا ، و چندین هزار مؤمن را بواسطه

ص: 49

محبت اهل بیت مصطفی در اطراف وأكناف دنیا بقتل رسانیدن ، و انگیزش هزارها فسادها و ظلمها و ظاهر ساختن بدعتها که بجمله ازین کسان وقوع یافته و زبان از بیان تعداد و احصایش قاصر و عاجز است !

و باین جهت أصحاب رسول مختار و شیعیان أهل بیت أطهار و مخصوصان و تا بعان ایشان که بصفت ایمان موصوف بودند ایشان را بنکوهش در می سپردند و بلعن خفی وجلی نوازش می فرمودند و بر أفعال قبیحه وأعمال وقیحه ایشان طعن وسرز نشها می نمودند و از خدا و رسول خدا و عذاب و عقاب روز جزا تخویف می دادند .

لاجرم چون ایشان در اصلاح کردار خویش تمامت طرق را مسدود می دیدند، برای دفع ملامت از أصحاب ضلالت و تنزیه أفعال شیخین و خلفای بنی امیه و رفع تشنیع و مطاعن أهل عالم برأفعال ذمیمه و کفر و بدعتهای این گروه ، این گونه عقاید و بدعتها را وضع و پیشنهاد نمودند و گفتند : بنده فاعل فعل خود نیست ، بلکه - فاعل تمامت أفعال خداوند متعال است ، و خدای تعالی خود چنین میخواست و خود چنین تقدیر کرده و در ازل چنین خواسته است .

بدین سبب و دست آویز و چاره درد بی درمان ضلالت و غوایت و جہالت - خودشان اسناد معاصی بر انبیاء عظام علیهم السلام کرده اند و معصوم را بعلت کذب و چیز ناشایست متهم ساخته اند ، و شما نیز پیروی نموده و می نمائید .

و چون کسی گوید : عصمت در انبیاء که دارای نبوت هستند در امام نیز که دارای امامت است بدلایل عقلیه و بمقتضای این آیه شریفه شرط است :

وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ خدای تعالی با ابراهیم فرمود : ترا امام و پیشوای مردمان می گردانم ، ابراهیم دعا نمود و عرض کرد : از ذریه من هر کس شایسته امامت باشد او را امام گردان ؟ یزدان تعالی از امام نفی ظلم فرمود و گفت : گروه ظالمان بامامت نمیرسند !

و ظالم بر دو قسم است : ظالم بنفس خود ، و ظالم بغیر ، هر کس ازین دو گونه

ص: 50

ظلم منزه و منتفی باشد معصوم است ، پس بمقتضای «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»عصمت در امامت شرط است و مشرك توبه کننده در خور منصب و رتبت امامت نیست!

و شما چنین کس را که بر این عقیدت باشد و عصمت را شرط امامت بداند رافضی میخوانید و قتلش را واجب دانید و پیروی سنت معاویه را نمائید و خود را - بپیروی سنت پیغمبر و اسم نبی اشتهار داده اید و جمیع انبیاء را در درجه فساق در - می آورید و هر کس را دارای این عقیدت ندانید کافر و فاسق شمارید !!

چون آتش محبت و شوق در دل حسنیه مشتعل شده بود ، و بر مسند فصاحت و بلاغت بر بطلان مذهب مخالفان و بیان مراتب عصمت و طهارت أهل بیت علیهم السلام اقامه أدله می نمود ولا ینقطع سخن میراند ، هارون الرشید و أتباعش را لرزه بر اندام افتاده از نهایت شرمندگی و درماندگی از قبایح أعمال خود همگی سرها در زیر - افکنده متحیر و سرگردان و متفکر و پریشان نگران بودند ، وعلمای عصر را نیروی نطق و یارای سؤال و جواب نمانده بود .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! همانا عنان اختیار را از دست گذاشته و مرکب تشنیع و نکوهش را در پهنه ملامت و سرزنش و وقاحت و قباحت و فضیحت سبکسیر ساخته ، و صحابه و تابعین را در میدان طعن و لعن و تکفیر و تفسیق در زیر پای - سپرده ! اگر چه محبت و مودت أهل بیت أبرار بر همگان لازم و محتم است و در این مسئله هیچکس را با تو منازعتی نیست ، لكن محبت و مودت أصحاب کبار و خلفای عالی مقدار نیز که جای نشین سید مختار بودند بر همه كس واجب است ، زیرا در خلافت ایشان اجماع امت دست داد ، خصوصا أبو بکر که خدای تعالی در آیه غار او را مصاحب رسول خوانده و او را آنگونه فضائل حاصل است .

حسنیه گفت : سوگند با خدای که أبو بكر را از آیه غار هیچ فضیلت و منزلتی استوار نگردد ، بلکه این آیه شریفه موجب کفر و فضیحت اوست ، ای ابراهیم ! روشن بدار تا أبو بكر را از آیه غار چه فضیلتی مشهود می شود ؟

ابراهیم گفت : خدای می فرماید : إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ

ص: 51

الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا...

نخست همراهی وی با رسول خدا ، و اگر رسول خدا کسی را از وی دوستتر داشتی آنکس را بصحبت خود بردی تا با آنحضرت أنیس و جلیس شدی

دوم اینکه خدای تعالی او را صاحب رسول خوانده !

سوم اینکه خدا و رسول خدا او را محزون نتوانستند دید ، لاجرم برای دفع حزن و خوف او فرمود «لَا تَحْزَنْ» غمگین مباش !

چهارم اینکه «إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » بلفظ جمع است یعنی آن این است که خدا با رسول و أبو بكر بود .

ای حسنیه ! در این آیه که مشتمل بر فضائل أبی بكر است چه گوئی ؟

حسنیه بخندید و گفت : ای ابراهیم ! باین فضائل موهومه چشم عوام را توان پوشید ، ، أما آنانکه دیده بصیرت و عقل و علم کامل دارند فریب نخورند و از راه نروند و این آیه را دلیل فضل و منقبت أبی بكر قرار ندهند و چنین کس را بر خاندان عصمت أقدم و أفضل نخوانند

دانسته باش که فضیلت نخستین را که بیان نمودی و گفتی : رسول خداى أبو بکر را برای آن با خود برد که از همه کس دوستتر میداشت. سوگند با خدای ! بغلط رفتی و آنها که بر این عقیدت هستند بغلط باشند ا

ی ابراهیم ! دانسته باش که جبرئیل علیه السلام بحضرت مصطفی صلى الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد : امشب بقصد قتل تو می آیند ! بایستی فرمان دهی امشب هیچیك از یاران تو از خانه خود بیرون نیایند و فرمان یزدان چنانست که علی بن أبی طالب که برادر تو است بجای تو بخوابد ، هماناکسی که جان خود را برخی تو نماید اوست ، و تو خود روی بفلان غار بگذار ! با شرایطی چند که مشهور است

چون آن هنگام نزدیك شد رسول خدا أصحاب خود را بخواند و فرمود : امشب هیچیك از أصحاب و أحباب من بایستی از خانه بیرون نشوند که خدای را در

ص: 52

این مصلحتی است ! جملگی أصحاب بخانهای خود متوجه شده اطاعت فرمان کردند . و آنگاه رسول خدای برادر گرامی خود علی علیه السلام را طلب کرده فرمود : أمر - الهی صادر شده است که تو در خوابگاه من بخوابی تا من از گزند کافران محفوظ مانده از شهر مکه بفلان غار راهسپار گردم ؟ این سخن بهیچوجه بر خاطر علی علیه السلام- حملی نیفکنده و در کمال محبت و اخلاص عرض کرد: هزار جان من فدای فرمان یزدانی باد ! خصوصا گاهی که نفس رسول محفوظ بماند ، و علی علیه السلام با خرد سالی ترسان و هراسان نگشت ، رسول خدای وی را در بغل کشیده روی همایونش را ببوسید و سخت بگریید و فرمود : ای علی ! ترا بخدای سپردم ، و او را بجای خود خوابانید و برفت .

و چون چندی راه در نوشت شخصی را از قفای خود رهسپر بدید و توقف - فرمود ، چون نزدیك شد أبو بكر بود ، فرمود : ای أبو بكر ! من فرمان یزدان را بشما رسا نیدم که امشب از خانهای خود بیرون نیائید ! از چه روی مخالفت أمر خدای را نمودی ؟ عرض کرد : یا رسول الله ! دلم بر تو ترسان و هراسان بود نتوانستم در خانه خود قرار بجویم !

رسول خدای بحالت تحیر بود ، چه حکم خدای نبود که با خویشتن کسی دیگر را بغار برد، در ساعت جبرئیل رسید و عرض کرد: یا رسول الله ! بخدا اگر وی را بجای گذاری از دنبال تو بیاید و بقتلت رساند ! رسول خدای بالضروره او را با خود ببرد و بغار در آورد .

ای ابراهیم ! همانا أبو بكر أمر خدای ورسول را مخالفت کرد و از خانه بیرون آمد، و این بیانی که من نمودم موافق اجماع امت است که پیغمبر بضرورت او را با خود ببرد تا مبادا بدست کفتار گرفتار شود و بمكان آنحضرت راه یابند ، و نیز دانسته باش که خداوند عز و جل نفاق أبی بکر و یارانش را با رسول خدای خبر داده بود و از آنچه بعد از رسول خدا نسبت بأهل بیت واقع خواهد شد آنحضرت را معلوم فرموده بود ، وچون پیغمبر از وی ایمن نبود او را با خود ببرد و «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ

ص: 53

ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ» و چندین آیات دیگر در باب نفاق ایشان نازل شده است .

ای ابراهیم ! حضرت مصطفی از چنین جلیس و أنیس استغنا داشت ، انسش با حضرت پروردگار ، أنیس و جلیسش جبرئیل أمین علیه السلام بود ، کلمه طیبه «بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» شاهد این مدعا است .

ای ابراهیم ! اینکه گفتی : یزدان تعالی اورا صاحب حضرت رسول خدا خوانده است ، بمجرد صحبت برای او شرفی و فضیلت حاصل نمی شود ، و در آن صحبت هیچ دفع مضرت از آنحضرت ننمود و با دشمنان دین بمحاربت و مقاتلت نپرداخت ، واز هیچ راه اعانت رسول خدای را نمی توانست ، اگر چنین بودی چنانکه در قصص وتواریخ در حق دیگران یاد کرده اند از وی نیز مذکور می داشتند .

دیگر اینکه در قرآن بالصراحه واقع شده است که شخص کافر را با مؤمن صحبت می باشد و کافر را مصاحب مؤمن خوانده و فرموده است «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا»

دیگر اینکه زن نوح در مذهب کفر بود ، زن لوط علیهما السلام نیز بر آن مذهب بود ، و همچنین خر را نیز صاحب خوانده اند و در أمثله عرب است «بئس الصاحب الحمار» بد مصاحبی است خر ! سگی أصحاب کہف نیز صاحب ایشان بود در غار ، أبو بكر را ازین چه حاصل است که با درون نفاق آکند با رسول ارجمند همراهی کرده باشد؟؟!

ای ابراهیم ! فضیلت سوم «لاتَحزَن» را شمردی ، یعنی پیغمبر از کمال شفقت و مهربانی فرمود: غمگین مباش . هان ای ابراهیم ! بگوی ، حزن أبی بکر در آنحال که با رسول خدای بود از کمال خوف و بد دلی ، از حیثیت طاعت بود یا معصیت ؟!

ابراهیم از بیم هیچ سخن نکرد .

حسنیه گفت : اگر حزن و خوف أبی بكر از راه اطاعت بود پس چگونه رسول خدای او را از طاعت منع فرمود و از حزن باز داشتن همی خواست ؟! پناه بخدای می بریم از چنین عقیدت که پیغمبر کسی را از طاعت منع فرماید ! و اگر این حزن

ص: 54

ازروی معصیت ، و این خوف و بیم از سستی اعتقاد و عدم ایمان بخدای و رسول بود پس او را با آن معصیت ازین همراهی چه حاصل است ؟ پیغمبر طالب طاعت است نه معصیت ، مانع و ناهی معصیت است نه طاعت

ای ابراهیم ! خوف أبی بكر دلالت بر قلت صبر و عدم رضای او بقضای خدائی و قدر الهی و عدم خشنودی او بصحبت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم می نماید ، و ازین حال ثابت می شود که او را بر قول پیغمبر اعتمادی نبوده است ، چه در آن هنگام که رسول - خدای متوجه غار بود او را فرمود که من بأمر خدای روی باین غار آورده ام ، أما محفوظ و محروس خواهم بود و گزندی از دشمنان بمن نمیرسد

دیگر بنا بر قول شما که می گوئید : أبو بكر أنیس و جلیس پیغمبر بود و پیغمبر او را از کمال محبت بغار برد ، پس چگونه بود که أبو بكر نمی دانست که پیغمبر برای استخلاص بفرمان خدای بغار رفت که از شدت فزع و جزع نزدیك بود أمر آنحضرت را واضح نماید ، بلکه غرض او ازین جزع و فزع این بود که مشرکان و كفار بر حال و مکان پیغمبر آگاه شوند ، نهایت أمر این بود که رسول خدای نمی خواست دشمنان آگاه شوند ، و خدای حافظ و ناصر آنحضرت بود

ای ابراهیم ! اگر أبو بكر را با پیغمبر ایمان بودی خدای او را از زخم مار نگاهداشتی چنانکه پیغمبر را از شر کفار !

راقم حروف گوید : و از گزند أقارب محفوظ بداشت ، تا آنکه جمعی کثیر بیامدند و خود را بر گرد غار رسانیدند و خدای تعالی آنحضرت را از آزار کفار بر کنار داشت

ای ابراهیم ! فضیلت دیگر که گفتی اینست که رسول خداى فرمود « إنَّ اللهَ مَعَنَا » خدای با ما و حافظ ما است ، غرض اینست که خدای حافظ و ناصر من است آن تقدیر که شامل حال أبی بكر هم باشد این فضلی مخصوص نخواهد بود ، زیرا

ص: 55

که خدای در قرآن تصریح فرموده است که « مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ » هیچ سه تن نیست که راز با هم گویند مگر اینکه خدای ، چهارم ایشان می باشد و هیچ راز گوینده نباشد که چهار تن یا پنج تن باشند مگر اینکه خدای ، پنجمین و ششمین ایشان باشد و نه کمتر ازین و نه بیشتر ازین باشد مگر اینکه خدای با ایشان است و این آیه شامل حال تمامت کفار و یہود و ترسا و مؤمن و دیگران است ، پس أبو بكر و محبان او را ازین حیثیت چه حاصل خواهد بود ؟!

ای ابراهیم ! مثلا شخصی را حیوانی از قبیل اسب و استر و دراز گوش باشد و از خوف دزدان پناه بخانه یا وادیی برد و گوید : خدا با ماست و ما را در این خانه یا درین وادی از شر أعادی نگاه خواهد داشت ، معنی آن اینست که مرا و حیوانی که از من است نگاه می دارد ، آیا آن حیوان را چه فضیلتی حاصل - می شود ؟!

چون حسنیه سخن را باین مقام رسانید هارون بسیار بخندید ، و با آنکه بسیار متعصب بود و با اهل بیت نہایت مناقضت و عداوت داشت خداوند تعالی حسنیه را چنان در چشمش محبوبیت داده بود که اگر از طعن مردمان نمی هراسیدی یا تعصب و تكبر خلافت مانع نمیشدی برخاستی و بر گرد وی بگردیدی و دستش را بوسیدی !

دیگر باره حسنیه گفت : ای ابراهیم ! بنظر عقل و دیده فهم و ادراك بنگر که هنوز مطاعن أبی بکر در آیه غار بسیار است، و از همه رسوا تر در بی بهره - بودنش از گوهر ایمان این آیه است که می فرماید «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»-این ضمیر در «علیه»، برسول خدای راجع است ، زیرا که ضمیر واحد مذکر مجرور است و این دلالت دارد بر اینکه سکینه بر أبو بكر نازل نشده و ازین بهره بی بهره است و اگر انزال سکینه بر أبو بكر شده بودی خدای تعالی می فرمود: فأنزل الله سكینته علیهما .

ص: 56

سوگند با خدای که این کلمه دلالت دارد بر کفر و عدم ایمان او ، زیراکه یزدان تعالی در دو موضع دیگر از قرآن إخبار فرموده است که سکینه بر رسول خدای نازل گردانید ، یکی در همین آیه غار که مذکور شد ، و دیگر در غزوه حنین گاهی که لشکر اسلام شکست یافتند ، و أبو بكر وعمر وعثمان و بسیاری از یاران گریختند و رسول خدای را در میان کافران گذاشتند ، أمیر المؤمنین علی علیه السلام و هفتاد و نه تن از أصحاب و أنصار با قدم استوار ثابت ماندند و در ملازمت أمیر - المؤمنین پای همت و مردانگی فشار دادند و در میدان کارزار از جان گرامی چشم پوشیده جنگهای بزرگ بدادند و خدای تعالی فرمود:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ ۙ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

ای ابراهیم ! چون روز حنین جماعت مؤمنان با رسول خدای همراه بودند، سکینه بر رسول خدا و بر مؤمنان نازل شد ، و در غار بغیر از أبو بكر أحدى از مؤمنان همراه نبود فرمود «فأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَیه» و أبو بكر را مذکور نداشت ، اگر أبو بكر را ایمان استوار بودی بایستی بجای ضمیر مفرد تثنیه باشد و «علیهما » بفرماید ، ای ابراهیم ! چون حزن و تزلزل وی در غار مطلق عصیان بوده و عدم سکینه نیز مقوی آن باشد ، پس او را از آیه غار هیچ فضیلتی نخواهد بود ، بلکه عدم ایمان و اعتماد او را می نماید.

راقم حروف گوید: می توانند بگویند اگر در یك آیتی تصریح سکینه برای رسول خدا و مؤمنان شده باشد دلیل بر آن نیست که بایستی در آیه غار نیز اختصاص برسول داشته باشد ، چه زیان دارد که چون أبوبكر را حالت حزن و فزع پیش آمد و أسباب افشای أمر پیغمبر و خبر یافتن کفار میگشت ، خداوند سکینه بر أبو بكر فرستاد تا از آن بیم و خشیت برهد و آرام و ساکن گردد و راز پیغمبر آشکار نگردد

ص: 57

اما سیاق عبارت مخالف اینست ، چه باید ضمیر «و أیده بجنود»را نیز بأبی بكر راجع ساخت ، و این معنی بدیهی است که تأیید خدای در این مورد مخصوص برسول است

و اگر گویند : چه زیان داردکه تأیید بجنود هم برای آرامی أبو بكر است کلمه «لم تروها » دافع آنست ، چه خدای تعالی می فرماید : بلشگری که شماها نمی بینید رسولش را تأیید فرمود ، یعنی رسول می دید و دیگران نمی دیدند ، چه لشگری را که رسول ننگرد چگونه أسباب تأیید و سکینه خواهد شمرد ؟! و اگر أبو بكر ننگرد چگونه ساکن می گردد ؟! پس ثابت میشودکه سکینه برای آنحضرت است و اگر او نیز شریك بودی بلفظ تثنیه «علیهما» یا بسیاق عبارت آیه حنین «على رسوله و على أبی بكر » یا «على صاحبه » می فرمود .

و در این مقام شدت قوت ایمان أمیر المؤمنین علی علیه السلام بخداوند منان و کثرت اعتماد و اعتقاد آنحضرت بفرمان رسول یزدان که عین أمر خداوند دیان است معلوم میشود ، که در خوابگاه آنحضرت که محل تشویش جان و گزند صریح منافقان و مشرکان بود بخوابید و خداوند تعالی بر ملائکه خود مباهات ورزید ، چه آنحضرت یا آن است که موافق عقیدت مردم شیعی از أخبار ما كان و ما یكون و آجال و أحوال و حوادث آسمانی و زمینی و بدایت و نهایت امور آگاه بود والبته میدانست بایستی دین مبین اسلام صفحه جهان را تا پایان روزگار منور بدارد ، و البته رسول خداى و ولی او را آسیبی نخواهد رسید

یا آن است که در حفظ ایمان و رسول خداوند جان عزیز را بهای پشیزی می گذاشت و امر پیغمبر را بر همه چیز مقدم می داشت ، یا این است که می دانست خدا و رسول خدا با او ، و ناصر و حافظ او هستند ، و از دریای آتش و کوه بلا وهزاران پهنه جنگ و وغا (1) وهزاران چاهسار حوادث وأودیه منا یا بیمناك نبود ، چنانکه در غزوه حنین یا دیگر غزوات و مقامات عدیده ازوی نصرت پیغمبر ودین خدای مشهود

ص: 58


1- میدان نبرد

و معلوم شد ، و اگر اندکی در ایمان و ایقانش حالت خوف و انکسار نمودار بودی هرگز این صفات و حالات از حضرتش مشاهدت نمیرفت .

بلی ! این حالات و آیات و علامات و دلالات از آن کس ظاهر می شود که قائل « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً » می باشد !

وازین حیثیت و قوت ایمان ورضا بقضای ایزد سبحان است که أولاد أمجادش برای حفظ و بقای دین یزدانی و قانون سبحانی قبول شهادت و أنواع بلیت فرمودند و جناب سید الشہداء حضرت أبی عبد الله حسین بن علی - صلوات الله علیهما - با جمعی از فرزندان و برادران و أصحاب خاص که بشرف ایمان و گوهر ایقان آراسته بودند بدرجه شهادت رسیدند .

و از جمله یاران حضرت سید الشهداء جماعتی که مانند حضرت عباس و علی أكبر و غیرهما از نهایت قوت ایمان از علم الیقین بحق الیقین و مقام مکاشفه رسیده بودند با نگونه در میدان شهادت مبادرت ورزیده پهنه مقاتلت را با حجله مواصلت فرق نمی گذاشتند .

و آنان که باین مقام عالی نرسیده و دارای مقام کشف نبودند ، بعد از آن که بقوت ایمان از جان گذشتند و قتال أبطال را با لعب غزال همال(1) خواندند ، جناب سید الشهداء - أرواح من سواه فداه - محض كمال لطف و عنایت ، مقامات عالیه بهشتی و مراتب سامیه پاداش نیك را در این جهان با یشان نمودند ، و در حقیقت نفس دنیوی و روح این جهانی ایشان را مقام نفس و روح آن جهانی و بهشتی عنایت فرمودند .

و إلا اگرنه بتوجه ولی مطلق و متصرف در عوالم و معالم دنیوید و اخرویه بودی ، چگونه ایشان را در این جهان از معالم آن جهان بنمود و روح و نفس ایشان را مقام آن مستدرکات بخشود ؟! چه روح و نفس این جهانی قابل مدركات آن جهانی نیست ، چنان ماند که حیوان صامت که از نور عقل و نفس ناطقه ومراتب

ص: 59


1- یعنی شبیه و مانند

و روح انسانی بی بهره است درك مقامات و مدرکات و معقولات انسانی را بنماید ، و این جمله از برکت روح الایمان است ، چه اگر این روح در آدمی نباشد نمی تواند بلافاصله استدراك مقامات اخرویه و درجات جنتیه و معارج عالیه بهشتی را نماید .

بالجمله ، حسنیه گفت : دیگر از فضائلی که نقل می کنید و بنظر أهل عالم می رسانید أحادیث موضوعه ایست که در زبان خلایق انداخته اید و أفضلیت جمعی فساق و فجار بلكه أشد كفار را بدستیاری مجعولات خود بر اهل بیت عصمت و طہارت ثابت می خواهید ، و علی بن أبی طالب علیه السلام را که جان خود را فدای رسول خدای صلی الله علیه و آله کرده و بجای مصطفی خوابیده تاكفار وی را بجای رسول مقتول دارند و خداوند قهار بر جمیع فرشتگان آسمان و زمین مباهات فرمود که من هر دو تن از شما را با یکدیگر برادری و اخوت دادم ، هیچیك از شما هست که جان خود را فدای دیگری گرداند ؟ چنانکه علی جان خود را فدای حبیب و رسول من کرده است !

ملائکه بفرمان رب الملائكة و الروح گروهان گروه بزمین فرود می آمدند و حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام را زیارت می کردند و بر آنحضرت درود میفرستادند و در حق او دعای خیر می کردند ، أمر خداوندی شد که جبرائیل و میکائیل ببالین آنحضرت آمده بر بالای سر و پائین پای مبارکش ساکن شوند و آنحضرت را از گزند کفار و شر أشرار محافظت نمایند .

و این آیه شریفه در آن شب در حق أمیر المؤمنین و کردار آنحضرت نازل شد وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ - إلى آخرها که در جمیع کتب شما مسطور است و در تفاسیر شما مکتوب و مذکور ! از چه روی اظهار نمی کنید و این فضائل را بیان و عیان نمی سازید ؟!

و چون در شب غار علی علیه السلام بر جای پیغمبر خوابید و جان خود را فدای

ص: 60

رسول کرد و از جان خود دریغ نفرمود ، و در خود مکه معظمه قائم مقام آنحضرت بر کسان آنحضرت شد و جمعی کثیر از أهل حرم و أسباب ایشان را از شتر و گوسفند تنهائی بیرون آورده با کمال صحت و سلامت و عزت بمدینه طیبه رسانید ، اگر کسی را طمع و طلبی در أموال آنحضرت بود آن قدرت نیافت که رشته تابی از ایشان ببرد و همه را بدون نقص و عیب وارد مدینه رسول خدا کرد .

اگر کسی را مہاجر توان گفت این فضیلت را آنحضرت ادراك فرمود ، واگر آنحضرت قائم مقام نبودی این کارها را چگونه کردی ؟ و ابلاغ سوره مبارکه برائت را چگونه بوجود مبارکش اختصاص دادند ؟!

ای ابراهیم ! دانسته باش که أبوبكر با رسول خدای در غار بود و از غار با آنحضرت بمدینه آمد و صحیح نیست که او را از جمله مهاجران خوانند ! زیرا که خدای تعالی می فرماید « وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ » هر کس از خانه خود بقصد مهاجرت بسوی خدای و بجانب رسول خدای بیرون شود و از آن پس او را مرگ ادراك نماید أجرومزدش بر خداوند است.

دانسته باش ! هجرت رسول خدای بحضرت خالق دو سرای و هجرت مؤمنان بسوی رسول خدای تعالی است، و هر کس که بحضرت رسول هجرت نماید بایستی هجرت او بعد از هجرت رسول باشد، و چون أبو بكر در خدمت رسول خدای از - مکه بیرون شد نمی شاید که با رسول خدای در أمر هجرت بحضرت خدای شریك باشد ، زیرا که أبو بكر خادم و ملازم و متعد برسول خدای بود ، چگونه جایز- خواهد بود که در این مهاجرت با آنحضرت شریك باشد ؟! و هجرت برسول خدای متحقق نمی شود مگر بعد از هجرت رسول ، و اگر کسی با خود او هجرت کند صادق نیست که او را مهاجر خوانند!

چون حسنیه سخن باین مقام رسانید ، هارون وزیر خود یحیی را طلب کرد و گفت : ای یحیی ! حسنیه در اقامت أدله عدیده بر امامت ابن عمم هیچ تقصیر

ص: 61

نکرد ، ای یحیی ! اگر حسنیه بر طریق و مذهب ما بود البته او را در حباله نکاح خود در می آوردم ، یحیی گفت : ای أمیر المؤمنین ! حسنینه بهر طریق باشد اکرام و انعام در حق او از جمله فرائض است .

بعد از آن هارون با حسنیه گفت : در باره قرآن چه گوئی ؟ آیا چنانکه أهل سنت بر آنند قرآن قدیم است ؟

حسنیه گفت : قرآن معجزه محمد - صلی الله علیه و آله - و محمد محد ث است ، یعنی مخلوق خداوند حی باقی و حادث است ، چگونه معجزه اش قدیم تواند بود؟!

اگر گویند : قدیم ما بین الدفتین است ! آنهم غلط است ، بواسطه اینکه ما بین الدفتین هم کتابت و نوشته است ، و بدیهی است که آنچه مکتوب و مسطور است محدث است .

و اگر گویند : حروف و صوت است ! آن هم محال است که حروف و صوت قدیم باشد ، زیرا که پاره بر پارۂ مقدم و مؤخر ، و بعضی سابق بر بعضی است ، هریك بزمانی متناهی و محصور ، و هر چه چنین باشد قدیم خواهد بود .

و اگر گویند که این معانی است که از مکتوب و از حرف و صوت مستفاد - می شود ! آن معانی یا أمر است یا نهی یا قصص ، یا اخبار یا وعد یا وعید ، یا ناسخ یا منسوخ ، و چنانکه گفتیم محال است معدوم را بچیزی وعده کردن و وعید نمودن از چیزی ، و بچیزی أمر فرمودن و از چیزی نهی کردن .

و نیز خداوند تعالی می فرماید « فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ » مراد از حدیث قرآن است ، و حدیث در مقابل قدیم است و هر چه حدیث باشد قدیم نتواند بود .

و همچنین خدای تعالی می فرماید که « ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ » مراد از ذکر قرآن است بدلیل آیه شریفه « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » و محدث در مقابل قدیم است .

و اگر قرآن قدیم باشد أنبیاء و اولیاء و صلحاء و فجار و فساق و تمامت کافران که در قرآن مذکور شده اند بایستی قدیم باشند.

ص: 62

راقم حروف گوید : همین کلام معجز نظام که فرمود « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » و هر آیتی که باین معنی نازل شده است مثل « لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ » یا « وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ » یا « لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ » یا « ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ » یا « طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى » و غیر از آن ، بجمله دلیل است بر اینکه قرآن غیر از ذات حضرت یزدان است ، و قدمت آن غیر از قدمت ذات أحدیت و واجب الوجود است ، چه خداوند تعالی غیر از قرآن کریم نیز صحف عدیده و کتابهای آسمانی نازل فرموده و بعد از آن منسوخ گردیده است ، و اگر در قدمت با ذات أحدیت شریك باشد چگونه انزال و ظهور آن ممکن تواند بود ؟ بلکه صادر أول و عقل کل و نور علی اله بر ما سوى الله تقدم و تفوق دارد و خود می فرماید : ما کلام الله ناطق هستیم ، و تمامت قرآن و علوم آن در سینه ما ، و جریان آن از زبان ما می باشد .

پس ثابت می شود که این انوار مبارکه بر هر مخلوقی مقدم تر ، و قدیمترین تمامت ما سوی هستند ، و اگر جز این باشد بایستی و لازم خواهد بود که بر قرآن احاطه نداشته باشند ! این است که تفسیر آیه شریفه « وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ »را بامام مبین نموده اند .

و بعد از آن که در صفین بنیرنگ عمرو بن عاص قرآن ها را بر سر نیزه ها می نمایند حکم می فرماید که این کتابها را به تیر باران در سپارید ! چه آن جماعت می خواستند بوسیله قرآن معنی و مفاد قرآن و دین یزدان را از میان ببرند .

بالجمله ، حسنیه اقامه دلیل همی نمود و ابراهیم سر بزیر افکنده بود .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! سخن دیگر تو این بود که گفتی : خدای تعالی قبل از خلقت مخلوقات آمر و ناهی بود و می فرمود « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا » و «یا

ص: 63

أَيُّهَا النّاسُ اتَّقوا »و « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ».

ای ابراهیم ! همانا شخصی در خانه تنها نشسته و همی گوید : ای سالم ! بیا ، و ای غانم ! برو ، وای قابل ! برخیز ، وای مقبول ! بنشین . و دیگری از وی سؤال نماید که چه گوئی و با کدام کس تکلم می نمائی ؟ در جواب گوید : من در خاطر دارم که سی سال دیگر غلامی چند بخرم و ایشان را سالم و غانم و قابل و مقبول بنامم ، و اکنون ایشان را طلب می نمایم و با ایشان سخن می گویم ! آیا هر کس عاقل باشد چنین کس را که با معدوم خطاب نماید و مکالمه کند جز آن است که بسفاهت منسوب دارد و مجنون خواند ؟ هان ای ابراهیم ؟ چگونه روا خواهد بود که آنچه بسفهاء و مجانین توان منسوب داشت شما بسبب مدعاها و غرضهائی که دارید بذات پاك حکیم و عالم و بصیر و خبیر و قدیر مطلق نسبت دهید ؟!

چون سخن باین مقام پیوست ، هارون بفرمود تا طبقهای زر حاضر کرده بر سر حسنیه نثار کردند ، و تمامت أركان دولت و أعیان ممالك و أصناف علماء که در آن محضر حضور داشتند لب بتمجید و تحسین حسنیه بر گشودند ، و أكثر سلاطین وفرمان فرمایان روز گار که از اطراف و أكناف جهان در دارالخلافه حاضر شده بودند بیشتر ایشان را داغ مودت اهل بیت بر جبین محبت نشسته و حقیقت مذهب أهل بیت بر ایشان ثابت شده و در این مدت بملاحظه بنی عباس نمی توانستند اظهار طریقت خود را نمایند در این محفل بدعای حسنیه پرداخته همگی از فصاحت و بلاغت او بتحیر و تعجب اندر شدند .

أكثر علمای اشاعره از شدت شرمندگی سر در پیش افکنده بودند ، و ابراهیم بن خالد نظام برفراز کرسی زرین خجل و منفعل جلوس کرده یارای سخن نداشت .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! امروز تو أعلم و أفضل علمای این عصر ، و من کنیزکی بی اعتبار هستم که از میان کفار گرفتار و باسیری باین مملکت بیاورده اند وخواجه من مرا بچند درهمی ناسره بخرید و شعار فرخند آثار اسلام را بمن بیاموخت

ص: 64

و بشرف دین مبین مشرف و بمعرفت واجب الوجود موفق ، و با دیده بصیرت و نظر عقل بشناخت پیغمبر رهبر و ائمه شرافت أثر مفتخر شدم ، و اکنون شبہتی چندم بخاطر اندر است که برای تحقیق و ایقان نه بر طریق ستیزه و امتحان از تو پرسش می کنم تا این زنگ و غبار مشکلات را از مرآت خاطر من بزدائی و باین کردار بر حسب قدرت و توانائی مرا ازین اندیشه برهانی تا ازین بیعد ملازمت ترا برگزینم !

ای ابراهیم ! دانسته باش که چون فرزندی از مادرش متولد شود . در حال تولد - نه جهود است نه ترسا ، نه مسلم است نه مشرك ، نه شیعه است نه سنی ، بلکه پدرش و مادرش یا معلمش یا اوستادش او را بر حسب کیش و مذهبی که خودشان بان اندر هستند مسلمان یا کافر یا جهود یا ترسا یا مؤمن یا منافق یا در مذاهب دیگر در آورند .

راقم حروف گوید : اشارت بحدیث شریف « كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ »- تا با خر آن - است که ازین پیش مشروح گشت .

بالجمله ، حسنیه گفت : هر کسی را عقیدتی باطل است از دو حال بیرون - نیست : یا این است که اعتقاد خود را صحیح می شمارد و بان عقیدت ثابت و راسخ می ماند و بان میرود و کار می کند ، یا آن باشد که خود می داند این عقیدت باطل است ، لكن بتلبیس و تدلیس بگذراند و چشم از حق بپوشاند و مردم را بفریبد و این هر دو گروه بدوزخ اندرند .

ای ابراهیم ! باز گوی هیچیك ازروی تحقیق بشناخت حضرت أحدیت می رسند یا نمیرسند ؟ اگر برسند از راه هدایت خداوند تعالی باشد یا از مطالعت كتب یا از - هر دو جانب ؟

ابراهیم از بیم جواب نمی گفت .

حسنیه گفت: ای ابراهیم ! چون توأعلم علمای این عصری و جواب نمی گوئی

ص: 65

پس حل این مشکل و معضل خود را از کدام کس بجویم ؟!

در این وقت أبویوسف که از جمله شاگردان أبوحنیفه بود سر بر آورد و گفت : ای حسنیه ! سؤال تو نه بر سبیل تحقیق است بلکه از راه تعرض و تشنیع است ، از هرچه خواهی بپرس !

حسنیه گفت : بدانید ! بسیاری از أحادیث شنیده ام و در تفاسیر مطالعه - کرده ام که از امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و سلمان و أبو ذر و مقداد نقل شده است ، و در این ولایت بعضی از مردمان بر خلاف آن می روند و می گویند و شما نیز مخالف ایشانید و آنها را باطل می دانید و هر کس را که بان عمل می کند تكفیر می نمائید ، و بیشتر منقولات شما از معاویه و عمرو بن عاص و أنس بن مالك و عایشه و أمثال ایشان است .

بدرستی که در دست مردمان حق هست و باطل هست ، راست هست و دروغ هست ، ناسخ هست و منسوخ هست ، پس دو گروهی که مخالفت ایشان بر تمامت مردمان روشن است با من بگوی ! ازین دو گروه کدامیك دروغ گفته اند و آنان چه کسان هستند که صاحب شریعت می فرماید: حدیثی که از من بشما میرسد از چهار کس است که ایشان را پنجم نیست: اول کسی است منافق که اظهار می کند ایمان را و تن بمخالفت در داده از خدای نترسد و هیچ باك ندارد و از دروغ بستن بخدا و رسول پرهیز نکند اگر مسلمانان بدانند که وی منافق است و بعمد دروغ می گوید و بر پیغمبر می بندد از وی قبول نکنند و سخن او را باور ندارند ، لكن بعضی مردمان گویند : او در - صحبت پیغمبر بوده و آنحضرت را دیده و از آنحضرت شنیده است ! پس آن حدیث را قبول کنند و اعتبار نمایند و حال آنکه اگر حال او را بدانند اما بر نفاقش مطلع نشوند چنانکه خداوند تعالی می فرماید «وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»چون این جماعت منافقان را بنگری از غلظت أجسام ایشان بشگفتی وشکفتگی اندر شوی ، و اگر سخن کنند بسخن ایشان گوش می دهی ! گاهی که پیغمبر ایشان را نشناخت دیگران چون شناسند ؟!

ص: 66

ای ابراهیم ! چون مردمان ایشان را نشناختند و سخنان ایشان را قبول کرده بر سر مسلمانان حکمران نمودند و دنیا را بدست ایشان گذاشتند ؟ بدرستی که مردمان فرمان پذیر و تابع پادشاهان باشند و بمیل ایشان روند مگر کسی را که خدایتعالی او را ازین بلیت نگاه دارد ! و این یکی از آن چهار قسم است که گذشت .

قسم دوم از آن جماعت که حدیث بمردمان میرسانند مردی باشد که سخن از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیده و بخاطر سپرده اما در آن غلط کرده باشد ، زیرا که سهو و نسیان از کسانی که معصوم نیستند متصور است ، أما این شخص عمدا دروغ بر - پیغمبر نبسته ، بلکه این حدیث بغلط بدست او اندر است ، می گوید : من از رسول چنین شنیده ام ! پس اگر مسلمانان بدانستندی که این حدیث غلط است البته از وی روایت و قبول نمی کردند ، و اگر آن راوی نیز خود می دانست که غلط است هر آینه روایت نمی کرد.

ای ابراهیم ! دانسته باش ، قسم سوم از آن کسان که راوی حدیث هستند مردی باشد از ایشان که از رسول خدای حدیثی در نہی از چیزی شنیده باشد اما از آن پس که رسول خدای أمر بان را فرمود حضور نداشته و بی خبر مانده و همان نہی را در خاطر نگاه داشته و ناسخ را نشنیده و نمی داند ، و اگر این شخص بدانستی که آن حدیث منسوخ گردیده است و بان چیز در ثانی أمر شده است البته حدیث منسوخ را روایت نمی کرد، و اگر مسلمانان نیز بدانستندی که این حدیث را که وی روایت نموده منسوخ گشته است قبول نمی کردند .

ای ابراهیم ! طبقه چهارم که روایت حدیث می نمایند مردی است که از ترس خدا و تعظیم رسول خدا هرگز دروغ نگوید و هیچ سهو و غلط نکند و بر ناسخ و منسوخ عالم باشد ، لاجرم بناسخ عمل نماید و از منسوخ چشم بپوشد و دور اندازد.

همانا در قرآن ناسخ و منسوخ وعام وخاص و محکم و متشابه باشد ، حضرت پروردگار قہار می فرماید : « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » بهر چه رسول خدای امر و نهی فرماید رفتار نمائید ! پس آن کسی که مشتبه شد

ص: 67

بر او و ندانست که امر خدای و رسول خدا چیست آیا چه کند؟

هان ای ابراهیم ! بازگوی ، از ین جمله أقوال مختلفه بر قول کدام طایفه باید عمل کرد ؟ آن کسان که خداوند تعالی بر پاکی ایشان گواهی داده و می فرماید «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا»و با وجود عصمت و طهارت از آغاز تا پایان عمر همدم و محرم رسول خدا و صاحب أسرار خیر البشر بودند ، آیا بایستی بروایت ایشان عمل کرد و شایسته تر این است یا غیر ایشان؟؟ !

ای ابراهیم ! دانسته باش که تمام أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله را یارای پرسش از پیغمبر خداوند آب و آتش نبود و ایشان را آن مقام بدست نیامد که از آنحضرت هر چیزی را تحقیق و تفتیش نمایند ، بلکه أكثر صحابه را بهیچوجه قوه سؤال نبود زیرا که خداوند تعالی ایشان را از سؤال منع نمود و فرمود « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ » ای کسانی که ایمان آورده اید پرسش مکنید از چیزهائی که اگر آشکار آید شما را بد باشد ! چون این آیه شریفه نازل شد ، ترك پرسش کردند و همواره أصحاب در این آرزوی بودند که مگر أعرابیی اندر آید یا سائلی سؤال کند تا ایشان بشنوند .

ای ابراهیم ! مولایم جعفر بن محمد علیهما السلام روایت کند و من از آنحضرت شنیده ام که او از جدش على بن الحسین و آنحضرت از پدر بزرگوارش أبو عبد الله الحسین و آنحضرت از پدر بلند قدرش حضرت أمیر المؤمنین و امام المتقین و سید الأوصیاء المرضیئین أبی الأئمة المعصومین و وصی رسول رب العالمین علی بن أبی طالب - صلوات الله علیهم أجمعین - روایت می فرمود که آنحضرت فرمود:

«ای مسلمانان ! من بهر شب یکبار بخدمت رسول رفتمی و با آنحضرت سخن گفتمی ، و هر روز با وی خلوت داشتمی ، واز هرچه پرسیدمی جواب مرا بفرمودی و بهر کجا آنحضرت گشتی بگشتمی ، و تمام أصحاب پیغمبر صلی اللہ علیه و آله دانند که پیغمبر بغیر از من هیچکس را اینگونه محرم راز خود ندانستی و هیچکس جز من نتوانستی در خلوت بخدمت آنحضرت اندر آید .

ص: 68

بیشتر خلوت آنحضرت در خانه من بودی ، هرگاه من در خدمت پیغمبر میرفتم.

پیغمبر در پارۂ منازل برای من خلوت بساختی و زنان خود و جز ایشان را بر خیزانیدی و من با پیغمبر تنها بماندم ، و هروقت پیغمبر بخانه من تشریف فرما شدی فاطمه و فرزندان مرا برنخیزانیدی ، یعنی ایشان نیز محرم بودند .

و آنچند که من سؤال می کردم ، هیچکس را طاقت جواب آن نبود ! مگر آنحضرت که از روی شفقت و مہر بانی پاسخ من دادی ، و جبرئیل در برابر من سخن گفتی ، و هیچ سخن را از من نهفته نگفتی ، یعنی آشکارا با رسول خدای می گفت و میشنید و هیچ چیز را از من پوشیده نمی داشتند و جمله را بشنیدمی ، و هیچکس را این کار میسر نبودی مگر مرا !

و هر گاه سؤال من تمام شدی خود ابتدا نمودی پس هیچ آیتی از قرآن بجای نماندی ، و هیچ چیز از حلال و حرام و امر و نهی و طاعت و معصیت در حضرتش معلوم نگردیدی جز آنکه بمن بیاموختی و بر من فروخواندی و مرا املاء فرمودی . و من آنچه را املاء فرمودی بخط خود بر نگاشتم ، و تأویل آن را بمن بنمود و ظاهر و باطنش را بر من عیان کرد ، و بفرمود تا یاد گرفتم ، و از آن جمله هیچ چیز را فراموش نکرده ام ».

چون حسنیه سخن باینجا رسانید ، هارون و أهل مجلس بسیار بگریستند، و بجمله كلمات حسنیه را تصدیق کردند ، ابراهیم نظام بدرد قولنج گرفتار و از آن گونه گفتار بر رنجش بر افزوده سر بزیر افکنده بود.

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! چون کیفیت أحوال و أقوال راویان و أصحاب - تفسیر و حدیث را بشنیدی ، این زمان معتقدات هر دو گروه را نیز بر تو بیان کنم ! بفرمای کدام یك برحق و کدام یك بر باطل است ؟

بدان که اعتقاد أهل بیت و آنان که بر طریق ایشانند آنست که خدا را حكیم و عادل و پاك و منزه می دانند، و صفات قدیم را بحضر تش نسبت می کنند، و تمامت عزتها را بدو حوالت می نمایند ، و حضرتش را قادر و عالم بر همه چیز می دانند.

ص: 69

و می گویند : خداوند تعالی فاعل قبایح نیست!

هر فعلی که از وی صادر می شود مشتمل است بر غرضی و حکمتی ، و ظالم نیست و تکلیف بیرون از اندازه طاقت بر بنده خود نفرماید ، و بنده خودرا بر حسب اختیار تکلیف نماید نه از راه اضطرار ، و ایشان را بکردار نیك أجر و ثواب بخشد .

أمر و نهیش حادث است ، زیرا که أمر بمعدوم محال است ، و او قادر است بر آنچه بندگان قادر نیستند.

میگویند : خداوند سبحان هرگز بكفر و فسق بندگان رضا ندهد و کفر و ظلم و فسق بتقدیر او نیست ، و یکذره ظلم نکند، و چون کسی بندگی نماید زیاده از - أعمالش ثواب بخشد ، و هیچ چشمی حضرتش را در نیابد ، و دیدن حضرت کبریائیش را بچشم سر محال دانند .

و گویند : تمامت پیغمبران معصوم هستند ، و از جمیع صغایر و کبائر و سہو و نسیان ایشان را منزه و دورشمارند.

و گویند : أنبیاء و أوصیاء را خدا معین کرده ، و هرگز برای هیچ پیغمبری امت او نتواند تعیین وصی نماید ، و هیچ پیغمبری بی وصیت رحلت نکرده است .

و گویند : پیغمبر ما که أفضل أنبیاء بود وصی او بحکم خداوند منان سید أوصیاء است ، و خدای تعالی او را معین کرده است ، و آیات قرآنی بر این حال شاهد است ، و پیغمبر صلی الله علیه و آله- به اجماع متقدمین امت - در غدیر خم جماعت امت را بوصایت و خلافت و امامت آنحضرت وصیت فرمود ، و این وصیت بحکم حضرت ۔ أحدیت است .

و گویند : خلفاء رسول خدا دوازده تن ، و بجملگی معصوم و مطهر ، وبحكم نص قرآنی منصوص ، و صاحب معجزه ولایت ، و صاحب علم لدنی ، و جامع جمیع علوم هستند ، از موافق و مخالف - هیچکس انکار عصمت و طهارت و علم و سخاوت و شجاعت و زهادت و کرامت و قرابت ایشان را نتواند نمود ، مشاهد ایشان قبله - حاجات عالمیان است ، مطیع ایشان بحکم خدا و رسول رستگار ، و منکر ایشان

ص: 70

مردود و ملعون و أشد کفار است .

گویند : عالم از لطف پروردگار خالی نباشد ، و باید امام معصوم و منصوص باشد ، و در این باب از أدله عقلی و نقلیه کتابها ساخته و پرداخته اند .

و گویند : هر گونه اجماع که با نص مخالف باشد باطل و بی اعتبار است ، و اجماع فساق و فجار را اعتبار نکنند، و هرگز بی طهارت نباشند ، و بدون نیت غسل و وضوء نسازند.

در این حال حسنیه روی با بو یوسف قاضی شاگرد أبوحنیفه آورده گفت : با آب نبیذ وضوء نگیرند ، و با هر دو دست روی نشویند.

گویند : پیغمبر فرمود « الیمین لِلْوَجْهِ وَ الیسار لِلْفَرَجِ » دست راست برای - شستن روی ، و دست چپ برای تطهیر محل بول و غایط است .

ومسح گوش و گردن نکنند و آن را بدعت شمارند ، و بر خلاف حکم الهی پای نشویند .

نماز را بدون نیت درست ندانند ، و بسم الله را از فاتحه نیندازند ، و معنی فاتحه را بفارسی بجای سوره تجویز ننمایند ، یعنی سورۂ عربی را بفارسی ترجمه ودر نماز قرائت ننمایند ، و «دو درخت سبز » یعنی بجای سوره «دو برگک سبز »عوض «مدهامتان » نگویند .

سجود و رکوع و قیام و قعود را بطریقی که رسول خدا و اهل بیت و صحابه کبارش فرموده اند بجای آورند ، و بجای سلام بر أنبیاء و ملائکه ، باد رها نکنند !

چون سخنان حسنیه با ینجا رسید ، حاضران و هارون الرشید یکدفعه خندان شدند و أبو یوسف قاضی را بتمسخر در سپردند.

حسنیه گفت : گوشت خرگوش مستحاضه را حلال ندانند ، و پوست سگ و هیچ نجس العین را بدباغت پاك ندانند ، شراب جوشیده را حلال نشمارند، وشطرنج وجمیع شقوق آن را حرام دانند ، و در نماز بهر فاسقی اقتدا نکنند ، فاسق را لایق امامت ندانند و اقتدا بمرد عادل کنند ، متعه حج و متعه نساء را بسخن یك فاسق

ص: 71

و منع او معطل و ضائع نگذارند .

آنگاه حسنیه روی بشافعی آورد و گفت : دختر خود را که از زنا حاصل۔ شده باشد عقدش را جایز نشمارند ، و نگویند : فرزند چهار ساله در شکم مادر بماند !!

چون حسنیه سخن با ینجا کشانید ، در شافعی بدید و بخندید ، و شافعی را مجال نفس کشیدن نمانده بود .

راقم حروف گوید : این سخن حسنیه اشارت بأن داستان است که در أحوال شافعی نوشته اند که چهار سال یا سه سال در شکم مادرش بماند و از آن پس متولد شد .

بالجمله حسنیه گفت : نمی گویند : از کسی که عقد نماید با مادر یا خواهر خود اگر چه علم هم داشته باشد حد ساقط می شود !

و نمی گویند : حد ساقط می گردد از کسی که آلت مردی خود را در لفافه - پیچیده در راه کعبه بمادر خود در سپوزد !

و نمی گویند که بر لاطی حد نیست !

و بقیاس عمل نکنند ، و می گویند : أول کسی که بقیاش عمل کرد ابلیس بود که در حضرت خدای تعالی گاهی که مأمور بسجده آدم علیه السلام شد عرض کرد « أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» من از آدم بهترم ! مرا از آتش بیافریدی و اورا از گل خلق فرمودی ، و بواسطه این قیاس در پیشگاه خالق ناس عاصی ومردود و ملعون گشت و سایر مراتب و أوصاف رفیعه آدم را ندانست ، دوم کسی که بقیاس عمل کرد أبوحنیفه بود ، و پس از وی تو باشی ای أبو یوسف !

و نگویند : نجات و أمان ما در مشیت است و جزم کنند که فرقه ناجیه مائیم. و یقین دارند که ائمه ایشان پاك و مطهر و معصوم هستند ، أحباب خود را شفاعت

ص: 72

کنند و مخالفان خود را بہلاکت اندازند ، و آن جماعت را ظالم و کافر و ملعون - شمارند بر حسب نص حكم الهی و حدیث رسول خدای صلی الله علیه و آله ، و برای تشفی نفس خود تعصب و عناد نورزند ، و خون و مال هیچکس را روا ندانند ، و بسنت رسول روند ، ومحض بغض و عناد با دیگران انگشتری بدست راست اندر آوردن را متروك نکنند .

و بر پیغمبر و ائمه خود صلوات فرستند ، و نگویند : صلوات بر أهل بیت رسول خدای - صلی الله علیه و آله و سلم - جایز نیست ! و پیروی سنت پیغمبر را نمایند و متابعت سنت معاویہ و یزید را ننمایند ، و گویند : خدای فرموده «هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ»

علی بن أبی طالب - صلوات الله علیه - را «أمیر المؤمنین »خوانند و این اسم را بحکم خدای و رسول خدای با نحضرت مخصوص بدانند و گویند : در زمان مصطفی جز على مرتضى أحدى را أمیر المؤمنین نخواندند ، و گویند : بحكم آیه شریفه - «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»، إلى آخرها - بیشتر کسان آنحضرت را در زمان رسول خدای «ولی الله » خطاب کردندی .

و گویند : اجماع امت است در پاکی و عصمت و طهارت أئمه ما ، و اجماع خواص امت است بر کفر مخالفان ایشان و آنان که غصب حقوق کردند و گویند : پیرو أهل بیت او مائیم ! أكثر عبادات مستحبه و أعمالی که مخالفان ما بدان عمل۔ نمایند و آن را سنت رسول خوانند دروغ و بهتان است ، بلکه بیشتر آن در زمان شیخین اتفاق افتاده است ، و در زمان سابق اینگونه حرکات نبود و در زمان ایشان اشتهار یافت .

چون حسنیه زبان بطعن شیخین دراز کرد ، علمای بغداد را فغان از درون برخاست ، و شافعی را بهانه بدست آمده دواتی را که نزد وی بود بر داشته بجانب - حسنیه افکند ، هارون بخندید و گفت : ای شافعی ! وی کنیز کی بیش نیست ، ما او را از هر چه گوید و کند معاف داشتیم ، از قتل و آزار او چه خیزد ؟! اگر توانید او را

ص: 73

بآیات قرآنی و أحادیث رسول سبحانی الزام کنید!

حسنیه چون این تقویت را از جانب هارون بدید نیرومند تر گشت و گفت : ای شافعی ! تو را آن رتبه نیست که در میان علما جلوس کنی ! همین فضیحت تو را بس است که بگمان آوری که چهار سال در شکم مادر جای کرده و پس از مرگ پدرت چهار سال مدت متولد شده ، و الحال باین مسئله فتوا میدهی !!

کنایت از اینکه این سخن مقرون بصحت و عادت روزگار نیست ، بلکه بعد از پدرت پدران دیگر تخم تو را در شکم مادرت بكاشتند و بناچاری از پدر نخستین او انگاشتند ، البته با این صحت نسب که تو را است چگونه با اهل بیت مخالفت نکنی !

از آغاز أمر ، کردار و أفعال تو بر طریق أهل بیت بود ، و خود را یکی از بندگان و چاکران ایشان می خواندی ، ودر أوائل حال ، أبوحنیفه را هجو میکردی و از طریقت و رهگذر او که بمخالفت أهل بیت بود بمذمت او چکامه می آوردی .

و از اجتهاد غلط و نامشروع او و عمل کردن او بقیاس در هجو او انشاء قصائد می نمودی ، چنانکه این حال تو بر تمامت حضار مجلس ظاهر است ، اما در این ولایت بواسطه جاه طلبی و میل بدنیای دون و پنج روزه زندگی در این سپنجی سرای دین را بدنیا بفروختى و آتش شقاوت و ضلالت بیفروختی، و برسان أبوحنیفه ملعون در آرزوی امامت و پیشوائی و حب ریاست با آن شیطان ثانی رفیق شدی ، و لعنی أبدی از بهر خود بیندوختی ، و در طریق خذلان در نیران جاویدان بسوختی !

ای شافعی ! نوح علیه السلام با طول عمر و کثرت عبادت ، و ابراهیم سلام الله علیه با مقام خلت ، و موسى علیه السلام با درجه مکالمت ، و ذوالقرنین و سلیمان سلام الله علیه - با رتبت سلطنت ، و داود علیه السلام با آن حالت قوت ، و عیسی سلام الله علیه با آن رفعت منزلت ، سر بر آستانه دولت و عتبه ارادت پیغمبر ما نهاده تمنای «اللهم اجعلنی من أمة محمد»نمودند .

و حضرات عترت و اهل بیت رسالت که برهان یقین و كاملان دین و حافظان

ص: 74

شریعت و پیشوایان ملت و امنای رحمان و مفسران قرآن و أولیاء و حجج یزدان و أوصیاء فرستاده حضرت سبحان ، و معصومان «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا» و منصوصان به « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، و سروران و راستان و صدیقان « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و روان بخشان «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»، و نان دهان «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» ایشان هستند .

رأس رئیس این أهل بیت گرامی و رؤسای ناهی ، آن صاحب دولت و جلالت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله بروایت دیگران و خود شما در حقش فرمود : «مَنْ أَرَادَ انَّ ینظر إِلَى آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إِلَى إبراهیم فی حِلْمُهُ وَ إِلَى نُوحٍ فی تَقْوَاهُ وَ إِلَى مُوسَى فی هَیبَتَهُ وَ إِلَى عیسَى فی عِبَادَتِهِ فَلیَنظر إِلَى علی بْنِ أبی طَالِبٍ» گاهی که پیغمبر ما را با این علو شأن وكمال رفعت چنین وصی و ابن عمی و برادری باشد که وی را با جمیع پیمبران اولوالعزم و تمامت أهل اسلام برابر کرده باشد (1).

راقم حروف گوید : بلکه بر همه مقدم و بر تر فرموده است ، چه این پیغمبران گرامی را هریك صفتی ممتاز و مقامی سرافراز بوده که بان اختصاص وامتیاز و افتخار داشته اند و همه را برای على علیه السلام ثابت ساخته ، و در حقیقت می فرماید: أمیر المؤمنین دارای أرواح مکرمه و آیات معظمه و دلالات مفخمه و اعتبارات مخصوصه تمامت ایشان ، و آنچه را ایشان همگی داشته اند آنحضرت بتنهائی داشته است ، وهر نوری که از ایشان آشکار و بهر ظهوری که ایشان بان متظاهر و نمودار شده اند ، از آن پیکر همایون ولی اللهی پدیدار گردیده است ، بلکه بحد کمالش در آن ذات والا۔ صفات مظہر جلال و جمال کبریائی موجود است.

ص: 75


1- دنباله کلام بعد از بیان مؤلف می آید که گفت : ای شافعی ! چه ترا بر این داشته .

بالجمله ، حسنیه گفت : ای شافعی ! چه تو را بر این داشته که از شاهراه هدایت و مودت آن حضرات ، بچاهسار ظالمان و ستمکاران بأهل بیت و گمراهان بوالفضول و غولان به روزگار پای نهادی ، و با ایشان یکز بان شدی ، و دست ارادت در دامان پیشوایان و امامان و کسانی که «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یدعون إِلَى النَّارِ» برزدی ، وکمر نفاق بر میان جان بر بستی !

شافعی از کمال خجلت سر بزیر آورده بود بطوری که نه نیروی جواب و نه مجال خطاب داشت .

حسنیه دیگر باره روی با ابراهیم نظام آورده گفت: ای ابراهیم ! از آن روز که أبو بكر متصدی أمر خلافت شد تا نهایت کار بجز علی بن أبی طالب و أصحاب کبار آنحضرت که بحجت و دلیل بكرات و مرات الزام آن گروه را نمودند و ایشان را شرمسار گردانیدند و از اعتبار بیفکندند ، و آن جماعت از خجالت سرها بزیر - انداخته مجال جواب و یارای آن نبود که اظهار مذهب خود و انکار طریق مستقیم أهل بیت کنند ، موافقان را قدرت الزام أعداء آل محمد صلی الله علیه و آله نمانده بود ، چنانکه امروز بدولت و روزگار ابن عم أمیر المؤمنین برای من میسر شد تا بتكلم ومناظرت در آمدم ، و شما بجمله سرها بزیر انداخته و از أفعال وأعمال خود شرمنده گشته اید .

ای ابراهیم ! بگوی آیا پیغمبری عبارت از صورتی است که آن را بچشم - توان دید یا معنی است در صورت انسانی که بغیر از اهل کشف و عیان و ایمان مشاهدتش را نتوانند کرد، و بگوی از چه روی فرستادن پیغمبر بر خدای تعالی واجب است ؟؟

و چون پیغمبر ازین جهان بدیگر جهان سفر کند معنی نبوت نیز که پیغمبری باشد از جهان برود و غایب گردد ، یا اینکه روحی مناسب و مقارب بروح پیغمبر بایستی تا آن پیغمبری و مقامات و تکالیفش را نگاه بدارد تا زمانی که آن نبوت و پیمبری قطع و بریده و پیغمبری دیگر پدیدار شود ؟ آیا در این میانه هیچ حاجت با ماهی هست که احیای دین پیغمبر کند یا حاجت نیست ؟؟

ص: 76

ای ابراهیم ! تو را بحق خدا سوگند میدهم ! جواب من باز گوی ، آیا هیچ شنیده باشی ازین صد و بیست و چهار هزار پیغمبر مرسل و اولو العزم بدون اینکه تعیین وصی کرده باشد از دنیا رحلت کرده است ؟؟

ابراهیم گفت : چنین نبوده است .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! وصی بحكم الهی بود ؟ گفت : آری ، گفت : ای ابراهیم؟ چگونه روا دارید که پیغمبر ما أفضل أنبیاء و رسل بوده باشد و خدای تعالی برای او و حفظ دین او تعیین وصی نفرماید ؟ چگونه تواند بود که پیغمبر ما خود بوصیت أمر فرماید و خود بی وصیت از دنیا رحلت نماید و برای حفظ دین و امت خود وصیی معین نکند ؟ زهی گمراهان گه شماهستید !

راقم حروف گوید : چنانکه مکرر در طی این كتب اشارت کرده ایم ، برای هر پیغمبری که بسمت رسالت ممتاز و دارای شریعت باشد تعیین وصیی که حافظ - ناموس شریعت او باشد تا گاهی که پیغمبری دیگر بیاید و شریعتی دیگر بیاورد ، بدلایل عدیده وجوب عقلی دارد !

و چون حال بر این منوال باشد ، ببینیم ؟ چگونه می شود که پیغمبری مرسل بیاید که خاتم پیغمبران و دینش ناسخ ادیان و مدتش تا پایان جهان و انقراض دوران باشد ، و برای او وصی و خلیفه از جانب خدای معین و منصوب نگردد ؟ چه برای این چنین پیامبر و رسالت و اینگونه نبوت و شریعت هزاران هزار درجه ألزم و أوجب است .

و اگر نشود مقاصدی که در آن نبوت و شریعت است عاطل ، و شأن و رتبت آن رسالت ها بط و ضایع و خفیف ، و تكلیف ساقط ، و جهانیان در ورطه ضلالت و جہالت متحیر و مبهوت و باطل بمانند ، چه هر چند رتبت رسات و دوام شریعت آن رسول بیشتر باشد تعیین خلیفه و نگاهبان آن شریعت واجبتر گردد ، چه جلالت هر خازنی باندازه مخزون ، و وجوب وجود هر خلیفه و وصی و وصایتی بمقدار شان

ص: 77

مخلف و موصی است - مع الحدیث .

بالجمله ، حسنیه گفت : ای إبراهیم ! پیغمبر باید کسی باشد که متحمل أمانتی گردد که تمامت آسمانها و زمینها حمل آنرا نتوانند نمود ، چنانکه یزدان تعالی بان اشاره فرموده است یا اینکه پیغمبر بایستی خاطی و سفید و عاشق پیشه و کاذب باشد و بر حسب مدعای نفس خود بر مردم بار تکلیف نہد ، و بعد از وی هرچه خود خواهند کنند ؟ یا اینکه این پیغمبر را از یزدان تعالی حجتی و دلیلی می باید و میثاقی که خدا از برای پیغمبر فرستاده است و بچه چیز ایشان را فرموده چگونه تواند بود ؟؟

آیا در میان خدا و پیغمبران در این معنی که در قرآن فرستاده اعتباری هست یا همه افسانه است؟ باز گوی تا ما نیز این بارها را از دوش بیندازیم و آسایش کنیم و خویشتن را زحمت ندهیم ، تا مردم هر کس را که خود خواهند پیغمبر گردانند ، و هر کس را که دلخواه خودشان باشد امام سازند !

ای ابراهیم ! باز گوی امامت چه چیز است ؟ و کدام است آن امامتی که به ابراهیم خلیل داده و فرموده است « إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» چه جای دیگر میفرماید «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ » و دیگر می فرماید « وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً ».

دانسته باش که امامت بر دو گونه ظہور گرفته است : یکی امامت متقیان ، و دیگر امامت دوزخیان ، یعنی آن پیشوایانی که بر طریق ضلالت هستند و مردمان را بدوزخ می خوانند ، آیا علامات و نشانهای امامت متقیان کدام است و چه چیز است ؟ و امامت از جانب پیغمبر بمثابه نبوت از جانب خدای هست یا نیست؟

آیا وصی پیغمبر و امام مسلمانان باید از نسل ابراهیم خلیل علیه السلام و آباء وأجداد وی باشد ، بزرگ و شریف باشند و هرگز بت پرستی نکنند و با طهارت متولد شده باشد و بدرستی ایمان و نور علم و قوت نفس و معرفت بر أسرار عرشی و آداب و أخلاق پسندیده و معرفت بمبدأ و معاد و سیاست ملكی و صبر وحلم ومداومت بطاعات ودوری

ص: 78

جستن از شبهات و بکرم و سخاوت و علم و شجاعت و عصمت و طهارت وحکمت وزهادت و شدت بر کافران و منافقان و ظالمان و جباران و بزرگواری و گرامی بودن بر - مؤمنان و متقیان ، بر طریق رفق و مدارا و خوشی خوی و نفقه کردن در راه خدا آنچه را که مالك باشد و رفع اشکالات قرآنی و دانائی بتحقیقات فرقانی و پیوستگی و صحبت با مساكین و خبر دادن از گذشته و آینده و دوست داشتن خدای ورسول را و دوست داشتن خدای و رسول او را و نزول چندین آیت قرآنی برغم أنف مخالفان در شأن او و خواندن پیغمبر او را برادر و ابن عم و نور چشم خود ، به اجماع مردمان موصوف باشد .

آیا چنین کسی با مامت أولویت دارد یا آنکس که بعداز چهل سال بترك بت۔ پرستی گفته و گوشت و پوست و خون او از خمر و گوشت خوک پرورش یافته ومدت مدیدی طریق عبودیت لات و عزی را طی نموده بعد از آن اظهار ایمان نماید و بر فراز منبر از پاسخ زنی بیچاره شود و گوید «كلكم أفقه منی حتى المخدرات فی البیوت» و چندین مرتبه بقول موافق و مخالف در روی منبر کلمه «أقیلونی » – تا بآخر بر زبانش جریان گرفته باشد باختیار واعتبار عمر بن خطاب و أبوعبیده جراح و سالم مولى أبی حذیفه و أسید بن حصین و بشر بن سعد و خالد بن ولید و تنی چند دیگر که در سقیفۀ بنی ساعده با وی بیعت کرده باشند امام بشود و با مردمان پست امت بیشتر اوقات بكر باس فروشی و خیاطی گذرانیده باشد و با پدرش در زمان جاهلیت بر مائده عبدالله منادی کردندی تا مردمان گرد آیند و خوراکی بخورند و پس مانده خوردنی با یشان دهند و در زمان خلافت نیز خیاطی کردی و مردمان بانکار و مذمتش زبان گشادندی .

ای ابراهیم ! کی روا باشد که این چنین کس را بر خاندان نبوت مقدم دارند و او را بزعم چند تن بعد از پیغمبر خلیفه و قائم مقام پیغمبر دانند، و این کار را أسباب أجر و ثواب در حضرت خدای خوانند ، با اینکه بواسطه عدم أفضلیتی که او را است استحقاق این حال را ندارد .

ص: 79

ای ابراهیم ! بگوی ، ازین دو امام که تعریف کردم کدام یك بامامت ووصایت سزاوارتر هستند ؟

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! ما منكر فضائل علی بن أبی طالب نیستیم ، وما را ثابت است که فضائل آنحضرت زیاده از آن است که عقل بشر ادراکش را تواند نماید! لكن در خلافت أبی بكر اجماع امت شده و رسول خدا فرموده است : لا یجتمع امتی على خطاء . در هر امری که امت من اجتماع نمایند برطریق صواب خواهند رفت ؟!!

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! بان خداوندی که عالم را بیافرید سوگندت دهم چون رسول خدای بفرمان ایزد دوسرای از حجة الوداع بغدیر خم آمد ، و این آیه شریفه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» را که با نحضرت نازل شده بود بمردمان بازرسانید ، و از آن پس که رسول خدای از تبلیغش خائف بود «و الله یعصمك من الناس » نازل شد .

بعد از آن رسول خدای صلی الله علیه و آله دست علی بن أبی طالب علیه السلام را گرفته بر منبری که از جهاز شتر ساخته بودند بر آمد و گفت : مِنْ کنت مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلَى مَوْلَاهُ ! اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخذل مَنْ خَذَلَهُ وَ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهُ .

بعد از آن این آیه نازل شد ، یعنی بعد از آنکه آنحضرت تبلیغ رسالت پروردگار و تصریح وصایت و خلافت و ولایت بلافصل علی بن أبی طالب صلوات الله علیه را در صحرای جحفه بان جمع کثیر بفرمود ، آیه «اَلیَومُ أَكْمَلْتَ لَکُم دینَکُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُم الاسلام دیناً» عز نزول و شرف وصول بخشید .

ای ابراهیم ! تورا بخدای سوگندمیدهم ، بدون مداهنه و مکابره آنچه واقع شده است باز گوی !!

ابراهیم سر بزیر افکنده جوابی نگفت .

حسنیه بجانب علمای حاضر نظر افکنده گفت : شما را بحق رسول خدا

ص: 80

و بتاج و تخت خلیفه قسم میدهم ! آنچه شنیده اید بگوئید !!

چون آن جماعت را بخلیفه سوگند داده بود ، أبو یوسف گفت : ای حسنیه أكثر از صحابه و مفسرین تصریح نموده اند که این آیه مبارکه در حق علی بن أبی طالب سلام الله علیه نازل شد ، و حدیث «مِنْ کنت مَوْلَاهُ فعلی مَوْلَاهُ» نیز مشهور است .

حسنیه گفت : ای أبویوسف ! چه گوئی در باب « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعونَ »؟ تو را بخدای قسم میدهم ! راست بگوی ! در حق کدام کس نازل شد ؟

أبو یوسف گفت : در حق علی بن أبی طالب ، به اجماع امت !

حسنیه گفت : چه گوئی در خصوص آیه مباهله « فَقُل تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا وَأَبناءَكُم وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُم وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللَّهِ عَلَى الكاذِبينَ »؟ لعنت خدای بر تو باد ، ای أبو یوسف ! از چه روی حق را بپوشانی! ! در روز مباهله از مردان و زنان بغیر از علی بن أبی طالب و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام کسی دیگر با پیغمبر بود یا نبود؟

ابویوسف گفت : دیگری نبود !

حسنیه گفت : ای أبویوسف ! خدای تعالی علی بن أبی طالب را نفس پیغمبر خواند ، آیا این مقام جلیل مخصوص آنحضرت بود یا نبود ؟

ابویوسف گفت : ای حسنیه! هیچکس در این خلاف نکرده است ، و انکار این را نتواند نمود!

حسنیه روی بہارون آورد و گفت : ای خلیفه! تورا بحق رسول الله سوگند میدهم ! بر زبان علمای مجلس خود گواه باش .

آنگاه حسنیه دیگر باره روی با علمای مجلس کرده گفت : پرسشی دیگر دارم ، بحق یگانگی معبود قسم میدهم ، بگوئید ! در آن حال که رسول خدای صلی الله علیه و آله در حالت نزع بود با أصحاب اشارت فرمود : «اِيتُونِي بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لاَ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً» دوات و کاغذی بمن آورید تا بنویسم

ص: 81

از برای شما چیزی که بعد از من گمراه نشوید ! آیا از صحابه کدام یك مانع رسول خدای شد از وصیت فرمودن و نگذاشت دوات و کاغذ حاضر کنند ؟

أبو یوسف گفت : این از قضایای مشهوره است ، همانا عمر بن خطاب بعلت - اینکه مبادا مرض رسول خدای اشتداد نماید مانع شد و گفت : إن المرء لیبدو ! حسبنا کتاب الله ! این مرد هذیان و بیهوده می گوید ، کتاب خدای برای ما کافی است !!

حسنیه بخندید و گفت : ای ابراهیم و ای أبو یوسف ! أحكام و نصوص الهی را معطل می گذارید و بیعت روز غدیر را کان لم یکن می انگارید و مانع وصیت رسول خدای می شوید و هذیان گوئی را برسول خدای نسبت می دهید و بکلام ملك علام ایمان ندارید که «وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ» معذلك می گوئید امت بر خلافت أبی بكر اجماع کردند ، با من باز گوی ! هر اجتماعی که بر خلاف نص منعقد گردد این انعقاد صحت می گیرد و می تواند مخالف نص منعقد شود یا نمیشود ؟

گفتند : نمی شود !

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! پس چگونه استناد توانی جست ؟ یعنی چگونه به اجماع مخالف نص استناد می جوئی ؟

اینوقت هارون بخندید و سر در زیر افکند.

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! از نصوص در گذشتیم و حكم الهی و فرمان رسالت پناهی را بر یکسوى افکندیم ، بازگوی ! در خلافت أبی بكر اجماع تمامت امت شد یا اجماع خواص امت ؟

ابراهیم متفکر شد تا مگر چه پاسخ دهد ، چه اگر سخنی می کرد کذبش آشکار می گشت ، زیرا نه أهل یك شهر بلكه مردم یك محله محدود که بعداوت أهل بیت رسول خدای مشهور بودند و در زمان زندگانی رسول خدای راه نفاق می نوشتند بر آن أمر اتفاق کرده بودند ، ناچار گفت : ای حسنیه! خاصان امت که أهل حل و عقد بودند اتفاق کردند و گفتند : وی از دیگران سزاوارتر است .

ص: 82

اینوقت حسنیه گفت : ای علمائی که حضور دارید ! از شما در حضور خلیفه سؤال می نمایم که راست بگوئید ، بعد از ابوبکر که متنازع فیه است بزرگتر و فزونتر و أقدم و أعلم از تمامت صحا بہ کبار که در جمله خواص أصحاب رسول بودند ورسول خدای در فضائل ایشان أحادیث كثیره فرموده و مناقب ایشان را اظهار کرده است ، چه کسان هستند ؟ و از اهل بیت و جماعت بنی هاشم کدام مردم باشند که أفضلیت آنها بر جمیع أصحاب بلکه بر جمیع أهل عالم ثابت بود ؟

گفتند : علی و عباس و حسن و حسین و أبو بكر و عمر بن - خطاب و عثمان و طلحه و زبیر و عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود و سلمان و أبوذر و عمار بن یاسر و جابر أنصاری و أبو أیوب أنصاری و عثمان بن مظعون و أبو دجانه أنصاری و حذیفة بن الیمان و ابی بن - کعب و سعد بن عباده و قیس بن سعد .

حسنیه گفت : ای خلیفه ! بحق آنکس که بر جای او نشسته ! ازین علمائی که حاضر هستند سؤال بفرمای که علی بن أبی طالب و عباس و جمیع آنان که از بزرگان بنی هاشم و أصحاب هستند با أبو بكر بیعت کردند یا نکردند؟

هارون روی با جماعت علما نمود و گفت : بیان واقع را بگوئید ! همه سر بزیر افکندند ، شافعی سر بر آورده گفت : از چه روی سرها بزیر افکنده اید ؟! آنچه از أخبار و آثار بشما رسیده است بازگوئید !

أبو یوسف گفت : ظاهر این است که در میان اصحاب و أهل بیت مخالفت واقع شد.

حسنیه گفت: دانسته باشید ! در آن حال که علی بن أبی طالب علیه السلام با فضل ابن عباس و جمعی از بنی هاشم و جماعتی از اصحاب کبار بتجہیز و تغسیل وتكفین و تدفین رسول خدا مشغول بودند بیشتر از منافقان صحابه در سقیفه بنی ساعده نشستند و پیغمبر خدای را گذاشتند بکفن و دفن و نمازش حاضر نشدند و در أمر خافت منازعت ورزیدند.

ص: 83

چون این خبر بأ نصار رسید جمعی کثیر از أنصار متوجه سقیفه گردیده در میان ایشان سخن دراز گشت ، گاهی أبو بكر با عمرمی گفت : دست دراز کن تا با تو بیعت نمایم ! گاهی سالم مولای أبوحذیفه را تکلیف کردندی تا پذیرای خلیفتی گردد ، و گاهی أبوعبیده را بخلافت دعوت نمودند .

بعد از منازعت بسیار مردم أنصار گفتند : منا أمیر و منكم أمیر! و با سعد بن عباده که بزرگی أنصار بود گفتند : دست دراز کن تاما با تو بیعت نمائیم ! سعد مضایقه نمود و تجویز آن أمر ننمود ، تا گاهی که مبالغت از حد بگذشت و سعد رضا داد .

قیس بن سعد چون نگران شد که پدرش بأمر خلافت راضی گردید بر خاست و شمشیر بر کشید و با تیغ برهنه بر سر پدر آمد و گفت : ترا بر علی بن أبی طالب کدام حجت خواهد بود از آنچه در روز غدیر خم واقع شد ؟ و حضرت رسالت پناهی بأمر الهی دست علی بن أبی طالب را بگرفت و آنحضرت را بر شما امام وحاکم ساخت و همه راضی شدید و با آنحضرت بیعت کردید و اورا بولایت و خلافت تهنیت گفتید این فرمان خدای را مخالفت می کنید ! امروز پیغمبر از میان شما رفته است ، ای پدر ! بترك این معامله بگوی وگرنه قسم بخدای گردنت را می زنم و سرت را از تن جدا می سازم !!

چون سعد بن عباده این سخنان را از پسر خود بشنید پشیمانی و استغفار گرفت ، جماعت أنصار چون حال وی را بدیدند دیگری را ببیعت دعوت نمودند ، در این - هنگام عمر برخاست و گفت : این کار هرگز نشود که دو تن را بخلافت بخوانند و این امر تمشیت نگیرد ! فی الحال شمشیر خویش بر کشید و بر سر أبو بكر برفت و گفت : سخن بسیار مگوی ! دست دراز کن تا با تو بیعت کنیم ! وفی الفور با او بیعت کرد .

پس از عمر أبوعبیده و بعد از ایشان جماعتی از منافقان أصحاب یك بیك و دو بدو می آمدند و بیعت می کردند تا قریب بیست تن با او بیعت نمودند ، از آن

ص: 84

پس عمر بن خطاب با تیغ کشیده بر سر هر یك از أصحاب برفت و جبرا و قہرا ایشان را بیاوردندی و بیعت کردندی ، و تا سه روز بر این منوال بگذشت .

بعد از سه روز روی بمسجد رسول خدای آوردند و بر آن اندیشه شدند تا قبر مبارك را بشکافند و بدن مطهر پیغمبر را بیرون بیاورند و بر جسد منور نماز - بگذارند ، أمیر المؤمنین على علیه السلام چوبی را که آهنش بر سر بود بدست گرفته بر سر قبر منور پیغمبر بایستاد که نمی گذارم جسد پیغمبر را از قبر بیرون آورید مگر - اینکه خود کشته شوم یا شما را بکشم !

معاوید با أبو بكر گفت : ترك این معامله را بكن ! که من خود از پیغمبر شنیدم فرمود : روزی که برادرم علی بن أبی طالب عمامه سرخ بر سر بسته و چوبی بدین صفت در دست داشته باشد ، اگر از مشرق تا مغرب عالم بدو حمله برند غالب نگردند ، و باذن خدای تعالی جمله را بقتل رساند !

چون معاویه این داستان را بگذاشت ، ترك آن اندیشه را نمودند و همه بیامدند و در مسجد رسول بنشستند ، و علی بن أبی طالب با أصحاب کبار و مؤمنان دیندار و جمعی کثیر از بنی هاشم از یك جانب جلوس کردند ، گفتگو بسیار شد و على ابن أبی طالب علیه السلام بر ایشان اقامت حجت فرمود و ایشان را ملامتها نمود که پیغمبر خود را بگذاشتید و بتغسیل و تکفین و تجهیز او حاضر نشدند و بر وی نماز - نگذاشتید و بسقیفه روی نهادید و در امری که بحكم الهی و فرمان حضرت رسالت پناهی بمن متعلق بود منازعت کردید و بمشورت تنی چند فاسق برای رسول خدای تعیین خلیفه کردید !

در این حال ، عثمان بن عفان و عبد الرحمان بن عوف و بنوزهره می آمدند ، عمر و أبوعبیده برخاستند و گفتند : ای بنی امیه و ای بنی زهره ، بیائید و با أبو بكر بیعت کنید ! ایشان بیامدند و بیعت کردند ، و این جماعت کسانی بودند که عداوت ایشان در زمان زندگی رسول خدای با أمیر المؤمنین شہرت تام داشت .

آنگاه عمر بیامد و با جمعی کثیر در برابر أمیر المؤمنین و بنی هاشم بایستاد ،

ص: 85

و گفت : بیائید و بیعت کنید ! چه أكثر مردم با أبو بكر بیعت نمودند !! - زبیر برخاست و دست بشمشير آورد و گفت : ويحك يا ابن الخطاب ! علي بن أبي طالب را که برادر و پسر عم رسول است و عباس و عبدالله و سایر بني هاشم و خواص أصحاب را ببیعت أبي بكر بن أبي قحافه که دارای مقامی رفیع نیست دلالت می کنی ؟؟ تو را با این امر چه کار و چه نسبت است ؟ با اینکه خویشاوندان رسول خدای حاضرند و شرایط امامت و خلافت بتمامت در ایشان موجود است ! و زبير بر آن آهنگ برفت که شمشیر را بر سر عمر فرود آورد ، عمر فریاد برآورد و سلام كلبي را بفریاد رسی بخواند ، سلام از عقب زبیر در آمد و شمشیر از چنگش درر بود و عمر شمشیر را از دست سالم بگرفت و بشکست .

بني هاشم دست بشمشيرها کردند ، أمير المؤمنين عليه السلام ایشان را منع کرد و فرمود : حكم الهي بر آن نیست که شما تیغ از نیام بیرون کشید ! و ما را بغير از صبوري و شکیبائی صلاحی نیست .

و از آن پس چون أمير المؤمنين علیه السلام نگران شد که مردمان منافق پاره باختیار و بعضی باضطرار و اجبار بیعت کردند ، روی با أبو بكر و عمر و دیگر حاضران کرد و فرمود : ای جماعت ! با پیغمبر خود مخالفت کردید و حكم الهي را معطل گذاشتید و من در این کار سزاوارترم و از تمامت شما شایسته تر و شجاعتر و فصیحتر و داناتر و پرهیزکار تر و زاهد تر و باورع ترم ، و این کار حق من است ، از خدای بترسید ! و از رسول خدای بآزرم و شرم اندر شوید ! و حق مرا با من بگذارید !

از میانه، عمر برخاست و گفت : ای علی ! اگر همگان بکشتن رویم متابعت تو نکنیم ، و از تو دست باز نداریم تا گاهی که بطوع و رغبت یا بجبر و قہر بیعت - نمائی !؟!

أمير المؤمنين فرمود : سوگند با خدای ! از تو و مردمان باك ندارم و تو را و این جماعت را چون مگس شمارم ، اگر نه این بودی که وصیت رسول خدای سبقت گرفته و أمر الهي بر آن رفته که جز در سه موضع شمشیر از غلاف بیرون نیاورم ،

ص: 86

یکتن از آدمیان را بر روی زمین بر جای نمی گذاشتم تا بخدای کافر شوند ، و بك - نفر از دشمنان پیغمبر را بر جای نمی ماندم ، و کسانی را که با رسول خدای منافق - بودند یا منکر ولایت من باشند زنده نمی گذاشتم ! هر آینه از غم و اندوه خود بخدای شکایت می نمایم ، و اگر نه این بود ، در اندک زمانی جمع شمارا پریشانی میدادم و گردنهای شما را نرم می کردم !

اینوقت ، أبو بكر و أبوعبیده هر دو از جای برخاستند و گفتند : ای پسر عم رسول الله ! ما قرابت و فضائل شما را دفع نمی کنیم ، إلا اینکه تو جوانی و از سن مبارکت افزون از سی و چند سال بر نگذشته است .

أبوعبیده گفت : يا أبا الحسن ! همانا أبو بكر پیر است و از پیران قوم او بهتر تحمل نماید ، تا خدای تو را عمر دهد و این کار را با تو گذارند ، اکنون سکوت بجوی و فتنه خفته را بیدار مفر مای ! تو خود دانی که دلهای مردم عرب و جزایشان با تو چگونه است ؟ يعني در ايام رسول خدای و جهاد با کفار و منافقان ومشركان چندان از آباء و أقارب و کسان ایشان را بکشتی که جملگی با تو خونخواه و کین۔ جوی هستند .

أمير المؤمنين فرمود : ای مهاجر و انصار ! از خدای بترسید و از پیغمبر بیندیشید و حقی را که از اهل بیت پیغمبر است از خاندانش بیرون نبرید ! شما خود می دانید که ما اهل بیت پیغمبر باين أمر شایسته تريم ، و خدای ما را باين أمر مخصوص گردانیده است ؟!

در این حال بشر بن سعد أنصاري برخاست و گفت : يا علي ! این سخنان را شنیدند ، و اگر از آن پیش که با أبو بكر بیعت کرده باشند گفته بودی ، هیچکس با تو مخالفت نمی جست !

أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : بخدای سوگند ! من همی پنداشتم که هیچکس با من این کار نکند که شما کردید و روا شمردید ! نمی دانم در روز قیامت در حضرت رسول خدای چه حجت اقامت کنید ؟ سوگند با خدای می دهم کسی را که در روز

ص: 87

غدیر از رسول خدای شنیده باشد که فرمود « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ » بر خیزد و گواهی دهد .

زيد بن أرقم که از مخالفان أمير المؤمنين است روایت کند که دوازده مرد بدوي برخاستند و گواهی دادند . و ایشان از همان مردم بودند که با أبو بكر بیعت کرده بودند .

عمر بن خطاب چون بر این حال نگران شد بیمناك شد تا مبادا با علي علیه السلام بیعت نمایند ، لاجرم مجلس را بر هم زد و بر آشفت و مردمان را پراکنده ساخت .

روز دیگر دوازده تن از أصحاب کبار مواضعه نمودند که چون أبو بكر بر منبر رسول خدای صلی الله علیه و آله برشد او را از منبر مبارك بزیر آوریم ! بعضی گفتند : این کار را جز با مشورت أمير المؤمنين نمی شاید کرد ، پس بجملگی بحضور امامت دستور مشرف شدند و عرض کردند : يا أمير المؤمنين ! حق خویش بگذاشتی ! رسول - خدای فرمود « عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ » در حضرتت معلوم باد که ما بر آن قصد هستیم که أبو بكر را از منبر فروکشیم ! اینك بحضرت تو آمده ایم تا چه صواب بینی وچه فرمائی ؟؟

و ایشان دوازده تن باین نام ها بودند : نخست أبوالہیثم دوم سہل بن حنیف سوم عثمان بن حنیف ، چہارم حذيفة بن ثابت ، پنجم أبي بن كعب ، ششم أبوأيوب أنصاري ، ایشان از جماعت أنصار بودند. و شش تن دیگر : اول سلمان فارسی ، دوم خالد بن سعید بن عاص ، سوم أبوذر غفاري ، چہارم مقداد بن أسود ، پنجم عمار بن یاسر ، ششم بریده أسلمي.

أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : بخدای ! اگر چنین کنید همه شمشيرها کشیده آهنگ قتل شما را نمایند و بني هاشم نیز با شما اتفاق کنند و شما اندك و ایشان بسیار باشند ، هرگاه شما بر این آهنگ باشید با شمشیر کشیده و اعداد حرب باید بود ، وگرنه أصحاب أبي بكر مرا مایه این شورش بدانند و بر من گرد آیند و گویند : بیعت کن وگر نه تو را بهلاك و دمار رسانیم ! ازین روی من ناچارم که مردم را از خود

ص: 88

دور دارم .

همانا رسول خدای صلی الله علیه و اله قبل از آنکه بدیگر جهان رحلت فرماید با من فرمود که امت من بعد از من با تو غدر و حیلت نمایند و عهد مرا در باره تو بشکنند با اینکه تو برای من بمنزلة هارونی برای موسی ، و چنانکه بنی اسرائیل هارون را بگذاشتند و سامري را اختیار کردند همچنین امت من تو را بگذارند و دیگری را برگزینند ! عرض کردم : یا رسول الله ! مرا چه می فرمائی بکنم ؟ فرمود : صبر کن بایستی با ایشان جهاد نکنی و الا شمشیرها کشیده ، و نتیجه « يخرج الحي من الميت » برطرف شود و اسلام ناپدید گردد ، زنهار ! می باید خود را نگاه داری و در خانه قرار گیری ، چه فرمان الهی این است که مظلوم بمن برسی !

چون رسول خدای رحلت فرمود و أمير المؤمنين بتكفين و تدفین آنحضرت مشغول شد و از آن کار بپرداخت و در میان امت این اختلاف را نگران شد بر تمامت آنان اقامت حجت فرمود ، هیچکس اجابت ننمود مگر تنی چند که علي علیه السلام با ایشان فرمود : شما بروید و آنچه از رسول خدای شنیده اید با أبو بكر و أتباع او بگوئید ! ایشان برفتند و گرد منبر رسول خدای صلی الله علیه و اله بر آمدند، و این روز آدینه بود .

چون أبو بكر بر منبر بر آمد ، این دوازده نفر از صحابه کبار هريك فصلی از فضائل أمير المؤمنين علیه السلام برشمردند و أبو بكر را بر آن کردار شنیع بملامت و شنعت در سپردند و از خدای بترسانیدند .

أبو بكر چون حجج ایشان را بشنید فروماند و نیارست تا چه پاسخ بیاراید ؟ همین قدر گفت ، وليتكم ولست بخير كم ، أقيلوني ! أقيلوني ! بر شما والي وفرمانگذار و پیشوا شدم با اینکه از شما بهتر و بر تر نیستم ، مرا بگذارید و دیگری را بردارید !

چون عمر أقيلوني أقيلوني و استعفای أبو بكر و تصدیق اورا نسبت بعدم لیاقت و شایستگی بخلافت بشنید گفت : ای خبيث لئيم ! چون پاسخ ایشان را نمی توانی داد ؟ از منبر فرودآی ! أبو بكر برخاست و بخانه خود برفت و تا سه روز از خانه - خود بیرون نیامد .

ص: 89

چون روز چهارم روشنی درافکند خالد بن ولید با سه هزار تن بیامد و سالم مولاي أبي حذيفه با سه هزار تن بیامدند ، و همچنین از منافقان عرب آنان که در درون ایشان آتش نفاق على علیه السلام مشتعل بود و جملگی از بیم شمشیر آنحضرت اظہار اسلامی بظاهر می نمودند پی در پی بیامدند تا لشگری عظیم گرد آمد، و شمشیرها بر کشیدند و با عمر در پیش روی ایشان بجانب مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله روی نهادند ، أمير المؤمنين علیه السلام با خواص أصحاب در مسجد پیامبر نشسته بودند .

عمر گفت : سوگند بخداوند ! اگر امروز از شما کسی لب بسخن بگشاید سر از تنش بردارم !! و شمشيرها را کشیده داشتند .

خالد بن سعيد بن العاص برخاست و گفت : يا ابن الصحاك الحبشيه ! ما را بشمشیر های خود بیم همی دهی ؟ و با این لشکر منافق که بر گرد خود فراهم ساخته مارا ترسان می داری ؟! قسم با خدای ! شمشیر های ما از شما تیز تر است هر چند بعدد اندكيم لكن بر شما بیشی داریم ، زیرا که حجت خدای علي علیه السلام با ما است ، اگر نه آن بودی که طاعت امام بر ما واجب است - يعني أمير المؤمنين ما را از قتال و ستیز نهی فرموده است . شمشیر می کشیدیم و با شما جهاد می نمودیم و عذر خودرا در خدمت مولای خود آشکار می ساختیم !!

حضرت أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : بنشين ، ای خالد ! که مقام تو معروف وسعي تو مشکور گشت .

وی بنشست و سلمان برخاست و گفت : بزرگ است خداوند ! سوگند با خدای هر دو گوش خود از رسول خدای بشنیدم و اگر جز این باشد هر دو گوشم کر باد ! . که فرمود « بينما أخي وابن عمي جالس في مسجدي مع نفر من أصحا به یکبسه جماعة من كلاب أهل النار » وقتی بیاید که برادرم و پسر عمم با تنی چند از اصحابش در مسجد من نشسته باشند آنگاه جمعی از سگان جهنم در آیند و آهنگ قتل او - و یارانش را نمایند . شک ندارم که اینان همانانند !

عمر شمشیر کشیده از جای برجست و قصد سلمان کرد، اینوقت علي علیه السلام

ص: 90

برخاست و گریبان عمر را گرفته پیش خودکشید ، شمشیر از دست عمر پرید و دستار از سرش بیفتاد و در میان مردمان شرمسار گشت ، أبو بكر و جمعی از صحابه برخاستند و عمر را بنشاندند .

أمير المؤمنين با عمر فرمود : ای پسر صحاك حبشیه ! « لولا كتاب من الله سبق و عهد من رسول الله تقدم لرأيت أنا أضعف ناصرا و أقل عددا » اگر نه آن بود که تقدیر خدای بر این رفته ، و عهد و پیمانی از پیغمبر تقدم گرفته است هر آینه میدیدی کدام یک از ما و تو از حیثیت یاری کننده و شمار یاوران ضعیفتر و قلیل تر هستیم ! آنگاه أمير المؤمنين با یاران خویش برخاست و فرمود : رحمت خدای بر شما باد !

از آن پس عمر بن خطاب با لشگر بسیار در مدینه می گشت و تن بتن از هر مردی که از بیعت و خلافت أبي بكر اباء می نمود طلب بیعت می کرد و قہرا و جبرا بیعت می گرفت، و در هر کجا گروهی در خانه پنهان بودند ایشان را بیرون آورده بیعت می ستاند .

و تا مدت سه ماه غوغای خلافت و منازعت در میان بود، تا آخر در طلب أمير المؤمنين رفته قضیه حضرت سیده نساء - صلوات الله عليهما - و ایذاء و آزار آن مظلومه روی داد ، و لگد بر در زدن عمر بن خطاب بر جهانیان . آشکار ، ومخالفت سعد بن عباده با نه هزار تن از بني خزرج با آن جماعت و قیس بن سعد أمرى است باهر !

مالك بن نويره با ده هزار نفر از قبیله خودش با ایشان بیعت نکرد ، لاجرم خالد بن ولید را بدفع ایشان بفرستاد و آن مؤمن را با ده هزار کس بقتل رسانیدند و أموال ایشان را بغارتیدند و فرزندانشان را اسیر و دستگیر ساختند و بردند .

ای ابراهیم ! با این صورت چگونه اجماع خواص امت صورت بسته است ؟ از خدای بترسید ، و ازین اعتقاد فاسد خود باز گردید ، و در حضرت یزدان و سید - پیمبران اینگونه دلیری نکنید !

ص: 91

ای ابراهیم ! اگر اجماع منعقد شده باشد پس از چه روی یزید و بقیه مفسدان بني اميه كافر ملعون امام نمی باشند ؟ چه آنچند مردمی که با ایشان بیعت کردند و متابعت ایشان را نمودند صد برابر آنان بودند که با أبو بكر وعمر بیعت نمودند پس باین تقدیر معاویہ و یزید و باقي بني اميه امام هستند ، و حال آنکه در فسق وكفر آنان شک نمی رود ، چه سر پسر پیغمبر را بریدند و اهل بیت اورا براشتران نشانده اسير وار رهسپار گردانیدند ، و مدتی مدید در آزار اهل بیت اطہار کوشیدند .

ای ابراهیم ! همانا در اسلام و مسلمانان اجماع منعقد نگردید مگر در قتل عثمان ! که خواص و عوام امت از تمامت بلاد و أمصار اسلام کتابتها نوشتند و مردمان را بر قتل وی ترغیب نمودند ، و از شهر مصر قريب بیست هزار تن از ظلم عثمان بشکایت آمده بودند یكباره جملگی اتفاق کردند و او را بطوری بس قبیح - بکشتند و مدت چند روز ریسمان بر بدنش بسته لاشه اش را در کوچهای مدینه - می کشیدند و لگد بر سرش می زدند و از ظلمش شکایت می کردند .

ای ابراهیم ! با آنکه عمر بن خطاب و خالد بن ولید و جماعتي از منافقين بنی امیه را با علي عداوت فطري بوده باشد و این همه فساد ظاهر کرده باشند ، چندین هزار خلق را از طریق مستقیم دور و بأسفل السافلین فرستادند .

ای ابراهیم ! آیا هیچ امتی در دین پیغمبر خود اینگونه فساد افکندند و با اهل بیت پیغمبر خویش این چنین ظلم نمودند ؟! آیا روا باشد که برای تشفي نفس خود گاهی عثمان و هنگامی سعد بن عباده را خليفتي و ولایت دهند و باز معزول - نمایند و أبو بكر را بنشانند و آنچه موافق أغراض ایشان باشد چنان کنند ؟!!

ای ابراهیم ! دانسته باش ، دو گروه می باشند که ضدیت و مخالفت و عناد ایشان نسبت بیکدیگر بر تمامت امت ثابت است :

طایفه نخستين : حضرت علی و امام حسن و امام حسين و سيدة نساء سلام الله عليهم أجمعين و عباس و عبد الله بن عباس و سلمان فارسي و عبد الله بن مسعود و أبوذر غفاري و مقداد بن أسود و عمار بن یاسر و عثمان

ص: 92

ابن مظعون و محمد بن أبي بكر و حذيفة اليمان و أبي بن كعب و خالد بن سعید بن العاص و جابر بن عبد الله أنصاري و أبوأيوب أنصاري و أبو دجانه أنصاري و سعد بن عباده أنصاري و قیس بن سعد أنصاري و أبولبابه و أبو الهيثم و میثم تمار و مالك اشتر و عباس و عبد الله و جعفر طیار و أبو سعید خدري و سلیمان بن صرد و سہل بن حنیف و عدي بن حاتم طائي .

و ایشان از آن کسانند که از آغاز تا پایان زندگانی رسول خدای در حضرتش حضور داشتند و در خلوت و غیر خلوت با آنحضرت بودند و بر طریقت رسول و عبادت و أقوال و افعال و أعمال آنحضرت از دیگران بهتر اطلاع داشتند و پیغمبر در حق هر يك تن از ایشان أحاديث فرموده و پاره را از اهل بیت خود خواند ، ودر حق بعضی فرموده است : « پوستی در میان دو چشم من هستند » ودر باره هر يك از ایشان منقبتها فرموده است .

