ناسخ التواریخ در احوالات امام رضا علیه السلام جلد 1

مشخصات کتاب

جزء اول از ناسخ التواریخ

احوالات

حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحيه والثناء

تالیف

مورخ شهیردانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

طالب ثراه

بتصحيح و حواشی دانشمند محترم

محمد باقر بهبودی

* ( حق چاپ محفوظ ) *

از انتشارات:

موسسه مطبوعات دینی قم

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم مهدیه نیلی خواجو

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ

خداوند ودود وخالق هر موجود وزداینده زیان و فزاینده سود را ستایش گوئیم وحضرت واپسین پیغمبران میں مصطفی برترین مولود را نیایش نمائیم وامير مومنان و رئیس منقيان على مرتضی شریفترین وصی محمود و اولاد اطهارش امامان مسعود را درود فرستیم که از بر کت وجود میمنت نمود مبارک ایشان همه گونه نعمتی وسعادت و دولتی وهدایت و رشادتی برای جهانیان در هر دو جهان حاصل گشت تا هر کسی باقتضای فطرت پاک و گوهر تابناک واستمحمداد و قابلیت خود با نواع خوش بختیها وعافيت عاقبت دنیا و آخرت کامیاب و کامگار گشت .

چه اگر نبودند، این آسمان و زمين و ملائکه وساکنین آسمانها و این لوح و کرسی وعرش برين بلکه تمام موجودات را حضرت واهب العطیات که مستغنی بالذات و بی نیاز از کاینات است نیافریدی و هیچکس از كتم محمدم بعرصه وجود و پهنه شهود نخر امیدی و از هیچگونه نعمت معرفت وافاضات دنیا و آخرت برخوردار نشدی و به نشر آثار سعادت شعار افتخار نیافتی و از دین و آئین سخن نرفتی تا بدولت ارتقاء بمعارجیقینیه و معارف حقيقيه و توحید باری شادخواری گیرند.

پس هر کس بهر نعمتی برومند و دولتی ارجمند کامیاب گردد

همه از پرتو كَمَالٍ وجَمَالٍ وَانِعامٍ وَ افْضالُ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محمدصَلَواتُ اللَّهِ وَسَلاَمُهُ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ غُدُوٍ وَ آصَالِ است .

ص: 2

دیباچه از جمله این بنده حقیر که از موری ضعیف بیچاره تر است با محمدم اسباب و محنت روزگار و نبودن معین و یار وقلت بضاعت وضعف استطاعت وسستی قوی واعضاء و ناتندرستی و نقاهت اندام و اجزاء ومعاشرت تامه با ابنای روزگار ومستهزئين اعصار و اختلال خيال وجنجال حوادث گوناگون وشدت روزگار وعسرت احوال و تفرقه اندیشه واضطراب امور واختلاف آراء جمهور و موانع محمدیده رنگارنگ این اوقات که در تواریخ وروز نام های جهان مندرج است بنگارش احوال شرافت اشتمال

حضرت کهف النقی بدرالدجی سُلْطَانٍ الارض وَ السَّمَاءِ ملک الاولى والاخرى أَمَامَ الْهُدَى الرَّاضِى بِالْقَدَرِ وَ الْقَضَاءِ جَنَابَ علی بْنِ موسی الرِّضَا عَلَيْهِ آلَافِ أُلُوفُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاءِ مُوَفَّقٍ و با تمام جلد اول آن که عبارت از جلد دوازدهم از کتاب دوم ناسخ التواریخ است مفتخر گردید و این خود قدرتی از قادر متعال و توجهی از ائمه خداوند لايزال است که از چنین بنده ضعيف وعنصر نحیف در چنین اوقاتی خطرناک چنین خدمتی خطير نمایش گیرد .

از خداوند قدير وخالق عذر پذیر مسئلت مینماید که بر لغزش قلم وهفوات لسان وزلات بیان این بنده شرمنده كثير الزلات ببخشاید و او را به يمن عاقبت وحسن خاتمت نائل فرماید و بتحرير مجلدات حالات ائمه هدی صلوات الله عليهم که از متممات کتاب ناسخ التواریخ است تا بقائم آل محمد صلی الله علیه و آله با چنانکه مقصود ومنظور است توفیق بخشد و بر قوت دماغ و نیروی پندار و سلامت اعضاء و استقامت اجزاء و نصرت این بنده ووسعت رزق و استغنای از شرار خلق وسعادت هر دو جهان و توانائی و عافیت حواس او بیفزاید و او را در هر حال و هر زمان از مکاید محمدوان وشدایدزمان و کید شیطان و شر نفوس و آفات زمینی و آسمانی و برخورداری بنعمت های ظاهری و باطنی وسعادت های صوری و معنوی دنیا و آخرت شاد خوارفرماید، و تمام مسلمانان را از شر اشرار ومکاید فجار وانقلاب ادوار و اختلاف اسرار محفوظ بگرداند و بتمام نعمات و آلاء ارض وسماء برخوردار فرماید و تقویت دین و اجرای احکام شرع متین و متابعت اوامر و نواهی حضرت سید المرسلين و ائمه طاهر بن

ص: 3

صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین سعادتمند گرداند و این دین بهی و آئین فرهی را که « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاسلام » میباشد روز تا روز بنیان کریم و شریفش رامشید تر و نماینده تر و روشن تر و متدینین باین دین را ثابت تر و قوی تر و محکم تر و فزاینده تر گرداند و ریشه مخالفان را براندازد و بنیاد اهل فساد وعنادر ابرافکند و آرزمندان را بادراک دولت وزمان ممحمدلت

آیت بَقِيَّةُ اللَّهِ فِي الارضين خَاتَمِ الْوَصِيِّينَ شَرِيكَ الْقُرْآنِ حُجَّةِ اللَّهِ الْبَالِغَةِ فِي الْأَزْمَانِ صَاحِبُ الْعَصْرِ وَ الزَّمَانِ عَجَّلَ اللَّهُ تعالی فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ اللَّهُ مَخْرَجُهُ وَ أَوْسَعَ اللَّهُ مَنْهَجَهُ وَ نَحْنُ فِي عَافِيَةٍ برخوردار ومسرور وعرصه زمين وصفحه آسمان را از لمعات این انوار ساطعه روشن و قلوب شیعیان را از ازهار انوارش گلشن ودین مبین را از تیغ شرر بارش در تمام روی زمین منتشر و ثابت وصفحة روزگار را بفروز جمال بیهمالش فروزنده تر از چشمه خورشید و جولانگاه ناهید

فرماید بَا لِنَبِيٍّ وَ آلِهِ الْأَطْهَارُ الاخبار الْأَبْرَارِ سَلَامُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَيْهِمْ .

ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم

بیان ولادت باسعادت حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا صَلَواتُ الله وَسَلامه عليهما

اشاره

ناقلين آثارو حاملين اخبار رادر هنگام ولادت امامت ارتسامحضرت کار فرمای کارخانه خالق ارض و سما ، سلطان کرسی ارتضاء ، حضرت ابو الحسن امام رضا صلوات الله عليه اختلاف رفته است و اکنون پاره اقوال مورخین عظام ومحدثين فخام نگارش میرود و بمحمد از آن مختار خود را بعرض میرساند .

کلینی علیه الرحمه در اصول کافی میفرماید ولادت سعادت دلالتش در سال يکصدو چهل و هشتم هجری روی داد و این خبر را أصح اخبار شمرده است ، شیخ مفید علیه الرحمه ولادت آن حضرت را در سال یکصد و چهل و هشتم هجری در مدینه طیبه مینگارد ، وابن شهر آشوب در کتاب مناقب میفرماید ولادت آن حضرت در روز جمعه و بقولی پنج شنبه یازده شب از ربیع الاول سال یکصد و پنجاه وسيم گذشته روی داد، اما این خبر با آن خبر که میگوید در سال دویست و یکم یا دویست و سیم آن حضرت ولایت عهد یافت و این وقت پنجاه و پنجساله بود موافق نخواهد بود .

کاشفی در روضه الشهداء می گوید ولادت امام رضا علیه السلام روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاخر سال یکصد و چهل ویکم روی داد و این روایتی غریب است.

در کتاب ریاض الشهاده نیز بروایت کلینی اعتماد ورزیده و اختیار کرده است .

وتل بن طلحه شافعی در مطالب السوول می فرماید ولادت آن حضرت در بیست

ص: 5

جا ویکم شهر ذي الحجه در سال یکصد و پنجاه و سیم اتفاق افتاد و این قضیه سامیه پنجسال بمحمد از وفات جد بزرگوارش حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام بود ، و در کشف الغمه بروایت محمد بن طلحه اشارت کند و میگوید در یازدهم ذی الحجه سال مذکور رویداد ، وحافظ عبدالعزيز بن اخضر جنا بذی رحمه الله می گوید ولادت آن حضرت در سال یکصدو پنجاه و سوم ، وهم در کشف الغمه در جای دیگر بهمین تاریخ اشارت نماید و گوید در مدینه اتفاق افتاد و ابن الخشاب گوید : مولد آن حضرت در سال یکصد و پنجاه و سیم هجری پنجسال بمحمد از وفات ابی عبدالله سلام الله علیه روی داد زدم در موضع دیگر در فصل تاریخ تولد و وفات آن حضرت مینویسد در سال یکصد و چهل و هشتم در مدینه طيبه متولد شد و نیز بپاره تواریخ دیگر که اشارت شد عنایت می فرماید .

ودر ينابيع الموده درروز پنجشنبه یازدهم شهر ربيع الاول سال یکصد و پنجاه وسوم تصریح میکند و در نزهه الجليس بروز جمعه پاره شهور سال یکصدو پنجاه وسوم اشارت مینماید و در تبرالمذاب میگوید ولادت آن حضرت در مدینه طیبه در سال یکصد و چهل و هشتم بود ومجلسي اعلى الله مقامه در یازدهم بحار الانوار می فرماید: بعضی

گفته اند ولادت كثير السعادتش در سال یکصد و چهل و هشتم در مدینه بود .

واز اعلام الوری همین روایت را مذکور میدارد و نیز میفرماید بقولی یازدهم ذی القمحمده سال یکصدو پنجاه و سوم در روز جمعه پنجسال بمحمد از وفات حضرت ابی عبدالله علیهما السلام بود و بقولی روز پنجشنبه همان سال بود و در عیون الاخبار ا عتاب بن اسید مروی است که از جماعتی از مردم مدینه شنیدم که می گفتند رضا علی بن موسی علیهما السلام در روز پنجشنبه یازدهم ذی القمحمده سال یکصد و چهل و هشتم در مدینه طیبه متولد شد و این حکایت پنجسال بمحمد از وفات حضرت ابی عبدالله جعفر صادق عليه السلام بود، و در مصباح کفعمی روز پنجشنبه یازدهم ذی القمحمده سال یکصدوچهل و هشتم و در روضه الواعظين در روز جمعه یا پنجشنبه سال مذکور و در دروس شهید اعلى الله مقامه سال یکصدو چهل و هشتم و بقولی روز پنجشنبه یازدهم ذی القمحمده سال

ص: 6

مذکور و در تاریخ الغفاری ولادت همایونش را روز جمعه یازدهم شهر ذی القمحمده همان سال یاد کرده است .

وابو علی در منتهى المقال ولادت آن حضرت را در سال يکصد چهل و هشتم در مدینه طيبه اصح میداند و بپاره مقالات دیگر نیز اشارت مینماید و در نورالابصار که بسال وفات ومقدار عمر مبارکش اشارت میکند معلوم میشود ولادت سعادت مقرونش در سال یکصدوچهل و هشتم بوده است.

و در فصول المهمه می نویسد ولادت آن حضرت در سال یکصد و چهل و هشتم در مدینه و بقولی در سال یکصد پنجاه و سوم اتفاق افتاد و در این روایت باصاحب نور الابصار متفق است وابن اثیر در سوانح سال دویست و سیم هجری که بوفات حضرت امام رضاسلام الله عليه اشارت میکند می گویدمولد آن حضرت در سال یکصدوچهل و هشتم در مدینه روی داد .

وابن خلکان در وفیات الاعیان میگوید ولادت على الرضا علیه السلام در روز جمعه در پاره شهور سال یکصدو پنجاه و سوم در مدینه روی داد و نیز مینویسد بقولی در هفتم و بروایتی هشتم و يحدیثی ششم شهر شوال المکرم سال یکصد و پنجاه و یکم متولد شد ، ومسعودی در مروج الذهب نه بزمان ولادت ونه وفات آنحضرت اشارت

کند همین قدر مینویسدعلی بن موسی الرضا در زمان خلافت مأمون مسموما در گذشت واین وقت چهل و نه سال و چند ماه از مدت عمر مبارکش پایان رفته بود.

يافعی در تاریخ خود با ابن خلکان موافق است و در فوحات القدس ولادت مبارکش را روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاخرسال یکصد و پنجاه و سوم بمحمد از وفات حضرت صادق علیه السلام به پنجسال یاد شده است و میگوید بعضی غیر این گفته اند، ودر جلاء العيون می فرماید ولادت آن حضرت در روز پنجشنبه یازدهم ماه ربیع الاول سال یکصد و پنجاه و سوم پنجسال پس از وفات حضرت ابی عبدالله علیه السلام روی داد و نیز بروایت سال یکصدو چهل و هشتم و یازدهم ماه ذی الحجه سال یکصد و پنجاه وسوم و روز جمعه یازدهم ذی القمحمده سال مذکور اشارت مینماید ، و در حبیب السير

ص: 7

روز یازدهم ذى الحجه الحرام سال یکصد و پنجاه و سوم در مدینه طيبه مذکور میدارد و نیز بروز یازدهم ربیع الثانی سال مذ کوروهم بسال یکصد و چهل و هشتم اشارت میکند.

و در روضه الصفا ولادت همایونیش را در سال یکصد و چهل و هشتم هجری و بقولی یازدهم ذی القمحمده روز جمعه سال یکصد و پنجاه سوم پنجسال بمحمد از رحلت حضرت صادق عليه السلام مذکور داشته است و در زينة المجالس یازدهم شهر ذی الحجه سال یکصد و پنجاه سوم در مدینه طيبه و بقول یازدهم ربیع الاخرسال مذکور و بروایت سال یکصدو چهل و هشتم اشارت رفته است و در بحر الجواهر ولادت باسعادتش را روز جمعه یا پنجشنبه یازدهم ذی القمحمده سال یکصد و چهل و هشتم و بقولی یازدهم ربیع الاول سال یکصد و پنجاه سوم هجری یادمینماید در بهجه المباهج فاضل سبزواری ولادت باشرافت آن حضرت را در یازده شب از ربیع الاول سال یکصد و پنجاه و سوم هجری در مدینه بمحمد از وفات حضرت صادق علیه السلام رقم کرده است ودر تذكرة الائمه می نویسد ولادت با سعادتش در روز پنجشنبه یازدهم ماه ربیع الاول در سال یکصدو پنجاه و سوم هجری در مدینه مشرفه روی داد و نیز به پنجشنبه پانزدهم ذی القمحمده سال یکصد و چهل و هشتم پنجسال بمحمد از وفات حضرت صادق علیه السلام اشارت می کند و این غلط كاتب است زیرا که وفات حضرت صادق علیه السلام به چنانکه مذکور نمودیم در همین سال بود مگر اینکه ولادت را در سال یکصدو پنجاه و سوم که بدان نیز اشارت کرده است محسوب داریم تا با این روایت مطابق شود .

و نیز بروایت کلینی علیه الرحمه و نیز پانزدهم ذی الحجه صدو پنجاه و سوم و نیز روز جمعه پانزدهم ذی القمحمده سال مذکور نگارش میجوید و ابن جوزی در تذكره خواص الامه در آنجا که وفات حضرت امام رضا علیه السلام را یاد میکند میگوید در سال دویست و سوم وفات نمود. و در آن وقت پنجاه و پنج سال و بقولی چهل و نه سال از سنين عمر مبارکش رفته بود و از این تاریخ معلوم می شود که ولادت آنحضرت در سال یکصد و چهل و هشتم و گرنه پنجاه و سوم بوده است .

ص: 8

و در جنات الخلودمسطور است که ولادت آن حضرت در روز سه شنبه و بقولی روز پنجشنبه که در آن روز ادریس علیه السلام باسمان رفت و ابلیس لعين ملعون شدو بروایتی در روز جمعه بهر تقدیر یازدهم شهر ذي القمحمده و بقولی ذی الحجه و بقولی پانزدهم ذي القمحمده و بحدیثی ذی الحجه سال یکصدو چهل و هشتم هجری و بروایتی یکصد و پنجاه و سوم در زمان خلافت منصور پنجسال بمحمد از وفات حضرت صادق صلوات الله عليهما در مدینه متبرکه منوره اتفاق افتاد ودر بدایع الانوار بروز جمعه یازدهم شهر ذی القمحمده الحرام سال یکصد و چهل و هشتم در مدينه طيبه اكتفا میجوید .

اکنون بمحمداز نقل این اقوال مختلفه و روایات متشتته میگوئیم چنان مینماید که اصح اقوال در ولادت باسعادت حضرت امام رضا علیه السلام چنانکه در جلاء العيون از ابن بابويه عليه الرحمه نيز وارد است روز پنجشنبه یازدهم شهر ربيع الأول بسال يکصدو چهل و هشتم هجری پنج سال بمحمد از رحلت حضرت صادق صلوات الله علیه در مدينه طيبه باشد چنانکه کلینی علیه الرحمه در کافی میفرماید ولادت آنحضرت در سال یکصدو چهل و هشتم هجری بوده و میفرماید در تاریخ ولادت باسعادتش اختلاف

کرده اند الااینکه این تاریخ انشاءالله اقصد است و از این روایت که بگذریم یازدهم شهر ذي القمحمده نیز محل توجه ارباب خبر است . ، والله تعالى أعلم .

بیان والدہ ماجدہ حضرت امام رضا صلوات الله عليه

محمد بن يعقوب کلینی علیه الرحمه در کافی و مجلسی اعلى الله مقامه در بحار واغلب نویسندگان شیعی و سنی در کتب خود یاد کرده اند که هشام بن احمد گفت حضرت ابی الحسن اول موسی بن جعفر سلام الله عليهما بامن فرمود« هَلْ عَلِمْتَ أَحَدَّتْ مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ قَدَمٍ » هیچ خبرداری کسی از برده فروشان مغرب زمین آمده است عرض

کردم ندانم فرمود : بلى قد قدم رجل فانطلق بنا فر کب و ركبت ، بلکه آمده است بیا تا بدو شویم پس آن حضرت بر نشست من نیز در رکاب همایونی سوار شدم

ص: 9

وراه بسپردیم تا بمحل موعود رسیدیم ، دیدیم مردی از سوداگران مغرب آمده است وغلامان و کنیزان بسیار آورده است .

حضرت کاظم علیه السلام فرمود کنیزان خود را بر ما عرض کن آن مرد نه تن کنیز از سان ما بگذرانید و حضرت ابی الحسن سلام الله عليه هريک را که او می آورد میفرمود مرا حاجتی در آن نیست و همچنان فرمود کنیزی بیاور عرض کردسوگند با خدای دیگر چیزی نزد من نیست فرمودبلی اعرض علينا بلکه هست برما عرضه ده عرض کردسوگند با خدای جز کنیزی بیمار ندارم فرمود ازچه او را نمی آوری آن مرد پذیرفتار نشد، و آن حضرت باز گشت و روز دیگر مرا بدو فرستاد و

فرمود بدو گوی دكم عِنَايَتُكَ فِيهَا فاذا قَالَ كَذَا وَ كَذَا فَقُلْ قَدْ أَخَذْتُهَا ، منتهی درجه مقصود تو در بهای آن کنیز چیست و چون گفت بفلان قیمت بگو باین قیمت خریدم .

پس نزد آن برده فروش رفتم گفت از فلان قیمت هیچ کم نمیکنم گفتم منهم خریدم گفت این کنیز از آن تو شد لکن با من بگوی آن مردی که دیروز باتو بود کیست ؟ گفتم مردی است از بنی هاشم گفت : از کدام سلسله بنی هاشم گفتم بیش از این نمیدانم و بقولی گفتم وی از نقبای بنی هاشم است گفت بر آنچه گفتی برافزای گفتم بیش از این علم ندارم .

گفت هم اکنون ترا از حال این وصيفه خبر می دهم من کنیز را از اقصی بلاد مغرب خريدم پس زنی از اهل کتاب او را با من بدید و گفت این خدمتکار که با تو است کیست گفتم او را برای خویشتن خریدم گفت شایسته نیست که این کنیز نزد مانند تو کسی باشد همانا سزاوار این است که این جاریه نزد بهترین مردم اهل زمین باشد و چون بتصرف در آید قلیل مدتی بر نیاید که پسری از وی پدید آید که شرق و غرب عالم را مزین فرماید و مردم اهل زمین او را اطاعت کنند میگوید آن جاريه را بخدمت بیاوردم و مدتی بسیار بر نیامد که علی رضا علیه السلام از وی متولد شد .

ص: 10

در مدينه المعاجز باین خبر اشارت شده و نیز میگوید ابوجعفر مهل بن جریر طبری سند بهشام بن احمد رسانیده و خبر مذکور را با ندک تفاوتی یاد کرده و در پایان آن میگوید چندی بر نیامد تا آن جاريه بحضرت ابي الحسن علیه السلام حامل شد و او را اقلیم میگفتند و حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام میفرمود این جاریه را جز بامر و وحی خدای نخریدم .

از سبب آن سئوال کرد ، فرمود در آن حال که بخواب اندر بودم ناگاه جدم و مادرم بیامدند وشقه از حریر با ایشان بود پس آن را بر گشودند قميصی نمودار شد و صورت این جاریه در آن بود آنگاه فرمود ای موسی هر آینه از این جاریه برای تو بهترین مردم اهل زمین پدیدار آید پس مرا امر کرد که هروقت وی متولد شد نامش راعلی بگذارم و فرمود بدرستی که خداوند عز و جل زود باشد که بسبب وجود او محمدل و رافت و رحمت را ظاهر فرماید خوشا بحال کسیکه او را تصدیق نماید و بدا بر روزگار آن کس که با ویمحمداوت نماید و او را تکذیب نماید و با او بمعاندت پردازد .

ابن بابویه در عیون میگوید حاکم ابو علي حسين بن احمد بیهقی در سرای خودش در نیشابور در سال سیصدو پنجاه و دوم با ما حديث کرد گفت محمد بن صولی ما را خبر داد که مادر ابو الحسن رضا علیه السلام ام ولدی بود که او را تكتم می نامیدند و گاهی که حضرت ابو الحسن موسی علیه السلام مالک او شد این نام بروی استقرار گرفت.

و نیز باین سند از عون بن محمد کندی مروی است که گفت از ابوالحسن

علی بن میثم که هیچ کس را از وی بامور ائمه ها علیهم السلام و اخبار و مناکح ایشان عارف تر ندیده ام شنیدم گفت حمیده مصفاه والده حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام که از اشراف عجم بود جاریه مولده را که تكتم نام داشت و از حیثیت عقل و دین و تعظیم بخاتونش حمیده مصفاه از تمامت زن های عالم فزون تر بود بخرید و این تکتم چندانش ادب بود که از آن هنگام که آنخاتون روز گار او را بخرید برای اجلال حمیده خاتون هرگز در حضورش نمی نشست .

ص: 11

يک روز حمیده خاتون با فرزند جليل خود موسی سلام الله عليه گفت ای پسرک من تكتم جاریه ایست که هرگز افضل از وی ندیده ام و هیچ شک ندارم که خداوند تعالی زود باشد که نسلش را ظاهر (1) سازداگر از وی نسلی شد و من او را بتو بخشیدم و تو در حق او سفارش نیکو فرمای، چون حضرت امام رضا علیه السلام متولد شد ، حمیده خاتون تکتم را طاهره نام کرد صولی میگوید دلیل براینکه اسمش تكتم بوده است این شعر شاعر است که در مدح حضرت رضا علیه السلام میگوید:

الاان خَيْرُ النَّاسِ نَفْساً وَ وَالِداً * * * وَ رَهْطاً وَ اجدادا عَلَى الْمُعَظِّمُ

اتنا بِهِ لِلْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثامنا * * * أُمَامَةَ يودي حُجَّةُ اللَّهِ تَكْتُمَ

میگوید پاره کسان این شعر رابعه ابی (2) ابراهيم بن عباس منسوب میدارند و من ازوی روایت ندارم و برای من روایتی وسماعیوقوع نیافته است و من نه محقق و نه باطل میدانم بلکه آنچه در آن شک ندارم این است که این شعر ازعم ابي ابراهيم بن عباس میباشد .

کفی بِفِعَالِ امریء عَالِمٍ * * * عَلَى أَهْلِهِ عَادِلًا شَاهِداً

أَرَى لَهُمْ طارفا مُونِقاً * * وَ لَا يُشْبِهُ الطارف التالدا

يَمُنُّ عَلَيْكُمْ باموالكم * * * وَ تُعْطُونَ مِنْ مِائَةٍ وَ أَحَداً

فَلا يحمدالله مُسْتَبْصِراً * * * يَكُونُ لِأَعْدَائِكُمْ حَامِداً

فَضَلَتْ قسيمك فِي قعدد * * * كَمَا فَضَّلَ الْوَالِدِ الوالدا (3)

ص: 12


1- در بحار الانوار ج 49 ص 5 «سيطهر نسلها » نقل شده یعنی خداوند نسل او را پاک و مطهر خواهد فرمود .
2- یعنی عموی پدرم ابراهیم بن عباس .
3- کردارهرمرددانشمند بر بزرگی خاندان او گواه عادلی است ، برای آنها - بنی عباس - شکوهی می بینم که تازه پدیدشده (در اثر خلافت) ولی هیچگاه با شکوه پایدار و قدیمی ( رسولخدا صلی الله علیه و آله ) برابر نخواهد شد ، او با موال خودشما بر شما منت می گذارد و تازه از صديک بشما عطا میشود ، پس خداوند آن مرد بينارا که ستایشگر دشمنان شما است محمود و پسندیده نشمارد. توای علی برهمطراز خود در شرافت خانوادگی برتری داری چنانکه پدر تو بر پدر او شرافت دارد .

صولی میگوید این ابیات را بخط پدرم بر پشت دفتری که داشت یافتم و در آنجا مینویسد که این شعر را برادرم از عمش روایت کرد که در حق على یعنی امام رضا علیه السلام گفته است تعليق منوق پس نظر کردم دیدم تقسمه ایست در قمحمدد مامون چه عبدالمطلب پدر هشتمین ایشان است (1) جميعا وتكتم از اسامی زنهای عرب است و در اشعار بسیار آمده است ازین جمله در این قول ایشان است :

طَافَ الخيالان فهاجا سُقْماً * * * خیال تکنی وَ خیال تَكْتُمَ

صولی میگوید از ابراهیم بن عباس صولی عم پدرم در حق حضرت رضا علیه السلام مدایح كثيره است که ظاهر کرده بود بمحمد از آن ناچار بكتمان و استتار آن شد لاجرم از هر جا که بود بدست آورد و جماعتی گفته اند والده امام رضا علیه السلام سكن النوبيه نام داشت و بعضی اروی و نجمهوسمانه گفته اند و ام البنین کنیت او بود .

از على بن میثم از پدرش مروی است که گفت چون حمیده خاتون مادر امام موسی کاظم علیه السلام مادر امام رضا علیه السلام نجمه را بخرید خودش روایت کند که رسول خدای ها صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم فرمود ای

نجمه « هبي نَجَمْتَ لِابْنِكَ موسی فانه سَيُولَدُ لَهُ مِنْهَا خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ » نجمه را بفرزندت موسی به بخش چه زود باشد که برای موسی بهترین مردم اهل زمین متولد شود پس نجمه را باو بخشیدم

ص: 13


1- وَجَدْتُ هَذِهِ الابيات بِخَطِّ أبی علی ظَهَرَ دَفْتَرٍ لَهُ يَقُولُ فِيهِ : أَنْشِدْنِي أَخِي لِعَمِّهِ فِي عَلَى یعنی الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ ، تَعْلِيقُ منوق ، فَنَظَرْتُ فاذاهو بقسيمة فِي التَّعَدُّدُ المأمون ، یعنی این اشعار را تحت عنوان « تعليق منوق، پشت دفتر بخط پدرم یافتم ، پس دقت کردم متوجه شدم که منظور از همطراز آن حضرت در قمحمدد بودن ، همانا مامون است زیرا که حضرت رضا و مامون در جد هشتم خود عبدالمطلب باهم پیوسته می شوند ، تمحمدد یعنی شریف خانواده که نسبش بجداکبر نزدیکتر باشد و بعبارت دیگر قمحمدد یعنی بازماند؛ اشراف و اجداد ، وتعليق یعنی بیان مطلبی را بر مطلب دیگر معلق کردن و منوق یعنی بطرز زیبا و شکوهمند . »

و چون امام رضا سلام الله عليه ازوی متولد شد حمیده خاتون او را طاهره نام

کرد و او را اسمها بود از جمله نجمه واروی وسكن وسکنی و سمان و تكتم که آخر اسامی او بود علی بن میثم میگوید از پدرم شنیدم که میگفت از مادرم شنیدم گفت چون حمیده خاتون نجمه را بخرید نجمه با کره بود و در جلاء العيون بعلاوه این اسامی مذکوره می فرماید بعضی اورا خيزران و صفرا و شقرا نیز گفته اند.

و در جنات الخلود مسطور است که مادر آن حضرت کنیز کی بود مسماه

به نجمه و بقولی نامش ام البنين و بروایتی نام اواروی و لقبش شقراء و بقولی نامش کليمه بود، بهر تقدیر از مردم نو به و زنگبار و با ملاحت و جمال و زهد و رعونت و بقولي نامش سكن النوبيه و بقولی خیزران المرسیه بود و بعضی گفته اند تکتم نام داشت و بمحمد از تولد حضرت امام رضا سلام الله عليه طاهره نام داشت .

و شیخ مفید در ارشاد می فرماید: مادر آن حضرت ام ولد بود و اورا ام البنين می گفتند و در جيب السير سکینه نو بیه نیز مذکور است و در زبده التصانيف نیز بهمین نام اشارت شده است و سبط ابن جوزی خیزران نوشته است .

و در بحار الانوار نیز در تمحمداد اسامی سکینه نو بيه مسطور است و هم در بحار و بعضی کتب دیگر نامش را صقر نوشته اند و این جمله اسامی که در کتب مختلفه بنظر می آید بدین صورت است نجمه - اروی - سكن النوبيه - سكينه نو بیه سکنی سمان - تکتم - خيزران - صفرا- شقراصقر- طاهره و معلوم است پاره این اسامی در بلاد نوبيه وزنگبار متداول است و بعضی را در عرب گذاشته اند و بعضی از روی سهو وغلط کتاب است و بعضی را بر حسب معمول که چون جاریه را کسی خریداری کند نامش را میگرداند گردانیده اند لذا ، پس تواند بود که بمحمد از آنکه بخدمت حمیده خاتون رسیده است نامش را تکتم نهاده اند و از آن پس که دارای چنان

مولود مسعود شد طاهره نامیده شده .

و در تذكره الائمه گویداروی تفسير شقرا میباشدون بن طلحہ شافعی مینویسد اسمش اروی و لقبش شقرا است و در بهجه المباهج فاضل سبزواری می گوید على

ص: 14

بن میثم از پدرش روایت کرد که از مادرم شنیدم که گفت از نجمه مادر رضا علیه السلام شنیدم فرمود چون به پسرم على حامله شدم ثقل حمل را نیافتم و در خواب از شکم خود آواز تهليل و تحمید و تقدیس میشنیدم و مرا از آن ترسی وهولی بدل میرسید و چون بیدار میشدم هیچ نمیشنیدم و چون در وضع حمل بزمین رسیددست بر زمین اور دوسر باسمان برداشت و لبهامی جنبانید چنانکه گوئی در گفت و گوئی بود پدرش موسی بن جعفر علیه السلام بمن آمد و فرمود گوارنده باد ترا ای نجمه کرامت پروردگار تو پس پسر را بدو دادم در خرقه سفیدی پیچیده بانگی نماز در گوش راستش و اقامت در گوش چپش بفرمود و از آب فرات بخواست و بکامش باز آورد و آنگاه او را بمن بداد و فرمود بگیروی را بدرستی که اوست بقیه خدای در زمینش . والله اعلم

بیان پاره حالات و کیفیات حضرت ولی خالق ارضين وسموات امام رضا در اوقات حمل

در مدينه المعاجز در فصل معجزات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و میلاد همایو نیش حدیثی طویل سلور مینازد که حضرت صادق علیه السلام فرمود چون موسی از بطن مادرش بزمين آمد دستش بر زمین و سرش بجانب آسمای بود و من با مادرش حمیده گفتم این امارت و نشان ودلالت رسول خدای صلی الله علیه و آله است یعنی آن حضرت نیز چون متولد شد باین علامت بود و اماره وصی اوست که بمحمداز آن حضرت وصی آن حضرت است .

راوی گوید : عرض کردم فدایت شوم این چیست از امارت رسول خدا وامارت آنکس که بمحمد از آنحضرت وصی میشود؟ فرمود

« انْهَ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِّقَ فِيهَا بجدی اتی آتٍ جِدّاً بی بكاس فِيهِ شَرِّ بِتُّ ارْقَ مِنَ الْمَاءِ والين مِنَ الزُّبْدِ واحلى مِنْ الشهدو أَبْرَدَ مِنَ الثَّلْجِ وَ ابْيَضَّ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ اياه وامره بِالْجِمَاعِ فَقَامَ وَ جَمَعَ فَعُلِّقَ بجدی » چون آن شب که بباید نطفه جد پدرم در آن شب بسته شود در رسید آیند ؛ یعنی ملکی بیامد و جامی که در آن شربتی دقیق تر و لطیف تر از آب

ص: 15

و نرم تر اززبد (1) و شیرین تر از انگبین و سردتر از برف وسفیدتر از شیر بود بیاورد وجد پدرم را از آن شربت بیاشامانید و او را بمباشرت فرمان داد و آن حضرت مباشرت نمود و نطفه جدم بسته شد یعنی از همان شربت بهشتی آن نطفه بسته گشت . و بمحمد از آن سلسله خبر بهمين نهج و ترتیب از هر امامی با مامی میرسد و بمحمداز آن می فرماید چون شبی که میبایست در آن شب نطفه پسرم بسته شود رسید همان شربت بمن خورانیدند و این مولود یعنی حضرت موسی علیه السلام را خداوند بمن عطا فرمود

« فَدُونَكُمْ وَ هُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بعدی » دست باذيال ولایت او در آورید سوگند با خدای بمحمد از من امام شما است دوان نطفة الامام مما اخبرتک، نطفه هر امامی از همین شربت که از بهرت توصیف نمودم بسته میشود .

و چون نطفه چهار ماه در رحم مادر ساکن گشت وانشاء روح در آن شد خداوند تعالی فرشته را که حیوان نام دارد می فرستد و بر بازوی راستش مینویسد

« وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وعدلالا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ » و چون از شکم مادرش بزمین میرسد بدانگونه میرسد که هر دو دستش بر زمین و سرش بجانب آسمان بلند میگردد اما وضع هر دو دست مبارکش بر زمين هما زاهر علمی را که مر خدایر است

که از آسمان بزمين نازل ساخته فرامیگیرد و اماسر بر کشیدن بسوی آسمان همانا برای آن است که گوش میسپارد بندای منادی که از بطنان عرش از جانب رب العزه از افق اعلی بدی ندا میکند و او را بنام خودش و پدرش میخواند و می گویدای فلان بن فلان ثابت باشی که تو را برای امری بزرگی بیافریده ام تو بر گزیده من هستی از آفریدگان من وموضع سر و صندوق علم من و امين من بروحی من و خلیفه من در زمین من هستی برای تو و دوستان تو رحمت خود را واجب ساخته ام و بهشتهای خود را بخشیده ام و شمارا در جود و رحمت خود جای میدهم بعزت و جلال خود سوگند یاد میکنم که دشمنان ترابه بدترین عذابها معذب گردانم اگر چند در این جهان رزق و روزی را برایشان فراخ بسازم .

ص: 16


1- یعنی مسکه ، کف ماست .

چون صوت منادی بپایان میرسد آن امام بهمان هیئتی که هست در جواب می گوید

« وَ شهدالله انْهَ لااله الاهو وَ الْمَلَائِكَةِ واولوا الْعِلْمِ قَائِمَةُ بالقسطلااله الاهو الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »چون این کلام را با نجام می آورد یزدان عالی علوم اولین و آخرین را باوعطا میفرماید ومستحق آن می شود که در شب قدر او را روح زیارت نماید الى آخر الخبر، ودرخیر دیگر که قریب به مین مضمون در همان کتاب سندبحضرت ابی عبدالله میرسد امام از احشاء بزیر میآید و از این پیش در بیان ولادت حضرت سجاد ودیگر ائمه علیهم السلام باين گونه مضامين اشارت شد. بیان پاره حالات امام رضا علیه السلام درزمان

حمل و تولد همایون آنحضرت در عيون و بحار واغلب کتب آثار مروی است که علی بن میثم از پدرش روایت کند که گفت از مادرم شنیدم میگفت از نجمه مادر عصمت مخبر امام رضا علیه السلام شنیدم

می فرمود « لَمَّا حَمَلَتْ بَا بُنِيَ عَلَى أُمِّ أَشْعَرَ بِثِقْلِ الْحَمْلِ وَ كُنْتُ اسْمَعْ فِي منامی تسبیح وتهليلا وَ تَمْجِيدَةٍ مِنْ بطنی فیفزعني ذَلِكَ ويهولنی فاذا انْتَبَهَتْ لَمْ اسْمَعْ شَيْئاً »

چون بفرزندم على بارور شدم ثقل و سنگینی حمل را در خویشتن احساس نمی نمودم و هر وقت بخواب میرفتم صدای تسبیح و تہلیل و تمجید یزدان مجید را از شکم خود میشنیدم و از این حال شگفتی و صوت عجیب ترسناک و متوحش میشدم و چون از خواب بیدار میشدم دیگر صدائی نمیشنیدم .

« فَلَمَّا وَضَعَتْهُ وَقَعَ عَلَى الارض وَاضِعَةً يَدَهُ عَلَى الارض رَافِعَةُ راسه الَىَّ السَّمَاءِ يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ كانه يَتَكَلَّمَ » و چون آن نور ایزدی را فرو گذاشتم دست بر زمین و سر بسوی آسمان و لب های مبارک را متحرک داشت گویا سخن همی کرد و من فهم آن نمی کردم پس در همان ساعت پدرش موسی بن جعفر علیهما السلام بروی در آمد و فرمود

هَنِيئاً لَكَ يَا نَجَمْتَ كَرَامَةَ رَبِّكَ ، گوارا بَادَ بتوای نَجْمِهِ کرامت پروردگار تو فناولتها ياه فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فاذن فِي أُذُنِهِ الايمن واقام فِي الْأَيْسَرِ وَ دَعَا بِمَاءِ الْفُرَاتِ

ص: 17

فحنکه بِهِ ثمرده إِلَىَّ وَ قَالَ خُذِيهِ فانه بَقِيَّتُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ فِي أَرْضِهِ » پس آن مولود مسعود وولی خداوندودود را در جامه سفیدی پیچیده بان حضرت بدادم و امام موسی علیه السلام در

گوش راست وی اذان نماز بگفت و در گوش چپش اقامت بگفت آنگاه آب فرات طلب کرده کامش را بان آب برداشت و اورا بمن داد و فرمود بگیر این را که بقیه خداوند است در زمین و حجت خدا است بمحمد از من .

و در جنات الخلود مسطور است که در هنگام ولادت آنحضرت خوارق عادت از آن حضرت بشه و در سید از جمله آنکه رو بقبله خدایر اسجده و شهادتین گفت و امامت آباء گرامش و خودش علیهم السلام شهادت داد معلوم باد چنانکه بعضی نیز گفته اند ممکن است مقصود از فرات معنی لغوی آن باشد که بمعنی صافی و گوارائی است و احتمال دارد مقصود آب شط فرات باشد که برای امام رضا علیه السلام به نیروی امامت و معجزه در همان وقت حاضر فرمایدواین کار نسبت بمقام قدرت و اعجاز حضرات ائمه علیه السلام الغرابت ندارد و از این پیش در ذیل معاجز حضرت کاظم علیه السلام بحدیثی که یزید بن سليط از منزل ابواء می گذارد مطالبی که مناسب این مقام است سبقت نگارش گرفت والله تعالی اعلم .

ابن بابویه بسند معتبر از محمد بن زيادر وایت کرده است که در آن روز که حضرت

امام رضا علیه السلام متولد شد از حضرت امام موسی سلام الله عليهما شنیدم

میفرمود « انَّ ابْنِي هَذَا وُلِدَ مَخْتُونَةً طَاهِرَةُ مُطَهَّرَةُ وَ لَيْسَ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَدُ وَلَدُ إِلَّا مَخْتُونَةً طَاهِرَةُ مُطَهَّرَةُ وَ لَكِنْ سَنُمِرُّ " الْمُوسَى عَلَيْهِ لاصابة السُّنَّةِ وَ اتِّبَاعِ الْحَنِيفِيَّةِ

بدرستی که این فرزند ارجمندم على علیه السلام چون متولد شد ختنه کرده شده و پاک و پاكيزه بود وهر امامی متولد شود بر این حال است مختون و پاکیزه و پاک میباشد و هیچ آلایش ندارد لكن ماتیفی برای اصابت سنت و متابعت دین حنیف پر ختنه گاه ایشان میگذرانیم .

و هم در عیون اخبار و دیگر کتب و آثار مروی است که حضرت امارضا علیه السلام تام الخلقه بود ، لاجرم شير بسیار می نوشید مادر گرامی گوهرش گفت مرا بشير دهنده یعنی دایه اعانت کنید با وی گفتند آیا شیر اندک است فرمود سوگند بخداوند

ص: 18

من سخن بدروغ نمیرانم وشير من کم نیست لکن در شبانه روز از بابت نماز و تسبیح برمن وردی است که هر روز بجای گذارم و از آن روز که بار حمل بنهادم از این جمله کاسته شده است یعنی در ساعات شبانه روز اوراد و عباداتی داشتم و چون بشيردادن پردازم و دیگری معین و كمک من نباشد و دائما مشغول شیردادن باشم از آن اوراد و عبادات میکاهد ، و از این خبر و خبرهای سابق معلوم میشود که حالت جلالت ومقام عبادت و زهد و قدس و عصمت این درج گوهر ولایت و برج نیئر امامت بچه میزان است و نیز مفهوم می شود که معنی و مصداق اصلاب شامخه و ارحام مطهره چیست و کجاست .

بیان اسم نامی و نام گرامی حضرت امام رضا علیه السلام

نام همایونی این امام عالی مقدار على علیه السلام است و چون نام جد بزرگوارش حضرت

امير المومنین علی بن ابی طالب لا مشتق از نام الهی است و ماخذ اشتقاقش از علو است که بمعنی بلندی و غلبه است و در هر صورت این نام مقدس بر علو شان و امتیاز از همکنان دلالت نماید چنانکه در تفسیر آیه شریفه دان محمدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا ، نوشته اند مراداز ماههای دوازده گانه دوازده تن امام والامقام علیهم السلام و مراد از

منها اربعه حرم، چهار تن امام بزرگواری هستند که نام ایشان علی است یکی علی بن ابیطالب دوم علی بن الحسين سوم علی بن موسی الرضا چهارم على النقی صلوات الله عليهم و این دلیل صریح میباشد بر فضیلت این چهار بر هشت دیگر و حقیقت این علم در حضرت علی اکبر است .

و در فصول المهمه از شیخ کمال الدين بن طلحه مینگارد که علی بن ابیطالب امير المومنين وعلى بن الحسين زين العابدین که هر دو على نام داشتند تقدم یافتند و اينک على بن موسى الرضا صلوات الله عليهم است که ثالث ایشان است آنگاه بعلو مقام آن حضرت اشارت میکند .

ص: 19

و در تذكرة الائمه مینویسد که نام مبارك این امام همام علیه السلام على است و در تورات منیر است و در انجیل راضی و در کتاب شعيا بلند مرتبه و در کتاب زنديون

کیازند و در کتاب براهمه خوشنود و در کتاب انگلیون برگزیده و در کتاب یو نانیان بطراليس شعبا امام و در کتاب قنطره مقتدی و در کتاب تو مرفروق و در کتاب کندرال تبريک ودر صحیفه آسمانی الراضی بالله والداعی الی الله و بروایتی دیگرزين المومنين و در جنات الخلود میگوید در کتب سماویه ملقب به درمه است یعنی دور مانده از وطن .

بیان کنيت مبارك حضرت ابی الحسن الرضا و صلوات الله عليه

کسانیکه حضرت امیر المومنين علیه السلام را ابو الحسن مطلق گویند و سید الساجدين سلام الله عليه راابو الحسن اول خواننده امام موسی کاظم علیه السلام را ابوالحسن ثانی شمارند، و حضرت رضا علیه السلام را ابو الحسن ثالث نگارند، لکن آنانکه کنیت امير المومنين و امام زین العابدین سلام الله عليهما را منظور نداشته اند چون امام موسی کاظم و حضرت امام رضا صلوات الله عليهم اجمعین هر دو در يک عصر ومکنی با بی الحسن بوده اندحضرت کاظم را ابوالحسن ماضی و ابو الحسن اول و امام رضا علیه السلام را ابوالحسن ثانی میگویند .

و این کنیت مبارک راحضرت کاظم علیه السلام بآنحضرت عنایت فرمود چنانکه علی بن یقطین گوید حضرت کاظم از زندان بمن مرقوم فرمود دان فلافة ابني سيد ولدی وقد نحلته كنیتی ، همانا فلان یعنی فرزندم على بزرگ اولاد من است و کنیت خود ابوالحسن را بدو بخشیدم و ابن شهر آشوب در مناقب میگوید کنیت آن حضرت ابوالحسن والخاص ابوعلی و از این کلام معلوم میشود که کنيت خاص آنحضرت ابو علی است .

ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبيين مینویسد کنیت امام رضا علیه السلام ابوالحسن

ص: 20

اسماء و کنای آن بزرگوار است و از ابوالصلت هروی مروی است که گفت یکی روز مامون از مسئله از من پرسش کرد گفتم ابو بکر در این مسئله چنین و چنان گفته است مامون گفت کيست ابو بکر؟ یعنی این ابر بکری که یاد کردی کیست ابو بکرما میباشد یا ابو بکر عامه یعنی ابوبکر بن ابی قحافه گفتم بلكه ابو بكر ما ، گفته است عیسی بن مهران نافل این خبر میگوید با ابوالصلت گفتم کیست ابو بکر شما ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام است كان يكنى بها، آنحضرت را باین کیت میخواندند.

معلوم باد ابوالفرج در این روایت منفرد است تواند بود که مامون چون مراتب فضائل ومناقب آن حضرت را افزون از حد دیگران میدید وجماعت عامه را نیز نسبت با بی بکر بن ابی قحافه نسبت بدیگر خلفا غيرتی مخصوص وتوجهی اخص است میخواسته است بگوید امام رضا علیه السلام ابو بكر زمان ما میباشد و در بیان رجال کافی وائمه هدی علیهم السلام که در آن کتاب مذکور میشود نوشته اند هروقت در نقل روایتی گویند از ابوالحسن یا ابوالحسن ماضی یا ابوالحسن اولدحدیثی را یاد نمایند مقصود حضرت امام موسی کاظم سلام الله علیه است و هر زمان از ابوالحسن ثانی نقل کنند علی رضا علیه السلام است .

راقم حروف گوید مطلقا چنین است مگر اینکه بعضی اوقات از حیث راوی معلوم شود که این روایت که با بی الحسن مطلق نسبت میدهند حضرت امام رضا سلام الله علیه است ودر امالی پسر شیخ ابی جعفر مهل بن حسن طوسی در ذیل پاره اخبار که نسبت بحضرت رضا میدهد ابوالحسن مینویسد چنانکه در کتاب احوال حضرت کاظم علیه السلام یاد نمودیم واز خبريکه در جلد اول تفسير برهان در ذیل

آیه شریفه « قلای شی ء اکبر شَهَادَةُ » مینگاردمعلوم میشود آنحضرت را ابوالحسن خراسانی میخوانده اند چه میگوید از هشام شرقی مروی است که گفت بحضرت ابوالحسن خراسانی نوشتم رجل يسئل عن معانی التوحيد الى آخر الخبر .

ص: 21

بیان القاب مبارکه حضرت امام رضا صلوات الله عليه

در فوحات القدس مسطور است که از حضرت کاظم علیه السلام مر وی است که فرموده است کنیت خود و لقب خود را بوی عطا کردم و لقب او رضا میباشد و از این خبر چنان بر میآید که حضرت کاظم علیه السلام را نیز از القاب مبار که رضا بوده است و این بعید است زیرا که در کتبی که بنظر رسیده است حضرت کاظم سلام الله عليهر این لقب نبوده است مگر اینکه در قلم کاتب سهو و اشتباهی رفته باشد .

ابن شهر آشوب در مناقب میگوید احمد بزنطی گوید از این روی آن حضرت را رضا خواندند

« لِأَنَّهُ كَانَ رضی اللَّهُ تَعَالَى فِي سَمَائِهِ وَ رِضَى لِرَسُولِهِ والائمة بَعْدَهُ فِي أَرْضِهِ » و نیز گفته اند برای اینکه مخالف وموالف باوراضی بودند و بعضی گفته اند بعلت اینکه مامون بآنحضرت راضی بود.

در بحار الانوار و عیون اخبار و اغلب کتب آثار مسطور است که بزنطی گفت که به حضرت ابی جعفر محمد بن علی بن موسی علیهم السلام عرض کردم جماعتی از مخالفين شما چنان گمان میبرند که پدرت علیه السلام را مامون رضا نام کرد چه مامون راضی بود برای ولایت عهدیش. آنحضرت علیه السلام فرمود

« كَذَبُوا وَ اللَّهِ وفجروابل اللَّهَ تَبَارَكَ وتعالی سَمَّاهُ الرِّضَا لِأَنَّهُ علیه السَّلَامُ كَانَ رضی اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ فِي سَمَائِهِ وَ رِضَى لِرَسُولِهِ والائمه بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فِي أَرْضِهِ » سوگند باخدای دروغ گفتندوفاجر شدند بلکه خداوند تعالی اورا رضا مسمی گردانید برای اینکه آنحضرت پسنديده خدا بود در آسمان و رسول خدا و ائمه هدی که بمحمد از آنحضرت بودند خوشنود بودند از او در زمین و او را برای امامت پسندیدند .

عرض کردم وَ الم يَكُنْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْ آبَائِكَ الْمَاضِينَالِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ رَضِيَ اللَّهُ عزَّ وَجَل في سَمَائِهِ وَرَضِيٌ لِرَسولِهِ وَالأئِمَّةِ مِن بَعدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ بَلَى فَقُلْتُ فَامْ سُمِّيَ ابوك عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ بَيْنِهِمُ الرِّضَا قَالَ لِأَنَّهُ رَضَى بِهِ الْمُخَالِفُونَ مِنْ اعْدَائِهِ كَمَا رَضِيَ بِهِ الْمُوَافِقُونَ مِن

ص: 22

اولیائه وَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنَ آبَائِهِ علیه السَّلَامُ عالي فلذالك سُمِّيَ مِنْ بَيْنِهِمْ الرِّضَا علیه السَّلَامُ » ، آیا تمامت آباء عظام و پدران والامقام تو پسندیده خدا و رسول خدا و ائمه هدی نبودند فرمود بلی بودند عرض کردم پس از چه روی در میان ایشان آنحضرت باین لقب

گرامی اختصاص یافت؟ فرمود برای اینکه مخالفان و دشمنان بجمله اوراپسندیدند و از وی خوشنود بودند چنانکه موافقان و دوستان همه از وی خوشنود بودند و اینگونه اتفاق دوست و دشمن برای هیچ یک از آباء عظامش اتفاق نیفتاد، لاجرم در میان ائمه علیهم السلام باین لقب مخصوص گردید .

و چنان بود که حضرت کاظم علیه السلام پسر امامت سيرش على علیه السلام را رضا نامید و بیاس احترام آن فرزند گرامی هیچوقت او را بنام نمیخواند و میفرمود فرزندم رضا را بخوانند تا نزد من آید و هر وقت از آنحضرت خبری میراند میفرمود بفرزندم رضا چنين گفتم، رضا با من چنین گفت و هر زمان او را مخاطب میداشت میفرمود ای ابوالحسن .

ولقب دیگر آنحضرت رضی است و این هردو دلالت صریح بر الطاف الهی و خوشنودی خدای و رسول خدای از وی مینماید ، اما فخر آنحضرت بخوشنودی خودش از خدا که در روایت آمده ادنی مرتبه رضا بلند مرتبه تقوی و ایمان است واخلاص و اما فخر او بخوشنودی خدا آنکه بمحمد از دورضوان من الله اکبر فرموده است .

و دیگر صابر است و این لفظ از صبر است که بر آنچه از جانب حق میرسیده و هر گونه حوادث و بلیتی که وارد میشده است بشکیبائی میگذرانیده و شاکر خدای بوده است و هرگز اظهار تالم واندوه و انزجار نهی فرموده است و بر تمام بلایا صبر مینموده است .

دیگر وفی است یعنی بهر چه عهد و پیمان وومحمده میسپرده است بدون کم

و کاست بجای می آورده است و این اسم از جمله اسامی الهی است .

و در میان عجم ملقب بقبله هفتم است چنانکه در شعر گفته اند ای قبله هفتم و امام هشتم

زیرا که محل استقبال خلایق در همه روی زمین هفت مکان است یکی مکه معظمه دیگر

ص: 23

مدینه منوره و دیگر نجف اشرف ودیگر کربلای معلی و دیگر مقابر قریش در بمحمداد ودیگر سر من رآه ودیگر مشهد مقدس حضرت ثامن الائمه علیهم السلام اگر چه ضریح مقدس حضرت فاطمه همشیره معظمه آنحضرت علیهما السلام نیز در بلده قم مطاف انام ومقصد خاص و عام است لکن در این مقام مقصود رجال بزرگوار هستند.

ودیگر سراج الله یعنی چراغ فروزنده ایزدی که هرگزش خاموش شدن نیست و تمام عوالم امکان را از نور پر فروغ امامت و درخش عالم افروز ولایت تا قیامت روشن و قلوب شیعیان و مؤمنان را بدرخش هدایت منور می گرداند و از ظلمت ضلالت آسوده میفرماید .

ودیگر نور الهدی است که بهمین معانی مسطور است هر کسی طالب هدی وهدایت و نجات دنیا و آخرت باشد از این نور مبارك استناره و بحضرتش متابعت ورزد و دیگر قرة عين المومنين است معلوم است اهل ایمان چون آثار ولایت و ادله امامت و انوار علم واحتجاجات آنحضرت والزام مخالفين را بنگرند بریقین ایشان میافزاید و ایمان ایشان قوت میگیرد و چشم باطن وظاهر ایشان در هر دو جهان روشن و از گزند شعله جهل وشک آسوده میشود و دیگر مكيده الملحدين است این نیز موید همین معانی میباشد چه وساوس شیطانی و دسایس نفسانی و مخالفت ملحدين ومعاندت مشركين. را سطوات انوار ساطعه اش زایل و باطل میسازد .

و دیگر کفو الملک است اگر این لفظ را بفتح میم ولام بخوانیم که بمعنی فرشته است شایسته نیست زیرا که فرشتگان گرام خدام آستان مبارک امام علیهم السلام میشدند چنانکه ابو نواس گوید كان جبريل خادم الابيه و بجنبانیدن گاهواره ایشان فخر برماه و ستاره نمایند و اگر بضم ميم وسكون بخوانیم ممکن است از حیثیت آن

که ولیعهدمامون وشريک در مملکت و سلطنت او شده باشد اگر چه این نیز برای پست ترین شیعیان آنحضرت موجب کسر و تخفیف شان و مقام است و اگر بفتح میم وكسر لام بخوانیم همچنان تواند بود که معاصران آن حضرت در روزگار ولایت عهد آن حضرت اینطور گفته باشند و در سلطنت و ریاست بزرگ مامون انباز و کفو

ص: 24

خوانده باشند والعلم عند الله تعالی .

ودیگر از القاب شریفه اش کافي الخلق است و این نیز مطابق با واقع است زیرا که آنحضرت در زمان مبارکش مظهر حق و صاحب مسند رسول خدا وجدش مرتضی صلی الله عليهما و آلهما میباشد و روزی مخلوق بقسمت ایشان محول است وهم چنين صلاح حال دنیا و آخرت جمله ایشان بتوجه انوار ولایت آثار ائمه هدی صلوات الله عليهم موکول شده است لاجرم حضرت سلطان خراسان ومالک ازمه انس وجان کافي الخلق تواند بود.

ودیگر رب السرير و این لقب بر حسب ظاهر و باطن بآنحضرت اختصاص دارد چه در ظاهر نیز دارای سریر ولایت عهد مأمون خلیفه روزگار بود و بحسب باطن که مسلم ومستغنی از بیان است بلکه بر حسب معنی دیگر نیز مخصوص بان حضرت است چه در عصر همایونی اش هر سریر و تخت و مسندی بنظر مبارکش گسترده ومستقر است اما اگر از آن سر پر احکامی و آثاری ظاهر شود که بیرون از حکم خدا وسنت مصطفی باشد صورتی دیگر و بیانی مشروح دارد .

و دیگر از القاب مبار که اش رءاب التدبير است مجلسی اعلى الله مقامه میفرماید راب بروزن شداد بمعنی مصلح است این لقب نیز با مقامات وشؤنات آن حضرت سخت مناسب است .

دیگر از القاب شریفه اش فاضل ودیگر صد یق است و دیگر ولی است و دیگر از القاب جميله اش وافی است و دیگر ذکی است و دیگر سلطان الانس والجان ودیگر سلطان خراسان ودیگر ضامن الامه ودیگر الداعی الی الله و دیگر زين المومنين و دیگر غریب الغرباء ودیگر معین الضعفا و دیگر شمس الشموس و دیگر انیس النفوس و دیگر الراضی بالله وديكر الراضي بالقدر والقضاء .

ودیگر غیظ الملحدين است و اختصاص آن حضرت باین لقب از آن است که آنچند مجالسی که مأمون برای آنحضرت فراهم کرد و دارایان مذاهب مختلفه و مخالفين وملحدین را حاضر ساخت بانديشه آنکه شاید آنحضرت ملزم ومجاب

ص: 25

شود ولی خلاف آنچه مقصودش بود بعمل آمد و تمام ایشان ملزم و مجاب شدند و بر کین و بغض وحسد مامون افزون شد برای سایر ائمه هدی صلوات الله عليهم اتفاق نیفتاد آنهم در ولایت غربت و خلیفه منافق فاضل محيل مدبر قهار جباری مثل مامون .

ودیگر از القاب شریفه اش که در زينة المجالس مذکور است مرتضی است چون آن حضرت باجد بزرگوارش در اغلب اوصاف و اخلاق هم عنان بوده است در اسم و کنیت و لقب نیز موافق است بالجمله پاره این القاب در زیارت و خطاب بان حضرت مذکور است و از همه مشهورتررضا علیه السلام است دیگر از القاب آن حضرت که در جنات الخلود مسطور است بهدومه است یعنی دور مانده از وطن و از این پیش در ذیل اسامی آنحضرت که صاحب تذکرة الائمه یاد کرده اشارت رفت و از نامه ولایت عهد آنحضرت که مامون مینویسد

« الْهَادِي لِدِينِ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سید الْمُسْلِمِينَ » را در جمله القابش مذکور میدارد .

بیان شمايل امامت دلایل حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضاعلیهما السلام

نوشته اند شمایل ولايت دلائل وحليه مبارک این امام والامقام چون امير المومنين عليهما السلام است و شدید السمره بوده و آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست، این امام همام وشفیع انام عليه السلام است .

در نورالابصار مرقوم است که حضرت رضا علیه السلام معتدل القامه وسیه چرده بود ، چه والده ماجده اش نجمه که حامل نیراعظم ولايت شد سیاه بود و آنحضرت یکی روز بگرما به اندر شد و در آن حال که در مکانی در حمام جای داشت ناگاه مرد سیاهی بحمام اندر آمد و بر آنحضرت وارد وامام علیه السلام را از آنجا که بود برخاستن داد و گفت ای اسود آب بر سرم بریز آن اسود که سفید روئی هر دوعالم بوجود همایو نیش مر بوط است بر سرش آب ریخت در این وقت شخصی که آنحضرت را

ص: 26

میشناخت داخل گرما به شد و چون نور بخش ماه و آفتاب را بریختن آب نگران شد بی اختیار فریاد بر کشید ای جندی در بئرهلاکت سرنگون شدی آیا پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را مامور بخدمت خود میگردانی ؟

مردلشکری راحال دیگر گون شدو از جای بر جست و هر دو پای مبارکش را همی بوسید وهمی بمالید و عرض کرد از چه روی مرا بمعصیت افکندی گاهی که بتو امر کردم و بخدمت باز داشتم و چنين گناه کار شدم فرمود

« وَ أَنَّهَا لَمَثُوبَةُ فَبَادَرْتُ آنَ اعصيک فِيمَا أُثَابُ عَلَيْهِ » همانا این کار موجب اجر وثواب بوده و نخواستم بر خلاف امر توکار کنم در آنچه از آن ثواب میبرم آنگاه این شعر قرائت فرمود :

لَيْسَ لِي ذَنْبٍ وَ لَا ذَنْبَ لِمَنْ * * * قَالَ لِي يَا عَبْدَ أَوْ يَا أسود

إنما الذَّنْبِ لِمَنْ أَلْبِسْنِي * * * ظِلِّهِ وَ هُوَ الَّذِي لَا يُحْمَدُ

صاحب نور الابصار میگوید این خبر در تاریخ غرماتی بدین نهج مسطور است.

راقم حروف گوید چون بر این خبر بنگرند معنی خلق عظیم و اوصاف منوره واخلاق ولایت را باز دانند و معني الله يعلم جيث يجعل رسالته ياولايته و امامته را بشناسندودر لطایف ودقایق این دو بیت که مسطور است بیانات شافيه و اشارات کافیه مفصله میباشد که بیرون از اقتضای مقام است .

بیان نقش نگین عالم تمکین حضرت رضا صلوات الله عليه

در بحارالانوار از یونس روایت میکند که امام رضا ليلا فرموده نقش خاتم من ماشاء الله لاقوة الا بالله است و بروایت دیگر ماشاء الله لاحول ولاقوة الا بالله است و بروایتی دیگر نقش نگین مبارکش ولی الله است و نیز در احوال حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام مسطور شد که نقش خاتم مبارکش حسبی الله بود و فرزند ارجمندش امام رضا سلام الله عليهما همان خاتم مبارک را در انگشت شریف مینمود و نظام دو کیتی اش در این انگشت بود در جنات الخلودمسطور است که نقش کلمه طیبه ماشاء الله

ص: 27

لاقوه الا بالله در نگین خصوصا اگر عقیق یمنی زرد باشد برای توانگری بسیار مفید است به تخصيص اگر زیر آن عمل وعلى راکنده باشند .

و نیز می نویسد بقولی نقش نگین آنحضرت حسبي الله حافظی بود و نقش این

کلمه بجهت محفوظ ماندن در جنگ و امان از دشمن سودمند است و بقولی نقش خاتم مبار کشالله زين وانا عبد است در نسخ جنات الخلود زین نوشته اند اما احتمال دارد رب بوده وكاتب سهو کرده باشد و خدای بحقيقت اعلم است و بروایت دیگر نقش خاتم مبارکش انالله ولی است .

بیان خلفاقی که معاصرزمان میمنت نشان و امام رضا عليه السلام بوده اند

تا زمانی که حضرت کاظم علیه السلام در قید حیات بوده خلفائی که با حضرت امام رضا معاصر بوده اند ابو جعفر منصور دوانیقی و دیگر ابو عبدالله مهدی بن منصور و دیگر ابو محمد هادی و در مدت امامتش بقیه سلطنت هارون الرشید و پادشاهی عمل امین سه سال و بیست پنج روز و بمحمد از خلع اوعمش ابراهيم بن مهدی معروف بابن شكله چهارده روز و پس از وی دیگر باره محمد امین بیرون آمد و با او بیعت کردند ومدت یکسال و هفت ماه بیائید و پس از آن مامون عبدالله بن هارون بخلافت بنشست و بیست سال و کسری روز گار نهاد و در ایام سلطنت او حضرت رضا علیه السلام شهید گردید .

ص: 28

بیان اسامی کسانیکه بر امامت حضرت رضا از پدرش حضرت موسی راوی نص بودند

در مناقب ابن شهر آشوب مینویسد کسانی که از ثقات رجال بر تنصيص امامت حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش حضرت موسی علیهما السلام روایت داشتند این

کسان باشند: داود بن كثير رقی و دیگر محمد بن اسحق بن عمار و دیگر علی بن یقطین و دیگر نعیم بن قابوس ودیگر حسين بن مختار ودیگر زیاد بن مروان ودیگرداود بن سليمان ودیگر نصر بن قابوس ودیگر داود بن رزین و دیگر یزید بن سليط ودیگر

هل بن سنان مخزومی. و از این پیش در ذیل اصحاب حضرت کاظم علیه السلام مذکور شدند و نیز ابن شهر آشوب پاره اخبار از بعضی از ایشان یاد کرده است که در مقام خود مسطور است و بعلاوه بنام کسانی که بر امامت این حضرت از آن حضرت راوی نصی بوده اند اشارت شد.

بیان خبریه در استماع حديث آنحضرت از بعضی وارداست

سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامه فی معرفه الائمه مینویسد که واقدی نوشته است که على الرضا علیه السلام و از پدر بزرگوار و عمومت معالی آثار خودش عليهم السلام و غیر از ایشان استماع حديث نموده وثقه بوده و در مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله فتوی میراند و در این هنگام بیست و چند سال از عمر مبارکش بر گذشته و آنحضرت از طبقه هشتم از تابعین از مردم مدینه است و عبدالله بن احمد مقدسی در کتاب انساب قرشيين نسخه را مذکور میدارد که علی بن موسی الرضا علیهما السلام روایت میفرماید آنرا از پدر بزرگوارش موسی از پدر فروزنده اخترش جعفر از پدر والا گوهرش نه از پدر ستوده سيرش على از پدرش حسین از پدر فرخنده منظرش على علیهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و اله

« بَا داسناد لوقرىء عَلَى مَجْنُونٍ بریء » این اسناد را اگر بر دیوانه قرائت نمایند عاقل میگردد .

ص: 29

بیان مجمل اخلاق کریمه و مختصر اوصاف شريفه و حضرت امام رضا صلوات الله عليه

اخلاق ائمه هدی صلوات الله عليهم با رسول خدا صلی الله علیه و اله از يک منشاء و منبع است و اصاف ایشان با حضرت مرتضی صلوات الله عليه از يک مخزن و ممحمدن است نوشته اند حضرت رضا علیه السلام از هرچه از آن حضرت پرسش کردندی بدون در نگ پاسخ براندی و پر سنده را خوشنود ساخت و بدون اینکه کار با نتظار بیافتد عطا فرمودی و جواب و سئوال و تمثیلات و انتزاعات آن حضرت بجمله از آیات قرآن مجید بودی و بهرسه روز يک ختم فرقان کردی و فرمودی که زودتر میتوانم ختم

کرد لكن در هر آیه که راجع ومربوط برحمت و غضب باشد تامل مینمایم. وسخن

هیچ کس را قطع نفر مودی و نزد هیچ کس پای مبارکش را کشیده نداشتی و آب دهن را ننمودی و ملازمان وخدام را بدشنام نیازردی و باخدمت گذاران و غلامان طعام خوردی واز نخست قسمت مستحق را از خود آن طعام جدا ساختی و بر دراز - گوش سوار شدی و بر روی حصیر و پلاس زبرودرشت بنشستی و در شب های تار صدقه بگذاشتی و هرماه سه روز روزه داشتی و در خانه جامه کهنه پوشیدی و در دیدار مردم مزین شدی و تلافی احسان کسان را چندین برابر بفرمودی و این جمله خلاصه بود که مسطور شد وانشاء الله تعالی در مواقع محمديده بمناسبت مقام ورتبت ارتسام میگیرد .

بیان حجت ولايت و دلیل امامت حضرت ابی الحسن الرضا عليه السلام

همانا ولایت ائمه اطهار صلوات الله عليهم وحجت امامت و وصایت این برگزیدگان خالق لیل و نهار ، از آفتاب درخشان ، وماه فروزان ، وچرخ گردان و پهنه زمین و صفحه آسمان ، روشن تر و نماینده تر ، وعين وجود مسعود و ذات كثير

ص: 30

البركات محمود آثار ، و آیاتی که از آن هياكل مبارکه نمودار است در نظر مردم خردمند هوشیار ، وصاحبان ذوق سليم وفهم مستقیم از هر دلیلی محکم تر ، وازهر برهانی قاطع تر است . و چه از آن پس که به ادله لامعه ، وبراهين ساطعه ، بوجود صانع قديم ، و خدای عليم ، وموجد کریم ، از روی ایمان وایقان تصديق واذعان نمودیم ، و آنذات مقدس متعال را بان صفات کمالیه و آیات الوهيه متصف ومخصوص شمردیم، و بدانستیم که ذات واجب را باممکن به هیچ وجه مجانست ومشابهتی نیست ، و برای قوام ماسوی و نظام ارض و سما و نظام عالم ودوام سلسله بنی آدم و اصلاح امور معاشیه ومعادیه ایشان بلابد ولاعلاج پیشکاری از حضرت باری لازم است که دارای دو جنبه پلی الر بیویلی الخلقی ، وروح قدسی وروان ناسوتی باشد ، تا از آن جنبه بتواند کسب علوم سماویه و افاضات ربانیه کرده و از این جنيه بمخلوق خدای افاضه فيوضات

کند که اسباب بقای ایشان و مصالح دنيويه واخرویه بوده باشد ، و این حال جز بارسال رسل که دارای ارواح مقدسه و انظار سماويه ومراتب ملکوتیه ولاهوتيه هستندو انزال کتب آسمانی که مخزون علوم خدائی و تفسیر و تاویل آن مخصوص بذوات محترمه پیغمبران یزدانی است صورت امکان نخواهد گرفت، و اگر جز این باشد تمام مخلوق از عالم تبلیغ و مقام تكلیف ساقط ودر چاهسار هلاك ودمار وانقراض و بوارها بط میشوند .

چنانکه از بدایت آفرینش کار بر این نسق بوده و در هر عصر شبانی براین رمه و پیغمبری برای این مخلوق مبعوث گردیده و احکام آسمانی را برای نظام وقوام ایشان باز نموده است تا نوبت ترقی و تکمیل در رسید و شاگردان دبیرستان معارف و عوارف را استمحمداد و لیاقت و قابلیت بحد كمال رسید و صادر اول و خرد نخست و نور الانوار سپهر رسالت مشعل بن عبد الله صلی الله علیه و اله بخاتمیت رسل مبعوث گردیدو قرآن مجید را بیاورد و احکام شریعت را که ناسخ شرایع سايقه ومتمم ومکمل تمام شرایع بوده ظاهر ساخت .

و چنانکه از بدایت امر نیز لزوم هر پیغمبری را ولی و وصی و خلیفه بود تا

ص: 31

پس از وی حافظ دین وحارس احکام شریعت وی باشد بمحمد از این پیغمبر گرامی نیز ناچار برای حفظ شریعت غرا وملت بیضا واحکام دین مبین اسلام و انجام مقاصد انام واصلاح امور جهان اوصیا و خلفای عظام او بایستی در هر موقع ومقام حاضر و ناظر باشند .

و چون غرض در میان نیاوریم و با نصاف بنگریم و در میان خلق جهان بسنجیم و تامل و تفکر و تعقل نمائیم که آنکس که باید بحکم خدای و انتخاب رسول راهنمای دارای اوصاف حمیده قدسیه و اخلاق سعیده الهیه و خوارق عادات و آثار و علامات باهره کامله وصاحب رواح القدس و جنبه لاهوتی و ناسوتی باشد و خليفه ووصی این پیغمبر بزرگوار گرددو بعلوم ومعارف شامله حفظ ودایع اورا بفرماید تصدیق می کنیم که ازین انوار ساطعه و آیات لامعه و هياكل مقدسه دوازده گانه برای ادراک این مقصود و ايصال بانمقصد کامل تر واشرف واتم وارفع وانفع نداریم و حصول مرام و وصول بمقام را چنانکه از ایشان ساخته و پرداخته می بینیم از تمامت جنس بشر آراسته نیا بیم .

جنگی اخبار و تواریخ روز گار از فریقین حاضر و بر مدح و ثنا و كثرت علم

و محمدم لغزش و صحت بينش و صدق گذارش و اخلاق سعیده و معجزات وخوارق عادات و معارف و عوارف و تفاسیر و تعلیمات و تاویلات و قدس وزهد و تقوی و عفت و عصمت و ثبات و قوام و درجات كماليه و تفوق و برتری ایشان در هر عصری بر ابنای آن عصر شامل وشاهد است و از این گذشته علو نسب وجمال حسب ایشان که سبب عمده ریاست و امامت و ولایت است از تمام آفریدگان در وجود ایشان افزون تر و نماینده تر و ترجیح مرجوح بر راجح و تفضل مفضول بر فاضل وظلمت بر نور و جاهل برعالم نزد خردمندان بیغرض امری است قبيح وظلمی است وقیح و هیچ عاقل منصفی ظلم وقیح را بر محمدل فصیح تر جیح نمی دهد .

« بِأَبِي أَنْتَ وامي وَ مهجتی یا أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا سَلَامُ اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ »بكدام دليل چنگ بزنیم که بیرون از اشارت تو باشد ؟ و چه حجت بتوليت

ص: 32

سخن مولف در ادله امامت و امامت تو اقامت کنیم که جز باضاءت وانارت تو ثابت گردد ؟ و با کدام زبان بتوصیف و تمجید تو سخن سپاريم که بیرون از استعانت و نصرت تو باشد ؟ و کدام علامت در اثبات مدعای خود برگشائیم که نه بمعاونت و نیروی آشکارا و نهانی تو باشد ؟ چه بگوئیم که تو نخواهی، و چه نگوئیم که تو بخواهی، که زبان را بیرون از امداد تو گردش نیست ، و بیان را بدون پژوهش تو تابشی نباشد .

پهنه اندیشه را جز در بیشه مناقب و مرتع خیال راجز از اصول جلال و جمال تو آب و ریشه نباشد ، وخرمی روز و فرخندگی روزگار بتوست ، و کردش لیل و تابش نهار از تو ، گمشدگان را تو هدایت کنی ، و فروماندگان را تو نیرو و قوت بخشی ، گردش گردون از تو است ، و جنبش جیحون از تو . سرکشی کوه از سر افرازی تو است ، و توانگری بحر پرشکوه از بخشش تو ، دین وملت بنور تو روشن است ، ملک و دولت بهوای تو گلشن ، روز از پرتو روی تو فروغ خواهد ، شب از موی مشکین تو سیاهی طلبد، و روزگار از میمنت توسعادت خواهد، وخلق آفریدگار از مکرمت تواشارت یا بد ، و نعم ما قال الشاعر :

أَنْتَ الامام الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ * * * يَوْمَ النُّشُورِ مِنْ الرحمان غُفْرَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ دِينِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً * * * جَزَاكَ رَبُّكَ عَنَّا فِيهِ احسانا

از این پیش در جزء اول کتاب اوصاف ناصری مسطور گردید که در آن تاریخ که ساکن فرادیس نعم شاهنشاه ایران صاحبقران اعظم ناصرالدین شاه قاجار اعلى الله مقامه از دارالخلافه طهران باهنگی تقبيل آستان عرش نشان و تاثیم ضریح ملائک در بان سلطان ممالک انس وجان ، مشیر بارگاه یزدان ، حضرت ابی الحسن علي بن موسى الرضا عليه وعلى آبائه وابنائه آلاف التحية والثناء خیمه و خرگاه خسروانی بیرون زد ، و با قلبی خالص و نیتی پاک طلال وجبال بسپرد تا بقوت سعادت بان روضه عرش همال تشرف جست و پس از مراجعت موكب منصور سلطان ناصر هر کس بزبانی تبريک و تهنیت را نثر ونظمة بیانی نمود ، و این بنده حقیر نیز قصیده در مدح امام علیه السلام و تهنیت ورود مسعود معروض نمود ، و در آن کتاب مرقوم افتاد.

ص: 33

تاریخ دوران حضررضا هم اکنون از آن قصیده آنچه مخصوص بمدح این حضرت ولایت رتبت است در اینجا بمناسبت مقام مسطور میگردد ، و چون مدیحه امام علیه السلام است تکرارش را بعرض معذرت مفتقر و نیازمند نیست، و اگر آن ابیات را از سستی پیوندمحلی ارجمند و عالی نباشد چون ممدوحی بس بزرگی و مقصودی بس محمود دارد جای نکوهش ندارد :

بروز گاری میمون و ساعتی مسعود *** بسیج راه بفرمود شاه ماه مثال

یگانه خسرو آفاق ناصر الدین شاه *** که نافرید چنان شاه ایزد متعال

گرفت روی زمین بر بسایه خرگاه *** ز ماه برشد بانگ درای و ضرب نعال

بحشمتی بسزا و به نیتي خالص *** بایزدی تایید و بفرخی اقبال

بسوی مشرق برشد چنان که افشان مهر *** ولي چه مهری نادیده از کسوف وبال

سفر مربی خلق است و منشا تاييد *** سفر مهذب خلق است و مرتع آمال

اگر که ماه سفر می نساختی بفلک *** نه بدر تام پدید آمدی ز شکل هلال

سپرد راه خراسان شهنشه اسلام *** پی زیارت بدر هدی و نور کمال

امام هر دو جهان مقتدای جن و بشر *** که هر دو عالم او را نهفته اندر بال

همان امام که در پیشگاه او جبریل *** ستاده است چنان خادمی بصفة نعال (1)

ولی امر خدا بوالحسن که عزرائیل *** بدون امرش بر روح نفكند چنگال

هم از اشارت او ماه را فروغ و فروز *** هم از انارت او هور را بهاء و جلال

شد از اشارت او رهسپار جبرائیل *** بداز عنایت او روز و روزی میکال

خود از گذاره فضلش بجنت است نعیم *** خود از شراره خشمش بدوزخ است اهوال

زجود اوست که کوه ازذهب بود مخزون *** زفيض اوست که بحراز گهر بودذومال (2)

اگر وجودش علت نبود، خالق خلق *** نه آسمان و زمین کرد نه نساء ورجال

هم از طفیل وجودش نمود این افلاک *** هم ازفروز وجودش نمایش مه وسال

ص: 34


1- یعنی جفت کردن کفش .
2- ذو مال یعنی صاحب مال و ثروت .

بذكر اوست ملك بالعشي والابكار *** بامر او است فلک بالمحمدو والآصال (1)

بفر او بفروزد بر آسمان خورشید *** با مراو گرودجان به هیکلصلصال (2)

بحكم او گذرد ابراز يمين ويسار *** بعون او بوزد باد از جنوب وشمال

جنين اگر بتولای او نجوید عضو *** مشيمه اش نکشاند برتبت اشکال

خود از اعانت او چنگ بر به پنجه شير *** هم از رعایت او نافه در درون غزال

هم او مربی خلق ومقسم روزی *** هم او مصور دهر ومقلب احوال

زخوان نعمت و فضلش چگونه بر تابند *** اگر چه نه فلك آیند حامل

تمام مخلوق از آدمی وجن ملک *** و حمال بعون او بشناسند مورد و منوال

به پیش علمش صد بحر کمتر از قطره *** بهای حلمش صد کوه کمتر از مثقال

امام مفترض الطاعة آنکه یزدانش *** بجز محمد و آلش نیافرید همال

ولی یزدان کایزد ز آسمان به زمين *** بشأن او بفرستاده است سبع طوال (3)

امام ثامن ضامن که طاعتش زالست *** ودیعت است بخلق از خدای عزوجلال

عمل اگر نه بوفق رضای او باشد *** خدای می نپذیرد زبنده اش اعمال

هم موافقت اوست احسن الاعمال *** همی مخالفت اوست اسوء الأفعال

یکی رضای وی وصد هزار سال نعم *** یکی عنای وی وصد هزار سال نکال

بجز پذیره اش ایمان نمی شود مقبول *** «بشرطها» بنگر از صحايفها كمال، (4)

نبی گواه بر این جمله وحديث نبی *** بفکر و عقل فروخوان و بر مجوی جدال

بجوی راه حق و زاد راه تقوی کن *** که تا بتقوى تفضيل يابي از اجمال

بنان اگر ننگارد ثناش ماند خشک *** زبان اگر نسراید دعاش گردد لال

همه جوارح واعضاء بذكر او مشغول *** به بين بسوره سبحان و خوش نگر بمال

ص: 35


1- یمنی صبحگاهان وشامگاهان .
2- یعنی سفال ، اشاره است با به ر خلق الانسان من صلصال کالفخاری.
3- یعنی هفت سوره بزرگی قر آن از سورۂ بقرة تا براء. وانفال .
4- در صفحات کتاب اکمال الدین حدیث د بشرط ها وشروطها و انا من شروط ها، را بنگر .

کسی نداند قدرش جز آفریننده *** که آفرینش را از اوست رونق و جربال (1)

چگونه قدرش در وزن و کیل میگنجد *** که هست بیرون زاندازه حد ومکیال

ستایش نعم او است برترین کردار *** نیایش کرم اوست بهترین اقوال

نه حد او است همی مرکز زمان و مکان *** برون بود ز زمان و فزون بود ز مجال

اگر به واسطه بودی وجود بافیضش *** کجا بجوشید اندر زمین همی سلسال (2)

اگر افادۂ علمش بخلق می نبدی *** کجا پدید می آمد از حرام حلال

محال هست که اعلى باسفل آرد میل *** مبرهن است و نباشد ره جواب وسؤال

اگر نه جنبیلی الخلقيش بدی گردون *** نگشت محیی گیتی بفيض آب زلال

ایا امام هدی ای خلاصه ابرار *** ایا ولی خدا ای سلاله اقبال

حدیث مدح من و حضرتت چنان ماند *** که مورد خواهد حمل آورد بدوش حبال

چگونه منقبتت باز راند آنکه هنوز *** تمیز می دهد از غزال کوب غزال

اگر بوصف تو اندر حدیث رفت و سخن *** خدای نیز ز نورش نهاده بس امثال

سرادقات جلالت که بر فراشته حق *** گرفته هريكصد همچو چرخ را بظلال

هزار ذیل تو را ودونه هزار جهان *** غنوده داری هريك بسایه اذيال

توئی که از تو برد کاینات فر" وبها *** توئی که از تو برد روزگار بهر و نوال

تورا ز مأمون آسیب کی تواند بود *** که خون بود بعروقش بامر توسیال (3)

اگر نه فيض تو او را مدد همی گردد *** بخوشد اندر پیکرش صافي قيفال

تو خود شدی بخراسان ولی افاضت فيض *** هم از تو بود جمل رهسپار وهم جمال

اگر شهادت و قر بت نخواستی بخدای *** عنب زه مزج گرفتى بجوهر قنال

چنانکه خواهم نتوان لطیف ساخت سخن *** که خود نه ظاهر مهدی و يک جهان دجال

دریغ از آنکه نه یاری پدید و میدانی *** که تا بنطق و بیان د گرشوم جوال (4)

ص: 36


1- صفا و آب رنگی
2- یعنی آب گوارا
3- قيفال بكسر قاف رگی است در سامحمد دست که بمنظور تسكين امراض سرفصد کنند صافي قيفال یعنی خون ذراع.
4- جولان دهنده .

دریغ از آنکه همه فارسان عرصه دین *** گشوده اند زکید زمانه بند رحال

دریغ ودرد که افتاده رشته تدبير *** بدست حیلت نیرنگی مردمی ضلال

دریغ از آنکه پراکنده گشت روی زمین *** ز مردمانی بدکیش وجوقه جهال

دریغ از آنکه ممیز شدند انبوهی *** که خود تمیز نیارند از حمير بغال

دریغ از آن که همه صاحبان عقل و خرد *** بدست بختی تدبير بر زدند عقال (1)

نموده جامه ز خز و سمور آنانی *** که نه بسرشان دستار ونه بیا سروال

بكاسه زر و بلور کام می جویند *** کسانکه کام نجسته جز از وعاء سفال

هزار مرد لسن در کناره خاموش *** هزار اخرس نادان بهر سخن قوال

قلوب یکسره تاريک و دید ها همه تار *** زکحل ظلمت گوئی زمانه شد كحال

همه جگرها زخمين و دیدها مجروح *** ستاره گوئی از تير ودشنه شد نبال

تمام خلق باندوه روز و شب سپرند *** جهان ز دفتر اندوه آمده نقال

هنوز كودک نا شسته لب ز شير بخلق *** بهر چه خواهد باشد مسلط وفعال

بدون مشورت عاقلان و رأی سديد *** بمرز و بوم فرستند حاکم و عمال

نه اهل ملت باشد شناس آن حاکم *** نه اهل دولت را باشد نشان آن بطال

بميل خاطر یکتن تمام عرصه ملک *** ز خون ملتیان گشته است مالامال

ز صورت بشری پر بود جهان لیكن *** به سیر تند بمانند دیو زشت فعال

چه میشد ارز پس پرده چهره بنمودی *** زباب علم یکی بر گشودی این اقفال

هم از افاضت فيض و هم از اقامت محمدل *** برون نمودی جهال را ازین اغفال

همیشه تا که سخن از علی و اولادش *** بروز و شب بادا صلوات بر مل و آل

ص: 37


1- بختی یعنی شتر ، عقال : بندی که بر زانوی شتر بندند .

اختصاص آن حضرت از میان برادران بامامت

اکنون از احادیث ماثوره که مخصوصا بر امامت و ولایت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر صلوات الله عليهما مدل و منصوص است و پاره تحقیقات محققين روزگار و دانشمندان معارف آثار لختی بر نگاریم و بر نیروی قلب و روشنی دیده و اطمینان مسلمانان و شیعیان و مزید ایمان و ایقان ایشان بر افزائیم .

در کتاب کشف الغمه از شیخ مفید علیه الرحمه مرقوم است که بمحمد از حضرت ابی الحسن موسی کاظم سلام الله عليه پسرش علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهما امام آنام و مقتدای جهانیان است چه آن حضرت را بر تمامت اخوان و اهل بیت امام موسی سلام الله عليه مزیت فضل و ظهور علم و حلم و ورع و اجتماع خاصه وعامه در حصول این صفات شرافت آیات و معرفت ایشان آن جمله را در آنحضرت نمودار بود .

و نیز بسبب تنصيص پدر والا گوهرش بر اینکه این حضرت بمحمد از آن حضرت امام آنام است و مخصوصا در این اشارت که فرمود، حضرت امام رضا علیه السلام را بیرون از دیگر اخوان و اهل بیت خود افتخار و امتیاز داده و اسباب امامت وعلامات این امر خطیر در این پیکر ولایت تخمير موجود بود و در سایر کتب شیعی و سنی بهريک رجوع شود چندان از فضائل و مناقب و مفاخر و مآثر این امام بزرگوار شرح داده که از خود يک كتابی مخصوص و برهانی منصوص است حتی مخالفان آن حضرت نیز چون در مقام شرح فضایل و بث مفاخرش فرا رسند قدرت اخفاء آن را ندارند .

مدائح مامون الرشید نثر و نظما و شعرای عهد مثل ابي نواس و امثال او که انشاء الله تعالی در مقامات خود مذکور خواهد شد. از آنجا که الفضل ما شهدت به الامحمداء دلیلی روشن و حجتی مبرهن است .

از این جمله بر افزون چنانکه اشارت شده است منصب والای امامت بدلايل

ص: 38

محمدیده باید از جانب احدیت و حضرت رسالت آیت باشد، بمیل و اختیار دیگران نیست، چنانکه در این کتاب ها مکرر مسطور شد که امام فرمود اگر بمیل من بود فلان پسرم را که محبوب من بود منصوب میداشتم این امری است که بحكم پروردگار میباشد .

و امام جعفر صادق علیه السلام یا دیگری اگر چنین فرمایشی می فرماید نه آنست

که فرزند دیگرش بر آنانکه خلیفه و وصی اوست در خدمتش محبوب تر باشد بلکه برای تشدید این امر خطیر میفرماید که بیشتر اسباب استحکام عقاید مردمان بشود و جمله بدانند هر کس امام می شود بر حسب فرمان یزدان است چه آن اخلاق و اوصاف و استمحمداد و لياقت و حکمت و علم و عصمت که در وجود مبارک امام موجود است در هيچيک از افراد آن روزگار نیست و سایر بشر را این ودیعه و نظر و توانائی و تحمل نمیباشد و اگر جز این باشد و روح مخصوص در پیکر منورش اضافه بر ارواح بشریه نباشد ریاست و امامتش بر دیگران ثابت ولايح و واجب وواضح نخواهد بود و چون جماعتی دیگر کفو و همال او باشند علت تفوق و امارت او بر ایشان ظاهر نخواهد بود و هر کسی همان دعوی نماید که او می نماید .

و ازین جمله برتر این است که خود آن حضرت علاماتی برای امام مذکور میفرماید که برترین دلایل امامت او و نفی دیگران است چنانکه در کشف الغمه مرقوم است

قالَ للامامِ عَلامَاتٌ يَكُونُ أَعْلَمَ النَّاسِ وَاحِكُمَ اَلنَّاسَ وَاتَّقَى النَّاسَ وَ احْلُمِ النَّاسَ وَ اشْجَعِ النَّاسَ وَ اعْبُدِ النَّاسَ وَ يُولَدُ مَخْتُونَةً ويَكُونُ مُطَهَّرٍ وَ يَري مِن خَلفِهِ كَما يَرَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ولا يَكُونُ لَهُ ظِلٌ و اذا وَقَعَ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنْ بَطْنِ امه وَقَعَ عَلى رَاحَتَيْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَيْنِ وَلايَحتَلِمُ وَ تَنامُ عَينُهُ ولا يَنَامُ قَلبُهُ وَ يَكُونُ مُحَدَّثاً وَ يَسْتَوِي عَلَيْهِ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ بَالَ ولاَيَرَى لَهُ بَوْلٌ ولاَ غَائِطٌ لاَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُدُو كُتُلَ اَلاِرْضِ بَا بتلاع مَا يَخْرُجُ مِنهُ و يَكونُ رايِحَتُهُ مِنْ رَائِحَةِ الْمِسْكِ ويَكُونُ اولَى النَّاسِ مِنْهُمْ با نَفسِهِم واشفَق عَلَيهِم مِن آبائِهِم وامّها تُهم وَ يَكونُ

ص: 39

اشد تَوَاضَعَةً لِلَّهِ تَعَالَى ويَكُونُ آخِذَالَنَاس بِمَا يُومَرُ بِهِ واكِفُ النَّاسِ عَمَّا يَنْهَى عَنْهُ ويَكُونُ دُعاؤٌ مُستَجابَةٌ حَتَّى انَّه لَوَدَّعا علَى صَخْرَةٍ لاَنْشَقَّتْ بِنِصْفَيْنِ ويكون سِلاحُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِنْدَهُ و سَيْفُهُ ذوَالِفَقَارٍ عِنْدَهُ وتَكُونُ عِنْدَهُ صَحِيفَةٌ فِيهَا اسْمَاءُ شِيعَتِهِ اليَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ وصَحِيفَةٌ فِيهَا اسْمَاءُ اعْدَائِهِ الى يَوْمِ الْقِيمَةِ وَ تَكُونُ عِنْدَهُ الْجَامِعَةُ وهِيَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِيهَا جَمِيعُ مَا يَحْتَاجُ اليه وُلدُ آدَمَ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ الجَفرُ الاَكْبَرُ وَالجَفرُ الاَصْغَرُ اهابُ ماعِزٌ وَاهابٌ

كَبْشٍ فِيهِمَا جَمِيعُ الْعُلُومِ حتی ازش الْخَدْشِ وَ حَتَّى الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ وَ ثُلُثِ الْجَلْدَةِ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ .

امام رضا علیه السلام فرمود برای امام جهان و پیشوای جهانیان نشان هاست یعنی باید وجود او و کالبد او دارای نشان ها باشد تا ببود آن بدیگران برتر و بزرگتر باشد و جهانیان باستحقاق اطاعت و فرمان اوسر در آورند و اطاعتش را موجب راحت و آسایش و سرافرازی و آرامش و رستگاری و برخورداری و ارجمندی و حصول مقصود و کامکاری و بینش و دانش و سربلندی و اسباب وصول بمدارج و مراتب عالیه هر دو سرای شمارند .

و این علامات عاليه بعضی عموم دارد و جمله جهانیان را بهره هست جز اینکه باید امام بمراتب كثيره غير محدوده برایشان افضلیت یافته و چنان توانگر شده باشد که آنکسان هر چند بدارائی آن صفات متصف باشند لکن ای بسا نقصان ها در آنها باشد که در نهایت افتقار و نیازمندی باشند بلکه چون بجنبه امام نسبت یا بند چنان ناچیز و در پوزه و نیازمند نمایند که هیچ با آنانکه ندارند در مراتب افتقار تفاوت و امتیاز نداشته باشند چه این دارائی نسبت با مثال خود آنها که هیچ ندارند چیزی شمرده شود .

چنانکه فراز بام نسبت بسطح زمين کوس رفعت تواند کوفت اما با آنسوی عرش که پایان وانتهائی را در خور نیست در پستی منزلت با سطح زمین هیچ تفاوت ندارد و در دورافتادگی هر دو یکسان باشند چه در آن مقام تحدید حد و تشخیص

ص: 40

مكان و تعيين قرب و بمحمد هیچ نشاید و این قرب و بمحمد که در این عوالم که بدان اندریم ممکن است در آنجا هیچ راه نیابد عرصه ایست بی بدایت و نهایت و پهنه نیست بی شائبه نشیب و فراز و جولان گاهی است بی احساس يمين ويسار وخلف و امام و در هیچ حالتش تشخیص دور و نزديک و پست و بلند جایز نیست مثلا در شب تار و ظلمانی اگر گربه رامس" نمایندگاهی از سودن موی او درخش پدید آید یا در شب دیجور از کور چراغی کاری ساخته شود اما آن موی

و آن چراغ را بدوام دولت و ظلمت شب دعاها بایستی چه آخر که زوال گیر دهيچ نمودی برای آن ها بجای نماند و در آن هنگام که خورشید خاوری بر چرخ نیلوفری بر آید در شمار موجودی نیایند و هیچ سودی نرسانند، اوصاف امام علیه السلام نیز همین مقام بلکه افزون از درجه مقياس و اندازه عقول ناقصه و افہام نارسای ما داردهیچ جای مشابہت ومماثلت باما و استمحمداد و قابلیت ماندارد عالمیت و اعلمیت ما نسبت بفرود تر از خود ما باشد و آن ارواح مقدسه طاهره لطیفه را با ارواح

ناقصه ضعیفه نا چیز ما هیچ مجانست نباشد چه آنچه ما داریم بدرجه رفیعه عاليه دارند وای بسا چیزها آنها راست که ما نداریم و نمیتوانیم دارا بود . چنانکه نباتات دارای روح جمادی هستند بلکه در آن بهرها بمراتب از آن ها الطف و اشرف را بهره ور هستند و بعلاوه دارای روح نباتي باشند که جمادی را هیچ بهره نیست و هیچ از آن عالم با خبر نمی تواند بود و استمحمداد آنرا در خلقتش نگذاشته اند و حیوانات را بعلاوه آن دو روح روح حیوانی هست و این روح در جمادات و نباتات نباشد و آن ها را قابلیت دارایی آن نیست لكن نه جماد را ورای روح ومقام خود عالمی دیگر بعرصه وجودش میرسد و می گنجد نه نبات را بر تر از مرتبت و منزلت خود چیزی در عرصه نشاء و نمو میگذرد و نه حیوان غير ناطق را بر تر از عالم خود رتبت و مقامی در نظر می آید همه در عالم خود خویش را بأعلى درجه مقام وجود و نمود میشمارند لکن چون نبات بجماد بنگرد

ای بسا برتری ها که در خود دارد به بیند و اورا بالمره از مقام تفوق خود دور

ص: 41

و مهجور و یکباره ساقط وهابط و از آن استمحمداد بهزاران هزار مرتبه محروم شمارد. و حیوان چون به نبات بنگرد و آن ها را ماکول خود شمارد چنانکه نبات

را با جماد همین نظر باشد تا چه مقدارها او را از مقام خودور تبت خودضایع و بی نصیب و بیرون از استمحمداد و قابلیت خواند و با زبان حال گوید درست است در يك مقامی با من خود را سهیم می شماری و چنان دانی که تو نیز با من یکسانی اما ای هزاران هزار امتیازها که مرا با توست چه خدای قادر بر افزون از آنچه تو راست يك گوهری نفیس و جوهری لطیف و گرانمایه در گنجینه وجود من نهاده که تراهر گز آن بهره نخواهد افتاد و با این حالت که در تو موجود است هرگز دارای آن مقام نخواهی شد تو را آن روح و استمحمداد کجا که از باران بهار و باد بدیع بهره وجنبش گیری و از آب و خاک نمايش وفزایش جوئی و در گوشه باغ و جویبار برگ وشاخه بر گشایی و دوستان را در بوستان ودلدارهارادر جوی و کنار ها بسايه گيري و از خویشتن بدو بهره و ميوه ولذت رسانی ، و بزمان خزان و برگ ريزان جود کنی و زمین را از برگ و بار سود رسانی و کسان را از بیخ و شاخ داراي اصل و فرع و قصر و کاخ گردانی ، اگر و جود من نبودی از تو هرگز حاصلی نبودی و هیچ وقت در مرکز خاک بكاری نیفتادی و با ممحمدوم هیچ تفاوت نداشتی و اظهار وجود نتوانستی .

پس ترا بدولت وجود من سرور و شادی ها ودعاها بایستی که اگر نبودم

هیچ حاصلی از تو بر نخواستی، چه چه اگر نوع انسان را با تو روی و کار نیفتادی در هیچ عرصه بکار نرفتی و در هیچ مقامی بار نیافتی و اگر من نبودمی و بطفیل من نبود آن نوع عالی را با چون جنس دانی تو چه نیاز و چه احتیاج افتادی و از آن سوی حیوان نیز بر نبات همين بانك زند و همین آهنگ كند كه اگر چه بآبی نمایش و ببادی جنبش گیری، اما کجا دانی که آن چه تو دارایی همان را برتر و شریفتر دارم اما آن چه من دارم تو کجاداری و تو را کجا آن

ص: 42

قابلیت و استمحمداد، و اگر بیابی نیز در من ازمن یا بی تو کجا ادراک محسوس توانی تورا کجا لذت حرکت و سکون و بیداری و خفتن و رهواری و ایستادن وخوردن و آشامیدن ودیدن و شنیدن و آواز کردن دانی و کجا چون من از عهده خدمت جنس عالی انسانی بر آئی و بجنس و طبیعت او مشابهت جویی و از مراتب توالد دانا هستی و کجا چون من پاره اشیاء را بکار خویش بندی افسارت کو

پالانت کجا آخرت کو تیمارت چه؟ زینت های گوناگونت چیست لکن در این حیثیات نوع دانی را هیچ خبر و حدیث نیست و هیچ چیز را فراتر از مقام خود نمیداند چه از آن عرصه و قابليت بالمره بيرون است و چون نوبت بجنس شریف انسان که مدرک معقولات و دارای قوای عالیه انسانیت وروح جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی است بلکه هر يک از ارواح سه گانه بدولت روح انسانی در وی امتیاز و شرافتی دیگر پیدا کرده اند که به تنهایی در جمادات و نباتات و حیوانات آن رتبت نتواننددریافت، نيک در نگر که او را بر آن سه گوهر چه سرافرازی ها و شرافت ها و کرامت ها و توانگری ها و بر تری ها و دوام ها و قوام هاست و او را در زبان حال با آنها چه خطابها و حکومتها و تحقيرها است

و جماد را در حضرتش چه قدر و بهاء باشد و نبات را چه وحیوان را چه؟ زیرا همه

برای اوموجود و در کار او محمود و در استعمال او شرافت و امتیاز یا بند . سنگ را آهنگ او آب و سنگ دهد نبات را حیات او مقامات و درجات آورد وحیوانات را ازوجود او امتیاز وسود آید و بر آن جمله بانگها زند و گوید ای جماد اگر چه خود را دارای علامتی دانی و صاحب طبیعتی شماری اما از مقام من و امتياز من چه دانی که اگر نه از شرافت من بودی هرگز با ممحمدوم تفاوت نیافتی، من ترا بعرصه ترقی رسانم و شرافت بخشم و نبات را نیز همین خطاب کند که هر چنددارای علامت و طبیعت افزون از جماد باشد اما هر چه هستی از من هستی و چه دانی که خدای را در من چه وديعت ها است که یکی از هزارش را در تو ننهاده و تو را آن استمحمداد نیاورده اگر نه به تربیت من باشد هرگز چیزی

ص: 43

شمرده نشدی و از جماد فزونی نتوانست جست

و با حیوانات غير ناطقه نیز خطابی دیگر کند و همی گوید درست است که قابل حرکت و اراده و ادراك محسوسات باشی و چشم بینا و گوش شنوا داری اما چه دانی که من چه بینم و تو چه بینی و من چه بشنوم و تو چه بشنوی ومن چه دانم و تو چه دانی و من چه ادراك كنم و تو چه منچه نهاده و در توچه نهاده

کنی وخدا.

اگر نه از برای من بودی هر گز بعرصه وجود نیامدی و ازرشته حیات تارو پود نیافتی و اگر بودی ه هیچ نبودی نه خوردن توانستی نه آشامیدن نه از چنگ دشمن برستی و نه سود و زیان خود بدانستی و نه شرافت آن یافتی که اسباب نمو روح حیوانی من شدی، تو کجا و من کجا؟ اگر در مرآت قلب من میدیدی آن وقت بدانستی خبر چیست و اثر چه و رتبت چیست و مقام چه و از مقامات عاليه ادراك معقولات که مخصوص بجنس شريف من و اسباب کسب مثوبات ومايه دریافت مراتب عبادات حضرت ذي المنن و تفوقات و ترقیات و ادراك شؤنات و درجات كثيره و بقای جاوید و عوالم كثيره خطيره است چه دانی و چه شناسی .

بالجمله با ترتیب این شرافت ها و فضائل که او را بر انواع ثلاثه است جز خودش که مدرک آن مقام است جنس فرودش نمیداند و برتری او را نمیشناسد چه اگر میدانست و از آن عالم با خبر بود خود نیز همان بود، اگر جز این بود گز انسان را در راندن گاو و خرزحمت زدن چوب و خوردن لگد نیفتادی و حکیم داند که این زدن محض تربیت و ترقی است و آن خوردن از کمال جہل و دنائت طبیعت آن جنس دیگر است و از آن است که چون بالمره از ادراك عوالم شریفه او بی خبر است وسود و زیان خود را بدست قدرت او نمیداند بالطبع آن حالت طوع و اطاعت را پیدا نمیکند از این روی بهر دو طرف زحمت وصدمت ميرسد

و این هر دو از بی خبری اوست و درمیان افراد این طبیعت نیز تفاوت است و حكيم على الاطلاق این تفاوت را برای مصلحتها که میداند نهاده است تا در آنها نیز امتیازات پدیدار باشد چنان که در جمادات سنگ و سفال و لعل ولال

ص: 44

پدید کرده وهم چنین در بعضی سنگها قابلیت و ترقیات نهاده یکی را قابل آن ساخته که از وی زکال گيرند و یا گچ و آهك پديد آرند یا چیزهای دیگر از آنها با دید آید و در سنگ دیگر این شرافت و امتیاز نیست و آن یک را که دارای آن امتیاز کرده برای تقرب به پیشگاه جنس شریف انسان آماده تر ساخته تا انسان را در تربیت آن زحمت کمتر باشد. و همچنین در نباتات نیز همین حالت و هر یک را دارای استمحمدادی ساخته یکی را ارغوان و یاسمن گردانیده که با هر گلبدنی در یک پیراهن جای کند یکی را خار و ریشه چمن و دمن ساخته که گلخن را بکار باشد و البته چوب ساج و شاخه کاج را برای تربیت یافتن و در استعمالات نوع شریف انسانی بکار رفتن و شرافت یافتن تفاوتهاست و نیز در حیوانات همین حالت پدید است بعضی رام و بعضی وحشی و برخی درنده و پاره آسوده و دسته بسیار کم هوش و پاره تیزهوش باشند و در مراتب تر بیت البته تفاوت دارند چنانکه جنس بوزینه را در یکماه آن تربیت حاصل گردد که هر گز گاو و گوسفند را ممکن نشود و كذلک غير ذلک.

و این جمله در مقامات وجود هر یک را سود و نمودی است منتها در نفس الامر تفاوت و تمایز دارند و در حالت تربیت برای مربی آن در کلفت و زحمت تفاوتها است و آنها را بحسب شرافت و دنائت طبیعت در قبول تر بیت که مایه ترقی خود آنهاست امتیازها و تدار کہا است و این جمله همه از عین بی خبری است و گر نه آن چند برای کسب سعادت و شرافت بآن سیاست و تربیت راغب بودندی که هیچ شیر خواره را با پستان مادر رغبت نیفادی چنان که مثلا در حیوانات هر يک را بمقام تربیت تقرب بیشتر افتد از لذائذ و نصيبها که مخصوص بانسان

است بی بهره نماند و در پاره مدرکات نیز حاصل برد . و بر همین نسق است نوع انسان اگر چه بجمله دارای روح انسانی هستند

اما در مراتب شرافت و قبول ترقی و تربیت امتیاز ها دارند و در اذهان و افہام و اوهام یکسان نباشند بعضی در کمال سلامت و آدمیت برخی در نهایت سبعیت

ص: 45

وحالت غوایت و گروهی در آخر درجه حیوانیت واول درجه انسانیت و جماعتی در آخر درجه انسانیت و اول درجه ملکوتیت هستند و حالت این دو نوع نیز در جنب انبیاء و اولیاء همین مقام را سیر میکند و زحمت انبیاء در تربیت و ترقی ایشان همان تفاوت را حاصل مینماید و این نیز بجهت آن است که در انبیاء و اولیاء،خدای را وديعتهاست و آنها دارای مراتب و مقامات و ارواحی باشند که بهیچ وجه این نوع بشر را از آن عوالم خبر و اثر نیست و اگر بودی با ایشان یکسان بودندی و زحمت انبیاء در حق آنها و صدمت یافتن از ایشان از چه بودی اگر کورو کر نبودندی چاه از راه بدانستندی ، شبانی انبیاءچه بودی؟ چوب و عصای آن ها چه لزوم يافتي؟ و چنان که ما را برای ننقیاد حیوانات و تبعیت و اطاعت آن ها اظهار پاره مراتب و ابراز بعضی فقرات که بیرون از اندازه تدارکات و قدرت آنهاست لازم می شود ، انبیاء را نیز انقيادها اتيان معجزات و کرامات وجوب یافته و اگر ما نیز دارای آن مقام و آن رتبت و استمحمداد بودیم از چه در طلب معجزه بر آمدیم یا ایشان را تحمل پاره زحمات از چه افتادی، دیگر چه گفته اند که بیرون از مصلحت است و چه خواسته اند که نه برای تربیت و ترقی باشد، لکن چون ما آنچه ایشان میدانند نمیدانیم، و آنچه می بینند و میشنوند و ادراک مي فرمايند قدرت و استمحمداد وصول بآن را بهره ور نخواهیم شد و از آن عوالم و عرصات و درجات عالیه و ارواح مقدسه که بدان اندرند و از آن میادین وسیعه که در آن سایر هستند بهیچ وجه مشعر ومخبر نیستم از این روی بحسب طبیعت و فطرت آن تصدیق و انقیادی که مرایشان رادر خور است وهم بسود و منفعت خود ما راجع است نداریم اینست که ایشان را باتیان معجزات و اظهار خوارق عادات زحمت میدهیم و ناچار میسازیم

و اگر جز این است از چه روی آنانکه بپاره مقامات عالیه نایل شدندو همیشه در خدمت انبیاء و اولیاء بودند هرگز طلب معجزه نمی کردند بلکه خود را از

ص: 46

مقام طلب ساقط کرده بودند و هرگز دارای خواهشی بیرون از خواستن او نمیشدند و چنان در عرصه انقیاد و اطاعت جولان داشتند که مجال خواستن چیزی که او نخواهد نداشتند و بیرون از اشارت و ارادت او نفوس ایشان را قدرت طلب ومقام خواهش نبود چنانکه ایشان را در پیشگاه خدای همین حالت بود

« وَ ما تَشاؤُنَ الاأن يَشَاءَ اللَّهُ » و نیز انبیاء و اولیای خداوند ارض و سما را با این نوع همين نظرها و گذرها و آوازها ومفاخر تهاست که ایشان را با آن نوع که فرود نوع آنهاست و چنانکه نوع انسان را گردشها و پژوهشها و انتخابات و اختیارات است تادر میان آن انواع ثلاثه هر يک را دارای استمحمداد و مقامی بیند در شرق و غرب جهان بچنگ آورد و بمحل قابلیت و ترقی و تربیت بر کشاند و امتیاز اورا آشکار ادارد انبیاء و اولیاء نیز همه صراف های ممتحن ودانای سروعلن هستند بآن قوه جذابیت که مخصوص ایشان است در افرادمخلوق پژوهش فرمایند و جمله را در بوته اخلاص و آزمایش تابش دهند و هر يک را سره و خالص یافتند و بآن محك كه ايشان راست امتحان کردند آن منزلت و مقام دهند که ملک را در فلک پدید نشود .

گاهی تنی را از فارس بر آورند و سلمان نامند که مقام سليمان جوید گاهي مقداد اسود را آن سؤدد بخشند که از افلاک محتد (1) طلبدو بر فرشته مفاخرت جوید و گاهی ابوذر را از ذرات شموس هدایت و انوار درایت آن عطيت فرمایند که خورشید را از تابش نورش ذره شمارد و آفتاب را ازفروز ضیائش تابش انگارد و العكس بالعكس، پس آنکسان نیز دارای روحی آنکسان نیز دارای روحی هستند که برتر از روح انسانی است چه اگر نداشتند آن نمیشدند که شدند و دیگران اگر میداشتند همان شدند که ایشان شدند و نیز دیگر انبیاء عظام و اوصیای فخام را ارواحی دیگر برتر از ایشان است چه اگر نبودی آن مدرکات را که دیگران را حاصل نگشت در نیافتندی بلکه هر يک را مقامی ومدرکانی است که دیگر کسان را نباشد چنانکه در میان انبیاء مرسل وغير

ص: 47


1- محتد یعنی جایگاه و مصمحمد ، یعنی جایگاه صعود و عروج و پرواز .

مرسل چون تامل شود ناچار جز بتفاوت نخواهد بود و این جمله را چون نسبت بمقام نور محمد صلی الله علیه و اله و اوصیاء کرام او که همه از نور واحد هستند نسبت آوریم امتیازات و تفاوتهای کلی پدید خواهد گشت ، چه ایشان را نور وفروغ وروح و فروزی است که در میان تمامت مخلوق بهمان هياكل مقدسه و نوع شريف انحصار دارد و اگر آنها را نیز بودی ازچه آنچه مد و آل او راست نیافتند از چه در عین صورت بشریت در آفتاب سایه نداشتند بلکه هزاران آفتاب را در سایه داشتند

از چه آن خصائص که ایشان را و آن مطاعیت که آنها را و ازچه آن سير وسلوک وعروج بمعارج قدس و پیشگاه رحمت که ایشان را بود برای آنها ممکن نشد از چه با یکی گفتند

« فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ أَنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً »

وبا دیگری گفتند با جامه وموزه بمقام قاب قوسين او ادنی بر آی، پس این جمله بسبب آن ودیعتی است که خداوند جل جلاله دروی مقرر ومؤبد داشته و او را بیرون دیگر آحاد و افرادبآن امتیاز وسرافرازی مخصوص داشته پس نظر او چیزی دیگر و منظر او چیزی دیگر وسمع او چیزی دیگر ومسموع او چیزی دیگر ، بلکه همه چیز او چیزی دیگر است که جز خدایش که باو عطا کرده هیچ کس نداند وادراک نتواند و این اوهام نارسا و افهام سست انجام را هر گز بآن مقام و آن منظر دست رس نباشد

خرد مومين قدم واين راه تفته *** خدا میداند و آن کس که رفته

بالجمله بمطلب خود باز شویم که بیدا را انتہائی و این صحرا را ابتدائی و این عرصه را دنباله و این بحر را کرانه نیست از نخست مذکور گشت که این علامات که امام راست پاره عموم دارد ودیگر کسان را بهره تواند بود اما کدام بهره همان بهره که در بیانش سخن بدرازا کشید و پاره مخصوص بهمان اشخاص شريفه وهياكل جلیله است که هيچ يك از افراد آفرینش را نیروی درخواست آن مقام بلکه تقرب

بفهم ودانستن علت و جهت آن در نهاد قابلیت و بنیاد استمحمداد نیست چنانکه دامنه همین حدیث مبارك وكلام شرافت ارتسام مذکور می شود .

از جمله علامات یکی آن است که امام بایستی اعلم اهل زمان باشد چه

ص: 48

تابعیت مردمان ورعیتی ایشان نسبت بامام محض اعلمیت اوست و اگر عالم ترین اهل روزگار نباشد ومقاصد ایشان را نداند ومفاسد ومصالح آنانرا نیابد ترجیح بلامرجح لازم خواهد شد و اشرف مقامات علم است و ارفع و افضل مراتب اعلمیت میباشد .

و از علامات امام آن است که از همه خلق زمان خود حکیم تر باشد و تکمیل نواقص را بهتر تواند چه وجود امام از برای ترقی و تکمیل نفوس است پس لا بد باید از جمله ایشان حکیم تر باشد و دیگر از علامات آنست که ببایستی امام از جمله انام اتقی و خدای میفرماید بزرگترین کسان در پیشگاه

کارتر باشد . یزدان پرهیز گار ترین ایشان است و البته امام که از جمله اهل روزگار خود بزرگتر و کریمتر میباشد میباید در این صفت بر همه پیشی جویدو نیز ادای تکالیف را با تکمیل این صفت و فزونی این مقام از هر کس بهتر تواند . و از علامات امام آن است که باید از تمامت کسان حلیم تروبردبارتر باشد زیرا که او بهمه معایب ومفاسد نفوس و امور داناو بینا است و حمل بار امامت وودايع حضرت احدیت که هر جزءش بر آسمانها وزمینها و جبال گران افتاد و نتواستند بر دوش مبارک بر كشيد و اصلاح امور جهان بعهده راى ورويت اوموکول است پس چنین وجودی مسعود البته ببایست از تمامت آفرینش صبورتر وشکیباتر باشد و ازعلامات امام آن است که شجاع تر و دلیر ترین خلق روزگار باشد چه در هر کس باندازه اقدامات تكليف مسابقتها مبادرتها و انجام امورات این صفت باید موجود باشد و در شخص امام که ولی کارگاه آفرینش است وفيصل مهمات بعهده اوست البته ببایست این صفت بحدیکه برتر از تمام آفریدگان باشد موجود باشد . دیگر از علامات آن است که باید سخی ترین مردمان باشد

زیرا این صفت نیز برای پیشرفت امور ومطالب وتمجيد وتحسين موصوف است باین سبب حکومت جاری و کسان مطبع فرمان میشوند و نیز علام تعلو نفس و بی اعتنائی بآن چیز هاست که در انظار قاصره جهانیان بس عزیز و گرامی است و البته چون در کسی موجود باشد معلوم میشود دارای چه مقامات عالیه خواهد بود و امام عليه السلام که همه موجودات

ص: 49

بطفيل وجود او موجود است و هرچه هست از او و با او ودر او است، پدید است تا چند بایستی مکمل این صفت باشد ودیگر از علامات امام آن است که بایستی اعبدناس باشد زیرا عبادت فرع معرفت و شناسایی مقامات عالیه و نعمات شامله الهی است و نیز سرمشق دیگران است امام عليه السلام که به هر دو این نعمت از جمله جهانیان منعم تر و بهره ورتر است البته ببایستی در عبادات نیز بر تمامت آفریدگان بيشي و پیشی جوید و در حقیقت خود این صفت بر تفوق وتفاخر او بر جمله آفریدگان دلیلی بس بزرگ و حجتی بس

روشن است چه از هر کس باندازه نعمتی که یافته توقع ستايش وخدمت است ودیگر از علامات آن است که بایستی مختون بوجود آید زیرا که اعضای بدن امام از آن اشرف است که چیزی کاسته ودور افتاده شود و نیز عورتش از آن محترم تر است که بدیدار کسان واستره دیگران تقرب وتصادف یا بدو ببایستی مطهر باشد چه امام عليه السلام از آن الطف واطيب است که در پاره موارد بادیگر کسان یکسان باشد و ببایستی چنانکه از پیش روی نگران است از طرف برابر بینا باشد چه زمام امور آفرینش بدست اوست و ببایستی در تمامت اشیاء همواره بینا باشد و هر چه نقصان یا فزونی یا افساد بخواهد یافت به اصلاح آورد و این صفت وصفت مختونيت بامام عليه السلام

و پیغمبر یزدان اختصاص دارد دیگران را بهره نیفتاده و نخواهد افتاد .

ودیگر ازصفات مخصوصه وعلامات منصوصه امام عليه السلام آن است که بایستی او را سایه نباشد و این مقامی بس عالى وموهبتی بس بزرگ است از این مقام معلوم میشود که اگر چند این ارواح مقدسه و اجساد مکرمه وابدان لطیفه در صورت مانند نوع بشر هستند اما جز آن هستند زیرا که اگر از جنس این موجود بودندچگونه از این حالت معرفی ومبری بودندی .

والبته چنین است زیرا که هزار شمس وقمر از پرتو انوار ساطعه ایشان لمعان دارند وهزاران ماه و آفتاب در سایه رحمت پایه ایشان فروغ وفروز یا بند . با نارت ایشان آفتاب را تابش است و از استنارت فروز ایشان ماه را رخشندگی

ص: 50

و نمایش، وجو هر نفیس و لطیف مقدس مبارك ایشان را آنچند لطافت و ظرافت و شرافت است که بهر آنی هزاران طعنه بر گوهر آفتاب وجرم ماه گردون تاب زند آفتاب و قمر را بر محتد خاك نمایش و گذر است نه بر آن اجساد لطیفه که یکی از اشعه جلال ودر خش جمال شان هزاران ماه و ستاره و مهروزمره است و اگر آنی ظلال توجه ورحمتشان را از آنها باز گیرند و از انوار ساطعه خودشان بهره ها بانها نرسانند یکباره ممحمدوم و در ظلمت صرف محروم می گردند چه این هیکل های مبارك نور الانوار ابدی و درخشان درخش سرمدی هستند همه نورها تابع نور ایشان وجمله فروغها از زایش فروغ ایشان است .

و از علامات امام عليه السلام به آن است که چون از شکم مادر بزمین آید کفهای دست مبارکش بر زمین باشد و آواز او بشهادتين بر کشیده گردد و این نیز دلالت بر آن دارد که ایشان را به مه حالت میزان یکی است صغير و

كبير ندارند، همیشه بزرگی هستند و همیشه مکلف بعبادت و همیشه مسبوق بنعمات و افره الهیه میباشند و از این روی هیچوقت از شکر نعمت و سپاس حضرت احدیت کناری ندارند و هیچ آنی از نعمت معرفت خدای و تدین بدین خدای و شناخت رسول خدای غافل و جاهل نبوده اند و ازین شرافت و عزت و افتخار بر کنار نبوده اند .

و از علامات امام ا آن است که محتلم نشود چه احتلام از روی غلبه نوم و نیام و فراغت طبیعت از حالتي بحالتی و غفلت از صورت و جهتی بصورت و جهتی دیگر است و امام ازین جمله آسوده است و همیشه چشم بینای او بیدار و طبیعت و وجوداو تمامت طبایع و موجودات را نگاهبان و نگاهدار است و اگر آنی توجه او کاسته یا از بهر او غفلت واختلافی پدید گردد، بیگمان در عوالم امکان تزلزل و نقصان راه یابد و دیگر از علامات امام آن است که چشمش بخواب رود لكن دیده بینای قلبش که مدبر عوالم وجود است بیدار باشد و این مطلب مؤید مسئله مذکوره است و این نیز دلیل بر آن است که این انوار ساطعه با سایر مخلوق مجا نیست و مشابهت ندارند .

و از علامات امام عليه السلام به آن است که محدث باشد یعنی فرشته خدای باوی حدیث گذارد مقصود آن است که داراي جنس وصفتی باشد که قابلیت و استمحمداد آن

ص: 51

یافته باشد که محل رابطه عوالم ملکوت روحی وخطاب و سئوال وجواب معالم لاهوت

گردد چه هر جنسی را این قابلیت و قدرت و استمحمداد نداده اند و از علائم امام عليه السلام آن است که زره رسول خدای با بر قالب مبارکش راست ایستد و از این مطلب دو عنوان نمودار است یکی آن است که بهمان ماموریت که رسول خدای صلی الله علیه و آله مبعوث است ایشان نیز چنین هستند و دیگر اینکه بجمله انوار واحده ساطعه هستند که هیچ تفاوت و بینونت باهم ندارند و نیز اثبات معجزه بزرگ مینماید چه ائمه هدی سلام الله عليهم هريک از حیثیت قالب بشری وهیکل ظاهر با یکدیگر امتیاز داشته اند .

و از علامات امام عليه السلام آن است که از وی بول و پلیدی دیده نشود یعنی آن وجود مبارک دارای چیزی پلید نتواند بود بلکه طاهر و مطهرند در این صورت البته بر خلاف آن دیده نخواهد شد، و اگر بودی چگونه نبودی و اینکه میفرماید دیده نشود برای حفظ صورت ظاهر است و اینکه ما با سایر بشر یکسان هستیم و گرنه بهیچ وجه مجانست ومشابهتی در میان نیست و در حضرت خداوندان فطانت و فراست وعقل و کیاست هیچ پوشیده نخواهد بود و این جمله برای مردمان بی بصیرت است وازین است که از پس این کلمه میفرماید خدای زمین را مو كل فرموده است که هر چه از امام خارج گردد فرو برد و می باید بوی او مثل بوی مشک باشد .

و از علامات امام آن است که دارای رتبتی باشد که بر مردمان اولی تر باشد از خود ایشان بنفوس ایشان و بر مردمان ترسناكتر ومشفق تر باشد از پدران ایشان و مادران ایشان یعنی باید امام را آنگونه بر مراتب ضمایر و مدارج سرایر وخفايا وظواهر امور و نفوس علم و بصیرت و اختیار و قدرت باشد که از خودایشان بخود ایشان داناتر باشد و چون اینطور مقام حاصل گردد البته از خود ایشان بخود آنها اولویت خواهد داشت و نیز شفقت و ترس آباء وأمهات بر اولاد خود برای آن است که چون میدانند کودکان را از مضار ومنافع ومهالك خبر نیست و اگر ایشان را بحال خود بگذارند البته در مواقع خطر ناک بدمار وهلاک ميرسندلا بد پیوسته ایشان را نگران و نگاهبان هستند .

ص: 52

پس جمله آفرینش در پیشگاه علم و بصیرت امام عليه السلام بهمين حالت بلکه برتر باشند چه ایشان از مخاطر ومها لک جاویدان، جهانیان را حافظ ونگاهبان هستند و تقریر شرایع و آداب همه از برای حفظ و حراست آنان است و از این است که از خود ایشان بر آن نفوس اولی واشفق هستند.

واز علامات امام عليه السلام آن است که از تمامت جهانیان در حضرت یزدان تواضع او بیشتر و شدیدتر باشد و سبب این است که هر کس بر مراتب عظمت و بزرگی

کسی بیشتر عالم باشد البته رعایت حشمت او را بیشتر نماید و چون خداوند عالم این وجودهای مبارک را آن مقدار قابلیت و استمحمداد عنایت فرموده است و آنگونه عالم و بصير وخبير و برمدارج عظمت و جلال و کبریاو جبروت خود داناساخته که هیچ يك از افراد آفرینش را آن رتبت و قابلیت در خلقت ننهاده ازین جهت تواضع وخشوع ایشان در حضرت الوهیت از جمله آفریدگان یزدان بر افزون است چه خود آنها نیز از تمامت آفرینش فزونی دارند .

و هم چنین بایستی امام را آن نیرو واستطاعت و قدرت و کفایت باشد که از همه مخلوق بآنچه امر شده است گیر نده تر باشد و از آنچه نهی شده از جمله آفریدگان بیشتر روی بر تابد و اجتناب کیرداین نیز دلالت به مطالب سابقه و تکمیل بضاعت واستطاعت آن وجودهای افاضت نموداست چه مقدار اجتناب وارتكاب بسته بقا بلیت و قدرت و استمحمداد وجود است .

و هم چنين از علائم امامت آن است که دعوت و دعای او قرین اجابت باشد یعنی وجود مبارکش چنان بر جمله اشياء مستولی باشد و آنگونه امتیاز وتجردو تفرد و احاطه و اختیار داشته که بهر چه اراده کند جز آن نشود و جمله اشیاء در چنگی اقتدارش چنان ماخوذ و بی اختیار باشند که از خود هیچ نباشند و باراده او تغييرات و تبدیلات و حرکات و سکنات و ظهورات غير طبيعيه وعاديه بروز نمایند چنانکه اگر سنگی را دعا کند بر دو نیمه شود چنان شود و هم چنين تغييرات دیگر چنانکه مادرا بحالت حيوان ارتقا میدهد مثلا از سنگ سخن کردن و از درخت پیش آمدن

ص: 53

وكذالک غير ذالک محسوس می شود .

و از این معلوم میشود که امام را از پیشگاه افاضت يزدان دیان آن گونه عطيت وموهبت است که در تمامت موجودات همه نوع تصرف و تغییر و تبدیل نمودنی ممکن است: اگر آب را بخواهد اثر آتش و یا آتش را اراده فرماید برودت آب و یا گل را خواهد نمایش خار یا خار را خواهد گذارش گلزار میدهد بر تمامت اشیاء دست تصرف ويد

اقتدارش طولی است وَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنِ اللَّهِ بِعَزِيزٍ .

و دیگر از علامات امام عليه السلام آن است که اسلحه رسول خدای وشمشير آن حضرت ذوالفقار نزد او باشد و این مطلب کنایه از آن است که گذشته از توارث ظاهری استحکام دین و ترویج شریعت و آئین رسول خدای صلی الله علیه و آله بوجود امام عليه السلام منوط و مربوط است و دیگران را آن استمحمداد و تهیه در خور نباشد و اگر در غیبت امام همکار و کرداری از دیگران نمودار شود فرع آن اصل است و باشارت و امارت خود ایشان است .

و از علامات امام عليه السلام آن است که بایستی صحیفه در حضر تش باشد که اسامی شیعیان او که تا روز قیامت بوجود می آیند در خدمت او باشد و نیز صحیفه که نام های دشمنان او که تا زمان رستاخیز خواهند آمد در حضرتش موجود باشد و نیز جامعه در خدمتش باشد و جامعه صحيفه ایست که هفتادذراع طول آن است و هر چه بنی آدم را بآن حاجت است در آن مذکور است و دیگر باید جفر اکبر وجفر اصغر که از پوست بز و پوست قچقار است (1) در حضرت او باشد که جمیع علوم حتى ارش خدش یعنی دیه جراحتی که از ناخن رسیده باشد و حتی يک تازیانه و نصف تازیانه وثلث تازیانه یعنی حکم ودیه وقصاص هر چه خواه کلی یا جزئی در آن مذکور است وهم مصحف حضرت فاطمه سلام الله وصلواته علیها در خدمتش باشد .

و این جمله همه اشارت بعالمیت امام عليه السلام بكليات امور و جزئیات اشیاء کون و فسادوجهان و جهانیان است تا روز گاو قیامت و پاره كلمات و تمسكات بسبب بعضی

ص: 54


1- فچقار بضم اول وقاف بالف کشیده بر وزن کهسار گوسفند کشن را گویند، یعنی قوچ .

حكمتها ومقتضيات وقت و فهم مخاطب و رعایت اهل زمان است چنانکه بمحمداز این حدیث مذکور در کتاب کشف الغمه این حدیث مسطور است.

ان الامام مُؤَيَّدٌ بِرُوحِ القُدُسِ وَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ يَرَى فِيهِ اعمالَ اَلْعِبَادِ وَ كُلَّمَا اِحْتَاجَ اليه لِلدَّلالَةِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ وَ يَبسُطُ فَيَعْلَمُ ويَقْبَضُ عَنهُ فَلا يَعْلَمُ وَالامَامِ يُولَدُ ويَلِدُ ويَصِحُّ وَيُمرِضُ وَياكِلٌ وَيَشرَبُ ويَبُولُ وَيَتَغَوْطُوينكِح وَيَنامُ ويُنسي وسَهْوٌ ويَفْرَحُ ويَحْزَنُ ويَضْحَكُ ويَبْكِي و يُحْيِي ويَمُوتُ وَيُقْبَرُ ويُزَارُ ويُحْشَرُ وَيُوقَفُ وَيُعرَضُ وَيُسأَلُ وَيُثابُ وَيُكرَمُ وَ يُشَفَّعُ وَ دَلالَتُهُ فِي خَصْلَتَيْنِ فِي الْعِلْمِ واسْتِجَابَةِ الدَّعْوَةِ و كُلَّمَا اخْبَرَ بِهِ مِنَ الحوادِثِ الَّتي تَحْدُثُ قَبْلَ كَوْنِهَا فَذَلِكَ بِعَهْدٍ مَعَهُ وَدَالِيهِ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله تَوَارَثَهُ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قالَ ويَكُونُ ذَالِكَ مِمَّا عَهِدَهُ إلَيهِ جَبرَئيلُ عَن عَلاَّمِ الغُيُوبِ عزّوجل.

و در عیون اخبار در دنباله این حدیث شریف مسطور است :

وجَمِيعُ الأَئِمَّةِ الأحَدَ عَشَرَ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ صلي اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اله قُتِلُوا مِنهُم بِالسَّيْفِ وهُوَ اميرُ الْمُؤْمِنِينَ والحُسَيْنُ والبَاقُونَ قُتِلُوا بِالسَّمِّ قَتَلَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ طَاغِيَةُ زَمَانِهِ و جَرْيَ ذَالِكَ عَلَيْهِم عَليَّ الحَقيقَةُ والصِّحَّةُ لا كَمَا تَقُولُهُ الْغُلاةُ والْمُفَوِّضَةُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فانّهم يَقُولُونَ لَمْ يُقْتُلُوا عَلَى اَلْحَقِيقَةِ وانه شُبِّهَ لِلنَّاسِ اَمْرُهُمْ فَكَذَبُوا عَلَيْهِمْ غَضَبَ اَللَّهِ فانّهما اشْتَبَهَ اَمْرٌ احْدَمَنَّ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ وَحُجَجَهُ لِلنَّاسِ الاّ اَمْرَ عَيسي بنَ مَريَمَ وَحدَهُ لانَّهُ رُفِعَ مِنَ الاَرضِ حَيّاً وقَبَضَ روحَهُ بَينَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ ثُمَّ رُفِعَ الى السَّماءِ وَرَدَ عَلَيهِ رُوحُهُ وَذَلِكَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعالي دَاذِقالُ اَللَّهِ يا عِيسِي اِنِّي مُتَوَفّيكَ وَرافِعُكَ الى وَ مُطَهِّرُكَ» وقالَ عَزَّ وَجَلَّ حِكَايَهُ لِقَوْلِ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ

يَوْمَ اَلْقِيمَةِ وَكَّنَتْ عَلَيْهِمْ شيد آمادمتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ اَنْتَ اَلرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ َنْتَ عَلَى كُلِّ شَيٍ شَهِيدُهُ

وَيَقُولُ الْمُتَجاوِزُونَ لِلْحَدِّ في اَمْرِ الائِمَّةِ اِنَّه اِنَّ جازَانَ يُشْبِهُ اَمْرَ عِيسَى لِلنَّاسِ فَلِمَ لا يَجُوزُ ان يُشَبَّهَ اَمْرُهُم اَيضاً وَالَّذِي يَجِبُ أنْ يُقالَ لَهُم اَنَّ عِيسِي هُومُوَلُودٌ مِنْ غَيْرَابٍ فَلِمَ لايَجُوزَانِيكُو نُو امْو لِودِينَ مِنْ غَيْرِ آبَاءٍ فَاِنَّهُمْ لاَ يَجْبُرُونَ عَلَى اظْهَارِ مَذْهَبِهِمْ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ فِي ذالِكَ ومَتى جَازَ أَن يَكونَ جَميعُ انْبِيَاءِ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَحُجَجِهِ بَعْدَ آدَمَ مَوْلُودِينَ مِنَ الْآبَاءِ وَالأُمَّهَاتِ وَ كَانَ عِيسِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَيْنِهِمْ مَوْلُودَةً مِنْ غَيْرِ اَبٍ جَازَ أَنْ

ص: 55

يشبه امره للناس دون امر غيره من الأنبياء و الحجج علیهم السلام كما جازان يولد من غيراب دونهم وانما اراد الله عز وجل أن يجعل امره آية وعلامة ليعلم بذلك انه على كل شيء قدير .

در کشف الغمه از صفوان بن يحيی مروی است که از حضرت ابی الحسن

رضا عليه السلام شنیدم می فرمود الائمه حلماء حکماء مفهمون محد ثون .

می فرماید همانا امام عليه السلام بروح القدس موید است یعنی بصفتی موید و موصوف است که سایر مخلوق را آن تأیید و استمحمداد نیست و در میان او و پیشگاه خدای عمودی از نور منصوب است که اعمال بندگان را بتمامت در آن نگران میشود و بهر چه از دلالت حاجت رود بآن واسطه اطلاع حاصل مینماید و به بسط آن عالم می گردد و چون ازوی مقبوض دارند نمیداند و امام زاییده میشود و فرزند می آورد و بهبودی میگیرد و رنجور می شود و میخورد و میاشامد و چون دیگر کسان گمیز میراند و پلیدی می افکند و نکاح و زناشوئی مینماید و بخواب میرود و فراموش میکند و سهو مینماید و شادان میگردد و اندوهناک میشود و خندان میگردد و گریان میشود

و زنده میشود و بموت دچار می آید و بگور میرود و زیارت میشود و محشور میگردد و ایستاده میگردد و در عرض سؤال میآید ومثاب و مکرم و شفاعت کرده شده میشود (1).

و دلالت او در دو خصلت ممتاز است در علم و استجابت دعوت است و هر چه را از حوادث جهان پیش از وقوع آن اخبار مینماید، همانا بعهدی است که از رسول خدای صلی الله علیه و اله بسوی او معهود است که از پدران او بحسب توارث بدو رسیده است و این جمله از آن عهدی است که جبرئیل عليه السلام از خدای علام الغيوب بان حضرت صلی الله علیه و اله با رسانیده است و تمامت ائمه یازده گانه بمحمد از پیغمبر صلی الله علیه و اله شهید میشوند بعضی از ایشان به شمشیر که امیر المومنین و حسين ال باشند و دیگران بزهر جفا شهید گردند و هر يک از ایشان را طاعیه زمان خودش شهید نماید .

و این کشته شدن ایشان از روی حقیقت و صحت باشد نه چنانکه جماعت

ص: 56


1- بلکه شفاعت میکند .

غاليان ومفوضه عليهم اللعنه گویند چه این جماعت میگویند ائمه هدی سلام الله عليهم نه آن است که حقيقة شهید شده باشند بلکه امر ایشان بر مردمان مشتبه شده است و گمان کرده اند که کشته شدن ایشان بحقيقت است و جماعت غلاة ومفوضه عليهم غضب الله دروغ بسته اند که گفته اند ایشان از روی حقیقت شهید نشده اند و زنده هستند و مردمان گمان میبرند که شهید شده اند

همانا امر هيچ يک از انبیاء عظام و حجج فخام عليهم السلام قالت بر مردمان مشتبه نمانده است مگر عیسی بن مریم عليهما السلام به تنهائی، یعنی هر يک از ایشان مرده یا شهید شده اند بطوری که بهیچ وجه راهی برای کسی نیست که شهادت او را از راه حقیقت نداند ، مگر حضرت عیسی عليه السلام را که خداوند او را زنده از زمین بلند ساخت وروح او را در میان آسمان و زمین قبض کرد پس از آن او را باسمان بلند و روحش بر وی باز گردانیدند و این است که خدای تعالی میفرماید چون خدای فرمود ای عیسی بدرستی که من ترا میمیرانم و بحضرت خود بلند میگردانم و ترا مطهر مینمایم و خداوند عز و جل در حکایت از قول عیسی عليه السلام در روز قیامت میفرماید تو بر این مردم مادامیکه من در میان ایشان بودم رقیب و بینا بودی یعنی

در داردنیا بر قول و فعل من آگاه بودی (1) و چون مرا بميرانیدی تو برایشان رقیب و برهر چیز شاهد بودی .

و آنجماعت که در شؤنات و مراتب ائمه عليهم السلام از اندازه بیرون میشوند یعنی غلو مینمایند میگویند اگر روا باشد که امر عیسی بر مردمان مشتبه گردد از چه روي جایز نیست که امر ائمه عليهم السلام نیز بر جهانیان مشتبه بماند و آنچه واجب است در جواب ایشان گفته شود این است که عیسی همان مولودی می باشد که بدون پدر میباشد پس چگونه جایز است که سایر انبیاء و اولیاء بدون اینکه پدر داشته باشند متولدشوند .

و چون این جماعت لعنهم الله این جواب را بشنوند صرفه و سودی برای ایشان

ص: 57


1- ترجمه اشتباه است : بلکه: من تا در میان ایشان بودم گواه اعمال ایشان بودم نه چنين سخنی د تثليث، گفته ام و نه کسی در زمان حیات من گفته است و چون مرا بمیرانیدی دیگر من خبری ندارم و تو خود مراقب گفتار و اعمال آنان بوده .

نخواهد داشت که اظهار مذهب خود را نمایند یعنی نمیتوانند بگویند غیر از عیسی کسی دیگر بدون پدر متولد شده است و همانطور که عیسی بدون پدر متولد شد، امر او نیز به تنهائی بر مردمان مشتبه گشت و پندار کردند او را کشته اند و حال اینکه کشته نشده بود ، بلکه بر ایشان مشتبه گشت پس لازم نیست در امر وفات و شهادت دیگران نیز این اشتباه بشود و سخن غاليان و مفوضه صحیح باشد و خداوند تعالی خواست امر عیسی را آیت و علامتی بگرداند تا بدانند که خداوند بر هر چیزی قادر است .

راقم حروف گوید از این خبر چنان میرسد که حضرت قائم عليه السلام شهید نمیشود زیرا که میفرماید یازده تن از ائمه هدی بمحمد از پیغمبر صلی الله علیه و آله بشمشیر و ستم شهید میگردند و این منافی اخباریکه مدل بر شهادت آن حضرت است می باشد والله تعالی اعلم .

و نیز در همان کتاب از صفوان بن یحیی ماثور است که گفت از حضرت امام رضا عليه السلام شنیدم

میفرمود « الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ حکماء مُفَهَّمُونَ محد ثون » یعنی ائمه هدی سلام الله عليهم اجمعين همه عالم وحكيم ومفهتم و محدث هستند.

و چون کسی بتأمل در همین علامت و عبارت و اشارت بنگرد معلوم میشود

که هرچه هست بیرون ازین نیست .

ابوجعفر ابن بابویه قمی در کتاب عیون از محمد بن اسمعیل بن فضل هاشمی روایت می فرماید که گفت در خدمت ابی الحسن موسی بن جعفر عليه السلام شدم و آن حضرت شکایتی شدید میفرمود عرض کردم اگر آن اتفاقی که از خدای خواهانم که دیدار ننمائیم روي نماید یعنی وفات تو، ملجاء ومآب و ذهاب و ایاب بكدام کس می باشد و قال الی على ابنی وكتابه کتابی و هو وصيی و خلفتى من بمحمدی ، فرمود امر امامت با پسرم على است و کتاب او کتاب من و بمحمد از من وصی من وخليفه من است .

و هم ابن بابویه از علی بن يقطين عليهما الرحمه روایت کند که گفت در حضرت ابی الحسن امام موسی بن جعفر سلام الله عليهما جای داشتم و پسرش علی بن موسی در خدمتش حاضر بود .

« فَقَالَ يَا عَلِىُّ هَذَا ابْنِي سَيِّدُ وُلْدِي وَقَدْ نَحَلْتُهُ كنیتی »

ص: 58

نصوص امامت آنحضرت فرمود ای علی بن یقطین این فرزند من آقا و بزرگی فرزندان من است و من کنیت خویش یعنی ابوالحسن، با وی بخشیدم، بالجمله على بن یقطین میگوید چون این خبر بهشام بن سالم بگذاشتم دست بر پیشانیش بزد و گفت انالله همانا از مرگ خود

بنو خبر داده است قسم بخدای .

و از حسین بن نعیم صحاف مروی است گفت من و هشام بن الحكم و علی بن يقطين هر سه تن در بمحمداد بوديم على بن يقطين گفت در حضرت عبد صالح موسی ابن جعفر سلام الله عليهما نشسته بودم این هنگام پسرش حضرت رضا عليه التحية و الثناء بر آن حضرت در آمد، فرمود یا علی این سید فرزندان من است و من کنیت خود را بدو بخشیدم، هشام با کف دست بر پیشانی خود بزد و گفت وای بر تو این سخن چگونه گوئی علی بن یقطین گفت سوگند با خدای بر این گونه که ترا گفتم از آن حضرت بشنیدم گفت قسم بخدای ترا آگاهی میسپارم که از پس آنحضرت این امر با امام رضا می باشد .

و هم در عیون از ابن يقطين مسطور است که حضرت موسی بن جعفر سخن

آغاز کرد و فرمود « هَذَا أَفْقَهُ وَلَدِى واشار بِيَدِهِ الَىَّ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَدْ نَحَلْتُهُ کنیتی » این فقيه ترین و دانا ترین فرزندان من است و با دست مبارک بحضرت امام رضا اشارت کرد و فرمود کنیت خود را بوی بخشیدم .

و دیگر در عیون از غنام بن قاسم ماثور است که منصور بن يوسف یا یونس با من گفت روزی در حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر سلام الله عليهما در آمدم با من فرمود « یا منصور اما علمت ما احدثت في يومي هذا ، فرمود هیچ دانستی که چه کار و چه حديث امروز ظاهر ساختم؟ عرض کردم

ندانم « قالَ قَدْ صَبَرْتُ عُلَيَّةَ ابْنِ وصیتی وَ أَشَارَ بِيَدِهِ الی الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ وَقَدْ نَحَلْتُهُ کنینى وَ هُوَ الْخَلَفُ مِنْ بعدی » فرمود فرزندم علی را وصی خود گردانیدم آنگاه با دست مبارك بحضرت رضا اشارت و فرمود کنیت خویش را بدو گذاشتم و او بمحمد از من خليفه است

«فادخل عليه وهنئه بذالك و اعلم اني امرتك بهذا » پس بروی در آی و او را تهنیت گوی بر این امر و باز

ص: 59

تاریخ دوران حضرت رضا يلا نمای که من تو را با این کار فرمان دادم، من بر آن حضرت در آمدم و تحیت و تهنیت باز گفتم و او را بیاگاهانیدم که پدرش عليه السلام مرا بان کار فرمان داده بالجمله از پس این جمله منصور این معنی را منکر گشت و اموالی که در دست او بود اخذ

کرده خود را بر روی آن افکند .

نص دیگر در عیون از داود بن كثير مذکور است که در حضرت صادق عليه السلام عرض کردم : برخی تو گردم و مرا مرگی پیش از تو دریا بد اگر واقع؛ يعني وفات تو اتفاق بیفتد امر امامت با کدام كس حوالت است؟ فرمود بفرزندم موسی و چون آن حضرت وفات نمود سوگند با خدای هیچوقت بقدر آنکه چشم برهم زنند در امامت.

موسی تشكيک نداشتم و از آن پس سی سال بر این منوال بزیستم آنگاه در حضرت ابو الحسن موسی تشرف جسته عرض کردم فدای تو شوم اگر حدیثی روی کند امام کیست؟ فرمود فرزندم علی، میگوید بمحمد از آنکه حضرت موسی وفات کرد هیچ طرفة العینی در امامت علی بن موسی شک نیاوردم .

از داود رقی مروی است که در حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر عليهما السلام عرض کردم فدای تو شوم همانا من پیر شده ام مرا حديث فرمای که پس از تو امام کیست؟ آنحضرت بحضرت ابو الحسن الرضا عليه السلام اشارت کرد

« وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بعدی » این است صاحب شما بمحمد از من و نیز بطریق دیگر نزدیک بهمين حديث از داود رقی مروی است .

دیگر در عیون از یزید بن سليط زیدی میگوید که با جماعتی بودیم حضرت ابی عبدالله عليه السلام را در راه مکه ملاقات کردیم من عرض کردم بفدای تو باد پدرم و مادرم همانا شماها باشید پیشوایان طيب وطاهر ومطهر و مرگی از هیچ کس بر

کنار نمیماند پس مرا حديث فرمای چیزی را تا بجای نشين خود یعنی اولادخود باز گویم

« فَقَالَ لِي نَعَمْ هَؤُلَاءِ وُلْدِي وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ واشار الَىَّ ابْنِهِ مُوسى ، وَ فِيهِ الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ النَّاسُ اليه فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ

ص: 60

دِينِهِمْ وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ هُوَ بَابُ مِنْ أَبْوَابِ اللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَجَلٍ وَ فِيهِ أُخْرَى هِيَ خَيْرُ مِنْ هَذَا كُلِّهِ .

فرمود بلی اینان فرزندان من هستند و این بزرگ ایشان است و اشارت با پسرش موسی عليه السلام کردوفرموددر اوست علم و حلم وحكم وفهم وسخاوت ومعرفت و شناسائی بآنچه جهانیان را بآن حاجت افتد در آنچه اختلاف نمایند در مسائل دین خودشان وهم در اوست حسن خلق و نیکوئی خوی و حسن جوار و او بابی است از ابواب خداى تعالى عز وجل وھم اور اصفتی دیگر باشد که ازین جمله بتمامت بہتر استعرض کرد بفدای تو باد پدرم و مادرم آن صفت کدام است ؟

قَالَ يُخْرِجُ اَللَّهُ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ اَلاَمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَهْمَهَا وَحُكْمَهَا وَخَيْرَ مَولُودوخَيرٍ نَاشِيءٍ يَحْقُنُ اللَّهُ بِهِ الدِّماءَ ويُصلِحُ بِهِ ذاتَ البَينِ وَيَلُمُّ بِهِ الشَّعثَ وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ وَ يَكْسُوبُهُ الْعَارَى وَ يُشْبِعُ بِهِ الْجَايِعَ وَ يُومِنُ بِهِ الخَائِفَ وَ يُنْزِلُ بِهِ الْقَطْرَ وَيا تَمُرُّ بهِ العِبادُ خَيْرُ كَهْلٍ وخَيرٍ ناش يُبَشَّرُ بِهِ عَشيرَتُهُ قَبلَ او ان حِلْمُهُ قَولُهُ حُكْمٌ وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ يُبَيِّنُ لِلنَّاسِ ما يَخْتَلِفُونَ فِيهِ

فرمود بیرون میآورد خدای عز و جل از صلب او مولودی محمود که پناه این امت و فریاد رس ایشان است و علم و نور و فهم و حکم آنها است و بهترین مولود و بهترین نمایش گیرنده است که خدای تعالی بسبب او نگاهدارد خونها را یعنی خون مسلمانان بوجود او محفوظ میماند و بدو اصلاح ذات البين وامور متفرقه عباد شود و پراکندگان بواسطه او نزديک كردند و شکاف ها بسبب او فراهم شود یعنی بسبب او هر کسری جبران شود و بعنایت او برهنه پوشیده و گرسنه سیر و سیر و ترسان ایمن گردد و از یمن وجود او خدای باران فرو فرستد و بندگان را در امور خویشتن برای صوا بنمایش اشارت کند بهتر پیری است و بهتر جوانی که بشارت و بزرگی یا بد عشيرت او پیش از زمان بلوغ او باو، سخن او حكم وحکمت است و خاموشی او علم و دانش و آشکار مینماید برای درمان آنچه را در آن اختلاف یا بند عرض کرد بفدای تو پدر و مادرم آیا او را بمحمد از خودش فرزندی باشد

ص: 61

فرمود آری از آن پس قطع کلام فرمود مع الحديث يزيد میگوید ملاقات کردم حضرت ابوالحسن یعنی موسی بن جعفر عليهما السلام رو عرض کردم برخی تو باد پدرم ومادرم همیخواهم مرا خبر کوئی بمانند آنچه پدرت با من خبر داد فرمود و كان ابي في زمن ليس هذا مثله ، پدرم در زمانی بود که این هنگام مثل آن نیست یعنی حالا تقيه لازم است من عرض کردم هر که راضی گردد باین سخن از تو پس بروی بادلعنت خدای یعنی اگر من بهمین قدر قانع شوم یا اینکه اگر نزد امحمدای تو آشکار نمایم و از اینکه میگوید آن حضرت بخندید ، معنی اول در مقصود او نزديك تر است بالجمله میگوید آنحضرت بخندید

وَ ثُمَّ قَالَ اُخْبِرُكَ يَا بَاعَمَارَةُ اِنِّي خَرَجْتُ مِن مَنْزِلى فَاوْصَيْتُ فِي اَلظَّاهِرِ الى بَنِيَّ فَاشْرَكْتُهُمْ مَعَ اِبْنِي عَلَى وَافْرَدَتِهُ بِوَصِيَّتِي فِي اَلْبَاطِنَ

فرمود خبر دهم ترا ای ابوعماره همانا من بيرون شدم از منزل خود ووصیت کردم در ظاهر بسوی فرزندانم و ایشان را با پسرم على شريک ساختم ، ولكن على را منفرد گردانیدم در وصیت من باو در باطن و اورا به تنهایی وصی گردانیدم.

وَلْقَدْرٍ أَيْتَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه فِى الْمَنَامِ وَامِيرُ الْمُومِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ مَعَهُ وَمَعَهُ خاتَمُ وَسَيْفٍ و عِصِيٍ وَكِتابٌ وعِمَامَةٌ فَقُلْتُ لَهُ مَاهِذاً فَقَالَ اما اَلْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اَللَّهِ تَعَالَى وَ اما اَلسَّيْفُ فَعِزَّةُ اَللَّهِ وَ اما اَلْكِتَابُ فَنُورُ اَللَّهِ وَ اما اَلْعَصَا فَقُوَّةُ اَللَّهِ وَاما اَلْخَاتَمَ فَجَامِعُ هذه الامورثم قَالَ رَسُولُ اَللَّ صَلَّى اللَّهُ عَليهِ وَ اله والامرَ يُخرِجُ الى علَى ابنِكَ

همانا رسول خدای صلى الله عليه و اله را در خواب دیدم و امیر المومنين عليه السلام در خدمتش حضور داشت و با رسول خدای بود انگشتری و شمشیری و عصایی و کتابی وعمامة عرض کردم این جمله چیست فرمود اما عمامه سلطنت خداوند تبارک وتعالى و اما شمشير عزت خداوند جل وعلا او اما کتاب نور و فروغ خداوند یکتا و اما عصا

قوت و نیروی خدای بیهمتا و اما انگشتری جامع این جمله باسرهاست از پس آن رسول خدای صلی الله علیه و اله فرمود بمحمداز تو امر امامت با پسر تو علی خواهد بود

یزید میگوید آنگاه آن حضرت فرمود « یا یزید آنها وديعه عِنْدَكَ فَلَا تُخْبِرْ

ص: 62

بِهَا الَّا عَاقِلًا اوعبدأ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للايمان اوصادقا وَ لَا تُكَفِّرْ نِعَمِ اللَّهُ تَعَالَى وَانٍ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فاد هافان اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ « انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انَّ تُؤَدِّ " والامانات الَىَّ أَهْلِهَا ، وَ قَالَ اللَّهُ عزجل « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ .

یعنی ای یزید بدرستیکه این جمله امانتی است نزد تو و باین جمله خبر مگوی مگر مردی خردمند یا بنده که خدای قلب اورا برای ایمان آزمایش فرموده باشد یعنی ایمانی استوار داشته باشد و یا صادق و راست گوئی را و کفران مکن نعمت های خدای تعالی را و از آن پس میفرماید اگر از تو در طلب شهادت بر آیند ادای شهادت کن یعنی اگر در موقع ومقامی برسد که ذیحقی از تو گواهی بطلبد و تو گواه بوده باشی کتمان شهادت مکن چه خدای تعالی میفرماید خداوند شما را فرمان داده است که ادا کنید امانتها را باهل آن و نیز میفرماید کیست ستم گرتر از آن کس که بر شهادتی واقف باشد و کتمان آن شهادت نماید و از این کلام چنان میرسد که آنحضرت او را می آگاهاند که اگر وقتی این شهادت برای حضرت رضا سلام الله عليه بكار باشد کتمان نکند، یزید میگوید سوگند با خدای هرگز چنین کرداری از من بروز نخواهد کرد .

بالجمله يزيد میگوید از آن پس حضرت ابی الحسن علیه السلام

فرمودثُمَّ وَصَفَهُ لِى رَسُولِ اَللَّ صَلَّى اَللَّهُ عليه وسلم فَقَالَ عَلَى ابْنِكَ الَّذِي يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ ويَسْمَعُ بِتَفْهِيمِهِ وَيَنطِقُ بِحِكمَتِهِ يُصِيبُ ولا يُخْطَىءُ ويَعْلَمُ ولا يَجْهَلُ وَ قَدْمَلِىءً حُكْماً وعِلْماً وَ مَا اقِلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ انما هُوَ شَيْءٌ كانَ لَمْ يَكُنْ فَاِذا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فَاَصْلِحْ اَمْرَكَ وَ افْرُغْ مِمَّا اَرَدْتَ فاِنَّكَ مُنتَقِلٌ عَنْهُ وَ مُجاوِرٌ غَيرَهُ فاجمَعْ وُلْدَكَ واُشْهِدِ اللَّهَ عَلَيْهِم جَمِيعاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً

یعنی از آن پس رسول خدای صلی الله علیه و اله او را بهر من بصفت برشمرد و فرمود علی پسر تو کسی است که می بیند بنور خدای و میشنود بتفهیم خدای و سخن میکند بحکمت خدای و یکسره كان بحق وامر بصواب وصلاح میگذارد و هرگز

بسهوو خطا نمیرود و بدون هیچ رنج و زحمتی میداند و هرگز جاهل نباشد. و

ازین کلام این بنده نگارنده چنان فہم مینماید که امام علیه السلام همیشه بر

ص: 63

همه چیز بصير و علمش بر تمامت اشیاء محیط میباشد و هیچ وقت نیست که چیزی بروی پوشیده ماند چه خود میفرماید همیشه دانا است و هرگز بجهل دچار نیست . بالجمله فرمود قلب مبارکش همیشه از علم و حکمت آکنده است اما چه

نیست بسیار کم خواهد بود مجالست تو با او بلکه چنان اندک است که گویا هیچ چون از سفر خویش باز شدی کار خویش باصلاح آور ، و از آنچه اراده داری فراغت جوی چه تو از آن منتقل و گردانیده خواهی شد یعنی وفات تو نزديک است و تو را مجال انجام پاره مهام نیست و با غير او مجاورت خواهی یافت پس فرزندان خویش را بجمله فراهم کن و خدای را برایشان بتمامت بشهادت گیر زیر اخدای برای شہادت کافی است .

« ثُمَّ قَالَ : يَا يَزِيدُ انتى وَ خُذْ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ عَلِيِّ ابْنَىْ سَمَّى " علی بْنِ ابیطالب وَ سَمَّى وَ عِلْمِهِ وَ نَصْرَهُ وَ رِدَاءَهُ وَ لَيْسَ لَهُ انَّ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ اعطی هُمْ ' يَتَكَلَّمُ الَّا بَعْدَ هَارُونَ باربع سِنِينَ فاذا مَضَتْ ارْبِعْ سِنِينَ فاسئله عماشئت يُجِيبُكَ انشاء اللَّهِ تعالی »

یعنی از پس آن فرمایشات فرمود ای یزید آن فرمایشات فرمود ای یزید همانا من در این سال قبض روح میشوم و علی پسر من همنام علی بن ابیطالب عليه السلام و همنام على بن الحسين صلوات الله عليهم است و فهم وعلم، نصرت و ردای اول یعنی علی بن ابیطالب باو عطا شده است و او تکلم نخواهد کرد مگر چهار سال بمحمد از هارون الرشيد و چون این چهار سال بگذرد سئوال کن از او آنچه خواهی که جواب سئوال را میدهد بخواست خدای تعالی، یعنی آثار و تکالیف و کلمات واجو به که راجع بامر امامت است آنوقت آشکار مینماید.

و هم از عباس نجاشی شاعر مردی است که گفت بعرض حضرت امام رضا عليه السلام رسانیدم که توئی صاحب این امر یعنی امامت فرمود: ای والله على الانس والجن یعنی آری سوگند بخدای من برانس وجن امام هستم ودیگر در کتاب عیون اخبار از سلیمان بن حفص مروزی مروی است که در خدمت حضرت ابي الحسن موسى بن جعفر السلام در آمدم و آن اندیشه بودم که از

ص: 64

آن حضرت سئوال نمایم که بمحمداز آن حضرت کیست حجت بر جهانیان ؟ چون آن حضرت را نظر بر من افتاد ابتداء بسخن کرد و فرمود

« یا سُلَيْمَانَ انَّ عَلِيّاً ابنی ووصينى وَ الْحُجَّةُ عَلَى النَّاسِ بعدی وَ هُوَ أَفْضَلُ وَلَدِى فَانٍ بَقِيَّةَ بعدی فَاشْهَدْ لَهُ بذالك عِنْدَ شیعتى واهل وَلَايَتِي المستخبرين عَنْ خَلِيفَتِي مِنْ بعدی »

یعنی ای سلیمان همانا علی پسر من و وصی من و حجت بر جهانیان است بمحمد ازمن و او از تمامت فرزندان من افضل است، اگر تو بمحمد از من باقی ماندی این مطلب را برای فرزندم علی نزد شیعیان من واهل ولايت من که استخبار مینمایند از آن کس که خلیفه من است بمحمد ازمن شهادت بده

و دیگر در آن کتاب از علی بن عبدالله هاشمی مردی است که ما نزديک به شست تن مرد از خودمان و موالی خودمان پهلوی قبر (مرادقبر رسول خداست)

بودیم ناگاه حضرت ابی ابراهیم موسى بن جعفر پدیدار گشت و دست پسرش علی علیهم السلام در دست داشت آنگاه فرموده اتدرون من انا، هیچ میدانید من کیستم عرض کردیم تو آقاي ما و بزرگ ماهستی فقال و انسبونی فرمود نام و نسب مرا بگوئید عرض کردیم توئی موسی بن جعفر بن محمد فرمود کیست اینکه با من هست

عرض کردیم علی بن موسی بن جعفر « قالَ فَاشْهَدُوا انْهَ وَكِيلِي فِي حيوتى ووصبى بَعْدَ موتی » فرمود بجمله گواه باشید که علی وکیل من در ایام زندگی من است و وصی من بمحمد از وفات من است .

و دیگر در کتاب مذکور از عبدالله بن مرحوم مسطور است که از بصره آهنگ مدينه بيرون شدم و چون به پاره از طریق رسیدم حضرت ابی ابراهیم موسى ابن جعفر سلام الله عليهما را ملاقات کردم که بطرف بصره راه میسپرد آن حضرت كسي باحضار من فرستاد من در حضرتش حضور یافتم آنحضرت مکتوبی چند بمن سپرده فرمان داد بمدينه رسانم عرض کردم فدای تو شوم این نوشتها بکه رسانم

« قَالَ الَىَّ عَلَى ابْنَىْ فانه وَ صِينِيٍّ وَ الْغَيْمِ بَا مری ، خَبَرُ بنی » فرمود بفرزندم علی برسان چه او

ص: 65

وصی من و قائم بامر من و بهترین فرزندان من است .

ودیگر در کتاب مزبور ازعبدالله بن حارث که مادرش از فرزندان جعفر بن ابیطالب است مذکور است که حضرت ابی ابراهیم علیه السلام بما فرستاد و جملگی را در حضور مبارك فراهم ساخت ، آنگاه فرمود آیا میدانید برای چه کار شما را جمع نمودم؟ عرض کردیم ندانیم.

قَالَ اشْهَدُوا انَّ عَلِيّاً ابْنِي هَذَا وَصِيَّتِى وَ الْقَيِّمُ بامری وَ خلیفتى مِنْ بَعْدِى مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِى دَيْنُ فلياخذه مِنِ ابْنِي هَذَا وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِي

عِدَّةُ فليستنجزها مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدُّ مِنْ لِقَائِى فَلَا يلقنى الابكتابي »

و فرمود شهادت و گواهی دهید که این پسر من وصى من و قائم بامر است بمحمد از من هر کس از من طلبی داشته باشد ازین پسرم بگیرد و هر کس را نزد من ومحمده باشد إنجاز آن ومحمده را از وی خواهد، ظاهر چنان مینماید که اگر کسی را با من محاسبه درمیان واختيار فسخ آن با من باشد باید از وی بخواهد تا آن معامله را منجز نماید یا اینکه اگر ومحمده کرده باشم و آن ومحمده پایان رسیده و نوبت انجاز باشد از وی خواستار شود و هر کس ناچار باشد از ملاقات نمودن من ملاقات نکند مرا مگر بهمان کتابی که نوشته ام و نوشته هایی که باو مکتوب کرده ام و دیگر در عیون از عهد بن يزيد هاشمی مروی است که گفت دانسته باشید که باید شیعیان، علی بن موسی سلام الله عليهما را بامامت خود برگيرند حيدر بن ایوب گفت: این امر چگونه است گفت: حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر اور ابخواست و وصیت بدو گذاشت

و دیگر ابن بابويه عليه الرحمه در کتاب عیون از حیدر بن ایوب روایت کرده است که گفت ما در مدینه در موضعی که معروف به ق-باست بوديم ومحمد بن زید بن علی در آنجا بود و مسائل دین میگفت و نماز جماعت میگذاشت و آن روز بمحمد از آن وقتی که همه روز مقرر بود بیامد با او گفتیم خدای ما را فدای تو کند چه چیز تو

ص: 66

را امروز باز داشته بود؟ فرمود امروز حضرت ابی ابراهیم علیه السلام ما هارا که هفده تن مرد از فرزندان علی و فاطمه علیهما السلام بودیم بخواند و ما را در باره پسرش علی در وصیت و وکالت او در زمان حیات خودش و بمحمد از وفاتش شاهد گردانید و اینکه عمل فرزندش چه بر نفع او چه بر ضرر او مجزی است .

آنگاه محمد بن زید فرمود سوگند با خدای ای حیدر امروز امامت را برای فرزندش منعقد ساخت و بر شیعیان واجب است که بمحمد از آن حضرت او را امام بدانند، حیدر عرض کرد خداوند ابوابراهیم را باقی بدارد این سخن چیست فرمود ای حیدر بمحمد از آنکه اورا وصی خود گردانید همانا امامت را برای او مقرر منعقد ساخته است .

علی بن حکم میگویدحیدر وفات کرد و هنوز در این امر بشكوريب بود. و دیگر در آن کتاب از عبدالرحمن بن حجاج مسطور است که گفت که ابوالحسن موسى بن جعفر با پسرش علی مالسلام وصیت بگذاشت و کتابی از بهر او بر نگاشت و در آن کتاب شصت مرد از اعیان مردم مدینه شهادت خود بنوشتند و دیگر در کتاب مزبور از حسين بن بشير ماثور است که حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر برای داشت و امام گردانید پسرش علی علیهم السلام را برای ما چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و اله علی علیه السلام را در روز محمدیر خم امام گردانید و فرمود یا اهل المدينه و یا فرمود يا اهل المسجد این علی است که وصی من است بمحمد از من .

و دیگر در کتاب عیون از حسن بن علی خزازمروی است که بسوی مکه بیرون شدیم و علی بن ابی حمزه همراه ما بود و با خود مال و متاعی داشت گفتم این اشیاء از آن کیست گفت ازعبد صالح موسى بن جعفر علیهما السلام است و مرا فرمان داده است که این مال را به پسرش علی علیه السلام حمل نمایم و اورا وصی خودقرار داده است ابن بابويه عليه الرحمه ميفرمايد على بن ابی حمزه بمحمد از وفات موسى بن جعفر منکر گردید و آن مال را از حضرت امام رضا علیه السلام بازداشت و بآنحضرت نداد .

و دیگر در آن کتاب از مسلمه بن محرز مروی است که گفت در حضرت صادق عرض کردم که مردی از عجلیه با گفت که نهایت زندگانی این شیخ یعنی

ص: 67

حضرق صادق علیه السلام یکسال است یا دو سال آنوقت بہر سوی خواهید گشت و هیچکس را نخواهید یافت که بدو نظر کنید، یعنی امامی و پیشوائی نخواهید داشت حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه فرمود

« الاقلت لَهُ هَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَدْ أَدْرَكَ مَا يُدْرِكُ الرِّجَالِ وَ قَدْ اشْتَرَيْنَا لَهُ جَارِيَةُ فكانك بِهِ انشاء اللَّهِ وَ قَدْ وُلِدَ لَهُ فَقِيهُ خَلَفُ » یعنی مگر نگفتی آنشخص موسی بن جعفر است و اورا دریافته است آنچه مردان در مییابند و ما برای او کنیز کی خریدیم گویا تو با او باشی انشاءالله تعالی و حال آنکه او را فرزندی فقیه و خلف متولد گردیده باشد و دیگر در همان کتاب از اسمعيل بن خطاب مروی است که گفت ازحضرت ابي الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم

میفرمود« سَعْدُ امرءلم يَمُتْ حَتَّى يَرَى مِنْهُ خَلَّفَ وَ قَدْ أَرَانِيَ اللَّهُ مِنِ ابْنِي هَذَا خَلَفاً » يعنى نيک بخت است مردی که نمیرد تا اینکه فرزندی خلف و جانشین از خود پدیدار بیند و خدای تعالی مرا نمود ازین فرزندم جانشين را، واشارت بحضرت رضا علیه السلام فرمود .

و دیگر ابن بابويه عليه الرحمه در کتاب عیون از حسن بن مختار روایت کند که گفت: در آن هنگام که حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليهما در زندان جای داشت چند تخته نوشته بما بیرون آمد و در آنها نوشته بود: عهدی الی اکبر ولدی یعنی عهد من با بزر گترین فرزندان من است و نیز در آن کتاب از زیاد بن مروان قندی مروی است که گفت در حضرت ابی ابراهیم در آمدم و پسرش علی علیه السلام در حضرتش حاضر بود پس آن حضرت با من فرمود یا زیاد

« هَذَا كِتَابِهِ کتابی وَ کلامه کلامی وَ رَسُولُهُ رسولی وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ » یعنی ای زیاد این فرزند من نوشته اش نوشته من و سخنش سخن من و فرستاده اش فرستاده من است و هر چه بگوید سخن سخن اوست وابن بابویه میفرماید که زیاد بن مروان قندی این حدیث را روایت کرد و از آن پس که موسی ابن جعفر سلام الله عليهم وفات کرد منکر شد و بوقف سخن کرد یعنی از جمله واقفیه گردید و امامت را تا بامام موسى توقیف نمود و بمحمد از آنحضرت بامامی قائل

ص: 68

نگرد دید و هر چه از مال موسى بن جعفر علیهما السلام نزد او بود نگاهداشت و دیگر در آن کتاب از نصر بن قابوس مروی است که بحضرت ابی ابراهیم موسى بن جعفر سلام الله عليهما عرض کردم من از پدرت حضرت صادق علیه السلام پرسیدم بمحمد از تو امام کیست؟ آنحضرت مرا خبر داد که آنکس توئی و چون ابی عبدالله جعفر صادق وفات کردمردمان در طلب امام از يمين وشمال برفتند امامن و اصحاب من روی حضرت تو آوردیم، اکنون مرا خبر گوی که بمحمد از تو امام کیست ؟ فرمود پسرم على علیهما السلام

و دیگر در کتاب عیون از نعيم بن قابوس مذکور است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر سلام الله عليهما با من فرمود

« علی ابنی اکبر وَلَدِى واسمعهم لِقَوْلِى وَ أَطْوَعُهُمْ لامرى يَنْظُرُ مَعِي فِي كِتَابِي الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ لَيْسَ يَنْظُرَ فِيهِ الَّا نبی أَوْ وصی نبی » یعنی علی پسر من و بزرگترین فرزندان من است و بفرمان و قول من از ایشان شنونده تر و بامر من مطبع تر است، و با من در کتاب جفر و جامعه نظر میکند و نمیتواند نظر کند در آن مگر پیغمبری یا کسی که وصی پیغمبری باشد و دیگر در کتاب مزبور از مفضل بن عمر مسطور است که در خدمت آبی الحسن موسى بن جعفر در آمدم و پسرش علی در دامنش علیهم السلام بود، و او را همي ید و زبانش میمزید (1) و اورا بر شانه مبارکش میگذاشت و بر خود می چسبانید

وميفرمود : « بابی أَنْتَ وَ امی مَا أَطْيَبَ رِيحَكَ وَ اطَّهَّرَ خَلْقِكَ وابين فَضْلِكَ ؟ » یعنی فدای تو باد پدرم و مادرم که تا چند خوش بوئی و چقدر پاك و پاكيزه و نیکوست خلقت تو و چقدر روشن است فضیلت و برتری تو؟!من عرض کردم فدای تو شوم همانا در دل من آنگونه محبت ازین طفل جای گرفت که برای هیچ کس جز تو قرار نیافته بود با

من فرمود یا مُفَضَّلِ هُوَ منی بِمَنْزِلَتِي مِنْ ابی علیه السَّلَامُ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعُ عَلِيمُ .ای، مفضل همانا او نسبت با من بمنزله من است نسبت با پدرم و مادر یه هستیم

ص: 69


1- مزیدن مانند مکیدن است از حيث معنى ولفظ

که بعضی از بعضی دیگریم پروردگار باین مطلب شنوا و دانا است، من عرض کردم این طفل صاحب امر است بمحمد از شما ؟ فرمود نعم من اطاعه رشد و من عصاه کفر آری هر کس اطاعت کند او را نجات یابد و هر کسی از او تخلف ورزدکافر گردد.

ودیگر در عیون اخبار از عهد بن سنان مروی است که یکسال قبل از آنکه حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیهما السلام را بعراق حمل نمایند در خدمت آن حضرت در آمدم و پسرش علی علیه السلام در حضورش حاضر بود بامن فرمودای عهد عرض کردم

لبیک فرمود « انْهَ سَيَكُونُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةُ فَلَا تَجْزَعْ مِنْهَا » زود است که در این سال حرکتی روی دهد تو از آن حال جزع مکن آن گاه خاموش شد و بادست مبارکش

برزمین اشتغال یافت . پس از آن سرمبارك بلند كرد بطرف من وهمى فرمود گمراه میکند خداوند ظالمان را ومیکند خدای هر چه میخواهد عرض کردم این چیست فدای تو شوم

« قَالَ مَنْ ظَلَمَ ابْنَىْ هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَ امامته مِنْ بَعْدِى كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِيطَالِبٍ علیه السَّلَامُ حَقَّهُ وَ جَحَدَ امامته مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ اله » یعنی هر کس ستم نماید این فرزند

مرا حقش را و انکار نماید امامتش را بمحمدازمن، مثل کسی است که ظلم نمود حق علی بن ابی طالب را و انکار نمود امامت او را بمحمداز رسول خدای صلی الله علیه و آله بن سنان میگوید دانستم که آنحضرت ازمرگ خويش خبر میدهد و بامامت پسرش تصریح میفرماید عرض کردم اگر خدای دراز گرداند عمر مرا سوگند با خدای حق اورا باو تسلیم مینمایم و بامامت او اقرار میکنم و شهادت میدهم که او بمحمداز توحجت خدای تعالی است بر خلق او و اوست خواننده جهانیان را بدین یزدان . از آن بامن فرمود

« يَا مُحَمَّدُ يَمُدُّ اللَّهُ فِي عُمُرِكَ وَ تَدْعُو الَىَّ امامته وَ إِمَامَةِ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ مِنْ بعدی » یعنی ای د خدای چندان زندگی ترا دراز می گرداند که تو بامامت او مردم را دعوت کنی و بامامت آنکس که قائم مقام اومیشود بمحمدازمن مردم را بخوانی، عرض کردم فدای تو شوم آنکس کیست فرمود محمد پسرش، عرض کردم بجز رضا و تسلیم چیزی برای من نیست

« قالَ نَعَمْ كذالك وَجَدْتُكَ فِي كِتَابِ

ص: 70

أَمِيرُ المومنين علیه السَّلَامُ أَمَا أَنَّكَ فِي شِيعَتِنَا أَبْيَنُ مِنِ الْبَرْقِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ

یعنی آری ترا در کتاب امير المومنين صلوات الله عليه چنين يافتم همانا تودر میان شیعیان ما آشکار تر هستی از برقی که در شب تاريك پدید شود آنگاه فرمود د

« یا فقدان الْمُفَضَّلُ كَانَ انسی وَ مستراحى وانت انسهما ومستراحهما حَرَامُ عَلَى النَّارِ انَّ تُمْسِكُ أَبَداً » یعنی ای عمل همانا مفضل انیس منومایه راحت من بود و توانیس حضرت رضا و پسرش هستی و اسباب راحت او هستی و حرام است بر آتش که تو را فرو گیر دابدة. ودر ذیل نصوص بر امامت حضرت جواد علیه السلام باین خبر باندك تفاوتی بخواست خدای اشارت میرود .

و دیگر در کتاب عیون اخبار از ابو نصره مروی است که چون حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه را حالت احتضار دست داد فرزندش جعفر صادق سلام الله عليه را بخواند تا عهد امامت بدو گذارد برادرش زید بن على علیه السلام عرض کرد اگر با من چنانکه حسن با حسين عیهما السلام مرعى فرمود معاملت فرمائی یعنی چنانکه او حسين را تو مرا نیز خليفتی خویش دهی، امید میرود که عملی نا خجسته نکرده باشی ، حضرت بافر صلوات الله عليه با او فرمود

« یا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّ الْأَماناتِ لَيْسَتْ بالمثال (1) وَ لَا الْعُهُودِ بالرسوم واذماهی أُمُورِ سَابِقَةُ عَنْ حُجَجِ اللَّهِ عزوجل »

یعنی ای ابوالحسن همانا امانات واهب العطيات بتمثال نیست یعنی ودیعت خدای را نتوان چنانکه یکی بدیگری بسپرد باز گذاشت و عهود امامت و ولایت را تابع رسوم نتوان داشت بلکه این امور و این مقررات ومقدراتی است که پیش از ظهور حجتهای خدای عزوجل روی نموده یعنی این قبائی است که در روز ازل دوخته اند و بالاي قابليت هر کس که خداي دانا سزاوار داشته مشخص کرده اند پس از آن جابر بن عبدالله رحمه الله را بخواند و فرمود یا جابر حدیث کن مارا از آنچه در صحیفه نگران شد؟ جابر عرض کرد: بلی ای ابوجعفر در خدمت مولات

ص: 71


1- صحیح و با لمثال، است ، مثال یعنی فرمان وامتثال یعنی فرمانبرداری

حضرت فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله در آمدم تا او را بتولد حسين سلام الله عليه تهنیت گویم در دست مبارکش صحیفه از در" سفید دیدم عرض کردم ای سیده زنان چیست این صحیفه که با تو همی نگران هستم فرمود در این صحیفه نامهای پیشوایان از فرزندان من است عرض کردم مراده تا بآن بنگرم، فرمود ای جابر اگر نهی نشده بودی بتو میدادم چه نهی شده است که این صحیفه را جز پیغمبری یا وصی پیغمبری یا اهل بیت پیغمبری کسی بر آن دست نیاید لکن تورا آن رخصت باشد که از زیر آن نگران زیر آن باشی .

جابر میگوید چون نگران شدم در آن نوشته وثبت بود:ابوالقاسِمِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْداللَّهِ اَلْمُصْطَفِي صلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ امَّه آمنة ابوالحسن عَلِيَّ بْنِ ابيطالب اَلْمُرْتَضَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ امه فَاطِمَةَ بِنْتُ اسدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدَمْنَافَ أَبُوتَمِلُ اَلْحَسَنُ بن على الْبَارُّ ابوعَبْداللَّهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ التقى امهما فَاطِمُهُ بِنْتُ عَمَلٍ ابوعمل عَلَى بْنِ اَلْحُسَيْنِ اَلْعَدْلُ امه شهْر بانو بنت يزدجرد ابو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ الباقر امه ام عَبْدِاَللَّهِ بِنْتُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ ابيطالب ابو عَبْدِاَللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادقُ وامه ام فرْوَة بِنْتُ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ابو اِبْرَاهِيمَ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ امه جَارِيَةٌ اِسْمُهَا حَمِيدَةُ اَلْمُصَفَّاةُ اِبو اَلْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ موسياه جَارِيَةً اِسْمُهَا نَجْمُهُ اِبْوَ جَعْفَرٍ تَلُّ بْنُ عَلَى اَلزَّ كَيْ اُمَّه جَارِيهْ اسْمُها خَيزُرَانُ ابوالحسن عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَمِينُ امه جَارِيَةٌ اِسْمُهَا سوْسَنُ اَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ اَلرَّفِيقُ امه جَارِيَةٌ اِسْمُهُ اِسْمَانِهِ وَ تكنِّي ام اَلْحَسَنِ ابوالقاسم مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ هُوَ حُجَّةُ اَللَّهِ القَائِمُ امه جَارِيَةٌ اِسْمُهَا نَرْجِسُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ اِجْمَعِينَ

بالجمله ابن بابویه میگوید حدیث باین طريق رسیده است و به تسمیه حضرت قائم وارد شده لكن مذهب من نهی از تسمیه آن حضرت صلوات الله علیه است، مع الحديث در عیون از ابو بصیر از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه روایت کرده است که فرمود پدرم بجابر بن عبدالله انصاری گفت مرا با تو حاجتی است هروقت ترا آسان افتد که با تو خلوت کنم آن مطلب از تو پرسش کنم، جا بر عرض کرد بهر زمان فرمان کنی حاضرم، پس آنحضرت با جا بر خلوت فرمود و با جا بر گفت ای جا بر خبر

ص: 72

گوی مرا از آن لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و اله دیدی و از آنچه خبرداد تورا مادرم که در آن لوح مکتوب است، جابر عرض کرد خدای را گواه میگیرم که من در خدمت مادرت حضرت فاطمه علیها السلام در زمان زندگی حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله در آمدم تا او را بولادت حسين عليه الصلاه والسلام تهنیت گذارم پس در دست مبارکش لوحی سبز بدیدم و گمان می بردم که زمرد است و در آن نوشته سفیدی را نگران شدم بمانند نور آفتاب .

بآنحضرت عرض کردم پدرم و مادرم فدای تو باد ای دختر رسول خدای این لوح چیست؟ فرمود این لوحی است که خدای عزوجل برای، پیغمبر خودش هدیه فرستاده و در این لوح اسم پدرم واسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسامی اوصیائی که از فرزندان من هستند ثبت است و پدرم این لوح را بأمن عطا فرمود تا مرا بشارت و مژدگانی باشد، آنگاه جابر عرض کرد که مادر تو فاطمه او را بمن بداد و من بخواندم و از آن نسخه بر گرفتم، پدرم حضرت امام محمد باقر علیه السلام باجا بر فرمود میتوانی آن را بمن باز نمائی؟ عرض کرد آری پس پدرم باوی روان شد تا بمنزل جابر رسیدند پس پدرم صحیفه از پوست نازک بيرون آورد که در آن نوشته شده بود جابر عرض کرد خدای را بگواهی میدهم که من بر همین گونه در لوح نگران شدم که نوشته شده بود :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اَللَّهِ اَلْعَزِيزِ العَلِيمِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ اله نُورُهُ وَسَفِيرٌ هُوَ حُجَابُهُ وَدَلِيلُهُ نَزَلَ بهِ الرُّوحُ الأَمينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمِينَ عَظِّمْ يَا عَمَلِي اسمائِي وَاشكُر نَعمائي وَلا تَجْحَدْ آلائِي اَنِّي اَنَا اَللَّهُ لااِلَهُ اِلاّ انَا قاصِمُ الْجَبَّارِينَ وَمُذِلُّ الظَّالِمِينَ وَدِيَّانُ الدّينِ اَنِّي اَنَا اَللَّهُ لاَ إِلَهَ اِلاّ اَنَا فَمَنْ رَجا غَيْرَ فَضْلِي اَوْ خافَ غَيْرَ عَذابِي عَذَّبْتُهُ عَذاباً شَدِيدَةً لااُعْذَبُ اَحِداً مِنَ الْعَالَمِينَ

د فاینای فاعبد وعلى فتو کل اني لم ابعث نبی) فاکملت ايامه وانقضت مدته الإجعلت له وصيتا واني فضلتك على الانبياء وفضلت وصيك على الأوصياء واكر منك بشليك بعد هو بسبطيك الحسن والحسين فجعلت حسن معدن علمي بعد انقضاء مدة

ص: 73

ابيهِ وجَعَلتُ حُسَينَ خازِنَ وَحُبِّي واكَرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ وَخُتِمتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ اَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدُوا رَفْعَ الشُّهَداءُ دَرَجَةً عِندي وجَعَلتُ كَلِمَتِي التَّامَّةَ مَعَهُ والحُجَّةَ البالِغَةَ عِندَهُ بِعِتْرَتِهِ اُثِيبُ وَاعَاقِبْ اَو لَهُمْ عَلَى سَيِّدِ الْعابِدِينَ وَزَينِ اوْلِيَائِي الماضينَ وَ ابنهُ شَبِيهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ العِلمِيُّ وَالمَعدِنُ لِحُكْمِي سَيَهْلِكُ المُرُّ تا بون فِي جَعْفَرٍ اَلرَّادُّ عَلَيْهِ كالرّادِّ على حَقِّ الْقَوْلِ مُنِيلاً كَرَّ مِن مَثوِيِّ جَعفَرٍ ولاسِرٍ نَهٍ في اشْيَاعِهِ وانْصَارِهِ وَ اَوْلِيائِهِ انْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسِي وَ اِنْتَحِبَتْ بَعْدَهُ فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حُمْدَسْلَانِ خَيْطُ فَرْضِي لَايَنْقَطِعُ وَ حُجَّتِي لاتَخْفى وَ اَنَّ اَوْلِيَائِي

الايشقونَ الاّومِن جَحدواحِد مِنهُم فَقَد جَحَدَ نِعْمَتِي وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةٍ مِنْ كتا بيفقد اِفْتَرَى عَلَى دو وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ اَلْجَاحِدِينَ عِنْدَ اِنْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِي موسي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي اَنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِكُلِّ اَوْلِيائِي وَعَلَى وَلِيِّني وَ ناصِري وَ مَنِ اضَعَ عَلَيْهِ اعباءَ النُّبُوَّةِ وامنَعهُ بِالاضطِلاعِ يَقتُلُهُ عِفريتٌ مُسْتَكْبِرٌ يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ اَلَّتِي بَنَاهَا اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ الى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِيحِقِ اَلْقَوْلِ مُنِيلاً قَرَنَ عَيْنَيْهِ بِهِ حَمْدُ ابنُهُ وخَلِيفَتَهُ مِن بَعْدِهِ فَهُوَ وارِثُ عِلْمِي وَ مَعْدِنُ حُكْمِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ حُجَّتِي عَلَي

خَلْقِي لَايُومِنُ عَبْدٌ بِهِ الْإَجْعَلَتُ اَلْجَنَّة مَثْوَاهُ وَ شَفَاعَتَهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ وأَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لابْنِهِ عَلَى وَلِيِّنِيوَ نَاصِرِي وَ اَلشَّاهِدِ فِي خَلْقِي وَ امِينِي عَلَى وَحبِي اخْرُجْ مِنْهُ الدَّاعِي الى سَبِيلِي والْخَازِنَ لِعِلْمِي الحَسَنَ د ثُمَّ اُكْمُلْ ذَالِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَيٍ وَ بَهَاءُ عِيسَى وَصَبْرُ اَيوبَ وسَيُذِلُّ فِي زَمانِهِ اَوْلِيائِي وَ تَنْهَا دُونَ رُؤُسِهِمْ كَمَا تُتَهَادَى رُؤُسُ التُّرْكِ وَالدَّيلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَيُحرَقونَ وَيَكُو نُونٌ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ تُصبَغُ الارْضُ بِدِمَائِهِمْ و يَفْشُو الْوَيْلُ والرَّنِينَ فِي نِسَائِهِمْ أوْ لعك او ليائي حَقٍ بهِم ارْفَعْ كُلَّ فِتَنِهِ عَمْيَاءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِمُ اكْشِفِ الزَّلازِلَ وارْفَعِ الاصَارُو الأَغْلالَ او اَعْكَ عَلَيْهِمْ صَلواتٍ مّن رَبِّهِم ورَحْمَةٌ واو اُمَّكَ هُمُ المُهتَدُونَ ،

میفرماید بنام خدای بخشنده آمرزنده این نوشته است از خداوند عزيز علیم برای محمد صلی الله علیه و اله نور او و فرستاده او و ترجمان ودلیل او که فرود آورده است این نوشته را روح العالمين از حضرت رب العالمین برای او بزرگی بدار ای

ص: 74

محمد نام های مرا وسپاس بگذار نعمت های آشکار ما و انکار مکن نعمتهای پوشیده مرا، منم آن خداوند که جز من خدائی نیست منم تباه کننده جباران و خوار سازنده ستمکاران و حکم راننده بجزا و پاداش هر کار و کردار ، منم خدای که نیست جز من خدائی پس هر کس جز بفضل وفضيلت من امیدوار گردد یا جز بشکنجه و عذاب من بيمناک شود او را چنان عذابی سخت نمایم که هيچ يک از جهانیان را نکرده باشم .

پس مرا بستایش گیر و برمن تو کل جوی همانا من بر نیانگیختم پیغمبری که روزگار عمرش را بكمال رسانم ومدت زندگانیش را در هم شکنم جز آنکه از بهر او کسی را بوصایت بر کشم ومن تو را بر تمامت پیغامبران برتری دادم و وصی تورا بر جمله اوصياء فضيلت نهادم و گرامی داشتم ترا به دو شیر بچه تو و دو فرزند زاده تو بمحمد از او که حسن وحسين باشند و حسن را از پس بر گذشتن روزگار پدرش ممحمدن علم خویش گردانیدم و حسين را گنجور وحی گردانیدم و گرامی نمودم او را بعز شهادت و سعادت را باوختم نمودم، و او بر تمامت آنانکه شهادت یافتند برتری دارد و درجه او در حضرت من از جمله شهداء بلندتر است و کلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه را نزد او مقرر ساختم و بسبب عترت او ثواب میبخشم و عقاب مینمایم .

اول ایشان علی سیدعبادت کنندگان وزینت اولیاء بر گذشته من است و فرزند او شبيه جد پسندیده او عمل باقر است که با قر علم یعنی شکافنده معضلات علم من وممحمدن حكم من است و زود باشد که دستخوش تباهی کردند آنانکه در حق جعفر

که از پس اوست بشك روند و کسی که او را رد نماید چنان باشد که بر من رد کرده باشد بحقيقت و صداقت است قول از من، یعنی قولی راست و درست از من صدور یافته است که نیکو و گرامی بدارم مقام جعفر را و خوشنود گردانم او را در میان شیعیان او و یاران او و دوستان او ، یعنی ایشان را بجلالت و مقام بارفعت او بدو ببخشم و بر گزیدم موسی را بمحمد از او چه بمحمد از آنکه او را اختیار کردم فتنه عميا و ظلمانی

ص: 75

بوقوع میرسانم وموسی را برای آن اختیار کردم که رشته واجب من بريده نشود و حجت من پوشیده نماند و دوستان من بشقاوت توامان نگردنددانسته باش هر کسی انکار نماید یکتن از ایشان را انکار نموده است نعمت مراو هر کسی دگرگون نماید آیتی از کتاب مرا بر من افترا بسته باشد .

وهلاکت و عذاب است آنان را که افترا بندند و انکار نمایند هنگامی که بریده گردد رشته زندگی بنده من هوسی و دوست من و برگزیده من همانا آنکسان که امام هشتم را تکذیب نمایند تمامت اولیاء مرا تکذیب کرده اند و حال آنکه علی ولی من و ناصر من است و آنکسی است که اثقال نبوت را بر دوش او گذارم و اورا بقدرت و قوت یاری کنم، بقتل میرساند او را پلیدی زشت وخبيث ومتكبرو مدفون میشود در شهری که بنده نیکو کار یعنی ذوالقرنین آن شهر را بنا کرده پهلوی بدترین آفریدگان من وراست و درست افتاد سخن از من که روشن گردانم دو چشم اورا بفرزندش عمل که بمحمد از او خليفه اوست واو وارث علم من و ممحمدن حكم من و موضع سر من است و حجت من است بر خلق من بدو نگرود بنده جز آنکه بهشت را بدو جایگاه دهم و شفاعت او را در حق هفتاد تن از اهل بیت او که همه در خور آتش باشند بدرجة قبول مقرون دارم و عاقبت تل را بفرزندش على بسعادت توام گردانم چه اوولی و ناصر من و گواه یعنی حجت است در میان خلق من و امين من است بروحی من واز وی نمودار کنم کسی را که جهانیان را براه من خواننده و گنجور علم من است و او حسن باشد .

و از پس او این جمله را بدرجه كمال رسانم بفرزندش که رحمت جمله جهانیان است و با اوست کمال موسی و بهاء عیسی وشکیبائی ایوب وزود باشد که دلیل گردند در زمان او اولياء من و بهدیه برند سرهای ایشان را چنانکه سرهای ترك و دیلم را به د یه برند پس بکشندایشان را بسوزانند و همیشه آنها خائف و ترسناک باشند، زمین از خونهای ایشان رنگین و صداهای گریه وانین در زنهای آنها فروان باشد و این جماعت براستی و درستی دوستان من هستند و بسبب ایشان هر فتنه تار و تاريک را بر گیرم

ص: 76

و بواسطه آنها مصیبت و بلاها را برطرف کنم و مکرها و خديعتها وخيانتها را بمیمنت وجود ایشان از بیخ و بن برافکنم و برایشان است از جانب خدای درود ورحمت و ایشان هستند هدایت شدگان . بالجمله این حدیث شریف بچند روایت دیگر باختلافي بس اندک روایت شده .

عبدالرحمن بن سالم میگوید ابو بصیر گفت اگر در تمامت روزگار مگر این يک حديث را نشنوي ترا کفایت میکند و این حدیث را جز از اهلش محافظت نمای ودر محمددائمه هدی سلام الله عليهم اجمعين از قول رسول خدای صلی لله علیه و اله که ایشان دوازده تن هستند موافق نقباء بنی اسرائیل و اوصیاء عیسی علیه السلام که آنها دوازده تن بوده اند احادیث متمحمدده مذکور است .

و در کتاب عیون از حضرت امام جعفر صادق از امير المومنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليهما مروی است که رسول خدای صلی لله علیه و اله فرمود چون مرا بر آسمان عروج دادند پروردگار من جل جلاله بامن وحی فرستاد

« فَقَالَ یا تَمَّ أَنِّي اطَّلَعْتَ الَىَّ الارض اطِّلَاعَةً وَ اخْتَرْتُكَ مِنْهَا فجعلتك نَبِيتُ وَ شَقَقْتُ لَكَ مِنْ اسمی اسْمُ فانا الْمَحْمُودِ وانت تَلٍّ ثُمَّ اطَّلَعْتَ الثَّانِيَةِ فَاخْتَرْتُ مِنْهَا عَلِيٍّ وَ جَعَلْتَهُ وَصِيُّكَ وَ خَلِيفَتُكَ وَ زَوْجِ ابْنَتِكَ وَ آبَاءٍ ذُرِّيَّتِكَ وشتتت انَّ اسْمُ مِنْ اسماعی دانا الْعُلَى الْأَعْلى وَ هُوَ عَلَى وَ جَعَلْتُ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مِنْ نُورٍ كَمَا ثُمَّ عَرَضَتْ وَلَايَتِهِمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ قَبْلَهَا كَانَ عِنْدِي مِنَ الْمُقَرَّبِينَ .

يَا مُحَمَّدُ لِوَانُ عَبْدَةَ عبدني حَتِّي يَنْقَطِعُ فيصيرُ كالشَّن البالِي ثُمَّ أَتَانِي جَاحِدَةً لِوَلايَتِهِم ما اَسْكَنْتُهُ جَنَّتي ولااظللتهُ تَحْتَ عَرْشِي يا مُحَمَّدُ اتحَب ان تَراهُم قُلْتُ نَعَمْ يَا رَبِّي فَقَالَ عَزَّ وَجِلْ اِرْفَعْ رَأْسَكَ فَرَفَعْتُ رَاسِي فَاِذا انَا با نَوَارِ عَلِيٍ وَ فَاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وعَلِى بْنِ الحُسَينِ وَهُلِ بنُ عَلِيٍ وجَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ موسي بنُ جَعْفَرٍ وَعَلِيُّ بنُ مُوسيٍ وَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍ وَ عَلِيِّ بنِ تِلٍ والحَسَنِ بنِ عَلِيٍ وَالحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ الْقَائِمِ فِي وَسْطِهِمْ كَانَهُ كَوْكَبٌ دُرِّي.

پس فرمودای عمل! همانا من نظری برحمت بسوی ارض بر گشادم و ترا از جمله اهل زمین بر گزیدم پس ترا پیغام برگردانیدم و نام ترا از نام خود مشتق ساختم پس منم

ص: 77

محمد و توئی محمد پس از آن، بدفعه دوم بر زمین نظر افکندم و از جمله مردم زمین علی را اختیار کردم و او را بوصایت و خلافت تو بر کشیدم و برای او نامی از نامهای خود مشتق ساختم پس منم على اعلى و اوست علی و فاطمه و حسن و حسین را از نور شمادو نفر مقرر داشتم آنگاه ولایت و دوستی ایشان را بر جمله فرشتگان خود عرض دادم و هر کس قبول ولايت نمود در پیشگاه عظمت من تقرب یافت، ای محمد همانا اگر بنده چندان بعبادت من روز گذارد که از هم پاره شود و بر سان انبان فرسوده گردد آنگاه در پیشگاه من حاضر گردد در حالتی که منکر ولایت ایشان باشد او را نه در بهشت خود جای سازم نه در زیر عرش خود او را در سایه رحمت بسپارم .

ای تی آیا دوست میداری که ایشان را نگران گردی عرض کردم آری ای پروردگار من پس خدای عزوجل بامن فرمود سر خویش برافراز پس سر بر کشیدم وانوار علی و فاطمه و حسن و حسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن مخدوموسی بن جعفر وعلی بن موسى ومحمد بن على وعلى بنعمل والحسن بن علي وحجة بن حسن که در وسط ایشان قائم بود و چون اختری رخشان مینمود ، بدیدم عرض کردم ای پروردگار من ایشان کسیتند ؟

« وَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ وَ هَذَا هُوَ الْقَائِمَ الَّذِي يَحِلُّ حلالی وَ یحرم حرامی وَ بِهِ أَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِي وَ هُوَ رَاحَةُ لِأَوْلِيَائِي وَ هُوَ الَّذِي يَشْفِي قُلُوبِ شِيعَتِكَ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ الْجَاحِدِينَ وَ الْكافِرِينَ فَيَخْرُجُ اللَّاتِ وَ الْعِزِّ يطريين فيحرقهما فلفتنة النَّاسُ بِهِمَا يَوْمَئِذٍ أَشَدَّ " مِنْ فِتْنَةِ الْعِجْلِ وَ السَّامِرِيُّ . »

و فرمود اینها امامان هستند و این کس که در وسط ایشان قائم است کسی است

که حلال میگرداند آنچه را که من حلال کرده ام و حرام میگرداند چیزی را که

من من حرام کرده ام و بواسطه او انتقام میکشم از دشمنان خود و او راحت و آسایش

دوستان من است و او کسی است که درمان میکند و بهبود میگرداند دلهای پیروان ترا از ستم ستمکاران و انکار منکران و کافران پس از آن بیرون میکشد دوبت را که لات و عزی باشند در حالتی که هر دو تر و تازه اند و هر دو را میسوزاند و آن

ص: 78

فتنه که مردمان در آن هنگام بسبب این دو بت بر پای دارند شدید تر است از فتنه گوساله سامری

و در کتاب بحار الانوار از عبدالرحمن بن حجاج از اسحق و على پسران ابو عبدالله جعفر بن محمد علیهما السلام مروی است که آن دوتن در همان سال که موسی بن جعفر سلام الله عليهم اما خوذ گردید بر عبدالرحمن بن اسلم در مکه در آمدند و با آنها بودمکتوب حضرت ابی الحسن علیه السلام که حوائجی چند در آن نگارش رفته و با نجام آن امر کرده بود پس ایشان بدو گفتند که آن حضرت انجام این حوائج را از این وجه خواسته اگر آن حضرت را زمان بیابان رفته باشد این را به پسرش على علیه السلام بگذار چه او خليفه آن حضرت و قائم بامر اوست و این داستان چنان بود که

یک روز دیگر معلوم گردید (1) که پنجاه روز حضرت ابو الحسن گرفته شده بود و اسحق وعلى پسران ابوعبدالله سلام الله عليه وحسين بن احمد منقری و اسمعیل بن عمرو حسان ابن معويه و حسین بن عمل را بر آن شهادت گواه آوردند که حضرت ابی الحسن على علیه السلام وصی و خلیفه پدرش می باشد و از این چهار تن دو تن بهمان طور شهادت دادند و دو تن دیگر گفتند وی خلیفه و وکیل پدرش می باشد و شهادت ایشان در محضر حفص بن غیاث که قاضی بود مقبول گردید .

و دیگر در آن کناب از بکر بن صالح مذکور است که با ابراهيم بن ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام عرض کردم سخن تو در باره پدرت چیست گفت آنحضرت زنده است گفتم عقیدت تودر حق برادرت ابو الحسن علیه السلام چگونه است گفت درست قول و راست گو می باشد گفتم اومیگوید پدر تو بدیگر سرای خرامید گفت او بآنچه میگوید داناتر است و دیگر باره آن سخن اعاده کردم او نیز بدینم والاعادت نمود گفتم پدرت

ص: 79


1- وَ كَانَ هَذَا بِمُحَمَّدِ النَّفْرِ بِيَوْمٍ بمحمدما أُخِذَا بو الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِنَحْوٍ مِنْ خَمْسِينَ يَوْماً : و این جریان یکروز بمحمد از کوچ کردن حاجيان بود (روز دوازدهم یا سیزدهم ذیحجه) بمحمد از آنکه حضرت موسی بن جعفر پنجاه روز جلو ترما خوذ و بازداشت شده بود .

وصیت بگذاشت گفت آری گفتم با که؟ گفت با پنج تن از ما، لكن على علیه السلام را برما مقدم بداشت .

و دیگر در بحار الانوار از داود بن رزین مروی است که گفت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام را نزد من مالی بود پس آن مال را طلب داشت و بعضی از آن را بر گرفت و بعضی را نزد من بگذاشت

« وَ قَالَ مَنْ جاءَكَ بَعْدِي يَطْلُبُ مَا بقی عِنْدَكَ فانه صَاحِبَكَ » فرمود هر کس بمحمد از مرگ من نزد تو بیاید و از توطلب نماید هرچه نزد تو باقی مانده است او صاحب تو باشد، چون آنحضرت برحمت خدای وصول یافت پسرش علی علیه السلام رسولی بمن بفرستاد که آنچه نزد توست بمن فرست و بنمود فلان و فلان است پس من هر چه از آن حضرت نزدم بود بخدمتش بفرستادم .

و هم در آن کتاب از عمل بن اسحق بن عمار مسطور است که در حضرت ابی الحسن اول یعنی موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم آیا مرا دلالت نفرمائی بر آنکس که مسائل دینیه خودرا از وی ماخوذ دارم فرمود این فرزند من على است همانا پدرم دست مرا بگرفت و مرا بکنار قبر رسول خدای صلی الله علیه و اله در آورد و فرمود ای پسرک من همانا خدای میفرماید من قرار دهنده هستم ترا در زمین خلیفه و خدای تعالی هر وقت چیزی بفرماید بآن وفا میکند.

و نیز در آن کتاب از سهل بن سنان وعلى بن الحكم از حسین بن مختار مروی است که از حضرت ابی الحسن علیه السلام گاهی که در حبس بود چند لوح بما بیامد که در آن نوشته بود

« عهدی الی اکبر وُلْدِي أَنْ يَفْعَلَ كَذَا وَأَنْ يَفْعَلْ كَذَا وَ فُلَانُ لاتنلهشيمة حَتَّى أَلْقَاكَ أَوْ يُقْضَى اللَّهُ عَلَى بِالْمَوْتِ »

یعنی ولایت عهد من با بزرگترین فرزندان من است که چنان و چنين کند و فالانکس را بهیچ نباید بر سانی تا گاهی که من تو را ملاقات نمایم یا خداوند بر مرگ بمن حكم بفرماید .

و دیگر در بحار الانوار از حسن بن الحسن علیه السلام درضمن حدیثی فرمود : مروی است که در حضرت ابی الحسن لان عرض کردم سوال میکنم از تو فرمود از امام

ص: 80

خودت سئوال کن، عرض کردم کدام کس را قصد فرموده چه من جز تو امامی را نمی شناسم، فرمود وی علی پسر من است که کنيت خويش بدونسپردم عرض کردم ای سید من مرا از آتش جحيم بيرون آور چه حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمودتو قائم بامر امامت هستی فرمود مگر قائم بآن نبودم؟ آنگاه فرمود

« یا حُسْنِ مامن أَمَامَ يَكُونُ قَائِمَةً فِي الُامَّةِ الاوهو قَائِمِهِمْ فاذا مَضَى عَنْهُمُ فَالَّذِي يَلِيهِ هُوَ الْقَائِمِ وَ الْحِجَّةِ حَتَّى يَغِيبُ عَنْهُمْ » .

ای حسن هیچ امامی بر پای نمیشود در امتی مگر اینکه قائم بامور ایشان است و چون از میان آنها برفت پس آنکس که از پس اوست او قائم و حجت بر اهل زمان است تا از ایشان پوشیده گردد .

« فكلنا قَائِمُ فَاصْرِفْ جَمِيعَ مَا كُنْتُ تعاملني بِهِ الَىَّ ابْنِي عَلَىَّ وَ اللَّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذَاكَ بِهِ بَلِ اللَّهُ فُعِلَ بِهِ ذَاكَ حُبّاً »

پس باین منوال تمامت ما قائم هستیم پس تو هر معامله با من میکردی و بهر معاملات بامن میرفتی بسوی پسرم على منصرف شو، آنگاه میفرماید سوگند با خدای من این کار باوی بهای نبردم یعنی بمیل خود وصایت و ولایت با او نگذاشتم بلکه خداوند او را محض دوستی او باین مقام بداشت .

و دیگر در عیون در ذیل وفات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام مروی است که

آنحضرت سه روز از آن پیش که بعز شهادت فایز گردد مسیب را که موکل آنحضرت بود بخو است و با او فرمود ای مسیب عرض کرد لبيک يا مولاى فرمود

« دانی ظَاعِنُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ الَىَّ الْمَدِينَةَ مَدِينَةَ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ لَا عهدالی علی : ابْنِي ماعهدهالی أَبِي وَ أَجْعَلُهُ وصیتی وخليفتی وَ آمُرُهُ امری » یعنی من در این شب بسوی مدینه که مدینه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله است کو چمینمایم تا عهد خویش یعنی ولایت و وصایت با علی فرزندم گذارم و با او عهد کنم آنچه را پدرم بامن عهد بسته بود و او را وصی و خلیفه خویش گردانم و امر خود باو سپارم یعنی او را بامر امارت باز گذارم .

وسیب میگوید عرض کردم ای مولای من چگونه مرا امر میفرمائی که درها و قفلها از بهر تو بر گشایم با اینکه گروهی از پاسبانان با من هستند و نگران درها

ص: 81

میباشند « فَقَالَ یا مُسَيَّبٍ ضَعُفَ يَقِينِكَ بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ فِينَا » فرمود ای مسیب هنوزيقين تو بقدرت و رحمت خدای عزوجل در باره ماست است عرض کردم ای سید من سست نیست فرمود پس چیست عرض کردم ای سید من خدای را بخوان تا مرا ثابت بدارد، آنوقت عرض کرد ایخدای او را ثابت گردان

« ثُمَّ قَالَ أَنِّي أَدْعُو اللَّهَ عزوجل بِاسْمِهِ الْعَظِيمِ الَّذِي دَعَا آصَفُ حَتَّى جَاءَ بِسَرِيرٍ بِلْقِيسَ وَ وَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيَّ سُلَيْمَانَ قَبْلَ ارْتِدَادُ طَرْفَهُ اليه حَتَّى يُجْمِعَ بَيْنِي وَ بَيْنَ ابْنِي عَلَى بالمدينه »

آنگاه فرمود من میخوانم خدای عزوجل را باسم بزرك وعظیم او که آصف بن برخیا بهمان اسم خدای را بخواند تا خداوند تخت بلقیس را از یمن بیاورد و در حضور سلیمان علیه السلام بگذاشت پیش از آنکه سليمان چشم بر هم بزند تا خداوند در میان من وعلى پسرم که در مدینه است جمع آوری نماید .

مسیب میگوید از آنحضرت شنیدم که دعا می کرد و آن جناب را از مصلای خود ناپدید دیدم و من همچنان بر روی قدم خود ایستاده بودم تا آن حضرت را بدیدم که بمكان خویش بازگشته و بند آهن بر هر دو پای مبارکش بازگشت من سپاس خدای را چهره بر خاك سودم که مرا چنين نعمت عطا فرمود که بحال او این معرفت یافتم، آنگاه آن حضرت با من فرمود ای مسیب سرخود بلند کن و دانسته باش که من در سیم این روز بحضرت خدای سفر خواهم کرد، مسیب میگوید من گریستن گرفتم فرمودگریه مکن ای مسیب زیرا که على فرزندم همان مولای تو و امام تو باشد بمحمد از من، پس بولایت و حجت اومتمسک باش چه تومادامی که ملازمت خدمت او را نمائی گمراه نشوى من حمد و سپاس خدای را بگذاشتم الى آخر حديث .

و دیگر در بحار الانوار از هارون بن خارجه مروی است که هارون بن سمحمد

عجلی با من گفت همانا آن اسمعیلی که شما گردنها بدو دراز داشتید یعنی امامش پنداشتید بمرد، یعنی اسمعیل بن جعفر سلام الله عليه و اکنون جعفر پیری سالخورده است فردا یا روز بمحمد از آن خواهد مرد و شما بی پیشوا باقی خواهید ماندهارون بن خارجه میگوید: ازین سخن چنان دیگر گون شدم که ندانستم چگویم و این

ص: 82

داستان حضرت ابی عبدالله علیه السلام معروض داشتیم

فرمود :هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَبِي اللَّهُ وَ اللَّهُ انَّ يَنْقَطِعَ هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى يَنْقَطِعَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فاذا رَايَتُهُ فَقُلْ لَهُ هَذَا موسی بْنِ جَعْفَرٍ يُكَبِّرُ ونزو جه وَ يُولَدُ لَهُ فَيَكُونُ خَلَّفْتُ انشاء اللَّهِ تعالی

از روی شگفتی وانکار فرمود هیهات هيهات اباو امتناع دارد خدا، سوگند با خدای که این امر یعنی رشته امامت و ولایت در خاندان عمل با گسیخته گردد تا وقتی که رشته شب وروز بریده شود هروقت تو هارون بن سمحمد را بدیدی بگوی این موسی بن جعفر میباشد که بزرگ شده ما از بهر او تزویج نموده ایم و او را فرزند میرسد و آن فرزند برای او خلف خواهد بود انشاء الله تعالى. وازین پیش این حدیث بر نسق دیگر مرقوم شد و در خبر دیگر بحار الانوار مسطور است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام و در ذیل حدیث طویلی فرمود

« يَظْهَرُ صَاحِبِنَا وَ هُوَ مِنْ صُلْبِ هَذَا واومی بیده الی موسی بْنِ جَعْفَرٍ فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْرٍ آوظلمة وَ يَصْفُوَ لَهُ الدُّنْيَا » یعنی ظاهر می شود صاحب ما از پشت این و با دست مبارک بموسی بن جعفر اشارت فرمود، پس آکنده می کند زمين را از محمدل و داد چنانکه آکنده شده از جور وستم ودنيا بتمامت از بهر او صافی می گردد و ازین عبارت واشارت حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه مقصود است .

دیگر در بحار از ابن فضالمسطور است که گفت از علی بن جعفر علیهما السلام شنیدم می گفت در خدمت برادرم موسی بن جعفر علیهما السلام بودم و سوگند با خدای آن هنگام حجت خدای بود در زمین بمحمد از پدرم ناگاه پسرش علی نمودار شد« فَقَالَ علیه السَّلَامُ یا عَلَى هَذَا صا حُبِّكَ وَ هُوَ منی بِمَنْزِلَتِي مِنْ أَبِي فثبتك اللَّهِ عَلَى دِينِهِ فَبَكَيْتُ وَ قُلْتُ فِي نفسی نعی وَ اللَّهِ الَىَّ نَفْسِهِ فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ يَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللَّهِ فِي ولی بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ »

آنحضرت با من فرمود اي على این است صاحب تو و او با من بمنزلت من است با پدرم پس خدای ثابت گرداند تو را بر دین او ، پس من بگریستم و با خویش همی گفتم سوگند با خدای از مرگ خود خبر همی کند آنحضرت فرمود ای علي لابد و ناچار آنچه خدای در

ص: 83

باره من مقدر فرموده ممضي خواهد شد و مرا بر رسول خدای وعلی و فاطمه و حسن وحسين اسوتی است یعنی از پی ایشان ببایست رضا بر سپرد و این داستان سه روز از آن پیش بود که نزدهارون الرشید شود در دفعه دوم سفر کردن خود

ودیگر در بحار از علی بن ابی حمزه ماثور است که بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم همانا پدر بزرگوارت خبر گفت مارا بأن خلف که از پس اوست یعنی تو باشی چه شدی اگر تو نیز مارا این خبر بگذاشتی، میگوید آنحضرت دست مرا بگرفت و جنبش داد و از آن پس این آیت مبارک بخواند

« وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ اذهدیهم حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ » یعنی خداوند چنان نیست که گمراه نماید قومی را بمحمد از آنکه راه نمایی کرد ایشان را تا اینکه آشکار نماید با ایشان چیزی را که میترسند، و میتواند بود که آنحضرت بیان نموده باشد که خداوند زود است که آشکار نماید برای شما امام را بمحمد از من و اورا آشکار میدارد و شما را در ضلالت بجای نمی گذارد، میگوید برمن محقق گشت (1) .