و آنها که ایشان أهل بیت وی هستند ، خدای بر طہارت ایشان گواهی داده ، و همچنین محبت ایشان را یزدان تعالی بر مردمان فرض کرده است که « قُلْ لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ » ، قول ایشان صادق و کلام ایشان نص مطلق است ، آنچه گویند از طریق رسول الله و اطاعت آنحضرت از فرایض و نوافل است ، در أخبار و أحكام بقول ایشان عمل نمودن شایسته تر و مناسبتر و بایسته تر است !

آیا اعتبار ایشان در پیشگاه خالق مهروماه و رسول الله بیشتر است یا تصدیق نمودن و معتبر شمردن قول عمر و أبي بكر و عثمان و عایشه و أنس و حفصه و سعد و سعيد و أبوعبیده و عمرو بن عاص و أبوهریره و برير ابن غالب و خالد بن ولید و سالم مولاي أبي حذيفه و سعد بن وقاص و طلحة بن عبد الله و عامر بن کریز و معاویہ و یزید وعمر بن سعد و عبيد الله بن زیاد ملعون و مروان بن حکم و سایر بنی امیه که پیشوایان شما هستند ؟ آیا پیروی این طایفه سزاوارتر است یا آن گروه که از نخست مذکور شدند ؟

ص: 93

و اعتماد بر قول این طایفه بیشتر است یا آن کسان که از اول نامشان یاد شد ؟!

ای ابراهیم ! چون مخالفت این دو طایفه بر تمامت امت ظاهر است، و از روز وفات رسول تا بحال این دو طایفه آهنگ قلع و قمع یکدیگر را نمودند ، پس أعمال و افعال و عبادات و اعتقادات و اختلاف ما بين اين دو طایفه ثابت است ، باز۔ گوی که این دو طایفه کدام یک بر حق و کدام یك بر باطل هستند ؟؟

این هنگام ابراهیم مانند پاره خشتی جامد که در میان گل گردابی افتاده - باشد متحير و پریشان گردیده ، نه قدرت جواب نه تاب خاموشی و سکوت داشت .

هارون الرشید چون آتش تافته بر آشفت و گفت : ای ابراهیم ! از چه روی جواب نمی گوئی ؟ چنان مکشوف می شود که تا امروز بر کیش رسول خدای نبوده ؟ مگر نه این است که تو خود را امروز دانا ترین و فاضل ترین علمای زمان و أهل اسلام میدانی ؟! پاسخ کنیزی را نمی توانی داد و الزامش را امکان نداری ؟ با اینکه این جمع کثیر علمای حاضر نیز نسبت بتو تا بع و متفق هستند !

ابراهیم سخت بیچاره ماند تا چه گوید ؟! چه اگر می گفت : طريق أهل بیت رسول و معصومان خاندان کبار باطل است ! كفر ایشان ثابت می شد ، چه بایستی با قرآن و حدیث مخالفت نمایند و بیم آن نیز می رفت که مردمان او را هلاك نمایند و اگر می گفت : طريق أبي بكر وعمر وعثمان و متابعان ایشان باطل است اعتقاد و مذهب خود را ضایع می گردانید و هم بر جان خود بیمناك بود .

چون هارون ابراهیم را بآن حال مشاهدت نمود روی با حسنیه آورده و گفت: این علم از کدام کس دریافتی ؟؟

گفت : پوشیده نباشد ! چون پنج سال از سن من بر گذشت خواجه من مرا در حرمسرای حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرستاد تا بخدمتگذاری آن آستان ملايك پاسبان ملازمت جویم و شرایط عبادت و قواعد طہارت را بیاموزم.

چون مدتی در آن حرم محترم بخدمتکاری قیام و بر طرق طهارت و تقوی و نماز و روزه کسب علم نمودم ، وهفت سال از عمرم بر گذشت ، یکی روز حضرت صادق علیه السلام

ص: 94

درون حرمسرای مبارك شد و آب وضو خواست ، اتفاقا شخصی که این خدمت بدو اختصاص داشت حضور نداشت ، من چالاکی و جرأت نموده بدویدم و آبدستان را بحضور همایونش بیاوردم .

چون چشم مبارکش بر من اوفتاد پرسید : کیستی ؟! عرض کردم : ملازمه فلانم و مدتی بر می آید که در این حرم محترم طریقه خدمت می سپارم ، فرمود : نماز - می گذاری ؟ عرض کردم : بلي ، ای مولای من ! فرمود : طريقة وضوء و طہارت می دانی ؟ و از هر چه پرسش فرمود جوابی موافق بعرض رسا نیدم .

آنحضرت را شگفتی تمام دست داد و کیفیت حال مرا از ملازمان عتبة جلالت و امامت بپرسید ، کیفیت را بعرض رسانیدند ، در ساعت بفرستاد و خواجه مرا طلب کرد و فرمود : این کنیز تو بسیار عاقله است ، او را بمن بفروش ! عرض کرد: یا ابن رسول الله ! هزار جان من فدای تو باد ! کنیز من در ملازمت من باشد ، من نیز یکی از بندگان دیرین و چاکران کمترین این آستان مبارك هستم !

از آن روز دیگر باره خدمت آنحضرت بمن مقرر شد ، چون اثر رشد در - من ظاهر بود پیوسته مرا تعلیم نمودی ، و گاهی که در حضر تش دلیری و جسارت نمي توانستم کرد در خدمت أولاد أمجاد امامت رتبت آنحضرت که هر یک در ایران فصاحت و بلاغت شاهی ، و در آسمان علوم و فضائل ماهی هستند ، بمطالعه علوم می پرداختم ، چندانکه از برکت توجه آن امام والامقام قوه مطالعه کتب حاصل کردم و در تحصیل علوم و معارف آنچند اجتهاد و اهتمام نمودم که امروز در مجلس خليفه روزگار حقیت مذهب حق را بر موافق و مخالف ثا بت نمودم و منقطع نشدم !

هارون گفت : ای حسنیه ! در باب « رؤیت » چه شنیدی ؟

گفت : شنیدم « لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ».

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چون دیدار ایزد دادار محال است ، پس از چه روی ، موسى علیه السلام که پیغمبر اولو العزم بود در طلب رؤيت برآمد و عرض کرد: « رب

ص: 95

أرني أنظر إليك » این طلب محال آیا از روی جهل بود یا از روی سہو ؟ و این هر دو طلب محال مخالف مذهب تو است !!

حسنیه گفت : این طلب رؤیت نه از روی جهل و نه از روی سہو بود ، بلکه موسی در طلب مجبور بود ، بعلت اینکه زمانی که موسی برای مناجات بطور ميرفت هفتاد تن از بنی اسرائیل را اختیار کرده با خود ببرد ، چنانکه قرآن مجید بر آن ناطق است که « وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا » .

دانسته باش ! چون موسی آن جماعت را با خود ببرد، به آنحضرت عرض کردند از تو مستدعي هستیم در حضرت خدای مسئلت نمائی که سخن خود را در آن محلی که با خدای مناجات می نمائی بگوش ما برساند ، خداوند واهب العطیات این مسئول را اجابت فرمود .

چون موسی از مناجات فارغ شد ، با آن جماعت فرمود : هل سمعتم کلام ربکم آیا شنیدید کلام پروردگار خود را ؟ عرض کردند : آری ، شنیدیم ، أما نمی دانیم این کلام از خداوند علام بود یا سخن شیطان ؟ ما باور نکنیم و قبول نداریم مگر اینکه حضرت پروردگار را بآشکارا بنگریم ! و خداوند تعالی در قرآن مجید باین حال اشارت فرماید « و قَالُوا لَنْ نُؤْمنَ لَكَ حَتَّى نَرَى أللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ » .

قوم موسی گفتند : هرگز ایمان نمی آوریم با تو تا گاهی که حضرت الهي را آشکارا بنگریم ! لاجرم ، از هیبت این جسارت و طلب و ظلمی که ورزیدند صاعقه ایشان را در سپرد و بسوخت .

حضرت موسی چون این حالت را مشاهدت کرد چنانکه قرآن بآن ناطق است عرض کرد « أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا » بارخدایا مارا بواسطه کردار و گفتار سفیهان ما دستخوش هلاك و دمار می فرمائی ؟! يعني بسبب اینکه این مردم سفیه در طلب رؤیت بر آمدند

ای ابراهیم ! اگر قوم موسی در طلب رؤیت بصواب رفته بودند و این امر از

ص: 96

حيز امكان خارج نبود این جماعت بہلاکت نمی رسیدند .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! بعد از آن که موسی بر حسب التماس قوم خود طلب رؤیت نمود و آن قوم بسوختند و هلاك شدند چراگفت « و تبت إليك » بحضرت تو بتوبت می آیم ؟!

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! این توبت از آن بود که موسی از آن پیش که در حضرت أحدیت اجازت بخواهد آن مسئلت را نمود و أولی این بود که دستوری بجوید و سؤال آن جماعت را بگوید ، أما این عدم دستوری و طلب اجازت نه صغيره ونه كبيره بود ، لكن چون رسولان پروردگار را منزلت و مقامی رفیع است جهت ترك آداب استغفار می نمایند ، چه این جماعت معصوم و برگزیدگان مخلوقند .

ای ابراهیم ! میان من و تو بر عدم رؤیت سخن می رفت و من بعدم رؤیت - استدلال می نمودم ، و « تبت إليك » بر عدم رؤیت دلیل است و شاهد بر مدعای من است !

ای ابراهیم ! دانسته باش که یزدان تعالی با موسی فرمود « لن تراني » هرگز نبینی مرا نه در دنیا و نه در آخرت ، و کلمه « لن » مفيد نفي أيدي است ، گاهی کہ چون موسی مؤمنی با حصول در جد تقرب و نبوت و مقام اولی العزمی و منزلت تكلم نیروی رؤیت و رتبت دیدار نیابد ، پس غير از پیغمبر و کلیم چگونه تواند دید ؟!

ای ابراهیم ! دانسته باش که صحت رؤیت بر سه شرط مشروط است ، شرط أول سلامتی بصر ، شرط دوم رؤیت مرئي ، شرط سوم عدم حجاب ، امروز این شرایط حاصل است ، اگر دیدنی بودی بایستی در دنیا مرئي شود ، چون مرئي نمی شود دلیل بر آن است که رؤیت او محال است .

و نیز اگر رؤیت پروردگار جایزودی جوهر با عرض بودی ، و محال است کدہ حق تعالی جوهر یا جسم یا عر ض باشد ، زیرا که این اشياء حادث هستند و خداوند کریم قدیم است .

ای ابراهیم ! دانسته باش ، لا بد و ناچار است برای هر چه مرئي و دیده شود

ص: 97

که دارای کیفیتی باشد تا با آن کیفیتش بتوان دید ، و آنچه ذات الكيف باشد محدث خواهد بود و هر چه را ببینند بایستی در برابر و محاذي بیننده باشد و هر چه دارای این صفات گردد مصداقش از حقتعالی خارج است ، لاجرم حکم صریح می رود که - دیدار پروردگار محال است .

ابراهیم گفت : چه گوئی در این آیه شریفه « وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ » ؟

گفت: يعني بنعمت و رحمت خدا نگران باشند، و این مضاف در اینجا محذوف است ، و مانند آن در قرآن بسیار است. دانسته باش که نظر گردانیدن متضمن تصديق مرئي است ، یعنی باید مرئی را بدانند که توان دید اینوقت نظر بدیدارش بگردانند ، واین حال در حضرت ذی الجلال محال است ، چه جسم و جسمانی نیست . دیگر اینکه هر جا از نظر سخن رود شرط دیدار لازم نیست ، چنانکه عرب گوید : نظرت إلى الهلال و لم أره : چشم بماه افکندم و ندیدم ماه را ، و اگر نظر بمعنی دیدار بودی این سخن متناقض می بود .

ابراهیم گفت : ای حسنیه ! چه گوئی در معنی این آیه شریفه « فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ ...»؟

حسنیه گفت : بدان که اگر لقاء بمعنی دیدن بودی در مقابله ، نزد شما که خصم هستید دیدن در مقابله حقتعالی روا نیست .

دیگر اینکه اگر لقاء بمعنی دیدار بودی خدای تعالی برای منافقان اثبات نمی فرمود ، در اینجا که می فرماید « فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ » ایشان در حال نفاق خود باقی هستند تا روزی که خدای را ملاقات نمایند ، يعني بخدای برسند ، و باتفاق جميع مذاهب گروه منافقان را دیدار یزدان بیچون دست نخواهد داد !

پس معلوم شد که هر کجا در قرآن لفظ لقاء آمده است مراد از آن ، دیدار نیست ، و مراد از لقاء اگر نسبت بگروه مؤمنان باشد ثواب و رحمت خداوند وهاب

ص: 98

است ، و اگر در باره کافران و منافقان باشد خشم و عذاب خداوند است ، چنانکه می فرماید « وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ » و در اینجا بمعني رحمت است ، يعني « برحمة ربهم »، و این آیه شریفه « وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ » کسانی که کافر شدند و تکذیب آیات ما را و دریافت سرای مجازات را نمودند دچار عذاب می شوند ، مقصود ثواب آخرت است .

ای ابراهیم ! بدان که اگر رؤیت در دنیا ممکن نمی بود ، اما در آخرت ممكن بودی خدای تعالی در جواب موسی و مسئلت قوم او می فرمود : لن تراني في الدنيا در این سرای دنیوي هرگز مرا نمی بینی اما در سرای اخروي مرا می بینی ، بدان که «لن » نفي مطلق است ، يعني هرگز مرا نبینی و نمی توانی دید .

چون کلام حسنیه باین مقام رسید ، هارون سخن او را قطع کرده گفت : ای حسنیه ! مولای تو جعفر بن محمد بچه دلیل مردمان را بمتعه زنان أمر وترغیب می فرماید ؟!

حسنیه گفت : بر حسب نص جلي که خداوند علام می فرماید « فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً » آنچه متعه کنید و بهره برید شما بآن چیز از ایشان - يعني تمتع از زنان نمائید - پس بدهید مهرهای ایشان را ، بر خلیفه زمان واضح و روشن باد که تمامت مفسرین و فقیهان متفقند که مراد نکاح متعه است .

ابراهیم گفت : این آیه منسوخ است و در میان اهل سنت و جماعت باختلاف سخن کرده اند ، بعضی گفته اند : در بدایت اسلام مدتی حلال بود و از آن پس حرام شد

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! دانسته باش ، این سخن از کمال تعصب است زیرا که علمای شما در این باب أخبار مختلف یاد کرده اند که بر حسب لفظ و معنی متفاوت هستند و ينقض بعضه بعضا .

ای ابراهیم ! هر آیتی که در قرآن منسوخ کردید باید ناسخی داشته باشد

ص: 99

اگر کسی از شما بپرسد که ناسخ آیه متعه کدام است ؟ جواب چه گوئی ؟

ابراهیم را عجز فروگرفت و گفت : منع عمر سند است که اگر این منسوخ نبودی و رسول از آن منع نفرموده بودی عمر منع ننمودی .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! دلیل روشن و برهان استوار بر حليت متعه و عدم نسخ آن منع عمر است ، زیرا که اگر متعه از جانب خدای یا از طرف رسول خدای منسوخ و حرام شده بود البته روزی که عمر از آن منع می نمود متمسك بآن حديث می گشت و آن را سند می ساخت ، و می گفت : خدای در تحریم متعه چنین فرمود ، یا رسول خدا در این حدیث منع فرمود ، و نمی گفت : متعتان كانتا محللتين على عہد رسول الله أنا أحرمهما و اعاقب عليهما : متعة الحج و متعة النساء ، يعني دو متعه در عهد رسول خدای حلال بود من هر دو را حرام نموده و بر آن عقوبت - می نمایم : یکی متعة حج ، دیگر متعه نساء .

و این منع عمر باین عبارت شاهد است بر اینکه متعه از جانب خدا و رسول ممنوع نبود، بلکه ما مأموریم بعمل آن و بر عمل نکردن حکمی واقع نشده و هیچکس نقل نکرده بلکه در کردنش ثواب عظیم مترتب است ، و در این باب أحاديث بسیار از طرق أهل بیت وارد شده است ، از آن جمله حضرت أمير المؤمنين علیه السلام فرمود « لولا أن عمر نہی عن المتعة ما زنى إلا شقي » و « إلا شفی» نیز خوانده اند .

ای ابراهیم ! آنچه از أحاديث و أخبار در طریق شما واقع شده و محدثین شما نقل کرده اند بیان کنم :

از عمران بن حصین روایت کنند که گفت : انزلت آية المتعة في كتاب الله و فعلناها مع النبي و لم ينزل قرآن يحرمها و لم ينهى النبي عنها حتى مات ، يعني آیه متعه در کتاب خدای تعالی نازل شد ، یعنی آیتی که بر عمل بمتعه دلالت دارد در قرآن موجود است و ما آن کار را با اشارت قرآن بجای می آوردیم و پیغمبر صلی الله علیه و آله معمول می داشت و از آن پس آیتی در تحریم آن نازل نشد و پیغمبر نیز ما را از متعد نساء نهی نمی فرمود تا گاهی که جهان را بدرود فرمود .

ص: 100

و دیگر عبد الله بن مسعود باين عبارت روایت کند :

قال : كنا بغزوة مع الرسول و ليس معنا نساؤنا ، فقلنا : يا رسول الله ! أنستحضر النساء ؟ فنهانا عن ذلك ورخص لنا أن ننكح المرأة بالثوب إلى أجل ، ثم قرأ عبد الله « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ ».

می گوید : در یکی از غزوات بملازمت فخر کائنات بودیم و زنان ما با ما نبودند ، عرض کردیم : یا رسول الله ! آیا اجازت میرود زنان خود را در اینجا حاضر سازیم ؟ آنحضرت ما را از احضار زنان ما نهی نمود و اجازت فرمود که عقد متعد کنیم زنان را بجامه تا زمانی معین ، پس از آن عبد الله بن مسعود این آیه مذکوره را قرائت نمود « ای کسانی که ایمان آورده اید حرام نسازید آنچه را که خدای بر - شما حالال ساخته است ».

و نیز از ابن عمر بدین گونه روایت است :

سئل عن عبد الله بن عمر رجل من أهل الشام عن متعة النساء ، قال : هي حلال ، فقال : إن أباك قد نہی ! قال ابن عمر : أرأيت إن كان أبي قد نہی عنها و وضعها رسول الله نترك السنة و نتبع قول أبي ؟!

یکی از مردم شام از عبد الله بن عمر از متعه زنان بپرسید ، عبد الله بن عمر گفت : حلال است ، آن شامی گفت : پدرت از متعه زنان نہی کرده ، ابن عمر گفت : چنان گمان می کنی که چیزی را که خدای و رسول خدای أمر فرمایند و پدرم از آن نهی کند ما سنت رسول را ترك می کنیم و متابعت قول پدرم را می نمائیم ؟ هرگز این کار را نمی کنیم !

ای ابراهیم ! دانسته باش که اصل در أشياء اباحت است تا منعی در آن وارد شود ، و ایراد منع محتاج بدلیل است ، و هرجا که دلیل منع موجود نباشد متابعت نشاید !

اگر گوئی : مانع عمر است ، چنانکه مذکور شد ، می گوئیم : از دو حال بیرون نیست : یکی اینکه مستند عمر دلیل باشد یا اجتهاد ، اگر دلیل صحیحی

ص: 101

باشد مسلم خواهد بود ، أما این خود ظاهر است که هیچ دلیلی نه سمعي و نه عقلي موجود نیست ، و اگر مستند منع او از روی اجتہاد باشد لانسلم ! زیرا که اجتهاد در مقابل نص الهي و رسول الله باطل است .

دلیل دیگر قول أمير المؤمنين علیه السلام است و فتوى و قول آنحضرت در دین حجت است بدلیل عصمت آنحضرت و اجماع أهل بيت طہارت ، و روايات عبد الله بن مسعود و سعید بن جبیر و جابر بن عبد الله بر حليت آن دليل واضح است .

ای ابراهیم ! دانسته باش که أبو رباح که از فقهای تا بعین است از صفوان بن معلی از پدرش روایت کند که گفت : سبب اینکه عمر بن خطاب از متعه زنان منع و نهی نمود این بود که عمرو بن حریث زنی را متعه نمود ، عمر از وی پرسید : در آن حال که این زن را متعه نمودی کدام کس حاضر بود ؟ گفت : در حضور مادر من و مادر او ، عمر گفت : أنهی عنها ! أخشى أن يكون ذلك وعالا -أي فسادا از متعه نمودن زنان نهی می کنم ، می ترسم که فسادی باشد !

ای ابراهیم ! آیا کسی که بترسد بر ادخال فسادی که در عقدی از عقود شرعيه و أحكام ملیه روی دهد تحریم آن عقد و نہی ومنع از آن جایز است ؟ و اگر چنین باشد تحریم تمامت عقود شرعيه لازم است زیرا که ممکن است در جمیع عقود و أحكام شرعیه و ملیه ادخال فسادی بشود .

ای ابراهیم ! اگر کسی بموجب قول خدا و رسول خدا با عمر مخالفت کند و آن را بدعت بداند ، بایستی او را رافضي شمارند و تکفیرش نمایند و بقتلش رسانند زهي عناد و تعصب و گمراهی !!

دیگر بدان ای ابراهیم که در نقل صحیح واقع شده است که یکی روز عبدالله ابن عباس بجائی میرفت ، چون بدر مسجد الحرام رسید ، با او گفتند : عبد الله بن زبیر با جمع کثیری از اصحاب در مسجد حاضرند ، و در آن اوقات عبد الله بن زبیر در مکه دعوي خلافت می نمود و ابن عباس در پایان عمر نابینا شده بود ، در ساعت فرود آمد و متوجه مسجد گردید .

ص: 102

چون چشم عبد الله بن زبیر بر ابن عباس افتاد در مقام تعرض بر آمد و گفت: جاءنا أعمى - أعمى الله قلبه -يحل المتعة وهي الزنا المحض! آمد کوری که خدای تعالی دل او را بمیراند ، حلال می داند متعه زنان را و حال آنکه حلال نیست و زنای محض است .

ابن عباس چون حکایت را بشنید بنشست و حاضران بجمله بتعظیمش برخاستند ، ابن عباس فرمود : إن الله سلب أبصارنا و سلب بصائر کم ، یزدان تعالی نور چشمهای ظاهر بین ما را سلب کرد و نور چشمهای باطني و عقول شما را بگرفت !

والله ! لقد أنزلت المتعة في كتاب الله و عمل بها على عهد رسول الله و لم ینه عنها ولم يأت بعده رسول يحرمها ، و الدليل على ذلك قول عمر : متعتان كانتا على عهد رسول الله محللتين أنا أحرمهما و اعاقب عليهما ! فقبلنا شهادته و لم نقبل تحریمه، يا عبد الله ! إنك من متعة ! فاسئل عن بردی عوسجة .

سوگند با خدای ! بتحقیق که متعه زنان در قرآن یزدان نازل گشت و در زمان رسول خدای بمتعه زنان عمل کردند و خدای و رسول خدای از آن نهی نکردند ، و بعد از رسول خدای صلی الله علیه و اله رسولی نیامد که متعه را حرام نموده باشد ، و دلیل بر - این قول عمر است که گفت که در زمان رسول خدا دو متعه حلال بود من هر دو را حرام نمودم و هر کس را بآن عمل نماید عقاب می کنم ! همانا ما گواهی عمر را در اینجا قبول می کنیم اما تحریمش را مقبول نمی شماریم !

ای عبدالله بن زبیر ! دانسته باش که توخوداز متعه بعمل آمده ، پس از مادرت از کیفیت دو برد عوسجه بپرس.

راقم حروف گوید : از این پیش در کتاب أحوال حضرت زین العابدين علیه السلام و احتجاج ابن عباس با ابن زبیر بکیفیت دو برد عوسجه اشارت نمودیم .

بالجمله ، چون عبد الله بن زبیر این سخن از عبد الله بن عباس بشنید بسیار

ص: 103

متغير شد ، و چون زمان امارت و حکومت او بود از کمال انفعال و شرمساری از مجلس برخاست و با شمشیر کشیده و خشم و ستیز و افسردگی بر سر مادرش بیامد و گفت : بایستی مرا از خبر بردی عوسجه بیاگاهانی ! مادرش فی الحال گفت : پدرت زبیر در حضرت رسول خدای حاضر بود و مردی عوسجه نام دو برد يماني بحضر تش هدیه آورد ، پیغمبر با پدرت بخشید و پدرت بآن برد يماني مرا متعه کرد و من بتو آبستن شدم و تو از متعه !!

چون کلام حسنیه با ینجا رسید ، هارون الرشید سخت خوشوقت گردید ، چه عبد الله بن عباس جد وی بود ، پس بانگ بیحیی بن خالد زد و گفت : ما تا کنون مانع این امر بودیم ، ازین پس مردمان را بنکاح متعد رخصت بده ! لاجرم تا مدتی متعه شایع بود و منع آن نمی کردند ، و در زمان مأمون نیز معمول بود ، و معتصم در أيام سلطنت خود از آن منع نمود .

پس حسنیه گفت : ای ابراهیم ! همانا سخن بسیار شد و رشته کلام دراز - گردید و ارکان مملکت را ازین مباحثه و مجادلت ملالت رسید ، از تو يك سؤال دیگر می کنم ، و خاتمه بحث را بر این سؤال مقرر میدارم !

راست بگوی ! این حديث نزد شما ثابت است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود « فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي، مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اَللَّهَ » فاطمه پاره است از هیکل من هر کس او را بیازارد بتحقيق که مرا آزار نموده و من را هر کس بیازارد البته خدای را آزرده است .

ابراهیم گفت : این حدیث صحیح است و جميع امت بر صحت آن متفق هستند و هیچکس انکارش را نتواند کرد .

حسنیه گفت : بحق آن خدائی که آفریننده تمامت أشیاء است راست بگو! عمر و أبو بكر فدك را از حضرت سیده نساء بظلم گرفتند یا نگرفتند ؟

ابراهیم گفت : فدك را بحكم این حدیث رسول که أبو بكر ناقل آن است : نحن معاشر الأنبياء لا نورث وما خلفناه فهو صدقة: ما گروه أنبیاء را میراث -

ص: 104

نباشد و هر چه از ما بماند صدقه است ! از فاطمه گرفتند .

حسنیه گفت : دانسته باش که ابوسعید خدري که از أصحاب حديث شما می باشد روایت می کند که چون آیه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ » نازل شد ، رسول خدای - صلى الله عليه و آله - فاطمه علیهاالسلام را طلب کرده فرمود : خدای می داند که پدر تو در زیر فلك بجز فداك چیزی ندارد ! و همان روز فدك را بحضرت سیدة النساء بخشید و بدو تسلیم کرد ، و سه سال و بقولی پنج سال در زمان حیات رسول خدای فدك در تصرف فاطمه بود، و عمال فاطمه در فدك بودند و حاصل فدك را بحضرت صدیقه طاهره میرسانیدند ، بعد از وفات رسول خدا أبو بكر فدك را از آنحضرت باز گرفت و عمال صدیقه طاهره را از فدك بیرون کردند .

و چون فاطمه سلام الله علیها دعوي نمود که فدك حق من است ، أبوبکر گواه طلبيد ، أمير المؤمنين و امام حسن و امام حسین و ام ایمن و قنبر گواهی دادند که پیغمبر فدك را بفاطمه بخشیده است ، و چون أمير المؤمنين بخواهش فاطمه سلام الله عليهم این شهادت را بگذاشت گفتند : وی برای خود جر نفع و سود می نماید هذا بعلك يجره إلى نفسه فلا نحكم بشهادته : علي شوهر تو است ، این گواهی که در باب فدك می دهد و می گوید : از آن تو است ، برای این است که از بهر خویشتن جذب منفعت نماید و این ملك را برای خود بدارد ، لاجرم شهادتش را پذيرفتار ۔ نمی شویم !

و در شهادت و گواهی حسنين علیهماالسلام نیز همین عنوان را کردند که برای خودشان جلب نفع می نمایند ، و حال اینکه این حديث نزد شما و ایشان نیز ثابت است که پیغمبر فرمود « عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ » معذلك بگواهی ایشان گوش - ندادند و گفتند : بسود و نفع خود این شهادت می دهند ، با اینکه أبو بكر از بهر خود جلب نفع می نمود که می گفت: پیغمبر فرموده « نَحنُ مَعاشِرَ الانبیاءِ لا نُوَرِّثُ » و این حدیث را خودش وضع کرده و برسول خدای منسوب داشت ، و چنين ظلمی صریح و ستمی آشکار بأهل بیت پیغمبر روا داشت .

ص: 105

و بگواهی ام ایمن نیز گوش ندادند و گفتند : بگواهی زنی گوش نمی دهیم ؟ و آنچه از مصطفی صلی الله علیه و آله بجای مانده بود از بساتين و أرضين تصرف کردند و فدك را انتزاع نمودند و گفتند : ملك رسول خدای بود که بر سبیل طعمه بدخترش داده باشد و بعد از وفات آنحضرت از وی باز می گیرند .

و این حدیث که أبو بكر نقل کرد که پیغمبران را میراث نباشد ! هیچکس دیگر در نقل این حدیث با أبو بكر شریك نیست مگر عایشه دختر أبو بكر ، و هیچ وقت رسول خدای با هیچکس از عرب و أهل بيت و صحابه نفرموده بود که ورثه أهل بيت من از من میراث نمی برند !

ای ابراهیم ! اگر أبو بكر ظالم و کاذب و غادر نبودی ، بایستی تمام أهل بيت و جميع أصحاب بر این سخن مطلع باشند و پیغمبر با ایشان اظہار فرموده باشد که هر چه از من بماند صدقه است ، تا پس از وفات آنحضرت أهل بیتش در آنچه بر - ایشان حرام باشد چشم ندوزند و حلال را از حرام باز شناسند و بدانند که پیغمبر فرموده است : هر چه از من بماند صدقه است ! چه على الاتفاق صدقه بر بني هاشم حرام است .

پس از ین سخن لازم می آید که اهل بیت در طلب حرام بر آمده باشند، و نیز ازین سخن لازم افتد که رسول خدای صلی الله علیه و اله چنانکه شایسته بود أداء رسالت نفرموده باشد و آیه « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ » غیرواقع باشد ، چه رسول خدای بر عالمیان عموما مبعوث بود ، و بایستی أهل بیت خود را و عشاير و أقار بش را انذار نماید .

پس اگر سخن أبو بكر مقرون بصدق باشد بدون شبهه می باید رسول خدا در تبلیغ رسالت تقصیر کرده باشد و بر اهل بیت و کسان خود ظلم نموده باشد که ایشان را اعلام نفرماید که بحکم شریعت شما را نمیرسد که از من میراث برید و آنچه از من بماند صدقه است و صدقه بر شما حرام است .

ای ابراهیم ! از چه روی جواب مرا نمی گوئی ؟! آیا یزدان تعالی روا دارد این امری را که شما بر خود روا داشتید که برای تصحیح کلام أبي بكر ظلم و تقصير

ص: 106

بر رسول خدای صلی الله علیه و آله که أشرف کائنات است لازم گردانید ؟!

ای ابراهیم ! اگر پیغمبر با اهل بیت و عشیرت خود فرموده بودی که مرا میراث نباشد و هر چه از من باز بماند صدقه است و بر شما حرام است، و ایشان سخن پیغمبر را نشنیدند و قبول نکردند چنین کار و کردار و مخالفت أمر رسول مختار بر عصیان بلکه بر كفر ایشان دلیل خواهد بود ، و حال اینکه خداوند تعالی بر پاکی ایشان گواهی داده و فرموده است « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » . با تفاق عالمیان از موافق و مخالف بر حسب نص خدا و رسول خدا ، ایشان أهل بهشت بلکه قاسم جنت و جحیم هستند ، و بموجب أحادیثی که شما راوي آن هستید ساقی کوثر هستند !

و چون شما را در این موارد جوابی شافي نيست ثابت می گردد که أبو بكر حدیثی بدروغ وضع کرده است ، و دروغ بستن بر خدا و بر رسول خدا باعتقاد شما و تمامت مسلمانان کفر است ، و همچنین ظلم بسیده زنان و تکذیب أمير مؤمنان و امام حسن و امام حسين علیهم السلام کفر است ، و بر هیچ خردمندی منصف مكتوم - نیست که امثال این أفعال نسبت به پیغمبر خود و أهل بيت او کفر صریح و ظلم قبیح است

ابراهیم و أبو يوسف و شافعي و تمامت علمای حاضر را مجال نطق نبود ، و هارون الرشید نیز از أعمال قبيحة خویش شرمنده بود .

حسنیه دیگر باره گفت : ای ابراهیم ! در آن حال که فاطمه علیهاالسلام دعوي - فدك نمود و فرمود : پیغمبر در زمان زندگانی خودش فدك را بمن داده و أبو بكر در طلب گواه بر آمد ، آیا این کار بر طریقت شریعت پیغمبر بود یا نبود ؟!

ابراهیم از بیم اینکه مبادا سخنی گوید که موجب الزام و فضیحت وی شود ، زیاده بر آنچه شده بود سخن نمی نمود .

حسنیه گفت : ای ابراهیم ! حضرت صدیقه طاهره سلام الله عليها صاحب يد بود ، يعني فدك را در تصرف داشت ، وأبو بكر مدعي حديث « حنُ مَعاشِرَ الانبیاءِ

ص: 107

لا نُوَرِّثُ »، و بموجب حکم صاحب شریعت « اَلْبَيِّنَةَ عَلَى اَلْمُدَّعِي وَ اَلْيَمِينَ عَلَى من أنكر » پس گواه طلبیدن أبو بكر از فاطمه که صاحب يد و متصرفي فدك بود یا از روی جهل یا از راه ظلم بوده است .

ای ابراهیم ! تورا بخدا سوگند میدهم ! یا جواب بگو یا از ین کرسي زرين بر زمین بنشین یا انکار امامت أبو بکر را بنمای !

علمای حاضر بمرگ راضي شدند و تمام مردمان بر ایشان خندان گردیدند، و ابراهیم و دیگر علما از ترس هارون هیچ نمی توانستند بگویند .

در خبر است که هارون را پسر عمی بود که بحسن صورت و یمن سيرت وكمالات نفساني و علامات انسانی آراسته ، و نامش خالد بن عیسی ، و بمحبت أهل بیت رسالت نامور و مفتخر بود ، و هرگز تقیه نمی کرد ، و در خدمت رشید نیز مکشوف بود که وی بر طریق محبت اهل بیت علیهم السلام سالك و ثابت است .

أما چون مهرش در قلب هارون الرشید جای کرده بود و بسیارش دوست میداشت متعرض وی نمی شد ، و هر خواهشی می نمود و هر سخنی می فرمود هیچکس را یارای چون و چرا نبود ، و در آن مجلس پہلوی حسنیه نشسته بود ، و در هر مسئله که - حسنیه عنوان می کرد بعد از آنکه خصم را مجاب و ملزم می ساخت ، خالد بن عیسی مشتی در اهم بر سرش نثار ، و او را تحسین می کرد و بر مخالفان می خندید و ایشان را بتمسخر واستهزاء فرومی گرفت ، و بهیچوجه ملتفت هارون و منع او نمی شد و با شمشیر کشیده به حفظ و حراست حسنیه می پرداخت ، تا مبادا کسی در آید و او را آزاری رساند ، و بهر لحظه حسنیه را دلداری دادی و دلیر ساختی و بر بحث کردن تحرص نمودی .

حسنیه روی بهارون و دیگران کرد و گفت : بدانید ! در آن روز که أمير المؤمنين در باب فدك شهادت داد و أبو بكر امتناع نمود ، أمير المؤمنين فرمود : ای أبو بكر ! دو تن نزد تو آیند و یکی از ایشان بر دیگری دعوي نماید که فلان ملك معین محدود که در تصرف اوست ملك من است و او بدون حق متصرف است و غاصب

ص: 108

است ! بمجرد این ادعا و پیش از آنکه ظلم و تعدي مدعى عليه بر تو ثابت گردد حکم بر عصیان مدعی علیه می کنی و ملك را از ید تصرف او بیرون آورده بمدعي می دهی ؟!

أبو بكر گفت : چنین نکنم !

أمير المؤمنین پرسید : از مدعي گواه می طلبی یا از مدعى عليه ؟

أبو بكر گفت : از مدعي طلب گواه می نمایم ، چه رسول خدای فرمود « اَلْبَيِّنَةَ عَلَى اَلْمُدَّعِي وَ اَلْيَمِينَ عَلَی مَنْ أَنْکَرَ » آنکس که مدعي بر دیگری است بباید اقامت بينه و گواه نمایند و هر کس منکر است باید قسم یاد کند .

أمير المؤمنين فرمود : پس از چه روی نسبت با بضعة رسول خدا فاطمه بر خلاف قول خدا و رسول بجای آوردی ؟!

أبو بكر گفت : يا أبا الحسن ! چگونه چنین کردم ؟!

فرمود : بعلت اینکه فاطمه مدعى عليها بود و فدك در تصرف و ید او بود ، آنکس که دعوي « نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ » را می نماید بر اوست که بر طبق مدعای خود اقامه بینه نماید .

يعني بتقدیری که پیغمبر در حال حیات خود بسيدة نساء نداده باشد بر حسب حکم اسلام بایستی در دست فرزند رسول باشد تا زمانی که مدعي حديث اقامة بينه بر طبق مدعای خود بکند، و باید گواه کسانی که صدقه بر ایشان حرام است باشند و شرعا از صدقه حصه و بهره نبرند، و این گروه بنی هاشم هستند که صدقه بر این جماعت حرام است ، و سوای بني هاشم تمامت مسلمانان در صدقه شریکند و حصه می برند ، لاجرم جميع آنانکه در صدقه شریك می باشند گواهی ایشان را در باب فدك نمی توان شنید مگر گروه بني هاشم .

پس آن کسی که مدعي فدك باشد اگر از اقامت شاهد عاجز ماند ، منتهای أمر این است که باعتقاد کسی که بعصمت أهل بيت قائل نیست سوگندی متوجه فاطمه خواهد شد .

ص: 109

ای أبو بكر ! فاطمه بحکم خدای تعالی معصومه است ، چگونه تواند بود که معصومه مرتکب کبائر گردد و دعوي باطل نماید و در طلب صدقه که بر وی حرام است بر آید ؟!

أبو بكر خجل گردیده سر در پیش افکند ، چنانکه تو ای ابراهیم نه بجوابي که مطابق حق باشد قادری و نه بگمراهی و ضلالت خود معترفي !

دیگر ای ابراهیم ! دانسته باش که سخن أبو بكر باطل ، و حدیث « نحن معاشر الأنبياء » موضوع است ، چه مخالف نص کلام خدای است که می فرماید : « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ » اول کسی که باین خطاب مخاطب است رسول خدای است و این حکم عام است .

و دیگر اینکه در قرآن بسیار است از اخباری که انبیاء را میراث بوده است چنانکه می فرماید « وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ » و همچنین در قرآن وارد است که زکریا دعا کرد و از خداوند تعالی طلب فرزندی نمود تا از آل يعقوب میراث برد و این نیز صریح است که « فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا »

پس بموجب نص قرآن مجید معلوم گردید که جماعت أنبیاء عظام علیهم السلام را میراث بوده است و خبر« نحن معاشر الأنبياء » تکذیب قرآن را می نماید ، ومكشوف می گردد که واضع این حدیث از قرآن بی خبر است ، چه اگر بر قرآن علم داشتی چیزی روایت نمی کردی که قرآن مكذب ومخالف آن باشد .

ای ابراهیم ! اگر أبو بكر وضع این حدیث را باین طریق برهم می بست « اَنَا مِنَ الاَنْبِیاء وَ لا اُوَرِّث وَ ما اُترِکُ یَکُونُ صَدَقَه عَلَی الْمُسْلِمین » باری باین طریق کذب و بطلان آن مفتري بشهادت قرآن معلوم نمیشد ، لكن يزدان تعالی دل واضع این حدیث را از هدایت قرآن بی نصیب و تاریك گردانید تا کذب و بطلان او بگواهی حضرت الهي ظاهر گردد .

در این حال یکی از علمای بغداد که از شاگردان أبوحنیفه و نگران بود که

ص: 110

ابراهیم هیچ نمی گوید گفت : ای حسنیه ! دانسته باش که سلیمان از داود علم و نبوت را بميراث گرفت و مال و ضیاع و عقار بمیراث نبرد .

حسنیه گفت : این سخنی است که قبل از تو گمراهان دیگر نیز گفتداند ، و این از قلت عقل و کثرت جهل و تعصب و عناد ایشان است ، زیرا که سلیمان در زمان حیات داود عالم و پیغمبر بود ، چنانکه نص قرآن بر این برهان است که می فرماید « و داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدین * فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً ».

دانسته باش که میراث را بر چیزی اطلاق می کنند که بعد از میت در - میان ورثه تقسیم بشود ، و نبوت قابل قسمت نیست ، چه اگر چنین بودی ببایستی فرزندان پیغمبر بجملگی بر حسب شرکت پیغمبر باشند و تا انقراض جهان بر این - طریق بگذرد ، و حال اینکه در میان أولاد آدم شیث پیغمبر شد ، پس نبوت بميراث نباشد، بلکه نبوت بموجب وحي الهي و عصمت و استحقاق و قابلیت باشد .

و همچنین اگر گوئی زکریا وارث نبوت را از خدای تعالی خواستار شد نه وارث مال و اسباب دنيوي ، ازین سخن تو قطع نبوت زکریا علیه السلام لازم آید ، نعوذ بالله ! بلکه معصیت و کفر او ، حاشا لله من ذلك !

ابراهیم گفت : بچه جهت ؟!

حسنیه گفت: بجهت اینکه زکریا در دعاء عرض کرد «و إني خفت الموالي من ورائي و كانت امرأتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني ويرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا » بر حسب اجماع أهل تفسیر مراد از موالی در این آیه شریفه پسران عم هستند ، و اگر مقصود وارث نبوت باشد و از خداوند تعالی استدعا کرده باشد که وارثی بمن بده و پسری بمن عطا کن تا پسران عم نبي نباشند و بمرتبت نبوت نرسند ، این استدعا دلالت بر آن می کند که حضرت زکریا بقضای خدا رضا نباشد و بر پسران عم خود حسد می برده است، و این امر بر معصیت بلکه بر کفر آنحضرت دلالت خواهد کرد ، نعوذ بالله من هذا الاعتقاد !

ص: 111

با اینکه در آخر دعای خودش عرض می کند « وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا » بلاشك وشبہت نبي بآنچه خدای حکم فرموده راضي است ، و اگر مراد در آیه مذکوره نبوت - بودی « وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا » نگفتی وگفتن آن بی فایده بودی ، یعني هر کس دارای نبوت بشود البته رضي و مرضي هست و محتاج بدعا و استدعای رضي بودن وی نخواهد بود .

پس روشن و ثابت شد که بدلایل عقلیه و نقليه أنبیاء را میراث می باشد ، و حدیث « نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ » موضوع ، و واضع آن كاذب و ظالم و غادر است چه مخالف قرآن است ، همانا چون آیه « إِنَّكَ مَيِّتٞ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ » نازل گشت پیغمبر صلی الله عليه و آله و سلم بر فراز منبر رفت و فرمود : ای یاران من ! دانسته باشید که بعد از من أصحاب غرض ، دروغ بسیار از من نقل خواهند کرد و بمن منسوب خواهند داشت ، بدانید ! هر حدیثی که از من روایت کنند و آن حديث با قرآن موافق نباشد اعتبار نکنید ! و عين حديث این است که پیغمبر فرمود « فاِذا جائَکُم عَنّی حَدیثٌ فَاَعْرِضُوهُ عَلی کِتابِ اللّه فَما وافَقَ کِتاب اللّه فَاقْبَلُوهُ وَ ما خالَفَهُ فَاضْرِبُوا بِهِ عَرْضَ الْحائِط » .

ای ابراهیم ! دیگر دانسته باش که چون حضرت رسالت پناهی از این جهان ایرمان بسرای جاویدان رحلت می فرمود است و شمشیر و ناقه و عمامه داشت ، ودیگر چیزهائی که از آن حضرت بجای مانده بود أمير المؤمنين متصرف شده بود ، و زره - رسول خدای صلی الله علیه و اله را که در گرو مانده بود علي علیه السلام همان حال از رهن بیرون آورده بتصرف کشید ، و این جمله از مواريث رسول خدای بود و هیچکس با أمير المؤمنين علي علیه السلام منازعت ننمود ، و این جمله در کتابهای شما مذکور است ، و هیچکس نگفت که رسول خدای را میراث نیست ! از چه روی در مخلفات رسول الله دست تصرف دراز می کنی ؟ پس بایستی که آنها را نیز از أمير المؤمنین گرفته باشند !

اگر گوئید : از أمير المؤمنين طلب کردند و آنحضرت بر آنها غالب شد و بآنها تسلیم نکرد و ایشان از أخذ آن عاجز گردیدند ! حاشا که أمير المؤمنين علیه السلام ظلم

ص: 112

فرموده باشد و چیزی را که شرعا نباید در آن تصرف نماید و بر وی حرام باشد - متصرف گردد ، نعوذ بالله ! این کار بكفر نزدیک می شود ، و اگر گوئيد : رسول - خدای صلی الله علیه و آله در زمانی که حیات داشت این مخلفات را در ملکيت أمير المؤمنين علیه السلام مقرر فرموده بود ! دروغ است ، چه اگر چنین بودی حدیث و خبری مجمع عليه و متفق فيه در این باب وارد شده بود که رسول خدای در حال حیات خود مخلفات خود را بتمليك أمير المؤمنين برقرار فرمود ، پس معلوم شد که آن مخلفات بحیثیت ارث بأمير المؤمنين منتقل گردیده است و أبو بكر بصدق سخن نیاورده است .

چون کلام حسنیه باین مقام رسید ، هارون الرشید گفت : ای ابراهیم ! ای علمائی که در این محضر حضور دارید ! چون حسنیه در ابطال مذهب شما اینگونه طراز سخن داد و شما ساکت شدید و سکوت علامت رضا می باشد ، پس از چه روی مذهب وی را اختیار نمی کنید ؟!

علما سرها بزیر افکندند .

حسنیه دیگر باره گفت : ای ابراهیم ! وای علمای حاضر و ناظر ! دانسته - باشید که در تمامت تواریخ شما مذکور ، و اتفاق امت بر آن است که چون أبو بكر شهادت شهود را رد نمود و گوش بگواهان حضرت صدیقه طاهره - سلام الله علیها - نسپرد ، حضرت فاطمه فرمود : ای أبو بكر ! تو از پدر خود میراث می گیری و من از پدر خود ارث نمی برم ؟! و بر ایشان اقامت حجت فرمود و آنها را ملزم ساخت ، و بر ایشان سبقت گرفت ، و خشمناك و رنجیده خاطر مهاجرت کرد ، و بگریست ، و سوگند یاد نمود که در قیامت در حضرت رسالت از ایشان شکایت فرماید .

و در آن هنگام که از دارفنا بسرای بقا رحلت می کرد ، بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام وصیت نمود که وی را شب هنگام دفن کند و مانع شود از نماز گذاردن أبو بكر و أتباع او بر آنحضرت !

أمير المؤمنين وصیت را بجای آورده وی را در شب دفن کردند ، در میانه منبر و قبر مطهر حضرت پیغمبر- بحكم حديث صحيح « ما بين قبري و منبري روضة

ص: 113

من رياض الجنة »، موضع قبر آنحضرت را پنهان نمود و هموار ساخت .

روز دیگر عمر وأبو بكر و أتباع ایشان در سرای أمير المؤمنين علیه السلام برفتند ، و زبان بتعزیت بر گشودند ، و از حال آنحضرت و کفن و دفنش بپرسیدند .

أمير المؤمنين - سلام الله عليه - فرمود : او را در شب دفن کردیم !

عمر و أبو بکر گفتند : از چه روی أصحاب را خبر نکردی ؟!

فرمود : نخواستم بر خلاف وصیت او رفتار نمایم ! بعلت اینکه مخالفت با وصيت يك نوع از آزار و اذیت باشد ، و شما بكرات از رسول خدای شنیده اید که فرمود « فاطمة بضعة مني من آذاها فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى الله » - پس چگونه بر من روا بودی که فاطمه و رسول خدا و خدای را آزار برسانم !!

عمر سخت مضطرب گشت و گفت : میرویم ، فاطمه را از قبر بیرون بیاوریم و بر وی نماز بگذاریم ! هر چند قبر آنحضرت را بتفحص در آمدند نیافتند .

ای ابراهیم ! این حکایت را باین طریق که گفتم بر طبق اجماع امت است و هیچکس مخالف آن نیست ، پس رنجیدگی فاطمه زهراء و غضبناکی آنحضرت و محروم گردیدن جماعت مهاجر و أنصار از نماز نهادن بر آنحضرت دلیل است بر - اینکه حضرت فاطمه بواسطه ظلمی که بر آنحضرت ، و بر شوهر بزرگوارش در غصب امامت ، و بر فرزندان والاتبارش در رد شهادت نمودند در کمال قہر و غضب بود .

مهاجر و انصار در روایت این حديث متفق هستند که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود « إنّ اللهَ یَغضِبُ لِغَضَبِکِ و یَرضى لِرضاکِ » بدرستی که خداوند خشمناك - می شود بسبب خشم تو و خشنود می شود بجهت خشنودی تو !

پس بموجب این حدیث شریف غضب حضرت فاطمه غضب خدای تعالی است و خدای تعالی بر ایشان غضب فرموده باشد .

بحكم حديث أول که « فاطمة بضعة مني » فاطمه پاره تن من است هر کس فاطمه را بر نجاند خدای را رنجانیده باشد ، و خدا می فرماید « إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ » کسانی که بیازارند خدای و رسول -

ص: 114

خدای را لعنت می فرماید خدای ایشان را در دنیا و در آخرت ، پس بلاشبهه کسانی که آزار رسانده أهل بيت و أتباع ایشان باشند کافر و ظالم هستند ، و لعنت خدای و رسول خدای و فرشتگان خدای متوجه ایشان گردد !

چون حسنیه سخن بدينجا رسانید ، ابراهيم و أبو يوسف و شافعي و علمای حاضر یکدفعه از جای برخاسته آهنگ قتلش را نمودند .

حسنیه چون این حال را بدید برای دفع شر ایشان بر ریش ابراهيم نظام چنگ درزد و نگذاشت از جای جنبش کند ، و هارون بر این کار نگران بود .

چون یحیی بن خالد برمكي هجوم آن جماعت را بدید در خدمت هارون شد و گفت : تو امروز بمكان رسول خدای بنشسته ! کنیزی تمامت علمای عصر را الزام نمود و جمله را عاجز کرد و ایشان بظلم و تعدي در مجلس تو بقصد قتل وی بر آمده اند سایر امراي درگاه نیز هريك بر این و تیره سخنی بگفتند .

پسر عم هارون که از محبان اهل بیت بود از جانب حسنیه شمشیر کشیده - روی به ابراهیم نظام و دیگر علمای اعلام نهاد ، ایشان ناچار دست از حسنیه بداشتند و بر جای خود بنشستند .

هارون بر ابراهیم بانگ زد و گفت : از بد کردن از خدای نمی ترسید ؟! شما که در این محضر حاضرید خود را أعلم و أفضل أهل عالم میدانید و از جواب کنیزی عاجز مانده اید و مضطر شده اید و مردمان از خاص و عام بشما استهزاء می نمایند ، با این حال شرم ندارید و قصد آزار و قتل او را می کنید ؟!

چون حاضران این سخنان را از خلیفه روزگار بشنیدند ، سلاطين و امراء زبان بنکوهش و ملامت برگشودند و ابراهيم و علما را مذمت و تشنیع نمودند .

حسنیه با این حال انقلاب و بغض و کین علما از ایشان خائف نبود و ساکت نمی شد ، و دیگر مرتبه آغاز سخن کرد و گفت : ای معاندان و دشمنان خاندان رسول الله ! از خدای بترسید و از روز بازخواست بیندیشید و از پی جاده دنیای دون و زندگانی پنج روزه این سرای ایرمان کمر دشمنی مصطفی و مرتضی و اهل بیت

ص: 115

را بر کمر استوار مکنید !!

همانا باین مزخرفات و مهملات که از قبیل افسانه و افسون است چشم کوتاه نظران را می پوشانید که فلان باتفاق فلان خلیفه بود و فلان کار را برای فلان أمير بجای آوردند ، و باین دلیل لغو او را أفضل خوانید ، و أمثال این حکایات واهيه و روایات غير صحيحه را در علم نبوت و رسالت و امامت و عصمت و طهارت وأسرار ملائکه و تحقیق حقايق حجاب گردانیده اید و در زبان خلايق افکنده اید !

از چه روی از قیامت و حشر و نشر و عذاب أبدي و عقاب سرمدي یاد نکنید و از عذاب الهي نترسید ؟!

هزاران فتنه در میان مردم نمایان گردید ، و مردمان را صدهزاران فرسنگ از معرفت خدا و رسول خدا و امام دور ساختید و بظلمات بعضها فوق بعض در افکندید .

و بیشتر حکایات و روایات موضوعه شما که به أهل بيت نسبت می دهید ، از - فاسقان و ظالمان و کودکان گنجشك باز ، و از قبیل افسانه و خواب و خیال دور و دراز است ، بدان ماند که شخصی افسانه می گوید و جماعتی زنان و کودکان استماع می نمایند و بعضی بخواب اندر شوند ، چون افسانه بپایان رسد أسامي کودکان کبوتر- باز و زنان و فاسقان را در سلك روات حديث و أخبار بنویسید ، و « قال فلان » و « قال بهمان » گوئید .

و در ألسنه و أفواه می اندازید که فلان حدیث بر فلان شیخ بخوانده ، و از فلان شیخ روایت می کند ، و فلان شیخ جولاه و حجام محدث و مفسر است و فلان جاهل بی بصیرت در فلان زاویه صاحب چند أربعين است و از اولیای کبار و مقتدای أهل روزگار است ، و فلان شیخ پیغمبر را در خواب دیده و از پیغمبر چنان شنیده است .

و على هذا القياس جاهلان بی بصیرت و ابلهان بی معرفت و کوران بی بصر از زاویه جهالت و غولان بادیه ضلالت از اطراف و جوانب و بلاد و أمصار و يمين و يسار پیش روند و تبرك جویند و از شما نقل کنند ، و بنای معرفت و شریعت و طریقت

ص: 116

را بر خواب و خیال و وهم و گمان و نقل و روایت و میل شما نهند .

و أثر و نشان این مهملات چنان در پهنه اندیشه عوام مستحکم شد که بمسمار قضا از ایشان زایل نمی شود ، ازین جهت جرح و تعدیل و طعن و تكفير را در میان عوام پدید آوردید ، و زمانها براین بر گذشت و روزگاران بر این طریق سپری گشت ، أولاد و أحفاد ایشان در وجود آمدند و خواهند آمد و بغض و عداوت أهل بيت و أولاد و أحفاد و پیروان و شیعیان ایشان را میراث گرفتند ، و مخالفان بمخالفت طريق رشد و صلاح سالك شدند و می شوند .

ظالمان و فاسقان وأعدای خاندان رسول را که مدتی از عمر خود را بپرستش أصنام و شرب خمر بگذرانیده اند ، بر معصومان خاندان رسول مقدم می دارند ، و جولایان و قصا بان از یکدیگر روایت می کنند !

و اکنون کار بدانجا کشیده که نقل حدیث و روایت و آیه را از أمير المؤمنين و سایر ائمه سلام الله عليهم که باتفاق علما و عالمیان معصوم و مطهر هستند نکنند و قبول ندارند ، و قول معصومان را معتبر نشمارند ، و حدیث و روایت از عایشه و أنس بن مالك و أبوهریره و عمرو بن عاص و معاویه را معتبر خوانند و پیروی نمایند ، با اینکه حال ایشان روشن، و بنا باعتقاد أهل اسلام طعن این گروه أوجب عبادات است .

ای ابراهیم ! بازگوی ، از صديق أكبر وفاروق اعظم چه فضیلت داری ؟! بیان کن تا بشنوم ! صدیق کیست ؟ و فاروق کدام است ؟ بر تمام عالمیان ثابت است که این محض استهزاء است ! علت چیست ؟ کدام علم و فضل و زهد و تقوی وطہارت و سخاوت و مروت و دليري و شجاعت ؟ و کدام جنگها و جهادهای بسیار و کشتن دلیران بی شمار ؟ و کدام دستبرد محكم ؟ و کدام حل مشکل را که نموده اند ؟ و کدام معجز و کرامت که از ایشان ظاهر شده در کار است ؟!

هان ای ابراهیم ! أفضليت را باز گوی بچه معنی حاصل می شود ؟ و بگو اگر أكثر ثوابا من عند الله است ، چه معنی دارد ؟ و آن ثواب از چه رهگذر حاصل می گردد

ص: 117

که بر هیچکس از مردم جهان ثابت نیست و نشنیده اند و در قرآن و احادیث اخباری بر این معنی واقع نشده است .

از کیش و آئین خود شرم بدارید ! و بترك این مهملات بگوئید ! و بدانید که از أول زمان خلافت تا پایان کار بنای مذهب و ملت شما بر تعصب و عناد وظلم و تعدي و فساد بوده ، و هرگز هیچیك از سادات أهل بیت و علمای شیعه و سایر - محبان و موالیان ایشان را مجال بحث و جدل نداده اید ، و نگذاشته اید که اظهار مذهب أهل بیت علیهم السلام را نمایند ، و همیشه آهنگ قتل ایشان را نموده اید ، و گفته اید که این جماعت أشد كفار هستند ! و مردمان را بقتل ایشان تحریص - نموده اید ، از بیم اینکه شما را مفتضح نکنند و دین شما را باطل نسازند ، و ظلم و فسق پیشوایان شما را که دشمنان رسول و آل او و أهل بيت او هستند بر شما ثابت نگردانند ، چنانکه من بدولت خلیفه روز گار ثابت ساختم !

دانسته باش که بر تمامت عقلای زمان ثابت می باشد که شما با اهل بیت پیغمبر دشمن هستید ، و پیشوایان شما قاتلان أهل بيت و دشمنان اهل بیت هستند ، و دشمنی که با رسول خدای و نفاقی که با آنحضرت داشتند و اظهارش را قدرت - نداشتند ، و خدای تعالی بآنحضرت خبر داده بود ، چون پیغمبر ازین جهان برفت ، این وقت کین دیرین را ظاهر کردند و از اهل بیتش انتقام کشیدند ، شما نیز پیروی آنها را کنید ، و از آن و اهل بیت رسول خدای و شیعیان و پیروان ایشان در جهان باقی نگذاشتید و نسلهای ایشان را منقطع ساختید ، و باز دعوي اسلام و مسلماني کنید ، و گوئید که ما دین محمد صلی الله علیه و اله را داریم ، سوگند با خدای تعالی که محمد از شما بیزار است !!

علمای مجلس یکباره صدا برکشیدند و گفتند : ما از دشمنان اهل بیت و کسانی که با ایشان در مقام عداوت هستند بیزاریم !

حسنیه گفت : قسم بخدای ! دروغ می گوئید ، دلهای شما از عداوت أهل - بیت و پیروان ایشان آکنده است ، هم اکنون در پیشگاه خلیفه ثابت می کنم که چنين

ص: 118

است که می گویم :

ای ابراهیم ! در روز عید قربان که علما و مشایخ و دانایان و سایر عوام شما در مصلی حاضر می شوند : چون خطیب منافق بر بالای منبر میرود و داستان ابراهیم و اسماعیل و قربانی کردن او را بنیاد می نماید فریاد ها می کنید و دستارها از سر - می افکنید .

و چون می شنوید که ابراهیم کارد بر گرفت و قصد کشتن اسماعیل را فرمود ، نعره میزنید و های های می گریید و اشکها فرو میریزید ، و حال اینکه هیچ زخمی باسماعیل نرسید ، و در پایان کار گوسفندی را بکشتند که هر روز از جنس گوسفند صد هزاران در اطراف جهان می کشند ، و جملگی بر می خیزید و فریاد و ناله و گریه برای گوسفندی که چهار هزار سال از زمان آن گذشته بر می کشید .

أما در هر شهر و دیاری که شیعه یا مؤمنی و دوستی را بنگرید که برای فروغ چشم مصطفی و جگرگوشه مرتضی و فرزند ارجمند سيدة نساء و برادر حسن مجتبی ، سید جوانان بهشت ، حسين مظلوم شہید - صلوات الله عليهم - در روز عاشورا یا روزی دیگر گریه کند آهنگ قتل و آزارش را نمائید ، با اینکه نه جدی چون جد او !و نه پدری چون پدر او ! و نه مادری چون مادر او ! و نه برادری چون برادر او ! و نه فرزندی چون فرزند اوست ! و گروهی از ظالمان و کافران و منافقان امت و ملاعينان ملت و فاسقان بی حمیت با او غدر و حیلت کردند و آنحضرت را شہید ساختند ، و سر مبارکش را بر نیزه برزدند ، و خیام او را غارت نمودند ، و هفتاد و دو تن از فرزندان و برادران و برادر زادگانش و أصحاب و أحباب و یارانش را بکشتند و بینداختند ، اگر موسی بن عمران بسوگواری ایشان بنشیند و بنالد ، گویند : رافضي است و أهل بدعت است ! از چه روی بایستی بر قضيه که دویست سال یا سیصد سال(1) بر آن بر گذشته بیاد آورند و گریستن گیرند .

ص: 119


1- از این مبحث چنین معلوم می شود که داستان حسنیه (متن رساله عربی) در تاریخی و زمانی تألیف شده که از شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قریب 300 سال می گذشته ، و این

ص: 120

ص: 121

شما را با خلافت چه کار است ؟! و باتفاق جميع امت بعد از رسول خدای ایشان تابع و چاکر اسامه بودند ، و اگر ایشان لايق خلافت و وصایت می بودند بایستی اسامه در تحت رایت ایشان باشد .

و چون رسول خدا در هنگام رحلت تا نفس آخر باجماع امت بر آن جماعت ۔ لعنت کرده ، و این حکایت در کتب شما مسطور است ، و انکار آن را نتوانید نمود و أبو بكر وعمر نیز تابع اسامه بودند و باوی نرفتند و مخالفت أمر رسول خدای را کردند ، و رسول خدای بر جماعتی که تخلف از جیش اسامه نمودند لعنت فرمود ، و هر کس را رسول خدای لعنت فرماید بلاشك بلعنت خدا و رسول گرفتار شود ، و عذاب أبدي متوجه چنین کسان می گردد !

ابراهيم نظام و جميع علما از شرمساری و خجلت سرها بزیر افکندند .

بعد از آن حسنیه گفت : الحمد لله و المنة که بدولت خلیفه روزگار ، این شکسته کنیز ناتوان از فضائل و مناقب أهل بیت رسول ، و كفر و زندقه و ظلم و مخالفت أعدای ایشان ، آنچه در خاطر داشتم علانیه و آشکار ، بدون ترس و بیم ظاهر ساختم ، و أعدای دین مبین را از روی حجت و دلیل ملزم و مجاب گردانیدم ، و هیچکس از محبان این خاندان مانند این کنیز شکسته بال باین دولت أبدا تصال موفق نگردیده بود، و اگر خلیفه زمان را ملالت نرسد ، سوگند با خدای ، منقطع نشوم ، و بر حقیت ایشان چندان اقامه دلیل بنمایم ، و از فضائل و مناقب ایشان آنچند بر زبان بگذرانم که شنوندگان را قوه احصاء آن نماند !

این هنگام یحیی بن خالد برمکی روی با ابراهیم آورد ، و بطعنه گفت : هیچ تقصیر نکردید ! و حقیت مذهب خود را ثابت کردید !!

بعد از آن یحیی و تمامت سلاطين و أميران و أعيان از موافق و مخالف که از ممالك عالم در آن مجلس حاضر بودند حسنیه را دعا کردند و آفرین گفتند ، در آن روز چهار صد تن مذهب خود را تغییر داده طريق أهل بیت عصمت و طهارت عليهم السلام را اختیار نمودند .

ص: 122

و هارون الرشید از آن روز قصد سادات نکرد و گرد آزار شیعیان نگشت ، و بفرمود تا دیگر باره حسنیه را خلعتهای فاخر بدادند ، و خواجه او را صد هزار مثقال طلا از زر خليفتي بطریقی که از نخست شرط کرده بود با خلعتهای فاخر بداد و نوازش فرمود ، و حسنیه را طلب کرده آهسته با او گفت که ازین شہر بیرون برو! و هر کجا که خواهی بباش ، مبادا ترا ضایع نمایند .

حسنیه و خواجه اش پای هارون الرشید بوسیده با كمال خرمی و خوشحالی از مجلس او بیرون آمدند .

پسر عم هارون که از محبان خاندان رسالت بود با دیگر محبان اهل بیت أطهار حسنیه را بخشش و نوازش فرمودند .

ابراهیم باکمال شرمندگی و انفعال و سیاهروئی و انکسار از سرکرسی زرین برخاسته با بویوسف قاضي و شافعي و دیگران که افسار تقلید در گردن کرده راه عداوت أهل بيت علیهم السلام را می پیمودند ، از آن مجلس بیرون آمده جهانیان برایشان خندان بودند ، و پسر عم هارون ایشان را بتمسخر می سپرد.

حسنیه با خواجه خود و جمعیت بسیار بطور پوشیده و پنهان از شهر بغداد بیرون رفته بمدينه رسول صلی الله علیه و اله در آمدند و خود را بخدمت حضرت امام رضا و سایر سادات أهل بيت أطهار - صلوات الله عليهم - فائز گردانیدند .

الحمد لله على ولاية أهل البيت ، الذين هم شموس الهداية و بدور الدجی ، ما بدء الليل و أضحى الضحى .

راقم حروف گوید : چون از بیانات و تکلمات و مناظرات حسنیه فراغت - حاصل گشت ، برای ایضاح پاره مطالب از نگارش بعضی مسائل ناچاریم تا أسباب مزید اطلاع و استحضار مطالعه کنندگان و تسہیل ادراك برخی مسائل غامضه گردد . بعون الله وحسن تأییده !

ص: 123

أولا باید دانست که ابراهیم معروف به نظام که از مشاهير متکلمین است ، ابراهيم بن يسار است ، چنانکه از ین پیش در ذیل أحوال برامکه و مجلس یحیی ابن خالد برمکي با علما و متکلمین ، و تکلمات ایشان در باب عشق ، باسم او و بیانات او اشارت شد ، و او معتزلي بود ، و در کتاب تنزيه الانبياء و أغلب كتب - کلامیه بكلمات و احتجاجات و مناظرات نظام اشارت رفته است ، و در رساله سبیل النجاة نيز بپاره كلمات و بیانات او در مذهب اعتزال اشارت رفته است .

و ازین پیش در طي اين کتب مبارکه بپاره كلمات او اشارت رفته است ، از جمله كلمات اوست که می گوید : خدا بر فعلی قادر است که بداند صلاح عباد در آن است ، و نتواند که با بندگان کاری بسازد که صلاح ایشان در آن نباشد ، و نتواند که عذاب أهل نار را زیاد کند یا از آن بکاهد ، و همچنین نعيم أهل بهشت را نتواند زیاد یا کم نماید - إلى آخرها .

دیگر اینکه این حکایتی که مذکور شد در اغلب کتبی که از نظر این بنده گذشته و بدست اندر موجود است مذکور نیست ، و سند آن همانست که در صدر آن مسطور است ، جز اینکه حکایتی نزديك باین حکایت و روایت در کتابی دیگر مرقوم است که انشاء الله تعالی بعد از توضیح پارۂ مطالب بحيز تحریر میرسد .

أما أصل مطلب این است که خواه این مناظرت بهمین صورت و منسوب بهمين أشخاص و محضر هارون الرشید و علمای بغداد و ابراهیم نظام روی داده ، یا در - موقعی دیگر اتفاق افتاده ، یا فرضا وضع شده باشد ، چون بجمله مستند بآیات و أخبار و أحاديث و أدله عقلیه صحیحہ و نقلیه صریحه است و در نهایت استحسان و ایقان وكمال صحت و سلامت و عين حقيقت و بیان واقع است ، ما را بر اوي و ناقل چه کار ؟! و مقال « انظروا إلى ما قال ولا تنظروا إلى من قال !

و جز این نیست که بایستی نظر امام و توجه خاص ولي خدا و حامي شرع مصطفی با گوینده بوده ، و در حقیقت یك نوع مباهله است ، که بایستی چنین مطالب عاليه و أدله سامیه در نظر و زبان گوینده و نویسنده حاضر و ظاهر گردد .

ص: 124

و اکنون از آغاز این رساله شروع کرده در هر کجا توضیحی و تحقیقی لازم باشد معروض میدارد :

أما در باب اینکه پیغمبر تعيين وصي فرمود یا نفرمود ؟ و در طي مناظرات حسنیه پارۂ جوابهای نیکو در اثبات آن مسطور شد :

ازین پیش راقم حروف نیز در طي كتب أحوال أئمه علیهم السلام در مواقع مقتضيه اشارت نموده است ، و نیز می گوئیم : هر کس قائل بآن باشد که ارسال رسل و اعطای نبوت جز از جانب خدای نتواند بود ، بناچار بایستی قائل گردد که تقریر ولایت و تعيين وصي و تشخيص خلیفه نیز جز از جانب خدای و ابلاغ پیغمبر و نصب او نمی شاید بشود .

و همانطور که بدلایل عدیده که در مقامات خود مسطور می باشد ، فرستادن أنبياء عظام و ابلاغ أحكام ملك علام بخلق خدای بر خدای لازم است ، تعيين وصي و ولي وخليفه نیز بر خدای و رسول واجب است، و این تعيين بمیل و رأی دیگر مردم نتواند بود ، چه امام باید حافظ دين و أسرار وودايع و شرایع و أحكام آسماني و قوانین یزدانی و مشبد أركان دين وأعيان يقين باشد ، و در تمام علوم و أخلاق حسنه و أوصاف حمیده بر تمام مردم روزگار مقدم ، و از تمام سیات و معاصي و خطا و نسیان و سہو وصغایر و کبائر معصوم و منزه باشد .

و عصمت شرط نبوت و امامت است ، زیرا که اگر معصوم نباشد روحش قابل افاضات غیبیه و ملاقات عوالم ملکوتیه و لاهوتيه و نزول وحی و دیدار ملائکه و عوالم دیگر غیر از این عالم که دیگران نگران نیستند نخواهد بود، و چون صاحب این رتبت و مقام نباشد با سایر مردمان یکسان خواهد بود .

و اگر بر حسب علم و پاره محامد أخلاق مزیتی بر أمثال و أقران داشته باشد چنان است که جمعی کثیر نیز باین رتبت و مزيت نائل هستند ، فقيه و أديب و فاضل و عالم و صانع و عامل در هر طبقه بر سایر افراد که دارای این مراتب نیستند البته مزيت و شرف دارند، و باین مقدار نمی توان سمت اختصاص خاص و تام را دارا

ص: 125

گردید ، و بحقیقت و استحقاق پیشوا و قاضي و حاكم جهانیان گشت ، چه یکوقتی جاهل و وقتی ساهي و زماني خاطي و هنگامی فاسق و نوبتي فاجر و گاهی بی خبر و بی اثر و غافل و ناسي خواهد بود .

و چنین کسی از روی لیاقت و قبول طبایع هرگز حاکم و آمر نتواند گشت ، و اگر قہرا و غلية حکومت یا بد مردم مجبور باطاعت خواهند بود نه مفطور ! وچون چنین باشد با سایر حکام چه تفاوت خواهد داشت ؟ و هرگز محل وثوق و اعتماد و اطمینان تامه مردمان نخواهد بود که قلبا مطيع ومنقاد او باشند ، اما چون دانستند معصوم است و از جانب خداوند مأمور است و در آنچه ایشان بآن نایل نیستند و نمی توانند بشوند نایل ، و بحق و خاصان حق واصل ، و از غيب و عیب و کم و زیاد و خوب و زشت و ما كان وما یکون و صلاح و فساد و غوایت و رشاد با خبر است ، البته بالطبع و الطوع و الراغبة تن بحكومتش بسپرند و از فرمانش نگذرند چه می دانند أوامر و نواهي او همه از جانب خدای و عين مصلحت و أصل صواب و موجب أجر وثواب ، و خلافش مورث نقمت و عذاب است .

پس می توان گفت یکی از ادله قاطعه ساطعه و براهين واضحه لامعه امامت ائمه هدى و صدق و حقیت ایشان همان دعوي است که می فرمایند : امام باید معصوم باشد ! و أوصافی برای امام مذکور می گردانند که از عنوان استعداد و قبول أرواح این مردم خارج است ، و اگر خودشان دارای این اوصاف و مراتب عاليه نباشند چگونه آن جمله را شرط امامت می گردانند و خود را معصوم می خوانند ، وهیچکس نیز نمی تواند منکر مقامات عالیه و عصمت و عفت و تنزه و تقدس ایشان بگردد .

و آنانکه عصمت و پاره أوصاف عالیه را شرط نمی دانند برای این است که خود ندارند ، و اگر بگویند : دارای این شرایط باید باشند ، و بایستی أعلم و أزهد و أقدس و أفضل و أورع و أقضى و أسوس و أكيس و أبصر و أسخى و أشجع و أقوى و در خوی و شمایل و مخايل و فتوت و مروت ، أحسن أهل زمان باشند ، و در خواب و بیداری یکسان ، و محدث نیز باشند ، يعني ملك با ایشان حدیث گذارد

ص: 126

و عرض أخبار نماید ، و از غیب مطلع باشند ! چگونه هر کس می تواند بر مسند پیغمبر ومقام امامت جلوس نماید ؟!

واگر باین صفات متصف و بصدق سخن و روایت و أحكام ممتاز نباشد چگونه بر مردم عصر خود سرافراز تواند بود ؟ و چگونه کسی که سهو و خطا و عصیان ورزد محل وثوق جهانیان تواند شد و مردمان بحكومت و امامت و روایات او اعتماد ۔ خواهند نمود ؟ شاید این حکمی را که نمود در حالت سهو و نسیان یا بیرون از علم بوده ، یا حدیثی که از آسمان گذاشت مقرون بکذب بوده است ، پس چگونه خلق جهان او را من حيث المجموع بر خودشان برتر شمارند و حکومتش را از جانب ۔ خدای و پیغمبر شناسند ؟!

از این است که در حق أمير المؤمنين و ائمه اطهار - سلام الله عليهم- و فضائل و مآثر و تفوق ایشان هیچکس را مجال انکار نیست ، و در هیچ زمانی خواه مؤالف خواه مخالف ایشان را متصف بیکی از أوصاف غیر مستحسنه نداشت ، وأقوال وأفعال و أحكام و أطوار ایشان را حمل بر خطا و غلط بلکه بر ترك أولى ننمود ، وهیچکس از علمای نامدار و قضات و زهاد و فضلای نامي عصر را با ایشان انباز بلکه تلميذ ایشان نمی شمرد !

چنانکه أحوال أركان أربعه علمای سنت و ائمه جماعت مثل شافعي و ابن - حنبل و مالك و أبوحنيفه ، و جز ایشان از مجتهدین بزرگی نامدار ایشان مثل حسن بصري و ابن مسیب و سفیان بن عیینه ، و مشاهیر متکلمین ایشان مثل أبي الهذيل و نظام ، وزاهدین ایشان مثل سفیان ثوري و شبلي ، یا شعرای ایشان مثل أبي نواس و دهريين عصر مثل ديصاني و غير ایشان که اگر نام برده آید از دویست تن افزون می شود ، با اینکه منافق و مخالف بوده اند در خدمت ائمه هدی صلوات الله عليهم بحالت انکسار و افتقار و قطره نسبت بدریا و کاه بکوه و کور به بینا و کر به شنوا و جاهل نسبت به عالم و عصفور نسبت به شاهباز داشته اند ، و خود و معاصرین ایشان اذعان می نموده اند .

ص: 127

و چون این معنی روشن شد ، دیگر حاجتی بسیقت اسلام على علیه السلام و اثبات آن نمیرود ، زیرا که نبوت و امامت هردو از جانب یزدان و با یکدیگر همعنان وتوأمان است ، و انفکاکش عقلا و نقلا جایز نیست ، غرض از آفرینش مخلوق و علت غائی خلقت معرفت أحديت است ، البته خالق کل در تمام اوقات خالق بوده و مخلوقی داشته ، و عرفان خودرا بظهور دینی مقرر داشته ، و اظهار دین و معرفت او ببعثت پیغمبری ، و حفظ مقامات نبوت و أسرار و ودایع نبي بوجود وصي و ولي منوط - بوده است .

و از خارج بدلايل معینه و براهين قاطعه معلوم شده است که صادر أول مظهر جلال و جمال ایزد متعال است ، واین وجود مبارك عبارت از محمد مصطفى ووصي او علي مرتضی و ائمه هدی صلوات الله عليهم می باشند ، پس برای آغاز این نبوت و وصایت تعیین زمان و تقریر مکان از امکان بیرون است ، و جز خالق ایشان أحدى آگاهی ندارد و نمی تواند داشت ، همچنانکه خدای را آغازی و انجامی نیست معرفت اورا بدایت و نهایتی ، و نبوت و وصایتش را ابتدائی وانتہائی نیست و نخواهد بود .

از این است که گفته اند این أنوار مبارکه چندین هزاران هزار سال پیش از خلقت عرش و فرش و کرسی و آسمان و زمین و زمان و مكين و مکان و ماه و مهر ، بلکه تحت و فوق و يمين ويسار و خلف و امام و حور و بهشت و دوزخ و کنشت و ملائکه و عناصر ، بلکه هر چه نام موجود بر آن اطلاق شود خلق شده اند و بطفيل ایشان و توسط ایشان سایر مخلوقات بحيز امكان در آمده اند ، وایشان معلم جبرائیل وحاكم اسرافیل و میکائیل و عزرائیل هستند ، ودر هر زمانی معین و ناصر هر پیغمبری سرا بوده اند، و پیش از خلقت مخلوق ، أشباحی نورانیه بوده و در عبادت خدای می گذرانیده اند .

واینکه می فرمایند هر پیغمبر ووصي و خلیفه مردم را با یمان با یشان دعوت کردند مقصود این است که بدین خاتم الانبياء و حفظه دين او أئمه هدی دعوت نمودند که معرفت الہي از آن حاصل است ، چنانکه بر ملائکه و آسمانها و زمین ها و کوه ها

ص: 128

و دریاها و تمام موجودات عرض دادند ، نه مقصود هياكل بشريه مخلوقه ممکنه ایشان است .

و آن نوری که از أصالاب شامخه بأرحام مطهره نقل میشد همان فروغ دین یزدانی است که این اشباح مبارکه حامل و حافظ و مظهر آن هستند ، و أمر بسجود بآدم أبي البشر نیز بهمين ودیعه مبارکه است ، نه به پیکر بشري آدم علیه السلام ! و در - حقیقت این سجده عين سجود بحضرت معبود است ، چه سجده بنور توحید و معرفت اوست ، و این نور عبارت از وجود مسعود أحمدي صلی الله علیه و آله و أوصياء اوست که در این عالم کیانی در پیکر آدم صفی بودیعت نهادند ، و یکی از دلایل اینکه آدم را باين لقب خواندند حافظ و خازن بودن وی بر این ودیعه است که عبارت از گوهر منور باقي بی زوال و فنای دین مبین اسلام است .

پس با این بیان معلوم شد که سبقت اسلام بچه معنی ، و أول مسلمان کیست ومعني این سبقت چیست ، و جز خلیفه بلافصل که از جانب خدای باشد دیگری دارای این سبقت و مسلميت نتواند بود ، ازین است که گاهی تعلیم جبرئیل یا معاونت انبیای جلیل یا نجات دادن سلمان فارسی را از چنگ و دندان شیر عنوان می فرمایند ، و بعلاوه در مقامات لازمه بروز کرامات و معجزات می دهند ، سهل است از مشاهد مقدسه ایشان نیز بر حسب تقاضای زمان بروز می نماید، تا معلوم شود این دین مبین که ناسخ ادیان و آن پیغمبر گزین که خاتم پیغمبران است ، چون دینی دیگر و پیغمبری دیگر نمی آید ، أولیای این دین و اوصیای این پیغمبر بایستی تا قیامت بمانند.

و چون أيام فترتی و نوبت دیگر نبوتی نیست ، رشته این وصایت و ولایت قطع نمی شود و آثار این أوصياء معدوم نمی گردد ، بلکه معجزات و کرامات عدیده عالیه در أغلب أوقات از مراقد مقدس و مشاهد منور آنها ظاهر می آید ، تا یکی از أدله لامعه وجود مبارك حضرت بقية اللهي صاحب الزمان و العصر و خاتم أوصای رسالت پناهي - صلوات الله عليهم - باشد ، چه بقای عالم بمعرفت و توحید و حافظ آن

ص: 129

اولیای رب مجید ، تا هستند عالم باقي است ، و چون رفتند فاني است ، چه علت بقا مفقود می شود .

ازین است که رسول خدا صلی الله علیه و اله می فرماید « مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم مَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ مَن رَكِبَها نَجی ، و مَن تَخَلّفَ عَنها هَلَكَ » مثل أهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح می باشد هر کس پناهنده آن کشتی های بحار هدایت و ولایت گردید از گزند غوایت وضلالت وهلاکت هر دو جهان محفوظ و با نوار معرفت و توحید و بقای أبدي و سعادت سرمدي محظوظ می شود ، و هر کس بر حسب تقاضای خبث فطرت و شقاوت تخلف نمود در دریاهای ظلماني جهل و بد بختی و ضلالت هالك ، و از نصیبهای سعادت آیت هر دو جهان محروم و در بوادي دمار وانکسار أبدي نگونسار و سالك می شود .

و دیگر فرموده اند « وَ لایَزالُ الدِّینُ قائِما حَتّی تَقُومَ السّاعَهُ، َو یَکُونَ علیهم اثْناعَشَرَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش » و نیز بهمين تقریب حدیثی دیگر وارد ، و در آخرش مسطور است « فَإِذَا مَضَوْا سَاخَتِ اَلْأَرْضُ بِأَهْلِهَا » دین اسلام إلى يوم القيام بپایان نمیرسد و تمام نمی گردد تا دوازده تن خلیفه که همه از قریش باشند برایشان نگذرند و چون بجمله بگذرند زمین و اهلش همه خراب و هلاك می شوند .

و در خبر دیگر است که « لا يَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ فِي قُرَيْشٍ مَا بَقِيَ مِنْهُمُ اثْنَان » همه وقت خلافت در قریش باشد مادامی که از مردم - یا از ایشان - دوتن باقي باشند .

و علت این مطلب این است که دین خدای نور و روح عوالم وجود است ، و نگاهبان آن پیغمبر خاتم و اوصیای مسلم آنحضرت- صلی الله عليه و آله و سلم - هستند ، پس تا خدای خواسته است این جهان بر پای بماند ایشان در تربیت و حفظ آن باقي هستند ، و هروقت نخواهد و ایشان نظر تربیت را از عوالم کیانیه بر گیرند فورا ظلمت فنا و زوال و آیت هلاك و انقراض پدیدار و جهان و جهانیان را در سپرده نشانی باقی نماند و نوبت قیامت و محشر در رسد .

ازین است که می گویند : ظهور حضرت خاتم الاوصیاء در آخرالزمان خواهد

ص: 130

بود ، چه بعد از رفتن آنحضرت علت بقا و دوام عالم مرتفع ، و حالت زوال وفنا ظاهر می گردد .

عمر بن محمود زمخشري که از اعیان علمای سنت و جماعت است روایت کرده است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود « فاطمة بهجة قلبي و ابناها ثمرة فؤادي و بعلها نور بصري و الأئمة من ولدها أمناء ربي حبل ممدود بينه و بين خلقه من اعتصم بهم نجی و من تخلف عنهم هوی »

فاطمه سرور دل من ، و هردو پسرش میوه خواهش من ، و شوهرش نور چشم من ، و أئمه از أولادش امنای پروردگار من هستند ، ایشان وسیله و حبل کشیده و راه گشوده میان خدا و خلق خدا باشند که بندگان خدای بسبب ایشان بخدای توانند رسید و باین وسیله مبارکه برحمت و شفقت خدای توانند نایل گردید .

ازین حدیث مبارك معلوم گردید که أولا أئمه هدی سلام الله علیهم از أولاد فاطمه باید باشند ، و همه از جانب پروردگار و رشته و حبل استوار ، و واسطه میان مخلوق و پروردگار ، و أسباب رستگاری و سعادت هردو سرای و ادراك رحمت یزدان و صلاح أمر معاش ومعادند ، و هر کس ازین وسائل معظمه و هدات بزرگوار وأنوار ساطعه الهیه و مخازن معارف سبحانیه دوری بجوید بکوری جهل و ضلالت بہلاکت رسد و در قعر غوایت نگونسار آید.

و معلوم شد که در میان پیغمبر و این ائمه بزرگوار بهیچوجه فصل و نفاقی جایز نیست ، چه حبل الله ممدود از جانب خدای بتمام موجود إلى يوم الموعود می باشند ، اگر دیگری فاصله گردد مقصود مفقود و مانع موجود شود ، بلکه علت غائي خلقت که عبارت از معرفت است از میان میرود ، و چون برود أثرى از تمام موجودات و کائنات نمی ماند .

دیگر اینکه دل و روان و روح و قلب و عقل و علم و بهجت و سرور پیغمبر همه توجه بحق دارد ، مشغله آنحضرت أشرف از آن است که بعلايق دنیویه و زن و فرزند و داماد و خویشاوند و مال و پیوند توجه فرماید ، چنانکه این فرمایش را

ص: 131

در حق فرزندان دیگر و فرزندزادگان دیگر و دامادها و خویشاوندان دیگر نفرمود و حال اینکه اگر نظر بمہر و مودت ابوت و اخوت و قرابت بودی ، بایستی با دیگران نیز معمول و مذكور فرماید .

دل مبارك صادر أول که جلوه گاه أنوار خاصه پروردگار و أذكار توحید است چگونه بدیگر اشیاء سرور و تعلق می گیرد ؟! حمزة بن عبد المطلب و جعفر بن - أبي طالب و أبو طالب - و أمثال ایشان - که شموس آسمان دین و شموع أركان يقين هستند و در راه دین و حضرت خاتم النبيين از جان و مال دریغ نکردند و صاحب آن مقامات عالیه و درجات سامیه گردیدند ، از چه روی رسول خدای این کلمات و عناوین را در حق ایشان نفرمود ؟!

پس معلوم شد که چون فاطمه سلام الله عليها مایه ظهور أئمه دین و علي بن أبي طالب علیه السلام ولي خدا و پدر أولیای خدا وحافظين أنوار دین خدا و أسرار و أحكام آئين خدا ، ومشيدين أركان شریعت غراء و نمایندگان طریقت بيضاء ، و أسباب بقای آفرینش خدا و زینت هر دو سرا ، و پیشکاران در گاه یزدانی و کار - گذاران عوالم امكاني هستند ، و بجمله از جانب خدای منصوب می باشند ، أسباب سرور قلب و ثمره فؤاد و فروغ دیدار سید ابرارند .

بلي ! هرکس دارای این مراتب و مقامات و معاجز و کرامات و مناسك و علامات باشد ، البته می تواند ادعای ولایت و خلافت و صیانت ودایع حضرت أحديت و أسرار نبوت و آیات شریعت را بنماید ! و اگر جماعتی بأغراض شخصيه و أطماع دنیویه یا از راه عدم علم و بصیرت دیگری را بنام خلافت بردارند ، آن خلافت بمعنی سلطنت و حکومت عامه است ، و با این مقام نبوت ارتسام صدهزاران کرورها سال بینونت دارد ، و بهیچوجه مناسبت و قرابت و شباهت نخواهد داشت .

این است که در یکی از أحاديث مفصله معراجیه قدسیه که در آنجا از اسامی پیغمبر و ائمه هدى ، و عرض ولایت ایشان بر أهل أرض و سما ، شرح داده می شود ، در آن جمله خدای عز و جل می فرماید : ای محمد ! اگر بنده از بندگان من

ص: 132

آنقدر عبادت کند مرا که رشته زندگانیش بریده ، یا مانند انبان کهنه و فرسوده گردد ، و منکر ولایت شما باشد ، او را نیامرزم تا گاهی که اقرار بولایت شما نماید - إلى آخر الخبر .

و این برای این است که ولایت ایشان أصل توحید و معرفت و ایمان و اسلام است ، هر کس بر نهجي دیگر رود و عبادت نماید ، از آن مقصود بالأصاله دور ، و از رحمت خدای مهجور ، و بالطبيعه بچنگ دیو غوایت و غول جہالت مزدور ، و در گل سیاه ضلالت و هلاکت و شقاوت مستور است .

و ازین است که خدای تعالی می فرماید « أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدیهُمُ اقْتَدِهْ » پس کسانی که خدای تعالی ایشان را هدایت کرده و ولایت و خلافت داده و أمر فرموده بهدای ایشان اقتدا نمایند ، بعد از آن بوده است که هدایت یافته اند و از هر معصیتی و سهو و نسیانی و اخلاق و أوصاف رذیله معصوم هستند ، اینوقت باید پیرو ایشان بود و بر حسب أمر الهي با يشان اقتدا و متابعت نمود .

و البته کسی که خلیفه خدا وواسطه افاضات غیبیه سماویه باشد و تمام أخلاق رذیله از وی دور و بتمام اوصاف حمیده مرزوق باشد ، می تواند در مخلوق الهي آمر و ناهی باشد ، و اگر خود دارای این مراتب نباشد ، چگونه أمر و نہی تواند نمود ؟!

شارب الخمر چگونه از خمر نہی می کند ؟ یا صاحب أخلاق رذیله چگونه بأخلاق سعیده که بر ضد خوی اوست اظہار و دعوت می نماید ؟! بلکه هر کس بهر - عادت و خلقی هست ، ضدتش را دشمن می دارد : شخص جواد با لئيم دشمن است ، و لئيم جواد را ناپسند می شمارد ، وفاسق از عابد بیزار است ، و عابد از فاجر احتراز نماید !

پس بایستی انبیاء و أولياء بتمام اخلاق و آیات و آداب حمیده پسندیده آراسته و از ضد آن پیراسته باشند ، تا مردمان را بآن طریق و دأب و دیدن بخوانند که أسباب نجات و کامکاری هر دو سرای ایشان گردد ، و مراتب عاليه أخلاقيه ائمه هدی صلوات الله عليهم بجائی منتهی گردید که بعضی در بعضی از ایشان بمقام الوهيت

ص: 133

قائل شدند ، و ایشان برای رفع توهم ایشان گاهی آدابی نمودند که اقتضای حال عموم بشر را دارد تا دیگر بچنان أقاويل اقدام نکنند !

چنانکه پیغمبر در نماز ظہر بعد از دو رکعت سلام داد و منسوب بسهو شد ، و حال اینکه تغییر و تبديل أغلب مسائل عبادیه با خدای تعالی و خلفای اوست ، یا فرمود : امروز خرما خورده ام و حكم نکنم که آنکس که خرما خورده است چه کند ! یا در جواب پاره مسائل می فرمود : وحی بمن نرسیده است ! یا حضرات أئمه هدی گاهی در بعضی مطالب اظہار عدم علم و اطلاع و قدرت می فرمودند ، این افعال نیز هر يك برای حکمتی و مصلحتی است .

و أما در باب قرآن ! این نیز بدیهی است که قرآن کتاب دین و آئين وأحكام شریعت اسلام ، و با نبوت خاتم الانبياء توأم ، بلکه با خلقت صادر أول همدم است ، آن نیز در حكم أوصيای آنحضرت و لازم و ملزوم یکدیگرند ، اگر بعد از ظهور نبوت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله بتفاريق نازل شده باشد ، بر حسب تقاضای وقت و قبول استعداد نفوس و حكم الهیه است .

و أما در تفضيل أمير المؤمنين علي و أئمه طاهرین صلوات الله عليهم ! این نیز چندان محل تأمل نیست ، زیرا که گذشته از أخبار نبوي ، مراتب و مقامات نبوت و أنبياء بمقدار شریعت ورسالت و تبلیغ أحکام الهیه است ، و چون تمام این رسالات و تبلیغات و نبوات فرع حضرت خاتم الرسل و دین و آئین او است ، البته آنحضرت و حفظه دین آنحضرت بر سايرين تفضیل دارند .

و اینکه می گویند : آنچه همه پیغمبران دارند علي علیه السلام دارد ! بهمين معني دین و شریعت برمی گردد ، و چون شریعت اسلام أكمل و أشرف و أفضل از سایر أديان و أتم از جمله شرایع است صاحب این شریعت و أوصيای او أشرف و أفضل تمام صاحبان شرایع و أحكام هستند .

و أما در باب وصیت و وصایت ! اگر بوجوب آن قائل ، و ترکش را مایه - فساد بدانیم ، البته بر پیغمبر واجب است که وصیت نماید و وصي و خلیفه معين

ص: 134

فرماید .

و این معنی روشن تر از آنست که محتاج بیان باشد ، چه أولا هر پیغمبری که مبعوث گشته است گاهی که ازین جهان بدیگر جهان روی آورده وصیت کرده و تعيين وصي فرموده ، چنانکه در کتب آسمانی و زمینی و تواریخ و سیر باین معنی اشارت رفته و أسامي أوصیای ایشان مسطور گردیده است ، و قرآن نیز بر آن ناطق بلکه آمر است.

و از اینجا معلوم می شود که وصیت بر تمام بريت خصوصا أنبياء عظام و أوصیای فخام لازم و ترکش موجب فساد و عناد و اختلال امور و مواريث است ، و فقهای عامه و خاصه در کتب فقهیه أبواب مخصوصه بر طبق آیات و أخبار منصوصه در این باب وضع کرده اند .

اگر شبانی گوسفند چران دارای علاقه بس مختصر باشد و وصیت نکند ، بعد از او در میان وراث او فسادها برخیزد ، تا چه رسد بشبان قومی بزرگ و سلطانی عظیم الشأن و امیری سترك ، و تا چه برسد بآنکس که پیغمبر و صاحب ناموس أكبر و أولويت بر تمام نفوس از خود نفوس بر خود نفوس ، و والي امور دنیویه و اخرویه است از بدایت تا نهایت !

اگر کسی دارای اندك بضاعتی و ملك و عقاری باشد و چون از جهان بگذرد وصیت نگذارد و کسی را بوصایت معين نگرداند ، مفسده ها در میان ورثه او و کسانی که با او معامله و محاسبه داشته اند پدید گردد، و سالها بآن حالت بمانند و خصومتها و جدالها و قتالها و ترك صله رحم ها و نزاعها در أولاد و أخلاف او پدید آید ، چنانکه از کمال وضوح نیازمند ایضاح نیست ، پس چگونه آنکس که رشته صلاح و صواب و سداد و رشاد و سعادت جهانیان را از جانب یزدان در دست دارد، بلکه آنچه أسباب حیات و رستگاری ایشان و هدایت و کامکاری و ترقي و تکمیل ایشان است بعلم و نظر و توجه او منوط و از جانب حق نزد او بودیعت و بعلم او مربوط است ، چون از جهان بیرون شدن خواهد ، آن ودیعه را با دیگری

ص: 135

نسپارد و أمر حق را مکتوم و جهانیان را متحیر و دچار هزاران گونه فساد و عناد و « خسر الدنيا و الاخرة » بگذارد و بگذرد و خود را در حضرت یزدان مقصر و مسئول بدارد و از أمر حق وتقرير وصی روی بر تابد ؟! آیا می توان هیچ پیغمبری را بچنين أمری منسوب داشت ؟!

وانگهی ! اگر وصیت کردن بر طبق تصديق عقل ، و کاری پسندیده و لازم است ، و تمام پیغمبران و خلق جهان بآن رفتار کرده و مردمان را بآن مأمور - داشته اند ، چگونه حضرت خاتم الانبیاء که دینش ناسخ ادیان و شریعتش أتم شرايع و قانونش أكمل قوانین و دوامش تا پایان جهان است ، و در زمان حیاتش بطور اجمال و ابهام بود ، گاهی که از جهان رحلت می فرماید وصیت نمی فرماید ؛ و خلیقت را بی تکلیف و پریشان حال و سرگردان و در کوچه ضلالت و حيرت و بطالت و مفاسد دنیویه و اخرویه معطل و گمراه می گذارد ؟ معذلك خود را رحمة للعالمين و از تمامت أنبياء سلف دوستدار تر امت می شمارد ؟ و آنچه را که خودش بامت أمر می کند صرف نظر می نماید ؟!

اگر این کار پسندیده و مستحسن و معمول به جميع أنبياء وخلق جهان وأمری از جانب یزدان بود ، چگونه خود معمول نمی دارد ؟ و ترك أولى بلكه ألزم وأوجب را می فرماید ؟ و اگر نا پسند و نامطلوب و متضمن مفاسد بود ، فرضا أنبیای سلف بر آن آگاه نبودند ، اما این پیغمبر گرامی با آن علم الهي و نزول وحی و آن درجه ارتقاء بمبادي عاليه و اطلاع بر ما كان وما يكون و رسالت بر کافه ناس و متمم مکارم اخلاق و تکمیل شرایع و اصلاح مفاسد و اظهار قانون اسلام که تا آخر جہان برپا خواهد بود ، دیگران را به إعمال آن مأمور ، و ترکش را أسباب ظهور مفاسد خواند ؟!

بعلاوه این ! از چه روی أمير المؤمنين و حضرت فاطمه و أئمه و أهل بیت أطهار و علمای أبرار إلى يوم القرار ازین سنت و عرض وصیت غفلت نفرمودند ؟ و هر کدام را نوبت ارتحال بدیگر جهان رسید وصیت کردند و تقریر وصي نمودند ؟!

ص: 136

وانگهی ! چیزی را که تمام عقول بر صحت و فوائد حسنه آن تصديق دارند و ترکش را مایه مفاسد و تارکش را خاطي و غافل و جاهل شمارند و محاسن آن بر عالميان محسوس و مفاسد ترکش بر جهانیان مشهود است ، چگونه پیغمبر نامی گرامي که خود او و قرآن او بر آن آمر و ناطق است تارك آن می شود و مسئول مسئولین می گردد و بر خلاف أمر خدای و أمر خودش اقدام می فرماید ؟!