آنگاه با من فرمود « مَهْ لَا تُعَوِّدْ عَيْنَيْكَ كَثْرَةَ النَّوْمِ فانها أَقَلُّ شَيْ ءٍ فِي الْجَسَدِ شُكْراً » یعنی چشم های خود را بکثرت خواب باز مدار چه این کردار برای جسد

چیزی است که بسیار مایه شکر نیست (2)

اکنون بوصیت وصدقات حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر سلام الله عليهما اشارت میرود که در ضمن تصريح وتنصيصي بزرگ بر امامت فرزندش علی بن موسی الرضا دارد .

در کتاب عیون اخبار از ابراهیم بن جعفر مروي است که حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر سلام الله عليهما گواه نمود بر وصیت خود اسحق بن جعفر بن هل

ص: 84


1- این جمله ترجمه و فحققت ، است ولی صحیح و فخفقت ، می باشد ، یعنی در این هنگام چرت بر من غالب شد و حضرت فرمود ...
2- بلکه شکر گزار نیست چه هر چند بیشتر بخوابی نمی گوید بس است متشکرم بلکه باز هم می گوید بخواب که من خوابم می آید .

وابراهيم بن محمدجعفری و جعفر بن صالح ومعويه بن جعفر جعفريين و یحیی بن حسين بن زید وسمحمد بن عمران انصاری و بن حارث انصاری و یزید بن سليط انصاری وهل بن جعفر اسلمی را از آن پس که بشهادت گرفت ایشان را که گواهی میدهد که نیست خدائی جز خداوند تبارك وتعالى و او را شریکی نباشد و محمد صلی الله علیه و اله به بنده او و فرستاده او است و قیامت خواهد آمد و هیچ شك وشبهتی در آن نیست و خدای تعالی بر میانگیزاند آنانکه در گورها جاي دارند و انگیزش بمحمد از مرگی راست و درست است و حساب وقصاص حق است و ایستادن در پیشگاه خدای حق است و آنچه

محمد صلی الله علیه و اله از جانب خدای آورده است حق است حق است حق است و آنچه جبرئیل امین از طرف حضرت کبریا آورده است حق است بر این دین و آئین زنده ام و براین میمیرم و بر این انگیخته می شوم انشاء الله تعالی با اجمله از پس این جمله آن جماعت را بشهادت گرفت که :

هذا وَصِيَّتِي بِخُطى وقَد نَسَخْتُ وصِيَّةَ جَدِّي امير اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ وَصايا الحَسَنِ وَالحُسَينِ وَعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وَ وَصِيَّةِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍ الباقِرِ قَبلَ ذلِك حَرْفَأ بِحَرفٍ وَوَصِيَّةِ جَعْفَرِ بنِ نعمل عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ الصَّلَوةُ قَبْلَ ذَالِكَ حَرْفَأٌ بِحَرْفٍ وَ اَوْصَيْتُ بِهَا الى عَلَى ابْني وبْنى بَعْدَهُ مَعَهُ انشَاءَ اللَّهُ فَانْ آنَسَ مِنْهُمْ رُشْدَ وَاحِبِ اَقْرَارِهِمْ فَذاكَ لَهُ و أَنَّ كَرِهَهُم واحِبَ أن يُخرِجَهُم فَذاكَ لَهُ ولاأمْرَ لَهُم مَعَهُ

وَ اَوْصَتْ اِلَيْهِ بِصَدَقاتِي وَ امْوَالِى وَصِبْيَانِيَ الَّذِي خَلَّفْتُ وَ وُلْدِي وَالِيَ ابْراهِيمَ وَالْعَبَّاسِ وَاسْمَعِيلَ واحْمَدُ وَامِ احْمَدْوَالِي عَلَى ام نِسَائِي دُو نَهَمٍ وثُلُثُ صَدَقَةِ ابِي وَاهِلُ بَيْتِي يَضَعُهُ حَيْثُ يَرَى ويَجْعَلُ مِنْهُ مَا يَجْعَلُ مِنْهُ ذُو الْمالِ فِي مالِهِ اَنْ اُحِبَّ أَنْ يُجِيزَ مَاذَكَرْتُ فِي عِيَالِي فَذَاكَ اليَه وَان كَرِهَ فَذَاكَ الَيْهِ وان اُحِبَّ اَن يَبِيعَ اَو يَهَبَ او يَنَحَلُ او يَتَصَدَّقَ عَلَى غَيْرِ مَا أَسْتَثْنِيهِ فَذَاكَ اليْه وَهُوَ أنَا فِي وَصِيَّتِي في مالي وفي اهلِي وَوَلَدِي وانَ راى اَن يُقِرَّ اخْوَتَهُ الَّذِينَ سَمَّيْتُهُمْ فِي صَدْرِ كِتَابِي هَذَا اقر هم وَان كَرِهَ فَلَهُ أَن يُخْرِجَهُمْ غَيْرَ مَرْدُودٍ عَلَيْه وان ارادَّ رَجُلٌ مِنْهُمْ أن يُزَوِّجَ اُختَهُ فَلَيسَ أن يُزَوِّجَها الاّ بِاذنِهِ وامِرِه

ص: 85

وَ اَيُّ سُلْطانِ كَشَفَهُ عَنْ شَيْءٍ اَوْحالٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيْءٍ مُمَاذَكَرتُ فِي كِتابي فَقَد بَرِىء مِنَ اللَّهِ تَعَالَي وَمِن رَسُولِهِ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنهُ بَرِيئانِ وَ عَلَيهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَلَعنَةُ اللّاّعِنينَ وَالمَلائِكَةِ المُقِرُّ بَيِّنَ وَالنَّبِيِّينَ وَالمُرسَلينَ اجمَعينَ وَ جَماعَةِ المُومِنينَ

وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ اَلسَّلاَطِينِ آنٍ يَكْشِفُهُ عَن شَيءٍ لِى عِندَهُ مِن بِضَاعَةٍ ولا لاحَدٍ مِن وُلْدِي وَلِيٌ عِنْدَهُ مَالٌ وَ هُومِصْدَقٌ فِيمَا ذَكَرَ مِنْ مَبْلَغِهِ أَنْ أَقَلَّ أَوْ اُكْثُرَ فَهُوَ الصَّادِقُ وَ انمَا اَرَدْتُ بِادْخَالِ اَلَّذِينَ اَدْخَلْتَ مَعَهُ مِن وُلْدِى التَّنويهِ بِاسمائِهِم واوْلاَدِى الاصَاغِرِ وَ اُمَّهَاتِ اَوْلادِي وَ مَنِ اِقَامَ مِنْهُمْ فِي مَنْزِلِهِ وَ فِي حَجّا بِهِ فَلَهُ مَا كانَ يُجْرَى عَلَيْهِ فِي حَيَوتِي انْ ارَادَ ذَالِكَ وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُنَّ الى زَوْجٌ فَلَيْسَ لَهَا أَنْ تَرْجِعَ الى جِرَائَتِي اِلاّ اَن يُرَى عَلَى ذَالِكَ وَ بَنَاتِي مِثلُ ذالِكَ ولايُزَوِّج احدُ بَنَاتِي مِن اخوَتِهِنَّ مِن اُمَّهَاتِهِنَّ وَلاسُلْطَانٌ وَلاَ عَمِلَ لَهُنَّ الأَبْرَايَهُ وَ مَشُورَتَهُ فَانٍ فَعَلُواذا لَكَ فَقَدْ خَالَفُوا اَللَّهَ تَعَالَي وَ رَسُولُهُ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَحَادُوهُ فِي مُلْكِه

وَ هُوَ اعْرَف بِمَنَاكِحِ قَومِهِ ان ارادَّ ان يُزَوِّجَ زوج وان اراد أَنْ يترُكَ تَرْكَ و قَدْ اوْصَيْتُهُم بِمِثْلِ مَا ذَكَرْتُ في كِتابي هذا واُشهَدِ اللَّهَ عَلَيهِم وَلَيسَ لِأَحدانٍ يَكْشِفُ وَصِيَّتَيُولا يولاً يَنشُرُها عَلى ما ذَكَرْتَ وسَمَّيتَ فَمَنِ اسَاءَ فَعَلَيهِ وَ مَن اَحسَنَ فَلِنَفسِهِ وما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ ولَيْسَ لِأَحَدٍ مِن سُلْطانٍ ولاغَيْرِهِ انْ يَفُضَّ كِتابي هذا اَلَّذِي خَتَمْتُ عَلَيهِ اَسفَل فَمَنْ فَعَلَ ذالِكَ فَعَلَيهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَغَضَبُهُ وَالمَلائِكَةُ بَعدَ ذالِكَ ظَهيرٌ وَجَماعَةُ المُسلِمينَ والْمُومِنِينَ.

میفرماید این است وصیت من بخط من و بتحقيق که نسخه کرده ام و بر نگاشته ام وصیت جدم اميرالمومنين و وصایای حسن و حسین و علی بن الحسين ووصیت محمد بن على الباقر را پیش از این حرف بحرف ووصیت جعفر بن محمد صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین را حرف بحرف و بر روش ایشان بوصایت بر کشیدم على فرزند خود را و پسران دیگر ببایست با او باشند انشاء الله تعالی پس اگر انس گیرد على عليه السلام با ایشان در طریق رشد ورشاد یعنی ایشان در خدمت او چنان بصداقت و حقیقت روند که مایه موانست او با ایشان گردد و بر قرار داشتن ایشان را خواهان

ص: 86

گردد چنین کند و اگر با طبع مبارکش ناخوش افتد و چنان بصواب بشمرد که ایشان راخارج نماید اختیار اور است و ایشان را در حضرتش راه چون و چرا نباشد.

و با او وصیت گذاشتم صدقات و اموال و اطفال خود را که از پس نهادم و اولادم را و اینها را با ابراهيم و عباس واسمعیل و احمد وام احمد نیز باز گذاشتم لكن امور زنان خود را یکباره بعلی وصیت کردم و نیز ثلث صدقه پدرم و اهل بیتم را بدو وصیت نمودم تا بهر کجای خواهد وصلاح بداند و بهر مقامی که بصواب بشمارد چنانکه صاحب مال را در اموال خویش اختیار چنان کند و اگر دوست بدارد اجازه کند آنچه را من مذکور نمودم نسبت بعيال من چنان کند و اگر مکروه دارد و نخواهد چنان نکند و اگر مایل گردد بفروشد یا ببخشد یا عطا کند یا به تصدق دهد بر غیر آن طریقتی که من استثناء کردم و قرار دادم چنان نماید .

و او خود من است در وصیت من در مال من و در عيال من و فرزندان من و اگر بخواهد برقرار و مستقر بدارد برادران خود را که نام ایشان در صدر این نوشته مذکور گردید مقرردارد ایشان را واگر مکروه داند ایشان را اخراج نماید، و بر آنهاست که بر وی رد ننمایند و چون و چرا نیاورند و اگر يک تن از ایشان بان اندیشه رود که خواهد خود را بدیگر کسی تزویج نماید جز باجازت و فرمان او نکند .

و هر کس را که نیرو و تسلطی باشد و بخواهد او را از چیزی باز دارد و یا در میان او و آنچه در نوشته یاد کرده ام حایل و جا جز گردد همانا چنین کسی از خداوند جهان و پیغمبر او بیزار و بری گردیده و خداوند و پیغمبرش از وی بیزار خواهند بود و لعنت خدای و لعنت لاعنين ولعنت فرشتگان مقربين و پیمبران از مرسلین و غیر مرسلين بتمامت و لعنت جمله مومنين بر وی باشد و نشاید نیرومندان و مسلطان را که او را از آنچه مرا نزد اوست از آن بضاعتی که دارم باز دارند و نه هيچيك از فرزندان مرا چنین کاری نشاید و مال من نزد اوست و بهر مقدار که آن مبلغ را اقرار نماید خواه کم یا زیاد بصداقت و راستی است یعنی هر چه

ص: 87

گوید و کند با او راه سخن و مجاورت نباشد .

بالجمله بحقيقت و صواب و صداقت و صلاح مقرون است چه اگر تنی از فرزندان خود را که اسمشان را در اینجا درج کردم و دخیل در امر کردم جز شهرت یافتن اسامی ایشان مقصودی نداشتم و بتمامت اختیار و حکومت در دست اقتدار و ارادت اوست و فرزندان کوچک من و مادرهای فرزندان من وهر کس از ایشان که در منزل او وسایه رأفت او اقامت جوید و در حجاب محافظت او روزسپارد، اورا میشاید آنطور که در زندگی من در حق او مجری بود اجرى بدارد اگر بصارح و صواب بشمارد و هر يک شوئی از بهر خویش برگزیند و بسوی شوی شود او را نمیرسد که در حرم حرمت من باز شود مگر آنکه على علیه السلام آن کار را تجویز نماید و حكم دختران من نیز بان طريقت باشد .

و نبایستی هیچ کس تزویج نماید دختران مرا بدستوری برادران مادری ایشان وهیچ تسلط و هیچ عملی برای ایشان نیست مگر براى صوابنمای او واگر آنان بدون مشورت واشارت على علیه السلام در فيصل چنین مهام اقدام نمایند همانا با خدای و رسول خدای مخالفت ورزیده باشند و در ملک او بنا راستی با وی رفته باشند. و فرزندم على دانا تر است که خویشاوندان و اهل خاندان خود را با کدام مردم تزویج نماید و او اگر خواهد می کند و اگر نخواهد و بیرون از صواب بداند نکند و من با ایشان نیز بر این گونه که در صدر این کتاب مذکور است وصیت بگذاشتم و خدای را برایشان بشهادت میگیریم .

و هیچ کس را نشاید که وصیت مرا دگرگون نماید و نشر و پراکنده نماید واین وصیت من بر همين طور و همین نوع است که یاد کردم و نام و نشان نهادم وروشن گردانیدم پس هر کسی جانب اساءت و بدی گیرد بدو باز شود و هر کسی به نیکی رود بدو سود رساند و خدای تو با بندگان خود بظلم و ستم کار نکند و هیچ کس را از سلطان یا جز آن نرسد که این نوشته مرا که در پایانش خاتم بر نهادم نقض نماید و در هم شکند و هر کسی چنین کند لعنت خدای و غضب خدای و مالائکه و تمامت

ص: 88

مسلمين و مومنین بر وی باد .

و در بعضی نسخ نوشته: « فَمَنْ فَعَلَ ذالك فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ وَ لَعْنَةُ اللا عِنِّينُ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُرْسَلِينَ والمومنين وَ الْمُسْلِمِينَ وَ عَلَى مَنْ فَضَّ کتابی هَذَا »

یعنی علی علیه السلام کسی است که این مکتوبر امیگشاید (1) دو کتب وختم ابو ابراهيم

والشهود وصلى الله على محمد و آله.

در اصول کافی مرقوم است که ابوعمران طلحي قاضي مدينه برد. در عيون ابن عمران مسطور است و چون حضرت امام موسی کاظم سلام الله عليه برحمت خداوند مستغرق گشت برادران حضرت امام رضا علیه السلام آنحضرت را نزد قاضی مذكور حاضر کردند و عباس بن موسی علیه صلوات الله وسلامه بقاضی گفت خدای امور ترا بصلاح و صواب بدارد و مردمان را بوجود تو برخوردار فرماید همانا در پایان این کتاب گنجی و گوهری است .

و از این عبارت چنین مفهوم میشود که مقصود عباس این بوده که وصیتی که در آخر آن شده متضمن مطالبی است، که باید ما را بهره عظیم برسد یا اینکه آن مکتوب در میان چیزی بوده و محض صیانت مقفل شده و این گمان از آن رفته است، بالجمله گفت علی میخواهد این گنج و گوهر ازما پوشیده دارد و خویشتن به تنهائی مالک گردد و پدرما که رحمت خدای بروی باد هیچ چیزی بجای نگذاشته جز آنکه مخصوص بدو گردانیده و ما را فقیر و بی چیز بجای گذاشته و اگر نه آن بودی که من خود داری همیکنم در حضور کسان و روس جماعت ترا بچیزی داستان میکردم در عيون مرقوم است :

چون این سخن بگفت ابراهیم بن تل جعفری بروی پیشی گرفت و بدو بر جست و او را نکوهیده بر گفت، بمحمد از آن عمش اسحق بن جعفر باین معاملت بروي مبادرت گرفت و در اصول و فروع کافی مرقوم است که چون عباس بن موسی آن سخن بگذاشت ابراهيم بن محمل بدو برجست و گفت سوگند با خدای در این هنگام بچیزی خبر خواهی داد که ما از تو پذیرفتار نمی شویم و بر آن سخن تصديق نمی کنیم و تو

ص: 89


1- بلکه ولعنت خدای بر آن کس که این وصیت مرا پاره کند .

در پیش ما نکوهش یافته و مدحور خواهی بود و ما از كوچك و بزرگی ترا بکذب و دروغ گوئی خواهیم شناخت و پدر تو بحال تو از همه کس نيک تر شناسا بوداگر در تو خیر و نیکی بود یعنی اگر در سجیت تو خیر بودی او بهتر ترا میشناخت و پدرت بظاهر و باطن تو آگاه و عارف بود و ترا بر دو دانه تمر امین نمی دانست.

چون ابراهيم بن مل سخن بپای برد اسحق بن جعفر که عم عباس بود بر وی بر جست و جامه او را بگرفت و بکشید و گفت تو مردی سفیه و گول و سست مغز بوده و این صفات ناخجسته را بعلاوه آن کار که دی از تو روی نمود فراهم ساخته چون کلمات اسحق بن جعفر بپای رفت دیگر کسان نیز باوی متابعت واعانت کردند.

در عبون مرقوم است که عباس باقاضی گفت اصلحك الله این خاتم را بشکن و آن چه در پایان این نوشته مسطوراست بر خوان و از این عبارت معلوم میشود که مراد او بكنز و جوهر همان مطلب اول است بالجمله قاضی گفت من این کار نکنم و بلعن پدر تو دچار نشو

و در کافی مرقوم است که چون اسحق بن جعفر و آن جماعت عباس را بدشنام و نکوهش فرو گرفتند قاضی با علی بن موسی علیهما السلام عرض کرد یا ابا الحسن بپای شو چه من نخواهم امروز بامنت پدر تو گرفتار شوم همانا پدرت کار تو را بوسعت آورده و سوگند با خدای هیچ کس بحالت پسر از پدر داناتر نیست سوگند با خدای پدر تو در عقل خفيف و در راى ضعیف نبود .

این وقت عباسي بقاضی گفت اصلحک الله این خاتم را بشکن و پایان مکتوب بقرائت گیر، گفت من این کار نکنم چه آن لعن که آن روز پدرت مرا کرد کفایت میکند مرا، عباس گفت من خود خاتم را برشکنم گفت تو باین کار شایسته باشی پس عباس خاتم بر گرفت و چون نگران شدند اخراج خودشان را از وصیت و اقرار على علیه السلام را بتنهائی در امر وصایت ودر آوردن حضرت امام موسی ایشان را در ولایت على خواه دوست داشته باشند یا نخواسته باشند نمودار گردید و ایشان مانند یتیمان گردیدند که در سایه رافت و کنف حفظ و حراست ودامان تربیت و شفقت او

ص: 90

ببایست روزگار سازند و بیرون کرده بود ایشان را از حد صدقه و نام بردن آن این وقت بلا وذلت و فضیحت برایشان آشکار شد و علی علیه السلام را خیروخوبی آشکار گشت.

در کافی مسطور است که در آن وصیت نامه که عباس مهرش بر گرفت در زیر آن مهر اسامی این شهود مرقوم بود یعنی جماعتی که شهادت داده بودند و مرقوم ومختوم نموده بودند این کسان بودند.ابراهيم بن محمد و اسحق بن جعفر وجعفر بن صالح وسعيد بن عمران» بالجمله نوشته است که آنها در مجلس قاضی منکر شدند که ام احمد که در آنمجلس حضور یافته دیگری است و سرانجام چهره او نمودار کردند تا او را بشناختند و بدانستند .

این وقت ام احمد گفت سوگند با خدای قال سيدي هذا یعنی این سید من گفت و ازین میرسد که مقصودش حضرت امام رضا میباشد مع الحديث گفت با من فرمود زود است که جبرا گرفتار میشوی و بمجالس بیرون میائی اسحق بن جعفر بروی بر آشفت و او را زجر کرد و گفت خاموش باش چه زنان ضعیف هستند اما نوشته است که من گمان نمیکنم چنین کلامی فرموده باشد (1).

این هنگام حضرت امام رضا علیه السلام روی باعباس کرد و فرمود « يَا أَخِي أَنِّي الْأَعْلَمِ أَنَّما حَمَلَكُمْ عَلَى هَذَا الْغُرَّامِ وَ الدُّيُونُ الَّتِي عَلَيْكُمْ فَانْطَلِقْ ياسعد فَتَعَيَّنَ ليما عَلَيْهِمْ وَ اقْضِهِ عَنْهُمْ وَ اقْبِضْ ذَكَرَ حُقُوقَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ البراعة فَلَا وَ اللَّهِ لَا ادْعُ مُوَاسَاتَكُمْ وَ بِرُّ کم مااصبحت وَ امْشِي عَلَى وَجْهِ الارض فقولواما شِئْتُمْ »

یعنی ای برادر من همانا میدانم که آن غرامات ودیونی که بر گردن شماها میباشدشمار ابرین کردار و گفتار باز داشته پس از آن باسمحمد فرمود ای سمحمد برو و باز نمای که دیون وغرامات ایشان چه مقدار است و آنجمله را از جانب ایشان ادا کن و نوشته بگیر که حقوق ایشان در آن مذکور باشد یعنی سندی بگیر که طلب خواهان دیگر حق مطالبه نداشته باشند و ایشان را بریء الذمه گردان .

ص: 91


1- این قسمت اخير هم جزء کلام اسحق بن جعفر است یعنی گفت زنان بضعف و سستی می گرایند ، و من گمان نمیکنم که موسی بن جعفر هیچ از این سخنان گفته باشد .

آنگاه میفرماید با خدای سوگند آنچند که بامداد نمایم و بر روی زمین گام بسپارم از مواسات و نیکی باشما فروگذار نفرمایم پس بگوئید هر چه خواهید یعنی من بتكليف بزرگی خود رفتار میکنم اگر چند شما بناهموار پاره سخنان برزبان آورید، عباس عرض کرد توعطاء نمی کنی بما مگر از فضول اموال ما يعنى بقدر کفایت نمی دهی ومال مانزد تو بیشتر است. آنحضرت فرمود هر چه میخواهید بگوئید فالعرض عرضكم.

و در کافی بمحمدازین عبارت نوشته « فَانٍ تُحْسِنُوا فَذَاكَ لَكُمْ وَانٍ تسيؤا فَانِ اللَّهَ غَفُورُ رَحِيمُ وَ اللَّهِ أَنَّكُمْ لَتَعْرِفُونَ انْهَ مالى يَوْمِي هَذَا ولدولا وَارِثُ غَيْرُ كَمٍّ وَ لَئِنْ حَبَسْتُ شَيْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ أَوِ ادَّخَرْتُهُ فانما هُوَ لَكُمْ وَ مَرْجِعُهُ اليكم وَ اللَّهِ مَا مَلَكْتُ منذمضی أَبُوكُمْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ شَيْئاً الاوقد شنته حَيْثُ رايتم » .

میفرماید همانا عرض همان عرض شماست یعنی حسب یکی است پس اگر نیکی کنید این سود برای شما است و اگر بد کنید خدای آمرزنده ورحیم است و در این کلام لطافتی است که میفرماید من وشما بيک حسب هستیم اگر بخوبی روید بهمه راجع است اما اگر بد کنید بعرض من زیانی نرساند و خدای شما بر کردار شما غفور ورحيم است بالجمله میفرماید سوگند با خدای همه میدانید که مرا امروز فرزندی و وارثی نیست غیر از شما و اینکه فرمود امروز ندارم دال بر آن است که عالم بود که بمحمدازین خواهد داشت و اگر من از آن طریق ومقام که شما گمان میبرید چیزی نگاهدارم و یا بذخيره گيرم آن مال و آن ذخیره شمارا خواهد بود و مرجع آن بسوی شماهست و در این کلام نیز لطیفه ایست که اگر من از آن ممر يارهگذر که باندیشه ناصواب شما میگذرد چیزی ذخیره نمایم چنان مال بکار شما میآید مرجع آن بمانند شماهاست آنگاه میفرماید سوگند باخدای از آن زمان که شما که رضوان خدای با او باد در گذشته است چیزى مالک نشده ام مگر آنکه چنانکه دیدید پراکنده کردم .

پدر چون آنحضرت سخن بدینجا رسانید عباس برای جست و گفت سوگند با خدای

ص: 92

چنان نیست و خدای قرار نداده است که تو برما دارای حکم ورأس باشي لكن بسبب حسد پدر ما بر ما واراده او چیزی که خدای برای اوو توروانشمرده می باشد و تومیدانی که میشناسم صفوان بن یحیی را که در کوفه بياع سابری بود و سابری نوعی از جامه های نازک وهم يكنوع از خرما میباشد وصفوان ابن یحیی در کوفه وكيل حضرت امام رضا علیه السلام بود و اموال موسى علیه السلام دست او بود و در عراق از شیعیان حضرت امام رضا اخذ اموال مینمود و آنحضرت میفرستاد بالجمله گفت اگر سالم

بمانم صفوان بن یحیی را گلویش را میشکنم بآب دهان او و تو با او باشی

پس امام رضا علیه السلام فرمود لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ اما انّى يا اخوَتى فَحَريصٌ عَلَى مُسِرٍ تَكُمِ اَللَّهَ يَعْلَمُ اَللّهُمَّ اِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ اِنَّى اُحْب صَلاحَهُمْ وانِي بَارٌ بِهِمْ وَاصِلٌ لَهُمْ رَفِيقٌ عَلَيْهِمْ اَعْنِي بِامورِهِم لَيْلاً وَنَهارٍ أفاجِزْني بِهِ خَيراً وان كُنتُ غَيْرَ ذالِكَ فَاَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ فَاجْزِنِي بِهِ مااناً اَهْلُهُ اِنْ كانَ شَرّاً فَشَرّاً وان كانَ خَيراً فَخَيْراً اللّهُمَّ اصْلِحْهُمْ واصْلُحْ لَهُمْ واخْسَأْعْنَا وعَنْهُمُ الشَّيطانُ و اعِنْهُمْ عَلَى طاعَتِكَ وَوَفِّقْهُم لِرُشْدِكَ امَّا اَنَّا يَا اَخِي فَحَرِيصٌ عَلَى مَسَرَّتِكُم جَاهِدٌ عَلَى صَلاحِكُم وَاللَّهُ على ما نَقولُ وَكيل

آنحضرت بمحمداز اظهار تعجب ولاحول فرمود اما قصد و انديشه من وحالت من ای برادران من این است که بخرسندی ومسرت شما حریص هستم خداوند میداند آنگاه عرض کرد ای خدای اگر تومیدانی که من صلاح حال ایشان را دوست میدارم و در حق ایشان نیکی می کنم وصله ایشان بجای میآورم و برایشان برفق ورفاقت هستم و بامور ایشان به روزان و شبان عنایت میورزم پس مرا باین کردار پاداش نيک فرمايو اگر بر غیر این هستم پس توئی دانای هر پوشیده بهمانطورمرا پاداش کن که من سزاوار آن باشم، اگر خوب است بخوبی و اگر بدی است بیدی، ای خدای ایشان را با صلاح آور و امور ایشان اصلاح بگردان و دور بدار از ما و ایشان شیطان را وایشان را اعانت کن بر طاعت خودت وموفق بدار برای دریافت رشد ورشاد خودت.

بمحمد از آن فرمود اما من ای برادر من حريص هستم بر مسرت شما و کوشش دارم بر صلاح

ص: 93

حال شماو خداي بر آنچه میگویم وکیل است.

عباس در پاسخ آنجمله گفت « مَا أَعْرَفَنِي بِلِسَانِكَ وَ لَيْسَ لِمِسْحَاتِكَ عِنْدِي طِينُ » یعنی زبان تو در من تاثیر نکرد و برای بیل تو نزد من گلی نباشد مسحاة بكسر اول بمعنی بیل است و مشتق از سحواست ومیم آن زائده است جمع آن مساحی است وسحو بمعنی کشف و ازاله است و این مثل را عرب برای کسی می آورد که تدبير و کلام او در هیچ کس تاثیر نکند و در مجمع الامثال میدانی نوشته است ولم يجد لمسحاته طينأه این مثال در باره آنکس زده میشود که در میان او و مرادش خایلی پدیدشود بالجمله مردمان بر این حال متفرق شدند .

و در عیون الاخبار از عبدالرحمن بن حجاج مروی است که حضرت امام موسی بن جعفر وصیت نامه اميرالمومنين علیه السلام را بمن فرستاد و هم چنين صدقه پدرش را که با ابو اسمعیل مصادف و یکسان بود (1) یعنی نوشته را که صدقات در آن ثبت بود بسوی من ارسال فرمود وصدقه جعفر بن عل وصدقه نفس خودش رامذ کور داشت باین طریق :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ هَذَا مَا تَصَدَّقَ بِهِ مُوسَيُّ بنُ جَعفَرٍ تَصَدَّقَ بِارْضِهِ مَكانَ كذا وَ كَذا وحُدُودُ الأَرْضِ كَذا وَ كَذَا كُلِّهَا ونَخْلِهَا وارْضِهَا وَمَائِهَا وَارْجَائِهَا وَحُقُوقِهَا وَ شَرَّ بِهَا مِنَ الْماءِ وَ كُلِّ حَقٍ هُوَ لَها فِي مَوْقِعٍ اَوْ مَظْهَرٍ اَوْ عُنْصُرٍ اَوْ مِرْفَقِ اَوْساحَةٍ اَوْ مَسِيلٍ اوْعامِرِ أَوْ غامِرٍ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ حَقِّهِ مِن ذلِكَ عَلَى وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ لِلرِّجَالِ والنِّسَاءِ يَقْسِمُ وَالِيهَا مَا اُخْرَجَ اَللَّهُ عَزَّ وَجِلٌ مِنْ غَلَّتِهَا بَعْدَ الَّذِي يَكْفِيهَا فِي عِمَارَتِهَا وَمَرَافِقِهَا وَ بَعدَ ثَلاثينَ غَدَقاً يُقْسِمُ فِي مَسَاكِينِ أَهْلِ اَلْقَرْيَةِ بَيْنَ وُلْدِ مُوسي بْنِ جَعْفَرٍ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَيَيْنِ

فَانٍ تَزَوَّجَتْ أَمَرْتُ مِنْ وُلْدِ موسی بْنِ جَعْفَرٍ فلاحق لَهَا فِي هَذِهِ الصَّدَقَةِ حَتَّى تَرْجِعَ اليها بِغَيْرِ زَوْجٍ فَانٍ رَجَعَتْ كَانَ لَهَا مِثْلُ حَظِّ الَّتِي لَمْ تَتَزَوَّجْ قَطُّ مِنْ بَنَاتِ موسی وَ مَنْ تُوُفِّيَ مِنْ ولدموسی وَلَهٍ وَلَدُ فَوَلَدُهُ عَلَى سَهْمِ أَبِيهِمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ عَلَى مِثْلِ مَا شَرَطَ موسی بَيْنَ وَلَدِهِ وَ مِنْ صُلْبِهِ وَ مَنْ تُوُفِّيَ مِنْ وُلْدِ مُوسَى وَ لَمْ يَتْرُكْ ولدأ رَدَّ

ص: 94


1- بلکه وصیت نامه پدرش را بدست پدر اسماعيل مصادف فرستاده بود .

حَقُّهُ عَلَى أَهْلِ الصَّدَقَةِ .

وَ لَيْسَ لِوُلْدِ بَنَاتِي فِي صَدَقَتِي هَذِهِ حَقُّ الاأن يَكُونُ آباءَهُمْ مِنْ وَلَدِى وَ لَيْسَ لَا حَدَّ فِي صَدَقَتِي هَذِهِ حَقُّ مَعَ وُلْدِي وَ وُلْدِ وَلَدِى واعقابهم مَا بَقِىَ مِنْهُمْ أَحَدُ عَلَى مَا شَرَطْتُ بَيْنَ وَلَدِى وَ عَقِبِي . فَانِ انْقَرَضَ وُلْدُ أَبِي مِنْ أُمِّي فصدقتى عَلَى ولدابي واعقابهم مَا بَقِىَ مِنْهُمْ أَحَدُ فَانٍ لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدُ فصدقتى عَلَى الاولى فالاولى حَتَّى يَرِثَ اللَّهُ الَّذِي وَرَّثَهَا لَهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْوارِثِينَ .

تَصَدَّقَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ بِصَدَقَتِهِ هذِهِ وهو صَحِيحٌ صَدَقَةً حَبِيسَابِنا بِتِلالامثْنَوِيَّةَ فيها ولارِدَّ ابْدَأ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ تَعالى وَالدَّارِ الآخِرَةَ لاَيَحِلُّ لِمَومِنٍ يُومِنُ بِاللَّهِ واليَوْمِ الآخِرِ اَنْ يَبِيعَهَا اَوْ يَبْتاعَها اَوْ يَهَبَها او يُنحَلَهَا او يُغَيِّرَ شَيْئاً مِمَّا وَصَفتُها عَلَيْهِ حَتَّى يَرِثَ اللَّهُ الارْضَ وَمَّنَ عَلَيْهَا و جَعَلَ صَدَقَتَهُ هَذِهِ الى عَلَى وَابرَاهِيمَ فَانٍ اِنْقَرَضَ احَدُهُمَا دَخَلَ اَلْقَاسِمُ مَعَ اَلْبَاقَى مَكَانَهُ فَانٍ اِنْقَرَضَ احدُهما دَخَلَ اسْمَعِيلُ مَعَ اَلْبَاقَى مِنْهمافان انقرض احدُهما دَخَلَ اَلْعَبَّاسُ مَعَ الْبَاقِي مِنْهُمَا فَانِ انْقَرَضَ احِدُهُمَا فَالاَكْبَرُ مِنْ وُلْدِي يَقُومُ مَقَامَهُ فَاِنْ لَمْ يَبْقَ مِن وُلْدِى اِلاّ واحْدَفهُو الَّذِي يَقُومُ بِهِ

میفرماید این است صورت آنچه بصدقه وتبرع داده است بآن موسی بن جعفر علیهما السلام صدقه داده است زمین خود را که در فلان مکان و فلان مکان است و حدود آن زمین چنان و چنان میباشد یعنی بفلان موضع وفلان مكان متصل است بالجمله میفرماید این زمین را بتمامت آن و نخل آن و زمین آن و بیاض و آب آن و چاهها و نواحی آن وحقوق آن و شرب آنرا از آب و هر حقی که برای آن است در موقع آن یا مظہر یا عنصر آن تامرفق ياساحت آن یا مسیل آن یا عامر آن با غامر آن را و در بعضي نسخ بمحمداز بیاضها نوشته اند و

« بَيْتِهَا ومنابتها ». بالجمله موقع اسم مكان است از وقع به تسكين بمعنی جای بلند یا از وقیعه است که بمعنی مغاکچه ایست بسنگ که آب در آن ایسند و در پاره نسخ مرفع

ص: 95

نوشته است و آن یا بمعنى مكان مرتفع است یا ازرفعوا الزرع است که بمعنی برداشتن غله دروده و بخرمن گاه آوردن باشد و مظهر آن یعنی جایی که آشکار و هموار باشد و عنصر بمعنى اصل است و در بعضی نسخه ها عوض عنصر عیص نوشته اند و عیص بكسر اول درخت انبوه درهم و اصل وریشه را گویند جمع آن اعباس است و مرافق دار جای ریختن آب است و نیز هر چه مانند آن باشد و ساحت دارجای وسیع از خانه جمع آن ساحات است و مسیل بمعنی گذرگاه آب است و عامر بمعنى زمين ومکانی است که آباد و زراعت کاه باشد وغامر باغين معجمه خلاف عامر است یعنی زمين لم يزرع يا زمين خراب .

مع الحديث ميفرمايد بصدقه و تبرع داد تمامت حقوقی که در اینجا داشت بر فرزندان خود که از صلب او هستند از مردان و زنان که باید والی آن زمین هر چه خدای عز وجل در غله و مداخل آن بیرون آورد وعطا فرماید تقسیم نماید بمحمد از آنکه کار عمارت و مرافق آن را کفایت کند یعنی از آن پس که متولی آن آنجا را معمور داردو آبگيرها ومنابع وقنوات آن را یا جای ریختن آب را ومانند آن باصلاح آورد هر چه اضافه بماند در میان ایشان تقسیم و بمحمد از سی محمدق، و محمدق بفتح اول و ثانی آب بسیار است و قد محمدقت عين الماء بالکسرای غزرت و در بعضی نسخ غرق باراء مهمله نوشته شده است که بمعنی

آب از سر گذشتن باشد و بہر دو صورت مطلب یکی است یعنی بمحمداز گذراندن سی آب و آن کنایه از سی سال است که یکقرن میشود میفرماید بمحمد از گذشتن این مدت که آباده پر آب باشد تقسیم شود در میان مساكين اهل قریه آنانکه از فرزندان موسی بن جعفر هستند و این از آن است که لابد در چنین مدت نسل ایشان زیاد خواهد شد و ناچار در جمعيت كثير فقير و تنگدست پدید می شود پس بایستی در میان ایشان تقسیم شود و از آنها رعایت نمایندومیفرماید در میان ایشان باید چنان قسمت شود که هر مردی را دو برابر زن قسمت برسد در میان فرزندان او چه حکم خدای برین است

کند .

ص: 96

بالجمله میفرماید اگر زنی از فرزندان موسی بن جعفر علیهما السلام بشوی روداورا در این صدقه حقی نیست یعنی آنوقت نفقه او بر شوی اوست تا گاهی که باز گردد بدون شوهر یعنی اور اشوهری نباشد خواه مطلقه شده باشد یا شوهر او بدیگر سرای سفر نماید، این وقت برای او نیز همان مقدار که شوهر نرفته را مقرر است یعنی او را چون آن دختران موسی که هرگز شوهر نکرده باشد بهره میباشد و هر کس از فرزندان موسی بن جعفر وفات کرده باشد و او را فرزندی بجای ماند مراو راست همان سهم که پدر را بود و هر مردی را دو برابر زن بهره است بر همان گونه که موسی در میان فرزندان صلبی خود شرط نهاده است و هر کسی بمیرد از فرزندان موسی و او را فرزندی نباشد حق باهل صدقه بر می گردد یعنی قسمت او اضافه قسمت بازماندگان میشود .

و نیست برای فرزندان دختران من در این صدقه من حقى مگر اینکه پدران ایشان از اولاد من باشند یعنی بخویشاوندان خود شوی کرده باشند و شاخه همه بيك ریشه متصل گردیده باشد و هیچ کس را در صدقه من حقی نباشد که با فرزندان من یا فرزندان اولاد من و اعقاب ایشان تا گاهی که احدی از ایشان باقی مانده باشد شريک گردد .

پس اگر منقرض گردند و هیچ کس از ایشان بر جای نماند آنوقت این صدقه من از آن فرزندان پدر من از مادر من است یعنی آنانکه برادر اعیانی من هستند و مادر و پدر مان یکی است و تا آنچند که از ایشان کسی باقی است بهمان شرط که در میان فرزندان وعقب خود نهادم با ایشان نیز بهمان گونه باشد پس اگر فرزندان پدرم که از مادر من هستند منقرض شوند این صدقه من از آن فرزندان پدر من و اعقاب ایشان است مادامی که یکتن از ایشان باقی بماند پس اگر از ایشان هیچ کس بجای نماند، آن وقت رعایت اولی واولی است یعنی هر کسی نزديک تر است حق اوست .

بصدقه وتبرع داد موسی بن جعفر الا این صدقه را و این صحیح است

ص: 97

وصدقه ايست محبوسه یعنی عین آن باید تلف نشود و بتی و بتلی است بت بمعنى قطع است یعنی قطعی است بت یبت

مثل بنات گفته میشود طَلَّقَهَا بَتَّةُ وبتأتأاى بَتْلَةُ وَ لَا افْعَلْهُ الْبَتَّةَ وَ بَتَّةُ در امری گفته میشود که رجعتی در آن نباشد بالجمله میفرماید این امر بتی است دیگر گون نشود و مثنویه یعنی استثنایی در آن نیست و دومی ندارد وردی در آن نیست و ارتکاب این جمله برای طلب رضا ورضوان و خوشنودی حضرت باری تعالى وطلب سرای آخرت است و برای هیچ مومنی که بخدای ایمان داشته باشد روا نیست که آن را بفروشد یادر طلب خریداری بر آید یا منتقل نماید یا تغییر دهد چیزی را از آنچه من مقرر وموضوع نموده ام تا خدای زمین و هر کسی را بر آن است وارث گردد . و موسى بن جعفر ( سلام اللہ علیهما ) متولی این صدقه، علی علیه السلام و ابراهیم را گردانید و اگر یکی ازین دو منقرض شوند قاسم با آن يک كه باقی است در این امر داخل شود و در مکان آنکه رفته در آید و اگر ازین دويك تن منقرض شود اسمعیل با آنکه بجای مانده متولی گردد و اگر از آندو يک تن انقراض يا بدعباس با آنکه از آن دو بجای مانده در آید و اگر یکی ازین دو تن منقرض شدند بزرگترین از فرزندان من قائم مقام او بشودو اگر از اولادمن کسی نماند مگر يک تن

باید به تنهایی او متولی باشد بالجمله عبدالرحمن بن حجاج میگوید حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمود که پدرش حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليهم اسمعیل را در این تولیت صدقه بر عباس مقدم داشت با اینکه اسمعیل از عباس كوچک تر بود صلوات الله و سلامه عليه وعليهم اجمعين .

نگارنده کلمات گوید اگر از روی فطانت وفراست در فصول ومقامات این وصیت بنگرند و حكمتها و نظم و نسق وترتيب و تقسیم آن را که بجمله ازروی بصیرت معنوی وعلوم باطنیه است باز دانند معلوم میشود که هیچ کس را جز امام که دانای آشکار و نهان و عالم بر مقاصد ومصالح تمامت اشیاء است اینگونه اعمال و افعال

ص: 98

میسر نیست

و همین وصیت نامه برای رد" واسکات واقفیه برهانی کافی و وافی است زیرا اگر کسی بحیات ودوام جاوید متکی باشد یا مدتی در از مرگ او برجای مانده باشد این تهیه و تدارك از بهر چیست و نیز نمیتوان قائل شد که جز امام هیچ کس قدرت این گونه وصايا واين ترتيبات وملاحظات داشته باشد از ین پیش در ذیل نگارش نصوص، روایتی که از یزید بن سليط ماثور بود نگاشته شد و چنان اتفاق افتاد یکی روز با

مستطاب قدوة الْفُضَلَاءِ المتدرسين وَ عُمْدَةِ الْعُلَمَاءِ المنؤد بَيْنَ واسوة الْفُقَهَاءِ المتفقهين الْفَاضِلِ اللوذعى وَ الْعَامِلُ الالمعي الْمُحْدِثُ الْخَبِيرُ وَ الْمُصَنِّفِ الْبَصِيرُ الْوَاعِظِ المتعظه الْبَحْرِ الْعَلَّامِ وَ الْحَبِرَ الْقَمْقَامِ الْعَالِمِ الْفَيَّاضِ الْكَامِلِ الْفَهَّامِ الْحَاجِّ ملافیض اللَّهِ دُرٍّ بندی مُجْتَهِدٍ لَا زَالَتْ الانام مِنْ افاضاته مُسْتَفِيضَةُ وَ مَنْ افاداته مستفيده که امروز عالمی بی محمدیل ومحدثى دانا و واعظی توانا و تمامت اوقات خویش را به نشر فضايل و بث:

مآثر وضبط مناقب و ثبت دلایل ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين و افاضت علوم فقهیه و اصوليه وادبيه واخبار و احاديث ماثوره موثقه مصروف میدارند و سالهاست بواسطه حدوث پاره بدع غير شرعيه كه در باب الابواب در بند از وجود کفره ووفود فجره بادید گشته مهاجرت و بدار الخلافه باهره طهران که مهبط امن وامان ومحددين وايمان ومقر سلطنت زينت تاج و نگین شهریار پاک دين پاک آئين يادگار سلاطين كيان ياور دين يزدان ملک الملوک السلطان صاحبقران السلطان ناصر الدین پادشاه قاجار خلدالله ملکه ودولته وسلطانه است رحل اقامت افکنده و خاص وعام وصغير وكبير را از بیانات مواعظ آیات نثراً و نظماً وخطاباً وتعليماً بهره ور ومحظوظ داشته و نزديك بده سال است با بنده نگارنده با کمال عطوفت وغایت مهر وحفاوت بپایان برده و از این پیش با پدر نامورم لسان الملک نور الله ضريحه وقدس مرقده راه مرافقت و مصادقت می پیمودند وغالباً از دیدار یکدیگر شاد خوار بودند و مفصل احوال ایشان را در ذیل تذکره مبارکه ناصری مسطور داشته ام ملاقات افتاد و در آن ضمن که در مسطورات این بنده نظر میکردند

ص: 99

و تمجید و تحسین و تفخیم مینمودند و بروایت یزید بن سلیط مطالعت میرفت از

روایت محمد بن يعقوب کلینی اعلى الله مقامه در اصول کافی مذاکره فرمودند که در آنجا بعضی اضافات مسطور است که در عیون اخبار بان بسط وشرح مذکور

نبود و چون در آنجا مطلبی غریب نیز در ذیل آن حدیث مذکور شده و نیز پاره تفاوت واختلاف نظر آمد مجددا بنگارش تمام آن حديث اقدام رفت زیرا د

« هُوَ الْمِسْكُ مَا كَرَّرْتُهُ يتضوعه . »

در اصول کافی از یزید بن سلیط مذکور است گفت گاهی که برای بیای بردن عمره راه مینوشتیم در عرض راه حضرت ابی ابراهیم علیه السلام را ملاقات کردیم عرض کردم:

« هَلْ تُثْبِتُ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِي نَحْنُ فِيهِ » آیا میدانی و در نظر داری این مکانی را که در آن هستیم و این از آن بود که آن حضرت در جوانی در خدمت پدر بزرگوارش از آنجا عبور داده بود بالجمله فرمود آری « فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ » آیا تو نیز در خاطر داری و در نظر سپرده باشی؟ یعنی من در نظر دارم بعلاوه مطلبی که گذشته آیا تو نیز آنجمله را ثابت داشته باشی .

عرض کردم آری همانا من و پدرم ملاقات کردیم تو را در اینجا و تو در خدمت پدرت ابو عبد الله علیه السلام بودی و برادران تو نیز در خدمتش بودند پدرم بآن حضرت عرض کرد : بابی انت وامی، شماها بتمامت ائمه مطهرون هستید و هیچ کس قامتش از جامه مرگی عاری نماند پس حدیثی تازه بمن القاكن يعنی از آنکسی که خليفه ووصی تو خواهد بود مرا حدیث گوی تامن با کسان و فرزندان من که از پی من در جهان خواهند زیست باز گویم تا بضلالت دچار نگردند.

و این کلام محض رعایت ادب است یعنی من خود هر گز متوقع نیستم که بمحمد از تو در جهان بمانم لیکن برای اولاد خود و آنانکه بمحمد از من خواهند بود این مسئلت

می نمایم « قالَ نَعَمْ يَا أَبَا عبدالله هَؤُلَاءِ وُلْدِي وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ واشار اليك . »

فرمود آری یا ابا عبد الله اینجماعت فرزندان من هستند و اين يک سيدایشان است و اشارت بنو کرد و فرمود

« وَ قَدْ عُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْغَمِّ وَ السَّخَا وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ

ص: 100

اليه النَّاسُ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْجَوَابِ وَ هُوَ بَابُ مِنْ أَبْوَابِ اللَّهِ عزوجل وَ بَابُ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ وَ فِيهِ أُخْرَى خَيْرُ مِنْ هَذَا كُلِّهِ » .

پدرم عرض کرد آن يک کدام است بفدای تو پدرم و مادرم « وَ قَالَ يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَضْلَهَا وَ حکمتها خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ ناشيء يَحْقُنُ اللَّهُ عزوجل بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَيْنِ وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ وَ بِشُعَبِ بِهِ الصَّدْعَ ویکسو بِهِ الْعَارِيَ وَ يُشْبِعُ بِهِ الْجَائِعَ ويومن بِهِ الْخَائِفَ وَ يُنْزِلُ اللَّهُ بِهِ الْقَطْرَ وَ يَرْحَمُ بِهِ العبادخیر کهلو خَيْرُ ناش قَوْلُهُ حُكْمُ وَ صَمْتُهُ عِلْمُ يُبَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ يَسُودُ عَشِيرَتَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ . . »

ومقصود ازین جمله حضرت امام رضا علیه السلام است . پدرم بان حضرت عرض کرد آیا حضرت امام رضارا فرزندی روی نموده فرمود آری وسالها بروی بر گذشته یزید می گوید و فجائنا من لم نستطع معه كلاما ، وازین کلام چنان بر می آید که یا اینکه کسی از معاندین بیامد که با وجود او استطاعت سخن کردن برای ما بسبب تقیه نماند یا اینکه میخواهد بگوید آنکس که آن حضرت فرمود که مراد فرزند حضرت امام رضا باشد مارا دریافت و چنان آثار فضائل ومناقب دروی مشهود بود

که ما را جای سخن کردن و تردید نماید لكن علت نخستین درست تر باشد چنانکه

در عیون نیز بآن اشارت شده است .

بالجمله یزید میگوید بحضرت ابی ابراهیم عرض کردم مرا خبر گوی بان

طور که پدرت یعنی حضرت صادق علیه السلام مارا خبر گفت « فَقَالَ لِي نُعْمَانَ أبی علیه السَّلَامُ كَانَ فِي زَمَانٍ لَيْسَ هَذَا زَمَانَهُ » کنایت از اینکه حالا معاندین بسیار هستند و مثل ایام حضرت صادق علیه السلام نیست که هر چه را بتوان آشکار نمود بلکه روزگار تقیه است من بان حضرت عرض کردم هر کس راضی شود از تو بر این پس بروی بادلعنت خدای یعنی هر کس راضی بشود که روزگار بر این منوال باشد و تو مثل این سخنان بلابد ادا بفرمائی یا اینکه هر کس راضی بشود از تو بمثل این کلام یعنی باین سخن قناعت

ص: 101

نماید و از حقیقت امر بحث نکند و نداند بمحمد از تو امام کی خواهد بود لعنت خدای بروی بادو این معنی دوم بکارتر است چه از آنکه میگوید آن حضرت بمحمد از شنیدن این کلام بخندید خندیدنی سخت موید این معنی است .

آنگاه موسی بن جعفر سلام الله عليهما فرمود « أُخْبِرُكَ يَا اباعمارة انی خَرَجَتْ مِنْ منزلی فاوصيت الَىَّ ابْنِي فُلَانٍ وَ اشْرِ کت مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ واوصيته فِي الْبَاطِنِ فافردته وَحْدَهُ وَ لَوْ كَانَ الامر الَىَّ لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي لِحُبِّي اياه ورافتی اليه لَكِنْ ذالك الَىَّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ وَ لَقَدْ جَاءَ نی بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله ثُمَّ أَرَانِيهِ وارانی مَنْ يَكُونُ مَعَهُ وَ كَذَلِكَ لَا يُوصِي الَىَّ أَحَدُ مناحتی یاتی بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ وجدی علی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ عَلَى آلِهِمَا ، »

یعنی ترا مستخبر مینمایم ای ابوعماره همانا من بیرون آمدم از منزل خود گاهی که وصیت نهادم بسوی فلان پسرم يعني على الرضا بلا و شريك. ساختم با او اولاد خودرا در ظاهر، لكن در باطن وصایت با اوست و او را وصی کردم و اورا در این امر منفرد أوصایت دادم. بمحمد از آن میفرماید اگر زمام این امر یعنی امامت و وصایت باختيار من بودی تا بهر کسی خواهم بگذارم هر آینه این امر را با فرزندم قاسم گذاشتم بسبب دوست داشتن من او را و رأفت من با او، و اما این کار باراده و اختیار پروردگار جل جلاله است که هر کس را سزاوار شمارد این ودیعت را در وی گذارد .

همانا خبر اورا رسول خدا با بمن آورد یعنی یا در خواب یا بطور دیگر که از مقام اهل بیت هیچ يک مستبمحمد نیست آنگاه اورا بمن بنمودیعنی امام رضارا بمن بنمود و ازین میرسد که قبل از آنکه متولد شده است رسول خدای او را بنمود ومقام او را باز نمود و بمن باز نمود آنکس که با اوست و این میتواند که اشاره بشیعیان ومحبان آن حضرت و موالیان او باشد یا مقصود خلفای معاندین آن حضرت با مأمون بيك لحاظی مقصود باشد یاعموم معاصرین آن حضرت از مؤالف ومخالف باشند آن وقت میفرماید و هم چنین وصیت نشده است بهيچ يك از ائمه یعنی هیچیك از ما بجای

ص: 102

پدر خود بامامت و وصایت نشسته ایم مگر اینکه خبر او را رسول خدای صلی الله علیه و اله وجدم صلوات الله عليهما و آلهما داده اند یعنی باذن واشارت ایشان از جانب یزدان بوده است یعنی امر امامت آنطور نیست که بحسب محبت با پسران باشد بلکه بانتخاب ایزد وهاب است .

« دورايت مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله خَاتِمَةَ وسيفة وَ عَصَتْ وَ كِتَابَةُ وَ عِمَامَةً فَقُلْتُ ماهذا یارسول اللَّهُ ؟ فَقَالَ لِي أَمَّا الْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اللَّهِ عزوجل وَ أَمَّا السَّيْفُ فَعِزُّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى واما الْكِتَابُ فَنُورُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى واما الْعَصَا فَقُوَّةُ اللَّهِ واما الْخَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ الْأُمُورِ ، »

پس از آن رسول خدای صلی الله علیه و اله که با من فرمود

« وَ الْأَمْرُ قَدْ خَرَجَ مِنْكَ إِلَى غَيْرِكَ » و این امر امامت از تو بدیگری انتقال میشود یعنی وفات تو نزديك شده است حضرت امام موسی علیه السلام میفرماید عرض کردم

« یارسول اللَّهِ أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله مَا رایت احدآ أَجْزَعَ عَلَى فِرَاقِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْكَ وَ لَوْ كَانَتِ الامامة بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ اسمعیل أَحَبَّ الي أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عزوجل ، . »

یعنی ای رسول خدایم را بنمای که از ایشان كدام يك اوست رسولخدای فرمود هیچ کس را ندیده ام که جزع او در فراق این امر افزون از تو باشد یعنی در میان ائمه هیچ کس مانند تو در مفارقت امر امامت جزع نداشته و این فرمایش یا بسبب آنست که حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما بواسطه کثرت محبتی که با فرزندش قاسم داشت دوست میداشت که امر امامت را باوی گذارد چنانکه خود بان تصریح فرمود یا بجهت اختلاف در میان اخوان و افتراق امت در حضرت رضا سلام الله علیه میباشد، اما شق اخير انسب است زیرا که امام علیه السلام به خود میداند که در میان اولادش كدام يک دارای این مقام رفيع ور تبت منيع، ومشیت خدای لم یزل در روز ازل بر کدام يک تقریر یافته و این نیزمعلوم است که خواست ائمه هدی سلام الله عليهم جز خواست خدای نیست و این فرمایشات بملاحظه وقت و مقام و تاکیددر امر وصی و قوام مقام امام است .

ص: 103

بالجمله رسول خدای با ابو ابراهيم علیه السلام فرمود « وَ لَوْ كَانَتْ الأمامة بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ اسمعیل أَحَبَّ " الَىَّ أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذالك مِنَ اللَّهِ عزوجل ثُمَّ قَالَ أَبُو ابراهیم علیه السَّلَامَ وَ رَأَيْتَ وَلَدِى جَمِيعِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ والاموات فَقَالَ لِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ هَذَا سَيِّدُهُمْ واشار الَىَّ ابْنِي عَلَى فَهُوَ مِنِّي وانا مِنْهُ وَ اللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ ، . »

یعنی اگر امر امامت راجع بآن بودی که بمحبت پدری و پسری یا بهر نحو که خواهد باشد صورت پذیر گردد اسمعیل پسر امام جعفر صادق علیه السلام به نزد پدر تو امام جعفر از تو محبوب تر بود یعنی بایستی وی امام باشد و این کلام نیز برای طرد جماعت اسمعیلیه است لکن این امر واین منصب باید از جانب خدای باشد پس از آن ابوابراهيم علیه السلام فرمود که فرزندان خود را چه آنانکه از آنجمله زنده بودند و چه آنکسانی که از ایشان مرده بودند بدیدم پس امير المومنين علیه السلام بامن فرمود این سید ایشان است و با پسرم على علیه السلام اشارت فرمود پس او از من است و من ازویم و خداوند با نیکوکاران است ..

و لطافت این کلام این است که امام با هیچ کس مجانی نیست مگر با امامی دیگر این است که می فرماید بمحمد از آنکه على الرضا از میان فرزندان من دارای رتبت امامت و وصایت گردید پس من و او یکی هستیم .

بالجمله یزید بن سلیط می گوید بمحمد از آن ابو ابراهيم سلام الله عليه بامن فرمود

« بایزید أَنَّهَا وَدِيعَةُ عِنْدَكَ فَلَا تُخْبِرْ بِهَا الَّا عَاقِلًا اوعبدة تَعْرِفُهُ صَادِقَةٍ وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فَاشْهَدْ بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ « انَّ اللَّهِ يامركم أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ الَىَّ أَهْلِهَا ، وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً دومن أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ »

یزید می گوید پس از آن ابوابراهيم صلوات الله وسلامه عليه فرمود

« فَأَقْبَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله فَقُلْتُ قَدْ جَمَعْتَهُمْ لِي بَا بِي أَنْتَ وامی فایهم هُوَ فَقَالَ هُوَ الَّذِي يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عزوجل وَ يَسْمَعُ بِفَهْمِهِ وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ يُصِيبُ فلايخطی وَ يَعْلَمُ فَلَا يَجْهَلُ مُعَلَّمَةُ حِكْمَةً وَ عَلِمْتُ هوهذا وَ اخُذَ بِيَدِ عَلَى ابْنِي ثُمَّ قَالَ مااقل مُقَامَكَ مَعَهُ فاذا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فَأَوْصِ وَ أَصْلِحْ أَمْرَكَ وَ افْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ فانك مُنْتَقِلُ عَنْهُمْ ومجاورغيرهم »

ص: 104

یعنی پس من روی بارسول خدای صلی الله علیه و اله کردم و عرض کردم فرزندان مرا بجمله برای من فراهم آوردی فدای تو باد پدرم و مادرم پس کدام يک از ایشان او هستند یعنی از میان ایشان كدام يک بمنصب امامت مفاخرت دارند . و واین کلام نه از آن است که در کلام امير المومنین برای آن حضرت تشکیکی بوده باشد بلکه برای تشدید و تاکید امر امامت و تفاخر بخطاب رسول خدای یا از

کمال فرح وسروری است که در تشیید این امر آن حضرت را حاصل شده بود بالجمله حضرت پیغمبر فرمود او همان کسی است که بنورخدای عز وجل نگران است یعنی همیشه در طرق وامور نورخدای با اوست و هرگز بضلالت نمی افتد و میشنود بفہ۔ انیدن او يا بسبب فهم او بآن چیز ها که از پدران خود علیهم السلام شنیده است یعنی هر چه بشنود همه از خدای وصواب وصلاح است و سخن میراند به حکمت خدای پس هرگز زبان مبارکش بلغو و بیهوده و نا ستوده و نا حق نمیگردد پس چون چشم و گوش و زبان بنور و تفهیم و حکمت خدای بینا و شنواو گویا باشد چنین کسی همیشه کار بصواب کند و هرگز بخطا نرود و همیشه میداند و هیچ وقت دست خوش جهل نگردد یعنی عالمی است که هیچ وقت جهل بدو راه نیابد و معلم و باحکمت و علم و دانش است يعني چون دارای آن صفات گردید صاحب این رتبت و مقام خواهد بود و او این است! و دست فرزندم على یعنی امام رضا را بگرفت .

پس از آن فرمود مقام تو با او بسیار کم است یعنی زود از وی مفارقت کنی و بسرای آخرت شوی پس چون از سفر خود مراجعت کنی یعنی از سفر مکه معظمه که در آن هستی بمدينه طيبه مراجعت گیری وصیت بگذار و امور خویش را باصلاح آور، یعنی امر امامت و وصایت را با نجام رسان و از آنچه اراده داری یعنی از وصی گردانیدن او فراغت جوی چه تو از ایشان انتقال مییابی و بغیر ایشان مجاور می گردی .

فاذا أَرَدْتَ فَادْعُ عُلَيَّةَ فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ فانه طُهْرُ لَكَ وَ لَا يَسْتَقِيمُ الَّا ذالك وَ ذالك سُنَّةُ قَدْ مَضَتْ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَصْفٍ " أُخُوَّتُهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ

ص: 105

عَلَيْكَ تِسْعَةً فانه قَدْ اسقامت وَصِيَّةِ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيُّ ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِ هُمْ فاشهده عَلَيْهِمْ وَ اشْهَدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَةً . .

رسول خدای صلی الله علیه و اله با بحضرت موسی بن جعفر سلام الله عليه فرمود چون خواهی از این جهان برضوان يزدان و دار کرامت جاویدان راه بر گیری علی الرضا را بخوان و او بباید تو را غسل دهد و کفن نماید چه او برای توطهارت باشد یعنی این کردار مطهر تو است و اگر در زندان هارون وفات کنی و در ظاهر امامی تو را تغسیل و تکفین ننماید از پیش اینکار روی داده باشد یا اینکه این کردار که از علائم امامت و و صایت اوست طهری است برای تو یا غیر آن که خدای ورسول خدای بهتر داند و ازین است که می فرماید استقامت نمیگیرد مگر این و این سنتی است

که از خامه تقدیر گذشته است یعنی اسباب استقامت آن امر باین میباشد .

پس تو در پیش روی او بخواب یعنی چنانکه مردگان در پیش روی امام رضا بخواب و برادرانش را از پس او بر صف بدار یعنی برادران و خویشاوندان را در پس او ماموم او بگردان و او را فرمان ده نه تكبير برتو بگذارد .

و ازین کلام چنان بر می آید که تكبيرات تسعه از خصائص ائمه هدی سلام الله عليهم اجمعين است چنانکه اخبار دیگر نیز دلالت برین میکند و بعضی گفته اند

که حضرت امام موسی بامام رضا فرمان داد که چهار تکبیر بروی بگوید ظاهرة و این بسبب تقیه بود و پنج تكبير خفی بگوید و بعضی گفته اند ممکن است که مراد از تكبيرات تسعه مذکورہ تکبیرات خمسه و ادعيه اربعه باشد و از روی تغلیب تكبيرات تسعه گفته باشد .

بالجمله میفرماید چون اینکار پایان گیرد وصیت او یعنی وصی بودن على استقامت میگیرد و ولی تو میگردد و حال آنکه تو زنده باشی پس از آن فرزندان خود را برای او یعنی برای اتمام امر وصایت او بمحمد از ایشان یعنی بمحمد از عمومت ایشان (1) فراهم کنی یعنی تا برای مردم قولا وفعلا این امر محقق گردد و بعضی بمحمد را هم بضم ياء ضبط کرده اند یعنی هر کسی از ایشان دور باشد فراهم نمای و در بعضی

ص: 106


1- یعنی عموهای او که برادر تو باشند.

نسخ تمحمد هم بناء خطاب نوشته شده که از محمد و شماره باشد .

بالجمله بهر تقدیر میفرماید ایشان را انجمن کن و برایشان دیگران را بشهادت گير ، و خدای عز و جل را شاهد بگیر و خدای برای شهادت کافی است و این حکم پیغمبر صلی الله علیه و اله و برای آن است که برادران و خویشاوندان آن حضرت بدانند که امامت و وصایت با اوست و او بولايت و خلافت اولی است و بجمله بر آن امر شاهد باشند تا با وی بمنازعت و مخالفت نروند.

مکشوف باد که این تغسیل در زمان حیات از تغسيل بمحمد از موت کافی نیست و معصوم را جز معصوم تغسیل نمیدهد و تکفین نمیکند چنانکه از امام جعفر صادق علیه السلام نیز موید این مسئله روایت رسیده حتی اینکه روایت است که امام

حسين علیه السلام صاحب الامر صلوات الله عليه را غسل میدهد اما با آن روایتی که از شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب عیون از مسیب بن زهير در هنگام وفات حضرت موسی بن جعفر و آمدن حضرت رضا وغسل دادن پدر بزرگوار رسیده چنانکه انشاء الله تعالی در ذیل احوالات حضرت امام موسی علیه السلام نگارش رود معلوم میگردد که در این حدیث مذکور اشکالی بجای نمی ماند و العلم عند الله و عندالراسخين في العلم .

مع الحديث یزید بن سلیط می گوید از آن پس حضرت امام موسی کاظم سلام الله عليه با من فرمود

« انی أُوخَذَ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ الی ابْنِي عَلَى سُمِّيَ عَلَىَّ وَ عَلَى فا ماعلى الْأَوَّلِ فعلی بْنِ ابیطالب واما الاخر فعلی بْنِ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامُ أَعْطَى فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الاخر وَ صَبْرَهُ عَلَى مَا يَكْرَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَتَكَلَّمَ الابعد مَوْتِ هَارُونَ بَا رُبُعُ سِنِينَ ..

این روایت با آنچه در ذیل نصوص بآن اشارت رفت تفاوت دارد چنانکه در آنجا بجای «ودَّه »، «رداؤه » نوشته اند مجلسی علیه الرحمه می فرماید شاید مراد برداؤه اخلاق حسنه باشد بجهت اشتمال آن بر صاحبش چنانکه خدای تعالی میفرماید « الكبرياء ردائي » و بمحمد از دینه در آنجا

لفظ « مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الاخروصبره عَلَى مَا يَكْرَهُ » مذکور نیست اما صحیح این است که باشد بسبب آنکه لفظ اول که

ص: 107

مقصود علی بن ابیطالب علیه السلام باشد منتظر دوم است .

بالجمله می فرماید عطا شده است فهم اول وحلم او وود اوودین او و محنت او یعنی این صفات علی بن ابیطالب باو عطا شده است و محنت علی بن الحسين بر زیادت از آنچه از اميرالمومنين علیه السلام باو عطا شده بوی داده اند با صبر آن حضرت بر چیزی که مکروه آنجناب یعنی علی بن الحسين بود و اینجمله باختلاف زمان است و گرنه ائمه هدی سلام الله عليهم بجمله نور واحد هستند.

مع الحديث یزید می گوید بمحمد از آن حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليه

با من فرمود « وَ اذا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ انْهَ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامُ أَمِينُ مامون مُبَارَكُ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي فاخبره عِنْدَ ذالك انَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةُ مِنْ أَهْلِ بیت مَارِيَةَ جَارِيَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله أَمْ ابراهیم فَانٍ قَدَرْتَ انَّ تبلغهامني السَّلَامَ فَافْعَلْ »

این هنگام حضرت امام موسی کاظم صلوات الله علیه داستان از غیب کند و می فرماید چون این موضع بگذشتی و على الرضا را ملاقات کردی۔ و زود باشد که او را در یا بی۔ اورا بشارت گری که زود باشد که برای او پسری امین و مامون و مبارک فروخجسته متولد گردد و مقصود امام مهل تقی سلام الله علیه است و زود باشد که امام رضا علیه السلام ترا آگاه نماید و دانا گرداند که تو مرا ملاقات کرده .

چون او را و آن زمان را دریافتی از من خبر گوی که آن جاریه که این پسر خجسته اختر از وی پدید خواهد شد یعنی امام محمد تقی علیه السلام جاریه ایست از اهل بيت ماریه که جاریه رسول خدای صلی الله علیه السلام و مادر ابراهیم پسر آنحضرت بود پس اگر قدرت یافتی که اورا یعنی آن جاریه را از من سلام رسانی چنان کن .

یزید میگوید بمحمد از آنکه حضرت ابی ابراهیم علیه السلام تا بدیگر سرای خرامید امام رضا سلام الله عليه را در مدینه ملاقات کردم بر من در سخن پیشی گرفت و فرمود و یا یزید ما تقول فی العمره ، یعنی در اقامت عمره چگوئی؟ عرض کردم فرمان تر است اما مرانفقه

برای داشتن عمره نیست فرمود « سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ

ص: 108

وَ لَا نَكْفِيكَ » یعنی ما هرگز تورا بچیزی تکلیف نمیکنیم و حال آنکه کفایت آنکاز را از بهر تو نکرده باشیم یعنی اگر تکلیف بعمره مینمائیم كفایت مخارج و مونه ترا هم مینمائیم و این واو ممکن است که عاطفه یا حالیه باشد با الجمله میگوید بیرون شدیم و راه سپردیم تا بان موضع رسیدیم .

امام علیه السلام تا ابتداء فرمود « بایزید انَّ هَذَا الْمَوْضِعِ كَثِيرَةُ مالقيت فِيهِ جير تَكُ وَ عُمُومَتَكَ » ای یزید در این موضع بسیار همسایگان خودت را وعم زادگان خودت املاقات کرده باشی، عرض کردم بلی . در بعضی نسخ بجای جیر تک خيراتک نوشته شده یعنی خیرات خودت از عمره خودت یعنی آن خیراتی که از عمره یافته پس من آن داستان در حضرتش معروض داشتم با من فرمود

« أَمَّا الْجَارِيَةُ فَلَمْ تَجِي ءُ بَعْدَ فاذا عَادَةِ بَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلَامَ ، » آنجاریه که آن حضرت فرمان داده است سلامش را بدو برسانم یعنی آنکه امام محل تقی سلام الله عليه از وی متولد خواهد شد هنوز نیامده است، چون آمد سلام حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بدو میرسانم پس ما بمکه معظمه برفتیم و حضرت امام رضا در آن سال آن جاریه را بخرید و اندک مدتی بر نیامد که بارور گردید و آن غلام یعنی امام محمد تقی علیه السلام ازوی پدید آمد .

یزید می گوید چنان بود که برادران حضرت امام رضا علیه السلام بان امید روزگار می نهادند که وارث آن حضرت شوند و ایشان در حالتی بدیدن و ملاقات من بیامدند که دیدند کار از کار شده و راهی بر آن حضرت نیست پس اسحق بن جعفر عليه السلام با ایشان گفت سوگند با خدای امام رضا علیه السلام را نگران شدم که در مجلس حضرت ابی ابراهیم صلوات الله علیه در جائی جلوس می فرمود که مرا در آنجا

جای نبود یعنی ازین حال در ملال نباشید و خویشتن را با حضرتش همسر و همسال نشمارید چه امام موسی سلام الله علیه او را آن گونه اعزاز و اکرام و تقرب و تفوق میداد و در مجلس همایونش بمكان جلوس نمودن میفرمود که مرا که برادر او وعم وی هستم این رعایت مرعی نمیشد .

و اسحق بن جعفر این سخن را محض احالا در میان آن حضرت و برادرانش

ص: 109

میگذاشت تا تکریم او را برایشان واجب نماید بالجمله این حدیث در جلد دوازدهم بحار الانوار در ذیل احوال خير مال حضرت امام محمد تقی صلوات الله عليه و نصوص بر ولایت آن حضرت مبسوطة مذکور است و اشارتی چند نیز در آنجا شده است اگر خدای روز دهد و نگارش حالات شرافت سماتش را روزی فرماید بعون ومشيت و توفيق او مذکور خواهد شد .

در کشف الغمه از ابوالصلت هروی مروی است که محمد بن اسحق بن موسی بن جعفر علیه السلام با من گفت که پدرم مرا حديث نمود که

موسی بن جعفر سلام الله عليهما با اولاد خود فرمود : « هَذَا أَخُوكُمْ عَلِيِّ بْنِ موسی عَالِمُ آلِ ملفاسئلوه عَنْ أَدَّيَا نكم وَ احْفَظُوا مَا يَقُولُ لَكُمْ فانی سَمِعْتُ أَبِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السَّلَامُ يَقُولُ لِي : إِنَّ عَالِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ اله بِنَا لَفِي صُلْبَكَ أوليتنى أَدْرَكْتَهُ فانه سُمِّيَ أَمِيرُ المومنین . »

رَبِّ اغفِر لي وَلِوالِدَيَّ وَارحَمهُما كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرَةً رَبِّ اغْفِرْ لَنَا وَلابائِنا وَ اجدادِنا وَامَّهاتِنا وَجَدَاتُنَا ولِكَافَّةِ أُمَّةِ مُحَدٍ صلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ الهِ وَارْحَمْهُمْ جَميعاً بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ هَل وَ ارْفَعْ دَرَجَاتِهِمْ وثَقِّلْ مِيزانَهُم واحشُرْهُم مَعَهُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيهِم وَاجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَيراً

اينک برادر شما علی بن موسی است که عالم آل محمد صلی الله علیه و آله میباشد پس از وی از مسائل ادیان خود بپرسید و آنچه را با شما فرمود بخاطر در سپارید چه من از پدرم جعفر بن عمل سلام الله عليهما شنیدم که با من همی فرمود که عالم آل محمد صلی الله علیه و آله در صلب تو است آیا باشد که من او را درک نمایم و بتحقيق که وی هم نام امير المومنين على صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين است .

بیان ظهور امامت حضرت ابی الحسن علی بن و موسی الرضا عليه السلام

چنانکه اصح اقوال را در روز وفات حضرت امام موسی کاظم علیه السلام معلوم داشتیم که در روز جمعه هنگام چاشت یاوقت عصر پنجم شهر رجب سال یکصد و هشتاد وسوم هجری اتفاق افتاد و در آن حال فرزند برومندش حضرت امام رضا علیه السلام بر بالین پدر بزرگوار حاضر بود و حکایات واقفيه نیز مذکور گردید معلوم میشود که در همان آن که حضرت کاظم علیه السلام از توجه بمناظم عوالم امکان روی بپرداخت حضرت امام رضا علیه السلام حکمران تمامت کارگاه آفرینش گشت و اطاعت اوامر

ص: 110

و نواهی ومتابعت او حذو النعل بالنعل بر تمامت مكلفين بلکه هر دیروحی باندازه مقامی که دارد واجب است و اگر اندکی تسامح و تغافل ورزند معصیت کرده اند و بقدر معصیت عذاب وعقوبت یا بند چه خیر دنیا و آخرت و نظام و دوام سلسله بقای ایشان و اجرای احکام الهی و حفظ دین رسالت پناهی که اسباب اصلاح امور معاشیه ومعادیه و رستگاری و روسفیدی هر دو جهانی است بدست علم و قدرت و تدبير وخبرت اوست .

و این معنی مبرهن است که این عناوین بر حسب ترتيب ظاهر است و گرنه

انوار طيبه ائمه هدی صلوات الله عليهم از بدایت خلقت کار فرمای کارگاه آفرینش بوده اند و در این وجودات مقدسه حساب ماه و سال و روز وشب نشاید کرد زیرا که ایشان برتر ازمقام شمس و قمر وعالم زمان ومكان را سایر هستند نبست حدوث ایشان از حیثیت مخلوقیت ایشان و بالنسبه بواجب الوجود است آری ایشان ممکن و حادث هستند و دچار موت میشوند اما نسبت به اسوي الله بر همه اشياء تقدم دارند که از آن جمله شمس و قمر و كواكب و افلاك وعرش و کرسی و بهشت و دوزخ و تمام مواليد وعناصر وهيا كل واشباه و اشباح آسمانی و زمینی و مطلق تحت وفوق و حدود وجهات باشد .

اگر جز این است چگونه حیدز در گاهواره اژدر میدرد و حمد خداوند داور می کند و آنگونه سخن با مادر میسپارد بلکه در بطون امهات تسبیح خالق ارضين وسموات مینمایند و کرورها سالها قبل از خلقت این مخلوق جبرئیل رادر پاسخ دادن پروردگار جلیل تعلیم می فرماید یا حضرت کاظم در گاهواره بایدر بزرگوارش نجوی میکند و امر به تغيير نام مولود فلان يك از اصحاب مینمایند یا حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه ونحن في عافية ده روز از زمان ولادت با سعادتش میگذرد عطسه کننده رانسمیت (1) و از فواید آن تصریح می فرماید یا امام رضا علیه السلام از مدینه ببمحمداد یا حضرت جواد علیه السلام از مدينه بطوس بر بالین پدر

ص: 111


1- تسميت : گفتن د يرحمک الله ، است بشخص عطسه کننده .

حاضر میشوند .

پس مبرهن میشود که اینگونه بیانات برای صورت حاضر وظاهر است و از

این است که میفرمایند امام ناطق وصامت اما نفرموده اند امام عالم وجاهل پس در هیچ آنی و در هیچ حالی و روز و شب و ماه و سالی وزمانی و او آنی اگر چه در شکم مادر هم باشند نمی توان ایشان را بی خبر و علم دانست همیشه عالم و بصير وخبير هستند مگر خبر حضرت جواد را با مامون و امام حسين علیهما السلام را با جناب سلمان در آن خورد سالی يا امير المومنين صلوات الله عليه را با آن جن ودیو نشنیده اید و از این گونه اخبار بسیار است .

چنانکه ازین پیش مکرر اشارت شده است که پدرم مرحوم میرزا عمل تقی لسان الملک سپهر طاب ثراه را قانون چنان بود که در طی مجلدات ناسخ التواریخ و بیان ظهور امامت هريک از ائمه هدی صلوات الله عليهم برای میمنت و برکت و مزید اجر و ثواب دنیا و آخرت از رساله موسومه به اسرار الانوار فی مناقب ائمه الاطهار علیهم سلام الله الملک الجبار که جزو دیوان اشعار آن مرحوم مبرور است شعری چند بمناسبت مقام مذکور می فرمود .

و اکنون این بنده حقیر در این مورد آن ابیات را که بحضرت امام رضا

صلوات الله عليه اختصاص دارد مینگارد و بر شادی روح و اجر و ثواب آن مرحوم و نگارنده این کتاب میافزاید :

از رضای علی بن موسی *** يک تجلی است موسی و عیسی

موسی او را طلیعه ز جلال *** عیسی او را ودیعه ز جمال

حکم او چیز سازد از ناچیز *** چیز ناچیز گرداند نیز

خصم با او چوراہ شعوذه ساخت *** شیر نرش ار بر و ساده بتاخت

لعب با شیر نر کسی نکند *** مژه اژدها کسی نکند

شير كان شیر حق پدر دارد *** چنگ و دندان قضا قدر دارد

کیش زهره درد بشیر قضا *** سگ چشا ندش زهر وقت رضا

ص: 112

آنکه این خانه خود چنین سره کرد *** چندخوانی غریبش ای سره مرد

همه را ره سوی سفینه اوست *** همه شهرها مدينة او است

مرد در خانه کی غریب بود *** غربت وخانه بس عجیب بود

مگر آن کاشنای جانانه است *** از خود و خویش و خانه بیگانه است؟

رب اغفر لي ولوالدي وارحمهما كما ربياني صغيرة رب اغفر لنا ولابائنا و اجدادنا وامهاتنا وجداتنا ولكافة أمة محد صلی الله علیه و اله وارحمهم جميعا بحق محمد و آل هل و ارفع درجاتهم وثقل ميزانهم واحشرهم معهم صلوات الله عليهم واجعل عواقب امورنا خيرا .

بيان اشعار بلافت کا قاریگه ازصاحب بن عباد علیه الرحمه و غیره در مدح آن حضرت مسطور است

اگر چه مدایح وقصاید و اشعاری که از زمان حضرت رضا علیه السلام تا کنون که روز چهارشنبه دوازدهم شهر شوال المکرم سال يك هزار و سیصد و بیست و هفتم هجری نبوی صلی الله علیه السلام میباشد با لسنه مختلفه و بیانات متفاوته بعرض رسیده است اگر بخواهند تدوین نمایند و آن نسخ كثيره را بيک جای فراهم نمایند کتابهای بزرگ خواهدشد ومجلدات كثيره را کامل خواهد ساخت لكن ازین جمله برحسب پاره مناسبات وجهات با شعار پاره کسان اشارت میشود و در عیون اخبار این اشعار ارادت و فصاحت آثار را از صاحب کافی و وزیر دانشمند عالم و انی صاحب بن عباد مینگارد :

یا سَائِرَةً وافدة إِلَى طُوسُ * * * مَشْهَدِ طُهْرٍ وَ ارْضَ تَقْدِيسُ

ابْلُغْ سلامی الرِّضَا وَ حَطَّ عَلَى * * * ر اکرم رمس لِخَيْرٍ مرموس

وَ اللَّهِ وَ اللَّهِ حِلْيَةُ صَدَرَتْ * * * مِنْ مُخَلِّصَ فِي الْوَلَاءِ مَغْمُوسُ

أَنِّي لَوْ كُنْتُ مَالِكَةً اربی * * * كَانَ بِطُوسَ الْفَنَاءَ تعریسی

وكنت امْضِي الْغَرِيمِ مُرْتَحِلًا * * * منتسفة فِيهِ قُوَّةُ الْعِيسِ

الْمَشْهَدِ بالذكاء مُلْتَحِفٍ * * * وَ بَا لَسْنَا وَ الثَّنَاءِ مأنوس .

ص: 113

یاسادتي وَ ابْنِ سَادَةُ ضَحِكْتَ * * * وُجُوهُ دهری بِعَقِبِ تعبیس

لِمَا رَأَيْتُ النَّوَاصِبِ انتكست * * * راياتها فِي زَمَانِ تَنْكِيسِ

صَدَعَتْ بِالْحَقِّ فِي وِلَائِكُمْ * * * وَ الْحَقِّ مُذْ كَانَ غَيْرَ مَنْحُوسُ

يَا بْنِ النَّبِيِّ الَّذِي بِهِ قَمَعَ * * * اللَّهُ ظُهُورِ الجبابر الشوس

وَ ابْنِ الرِّضَى الَّذِي تَقَدَّمَ فِي * * * الْفَضْلُ عَلَى الْبُزَّلُ القناعيس

وحایز الْفَخْرِ غَيْرِ مُنْتَقَصٍ * * * وَ لَا بس الْمَجْدِ غَيْرِ تلبيس

آنَ بَنَى النُّصُبِ کالیهود وَقَدْ * * * يُخْلَطُ تهويدهم بتمجيس

کم دَفَنُوا فِي الْقُبُورِ مِنْ نَجَسُ * * * اولی بِهِ الطرح فِي النَّوَاوِيسِ

عَامَلَهُمْ عِنْدَ مَا أَبَا حته * * * فِي جِلْدِ ثَوْرٍ وَ مِسْكٍ جَامُوسُ

اذا تأملت شوم جته * * * عَرَفَةَ فِيهَا اشْتِرَاكِ ابليس

لَمْ يَعْلَمُوا وَ الْأَذَانُ يَرْفَعْكُمُ * * * صَوْتَ أَذَانُ أَمْ قُرِعَ ناقوس

أَنْتُمْ حِبَالِ الْيَقِينِ اعلقها * * * مَا وَصَلَ الْعُمُرِ حَبَلُ تَنْفِيسُ

کم فِرْقَةُ فِيكُمْ تكفرنی * * * ذَلَّلْتَ هاماتها بفطيس

قمعتها بالحجاج فانخذلت * * * تجفل عَنَى بِطَيْرٍ مَنْحُوسُ

انَّ ابْنِ عَبَّادِ اسْتَجَارَ بِكُمْ * * * فَمَا يَخَافُ الليوث فِي الخيس

کو نوا ایا سادتی وَ سَائِلُهُ * * * يُفْسَحُ لَهُ اللَّهِ فِي الفراديس

کم مِدْحَةُ فِيكُمْ يحبرها * * * كانها حَلَّتِ الطَّوَاوِيسِ

وَ هَذِهِ كَمْ يَقُولُ قَارِئِهَا * * * قَدْ نَشَرَ الدُّرِّ فِي الْقَرَاطِيسِ

يَمْلِكُ رَقَّ القريض قَائِلِهَا * * * مُلْكُ سُلَيْمانَ عَرْشَ بِلْقِيسَ

بَلَّغَهُ اللَّهِ مَا يؤمله * * * وَ حَتَّى يَزُورَ الامام فيطوس

و نیز این قصیده را در عیون اخبار از صاحب الجليل كافی الكفاه صاحب بن عباد عليه الرحمه والمغفره الی یوم التناد در مدح حضرت ابی الحسن الرضا صلوات الله عليه نگاشته است :

يَا زائرة قَدْ نَهَضَا * * * مبتدرة قَدْ ركضا

ص: 114

وَ قَدْ مَضَى كانه * * * الْبَرْقُ اذا مَا اومضا

ابْلُغْ سلامی زَاكِياً * * * بِطُوسَ موسی الرِّضَا

سِبْطُ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى * * * وَ ابْنُ الوصی المرتضی

مِنْ حَازَ عَزَّتِ اقعسا * * * وَ شَادُّ مَجَّدْتَ ابيضا

وَ قُلْ لَهُ مِنْ مُخَلِّصَ * * * يَرَى الولا مُفْتَرَضاً

فِي النَّفْسِ نَفَحَ حُرْقَةً * * * تَتْرُكُ قَلْبِي حَرَضاً

مِنْ ناصبين غادروا * * * قَلْبُ الْمَوَالِي ممرضا

صَرَّحَتْ عَنْهُمْ مُعْرِضاً * * * وَ لَمْ أَكُنْ مُعْرِضاً

نابذتهم وَ لَمْ ابل * * * انَّ قِيلَ قَدْ ترفضا

ياحبذا رفضي لِمَنْ * * * نا بذكم وَ ابغضا

وَ لَوْ قَدَرَتْ زُرْتُهُ * * * وَ لَوْ عَلَى جَمْرِ الْغَضَا

ا۔کتنی معتقل * * * بقید خَطَبَ عَرْضاً

جُعِلْتُ مدحی بَدَلًا * * * مَنْ قَصْدِهِ وَ عِوَضاً

أَمَانَةٍ موردة * * * عَلَى الرِّضَا ليرتضی

رَامَ ابْنِ عَبَّادٍ بِهَا * * * شَفَاعَةَ لَنْ تدحضها

از این پیش در ربع اول از مجلدات مشكوه الادب که در ترجمه و شرح تاریخ وفيات الاعيان مرقوم داشته ایم بشرح احوال صاحب کافی ووزير وافی ابوالقاسم اسمعیل بن ابی الحسن عباد طالقانی وزیر آبی منصور مويد الدوله دیلمی وابي الفتح على بن ابی الفضل بن عمید و مراتب فضایل جود وعطا ومولفات وی اشارت نمودیم و باز نموده شد که ولادت این صاحب جلیل در شهر ذي القمحمده سال سیصدو بیست و ششم هجری در شهر اصطخرو وفاتش در سال سیصد و هشتاد و پنجم در شهر ری ومدفنش در اصفهان بود و ابو جعفر ابن بابویه قمی علیهما الرحمه کتاب عیون اخبار را برای آن صاحب مفاخر شعار تالیف کرده است و با حضرت امام رضا علیه السلام بسیار قريب العهد هستند و با قرب عهد وزمان بصیرتی کافی و اطلاعی وافی حاصل میشود .

ص: 115

و در این اشعار مسطوراشارت رفته است که با آنحضرت محمدر ورزیدند و قلب موالی وغلامان آن حضرت را از شهادت آنحضرت بزهر جانگداز باتش فروزان بسوختند در عیون اخبار از عبدالله بن فضل هاشمی مروی است که گفت حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود :

« مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ » هر کسی در شان مايک بيت شعر بگوید خدای تعالی يک خانه در بهشت از بهرش بنا نماید و هم از علي بن سالم از پدرش مروی است که حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود

« مَا قَالَ فِينَا قَائِلُ بَيْتِنَا مِنَ الشَّعْرِ حتی یؤیدبروح الْقُدْسِ ، » تا کسی موید نباشد بروح القدس در حق ما بیتی از شعر نمی سراید .

شاید یکی از معانی این باشد که در آنحال که زبان بشعری در مدحما گشایند البته بروح القدس موید میشوند و بفيض تاييد او سخن میکنند و گرنه هر زبانی لایق مدح ما نیست چنانکه در حق حسان بن ثابت شاعر انصاری نیز همین گونه فرمودند که مادامی که مارا مدح میکندر وح القدس با اوست پس اگر منافقی هم مدح امام علیه السلام را نماید در آن حال که طبعش متوجه مضامین مدیحه است روح القدس با اوست زیرا که توجه او از عالم نفاق بعالم مدح و وفاق اتفاق گرفته است و چون از آن بزرگوار فراغت یافت و بعالم خود پرداخت روح القدس از وی مفارقت نماید .

پس میتوان گفت اگر کسی در هجو مومنی توجه نماید در آن حال با شیطان همعنان وهم خیال است و چون بازگشت ازوی باز میگردد و نیز برای هر بیت شعری خانه در بهشت عوض میدهند و ازین است که حضرت امام حسن علیه السلام اشعاری را که عمرو بن عاص درمدح على علیه السلام بعرض رسانیده بود و دوازده بیت بودازوی بمبلغی بخرید زیرا که چون او را راهی به بهشت نیست ذیحق نگردد .

اما در این حدیث که در عیون اخبار از حسین بن جهم مروی است که گفت از حضرت رضا سلام الله عليه شنیدم فرمود

« مَا قَالَ فِينَا مُؤْمِنُ شَعْرِ يَمْدَحُنَا بِهِ الَّا بَنِي اللَّهُ لَهُ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ سَبْعَ مَرَّاتٍ يَزُورُهَا فِيهَا كُلُّ ملک مُقَرَّبٍ وَ كُلُّ نبی مُرْسَلٍ

ص: 116

هیچ مومنی شعری در مدیحه مابعرض نرساند مگر اینکه خداوند تعالی بنا نماید برای او شهری در بهشت که هفت برابر دنیا باشد و زیارت کند آن مومن را در آن شهر هرفرشته مقرب و پیغمبری مرسل .

پس معلوم میشود که این عوض برای مؤمن است لکن با وسعت کرم ممدوح نیز منافی نیست چه غیر مومن نیز از جایزه بی نصیب نیست منتهای امر این است که اورا یک خانه و مومن را يک شهری با این اوصاف در بهشت بدهند و هم ممکن است که عاقبت امر او بخير باشد و نیز ممکن است مومن شود و در گذرد و اگر منافقی شقی باشد چنانکه مامون نیز در حق حضرت امیر المومنين علیه السلام اشعار مدیحه عرض

کرده است اگر چه خودش مستحق جهنم است شاید همین ابیات را در بهشت داشته باشد

و نصیبه در یابد و از عذابش کاسته شود والله تعالی اعلم . .

ابو الحسن علي بن عیسی بن ابی الفتح اربلی طيب الله رمسه در کتاب کشف الغمه می فرماید

« مَنَاقِبُ الامام علی بْنِ موسی الرِّضَا علیه السَّلَامُ رِضًا فِي الْمَنَاقِبِ وَ أَمْدَادٍ فَضْلِهِ مُتَوَالِيَةً تَوَالِي المقانب وَ مُوَالَاتِهِ مَحْمُودَةٍ المبادی مُبَارَكَةُ الْعَوَاقِبِ وَ عجایب أَوْصَافِهِ مِنْ غَرَائِبَ الْعَجَائِبَ وَ شَرَفُهُ وَ نُبْلَهُ قدحلا مِنَ الشَّرَفِ فِي الذِّرْوَةَ والغارب ، وصیت سؤدده قَدْ شَاعَ وَ ذَاعَ فِي الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ فلمواليه السُّعْدَ الطَّالِعَ والثانيه النَّحْسِ الغارب أَمَّا شَرَفُ الأباء فاشهر مِنِ الصَّبَّاحِ المنيرو اضوء مِنْ عَارِضِ الشَّمْسُ المستدير . »

خلاصه معنی اینکه مناقب و فضایل حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله عليهما در صفحات ليالی متوالی ودر وجنات ایام متعالی موالاتش محمودة المبادی ومصافاتش ميمونة العواقب وعجایب اوصاف حمیده اش موجب غرابت و شرف و نبا لتش بر قلل جبال راسيات شرف چون بدر لامع ساطع وصیت بزرگی وامامت وجلالتش بر اطباق سموات چون مهر درخشان در فشان وشرف منيرش در مشرق ومغرب فروزان مادحش سعید و نکوهنده اش پلید و شرف آباء عظامش مشهورتر از صبح منير و روشن تر از شمس مستدير است .

و بمحمد از این کلمات بیاناتی بلیغه در شرح اخلاق ومدح سمات وسیرت وصفات

ص: 117

وسريرت ودلايل وطریقت وعلامات ورويت حسنه و شرافت نفس شريف و ذات والا صفات و مقامات فخر و مباهات وعلو مقام وسمو قدر و بهاء و نمو فضل وسناء وفروغ علم وضياء آنحضرت و آبا ءعظامش که ارض وسماء وفرش و عرش را فرو گرفته و فروزان ساخته است مذکورمیدارد و کلمات واشارات و الفاظ و ترکیبات مليحه برشته بیان اندراج میدهد و در پایان آن مینویسد :

قَالَ فِيهِ الْبَلِيغِ مَا قَالَ ذُو العی * * * وَ كُلُّ بِفَضْلِهِ منطيق

وَ كَذَاكَ الْعَدُوِّ لَمْ يُعَدَّانِ قا * * * لجميلا كَمَا يَقُولُ الصَّدِيقِ

و بمحمد از آن شرحی از بیانات صدوق علیه الرحمه در مدح و ثنای این ذات همایون و نفس ولایت مقرون مینگارد و آنگاه این اشعار را که در مدیحه آنحضرت معروض داشته رقم میکند :

ایها الرَّاكِبِ الْمَجْدِ قِفْ الْعِيسِ * * * اذا مَا حَلَلْتُ فِي ارْضَ طوسا

لَا تَخَفْ مِنْ کلالها وَدَّعَ التا * * * دیب دُونَ الْوُقُوفِ والتعريسا

والثم الارض آنَ رایت ثری * * * مَشْهَدِ خَيْرُ الوری علی بْنِ موسی

وابلغنه تَحِيَّةً وَ سَلاماً * * * کشذى الْمِسْكِ مِنْ علی بْنِ عیسی

قُلْ سَلَامُ الاله فِي كُلِّ وَقْتٍ * * * يَتَلَقَّى ذَاكَ الْمُحِلَّ " النفيسا

مَنْزِلِ لَمْ يَزَلْ بِهِ ذَاكِرُ لِلَّهِ * * * يَتْلُو التَّسْبِيحِ والتقديسا

دَارِ عَزَّ مَا أَنْفَكُّ قاصدها * * * يُرْجَى اليها آماله والعيسا

بَيْتِ مَجِّدِ مازال وَ قفاعليه * * * الْحَمْدَ وَ الْمَدْحِ آالثناء حَبِيساً

مَا عسی انَّ أَقُولُ فِي مَدْحِ قَوْمٍ * * * قَدَّسَ اللَّهُ ذَكَرَهُمْ تَقْدِيساً

هُمْ هُدَاةُ الوری وَ هُمْ اکرم * * * النَّاسُ أُصُولًا شَرِيفَةُ وَ نُفُوساً

انَّ عَزَّتِ أَزِمَّةُ تندوا غيوثا * * * لَوْ دجت شِبْهِهِ تُبْدُوا شموسا

شرفوا الْخَيْلِ وَ الْمَنَابِرِ لِمَا * * * اقرعوها وَ النَّاقَةُ العنتريسا

مَعْشَرَ حُبَّهُمْ يجلی هُمُوماً * * * وَ مزایاهم تجلی طروسا

کرموا مُوَلَّدَةُ وطابو أُصُولًا * * * وَ زَكُّوا محتدة وَ طالوا غروسا

ص: 118

أَلَيْسَ يَشْقَى بِهِمْ جلیس وَ مَنْ * * * كَانَ ابْنُ شوری اذا أَرَادُوا جَلِيساً

قُمْتَ فِي نَصْرِهِمْ بمدحي لِمَا * * * فَاتَنِي انَّ أَجْرَ فِيهِ خمیسا

ملاوا بِالْوَلَاءِ قَلْبِي رَجَاءِ * * * وَ بمدحي لَهُمْ ملات الطروسا

فَتَرَانِي لَهُمْ مطیعة حنيثا * * * وَ عَلَى غَيْرِهِمْ أَبِينَا شموسا

يَا عَلَى الرِّضَا ابتك وُدًّا * * * غَادِرِ الْقَلْبِ بالغرام وطیسا

مَذْهَبِي فِيكَ مذهبی وَ بِقَلْبِي * * * لَكَ حُبُّ ابقی جوی وَ رسیسا

لاأرى دَاءَهُ بِغَيْرِكَ يَشْفِي * * * الَّا وَ لَا جَرَحَهُ بِغَيْرِكَ يوسي

اتمني لوزرت مَشْهَدِكَ العالی * * * وَ قُبِلَتْ ربعك المانوسا

وَ اذا عَزَّتِ انَّ أَزُورُكَ يَقْظَانَ * * * فزرني فِي النَّوْمِ وَ اشْفِ التنيسا

أَنَا عبدلكم مطبع اذا مَا * * * كَانَ غَيْرِي مُطَاوِعَةً ابليسا

قَدْ تَمَسَّكْتَ مِنْكُمْ بولاء * * * لَيْسَ يُلْقِي القشيب مِنْهُ دریسا

انرجی بِهِ النَّجَاةِ اذا مَا * * * خَافَ غَيْرِي فِي الْحَشْرِ ضراو بوسا

فارانی وَ الْوَجْهُ مِنِّي طَلَّقَ * * * وَ أَرَى أَوْجُهِ الشَّاةِ عَبُوساً

لااقيس الْأَنَامِ مِنکُمْ بِشِسْعِ * * * جَلَّ مِقْدَارَ مجدكم انَّ اقيسا

مِنْ عَدَدِنَا مِنْ الوری کان مروسا * * * وَ مِنکُمْ مَنْ عَدَّ كَانَ رَئِيساً

فَغَدَا الْعَالِمُونَ مِثْلَ الذنابی * * * وَ غدوتم لِلْعَالَمِينَ رووسا (1)

کمال الدین محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول في مناقب آل الرسول در

ذیل احوال حضرت امام رضا علیه السلام با مینویسد .

قَدْ تَقَدَّمَ الْقَوْلُ فِي أَمِيرِ المومنين عَلَىَّ وَ فِي زین الْعَابِدِينَ عَلِيِّ وِجَاءُ هَذَا عَلَى الرِّضَا ثَالِثَهُمَا وَ مَنْ أَمْعَنَ النَّظَرِ وَ الْفِكْرَةُ وُجِدَ فِي الْحَقِيقَةِ وارثهما فَيَحْكُمُ كَوْنِهِ ثَالِثُ الْعِلِّيِّينَ نَمَا ایمانه وَ علاشانه وَ ارْتَفَعَ مَكَانَهُ وَ اتَّسَعَ امكانه وَ كَثُرَ أَعْوَانِهِ وَ ظَهَرَ بُرْهَانُهُ حَتَّى أَحَلَّهُ الْخَلِيفَةُ الْمَأْمُونِ مُحِلُّ مُهْجَتَهُ وَ اشْرِ که فِي مَمْلَكَتِهِ وَ فَوَّضَ اليه أَمَرَ خلافنه وَ عَقَدَ عَلَيْهِ عَلَى رؤوس الاشهاد عُقْدَةَ نِكَاحِ ابْنَتَهُ وَ كَانَتْ مَنَاقِبِهِ عُلَيَّةَ وَ صِفَاتِهِ سنية ومكارمه

ص: 119


1- ترجمه اشعار را در جلد 3 کشف الغمه ص 184 و 185 ملاحظه فرمائید .

حاتميه وَ شنشنته اخزمية وَ أَخْلَاقِهِ عَرَبِيَّةٍ وَ نَفْسِهِ الشَّرِيفَةِ هَاشِمِيَّةُ وَ اروميته الْكَرِيمَةِ نبوية فَمَهْمَا عَدَّ مِنَ مزاياه كَانَ علیه السَّلَامُ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ مَهْمَا فَصْلٍ مِنْ مَنَاقِبِهِ كَانَ اعلا رُتِّبَتْ مِنْهُ .

از این پیش بمناقب وفضايل امير المومنین علی و زین العابدین علی صلوات الله عليهما که صفحات ارضين وسماوات از گنجایش آن بیچاره است اشارت رفت اینک على الرضا عليه التحيه والثناء سوم آن دو على ودر تمام مفاخر ومآثر وفواضل ثالث ایشان است .

و هر کس در ذات مقدسش با نظر دقیق و فکر عمیق بگذرد بحقيقت در یا بد که وی ثالث ایشان ووارث ایشان وصاحب مسند و محراب و منبروه خبر ومسجدو منظر وحكم وعلم وفتوى وحلم و تمام اوصاف حمیده و اخلاق ستوده و مراتب منیعه و شیم رفيعه و منصب و مقام ایشان ومقتدی و امام آنام است و حکم خواهد کرد که وی در هر مرتبه و منزلتي ثالث ایشان و دارای ایمان اتم و شان اكمل و مكان رفيع و امکان بدیع است تا بعینش بیشمار و معتقدینش بسیار و مخلصینش بیرون از اندازه تمحمداد و برهانش روشن تر از خورشید منير واعوانش برتر از کواکب مستنیر .

و علو عز و كمال سرمدی و فخر و جلال ایزدیش بانمقام رسید که خلیفه روزگار مامون الرشید آنحضرت را از جان شیرین گرامی تر و از نسل و اولاد واقارب و خواص و محارم خود دید و شريک مملکت عظیم و سلطنت جسیم خود گردانید و کار خلافت را بحضرتش تفویض نمود و در حضور خاص و عام دوشیزه ارجمندش را بعقد نکاح وی معقوده ساخت .

مناقب آن حضرت بلند و صفاتش ارجمند و هزاران حاتم گدای آستان جود

و مکارمش و خوی طبیعت ولایت آیتش جهانیان را دلبند و مستمند نمود و اخلاقش عربیه یعنی بهیچ وجه مخلوط به نوبية نبود و نفس همایونش هاشمیه و اصل و نژاد مبارکش نبويه مزایا وصفات حسنه را بهر مقام رسانند از آن عظیم تر دارد و مناقب و مآثرش را بهر مقدار تفصیل دهند از آن بر تر است .

ص: 120

بنده نگارنده گوید این اتفاقی که برای این حضرت صلوات الله علیه رویداد برای هیچ يک از ائمه هدی سلام الله عليهم پدید نگشت ، با آن نص صریح پیغمبر صلی الله علیه و آله در خلافت و وصایت امیر المومنین و آن بحار علوم و کمالات و سبقت ایمان و خدمات با سلام و آیات وارده در شان ومقام و ولایت آنحضرت و حضور آنگونه اصحاب و شهود عادل و زوجه مانند فاطمه زهرا و اولاد آنحضرت و آن مقام مواخاه با رسول خالق ارضين و سموات و علم قضاوت که از مختصات کار ریاست و امارت است و آن در جه سخاوت و شجاعت و فصاحت و بلاغت و سیاست و زهد و تقوی و عبادت و حفظ قرآن کریم و احکام شریعت که همه اسباب عمده امامت است و آن قرب زمان، معذالک خلافت را بآنحضرت نگذاشتند با اینکه خود ایشان بمناقب وفضايل آنحضرت تصدیق و گواهی داشتند .

ام و احوال دو سبط جلیل پیغمبر و سایر ائمه هدی علیهم السلام در زمان بنی امیه و بنی عباس مشهور آفاق است و قدرت و عظمت سلطنت و شوکت و بسطت ملک مامون وحشمت و کثرت جمعیت بنی عباس که سی و سه هزار تن و اغلب خلفا زاده و عظمای مملکت بودند و بولایت عهد حضرت رضا سلام الله عليه بهیچوجه رضا نمی دادند چه بسیار فزون تر و برتر از عود سابقه بود معذلک پیشینیان از دست ندادند .

و چون مامون مردی فاضل وعالم وادیب واريب وهوشیار و از مراتب ومقامات و اخبار و آثار و اطوار گذشتگان مطلع و مراتب عالیه و کثرت فضایل و مفاخر ومآثر و مزایای حضرت امام رضا صلوات الله علیه را با ندازه بدید که اندازه اش را ندانست لاجرم بهر گمان و اندیشه و تدبیر که خود داشت آنحضرت را بولایت عہد خلافت برداشت گاهی که هیچ منکر نداشت و اگر بنی عباس آشفته شدند نه از آن بود که منکر آنحضرت باشند بلکه از کثرت مآثر و مفاخر آن حضرت که زمین و زمان و تمام جهانیان را منور ساخته بود بیندیشیدند که مبادا خلافت از خاندان بنی عباس به بنی هاشم وعلويها بگردد و ریشه بن عباس را از صفحه زمین براندازند و مامون نیز بیم ناك شد و بر زوال سلطنت خود و اخلافش يقين کرد چنانکه در جای

ص: 121

خود بیاید .

وابن صباغ در فصول المهمه از کلمات محمد بن طلحه شافعی وشیخ مفیدعلیهم الرحمه استشهاد میکندوصاحب حبيب السير بمحمد از بیان شرذمه از فضائل آنحضرت این شعر را مینگارد .

امام على نام عالی نسب *** پناه عجم مقتدای عرب

ازو بود راضی جهان آفرین *** از آن رو رضا گشت اور القب

مرحوم حاجی کلبعلی خان نواب فرمانفرمای رامپور از ممالک هندوستان که ازین پیش در مجلدات سابقه بحکایت رسول فرستادن او بایران نزد پدرم مرحوم میزرا مد تقی سپهر لسان الملك و خود بنده اشارت رفت، این اشعار را در مدح

حضرت امام رضا علیه السلام گوید :

داری دولعل لب چو نگین شهنشی *** کورا وصیف گشته مه وچاکر آفتاب

بدر الدجى امام رضا سروری که هست *** رخشنده چون نگینش در خنصر آفتاب

ارغنده شیر رزمی کز خوف حملهاش *** چون رو به ضعیف شده لاغر آفتاب

شاهی که از طپانچه گردان فوج او *** گردد کبود چهره چو نیلوفر آفتاب

ترک فلک نساید اگر جبهه بردرش *** فی الفورش از شعاع زند خنجر آفتاب

بهر شموس مخزن او خازن قضا *** پیدا نمود صورت قرصی از آفتاب

باشد که صاحبان درش ابلقی زنند *** بر آورند همال هما شهپر آفتاب

برساحت زمین چو نظر افکند بمهر *** تا بد زذره اختر و از اختر آفتاب

کر خضر جلوه تو نمی گشت رهمنون *** تا حشر بر نیامدی از خاور آفتاب

سر میکشد بشوق لقای توهر سحر *** عشاق وش ز مشکوی نه منظر آفتاب

روشن شده است بر تو حقایق از آنکه هست *** از علم حق نهانت بقلب اندر آفتاب

رفته ز حاجبان تورضوان بباب خلد *** آمد برای سجده ترا بر در آفتاب

ای بردرجلالت تو مدح خوان سپهر *** واندر ستانه تو ثنا گستر آفتاب

من در مدایح تو بنازم بخویشتن *** ز انسانکه چرخچارم خضرا بر آفتاب

ص: 122

لیکن گداخت نایر، حدت مرض *** جسمم چنانکه پیکر شمعی در آفتاب

رفته زمن شفاوتو بر خوانورا چنانک *** راجع شده بخواهش پیغمبر آفتاب

تاغاز (1) نضارت و نزهت بفرودین *** مالد بچهره و گل وسیسنبر آفتاب

صبح امید چشم حسودت نه بیندا *** اروز حشر گر شودش رهبر آفتاب

و از این پس انشاء الله تعالی اشعار عالی مدایح آنحضرت غلیع السلام که در کتب

اخبار اشارت رفته در جای خود مذکور میشود .

بیان تکلم امام رضا علیه السلام بمحمد از وفات حضرت کاظم سلام الله عليه

در کتاب کشف الغمه از بعضی کتب مسطور است که صفوان بن یحیی گفت چون حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر بجنان جاویدان خرامان گشت حضرت امام رضا صلوات الله عليهم بکلماتی متکلم گردید که ما بر آنحضرت بيمناک شديم یعنی بکلماتی سخن فرمود که جز امام نتواند زبان بگشود عرض کردیم همانا امری عظیم و کاری بزرگی آشکار میفرمائی وما از گزند این طاغی برتو بيمناک هستيم یعنی هارون الرشید کنایت از اینکه هارون الرشید چون این مراتب و مقامات

و بیانات را در تو شناساگردد در صدد هلاکت تو بر آید.

فرمود « لْيَجْهَدْ جُهْدَهُ فَلَا سَبِيلَ لَهُ عَلَى » هر چند میخواهد کوشش کند بکند اورا برمن راهی نیست یعنی هرقدر میخواهد در خصومت وهلاكت من سعی و جهد بکند محل اعتنا نیست زیرا که نمی تواند مرا آسیبی برساند، اشارت باینکه ما خود بر تمام ما كان وما یکون آگاهیم و میدانیم شهادت ما بدست پسرش مامون است.

بالجمله میگوید یحیی بن خالد با هارون گفت اینک على پسر موسی بن جعفر است که در مکان پدرش بنشسته و امر امامت را برای خویشتن دعوی میفرماید هارون در جواب گفت: آیا کافی نیست برای ما آنچه ازین پیش با پدرش برای بردیم میخواهی تمامت ایشان را بقتل برسانیم .

ص: 123


1- غازه بر وزن تازه یعنی سر خاب که زنان بر روی مالند .

در اصول کافی مسطور است که یونس گوید در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردند تو باین کلام یعنی در باب امامت تکلم میفرمائی و شمشیر هارون خون میچکاندیعنی از شمشیر ظلم وستم وغاصبیت هارون الرشید خون میریزد و هر کس را بداند مدعی امر امامت و خلافت میباشد بقتل میرساند،

فرمود « آنَ لِلَّهِ وادية مِنْ ذَهَبٍ حَمَاهُ بِأَضْعَفِ خَلْقِهِ النَّمْلِ فلورامه الْبَخَاتِيُّ لَمْ يُصَلِّ اليه » خداوند را رودخانه از طلا است

که آن وادی ذهب را به ضعیف ترین مخلوق خود که مورچه باشد حمایت و ازطلب وطمع دیگران نگاهبانی میفرماید و اگر شترهای بختی قوی هیکل خراسانی آهنگش را نمایند با آن غلظت و درشتی و عظمت هیکل نتوانند بان برسند، کنایت از اینکه چنين خداوند قادر قدیر بیچون تا گامی که بقای مرا در دار فنا فرموده باشد مرا از گزند هارون و امثال او نگاه میدارد .

و هم در آن کتاب مروی است که چون حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام وفات نمود حضرت امام رضا علیه السلام ببازارو کوی و برزن در آمد گاهی که قوچی و سگی و خروسی خریداری فرمود و چون این خبر بهارون بگذاشتند گفت از کار او ایمن شدیم یعنی معلوم گردید که چنین کسی مدعی امری و مایه فتنه و فسادی نیست و آن حضرت نیز محض این کار این عمل را آشکار فرمود تا هارون الرشید از کید و خصومتش فرو نشیند و مخالفان آنحضرت را زبان سعایت بسته گردد .

و از آن سوی زبیری نوشت که علي بن موسی در سرای برگشوده و مردمان را بخویشتن یعنی بامامت خوددعوت میفرمایدهارون گفت شگفت داستانی است که على بن موسی قچقار (1) وسنگ و خروس خریدار می شود و در باره او چنین مینویسند .

همانا چون خورده بینان هوشیار نظر بر چنین خبر کنند معلوم میشود که آنجا که

خدای خواهد کسی را بر آنچه مقدر ساخته باقی بدارد دشمن او حافظ او میگردد اليقضي اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً ، .

ص: 124


1- بصفحه 54 رجوع شود .

بیان وقایع و حوادث سال صدوهشتاد و چهارم هجری بيان وقایع سال یکصد و هشتاد و چهارم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

اشاره

در این سال بروایت ابن اثیر در تاريخ الكامل هارون الرشید حماد بر بری را والی یمن ومکه معظمه گردانید و داود بن یزید بن حاتم مهلبی را والی مملکت سند گردانید در تاریخ سند مسطور است که در زمان هارون ومامون بعضی از مملکت هند وسند در تحت فرمانفرمائی ایشان بوده است و پایان فرمانگذاری گماشتگان خلفای عباسیه تا زمان خلافت القادر بالله ابوالعباس احمد بن اسحاق بنهة:در بالله بوده است تا در نیمه شهر رمضان سال چهارصد و شانزدهم هجری که سلطان محمود غزنوی ازدار الملک غزنی لشگر بدیار هندوستان کشیده بخطهملتان رسیده ملتان و اوجه را بدست آورد، عمال القادر بالله را از آن دیار بیرون کرد .

و در این سال يحيى الحرشی والی ولایت جبل شد و هم در این سال مهرویه رازی حکمران مملکت طبرستان شدو ابراهیم بن اغلب بنظم و نسق مملکت افريقيه پرداخت و چون هارون الرشید حسن كفایت و سیاست اورا بدید ولایت آن ایالت را با او

گذاشت و هم در این سال ابو عمرو الشاری خروج نموده و زهير قصاب بقلع وقمع

او مامور شد و او را در شهر زور بقتل رسانید .

و هم در این سال ابو الخصيب خواستار امان گشت و علی بن عیسی بن ماهان اورا امان بداد و ابوالخصیب در مرو ادراک حضور علی را بنمود و با کرام او برخوردار شد و نیز در این سال حداد بن عبدالرحمن البلسینی بسوی شهر اشته از مداین اندلس (1) رهسپار شد و با ابوعمران و مردم عرب در آن شهر منزل گزیدو بهلول بن مرزوق بجانب ایشان بشتافت و آنجماعت را بحصار گرفت و اعراب را از آن سامان بهر صحراء و بيابان پراکنده ساخت و خودش بشهر اشقه در آمد و با عظمت وقدرت جای کرد و حداد بشهر بلنسیه روی نهاد و در همان مدینه اقامت ورزید .

ص: 125


1- بلنسيه بفتح باء ولام و سکون سين و تخفیفیاء: شهری است در اندلس که در شرق قرطبه واقع شده ، واشته بفتح الف وقاف نیز نام شهری است در آن سامان .

بیان حوادث و سوانحصال یکصد و هشتاد و چهارم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

و در این سال بروایت طبری در شهر جمادی الاخرههارون الرشید ازرقه بدست ۔ یاری کشتیها که در نهر فرات جاری بود بمدينه السلام بمحمداد باز شد و چون در مقر خلافت استقرار گرفت ، عمال وضباط ومباشرين اموردیوانی را در طلب وصول بقايا ماخوذ نمود و عبدالله بن هیثم بن سام را چنانکه نوشته اند مامور انجام این امر نمود و عبدالله در حبس وضرب آنجماعت فروگذار ننمود .

و هم در این سال ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی مردمان را حج اسلام بگذاشت و در این سال معافی بن عمران موصلی ازدی بدرود جهان نمود و بعضی وفاتش را در سال يكصد و هشتاد و پنجم دانسته اند و هم در این سال عبدالله بن عبدالعزيز بن عمر بن خطاب كه او را عابد می نامیدنددر محتد لحد راقد گشت یافعی میگوید عبدالعزیر عمری مردی بزرگی و جلیل وزاهد و امام و فاضل و درزهد و ورع در شمار روسای عصر خویش بود ، وهم در این سال عبدالسلام بن شعب بن حجاب ازدی که از شناختگان عهد خویش بود با خفتگان زمین هم آغوش گشت .

و نیز در این سال عبد الاعلى بن عبدالله شامی مصری از قبیله بنی شايقة بن لوی به نیروی لطمات حوادث و زحمات ضعف قوی برای بقا سفیر گشت و نیز در این سال عبدالوهاب بن عبدالمجيد ثقفی که مکنی با بی تحمل بود سفر آخرت را باز پیمود .

ص: 126

بيان وقایع سال یکصد و هشتاد و پنجم هجری و نبوی صلی الله علیه و آله

اشاره

در این سال مردم طبرستان خروش بر آوردند و جنبشی عظیم بنمودند ومهرویه رازی را که در سال قبل چنانکه اشارت رفت از جانب رشيد والی و حکمران ایشان

گردید بکشتند چون این داستان بعرض رشيد رسید عبدالله بن سعید خرشی را بجای او بحکومت بفرستاد و در این سال عبدالرحمن انباری ابان بن قحطبه خارجی را در مرج القلعه (1) مقتول نمود.

و هم در این سال حمزه خارجی شاری در بادغیس سر بطغيان و آشوب بر کشید وعیسی بن علی بن عیسی با گروهی جنگی آور بدفعش رهسپر گشت و رزمی سخت بداد چنانکه ده هزار تن از اصحابش را از تیروتبغ بگذرانید و راه در نوشت تازابلستان و کابلستان را در سپرد، در تاریخ طبری مسطور است که عیسی بن علی بمحمد از قتل آن جماعت تا بكابل وزابل وقندهار براند، وابو غذاف این شعر را در این باب بگفت :

كَادَ عیسی يَكُونَ ذُو الْقَرْنَيْنِ * * * يَبْلُغَ الْمَشْرِقَيْنِ وَ الْمَغْرِبَيْنِ

لَمْ يَدَعْ کا بِلَا وَ لازابلستان * * * فماحولها الَىَّ الرخجين

و در این سال ابوالخصیب با پسرش از در حیلت و نیرنگ در آمد و بر ابیورد و طوس و نیشابور چیره گشت و شهر مرورا بحصار در سپرد و از آن پس از آنجا بهزیمت فرار کرده بجانب سرخس معاودت نموده و همچنان دیگر باره کارش استوار گشت .

وهم در این سال جعفر بن يحيی و بقولی یحیی بن خالد از حضور رشید خواستار شد که اجازت بدهد که حج وعمره بگذارد ومجاورت جوید، رشید او را دستوری بداد پس یحیی در شهر شعبان بیرون شد و در ماه رمضان اعتماد نموده و در جده مرابطة اقامت گزید تا نوبت حج در رسید و در این سال حکم فر نفر مای مملکت اندلس

ص: 127


1- نام سبزه زاری است نزدیکی حلوان .

لشکریان خود را از اطراف و اکناف ولایات فراهم ساخته بمجار بت عمش سلیمان بن عبدالرحمن که در ناحیه فریش جای داشت روي نهاد و با او جنگی به پیوست و زرمی نامدار بسپرد و سلیمان را از میدان نبرد هزیمت کرد و آهنگ شهر مارده (1) نمود .

و در این وقت گروهی از سپاهیان حكم از دنبال او بتاختند و او را اسیر ساختند وچون نزد حکم حاضر نمودند او را بکشت و سرش را بقرطبه فرستاد و بفرزندان سلیمان نوشت و ایشان این هنگام در سرقسطه بودند (2) و جمله را امان داده بخدمت خود بخواند و فرزندان سلیمان در قرطبه بخدمنش حاضر شدند و در این سال صاعقه در مسجد الحرام بیفتاد و دو مرد را بکشت و در این واقعه بر عبرت مردمان بیفزود .

بیان حوادث سال یکصد و هشتاد و پنجم هجری نبوی صلی الله عليه و آله

در این سال منصور بن میم بن عبدالله بن علی مردمان را حج بيت الله الحرام بسیرد، و در این سال ابو محمد عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبهاشمی ریشه امیدوطمع آب بقای این سراچه ایرمان (3)را از بن دندان بر کند با اینکه از تمام دندانهایش هیچیک فرو نیفتاده بود .

ابوالفرج ابن جوزی در کتاب شذور العقود می نویسد: در وجود عبدالصمد چیزهای غریب بود یکی اینکه در سال یکصد و چهارم متولد شد و برادرش عمل بن على والد سفاح ومنصور درسال شصتم هجری متولد شدند و فاصله ما بین این دو برادر

ص: 128


1- فريش - بكسر فاء وراء نام شهری است در اندلس و مارده از آبادیهای نزديک آن است .
2- سرقسطه - بفتح سين وراء وضم قاف و همچنين قرطبه - بضم قاف وطاء، هر دو نام شهری است در اندلس .
3- ایرمان یعنی عاریتی .

پنجم هجری پنجاه و شش سال مدت کشید وتهل بن علی در سال يکصدو بیست و ششم بدرود جهان بگفت و عبدالصمد مذکور در سال یکصد و هشتاد و پنجم بدیگر جهان روان گشت و فاصله ما بين وفات ایشان پنجاه و نه سال بود .

دیگر اینکه یزید بن معويه در سال پنجاهم هجری حج نهاد وعبدالصمد در سال یکصد و پنجاهم اقامت حج نمود و یکصد سال فاصله میان این دو حج بود با اینکه این دو تن از حیثیت نسبت بعبد مناف مساوی هستند زیرا که یزید بن معوية بن ابی سفیان بن صخر بن حرب بن اميه بن عبد شمس بن عبد مناف است و ما بين يزيد عليه اللعنة والعذاب الشديد و عبدمناف پنج تن جد فاصله است و میان عبدالصمد وعبد مناف نیز پنج تن جد شمرده می شود عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف .

و دیگر اینکه عبدالصمد دو خلیفه عباسی سفاح و منصور برادر زادگان خود را و پس از ایشان مہدی بن منصور را ادراك نمود وعم برادرش بود و بمحمد از ایشان هادی را دریافت و عم جدش بود و پس از وی ادراک هارون الرشید را بنمود و در زمان او بدرود زندگانی گفت، و یکی روز با رشید گفت این مجلس اميرالمومنين است که امیر در آنجا حاضر است و نیز عم امير المومنين وعم عم امير المومنين و عم عم عمش در اینجا حضور دارد و این سخن از آن گفت که سليمان بن ابی جعفر عم رشید و عباس عم سلیمان و عبدالصمد عم عباس بودند و بجمله حاضر آنمجلس بودند و دیگر اینکه عبدالصمد با همان دندانهائی که بان متولد شده بود وفات کرد .

و این حال از آن روی بود که شکافی در دندان نداشت بلکه دندانهای زبرین او يك تخته و دندانهای زیرینش يك قطعه بود و چون دندانهای دیگر کسان دانه بدانه از هم جدا نبود، طبری میگوید در شهر جمادی الاخره سال مذ کور وفات کرد و با همان دندانهای زادگی درون گورشد، ابن اثیر میگوید عبدالصمد مذكور تمحمدد بنی عبد مناف است زیرا که از حیثیت قرب بعبد مناف بمنزله يزيد بن معوه است با اینکه فاصله در میان او و یزید افزون از یکصد و بیست سال است. راقم حروف

ص: 129

مجلدات مشكوه الادب بشرح حال عبدالصمد اشارت کرده است و نیز در ذیل خلافت منصور و دیگر خلفای مذکوره بر حسب مناسبت مقام مسطورافتاده است .

و این عبدالصمد برادر عمل بن علی بن عبدالله بن عباس وعم ابی جعفر منصور جد هارون است و امین ومامون وقاسم فرزندان هارون وعباس بن مامون را ادراک کرده است، و معلوم میشود سفاح ومنصور و مهدی و هادی وهارون و امین و مامون و معتصم هشت تن از زعمای خلفای بنی عباس را دریافته، اما بعضی بمحمد از وی بمسند خلافت نشسته اند و آنان را که بخلافت دیده از ابوالعباس تاهارون پنج تن بوده اند و از مقدار عمرش که متجاوز از هشتاد سال است پنجاه و سه سالش را با زمان خلافت خلفاء در سیرد و این خود از بدایع اتفاقات است .

و در این عهد تا چند سال قبل چند تن از فرزندان خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه قاجار در قید حیات بودند از جمله شاهزاده امان الله میرزا و جهان نور میرزای امیریان و شاهزاده عضدالدوله و هم چنين چند تن از دختران شاه مبرور وعضدالدوله آخر پسری است که از آن پادشاه فردوس جایگاه در اواخر سلطنت شاهنشاه مرحوم مظفرالدین شاه اعلى الله مقامه وفات نمود .

و در این تاریخ روز سه شنبه هجدهم شهر شوال المکرم سال یکهزار و سیصد هفت هجری از تمام فرزندان صلبي خا قان مغفور که ذكورا واناثا يكصد و هفت تن بوده اند يك نفر صبيه معظمه آنمرحوم جنت آشیان نواب عليه عاليه احترام الدوله خرم بہار خانم زوجه مرحوم مبرور میرزا فتحعلی خان صاحب دیوان شیرازی باقی است و يك نفر پسرمعزی الیه اجناب میرزا حسینخان صاحبدیوان حالیه که چند تن صبیه نیز دارند بعضی وفات کرده و بعضی حیات دارند و این زن باعز" وشان پدرش فتحعلی شاه و برادرش نایب السلطنه عباس میرزا ولیعهد دولت و پسر نایب السلطنه عمل شاه مغفور و پسر محمد شاه ناصرالدين شاه صاحبقران که ذوالقرنین اعظم گردید و پسر ناصر الدین شاه مظفر الدین شاه مبرور و پسر مظفر الدین شاه اعليحضرت تعمل على شاه که اینک از سلطنت ایران استعفاء کرده در مملکت روس می گذرانند و پسر عمل على نشاه اعليحضرت شاهنشاه حالیه ایران سلطان احمد شاه خلدالله

ص: 130

ملکه را ادراک نموده است و هفت تن پادشاه را ملاقات کرده زیرا که نایب السلطنة عباس میرزا نیز در شمار سلاطین میتواند مندرج باشد .

واحترام الدوله از مدت عمر خود تا بحال افزون از هشتاد سال ادراكزمان سلطنت سلاطين قاجار را فرموده است زیرا که فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه نزديک به نود سال سلطنت کردند و این خاتون مفخمه در اواخر عهد پدرش فتحعلی شاه

جهان خرامیده است و قريب هفتادو هشت سال است که از وفات پدرش بگذشته است

و نیز از غرایب احوال ایشان این است که شاید امروز افزون از بیست هزار تن از نسل پدرش خاقان مغفور قوم و عشیرت داشته و عمه وخاله این جماعت رجال و نساء میباشد و تمام رجال شاهزادگان با ایشان محرم هستند و گمان میرود برای شاهزاده خانمی این اتفاق روی نداده باشد و ازین پیش نیز در پاره مواقع مجلدات سابقه با ین حکایت اشارت رفته است .

و هم در این سال مردم فرنک شهر برشلونه را که از ولايات اندلس است در تحت تملک در آوردند و از حيطه تصرف مسلمانان بیرون کشیدند و سر حد داران خود را بانجا انتقال دادند و مسلمانان را از پس پشت افکندند و سبب این تملک وتمليک این بود که حكم بن هشام والی اندلس با دو عم خود عبد الله وسليمان چنانکه سبقت

گذارش یافت مشغول نبرد بودند و در این سال هارون الرشید از رقه از راه موصل طی طریق نموده وارد بمحمداد شد .

و هم در این سال يقطين بن موسی در بمحمداد بدیگر سرای راه سپار گشت و چنین مینماید که این همان يقطين پدر على بن يقطين است که در ذیل اصحاب حضرت کاظم علیه السلام مسطور شد و این یقطین همیشه در بمحمداد ساکن بود و از اعیان دولت بشمار میرفته است و پسرش علی در پیشگاه هارون وزارت داشته است .

و هم در این سال یزید بن مزيد بن زائده شیبانی برادر زاده معن بن زائده که ازین پیش مسطور شد در شهر برذعه جانب دیگر سرای گرفت و اسد بن یزید در جای او والی و حکمران گشت، یزید را ابو خالد و نیز ابوالزبير کنیت بود و یزید

ص: 131

بن مزید را در فنون شجاعت و بسالت مزیدی نبود، در مملکت ارمنيه والی بود و در سال یکصد و هفتاد و دوم بفرمان هارون معزول شد و هم دیگر باره در سال یکصد و هشتاد و سوم مملکت آذر بایجان را با ارمينيه منضم ساخته امارتش را با یزید بن یزید گذاشت .

وازین پیش در ذیل وقایع سال یکصد و هفتاد و هشتم از خروج ولید بن طریف شیبانی خارجی ومامور شدن یزید بن مزيد و پسرش اسد بن یزید از جانب

رشید بحرب او اشارت رفت .

در تاریخ ابن خلكان مسطور است که چونه لید بن طریف در بلاد جزيره که ما بين فرات وشط موصل است در سال مذکور بر رشید خروج نموده و سپاهی گران از نواحی فراهم ساخته عامل ديار ربیعه را که بمدافعت وی بیرون شده بود بقتل رسانید و بدیار مضرره سیر شد وعبدالملک بن صالح بن علی عباسی را محاصره کرد وعبدالملک در این وقت در رقه جای داشت هارون الرشید با یحیی بن خالد برمکی سخن بمشورت افکند تا کدام کسی را بحرب وليد اختیار نمایند یحیی گفت موسی بن خازم تمیمی را بحرب او باید بفرستاد چه فرعون را ولید نام بود و موسی علیه السلام اورا غرقه بحرفنا ساخت لاجرم هارون الرشید موسی بن خازم را با لشگری بزرگی بجنگ او مامور ساخت لكن سودی نبخشید و ولید بن طریف با اصحاب خود با او محاربت ورزید و ایشان را منهزم ساخته موسی بن خازم را بکشت .

و چون این خبر برشید پیوست معمر بن عيسى العبدی را بمبارزت او روان ساخت و در میان ایشان در نواحی دارا از دیار ربیعه چندین حرب برفت و چون اخبار دهشت آثار او و کثرت جموع و این کارهای بزرگ او بعرض رشید رسید گفت هیچ کس برای دفع اوورفع غائله او جز اعرابی یزید بن مزید شیبانی شایسته نیست پس بكر بن نطاح شاعر گفت :

لاتبعثن الَىَّ رَبِيعَةَ غَيْرِهَا * * * انَّ الْحَدِيدِ بِغَيْرِهِ لَا يفلج

کنایت از اینکه سنگ راسنگ میشکند و بحرب طايفه ربیعه ازهمان طايفه باید

ص: 132

مامور کرد چه جماعت شيبان بن ثعلبه بر بيعة بن نزار منتهی می شوند بالجمله هارون یزید را با جنگجویانی سخت و شدید بفرستاد و فيما بين ایشان جنگهای صعب برفت وحروبی استوار بگذشت و هارون لشكر از پی لشکر روانه کرد و یزید در طلب ولید بر آمد و برای نماز صبح فرود شد و هنوز نماز را برای نبرده بود که ولید با سپاه خود بروی آشکار شد .

پس از هر دو سوی صفها بيار استند و مردمان باهنگ نبرد برخاستند چون میدان کارزار گردش گرفت یزید ندا بر کشید و گفت ای ولید تورا چه حاجت است که در میان مردان پوشیده بمانی؟ هم اکنون به بارزت من آماده شووليد گفت چنین کنم پس بميدان اردوگاه بشتافت یزید نیز بمبار زتش مبادرت کرد و لشکریان از هر دو سوی توقف جستند و دست بجنگ بیرون نیاوردند و یزید ووليد ساعتی باهم جنك نمودند و هیچ يک را بر آن يك چیرگی نبود تا ساعتی چند از روز بر گذشت .

در اینوقت یزید را فرصتی بدست افتاده وضربتی بر پای ولید بزد چنانکه پایش را بیفکند و لشکر خودرا با يک بر زد بريختند و سر از تنش گرفتند و بعضی

گفته اند ولید در حديثه که معروف بحديثه النوره و تا انبار چند فرسنگ طول مسافت دارد بدست یزید بقتل رسید، و این غیر از حديثه موصل است (1) آمگاه یزید بن مزید سر ولید را با فتح نامه بدرگاه رشید بتوسط پسرش اسد بن يزيد بفرستاد وابو الوليد مسلم بن ولید انصاری شاعر مشهور که بایزید بن مزید پیوسته بود این

شعر را در این باب گوید :

سَلِ الْخَلِيفَةُ سَيْفُ مِنْ بَنِي مَطَرٍ * * * يَمْضِي فيخترق الاجسام وَ الہاما

لَولَا يَزِيدَ وَ مِقْدَارُ لَهُ سَبَبٍ * * * عَاشَ الْوَلِيدِ مَعَ العامين أَعْوَاماً

ص: 133


1- حديثه فرات یا حديثه نوره بالای هیت و دارای قلعه حصين و استوار در وسط فرات بوده است و آب در اطراف آن محیط بوده، و اما حديثه موصل شهر کی است در کنار دجله جانب شرقی آن نزديک زاب اعلى.

اکرم بِهِ وَ بَا بَاءَ لَهُ سَلَفُوا * * * ابقوا مِنِ الْمَجْدِ ایاما وایاما

چون یزید بمحمد از آن فتح نامدار بدر گاه رشید باز گردیدرشیداورا نوازش کرد ورتبتش را بلند و منزلتش را ارجمند ساخت و گفت ای یزیدهما نادر قوم وعشيرت توامرا مومنان بسیار باشند عرض کرد آری د الا إن منا برهم الجذوع ، جز اینکه منابر ایشان شاخه های درختهای خرما است یعنی اطوار و اوصاف ایشان این است که باید در جهاد و قتال بکوشند تا کشته شوند و بمحمد از شهادت بر جذوع مصلوب گردند نه در بستر بیماری و راحت بغنوند تا بگذرند ابن خلكان گوید قتل ولیددرسال یکصد و هفتاد و نهم هجری بود و چون بقتل رسید خواهرش فارعة این شعر را در مرثیه او انشاء وانشاد کرد :

يَا بُنَيَّ وَائِلٍ لَقَدْ فجعتكم * * * مَنْ يَزِيدُ سُيُوفِهِ بالوليد

لوسيوف سِوَى سُيُوفِ يَزِيدُ * * * قَاتَلْتَهُ لاقت خِلَافَ السُّعُودِ

وَائِلٍ بَعْضُهَا يُقْتَلُ بَعْضاً * * * لايفل الْحَدِيدِ غَيْرُ الْحَدِيدِ

ابن خلكان می گوید این فارعه همان است که آن قصیدۂ فائیه را که در ترجمه وليد بن طریف مسطور شد انشاد کرده است و در کمال جودت و فصاحت و بمیزان اشعار خنساء است که اشعار مشهوره خود را در مرثیه صخر برادرش گفته و در کتب تواریخ و اشعار و اغانی مضبوط است لكن ابن اثیر در تاريخ الكامل ازین سه شعر مذكور بيت اخير را مرقوم میدارد و میگوید یکی از شعراء بمحمد از قتل ولید بگفت .

و نیز مینویسد چون ولید کشته شد خواهرش لیلی دختر طریفه با جامه جنك بر سپاه یزید بتاخت و چنانکه مذکور شد یزید او را مانع شد و آن اشعار فائیه مسطوره مذکوره را در مرثيه وليد بگفت و ابن خلکان این داستان را نیز بفارعه نسبت میدهد و می گوید بعضی حکایت کرده اند که در آن زمان که هارون الرشید یزید بن مزيدرا بحرب وليد بن طریف مامور ساخت ذوالفقار شمشير پیغمبر صلی الله علیه و آله را بدو داد و گفت بگیر این تیغ را ای یزیدچه زود باشد که از

ص: 134

میمنت این شمشیر بروی نصرت یا بی یزید بگرفت و برفت و چنانکه مسطور شد ولیدرا منهزم و مقتول نمود و مسلم بن ولید انصاری در ذيل قصيده که در مدح یزید گوید در این شعر باين مطلب اشارت نموده است .

اذكرت سیف رَسُولُ اللَّهِ سَنَتِهِ * * * وَ باس أَوَّلُ مَنْ صَلَّى وَ مَنْ صَامَا

یعنی باس علی بن ابیطالب علیه السلام که ضارب باین شمشير و اول کسی بود که

اسلام آورد و نماز و روزه بگذاشت هشام بن کلمی در جمهره النسب در ذیل نسب قریش مینویسد منبه و نبیه دو پسر حجاج بن عامر بن حذيفة بن سمحمد بن سهم القرشی در زمان جاهلیت دو سید بنی سهم بودند و در روز بدر هر دو تن در حال کفر بقتل رسیدند و در شمار مردم مطعمين (1) بودند و عاص بن نبيه با پدرش بقتل رسید و ذوالفقار از وی بود و علی بن ابیطالب سلام الله علیه او را در بدر بکشت و آن شمشیر را از وی بگرفت .

ودیگری گفته است ذوالفقار را پیغمبر صلی الله علیه و آله بعلی علیه السلام بداد، فقار بفتح فاء جمع فقاره است که مهرهای پشت باشد و فقارات نیز در جمعش رسیده است و ذوالفقار بكسر فاء نیز گفته میشود وفقار جمع فقيره بكسر فاء وسکون قاف آمده و در جموع هیچ صیغه باين وزن نیامده مگر ابره و ابار .

ابو جعفر طبری گوید حکایت وصول ذوالفقار بهارون الرشید این است که

محمد بن متوكل از مادرش که خادمه فاطمه بنت الحسين بن عل علیهم السلام است روایت کند که گفت ذوالفقار با عمل بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در آن روز که با لشگر ابو جعفر منصور عباسی جنگی نموده شهید شد ، بود و این واقعه زامدار است و چون هل يقين بمرك فرمود ذو الفقار را بمردی از تجار که در رکابش حاضر و عمل چهارصد دینار مدیون آن تاجر بود بداد و گفت این شمشیر را بگیر چه تو هیچ کس از آل ابیطالب را نیا بی جز اینکه این شمشیر را از تو میگیرد وحق تو را عطا میکند .

ص: 135


1- یعنی کسانیکه خرجی و اطعام لشکر قریش را در جنگ بدر بعهده داشتند .

و این شمشير نزد آن تاجر همچنان بماند تا جعفر بن سليمان بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب والی یمن و مدینه طیبه شد و داستان آن شمشیر را بدانست و مرد تاجر را بخواست و آن تیغ را از وی بگرفت و چهارصد اشرفی بدو عطا کرد، و آن شمشیر نزد جعفر بماند تا مهدی بن منصور کوس خلافت بکوفت و خبر آن شمشیر را بدو معروض نمودند وی آن شمشیر را بگرفت و پس از وی بدست موسی هادی و بمحمد از موسی به برادرش هارون الرشید رسید.

اصمعی حکایت کند که هارون الرشید را در شهر طوس بدیدم که شمشیری حمایل کرده بود گفت ای اصمعی آیا ذوالفقار را با تو نمايم؟ گفتم آری خدای مرا فدایت گرداند گفت این شمشیر مرا از نیام بر کش چون بیرون آوردم هجده فقره در آن نگران شدم . و خطیب ابو بکر احمد بن على بن ثابت بمحمدادی در تاریخ بمحمداد میگوید روزی یزید بن مزيد بحضور هارون در آمد فرمود ای یزید آن شاعری که این شعر را در حق تو گوید کیست؟ یعنی این چند مبالغه کرده است :

لايعبق الطِّيبِ كَفَّيْهِ وَ مَفْرَقِهِ * * * وَ لَا يَمْسَحُ عَيْنَيْهِ مِنَ الْكُحْلِ

تَدْعُو دالطیر عَادَاتِ وثقن بِهَا * * * فَهُنَّ يتبعنه فِي كُلِّ مرتحلل

یزید گفت یا امیر المومنین ندانم کیست هارون گفت آیا شعری بدین نمط در حق تو میگویند و گوینده اش را نمیدانی؟ یزید شرمسار برگشت و چون بمنزل خود پیوست با در بان خود گفت از جماعت شعراء کدام کسی مقیم این در است گفت مسلم بن ولید انصاری گفت چند وقت است که بر این درگاه متوقف است عرض کرد زمانی طولانی بر می گذرد که اقامت دارد و من چون میدیدم که روز گار بر تو تنگ است او را از ادراک خدمت تومانع بودم یزید گفت اورا اندر آر.

چون مسلم حاضر شد آن قصیده را از آغاز تا انجام بعرض رسانید چون یزید را وجهی نقد موجود نبود با وکیل خود فرمود فلان ضيعه مرا بفروش و آنچه بهاء یافتی يک نيم آنرا بمسلم بده و نیم دیگر برای نفقه و مخارج خودمان نگاهدار

ص: 136

پس آن ضيعه را به یکصد هزار درهم بفروخت و پنجاه هزار درهم بمسلم بداد و این خبر برشید رسید، یزید را بخو است و از داستان بپرسید یزید بعرض رسانید هارون گفت امر کردم دویست هزار درهم بتو بدهند تا ضيعتي را که فروختی بازستانی و پنجاه هزار درهم دیگر بر صله شاعر خود بیفزائی و یکصد هزار درهم برای مصارف و نفقات خود بداری .

گفته اند معن بن زائده عم یزید بن مزيد، یزید را بر تمام اولاد خود مقدم میداشت زوجه اش بنکوهش وی زبان بر گشود و گفت از چه روی برادر زاده ات یزید را بر اولاد خود مقدم میدانی و فرزندانت را موخر با اینکه این کار باختيار تو است اگر ایشان را تقدم دهی مقدم شوند و اگر بر کشیده داری بلند و سرافراز می شوند معن گفت یزید با من قرابت دارد و حق فرزندی او بر من ثابت است چه من عم او هستم و اگر آن حالات که یزید مینماید هر بعیدی بنماید نزديک شود و هر دشمنی ظاهر نماید دوست گردد معذلک در همین شب نشانی با تو نمایان کنم

که عذر مرا مسموع بداری .

آنگاه فرمودای غلام برو وحساس وزائد وعبدالله وفلان وفلان فرزندان مرا حاضر گردان و نام جمله را بگفت، و چون پاسی از شب بر گذشت تمامت ایشان یا جامه های زرتار مطب و نعال سندیه حاضر شدند و سلام بدادند و بنشستند بمحمد از آن با غلام فرمود یزید را بخوان در نگی نرفت و یزید با جامه جنگ و شتابان بیامد و نیزه خود را بر در مجلس بازداشت و بخدمت معن حاضر شد .

معن فرمود ای ابو زبیر این چه هیئت است؟ گفت چون رسول امیر بیامد با

خود گفتم البته در این وقت شب مهمی پیش آمده و مرا احضار فرموده است پس اسلحه نبرد برتن بیار استم و گفتم اگر مطلب چنان است که من گمان کرده ام في الفور بدون تعطیل و تعویق بانجام آن میروم و گرنه بیرون کردن این جامه آسان ترین کارها است معن فرمود در حفظ خدای بازشوید چون بیرون رفتندزوجه اش گفتن عذر تو ظاهر شد این وقت معن بن زائده این شعر را متمثلا قرائت کرد :

ص: 137

نَفْسٍ عِصَامٍ سَوْدَةُ عصاما * * * وَ عَلِمْتُهُ الْكَرَّةَ والاقداما

وَ صَيِّرْ ته مَلَكاً هماما

کنایت از اینکه اخلاق ستوده و اوصاف سعیده وهمم عالیه و شیم سامیه که در یزید پدید است او را سيد قبيله وقائد سلسله خود داشت و در آن هنگام که با مارتیدن میگذرانید ابو الشمقمق مروان بن مل مولای مروان جمحمدي شاعر مشهور کوفی مکنی با بی محل مشهور با بی الشمقمق با جامه فرسوده و حالی پریشان و پیاده بآهنگ خدمت او بیامد و قصیده در مدح يزيد و شرح حال خود بعرض رسانید از آن جمله است :

رَحْلِ المطى اليك طُلَّابِ الندي * * * وَ رَحَلْتُ نَحْوَكَ نَاقَةٍ نعلية

اذلم تَكُنْ لِي یا يَزِيدَ مَطِيَّةُ * * * فَجَعَلْتُهَا لِي باستاد مطيئة

اشارت باینکه از نكد ایام و سختی اعوام باین روز در افتاده ام و پیاده راهی بس دور بسپرده ام تا بنوال جود و کرمت تلافی مافات شود ، یزید فرمود ای شمقمق سخن بصدق راندی و من هیچ مدحی را به نسیه نمی پذیرم هزار دینار سرخ بدو عطا کنید جوهری درصحاح اللغه میگوید شمقمق بمعنى طویل است و مروان بن حکم شاعر مکنی با بي الشمقمق است اما فيروز آبادی در قاموس می نویسد ابو الشمقمق مروان بن مل شاعر است و چنان مینماید که فیروز آبادی درست نوشته است و از خطابی که یزید مینماید چنان میرسد که مشهور شمقمق بوده و کنیتش ابو محمد است و ازین پیش در مجلدات سابقه در ذیل احوال پاره شعراء بزرگی بمكالمات وی اشارت رفته است .

ابوالعباس مبرد در کتاب الکامل مینویسد که يزيد بن مزيد مذکور یکی روز نگران مردی عظیم اللحيه شد که آن ریش پهن وطويل و انبوه را بر سینه خود ملفق ومخضب داشته بود گفت همانا تو را از بابت این ریش عظیم باری سنگین و مونتی بزرگ است، آنمرد وقت را مغتنم شمرد و گفت آری چنین است و بهمین علت این شعر گفته ام :

لَهَا دِرْهَمٍ لِلدُّهْنِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ * * * وَ آخَرُ لِلْحِنَّاءِ يبندران

ص: 138

وَ لَولَا نَوَالٍ مِنْ یزید بْنِ مَزِيدُ * * * الصَّوْتُ فِي حافاتها الجلمان

هرشبی ببایست یکدرهم بهای دهن ويكدرهم در بهای حناء دهم و این ریش را از دست ندهم اگر جود و نوال یزید بن مزید شامل حال نگردد چاره جز آن نیست که از بیخ و بن ببرم. روزی هارون گفت ای یزید ترا برای کاری بزرك مهیا خواسته ام گفت ای امیر المومنين

« انَّ اللَّهِ عزوجل قداعدة لَكَ مِنِّي قَلَّبْتُ معقودة بنصيحتك ويدة مَبْسُوطَةُ لِطَاعَتِكَ وَ سَيْفُ مشحوذة عَلَى عَدُوِّكَ فاذا شِئْتَ فَقُلْ »

بدرستی که خداوند عزوجل دل مرا بفرمان تو معقود ودست مرا به پیمان تو مبسوط و شمشیر مرا بر محمدوان تو مشهورومشحوذ (1) فرموده است پس بهروقت بهر چه خواهی بفرمای مسعودی در مروج الذهب می نویسد که این مقاله در میان هارون الرشید ومعن بن زائده بگذشته و بمحمد از آن می گوید بعضی گفته اند که یزید بن مزیدصاحب این مقاله است. ابن خلکان میگوید ممکن نیست اصلا این مکالمت ما بين رشید و معن روی داده باشد زیرا که معن بن زائده در زمان خلافت ابی جعفر منصور وفات کرده است چگونه تواند بود که این حکایت را بارشید منسوب داشت زیرا که هارون الرشید در سال يكصد و هفتادم خلافت یافت .

بنده نگارنده گوید ازین پیش در کتاب احوال حضرت کاظم لیلا در ذیل وقایع سال یکصد و پنجاه و یکم بقتل معن بن زائده اشارت شد و نیز در دامنه حالات ومكالمات منصور عباسی بپاره كلمات معن گذارش رفت از جمله کلماتی است که نزديک بهمين مقاله از معن و منصور مسطور افتاد ممکن است یزید بن مزید در جواب هارون الرشید از کلمات عم خودش معن اخذ و تکلم کرده باشد .

ابن عون در کتاب اجوبه مسکته می نویسد که روزی هارون الرشید گاهی که با گوی و چوگان بازی میکرد با یزید بن مزید گفت تو با عیسی بن جعفر با گوی و چوگان مشغول باش یزید سرباز کشید رشید خشمناک گردید و گفت آیا خویشتن را از آن بر تردانی که با عیسی باشی گفت من برای امير المومنين قسم یاد کرده ام که در

ص: 139


1- مشحوذ ، یعنی تیز شده و مشهور یعنی کشیده شده .

هیچ کاری خواه در جد يادر لعب باوی نباشم .

مردی حکایت کرده است که بایزید بن مزيد بودم ناگاه شب هنگام شخصی فریاد بر کشیدای یزید بن مزید! یزید گفت این فریاد کننده را حاضر سازیدچون حاضر شد یزید گفت چه چیزت بر آن داشت که این نام را بخوانی گفت شترم به رد وزادم نماند و قول شاعر را بشنیدم و بان تیمن نمودم گفت چه گفت ؟ گفت گفت :

اذا قِيلَ مَنْ للمجد والجودو النَّدَى * * * فَنَادِ بِصَوْتٍ بایزید بْنِ مزي

هروقت بپرسند صاحب مجد و جودو بخشش و نوال کیست با آواز بلند بگوی

ای یزید بن مزید! کنایت از اینکه از روی حقیقت منحصر به یزید است

چون یزید این مقاله را بشنید عرق فتوتش بجنبید و گفت آیا یزید بن مزيدرا

میشناسی گفت لا والله . گفت من خود یزید بن مزيدم آنگاه بفرمود اسب ابلق خودش را که سخت دوست میداشت و مخصوص سواری او بود با یکصد اشرفی با نمرد بی نو اعطا کنند و او را از آن بذل موفور کامروا ومسرور نمودند .

ابو الفرج اصفهانی در اغاني در ذیل ترجمه مسلم بن ولید شاعر انصاری نوشته است که احمد بن ابی سعید گفت جار یه ماهروی زردموی سیمین بر بیجاه لب برای یزید بن مزید بهدیه فرستادندو یزید مشغول خوردن طعام بود چون دست از خوان

طعام بر کشید بی درنک جامه از سرين سيمين آن ماه طلعت گلندام بیرون کشید و باوی در آویخت و ناوك روئين را در حقه بلورینش در آمیخت و از وی فرود نیامد تا گاهی که جان عزیز را در پای جانان بریخت و مرده بیفتاد، و اینوقت در بردعه جای داشت و هم در بردعه مدفون شد و مسلم بن ولید که در خدمتش مصاحبت داشت این شعر در مرثيه يزيد بن مزید بگفت :

قبر ببردعه استسر ضَرِيحِهِ * * * خَطَرَ تقاصر دُونَهُ الاخطار

أَبْقَى الزَّمَانِ عَلَى رَبِيعَةَ بمحمده * * * حُزْناً لَعَمْرُ اللَّهِ لَيْسَ بِعَارٍ

سَلَكَتْ بِكَ الْعَرَبِ السَّيْلُ الَىَّ الْعُلى * * * حَتَّى اذاسبق الرَّدِيِّ بِكَ حاروا

نَقَضْتَ بِكَ الْأَحْلَاسَ آمَالَ الْغَنِيِّ * * * وَ اسْتُرْجِعَتِ زُوَّارِهَا الْأَمْصَارِ

ص: 140

فَاذْهَبْ كَمَا ذَهَبَتْ غوادی مُزْنَةُ * * * أَثْنَى عَلَيْهَا السَّهْلِ وَ الأوعسار

گفته اند این بیت اخير از تمامت عبارات و کلماتی که در مرثبه گفتهاندا بلغ

است وابو تمام حبيب بن اوس شاعر طائی این ابیات را در کتاب حماسه در باب مراثی مذکور داشته است ، در کمال تاسف و تحسر وتحير و حزن و اندوه میگوید ای یزید ازین سپنجی سرای پر آفتور نج راه برگیر و مستمندان رادلخسته و اندوهمند بگذار و از رشحات غمام جود و کرم خود مهجور و محروم بگذار والسنه روزگار را بثنای خود جاری بگردان چنانکه سهل وصعب زمین از باران ابر بهاری و قطرات سحاب آزاری کامیاب و از حسرتش بی تاب و زبان حالش به مجد و ثنایش بلاغت نصاب است .

یاقوت حموی در مراصد الاطلاع میگوید برذعه با باء موحدة وراء مهمله وذال معجمه وعين مهمله شهری است در پایان آذر بایجان و بقولی قصبة آذر بایجان و بروایتی شهری بزرگی است که ار" ان گویند که يك فرسنگی در يك فرسنك زمین داشته و از حوادث جهان ویران گشته و در سه فرسخی نہر کروخ (1) واقع است و نیز برذعه نام زمینی است از بی نمیر در یمامه وهم بردعه بادال مهمله گفته شده است . وه چه خوش گفت آن حکیم بردعی سر بنه آنجا که باده خورد؛

و نیز بردعه بمعنی دا به است ابن اثیر میگوید در مراثی او شعرای روزگار انشاء بسی اشعار کرده و بهترین ابیاتی که در مرثیه یزید بن مزید گفته اند این اشعار ابو عمل عبدالله بن ایوب تمیمی شاعر مشهور است :

أَ حَقّاً أَنَّهُ اودی یزید * * * نبین ایها الناعي المشيد

أَ تَدْرِي مَنْ نُعِيَتْ وَ كَيْفَ فاهت * * * بِهِ شفتاك كَانَ بِهَا الصَّعِيدِ

أُحَامِي الْمَجْدِ والاسلام أَوْدَى * * * فَمَا للارض وَيْحَكَ لاتميد

ص: 141


1- صحيح نهر كر است - بتشدیدراء « و نهر الكر وجو برذعة أرض لبني نمير باليمامة. » ضمنا مراصد الاطلاع تاليف صفی الدين عبد الحق بمحمدادی است که معجم البلدان یا قوت حموی را تلخيص کرده است .

تَأَمَّلَ هَلْ تَرَى الاسلام مَالَتْ * * * دَعَائِمُهُ وَ هَلْ شَابُّ الْوَلِيدِ

وَ هَلْ مَالَتْ سُيُوفِ بنی نِزَارٍ * * * وَ هَلْ وَضَعَتْ مِنَ الْخَيْلِ

اللُّبُودَ وَ هَلْ تَسْقِي الْبِلَادِ عَشَّارٍ مُزْنُ * * * بَدْرٍ : تها وَ هَلْ يخضر

عُودٍ أَمَّا هَدَّةَ لمصرعه نِزَارٍ * * * بلی وتقوض الْمَجْدِ المشيد

وَحَلٍ ضَرِيحَهُ اذحل فِيهِ * * * طَرِيفِ الْمَجْدِ وَ الْحَسَبِ التَّلِيدَ

أَمَا وَ اللَّهِ مَا تنفك عَيْنِي * * * عَلَيْكَ بدمعها أَبَداً تجود

فَانٍ تجمد دُمُوعُ لَئِيمٍ قَوْمٍ * * * فَلَيْسَ دُمُوعُ ذی حَسَبَ جُمُودُ

أَبْعَدُ يَزِيدَ تَخْزُنُ البواکی * * * دُمُوعُ اويصال لَهَا خُدُودٍ

التبكك قُبَّةٍ الاسلام لِمَا * * * وهت أطنا بِهَا وَ هِيَ الْعَمُودُ

ويبكك شاعِرُ لَمْ يَبْقَ دَهْرٍ * * * لَهُ نِسْبَةُ وَ قَدْ كَسَدَ القصيد

فَمَنْ يَدْعُو الْأَمَامَ لِكُلِّ " * * * خَطَبَ يَنُوبُ وَ كُلُّ مُعْضِلَةُ تُؤَدِّ

وَ مَنْ يَحْمِيَ الْخَمِيسِ اذا تَعَايَا * * * بِحِيلَةٍ نَفْسِهِ الْبَطَلِ النجيد

فَانٍ يَهْلِكُ يَزِيدَ فَكُلْ حَيُّ * * * فريس للمنية أَوْ طرید

الم تَعْجَبُ لَهُ أَنِ الْمَنَايَا * * * فنكن بِهِ وَهَنَ لَهُ جُنُودُ

قصدن لَهُ وَ كُنْ يحدن عَنْهُ * * * اذا مَا الْحَرْبِ شَبَّةُ لَهَا وَقُودُ

لَقَدْ عِزِّي رَبِيعَةَ أَنْ يَوْماً * * * عَلَيْهَا مِثْلُ يَوْمِكَ لَا يَعُودُ

و هر وقت هارون الرشید این مرثیه را می شنید میگریست و این ابیات را

بسیار پسندیده میداشت .

ابن خلکان میگوید بعضی این ابیات را از ابوالوليد مسلم بن ولید انصاری شاعر مشهور که بخدمت یزید انقطاع و اختصاص داشت میدانند لكن صحيحهمان است که از تمامی مذکور است چنان بود که مامون الرشید خالد بن یزید را والی موصل گردانید خالد بدانسوی راه بر گرفت و ابو الشمقمق شاعر مذکور در صحبتش بود چون خالد داخل موصل شد، لوای حکومت موصل که با خالدحر کت میدادند بسقف دروازه موصل برخورد و آسیب رسانید و خالد تطير نمود ابو الشمقمق مر تجلا این

ص: 142

شعر را انشاء وانشاد نمود .

مَا كَانَ مندق " اللِّوَاءِ الرِّيبَةِ * * * تَخْشَى وَ لَا سُوءَ يَكُونُ معجلا

لَكِنْ هَذَا الرُّمْحُ أَضْعَفَ مَتْنِهِ * * * صَغُرَ الْوَلَايَةِ فاستقل الموصلا

کنایت از اینکه ازین حال میاندیش و خاطر پریش مدار چه این رایت نامدار امارت موصل را برای چون تو فرمانگذاری كوچك شمرد و در هم فشرد این حکایت بمامون رسید و مکتوبی بخالد فرستاد که امارت تمام ديار ربیعه را نیز بر حکومت تو بیفزودیم زیرا که نیزه تو امارت موصل را اندك شمرده بود.

خالد سخت شادان شد و جایزه بزرك در حق ابي الشمقمق مبذول داشت و چون در زمان واثق خلیفه کار ارمينيه از نظام بیفتاد خالد بن یزید را با لشگری عظیم بدانسوی مامور ساخت خالد در عرض راه مریض شد و در سال دویست و سی ام وفات کرد و او را در همان مدینه ارمینیه از خاک بر گرفته در خاک جای دادند .

و نیز در این سال محمد بن ابراهيم الامام بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در بمحمداد بسرای جاوید سفر کرد و هم در این سال عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بر مرکب صعب مرك سوار و بدیگر سرای رهسپار شد و نیز در این سال یکصد و هشتاد پنجم هجری مغيرة بن عبدالرحمن بن حارث بن عياش مخزومی معروف بحزامی رخت اقامت بسرای آخرت کشید . تولدش در سال یکصد و بیست و ششم هجری بود .

و هم در این سال حجاج صواف در بیت وحشت ناک گورطواف داد و او پسر ابی عثمان ميسره است عیاشی باشین ممجمه و ياء حطی و حزامی با حای مهمله و زاء معجمه است .

و هم در این سال بروایت یافعی در تاریخ مرآت الجنان يوسف بن يعقوب بن ابی سلمه ماجشون مدنی پسر عم عبد العزيز ماجشون جامه هستی بسرای هستی

کشید و در این خانواده چند تن هستند که باید کشف اسامی ایشان بشود و ابویوسف يعقوب بن ابی سلمه دینار و بقولی میمون ملقب بما جشون قرشی تیمی از موالی آل

ص: 143

منکدر از اهل مدینه از آنجمله باشد .

و ازین پیش در ذیل وقایع و حوادث سال یکصد و شصت و پنجم هجری مذکور نمودیم که عبدالعزيز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون بدرود جهان بگفت و نیز در ترجمه ابی یوسف مذکور در تاریخ ابن خلکان مسطور است که دو پسرش یوسف و عبدالعزيز و برادر زاده اش عبدالعزيز بن عبداللہ بن ابی سلمه ازوی روایت میکردند و در ترجمه ابی مروان عبدالملک بن عبدالعزيز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون می نویسد اسمش میمون و بقولی دینار بود و چنانچه در ذیل مجلدات مشكوه الادب مسطور شد ماجشون بمعنی گلگون است و نیز گفته اند معرب ماهگون است و این لقب بعبدالملک بن عبدالعزيز اختصاص داشت و بمحمد از آن بر فرزندان و برادر زادگانش جاری شد و بعضی گفته اند اصل ایشان از اصفهان بود و چون خواستند بر همدیگر سلام بفرستند می گفتند شونی شونی از این روی ما جشون نامیده شدند .

و این عبدالملک از فصدای نامدار روزگار بود، یحیی بن احمد بن ممحمدل میگفت هر وقت بخاطر می آورم که زبان عبدالملك را خاک گور بخواهد خورد دنیا در چشمم كوچك می شود و بعضی بر آن رفته اند که ماجشون لقب ابی یوسف يعقوب بن ابی سلمه عم پدر عبدالملک بود و عبدالعزيز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون مدنی فقیه قریشی و از کبار محدثین و نساك بود میگوید سیزده سال با حسن بصری مجالست کردم .

و در تاریخ ابن خلكان مسطور است که ابویوسف يعقوب ماجشون در سال يکصدو شصت و چهارم وفات کرد و او را برادر زاده بود که عبدالله بن ابی سلمه و پسرش عبدالعزيز بن عبد الله مکنی با بی عبدالله بود او نیز در همان سال در بمحمداد بدرود زندگانی گفت و مهدی بروی نماز گذاشت و در مقابر قريش مدفون شد و ابو يوسف مذکور از ابن عمر بن خطاب و عمر بن عبدالعزيز و بعضی دیگر روایت می نمود .

و این یعقوب در زمانیکه عمر بن عبدالعزيز ابن مروان حکمران مدینه بود

ص: 144

در مصاحبتش میگذرانید و عمر با وی حدیث میراند و بدو مانوس بود و چون بمقام خلافت رسید ماجشون بر حسب معمول بخدمت آمد عمر فرموده انا تركناك حيث تركنا لبس الخز گاهی که خلافت یافتیم و پاره چیزها را که قبل از آن معمول میداشتیم متروك نمودیم و با کار خلافت و مشغله امور بريت مناسب ندیدیم صجت ترا نیز متروك نمودیم چنانکه جامه خز را از تن بیفکندیم کنایت از اینکه انجام مهام انام و نظام مملکت با تنعم وتفنن نمی سازد و از آن کار مشغول میدارد .

چنان بود که در میان ابو الزناد و ابوالربیعه کار بمعاندت میرفت و ماجشون با ربيعه الرای معاونت مینمود و ابوالزناد میگفت مثل من و ماجشون مثل آن گرگی است که بر مردم قریه حمله میکرد و کودکان ایشان را میخورد مردم قريه انجمن شدند و در گرفتاری گرگ بهرسوی بر آمدند؟ گر فرار کرد و ایشان از طلبش دست بداشتند مگر صاحب فخاری (1) که بگرفتاریش براری وصحاری سپرد و ابرام والحاح مینمود و از دنبالش می تاخت کرلی چون این جد و جهد را بدید بايستاد و گفت این جماعت اگر در طلب من بکوشند بحق رفته اند چه اطفال ایشان را دریده و خورده ام اماسوگند با خدای مرا با تو کاری و گفتاری وسابقه نیست چه هرگز یکدانه سفال تورانشکسته ام، و من نیز از ماجشون نه دنبکی و نه بر بطی و نه عودی شکسته ام .

پسر ماجشون گویدروح ماجشون را چون بگردون بردند جسدش را تختی بر نهادیم تا غسل دهیم و با مردمان گفتیم شامگاه حرکت جنازه میدهیم چون مرد غاسل بروی در آمد تا او را شستن دهد در پائین قدمش رگی را در جنبش دید باما گفت عرقی ازوی در حرکت است وصواب نمیدانم که در غسل اوعجلت نمائیم لاجرم چون مردمان برای مشایعت جناره حاضر شدند تعلل ورزیدیم و بامداد دیگر مردمان بیامدند وغسال بروی در آمد و آن رگی را بهمان حال سابق جنبان دید و ما از مردمان معذرت جستیم و سه روز اورا بحال خود بگذاشتیم .

ص: 145


1- یعنی کوزه گر .

از آن پس ماجشون برخاست و بنشست و گفت سویقی برای من بیاورید چون حاضر شد چندی بیاشامید با وی گفتیم آنچه دیدی بما بازگوی گفت بلی روح مرا فرشته ببرد تا باسمان دنیا رسانید باوی گفتند هنوز اجازت قبض روح نرفته است و از مدت عمر او فلان وفلان سال و ماه و روز و ساعت باقی است پس روح مرا فرشته از آسمان بزیر آورد، این وقت رسول خدای صلی الله علیه و آله را نگران شدم ابو بکر از جانب راست و عمر از جانب چپ و عمر بن عبدالعزيز در پیش روی مبارکش جای داشتند من با آن فرشته که با من بود گفتم این شخص کیست گفت عمر بن عبدالعزيز است

گفتم همانا بحضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله قريب الجلوس است گفت عمر بن عبدالعزيز در زمان جور کار بحق کرد و ابو بکر و عمر در زمان حق کار بحق کردند یعنی حكم بحق راندن در زمان جور مشگل و سخت است .

يعقوب بن شیبه ماجشون این داستان را در ترجمه ماجشون مذکور رقم کرده است و قبول این خواب از عادت و طبیعت خارج است عود روح از آسمان دنیا و دیدار رسول خدای صلی الله علیه و آله بان تفصيل وخطای فرشته مرگی در قبض روح با اینکه اگر مقدر نشده باشد و زمان پایان نرفته باشد چگونه روح از بدن بیرون خواهد رفت ، بر اشخاص متفطن مشتبه نخواهد ماند، والله تعالی اعلم .

و نیز بروایت یافعی در مرآت الجنان در این سال ابو خالد یزید بن حاتم بن قبيصه بن مهلب بن ابی صفره الازدی بدیگر جهان سفر کرد و ازین پیش در ذیل وقایع و حوادث سال یکصد و هفتادم هجری بوفات او و شرح حال او اشارت شد .

اما یافعی خودش میگوید که بعضی گفته اند یزید بن حاتم مذکور در سال یکصد و هشتاد و پنجم هجری وفات کرده است و مادر طی ذکر وقایع سال مزبور نیز به ترجمه احوال اومع زيادات گذارش مینمائیم .

راقم حروف در طی مجلدات مشكوه الادب به شرح حال برادرش روح بن حاتم اشارت کرده است غریب این است که یافعی در ذیل ترجمه یزید بن حاتم مینویسد در سال یکصد و هفتادم هجری در افريقيه در شهر قيروان بدرودجهان گفت

ص: 146

اخلاق وشيم نيک آنحضرت و برادرش روح در سند حکمران بود اهل افريقيه می گفتند چه بسیار دور است قبر این برادر که در افريقيه است با قبر برادرش که در سند است اما از تقدیرات یزدانی و حوادث آسمانی بی خبر بودند که چه دور هارا نزديک و چه نزدیکها را دور می گرداند .

و از قضا چنان اتفاق افتاد که پس از مرگ یزید هارون الرشید روح را از امارت سند معزول کرده بمحل حکومت برادرش با فریقیه فرستاد روح در اول رجب سال یکصد و هفتاد و یکم بحكومت آن دیار بنشست تا در شهر رمضان سال یکصد و هفتاد و چهارم رخت اقامت بر بست و بدیگر سرای پیوست و او را با برادرش یزید در يک قبر منزل دادند . و مردمان بشگفتی اندر شدند که بمحمداز آنگونه تبامحمد اینگونه

تواصل روی داد و مصداق « وَ ما تَدْرِي نَفْسُ باي ارْضَ تَمُوتَ » مشهود شد.

معذالک مینویسد بعضی وفات یزید را در سال یکصد و هشتاد و پنجم دانند با اینکه مورخین عظام اشارت کرده اند اما مرقومات مورخی مثل يافعی را یاوه نمی توان شمرد و نادیده نمیتوان انگاشت و البته از بعضی کتابها مطالعت کرده است که بنظر راقم حروف نرسیده است .

بیان پاره از اخلاق ستوده و مقامات عاليه حضرت امام رضا صلوات الله عليه

در بحار الانوار و کافی از عبدالله بن صلت مروی است که مردی از اهل بلخ با من گفت گاهی که حضرت امام رضا علیه السلام بطرف خراسان سفر میفرمود در رکاب همایونش بودم روزی خوان طعام بخواست و غلامان خود را از سیاهان و جز ایشان بر خوان بخواندعرض کردم فدایت بگردم چه بودی برای این جماعت مائده دیگر مقرر شدی یعنی با سپاهان بريک خوان جلوس نمی فرمودی و رعایت حشمت و عظمت خود را ملحوظ

میداشتی فرمود « انَّ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تعالی واحدوالام وَاحِدَةً وَ الأبواحد

ص: 147

والجزاء بالاعمال ، پروردگار عالم یکی است و ما در جهانیان یکی است و پدر مردمان یکی است یعنی پدر ما بجمله آدم ومادر ما حوا میباشد و پاداش هر چیزی بر حسب عمل است .

شاید مراد این است که مردمان ازحیثیت جنبه بشریت و پدر و مادر یکسان هستند و هیچ کس را بر هیچ کس مزیتی نیست چنانکه در دیوان منسوب بحضرت امیر المومنین علیه السلام به مسطور است :

النَّاسِ مِنْ جِهَةِ التِّمْثَالِ أَكْفَاءُ * * * أَبُوهُمْ آدَمَ وَالَاهُ حَوَّاءَ

پس بالفطره کسی نمیتواند خود را بر دیگری فزون تر خواند و سخن ازما ومنی راند مگر اینکه از حیثیت طاعت و تقوی و عبادت موفق شود و پاداش نیکو یا بد و بهشت برود و با بهشتیان مصاحبت نماید و در زمره اهل جنت بشمار آید، یا بغسق وفجور ومعصیت بگذراند و جزای بدی یابد و بدوزخ رود و با دوزخیان مجانس وهمعنان گرددودر شمار ایشان اندر شود، اینوقت مکرم با غير مكرم معلوم شودوعالم از جاهل ومهدی ازضال مکشوف گردد

« وَانٍ اکرمکم عِنْدَ اللَّهِ اتقيكم وَ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ وَهْمُ چنين هَلْ يَسْتَوِي الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ » آشکارومصداق

الناس موتی واهل العلم احیاء، پدیدار شود .

در جنات الخلود و بعضی کتب اخبار مسطور است که حضرت امام رضا علیه السلام از هرچه سئوال کردند بی تامل پاسخ میداد وسائل را از جواب وافی راحت می بخشید و بدون انتظار عطا میفرمود و جواب سئوال و تمثیلات آن حضرت وانتزاعاتش بجمله از آیات قرآنی بودی، و بهرسه روز يک ختم قرآن می نمود و میفرمودزودتر هم میتوانم ختم نمایم لکن در هر آیت رحمت و غضب تامل میکنم و سخن هیچکس را قطع نفرمودی یعنی چون کسی سخن میراندتا خاموش نمیشد در میان کلام او سخن نميراندو پای مبارک را نزداحدی دراز نمی کرد و آب دهن نمی نمود وملازم را دشنام نمیداد و با خدمه و غلامان و جلوداران طعام خوردی واز نخست بهره مستحق را از طعام جدا میساخت وبرحمار سوار میشد و بر حصیر و پلاس خشن می نشست و در شبهای تارصدقه میداد

ص: 148

همیشه سه روز را بروزه میگذرانید و در خانه جامه کهنه می پوشید و در نظر مردم مزین بود و تلافی احسان مردم را چندین برابر میفرمود .

و در فصول المهمه و بعضی کتب دیگر مسطور است که ابراهیم بن عباس گفت از عباسی شنیدیم میگفت هرگز از حضرت امام رضا علیه السلام از چیزی و مسئله پرسش نکردند جز اینکه میدانست وهرگز از هیچ زمانی تا عصر مبارکش هیچ کس را از آن حضرت اعلم ندیده و نشنیده ام و چنان بود که مامون آن حضرت را از هر گونه چیزی و مسئله پرسش و آزمایش مینمود و امام علیه السلام جواب شافی بدو میداد .

و امام رضا علیه السلام اندک خفتی و بسیار روزه گرفتی و در ماهی سه روز را از روزه مهجور نماندی و

میفرمود « ذالك صِيَامُ الدَّهْرِ » بهرماهی سه روز چون روزه بدارند چنان است که تمام روزگار را بروزه روزسپارند، و آن حضرت فراوان احسان کردی و پوشیده صدقه دادی و بیشتر احسانهای آنحضرت وصدقاتش در شبان تار بودی و در تابستان بر روی حصیر و در زمستان بر فراز پلاس می نشست .

و در بحار الانوار از محاضرات مروی است که در روی زمین هفت تن اشراف که عام و خاص در شرف ایشان متفق باشندو حدیث از ایشان بنویسند جز علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علی بن ابیطالب علیهم السلام نیست .

و هم در بحار و کافی مروی است که یکی روز غلامان آنحضرت فاكهه را بخوردند، لكن چنانکه باید بتمامت ما کول نداشته نیم خورده دور افکندند .

آن حضرت علیه السلام فرمود « سُبْحانَ اللَّهِ انَّ کنتم استغنیتم فَانٍ أُنَاسُ لَمْ يَسْتَغْنُوا أَطْعِمُوهُ مَنْ يَحْتَاجُ اليه » بزرگ است و منزه است خداوند تعالی اگر شماها از خوردن این میوه بی نیاز هستید همانا مردمی فقیر و نیازمند هستند که محتاج بان هستند پس بخورانید بکسانیکه محتاج آن میباشند .

و هم در آن دو کتاب از ابو عبد الله بمحمدادی مروی است که میهمانی بحضرت ابی الحسن علیه السلام رسید و امام صلوات الله عليه شب هنگام با میهمان خود نشسته

ص: 149

حدیث میفرمود این وقت چراغ را حالتی دیگر نمودار شد آنمرد دست دراز کرد تا اصلاح فرماید، حضرت ابو الحسن سلام الله عليه صدا بر کشید و او را از آن کار باز داشت و خود بنفس مبارک مبادرت فرموده چراغ را درست کرد و

فرمود « أَنَّا قَوْمُ لَا نَسْتَخْدِمُ أَضْيَافَنَا » ما جماعتی هستیم که رضا نمیدهیم میهمان های خود را بخدمت بداریم .

و در عیون اخبار و بحار الانوار از علی بن موسی بن نصر رازی مردی است که گفت از پدرم شنیدم میگفت مردی در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد سوگند باخدای در تمام روی زمین هیچ کس از حیثیت شرافت آباء عظام مانند تو نیست

فرمود « التقويشرفتهم وَ طَاعَةِ اللَّهِ احظتهم » پرهیز گاری از حضرت باری موجب شرف ایشان بود و فرمان برداری خداوند تعالی دلیل سعادت ایشان گشت .

مردی دیگر در حضرتش معروض داشت سوگند با خدای تو بهترین مردمان

هستی. فرمود : « الاتحلف ياهذا خَيْرُ منی مِنْ کان أَتَّقِي اللَّهِ عزوجل وَ أَطْوَعُ » ، ای شخص سوگند مخور بهتر از من کسی است که در حضرت سبحان پرهیزکار تر و مطیع تر باشد سوگند با جدای این آیه شریفه نسخ نشده است

« وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ التعارفوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتقيكم » ،

،، شمارا شعب مختلفه وقبايل متمحمدده گردانیدیم تا همدیگر را بشناسید و از شما هر کس منقی تر باشد در حضرت خدای گرامی تر است.

و نیز در بحار الانوار وعيون الاخبار از ابوذکوان مروی است که گفت از ابراهيم بن عباسی شنیدم گفت:

از حضرت امام رضا صلوات الله عليه شنیدم میفرمود « حَلَفْتُ بِالْعُنُقِ وَ لَا احْلِفْ بِالْعِتْقِ الَّا أَعْتَقْتُ رَقَبَةً واعتقت بَعْدَهَا جَمِيعَ مَا امْلِكْ انَّ كَانَ يَرَى انْهَ خَيْرُ مِنْ هَذَا - وَ أَوْمَأَ إِلَى عَبْدٍ اسودمن غِلْمَانِهِ - بقرابتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ الَّا انَّ يَكُونَ لِي عَمَلُ صَالِحُ فاكون أَفْضَلُ بُدَّ مِنْهُ »

مجلسی اعلى الله مقامه میفرماید در پاره نسخ ولا احلف بالعتق وجمله حالية معترضه بين حلف ومحلوف علیه است که ان کان یری باشدایان كنت اریو آنحضرت بهمین طور فرموده است لكن راوی تغییر داده و بنحو غيبت مذکور داشته است تا

ص: 150

چنان توهم نکنند که تعلیق حکم حلف بنفس او است چنانکه در قول خدای تعالی است « انَّ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ انَّ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ » یعنی آن شخص متهم بزنا باید بگوید اگر در این نسبت زنانی که بان زن میدهد دروغ گفته باشم لعنت خدای بر من باد اما در اینجا بهمان لحاظمذ کوردعليه، میفرماید .

وحاصل معنی کلام این است که آن حضرت علیه السلام و سوگند میخورد بعنق و آزاد کردن بنده اگر اعتقادش این باشد که فضيلت آن حضرت برغلام سیاه خودش بمحض قرابت رسول خدای بال بدون انضمام اعتقادات حسنه و اعمال صالحه باشد و این سوگند و این کلام مبارک منافاتی ندارد با اینکه قرابت با آن حضرت با این امور سبب باشد برای اعلى درجات شرف، یعنی آن شرف و شرافت بجای خود ثابت است مثلا شرافت پاره سادات عظام اگر چه بفسق وفجور هم بروند از میان نميرود لكن فضل و فزونی بردیگر کسان اگرچه غلامی اسود باشد منوط بتقوى واطاعت است و از این است که والده بعضی حضرات ائمه هدی سلام الله عليهم که از جمله حضرت امام رضا علیه السلام است از سیاهان حبشه و نو به وزنگبار بوده اند با اینکه در آنوقت از زن های هاشمیه نیز حضور داشته اند .

لكن امام علیه السلام بعلم امامت میدانست که فلان جاریه از حیث عقل و تقوی و اطاعت امتیاز داشته او را اختیار کرده و خریدار شده است چنانکه در ذیل احوال والده ماجده امام رضا عليه و خواستن دایه تا معین وی باشد و او را از اوراد و نوافل و عبادات مستحبه باز ندارد این معنی معلوم شد بالجمله معني معترضه و حال این است که میفرماید داب من وحال من این است که هر وقت سوگند بعتق بخورم و حنث واقع شود بندۂ آزاد کنم و از آن پس تمام مماليک خود را تبرعا آزاد نمایم

« أَوْ لِلْحَلْفِ بِالْعُنُقِ وَ مرجوحينه » میباشد یامعنی این است که من حلف بعتق را چنین نیت میکنم .

و هم احتمال دارد که غرض آن حضرت بلا سوگند خوردن بعنق باشد و معنی چنین باشد که من هر وقت سوگند بعتق بخورم صادق علیه السلام نیز تمام مماليک خود

ص: 151

نماند مگر اینکه اقرار بفضل و فزونی و تفوق آن حضرت و قصور و عجز خویشتن نمود .

و از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام شنیدم میفرمود

در روضه منوره پیغمبر صلی الله علیه و آله می نشستم « وَ الْعُلَمَاءُ بِالْمَدِينَةِ متوافرون فاذا أَعْيَا الْوَاحِدِ مِنْهُمْ عَنْ مسئلة أَشَارُوا الَىَّ باجمعهم وبعثواالی بَا لِمَسَائِلِ فاجيب عَنْه

و در شهر مدینه علمای بسیار بودند و حاضر میشدند و چون یکتن از ایشان از پاسخ مسئله عاجز میشدند تمامت علماء اشارت بمن میکردند و آن مسائل را بحضرت من تقدیم میکردند و جواب آن جمله را بصواب میدادم .

و در اعلام الوری از ابراهیم بن هاشم از ابراهیم بن عباس مروی است که گفت از حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام هیچکس را افضل ندیدم و نشنیدم و مشاهدت کردم از آن حضرت آنچه را که از احدی مشهود نساخته بودم هرگز ندیدم که آنحضرت هیچ کس را از سخن خود آزرده خاطر فرماید و نیز هرگز ندیدم سخن کسی را قطع نماید تا گاهی که آن شخص از سخن خود فارغ میشد و هیچ کس را از حاجتی که بعرض آنحضرت میرسانید و آنحضرت قادر بر قضایش بود محروم و مردود نمیداشت و هرگز دو پای مد ارک خود را در پیش روی جلیس خود دراز نمیفرمود و هرگز ندیدم احدی از غلامان ومملو كان خود را دشنام گوید و هرگز ندیدم آب دهان مبارکش را نمایان بدارد و هر گز ندیدم بقهقه بخندد بلکه خنده اش تبسم بود .

و چنان بود که هر وقت خلوت شدی و خوان طعام حاضر کردند غلامان خودو مملو كان خود راحتی در با نان و جلوداران را بر خوان طعام بنشاندی و با ایشان تناول فرمود و آنحضرت شب را کم خفتی و بسیار بیدار بودی بیشتر شبها را از اول شب تا صبح بیدار بودی و بعبات زنده داشتی و روز بروزه بسیار سپردی و در هر ماه سه روز را بروزه بگذرانیدی و میفرمود د ذالک صوم الدهر، این سه روز در هر ماه بروزه بردن چنان است که تمام روز گار را بروزه بسیارند و احسان فراوان مینمود وصدقه

ص: 152

را برای کار. آن سوگند راست و بصدق آزاد مینمایم و بر هر تقدير غرض از بیان غلظت این سوگند اظهار نهایت اعتناء به اثبات محلوف عليه است و نیز بعید نیست که غرض امام علیه السلام این باشد که من هر زمان از روی تقیه سوگند بعتق بخورم نیت سوگند خوردن ندارم بلکه قصد من تنجیز عنق است و ازین روی يک بنده آزاد میکنم .

و احتمال میرود کلمه دو « أعتقت » معطوف بر قول آنحضرت «حلفته باشد و قسمی ثانی یا عنقی معلق بشرط مذکور باشد فيكون ما قبله فقط معترضا ودر بعضی نسخ والااحلف» مرقوم است و اگر چنین باشدا نغلاق و اشکال خبر مضاعف میشود .

و ممکن است بتكلفی قائل شویم و گوئیم معنی چنان است که من سابقأسوگند یاد کرده ام یا الان سوگند میخورم که در هیچ امری از امور سوگند بعنق نخورم مگر يک سوگند به تنهائی و هو قوله اعتقت رقبه و این وقت کلام متضمن دو حلف خواهد بود اول ترك حلف بعنق است مطلة أدوم حلف باين است که اگر آن حضرت چنان بداند که بواسطه قرابت افضل است يك بنده آزاد نماید و از آن پس تمام ما يملک خود را آزاد کنم وغرض ابداء عذر برای ترک حلف بعنق بمحمدازین باشد و بیان اعتناء بشان این حلف و ابتداء حلف ثانی قول آنحضرت الاعتقت رقية می باشد و بر همه این تقادیر در این خبر تقیه ایست برای ذکر حلف بعنق که موافقت با عامه در آن باشد.

مجلسی علیه السلام میفرماید « هَذَا غَايَةِ مَا يُمْكِنُ انَّ يَتَكَلَّفَ فِي حِلٍّ هَذَا الْخَبَرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ حُجَجُهُ اللا معانی کلامهم . »

در بحار الانوار از فضل بن عباس از ابوالصلت روایت مینماید که

گفت از علی بن موسی علیهما السلام داناتر ندیدم و هیچ عالمی بخدمت ذیشرافتش مشرف نشد مگر اینکه در علم و فضل آن حضرت همان شهادت داد که من دهم وچنان افتاد که مامون مجالس محمديده منعقد ساخته و از علمای هر دین و مذهبی و هم چنين از فقهای شیعه فراهم می ساخت و با آنحضرت از هر گونه علمی و مذهبی وطریقتی سخن میراندند و تمام ایشان از اول تا بآخر مغلوب و مجاب می شدند چندانکه کسی از ایشان بر جای

ص: 153

پنهان میداد و بیشتر احسان و صدقات آن حضرت در شبهای تار بود تا مردمان ندانند و آنکس که میگیرد دهنده را ننگرد پس هر کس گمان برد که مانند آنحضرت

کسی را در فضل و فزونی دیده است او را تصدیق مکنید. و ازین پیش روایتی باین تقریب مسطور شد و هر دو روایت در اعلام الوری مذکور است محاسن اخلاق آنحضرت را اوراق اطباق آفاق نگنجد و ازین پس در ابواب آتیه نیز مسطور میشود .

بیان وقایع سال یکصد و هشتاد و ششم هجری واتفاق حکم صاحب اندلس با عمش عبدالله

اشاره

در این سال حكم بن هشام بن عبدالرحمن امير اندلس وعم او عبدالرحمن البلنسی با هم متفق ومتحد شدند و سبب این کار این بود که چون عبد الله ا ز قتل برادرش سلیمان مستحضر کشت بروی عظیم و ثقیل افتاد و بر جان خویشتن بيمناک شدودر بلنسية مقیم گردید وهیچ از آنجا بیرون نشد و از خوف طغیان فتنه و طوفان آشوب و هیجان قلوب و شورش مردمان قدمی از قدم بر نداشت و رسولی بخدمت حکم فرستاد و در طلب مسالمت ومصافات واندر شدن در شهر بند طاعت و فرمان برداری وی بر آمد و بقولی برادر زاده اش حكم بن هشام رسولی بدو فرستاد و مکتو بی بدو بر نگاشت وعرض مسالمت نمود و او را امان داد و ارزاق واسعه و روزی وافر از بهرش مبذول بداشت و هم چنين تقرير این جمله را برای اولادش بداد لاجرم عبدالله مسئول او را با جابت مقبول نمود و راه اتفاق و اتحاد باز پیمود و قامحمده مسالمت و اتحاد و موافقت بدستیاری يحيى بن يحيی صاحب مالک و دیگر علمای روزگار استقرار گرفت .

و نیز حكم بن هشام خواهران خود را با فرزندان عمش عبدالله تزویج نمود و بر تشييد قوامحمد موافقت بیفزود وعبد الله باطيب خاطر وقلب مطمئن بسوی حکم روی آورد حكم مقدم عم اکرم را گرامی و محترم بداشت و در تعظیم و اعزاز او مبالغت ورزید و در حق اولادش ارزاق واسعه و صلات سمیه مقرر گردانید و بعضی

ص: 154

گفته اند که مراسله ایشان در باب صلح در این سال بود و استقرار صلح در سال یکصد

و هشتاد هفتم هجری صورت بندت . .

بیان حج نهادن هارون الرشیل و امر بكتاب ولایت عہد

در این سال هارون الرشید اقامت حج نمود و در شهر رمضان المبارك ازرقه باهنگ مکه معظمه و زیارت بیت الله الحرام خیمه بیرون نهادو بشهر انبار بگذشت و بدار السلام بمحمداد اندر نرفت لكن منزلی را در کنار نهر فرات اختیار فرمود و آن منزل را داراب می نامیدند میان آن ومدینه السلام هفت فرسنگی طول مسافت داشت وابراهيم بن عثمان بن نهيك را در رقه بگذاشت و دو پسرش عمل امين و عبدالله مامون را با خود حرکت داد و ایشان هر دو تن ولایت عهد داشتند و بدینگونه راه بسپردند و از نخست بمدينه طيبه بجود و نعمت و عطیت پرداخت و در این مره مردم مدینه را سه مره عطا رسید چه از نخست بخدمت هارون شدند و بعطائی کامل برخوردار شدند آنگاه نزد امین رفتند و هم چنين بعطای او شاد خوار گشتند از آن پس نزد مأمون آمدند و از بخشش او کامکار گردیدند .

چون هارون ازین کار فراغت یافت بمکه مکرمه آمد و اهل مکه را بعطيات وافره مستغنی ساخت و در این سفر مقدار عطیات او بدو کرور و پنجاه هزار دینار سرخ پیوست و ابن خلدون میگوید این مقدار عطای او بمردم مدینه بود و يک چنين مقدار بمردم مکه بذل نمود و باین حساب مقدار عطای ای او چهار کرور و یکصد هزار دینار میشود .

مسعودی در مروج الذهب مینویسد اصمعی حکایت کرده که در آن اثناء که شبی با هارون الرشید راه مینوشتیم ناگاه او را بحال قلق و اضطرابی شدید دیدم گاهی می نشست و گاهی میافتاد و میگریست پس از آن این شعر را بخواند :

قَلَّدَ أُمُورِ عبادالله ذاثقة * * * مُوَحِّدُ الرایلانكس وَ لَا برم

ص: 155

وَ اتْرُكِ مَقَالَةِ أَقْوَامُ ذوی خطل * * * لايفهمون اذا مَا مَعْشَرَ فَهِمُوا

کنایت از اینکه ولایت عهد را با کسی باید گذاشت که صاحب رای مستقیم وعقل سلیم باشد نه اینکه از روی مهر و عطوفت تقدیم این کار کند چون این شعر را شنیدم بدانستم کاری بزرگی را قصد کرده است پس از آن با مروان خادم گفت يحيى راحاضر کن طولی نکشید و یحیی حاضر شد .

هارون گفت ای ابوالفضل همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله وفات کرد و وصیتی نگذاشت و اسلام کم قوت و ایمان جدید و کلمه عرب مجتمع بود خداوند دین آن حضرت را بمحمد از خوف ایمن و بمحمد از ذات عزیز گردانید و چیزی بر نگذشت که عامه عرب روی با ابو بکر آوردند و خبر او همان است که میدانی و ابو بکر کار خلافت را با عمر گذاشت و امت بدو تسلیم و بخلافتش راضی شدند و عمر آن امر را بشوری مقرر داشت و پس از وی آن فتنه ها برخاست که میدانی چندانکه کار خلافت بدیگران افتاد .

هم اکنون من بان اندیشه هستم که ولایت عهد را با آنکس گذارم که روش او را می پسندم وطريقه اش را ستوده میدانم و بحسن سیاست اووثوق دارم و از سستی ووهن او ایمن میباشم و او عبدالله مأمون است اما بنی هاشم بمحمدامین مایل می باشند ودر هل همان صفات است که هست تا بع هوای نفس اماره ومنقاد و فریفته زنان و دچار تبذیر و عیش وعشرت است و عبدالله مامون باطریقتی پسندیده وراى استوار و در خور رجوع چنین امری عظیم است .

هم اکنون اگر این کار را بعبدالله گذارم بني هاشم را بخشم و ستیز در آورم و اگر عمل را در کار خليفتی ممفرد دارم از تخليط او نسبت بر عیت آسوده نیستم تو بهر چه صلاح میدانی اشارت کن که بحمدالله مبارک الرای و حليف النظر هستی .

یحیی گفت در چنین امری عظیم نمی توان بدون رويت رأی داد و مجلسی دیگر میخواهد رشید بدانست باید خلوت کند مرادور ساخت من در کناری برفتم بطوری که سخنان ایشان را می شنیدم و ایشان مدتی در مناجات ومناظرت بودند تا شب

ص: 156

بگذشت و قرار بر آن شد که ولایت عهد را بمحمد از عمل باعبدالله مامون گذارند .

طبری میگوید محمد بن یزید از ابراهیم بن محمد لحجی روایت کند که چنان بود که هارون الرشید در روز پنج شنبه در شهر شعبان سال یکصد و هشتاد و سوم برای پسرش تحمل عقد ولایت عهد بر بست و او را امين لقب داد و مملکت عراق و شام رادر تحت فرمانفرمائی او بر نهاد و این امارت در سال یکصد و هشتاد و پنجم اتفاق افتاد و هم در همان سال یکصد و هشتاد و سوم در رقه با پسرش عبدالله بولایت عهد بیعت کرد و اورا مامون خواندند و از سر حد همدان تا آخر مشرق را بامارت او مقرر نمود اینوقت مسلم بن عمرو خاسر شاعر این شعر را بگفت :

بایع هَارُونَ أَمَامَ الهدی * * * الَّذِى الحجي وَ الْخَلْقُ الْفَاضِلِ

المخلف المتلف أَمْوَالِهِ * * * وَ الضَّامِنُ الاثقال لِلْحَامِلِ

وَ الْعَالِمُ النَّاقِدِ فِي عِلْمِهِ * * * وَ الْحَاكِمُ الْفَاضِلَ وَ الْعَادِلِ

وَ الرَّاتِقِ الْفَاتِقِ حَلَفَ الهدی * * * وَ الْقَائِلُ الصَّادِقِ وَ الْفَاعِلُ

ابِرُ هُمْ بَرّاً وَ أَوْلَاهُمْ * * * بِالْعُرْفِ عِنْدَ الْحَدَثُ النَّازِلُ

الشَّبَهِ المنتسور فِي سِلْكُ * * * اذا تِدْ جُنَّةُ ظَلَمْتُ الْبَاطِلِ

فتم با لمامون نور الهدی *** و انکشف الجهل عن الجاهل

حسن بن قریش گویدقاسم بن رشید در حجر تربیت عبدالملک بن صالح میزیست چون عبدالملک خبر بیعت رشید را با دو پسرش امین ومامون بدانست این شعر را بخدمت رشید تقدیم نمود:

یا ایها الْمَلَكِ الَّذِي * * * لَوْ كانَ نَجْماً كَانَ سمحمدا

اعْقِدِ الْقَاسِمِ بِيعَتْ * * * واقدح لَهُ فِي الْمُلْكِ زندا

اللَّهُ فَرَدَّ وَاحِدٍ * * * فَاجْعَلْ وُلَاةِ الْعَهْدِ فَرْداً

کنایت از اینکه يک فرزند را بدون علت بی نصیب وكئيب گذاشتن از طریقت مردمان حسیب لبیب ادیب عادل عامل بیرون است و این شعر عبدالماک نخست تحريک و تحريض است که رشید را بر بیعت قاسم دعوت کرد لاجرم چون رشیداین

ص: 157

شعر را بدید با پسرش قاسم نیز بیعت کرد و او را مؤتمن لقب داد و جزیره وثغور وعواصم را در حیطه امارت او بگذاشت و این شعر را در این مورد گفتند:

حُبُّ الْخَلِيفَةُ حُبُّ لَا يَدِينُ بِهِ * * * مَنْ كانَ لَهُ عَاصٍ يَعْمَلُ الفتنا

اللَّهِ قَلَّدَ هَارُونَا سياستنا * * * لَمَّا اصْطَفَاهُ فاديا الدِّينِ والسننا

وَ قَلَّدَ الارض هَارُونَ الرأفته * * * بِنَا أَمِيناً ومامونا وَ موتمن -

و چون هارون الرشید مملکت زمین را در میان سه فرزندش امین و مامون ومؤتمن تقسیم نمود یکی از عامه گفت هما نا کارملک و پادشاهی را استوار ساخت لكن بعضی دیگر گفتند بلکه در میان ایشان خصومت افکند و نبال جدال وسهام قتال را در میان ایشان کارگر نمود و پایان این معاملت برای رعیت مخوف وزیان کار است وشعراء در این باب انشاء ابیات نمودند و از آنجمله این شعر است :

اقول لغمة فِي النَّفْسِ منی * * * وَ دَمْعِ الْعَيْنِ يَطْرُدُ اطرادا

خُذِي للهول عِدَتِهِ بِحَزْمِ * * * سَتَلْقَى ماسيمنعك الرقادا

فانك انَّ بقیت رایت أَمْراً * * * يُطِيلُ لَكَ الْكَآبَةِ وَ السهاد

رای الْمَلِكِ المهذبشر رَأْيِ * * * بقسمنه الْخِلَافَةِ وَ البلادا

رای مالو تَعَقَّبَهُ بِعِلْمٍ * * * الْبَيْضُ مِنَ مُفَارِقُهُ السوادا

أَرَادَ بِهِ لِيَقْطَعَ عَنْ بَنِيهِ * * * خِلَافِهِمْ وَ يبتذلوا الودادا

فَقَدْ غَرَسَ الْعَدَاوَةَ غَيْرِ آلِ * * * وَ أُوَرِّثُ شَمِلَ أُلْفَتِهِمْ بدادا

والقح بَيْنَهُمْ حَرْباً عواز ؟ * * * وَ سَلِسَ لاجتنا بِهِمْ القيادا

فَوَيْلُ لِلرَّعِيَّةِ عَنْ قَلِيلُ * * * لَقَدْ أَهْدَى لَهَا الْكَرْبِ الشدادا

والبسها بَلَاءٍ غَيْرِ فانٍ * * * والزمها التضعضع وَ الفسادا

ستجري مِنْ دِمَائِهِمْ بِحُورٍ * * * زواخر مَا يَرَوْنَ لَهَا نفادا

فَوِزْرُ بلائهم أَبَداً عَلَيْهِ * * * اغيا كَانَ ذالك أَمْ رشادا

میگوید در این تقرير ولایت عهد و تقسيم ولايات والایا تیکه هارون الرشید در میان اولاد خود نمود در بوستان خلافت و مرغزار سلطنت نهال خصومت و نفاق

ص: 158

بنشاند و آنچه را قصد کرده بود بر خلاف آن خواهد دید ودشمنی پایدار و جنگی و جدالی استوار در میان ایشان نمودار نمودکار بر رعیت دشوار و درخت بلاو بليت را ببار آورد و چنان تخم آشوب و آفاتی در مزرع ملک بيفکند که هرگز از میان نرود و در عین قصد اتحاد و وفاق ريشه عناد و نفاق را آبدار ساخت وزود باشد که خون چون جیحون روان گردد و جهانیان دستخوش فنا وهلاک شوند و تمام این او زار ومعاصی بر گردن وی باقی و ثابت است .

بالجمله میگوید هارون به حج راه گرفت و عقل و عبدالله پسرهای او در خدمتش ملازمت داشتند و نیز سرهنگان سپاه و بزرگان پیشگاه و حکام عباد وعمال بلاد در رکابش راه میسپردند و این داستان در سال یکصد و هشتاد و ششم هجری بود ودر رقه از جانب خود ابراهیم بن عثمان بن نهيک عكی را بحراست حرم وحفاظت خزائن و اموال و لشکر خلیفه ساخت و پسرش قاسم را بجانب بلخ فرستاد و در همان جا باجماعتى از سرهنگان لشکر و گروهی مردم پرخاشگر او را منزل داد .

و چون از مناسک حج پرداخت برای پسرش عبدالله مامون دو مکتوب بنوشت و تمامت فقهای عهد و قاضیان عصر آراء خود را در آن ثبت کرده بودند در یکی عمل امین را فرمان کرده بود که در آنچه در حق مامون مشروط داشته و اعمال وضياع و غلات و جواهر واموالی که بدو باز نهاده است بآن وفا نماید و جملگی را بدو تسلیم فرماید و نسخه دیگر بیعت نامه بود که از عام و خاص و بزرگی و کوچک و شروطی که برای عبدالله مامون بر برادرش عمل امين و بر تمام مردمان بود اخذ کرده و در آن مرقوم داشته بود و این دو مکتوب را در بیت الله الحرام مقرر بماند از آن پس که بیعت برتل را و گواهی گرفتن بر آنچه رقم نموده بود ، خدای و ملائکه خدای وهر کسی را در خدمت هارون از سایر فرزندانش و اهل بیت او و موالی وقواد سپاه و وزراء و نویسندگان او ودیگران در کعبه معظمه حضور داشتند و شهادت به بیعت و نگارش کتاب در بیت الحرام واقع شد و با حاجیان کعبه مشرفه در حفظ آنها و منع کسی که اخراج آنها را از کعبه معظمه اراده کند و از آن مکان مقدس

ص: 159

ببرد سفارش بليغ وحكم اكيد بنمود .

عبدالله بن محمد ومحمد بن یزید تمیمی و ابراهيم الحجی گفته اند که هارون الرشید حاضر شد و وجوه بنی هاشم و بزرگان لشکر وفقهای زمان را حاضر نمود و جمله را در خانه خدای در آورد و بقرائت کتاب بیعت وشروط معموده که برای امین ومامون مقرر داشته بود فرمان کرد و حاضران را برایشان گواه ساخت و از آن پس چنان بصواب نگریست که آن کتاب را در کعبه معظمه بیاویزد و چون برافراختند تا معلق دارند بناگاه فرو افتاد، پاره هوشمندان گفتند این سلسله بزودی شکسته شود از آن پیش که تمام گردد و از هم بگسلد.

صورت مکتوب محمد بن هارون الرشيد ملقب بامین که در کعبه معظمه مرقوم و معلق گشت

بسم اللَّهِ الرحمن اَلرَّحِيمِ هَذَا كتاب لِعَبْدِاللهِ بْنِ هَارُونَ كَتَبَهُ عَمَلُ بن هارون أَمِيرَ الْمُومِنِينَ في صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وجواز مِن أمرِهِ طَائِعَةٌ غَيْرُ مُكْرَهٍ أنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ولا فِي الْعَهْدِ مِن بَعْدِهِ وَصِيرُ الْبَيْعَةِ لِي فِي رِقَابِ اَلْمُسْلِمِينَ جَمِيعاً وَ وتِيَ عبدالله بْنُ هَارُونَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ العَهدَ وَ الخِلافَةَ وجَمِيعَ أُمُورِ المُسْلِمِينَ بَعْدِي بِرِضىً مِنِّي وَ تَسْلِيمٍ طَائِعَةٍ غَيْرُ مُكْرَهٍ وَوَلاَّهُ خُرَاسَانَ وَ ثُغُورِهَا وَ كُورِهَا وَ حَرْبِهَا وَ جُنْدِهَا وَ خَرَاجِهَا وَ طِرْزِهَا و بَرِيدِهَا و بُيُوتَ أَمْوَالِهَا وَ صَدَقَاتِهَا وَعَشْرَهَا وَ عُشُورَهَا وَ جَمِيعَ أَعْمَالِهَا فِي حَياتِهِ وَ بَعْدَهُ

وَ شَرَطْتُ لِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ هَارُونَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ بِرِضًى مِنِّي وَ طِيبِ نَفْسِي أَنَّ اَلْأَخِي عَبْدَاَللَّهَ بْنَ هَارُونَ عَلَى اَلْوَفَاءِ بِمَا عَقَدَ لَهُ هَارُونُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْعَهْدِ و الْوَلَايَةِ وَ اَلْخِلاَفَةِ وَ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ جَمِيعاً بَعْدِي وَ تَسْلِيمَ ذَالِكَ لَهُ و مَا جُعِلَ لَهُ مِنْ وِلايَةِ خُرَاسَانَ وَ أَعْمَالِهَا كُلِّهَا وَ ما أَقْطَعَهُ أَميرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ قَطِيعَةٍ أَوْ جَعَلَ لَهُ مِنْ عُقْدَةٍ أَوْضِيعَةٍ مِنْ ضِياعِهِ أَوِ ابْتَاعَ مِنَ الضِّيَاعِ وَ الْعَقْدِ وَ ما أَعْطاهُ في حَياتِهِ وَ صِحَّتِهِ مِن مالٍ أَو حُليٍ أَوْ جَوْهَرٍ أَوْمِتَاعٍ أَوْ كِسْوَةٍ أَوْ مَنْزِلٍ أَوْ دَوَابَّ أَوْ قَلِيلٍ أَوْ

ص: 160

كَثِيرٍ فَهُوَ لعبدالله هَارُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مُوَفَّراً مُسْلِماً إِلَيْهِ ، وقدعرفت ذالك كُلُّهُ شَيْئاً شَرْعاً .

فان حَدَّثَ بِأَميرِ المُؤمِنينَ حَدَثُ الْمَوْتِ وأَفْضَتِ الْخِلافَةُ إلَى عَهْدِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِنْفَادُهَا أَمَرَهُ بِهِ هَارُونُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي تَوْلِيَتِهِ عَبداللَّهِ بْنُ هَارُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خُرَاسَانَ وثُغُورِهَا ومَن ضَمَّ إلَيهِ مِنْ أَعْلَى بَيْتِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِقِرْمَاسَينَ وَ آن وأن يُمْضى عَبدُاللَّهِ بنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى خُرَاسَانَ والرَّيِّ والْكَوْرَالَتَي سَمَّاها أميرُ المُؤمِنينَ وَغَيرُهُ مِن سُلطانِ أميرِ المُؤمِنينَ وجَمِيعٌ مُنْضَمٍ إلَيهِ أَميرُ اَلْمُؤْمِنِينَ حَيثُ أَحَبَّ مِنْ لَدُنِ الرَّيِّ إِلَى أَقْصى عَمَلِ خراسان لَيْسَ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِين

أَنْ يَحُوِّلَ عَنْهُ قَائِداً ولامَقُوداً ولارَجُلاً وَاحِدٌ مِمَّن ضَمَّ إلَيْهِ مِنْ أصحابِهِ الَّذينَ ضَمَّتْهُم إلَيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ولاَ يَحُولُ عِبْدُاللَّهِ بْنُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَنْ وَلاَيَتِهِ اَلَّتِي وَلاَّهُ إِيَّاهَا هَارُونُ أميرُ المُؤْمِنِينَ مِنْ ثُغُورِ خُراسَانَ وأعمالِها كُلُّهَا مَا بَيْنَ عَمَلِ اَلرَّىِّ مُمَايَلَى هَمَذَانَ إِلَى أَقْصَى خُرَاسَانَ وثُغُورِها و بِلادِهَا ومَاهُو مَنْسُوبٌ إِلَيْهَا ولاشَخْصُهُ إلَيهِ ولا يُفَرِّقُ أحَداً مِن أصحابِهِ وَقُوادِهِ عَنْهُ ولا يُوَلِّى عَلَيهِ أَحَداً ولا يُوَلَّى عَلَيْهِ ولا يَدْخُلَ عَلَيْهِ فِي صَغيرٍ مِن أَمْرِهِ ولا كَبيرٌ ضَرَراً وَلا يَحولُ بَينَهُ وبَيْنَ العَمَلِ فِي ذَالِكَ كُلِّهِ بِرَأْيِهِ وتَدْبِيرِهِ ولا يَعْرِضْ لِأَحَدٍ مِمَّنْ

ضَمَّ إلَيهِ أَميرُ المُؤمِنينَ مِن أَهلِ بَيتِهِ وَصَحابَتِهِ وَقُضاتِهِ وَعُمَّالِهِ وَكِتابِهِ وَقُوَّادِهِ وَخَدَمِهِ ومَوَالِيهِ وجُنْدِهِ بِمَا يَلْتَمِسُ إِدْخالَ الضَّرَرِ والمَكْرُوهَ عَلَيْهِمْ فِي أَنْفُسِهِمْ ولافَرَاباتِهِم ولامَوالِيهِم ولا أَحَدٌ يَتَنَسَّلُ مِنْهُمْ وَلافِي دِمَائِهِم وَلافي أموالِهِم ولافِي ضِيَاعِهِمْ ودُورِهِم ورِبَاعِهِم وَأمتِعَتِهِم ورَقيقِهُم و دَوا بِتِهِم شَيْئاً مِن ذالِكَ صَغِيراً ولا كَبيراً وَلا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ بِأَمرِهِ ورَأْيِهِ وهَوَاهُ وبِتَرخِيصٍ لَهُ في ذالِكَ وَإِدْمَانٌ مِنْهُ فِيهِ لِأَحَدٍ مِن وُلْدِ آدَمَ ولا يَحْكُمُ فِي أمْرِهِم ولا أَحَدٌ مِن قُضَاتِهِ ومَنَعَهَا لَهُ وَمِمَّنْ كَانَ بِسَبَبٍ مِنْهُ بِغَيْرِ حُكْم عبداللَّهِ اِبْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَأْيِهِ وَ رَأَى قُضَاتَه

وإن نُزَعَ إلَيهِ أحدَمُ مِن ضم أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبدِاللهِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ أَمِيرِ المُؤمِنينَ وَ صَحابَتِهِ وَقَوادِهِ وَعُمَّالِهِ وَكِتابِهِ وَخَدَمِهِ وَمَواليهِ وَجُندِهِ

ص: 161

،ورَفَضَ اسمَهُ ومَكتَبَهُ ومَكَانَهُ مَعَ عَبْدِاللَّهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَاصِياً لَهُ أَوْمُخَالِعاً عَلَيْهِ فَعَلَى عَهْدِ بْنِ أميرِ اَلْمُؤْمِنِينَ رَدَّهُ إِلَى عَبْدِاللَّهِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ بِصَغُرٍ لَهُ وقَمَاءَ حَتَّى يُنْفِذَ فِيهِ رَأْيَهُ وأَمَرَهُ

فان أراد عهد بن أمير اَلْمُؤْمِنِينَ خلَع عَبداللَّهِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَنْ وِلاَيَةِ اَلْعَهْدِ مِنْ بَعْدِهِ أوعزِل عَبْدِاَللَّهِ بْنِ أَمِيرِ الْمُومِنِينَ عَنْ وِلايَةِ خُرَاسَانَ وثُغُورِهَا وأَعْمَالِهَا والَّذِي هُومْنَ حَدَّ عَمَلِهَا مَمَايِلِي هَمَذَانَ وَالكَورُ الَّتي سَمَّاهَا أَمِيرُ الْمُومِنِينَ كِتَابَهُ هَذَا أَوْ صَرفَ أَحَدٌ مِن قُوَّادِهِ الَّذِينَ ضَمَّنَهُمْ أَمِيرُ اَلْمُومِنِينَ إِلَيْهِ مِمَّنْ قَدَّمَ قرماسِينَ أَو أَنْ يَنْتَقِصَهُ قَلِيلاً أوكثِيراً مِمَّا جَعَلَهُ أَمِيرُ اَلْمُوْمِنِينَ لَهُ بِوَجْهٍ مِنَ اَلْوُجُوهِ أَوْ بِحِيلَة اَلْحِيَلِ صَغُرَتْ أَوْكَبَرَتْ فلعبدالله بْنِ هَارُونَ أَميرِ المُؤْمِنِينَ الخِلافَةَ وَهُوَ الْمُقَدَّمُ عَلَى عَدِّ بْنِ أَميرِ المُؤمِنينَ وَهُوَ وَلِيُّ الأَمْرِ مِن بَعْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ والطَّاعَةِ مِن جَمِيعِ قُوَّادِ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ هَارُونَ مِنْ أَهْلِ خُراسَانَ وَأهْلِ العَطاءِ وَجَميعِ المُسلِمينَ في جَميعِ الاجْنادِ

والامْصَارِ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَمِيرِ المُؤمِنينَ وَالقِيامَ مَعَهُ والمُجَاهَدَةِ لِمَن خالَفَهُ والنَّصْرُ لَهُ والذُّبُّ عَنْهُ ماكانَتِ الحَياةُ فِي أَبْدَانِهِم وَلَيسَ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ جَمِيعاً مَن كَانُوا أوْحِيثَ كَانُوا أن يُخالِفَهُ وَلا يَعصِيَهُ وَلا يَخرُجُ مِنْ طَاعَتِهِ ولا يُطِيعُ عَمْدَ بْنَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي خلْع عبدالله بْنِ هارونَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ صَرْفِ الْعَهْدِ عَنهُ مِن بَعْدِهِ إلى غَيْرِهِ أَوْ يَنْتَقِصَهُ شَيْئاً مِمَّا جَعَلَهُ لَهُ أَميرُ المُؤْمِنينَ هارُونَ فِي حَيَاتِهِ وَصَحْتَهُ وَاشْتَرَطَ في كِتابِهِ الَّذي كَتَبَهُ عَلَيْهِ فِي الْبَيْتِ الحَرَامِ وفي هذا الْكِتَابِ وعِبْدُاللَّهِ ابنَ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُصَدِّ ق فِي قَولِهِ وَأَنْتُمْ في حِلٍ مِن بَيْعَتِهِ الَّتِي فِي أَعْنَاقِكُمْ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَميرِ المؤْمنين هارونَ وَعَلَى عَهْدِ بْنِ هَارُونَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْ يَنْقَادَ لِعَبْدِاللَّهِ ابْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ هارُونَ ويُسَلِّمُ لَهُ الخِلافَةَ

وَلَيسَ مُحَمَّدُ ابنُ أَميرِ المُؤْمِنِينَ هَارُونَ ولالَعَبْدِاللَّهِ بنِ أَميرِ المُؤمِنينَ أن يَخْلَعَا الْقَاسِمَ بْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ هارُونَ وَلا يُقَدِّمَا علَيْهِ أحَداً مِنْ أَوْلادِهِمَا و قَرَابَاتِهِمَا ولاغَيْرِهِمْ مِن جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ فَاِذا أَفْضَتِ اَلْخِلاَفَةُ إِلَى عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَالْأَمْرُ إِلَيْهِ فِي إِمْضَاءٍ ماجعله أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ اَلْعَهْدِ اَلْمُقَاسِمِ بَعْدَهُ أَوْصَرِف ذَالِكَ عَنْهُ إِلَى

ص: 162

مَن رَأَى مِن وُلْدِهِ وإِخْوَتِهِ وتَقْدِيمِ مَن أَرَادَ أَنْ يُقَدِّمَ قَبْلَهُ وتَصِيرَ الْقَاسِمُ ابنُ أَميرِ اَلْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ مَن يُقَدَّمُ قَبْلَهُ يَحْكُمُ في ذالِكَ بِمَا أَحَبَّ ورَأَى فَعَلَيْكُم مَعْشَرَ المُسلِمينَ إِنْفَاذُ مَا كَتَبَ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ في كِتَابِهِ هَذَا وشَرَطَ عَلَيْهِمْ وأَمَرَ بهِ وعَلَيكُمُ السَّمْعُ والطَّاعَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِيما أَلْزَمَكُمْ وأوْجَبَ عَلَيكُمُ اعْبُدَاللَّه بْنُ أَميرِ المُؤمِنينَ وعَهدُ اللَّهِ وذِمَّتُهُ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِه وذِمَمَ الْمُسْلِمِينَ وَالْعُهُودَ وَ الْمَوَايثِقُ الَّتي أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْمَلاَئِكَةِ اَلْمُقَرَّبِينَ وَ اَلنَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ وَكَّنْدَهَافي أَعْنَاقِ المُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ لَتَفْنَ لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ بِمَاسِمى وَ لِمُحَمَّدٍ وعِبْدِاللَّهِ والْقَاسِمِ بَنِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِمَاسْمَتِى وَكَتَبَ فِي كِتَابِهِ هَذَا وَاشْتَرَطَ عَلَيْكُمْ وَ أَقْرَرْتُمْ بِهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ

وإِنْ بُدَّ لَتُمَّ مِن ذَالِكَ شَيْئاً أَوْغَيَرْتُمْ أَوْ نَكَثْتُمْ أَوَّخاً لِفَتْمَ مَا أَمَرَكُمْ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ واشْتَرَطَ عَلَيكُمْ فِي كِتابِهِ هذا فَبَرَأَت مِنْكُم ذِمَّةُ اَللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و ذِمَمِ الْمُؤْمِنِينَ والْمُسْلِمينَ

وكل مال هوَ اليَوْمَ لِكُلِّ رَجُلٍ مِنْكُمْ أَوْ يَسْتَفِيدُهُ إلَى خَمْسِينَ سَنَةً فَهُوَ صَدَقَةٌ عَلَى المَساكِينِ وعلَى كُلِّ رَجُلٍ مِنْكُمْ المشْيَ إِلَى بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي بِمَكَّةَخَمْسِينَ حُجَّةً نَذْراً واجِباً لا يَقْبَلُ اَللَّهُ إِلاَّ الوَفاءَ بِذالِكَ وُكِلَ مَملُوكٌ لاحَدٍ مِنكُمْ أو يَملِكَهُ في مَا يَسْتَقْبِلُ الى خَمْسِينَ سَنَةً حُر وَكَّلَ امرَأَةً لَهُ فَهِيَ طَالِقٌ ثَلَاثاً البَتَّةَ طَلاقَ الحَرَجِ لامَثنَوِيَّةَ فِيهَا واللَّهِ عَلَيكُمْ بِذَلِكَ كَفِيلٌ وَرَّاعٌ وكَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً

خلاصه ترجمه این عهد نامه بفارسی چنان است میگوید

این عهد نامه ایست که محمد امين پسر هارون أمير المؤمنين در حال صحت عقل ومشاعر وطوع ورغبت بدون کلفت و کراهت برای تقدیم خدمت امير المؤمنين تسليم مينمايد كه امير المومنين بمحمد از خودش مرا بخلافت انتخاب کرد و بیعت مسلمانان را در ولایت عهد من مقر ر ساخت و پس از من امر خلیفت را با برادرم عبدالله مامون تفویض فرمودومملکت خراسان و سرحداتو ثغور آنجا وامر حرب و لشکر و بار و بيوت اموال وصدقات وعشر وعشوره تمامت اعمال ومتعلقات آن سامان را چه

ص: 163

در زمان حیات چه بمحمد ازوفاتش با او محول کرد .