پس باين أدله و هزاران دلیل دیگر ثابت و مبرهن شد که البته پیغمبر صلی الله علیه و اله در کمال صراحت و وضوح وصیت فرموده ، و بدون وصیت از جهان بیرون نشده است ! و هر کس گوید : رسول خدای وصیت نفرمود ، باید اقرار نماید که هادي سبل و خاتم رسل و عقل کل امور امت را مهمل گذاشت و ایشان را در تیه ضلالت و پهنه غوایت و عرصه مفاسد معطل ساخت ! چگونه از کسی که دارای منصب و مقام رحمة للعالمين است ، نقمة للعالمين را توقع تواند بود ؟ نعوذ بالله تعالی من هذا القول الفاسد و الرأي الكاسد !

پس بقول و رأی و عقیدت لغو چنين مردم يك قول و يكرأي و يك عقیدت – شدن از راه حق بیرون افتادن و بچاهسار ضلالت و غوایت و هلاکت نگونسار گردیدن است .

و أما در باب وصي و تعيين آن! این مطلب هم مکرر اشارت رفته است که وصي پیغمبر باید همجنس و هم مسلک پیغمبر - در طبیعت و سرشت - و دارای عقل و روح و قوای پیغمبري باشد ، و مقام و رتبت او با پیغمبر نہایت قرابت و مجانست داشته ، و آن استعداد روحاني و نورانیت را دارا باشد که بتواند حامل ودایع و أسرار پیغمبر و أحکام و معاني قرآنیه و بواطن قرآن و فارق میان محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ باشد .

ارسال رسل و تقریر نبوت از الطاف شامله الهیه می باشد ، زیرا که اگر نفرماید نظام عالم و قوام امم باطل و عاطل و جهانیان در تیه جهل و تحیر ضایع و سرگردان و از اصلاح أمر معاش و معاد عاجز و محروم گردند ، أما تعيين وصي

ص: 137

أوجب و ألزم است ، زیرا که هر پیغمبری که می آید کتابی و أحكامی بطریق ابهام و اجمال با خود دارد ، تفسير و تأويلش با وصي و ولي و حفظ آن با خلیفه بلافصل اوست ، اگر جز این باشد در حیطه اجمال بماند و حالت اهمال سپارد .

پس این وصي نیز بناچار بایستی دارای اوصاف و أخلاق نبوتي و از جانب پروردگار باشد ، واز هوی و هوس و طمع و طلب و غرض و دنائت طبیعت و خساست سجيت آسوده باشد ، و در هیچ حکمی بخطا و سهو و نسیان نرود ، و بمیل نفس خود کار نکند ، و يك نفس از یاد حق بیرون نباشد ، و در کمال خشوع و خضوع و زهد و تقوی و قدس و علم و فضل و هوش و فہم و ادراك امتیاز داشته باشد ، تا مردمان از روی مطاوعت و رغبت بحكومتش تمكين کنند و ریاست او را طبيعي واز جانب حق و رسول حق دانند ، و حكم او و آن پیغمبر بمنزله آفتاب و ماه باشد ، اگر چه ماه از آفتاب کسب نور نماید اما وجودش بکار و آیاتش از آفتاب یادگار است ، و اگر از پشت سحاب هم واقع شود اثر خود را می نماید .

این است که خدای تعالی می فرماید « أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ » اطاعت اولی الامر را که عبارت از وصي و ولي پیغمبر است باطاعت خود و رسول خود همعنان می گرداند .

واگر بگوئيم : مقصود مطلق اولی الامر است ، نشاید ! زیرا که اغلب صاحبان أمر سلاطین جور و حكام فاسق و عمال فاجر و کافرند ، چگونه اطاعت ایشان بمنزله اطاعت خدا و رسول تواند بود ؟! و بناچار بایستی کسی باشد که از جانب خدای و رسول خدای منتخب و منصوب و تالي مرتبه نبوت باشد ، و إلا أحكام شریعت و دین خدای تعالی باطل و عاطل و مضمحل می گردد و مقصود بالاصاله از - میان میرود ، و مقامات أفضليت و أقدميت و أعلمیت و أقضویت و أورعيت و أزهدیت و أشجعیت و أجوديت ، و سایر مقامات عالیه و صفات سامیه حضرت علي بن أبي طالب که از آفتاب جهان تاب روشن تر است ، و قرآن و أخبار پیغمبر و تواريخ و سير بآن حاكي است از حيز احصاء بيرون و محتاج بنگارش نیست .

ص: 138

پس ثابت می شود که عقلا و نقلا امارت و ولایت و وصایت و خلافت بمعنی خاص بآن ذات والا صفات اختصاص دارد ، و این مقام و منصبی نیست که امت بتواند با کسی گذارد یا از کسی بردارد ! أما اگر بمعني سلطنت و امارت معموله روزگار باشد هیچ شک نیست که خلفائی که بعد از پیغمبر بامارت بنشستند مردمی امارت - پناه و باغلب حکومت دنیویه آگاه بوده اند .

أما خود علمای سنت و جماعت متفق هستند و در کتب خود می نویسند که أمير المؤمنين علیه السلام در حکومت و امارت و سیاست و حفظ نظام و قوام مملکت نیز از ایشان أعلم وأبصر و أسوس می باشد ، چنانکه از ین پیش در كتاب أحوال حضرت امام محل باقر علیه السلام مبسوط مذکور نمودیم و حاجت بد اعادت نداریم .

پس ازین بیانات و عنوانات چند مسئله معلوم شد :

یکی وجوب تقرير نبوت از جانب حضرت أحديت ، دیگر وجوب وصیت دیگر تعيين ولي ووصي و خلیفه وجوبا و لزوما از جانب خدا و پیغمبر ، خصوصا أوصیای پیغمبر خاتم که تا پایان عالم بایستی حافظ ودایع و شرایع و أحكام الهي و أسرار حضرت نبوت پناهي باشند ، خواه ظاهر مشہور ، یا خائف مغمور !

ازین است که هیچ پیغمبری صاحب وصي باين صفت نیست که غایب مستور باشد ، چه اگر ظاهر مشہور باشد با تقاضای روزگار سازگار نیست، و اگر غایب ۔ نباشد مدبری در عالم نخواهد بود و عالم را نوبت انقراض خواهد افتاد، و چون دین اسلام منسوخ نمی شود و تا قیامت باقی است وصي این پیغمبر نیز خواه ظاهر يا مستور باقی بخواهد ماند ، و در عوالم امكان متصرف خواهد بود ، و مانند آفتاب عالمتاب گاهی بدون حجاب سحاب و گاهی از پشت سحاب تمام ممکنات را از نور ۔ پاش ولایت و أشعه أنوار هدایت منور خواهد بود، و یکی از اشعه لامعه و أثرات نورانیه مبارکه اش شمس و قمر و کواکب رخشان است .

اگرچه هر وقت سحابی غلیظ حجاب آفتاب گردد مردمان را از ادراك شعشعه أنوارش کم بهره سازد ، لكن هر چند بر فظاظت و غلظت بیفزاید ، دور باش

ص: 139

نور پاش شمس تابانش چنان نهیب می زند که وجودش با عدم مساوي میشود ، و در - تلافی این عارض و معروض (1) فضيض را مفروض ، وخودرا بدان مقروض می شمارد و این غشاوت را دو خاصیت است : یکی ریزش آب ، ودیگری شناختن دولت و نعمت آفتاب جهانتاب ! معذلك ، اگر چه مردمان از أنوارش بهره یاب و کامیاب هستند ، أما أبصار را قدرت دیدار خود شمس نیست .

حکم پیغمبر نیز حکم آفتاب است ! هزاران هزار آفتابها از أشعه أنوار لامعه اوست و نور دنیا و آخرت است و مردمان از نور او در هر دو جهان کامیاب و مستنير هستند ، اما کدام چشم تواند آن پیکر منور را در یابد و بحقیقت بنگرد و بشناسد ؟! حالت اوصیای آنحضرت که با آنحضرت نور واحد هستند بر همین منوال است .

و از ین پیش در ذیل أحوال حضرت باقر علیه السلام بحديث غدیر خم و معني مولی و اقامت دلایل قاطعه و بیانات شافيه سخن رفت .

در مناقب ابن مغازلی که از علمای سنت و جماعت است از ابن عباس مروي است که با جمعی از بنی هاشم در حضرت رسول خدای حضور داشتیم ، بناگاه ستاره از آسمان بجست ، فرمود : این ستاره بخانه هر کس فرود آید وصي من بعد از من اوست !

و بروایتی سلمان و جماعتی از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و اله عرض کردند : یا رسول الله ! بعد از تو وصي و خلیفه تو کدام کس خواهد بود؟ فرمود : آنکس که امشب ستاره ببام خانداش فرود آید !

مردم مکه در آن شب بیام خانها رفتند و منتظر شدند تا ستاره ببام سرای کدامیك فرود آید ؟؟ و همه بآن طمع اندر بودند ، أما علي و فاطمه علیهماالسلام أوراد خود را از دست ندادند و گفتند : اگر بر بام خانه ما فرود آید شکر آنرا بجای آوریم

ص: 140


1- عارض يعنی ابری که در افق پهن شود ، و فضیض قطرات باران و ترشحات سحاب را گویند

وگرنه بر ما حرجی نخواهد بود ، و در محراب عبادت مشغول بودند تا هنگامی که ستاره درخشان از قطب آسمان جدا شد ، وگویند : ستاره زهره بود ، و همی بزمين نزديك شد تا بیام خانه فاطمه علیهاالسلام فرود آمد .

گروهی از منافقان عرض کردند : یا رسول الله ! بتحقیق تو در محبت علی افراط کرده ! و گمراه گشته !!

لاجرم یزدان تعالی این آیات مبارکه را بفرستاد « وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَىٰ * وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * إلى قوله - وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى » سوگند باین ستاره که فرود آمد ! صاحب شما - يعني رسول خدا - گمراه نگشته و از حد نگذشته و بخواهش خود حرف نمی زند و آنچه می گوید نیست مگر وحیی که باو میشود .

و در مناقب ابن مردويه - از علمای سنت و جماعت - مسطور است که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود « إِنَّ اَللَّهَ اِخْتَارَ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ نَبِیّاً وَ اِخْتَارَ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیّاً فأَنَا نَبِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّة وَ عَلِیٌّ وَصِیِّي فِي عَشِیرَتِي وَ أَهْلِ بَیْتِي وَ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي »

تمام پیغمبران مرسل و غیر مرسل وصیت کردند و وصي داشتند و در اين أمر بحکم خدای رفتند ، اگر این کرداری بیرون از صحت و صواب بود از چه روی خاتم پیغمبران معمول نداشت ؟ اگر بیرون از صواب و مقرون بخطا است چگونه خداوند تعالی تمامت أنبياء خود را باين كار أمر ميفرمايد و سيد أنبياء را محروم می خواهد ؟!

اگر کسی بخواهد اخباری که از محدثین و مورخين و علمای اهل تسنن وارد است و بجمله حاكي بر فضائل و مناقب وراوي ولايت و وصايت أمير المؤمنين علیه السلام است رقم کند مجلدى كبير و جلیل میشود !

در تاریخ مجاهد روایت شده است که رسول خدای صلی الله علیه و اله در هنگام رحلت بدیگر جهان بعلي صلوات الله عليه فرمود : « أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ یُوشَعَ مِنْ مُوسَی » و این حدیث نص بر وصایت است ، چه یوشع وصي موسى علیهماالسلام است

ص: 141

و هم ابن مردويه نقل کرده است که علی علیه السلام با اهل شوری که بأمر عمر در باب خلافت مشورت می کردند فرمود : از شما بخدا می پرسم ، آیا میدانید جز من کسى وصي رسول خدا باشد ؟ همگی گفتند : ندانیم !

بالجمله ، اگر پیغمبر تعيين وصي فرمود این همه سخن و ما و من چیست ؟! و اگر صحیح ندید و نفرمود ، آنانکه خود را امت آنحضرت و پیرو شریعتش دانند از چه روی بر خلاف آنحضرت رفتار کردند و تعیین خلیفه و وصي نمودند ؟! إن هذا لشيء عجاب و بعيد عن طريق الصواب .

اما در باب فاعل خير و شر ! ازین پیش در طی این کتب مبارکه باین مطلب اشارت رفته ، و در این رساله مذکوره نیز جوابی شافی مسطور شده است

و أما فقره اراده نبش قبر پیغمبر و نماز بر جسد مبارك آنحضرت !

و هیچ ندانیم ، اگر این خبر مقرون بصدق باشد بر چه حمل کنیم ؟! آیا نبش قبر مسلمی در مذهب اسلام جایز است تا بپیغمبر چه رسد ؟! آیا ایشان در زمان وفات سيدكائنات در چه موضع ومكان و بچه اندیشه و گمان ومكان و بچه اندیشه و گمان بودند ؟! آیا در جیش اسامه که مأمور بملازمتش بودند حضور داشتند و امتثال فرمان می نمودند ؟! پس چگونه حضور ایشان در جنازه پیغمبر لزوم داشت ، بلکه حضور در آن لشگرگاه که پیغمبر أمر كرده بوده وجوب داشت ، چنانکه اسامه و لشگریان او در مکان خود بودند و در نماز بر پیغمبر حاضر نشدند و مسئول ومؤاخذ هم نیستند ، و اگر حاضر می شدند مخالفت أمر مبارك را كرده بودند

یا در سقیفه بنی ساعده انجمن کردند تا بخیال و مقصود خود که بر خلاف أمر خدا و رسول خدا بود برسند ، بعد از آن برای استحكام أمر خلافت و اظهار ولایت خود بچنین اندیشه نا صواب اقدام نمایند ، و بر آن جسد مطهری که « إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ » و البته تمام ملائکه و أرواح پيغمبران و أولياء و مؤمنان در نماز بر آنحضرت حاضر شده اند تجدید نماز نمایند ؟!

هرچه در این مسئله تصور و تفکر ميرود جز تحیر و تعجب حاصل نمی شود

ص: 142

مگر اینکه اگر این خبر صحت داشته باشد خود دلیلی بر عدم حق و شایستگی آن جماعت گردد !

این نیز بدان ماند که چون پیغمبر دوات و کاغذ طلب فرمود ، مانع شدند ، و آنحضرت را نسبت بهذیان دادند !!

و بعد از آنکه علی علیه السلام در کار خلیفتی با ایشان در مقام احتجاج برآمد و همه بر صدق و حقیت آنحضرت اقرار کردند و در جواب عاجز ماندند چاره را منحصر در آن دیدند که بکبر سن دیگران دست آویز جویند ، و حال اینکه در- همان أحوال متجاوز از سی سال از سن مبارك على علیه السلام برگذشته بود ، و پیغمبر صلى الله علیه و آله در حق آنحضرت مکرر فرموده بود : أقضای شما علي است !

و این کلمه برای این است که مخصوص بأمر خلافت و حکومت و امارت و سیاست عامه است ، و گذشته از فضائل و علوم و مقامات عالیه افزون از حد وصف که در آن وجود مبارك وجود مبارك موجود بوده است ، در این صفت نیز بر تمام قاضيان وأميران و حکام روزگار برتری و فزونی داشته است

أما منافقان ازین جمله و از حکایت غدیر خم و تصریح پیغمبر در مواضع متعدده بر وصایت و خلافت آنحضرت چشم می پوشند و بناچاری متمسك بكبر سن می شوند و أبوقحافه می گوید : اگر کبر سن شرط خلافت است من که پدر هستم شایسته ترم !

اگر این شرط صحیح است ، پس چرا بر آنانکه با آن کبر سن و متجاوز از هشتاد سال عمر آنگونه حرکات کردند، و بر طبق سلطنت جبابره رفتار نمودند و آن آشوبها را در انداختند ؟ یا در خلفای بني اميه و بني عباس که در صغر سن والي أمر امت شدند و امام زمان را مقتول و محبوس ساختند بحث و ایرادی وارد نمی-سازند ؟!

و از اینجا معلوم میشود میزان و درجه حسد و بغض و کفر و نفاق و شقاق بچه اندازه بوده ، و آدمی را بچه ورطه هاي خطرناك و سوء عاقبت دچار می گرداند ، نعوذ بالله تعالى من هذه الصفات !

ص: 143

عجب تر اینکه خود جناب أبو بكر بواسطه اینکه طبعاً اذعان بحق داشت و منصف بود بعد از آنکه خلافت یافت و آن احتجاج مردمان را يك بيك بشنيد ، گفت : والی و پیشوای شما شدم با اینکه بهتر و برتر از شما نیستم ! مرا بگذارید و دیگری را بردارید ! و در زمانی دیگر گفت : با اینکه علی در میان شما است ، و در این عبارت خود را از هيچيك از مسلمانان بهتر ندانسته و بصیغه و بصيغه جمع گفته : لست بخير كم ! تا بعلي علیه السلام چه رسد .

و این سخن چندان بر جناب عمر بن الخطاب گران و دشوار و ناهموار و مخالف مقصود افتاد که بواسطه غلظت خوي و فظاظتی که داشت تحمل نتوانست- نمود و با ابو بکر کہن سال محترم که برفراز منبر پیغمبر نشسته و خلیفه شده است بطور جسارت خطاب کرده ، آن شخص بزرگ را خبیث و لئیم خواند ! و با شدت و غلظت گفت « چون از پاسخ ایشان عاجزی ازین منبر فرودآی ! معذلك آن شخص جليل المقدار انصاف و تمکین داد و فرود آمد و تا سه روز از سرای بیرون نیامد

عجب تر اینکه جناب عمر بواسطه شدت طبع و غلظت خوی و اخلاقی که گاهی بر وی مستولی میشد چنان از خود بی خبر می ماند که بعضی کلمات بر زبان می راند که بر اثبات عدم حقانیت خودش و سابقین دلیل می گشت ، چنانکه نوبتی فرمود : در خلافت أبي بكر فلته روی داد ! و در آنحال که باین کلمه متکلم می گشت تأمل نفرمود که این لفظ گذشته از اینکه تضییع و ابطال خلافت أبي بكر را می - نماید ، مبطل خلافت او نیز می شود ، چه عمر بوصيت وأمر جناب أبو بكر خلافت یافت و گاهی که خلافت موصی باطل گردد خلافت وصي باطل تر می شود !

اگر چه اگر خلافت ایشان را بر طریقت سلطنت و امارت سلاطین و امرای روزگار بدانیم ، زیانی ندارد ، چه معصوم نیستند ، و هرگونه سهو و خطا و نسیان و عصیانی از ایشان روی دهد غرابت ندارد و لطمه استقلال سلطنت نرساند ، چنانکه در تمام ازمنه ، روزگار بر این این حال بوده و هست ، و مناسبتي بأمر خلافت الہی و عصمت ندارد

ص: 144

أهل دنيا و طالبان ریاست و مناصب دنیویه آنچندکه بدربار سلاطين وامرای عہد حاضر و مطیع و غالباً بمقاصد خود کامروا شدند هزار يك آن با أنبيا و أولياى خدا موافق نگردیدند ، پس چنین اجتماعات را اجماع صحیح و مقرون بحقیقت نمی توان شمرد ، وحال اینکه اگر مقرون بحقیقت و صحت هم باشد در کار امامت وخلافت و وصايت حقیقی مفید نیست ، زیرا که باید از جانب خدا و رسول خدا باشد و اگر بميل مردمان باشد چه زیان دارد تقریر نبی نیز بمیل خودشان باشد

عجب این است که در تقرير خليفتي بعد از خاتم الانبیاء صلى الله عليه وسلم اجماع کامل هم حاصل نشد ! چنانکه در طی همين أوراق مسطور گشت ، چه جمعی از اصحاب و مردم روزگار مخالف با هم بودند

و أما در باب رؤیت ! ازین پیش در این مسئله و آیات مبارکه سوره نجم در- ذيل كتب أحوال أئمه هدى صلوات الله علیهم اشارات مفصله شده است

همینقدر بر هر مردی که اندك شعوری داشته باشد مشهود است که هرکس بدرگاه الهي نزدیکتر و مقامش رفیع تر است ، آگاه تر است که ذات كامل الصفات أبدأ با ممکنات مجانست و مشابہتی ندارد و هیچ عقلی و فہمی ادراکش را نتواند کرد بلکه ادراك صفاتش را نمی تواند نمود وهرچه تصور کند جز اوست ، لاتدركه الأبصار و الأوهام !

پس آن ذاتی را که از روی وهم و اندیشه و دیدار عقل نتوان دریافت و هیچ دیدار باطني و نظر عقلی را این استطاعت و قابلیت نباشد ، چگونه با چشم سر و نظر ظاهر نگر می توان دید ؟!

عجب این است که نظر باطن و ظاهر ما از ادراك گوهر عقل و جوهر روحی که در خود ما آفریده شده و بقا و حیات ما بآنست عاجز است و آنرا نتوانیم دید و شناخت که مخلوقی مثل خودمان است !

جبرئیل با روح و نفس جبرئيلي از ادراك نور و حقیقت محمدیه عاجز ، و از - تجلى ذات همایونش بیهوش است ، أما حضرت موسى علیه السلام با مقام و معرفت رسالت

ص: 145

و نور و روح نبوت نمیداند که ذات بیچون واجب الوجود را هیچ ممکنی نتواند احساس و ادراك نمايد ؟! بلکه خواست بر جہال بنی اسرائیل روشن داردکه بدانند آنچه تمنی شده است از راه بی خبری و بی بصری و قصور فہم و استعداد است !

در خبر است که آن نوری که بر طور بتافت يك شعاعی از أشعه أنوار شیعتی خاص و مؤمنی مخصوص است ، معذلك كوه را طاقت نماند و بر هم پاشید و از هم بریخت و آن جماعت هلاک شدند « و خر موسى صعقا »

غریب این است که بعضی مخلوقات الهی از قبیل پاره أصناف مارها در بلاد ماچین و بعضی جا ها هستند که بمحض اینکه نظر آدمی بآنها یا چشم آنها بآدمی افتد فوراً هلاك ميشوند ، و این از شدت مباينت ذاتیه ایست که در میان آن مار و آدمی است ، با اینکه خود نیز حیوانی است و از حیثیت حیوانیت از جنس آدمی است ، پس چگونه توان خواست که با آن ذاتی که بهیچوجه مجانست با هیچ نوع و هیچ جنس از أنواع و أجناس آدمی نیست بحقیقت مصاحبت و موافقت جست ؟!

ازین است که فرموده اند : « مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه » هرکس نفس خود را که آنهم - مخلوق است- بتواند شناخت ، پروردگارش را که خالق اوست -می تواند شناخت .

این کلام از روی کنایه و اشارت باين أمر محال است ! نه اینکه اگر کسی فرضاً خود را بشناسد پروردگارش را بشناسد ، بلکه معنی اینست که آدمی پرهوس که هرگز نمی تواند نفس خودرا باوجود مخلوقیت بشناسد ، این چه تمنای بی موقع و محال است که متمنی شناخت پروردگار باشد ؟! یا اینکه : اگر توانست نفس خود را ومراتب عالیه آن را بشناسد ، آنوقت می تواند بر درجات قدرت و عظمت وألطاف اندکی بس قلیل مقامات خلاقیت پروردگار جلیل راه بیابد و جلالت صفت او را ادراك نمايد

از اینجا معلوم می شود که افہام و عقول این مخلوق از دریافت صدهزاران

ص: 146

کرورها این معنی هم قاصر و عاجز است ، چنانکه فرموده اند « عجز الواصفون عن صفتك »

عجب اینکه أبصار ما از دیدار جرم آفتاب عاجز و محروم است ، با اینکه ذره از انوار ولایت را ناقل است ، آنوقت در طلب دیدار پروردگار عالمیان و آفتاب و ماه تابان و فلک گردان هستیم ! و اینهمه از آنست که چون گوهر روحی که در ما نهاده اند از مراکز عالیه و عوالم سامیه روحانیه است اینهمه در مقام استدراك مبادي عاليه هستیم

و بزبان حال گوئیم :

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم *** تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

و بحسرت گوئیم :

من ملك بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و بضجرت خوانیم :

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است

شوم بگلشن رضوان که مرغ آن چمنم

و بدرخواست عرضه داریم :

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس *** که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

و از راه تنبیه و آگاهانیدن گوئیم :

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین *** نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است .

ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر *** ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

ازین پیش در مجلد سوم كتاب أحوال حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در مسئله رؤیت اشارت رفت ،که باید در میان رائي و مرئي هوائى نافذ باشد که نظر رائي را بدیدار مرئي گذر دهد ، و نیز مرئي بايد جسم باشد ، فتعالى الله عن ذلك علوا كبيراً و بعداً عظيماً

و أما در مسئله متعه که در این رساله بآن و أجوبه شافیه اش اشارت رفته است

ص: 147

همینقدر می گوئیم : تمام این مسئله راجع بكثرت توالد و تناسل ، و دفع فاحشه و معاصي كبيره است ، چنانکه ازین پیش در ذيل أحوال حضرت كاظم علیه السلام و أخبار آنحضرت در باب تزویج و نکاح مسطور افتاد .

لاجرم ، اگر بعقد دوام منحصر گردد عمده مقصود از میان میرود ، زیرا که همه کس را آن قدرت نیست که به عقد دائمی حالت ازدواج گیرد و از عهده مخارج آن برآید ، و اگر فرضاً زنی عقیم باشد ، او را مطلقه ساخته کابین او را بدهد و مخارج کابین دیگری را متحمل شود ، یا اگر زنی و مردی که معقوده وی باشد سازگار نکردد و بخواهد جدائی کند و آن مرد ناچار بطلاق و تجدید فراش گردد همان محظور پیش آید !

یا جوانان عزب که قدرت تحمل عقد و نکاح دائمي ندارند و نمی توانند متحمل نگاهداری زن باشند و دچار شهوت شوند چه سازند ؟! یا در بعضی أسفار باشند و زوجه ایشان با ایشان نباشد و رغبت مقاربت بر این مردم چیره شود چه خواهند نمود ؟! یا اگر زنها را أسباب عقد بر دوام فراهم نیاید و عدد رجال با عدد نسوان مساوي نباشد و شهوت بر آنها غلبه نماید چه خواهند ساخت ؟! وكار برطلاب مدارس و عز اب ممالك و غربای روزگار بر چه منوال خواهد گذشت ؟!

یقین است هیچکس راضی نشود که باینگونه با ایشان بر سبیل عقد مدام کار بکام سپارد ! و همچنین جهات عدیده دیگر و حکمتهای دیگر است که شرحش موجب تطویل است ، اگر هزاران حکمتها در تقریر متعه نبود عقل کل و حکیم بزرگ و پیغمبر والاتبار بآن أمر نمیفرمود !

اما در باب فدك ! همانا در این مسئله در ذیل کتب أئمه علیهم السلام و مكالمات هارون الرشيد و حضرت کاظم سلام الله علیه مکرر اشارت کرده ایم و در حقیقت یکی از جهات آن همانست که پدرم مرحوم میرزا محمد تقى لسان الملك طاب ثراه در ذیل أشعاري بآن إشعار مي نمايد :

اين فدك بہر تو محک کرده است

ص: 148

کسانی که ملك و فلك در تحت أمر و طفيل وجود ایشان است فدك را چه - خواهند ؟! با اینکه آبهای جهان و نمك در مهر ایشان ، و بقای جهانیان و آنچه بروید و برآید بوجود آب و نمك است ، در تمام ایام زندگانی غالباً ماكول ومشروب ایشان از نان جو و مقداری آب و نمك مرتب می گردید ، آنهم شاید ازین روی ۔ که در مهر آنحضرت است ! اگر فدك بغصب نميرفت فرزندش در کنار فرات با لب تشنه و شکم گرسنه شهید نمیشد

همینقدر می گوئیم : این پیغمبری که در زندگانی خود بسیار شدی با کمال قدرت و توانائی سه روز بسه روز از گرسنگی سنگ بر شکم مبارك بستي ، و دختر او و داماد و فرزندان ایشان بآن درجه بزهادت و قناعت می گذرانیدند و بترك دنيا گفته بودند و در زمان حیات خود فدك راكه شرعاً بآنحضرت اختصاص یافته و هیچکس را در آن حقی و نصیبی نبود بفرزندش فاطمه بخشود ، و سالی چند در زمان رسول خدا در تصرف فاطمه سلام الله علیها اندر ، و عمالش در آنجا مقتدر و کارگر ، و مداخلش بدست آنحضرت بمسلمانان و حاجتمندان میرسید

و اين ملك در تمليك آنحضرت و در حقیقت از متروكات رسول خداى بیرون بود ، چگونه بعداز رسول خدا در شمار مواریث آوردند ، و بحديث موضوع « نَحْنُ مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ لاَ نُوَرِّثُ » متمسك شدند ؟!

در صورت صدق این حدیث هم كه فدك ازين موضوع خارج و ملك خود حضرت فاطمه است ، واگر فرضاً حق بیت المال و عموم مسلمانان است ببینیم ازین حق بفاطمه و أولاد و أقاربش چه رسانیدند ؟؟

و در مسئله اینکه معاشر أنبياء را میراثی نیست ! باید بدانیم از حضرت آدم صفي تا نوبت محمد مصطفی پیغمبرانی که بیا مده اند ، چون از جهان بیرون شده اند آیا برای بازماندگان خود میراثی نهاده اند ؟ یا دیگران ایشان را ازین حق بی بهره خوانده اند ؟ اگر چنین است در حق خاتم الانبیاء نیز سزاوار است !

و و اگر این سخن مقرون بحق و صواب است، پس از چه روی عایشه و حفصه

ص: 149

خود را دارای حق بلکه اضافه بر حق خود طمع می کردند ؟! و از چه روی پدران خود را در خانه پیغمبر و جوار آنحضرت بخاك اندر نمودند ؟ و حکايت ثمن و تسع و طمع در کل چه بود ؟! و از آن پس آن فزایش وظیفه و مقر ّري علاوه بر حق عایشه و دیگران از چیست ؟!

آیا از همان صدقه که خود قائل بآن هستند که پیغمبر فرمود : از من هرچه بماند صدقه است ! ببازماندگانش رواداشتند یا محروم ساختند ؟!

آیا جایز می دانندکه رسول خدای از جانب خدای بخلق خدای ابلاغ فرموده « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ » ازین حکم عام خود را معاف دارد و أولاد خود را بی بهره گذارد ؟!

آیا حضرت فاطمه علیهاالسلام با مقام عصمت و طهارت و زهادت و ورعى که خود و شوهر و فرزندانش داشتند ، در آنچه حق ایشان نبود متصرف می شدند ؟ و حق مسلمانان را باطل می ساختند و بغصب می بردند ؟ و بر کسی که خود را خلیفه پیغمبر می شمرد و رضا باین غصب نمیداد ، خشم می گرفت و با خشم و رنجش خاطر از ایشان بدیگر جهان می شد و وصیت می فرمود که او را شب دفن کنند تا دیگران بر وی نماز نگذارند ؟! آیا اگر دیگری را بحقیقت خلیفه و جای نشین پدرش پیغمبر و پیشوا و امام جهانیان می دانست رضا می داد که جز او دیگری بر جنازه شریفش نماز بگذارد و از چنین نمازی بی نصیب بماند ؟!

و اراده ایشان بنبش قبر شریف و نماز نهادن بر فاطمه علیهاالسلام همان حكم اراده نبش قبر رسول خدا بلکه سخیف تر و فضیحتر از آن است

و باز می نماید که حضرت صدیقه طاهره و عصمت کبری بعد از رحلت از این جهان نیز در حق ایشان همان عقیدت را که در زمان زندگانی داشت ظاهر فرمود ، و بهیچوجه ایشان را خلیفه و قائم مقام پدرش پیغمبر نمی دانست ، و شوهرش را که امام و خلیفه پدرش پیغمبر می دانست بامور تكفين و تغسيل و نماز و تدفین خود وصیت فرمود ، و آنانکه خواستند این نماز را دلیل مدعای خود شمارند

ص: 150

موفق نگردیدند و بقهر و غلبه نیز نتوانستند .

وأما در مسئله حضرت آدم علیه السلام و آیه شریفه « وَ عَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ » ! در تفاسیر و احادیث و تنزيه الانبیاء در این باب و معني عصیان و غوایت بیانات وافيه شده است ، ما نیز در طي كتب أحوال أئمه هدی علیهم السلام اشارات مفصله نموده ایم .

در اینجا می گوئیم . البته برای هر عصیانی مكافات و مجازاتی می باشد ، و مجازات آدم و حوا علیهماالسلام بیرون شدن از بهشت و هبوط باین عالم آخشیجی است اگر این هبوط را عين صعود ، و این خروج از بهشت دنیائي را عين دخول ببهشت آخرتي نشماریم، البته مجازاتی بس سخت و دشوار است ، أما اگر همان باشد که اشارت رفت ، البته این عصیان و غوایت بآن معنی که متداول در ألسنه و متوجه در أذهان است نخواهد بود .

لاجرم می گوئیم : خداوند تعالی از آن پیش که آدم علیه السلام را بیافریند ، با فرشتگان خود خبر داد که « إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً » از جانب خود خليفة در کره خاك مقرر خواهم داشت ! ملائکه جوابی معروض و جوابی نیز شنیدند ، و از آن پیش که روح در پیکر آدم اندر آید بسجودش مأمور شدند ، و از آن پیش که از علم أسماء بهره ور شوند آدم علیه السلام بآن علم مفتخر شد ، و چون ملائکه را بیاموخت آنها بر قصور علم خود و کمال علم آدم و پاره حکمتهای الهی در تقریر خلیفه در زمین آگاهی یافتند .

و از اینجا معلوم شد که خلقت آدم برای خلیفتي در زمين و كمال معرفت و توحید حضرت پروردگار و بروز قدرت و عظمت و جلال و کبریای آفریدگار در نفوس و عقول و أرواح بشريه ، و جلوه گاه آن گوهر تابناك و شناس یزدان پاك در پهنه خاك و حقیقت خواجه لولاك است ، نه در بهشت و کنشت دنیائی است .

و این معنی نیز معقول و روشن و از أخبار و أحاديث مبين است که مقام آدم در بهشت دنیائي و بوستان این سرائي است ، چه هر کس در بهشت برین و جنت ۔ موعود آن جهانی باشد هرگز نتواند باین جهان اندر آید و أبدالا باد در آنجا بپاید

ص: 151

و روح او مجا نس أرواح بهشتیان است ، مشابهت و مجا نستی با أهل این عالم ندارد و مصاحبت این مردمان و این جهان را نتواند .

و این معنی نیز مبرهن است که علت غائی خلقت ، معرفت است ! و حصول - آن بوجود و ظهور رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله عليهم است که خود می فرمایند « بِنَا عُرِفَ اَللَّهَ، بِنَا عُبِدَ اَللَّهِ » و اگر ما نبودیم ، خدای را هیچکس نمی شناخت و عبادت نمی کرد ! و حامل آن نور مبارك وجود شریف و عنصر همایون حضرت آدم صلوات الله علیه است .

آیا حضرت آدم با آن مقام رفيع علم بأسماء و نبوت ، و حمل چنين نور - مبارك مرتكب أمری می شود که نهی پروردگار در آن است ؟ و عصبانی می ورزد که منسوب بدیگران است ؟!

آیا خداوند تعالی که تمام پیغمبران را مقام عصمت داده است ، حضرت أبي - الانبياء و عالم بأسماء و ناقل نور محمد مصطفی سید کائنات و أشرف مخلوقات و مایه خلقت ممکنات را محروم می دارد یا او را در مجازات عصیان بچنین سعادتي أبدي و شرافتی سرمدي که عبارت از خلافت در زمین و ناقلیت نور سید المرسلين و ظهور آیات عرفان و توحید رب العالمين و علم بأسماء که آخر درجه و نتیجه أعمال صالحه عاملين است نایل می فرماید ؟!

اگر سزای عصیان پروردگار چنين است ، تمام ملائکه مقر بين ، بلکه مخلوق اولین و آخرین عصیان حضرت سبحان را بر ترین و بهترین و شریفترین أعمال و توفیقات خواهند شمرد !

اگر مجازات عصیان وغوایت هبوط از بهشت دنیا بعرصه غبرا بودی ، و دلیل شقاوت و بدبختی و غضب خدای شمرده شدی ، چگونه وجود أحمد مختار و حبيب خداوند پروردگار از مقامات عاليه لاهوتيه الهيه که جز ذات مبارکش هیچ آفريده را استعداد نیل بآن مقام ممکن نیست باین پهنه آخشیجي و عالم عنصري تنزل گرفت ، أما ملائکه و فرشتگان یزدان و سکنه عالم قدس که بطفیل آنحضرت موجود

ص: 152

شده اند در مراکز سامیه و مساكن عالیه جای داشته باشند ؟! .

بلکه هر وقت حضرت آدم علیه السلام از بهشت و أشياء بهشتی بیاد آوردی در ساعت بحضرتش فرود شدی و خداوندش بآن بهره بهشتي بهره یاب گردانیدی و همان نعمت بهشتي بواسطه ادراك خدمت آدم و محل ظهور نور مبارک حضرت خاتم صلی الله عليه و آله و سلم بر بهشت و بهشتیان مباهات جستی و آن مکان را برتر از عرش و سماوات شمردی و عين ترقي و كمال خود را در آن دیدی و ببالیدی ، پس چگونه می توان این هبوط را علامت تنزل و نزول ، و ادراك این درجات را آیت مجازات و سقوط از درجات عالي سمات خواند ؟

پس معلوم می شود که این عالم خاك بواسطه این نوار تابناك هزاران هزار درجه برأفلاك و سماوات و عرش و کرسی و تمام حجب و أستار بر تری وفضیلت دارد و فرشتگان و عموم ملائکه و سکان سماوات بزیارت محاضر و مشاهد و مقا بر منوره ایشان اعتكاف و ائتلاف و اقامت و بر تمام سکنه آسمانها افتخار می جویند .

پس معلوم شد معنی عصیان و غوایت و توبت و بكاء و انا بت حضرت آدم علیه السلام غير از آن است که نسبتش بدگران است .

این زمین همانست که أنوار خاصه مبارکه الهی را مسكن و أسرار شریفه نبوت و ولایت را موطن است !

اگر مکانی ازین أشرف و هیکلی از هياكل بشريه ألطف بودی پیغمبران خدا در این منزل و باین هیکل نبودند ! از چه روی محل معرفت و توحید و هیکل موحدین و مرسلین در آسمان و ملائکه مقربين نشد .

و از این است که فرش بر عرش بنازد و مولدات خاك بر موجودات و ساکنان أفلاك ببالد ، و آدمیان متقي و مطیعان پروردگار بر فرشتگان يزدان أشرف و أعلى گردند ، و خداوند تعالی از عبادت و اطاعت مؤمنان بر مالائکه هفت آسمان مباهات فرماید .

پس این مرکز أشرف مراکز و این هیکل أظرف هياكل و این ودیعه أطرف

ص: 153

ودایع است ، اگر ماها بواسطه غشاوة غفلت و جہالت ، قیمت و جلالتش را ندانیم ، زیانی بنفاست متاع نمیرساند ! و اگر این گوهر بلند اختر را بها نشناسیم ، جهل ما خسارتی ببها و قیمت آن وارد نمی کند !! و آخر الامر رازها از پرده ها بیرون و معروف ، و آنچه مکتوم مانده است مکشوف آید . و الله أعلم !

حکایت تودد جاریه در مجلس هارون الرشید و مناظره او با علما

این حکایت نیز با حديث حسنیه بی مشابہت نیست ، لاجرم در این مقام ارتسام يافت .

در پارۂ کتب جامعه متداوله مسطور است که در زمان هارون الرشید مردی کثیر المقدار و صاحب دولت و وسعت و مال و ضياع و عقار در سلك تجار در زمان هارون الرشید در شهر بغداد بود ، خداوندش بدولتی کامکار و بضاعتی نامدار برخوردار لكن از فرزندی سعادتمند و یادگاری ارجمند مهجور ساخته بود .

زمانی دیر باز بر سر بگذرانید و از فرزندی اناث یا ذكور مسرور نگردید ، چون مویش سفید شد و قدش بخميد در حضرت پروردگار سیاه و سفید بنالید و عرض نذورات و دعوات و صيام أيام وقيام ليالي و تضرع متوالی بنمود و اشگ دیده از چهره بپالود وقطرات عبرات با خون جگر بیالود ، تا رحمت خدای بجنبید و فرزندی ذکورش از یکی نسوانش ببخشید .

مرد تاجر شاکر ، و از آن طفل نورسیده خاطرش بشکنید ، و آن پسر چون فلقه قمر ببالید ، پدرش بسیاری صدقات بداد و أرامل و أيتام را نوازشها نمود ، ودر شب هفتم مجلس بیار است و خوانها بر نهاد ، و کسان را بر خوان أطعمه بر نشاند ، و نامش را أبو الحسن نهاد ، ومرضعه ومربي ومولی و لالا از بهرش مقرر ، ومدرس و مدرس بتعليم و تربیتش مشخص نمود ، قرآن بیاموخت ، و فرایض اسلام و امور

ص: 154

دین خير الأنام را فراگرفت ، و از خط و شعر و حساب و اسب تازی و تیر اندازی و فنون فروسیت بهره یاب شد .

همه روز چون سرو ببالید و باوج کمال و ذروة جمال سر بر کشید ، فريد عصر و یگانه زمان شد ، با روئی چون ماه ، و موئی چون مشك سياه ، و قامتی دلکش ، و چهره دلپذیر ، از برنا و پیر دل ربوده ، و ملاحت دیدار را با فصاحت گفتار ، و تیر مژگان را با ابروی کمان پیوسته ، و دلهای زن و مرد را از غنج و دلال و کرشمه و اختبال خسته داشت ، با خد أحمر و جبين أزهر وعذار أخضر در جانها شرر و در روانها آذر در افکند .

چنانکه شاعر گوید :

بدا ربيع العذار للحدق *** و الورد بعد الربيع كيف

أما ترى النبت فوق عارضه *** بنفسجا طالعا من الورق

سالها در ظل عاطفت پدر بگذرانید و خاطر پدر را بدیدار خود خرسند داشت تا بسن رجال اتصال گرفت ، یکی روز پدرش او را در حضورش بنشاند و آهی از دل برآورد و گفت :

ای فرزند برومند ! همانا نوبت مفارقت دیدار و ملاقات پروردگار که بر ترین آمال است پیش آمده است ، از مال و منال جهان چندانت بذخیره بر نهاده ام که ترا و أعقاب ترا كافي است ، ای فرزند ! از خدای بپرهيز ، و در آنچه ترا بگذاشته ام دست تبذیر و اسراف دراز مکن و بعقل و انصاف کار کن تا با بدایتی محمود و نهایتی محسود بگذرانی و پریشان و مستأصل نمانی

بعد از این وصیت و موعظت اندکی بر نیامد که مریض گشت و جام حیاتش لبریز شد و بپیشگاه خالق مهر و ماه سفر کرد ، پسرش در تجہیز و تغسيل و تكفين و تدفین پدر قصور ننمود و معزز و محترم از شرایط آن أمر بپرداخت

چون روزی چند از عزاداری و سوگواری بر گذشت ، جمعی از یاران دلجو و مصاحبان دیر بازش بدیدارش بیامدند و گفتند :

ص: 155

و زنده است کسی که در دیارش *** ماند خلفی بیادگارش

خصوص پدری را که چون تو پسری نامدار بیادگار بماند و شبستانی را که مانند تو مشعلی فروزان روشن گرداند ، آنکس که رفت باز نیاید ، غم خوردن و نالیدن برای زنان مصیبت زده زیبنده است ، نه چون تو خورشیدی جهان آراکه ماه و هورت بنده ، و غلمان و دور از چهره زیبا و قامت دلارایت شرمنده است !

تا داری بخور و بنوش و بخوران و بنوشان که این سرای گذرنده است و ابر فنا بر أهل دنیا بارنده ، و ذات حق باقي و پاینده ، و جمله موجودات بچاهسار عدم شتابنده است ! با این حال :

گر غم خوریم به نبود، بلکه می خوریم

این چند روزه که بجهان اندری کام بر گیر ! و نام بگذار ! بستان ! بده ! بگیر ! ببخش! که صد سالش از خیالی بیش نیست و اندکی بر نیاید که چون پدر بگذری و بسفری که بازگشتی ندارد ره سپری و جز بار حسرت بر دوش نسپری !

از ین گونه سخنان بگذاشتند تا او را مستمال کرده بگرمابه بردند و جامه عزا از تنش بیرون ساختند ، أبو الحسن مانند گل در پیرهن بیرون آمد ، و بار اندوه از دل ، و نصایح پدر از خاطر بگذاشت ، و از کثرت مال مغرور و به اسراف و تبذیر مسرور شد ، و این ندانست که اگر در کنار کوهی بنشینند و هر دمی با ندازه پر کاهی بر گیرند ، روزی آن کوه کاه و دل مالكش سیاه گردد ، و اگر در لب دریائی پهناور جای گیرند و بهر دقیقه نهری بدیگر سوی کشانند و بحر را از رودی مدد و سودی نرسد، زمانی بر نیاید که آن بحر بی مایه تر از نهری گردد و صاحبش را بهری نرساند !

أبو الحسن غافل و جاهل صباح و مسائی بعیش و نوش و سواری و سیر باغها و راغها و پیمودن پیمانه ها و ایاغها و افروختن چراغها و اجاقها وخوش ساختن خیالها و دماغها بپایان برد ، و یاران را نوازشها و بخششها نمود ، و با گلر خان سیمتن، و ماه عذاران گل پیرهن بنشست و بخفت ، و برخاست و بگفت ، و بگساریدن می

ص: 156

أرغواني وشنیدن آوای دلربای غواني وأغاني خسرواني(1) و بوسیدن چهر های چون ماه و بوئیدن مویهای چون مشک سیاه بر حسرت خورشید و ماه بیفزود .

و این عیش را با تصال شمرد و برای مال زوالی نشمرد ، از سرود أغاني غواني بيجاده لب(2) از آوازهای زیرو بم روزگار غدار بی خبر، واز قهقهه قناني(3) لبریز و از شکر خنده جهان فتنه بیز غافل بود ، که بناگاه آن أموال بی پایان نصیب دیگران و آن بساتين و متنزهات و عمارات و قصور دلنشین منزلگاه أبنای دنیای جفا کار گردیده و دوستان با بوستان برفتند و طالبان خير مآل با مال و منال اتصال گرفتند .

وأبو الحسن وقتی از خواب غفلت سر بر گرفت که از تمام آن بضاعت هیچش بكف نماند و برای در همی مستأصل گردید ، و از متروکات و مخلفات پدر جز یکنفر وصیفه که بصفت جمال و کمال امتیاز داشت ، هیچ چیز نداشت ، و این کنیزک را در حسن و زیبائی و دلربائی و رعنائی وفضائل و آداب و أخلاق پسندیده عديل و نظیری نبود ، بدان شمایل بود که شاعر می گوید :

إن أقبلت فتنت بحسن قوامها *** أو أدبرت قتلت بصد فراقها

شمسية بدرية غصنية *** ليس الجفا و البعد من أخلاقها

جنات عدن تحت جيب قميصها *** و البدر في فلك على أطواقها

و این سرو نازنین چون بدر طالع و غزال راتع و دري لامع و اخترساطع از سنين عمرش پانزده سال بر گذشته و جوانان سالخورد و پیران کهنسال را در خیال زلف و خالش بحالت تضرع و ابتهال بر گذاشته بود ، بدان صفات و شمایل که شاعر گفته است :

ص: 157


1- غوانی جمع غانية ، زنان خواننده و سرودگر ، و أغاني جمع اغنيه ، یعنی ترانه ای که شایسته ملوك و خسروان است .
2- أغاني غوانی یعنی ترانه های زنان رامشگر و خنیاگر (خواننده) و بیجاده یعنی یا قوت ، و بيجاده لب یعنی لبان آبان چون یاقوت سرخ فام است
3- قنانی جمع قنينه - با تشدید نون اول و کسر قاف - تنگی شراب را گویند که از شیشه باشد

مشبهة البدر إذا ما مشى *** خمس وخمس بعدها أربع

ما كان ذنبي حين صير تني *** شبيهه أول ما يطلع

او را آن بدن سیمفام و پیکر آفتاب منظر بود که گفتی از لمعة نور و قطعه بلور آفریده شده :

سبحان من جعل الملاحة حظها *** و نصیب عاشقها كلام العذل

چون جميع أموالش تباه و روزگارش سیاه شد ، و جز آن حسرت مهر و ماه چیزی باقی نماند ، از خوردن و آسودن و گفتن و نوشیدن فروماند ، و روزش تیره تر از شبان تاريك و اندامش نزار تر از تار باریك گشت .

چون آن بدر تمام را نظر بر آن هلال باريك افتاد ، جهان در چشمش تاريك و رشته عیش و طربش باريك شد ، و گفت: ای سید من ! مرا بدرگاه هارون الرشید حمل کن و ده هزار دینار سرخ در بهای من طلب فرمای ! اگر این مبلغ را بسیار و قیمتم راگران بخواند ، بگو: ای أمير المؤمنين ! بهای این کنيزك من ازین مقدارها بیشتر است ! تو اورا اختبار وامتحان فرمای تا اندازه عظمت و کمالات او در پیشگاهت روشن شود ! همانا این جاریه را در صفحه زمين نظیری نیست و جز برای تو شایسته نباشد ! .

بعد از آن گفت : ای مولای من ! بپرهیز از اینکه مرا ازین مقدار کمتر بفروش رسانی ! چه این مبلغ در بهای مانند من بی بهائی بسی اندك باشد .

وأبو الحسن از قدر و منزلت آن جاريه عالم نبود و نمی دانست او را نظيري و در آن روزگاران بديل و عدیلی نیست .

آنگاه جاریه را بدرگاه هارون برد و بحضر تش تقدیم نمود و آنچه کنيزك بدو تعلیم کرده بود بگفت .

هارون با جاریه گفت : چه نام داری ؟

گفت : تودد !

گفت : ای تودد! از علوم جليله بهره ات چیست ؟

ص: 158

گفت : ای آقای من ! بعلم نحو و شعر و فقه و تفسیر و لغت و فن موسیقی وعلم فرائض وحساب و قسمت و مساحت و داستانهای باستان و علم قرآن عظیم آگاهم و بأقسام قرائت می خوانم و از عشر و حزب و نصف و ربع و عدد آیات و سوره های آن و أثمان و سجدات و شمار حروف و ناسخ و منسوخ و مدنیه و مکیه آن وسبب نزول آیات مبارکه باخبر ، و از حدیث شریف ، دراية و رواية از مسند و مرسل مستحضرم ، و هم در علم ریاست و هندسه و فلسفه و علم حکمت و منطق و معاني و بیان با خبرم.

بسیاری از علوم را محفوظ نموده ام ، و بشعر خواندن و عود نواختن و مواضع نغم و آوازهای در نوازش عود و مواقع حركات أو تار عود و سکنات آن استادم !

اگر بسرود و رقص اندر آیم ، خردمندان جهان را از هوش و خرد بیگانه و بخویشتن مفتون نمایم ، و اگر خود را بیارایم و زینت نمایم ، و با بوی خوش روی و موی بیالایم ، بینندگان را بکشم و ناظران را از آتش عشق و شعله محبت بسوزانم !

و بالجمله بچیزی وصول یافته ام که جز راسخان في العلم بشناس آن راه نیا بند !

چون هارون الرشید آن كلمات فصاحت آیات شورانگیز را از آن کنیز خرد۔ سال بشنید از ملاحت و صباحت او متعجب گردید ، و روی با أبو الحسن آورده گفت: : من أشخاصی را که باین علوم عالم هستند حاضر می نمایم تا در آنچه ادعا کرده است او را بیازمایند ! اگر جواب گفت و از عهده آنچه گفته است بر آمد. بهای او را بلکه برافزون از آنچه باشد أدا می نمایم ، و اگر نتوانست تو خود به نگاهداشتن او شایسته تری !

أبو الحسن گفت : حبا و كرامة .

پس هارون مکتوبی بعامل بصره بر نگاشت که ابراهيم بن سيار نظام را که در حجت و بلاغت و شعر و منطق از تمام علمای آن زمان عظیمتر بود با جماعت

ص: 159

قراء و علماء و أطباء و منجمين و حکماء و مهندسین و فلاسفه را بدرگاه خلافت - پناه بفرستد ، و ابراهیم نظام از تمام ایشان أعلم و أعرف بود .

اندکی بر نیامد که جملگی بدر بار هاروني و دارالخلافه بغداد بیامدند و ندانستند بچه مقصودی و مهمی احضار شده اند ؟؟

چون از رنج سفر بیاسودند ، هارون جمله را بمجلس خود بخواند و اجازت جلوس، بداد و بفرمود تودد را نیز حاضر کردند .

تودد با روی گشوده مانند ستاره رخشنده بدون پرده بیامد ، و کرسي زرین برای آن سرو سیمین بر نهادند.

جاریه با فصاحت بیان و طلاقت لسان سلام براند و گفت : ای أمير المؤمنين ! این جماعت را که از طبقه علماء و قراء و أطباء و منجمين و حکماء و مهندسين و فلاسفه حاضر شده اند بفرمای تا با من بمناظرت مبادرت نمایند !

هارون با دانشمندان مجلس گفت : بدان اندیشه ام که با این جاریه در امور دینیه مناظرت نمائید و حجتش را باطل سازید و او را در آنچه ادعا می نماید مجاب و ساکت سازید ! .

گفتند : فرمان خدای و أمير المؤمنين را اطاعت می کنیم .

در این حال جاریه سر بزیر افکنده گفت : كداميك از شما فقيه و عالم و مقري و محدث هستید؟

یکی از میانه گفت : آنکس را که می خواهی منم !

تودد گفت : از هر چه خواهی بپرس !

گفت: قرآن را خوانده و ناسخ و منسوخ را دانسته و در آیات و حروف قرآني تدبر کرده ؟

گفت : آری !

گفت : هم اکنون از فرائض واجبه و سنن قائمه از تو می پرسم ، ای جاریه ! با من بگوی پروردگار تو و پیغمبر و امام تو کیست ؟ و اخوان تو و طریقت ومنهاج

ص: 160

تو چیست ؟ (1)

گفت : خداوند پروردگار من است ، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم پیغمبر من است ، و قرآن امام من ، وکعبه قبله من ، و مؤمنان برادران من ، وخیروخوبی طریقت من ، و سنت منهاج من است .

هارون از فصاحت لسان و کلمات بلاغت نشان او در آن خرد سالی در عجب رفت ، پس از آن گفت : ای جاریه ! مرا خبر ده ، بچه چیز خدای را شناختی ؟ گفت : براهنمائی و دلیل عقل ! گفت : عقل چیست ؟ گفت : عقل بر دو گونه است : یکی عقل موهوبي ، و دیگر عقل مكسو بي ، أما عقل موهوب ! همان عقلی است که خدای تعالی آنرا بیافریده و از بندگان خود هر کس را که بخواهد و شایسته بداند بنور آن عقل و فروز آن گوهر خرد هدایت فرماید ، و عقل مکسوب آن عقلی است که آدمی بنیروی تأدب و حسن معرفت خودش کسب می نماید .

راقم حروف گوید : گمان نمیرود عقل را بتوان کسب نمود ؛ بلکه اگر غباری از ضلالت و غوایت و جہالت و غفلت بر آن بر نشسته و از دیدار معقولات كما ينبغي مهجور مانده باشد ، بصیقل ریاضت و اطاعت و عبادت و علوم جمیله و فنون جليله

ص: 161


1- چنین بنظر میرسد که داستان تودد جاریه تقلیدی از داستان حسنیه است ، . منتها بعد از انتشار رساله حسنیه که موجب افتضاح و رسوائی اهل سنت شده است ، از دانشمندان و نویسندگا نشان کسی که بمذهب شافعی میرفته است ، دست بکار نوشتن داستانی نظیر رساله حسنیه شده و ضمنأ مذهب شافعی را تروج نموده و مورد تأیید قرار داده است ، مطالعه این قسمت از کتاب برای اطلاع یافتن ببرخی مسائل دینی - اصولا و فروءا - طبق مذهب شافعی بی فایده نخواهد بود . البته مطالعه کنندگان گرامی حسنیه را که زنی متدین و متقی و پرهیزکار و معتقد و با ایمان معرفی شده با این جاریه همه فن حریف که هم فقه شافعی آموخته هم آئین رقص و پایکوبی فراگرفته و از شعر و معاشقه و تغزل و غزل و موسیقی و خوانندگی و نوازندگی و... بهره کافی دارد ، مقایسه خواهند فرمود ، و فرق بین جاریه شیعه مذهب و جاریه سنی مذهب را مورد دقت قرار خواهند داد .

و أخلاق نبيله مصقول ، و بدریافت هرگونه معقول مشغول دارند .

بالجمله ، آن عالم گفت : أحسنت ! نیکو گفتی و نیکو بر شمردی ، پس از۔ آن با جاریه گفت : عقل در کجاست ؟

گفت : يقذفه الله في القلب فيصعد شعاعه في الدماغ حتى يستقر . گوهر خرد فروزی است يزداني که حضرت سبحاني آنرا در دل افکند و شعاع و پر تو آن نور از دل بمغز بر شدن گیرد و در آنجا جای کند .

گفت : أحسنت ! پس از آن گفت : با من خبر ده ، بچه چیز پیغمبرت را شناختی ؟

گفت : بقرائت کتاب خدا و آیات و دلالات و براهين و معجزات !

گفت : أحسنت ! اکنون از فرائض واجبه و سنن قائمه با من باز گوی .

تودد گفت : أما فرائض واجبه پنج است : گواهی به یگانگی خداوند یگانه و رسالت محمد صلی الله علیه و اله بنده خداوند آفریننده ، و بپای داشتن نماز ، و دادن زکات ، و روزه رمضان ، و حج بیت الله الحرام برای کسی که مستطیع باشد . و أما سنن قائمه چهار است : شب و روز و آفتاب و ماه ، و این حوادث حدثان أجل را نزديك سازند ، أما فرزند آدم بی خبر است و بتعمیر عمر و توسیع میدان آرزو می کوشد و در جمع مال و طلب دنیا می کوشد و از پایان کار و انجام روزگار خویش آگاه نباشد .

گفت : أحسنت ! باز گوی بچه چیز و چه اندیشه برای نماز بپای می شوی ؟

گفت : بنیت عبودیت و بندگی و اقرار بربوبیت و یگانگی !

گفت : با من خبر ده ، خداوند قبل از آنکه بنماز قیام کنی چند چیز بر تو فرض کرده است ؟ گفت : طهارت و ستر عورت و دوری از جامهای ناپاك و ایستادن در مکان پاك و توجه بسوی قبله و قیام و نیت و تكبيرة - الاحرام .

گفت : أحسنت ! اکنون بگوی ، بچه نیت بسوی مسجد می پوئی و بنماز

ص: 162

آهنگ می جوئی ؟ گفت : بنيت عبادت و پرستش حضرت أحديت .

گفت : بچه نیت داخل مسجد می شوی ؟ گفت : بنیت خدمت .

گفت : بچه چیز بقبله استقبال می کنی ؟ گفت : بثلاث فرائض و سنة .

گفت : أحسنت ! با من خبر بده مبدأ نماز و تحلیل و تحریم آن چیست ؟

گفت : مبدأ نماز طہارت ، و تحریمش تكبيرة الإحرام ، و تحلیل آن سلام راندن از نماز است ، يعني چون نیت نماز و تكبيرة الإحرام بجای آمد آدمی از - دیگر امور و ارتكاب دیگر أفعال محروم ، و جز أفعال و أعمال و آدابی که برای نماز مقرر است کارهای دیگر بر وی حرام و بآن أمر بسته می باشد ، و چون نماز را بآداب و تکالیف آن بگذاشتند و سلام دادند از آن قید و بند گشوده گردند .

گفت : بر تارك الصارة چه عقوبت و عذاب است ؟.

گفت : در صحیح بخاری روایت شده است « مَن تَرَکَ الصَّلاهَ عامدا مُتَعَمِّدًا من غير عذر فلاحظ له في الاسلام » هر کس از روی تعمد و عمد بترك نماز گوید او را از دین اسلام بهره نیست .

فقیه گفت : أحسنت ! با من خبر ده نماز چیست و چه فایده دارد ؟

گفت : نماز أسباب تقرب و وصال بنده است بآستان خداوند منان ، ودر آن ده خصلت است : تنور القلب و تضيء الوجه و ترضي الرحمان و تغضب الشيطان و تدفع البلاء و تكفي شر الأعداء و تكثر الرحمة و تدفع النقمة و تقرب العبد من مولاه و تنهی عن الفحشاء والمنكر وهي من الواجبات المفروضات المكتوبات وهي عماد الدين . دل را روشن و روی را درخشان و یزدان را خشنود و شیطان را خشمناك و بالا را دور و شر دشمنان را دفع و رحمت را بسیار ونقمت را برطرف و بنده را بخداوند تعالی نزدیك و از فحشاء و منکر نہی کند ، و نماز از امور واجبه مفروضه مكتوبه است و ستون دین مبین است .

فقیه گفت : أحسنت ! با من خبر بده کلید نماز چیست؟ گفت : وضوء است .

گفت : كليد وضوء چیست ؟ گفت : تسميد و نام خدای بر زبان آوردن .

ص: 163

گفت : کلید تسمیه چیست ؟ گفت : يقين است .

گفت : کلید یقین چیست ؟ گفت : توكل است .

گفت : کلید توکل چیست ؟ گفت : امیدواری بحضرت باري است .

گفت : کلید امیدواری چیست ؟ گفت : طاعت است .

گفت : کلید طاعت چیست ؟ گفت : اعتراف بوحدانیت و اقرار بر بو بیت خداوند تعالی است .

گفت : أحسنت ! خبر ده آنچه در امر وضوء فرض است چیست ؟

گفت : بنا بر مذهب محمد بن ادریس شافعي شش چیز است : یکی نیت کردن در حال شستن روی و شستن هر دو دست با هر دو مرفق و مسح پاره از سر و شستن هر دو پای با هر دو کعب و رعایت ترتیب . و سنتهای آن ده چیز است : یکی تسمیه و غسل کفین پیش از آنکه دستها را داخل ظرف آب نمایند ، دیگر مضمضه واستنشاق و مسح هر دو گوش ظاهرا و باطنا با آبی جدید ، و تخليل لحيه كثيفه يعني آب دوانیدن در بن مویهای ریش در صورتی که موی آن انبوه باشد ، و تخليل أصابع و انگشتان هر دو دست و هر دو پای يعني در خلال انگشتان دست و پای بایستی آب برسانند ، و دست و پای راست را بر چپ مقدم بدارند ، و شستن أعضای وضوء را بسه دفعه مقرر دارند ، و این شستن را پیاپی و بموالات نمایند .

و چون از کار وضوء بر نهج مسطور بپردازند بگویند : أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله ، اللهم اجعلني من التوابين و اجعلني من المتطهرين ، سبحانك اللهم وبحمدك أشهد أن لا إله إلا أنت أستغفرك وأتوب إليك . همانا در حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد است که هر کس این کلمات را در عقب هر وضوئی بگوید هشت در بهشت بر وی گشوده گردد تا از هر در که خود خواهد بدرون بهشت اندر آید .

گفت : أحسنت ! بازگوی ، چون آدمی آهنگ وضوء نماید ، از فرشتگان و شیاطین در کدام سوی او هستند ؟

ص: 164

گفت : چون آدمی مهیای وضوء شود فرشتگان از جانب راست او و شیاطین از طرف چپ وی بیایند، و چون در آغاز وضوء و خویشتن شستن خدای عز و جل را نام برد شیاطین فرار کنند و فرشتگان با خیمه از نور که دارای چهار طناب و با هر طنابی فرشته که خدای را تسبیح کند و برای او طلب آمرزش نماید ، خواه آن شخص صامت یا ذاکر باشد ، بروی مستولی گردند و او را بآن چادر نور فروگیرند ، أما اگر در بدایت وضو ساختن نام خداوند مهیمن را نبرد و بدیگر سخنان پردازد ، شیاطین بر وی چیره شوند و ملائکه از پیرامونش دور گردند و شیطان با او بوسوسه در آید تا گاهی که او را بشك دراندازد و وضویش را ناقص بگرداند !

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است « الوضوء الصالح يطرد الشيطان و يؤمن من جور السلطان » وضوئی که بدرستی و صلاح بسازند شیطان را بتاراند و آدمی را از ستم هر سلطانی و فرمانروائی برهاند. و نیز فرموده است : « من نزلت علیه بَلِيَّةٌ وَ هُوَ عَلَی غَیْرِ وُضُوءٍ فَلاَ یَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَهُ ! » بر هر کس بلیتی فرود آید و آنکس وضوء نداشته باشد جز بر خویشتن نبایستی نکوهش گیرد . و ازین حدیث مبارك معلوم می شود که اگر با وضو باشند از گزند بلایا آسوده می شوند .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون بگوی ، چون کسی خواهد غسل نماید فرائض و سنن آن چیست ؟

گفت : چون شخص بیدار گردد بایستی سه دفعه هر دو دستش را از آن پیش که بظرف آب در آورد بشوید .

گفت : أحسنت ! اینك از فروض و سنن غسل بمن باز گوی !

گفت : فروض غسل یکی نیت است ، یکی تعمیم بدن است بآب ، يعني رسانیدن آب است بهمه مویهای بدن و اندام ، و أما سنن غسل ! نخست آنست که قبل از غسل وضو بسازد ، یکی دیگر رسانیدن آب بهمه أعضاء و بن مویها و تأخير شستن هر دو پایها است بقولی تا پایان غسل .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون از أسباب تیمم خبر گوی ! گفت : أما أسباب

ص: 165

آن هفت چیز است ، يعني هفت چیز سبب می شود که چون یکی از آنها موجود گردد باید بجای وضوء تیمم نمود :

یکی نبودن آب ، دیگر ترسیدن از وضو ساختن ، دیگر حاجت یافتن بآب و بودن در رحل خود که نتواند فرود آید و وضو بسازد ، دیگر مریض بودن که بواسطه مرض نتواند وضو بگیرد ، دیگر جبیره و جراحتها است که مانع از وضو - ساختن است و اگر وضو بسازند برای جراحتها زیان رساند .

و أما فرائض تیمم چهار است : یکی نیت کردن ، دیگر پاك بودن خاك ، دیگر یکدفعه بروی زدن ، دیگر دو دفعه بهر دو دست زدن .

و أما سنن تیمم ! یکی نام خدای بردن ، دیگر مقدم داشتن دست راست را بر دست چپ در تیمم .

گفت : أحسنت ! با من از شروط و أركان و سنن نماز باز گوی !

گفت: أما شروط نماز پنج چیز است : یکی شستن أعضاء ، دیگر ستر عورت ، دیگر دخول وقت خواه از روی یقین یا از روی گمان ، دیگر برابر شدن با قبله ، دیگر ایستادن بر مکانی پاك .

و أما أركانش ! یکی نیت ، و دیگر تكبيرة الإحرام ، و قیام مع القدرة ، و قرائت سوره فاتحة الكتاب ، و بمذهب شافعی « بسم الله الرحمن الرحيم » آیتی از فاتحه است ، و دیگر رکوع است با طمأنینه در رکوع و اعتدال است با طمأنینه در اعتدال ، و دیگر سجود است با طمأنینه در سجود ، و دیگر نشستن بین دو سجده است با طمأنینه در جلوس ، و تشهد أخير است و نشستن برای تشهد ، و صلوات - فرستادن بر پیغمبر صلی الله علیه و اله در حال تشهد و سلام فرستادن أولی است ، و نیت خروج از نماز است بقولی .

و أما سنتهای نماز ! یکی أذان ، و دیگر اقامه ، و بلند کردن هر دو دست در تكبيرة الإحرام ، و دعای افتتاح ، و تعوذ و تأمین و قرائت سوره است بعد از - فاتحه ، و تكبيرات عند الانتقالات ، و گفتن « سمع الله لمن حمده ، ربنا لك

ص: 166

الحمد » ، و جہر در موضع آن و إسرار و إخفای آن در موضع آن ، و تشهد أول و جلوس برای آن ، و صلاة بر پیغمبر صلی الله علیه و آله در ضمن آن و صلوات بر آل پیغمبر در تشهد أخير ، و تسميه ثانیه است .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون با من باز گوی در چه چیز زکات واجب است ؟

گفت : واجب می شود در طلا و نقره و شتر و گاو و گندم و جو و ارزن و ذرت و باقلا و نخود و برنج و مویز و خرما .

گفت : أحسنت ! بمن خبر ده در چه مقدار طلا زکات واجب می شود ؟

گفت : در مقداری که از بیست مثقال کمتر باشد زکات نیست ، و چون ببیست مثقال برسد نیم مثقال زكات دارد و هر چه از بیست مثقال بیشتر شود بهمان حساب زکات پیدا می کند .

گفت : با من بگوی در نقره مسکوك بچه مقدار زکات واجب می شود ؟

گفت : اگر از دویست درهم کمتر باشد زکاتی ندارد ، و چون بدویست درهم برسد پنج درهم زکات باید داد و هر قدر بر دویست افزوده آید بهمان حساب زكات واجب گردد .

گفت : با من بگوی شتر چون بچه شمار آید زکات دارد ؟

گفت : در هر پنج نفر شتر يك گوسفند زکات باید داد ، و چون عدد شتر به بیست و پنج نفر برسد يك شتر بچه ماده زکات باید داد .

گفت : نیکو گفتی ! در چه مقدار گوسفند زکات واجب است ؟

گفت : چون شمار گوسفند بچہل دانه برسد يك گوسفند زکات دارد .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون از روزه و فرائض آن بفرمای !

تودد گفت : أما فروض روزه ! یکی نیت ، و دیگر امساك از أكل و شرب و جماع ، و از روی عمد قيء کردن است ، و روزه بر هر مكلف خالي از حیض و نفاس واجب است ، و برؤیت هلال رمضان یا شهادت عدلی که صدق او در قلب خبر گیرنده حاصل شود ، اینوقت روزه واجب می گردد .

ص: 167

و أما سنن روزه ! یکی تعجیل فطر ، و دیگر تأخير سحور ، و دیگر ترك - نمودن سخن کردن جز در امور خيريه ، ودیگر یاد خدای نمودن و بأذكار وأوراد و تلاوت قرآن پرداختن می باشد .

فقیه گفت : أحسنت ! هم اکنون با من خبر گوی از آنچه روزه را فاسد نمی گرداند !

گفت : روغن مالیدن و سرمه کشیدن و غبار راه بحلق رسانیدن و آب دهان فرو کشیدن و خروج مني بسبب احتلام یا نظر کردن بزن بیگانه ، يعني نظر افتادن بزن بیگانه ، و دیگر فصادت و حجامت نمودن است، و این جمله هیچیك موجب فساد و بطلان روزه نمی گردد .

گفت : أحسنت ! با من از نماز عیدین باز نمای !

گفت : دو رکعت است ، و این نماز سنت است ، و أذان و اقامه ندارد لكن باید گفت : الصلاة جامعة ! و در رکعت نخستین هفت تكبير سوای تكبيرة الإحرام و در رکعت دومین پنج تکبیر سوای تكبيرة القيام دارد بنا بر مذهب شافعي .

فقیه گفت : أحسنت ! ایدون از نماز گرفتن آفتاب و گرفتن ماه با من مکشوف دار ! تودد گفت : دو رکعت است بدون أذان و اقامه ، و تشہد و سلام دارد ، پس از آن بعوض تكبير خطبه و استغفار دارد ، و در نماز عیدین خطبه می خوانند ، پس از آن رداء را دیگر گون می گردانند اینکه اعلایش را أسفل آن می گردانند و بدعا و تضرع می پردازند .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون از نماز وتر با من خبر ده ؟ گفت : أقل آن دو رکعت و بیشتر آن یازده رکعت است .

گفت : أحسنت ! مرا از اعتكاف و ترتیب آن بفرمای ! تودد گفت : اعتكاف جستن سنت است . فقیه گفت : شروط آن چیست ؟ گفت : یکی نیت ، و دیگر بیرون نیامدن از مسجد مگر بواسطه حاجتی ، و عدم مباشرت با زنان ، وترك سخن و روزه داشتن .

ص: 168

گفت : أحسنت ! از نماز ضحی بگوى !

تودد گفت : نماز ضحی کمترش دو رکعت و بیشترش دوازده رکعت است .

گفت : أحسنت ! اکنون معلوم فرمای بچه چیز اقامت حج واجب می شود ؟

گفت : یکی بلوغ و دیگر عقل و دیگر اسلام و دیگر استطاعت ، و اقامت حج در تمام عمر يك دفعه با حصول شرایط آن واجب است قبل از موت .

فقیه گفت : فرائض نهادن حج چیست ؟ گفت : یکی احرام و دیگر وقوف بعرفه و دیگر طواف و دیگر سعی و دیگر تراشیدن موی ودیگر چیدن ناخن است .

فقیه گفت : فرائض عمره چیست؟ گفت: احرام بستن برای عمره وطواف عمره و سعی برای آن.

گفت : فرائض احرام چیست ؟ توددگفت : باید جامه دوخته شده نپوشند و از استعمال بوی خوش و عطر سائی اجتناب گیرند و موی سر نتراشند و ناخن چینی نکنند و از قتل صید و مقاربت زنان کناری جویند .

فقیه گفت : سنن حج چیست ؟ تودد گفت : یکی تلبیه و دیگر طواف قدوم وداع و بیتوته در مزدلفه و منی و رمی جمرات .

گفت : أحسنت ! بازگوی جهاد چیست و أرکانش کدام است ؟ تودد گفت : ما أركانش ! یکی بیرون تاختن کفار است بر ما ، دیگر وجود امام ، و دیگر عدد أسباب قتال ، و دیگر ثبات و پایداری هنگام دیدار و جنگ دشمنان است .

و أما سنن جهاد ! یکی تحریض و بهیجان آوردن بقتال نمودن است ، چه دای تعالی می فرماید « يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ » .

گفت : أحسنت ! مرا از فروض بيع و سنن آن خبر نمی دهی ؟!

گفت : أما فروض بيع ! یکی ايجاب ، ودیگر قبول ودیگر بودن مبیع است لوك با منفعت و مقدور بودن بر تسلیم آن بخریدار و دیگر ترك ربا می باشد .

و أما سنن بيع ! یکی اقاله ، و دیگر اختیار است از آن پیش که خریدار روشنده جدا شود ، چه رسول خدای صلی الله علیه و اله می فرماید « اَلْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ -

ص: 169

يَتَفَرَّقَا » خریداری و فروشندگی تا گاهی که بایع و مشتري از هم جدا نگردیده اند باختیار ایشان است . (1)

فقیه گفت : أحسنت ! مرا باز نمای از چیزی که رواست فروش پاره از آن به پاره ! تودد گفت : در این مسئله حدیثی صحیح از نافع از رسول خدای صلی الله علیه و آله محفوظ دارم که آنحضرت نهی فرمود از فروختن خرمای خشگ را بخرمای تازه ، و انجير تر را با نجیر خشگیده ، و گوشت خشگیده را بگوشت تازه ، و کره را به روغن ، و هر چیزی که از يك صنف باشد جایز نیست بیع و فروش پاره از آن به پاره دیگر که از جنس مأكولات باشد .

چون آن شخص فقیه کلمات و بیانات تودد را بشنید ، بدانست که بزکاوت و فطانت و حذاقت و فقاهت و حدیث و تفسیر و جز آن دانا است ، با خود گفت : شایسته چنانست که حیلتی و نیرنگی بکار او نمایم تا در مجلس أمير المؤمنين بر وی چیره شوم ! پس با وی گفت : ای جاریه ! معني وضوء در لغت چیست ؟

تودد گفت : وضوء در لغت بمعنی پاکیزگی و خلوص از أدناس و چرکنی است .

گفت : معني لغوي نماز چیست ؟ گفت : دعای بخیر و خوبی است .

گفت : معني غسل در لغت چیست ؟ گفت : تطہیر و خویشتن شستن است .

گفت : معني صوم چیست ؟ گفت : امساك است .

گفت : معني زکات در لغت چیست ؟ گفت : زیادت و فزونی است .

گفت : معني حج در لغت چه باشد ؟ تود گفت : قصد و آهنگ است .

فقیه گفت : معني جهاد در لغت چیست ؟ گفت : دفع نمودن است .

چون سخن باین مقام پیوست رشته حجت فقیه قطع شد و بر هر دو پای خود بایستاد و گفت : ای أمير المؤمنين ! گواهی میدهم باینکه این کنيزك در علم فقه از من داناتر است !

تودد گفت : من نیز از تو از مسئله پرسش کنم ، می باید سریعا پاسخ دهی ! اگر عارف بآن باشی . گفت : سؤال کن ! گفت : سهام دین چیست ؟

ص: 170


1- بلکه خریدار و فروشنده تا از هم جدا نشده اند خیار فسخ معامله را دارند

فقیه گفت : ده چیز است : یکی شہادت بوحدت و رسالت ، و آن ملت است ، دوم نماز است ، و آن فطرت است ، سوم زکات است و آن طهارت است ، چہارم روزه است ، و آن عبارت از جنت و سپر است ، پنجم حج است ، و آن شریعت است ، ششم جهاد است ، و آن کفایت است ، هفتم و هشتم أمر بمعروف و نهی از منکر است، و این هر دو غیرت است ، نهم جماعت است ، و آن ا لفت است ، دهم طلب علم است ، و آن طریق حمیده است .

تودد گفت : أحسنت ! مسئله دیگر باقي است ! بازگوی ، اصول اسلام چند است ؟ فقیه گفت : چهار چیز است : یکی صحت عقد ، دیگر صدق قصد ، دیگر حفظ حد، دیگر وفای بعهد .

تودد گفت : يك مسئله دیگر باقی است ! اگر جواب گفتی خوب ، وگرنه جامه های ترا می گیرم . فقیه گفت : ای جاریه بگوى !

تودد گفت : فروع اسلام چیست ؟ فقیه مدتی خاموش شد و هیچ پاسخ نداد .

تودد گفت : جامه های خود را از تن بر کن تا من از بهر تو فروع اسلام را تفسیر کنم !

هارون گفت : تو این جمله را تفسیر کن تا من جامه های او را هر چه دارد از - بهر تو بیرون کنم ! تودد گفت : فروع اسلام بیست و دو عدد است :

یکی تمسك بقرآن یزدان رحیم ، و دیگر اقتداء برسول کریم ، و دیگر دست بازداشتن از آزار مردمان ، دیگر خوردن حلال ، دیگر دوری از مال حرام ، دیگر رد مظالم نمودن باهل آن ، دیگر توبه نمودن ، و دیگر فقاهت در دین و مسائل و احکام آئین ، دیگر دوستی با یزدان و أهل ایمان ، دیگر متابعت بأحكام قرآن ، دیگر تصدیق بأوامر و نواهي وأحكام و ابلاغ فرستادگان ایزد منان ، دیگر ترسیدن از تبدیل و تغییر در مسائل و احکام شریعت ، دیگر آماده شدن برای کوچیدن بسرای آخرت ، دیگر قوت يقين ، دیگر گذشت نمودن در هنگام نیرومندی و نیرومند بودن در هنگام ضعف ، دیگر شکیبائی در مصیبت ، دیگر معرفت خداوند أحدیت

ص: 171

دیگر شناسائی آنچه را که پیغمبرش صلی الله علیه و اله بیاورده است ، ودیگر مخالفت با ابليس ملعون ، دیگر مجاهدت با نفس أماره و مخالفت با نفس ، دیگر اخلاص در حضرت پروردگار است .

چون هارون الرشید این جمله را بشنید ، فرمان داد تا جامه ها و طیلسان آن فقیه را بیرون بیاورند . فقیه آن جمله را از تن بیرون آورده ، مقہور و شرمسار از حضور هارون بیرون رفت .

پس از آن یکی از علمای مجلس با او گفت : ای جاریه ! چند سؤالی از من بشنو! گفت : بگو ! گفت : صحت تسلیم چیست ؟ گفت : قدر معلوم و جنس معلوم و أجل معلوم .

گفت : أحسنت! فرائض و سنن أكل و خوردن چه باشد ؟ گفت : فروض أكل یکی آنست که اعتراف نماید که خداوند او را روزی داده و اطعام کرده و سقایت فرموده است ، دیگر شکر سپاری حضرت باري را بر این نعمت جلیل و رحمت جميل .

گفت : شکر چیست ؟ گفت : صرف نمودن بنده است تمام نعمتهائی را که خدای تعالی بدو انعام فرموده در آنچه برای آن کار آنرا خداوند خلق کرده است ، یعنی در راه معرفت و عبادت و اطاعت و أعمال صالحه و خیرات باقيه .

گفت : سنن أكل چیست ؟ گفت : یکی نام بردن خدای را در هنگام دست بطعام و شراب آوردن ، دیگر هر دو دست را شستن ، دیگر نشستن بر ورك چپ ، و خوردن با سه انگشت ، و خوردن از طعامهائی که در کنار و نزديك تو است .

گفت : أحسنت ! بمن خبر ده آداب أكل چیست ؟ گفت : یکی اینکه لقمه را كوچك بر گیری ، دیگر اینکه بهمنشين خودت يعني با آنکس که با تو بخوردن مشغول است بسیار در نظاره نباشی .

گفت : أحسنت ! اکنون از عقاید قلب وأضداد آن با من بگوی ! تودد گفت : سه چیز است : یکی اعتقاد ایمان است و ضدش مجا نبت و دوری با کفر است ، دوم

ص: 172

اعتقاد سنت و ضدش مجانیت و برکنار بودن از بدعت است ، سوم اعتقاد طاعت و ضدش مجانبت و دور ماندن از معصیت است ، کنایت از اینکه هريك ازین سه أمر را اگر ضدش را بجای بیاورند بیهوده و باطل گردد .

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون از شرایط وضو بگو ! گفت : اسلام و تمیز و طهور آب و عدم مانع حسي و عدم مانع شرعي .

گفت : أحسنت ! از ایمان بمن باز فرمای ! تودد گفت : ایمان به نه قسم منقسم می شود : ایمان بمعبودیت و ایمان بعبوديت و ایمان بخصوصيت و ایمان بالقبضتین و ایمان بقدر و ایمان بناسخ و ایمان بمنسوخ ، و اینکه ایمان بیاوری بخدا و فرشتگان خدا و کتب خدا و فرستادگان و پیامبران خدا ، و ایمان بیاوری بقضا و قدر خواه خیر خواه شر خواه شیرین خواه تلخ.

فقیه گفت : أحسنت ! اکنون بمن باز گوی از آن سه چیز که مانع سه چیز است ! تودد گفت : آری ، از سفیان ثوری روایت شده است که گفت : سه چیز می برد سه چیز را : یکی استخفاف و سبك داشتن صالحين و نیکوکاران است که آخرت را می برد ، دیگر استخفاف بملوك و سلاطين است که روح را می برد ، دیگر استخفاف و سبك خواندن نفقه است که مال را می برد ، یعنی بیرون از اندازه و عقل معاش خرج کردن مال را می برد .

گفت : أحسنت ! مرا از مفاتيح سماوات و شماره أبواب آسمانها بگوی ! گفت : خدای تعالی می فرماید « وَ فُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ فَكَانَتۡ أَبۡوَٰبٗا » و رسول خدای صلی الله علیه و آله می فرماید « ليس يعلم عدة أبواب السماء إلا الذي خلق السماء و ما من أحد من بني آدم إلا وله بابان في السماء باب ينزل منه رزقه و باب يصعد منه عمله لا يغلق باب رزقه حتى ينقطع أجله و لا يغلق باب عمله حتى تصعد روحه ، رهای آسمان را جز آفریننده آسمان شماره اش را هیچکس نداند و هیچکس از رزندان آدم نباشد جز اینکه برای او دو در بر گشوده در آسمان می باشد : یکدری است که از آن در روزی مقرر او بدو فرود می آید ، و در دیگر است که اعمال

ص: 173

صالحه یا فاسده او از آن در بکارفرمایان ملا أعلى صعود می کند و عرضه می گردد ، و آن در که رزق او از آن باو میرسد هرگز بسته نگردد مگر هنگامی که رشته زندگانیش پاره شود ، و آن در که اعمال او از آن بآسمان بر می شود بسته نگردد تا زمانی که جانش بآسمان بر شود .

فقیه گفت : أحسنت ! هم اکنون با من بگوي از شيء و از نصف شيء و از لاشيء ! گفت : شيء تمام مؤمن است و نصف شيء منافق است و لاشيء عبارت از کافر است .

گفت : أحسنت ! مرا از قلوب باز گوی ! تودد گفت : قلب سليم و قلب سقيم و قلب منيب و قلب نذير و قلب منیر ، دلی است سالم از شقاق و ریا و نفاق ، دلی است رنجور ازين أوصاف و بلیات ، دلی است که همواره به انابه مشغول ، و دلی است که جهانیان را از بیم عذاب و عقاب ترساننده ، و دلی است بنور ایزدی روشن و از غبار علایق دنیویه و معاصی و مناهي و أخلاق رذیله مصقول است .

پس قلب سلیم عبارت است از دل خلیل و دوستان پروردگار جلیل ، و قلب سقیم و بمعاصي و شقاق و نفاق و ناسپاسی ندیم دل کافر لئيم ، و قلب منیب عبارت از دل متقیان وخائفان ، و قلب نذیر عبارت از دل مبارك سید ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، و قلب منير عبارت از دل هر کس که با آنحضرت متابعت کند می باشد .

و قلوب علما و دانایان جهان بر سه گونه است : دلی است متعلق بدنیا و دلی است متعلق بعقبی و دلی است متعلق بمولا و آقا .

و گفته اند : قلوب سه نوع است : قلبی است معلق و آن دل کافر است ، وقلبی است معدوم - يعني عدمش به ز وجود - و آن قلب منافق است ، و قلبی است ثابت و بدون اینکه از باد نفاق و شقاق تزلزلی در عقیدتش حاصل شود و آن دل مؤمن است .

و بقولی دیگر قلب سه قسم است : قلبی است که بنور ایمان مشروح است ودلی است که از خوف هجران مجروح است و قلبی است که از گزند خذلان خائف است .

ص: 174

فقیه گفت : أحسنت ، ای کنيزك !

اینوقت تودد عرض کرد : أيها الخليفة ! همانا این فقیه چندان از من پرسش کرد که خودش عاجز ومانده شد ، اينك من دو سؤال از وی می نمایم ، اگر جواب آنهارا بصواب بداد خوب و گر نه آنچه جامه بر تن دارد بیرون می کنم و سلامت میرود .

ولی فقیه گفت : از هر چه خواهی بپرس ! گفت : در باب ایمان چه گوئی ؟

گفت : ایمان اقرار بلسان ، و تصديق بقلب و جنان ، و عمل کردن بجوارح و أركان است ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است « لایكمل المرء في الايمان حتى يكمل فيه خمس خصال التوكل على الله و التفويض إلى الله و التسليم لأمر الله و الرضا بقضاء الله و أن تكون أموره لله فانه من أحب لله و أعطى لله ومنع لله فقد استكمل الإيمان » ایمان مرد بحد كمال نمیرسد چندانکه پنج خصلت در وجودش بدرجه كمال نرسد : نخست توکل بخداوند متعال ، دیگر تفویض بخالق غدو و آصال ، دیگر تسلیم بفرمان یزدان علیم ، دیگر رضا بقضای سبحان حليم ، دیگر اینکه امور و أعمالش مخصوص بحق باشد ، چه هر کس دوستی او برای خدا و اعطاء و بخشش او برای خدا و منع نمودن او برای خدا باشد ایمانش را کامل ساخته است .

تودد گفت : خبر ده مرا از فرض الفرض و از فرض ابتداء در هر فرض و از فرضی که محتاج است بسوی آن هر فرض ، و از هر فرضی که استغراق می نماید و فرو می گیرد هر فرضی را ، و از سنتی که تمام می گردد بآن فرض !

چون فقیه این کلمات را بشنید ساکت شد و بهیچوجه سخن تکرد و جواب نداد ، در این وقت هارون با تودد فرمان کرد تا آن جمله را تفسیر نماید و فقیه شغول کندن ألبسه خویش گردد و بجاريه عطا کند .

تودد گفت : ای فقیه ! أما فرض الفرض معرفت خداوند تعالی است ، و أما رضی که در ابتداء هر فرض است گواهی بوحدت الهي و رسالت حضرت رسالت پناهي ت ، و أما آن فرضی که هر فرضی بآن محتاج است وضوء است ، و أما فرضی که

ص: 175

مستغرق در هر فرض می باشد غسل نمودن از جنابت است ، و أما سنتی که داخل در فرض است تخليل أصابع و تخليل لحيه انبوه است ، و أما سنتی که تمام می شود بآن فرض اختتان است .

در این حال عجز و بیچارگی آن فقیه آشکار شد و بپای ایستاد و گفت : یا أمير المؤمنين ! خدای را بگواهی می گیرم که این جاریه در فن فقه و غیره از من أعلم است . پس از آن جامه های خود را برکند و مقہورا برفت .

این هنگام تودد روی با علمای مجلس آورده گفت : كداميك از شماها مقري و عالم و استاد بقراءات هفتگانه و نحو و لغت هستید ؟ مردی مقري برخاست و در - حضور جاریه بنشست و گفت : آیا کتاب خدای عز وجل را خوانده و معرفت آیا تش را استوار داشته و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مکیه و مدنیه اش را تمیز - داده و تفسیرش را فهمیده و آن تفسیر را بر طریق روایات و اصول در قراءات شناخته باشی؟ تودد گفت : آری!

مقري گفت : باز گوی قرآن را چند سوره و چند عشر و چند آیه و چند حرف و چند سجده ؟ و در قرآن نام چند پیغمبر مذكور ؟ و چند سوره مدنيه و چند سوره مکیه ؟ و اسم چند مرغ است ؟

تودد گفت : يا سيدي ! أما سوره های قرآن یکصد و چهارده است ، ازين - جمله هفتاد سوره در مکه و چهل و چهار سوره در مدینه نازل گردیده است ، و أعشار آن ششصد و بیست و يك عشر ، و عدد آیات مبارکه اش شش هزار و دویست و سی و شش آیه ، و عدد كلمات معجز سماتش هفتاد و نه هزار و چهارصد و سی و نه كلمة ، و شمار حروف معانی ملفوفش سیصد و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد حرف ، و برای قاری قرآن در هر حرفی ده حسنه .

وأما عدد سجدات قرآن چهارده سجده است ، یعنی سجدات واجبه ومندوبه .

و أما شماره پیغمبرانی که اسامی مبارکه ایشان در قرآن یزداني مذکور است بیست و پنج نفر پیغمبر می باشند و ایشان آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق

ص: 176

و يعقوب و یوسف و اليسع و يونس و لوط و صالح و هود و شعیب و داود و سلیمان و ذوالکفل و ادريس و الياس و يحيی و زکریا و أيوب و موسی و هارون و عیسی و محمد صلوات الله وسلامه عليهم .

و أما مرغانی که در فزقان نامبردار شده اند نه عدد است .

مقري گفت : نام آنها چیست ؟ گفت : بعوضه يعني پشه ، دیگر نحل يعني مگس انگبين ، وذ باب يعني مگس ، و نمل یعنی مورچه(1) و هدهد یعنی بویه و مرغ سلیمان ، و غراب یعنی کلاغ ، و جراد يعني ملخ ، و أبا بیل ، و دیگر طير عیسی که عبارت از خفاش يعني شب پره است .

گفت : أحسنت ! با من بگوی کدام سوره است در قرآن که از دیگر سوره ها أفضل است ؟ گفت : سوره بقره است ، گفت : کدام آیه عظیمتر است ؟ تودد گفت : آية الكرسي است ، و این آیه شریفه پنجاه کلمه و با هر کلمه پنجاه حسنه است .

گفت : در کداميك از آیات قرآني نه آیت است ؟ گفت : قول خدای تعالی « إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ »- تا آخر آن .

گفت : أحسنت ! با من خبر ده کدام آیت أعدل است ؟ گفت : قوله تعالى « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ ».

مقري گفت : کدام آیه أطمع است ؟ تودد گفت : قوله تعالى « أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ » .

گفت : کدام آیه است که برای امیدواری عاصیان برتر است و گفت : قوله تعالی « قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ » ای بندگان من که در عمر خویشتن بر خویشتن و گذر روزگار خویشتن اسراف ورزیده اید از رحمت خدای مأیوس

ص: 177


1- بلکه موریانه

نباشید بدرستی که خداوند تعالی تمام گناهان را می آمرزد(1) بدرستی که خداوند است آمرزنده بخشنده .

راقم حروف گوید : در این حیثیت که خداوند پایان این آیه مبارکه را بکامه طیبه مرضیه مؤكده « إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ » ختام داده بیشتر أسباب امیدواری بندگان عاصي عاجز حقير ذلیل کثير الزلل و التقصير بچنگ و چنگال وساوس شيطاني أسير است، زیرا که میرساند اگر نیامرزد مخالف غفران و نام مبارك رحمان است .

مقري گفت : أحسنت ! بازگوی قرآن را بقرائت کداميك از اساتید قراء و أسانید قاریان قرائت می کنی ؟ تودد گفت: بقرائت أهل جنت که قرائت نافع است .

گفت : در کدام آیت است که در آن آیه با أنبياء بكذب سخن کرده اند ؟ گفت : در این قول خدای تعالی و جاؤا على قميصه بدم کذب » و ایشان برادران يوسف بودند که پیراهن خون آلود را بخدمت يعقوب علیهماالسلام آوردند و گفتند : يوسف را گرگ بدرید و این پیراهن یوسف است ، با اینکه چنان نبود : گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده !

ص: 178


1- منظور این نیست که خداوند تمام گناهان عاصیان را می آمرزد ، بلکه منظور اینست که اگر کسی تو به کند و راه صلاح پوید ، خداوند گناهان او را هرچه هم بزرگ باشد خواهد آمرزید ، یعنی از کردار خود مأیوس نباشد و با خود نگوید « اگر خداوند تمام گناهان مرا بيامرزد ، فلان گناه و فلان گناه مرا که چنین و چنان کردم نخواهد آمرزید ، پس راه توبه و آشتی بسته است » چه خداوند تو به کسی را که از سر اخلاص توبه کند و راه صلاح پوید می پذیرد ، و هرگاه توبه کسی را پذیرفت تمام گناهان گذشته او را خواهد - آمرزید ، و هیچگاه مانند ار بابان پست نخواهد گفت : « گناهان ترا بخشیدم ، ولی از فلان جسارتی که در فلان روز کردی نمی گذرم ، او را بجهنم ببرید » زیرا اگر هم نبخشیده بود باز همان جهنم در کار بود . پس فایده بخشیدن و رحمت آوردن چه بود ؟!

گفت : کدام آیه است که صدق و راستی کفار در آن مذکور است ؟ گفت : قوله تعالى « وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ » گروه یہود گفتند : جماعت نصاری بر دینی استوار ثابت نیستند و نصاری نیز در باره یہود بر این عقیدت هستند و حال اینکه تلاوت می نمایند کتاب را ، پس هر دو گروه در حق خود بصدق سخن کردند .

مقري گفت : کدام آیت است که خدای تعالی برای خویش فرموده است ؟ گفت : قوله تعالى « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ » نیافریده ام گروه جن و جماعت آدمیان را مگر برای اینکه مرا عبادت کنند و بشناسند .

گفت : کدام آیت است که در آن قول ملائکه است ؟ تودد گفت : قوله تعالی « وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ » که خداوند تعالی می فرماید : ملائکه بحضرت الهي چنين عرض کردند گاهی که خدای فرمود « إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً » و شرح آن در رساله حسنیه مبسوطا مذکور شد.

مقري گفت : خبر ده مرا از « أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ » و آنچه در این باب وارد است !گفت : تعوذ واجب است و خدای أمر فرموده که در هنگام قرائت قرآن قرائت نمایند ، و دلیل بر این همان است که خدای تعالی می فرماید « فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ».

گفت : با من بگوی آن لفظی که بآن استعاذه نمایند چیست ؟ و در این لفظ چه خلاف واقع است ؟

گفت : پاره از علماء و قراء گفته اند باین قول از خدای استعاذه می جویند « أَعُوذُ بِاللهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ » و بعضی از ایشان گویند « أَعُوذُ بِاللّٰهِ الْقَوِيِّ » أما نیکوتر همان است که قرآن عظیم بدان وارد و ناطق ، و سنت بآنگونه واقع است ، رسول خدای صلی الله علیه و اله چون قرآن را می گشود(1) و بقرائت شروع

ص: 179


1- نه قرآن مجید در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بصورت کتاب جمع آوری شده بود ، و نه آنحضرت خواندن و نوشتن می دانست

می فرمود می گفت « أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ »

و از نافع از پدرش مروست که گفت : هروقت رسول خدا بنماز شب می ایستاد می فرمود « اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا ، وَ سُبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا » پس از آن می فرمود « أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ و مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ و من نزغاتهم ».

و از ایشان از ابن عباس روایت شده است که گفت : أول چیزی که جبرئیل عليه السلام برسول خدا آورد تعليم استعاذه بود و بآنحضرت عرض کرد: یا محمد! بگو « أعوذُ باللّهِ السَّميعِ العَليمِ » پس از آن بگو « بسم الله الرحمن الرحيم » ثم « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ ».

چون مقري كلمات تودد را بشنید از لفظ او و فصاحت و علم و فضل او در عجب شد ، بعد از آن گفت : ای جاریه ! چه گوئی در قول خدای « بسم الله الرحمن الرحيم » آیا آیتی از آیات قرآن است ؟ گفت: آری ، آیتی است در قرآن در سوره نمل ، و آیتی است در میان دو سوره ، و در این باب در میان علماء اختلاف بسیار است .

گفت : أحسنت ! بازگوي از چه روی « بسم الله الرحمن الرحيم » در أول سوره برائت مکتوب نمی شود ؟ گفت : گاهی که سوره برائت نازل شد آن عهدی که در میان رسول خدای صلی الله علیه و اله و جماعت مشرکین بر پای بود بشکست ، و پیغمبر خدا علي بن أبي طالب علیه السلام را در يوم موسم با سوره برائت برای مشرکان بفرستاد ، و علي عليه الصلاة والسلام آن سوره را بر آن جماعت بخواند و « بسم الله الرحمن الرحيم » را نخواند .

مقري گفت : مرا از فضل و برکت « بسم الله الرحمن الرحيم » بگوی!

تودد گفت : روایت کرده اند از رسول خدای صلی الله علیه و اله که فرمود « ما قرئت بسم الله الرحمن الرحيم على شيء إلا كان فيه البركة » بر هر چیزی که « بسم الله الرحمن الرحيم » را قرائت نمایند برکت در آن موجود گردد .