وبامن عهد نمود که در تمام این شرایط ومواثيق وفا نمایم و ولایت عہدو خلافت و امور مسلمانان را بمحمداز خودم با او گذارم و هر چه امير المومنين در زمان خودش بدو بخشیده از اموال و املاک وايالت ولايات وغيرها با او سپارم و تعرضی نرسانم ومن اين جمله را بدانستم و بشناختم .

پس اگر امیرالمومنین را حادثه مرگ فرو گرفت و پس از وی امر خلافت با پسرش محمد مقرر شد بر محمد واجب است که هر چه هارون در تولیت مامون مسلم داشته و آنچه را در زمین قرماسين و آن از اهل بیت خود بدو مضموم گردانیده بدو تسليم دارم و بباید محمد بن هارون آنچه را که هارون بمامون گذاشته و ولایاتی را که از حد مملکت ری تا اقصی بلاد خراسان بدو تفویض گردانیده ممضى بگرداند و تمامت متعلقات این ولایات وجنودو قواد سپاه و آنچه متعلق باين مشاغل است از وی شناسد ، و بهیچ وجه و بهیچ اسم و عنوان متعرض آن نگردد و از حوزه اقتدار واختيار خود و هر گونه تصرف و توجهی خارج شمارد و بحساب و کتاب و کم وزیاد آن نگران نگردد و در کار آن ممالک ورعايا وبرايا ومصارف ومخارج واموال ودماء ایشان سخن نراند و برأى وتدبير خود اقدامی نکندو تمامت مردم این بلادو امصار خود را محکوم اوامر و نواهی مامون بدانند و تخلف جایز ندانند.

و اگر از مردم این ایالات که در حکومت او هستند و از اهل بیت هارون که بدو مضموم ساخته هر کسی از هر طبقه که باشد سر از حکم مامون بر تابد بر محمد بن هارون واجب است که او را بهر کجا که رفته باشد گرفته نزد مامون فرستد تا بطوری

که مامون صلاح بداند در حقش اجرای حکم نماید .

و اگر محمد بن هارون بآن اندیشه رود که مامون را از ولایت عهدیش بمحمد از خودش معزول نماید یا مملکت خراسان و حدودو ولایاتی را که هارون با مامون گذاشته و اسامی آن در مکتوبش مذکور است یا یکتن از سرهنگان سپاه را که هارون در زمين قرماسين و آن بمامون سپرده یا از آنچه امير المومنين برای مامون مقرر ساخته

ص: 164

بوجهی از وجوه وحیلتی از حیل خواه كوچك خواه بزرگ از وی بازگرداند و مداخله در آن نماید، منصب خلافت و امارت مسلمانان بمحمداز هارون بمامون اختصاص خواهد یافت و بر محمد امین مقدم خواهد گشت و ولایت امور بدو تعلق خواهد گرفت.

و بر تمامت آحاد مسلمانان و مردمی که در تحت امرو فرمان هارون هستندلازم است که مطیع مامون باشند و هر کسی را مخالف او بینند قلع وقمع نمایند ومحمد امین را در خلع مامون اطاعت نکنند و تاجان در تن دارند در اطاعت و اعانت مامون قصور نورزند و در رعایت حقوق مامون تخلف نورزند

و اگر محمد بن هارون در آنچه در بیت الحرام قرار یافته و در این عهد مذکور شده اگر بخواهد تغییری دهد و امر ولایت عهد را از مامون بگرداند ی بسپارد اعناق شما از سلسله بیعت محمد بن هارون فارغ است و بر محمد بن هارون واجب است که منقاد ومطيع اوامر و نواهی مامون شود و خلافت را بدو تسلیم نماید

و نیز محمد بن هارون وعبدالله بن هارون را نمیشاید که قاسم بن هارون را از مقام ومنزلت خود خلع وساقطع دارند یا از فرزندان و خویشاوندان خودشان یا کسی را بروی مقدم دارند و چون نوبت خلیفت بعبدالله بن هارون یعنی مامون رسید بہر طور در کار قاسم بصواب بنگرد مختار است و آن عهد خلافتش را که هارون برای او مقرر کرده است امضای آن یاصرف آن از قاسم و تفويض بهر کسی که از فرزندان خود و برادرانش بصواب بنگرد و تقدیم آنرا که صلاح بداند بر قاسم، یعنی تقریر ولایت عهد را قبل از قاسم بادیگری و اثبات ولایت عهد قاسم را بمحمداز آن شخص باختيار وتصويب مامون است

و بر شما که جماعت مسلمانان هستید واجب است که آنچه را كه امير المومنين

در این مکتوب خودش یاد کرده است و نام بردار نموده وشرط نهاده است و باجرای آن فرمان داده است و بر شما لازم گردانیده است طابق النعل بالنعل پذیرفتار باشید

ص: 165

وذر". انحراف نجوئید

و اگر شما بخواهید به تغییر و تبدیل بگذرانید بانک پیمان روا دارید یا در آنچه امير المومنين امر کرده و در مکتوب شما بر شما مشروط ساخته تخلف جوئید دمه خدا وذمه رسول خدا وذمه. ومنين ومسلمانان از شما بری است و هر مردی از شما که دارای مالی و بضاعتی باشد یا تا پنجاه سال دیگر بدست آورد جمله آن صدقه مساكين خواهد بود و از يد تصرف وتملك وي بیرون میشود و هر مردی از شما که بمکه وزیارت بيت الله الحرام میرود پنجاه حج او خود را از روی نذريا بطريق وجوب باشد و باین شرایط و اوامر مذکوره وفا نکرده باشدخدای

ازوی قبول نمیفرماید (1) وهرمملوک وزر خریدی که از يك تن ازشما هست یا تامدت پنجاه سال دیگر مالک وی شود آن مملوك آزاد است وزوجه او سه طلاقه است بنهجی که دیگر باره نتواند او را بزوجیت

خود بازگرداند و خداوند بر این جمله بر شما کفیل است و كفى بالله حسيباً .

و چون کسی بر اینگونه مسطورات بگذرد میداندمحمدم مبالات هارون الرشيد و امثال او در امور دینیه و معالم يقينيه تا چه میزان است

همان است که فرموده اند « اتخذوامال اللَّهِ دُوَلًا » .

اولا بایددانست که هارون واقران و اخلاف او آیا از جانب خدای ورسول خدای امير امت و امام بریت بوده اند یا نبوده اند اگر بوده اند چگونه با آن حالات فسق وفجورو ملاعب وملاهى وظلم ومتابعت هوای نفس اماره و تمحمدى وتخطى و خون بناحق ریختن و با ذریه رسول در آویختن و امام کشتن درست می آید ثانیاً پیغمبر که مسلماً اولى به أنفس وولی مطلق است چگونه است در اموال مردم و پرد گیان ایشان این اقتدار را ظاهر نمیفرماید و اگر هر فرمانی میکرد از جانب یزدان و بر تمام خلقان اطاعتش واجب بود و اگر از جانب حق و ولی مطلق نبود البته حدودو تكاليف ایشان بیرون از سایرین نبود

ص: 166


1- بلکه : و بر هر مردی از شما نذر است که پیاده پنجاه نوبت بحج خانه خدا برود ، نذر واجبی که جز باوفا کردن از عهده ساقط نشود

پس از چه روى يک نيمه جهان واموال جهانیان را بميل واراده خود بهر کس خواستند باز گذاشتند و اورا مالك قاب واموال مسلمانان ساختند و اگر آن کس را که امارت مومنین دادند و جانشین خودساختند اختبار و اختیار نکرده و بامتحان نداشته بودند و در اوصاف واخلاق او برای امر امت و خلافت اطمینان نداشتند ازچه

وی محض مہر و عطوفت پدری وميل ورغبت شخصی ، چنین مقامش نایل بداشتند و اگر مطمئن بودند از چه روی شرط بر نهادند که اگر با مامون مخالفت کند

از مقام خلافت ساقط و بیعت آواز گردز مسلمانان برداشته میشود و هیچکس نباید بمتابعت قدم بردارد و قلم بر گیرد، اما نمیگوید اگر مامون با او عصیان بورزدهمین معاملت را باید منتظر باشد و نمینویسد و اگر بظلم ومحمدوان رود و با رگان یزدان ستم نماید و مسلمانان را دچار زحمت و خسارت و عذاب گرداند باید مخلوع و مردود ومسلوب الاماره والاقتدار شود ، بهیچ وجه غم امت نمی خورد و جز بهوای

نفس اماره نمیرفت

و اگر منصب خلافت باختیار دیگران است چرا در حق خودش جز این دانست و اطاعت حكم و اجرای مقاصد و اوامرش را در حال حيات وممات بر همه کس واجب میدانست اما خلیفه زنده را که پس ازوی بر تخت خلافت می نشست منصوب ومعزول میگردانید .اگر نفوذ امر واطاعت جهانیان محض پاس مقام خلافت است چگونه در حق حضرت علی بن ابیطالب و اولاد طاهرینش صلوات الله عليهم منظور نگشت

وهم چنین از چه سبب در حق محمد امين پسر خودش بمحمداز خودش جز بمطاوعت شرایط و عهود او استقرار نباید بگیرد اما در باره پسرش عبدالله مأمون که میدانست هوشیار است و آنچه میل پدرش رشید است با خداوندان حقیقی مسند خلافت که

فرزندان پیغمبر صلى الله عليه وآله است بجای خواهد آورد اورا مطلق العنان ومختار در تمام مقاصد میگرداند وعزل وانفصالی برای او معین نمی سازد وحب" اورا بردین و آخرت

خود ترجیح میدهد

که بر گذشتیم خودش قائل باين بوده و هست که علم بر ما يكون

ص: 167

ندارد چه بروی مسلم گردیده بود که مامون جز برطريقه حق ومحمدل و رعایت امت کار نخواهد کرد که باین درجه اورا مطلق العنان ساخت وحدی برایش مقرر نساخت و وزر و وبال افعال و اعمال او را بر گردن و دوش ناهموار بار کرده بمقر باز پرسی پروردگار قهار تحویل داد . و خلق جهان را بآندرجه بنده ومملوک خود دانست که در شرایط مذکوره نوشت هر کسی مخالفت نماید اموالش و آنچه تا پنجاه سال مدت دیگر بدست آورد از ید تصرفش بیرون است و حال اینکه الناس مسلطون على اموالهم و مماليک ايشان آزاد هستند و ممکن است در زمره مماليک ايشان جماعتی جواری خاصه باشند که حمل یافته و فرزند داشته

ومحل تمتع ازواج باشند (1) و از چه روی میگوید زنهای ایشان سه طلاقه هستند که دیگر رجوعی بایشان نخواهد بود و حال اینکه در ماده مرتد فطری که بدترین مردودان ومطرودان است اگر توبه نماید ممکن است دیگر باره عقد کند و مهر دهد و ازدواج حاصل شود پس هارون الرشید که فسق وفجورش در نزديک و دور مشهور بود چگونه در حق کسیکه متابعت هوای نفس اماره او را نکند چنین حکم میراند و احکام خود را بدانگونه متبع ولازم الاطاعه میشمارد که میگوید هر کس مخالفت نماید خدای

ورسول خداى وملائکه خدای و تمام مسلمانان ازوی بری الذمه هستند یعنی باید بر میل و امر من برىءالذمه شوند چه میداند بمیل و اراده خودشان برائت ذمه نخواهند جست بلکه باید مطیع میل و اراده هارون باشند . عجب تر این است که میگوید هر کس مخالف شود پنجاه حجه او را خواه

بر طریق نذريا وجوب خداوندمقبول نمیدارد، از هیچ پیغمبری و امامی واجب الاطاعه نشنیده ایم که در حق کسانیکه در خدمتش عصیان ورزند یا مخالفت فرمانش را نمایند این گونه شرایط بکند و خدای را محکوم خیالات خود بدارد نمیدانم کسیکه روز و شب بعيش وطرب ولہو ولعب بسپارد و بدون مغنی و مغنيه ومنكرات و مشتهيات

ص: 168


1- هارون شرائط مذکوره را بصورت نذر واعتراف بر آنها واجب کرد .

نفس ناپروا ساعتی نگذراند، و آن وقت امامی مثل حضرت كاظم صلوات الله عليه را سالها محبوس و آخر الامر مسموم و شهید گرداند و با جماعت سادات و بزرگان دین آنگونه معاملت روا دارد چه گونه شرم نکند و اینگونه عهد نامه بنویسدران هذا لشيء عجاب » .

تمام این حالات از نهایت غرور وفریب باین سرای سرور است که شخصی را روزی چند بازیچه میگیرد و باطنش را ظاهر و اسرارش را هویداوعقایدو خيالات وترهاتش را آشکار وخبث سريرت وسيرتش را نمودار مینماید تا بر جهانیان پوشیده نگردد ليميز الله الخبيث من الطيب .

ای رها کرده فریبنده جهان بر تو فریب *** شمر تورا خوانده و خودروی نهاده به نشیب

این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر *** دگر مقری بخدا و برسول و بكتيب

خویشتن را بزه بهمان و احسنت فلان *** کر خنده وافسوس نخواهیم فريب

قسمت خویشتن از عمر فراموش مکن *** رهگذارت بحساب است نگهدار حسیب

غریب تر ازین جمله این است که این دنیای محمدار و کیهان ختار با چنین مردم زشت خوی آشوب جوی این چند مسامحمدت میکند که دارای این چنین اقتدار واستقلال میشود و آنچه میخواهد میکند و ابدال را ذلیل واردال را جلیل و بزرگان دین را تباه می گرداند والعزه لله الواحد القهار.

ص: 169

صورت نسخه عهدی که مامون بن رشيد بخط خودش در کعبه معظمه در قلم تحریر در آورده است

هَذَا كِتَابٌ لعبداللهِ بْنِ هَارُونَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ كَتَبَهُ لَهُ عبدالله بنُ هارون أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي صِحَّةٍ مِن عَقلِهِ وَجَوازٍ مِن أمرِهِ وَصِدقِ نِيَّتِهِ فِيمَا كَتَبَ في كِتابِهِ هَذَا ومَعْرِفَةٌ بِمَافِيهِ مِنَ الفَضلِ وَالصَّلاحِ لَهُ ولأَهْلِ بَيْتِهِ و جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ أَنَّ أَمِيرَ المُؤمِنينَ هارُونُ وَلا نيَّ الْعَهْدَ والخِلافَةَ وجَمِيعِ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فِي سُلْطَانِهِ بَعْدَ أَخِى مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ وَ وَلاَنَى فِي حَيَاتِهِ ثُغُورَ خُرَاسَانَ و كُوَرَهَا وجَمِيعِ أعْمَالِها وَشَرَطَ عَلَى مُحَمَّدِ بنِ هارُونَ اَلْوَفَاءُ بِمَا عَقَدَلِي مِنَ الْخِلافَةِ وَ وِلايَةِ أُمُورِ العِبَادِ والْبِلادِ بَعْدَهُ و وِلايَةِ خُراسَانَ وجَمِيعُ أعْمالِها

وأَنْ لا يَعْرِضَ لِي فِي شَيْءٍ مِمَّا أقْطَعَنِي أَميرُ المُؤمِنينَ وأبتاعُ لِي مِنَ الضِّياعِ والعَقدِ والرِّبَاعِ أَوَا بَتعتُ مِنهُ مِنْ ذَالِك ومَا أَعْطَانِي أَميرُ المُؤْمِنِينَ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْجَوْهَرِ والكِسَاءِ والمَتاعَ وَالِدُ وَاب والرَّقِيقُ وغَيْرُ ذَلِكَ ولا يَعْرِضُ لِى ولا لِأَحَدٍ مِن عَمَّالِى وَ كِتابي بِسَبَبِ مُحَاسَبَةٍ ولا يُتَّبَعُ لِى فِي ذلِك ولالاحِدٌ مِنْهُمْ أبْدَأُ ولا يَدْخُلُ علَى ولاعَلَيهِمْ ولاعَلَى مَنْ كانَ مَعىً ومَنِ اسْتَعَنتَ بِهِ مِن جَمِيعِ النَّاسِ مَكرُوهاً في نَفْسٍ وِلادِمٍ ولاشَعْرٍ وَ بَشَرٍ وَلامَالٍ وَلاصَغيرٍ مِنَ الاُمُورِ ولاكَبِيرٍ فَأجابَهُ إلى ذَالِكَ وأقَرَّ بِهِ وكَتَبَ لَهُ كِتاباً أَكَّدَ فيهِ على نَفسِهِ ورَضَى بِهِ أميرُ المُؤمِنينَ هارُونَ وقَبَلَهُ وَ عَرَفَ صِدقَ نيَّتِهِ فيهِ فَشَرَطْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وجَعَلْتُ لَهُ علَى نَفْسِي أن أسمَعَ لِمُحَمَّدٍ واطيعٍ وَلا أَعصِيَهُ وَ أَنصَحَهُ

ولا أغشهوا وفى بيعته وولايته، ولا أغدر ولا أنكث ، وأنقذ كتبه واموره وأحسن موازرته وجهادعدو". في ناحيتى ما وفالى بما شرط لأمير المؤمنين ورضي به أمير المؤمنين و لم يتبعنى بشيء من ذالك، ولم ينقض أمر أمن الامور التي شرطها أمير المؤمنين اي علميه

ص: 170

فان اِحْتَاجَ مُحَمَّدُ بْنُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى جُنْدٍ وَ كَتَبَ إِلَى يَأْمُرُنِى بِاشْخاصِهِ إِلَيْهِ أَوْ إِلَى نَاحِيَةٍ مِنَ اَلنَّوَاحِي أَوْ إِلَى عَدُوٍ مِنْ أَعْدَائِهِ خَالَفَهُ أَوْ أَرادَ نَقْصَ شَيْءٍ مِنْ سُلْطانِهِ أَوْ سُلْطانِيَ الَّذِي أَسْنَدَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْنَا وَ ولا نَا إِيَّاهُ فَعَليٌ أَنَا نَفَذَ أَمْرُهُ ولا أُخَالِفُهُ ولا أَقْصِرُ فِي شَيْءٍ كُتَبَ بِهِ إِلَى

وَإن أرادَ مُحَمَّدٌ أن يُوَلّى رَجُلاً مِن وُلْدِهِ الْعَهْدَ والْخِلافَةَ مِن بَعْدِى فَذالِكَ لَهُ مَا وَفَا لِى بِمَا جَعَلَهُ أميرُ المُؤْمِنِينَ إِلَى وَاشْتَرَطَ لِي عَلَيهِ وشَرَطَ على نَفْسِهِ فِي أَمْرِي وعَلَى إِنْفَاذِ ذَالِكَ والْوَفَاءِ لَهُ بِهِ ولا أَنْقُصُ مِن ذالِكَ وَلا أُغَيِّرُهُ ولا بُدَّ لَهُ وَلا أُقَدِّمُ قَبْلَهُ أَحَداً مِن وُلْدِي وَلاَ قَرِيباً وَلا بَعِيداً مِنَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ إِلاَّ أَنْ يُوَلَّى أميرُ اَلْمُؤْمنينَ هَارُونَ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ اَلْعَهْدُ مِنْ بَعْدِي فَيَلْزَمُنَى وَ مُحَمَّدٌ اَلْوَفَاءُ لَهُ

وجَعَلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَعَدَ عَلَى الْوَفاءِ بِمَا شَرَطْتَ وَسَمَّيْتَ فِي كِتَابِي هَذَا مَا وَفَا لِي مُحَمَّدٌ بِجَمِيعِ مَا اشْتَرَطَ لَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ فِي نَفْسِى وَما أعْطانِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ جَمِيعِ اَلْأَشْيَاءالمُسَمَّاة فِي هَذَا اَلْكِتَابِ الَّذي كَتَبَهُ لى وعلى عَبْدِاللَّهِ وَ مِيثاقُهُ وَذِمَّةُ أميرِ المُؤمِنينَ وذِمَّتِي وذِمَمُ آبَائِي وذِهُمُ المُؤمِنينَ وأَشَدُّ مَا أَخْذَاللهُ عَلَى النَّبِيَّتَينِ وَالْمُرْسَلِينَ مِن خَلقِهِ أجمَعينَ مِن عُهودِهِ ومَوَاثِيقِهِ والأَيْمَانِ المُوَكَّدَةُ الّتي أَمَرَ اللَّهُ بِالْوَفَاءِ بِهَا وَنَهَى عَنْ نَقْضِهَا وَ تَبْدِيلِهَا

فان أَنا نَقَضْتُ شَيْئاً مِمَّا شَرَطْتُ وَ سَمَّيْتُ فِي كِتَابِي هَذَا أو غَيَّرتُ أو بَدَّلتُ أو نَكَثْتُ أو غَدَرتَ فَبَرَأت مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٌ وَمِن وَلايَتِهِ وَدِينِهِ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّ صَلَّى اللَّهُ عليهِ وَ اِلَّهِ وَلَقِيَتُ اللَّهَ يَوْمَ القِيَامَةِ كَافِراً مُشْرِكاً وَكَّلَ امرَأة هَيْلِي اَلْيَوْمَ أَوْ أَتَزَوَّجُهَا إِلَى ثَلَثِينَ سَنَةً طَالِقٌ ثَلاَثاً اَلْبَتَّةَ طَلاَق

اَلْحَرَج ِ وكل ممْلُوك هَوْلَى أَوْ أَمْلِكُهُ إِلَى ثَلَثِينَ سَنَةً أَحْرَارٌ لِوجهِ اللّهِ وعَلَى المَشَى إِلى بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي بِمَكَّةَ ثَلاَثِينَ حِجَّةً نَذْراً وَاجِباً عَلَى فِي عُنْقَى حَافِياً رَاجِلاً لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ مِنًى إِلاَّ اَلْوَفَاءَ بِذَالِكَ وَكِلَ مَالٍ لى أَوْ أَمْلِكَهُ إِلَى ثَلَثِينَ سَنَةً هُدًى بَالِغَ الكَعبَةِ وَكُلٌ ماجعلْتُ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ شَرَطْتُ لَهُ فِي كِتَابِي هَذَا لاَزِمٌ لِى لاَ أَضْمَرُ

ص: 171

غَيْرِهِ ، وَ لَا أَنْوِي غَيْرِهِ ، وَ شَهِدَ سُلَيْمَانَ بْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ كُتِبَ فِي ذِي الْحِجَّةِ سِنُّهُ سِتٍّ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ .

این پیمان نامه ایست که عبدالله مامون تقديم خدمت پدرش هارون مینماید در حال درستی خرد وراستی آهنگ بآنچه در آن نگاشته وصلاح او واهل بیت او وعموم مسلمانان در آن است که هارون الرشید در زمان سلطنت خودش بولایت عهد وخلافت و تمامت امور مسلمانان بمحمداز برادرم محمد بن هارون برگزید و در زمان زندگانی خودش ثغور خراسان و شهرها و جميع اعمال خراسان را بولايت من

مقرر داشت

و بر محمد بن هارون شرط نهاد که بتمامت این جمله وفا نماید و در آنچههارون بمن بخشیده از ولایات و ایالات و اموال واثقال وجواهر ودواب وعقار و ضياع بامن تعرض نکند وهم چنین متعرض هيچيک از عمال وكتاب من بهیچ وجه من الوجوه وهیچ زمانی از ازمنه تعرض نجویدو مكروهی بمن یا ایشان در هیچ چیز نرساندو محمد بن هارون در تمامت این شرایط که پدرش بر نهاد اجابت کرد.

لاجرم هارون بمحمد از آنکه بر آنچه فرموده بود محمد بجای آورد اقرار نمود وبنوشت و وثیقه بداد ولایت عهد وخلافت اورا مستقر گردانيد وهم اکنون من نيز در خدمت امير المومنين شرط می کنم و بر نفس خود متحتم می گردانم که آنچه محمد فرماید اطاعت کنم و در اوامر و نواهی او عصيان نورزم و از دولتخواهی او کناری نجویم و با او بخيانت نروم و بلوازم بیعت وولايت اووفا كنم و بمحمدر ومكيدت نگذرم ونکث عہد نکنم و كتب او واوامر وامور او را نافذ بگردانم و در موازرت او و مجاهدت بادشمنان او چندانکه بامن بوفاکار کند به نیکویی و خوبی رفتار نمایم .

واو نیز در تمامت شرایطی که امیر المومنين در کار من با او کرده است و رقم نموده است رضای او را بدست آورد و بامن بکرداری که مرا ناگوار افتد اقدام نورزد و اگر محمد بن هارون را حاجتی بلشگر پدید شود و بمن بنویسد تا بیاری او بفرستم یا بناحیه از نواحی یا بگروهی از دشمنان او که بخصومت برخاسته با او

ص: 172

مخالفت ورزد یا بآن اندیشه رود که از قدرت ومكانت سلطنتش و یا استقلال سلطنت من كه امير المومنين هارون بما تفویض کرده است بکاهد برمن واجب است که فرمان امین را جاری سازم و با او بمخالفت نروم و در هر چه بمن مکتوب نموده است تقصير نورزم .

و نیز اگر محمد بر آن اراده شود که تنی از فرزندانش را ولایت عهد دهد که بمحمد از مرگ من بر اریکه خلافت بر آید در صورتیکه بآنچه امير المومنين برای من مقرر فرموده و بروی شرط کرده و محمد خودش نیز برخویشتن فرض نموده در حق من بجای آورد این اختیار را خواهد داشت و برمن است که در تقریر ولایت عهد فرزندش معاونت کنم ومخالفت نورزم و بتغيير و تبدیل آن خاطر نبندم وهيچيک از فرزندان یا اقارب خود یا احدی از خلقان را پس از موت خودم بر آنکه او ولایت داده مقدم نگردانم .

مگر اینکه هارون الرشید در زمان حیات خودش دیگری از فرزندانش را بولایت عهد انتخاب فرماید که بمحمداز من بر سرير خلافت جای کند این وقت بر من و محمد لازم است که آنچه هارون اراده کرده است اطاعت کنیم .

ومن برای امير المؤمنين و محمد شرط کردم و عهد بستم که بر آنچه در این مکتوب خود یاد کرده ام و نام برده ام وفا نمایم مادامی که محمد بن هارون در آن جمله که امير المومنين بولايت من مقرر ساخته و با من عطافرموده و محمد بوفای آن شرط کرده است وفا کند و اينك بر من است عہدو پیمان یزدان و ذمه اميرالمومنين وذمه وميثاق خودم ومواثيق پدرانم وذمه مومنان وبرمن است شدید ترین عهد و پیمانی که خداوند تعالی بر پیغمبران و فرستادگان خود از میان مخلوق خود گرفته و آن مواثيق و پیمانها و سوگند های سختی که خدای بوفای آن امر و از نقض و تبدیل آن نہی فرموده است که اگر من از آن جمله چیزهایی که در این مکتوب خود مندرج و نامدار نموده و شرط بر نهاده ام چیزی را نقض نمایم یا تغییر یا تبدیلی در آن روا دارم یا نکث عهدی نمایم یا محمدر و حیلتی بکار آورم همانا از حضرت خدای عزوجل

ص: 173

و ولایت او و دین مبین او و از محمد رسول او صلى الله عليه واله بیزار باشم و در روز بر انگیزش

بحال کفر و شرک انگیخته شوم . وهرزنی و زوجه که امروز بعقد من اندر است و تامدت سی سال دیگر تزویج و بعقد خویش در آورم سه طلاقه باشد و رجعتی نداشته باشد و هر مملوکی را که امروز مالك آن هستم یا تا سی سال دیگر بقید تملیک خود در آورم بجمله در راه خدای آزاد باشد و بر من خواهد بود که سی دفعه با پای برهنه و پیاده اقامت حج نمایم و خدای تعالی این جمله را جز اینکه بآنچه عهد کرده ام وفا کنم ازمن پذیرفتار نشود وحج مرا مقبول نگرداند و هر مالی و بضاعتی که امروز دارم یا تا سال

سی ديكر مالک آن شوم هدیه و پیشکش پیشگاه کعبه معظمه باشد . اگر مخالف آنچه که عهد کرده ام کار کنم و هر چه در این نوشته خود در حق اميرالمومنين قرار داده ام و بوفای آن شرط کرده ام بجمله ادای آن بر من لازم است وغیر از آن را در خاطر نمیگذرانم و سليمان بن اميرالمومنين و فلان وفلان بر این مکتوب گواه گردیدند، و این عهد نامه در ماه ذی الحجه بسال یکصدوهشتاد و ششم

مرقوم شد .

غریب این است که اندکی بر نیامد که این دو برادر در این جمله بمخالفت

افتاده و هیچیک از این عهود را بجای نیاوردند

صورت مکتوبی که هارون الرشید در این باب بحكام وعمال ولایات مسطور نمود

بسم اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَانّ اللَّهَ وَلَّى أَميرَ الْمُؤمِنِينَ وَ وَلِيُّ مَاوِلاهُ وَالْحَافِظُ لِما استَرعاهُ وأَكْرَمَهُ بِهِ مِن خِلافَتِهِ وَسُلْطانِهِ وَ الصّانِعِ لَهُ فِيما قَدَّمَ وأخَّرَ مِن أُمُورِهِ والْمُنْعِمُ عَلَيهِ بِالنَّصرِ وَالتَّأييدِفي مَشارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبِهَا وَالكاليءِ والحافِطِ والكافِي مِن جَميعِ خَلقِهِ وهُوَ الْمَحْمُودُ عَلَى جَمِيعِ آلاَئِهِ اَلْمَسْؤُلُ تَمَامَ حُسْنِ مَا أَمْضَى مِنْ قَضَائِه

ص: 174

لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ عَادَتِهِ الْجَمِيلَةِ عِنْدَهُ ، وإلهام مَا يَرْضَى بِهِ ، وَ يُوجِبُ لَهُ عَلَيْهِ أَحْسَنَ الْمَزِيدَ مِنْ فَضْلِهِ .

وقَدْ كَانَ مِن نِعْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٌ عِندَ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ وعِنْدَك وعِندَ عَوَامِّ المُسلِمينَ ما تَوَلَّى اَللَّهُ مِن عَهْدٍ وعِبْدِاللَّهِ ابْنَيْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِن تَبْلِيغِهِ بِهِمَا أَحْسَنَ ما أمَّلتِ الأُمَّةُ وَمَدَتْ إلَيهِ أعناقُها وَقَذَفَ اللَّهُ لَهُمَا فِي قُلوبِ العامَّةِ مِنَ المَحَبَّةِ وَالمَوَدَّةِ وَالسُّكونِ إلَيهِما والثِّقَةُ بِهِمَا لِعِمَادِ دِينِهِمْ وقِوَّامِ أُمُورِهِمْ وجَمْعِ الفِتَّهِمِ وَ صَلاحِ دُهمائِهِم ودَفْعِ المَحْذورِ وَالمَكرُوهِ مِنَ الشَّنَاتِ وَ اَلْفُرْقَةِ عَنْهُمْ حَتَّى أَلْقَوْا إليهِما أزمَّتَهُم أَعْطُوهُمَا بَيْعَتَهُمْ وَصَفَقَاتِ أَيْمَانِهِمْ وصَفَقَاتِ أَيْمَانِهِم بِالْعُهُودِ وَ الْمَوَاثِيقِ وَ وَ الْأَيْمَانِ وَ الْمُغَلَّظَةِ عَلَيْهِم

أرادَهُ اللَّهُ فَلَم يَكُن لَهُ مَرَدٌ وأمْضاهُ فَلَمْ يَقْدِرْ أَحَدٌ مِنَ العِبادِ عَلى نَقْضِهِ ولا إِزَالَتِهِ ولاصَرْفَ لَهُ عَن مَحَبَّتِهِ وَمَشِيَتِهِ ومَاسَبْقٌ فِي عِلمِهِ وَأَميرُ الْمُؤْمِنِينَ يَرْجُو تَمَامَ النِّعْمَةِ عَلَيهِ وَ عَلَيْهِمَا فِي ذَلِكَ وَعَلَى الأُمَّةِ كافَّةً لاعاقِبَ لِأمرِ اللَّهِ ولارادَ لِقَضائِهِ ولامُعَقِّبِ لِحُكْمِهِ

وَلَم يَزَل أَميرُ المُؤمِنينَ مُذاجتَمَعَتِ اَلْأُمَّةُ عَلَى عَقْدِ اَلْعَهْدِ لِمُحَمَّد ابن أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ مِنْ بَعْدِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ و لعبداللّه ابن أميرِ اَلْمُؤْمِنِينَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ ابنُ أَميرِ المُؤمِنينَ يَعمَلُ فِكرَهُ ورَأيُهُ ونَظَرِهُ ورَوَيْتُهُ فيما فيهِ الصَّلاحُ لَهُمَا ولِجَميعِ الرَّعِيَّةِ وَالجَمعُ لِلكَلِمَةِ وَاللُّمُّ لِلشَّعثِ وَالدَّفعِ لِلشَّتاتِ والفِرْقَةُ والحَسْمُ لِكَيدِ أعداءِ النِّعَمِ مِن أهْلِ الْكُفْرِ والنِّفَاقِ والْغِلِّ وَالشِّقَاقِ والْقَطْعِ لامَاً لَهُم مِن كُلِّ فُرْصَةٍ يَرْجُونَ إِدراكَها وانتِهازُها مِنْهُمَا بِا نَتَقَاضَ حَقَّهُما وَيَسْتَخِيرُ اللَّهُ أَميرَ المُؤْمِنِينَ فِي ذَلِكَ وسأَلَهُ اَلْعَزِيمَةَ لَهُ عَلَى مَافِيهِ الْخِيَرَةُ لَهُمَا ولِجَمِيعِ الاُمَّةِ وَ القُوَّةُ فِي امْرِ اللَّهِ وَحَقِّهُ وَائْتِلاَفِ أَهْوَائِهِمَا وصَلاحِ ذَاتِ بَيْنِهِمَا وَ تَحْصِينِهِمَا مِن كَيدِ أعداءِ النِّعَمِ وَرَدَ حَسَدَهِم وَمَكرَهُم وَبَغيُهِم

وَسِعِيهِمْ بِالْفَسَادِ بيْنَهما فَعَزَمَ اَللَّهُ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَى اَلشُّخُوصِ بِهِمَا إلَى بَيتِ اللَّهِ وَأَخَذَ البَيْعَةِ مِنهُما لِأَميرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالسَّمْعِ والطَّاعَةِ والانْقَاذِ لِأَمْرِهِ واكْتِتَابُ الشَّرطِ على كُلِّ واحِدٍ مِنهُما لِأَميرِ المُؤمِنينَ وَلِّهِما بِأَشَدّ

ص: 175

الْمَواثِيقِ والعُهُودِ ِ وأغْلَظِ الأَيمانِ وَالاخذُ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما عَلِيٌ صَاحِبُهُ بِمَا الْتَمَسَ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ اجْتِمَاعَ الفُقَهاءِ وَمَوَدَّتُهِما وتَواصُلِهِما ومُوَازَرَتِهِما وَ مُكَانَفَتِهِمَا على حُسنِ النَّظَرِ لاَنْفُسِهِمَا و لِرَعِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الَّتِى اسْتَرْعَاهُمَا وَالجَماعَةُ لِدِينِ اللَّهِ عَزَّ وَجِلٌ وَكُتَابِهِ وسُنَنٌ نَبِيٍ صلّى اللَّهُ عَلَيْهِ و اله والْجِهَادِ لِعَدُوِّ الْمُسْلِمِينَ مَن كانُوا وَحَيثُ كانوا وقَطَعَ طَمَعَ كُلِّ عَدُوٍ مُظْهِرٍ لِلْعَدَاوَةِ وَ مُسِرَ لَها وَكَّلَ مُنافِقٍ وَمارِقٍ وَأهلِ الأهواءِ الضَّالَّةِ المُضِلَّةِ مِن فِرْقَةٍ تَكِيدُ بِكِيدَ

تُوقِعُهُ بَيْنَهُمَا ومَدْحِسٌ يَدْحَسُ بِهِ لَهُما وَما يَلْتَمِسُ أَعْدَاءُ اللَّهِ وأَعْدَاءُ النِّعَمِ وأعداءَدَينِهِ مِنَ الضَّربِ بَيْنَ الامَّةِ والسَّعْيِ بِالْفَسَادِ في الارضِ والدُّعَاءِ إِلَى البِدَعِ وَالضَّلالَةِ نَظَرَ أمِنَ أميرِ المُؤمِنينَ لِدينِهِ وَرَعِيَّتِهِ وَامَّةِ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ الْه ومُنَاصَحَةٍ لَهُ وَلِجَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ وَذَبّاً عَن سُلطانِ اللَّهِ الّذي قَدَّرَهُ وتَوْحِيدٌ فِيهِ الّذي حَمَّلَهُ إِيَّاهُ والاجْتِهَادُ فِي كُلِّ مافيهِ قُربَةٌ إلَى اللَّهِ وَما يَنالُ بِهِ رِضْوانَهُ والوَسِيلَةَ عِندَهُ

فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ أظهَرَ لِمُحَمَّدٍ وعِبْداللَّهِ رَأيَهُ فِي ذَلِكَ وَمَا نَظَرَ فيهِ لَهُمَا فَقَبِلاَ كُلَّ مَا دَعَاهُمَا إِلَيْهِ مِنَ اَلتَّوْكِيدِ عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِقَبُولِهِ وكَتْباً لامِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فِي بَطْنِ بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ بخطوط أيديهما بِمَحْضَرٍ مِمَّنْ شَهِدَ اَلْمَوْسِمَ مِنْ أَهْلِ بَيتِ أميرِ المُؤْمِنينَ قُوَّادَهُ وَصَحابَتُهُ وَقُضاتُهُ وَحَجَبَةِ الكَعبَةِ وَشَهَادَاتِهِم عَلَيهِما كِتَابَيْنِ اسْتَوْدَعَهُمَا أَميرُ المُؤمِنينَ الحَجَبَةَ وَأَمَرَ بِتَعْلِيقِهِمَا فِي دَاخِلِ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا فَرَغَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ مِن ذالِكَ كُلِّهِ في دَاخِلِ بَيْتِ اللَّهِ الحَرَامِ وبَطْنِ الكَعْبَةِ أَمَرَ قُضاتَهُ الَّذِينَ شَهِدُوا عَلَيْهِمَا وحَضَرُوا كِتَابَهُمَا أَنْ يَعْلَمُوا جَمِيعَ مَن حَضَرَ المَوسِمَ مِنَ الْحَاجِّ وَالعَمَّارِ وَ وُفُودِ الامْصارِ ماشَهَدوا عَلَيْهِ مِن شَرْطِهِمَا وكِتَابِهِمَا وَقِراءَةِ ذلِكَ عَلَيهِم لِيُفهَموهُ وَيُعوهُ

ويَعْرِفُوهُ ويَحْفِطُوهُ و يُؤَدُّوهُ إلى إِخْوَانِهِمْ وَأَهْلِ بُلْدَانِهِمْ وأمْصَارِ هُم فَفَعَلُوا ذَلِكَ وقَرِىءَ عَلَيهِمُ الشَّرطانِ جَمِيعاً فِي اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرَامِ فَانْصَرَفُوا وَ قُدَّاشَتَهر ذلِكَ عِنْدَهُمْ وأثْبَتُوا الشَّهادَةَ عَلَيهِ وَ عَرَفُوا نَظَرَ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ وعِنَايَتِهِ بِصَلاحِهِم وَحَقنِ دِمائِهِم وامُّ شَعَثِهِم وإِطْفاءِ جَمرَةِ أعداءاللَّهِ وَأعداءِ دينِهِ دينِهِ وكِتَابِهِ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ عَنهُم وَأظهَرُوا الدُّعاءَ لاميرِ المُؤمِنينَ

ص: 176

وَالشُّكرِ لِما كانَ مِنهُ في ذلك .

وقَد نَسَخَ لَك أَميرُ المُؤْمِنِينَ ذينك الشرطَين اَللَّذَيْنِ كَتَبَهُمَا لامِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ابْناهُ مُحَمَّدٌ وعِبْدُاللَّهُ فِي بَطْنِ الْكَعْبَةِ فِي أَسْفَلِ كِتَابِهِ هَذَا فَاحْمَدِ اَللَّهَ عَزَّ وَجِلٌ عَلَى مَا صَنَعَ لِمُحَمَّدٍ وَ عِبداللَّهِ وَلِيتي عَهدالمُسلِمينَ حَمْداً كَثِيراً واشكَرْهُ بِبَلائِهِ عِندأميرِ المُومِنينَ وعِنْدَ وَلَيَّتِى عَهدَ المُسلِمينَ وعِندَكَ وعِندَ جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلَّى الله عليْهِ وَالِهَ كَثِيراً وَاقْرَءْ كِتَابَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ على ه قِبَلَكَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وأَفْهَمُهُمْ إيَّاهُ وَقُمَّ بِهِ بَيْنَهُمْ وأثْبَتَّهُ في الدِّيوانِ قَبلَكَ وقَبِلَ قَوَادِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ورَعِيَّتَهُ قِبَلَكَ واكْتُبْ إلى أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ بِمَا يَكُونُ فِي ذَلِكَ إِنشَاءَ اللَّهُ وَحَسبُنا اللَّهُ وَنِعمَ الوَكيلُ وَبِهِ الحَوْلُ وَالقُوَّةُ وَالطَّولِ وكَتَبَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ صبيحٍ يَوْمَ السَّبْتِ لِسَبعِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنَ الْمُحَرَّمِ سَنَةَ سِتٍ وثَمَانِينَ ومِائَة

یزدان تعالى ولى امير المومنين وحافظ سلطنت و ودایع و خلافت اوست، شکر وسپاس ایزد متعال بر تمام آفریدگان و متنعمان واجب است و از جمله نعمتهای او که بر امير المؤمنين وتو و گروه مسلمين لازم است این است که هارون الرشیددو پسرش امين ومامون را كه . بدیشان بازو گردنها بطرف آنها فراز است و قلوب جهانیان بمهرشان آکنده و برای حفظ دین و آئین خودشان بقای سلطنت ایشان را از خداوند

پاینده خواسته اند و اصلاح تمام مفاسد امور وانجاح تمام مقاصد نزديک ودور را بحسن تدبير ويمن نقیمت ایشان پاینده شمارند به ترتیب بمنصب خلافت بر کشید و از امت بیعت ایشان را بستانید و نیروی سلطنت و اطاعت هر يك را با پیما نوعهود ومواثيق مغلطه استوار ساخت .

و این چیزی است که اراده حضرت متعال بر آن تعلق گرفته و هیچ تمردی برای آن نیست وقلم تقدير ممضى ساخته لاجرم نقض و ارالۀ آن و صرف آن برای هیچ آفریده ممکن نباشد و این ولایت عهد و خلافت این دو نو باوه بوستان خلافت در کنوز علم الہی سبقت گرفته است

واينک امير المومنين در اين تقرير وتدبیری که نموده است امیدواری دارد که حضرت منعم حقیقی نعمتش را بروی و بر تمام امت با تمام رساند و آنچه خواسته

ص: 177

واراده فرموده وحكم نموده دیگر گون نخواهد شد و از آن هنگام که امت یکدل ويک جهت شدند و با محمد بن هارون و پس ازوی باعبدالله مامون عقد بیعت استوار کردند همواره امير المؤمنين اندیشه باندیشه پیوست و آنی از تفکر و تعقل آسوده ننشست تا آنچه در خوا. صلاح كارامين ومأمون وجماعت امت است و موجبات آسایش ایشان واجتماع واتحاد ایشان و چاره دشمنان دین و دولت وحاسدان ملك وملت ودفع مكايد بد خواهان نعم وقلع مواد كفار ومنافقان واهل نفاق وخيانت وشقاق وقطع

سلسله آمال وریشه خیال بدسكال است تدبیرها نمود و اداراك مقصود بفرمود . و از پیشگاه یزدان خواستار نمایش راه خیر و فلاح ايشان و تمام امت شدو از جانب یزدان اشارت یافت که امين ومامون را بجانب بيت الله الحرام حاضر کند و از ایشان در خانه ایزد سبحان برای اطاعت اوامر و نواهی امير المومنين اخذ بيعت کند و در آنچه در عهد نامه شرط کرده است باید طابق النعل بالنعل متابعت نمايند

و در هیچ چیز از آن مطالب مسطوره عصیان نورزند و جز بموافقت و موازرت و مكانفت یکدیگر نروند و در حفظ حدود و نواميس الهيه ورعایت آسایش بريت وترويج دین ورضای خاطر امير المؤمنين وجماعت مسلمین روزگار نسپارند و بر این جمله عهود ومواثيق وسوگندهای سخت در کار آورد وراه محمدر وتعلل برای ایشان بر جای نگذاشت و برایشان واجب است که در دفع اعادی دین و گروه منافقين واهل طمع وبدع وجماعت گمراهان ومفسدان و كفار ومشركان و امثال ایشان آنی خود داری نکنند و ساعيان و بداندیشان وفتنه انگیزان را از میان بردارند و دين مبين وسنت سيد المرسلين صلوات الله عليهم اجمعین را ترویج و تشدید نمایند و در آنچه اسباب رضای خدای و تقرب باستان کبریا میباشد غفلت ومسامحت نجویند و چون هارون بمکه آمد آنچه منظور او بود ومسطور افتاد ورأى او بآن علاقه گرفته بود در حق محمد وعبدالله ظاهر ساخت و ایشان آن جمله را پذیرفته و در بطن بیت الله بخط دست خودشان در محضر آنانکه از اهل بیت امير المؤمنين و بزرگان پیشگاه و سرهنگان سپاه وقضاه وحكام مما لک وحاجيان كعبه معظمه برای امير المومنين

ص: 178

رقم کردند و تمامت آن مردم بر آن عهد نامه خامه براندند و مهر بر نهادندو گواهی بر نگاشتند وهارون آن دو کتاب را بحاجبان مکه بامانت بداد و بفرمود تادرون کعبه

مشرفه بیاویختند و چون امير المؤمنين در داخل بيت الله الحرام وبطن کعبه ازین جمله بپرداخت فرمان داد تا قضاة او که بر آن دو مکتوب گواهی نگاشتند هر دو مکتوب را بر دیگر مردمان که اقامت حج کرده و در آن زمین مقدس حاضر شده بودند قرائت کردند و حاضران را بیا گاهانیدند و نیز بآن جماعت امر کردند که بغایبان تبلیغ نمایند و بہر شہر ودیار که بازمی گردند تمام مردم را مستحضر نمایند . حسب فرمان هر دو کتاب را در مسجد الحرام بر جمله مردمان فرو

بر خواندند و اثبات شهادت بنموده ورأى وتصويب امير المؤمنين را در اصلاح امور جمہور و حفظ مال و ناموس و خون مسلمانان و اتفاق و اتحاد ایشان و اطفاء آتش کيدو كين

دشمنان دین باز نمودند باز نمودند همگان شادان و سپاسگزاران شدند و او را دعا و ثنا گفتند و این دو مکتوب را نسخ متمحمدده بر نگاشتند وبولايات بفرستادند و حکام را بسپاس یزدان و دعای امیر المومنين وتبليغ برعايا وبرايا و ثبت و ضبط در دواوين مامور داشتند و اسماعيل بن صبیح در روز شنبه هفت روز از شهر محرم بجای مانده سال یکصد و هشتاد و ششم بر نگاشت میگوید بمحمد از آن هارون الرشید فرمان کرد که هزار دینار سرخ برای مامون حاضر کردند و از رقه ببمحمداد حمل کردند و نیز می گوید رشید از آن پس که جعفر بن یحیی را بقتل رسانید در عمر جای داشت و از آنجا برقه رفت و بمحمد از آن ببمحمداد آمد و در این وقت از علی بن عیسی بن ماهان که والی خراسان بود مکرر عرض شكايت رسید و عزیمت بر آن نهاد که اورا از خراسان معزول نماید وهارون همی خواست که بدو نزديک باشد چون وارد بمحمداد شد از چندی از بمحمداد بقرماسين آمد و این حکایت در سال یکصدوهشتاد و نهم روی داد آنگاه جماعتی از قضاة وغيرهم را بجانب بمحمداد فرستاد و ایشان را بشهادت

ص: 179

گرفت که جمیع اموالی را که در لشگر گاه خود دارد با تمامت خزاین و اسلحه وخيل ودواب ومواشی وغير آنها هر چه هست مخصوص بعبدالله مامون است و هارون را در تمام آن جمله هیچ حق و بهره ای نیست و نیز از آنانکه با او حاضر بودند برای مامون بیعت بگرفت و هر ثمة بن عيسى رئيس کشیکچیان را ببمحمداد مامور نمود تا دیگر باره از مردم بمحمداد برای امين ومأمون ومؤتمن اخذ بیعت کردند بدان صورت که در مکه مکتوب ومشروط ساخته بودند لكن تقرير بيعت قاسم يا خلع قاسم را بمامون گذاشت تا هر وقت که نوبت خلیفتی بمامون رسید بهر طور که صلاح بداند ومايل باشد رفتار نماید و ابراهيم موصلی این شعر را در باب بیعت هارون برای دو پسرش در کعبه معظمه گوید :

خَيْرُ الامور مَغَبَّةَ واحق أَمَرَ بِالتَّمَامِ * * * أُمِرَ قَضَى أَحْكَامِهِ الرَّحْمَنِ فِي بَيْتِ الْحَرَامِ

غریب این است که هارون الرشید در ذیل این مکتوب مینویسد امر تولیت دو پسرش امين ومأمون از جانب خداوند بیچونو اراده و مشیت اوست معذالک می نویسد اگر بر خلاف آنچه وی دستور العمل داده است رفتار نمایند معزول هستند وامت از بیعت واطاعت ایشان معاف میباشند اگر چنانچه وی گوید ایشان از جانب یزدان هستند چگونه بناصواب کار کنند و چگونه بمحمد از مرگ هارون اختيار نصب وعزل ايشان بميل واراده اوقات حیات اوست اگر نیستند چرا برخدا افترا می بندد و در ردیف و فمن افترى على الله كذباً ، اندر میشود .

اگر میگوید من خود از جانب خدای بنصب وليعهد مأمورم چگونه در حق آنکس که قلبش اطمینان ندارد بخلافت و امارت مسلمانان تصویب می کند و اگر اجماع امت را شرط میداند چگونه بمحمد از خودش بایشان راجع نمیدارد و رأی خود را مجری می خواهد و چگونه در حق امير المومنين على بن ابیطالب علیه السلام که از جانب خدای ورسول خدای منصوب بود و خلافتش مقید بهیچ قیدی وعزل و نصبی موکول نیست جاری نگشت و در آنجا مسئله اجماع را پیش آوردند و با اینکه اجماع صحیح حاصل نشد بآن کار کردند .

ص: 180

و بنی عباس که در بعضی مقامات که صرفه خود را در آن میدیدند منکر آن امر بودند و می گفتند غصب حق آن حضرت را نمودند چگونه در باره اولاد آن حضرت که منصوص بامامت هستند چون نوبت خلافت بخودشان رسید اغماض کردندو نور هدی و چراغ خدا را خاموش خواستند و اینکه هارون میگوید این ولایت از جانب خداوند است ندانیم خود دعوی نبوت و نزول وحی می کند یا میگوید از حيث قرابت با رسول خداوند است اگر بسخن اول رفته معلوم است حال مدعی نبوت چیست اگر بتمسك دوم سند میجوید پس چگونه اولاد خود آن حضرت که اقرب واعلم واولی هستند بی نصیب و شهید می شوند حسبهم الله تعالی .

بیان حوادث و سوانح ال یصدوهشتاد و ششم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

در این سال علی بن عیسی بن ماهان برای محاربه ابي الخصيب خارجی از مرو بجانب نساجنبش کرد و جنك در افکند و ابوالخصیب را بکشت و زنان و فرزندان اورا اسیر کرد و امر خراسان منظم و مستقیم گشت و در این سال هارون الرشیدثمامة بن اشرس را بواسطه وقوف بر کذب و دروغ او در امر احمد بن عيسى بن زید بزندان افکند و در این سال بروایت طبری جعفر بن ابی جعفر منصور نزد هرثمه وفات کرد و ازین پیش در ذيل اولاد منصور بحال او اشارت رفت و در این سال خالد بن حارث بدیار جاوید، قرار مخلد گشت مردی حافظ و از اهل بصره بود .

و هم در این سال بشر بن مفضل حساب ایام زندگانیش بکار گذاران دیگر جهان محول شد یافعی وفات او را در سال یکصد و هشتاد و هفتم مینویسد ومیگوید یکی از حفاظ بصره است و روزی چهار صدر کعت نماز می گذاشت و يک روز بروزه بود و يک روز افطار می کرد و نیز ابو اسحق ابراهيم بن علفزاری در سرای جاوید منزل گرید و در این سال عبدالله بن صالح بن عبدالله بن عباس در شهر ربيع الاول در سلميه جان عزیز را تسلیم نمود .

ص: 181

و هم در این سال علی بن عباس بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس در شهر رجب بار بر بست و بدیگر آرامگاه پیوست و در این وقت شصت و پنج سال و شش ماه روزگار بر نهاده بود، وی برادر زاده سفاح ومنصور است و هم در این سال عمر بن یونس گاهی که از سفر حج بیت الله الحرام باز می گشت در شهر يمامه بدیگر سرای رخت بر بست .

و نیز در این سال عباد بن عباد بن العوام که از فقهای عصر خویش بوددر بمحمداد جانب جهان جاویدان گرفت و هم در این سال راشد مولای عیسی بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن ابیطالب علیه السلام از ین جهان بجهان دیگر خرامان شد وی در خدمت ادریس بن عبدالله بن حسن داخل بلاد مغرب شد و پس از وی ابو خالد يزيد بن الياس بنظم مهام جماعت بر بر قیام ورزید و هم در این سال ابو المغيره بن عبدالرحمن مخزومی که پس از مالک فقيه مدينه بود بروایت یافعی بدرود زندگانی نمود. گفته اند هارون الرشید امر قضاوت مدینه را بدومحول کرد لكن وی امتناع نمود و نیز در این سال

شقران بن علي زاهد در اندلس وفات کردمردی دانشمند و فقیه بود .

بیان پارهای مناقب و فضایل حضرت امام رضا علیه السلام

فضایل ولايت دلائل و مناقب امامت مراتب ائمه هدی سلام الله عليهم پهنه غبرا

و عرصه عرش اعلارا فرو گرفته یکی از فضایل ایشان نمایش کون و مکان و جنبش

چرخ گردان و خورشید تابان وروضه رضوان بلکه عالم امکان و سرای جاویدان وحليه وجود و حوزه نمود و خواستن خواسته حضرت معبود و برترین تقرب باستان ودود است هر چه گوئیم از آن برتر و هر چه شنویم از آن فزون تراند چه پيكعقول ومقدار ارتقای نفوس بشريه بلکه ملكيه رابان مقام منیع و محل رفیع راهی نیست جائی که جبرئیل امین بگوید :

ص: 182

از اینجا اگر ذره ای بر پرم *** فروغ تجلی بسوزد پرم

یا انبیای عظام علیه السلام را دور باش مقام راه ادراک ارتسام نگذارد ما کوتاه نظران را چه جای سخن ومقام چه تحقیق است آنجا که پر ملک بسوزد ما را چه مقام آشنائی است اگر سخنی بر زبان و رقمی بر بنان و اندیشه بر جنان بگذرانیم آن نیز به نیروی فضل و کرم ایشان و از تجلی نور سرمدی این انوار ولایت آثار است صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين .

و در عیون اخبار الرضا در باب چهل و سوم در ذکر اخلاق کریم حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که آن حضرت از پدر بزرگوارش حضرت کاظم و آن حضرت از پدر والا گوهرش حضرت صادق سلام الله عليهم روایت می نمود .

« انَّ الرَّجُلِ لَيَسْأَلُنِي الْحَاجَةِ بَادَرَ بِقَضَائِهَا مَخَافَةَ انَّ يَسْتَغْنِي عَنْهَا فَلَا يَجِدْ لَهَا موقعة إذاجاءته » چون مردی در حضرت من عرض حاجتی نماید هر چه زودتر بقضای حاجتش مبادرت کنم از خوف آنکه مبادا از آن حاجت مستغنی گردد و چون دیگر باره بآن حاجت مبتلا گردد

موقعش را نیابد یعنی نداند که باید بین آید و از من بخواهد. اگرچه حضرت امام رضا علیه السلام خود راوی این حدیث است لکن چنان است که خود بجای آورده باشد چه ائمه هدی قالا نور واحد واخلاق و اوصاف همه باهم یکی است .

در بحار الانوار و بعضی کتب اخبار ازيةطینی مردی است که آن زمان که مردمان در کار امام رضا علیه السلام باختلاف همی رفتند یعنی در امر امامت و وصایت و علم و فضل آن حضرت هر کسی سخنی میراند از آن مسائلی که از آن حضرت سئوال

کرده و آن حضرت جواب داده بود فراهم نمودیم پانزده هزار مسئله بود .

و هم در بحار الانوار ومناقب مروی است که محمد بن عيسى يقطینی گفت گاهی که مردمان در امر حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام مختلف شدند از مسائلی که از آن حضرت سئوال کرده و در آن جمله پاسخ داده بود جمع کردم هیجده هزار مسئله بشمار آمد و جماعتی ازمصنفین بزرگی جهان ازوی روایت کردند از آن جمله ابو بكر خطیب در تاریخ خود و ثعلبی در تفسیر خود و سمعانی در رساله خود و ابن معتز در

ص: 183

کتاب خود و همچنین جماعتی جز ایشان .

در کتاب بحار از ابو مسروق مروی است که جماعتى از واقفیه در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در آمدند و علی بن حمزه بطائنی ومحمد بن اسحق بن عمار وحسين بن مهران و ابن ابی سعید مکاری با آن جماعت بودند علی بن حمزه بان حضرت عرض

کرد فدای تو شوم از پدرت علیه السلام با من خبر گوی که بچه حال اندر است فرمود از این سرای درگذشت عرض کرد عہد خلافت و ولایت با کدام کس استوار فرمود گفت با من گذاشت، عرض کرد همانا بسخنی لب گشودی که هيچيک از پدران تو علی بن ابیطالب علیه السلام و کسانیکه فرودتر از مقام او بودند نگفتند یعنی کار به تقیه میراندند فرمود

« لَكِنْ قَدْ قَالَهُ خَيْرُ آبائی وَ أَفْضَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله » ، اگر پدران من صلوات الله عليهم نگفته اند بهترین و برترین پدران من رسولخدای با فرموده است .

و عرض کرد آیا از این جماعت یعنی هارون و اتباع او بر نفس خویشتن به بیم اندر نباشی؟« فَقَالَ لوخفت عَلَيْهَا كُنْتَ عَلَيْها مُعَيَّنَةٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله أَتَاهُ أَبُو لَهَبٍ فتهدده فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله انَّ خَدَشَتِ مِنْ قَبْلِكَ خَدَشَتِ فانا كَذَّابُ فَكَانَتْ أَوَّلَ آيَةٍ نَزَعَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله وهی أَوَّلَ آيَةٍ أننع بهالكم انَّ خَدَشَتِ خدشأ مِنْ قِبَلِ هَارُونَ فانا كَذَّابُ ، »

فرمود اگر من در چنین موقعی بر نفس بترسم وكتمان امر وحق خود را بنمایم من خود بر زبان جان خود معين خواهم بود همانا رسول خدا صلی الله علیه و اله باشه چون ابولهب در حضرتش بیامد و آن حضرت را بیم همی داد و تهديدهمی کرد فرمود اگر از جانب تو خدشه ای بمن باز برسدوا نداء جراحتی مرا در سپاردمن دروغگوی هستم، یعنی در دعوی نبوت و تبلیغ رسالت و ماموریت از جانب حضرت احدیت وتو کل بخداوند بريت بدروغ سخن کرده خواهم بود بلکه ابدا بمن زیانی نتوانی رسانی و این نخست آیت و علامتی بود که رسول خدای برای رفع شكو شبہت دیگران و اثبات حق و صدق خود نمودار فرمود و بر خصم تفوق یافت من نیز این دعوی را می نمایم و از خلیفه عهد و جائرين زمان اندیشه نمیکنم و از گزند

ص: 184

ایشان بيمناک نیستم اول آیتی است که در امامت و ولایت خود و اثبات حق خود برای شما ظاهر میگردانم و میگویم اگر ازهارون بمن خدشه ای رسید و گزندی نمودار شد در دعوی خود دروغ گوی خواهم بود .

حسين بن مهران عرض کرد اگر این سخن را ظاهر گردانی بانچه خواستار بوده ایم و امید داشته ایم رسیده ایم یعنی اگر این قدرت و استطاعت باشد که بتوانی این دعوی را فاش بگردانی و کسی نتواند بازار تو بر خیزد البته مقصود ما بعمل آمده و امام مفترض الطاعه خواهی بود و این معجزه از بهر ما کافی و این دلالت وافی است. فرمود .

« فترید ماذا ؟ أَ تُرِيدُ أَنْ أَذْهَبُ إِلَى هَارُونَ فَأَقُولُ لَهُ إِنِّي إِمَامُ وَ أَنْتَ لَسْتُ فِي شییء لَيْسَ هَكَذَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فِي أَوَّلِ أَمَرَهُ إِنَّمَا قَالَ ذالك لِأَهْلِهِ وَ مَوَالِيَهُ وَ مَنْ يَثِقُ بِهِ فَقَدْ خَصَّهُمْ بِهِ دُونَ النَّاسِ ، وَ أَنْتُمْ تعتقدون الامامة لِمَنْ كَانَ قبلی مِنْ آبائی ، وَ تَقُولُونَ إِنَّهُ إِنَّمَا يُمْنَعُ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى أَنَّ يُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ حَيُّ فاني لاأتقيكم فِي أَنْ أَقُولَ إِنِّي إِمَامُ فَكَيْفَ أَ تَقِيكُمْ فِي أَنْ أُدْعَى أَنَّهُ حَيُّ لَوْ كَانَ حَيّاً . »

اندیشه تو ازین سخن و این اظهار نمودن من چیست آیا میخواهی که نزد هارون الرشید بروم و بالصراحه بگویم من امام زمان و پیشوای جهانیان هستم و تو با این قدرت سلطنت و شوکت خلافت و آلات ومحمدت امارت در شمار هیچ چیز نیستی؟ همانا این کار از تکلیف امروز بیرون است و رسولخدای صلی الله علیه و آله در بدایت امر نبوت این گونه کار نساخت بلکه در آغاز امر آن سخن و آن دعوي و دعوت را با اهل و عشیرت و دوستان خاص و موثقين خود در میان نهاد و دیگر کسان را محرم این اسرار نمی فرهود وخواص خود را باظهار این مطلب اختصاص میداد و شما با اینکه امامت را مخصوص بیدران بر گذشته من میدانید و شیعه و معتقد هستید معذلک میگوئید علی بن موسی نمیخواهد بگویند پدرش امام موسی زنده است یعنی عقیدت واقفيه چنين است و آن حضرت را زنده میدانند با اینکه من از شما بيمناک نیستم و پرهیز نمیکنم که بگویم من امام هستم پس چگونه از شما بيمناک خواهم بود که

ص: 185

پدر خود را زنده بخوانم اگر زنده باشد .

یعنی اگر پدرم زنده بودی و می گفتندزنده است چه جای بیم وتقيه بودي ومن از اظهار آن چه خوفی داشتم و چه زیان از بهر من میداشت با اینکه من مدعی امر عظیم امامت هستم و خود را امام میخوانم و از شما بیم و پرهیز ندارم با اینکه جای تقیه است معلوم باد گفتار و کردار ائمه هدی صلوات الله عليهم و تمام فرستادگان آسمانی از روی حکمت و ملاحظه وقت و تکلیف مردم آن عصر است چنانکه رسول خدای صلوات الله علیه برای اظهار دین یزدان بهمان ترتیب که همه میدانند اقدام میفرمود اگر اظہار بر طریق دعوت یا نصیحت بود مینمود اگر بنمایش اخلاق حسنه و علوم فاخره بود دریغ نمیداشت اگر بمواعيد حسنه یا تهدید بود راز می گشود و اگر باظهار معجزات و خوارق عادات حاجت بود باز می نمود اگر بمحاربت و شمشير و غلبه ظاهریه بود تسامح نمیکرد .

و چون نوبت باميرالمومنين علیه السلام رسید حفظ دین و کلمه اسلام را در آن گونه رفتار که مرعی فرموده بدید و حضرت امام حسن علیه السلام بقای این کلمه طیبه را در بروز حلم و مصالحت دید همان را ظاهر ساخت و امام حسين علیه السلام حفظ دین اسلام را در شهادت خود و قبول آن مصائب بدید و بجای آورد و اثبات حق خود و ابطال دعوی و کفر دیگران را استوار ساخت و همچنین سایر ائمه هدی صلوات الله عليهم و چون نوبت بحضرت صادق علیه السلام رسید برای ابطال دعوت جماعت اسماعیلیه آن رفتار را بنمود که مسطور شد .

و در زمان امام رضا علیه السلام چون جماعت واقفیه قوت ومحمدتی داشتند و مردمان را دچار شک و شبهت میداشتند اگر آن حضرت میخواست برطریق آباء عظام خود بسكوت بگذراند و مخفی بدارد اسباب شک وريب جمعی كثير وضلالت جمی غفير میگشت و مخالفین شهرت همی دادند که حضرت كاظم علیه السلام زنده است و امامی دیگر در روی زمین نیست لاجرم حضرت رضا علیه السلام برخلاف آنچه دیگر آن مترصد بودند و سایر ائمه پیشنهاد میکردند دعوی امامت فرمود بطوریکه موجب استعجاب

ص: 186

اصحاب گردید و جماعت واقفیه را از مقام ساقط و دیگران را متنبه ساخت و این

کردار امامت آثار حکمتی بزرگی بود که مخصوص براسخين في العلم است .

در امالی صدوق علیه الرحمه از فضل بن كثير از

حضرت رضا علیه السلام مروی است « مَنْ لَقِيَ فقيرة مُسْلِمَةٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلَافَ سَلَامِهِ عَلَى الْغِنَى لقى اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ »

به هر کسی ملاقات کند فقیری مسلمان را و در سلام راندن بروی و تهنیت ودروداو بر خلاف آن تحیت و تهنیتی که با اغنياء بجای می آورد رفتار کند یعنی در تحیت وخضوع وتواضعی که با غنی معمول میدارد با فقير مسلوک نگرداند و تفاوت بگذارد خداوند تعالی را در روز قیامت ملاقات نماید گاهی که خداوند بر وی و رفتار او خشمناک باشد .

بیان اخبار واحادیثی گه از حضرت امام رضا علیه السلام در توحید وارد است

پاره ای اخبار و احادیث و کلمات حضرت امام رضا علیه السلام که در توحید وارد

است در اینجا اشارت میشود و آنچه راجع بزمان مامون و مجالس اوست در جای خود مذکور میشود .

و در توحید صدوق از حضرت رضا از آباء عظامش علیهم السلام مروی است که رسول خداي فرمود جزای آنانکه بنعمت توحید برخوردارند جز بهشت جاوید نیست . و هم در آن کتاب از سمحمد بن سمحمد مروي است که از

آن حضرت از توحید پرسیدم فرمود: « هُوَ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ » همان اقرار بیگانگی خداوند است که می نمائید در کتاب عيون اخبار از یاسر خادم مروی است

که از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: « مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ تعالی بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكُ وَ مَنْ نَسَبَ اليه مَا نَهَى عَنْهُ فَهُوَ كَافِرُ » هر کس خدا را بمخلوق خودش تشبیه کند قائل بشريک است و هر کس نسبت بدهد خدای را بآنچه نهی کرده اند کافر است پس از آن این

آیه شریفه را تلاوت فرمود« أَنَّما يُفْتَرى الْكَذِبَ الَّذِينَ لا یومنون بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ »

ص: 187

و هم در آن کتاب وعيون اخبار از حضرت عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام از حضرت امام رضا علیه السلام در معنی آیه شریفه

« وُجُوهُ يَوْمَئِذٍ نَاظَرْتُ الَىَّ رَبِّها ناظِرَةُ ، میفرموده مُشْرِقَةُ يَنْتَظِرُ ثَوَابِ رَبِّهَا پس معنی دالی رَبِّهَا نَاظِرَهُ »

این است که منتظر ثواب پروردگار خود هستند .

ودیگر در کتاب عیون از عبدالله بن صالح هروی مروی است که در حضرت رضا علیه السلام عرض کردم یا بن رسول الله چه میفرمائی در معنی این حدیث که اهل حدیث روایت میکنند که مردمان مؤمن پروردگار خویش را از منازلی که در بهشت دارند زیارت میکنند فرمود ای ابوالصلت

رإِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالي فَضَّلَ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى جَميعِ خَلقِهِ مِنَ النَّبِيّينَ وَالمَلائِكَةِ وَجَعَلَ طاعَتَهُ طاعَتَهُ وَمُتابَعَتَهُ مِنَّا بَعْنَهُ وزِيَارَتَهُ فِي الدُّنْيَا والآخِرَةِ زِيَارَتَهُ فَقَالَ عزَّ وَجِل مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وقالَ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنَّما يُبَايِعُونَ اللَّهَ يُدَالِلُهُ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ وقالَ النَّبيُّ صلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ زَارَنِي فِي جَيُوتِي أَوْ بَعْدَهُ وَلِيٌ فَقَد زارَ اللَّهَ تَعالى وَدَرَجَةَ النَّبِيِّ في الجَنَّةِ أرْفَعُ الدَّرَجاتِ فَمَن زارَهُ فِي دَرَجَتِهِ فِي اَلْجَنَّةِ مِنْ مَنْزِلِهِ فَقَدْ زَارَ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي

همانا خداوند تعالی پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله او را بر تمامت آفریدگان خود از دیگر پیغمبرانو جمله فرشتگان برگزیده تر داشت طاعتش راطاعت خودومتابعتش را متابعت خود یعنی بهمان رتبت ومقام گردانید وزیارت پیغمبر را در دنیا و آخرت بمنزله زیارت خود مقرر داشت یعنی همان شأنور تبت را بزائر پیغمبر داد و در قرآن مجید فرمود که هر کس رسول خدا را اطاعت کند بتحقیق که خدای را اطاعت

کرده است و نیز فرمود: آنانکه ترا بیعت کرده اند خدای را بیعت نموده باشند ودست خدای در این کار بر فراز دستهای ایشان است و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود هر کس زیارت کند مرا در زمان زندگی من یا بمحمد از ممات من همانا خدای تعالی را زیارت

کرده باشد و در جه ومقام پیغمبر صلی الله علیه و آله در بهشت برین برترین درجات جنان است پس هر کس زیارت کند پیغمبر را در آن درجه که در بهشت دارد از منزل خودش بتحقيق که یزدان تعالی را زیارت کرده است . بالجمله ابوالصلت میگوید عرض

ص: 188

کردم یا بن رسول الله پس معنی این خبر چیست که روایت کرده اند «« إِنَّ ثَوَابَ لااله الَّا اللَّهِ النَّظَرِ الَىَّ وَجْهَ اللَّهِ تقالی ، ثَوَابُ گفتن لااله الاالله » نظاره بوجه خدای تعالی است .

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: مَن وَصَفَ اللَّهَ تَعالَي بِوَجهِ الوُجوهِ فَقَد كَفَرَ ولكِنَّ وَجَّهَ اللَّهُ تَعالى أنبياؤُهُ وَرُسُلُهُ وحُجَجُهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عليهم هُمُ اَلَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إلى اللَّهِ عَزَّ وَجِلٌ إلى دِينِهِ ومَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَعالى كُلُّ مَن عَلَيْها فَاِنٍ ويَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ وقالَ عَزَّ وجَلَّ د كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَى أنبِياءِ اللَّهِ تَعالى وَرُسُلِهِ وَحُجَجِهِ عَلَيهِمُ السَّلامُ في دَرَجَاتِهِم ثَوابٌ عَظِيمٌ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيمَةِ وقد قَالَ اَلنَّبِيُّ صلّي اللَّهُ عَلَيْهِ و آلهِ مَنْ أَبْغَضَ أَهْلَ بَيْتِي و عِتْرَتِي لَمْ يَرَنِي ولَمْ أَرَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَقالَ صلّي اللَّه عليه وَ آلِهِ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ لايَرَانِي بَعْدَ أَنْ يُفَارِقَنِي يَا أَبَا اَلصَّلْتِ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى لا يُوصَفُ بِمَكَانٍ ولايُدْرِكُ بِالأَبْصَارِ والأَوْهَامُ

فرمود هر کس وصف نماید خدای تعالی را بوجهی مانند وجوه یعنی چنان صفت کند که خدای را چون دیگران وجهی میباشد همانا کافر باشد لكن وجه الله تعالی همان پیغمبران و رسل و حجتهای علیهم السلام خدای تعالی هستند که ایشان همان کسان باشند که بسبب ایشان بحضرت ایزدمنان و بسوی دین و معرفت خدای سبحان توجه می شود و خدای تعالی میفرماید هر چه بر روی زمین است فانی و نابود می شود و بر جای میماند وجه رب" تو و نیز خدای عز و جل می فرماید همه چیز هالک است مگر وجه او، پس نظر کردن بسوی انبیاء خدای تعالی و فرستادگان و حجتهای او قال در درجات ایشان ثوابی عظیم برای مومنين بروز گار قیامت دارد و پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرماید کسیکه دشمن بدارد اهل بیت من و عترت مرا نمی بیند مرا و نمی بینم او در روز قیامت و هم فرموده است در میان شما کسی باشد که نخواهد دید مرا بمحمد از آنکه از من مفارقت کرد یا اباصلت همانا خدای تعالی وصف کرده نمی شود بمكان یعنی نمی توان مکان از بهر او معین کر دو بچشم های بین او اوهام او را ادراک نميتوان کرد.

راقم حروف گوید در تفاسير وجه را اغلب بذات تفسیر کرده اند و در توحيد

ص: 189

صدوق از ابوحمزه مسطور است که حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه

عرض کردم از قول خدای تعالی: « كُلُّ شي هَالِكُ الاوجهه » فرمود پس هلاک میشود هر چیزی و باقی میماند و جه و خدای تعالی بزرگتر از آن است که موصوف شود بوجه لكن معنی آن این است که هر چیزی هالک است مگر دین خدای و آن وجهی که میآید از آن، وهم از ابو عبد الله علیه السلام در معنی این کلمه رسیده است که فرمود هر چیزی مالک است مگر کسی که اخذ کرده باشد طريق حق را .

و هم از آن حضرت ماثور است «وَ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا أَمَرَ بِهِ مَن طاعَهُ تَمَهَّلَ وَالأئِمَّةِ مِن بَعدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيهِم فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذي لا يَمْلِكُ

و بمحمد از آن این آیت مبارك قرائت فرمود « مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ، » وهم از آن حضرت رسیده است

« وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي لَا يَهْلِكُ » و هم از آن حضرت ماثور است که

در این کلام خدای « كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكُ إِلَّا وَجْهَهُ ،» فرمود « نحن ، یعنی مائیم آن وجه که هلاک نمی شویم و هم از حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه مروی است: « قَال نَحْنُ الثَّانِي اَلَّتِي أَعْطَاهُ اَللَّهُ نَبِيَّنَا صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اَللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي اَلْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِ كَمْ عَرَفْنَا مَنْ عرفناومن جَهِلْنَا فَأَمَامَهُ اَلْيَقِين » ومعنى قول آن حضرت نحن المثانی این است که مانیم آن کسانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله ما را با قر آن مقارن داشته و فرموده و وصیت کرده است بتمسک جستن بقر آن وما ، پس خبر داده است امت خود را که مفارقت نجویند تا بر حوض او وارد شوند .

و نیز از خيثمة مروی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام لب از قول خدای تعالی « كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكُ الاوجهه » سوال کردم

« َالَ دِينُهُ وَكَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَانَهُ وَ أَميرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دِينُ اللَّهِ وَ وَجهُهُ وَعَيْنُهُ فِي عِبَادِهِ ولِسَانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ وَيَدُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اَللَّهِ اَلَّذِي يُؤْتِي مِنْهُ لَنْ نَزَالَ فِي عِبَادِهِ مَادَامَتُ اَللَّهِ فِيهِمْ رويَّة عرْضُ كردم رويت چيست وَ قَالَ اَلْحَاجَةُ فَاِذا لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِيهِمْ حَاجَةٌ رَفَعَنَا إِلَيْهِ وصَنَعَ مَا أَحَبّ

و اینکه امام علیه السلام می فرماید خداوند را بمکان توصیف نتوان کرد از آن

ص: 190

است که اگر توصیف شود و مکانی فرض گردد لا بد باید جسم باشد و خدای تعالی منزه است از این حال وهمین است که میفرماید ابصار واوهام آن ذات مقدس را ادراک نميتواند کرد چه تافرض جسمیت یا ترکیب نشود ابصار و اوهام بر آن دست نیابد و از اینکه خداوند میفرماید همه چيزهالك است مگر وجه او معلوم میشود که آن ذات مقدس متعال ازمشاكلت ومشابہت تمام اشیاء موجوده مبری است و این است که لفظ کل را استعمال فرموده و چون غیر از همه است ابصار واوهام ادراکش

نتوان نمود .

بالجمله ابوصلت میگوید عرض کردم یا بن رسول الله مرا از بهشت و دوزخ خبر گوی آیا امروز مخلوق هستند یعنی اکنون موجود میباشند یا از این پس خدای تعالی خواهد آفرید

« فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ واله قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَى النَّارِ مَلَّ اللَّهَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ »

فرمود آری خلق شده اند و رسول خدای صلى الله عليه واله گاهی که بمعراج رفت در بهشت در آمد و دوزخ را بدید ، میگوید عرض کردم قومی بر آن عقیدت هستند که بهشت و دوزخ در عالم تقدیر هستند و هنوز بعالم خلقت نرسیده اند

فَقالَ لاهُمَّ أُولَئِكَ مَن اولا نَحْنُ مِنْهُمْ مَن أَنْكَرَ خُلوَّ الجَنَّةِ والنَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ صلَّى اللَّهُ عَلَيهِ والِه وَكَذَّبَنا وَلَيسَ مِن وَلايَتِنا علَى شَيْءٍ ويُخَلَّدُ في نَارِ جَهَنَّمَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى هَذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ وَقالَ اَلنَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم وَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ لَمْ اُعْرُجْ بِي إِلَى اَلسَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدَى جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَدْخَلَنِي اَلْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْ رُطَبِهَا فَأكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذَلِكَ نُطْفَةً في صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الأَرْضِ وواقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَة قفاطمة حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَكُلَّمَا اِشْتقْتُ إِلَى رَائِحَةِ اَلْجَنَّةِ شَمِمْتُ رايِحة ابنتِى فَاطِمَة

فرمود این مردم که اکنون معتقد نباشند که بهشت و دوزخ موجود میباشند ایشان از ما نیستند و ما از ایشان نیستیم همانا هر کس منكر خلق بهشت و جهنم باشد

الله تکذیب نموده است قول پیغمبر صلى الله عليه واله را ومارا دروغ زن خوانده است و بهیچوجه از ولایت ما بهره مند نخواهد بود و در آتش جہنم مخلد بخواهد ماند همانا خدای تعالی میفرماید این است آن دوزخی که از روی عناد تکذیب آن مينه ودند. شركان

ص: 191

و آن را باور نمی داشتند طواف کنند و گردانند دوزخیان را میان دوزخ ومیان آب گرمی که حرارت آن بغایت و نهایت رسیده و بر سر ایشان فروریزد تا ایشان را از آن بیاشامانند

و پیغمبر صلى الله عليه واله فرمود چون مرا بآسمان عروج دادند جبرئیل علیه السلام دست مرا بگرفت و بجنت در آورد و از رطب جنت بمن آورد ومن بخوردم آنرا و آن رطب در صلب من بنطفه متحول گشت و چون بزمين فرود آمدم با خدیجه سلام الله علیها در آمیختم و بفاطمه علیها السلام حمل گرفت پس فاطمه حوراء انسيه است ومن هروقت ببوی بهشت مشتاق شوم بوی دخترم فاطمه را مینمایم دیگر از ریان بن الصلت در كتاب عیون اخبار مسطور است که حضرت علي بن موسى الرضا از آباء گرام خود از امیر المومنين از رسول خدای صلواه الله وسلامه عليهم اجمعين روایت کرده است

قَالَ رَسُولُ اَللَّ صَلَّى اَللَّهُ عليه واله قَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ مَا آمَنَ بي مَن فَسَّرَ بِرَأْيِهِ كَلامِي ومَا عَرَفَنِي مَنْ شَبَّهَنِى بِخَلْقِي وَمَاعَلى ديني مَنِ استَعمَلَ القِياسَ في دينِى

،رسول خداى صلى الله عليه واله فرمود که خدای تعالی جل جلاله فرمود بمن ایمان نیاورده باشد آنکس که برای خویشتن کلام مرا تفسير نموده باشد ومرا نشناخته است کسی که نموده باشد مرا بمخلوق من و بردين من ثابت و استوار نیست کسیکه در دین و آئين من كار بقياس کند . ودیگر در عیون اخبار از احمد بن محمد بن خالد مسطور است که حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام بقبری از قبور اهل بیت خود بگذشت پس دست مبارک بر روی آن کور نهاد آنگاه عرض کرد :

إِلْهَى بَدَتْ قُدْرَتُك ولَمْ تَبْدَهِيئَة فَجَهِلُوكَ و قَدْ رُوَّكَ وَ التَّقْدِيرُ عَلَى غَيْرِ ما بِهِ وَصَفُوكَ وإِنَّى بَرِىءٌ يَا إِلهِى مِنَ اَلَّذِينَ بِالتَّشْبِيهِ طَلَبُوكَ لَيْسَ كَمِثْلِك شَيْءٌ إلهىوان يُدْرِكُوكَ وظاهِرُ ما بِهِم مِن نِعَمِكَ دَليلُهُم عَلَيْكَ اوْعَرَفوكَ وفي خَلقِكَ يا إلهى مَنْدُوحَةٌ أَنْ يَتَنَاوَلُوكَ بِلسو وَك بِخَلْقِكَ فَمِن ثَمَّ لَمْ يَعْرِفُوكَ واتَّخَذُوا بَعْضَ آيَاتِك وبأفَبْذَلِك وَصَفوكَ فَتَعَالَيْتَ يارٌ بَيْعُهَا بهِ المُسَبِّحُونَ نَعتوْكَ

یعنی ای پروردگار من همانا آثار قدرت وعلامات توانائی تو پدیدار گشت

ص: 192

لكن هيئت وهیکلی ندیدند و نیافتند از این روی ترا چنانکه باید نشناختند و ترا بآنچه نه سزاوار است وصف کردند و من بیزارم ای پروردگار من از آن قومی که از روی تشبیه در طلب توهستند همانا هیچ چیز مانند تو نیست ای خداوند من هر گز نتوانند ترا ادراك نمايند اما آن نعمتهایی که از کرم تو وخلقت تو در حق ایشان موجود است برای ایشان بر وجود تو و در خلقت و خلاقیت تو دلیلی روشن وحجتی مبرهن است و مستغنی هستی که ترا به این چیزها به تشبیه گیرند زیرا که آنکس که ایجاد کند چیزی را اورا در آنچه ایجاد کرده مشابهت نتواند بود والاموجد آن نباشد وهیچ حاجتی برای مخلوقات تو نیست باینکه ترا بالمشافهه وصف کنند زیرا که در شناسایی تو باین کار ناچار نیستند

بلکه برای ایشان لازم است که تورا بوجه صحیحی که از آثار تو در ایشان موجود است بشناسند اگر درست بدانند و چون افہام نارسای آفریدگان از شناسایی آنذات مقدس متعال بیچاره و وامانده است، این است که یکسره گردش گاه خیال و اندیشه را میدانی وسیع می طلبند و در تو بپاره تأويلات ميروند يا ترا بمخلوق خودت مساوی و همانند می آورند چه ایشان را چیزی دیگر بچنگ نیست و اوهام ایشان بر غير اين جمله با هیچ چیز آهنگ نتواند بود ، از این روی از شناختن تو عاجزند و پاره آیات و علامات و موجوداتی که از تو موجودند پروردگار شمارند آنوقت دست آویز توصیف تو نمایند پس برتر و بلندتری ای پروردگار من از آنچه جماعت مشبهه تو را بآن نمایند و موصوف خوانند بالجمله اين حديث مبارک

را صاحب کشف الغمه بحضرت امام زین العابدین علیه السلام منسوب داشته است چنانکه در ذیل احوال آن حضرت نگارش رفت و می تواند شد که امام رضا علیه السلام نیز این بیان و کلام مبارک را محض تذكره فرموده باشد .

ودیگر در عیون اخبار از عهد بن عرفه مروی است که بحضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم خدای تعالی اشیاء را بقدرت خلق کرد

یا بغير قدرت؟ فَقَالَ لا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ خَلَقَ الأَشْياءَ بِالْقُدْرَةِ لِأَنَّكَ إِذا قُلتَ خَلَقَ اَلْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ فَكَأَنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ

ص: 193

الْقُدْرَةُ شَيْئاً غَيْرَهُ الْأَشْيَاءِ وَ هَذَا شِرْكُ ، وَ إِذَا قُلْتَ خَلَقَ ، وَ جَعَلْتَهَا آلَةٍ لَهُ بِهَا - الْأَشْيَاءُ لَا بِقُدْرَةِ فانما تَصِفُهُ أَنَّهُ جَعَلَهَا باقتدار عَلَيْهَا وَ قُدْرَةٍ وَ لَكِنْ لَيْسَ هُوَ بِضَعِيفٍ وَ لَا عَاجِزٍ وَ لَا مُحْتَاجُ إِلَى غَيْرِهِ بَلْ هوسبحانه قَادِرُ لِذَاتِهِ لَا بِالْقُدْرَةِ

یعنی جایز نیست که بگویی خلق اشیاء بقدرت میباشد یعنی بسبب و قدرت را در آن مدخلیت است چه اگر بگوئی خلقت اشياء بقدرت شده است چنان باشد که تو قدرت را چیزی غیر از خداوند فرض کرده باشی و قدرت را آلت وسببی برای خداوند شمرده باشی که خدای تعالی آن آلت اشیاء را خلق فرموده باشد و این سخن و این اندیشه شرک است یعنی باید در خلقت اشیاء چیزی دیگر را با خداوند شريك ساخته باشی و اگر بگویی اشیاء بدون قدرت مخلوق شده است یعنی خلق شده است نه اینکه قدرت واسطه خلقت بوده باشد، او را بصفت اقتدار وقدرت ذاتی وصف کرده خواهی بود (1) ولكن خداوند نه ضعیف است و نه عاجز است و نه محتاج است بغیر خود بلکه قادر است بذات خود نه بقدرت ودیگر در کتاب امالی از فضل بن سلیمان کوفی مروی است که از حضرت علي بن موسى الرضا سلام الله عليهما شنیدم میفرمود

لَمْ يَزَلِ اَللَّهُ تَعَالَى عَالماً قَادِرٌ أَحْيَا قَدِيماً سَمِيعاً بَصِيراً فَقُلْتُ لَهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إنَّهُ عَزَّ وَجِلُ امْ يَزِل عالِماً بِعِلْمٍ وَقَادِراً بِقُدْرَةٍ وَحيِنا بِحَيَاةٍ وقَدِيماً بِقَدَمٍ وسَمِيعاً بِسَمْعٍ بِبَصَراً فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَنْ قال بذالك ودانَ بِهِ فِقْدَانُ خَدْمَعِ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى ولَيْسَ مَنْ وَلا يَتَنَاعَلَى شَيْءٌ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمْ يَزَلِ اَللَّهُ عَزَّ وَجَلَ عَالِماً قَادِراً حَيّاً قَدِيمَأْسْمِيعاً بَصِيراً لِذَاتِهِ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الْمُشْرِكُونَ وَالْمُشَبِّهُونَ عُلُوّاً كَبِيراً

یعنی همیشه و همه وقت خداوند تعالى عالم وقادر وحى وقديم وسميع وبصير بوده است عرض کردم یا بن رسول الله همانا جماعتی میگویند خدای عز وجل عالم است بعلم وقادر است بسبب قدرت وزنده است بزندگی و قدیم است بواسطه قدمت وسمیع است بسبب سمع و بصير است بدستیاری بصر امام علیه السلام فرمودهر کسی این سخن

ص: 194


1- نسخه اصل در این قسمت بیاض بود که بقرينة متن حدیث ترجمه و اضافه شد

گوید و این عقیدت داشته باشد و نزديك باين عقيدت رودهما نا باخداوند خدایان دیگر را معتقد باشد یعنی هر آنکه سمع و بصر وقدرت و قدمتی را قائل باشد پس آنها غير از خدای خواهند بود و چنین کسی بر ولایت ما نخواهد بود و ازولایت ما نصیبی نبرده است بمحمد از آن فرمود همیشه خدای تعالى عز وجل عالم وقادر وحى وقديم وسميع وبصير بالذات بوده است و بر تر است از آنچیزی که مشرکان وجماعت مشبهه گویند برتری وعلوی بزرگ ودیگر در کتاب عیون اخبار از حسین بن بشار مذکور است که از حضرت على بن موسى الرضا سلام الله عليهما سئوال کردم که آیا خداوند تعالی میداند چیزی را که نیست که اگر باشد چگونه خواهد بود؟

قَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى هوالعالم بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ كَوْنِ اَلْأَشْيَاءِ قال عز وجَلٌ وَ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ وقالَ لِأَهْلِ النَّارِواوَرْدِ وَا لَعَادُوا لَمَا نَهُواعَنَّهُ وإِنَّهُمُ الْكَاذِبُونَ فَقَدْ عَلِمَ عَزَّ وَجِلٌ أنَّهُ لَوَرَدَ هُمْ لَعَادُوا لَمَّا نَهَوَاعَنَهُ وقَالَ لِلْمَلائِكَةِ لِمَّا قَالَتْ أَتَجَعَّلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ

فيها ويَسفِكُ الدِّماءَ وَنَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَالاً تَعْلَمُونَ فَلَمْ يَزَلِ اَللَّهُ عَزَّ وجل سَابِقاً لِلأشْياءِ قَدِيماً قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهَا فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّنا وتَعالى عُلُوَّ ا كَبِيراً خَلَقَ الاشياءَ وعِلْمُهُ بِهَا سَابِقٌ لَهَا كَمَا شَاءَ كَذالِكَ رَبُّنالم يَزل رَبَأ عَالَماً سَمِيعاً بَصِيراً.

فرمود همانا خدای تعالی بتمامت اشياء ومراتب آن از وجود آنها عالم است چنانکه میفرماید ما استنساخ وثبت مينمودیم آنچه را که شما اکنون عمل می کنید یعنی پیش از آنکه اعمال از شما بحيز بروز و ظهور در آید ما ثبت میکردیم .

در کتب تفسیر از رسول خدای صلى الله عليه واله مروی است که نخست چیزی که خدای تعالی بیافرید قلم بود و آن را از نور ایجاد کرد و پانصد سال راه درازی آن است آنگاه با قلم فرمان داد بنویس هر چه خواهد بود یعنی اسامی جمله نیکان و بدان و هر تر وخشک و هر چه تا روز قیامت حادث خواهد شد

در لوح ثبت نمای بالجمله امام رضا علیه السلام می فرماید که خدای با اهل دوزخ میفرماید و اگر باز

ص: 195

گردانیده شوند بدنیا که سرای تکلیف است بمحمد از فوت وظهور عذاب هر آینه بازگردند بر آنچیزی که نهی شده باشند از آن یعنی بازمرتكب شرك وعصيان وتكذيب شوند و ایشان در ومحمدۂ ایمان دروغ گویان هستند پس خدای عزوجل میدانست که اگر آنجماعت بدنیا بازگردانیده شوند بآنچه نباید کرد اقدام خواهند نمود .

و با فریشتگان فرمود آنوقتی که آنها عرض کردند آیا در زمین قرار میدهی کسی را که افساد نماید و خون ریزی کند و حال آنکه ما بتمجيد و تقدیس تو گذرانیم فرمود من میدانم چیزی را که شما ها نمی دانید پس همیشه خدای عز وجل علمش بر تمامت اشیاء سابق و قدیم است پیش از آنکه اشیاء را خلق فرماید پس بزرگ است خدای و بر تر است برتری وعلوى كبير خلق فرموده است اشیاءر اوعلم او بآن پیش از وجود آنهاست چنانکه خود خواهد و پروردگار ما بر این حال است و همیشه پروردگار ما عالم وسميع وبصير بوده و خواهد بود .

و دیگر در عیون اخبار از فضل بن شاذان مروی است که گفت از حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام با شنیدم در دعای خود

این کلمات را میفرمود سُبحانَ مَن خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ وَأتقَنَ ماخَلِقَ بِحِكمَتِهِ وَوَضَعَ كُلَّ شَيءٍ مِنهُ مَوضِعَهُ بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ مَن يَعْلَمُ خائِنَةَ الاعينِ وَمَا تُخْفِي الصُّدورُ وَلَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وَهُوَ السَّميعُ البَصِيرُ

یعنی منزه و پاکیزه است از هر عیب و نقص کسیکه آفرید خلق را بقدرت خود و استوار ساخت هر چه بیافرید بحکمت خودونهاد هر چیزی را در موضع خودش بسبب علم خود یعنی بسبب آن علمی که بحقایق امور واشياء دارد هر چیزی را در مقام خود میگذارد ومنزه ومبری است کسی که بنگریستن دزدیده و پوشیده چشمها عالم است یعنی آنکسان که دزدیده نظر بر چیزی نمایند که روانیست دانا است و نیز بر هر چه در سینها پوشیده و مخزون است عالم است و او را شبه ومانندی نباشد و اوست شنوا و بینا

ودیگر در عیون اخبار از صفوان بن يحيى مسطور است که در خدمت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم که خبر گوی مرا از اراده از طرف خدای تعالی و از جانب مخلوق

ص: 196

یعنی فرق در میان این دو چیستفَقَالَ اَلاِرَادَةُ مِنَ اَلْمَخْلُوقِ اَلضَّمِيرُ وَ مَا يُبْدُولهُ بَعْدَ ذَالِكَ مِنَ اَلْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ فَارادَتْهُ احْدَاثُهُ لَاغَيْرُ ذَلِكَ لانَّهُ لَايُرْوَى وَلَايَهُمْ وَلا يَتَفَكَّرُ وَ هَذِهِ الصِّفاتُ مَنفِيَّة عَنه وَهِيَ مِنْ صِفَاتِ فَارَادَةُ اَللَّهِ تَعَالَى هِيَ الْفِعْلُ لاغَيْرُ ذالِكَ يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بِلالِفَظَ وَلا نُطْقَ بِلِسَانٍ وَلاهِمَةٍ وَلا تَفَكُّرٍ وَ لاكَيْفٍ كَذَالِكَ كَمَا انَّهُ بَلاكِيفَ

فرمود اراده و آهنگی که از جانب مخلوق باشد آن است که بر چیزی عزم و قصد نماید که از آن پس ظاهر خواهد شد یعنی اندیشه مینماید که فلان کار را خواهم کرد و آن فعلی است که بمحمد ظاهر خواهد گشت اما اراده خدائی احداث و ایجاد صرف است یعنی بمحض ارادة فعل فورا موجود میشود وغير از اين نخواهد بود چه خدای تعالی را در ایجاد فعل رويته وهم وقصد وتفكر نیست و این صفات بجمله از حضرت باری تعالی منفی است یعنی خالق قادر را در ایجاد فعل هیچ مقدمه و ترتیبی لازم نیست تا خواهد، میشود بلکه این مراتب از صفات مخلوق است که در نهایت عجز و واماندگی هستند پس اراده خدای تعالی خود فعل است لاغير ميفرمايد باش فورا میباشد نه اینکه بواسطه تلفظ و نطق بلسان یا سمتی با تفکر و کیفیتی و چگونگی باشد چنانکه آنذات مقدس متعال را نیز کیفیتی نیست راقم حروف گوید: هر چه قدرت بیشت باشد ترتیب مقدمات کمتر یا بد چنانکه در افراد بشر نیز بالنسبه همین حالت منظور است مثلا اگر شهریاری کثیر الاقتدار اقدام خواهد ترتیب مقدمات چندان لازم نیست بلکه همان قدر که در

برهمی عرصه اندیشه اش جولان کرد بوجود بسیار نزديك ميشود اما اگر فلان مرد رعیت یا محکوم بخواهد بر کاری اگر چه جزئی باشد اقدام نماید ترتیب بسی مقدمات لازم است و وسایط و وسایل محمديده شرط است آنوقت نیز صریح نمیتوان

گفت میشود یا نمیشود .

و چون نوبت با نبیاء عظام و اولیای فخام افتد این اقتدار بیشتر ظهور دارد

ص: 197

و آنچه اراده فرمایند بفعل بسیار نزدیکتر است تا سایر اصناف مخلوق چه خدای در توجه و اراده ایشان نیروئی دیگر و بهائی دیگر نهاده است بلکه آن نیرو داده است که هر چه خواهند میشود و از آن است که خواست آنها را یکباره تابع خواست خود خوانده است چه آن قدرت و استطاعت بایشان عنایت فرموده است که هیچ مشابہت و مجانستی با سایر مخلوق ندارند و برخوارق عادات واتيان معجزات که همه بیرون ازحد سایر مردم است مستولی فرموده است .

الله و از این است که عهد بن عبداللہ صلى الله عليه واله که سرمایه عوالم خلقت است بآندره این مقام را تکمیل فرموده است که چون بلاترتیب و مقدمه و رویه میفرماید این دینار مثلا چند است فورا درهم بدينار تبدیل میگردد و این نمونه کار خداوند است یا اگر میل خاطر مبارکش بهر چه علاقه یابد فورا بمشيت خدای پیوند یافته همان میشود، یا اگر در عوض خون حمزه سیدالشهداء ميفرمايد فلان مقدار خواهم کشت چون ازدهان مبارکش بر گذشته همان میشود و از این باشد که خدای تعالی میفرماید

« وما تشاؤن الا أن يشاء الله ،» تا مردمان ارگونه قدرت و استطاعت و تصرف و تسلط دیگر گون نشوند و ایشان را ازحد مخلوقيت بيرون نشمارند وغالی کردند و براه باطل خیره و جاهل نمانند ودیگر در کتاب عیون از حسين بن خالد مسطور است که بحضرت رضا سلام الله عليه عرض کردم یا بن رسول الله مردمان روایت میکنند که رسول خدای صلى الله عليه واله فرمود

الله «ان الله عز وجل خلق آدم على صورته ، فرمود خدای بکشد ایشان را همانا اول حدیث را حذف کرده اند

انَّ رَسُولَ اَللَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ واله مَرَّ بِرَجُلَيْنِ يَتَسَابَّانِ فَسَمِعَ احدهما يَقُولُ لِصَاحِبِهِ قَبَّحَ اَللَّهُ وَجْهَكَ وَ وَجْهَ مَنْ يُشْبِهُكَ فَقَالَ لَ لَهُ يَا عِبْدَاللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ لاَتَقُلْ هَذَا تَمَاءُ اللَّهِ لاخَيكَ فَانَّ اللَّهَ عَزَّ وَجل خَلَقَ آدَمَ على صورَتِهِ همانا رسول خدای صلى الله عليه واله بر دو تن بر گذشت که همدیگر را بدشنام گرفته بودند و آنحضرت از یکی از آن دو تن بشنید که با آن يک همی گفت خدای نکوهیده دارد روی تو را و آنکس را که همانند تو

می باشد آنحضرت فرمود ای بنده خدای چنین مگوی با برادر خودت چه خدای آدم

ص: 198

را بر صورت وی آفریده است

راقم حروف گوید: علما وفضلا وحكما وعرفارا در مرجع این ضمیر سخنهاست

تاویل آیه شریفه خلقت بیدی که در این مقام نه جای تشریح و تفصیل است .

و دیگر در همان کتاب از عهد بن عبيده مسطور است که از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم چیست معنی این کلام خدای عز وجل که با ابليس ميفرمايد

« وَ مامنعك انَّ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بیدی »

، یعنی چه چیز بازداشت ترا از اینکه سجده کنی بآن چیزی که من بدو دست خود بیافریدم؟ بالجمله مقصود محمد بن عبيده ازین سئوال این است که خدای را دست نیست پس معنی این لفظ

چیست « قَالَ علیه السَّلَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ یعنی بقدرتی وقوتی »

امام علیه السلام فرمود معنی آن است که من بقدرت وقوت خود بیافریدم ابن بابويه عليه الرحمه می فرماید از پاره مشایخ شیعه شنیدم که ائمه علیهم السلام چون باين قول خدای تعالی

« ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ » فرا میرسیدندواقف می شدند یعنی بر این کلمه وقف میفرمودند آنگاه بقول خدای عزوجل

« بِيَدِى اسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ ، » ابتداء میفرمودند و این مسئله مثل قول قائل است

« وَ بِسَيْفِي تُقَاتِلُنِي تَطَاعَتْنِى »، بشمشير من با من می جنگی و با نیزه من با من طعن و ضرب

و بر محی مي نمائی گویا خدای عزوجل با ابلیس می فرماید به نیروی نعمت من بر تو و احسان من با تو بر استکبار وعصيان قدرت و توان جستی ؟

و دیگر در عیون از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که در معنی این قول خداى تعالى

« يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ الَىَّ السُّجُودِ ، » میفرمود حجابی است از نور که ظاهر می گردد و گروندگان بسجده میروند و اصلاب منافقين محكم وسخت میگردد و نیروی سجود نیابند و دیگر در عیون اخبار از حضرت امام رضا مروی است که حضرت امير المؤمنين صلوات الله وسلامه علیه در مسجد کوفه مردمان را خطبه راند

فَقَالَ الْحَمْدَلَلُهُ الَّذِي لَامِنْ شَيْءٍ كَانَ وَلَامِنَ شَيْءٍ كَوَّنَ ماقَدِكانَ المُستَشهِدِ بِحُدُوثِ الاشياءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وبِما وَسَمَها بِهِ مِنَ العَجْزِ عَلى قُدرَتِهِ وبِما اضْطَرَّها إِلَيهِ مِنَ الفَناءِ

ص: 199

عَلَى دَوَامِهِ ِ لَمْ يَخْلُ مَكانٌ فَيُدرَكَ بِأَينِيَّةٍ وَلالَهُ شَبَحُ مِثالٍ فَيُوصَفَ بِكَيفِيَّةٍ وَلَم يَغِب عَن شَيءٍ فَيُعْلَمَ بِحَيْثِيَّةٍ مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَاتِ ومُمْتَنِعٌ عَنِ الادْرَاكِ بِمَا ابتَدَعَ مِن تَصْرِيفِ الذَّوَاتِ وَخَارِجٌ بِالكِبرِياءِ والْعَظَمَةِ مِن جَمِيعِ تَصَرُّفِ اَلْحَالاَتِ مُحَرَّمٌ عَلَى بَوَازِغِ ثَاقِبَاتِ اَلْفِطَنِ تَحْدِيدُهُ وَ عَلَى عَوامِقِ ثَاقِبَاتِ اَلْفِكَرِ تَكْيِيفُهُ وَ عَلَى غَوَائِصِ سَايِحَاتِ اَلنَّظَرِ تَصويرُهُ لا تَحْوِيهِ الأَمَاكِنُ لِعَظَمَتِهِ ولاَتُدْرِكُهُ المَقاديرُ لِجَلالِهِ ولاتَقْطَعُهُ الْمَقَايِيسُ لِكِبْرِيَائِهِ مُمْتَنِعٌ عَنِ الأَوْهَامِ أَنْ تَكْتَنِهَهُ وعَنَ الأَفْهَامِ أنْ تَسْتَغْرِقَهُ وَعَنَ الأَذْهانِ أنْ تُمَثِّلَهُ وَقَدْ يَئِسْتَ مِنِ اسْتِنْبَاطِ الاحاطَةِ بِهِ طَوَامِحُ اَلْعُقُولِ وَ نَضَبَتْ عَنِ الاشَارَةِ إِلَيْهِ بِالاِكْتِنَا بِحَارِالُعُلُومِ وَرَجَعَتْ بِالصُّغَرِ

عَنِ السُّمُوِّ إلى وَصْفِ قُدْرَتِهِ لَطَايَفُ اَلْخُصُومِ وَاحِدٌ لَامِنْ عَدَدِ وَدَائِمُ لاَ بِأَمَدٍ وقَائِمٌ لا بِعَمَدٍ لَيْسَ بِجِنْسٍ فَتُعَادِلَهُ الاجْنَاسُ وَلا بِشَبَحٍ فَتُضَارِعَهُ الأشباحُ وَلا كالاشِياءِ فَتَقَعُ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ قَدضَلَتِ العُقولَ في أَمْواجِ تَيَّارِ إِدْرَاكِهِ وتَحَيَّرَتِ الأَوْهَامُ عَن إِحاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ وَ حَصِرَتِ الاِفامُ عَنِ اسْتِشْعَارِ وَصْفِ قُدْرَتِهِ وَغَرِقَتِ الأَذْهانُ في لُجَجِ أَفْلاكِ مَلَكوتِهِ مُقتَدِرٌ بِالالاءِ ومُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ ومُتَمَلِّكٌ عَلَى الأَشْيَاءِفَلادَهْرٌ يُخْلِقُهُ ولازْمَانٌ يُبْلِيهِ ولاوَصْفٌ يُحِيطُ بِهِ قَد خَضَعَتْ لَهُ الرَّوَاتِبُ الصِّعَابُ في مَحَلِّ تُخُومِ قَرَارِهَا وأَذْعَنَتْ لَهُ رَوَاصِنُ الاسْبابِ في مُنْتَهَى شَوَاهِقِ أَقْطَارِهَا مُسْتَشْهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الاجناسِ عَلى رُبوبِيَّتِهِ وَبِعَجْزِها عَلى قُدرَتِهِ وبِفُطورِها عَلَى قِدْمَتِهِ

وبِزَوَالِهَا عَلَى بَقَائِهِ فَلالَهَا مَحِيصٌ عَن إِدْرَاكِهِ إِيَّاهَا ولاخُرُوجٍ مِن إِحاطَتِهِ بِهَا ولا احتِجابٌ عَن إِحْصَائِهِ لَهَا ولا امْتِنَاعٌ مِن قُدْرَتِهِ عَلَيْهَا كَفَى بِاتِّقَانِ الصُّنْعِ لَها آيَةً وبِمَرْكَبِ الطَّبْعِ عَلَيْهَا دَلالَةً وَ بِحُدوثِ الفِطَرِ عَلَيها قِدمَةً وَبِأَحْكامِ الصَّنعَةِ لَها عِبرَةً فَلا إِلَيْهِ حَدٌ مَنْسُوبٌ وِلالُهُ مَثَلٌ مَضْرُوبٌ وَلاشَيءٌ عَنهُ مَحجوبٌ تَعالى عَن ضَرْبِ الامْثالِ وَالصِّفاتِ المَخلوقَةِ عُلُوّاً كَبِيراً

وَأَشْهَدُ أَنَّ لاإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إيماناً بِرُبوبِيَّتِهِ وخِلافاً عَلَى مَن أنكَرَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَهْداً عَبدُهُ وَرَسُولُهُ الْمُقَرُّ فِي خَيْرِ المُستَقَرِّ المُتَناسِخُ مِن أكارِمِ الاصلابِ

ص: 200

وَمِطَاراتُ الأرحامِ ّ المُخرَجُ مِن المَعادِنِ مُحتَدَةً وَأفضَلَ المَنابِتِ مُنْبِتَةٌ مِنْ أمنَعِ ذِرْوَةٍ وأعَزِّ أَرومَةٍ مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَاغَ اللَّهُ مِنها أنبِياءَهُ وَانتَخَبَ مِنها أُمناءَدَ الطَّيِّبَةِ العُودِ الْمُعْتَدِلَةِ الْعَمُودِ اَلْبَاسِقَةِ اَلْفُرُوعِ اَلنَّاضِرَةُ اَلْغُصُونُ اَلْيَانِعَةُ اَلثِّمَارُ اَلْكَرِيمَةُ اَلْجَنَّا

فِي كَرْمٍ غَرَسْتَ ، وَ فِي حَرَمِ أَنْبَتَتِ ، وَ فِيهِ تشعبتت ، وَ أَثْمَرَتْ ، وَ عِزَّةٍ وَ امْتَنَعْتُ وَسِمَةُ بِهِ وَ شَمَخَتْ ، حَتَّى أَكْرَمَهُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ بِالرَّوْحِ الْأَمِينِ ، وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ ، وَ سَخَّرَ لَهُ الْبُرَاقِ ، وَ صَفْحَتَهُ الْمَلَائِكَةِ ، وأرعب بِهِ الأبالسة ، وَ هَدَمَ بِهِ الْأَصْنَامُ والالهة الْمَعْبُودَةِ دُونَهُ .

سُنَّتُهُ الرُّشْدِ ، وَ سَيَّرْتَهُ المحمدل ، وَ حُكْمُهُ الْحَقِّ ، صَدْعُ بِمَا أَمَرَ بِهِ رَبَّهُ ، وَ بَلَغَ بِمَا حَمَلَهُ حَتَّى أَفْصَحَ بِالتَّوْحِيدِ دَعْوَتَهُ وَ أَظْهِرْ فِي الْخَلْقَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، حَتَّى خَلَصَتْ الْوَحْدَانِيَّةَ ، وَصَفْتُ الرُّبُوبِيَّةِ ، فَأَظْهَرَ اللَّهُ بِالتَّوْحِيدِ حُجَّتَهُ ، وَ أَعْلَى بالاسلام دُرٍّ جته ، وَ اخْتَارَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ لِنَبِيِّهِ ماعنده مِنَ الرُّوحُ وَ الدَّرَجَةَ وَ الْوَسِيلَةَ صلی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ .

می فرماید شکر و سپاس خداوندی را در خوروسز است که نه از چیزی بوده است چه همه اشياء تابع قدرت ایجاد اوست و بر همه چیز مقدم و همه چیز از او پدیدار و مؤخر میباشد، پس اگر از چیزی باشد از لیت را چه معنی و خالقیت راچه مقصود است و هر چه را بیافرید و نمودار ساخت از چیزی نبود یعنی از اصلی قدیم وغير مخلوق نبود چه جمله اشياء حادث اند و حادث دارای اصلی قدیم و غیر مخلوق نتواند بود و شهادت میجوید بحادث بودن اشیاء برازليت خودش .

یعنی بمحمد از آنکه تمامت اشياء عالم حادث شدند ناچار آن ذات مقدس متعال که موجد آن جمله است بایست ازلیت داشته باشد و در آن علائم عجز و بیچارگی و نشان ضعف و واماندگی که بر ناصيه جميع موجودات نهاده است برای قدرت کامله او شاهدی کافی است و بان اضطراری که جمله آفرینش را بغنا (1) وتوانگری و بی

ص: 201


1- صحیح کلمه چنانکه در متن حدیث گذشت « وَ بِمَا اضْطَرَّهَا اليه مِنَ الْفَنَاءُ » است -

نیازی آن ذات غنى بالذات است یعنی آن نیازی که در بقای تمامت موجودات بان ذات کامل الصفات است دوام وهمیشگی او را گواهی وافی است چه بمحمد از آنکه تمامت اشیاء في ذاتها در حالت اضطرار وزحمت زوال وافتقار هستند لابد آنکس که مایه وجود و بقا و غنای آنهاست باید مطلة دوام و قوام و ثبات داشته باشد. نه هیچ مکانی از وی تهی است که اینیست برای او ادراك شود چه وقتی که احاطه تامه بر تمامت اجزاء آفرينش داشته باشد اینیت ادراک نخواهد شد و اینیت هنگامی فرض توان کرد و ادراک نمود که محیط مکانی دون مکانی باشد .

مثلا موری خورد وضعیف در کف دریای محیط چگونه تواند ادراک نمود که کدام نقطه است که از آب خالی است تا بتواند اینیت و حدی برای آن فرض نماید .

ونه او را شبح مثالی است تا بکیفیتتی موصوف گردد زیرا که تا مشابهی و مشاکلی نباشد فرض مشابه به محال است و ادراک چگونگیش بیرون از اندازه مقال و خیال و از چیزی غایب نیست تا بحیثیت معلوم شود چه آن نیز وقتی تواند بود که از شيء دون شیء غایب باشد و این امتیاز از آن افتراق ممکن گردد و با حد بع آنچه حادث است واحداث و ایجاد فرموده است در تمامت صفات تباین دارد یعنی هیچ چیز ازمحدثات را در صفات با او مشابهت نیست (1)

وهم در کتاب عیون از حضرت عبدالعظيم بن عبد الله حسنی از ابراهیم بن ابی محمود ماثور است که گفت از حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام از این قول خدای تعالی پرسش کردم

« وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ »یعنی وامی گذارد ایشان را در ظلمت ها و تاریکی ها در حالتی که نمی بینند

« فَقالَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِالتَّرْكِ كَمَا يُوصَفُ خَلْقِهِ وَ لَكِنَّهُ مَتَى عَلِمَ أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الضَّلَالِ مَنَعَهُمْ الْمُعَاوَنَةُ »

بونی و با مضطر ساختن موجودات را بطرف تباهی و نیستی بر دوام و ابدیت خوددلیل آورد .

مولف من الغناه و خوانده و در تأویل و ترجمه آن دچار اشکال شده است .

ص: 202


1- ترجمه حدیث ناتمام مانده است ، و در اصل کتاب بمقدار یک صفحه و نیم بیاض است .

وَ اللُّطْفِ وَ خُلِّيَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اخْتِيَارِهِمْ » .

فرمود خدای تعالی متصف به ترکووا گذاشتن نمی شود چنانکه مخلوق او موصوف میشوند لكن خدای عزوجل هنگامیکه بداند که این جماعت از کفر وضلالت باز نمی شوند منع می فرماید معاونت و لطف را از ایشان، و ایشان را بحال واختيار خودشان مخلى بالطبع می گذارد .

راقم حروف معروضه می دارد که معنی آن ترک و فرو گذاشتن که در مخلوقات میباشد عبارت از محمدم استمرار آن فعلی است که سابقا بر آن بودواین یا بسبب عجز است و یا کندی یافتور یا نقصان یا غير آن مثلا بروی معلوم می گردد که بسبب قصورعلمی که او را بوده است در آن فعلی که بر آن مستمر بود زیان وضرری مترتب است یا بمحمد از آنکه مباشر آن فعل گردید برای او تجدید رأی حاصل می گردد و محمدم آن فعل را بر وجودش ترجیح میدهد زیرا که از نخست ازین مسئله غافل بوده است و این جمله همه بسبب محمدم علم و قدرت تامه است .

لكن خدای سبحانه از این جمله مبری است و عالم وقادر و بصير وخبير است و هرگز نقیصه و نقصان در حضرت او راه نجوید و جهل را در میدان کبریاء او گذر نباشد ازین روی بصفت ترك بأن معنی که مخلوقش بان صفت موصوف می گردند متصف نشود بلکه فعل وترك او هردو مسبب هستند از رعایت مصالح وحكم در مخلوقات و مصنوعات او همانقدر که ایشانر او اختيارات ایشانرا مخلى بالطبع میگذارد از هر مصیبتی و بلیتی برای ایشان بدتر است چه ایشان از مصالح و مفاسد ومآل امور آگاه نیستند و همین قدر که معاونت و لطف حضرت احدیت نباشد لاعلاج در بحار ضلالت وغوايت وبوادی جهالت و بطالت بهلاکت رسند و ازین است که در ادعیه مبارکه همیشه عرض کرده اند ما را بخویشتن مگذار.

بالجمله ابراهيم ابن ابی محمود می گوید از آن حضرت ازین قول خدای تعالی سؤال کردم

«ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم، فرموده الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما قال الله عز وجل بل طبع الله عليها بكفرهم فلايومنون

ص: 203

اِلا قَليلاً » یعنی ختم کردن همان مهر نمودن بر دلهای کفار است تا عقوبت باشد بر کفر ایشان چنانکه خدای عزوجل می فرماید بلکه مهر نهاده است خدای برداهای ایشان بجهت کفر وجحود وعنادایشان، يعني بسبب كفر دلهای ایشان را از دانش محجوب ساخته و مدد توفيق كه فرع استر شاد بنده است نه فرع عناد وجحود با وجود ظہور آیات بینه از ایشان باز گر فته پس ایمان نمی آورند مگر محمددی اندک از ایشان مثل عبدالله بن سلام و یا اینکه معنی این است مگر ایمانی اندد که معتد به نباشد و بسبب نقصانش اعتباری بر آن نشاید .

با لجمله ابراهیم می گوید عرض کردم آیا خدای تعالی بندگان خود را بر معاصی یعنی ارتكاب معاصی مجبور می فرماید؟ « فقال بل يخيرهم ويمهلهم حتى يتوبوا ، فرمود ایشان را خدای مجبور نمی فرماید که بر گردن معاصی سوار گردند بلکه راه نجات و هدایت و طريقه هلاك وغوایت را با یشان مینماید و ایشان را مخير و مختار می گرداند و از آن پس نیز با اینکه عواقب و نتايج افعال و اعمال را با یشان نموده محض رحمت ابواب تو بت وانابت را مفتوحه ی گرداند تا مگر ایشان بتوبت گرایند و از تباهی و هلاکت رستگار شوند .

ابراهیم عرض کرد آیا خداوند بندگان خویش را بر آنچه بیرون از نیروی ایشان است تکلیف می فرماید: فقال كيف يفعل ذلك وهو يقول

«ومار بتك بظلام للعبيده »

فرمود چگونه خداوند بندگان خود را بتكليف ما لايطاق باز میدارد با اینکه خود می فرماید پروردگار تو بر بندگان ستم نمیراند بمحمد از آن فرمود

« حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ قَالَ انْهَ قَالَ : مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يُجْبِرُ عِبَادَهُ عَلَى الْمَعَاصِي وَ يُكَلِّفُهُمْ مَالًا يُطِيقُونَ ، فَلَا تأكاو اذبيحته ، وَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ ، وَ لَا تصلو اوراءه وَ لَا تُعْطُوهُ مِنَ الزكوة شَيْئاً . . .

یعنی حدیث راند مرا پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد صلی الله علیه و اله که آن حضرت فرمودهر کس را زعم و گمان چنان رود که خداوند بندگان خود را بر ارتکاب گناهان مجبور و بر آنچه توانایی ندارند مکلف می گرداند پس ذبیحد اورا نخورید و شهادت

ص: 204

او را پذیرفتار نشوید و از پس او نماز مگذارید و هیچ چیز از مال زکوه باو بهره نرسانید، مقصود آن است که هر کس بر این عقیدت رود کافر است و حکم او با کافر یکسان باشد .

و دیگر در کتاب عیون از عبدالعزيز بن مسلم مروی است که گفت از حضرت امام رضا علي بن موسى الرضا علیه السلام سؤال کردم از

قول خدای تعالی « نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ » یعنی فراموش کردند خدایرا پس خدای ایشان را بخویش گذاشت .

فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَسْهُو ولاينسی ، وَ إِنَّمَا ينسی وَ سَهْوِ الْمَخْلُوقِ الْمُحَدَّثُ ، ألاتسمعه عَزَّ وَجَلٍ يَقُولُ « وَ ما كانَ ربنك نَسِيئَةً ، وَ إِنَّمَا يُجَازِيَ مَنْ نَسِيَهُ وَ نَسِيَ لِقَاءِ يَوْمِهِ بِأَنْ يُنْسِيَهُمْ أَنْفُسِهِمْ ، كَمَا قَالَ عَزَّ وَ جُلِدَ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فأنسيهم أَنْفُسِهِمْ ولعك هُمُ الْفاسِقُونَ ، وَ قَالَ عَزَّ وَجِلَ « فَالْيَوْمَ تنسيهم كَمَا نسو القاء يَوْمِهِمْ هَذَا ، أَيْ نتركهم كَمَا تَرَكُوا الاستمحمداد لِلِقَاءِ يَوْمِهِمْ هذا

فرمود در حضرت خداوند قديم عليم سهو و نسیان را جولان نباشد بلکه آفریدگان خداوند جهان را که قدیم نیستند و محدث هستند سهو و نسیان در یا بد آیا نشنیده باشی که خدای تعالی می فرماید پروردگار تو فراموش کار نیست بلی خداوند عزوجل آنکس را که خدای و ملاقات روز جزای را فراموش کرده است مکافات فرماید به اینکه خود ایشان را از یاد خودشان می برد چنانکه می فرماید نباشید مانند آنکسان که خدای را فراموش کردند پس خدای نیز بمکافات آن عمل نفوس ایشان را بدال خود گذاشت و این جماعت در جمله فاسقان باشند و هم می فرماید ماوا گذاشتیم ایشان را چنانکه دریافت این روز را یعنی ملاقات امروز قیامت وجزارا فرو گذاشت و فراموش نمودند .

شیخ صدوق علیه الرحمه می فرماید مراد از واگذاشتن آنست که ثواب آنکس را که بملاقات روز جزا امیدوار میباشد بچنین جماعت نمی دهیم زیرا که واگذاشتن سزاوار

پروردگار نیست واما قول خدای تعالی « وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ » یعنی بعقاب آنها شتاب نمی فر مائیم و ایشان را مهلت میدهیم تا بتوبت وانا بت روند .

ص: 205

و دیگر در عیون اخبار از حسن بن علی بن فضال مروی است که از حضرت امام رضا علیه السلام از قول خدای تعالی سؤال کردم

« کلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ مَحْجُوبُونَ » ظاهر معنی آن است که این جماعت در زمان قیامت از ملاقات پروردگارشان محجوب میباشند .

« فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ يَحُلَّ فِيهِ فيحجب عَنْهُ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَعْنِي أَنَّهُمْ عَنْ ثَوَابِ رَبِّهِمْ مَحْجُوبُونَ » می فرماید خداوند تبارك وتعالی را مکانی معین نیست که او را با نمكان موصوف دارند آنوقت گویند در آن مکان کسی از وی محجوب میماند یعنی محجوب بودن چیزی از چیزی فرع تصور مکانی از برای آن است لکن مقصود خدای آن است که ایشان از ثواب خدای وادراک آن محجوب خواهند بود.

بالجمله می گوید از آن حضرت ازین کلام حضرت احدیت سوال کردم « وِجَاءُ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا » » ظاهر معنی آن است که میآید پروردگار تو و فریشتگان او گروهان گروه

« فَقَالَ انَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُوصَفُ بالمجيىء وَ الذَّهَابُ تعالی عَنِ الِانْتِقَالَ إِنَّمَا یعني بِذَلِكَ وِجَاءُ أَمْرِ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا » فرمود خدای تعالی بامدن و رفتن موصوف نمی شود و خدای برتر است از انتقال یعنی از اینکه نسبت انتقال بذات بیمثالش دهند و مقصود ازین آیه شریفه آن است که میرسد فرمان پروردگار تو و فریشتگان صف بصف . او می گوید و از آن حضرت سؤال کردم ازین کلام خدای د

« هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظِلٍّ مِنَ الْغَمَامِ »فرمود مقصود این است که خداوند بیاورد فریشتگان را برای ایشان در سایه از ابر و بر این گونه نازل شده است این آیت کریمه یعنی از نخست این قسم وارد شده است بمحمد از آن تحریف شده است .

می گوید سئوال کردم از آن حضرت از قول خدای تعالی د سخر الله منهم واز قول خدای عزوجل و الله يستهزيء بهم ، واز قول خدای

« وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ » و از قول خدای تعالی

« يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ ، فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ لا يَسْخَرْ وَ لَا يستهزيء وَ لَا يمكره وَ لَا يُخَادِعِ ، وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ يجازيهم جَزاءُ السخرية

ص: 206

وَ جَزَاءُ الِاسْتِهْزَاءُ ، وَ جَزاءُ الْمَكْرَ وَ الْخَدِيعَةَ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيرَةً . »

فرمود خداوند عزوجل نه مسخره می فرماید و نه استهزاء و نه مكرونه خدعه می فرماید لکن آنجماعت را جزا و مکافات می نماید. جزائی که در خور استهزاء وسخريه ومكر وخديعت است و خداوند برتر است از آنچه ظالمان می گویند یعنی ازین نسبتها که بان ذات مقدس متعال میدهند، مقصود آن است که کلام خدای را معانی و بواطن است که علمش با اولوالعلم است و اگر دیگران بر آیتی بگذرند که ظاهر آن محل نظر و اشکال باشد نبایست بسليقه خویش تفسیر و تاویل نمایند ودچارمهالک ومخاطر ومشکلات افتند.

ودیگر در کتاب عیون از حسن بن على خزاز از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که فرمود

« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله يَوْمَ الْقِيمَةِ آخُذُ بِحُجْزَةِ اللَّهِ وَ نَحْنُ آخذون بِحُجْزَةِ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله نَبِيِّنَا وَ شِيعَتُنَا آخذون بحجز تنا ، »

یعنی همانا رسول خدای صلی الله علیه و اله در روز قیامت حجزه خدای را گیردوما بحجزه آن حضرت که پیغمبر ما میباشد چنگی در افكنیم و شیعیان ما به حجزه ما توسل و هدایت گیرند آنگاه فرمود حجزه بمعنی نور است .

و در حدیث دیگر فرمود حجزه بمعنی دین است در کتب لغت نوشته اند حجزه بضم اول وسکون جیم و بمحمد از آن زاء معجمه بمعنی نیفة ارار است و بر سبیل مجاوزه إزار را نیز حجزه گویند و جمع آن حجز است مثل غرفه و غرف و گاهی استعاره می آورند اخذ به حجزه را از تمسک واعتصام، در حدیث رسول خدای صلی الله علیه و اله با وارد است

« وَ خُذُوا بِحُجْزَةِ هَذَا الانزع فَإِنَّهُ الصِّدِّيقِ الْأَكْبَرِ وَ الْفَارُوقُ يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ ، » یعنی تمسک بجوئید و چنگ در افکنيد با طراف ولایت و هدایت این انزع یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام چه اوست صدیق اکبر و جدا کننده میان حق و باطل .

ومثل این حدیث است .« رَحِمَ اللَّهُ عَبْدًا أَخَذَ بِحُجْزَةِ هَادٍ فَنَجَا » یعنی خداوند بیامرزد بنده را که چنك بحجزه هدایت کننده در افکند و از مهالك ومخاطر نجات یابد و در اینجا استاره شده است لفظ حجزه از هدي هادي و قصد کردن و اقتداء

ص: 207

نمودن بآن وهم ایماء و اشاره است باینکه در سپردن وسلوك در راه خدای محتاج است به شیخ وپیشوا .

وهم در خبر است « إِنَّ الرَّحِمَ قَدْ أَخَذْتَ بِحُجْزَةِ الرَّحْمَنِ یعنی اعْتَصَمْتُ بِهِ والتجأت بِهِ مستجيرة » وهم در توحیدصدوق مرقوم است که علی بن الحنيفه بمحمد از استماع آن حديث نخست از امیرالمومنین علیه السلام پر سید حجزه چیست فرمود خدای از آن بزرگتر است که به حجزه و جز آن موصوف شود، لكن رسول خدای صلی الله علیه و اله ان آخذ بامر خدای و ماها آل عمل صلوات الله عليه آخذ بامر نبی خودمان و شیعیان ما آخذ بامر ما هستند .

وهم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است « قالَ يَجِيءُ رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ القيمَةِ آخِذٌ بِحُجْزَةِ رَبِّهِ وَنَحنُ آخِذونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَشِيعَتُنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا فَنَحْنُ وَشِيعَتُنَا حِزْبُ اللَّهِ وَحِزْبُ اللَّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَاللَّهِ ما نَزْعُمُ أَنَّهَا حُجْزَةُ الازَارِ ولكِنَّهَا أَعْظَمُ مِن ذالِكَ يَجِيءُ رَسُولُ اَللَّهِ صلي اللَّهُ عَلَيهِ وَ الهِ با آخِذاً بِدِينِ اللَّهِ وَنَجِيءٌ ونَحْنُ آخِذينَ بِدينِ نَبِيِّنا وَتَجيءُ شيعَتُنا آخِذينَ بِدينِنا

وهم از آن حضرت علیه السلام در کتاب مذکور مسطور است که فرمود « الصلوة حُجْزَةُ اللَّهِ وذالك أَنَّهَا تحجز الْمُصَلِّي عَنِ الْمَعَاصِي مادام فِي صلوته قَالَ اللَّهُ عزوجل إِنْ الصلوة تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ . »

ودیگر در عیون اخبار از ابراهیم بن ابی محمود مذکور است که بحضرت امام رضا عرض کردم یا بن رسول الله چه فرمائی در این حدیث که مردمان از رسول خدای صلی الله علیه و اله به روایت می کنند که فرمود:

« إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى يَنزِلُ كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَى اَلسَّمَاءِ اَلدُّنْيَا فَقَالَ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله لَعَنَ اَللَّهُ اَلْمُحِرَّ فِينَ اَلْكَلِمِ عَنْ مَوَاضِعِهَا وَاللَّهِ مَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ و اله اَنَا كَذَلِكَ إنَّما قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُنْزِلُ مَلِكَةً إلَى السَّماءِ الدُّنْيا كُلَّ لَيْلَةٍ فِي الثُّلُثِ الْأَخِيرِ وَلَيْلَةَ الجُمُعَةِ في أَوَّلِ اَللَّيْلِ فَيَأْمُرُهُ فَيُنادِي هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِيَهُ وَهَلٌ مِن تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَيْهِ هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفَرِلَهُ وَ يَا طَالِبَ اَلْخَيْرِ أَقْبِلْ وَ ياطالب الشر اُقْصُرْ فَلاَ يَزَالُ يُنَادِي بِهَذَا حَتَّى يَطْلُعَ اَلْفَجْر

فاذا طَلَعَ الْفَجْرُ " عَادَ إِلَى مَحَلِّهِ مِنْ مَلَكُوتِ السَّمَاءِ ، حَدَّثَنِي بِذَلِكَ أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیع وَ اله . .

ص: 208

فاذا طلع الفجر " عاد إلى محله من ملكوت السماء، حدثني بذلك أبي عن جدي عن آبائه عن رسول الله صلی الله علیع و اله ..

یعنی بدرستی که خداوند تبارک و تعالی در هر شب جمعه بآسمان دنیا نازل میشود امام رضا سلام الله عليه فرمود لعنت خدای بر آنکسانی که کلمات را از مواضع خودش تحریف مینمایند ، سوگند با خدای که رسول خدای صلی الله علیه و اله چنين نفرموده است که مردم عامه گفته اند بلکه فرموده است خدای تبارک و تعالی نازل میفرمایدفرشته را باسمان دنیا در هر شبی در ثلث اخیر آن شب و در شب جمعه در اول شب و آن فرشته را فرمان میکند تاهمی ندا نماید آیا سئوال کننده هست تا من مسول او را اعطاء کنم آیا بازگشت کننده از معاصی هست تا تو بت او را پذیرفتار شوم آیا مستغفري وطلب آمرزش کننده هست تا او را بیامرزم ای کسی که خواهند کردار وعمل خير و نيك هستی اقبال کنی و بر کار و کردار نیکویت روی آور ای کسی که جوینده شر و زیان هستی فرو کشیدن گیر و این فرشته یکسره بدین گونه ندامیکند تا گاهی که روشنی فجر نمودار میگردد، و چون فجر طالع گشت بمحل خودش از ملکوت آسمان باز میگردد و مرا پدرم از جدم از آباء عظامش از رسول خدای صلی الله و الیه واله با این حديث بگذاشت .

و دیگر در کتاب مزبور از داود بن سليمان غازی از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش از على علیه السلام از رسول خدای صلی الله و علیه و اله ناله مروی است که فرمود د

ان موسي بْنَ عِمْرانَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمَّا ناجَي رَبَّهُ عزَّ وَجِلٌ قال يا رَبِّ اَبْعِيدٌ اَنْتَ مِنِّي فأناديكام قَرِيبٌ فَا نَاجِيكَ فَاوْحَى اَللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ اِلَيْهِ اَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي فَقَالَ مُوسي ي يارِبُ اِنِّي عَلَيْهِ السَّلامُ اَكُونُ فِي حالٍ اَجْلِكَ اَنْ اَذْكُرَكَ فِيهَا فَقَالَ يَا مُوسِي اُذْكُرْنِي عَلَى كُلِّ حَال

یعنی چون حضرت موسی علی بدرگاه خالق مهر و ماه بمناجات روی کرد عرض نمود ای پروردگار من آیا تو از من دورهستی تا بآواز بلندت بخوانم یا با من نزدیک هستی تا آهسته ات عرض حال کنم از پیشگاه يزدان به وسی بن عمران

ص: 209

وحی آمد که من جليس آنکس هستم که مرا یاد کند موسی علیه السلام عرض کرد من در حالتی هستم یعنی بسا میشود که بحالتی هستم که تو را عظیم تر از آن میدانم که در آن حالت بخوانم و نام برم فرمود ای موسی یاد کن مرا بهر حالت که هستی .

و دیگر در عیون از فتح بن یزید جرجانی مروی است که از حضرت امام

رضا عليه السلام در این قول خدای تعالی « هُوَ اللَطيف الخَبير » شنیدم میفرمود؟

السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْوَاحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَم يُولَدْ ولَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَخَدٌ مُنشيءُ الأشياءِ ومُجَسِّمُ الاجْسَامِ وَمُصَوِّرُ الصُّوَرِ أو كَانَ كَمَا يَقُولُونَ لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ المَخلوقِ وَلا الْمَنْشِيءُ مِنَ المُنشَأِ لَكِنَّهُ المَنشيءُ فَرَّقٌ بَينَ مَن جَسَّمَهُ وُصَوَّرَهُ وَأَنْشَأَهُ إِذ كانَ لا يُشْبِهُهُ شَيءٌ ولا يُشْبِهُ هُوَشِيئاً

قُلت أجَلْ جَعَلَنيَ اللَّهُ فِداكَ لَكِنَّكَ قُلْتَ الأَحَدُ الصَّمَدُ وَقُلتُ لايُشْبِهُ شَيْئاً واللَّهُ وَاحِدٌ وَ اَلاِنْسَانِ وَاحِدٌ أَلَيسُ قَدْ تَشَا بُهْتَ اَلْوَحْدَانِيَّةِ قالَ يافتح أَحَلْتَ ثَبَّتَكَ اَللَّهُ إِنَّمَا اَلتَّشْبِيهُ فِي اَلْمَعَانِي فَأَمَّا فِي الأَسْمَاءِ فَهِيَ واحِدَةٌ وَهِيَ دَالَّةٌ عَلَى الْمُسَمَّتِي وذَالِكَ أنَّ الانسانَ وَ إِنْ قيلَ واحِدٌ فَانما يُخبَرُ أنَّهُ جُثَّةٌ وَاحِدَةٌ ولَيْسَ باثْنَينِ وَالانسانُ نَفْسُهُ لَيْسَ بِواحِدَةٍ لانَ أَعْضَاءَهُ مُخْتَلِفَةٌ وَ أَلْوَانَهُ مُخْتَلِفَةٌ كَثِيرَةٌ غَيرُ واحِدَةٍ وَهُوَ أجزاءٌ مُجَزَّأَةٌ لَيسَت بِسَواءٍ دَمُهُ غَيرُ لَحمِهِ وَلَحمُهُ غَيَردَمُهُ وَعَصَبُهُ غَيرُ عُروقِهِ وَشَعرُهُ غَيرُ بَشَرِهِ وَ بَياضَهُ غَيرُ سَوادِهِ وَ كَذلِكَ جَمِيعُ الْخَلْقِ

فَالاِنْسَانِ وَاحِدٌ فِي اَلاِسْمِ اَلْأَوَاحِدِ فِي المَعنى واللَّهُ تَعالي جَلَّ جَلالُهُ وَاحدٌ الاواحد غَيْرُهُ لا اختِلافَ فيهِ وَ لا تَفاوُتَ ولا زِيَادَةَ ولا نُقْصَانَ فَأَمَّا الانْسانِ المَخلوقُ المُؤَلَّفُ مِن أَجْزَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ وَجَواهِرَ شَتَّى غَيْرَ أَنَّهُ بِالاجْتِماعِ شَيءٌ وَاحِدٌ فَقُلْتُ جُعِلتُ فِدَاكَ فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللَّهُ عَنْكَ فَقَوْلُكَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ فَسِّرْهُ لِي كَما فَسَّرْتَ اَلْوَاحِدَ فَاِنِّي أَعلَمُ أَنَّ لُطفَهُ عَلى خِلافِ لُطفِ خَلقِهِ لِلْفَصلِ غَيرَ أَنّي أُحِبُّ أَن تَشْرَحَ لِي ذالِك

فقال يا فَتْحُ إنَّما قُلنا اللَّطيفُ لِلخَلقِ اللَّطيفِ وَلِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ وفِي خَلُقِ اللَّطيفِ مِنَ الْحَيَوَانِ الصِّغَارِ مِنَ البَعوضِ وَالجَرجِسِ وَماهو أصغَرُ مِنهُما

ص: 210

مَالاً يَكادُ تَسْتَبِينُهُ العُيون بَلْ لاَ يَكَادُ يُسْتَبَانُ لِصِغَرِهِ الذَّكَرُ مِنَ الأُنْثَى والْحَدَثُ الْمَوْلُودُ مِنَ الْقَدِيمِ فَلَمَّا رَأَيْنَا صِغَرَ ذَالِكَ فِي اطْفِهِ وَ اهْتِدَائِهِ لِلسِّفَادِ والْهَرَبَ مِنَ المَوْتِ وَ الْجَمْعِ لِمَا يُصْلِحُهُ مَمَاافِي لُجَجِ الْبِحَارِ وَما فِي لِحَاءِ الْأَشْجَارِ والْمَفَاوِزِ وَ القِفَارِ وفَهْمٌ بَعْضُهَا عَن بَعْضٍ مَنْطِقَهَا ومَايِفُهُمْ بِهِ أَوْلادُهَا عَنْهَا وَ نَقْلَهَا اَلْغِذَاءَ إِلَيْهَا ثُمَّ تَأْلِيفَ ألوَانِهَا حُمْرَةٍ مَعَ صُفْرَةٍ وَ بَيَاضَةٍ مَعَ خُضْرَةٍ وَمَالاً يَكَادُ عُيُونُنا تَسْتَبِينُهُ بِتَمَامِ خَلْقِهَا وَلا تَرَاهُ عُيُونُنَا ولاَتَلْمِسُهُ أَيْدِينَا عَلِمْنَا أَنَّهُ خَالِقُ هَذَا اَلْخَلْقِ لَطِيفٌ لَطُفَ فِي خُلْقٍ مَاسُّهِ سَيناهُ بِلاعِلاجٍ ولا أَدَاةٍ ولا آلَةٍ وَأنَّ كُلَّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صَنَعَهُ وَاللَّهُ الخالِقُ اللَّطيفُ الجَليلُ خَلَقَ وَصَنَعَ لا مِن شَيءٍ

یعنی خداوند شنوای سخنان است سر او جهر او سکوت و نطق در حضرتش یکسان است و بیناست بر هر چه دیدنی است بدون آلت بصر و یگانه و یکتا و منفرد بالذات بدون اجزاء واعضاء است، واحد است یعنی متفرد بمعنی است و سیدو بزرگی ومقصود در حوائج وهر بزرگی وعظمت را بحضر تش نهایت ومنتهی است .

راقم حروف گوید : در کتب تفسير مسطور است که مردم بصره مكتوبی بحضرت امام حسين علیه السلام کرده از معنی لفظ صمد پرسش کردند، در جواب مرقوم فرمود « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم » اما بمحمدای مردم بصره در قرآن خوض مکنید و در آن بمجادلت مروید و بدون دانش در آن سخن مردانید که من از جد خویش رسول خدای صلی الله علیه و اله

شنیدم فرمود « مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فليتبوء مقمحمده مِنَ النَّارِ » هر کس بیرون از دانش در معنی قرآن خوض کند نشیمنگاه او از آتش انباشته خواهد شد یعنی در دوزخ جای کند .

و بدانید ای مردم بصره که خدای تعالی تفسیر فرموده است

« صَمَدُ رَادَّ بِقَوْلِهِ لَمْ يَلِدْ » یعنی نزاد و بیرون نیاید ازو چیزی کثیف که آن ولداست و دیگر چیزهای

کثیف چنانکه از دیگر مخلوق ، یا چیزی لطيف مثل نفس و نیز پاره عوارض مانند پینکی و خواب وخطره وغم وحزن و بهجت و ضحك و گریستن و خوف و رجاء

ص: 211

ورغبت وسآمت وجوع وشبع و جز آن از حضرتش انبعاث نجوید و متعالی ازین مراتب است .

« وَلَم يولَد » وزائیده نشد و از چیزی بیرون نیامد چنانکه اشياء كثيفه از خلق بیرون آیند از عناصر خود مانند حصول حیوان از حيوان و گیاه از زمین و آبها از سر چشمها و میوها از درختها و چنانکه اشیاء لطيفه از مرکزهای خود بیرون می آیند چون دیدار از دیده وسماع ازسمع و بویائی از بینی و چشش از دهان و گویائی از زبان و شناسائی و تمیز ازجنان و آتش ازسنگی.

بلکه او صمدی است « لَا مِنْ شَيْ ءٍ وَ لَا فِي شَيْ ءٍ وَ لَا عَلَى شَيْ ءٍ » مبدع اشیاء و منشیء امور بقدرت و ناچیز کننده آن بمشيت و باقی دارنده آن بمصلحت و حکمت است و بیست و نبوده است او را همتا وهمانند هیچ کس خواه در ذات خواه در صفات بمحمداز آن فرمود

« فذالكم اللَّهِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ

و هم در منهج الصادقین از وهب بن وهب از حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه مروی است که فرمود جماعتی از مردم فلسطین در حضرت پدرم امام محمد باقر علیه السلام حضور یافته از مسئلتی چند پرسش کرده و آنحضرت ایشان را پاسخ داد بمحمد از آن از لفظ صمد از آن حضرت سئوال کردند فرمود پنج حرف است الف آن دلیل است برانیت او چنانکه می فرماید

« شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لااله الَّا هُوَ وَ لَا مَ دلیل اسْتِ بِرِّ الهیات أَوْ . »

و چون الف ولام در حالت قرائت بر زبان ظاهر نمی گردد و مسموع نمیشود و در کتابت آشکار می شوند پس خدای آن بر لسان وسمع دلالت میکند بر آنکه مخفی است و بحواس مدرک نمیشود و در زبان هیچ اصفی واقع و در گوشه چسامعی در نمی آید و ظهور آن در حال کتا بت دلیل بر آن است که خدای سبحانه اظهارر بو بیت خود را در آفرینش و ابداع خلق و تركيب ارواح لطیفه در اجساد كثيفه ایشان فرموده است ازین روی چون بنده بخویشتن مینگرد روح خود را نمی بیند چنانکه

ص: 212

الف لام الصمد آشکار نمیگردد و در حاسه از حواس پنج گانه در نمی آید و چون بكتابت مینگرد آنچه در قول وسمع مخفی است ظاهر میگردد تا اشارت باشد بر آنکه چون بنده در ماهیت یزدان منان بتفكر میرود متحير وواله میگردد و فکر او باو نمیرسد و تصور آن نتواند چه او خالق تمامت صور است و چون بیننده آفریدگان او میشود او را روشن میگردد که اوست آفریننده اشیاء و ترکیب نماینده ارواح در اجساد ایشان .

واما صاد دلیل بر آن است که خدای سبحانه صادق و راست گو و کلام او صدق و تصدیق داعی بندگان است با تباع صدق ووامحمدایشان بصدق در ازاء صدق و میم دلیل است بر ملک او و بر آنکه اوست ما لكمطلق و ملک لم يزل ولايزال است ومكون همه کاینات ودالدليل است بر دوام ملک او بر آنکه دایم الوجود است و از

کون وزوال مبرا .

بمحمد از آن آنحضرت فرمود اگرمن مییافتم کسانیکه حمل کننده بودندعلمی را که خدای سبحانه بین کرامت فرموده هر آینه نشر توحید و ایمان و اسلام و دین و شرایع میکردم از لفظ صمد و چگونه حمله علم را توانم بافت و حال آنکه جدم امير المومنين علیه السلام حمله علم خویش را نمی یافت و بان جهت بر فراز منبر از دل گرم آه سرد بر کشید و فرمود

« سلوني قبل أن تفقدوني فان بين الجوانح منتي علمأ جم » از من باز پرسید هر چه بخواهید از آن پیش که مرا نیابید چه در میان پهلوهای من علمی بسیار و حکمتی بیشمار است هیهات چه دورند حاملان علم وطالبان آن.

در تفسیر کشاف مسطور است که صمد فعيل بمعنى مفعول است و مشتق ازصمد إليه اذا قصده میباشد پس بمعنى مصمود اليه است در حوائج ومستغنی از غیر یعنی ما محمدای او بجمله باو حاجتمند هستند در تمامت جهات و اوغنی مطلق است از همه مكونات چنانکه ابن عباس فرموده است صمد سیدی است که در تمامت امور بدو رجوع نمایند و بروایتی صمد کسی است که آنچه خواهد کند و در عين المعانی از

ص: 213

حضرت امام رضا علیه السلام مسطور است که صمد آن است که عقلها از دریافت چگونگیش نومید باشند.

و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام از پدرش امام زین العابدین از پدر بزرگوارش حسین بن علی علیهم السلام مروی است که صمد آن است که در بزرگی و برتری به نهایت و پایان رسیده باشد، صمد آن است که لم يزل ولايزال باشد صمد آن است که او را جونی نباشد صمد آن است که نخورد و نیاشامد صمد آن است که نخوابد یعنی زنده که باین صفات ثلاثه نیازمند نباشد صمد سید مناعی است که فوق او آمری و ناهی نداشته باشد و از بن حنفیه منقول است که صمد قائم بنفس خود است و غني بالذات از غير خود و متعالی از کون و فساد وغير موصوف بنظایر وامثال .

و از امام زین العابدین علی بن الحسين علیه السلام پرسیدند صمد چیست فرمود

« وَ الَّذِي لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا يَؤُدُهُ حِفْظِ شَيْ ءٍ وَ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْ ءُ » صمد کسی است که او را شریکی نباشد و او را نگاهبانی چیزی رنجور ندارد و از وی هیچ چیز پوشیده نباشد وابو بختری از وهب بن وهب از زید بن علی روایت کرده است که

« الصَّمَدُ الَّذِي اذا أَرَادَ شَيْئاً انَّ يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » » یعنی صمد آن است که چون بر وجود چیزی آهنگ نماید به لفظ کن ایجاد نماید صمد آن است که ابداع اشیاء کند و آن راخلق نماید باضداد واشكال وازواج مختلفه ومتفرد بوحدت باشد و اورا ضدی و شکلی ومثلی وندی نباشد .

در جامع الاخبار صدوق علیه الرحمه مسطور است که از جناب هل بن الحنفیه سلام الله عليه سؤال کردند که معنی صمد چیست فرمود

« قَالَ عَلِيُّ علیه السَّلَامُ تَأْوِيلِ الصَّمَدِ لَا اسْمُ وَ لَا جِسْمُ وَ لَا مِثْلُ وَ لَا شَبَهٍ وَ لَا صُورَةُ وَ لَا تِمْثَالُ وَ لَا حَدَّ " وَ لَا مَحْدُودٍ وَ لَا مَوْضِعٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا كَيْفَ وَ لَا أَيْنُ وَ لَا هُنَا وَ لَا ثَمَّةَ وَ لَا عَلَىَّ وَ لَا خَلَاءٍ وَ لَا مِلَاءُ وَ لَا قِيَامٍ وَ لَا سُكُونٍ وَ لَا حَرَكَاتُ ولاظلمانی وَ لَا نورانی وَ لَا نفسانی ، وَ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَوْضِعٍ وَ لَا يَسَعُهُ مَوْضِعٍ وَ لَا عَلَى لَوْنٍ وَ لَا عَلَى خَطَرٍ قَلْبِ وَ لَا عَلَى شَمِّ رايحة . مَنْفِيُّ مِنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ . »

ص: 214

اشیاء ومجسم اجسام ومصور صور یعنی پدید آورنده و ایجاد کننده تمامت اشیاء مخلوقه ومر کب نماینده اجسام و چهره نماینده چهرها وصور تهاست مقصود آن است

که این قدرت و مشیت و ارادت مر آنکس را تواند بود که دارای صفات كامله مسطوره

است و جز او هیچ چیز را ممکن نخواهد گردید بمحمداز آن میفرماید اگر خدای چنان باشد که بعضی کسان می گویند و توصیف مینمایند یعنی توصیفی میکنند که نه اندر خور اوست آفریدگار از آفريدگان و ایجاد کننده از ایجادشدگان جدا نخواهد بود یعنی تمیزی در میان نخواهد افتاد، ولكن خدای سبحانه که منشی و ایجاد کننده است با آنچه مجسم ومصور و ایجاد فرموده است فرق و جدایی دارد چه او موجودی است

که هیچ چیزش همانند و او بچیزی ممال و مشابه نیست .

فتح بن یزید میگوید عرض کردم بلی خداوند مرا برخی (1) تو گرداندهر چه فرمودی جز آن نیست اما فرهودی خدای تعالی احد و صمد است و فرمودی به هیچ چیز همانند نباشد و خدای واحد است و انسان واحد است یعنی هر دو در یکی بودن یکی هستند آیا در وحدانیت و یکی بودن با هم شباهت ندارند؟ فرمود ای فتح خداوند يقين ترا ثابت فرماید همانا تشبیه در معانی است یعنی تشبیهی که در مقام معنی باشد و اما در اسماء مفاد واحد دارد و یکسان است و آن دلالت کردن بر مسمی است یعنی این تشبیه من حيث الاسم است لکن در معنی چنین نمیباشد چه انسان را اگر چند واحد گویند مقصود ازین اخبار این است كه يک جثه وشخص است و دو تا نیست اما انسان بنفسه یکی نیست زیرا که اعضای آن مختلف ورنگهای آن مختلفه كثيره غير واحده است و از اجزائیکه هر يك غير از دیگری است مرکب است و با هم مساوی نیستند چنانکه خون او غير از گوشت او و گوشت او غير از خون او و پی او غير از رگهای او و موی او غير از بدن او وسیاهی او غير از سفیدی اوست و هم چنين هر چه در او

خلق شده است و بر این منوال است غير از انسان .

ص: 215


1- یعنی فدای تو گرداند.

تاریخ دوران حضرت رضا پس مراد از واحد بودن انسان این است که در اسم واحد است نه در معنی خدای عزوجل واحدی است که غیر از او واحدی نیست یعنی واحد بودن ووحدانیت آن ذات پاک بر نهجی است که دیگری را آن صفت نباشد و اختلاف و تفاوت و زیادت و نقصان و فزونی و کاست در آنحضرت راه نجوید واما انسان که آفریده و ساخته شده است از اجزاء مختلفه وجوهرهای متشتتة تركيب و تالیف یافته منتهای امر آن است

که رویهمرفته شيء واحد است . و کلیه مقصود ازین فرمایش این است که آن تشبیهی را که ما گفتیم جایز نیست

جز درمانی نیست و این مطلب راجع باسماء نمیباشد یعنی در اسماء جایز است چه اگر مقصود آن اسامی باشد مناقض خواهد بود با آن سخن که گفتیم خدای تعالی با هیچ چیز مشابه نیست چه تشبیه در اسماء واقع میشود و در خدای تعالی و غیر او یکی است پس اینکه آن حضرت فرمود فهي واحدة ازباب اقامه دلیل مقام مدبول و مدعی است و پاره از علماء ازین حدیث چنان فهم کرده اند که اطلاق اسماء بر خدای تعالى و بر غير خدای ازباب اشتراک لفظ است و بعضی چنان فهمیده اند که این اطلاق از باب حقیقت و مجاز است .

و بمحمد از آن در این نیز اختلاف کرده اند بعضی گفته اند که این مطلب مجاز است در واجب و حقیقت است در ممکن و بعضی بر عکس دانسته اند اما حق این است که در لفظ حديث دلالتي بر اشتراك لفظی و هم چنين دلالتی بر حقیقت و مجاز موجود نیست و هیچ بعید نیست که گفته شود که مراد باسماء همان صفات است یعنی معانی کلیه مفهومه از آن الفاظی است که عنوانات هستند برای ملاحظه موصوف ومسمتی حقیقی چنانکه در آن حدیث که ازین بمحمد میرسد مذکور است که اسماء صفت اند موصوف راو این هنگام همی گوئیم که آن تشبیهی که باطل است آن است که بوده باشد مصداق صفات و اسماء ومصحح اطلاق واحد در واجب وممكن چه بر این نسق لازم میگردد بودن صفات خدای تعالی مانند صفات ممكن و البته با این حالت باطل خواهد بود .

ص: 216

واما وقتی که بوده باشد آنچیزی که از آن مفهوم میگردد مشترك معنوی لیکن مصداق و مصحح الاطلاق في الواجب والممكن مختلف باشند این وقت محذوری در این مسئله راه نخواهد داشت و این از تشبیه کردن در چیزی مثل موجود به مثلا نیست چه مفهوم از آن موجود است و آن بودن شيء است بحیثیتی که صلاحیت داشته باشد که انتزاع گردد از آن وجود در حالت اشتراك بين الواجب والممكن ازحیثیت اشتراك معنوى لكن مصحح برای این انتزاع در واجب الوجود همان ذات او باشد ودر ممکن الوجود قیام وجود بان باشد و بودن آن من حيث المجعولیت باشد و بر این نسق است قیاس کردن در سایر صفات چه مصحح ومناط در صدق آن در واجب نفس ذات اوست و در ممكن قيام معنی ما به اوست .

پس معنی کلام امام علیه السلام دهی داله على المسمیه این است که اسماء که صفات ومفہ و مات کلیه اند دلالت بر مسمی دارند یعنی بر آن موصوفاتی که این صفات برای آنها عنوانات میباشند پس از آن امام علیه السلام تبیین میفرماید که وحدت در انسان بيک معنائی است و وحدت در خدای سبحانه بمعنی دیگر است یعنی مصحح از برای انتزاع وحدت در خدای تعالی نفس ذات خدای سبحانه است و در انسان قیام معنی وحدت است با و زیرا که ذات ایشان یکی نیست بلکه بسیار میباشد وصدق وحدت بر انسان باعتبار قيام معنی است که بان جهت دارای استقامت نیست یعنی از حیثیت جهتی است نه بنفس ذات او پس مصحح ومناط آن و حدتی که در انسان صدق مینماید با آنکه در واجب منظور میشود افتراق و امتیاز دارند چنانکه بر متد بر پوشیده نیست.

مکشوف باد که امام رضا علیه السلام در این بیانات که در امتياز میان واحد بودن

خدای جل ذكره و انسان می فرماید بر حسب سؤال سائل و استمحمداد و استدراک شخص مخاطب است و جوابی کافی است چه آن شخص سئوال نمود که انسان راهم واحد میگویند خداوند را نیز واحد میگویند این بود که امام علیه السلام آنگونه جواب فرمود لكن اگر بگوئیم نفس ناطقه که به عبارت دیگر روح انسانی باشد که این هیکل و این کالبد مر كوب اوست و محسوس نیست و زوال ندارد آنهم واحده نیست و حال

ص: 217

آنکه از اجزای مختلفه نیز تالیف و ترکیب نشده است بلکه بسیط است ومركب نیست پس این وحدانیت با وحدانیت خدای چه امتیاز دارد ؟

بدو عنوان جواب داده میشود یکی اینکه اگر بگوئیم دارای افراد کثيره است از حالت وحدانیت خارج خواهد بود و اگر نفس کلی را عنوان کنیم که قابل آن است که افراد كثيره از آن انشعاب جويد لكن خودش بالاصاله واحد خواهد بود و این وقت در میان واحد بودن آن و وحدانیت خدای تعالی جهت امتیازی لازم خواهد افتاد، آنوقت برای واحد چنانکه گفته اند و معین و مشخص کرده اند معانی متمحمدده قائل میشویم و چون اطلاقش بحضرت باری تعالی بشود بمعنيي که مقصود را حاصل نماید حمل کنیم و چون بغير از خدای تعالی اطلاق شود بمعانی دیگر مرتب و مربوط داریم تا بهر حیثیت امتیازی که مقصود و لازم است حاصل گردد والعلم عند الله .

و دیگر در عیون اخبار از محمد بن سنان مروی است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال کردم که آیا خدای تعالی قبل از آنکه آفریدگان را بیافریند بنفس خود عارف بود ؟ فرمود آری عرض کردم آیا میدید خود را می شنید

« قَالَ ماكان مُحْتَاجَةُ إِلَى ذالك لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يسئلها وَ لَا يَطْلُبُ مِنْهَا ، هُوَ نَفْسُهُ وَ نَفْسُهُ هُوَ قُدْرَتُهُ نَافِذَةُ فَلَيْسَ يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسِهِ ، وَ لَكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً الغيره يَدْعُوهُ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَفْ فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ، لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا ، فَمَعْنَاهُ اللَّهُ ، وَ اسْمُهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمِ ، هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ لِأَنَّهُ عَلَى عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ . »

فرمود خداوند عزوجل با این کار محتاج نبوده چه او را سئوال نمیکرد واز آن طلب نمی نمود یعنی سماع وتسميه بسبب سؤال وطلب محل احتياج واقع می شوند لكن خدای که خود نفس خود است و نفس او خود اوست محتاج باین امر نیست قدرت و توانائی او نافذ و کارگر است و محتاج باینکه نفس خود را بنامی بنامد نبود لكن اختیار فرمود برای نفس خود اسمائی برای اینکه غیر او بخواند او را یعنی مخلوق بخوانند او را بآن اسامی چه اگر خدای را با سم نخوانندی شناخته نمی۔

ص: 218

شود یعنی از آنجا که در میان خالق و مخلوق بهیچ وجه راه مشابهت و معرفتی نیست بعضی چیزها نیز خلق فرمود و خویشتن را بدان متصف گردانید تا مخلوق دیگر نیز بان مخلوق عرفانی بدست کنند پس اول اسمی که خدای تعالی از اسماء برای خود برگزیده العلى العظيم بود چه خدای برترین همه اشیاء بود پس معنی آن اسم یعنی معنى العلي العظيم الله است یعنی خداوند میباشد .

ودر اینجا نیز امام علي علیه السلام تعبير بالله که اسم ذات است فرمود چه از عين ذات چیزی نشان نمی تواند داد و این اسم العلي العظيم اول اسماء اوست زیرا که او بلندی دارد بر هر چیزی

و هم در عیون اخبار از ته بن سنان مروی است که از امام رضا علیه السلام پرسیدم

از اسم که چیست اسم ؟ قَالَ صفه لموصوف فرمود اسم صفت است برای کسی که موصوف است یعنی متصف بصفت است و ممکن است که مرادسائل این بوده است که اسم عين مسمی است یا غیر از آن است و آن حضرت جواب فرموده است که جز آن است ومقصود آن است که صفات مثل عالم وقادر وغير از آن موضوع میباشند برای معانی که زاید برذاتش هستند لكن مصحح ومناط صدق نفس ذات او تعالی میباشد و حاصل این است که این عنوانات برای ذات مقدس باری زاید بر اوست جز ذات او تعالی و این حديث شريف دلالت مینماید بر اینکه در اسماء خدای تعالی نیست چیزی که عام شخص باشد .

ودیگر در عیون از حسن بن علي بن فضال از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام مروی است که فرمود:

إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اَللَّهُ عَزَّ وَجِلٌ لِيُعَرِّفَ بِهِ خَلْقَهُ الْكِتَابَةَ حُرُوفُ المُعْجَمِ وإِنَّ الرَّجُلَ إِذا ضُرِبَ عَلى رَأسِهِ بِعَصا وَزَعَمَ أنَّهُ لا يُفصِحُ بِبَعضِ اَلْكَلامِ فَالْحُكْمُ فِيهِ أَنْ يُعرَضَ عَلَيهِ حُروفُ المُعجَمِ ثُمَّ يُعْطَى الدِّيَةَ بِقَدرِ مَا لَمْ يُفْصِحْ بِها وَلَقَد حَدَّثَني أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ فِي اب ت ث قَالَ الْأَلِفُ آلاَءُ اللَّهِ وَالبَاءُ بَهْجَةُ اللَّهِ والتَّاءُ تَمَامُ الْأَمْرِ بِقَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اِلْهِ بِلاَلٌ والثاءُ ثَوَابُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ اَلصَّالِحَةِ ج ح خ فَالْجِيمُ جَمَالُ اَللَّهِ

ص: 219

وَ جَلاَلِ اَللَّه وَالِحَاءُ حِلْمِ اللَّهِ عَنِ الْمُذْنِبِينَ وَالخَاءُ خُمُولُ أَهْلِ الْمَعاصِي عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَي دَذٍ فَالدَّالُ دِينُ اللَّهِ والذَّالُ مِن ذي الجَلالِ رَزٌ وَالرَّاءُ مِنَ الرَّؤُوفِ الرَّحيمِ والزَّاءُ زَلاَزِلُ اَلْقِيمَةِ س ش فَالسِّينُ سَنَاءُ اللَّهِ وَالشِّينُ شاءَ اللَّهُ مَا شَاءَ وَأَرَادَمَا أَرَادَ وَمَا تَشَاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اَللَّهُ ص ض فَالصَّادُ مِنْ صَادِقِ اَلْوُمْحَمِدِ فِي حَمْلِ النَّاسِ عَلَى الصِّرَاطِ وَ حَبْسِ الظَّالِمِينَ عِنْدَ الْمِرْصَادِ وَالضَّادُ ضَلُّ مَن خالَفَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اِلْهِ ط ظ فَالطَّاءُ طُوبِي لِلْمُؤْمِنِينَ وحُسْنُ مَآبٍ وَالظَّاءُ ظَنُّ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ خَيْراً وَظَنُّ الْكَافِرِينَ بِهِ سوءة ع غ فَالْعَيْنُ مِنَ اَلْعِلْمِ وَالِغَيْنِ مِنَ اَلْغِنَى ف ق فَالْفَاءُ فَوْجٌ مِن أَفْوَاجِ النَّارِ والْقَافُ قُرآنٌ عَلَى اللَّهِ جَمْعُهُ وقُرْآنَهُ كُلَّ فالْكَافِ مِنَ الْكَافِي واللاّم

لَعَنَ الْكَافِرِينَ فِي افْتِرَائِهِم عَلَى اَللَّهِ اَلْكَذِبَ من فَالْمِيمِ مُلْكُ اللَّهِ يَوْمَ لامَا لَك غَيْرُهُ ويَقُولُ عَزَّ وجِلَ

مِنَ المُلكِ اليَومَ َ ثُمَّ أَرْوَاحَ أَنبِيائِهِ وَرُسُلِهِ وَحُجَجِهِ فَيَقُولُونَ اللَّهُ اَلْوَاحِدُ اَلْقَهَّارُ فَيَقُولُ جل جَلالُهُ د الْيَومَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لاَظُلَمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ اَلْحِسَابِ وَالنُّونُ نَوَالُ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ نَكَالُهُ لِلْكَافِرِينَ وَهْ فَالو او وَيْلَ مَنْ عَصَى اَللَّهَ وَالِهَاءً هَانَ عَلَى اَللَّهِ مَنْ عَصَاهُ لاَيَ فَلاَمُ الالِفِ وَ لاَإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وهِيَ كَلِمَةُ الإخْلاص مَامِنُ عَبْدٍ قَالَهَا مُخْلَصَةً إِلاَّ وَجَبَ لَهُ الْجَنَّةُ وَ الياءُ يُدالِلُهُ فَوْقَ الخَلقِ باسِطَةً بِالرِّزْقِ سُبحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ

ثُمَّ قَالَ علیه السَّلَامُ : إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ هذَا الْقُرْآنَ بِهَذِهِ الْحُرُوفِ الَّتِي يتداولها جَمِيعِ الْعَرَبِ ، ثُمَّ قَالَ : لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظهيرة » .

معلوم باد که در تفسیر این حروف از امير المومنين از رسول خدای صلوات الله عليهما وعلى آلهما در کتاب امالی صدوق وغيره بوجه دیگر نیز بنظر رسیده است بالجمله امام علیه السلام فرمود نخست چیزی را که خدای برای در یافتن و دانستن و فهمیدن مخلوق او کتابت را بیافرید حروف معجم بود و فرمود اگر مردی را معلمش در مقام تعلیم و تعلم بگمان اینکه پاره از کلام را بفصاحت ادا ننموده چوبی

ص: 220

ج ا

بر سرش برزند (1) تا چرا درست نگفته و شکسته بسته تعبیر کرده است در چنین امری حكم وحکومت چنان باشد که ببایست حروف معجم را بروی عرض دهند و بنگرند تا اگر ادای هر قدر از این حروف برای او ممکن نبود بمقدار آن او را دیه بدهند یعنی خداوند بر کسی تکلیف شاق نفرموده پس اگر کسی را ادای پاره از حروف ومخرج آن بدرستی امکان نیافتد و در قرائت کلمات در بعضی بفصاحت نرود بروی گناهی نیست، و اگر او را بر آنچه او را قدرت نیست رنجه داشته باشند حق

دیه دارد .

بالجمله میفرماید پدرم از پدرش و اواز جدش امير المومنين علیهم السلام روایت کرده است که در بیان معانی حروف معجم میفرمود : ا ب ت ث الف آلاء و نعمتهای خداوند است و باء بهجت و بزرگی خدای تعالی است و تاء تمامیت و کمال یافتن امر یعنی امامت و جز آن است بوجود حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله وثاء ثواب مومنین است بر اعمال حسنه وافعال ستوده ایشان جحخ جيم جمال وجلال خداوند متعال وح-اء حلم و بردباری پروردگار قرار است بر گناهان و نافرمانی بندگان و خاء خمول و سقوط درجات مردم بزه کار است در پیشگاه ایزددادار. د د دال دین خدای وذال از ذی الجلال است. ر ز راء از الروف الرحیم است وزاء زلازل و جنبش های قیامت است س ش سين سناء وفروز

خدای جَلَّ وعلاوشين أَزُّ شَاءَ اللَّهُ ماشاء وَ أَرَادَ مَا ارادوما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ است بخواهد خدای هر چه بخواهد واراده فرماید هر چه اراده کند و شما نخواهید مگر چیزی را که خدای بخواهد ص ص صاد از صادق الومحمد است در حمل

ص: 221


1- ضمير و زعم ، بهمان شخص مضروب راجع است ، یعنی اگر کسی چوبی بر سر کسی فرود آورد و مضروب در مقام شکایت حاکم بر آمده و مدعی شود که در اثر ضربه ز بانش از کار افتاده و نقصی در ادای حروف دست داده است حاکم باید حروف 28 گانه را بر او عرضه دارد كه يك يك تلفظ کند ، و آن حروفی را که نتواند مانند سابق صحیح از مخرج ادا کند شماره کنند ، آنگاه دیه کامل را بر 28 تقسیم و بمحمدد حروفيكه ناقص ادا میکند از ضارب دیه گرفته و او پرداخت نمایند

کردن مردمان را بر صراط و حبس کردن ستمکاران را در مرصاد یعنی در مکانی که منتظر

ومتر صدوصول جهانیان و آفریدگان هستند تا هیچ ظالمی نتواند خودرا بی بگذراند وضاد یعنی گمراه است و بضلالت اندر است کسی که بر خلاف آئین و محمد و آل محمد صلى الله عليه واله رود ط ظ طاء طوبی و خوشی است برای مومنان و نیکی مآل و بازگشت است وظاء ظن و گمان مومنان است بخدای تعالی نیکی وخير راو كمان بردن کافران است بخدای تعالی بدی را ع غ عين ازعالم وداناست وغین از غنی و بی نیازی است ف ق فاء فوج و گروهی بیشمار است از افواج نار . ق قر آن است که بر یزدان است گرد آوری آن و اثبات آن ك ل كاف از کافی بودن خدای در تمامت امور وحالات و ل لعن كفار است

یعنی ملعون بودن آن جماعت است در افترای ایشان بر خداوند دروغ را یعنی اخبار را بدروغ نسبت دهند یا دروغی بر خدای ببندند و در نسخه دیگر درعوض لعن الكافرين لغو الكافرین است یعنی سخنان لغو و بیهوده کفار است در افتراءو دروغ بستن برخدا. م ن ميم ملک خداوند است در روزی که جز خدای مالک و پادشاهی نیست و در آن روز خدایتعالی میفرماید امروز ملک وسلطنت از کیست پس ارواح پیغمبران وفرستادگان وحجج يزدان بنطق در آیند وعرض کنند از آن خداوند قهار است پس خدای جل وعز" میفرماید امروز است آن روز که هر نفس پاداش کردار خویش را دریابد و امروز ظلم وستم نیست و خداوند بزودی از آفریدگان حساب میکشد، نون نوال و بخشش خداوند است مرمومنين را و نكال وعقوبت خدای است کفار را. و ه

واو ویل است برای کسیکه گناه ورزدخدای را وهاء خواری وهوان نافرمان وعاصی در حضرت یزدان است. لای لام الف عبارت از لاإله إلا الله است و آن کلمه اخلاص میباشد و هیچ بنده ای این کلمه مبار که از روی اخلاص بر زبان نراند مگر آنکه

بهشت از بهر او واجب افتد و ياء بمعنی ید و دست زبردست خداوند علی" اعلی است که بر فراز جمله دستهاست و هیچ دستی بادست قدرت و توانایی او برابر نتواند شد

ص: 222

وجمله آفرینش وذرات موجودات را رزق و روزی برساند و در خوان نعمت و سماط (1) رزق و روزی متنعم ومرزوق گرداند و از آنچه مشرکان گویند و نسبت دهند برتر ومبرا باشد. از پس این جمله فرمود خدای تعالی قر آن را باین حروف که در میان جمله عرب متداول بود نازل فرمود آنگاه فرمود بگوای گداگر تمام جن وانس فراهم شوند که مانند این قر آن بیاورند یعنی کتابی باین فصاحت و بلاغت و ایجاز و جامعیت در هم آورند نتوانند اگر چند برخی ظہیر و پشت بان گردند . راقم حروف گوید ازین پیش در دامنه شرح احوال شرافتمنوال حضرت

امام زین العابدین علیه السلام شرحی از مراتب قرآن و اینکه خدای تعالی کلام جلالت نظام خود را باین حروف و این صورت آشکار فرمود، مذکور گردید. آشکار فرمود، مذکور گردید. هم اکنون معروض میدارد که چون بدیده دانش و

نظر تامل بنگرند معلوم میشود که قرآن مجید چگونه کتابی و آن پیغمبر که بتوسط او این کتاب عزيز بمردمان فرود گردید چگونه پیغمبری است چه رسول خدای صلیث الله علیه و آله در زمانی ظہور فرمود که مردم عرب اولا از تمامت خلق جهان بخشونت خلق وشر است (2) خوی و نکوهیدگی رفتار و درشتی گفتار واقصى غایت وحشیگری وخونريزى ومحمدم تربیت و فقدان صفات انسانیت برتر وثانياً بدو صفت عالی یکی نہایت فصاحت و بلاغت و دیگر غایت دلیری

و شجاعت وقساوت وشقاوت سرافراز بودند چنانکه اشعار شعرای نامدار ایشان آویزه گوش جهانیان بود و از خانه کعبه گواهی میجست و در بازار عكاظ ما يه حيرت ومتاع نفيس اهل خبرت واتعاظ میگشت و در آن اوان در هیچ نقطه از نقاط روی زمین هیچ بازاری را از این گونه متاع شریف زیور نمی بستند و هیچ طویله را از این لالی بدیعه گوهر نمی کشیدند و نیز از هیچ مملکتی از ممالك كيهان مانند این جماعت بخونریزی وفتنه انگیزی و نهب وغارت باين تهور وجرات نبودند اما خداوند قادر قاهر محض بروز

ص: 223


1- یعنی سفره .
2- تندی خلق .

نہایت قدرت و کمال رحمت وعطيت پیغمبری از میان ایشان برایشان برانگیخت و کتابی بزبان ایشان بتوسط او ظاهر گردانید و اخلاقی باین پیغمبر گرامی عنایت فرمود وزهد وشمشير وقدس و شجاعت و فصاحتی با ولی" و وصی او آشکار آورد وطہارت وعصمتى وتقوى وعفتی بادختر این پیغمبر کریم پدیدار ساخت و آثار و آداب واطوار واعمال و اقوالی بذریه طاهره او کرامت فرمود که دردهای بی دو اور نجهای بی پایان جمله آفرینش را درمان آوردند و در میدان مسابقت در هر جزئی بر هر کلی چنان پیشی گرفتند و از آن سوی محض رحمت کامله و انوار ساطعه هر ذره را با هر آفتابی چنان خویشی دادند که عقول جمله عاقلان وعلوم جمله عالمان در ادراک قطره از آن بحور بیکران بیچاره و تا پایان جهان مبهوت وسرگردان هستند همانا هیچ معجزه و کرامتی از آن بر تر نتواند بود که در آن متاع و اوصافی که مدعیان را بحد کمال در چنگال است مدعی گردند و گویند اگر توانید در این صفت که خود را خود را بسی قادر و وارد میدانید در یکی از هزارو کمی از بسیار مقابلت جوئید چنانکه خدای با فصحاي آن روزگار همی خطاب فرماید که اگر توانيديك سوره يا يک آيه بمانند این آیات مبارکه وسور شریفه بهم آورید و باز نمائیدو آنگاه از روی کمال علم و قہاریت میفرماید هرگز نتوانند بلکه اگر پشت در پشت دهند کاری نسازند و آن وقت آن خطاب مستطاب را بدستیاری پیغمبر خویش که در آن زمان جز محمد يتيم نامیده نمی شد چنان گروه غضوب غيور خشمناك بي باك فصيح بليغ تبلیغ فرماید و آن جماعت آن تیرهای ملامت را تا بسوفار در دل وسینه جای دهند و هر چه از پی درمان کوشش نمایند چاره نتوانند و همه زبانها بعجز و بیچارگی وقصور بگردانند بلکه بیشتر ایشان بآیتی از آن آیات ایمان آورند و از کلیترهای (1) خویش بگذرند وروز وشب بقرائت آن کلام بديع بسپرند و زبان جن و انس بسمعنا قرآنا عجباً گویا باشد، و این کلام مجید با این ایجاز واختصار تمامت احکام الہی وحدود وهو اعظ و بیشتر قصص انبیای سلف را شامل و مراتب بشارت وانذار وومحمد ووعيدرا

ص: 224


1- کلمیتره بفتح اول : سخنان بیهوده و زبون و بی معنی را گویند

ناقل و تمامت مراتب فصاحت و بلاغت و كنايات واستعارات و رصافت و لطافت را

شامل است

و از آنسوی در میان آن مردم بی تربیت و بیرون از مدارج انسانیت که بهیچوجه اخلاق و افعال ايشان باسبع ضاره امتیاز نداشت پیغمبر بلندگوهر را دارای آن اخلاق و آداب فرمود که مایه شگفتی اهل جهان وسرمشق جمله عقلا و دانایان روزگار است وقوامحمد و احکامی نمودار فرمود و شریعتی در میان آن جماعت بی تربیت آشکار ساخت که ابدالد هر پایدار ومايه حصول خير دنيا و آخرت و وصول باعلى معارج منزلت وشرافت است و تاکنون که متجاوز از یکهزار وسیصد سال از زمان هجرت آن حضرت بر گذشته و آنگونه حكما وعلما وسلاطين وفضلای دانا پدیدار شده و در دقایق و لطایف امور وقوامحمد واحكام بدقت نظر و لطف اندیشه طريقتها پیموده اند سرانجام همه اذعان وتسليم نموده اند که از آغاز جهان تاکنون از هیچ پیغمبر یاحکیمی این گونه اثر پایدار و بکار نمودار نگشته اکنون در جمیع ملل روی زمین که خود دارای مذهب وقوامحمدی هستند بقوامحمد واحکام این پیغمبر بزرگ کار کنند و همی انتشار دهند و تحصيل فوايد جميله فرمایند و باين سبب بر قوت وقدرت و بسطت ملك و دولت خود بیفزایند و این شریعت را اكمل تمامت شرایع بشمارند

و از آنسوی در برابر آن مردم خونریز فتنه انگیز دلير حريص طماع بليد ذوالفقار امير المؤمنين را بر کشید و آن قدس وزهد وفصاحت وشجاعت سیدالوصيين را جلوه گر ساخت که تیغ جمله شجاعان در نیام وزبان هزاران نابغه وسحبان در کام ماند (1) نه از جودحاتم و نه از حلم احنف و نه از شمشیر عمرو و نه از عزم خالد ولید و نه از رزم هلقام ووليد و نه از زهد زهاد و نه از عبادت عباد سخن ماندهر کس را به هر صفتی عالی نامی بود در پس پرده بماند و هرگز از خود نام نراند و او بهر صفتی سرافراز و هر لقبی ممتاز اختصاص جست و در تمامت صفات حمیده و آداب پسندیده

ص: 225


1- نابغه از شاعران بنام وسحبان از خطبای معروف است

چنان در پهنه آفرینش جنبش و نمایش گرفت که السنه تمامت آفریدگان به نیایش وستایش او گردش و آرایش پذیرفت و آمنا و صدقنا گویا گردید و از آنسوی از میان آن جماعت بی عصمت و طہارت وعفت و حجاب و حیا حضرت صدیقه طاهره مطهره زهرا صلواة الله علیها را پدیدار آورد که عصمت بدو مفاخرت جويد وعفت از او مسامحمدت طلبد و آفتاب از حجابش در تاب شودوستاره از حریم حرمتش گذاره نتواند و آن وقت از میان آن مردم پست رتبت که حدیثی جز از خمر وخمار وقمر وقمار وقتل وغارت نکردند و جز به پرستش اصنام و اوثان صبح بشام و شب بروز نیاوردند و هرگز از شمائم فتوت و انسانیت ورسوم بشريت بمشام راه ندادند و جز در بیغوله ها و بیابانها مانند حشرات الارض منزل نگزیدند ائمه هدی سلام الله عليهم را ظاهر فرمود و از ایشان آن آثار و اخلاق و افعال و اطوار پدیدار ساخت که این مردم با آن اوصاف رذيله بسبب اتصال وانتساب باين شموع معالم وجود چنان سر افراز شدند که تمامت خلق جهان افتخار جستند و گنجور

بر گنجینه های نفیس و نامدار روزگار گشتند و تمامت مردم جهان ریزه خوار خوان نعمت ایشان گشند و آن علوم وفنون که مایه سرافرازی دنیا و آخرت می باشد در میان ایشان ذخیره گردیدو از زبان ایشان خارج شد و حکمای عالی مقدار شرق وغرب جهان نجهای گران بر خویش نهادند وعمرها بپایان بردند تا مگر باین علوم عالیه راهی باز جویند و اگر جستندهمه چیز جستند و گرنه در بوادی حیرت وحسرت بیچاره و تباه ماندند . پس چون با نظر تامل وتعمق بنگریم معلوم میگردد که معجزه ای بزرگ و باقی و برهانی قاطع که هیچ آفریده ای را مجال جنبش نمی دهد همین است چه این اثر و خبری است که تا صحبگاه رستاخیز در میادین افتخار ومباهات ومسابقت ازهر

سوی بهر سوی بر باره مفاخرت مبادرت جوید و جهانیان را از موافق و مخالف و بزرگ و كوچك بمقابلت دعوت نماید و هیچکس را نیروی همسری ومقاومت نماند

وجز اظهار عجز وذلت هیچ چاره نیا بندوذلك هُوَ النُّورُ اللَّامِعِ وَ الْبُرْهَانِ السَّاطِعِ الْقَاطِعِ .. و دیگر در کتاب عیون اخبار از حمدان بن سليمان نیشابوری مروی است که

ص: 226

از حضرت علی بن موسی بن رضا علیهما السلام سئوال کردم از این قول خدای عزو جل

« فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ للاسلام وَ مَنْ يردأن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً » یعنی هر کس را خدای بخواهد هدایت فرماید سینه اورا برای پذیرفتن اسلام و بر گردن نهادن قوامحمد آن گشاده گرداند و هر کس را خواهد گمراه بماند سینه اورا تنگ و فراهم شده گرداند بالجمله امام رضا علیه السلام در معنی این آیت مبارک مي فرمود

مَنْ يَرِدَالِلَهُ أَنْ يَهْدِيَهُ بِايْمَانِهِ في الدُّنيا إِلَى جَنَّتِهِ وَدارِ كُرِّ اُمَّتِهِ في الآخِرَةِ يَشْرَحْ صَدرَهُ لِلتَّسْلِيمِ وَالثِّقَةِ بِهِ وَالسُّكونِ إلى ما ومُحَمَّدُهُ مِن ثَوابِهِ حَتَّى يَطمَئِنَّ إلَيهِ وَمَن يَرِد أن يُضِلَّهُ عَن جَنَّتِهِ وَدارِ كَرَامَتِهِ فِي الآخِرَةِ لِكُفْرِهِ بِهِ وَعِصْيَانَهُ لَهُ في الدُّنيا يَجعَل صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً حَتّى يَشُكَّ في كُفْرِهِ ويَضْطَرِبَ مِنِ اعْتِقَادِ قَلبِهِ حَتَّى يَصِيرَ كَأَنَّمَا يصمحمدفي اَلسَّمَاءِ كَذَالِكَ يَجْعَلُ اَللَّهُ اَلرِّجْسَ عَلَى اَلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ

یعنی هر کسی را که خداي خواهد راه نمایی فرمايد بسبب ایمانی که او را

در داردنیا بخدای و رسل واولیاء و آنچه ایشان تبلیغ کرده حاصل گشته بهشت و دار کرامت خود در سرای آخرت ، سینه او را برای تسلیم بخدای وثقه بخداوند یکتای وسکون بآنچه باو ومحمده نهاده از ثوابی بهره اوست گشاده گرداند تا بسوی او اطمینان گيرد و هر کس را خواهد که اورا از بهشت ودار کرامت خود در آخرت گمراه نمايد بسبب کفر او بخدای و گناه ورزی او با خدای دردار دنیا سینه اورا تنگ میگرداند تا بدانجا که در آن حالت کفری که اوراست بشك وريب رود و در عقیدت قلبی خویش لغزش گيرد تا چنان شود که قبول اسلام آنگونه بروی دشوار نماید که گوئی همی خواهد بآسمان صعود نماید یعنی آنقدر بروی سخت نماید که باکس گویند بدون هیچ دستیاری بآسمان برشو و خداوند بر آنکسان که با خدای و پیغمبران او ایمان ندارند رجس و نحوست را بر این گونه قرارداده یعنی پاداش آنکسان چنین خواهد بود راقم حروف گوید سوال سائل ازین روی بود که از معنی ظاهر آیه مبارکه

تاویل هدایت واضلال خداوند

ص: 227

استنباط جبر میشود این است که امام علیه السلام بدانگونه تفسیر فرمود تا این اشکال ازمیان برخیزد و معلوم گردد که این کردار بسبب ایمان یا عصیان خود ایشان در دار

دنیا بوده است

و دیگر در کتاب عیون از عهد بن عبدالله خراسانی خادم حضرت امام رضا علیه السلام مروی است كه يک تن از زنادقه در خدمت آنحضرت در آمد و اینوقت جماعتی در حضور مبارکش جای داشتند، امام علیه السلام با آن زندیق فرمود

« ارايت أَنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلُكُمَا وَ لَيْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُونَ أَ لَسْنَا وَ اياكم شَرَعُ سَوَاءُ وَ لَا يَضُرُّ نا مَا صَلَّيْنَا وصمناوزكينا وَ أَقْرَرْنَا »

معلوم باد که زندیق کسی را گویند که اصلا دارای مذهب و شریعتی و آئینی نباشد و او را ملحد گویند و معرب زند کیش، است و جمع آن زنادقه است بالجمله امام علیه السلام با مرد زندیق فرمود اگر چنان باشد که عقیدت وسخن شما که میگوئید خدائی و حشری و نشری و بهشتی نیست درست باشد و حال آنکه صحیح نیست آیا ما وشما با این حالت شرع وهمسان نیستیم .

« شرع » بتحريک جمع شرع بكسر شين معجه وسكون راء مهمله است و بمعنى مثل ومانند است گفته میشود هذا شرع هذا اى مثله وهما شرعان ای مثلان بالجمله میفرماید در صورتیکه فرضاً عقيدت شما مقرون بصدق باشد و هیچ حساب و کتاب و ذهاب و ایابی نباشد و بمحمدازمردن هیچ عالمی پدید نگردد آیا ما که معتقد هستیم با شما که نیستید مساوی نیستیم؟ یعنی زیانی از این عقیدت نیافته ایم و شماهم سودی از محمدم اعتقاد نبرده اید و نیز از نماز وروزه وادای زکوة و اقرار بدین و آئين ما را ضرری فرود نگشته است آن مرد زندیق خاموش گردید

« فَقَالَ ابوالحسن علیه السَّلَامُ وَانٍ يَكُنِ الْقَوْلُ قَوْلَنَا وَ هُوَ قَوْلُنَا وَ كَمَا نَقُولُ الستم قَدْ هَلَكْتُمْ وَ نَجَوْنَا ، »

امام علیه السلام فرمودو اگر سخن وعقیدت همان باشد که ما بر آن هستیم و خدایی هست و بهشت و دوزخ و ثواب وعقابی مقرر است چنانکه قول ما همین است و چنان است که ما میگوئیم آیا شما هلاك نشده ايد وما نجات نیافته ایم؟ یعنی اگر بزعم شما چیزی در میان نیست و در این

ص: 228

چند روزه زندگی دنیا که فنا وزوال گيرد شما بهر حالت وما بهر طريقت رویم چون بقا و دوامی نیست هر دو مساوی باشیم اما اگر موافق قول ما که سخن صحیح همین است باشد و پس از مرگ گرفتار حساب و کتاب شویم و بمحمد از آن یا مثاب گردیم بایمان و اطاعت یا معاقب شويم بكفر ومعصیت آیا شما بہلاکت جاويد وما برستگاری سرمدی بهره ور نشده ایم؟ پس از چه روی با این گونه برهانی عقلی با ما همطریقت نمیشوید ؟ عرض کرد خدای ترارحمت کند را قم حروف گوید: این کلام آن زندیق از روی رسم و نظر بعقيدت خود آنحضرت است و گرنه او را بخدای اعتقادی نبود (1) مع الحديث عرض کرد با من باز نمای خدای چگونه است و یکجا اندر است

« قَالَ وَيْلَكَ انَّ الَّذِي ذَهَبَتِ اليه غَلِطَ وهواين الاين وَ كَانَ وَ لَا أَيْنٍ وَ هُوَ كَيَّفَ الْكَيْفِ وَ كَانَ وَ لَا كَيْفٍ فَلَا يُعْرَفُ بكيفوفية وَ لَا باينونية وَ لَا بحاسته وَ لَا يُقَاسُ بِشَيْ ءٍ » فرمود وای بر تو همانا آن عقیدت وطریقت که بر آن رفته غلط و باطل است چه خدای پدید آورنده مکان است و بود گاهی که مکانی نبود و او سبحانة كيف وكيفيت را موجود ساخت و بود گاهی که کیف و کیفیتی نبود پس با این

کیفیت حالت خدای را بكيفيات وكميات و بهيچيك از حواس شناختن نتوان و بهیچ چیز قیاس کردن نشاید، آنمرد عرض کرد هیچ چیز نباشد که بیکی از حواس مدرک نگردد یعنی هر موجودی را این حواس باختلاف حالات آنها وحكم مناسبت احساس می نماید، فرمود وای بر تو اگر نیروی بینایی و شنوایی و بویایی و چشش وسودن، به نگریدن وشنويدن و بوئیدن و چشیدن و بسودن از دریافت پروردگار بیچاره مانند

گفتگوو بیانات آنحضرت بازندیق

ص: 229


1- منظور حضرت رضا علیه السلام از بیان این مطلب آنستکه عقل با این احتمال ایجاب میکند که در صدد تحقیق بر آید و از صحت وسقم اديان بحث کند و بدون تعصب و خود خواهی دنبال حقیقت برود ، نه اینکه بخاطر احتمال صحت احکام دینی را بپذیرد و نماز بخواند وزكاة بدهد وحج برود وهكذا چه در اینصورت اعمال او هباء منثورا خواهد بود ، البته هر کس با کمال حقیقت جوئی و انصاف قدم در راه خدا شناسی و خدا جوئی بگذارد خداوند او را بدلائل بينات راهنمایی میفرماید .

بایستی ذات خدای را انکار نمائی؟ یعنی انکار خدايرا بهمین منوط شمرده بمحمد میفرماید و چون ما عجز و بیچارگی حواس خود را از ادراك آن ذات پاك بدانستيم يقين نمودیم که او پروردگارما است یعنی اگر مخلوق بود مخلوقی دیگر از ادراک آن عاجز نمی ماند . بالجمله می فرماید یقین کردیم که او آن چیزی است بخلاف این اشیاء یعنی هیچ مشابہت ومجانستی در میانه نیست، مرد دهری عرض کرد پس بامن خبر گوی که خدای شما در چه زمان بوده است؟ فرمود تو مرا خبرده که چه زمان نبوده است تاترا باز گویم چه زمان بوده است عرض کرد دلیل بر این چیست فرمود

« إِنِّي لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِي فَلَمْ يُمْكِنُنِي فِيهِ زِيَادَةُ وَ نُقْصَانُ فِي الْعَرْضِ وَ الطُّولِ ، وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ وَ جَرِّ " الْمَنْفَعَةُ إِلَيْهِ ، عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْيَانِ بَانِياً وَ أَقْرَرْتَ بِهِ مَعَ مَا أَرَى مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ وَ قُدْرَتِهِ ، وَ إِنْشَاءِ السَّحَابِ ، وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحَ ، وَ مَجْرَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ غَيْرِ ذالك مِنْ الايات المجيبات المتقنات ، عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا مُقَدِّراً وَ مُنْشِئاً . »

یعنی گاهی که من نگران می کردم بجسد و اندام خویشتن که مرا آن نيرو نیست که در درازی و پهنای آن کم و فزونی نمایم ومكاره و ناخوشیها از وی دفع دهم یا سود ومنفعتی بدان بازرسانم میدانم که این بنیان را با نی می باشد یعنی وقتی که خود بر سود وزیان وفزایش و نقصان قادر نیستم و حال اینکه خویشتن بر خویشتن بر هر کس مختار ترم معذالك اين بنیان بر پای و استوار است ثابت میشود که دیگری جز من نگهدارنده این بدن و بانی این اندام و تن است پس اقرار بیانی آن نمودم به لاوه آنچه می بینم از گردش گردون و قدرت گرداننده بیچون و برانگیزش ابرها در آسمان و تصريف بادهای گوناگون وروان شدن آفتاب و ماه و ستارگان و جز آن از آیات، نشانهای عجیب و استوار نيک بدانستم که مر این جمله را نماینده و آفریننده ایست. مرد دهری عرض کرد پس از چه روی چنین صانعی و خالقی از مخلوق پوشیده است

« فَقَالَ ابوالحسن علیه السَّلَامُ انَّ الْحُجَّابُ عَنِ الْخَلْقِ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِمْ فاما هُوَ فَلَا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةُ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ » فرمودحجاب بر خلق بسبب كثرت گناهان ایشان

ص: 230

است لکن در حضرت خدای هیچ پوشیده در تمامت ساعات و آناء روز و شب مخفی نمیماند .

راقم حروف گوید: مقصود امام علیه السلام از کثرت ذنوب نقصان معاشر مخلوق است از مرتبه كمال يعنی بان مرتبه کمالیه که بشر را ادراک آن ممکن است بسیب

کدورات معاصی و غبار ذنوب محروم مانده اند نه اینکه في الحقيقه اگر از تمامت ذنوب هم معصوم باشند ادراك آن ذات پاک فرمایند چنانکه صادر اول که عين عصمت است

« وَ مَا عرفناك حَقُّ معرفيك » گوید بالجمله شخص دهری عرض کرد از چه روی حس بصر و نیروی بینش آنذات پاك را ادراک نتواند

« قَالَ لِلْفَرْقِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ الَّذِينَ يدركهم حَاسَّةُ الابصار مِنْهُمْ وَ مِنْ غَيْرِهِمْ ثُمَّ هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یدر که بَصُرَ أويحيط بِهِ وَهْمُ أَوْ يَضْبِطُهُ عَقْلُ » فرمود تا فرق باشد میان او و مخلوق او که ادراک می نمایند ایشان را نیروی بینشهای ایشان و غیر ایشان یعنی نیروی بینش نوع دیگر نیز آنها را ادراك میکند و از پس این مقامات همانا خدای سبحانه بر تر است از آنکه چشمی اورا بنگرد یا اندیشه بشناسائی و ادراک او احاطه جوید یا عقل و خردی آن نيرو یابد که اورا ضبط نماید .

مرد دهری عرض کرد پس او را برای من تحديد فرمای فرمود « لاحد له » حدی برای او نیست عرض کرد از چه روی

« قَالَ لَانَ كُلِّ مَحْدُودُ مُتَنَاهِ الَىَّ حَدُّ واذا احْتَمَلَ التَّحْدِيدُ احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ واذا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ فَهُوَ غَيْرُ مَحْدُودُ ولامتزاید وَ لَا مَتْناً قَصَّ ولامتجزی وَ لَا مُتَوَهَّمُ » فره و دبسبب اینکه هر چه در حین تحدید در آید لابد تناهی و پایانی برای آن خواهد بود و بددی انجام خواهد یافت و بناچار هرچه را تحدیدی ممکن باشد فزونی وزیادت در آن احتمال دارد و هر چه را افزایش تواند نقصان را نیز احتمال دارد پس خدای تعالی نه محدود است و نه زيادت و نقصان دروی راه کند و نه تجزیه یا بد و نه اجزاء دارد و نه بوهم و اندیشه بگنجد .

دھری عرض کرد پس مرا خبر گوی از کلام خودتان که خدای لطيف خبير

ص: 231

و سمیع و بصير و علیم وحکیم است آیا شنونده جز بگوش و بیننده جز بچشم و اطيف جز بعمل هر دو دست و حکیم جز بصنعت میتواند بود ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ إِنَّ اللَّطِيفُ مِنَّا عَلَى حَدِّ اتِّخَاذِ الصَّنْعَةِ ، أوما رَأَيْتَ الرَّجُلَ يتخذشيعة يَلْطُفُ فِي اتِّخَاذِهِ فَيُقَالُ مَا أَلْطَفَ فُلَانَةَ فَكَيْفَ لَا يُقَالُ للخالق الْجَلِيلُ لَطِيفُ إذخلق خَلْقاً لَطِيفاً وَ جَلِيلًا اور کب فِي الْحَيَوَانِ مِنْهُ أرواحه ، وَ خَلَقَ كُلَّ جِنْسٍ مُتَبَايِنَةٍ مِنْ جِنْسِهِ فِي الصُّورَةِ لَا يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضاً ، فَكُلْ بِهِ لُطْفٍ مِنِ الْخَالِقُ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ فِي تَرْكِيبِ صُورَتُهُ .

ثُمَّ نَظَرْنا إلى الأشجارِ وحَمَلَها أَطَايِبَهَا الْمَأْكُولَةَ وغَيْرُ الْمَأْكُولَةِ فَقُلنا عِندَذالِكَ إِنَّ خَالِقَنَا لَطِيفٌ لاكِلُطفِ خَلْقِهِ فِي صَنْعَتِهِمْ وَقَلْنَا إِنَّهُ سَمِيعٌ لَايَخْفَى عَلَيْهِ أَصْوَاتُ خَلْقِهِ مَا بَيْنَ اَلْعَرْشِ إِلَى اَلثَّرَى من الذَّرَّةِ إِلَى أكبَرَ مِنها فِي بَرِّهَا و بَحْرِهَا ولاَتَشْتَبِهْ عَلَيْهِ لُغَاتُهَا فَقُلْنَا عِنْدَ ذَالِكَ إنَّهُ سَميعٌ لا بِاذِنٍ وَقَلْنَا إِنَّهُ بَصيرٌ لابِبَصَرٍ لِأَنَّهُ يَرَى أَثَرَ الذَّرَّةِ السَّحْمَاءِ في اللَّيْلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخْرَةِ السَّوْدَاءِ وَالصَّمَّاءِ وَيُري دِيبَ النَّمْلِ فِي اللَّيْلَةِ الدُّجُنَّةِ وَيُرِي مَضَارَّهَا و مَنَافِعَهَا وَأَثَرَ سِفَادُهَا وَ فِرَاخَهَا وَ نسلها فَقُلْنَا عِنْدَ ذَالِكَ إِنَّهُ بَصِيرٌ لاَ كَبَصَرِ خَلْقِهِ

امام رضا علیه السلام و فرمود همانا لطيف ازمایعنی گاهی که لفظ لطيف برما اطلاق شود بمناسبت و اندازه اخذصنعت است یعنی بحد و اندازه لطافتی که از صنغت ما بروز نماید مارا لطیف گویند آیا ندیدی آنکسی را که چیزی را بسازد و در ساختن آن لطافت و ناز کی و استقامت بکار برد میگویند چقدر فلان چیز را لطیف ساخته است پس چگونه خالق جلیل را لطیف نگویند چه آفریده است مخلوق لطیف را واز میانه نوع حیوان را از جمله آفریدگان بزوج وازواج توامان گردانیده و هر جنسی را بحسب صورت با جنس دیگر متباین و متخالف خلق کرده چنانکه بعضی را با بعضی دیگر مشابهت نیست پس در هر نوع و هر قسم از جانب خالق لطيف خبير در ترکیب صورت آن لطفی است یعنی در خلق انواع آفریدگان باقسام صور مختلفه و نمایش هريک بر خلاف نوع دیگر مر آن آفریدگار را لطافت و قدرت و بصیرتی در ترکیب آن پدیدار است .

ص: 232

بیان حقیقت اوصاف الهيه بالجمله می فرماید از آن پس در اشجار نگران می گردیم که این بارهای ما کول وغيرما كول راحمل، بنماید اینوقت می گوئیم خالق ما لطیف است اما نه بان عنوان که مخلوق او را در آنچه میسازند لطیف گوئیم و می گوئیم خدای شنونده است و صداها واصوات آفریدگان را و در ما بين عرش وزمين از صدای ذره که آن مورچه زردی است که از نهایت کوچکی دیده نمیشود تا هر چه از آن بزرگتر باشد در بیابان و دریا ومشتبه نمی ماند در حضرت او لغات آنها و هر چه بر زبان آنها بگذرد پس در این وقت می گوئیم خدای شنونده است اما نه بالت گوش ومی گوئیم که بصیر و بیناست اما نه بواسطه چشم چه خدای تعالی می بیند نشان پای مورچه بس كوچک و سیاه را در شبی بس تاريك وتار برسنگی سخت سیاه و استوار و می بیند راه رفتن مورچه رادر شب بسیار تاريک وهم بر مضار و منافع و سود و زیان جمله آنها بیناست و اثر در آمیختن فر را بر ماده و جوجهای آنها را نگران است و بر نسل آنها بیناست پس در این هنگام گوئیم خدا بصير است و می بیند نه آنچنان که خلق او می نگرند بالجمله راوی می گوید آندرد دهری از جای برنخاست مگر مسلمان و در این مقام بغیر آنچه ذكر شد سخنی هست که در این حدیث مذکور نگشت .

راقم حروف گوید در پاره از کلمات این حدیث شریف در بعضی نسخ اختلاف است و آنچه نگارش یافت در نظر اصح می نمود والله اعلم شیخ طبرسی در کتاب احتجاج بمحمد از ذکر این حدیث می فرماید که در خبر دیگر روایت شده است که آنحضرت فرمود

إِنَّمَا يُسَمَّى اَللَّهُ تَعَالَى بِالْعَالِمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الأشْيَاءَ وَلا اسْتَعانَ بِهِ عَلى حِفظِ ما يُسْتَقْبَلُ مِن أمْرِهِ والرَّوِيَّةِ فيما يَخلُقُ وإِنَّمَا سُمِّيَ العالِمُ مِنَ اَلْخَلْقِ عَالِمَةً لِعِلْمٍ حَادِثٍ إذ كانَ قَبْلَهُ جَاهِلاً ورُبَّمَا فَارَقَهُمُ العِلْمُ بِالأشياءِ فَصَارَ إِلَى الجَهلِ وَإنَّما سَمَّى اللَّهُ عَالِماً لِأَنَّهُ لاَ يَجْهَلُ شَيْئاً فَقَدْ جَمَعَ الخَالِقَ وَ المَخلُوقَ اسْمُ العالِمِ واخْتَلَفَ المَعْني

وهو الله تعالى قائم وأما القائم فليس على معنی انتصاب وقيام على ساق في كبد كما قامت الأشياء، ولكن أخبر أنه قائم يخبر أنه حافظ لقواك فلان القائم

ص: 233

بِأَمْرِنَا ٍ وهُوَ عَزَّ وجِلَّ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ الْقَائِمُ أَيْضاً في كَلامِ النَّاسِ الْبَاقِي والْقَائِمُ أَيْضاً الْكَافِي كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ قُمْ بِأَمْرِ كَذَا أَيَا كَفَّهُ والْقَائِمُ مِنَّا قَائِمٌ عَلَى سَاقٍ فَقَدْ جَمَعَنَا اَلْأَسَمُ وَ لَمْ يَجْمَعْنَا اَلْمَعْنَى

وَأمَّا الخَبيرُ فَالّذي لايَعزُبُ عَنهُ شَييءٌ وَلا يَفوتُهُ وَلَيسَ لِلتَّجرِبَةِ وَ الاعْتِبَارِ بِالأشْيَاءِ فَتُفِيدَهُ التَّجْرِبَةُ والاعْتِبَارُ عِلْمَأ لَوْلاهُمَا لاعِلْمَ لِأَنَّ مَنْ كانَ كَذالِكَ كَانَ جَاهِلاً واللَّهُ تَعالى لَم يَزَلْ خَبِيرَةً بِمَا يَخْلُقُ والْخَبِيرُ مِنَ النَّاسِ المُسْتَخْبِرُ فَقَدْ جَمَعَنَا الاسْمُ واخْتَلَفَ المَعْنَى

وأَمَّا الظَّاهِرُ فَلَيْسَ مِن أَنَّهُ عَلا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا و قُعُودٍ عَلَيْهَا وتَسْتَمُ الذُّرَاهَا ولَكِنْ ذالِكَ لِقَهرِهِ وغَلَبَتِهِ الأشْيَاءَ و قُدْرَتِهِ عَلَيها كَقَولِ الرَّجُلِ ظَهَرْتُ عَلَى أُمْحَمدَائِي وأظهرَنِي اَللَّهُ عَلَى خَصْمِي إِذا أَخبَرَ عَلَى الفَلجِ وَالظَّفَرِ فَهَكَذَا ظُهورُ اللَّهِ عَلَى اَلْأَشْيَاءِ وَ وَجْهٌ آخَرُ أَنَّهُ الظا مُرٌ لِمَنْ أَرادَهُ لا يَخْفَى عَلَيْهِ لِمَكَانِ الدَّليلِ وَالبُرهانِ عَلى وُجُودِهِ في كُلِّ مادُبِرِهِ وصُنْعِهِ مُمَايِرِي فَأيُّ ظاهِرٍ أظْهَرُ وَ اوضَحُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ تَبارَكَ وتَعالى فَانَّكَ لاتَمُحَمدِمَ صَنعَةٍ حَيْثُمَا تَوَجَّهْتَ وَفيكَ مِن آثارِهِ ما يُغْنِيكَ والظَّاهِرُ مِنَّا الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ المَعْلُومُ بِحَدِّهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الأَسمُ وَلَم يَجمَعنا المَعنى

وأَمَّا الْبَاطِنُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى اَلاِسْتِبْطَانِ اَلاِشْيَاءُ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا وَ لَكِنْ ذَالِكَ مِنهُ عَلى استِبطانِهِ لِلاشياءِ عِلْماً وحِفْظَ وتَدبِيرَةً كَقَولِ القائِلِ بَطَنتُهُ بِمَعني خَبَّرْتُهُ وعَلِمْتُ مَكْنُونَ سِرِّهِ والْبَاطِنَ مِنَ الغَائِرِ فِي الشَّيءِ الْمُسْتَتِرِ فِيهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الاسْمُ واخْتَلَفَ الْمَعْنَى قَالَ وَهَكَذا جَميعُ الأسماءِ وإن كُنَّا لَم نُسَمِّها كُلَّها

یعنی اینکه خدای تعالی را عالم می خوانند نه از روی علمی است که حادث باشد و بان علم حادث بر اشیاء علم یا بد و بان استعانت جوید بر حفظ آنچه از آن پس در امر آن روی خواهد نمود ورویه در آنچه خلق خواهد شد و اینکه آن -

کسان را که از میان مخلوق عالم هستند عالم مینامند بسبب علمی است که حادث باشد یعنی برای آن کسان حاصل شده باشد زیرا که پیش از آن جاهل بوده یعنی قبل از آنکه این علم برای او حاصل شود جاهل بود و بصفت جهل در آن موصوف میگشت

ص: 234

تا گاهی که این علم برای او حدوث یافت و بسیار میشود که این علم باشياء از این

کسان مفارقت می نماید يعنی بسبب فراموشی یا تارك ماندن یا جهات دیگر و دیگر باره بهمان جهل که داشت باز می گردد و آنعلم که از بهر او حادث و حاصل شده از وی جدا میشود لکن خدای تعالی را که عالم میخوانند برای آن است که آنذات پاك از جهل منزه است یعنی علم عین ذات اوست و هرگز چیزی در حضرتش مجهول نمی ماند پس آفریدگار و آفریدگان اسم عالم را یعنی عالميت را جمع کرده اند یعنی من حيث الاسم هم خدای وهم مخلوق را عالم می گویند لکن از حیثیت معنی یکسان نیستند .

وهمچنین خدای تعالی را قائم می گویند لکن این قیام که خدای تعالی را بأن انتساب میدهند نه از قبیل انتصاب و ایستادن برساق است بر سطح ومیان و کبدی چنانکه اشیاء دیگر بر این نحو قیام می نمایند لكن خبر میدهند که خدای تعالی قائم است یعنی حافظ و نگاهمان است چنانکه تو می گوئی فلانکس بامر ما قیام دارد وخدای عزوجل بر هر نفس بانچه کسب میکند قائم است و نیز قائم در کلام عرب و مردمان بمعنی با قی وهم بمعنی کافی است مثل قول تو با مردی قم بامر كذا يعني این امر را کفایت کن و قائم از ما یعنی اینکه مخلوق را قائم گویند قائم برساق است یعنی کسی است که برای بایستد پس ما اسم را جمع کرده ایم یعنی در اسم قائم با خدای یکسان باشیم اما در معنی یکی نباشیم.