ص: 180

و نیز از رسول خدای صلی الله علیه و اله مأثور است که « حلف رب العزة بعزته لا تسمى بسم الله الرحمن الرحيم على مريض إلا عوفي من مرضه » پروردگار عزت بعزت خودش سوگند یاد کرده است که بر سر هر مریضی « بسم الله الرحمن الرحيم » خوانده نشود مگر اینکه از مریضی که دارد عافیت یا بد .

و گفته اند : چون خداوند تعالی عرش را بیافرید سخت مضطرب گردید ، پس « بسم الله الرحمن الرحيم » را بر عرش بنوشتند و اضطرابش ساکن شد، و چون « بسم الله الرحمن الرحيم » بر رسول خدای صلی الله علیه و آله نازل گشت فرمود : از سه چیز در امان شدم ، یکی در زمین فرورفتن و دیگر مسخ گردیدن و دیگر در آب غرق شدن ، و فضل این کلمه طيبه عظیم و برکتش بسیار و شرحش مطول است .

و از رسول خدای روایت شده است که فرمود « در روز قیامت مردی را می۔ آورند فيحاسب فلا يلفى له حسنة فيؤمر به إلى النار. فيقول إلهي ما أنصفتني ! فيقول الله عز وجل : ولم ذلك ؟ فيقول : یا رب! لأنك سميت نفسك الرحمان الرحیم و تريد أن تعذبني بالنار ، فيقول الله جل جلاله : أنا سميت نفسي الرحمان الرحيم امضوا بعبدي إلى الجنة برحمتي و أنا أرحم الراحمين » پس حساب او را برکشند ودر ترازوی حسابش حسنه نیابند و از پیشگاه کبریا فرمان آید که او را بآتش کشند ، وی عرض می کند : ای پروردگار من ! با من انصاف نورزیدی خداوند عز و جل می فرماید : این سخن از چیست ؟ عرض می کند : بار پروردگارا بعلت اینکه تو خود را رحمان و رحیم نامیدی و اینک می خواهی مرا بآتش فرسایش دهی ! این وقت خداوند جل جلاله می فرماید : من خود را رحمان و رحیم نام - کرده ام، این بنده مرا ببهشت برین بواسطه رحمت من ببرید ! ومنم بخشاینده ترین بخشایندگان .

راقم کلمات گوید : أول رحمت خداوندي همانست که این معنی را بخاطر بنده معصیتکار بیاورد ! وگرنه چگونه امکان داشت که با آن هول و دهشت و بیم

ص: 181

و حیرت که او را روی می دهد بیادش آندر آید ؟!

مقري گفت : أحسنت ! اکنون بازگوی که آغاز بدایت نمودن به « بسم الله الرحمن الرحيم » چه بود ؟ گفت: چون خدای تعالی قرآن را نازل فرمود نوشتند « بسمك اللهم » و چون آیه شریفه « قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى » را نازل ساخت نوشتند « بسم الله الرحمن » و چون آیه شریفه « وَ إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ » نازل گشت ، نوشتند « بسم الله الرحمن الرحيم ».

چون مقري كلمات تودد را باین میزان بشنید ، با خود گفت : همانا عجبی عجیب است که این جاریه در بدایت « بسم الله الرحمن الرحيم » اینگونه تکلم نمود ! سوگند با خدای ، بایستی حیلتی و نیرنگی بکار برم شاید بر وی غلبه کنم ، پس از آن گفت : ای جاریه ! آیا خداوند قرآن را یکدفعه فروفرستاد یا بتفاریق نازل فرمود ؟

تودد گفت : جبرئيل أمين از حضرت رب العالمين بر پیغمبرش محمد سید ۔ المرسلين و خاتم النبيين محتوي بر أمر و نہی و وعد و وعید و أخبار و أمثال در . مدت بیست سال آیات متفرقات بر حسب وقایع نازل کرد.

گفت : أحسنت ! خبرده از أول سورۂ که بر رسول خدای صلی الله علیه و اله نازل شد تودد گفت : در روایت ابن عباس سورة الفلق و در روایت جابر بن عبد الله أنصاري سوره مدثر است و از آن پس سایر سور وآيات فرود گردید .

گفت : آخر آیتی که نازل شد کدام بود ؟ گفت : آیه ربا و بقولی « إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ » است .

گفت: أحسنت ! خبر ده مرا از شماره صحابه که در زمان رسول خدای قرآن را جمع می کرده اند ! گفت : ایشان چهار تن بودند : یکی أبي بن كعب ، دیگ زید بن ثابت ، دیگر أبوعبیده عامر بن جراح ، دیگر عثمان بن عفان .

ص: 182

گفت : با من از جماعت قراء خبرده که کسانی که مردمان قراءات را از ایشان فراگرفتند کدام کسان هستند ؟ گفت : ایشان چهار تن بودند : عبد الله بن مسعود وابي بن كعب و معاذ بن جبل و سالم بن عبد الله .

گفت : چه گوئی در این قول خدای تعالی « وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ » ؟ گفت : آن بتهائی است که خودشان بمیل خود می ساختند و ساخته خود را بر پای می داشتند و مصنوع خود را معبود خود می نمودند و پیش آنها عرض قرباني وذبايح و عبودیت میدادند و - العياذ بالله- إله خود می انگاشتند و تخم ضلالت درروئید نگاه غوایت و جهالت می کاشتند .

فقیه گفت : چه گوئی در این قول خدای متعال « تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ » مقصود از این سؤال این بود که مقصود از این نفس که عیسی علیه السلام بخداوند تعالی منسوب می دارد چیست ؟ گفت : يعني تعلم حقیقتي و ما عندي ولا- أعلم ما عندك ، و دلیل بر این معنی اینست که خدای می فرماید « إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ » و بعضی گفته اند : تعلم عيني و لا أعلم عينك ، تو بر حقیقت وجود و علم و اراده درون و ذات من دانائی و من نه بر کنه ذات و نه بر حقیقت صفات و نه بر - آنچه خواهی و میدانی عالم هستم .

فقیه گفت : چه گوئی در این قول خدای تعالی « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ » ای کسانی که ایمان آورده اید از چه روی طیباتی را که خدای بر شما حلال کرده است حرام می نمائید ؟

گفت : شیخ رحمه الله از ضحاك بمن حديث کرده است که این کسان جماعتی از مسلمانان بودند که گفتند : مردی خود را می بریم و جامه پشمين بر تن می پوشیم يعني از لذتهای نفساني کناره می کنیم لاجرم این آیه در حق ایشان وارد شد ، قتاده گفته است که این آیه در باره جماعتی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله نازل شد و ایشان علي بن أبي طالب و عثمان بن مظعون و جز ایشان بودند و گفتند ما خویشتن را خصي می گردانیم و جامه پشمین می پوشیم و راهب می گردیم .

ص: 183

راقم حروف گوید : نسبت این خبر بحضرت أمير المؤمنين علي علیه السلام بيرون از صحت و سلامت است ، چه رسول خدای صلی الله علیه و اله می فرماید « لاْرُهْبانِیَّهً فِی الاِْسْلامِ » و نیز آیه شریفه « وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ » و هم کلام رسول خدا « اَلنِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي » دیگران را از رهبانیت ممنوع و بمتابعت این سنت سنيه مؤكده مأمور می نماید ، چه در عدم تناكح و اختیار رهبانیت موجبات انقراض نسل بني آدم موجود است و این خلاف مقصود و مطلوب است و أمير المؤمنين که ولي خدا و وصی مصطفی و حافظ ودايع خالق ارض و سما است ، چگونه خود بچنين أمر اقدام می فرماید با اینکه خدای می فرماید : خلقت جن و انس برای عبادت و معرفت خدای لایزال است ! پس چگونه زوال عبادت و اطاعت و معرفت و نوع آدمی و حاصل بعثت پیغمبران و تقریر اولیاء و اوصیای ایشان را خواهان است ؟! با اینکه او را آن شأن و منزلت است که رسول خدا می فرماید « أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ » کنایت از اینکه من و علي مربي و مکمل و حافظ و معلم و مؤدب این امت و اسباب بقا و دوام و نظام ایشان و تمام عوالم و معالم و معارف و صلاح امر معاش و معاد ایشان می باشیم !

فقیه گفت : چه گوئی در این آیه شریفه « وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا » ؟ کنایت از اینکه خليل هر کس باید با او مجانست و مجالست و مصاحبتی داشته باشد و سنخیت و جسمیت لازم دارد ! تودد گفت : خليل بمعني محتاج فقیر است ، و بقولی دیگر محب منقطع بخداوندي است که برای انقطاعش اختلالی روی نمی دهد .

بنده نگارنده گوید : ایراد ننمایند که خدای تعالی ابراهیم پیغمبر جليل علیه السلام را که خليل خود می شمارد محتاج و فقیر فرمود ! چه فقر و احتیاج در این مقام عين غنا و توانگری است ، چه مقصود این است که خداوند تعالی آنحضرت را آن

ص: 184

مقام نبوت و بصیرت و خلت و بصارت عنایت فرموده است که رشته حاجت او را من جميع الوجوه و الجهات از تمام کائنات مقطوع و بدرگاه بی نیاز و ادراك أنوار مقدسه الهیه و تجلیات سبحانیه متصل و مربوط ، و وجود مسعودش را از لذایذ روحانیه رحمانيه محظوظ ، و از تمامت ما سوى مستغني و بتمام ما هوى برخوردار فرمود پس عين استطاعت و جلال و سعادت و اقبال و کامکاری نشاتين و فوز و فلاح أبدي این است ، و أصل فقر و احتیاج و مذلت و ادبار در غير ازین است .

چون مقري نگران گشت که تردد در آسمان سخنوری و افاضت فيوضات چون سحاب نیسان شتابنده ، و در میدان فصاحت و بلاغت چون خورشید تابان نماینده و فزاینده است ، در هیچ جوابی درنگ نجوید ، و بسرعت و صواب پاسخ بگوید ، در حضور جماعت برخاست و گفت : ای أمير المؤمنين ! خدای را بشهادت می گیرم که ین کنيزك در فن قراءات و غيرها از من دانا تر است !

تودد گفت : من از تو يك مسئله بیشتر نپرسم ، اگر جوابش را دادی خوب ، گرنه جامه از تنت می کنم ! هارون گفت : بپرس ! تودد با مقري گفت : چه گوئی رآیتی که بیست و سه کاف دارد و در آیتی که شانزده میم دارد و در آن آیت که فتاد و دو عين دارد و حزبی که در آن لفظ جلاله نیست ؟

مقري از اتیان جواب بیچاره ماند ، تود گفت : جامه از تن بیرون ساز ! او چنان کرد ، پس از آن گفت : يا أمير المؤمنين ! آن آیتی که شانزده میم دارد سوره هود علیه السلام است و هي قوله تعالى « قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ»(1) تا آخر آیه .

و آن آیتی که بیست و سه کاف دارد در سوره بقره است و هي آية الدين ، في قول خدای « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ

ص: 185


1- و در قسمت بعدی آیه « وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ » هشت میم پشت سر هم تلفظ می شود ن اینکه بسلاست کلام لطمه وارد شود .

وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ » - تا آخر آن .

و آن آیتی که در آن یکصد و چهل عين است در سوره مبارکه أعراف است وهي قوله تعالى « وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا » برای هر مردی دو۔ چشم است و جمله آن يکصد و چهل عين می شود . (1)

و آن حزبی که در آن کلمه جلاله يعني لفظ « الله » نیست ! سوره مبارکه « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ » و سوره رحمن و سوره واقعه است ، يعني در اين چند سوره قرآني که يك حزب قرآن می باشد لفظ جلاله که الله است مذکور نیست .

راقم حروف گوید : در صورتی است که « بسم الله الرحمن الرحيم » را در شمار آیات نیاورند .

بالجمله ، در این حال شخص مقري جامه های خود از تن بیرون آورد و شرمگین بیرون رفت ، این وقت یکی از أطبای ماهر و پزشکان قادر که حاضر بود پیش آمد و گفت : از علم أديان فارغ شدیم ، اکنون برای علم أبدان بیدار و آماده باش و مرا از انسان و چگونگی خلقت او و عدد عروق و استخوانها وفقرات و مهره های پشت او و اینکه أول عروق او چیست و بچه سبب انسان را آدم نامیدند خبر گوی !

تودد گفت : انسان را بواسطه ادمت يعني سمرت رنگش ، و بقولی برای اینکه خداوند او را از أدیم زمین یعنی ظاهر وجه زمين بیافرید آدم نام کردند ، سینه اش از خاك كعبه ، سرش از خاك مشرق ، و هر دو پایش از تربت مغرب آفریده شد .

ص: 186


1- البته خوانندگان عزیز توجه دارند که سؤال ها و جواب آنها عامیانه مطرح شده است ، خصوصا که بیرون کردن جامه طرف مقابل طبق سیره درویشان معرکه گیر است ، که کشکول و تبرزین یکدیگر را صاحب میشوند !

و خداوند حکیم قادر هفت در اندر سر او بیافرید که عبارت از دو چشم او و دو گوش او و دو سوراخ بینی او و راه دهان او است ، و برای او دو منفذ قرار داد که در قبل و دبر اوست ، پس دو چشم را حاسه نظر و دو گوش او را حاسه و آلت سمع ، و دو منخر اورا حاسه و آلت شم و بوئیدن ، و دهانش را آلت ذوق و چشیدن گردانید و زبان را آلت تعبیر از ما في الضمير نمود ، و خلقت آدم از چهار آخشیج که عبارت از آب و خاك و آتش و باد است مرکب و مخلوق فرمود : صفراء برطبع آتش و خلطى حار و یا بس ، و خلط سوداء بر طبیعت خاك سرد و خشگ ، و بلغم بر طبع آب سرد و تر ، و خون بر طبع هوا گرم و تر است .

و خداوند تعالی در پیکر آدمی سیصد و شصت رگ بیافریده و دویست و چهل استخوان و سه روح حیوانی و نفساني و طبيعي خلق کرده و برای هر یک از آنها حکمی قرار داده است ، و خداوند خلق کرده است برای انسان دل و جگر و کبد و شش و روده های ششگانه و دو قلوه و دو اليه و مغز و استخوان و پوست ، و پنج حس ظاهر که عبارت از سامعه و باصره و شامه و ذائقه و لامسه باشد ، و مکان دل را در جانب چپ سینه و معده را در پیش روی دل و شش را باد بیزن قلب و آنرا مشبك بأضلاع گردانید .

طبیب گفت : أحسنت ! خبر گوی مرا که در سر آدمیزاد چند بطن و طبقه است ؟ گفت : بر سه طبقه و مشتمل بر پنج قوه و موسوم بحواس باطنيه است که عبارت از حس مشترك ، و حس خیال ، و دیگر متصرفه ، و دیگر واهمه ، و دیگر حافظه است .

طبیب گفت : أحسنت ! از هيكل عظام و هیئت استخوانها بفرمای !

تودد گفت : مرکب و مؤلف است از دویست و چهل استخوان ، و منقسم بسه قسم می شود : سر و جثه و أطراف .

أما سر آدمی منقسم می شود بجمجمه - یعنی کله - و صورت ، و جمجمه مرکب است از هشت قطعه استخوان ، و اضافه می گردد باین عظام هشتگانه استخوانهای

ص: 187

كوچك چهارگانه گوش ، و چهره منقسم می شود بفك أعلى و فك أسفل يعني زنخ بالا و زنخ زیرین ، و فك أعلى مشتمل است بر بازده استخوان ، و فك أسفل بريك استخوان ، و اضافه می شود باین استخوانها دندانها ، و شماره دندانها سی و دو عدد است ، و همچنين است عظم لامي يعني استخوان شخص انسان .

و أما جثه آدمی ! منقسم می شود بسلسله استخوانهای پشت و سینه و حوض و مغاك آن، و سلسله مرکب است از بیست و چهار استخوان که فقار و فقرات پشت نامیده می شود ، و سينه مرکب است از قفص و أضلاعی که بجمله بیست و چهار ضلع است که از هر سوی دوازده استخوان است ، و حوضچه و مغاك سينه مرکب است از دو استخوان حرقف يعني استخوان سر سرين ، و سرين و استخوان د مغزه .

و أما أطراف آدمی تقسیم می شود بدو طرف علوي و دو طرف سفلي ، و آن دو طرف علوي منقسم می گردد هر يك از آنها أولا بسوى منكب - يعني بن بازو - که مرکب است از شانه و ترقوه يعني حلقوم ، و ثانيا بسوی بازو که استخوانی است واحد ، و ثالثا منقسم می گردد بسوی ساعد يعني بازو که از دو استخوان مرکب است که عبارت است از کعبره يعني استخوانهای سر درشت و زند یعنی بند دست ، و رابعا بسوی کف یعنی پنجه دست ، و خامسا منقسم می گردد. بسوی رسغ یعنی خورده گاه دست و پای ، و آن باریکی پیوند سر دست می باشد ، و بسوی مشط و استخوانهای پشت پای و شانه و کتف ، و بسوى أصابع یعنی انگشتان ، پس رسغ مرکب است از هشت استخوان مصفوف بر دو صف که هريك ازین دو صف مشتمل است بر چهار استخوان ، و مشط مشتمل است بر پنج استخوان ، و شماره انگشتان پنج عدد است ، هر انگشتی مرکب از سه قطعه استخوان است و آنها را سلامیات نامند ، مگر ابهام یعنی انگشت نر ، چه این انگشت فقط مرکب از دو استخوان است .

و دو طرف سفلی هريك از آنها منقسم می گردد أولا بسوی فخذ یعنی ران که يک استخوان دارد ، و بسوی ساق و آن مرکب از سه استخوان است که آن عظام

ص: 188

ثلاثه را قصبه و شظيه و رضغه نامند و ثالثا بسوی قدم منقسم می شود مثل کف بسوی رسغ و مشط و أصابع ، پس رسغ مرکب از هفت استخوان است که مصفوف بدو صف است ، صف أول را در استخوان و در دوم پنج استخوان است ، و مشط مركب است از پنج استخوان و أصابع که عددش پنج است و هر انگشتی از هر پائی مرکب از سه سلامیات یعنی سه قطعه استخوان است مگر انگشت نر ، و انگشت نر مرکب از دو استخوان است فقط .

طبیب گفت : أحسنت ! با من از أصل عروق و رگها خبر ده !

گفت : أصل عروق و تين است یعنی رگ دل ، و از آنجا سایر رگها و عروق بسایر أعضاء منشعب می شود و این رگها و ریشه ها بسیار است ، شمارش را جر پروردگارش نداند ! و بعضی گفته اند : شماره عروق سیصد و شصت رگ است ، چنانکه سبقت بیان گرفت .

و خداوند تعالی زبان را ترجمان و ترفان(1) و دو چشم را دو روشن چراغ ودو سوراخ بینی را دو منشق برای هوا کشی و استنشاق هوای تازه و دو دست را مانند دو بال بآدمی مقرر فرموده است .

و خدای تعالی کبد یعنی جگر را محل رحمت و طحال یعنی سپرز را موضع خنده و کلیه یعنی گرده را محل مکر و حیلت و نیرنگ ، و ریه یعنی شش را محل وزیدن و بادبزن دل گردانیده ، و معده را بجای خزانه و دل را ستون بدن فرموده چون دل نیکو گردد تمام بدن نیکو شود ، و چون قلب فاسد شود تمام اندام تباه گردد

گفت : با من خبر بده از دلالات و علامات ظاهره که استدلال می شود بآن بر مرض در أعضاء ظاهره و باطنه !

تودد گفت : آری ، چون طبیب دانشمند و هوشیار باشد نظر می کند در احوال

ص: 189


1- ترفن مخفف ترزفان ، يعنې تر زبان ، زبان آور ، چرب زبان است ، و گاهی بر ترجمان اطلاق می شود

بدن ، و از جستن و حرکت نبض مريض بر صلابت و حرارت و یبوست و برودت و رطوبت پی برد ، و گاهی می شود که در محسوس دلالاتی بر أمراض باطنه يافت می شود مثل زردی چشمها که بر یرقان دلالت می نماید ، و تحقف و خمیدگی و در هم کشیدگی پشت آدمی که دلالت بر درد ریه می نماید .

طبیب گفت : أحسنت ! باز گوی علامات باطنه چیست ؟ گفت : واقف شدن بر أمراض بدستیاری علامات باطنه از شش قانون أخذ و استنباط می شود : أول أفعال است ، دوم از ملاحظه آنچه از بدن استفراغ می شود ، سوم از حالت وجع و دردی که بر مریض مستولی است ، چهارم از موضع و مکان ، پنجم از دیدار ورم ، ششم از اعراض .

طبیب گفت : باز گوی از چه چیز اذیت و آزار سرایت بسر می کند؟

گفت : نخست از تداخل أطعمه پیش از هضم أول، دیگر سیری بر سیری ، يعني قبل از گرسنگی و در حالت سیری مجددا بحد سیری خوردن ، که این کار و کردار موجب هلاکت جهانیان است ، پس هرکس خواهان پایندگی در جهان و روزگار دراز است بامدادان بگاه خوردنی بخورد و عشاء را بشب نیندازد و در آمیزش با زنان زیادتی نجوید و بار بدن را سنگین نگرداند و بفصد وحجامت خون فراوان از تن بیرون نکند ، بسیار رگ نگشاید و خون نکشاند ، و شکم را بر سه بخش بگرداند : يك بخش برای خوردن ، بخش دیگر برای نوشیدن ، بخش سوم برای دم بر آوردن و نفس کشیدن ، يعني چندان دیگدان شکم را از خوردنی و نوشیدنی انباشته نسازد که نیروی دم بر کشیدن نیابد ، زیرا که روده های آدمی هجده وجب بیش نیست لاجرم واجب چنان می نماید که شش وجب آنرا برای طعام و شش وجب را برای شراب و شش وجب دیگر را برای تنفس قرار بدهد(1) وچون براه رفتن اندر شود نرم و آهسته گام زند برای حفظ وقار و سلامت و آرامش بدن و آسایش روانش موافق تر و پسندیده تر و جمیل تر است ، چه خدای تعالی می فرماید

ص: 190


1- گویا منظور از تنفس حرکات دودی أمعاء است

« وَ لَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا »

طبیب گفت : أحسنت ! با من باز گوی علامت و نشان صفراء و آن حالی که از طلوع این خلط موجب خوف است چیست ؟

تودد گفت : از زردی رخسار و تلخی و خشگی دهان و ضعف اشتها و سرعت نبض شناخته می شود و بر صاحب آن از تب محرقه و سرسام و جمره و يرقان و ورم و قروح روده ها و تشنگی و تفتیدگی جگر بیم میرود ، و این جمله علامات و ثمرات خلط صفرا و طغیان آن است .

طبیب گفت : نیکو گفتی ولئالی سخن را نیکو سفتی ! اکنون از علامات سوداء و از آنچه از طغیان آن بر شخص سوداوي ببایست ترسید باز گوی !

تودد گفت : چون خلط سوداء بر تنی طغیان نماید ، نشانش اشتهای کاذب و كثرت وسوسه و غم و هم و اندوه است ، و چون چنین حال برای مریضی رویداد بایستی استفراغ کند تا پایان این حال بمالیخولیا و جنون و رنج خوره و سرطان و أوجاع سپرز و قروح أمعاء خاتمه نگیرد .

طبیب گفت : أحسنت ! اکنون بفرمای علم طب بچند جزء منقسم می شود ؟ گفت: بدو جزء انقسام گیرد : یکی علم تدبير أبدان مریضه است و دیگر برگردانیدن أبدان رنجور است بحالت صحتش .

گفت : أحسنت ! با من بگوی کدام وقت شرب أدويه و خوردن دارو از دیگر أوقات سودمندتر است ؟ گفت : إذا جرى الماء في العود و انعقد الحب في العنقود و طلع سعد السعود(1) فقد دخل وقت نفع شرب الدواء و طرد الداء ، چون جهان کهن بفر فروردین و نمایش بهار نامدار جوان ، و از قطرات ابر آزاري کامیاب و کامران ، واز قوت هوا وطراوت هنگام ربیع درختها از آب سبز و خرم، وخوشها از توشها بسته و نماینده گردد و ستاره عیش و نوش تا بنده شود ، این وقت نوبت آنست که دوا بیاشامند و سودمند شوند و دردهای بیرون و اندرون را بیرون نمایند .

ص: 191


1- نام ستاره مخصوصی است که از منازل قمر است

طبیب گفت : خبر ده مرا از آن هنگامی که چون انسان در آن زمان آب از ظرف نو و کوزه تازه بنوشد از دیگر اوقات گواراتر و موجب صعود رائحه طيبه است ! تودد گفت : چون پس از فراغت از طعام ساعتی در نوشیدن آب درنگ۔ نمایند گوارا شود ، يعني بعطش کاذب فریب نخورند، چنانکه شاعر در این باب گوید :

لاتشر بن من بعد أكلك عاجلا *** فتسوق جسمك للأذى بزمام

و اصبر قليلا بعد أكلك ساعة *** فعساك تظفر - يا أخي - بمرام

طبیب گفت : از طعامی با من بگو که چون بخورند تولید هیچگونه مرضی از آن نشود !

جاریه گفت : آن غذائی است که جز از پس گرسنگی کامل و اشتهای صادق نخورند، و چون بخورند بحدی که اضلاع را ممتلي و معده را پر و انبوه بگرداند نخورند، زیرا که جالینوس حکیم می فرماید : من أراد إدخال الطعام فليبطىء ثم لا يخطىء ! و این معنی را بکلام معجز نظام رسول خدای صلی الله علیه و آله ختم می کنیم که می فرماید « المَعِدَةُ بَيتُ الداءٍ ، وَالحِميَةُ رأسُ الدَواءٍ » شکم خانه هر گونه درد و پرهیز کردن سر و سرور داروها است و أصل هر درد و مرضی بر ده يعني تخمه است

طبیب گفت : در باب گرمابه چه گوئی ؟ جاریه گفت : چون در حالت سیری و امتلاء معده باشی نباید رفت ، و پیغمبر صلی الله علیه و اله در باب حمام فرماید « نعم البيت الحمام ينظف الجسد و يذكر النار » نیکو. خانه ایست گرمابه !. اندام را از چرکنی و کثافت پاك و پاکیزه دارد و مردم هوشیار را از ملاقات دخان و آب گرم بیاد نار بیارد .

طبیب گفت : از أقسام حمام کدامیك نیکوتر است ؟ تود د گفت : ما عذب ماؤه و اتسع فضاؤه وطاب هواؤه بحيث تكون أهويته أربعة ربيعي وخريفي وصيفي وشتوي » آبش شیرین و صاف و فضای آن برگشاده و هوایش نیکو و موافق أمزجه صحيحه بحیثیتی که در هر فصلی از فصول أربعه بگرما به اندر آیند مناسب

ص: 192

با بدن و روان باشد . (1)

طبیب گفت : كداميك از أنواع أطعمه بهتر است ؟ تودد گفت : ما صنعته النساء و قل فيه العناء و أكلته بالهناء و أفضل الطعام الثريد » آن چیزی است که زنها بسازند و تکلف زیاد در آن نباشد که أسباب رنج و رنجوری شود بلکه طبیعی و خورندگان را گوارا گردد ، و بهترین خوردنیها و طعامها ترید است چنانکه رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرموده است : فضل الثريد على الطعام كفضل العايشة على النساء !! نسبت و فضیلت ترید بر دیگر طعامها چون فضل عايشه است به زنان دیگر

طبیب گفت : کدام نانخورش بهتر است ؟ گفت : گوشت است ، زیراکه پیغمبر می فرماید « أفضل الأدم اللحم لأنه لذة الدنيا و الآخرة » بهترین نانخورشها گوشت است ! چه لذت دنیا و آخرت است .

راقم حروف گوید : یکی از حکمتهای این کلام مبارك اين است که آنچه طبیعی است با مزاج مناسبتر و موافق تر و سازگارتر می باشد ، چنانکه در مشروبات هم شیر بهتر است ! و برای مردم مریض نیز بیشتر از دیگر أشربه و أغذيه تجويز و ترتیب می دهند و أسباب طول عمر و دوام صحت می شمارند ، و خداى تعالى أهل بهشت را بلحوم و لبن وعده می دهد !

ص: 193


1- بلکه منظور این است که حمام دارای چهار بیت باشد و هر بیتی بهوای فصلی از فصول سال ، چنانکه حمامهای سابق که بر طبق مهندسی و معماری یونانی ساخته میشد چنین بود : اول لباسخانه که طبع آن خشك و سرد همچون هوای زمستان ، دوم خانه بعد از آن دارای خزانه آب سرد که طبع آن تی چون هوای پائیز ، سوم خانه بعد از آن دارای خزانه آب گرم و طبع بهار و چهارم خانه بعد از آن بالای آتشخانه تون و خشك چون هوای تابستان ، و این ریختن عرق آب زیادی بدن را

طبیب گفت : کداميك از أقسام لحوم أفضل است ؟

تودد گفت : گوشت گوسفند تازه ، و باید از گوشت کهنه پرهیز نمود ، چه فایدتی در آن نیست .

طبیب گفت : مرا از فواكه و میوه ها باز گوی ! گفت : أنواع میوه ها را باید در حالتی که نورسیده اند بخورند و چون زمانش منقضی آید اجتناب نمایند .

راقم حروف گوید : این نیز از روی حکمت است ! چه خداوند تعالی در هر فصلی هرگونه میوه را که موافق مزاج آن فصل و أمزجه مردمان ، بلکه دیگر حیوانات است نمایش و فزایش و گوارش دهد ، و چون در هنگامش بخورند سودمند شوند و با مزاج گوارا گردد ، و چون از هنگامش بگذرد و بخورند زیان و زحمت بینند و اگر زیان نرساند منفعت نیز نرساند و زحمتی بر دندان و کام و أمعاء وشكم برساند .

طبیب گفت : در باب نوشیدن آب و آداب آن چه گوئی ؟

گفت: لاتشربه شربا ولاتعبه عبا فانه يؤذيك صداعه و يشوش عليك من الأذى أنواعه و لا تشربه عقب خروجك من الحمام ولا عقب الجماع ولا عقب الطعام إلا بعد مضي خمس عشرة درجة للشاب و للشيخ بعد أربعين درجة ولا عقب يقظتك من المنام » آب را بیکدفعه و یکنفس منوش ! و چوی چارپای از لب بدهان و از دهان یکباره بشکم مسپار ! چه درد سرش ترا آزار رساند و از انواع آزار بتشویش افکند ، و چون از گرما به بیرون شوی بدون درنگ آب میاشام ! و پس از مجامعت آب منوش ! و پس از خوردن طعام نباید آب نوشید مگر پس از گذشتن مدت پانزده درجه از هنگام خوردن طعام برای جوانها و گذشتن مدت چهل درجه برای پیران ، و چون از خواب بیدار شوی فورا آب میاشام !

ص: 194

راقم حروف گوید : ازین پیش در طي كتب أحوال أئمه هدی ۔ صلوات الله عليهم - بعلل و جهات و حکمتهای این مسائل اشارت رفته که اسباب تولید أمراض مختلفه از استسقاء و سوء القينه و جز آن می شود .

بالجمله ، طبیب گفت: أحسنت ! اکنون از آشامیدن شراب ناب و باده أرغواني بگوی !

تودد گفت : آیا برای زجر و منع شرب شراب در این آیه شریفه برای تو کافی نیست که خداوند تعالی فرموده است « إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » ؟! و نیز خدای تعالی می فرماید « يَسْئالُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما ».

راقم حروف گوید : در تفاسیر در باب این آیه شریفه بیانات مفصله است که یازده دلیل بر حرمت آن مذکور نموده اند .

و اینکه خدای می فرماید : در شرب شراب و قمر قمار گناهی بزرگ است ! و نیز می فرماید : گناه این دو از منفعت آنها بزرگتر است ! يعني آنچه گمان میبرند که سودی در آن است خواه از حیثیت معامله و مباشرت و کسب آن یا برای مزاج و باین خیال در ارتکاب آن دنبال می نمایند ، این نیز خیالی فاسد است ، چه تمام أوامر و نواهي نظر بسود و زیان دنیا و آخرت دارد، اگر زیان این دو کار بسیاری بر سود آن اضافه نبود این درجه منهی نمی گشت .

و اینکه می فرماید : شاید شما بفلاح و نجاح برخوردار شوید ! نه اینست که در اجتناب از آن تصریحی در فلاح نباشد ، بلکه برای آنست که می خواهد بفرماید: شماها چون بگمان واهي منفعت منزجر نمی شوید امید فلاح را متیقن نباشید ، أما کسانی که اجتناب گیرند البته فلاح و رستگاری و کامکاری یا بند .

ص: 195

و چون ازین پیش در دامنه تحريرات حالات أئمه هدى علیهم السلام باين مسائل اشارت و بیانات و تحقیقات کامله شده است در اینجا بتجديد آن حاجت -نمیرود

بالجمله گفت : شاعر گفته است :

یا شارب الخمر أما تستحي *** تشرب شيئاً حرم الله

فخله عنك لا تاته *** فقیه حقا عنف الله

و دیگری در این معنی گفته است :

شربت الا ثم حتى زال عقلي *** فبئس الشرب حيث العقل زالا

و أما سودهائی که در شراب است اینست که حصاء کلیه ها را درهم شکند و روده ها را تقویت نماید ، و اندیشه اندوه بخش را ببرد ، و گوهر جود را در بحر وجود روشنی افزای دیده آرمانیان گرداند ، وصحت را محفوظ دارد ، وقوه هاضمه را نیرو بخشد ، و بدن را صحیح بدارد ، و دردها و رنجها را از مفصلها و بندها بیرون کند و جسم را از اخلاط فاسده بپالايد ، و زایش طرب و شادی نماید ، و حرارت غريزي را نيرو دهد ، و مثانه را استوار سازد ، و جگر را قوت دهد و سدد را برگشاید ، و گونه را گلگون نماید ، و فضلات را از سر و مغز بر ر کشاند و سپاه هرم(1) را بدواند ، و نشان پیری را واپس افکند

و اگر نه چنان بود که حضرت حکیم علی الاطلاق شرب خمر را حرام فرموده در روی زمین هیچ مشروبی و دوائی قائم مقام وی نتوانستی گردید(2) و أما میسر

ص: 196


1- یعنی پیری و ناتوانی
2- منافع و خواصی که برای شراب مذکور شده بر طبق تجربیات طب یونان است و در طب جدید که بر مبنای آزمایشات دقیق علمی بنا شده مسلم گردیده است که جز ضرر و زیان کاری از شراب ساخته نیست ، در این زمینه بکتاب « اولین دانشگاه و آخرین پیامبر » جلد هفتم که راجع به خرما و انگور بحث می کند و فصلی در سکر و مستی دارد ، مراجعه فرمائید

قمار است .

طبیب گفت : از أقسام شراب کداميك بهتر است و گفت : آنكه هشتاد روزه یا بیشتر باشد و از انگور سفید فشرده باشند ، بچنين شرابی ناب هیچ آبی و هیچ چیزی در روی زمین همانند نیست .

راقم حروف گوید: آنانكه بر این منافع بگذرند نباید فریب خورند و بخورند چه خدای که خالق آنست منافعش را از همه کس بهتر داند و آنچه دیگران نیز ۔ ندانند خدای و رسول او می دانند ، پس معلوم می شود زیان و مضار آن تا چه پایان است که شرب شراب و قمر قمار را ردیف بت پرستی ساخته ، کنایت از اینکه همانطور که بت پرست از خدای بی خبر و کافر است ، شارب خمر وقامر قمر در همان مقام است ، و چون بی خبری از خدای و شرك با خالق دوسرای هر دو سرای را ویران نماید ، خداوند محض رحمت و تفضل و رأفت اسمش را کافر و سزاوار عقاب و عذاب گردانیده ، وإلا از شناختن و ناشناختن اين يك مشت مخلوق ضعيف نحيف عاجز محتاج یا تمام کائنات در پیشگاه عظمت و جلالت مہیمن متعال و نماینده غدو و آصال و آفریننده پیکر آدم از صلصال چه تفاوت خواهد بود ؟! و آنچه را که خود بیافریده چگونه مبغوض درگاه رحمت واسعه اوست ؟! حيوانات ناطق وصامت و نباتات و جمادات را او خلق فرموده است ، از این جمله انگور خیزد و سنگ تراود و بت تراشیده گردد و پرستیده آید ، و شراب و شارب و آلات قمر و علامات خمار پدیدار آید، و هر چیزی بجای خویش نیکوست ، أما هر چیزی مورد استعمالی دارد که در آن مورد سودمند باشد و در جز آن زیان آورد ، که خدای و فرستادگانش بحقايق آن أعلم هستند و برای جلب نفع و دفع ضر أمر و نہی فرمایند تا نظام و قوام عالم دوام ، و گوهر نفس ترقي ، و هر دو سرای رونق گیرد ، پس اگر چیزی را که ما منافع عدیده در آن بدانیم معذلك حرام فرماید ، بلکه برای مزید تأکید در اجتناب از ارتکاب بر نجاست آن نیز اشارت فرماید ، البته زیانی

ص: 197

بزرگ و ضرری عظیم می رساند که هر يك از آن فزونتر از منافع متصوره است ، مثلا همان زوال عقل را که یکی از مضار خمر است اگر کسی نتایج وخيمه دنیویه و اخرویه اش را بدقت و حقیقت ملاحظه نماید ، هر يك ضررش از هزاران چنین منافع عظیم تر است ، چنانکه شرح و بسطش بر عقلای روزگار بلکه آنانکه دارای اندك عقل و شعوری هستند مجہول نیست .

و ازین است که صاحبان دیگر مذاهب نیز که شرب خمر را با آب زلال همال می شمارند و بهیچوجه بحرمت و نجاست آن و سایر محرمات و نجاسات قائل نیستند ، عقلای ایشان چون نیك بیندیشیدند و أطبای دانای ایشان چون نيك - بیازمودند ضررهای بیشمار خمر را بر منافع آن بسی برتر و در تخریب عقل وجسد تصریح نمودند و اجتناب از آن را لازم شمردند ، و همچنین فوائد جمیله و نتایج حسنه أوامر و نواهي الهي و رسالت پناهی را در محللات و محرمات در یافتند ، پارۂ را متروك و بعضی را معمول نمودند ، با اینکه از ین پیش نه تارك و نه عامل بودند ، و هیچ شک و شبہتی نمیرود که آخر الأمر عقلای جهان و دانشمندان زمان بر حسب گذر روزگار بر تمام أوامر و مناهي و حلال و حرام و مکروه و مستحب و واجب و مندوب این دین مبین تصدیق خواهند نمود و جمله را - إلا ما شذ و ندر - مرعي خواهند داشت ، و مصداق « ما حكم به العقل حکم به الشرع » بر تمام جهانیان ظاهر ، و تفوق و تقدم این ملت بیضاء و شریعت غراء را بر تمام ملل و شرایع پذیرفتار خواهندشد ، ومفاد « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ و فِي أَنْفُسِهِمْ » مبین و مصرح خواهد گشت .

مع الجمله ، طبیب گفت : در حجامت چه گوئی ؟

گفت : حجامت برای کسی است که بدنش از خون ممتلي باشد ، و خون از اندازه طبیعی در او فزونی داشته باشد و نقصانی در مقدار خون طبیعی او نباشد ، پس هر کس اراده حجامت نماید بایستی در نیمه دوم ماه - یعنی از پانزدهم ماه ببعد- که

ص: 198

نوبت نقصان ماه می باشد حجامت کند در روزی که ابرناک نباشد و باد نوزد و باران نبارد، و روز هفدهم ماه خصوصاً اگر با روز سه شنبه موافق گردد سودش بیشتر است و هیچ چیزی از حجامت برای مغز و چشمها و صفای ذهن نیکوتر و مفیدتر نیست

حکیم گفت : بہترین حالات حجامت کدام است ؟

گفت : چون ناشتا و با معده سبك باشند و حجامت نمایند ، بر عقل بیفزاید و نیروی حافظه را زیاد گرداند ، چه روایت کرده اند که هیچکس در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله از درد سر یا پایهای خود شکایت نیاورد جز اینکه او را بحجامت أمر فرمود ، و باید چون حجامت کند بر آن حالت که ناشتا هست چیز شور نخورد که اگر بخورد مورث جرب خواهد شد ، و نیز باید بر اثر حجامت ترشی نخورد .

طبیب گفت : در کدام وقت حجامت مکروه است ؟

گفت : روز شنبه و چهارشنبه ! و هرکس در این دو روز حجامت نماید و دچار بلیتی گردد ، جز خویشتن بهیچکس حق نکوهش ندارد ، و همچنین در هنگام شدت گرما یا سورت سرما حجامت نشاید ، و بهترین أيام حجامت و خون فزون از بدن بیرون کشیدن روزگار بهار است

طبیب گفت : مرا از مجامعت بگوی !

چون تودد این سخن بشنید از حیا سر بزیر افکند و همی سرش را جنبش داد ، و از جلالت هارون شرمگین گردید ، پس از آن گفت : اى أمير المؤمنين ! سوگند بخداوند از پاسخ بیچاره نیستم بلکه شرم و آزرم دارم و جواب او بریکسوی زبان من آماده است

هارون گفت : ای جاریه ! زبان بسخن برگشای !

تودد گفت : در نکاح و سپوز ملاح و آمیزش صباح(1) فضائل مزیده و امور حمیده مندرج است ، از آن جمله بدن پر از خلط سودا را سودمند باشد و آتش عشق

ص: 199


1- ملاح و هكذا صباح - بكسر اول - جمع مليح وصبيح بمعنی نمکین و خوشرو است

را سکون بخشد و گوهر محبت را مأخوذ دارد و دل گرفته را برگشاید و خاطر وحشت زده را بر آسا ید ، و ضرر کثرت مجامعت در فصل پائیز و تابستان از زمستان و بهار بیشتر و شدیدتر است .

طبیب گفت : از منافع مجامعت بگوی !

گفت : هموم و وساوس را زایل و شعله عشق و غضب را خاموش کند و قروح را سودمند است ، و این فواید در حالتی است که برودت و یبوست بر طبیعت چیره باشد ، وإلا إكثار آن نیروی بینش را سست سازد و درد هر دو ساق و سر و پشت را زایش دهد ، و سخت بپرهیز و دوری کن از سپوز عجوز ! چه آمیزش با زنان پیر از زهر کشنده زیانکار تر است ، و آدمی را از مجامعتش بمفارقت روح مبتلا نماید ! أمير المؤمنين علي علیه السلام فرماید : أربع يقتلن و یهرمن البدن ، دخول الحمام على الشبع و أكل المالح و المجامعة على الامتلاء و مجامعة المريضة » چهار چیز موجب هلاکت و کهنگی بدن است : یکی با شکم پر بحمام رفتن و دیگر چیزهای شور خوردن و دیگر با شکم انباشته بر شکم دیگری بر آمدن و اورا انباشتن ودیگر با زنهای رنجور در آمیزیدن ، فانها تضعف قوتك و تسقم بدنك ، و العجوز سم قاتل ، و آمیختن در این احوال و با دلدار بیمار نیرویت را سست و بدنت را رنجور کند ، و مقاربت عجوز زهری است کشنده ! و بعضی گفته اند : از زناشوئی زن پیر بپرهیز اگر چند مال و دولتش افزون از قارون باشد .

طبیب گفت : بهترین و خوشترین جماع کدام است ؟

تودد گفت : إذا كانت المرأة صغيرة السن مليحة القد حسنة الخد بارزة النهد فهي تزيد قوة في صحة بدنك و تكون كما قال بعض واصفيها :

مهما لحظت علمت ماذا تبتغي *** وحيا (1) بدون إشارة و بیان

ص: 200


1- وحيا : يعني چونش بنگری با وحی و الهام غریزی از چشمان تمنا بارش دریا بی که از تو چه خواهد بدون اینکه اشاره کند یا خواهش خودرا بزبان آرد . مؤلف کلمه « وحيا » را مرکب از واو عطف و « حيا » بمعنى آزرم ترجمه کرده است

و إذا نظرت إلى بديع جمالها *** أغنت محاسنها عن البستان

چون با زنی خردسال با ملاحت قد و دیدار ، دلارا و نیکو رخسار ، برجسته پستان ، و بکر امت نسب و شرافت حسب توأمان ، در آویزی و در آمیزی ، بر قوت صحت و نعمت عافیت بیفزاید ! غنجش رنج را بکاهد ! و دلالش ملال را بر گیرد ! و جمالش کلال را زوال دهد ! و فعالش آمال را برآورد ! و أوصاف حمیده و أخلاق سعیده اش چنانست که واصفش در وصفش گفته است :

چونش بنگری هر چه خواهی و مطبوع شماری دریابی ، از کثرت حیا رنگ بگذارد و بدون اشارت و بیان از بوستان جمال و گلستان دیدارش هر چه خواهی دریا بی ! خوشبخت و کامیاب آنکس که از نیروی بخت و فر اقبال -

بتی نار پستان بدست آورد *** که بر نار بستان شکست آورد

طبیب گفت : کدام هنگام برای آمیختن با دلدار گلندام نیکوتر است ؟

گفت : اگر شب باشد پس از هضم و شکستن طعام در معده ، و اگر روز باشد پس از خوردن چاشت .

طبیب گفت : از بهترین فواکه بازگوی ! گفت : انار و ترنج . گفت : نیکوترين بقول و تره و سبزی کدام است ؟ گفت : کاسنی .

گفت : نیکوترين رياحين و گلهای خوشبوی کدام است ؟ گفت : گل سرخ بنفشه .

گفت : قرارگاه مني و جای آب مرد کجاست ؟ گفت : در مرد رگی است که ایر رگها را آب می دهد ، پس از آن از سیصد و شصت رگ آب فراهم می گردد ، از آن پس در بیضه چپ خونی سرخ اندر می شود و بدستیاری گرمی مزاج آدمیزاد ی پزد و آبی غلیظ و سفید می گردد و بوئی چون بوی شکوفه خرما از آن بر می دهد .

طبیب گفت : أحسنت ! با من از پرنده که دارای مني و حیض است بگوی ! فت : خفاش است يعني وطواط که آنرا فراشتوك گویند.

گفت : مرا از چیزی خبرده که چون محبوس است زنده باشد و چون استشمام

ص: 201

هوا نماید بمیرد ! جاریه گفت : ماهی می باشد .

طبیب گفت : مرا از آنگونه مار خبر ده که تخم می گذارد ! گفت : اژدها است . (1)

این هنگام مرد طبیب از بسیاری پرسش کردن خود و پاسخ دادن جاریه عاجز و ساکت شد ، پس از آن توددگفت : ای أمير المؤمنين ! همانا این مرد چندان از من پرسیدن گرفت که خود خسته و مانده شد، و من از يك مسئله بیشتر از وی نمی پرسم ، اگر پاسخ نداد جامه های او را می گیرم و بر من حلال خواهد بود .

هارون گفت : بپرس !

تودد با طبیب گفت : چه گوئی در چیزی که از حیثیت استداره و کرویت همانند زمین می باشد و فقار و قرارش از چشمها پنهان و بها و قدرش اندك و سینه و گلویش تنگ ، و همیشه مقید و در بند است با اینکه گریز پای نیست ، و بسته است با اینکه سارق نیست ، مطعون و نیزه یافته است اما نه در میدان قتال ، ومجروح است اما نه در نضال ، در تمام روزگار یکدفعه می خورد ، و آب بسیار می آشامد ، و گاهی بدون جنایت و گناه مضروب ، و بدون کفایت مستخدم شود ، مجموع گردد بعد از تفرقه ، و متواضع باشد بدون تملقه ، آبستن است بدون اینکه او را فرزندی در شکم باشد ، خم گردیده أما بجائی تکیه نکرده است ، بی آلت مردی جماع کند و بی قوت کشتی گیرد ، چرکین شود و مطهر شود ، و نماز گذارد و دیگر گون آید راحت بخشد و راحت نماید ، و گزیده آید و فریاد نزند ، از ندیم کریمتر ، و از حمیم بعیدتر است ، با زوجه خود شبها جدائی جوید و روزها در آغوش آید ، مسكن او در اطراف مساكن أشراف است .

طبیب چون بشنید متحیر و خاموش گردید ، در کار خود سرگشته و رنگش دیگر گون شد ، ساعتی سر بزیر آورد و هیچگونه سخن ننمود .

تودد گفت : ای طبیب ! سخن بسپار و گر نه جامد از بدن بگذار !

ص: 202


1- بلکه تمام مار ها - انواع مختلف آن - جزء تخم گذاران می باشند

طبیب برخاست و گفت : يا أمير المؤمنين ! گواهی میدهم که این کنیزک در فن طب و دیگر علوم از من داناتر است و مرا تاب مناظرت او نیست ، و آنچه جامه بر تن داشت بگذاشت و فرارنده شتابنده گشت .

هارون گفت : ای جاریه ! آنچه گفتی تفسیر کن ! گفت : کویك و تکمه جامه و بند تکمه است .

بعد از آن تودد روی با علمای حاضر و زعمای ناظر آورد و گفت : کداميك از شما منجم و ستاره شمر هستید؟ مردی منجم بر جست و در حضورش بنشست ، چون تودد او را بدید بخندید و گفت : توئی منجم حسابگر کاتب ؟ گفت : آری، گفت : بپرس از آنچه خواهی ! و بالله التوفيق .

گفت : مرا از چگونگی آفتاب و طلوع و غروب آن خبر گوی !

تودد گفت : دانسته باش که آفتاب از چشمه ها بتابد و بچشمه ها اندر شود عيون و چشمه هائی که آفتاب از آن ظاهر می شود از أجزاء مشارق و در چشمه که فرو میرود از أجزاء مغارب است ، و این هر دو عیون یکصدوهشتاد جزء اند ، خدای تعالی می فرماید « فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ » و هم خدای عزوجل فرماید « هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءًا وَالْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ » ماه سلطان شب و خورشید شهریار نهار است ، و این هردو بدنبال هم و در طلب ادراك یکدیگر هستند ، خداوند تعالی می فرماید « لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ ۚ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ».

منجم گفت : با من بگوی چون شب در آید چگونه باشد روز ؟ و چون روز پدید گردد شب در چه حال است ؟

گفت : خداوند فرموده است « يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ » يعني : يزيد من ذاك في هذا و من هذا في ذاك .

طبیب گفت : مرا از منازل قمر خبرده !

گفت : ماه را بیست و هشت منزل باین نام ها است : شرطان ، بطين ،

ص: 203

ثريا ، دبران ، هقعه ، هنعد ، ذراع ، نثره ، طرف ، جبهه ، زبره ، صرفه، عواء ، سماك ، غفر ، زبانی ، اكليل ، قلب ، شوله ، نعائم ، بلده ، سعد الذابح ، سعد بلع ، سعد السعود ، سعد الاخبيه ، فرغ المقدم ، فرغ المؤخر ، رشاء . و این جمله بترتیب حروف أبجد و هوز تا بآخر آن مرتب است ، و در اینها سری غامض است که جز يزدان تعالی و راسخان در علم هیچکس نداند ، و أما قسمت منازل بر برجهای دوازده گانه باین نوع است که در هر برجی در منزل و ثلث منزل قرار دهی ، پس شرطين و بطين و يك ثلث ستاره ثریا را برای برج حمل مقرر داری .

معلوم باد ! سرطان - بفتح سين و راء و طاء مهملات نام برجی است بر فلك ، و شرطان - با شین معجمه به نام دو ستاره است از برج حمل ، و بقولی سه ستاره می باشد لكن گويا يك ثلث ستاره ثریا را هم يك ستاره فرض کرده و با شرطين و بطين سه ستاره دانستداند(1). بطين - بضم باء موحده وفتح طاء مؤلفه بصيغه تصغير - یکی از منازل قمر است و هو بطن الحمل .

ودو ثلث ستاره ثریارا بادبران و دو ثلث هقعه در برج ثور بدانند و يك ثلث هقعه با هنعه وذراع را مخصوص برج جوزا خوانند ، و نثره و طرف و يك ثلث جبهه را برای برج سرطان ، و دو ثلث جبهه را با زبره و دو ثلث صرفه را برای أسد ، و يك ثلثش را با عواء و سماك را برای سنبله ، و غفر وز بانی و ثلث أكليل را برای میزان ، و دو ثلث أكليل را با قلب و دو ثلث شوله را برای عقرب ، ويك ثلثش با نعائم و بلده برای قوس ، و سعد ذابح و سعد بلع و ثلث سعد السعود برای برج جدي ، و دو ثلث سعد السعود با سعد الاخبيد و دو ثلث مقدم برای برج دلو ، و ثلث مقدم با مؤخر

ص: 204


1- بلکه چون عدد برجها دوازده و منازل قمر بیست و هشت است . اگر 28 بر 12 تقسیم شود هر دو منزل و يك ثلث منزل در يك برج واقع می شود

و رشاء برای برج حوت است .

چون تودد از شماره منازل قمر و تقسیم آن بر بروج بپرداخت ، منجم گفت : أحسنت ! اکنون مرا از ستارگان هفتگانه و طبیعت آنها و از مدت در نگ و توقف آنها در برج و کوشگ خود و سعد و نحس و خانه شرف و سقوط آنها خبر ده !

جاریه گفت : هر چند مجلس و وقت تنگ است ، لكن با تو خبر می دهم : أما ستارگان سیاره هفت عدد هستند : خورشید و ماه و تیر و ناهید و بهرام و برجیس و کیوان ، أما خورشید ! گرم و خشك است ، نحس است در مقارنت ، و سعد است در نظر ، و در هر بر جی سی روز درنگ می نماید . وماه سرد و تر است ، و سعد است ، و در هر برجی دو روز و ثلث روز درنگ جوید . و ستاره تیر حالت امتزاج دارد ، سعد است با سعود و نحس است با نحوس ، يعني اگر با ستاره سعدی مقارنت کند سعد است و اگر با ستاره نحس برخورد نحس می۔ باشد ، و ستاره تیر که عطارد باشد در هر برجی هفده روز و نصف روز مکث نماید . و ستاره ناهید - يعني زهره - معتدل و سفید است ، در هر برجي از بروج دوازده گانه بیست و پنج روز توقف نماید . و ستاره بهرام يعني مريخ نحس است ، در هر - برجی ده روز بپاید . و ستاره برجیس یعني مشتري سعد است ، و در هر کوشگی از کوشگهای دوازده گانه یکسال بگذراند ، و ستاره کیوان - یعنی زحل - نحس است ، و سرد و خشک است ، در هر بر جی سی ماه درنگ جوید .

و خانه خورشید برج أسد ، و بیت الشرفش برج حمل ، و هبوطش در برج دلو . و خانه ماه کاخ سرطان ، وشرفش در برج ثور ، و هبوطش در کوشگ عقرب ، و و بالش در برج جدي . و کیوان را خانه در برج جدي و دلو ، و بیت الشرفش کاخ ترازو ، و هبوطش در کوشگ بره ، و و بالش در برج سرطان و أسد است . و خانه ستاره بهرام حوت و قوس ، و شرف او در برج ثور ، و هبوطش در کاخ بزغاله و و بالش در دو پیکر یعني جوزاء و أسد یعنی شیر است. و خانه ناهید برج گاو و شرفش در کاخ ماهی ، و هبوطش در میزان ، و و بالش در حمل و عقرب است .

ص: 205

و خانه تیر کاخ جوزاء و سنبله می باشد ، و بیت الشرفش نیز سنبله است ، وهبوطش در برج حوت ، و و بالش در برج ثور است . و خانه مریخ برج حمل و کاخ کژدم و بیت الشرفش برج جدي . و هبوطش در برج سرطان ، و و بالش در میزان است .

چون کلمات تودد باین میزان رسید، و شخص منجم درجه و میزان حذاقت و علم و حسن کلام و فهم و طلاقت زبانش را تا باین میزان بسنجید ، خواست تا حیلتی نماید تا مگر جاریه را در پیشگاه خلافت بخجلت در اندازد ، پس گفت : ای جاریه ! آیا در این ماه بارانی بخواهد بارید ؟

تودد ساعتی سر بزیر افکنده و بسیاری تفکر نمود ، چندانکه هارون را گمان همی رفت که از جواب مرد ستاره شمر بیچاره و بی خبر مانده است ، و منجم با او گفت : از چه روی سخن نمی کنی ؟! تودد گفت : تا أمير المؤمنين بمن اجازت ندهد تکلم نمی نمایم ! هارون گفت : این دستوری خواستن از چیست؟! گفت : همی خواهم شمشیری بمن عطا کنی تا گردن این منجم را بزنم ! زیرا که زندیق و بدکیش است . هارون و حاضران بخندیدند .

پس از آن گفت : ای منجم ! پنج چیز است که جز خداوند تعالى بآن عالم نیست ! و این آیه شریفه را قرائت کرد « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ».

منجم گفت : أحسنت ! سوگند با خدای ، مرا ازین پرسش که نمودم جز اختبار و آزمایش تو قصدی نبود !

جاریه گفت : دانسته باش که أصحاب تقویم را اشارات و علاماتی و بر حسب نظر بدر آمدن سال نو بکواکب رجوعی است و مردمان را در آن تجارب و آزمونها باشد !

منجم گفت : کدام است ؟

گفت : هر روزی از روزها را ستاره ایست که خداوند آن روز است ، چون

ص: 206

آغاز هر سالی روز یکشنبه شود بشمس اختصاص دارد ، و چنین سال - که خداوند ماه و سال بهتر داند - دلالت کند بر جور نمودن پادشاهان و فرمانروایان و والیان و بسیاری مرض عام وقلت باران و افتادن مردمان در هرجی عظیم و آشوبی عمیم و فتنه بزرگ، و در این سال حبوب و دانه بار ها بسیار گردد مگر نرسك يعني عدس که تباهی و فساد گیرد ، و انگور فاسد شود و کتان گران ، و در اغلب سال گندم ارزان باشد ، و در این سال در میان پادشاهان قتال افتد ، و خير و احسان در این سال بسیار گردد - و الله أعلم .

منجم گفت : از آن سال که آغازش دوشنبه باشد بازگوی !

گفت : این سال متعلق بماه است ، و چون چنين سالی پیش آید بر صلاح حال والیان امور و عاملان جمہور دلالت نماید و بر کثرت باران و خوبی حبوب و فساد تخم کتان دلالت کند ، و گندم در شهر کهك(1) ارزان گردد ، و طاعون بسیار باشد و يك نیمه چار پایان از میش نر و بز بمیرند ، و انگور فراوان و انگبين اندك و پنبه ارزان شود - و الله أعلم .

منجم گفت : از روز سه شنبه بازگوی !

گفت : خداوند این روز مریخ است ، و هر سالی که روز اولش سه شنبه باشد دلالت نماید بر مرگ بزرگان و بسیاری فناء و اهراق دماء و گرانی در حبوبات و کمی باران و قلت ماهیان و زیادتی در بعضى أيام و نقصان در پاره أيام و ارزانی عسل و عدس و گرانی تخم کتان و ارزانی جو و بسیاری قتال در میان ملوك و مردن بأمراض دمویه و کثرت مرگی درازگوش - و الله أعلم .

منجم گفت : از روز چهارشنبه بازگوی !

گفت : این روز بعطارد تعلق دارد ، و عطارد مالك و خداوند این روز است ، و چون چنين سالی پیش آید که آغازش چهارشنبه است دلالت بر آن کند که آشوب و فتنه عظیم در میان مردمان نمایان شود و در عموم خلایق دشمنی و عداوت بسیار

ص: 207


1- نام شهری است در سیستان

گردد ، و وصول باران بحالت اعتدال باشد ، و پاره کشتها تباه گردد ، و مرگ دواب و أطفال و قتال در دریا بسیار شود ، و گندم گران شود و دیگر حبوب ارزان باشد و رعد و برق بسیار شود ، و عسل گران و خرما و کتان و پنبه فراوان شود ، و پیاز و ترب گران باشد . و الله أعلم .

منجم گفت : مرا از روز پنجشنبه بگوي !

گفت : این روز تعلق بمشتري دارد، و چون آغاز سالی روز پنجشنبه باشد ، دلالت بر آن نماید که وزراء و کار گذاران مملکت بعدالت رفتار نمایند ، و حالت فرمانگذاران و قاضیان و نیازمندان و أهل دين مقرون بصلاح باشد ، و خيرات و نکوئی و نیکی و باران و أثمار وأشجار و حبوب بسیار باشد ، و کتان و پنبه و انگبین ارزان و ماهی فراوان باشد - و الله أعلم .

منجم گفت: مرا از روز جمعه باز گوی !

جاریه گفت : جمعه متعلق بزهره است ، و چون سالی که اولش - یعنی روز أول حمل - جمعه باشد در آید دلالت بر جوروستم در بزرگان جن و حدیث راندن بدروغ و بهتان و فراوانی باران و خوبی فصل دي در شهرها و دیارها و ارزانی در پاره بلاد و کثرت فساد در صحرا و دریا و گرانی تخم کتان و گندم و عسل و تباهی انگور و خربزه نماید -و الله أعلم .

منجم گفت : از روز شنبه خبر ده !

تودد و گفت : این روز متعلق بز حل است ، و خداوند این روز کیوان است ، و این سال که آغازش روز شنبه افتد دلالت کند بر ایثار عبید و روم و کسانی که خیری در وجود و تقرب ایشان نیست ، و دلالت نماید بر بسیاری قحط و غلا و کمیابی مأكولات و گرانی آنها و بسیاری ابرها و مرگ آدمیان و بسیاری زحمت و مشقت مردم مصر و شام از جور و ظلم سلطان ، و قلت برکت در زراعت ، و فساد حبوب - و الله أعلم .

چون رشته کلام باين مقام ارتسام گرفت ، منجم سر بزیر افکنده و از روی

ص: 208

شگفتی سرش را جنبش همی داد .

تودد گفت : ای منجم ! من يك مسئله از تو می پرسم ، اگر پاسخ ندادی جامه های ترا می گیرم ! گفت : بگوی !

گفت : جای کیوان کجاست ؟ گفت : در آسمان هفتم است .

گفت : مسکن زاوش يعني مشتري کجا است ؟ گفت : آسمان ششم .

گفت : مسکن بہرام کجاست ؟ گفت : در پنجمین آسمان .

گفت : جولانگاه آفتاب کجاست ؟ گفت : در آسمان چهارم .

گفت : زهره در کجا مسکن دارد ؟ گفت : در آسمان سوم .

گفت : عطارد بكجا جای نماید ؟ گفت : آسمان دوم .

گفت : تختگاه ماه کجاست ؟ گفت : آسمان أول .

تودد گفت ، أحسنت ! يك مسئله برای تو باقی است ، گفت : بپرس ! گفت : با من خبر ده ستارگان بچند جزء منقسم می شوند ؟ ستاره نگر خاموش شد و از چیزی خبر نداد ، گفت : ألبسه خود را بر کن ! و او برکند ، و چون آن ألبسه را برگرفت هارون با جاریه گفت : این مسئله را برای ما تفسير کن ! .

تودد گفت : ای أمير المؤمنين ! ستارگان بر سه جرء باشند : يك جزء بسماء دنیا آویخته هستند مثل قنديلها ، و این ستاره ها زمين را روشن دارند ، و يك جزء دیگر شیاطین را از آسمان برانند گاهی که استراق سمع نمایند ، خداوند تعالی می فرماید « وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ » وجزء سوم معلق بهواء و نور بخش دریاها و مافیها است .

راقم حروف گوید : ازین کلام چنان مستفاد می شود ستارگانی که زمین و زمینیان را روشنائی میرسانند غير از ستارگانی هستند که دریا و دریائیان را نور میرسانند و این ستارگان فرودتر از ستارگانی هستند که نور بخش زمین هستند ، فسبحان الله الذي قدر لكلشي ء تقديرا و جعل لكلشي ء شأن و مقاما و فعلا و تدبيرا!

ص: 209

منجم گفت : ما را يك مسئله دیگر باقی است ، اگر جواب داد بفضل و فزونی وی اقرار نمایم !

تودد گفت : بگو !

گفت : مرا خبر ده از چهار چیز که ضد یکدیگر هستند و بر چهار چیز متضاد ه مترتب می باشند ؟

گفت : حرارات و برودت و رطوبت و یبوست باشد ، خداوند تعالی از حرارت آتش را بیافرید و طبع آتش گرم و خشگ است، و از یبوست خاك را خلق فرمود و طبعش سرد و خشگ است ، و از برودت آب را بیافرید و طبعش سرد و تر است ، و از رطوبت هوا را بیافرید و طبعش گرم و تر است ، پس از آن دوازده برج بیافرید که باین نام است : حمل ، ثور ، جوزاء ، سرطان ، أسد ، سنبله ، میزان ، عقرب ، قوس ، جدي ، دلو ، حوت . واین بروج دوازده گانه را بر چهار طبیعت مقرر ساخت : سه برج را بطبع آتش ، و سه برج را بطبع خاك ، و سه برج را هوائيه ، و سه برج را بطبع آب ، پس حمل و أسد و قوس ناريه است ، و ثور و سنبله و جدي ترابيه است ، و جوزاء و میزان و دلو هوائیه است ، و سرطان و عقرب و حوت مائيه است .

اینوقت منجم برخاست و گفت : بجمله بر من گواه باشید که این جاریه از من أعلم است ! و مغلوبا برفت .

تودد گفت : يا أمير المؤمنين ! فیلسوف کجاست ؟ از میانه علما مردی بر جست و بدو بیامد و گفت : با من از دهر بتنهائی و أيام آن و آنچه در آن آمده بازگوی !

تودد گفت : دهر اسمی است که بر ساعات روز و شب واقع است و مقادیری است که شمس و قمر در أفلاك روز و شب گردش می نمایند ، چنانکه خداوند تعالی در این آیه شریفه خبر می دهد : « وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ * وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ذٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ » .

ص: 210

فیلسوف گفت : مرا از بني آدم خبر ده که چگونه كفر بدو پیوسته می شود ؟

گفت : از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود « الكفر في ابن آدم يجري كما يجري الدم في عروقه حيث يسب الدنيا و الدهر و الليلة و الساعة » و قال عليه الصلاة و السلام لا يسب أحدكم الدهر ! فان الدهر هو الله ، ولا يسب أحدكم الدنيا ! فتقول : لا أعان الله من يسبني ! و لا يسب أحدكم الساعة ! فان الساعة آتية لا ريب فيها ، ولا يسب أحدكم الأرض ! فانها آية ، لقوله تعالی « مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى »

رشحات کفر در عروق و أعضا و مغز و قلب بنی آدم چنان جریان و سریان بگیرد که خون جاری می گردد گاهی که زبان بدشنام دنیا و دهر و شب و ساعت می گشاید ! و آنحضرت فرمود: نبايست هيچيك از شما دهر را دشنام دهد ! زیراکه دهر همان خداوند است ، و نباید تنی از شما دنیا را دشنام گوید ! چه دنیا بر وی نفرین گیرد و گوید : خداوند اعانت نفرماید آنکس را که مرا ناسزا گوید ! و نباید یکتن از شما بدشنام ساعت مبادرت جوید ! چه ساعت - یعنی قیامت - البته بخواهد آمد و هیچ شك و شبہتی در آمدنش نیست ، و نبایستی هیچکس بسب و دشنام زمین زبان برگشاید ! چه زمین آیت و علامت و نشانی از آیات ایزدی می باشد ، یزدان تعالی می فرماید « از خاك بیافریدیم شما را و دیگر باره شما را در شکم خاك باز - گردانیم و نیز دیگر باره شما را از خاك برانگیزانیم »

راقم حروف گوید : اینکه می فرماید : دشنام بدنیا و دهر و شب و ساعت در حکم کفر است ! یکی از جهاتش اینست که « لا مقدر في الكون إلا الله » فاعل مقدر و مدبر خداوند است ، و کائنات بجمله آلات و أدوات هستند ، پارۂ جامد بیشعور و برخی متحرك و بلاشعور ، پاره متحرك و ذی شعور ، و بعضی متحرک لاراده و ذی شعور ، و جمعی متحرك با اراده و شعور و عقل ، أما بر حسب معنی چيك فعال ما يشاء و قادر بما یرید نیستند ، پس هر چه پیش آید از جانب ایزد

ص: 211

متعال است .

گر نیش پیشت آید وگر نوش ای حکیم *** از کس مباش رنجه که اینها خدا کند

پس از مصنوع شکایت کردن شکایت از صانع است و از حوادث حدثان و نمایش لیل و نہار نالیدن بخالق آنها بر می گردد ، دنیا را خداوند تعالی کشتزار آخرت قرار داده است ، پس ببایست چنین چیزی را که اسباب ادراك چنان عالمی است خیلی نفیس و با بهاو مغتنم و محترم شمرد !

آب و خاك را ما مردم که نوع أشرف هستیم بکار می بندیم و أسباب راحت و آسایش و آرامش و لذات خود قرار میدهیم ، اگر در تدابیری که می کنیم آنچه را که بایستی آلات سعادت گردانید أسباب شقاوت ساختیم ، از سنگ بت تراشیده ، از دشنه قتل نفس محرم نموده ، از تیشه خانه مردم را از ریشه بر آورده ، از آتش خاندانها را بسوخته ، از مو بخوردن خمر اکتفا نموده و از آلت تناسل فرزند زنا بعمل آوردیم ! و كذلك غير ذلك ، چه گناهی بر دنیا و أشياء آن است ؟!

پس اگر ناخوش گردد باید بر تدبير خود که با هواجس نفساني همعنان گشته ناسزا گفت ! و از نفس اماره که بر عقل صواب نما چیره گردیده بنالید !!

این خاك همان است که خداوند تعالی ما را و پیغمبران و اولیاء را از آن بیافرید ، گوهر عقل را با آن شرف و رفعت مقام و مناعت از عوالم روحانی و معالم سنيه عقلاني و معادن معارف صمداني تنزل داده باین مرکز فرود و در کالبد انسانی مسکن داد !

پس معلوم می شود این خاك تا چه اندازه شرف و شرافت دارد که مخزن ومنزل چنین گوهری نفیس که آیت معرفت الہي است می شود ؟ آیا میشاید هر کس بواسطة سوء تدبير و محکومیت نفس اماره محروم بماند باين خاك پاك ناسزا گوید ؟! خاك همیشه پاك است ! اگر بالعرض ناپاك باشد از کثافت حيوانات ناهق و ناطق است ، پس خاك بایستی در حضرت یزدان پاك ازین كثافات و نجاسات بنالد ، معذلك ساتر این کثافات و نجاسات ظاهریه و باطنیه نوع حیوان می شود .

ص: 212

آب بالفطره پاك است ! اگر ناپاکش خوانند از موجودات زمین و آبي است بعلاوه تطہیر این جمله را می نماید ، و هزاران گونه فایده و منفعت از آب و خاك و کوه و صحرا و جنگل و معدن می بریم و بوجود آن أسباب آسایش و آرامش و بها ورونق و صفای زندگانی و لیاقت عبادت و حضور پیشگاه سبحاني را حاصل می نمائیم و آنوقت از عدم انصاف و ادراك و فهم و شعور بهر آنی صد هزار ناسزا بهر يك می گوئیم .

و از آتش منافع و فروغها و أسباب و آلات زندگانی را تحصیل می نمائیم ، و چون آتشکده ترتیب داده پرستش آن کنیم و مشرك شویم از آتش می نالیم و بآن دشنام می دهیم ! از آفتاب و ماه و ستارگان آنچند که شماره اش را نتوانیم بهره ور می شویم، و چون آفتاب پرست و ماه پرست و ستاره پرست شدیم و زيانکار گردیدیم باین جمله دشنام میدهیم ، أما اگر خوب بنگریم تمام آنها بما نفرین کنند و لعنت نمایند و از آنچه بآنها نسبت دهیم و خالق و معبود خود خوانیم بخداوند سبحان پناه برند !

گاو و گوسفند و امثال آن را خداوند تعالی از این آب و خاك برای أمر معیشت و زندگانی ما و سعادتمندی هر دو جهان ما بیافریده اگر گوساله را پرستش نمائیم و بلعنت شرك نایل گردیم ، آیا بایستی بر این نوع دشنام دهیم ! با اینکه اگر نباشند نباشیم و نمانند نمانیم ، و نوع آنها از أفعال ما شرمسار و رنجور بخداوند غفور بنالند که این نوع آدمی که أشرف أنواع است ما را أسباب راحت و اصلاح أمر معیشت و جلال و عزت و لذت خود می گردانند و گوشت ما را می خورند ، و آنوقت از کمال جہل و ضلالت و ظلم و شقاوت خودشان یکی از همجنسان ما را معبود خود می شمارند و ما را در پیشگاه معبود مطلق و مسجود بر حق شرمنده می دارند !!

بار خدایا ! تو داد ما را از این جاهلان ستمگر و غافلان بی خبر بجوی که تا باین چند در غشاوه ظلماني ضلالت دچار هستند که آنچه را که می پرورانند وحامل أحمال خود وأسباب زراعت و فلاحت می گردانند و از آن می کشند و پوست می کنند

ص: 213

و قطعه قطعه می نمایند و استخوانهایش را خورد می نمایند و در دیگ و سیخ و آتش می پزند و کباب می گردانند ، و مغز و گوش و زبان و چشم و دل و جگر و قلوه و روده و شکمبه ما را بأقسام و أنواع مختلفه مأكول ، و پوست و چشم ما را ملبوس و دیگر آلات می نمایند ، آنوقت از کمال شقاوت و غفلت و غوایت سامري عہد می۔ شوند و ما را معبود خود می خوانند ، فبئس المولی و بئس النصير و بئس العابد و بئس المعبود !

شب را خداوند تعالی أسباب راحت بدن و روح ساخته و ساتر بسی مسائل گردانیده و در فطرت آن بسیاری منافع و فوائد مقدر فرموده است ، اگر در عوض عبادت و تهذیب اخلاق و تصفیه نفس و تهیه تقرب بآستان ایزدی و ترقي نفس ، أسباب عیش و طرب و لہوو لعب وأنواع معاصي وأقسام مناهي تهیه کند که موجب ذلت وغوایت و استیلای قوه نفس اماره و تلبیس ابلیس و وخامت عاقبت و زیان هر دو سرای وضعف عقل گردد ، بایستی شب را دشنام داد ؟! هیچ ندانی در ازای يك دشنام صد هزاران دشنامها و لعنتها و نفرینها و استعاذه ها و برائت ها و ناله ها دارد ؟ !!

دهر را بآن صفت که دهري ها خوانند و تمام افعال و أعمال و آثار و أطوار و اثرات و ثمرات و خطرات و ظهورات و امورات را از دهر شمارند ، این صفات بجمله از حق تعالی و خالق ارض و سما وجمله أشیاء است پس دهر را باید خدا خواند منتهای أمر بهر لسانی برای ذات واجب نامی است : خواه خدا ، خواه ایزد ، خواه الله ، خواه تاري، خواه تنكري ، خواه یزدان ، خواه سبحان ، خواه دهر ، خواه غير از اینها :

جملگی از پی رهش پویان *** وحده لا شريك له گویان

پس چگونه می توان نسبت بدهر بیرون از أدب سخن راند ؟!

قیامت أسباب سعادت أبدي و شرافت سرمدي و تکمیل نفوس و ترقی مخلوق خداوند قدوس و ادراك درجات عالیه و نعیم متعالیه که ما لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب أحد ، ونائل شدن برضوان يزدان و بهشت جاویدان

ص: 214

و دار مکافات و مجازات و احقاق حق ، بدرجه که « فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ » و امتیاز حق از باطل و داد مظلوم از ظالم ، ومحل ظهور أنواع رحمتهای نامتناهي الهي که بهیچوجه با این عوالم مناسب وموافق ، واز اندازه مدرکات این عالم بیرون است می باشد .

پس چگونه بر این جهان که محل ولادت و مایه وجود و ترقي و نمود تو است دشنام دهی که اگر بحقیقت بنگری این دشنام را بخود داده باشی ! چه ازین خاك و آب بعمل آمده و این دشنام را بر پدر و مادر و مربي و معلم و ما یه سعادت و تکمیل و ترقي خود گفته ! و اگر جسارت بآخرت نمائی بآغاز و انجام و أول و آخر و سرای نمود و خلود و مسکن شهود و أبود خود(1) لعنت و دشنام و ناسزا فرستاده باشی! چه « نخستین فطرت پسین شمار» توئی ، پس بدا بحال تو که بخود و پدر و مادر و أقارب و معلم و مربي و ذوی الحقوق خود دشنام دهی !

و ازین جمله چون بگذریم ، در حقیقت بحضرت حق جسارت کرده ! زیراکه جمله موجودات و کائنات پر تو أنوار و تجلیات ذات والا صفات ايزدي و مظاهر ظهورات سعادت آیات سرمدي باشند ، همه مخلوق يك خالق و مصنوع يك صانع و مربای يك مربي ، و طفل أبجد خوان يك دبیرستان ، و مرغ دست آموز يك بهارستان ، و شمع دلفروز يك شبستان و شهر بند يك شهرستان می باشند ، کلهم لله و من الله و إلى الله و مع الله و في الله وفي تحت قدرة الله تعالى عما يصفون هستند ، تا بآن مقام میرسند که بكلمه طيبه « لنا مع الله حالات ، هوهو و نحن هو و هو نحن » قائل می گردند ، و بجائی میرسند که مثال ایزدي و دارای صفات ايزدي و مظاهر ایزدي گردند ، و اذا قالوا كن فيكون !

پدرم مرحوم میرزا محمد تقي لسان الملك سپہر - أعلى الله مقامه - در وصف خواجه كائنات صلی الله علیه و آله گوید :

زاده اوست این ولود و ولد *** ورنه او لم يلد ولم يولد

ص: 215


1- ابود - بر وزن شهود - بمعنی توقف دائمی است ، یعنی دار الخلود

خلق را از تو فر و فیروزی *** توکنی روز و تو دھی روزی

أحد و أحمد و محمد اوست *** سر توحید و نفس سرمد اوست

و اگر گاهی در السنه بزرگان دین و حکمای روزگار دنیا را مذمتی افتاده وختار و غدار و نا پایدار یا بدار سرور و غرور تعبیر شده است ، نه آن است که این مذمت بالاصاله راجع بجهان گذران باشد بلکه بأهل جهان باز می گردد که با۔ اینکه جهان حالات زوال و انفصال و عدم دوام و قوام خود را می نماید و با زبانی فصیح می گوید : من کشتزار و منزلگاه سرای جاوید هستم و خود دار فانی و سرای در گذر می باشم ! و معایب و مفاسد خود را آن بآن مکشوف میدارد ، معذلك نو - باوگان این سپنجي سرای بهواجس نفس اماره ووساوس شیطان زیانباره فریب میخورند و آنچه را آشکارا و واضح می بینند نادیده می شمارند و بغفلت و جهالت از نصایح بديعه و آیات و آثار پند آمیز من چشم می پوشند و براه ضلالت و هلاکت می کوشند و چون بر زیان أعمال و متابعت هوای نفس خود واصل شدند زبان بدشنام من می۔ گشایند ، با اینکه باید دائما بمدح و تمجید من زبان بگردانند و شکر نصایح مرا بگذارند .

گفت : مرا خبر ده از پنج تن که بخوردند و بیاشامیدند لکن از هیچ پشت و شکمی بیرون نیامدند .

تودد گفت : وی آدم و شمعون و ناقه صالح و كبش اسماعیل و آن طیری که أبو بکر صدیق در غار دید !

فیلسوف گفت : مرا خبر ده از پنج تن که در بهشت باشند و از جنس انس و جن و ملائکه نیستند ! گفت : گرگ يعقوب و سگ أصحاب کہف و حمار عزیر و ناقد صالح و دلدل استر پیغمبر صلی الله علیه و اله

فیلسوف گفت : خبر ده مرا از مردی که نمازی بگذاشت که نه در زمین بود نه در آسمان ! گفت : حضرت سلیمان بود که بر بساط خود گاهی که بادش بلند

ص: 216

ساخته بود نماز نہاد .

گفت : مرا خبر ده از مردی که چون نماز بامداد بگذاشت نظر بکنیزی افکند و آن کنیز بر وی حرام شد، و چون ظہر شد بر وی حلال گردید ، و چون عصر رسید بر وی حرام شد، و چون هنگام مغرب در آمد اورا حلال گشت ، و چون نوبت عشاء در آمد بر وی حرام افتاد ، و چون بامداد چهره بر گشاد او را حلال گشت ؟

تودد گفت : این مردی بود که هنگام صبحگاهان نظرش بکنیز دیگری افتاد و آن کنیز بر وی حرام بود ، و چون ظهر گاهان نمایان آمد آن کنیز را بخرید و بر وی حلال گردید ، و چون هنگام عصر نمودار گشت آزادش کرد و او را حرام شد ، وچون مغرب در رسید او را تزويج نمود و بر وی حلال گشت ، وهنگام نماز عشایش او را مطلقه ساخت و بر وی حرام افتاد ، و چون صبح دیگر نمایشگر گشت با وی رجوع کرد .

راقم حروف گوید : این حدیث از امام جواد عليه السلام مأثور و در جای خود مذکور است .

گفت : خبر ده با من از آن گوری که صاحب خود را راه می برد ! گفت : ماهی یونس بن متى علیه السلام بود گاهی که آنحضرت را فرو برد .

گفت : خبر ده مرا از بقعة واحده که در تمام روز گار یکدفعه آفتاب بر آن بتابید و از آن پس تا قیامت بر آن نتابد !

گفت : آن دریائی است - يعني رود نیل است- که چون موسی علیه السلام خواست بنی اسرائیل را بگذراند عصایش را بآبش بزد و آب بر هم شکافت و دوازده شکاف و معبر بعدد أسباط دوازده گانه بنمود و کف خود را ظاهر ساخت و تابش آفتاب را دریافت ، و چون ایشان بگذشتند و فرعون وجنودش از دنبال ایشان وارد بحر شدند

ص: 217

تا شخص آخر لشگر فرعون اندر شد آب در هم آمد و جمله را فرو گرفت و دیگر تا قیامت آفتاب بآن زمین نخواهد تافت ، يعني آب بر آن زمين مستولي و از تابش شمس مانع است ،

فیلسوف گفت : خبرده از نخست دامانی که بر روی زمین کشیده گشت ! گفت : دامان هاجر بود که بواسطه شرمساری از ساره بر زمین می کشید ، و این کار در میان عرب سنت گشت .

گفت : با من خبر ده از چیزی که بدون روح نفس بر می کشد ! گفت : قوله تعالی « وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ »

گفت : خبر گوی از یک دسته کبوتران که پرواز کرده پاره بر بالای درختی و پاره در زیر آن درخت جای کرده و آن دسته که بر فراز آن درخت بلند بودند با فرقه که در پائین درخت بودند گفتند : اگر یکی از شما بما پیوسته شود شما ثلث ما می شوید و اگر یکی از ما بزیر آید و با شما پیوندد ما و شما بر حسب شمار یکسان شویم !

جاریه گفت : عدد کبوتران بهمه جهت دوازده بوده است ، و چون از محل خود پریدن گرفتند هفت عدد بالای درخت و پنج عدد در پائین درخت جای کردند ، پس اگر از آن پنج کبوتر یکعدد پرواز نموده بآن کبوتران که در فوق شجره بودند می پیوست عدد کبوتران تحت چهار ، و عدد کبوتران فوق هشت می گشت و کبوتران فوق دو برابر کبوتران تحت می شد ، و اگر یکی از هفت کبوتر بالای درخت فرود - می آمد و با آن پنج کبوتر تحتانی پیوسته می شد عدد تحتاني شش کبوتر می شد و با عدد فوقاني مساوي می گردید .

چون سخن باین مقام پیوست ، فیلسوف لباس از تن بر کشید و فرار نده بیرون دوید ! این هنگام تودد با علمای حاضر روی کرده گفت : كداميك از شما در هر گونه علم و فنی متکلم و متبحر است ؟ نظام از جای برخاست و بدو آمد و گفت : مرا چون دیگران مپندار !!

ص: 218

تودد گفت : بر من يقين و صریح گردید که تو مغلوب می شوی ! زیرا که خودستای و مغرور هستی ، و خداو ندم بر تو نصرت می دهد تا بعد از مناظره جامه از تنت بیرون کشم ، واگر بفرمائی تا یکدست جامه برای تو بیاورند که بپوشی و برهنه بجای نمانی از بهرت نیکوتر است !؟

نظام گفت : سوگند بخداوند ! بر تو چیره شوم و ترا نزد خاص و عام رسوا و خیره سازم .

تودد گفت : كفاره این سوگند را آماده کن !

نظام گفت : با من خبر ده از پنج چیز که خداوند آن جمله را پیش از آفريدن آفریدگان بیافرید ! گفت : آب و خاك و نور و ظلمت و ثمار

گفت : خبر ده مرا از چیزی که بیافرید خداوند او را بید قدرت ! گفت : عرش و درخت طوبی و آدم و بهشت عدن ، اینها چیزهائی است که خداوند بدست قدرت خود بیافرید ، و سایر مخلوقات را فرمود : باشید ! پس شدند ، يعني بمحض کلمه « کن » پدیدار گشتند .

گفت : خبر ده مرا از پدر اسلامي خودت ! گفت : محمد صلی الله علیه و آله

گفت : پدر محمد یعنی پدر اسلامي او کیست ؟ گفت : ابراهیم خلیل علیه السلام حنيفا مسلما

گفت : دین اسلام چیست ؟ گفت : شهادت بوحدت خدا و رسالت محمد مصطفی صلی الله عليه و آله .

گفت : بمن بگوى أول تو چه بود و آخرت چیست ؟ گفت : أول من نطفة مذره و ابی گندیده و آخرم جيفة قذره و لاشه پلید است ! و آغازم از خاك بود و در پایان کار نیز بسوی خاك می شوم ، يعني از خاکم بیافریدند و بعد از مردن هم خاك میشوم ! شاعر گوید :

خلقت من التراب فصرت شخصا *** فصيحا في السؤال وفي الجواب

وعدت إلى التراب فصرت فيه *** كأني ما خرجت من التراب

ص: 219

شدم از خاك در آغاز مخلوق *** بهر فنی و علمی گشته مرزوق

بناگه جا گرفتم در دل خاك *** تو گفتی نیستم با خاك مسبوق

نظام گفت : خبرده مرا از چیزی که اولش چوب و آخرش روح است ! گفت : چوبدست موسی علیه السلام است که چونش در وادي بيفکند بفرمان یزدان اژدهائی پیچان و شتابان گشت .

نظام گفت : ازین آیه شریفه بگوی « وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ » يعني مقصود موسی ازین مآرب و منافع دیگر که از عصا هویدا میشد چه بود ؟ گفت : موسی علیه السلام آن عصا را در زمین می کاشت ، شکوفه و میوه می داد و آنحضرت را از زحمت حرارت و برودت بسایه می برد ، و هر وقت موسی از راهسپاری خسته میگشت بر آن عصا سوار می گردید ، و نیز چون موسی سلام الله عليه بخواب می رفت گوسفندان را نگاهبانی می نمود و از گزند درندگان حراست می کرد .

نظام گفت : باز گوی از مادینه که از نرینه و از نرینه که از مادینه پدید۔ آمد ! گفت : حواء از آدم ، و عیسی از مریم علیهم السلام نمودار شدند .

نظام گفت : مرا از چهار گونه آتش باز گوی که یکی می خورد و می آشامد و یکی می خورد و نمی آشامد و یکی می آشامد و نمی خورد و یکی نه می خورد ونه می آشامد ! گفت : آن آتشی که می خورد و نمی آشامد آتش این جهانی است ، و آن آتشی که می خورد و می آشامد آتش آن جهاني و آن آتش که می آشامد و نمی خورد آتش آفتاب آسمانی ، و آن آتش که نه می خورد و نه می آشامد آتش ماه جاوداني است .

نظام گفت : با من از گشاده و بسته خبرده ! تودد گفت : ای نظام ! گشاده مسنون و بسته مفروض است .

گفت : ازين شعر شاعر خبر ده !

و ساکن رمس طعمه عند رأسه *** إذا ذاق من ذاك الطعام تکلما

ص: 220

يقوم ويمشي صامتا متكلما *** و يرجع في القبر الذي منه قوما

و ليس بحي يستحق كرامة *** وليس بميت يستحق الترحما

جاریه گفت : مقصود شاعر « قلم » است که باین صفات است .

نظام گفت : با من ازین شعر شاعر بگوی!

ألا قل لأهل العلم والعقل والأدب *** و كل فقیه ساد في الفهم والرتب

ألا أنبئوني أي شيء رأيتموا *** من الطين في أرض الأعاجم والعرب

و ليس له لحم وليس له دم *** وليس له ريش و ليس له زغب

و يؤكل مطبوخا و يؤكل بار دا *** ويؤكل مشويا إذا دس في اللهب

و يبدو له لونان : لون كفضة *** و لون طريف ليس يشبهه الذهب

و ليس يرى حيا و ليس بميت *** ألا أخبروني إن هذا هو العجب

تودد گفت : در لغز بيضه که بهایش بك فلس است سخن را بدر از آوردی !

نظام گفت : با من بگو شماره كلمات خدای با موسى علیه السلام چند است ؟

گفت : از رسول خدای صلی الله علیه و آله مرویست که فرمود: خداوند تعالی یکهزار و۔پانصد و پانزده کلمه با موسی علیه السلام تکلم فرمود .

نظام گفت : مرا از آن چهارده تن که با پروردگار عالميان سخن کردند خبر ده ! گفت : آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه ، گاهی که عرض کردند : « أتينا طائعين ».

نظام گفت : مرا از آدم و آغاز آفریدنش بگوى !

گفت : خداوند تعالی آدم را از گل ، و گل را از كف ، و کف را از دريا ، و دریا را از ظلمت ، و ظلمت را از ثور ، و ثور را از ماهی ، وماهی را از سنگ ، و صخره را از یاقوت ، و یاقوت را از آب ، و آب را از قدرت بیافرید ، چه خدای می فرماید « إنما أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ».

نظام گفت : ازین شعر شاعر باز گوی !

و آكلة بغير فم و بطن *** لها الأشجار و الحيوان قوت

ص: 221

فان أطعمتها انتعشت وعاشت *** و لو أسقيتها ماءا تموت

تودد گفت : آتش است که دارای این صفات است .

نظام گفت : ازین قول شاعر خبر ده !

خلیالان ممنوعان من كل لذة *** يبيتان طول الليل يعتنقان

هما يحفظان الأهل من كل آفة *** و عند طلوع الشمس يفترقان

گفت : دو مصراع در است .

نظام گفت : از درهای دوزخ بگوی ! گفت : هفت در است، و در این شعر تضمین شده است :

جہنم و لظى ثم الحطيم كذا *** عد السعير وكل القول في سقر

و بعد ذاك جحيم ثم هاوية *** فذاك عدتهم في قول مختصر

نظام گفت : با من ازین شعر شاعر باز فرمای !

و ذات ذوائب تنجر طولا *** وراها في المجيء و في الذهاب

بعين لم تذق للنوم طعما *** ولا ذرفت لدمع ذي انسكاب

ولا لبست مدى الأيام ثوبا *** وتكسو الناس أنواع الثياب

تودد گفت : ابره يعني سوزن است که خدمتگذار مرد و زن است .

نظام گفت : با من بگوی صراط چیست و طول و عرضش چه مقدار است ؟ توددگفت: طولش مقدار سه هزار سال است : هزار سال سرازیر و هزار سال سر بالا و هزار سال راست و مستوي ، و این پل تیز تر از شمشير و باریکتر از موی است .

نظام گفت : باز گوی برای پیغمبر ما محمد صلی الله علیه و اله چند شفاعت است ؟ گفت : سه شفاعت است .

نظام گفت : آیا أبوبكر أول کسی است که اسلام آورد و گفت : آری.

نظام گفت : علي پیش از أبوبكر اسلام آورد !

جاریه گفت : علي علیه السلام گاهی که هفت سال از عمر مبارکش بر گذشته بود ، بخدمت پیغمبر آمد ! و خداوند تعالی با اینکه آنحضرت خردسال بود بنور هدایتش

ص: 222

موفق و برخوردار ساخته بود ، ازین روي در هیچوقت و هیچ زمان بت پرستی نکرد !

نظام خواست حیلتی بکار برد و جاریه را دچار مغلطه سازد ، گفت: مرا بازگوی علي أفضل بود یا عباس ؟

جاریه چندی سر بزیر آورده گاهی چهره اش گلگون و گاهی بهگون می شد ، چه دید اگر بگوید : علي از عباس أفضل است ! نزد خلیفه معذور نمی شود ، لهذا پس از مدتی گفت : از دو تن فاضل از من پرسش کنی که هريك را فضلی است نامدار ترا باین سخنان چه کار است ؟ بهمان مناظرت که داشتیم رجوع کن!

چون خلیفه این سخن را بشنید بر پای ایستاد و گفت : ای تودد ! سوگند پروردگار کعبه ! نیکو گفتی . در این وقت ابراهيم نظام با جاریه گفت : ازین شعر شاعر مرا باز نمای !

مهفهفة الأذيال عذب مذاقها *** تحاكي القنا لكن بغير سنان

ويأخذ كل الناس منها منافعا *** و تؤكل بعدالعصر في رمضان

تودد گفت : نیشکر است .

گفت : ازین مسائل کثیره بازگوی ! گفت کدام است ؟!

نظام گفت : چیست شیرینتر از عسل و نیز تر از شمشیر و سريع النفوذ تر از م؟ و چیست لذت یکساعت ؟ و چیست سرور تا سه روز ؟ و کدام روز خوشتر ؟ شادی يك هفته چیست ؟ و چیست آن حقی که صاحب باطل نتواند منکر شد پنهان داشت ؟ و زندان قبر کدام است ؟ و شادی دل و کید نفس و مرگ دگی و درد بی درمان و ننگ همیشگی و جانوری که در آبادانی منزل ۔ ازد و در ویرانه جای گیرد و با فرزندان آدم دشمن باشد و از هفت جاندار جبار وی آفریده شده باشد، چیست ؟

تودد گفت : جواب در گوش بگذار و جامه از تن بر دار تا تفسير نمایم !

هارون الرشید گفت : تو مشغول تفسیر و او مشغول جامه کندن شود !

جاریه گفت : أما آنچه از انگبین شیرین تر است دوستی فرزندی است که با

ص: 223

پدر و مادر نیکی نماید . و آنچه تیز تر و کارگر تراز تیغ بران است زبان سخندان است . و آنچه نفوذ و گذر آوردنش از زهر جانگداز شتابنده تر است چشم شور بدخواهان است . و لذت و خوشمزگی ساعتی آمیزش با زنان است . و شادمانی سه روز تنویر ایشان . و خوشترین روز آن روزی است که از سوداگری سود رسد . و شادی یکهفته عروسی است . و اما آن حقی که صاحب باطل پوشیده اش نتواند داشت مرگ است . و زندان گور فرزند ناستوده است . و شادی دل زنی است که فرمانبردار شوهرش باشد ، و بقولی، لحم است که چون بر دل فرود آید دل را فرح و شادی آید . وأما کید و بدسگالی نفس بنده نافرمان است . وأما مرگ زندگی فقر و دریوزگی . و دردی که درمانش نیست ناخوشی خوی . و ننگی که غبارش هرگز از چهره برداشته نشود دختر ناخوب !

و أما آن جا نداری که در آبادی منزل نسازد و در ویرانه جای سپارد و با آدمی دشمن باشد و از هفت جبار در آن خلق شده باشد ملخ است ، که سرش چون سر اسب و گردنش چون گردن گاو و دو پرش چون پر کرکس و پایش چون پای استر و دم او چون دمب مار و شکمش چون شکم کژدم و شاخش چون شاخ آهو است .

هارون الرشید و حاضران از حذاقت و حدت فہم و زکاوتش شگفتی گرفتند و با نظام فرمود : جامه از تن بر کن !

نظام بپای ایستاد و گفت : هر کس در این مجلس حاضر است بر من گواهی ۔ دهد که این جاریه از من و هر عالمی دانا تر است .! و جامه از تن بیرون آورد و با تودد گفت : بازگیر که خداوندت در آن برکت ندهد !!

هارون چون چنان عالمی نامدار را برهنه و شرمسار دید ، بفرمود تا یکدست جامه از بهرش بیاوردند و بر تنش کردند .

چون این مسائل بپای رفت ، هارون با تودد گفت : ای تودد ! از هنرمندیها که وعده میدادی يك فقره که شطرنج باشد باقی است ! و بفرمود تا شطرنج باز

ص: 224

و گنجفه و نرد بازی ماهر حاضر نمایند .

چون حاضر شدند و از نخست شطرنج باز با تودد بنشست و مهره های شطرنج را چون صفوف کارزار از پیاده و سوار فروچیدند ، شطرنج باز مهره حرکت داد ، تودد نیز مهره بجنبش آورد چنانکه حرکت آن مهره را بیهوده نمود ، و بدینگونه کار کرد تا بر شطرنجي چيره شد و او را بشاه مات دچار کرد .

شطرنجی گفت : من در این مره مسامحت ورزیدم تا تو چنان دانی که باین بازی شناسا هستی ! اکنون دیگر باره مهره بر گذار تا تو را از اوستادی خود باز نمایم .

چون در کرت دوم نطع بر گشودند و مهره بر نهادند ، شطر نجي با خود همی گفت : بیاید چشم دانش برگشایم و اوستادی بکار برم ! وگرنه بر من غلبه خواهد - کرد . پس با کمال دقت شروع نمود و هر مهره را از روی حساب و شمار و دور بینی جنبش بداد ، و ببازی پرداخت تا بناگاه جاریه مهره بگردانید و گفت : شاه مات شدی !

چون شطرنج باز این حال را بدید مدهوش و سرگشته شد و از آن حذاقت و فہم و فراست وی تعجب کرد ، تودد بخندید و گفت : ای معلم من ! در این کرت سوم گرو بندی می کنم که چون سفره شطرنج فرو چینم ، برای تخفیف کار تو فرزین و رخ میمنه و اسب میسره را از طرف خود بر گیرم و با تو ببازی اندر شوم ! اگر بر من چیره شوی جامه های من بر گیر ، و اگر من بر تو غلبه کنم جامه های تورا برگیرم . گفت : با این شرط رضا دادم .

پس از آن مهره ها بر نهادند و جاریه فرزین و رخ و اسب خود را کنار گذاشت معذلك گفت : ای معلم ! مهره بران . و شطرنج بازان دانند که حریفی که مهره خود را پیشتر از آن حریف دیگر بگرداند خود پیشرفتی برای اوست .

بالجمله ، معلم مهره براند و با خود همی گفت : دیگر مرا چیست که با اینکه این کنيزك فرزین و رخ و اسب را برکنار افکنده او را مغلوب نسازم ؟!! أما جاریه

ص: 225

افزون از چند مهره نگردانید که تودد پیاده را فرزین و بیدقی را رخ و پیاده را اسب ساخت و بدو نزديك شد و بیدقها را نزديك بهم آورد و شطرنجي را مشغول و بطمع دچار ساخت ، و گاهی او را دلیر گردانید و گفت: الكيل كيل وافي والرز رز صافي ! فكل حتى تزيد على الشبع ، ما يقتلك يا ابن آدم إلا الطمع ! أما تعلم أني أطمعك لأخدعك ؟!