واما خبير آنکس باشد که چیزی از وی پوشیده نباشد و هیچ چیز را فوت نکند و این صفت نه بسبب تجربه و اعتبار باشیاء حاصل شده باشد و از تجربه و اعتبار برای او افاده علم بشود بحیثیتی که اگر نه این دو بودند عالم نمی گردید چه آنکس که بر این حال باشد جاهل بوده است و خدای تعالی همیشه بآنچه خلق شده و می شود خبير است و مردمان را که خبير می گویند از حیثیت استحبار است یعنی ایشان في الحقيقه خبير نیستند بلکه مستخبر ودر طلب تحصیل خبر هستند و بالذات مخبر نباشند بس اسم یعنی لفظ خبير مارا جمع نموده یعنی ما و خدای در این اسم یکی باشیم

ص: 235

لكن در معنی مختلف است .

واما ظاهر یعنی اینکه خدای راظاهر گویند نه از آن قبيل و از آن روی است که خدای تعالی براشیاء علویافته بطریقی که بر آنها ركوب یا قعود یا بر بلندیهای آنها بر آمده باشد لکن این نسبت را بسبب قهر وقہاریت و غلبه او مراشیاء را وقدرت او بر تمامت اشیاء است چنانکه مردی می گوید بر دشمنان خود ظاهر شدم یا خدای تعالی مرا بردشمن من ظاهر نمود در وقتی است که میخواهد از رستگاری و پیروز . مندی خود اخبار نماید پس ظهور خدای تعالی بر اشیاء براین معنی است و وجه دیگر آن است که خدای تعالی ظاهر و آشکار میباشد برای کسی که اراده آنحضرت را نمایدو بسبب مكان دلیل و برهان که بر وجود اوست در هر چه بساخته وتدبير نموده از آنچه پدرید است مخفی نمی ماند پس با این حالت چه چیزی است که اوضح واظهر باشد امرش از خدای تبارک و تعالی چه تو بهر سوی روی کنی صنعتی و مخلوقی دریا بی و در باره تو و در تو از آثار قدرت خدای تعالی آنچند موجود است که برای تو کافی ومغنی است و ظاهر از ما یعنی ما را که ظاهر گویند و باین صفت موصوف دارند بمعنی بارز بنفس است یعنی نفس وهیکلش پدیدارو حد و اندازه اش معلوم و آشکار باشد پس اسم یعنی لفظ ظاهر ما و خدای را جمع نموده است یعنی در اینکه خدای ومارا ظاهر میگویند لفظ أو اسما یکسان باشیم واما معنی جامع ما نیست

و اما باطن یعنی اطلاق این اسم بر خدای تعالی نه از روی استبطان اشیاء است بأن معنی که در اشياء غور نماید وفرو رودلكن نسبت بخدای تعالی که میدهند بسبب استبطان خدای تعالی است مرا شیاء را از حیثیت علم و حفظ وتدبير مثل سخن گوینده بطنته یعنی خبرته وعلمت مکنون سنه واما باطن وقتی که بر ما اطلاق شود بمعنی غور کننده در چیزی و استتار در آن است پس در اسم با خدای یکسان باشیم و در معنی مختلف. بالجمله امام لیلا فرمود و بر این نسق وطریقت است تمامت اسماء یعنی هر اسمی که خدای را بیان بخوانند وموصوف دارند که مخلوق را نیز بدان اسم بخوانند در معنی مختلف است اگر چند ما بجمله آنها را نام نبرده ایم .

ص: 236

و دیگر در کتاب عیون از فتح بن یزید جرجانی و بروایتی ابوالفتح مر وی است که از حضرت ابو الحسن الرضا سلام الله عليه از فرود تر ین پایه معرفت و خدای شناسی پرسش گرفتم و فقال الاقرار بالله بانه لااله غيره ولاشبيه له ولا نظير له وانه مثبت قدیم موجود غير فقيد وانه ليس كمثله شيء ، فرموداقل معرفت اقرار نمودن بخدای تعالی است با اینکه هیچ خدائی وہ معبودی غیر از او نیست و شبیه و همانندی برای او نباشد و اینکه آنذات مقدس متعال مثبت و قدیم و موجود است و مفقود و نابود نباشد و اینکه هیچ چیز مانندش نیست .

و دیگر در عیون از عبدالعزيز بن مهتدی ماثور است که از حضرت امام رضا علیه السلام از توحید سئوال نمودم

فَقَالَ كُلُّ مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَ اَللَّهُ اَحِدٌ وَ آمَنَ بِهَا فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحِيدَ قُلْتُ كَيْفَ يَقْرَؤُهَا قالَ كَما يَقْرَؤُهَا النَّاسُ وزَادِفِيهِ كَذالِكَ اللَّهُ رَبّي كَذَالِكَ اَللَّهُ رَبِّي كَذَالِكَ اَللَّهُ رَبِّي ثَلاَثُهُ فرمود هر کسی قرائت نماید سوره قل هو الله احد را یعنی سوره مبارکه توحید را و بان سوره ایمان بیاورد یعنی بان مطالب و مقامات توحیدیه که در این سوره شريفه مندرج است ایمان بیاورد بر توحید عارف و دانا می باشد عرض کردم چگونه قرائت نماید یعنی قرائتی علیحده و محصوص دارد ؟ فرمود همانطور که مردمان قرائت می نمایند و سه مره كذالک الله ربی را بر آن بیفزود یعنی بمحمد از ختم سوره سه دفعه كذالک الله ربي بگوید که علامت تا کید در اقرار است .

و هم در آن کتاب از عمل بن عبدالله خراسانی خادم حضرت امام رضا سلام الله عليه مروی است که مردی از زنادقه بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کرد آیا خدا راشیء وچیز می گویند ؟

:« فَقَالَ نَعَمْ وَقَدْ سَمَّى نَفْسَهُ بذالك فِي كِتَابِهِ فَيَنَالُ قلای شی اکبر شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ » فرمود آری گفته می شود و خدای خود نفس خود را در قرآن مجید این کلمه نامیده است و فرموده است خدای بزرگترین اشیاء است

« وَ فَهُوَ شَيْ ءُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءُ » اما خداوند چیزی است که هیچ چیز همانندش نباشد .

مترجم گوید چنان می نماید که آنشخص زندیق خواست ازین سؤال مکشوف

ص: 237

گرداند که خدای نیزشیء است و حکم دیگر اشیاء را دارد یا جسم است یا غير ذالک امام یا محض رفع ایراد او فرمود فهو شيء ليس كمثله شيء و بمحمد از آنکه هیچ چیز باوی همسان نیست پس در تمامت مراتب ومقامات نیز با هیچ چیز یکسان نباشد .

و نیز در آن کتاب از حسین بن خالد مروی است که شخصی در حضرت امام رضا در آمد و عرض کر دای فرزند فرستاده خدای بر حدوث و تازگی عالم دلیل چیست :

« فَقَالَ أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتُ وَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تَكُونُ نَفْسِكَ وَ لَا كونك منهو مِثْلِكَ » فرمود دلیل بر حدوث عالم آن است که تو خود خویشتن از نخست بچیزی نبودی پس از آن موجود وحادث شدی و تو نيك میدانی که تو خود اسباب تكوين خویشتن نباشی و نیز هر چه مانند توست ترا بعرصه وجود و کو نیت در نیاورده است حاصل دلیل و معنی این است که توو کسی که مانند تو باشد در امكان - یعنی تمامت ممکنات.. محتاج باشند بمو جدی که آنها را ایجاد نماید و آن موجد نفس و غیر از تو از ممکنات نیست و ایجاد کرده شده در مقام و مرتبت ایجاد کننده نباشد و الا از وی مستغنی خواهد بود پس در این صورت جمیع عالم از جهت حدوث بصورت و حالت تو هستند .

و دیگر از حمدان بن سلیمان در عیون اخبار مروی است که گفت بحضرت امام رضا سلام الله عليه مكتوب کردم و از افعال عباد و کردار بندگان پرسش نمودم

که آیا مخلوق است یا مخلوق نیست و « فَكَتَبَ علیه السَّلَامُ أَفْعَالِ الْعِبَادِ مَقْدُرَةُ فِي عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ قَبْلَ خَلَقَ الْعِبَادَ بَا لَفِي عَامٍ » در پاسخ نوشت کردار بندگان مقدر بود در علم خدای عز وجل دوهزار سال قبل از خلقت بندگان .

و نیز در کتاب عیون از حسین بن خالد از علی بن موسی الرضا بتوسط آباء امجادش از اميرالمومنين از حضرت رسول رب العالمین صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین مروی است که فرمود

« مَنْ لَمْ يومن بحوضي فَلَا أَوْرَدَهُ اللَّهِ حوضی وَ مَنْ لَمْ يومن بِشَفَاعَتِي فلاا نا لَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِي ثُمَّ قَالَ علیه السَّلَامُ أَنَّما شَفَاعَتِي لَا هَلِ الْكَبَائِرِ مِنْ امتی فاما الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ » یعنی هر کس بحوض من ایمان نیاورد خداوند اورا بحوض من در نیاورد و هر کس بشفاعت من ایمان نیاورده باشد خداوندش بشفاعت

ص: 238

من بر خور دار نگرداند پس از آن رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود همانا شفاعت من مخصوص آنجماعت از امت من می باشد که اهل کبایر و گناهان بزرگی هستند اما آنان که نیکو کاران هستند بر این جماعت راهی و حرجی نیست یعنی ایشان راعقاب وعذابی نمی باشد تا بشفاعت محتاج باشند .

حسين بن خالد میگوید در حضرت امام رضا عرض کردم یا بن رسول الله پس چیست معنی قول خدای ولا يشفعون الامن ارتضی فرمود معنی آن است که شفاعت نمی کنند مگر در حق کسیکه خوشنود باشد و اختیار فرموده باشد خداوند دین اورا ابن بابويه رحمة الله علیه میفرماید مؤمن آنکسی است که از حسنه وعمل صالح خود خوشنود باشد و سینه و عمل نکوهیده بروی ناستوده آید چنانکه پیغمبر می فرماید من سر ته حسنته وسائته سيئته فهو مومن یعنی مومن کسی است که از کردار نيک خود مسرور و از عمل زشت خود ناخوش گردد و هر زمان که عمل زشت او بروی ناخوش افتد البته از آن کار پشیمان گردد و آن ندامت خود توبتی است و آنکس که تائب باشد در خور شفاعت و آمرزش باشد و آنکس را که عمل نکوهیده او نا خوش نیفتد پس در زمره مومنان و گروندگان نیست و چون نیست شایستگی شفاعت ندارد چه خدای عزوجل دین او را پسندیده و برگزیده نشمارد.

و هم در عیون اخبار از حضرت امام علی النقی از آباء کرامش از حضرت امام رضا سلام الله عليهم أجمعين ماثور است و قال خرج أبو حنيفه ذات يوم من عند الصادق لا فاستقبله موسی بن جعفر فقال له :

يا غُلامُ مِمَّنِ المَعْصِيَةُ قالَ لاَتَخْلُو مِنْ ثَلاثٍ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ تَعالى وَلَيسَت مِنْهُ فَلا يَنبَغِي لِلكَريمِ أن يُعَذِّبَ عَبدَهُ بِمالا يَكْتَسِبُهُ وإِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ و جَلَّ وَمِنَ العَبدِ فَلا يَنبَغِي لِلشَّريكِ الْقُوَى أنْ يَظْلِمَ الشَّرِيكَ الضَّعِيفَ وإِمَّا أن تَكونَ مِنَ العَبدِ وهِيَ مِنهُ فَإِنْ عَاقَبَهُ اللَّهُ تَعالي فَبِذَنبِهِ وَإن عَفى عَنهُ فَبِكَرَمِهِ وُجُودِهِ

امام رضا علیه السلام فرمودیکی روز ابو حنيفه از خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بیرون شد حضرت امام موسی کاظم علیه السلام باوی بازخورد ابو حنيفه عرض کرد ای پسر

ص: 239

از کیسته عصيت؟ فرمود از سه حال بیرون نباشد یا این است که از خداوند است و بس و بنده راهیچ مدخلیتی نیست پس در اینصورت سزاوار نیست که خدای کریم عذاب فرماید بنده اش رابکاری که از وی صدور نیافته است و یا این است که در این معصیت خدای و بنده هر دو شريک هستند پس نیز نشاید که شريك قوی بر شريک ضعیف ستم راند ، شق سيم آنست که این معصیت از خود بنده نمودار شده باشد و چنين هست پس در این هنگام اگر خداوند تعالی او را عذاب کند پس بسبب آن گناهی است که از وی روی داده است و اگر از وی به بخشایش رود پس بسبب جود و کرم خداوندی اوست .

راقم حروف گوید این پرسش ابو حنيفه از آن بود که همی خواست ایراد نماید که ماهمه امور را به شیت و ارادت و قدرت خدای می شماریم و از جزاو هیچ امری ساخته ندانیم پس معاصی نیز یکی از امور است اگر گوئیم از خدای است پس بنده را چه عذاب و نکالی بایست و اگر گوئیم از بنده است با آن عقیدت درست نیاید و حضرت کاظم علیه السلام که در این وقت در خوردی سال بود اندیشه اش دریافت و او را پاسخ ساخت که خدای بندگان را چشم و گوش و خرد و هوش بداده است که نيک از بد باز دانند ور است از چپ باز شناسند و او را نیز در افعال خود مختار و بصير گردانید در این صورت اگر فعلی نيک يازشت از وی صادر گردد از خود اوست و در اتیان هريک مورد ثواب و عقاب تواند افتاد و بحث و ایرادی نباشد .

ودیگر در عیون اخبار بوجوه متمحمدده از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که حضرت امام حسين فرمود که مردی از اهل عراق در خدمت امیر المومنين علیهما السلام عرض کرد مرا خبر گوی از این بیرون شدن ما بسوی شام آیا بقضاء وقدری است

از جانب خدای تعالی فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ أَجَلْ يا شَيْخُ فَواللَّهِ مَاعِلُو تَمَّ تَلْعَةٌ ولاهَبَطتُم بَطنَ وادالاً بِقَضاءٍ مِنَ اللَّهِ وقَدَّرَه امير المومنين علیه السلام فرمود آری ای شیخ سوگند با خدای که بر هیچزمینی برافراخته و بر گشاده برو در هیچ نشیمی و فرودی اندر نشوید

ص: 240

مگر بحكم قضاء وقدر خدای تعالی این وقت آن شیخ عرض کرد در حضرت خدای بشمار می آورم یا امير المومنين رنج وعنای خویش را یعنی هر کاری از هر بنده نمودار گردد از جانب خودش نیست بلکه از جانب خدای باشد و در این صورت اگر در این سفر واین جهاد رنجی بر من فرود آید هیچ حقی در اجر و مزد ندارم مگر اینکه بكرم خویش تفضلی و عنایتی بفرماید .

فَقَالَ ٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ُ لَعَلَّكَ تَظُنُّ قَضَاءً حَتْماً وقُدْرَةً لازِماً لَوْ كَانَ كَذلِكَ البَطَلُ الثَّوَابُ والْعِقَابُ وَالأَمْرُ وَاللَّهَى وَالزَّجْرُ ولَسَقَطَ مَعْنَى الومْحَمْدِ وَالْوَعِيدِ وَلَمْ تَكُنْ على مَسِيِّي لائِمَةٌ ولا لِمُحْسِنٍ مَحْمِدَةٌ ولَكَانُ المُحْسِنُ أَوْلَى بِاللاَّئِمَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ والْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالاحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ تِلْكَ مَقالَةُ عَبَدَةِ الأَوثانِ وَ خُصَماءِ الرَّحْمَنِ وقَدْرِيَّةُ هذهِ الأُمَّةِ وَمَجوسُها ياشيخُ إنَّ اللَّهَ تَعَالَي كَلَّفَ تَخْيِيرَةً و نَهيَ تَحذيرَةٍ وأَعْطَى عَلَى القَلِيلِ كَثِيرَةً وَلَمْ يَعْصَمْغلُوبا ولَمْ يُطَعْ مُكرَهَةً وَلَم يَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ اَلنَّارِ

امیر المومنين سلام الله عليه فرمودساکت و آرام باش ای شیخ شاید تو چنان گمان همی بری که این قضا و قدری که در این امور و افعال عباد گفته میشود از قبیل قضا و قدر حتمی است یعنی چنانکه در مرگی و حیات و از آن قبیل است یعنی این قضا و قدر حتمی نیست اگر چنین باشد و این امور بحكم قضا و قدر حتمی الهی باشد پس باطل خواهد بود ثواب وعقاب وامر و نهی وزجر وهر آینه ساقط میگردد معنی ومحمدو وعيد و بیم و امید و بر هیچ نکوهیده کاری نکوهش و برای هیچ خجسته کرداری ستایش نخواهد بود و نيك كردار شایسته تر خواهد بود بنکوهش از گناهکار و گناهکار سزاوارتر خواهد بود از نکو کار با حسان همانا این مقاله و این سخنان پرستندگان بتهارا است و از آن کسان باشد که با خداوند رحمن خصومت دارند و از كلمات و عقاید جماعت قدریه این امت ومجوس ایشان است که اعمال را راجع به پروردگار می دانند و می گویند بنده را هیچ مدخليتی در آن نیست ای شیخ خدای

ص: 241

تعالی جل جلاله بندگان خویش را از روی اختیار مكلف فرمود یعنی نه از روی اجبار و نهی فرمود از روی بیم دادن و تحذير، یعنی نه اینکه سدی و مانعی در جلو اعمال و افعال ایشان بر کشیده باشد بلکه عواقب وخيم افعال نکوهیده را باز نمود و ایشان را از روی تحذير و ترسانیدن نهی فرمود و برای اندك کردار نيك عطای وافرمقرر داشت و هیچکس از روی مغلوبیت خدای را عصیان نورزد یعنی مجبور و مقهور در معاصی نیست بلکه باختيار خود باشد و هیچکس خدای را از روی کراهت اطاعت نکند یعنی او را مجبور در آن امر نمی نمایند بلکه خود مختار است و خدای آسمانها و زمین و آنچه ما بين آنهاست باطل و بیهوده نیافریده این اندیشه و این عقیده ظن و گمان آن کسانی است که کافر هستند پس ويل ووای برای آنانکه کافر باشند از آتش جهنم. بالجمله میفرماید آن شیخ از جای برخاست در حالتی که می گفت :

أَنْتَ الامام الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ * * * یوم النُّشُورُ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ دِينِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً * * * جَزَاكَ رَبُّكَ بالاحسان إِحْساناً

فَلَيْسَ مَعْذِرَةً فِي فِعْلِ فَاحِشَةً * * * قَدْ كُنْتُ رَاكِبُهَا فِسْقاً وعصيانا

لَا لَا وَ لَا قَائِلًا ناهيه أَوْقَعَهُ * * * فِيها عَبْدَةَ إِذاً يا قَوْمِ شَيْطَاناً

وَ لَا أُحِبُّ وَ لَا شَاءَ الْفُسُوقِ وَ لَا * * * قُتِلَ الْوَلِيُّ لَهُ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً

أَنِّي يُحِبُّ وَقَدْ صِحَّةِ عَزِيمَتُهُ * * * ذوالعرش أَعْلَنَ ذَاكَ اللَّهِ اعلانا

ابن بابویه میفرماید عمل بن عمر حافظ که از رواه این حدیث است در آخر این حدیث از این اشعار مگر دو شعر اول را مذکور نداشته است و خلاصه معنی اشعار شیخ این است که خطاب میکند و عرض میکند توئی آن امام و پیشوائی که در اطاعت وانقیاد اوامر و نواهی او امیدواریم که خداوند سبحان بدیگر جهان مارا آمرزیده دارد و تو روشن فرمودی برای ما آنچه پوشیده بود در امور دینیه و مشتبه بوددر عقیده ما و خدای را در ازای این احسان جزای نیکو دهد و هم اکنون من بر این عقیدت هستم که در افعال نکوهیده و معاصی که از من نمودار گردد هیچ عذری برای من

ص: 242

نیست یعنی نمی توانم بر قضا و قدر خدای حمل کنم و خود را در آن کار مقصر نشمارم بلکه خدای تعالی از کار زشت بیزار است و کار نيك را دوستدارد، و اگر عمل نکوهیده از ما نمودار شده خود کرده ایم و اگر کرداری ستوده پدیدار افتد خود برای برده ایم و در هريک مستحق سزا و مکافات نيک و بد هستیم .

راقم حروف گوید که این حدیث شریف و این اشعار از چند جلد از مجلدات عيون اخبار باین طور که نقل افتاد نگارش رفت لكن در جلد سیم از کتاب دوم ناسخ التواریخ که پدرم مرحوم لسان الملک اعلى الله مقامه مرقوم فرموده اند و در پایان داستان صفین باین حدیث اشارت کرده اند پایہ اختلاف هست که میتوان گفت اصح همان است و هم از پس آن اشعار این سه شعر بعلاوه مذکور است :

نَفْسِي الْفِدَاءُ الْخَيْرِ النَّاسُ كُلِّهِمْ * * * بِمُحَمَّدِ النَّبِيِّ عَلَى الْخَيْرِ مَوْلَانَا

أَخِي النَّبِيِّ وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ مَعاً * * * واول النَّاسِ تصديقة وايمانا

وَ بَعْلٍ بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ فَاطِمَةَ * * * أُكْرِمَ بِهَا شَرَفاً سِرْتَ واعلانا

بالجمله در آن کتاب مرقوم است که چون امير المومنين علیه السلام از غزوهصفين مراجعت فرمود و مردی از سپاهیان عرض کرد یا امير المومنین این مناطحت ومقاتلت که در میان ما و مردم شام رفت آیا بحكم تقدیر خداوند قادر بوده یا کاری بیرون قضا وقدر إلهی است فرمود

« وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بریء النَّسَمَةَ مَا وطئنا موطئة ولاهبطنا وادية ولاعلونا تَلْعَةً الأبقضاء مِنَ اللَّهِ وَ قَدَّرَ » آنمرد عرض کرد پس مرا در حضرت خداوند اجر و ثوابی نیست چه مارا قضا و قدر خداوند کوچ داد آنحضرت باو فرمود

« إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْظَمُ لَكُمْ الاجر عَلَى مَسِيرِ کم وانتم سَائِرُونَ وَ عَلَى مَقَامِكُمْ وانتم مُقِيمُونَ وَ لَمْ تَكُونُوا فِي شَيْ ءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ وَ لَا اليها مُضْطَرِّينَ وَ لَا عَلَيْهَا مُجْبَرِينَ »

عرض کرد یا امير المومنين چگونه مضطر و مجبور نبودیم با اینکه بحكم قضا و قدر تقدیم این امر کردیم و مارا قضا و قدر این سیر داد ؟

فَقَالَ أَمِيرُ المؤمين علیه السَّلَامُ لَعَلَّكَ أَرَدْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَّرَ آ حَتْماً لَوْ كَانَ ذالك كذالك الْبَطَلِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابُ ، وَ سَقَطَ الومحمد وَ الْوَعِيدِ ، وَ الْأَمْرَ مِنَ اللَّهِ وَ النَّهْيِ ، وَ مَا كَانَتْ تَأْتِي

ص: 243

مِنَ اللَّهِ لَوْمَةً لِمُذْنِبِ ٍ لِمُحْسِنٍ وَلَمَّا كانَ المُحسِنُ اُولِي بِثَوابِ الاحْسانِ مِنَ الْمُذْنِبِ وَلا المُذنِبُ اُولي بِعُقُوبَةِ الذَّنْبِ مِنَ اَلْمُحْسِنِ تِلْكَ مَقَالَةُ اخْوَانِ عَبَدَةِ الأَوثانِ وَجُنُودِالشَّيطانِ وَ خُصَماءِ الرَّحْمَنِ وَشُهَدَاءُ الزُّورِ وَالبُهتانُ وَأهلِ البَغيِ والطُّغْيَانِ وقَدْرِيَّةُ هذهِ الأُمَّةِ وَمَجُوسِها إنَّ اللَّهَ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيرَ وَنهاهُم تَحذيرَةٌ وَ كُلَّفٌ يَسِيرَةً وأعْطى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيرَةً ولَمْ يُطَعْ مُكرَهاً وَلَمْ يُعْصَ مَغلوباً وَلَم يُكَلِّفْ عَسيرَةَ وَلَم يُرسِلِ الانْبِيَاءَ هَزْلاً ولَمْ يُنْزِلِ الْقُرْآنَ عَبَثاً وَلَم يَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَالِكَ ظَنُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ اَلنَّارِ

چون امير المومنين علیه السلام يک ازين كلمات بپرداخت این آیت مبارك را قرائت کرد و وَ وَقْضَى رَبُّكَ اَلاَّ تَعَبُدُوا الااياه اين وقْت آنمرد عَرْضُ كرد يَا اَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِين قَضَا وَ قَدَّرَ كه ياد كردي چيست وَ قَالَ الاَمْرُ بِالطَّاعَةِ والنَّهيُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ وَالتَّمْكِينُ مِن فِعْلِ الحَسَنَةِ وتَرْكُ المَعصِيَةِ وَالمَعونَةِ عَلَى التُّربَةِ اليْهِ والخِذْلانُ مَن عَصاهُ وَالوُمَحمِدُ وَالوَعِيدُ وَالتَّرْغيبُ والتَّرْهيبُ كُلُّ ذالِكَ قَضاءُ اللَّهِ فِي افْعَالِنَا وَامّاً غَيْرَ ذَالِكَ فَلَاتَظُنَّهُ فَانٍ الظَّنَّ لَهُ مُحْبِطٌ لِلَاعْمَال

فرمودامر بمعروف و نهی از منکر وتمكين افعال ستوده و ترك كردار نکوهیده و پژوهش قربت حضرت و دوری از اهل جرم و جریرت و نوید دادن و بیم فرمودن و ترغیب نیکوکاری و ترهیب بد کرداری این جمله قضا و قدر خداوند است در افعال ما واگر جز این اندیشه کنی از اعمال و افعال خویش مزد

و ثواب نیا بی « وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرْتَ مقدورة »

و بروایتی چون از قضا و قدر سؤال کردفرمود « لَا تَقُولُوا وَ کاهم اللَّهُ إِلَى أَنْفُسِهِمْ فتوهنوه وَ لَا تَقُولُوا اجبرهم عَلَى الْمَعَاصِي فتظلموه وَ لَكِنْ قُولُوا الْخَيْرَ بِتَوْفِيقِ اللَّهِ وَ الشَّرُّ بخذلان اللَّهُ وَ كُلُّ سَابِقٍ فِي عِلْمِ اللَّهُ »

یعنی نگوئید خداوند واگذاشت مردمان را بتمام اختیار بر نفوس خویش تا توهین قدرت و احاطت و التفات پیوسته حق را کرده باشد و نگوئید خداوند ایشان را از اختيار بتمامت مهجور داشت و بر معاصی مجبور فرمود تاخدایرا بظلم وستم نسبت کرده باشد لکن بگوئید وصول بخير بتوفيق از

ص: 244

جانب خدای وحصول شر بسبب خذلان او است و این جمله مجمله در علم سابق خدای است که بی شائبه ترکیب عين ذات اوست، این وقت آنمرد عرض کرد یاعلی عقده دل مراگشودی و مرا شاد خاطر ساختی و آن اشعار مرقومه را در مدح آن حضرت عرض کرد .

بالجمله در این نوع که اینجا ثبت افتاد بعضی از کلمات حديث سهل تر میشود خصوصا در آن عبارت که

« وَ لَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى باللائمة مِنَ الْمُذْنِبُ وَ الْمُذْنِبِ اولی بالاحسان مِنَ الْمُحْسِنِ » چه در ظاهر معنی اشکال پیدا میشود مگر اینکه محض اینکه این حدیث در کافی وتوحيد وعيون بهمین طریق مذکور است چنین معنی نمائیم و وجه اولویت و آن لطایفی که در این حديث همانند آن است چنان باشد که چون آن کس که مجبور، محسن باشد یعنی خداوند او را مجبور باحسان و کردار نيک نموده باشد و از وی افعال شایسته پدید گردد البته او را نزد مردمان مزیت و شرافت است و اورا جميل الذکر یاد کنند چه در مجاری عادات و از منه بر این گونه بعادت است چه اینگونه کردار ملایم طباع و موافق اغراض کسان است ازین روی آنکس را که محسن است ستایش گویند و عظمت نهند و اگر چند بدانند که او در این گونه افعال و اعمال مختار نیست و بدانند که در این کار مجبور است چه این حالت وعادت در صورت حسنه و اخلاق مرضيه عادی است با اینکه متصف باین دو صفت مجبور است .

و از آنسوی آنکس که مسییء است و کردار نکوهیده و اعمال ناخجسته از وی ظهور نماید مطلقا و بالطبع مردمان او را مذمت و نکوهش نمایند و او را بزشتی ياد کنند و بقدر توانائی از قدر و منزلت او کاستن خواهند چه این اعمال مخالف طبایع ومنافی اغراض است اگر چند بدانند که او کاری نیست و مختار نباشد بلکه مجبور است پس با این حالت و این صورت مقتضی محمدالت در روز قیامت آن است که یکتن را بدوحسنه و دو شرف بر خوردار ننمایند بلکه دارای دو حسنه را بيك شرف وشريف را بيك حسنه نایل گردانند یعنی آنکس که مسیی است در آن دو حسنه شريک نمایند یا

ص: 245

اینکه بعکس آنچه در دنیا قسمت یافتند آنکه محسن بود وممدوح جهانیان بمورد ملامت وعقوبت در آورند و آنکه مجبور باسائه وه سيىء بود و جهانیانش مذموم وملام میشمردند بمقام عطوفت و ثواب در آورند تا تلافی گذشته بشود و کار بمحمدالت رفته باشد والله اعلم بالصواب .

وهم در عیون اخبار از علی بن موسی الرضا علیه السلام از آباء عظامش از حضرت امیر المومنين على علیه السلام مروی است که آن حضرت فرمود

« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله إِنْ " اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ قَدْرِ الْمَقَادِيرُ وَ دُبُرٍ التدابير قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بَا لَفِي عَامٍ »رسول خدای به فرمود خدای عزوجل امور و کارهای خلق و اشیاء را بتمامت دوهزار سال از آن پیش که حضرت آدم علیه السلام را جلباب نمود بپوشاند تقدیر و تدبیر فرمود .

و نیز در آن کتاب از داود بن سليمان مأثور است که گفت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از پدران خویش از حسين بن على بن ابی طالب صلوات الله وسلامه عليهم برای ما حدیث فرمود که آنحضرت فرمود

« إِنَّ يَهُودِيَّةً سَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علی بْنِ ابیطالب ي فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَمِّنَا لَيْسَ لَهُ وَ عَمَّا لَيْسَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَمَّا لَا يَعْلَمْهُ اللَّهُ » یعنی همانا مردی یهود از امير المومنین علی بن ابیطالب سوال کرد و عرض کرد خبر گوی مرا از آنچه نیست از برای خدای واز آنچه نیست در حضرت خدای واز آنچه خدای بر آن عالم نیست .

فَقَالَ عَلَى علیه السَّلَامُ أَمَّا مَا لَا يَعْلَمُهُ اللَّهُ فذالك قَوْلِكُمْ يَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ إِنَّ عزيرة ابْنُ اللَّهِ وَ اللَّهُ تَعَالَى لَا يُعْلَمْ لَهُ وَلَداً واما قَوْلُكَ وماليس لِلَّهِ فَلَيْسَ اللَّهِ شَرِيكَ واما قَوْلِكَ وَ مَا لَيْسَ عِنْدَ اللَّهِ فَلَيْسَ عِنْدَ اللَّهِ ظَلَمَ لِلْعِبادِ » و امير المومنين علیه السلام فرمود اما آنچه را که خدای بر آن عالم نیست قول شماهاست ای جماعت یہود که میگویید عزیر پسر خدا است و خدای فرزندی برای خود نمی داند يعني بسبب محمدم آن واماسخن تو که آن چیست که برای خدای نیست همانا برای خدای شريك نمیباشد و اما قول تو که آن چیست که نزد خدای نیست همانا ظلم وستم در باره بندگان در حضرت یزدان نباشد، این وقت یہودی گفت گواهی میدهم که خدای یکتا و بی شریګی

ص: 246

ومحمد صلی الله علیه و اله رسول و فرستاده اوست .

ودیگر در عیون از احمد بن سليمان مروی است که گفت مردی از حضرت امام رضا علیه السلام در حاليکه آنحضرت مشغول طواف بود سؤال کرد که معنی جواد چیست

« فَقالَ إِنَّ لِكَلَامِكَ وَجْهَيْنِ فَانٍ كُنْتُ تسال عَنِ الْمَخْلُوقِ فَانِ الْجَوَادَ الَّذِي يؤدیما افْتَرَضَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ الْبَخِيلُ مَنْ بَخِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْنِي الْخَالِقِ فَهُوَ الْجَوَادُ عزوجل " إِنْ أَعْطَى فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ لانه أَنْ أعطا عَبْداً أَعْطَاهُ مَا لَيْسَ لَهُ وَ إِنْ مُنِعَ مَنَعَ مَا لَيْسَ لَهُ .

امام رضا علیه السلام فرمود این سخن تو را دو روی باشد پس اگر پرسش تو از جواد مقصود مخلوق میباشد پس جواد آنکسی است که هرچه خدای تعالی بروی فرض گردانیده است بجای گذارد و بخیل کسی است که در آنچه خدای او را در ادای آن واجب گردانیده بخل ورزد و اگر مقصود از جواد خداوند است همانا خداوند بهمه حال جواد است چه اگر عطا فرماید جواد است و اگر منع فرماید هم جواد است زیرا اگر بنده را عطائی فرماید عطا فرموده است با چیزی را که

برای او نیست و اگر منع فرماید باز داشته است چیزی را که از برای اوست

نبوده است .

راقم حروف گوید: از فحوای این کلام مبارک چنان میرسد که معنی این است که خدای تعالی اگر عطا کند جواد است زیرا که بخشیده است چیزی را بکسیکه آن مال از وی نبوده است و نیز بر خدای تعالی فرض نبوده و حاجتى وعلتی جز تفضل صرف در این عطيت نبوده است و اگر منع فرماید و عطا نفرماید همچنان جواداست چه او لا هیچ کس را حقی بر وی نبوده و بر خدای فرض نیفتاده است که اگر عطائی نفرمود ترك واجبی شده باشد بلکه چون مصلحت حال آن بنده را ندانسته از وی باز داشته پس در حقیقت این منع نیز خود عطيت و جود و کرمی است که صلاح مال و حال مخلوقی را بدون آنکه برای خدای تعالی ملاحظه ومحمدم ملاحظه اش تفاوتی بکند منظور فرموده و او را از نظر موهبت و مرحمت مهجور نداشته .

ص: 247

و اگر بخواهیم معنی حدیث را چنانکه از ظاهر کلام بر می آید بنمائیم و بگوئیم اگر خدای منع فرماید جواد است بسبب اینکه چیزی را که از آنکس نبوده از وی باز داشته با جواد بودن نمیسازد چه فعلیت لازم دارد اگر چند در میان جوادو بخيل منزلتی دیگر نیست و همانقدر که يقين است خدای تعالی ازصفت بخل بری است لابد جواد است و جواد بودن از صفات ذاتیه حضرت الهيه است لانه جواد قبل ان يخلق الخلق پس اگر منع هم بفرماید هم چنان باین صفت متصف وموصوف است و الله تعالی اعلم بالصواب .

ودیگر در کتاب عیون از حسین بن خالد مروی است که حضرت امام رضا از آباء عظام خود از حضرت امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود :

« سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله يَقُولُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ مَنْ لَمْ يَرْضَ بقضائی وَ لَمْ يُؤْمِنْ بقدری فَلْيَلْتَمِسْ إِلَهاً غَيْرِي ، »

امير المومنين علیه لسلام فرمود از رسول خدای صلی الله علیه و اله را شنیدم می فرمود که خدای عزوجل فرمود هر کسی خوشنود نشود بقضای من وایمان نیاورد بقدر من پس خواستار گردد خدائی غير از مرا، و این کلام دلالت بر تمامت توحید دارد.

ورسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود « وَ فِي كُلِّ قَضَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ خِيَرَةُ لِلْمُؤْمِنِ » یعنی در هر قضائی که خدای تعالی برای بنده مومن خود نمودار فرماید برای او نکوئی وخير است و مومن را نیکو و خوش افتد یعنی چون خداوند بندگان خودرا دوست میدارد ومصالح ایشان را از خود ایشان بهتر میداند پس هر چه قضا فرماید البته خیر و عافیت آنهاست اگر چه در صورت هم ناگوار افتد اما در معنی عين خير وصلاح است .

و هم در آن کتاب از ابراهيم بن العباس مروی است که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام مردی عرض کرد آیا خداوند بندگان را بر آنچه طاقت ندارند مكلف میدارد ؟ پس شنیدم در جواب فرمود

« هُوَ أمحمدل مِنْ ذَلِكَ » خدا از آن عادل تر است که بندگان را بیرون از نیروی ایشان متكلف فرماید آن شخص عرض کرد : آیا بندگان بهر چه ازاده نمایند قدرت دارند ؟ فرمود « هم اعجز

ص: 248

من ذالك » ایشان عاجز تر و بیچاره تر از آن هستند که بر آنچه اراده نمایند قادر باشند .

و نیز در آن کتاب از ابواحمد الغازی مروی است که گفت حضرت امام رضا سلام الله عليه بتوسط پدر ان بزرگوارش از امير المؤمنین علی بن ابیطالب علیهم السلام روایت فرمود که آنحضرت می فرمود

وَ الْأَعْمَالُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَحْوَالٍ : فَرَائِضُ ، وفضایل ومعاصی ، فَأَمَّا الْفَرَائِضُ فبأمر اللَّهُ تَعَالَى وَ بِرِضَا اللَّهُ ، وَ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ بِقَدْرِهِ ، وَ مَشِيَّتِهِ وَ عَلَّمَهُ ، وَ أَمَّا الْفَضَائِلِ فَلَيْسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ لَكِنْ بِرِضَى اللَّهِ وَ بِقَضَاءِ اللَّهِ ، وَ بِقَدَرِ اللَّهُ ، وَ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ وَ بِعِلْمِ اللَّهُ ، وَ أَمَّا الْمَعَاصِي فَلَيْسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ ، وَ لَكِنَّ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ بِعِلْمِهِ ثُمَّ يُعَاقَبُ عَلَيْهَا »

یعنی اعمال بتمامت بر سه حال باشد یا در شمار فرایض است یعنی خدای تعالی محض حکمت بالغه ورحمت شامله بر بندگان خود فرض کرده است یا از جمله فضائل و مستحبات است که در حقیقت مایه زینت است یا در حساب معاصی و گناهان است که خدای نظر بحکمت ومصلحت بند گان فرمان کرده است از چنان اعمال دوری گیرند: اما آن اعمال که از جمله فرایض است پس بامر خدای تعالی ورضای خدای و قضای خدای وقدر ومشيت وعلم خدای است و اما فضایل بامر خدای نیست لكن برضا و قضا و قدر و مشیت و علم خداوند است و اما معاصی پس بامر خدای نیست لكن بقدر وعلم خداوند است و از آن پس بر مرتکب آن عقاب میفرماید یعنی چون بامر خدای ورضای خدای نیست و قضای خدای نیز که اسباب آن است که در مقام اجرا بیاید در آن مدخليت ندارد و هم چنين مشيت را در آن مداخله نباشد و منحصر بقدر وعلم خدای است و قدر وعلم خدای علت و دلیل ظهور عملی از بنده نمیشود پس اگر کسی مرتکب شود عاصی وجانی است ولابد معاقب خواهد بود .

بعضی از علما بر آنند که مراد بقضاء خدای تعالی معاصی را نهی فرمودن خداوند است چه معنی قضا حکم است و حکم خداوند بر بندگان نهی از معصیت است و مراد از قدر خداوند تعالی علم خداوند است بمقدار معاصی و تقدیر مقدار

ص: 249

آنها ومعنی مشیت خداوند در معاصی این میباشد که خدای تعالی چنان خواسته است که عاصی را از ارتکاب معاصی جز بز بر فرمودن در قول و تحذير باز ندارد نه اینکه ایشان را بجبر ومنع ودفع بقوت و قدرت باز دارد .

و نیز در عیون اخبار از حسین بن خالد مردی است که حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم یا بن رسول الله همانا مردمان مارا نسبت دهند باینکه قائل به تشبیه و جبر هستیم یعنی برای خداوند نظیر و همانند میدانیم و همه افعال را نسبت بان ذات ذوالجلال والجمال میکنیم از پدران توائمه هدی سلام الله عليهم در این باب خبری وارد شده است فرمود «

« یا بْنِ خَالِدٍ أَخْبِرْنِي عَنْ الاخبار الَّتِي رُوِّيتُ عَنْ آبائی الائمة علیهم السَّلَامَ فِي التَّشْبِيهُ وَ الْجَبْرِ أَكْثَرَ أَمْ الاخبار الَّتِي رُوِّيتُ عَنِ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ اله فَقُلْتُ بَلْ مارويت عَنِ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه واله فِي ذالك أَكْثَرُ » یعنی ای پسر خالد بامن خبر گوی که آن اخباریکه از پدران من ائمه علیهم السلام در جبر و تشبیه روایت شده است بیشتر است یا اخباریکه از رسول خدای صلی الله علیه و اله در این خصوص روایت شده است؟

عرض کردم بلکه آنچه از رسول خدای صلی الله علیه و اله به روایت شده افزون است و قال عليه السلام :

« فليقولوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله كَانَ يَقُولُ بِالتَّشْبِيهِ وَ الْجَبْرِ إِذاً »فرموددر اینصورت پس بایست بگویند رسول خدای قائل به تشبيه وجبر بود

« فَقُلْتُ لَهُ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ اله لَمْ يَقُلْ شَيْئاً مِنْ ذالك وانما رُوِيَ عَلَيْهِ »

عرض کردم این جماعت چنان همی گویند که رسول خدای صلی الله علیه و اله ما هیچ ازین نمط سخن نرانده بلکه بر آنحضرت این روایت را بسته اند

« وَ قَالَ فليقولوا فِي آبائی الائمة علیهم السَّلَامُ الَّا أَنَّهُمْ لَمْ يَقُولُوا مِنْ ذالك شَيْئاً وانما روی ذالك عَلَيْهِمْ » فرمود اگر چنين است و این باب مفتوح است پس در باره پدران من پیشوایان دین علیهم السلام بگویند که ایشان چنین سخنی نرانده اند بلکه برایشان بسته اند این اخبار را پس از آن فرمود :

« مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِيهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ كَافِرُ مُشْرِكُ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءُ فِي الدُّنْيَا والاخرة يَا بْنِ خَالِدٍ إِنَّمَا وُضِعَ الأخبارعنا فِي التَّشْبِيهُ وَ الْجَبْرِ الْغُلَاةُ الَّذِينَ صَغَّرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى ، فَمَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَ بُغْضاً ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أحبتنا ، وَ مَنْ وَالَاهُمْ فَقَدْ عَادَانَا ، وَ مَنْ عادَ أَهُمُّ

ص: 250

فَقَدْ وَالَانَا ، وَ مَنْ وَصَلَهُمْ فَقَدْ قَطَعَنَا ، وَ مَنْ قَطَعَهُمْ فَقَدْ وَصَلَنَا ، وَ مَنْ جَفَاهُمْ فَقَدْ بَرَّنَا وَ مَنْ بِرِّ هُمْ فَقَدْ جَفَانَا ، وَ مَنْ أَكْرَمَهُمْ فَقَدْ أَهَانَنَا ، وَ مَنْ أَ هَا نَهِمُ فَقَدْ أَكْرَمَنَا ، وَ مَنْ قَبِلَهُمْ فَقَدْ رَدَّنَا ، وَ مَنْ زِدْ هُمْ فَقَدْ قِبَلَنَا ، وَ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهِمْ فَقَدْ أَسَاءَ إِلَيْنَا وَ مَنْ أَسَاءَ إِلَيْهِمْ فَقَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا وَ مَنْ صَدَّقَهُمْ فَقَدْ كَذَّبَنَا وَ مَنْ كَذَّبَهُمْ فَقَدْ صَدَّقَنَا ، وَ مَنْ أَعْطَاهُمْ فَقَدْ حَرَمَنَا ، وَ مَنْ حَرَمَهُمْ فَقَدْ أَعْطَانَا ، یا بْنِ خَالِدٍ مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا فلايتخذن مِنْهُمْ وَلِيٍّ وَ لا نصيرة . .

یعنی هر کسی قائل به تشبیه وجبر باشد چنين کس کافر مشرک است و ما بهر دو جهان از وی بری و بیزاریم ای پسر خالد همانا این اخبار را که در تشبیه وجبر نسبت میدهند آنکسان که در زمره غلاة هستند و عظمت و بزرگی خدای را كوچك میشمارند بما بسته اند پس هر کسی دوست بدارد ایشان راهما نا دشمن داشته است مارا و هر کس دشمن دارد ایشان را دوست داشته است مارا وهر کس با ایشان مهربان باشد با ما محمداوت کرده است و هر کسی محمداوت ورزد با ایشان بولایت و مهر ما کار کرده است و هر کسی با ایشان در طلب اتصال و پیوند باشد از ما بریده باشد و هر کسی از ایشان ببرد بما پیوسته باشد و هر کسی برایشان جفا وستم کند باما نیکی نموده باشد و هر کسی با ایشان نیکی کند بما جفا ورزیده باشد و هر کسی ایشان را گرامی بدارد مارا خوار کرده باشد و هر کسی ایشان را خوار کندمارا گرامی داشته باشد و هر کسی پذیرفتار ایشان باشد ما را باز پس کرده باشد و هر کسی ایشان را باز پس کند مارا پذیر فتار شده باشد و هر کسی با ایشان با حسان رود با ما بیدی رفته است و هر کسی با ایشان بیدی رود باما باحسان رفته باشد و هر کسی ایشان را تصدیق نماید ما را تکذیب نموده باشد ، و هر کسی تکذیب نماید ایشان را مارا تصدیق نموده است و هر

کسی با ایشان بعطاوعطيت کار کند ما را محروم ساخته و هر کسی ایشان را دورومحروم دارد باما بعطا رفته باشد. ای پسر خالد هر کس در زمره شیعیان ما باشد با ایشان براه دوستی نرود و ایشان را نصرت و یاری نفرماید .

دیگر در کتاب مذکور از حسن بن على الوشاء مسطور است که از حضرت امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم خدای امور را بسوی بندگان تفويض فرموده

ص: 251

است؟« فَقَالَ هُوَ أَعَزُّ مِنَ ذالك » فرمود خدای تعالی گرامی ترو نیرومندتر از آن است

که کار خود را بدست بندگان خود باز گذارد عرضكردم پس ایشان را بر از تکاب معادی مجبور میفرماید؟ یعنی اگر چنین است که امور بدست عباد نیست پس هر چه از ایشان ناشی شود لابد از جانب خدای خواهد بود معاصی نیز امری از امور است

وقال: « اللَّهُ امحمدل وَ احْكُمْ مِنْ ذالك »» فرمود محمدل وحكم وحکمت خدای ازین برتر است که بندگان را برار تکاب معاصی مجبور و آنوقت ایشان را بر آن کردار معذب ومعاقب فرماید

« ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ يَا بْنِ آدَمَ أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ » پس از آن فرمود که خدای عزوجل فرموده است ای فرزند آدم من سزاور ترم بحسنات واعمال صالحه تو از تو، و توسزاوارتری بسیئات و اعمال نکوهیده خودت از من همانا تو کار و کردار معاصی را بأن نیروئی که من در تو نهاده ام برای میگذاری.

و دیگر در کتاب عیون از عبدالسلام بن صالح هروی مذکور است که گفت از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام با شنیدم میفرمود

????

یعنی هر کسی قائل به جبر باشد از مال زکوة چیزی باو عطا نکنید وهرگز شهادت او را در کاری مقام و منزلت پذیرفتاری ندهید همانا خدای تبارک وتعالی هیچ نفسی را برتر از نیروی اومكلف نفرموده است بلکه هر تکلیفی فرموده فرودتر از طاقت اوست و بر تراز طاقت او بروی حمل تكليف ننموده و کسب نکند هیچ نفسی مگر آنچه بر اوست یعنی پاداش او باندازه کردار اوست و هر چه کند باز بیند، ووزرو و بال کسی بر دوش کسی حمل نشود یعنی حق هر کسی وعمل و سزای عمل هر کس با خود اوست بر دوش دیگری حمل نکند .

ودیگردر کتاب مذکور از سلیمان بن جعفر الجعفریہ سطور است و در پاره نمیخها

جعفر الحمیری نوشته اند که گفت در حضرت امام رضا علیه السلام با سخن از جبر و تفویض

ص: 252

مذکور گردید فَقَالَ ٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَلاَأُعْطِيكُمْ هَذَا أَصْلًاً فَلا تَخْتَلِفُونَ ولا يُخَاصِمُكُم عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلاَّ كَسَرَ تموه قُلْنَا إِنْ رَأَيْتَ ذَالِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يُطَعْ با كِرَاهُ ولَمْ يُعْصَ بِغَلَبَةٍ ولَمْ يُهْمِلِ الْعِبَادِفِي مُلْكُهُ هُوَ اَلْمَالِكُ لا مَلِكَهُمْ وَالقادِرُ عَلَى ما أقدَرَهُم عَلَيهِ وَإنَّ ائْتَمَرَ الْعِبَادُ بِطَاعَةٍ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ عَنْهَا صَادَةً وَمِنْهَا مَانِعَةٌ وَ إِنِ ائتَمَرُوا بِمَعْصِيَةٍ فَشَاءَ أَن يَحولَ بَينَهُم وبَيْنَ ذَالِكَ فَعَلَ وإن لَم يَحُلَّ وَ فَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ اَلَّذِي أَدْخَلَهُمْ فِيهِ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ مَن يَضْبِطْ حُدُودَ هذِهِ اَلْكَلاَمِ فَقَدْ خَصَمَ مَنْ خَالَفَهُ

در این حدیث مبارک در پاره نسخه ها « لا تَخْتَلِفُونَ وَ إِنْ ائْتَمَرُوا الْعِبَادِ وَ ففعلوه مَرْقُومُ » است بالجمله امام رضا علیه السلام فرمود آیا شما را در این مسئله اصل و قانون وقامحمده باز نمایم که ازین پس باختلاف نروید و هر وقت خصم ومدعی باشمادرستیزد اورا ودعوی او را در هم شکنید؟ عرض کردیم اگر رأي مبارك براين امر علاقه یافته باشد مرحمتی بزرگی میباشد فرمود همانا خدای تعالی اطاعت کرده نشود از روی اجبار و اکراه یعنی هیچ کس را مجبور باطاعت نفرموده و معصیت و نافرمانی اورا بقهر و غلبه نکنند یعنی بندگان او مقهورة ومغلو با بمعاصی او نبایست اقدام نمایند یعنی مجبور نیستند و مغلو. . تا ..اهد گردند و بندگان را در مملکت خود مهمل

نگذاشته، یعنی نه آن است که بالمره عنان خودشان بدست خودشان باشد و از نظر توجه إلهي مهجور صرف باشند بلکه بر آنچه ایشان را در آن مالکیت داده خود مالك است و بر آنچه ایشان را نیرومند فرموده قادر است و اگر بندگان بطاعت و فرمان برداری اندیشه و آهنك نمايند خدای تعالی ایشان را از طاعت و فرمان پذیری باز نمی دارد و اگر بگناه و معصیتی اندیشه بندند در این حال اگر بخواهد در میان ایشان و اندیشه ایشان در آن معصیت حایل و حاجزی بیاورد میتواند واگر حایلی نیاورد و ایشان آن معصیت برای گذارند پس نه آن است که خداوند ایشان را بآن گناه در آورده باشد بلکه خودشان اقدام کرده اند، از پس این کلمات و باز نمودن این اصل و قانون فرهود هر کسی اطراف وحدود این کلام و این قامحمده را مضبو ط نماید میتواند با آنکس که مخالف او باشد از در خصومت و ستیز در آید.

ص: 253

و دیگر در کتاب عیون از ابو نصر بز نظى مروی است که در حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم هدانا اصحاب ما بر دو طریقت باشند بعضى قائل به جبر و بعضى قائل باستطاعت هستند یعنی بندگان را مجبور نمی شمارند بلکه در افعال خود مستطيع میشمارند و بمیل و اختیار خودشان میدانند

« فَقَالَ لِي اكْتُبْ ، قَالَ اللَّهُ تعالی د یا بْنِ آدَمَ بِهِ شیتی کنت أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ ، وَ بِقُوَّتِي أَدَّتْ إِلَى فرایضی ، وَ بنعمتی قویت عَلَى معصیتی ، جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيرَةُ قَوِيتَ مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ، وذالك أَنِّي أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ ، وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي ، وذالك أَنِّي لاأسئل عَمَّا أَفْعَلُ وَهْمُ يُسْأَلُونَ . »

آنحضرت فرمودند بنویس آنچه گویم، همانا خدای تعالی میفرماید: ای فرزند آدم بخو است و مشيت من توئی آنکس که میخواهی و اراده میکنی و به نیروی من آنچه فرض کرده ام بمن اداء میکنی و به نعمت من بر معصیت کردن و گناه ورزیدن با من توانا هستی، من تورا شنوا و بینا و نیرومند گردانیدم هر حسنه ترا فرار رسد بلطف و عنایت خداوند است و هر سینه و چیزی ناخوش بازرسد از هواجس نفس تو است وعلت آن است که من بحسنات تو از تو اولی باشم و تو بسیئات خودت از من اولی باشی و این جمله از آن است که مرا از آنچه کنم پرسش نباشد و ایشان را بکردار خود پرسش است، یعنی افعال من بجمله مبنی بر حکمت است و برای هیچ آفريده مجال سوال نیست لكن مخلوق چون بی خبر وجاهل اند و افعال ایشان همه بر وفق صلاح وحكمت نباشد مسؤل میشوند پس از این جمله حضرت امام رضا علیه السلام فرمود

« وَ قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلَّ شَيْ ءٍ » یعنی در این برهان وشاهد که از خطاب یزدان با بند گان برای تو اقامت کردم همه چیز از بهر تو بنظم و نظام آوردم یعنی تورا بينه و دلیلی بدست دادم که از شبهه و تردید در شوی .

و دیگر در کتاب مذکور از حسین بن خالد از ابوالحسن علی بن موسی

الرضا علیهما السلام ماثور است که آن حضرت فرمود:

اعْلَمْ عَلَّمَكَ اللَّهُ الْخَيْرَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدِيمُ ، وَ الْقَدَمِ كِفَّةٍ دَلَّتِ الْعَاقِلِ

ص: 254

عَلَى أَنَّهُ لَا شَيْ ءَ قَبْلَهُ وَ لَا شَيْ ءَ مَعَهُ فِي ديمومیته فَقَدْ بَانَ لَنَا بَا قَرَارِ الْعَامَّةِ مَعَ مُعْجِزَةُ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْ ءَ قَبْلَ اللَّهِ ، وَ لَا شَيْ ءَ مَعَ اللَّهِ فِي بَقَائِهِ ، وَ بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ ءُ ، وَ ذالك أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْ ءُ فِي بَقَائِهِ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقِ لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ ؟ وَ لَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْ ءُ كَانَ الْأَوَّلَ ذالك الشَّيْ ءُ لَا هَذَا ، وَ كَانَ الْأَوَّلُ أَوْلَى بِأَنْ يَكُونَ خالقأ لِلثَّانِي .

ثُمَّ وَصَفَ نَفسَهُ تَبارَكَ وَتَعالى بِأسماءٍ دَعا الْخَلْقَ إِذْ خَلَقَهُم وَتَعَبَّدَهُمْ وَابتَلاهُم إلى أَن يَدعُوهُ بِهَا فَسَمَّى نَفْسَهُ بَصِيرَةً قادِرَةً قاهِرَةً حَيّاً قَيُّوماً ظاهِرَةً باطِنَةً لَطِيفَةً خَبِيرَةً قَوِيّاً عَزِيزَةً حَكِيمَةً عَلِيمَةً ومَا أَشْبَهَ هذهِ الأسْماءَ فَلَمَّا رَأَى ذَالِكَ مِن أسْمَائِهِ الْغَالُونَ الْمُكَذِّبُونَ وقَدْسَمَعُونَا نُحَدِّثُ عَنِ اللَّهِ أنَّهُ لاشَيءَ مِثلُهُ ولاشَيْءَ مِنَ الْمَخْلُوقِ فِي حالِهِ قالو اخبِرُونَا إِذ زَعَمْتُم أنَّهُ لامِثْلَ لِلَّهِ ولا شِبْهَ لَهُ كَيْفَ شَارَكْتُمُوهُ فِي أَسْمَائِهِ اَلْحُسْنَى فَتْسٌ مَيِّتَمٌ بِجَمِيعِها فَانٍ فِي ذَالِكَ دَلِيلاً عَلَى أَنَّكُمْ مِثْلُهُ فِي حَالاَتِهِ كَانَهَا أُوفِيَ بَعْضَهَا دُونَ بَعْضٍ إِذْ قَدْ جَمَعَتْكُمُ اَلْأَسْمَاءُ اَلطَّيِّبَة

قِيلَ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعالى أَلْزَمَ عِبَادَهُ أسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلافِ الْمَعَانِي وذَالِكَ كما وَجَّهَ الاب ارامَ مالِي بَيْنَ خافَينِ والدَّليلُ عَلَى ذَالِكَ قَوْلُ النَّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ السَّايِغُ وَهُوَ الَّذي خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَ بِهِ الْخَلْقَ فَكَلامُهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً فِي تَضْيِيعِ مَاضِينَعُوا وقَديقالُ لِلرَّجُلِ كَلْبٌ و حِمَارٌ وَ ثَورو سُتْرَةٌ وعَلْقَمَةٌ وأَسَدٍ وَ كُلُّ ذالِكَ عَلَى خِلاَفِهِ لِأَنَّهُ لَمْ يَقَعِ اَلْأَسْمَاءُ عَلَى مَعَانِيهَا اَلَّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهَا لِأَنَّ الإِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلاَكَابٍ فَافْهَمْ ذَالِكَ رَحِمَكَ اللَّهُ وَإنَّما يُسَمِّي اللَّهَ بِالعالِمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ اَلْأَشْيَاءَ وَ اِسْتَعَانَ بِهِ عَلَى حِفْظِ مَا يُسْتَقْبَلُ مِنْ أَمْرِهِ

والروينة فِيمَا يَخْلُقُ مِنْ خَلْقِهِ ، وتفنية مامضى مِمَّا أفنی مِنْ خَلْقِهِ مِمَّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ دالك الْعِلْمُ وَ يَغِيبُهُ كَانَ جَاهِلًا ضَعِيفَةُ ، كَمَا أَنَّنَا رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنَّمَا سُمُّوا بِالْعِلْمِ الْعِلْمِ حَادِثٍ ، إِذْ كانُوا قَبْلَهُ جَهِلَتْ ، وَ رُبَّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بالاشياء فَصَارُوا إِلَى الْجَهْلِ ، وَ إِنَّمَا سَمَّى اللَّهُ عَالِمَةً لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ

ص: 255

وَ الْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعِلْمِ ، وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى عَلَى مارأيت .

وَ يُسَمَّى رَبَّنَا سَمِيعَةٍ لَا بِجُزْءٍ فِيهِ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُبْصِرُ بِهِ كَمَا أَنَّ جزءنا الَّذِي نَسْمَعُ بهلا نَقْوَى عَلَى النَّظَرِ بِهِ ، وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَجَلٍ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ الْأَصْوَاتُ ، لَيْسَ عَلَى حَدِّ ماسمينا نَحْنُ ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ بِالسَّمِيعِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنِيُّ . وَ هَكَذَا الْبَصِيرُ لالجزء بِهِ أَبْصَرَ كَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِجُزْءٍ مِنَّا لانتفع بِهِ فِي غَيْرِهِ

وَلَكِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ لا يَجْهَلُ شَخصَيْنِ مَنْظورٌ إِلَيْهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الاسْمُ واخْتَلَفَ الْمَعْنَى وهُوَ قَائِمٌ لَيْسَ عَلَى مَعْنِي اِنْتِصَابٌ وُقْيَامٌ عَلَى سَاقٍ فِي كَبَدٍ كَمَا قامَتِ الأشياءُ وَلكِنَّهُ أخبَرَ أَنَّهُ قائِمٌ يُخْبِرُ أَنَّهُ حافِظٌ كَقَولِ الرَّجُلِ وَ الْقَائِمُ بِأَمْرِنَا فُلانٌ وَهُوَ عَزَّ وَجَلَّ القائِمُ على كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَت والقائِمُ أَيضاً فِي كَلامِ النَّاسِ الباقي والقَائِمُ أيضاً يُخْبِرُ عَنِ الْكِفَايَةِ كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ قُمْ بِأَمْرِ فُلانٍ أَيِ اكْفِهِ والْقَائِمُ مِنَّا قَائِمٌ عَلَى ساقٍ فَقَد جَمَعَنا الاسْمُ وَلَم يَجمَعنا المَعنى

وَأَمَّا اللَّطيفُ فَلَيسَ على قِلَّةٍ وَقَضافَةٍ وصِغَرٍ ولَكِنَّ ذَالِكَ عَلَى النِّقَادِ فِي اَلْأَشْيَاءِ وَ اَلاِمْتِنَاعِ مِن أن يُدْرَكَ كَقَوْلِكَ لَطُفَ عَنِّي هذا الأمرُ ولَطُفَ فُلانٌ فِي مَذْهَبِهِ وقَولُهُ يُخْبِرُك أنَّهُ غَمَضٌ فَبَهَرَ اَلْعَقْلَ وَفَاتِ الطَّلَبِ وَعادَ مُتَعَمِّقاً مُتَلَطِّفاً لاَيَدُرُّ كَهُ الْفَهْمُ فَهَكَذَا لَطُفَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعالى عَن أن يُدرَكَ بِحَدٍ أَويَحِدٍ بِوَصفٍ وَ اللَّطَافَةُ مِنَّا الصِّغَرُ والْقِلَّةُ فَقَدْ جَمَعَنا الاسْمُ واخْتَلَفَ المَعْنَى وَأَمَّا الخَبِيرُ والَّذِي لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ وَلا يَفوتُهُ شَيْءٌ لَيْسَ لِلتَّجْرِبَةِ والاعتِبارِ بِالأشْيَاءِ فَتُفِيدَهُ التَّجْرِبَةُ والاعْتِبَارُ عِلْمَأ لَوْلاهُمَا ما عَلِمَ لِأَنَّ مَنْ كانَ كَذلِكَ كَانَ جَاهِلاً وَاللَّهُ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ خَبِيرَةً بِمَا يَخْلُقُ

والْخَبِيرُ مِنَ النَّاسِ المُسْتَخْبِرُ عَنِ الْجَهْلِ الْمُتَكَلِّمُ وَ قَدْ جَمَعَنا الاسمُ واختَلَفَ المَعْنِيُّ وَأَمَّا الظَّاهِرُ فَلَيْسَ مِنْ أجلِ أَنَّهُ عَلا لِلاشِيَاءِ بَرُّ كُوبٍ فَوْقَهَا وقُعُودٍ عَلَيْهَا وتَسْتَمُ الذُّرَاهَا ولَكِنَّ ذالِكَ لِقَهرِهِ و لِغَلَبَةِ الأشْيَاءِ وقُدْرَتِهِ عَلَيها كَقَولِ الرَّجُلِ ظَهَرْتُ عَلَى أمْحَمِدَائِي وَأَظْهَرَ نِيَّ اللَّهِ على خَصْمِي يُخْبِرُ عَنِ الفَلجِ والْغَلَبَةِ فَهَكَذَا ظُهُورُ اللَّهِ عَلَى اَلْأَشْيَاءِ وَ وَجْهٌ آخَرُ وهُوَ أَنَّهُ الظَّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ وَلا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ وأَنَّهُ

ص: 256

مُدَبِّرٌ لِكُلِّ ما يَري فَأَيُّ ظَاهِرٍ أظْهَرُ وَأَوْضَحُ أَمْراً مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعالى فَاِنَّكَ لاتَمُحَمِّدمُ صَنَعتَهُ حَيْثُ ما تَوَجَّهْتُ وَفَيْكَ مِن آثَارِهِ ما يُغْنِيكَ والظَّاهِرُ مِنْهَا الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ والمَعْلُومُ بِحَدِّهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الاسْمُ ولَمْ يَجْمَعْنَا المَعْنَى

وأَمَّا الْبَاطِنُ فَلَيْسَ عَلَى مَعْنَى الاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا ولكِنْ ذَالِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَحِفْظَ وتَدبِيرَةً كَقَوْلِ الْقَائِلِ أبْطَنْتُهُ يعني خَبَّرتُهُ وعَلِمتُ مَكْتُومَ سِرِّهِ والباطِنُ مِنَّا بِمَعْنَى الغَائِرِ فِي الشَّيْءِ المُستَتِرِ فَقَد جَمَعَنا الاسْمُ واختَلَفَ المَعْنى

وأَمَّا الْقَاهِرُ فَاِنَّهُ لَيْسَ عَلَى مَعْنَي عِلاَجٌ وَ نَصْبِ وَاحتِيالٍ وَ مُدَارَاةٍ وَمَكرٍ كَمَا يَقْهَرُ العِبَادُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَالْمَقْهُورُ مِنهُمْ يَعُودُ قَاهِرَةٌ والْقَاهِرُ يَعُودُ مَقْهُورَةٌ ولَكِنْ ذَالِك مِنَ اللَّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَلَى أَنَّ جَمِيعَ مَاخلِقٍ مُلتَبِسٌ بِهِ الذُّلُّ لِفَاعِلِهِ وَقِلَّةُ الامتِناعِ لِما أرادَ بِهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ طَرْفَةَ عَينٍ غَيْرَ أَنَّهُ يَقولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ والْقَاهِرُ مِنَّا عَلَى مَاذَكَرْتُ وَ وَصَفْتُ فَقَدْ جَمَعَنَا الاسْمُ واخْتَلَفَ الْمَعْنَى وهَكَذَا جَمِيعُ الْأَسْمَاءِ وَ إِنْ كُنَّا لَمْ نُسَمِّهَا فَقَدْ يُكْتَفَى الاعْتِبَارُ بِمَا أَلْقَيْنَا إِلَيْك واللَّهُ تَعالى عَوناً وَعَونُكَ في إرشادِنا وَتَوفِيقِنا

ازین پیش در حدیث دیگر واحتجاج آنحضرت بامرد دهری بروایت تعمل بن عبدالله خراسانی باین مضمون و تقریب مذکور گردید و این حدیث مبارك را در پاره نسخ در برخی الفاظ اختلاف است و راقم حروف بآنطور که اصلح واصح میدانست مرقوم داشت و از باز نمودن آن اختلافات ناچار است در پاره شروح نوشته اند، لفظ با قرار العامه در کتاب کافی و نسخه قديمه که در زمان صنف نوشته شده مسطور نیست و در بعضی نسخ در ضمن تمحمداد صفات قائمة نيز نگارش رفته و در آنجا که الاشيء مثله ولاشيء من المخلوق في حاله ، نوشته شده است دولاشيء يشبه من الخلق في حاله نوشته اند ، و در آنجا که « الزم عباده» نوشته اند و الزم العباد، رقم شده ، و درد كما يجمع الاسم الواحد على معنيين، بدون «علی» نوشته شده و در کافی عوضه وتفنية مامضی ويفسد. ما مضي، رقم گردیده ، و در بعضی نسخ در عوض دسكره، «بقرة

ص: 257

نگارش رفته ، وعوض « لَمْ تَقَعْ الاسماء الاسامی » نوشته شده و در عوض يغيبه يعنه ودر جائی ويتعينه نوشته شده و در

« لَا تَخْفَى عَلَيْهِ الْأَصْوَاتُ ، لَا تَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءُ مِنَ الْأَصْوَاتِ » ، مرقوم است و بجای « لَيْسَ عَلَى حَدِّ ماسمينا » لفظ د سمعناه است ، و در ازای لفظ

قضافه ، بضاد معجمه وقاف در اول وفاء و فضافه با فاء ودوضاد و نیز قضاضة ، با قاف ودوضاد معجمتین نگارش رفته و در عوض لفظ « المتكلم ، والمتعلم، رقم شده و در عوض دیخبر عن الفلج على الفلج، و در ازایر الفلج ، الفتح ، نگارش یافته ، و در ازای فهكذا جميع الأسماء وهكذا » نوشته اند .

بالجمله بمعنی حدیث بازشویم میفرماید بدان خدایت بخير وراه خیر مرزوق بدارد که خدای تبارک و تعالی قدیم است یعنی هر گز بروی چیزی سبقت نداشته و او بر همه مقدم بوده وقدم وقدمت صفتی است که مرد عاقل و شخص دانا را دلالت وراهنمائی میکند بر اینکه هیچ چیز پیش از وی نبوده و هم هیچ چیز در دیمومیت ودائمیت با آن ذات پاک نبوده چه اگر بودی آنچیز نیز قدیم بودی. پس با قرار واعتراف عامه ناس ياعموم اشیاء

و آثار و صنایع ایزد آفریدگار با معجزه صفت یعنی اینکه می بینیم که صفات و آیات خداوند قادر همه عقول و توانائی و نیرومندیها را بعجز و بیچارگی در می افکند یعنی از اینکه هیچ موجودی و آفريده بتواند در آن عرصه گام نہ دیا ذره ازین جمله اظهار نماید و نمودار گرداند پس این جمله دلالت مینماید بر اینکه هیچ چیز پیش از خدای در مرتبه بقاء خدای نبوده و باطل میگردد بسخن آنکس که گمان نماید که پیش از خدای چیزی بوده و با خدای در بقای چیزی بیائیده و این تنصيص و تصریح از آنجا است که اگر با خدای چیزی همیشه بودی و تا خدای بوده آنهم بوده درست نمی آمد که خدای خالق آن باشد چه آن چیز همیشه با خدای بوده پس چگونه خدای خالق چیزی است که همیشه باوی بوده یعنی خالق ناچار بر مخلوق باید تقدم داشته باشد و جز این محال است و اگر قبل از خدای چیزی باشد پس آن چیزی که پیش از اوست اول اوست نه خدای ، و اول اولی خواهد بود که خالق

ص: 258

ثانی باشد .

بالجمله می فرماید پس از آن خدای تعالی توصیف نمودذات متعال خودرا باسمائی که خلق بخوانند گاهی که ایشان را بیافرید و ایشان را عبادت خود بخواند و بتكاليف و اطاعت اوامر مبتلا وممتحن بداشت تا اینکه خدای راو آنذات پاك رایان اسامی بخوانند پس نامید نفس خود را سميع بصير قاهر قیوم ظاهر باطن لطيف خبير قوی عزیز حکیم علیم و مانند این اسامی و چون آنکسان که بر ما دروغ می بندند و در حق ما بغلومیروند و از ما شنیده بودند که ما از جانب خدای حدیث میراندیم که خدای را مثل وما نندی نیست و هیچ چیز از مخلوق را در حالات او مشابهت و مشارکت نیست

گفتند ما را خبر دهیدگاهی که خود میگوئید وزعم شما چنان است که مثل وشبهی برای خدای نباشد چگونه شماها در اسماء حسنی او باوی مشارکت نمودید و خود را بتمامت آن اسماء حسنی نامیدید چه این جمله دلیل بر آن است که شما مانند خدای هستید در حالات او بتمامت یا بعضى دون بعضی. زیرا که شما جمله اسماء طیبه را از بهر خود جمع کردند و خود را بآنها نام ساختید .

مترجم گوید این در صورتی است که اسماء حسنی منحصر در فيما يعلم باشد و بجميع آن نامیده شده باشند زیرا که ممکن است خدای را اسماء حسنی باشد که مارا با نجمله علم نباشد با لجمله میفرماید در پاسخ ایشان گفته شد که خدای تعالی و تبارك بندگان خود را باسامیی از اسماء خود ملزم وموسوم فرمود بر اختلاف معانی یعنی نه اینکه اسم مطا بق معنی باشد .

راقم حروف گوید ممکن است که مراد از معنيين مختلفين معنی حقیقی و مجازی باشد و مقصود از قول آنحضرت كما يجمع الاسم تشبیه چیزی باشد که وقتی که لفظ مشترك معنوی بين شيئين باشد مثلا لكن مصحح اطلاق در یکی از این دو امر مباین با آن دیگر (1)

با لجمله می فرماید و دلیل بر این که اسم واحد جامع معنيين مختلفين باشد

ص: 259


1- تحقيق مولف ناتمام مانده و چند سطر بياض است .

قول مردمان است که در السنه ایشان جاری و متداول است و این همان است که خدای تعالی مخلوق را بأن مخاطب ساخته و با ایشان با نچه بتوانند تعقل نمایند تکلم فرموده تا اینکه حجت باشد برایشان در تضييع آنچه ضایع نموده اند و بسیار میشود که با مردی میگویند و خطاب مینمایند كلب وحمار و ثور و سكره وعلقمه واسد و همه اینها بر خلاف واقع و از روی مجاز است و هیچ يك موافق معنی مراد نیست زیرا که این اسامی بر معانی که برای آنها وضع شده در این مورد واقع ودال نیست زیرا که انسان نه شير است و نه سگ پس این جمله را به هم گیر که خدایت بیامرزد ای حسین بن خالد .

واینکه خدای را عالم مینامند یعنی باین اسم وصفت موسوم وموصوف میدارند نه از آن روی باشد که خدای را علمی حادث باشد که بسبب آن باشياء عالم باشد و به نیروی آن علم حادث استعانت جوید بر حفظ نمودن آنچه مستقبل است و بمحمد ازین خواهد آمد از امر او یعنی از مخلوقات او وروینه در آنچه خلق فرموده از آفریدگان خودوفنا کردن آنچه گذشته و فانی گشته از مخلوق خود آنگونه علمی که اگر نه علم برای آن ذات مقدس حاضر بود و آن یقین حاصل ، خدای جاهل و ضعیف بودی چنانکه ما می بینیم علمای مخلوق را یعنی آنانکه در مخلوق عالم نامیده میشوند که نامیده شدن آنها بعلم بسبب علمى حادث است چه قبل از اینکه این علم برای آنها حاصل شود جاهل بودند و بسا میشود که بواسطه پاره اسبابها و چیزهای دیگر آن علم از ایشان مفارقت میجوید و دیگر بارہ بحال جهل خود باز میگردند اما خدای عزوجل را عالم مینامند برای آن است که هیچ وقت چیزی براو مجهول نبوده و نخواهد بود پس خالق ومخلوق لفظ علم راجامع هستند اما چنانکه دانستی ودیدی من حيث المعنى مختلف میشود یعنی بان معنی که در خالق مقصود است مخلوق را شامل نیست .

راقم حروف گوید ازین کلام امام علیه السلام که فرمود می بینیم علمای مخلوق را که عالم می نامند بچه حیثیت است معلوم میشود که ائمه هدی سلام الله عليهم را هم که عالم یا بصفتی دیگر موسوم وموصوف نمایند غير از آن است که بر ساير مخلوق

ص: 260

اطلاق میشود چنانکه در این عبارت بغير از خودشان اشارت میفرماید و اگر نه بلفظ مطلق بیان میفرمود چه در خارج میدانیم که ائمه هدی از ابتدای ظهور بلکه در عالم رحم دارای همان علم بوده اند که تا هنگام جای پرداختن ازین سرای دانا بوده اند در شکم ما در بحمد خدای و نمایش معجزات و در دو ساله و سه ساله با مردان کهن احتجاجات داشته اند و در گاهواره اژدر دریده اندو بند قماط پاره کرده اند از ارضين وسماوات حديث رانده اند و قبل از خلقت آدم جبرئیل را معلم بوده اند و هیچوقت بر هیچ چیز جاهل نبوده اند و خواب و بیداری برای ایشان یکسان و در روشنائی و تاریکی بر همه چیز نگران بوده اند .

و جز این نتواند بود چه اگر چنین نبودی چگونه پیشکار ممالک يزدان و کارفرمای عوالم ایجاد وحاكم انس وجان و گروه فرشتگان آسمان میشدند جهل و علم دیگر مخلوق زیانی و سودی بسی اندك دارد لكن از ایشان سودها

و زیانها بر تمامت ذرات آفرینش فرود آرد ، چه مدیر کل ومشير هر چه هست ایشان هستند بعلم وجهل ما بیچارگان و بی بصران از رونق این کارخانه و جوشش این هنگامه کم و کاستی نیاید لکن اگر توجه امام و ولی یزدان نباشد معلوم است حالت ما جاهلان چه خواهد بود منتهای امر علم و دانائی ایشان را بالنسبه بعلم خالق خودشان تفاوت است نه آن است که از نمونه علم ما باشد .

بالجمله فرمود خدای تعالی را سميع يعني شنونده میگویند نه از آن است که برای خدا جزئی و عضوی باشد که بدستیاری آن صدایی را بشنود و بأن جزء که میشنود نتواند چیزی به بیند یعنی مثل آنکه چیزی را که ما بسبب آن می شنویم آن توانائی نداریم که بواسطه همان جزء چیزی را هم به بینیم یعنی سبب گوش که آلت شنیدن است بتوانیم چیزی را به بینیم لکن خدای عزوجل خبر داده است که هیچ صدایی در حضر تش پوشیده نیست لكن نه بآن حدو وصف که ما بان نامیده میشویم یعنی نه با نطریق که مارا سمیع میخوانند پس خالق و مخلوق در لفظ سمیع جامع هستند و در معنی مختلف میشوند يعني بأن معنی که خالق را مینامند مخلوق

ص: 261

را نمی نامند .

و هم چنين است که خدایرا بصير یعنی بینا می نامند نه بان عنوان که او را جزئی و عضوی است که بان جزء به بیند چنانکه ما بسبب جزئی از خودمان که چشم است می بینیم و از آن آلت جز دیدن را منتفع نمیشویم یعنی کار دیگر از آن حاصل نیست لکن خدای تعالی بصير است باین معنی که هیچ چیزی که بتوانددیده شود بروی مجهول نیست پس لفظ بصير بر خالق و مخلوق شامل و جامع است، اما در معنی مختلف است چه بآن عنوان که برخالق اطلاق میشود بر مخلوق نمیشود .

وخدای را قائم یعنی ایستاده می نامند نه بمعنى انتصاب و ایستادن بر پای در زمینی و مکانی چنانکه دیگر اشیاء را باین لحاظ قائم می نامند لكن خدای تعالی خبر داده که او قائم است باین معنی که حافظ است چنانکه میگوئی مردی که قائم بامر ماست فلان است یعنی کفیل امر و حافظ اطراف کارهای ماست و خدای تعالی قائم است بر هر نفسی به آنچه کسب وعمل نموده و هم چنين قائم در کلام مردم بمعنی با قی وهم مخبر از کفایت است چنانکه تو با مردی گوئی قم بامر فلان یعنی امر فلان را کافی باش واما قائم نسبت بمخلوق کسی است که بر ساق پای ایستاده باشد پس لفظ قائم جامع در میان خالق و مخلوق است و بحسب لفظ متحد و از حیثیت معنی مختلف است .

واما اینکه خدای را لطیف می نامند نه از جهت قلت و نازکی و کوچکی است بلکه مراد آن است که در تمامت اشياء نفوذ دارد و همه چیز را درك ميفرمايد لكن هیچ چیز اورا ادراک نتواند کرد چنانکه میگوئی لطف عنى هذا الأمر يعنی این امراز من ناپدید گردید یا میگوئی لطف فلان في مذهبه وقوله یعنی مذهب و قول خودرا پوشید ، پس مراد این است که چنان در آن کار و کردار بلطافت و پوشیده و خفا بود که عقل از درك آن متحير ودست طلب منقطع ماند و چنان بتعمق وتلطف بود که فهم از ادراکش بیچاره گردید پس خدای هم که لطیف است باین معنی است که به هیچ حدی ادراك نمیشود و بهیچ وصفی محدود نمی آید و لطافتی که ما بدان منسوب

ص: 262

باشیم ومارا لطیف گویند از جهت صغارت وقلت است پس لطيف من حيث اللفظ در میان خالق و مخلوق متحد است و من حيث المعنى مختلف .

و اما خبير یعنی آنکه هیچ چیزی ازوی پوشیده نماند و فوت نشود نه بجهت تجربه و اعتبار باشیاء پس بسبب حصول تجربه و اعتبار این علم برای او حاصل بشود و اگر این دو فقره نباشد خبير نخواهد بود یعنی حقیقت خبير بودن این است که بسبب تجربه و اعتبار نباشد چه اگر چنین باشد و تجربه و اعتبار حاصل نشود جاهل خواهد بود و خدای تعالی همیشه خبير بتمامت مخلوقات بوده و هست لكن خبيراز مردم کسی است که استخبار بسبب جهلی که برای او از تکلم متكامی حاصل شودیا بسبب جهلی که دارد در حالت تعلم استخبار نماید پس خبير لفظا در میان خالق ومخلوق متحد است و از جهت معنی مختلف .

و اما ظاهر که خدای را ظاهر گویندنه از آن روی است که خدای تعالی فراز و بالای اشیاء است من حيث الركوب وقعود بر آنها و برتری بر بلندیهای آنها لكن

خدای را بسبب قهر و غلبه و قدرت بر اشیاء ظاهر گویند چنانکه مردی گوید ظهرت على امحمدائی و اظهرنی الله على خصمی مقصودش از ظهوررستکاری و پیروزمندی بر خصم است پس ظهور خدای بر اشیاء باین معنی است و وجه دیگر و آن این است که خدای ظاهر است بر کسی که اراده اورا کند و چیزی در حضرتش مخفی نیست و تدبیر هرچه دیده میشود با اوست پس کدام چیز ظاهر تر و واضح تر است امرش از خدای تعالی چه هروقت تو بخواهی از روی توجه قلب صنایع اورا و آثاری که در تو نهاده باز بینی و بديده بصيرت تامل کنی آن چند خواهد بود که ترا بی نیاز گرداند و از توجه

دیگر مصنوعات مستغنی گرداند. اما ظاهر نسبت بماهمان است که نمایش در شخص ما ومعلوميتي بحد و اندازه ما باشد پس در لفظ ظاهر خالق و مخلوق متحد است و در معنی مختلف .

و اما باطن نسبت بخداوند مراد آن نباشد که طلب وقوف بر بطون و درون اشیاء باشد باینکه غور نماید و فرو رود در آن بلکه مراد استبطان و وقوف است

ص: 263

مراشیاء را از جهت علم وحفظ وتدبير چنانکه گوینده گوید : ا بطنته یعنی وقوف یافتم ودانستم سرمكتوم او را لكن باطن نسبت بمخلوق بمعنی غور کننده و فرو رونده در چیزی پوشیده است پسر، لفظ باطن در میان خالق و خلق متحد است و در معنی مختلف .

اما قاهر گاهی که نسبت بخداوند داده شود مراد مکر و حیله وخدعه و نرمی و چاره جوئی نیست چنانکه در مخلوق باین معنی مقصود است و بعضی مربعضی را مقهور نمایند و گاهی بهمين اسباب مقهور قاهر گردد و گاهی قاهر مقهور شود لکن قاهر نسبت بخداوند این است که جمله آفریدگان نسبت بخالق وصانع خود بلباس خواری و جامه ذلت اندر باشند و آنچه در حق آنها ارادہ فرماید هیچ نتوانند امتناع ورزند و بقدر طرفة العینی از آنچه او خواهد و امر فرماید بیرون نتوانند بود و جز آن نباشد که بمحض اینکه بفرماید باش فورا خواهد بود لكن قاهر نسبت بمخلوق بهمان معنی میباشد که مذکور گردید پس لفظ قاهر جامع میان خالق و مخلوق است اما در معنی مختلف است .

و هم چنین است حكم سایر اسماء خدای تعالی که ما نگفتیم و افتراق و تفاوت میان خالق ومخلوق را باز نمودیم و با چه گفتيم کفایت جستیم و خدای تعالی معین و ناصر ما و شما باشد در ارشاد و توفیق دادن بما .

در جلد سماء وعالم بحار الانوار از صفوان بن یحیی مروی است که ابو قره

محدث از من خواستار شد که اورا بحضرت ابی الحسن الرضا سلام الله عليه تشرف دهم پس از دستوری در خدمت آنحضرت در آمد از مسائل حلال و حرام چندی پرسش کرد. آنگاه عرض کرد مقر هستی که خدای تعالی محمول یعنی برداشته شده است؟ امام علیه السلام فرمود:

وكِلٌ مَحْمُولٌ مَفْعُولٌ بِهِ ٍ إِلى غَيْرِهِ مُحْتَاجٌ والْمَحْمُولُ اسْمُ نَقْصٍ فِي اللَّفْظِ والْحَامِلِ فَاعِلٌ وَهُوَ فِي اللَّفْظِ مِدْحَةٌ وَ كَذالِكَ قَوْلُ الْقَائِلِ فَوْقَ وتَحْتَ وَأعْلَى وَأسفَلَ وقَدٍ قالَ اللَّهُ د وَلِهَ اَلْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَلَمْ يَقُلْ فِي كُتُبِهِ إِنَّهُ

ص: 264

الْمَحْمُولَ ، بَلْ قَالَ : إِنَّهُ الْحَامِلُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ الْمُمْسِكُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَ الْمَحْمُولُ ماسوى اللَّهِ وَ لَمْ يُسْمَعْ أَحَدَّتْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ عَظَمَتِهِ قَطُّ قَالَ فِي دُعَائِهِ یا مَحْمُولُ » .

یعنی هر محمول مفعول به مضاف لابد بغير خودش محتاج است و محمول اسم نقص است در لفظ یعنی دلیل بر نقص است یعنی هر اسم مفعولی که دلالت دارد بر تاثير و تغيري از غيرش و احتیاج بأن غير پس این اسم نقص است مثل محفوظ ومر بوب ومحمول و امثال آن نه اینکه هر اسمی که بر این صيغه و این وزن باشد اسم نقص باشد چه جایز است اطلاق موجود و معبود و محمود بر خدای تعالی وهم چنین است قول قائل فوق وتحت يعني مثل این دو لفظ در بودن یکی ازین دو که لفظ فوق باشد اسم مدح و آن دیگر که لفظ تحت باشد اسم نقص است و هم چنين اعلى اسم مدح است و اسفل اسم نقص است .

بالجمله میفرماید و بتحقق که خدای تعالی فرموده است که برای خداوند اسماء حسنی و نیکو و خدای را بان اسامی بخوانید و در کتابهای خود نفرموده است که خدای محمول است بلکه در صحرا و دریا حامل است و آسمان و زمین را ممسك است که زایل گردند یعنی بصیغه اسم فاعل ومحمول آن چیزی است که سوى الله باشد يعني غير از ذات مقدس إلهی است که حامل همه موجودات است و تمامت اشیاء محمول است و هرگز شنیده نشده است از کسی که ایمان بخدای وعظمت و بزرگی خدای داشته باشد که در دعای خودش عرض کرده باشد یامحمول .

ابو قره عرض کردخدای تعالی فرموده است دو يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية ، وهم میفرماید « وَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشِ » ابوقره ازین آیه خواست باز نماید که خدای بر عرش است و عرش را ملائکه حمل مینمایند پس خدای تعالی محمول است .

امام علیه السلام فرمود« الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللَّهُ ، وَ الْعَرْشُ اسْمُ عَامٍ وَ قُدْرَةٍ ، وَ عَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَيْ ءٍ ، ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلَى غَيْرِهِ خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ ، لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقِهِ

ص: 265

بِحَمْلِ عَرْشِهِ ، وَهْمُ حَمَلَةُ عِلْمِهِ ، وخلقأ يُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَهْمُ يَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ وَ مَلَائِكَةً يَكْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ ، وَ اسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَيْتِهِ ، وَ اللَّهُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ، كَمَا قَالَ ، وَ الْعَرْشُ وَ مَنْ يَحْمِلُهُ ، وَ مَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ ، وَ اللَّهُ الْحَامِلُ لَهُمُ الْحَافِظُ لَهُمُ الْمُمْسِكُ الْقَائِمُ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ ، وَ فَوْقَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ ، وَ لَا يُقَالُ مَحْمُولُ وَ لَا أَسْفَلُ ، قَوْلًا مُفْرَدَةً لَا يُوصَلُ بشیء ، فَيَفْسُدُ اللَّفْظُ وَ الْمَعْنَى .

در این کلام معجز نظام لفظ خلق بجر" بدل غيره است و اشاره میفرماید باین لفظ باینکه چون حامل از مخلوقات خدای تعالی است پس حمل راجع میشود بخدای تعالی و قول آنحضرت والعرش و آنچه بر آن معطوف است مبتداء محذوف الخبر است برای محمول كلهم أوسواء في نسبتهم إليه سبحانه ، وقول آنحضرت

« قَوْلًا مُفْرَدَةً لَا يُوصَلُ بِشَيْ ءٍ ، يَعْنِي لَا يُقْرَنُ بِقَرِينَةِ صَارِفَةٍ عَنْ ظَاهِرِهِ » یا منسوب بچیز دیگر است بر طريقه وصف بحال متعلق ، باینکه گفته شود عرشه محمول او ارضه تحت

كذا او جحيمه اسفل ، ومانند این ، و اگر غیر از این باشد لفظ فاسد میشود بسبب

اینکه اذن شرعی نیست و اسماء او توقيفيه است، و این نیز چنانکه گذشت اسم نقص خواهد بود و معنی هم فاسد میشود چه باین عنوان موجب نقص و عجز خدای تعالی ازین خواهد بود تعالى الله علوا كبيرا .

وحاصل معنی این است که عرش خود ، خدای تعالی نیست و عرش اسم عام و قدرت است یعنی عرش برسه وجه است یکی اسمی است و یکی بمعنی قدرت و عرش فيه كل شيء یعنی در عرشهر چیزی است پس خدای تعالی اضافه کرده است حمل را بسوی غیر از خودش از مخلوقاتش چه خدای تعالی از هر طبقه عبادتی خواسته است و چون حامل از مخلوق خدای تعالی است پس حمل راجع بخدای میشود یعنی چون حامل مخلوق خدای است امام لیلا حمل را راجع بخدای خالق خلق می فرماید و این حاملین عرش حمل کنندگان علم خدایاند یعنی گاهی اطلاق میشود حمله عرش بر حمله علم نیز با اینکه معنی این است که آنانکه حمله علم هستند در دنیا همانها در قیامت حمله عرش خواهند بود و قول آنحضرت «خلقة وملكة » معطوف هستند بر

ص: 266

لفظ « خلقه های اسْتَعْبَدَ خُلَّةُ وَ مَلَائِكَةُ ». .

و حاصل این است که خدای تعالی نه آن است که در حمل عرش خود محتاج دیگری باشد بلکه اصناف خلق خودرا با نواع طاعات به عبادت و بندگی می طلبد وازین جمله حاملان عرش را همان حمل کردن عرش عبادت است بدون اینکه حاجتی بایشان وحمل ایشان باشد یعنی قدرت خدای تعالی خود کافی از هر چیزی است لكن چون مطلق مخلوق را عبادتی برای آثار عبودیت لازم است باین چند فرشته این فرمان صادر شده است و خلقی دیگر از اصناف ملك هستند که در پیرامون عرش به تسبیح خدای مشغول اند یعنی در عبادت و بندگی باین نوع مامورند و ایشان عالم وعامل هستند بعلم او یعنی بانمقدار علمی که با یشان عطاشده است.

و محتمل است که این فقره مبنی بر بودن عرش بمعنی علم باشد و اینوقت حاملان عرش انبیاء و اوصياء خواهند بود و آنانکه در پیرامون عرش هستند آن گروه باشند که اخذعلم از ایشان مینمایند و بان علم که حمله عرش را حاصل است کار میکنند پس ایشان باین عرش طواف می دهند و از نور و فروزش اقتباس نمایند و يك صنف از ملائکه هستند که اعمال بندگان خدای را کتابت کنند و اهل زمین را خداوند فرمان

کرده است که در اطراف خانه او طواف دهند و مراد از استواء خدای بر عرش یا نسبت یا استيلاء است نه چنان است که گروه مشبهه گمان میبرند .

ابو قره عرض کرد اگر چنین باشد پس تکذیب میشود آن روایتی که رسیده است که چون خدای تعالی غضب فرماید خشم خدای را از آنجا معلوم کنند که آن فرشتگان که حامل عرشه مستند سنگینی آنرا بر کو اهل (1) خودمی فهمندو از بیم و هراس همه بر سجده می افتند و چون غضب خدای برفت و تخفیف گرفت و بار ایشان سبک شد بمقامات خود باز میشوند .

امام علیه السلام فرمود « أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ إِلَى يَوْمِكَ هَذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَيْهِ فَمَتَى رِضَى ؟ وَ هُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غضبانة عَلَيْهِ ، وَ عَلَى أَوْلِيَائِهِ

ص: 267


1- كاهل یعنی دوش .

وَ أَتْبَاعِهِ ؟ كَيْفَ تجترىء أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغْيِيرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ ، وَ أَنَّهُ يجری عَلَيْهِ مَا يَجْرِي عَلَى الْمَخْلُوقِينَ ؟ سُبْحانَهُ وَ تَعالى ، لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ ، وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ مِنِ الْمُتَغَيِّرِينَ ، وَ لَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ ، وَ مَنْ دُونَهُ فِي يَدِهِ وَ تَدْبِيرِهِ وَكَّلَهُمْ إِلَيْهِ مُحْتَاجُ وَ هُوَ غَنِيُّ عَمَّنْ سِوَاهُ .

یعنی خبر گوی مرا که خدای تعالی از آنزمان که شیطان را لعن فرمود تا این روز که بدان آندری بروی خشمناك بود پس کدام زمان از شیطان راضی بوده است و حال آنکه بآنطور باشد که توصیف نمودی یعنی اگر چنین است که تو فهمیدی که خدای چون غضب فرماید ملائکه حاملین عرش بسجده افتند و هر وقت سنگینی غضب از ایشان برود بمواقف خود قائم باشند پس باید همیشه ساجد باشند زیرا که همیشه خداوند با شیطان و دوستان و پیروان شیطان غضبان است و هیچ وقت از آنها راضی نبوده است پس باید همیشه حمله عرش در حالت سجده باشند و از سنگینی خشم خداي حالت قيام نیا بند پس این عقیدت بخطا باشد و ازین کلام ابو قره را با ندازه فهم وادراك خودش ملزم فرمود چه اگر بأنطور باشد باید تا اکنون حمله عرش ساجد باشند و بمواقف خود واقف نباشند پس معلوم میشود که آنچه مذکور داشتی و فهمیدی بر خطاست .

پس چگونه جرئت و جسارت کنی که پروردگار خودرا به تغییر از حالی بحالی وصیف کنی و آنچه بر مخلوق میتواند جاری گردد بر خدای سبحانه جاری باشد؟ منزه و بزرگی است خدای تعالی هرگز بازوال یا بندگان زوال نجوید و از تغییر دهنده ها تغيير و با تبدیل یا بنده ها مبدل نشود و هر چه بیرون از آن ذات مقدس است همه در دست اقتدار و تدبیر کامکار اوست و تمامت آفریدگان همه باو محتاج و او از هر چه ماسوای اوست مستغنی و بی نیاز است.

و آنحدیث بر تقدیر صحتش محمول بر آن است که مراد بغضب خدای سبحانه انزال عذاب است و مقصود از دریافتن حمله عرش ثقل عرش را اطلاع یافتن ایشان بمقدمات و اسباب نزول عذاب میباشد و مراد از سجود ایشان خضوع و خشوع ایشان

ص: 268

است مر خدای سبحانه را بسبب بيم و ترس از عذاب و چون نزول عذاب بیایان رسید ومقدمات رحمت خدای پدید گردید حملة عرش مطمئن میشوند و در طلب رحمت رغبت جویند و كلمة لم يزل در کلام مبارک بضم زاء از زال يزول است نه اینکه از جمله افعال ناقصه باشد .

در اصول کافی ازهل بن زید مسطور است که گفت بحضرت امام رضا علیه السلام شدم و از توحید سوال کردم پس این کلمات معجز آیات را بر من املاء فرمود

« الْحَمْدَلِلُهُ فَاطِرَ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً ً ابْتِدَاءً بِقَدْرِ تَه وحِكْمَتِهِ لاَمِن شَيٍ ء فَيَبطُلُ الاختِرَاعُ ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الابْتِداعُ خَلَقَ مَاشَاءَ كَيفَ شاءَ مُتَوَحِّدَةً بِذَاكَ لاظِهارِ حِكمَتِهِ وَحَقيقَةِ رُبوبِيَّتِهِ لاَتَضْبِطُهُ العُقُولُ وَلا تَبْلُغُهُ الأَوْهامُ وَلا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَلا تُحِيطُ بِهِ مِقدارٌ عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبارَةُ وَ كَلَّتْ دُونَهُ الأَبْصارُ وَضَلَ فِيهِ تَصاريفُ الصِّفاتِ اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حَجِّ ابٍ مَحْجُوبٍ وَ اِسْتَتَرَ بِغَيرِ سِترٍ مَسْتورٍ عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ و وُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ وَ نُعِتَ بِغَيْرِ جِسمٍ لاَإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْكَبِيرُ الْمُتَعال. »

فاطر بمعنی خالق و مبتدع ومخترع است ابن عباس می گوید معنی فاطر السموات را نمی دانستم تا گاهی که دو تن اعرابی برای مخاصمه در امر چاهی نزد من آمدند پس یکتن از ایشان گفت انا فطر تھا یعنی ابتدای این چاه از من شد و بدیع از اسماء خدای تعالی است و آن کسی است که خلق را بیافرید مبدعة نه بر مثالی که سبقت یافته باشد یعنی از نو بيرون آورده باشد و انشاء بمعنی ایجاد واختراع است .

بالجمله میفرماید سپاس خداوندی که بیافرید اشیاء را من حيث الانشاء و مبتدع ومخترع اشیاء است من حيث الابتداء یعنی بدون اینکه مسبوق بچیزی باشد بلکه بقدرت کامله و حکمت بالغه خود ایجاد و اختراع فرمود ومایه ایجاد اشیاء همان قدرت و حکمت است چه اگر از چیز دیگر باشد اختراع باطل خواهد بود یعنی از نو بیرون نیاورده خواهد بود و اگر علتی باعث بود ابتداع صحت نداشت یعنی اختراع و ابتداع در وقتی صدق خواهند داشت که اسباب خارجيه سبقت نداشته باشد، هر چه خواست بیافرید با نطور و آنگونه که خواست یعنی نه آن است که

ص: 269

چگونگی نمایش اشیاء بحسب اقتضای طبیعت باشد بلکه بقدرت و مشیت حضرت احدیت است و در این حیثیت و خالقیت و فاطريت متوحد است یعنی هیچ کس را انباز و شريك نباید شمرد بسبب اظهار حکمت ور بوبیت خودش، عقول خردمندان از ضبط و نگاهداری و نگاهبانی او بسبب هوش و هوشیاری بیچاره است و اوهام از رسیدن و بلوغ بحضرت کبریایش متحير ودرمانده و ابصار از دیدار جمال و جلالش عاجز وهیچ اندازه و مقداری بروی احاطه نتواند نمود .

هر گونه عبارت و کلمتی از تعریف و توصیفش عاجز و قاصر و هر بصر و بینش از دیدار مراتب عظمت و کبریایش کند و کليل وتصاريف صفات حضرتش گم گشته است بدون هیچ حجابی محجوب است و بیرون از پرده مستور است بدون رؤيت معروف و شناخته است و بدون صورت موصوف و بدون اینکه جسم باشد منعوت است یعنی بر خلاف مخلوق است که وقتی معروف اند که مرئی باشند و موصوف توانند شد که صورت داشته باشند و منعوت کردند که جسم داشته باشند، نیست خداوندی جز خداوند كبير متعال، یعنی پس هر کسی دارای این صفات شد خداوند یکتای کبیر متعال است .

و هم در آن کتاب از حمزه بن تمل مروی است که گفت بحضرت ابی الحسن امام موسی علیه السلام نوشتم واز جسم و صورت سؤال کردم در جواب مرقوم فرمودسبحان من ليس كمثله شيء لاجسم ولاصوره بزرگ ومنزه است آنکه نیست مانندش چیزی نه جسم است و نه صورت یعنی اگر جسم وصورت بود . بی مانند نبود .

و نیز در آن کتاب مسطور است که عمل بن عبید گفت بحضرت امام رضا علیه السلام مکتوبی بعرض رسانیدم و از مسئله رؤیت یعنی رؤیت حضرت احدیت در آخرت و آنچه عامه و خاصه در این حیث روایت می کنند پرسش کردم و خواستار شدم که در این باب چیزی برای من بشرح رساند پس بخط مبارك مرقوم فرمود:

اتَّفَقَ الْجَمِيعُ لَا تَمَانُعَ بَيْنَهُمْ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةُ ، فاذاجاز أَنْ يُرَى اللَّهُ بِالْعَيْنِ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ يَكُونَ

ص: 270

إِيمَاناً أَوْ لَيْسَتْ بايمان ؟ فَانٍ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً ، فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لیست بایمان لانها ضِدَّهُ ، فَلَا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنُ ، لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً لَمْ تَخْلُ هَذِهِ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ أَنْ تَزُولَ وَ لَا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ فَهَذَا دَلِيلُ عَلَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ لَا يُرَى بِالْعَيْنِ ، إِذَا الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلَى ماوصفناه .

یعنی تمامت طبقات بدون اینکه تمانعی در میانه باشد متفق هستند براینکه معرفت از جهت رویت ضرورت است پس با این حالت اگر جایز باشد که خدای را با چشم به بینند و معرفت بضرورت واقع باشد و از آنسوی این معرفت از دو حال بیرون نخواهد بود: یا از حیثیت ایمان است یا نیست پس اگر این معرفتی که از جهت رؤیت حاصل میشود از روی ایمان باشد پس آن معرفتی که در دار دنیا از جهت اكتساب حاصل گردد یعنی آن معرفتی که در خدای تعالی باین سمت باشد و با کتساب حاصل گردد از روی ایمان و ایقان نخواهد بود چه ضد آن است و از جهت، رویت نیست و با این حالت لازم میشود که در دار دنیا هیچ مؤمنی نباشد چه ایشان خدای تعالی را ندیده اند و اگر این معرفی که از جهت رویت حاصل می شود ایمان نباشد این معرفتی که از جهت اکتساب حاصل شود از آن بیرون نخواهد بود که زایل گردد وزایل نشود در معاد پس این فقره دلیل است بر اینکه خدای تعالی عز ذكره بچشم دیده نمیشود چه دیدن بچشم مودی بان خواهد بود که وصف نمودیم .

و هم در آن کتاب از ابو هاشم جعفری مسطور است که از حضرت امام رضا سلام الله عليه سؤال کردم که آیا خدای تعالی را توصیف میتوان کر دیعنی رؤیت ممکن است تا توصیف شود فرمود آیا قر آن را قرائت نکرده باشی عرض کردم قرائت

کرده ام فرمود آیا قول خدای تعالی را قرائت نمودی ولاتدركه الأبصار وهو يدرك الابصار » یعنی هم جديدة ادراك آن حضرت را نکند لكن خدای ادراك فرماید ابصار را؟ عرض کردم قرائت کرده ام فرمود ابصار را میشناسید عرض کردم آری فرمود چیست عرض کردم ابصار عيون است و فقال ان اوهام القلوب اكبر من إبصار

ص: 271

الْعُيُونِ فهولا تَدْرِ که الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ » » فرمود اوهام قلوب بزرگتر است از ابصار عيون و خدای را اوهام ادر ا نکند و اوهام را خدای ادراک فرماید یعنی بمحمداز آنکه اوهام قلوب را که آن دقت و وسعت است که آنچیزهائی را هم که ندیده است ادراک نماید مثلا در هند وسند در نیامده باشی و وهم و خیال تو تواند ادراک آنرا بنماید و معنالك خدای را ادراک نتواند نمود، ابصار عيون بطریق اولی عاجز خواهد ماند .

و دیگر در کتاب مذکور از ابراهیم بن مول خزاز وهل بن الحسين مسطور است که در حضرت امام رضا سلام الله عليه در آمدیم

« فَحَكَيْنَا لَهُ أَنَّ مُحَمَّدَ صلی اللَّهِ علیه وَ اله رایر بِهِ فِي هَيْئَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ فِي سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ وَ قُلْنَا أَنَّ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ صَاحِبَ الطَّلَاقِ والمیثم يَقُولُونَ انْهَ أَجْوَفَ الي السُّرَّةِ وَ الباقی صَمَدَهُ »

یعنی در آنحضرت حکایت همی راندیم که رسول خدای صلی الله علیه و اله دیدار نمود پروردگار خود را در هیئت وصورت جوانی متناسب الاعضاء در سن جوانان سی ساله در حالتیکه پایهای او در خضره یعنی در نمایش و فروغی سبز بود و هم عرض کردیم که هشام بن سالم وصاحب الطاق ومیڈیمی می گویند که تا نانگاه اجوف و بقیه صمد یعنی بلاجوف بود .

شیخ طبرسی در مجمع البحرین میگوید در نسخ متمحمدده موفق باميم وواو وفا نگارش یافته و بعضی به متناسب الاعضاء تفسیر کرده اند و پاره گفته اند که ممکن است اشتباه خطی شده باشد و اصلش الشاب الريق بوده بدان معنی که در آن هست و در بعضی نسخ مونق با نون است از انیق یعنی حسن معجب لكن موفق با فاء اشهر است بالجمله چون این عرض برای بردند آنحضرت فورآ در حضرت خدای بسجده در افتاد وعرضكرد .