ازینگونه کلمات و أراجیز که شطرنج بازان را معمول است بگفت ، و او را بنمود که بطمعت افکندم تا فريبت دهم ! اکنون بنگر شاه مات است ! پس از آن گفت : جامه از تن بیرون بیاور!

شطر نجی گفت : تمام جامه های خودرا می کنم ، أما از شلوارم در گذر أجرت با خدای باد ! و از آن پس سوگند بخداوند یاد کرد که تا زمانی که تودد در مملکت بغداد است با أحدى مناظرت و شطرنج بازی نکند ! پس از آن تمام ألبسه خود را از تن فروگذاشت و بجاريه بداد و شرمسار رهسپار شد.

بعد از آن نردباز بیامد و ساز نرد بساز آورد.

تودد گفت : اگر بر تو چیره شوم با من چه عطا کنی ؟ گفت : ده جامه قسطنطيني زرتار و ده جامه از مخمل و هزار دینار زر سرخ ! و اگر من بر تو غلبه کنم هیچ از تو نمی خواهم مگر اینکه بنویسی « مغلوب من شدی » و آن مکتوب را بمن دهی . جاریه گفت : آنچه خواهی چنان می کنم !

پس ببازی مشغول شدند ، و چیزی بر نگذشت که نراد در شش در حیرانی پریشانی گرفت و مغلوب گردید و بپای ایستاد و بزبان فرنگی گفت : سوگند بتخت أمير المؤمنين ! در سایر بلاد وممالك نیز مانند این جاریه پیدا نمی شود !

اینوقت هارون فرمان داد تا أرباب آلات طرب و سرود بیامدند- و با تودد گفت : آیا از فنون نوازندگی و سرود آگاهی داری ؟ گفت : آری ! هارون بفرمود تا عودی تراشیده نرم و لطیف حاضر سازند که صاحبش بگداز هجران مبتلا و پاره شعرا در صفتش گفته اند :

ص: 226

سقى الله أرضا أنبتت عود مطرب *** زكت من أغصان وطابت مغارس

تغنت عليه الطير و العود أخضر *** وغنت عليه الفيدو العود يابس(1)

پس عودی را که در کیسه از أطلس سرخ که شرابه از حریر مزعفر بود بیاوردند کنیزک کیسه را بر گشود و عود را بیرون آوردن دید بر آن عود این شعر را نقش - کرده اند :

و غصن رطيب عاد عودة لقينة *** تحن إلى أترابها في المحافل

تغنى فيتلو لحنها وكأنه *** يلقنها إعراب لحن البلابل

تودد عود را در کنار آورد و هر دو گوی پستان نازنین را بر آن فرو هشت چنانکه مادر مهربان پستان بر دهان کودك ناز پرور بر آورد ، ودوازده نغمه بنواخت چنانکه مجلس و مجلسیان و خلیفه و مقر بان آستان را از شدت وجد و طرب بجنبش در آورد ، و این شعر بسرود :

أقصروا هجر كم أقلوا جفاكم *** عن فؤادي وحقكم ما سلاكم

وارحموا باكيا حزينا كئيبا *** ذا غرام متيما في هواكم

هارون الرشید چون این سرود و نشید بشنید در بحار شادی و طرب مستغرق شد و گفت : خداوند در تو برکت و فزوني دهد و رحمت کند آنکس را که تو را بیاموخت !

اینوقت تودد بپای خاست و در پیش روی هارون زمین ببوسید ، هارون بفرمود تا دنانير سرخ بیاوردند ، و یکصد هزار دینار بمولاي تودد بداد و فرمود : ای تودد ! هر چه از من تمنی داری بگوی. گفت : آرزوی من در خدمت تو این است که مرا بهمان سید من که مرا بفروخت باز گردانی ؟

هارون گفت : چنین کنم ! و او را بمولايش باز گردانید و نیز پنج هزار دینار خود تودد عطا کرد و مولایش را در سلك ندیمهای خود منسلك بداشت و در هر اهی هزار دینار برای معاش او مقرر ساخت .

ص: 227


1- الفيل : ذكر البوم

أبو الحسن مولای تودد در بغداد با محبوبه اش تودد در عیش و عشرت و نوش و لذتی نیکو بخوشی و کامرانی بگذرانیدند و از پرتو ألطاف هارونی روزگارها بمیمنت و عافیت و عزت و سرور بپایان آوردند ، تا گاهی که پیمانه عیش و عشرت بپایان شد و دیگر سرای رهسپر گشتند ، و چنان بذل و جود و احسان از هارون بجای ماند .

و در بعضی نسخ در ضمن ألغاز و معميات مذكوره لغزی در انگشتري و آینه و کشتی نیز مذکور است ، بهمين اشارت کفایت رفت .

معلوم باد ! ناظرین این اخبار را چندان بعجب نشاید رفت که در مقام انکار برآیند ، چه در عهد خلفای بنی امیه و بنی عباس - چنانکه راقم حروف در طي كتب اشارت کرده است - بازار تغني و سرود و خمر و قمر و علوم أدبية وفنون مسائل غامضه چندان رواج و رونق داشت که مردمان دانشمند ادیب و فضلای هنرمند أريب وأصناف طبقات امم ، جواري بديعة الجمال ستوده خصال هوشیار كثير الاستعداد را از هر طبقه و هر طایفه و هر ملك و دیار تربیت کرده از فنون علوم و أدبیات و سرود و خوانندگی و شعر و آواز و نواز و محاضرات و مناظرات و غنج و دلال و کیفیات دلربائی و فریبندگی بدرجہ کمال میرسانیدند تا بفلان خلیفه و وزیر و سلطان و أمير و خواجه و دبير تقدیم نمایند و مال و بضاعت و تقربی کامل حاصل کنند و تلافي زحمات خود را بأضعاف مضاعف دریابند و بقیه عمر خودرا بوسعت وعزت و راحت و دولت بسپارند ، و این مطلب بدیهی است که بمفاد « النّاسُ عَلي دينِ مُلُوكِهِمْ » در هر زمانی هر چه پادشاهان و بزرگان زمان مطبوع و مطلوب شمارند شایع شود و مقام تکمیل و رواج گیرد .

أما بایستی از آن عجب کنند که هارون الرشید با آن عظمت سلطنت و اطلاع بر أغلب علوم و فنون در این دو مجلس بزرگ و آن علمای سترك وآن کثرت مناظرات

ص: 228

عدیده در علوم وفنون مختلفه ساکت و صامت ، و در مقام استفاضه و استفسار واستعلام و استطلاع بر می آمد و در هيچيك اظهار علم و بصیرتی نمی نمود با اینکه با دعوي خلافت و امارت مؤمنان مباينت داشت ! خصوصا در مقامات راجعه بتوحيد و أمثال آن ، یعنی اگر حکمت و علتی هم در سکوت بود در دیگر مراتب میشایست نه در مسائل و مباحث معقول ، چه در این مقام شرط خلافت و امامت و امارت مؤمنان تبيين مطالب و اظهار فضائل است - و الله أعلم .

بیان پاره از حوادث و مصائب وارده که موجب تعویق تحریر این مجلد دوم گردید

اشاره

در این سرای کهن و سراچه پراندوه و محن روزی بر سر نگذرد و شبی بپایان نرسد که آن روز جز بتعب بشب نکشد ، و آن شب جز بنصب(1) بامداد نکند ، گاهی دوایش عين درد و گاهی دردش أصل درمان ، و زمانی هجر ش عين وصل و هنگامی وصالش مایه هجران است .

همواره اش خدنگ در کمان وشرنگ (2) در دهان وخار بر پای و خاره بر سر و قوامع بر کمر و مقاطع(3) در نظر است ، اگر ساعتی نوش موهوم آورد روزگارها نیشها بر دل گذارد ، اگر روزی نشان عیشی نماید مدتها غم و اندوه پیش آورد ، غنجش رنج ، ودلالش شکنج(4) مالش مار ، ومآلش دمار ، حیاتش موت ، و نبایش فوت ، و بذر فنایش قوت ، و ملك و بقا مخصوص به حي لا يموت ، كل من عليها فان * و يبقى وجه ربك ذي الجلال و الاكرام .

بغير از ذات حي جاودانی *** تمام ماسوا گردند فانی

ص: 229


1- خستگی
2- زهر آبه
3- قوا مع جمع قامعه یعنی چوبدستی - با نون ، وقواطع جمع قاطعه ، شمشیر های بران را قطع کننده های عیش و خوشی . وام
4- غنج و دلال بمعنی عشوه و ناز است

اگر چه همیشه در أحوال جهانیان و انقلابات زمان شدت و ضعفی نگریسته اند و از روزگار باستان تا کنون ، بسیار گردشهای رنگارنگ و نمایشهای گوناگون وحوادث پر نہیب و صوادر پر آسیب دیده اند ، زلزله ها ، خسف ها ، حرق ها ، خرق ها قتل ها ، نهب ها ، أسرها ، طاعون ها ، قحط ها ، بلاها ، غلاها ، آفات ، عاهات ، طغیان ها ، طوفان ها ، خرابی ها ، خسارتها ، حرمانها ، مرارت ها ، هجرانها ، رنج ها ، شكنج ها ، فتنه ها ، محنتها ، مرضها ، بیماریها ، بی نوائیها ، و أقسام بليات و أنواع منیات را ادراك نموده اند .

طوفان نوح بنیان جهان را برافکند ، قتل يوشع و چنگیز بر باره زندگانی گروهان گروه مهمیز زد و مرضهای عام و حوادث بزرگ بسیاری روی داد و از روز بماه و از ماه بعام پیوست .

کتب تواریخ و سیر و تفاسیر و سیر باندازه حاوي و حاكي است که حاجت به تذكار نميرود ، أما می توان گفت از آغاز سلطنت کیومرث تاکنون که روز چهارشنبه هفتم شهر ذي الحجة الحرام سال یکهزار و سیصد و بیست و نهم قمري هجري است چند سالی بر سر می گذرد و روی زمین را خصوصا در ممالك آسیا و ایران حوادثی و سوانحی می سپرد که باین جامعیت و شاملیت روی نداده است .

البته نمی توان گفت فرد فرد حوادث و بلیات این زمان با فرد فرد بلیات ساير أزمنه جهان که سخت عمده بوده اند مساوي است ! مثلا هلاکت نفوسی که در این ازمنه در أوقات محاربات دول روی زمین اتفاق افتاده ، یا غرق ها و خسف ها و سیل ها و حرق ها و غارت ها و زلازل و أمراض عام و آیات آسمانی که پدیدار - گردیده است با قتلی که در زمان یوشع بن نون علیه السلام یا پارۂ سلاطین قبل از اسلام یا عہد چنگیز خان یا فلان قحط و زلزله و طاعون و وبا و غرق فرعون و لشگریان او که از علامات بزرگ تاریخی هستند یکسان نیست ، چه اگر مساوي بودی هیچکس در روی زمین زنده نمی ماندی !

أما در هر زمانی اگر بلیتی عظیم روی می داد معاصرین آن از سایر انواع

ص: 230

بلیات آسوده بودند ، و در این سنوات أخيره حاليه بأنواع حوادث گرفتارند ! طاعونهای هندوستان و پاره ممالك جهان که سالها دوام گرفته ، غرقه شدن کشتیهای بزرگ ، قحطی ها و غلاها ، سختی ها و و باها ، خسفها و حرقها و زلزله ها و ولوله ها و قتلها و غارتها و تغییر سلطنتها و تبدیل قانونها و اختلاف مذاهب و انقلاب مناصب و تنزل أبدال و ترقي أرذال ، و زوال دولتها و عفتها و ناموسها ، و آراء مختلفه و تدابير متشتته و انواع آن را شیوعی و ظہوری است که در هیچ عهدی باین درجه اشتمال نرسیده است !

شرح و بسط این مسائل در تواریخ و روز نامه أيام و گاهی در طي اين کتب مبارکه مرقوم است ، و از همه سخت تر اختلاف آراء و مذاهب و هجوم بیگانگان و أجانب و انزوای أرباب مناصب و ارتقای اشخاص غير مناسب و کشته شدن بسیاری از مردم خصوصا جوانان نیرومند در معارك جنگ و معارض ننگ، و گاهی برای سختی حال و معیشت تنگ است .

می توان تصریح نمود که آنچند جوانهای آراسته ارجمند که در این دو سه سال در چنگ دشمنان و جنگ معاندان یا بدست خودشان بسبب دشواری روزگارشان کشته شدند در بیست و سی سال سنوات سابقه اتفاق نیفتاده است !

بعلاوه در این یکسال أخير أمراض غريبه و أعراض عجیب؛ پدیدار شد که أطبای حاذق از شناس و علاجش عاجز ماندند ، این مرض نیز بیشتر بهره جوانان عصر گردید ، چه نودامادان و نوعروسان را از حجله بگور افکند ! چه اندامهای نازپرور را طعمه مار و مور گردانید ! چه مجلسهای عیش سپاری را به محنتگاه سوگواری مبدل ساخت !!

کمتر کوی و محلی است که ناله سوز ناك مادری و آه سرد پدری دل را نگدازد و جان را سرد نگرداند ، وفریاد وزفير داماد و عروسی جگرها را مجروح و خونین نسازد و روانها را نفرساید !!

روزی بر نیاید که نعش جوانی از نظر نگذرد ، و شبی بپایان نرسد که خبر

ص: 231

از حرکت جنازه نوخانمانی بگوش نیاید ، و ماهی بر نسپر ند که بیابانی راگورستانی ننگرند ، و گل بدن ها را کفن بر تن ندوزند !

و البته مصاحت وحكمت حضرت مقدر الأمور و نمایاندۂ ظلمت و نور چنین اقتضا کرده :

بنده چه دعوي کند ؟! حکم خداوند راست

و نقمتش عين نعمت ، و غضبش عين رحمت ، و شدتش محض راحت است ! حکیم است و علیم و رحیم ، ورؤوف است و عطوف وکریم ! و هزاران هزارها درجه مہربانتر از مادر و پدر مهربان ، پس بر چنين حكيم و أفعال او چون و چرا آوردن جز از روی حماقت و شقاوت و غباوت و ضلالت و جہالت و سستی عقیدت و پستی طریقت و دوری از حقیقت نخواهد بود !

عجب در آن است که پاره که دچار مصیبت و بلیتی گردند همی گویند : اگر شکیبائی نکنیم چه کنیم ؟ یا گفته اند :

در کف شیر نر خونخواره ای *** غیر تسلیم و رضا کو چاره ای

و این عنوان را در چنین مقامات مذکور می دارند، و اگر از روی عقیدت گویند عين جسارت بلکه اصل کفر است ! چه همی خواهند گویند : خداوند قادر است و هر چه خواهد کند ، و ما را چون قدرت نیست جز تسلیم و رضا کاری نشاید ! کنایت از اینکه اگر توانائی داشتیم تسلیم نمی نمودیم و چاره درد خودرا می نمودیم و این اندیشه نسبت بآنچه خالق كل و حکیم مطلق رحیم خواسته در نهایت قباحت و جهالت و جسارت است ، چه صلاح ما را در آن دانسته و می فرماید : « عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ »

ما جاهلان بی خبر چه دانیم که آنچه را که از همه چیز محبوبتر می دانیم بر حسب باطن مبغوض تر است و آنچه را که زیانکارتر شماریم بر حسب معنی سودمندتر است ؟! ما مردم کور باطن از بواطن امور و حقایق مطالب و دقايق مقاصد چه آگاهی داریم که همی خواهیم از حکمتهای الهی مطلع باشیم ؟! پیغمبران بزرگوار

ص: 232

و أوصیای ولایت شعارش از شأن و مقام خود ندانستند ، و خواجه لولاك ، و مایه ایجاد أفلاك ، بكلمه « ما عرفناك » بانگ بر آورد ، تا ما واماندگان پهنه خاك را چه رسد !

بسا مصائب است که موجب رفع سیئات و ارتقاء درجات ، و در وصول آن حكمتها و مصلحتها و رحمتها است که جز خدا کسی نداند ، و شاید حکمت بعضی در يك موقعی معلوم خواهد شد ، پس هر چه برسد اگر چه بر حسب ظاهر ناگوار آید بایستی در حضرت پروردگار شاکر و با لطوع والرغبة صابر و بقضای خدای عز وجل خشنود بود .

معذلك این مقام و منزلت عالی را البته همه کس نتواند در یافت و این مقدار صبر و رضا درخور أهل اصطفا و ارتضا می باشد ، بر ماها میرسد که در ورود مصیبت و وفود بلیت و نمود رزیت باندازه استعداد سجیت و طویت خودکار کنیم و هر کجا طاقت نیاوریم از مصائب پیشینیان و بزرگان دین بیاد آوریم و خویشتن را بآن تذکره شکیبا سازیم و طريق تسلیم و راه رضا را نبازیم و از صمیم قلب بدادۂ حق بسازیم ! و چون رحمت الهی و آفتاب تفضل و ترحم کبریائی مرکز خاك و أفلاك را در می۔ سپارد و أبر حکمت و بحار مصلحتش همه موجودات را بالا استثناء مستفیض می گرداند واز مطیع و عاصي و عالم و جاهل و متدین و زندیق و موحد و مشرك و سیاه و سفید هیچکس را بر حسب ظاهر یا معنی بی بهره نمی فرماید -

از جمله در این أوقات این بنده شکسته بال را که مستغرق بحار عصیان و شرمساری و حامل حبال روسياهي و نامه تباهی ، و نقال أحمال مأثم و طغیان ، و مستوجب أنواع عقوبات و نیران است ، محض عنایت لم يزلي و تخفیف گناهان بزرگ خواست بمصیبتی مبتلا فرماید تا اندکی سر و پیکرش را از سلاسل گوناگون غفلت و غوایت رها وهوش و روحش را از ظلمتكده ضلالت و بطالت رستگار و آئینه قلبش را بيك مقداری از غبار غباوت و شقاوت پاك نماید .

لاجرم در این سال که سال عمرم نزديك به شست و نوبت نشست ، و مدار

ص: 233

سنين هجرت به یکهزار و سیصد و بیست و نه پیوست ، فرزند ارجمندم میرزا محمد تقي خان كمال السلطنه متخلص به « نیر » که این دودمان را نیری رخشنده و مشعلی فروزنده و در میان أغلب أمثال خود نو نهالی بی همال و نوجوانی فرخنده خصال و بيك اندازه با علم و کمال بود ، روز یکشنبه بیست و پنجم شهر شعبان المعظم حوالي غروب دچار تب و تعب گردیده روز تا روز مرض سنگین ، وقلوب اندوهگین همی شد .

أطبای حاذق بمعالجت مبادرت کردند و از نخست چنانکه باید بر حقیقت مرض واقف نمی شدند و تشخیص صریح ندادند و مشورتها نمودند و أنواع ادویه بکار بردند، و از آنجا که -

قضا چون ز گردون فرو هشت پر *** پزشکان همه کور گردند و کر

با کمال حذاقت عاجز شدند ، تا عصر روز سه شنبه هیجدهم شهر رمضان 1329 که مصادف با شب ضربت یافتن ولي أعظم حضرت سبحان است گاهی که بأنواع أمراض ظاهریه و باطنیه اتفاق داشت ، روانش از کالبد عنصري افتراق گرفت و بر دلهای کسان خود داغ فراق إلى يوم المساق بر نهاد .

بتازه از سنین جوانی پای در سال سی و سوم بر نهاده بود که پيك أجل برسرش دست نهاد ، و چون این بنده را از أولاد ذکور گوهری فرد بود معلوم می شود مرا چه مقدار اندوه و درد رسید ! میزانش را فرد لم يلد ولم يولد و قائل « أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثَى » داند و بمقدارش از مقدار سیئات این قليل الحسنات بكاهد و در شمار تأسی کنندگان « و لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » محسوب فرماید و روان آن مرحوم ناکام را با دو سید جوانان بهشت جاویدان بخدمت گذارد.

این فرزند ارجمند در بدایت عمر مدتی در خدمت معلمین دانشمند مثل مرحوم مغفور آقا میرزا عبد الوهاب رشتي معروف به « جناب » که در فنون حکمت الهي و فقه و اصول و منطق و معانی و بیان مشار اليه بالبنان بود و این بنده از تدریسش مستفیض و از فنون علومش مستفید بودم ، و پارۂ فضلای دیگر که در منزل بنده

ص: 234

مجلس و محضر داشتند در تحصیل مقدمات و خط وانشاء و مقداری از علوم وألسنه خارجه زحمت کشید ، و کمتر از پانزده سال روزگار بر نهاد که بمنصب استیفای خاص اختصاص گرفت .

وچون شاهنشاه مرحوم مظفر الدین شاه - أعلى الله مقامه - سلطنت یافت مورد مرحمت گردید و در سال یکهزار و سیصد و پانزدهم هجري فرمان همایون صادر ، و در سلك پیشخدمتان حضور شاهنشاهی بدرجه پیشخدمتی مخصوص منصوص شد ، و زمانی که وزارت تألیفات و تواریخ دولت علیه بعهده این بنده حقیر موکول شد برتبه نیابت أول و مدیری آن اداره ارتقا گرفت .

و چون طبعی موزون ، و أخلاقی ستوده ، و خطی خوش ، و انشائی مطبوع ، و محاورت و معاشرتی مطلوب داشت در حضرت پادشاه و وزرا و امنای درگاه مورد مراحم بود ، و در زمانی که وزارت عدالت عظمی بجناب مستطاب أجل أكرم أفخم آقای غلامحسین خان وزیر مخصوص محول شد آن مرحوم بر حسب دستخط همايوني و تصویب ایشان بسمت نیابت أول وزارت عدلیه منصوب و در شوال سنه 1318 بد خدمات آن وزارتخانه مشغول شد .

و در زمانی که وزارت احتساب و نظمیه دارالخلافه طهران بجناب مستطاب أجل آقای فتح الله خان طباطبائي سعيد الساطنه راجع و حضرت أشرف أقدس أعظم والا شاهنشاهزاده أفخم محمد علي ميرزا ولیعهد دولت جاوید مهد در غیاب موکب همایون پدر تاجدار أعليحضرت فردوس منزلت مظفر الدین شاه - أعلى الله مقامه - در دار ۔ الخلافه تشریف داشتند بموجب دستخط مطاع ولایت عهد پاره خدمات حکومتی و نظم سوق الدواب بآن مرحوم محول، و در شهر جمادى الأولى سنه 1323 بآن خدمت مشغول شد ، و در شهر شوال سنه 1321 مدت زمانی در خدمت شاهنشاهزاده والا تبار حضرت أشرف أسعد والا آقای عضد السلطان دامت شوكته حکمران گیلان بسفر گیلان رهسپار و بواسطه ناسازگاری هوای آنجا و حصول تب و نوبه مراجعت کرده چند ماه بآن مرض مبتلا بود .

ص: 235

پس از مدتی تجدید سفر کرده همچنان دچار أمراض مختلفه رشت گردیده رنجور معاودت نموده مدتی بمعالجت بسپرد تا صحت یافت ، و پس از چندی در 1325 خدمت شاهزاده آزاده نواب مستطاب والا علي نقي میرزای رکن الدوله پسر مرحوم مبرور شاهنشاهزاده محمد تقی میرزای رکن الدوله طاب ثراه که بفرمانفرمائی مملکت خراسان منتخب گردیدند بزیارت آستان ملايك پاسبان حضرت ثامن الائمه ضامن - الأمه ، علي بن موسى الرضا صلوات الله عليهما و بعضی خدمات مخصوصه نائل شد .

و چون مدتی بر گذشت بدار الخلافه طهران بازگشت و در پیشگاه سلطنت بمشاغل سابقه اشتغال گرفت ، و از آن پس برای تکمیل خط و انشاء و اطلاع و بصیرت در أوقاتی که مرحوم مبرور میرزا نصر الله خان مشیرالدوله صدر اعظم نائینی بوزارت امور دول خارجه روزگار می سپرد ، نظر بسابقه عنایت و شناسائی که با این بنده داشت در سلك أعضای آن اداره منسلك ، و در اطاق مخصوص جناب مستطاب آقای میرزا حسین خان مؤتمن الملك - دام عمره و علوه - ولد ارجمند آن مرحوم مغفور که امروز رئیس مجلس مقدس شورای ملی - شید الله أركانه-و در علوم داخلی و خارجه و کمال عقل و تدبير و حسن نیت و صدق رویت و محامد أخلاق ممدوح آفاق و یکی از ذخائر نفیسه گرانبهای این مملکت هستند ، بتحريرات و خدمات مخصوصه اختصاص و محرمیت یافت .

و پس از مدتی که جناب مستطاب أشرف آقا میرزا احمد خان مازندراني ملقب به مشير السلطنه که چند ماهی بصدارت أعظم افتخار یافتند ، بوزارت داخله منتخب گردیده بآن اداره انتقال داده مشغول أقسام تحریرات گردیده در زیبائی خط و انشاء و بصيرت در امور داخله امتیاز ، و روز تا روز جانب ترقي سپرد تا بریاست اداره تأمینات ممالک محروسه که در تحت امارت وزارت داخله است مفتخر شد ، دارای اطاق و منزل و منصب و أعضا و مرؤوسين متعدده و مرجعيت رؤسای أمنيه و نظمیه تمام ولایات و ایالات و یکهزار و پانصد تومان مواجب و مرسوم ادارة و شخصي و مترصد ترقيات كامله معاونتي و وزارتي گردید .

ص: 236

و چون هوش و فراست و عقل و کیاست و حسن خط و انشاء و مناظرت و محاورتی پسندیده و جود و کرم و حیا و آزرمی مطبوع داشت ، أغلب رؤسای آن اداره در امتیاز و اختصاص و ترقیات فوق العاده اش تصدیق و تصویب داشتند ، و در - این قضیه ناگهانی که او را در هنگام جوانی روی داد ، أغلب قلبها بر وی بسوخت و چشم ها از چشم زخم روزگار اشك ببارید !!

و بر حسب تجربه ، عادت روزگار بر این رفته که هر کس خصوصا در أوقات شباب بمراتب عاليه ظاهریه و باطنيه بيك مقداری کامیاب گرديد أسير آفات و ندیم تراب می شود ، همه گویند : وی نیز اقتفای بأمثال نمود و در جوانی دچار مرگ ناگهانی شد ! در هر صورت -

لمؤلفه

قضای آسمان بر من چنین رفت *** چه گویم با قضای آسماني

دوا باشد برای رنج معلوم *** چه سازم من باين رنج نہانی

جهانی با جهانی غم سپارم *** بیکدم غم نمی ارزد جهانی

تن من چون کشد این بار اندوه *** کجا باشد مرا چندین توانی

اگر بار غمم بر کوه بندند *** نتابد کوه با چندین گرانی

بیا ای غم فروخور جان ما را *** مگر آسوده مانم یکزمانی

یادگارش از هنگام ارتحال تا این زمان محنت اتصال دریغی ماند و افسوس و آهي و سه دختر خوردسال که مہینش هشت ساله و فرزند زادگان مرحوم مغفور عم معظمش میرزا هدایت الله ملك المورخین لسان الملك ثاني است که هر زمان بدیده آیند بنده حقیر را اگر فراموشی و غفلت و ذهولی روی داده باشد متنبه نمایند و بآنچه حضرت یعقوب علیه السلام فرمود « إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ » متذكر ، و بآیه شریفه « الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » مستبشر ، و از تذکره مصائب حضرت سید الشهداء و علي أكبر و قاسم بن حسن و جوانان بني هاشم

ص: 237

سادات أهل دنیا و آخرت ، و یکه تازان عرصه شهادت ، و آزمایش یافتگان پهنه بلیت ، و أولیاء حضرت أحديت ، بعوالم شکیبائی و شكر وثنای یزدان تعالی دلالت و أثقال رزیت را سبك و هموار نمایند ، برای بازماندگان باقي است .

جسدش را در جوار حضرت امامزاده عبد الله که از آنجا تا زاویه مقدسه حضرت امامزاده واجب التعظیم محدث عليم عبد العظیم حسنی علیهما التحية والتسليم مسافتی بس قليل است در خاك نهفتند -

تو گفتی که هرگز بعالم نبود

گویا سی و دو سال در خواب بودیم و بناگاه بیدار شدیم و یکباره چشم از همه چیز پوشیدیم و گفتیم :

جان بعضی نثار آن خاکی *** کان لطيف جهان مجاور اوست

حقه گوهر ار چه در خاکست *** مرغ عرشست آنچه گوهر اوست

خردمندان دانند که پیکر آدمی از آخشیجهای چهار گونه است خمیر، و گوهر آدمی که شاهبازی است سدره نشین در این قفص عنصري أسير ، آخر الأمر بحكم « کُلُّ شَی ءٍ یَرجعُ الی أصلِهِ » خاك بخاك و آب بآب و هوا بهوا و بآتش پیوندد و آن مرغ بلند پرواز بآشیان قدس انباز و با قدسیان همراز و با مرغان عرصه جاوید هم آواز آید .

پس اگر حقیقت بنگرند باید بر آن که زودتر بمقصد رسید و بال راحت بگسترید مسرور ، و از دیر پروازی خود اندوهمند ، و خود را از مستقر جاویدانی مہجور یا بند ، أما این نیز از حکمتهای الهی است که بر آنکه زود بمنزل رسید می گریند ! چه اگر جز این باشد تمام مردمان بترك علایق یکز بان گردند ، ومدار کارخانه این جهانی که مزرع آنجہانی و محل ترقيات نفس انساني است از کار بیفتد و مقصود از میان برود .

لاجرم بایستی پدر در غم فرزند بنالد و مادر بر فقدان او بزارد و فرزند بر فراق پدر و مادر خون جگر خورد تا این اثر نهالی دیگر را بپروراند و مثمر ثمر

ص: 238

گرداند ، و در این غفلت مدار جهان بگذرد ! وقتی در یکی از رباعیات در پیشین سنوات گفته ام :

دیدم پدری باز شد از خاك پسر *** در خاك پسر کرده و زان خاك بسر

پارۂ جگرش نهفته اندر دل خاك *** با بی جگری خورد همی خون جگر

و نیز مدت روزگاری پیش ازین گفتم و مصداقش را یافتم :

دریغا ! نیر تابان من کو *** فروزان گوهر ريان من کو

بهاران آمد و گلها شكفتند *** شکفته نو گل خندان من کو

ولادت این جوان ناکام سه چهار دقیقه بغروب آفتاب چهارشنبه 7 شهر رجب۔ المرجب مانده بسال یکهزار و دویست و نود و هفتم قمري هجري در خانه جد امي خودش مرحوم مبرور محمد حسین خان معظم الملك قاجار مشہور بقزل ایاغ رئیس طایفه قوانلوی قاجار که از اعاظم امرأی قاجاریه و أهل قدس و تقوی و جود و کرم و بضاعت و استطاعت و هیکل با شکوه پسندیده و أخلاق ستوده ، و در این کوچه مشهور بچاپخانه از محله چاله میدان از محال دار الخلافه طهران پایتخت بزرگ مملکت ایران ، و مجاور با منازل پدرم مرحوم مغفور میرزا محمد تقي لسان الملك و اکنون منزل این بنده در چند قسمت از آن عمارات است اتفاق افتاد ، چنانکه ولادت خود این بنده نیز در محله پای منار از محلات دارالخلافه طهران در خانه مرحوم مبرور فتحعلي خان ملك الشعراء كاشانی متخلص بصبا صاحب « خداوند نامه » و « شاهنشاهنامه » روی داد.

و تولد آن ناکام پس از مدت دو ماه و چند روز بعد از وفات پدرم طاب ثراه بود ، زیرا که مرحوم لسان الملك در روز چهار شنبه بیست و ششم شهر ربيع الثانی همین سال مذکور برحمت خداوند غفور پیوست .

و چون شب پانزدهم شهر شعبان - شب برات و عيد مولود مسعود - در رسید ، بر حسب رسمی که در نامگذاران معمول است جمعی از رجال دولت و ملت و علمای أعلام و أقوام و عشیرت از قبیل مرحوم مبرور آقا سید عباس طباطبائي ولد مرحوم

ص: 239

مشکور آقا سید محمد کربلائی معروف بمجاهد ، و آقا میرزا علي قائم مقام فراهاني ، و آقا میرزا محمد صديق الملك رئيس دفاتر وزارت امور دول خارجه ، و محمود خان ملك الشعراء و آقا میرزا محمد کاشاني ولد مرحوم آقا میرزا أحمد شہید متخلص به صبور و آقا محمد ابراهیم خان بدایع نگار مشہور بنواب و آقا میرزا ابوالقاسم شيخ الاسلام كاشاني ، و جمعی از رؤسای قاجاریه مثل مرحوم حاجی محمد حسینخان رئیس طایفه دولو ، و حاج محمد رحیم خان رئیس طایفه شامپاتی ، و آقا خان رئیس طایفه عز الدين لو و محمد خان رئیس طایفه کرلو ، و محمود خان رئیس طایفه شاه - بداغلو ، و بهرام خان رئیس طایفه کهنه لو ، و محمد قلی خان رئیس طایفه خزینه دار لو و محمد تقي خان رئیس طایفه سپانلو ، و مشیر قاجار نجفقلی خان رئیس طایفه حاجی ۔ مهدیقلیخاني از شعب قوانلو ، و برادر بزرگش حسینقلی خان رئیس سواره خواجوند و محمد رحیم خان رئیس طایفه بني أعمام که سر سلسله دوازده تیره قاجاریه اند ، و میرزا جواد خان ، نایب أول وزارت امور خارجه ، ولد مرحوم میرزا غفار خان صديق الملك تبريزي و میرزا مهدیخان نایب وزارت امور خارجه همداني ، و آقا ۔ میرزا عبد الرحيم عنوان نگار وزارت امور خارجه ، و میرزا معصو مخان صاحب منصب وزارت خارجه خواهرزاده میرزا سعید خان وزیر امور خارجه ، و حاجی میرزا عبد الوهاب برادر میرزا محمد جعفر وزیر ولایت کاشان ، و میرزا زین العابدین خان مؤتمن الأطباء ولد آقا میرزا محمد و حاجی میرزا حسن خان برادر ایشان و آقا میرزا سید کاظم وزیر دواب و شاهزاده صاحب جہانگیر میرزا ولد مرحوم محمد ولي میرزا ، و میرزا أبو القاسم منشی آشتیانی پسر میرزا جعفر مجتهد، و میرزا حبیب الله طبیب کاشانی شوهر همشیره بنده ، و آقا میرزا رضای بیان الملك آشتياني ، و خود محمد حسین خان معظم الملك ، و میرزا حسن أفشار متخلص بمايل ، و جمعی دیگر از أعيان و محترمين أهل محل و أولاد این جماعت مدعوین و اقوام و أقارب که از پنجاه نفر متجاوز بودند در منزل شخصی حالیه این بنده با حضور مرحوم آقامیرزا هدایت الله ملك المورخین لسان الملك ثانی برادر مهتر و برتر این بنده حقیر ،

ص: 240

و أولاد ایشان حاضر شده ، مرحوم قائم مقام که از وزرا و رجال بزرگ مقام و أبناء صدور این مملکت بودند بتصویب و تصدیق جالسين محترم ، آن جوان ناکام را بنام نامی جد گرامی او میرزا محمد تقی موسوم ، و برای حفظ احترام این نام بمیرزا آقا خان ملقب فرمودند ، و مرحوم آقا میرزا عبد الرحيم عنوان نگار که نستعلیق را خوش می نوشت در صفحه بخط جلی مرقوم نمود .

« شبی بسیار خوش بر سر گذشت » خصوصا مايل أفشار که از ملحای روزگار و صاحب أشعاری ملاحت آثار ، و در آن وقت نزدیك به نود سال روزگار بر نهاده - بود ، در آن شب با مرحوم آقا میرزا ابوالقاسم شيخ الاسلام که سیدی جلیل و از أعالي نجبا و أعيان كاشان وصاحب خط خوش و طبع موزون و أشعار نامدار ومحاورت و مجالست مطبوع و کمالات عالیه بود ، با جمعی در این منزل تا بروز دیگر توقف کرده غالبا از محاورات و مناظرات و أبيات و أهاجي مايل أفشار شادخوار می شدند ، و همگی گفتند : شبی باین راحت و میمنت و مسرت نگذرانیده ایم !

و این بنده حقیر گوید : چه بسیار شبیه بود این شب با آن شبی که عصر همان روزش از جهان رحلت کرده بود !!!

جهانا جادوئی با بوی و رنگی *** گہی رومیت بینم گاه زنگی

در آری هر نفس آهنگ دیگر *** در آئی هر زمان از رنگ دیگر

تو دادی تاج کیخسرو به خسرو *** از تو گشتند شاهان کهن نو

در این ماتمکده این دار فاني *** نشاید بود خواهان اماني

اگر صد سال مانی یا یکی روز *** بیاید رفت ازین کاخ دل افروز

چه در پیراند سر یا در جوانی *** بباید بست بار کامرانی

ای عجب که در این بر گذشتن این قلیل روز و شب ازین جماعت که نامبرده - شدند و نشدند از سالخوردگان یکی دو تن از رجال و تنی چند از نسوان بلکه از فرزندان ایشان جز معدودی بر جای نیستند ، و از خوردسالان نیز هر کس باقی است از فتن روزگار چون پیران محنت شعار شده اند !!

ص: 241

آشوبها و انقلابات مملکت ایران و تختگاه کیان و خاك اندوهناك زمين ري نه بر ناشناسد نه پیر، و نه جبان و نه دلير ، نه عالم و نه جاهل ، و نه عاقل و نه باقل(1) همه را بيك چوب براند و در میانه فرق نگذارد ! چندان فتنه های گوناگون وحوادث رنگارنگ ببارد که جز تخم رنج و نقمت نکارد ، و جز بار رنج و ثمر ضرر و شرر ببار نیارد ؟

چه خوب فرماید خاقاني شيرواني ! گوئی نظر باین زمان و أحوال این - زمانیان دارد :

خاك سیاه بر سر آب و هوای ري *** دور از مجاوران مکارم نمای ري

عقرب نهند طالع ري من ندانم این *** دانم که عقرب تن من شد لقای ري

ای دریغ که تمامت حالات و صفات نا پسندیده ري با لمضاعف موجود ، أما مجاوران مکارم نمای ومعاشران محمدت انتهای ري(2) بدور خاقاني انتها گرفت !

در هر حال ، خواه خوش یا ناخوش یا پیر با جوان همه بگذریم و با گذشتگان پیوسته گردیم و با خفتگان زمین مضاجعت گیریم ، این تلخها و شیرینها بگذرد ، وجز نتایج أعمال ذخیره نماند ! نیکبخت کسی که این سفر پرخطر و پرسش حضرت داور را توشه محمود و جوابی مسعود بیاراید که جز این همه هیچ و جز آن همه پیچ در پیچ و مورث حسرت جاوید است !

در این موقع این چند بیت بمناسبت مسطور آمد :

بغير از ذات حي جاودانی *** تمام ما سوى گردند فاني

بچنگ مرگ و دندان منایا *** گرفتارند أعالي و أداني

ص: 242


1- مردی بوده است در روزگاران کهن که از ضعف بیان ضرب المثل شده است ، گویند ، آهوئی به یازده درهم بخرید ، از او سؤال شد بچند خریده ای ؛ زبانش بند آمد ، ناچار انگشتان دو دست را بملامت ده باز کرد و زبان را هم بیرون آورد ، یعنی بیازده درهم خریده ام !!!
2- انتماء ، انتساب

ز زهراب بلا ها ساقي دهر *** بپیش خلق بنهد دوستکانی(1)

زبار حنظل وسم عقارب *** بخوان اندر نہد جام و أواني

خورش از در دور نجش هست بر خوان *** بخواند جمله را بر میهمانی

سر سفره سر و تن ها رباید *** فغان زین میز بان و میز بانی

خلل در وضع گیتی هست مدغم *** زلل در طبع عالم هست باني

چو رفت از این جهان شخص پیمبر *** کزو شد خلقت هر دو جهانی

جوان یا پیر را دیگر طمع چیست *** که خواهد کام ازین کاخ و مباني

بسی پرورد و کشت این مادر دهر *** چه در پیری چه در فر جوانی

جوان سالان چو غلمان بهشتي *** کهن روزان چو هور آسماني

نه بر بر نائیش باشد ترحم *** نه بر پیری و ضعف و ناتوانی

همی جان ارمغان خواهد زجانان *** ازین خوشتر چه باشد ارمغانی

جوانها برده اندر دخمه خاك *** ببالا همجو سرو بوستاني

وگرنه از چه روز عمر پورم *** نموده تیره و روزم دخاني

كمال السلطنه آن ذو الكمالات *** که بودی در سخاوت فضل ثاني

گرش فضل دوم خواندم عجب نیست *** که با فضل است از يك دودمانی

نژاد از مادر من میرساند *** بوالا نسبت نوشيرواني

نیای من صبا و فضل هستند *** زيك أصل و نسب تا با بكاني

گواه دعویم خواهی بتبریز *** بجوی از دنبلیان این نشانی

ز أجداد پدر باشد نژادش *** بشاهان صفي زاد ار بدانی

بود «سیما » ز أجداد جلیلش *** که صهر شد حسين خورشيد ثاني

بود جدش سپهر دولت و دین *** ز سوی ام ز سادات يماني

ز دیگر سوی یويد زي جهانشاه *** که بودش مرز آذر بایجانی

بود مهدي وزير شاه نادر *** که دره نادري را گر بخوانی

ص: 243


1- جام شر بت یا شرابی است که در نوبت خود بدن بگری حواله کنند

نمونه بینی از تاریخ وصاف *** بما از يك بنا و شستكاني(1)

بر آنچت گفته ام زین جمله أنساب *** کند تاریخ ها بر من ضماني

هم از مادر ز قاجار قوانلو است *** کزو گشته جدا صبر و تواني

کرا باشد چنين أنساب والا *** دراو پیدا شود خلق كياني؟

نگشته جاذب لذات دوران *** بشد مجذوب آفات زماني

چو گل بشکفت و اندر سنبله ماه *** شد افسرده از باد خزاني

نهالی رفت خرم سوی فردوس *** شد آسوده ز باغ آرماني

ز هجرانش نشانده با رخ زرد *** بدرد آن دو خد ارغواني

در این سال اندرون از فرقت او *** بشد پژمرده خرم خاندانی

ندیده بهره از عیش زمانه *** نگشته کامیاب از شادمانی

در آغاز جوانی رفت ناکام *** دریغا زان جوان و زان جوانی

روان بسپرد وشد اندر دل خاك *** ربودش گرگ مرگ ناگهانی

بخاك اندر شد و بر فرق مادر *** سر افشان کرد خاك لن تراني

بشد زي لامكان وخوش بر آسود *** از آفات زمانی و مکانی

برفت از این جهان و یافت راحت *** ز رنج و زحمت این بستگانی(2)

بشد اندر درون خاك و از وی *** بجز افسوس و غم نامد نشانی

چه شد آن تازه سرو کاخ عزت *** چه شد آن نوگل باغ معاني

چرا شد قامت دلجوى چون سرو *** از باد عاصف دوران کماني

چرا شد آن گل بستان دانش *** از سیلاب بلیت زرد و فاني

چه شد آن نیر چرخ فتوت *** که شد بیت فنا او را أغاني

بفردوس برین بر شد یکی گل *** که خندان بود از وی بوستانی

هزار و سیصد و بیست و نهم سال (1329) زهجرت چون بشد ، سرو نوانی(3)

ص: 244


1- شستکانی - بكسر شین معجمه و سین ساکنه - بمعنی بنیاد و پی و عمارت ، منه
2- با کاف فارسی بمعنی وظیفه و مقرری کار داران دولتی است
3- یعنی خرامان

قرین دور شد در کاخ مینو *** برست از ضجرت دنياي داني

ز سی و دو فزون نشمرده بد سال *** که اندر قعر گور آمد نہانی

دریغا زان فروز فر و فرهنگ *** که رفت از دیده چون باد وزانی

دریغا زان زبان چرب و شیرین *** دریغا زان كمال و کاردانی

دریغا زان رخ پر شرم و آزرم *** که دهر از ما ربودش رایگانی

بہر حال و بہر صورت چو بگذشت *** چه حاصل زین بیان و ترجمانی

خداوندا بعز و جاه حیدر *** بیامرزش گناهان آنچه دانی

مشامش تازه دار از بوی جنت

أنيسش سورت سبع المثاني

در خبر است که قرآن کریم با قاري خود بصورت جوانی مطبوع و خوشروی و خوشخوی ملاقات و اظهار مؤانست فرماید ، و چون قاري بپرسد بدو معلوم آید که قرآن است که مأنوس آنجہانی او بوده است و اینک در این جهان جاویدان مونس أبدي و مجالس سرمدي او است !

بالجمله ، در این أيام اندوه ار تسام چون همواره خاطر را جوشی خاص و دل را خروشی با اختصاص است ، این أبيات مذکوره و أشعار دیگر که در این مقام رقم نگشت از زایش طبع موزون گشت ، اگر مردم هوشمند سخن شناس را أساسش ناپسند افتد بر حالت این بنده مستمند اندوهناك ببخشاید که فرموده اند :

کی شعر ترانگیزد خاطر که حزین باشد ؟!

اگر چه از اشعار این جوان ناکام مقداری در تذکرۂ ناصري که از جمله مصنفات این بنده است بالمناسبه مسطور است ، در این مقام نیز چند بیتی برای شادی روان و مزید درجه و غفرانش مرقوم میشود .

در مدح أمير المؤمنين علیه السلام گوید :

هرکه اندر ره عشقش قدم پاك گذاشت

مفتخر گشت و قدم بر سر أفلاك گذاشت

ص: 245

ترك صياد من از سلسله های سر زلف

در ره صید دلم این همه فتراك گذاشت

آن بت ماهرخ زهره جبين از بر من

رفت و غمهای جهان بر دل غمناك گذاشت

دل بی باک مرا دید و غم عالم را

ترك بي باك من اندر دل بی باك گذاشت

بخم طره طرار دل شیر دلان

بدو صد چابکی آن دلبر چالاك گذاشت

از می تاك محبت همه عالم مستند

بخ بخ از همت دهقان که چنين تاك گذاشت

گر بگردن نہدم حلقۂ گیسو نه عجب

کاین دو ماری است که بر گردن ضحاك گذاشت

آخر از چاك گریبان تو معلومم شد

که صبا از چه بپیراهن گل چاك گذاشت

ره عشق است خطرناك و بمقصود رسید

هر کسی پای در این راه خطرناك گذاشت

پای بنهاد بخاك وز حسد مردم چشم

غرق خون گشت که پارا زچه بر خاك گذاشت

آنکه از روز ازل خلقتم از عشق نمود

بسرم داد جنون نام وی ادراك گذاشت

آنکه شیرینی وصل تو به شکر بخشید

تلخی هجر تو را برد و به ترياك گذاشت

خویش را داد نشان دل بدو چشم سهیت

راز پنهان خود اندر کف هتاك گذاشت

ص: 246

ایمن از فتنه هتاك شود هر که بصدق

رو به خاك در شاهنشه لولاك گذاشت

ابر رحمت بود و در صدف بحر رسول

یازده دانه درخشان گهر پاك گذاشت

خصم را همسری او ، نبود رو به را

نتوان سر به سر شير غضبناك گذاشت

روی مالید به خاك در او « نیر » زار

برگ گل بود اگر بر خس و خاشاك گذاشت

این تغزل را در مديحه صدیقه کبری عصمة الله عظمى بتول زهراء صلوات الله و سلامه عليها گوید :

آن پریروی سمنبر بوی بس زیبا بود *** ماه را ماند که اندر حله دیبا بود

حور جنت را همی ماند. بچہر ارجمند *** حور جنت را کجا این صورت زیبا بود

طره گیسوی او در پیکرش بینی همی *** مه بسرطان اندر و خورشید در جوزا بود

در سواد گیسوانش گوشوار او همی *** چون شعاع مشتري اندر شب یلدا بود

یکشبی یاد از دو مشکین گیسویش کردم هنوز *** بسترم پر مشك و عود و عنبر سارا بود

روی خوب و موی خوش اندر دو جا دارد مقام *** گر بیکجا هر دو گردد جمع بی همتا بود

چون می صافي زجام آن ماه مه اندام را *** حسن و زیبائیش از سر تا قدم پیدا بود

پای تا سر خوب و بس مطلوب چون دیوان من *** تا که اندر مدحت صدیقه کبرا بود

عصمة الله حضرت زهرا که گرد مقدمش *** روشنی بخش سپهر و گنبد خضرا بود

آن بلند اختر که اندر عالم کون و مکان *** از شرافت برج دو ماه جهان آرا بود

ذره از عصمتش اندر ترازوی أزل *** از گرانی برتر از دنیا و از عقبا بود

خواند نامش را چو ایزد در ازل بر آسمان *** تا ابد این نه رواق از نام او بر پا بود

از وجود او و فرزندان او دارد قرار *** آسمان را هر چه اندر زیر و بر بالا بود

گر نباشد مہر شان اندر میان دل کجا *** قالب ما در خور تشریف « کرمنا » بود

ص: 247

ای وجود تو پناه أولین و آخرین *** آستان تو ملاذ جملة أشیا بود

جز بسوی آستان تو نظر نگشايدا *** گر کسی را دیده جان و دلش بینا بود

جا کند در ظل ألطاف تو اندرروزحشر *** چاکر تو گر بجابلقا و جابلسا بود

دستگیر دوستدارانت بدو دنیا توئی *** دست دست تست گر امروز وگر فردا بود

لال بادا غير مدحت گر که بگشاید زبان

تا زبان بنده « نیر » در سخن گویا بود

این چند شعر را در مدح حضرت أسد الله الغالب علیه السلام عرض کرده :

ز دل رفتار شیطاني رها کن گر مسلمانی

که قرب یار ممکن نیست با رفتار شيطاني

سرشت تست نیمی عقل و نیم دیگر از شهوت

که آن بهر ملك گردید و این شد خوی حیوانی

توگردی از ملك برتر اگر ز آنسوی تر پوئی

هم از حیوان فرو تر گردی ارزین سوی تر رانی

مسلمانی بکردار است نی گفتار ای زاهد

تو رو کردار را آور اگر داری مسلمانی

وطن منما تو در این دار فاني رو مسافر شو

که بیش از چند روزی نیستی از بهر مهمانی

مپرور این تن جسماني ار تو نیستی حیوان

بخوی معرفت خوکن که آن قوتیست روحاني

نشان کوی جانان دارو از هر غم تو بی غم زي

که آزاد است هر کس داغ شه دارد بپیشانی

تو نام نیك خود را در جهان باقي بنه ورنه

شود روزی دو بعد از مرگ جسم فانیت فانی

ص: 248

تو با خود چون زعون شادمردان صیقلی داری

چرا آئینۂ دل را چنین داریش ظلماني

ولي حق امام دین أمير المؤمنین حیدر

که وصفش راکسی نشناخت همچون وصف سبحاني

علي مرتضى آن شه که اندر دنیی و عقبی

هو الظاهر هو الباطن هو الأول هو الثاني

توسل گر نمی جستی بکشتی ولای او

شدی کشتی نوح از ابتدای کار طوفاني

مسلمانی نمی بردی اگر قوت ز شمشیرش

نبودی تا ابد نامی ز اسلام و مسلماني

نه تنها با محمد (صلی الله علیه و اله) بود همره ذات پاك او

که بد با جمله پیغمبران لكن به پنهانی

الا ای قبله خلق جهان از داني و عالي

ألا ای پیشوای كائنات از إنسي و جاني

تمنا می کند « نیر » که حاجاتش روا سازی

هم او را در ولای خود بداری هم بمیرانی

وله أيضا رحمه الله تعالی

هر که اندر کوی جانان زد قدم از جان و دل

باید از أول ز جان خویش دل برداشتن

هرکه خواهد رستگاری یا بد اندر روز حشر

باید از آغاز در دل مہر حیدر (علیه السلام) داشتن

ای ولي حق امام دین تواند جز تو کس ؟

دین حق را سالم از آسیب کافر داشتن

ص: 249

ای امام راستین ای سرور عالي مقام

شمس را نور تو بتواند منور داشتن

گر شفاعت خواهی ای دل روز میعاد از حسين

در عزایش بایدت از دیده ساغر داشتن

ای عجب از کفر و ظلم و بغض و كين ابن سعد

گندم ری را بخون حق برابر داشتن

ای امام سومین ای جان ز جان کرده نثار

ای ز تو عرش برین را زینت و فر داشتن

هست « نیر » خواستار ای مقتدای عالمين

رو سفید او را بمحشر پیش داور داشتن

از أشعاری است که در مدح سلطان العصر و الزمان - أرواحنا فداه - عرض کرده است :

ازین شهر و مکان و آب و گل بخرام تا بینی

که بس شہر و مکان اندر فضای لامكان باشد

مشامت را اگر بوئی زکوی معرفت یابی

که در هر قطره دریای ژرف بی کران باشد

در اینجاگر ترا پیری و غم حاصل شود آنجا

همه غمها نهان گردد همه پیری جوان باشد

بهر دعوي باطل دل مده ای دل تو در عالم

شريك دزد گاهی هم رفیق کاروان باشد

قدم اندر طریقت سر بسر مردانه باید زد

که در راه طريقت صد هزاران امتحان باشد

اگر ای مرد زاهد چشم در توحید بگشائی

ببینی در دل هر ذره خورشیدی عیان باشد

ص: 250

اگر توفیق یابد این دل گمراه مسکینت

رود کز چاکران حضرت صاحب زمان باشد

خديو عالم کون و مکان مأمور أمر حق

که چون موسی بسی اندرره عشقش شبان باشد

شهنشاها ز راه مکرمت بر حال « نیر » بين

که اندر پیشگاه عز تو غلامی ناتوان باشد

در این أول روز یکشنبه هجدهم شهر ذي الحجة الحرام سال یکهزار و سیصد و بیست و نهم هجري نبوي که روز عید غدیر و خلافت و ولایت امام بی شبه و نظیر و خلیفه خالق برنا و پیر حضرت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله وسلامه عليهما و على آلهما می باشد ، این چند بیت از اشعار آن جوان مرحوم بر حسب مناسبت در ذیل بیان حالش مسطور شد تا از حضرت ولي الله أعظم مأجور و مثاب و در آن سرای جاوید بصله و جایزه آنجہانی کامیاب و از پروردگار وهاب به مزید غفران و ثواب و زیارت أنوار طيبه نبوت و ولایت بهره یاب گردد که اوست غفار ذنوب و ستار عیوب و بخشنده گناه و آمرزنده سفید و سیاه و نعمت عمیم و جنات نعیم و خلاق رحیم و رزاق کریم .

بار خدایا ! کریما ! رحيما ! غافرا ! واهبا ! بكرم خداوندیت رفتگان را مستغرق بحار غفران و رحمت گردان ، و بازماندگان را از گزند نكد روزگار و شرر دھر ناپایدار و ضرر نفوس جن و انس و زیان مخلوق زمین و آسمان ، آنچه دانیم و ندانیم و توانیم و نتوانیم و تو دانی و توانی در هر دو جهان محفوظ ، وبتمام سعادات و فوائد دنیویه و اخرويه و سرور قلب و عزت و توانگری و روی سفیدی و دین و ایمان مقبول و ترویج اسلام و تقویم أحكام سيد الأنام و سلامت از هواجس نفساني و وساوس شیطانی و شادخواری از شکر شامل و شیرین مذاقی از صبر کامل و برخورداری از عبادت و اطاعت و طول أيام سعادت و استطاعت و ثوفيق به أعمال صالحه و باقیات صالحات و آنچه رضای تو در آن و موجب مزید درجات غفران

ص: 251

و رضوان است موفق و برخوردار ، و بنشر أحاديث و أخبار أئمه أطهار سلام علیہم کامکار ، واز رنج و شکنج و عقوبات هر دو جهان برکنار ، و به برخورداریهای هر دو جهاني مسرور و محظوظ بگردان که توئی مجیب دعوات وقاضي حاجات ومغيث درماندگان و معین بینوایان و از پای افتادگان و راحم بر نا و پیر و دستگير صغير و كبير و جابر عظم كسير .

همانا در این جمله أنسابی که در طی پاره أشعار معروضه مذکور شد شرح و بسط آن در ذیل تذکره ناصري مرقوم است ، و نیز خلاصه از آن در ذیل پاره کتب مؤلفه این بنده حقیر خصوصاً در جلد أول كتاب أحوال سعادت اشتمال حضرت امام رضا علیه السلام در آنجا که از نسب آل برمك مذكور شده است مندرج است ، و در این أشعار نيز بموجب مناسبتی اشارت رفت - و الله أعلم

ص: 252

بیان خبری که از حضرت امام رضا در باب تزویج حضرت فاطمه سلام الله علیها وارد است

در عيون أخبار الرضا از مهدي بن سابق مرویست كه علي بن موسى بن - جعفر با من فرمود : پدرم از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش علیهم السلام با من حدیث کرد که علي بن أبي طالب سلام الله علیه با من فرمود « لما هممت بالتزويج فلم أجترىء أن أذكر ذلك لرسول الله صلى الله عليه وسلم و إن ذلك اختلج في صدري ليلي و نهاري حتى دخلت على رسول اللہ صلى الله عليه وسلم فقال لي : يا علي ! قلت : لبيك يا رسول الله ! قال : هل لك رغبة في التزويج ؟ قلت : رسول الله أعلم ! و ظننت أنه يريد أن يزوجني بعض نساء قريش و إني لخائف على فوت فاطمة ، فما شعرت بشيء إذ دعاني رسول اللہ صلى الله عليه وسلم فأتيته في بيت أم سلمة ، فلما نظر إلى تهلل وجهه و تبسم حتى نظرت إلى بياض أسنانه تبرق »

قصد تزویج داشتم و روی آن را که در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله بعرض - رسانم نداشتم و روز و شب باین اندیشه می گذرانیدم تا بحضرت رسول الله در آمدم ، فرمود : ای علی ! عرض كردم : لبيك يا رسول الله ! فرمود : آیا ترا رغبتی بتزويج باشد ؟ عرض کردم : رسول خدا داناتر است ! و مرا گمان گمان همی رفت که آنحضرت میخواهد مرا با یکی از زنان قريش مزاوجت بخشد و بيمناك همي بودم مبادا فاطمه بہرہ من نگردد ؟! و در این امر بچیزی آگهی نداشتم که رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا بخواند ، پس در خانه ام سلمه شرفیاب حضور آنحضرت شدم

چون نظر بمن افکند چهره همایونش گشاده و درخشان ، و چنان تبسم - فرمود که درخش دندانهای مبارکش نمایان شد ، و فرمود : يا علي ! مژده باد تورا که یزدان تعالى قصد مرا در امر تزویج تو کفایت نمود . عرض کردم : ای رسول خدای ! این حال چگونه است ؟ فرمود : جبرئيل بر من فرود شد و از سنبل و قرنفل بهشتی با خود داشت و بمن بداد ، بگرفتم و بیوئیدم و گفتم : ای جبرئیل

ص: 253

سبب این سنبل و قرنفل يعني آوردن آن چیست ؟

گفت : خداوند تبارك و تعالی بفرشتگان ساکن بهشت و دیگر بهشتيان أمر۔ فرمود که تمامت بهشت را از درختان و میوه ها و أشجار و قصور آن مزین و آراسته دارند ، و بادهای بهشتي را فرمان کرد تا بانواع عطر و بوی خوش وزیدن گیرند ، وحورالعین بهشتي را بفرمود تا سوره مبارکه طه و طس و حمعسق را قرائت نمایند .

پس از آن خداوند عز وجل با منادي فرمان داد تا ندا برکشید : « ألا يا ملائكتي و سكان جنتي ! اشهدوا أني قد زوجت فاطمة بنت محمد من علي بن - أبي طالب رضا مني بعضهما لبعض » ای فرشتگان من ! ای ساکنان بهشت من ! بجملة گواه باشید که من فاطمه دختر محمد را با علي بن أبي طالب برای خودم و رضای - ایشان تزويج نمودم .

پس از آن خداوند تعالی فرشته از فرشتگان بهشت را که راحیل نام داشت و در میان تمامت فرشتگان هیچیك را آن بلاغت بیان نبود بفرمود تا چنان خطبه قرائت نمود که آسمانیان و زمینیان بمانندش نشنیده بودند .

بعد از آن منادي را فرمان کرد تا ندا برکشید : ای ملائکه من و ساکنان بهشت من ! علي بن أبي طالب حبيب محمد و فاطمه دختر محمد را تبريك بگوئید ! چه من ایشان را تبريك نمودم .

راحیل عرض کرد: پروردگارا ! برکت تو بر ایشان افزون از آنچه ما برای ایشان در جنان تو و دار کرامت تو دیدیم چیست ؟

خداوند عز وجل فرمود « یا راحیل ! إن من برکتي عليهما أني أجمعهما على محبتي فأجعلهما حجتي على خلقي ، وعزتي و جلالي ! لأخلقن منهما خلقا ولأنشأن منهما ذرية مباركة طاهرة أجعلهم خزاني في أرضي و معادن لحكمي بهم أحتج على خلقي بعد النبيين و المرسلين »

ای راحيل ! از جمله برکت من بر علي و فاطمه اینست که ایشان را بر محبت و دوستی خودم جمع آورم و بر مخلوق خود حجت گردانم ، سوگند بعزت و جلال

ص: 254

خودم ! هر آینه بیافرینم از ایشان مخلوقی را و از ایشان آفریده گردانم ذریه مبارکه طاهره را و ایشان را گنجوران و خازنان خودم در زمینم و معادن حکمتم گردانم و بایشان بعد از پیغمبران ومرسلان بر خلق خودم اقامت حجت فرمایم .

فأبشر يا علي ! فاني قد زوجتك ابنتي فاطمة على ما زوجك الرحمان و قد رضيت لها بما رضي الله لها فدونك أهلك ! فا نك أحق بها مني

بشارت باد ترا اى علي ! بدرستی که من دخترم فاطمه را با تو تزویج کردم بر آنگونه که خداوند رحمان با تو تزویج فرمود ، و برای فاطمه رضا دادم بآنچه خداوند برای او رضا داده است ! هم اکنون بعيال خود پیوسته شو ! چه توازمن بدو سزاوارتری .

همانا جبرئیل با من خبر داد که بهشت و بهشتیان بما دو تن مشتاق هستند ، و اگر نه آنستی که یزدان تعالی می خواهد کسانی یعنی امامانی را از تو بوجود آورد که بر خلق او حجت باشند هر آینه استدعای بهشت و أهلش را اجابت می فرمود ، پس توئی نیکو برادر و توئی نیکو داماد و توئی نیکو صاحب ! و رضای خدای برای من از حیثیت رضا و خشنودی کافیست !

علي علیه السلام عرض کرد « رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ » بار-پروردگارا مرا ملهم ومعاونت فرمای تا شکر و سپاس این نعمت تو را که بمن انعام فرمودی بپای آورم . رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود : آمین !

ابن بابويه عليه الرحمه میفرماید: بروایت حسین بن خالد از حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام از آباء عظامش علیهم السلام وارد است که علی صلوات الله عليه فرمود : رسول - خدای صلی الله علیه و آله با من فرمود : یا علی ! همانا مردی از قریش در امر فاطمه با من عتاب کرد و گفت : ما در حضرت تو فاطمه را خطبه میکنیم و منع میفرمایی ما را و با علي تزویج می نمائی ؟! گفتم : سوگند با خدای ؟ من شما را منع نکرده ام و با علي تزويج ننموده ام بلکه خدای تعالی منع کرده است شما را و با علي تزويج فرموده است ! پس جبرئیل بر من فرود شد و گفت : يا محمد ! بدرستی که یزدان تعالی می -

ص: 255

فرماید : اگر علي را خلق نمی فرمودم برای فاطمه دختر تو کفوی و همالی بر روی زمين فمن دونه نبود .

كليني عليه الرحمه در اصول كافي از أحمد بن محمد بن أبي نصر روایت که گفت : از حضرت امام رضا از قبر فاطمه زهراء - سلام الله عليهما - سؤال کردم ، فرمود « دفنت في بيتها فلما زادت بنوا مية في المسجد صارت في المسجد » در خانه خودش مدفون شد ، و چون بنی امیه مسجد رسول خدای صلى الله عليه وسلم را بزرگ نمودند داخل مسجد افتاد . و تفصیل این مسئله در تواریخ و سیر مسطور است

بیان خبری که از حضرت امام رضا أبي الحسن علیه السلام در باب هاروت و ماروت وارد است

در عيون أخبار از امام حسن عسگري از آباء عظامش از امام رضا از پدر و أجداد أمجادش از امام حسین علیهم السلام در این آیه شریفه « وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ » يعني جماعت یہود چنانکه عهد و پیمان را بشکستند پیروی نمودند آن چیزی را که می خواندند دیوان جن و انس در زمان پادشاهی سلیمان علیه السلام- یعنی پیروی سحر و نیرنگ و کفر شياطين و سحره آن زمان را نمودند و بر پادشاهی سلیمان افتراء می بستند : « يزعمون أن سليمان به ملك و نحن أيضاً به نظهر العجائب حتى ينقاد لنا الناس ! و قالوا : كان سليمان كافراً ساحراً ماهراً بسحره ملك ما ملك و قدر ما قدر ».

گمان می بردندکه سلیمان بدستیاری سحر و نير نجات دارای سلطنت و جہانبانی شد لاجرم ما نیز امور عجیبه و سحرهای غریب ظاهر می سازیم تا مردمان در فرمان ما گردن نهند ! و گفتند : سلیمان کافری ساحر ماهر بود و بنیروی سحر و جادو مملکت و سلطنت یافت و بر هر چه دست یافت باین دستاویز بود !

پس خداوند تعالی رد فرمود بر ایشان ، و گفت : سلیمان کافر نشد و استعمال آن سحری را که این جماعت اورا بآن منسوب داشتند ننمود لكن شياطين كافر شدند

ص: 256

در زمان سلیمان بسبب ساحري نمودن که مردمان را می آموختند و این جادوئی را بآنحضرت نسبت می دادند .

« وَ إِلَی ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ » و بسوی آنچه نازل میشد بر دو فرشته که در بابل فرود شدند و نام آنها هاروت و ماروت بود - يعني مردمان را فریب می دادند و می گفتند : این سحر و جادوگری که ما بشما میآموزیم همانست که سلیمان و هاروت و ماروت داشتند .

و كان بعد نوح علیه السلام قد كثر السحرة و المموهون ، فبعث الله عز و جل ملكين إلى نبي ذلك الزمان بذكر ما يسحر به السحرة و ذكر ما يبطل به سحر هم و يرد به کید هم ، فتلقاه النبي عن الملكين و أداه إلى عباد الله بأمر الله عز و جل ، فأمرهم أن يقفوا به على السحر و أن يبطلوه و نهاهم أن يسحروا به الناس ، وهذا كما يدل على الستم ما هو و على ما يدفع به غائلة السم »

چنان بود که بعد از نوح علیه السلام جماعت جادو کاران و تمویه نمایندگان بسیار شدند ، لاجرم خداوند دیان دو فرشته بسوی پیغمبر آن زمان برانگیخت تا او را از سحر ساحران و باطل السحر ایشان بیاگاهاند و از آنچه کید و دغل آنها را به - خودشان برتا باند متذکر سازد ، پس آن پیغمبر از آن دو ملك دریافت و بفرمان یزدان عز وجل با بندگان آموزگاری نمود و ایشان را فرمود تا در ابطال سحر و ساحري بكار بندند لکن مردمان را مبتلای بسحر نگردانند و این کردار مانند آنست که شخصی را بر کیفیت زهر و آنچه موجب رفع غائله و گزند زهر است راهنمائی نمایند .

بعد از آن خداوند عزوجل فرمود « وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ » و این هاروت و ماروت بهیچیك از مردمان علم سحر را تعلیم و آموزگاری نمی کردند مگر اینکه از نخست بر طریق نصح و موعظت بدو میگفتند غير ازین نیست که ما آزمایش و امتحان مخلوق هستیم از خدای تا معلوم گردد که

ص: 257

آنکس که می خواهد تعليم بگيرد بآن سحر عمل خواهد کرد یا نخواهد کرد ، و بواسطه اینکه اعتقاد خواهد کرد که گناهی بر آن کار مترتب نمیشود کافر -خواهد شد و یا اینکه علم ببطلان آن حاصل کرده از عمل نمودن بآن کار احتراز خواهد نمود و بر ایمان خود ثابت قدم خواهد بود

امام علیه السلام در این معنی میفرماید « یَعْنِی أَنَّ ذَلِکَ النَّبِیَّ أَمَرَ الْمَلَکَیْنِ أَنْ- یَظْهَرَا لِلنَّاسِ بِصُورَهِ بَشَرَیْنِ وَ یُعَلِّمَاهُمَا مَا عَلَّمَهُمَا اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ) ذَلِکَ السِّحْرَ وَ إِبْطَالَهُ حَتَّی یَقُولا لِلْمُتَعَلِّمِ إِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ و امْتِحَانٌ لِلْعِبَادِ لِیُطِیعُوا اللَّهَ عز و جل فِیَ ما یَتَعَلَّمُونَ مِنْ هَذَا وَ یُبْطِلُوا بِهِ کَیْدَ- السَّاحِرِ وَ لا یَسْحَرُوا هُمْ »

این پیغمبر که در آن زمان بآن دو ملك فرمان کرد تا بصورت آدمی بر مردمان آشکار آیند و جادوئی راکه یزدان تعالی بآنها بیاموخته مردمان را بیاموزند پس خداوند تعالی فرمود « این دو فرشته تعلیم نمی دهند بأحدى و طریقه ابطال آن را - بطریقی که مذکور نمودیم- تا حمل بر خدعه و تزویر نشود ، مگر اینکه گویند. پس ای کسی که بیاموخته کافر مشو باستعمال این سحر وطلب زيان رساندن مردمان را بنیروی این جادوئی و خواندن مردمان را به اینکه اعتقاد نمایند که تو زنده میکنی و می میرانی و عملی از تو صادر می شود که هیچکس جز خدای بر آن قادر نیست پس اگر چنین کنی و چنین بنمائی کفر است .

خداوند عز وجل فرمود : « فيتعلمون - يعني طالبي السحر - منهما - يعني مما كتبت الشياطين على ملك سليمان من النير نجات و مما أنزل على الملكين ببابل هاروت وماروت ، يتعلمون من هذين الصنفين - ما يفرقون به بين المرء و زوجه هذا من يتعلم للإضرار بالناس يتعلمون التضريب بضروب الحيل والتمائم و الا یهام ، و ، و أنه قد دفن في موضع كذا و عمل كذا ليحبب المرأة إلى الرجل و الرجل إلى المرأة و يؤدي إلى الفراق بينهما ، فقال عز وجل و ما هم بضارين به من أحد إلا بإذن الله - أي ما المتعلمون بذلك بضارين من أحد إلا باذن

ص: 258

الله يعني بتخلية الله و علمه فانه لو شاء لمنعهم بالجبر و القهر »

پس طالبان سحر و جادوئی می آموزند و فرا می گیرند از آنچه گروه دیوها و شیاطین در زمان سلیمان از نیرنگها و جادو رقم می کردند و از آنچه یزدان تعالی بر هاروت و ماروت فروفرستاد و در شهر بابل بکار می بردند پس بیاموختند ازین دو فرقه از کار سحر و جادو چیزی و علمی را که أسباب جدائی میان زن و شوهرش بود ، چه آن کسان بآن اندیشه و گمان این علم را می آموختند که مردمان را آزار رسانند و أقسام حيل و أنواع تعویذ و طلسمات ساخته و پرداخته بودند و چنان می- نمودند که اگر در فلان موضع مدفون دارند و چنان عمل نمایند اسباب این میشود که هر آینه فلان مرد دوستدار فلان زن و فلان زن دوستدار فلان مرد میشود و بفراغت خاطر با هم پیوسته می گردند ، پس خداوند عز و جل فرمود : و این کسان جز به اذن خدای هیچکس را زیان نتوانند رسانيد يعني جز بتفويض و واگذاشتن بخدای تعالى و علم خدائي ، چه اگر مشیت خدای تعلق بگیرد این جماعت را بجبر و قہر ممنوع می دارد .

پس از آن خداوند تعالی فرمود « وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَا يَنْفَعُهُمْ » و می- آموختند آنچه را که نه ایشان را زیان و نه سود می رسانید (1) « لِأَنَّهُمْ إِذَا تَعَلَّمُوا ذَلِکَ السِّحْرَ لِیَسْحَرُوا بِهِ وَ یَضُرُّوا فَقَدْ تَعَلَّمُوا مَا یَضُرُّهُمْ فِی دِینِهِمْ وَ لاَ یَنْفَعُهُمْ فِیهِ بَلْ یَنْسَلِخُونَ عَنْ دِینِ اَللَّهِ بِذَلِکَ »

زیرا که ایشان چون آموختند این سحر و ساحري را تا سحر نمایند و ضرر بمردم وارد آورند ، همانا چیزی را آموخته اند که زیان بدین ایشان برساند و سودی بایشان نرساند ، بلکه باین سبب ایشان را از دین خدای بیرون کنند

« و لقد علموا » و هر آینه دانستند این آموزندگان « لمن اشتريه - بدينه » که هر کس اختيار سحر را نمايد يعني بدل نماید دین حق را بسحر و از دین بیرون

ص: 259


1- بلکه : می آموختند آنچه را که موجب زیان ایشان بود و منفعتی بر آن مترتب نمي گرديد

شود « مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ » برای او در دیگر جهان هیچ بهره از ثواب بهشت نیست .

پس از آن خداوند عز وجل فرمود « وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ » و هر آینه بد چیزی است که فروختند بآن نفوس خودرا ، یعنی نفوس خودرا در اینگونه معامله گروگان عذاب گردانیدند « لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ » اگر بدانندی که آخرت را بفروختند و بهره خود را از بهشت از دست بگذاشتند ، زیرا که آموزندگان این علم را اعتقاد بر آن است که نه رسولی و نه خدائی و نه انگیزشی و نه نشوری است ، پس خدای فرمود که ایشان که اختیار سحر را نمودند و دین خود را بآن بفروختند چنان - دانستند که در آخرت بهره ندارند ، چه عقیدت ایشان بر آن بود که آخرتی نیست لاجرم اعتقاد ایشان چنان خواهد بود .

« أنها إذا لم يكن آخرة فلاخلاق لهم في دار بعد الدنيا ، و إن كانت بعد الدنيا آخرة فهم مع كفرهم بها لأخلاق لهم فيها » گاهی که آخرتی نباشد پس برای ایشان بعد از دنیا در سرائی دیگر بهره و نصيبه نخواهد بود، و اگر بعد از دار - دنیا سرائی دیگر باشد و آخرتی باشد چون این جماعت بآن سرای کافر و منکر هستند لاجرم بهره و ثوابی برای ایشان در سرای اخروی نخواهد بود و با عدم اعتقاد و قبول ایشان بدار دیگر البته از آن سرای حظی نخواهند داشت .

پس باين علت خداوند تعالی بعد از آن فرمود « وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ » عملی نکوهیده کردند که آخرت خود را بفروختند و بگروگان آن عذاب برداشتند « لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ » اگر میدانستند که از بهر خود عذاب دیگر سرای را خریدار شده اند .

« و لكن لا يعلمون ذلك لكفرهم به فلما تركوا النظر في حجج الله حتى يعلموا عذبهم على اعتقادهم الباطل و جحدهم الحق » لكن بواسطه انگار آخرت و آن عقیدت کفر آمیز این حال را نمی دانستند و در نظر ایشان نکوهیده نبود ، لاجرم چون در حجج و أدله واضحه خداوندي بچشم بینش نظر نکردند تا حقیقت

ص: 260

أمر را در یابند یزدان تعالی ایشان را بر آن عقیدت باطل و انکار نمودن حق دچار عذاب فرمود

يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن سيار از پدران خود حدیث کرده اند که بحضرت حسن پدر والاگوهر حضرت قائم علیهماالسلام عرض کردیم : نزد ما جماعتی هستند که چنان دانند که هاروت و ماروت دو فرشته اند که در آن هنگام که عصیان بنی آدم فراوان شد سایر فرشتگان این دو فرشته را برگزیدند و با فرشته دیگر که ثالث آنها بود بدار دنیا آمدند.-

و هاروت و ماروت مفتون و فریفته زنی زهره نام شدند و همی خواستند باوی زناکنند ، و هر دو خمر بنوشیدند و قتل نفس محترمه بنمودند ، و خداوند عز و جل این دو فرشته را در شهر بابل معذب ساخت ، و گروه ساحران از این دوفرشته سحر بیاموختند ، و خداوند تعالی آن زن را مسخ ساخته ، این ستاره که زهره نام دارد همان زهره است که بآسمان عروج نمود .

امام علیه السلام فرمود :

معاذ الله من ذلك ! إن ملائكة الله معصومون محفوظون من الكفر و القبائح بألطاف الله تعالى ، قال الله عز وجل فيهم « لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ » و قال عز و جل « وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ - یعنی الملائكة - لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ » و قال عز وجل في الملائكة أيضاً « بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * عْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ »

ازین نسبت پناه بخدای باید برد بدرستی که گروه فرشتگان یزدان از کفر و أعمال قبيحه بدستيارى ألطاف ايزدي معصوم و محفوظ هستند ، یزدان عز و جل در باره ایشان فرمود « خدای را در آنچه امر فرموده است عصیان نورزند و آنچه فرمان شده است بجای آورند » ، وخداوند عزوجل میفرماید « برای خداوند است

ص: 261

آنچه در آسمانها وزمین است و هر کس در حضرت خدای تعالی است - یعنی فرشتگان - سرکشی و استکبار نمی نمایند از پرستش خداوند آب و آتش ، و ملال نمی گیرند از عبادت تا در وظايف عبادي ايشان قصوری و فتوری پدید آید ، تسبیح می نمایند خداوند را روز و شب و عبادت ایشان پیوسته و دائم است و فتور و انفصالی ندارد و سستی و قصوری ندارند ، و نیز خداوند عز وجل در حق ، ملائکه می فرماید « بلکه فرشتگان بندگانی مکرم و گرامی شدگان هستند ، خدای را در سخن راندن پیشی و سبقت نگیرند و بیرون از دستور او سخن نکنند و بآنچه خداوند أمر فرموده است کار کنند ، و خداوند تعالى بر أعمال و أفعال مقدم و مؤخر ايشان بواسطه علم به -أحوال سابق و لاحق ایشان آگاه است ، و شفاعت و در خواست نمی نمایند مگر کسی را که خدای تعالی شفاعت کردن در حق او را پسندیده بدارد واز أهل توحيد باشند و این فرشتگان با حالت قرب و منزلت و عدم قصور در بندگی و طاعت از ترس عذاب و عقاب خداوندي و هيبت و هیمنه يزداني ترسان و لرزان می باشند تا مبادا در مراسم عبادت ایشان خللی موجود باشد

پس از آن حضرت عسكري علیه السلام فرمود :

لوكان كما يقولون كان الله قد جعل هؤلاء الملائكة خلفاء في الأرض وكانوا كالأنبياء في الدنيا و كالأئمة فيكون من الأنبياء و الائمة قتل النفس و الزنا !

ثم قال علیه السلام: أو لست تعلم أن الله عز وجل لم يخل الدنيا قط من نبي أو إمام من البشر ، أو ليس الله يقول « و ما أرسلنا من قبلك من رسول - يعني إلى الخلق - إلا رجالاً نوحي إليهم من أهل القرى » فأخبر أنه لم يبعث الملائكة إلى الأرض ليكونوا أئمة و حكاماً و إنما كانوا أرسلوا إلى أنبياء الله » .

اگر چنین باشد که مردمان گمان همی برند که یزدان تعالی فرشتگان را در زمین خلفاء و جای نشینان خود قرار داده و فرشتگان در این جهان مانند پیغمبران و امامان باشند پس بایستی قائل شدکه پیغمبران و پیشوایان یزدان مرتكب قتل نفس و زنا میشوند ! يعني نسبت چنين دو معصیت بزرگی را به این دو صنف مردم که

ص: 262

معصوم هستند بداد

پس از آن فرمود :

آیا ندانسته باشی که خداوند تعالی هیچوقت صفحه زمین را از پیغمبری یا امامی از جنس بشر خالی نمی گذارد ؟! آیا خداوند عزوجل نفرموده است « نفرستادیم پیش از تو پیغمبری بسوی خلق مگر مردانی که بایشان وحی نازل نمودیم و ایشان از اهل شهرها و دهات بودند نه از مردم بادیه و زنان و جنیان و ملائکه ، پس یزدان تعالی خبر داده است که فرشتگان را برای امامت و حکومت بزمين نفرستاده است بلکه هر وقت بزمين آمدند بخدمت پیغمبران رسالت یافتند

يوسف بن محمد و علي بن محمد راویان این خبر شریف چون این کلمات امامت سمات را بشنیدند عرض کردند : پس بر این تقدیر ابلیس نیز نباید فرشته باشد ؟!

فرمود : فرشته نیست بلکه از جن است ، آیا نشنیده باشید که خداوند عز و جل می فرماید « وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ » گاهی که فرشتگان را به سجده بردن بآدم أمر كرديم سجده نمودند مگر ابلیس که جن بود ، پس خداوند تعالی خبر داده است که شیطان از جنیان است ، و همان شیطان است که خداوند تعالی در باره اش میفرماید « وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ »

امام حسن عسكري علیه السلام میفرماید : پدرم از جدم امام رضا از آباء عظامش از علی علیهم السلام روایت نمود که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود

إن الله عز و جل اختار نا معاشر آل محمد و اختار النبي و اختار الملائكة المقربين ، و ما اختار هم إلا على علم منه أنهم لا يواقعون ما يخرجون به عن ولايته و ينقطعون به عن عصمته و ينتمون إلى المستحقين لعذابه و نقمته »

خداوند عز وجل اختيار فرمود ما گروه آل محمد را و برگزیده است پیغمبران را و برگزیده است ملائکه را که مقر بان درگاه الهی هستند ، و این اختیار را نفرمود مگر آنکه بر حال ایشان آگاهی داشت که این جماعت گردکاری نمی گردند

ص: 263

که آنها را از ولایت و دوستی او بیرون برد و ایشان را بآن واسطه از نعمت عصمت و نگاهبانی یزدان محروم سازد و آخر الامر أسباب این باشد که ایشان را سزاوار عذاب و نقمت ایزد پروردگار نماید .

يوسف بن محمد وعلي بن محمد عرض کردند : همانا بما روایت رسیده است که علي علیه السلام گاهی که رسول خدای صلی الله علیه و اله بر امامتش تنصيص فرمود خداوند عز و جل ولایت آنحضرت را در آسمان بر گروهی بسیار از فرشتگان عرض داد ، ملائکه از قبول آن إباء و امتناع نمودند ، یزدان متعال آن فرشتگان را بصورت وزغ مسخ - فرمود !

امام علیه السلام فرمود : معاذ الله ! این کسان مردمی باشند که بر ما دروغ بندند و افترا بر ما سازند « الملائكة هم رسل الله فهم كسائر أنبياء الله و رسله إلى الخلق أفيكون منهم الكفر بالله » فرشتگان يزداني فرستادگان و رسل حضرت سبحاني و مانند سایر پیغمبران باشند که بخلق خدای رسالت یا بند ، آیا شایسته و جایز است که پیغمبران و فرستادگان خدای بخدای کافر شوند ؟؟

عرض کردم : نمی شاید !

فرمود : « فَكَذَلِكَ الْمَلاَئِكَةُ،إِنَّ شَأْنَ الْمَلاَئِكَةِ عَظِيمٌ،وَ إِنَّ خَطْبَهُمْ لجَلِيلٌ » فرشتگان نیز براین حال و منوال هستند دارای شأن و منزلتی بزرگ و أمرى جليل باشند

از علي بن محمد بن جهم مرویست که گفت : از مأمون شنیدم که از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم از آنچه مردمان در امر زهره داستان می کنند که وی زنی بوده است که هاروت و ماروت بآن مفتون شدند ، و آنچه در امر سهيل حکایت می- نمایند که عشاری در یمن بود !

امام رضا علیه السلام فرمود :

در آنچه گویند بدروغ سخن کرده اند « أنهما كوكبان و إنما كانتا دابتين من دواب البحر فغلط الناس و ظنوا أنهما الكوكبان ، و ما كان الله عز و جل

ص: 264

ليمسخ أعداءه أنواراً مضيئة ثم يبقيها ما بقيت السماء و الأرض ! و إن المسوخ لم يبق أكثر من ثلاثة أيام حتى ماتت و ما تناسل منها شيء و ما على وجه الارض اليوم مسخ ، و إن التي وقع عليه اسم المسوخية مثل القرد و الخنزير و الدب و أشباهها إنما هي مثل ما مسخ الله على صورها غضب الله عليهم و لعنهم بانكارهم توحیدالله وتكذيبهم رسله » .

« وَ أَمَّا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ ، فَکَانَا مَلَکَیْنِ عَلَّمَا اَلنَّاسَ اَلسِّحْرَ لِیَحْتَرِزُوا بِهِ من سِحْرَ اَلسَّحَرَهِ وَ یُبْطِلُوا بِهِ کَیْدَهُمْ وَ مَا عَلَّمَا أَحَداً مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً الا قَالاَ له إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَکَفَرَ قَوْمٌ بِاسْتِعْمَالِهِمْ لِمَا أُمِرُوا بِالاِحْتِرَازِ مِنْهُ وَ جَعَلُوا یُفَرِّقُونَ بِمَا -تَعَلَّمُوهُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ قَالَ اَللَّهُ عز و جل وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ -بِإِذْنِ اَللّهِ- یَعْنِی یُعَلِّمُهُ »

که آنها دوستاره شدند ، بلکه دو جانور از جانوران دریائی گردیدند و مردم بغلط رفتند که چنان گمان نمودند که زنی و راهداری دو ستاره گردیدند ، و خداوند تعالی چنان نیست که دشمنان خود را دو ستاره رخشنده و نور فروز نماید و از آن پس تا آسمان و زمین بر جای است هر دو را باقي بدارد ، همانا آنچه مسخ شود افزون از سه روز پاینده نیست و میمیرد و از نسلش چیزی بر جای نمی ماند و امروز بر روی زمین مسخی نیست و آنچه اسم مسخ بر آنست و گویند از مسوخات است مثل بوزینه و خوك و خرس و همانند آنها چیزهایی هستند که خدای تعالی چون چیزی را مسخ و مغضوب فرمود و بسبب انكار توحید از رحمت خود دور گردانید و ایشان تکذیب پیغمبران خدای را کردند آن قوم را بصورت این جانوران مسخ نمود ، نه اینکه انسان مسخ شده باشند

و أما هاروت و ماروت ! دو فرشته بودند و بمردم سحر می آموختند تا اینکه مردم از سحر جادوان احتراز نمایند و سحر آنها را باطل سازند و فتنه ایشان را خاموش کنند و هیچکس را سحر نیاموختند مگر آنکه باو گفتندی : ما امتحان آزمونی از بهر تو هستیم پس کافر مشو ! و گروهی بسبب اینکه آن سحری را که

ص: 265

فرمان شد از آن کناری گیرند بکار بردند کافر شدند و بدستیاری آن جادوئی که فراگرفتند در میان زن و شوهر جدائی می افکندند ، حقتعالی فرمود : واین آموزندگان سحر بواسطه ابطال آن نمی توانند بهیچکس ضرر برسانند مگر باذن يعني بعلم خدا و واگذاشتن او را تا سحر او تأثیری نماید

راقم حروف گويد : أصل آیه شریفه اینست

« وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَیهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ »

و پیروی نمودند جماعت یہود آن چیزی را که می خواندند دیوان جن و إنس در زمان سلطنت سليمان علیه السلام و هرگز کافر نشد سلیمان و عمل بسحر نكرد - أمير المومنین علیه السلام می فرماید « اَلْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ وَ اَلسَّاحِرُ کَالْکَافِرِ وَ اَلْکَافِرُ فِی اَلنَّارِ » و سليمان علیه السلام ازین کر دار که راجع بكفر است معصوم است - ولكن ديوان وشياطين که در زمان آنحضرت بودند کافر شدند که استعمال سحر نمودند ، در حالتی که مردمان را سحر می آموختند تا ایشان را دچار ضلالت و غوایت نمایند ، چه مراد از سحر هر چیزی است که برای تحصیل تقرب بشيطان بآن استعانت نمایند و این فعل کسی است که در شرارت و خبث نفس با شیطان مناسبتی داشته باشد ، و باين قيد ساحر از نبي و ولي امتیاز حاصل می نماید

و این دیوان تعلیم می کردند بمردمان آن چیزی را که بر دو فرشته در شهر بابل از سحر فروفرستاده شده بود ، و بابل شهری است در سواد كوفه ، و بقولی بابل عبارت از دماوند است ، و بروایتی شہر نصیبین است ، و آن دوفرشته هاروت وماروت

ص: 266

هستند ، و بعضی گفته اند مراد از هاروت و ماروت دو تن مرد صالح بودندکه ایشان را بواسطه کمال صلاحیتی که در ایشان بود دو فرشته می گفتند

و نمی آموختند ایشان جادوئی را بهیچکس تا اینکه از نخست بر طریق پند و موعظت می گفتند : ما آزمایش خلق هستیم از جانب خدا تا پدید آید که آن متعلم بآن سحر عمل خواهد کرد یا نخواهد کرد ، پس تو کافر مشو باینکه معتقد - شوی که بر عمل گناهی مترتب نیست ! پس می آموختند از آن دو ملك يا دو مرد صالح يا شياطين و هاروت و ماروت سحری را که بسبب آن جدائی افکنند میان مرد و زن او ، و ایشان بواسطه سحر نتوانند هیچکس را ضرر برسانند مگر بعلم خدا ، و می آموزند آن چیزی را که زیان رساند ایشان را و سودمند نگرداند آنها را ، و یہود نيك دانستند که خردمند هرگز دین را بسحر نخرد و استبدال نکند ، و هر کس چنین کند او را در آخرت بہرۂ نیست و از عذاب اخروي خلاص ورستگاری ندارد ، و هر آینه بد چیزی است این فروختن بهره و نصیب خود را بسحر اگر خوب بنگرند و تفکر نمایند و بازدانند و بر این غبن فاحش دانا گردند

در منهج الصادقين مسطور است که در زمان ادریس علیه السلام کار ساحري در ميان مردمان فاش و در میان مردمان معمول گردیده باین واسطه أنواع فسق و فجور ظاهر می گشت ، و این کار استمرار گرفت و تا بعداز نوح - سلام الله عليه - مردمان بسحر و تمويه مشغول ، و تدين را متروك داشتند ، لاجرم یزدان تعالی این دو فرشته را بر صورت بشر بفرستاد تا ایشان را از آن کردار نهی کردند و وعید و تهدید دادند و حقیقت سحر را بایشان بیاموختند تا بطلان آن را دانسته از آن دوری گیرند ، و این مثل آن است که شخصی را بر حقیقت سم اطلاع دهند تا از خوردن آن پرهیز نماید

و اینکه در روایت عامه وارد شده است که این دو فرشته از جمله فرشتگانی بودند که زبان بطعن آدمیان دراز کردند و خداوند تعالی ایشان را خطاب فرمودکه بني آدم أسير نفس و هوى و مغلوب شہوات نفسانی هستند ، اگر شما را نیز همان

ص: 267

حالت باشد که ایشان راست اعمالی بدتر از اعمال ایشان از شما امکان ظهور دارد !

ایشان از این حال استبعاد نمودند ، و خداوند تعالى نفس بشري بايشان داده لباس شہوت در ایشان پوشانید و ایشان را برای حکومت خلق بزمين فرستاد ، و در زمین بزنی زهره نام عاشق شدند ، و بفرموده معشوقه خود به شرب خمر و قتل نفس محرمه و سجده صنم و از آن پس بزنای با او اقدام کرده ، خداوند تعالی ایشان را در عذاب دنیا و آخرت مخیر فرموده عذاب دنیا را اختیار کردند و در چاه بابل بموی سر خودشان بر روی آبی معلق گردیده از کمال عطش زبان آنها از دهان آویزان گردیده بآب می نگرند و تشنگی می برند و تا قیامت بر آن حالت هستند و آن زن را باین ستاره که زهره نام دارد مسخ کردند ، چنانکه سهیل که عشاری بود در یمن باین ستاره که به سهیل موسوم است مسخ شد ، قولی بسیار سخیف و بیانی است سخت مردود و ضعیف ! چه ملائکه چنانکه در ذیل حدیث مبارك مسطور شد از تمام معاصي و مناهي بألطاف الهی منزه و معصوم هستند

و بعضی از مفسرین لفظ « ما » را که در « و ما أنزل » در آیه شریفه است حرف نفي دانسته اند و معنی چنان است « و ما كفر سليمان ولا أنزل الله السحر على هاروت و ماروت » سليمان بسبب سحر کفر نیاورد و خداوند نفرستاد سحر را بر هاروت و ماروت تا بر مردمان بخوانند و ایشان را بسحر آموزگار شوند ، چنانکه جماعت یهود را عقیدت بر آن رفته است

بالجمله ، در این آیه شریفه و این حدیث شریف نکاتی چند است که بر اهل ذوق و ادراك مخفي نيست :

از آن جمله در فقره شیطان است که اخبار مختلفه در حقش وارد است و باید ببینیم اگر شیطان ملك واز نوع ملك نیست چگونه در خطاب مستطاب الهی که راجع بسجود تمام ملائکه « فَسَجَدَ الْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ » مأمور بسجود و بكلمه « إلّا إبليسَ استَکبَرَ » مستثنی و از مستثنى منه شمرده می آید و در زمره ساجدین اندراج میجوید ، و اگر نیست چگونه باین خطاب مخاطب و در این امر داخل مأمورين

ص: 268

و در عدم سجود متمرد و ملعون و مردود و مطرود میشود و بلعن مخصوص الہی « وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي » باشد ، و أسباب حسرت پارۀ عرفای لطيف الخيال ظريف المقال است اختصاص و امتیاز می گیرد ؟!

اگر از صنف جن است و خود عرض میکند « خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ » و از آتش آفریده شده است ، با پاره اخبار که از جانب پروردگار خطاب بملائکه رسید که در این اوقات یکی از شماها متمر ّد و عاصی خواهد شد ! و تمام ملائکه ازین خبر دهشت اثر خوفناك بودند تا کدامين بعصيان و سخط رب العالمين دچار آیند ؟؟ و از میانه عزازیل که از جمله فرشتگان بیشتر عبادت می کرد ، چنانکه در خبر است که يك سجده او چهار هزار سال یا هفت هزار سال در پیشگاه ایزد متعال طول مدت گرفت ، بواسطه استکبار و غرور خوار و رانده شد ! چگونه مطابقت می کند ؟!

و اگر مطابق أخبار مورخين در شمار بني الجان است و گاهی که جماعتی از ملائكه بقلع و قمع ایشان مأمور شدند و بیشتر از آن طایفه را مقتول و متفرق و أطفال آنان را اسیر ساختند ، ابلیس را که عزازیل نام داشت در جمله أسيران به - آسمان بردند و ابلیس در آسمان ببالید و چنان در عبادت حضرت أحديت مبالغت - ورزید که سمت سمت معلمی ساير ملائکه را حاصل کرد و مستدعي شدکه خدای تعالی او را بارشاد بني الجان با فوجی از ملائکه بزمين فرستاده آخر الامر سلطان روی زمین گردید و بر آن اندیشه شد که اگر از جانب الہی خطابی بدو رسد که این سلطنت را بدیگری گذارد از اطاعت حضرت بیچون بیرون تازد ، و از آن پس ملائکه را از مشاهدت لوح محفوظ معلوم گشت که بزودی یکی از مقر بان پیشگاه الهی ملعون و گمراه می شوند !

و ابلیس گفت بیم مدارید که اینگونه دواهي از مقر بان درگاه الهی برکنار است ! و خود با همان غرور می زیست تا نوبت خلقت آدم صفي و مكابرت باخداوند عالمیان پیش آمده أبد الدهر ملعون و مردود شد ، و با اینکه بر آدم سجده نبرد و مردود شد و او را جای در زمین و از بني الجان و دارای سلطنت روی زمین بود

ص: 269

در بهشت آسمان با آدم علیه السلام و فریب دادن آدم و سوگند یادکردن « وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ » چکار است ؟!؟

اگر از ملائکه نیست و از جماعت جن است اورا با آسمان و ملاقات ملائکه و دخول در بهشت چکار ؟! و معنی شعر خواجه شمس الدين حافظ شيرازي :

من ملك بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و مقصود از شعر مولوي معنوي عليهما الرحمه :

ما هم از اول فرشته بوده ایم *** راه طاعت را بجان پیموده ایم

ناف ما بر مہر او ببريده اند *** عشق او در جان ما کاريده اند

چه خواهد بود ؟!

و نسبت أمر يافتن بسجود بآدم در زمره ملائکه چه بوده ؟! و چگونه بعد از رانده شدن دیگر باره صعود گرفت و در مکانی که حق او نبود بر شد و آدم را فریب داد و نار بنور پیوست ؟!

و اگر از جمله ملائکه بود ، نسبت فسق و کفر و « كان من الجن » چیست ؟! زیرا که ملائکه مخلوقی هستند که معصوم می باشند و هرگز اندیشه مخالفت حضرت احدیت در نیت و پیشگاه خیال ایشان نیاید و نگنجد و با فطرت ایشان تناسب - نجوید ، چه حالت مخالفت زمانی پدید آید که در وجودی مقتضیات هوای نفس و شہوت نیز موجود باشد و صاحب دو جنبه عقلانی و نفسانی باشد ، و چون هوای نفس أماره بر گوهر عقل و نفس ناطقه غلبه نماید بر حسب میل نفس حالت مخالفت پیش آید .

و چون این حالت در جنس ملك خلق نشده است ، چگونه عنوان عصیان و متابعت هوای نفس را راهی خواهد بود ؟! مگر اینکه راهی بدست آوریم و گوئیم ابلیس را دو برزخ و دو حال است : یکی ماده جنیت و فطرت که عبارت از ناریت و از صنف و جنس بني الجان بودن است ، دیگر اینکه بعد از آنکه او را

ص: 270

در جزو اسرای زمین بآسمان بردند و در آنجا نشو و نما گرفت و در کار عبادت مبالغت ورزید ، مقام نوریت عبادتي و شباهت با أجسام ملکی حاصل کرد.

و چون نوبت خلقت آدم و مأمور شدن ملائکه بسجود رسید ، ابلیس از حیثیت رتبت عبادت در صنف ملائکه مندرج بود و از حیثیت أصل فطرت ناريت و طغیان و شدت قوت ناريت در مقام عصیان و مخالفت فرمان بر آمد ، و برای امتحان آدم و ظہور کید و کذب و فریبی که در خور مقام بني الجان و ابلیسیت و نمود تلبيس أوست در بهشت دنیا راه یافت ، و چون از مکر و دروغ و ظهور فسق و کفر خود فراغت یافت بخطاب « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا » در زمره بیرون شدگان از بهشت برین و دورماندگان از مقام قرب و مہلت خواستگان و لعنت یافتگان إلى يوم الدين گردید .

هیچ ندانیم در چنين مقامات چه باید گفت و چه باید شنید ؟؟ آنچه مصرح و کلام خدا ناطق است در سجود بآدم استنكاف ورزید و غوایت پارۂ عباد را ادراك و بقای تا قیامت و لعنت تا آن مدت را حاصل ساخت ، معذلك خود را از رحمت حق و توسل بمقام و حق محمد و آل محمد صلی الله علیه و اله و آسایش از عذاب آن سرای نومید نساخت !

عجب این است که در چنین امری خطير و فریب دادن آدم علیه السلام افسون مار پر آزار را نیز با وسوسه ابلیس ملعنت آثار انباز و در بیرون شدن از بهشت زینت - افزای سمنان و اصفهان آمدند !!

ندانیم میزان این غرابت بچه اندازه است که افسون مار را نیز در شمار آورند و ابليس شقي با این رتبت بلند شقاوت نومید از رحمت نیست ! چه خوب می فرماید مولوي معنوي در مثنوي در حکایت ابليس و بیدار کردن معاویه را برای نماز :

گفت : ما أول فرشته بوده ایم *** راه طاعت را بجان پیموده ایم

سا لكان راه را محرم بدیم *** ساکنان عرش را همدم بدیم

پیشه أول كجا از دل رود *** مهر أول کی ز دل زایل شود

ص: 271

در سفر گر روم بینی یا ختن *** از دل تو کی رود حب الوطن

نی که مارادست فضلش کاشته است *** از عدم ما را نه او برداشته است

از کد خوردم شیر غیر از شیراو *** که مرا پرورد جز تدبیر او

خوی کان با شیررفت اندر وجود *** کی توان او را ز مردم واگشود

گر عتابی کرد دریای کرم *** بسته کی گردند درهای کرم

أصل نقدش لطف وداد و بخششست *** قهر بروی چون غباری از غشست

فرقت از قهرش اگر آبستن است *** بہر قدر وصل او دانستن است

لطف سابق را نظاره می کنم *** و آنچه آن حادث دو پاره می کنم

ترك سجده از حسد گیرم که بود *** این حسد از عشق خیزد نی جحود

این حسد از دوستی خیزد یقین *** که شود با دوست غيری همنشین

چون که بر نطعش بجز بازی نبود *** گفت بازی کن چه دانم در فزود

آن یکی بازی که بد من باختم *** خویشتن را در بلا انداختم

در بلا هم می چشم لذات او *** مات اويم مات اويم مات او

چون رهاند خویشتن را ای سره *** هیچکس در شش جہت در شش دره

جزء شش از کل شش چون وارهد *** خاصه که بیچون مراوراكج نهد

هر که در شش او درون آتش است *** اوش برهاند که خلاق شش است

خود اگر کفر است اگر ایمان او *** دستباف حضرتست و آن او

و هم در جای دیگر در مجلد أول فرماید :

تا که آدم بر بلیسی کو شقیست *** از حقارت وززیافت(1) ننگریست

خویش بینی کرد و آمد خودگزین *** خنده زد بر کار ابلیس لعین

بانگ برزد عزت حق کای صفي *** تو نمی دانی ز أسرار خفي

پوستین را باژ گونه گر کنم *** کوه را از بیخ و از بن برکنم

پرده صد آدم آندم بر درم *** صد بلیس نو مسلمان آورم

ص: 272


1- یعنی معشوش و ناسره و قلابی بودن

گفت آدم : توبه کردم زین نظر *** این چنین گستاخ نندیشم دگر

با غیاث المستغيثين إهدنا *** لا افتخار في العلوم و الغنا

لا تزغ قلباً هديت بالكرم *** و اصرف السوء الذي خط القلم

بگذران از جان ما سوء القضا *** وامبر ما را ز إخوان الصفا

ای هزاران عجب که ابلیس شقی با آن حال إبلاس و إفلاس از شمول رحمت حق و وصول فضل و عنایت ایزد قدوس مأيوس نيست ، أما پاره خلفای زمان چون عبد الملك بن مروان و دیگران در هنگام جان سپردن و جای پرداختن تا چه مقدار اظہار یاس و اندوه و افسوس و حسرت و حیرت و وحشت و دهشت نمایند و بزبان حال کلمه « يا ليتني كنت تراباً » را مکرر واز پاره اعمال خود ندامت و پشیمانی ها ظاهر نمایند !

ندانیم غصب خلافت و مخالفت با امامت و ولایت را چه مقامی دشوار و سخت و پایانی وخیم و انجامی شديد العقوبت در کار است که ابلیس با آن درجه ملعنت و شیطنت مأيوس نیست ، و این جماعت نومید و شرمسارند ! و در کمال ایقان و علم صریح بر خرابی سرای جاوید و عقاب شدید محسور و محزون هستند و بهیچ شفاعت شفاعتگر و توبت و انابت و استغفار امیدوار نیستند و أبداً راه نجات و فلاحی برای خود هویدا نمیدانند !

و ازین حال چنان استنباط میشود که درجه غوايت و هواجس نفساني بر وساوس شیطانی چندان فزونی و غلبه و برتری داردکه ابلیس در مصايد مكايد وتلبيس ایشان بیچاره و متحیر و در مراتب شقاوت ایشان سرگشته و متفکر است ، چه ایشان کسانی هستند که « وَیْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ » !

از نخست با پیغمبر وشفيع يوم أكبر مخالف و باأولاد او دستگيران روز محشر در میدان معادات و مخاصمت نمایشگر شدند و خون ثار الله و ابن ثاره را بریختند و خشم خدای و پیغمبر خدای و حکمران روز جزای را برانگیختند ، أما شيطان خود را در قیامت بشفاعت ایشان امیدوار و رستگار می داند ! و اگر لفظ « إلى » در

ص: 273

« وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ » را بمعني «حتى» و برای انضمام ما بعد به ما قبل نشماریم و آن لعنت با افتخار را که ذات مقدس کبریائی از جانب خود به - ابلیس خطاب می فرماید تا پایان اینجهان فزونتر بخوانیم ، چه دانیم در جهان جاوید بكجا خواهد کشید ؟!

و همینقدر می توان گفت - چنانکه از ین پیش در ذیل احتجاجات حسنیه و ابراهيم نظام تحقیق شد - تمام ترقیات و شرف و شئونات و درجات نبوت وخلافت از جانب حضرت أحديت و حمل نور مبارك أحمدي صلی الله علیه و اله که آدم علیه السلام را دست داد در صورتی بود که بزمين هبوط داد ، و خدای تعالی قبل از خلقتش با ملائکه از خلافتش در زمین باز نمود ، و فرمود : بعد از آنکه خلق شد بدو سجده برید ! و نفرمود در مرکز دیگر غیر از زمین خلیفه و بچنين مقامی عالي نائل می شود !

پس علت غائی خلقت - که عبارت از معرفت باشد - در زمین موجود می شود ! حالا ببینیم أسباب شدن ابلیس برای بیرون شدن آدم ازجنت ورسیدن بمحل مقصود و حصول مقاصد أزليه ، آیا بغير از ظهور نور أحمدي که باعث ایجاد است أثري دیگر دارد ؟! و این را برای آدم زیانی و مجازات عصیان یا ترك أولائی می توان دانست. ؟! یا این هبوط را عين صعود و این زیان را عین سود و این کیفر را بر تراز تمام پاداشها ندانست ؟! خدای بهتر داند ، و اگر جز این باشد که در نظر می آید البته ابلیس ملعون دنیا و آخرت و مطرود پیشگاه رحمت است !

همینقدر هست که همیشه أوقات پیشوایان و بزرگان دین در مقام استعاذه عرض می کنند : خداوندا ! ما را از شیاطین جن و انس محفوظ بدار . و نامی از - شیاطین صنف دیگر نبرده اند ، پس معلوم شد ملائکه را یا سایر أصناف مخلوق را در این امر مدخليت و شیطنتی نیست ، هر چه هست از دوصنف جن و انس است .

و ازین پیش در فصول سابقه این کتاب اشارت شد که ابلیس از جن است و بیانات کافیه نمودیم ، و همچنین در ذیل تحقیقات احتجاجات حسنیه و نظام شرحی در باب عصیان آدم علیه السلام و معنی آن ، و هبوط از بهشت و مراد از آن یاد کردیم ،

ص: 274

چون بخوانند آنچه باید دانست بدانند .

و نیز از ین پیش خبری در همین کتاب مسطور شد که امام رضا علیه السلام فرمود : آدم علیه السلام باید در زمین خلیفه بشود نه در بهشت !

و هم در خبری است که شیطان در خدمت أمير المؤمنين علیه السلام عرض کرد : من سگ آستان توام ! هر کس منافق و مخالف باشد او را راه نگذارم ، لكن به - آنانکه موافق و دوست و مؤمن باشند طرد و منعی ندارم ، و این معنی همین است که خداوند تعالی قبل از خلقت آدم علیه السلام فرشتگان را از خلقت او خبر داد و بعد از آنکه او را بیافرید و تعليم أسماء بدو فرمود ، أمر کرد که ملائکه را بیاموزد ، و آدم معلم و مسجود ملائکه گردید .

و ازین پیش در طي بيانات سابقه مرقوم افتاد که آن روحی که در آدم دمیده شد از روح أعظم محمدی صلی الله علیه و اله بود و خلقت آدم از طین است و طین از عناصر زمین است و عنصر زمیني مستعد ادراك بهشت آخرت نتواند شد ، و آدم در بهشت دنیا بود .

و این معنی نیز معلوم است که شیطان در زمین مامور بسجود شد و از آن پس آدم علیه السلام در بهشت دنیا رفت و بواسطه تقرب بشجره منهيه هبوط نمود .

ببینم ! در چنان وقت شیطان که از بني الجان بود و سلطنت زمین داشت ، بچه علت مقام صعود گرفت و در بهشت با آدم علیه السلام معاشر ، و مانند صفي الله راکه عالم بأسماء بود إغوا نمود و آدم نیز با آن شأن و مقام فریب خورد ؟؟ در هر حال فهم ما قاصر است !

و چون خداوند تعالی که علام الغيوب و ستار العيوب است بر باطن حال او آگاه ، و بر عداوت و عیوب و کفر و إضلال او و دوری از وي انتباه، و او را ملعون و مطرود پیشگاه رحمت فرمود ، ما نیز این خیالات و شبهات را از وساوس او شمرده و بالصراحه بر چنين عدو مبين و سارق دین نفرین کنیم ، و أبد الابدين ملعونش خوانیم و بر وی لعنت فرستیم و از وسوسه او پناه پروردگار عالمين بريم !!

ص: 275

لعنة الله عليه و على أعوانه أجمعين ، و ذلك هو الخسران المبين

و أما مسئله هاروت و ماروت ! این خبری که از عامه روایت می نمایند چندان بی مایه و بیرون از صحت بنظر می آید که جز بر سبیل افسانه نتوان شمرد مگر بنحوی که قرآن بر آن ناطق است ، زیرا که ملك در حال ملكي و روح ملکوتیت نمی تواند از حیثیت و عالم فطرت خود خارج شود ، و اگر روح شہواني و شہوت بني آدم در وی پدید گردد ، آنوقت او را ملك نتوان گفت ، و اگر ملك در حالت ملکی خود استعجابی از غفلت بني آدم نماید ، چگونه با رحمت خدای می شاید که مستحق چنین امتحان و عقوبتی سخت و ممتد و از مقام نورانيت ملكي خارج شود ؟!

در سخافت این خبر همین بس که زهره زانیه فانیه را ستاره نوراني رخشاني نمایند ! اگر مجازات زانی و زانیه زمینی این باشد پس ببایستی تمام مردمان زناکار کامکار و با أنوار زاهره باقیه و کواکب رخشنده آسماني يار گردند

اگر چه در خبری هست که بعد از آنکه این دو ملك بشرب خمر و قتل نفس محرم و پرستش صنم پرداختند و خواستند با زهره زنا کنند پذیرفتار نشد و باين - سبب کوکب رخشنده آسمان گشت ، معذلك نتوان قبول نمودکه این دوملك باينگونه مستحق تنزل و عقوبت شوند که بفريب و فرمان زنی مرتکب چنین معاصي كبيره شوند ، و آن زنی که ایشان را بچنين معاصي كبيره أمر كرده است ، شایسته عروج بآسمان گردد و زهره درخشان شود !

پس حدیث مقرون بصحت همانست که از امام علیه السلام مرویست ، و بروایت عامه نبایست توجه نمود ، مؤید این مطلب اینست که یکی از اجله فضلا و أركان ادبا و نمره أول شعرا که این داستان را بنظم در آورده ، همین قدر بآغاز این خبر و اظهار استعجاب ملائکه از پاره أفعال نا مشروعه بنی آدم و جوابی که از پیشگاه حضرت أحديت بایشان رسید که اگر آن شہوت که در بنی آدم است در شما باشد شما بیشتر از ایشان گرد مناهي ومشتهيات نفسانی بخواهید گشت اشارت ، و بهمین مقام

ص: 276

ختم می کند و از بقیه خبر مذکور نمی دارد .

بیان کلمات حضرت الدوام رضا صلوات الله عليه در باره ایمان و مراتب و مقامات مؤمن

در اصول كافي از يونس مرویست که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام از ایمان و اسلام سؤال کردم ، فرمود : أبو جعفر علیه السلام فرمود :

« إنما هو الاسلام ، و الايمان فوقه بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة و اليقين فوق التقوى بدرجة ، ولم يقسم بين الناس شيء أقل من اليقين »:

ایمان همان اسلام است مگر اینکه ایمان يك درجه بر تر از اسلام ، و تقوی يك درجه بالاتر از ایمان ، و يقين يك درجه برتر از تقوی است ، و در میان مردمان هیچ چیز کمتر از يقين قسمت نشده است - يعني چون مقام يقين بر تمام مراتب مذکوره برتری دارد همه کس شایسته و مستعد ادراك این معنی نیست بلکه بخواص مؤمنين اختصاص دارد ازین روی این نصيبه بزرگ کمتر قسمت می شود .

یونس عرض نمود : يقين چه چیز است ؟

فرمود : « التوكل على الله و التسليم لله و الرضا بقضاء الله و التفويض إلى الله » هر کس دارای دولت يقين شد معنی و علامت آن توكل نمودن بر خدا و تسلیم شدن در حضرت خدا و رضای بقضای خدا و تفويض بسوی خدا است .

عرض کردم : تفسیر این چیست ؟ فرمود « هكذا قال أبو جعفر علیه السلام » حضرت أبي جعفر امام محمد باقر علیه السلام همینطور فرموده است .

و هم در آن کتاب از علي بن أسباط مرویست که گفت : از حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام شنیدم می فرمود :

كان في الكنز الذي قال الله عز و جل « وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما » كان فيه « بسم الله الرحمن الرحيم ، عجبت لمن أيقن بالموت كيف يفرح ، و عجبت لمن

ص: 277

أيقن بالقدر كيف يحزن ، و عجبت لمن رأى الدنيا و تقلبها بأهلها كيف يركن إليها ، و ينبغي لمن عقل عن الله أن لا يتهم الله في قضائه ولا يستبطئه في رزقه » .

در آن گنجی که خدای عز وجل در قرآن مجید از آن حديث می کند و می۔ فرماید « در زیر آن دیوار گنجی برای آن دو غلام یتیم بود » این بود : « بسم الله الرحمن الرحيم ، عجب دارم از کسی که يقين بمرگ دارد چگونه شادان زیست می نماید ، و عجب دارم از کسی که به قدر يقين دارد چگونه اندوهناك می شود ، و شگفت دارم از آنکس که دنیا و تقلب دنیا را باهل دنیا دیده است چگونه بدنیا مایل می شود ، و شایسته است برای کسی که از خدای بدانشی نائل شده است که خداوند را در آنچه قضا وحکم فرموده است متهم نگرداند و خدای را در بخشش و رسانیدن روزی به بطؤ و درنگ منتسب نگرداند ».

علي بن أسباط می گوید : عرض کردم : فدایت شوم ! همی خواهم این کلمات حکمت سمات را بنویسم ؟؟

می گوید : سوگند با خدای ! چون این عرض نمودم آنحضرت با آن عظمت و مقام برتر از هر مخلوق دست مبارك بدوات برد تا در پیش روی من گذارد ، بی - درنگ دست مبارکش بگرفتم و ببوسیدم و دوات را بگرفتم و حدیث را بنوشتم !

راقم حروف گوید : معنی گنج حقيقي و ذخر معنوي و کنز جامع همین است که در این خبر معجز أثر است، زیرا که آغازش بلفظ مبارك الله و رحمان و رحیم که جامع جميع معاني و صفات کمالیه دنیویه و اخرویه و متضمن توحید و عبادت و پرستش یگانه واجب الوجود خالق قاهر بخشنده دنیا و آمرزنده آخرت مفتخر و مزين ، بعد از آن بنصايح لامعه مذیل است ، چه می نماید که جز ذات واجب - الوجود تمامت أشياء موجودات دستخوش قوارع فنا و زوال و پایکوب قوامع بلا و کلال است ، و با این حال بديهي است که بر سرای فاني شادمانی نشاید ، و غفلت از ذات يزداني نبايد !

ص: 278

و البته این خالق با این عظمت و علم و حکمت ، این خلقت را نه از بهر این دو روزه نا پایدار کرده و بعملی لغو مشيت بر نهاده ، بلکه عالمها و درجات و درکات دیگر از پی است ! پس برای هر کاری سزائي ومجازاتی است و چون آدمی نداند مصيرش بر چه گونه است ؟ آیا جای در رضوان یا نیران دارد ؟ و این خالق بزرگ از وی راضی است یا بر وی خشمناك است ؟ چگونه بخندد و در سرور و غرور بغفلت باید بگذراند ؟!

دیگر اینکه چون شخص عاقل برگذر روزگار و انقلاب این سپهر دوار بنگرد که پدران و آباء او را بیاورد و با حسرت ببرد و بزودی او نیز بگذشتگان ملحق- میشود ، و از ضعف قوا و تغییر صورت که در وی هویدا است ، نمی تواند تشکیکی داشته باشد ، چگونه بچنین جهانی برگذر دل بندد و از ایزد داور غفلت نماید و با دیگر مخلوق بخصومت و مجادلت پردازد و برای هیچ همه چیز را از دست بگذارد و در هوای فاني از باقی نظر بپوشد

و البته برای کسانی که از خدای قهار عادل غفار بعقل و ادراکی مفتخر- شده اند ، سخت لازم است که خدای را در آنچه قضا فرموده متهم نگردانند ، يعني بدانند آنچه خدای حکم فرموده البته بجای می آید و دیگرگون نمیشود و از غفلت وعدم غفلت دیگران دیگرسان نمی گردد ، و البته آنچه قضا فرموده ظاهر شده و آنچه شده بیرون از قضای خدا نیست !

و همچنین درنگی و تأملی در رزق مقدر نیست ، هر چه در رزق و روزی هر کس مقرر است بی کم و کاست بدو ميرسد ، و هر جانداری تاگاهی که جان در تن دارد روزيش بدو ميرسد « الرِّزقَ مَقْسومٌ و الأجَلَ مَحتومٌ » .

و هم در آن کتاب از سلیمان جعفري از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش علیہماالسلام مرویست « رفع إلى رسول اللہ صلى الله عليه وسلم في بعض غزواته [ ركب ظ] فقال من القوم ؟ فقالوا: مؤمنون ، يا رسول الله ! قال: وما بلغ من إيمانكم ؟ قالوا : الصبر عند

ص: 279

البلاء و الشكر عند الرخاء و الرضا بالقضاء »

وقتی در یکی از غزوات عرضه داشتی بحضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله تقدیم شد فرمود تا کیستند این قوم ؟ عرض کردند : یا رسول الله ! ایشان مؤمنان هستند ، فرمود : مقام ایمان شما بچه اندازه است ؟ عرض کردند : صبوري هنگام وصول بلا و شکر گذاری زمان وسعت و رخا ، و رضای بقضا !

فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: حُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ اَلْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ إِنْ كُنْتُمْ كَمَا تَصِفُونَ ، فَلاَ تَبْنُوا مَا لاَ تَسْكُنُونَ وَ لاَ تَجْمَعُوا مَا لاَ تَأْكُلُونَ وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ».

رسول خدای فرمود : این مردم که دارای این اوصاف هستند جماعتی حلیم و بردبار هستند که نزديك است از نور فقه و دانش در زمره أنبيا اندر آیند ، اگر چنان است که صفت کردید و أخلاق خویشتن را بر شمردید ! پس افزون از آنچه برای گذران در این روزگار برگذر لازم است بنیان عمارت نکنید و افزون از مقدار حاجت و درخواست معیشت جمع نکنید ، و از خداوندی که بازگشت شما بحضرت اوست بترسید !

و نیز در آن کتاب از معمر بن خلاد مرویست که گفت : از حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام شنیدم می فرمود « ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم ! إما العبادة التفکر في أمر الله عز و جل » عبادت و پرستش حضرت أحديت در کثرت نماز و روزه نیست بلکه حقیقت عبادت و معني عبادت در تفکر نمودن در امر خداوند عزوجل است .

یعنی از حرکت أركان و زبان بر بستن از خوردنی و آشامیدنی که در عین غفلت و بی خبری از خدای باشد قانع نتوان شد ، بلکه باید در کار خدای و صانع و خالق دو سرای تفکر و تعقل کامل نمود و چندی در جاده بندگی از روی دانش و بینش کار کرد تا عبادت او از روی علم و يقين باشد ، چنانکه فرموده اند « تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سَتیْنَ سَنَةً » .

و هم در اصول كافي از محمد بن إسماعيل بن بزیع مرویست که حضرت امام

ص: 280

رضا علیه السلام فرمود « أحسن الظن بالله ! فان الله عز وجل يقول : أنا عند ظن عبدي بي إن خيراً فخيراً و إن شراً فشراً » در حضرت خدای حسن ظن و گمان خوش داشته باش ! چه خداوند عزوجل میفرماید : من بہر طور بنده ام بمن ظن و گمان می برد چنان می نمایم ، اگر گمان خیر و خوبی برد خیر بیند ، و اگر ظن بد برد شر یابد . گویا از معانی این خبر مبارك اينست :

کرا در جهان خلق زشت از نکوست

بهر کس گمان آن برد کاندر اوست

« كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ » از آنجا که همه کس کردار خود را پسندیده دارد چنان داند که هر چه کند همه همان کنند و همان را پسند نمایند ، و نیز از آنجا که هرکس را هر صفتی خواه محمود یا مذموم باشد محبوب می داند دیگران را نیز خواهان یا دارای آن میداند ، و نیز از آنجا که خائن خائف و خادم امیدوار است هر بنده چون اطاعت کند از خداوند در طلب پاداش نيك است ، و چون خداوند در همه حال بر أفعال و أعمال هر بنده آگاه است پاداش نيك بيند ، و چون معصیتی نماید منتظر مجازات و کیفر عمل ناروای خود است و از جانب خدای مکافات بيند پس چنانست که نظر بکردار خود خواه خوب خواه ناخوب ، هر چه در سزای خود در طمع است و گمان آن را از حضرت یزدان دارد بهمان نایل می شود ، چنانکه فرموده اند « النَّاسُ مَجْزِيُّونَ بأَعَمالهِمْ إن خَيْراً فَخَيْرٌا وَإنْ شَرّاً فَشَرٌّ » .

در عيون أخبار مسطور است که عبد الله بن عامر بن سعد بن عبد الرحمان ابن ابي نجران گفت : حضرت ابي الحسن رضا علیه السلام رساله بپاره أصحاب خود بنوشت و مرا خواندن فرمود « إِنَّا لَنَعْرِفُ اَلرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ اَلْإِيمَانِ وَ بحَقِيقَةِ اَلنِّفَاقِ » چون مردی را بنگریم حقیقت ایمان و حقیقت نفاقش بر ما مکشوف است

و از این ببعد إنشاء الله تعالی در ذيل أخبار آنحضرت در خراسان و مرو به باره از این مطالب اشارت ميرود

و نیز در عیون از حضرت امام رضا علیه السلام مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و اله

ص: 281

فرمود : إذاكان يوم القيامة تجلى الله للعبد المؤمن فيقفه على ذنوبه ذنباً فذنباً ثم يغفر الله له ، لا يطلع الله على ذلك ملكاً مقرباً ولا نبياً مرسلاً و يستر عليه ما يكره أن يقف عليه أحد ثم يقول لسيئاته كوني حسنات

چون روز محشر نمایشگر شود خداوند تعالی برای بندۂ مؤمن خود تجلي - فرماید و اورا بر گناهان او يك بيك واقف گرداند پس از آن گناهانش را آمرزیده بگرداند ، و بر این حال يعني بر وصول معاصي وغفران بندۂ مؤمن هیچ ملکی مقرب و پیغمبری مرسل را آگاه نگرداند و آنچه را که مکروه است أحدي بر وى وقوف یا بد بر وی مستور سازد و از آن پس سیئاتش را فرمايد : حسنات باشید !

ابن بابویه علیه الرحمه میفرماید : معني قول امام « تجلی » تجلی خدا برای عبد مؤمن خود اینست که برای او آیتی از آیاتش را آشکار میفرماید تا بآن مکشوف و معلوم شود که خدای تعالی او را مخاطب ساخته است .

و نیز در آن کتاب بهمان إسناد مرویست که حضرت رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : « مَنِ اِسْتَذَلَّ مُؤْمِناً أَوْ حَقَّرَهُ لِفَقْرِهِ اوَ قِلَّةِ ذَاتِ يَدِهِ شَهَرَهُ اَللَّهُ تعالی يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ثم يَفْضَحُهُ » هر كس مؤمنی را خوار سازد یا بواسطه فقر او و عدم بضاعت وی او را حقیر گرداند ، خداوند تعالی چنین کس را در روز قیامت در حضور مردمان بیرون آورد و از آن پس رسوایش بگرداند .

و هم بهمین سند رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : ماكان و لا يكون إلى يوم القيامة مؤمن إلا وله جار يؤذيه » در تمام أوقات روزگار تا پایان جهان هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه او را همسایه ایست که او را بیازارد .

راقم حروف گوید : تواند بود که آزار مؤمن بر حسناتش بیفزاید یا از از سیئاتش بکاهد

و نیز در عيون أخبار بهمین سند مسطور است که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود « إن الْمُؤْمِنَ يُعْرَفُ فِي اَلسَّمَاءِ كَمَا يَعْرِفُ اَلرَّجُلُ أَهْلَهُ وَ وُلْدَهُ وَ إِنَّهُ لأَكْرَمُ عَلَى اَللَّهِ تعالی مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ » : شخص مؤمن در آسمان شناخته و معروف است

ص: 282

بدان مثابه که مردی أهل خود و فرزندانش را می شناسد ، ومؤمن در حضرت خداوند مؤمن مهیمن از فرشته مقرب گرامی تر و مکرم تر است .

و نیز باین سند از رسول مسدد صلى الله عليه و آله الممجد مرویست « من بہت مؤمنا أو مؤمنة أو قال فيه ما ليس فيه أقامه الله تعالى يوم القيامة على تل من النار حتى يخرج مما قال فيه » : هر کس مردی مؤمن یا زنی مؤمنه را بهتان زند یا در حقش چیزی گوید که در وی نیست خداوند تعالی او را در روز قیامت بر توده بزرگ آتشین بپای دارد تا گاهی که از عهده آنچه در حق آن مؤمن گفته است بیرون آید .

و نیز در اصول كافي از حضرت امام رضا علیه السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه و اله فرمود : جبرئیل از جانب پروردگارم تعالی بمن آمد و گفت : پروردگار من بتو سلام میرساند و می فرماید : ای محمد ! مژده بده مؤمنینی را که أعمال شایسته می کنند و بتو وأهل بیت تو ایمان دارند ببهشت « فان لهُمْ عِنْدِي جَزَاءُا الْحُسْنَى و سيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ » این جماعت مؤمن را در حضرت من جزا و پاداش نیکو است و زود باشد که داخل بهشت شوند .

و هم در آن کتاب از دلهاث غلام امام رضا علیه السلام مرویست که گفت : از حضرت رضا علیه السلام شنیدم فرمود :

« لا يكون المؤمن مؤمنا حتى يكون فيه ثلاث خصال : سنة من ربه و سنة من نبیه و سنة من وليه ، فأما السنة من ربه فكتمان سره » مؤمن را مؤمن نتوان گفت ! مگر وقتی که دارای سه خصلت باشد : سنتی از پروردگارش ، و سنتی از پیغمبرش ، و سنتی از ولى پروردگارش - أما سنت از پروردگارش پوشیدن سر است ، خداوند عز وجل می فرماید « عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ » خداوند تعالی بر هر پوشیده و سری عالم است و هیچکس را بر پوشیده خود یعنی أسرار الهیه و عبادیه آگاهی نمی دهد مگر اینکه بر حسب مصلحت بر سول و فرستاده برگزیده و مرضي خود آنچه را خواهد ظاهر فرماید .

ص: 283

و أما سنت از پیغمبرش مدارات و نرمی ورزیدن با مردمان است ، چه خداوند تعالی رسول خود را بمدارات با مردمان أمر كرد و فرمود « خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ » با مردمان بطريق عفو و گذشت و أمر بمعروف رفتار كن ، و أما سنت از ولي او شکیبایی در مقام سختی و سخت حالی می باشد .

معلوم باد ! پاره ازين أخبار كه مسطور شد یا می شود گاهی بروایت از دیگر أئمه علیهم السلام مسطور شده است و در اینجا نیز بالمناسبه مرقوم میشود .

بیان بعضی اخبار متفرقه که از حضرت امام همام علی بن موسى الرضا عليهما السلام مأثور است

در عيون أخبار از محمد بن فضل از أبوالحسن الرضا عليه آلاف التحية و الثناء مرویست که در حضرتش عرض کردند : می تواند زمین بماند و امامی در زمین نباشد ؟ فرمود « لا ! إذا لساخت الأرض بأهلها » اگر در زمین امام و نور توجه و تصرف او نباشد زمين أهلش را فرومی برد .

و هم در آن کتاب از أحمد بن عمر مرویست که گفت : در حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام عرض کردم : آیا زمین بدون امام باقي مي ماند ؟ فرمود : نمیماند ! عرض کردم : ما از حضرت أبي عبدالله علیه السلام روایت داریم که فرمود « لاَ تَبْقَی إِلاَّ أَنْ یَسْخَطَ اَللَّهُ عَلَی اَلْعِبَادِ » زمين بدون امام باقی نمی ماند مگر اینکه خداوند بر بندگان خود غضب کرده باشد ، فرمود « لاَ تَبْقَی إِذاً لَسَاخَتْ » بر پای نماندن زمين فرو بردن أهل خود راست

و دیگر از سلیمان بن جعفر حميري در عيون أخبار مرویست که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم : زمین از حجت خالی می ماند ؟ فرمود « لَوْ خَلَتِ اَلْأَرْضُ طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا » اگر باندازه يك چشم برهم زدن زمين

ص: 284

از حجت خالي بماند مردمش را فرو می برد .

و نیز در آن کتاب از حسن بن علي بن فضال مرویست که حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام فرمود « كأنّي بالشِّيعةِ عندَ فِقْدانِهِم الثّالثَ مِن وُلدي يَطلُبونَ المَرْعی فَلا یَجِدُونَهُ » گویا نگران جماعت شیعه هستم گاهی که مفقود بینند و نیابند سومین از فرزندان مرا ، در طلب آرامگاه و آبادی و چراگاه بهر سوی بر آیند و نیابند ، و امام خود را بدست نیارند !

عرض کردم : يا ابن رسول الله ! از چه روی چنین میشود ؟ فرمود : برای اینکه امام ایشان از ایشان غایب می گردد !

عرض کردم : از چه جهت غائب میشود ؟ فرمود : « لِئَلاَّ يَكُونَ فِي عُنُقِهِ لِأَحَدٍ بَيْعَةٌ إِذَا قَامَ بِالسَّيْفِ » بدان علت که چون با شمشیر بران قیام گيرد از هیچکس بیعتی بر گردن نداشته باشد !(1)

معلوم باد ! چنان می نماید که چون آنحضرت را زمان ظهور پدیدار آید چنان مردمان در عرصه غوایت و ضلالت و کفر ظاهر و باطن و ظلم و شقاوت و بی ۔ خبری از خدا وانكار أغلب ضروريات و مسائل ، غامر و غافل باشندکه أبداً شایسته ملاطفت و بیعت نباشند ، لاجرم از دیدار ولی پروردگار اگرچه بنگرند نیز کور و مہجور خواهند بود و از صمیم قلب بیعت و ایمان نخواهند آورد ، وچون در زمان ظهور همایونش حکم بر باطن میشود نفاق و ایمان بیرون از حقیقت و بیعت بیرون از صداقت مقبول نمی شود .

و این حالی سخت نکوهیده است که نوبتی رسد که مردمان بجمله مگر - معدودی از أوتاد و أبدال و أصحاب خاص آنحضرت بآنگونه بصفت كفر و إضلال و غوايت و انکار ولایت بلکه الوهیت و رسالت متصف باشندکه قابل تربیت و ترحم و توجه امام عصر عجل الله تعالى فرجه نباشند وجز شمشیر بران حجت یزدان را لیاقت نداشته باشند ، چنانکه اگر خوب بنگرند در همین زمان مقدمات این حال

ص: 285


1- منظور اینست که قید اطاعت خلیفه و سلطانی را بر گردن نداشته باشد که او را طاغی و سرکش خوانند

در اغلب نفوس نمایان است ، نعوذ بالله من تلك العواقب و الاقبال ! از خداوند قدیر عافیت عاقبت و سلامت دین ، و زیارت امام مبین را با اعتقاد استوار و ایمان کامل و معاونت آنحضرت را از صمیم قلب مسئلت می کنیم ، و جاه عالي و مقام رفيع همین امام منبع را در حضرت کبریایش شفیع می گردانیم !

و اینکه امام رضا علیه السلام می فرماید : در زمان فقدان سوم از فرزندان من : می توان گفت : مقصود سوم از فرزند آنحضرت امام محمد تقي است که حجة الله تعالی حضرت قائم باشد یا امام حسن عسگري علیهم السلام است ، چه گاهی که حضرت عسگری بدرود جهان می فرماید امام دوازدهم در زمان طفولیت غیبت می نماید و از انظار عموم مردمان مستور ، و جز معدودی از خواص از وجود مبارکش مستفیض نمی شوند ، چنانست که جهانیان او را مفقود بینند و بواسطه کوری دیدۂ باطن از دیدار أنوار امامت و آفتاب فروغ بخش ولایت که سحاب جہالت و ظلمت حجاب عيون غوایت و ضلالت گردیده بی نصیب ، و چشمهای ظاهر بين بی بهره ماند .

پس هر چه هست از نکبت ضعف دانش و بینش قلوب و عيون ما بی خبران بی بصران است ، وگرنه :

یار پیداست از در و دیوار *** بینی ار باشی از اولي الأبصار

ور نبینی ز ضعف بینش تست *** او نه مستور باشد از أنظار

آنکه از نور اوست کون و مکان *** کی بگنجد به حيز امكان

بود عالم ز پود و تار وی است *** خلد و دوزخ ز نور و ناروی است

آنکه از پود و تاراوست جهان *** پرده کی بداردش پنهان

در هر صورت بہر بیان و معنی مقصود از کلام امام حضرت قائم علیهماالسلام است .

و دیگر در عیون از صفوان بن يحيی مرویست که فرمود : نهی فرموده است رسول خدای صلی الله علیه و اله « أَنْ يُجِيبَ اَلرَّجُلُ أَحَداً وَ هُوَ عَلَى اَلْغَائِطِ وَ يُكَلِّمَهُ حَتَّى يَفْرُغَ » از اینکه مردی که در حال تهی کردن شکم است جواب کسي را بدهد یا با او متکلم شوند تا گاهی که از آن فعل فراغت یابد ,

ص: 286

و دیگر در همان کتاب از علی بن أسباط مسطور است که گفت : وفتی اتفاق روی می دهد که امری حادث می شود که بناچار باید حکمش را بدانم و در آن شهری که هستم هيچيك از موالي و دوستان شما نیست که از وی پرسیدن گیرم .

فرمود : ائت فقيه البلد فاستفته في أمرك فاذا أفتاك بشيء فخذ بخلافه فان الحق فيه » فرمود : نزد فقیه آن شهر برو و در کار خودت استفتا کن ! چون بخبری فتوی داد بر خلاف آن عمل کن چه حق در خلاف آن است .

معلوم باد ! در آن زمان أغلب مفتيان بلاد از علمای عامه بوده اند

و دیگر در کتاب مسطور از سلیمان جعفري از حضرت امام رضا از پدران عالي تبارش از علی علیهم السلام مرویست که رسول خداي صلی الله علیه و اله فرمود « اَلشَّيْبُ فِي مُقَدَّمِ اَلرَّأْسِ يُمْنٌ وَ فِي اَلْعَارِضَيْنِ سَخَاءٌ وَ فِي اَلذَّوَائِبِ شَجَاعَةٌ وَ فِي اَلْقَفَا شُؤْمٌ » سفیدی موى در پیش روی سر علامت میمنت و در دو صفحه صورت نشان سخاوت و در دو گیسو آیت شجاعت و در پشت سر أثر شومی و نامبارکی است .

و هم در آن کتاب از محمد بن اسماعيل بن بزيع مرویست که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود « لا يجتمع المال إلا بخصال خمس : ببخل شدید و أمل طويل و حرص غالب و قطيعة الرحيم و إيثار الدنيا على الأخرة » خواسته جهان جز به پنج خصلت فراهم نشود : یکی بخل و زفت شدید ، دیگر آرزوی دور و دراز ، دیگر حرص و آزمندی که چیره شود ، دیگر بریدن رشته خویشاوندی دیگر برگزیدن دار فانی را بر سرای جاوید .

و نیز در کتاب مزبور از سلیمان بن جعفر الجعفري مذکور است که امام رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از علی مرتضی صلوات الله علیہم روایت کند که فرمود : رسول خدای صلی الله علیه و آله از کشتن پنج حیوان نهي فرمود : یکی صرد صوام دیگر هدهد ، دیگر نحله ، دیگر نمله ، دیگر ضفدع ، و أمر فرمود بكشتن پنج حیوان : یکی غراب ، دیگر حداء ، دیگر حیه ، دیگر عقرب ، و دیگر کلب قور است

ص: 287

« صرد » بضم صاد و فتح راء و دال مهملات ، مرغی است که بفارسي وركاك نام دارد ، و این لفظ را علمای صرف در اوزان دهگانه اسم مذکور می دارند ، فیروز آبادي در قاموس می گوید : صرد أول مرغی است که برای خداوند تعالی روزه گرفت ، و ازین کلام معلوم میشود صوام بصيغه مبالغه صفت آن است ، يعني مرغ بسیار روزه سپار

و در فرهنگ جهانگيري مي گويد : « وركاك » با واو مفتوحه و راء مهمله ، مردارخوار را گویند ، و این بیت استاد فرخی را شاهد می آورد :

گر بگيرد بظلش اندر جای *** کمتر آید همای از وركاك

اما از تحریرات دیگر نویسندگان گمان نمیرود که مردارخوار باشد ، زیرا که مردارخوار نیز پرنده قوي چنگ و نیرومند است

در تحفه حكيم مؤمن مسطور است که سودانيات مرغی است که بفارسي دارکو و دارکوب ، و در عربي صرد نامند

در مجمع البحرين مسطور است : صرد - بروزن رطب - پرنده ایست که شکمش سفید و پشتش سبز و منقارش ضخیم ، بر گونه گنجشك صدا بر آورد و آن حیوان را شکار کرده در همان ساعت با منقارش در هم شکسته بخورد ، و این حیوان را بواسطه اختلاف رنگش أخطب وأخيل نامند ، جز در بلندیهای کوه یا درختهای بلند دیده نشود ، کسی را قدرت گرفتن آن نیست ، شرير النفس است ، غذایش گوشت است ، صداهای گوناگون دارد و هر مرغی را بخواهد صید کند بر گونه آن صفير بر آورد تا مرغها بدو نزدیکی جویند ، چون فراهم شدند بر یکی بتازد و بر باید ، و عرب شومش می دانند و بآوازش تطير نمایند . بعضی گفته اند : صرد دلیل آدم علیه السلام از بلاد سراندیب بسوی بلاد جده مسافت یکماه راه بود .

از کعب الاحبار مرویست که گفت : صرد می گوید « سبحان ربي الا علی ملء سمائه و أرضه » . جمع صرد صردان است ، و در حدیث وارد است که شخص محرم نباید مرد را بکشد

ص: 288

و نیز می گوید : صوام - بضم و تشديد واو - پرنده ایست خاك رنگ ، دراز گردن ، بیشتر اوقات بالای درخت خرما و فراز جبل بیتوته نماید .

و با این بیان که بضم أول و بر صیغه جمع باشد مرغی دیگر خواهد بود و در شماره اضافه بر پنج می شود ، و اگر بفتح أول و صیغه مبالغه باشد صفت صرد می شود و مطابق مسطورات فيروز آبادي است . و ممکنست صرد مطلق مرغ باشد ، چه در اخبار از قتل صوام نهي شده است ، پس مقصود نهي از کشتن مرغ صوام است .

و دیگر هدهد است - بضم هر دو هاء هوز - که شانه سر و مرغ سلیمانش گویند و در ترکي پو بو نامند ، و دیگر نحله است که زنبور عسل است ، و دیگر نمله است که مورچه باشد ، و دیگر ضفدع است که قورباغه است ، و دیگر غراب است یعنی کلاغ ، دیگر حداء است که قلیواج ، و بشيرازي کور کوره ، و بتركي چلاغان نامند ، و أخس و زبون ترین پرندگان با رنگی سیاه و خاکستري است .

در شمار مرغان شکاری نیست ، أما بچه های مرغان را بربايد ، لكن مرغانی را که در همسایگی وی هستند نیازارد و بچه های آنهارا نخورد و رعایت حق همسایگی را بجای آورد، و اگر از گرسنگی بمیرد بچه های همسایه را نخورد !!

بعضی بر آن عقیدت هستند که قلیواج عقاب ، و عقاب قلیواج می شود ، البته از قدرت خدای بعید نیست ، اگر ممکن بودی با این حیوان صید نمایند در طیور شکننده ترازوی نیست، هر چه ر باید از طرف راست آدمی باشد، مشکل است از جانب چپ رباید ، یکسال نر و یکسال ماده است !

در خواص الحيوان مسطور است که قلیواج از فواسق پنجگانه است که بقتل آنها أمر شده است که عبارت از قليواج و کلاغ أبلق و کژدم و موش و سگ گزنده است ، چه ضرر میرسانند .

ابن بابویه می فرماید : این امر بر طريق إطلاق رخصت است ، نه بر سبیل وجوب .

ص: 289

راقم حروف گوید : البته در قتل مار و عقرب و أمثال اين حيوانات موذي قتال با آنها که نه باین مثابه آزار میرسانند تفاوت است ، چنانکه فرموده اند « إن الله يحب الرجل الشجاع و لو بقتل حية » وهمچنین لعنت و نفرینی که در باره کژدم فرموده اند ، معذلك در باب مار و قتل آن وجوباً و مصرحاً أمر نفرموده اند مگر اینکه بقصد آزار برآید .

و دیگر در همان کتاب عيون أخبار از محمد بن عيسى يقطيني مرويست که حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود: « في الديك الأبيض خمس خصال من خصال الانبياء : معرفته بأوقات الصلاة و الغيرة و السخاء و الشجاعة و كثرة الطروقة » در خروس سفید پنج خصلت از خصال پیغمبران است : یکی شناسائي بأوقات نماز دیگر غیرت ، دیگر سخاوت ، دیگر شجاعت ، دیگر کثرت مجامعت

و دیگر در آن کتاب از یعقوب جعفري مرويست که از حضرت أبي الحسن علیه السلام شنیدم میفرمود « لابأس بالعزل في ستة وجوه : المرأة أيقنت أنها لا تلد ، و المسنة و المرأة السليطة و البذية و المرأة التي لا ترضع ولدها ، و الأمة » هیچ باکی نیست از بازداشتن مرد آب خود را در شش صورت از رحم زن : یکی اینکه یقین بداند آن زن آبستن نمی شود و نازاد است ، دیگر اینکه زنی سالدار باشد و از زمان زائیدن افتاده باشد ، دیگر اینکه سلیطه و زباندار و بی شرم باشد ، دیگر اینکه بدگوی و زشت زبان باشد ، دیگر اینکه کودك خود را شیر ندهد ، ، دیگر اینکه کنیز باشد

ابن بابویه میفرماید : مقصود از أبوالحسن علیه السلام در این مقام حضرت موسى ابن جعفر باشد ، و تواند بودکه امام رضا علیه السلام باشد ، زیراکه يعقوب جعفري خدمت این دو امام والامقام علیهماالسلام را ادراك نموده است - یعنی چون هر دو بزرگوار مکنی بأبي الحسن و راوي از هر دو روایت نموده است ، ممکنست حمل بر هريك بشود.

راقم حروف گوید : اقدام بآمیزش با زنان بسه علت است : یا برای چاره شدت شهوت است که خود مرضی بزرگ است ، یا برای طلب فرزند ، یا برای دفع

ص: 290

شهوت و کسب لذت، یا بقصد هر سه مقصود است .

پس اگر برای دفع شهوت و چاره آن مرض فقط باشد همان قدر مقصود از اقدام باين أمر فروریختن آب مردي می باشد ، خواه در وعاء رحم یوائس یا غير یوائس یا در غير رحم باشد و چون انزال شود مقصود حاصل است ، چنانکه بعضی مردم عزب که باين أمر دست نیا بند بجلق زدن چاره کار خود را می نمایند !

و اگر برای کسب لذت فقط باشد البته جز در آمیزش با ماهرویان سیمین - غبغب و طنازان دلنواز انباز نمی شوند و بدون اجازتش آب خود را از آن گوهر ریان و گل سیراب بازداشتن نتوانند ، و اگر طلب فرزند هم در کار باشد البته آب خود را در منبت سوء و زمين نامطلوب بکار نبرند و باختیار خود باشند ، پس در آمیزش با زن نازاد یا زنی که از حالت زادن افتاده باشد مجبور بريختن آب خود را در رحم او نیستند .

و أما با زن سلیطه بی حیای زبا ندار ! از آن روی در ریختن آب خود را در رحم او یا نریختن مختار است که همه کس را آن حوصله و تاب و استعداد دوام معاشرت با اینگونه زنان نیست و هروقت بسیار منزجر گردد او را مطلقه می کند و آسوده می شود ، لكن چون آبستن شود و از وی فرزند آورد پای بند و بلای جان و شريك عمر و أسباب سياهی روز و تباهی روزگارش گردد ، و اگر بخواهد با داشتن فرزند طلاقش دهد ، از جهات دیگر دچار زحمت و فراق و شقاق و رنجش أولاد شود ، زن بد زبان و ناساز نیز همین صورت دارد .

وزنی هم که شیر بكودك خود ندهد از دو حال بیرون نیست : یا این است که مرد را بضاعت نگاهداری دایه نیست ، یا اینکه شیر دیگری را که نداند آن شير و شیردهنده در چه حال هستند ؟ نمی خواهد بفرزندش بخوراند، و از شیری ناپاك و غير نجیب و أصيل کودکش ببالد و بخوی و خصال شیر دهنده ببار آید ، ازین است که بیشتر مردم با بضاعت و متمول هم برای کودک خود با اینکه خدمه بسیار دارند دایه نگیرند و فرزند خود را از شیر مادرش که بنجابت و أصالت و عفت

ص: 291

و أخلاق حميده امتیاز دارد بالیدن دهند ، چنانکه رسول خداى فرمايد « إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ اَلدِّمَنِ » و ازین پیش این خبر و شرحش مسطور شده است

و أما كنیز نیز برای همین ملاحظه می باشد ، چه اغلب کنیز زادگان بلکه از شیر کنیزان بالیدگان نکوهیده خوی و زشت منش و ناستوده طبع و ناخجسته روش گردند و أسباب زحمت و محنت پدر خود شوند ، مگر بعضی کنیزها که بس نیکو- خوی و بكمال أصالت و نجابت و عفت با نصیب باشند ، آن مطلبی دیگر است ! و کنیزهای حبشیه و نوبیه و بمباسيه و زنگباریه در أوصاف و أخلاق تفاوت بسيار دارند ، و پاره بسیار با عفت و عصمت و مخائل حسنه و شمائل حمیده باشند چنانکه در احوال پاره أئمته هدی علیهم السلام و أركان دین و دنیا مشهود و معین است همچنانکه والده ماجده معظمه خود حضرت ولایت رتبت امام رضا علیه السلام که این مجلد بنام همایونش مرقوم می شود از همان مردم است ، و در جلد اول این کتاب مشروحاً مذکور افتاد

و دیگر در آن کتاب مسطور است که اسماعيل بن علي بن رزين برادر زاده دعبل بن علي خزاعي از پدرش علي بن رزین روایت کرد که گفت : حديث فرمود ما را امام أبو الحسن علي بن موسى الرضا علیهماالسلام که حدیث راند مرا پدرم موسى بن جعفر که با من حديث نمود پدرم جعفر بن محمد که حدیث کرد برای من پدرم محمد بن علي که حدیث فرمود مرا پدرم علي بن الحسين وفرمود : حدیث کرد مرا پدرم حسين بن علي از پدرش علي بن أبي طالب - صلوات الله وسلامه علیهم- که آنحضرت گفت

بدرستی که رسول خدای صلى الله عليه وسلم این آیه را تلاوت فرمود « لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ » یکسان نیستند أصحاب آتش و أصحاب بہشت ! آنانکه أصحاب بهشت هستند فائزان و کامکاران باشند ، و از آن پس فرمود « أصحاب الجنة من أطاعني وسلم لعلي بن أبي طالب بعدي و أقر بولايته ، و أصحاب النار من سخط الولاية و نقض العهد و قاتله بعدي » اهل- بہشت کسی است که مرا اطاعت کند و بعد از من سر تسليم بفرمان علي بن أبيطالب

ص: 292

در آورد و بولایت و دوستی علی اقرار نمايد ، و أهل آتش کسانی هستند که منکر و دشمن ولايت علي علیه السلام باشند و عهد و پیمانش را بشکنند و بعد از من با علي قتال دهند

و دیگر در آن کتاب از أحمد بن محمد بن أبي نصر بزنطی مسطور است که از حضرت أبي الحسن رضا علیه السلام پرسیدم : از چه حرم و کوههای آن بعضی ببعضى نزديك و پاره از پاره دور است ؟ فرمود : در آن هنگام که خداوند عز و جل آدم را از بهشت بزمين هبوط میداد ، او را بر کوه ابوقبیس فرود آورد...

« فشكي إلى ربه عز وجل الوحشة وأنه ما يسمع ما كان يسمع في الجنة ، فأهبط الله عز و جل إليه ياقوتة حمراء فوضعها في موضع البيت فكان يطوف بها آدم علیه السلام و كان ضوءها يبلغ موضع الأعلام فعلمت الأعلام على ضوئها فجعلها الله حرماً » :

آدم علیه السلام از وحشت غربت بحضرت أحديت شکایت برد و اینکه آدم نمی شنود آنچه را که در بهشت می شنید ، پس خداوند عز و جل یاقوتی سرخ برای او هبوط داد و حضرت آدم آن یاقوت را در مکانی که خانه خدای است بر نهاد و برگرد آن طواف همی داد و فروز و روشنائی آن یاقوت بموضع أعلام وكوهها رسيد و بضوء آن ياقوت أعلام معلوم شد و خدای تعالی آن حدود را حرام گردانید ، یعنی همان نشانها که تابش یاقوت بآن رسیده بود .

و دیگر در آن کتاب از أحمد بن محمد بن أبي نصر بزنطی مأثور است که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم : ابتدای بوی خوش چگونه بود ؟ فرمود « ما يقول من قبلكم فيه » کسانی که پیش از شما بودند در این امر چه می گفتند و برچه عقیدت بودند ؟ (1) عرض کردم : می گفتند : چون آدم علیه السلام بزمين هند فرودشد ، بر مفارقت بهشت بگریست اشکش جاري گشت ورکہا چون جدولها در زمین جاری گردید

ص: 293


1- بلکه : کسانی که نزد شما هستند ، و یا در شهر و قبیله شما ، از مخالفين شيعه چه می گویند ؟

و بوی خوش و طیب گشت . فرمود : نه چنين است که می گویند !

« ولكن حواء كانت تغلف قرونها من أطراف شجرة الجنة فلما هبطت إلى الأرض و بليت بالمعصية رأت الحيض فأمرت بالغسل فنفضت قرونها فبعث الله عز و جل ريحا طارت به و خفضته فذرت حيث شاء الله عز و جل من ذلك الطيب » لكن حوا سلام الله علیها چنان بود که شاخهای گیسوان خود را باطراف و برگهای درختهای بهشتي آلايش و آمیختگی میداد ، چون بواسطه ترك أولی از بهشت برین به پهنه زمين هبوط داد مبتلا بحیض شد و او را بغسل از حيض أمر کردند ، پس برای غسل کردن گیسوان و مویهای تابدار خود را بر گشود ، خداوند تعالی نسیمی نرم و لطیف بفرستاد تا گیسوان او را در سپرد و از آن بوي خوش ربودن گرفت و بهر مکانی که یزدان عز و جل بخواست فرو پاشید و طیب و بوی خوش ازین حاصل گردید .

راقم حروف گوید : اگر چه از ظاهر حدیث چنان میرسد که حوا علیهماالسلام بعد۔ از هبوط بز مین معصیت نمود و دچار بلای حیض شد ، أما مرا گمان چنان است که در حدیث حکایت از زمان ماضي ميرود و بلفظ « فعصى آدم ربه » بمعصیت تکلم - می شود ، لكن حوا را بعد از آن ترك اولي أبدا در زمین کرداری و رفتاری و گفتاری روی نداده که حمل بر معصیت شود بلکه بر ترك أولی منسوب دارند و دیدار خون حیض نیز بواسطه آن هیبت و دهشت و انقلاب حالتی روی داده است که از بیرون۔ شدن از بهشت و فرود آمدن به پهنه خاك غمناك است ، چنانکه ضرب المثل است که از هول وهیبت و وحشت دالان بلیت مردان و زنان را حالت اسهال و حیض رویداد .

و نیز در آن کتاب از محمد بن عيسى بن عبيد بحضرت امام رضا صلوات الله عليه خبر میرسد که فرمود « لاَ يَزَالُ اَلْعَبْدُ يَسْرِقُ حَتَّى إِذَا اِسْتَوْفَى ثَمَنَ دیة يَدِهِ أَظْهَرَهَ اَللَّهُ عَلَيْهِ » چون بنده بدزدی روزسپارد چندانکه مقدار مسروقاتش با بهای دستش مساوي شود ، اینوقت یزدان تعالی دزدی او را آشکار سازد - يعني نوبت قطع ید او میرسد - چه بهای دستش را برده است و در حقیقت دست خود را بدست خود فروخته و قیمتش را ربوده است ، و اینکه حکم بقطع دستش میرود بما کسبت يداه می باشد .

ص: 294

و نیز در آن کتاب از أبوحيون غلام امام رضا علیه السلام از آنحضرت مرویست که جبرئیل بر پیغمبر صلی الله علیه و آله فرود شد و عرض کرد پروردگارت سلام میرساند و می- فرمايد « إن الأبكار من النساء بمنزلة الثمر علی الشجر ، فاذا أينع الثمر فلادواء له إلا اجتناؤه و إلا أفسدته الشمس وغيرته الريح ، و إن الابكار إذا أدركن ما يدرك النساء فلا دواء لهن إلا البعول و إلا لم يؤمن عليهن الفتنة »

دختران دوشیزه از میان دیگر زنان در حکم ومنزلت میوه ایست که بر درخت باشد و چون میوه برسد دوائی و تدبیری برای آن جز چیدن آن نیست ، و اگر چیده نشود تابش آفتابش پلاسیده و پوسیده و پژمرده و تباه گرداند و وزش بادش دیگرگون سازد و فروریزاند !

گل بخواهد چيد بيشك باغبان *** ور نچیند خود فروریزد ز بار

دوشیزگان ماه رخسار نیز چون مرتبه زنان گيرند - يعني شهوت ایشان بهيجان آید - هیچ دوائی و داروئی جز شوى براى إطفاء آن مرض نیست ، وگرنه از فتنه - یعنی آمیختن با مرد - ايمن نتوانند بود .

رسول خدای صلی الله علیه و اله بر منبر برشد و مردمان را خطبه براند ، از آن پس ایشان را از فرمان یزدان بیاگاهانید ، عرض کردند : یا رسول الله ! با کدام کس شوهر دهیم ؟ فرمود : با همسران و همالان خودشان ، عرض کردند : أكفاء كدامند ؟ فرمود : مؤمنان پاره کفو پارۀ دیگر هستند ! و رسول خدای از منبر فرود نیامد تا گاهی که ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب را با مقداد بن أسود تزويج نمود

و بعد از آن فرمود « أيها الناس ! إنما زوجت ابنة عمي المقداد ليضيع النكاح » ای مردمان ! من دختر عم خود را با مقداد أسود تزویج کردم تا کار نکاح شایع گردد ، يعني هيچکس از هیچ مؤمنی استنکاف و دریغ نجوید

و نیز در آن کتاب از أبوحيون از حضرت رضا علیه السلام مرویست که فرمود « من رد متشابه القرآن إلى محكمه هدي إلى صراط مستقيم . ثم قال : إن في أخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن و محكماً كمحكم القرآن فرد وا متشابهها إلى محكمها ولا

ص: 295

تتسبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا »

کس آنچه از آیات قرآنی را که ظاهر المعنى و واضح نیست و متشابه است بآيات و أحكام محكم و ظاهر المعنى رد نماید و بر طبق آنها معنی کند یا اینکه بآیات محکمه اکتفا نماید و بمتشابه عمل نکند براه راست رفته و راه مستقیم را پیموده است

پس از آن فرمود : در در أخبار و كلمات ما نیز مانند قرآن يزداني ، متشابهات چون متشابهات قرآني ، و محکمات چون محکمات فرقانی است ، چون بر أخبار متشابهه بازخوردید و بحال تردید اندر شدید بمحكمات بازگردانید و بیرون از محكمات بمتشابہات عمل نکنید تا گمراه شوید !

راقم حروف گوید : مکرر در ذیل این کتب مبارکه اشارت کرده ایم که أخبار وكلمات معجز آيات أئمة يزداني در حکم آیات حضرت سبحاني است ، چنانکه آیات قرآنی را محکم و متشابه می باشد کلمات ایشان نیز همان حکم را دارد و متشابه آیات کریمه نه آن است که در حقیقت متشابه باشد بلکه در أفهام وأنظار ما چنین می نماید و این هم برای حکمتهای بسیار است ، اما در نظر پیغمبر و ائمه داور بجمله حکم محکم دارد ! منتهای امر از حیثیت تقاضای اوقات چنین می نماید تا مردمان بسلیقت خود کار نکنند ، چنانکه پاره از اهل سنت و جماعت بر این نسق رفته اند و أسباب ظهور مفاسد شده اند

و چون أئمه هدی صلوات الله عليهم معبتر و مفسر قرآن بلکه کلام الله ناطق هستند و بر بواطن و رموز قرآن واقف و عالم می باشند ، لہذا آنچه ایشان نیز می۔ فرمایند ازین صفت و حالت بیرون نیست و در کلمات ایشان نیز متشابه و محکم است

و اینکه می فرمایند : متشابه را به محکم بازگردانید ! این نیز راجع بأئمه أنام و راسخين في العلم است ، نه آنست که هر عالمی را این اختیار و استعداد واقتدار باشد ، و ازین است که می فرمایند : هر کجا بر شما مشتبه باشد ایضاحش را بآل- محمد صلی الله علیه و اله بازگردانید و إلا فذروه في سنبله !!

ص: 296

چه اگر بخواهید بآن عمل کنید شاید راوي آن صحيح الروایه نباشد یا اینکه عالم بر معاني و بواطن نباشید و در تفسير و عمل کردن بآن خطا کنید و مفاسد عظيمه را تولید دهید ، و اگر بمحض اینکه بر شما معضل و مبهم نماید و فهم تأويل و معني آنرا نتوانید کرد متروك و مردود شمارید خبري بس صحیح و متقن را ترك نموده باشید و مرتکب معصیتی بزرگ و بلیتی عظیم و أسباب ضلالت و شبهات جمعی کثیر شوید .

و الله تعالى أعلم که از چه روی در بعضی مواضع روشن و محکم و در پاره مقامات متشابه و مبهم است ؟! اگر از گوهر انسانیت آیات بہیمیت و غبار غباوت منقلع شود حالت تشابه و ابهام و کنایت و ایهام نیز مرتفع گردد.

ودیگر در عیون أخبار از حسین بن خالد از حضرت أبي الحسن علي بن موسی الرضا از آباء عظامش از علي علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

«من أحب أن يركب سفينة النجاة و يستمسك بالعروة الوثقى و يعتصم بحبل الله المتين فليوال عليا علیه السلام بعدي وليعاد عدوه وليأتم بالأئمة الهداة من ولده فانهم خلفائي و أوصيائي و حجج الله على الخلق بعدي و سادة أمتي وقادة الأتقياء إلى الجنة ، حزبهم حزبي و حزبي حزب الله عز وجل، و حزب أعدائهم حزب الشيطان »

هر کس دوست می دارد بر کشتی رستگاری دنیا و آخرت جای کند و از بحار ظلمت و ضلالت و عذاب بر آساید و به عروة الوثقای ولایت الهي متمسك و بحبل۔ الله متين امامت معتصم گردد بایستی بولایت و دوستی و خلافت علي علیه السلام بعد از من کامکار و با دشمن او دشمن ، و بامامان هدایت یافته هدایت نماینده از فرزندانش اقتدا و متابعت کند ، چه ایشان أوصیای من و جای نشینان من و حجتهای خداوند تعالی بر مخلوق او بعد از من و سادات و بزرگان و آقایان امت من ، و کشندگان پرهیزکاران بسوی بهشت می باشند ، حزب و لشگر ایشان حزب من وحزب من حزب خداوند عز و جل ، و حزب اعدای ایشان حزب شیطان هستند .

ص: 297

و هم در آن کتاب از معمر بن خلاد مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : برای مرد نشاید که از استعمال بوی خوش هیچ روزی فروگذار نماید و اگر قدرت نیابد يك روز بکند و يكروز نکند ، پس اگر براین نیز قادر نباشد هر روز جمعه بکار بندد و این کار را از دست نگذارد !

و هم در آن کتاب از حسین بن خالد از علي بن موسى الرضا از پدر عالي - گوهرش از پدران والا اخترش از علی علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : « يا على! أنت أخي و وزيري و صاحب لوائي في الدنيا و الآخرة ، و أنت صاحب حوضي ، من أحبك أحبني و من أبغضك أبغضني » اى علي ! تو برادر من و وزير من و صاحب لواء وعلم من در دنیا و آخرت ، و صاحب حوض من هستی ، هرکس ترا دوست بدارد مرا دوست میدارد و هر کس با تو دشمن باشد دشمن من است

راقم کلمات گوید : مصداق صدق صریح و صديق صريح وجود مسعود حضرت ولي الله الاعظم صديق أكرم أمير المؤمنين معاذ النبيين أسد الله الغالب علي بن أبي طالب صلوات الله و سلامه علیه و آله ما طلع شارق و غرب غارب می باشد که اغلب كتب أخبار و أحاديث علمای شیعی و سنتی مملو از فضائل و مناقب سامیه و معاجيز عالیه و صفات سعیده و خصال محموده اوست باندازه که اگر از تمام بزرگان دین را با آن جمله بسنجند اندك آيد .

بعلاوه أغلب أحاديث و أخبار منقوله از رسول خدای صلی الله علیه و آله که در مناقب و مآثر و ولایت و وصایت آنحضرت وارد است بروایت خود آنحضرت است که مؤالف و مخالف و دوست و دشمن منکر نشوند و بعدم صحت یا بغرض شخصی نسبت ندهند . بلکه از أخبار صحيحه مسلمه متقنه صريحه شمارند و مقام نفس کشیدن ندارند !

و ذلك هو الصدق المبين و الصديق المتين و المخبر الأمين صلوات الله و سلامه عليه و على أولاده أجمعين .

و هم در آن کتاب از حسن بن علي بن فضال مرويست که امام رضا علیه السلام فرمود « مَن لم يَقدِرْ على ما يُكَفِّرُ بهِ ذُنوبَهُ فَلْيُكثِرْ مِنَ الصَّلاةِ على محمّدٍ و آلِهِ فإنّها تَهدِمُ .

ص: 298

الذنوب هدماً . و قال : الصلاة على محمد و آله تعدل عند الله عز و جل التسبيح و التهليل والتكبير » :

هر کس قادر نباشد باینکه از عهده کفاره ذنوب و گناهان خود برآید ، پس بایستی صلوات بر محمد صلی الله علیه و اله و صلوات بر آل اورا بسیار نماید ، چه صلوات برایشان بنیان ذنوب و نشان گناهان را ویران کند ویران کردنی ! و فرمود : صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله در حضرت خداوند عز وجل معادل تسبیح و تہلیل و تکبیر خداوند جلیل است

راقم حروف گوید : این شأن و مقام و همسنگی صلوات بر پیغمبر صلى الله عليه وسلم با تسبیح و تہلیل و تکبیر از آن است که هر کس باين أمر و این ثواب بزرگ ملازمت جست ، چنانست که خدای را تکبیر و تہلیل و تسبیح نموده باشد ، چه اقرار و اخلاص و اعتراف و طلب رحمت برای حضرت ختمی مرتبت و آل او مقدمات توحید و معرفت حضرت احدیت می باشد و هر کس خدای را به یگانگی و وحدت و عظمت و اوصاف الهيه شناخت البته هرگونه تهليل و تسبیحی نماید از روی معرفت و صمیم قلب خواهد بود و شرف و قبول در آن می باشد ، علاوه بر این ! فرستادن صلوات أسباب نور قلب و فروز خاطر و ادراك طريقه حق و جاده مستقیم و کمال سعادت و حصول أنوار معرفت است ، صلوات الله تعالى عليهم أجمعين

و دیگر در عيون أخبار از ریان بن شبيب مرویست که روز اول ماه محرم الحرام بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم ، فرمود : ای پسر شبیب ! آیا روزه هستی ؟ عرض کردم : روزه نیستم ، فرمود : این روز همان روز است که حضرت زکریا علیه السلام پروردگارش عز و جل را بخواند و عرض کرد « رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ۖ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ » پروردگارا ! مرا از جانب خود فرزندی پاکیزه از آلایش گناهان ببخش که توئی شنونده و پذیرنده دعا

پس خداوند رحمان دعای اورا اجابت کرد و بفرمود تا فرشتگان ندا بر کشیدند زکریا را در آن هنگام که در محراب بنماز ایستاده بود : بدرستی که خداوند تعالی

ص: 299

بشارت میدهد ترا به يحيى - يعني بفرزندی که بتو عطا می کند و نامش « یحیی » خواهد بود !

پس هر کس در این روز بروزه رود و پس از آن در حضرت خداوند عزوجل دعا نماید خداوند دعای او را مستجاب فرماید چنانکه دعای زکریارا مستجاب ساخت .

پس از آن امام رضا علیه السلام فرمود : ای پسر شبیب !

« إن المحرم هو الشهر الذي كان أهل الجاهلية يحرمون فيه الظلم والقتال لحرمته ، فما عرفت هذه الأمة حرمة شهر ها ولا حرمة نبيها ! لقد قتلوا في هذا الشهر ذريته و سبوا نساءه و انتهبوا ثقله ، فلا غفر الله لهم ذلك أبدا !! يا ابن شبيب ! إن كنت باكيا لشيء فابك للحسين بن علي بن أبي طالب فانه ذبح كما یذبح الكبش وقتل معه من أهل بيته ثمانية عشر رجلا ما لهم في الأرض شبیهون ، و لقد بكت السماوات السبع والأرضون لقتله ، و لقد نزل إلى الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره فلم يؤذن لهم فهم عند قبره إلى أن يقوم القائم ، فيكونون من أنصاره ، و شعارهم : یا لثارات الحسين علیه السلام ».

ماه محرم همان شهری است که مردم زمان جاهلیت حرمتش را رعایت می کردند و چون این ماه میرسید از ستمکاری و قتال برکنار می شدند ، أما این امت حرمت این ماه را نشناختند و مراعات ننمودند و حرمت پیغمبر خودشان را رعایت۔ نکردند و ذریه طیبه اش را در این ماه بکشتند و زنانش را أسير ساختند و أموال و أثقالش را بتاراج بردند ، خداوند ایشان را هرگز نیامرزد !!

ای پسر شبیب ! اگر بر چیزی گریه و زاری کنندهای پس گریه کن بر حسين ابن علي بن أبي طالب علیه السلام ! چه آنحضرت را مانند گوسفند سر بریدند و از أهل ۔ بیت او هیجده نفر را با آنحضرت بکشتند که هیچیك را در صفحه زمين مثل وما نندی نبود ! همانا آسمانهای هفتگانه و زمینها بر آنحضرت بگریستند و چهار هزار ملك برای نصرتش بزمين آمدند و آنحضرت ایشان را اجازت نفرمود ، و این فرشتگان بر فراز قبر مطهر آنحضرت غبار آلود و پریشان موی تا هنگام قیام قائم علیه السلام بیایند

ص: 300

و از یاران وی باشند و شعار ایشان « یا لثارات الحسين » خواهد بود .

ای پسر شبیب ! همانا پدرم از پدرش از جدش سلام الله عليهم مرا حديث - فرمود که چون جدم حسين علیه السلام بقتل رسید آسمان خون و خاك سرخ بباريد !

ای پسر شبیب ! اگر چندان بر حسین گریستن نمائی که اشك ديدگانت بر دو گونه ات روان گردد خداوند هر گناهی را که نموده باشی خواه كوچك باشد يا بزرگ ، کم باشد یا بسیار ، بیامرزد .

ای پسر شبیب ! اگر شادمان می شوی از اینکه ملاقات کنی خداوند عز وجل را در حالتی که گناهی بر تو نباشد پس حسین صلوات الله علیه را زیارت کن !

ای پسر شبیب ! اگر مسرور می گردی از اینکه در غرفه های عالی بهشت ساکن شوی با پیغمبر صلی الله علیه و آله پس کشندگان حسين علیه السلام را لعنت کن !

ای پسر شبیب ! اگر شادان می شوی که ترا همان اجر و ثواب آنان باشد که با حسين علیه السلام حاضر و شهید شدند ، پس در هر زمان که آنحضرت را یادکنی بگو « يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا » کاش در خدمت ایشان حاضر بودم و بفوز بزرگی برخوردار می گشتم !

ای پسر شبیب ! اگر سرور می گیری از اینکه در درجات عالیه بهشت با ما باشی پس اندوهناك شو بسبب اندوه ما و شادان باش در شادی ما ، و بر تو باد که ولایت ما را از دست نگذارى ! فلَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَرًا لَحَشَرَهُ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ : اگر مردی سنگی را دوستدار باشد خداوند تعالی او را در روز قیامت با آن سنگ محشور فرماید !

و هم در آن کتاب از حسن بن علي بن فضال مرويست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : هركس ترك حوائج خود را در روز عاشورا نماید ، خداوند تعالی حاجتهای دنیا و آخرت او را برآورده گرداند ! و هر کس روز عاشورا روز مصیبت او و اندوه او وگریه او باشد ، خداوند تعالی روز قیامت را روز فرح او ، وسرور وروشنی چشم اورا در بهشت بحضور ما گرداند ، و هرکس روز عاشورا را روز برکت نامد و در آن

ص: 301

روز در منزل خودش چیزی را بذخیره بدارد ، او را در آنچه ذخيره ساخته برکت نباشد و در روز قیامت با یزید و عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد لعنهم الله تعالى - محشور شود در فرودترین درکات جهنم

راقم حروف گوید : شکر میکنم خدای را که در این عصر شنبه روز اول محرم الحرام بنگارش این حدیث شریف که موافق و مناسب این روز و این ماه است موفق شدم

و از غرائب اتفاقات اینست که امروز روز شنبه و أول هفته و أول ماه جدي و أول ماه محرم و أول چله زمستان و اول سال جدید عرب و أول أيام معدودات و أول يکهزار وسیصد و سی ام هجري نبوي صلی الله علیه و اله است ، و نیز این سالی است که اهل نجوم ورمل ودیگر دانایان بشارت داده اند که ازین پس این آشوب وانقلاب و اضطراب و أنواع صدمات و بلیات و خونریزی و فتنه انگیزی و غارت و خسارت و گرانی أجناس و تنگی و سختی و دشوارى أمر معاش و نفاق و شقاق و اختلاف مذاهب و مسالك و آداب و عقاید و آرایی که در مردمان است مرتفع می شود ، و آثار رحمت خداوند تعالی و آسایش قلوب و آرامش نفوس و تسكين مواد آشوب و فتن و محن و خصومت و مخالفت و مقاتلت و مجادلت حاصل میشود ، بمنه تعالى و حسن توفیقه

و دیگر در کتاب مزبور بسند مسطور از حضرت امام رضا سلام الله عليه مأثور است « من تذكر مصابنا فبكى أو أبكى لم تبك عينه يوم تبكي العيون ، و من جلس مجلساً يحيى فيه أمر نا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب » : هر کس از مصائب ما یاد کند و بگرید و بگریاند گریان نشود چشمش در آن روز که چشمها غذابها و سؤالها و هیبت عقابها و نکالها و آتشها گریان میشود ، و هر کس در مجلسی بنشیند که امر ما را در آن مجلس زنده بدارند قلبش نمیرد در روزی که دلها می میرند !

مقصود از امر ایشان کسب علوم عالیه ایشان و آموختن بدیگران است که

ص: 302

دل را زنده و نورانی میسازد ! و ازین خبر معلوم میشود که مردم جهال یا علماء ضلال که بعلوم أئمته علیهم السلام توجه ندارند در حکم جهال بلکه پست تر و بی مایه تر از ایشان هستند و روز قیامت با دل مرده و جان افسرده نمايش گيرند !

و نیز در آن کتاب بسند مذکور از حضرت علي بن موسى الرضا از آباء عظام و أجداد فخامش از حسین بن علی مرویست که چون زمان وفات حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين فرارسید بگریست ...

عرض کردند : یا ابن رسول الله ! أتبكي و مكانك من رسول الله صلى الله عليه وسلم مكانك الذي أنت به ؟ و قد قال رسول الله فيك ما قال ؟ وقد حججت عشرين حجة ماشياً و قد قاسمت ربك مالك ثلاث مرات حتى النعل و النعل ؟! فقال : إنما أبكي لخصلتين : لہول المطلع ، و فراق الأحبة !

آیا گریستن نمایی با اینکه دارای آن مکان و منزلت عالي در خدمت رسول خدای هستی ، و رسول خدای در مفاخر و مناقب تو بفرمود آنچه فرمود ، و تو بیست مره پیاده اقامت حج نهادی ، و سه دفعه أموال خود را در راه خدا بالمناصفه حتى نعل پای مبارك را قسمت کردی و بأهل استحقاق عطا فرمودی ؟؟

فرمود : بعلت دو خصلت گریه میکنم : یکی هول مطلع ، و دیگر جدائی از دوستان !

راقم حروف گوید : این خبر در کتاب أحوال امام حسن مجتبی از مجلدات ناسخ التواريخ مسطور است

در مجمع البحرين مرقوم است : مطلع - بتشديد طاء مهمله بناءاً للمفعول - بمعني أمر آخرت ، و آن موقف قيامت است که بعد از مردن بر آن حال مشرف و مطلع میشوند ، و نیز بمعني مأتى است ، يعني موضعی که از فراز بفرود اطلاع یابند، گفته می شود : مطلع اين امر از فلان مکان است ، يعني مأتی و مصعدش از آنجا است ، و ازین است حدیث امام حسن علیه السلام « إنّما أَبْكِي لِهَوْلِ المُطْلَعِ، و فَراقِ الأحِبَّةِ » و ازین باب است « لَوْ أَنَّ لِی مَا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً لاَفْتَدَیْتُ بِهِ مِنْ هَوْلِ

ص: 303

المطلع ».

ازین پیش در سبب گريه أنبياء و أولياء علیهم السلام بيانات وافیه شده است ، که گریستن ایشان نه چون گریستن دیگران است ، گریه ایشان بر آن است که خود ایشان دانند کلمات ایشان نیز چون فرقان یزدان متشابه و محکم و ظاهر و باطن دارد ، چه دانیم گریه امام حسن علیه السلام بر چیست ؟ و اندوه فراق او بر کیست ؟؟ الله أعلم و أنبياؤه ه و حججه علیهم السلام، او بگرید بر آنچه خود داند !

و دیگر در عيون أخبار از ابراهيم بن أبي محمود از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش از آباء ولایت شعارش علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود « يا علي ! أنت المظلوم من بعدي ، فويل لمن ظلمك و اعتدى عليك و طوبى لمن تبعك و لم يختر عليك » اى علي ! تو بعداز من مظلومی ، پس ویل و وای برای کسی که با تو ستم کند و بر تو تعدي و دشمنی نماید ، و خوشا بر حال آنکس که متابعت نماید ترا و هیچکس را بر تو گزیده نگرداند .

راقم حروف گوید : اینکه پیغمبر فرمود « أنت المظلوم من بعدي » كنايت از آن توان شمرد که بعد از رسول خدای کسی را که حقیقتاً مظلوم توان دانست امير المؤمنين است ! چه صاحب این دین مبین و شرع قويم رسول خداوند ، و حافظ آن علي علیه السلام است ، و چون با آنحضرت مخالفت و مجادلت ورزند چنان است که با دین اسلام و خداوند علام ورزیده باشند ، و هر کس را که تا قیامت از حقیقت این دين متين محروم ، و براه غير مستقیم دعوت کرده باشند ، او را ازین نعمت جلیل و مثوبات دنیویه و اخرویه بی نصیب کرده اند و از دولت متابعت علي و أئمه هدى صلوات الله علیہم بهره جاوید است بازداشته اند ، برحسب معنی مظلوم ساخته اند .

و چون میفرماید « أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ » پس هر غوایت و ضلالتی که برای این امت حاصل شود و از رحمت الہی محروم گردند ، البته باطناً بر آنها ظلم کرده اند که ایشان را از راه راست و طریق هدایت و سعادت و رشاد منحرف - نموده اند و دچار عذاب و عقاب و حرمان از سبیل فلاح و فوز داشته اند و مظلوم

ص: 304

گردانیده اند ، پس این ظلم را بدین اسلام وصاحب دین و حافظ آن وارد آورده اند

این است که میفرماید : يا علي ! توئي مظلوم بعد از من ، يعني هر کس از أولاد تو أئمه هدى و أفراد امت مرا تا دامان پایان زمان ستمی وارد آید ، از - نخست بر من و بعد از من بر تو و أولاد تو اوصیای عظام رسیده است

ازین است که می فرماید : وای و ویل بر آن کس که فریب غاصبين ومفسدين را بخورد و چنان کور و مهجور و تاريك دل و بی بصر وخبر گردد که ظلمت را نور و غوایت را بر هدایت ترجیح دهد و خود را در دنیا و آخرت خائب و خاسر گرداند !

و ازین است که می فرماید : خوشا بر حال سعادتمندی که توفیق یابد و دیده حق بين و نظر حقیقت شناس برگشاید و ترا بشناسد و أحدی را بر تو اختیار نکند يعني بداند که توئی مختار خدای و پیغمبر خدای و برتر از تمامت آفریدگان .

يا علي ! أنت المقاتل بعدي ، فويل لمن قاتلك و طوبى لمن قاتل معك

يا علي أنت الذي تنطق بكلامي و تتكلم بلساني بعدي ، فويل لمن رد عليك و طوبى لمن قبل كلامك

یا علي ! أنت سيد هذه الأمة بعدي و أنت إمامها و خليفتي عليها ، من فارقك فارقني يوم القيامة و من كان معك كان معي يوم القيامة

ای علی ! توئی که بعد از من مقاتلت خواهی داد ، پس وای و ویل بر آنکس که با تو قتال دهد و خوشا بر حال آنکس که در رکاب تو قتال دهد .

ای علی ! توئی آنکس که سخن گوئی بسخن من وتكلم كنى بزبان من بعدازمن.

و این کلامی بس عالي و مقامی بس متعالی است چه در حکم مقام خير الانام و مصداق « و ما ينطق عن الهوى » و دارای علوم پيغمبري و أحكام پيغمبر و ضمير و ضمائر و تعبیر و عبائر پيغمبري و رتبه و منزلت پيغمبري است ، ازین است که « بعد از من » می فرماید ، چه گاهی که حالت تساوي باشد در يك زمان دو نطق و بیان و تعبير عما في الضمير و تفسير بيك معنى و يك طريق از يك زبان نشاید !

ص: 305

این است که در زمان هر پیغمبرى ولي و خلیفه او صامت ، و در هر عصری اگر دو امام در يك زمان باشند یکی ناطق و دیگری برحسب ترتیب امامت خاموش و مطیع است ، چه پیغمبر هرچه فرماید از جانب خداوند است و در اوامر و نواهي جای هیچگونه چون و چرا و کم و کیف و نفس برکشیدن نیست ، چه بجمله کلام حضرت أحديت و متضمن هزاران حکمت و مصلحت است

و چون خلیفه و وصي او نیز بایستی آنکس باشد که تمام علوم و تکالیف آن پیغمبر جزءا و کلا آگاه باشد ، این است که باید خاموش باشد ، زیرا که هر چه گوید باید قول پیغمبر باشد ، و هرچه کند باید فعل پیغمبر باشد ، و گفتار و کردار و رفتار و آداب و سلوك او عين سلوك و آداب و رفتار و کردار و گفتار نبي باشد ، پس در این صورت او نیز اگر ناطق گردد گفتاری عبث خواهد بود بود ، لاجرم ساکت میماند تا زمان آن پیغمبر بپایان آید و نوبت او نمایان گردد .

ازین است که بعد از رسول خدا أمير المؤمنين و أئمه معصومین علیهم السلام تماماً بر يك نسق سخن راندند و هر يك هر چه گفتند و کردند و نمودند بر گونه امام پیشین و مؤيد أقوال و أفعال سابقين بود

ازین است که پیغمبر می فرماید : من و علي و أئمه معصومين از يك نور هستیم يعني بجمله حافظ دین الهی و ناموس اسلام و صاحب طغرای(1) شریعت و نبوت و امامت و ولایت باشیم ، من خاتم پیغمبران و ایشان خاتم أولياء باشند ، همانطور که من در امر نبوت مقام خاتمیت دارم ایشان نیز در رتبه امامت و خلافت و ولایت منزلت خاتمیت دارند ، چه شان کسانی که خلیفه و دارای مسند خاتم الانبيائي هستند خاتم الاوصيائي است تا خلافت و ولایت ایشان با چنان نبوت مناسب و مطابق باشد و اگر چنین نباشند لیاقت و استعداد خلیفتی چنان نبوت را ندارند .

ص: 306


1- علامتی بوده است که با قلم درشت بشكل منحنی در صدر فرمان سلاطین و امرا نگاشته می شده تا مانند امضای دستی دلیل صحت فرمان باشد ، اصل کلمه از لغت ترك تاتار گرفته شده و در ایران و روم مورد استعمال داشته است .

ازین است که میفرمایند : رسول خدای تمام علوم خود را بعلي علیه السلام عطا - کرد ، علي علیه السلام نیز بما تعلیم کرد . و اگر جز این بودی که فرمودند و از پاره علوم آنحضرت بی بهره میشدند ، از عهده حفظ شریعت وی و تکالیف خاتم الخلفائي و الاوصیائی بر نیامدندی ، و کار شریعت و حفظ حدود آن ناقص میماند ، و بایستی دیگری که دارای این رتبه و علوم باشد مقام خلافت و وصایت نبوت خاصه را دریابد و آنوقت او دارای آنچه مقصود و مطلوب و درجه کمال است باشد

و چون بر حسب نصوص الهیه و نبوتيه و أخلاق و آداب خلافتيه و وصايتيه و ولايتيه هياكل مقدسه و أرواح مكرمه أمير المؤمنين و أولاد أمجادش صلوات الله عليهم أجمعين صاحب اين أوصاف و آیات و علامات و معجزات و کرامات شده اند پس این مقام منيع و رتبت رفیع در خور ایشان است و غیر از ایشان هر کس از ابتدای آفرینش تا روز برانگیزش بیاید در خور این مقام نیست و هرکس ادعا نماید باطل است

و ازین است که تعیین خلیفه و تقرير ولي جز از جانب خداوند لم يزلي وإبلاغ رسول خدا و تنصيص و تصریح ایشان و موصي وولي سابق نتواند بود ، چه دیگران نتوانند او را دارای آن علوم و مقامات و لایق قبول آن ودایع و تکالیف نمایند این قدرت و مایه و معنی و درجه کمال ندارند ، و چون این کار را نتوانند پس هرکس را که بسلیقه و میل خود مقرر دارند ازین مراتب و علوم بی بهره خواهد بود

از عهده حفظ شرع و و أحكام و أوامر و نواهي كه أسباب صلاح أمر دنيا و آخرت خلوق است بیرون نتواند آمد و این کار ناقص بلکه فاسد و مورث اخلال وانقلاب مور و نفوس و مهام أنام و نظام أيام و ضلالت و غوایت بریت و تباهی امور سیاسیه معیشت و دین و آخرت ایشان خواهد گشت

پس وای بر حال آن کسان که بمیل و اراده خود تقریر خلیفه و امام وامارت ومنان دادند تا بمقاصد دنيويه و أهويه نفوسیه خود نائل گردند ! و وای بر حال سانی که برای حرص ریاست و طمع دنیای دون با خالق بیچون مخالفت کردند

ص: 307

و قبول اين امر را نمودند و اوزار خلق روزگار را تا روز قیامت بر خود حمل و عذاب و عتاب کردگار قهار را خریدار شدند !!

عجب است که سلاطین جهان با آن حالت ضعف بشري وقلت عقل و كثرت جہل و سستی رأی ودانش چون شخصی را بعد از آنکه مدتها تربیت کردند ومجرب وممتحن ومهذب و مؤدب بآداب خود ساختند بوزارت و صدارت نایل ساختند اگر آن شخص وزير أعظم و دستور مهین بخواهد دیگری را بوزارت و حکومتی در آن مملکت مقرر دارد بایستی برخصت و اجازت پادشاه و از مقر بان پیشگاه و دست - پروردگان پادشاه باشد !

و اگر جز آن کند معزول دارند و او را مسئول نمایند تا چرا بیگانه را بفلان مقام و منصب منصوب ساخت ؟! و بیکی از مقربان در گاه تبدیل دهند ، با اینکه تواند بود کفایت و درایت و سیاست و طرز امارتش از آن شخص مقرب بیشتر هم باشد ، أما مردم تمكين بيگانه را نکنند ، و اگر یکی از فرزندان و خویشاوندان پادشاه یا یکی از أعيان و أعيان زادگان پیشگاه را بامارت ایشان مأمور دارند اگر چند جاهل و بی بصیرت باشد از دل و جان می پذیرند !

أما در امر ولایت و خلافت و وصایت نبوت میخواهند بسلیقت و میل خود کار کنند و بیگانگان را بر مسند خلافت و امامت بنشانند و أولاد و عشيرت وعترت پیغمبر را با آن همه فضائل و مناقب و مآثر و مفاخر که دامنه اش از کارگاه آفرینش وسیعتر است معزول ومنزوي ومخذول و مسموم و مقتول دارند وزمام امور جمهور را بدست مردمی بی علم و بی تقوی و بی بصیرت و بی فضل و بی منقبت و تهی دست از هرگونه علامت و دلالت گذارند !!!

دریغ از راه دور و رنج بسیار !

هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ؟! أم هل تستوي الظلمات و النور

الناس موتى و أهل العلم أحياء

ازین است که می فرماید : پس وای بر آنکس که سخن ترا و أمر و فرمان ترا

ص: 308

رد نماید ! و خوشا بر حال کسی که پیروی سخن ترا و أمر و نہی ترا کند ، یعنی اطاعت تو اطاعت من و اطاعت من اطاعت خدای ، و مخالفت تو مخالفت من و مخالفت با من مخالفت با خدای عز وجل است

يا علي ! تو سید و آقای این امت هستی بعد از من ، يعني در مقام سيادت و آقائی این امت خداوند تعالی مرا و ترا اختیار کرده است ، لاجرم تا من در جهان هستم این عنوان با من باشد و چون من بدیگر جهان شوم ترا می شاید که اظهار سیادت و آقائی را بنمائی ، و دیگری را این حق و استعداد و لياقت معنوي اين ادعا نیست

پس مقصود از کلمه « بعدي » اظهار آن بحسب تدریج و تقاضای زمان آنست که رحلت پیغمبر ازین جهان باشد ، نه اینکه در زمان رسول خداى صلی الله علیه و آله على علیه السلام صاحب آن رتبت نبوده بلکه از روز ازل و بدو خلقت با رسول خداى بر يك سجيت و طریقت بوده است ، كلمه طيبه « عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ » يا « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ انَا مِنْ حُسَیْنٍ » شاهد مدعا است

و توئی امام و پیشوای این امت ، و خلیفه و جای نشین من هستی بر این امت ، يعني چون آنچه در من موجود است در تو نیز هست ، پس از روی حق و شایستگی صاحب این مقام و مستحق این منصب ولایت ارتسامی ، هر کس از تو جدائی کند جدائی نماید از من در روز قیامت ، و هرکس با تو باشد با من خواهد بود در روز قیامت .

يعني بالطبيعه چنین خواهد بود ، نه اینکه حاجت بخواندن یا راندن باشد چه اتصال به علي و أولاد علي خلفای عظام اتصال برسول خدا است که نفس مبارك آنحضرت و أرواح مكر ّمه واحده هستند ، و اتصال برسول خدا صلى الله عليه وسلم که صادر أول است و واسطه در میان او و خالق نیست ، اتصال بمبدء است ، و انفصال از علی و اوصیای آنحضرت صلى الله عليه وسلم انفصال از رسول الله ، و انفصال از رسول الله انفصال از از مبدء فیض و برکت است

ص: 309

و معنی این اتصال و انفصال متابعت أوامر و نواهی ایشان است که عبارت از دین یزدان و آئین خداوند سبحان است ، و از دل و روان حضور بآن حضرات والا۔ سمات است ، لاجرم هر کس با ایشان باشد بالملازمه با رسول خدا می باشد ، و هرکس جدا ماند ، بالاصاله از آنحضرت جدا است ، و چون همه روح واحد و نور واحد و نفس واحد هستند ، هر چه گویند همه گفته اند و هر چه کنند همه کرده اند و هرچه نگویند و نکنند همه نگفته اند و نکرده اند ، و هر چه کنند و گویند خدای کرده و فرموده است

ازین است که می فرماید : علي خداى ورسول را دوست میدارد و خداورسول او را دوست میدارند ، و علي ولي الله وعين الله و جنب الله است ، و گاهی می- فرماید « أنا الذات » و زمانی می فرمایند « نحن نحن و هو هو و هو نحن و نحن هو » و ازین پیش بمعني اين عبارت اشارت رفت

ومقصود ازین اتصال برحسب معنی و باطن است نه مجالست ومعاشرت ظاهر ازین است که اویس قرني - رضوان الله تعالى عليه - با اینکه ادراك خدمت رسول و زیارت جمال همایونش را ننمود بعد از وفات رسول خدای شمایل مبارکش را بی ۔ کم و زیاد برشمرد ، و بعضی کسان که سالها ملازمت حضرتش را داشتند چون شمایل مبارکش را از ایشان پرسیدند ندانستند ، گوئی هرگز بحضور مبارکش نایل نشده اند !

دیده می باید که باشد حق شناس

پس معنی مواحدت و یگانگی این است که در همه چیز و در هر گونه صفات و کردار یکسان باشند !

ازین است که بعضی کسان که بالمره بر حسب حقیقت و طبیعت و روح وطریقت و صفات و سجیت با رسول خدای مباینت داشتند ، و برحسب معنی ظلمتی در برابر نور بودند ، و قدرت و استعداد فطري ايشان تقاضای قبول تكاليف و أوامر و نواهي پیغمبر و ادراك حكمتهای آن را نداشت ، بسيار أوقات بواسطه کفر و نفاق ذاتی خودشان بر آنحضرت اعتراض می نمودند ، و از أوامر آنحضرت تحاشي می کردند !

ص: 310

و این افعال و اعتراضات همه بواسطه آن مباینت و جدائی باطنی ایشان از تحمل قبول نبوت و رسالت و ولایت بود :

اینهمه من ها و ما ها از جدائی ها بود *** چون نماند این جدائیها نماند ما ومن

و اینکه رسول خدای صلی الله علیه و اله نتیجه این مفارقت یا مصاحبت را بروز قیامت حوالت فرمود ، برای این است که در داردنیا بر حسب ترتیبات دنیویه و نظام عالم امورات و مهمات نظر بظاهر دارد وحفظ صورت باید نمود ، بسیار کسان که در زمرهٔ منافقان و مخالفان بلکه کفار و فساق یا دشمن خدای و رسول خدای بودند و پیغمبر نظر بپاره مصالح و حکم با ایشان مجالست و معاشرت میفرمود ، یا دشمن علي و أولادش بودند ، و در پیشگاه مبارك رسول خدا همه روز حاضر ، و مأمور و آمر بودند . . .

اما در قیامت که سرای جزا و نمایش باطنها ، و « يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ * وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ » و « يوم يُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ » و حكم برما في الضمير و معاشرت هر كسي مع من أحبه، و نوریان با نوریان ، و ناریان با ناریان است هیچکس جز با مجانس خود همال نمی شود ! مقام و منزلت و مرتبت ها نظر بأعمال دارد ، البته أهل بهشت با بهشتیان الفت و مصاحبت دارند و دوزخیان با دوزخیان همعنان میروند

تا کدامین را تو باشی مستعد

هرکسی با همجنس خود بدون دعوت برحسب فطرت معاشر و مجالس خواهد بود ، اگر چه در این عالم هیچ آشنایی و مصاحبتی باهم نکرده باشند ، و اگر مجا نست نباشد از هم دور خواهند بود ، هر چند در این جهان در تمام عمر مزدور هم بوده باشند !

هیچکس از ضجیع و زوجه و منکوحہ کسی با وی بیشتر ملاقات و مصاحبت ندارد ، ببینیم حالت زوجات سید کائنات در سرای آخرت با آنحضرت چگونه است همه در حضرتش حاضر و محشورند ؟ یا پاره نزديك و برخی دور ؟! پس غیاب وحضور

ص: 311

اینجهاني شرط و علت حضور و غیاب آنجہانی نیست

فرمود : اى علي ! توئى اول کسی که بمن ايمان آورد و تصدیق نمود ، يعني ، چون من و تو صاحب و حافظ دین خدا از روز ألست بودیم لاجرم أول مؤمن و أول مصدق توئی ، فرضاً اگر دیگران هم مدعی شوند که ما سبقت در اسلام داریم ! تو بر هر مؤمن و مسلم و مصدقي أقدم هستی .

و توئى أوّل کسی که با من در أمر من یاری کرد و با دشمنان من بمنازعت کوشید ، و توئى أول کسی که با من نماز گذاشت ، و دیگر مردمان در این روز در غفلت جہالت بودند

راقم حروف گوید : آغاز این نماز و نیاز را خدای داند از چه زمان بوده - است ؟ بلکه گاهی این نماز را می گذاشتند که نشان از زمان و مکان نبوده است !!

يا علي ! أنت أول من تنشق الأرض عنه معي ، و أنت أول من يبعت معي و أنت أول من تجوز الصراط معى ، و أنت من ربي عز و جل أقسم بعزته أنه لا يجوز عقبة الصراط إلا من معه براءة بولايتك و ولاية الأئمة من ولدك و أنت أول من يرد حوضي ، تسقى منه أولياءك و تذود عنه أعداءك ، و أنت صاحبي إذا قمت المقام المحمود ، تشفع لمحبينا فتشفع فيهم ، و أنت أول من یدخل الجنة ، و بيدك لوائي و هو لواء الحمد و هو سبعون شقة ، الشقة منه أوسع من الشمس و القمر ، و أنت صاحب شجرة طوبى في الجنة ، أصلها في دارك و أغصانها في دور شيعتك و محبيك

اى علي ! نخستین کسی که سر از قبر با من بیرون بیاورد توئى ، و أو ّل كسى که با من مبعوث و برانگیخته شود توئی ، و نخست کسی که با من از صراط بگذرد توئی ، و توئی آنکس که پروردگار من عز و جل سوگند بعز ّت خودش یاد فرمود که هیچکس از عقبه صراط و پشته چنودپل(1) نگذرد مگر اینکه بدستیاری ولایت تو و ولايت أئمه از فرزندان تو براتی در دست و براءتی از آتش دوزخ داشته باشد

ص: 312


1- چنود پل : کنایه از پل صراط است

و توئى أو ل کسی که بحوض من در آید ، ودوستان خود را بنوشانی و دشمنانت را از آن برانی و توئی مصاحب من گاهی که در مقام محمود بایستم ، و تو در حق دوستان ما شفاعت کنی و شفاعت تو در حق ایشان پذیرفته گردد ، و توئى أول كسى که بجنت اندر شود و لواء من که لواء حمد است در دست تو باشد ، و آن لواء را هفتاد شقه است و هر شقه از آن از آفتاب و ماه برگشاده تر و وسیع تر است

و توئی صاحب درخت طوبای بهشتی که ریشه اش در سرای تو و شاخهایش در خانه های شیعیان و دوستان تو است

راقم حروف گوید : این چند مسئله سقایت حوض کوثر بدوستان ومنع فرمودن از دشمنان و شفاعت کردن از گناهکاران و نخستین شدن تمام آفریدگان در ورود به بهشت و در دست داشتن لواء حمد و صاحب شجره طوبی بودن و أصل و ریشه آن در سرای آنحضرت وأغصانش در خانه های شیعیان و محبان علي علیه السلام بودن ، مؤيد مطالب سابقه است و باز می نماید که در دایره وجود موجود علي است ، محمد اوست و اوست محمد صلی الله علیه و آله برهان ساطعش « قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ . . . وَ أَنفُسَنا وَأَنفُسَكُم »(1) و « أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ » است ، و دیگر أخبار مأثوره مفسر آن است

صاحب مجمع البحرین می گوید : در معني « كوثر » اختلاف کرده اند ، بعضی گفته اند : نهری است در بهشت سفیدتر از شیر ، دو جانبش از در و یاقوت ، مرغهای سبز با گردنهائي چون گردنهای شترهای بختي و كثير النسل و با ذریه بیشمار بگرد آن بیایند و بنوشند ، و این حال کثرت ذراري در فرزندان فاطمه علیهاالسلام موجود است ، چه شمار ایشان را انحصاری نیست و تا پایان روزگار برقرار هستند .

و بعضی گفته اند : کوثر حوض پیغمبر صلى الله عليه وسلم است که در قیامت بر آن حوض جماعتی بیشمار حاضر شوند .

و بروایت حضرت صادق علیه السلام نام نهری است در بهشت که خداوند تعالی به- پیغمبر در عوض پسرش ابراهیم علیه السلام عطا فرمود . و مردی را که صاحب دست

ص: 313


1- آیه مباهله ، آل عمران : 61

«كثير الخير» باشد کوثر گویند

بالجمله ، ابراهيم بن أبي محمود راوي حديث می گوید : عرض کردم : يا ابن رسول الله ! نزد ما خبرهای بسیار است در فضائل أمير المؤمنين و فضائل شما أهل بيت و این روایات از طریق مخالفین شما است و مانند این اخبار را در حضرت شما شناخته نداریم ، آیا بر اين أخبار متدين شویم و اقرار نمائیم ؟

فرمود : ای پسر ابي محمود ! بتحقیق که پدرم از پدرش از جد ّش مرا خبر داد که رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود « من أصغى إلى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق عن الله عز و جل فقد عبد الله و إن كان الناطق عن إبليس فقد عبد إبليس » هر کس گوش بسخنگوئی و ناطقی بسپارد و هر چه گوید صحیح و مطاع بشمارد همانا عبادت و اطاعت او را کرده است ، پس اگر آن نطق کننده از جانب خداوند عز وجل آن نطق را کرده است خدای را بندگی و عبادت کرده است ، و اگر ناطق از جانب شیطان باشد و پذیرفتار شود ابلیس را پرستش نموده است

بعد از آن امام رضا علیه السلام فرمود : ای أبي محمود ! « إن مخالفينا وضعوا أخباراً في فضائلنا و جعلوها على أقسام ثلاثة : أحدها في الغلو، و ثانيها التقصير في أمرنا ، و ثالثها التصريح بمثالب أعدائنا » : بدرستی که آنانکه با ما مخالفت دارند أخباری در فضائل ما وضع می نمایند و آن أخبار را بر سه قسم می گردانند : یکی از آنها آن است که در حق ما غلو ورزیده اند و زیاده روی کرده اند ، دوم آنست که در حق ما تقصیر کرده اند و شئونات و مراتب ما را کوتاه نموده اند ، سوم اینست که بمثالب و ذمائم دشمنان ما تصریح نموده اند .

« فا إذا سمع الناس الغلو فينا كفروا شيعتنا و نسبوهم إلى القول بربوبيتنا وإذا سمعوا التقصير اعتقدوه فينا ، وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم ثلبونا بأسمائنا و قد قال الله عز وجل « وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ » .

چون مردمان أخباری را بشنوند که در مراتب و مقامات ما غلو نموده اند

ص: 314

و بر زیادت از آنچه هستیم سخن رانده اند ، يعني ما را بمقامات عالیه که در خور شئونات الوهيت و خالقیت است منسوب دارند و حال اینکه از توصیف مراتب وفضائل ما نیز قاصرند ، شیعیان ما را تکفیر نمایند و ایشان را قائل بربوبيت ما خوانند !

و أما چون أخبار و أقوالی را بشنوند که از مراتب و مقامات بلند ما كوتاه آورده اند و کاسته اند ، آنرا باور دارند و معتقد گردند ، این نیز شایسته ما نیست !

و چون اخباری را بشنوند که حامل معایب و مثالب دشمنان ما و مصرح به أسامی آنان است ، از کمال بغض و كين مارا به اسم ما سب و دشنام گویند و واضح و آشکار نام برند و زشت گویند ، با اینکه خداوند عزوجل می فرماید : « دشنام مدهید بکسانی که غیر از خدای را می پرستند ! تا باین سبب بدون علم و دانش در حضرت خدای بجسارت سخن نمایند » بس این هر سه صورت برای ائمه علیهم السلام ضرر دارد .

اي پسر أبي محمود ! « إذا أخذ الناس يميناً و شمالاً فالزم طريقتنا فانه من لزمنا لزمناه و من فارقنا فارقناه ، إن أدنى ما يخرج به الرجل من الايمان أن يقول للحصاة هذه : نواة ! ثم يدين بذلك و يبرء ممن خالفه ، يا ابن أبي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك خير الدنيا و الآخرة » .

چون مردمان براست و چپ بتازند ، یعنی حالت تحیر و جہل ایشان را فرو۔ گیرد و از امام علیه السلام غافل بمانند و ندانند بکدام راه اندر شوند ؟؟ تو بر طریق ما ملازمت جوی ، چه هر کس ملازمت حضرت هدایت آیت ما را اختیار کند ما نیز او را ملازمت کنیم و بألطاف و عنايات كامله و نمایش طریقه مستقیمش برخوردار داریم و هر کس بواسطه شقاء فطري و خبث نهاد و عداوت از ما مفارقت کند و سعادت هدایت نداشته باشد از وی جدائی گیریم

بدرستی که فرودتر و کمتر چیزی که مرد را از نعمت ایمان بی نصیب می نماید این است که سنگریزه را گوید : دانه خرما است ! و از آن پس بآن معتقد ومتدين شود و از آنکس که مخالف او و عقیدت او باشد بیزاری خواهد

ص: 315

ای پسر أبي محمود ! آنچه ترا حدیث کردم حفظ کن و در خاطر بدار ! همانا خير دنيا و آخرت را براي تو جمع کردم

ودیگر در عیون اخبار از حسین بن خالد مرویست که از حضرت أبي الحسن علیه السلام سؤال کردم از مردی که بجزئی از مال خودش وصيت نمايد ، فقال : سبع ثلثه ، هفت يك ثلث مالش را بمصرفی که خواسته برسانند(1)

و دیگر در آن کتاب از أبومحمد حسن بن فضل مولاى بني هاشم در مدینه طیبه از حضرت علي بن موسى بن جعفر از پدر بزرگوارش امام موسی علیهم السلام مرویست که أبو جعفر دوانقی به احضار حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه فرستاد تا آنحضرت را شهید گرداند ، و شمشیر و نطعی برای قتل امام مهیا گردانید و گفت : ای ربیع چون من با وی بتكلم اندر شوم و از آن پس یکدست خود را بر دست دیگر زنم ، گردن او را بزن !

چون جعفر بن محمد سلام الله عليهما داخل شد و أبوجعفر را از دور بدید لبهای مبارکش را بحرکت آورد ، و أبوجعفر بر فراش خود جای داشت ، و گفت : مرحباً و أهلاً بك يا أباعبد الله ! هیچ مقصودی در رسول فرستادن بحضرت تو نداشتیم جز بامیدواری قضای دین تو و أداى ذمام و عهد تو

پس از آن با کمال لطف و ملایمت از اهل بیت و کسان آنحضرت پرسشها کرد و گفت : خداوند حاجت و دین ترا قضا کرد و جایزه ترا بیرون آورد . ای ربیع ! باید افزون سه نباید برگذرد ! و روز سوم باید جعفر بأهل خود باز آید.

چون امام جعفر سلام الله عليه . رفت ، ربيع عرض کرد : يا أباعبدالله ! شمشیر و نطع را برای شهادت تو بدیدم ، پس بچه چیز لبهای مبارك را حرکت می دادی ؟ يعني چه دعا می خواندی ؟ جعفر بن محمئ علیهماالسلام فرمود : آری ، ای ربیع !

ص: 316


1- در احادیث وارد است که چون خداوند در کلام مجیدش می فرماید « لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» در صورتی که مراد از جزء در وصیت روشن نباشد بر معنی کلام خدای حمل شود که یکهفتم باشد ، و چون وصیت نسبت به ثلث منجز است در اینصورت یکهفتم از ثلث مال باید بمصرف برسد

چون در سیمای او نشان شر دیدم ، گفتم :

« حسبي الر ّب من المربوبين و حسبي الخالق من المخلوقين و حسبي الرازق من المرزوقين و حسبي الله رب العالمين ، حسبي من هو حسبي ، حسبي من لم یزل حسبي ، حسبي الله ، لا إله إلا هو ، عليه توكلت وهو رب العرش العظيم » .

و ازین پیش در کتاب أحوال حضرت صادق علیه السلام باین خبر گذارش رفت و چون با این روایت اندك تفاوت داشت در اینجا نیز مذکور گردید .

و نیز در عيون أخبار از عبید بن هلال مرویست که گفت : از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود « إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ اَلْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً » من دوست می - دارم مؤمن محدث باشد !

عرض كردم : محدث چه چه چیز است ؟ فرمود : مفهم است

و نیز در آن کتاب از داود بن محمد نهدي مرويست كه أبوسعيد مكاري بحضرت امام رضا علیه السلام در آمد و عرض کرد : خداوند قدر ترا بجائی رسانیده است که ادعا ۔ کنی آنچه را که پدرت ادعا می نمود ؟!

فرمود « ما لك ؟! أطفأ الله نورك و أدخل الفقر بيتك ! أما علمت أن الله عز وجل أوحى إلى عمران : إني واهب لك ذكراً ! فوهب له مريم و وهب لمريم عيسى ، فعيسى من مريم و مريم من عيسى ، و مريم و عيسى شيء واحد و أنا من أبي و أبي مني ، و أنا و أبي شيء واحد .

ترا چه افتاده ؟ خداوند چراغ عمرت را خاموش و نورت را منطفي وخانه ات را دچار فقر و فاقت بگرداند ! آیا ندانسته باشی که خداوند عز و جل بعمران وحی فرستاد که ترا فرزندی نرینه بخشم ! پس از آن مریم را بدو عطا کرد و عیسی را بمریم بداد، پس عیسی از مریم است و مریم از عیسی ، و مریم و عیسی هر دو شيء واحد و از يك نفس باشند ، و همچنین من از پدرم باشم و پدرم از من است و من و پدرم از يك نفس باشیم .

ابن أبي سعيد عرض کرد : مسئله از تو می پرسم ؟

ص: 317

فرمود : « لا إخالك تقبل مني ! و لست من غنمي ، و لكن هلمها ! برادر مبادت ! (1) کنایت از اینکه همجنس تو مباد ! قبول می کنی از من و حال اینکه از رعايا و شیعیان من نیستی ؟ اشارت باینکه چون شیعه و رعيت من نیستی گمان نمی کنم از من قبول نمائی ، معذلك بيار و بازگوی !

عرض کرد : مردی در هنگام مردن می گوید: بندگان من هر يك قديمي باشند در راه خدای آزاد هستند ! پس از مرگ آن مرد کدام صنف از مماليك او آزاد خواهند بود ؟

فرمود : آری ! خداوند تبارك و تعالی در کتاب خود میفرماید « حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ » پس از زرخریدان ومماليك اين شخص هريك از مدت مملوکیت او شش ماه برگذشته باشد حر است و قديم ، يعني هر يك را که از شش ماه مدت قبل از مرگ او یا پیشتر از آن مدت بملکیت وی در آورده اند در صنف قديم و آزاد است

راوي حديث می گوید : پس آن مرد بیرون رفت و مبتلای فقر شد ، و در حالتی که گذران يك شب را نداشت بمرد

و ازین پیش در کتاب أحوال حضرت كاظم علیه السلام باین آیه شریفه و تفسیر آن و حر قديم اشارت رفت

و هم آن کتاب از اسماعيل خراساني مرويست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : « لَيسَ الحِميَةُ مِنَ الشَّيءِ تَركَهُ ، إنَّمَا الحِميَةُ مِنَ الشَّيءِ الإِقلالُ مِنهُ » پرهیز کردن از چیزی نه آن است که باید بالمره ترکش را نمود ، بلکه مقصود از پرهیز نمودن این است که در آن تقلیل نمایند و بسیار نخواهند

و نیز در عیون اخبار از جعفر بن ابراهيم بن محمد همداني مرويست که در سفر حج بدست پدرم عريضة بحضور مبارك حضرت أبي الحسن علیه السلام عرض نمودم : فدایت

ص: 318


1- اخال - بكسر همزه و فتح آن - فعل متكلم مضارع از خال بخال است یعنی فکر نمی کنم و خیال نمی کنم از من قبول کنی

گردم ! أصحاب ما در باب صاع اختلاف ورزيده اند ، يعني در مقدار صاع ، بعضی می گویند : أداى فطره را باید بوزن صاع مدينه نمود ، و بعضی گویند : بصاع عراق باید پرداخت

در جواب من رقم فرمود « الصَّاعُ سِتَّةُ أَرْطَالٍ بِالْمَدَنِيِّ، وَ تِسْعَةُ أَرْطَالٍ بِالْعِرَاقِيِّ » صاع در مدینه شش رطل را گویند و در عراق نه رطل است

راوي گويد : آنحضرت بمن خبر داد که صاع برحسب وزن یکهزار و یکصد و هفتاد درهم است

و هم در آن کتاب از حسن بن أحمد مالكي مرويست که گفت : عبد الله بن طاووس عليه الرحمه در سال دویست و چهل و یکم هجري با ما حديث نمود که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم : مرا برادر زاده ایست و زوجه او دختر من است و این مرد شراب می خورد و فراوان از طلاق صحبت و مذاکره می نماید .

فرمود « إن كَانَ مِنْ إِخْوَانِكَ فَلاَ شَيْءَ عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ مِنْ هَؤُلاَءِ فَأَبِنْهَا مِنْهُ فَإِنَّهُ عَنَى اَلْفِرَاقَ » اگر برادرزاده ات از برادران دینی تو یعنی از جماعت شیعیان است چیزی بر وی نیست ، یعنی نباید بكلمات او عنایتی کرد و زوجه اش را مطلقه- شمرد ، و اگر از عامه و مردم سنی مذهب است دخترت را از وی جدا کن ! چه قصد جدایی نموده است

عرض کردم : فدایت شوم ! آیا روایت نشده است که حضرت أبي عبد الله علیه السلام فرمود : « إِيَّاكُمْ و اَلْمُطَلَّقَاتِ ثَلاَثاً فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ فَإِنَّهُنَّ ذَوَاتُ أَزْوَاجٍ » پرهیز کنید از تزویج زنانی که در يك مجلس سه طلاقه شده اند ، چه ایشان شوهر دار هستند يعني باينگونه طلاق از حباله نکاح شوهر خودشان بیرون نمی شوند تا دیگری در تزویج ایشان طمع نماید

فرمود : « ذَلِكَ ممِنْ إِخْوَانِكُمْ لَا ممِنْ کان من هَؤُلَاءِ إِنَّهُ مَنْ دَانَ بِدِينِ قَوْمٍ لَزِمَتْهُ أَحْكَامُهُم » اینکه سه طلاقه در مجلس واحد را مطلقه مصرحه نمی شمارند موافق مذهب شیعه است نه اهل سنت و جماعت ، همانا هرکس بدین

ص: 319

و کیش قومی متدین باشد بايد بأحكام آن قوم رفتار نماید .

یعنی اگر پسر برادر تو بمذهب سنيان باشد دخترت از حباله نکاح وی بیرون خواهد بود ، چه بمذهب أهل تسنن چون زنی را در يك مجلس سه طلاقه نمایند : موجب بینونت است و از حباله نکاح شوهرش بیرون میرود و و دیگری می تواند آن زن را تزویج نمايد ، أما بمذهب شیعه چنین نیست ، چنانکه ازین پیش در کتاب أحوال حضرت كاظم علیه السلام باین معنی اشارت رفت و حکمتش مذکور شد .

و دیگر در عيون أخبار از حسين بن خالد كوفي مرويست که گفت : بحضرت ابي الحسن رضا علیه السلام عرض کردم : حدیثی است که عبدالله بن بکیر از عبید بن زراره روایت می نماید

فرمود : آن حدیث چیست ؟

رض کردم از زراره روایت کند که وی حضرت أبي عبدالله علیه السلام را در همان سالی که ابراهیم بن عبدالله بن حسن خروج نمود ملاقات کرد و عرض نمود : فدایت گردم ! این ابراهیم سخنی چند درهم بافته و مردمان بسویش شتابان هستند ، يعني خروج کرده و مردمان را بخود دعوت می نماید ، تو در این امر چه فرمایی و چه حكم کنی ؟ فرمود : « اتقوا الله و اُسْكُنُوا مَا سَكَنَتِ اَلسَّمَاء وَ اَلْأَرْضُ » از خدای بترسید و تا آسمان و زمین ساکن است ساکن باشید و از جای خود حرکت نکنید !

حسین بن خالد می گوید : بحضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم : عبد الله بن - بکیر چون این حدیث را بشنید ، گفت : سوگند با خدای ! اگر عبید بن زراره در گفته خود صادق باشد یعنی این حدیث را که از حضرت صادق سلام الله علیه روایت می نماید مقرون بصدق باشد دیگر نه خروجی خواهد بود و نه قائمی ظاهر خواهدشد !

امام رضا علیه السلام فرمود : « إن الحديث على ما رواه عبيد و ليس على ما تأوله عبد الله بن بكير ، إنما عنى أبو عبد الله علیه السلام بقوله : ما سكنت السماء من النداء باسم صاحبكم و ما سكنت الأرض من الخسف بالجيش » این حدیث بهمان قسم است که عبید بن زراره از صادق علیه السلام روایت کرده است ، أما تفسير و تأويلش

ص: 320

نه چنان است که عبدالله بن بکیر نموده است ، چه مقصود حضرت صادق سلام الله علیه از کلام مبارکش « ما سكنت السماء » این است که چندانکه آسمان ساکن و بر جای است از نداءکردن باسم صاحب شما يعني صاحب الزمان ، ومراد به « سكنت الأرض » اینست که زمین از فرو بردن لشگر معہود ساکن نخواهد ماند

و هم در آن کتاب از حسن بن جهم مرویست که ابوالحسن فرمود : أمير المؤمنين علیهماالسلام میفرمود « لا يَأبَى الكرامَةَ إلّا حِمارٌ » از کرامت جز حمار امتناع ننماید ! عرض كردم : معنی این چیست ؟ فرمود : « التَّوسِعَةُ في المَجلِسِ، و الطِّيبُ يُعرَضُ علَيهِ »(1) چون کسی را گویند : در مجلس وسعت بده تا دیگری جای کند یا مصاحب را زحمت نرسد ! یا از کسی بوی خوش طلبند و دریغ نماید ، در صورت آدمي حمار است ، و از خوی حمار است که چون خواهند از تنگنائی بوسعتگاهی در آید بر لجاج بیفزاید و بیشتر بدیوار بچسبد .

و در روایت دیگر پرسیدند : کرامت چیست ؟ فرمود : مثل الطيب وما يكرم الرجل الرجل . و بروایتی دیگر فرمود : یعنی بذلك الطيب و الوسادة (2).

و دیگر در آن کتاب از أبوهمام اسماعيل بن همام مرویست که حضرت امام رضا سلام الله علیه با مردی فرمود « أَيُّ شَيْءٍ اَلسَّكِينَةُ عِنْدَكُمْ » سکینه تابوت را شما چه میدانید ؟ آن قوم ندانستند تا چه پاسخ دهند و سکینه چیست ؟ و عرض کردند : خداوند ما را فدای تو گرداند ! سکینه چیست ؟ فرمود :

ريح يخرج من الجنة طيبة لها صورة كصورة الانسان تكون مع الأنبياء ، هی التي نزلت على إبراهيم حين بنى الكعبة فجعلت تأخذ كذا و كذا و بنى الأساس لیہا : نسیمی است خوشبوی که از بهشت می وزد و صورتی چون چهره آدمی دارد و با

ص: 321


1- یعنی : در مجلس برای کسی جای باز کنند و او امتناع کرده در جای دیگر نشیند یا عطر و بوی خوش باو تعارف و عرضه کنند و او از قبول امتناع ورزد
2- وساده یعنی بالش ومتكا كه طبق مرسوم اعراب موقع نشستن یا بر متکا تکیه می دادند بالشی را بر روی زانو گذارده بآرنج خود بر آن تکیه می کردند

پیغمبران عظام باشد و این همان سکینه و نسیم است که در آن هنگام که ابراهیم عليه السلام کعبه معظمه را بنا می نهاد بر آنحضرت نازل گشت و باز نمود که محل کعبه را در فلان موضع و فلان موضع بنیان کرد ، و از آن پس ابراهيم علیه السلام أساس خانه یزدانی را بر آن بر نهاد .

و دیگر در آن کتاب از حسن بن علي بن فضال مرویست که امام رضا فرمود پدرم از پدران بزرگوارش از علي صلوات الله علیهم با من حديث نمودکه رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمود : « دَبَّ إلَيكُم داءُ الاُمَمِ قَبلَكُم البَغْضاءُ و الحَسدُ » جنبش نموده و نرم نرم بشما پیوسته دو مرض از امتهای پیشینیان شما : یکی بغض و دیگر حسد

و نیز در عیون از داود بن سليمان از علي بن موسى الرضا از پدرش از حضرت صادق جعفر بن محمد صلوات الله علیهم مرویست که فرمود : خداوند تعالی داود علیه السلام را وحى فرمود : « إِنَّ اَلْعَبْدَ مِنْ عِبَادِي لَيَأْتِينِي بِالْحَسَنَةِ فَأُدْخِلُهُ » همانا بنده از بندگان من حسنه و کرداری پسندیده بحضرت من عرضه دهد و من او را درون بہشت برم ! داود عرض کرد : پروردگارا این حسنه چیست ؟ فرمود : اندوهی را از دل مؤمنی برگیرد و دلش را از غم برهاند اگر چند بيك دانه خرمائی باشد ، يعني یکدانه خرما بدو دهد ! داود علیه السلام عرض کرد : « حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَكَ أَنْ لاَ يَنْقَطِعَ رَجَائهُ مِنْكَ » شایسته و بایسته است برای کسی که تو را بشناخت که امیدش را هیچوقت بسی از تو قطع نکند !

و دیگر در آن کتاب از حسن بن بنت إلياس مرویست که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم میفرمود : رسول خدای صلى الله عليه وسلم فرمود : « لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ أَحْدَثَ حَدَثاً أَوْ آوَى مُحْدِثاً » لعنت بر آنکس بادا که احداث حدثی کند یا کسی را که احداث حدثی نماید پناه دهد ! عرض کردم ، حدث چیست ؟ فرمود : « من قتل » کشتن کسی را .

و هم در در عيون أخبار از حسین بن خالد از حضرت علي بن موسى از پدرش

ص: 322

موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد صلوات الله عليهم مرويست « إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى لَيُبغِضُ البَيتَ اللَّحِمَ ، وَاللَّحِمَ السَّمينَ » خداوند تعالی دشمن می دارد خانه گوشت و گوشت فربی را !

یکی از اصحاب عرض کرد : يا ابن رسول الله ! همانا ما گوشت را دوست- می داریم و خانه ما از گوشت خالی نیست ، پس این حال چگونه است ؟!

فرمود « ليس حيث تذهب ! إنما بيت اللحم البيت الذي يؤكل فيه لحوم الناس بالغيبة ، و أما اللحم السمين فهو المتجبر المتكبر المختال في مشيته » نه چنان است که شما بآن رفته اید ! چه مقصود از بیت اللحم آن خانه ایست که اهل آن خانه غیبت نمایند و بآن سبب گوشت مردمان را بخورند ، و مقصود از گوشت فربه شخص متجبر متکبر خودپسند خودخواهی است که در هنگام گام نهادن بر خویشتن ببالد و خود را بزرگ انگارد .

و ازین پیش در کتب سابقه باين حديث مبارك باندك تفاوتی اشارت شد .

و هم در عيون أخبار الرضا علیه السلام از أحمد بن أشيم أشيم مرویست که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم : فدایت گردم ! از چه روی مردم عرب فرزندان خود را کب و نمر و فهد یعنی سگ و پلنگ و یوز پلنگ و امثال آن می نامند ؟ فرمود :

« كانت العرب أصحاب الحرب فكانت تهول على العدو بأسماء أولادهم و يسمون عبيدهم فرج و مبارك و ميمون و أشباه ذلك يتيمنون بها » مردم عرب أهل جنگ و قتال هستند ! لاجرم همی خواستند نامهائی بر فرزندان خود گذارند که دشمن را بسبب آن نام هولناك و ترسان نمایند ، أما غلامان و بندگان خویش را بنامها وأسامي مانند فرج و مبارك و ميمون خوانند ، چه اين أسامي را دلیل میمنت و برکت و گشایش و انجاح مقاصد دانند

راقم حروف گوید : در عجم نیز هر گروهی بزبان خود این رعایت را منظور می دارند مثل : شير خان و أسد خان و فیروز و بهروز و خوشقدم و رحمت الله خان و يارمحمد خان و امثال آن .

ص: 323

و دیگر در عیون اخبار از فضل بن شاذان مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : چون سرمبارك حضرت حسين بن علي - عليهم الصلاة و السلام - را بسوی شام حمل نمودند « أمر يزيد عليه اللعنة فوضع و نصبت عليه مائدة فأقبل هو لعنه الله و أصحابه يأكلون و يشربون الفقاع ، فلما فرغوا أمر بالرأس فوضع في طست تحت سريره و بسط عليه رقعة الشطرنج و جلس يزيد لعنه الله و يلعب بالشطرنج و يذكر الحسين و أباه و جده - صلوات الله عليهم - و يستهزىء بذكرهم ، فمتى قمر صاحبه. تناول الفقاع فشر به ثلاث مرات ثم صب فضلته مما يلي الطست من الأرض ، فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج و من نظر إلى الفقاع أو إلى الشطرنج فليذكر الحسين علیه السلام و ليلعن يزيد و آل زياد ، يمحو الله عز و جل بذلك ذنوبه و لو كانت كعدد النجوم »

فرمان کرد يزيد عليه اللعنة و العذاب الشديد آن سر منور را بیاوردند و در حضورش بگذاشتند وخوان طعام بر آن بر نهادند ، و آن ملعون و یارانش می خوردند و فقاع - يعني شرابی که از جو می سازند - می آشامیدند ، و چون از خوردن و آشامیدن فارغ شدند أمر نمود تا آن سر مبارك را در میان طشتی گذاشته در فرود تخت آن نکوهیده بخت بر نهاده و سفره سطرنگ بر فراز تختش بگستردند و بباختن شطرنج مشغول شد ، و نام مبارك حسین و پدر بزرگوار و جد والا تبارش را بر زبان می گذرانید و ایشان را استهزاء می نمود ، و هروقت در قمار شطرنج بر حریف خود چیره میشد فقاع را برمی گرفت و سه پیاله می خورد و از آن پس آنچه در ته پیاله میماند بر آن زمین که پهلوی طشت بود می ریخت . لاجرم هرکس خود را شیعه ما میداند بایستی از آشامیدن شراب و بازی شطرنج برکنار باشد ، و هر کس را نظر بفقاع يا بشطرنج افتد بايد حسين صلوات الله علیه را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعن فرستد ، و اگر چنین کند خداوند عز وجل گناهان او را از نامه عمل وی نابود فرماید اگر چند بشمار ستارگان باشد

راقم حروف گوید : ازین خبر معلوم شد که یزید ملعون فضله فقاع را بر

ص: 324

فرش و زینتی که نزديك بآن طشت بوده میفشانده است ! و بعضی کسان که از عدم علم یا دقت در خبر میگویند : در آن طشت میریخته است ! از راه بیخبری وگستاخی بی علمی است .

و نیز معلوم شد که ستارگان از تمام أشياء بر حسب عدد فزونی دارند ، چه اگر جز این بودی امام رضا علیه السلام در این مورد همان را مذکور می فرمود ، چنانکه در این عصر که علم نجوم ترقي کرده و يك مقداری بر کثرت نجوم آگاهی یافته و ذوات أذناب يعني ستارگان دنباله دار را که از سایر نجوم بسی کمتر و در چند سالی یکدفعه یکی پدیدار می آید از ماهیان اقیانوس و بحر محیط بیشتر بیشتر دانند وكرورها اندر کرور بشمار آورند معلوم می گردد شماره سایر ستارگان را جز آفریننده نجوم و راسخون في العلوم هیچکس نداند !

و از اینجا علم امام علیه السلام معلوم می شود که در اغلب مواقع که از حساب ثواب و محو سيئات می خواهند فرمایشی نمایند بعدد نجوم مثل زنند و گاهی قطرات أمطار يا أوراق أشجار يا رمال را نیز مذکور دارند ، ندانیم عدد قطرات ياأوراق را تاقیامت و رمال را تا طبقه هفتم زمین یا تمام رمال را که آفریده شده می خواهند ؟ وحال اینکه حکمای باستان و منجمين قرون سابقه در أوائل أمر چهار هزار و از آن پس بیست و دوهزار میدانستند وداراي أسباب و آلات و علم هیئت و رصد و علوم فلكيه بودند

و نیز در آن کتاب از أبوالصلت عبد السلام بن صالح هروي مرويست که از حضرت امام رضا سلام الله عليه شنیدم میفرمود « أَوَّلُ مَنِ اتُّخِذَ لَهُ الْفُقَّاعُ فِي الْإِسْلَامِ بِالشَّامِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ »

نخست کسی که در دین اسلام برای او فقاع را که نوعی از شراب مسکر است ترتیب دادند یزید بن معاويه عليه اللعنة والهاویه در شام بود در حالتی که سرمبارك حسين بن علي علیہما السلام را در مجلس او حاضر و خوان طعام را بر فراز سر شریفش نهاده بود و آن ملعون میآشامید و یاران خودرا میآشامانید و خداوندش لعنت کند می گفت : بیاشامید که شرابی مبارك است ! و اگر مبارك نبودى أول کسی که آنرا تناول نمود و سر دشمن

ص: 325

ما در پیش روی ما و خوان طعام ما منصوب بر آن است نمی بودیم ، هم اکنون ما می خوریم در حالتی که نفوس ما ساکن و آرام و دلهاي ما مطمئن است

فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع فانه شراب أعدائنا ، فان لم - يفعل فليس منا : پس از آن امام رضا علیه السلام فرمود : پس هر کس از شیعیان و پیروان ما می باشد باید از آشامیدن فقاع پرهیز گیرد زیرا که شراب دشمنان ما می باشد و اگر اجتناب نکند از ما نیست !

همانا حدیث فرمود با من پدرم از پدرش از پدران عالي مقدارش از علي بن - أبي طالب صلى الله عليه وسلم که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود « لا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي وَ لاَ تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِي و لاَ تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أعدائي » نپوشید جامه دشمنان مرا ، و مخورید طعامهای دشمنان مرا ، و سلوك مجوئید در مسالك دشمنان من ! چه در این حال شما دشمنان من خواهید بود چنانکه آنها دشمنان من هستند

ابن بابويه عليه الرحمه میفرماید : لباس أعداء همان سواد وجامه سیاه است .

راقم حروف گوید ندانم این تفسیر چگونه است ؟! زیرا که اگر مقصود جامه بني عباس و شعار ایشان است که سالهای بسیار بمد ّت و ظہور سلطنت ایشان برجای مانده است ، اگر در عصر مبارك آنحضرت است که خود آنحضرت درغزوات عمامه سیاه مبارك می گذاشت ، مگر اینکه مراد استعمال در تمام أوقات يا طرز و روش دشمنان باشد

بالجمله می فرماید: مقصود از مطاعم أعداء نبيذ مسكر و فقاع و أكل جرى از أقسام ماهی و مارماهی و زمیر و طافي(1) است که از انواع ماهی است و هر ماهی می باشد که فلوس و پولک در او نیست ، و دیگر گوشت سوسمار و خرگوش و روباه و هر مرغی است که هنگام پریدن بر دو طرف خود نزند ، و هر تخمی که هر دو - سويش مساوي باشد ، و دیگر دبا که قسمی از ملخ است که پیوسته نتواند پریدن -

ص: 326


1- یعنی ماهیی که بمیرد و بر روی آب چرخان شود

کند بلکه جستن می نماید ، و دیگر سپرز حیوان است

و مراد از مسالك أعداء مواضع تهمت و مجالس شرب خمر و مجالسی است که در آنجا آلات لہو و لعب و نوازندگی است و مجالسی است که در آنجا حکم ۔ بحق نمیشود و مجالسی است که در آنجا نسبت بأئمه علیهم السلام و مؤمنان نیکو سخن نکنند ، و دیگر مجالس أهل معاصي و ظلم و فساد است

معلوم باد ! فقاع را از شیره جو میسازند ، و چون مسکر نیست ازین روی نبیذ را که مطلق خمر است مقید به إسكار نموده ، و حرمت آشامیدن فقاع بخصوصه در أخبار منصوص است

راقم حروف گوید : در این ساعت بعد از ظهر روز دوشنبه دهم شهر محر ّم - الحرام سال یکهزار و سیصد و سی ام هجري که در شهر دار الخلافه طهران بانگ تعزیه داری و سوگواری از تمام تکایا و مجالس و محافل روضه خوانی و شبیه سازی و أصناف طبقات خلق این شهر که چون دیوانگان پدر کشته و مادران فرزند مرده از زمین بآسمان ، و ناله و نفير و نعره و فریاد مرد و زن و بزرگ و كوچك و سیاه و سفید با دیدگان اشکبار و بدنهای خون آثار که همه با دشنه و تیغ بدون تأمل و دریغ بر سینه و سر و مغز می زنند ، و در این شدت سرما و معابر پر برف و گل ، پای از سر نشناخته و أغلب با تن برهنه و پای بی کفش و کفنهای خونین و دلهای آتشین در هر کوی و برزن و فراز بامها و دیوارها و کوچه ها و بازارها شتابان و مویه کنان ، و صلواتها بر پیغمبر و أولاد پیغمبر و امام شهید سعید و فرزندان یاران او شهدای پهنه کربلا و عرصه نينوا ، و لعنتها بر يزيد و أشقياى عنید و آل یزید میفرستند ، این بنده حقير ذليل و متمسك بأذيال كرم و کرامت رسول مختار و أئمه اطهار و این امام شہید سعید والاتبار علیهم السلام بنگارش این فصل غم انگیز اشك بيزكه مناسب چنین روز اندوه آمیز است اشتغال ، و توفیق باین مشغله را شکر خداوند لايزال بگذاشت

کجاست يزيد و أعوان و أنصار و مقننين اين أفعال نكوهيده منوالش - عليهم

ص: 327

اللعنة و العذاب ؟؟ که بنگرند و بشنوندکه در چنین أيام مصیبت فرجام خصوصاً ودر ساير أيام و أعوام عموماً چه کرور ها و هزاران هزار ها مردمان از هر طبقه و هر ناحیه صفحه زمین چه مجالس تعزيه ومصائب بر پای دارند ، وچه انجمنها از هزاران مردها و زنها در خانه ها و مساجد و معابر و بازارها منعقد ، و چه مخارج گزاف در این دو ماه محرم و صفر و سایر شهور متحمل میشوند تا بر آنحضرت و سایر شهدا و مظلومین بگریند و بنالند ، و چه لعنتها و نفرین ها بر دشمنان و غاصبين حقوق ایشان بفرستند ، و در مصارف مشاهد منوره ایشان و طی منازل عدیده برای زیارت مراقد معطره ایشان و موقوفات آن مشاهد مقدسه و ذراري ايشان تقديم نمایند

و چنین آثار نامدار در طبقات أرض روشنی بخش سماوات و نمایش کرامات و معجزات بیشمار ایشان و انجاح مقاصد و شفای مرضای جهانیان در روزان و شبان گوشزد خلق جهان و فروغ بخش کهان و مهان است ، بعلاوه از نتایج وذراري معظمه ایشان هزاران هزارها در پهنه زمین سادات أهل كیهان و پیشوای جماعت شیعیان اند و از اعدای ایشان یادگاری بجز لعن جاوید بر جای نیست ، « فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ » .

در کجا باشد يزيد و و آن فقاع *** بازگو کو نطع شطرنج و رقاع

خود چه شد آن مجلس عیش و طرب *** وان خمار خمر و آن وجد وسماع

وان مساجد پر ز صلوات رسول *** هست پر از لعن أعدايش بقاع

در أمالي صدوق عليه الرحمه از ابراهيم بن أبي محمود مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : ماه محرم ماهی است که اهل جاهلیت قتال در آن ماه ر حرام می ساختند . . .

فاستحلت فيه دماؤنا وهتكت فيه حرمتنا و سبي فيه ذرارينا ونساؤنا و أضرمي النيران في مضار بنا و انتهب ما فيها من ثقلنا و لم ترع لرسول الله حرمة في أمرنا ! إن يوم الحسين أقرح جفوننا و أسبل دموعنا و أذل عزيزنا بأرض كرب و بلاء و أورثنا الكرب و البلاء إلى يوم الانقضاء ، فعلى مثل الحسين فليبك الباكون فار

ص: 328

البكاء يحط الذنوب العظام .

أما این امت ریختن خون ما را در این ماه روا دانسته و هتك حرمت ما را نمودند و فرزندان و ذراري ما و زنان ما را أسير ساختند و آتش در خیمه های ما برافروختند و أثقال ما را که در خیام ما بود غارت کردند و در کار ما رعایت حرمتی برای رسول خدا منظور نداشتند ! همانا روز شهادت و مصیبت حسين علیه السلام جفون(1) ما را مقروح و مجروح ، و اشك ديدگان ما را جاري ساخت ، و عزیز ما را در زمین اندوه و بلا ذلیل گردانید ، و برای ما تا پایان جهان کرب و بلا را میراث نهاد !! پس باید بر مانند حسین علیه السلام گریه کنندگان بگریند ، چه گریستن بر او گناهان بزرگ را می برد .

پس از آن فرمود : چنان بود پدرم علیه السلام را چون ماه محرم در می آمد خندان نمی دیدند و آثار غم و اندوه بروی چیره می شد تا ده روز از آن ماه می گذشت وچون روزدهم میرسید این روز روز مصیبت وحزن و گریه آنحضرت بود ، ومیفرمود: این همان روز است که حسین صلوات الله علیه در این روز شهید گردید

اگر چه این بنده کتابی مخصوص و مفصل در وقایع سال شہادت حضرت سیّد -الشهداء صلوات الله عليه رقم کرده است ، در این مقام نیز بروایت امام رضا علیه السلام مسطور شد

از یزید و ابن سعد و بن زیاد *** نیست جز لعن أبد اندر بیاد

اصبحي و شمر نحس و حرمله *** در نهاد دوزخ اندر ولوله

ص: 329


1- جفون جمع جفن يعني پلك چشم

ص: 330

ص: 331

و مخرجك إلا من الباب الكبير و إذا ركبت فليكن معك ذهب وفضة ثم لا يسألك أحد إلا أعطيته ، ومن سألك من عمومتك أن تبره فلا تعطه أقل من خمسين دينارا و الكثير إليك ، و من سألك من عماتك فلا تعطها أقل من خمسة و عشرین دینارا والكثير إليك ، إني أريد أن يرفعك الله فأنفق الله ولا تخش من ذي العرش إقتارا.

ای ابوجعفر ! بمن رسید که غلامها در هنگامی که خواهی سوار شوی ترا از در کوچک بیرون آورند و این کردار ایشان بواسطه آن بخلی است که در نهاد ایشان است ، و این کار از آن کنند که هیچکس را خیری نرسد ! من از تو بحق خودم بر تو خواستارم که مدخل و مخرج تو جز از درب بزرگ نباشد و هر زمان که سوار می شوی باید طلا و نقره یعنی دینار و درهم مسکوک با خود داشته باشی و از آن پس هیچکس از تو سؤال نکند مگر اینکه او را عطائی نمائی ، و هر وقت یکی از عموهای تو از تو خواهشی نماید کمتر از پنجاه دینارش عطا مكن ، و اگر بیشتر عطا کنی باختیار تو است ، و اگر تنی از عمه های تو از تو خواهشمند شود کمتر از بیست و پنج دینار باو عطا مكن و بیشتر از آن بمیل تو است ، من همی - خواهم خداوندت بلند گرداند ! پس براه خدای ببخش و از تنگی روزی از صاحب عرش مترس ! يعني از خدای مترس که چون در راه او انفاق کنی بزحمت إقتار و تنگی رزق گرفتار شوی بلکه خداوندت هرگز دچار تنگی حال و روزی نگرداند .

راقم حروف گوید : از اینجا معلوم می شود که وسعت دستگاه و بضاعت حضرت امام رضا علیه السلام تا چه مقدار بوده است که با فرزند ارجمندش اینطور أمر می فرماید و این فرمایش چنانکه مشهود می گردد در ايام توقف در مدینه بوده است ، چه حضرت امام محمد تقي علیه السلام در خراسان نبوده است ، و ممکن است از خراسان بمدينه رقم - فرموده باشد .

باری ، چه مردمی دقیق و دانشمند هستند پاره بزرگان و أعيان که بروتها را پر باد و باین کار جهانیان را آزاد خواهند ، و در هنگام بیرون شدن از سرای نه از باب صغير و نه از در کبیر بیرون آیند ! ندانیم بر چرخ گردان و مرکب آسماني

ص: 332

برآیند که برنا و کبیر ایشان را ننگرد و قطمیری از آنها نیابد !!

و اگر پیاده راه سپارند از کمال شرم و حیا و فروتنی وخضوع و چشم دوختن بر زمين بطمع لقطه و سقطه ردا بر سر کشند ، و از برهنه قبائی و از گدائی عبائی توقع بلکه طلب نمایند ، و جامه عوری را بر ألبسه خز و سمور بیفزایند ، و فلوس مفلسی را برای اجرت طبیب و بهای فلوس بکار برند ، و مهیمن قدوس و فلك آبنوس را راضي و بمیل خود دایر دانند !!

فرخا و خنکا باین حسن تدبیر و لطف طريق ! و خوشا بحال کسانی که معاصر چنین مردمان راد و بزرگان از هر قیدی آزاد باد !!

و دیگر در عیون أخبار از أبوأحمد بن سليمان طائی مسطور است که حضرت علي بن موسى الرضا سلام الله عليهما در سال یکصد و نود و چهارم هجري در مدینه طیبه مرا حديث کرد و فرمود : پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علي روایت کرد که پدرم علي مرا حديث کرد و فرمود : پدرم حسين بن علي با من حديث فرمود و گفت : حديث راند مرا علي بن أبي طالب علیهم السلام که رسول - خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

تحشر ابنتي فاطمة علیهاالسلام يوم القيامة و معها ثياب مصبوغة بالدماء ، تتعلق بقائمة من قوائم العرش ، تقول : يا حكم احكم بيني و بين قاتل ولدى ! قال علي ابن أبي طالب علیه السلام: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: و يحكم لابنتي ورب الكعبة.

دخترم فاطمه در روز قیامت حشر می شود در حالتی که جامه هائی که بخون رنگین است با اوست و بیکی از قائمه های عرش در آویزد و عرض می کند : ای حکم در میان من و کشندگان فرزندم حکم بفرمای ! علي بن أبي طالب علیه السلام می فرماید : رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: سوگند با خدای کعبه ! خداوند در حق دخترم حكم - خواهد فرمود .

و در روایتی دیگر که در عیون از أحمد بن عبد الله، هروي شيباني مذکور ۔ است که رسول خدای صلی الله علیه و اله بعد از این کلمات فرمود « فَإِنَّ اللّه َ عز و جل يَغضَبُ

ص: 333

لِغَضَبِ فاطِمَةَ و يَرضى لِرِضاها » خداوند عز وجل بسبب خشم فاطمه خشمناك و بواسطه خشنودی او خشنود می شود .

و دیگر در همان کتاب از حسن بن اسحاق مرویست که گفت : از عمم علي ابن موسی الرضا علیهماالسلام شنیدم فرمود : حدیث نمود مرا پدرم از پدرش از جدش از أمير المؤمنين علیهم السلام که رسول خدای فرمود :

من دان بغیر سماع ألزمه الله التيه إلى الفناء ، و من دان بسماع من غير - الباب الذي فتحه الله تعالى لخلقه فهو مشرك ، و الباب المأمون على وحى الله تعالی محمد صلى الله عليه و آله .

هر کس متدين شود بغیر از شنیدن - يعني بدون اینکه از شارع وزبان شریعت شنیده و دانسته باشد -خداوندش در عرصه سرگشتگی و جهالت بہلاکت رساند ، و همچنین هر کس متدین بشود بشنیدن لكن بیرون از آن راهی که خداوند تعالی برای بندگانش برگشوده است چنین کس مشرك است ، و آن بابی که بر وحي خدا أمين است محمد صلی الله علیه و اله است .

راقم حروف گوید : یکی از معاني این حدیث شریف این است که هیچکس را نشاید که برأي و سلیقه خویشتن اختيار طریقت یا شریعتی نماید ، زیرا که اختیار شریعت را که موجب نظام دنیا و قوام أمر دنيا و آخرت است آنکس تواند نمود که بر حقایق و دقایق و خفايای امور و أشياء عالم باشد ، و این حال منحصر بحضرت علام الغيوب و خالق كل ، یا کسی است که از جانب خدای بدو وحی شود و مبلغ رسالت گردد .

پس کسی که بیرون از این راه اختیار طریقت و شریعتی نماید البته در تیه ضلالت و گمراهی تباهی گیرد ، و نیز همين حال را دارد کسی که از کسانی که أمين وحي و رسالت الهی نیستند بشنود و به رویت این مردم شیاد و سراق طريقت شرع مبين کار کند و از آن راه که خدای برگشاده بدیگر راه گام سپارد و دیگری را شريك أمر و شرع یزدان شمارد و مشرك شود ، پس جز بر شریعت و طریقت محمدي

ص: 334

صلی الله عليه و آله که أمين وحي و تنزيل پروردگار جلیل است راه سپردن ، جاده شرك و هالاك و ضلال پیمودن است .

ودیگر در عیون أخبار از یحیی بن سعید بلخي از حضرت علي بن موسی الرضا از پدر فرخنده گوهرش از آباء عظامش از علي بن أبي طالب صلوات الله و سلامه عليهم مرو یست که در آن حال که من با رسول خدای در پارۂ کوچه های مدینه راه میسپردم ناگاه مردی سالخورده بلند بالا با ریشی انبوه چهارشانه با ما برخورد و پیغمبر را سلام و ترحيب فرستاد .

و از آن پس روی با من آورد و گفت : السلام عليك يا رابع الخلفاء و رحمة الله و بركاته ! أليس كذلك هو یا رسول الله ؟ فقال له رسول الله صلی الله علیه و اله: بلى ! ثم مضى ، سلام و رحمت و برکات خدای بر تو باد ای چهارمین خلفاء ! آیا وی چنین نیست ای رسول خدا ؟ فرمود : آری ! چنين است ، پس از آن پیر برفت .

عرض کردم : یا رسول الله ! چه بود این سخنی که این شیخ با من گفت و تو او را تصدیق کردی ؟؟ فرمود : تو چنين هستی و سپاس مرخدایراست ! همانا خداوند تعالی در کتاب خود می فرماید « إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً » بدرستی که در زمین خليفة برقرار می گردانم ! و آن خلیفه را که در زمین مقرر فرمود آدم علیه السلام است ، و هم خداوند عز و جل می فرماید « يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» ای داود ! ما ترا در زمین خلیفه گردانیدیم پس حکم کن در میان مردمان بحق ، پس داود دومین خلیفه است .

و خداوند تعالی در حکایت از موسی گاهی که بهارون فرمود : « اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ » در میان قوم من خليفه باش و اصلاح کن ، پس هارون خلیفه سوم است زمانی که موسی او را خلیفه گردانید در میان قوم خودش .

و خداوند تعالی می فرماید « وَ أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ » و تو از جانب خداوند و رسول خدا ابلاغ نماینده باشی ، و أنت وصيي و وزیري و قاضي ديني و المؤدي عني ، و أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا

ص: 335

أنه لا نبي بعدي ، و أنت رابع الخلفاء كما سلم عليك الشيخ !

توئی وصي من و وزیر من و قضا کننده دین من و أدا کنند؛ أمانات از طرف من ، و توئی نسبت بمن بمنزله هارون نسبت بموسی مگر اینکه پیغمبری بعداز من نیست ، يعني اگر بعد از من پیغمبری می بود تو بودی ، در همه چیز با من یکسانی مگر در نبوت ، و توئی چهارمین خلفاء ، چنانکه این شیخ ترا سلام بگفت ! آیا ندانی این شیخ کیست ؟ عرض کردم : ندانم ! فرمود : برادرت خضر است .

راقم حروف گوید : ازین پیش در کتاب أحوال حضرت صادق علیه السلام مذکور ۔ نمودیم که فرمود : یکی از اسامي أمير المؤمنين علیه السلام « أذان » است که خدا از آسمان به علي عطا فرمود ، و باین آیه شریفه استشهاد فرمود ، چه علي علیه السلام برای ادای سورۂ برائت و اعلام بكفار و مشرکین مأمور شد ، زیرا که چون آیت برائت نازل شد از نخست أبو بكر بفرمان رسول خدای بمکه راه بر گرفت تا این آیه را بمشرکان برساند و آن جماعت را از بیزاری خدای از آنها مطلع نماید .

بناگاه جبرئیل فرود شد و عرض کرد: یا محمد! نباید تبلیغ نماید از جانب تو کسی ، بلکه بایستی با خودت تبلیغ کنی و بمردم مکه برسانی یا مردی از خودت ! که مقصود علي علیه السلام است ، لاجرم رسول خدا علي علیه السلام را بجانب أبي بكر بفرستاد و آنحضرت بتعجيل برفت و أبو بكر را در یافت و صحیفه را از وی بگرفت و بمکه برفت و آنچه بایستی بمشركان تبلیغ فرمود ، ازین روی خداوند او را أذان نامید و آیه « وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ » نازل شد .

و ازین پیش در ذیل احتجاج حسنیه با نظام باین حکایت اشارت رفت .

همانا این معنی مکشوف است که رسول خدای صلی الله علیه و اله که عالم بر ما كان و - ما يكون است خود می دانست که حامل این صحيفه و سوره مبارکه علي علیه السلام است ، أما بپاره جهات و حكمتها که از آن جمله این بود که باز نماید مقامی را که علي علیه السلام در حضرت خدای دارد دیگران را نیست ! و نیز باز نماید که آنحضرت أفعالش مشحون بأغراض شخصيه و رعايت أقارب نیست ، أبو بكر را که مقام و منزلتي عالي

ص: 336

داشت و نیز رسول خدای را با وی سمت مصاهرت بود ، بحمل و ابلاغ آن مأمور فرمود .

و چون ابو بکر برفت و مقداری راه بر نوشت خداوند جل شأنه جبرئیل را بفرستاد و رسول خدای را وحی آورد که جز خود تو یا کسی که از تو باشد یعني مانند تو باشد مبلغ نباید بشود ، و علي علیه السلام مأمور شد و از جانب خدای أذان نام یافت ، و خدای نیز بحكمتهای الهی این امر را در چنین وقت مقرر داشت و گرنه قبل از بیرون شدن جناب أبي بکر پیغمبر را بفرستادن علي علیه السلام أمر می فرمود ، پس حکمتی داشت که بعد از بیرون رفتن آن جناب و سپردن مبلغی راه این وحی را بفرستاد .

البته یکی از حکمتها اینست که چون دیگری بر حمل سوره یا آیتی یا تبلیغی مأمور نتواند شد (1) پس چگونه می تواند بعد از رسول خدا بمقام خلافت و ولایت و وصایت آنحضرت که بر حسب معنی حمل و تبلیغ و تأویل تمام قرآن و أحكام و أوامر و نواهي آن است نایل شود ؟! لاجرم کسی حامل و عامل و ناقل و مفسر و مؤول و مبين و أمين بر آن است که در زمان رسول خدا حامل يك جزء آن و موسوم به « أذان » و مأذون بر اجرای مقاصد و مسائل قرآن است که أصل شریعت سید الانام و معني طریقت اسلام و ارتضاء ایزد علام است .

ص: 337


1- علت باز گرداندن ابی بکر این بود که جبرئیل فرود آمد و وحی آورد که « از جانب تو و بعوض تو کس دیگر نمی تواند دستور الهی را ابلاغ کند مگر اینکه از خود تو باشد » منظور این بود آن حکمی که هنوز ابلاغ نشده ، وگرنه بعد از ابلاغ هر دستور پیغمبر اکرم سفارش می نمود که حاضران بغایبان برسانند و حكم را تبلیغ کنند، و این حکم چون می بایست بمشر کین ابلاغ شود و قرائت آن برای مسلمین در حكم تبلیغ بشمار نمی آمد ، لذا پیغمبر موظف بود که یا مشر کین را بمدينه احضار کند و آن امکان نداشت ، یا اینکه خود در موقف مکه حاضر شود و حکم را بمشر کین مجتمع در موقف اعلام کند ، یا اینکه کسی را بفرستد که بمنزله خود او باشد ، لذا ابو بکر که در آن سال امیرالحاج مسلمین بود برگردانده شد و آیات برائت از او گرفته شد و علی بن ابیطالب که وزیر پیغمبر بود مأموریت یافت تا آن آیات را برای اولین مرتبه بمشر کین ابلاغ نماید .

و ازین است که از ألقاب ساميه علي علیه السلام « مرتضی » می باشد ، يعني تمام أفعال و أعمال و أطوار و أقوال و أحكام و أوامر و نواهی آنحضرت را خدای و رسول خدای پسندیده دارند و بآن خشنود هستند ، و این مقام برای أمير المؤمنين هنگامی حاصل است که بر تمام علوم قرآني و متشابه و محکم و ناسخ و منسوخ و باطن وظاهر و زبر و بینات آن عالم باشد ، و این علم زمانی موجود است که بر تمام علوم پیغمبر صلی الله عليه و آله که قرآن بر آنحضرت نازل شده واقف باشد ، و این نیز وقتی تواند باشد که با پیغمبر از يك نور و يك نفس و يك روح باشد ، چه اگر جز این باشد استعداد و لياقت این مقام را نتواند داشته باشد .

و اینکه پیغمبر می فرماید : من و علي از يك نور و يك نفس هستیم ، و علي گوشت من و پوست من و خون من يعني جان من است ، برای اینست که باز نماید هر چه من دارم او نیز دارد ! و چون چنین است می تواند حامل و عامل ودایع وأحكام شریعت من باشد .

و اینکه علي علیه السلام می فرماید : من قرآن ناطق هستم ! برای آن است که می خواهد باز نماید که من و پیغمبر از يك نور و يك مقام و دارای منزلت اخوت يعني تساوي و برابری در همه چیز و أوامر و نواهی و شریعت و طریقت هستیم !

و ازین است که رسول خدای می فرماید : کُنْتَ أَنْتَ اَلْمُبَلِّغَ عَنِ اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ ، و این کلمه تأکید برای اینست که مبلغ از خدای و رسول خدای آیات قرآني ومفاد أحكام يزداني را تو بودی و هستی ، و جز تو و آنانکه دارای مقام تو و أولیای حق و از نور تو هستند هیچکس نتواند بود .

و بعد از آن می فرماید : توئی وصی من و وزیر من و قاضی دین من و أدا۔ کننده أمانات من ! چه وصي من باید آنکس باشد که بر تمام مقاصد و ودایع و شرایع من آگاه باشد و آن دینی را که بر من است و باید ادا نمایم و در زمان خود من اقتضای أدای آن نبود و مكلفين استطاعت و استعداد آنرا نداشتند که بایشان برسانم تو بایستی بعد از من بر حسب تقاضای وقت و لیاقت مكلفين أداکنی و چیزی از أحكام

ص: 338

و أوامر و نواهي شرع متین را مجهول و مكتوم نگذاری ، و أمانتهای جمیل خداوند جلیل را که ادای آن بعضی شده و بعضی ظاهر نگردیده و وقت اقتضا نداشته ، تو أدا نمائی .

من و تو چون دارای ولایت خاصه و مطلقه و معلم جبرئیل که دارای مقام باطن أحمدي است هستی می توانی حامل وزر و أعباء أمانات نبوتیه خاتمیه باشی ! ازین- روی می فرماید : توئی وزیر من ! نه اینست که معنی این عبارات منحصر در قروض شخصیه پیغمبر و تکالیف ظاهريه مرسومه معموله باشد که برای هر کسی و هر موصي و وصیی و موزر و وزیری متداول است !

ازین است که أمير المؤمنين علیه السلام می توانست زوجات آنحضرت را بعد از آنحضرت مطلقه دارد با اینکه مقام امهات المؤمنين داشتند و هرگز نتوانستند در حباله نکاح کسی اندر شوند و هیچکس را نشاید ایشان را تزویج نماید ، چه رسول خدای را نسبت بتمام مخلوق مقام ابوت است و هیچکس نتواند زوجه پدرش را تزویج نماید ، در حقیقت حكم حوا علیهاالسلام را از حیثیت معنی دارند .

و رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از اینکه این خطابها را بعلي علیه السلام می نماید و این درجات سامیه را مذکور می دارد ، آنوقت می فرماید : تو نسبت بمن بمنزله هارونی نسبت بموسی جز اینکه بعد از من پیغمبری نیست !

و از اینجا مطلبي لطيف ظاهر می شود ، و آن اینست که حضرت هارون علیه السلام رتبت نبوت داشت و با موسى علیه السلام برادر بود ، پس علي علیه السلام اگر چه بر حسب اسم پیغمبر خوانده نمی شود ، اما بر حسب معنی دارای همان رتبت است (1) و اگر نباشد

ص: 339


1- نبوت حضرت هارون با اینکه در قرآن منصوص است نبوتی است در درجه دوم باین معنی که وحی فقط بر موسى نازل می شد و تنها او بود که با خدا تکلم می کرد و دستور می گرفت و او بود که الواح را دریافت داشت ، ولی بدر خواست خود موسى عليه السلام هارون بمقام وزارت و نیابت که همان نبوت درجه دوم است مقرر شد ، یعنی حضرت موسی موظف شد که اول وحی و دستور الهی را با هارون در میان بگذارد و سپس با هم با تك تك به ابلاغ آن قيام کنند ، البته در صورت خضور حضرت موسی برادرش هارون موظف بسكوت بود و تحت حكم او ، علی بن ابیطالب هم نسبت به پیغمبر همین مقام را داشت ؛

چگونه بر تمام انبیای عظام از مرسل و غير مرسل بجز محمد بن عبدالله صلی الله علیه و اله که مقام خاتمیت دارد أفضل است ؟ و چگونه در هر مقام ناصر و معين ایشان است ؟! و چگونه رسول خدای می فرماید : هرکس بخواهد آدم و نوح و ابراهيم و موسی و عیسی علیهم السلام را در أوصاف مخصوصه ایشان بنگرد نظر بعلي علیه السلام نماید ؟!

و چگونه رسول خدا با مقام نبوت خاصه و رتبت خاتمیت خداوند را بحق علي قسم می دهد نه بحق دیگر پیغمبران بزرگ چه علي را از همه بزرگتر می داند ؟! و چگونه می فرماید : خداوند در شب معراج بزبان علي با من سخن کرد و دستی شبیه بدست علي نمودار شد ؟؟

و چگونه رسول خدای در يك فقره که راجع بزناشوئی است و در کتب سابقه مذکور شد در حق آنحضرت فرمود « إن الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ » لفظ و معني انسان و بصیرت و معرفت بر نفس را بآنحضرت اختصاص داد ؟! و این مقام از تمامت مقامات عاليه أشرف است ، چنانکه سوره « هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ » که در شأن آنحضرت نازل است بر اثبات این معنی شاهد است .

پس معنی چنین می شود که تو در تمام مراتب حتی نبوت با من اخوت داری أما چون احکام شریعت من ناسخ شرایع و تا قیامت کافي و باقي است و اجرای آن بدست تو و أولاد تو می باشد و بعد از من شریعتی و دینی نخواهد بود که پیغمبری دیگر و رسولی دیگر لازم شود، لاجرم تو بعد از من اظهار نبوت نمی کنی و بنام ولایت و خلافت و وصایت و امامت و امارت بترویج شریعت و اجرای احکام حضرت أحدیت می پردازی ، و نفرمود : تو پیغمبر یا دارای رتبت نبوت نیستی !

و فرمود : توئی چهارمین خلفا که عبارت از آدم و داود و هارون و خود أمير المؤمنين علیهم السلام هستند که خداوندش أذان ودر تمامت تبلیغات مأذون فرمود ، وایشان که حضرت أبي البشر تا آخر أنبياء اولي العزم هستند که با أمير المؤمنين علیهم السلام مذکور شده اند.أما أمير المؤمنين که أذان نام یافته است رتبت مأذونیتی را در تبلیغ قرآن و شریعت خاتم الانبياء که اشرف تمام شرایع است در یافته که سایر انبیاء عظام را

ص: 340

بهره نیفتاده ، پس بر همه أشرف و أفضل است و معني « لا نبي بعدي » : «لا نبوة ولا كتاب بعدي » است .

و ازین است که به علي علیه السلام فرمود : برادرت خضر است ! و اخوت علي علیه السلام را نسبت بمقامات نبوت و رسالت با تمامت أنبياء مكشوف ساخت و این کلمات برای اطلاع امت است ، وگرنه علي علیه السلام خود می فرماید « کنت مع الأنبياء سرا و مع محمد صلی الله علیه و آله جهرا » ، آنکس که دارای رتبت يداللهي و عين اللهي و أمثال آن و تمثال همایونش در عرش أعلى مطاف و ممدوح فرشتگان مقرب است ، معلوم است ادراك مراتب عاليه او از أفهام ما مردم کوتاهنظر بیرون است !!

علي را قدر ، پیغمبر شناسد *** که هر کس خویش را بهتر شناسد

مقام بلند برتر از ادراك أفهام و فزون تر از اندازه وهم و خیال حضرت ولي الله الاعظم صلوات الله علیه را در حضرت خالق نور أحمدي و علي وأولادش صلى الله عليهم شفیع می گردانیم که مرآت قلوب ما را که بغبار غباوت و زنگار ضلالت تاريك است بصیقل أنوار ولایت زدوده و تا بناك فرماید تا انتقاش و استقبال أشعه آفتاب ولایت و معرفت را مستعد و برخوردار آید ؟ فهو على ما يشاء قدير و بالاجابة جدير وهو نعم المولى و نعم النصير ، وصلى الله على محمد و آله أجمعين .

و دیگر در عیون أخبار از علي بن أسباط و حجال مرویست که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدند فرمود « كَانَ اَلْعَابِدُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ يَتَعَبَّدُ حَتَّى يَصْمُتَ عَشْرَ سِنِينَ » چنان بود که در بنی اسرائیل عابدی را عابد نمی خواندند یا هیچکس این مقام را و اسم عابد را ادراك نمی کرد تا ده سال سکوت اختیار نمی نمود .

ممکنست یکی ازین معاني متصوره این باشد که تا شخصی ده سال از قیل و قال و علاقه بمال و فرزند و عیال و مقاصد دنیویه و مقالات بیهوده چشم و لب فرونمی بست در شماره عباد محسوب نمی گشت و شایستگی اعتکاف در مواضع عبادت عباد را نمی داشت ، یا اینکه تا ده سال در مراتب توحید و عرفان و تفکر و ایقان سائر ، و از غير آن ساکت نمی نشست دارای آن رتبت نمیشد .

ص: 341

و دیگر در عیون أخبار از حسين بن خالد از حضرت امام رضا از پدرش از پدران بزرگوارش از حضرت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود :

لكل أمة صديق و فاروق ، وصديق هذه الأمة و فاروقها علي بن أبي - طالب علیه السلام، إن عليا سفينة نجاتها و باب حطتها وإنه يوشعبا و شمعونها و ذو قرنیها معاشر الناس ! إن عليا خليفة الله و خليفتي عليكم بعدي ، و إنه لأمير المؤمنين و خير الوصيين ، من نازعه فقد نازعني ومن ظلمه فقد ظلمني ومن غالبه فقد غالبني و من بره فقد برني و من جفاه فقد جفاني و من عاداه فقد عاداني ومن والاه فقد والاني ، و ذلك أنه أخي و وزيري و مخلوق من طينتي و كنت أنا و هو من نور واحد .

هر امتی را صدیقی و فاروقی است ، و صدیق و فاروق این امت علي بن أبي طالب علیه السلام است ، همانا علي علیه السلام کشتی رستگاری و باب حطه این امت يعني باب بردن گناهان این امت است و هر کس بخواهد گناهانش ریخته شود ، باید از باب محبت و ولایت علي علیه السلام وارد شود ، و علي يوشع و شمعون و ذو القرنین این امت است .

ای جماعت مردمان ! علي خليفه يزدان و خلیفه من است بعد از من بر شما ، و بدرستی که اوست هر آينه أمير مؤمنان و بهترین أوصياء ، هر کس با او منازعت نماید با من نزاع کرده است ، و هر کس بر وی ستم راند البته بمن ستم کرده و هر کس با وی بستیزه شود و بر وی چیرگی خواهد با من در مقام ستیز و چیره شدن بر آمده ، و هر کس با او نیکی و نکوئی کند با من نیکی کرده است و هر کس با او جفا کند با من جفا نموده است ، و آنکس که با او دشمنی نماید با من دشمنی کرده است ، و هر کس با او دوستی نماید با من دوستی کرده است ، و این جمله برای آنست که علي برادر من و وزیر من و سرشته شده و آفریده گردیده از گل و طینت من است و من و او از يك نور باشیم .

ص: 342

راقم حروف گوید : قول خدای تعالی : « و قولوا حطة »، يعني : حط عنا أوزارنا ، بریز از ما گناهان ما را ! بعضی گفته اند : این کلمه ایست که بنی اسرائیل را أمر کردند ، اگر گویند گناهان و أوزار ایشان میریزد ! لكن آن جماعت لجوج تبديل باين كلمه « حنطة في شعير » نمودند .

و در حدیث وارد است « من ابتلاه الله تعالی بیلاء في جسده فهو له حطة » یعنی يحط عنه خطاياه وذنوبه : میریزد از وی خطاها و گناهان او ، و حطة فعلة از حط الشيء يحطه است إذا أنزله و ألقاه .

صديق - بکسر صاد و تشدید دال مهملتين - بمعني كثير الصدق می باشد یعنی کسی که بسیار راستگوی باشد ، شيخ أبوعلي گوید : بمعنی کسی است که دائما تصديق نماید بآنچه موجب حق است ، و بقولی دیگر : صديق آنکسی است که عادتش بر صدق و راستگوئی است و هرگز گرد کذب و دروغ نگردد ، گفته می شود برای کسی که ملازم شکر است شکیر ، و ملازم شرف است شریف و ملازم صدق است صدیق و آیه شریفه « إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا » بر این معنی است ، « وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ » یعنی مادرش مانند سایر زنانی که ملازم صدق و تصدیق کننده پیغمبران هستند میباشد .

طريحي علیه الرحمه در مجمع البحرین می فرماید : در حديث علي علیه السلام وارد است « أنا اَلْفَارُوقُ اَلْأَعْظَمُ » منم فاروق أعظم ! می گوید: فاروق اسمی است که علي علیه السلام نامیده شده است بآن و دیگران نیز بخود برداشته اند !! و شاید مراد باين لفظ آن- کسی است که در میان حق و باطل و حرام و حلال فرق و جدائی نماید ، یعنی تمیز هر يك را از آن يك بدهد .

و اینکه فرمود : « علي يوشع و شمعون این امت است » يعني همانطور که یوشع بن نون وصية موسی بن عمران و شمعون وصي عیسی بن مریم علیهم السلام بود علي وصي من است .

و علي است ذوالقرنین این امت ! در این باب چند وجه که بعضی بر طبق أخبار است نوشته اند ، از آن جمله اینست که مراد از قرنين حسن و حسين سلام الله علیهما

ص: 343

می باشند ، چه از رسول خدای صلی الله علیه و اله مروست که خداوند تعالی بهشت خود را به حسن و حسین مزین فرماید ! پس ایشان بمنزله دو قرن بهشت هستند ، یا اینکه مقصود از قرنين مشرق و مغرب عالم است ، يعني علي عليه السلام بر شرق و غرب عالم حجت است .

و در ذیل حدیث حضرت صادق علیه السلام وارد است که فرمود : در میان شما مثل ذي القرنين هست ، یعني أمير المؤمنين عليه السلام .

و از ین پیش در مجلدات مشكوة الأدب و كتب أحوال أئمه هدی صلوات الله عليهم بذي القرنين و معاني و کیفیات آن اشارت شده است .

و أما در باب خليفة الله و خليفة الرسول و امارت مؤمنان و وصایت ! هرکس مراتب و معاني و دقایق خليفة اللهی و شئونات جليله امارت مؤمنان و منزلت بلند و شرایط وصایت را بداند ، می داند کدامکس حق این اسامي و مقامات را دارد ؟؟ یکی از شرایطش عصمت است ، و اگر جز این باشد صدیق وفاروق و خلیفه وأمير مؤمنان و وصي حضرت رسالت مرتبت نتواند شد ! و چون باين كلمات و معاني در این کتاب مفصلا گزارش رفته است محتاج بنگارش نیست .

و ازین است که رسول خدا بعد از تقریر این مراتب خودرا و علي را از يك نور می شمارد و نیکی و بدی با او را نیکی و بدی با خود می شمارد و مقصود این است که آنکس می تواند دارای این مقامات و مراتب و أسامي و ألقاب باشد که در تمام علوم و صفات با من یکسان و من و او نور واحد باشیم !

پس دیگران باید اندازه خود را بدانند و گردکاری که نتوانند بر آمد نگردند زیرا که : هر کسی را بهر کاری ساختند رحم الله من عرف قدره ولم يتعد طوره !!

و دیگر در عیون أخبار از محمد بن اسماعیل بن بزیع مرویست که گفت : از حضرت امام رضا عليه السلام از آشامیدن فقاع سؤال کردم که قسمی از شراب است ، و آنحضرت اظهار کراهت بسیار سختی فرمود .

ص: 344

معلوم باد ! کراهت در این مورد بمعنی حرمت است ، و در همین فصول سابقه که راجع بپاره أخبار آنحضرت از حادثه عاشوراء است بفقاع و معنی و حرمت آن اشارت شد .

در جلد هفتم بحار الانوار از موسی بن قاسم از محمد بن علي بن جعفر مرویست که از حضرت امام رضا شنیدم می فرمود : پدرم علیه السلام گاهی که این آیه را قرائت می نمود فرمود « وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ » علي بن أبيطالب است .

و هم از آنحضرت مرویست که پرسیدند : علي علیه السلام در ام الکتاب در کجا مذکور است ؟ فرمود : در قول خدای سبحان « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ » وهو علي : صراط مستقيم علي علیه السلام باشد .

و در این باب أخبار متعدده است ، و اگر تفکر نمایند که علي علیه السلام در ام- الكتاب مذکور است خواهند دانست که دلیل اینکه آن حضرت بر ما كان وما يكون و تمام علوم واقف ، و قرآن ناطق است چیست ؟؟

و هم در آن مجلد مذکور از حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل خبری طویل در فضل يوم الغدير مسطور است که فرمود :

وفي يوم الغدير عرض الله الولاية على أهل السماوات السبع فسبق إليها أهل السماء السابعة فزينها بالعرش ، ثم سبق إليها أهل السماء الرابعة فزينها بالبيت المعمور ، ثم سبق إليها أهل السماء الدنيا فزينها بالكواكب ، ثم عرضها على الأرضين فسبقت إليها مكة فزينها بالكعبة ، ثم سبقت إليها المدينة فزينها بالمصطفى محمد صلی الله علیه و آله ثم سبقت إليها الكوفة فزينها بأمير المؤمنين عليه السلام .

در روز غدیر خداوند تعالی ولایت أمير المؤمنين علیه السلام را بر آسمانهای هفتگانه عرض داد ، پس أهل آسمان هفتم بقبول آن مسا بقت و مفاخرت گرفتند و بگوهر ولایت عرش حضرت أحديت زینت گرفت ، و از آن پس أهل آسمان چهارم بقبول ولایت سبقت گرفتند و بحليه ولایت بیت المعمور زینت یافت ، بعد از آن أهل آسمان دنیا بپذیرائی نور ولایت شتا بنده شدند و فروغ ولایت آسمان دنیا را بأشعه کواکب

ص: 345

مزین گردانید .

و از آن پس ولایت آنحضرت را بر زمین ها عرضه دادند ، پس میکه معظمه بقبول آن عجول گردید و نور فروزان ولایت آنحضرت مکه را بكعبه مزین ساخت و از آن پس مدینه طيبه اش پذیرا گردید و آفتاب عالم آرای ولایتش بگوهر نور-افزای محمد مصطفی صلی الله علیه و اله زینت بخشا گردید ، بعد از آن شهر کوفه پذیرنده گوهر تابنده ولایت شد و دستیاری ماه جهانتاب ولایت بگوهر وجود ولي الله أعظم أمير-المؤمنين صلوات الله عليه مزين و مشرف شد .

فأول جبل أقر بذلك ثلاثة أجبال : جبل العقيق و جبل الفيروزج و جبل الياقوت ، فصارت هذه الجبال جبالهن أفضل الجواهر .

پس از آن نخستين کوهی که اقرار بولايت أمير المؤمنين نمود کوه عقیق و کوه فیروزه و کوه یاقوت بود ، و این جبال شرافت اشتمال بواسطه قبول ولایت و حصول این سعادت اختصاص بخودشان پیدا کردند و بچنين شرف مشرف و برترین و فزون-ترین جواهر گردیدند .

ثم سبقت إليها جبال اخر فصارت معادن الذهب و الفضة و ما لم يقر بذلك ولم يقبل صارت لا تنبت شيئا ، و عرضت في ذلك اليوم على المياه ، فما قبل منها صارت عذبا، و ما أنكر صارت ملحا أجاجا.

بعد از آن کوههائی دیگر بقبول ولایت پیشی جست و معدن زر سرخ وسیم سفید گشت ، و هر کدام قبول ولایت ننمود چنان جامد و بی نفع و سود گردید که هیچ گیاهی نرویانید ، و همچنين ولايت علي علیه السلام در یوم الغدير بر آبهای زمین عرضه شد ، و از آبها و دریاها و عیون و آثار و منابع روی زمین هر کدام قبول ولایت را نمودند شیرین و گوارا گردیدند و هريك نپذیرفتند تلخ و شور شدند .

و عرضه في ذلك اليوم على النبات فما قبله صار حلوا طيبا و ما لم يقبل صار مرا، ثم عرضها في ذلك اليوم على الطير فما قبلها صار فصيحا مصوتا وما أنكرها صار أخرس ألكن - إلى آخر الخبر .

ص: 346

و نیز در روز غدیر خداوند قدير ولایت علي علیه السلام را بر نباتات عرض داد ، هر صنف از نباتات بپذیرفت شیرین و خوش و خوب گشت ، و هر صنف که نپذیرفت تلخ گشت ، و هم در این روز غدیر ولايت علي علیه السلام را بر جنس مرغ عرض دادند ، پس هر مرغی بپذیرفت فصیح و خوش آواز شد و هر صنف نپذیرفت غیر فصیح و بد- آواز گشت .

راقم حروف گوید : مقام نبوت خاصه و ولایت مطلقه با زمان ایجاد صادر أول و أمير المؤمنين و ائمه معصومین صلوات الله عليهم أجمعين توأمان است ، و نبوت سایر أنبياء و ولایت سایر أولياء و أوصياء عظام علیهم السلام از أشعه أنوار این نبوت و ولایت است ، و چون تا نبوت و ولایت را قائل نشوند بتوحيد و معرفت حضرت أحديت راه نمی یابند اینست که بعد از قبول مزین می شوند !

و این نظر بعالم ظاهر است وگرنه تمامت موجودات بر حسب « كُلُّ مَوْلودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ » و « إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ » قائل و مقر و معترف هستند و اگر نباشند موجود نمی شوند ، چه علت غائی ایجاد ممکنات معرفت است و وجود معرفت بقبول نبوت ، و قبول نبوت موکول به إقرار بولایت است ، و زینت عرش و فرش و بقای تحت و فوق و روح و جان هر موجودی بوجود آن و قبول آن است .

پس نور عرش باین واسطه ، و عمارت و زینت آسمان بلکه عوالم امکان که بیت المعمور عرفان و ایقان است بوجود ، و روشنائی آسمان دنیا و تمام دنیا و بقاء و دوام کلیه أرواح و عموم مواليد و أجسام بطفيل آن است ، زیرا که همه ممکنات وما سوى الله تعالى عما يصفون ويوهمون بطفیل روح أعظم و نور أشرف محمدي صلی الله علیه و آله است ، و اگر بسبب أشعه و توجه این روح مبارك و این نور ایزدی نبودی ، هیچ نبودی ! آفتاب و ماه و کواکب و عرش و فرش چه بودی ؟!

پس هر چیزی که استعدادش بحد كمال رسیده است ، قبول ولایت می کند و مزین و مشرف و منظف و ظاهرا و باطنا مباهی و مفاخر می گردد ، و هر چیزی

ص: 347

که هنوزش آن استعداد و لیاقت نیست ، و بتابش آتش امتحان خالص نگشته در ظاهر قابل نمی شود لکن در باطن قابل است ، چه اگر باطنا همچنانکه خودش نیز نمیداند قابل نبود موجود نبود ، چنانکه اقرارألسنة جميع ممکنات در جواب «ألست بربکم قالوا بلی » شاهد بر این معنا است .

و نه اینست که اینها نیز أبد الابدين در همين ظلمت نفس و جهل و تیرگی مرآت عقل بمانند ! از حکیم فعل لغو صادر نمی شود و علت غائي را از دست نگذارد چندان طي درجات و درکات دهد و بصیقل معرفت و آتش توحید بیازماید تا زر وجود ایشان پاك و تا بناك گردد و لايق قبول معرفت و توحید آید !!

پس نوبتی پیش خواهد آمد که دست تربیت و قدرت موجد موجودات تمام أشياء ممکنات را بنور معرفت و توحید منور و مفتخر فرماید ، و چنانکه خود فرموده است هیج موجودی بر جای نماند جز اینکه ظاهرا و باطنا عارف و موحد و بدرجات عالیه عرفان و ایقان و رتبت سامیه « حتى أجعلك مثلي » و بمنزلت منيعة « إذا قلت کن فیکون » در خور ادراك حقایق معارف ایزد بیچون شود !

حالا این مدت چه مدتی است ؟ و چند هزاران در کات و درجات و برزخها و دوزخها وقيامتها وصراطها و تصفیه ها و صیقل ها خواهد دید تا بجائی که بر شد خواهد رسید ؟ و رضوان خدای را در خواهد یافت و با دیگر موحدین و ساکنان عليين انباز و همراز خواهد گشت ؟؟ جز خدای ورسول خدا و ائمه هدی که روح معرفت و هدایت و مربي بريت و مکمل خلیقت هستند نداند ، و سایر أرواح و عقول ادراکش را نتواند !

اینست که می فرماید : مکه معظمه چون سبقت در قبول کرد بكعبه مكرمه مشرف شد و طوافش از آن روی بر تمام مردم واجب شد :

که در آنجا پدید آمد علي بن أبي طالب

يعني نور ولایت در آنجا ظاهر و حضرت ولي الله الاعظم بر حسب ظاهر در آنجا متولد شد، و چون پیغمبر صلی الله علیه و اله دارای رتبت نبوت و ولایت است چنان است

ص: 348

که کعبه معظمه بظهور هر دو نور مزین و مشرف شده است .

و چون در عالم دنیا این هر دو نور واحد یکی متظاهر بجلوه نور نبوت و آن دیگر متظاهر بجلوه نور ولایت هستند ، اینست که می فرماید : مدینه سبقت گرفت و به محمد مصطفی صلی الله علیه و اله مزين شد ، یعنی این قطعه مبارك چون أكمل و أشرف قطعات أرض بود لايق آن شد که بنور مبارك معارف پرور مدینه علم سبحاني مشر ف آید و کعبه معظمه را که أشرف وأكمل بقاع أرض است آن استعداد حاصل شد که بنور باب این مدینه علم منور آید، و چون از باب بمدينه داخل باید شد و بدون آن نمی شود باین سبب کعبه معظمه را بخداوند تعالی نسبت دادند ، و بیت الله و خانه خدا و محل استفاده و ترقي و تکمیل و تصفیه و استعاذه قرار دادند ، و تمام این شئونات بواسطه این نور مبارك است !

و از ین است که زمین کربلا بر مکه معظمه و عرش أعلى مباهات دارد ، زیرا كمال این نور و بقای دین منور اسلام و توحید کامل را این زمین مبارك و آن مرقد مطهر و مکان مقدس حامل و خازن شد ، و شهادت حسين بن علي أرواحنا وأجسادنا له الفداء شہید و شاهد و حافظ و مظهر و مظهر و مكمل و محيي این نور همایون شد تا سر همایونش بر سر نیزه و محضر یزید و دیگر مقامات تلاوت آیات قرآن کریم و صدر شریفش که مدینه و صندوق علوم وأسرار رباني است بنعل بند مراكب ظلماني تارك علاقه جسماني و نماینده أنوار سبحاني آید و سر تاسر عوالم امکان را از لمعات آن نور مبارك برافروزد و امت جدش را بفروز آفتاب اسلام از ظلمت جهالت برهاند و بدرجات عالیه کمال و ترقي بر کشاند .

و اینکه پیغمبر می فرماید « حسين مني وأنا من حسين » یا می فرماید: حسين خون من و گوشت و پوست من است بهمين لحاظ است که شراشر نمود و سراسر وجود مسعودش منشأ آیات معرفت و مطلع أنوار وحدت و واصل بحق و پیوسته و مقرب مطلق و ناقل از حق و عامل بر حق و قائل للحق و هادي إلى الحق و مبلغ من الحق إلى الخلق و مملو من الحق و دائما مع الحق است .

ص: 349

لاجرم چون حسين علیه السلام حامل مقصود و هادي مقصد و مکمل این معاني و مشید این مبانی گشت دارای آن مقام گردید که مصطفی علیه السلام از او و او از مصطفی شد و روح و خون و نور و جان و جسم مصطفی شد ، زیرا که حافظ ودیعه و نماینده نور او که نور دین و توحید و معرفت است گردید !!

و اگر این بلا را بر خود نمی خرید این مجد و ثناء و بهاء برای دین مبین ظاهر نمیشد ، بلکه نامی از دین و آئین اسلام و مسلمانی نمی ماند ، و مردمان بر غاصبیت و ظلم و عدوان و نفاق و شقاق و کفر ظالمان و مظلوميت أهل حق آگاه نمی شدند و بر این دو حالت تصديق نمی کردند .

حکایت هارون الرشید با ابن ابی مریم و مضحكه و مزاح او

ابن أبي مريم مدنی مردی مضحاك و مزاح و خنداننده و لاغ بود ، حکایات عجیبه و داستانهای طریف بسیار بخاطر داشت ، و رشید را با وی انسی بكمال ، و الفتى فراوان بود ، همواره از کلمات و أطوارش خندان ، و بصحبتش چنان مایل و گرایان شدی که ساعتی تاب مفارقتش نداشتی ، و هرگز از محادثه او ملول نشدی .

و أبو مریم بعلاوه این مقامات و مقالات بأخبار مردم حجاز و ألقاب أشراف و مکاید مردمان شوخ معرفتی کامل داشت ، لاجرم اختصاص و تقرب او بخدمت رشید بدان پایه رسید که رشید مخصوص او در قصر خاص خود منزلی مزین از بهرش معین و او را با حرم خود و بطانه و موالي و غلمان خاص خود مخلوط و مربوط ساخت ؛ و همواره دل و خاطر بدو می باخت ! چنانکه از ین پیش در همین مجلد بحکایت عباس بن محمد و اهدای غاليه بحضور رشید و گفتار و کردار ابن أبي مريم اشارت رفت

در تاریخ طبري مسطور است که یکی شب ابن أبي مريم در قصر خفته وهنگ طلوع فجر بود ، و رشید بنماز بامداد برخاست و ابن أبي مريم را بخواب اندر بد

ص: 350

لحاف از پشتش بر کشید و گفت : چگونه بامداد نمودی ؟؟ گفت : ای شخص ! بعد۔ ازین بامداد نمی کنم ! بکار خود برو !! رشید گفت : وای بر تو! برای ادای نماز بپای شو !! ابن أبي مريم گفت : این هنگام نماز أبوالجارود است ، و من از أصحاب أبي يوسف قاضي هستم .

رشید چون بشنید از وی بگردید و او را بحال خواب بگذاشت و خود مهیای نماز گردید ، در این وقت غلامش بیامد و با ابن أبي مريم گفت : أمير المؤمنين بنماز ایستاد ! ناچار برخاست و غلامش جامه های او را بر تنش افکند ، ابن أبي مريم بجانب رشید برفت و رشید مشغول قرائت نماز صبح بود .

چون ابن أبي مريم بدو پیوست و دید این آیه را قرائت می کند : « وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي » مرا چیست که عبادت نکنم خداوندی را که مرا بیافریده است ؟! ابن أبي مريم گفت : لا أدري و الله ! سوگند با خدای نمیدانم چرا عبادت۔ نکنی ؟! رشید چون بشنید از خود داری برست ، چنانکه در همان حالت نماز بخندید ! و از آن پس روی با ابن أبي مريم آورد، و چنانکه گوئی خشمناك شده است گفت : ای پسر أبو مریم ! در نماز نیز از مسخره و لاغ فروگذار نمی کنی ؟!

ابن أبي مريم گفت : يا هذا ! و ما صنعت اي شخص ! مگر چه کردم ؟؟ گفت : نماز مرا بر من بريدي و بشکستی ؟ گفت : سوگند با خداوند ! چنین نکردم همانا از تو کلامی بشنیدم که مرا باندوه افکند و سینه ام را تنگ کرد و گلویم را درهم فشرد و چون گفتی « وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي » کار بر من دشوار افتاد ، لاجرم گفتم : قسم بخدای ، نمی دانم ؟ رشید دیگر باره بخندید و گفت : بپرهیز که در کار قرآن و دین مضحکه و استهزاء پیش آوری ! و لك ما شئت بعدهما ، وچون از این دو بگذشتی دیگر در هر وقت و هر کجا و هر کار که خواهی مزاح و لاغ نمائی مختاری .

راقم حروف گوید : ببين تفاوت ره از کجاست تا بكجا ؟؟

چون در أحوال حضرت يعسوب الدین و امام المتقين أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام

ص: 351

و آن حالت خشوع و خضوع و حضور قلب مبارکش را در حضرت أحدیت و آن درجه اتصال بحق و انفصال از ما سوی را در حال نماز و بیرون آوردن پیکان را در آن حال که در دیگر أحوال ممکن نبود بنگرند ، يا علي بن الحسين و سایر ائمه هدى سلام الله تعالی علیهم وعبادت وصفرت و تیغ کشیدن روی و بینی(1) را در هنگام نماز معلوم نمایند و أخبار ساير خلفاء و شکستن ایشان نماز خودرا بيك سخن مردی مضحكه يا أمثال او باز دانند ، آنچه باید مکشوف خواهد شد !

و نیز در تاریخ طبري از زید بن علي بن حسين بن زید بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام مرویست که یکی روز هارون الرشید خواست دوائی بیاشامد ، ابن- أبي مريم بدو گفت : هیچ تواند بود که بامدادان پگاه چون خواهی دوا بیاشامی مرا در بان خود گردانی و من هر چه ازین ممر حاصل نمایم با تو قسمت کنم ؟ گفت : چنین کنم او بدر بان پیغام داد که فردا از سرای خود بیرون مشو ! چه ابن أبي مريم را تولیت حجابت داده ام .

پس ابن أبي مريم صبحگاه بر در پیشگاه بیامد و کرسی از بهرش بر نهادند ، و رشید دوائی بنوشید و این خبر بخواص پیشگاه و مقربان درگاه رسید ، در ساعت فرستاده ام جعفر زبیده خاتون بیامد و از حال خليفه و دوای او بپرسید ، ابن أبي مريم پیام ام جعفر را بعرض رشید برسانید و حال او را باز نمود ، و رسول را با جواب بازگردانید ، و بدو گفت : سیده را ازین کردار و خدمت من آگاهی سپار که ترا بر همه مردمان مقدم داشتم و مأذون ساختم و بعرض خلیفه روی زمین برسا نیدم وجواب حاصل کردم ! چون فرستاده ام جعفر بازگشت و حکایت باز گفت ، ام جعفر باین شکرانه مبلغی کثیر برای ابن أبي مريم بفرستاد .

پس از آن رسول یحیی بن خالد برمکی بپژوهش بیامد ، ابن أبي مريم همان معاملت را با او مسلوك نمود ، و یحیی نیز مالی بسیار بدو بفرستاد ، بعد از ایشان فرستادگان جعفر و برادرش فضل برمکي بپرسش و پژوهش واردشدند ، ابن أبي مريم

ص: 352


1- يعني صفرت روي و تیغ کشیدن بینی

بر همان شیوه که با فرستاده ام جعفر بجای آورده بود با فرستادگان ایشان مرعی بداشت و از ایشان بهره کافی در یافت ، و همچنین سایر برمکیان که بزرگان زمان و شناختگان پیشگاه خلافت بنیان بودند ، تن بتن بیامدند و عرض چاکري و حال پرسی را رسو لہا بفرستادند وابن أبي مريم بطوری که می دانست پیام هريك را بگذاشت و پاسخ هر يك را بداد ومبلغهای بسیار بهره برد .

بعد از آن رسول فضل بن ربیغ بیامد و پیام و پرسش او را بیاورد ، ابن أبي مریم او را باز گردانید و اذن نداد ، بعد از آن فرستادگان سرهنگان سپاه وعظمای درگاه از پی هم بیامدند و پیام برسانیدند ، وابن أبي مريم هيچيك را بار نمیداد مگر اینکه مالی بسیار برای او می فرستادند ، و هنوز آن روز بعصر نرسیده بود که شصت هزار دینار سرخ برای او جمع شده بود .

و چون رشید از حال شرب دوا و تنقیه بدن بیرون آمد ابن أبي مريم را بخواند و گفت : بازگوی در این روز چه کردی ؟؟ گفت : ای سید من ! شصت هزار دینار کسب نمودم ! رشید آن مبلغ را بسیار شمرد و گفت : حاصل و قسمت من کجاست ؟ گفت : معزول است ! گفت : ما قسمت خود را بر تو گوارا نمودیم اما برای ما ده هزار دینار سیب بفرست ! ابن أبي مريم تقدیم نمود و این برترین تجارتها و سودمندیهای رشید گردید .

راقم حروف گوید : ازین خبر چنان مفهوم می شود که هارون الرشید از آن سيبها هريك را برای یکی از أعيان و أركان ومقربان درگاه و بطانه و خواص آستان با بشارت عافیت خود و اظهار عنایت و مباهات آنشخص بفرستاده و هر کسی بفراخور تقديمها کرده ووجوه كثير و جواهر بديعه و أشياء نفیسه و أمتعة بديعه و تحف جليله بعنوان پیشکش بفرستاده و البته کرورها مال و بضاعت حاصل شده است .

و از اینجا توان دانست که عظمت سلطنت و ابهت و دور باش حشمت رشید بچه میزان بوده است ! که اگر روزی دوائی برای تصفیه مزاج بکار برده بيك در بان موقتی او در دو سه ساعت مدت شصت هزار اشرفي رشوه داده اند ، و هیمنه پادشاهی

ص: 353

او بدرجه بوده است که زوجه محبوبه معظمه عم زاده او زبیدہ خاتون بدر بان او رشوه و هدیه می داده است و تقديم عرض حال پر سی او را بحضرت خلافت و تقدم پژوهش و ثنای او را بر دیگران أسباب مباهات و مفاخرت میشمرده است !!

اگر چه این عادات و آداب در سایر طبقات سلاطین دوران و پادشاهان این زمان نیز مرعی است ولی نه باین پایه و مایه است ، چنانکه روایت کرده اند : یکی از قدمای مشایخ سلاطين قاجاریه از بازاری عبور می داد ، مردی بی بضاعت قدری نخود بوداده داشت ، بدو فرمود : با شاه در این نخود شریک می شوی ؟ آن مرد سر أدب بزیر افکند ، پادشاه آن جمله را بر گرفت و چون بعمارت سلطاني باز آمد برای هر يك از وزراء و أركان دولت و محارم خود مقداری بدست خواجہ سرائی بفرستاد و اظهار عنایت کرد ، و ایشان بشکرانه مبلغی تقدیم کردند و پادشاه مقداری برای آن مرد مرحمت فرمود .

حکایت هارون الرشيد با یعقود بن اسدراق ملك روم

ازین پیش بمکاتبات نقفور پادشاه روم بهارون الرشید و جواب هارون ومحاربات فيما بين و اطاعت و انقیاد ملك روم اشارت رفت .

مسعودي در مروج الذهب در ذیل حال ملوك روم می نویسد : چون بعد از قسطنطين بن اليون پادشاه روم یعفور بن أسدراق بر تخت سلطنت متمکن شد در میان او و هارون الرشید مراسلاتی روی داد و پایانش بمحاربت کشید ، چنانکه در سوانح سالهای یکصد و هشتاد و هفتم و یکصد و نودم مذکور افتاد و میعاد نهادیم که در ذیل حكايات عجيبه زمان رشید بقیه این داستان را یاد کنیم .

مسعودي در ضمن این حکایت می نویسد : چون هارون الرشید در سال یکصد و نودم هجري در کنار هر قله نزول خواست بنماید ، أهل سرحدات و ثغور در رکابش حضور داشتند از جمله مخلد بن حسين و أبو اسحاق فزاري صاحب كتاب السیر که از

ص: 354

مشایخ ثغور شامیه بودند که ملازمت رکاب داشتند .

پس هارون الرشید با مخلد بن حسين خلوت کرد و گفت : در امر فرود آمدن ما در کنار این قلعه چه گوئی ؟ مخلد گفت: این نخستین دژی است که از حصون روم در این طی راه دیده باشی ، و این قلعه بس استوار و دژی بر شده دیوار است ، پس اگر در کنارش فرود گردی و خداوند فتاح فتحش را برای تو آسان فرماید بعد از آن گشودن هیچ قلعة و فتح هیچ دژی بر تو دشوار نگردد !

هارون چون سخنان او را بشنید او را رخصت انصراف بداد وأبو اسحاق فزاري را بخواند و بدانگونه سخن باوی براند ، عرض کرد : يا أمير المؤمنين ! این قلعه ایست که مردمان روم در بحر الدروب بر نهاده اند و آنرا ثغری از ثغور وسرحدی از سرحدات قرار داده اند ، و فتح آن کاری آسان نیست و دارای مردمی و جمعیتی نمی باشد ، در این صورت اگر این قلعه را برگشائی و در آنجا غنیمتی وافر نباشد که تمامت مسلمانان را كافي گردد چه سود ؟؟ و اگر نتوانی برگشائی دلیل بر نقصان تدبیر و قصور رأى خواهد بود !

رأي من چنان است که أمير المؤمنين بیکی از شهرهای روم راهسپار گردد ، اگر آن شهر را برگشاید آنچند غنیمت دریا بند که مسلمانان را كافي باشد ! و اگر دشوار باشد و گشوده نگردد عذر در دست است که چون شهری بزرگ و محل جمعی سترك و لشگر بسیار و أدوات حرب بی شمار بود گشودنش آسان نبود !

رشید چون بشنید رأي مخلد را ترجیح داد و در کنار هر قله فرود گردید و مدت نوزده روز از چهار سمتش أسباب محار بت بر کشید چنانکه جماعتی از مسلمانان تباه شدند و آذوغه و علوفه باقي نماند و سینه رشید تنگ شد و ستاره و ماه در چشمش سیاه- گشت و أبو اسحاق فزاری را بخواند و گفت : ای ابراهیم ! می بینی مسلمانان را چه بلیتی روی داد ؟ اکنون رأي تو بر چیست ؟

گفت : يا أمير المؤمنين ! من از نخست بر چنین روزگار درشت بيمناك بودم و آنچه صلاح دانستم بعرض رسا نیدم ، و چنان بصواب دیدم که این جنگ و جهاد

ص: 355

را در این حصن نسپارند ! و هم اکنون بعد از اینکه مدتی بجنگ و ستیز بگذشته هیچ روا نیست از اینجا کوچ فرمودن و دیگر راه پیمودن ، چه ملك را نقصان رساند و دین را توهین نماید و دیگر قلعه گیان و صاحبان حصون را بطمع و غرور اندازد تا در محافظت خود و مطاردت مسلمانان و شکیبائی در مقاتلت ایشان سخت ۔ کوش و ثابت قدم باشند .

رأي من چنین است که أمير المؤمنين بفرماید تا در میان سپاهیان ندا برکشند که أمير المؤمنين در کنار این حصن حصين و قلعه رصين چندان اقامت می فرماید تا خداوند عز و جل بدست مسلمانانش بر گشاید ! و أمر فرمائی تا درختها قطع کنند و سنگها فراهم آورند و در برابر این قلعه شهری بنیان کنند تا خداوندش برگشاید و نبایست این خبر بهیچیك از لشگریان برسد جز اینکه عنوان مقام در این مکان را بداند ، چه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « الحرب خدعة » یکی از اسباب جنگ خدعه و فریب دادن خصم است ! و این محاربت که ما امروز باید بنمائیم بایستی بدستیاری حیلت و مخادعت باشد نه محاربت با شمشیر و سنان .

رشید بفرمود تا در همان ساعت منادي بیرون شد و همانگونه ندا بر کشید و سپاهیان سنگہا جمع نمودند و چو بها از درختها قطع کردند و مردمان شروع در بنیان نهادند چون أهل قلعه این حال و این دامنه خیال و این استقامت و ثبات رأي و دوام قدم را نگران شدند بترسیدند و در تاریکی شبها از قابعه بیرون شدند و در دامنه جبال و مغاك كوهها پناهنده شدند .

شبلي ترجمان گوید : در رکاب رشید حاضر بودم گاهی که در کنار هرقله فرود آمد و آن قلعه را بر گشود ، پس نگران سنگی شدم که در آنجا منصوب و بز بان يوناني بر آن مکتوب بود و من آنرا بعربي ترجمه همی کردم ورشید بر من نظرهمی کرد و نظاره او را نمی دانستم و ترجمه اش چنین بود :

بسم الله الرحمن الرحيم ، يا ابن آدم ! غافص الفرصة عند إمكانها ، وکل الأمور إلى وليها ، ولا يحملنك إفراط السرور على المأثم ، ولا تحمل نفسك هم

ص: 356

357

يوم لم يأت ! فانه إن يك من أجلك و بقية عمرك يأت الله فيه برزقك ، ولاتكن من المغرورين بجمع المال ، فكم قد رأينا جامعا لبعل حليلته و مقترا لنفسه موقرا لخزانة غيره .

بنام خداوند بخشاینده مهربان ، ای فرزند آدم ! وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی ، و کار را با اهلش بگذار ، و در فزايش سرور و شدت شادی بمعاصي نباید بپردازی ، و هرگز در اندوه روزی فردا مباش ! چه اگر خدای هر دو سرا فردا را در شمار عمر و مدت زندگی تو گردانیده است البته روزی ترا نیز در آن روز میرساند ، و در جمع مال و فراهم کردن خواسته مغرور و از روزگار غدار در فریب و غفلت مباش ! چه بسیار مردمی را دیدیم که مال بسیار جمع کردند و بهره شوهر زوجه خودشان گشت ، و در خوردن و نوشیدن و پوشیدن و تن آسائی نمودن و داد و دهش کردن بر خویشتن تنگ گرفتند و خزانه دیگران را انباشته نمودند .

می گوید : تاریخ این مکتوب تا امروز که در هر قله هستیم از دو هزار سال بیشتر مدت داشت .

در عقد الفريد مسطور است که داود کاتب گفت: چون رشید هر قله را بر گشود و تا سه روز خون و مال مردمش را بر سپاهش مباح گردانید و بطریق آنجا که بر هارون الرشید خروج کرده بود فسیل رومي بود ، رشید نگران او شد که روی بر دیواری کرده است که بخط يوناني در آنجا رقم نموده اند و آن بطريق مدتی دراز بآن مرقوم نگران بود .

رشید او را بخواند و گفت: از چه روی بآنچه بنهب وغنیمت می برند نمی نگری ؟ و روی باین دیوار آورده و بآن بنظاره اندری ؟! گفت : ای أمير المؤمنين ! در این دیوار چیزی رقم کرده اند که از هر قله و آنچه در هر قله است مرا محبو بتر است ! ، رشید گفت : چه چیز است ؟ گفت : « بسم الله الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبينُ » و بقیه کلمات باندک تفاوتی چنان است که مسطور شد .

و در آخر می گوید : پس خوشبخت کسی است که باین کلمات پند بگیرد

ص: 357

و بیهوده نگرداند ! رشید گفت : ای فسیل ! دیگر باره فرو خوان ، و او چندان اعاده کرد تا رشید محفوظ نمود .

راقم حروف گوید : ازین عجیبتر ترجمه « بسم الله الرحمن الرحيم » است !

مسعودي گوید : این حصن تاکنون خراب و معروف بهر قله است .

بالجمله می گوید : دروازه قلعه بر رودخانه مظل و سایه افکن است وخندقی دارد که دور آنرا فراگرفته است .

حکایت کرده اند که چون کار بر مردم هر قله دشوار آمد و در بندان مدت - گرفت و آتش حرب و فلاخن و منجنیق بستن و تیر و نیزه و آتش بر ایشان افکندن سخت گردید دروازه شهر را برگشادند و مسلمانان بر ایشان چشم بر گشودند ، ناگاه مردی بس جميل و بی عدیل بیرون آمد که از سر تا پای غرق أسلحه کارزار بود و ندا بر کشید : هان ای گروه عرب ! همانا وقوف شما در این مکان فراوان گردید و محاربت شما با ما بطول انجامید ، هم اکنون از شما یکتن و ده تن تا بیست تن بمبارزت من مبادرت گیرد و بمقاتلت مسابقت نماید !!! از لشگر اسلام هیچکس بقتال او بیرون نتاخت و در انتظار اجازت رشید بودند و در اینوقت رشید در خواب بود .

چون بیدار شد و خبردار گشت دریغ خورد و خدام را براین کردار بملامت سپرد ، گفتند: اندوه مدار که این امتناع مبارزان بیشتر او را حریص ودلير و طمعناك نماید و او را بیشتر بطغیان و جنبش در آرد و بامدادان پگاه زودتر بآوردگاه گراید و بآنچه امروز صبحگاه در میدان پیکار برجز خوانی بگفت تکرار کند .

آن شب برهارون الرشید بس طولانی کشید و باین اندیشه و همهمه در خوابگاه بغلطید تا بامداد بر دمید و آفتاب بتا بید ، بناگاه دروازه برگشوده و سوار کارزار با جامه پیکار چون سام سوار نموده آمد ، چندی بهر سوى تازان و گرازان و همنبر را خواهان گردید .

رشید گفت : مرد میدانش کیست ؟ گروهی از گردان دلیر و سرهنگان شیرگی جنگش را آهنگ نمودند ، رشید خواست تا تنی چند را بمبارزتش مبادرت دهد

ص: 358

فرياد أهل ثغور و متطوعه بر در خیمگاه برخاست ، هارون اجازت داد تا پارۂ حاضر خدمت شدند ، و این وقت مخلد بن حسين و ابراهیم فزاری در مجلسش حضور داشتند .

پس آن جماعت گفتند : ای أمير المؤمنين ! همانا سرهنگان سپاه و گردان کینه خواه که بر این درگاه خلافت پناه ملازم هستند بنجدت و باس و صولت و صیت بلند و جنگاوری وجنگجوئی معروف آفاق می باشند ، پس اگر تنی از ایشان بتازد و این گبر را بیندازد کاری بزرگ و کرداری عجیب نباشد ، أما اگر با کبر و ترك و برز و گرز این کبر بر نیاید و راه تباهی در سپارد لطمه عظیم و توهینی عمیم بر این لشگر فرود آید و چنان رخنه در أركان گردان در افکند که بستن نشاید ! لكن ما عموما دارای صیت و صوتی نیستیم ، اگر أمير المؤمنين بصواب می بیند که یکی از ما را بکارزار او أختیار فرماید میشاید .

رشید این سخن را تصویب نمود ، و مخلد و ابراهیم گفتند : براستی سخن کردند ! و آن جماعت بتنی از مبارزان خودشان که معروف به ابن جزري بود و در سرحدات و ثغور بشهامت و نجدت نامی بلند داشت اشارت کردند .

رشید با او گفت : بپیکارش رهسپار میشوی ؟ گفت : بلى ! و از خداوند یاری میجویم تا بر وی چیره شوم ، رشید گفت : اسبی و شمشیری و نیزه و سپری بدو بدهید ! گفت : ای أمير المؤمنين ! وثوق من باسب خودم بیشتر ، و نیزه ام بدست اندرم سخت تر و کارگر تر است ، أما تیغ و سپر را پذيرفتار هستم .

پس جامه جنگ بر تن بیاراست و رشید اورا نزديك ساخت و دعای نصرت بر وی قرائت کرد و از جماعت متطوعه بیست تن با وی همراه شدند ، و چون بوادي در آمدند گبر از دور ایشان را شماره می نمود ، گفت شرط چنان بود که از بیست تن بیشتر نباشد ، اکنون یکمرد افزون بر بیست شده اید ، لكن باکی نیست ! آن جماعت بانگ بر کشیدند : افزون از یکتن از ین جمله بیشتر بمبارزت تو بیرون نمی شویم !

چون ابن جزري از آن بیست جدائی جست ، گبر در شمایل و اندام او همی بدید و از آنسوی مردم قلعه از فراز بام نگران رفيق خود بودند تا چه تازد و چه

ص: 359

نوازد و چه بازد و چه بازد ؟!

آنگاه مبارز رومي با ابن جزري گفت : آیا از آنچه از تو می پرسم براستی پاسخ می دهی ؟ گفت : آری ؟ گفت : ترا بخداوند سوگند می دهم تو خود ابن جزري نیستی ؟ گفت : بار خدایا ! همانم ، گفت : کفو و همال اوئی ؟ گفت : بلى !

این وقت با یکدیگر بجنگ در آمدند و بطعن نیزه شروع کردند چندانکه مدتی بطول انجامید و سواران عرصه همی خواستند از دو سوی بجانب ایشان اندر آیند و در جمله این نیزه بازی ها و سنان اندازی ها هیچیك را خدشه نرسیده بود، اینوقت هريك از ایشان نیزه خودرا بجانب یاران خود افکندند و شمشیرهای آتشبار را چون زبان مار و شعله نار بیرون کشیدند و چندان جنگ ایشان سخت گشت که مرکبهای ایشان در میدان سرگشته ماندند و ابن جزري چنان شمشیری بر آن رومی فرود می آورد که يقين می کرد در وی کارکر گردیده و او را از کارگری بیفکنده ، أما رومی بچالاکی و استادی خود را نگاهبانی می کرد و سپرش آهنین بود و از ضربت شمشير آوازی ناخوش از آن بر میخاست ، و رومي ضربتی دشوار بر ابن جزري می نواخت چنانکه در سپر او می نشست چه سپر او يماني بود ، و گبر بیمناك بود که مبادا تیغ او در سپر ابن جزري فرو بنشیند و بیرون کشیدنش دشوار گردد .

و چون هر يك از آن دو گرد دلير از قتل همدیگر مأیوس شدند ابن جزري راه فرار پیش گرفت ، و رشید و اصحاب او را از اینگونه فرار چنان اندوهی پیش آمد که مانندش نیافته بودند ، و آواز و هلهله مشركان از أطراف قلعه بر خاست و این ندانستند که ابن جزري حیلتی بکار و خدیعت محاربت را آشکار آورده است

و از آن طرف آن مبارز گبر بر دلیری و غرور بیفزود و از دنبالش تاختن گرفت و بر وی بلندی جست ، چون ابن جزري بر وی متمکن شد کمندی بر بیفکند و از کومه مرکبش فرو کشید و بر وی بتاخت و هنوز بر زمین نرسیده سر تنش جدا ساخت ، و بانگ مسلمانان از زمین بآسمان برخاست ، و مشركان منک و سر افکنده شدند و روی بدروازه آوردند تا فراز گردانند .

ص: 360

چون این خبر برشید رسید ، صیحه بسرهنگان سپاه بر کشید که در سنگهای منجنيك آتش نهند و بکار برند ، چون چنین کردند مشرکان را چاره نماند و دفع جنگاوران را نتوانستند و مسلمانان برایشان راه نگذاشتند و بدروازه راه برداشتند و با تیغ بران و گرز گران و نیزه و سنان و تیر پران شتابان گردیدند .

و بقولی مردم قلعه أمان خواستند و أمان یافتند و بصلح داخل قلعه شدند ، أما آن روایت که بغلبه و عنوة آن شهر را بر گشودند مشہور تر از آن است که بصلح و سلامت برگشودند ، و شاعر مکی در این واقعه گوید :

هوت هر قلة لما أن رأت عجبا *** خواتما ترتمی بالنفط و النار

كأن نيرانها من جنب قلعتهم *** مصقلات على أرسان قصار

و این کلامی سست و ضعیف است اما در چنین وقت بر حسب معنی عظیم است و صاحب سخن را جایزه بزرگ رسد !

وهم ابن جزري را مالی بسیار بیاوردند و بمقام سرهنگی سر بلند و بخلعتهای گرانمایه سرافراز خواستند اما هیچیك را قبول نکرد و خواستار شد تا او را بهمان مقام و منزلت و حالت که داشت باقي گذارند .

وأبوالعتاهيه شاعر مشهور در این باب گوید :

ألا نادت هر قلة للخراب *** من الملك الموفق للصواب

غدا هارون يرعد للمنايا *** و يبرق بالمذكرة العضاب

و رايات يحل النصر فيها *** تمر كأنها مر السحاب

أمير المؤمنين! ظفرت فاسلم *** و أبشر بالغنيمة و الا ياب

مسعودي گوید : هارون الرشید را با همين يعفور بعد ازین داستان هرقله حکایات بسیار است ، از آن جمله فرستادن یحیی بن شخير را بدرگاه پادشاه روم و أمر کردن او را که خود را در خدمت یعفور کر بنماید ورفتن نزد یعفور و مطالبه کردن دینار یا در همی که بر آن صورت پادشاه باشد و عرض دادن یعفور خزائن خود را بر ابن شخير و انقیاد ورزیدن و اطاعت او در خدمت رشید و شرط نهادن بر وی

ص: 361

که حمل نماید بخدمت رشید در هر کجا که باشد از آب عين العشيرة که همان عين بدندون و در نهایت صفا و رقت است .

و حکایت فرستادن غلام را و تعلیم نمودن او را که خود را کر نماید ، و رفتن بدر بار روم در جای خود مرقوم است ، و أبوالفرج اصفهانی در هفدهم أغاني در ذیل أحوال أشجع سلمي شاعر بمناسبتی باین حکایت اشارت کند و گوید :

چون رشید بقسطنطينيه و طرق ضيقه نزديك شد معلوم گردید که نغفور أمر۔ کرده است درختها را بریده اند و در آن راههای تنگ آتش زده اند ، و أول کسی که جامه نفاطين بپوشید محمد بن یزید بن مزيد بود که در آن آتشکده ها فرود شد و جمعی از دنبال او برفتند ، چون نغفور این حالت جلادت بدید خاضع و خاشع شد و تقديم هدایا بنمود و جزیه خویشتن را هم بداد تا بأصحابش چه رسد - إلى آخر الحكايه .

حکایت هارون الرشید و احضار بزرگی از بنی امیه که او را نزد رشید متهم ساخته بودند

در جلد دوم مستطرف و ثمرات الأوراق مسطور است که از غرائب حکایاتی که أبوعلي محسن بن علي تنوخي در کتاب فرج بعد از شدت یاد کرده اینست که گفت مناره که در صحبت خلفاء روز می گذاشت گفت : وقتی بخدمت هارون الرشيد بعرض رسانیدند که مردی است از بقایای بنی امیه در دمشق مالی وافر و جاهي عالي و در بلدان و أمصار مطاعیت و تمکنی کامل دارد ، و باجماعت و فرزندان و مملو كان وموالي خود با اسلحه کارزار و آلات و أدوات بسیار بر می نشیند و با مردم روم ودلیران آن مرز و بوم جنگ و جهاد می سپارد. بعلاوه مردی بخشنده و بذالی نامدار و كثير الضيافه و عظیم المقدار است ، هيج بعید نیست که با ندیشه خلافت برآید و آشوب برانگیزد و چاره اش دشوار گردد .

این خبر بر رشید سخت و ناهموار گردید ، مناره گوید : وقوف رشید برای

ص: 362

حکایت در سال یکصد و هشتاد و ششم بود که حج نهاده و بکوفه آمد و برای فرزندانش أمين و مأمون و مؤتمن بیعت گرفته بود ، پس مرا در خلوتی بخواند و گفت : ترا از بهر کاری خواسته ام که مرا با اندیشه و اندوه در افکنده است و خواب از چشمم دور ساخته است ! اکنون بنگر تا چه می کنی ؟

آنگاه داستان مرد اموي را با من بگذاشت و گفت : هم اکنون بایستی راه بر سپاری ! جایزه و نفقه و آلات کار و یکصد تن غلام نامدار آماده است ، با این جمله و این مكتوب با میر دمشق و این زنجير و بند آهنین که ترا میدهم راه برگیر و بیابان در سپار ! و از نخست آن مرد اموي را ملاقات کن ، اگر اطاعت فرمان نمود او را بند بگذار و بمن آر، و اگر سر از فرمان بر تافت تو با آن جماعت که با تو هستند بر وی موکل شو و این مکتوب را بنایب شام بسپار تا با لشگر خود بر نشیند و او را مأخوذ و مقبوض داشته نزد من حاضر نمایند !

و سیزده روز مهلت داری ، شش روز برای رفتن و شش روز آمدن و يك روز در آنجا توقف کردن ، و این محمل و کژاوه که با تست باید چون او را بند بر نهادی در يك لنگه او را و در دیگر لنگه خود را منزل دهی و حفظ و حراست او را به دیگر کس حواله ندهی تا روز سیزدهم از بیرون شدنت او را بمن رسانی !

ببایست چون بسرایش اندر شدی خانه او و آنچه در سرای او و أهل او و فرزندان او و حشم و غلامان او و مقدار نعمت وحال ومحل او را بتمامت پژوهش کنی و جمله را باز دانی ، و آنچه آن مرد می گوید حرف بحرف از آنگاه که چشم تو بر وی می افتد تا گاهی که او را نزد من حاضر سازی محفوظ داری ، و بپرهیز از اینکه از کردار و گفتار او چیزی را از خاطر بگذرانی ! اکنون جانب راه برگیر!

مناره می گوید : با رشید وداع کردم و بیرون شدم و بر شتر بر نشستم و زمين و منازل درهم نوشتم ، و روز و شب راهسپار بودم و جز برای نماز و قضای حاجت و انگیزش همراهان در اندک زمانی از شتر بزیر نیامدم تا در أول شب هفتم بدمشق رسیدم و دروازه های شهر را بسته دیدم و مکروه شمردم که شب هنگام وارد شهر

ص: 363

شوم ، پس در بیرون شهر بخفتم تازمانی که دروازه ها را باز کردند .

پس بر همان هیئت و صورت بخانه مرد اموي در آمدم و گروهی عظیم وحواشي بسیار بر صف دیدم و بدون اینکه دستوری بخواهم اندر شدم ، چون آن جماعت مرا دیدند از پارۂ غلامان من پرسیدن گرفتند ، گفتند : وی مناره فرستاده أمير المؤمنين است بسوی صاحب شما !

چون در صحن سرای رسیدم از مرکب فرود آمدم ودر مجلسی در آمدم و جمعی را نشسته یافتم ، گمان بردم آن مرد در میان ایشان است ، پس آن جماعت بتوقير من برخاستند و مرا ترحيب و ترجیب نمودند ، با ایشان گفتم : آیا فلان شخص در میان شما اندر است ؟ گفتند : ما فرزندان او هستیم و او خود بگرمابه شده است ، گفتم : بشتابید و بگوئید عجلت نماید و بیرون آید !

پس یکی از ایشان برفت و او را خبر بگفت ، و من در آن حال در سراي و حواشي و أحوال تفقد همی کردم و دیدم بأهل و کسان خود آکنده است ، و بر این حال بگذرانیدم ، تا پس از مدتی دراز که من بشك و ریب در افتاده بودم که مبادا پنهان گردد ! از گرما به بیرون آمد .

پیری را با هیئت و جامه حمام نگران شدم که در صحن سرای راه می سپارد و در پیرامونش جمعی سالخورده و خرد سال و جوان که بجمله فرزندان و غلامانش بودند فراهم بودند ، از آن حال و وضع بدانستم که وی همان مرد است !

پس بیامد تا بنشست ، و سلامی آهسته بر من براند و از حال رشید و استقامت امورش بپرسید ، من چنانکه باید او را خبر دادم ، و هنوز کلامش بپایان نرسیده بود که طبقهای فواکه و میوه حاضر ساختند ، گفت : ای مناره ! پیش آی و با ما بخور ! گفتم : حاجتی بآن ندارم ! دیگر با من سخن نکرد و خودش با آنانکه حضور داشتند بخوردند و دست بشست و طعام بخواست .

پس سفره بزرگ و مائده عظيم که مانندش را جز در حضور رشید ندیده بودم بیاوردند ، گفت : ای مناره ! پیش آی و در خوردن با ما مساعدت نمای ، و هیچ مرا

ص: 364

بکنیت نمی خواند و نام مرا بر زبان می آورد چنانکه خلیفه با من همین گونه خطاب می کرد ، از خوردن طعام نیز امتناع ورزیدم، دیگر با من سخن نراند و خودش با حاضران بخوردند و ایشان نه تن فرزندانش بودند .

پس بخوردن او و نوع أكل نمودنش نگران شدم مانند خوردن پادشاهان بود ، و قلبش را در نهایت قوت دیدم و آن اضطراب و دهشتی که از آنگونه ورود من در سرایش پدید شده بود ساکن شد ، و نگران شدم که هر ظرفی را که در حضورش از خوان طعام بر می داشتند ظرفی دیگر بجایش بر می نهادند ، و نیز غلامان او گاهی که من بسرایش داخل شدم شتران و غلامان مرا از در آمدن در سرای مانع شدند و غلامانم نتوانستند با ایشان طاقت مخالفت بیاورند ! و من در آن سرای تنها بما ندم و جز پنج یا شش تن غلامان من که بر فراز سرم بودند باقی نگذاشتند.

و من با خود گفتم : همانا این شیخ جباری است عنيد ! و اگر نخواهد با من راهسپار گردد من و این جماعت که با من هستند تاب و طاقت نگاهداری او را نیاوریم مگر اینکه أمير شهر با من پیوسته شود ! و ازین حال در بیم و جزعی شدید اندر شدم ، و از آن استخفافی که با من و نام بردن من بنمود و بخوردن و آشامیدن من اصراری نکرد و هیچ از من نپرسید از بهر چه کار آمده ام ؟ و او خود در نهایت اطمینان و طمأنینه بخورد و بیاشامید بشك و ريب اندر شدم ، و همی در این کار بتفکر بودم .

چون از کار خوردن و آشامیدن فراغت یافت و هر دو دست بشست بخور بخواست و خود را بیاراست و بنماز برخاست و نماز ظهر را با کمال طمأنینه و وقار بگذاشت و بسیاری عرض دعا و ابتهال بنمود ، نمازش را نیکو و پسندیده دیدم ! و چون از آن کار انتقال یافت روی با من کرد و گفت : ای مناره ! بچه کار آمده ای ؟ گفتم : فرمانی از أمير المؤمنين بتو آورده ام ! و آن نامه را بدو دادم ، بگرفت و ببوسید و بر سر بر نهاد .

و چون قرائت کرد بدون تأمل فرزندان و حواشي خود را بخواند ، جمعی

ص: 365

كثير فراهم شدند ، از دیدار این حال يقين کردم همی خواهد با من حادثه در اندازد چون بجمله انجمن شدند ، از نخست سوگند های سخت که مقرون بطلاق و عتاق و حج بود بر ایشان فرو بر زبان راند که هيچيك بر خلاف أمرش بکاری نپردازند ! و هم بفرمود تا همگی بمنازل خود روند ، و هیچوقت یکتن از ایشان با تنی دیگر در يك مكان ملاقات نکنند و بیرون نیایند تا زمانی که فرمان وی با نها برسد و بر آنگونه رفتار نمایند .

و گفت : اینك مكتوب أمير المؤمنين است که مرا بدرگاه خود طلب کرده است و من بعد از قرائت این مکتوب باندازه يك چشم بر هم زدن در اینجا اقامت نخواهم کرد ! و شماها باید با حرم بطور خوب و خوش وصیت و نصیحت بگذارید، و مرا حاجتی نیست که یکتن از غلامان من در صحبت من راه برگیرد !

ای مناره ! بندها و زنجیرهای خود را بیاور !! من گفتم تا آن قیود را که در سبدی بود حاضر نمودند و نیز آهنگری را بیاوردند ، اموي هر دو ساق خود را دراز کرد ، پس او را مقید ساختم و غلامان خود را فرمان دادم تا او را در محملی حمل کردند و من در شق دیگر محمل بر نشستم ، ودر همان ساعت راه بر گرفتم و حکمران شهر و دیگری را ملاقات نمودم و با آن مرد زمین در پیمودم و هیچکس باوی نبود تا گاهی که بظاهر دمشق رسیدم .

و آن مرد اموي در کمال انبساط و گشاده روئی با من سخن همی راند تا بباغستانی بس نیکو در غوطه دمشق رسیدیم ، با من گفت : این بوستان را نگرانی ؟ گفتم : آری ! گفت: بمن تعلق دارد و چنین و چنان درختهای عجیب در این بوستان سر بر کشیده ، پس از آن ببوستانی دیگر رسیدیم ، بهمان گونه سخن کرد، بعد از آن بمزارع خرم و سبز و نیکو پیوستیم و گفت : این مزارع از آن من است !

از گفتار و رفتارش خشمناك شدم و گفتم : دانسته باش که شگفتی عجیب از أفعال تو می باشد ! گفت : از چه روی بعجب رفتی ؟ گفتم : آیا هیچ ندانسته باشی که أمير المؤمنين در اندیشه تو می باشد ؟ و چنان اهمیت پیدا کرده است که مأمور

ص: 366

بفرستاده است تا ترا از میان أهل و مال و فرزندانت از دمشق بکوفه بیاورد و اوخود در کوفه بانتظار تو بنشسته است ؟! و تو تنها و بیکس و دچار بند و زنجير ، و هیچ ندانی پایان کار و روزگارت بکجا خواهد کشید ؟ معذلك با قلبی فارغ و خاطر غير مشغول هیچ از این جمله یاد نیاوری ، و یکسره از ضياع و بساتين و متنزهات خود بر شماری ! و در آن روز که من نزد تو آمدم با اینکه ندانستی برای چه کار بسوی تو آمدم ؟ تو ساكن القلب و قليل الفكر بودی و هیچ اندیشه نفر مودی ، همانا ترا شیخی فاضل میدانستم !

چون این سخنان بگفتم در جواب من گفت : « إنا لله وإنا إليه راجعون » همانا آن فراستی که در باره تو داشتم بخطا رفته بودم ، همانا ترا مردی كامل العقل میدانستم و با خود می گفتم که این مقام و منزلت را در خدمت خلفاء نیافته ای مگر بعد از اینکه ترا بعقل و دانش و فهم و بینش بشناخته اند ! سوگند با خدای ، عقل و کلام ترا مانند کلام و عقل عوام دیدم ، خداوند تعالی مستعان و بهر حال یاور و معين است !!

أما آنچه در کار أمير المؤمنين و بیرون کشیدن مرا از خانه و لانه ام باین صورت بدرگاه خودش گفتی ! همانا من بخداوند که ناصیه من و ناصيه أمير المؤمنين بدست قدرت او است وثوق دارم و أمير المؤمنين جز بمشيت و اجازت خداوند تعالی برای خودش و غیر از خودش مالك سود و زیانی نتواند باشد ، و من در خود گناهی نمیدانم که از. أمير المؤمنين بيمناك باشم و می دانم بعد از آنکه در خدمت او معلوم شد که من جز بحال سلامت و صلاح نیستم و از آنچه بمن نسبت داده اند بسی دور و بر کنار می باشم و حسودان و دشمنان از آنچه در من نیست در خدمتش بعرض رسانیده اند وأباطيل كاذبه جلوه گر ساخته اند که خون مرا حلال نمی گرداند و همان آزار و بیرون آوردن مرا از خانه ام سزاوار بود و مجددا مرا مکرما و معززا مراجعت خواهد داد ، و چندانکه بر در بار خلافت مدار اقامت نمایم معظم و محترم خواهم بود ! و اگر در علم خدای عز و جل گذشته باشد که باید از جانب أمير المؤمنين دچار زحمت

ص: 367

و سوء عاقبتی شوم و مدت عمرم بپای رفته و ریختن خون من بدست او حوالت رفته باشد اگر تمام جن و انس و ملائکه و پیغمبران و أهل زمين و أهل آسمان همدست و همعهد و همزبان گردند که این بلیت را از من بگردانند استطاعت نیا بند !

پس با این حال چگونه خویشتن را در خوردن غم و اندوه عجول سازم واز آنچه تقدیر خدای بر آن رفته است در عرصه تفکر و اندیشه بتازم ؟! و من به آن خداوند عزوجل که بیافرید و روزی داد و زنده ساخت و بمیراند و احسان و نیکی فرمود بگمانی نيك اندرم ! و بدرستی که صبر و رضا و تفویض و تسلیم بسوی آنكس که مالك دنيا و آخرت است شایسته تر است !

و من چنان پندار می کردم که این جمله را تو میدانی ، لكن اکنون که مقدار فهم و دانش ترا بدانستم دیگر بيك كلمه با تو متکلم نخواهم شد مگر در جواب سؤالی که بنمائی تا گاهی که حضرت خلافت مرتبت در میان من و تو بخواست خدا جدائی افکند !

مناره می گوید : بعد از آن روی از من بگردانید و دیگر از وی جز قرآن و تسبیح یا سخنی از راه حاجت نشنیدم تا گاهی که بكوفه نزديك شديم ، و این روز سیزدهم بعد از ظهر بود ، و جمعی سوار در چند فرسنگی کوفه در تجسس خبر من بیرون شده بودند و چون مرا بديدند بخدمت رشید باز شدند و از ورود من بعرض - رسا نیدند ، و هنگام غروب آفتاب بدرگاه رشید رسیدیم .

پس از مرکب فرود آمدم و بخدمت رشید اندر شدم و زمین بوسیدم و بایستادم گفت : ای مناره ! هر چه داری بیار و خبر خود بگذار و پرهیز داشته باش که از آنچه دیدی و شنیدی يك حرف را فروگذاری !

پس شروع بحکایت کردم و حرف بحرف بگذاشتم ، تا بحکایت فاكهه و طعام رسیدم و از غسل هردو دست و بخور و نماز و آنچه بگمان رسیده بود که البته چنین کسی از اطاعت فرمان امتناع خواهد ورزید معروض داشتم و آثار خشم در دیدار رشید نمودار می شد و فزونی همی گرفت !

ص: 368

تا گاهی که بفراغت اموي از نماز و روی آوردن او با من و پرسیدن از سبب قدوم من و دادن مکتوب را بدو و حاضر ساختن اموي تمامت أولاد و أحفاد و کسان خود را چندانکه فضای سرای تنگنای افتاد ، و سوگند دادن بر ایشان که هیچیك از ایشان با او نیاید ، و باز گردانیدن ایشان را و کشیدن هر دو پای خود را و بند - بر نهادن من او را حکایت نمودم و چهره رشید از شنیدن این اخبار گشاده و روشن همی گشت .

تا بدانجا که از نکوهش خودم بدو گاهی که در محمل سوار شدیم باز گفتم ، رشید گفت : سوگند با خدای ! این مرد براستی سخن کرده است ، و چون مردی دولتمند و معزز و كثير المال است بر وی حسد برده اند و در حقش سخن بدروغ آورده اند ، قسم بجان خودم او را بدون گناه از منزل و آشیانش بیرون کشیدیم و أذيت و آزار رسا نیدیم و کسانش را بوحشت و بیم در افکندیم ، هم اکنون بشتاب و بند از وی بگشای و محترم و معزز بنزد من آندر آر !

مناره می گوید : بیرون شدم و بند از وی بر گشودم و بحضور رشیدش در آوردم چون رشید او را بدید آب حيا و آزرم در چهره اش بر دوید و از حال وی بپرسید ، پس از آن گفت : از تو اموری و فضل هیئتی بما عرض کردند که با آن تفصيل دوستدار شدیم که ترا دیدار کنیم و سخنان ترا بشنویم و با تو احسان نمائیم ، هم اکنون حاجات خود را مكشوف بدار !

مرد اموي زبان بسخن برگشود ودعائي جليل و ثنائی جمیل بگذاشت و گفت : افزون از يك حاجت ندارم ، رشید گفت : این حاجت بر آورده است ! گفت : ای أمير المؤمنين ! زودتر مرا بشهر خود و أهل خود و بلد خودم بر سان ! رشید گفت : این کار را انشاء الله تعالی بجای می آوریم ، لكن حاجات دیگر خود را که در مصالح جاه و منزلت و معاش خود داری معروض بدار ! چه مانند تو کسی از قبیل اینگونه حاجات خالي نیست .

اموي گفت : عمال و کارگذاران أمير المؤمنين مردمی منصف هستند ، و من

ص: 369

بوفور عدل او از اینگونه مسئلت مستغني هستم ! همانا امور من و أهل من و أحوال من و أهل بلد من بعدل شامل در سایه أمير المؤمنين آراسته و پیراسته است !

رشید گفت : در حفظ و حراست خدای بشهر خود باز شو ، و اگر کاری ترا پیش افتاد بما عرضه دار ! پس با او وداع کرد ، چون اموي جانب راه گرفت هارون با مناره گفت : در همین ساعت او را بأهل خود باز گردان ! چنانکه تو خود او را آوردی ، و در همان مکان که از آنجایش مأخوذ داشتی بسالامت و عافیت بگذار و باز گرد !

مناره می گوید : در خدمت اموي راه برگرفتم تا گاهی که بمكان خود رسید و أهل و کسان او از دیدارش شادخوار شدند و عطائی بزرگ بمن بنمود ، و من خرسند و کامروا مراجعت نمودم و اموي را مخلع و معزز بجای بگذاشتم .

صاحب مستطرف گوید : نيك بنگر بحسن توکل این اموي بر خالق خودش چه هر کس بخدای توکل نماید او را کفایت کند ! و هر کس او را بخواند لبيك اجابت فرماید ! و هر کس از وی مسئلت نماید آنچه آرزو کرده است عطا فرماید !!

روایت کرده اند که این کلمات را کعب الاحبار در تورات بدید و بر نگاشت : يا ابن آدم ! لاتخافن من ذي سلطان ما دام سلطاني باقيا و سلطاني لا ينفد أبدا ، يا ابن آدم ! لا تخش من ضيق الرزق مادامت خزائني ملانة وخزائني لاتنفد أبدا ، يا ابن آدم ! لا تأنس بغيري و أنا لك ، فان طلبتني وجدتني ، و إن أنست بغيري فتك و فاتك الخير كله .

يا ابن آدم ! خلقتك لعبادتي فلا تلعب ، و قسمت رزقك فلا تتعب ، و في أكثر منه فلا تطمع ، و من أقل منه فالا تجزع ، فإن أنت رضيت بما قسمته لك أرحت قلبك و بدنك و كنت عندي محمودا ، و إن لم ترض بما قسمته لك فوعزتي و جلالي لا سلطن عليك الدنيا تركض فيها ركض الوحوش في البر ولا ينالك منها إلا ما قد أقسمته لك و كنت عندي مذموما .

يا ابن آدم ! خلقت السماوات السبع و الأرضين السبع ولم أعي بخلقهن !

ص: 370

أيعييني رغيف أسوقه لك من غير تعب ؟! يا ابن آدم ! أنا لك محب فبحقي عليك كن لي محبا ، يا ابن آدم ! لا تطالبني برزق غد كما لا أطالبك بعمل غد فانه لم۔ أنس من عصاني فكيف من أطاعني ، وأنا على كل شيء قدير و بكل شيء محيط !!

ای فرزند آدم ! از تسلط و چیرگی و گزند هیچ سلطانی بیمناك مباش چندانکه پادشاهی و سلطنت من باقي است ، و پادشاهی من هرگز زوال پذیر نیست ، ای فرزند آدم ! هرگز از تنگی روزی ترس مدار چندانکه خزائن من آکنده و پر است ، و گنجینه های من هرگز نقصان نپذیرد و تهی نماند ، هرگز جز با من مأنوس مشو و من برای تو ام ، پس اگر مرا بجوئی بیا بی و اگر بدیگری جز من انس بگیری من از دست تو بیرون شوم و همه خیر و خوبی از تو فوت گردد .

ای فرزند آدم ! ترا برای عبادت و پرستش خودم بیافریدم پس ببازی مگذران و روزگار خود را بیهوده بپای مرسان و روزی ترا قسمت ساخته ام پس در طلبش رنج و تعب مبر ، و از آنچه مقسوم است بیشتر طلب مكن ، و از آن کمتر را جزع منمای يعني از آنچه قسمت شده بیشتر و کمتر نمیرسد پس در فزایشش مكوش و برکاهشش مترس ، پس اگر بآنچه ترا قسمت نهاده ام خشنود شوی دل و تن خود را آسوده و آرام نموده و در پیشگاه من محمود و ستوده ای ، واگر خشنود نگردی و بآنچه ترا قسمت کرده ام راضي نشوی پس بعزت وجلال خودم سوگند است دنیا را بر تو مسلط مینمایم تا مانند وحوش در صفحه زمين پایکوب گردی و مانند چهار پایان لگد زنی و بهر سوی بتازی و بعد از تمام این زحمات و صدمات و لطمات بیش از آنچه برای تو قسمت کرده ام نیا بی بعلاوه در پیشگاه من مذموم باشی .

ای فرزند آدم ! آسمانهای هفتگانه و هفت طبقه زمین را بیافریدم و آفرینش آنها بر من گران نیامد ، آیا رساندن گرده نانی بسوی تو بر من زحمت و خستگی میرساند که بدون تعب بتو برسد ؟! ای فرزند آدم ! من ترا دوست میدارم پس بحقي که بر تو دارم مرا دوست بدار .

ای فرزند آدم ! روزی فردا را از من مطالبه مكن چنانکه عمل فردا را از

ص: 371

تو مطالبه نمی کنم چه من کسانی را که با من عصیان می ورزند فراموش نمی کنم ، پس چگونه باشد حال مطيع ؟ يعني چگونه او را فراموش می نمایم و حال اینکه من بر همه چیز قادر و بر همه چیز احاطه دارم .

بعد از این خبر این دو بیت را مؤلف کتاب از خودش مینویسد :

توكل على الرحمان في الأمر كله *** فما خاب حقا من عليه توكلا

و كن واثقا بالله واصبر لحكمه *** تفز بالذي ترجوه منه تفضلا

و ازین پیش در ذیل أحوال أبي جعفر منصور خلیفه حکایتی از او با بزرگی از بنی امیه نزديك باین حکایت مسطور شد ، و باز نموده آمد منصور با آن بخل وحرص و آزی که در جمع مال و آن کثرت بضاعتی که آن مرد اموي داشت معذلك ازانصاف نگذشت و از وی در گذشت ، در این مورد نیز هارون الرشید از انصاف و عدل نگذشته و از اموال و عظمت و جلالت و استیلای این مرد اموي و آن کثرت أولاد و کسان او چشم برداشته و ببهانه نظام سلطنت أموال او را اخذ نکرده است و از مقام إعزاز و تمكن او نکاسته است با اینکه حالت مخالفت بنی عباس با بنی امیه مشهود است !!

حکایت هارون الرشیل و ابو یعقوب ندیم و جعفر برمکی در بیابانی با پیرمردی

در تاريخ أخبار الدول اسحاقي مسطور است که یکی روز هارون الرشيد بعزم تفرج بيرون شد ، و أبو يعقوب ندیم و جعفر برمكي و اصمعي وأبو نواس شاعر در رکابش بر نشستند ، در حال مرور پیری را نگران شدند که در دامنه بیابان بر دراز گوش خود تکیه کرده است ...

هارون با جعفر گفت : ازین پیر بپرس از کجا میآید ! جعفر گفت : از کدام سوی میرسی ؟ گفت : از بصره ، گفت : بکدام سوی اراده داری ؟ گفت : بجانب بغداد ، گفت : در بغداد چه کار داری ؟ گفت : داروئی برای چشم خود می خواهم !

ص: 372

هارون با جعفر گفت : او را بمزاح و شوخی در سپار ! جعفر گفت : بيمناك از آن هستم که چیزی از وی بشنوم که مرا ناخوش و ناگوار آید ! هارون گفت : بحق من بر تو جز اینکه با وی مزاح کنی راهی دیگر نیست !!

پس جعفر روی با آن پیر مرد نموده گفت : اگر داروئی از بهرت صفت کنم که ترا سودمند گردد مرا چه پاداش کنی ؟ گفت : خداوند تعالی بآنچه از تلافي من بهتر و برتر است ترا پاداش دهد ! جعفر گفت : هم اکنون بشنو این سری را که تا بحال برای هیچکس جز تو بتوصيف نیاورده ام :

خذ لك ثلاث أواق من شعاع الشمس و ثلاث أواق من زهرة القمر و ثلاث أواق من هبوب الريح و ثلاث أواق من نور السراج ! و اجمع الجميع في هاون بلا قعر ، و دقهم ثلاثة أشهر فاذا دققتهم أجمعهم في جفنة مثقوبة واجعلهم ثلاثة أشهر في الريح ثم اجعلهم في قصبة ساق جمل قد حفي ، و استعمل هذا الدواء في كل يوم ثلاثمائة مرة عند النوم ، ودم على ذلك ثلاثة أشهر فانك تعافي إنشاء الله تعالی !

از بهر معالجه چشمت سه اوقیه - که وزنی معین است - از پرتو آفتاب و سه اوقيه از فروز ماه و سه اوقيه از وزايش باد و سه اوقيه از فروغ چراغ برگیر ، و این جمله را فراهم گردان و در هاونی بی ته در مدت سه ماه بكوب ، و چون جمله را بکو بیدی در کاسه بزرگ نزار و لطیف و برهم شكافته فرو بریز و از آن پس مدت سه ماه در پیشگاه باد عرضه ده ، آنگاه آنها را بتمامت در نیچه ساق شتری سم سوده جای ده ، و این دارو را در هر روزی هنگام خفتن سیصد مره در چشم خود بریز و تا مدت سه ماه بر این کار مداومت جوی ، و از آن پس اگر خدای تعالی بخواهد بهبودی بیابی !!

چون آن پیر بویر و خردمند هژیر این دستور دلپذیر و داروی چشم ربای را از چنان پزشکی ارجمند و دستوری هوشیار بشنید با متانت و استقامتی کامل سر بر پالان حمار فرود ، و منفذ أسفل را محاذي روی و ریش جعفر برگشود ، و گوزی جان سپوز و ضرطه بس ممتد و منكر نثار آن ریش و بروت بنمود ، و گفت : این

ص: 373

گوز را در ازای مزد و پاداش خود بر گیر !

فاذا استعملت هذا الدواء و وهب الله لي العافية أخذت لك جارية تخدمك في حياتك خدمة يقلع الله بها عينيك ، فاذا مت و عجل الله بروحك إلى النار سخمت وجهك بخرئها من حزنها عليك و تندب و تلطم و تقول لك : يا صقيع الذقن يا رفيع ! لا إله إلا الله ! ما أصقع ذقنك ؟!

و چون این دارو را استعمال کردم ، و خداوند بمن عافيت عنایت فرمود ، کنیز کی برای خدمت تو بتو می گذارم تا در زمان زندگانی تو چنانت خدمتگذاری نماید که از برکت و میمنت آن خدمت هردو چشمت را خدای تعالی از کاسه چشم برکند ! و چون با این حال کوری و حالت مہجوری جانب گور گرفتی ، و خداوند تعالی هر چه زودتر جانت را بسقر رهگذر داد، و آن کنیزک در کنار جسم پلیدت بناله و ندبه بنشست ، از پلیدی خودش از نهایت حزن و اندوهی که بر مرگ تو حاصل کرده است بر چهره ناز پرورت بمالد و این دیدار گلگون را بزردی و سیاهی بگرداند و همی فریاد برکشد و بر چهره خود لطمه برزند و تو خطاب نماید و گوید: ای کسی که چانه اش بر بسته و روح از تنش بیرون تاخته ! تا چند چاه زنخدانت عمیق و بدیع است ! لا إله إلا الله !!

هارون الرشید چون بشنید چندان بخندید و بیخود بگردید که بر پشت افتاد ، و سه هزار درهم در حق آن مرد مقرر و مرسوم گردانید .

و در ثمرات الأوراق گوید که هارون الرشید وقتی بتفرج بر نشست و در بیابان از لشگر جدا گشت و فضل بن ربیع در خدمتش حاضر بود ، ناگاه پیری کهن روزگار را بر حماری نزار بدیدند که آب از دو چشمش میریخت ، هارون بفضل اشارتی کرد و فضل با پیر گفت : آهنگ کدام سوی داری ؟ گفت : محوطه دارم بدانجا میروم ! فضل گفت : می خواهی ترا داروئی گویم تا چشم خود را چاره کنی و این رطوبت از چشمت برخیزد ؟ گفت : سخت نیازمند چنين معالجه هستم !

فضل گفت : فخذ عيدان الهواء و غبار الماء و ورق الكماة فصير الجميع في

ص: 374

قشر جوزة - و بقولی : في قشر بيضة نمل - و اكتحل من القشر ! فإنه يذهب رطوبة عينيك . از عودها و چو بهای هوا و غبار آب و برگ کماة برگیر و این جمله را در پوست جوزی یا پوست تخم مورچه جای داده از آن پوست بچشم خود سرمه ساز تا این رطوبت از چشم تو بر خیزد !

پیر چون آن دارو و تدبیر بشنید بر پشت حمار خود بنشست و ضرطه درشت در افکند ، بعد از آن گفت : این ضرطه درشت آواز دراز را بر گیر که مزد توصیف تو است ! و اگر ما را سودمند گردید بر اجرت تو بيفزائيم .

هارون را چنان خنده در سپرد که همی خواست از پشت مرکبش فرود افتد ، والله أعلم .

حکايت هارون الرشید و چه بر مکی با أبو الحسن وخليفتی او

در أخبار الدول اسحاقي و پارۂ کتب دیگر مسطور است که یکی روز هارون الرشید را حالتی بیرون از عادت و ضيق صدري افزون از غایت دست داد ، پس بر حسب عادت با تنی چند از خدام خاص بعزم تفرج بر نشست ، و در آن زمان مردی بود که او را أبو الحسن می نامیدند ، پسر مردی تاجر بود ، پدرش دارای أموال بسیار و أماكن و أقطاع و ضياع و عقار بود ، چون راه بدیگر سرای بنوشت پسرش أبو الحسن أموال و متروکات اورا بتمامت در پره تملك و تصرف در آورد ...

تا چنان افتاد که روزی بر حسب قاعده مقرره بجانب جسر بغداد روی نهاد ، و بموجب معمولی که داشت أول مردی که بر وی می گذشت او را بضيافت و میهمانی دعوت می نمود ، اتفاقا در این روز خلیفه روز گار هارون الرشید بدو گذر گرفت ، أبو الحسن با او در آویخت و گفت : يا سيدي ! آیا خوردن و آشامیدن راغبي ؟

رشید دعوتش را اجابت کرد و گفت : مارا بآنجا که خواهی ببر! وأبو الحسن

ص: 375

نمیدانست وی کیست ؟ و خلیفه زمین و زمان میهمان اوست ! پس برفتند تا بمنزل أبي الحسن رسیدند ، چون رشید داخل سرای شد آنرا بسیار با فضا و دلگشا یافت ، اگر بدیوارش دیدار می گشودی چیزهای عجیب و نقشه های غریب میدیدی ، و اگر بمجاري آن نگران شدی شادروانی مصفح بذهب بنظر در آوردی !

بالجمله چون بیامدند و بنشستند و آرام گرفتند ، أبو الحسن جاریه خود را -که گفتی چون قضيب بان است - بخواند، و او بیامد و عود برداشت و باین شعر بنواخت :

یا مقيما مدى الزمان بقلبي *** و بعيدا بشخصه عن عياني

أنت روحي إن كنت لست أراها *** فهي أدنى إلى من كل داني

لمؤلفه

جایت اندر قلب و دور از چشم من *** مالکی بر آشتی و خشم من

روح روحي و نمی بینم ترا *** ای که از جان خویشتر باشی بتن

چون ز تن اندك علاقه بگسلی *** بهر راحت چشم و جان گیرد و سن

چون بکلی بگسلی آمیز را *** در فضای آسمان سازی وطن

هستی اندر قلب و مغز و چشم ، ليك *** جمله را از توست بانگ لن ترن

بوالعجبها و شگفتیها ز توست *** یا ربا بگشای این راز کهن

چون هارون الرشید این تغني و نشید بشنید گفت : أحسنت بارك الله فيك ! و از نطق و سرود و خوانندگی کنیز در عجب شد و از آنگونه عزیمت و صريمت أبي الحسن شگفتی گرفت و گفت : ای أبو الحسن ! آیا هیچ حاجتی داری که آرزوی بر آمدن آنرا داشته باشی یا شهوتی داری که مایل باشی بآن نایل گردی؟

أبو الحسن گفت : در جوار ما مسجدی است و در آنجا چهار تن مشايخ و پیشنماز مسجد ، و در جوار مسجد صاحب ربع يعني کدخدا و رئیس محله هستند . و ایشان هر وقت آوازی یا لہو و لعبی می شنوند نزد والي می شتابند و مرا گرفتار غرامت می نمایند و عیش مرا مکدر میسازند ، و باین واسطه و أطوار ایشان بعذاب

ص: 376

اندرم ! اگر بر ایشان قدرت بیابم همی خواهم هريك را هزار تازیانه بزنم و کدخدای محله را از چوب دار بیاویزم و از بسیاری آزار ایشان بر آسايم ، رشید گفت: خداوند بمرادت میرساند !

پس از آن هارون الرشید او را غافل نموده قرض بنگی در قدح بگذاشت و بدو بداد ، هنوز در شكم أبو الحسن بدرستی جای گیر نشده بود که سر بر زمین آورده بخواب بیہوشی اندر شد ، و رشید از جای برخاست و بر در سرای بیامد و غلامان خود را با نتظار خود بدید و با ایشان فرمان داد تا أبو الحسن را بر استری بر نشانند و بدار الخلافه اش در آورند ، ایشان او را حمل کردند ، و أبو الحسن همچنان مست و از خویشتن بی خبر بود .

و چون رشید در مقر خلافت استقرار گرفت ، وزیر خود جعفر برمکي را بخواند و نیز عبد الله بن طاهر والي بغداد و پارۂ خادمان خاص خود را احضار نمود و فرمود : چون با مداد شود و باین جوان نگران شدید - و اشارت بأبي الحسن کرد - و او را بر تخت سلطنت دیدید بطاعت و انقیاد وی اندر آئید و بخلافت بر وی سلام برانید و بهر چه فرمان کند بجای بیاورید !

چون این سخنان با بیرو نیان بگذاشت نزد جواري و کنیزکان آمد و ایشان را بخدمتگذاری وی أمر نمود ، و نیز گفت : وي را أمير المؤمنين خطاب کنید و همان حشمت و حرمت بگذارید !

و از آنسوی چون أبو الحسن بهوش گرائید خویشتن را بر تخت خلافت مكين ، و وزراء و امراء و والي شهر و خدم و حشم بر پای و همی در حضورش زمين را ببوسه می سپردند ، أبو الحسن از دیدار این حال سرگشته و پریشان گشت ، و سر در میان روی پوش ببرد و هم اندك اندك چشم می گشود و می خندید و همی با خود گفت : این چه حال است که بآن اندرم ؟؟ بعد از مدتی ناچار سر بیرون کشید و یکی از کنیزکان را بخواند ، گفت : لبيك يا أمير المؤمنين !

أبو الحسن گفت : چه نام داری ؟ گفت : شجرة الدر ! گفت : هیچ میدانی

ص: 377

من در کدام جای آندرم و من کیستم؟؟ گفت : تو أمير المؤمنینی و در قصر مخصوص خود بر سریر خلافت جای داری ! گفت : من در کار خود بتحير آندرم و خرد از مغزم بیرون تاخته و گویا بخواب اندرم و لكن چه چیز گویم با مهمان شب گذشته خود و او را جز شیطانی گمان نمی برم یا جادوئی که عقل مرا ببازی سپرده است !

و أبو الحسن تاصبحگاه متحير و مبهوت بیود ، چون روشنی روز بر دمید خادمی حاضر شد و با او گفت : أسعد الله صباح أمير المؤمنين ! پس از آن تاسومه و پا افزاری از طلا و مكلل بجواهر و یاقوت آبدار بدو داد ، أبو الحسن بگرفت و مدتی در آن نظر کرده از آن پس در آستين خود پنهان نمود ، خادم گفت : این پا افزاری است که به بیت الخلا اندر شوی ! گفت براستی سخن بیاراستی ! از آن در آستین نهادم تا چرکن نشود ، پس از آن از آستینش بیرون آورده بپای کرد .

و چون از قضای حاجت بپرداخت و بیرون آمد جامه بس نفیس حاضر ساختند أبو الحسن در خویشتن نگران شد که بر تخت خلافت بنشسته و با خود گفت : آنچه می بینم و بآن اندرم بیرون از عالم خیال نیست .

راقم حروف گوید : آنچه هارون وأمثال او نیز دیدند و مغرور شدند جز آن نبود : بر خیالی نامشان و ننگشان

وأبو الحسن این حال را از جنبش خیال و نمایش های جن شمرد ، و در آن حال که در خیال این خیال بود ناگاه یکی از غلامان بیامد و گفت : يا أمير المؤمنين اینك در بان بر در است و اجازت دخول می طلبد ، گفت : اندر آید ! پس حاجب بیامد و زمین را ببوسید و گفت : السلام عليك يا أمير المؤمنين ؟ أبو الحسن از جای برخاست و برای حرمت حاجب از روی تخت بزمين آمد.

حاجب گفت : ألله ! ألله ! ای أمير المؤمنين ! مگر نمیدانی تمام مردمان غلامان و در زير أمر و أسير فرمان تو هستند ؟! و أمير المؤمنين را با این مقام منیع و جلال جلیل و جبروت بزرگ نمی شاید برای احدى بپای شود !

بعد از آن عرض کردند : جعفر برمکی و عبد الله بن طاهر و بزرگان مماليك

ص: 378

اجازت ادراك حضور خلافت دستور خواهند ، أبو الحسن رخصت بداد ، پس بجمله بیامدند و در حضورش زمین ببوسیدند و تن بتن او را أمير المؤمنين خطاب کردند ، أبو الحسن را أندك اندك فریب فرو گرفت و خرسند شد و سلام ایشان را پاسخ بداد ،

بعد از آن والي شهر را بخواند ، و او بدو نزديك شد و گفت : لبيك يا أمير المؤمنين ! أبو الحسن گفت : در همین ساعت بفلان دروازه برو و کدخدا و پیشوای مسجد و چهار تن مشایخ را بگیر و هريك را هزار تازیانه بزن ! و چون ازین کار فارغ شدی از ایشان التزام نامه مؤكد بسوگند سخت بگیر که ازین پس در آن درب مسكن نجویند ! و نیز منادی ندا کند : این است مجازات کسی که همسایه خود را بیازارد ! و بعد از آن کدخدای محله را بردار بر کش ! و پرهیز دار از اینکه در آنچه ترا أمرکردهام سستی و تهاون گیری !!

چون از أوامر خود بر آسود بخادم خاص و سایر خدام و حضار نظر کرده گفت : بجمله باز گردید و از آن پس با خادمی که با وی نزدیك بود گفت : من گرسنه ام و همی خواهم چیزی بخورم !گفت : سمعا و طاعة ! پس دست او را بگرفت و بمجلس طعام در آورد ، و أنواع أطعمه لذيذه فاخره در حضورش حاضر کردند و ده تن کنيزك مه سیمای نار پستان مانند مروارید ناسفته و دیبای سوزن نیافته بر فراز سرش ایستاده دید ، و روی با یکی از ایشان کرده گفت : نامت چیست ؟ گفت : قضيب البان !

گفت : ای قضیب البان ! من کیستم ؟! گفت : أمير المؤمنینی ! گفت : ای قحبه سوگند با خدای ، دروغ می گوئی و بر من می خندی !! گفت : ای أمير المؤمنين ! از خدای بترس ! این قصر تو است و این جواري کنیزکان تو هستند ! چون ابوالحسن این سخن بشنید با خود گفت : در عالم قدرت خدای بسیار نیست که من چنین شوم !

بعد از آن جواري دست او را بگرفتند و بمجلس شراب در آوردند ، أبو الحسن مجلسی و ترتیبی و آلات و أشیائی و زینت و تجملاتی بدید که عقل را می ربود ، و همی با خود می گفت : بدون شك و شبهت این جماعت از جن هستند و این کس

ص: 379

که مرا ضیافت نموده است از پادشاهان جان است ! و از من کرداری جمیل بدو نمودار گشته ، و مکافات آنرا چیزی از آن برتر و بهتر ندیده است که با أعوان و خدام خود فرمان کند مرا أمير المؤمنين بخوانند ، و این جماعت بتمامت از جن باشند ، خداوند تعالی مرا از چنگ ایشان بخير و سلامت رستگار فرماید !

و در این حال که أبو الحسن بهمان حال و مقال و خیال همال بود ، یکی از کنیز کان جامی شراب ناب بدستش بداد ، بگرفت و بیاشامید ، و همچنان دیگر جواري هر کدام جامی بدو بیاشاما نیدند ، و یکی از ایشان حبی بنگ در جامش بکار برده چون در اندرون أبو الحسن جایگیر و کارگر شد بی خویشتن بر زمین افتاد و از هوش و کوش برفت ، اینوقت هارون الرشید فرمان داد تا او را بمنزلش حمل - کرده بر خوابگاه خودش بخوابانیدند ، وأبو الحسن بر این جمله شاعر نبود .

و چون در پایان شب از آن بیهوشی افاقت یافت خود را در آن ظلمت وظلام بدید صدا برکشید : ای قضیب البان ! ای شجرة الدر ! هیچکس پاسخ او را نداد ، مادرش گوش بر گشاد و دید پسرش همواره ندا کند و آنگونه اسمها بر زبان بگذراند هولناك بر جست و بدو دوید و گفت : ای فرزند ! چه چیز بر تو رسیده و چنگ درافکنده ؟! همانا دیوانه شده ای !

چون این سخنان را از مادرش بشنید ، گفت : ای عجوز منحوس ! تو کیستی که أمير المؤمنين را باینگونه ألفاظ مخاطب داری ؟! گفت : ای فرزند ! من مادر تو هستم ، أبو الحسن گفت : دروغ می گوئی ، من أمير المؤمنين صاحب بلاد و حاکم عباد هستم !!

مادرش گفت : خاموش باش و اینگونه سخنان بر زبان مگذران که جان خود را بر باد میدهی ! بعد از آن أدعيه و أوراد همی بخواند و بر او بر دمید و همی گفت ای فرزند من ! گویا در خواب چیزی بنظر در آورده باشی ! تمام این جمله از وساوس شیطان است !

پس از آن گفت : ترا بمژده عظیم و بشارتی بزرگ خرسند می نمایم ! گفت :

ص: 380

آن بشارت چیست ؟ گفت : خلیفه فرمان داد تا پیشوای مسجد و مشایخ و رئیس محل را مضروب داشته و از ایشان التزام بگیرند که از این پس گرد فضول نگردند ، و هیچکس را بدون علت متعرض نشوند !

چون ابوالحسن این کلمات بشنید چنان نعره و نفیری بر کشید که همی خواست دنیا را بدرود نماید و گفت : إنا لله وإنا إليه راجعون ! من همان کس هستم که بضرب مشايخ و صاب صاحب ربع ونفي ایشان فرمان کردم و من خود أمير المؤمنين هستم !!

این بگفت و چنان بروی ثابت شد که در همان نیمه شب از منزل بیرون تاخت و در کوی و برزن مرد و زن را فریاد بر کشید و با آوازی بلند گفت : ای مردمان هر کس را حکومتی یا ظلامه ایست بایستی باین سرای اندرشود تا بظلامه او بنگریم و در حكومتش نگران شویم !

أهل کوچه و بازار از صدای او بیدار شدند و او را بگرفتند و در جائی بداشتند تا صبح بردمید ، و او را کشان کشان در تیمارستان بیاوردند ، و بز نجيرش بر بستند و هر روزش عقابی می نمودند و دواهای بدگوارش میخورانیدند و بتازیانه اش میزدند ، و او را در زمره دیوانگان بحساب آوردند .

تا ده روز بر این منوال بر گذشت ، اینوقت مادرش بیامد و او را سلام راند ، أبو الحسن از کار خود شکایت نمود ، گفت : ای فرزند ! از خدای بترس و جان خود را در معرض هلاك مسپار ! اگر تو أمير المؤمنين بودی در چنین حال نبودی !

چون این سخنان را از مادرش بشنید گفت : سوگند با خدای ! براستی گفتی گویا در عالم خواب بودم و دیدم که ایشان مرا خلیفه ساخته اند و خدام و جواري از بهرم معین داشته اند ، مادرش گفت : ای فرزند ارجمند ! شیطان بزرگتر ازین کارها کند ! أبو الحسن گفت : راست می گوئی ! و من در حضرت پروردگار از گذشته استغفار نمايم !

پس او را از تیمارستان بیرون آوردند و بحمام بردند و تن بشستند و چون

ص: 381

عافیت یافت بر حسب عادت طعامی بساخت و بخوردن بنشست ، أما بموجب تقاضای سرشت تنها نتوانست خورد و نشست ، و گفت : ای مادر ! مرا زندگی خوش نیست و تنها نتوانم چیزی بخورم !گفت : اگر خواهی هر آنچه خواهی چنان کنی باز گشت تو بتیمارستان از دیگر أحوال نزدیکتر است !

أبو الحسن بسخن مادر التفاتی نکرد و بجانب جسر راه گرفت تا کسی را در یابد و بندیمی بمنزل آورد ، در آن أثنا که بآن اندیشه بود ناگاه رشید را بدید که پدید شد و بر صفت تاجری نزد وی آمد، و چنان بود که هارون الرشید از همان روز که از وی جدائی جسته بود همه روز در کنار جسر میآمد و او را نمیدید و از داستان تیمارستان آگهی نداشت .

چون أبو الحسن او را بدید گفت : خوشا و خنکا و فرخا بر تو باد ای پادشاه جن ! رشید گفت : مگر با تو چه کردم ؟! گفت : از آنچه کردی بالاتر چیست ؟ ای او سنح جان تازیانه بخوردم و در تیمارستان در آمدم ودیوانه ام خواندند ، تمامت اینها از مجالست تو روی داد ! ترا بمنزل خود در آوردم و بهترین ماکولات خود را بتو خورانیدم ، أما تو بعد از ین جمله احسان شيطانهای خود و أعوان خود را بر من مسلط ساختی تا از شامگاه تا صبحگاه عقل مرا ببازی گرفتند ؟ هم اکنون براه خود باز گرد !

رشید گفت : آن مقصودی را که در باره امام و مشایخ و رئیس محل داشتی ، ادراك نمودی ؟ گفت : آری ! گفت : شاید ازین پس نیز چیزی برای تو پیش آید که خاطر ترا بیش از آن مسرور بگرداند ! أبو الحسن گفت : بازگوی مقصود تو آخر از من چیست ؟! گفت : مقصودم اینست که در این شب میهمان تو باشم ! گفت : بدان شرط که با من بآنچه بر نگین سلیمان بن داود علیهماالسلام منقوش است سوگند یاد نمائی که نگذاری عفریتهای تو با عقل من بازیگر شوند و خرد مرا برتابند ! رشید گفت : سمعا و طاعة !

پس ابوالحسن او را بمنزل خود بیاورد ، وچون چندی بر گذشت طعامی نیکو

ص: 382

برای رشید و أتباعش حاضر ساخت و ایشان بقدر کفایت بخوردند ، و چون از طعام فارغ شدند شراب و مفرحات حاضر کردند و آشامیدن گرفتند تا رشید را فرصتی رسید و حب بنگی در قدح افکند و أبو الحسن بخورد و از خویش بی خویش افتاد ، رشید بفرمود تا او را بسرای خلافت حمل کردند و بر روی تخت بر آوردند .

چون چندی بر آمد و أبو الحسن بخویشتن گرائیدن گرفت ، صدا بلند کرد : ای مادر ! کنیزکان درگاه خلافت با نگ لبيك يا أمير المؤمنين از اطراف بلند ساختند چون أبو الحسن این جواب بشنید گفت : لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم ! در یا بید مرا در این شب که از شب پیشین نحس تر است ! و از آن پس چون دیوزدگان در آنانکه پیرامونش بودند نگران شد و همی گفت : این جماعت جنیان هستند که بشمايل و مخائل آدمیان در آمده اند ، کار من با خدای حوالت است !

پس از آن با یکی از غلامان که بر یکسوی او بود نظر افکند و گفت : گوش مرا بفشار تا بدانم خوابم یا بیدار ؟؟ غلام گفت : من چگونه جسارت نمایم و تراکه أمير المؤمنين هستی گوش بفشارم ؟! گفت : آنچه فرمودم بجای بگذار و گرنه گردنت را میزنم ! خادم امتثال أمر را چنان بدندان بگزید که دندان زیرین با فرازین چسبید ! أبو الحسن ازین گونه گزیدن چنان نعره بر کشیدن و لرزیدن گرفت که همی خواست هوش بگذارد !

و این حال بر این منوال می گذشت ، و رشید از پشت پرده داخل مخدع می نگریست و هر کس در حضورش حاضر بود از شدت خنده انقلاب داشت و با آن مملوك همی گفتند : مگر دیوانه که اینگونه گوش خلیفه را بگاز می سپاری ؟! أبوالحسن گفت : ای جن های قحبه ! آنچه با من کردید کفایت ننمود ؟! همانا شما را گناهی نیست بلکه گناه با بزرگ شما است که سوگند بخورد و در سوگند خیانت ورزید و شما را بر صورت و سیرت آدمیان بیرون آورد ! و من در این شب بر شما بآية الكرسي و سورۂ اخلاص و معوذتین استعانت می جویم !

چون این سخنان بپایان رفت ، هارون الرشید از پشت پرده سر بیرون آورد

ص: 383

و گفت : يا أبا الحسن ! ما را هالاك نمودى ، يعني مرا بزرگ ایشان انگاشتی و کار بتعویذ بگذاشتی .

این هنگام أبو الحسن خلیفه زمن را بشناخت و در پیشگاهش زمين را ببوسید و بدوام عز و بقایش دعاها بنمود ، رشید اورا خلعتی فاخر و هزار دینار سرخ بداد و در زمره ندیمان خاص و مصاحبان مخصوص خودش افتخار و اختصاص بخشید ، و ازین قبيل أعمال در اغلب روزگار سلاطین و شاهزادگان و امرای دولت و ملت اتفاق افتاده و بپاره اشارت رفته است .

حکایت هارون الرشيدي و جعفر بر مکی در دجله با خليفة جعلی

در بعضی تواریخ و كتب أخلاق مسطور است که شبی هارون الرشید در اضطراب و قلقی بزرگ در افتاد و خواب از چشمش بیرون شد ، وزیر خود جعفر برمکي را بخواند و گفت : سینه ام تنگی گرفته و مرادم این است که در این شب در شوارع و کوچه های بغداد بگردم و در مصالح عباد بنگرم ، بدان شرط که ما در لباس و هیئت تجار اندر شویم تا هیچکس از أهل بغداد مارا نشناسد ! وزیر گفت : سمعا و طاعة !

پس در ساعت برخاستند و جامه از تن بیرون کردند و جامه سوداگران بر تن بیاراستند ، و ایشان سه تن بودند : خليفه و جعفر و مسرور سیاف ، پس بگردش در آمدند و از جائی بجائی برفتند تا بدجله رسیدند و پیری را در زورقی نشسته دیدند بدو نزديك شدند و بر او سلام فرستادند و از او خواستار شدند که ایشان را از راه فضل و احسان خود در آن زورق بر نشاند و در دجله گردش و تفرج دهد و یكدینار سرخ در اجرت بگیرد !

شیخ گفت : کدام کس را قدرت تفرج باشد و حال اینکه خليفة هارون الرشید

ص: 384

همه شب در زورقی کو چك بنشیند و بدریای دجله بتفرج اندر آید و منادي با او ندا کند : ای گروه مردم ! بجمله از بزرگ و کوچک و خاص و عام و كودك وغلام همه بدانید هر کس در مرکبی و زورقی بنشیند و آب دجله را در هم شکافد گردنش را می زنم با دو پاره اش کرده از کشتی بیاویزم ! و گویا من نگران هستم که در همین ساعت زورقش را نگران می شوید .

خلیفه و جعفر گفتند: ای شیخ ! این دو دینار بستان و ما را در زورق بنشان و مارا در قبه از قباب جای ده تا گاهی که زورق خلیفه بگذرد ؟ شیخ گفت : ذهب سرخ را ! هرچه بادا باد ، توکل بر خداوند عباد ! پس دودینار را بگرفت و ایشان را اندکی در آب عبور داد ، بناگاه زورق خلیفه از میان دجله نمایان شد و شمعها و مشعلها در آن برافروخته بودند .

شیخ با ایشان گفت : آیا من از نخست با شما نگفتم : خلیفه هر شب در زورق می نشیند و دجله را می شکافد !! پس شیخ کشتیبان از یکسوی بگردید و از بیم و اندوه می گفت: ای خداوند ستار ! پرده ما را مکشوف مدار ! و ایشان را درقبه در آورد و پرده سیاه بر ایشان بر کشید ، و ایشان در زیر آن مئزر از یکطرف گذر و بهر طرف نظر داشتند ...

دیدند در أول زورق مردی بدست اندرش مشعلی زرین و بتن اندرش قبائی از اطلس سرخ و بسر اندرش کلاهی موصلی ، و بر کتفش جامه از زرتار زرد و بر کتف دیگرش تو بره از حریر سبز مملو از عود قاقلی است و آن مشعل را در عوض هیزم از عود قاقلي افروخته می داشت ، و نیز در پایان زورق - یعنی کشتی کوچک - مردی دیگر بهمان صفت و همان جامه و بدست اندرش همانگونه مشعل فروزان بود ...

و نیز در آن زورق دویست تن غلام زرخرید چون ماه و ناهید از يمين ويسار ایستاده و کرسیی از زر سرخ در میان زورق بر نهاده ، و جوانی چون آفتاب تا بنده و ماه فروزنده بر فرازش بر نشسته و جامه سیاه بر شعار عباسیان مطرز بذهب أصفر

ص: 385

بر تن بیاراسته ، و در حضورش مردی نشسته که گوئی جعفر وزیر است ، و بر فراز سرش خادمی با شمشیر کشیده که گفتی مسرور خادم است ایستاده ، و نیز بیست تن ندیمان دانشمند عقل پسند ارجمند چون کواکب رخشنده در پیرامون بدر فروزنده از گوشه و کنار نماینده اند .

چون رشید بدید از کمال شگفتی گفت : ای جعفر! شاید وی یکتن از فرزندان یا مأمون يا أمين باشد ! پس خوب در آن جوان نگران شدند که چون مهر در خشان و ماه در فشان و بالائی چون سرو بوستان و دیداری چون نوگل خندان ، و هارون - الرشید با جعفر گفت : سوگند با خدای ! این جوانی که بر این کرسی جای کرده چیزی از شمائل و مخائل خلافت را فروگذار ننموده است ، و آنکه در پیش روی اوست گویا تو خود باشی ، و آن خادم که بر بالای سرش ایستاده گویا مسرور است ، و این جماعت ندما گویا ندیمان من هستند ، همانا عقل من در کار این جوان حیران است ، ای جعفر ! سوگند بحضرت داور بشگفتی و عجب اندرم ، جعفر گفت: سوگند بخداوند ! من نیز چنین شده ام .

بعد از آن زورق آب در نوشت تا از دیدار ایشان بگذشت ، در این حال شیخ کشتیبان زورق خود را بیرون آورده گفت : خدای را سپاس بی قیاس است که بسلامت برستیم و هیچکس با ما باز نخورد ! هارون گفت : ای شیخ ! آیا خلیفه همه شب بدجله اندر می شود ؟ گفت : آری ، ای سید من! یکسال است که بدینگونه شب۔ می گذراند ! گفت : از فضل و احسان تو خواستاریم که در شب آینده نیز کشتی خود را در اینجا بازداری ! و پنج دینار سرخ بتو می دهیم ، چه ما مردمی غریب هستیم و برای دفع کر بت اندیشه تفرج و نزهت داریم ، ودر خندق منزل کرده ایم ، چون شیخ نام پنج دینار را بشنید بی اختیار شد و گفت : حبا وكرامة :

کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست

چون این سخنان بپایان رفت ، خلیفه وجعفر و مسرور با شیخ کشتيبان بدرود کرده بکاخ خسروي و تخت خلافت برفتند و جامه سوداگران از تن بهشتند و جامه

ص: 386

سلطنت و وزارت و امارت بر تن آورده در جای مقرر مستقر شدند ، وزرای در بار و امرای نامدار و حجاب و نواب بحضور خلافت دستور در آمدند و مجاس بر قانون دیگر أيام آراسته شد و اوامر و أحکام پرداخته گشت .

و چون مجلس منقضی گردید و طبقات خلق وأجناس ناس از کریاس(1)گردون أساس بیرون شدند و هر کسی براه خود و کار خود برفت ، هارون الرشید با وزیر خود جعفر برمکي فرمود : ما را بدیدار خلیفۂ ثاني رهسپار بدار ! جعفر و مسرور بخندیدند ، و بجامة تجار در آمدند و از باب السر با حالت سرور و انشراح بجانب دجله و شیخ ملاح روی نهادند .

و چون بکنار دجله رسیدند شیخ کشتيبان را بانتظار خود بدیدند و با او در مرکب بنشستند ، و هنوز ساعتی بر نگذشته بود که زورق خلیفه ثاني نمودار ودریا ۔ سپار گشت ، پس بآن زورق با إمعان نظر نگریستند و دویست مملوك غير از مماليك شب گذشته بدیدند و مشعل فروزان بعادت هر شب همان ندا بر می کشیدند .

هارون با جعفر گفت : این داستان چندان غریب است که اگر می شنیدم و بچشم نمی دیدم تصديق نمی کردم ، أما بچشم خود می بینم !

پس از آن خلیفه با شیخ کشتيبان گفت : ای شیخ ! این ده دینار سرخ بستان و ما را در برابر زورق ایشان بگردان ، چه ایشان را زورق چون فلك أزرق روشن و ما در ظلمات در یا مستغرق هستیم ، ما ایشان را بنگریم و بدیدار ایشان تفرج - نمائیم ، أما ایشان ما را ننگرند .

شیخ دنانير را بگرفت و زورق خود را در برابر کشتی ایشان بگردش آورد و همچنان در سایه زورق ایشان آب می سپردند و همچنان در تاریکی و سایه سیر می نمودند تا بباغستانها رسیدند و زورق ایشان بر مکانی جای گرفت ، در این مکان جمعی از غلامان را ایستاده و استری را با زین و لگام زرین حاضر دیدند .

پس خلیفه دوم نمودار و از زورق بزیر و بر مرکب سوار و غلامان و ندیمان

ص: 387


1- کریاس - بکسر اول بر وزن الياس - در بار پادشاهان و امرا و اعیان راگویند

از اطراف و جوانب وی رهسپار گردیدند و مشعل فروزان فریاد برکشیدند و دعا و ثنا بگذاشتند و بنام خلیفه روزگار آواز درافکندند ، این هنگام هارون و جعفر ومسرور روی ببیابان نهادند و از میان مماليك بگذشتند و در پیش روی ایشان روان شدند ، یکی از مشعل فروزان را نظر بجانب ایشان افتاد و سه تن را بجامه سوداگران و مردم غریب بدیدند و نشناختند و بشتافتند و بگرفتند و بیاوردند و در حضور خلیفه ثاني حاضر ساختند .

گفت : چگونه باین مکان رسیدید ؟ و چه چیز أسباب این شد که در چنین وقت باینجا آمدید ؟! گفتند : ای مولای بزرگوار ! همانا قومی از تجار ، و غریب این دیار هستیم ! در این روز وارد شدیم ، و شب هنگام بیرون شدیم تا براه خود برویم ، ناگاه شما را نگران شدیم که روی نمودید ، و این جماعت بیامدند و ما را بگرفتند و در حضور تو حاضر ساختند ، داستان ما این است !

خلیفه ثاني گفت : باکی بر شما نیست چد مردمی غریب هستید ، و اگر أهل بغداد بودید گردن شما را می زدم !! آنگاه روی با وزیر خود آورده گفت : این سه تن را در صحبت خود بدار که در این شب میهمان ما هستند !

پس ایشان را با خود ببردند تا بقصری بلند و عظيم الشأن و سخت بنیان که هیچ سلطانی را چنان مکانی بدست نیامده رسیدند ، گوئی پایه در خاك و سر بأفلاك داشت ، و درش از چوب ساج و مرصع بطلای وهاج بود ، از آن در به ایوانی در آمدند ، پرده های زرنگار و بالینها و بالشها و تختها و تشکهای دیبای زر تار و پرده آويخته و فرشی گرانمایه بدیدند که عقل را متحیر و عاجز می داشت که در وصفش چه گوید ؟ و تمجیدش را چگونه از عهده برآید ! و بر آن در آبنوس که مرصع بجواهر زواهر بود این شعر را نقش کرده بودند :

قصر عليه تحية وسلام *** خلعت عليه جمالها الأيام

فيد العجائب والغرائب نوعت *** فتحيرت في فنها الأقلام

ص: 388

یکی کاخی است روز افزون بنایش سر بسر میمون

بگردش لاله گوناگون بتختش نوگلی زیبا

هر آنچیزی که در دنیا عجیب است آندرو پیدا

بحيرت اندرو دانا بفكرت اندرو بينا

خلیفه ثاني و آنانکه در صحبتش بردند بقصر اندر شدند ، پس خلیفه بر تختی زرین و مرصع بجواهر رنگین بر نشست و بر روی تخت سجاده از حرير أصفر بود و ندیمان در مکان های خود بنشستند و سیاف با شمشیر کشیده بایستاد .

اینوقت سفره طعام بگستردند و بجمله بخوردند و خوان بر گرفتند و دستها شستند و سفره شراب بگستردند ، و جامهای زرنگار و قناني(1) باده أرغوانی را بگردش بیاوردند و بحاضران بدادند و بیاشامانیدند تا نوبت بهارون الرشید کشید و نیاشامید ، خلیفه ثاني با جعفر گفت : صاحب ترا چیست که ازین شراب نمی آشامد ؟!

گفت : ای مولای من ! مدتی است که بواسطه علتی نمی آشامد ! گفت : نزد من شرابی جز این است که از آب سیب ساخته اند و برای صاحب تو مناسب است ! پس بفرمود تا حاضر ساختند و خلیفه ثاني در حضور هارون بیامد و گفت : هر وقت نوبت شرب با تو پیوست ازین مشروب بنوش!

بالجمله بر اینگونه بگذرانیدند و بعیش و نوش پرداختند تا شراب در دماغ ایشان راه کرد و بر عقول آنها چیره شد ، هارون با جعفر گفت : سوگند با خدای ! در دستگاه ما چنین أواني و ظروف نامدار نیست ! ای کاش بدانستمی شأن و حال این جوان چیست ؟؟ پس در همان حال که هارون و جعفر بطور پوشیده سخن می کردند آن جوان را نظاره با یشان افتاد و ایشان را بنجوى بدید و گفت : همانا در مجلس شراب سخنان پوشیده گذاشتن حكم عربده دارد!

جعفر گفت : هرگز عربده در کار نیست جز اینکه این رفيق من با من همی۔ گوید : من در بیشتر شهرها بگردیده ام و بزرگان ملوك را ندیم شده ، و با امرای

ص: 389


1- جمع قنينه ، ظرف شراب را گویند که از شیشه باشد

سپاه معاشرت کرده ام ، هرگز هیچ مجلسی را باین آراستگی ، و هیچ شبی را باین بهجت و سرور و عیش و حبور نیافته ام ! مگر اینکه أهل بغداد همی گویند : شراب بی آواز و باده أرغواني بدون أغاني صداع انگیز است .

چون خلیفه ثاني این سخن بشنید تبسمی کرده خرسند و شادان گشت و بدست اندرش قضیبی بود و آن قضيب را بر حلقه بزد ، در حال در گشوده و خادمی با کرسیی از عاج که با صفحات زر أحمر مزين ساخته بودند حاضر ، و از دنبالش دختری چون قمر زاهر و فروغی باهر در نهایت جمال و بهاء و كمال بیامد .

خادم کرسي را بر نهاد ، و آن جاریه چون آفتاب چاشتگاه بر آن بر نشست ، و عودي هندي در دست داشت بر دامن گذاشت و در کمال نرمی بیاراست ، و از آن پس که چندی طربناك شد بتغني و سرود برآمد و نفير از خاك عاد و ثمود بر آورد و بیست و چهار طریقه از مقامات موسیقی را بکار برد چندانکه عقول مجلسیان را از کار بی کار ساخت ، پس از آن بعادت نخستین و نغمه أولين بازگشت و حاضران را بعیش و طرب در آورد و این ابیات را بر حسب مناسبت مقام با آوازی دلنواز و صوتی جان پرور بخواند :

لسان الهوى في مهجتي لك ناطق *** يخبر عني أنني لك عاشق

و لي شاهد من حر قلب معذب *** و طرف قريح والدموع سوابق

وما كنت أدري قبل حبك ما الهوى *** ولكن قضاء الله في الخلق سابق

زبان حال من عشق درونم *** ز خون من رقم سازد بسویت

شدم چون خاك راهت تا یکی روز *** غبارش را نسیم آرد بکویت

ترا خود کی خبر زین جان عطشان *** که پر باشد ز اشك ما سبویت

چون خلیفه ثاني این أبيات را بشنید فریادی سخت بر کشید و جامه بر تن تا بدامن بدرید ، حاضران پرده بروی بر کشیدند و جامه دیگر و نیکوتر بروی بپوشیدند پس از آن بر حسب عادت خود بنشست ، و چون جام شراب بدو رسید قضيب را بر

ص: 390

حلقه در آشنا نمود و در بر گشود و خادمی با کرسیی زرین و جاریه نیکوتر از جاریه نخستین روی بنمود و بر آن کرسي مخصوص بنشست و عودی را که شفای قلب مكبود(1) بلکه دوای درد حسود و محسود بود بر گرفت و این شعر بسرود :

کیف اصطباري و نار الشوق في كبدي *** و الدمع من مقلتي طرفانه أبدي

و الله ما طاب لي عيش أشير به *** فكيف يفرح قلب حشوه کمدي

لمؤلفه

چگونه صبر نمایم بر آتش هجرت *** کسی که روی تو دید است خودشکیبا نیست

چگونه عیش و طرب در دلم نماید راه *** که هرگزت بدل نا شکیب پروا نیست

چون جوان این سرود بشنید دیگر باره نعره عظیم بر کشید و جامد تا بدامن بر درید ، همچنان پرده بر وی بر کشیدند و جامه دیگر بیاوردند ، بر تن بیاراست و راست بنشست و بحالت نخست بازگشت و در سخن منبسط شد و از هر در بگفت و بشنفت ، تا نوبت قدح بدو پیوست ، قضیب بر حلقه بزد ، خادمی با کرسیی دیگر و جاری از آن دوجاریه نیکوتر چون فلقة قمر و لؤ لؤ تر بیامد و بر کرسی بنشست ، و این شعر را بر عود بنواخت :

اقصروا الهجر أو أقلوا جفاكم *** ففؤادي و حقكم ما سلاکم

و ارحموا مدنفا كئيبا حزينا *** ذا غرام متيما في هواكم

یا بدورا محلهم في فؤادي *** كيف أختار في الأنام سواكم

یا ز آب وصل خود جان و روانم تازه کن

یا گداز هجر را کمتر ازین اندازه کن

رحمتی آور بجان دردمند عاشقت

نامش اندر عاشقان خود بلند آوازه کن

پود و تارم از ازل با تار و پودت بسته شد

تار و پودم را ز پود و تار خود شیرازه کن

ص: 391


1- یعنی بدحال و غمین

چون جوان درد مند این أبيات دلپسند را بشنید ، فریادی از جگر برکشید و جامه از سر تا بپای بر تن بدرید ، پرده بروی برانداختند و جامه دیگر بیاوردند بپوشید و بحالت نخست بیامد و با ندماء و حضار بگفتار در آمد و پیمانه های شراب بگردش در آمد ، چون بدو آوردند حلقه بر در زد، پس در گشوده شد و غلامی ماه سیما با کرسیی زرین و از دنبالش جاریه آفتاب طلعت بیامد و بر آن کرسي بر آمد و عود بر گرفت و تارش استوار ساخت و چون هزار دستان باين أبيات سرودن نمود :

حتى متى يمضي التهاجر و القلى *** و يعود لي ما قد مضى لي أو لا

من أمس كنا و الديار تلمنا *** في أنسنا ونرى الحواسد غفلا

غدر الزمان بنا وفرق شملنا *** من بعد ما ترك المنازل كالخلا

أتروم مني يا عذولي سلوة *** و أرى فؤادي لايطيع العذلا

فدع الملام و خلني بصبابتي *** فالقلب من أنس الأحبة ما خلا

یا سادة نقضوا العهود و بدلوا *** لا تحسبوا قلبي ببعدكم سلا

تا بچند این تهاجر و دوری *** وین همه سوز عشق و مهجوری

گر یکی شب مرا شوي مهمان *** تازه گردد مرا روان و توان

کاش بار دگر شوی یارم *** تا بدانی که بر سر نارم

کاش آئی دگر ره از سر مهر *** تا بگیرم فروغ چون مه و مهر

دشمن و حاسدم کلیل شود *** تن و جان عدو عليل شود

کرده مهجور و دورم از دلدار *** این ستمگر زمانۂ غدار

مجمع ما نمود زار و پریش *** کرد عشاق زار را دلریش

زین سپس ناشکیب و نالانم *** هم غزل گوی و هم غزل خوانم

چند بر من ملامت ای أحباب ! *** تا بچندم نهیب رنج و عذاب

نیست زین پس بدرد فرقت یار *** طاقت صبر ای اولوا الأبصار

چون جوان عاشق این بیات شرر آیات را بشنید ناله جانگداز بر کشید و جامه

ص: 392

برتن بدرید و بی خویشتن از خویش بگردید، خواستند ستاره(1) بر آن رشگ ستاره گذاره دهند ، یکسوی پرده بر یکسوی شد و هارون را بر تنش نظاره افتاد و در اندامش آثار تازیانه و دیگر ضربات بدید و با جعفر گفت : ای جعفر ! سوگند با خدای ! جوانی نمکین و فرخنده آئین است جز آنکه دزد می باشد !

جعفر گفت : اى أمير المؤمنين ! از کجا بدانستی دزد است ؟! هارون گفت : آیا بر دو پهلویش نشان تازیانه را نمی بینی ؟؟ پس از آن پرده بر وی برکشیدند و جامه دیگرش بپوشیدند ، جوان برخاست و راست بنشست و صحبت در پیوست ، و از آن پس نظری بنمود ، و هارون را با جعفر بحدیث اندر بدید ، گفت : ای جوانمردان ! خبر چیست ؟ جعفر گفت : ای مولای ما ! خبر بخیر است ، و در خدمت تو پوشیده نیست که این رفیق من از تجار و مسافر جميع أمصار و أقطار است و با سلاطين و أخيار روزگار مصاحبت کرده است ، همی گوید : آنچه در این شب از مولای ما خلیفه روی داده است اسرافی عظیم است و در هیچ اقلیمی از اقالیم ندیده ام که چنین کاری بکنند ، زیرا که چندین جامه که هر يك را هزار دينار قیمت است بر تن پاره کرده است و این اسرافی زاید و بزرگ است !

خليفه ثاني گفت : ای مرد ! مال مال من و قماش قماش من است ، و آنچه بینی بعضی از انعام و افضال من است که شامل حال خدام و حواشی میشود ، چه هر جامه را که بر تن بردرم از آن یکی از ندیمان حاضر است ، و برای ایشان مقرر و مرسوم نموده ام که هر جامه را که قسمت یکی از ایشان باشد پانصد دینار سرخ نیز بدو بدهند !

وزیر گفت : نیکی و نکوئی بزرگی است که مولای ما معمول می دارد ! و این دو شعر بخواند :

بنت المكارم وسط كفك منزلا *** و جعلت مالك للأنام مباحا

فاذا المكارم أغلقت أبوابها *** كانت يداك لقفلها مفتاحا

ص: 393


1- یعنی جامه ای که ساتر بدن باشد

کفت بحری است گوهر زا *** رخت ماهی است نور افزا

دلت گنج جهان آرا جهانت بنده فرمان

مقفل چون شود درها *** نشان جود ناپیدا

بدست تو گشایشها نماید چهر بر خلقان

چون آن جوان این شعر بشنید خرسند گردید و هزار دینار سرخ و يك جامه گرانبها بدو عطا کرد.

پس از آن دیگر باره أقداح راح را ساقیان ملاح(1) بگردش ، وجام مدام را مهوشان گلندام بنمایش آوردند و روح را راحت بخشیدند ، اینوقت رشید با جعفر گفت : از این جوان ازین ضربی که بر دو پہلویش رسیده است بپرس تا بنگریم چه در جواب گوید ؟ جعفر گفت : ای مولای من ! شتاب مکن و بخویشتن نرمی بجوی زیرا که صبر جمیل تر است .

هارون بر آشفت و گفت : بجان خودم و بخاك جدم عباس سوگند می خورم اگر این پرسش نکنی جان از تنت بیرون کشم !! در این حال آن جوان روی بجعفر بر مکی آورد که چیست ترا که با رفيق خودت پوشیده سخن می کنی ؟؟ مرا از حال خود خبر بده ! جعفر گفت : خير است ! خلیفۂ ثانی با جعفر گفت : تر! بخدای سوگند می دهم که خبر خودتان را با من بازگو ، و هیچ چیز از کار و کردار خود را از من پوشیده مدار !

گفت : ای مولای من! این رفیق من در هر دو پهلوی تو نشان ضرب تازیانه و مقارع بدید و بسیاری در عجب رفت و گفت : چگونه خلیفه را مضروب می دارند ؟! و مقصودش این بود که سبب این حال را بداند .

[ دنباله داستان را در جزء ششم مطالعه فرمائید]

ص: 394


1- راح يعنی شراب ، و ملاح جمع ملیح یعنی نمکین رخسار

فهرست جزء پنجم ناسخ التواریخ - دوران حضرت رضا عليه السلام

پارۂ حکایات هارون الرشید و مجالسات او با أطبای وقت...1

داستان هارون الرشید و طبيب هندي و بختیشوع...5

معالجه هارون بوسیله طبیب هندی...9

حکایت رشید و ماسويه طبيب ايراني و تقرب او...13

درج رساله حسنیه

مناظرات و احتجاجات حسنیه در محضر هارون الرشید...17

مناظره حسنیه با ابراهیم بن خالد عوفي رئيس متكلمين...21

بیانات حسنیه در سبقت ایمان علي علیه السلام و أفضليت او بر أنبيا...25

پاسخ حسنیه در موضوع ادعای عباس و علي علیه السلام در میراث پیغمبر صلی الله علیه و آله...29

گفتگوی جاریه در بحث قضا و قدر بأمر هارون الرشید...31

استدلالات عوفي راجع بآيات جبر و پاسخ حسنیه...35

نفی جبر و قضا و قدر در أفعال بندگان...39

اثبات عصمت انبیاء عظام و أوصياء آنان...43

در اینکه ظالم و ستمگر امام و پیشوای خلق نتواند شد...45

بیان فرقه ناجیه از بين فرق مسلمين...49

استدلال عوفي راجع بفضائل أبي بكر و پاسخ حسنیه...53

ص: 395

بیانات حسنیه پیرامون آیه غار و توضیح مؤلف در این باره...57

تحقيقات مؤلف راجع به ليلة المبيت...59

بیانات حسنیه درباره حدوث قرآن و قدیم نبودن آن...63

طبقه بندی راویان حدیث...67

کمال علم و دانش علي علیه السلام و اطلاع آنحضرت از وحی...69

بیان کردن حسنیه عقاید شیعه امامیه را در حضور هارون...71

بيان وجوب تعيين وصي از طرف پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله...77

تعيين شرائط امامت...79

استدلال حسنیه بآیه مباهله و اعتراف أبو يوسف قاضي...81

شرحی از جریان سقيفه بني ساعده...83

کیفیت خلیفتى أبو بكر و بیعت مردم با او...87

استعفاى أبو بكر از خلافت و قبول نکردن عمر استعفای او را...89

شرح مخالفت جمعی از صحابه با خلافت أبي بكر...91

سؤال هارون الرشيد راجع برؤيت باریتعالی و پاسخ حسنيه...95

اشاره کردن هارون بمسئله متعه و سؤال از حکم آن...99

بیان حسنیه در مخالفت تحریم متعه با نص قرآن و سنت...101

شرح معارضه ابن عباس و ابن زبیر درباره متعه...103

چگونگی غصب فدک از فاطمه زهرا سلام الله علیها...105

در مجعولیت حدیث « نحن معاشر الأنبياء لانورث »...107

بيانات حسنیه در مسئله غصب فدك و منکوب شدن علمای مجلس...115

سخنان حسنيه راجع بمظلوميت سيد الشهداء علیه السلام و سوگواری بر آنحضرت...119

اشاره محشی بزمان تألیف رساله حسنیه و مؤلف آن...120

جریان ارسال حضرت رسول أكرم صلی الله علیه و آله سوره برائت را بوسيله أبو بكر و برگردانیدن او بأمر الهی...121

ص: 396

پایان رساله حسنیه و بیانات مؤلف پیرامون آن...123

سخنان مؤلف در پیرامون ولایت و خلافت و شرائط عقلي آن...127

شئونات أئمه اطهار علیهم السلام و مقامات حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام...130

اینکه وصي باید از جانب خدا و پیغمبر تعيين شود...137

مقصود از « أولي الأمر » و وجوب اطاعت ایشان بر مردم...139

دنباله بیانات مؤلف پیرامون رساله حسنیه و موضوع متعه...147

سخنان مؤلف در عصمت أنبياء علیهم السلام...151

درج رساله تودد جاریه

آغاز حکایت تودد جاریه در مجلس هارون و مناظره او با علما...154

بیان محشي راجع بتأليف رساله تودد جاریه و مؤلف آن...161

سخنان تودد راجع بفرائض و سنن نماز بر طبق مذهب شافعي...163

خی از احکام حج و جهاد بمذهب ابن ادریس شافعي...169

نکاش و مفاوضه جاریه با علمای مجلس...173

اوضات جاریه با رئیس القراء زمان هارون الرشید...177

ح مکالمات تودد با طبيب عصر هارون...187

الات طبیب راجع بحمام و طعام...193

ال طبیب راجع بشراب و پاسخ جاریه و بیانات مؤلف...197

اندن رئيس الأطباء در برابر تودد...201

ح مفاوضات تودد جاریه با منجم باشی و بیانات او راجع بمنازل قمر...203

ن سعد و نحس سالها از جهت اولین روز سال...207

ح مکالمات تودد با فیلسوف عصر هارون...211

ت مؤلف پیرامون سب و دشنام دادن بروزگار و نکوهش آن...213

مناظره تردد با ابراهیم نظام رئيس متکلمین...219

ص: 397

سؤال از چند لغز و معما و پاسخ آنها...221

بازی کردن جاریه با شطرنج باز و نراد وقت و پیروزی بر آن دو...225

پایان داستان تودد جاریه...229

سخن مؤلف پیرامون برخی از مصائب وارده بر او...229

تأثر و مصیبت مؤلف در فوت فرزندش كمال السلطنه نیر...233

شمه از ترجمه حال كمال السلطنه و خدمات او...237

چکامه مؤلف در ماتم فرزند...243

أشعار كمال السلطنه نیر در مدح اهل بیت اطہار عليهم السلام...247

بیان خبری که از حضرت رضا علیه السلام در باب تزویج حضرت زهرا سلام الله عليها وارد شده است...253

فرمایشات آنحضرت در باب عصمت هاروت و ماروت...256

نقل مؤلف شرحی از تفسیر امام حسن عسگري علیه السلام در این موضوع...261

بیانات مؤلف پیرامون داستان هاروت و ماروت و عصمت ملائکه...269

فرمایشات حضرت رضا علیه السلام در باره ایمان و مقامات مؤمن...77

روایات نادره حضرت رضا علیه السلام در موضوعات مختلفه...81

فرمایش آنحضرت در موضوع غیبت امام قائم علیه السلام...84

سفارش بکشتن پنج حیوان و نکشتن پنج حیوان...89

تحقیق مؤلف در بیان حكم عزل از زنان...91

وصف کوههای حرم و مبدأ بوی خوش...93

شرح خطبه پیغمبر صلی الله علیه و آله در باره دوشیزگان و ازدواج آنها...95

محکم و متشابه در أحاديث أهل بيت علیهم السلام...97

در بیان اینکه صلوات بر أهل بيت محمد صلی الله علیه و آله در حكم تسبیح و تہلیل است...99

فرمایشات حضرت رضا علیه السلام در باره روز عاشورا و مصیبت سید الشهداء علیه السلام...1

ص: 398

بيانات مؤلف در پیرامون همبستگی شئونات ولایت و نبوت...305

فرمایشات آنحضرت پيرامون أحاديث موضوعه در فضائل أهل بيت علیهم السلام...315

برخی از مفاوضات حضرت رضا علیه السلام با فرقه واقفیه...317

معني حديث « لا يابي الكرامة إلا الحمار »...321

معني حديث « إن الله يبغض البيت اللحيم »...323

شرح شطرنج بازی و آبجوخواری یزید بعد از قتل سيد الشهداء علیه السلام...325

أخبار متفرقه در فنون مختلفه...330

بیانات حضرت رضا علیه السلام راجع بزمان غیبت قائم آل محمد علیهم السلام...331

شرح داد خواهی حضرت فاطمه علیهماالسلام در روز حشر...333

سلام دادن حضرت خضر علي علیه السلام را بخلافت...335

شرح معاف شدن أبو بكر از إبلاغ آيات برائت...337

بیان حدیث منزلت و معنای آن...339

شرائط عابد شدن در بني اسرائيل...341

معاني صديق و فاروق و ذوالقرنين...343

عرضه شدن ولایت اهل بیت علیهم السلام بر آسمانها و زمینها و جمادات و نباتات...345

یعنی حدیث « حسين مني و أنا من حسين »...349

حکایت هارون الرشید با ابن أبي مريم و مضحکه او...351

شرحی از رشوه خواری در بار رشید...353

حکایت هارون الرشيد با سلطان روم و فتح هرقله...355

مبارزه ابن جزري با دلاور رومي...359

حکایت هارون الرشید با یکی از بزرگان بنی امیه...370- 363

ترجمه جملاتی از تورات بنقل كعب الأحبار...371

شرحی از برخورد هارون و جعفر برمکی با یکی از رعایای خود...373

ص: 399

ببازی گرفتن هارون مردی را که میزبان او بود ، و پوشانیدن لباس خلافت و بر تن او...377

سفارش هارون به امرا و ندیمان نسبت باطاعت از خلیفه ساختگی...379

دستور خلیفه ساختگی بقلع و قمع دشمنان خود...381

برگرداندن هارون الرشید میزبانش را بجال أول و روانه شدن خلیفه ساختگی به تیمارستان...384

حکایت هارون الرشید و جعفر برمکی با خلیفه جعلي در دجله و بار یافتن ایشان بقصر و دربار خلیفه ثاني...394- 384

فهرست مطالب جزء پنجم...400–394

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109