« « سُبْحَانَكَ مَا عرفوكوما وَحَّدُوكَ فَمِنْ أَجْلِ ذالك وَصَفُوكَ سُبْحَانَكَ لَوْ عَرَفُوكَ لَوَصَفُوكَ بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ سُبْحَانَكَ كَيْفَ طَاوَعَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ انَّ شَبَّهُوكَ بِغَيْرِكَ اللَّهُمَّ لَا أَصِفُكَ الَّا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ لَا أُشَبِّهُكَ بِخَلْقِكَ أَنْتَ أَهْلُ لِكُلِّ خَيْرٍ فَلَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ،

ص: 272

یعنی پاک ومنزه باشی ای خدای همانا نه تورا شناختند و نه یگانه شمردندازین روی بتوصیف تو پرداختند منزه و پاک هستی اگر تو را شناخته بودند هر آینه وصف تورا چنان راندند که تو خود خویشتن را وصف فرمودی پاك ومنزه هستی چگونه نفوس ایشان با ایشان مطاوعت نمود که تورا بجز تو همانند شمارند ای خدای تورا وصف نکنم مگر بهمانکه تو خویشتن را بدان توصیف نمودی و همانند نخوانم تورا بآفریدگان توهمانا توئی اهل هر خیروخوبی پس مرا از گروه ستمکاران مگردان.

بالجمله ابراهيم وتعمل می گویند آنحضرت از پس این کلمات روی باما کرد و فرمود « « مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَوَهَّمُوا اللَّهَ غَيْرَهُ ، ثُمَّ قَالَ نَحْنُ آلُ نَجْمِ النَّمَطُ الاوسط الَّذِي لَا يَدْرِ كُنَّا الْغَالِي ، وَ لَا يَسْبِقُنَا التَّالِي ، يا ته انَّ رَسُولُ اللَّهِ انَّ حِينَ نَظَرَ الی عَظَمَةِ رَبَّهُ ، كَانَ فِي هَيَّأْتُ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ وَ سِنِّ أَبْنَاءِ ثُلُثَيْنِ سَنَةٍ ، يامحمدعظم ربی جَلَّ وَ عَزَّ أَنْ يَكُونَ فِي صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ » ، »

یعنی هر چه شمارا بوهم اندر آید خدای را جز آن دانید یعنی پس خدای را شناختن نتوان چه توهمات شما سر بسر مخلوق اندیشها وخیالات گوناگون شما است و خالق هرگز مخلوق نباشد آنگاه فرمود ما که آل تجمل بنات هستیم نمط ونوع اوسط میباشم که نه غالی مارا ادراك تواند و نه تالی برماسبقت جوید نمط جماعتی از مردم باشد که امرشان یکی باشد و هم چنين نمط بمعنی طریقه از طرائق وضربی از ضروب است گفته میشود

« وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ ذالك النَّمَطُ ، أَيْ لَيْسَ مِنْ ذالك الضَّرْبِ وَهْمُ دُرٍّ حدیث وَارِدُ اسْتِ وَ خَيْرِ هَذِهِ الْأُمَّةِ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ يَلْحَقَ بِهِمْ التَّالِي وَ يَرْجِعُ اليهم الْغَالِي ، ،»

بالجمله چنين از کلام معجز نظام میرسد که میفرماید نه باید غلو نمود و نه تقصیر در دین نمود و این دو صنف را با ما راهی نیست بمحمد از آن از روی تنبیه میفرماید اینتل همانا رسول خدای با کاهی که نظر بعظمت پروردگار خویش کرد در صورت جوان متناسب الأعضاء در روزگار سی ساله بود ای عمل بزرك است پروردگار من جل وعز از اینکه در صفت آفریدگان باشد .

محمد بن الحسين میگوید عرض کردم فدای تو گردم « مَنْ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ

ص: 273

قَالَ ذاک مُحَمَّدِ انَّ كَانَ اذا نَظَرَ الَىَّ رَبِّهِ بِقَلْبِهِ جَعَلَهُ فِي نُورٍ مِثْلِ نُورِ الْحُجُبِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُ مافي الْحَجْمَ ، إِنَّ نُورَ اللَّهِ مِنْهُ اخْضَرَّ وَ مِنْهُ احْمَرَّ وَ مِنْهُ ابْيَضَّ وَ مِنْهُ غَيْرُ ذالك يَا نه ماشهد لَهُ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ ، »

یعنی آنکس که بود که پایهایش در خضرت بود .؟

فرمود آنکس محمد صلی الله علیه و اله بود که چون با نظر قلب خود به پروردگار خود نگران شد او را در نوری قرار داد مثل نور جب تا آشکار شود برای آن حضرت آنچه در حجب است و نور خدای پارۂ سبزیاره سرخ پاره سفید و بعضی غیر از این جمله بودای علی بن الحسين هرچه کتاب خدای وسنت بر آن شهادت دهد ما بان قائل هستیم .

و نیز در اصول کافی از صفوان بن يحيی مروی است که ابو قره محدث ازمن خواستار شد که او را در حضرت امام رضا علیه السلام مشرف سازم پس از آن حضرت اجازت حاصل کرده و ابو قره در آمد و از مسائل حلال وحرام واحکام پرسش همی کرد تا سؤال او بمراتب توحید پیوست وابوقره عرض کرد ماروایت می کنیم که خدای تعالی لقای مبارک و کلام را در میان دو پیغمبر قسمت فرمود مکالمه را برای موسیه ورویت را برای محمد علیه السلام مقررداشت ، امام علیه السلام فرمود:

فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ والانسُ د لاَتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ أَلَيْسُ نَعْمَلُ قَالَ بَلَى قَالَ كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى اَلْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُم أَنَّهُ جَاءَ مِن عِندِ اَللَّهِ وَأَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ فَيَقولُ دلاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَلاَيُحيطونَ بهِ عِلْماً وَلَيسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ثُمَّ يَقُولُ أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وأحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَهُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَمَا تستحْيُونَ مَا قَدَرَتِ اَلزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ بِشَيْءٍ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلاَفِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ

قَالَ أبوقرة : فانه يَقُولُ دولقدر آهِ نَزْلَةً أُخْرى ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ : إِنَّ بِمُحَمَّدٍ هَذِهِ الاية مَا يَدُلُّ عَلَى مايري حَيْثُ قَالَ دَماً کذب الْفُؤَادِ مارأي ، يَقُولُ مَا كَذَبَ فُؤَادُ نه مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ، ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَى فَقَالَ : « لَقَدَرَ آی مِنْ آياتِ رَبِّهِ الکبری » فايات اللَّهِ غَيْرُ اللَّهِ ، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ، فاذا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ

ص: 274

بِهِ الْعِلْمِ ، وَ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةِ ، فَقَالَ أَبُو قره فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُهَا وَ مَا أَجْمَعَ السلمون عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً ، وَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءُ . .

یعنی اگر چنین است پس کدام کس ابلاغ کرد از خدای تعالی بسوی ثقلين از جن وانس که ابصار خدای را ادراک نکند و از حیثیت علم بر آن ذات پاک احاطه نجویند و هیچ چیز مانند آن ذات واجب الوجود نیست این تبلیغ محمد صلی الله علیه و اله را آیام نکرد؟ ابوقره عرض کرد آری هل ابلاغ فرمود، فرمود چگونه مردی بتمامت خلق میآیدوخبر میدهد ایشان را که او از جانب خدای آمده و اومردمان را بفرمان خدای بخدای میخواند و با جهانیان میگوید هیچ چشمی خدای مرا ادراک نمیکند و بعلم بروی احاطه نتوان و هیچ کس و هیچ چیز مانندش نیست پس ازین جمله و این بیانات بگوید من خدای را بچشم خود دیدم و بعلم بر او احاطه یافتم و او بر صورت بشر بود؟ آیا شرم نمی گیرید و آزرم نمیجوئید آنانکه زندیق اند قدرت ندارند که اورا بچنین نسبت منسوبو باین مراتب بیفکنند یا اینکه زندیق را آنگونه قدرت نیست که مدعی بشود که از طرف خدای بچیزی بیامده پس از آن از راهی دیگر خلاف آنرا آشکار نماید .

ابوقره عرض کرد خدای می فرماید ورسول او ابلاغ نمود .

« وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى ، یعنی از همین آیه که محمد صلی الله علیه و اله بخلق آورده مینماید که خدای را دیده امام علیه السلام فرمود بمحمد ازین آیه مبارکه آیتی دیگر هست که دلالت میکند بر آنچه دیده چنانکه میفرماید

« مَا کذب الْفُؤَادِ مارای : یعنی مَا کذب فُؤادُ » عمل مارات عيناه یعنی دل مبارکش آنچه را که دوچشم مبارکش دیده دروغ نگفت پس از آن اخبار فرموده است با نچہ محمد صلی الله علیه و اله دیده است چنانکه فرموداز آیات بزرگی پروردگارش دید و آیات خداوند غیر از خداوند است و خدای تعالی میفرماید از جهت علم بروی احاطه نجویند پس اگر ابصار او را دریابند و به بینند علم بروی احاطه می کند ومعرفت حاصل میشود.

ابوقره عرض کرد پس در این صورت تکذیب اخبار را می فرمائی فرمود بمحمد از آنکه روایات با قر آن و آنچه جمله مسلمانان بر آن عقیدت

ص: 275

اتفاق دارند که علما يعني بسبب علم بر خدای احاطه نتوان و ابصارش ادراک نكند وچیری مانندش نباشد مخالف باشد این روایات را تکذیب مینمایم یعنی چنین روایت صحیح و محل وثوق نیست .

و هم در آن کتاب از عباس بن هلال مروی است که از امام رضا علیه السلام از معنی قول خدای عزوجل پرسیدم

« اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ »فرمود

« هاد لاهل السموات و هاد لاهل الأرض ،»

یعنی خلق آسمانها و زمین را هدایت و راہ نمائی فرماید و بروایت برقی «هدی من في الأرض»

یعنی راه و روشنائی آنکه در آسمان و آنکه در زمین است .

و هم در آن کتاب از طاهر بن حاتم در حالت استقامتش مسطور است که بحضرت

امام رضا علیه السلام نوشت چیست که معرفت خالق بدون آن درست نیاید و جرئت (1) نتوان کرد در جواب مرقوم فرمود

« لَمْ يَزَلْ عَالِماً وَ سَامِعَةً وَ بَصِيرَةٍ وَ هُوَ الْفَعَّالُ لِمَا » » پرید ، یعنی باید دانست که خدای تعالی همیشه دانا وشنوا و بینا و بهر کار که خواهد کار کن و تواناست .

و نیز در آن کتاب مستطاب از یونس بن عبدالرحمن مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام بامن فرمود

« یا یو نس لَا تَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ ، فَانِ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ لَا بِقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ ، وَ لَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ فَانٍ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا : الحمدلله الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَولَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ ، وَ قَالَ أَهْلُ النَّارِ « رَبَّنا غَلَبَتْ عليناشقوتناو کا قومأضالين ، وَ قَالَ إِبْلِيسَ : دَرْبِ بِما أَغْوَيْتَنِي » .

ای یونس بقول ومذهب قدريه واعتقادات فاسده ایشان مباش چه این جماعت قدریه نه بقول اهل بهشت و نه بقول اهل جهنم و نه بقول ابلیس سخن میگویند یعنی آنچه ایشان گویندوعقیدت دارند مطابق قول وعقیدت هیچ طبقه نیست چه اهل بهشت گویند سپاس خداوندی را که ما را باین نعمت هدایت فرمود و اگر نه هدایت خدای بودی ما هدایت نمی یافتیم و اهل دوزخ گویند ای پروردگار ما بدبختی و بی سعادتی ما

ص: 276


1- بلکه اکتفا نتوان کرد (لايجتزء بدونه ).

برما چیره گردید وما گروهی گمراه باشیم و شیطان گوید ای پروردگار من بسبب آنچه اغوا فرمودی مرا .

يونس میگوید عرض کردم سوگند با خدای من بقول ایشان نگویم لکن گویم

ولا يكون إلا بما شاء الله وأراد وقدر وقضی، یعنی نمیباشد جز بعلت خواست خدای واراده و تقدیر و قضای او یعنی علت و سبب همان است و بس .

« قَالَ یایو نس لَيْسَ هَكَذَا لَا يَكُونُ إِلَّا ماشاء اللَّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وقضی » یعنی بآن طور که تو گفتی وسبب شمردی نیست بلکه نیست مگر چیزی که خدای بخواهد و اراده و تقدیر وقضا فرموده باشد د یا یونس تعلم ما المشينة ، یعنی ای یو نس میدانی معنی مشیت چیست؟ عرض کردم نمیدانم وَ قَالَ هي الذكر الأَوَّل، یعنی آنکه در آغاز یادشده فتعلم ما الاراده ، میدانی معنی اراده چیست عرض کردم ندانم فرمود « هي العزيمة على ما يشاء ، یعنی اراده بمعنی عزیمت و آهنگی بر آنچیزی است که میخواهد د فتعلم ما القدر ، میدانی قدر بچه معنی است عرض کردم ندانم .

« قَالَ الْهَنْدَسَةُ وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ ، »يعني قدر بمعنی هندسه و اندازه و وضع حدود است از هست کردن و نیست نمودن يونس گوید آنگاه فرمود

« وَ الْقَضَاءُ هُوَ الابرام وَ إِقَامَةُ الْعَيْنِ ، » یعنی قضا بمعنی ابرام نمودن و چشم دوختن بر کاری است یونس میگوید پس من درخواست کردم که آنحضرت رخصت فرماید تا سر مبارکش را بوسه دهم وعرضكردم چیزی را که از آن غافل بودم از بهر من مفتوح وروشن داشتی .

و هم در آن کتاب از احمد بن ابی نصر مروی است که گفت بحضرت امام رضا علیه السلام عرضكردم پاره از اصحاب ماسخن از جبر و پارۂ کلام از استطاعت کنند یعنی بعضی بندگان را در افعال خود مجبور و پاره مستطیع شمارند پس با من فرمود بنویس :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ : قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : يَا بْنِ آدَمَ بمشينتي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ ، وَ بِقُوَّتِي أَدَّتْ إِلَى فرايضي ، وَ بنعمتی قویت علی معصیتی ، جعلنك سَمِيعُ بَصِيرَةُ « ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سينيئة

ص: 277

فَمِنْ نَفْسِكَ ، وذالك أَنِّي أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ ، وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مَتَى ، وَ ذالك أَنِّي لاأسئل عَمَّا أَفْعَلُ وَهْمُ يُسْئَلُونَ ، قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلَّ شَيْ ءٍ تُرِيدُ ، »این حدیث شریف در ذیل احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام مرقوم گردید لہذا بتجديد ترجمه نپرداخت .

و هم در آن کتاب از علی بن اسباط مسطور است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام از معنی استطاعت پرسش کردم یعنی اینکه میگویند عبد مستطيع است چیست ؟ فرمود:

بِستطيعِ العَبدِ بِمُحَمَّدٍ أَرْبَعَ خِصالٍ أَن يَكونَ مَخَلَّ السَّربِ صَحِيمَ الْجِسْمِ سَلِيمَ اَلْجَوَارِحِ لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اَللَّهِ اِبْنُ اسباط عرْضكرد فِدَايَ تُو شوم اين مَسْئَلُهُ رَا تَفْسِيرُ بفرمَايدَ قَالَ أَنْ يَكُونَ اَلْعَبْدُ مُخِلَّ السَّرْبِ صَحِيحَ الْجِسْمِ سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ فَلاَ يَجِدُ اِمْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُها فا مَا أنْ يعْصِمَ نَفْسَهُ فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتنعَ يُوسُفُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَ بَينَ ارادَّتِهِ فَيَزنِيَ فَيُسَمِّيَ زانِيَةً ولَمْ يُطِعِ اللَّهُ بَاكِراهُ ولَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ در حديث وارد است من اِصْبَحَ مُعَافَانِي بَدَنُهُ مُخْلاً فِي سَرْبِهِ يَعْنِي فِي نَفْسِه

بالجمله میفرماید بمحمد از آنکه چهار خصلت برای بنده موجود شد استطاعت خواهد داشت یعنی میتواند منشاء امری باشد یکی مانعی در کار او نباشد و مخلافي النفس باشد دیگر اینکه صحیح الجسم سیم سليم الجوارح باشد یعنی آلات و جوارح او سليم وسالم باشد دیگر آنکه از جانب خدای سبب واردی برای او باشد عرض

کردم فدای تو شوم این فقره را یعنی سبب وارد را برای من تفسير فرمان فرمود این است که بنده مخلافي النفس صحیح الجسم سليم الجوارج باشد و اراده زنانماید وزنی را نیابد تا کار زنا بیاراید پس از آنکه برای او موجود گردد اینوقت یا نفس خویش را از آن کردار نگاهبان باشد و امتناع نماید چنانکه حضرت یوسف علیه السلام از آن کردار امتناع نمود یا اینکه در میان او و اراده که نموده است چیزی راحایل وحاجز نسازد و امتناعی نداشته باشد وزنا کند وزانی نامیده شود و نیز استطاعت آن است که نه از روی اکراه خدای را عبادت کند نه از روی غلبه شهوت وهواجس

ص: 278

نفسانیه معصیت ورزد . (1)

و هم در کتاب اصول کافی از رینان بن الصلت مروی است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود

« مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ وَ أَنْ يُقِرَّ اللَّهُ بِالْبَدَاءِ » یعنی مبعوث نفرمود خدای تعالی هرگز پیغمبری را جز بحرام شمردن و حرام کردن خمر و اینکه اقرار نماید که خدای تعالی را در امور بداء حاصل می شود یعنی برای خدای تعالی در آنچه بان عالم است هروقت بخواهد ودر آنچه اراده کرده باشد برای تقدیر اشياء بداء ممکن است و چون قضا بامضا پیوست بدائی نیست .

در کتاب سماء وعالم بحار الانوار از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که امیرالمومنين علیه السلام در جامع کوفه جای داشت ناگاه مردی از اهل شام بسوی آنحضرت برای خواست و عرض کرد مرا از اول چیزی که خدای تعالی بیافریده است خبر

گوی فرمود « خلق النور ،» یعنی نخست چیزی که بیافریدنور بودعرضکرده آسمانها را از چه بیافرید

« قَالَ مَنْ بخار الْمَاءِ » فرمود آسمانها را از بخار آب خلق فرمود عرض کرد زمین را از چه بیافرید فرمود من زبد الماء زمین را از كف آب بیافرید عرضکرد کوهها را ازچه خلق نمود قال من الامواج فرمودجبال را از امواج بیافرید.

راقم حروف گوید ممکن است که مراد از نور نور پیغمبر و ائمه جدی سلام الله

عليهم باشد چنانکه در اکثر اخبار وارد شده است .

در کتاب خصال صدوق علیه الرحمه از حضرت علی بن موسی الرضا از آباء امجادش از حضرت امیر المومنین علی بن ابیطالب از رسول خدای صلی الله علیه و آله اجمعين

ص: 279


1- « لَمْ يُطِعِ اللَّهَ بَا کراه وَ لَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ ، وَ نظیر این عِبَارَةُ ر أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَمَصُّ بِغَلَبَةِ وَ لَمْ يُطَعْ بَا کراه » مکرر گذشت و ترجمه متن صحیح نیست بلکه مراد آنستکه اگر کسی خدا را اطاعت می کند خداوند او را با کراه وادار با طاعت نکرده و اگر کسی معصیت می کنند چنين نیست که بر مقدرات ومشيت الهى غالب شده و آنچه را که خدانخواسته عملی کرده است و خلاصه خدارامغلوب مشیت خود نساخته است .

مروی است که فرمود خلقت انا وعلى من نور واحد رسول خدای صلی لله علیه السلام فرمود من وعلى از یکنور آفریده شدیم .

دیگر در کتاب سماء وعالم بحار الانوار از حضرت امام رضا از آباء عظامش از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و اله مروی است و قال إن أول ما خلق الله ارواحنافا نطقها بتوحيده و تحمیده ثم خلق الملئكة الخبر ، فرمود بدرستی که نخست چیزی که خدای تعالی بیافرید ارواح ما بوده و چون بیافرید بتوحيد وسپاس گذاری خودش گویا ساخت سپس فرشتگان را بیافرید، الى آخر الخبر .

در کتاب توحید صدوق عليه الرحمة ازفتح بن یزید جرجانی مذکور است که گفت بحضرت امام رضا لا مکتوبی بعرض رسانیدم و از چیزی از توحید سؤال کردم و آنحضرت بخط مبارك بمن مکتوب فرمود، جعفر بن هل اشعری که راوی حدیث است می گوید فتح بن یزید آن مکتوب مباركرا بمن بنمودیس بخط مبارك آن حضرت این کلمات را قرائت کردم

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الملهِمِ عِبادَهُ الْحَمْدِ وَفاطِرُهِم عَلَى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ الدَّالَّةِ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ وَبِحُدُوثِ خَلقِهِ عَلى أَزَلِّهِ وبِأَشْبَاهِهِمْ عَلَى أن لاشِبْهَ لَهُ اَلْمُسْتَشْهِدِ بِآياتِهِ عَلى قُدْرَتِهِ اَلْمُمْتَنِعِ مِنَ الصِّفَاتِ ذاتُهُ وَمِنَ الأبْصَارِرُؤِيَتِهِ ومِنَ الأوهامِ الاحاطَةِ بهِ لاأَمَدَ لِكَوْنِهِ ولاغَايَةِ البَقائِهِ لايَشْمَلُهُ الْمَشَاعِرُ وَلا يَحْجُبَهُ الحِجَابُ فالحِجَابُ بَيْنَهُ وبَيْنَ خَلْقِهِ لاِمْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَواتِهِم وَلا مَكانَ ذَواتِهِم مُمَايَمْتْنَعَ مِنْهُ ذَاتُهُ ولافْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَالمَصنُوعِ وَالرَّبِّ وَالمَرْبوبِ والحادِّ والْمَحْدُودِ

أَحَدُ لَا بتاويل محمدد ، الْخَالِقُ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَةِ ، السَّمِيعُ لَا بِأَدَاةٍ ، الْبَصِيرُ الأبتفريق آلَةٍ ، الشَّاهِدُ لَا بِمُمَاسَّةٍ ، الْبَائِنُ لاببراح مَسَافَةِ الْبَاطِنُ لَا بِاجْتِنَانِ الظَّاهِرُ لَا بمحاذ ، الَّذِي قَدْ حَسَرْتَ دُونَ کنهه نواقد الْأَبْصَارِ ، وَ امْتَنَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ .

أول الديانة معرفته ، وكمال المعرفة توحيده ، و كمال التوحيد نفي الصفات عنه ، لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف ، و شهادة الموصوف أنه غير الصفة

ص: 280

وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِالْبَيِّنَةِ الْمُمْتَنِعِ فِيهَا الْأَزَلِ ، فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدُّ هومن حَدَّهُ فَقَدْ محمده وَ مَنْ محمده فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ ، وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ ، وَ مَنْ قَالَ عَلَى مَ ؟ فقدحمله ، وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ . وَ مَنْ قَالَ إِلَى مَ ؟ فَقَدْ وَقَّتَهُ . عالِمُ إذلا مَعْلُومٍ ، وَ خَالِقِ إذلا مَخْلُوقٍ ، وَ رَبِّ " إذلامربوب ، وَ إِلَهَ إذلامألوه

وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وهوفوق مَا يَصِفُونَ

سپاس خداوندی را سزاست که محض کمال عنایت و تفضل و رحمت بندگان خود را بحمد و ثنای ذات احدیت و انواع نعمتهای دنیا و آخرت ملهم گردانیدیعنی این الهام حمد نیز رحمتی دیگر وعنایتی دیگر و برای بندگان يزدان مقامی عالی و ترقی نفسمانی است و اگر جز این بودی دارای هیچ رتبت ومقامی نبودندی و سپاس خداوند را که بندگان خود را بر معرفت ربوبیت خود بیافرید و ایشان را باین معرفت مفطور نمود ، یعنی خواه بگویند یا نگویند فطرت ایشان بمعرفت ربوبیتش مخمر است و سپاس خداوندی را که مخلوق را بیافرید و خلقت ایشان را دلیل و شاهد وجود خود گردانید یعنی هر مخلوقی دلیل بر وجود خالق و هر مصنوعی دلیل بر وجود صانع و هر گردش کننده دلیل بر گرداننده وهر بنیانی دلیل بر بانی است و بحدوث خلق مخلوقش اثبات ازلیت او می شود یعنی چون وجود وزوال وحیات و ممات مخلوق دلالت بر آن کند که ایشان رتبت حدوث دارندلا بد برازلیت محدث و پدید آورنده دلالت نماید و نیز دلالت نمود باشباه ایشان که او را شبه ومانندی نیست چه اگر بودی او نیز مانند یکی از ایشان می بود و مانند خودشان خالق ایشان نتواند بود، آیات خلق و خلقت او بر قدرت کاملهاش گواهی دهد ..

فَفِي كُلَّ شَيْ ءٍ لَهُ آيَةً * * * تَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ وَاحِدٍ

ذات بیچونش از قبول صفاتی که در خورممکن است ممتنع است دیدار را از دیدارش نصیبی و اوهام را بچگونگیش احاطتی نیست بقاء و بودنش را زمانی و مدتی نتوان مقرر داشت وذات واجب الوجودش را بدایتی و نهایتی نتوان معلوم کرد .

ص: 281

دقايق مشاعر نتواند او را شامل بگردد وحجابش حاجب نتواند گردید و از آنجا که با هیچ آفريده مجانس و باهیچ ممکنی مشابه نیست و آنچه را که دیگرذوات بتواند ادراك نماید و این امکان در آن باشد در آن ذات كامل الصفات ممتنع است و آن حوادثی که در ذوات ماسوی ممکن است دروی امکان پذیر نیست از تمام ماسوی محجوب است و ابصار واوهام را بحضرتش راهی نیست و همان محمدم مجانست ومشابهت عين حجاب مابين او وخليقت است و بواسطه افتراق صانع و مصنوع ورب ومربوب وحاد ومحدود .

احد است اما نه بتأویل و تعبير محمدد، خالق نه بمعنی حر کت ، سمیع نه باذات بصير نه بتفريق آلت شاهد نه بمماسه باین نه به براح مسافت باطن نه باجتنان ظاهر نه بان محاذی (1) که بیرون از کنه اورا حسر نماید نواقدا بصار یعنی این اوصاف و این تحدید و این مدركات وادراکات همه در خور مخلوق وجسم و محدود و ممکن است اما ذات واجب الوجود ازین جمله منزه است وجود كامل الصفاتش امتناع میدارد

که او را پيک اوهام ادراک نماید .

اول دیانت معرفت و شناسائی اوست یعنی اگر او را نشناسند دعوی دین ودیانت نتوانند نمود و کمال معرفت و آخر درجه عرفان توحید و یگانه شمردن اوست یعنی او را که شناختند و صفات او را که دانستنداز روی قلب و نظر عقل میدانند یگانه است و هیچ شريک و انبازی ندارد و نمیشاید بدارد و کمال توحید و یگانه دانستن خالق مجید این است که از او نفی صفات نمایند بعلت شهادت هر صفتی که آن صفت غير از موصوف است و شهادت هر موصوفی که آن موصوف غير از صفت است و شهادت صفت و موصوف بر نفوس خودشان که نمی تواند دارای شان و حال ازلیت باشد .

ص: 282


1- مولف و الذی ، راصفت «محاذ ،» گرفته و در ترجمه اشکالی پدید آمده است ولی والذي، صدر جمله استینافيه است ، یعنی خداوند ظاهر است نه با محاذات و روبرو شدن آن خدائیکه بینش های نافذه و ناقده در برابر ادراک كنه او درمانده و وامانده اند.

پس هر کسی خدای را بصفتی موصوف دارد او را محدود نموده باشد و هر کس محدود خواند ممحمدود گردانیده باشد و هر کس ممحمدود بخواند همانا ازلیتش را ابطال کرده یعنی برای هر ممحمدودی بدایتی لازم است ومنافی ازلیت خواهد بود و هر کس خواهد کیفیتی برای خالق بیچون بجوید همانا میخواهد او را از بهرش صفت کنند و هر کس گوید بر چیست یعنی بر فراز چیست همانا اور احمل کرده است یعنی محمولی برای او قرار داده (1) واین لازمه جسم است و هر کس گوید بکجا اندر است همانا خالی از وی گذاشته یعنی اگر در یکجائی معین باشد لازم است که دیگر جاها از وی خالی باشد و حال اینکه در همه جا هست و هر کس گوید بکدام سوی است و بسوی کجاست باید از بهرش تقریر وقت دهد، خداوند عالم و خلاق امم عالم بودگاهی که هیچ معلومی نبود و خالق بود گاهی که هیچ مخلوقی نبود و پروردگار بودگاهی که هیچ پرورش یافته نبود و پرستیده شده وإله بود گاهی که هیچ پرستنده ومالوهی نبوده و پروردگار ما بدینگونه توصیف میشود و او بالاتر از توصیف جمله واصفان است یعنی همیشه عالم و قادر بر خلق و ربوبیت بود و مشروط بخلق مخلوق ومعلومی نیست .

ودیگر در توحید صدوق علیه الرحمه از احمد بن عبدالله حوماری که او را هروی و نهروانی وشیبانی نیز می گفتند مسطور است که حضرت امام رضا علی بن موسی از آباء عظامش از علی علیه السلام روایت نموده که رسول خدای صلی الله عله و اله فرمود

« إِنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَلِمَةُ عيظمة كَرِيمَةُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ " مَنْ قَالَهَا مُخْلِصاً اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ قَالَهَا كَاذِباً عَصَمَتْ مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ كَانَ مَصِيرُهُ الَىَّ النَّارِ .

بدرستی که این کلمه شريفه لااله الاالله در حضرت خداوند عزوجل عظیم و کریم است و عظمت آن بحدی است که هر کس از روی خلوص نیت و صدق عقیدت بر زبان بگذراند مستوجب جنت گردد و بواجب جای در بهشت کند و هر کسی از راه کذب و نفاق هم باين كلمه توحيد متکلم شود محض شرف و جلالت شان و عظمت این کلمه

ص: 283


1- بلکه اورا محمول قرار داده چنانکه مجسمه گویند برروی عرش نشسته .

طيبه مال وخون او محفوظ می شود یعنی اگر در تكلم باين كلمه جنان وزبانش متفق و یکسان باشند در شمار مؤمنان است ومؤمن را بهشت واجب است و اگر دلوز یا نش یکسان نباشد و از در نفاق باشد باری در زمره مسلمانان محسوب است و مال وخون هر مسلمانی محفوظ و مصون است .

و نیز در کتاب توحید بهمین سند از حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله مروی است که فرمود

« مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي سَاعَةٍ مِنْ لَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ طَلَسَتْ مَا فِي صَحِيفَتِهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ » هر کسی کلمه مبار که توحید را در ساعتی از شب یا روز بر زبان آورد هرسینه در نامه عمل او باشد سترده و پاک میشود :

وهم باین سند از آنحضرت صلی الله علیه و اله مروی است :

وَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلٍ عَمُودٍ مِنْ یاقوتة حَمْرَاءَ ، رَأْسُهُ تَحْتَ الْعَرْشِ ، وَ أَسْفَلُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحُوتِ فِي الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى ، فاذا قَالَ الْعَبْدُ لَا إِلَهَ إلاالله ، اهْتَزَّ الْعَرْشِ ، . وَ تُحَرِّكُ الْعَمُودُ ، وَ تُحَرِّكُ الْحُوتُ ، فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وتعالی : اشهدو اسکان سمواتي أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لِقَائِلِهَا . .

خداوند عزوجل را عمودی وستونی از یاقوت سرخ است که سرش در زیر عرش و پایش بر پشت ماهی در طبقه هفتم زمین است و چون بنده كلمه طيبه توحيدرا بگوید عرش خدای از کمال و جد بجنبش آید و آن عمود نیز حرکت کند و آن ماهی بحر کت آید این وقت خداوند تبارك وتعالی می فرماید ای ساکنان آسمانهای من همه گواه باشید که من گوینده این کلمه طیبه را آمرزیدم .

و دیگر در کتاب توحید از محمد بن عبيد مسطور است که گفت بحضرت امام رضا صلوات الله عليه مشرف شدم با من فرمو

« قُلْ للعباسي " يَكُفُّ عَنِ الْكَلَامِ فِي التَّوْحِيدِ وَغَيْرُهُ ، وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ ، وَ يَكُفُّ عَمَّا يُنْكِرُونَ ، وَ إِذَا سئلوك عَنِ التَّوْحِيدِ فَقُلْ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدُ ، اللَّهُ الصَّمَدُ ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدُ ، وَ إِذَا سَأَلُوكَ عَنِ الْكَيْفِيَّةِ فَقُلْ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجِلَ : لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءُ ، وَ إِذَا سَأَلُوكَ عَنِ السَّمْعِ فَقُلْ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »

ص: 284

فكلم النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ .

با عباسی بگری از سخن راندن در امر توحید و جز آن زبان باز دارد و مردمان را بچیزی که بان معرفت و شناسائی دارد تکلم نماید یعنی بقدر ادراك و عرفان ایشان با ایشان مکالمه کند و از آنچه منکر هستند سکوت ورزد یعنی از آن مطالبی که چون مردمان بشنوند بواسطه قصور ادراك ومعرفت خودشان نمی توانند بر تابند و پذیرفتار آیند دست باز دارد و چون از تو از مراتب توحید پرسش نه - ایند سوره توحید را برای ایشان بخوان و چون از کیفیت و چگونگی ذات باری تعالی پرسش کنند در جواب ایشان همان را بگوی که خدای فرموده است: نیست مانند خدای چیزی یعنی چون این پاسخ را باز دادی و گفتی هیچ چیز مانند خدای نیست دیگر از کیفیت پرسش نمی کنند زیرا که بمحمد از آنکه هیچ چیز مانند او نباشد چگونه از چگونگی او میتوان باز گفت و چون از سمع و شنوائی بپرسند همان را بگوی که خدای در حق خود می فرماید که اوست شنوای دانا پس مردمان را با ندازه فهم وعرفان ایشان تكلم بکن .

و هم در آن کتاب از هشام بن ابراهيم مروی است که عباسی گفت در خدمت ابی الحسن عرض کردم فدایت شوم پاره از موالی آستان مبارکت با من امر کرده است که از تو از مسئله سؤال کنم فرمود او کيست عرض کردم حسن بن سهل است فرمود آن مسئله در چه چیز است عرض کردم در توحید فرمود دوای شی من التوحيده در چه بابی و فصل و چیزی از تو حید عرض کردم از تو سئوال می نماید د عن الله جسم اولاجسم ، خدای تعالی جسم هست یا نیست جسم .

فرمود « انَّ لِلنَّاسِ فِي التَّوْحِيدِ ثَلَاثَةَ مَذَاهِبِ مَذْهَبُ اثبات بتشبیه وَ مُذْهِبَ النَّفْيِ وَ مُذْهِبَ اثبات بِلَا تشبیه : فمذهب الاثبات بتشبيه لَا يَجُوزُ وَ مُذْهِبَ النَّقِيِّ لَا يَجُوزُ وَ الطَّرِيقِ فِي الْمَذْهَبِ الثَّالِثِ اثبات بِلَا »تشبیه مردمان را در باب توحید سه مذهب وطريقت و عقیدت است یکی آن است که اثبات تو حید را می نمایند به تشبیه ویکی نفی توحید کنند ، و دیگر اثرات توحید را بدون اینکه قائل به تشبیه باشند مینمایند

ص: 285

جا پس آن مذهب که اثبات توحید را به تشبیه نماید جایز نیست و مذهبی هم که نفی توحید کند سزاوار نیست لكن طریق صحیح در مذهب و دین اثبات توحید است بدون تشبيه .

و نیز در آن کتاب ازعل بن عيسى بن عبيد مسطور است که حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود

« مَا تَقُولُ اذا قِيلَ لَكَ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ شیء هُوَ أَمْ لَا » چه گوئی در جواب کسی که با تو گوید با من باز گوی آیا خداوند عزوجل شیء است یا نیست؟ عرض کردم خداوند عزوجل برای نفس خود اثبات شیئیت را فرموده است در این آیه شریفه که می فرماید و

« قلای شیء اکبر شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شهید بینی وَ بینکم » بگو کدام چیز بزرگتر است از حیثیت شهادت و گواهی بگو خداوند در میان من و شما گواه است پس من میگویم خداوند تعالی شیء است لکن نه مانند دیگر اشیاء اذفي نفی الشيئية عنها بطاله و نفيه ، چه اگر بخواهیم بالمره از ذات باری تعالی نفی شیئیت نمائیم باعث آن میشود که بذات کبریا ووجود واجب قائل نشویم و نفی او را نمائیم .

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود صدقت و اصبت براستی وصواب سخن آراستی آن گاه

امام علیه السلام « فرمود لِلنَّاسِ فِي التَّوْحِيدِ ثَلَاثَةَ مَذَاهِبِ نفی وَ تَشْبِيهَ واثبات بِغَيْرِ تَشْبِيهَ فمذهب النَّقِيِّ لَا يَجُوزُ وَ مُذْهِبَ التَّشْبِيهِ لَا يَجُوزُ لَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُهُ شی ءوالسبيل فِي الطَّرِيقَةِ الثالثه اثبات بِلَا تشبیه » ودر خبر سابق معنی این کلام معجز نظام مذ کور شد.

وهم در کتاب توحید از فضل بن شاذان مسطور است که گفت از حضرت رضا بن موسى علیه السلام شنیدم در دعای خود این کلمات را عرض می کرد

« سُبْحَانَ مَنْفَمِنْ نَفْسِكَ ، وذالك أَنِّي أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ ، وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مَتَى ، وَ ذالك أَنِّي لاأسئل عَمَّا أَفْعَلُ وَهْمُ يُسْئَلُونَ ، قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلَّ شَيْ ءٍ تُرِيدُ ، »

بِستطيعِ العَبدِ بِمُحَمَّدٍ أَرْبَعَ خِصالٍ أَن يَكونَ مَخَلَّ السَّربِ صَحِيمَ الْجِسْمِ سَلِيمَ اَلْجَوَارِحِ لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اَللَّهِ اِبْنُ اسباط عرْضكرد فِدَايَ تُو شوم اين مَسْئَلُهُ رَا تَفْسِيرُ بفرمَايدَ قَالَ أَنْ يَكُونَ اَلْعَبْدُ مُخِلَّ السَّرْبِ صَحِيحَ الْجِسْمِ سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ فَلاَ يَجِدُ اِمْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُها فا مَا أنْ يعْصِمَ نَفْسَهُ فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتنعَ يُوسُفُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَ بَينَ ارادَّتِهِ فَيَزنِيَ فَيُسَمِّيَ زانِيَةً ولَمْ يُطِعِ اللَّهُ بَاكِراهُ ولَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ در حديث وارد است من اِصْبَحَ مُعَافَانِي بَدَنُهُ مُخْلاً فِي سَرْبِهِ يَعْنِي فِي نَفْسِه خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ أَتْقَنَ مَا خَلَقَ بِحِكْمَتِهِ وَ وَضَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ مِنْهُ مَوْضِعِهِ بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءُ . »

و هم در آن کتاب از یونس بن عبدالرحمن مروی است که در حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام عرض کردم

« رُوِّينَا انَّ اللَّهَ عَلَّمَ الاجهل فِيهِ حَيْوَةَ لَا مَوْتٍ فِيهِ نُورٍ الاظلمة فِيهِ » ما چنین روایت کنیم و گوئیم که خدای علمی است که جهل را گذارش

ص: 286

زندگانی است که مرگی را نمایش و نوری است که ظلمت را در پیشگاهش گرایش نیست، فرمود كذالک هو خداوند تعالی بر این حال است و ازین پیش در ذیل کتب ائمه هدی سلام الله عليه هم حدیثی بهمين نمط مسطور شد.

و نیز در توحید صدوق از حسین بن خالد مروی است که گفت بحضرت امام رضا صلوات الله عليه عرض کردم با من بفرمای از قرآن آیا خالق است یا مخلوق فرمود :

« لَيْسَ بخالق وَ لَا مَخْلُوقَ وَ لَكِنَّهُ كَلَامَ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ » نه خالق است و نه مخلوق لكن كلام خداوند عز وجل است و ازین پیش از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام نیز حدیثی باین تقریب مسطور شد .

و هم در آن کتاب ازريتان بن صلت مروی است که در حضرت رضا علیه السلام عرض کردم در قرآن چه میفرمائی فرمود

« کلام اللَّهِ لَا تتجاوزوه وَ لَا تَطْلُبُوا الهدی فِي غَيْرِهِ فَتَضِلُّوا ، »کلام خداوند است ازین حد تجاوز ندهید قر آن را و در غیر از آن طلب هدایت نکنید که بضلالت می افتید.

و هم در آن کتاب از علی بن حسن بن فضال از پدرش روایت کند که از حضرت امام رضا سلام الله عليه از بسم الله سئوال کردم فرمود : معنى

« قَوْلُ الْقَائِلِ بِسْمِ اللَّهِ أَيْ أُسَمِّ عَلَى نَفْسِي سَمَّتِ مِنْ سِمَاتِ اللَّهِ عزوجل وَ هِيَ الْعِبَادَةِ ، » معنی سخن آن کسی که میگوید بسم الله یعنی نشان میگذارم برخویشتن سمتی از علامات خدای عز وجل و آن عبادت است عرض کردم سمت چیست فرمود علامت است .

على بن محمد بن قتیبه نیشابوری گوید از فضل بن شاذان شنیدم می فرمود

مردی از ثنویه در حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام در حضور من عرض

کرد من میگویم صانع عالم دوتن هستند چه دلیل است بر اینکه یکی است فرمود:

« وَ قَوْلُكَ انْهَ اثْنَانِ دَلِيلُ عَلَى انْهَ وَاحِدٍ لَا نَكُ لَمْ تَدَعِ الثَّانِي الَّا بِمُحَمَّدٍ اثباتك الْوَاحِدِ فَالْوَاحِدُ مُجْمَعُ عَلَيْهِ واكثر مِنْ وَاحِدٍ مُخْتَلَفُ فِيهِ »

همین سخن تو که میگوئی دو صانع دارد دلیل بر این است که صانع یکی است چه تا اثبات واحد را نکنی از ثانی نمی توانی سخن بگذاري پس در اثبات واحد جای سخن نیست و همه کس بر آن

ص: 287

اقرار و اجماع دارد لكن افزون ازیکی محل اختلاف است و این کلام مبارک در نهایت و جازت و لطافت و حکمت و برهان قاطع ساطع است چنانکه بر مردم هوشیار دقیقه یاب معلوم است .

و دیگر در کتاب مزبور از عباس بن هلال مسطور است که گفت از حضرت امام رضا علیه السلام ازین قول خدای «

عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ والارض » سوال کردم فرمود

« هَادٍ لَا هَلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لَا هَلِ الْأَرْضِ ودرروایت برقی هُدَى مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ هُدِيَ مَنِ فِي الارض و ازین پیش در همین فصل بمعنی این آیه شریفه اشارت رفت .

و چون صدوق علیه الرحمه تحقیقی در این باب میفرماید تجدید نگارش گرفت می فرماید جماعت مشبهه در تفسیر این آیه مبارکه میگویند خداوند تعالی ضیاء وروشنی آسمانها و زمین است و اگر چنین باشد که مشبهه معنی میکنند ببایستی در هیچ وقتی از اوقات روز و شب ظلمتی و تاریکی در زمین نباشد چه بأن تقدیر و تاویل ایشان، خداوند تعالی نور وضياء زمین است .

و خداوند موجودی است که هرگز محمدم نپذیرد و نور او نیز چنین خواهد بود و هست پس اینکه زمین را در شب تاریك می بینیم و هم چنين داخل زمین را در روز تاریک می نگریم دلیل بر این است که معنى قول خداوند تعالی د الله نور السموات والارض ، همان است که حضرت امام رضا علیه السلام فرموده است نه آنچه مشبهه تاویل مینمایند چه خداوند عزوجل هادی اهل آسمانها و زمین است و برای اهل آسمانها و زمین امور دینیه ایشان ومصالح ایشان را روشن و آشکار میدارد .

و چون بخداوند تعالی و بهدایت او اهل آسمان و زمین بآنچه صلاح حال ایشان و امور دین ایشان است راه می یابندچنانکه بان نوری که خدای برای ایشان در آسمانها و زمین بیافریده است بسوی اصلاح امور دنیویه خود راه می یابند فرمود خدای نور سموات وارض است بر این معنی که مذکور شد و این اسم را توسعة و مجازة بر يفس خود جاری گردانید چه تمامت عقول دلالت کند بر اینکه نمیشاید خداوند عز وجل نور یا ضياء یا از جنس انوار وضياء باشد چه خدای تعالی

ص: 288

خالق انوار و خالق جميع اجناس اشیاء است چنانکه در این آیه شریفه مثل « نور» دلالت بر این معنی کند و در این عبارت اراده بصفت نورش فرموده است و این نور غير از نور خدای است چه تشبیه فرموده است آن را بمصباح زیرا که خداوند تعالی را هیچ شبه و مانندی نیست و نظیری ندارد پس صحیح گردید که آن نورش را که به مصباح تشبیه می فرماید عبارت از دلالت کردن و هدایت فرمودن اهل آسمانها و زمین است بر مصالح دین خودشان و توحید پروردگار خودشان و بر حکمت و محمدل خدای. پس از آن وضوح دلالتش را بیان نمود و آن همین است که مذکور شد .

و آن را از آن حیثیت که بندگان خودرا بدین و صلاح دنیای خودهدایت میکند نور نامید و فرمود

« مَثَلُهُ كَمَثَلِ مشکوة وَ هِيَ المشكوة فِيهَا الْمِصْبَاحِ وَ الْمِصْبَاحِ هُوَ السِّرَاجُ فِي زُجاجَةٍ صَافِيَةٍ مشبهة بِالْكَوْكَبِ الدُّرِّيِّ فِي صَفَائِهِ وَ الْكَوْكَبَ الدری هوا لكوكب الْمُشَبِّهَةُ بِالدُّرِّ فِي لَوْنُهُ وَ هَذَا الْمِصْبَاحِ الَّذِي فِي هَذِهِ الزُّجاجَةُ الصَّافِيَةِ يَتَوَقَّدُ ، »

افروخته می شود این چراغ که در این شیشه و چراغ دان صافی مانند کو کبدری است از حیثیت صفا از زیت و روغن زیتون مبارکه یعنی زیتون شام چه گفته اند این درختی است که برای اهلش مبارك است و خداوند عز وجل باینکه فرموده است نه شرقی است و نه غربی اراده فرموده است که این زیتونه شرقیه نیست لاجرم آفتاب در وقت غروب بر آن نمی افتد و نه غربی است لاجرم آفتاب در هنگام طلوع بر آن نمی افتد بلکه در برترین شاخهای درخت خود می باشد و آفتاب در تمام طول روز بر آن میتابد ازین روی برای آن اجود و برای زیت آن اضوء است .

و از آن پس برای تاکید توصیف صفای زیتش میفرمایده یکادزيتها يضيء ولو لم تمسسه نار نور على نوره بواسطه آن شدت و کثرت صفائی که در آن می باشد. پس آشکار و روشن نمود که آن دلالاتی را که یزدان تعالی برای دلالت و هدایت بندگان خود در آسمانها و زمین بر مصالح ایشان و امور دینیه بر کشیده در وضوح وبيان بمنزلت این مصباحی است که در این زجاجه صافيه است و آن زیت صافی را که توصیف فرموده بآن روشن میدارد پس جمع میشود در آن ضوء وفروز نار با

ص: 289

ضوء وروشنائی زجاجه وضوء وفروغزيت و این است معنی قول خدای تعالی «نور » على نوره اراده کرده است خدای عز و جل باين قول خود

« يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ یعنی مِنْ عِبَادِهِ وَهْمُ المكلفون » ، تا به این واسطه بشناسند و هدایت یابند و باین دلیل بر توحید پروردگار خودشان و سایر امور دین خودشان استدلال نمایند .

و خداوند عز وجل باین آیه و با آنچه یاد فرمود از وضوح دلالت و آیات خود که بآنها بندگان خودش را بر دین و مصالح آئین خودشان دلالت کرده است راهنمائی فرموده است بر اینکه هیچ کس از بندگان خدای که دچار طريق جهالت یا تضییع دین خود بواسطه حصول شبهت شده اند از جانب خدای عزوجل نیست چه

خداوند تعالی آیات و دلالات خود را بطوریکه وصف کرده است برای ایشان مبين و روشن ساخته است پس اگر دچار ورطه جهالت و شك و شبهت و تضييع دین شده اند از جانب نفوس خودشان است تا چرا نظر کردن در دلالات و استدلال بآن را بر توحيد خدای عزو جل و بر مصالح دینیه خودمتروک نمودند و خدای روشن گردانید که بهر چیزی از مصالح بندگان خودش و جز آن علیم است .

و هم در آن کتاب از عبدالسلام بن صالح هروی مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام از آباء عظامش از علی علیه السلام روایت فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و اله فرموده الله عزوجل تسعة و تسعون اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة ، خداوند تعالی را نود و نه اسم است هر کسی خدای رابان اسامی بخواند دعایش مستجاب شود و هر کسی احصای آن اسامی را نماید داخل بهشت گردد و ازین پیش بپاره از این اسامی مبارکه در این فصل اشارت شد و ازین بمحمد نیز در دامنه این کتاب بر حسب تقاضای کلام ببعضی دیگر گزارش خواهد رفت.

ص: 290

بیان وقایع سال یکصد و هشتاد و هفتم هجری و افول کوکب اقبال جماعت برامکه

اشاره

ازین پیش درطی مجلدات مشکوه ادب و نیز درطی کتب احوال ائمه هدی سلام الله عليهم بیار؛ حالات برامکه اشارت رفت لکن در این مقام بهتر چنان دانست

که شرح حال این وزرای نامدار و امرای کامکار و بخشندگان روز گار که روزگار شاد خواری ایشان و ایام کامرانی ایشان در حكم بهار فرخنده آثار و برنا ويير وسیاه و سفید و دور و نزديک از بحار نوال ایشان برخوردار بودند مرتبا ومبسوطأ نگارش رود خصوصا از حیثیت اینکه رشته نسب بنده نگارنده از طرف جد مادری با ایشان بيك سلسله پیوند می جوید و در این موقع بر حسب مناسبت اشارت میرود چنانکه ازین پیش در ذیل احوال حضرت کاظم علیه السلام و اولاد امجادش و سلسله سلاطین صفویه رشته نسب این بنده که از طرف جد پدری با نشان می پیوست مسطور شد.

اکنون عرضه میداردجد امنی این بنده فتحعلی خان ملک الشعراء طاب ثراه و هم چنین پدر مادر این بنده میرزا عل حسن متخلص بناطق پسر میرزا مهل عليخان وزیر لطفعلی خان زند که در تواریخ مشهورندو میرزا محمد علی خان برادر فتحعلی خان ملك الشعراء متخلص بصبا صاحب شاهنشاهنامه و خداوند نامه وغيرهما هستند اصل ایشان دنبلی است و در کتاب نسب نامه برامکه مسطور است که در تاریخ شجری مرقوم است که خزائن سلاطین کیان را ضحاک تازی از قلعه وان بدست آورده بقلعه دنبل جای داد و چاهها از سنگ مر تب ساخته زر ناب را بناب آتش تافته آب کرده در آنجا ریختند .

و می نویسد در تاریخ جعفری مرقوم است که ملك ناصر کتابی در تعریف قلعهد نبل تالیف کرده و از آداب ملوك برشمرده است می نویسد کوه دنبل در میان کوهستانات دیار بکر واقع است و از يك پارچه سنگی است و راهی ندارد و بکوه دیگرش پیوستگی نباشد اطرافش جلگهای دشتی میباشد در اطرافش کوههای بلند است و راه

ص: 291

دیگر ندارد و شط اروند رود در اطراف آن می گذرد کوه سنجران و قلعه آن از يک طرف شط واقع است و اهل آن کوه از مردم عجم ويزدان پرست و بهتر از اتراک و پاک تراز اعراب میباشند در میان گلزارها چادرها در کنار چشمه سارها زده کسانی را

که از دین ایشان بیگانه اند در میان خود راه نمیدهند هیچ پادشاهی بان کوه و بان طایفه دست نیافته است کوه دنبل را بسبب نا پیوستگی مردمان عرب رأس جبل خوانند و کوهستانات بزرگی در کنار آن واقع است سرش از برف خالی نمیباشد و در دامنه اش گیاه وسبزه بسیار است .

می گوید در لغت فرس البرز قلعه کوه بزرگ را مینامند کیکاوس که در زمانش فن حکمت بدرجۂ کمال پیوست با مهندسی فرمان داد که تختگاهی از بهرش بجویند بمحمداز پژوهش بسیار این کوه را در میان دیگر کوهستانها یافته بتراشیدند و مانند قلعه گردانیده راه آن بيك طريق منحصر کرده در چند جای پلهای باريک بر نهادند چنانکه افزون از يک تن نتوانست راه بر سپرد برکه ها و آبگیرهای بزرك بيار استند با اینکه چشمه های آب شیرین بسیار دارد و هم در کودکان زر سرخ میباشد و در ظفر نامه نوشته است که آن قلعه را کیکاوس چهارهزاروسیصد سال پیش از دولت اسلام ساخت اما این مدت که در این کتاب یاد کرده است با دیگر تواریخ نمی سازد مگر اینکه از بدایت سلطنت پیشدادیان بلکه قبل از کيومرث باشد .

بالجمله میگوید هیچ يک از پادشاهان بر این قلعه دست نیافته اند و معوية باجنگ و کوشش بسیار نتوانست بر آنجا استیلاجوید از قله کوه بقدر دو آسیاب گردان آب ازيك چشمه میجوشد آبگیرهای بزرگ هم دارد و از سمت دیگر چشمه های بسیار میگذرد و در درون قلعه عمارات عالیه و بساتين روح افزا میباشد و دیوار قلعه بطوری عریض هست که دو تن سواره پهلوی هم بر سر آن دیوار رهسپار میشوند آهك ریخته سنگها تراشیده صخرهای عظیم بر نهاده و بر فراز آن دیوار قلعه دیواری دیگر ببلندی دو نیزه بر کشیده اند اولی را از کوه تراشیده دوم را بنیان کرده اند بر جهانی مانند قلعه دارد در میان هر دو برج دوازده گز میباشد تعجب در آن است که آن سنگها را

ص: 292

چگونه بکار برده اند .

قلعه دوم يک فرسنگی و نیم از آن بالاتر پهلوی برف بر کشیده اند در آن قلعه چیزی مشهود نگشت که مرقوم افتد ابو الحسن آذری در تاریخ خود مرقوم مینماید که شاپور بن اشك بن داراب بمحمداز برادرش پادشاه شد و بحرب مردم روم برفت قسطنطين قيصر را شکست داد جمعی کثير را از شمشیر بگذرانیده خزاین فراهم ساخته اسکندر را بقلعه همت آورده تادفن طلسم نمایند در ظفرنامه تیموری مسطور است که قلعه همت که مشهور بقلعه دنبل و قراجه حصار است در کوهستانهای دیار بکر همان قلعه است که آن را دژهمت دژ حجت دژھوشت که قلعه در زیر قلعه روشن و قلعه دنبل باشد از آثار حکمای فرس است .

بالجمله شرح این مطالب کتابی مبسوط است و بنای این قلعه را ازضحک

دانسته اند هیچ سلطانی بر آن نتوانست دست یابد و امیر تیمور هرچه رنج برد حاصل نبرد، حکیم فردوسی در تعریف کوه دنبل این شعر گوید :

یکی دژ بکرده در البرز کوه *** که دیو اندر آن رنجه آمد ستوه

در آنجا یکی کوه بینی بلند *** که بالاش برتر زچون و زچند

یکی نیم فرسنگ بالای کوه *** که از رفتنش مرد گردد ستوه

بفرمود تا سنگ خارا کنند *** در خانه درو هریکی جاکنند

بیار است آخور زسنگ اندرون *** زفولاد میخ و زخارا ستون

به بندند اسبان جنگی بروی *** همه سر عمارت یکش راه

جوی در خانه دیگر آبگینه ساخت *** زبرجد زهر جای اندر نشاخت

چنین ساخت جای خرام وخورش *** که تن یابد از خوردنی پرورش

زجزع یمانی یکی گنبدی *** نشستنگه نامور مؤبدی

چنان جایگه ساخت برخط راست *** که دانش در آنجای هر گز نکاست

دوخانه ز بهر سلاح نبرد *** بفرمود از نقره خام کرد

یکی کاخ زرین ز بهر نشست *** بر آورده بالای او بر دوشست

ص: 293

چنان جایگه ساخت بر خطر است *** که نی روز افزونی شب بکاست

که آن را کسی تا نه بیند بچشم *** تو گوئی که گوینده گیرد بخشم

در تاريخ الفي مرقوم است ملک احمد دنبلی در میان اصحاب ائمه روزگار مشهور است پسر سیف الدوله اخشیدی بود در قلعه دنبل مسکن ساخته و شام را دیگر باره مسخر ساخته و تادرسنه سیصدو دهم این طایفه لقب ملکی را دارا بوده اند زیرا که از نژاد ملوك بوده اند و هم در آن نسب نامه که بعضی را بنظم و برخی را به نژ مینگارد می گوید :

موسی بن يحيی چنانکه راشدی در تاریخ ترکی اشارت کرده است چون بدژ همت که همان دژ دنیل است رسید نسب خویش را آشکار ساخت و باحارسان در گفت جز من از دوده کیان هیچ کس باقی نیست آنجماعت در بروی برگشودند وسرباطاعتش در آوردند .

مسکنشان چون دژ دنبل بود که *** آن دژ همت دژ دنبل بود

نسبتشان گشته ز دنبل از آن *** دنبلیان باشند این دودمان

دنبلیان اسم همين دوده است *** واندگران بسته این بوده است

طایفهای دگر آنجا که بود *** نسبتشان جمله بایشان نمود

کرده کاوس بود بی گمان *** باشد در دژ جبل سنجران

و در جای دیگر میگوید در آن دژ معدن طلا در کوهستانش بسیار بود و ازین

روی زر جعفری گفتند و نسبت برمکیان تا باردشیر بابکان پیوسته میشود .

یافت عرب دست براهل جهان *** نسل شهان را بفروشندشان

گشت نهان سلسلهای کیان *** برمکیان نیز نهان چون کیان

او می گوید تا کنون مسجد وحمام و بعضی مقا بر این جماعت در شهر خوی بر جای است و می گوید بزرگان عرفان چون ابو یزید بسطامی وشیخ شهاب الدين و ابراهیم ادهم با ایشان منسوبو بعضی مرشد بعضی بوده اندوملک صالح و ابراهیم شاه (هردو بيک تخم و بيک بوده اند ادهم واخشید که برمک بدند) و شاه جمشیدوشاه منصور و بمحمد

ص: 294

از ایشان محمود خان که شهری بنام خود ساخته و پسرش پیرولی که مدرسه و خانقاه بنیاد وحاجی بيک و شاه غلى بيک وشاه وردي بيك ورستم بيكو جمعی دیگر ازین طایفه در زمان سلاطين صفوية و پیش از ایشان در دولت مغول و دیگر سلاطین بوده اند وهم می نویسد طایفه شاملو مثل مرتضی قلیخان وغيره ازین قبیله و عباس شاہ ثانی صفوی این لقب با یشان داد وصاحب كتاب تاریخ این کتاب را بحر نهان گشته بزير حباب ، مینگارد که با يک هزار و دویست وهفتادوسوم هجری مطابق میشود و تا کنون پنجاه و چهار سال است که تالیف کرده است و میگوید :

بسکه چهل سال کشیدیم رنج *** محمدد افراد شده هم برنج

و ازین کلام معلوم می شود که دویست و پنجاه و پنج بیت میباشد و نیز

در اوصاف ایشان گوید .

جمله سلاطين جهان بوده اند *** مجتهد وقطب زمان بوده اند

همت برمک همگی داشتند *** علم و ادب خوب نگه داشتند

داد فلک جمله ایشان بیاد *** نیست بجز نام از ایشان به یاد

و نیز از پاره اشعار مرحوم فتح علی خان ملک الشعراء متخلص بصبا که در تعریف میهمانی خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار اعلى الله مقامه که از راه سلماس بشهر خوی که مسکن خوانین دنبلی و در آن وقت حسین خان دنبلی که از اکابر

خوانین عهد بود پذیرائی مقدم همایونی را نموده است مینگارد :

شد از راه سلماس از آن بوم و بر *** سوی شهر خوی شاه جمشید، فر

بصحرای خوی چون جهاندار شاه *** بفر فریدون در آمد ز راه

یکی مرز پر سبزه در آب کشت *** خزانش بهار و بهارش بهشت

همه دشت باغ وهمه باغ گل *** همه کوه چشمه همه چشمه مل

در آن مرز فرمان ده ني رای *** ز گردان بنام سوم پیشوای

پذیره شد او با بزرگان براه *** دو بیننده جوینده گردشاه

دو فرسنگی آنمرد بافر و سنگی *** براه شهنشاه با بوی و رنگی

ص: 295

بگسترد پای افکن دلپذیر *** از رومی پرند و زچینی حریر

شهنشاه باراد مردان هزار *** بباغ اندر آمد چو خرم بهار

تو گفتی زایوان برافروخت شید *** دویا شد بكاخ اندرون جمشید

گزین کردش آن شاه آزادگان *** و سپردش همه آذر آبادگان

و هم گاهی که از این خوانين عظام بتعمیر کنید همایون عسكريين ومسجد مبارك حضرت صاحب الامر علیهم السلام اقدام شده است یکی از شعراء قصیده گفته و اسامی اجداد ایشان را بطرزی ملیح یاد کرده است مثل صلاح الدین و عیسی خان وموسی خان وسلیمان خان وغير از ایشان و هم فتحعلی خان ملک الشعراء در تاریخ وفات حسين خان دنبلی میفرماید :

کجا شدند هژبران آتشین مخلب *** كجا شدند پلنگان آهنين چنگال

کجا شدند سلاطین آفتاب افسر *** کجا شدند بزرگان آسمان اجلال

حسین خان که یکی رادمرد پاک سرشت *** حسین خان که یکی پاكرادنيک خصال

غرض چون خاک بدم در کشیدپاک تنش *** که باد مهبط انوار ایزد متعال

نوشت كلک صبا از برای تاریخش *** زمین نهفته بدی آفتاب جاه جلال

اگر جاه جلال بدون واو عاطفه باشد مطابق هزار و دویست و بیستم هجری و اگر با واو عاطفه باشد بیست و ششم هجری خواهد بود و در جای دیگر گوید دوازدهم امیر حسین خان پس از بیست و يك روز از مرگ پدرش امیر مرتضی قلیخان

که در سال يک هزار و دویستم هجری در سن شصت و پنجسالکی شهید شد حکمران ملک موروثی هفتصد ساله اجدادش گردید و در ذیل حال او با شعار مرحوم صبا که مسطور شد اشارت کند .

و هم در جای دیگر گوید در تاریخ حبيب السير مسطور است که هد بن یحیی برمکی را که والی فرغانه بلخ بود لقب اخشیدی دادند که سلاطين فرخانه و بلخ را اخشید لقب دادند که در سور ترك برسم سلطنت کیان داشتند چند پشت سلطنت کرده تمامت ترکستان را بدست آورده از این روی مشهور بسلاطين ترک شدند و در

ص: 296

زمان خلافت القاهر بالله اتراکدشت بانجاغلبه کرده غل ثانی مهاجرت نموده ببمحمداد آمده و در سلك امرای خلفای بنی عباس بود و ملك موسي اخشیدی در روز دوشنبه هفتم رجب سال دویست وهشتم در شام جای داشت و سلطان با یزید اسم مبارك خود را بدو عنایت کرده و آن نام را که طیفور بود مخفف گردانیده طغج گفتند ولقب اخشید را القادر بالله عباسی باو داد و حکومت مصر را بدو ارزانی داشت و ازین پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب مذکور نمودیم که ابو بكر هل بن ابی طغج بن جف بن بلتكين بن فوران بن فوری بن خاقان الفرغانی الاصل صاحب سرير ذهب منعوت باخشید صاحب مصر و شام وحجاز اصلش از اولاد ملوك فرغانه بود و کافور اخشیدی بدست تربیت او بباليد.

و نیز صاحب نسب نامه مذکوره در جای دیگر میگوید: آل برامکه بمحمد از دولت اسلام سلطنت و وزارت و امارت کرده اند از ابتدای خلیفه ثانی تا این تاریخ گفته اند و این سلسله برامکه چهار طبقه می باشند چهل پشت در مدت یکهزار و دویست و یازده سال روز گار نهاده اند تا قباد برمک چهار نفر هستند و در تاریخ ابن خلكان در ذیل احوال جعفر بن يحيی میگوید نخست کسی که از آل برمك وزارت کرد خالد بن برمک وزیر ابی العباس سفاح بود که بمحمد از قتل ابی سلمه حفص الخلال بمسند وزارت بنشست و پس از مرگ سفاح و جلوس منصور او را به وزارت باقی گذاشت .

و نیز در نسب نامه مسطوره سواد مكتب جاسوس پادشاه روم که بافندی روم قلمی داشته می نویسند در این سال که عالیجاه امیر ابراهيم ملقب بحاجی بیكدنبلی بكعبه معظمه رفته بود شیخ الاسلام بسلطان مرادخان پادشاه روم رسانید در آن سالی

که حاجی بيك دنبلی از جانب شاه عباس ماضی امیر حج ایران بود بان جلال

و لشگر از ممالک روم گذشته زیارت نمایند إلى آخرها .

وهم در سواد فرمان فتح نامه شاه عباس ثانی باهالی دارالمومنین قم مذکور میشود ایالت وشو کت پناه حشمت و جلالت دستگاه عالیجاه نظام الاياله والشوكه

ص: 297

والاقبال حاجی بيک دنبلی بیگلربیگی دارالمومنین استر آباد را با جمعی از مردان کارزار و ایالت وشو کت پناه حشمت و عظمت و جلالت دستگاه شهامت و نصبت انتباه عالیجاه امير الامراء مبارز الاياله والشوكه والحشمه والعظمه والشهامه والاقبال صفی قلیخان دنبلی سپهسالار ایران بیگلربیگی آذربایجان با سایر عساکر که بحری است پرخروش و دریائی است پرجوش روانه شده و ایالت وشو کت پناه حشمت و جلالت دستگاه عالیجاه امیر الامراء سمعه للاياله والشوكه والحشمه والعز والاقبال غلام فیروز جنگ جان فشان ذوالفقار خان بیگلربیگی دار القرار قندهار الی آخر الفرمان بتاريخ شهر ذي الحجة الحرام سنة 1013.

و دیگر قباله ملکی که شاه سلطان عمل صفوی بسلیمان خان دنبلی فروختند مذکور نموده است و می نویسد همیشه در میان این دودمان دارایان كمال وصاحبان سیف و قلم بوده اند و آثار ایشان از آفتاب روشن تر میباشد و چند سلسله ازین خانواده جدا شده اند و از قلعه دنبل بدیگر شهرها انتقال داده اند اول امیر شمس الملك دوم امیر ابراهیم سوم امیر موسی که اولاد آنها در میان کردستانات بر قرار میباشند چهارم بزرگان اکراد خراسان پنجم طایفه فتحعلی خان ملک الشعراء از غیاث بيک برادر صفی قلی خان است و اولاد شهبازخان در عراق و اولاد جعفر قلیخان در شیروان واصل سلسله در قلعه دنبل بان رسم و آئين قدیم بر قرار و پایدار هستند.

و در جای دیگر می نویسد وقایع برمك و دولت اخشیده و سلاطین پیروزیان وشمسی کیان که در سلطنت و وزارت و حکم رانی و سرداری در شام ومصر و دیار بکر وارمن و آذربایجان میگذرانیدند نه نفر بودند پنج پشت در مذهب اشراقی ويزدان پرستی و دبیری وموبدی بوده اند، جعفر قباد در زمان خلافت سلیمان اموی بوده است با اصحاب خود گفت که وسعت ملک من چند مقابل ملک سليمان بن داود میباشد در جواب گفتند که آنحضرت مانند آصف بن برخيا وزیری داشت لكن ترا نیست بر تفحص شخصی که قابل وزارت باشد بر آمدند تامعلوم ساختند که در خانواده برامکه از نژاد گودرز برادر اردشیر بابکان که هم وزیر او و هم برادرش بود

ص: 298

سکه بنام و هر دو میزدند علم وزارت در دودمان ایشان بوراثت بوده است سلیمان فرمان داد تا او را بیاورند چنانچه از ین پیش مذکور نمودیم .

در کتاب بحيره فزونی مسطور است که پدران جعفر برمکی از زمان اردشير با بکان وزیر و وزیر زاده بوده اند وقتی زن اردشیر خواست شوهرش اردشیر را فریب داده زهر بخوراند، اردشیر بفر است بدانست و آنزن را بوزير خود گودرز نام بداد تا هلاکش نماید، زن بوزیر گفت مرا مکش که از اردشیر بارورم چون اردشیر را فرزند نبود ، وزیر او را پنهان کرده خود را نیز خصی بساخت و آلت رجولیت خود را در ظرفی سر بمہر خدمت سلطان آورده مستدعی شد تا در خزانه پادشاه امانت باشد تا بتفصیلی که در تواریخ مسطور است پسر پادشاه متولد شد و چون چندساله

گشت بدرگاه سلطان بیاورد و امانت خود را بخواست و دیانت خود را بیاراست و چنانش مرتبت بلند شد که بفرمان پادشاه بر يك روی دینارودرهم نام سلطان و بر روی دیگر نام وزیر را سکه میزدند و نیز پادشاه منصب وزارت را بر اعقاب اومسلم فرمود و نوبهار بلخ را بطن از پس بطن بدو گذاشت و آل برمک از نسل این وزیر هستند .

بالجمله در مجمع البحرین طریحی مسطور است که برامکه جماعتی هستند که فساد ایشان در بلاد بسیار گشت فاخذهم الله اخذعزيز مقتدر حکایت کرده اند که شیرویه

چون پدرش کسری را بکشت بر مک فیروز جد برامکه رابوزارت خود منصوب ساخت و نیز در بحيره فزونی مسطور است گودرز عجمی وزیر نرسی بن هرمز پادشاه ایران بود و چون خدمتی نمایان در باب شاپور بن نرسی از وی نمایان شد ملک الملوک عجم وزارت ایران را نسلا بمحمد نسل با او گذاشت و بر این امر لغت نامه بنوشت که هیچکس تغییر آنرا روا ندارد و تولیت نو بهار بلخ را که عبارت از بتخانه بزرگی باشد بروی مقرر ساخت و آن موضع در آنحال چنان بود که الحال مکه عرب و عجم را و آن توليت در اولاد اومقرر بود تا زمان سلیمان بن عبدالملک بن مروان که جعفر وخالد را از بلخ برای وزارت طلب کردند و برامکه از نسل

ص: 299

وی باشند .

حموی در معجم البلدان میگوید سويقه خالد که در باب الشماسيه بمحمداد واقع است منسوب بخالد بن برمکی است و اقطاعي از مهدي خليفه بود و از آن پس فضل بن يحيى بن خالد قصر الطين و بقولی قصر الطير را در آنجا بنیان کرد و اکنون ویران شده و نشانی از آن شناخته نیست

و نیز مینویسد جاماسب ملقب باردوان شاه بن هرمز مادرش بانوی بانوان بوده بهرام چوبین در تربیت ایشان اقدام کرده چون خسرو پرویز بسلطنت رسید ایشان را برمك لقب داده یعني متولی تمام نو بهار که آتشکده بلخ است نمود و تمامت بلخ و کابل و فرغانه سند و مکران در تصرف ایشان بوده است مردم عجم بگرد او فراهم شدند تا بتعمير قلعه ای که در بلخ میکشیده اعانت نمایند مذهب یزدان پرستی را رواج دادند که برخلاف مذهب زردشتی باشد که ایشان عمل بر باطن می نمایند وظاهر پرست نیستند .

وی حکیمی بیمانند بود نود سال زندگانی نمود تا چهار سال بمحمد از هجرت بر قرار بود شير وان شاهان از نسل او هستند ایام حکمرانی وی نودسال، بمحمد از هجرت چهارده سال، گشتاسب ملقب بخوران شاه بقدرتیکه هزار لشگر از بزرگی زادگان عجم در پیرامونش انجمن شدند تا او را در امر سلطنت مستقل نمایند تا مدتهای دراز بایشان دست نمییابند با ملک طرخان پادشاه دشت قبچاق اتحادی کامل داشت بیست سال تمام خود داری نمود بمحمد از آنکه مردم اعراب بر مملکت عراق و خراسان مسلط شدند بهزاد بن هرمز را با هدایا بخدمت اميرالمومنين فرستادند در زمان خلیفه ثاني متعرض آنها نشدند بلکه نظر عنایت بایشان بر گشودند ومدت العمر برمک بودند .

قیاد برمک در زمان خلیفه سوم بود مردم عجم بگرد او جمع شدند هرمز بن خوران که هم برادر و هم سردار لشگرش بود چون نگریست که تاب مقاومت سپاه عرب را ندارد با پیشکشی لایق بدرگاه خلافت پناه آمد خودش را خالد لقب داد

ص: 300

هرمز را زید و قباد را عبدالله لقب داد .

این خبر بملکی طرخان رسید جمع آوری لشگر نمود تا بلخ را ویران سازد قباد و هرمز آنچه توانستند از خزاین و سایر اسباب و کتاب برداشته فرار نمودند هرمز از راه دشت رفته مما لک شیروان را تصرف نمود اولاد او تا زمان شاه اسماعیل اول برقرار بودند و قباد بکردستانات رفته از نسب و مذهب خود اظهار کرد تمامت طوایف دیار بکر باطاعت ایشان روی آورده قلعه لار که در پائین کوه دنیل می باشد و قلعه دنبل از ابتدای روزگار کاوس است که فردوسی در شاهنامه اشارت بآن میفرماید مسکن ایشان گردیده آتشکده ای که در قلعه لار بود بقله دنبل نقل نمودند و تمامت خزاین را در آنجا در آوردند تا گاهی که بفرمان سليمان اموی برای تصدی امر وزارت بشام آمدند .

و يحيی برمکی علم وزارت را بميراث داشت فنون سلطنت و جهانداری را بهارون الرشید بیاموخت ومأمون را تربیت نمود و ایشان دارای علوم فرس بوده اند و کتابهای پراکنده را جمع نمود و آنچه از اسباب سلاطین کیان بود بدست آورده بقلعه دنبل ولارکن کن دژه می باشد بن ستادطاينة اكراد دنیلی که در حول و حوش آن قلعه بودندایل ومطيع خودساخت و بهانه اینکه ما تاب گرمسيرات نداریم و متعلقان و بستگان ما نتوانند بیایند چه ببایست در کوهستانها بگذرانند هارون از این سخن متوهم گشته ایشان را بحبس در افكندا کراد دنبلی لشگری بیاراسته بعزم دارالخلافه خليفه راه بر گرفتند خليفه بترسید و یحیی را بیرون آورده خلعت بداد .

می نویسد برامکه در ولایت عمان در میان اعراب قبيله عظیمی شده اند و در دشت مغان چندین هزار خانواده می باشند این فرد را به یحیی برمکی نسبت میدهند

سلطان رخت لباس عباسی را *** پوشیده مگر سر خلافت دارد

میگوید اجداد ملای روم از قراری که در شاهنامه بزرگی مندرج است از نژاد متحمل بن يحيی میباشند و میگوید شهر خوی از بناهای ملک طاهر متخلص بضياء است و نام اصلی او امیر تنها بوده و هلاکو خان پاس شان او را بسیار میداشته و در این

ص: 301

تاریخ آثار بتکده های آنها در خوی و سلماس باقی است و از آن پس مسجدی که وی برای داشته و خرابه اش باقی است باسم امیر بر جای است و مشهور بامير بيک بوده و ایشان را آن مقام و قدرت بود که در مقابل چنگیز خود را خان میخواندند .

بالجمله مولف این نسب نامه که گویا کاظم بیک نام دارداغلب این مطالب را از تاریخ ترکی و دیگر تواریخ معتبره مثل جامع التواريخ رشیدی و حافظ ابروو تاریخ میبدی و غيرها نقل می نماید و اسامی این امرا و خوانين واعزه و پاره سلاطین را بایشان منسوب ومرتبة مذکور میگرداند و در این مقام از آنچه برای ترتیب مقدمه لازم دانست بر افزون مسطور نگشت، وخوانین دنبلی در این عصر نیز باقی هستند و سلیمان خان ومحمودخان و شهبازخان قوریساول باشی و اولاد او مهدی قلی خان و پسرش خان باباخان وغير از ایشان در این عهود بوده اند و بعضی را راقم حروف ملاقات کرده است و جناب ناصر السلطان و برادران و اولاد ایشان که از صبيه معظمه محترمه مرحوم مغفور خلد آشیان مظفرالدین شاه اعلى الله مقامه می باشند باشان ومقامی رفیع در دارالخلافه باهره حاضرند و با این بنده كمال عنایت و مراودت دارند و البته اگر در مقام تفحص بر آیند جمعی کثیر در صفحات مما لکی ایران و دیگر ممالک از این دودمان عظیم الشان مشهود خواهند گشت اکنون برشته نسب معبود اشارت ميرودوالله اعلم و اجداد این بنده حقیر از طرف جد امی مرقوم میگردد:

عبد جانی و بنده فانی الراجی الی ربه الباقی عباسقلی سپهر ثانی وزیر تالیفات مشير

افخم کاشانی ابن ساره خاتون بنت خانم جاني بنت فتحعلی خان ملک الشعراء متخاص بصبا ابن آقا عمل بن امير فاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک بن امیر صفی قلیخان بن امیرشاه بنده خان بن امیر کنعان خان بن امیر بهروز بن امیر شاهوردی بیک بن امیر قليج خان بن امیر شیخ احمد خان بن امیر نظر علی خان بن امیر سلطانعلی خان بن امیر حاجی خان بن امیرولیخان بن امیر محمود خان بن شاه منصور بن امیر بهلول بن امیر جمشید بن امیر ابراهیم بن امیر احمد خان بن ملکی طاهر بن امیر شمس المكی بن ملک صالح بن ملک یحیی بن ملک جعفر بن

ص: 302

ملک سلیمان بن ملک متحمل موسی بن ملک تیل عیسی بن امیر محمد موسی بن امیر بحبی بر مکی بن ملک قباد بن ملک خوران شاه بن ملک اردوان بن ملک هرمز بن انوشیروان عادل معروف بكسرى

در طبقات الفقهاء ومنهال الصافی وطبقات الشافعيين نسب برامکه را در ذیل نسب ابن خلكان بدینگونه رقم کرده است احمد بن محمل بن ابراهيم بن ابی بكر بن خلكان بن بارك بن عبد الله بن شأ كل- بفتح کاف - بن حسين بن ملک بن جعفر بن یحیی بن خالد بن برمك بنجاماس بن مسنا سو بن جاماس البرمکی الاربلی قاضي القضاة وصاحب نسب نامه مذکور در فهرست این اسامی مرقومه چنین مینگارد وسال سلطنت و امارت و وزارت ومدت عمر ومحل ایالت ایشان را باین صورت می نویسد اسامی مدت عمر مدت حکمرانی سنه هجریه پای تخت محل امارت معاصرین .

اردوان شاه بن هرمز بن بانو وی همان است که مرقوم گردید نامش جاماسب وملقب باردوان شاه و مادرش بانوی بانوان بود و خسرو پرهیز او را لقب د. مک داده متولی تمام نو بهار آتشکده بلخ گردیده، نود سال عمر کرد و مدت بیست سال در ممالک بلخ و کابل و فرغانه سندمکران حکمران بود و قلعه در گرد بلخ بر کشید و مذهب یزدان پرستی را با طایفه از مردم عجم که بر گرد او فراهم شدند رواج داد با برادرش خسرو پرویز معاصر بود .

شاه خوران بن اردوان نامش گشتاسب وملقب بخورانشاه مدت عمرش شصت سال محل امار تش بلخ بود و چهارده سال فر نفر مائی کرد و مذ کور شد که بهزاد بن هرمز را بحضرت امیر المومنين (1) با هدایا بفرستادو آسوده بزیستند و جمعی از بزرادزادگان عجم نزداو بوده با یزدجرد بن شهریار معاصر بوده و در مدت روزگار خود برمک بودو در خلافت

ص: 303


1- یعنی خلیفه ثاني .

خلیفه ثانی بهمان حال خود باقی ماندند .

قباد بن خوران شاه

مدت عمرش شصت سال و چنانکه می نویسد می گوید مدت وزارت برمك چهل سال بود و در شام می گذرانید تا بمحمد از چهارده سال از دولت اسلام و ازین خبر چنان میرسد که قباد مذکور را برمک می خواندند و در زمان سلاطين عجم تا چهارده سال بمحمد از اسلام برقرار بوده است .

يحيى بن قباد

هفتاد و هشت سال روزگار بر نهاده است و در شام می گذرانیده و پنجاه و چهار سال حکمرانی کرده است سال یکصد و سی و دوم هجری وفات نموده است که آغاز بنی عباسیان باشد .

فضل بن يحيی

در شام بود و شصت و پنجسال عمر کرد و پنجاه و پنجسال بحكومت بگذرانیده

وتاسال یکصد و هشتاد و هفتم زندگانی داشته است معلوم باد آنچه در اینجا از فهرست آن نسب نامه مسطور گردید با اکثر تواریخ مشهوره مطابق نیست و بر خلاف آن مشهود گردیده است اما صاحب نسب نامه می نویسد اغلب این اخبار از تواریخ ترکیه نقل شده است معذالک نمیتوان مستند بآن شد اما چون این اسناد غاليه بمردم عجم است و حال آن معلوم نیست توقف لازم است .

[طبقه دوم]

طبقه ثانی اولاد امیر موسی هستند که در شامات مدت یکصد و پنجاه سال حکمران بوده اند و ایشان هشت نفر بوده اند سلسله که از وی جدا شده است در اخشید و آل ایوب است .

امیر موسی بن يحيی برمکی

مینویسد اول ایشان امیر موسی شصت و یکسال عمر کرد و سی و هفت سال بحکم۔

ص: 304

رانی بگذرانید و تا سال دویست و بیست و چهارم هجری در جهان بگذرانید و در شام روز خود را بشام رسانید .

طبقه سوم

عیسی بیکلویا نند که امیر عیسی بن ابوموسی دنبلی میباشد که از سلطان ابویزید اذن ارشاد یافته بقلعهد نبل آمده و مدت عمر به تزکیه نفس پرداخته بمقام ولایت رسیده طایفه اکراد مطیع او شدند .

امیر عیسی بن امیر موسی

هفتاد و هشت سال در این سرای پرملال محمدو" باصال کشانید و از این جمله سی و سه سال در شام بامارت بگذرانید و تا سال دویست پنجاه و هفتم هجری در شام و بلخ وغير هما بگذرانید .

امیر موسی ثانی ملقب باخشد گردید و پنجاه و هفت سال در این سراچه پر قیل و قال روز وشب برشمرد و از این جمله سی سال در شام و کردستان وزارت وعمارت نمود و تا سال دویست و نود و شش هجری نبوی ا بر جای بود و با الراضی بالله خليفه عباسی معاصر است .

امیر طغج شیخ احمد بن امیر موسی اخشیدی

پنجاه و سه سال عمر یافت بیست و نه سال در شام و کردستان بوزارت و امارت روز کار بر نهاد و تا سال سیصد و بیست و پنجم هجری باقی و با اوایل غزنویان معاصر بود .

اخشیدیه سه نفر

امیر سلیمان ثانی در تمام کردستانات امارت کرد هفتاد و پنجسال عمر کرده شصت و شش سال حکومت بگذرانیده و در سال سیصدو هفتاد و پنجم هجری زندگانی داشته و باطغرل بيك معاصر بوده است.

ص: 305

امیر جعفر دوم

ملقب باخشید در تمام کردستان و شام امارت داشت شصت و دو سال روز گار نهاد و از این جمله سی و هشت سال بامارت بگذرانید و در سال چهار صد و چهارده وفات کرد با الب ارسلان سلجوقی معاصر بود .

امیر یحیی کرد اخشیدی دنبلی

پنجاه و نه سال در این سراچه خدیعت فرجام صبح بشام آورد وسی نه سال در کردستان و ارمن حکمران مرد وزن و تا سال چهار صد و هفتاد و هفت هجری زنده

و باملک شاه سلجوقی معاصر بود .

سلطان صلاح الدین کرد

شصت و چهار سال در این سرای ایرمان میهمان بود و ازین جمله سی و نه سال در ممالک شام ومصر نافذ فرمان و تاسال پانصد و پانزدهم پاینده و با سلطان سنجر سلجوقی هم عصر بود

طبقه سوم شمسکیان لر هستند ایشان پانزده تن بوده اند مدت ملت و امارت ایشان دویست و چهارده سال بوده است در تمامت ممالک آذر بایجان و کردستان و ارمن و گرجستان و غيرها حکومت کرده اند .

امیر جعفر شمس الملک اخشیدی

شصت و پنج سال در این سرای سپنج دارای ایالت و گنج بوده و ازین جمله پنجاه و نه سال حکومت بلاد مذکورہ روز نهاده و تاسال پانصد و هفتاد و شش زنده و با چنگیر خان معاصر بوده است .

امير محمد بن شمس الملک امیر جعفر

مدت عمرش را در این سرای کهن یکصد و چهارده سال نگاشته اند و ایام امارتش را در ارمن و کردستان یکصدسال دانسته اند و تا سنه ششصد و هفتاد و شش باقی

ص: 306

و با او كتاقا آن معاصر است .

و امیر احمد بيک مدت پنجاه و دو سال در این ایرمان سرای زشت مآل روز گار نهاده وازین جمله سی و نه سال در کردستان حکمران نساء ورجال و تاسال هفتصد زنده و با ارغون خان ارغنون را نوازنده بود .

امیر ابراهیم

مدت عمرش چهل و پنجسال زمان حکمرانیش در مملکت کردستان بیست سال و تا سال هفتصد و دهم هجری دارای پرو بال و باغازان خان غزقان زندگانی را

گرم میداشت .

امیر جمشید

پنجاه و دو سال در این دنیای نکوهیده منوال بیائید وازین مقدار سی سال در کردستان و آذربایجان بامارت بگذرانید و تا سال هفتصد و بیستم بزیست و با ار پاخان معاصر بود .

امیر بهلول

مدت عمرش پنجاه و پنجسال زمان امارتش در کردستان وارمن بیست و دو سال و هنگام رحلتش با سال هفتصد و چهل و دوم هجری مطابق و با ایل جوینا خان معاصر بوده است :

در تاریخ عالم آرای عباسی می نویسد جمشید سلطان دنبلی در سوانحسنه 1014

در زمان سلطنت شاه عباس ماضی با امیر گونه خان قاجار بود و بمیل خود محض غیرت و فتوت بجنگی سپاه روم برفت و در آخر کار شکست یافته دو نفر برادرش اسير لشگر روم و خودش فراری شد. و نیز می نویسد حاجي بيک دنبلی را اسکندر پاشا حاکم وان در زمان شاه طهماسب صفوی در حدود سال نهصد و شصت و یکم هجری بکشت و حاجی بيک از منسوبان صفویه بود. و در تاریخ روضه الصفامسطور است که در آن سال که شاه عباس ماضی مطابق نذری که فرموده بود از شهر اصفهان

ص: 307

پیاده بزیارت آستان ملک پاسبان رضوی صلوات الله عليهم تشرف میجست به مه جهت از تمام بزرگان در گاه سه نفر مشقت این طی راه و رنج سفر را متحمل شدند و با شاهنشاه اسلام پناه اعلى الله در جا ته خارهای مغيلان كعبه حقیقی ایمان را بر دل و جان خریدار و اجر هر دو جهان را خواستار آمدند از آنجمله مهتر سلیمان دنبلی رکابدار باشی بود و در آن زمان فرسخ شرعی را دوازده هزار درع میدانستند .

اما راقم حروف گمان می نماید که دوازده هزار ذراع است که شش هزار ذرع باشد والف ذراع از قلم کاتب ساقط شده است زیرا که در هیچ عهدی مقدار فرسنگی را از نه هزار ذرع و دوازده هزار قدم بیشتر ننوشته اند.

و نیز در این تاریخ می نویسد در سال یکهزار و دوازدهم هجری وفتح تبريز ومحاربه با سپاه عثمانی حکومت مرند بجمشید سلطان دنبلی مفوض شد و در زمانی

که شاه عباس و امیر گونه خان قاجار با سپاه عثمانی محاربت داشتند و سیاه عثمانی بمرند آمدند جمشید سلطان دنبلی خدمات نمایان کرد اما از دشمن صرفه نبرد، ودو تن برادرش گرفتار دشمن شدند و در سال هزار و یکصد و شانزده مخمل پاشا ولد زال پاشای رومی حکمران ارحبيش و عادل جوار دیار بکر که بحدود قزل با شبه غارت برده بود بدست سلیمان سلطان د نبلی حاکم چودریس اسير و بحضور شاه عباس حاضر شد و آخر کار بهلاک و دمار پیوست و این جمشید سلطان غير از امیر جمشید سابق الذكر است و اغلب اسامی این اشخاص را که در این فهرست یاد کرده در ذیل نسب نامه مشروحا نام برده است .

و از جعفر بن عیسی و موسی بن يحيى از تاریخ بنی عباس نام میبرد و میگوید موسی بن يحيى جد جعفر بن عیسی بود. وحضرت صادق علیه السلام او را ارشاد فرمود و علم و عمل از با یزید یافت و بمحمد از آن میگوید هرمز که اردوان لقب یافت برمک شد و بمحمد از او خوران شاه برمك بود و پس از وی هرمز ژانی که زید لقب یافت برمی گشت و پس از وی قباد برمک گردید و میگوید در سال يکصدو هفتاد و دوم يحيی بحبس رشید جای کرد و سپاه یزدانیان بخروش آمدند رشید بترسیدو او را

ص: 308

رها گردانید و موسی که والی شام بود چون اخشیدیان بكیان میرسیدند اسباب استقرار ایشان شد و او را پسری پدید شد که عیسی نام داشت و بایزید بسطامی نام خود را که طیفور بود بدو داد و این نام را مخفف کرده طغج اخشید گفتند و هم او را ناصرالدوله خواندند و پسر او موسي اخشید بود.

و میگویند چون موسی بن يحيى بقلعه دنبال رسید و بنائی سخت استوار بدید نسب خود را با قلعه بانان باز نمود و جملگی با طاعتش در آمدند و چون نوبت موسی اخشید بیایان رسید احمد بجایش نشست .

احمد اخشید ز اقطاب بود زانکه نهم بود قبولش نمود

و می گوید لقب وی سیف الملك است و این لقب را مکتفی خلیفه بدو داد و پسروی سلیمان شاه مجتهد عصر وقطب زمان بود و دنبلیان گویند امام زمان صلوات الله علیه در حق ما دعای خیر فرموده است و نسبت این مطالب را بتاریخ بنی عباس وحبيب السير ومجمع التواریخ وفتوحات مکی و تاريخ الفی و تاریخ ترکی و جهان نمای ترکی و حافظ ابرو میدهد .

ا و

میگوید شیخ سليمان بن ناصر الدوله در سال دویست وهفتادم وفات کرده است و آن وقت نسبت بدفتر رومیان میدهد و میگوید جعفر ثانی اخشید و از طرف راضی خايفه سيف الدوله لقب یافت و یحیی ثانی پسر شیخ و دارای کشف و کرامات و مادرش دختر سنجر قاضی هرات بود و ناصرالدوله لقب یافت و چون صلاح الدین عیسی را بکفایت و رشد ممتاز یافت بر دیگرانش بر گزیدو پسر وی جعفر شمس الملک لقب یافت و با بنی ایوب منسوب بود و ایو بیان طایفه معروفی هستند .

و میگوید شمس الملک از اخشیدیان است و يحيى بن برمك جد او است و زر جعفر بدو منسوب است و نسب برمکیان باردشیر بابکان می پیوندد و بمحمد از آنکه مردم اعراب استیلایافتند و کیانیان و برمکیان پنهان شدند پس از وی پسرش امیر بيک نامدار شد و بخدمت راضی خلیفه آمد و طاهر لقب یافت و برای پدرش مقبره بسی عالی بنیان کرد و مسجد و حمام او در شهر خوی تا کنون باقی است و او مربای شیخ

ص: 309

شهاب الدین است و مقبره خودش در شام است و پس از وی پسرش احمد جای پدر گرفت و ازخلیفه ملقب بصالح گشت، وهلاكوخان دختر شاهزاده جلال الدین را بدو داد، و پسرش ابراهیم ادهم ثانی و پسر عم شاه و هر دو بيك تخم ويك دوده اند و او را ادهم اخشید و برمك گویند و هردو دارای لشگر و کشور بوده اند و نشب شیخ صفی بایشان میرسد .

و پس از وی شاه جمشید و بمحمد از او پسرش شاه منصور بود و بمحمد از او محمودخان است که شهری بنام خود بنیان کرد و پس از وی پیرولی جای پدر بگرفت و مدرسه و خانقاه آباد کرد و چون حاج بيک از مکه بشام آمد جای پدر مقام کرد و میگوید چون سلطان علی جای پدریافت والقاب ایشان مختلف بود در دولت عجم همه برمک بودند و در زمان عرب اخشید بودند و در دولت روم بيک و پاشا بودند و در دولت ایران خان لقب یافتند و در اغلب بلاد آثار ایشان موجود است و شعراء نامدار و فضلای بزرگوار دارند و يك طایفه ایشان را بواسطه نسبت بشمس الملک شمسکیان خواندند و در فتنه اتراک در قلعه دنبل منزل گزیدند.

وعزالدین احمد که ازین نسل است امیر تیمور را در سلماس میهمان کردوخزاین تقدیم نمود و پس از وی بهلول حاکم رد و قبول شد و در بذل وجود تالی یحیی و ثانی جعفر بود و پسرش احمد مملکت گرجستان وار من را بگشود، و میگوید در تاریخ شاه طهماسب نوشته است که نسبت اکراد بدنبلیان میرسد و شاه طهماسب خواهر خود را بقباد بداد واولادش شاه على بيك وشاه وردی بيک بودول حسن شاه خواهر خودرا بشاهوردي بيك بدادوعلمشاه از وی بزادو اور اسلیمان خواند و بهروزخانش گفتند و نواب محمودخان دنبلی از همان دختر پدید آمد مادرش دختر حسن شاه و جدش علمشاه و آن نسل وايل ازوی قوی گشت .

و چون پسری خوب چهرازوی متولد شد و به نجم الدین ایوب شباهت داشت او را نیز ایوب خان نامیدند و سلسله ایوبیان بوجود او بزرگ آمدند وطهماسب شاه اورا امارت سپاه و ولایت از من داد و ایوب خان که داماد پیربوداق خان بود مردی

ص: 310

زورمند و قوی پنجه بود چنانکه ایلچی ازروم بیامد و كمانی سخت چله بیاورد وجز ایوب خان هیچکس نتوانست آن چله را بکشد نوشته اند شاه طهماسب نگران بود که از کثرت زور آوری، خون بر شانه ایوب خان بر جست لاجرم تن پوش که بر تن داشت برتن او بر کشید .

و پسر او در خدمت شاه عباس دارای رتبتی عالی بود و پسر او على ملقب به پیر بوداق خان شد که نام جدش بود چهل سال بحکومت و جلالت بگذرانیدو لشگر روم را در هم شکست و پس از وی مرتضی قلیخان در خدمت شاه عباس ثانی بوزارت منصوب شد و چون این جماعت از شام آمده بودندشاملو لقب یافتند و از ایشان هشت نفر برمك و از آن پس اخشید شدند و تا بامير موسی دنبلیان برقرار بودند و پس از مرتضی قلیخان پسرش سلیمان خان بود که اورا شهبازخان گفتند و پس از وی پسرش مرتضی قلیخان ثانی جای ومنزلت پدر گرفت و بدست نادر شاه افشار تباه شد و از وی پسرش احمدخان بماند و پس از وی پسرش امیر حسین خان پدیدشد که ازین پیش بمهمان شدن خاقان مغفور فتحعلی شاه و اشعار فتحعلی خان ملك الشعراء در آن میزبانی اشارت شد.

ودر ذیل احوال يحبی برمکی وزیر هارون الرشید می نویسد او را چهار پسر بود فضل بن یحیی دارای تدبير وفضيلت وجعفر صاحب بلاغت وزکاوت و محمد دارای محمدالت و سخاوت و موسی صاحب رشادت و امارت بودند وزارت را بفضل دادند و جعفر راندیم کردند و امور ممالك كردستان و شامات و عربستان را بموسی و مملکت کابلستان و بلخ وفرغانه و ترکستان را بمحمد تفویض کردند ومتولی گری نو بهار که برمک باشد لقب اجداد ایشان بود و اخشید لقب سلاطين فرغانه بود لاجرم عمل را بلقب اخشید ملقب ساختند و در حين غليها تر اكتمل ثانی از آنجا مراجعت نمود و بطرف دارالخلافه بمحمداد آمد.

و میگوید از قرار نوشته جهان نمای ترکی لقب اخشید را الراضی بالله خليفه عباسی بامير عيسي بن أمير موسی عنایت کرد و ایشان را دولت اخشیدیه خواندند

ص: 311

ومدت يکصد پنجاه سال این لقب ومنصب در آن دودمان برقرار بود. تمامت مملکت مصر و یمن وحجاز وشام ودیار بکر در تحت تصرف ایشان بوده است و ابو الحسن احمد بن جعفر بن موسی بن یحیی بن خالد برمکی معروف بخجطه بر مکی ندیم که در تاریخ ابن خلکان مذکور است و شاعری ظریف بوده و در سال سصيد و بیست و ششم هجری در سن یکصد و دوسالگی وفات کرد از ذریه بر امکه است .

و می گوید چون این جماعت شو کتی وافر و بادیالمه خویشی داشتند خلفای بنی عباس با ایشان بطریق اعزاز و احترام رفتار میکردند بالجمله صاحب نسب نامہ اسامی اکثر این امرا وسلاطين وحالات ایشان و کمالات صوريه ومعنویه و عرفانیه و ارشادية وفتوحات و ابنیه و آثار و تواليف و تصانیف ایشان وجنگ باجماعت فرنگیها و مسلمان کردن جمعی کثير وطبقات والقاب وشؤنات ایشان را با مدت امارت وایالت ور است و وزارت وحکومت ایشان را یاد کرده می گوید امیرولی بن امیر محمودخان بن شاه صفورد کرد اخشیدی شهر خوی را که از پیشین روزگار اجدادش آباد کرده مکرر تعمير نمودند در میان کردستانات از حیثیت دین و مذهب نفاق بسیار شد اکثر شهرستانیها بکوه پناه بردند از قدیم الایام فریدون همیشه در کردستانات سلطنت می نمود. کرد بمعنی دلیر و شجاع است چنانکه : فریدون کرد ، جمشید کرد منوچهر کرد ، رستم کرد ، زال کرد، می خواندند پادشاه بادیه عرب ودشت قبچان و کردستانات بوده و راهی سخت دارد که برای عبور لشگر از آن کوهستانها ممكن نیست قلعه های سخت دارد و طریق را مسدود نمودند .

امیرولی مزبور ایل دشتی را از کوه بزیر آورده در دهات بندخوی سکنا داده و با ترکان از در دوستی بر آمد و مدارس و مساجد و تکایا آباد کرده و احداث شهر و پل نموده از شهر وان تا شهر خوی راهي باريك از سنگ تراشیده و در شش موضع کاروان سرا ساخته اکنون نیز بنام آن امیر موسوم است پنجاه و پنجسال عمر کرده بیست و دو سال مشغول تعمیرات بود در سنه هشتصد و سی و دوم وفات کرده در مقبره خود مدفون و هم اکنون مزارش محل استجابت دعوات است شبهای جمعه

ص: 312

قربانی آورند و چراغ برافروزند .

و پس از وی پسرش امیر حاجی بيک خان رئیس ایل جلیل شد و خزاین ودفاین و مواشی را در قلعه د نبل و قلعه لارو حصن کیقباد و قلعه پرو گذاشته بیشتر اوقات در آن قلاع حصينه گردش می کرد و قبرش در قلل جبال ما بين چالدان و شهر محمدوی است آن کوه نیز باسم آن أمير مشهور است از گنبد و بارگاه و عمارت آنجا آثاری بیادگار مانده است ایلات دنبلی در تابستان بان کوهستان میروند و باسم امیر حاجی بيك نامیده میشوند . او می گوید : حسن آذری صد باب در علم اسطرلاب را بنام وی نوشته است و پس از وی پسرش امير سلطان علی و بمحمد از او امير نظر على والی عظیم الشان

کردستان و تمامیت قبایل مذکور شد وسلاطين آل عثمان بادی مماشات می کردند مدت العمر برياضت و عبادت بگذرانید ملك موروثی اجدادش را بتصرف در آورد در چهل سالگی بمرض خناق در گذشت و در قله کوهی که بلند ترین کوهستان آذربایجان است مدفون شد آثار صحن و گنبد باقی است ایلات دنبلی در فصل تابستان بان کوهستان میروند و خیرات می کنند و احسان میورزند و آن کوه مشهور است بامير نظر .

و می نویسد امير احمد ملقب بعز الدین کرد اخشیدی از سلاطین پروپان و با

امیر تیمور گورکان معاصر و تمامت کردستان و شام و آذربایجان و ارمن در تصرف وی ومتصرف خزاین اجدادش و در طریقت شیخی کامل بوده دیوان خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه را بزبان کردی بمخمس در آورده قلعه در جبال حکاری بر نمونه کارهای پیشینیان ومقبره از بهر خود بساخته در سفر اول امیر تیمور بایران در شهر سلماس آمده امیر را با تمامت لشکر میهمان کرد در خدمت امیر تیمور تحف شاهانه تقدیم کرد لشگرش را با حسان واکرام خرسند گردانیده است .

چون امیر تیمور نوبت دوم بمملکت ایران می آید وی در ممالك لرستان به پیشگاه آن پادشاه حاضر می شود تا فتنه لشگر مغول را از ولایت خود بگرداند

ص: 313

امیر تیمور بطمع خزاین ودفاین ایشان بديار بكر وموصل رهسپار گشته امیر احمدرا گرفته محبوس می نماید و می گوید شیخی بيک را که از جانب شمادر قلعه همت وحصن لار کيقباد میباشد و کوتوال آنجاست بفرمای تا بیاید امیر احمد پوشیده بلشگر اکراد اخبار می کند که شب هنگام باردوی امیر تیمور ریخته ملك عزالدين را از زندان بیرون آورده ایشان را محاصره نمایند امیر تیمور این خبر را استماع

کرده از کار خود پشیمان گشته توقف دیار بکر را مناسب حال حالیه نمیداند و جمعی از لشگرش در عرض راه تلف می شوند و بقلعه وان آمده منصرف میشود لكن هر چند سعی می کنند بدیوار قلعه لطمه فرود آورند نمی توانند و چنانکه اشارت شداین قلعه را ضحاک تازی بنیان کرده است .

و مینویسدطبقه چهارم از برمکیان دولت اخشیدیه مشهور به شمسکیان لووپر ویان دنبلیان امیرانلو بودندچه اجداد ایشان بمحمد از آنکه بدیار بکر آمدند بقلعه پروذین۔

آذرجای گرفتند و بسلاطین پرویان مشهور شدند و در ارمن و آذر بایجان حکمرانی داشتند می گوید این جماعت بمحمد از امیر عزالدین بامرای اکراد دنبلی مشهور شدند تا موجب افتخار ایشان گردد که بچنين طایفه نجيب و دودمانی قدیم که در قلعهدنبل که بهترین اماکن عالم است جای داشته اند ، یکی از شعرای آنان امیر موسی دنبلی وقایع این دودمان را بتفصیل یاد کرده است و این شعر از جمله ابيات اوست : در گلشن وجود بهر جا که نو گلی است مدحت سرای خان گزینان دنبلی است

و برای هريک سلسله که تغییری روی داده باسمي موسوم شده است و القاب مختلفه مثل شیخ وامير وملک و بيک وخان و دیگر القاب یافته اند در این ازمنه اخيره دوازده نفر از امرای دنبلیان پشت در پشت بجای پدران و شیوه نیاکان در کردستان و آذربایجان و بعضی از زمين ارمنستان حکمران بودند و منصب سرداری و سپهداری و والی گری داشته اند از قرار تاریخ شاه اسماعیل صفوی و شاه طهماسب و شاه عباس و شرف نامه و خلد برین وتاريخ الفي و جهان نمای ترکی و فتوحات مکی و مفاتیح ملاحسین میبدی سیصد و پنجاه و دو سال باین سمت روز گار بگذرانیده اند و از این

ص: 314

دودمان بسی سلسله ها جدا گردیده در اطراف ایران و روم میباشند و در میان ایشان ارباب کمال و معرفت و جاه وحشمت همیشه زینت بخش دودمان بوده اند .

اول امیر بهلول ملقب بامير قلیج که خواهر حسن پادشاه علمشاه خاتون رادر نکاح پسرش امیرشاه وردي بيك در آورده و بيك زادهای علمشاه بیگلو در میان طایفه دنبلی مشهورند و بواسطه انتساب باصفویه چند هزار خانه وار ایشان را سید نامیده از مسلمانان خمس می گیرند. امیر قليج به نیروی خود امور حسن پادشاه را منظم میداشته این طایفه هیچوقت از حد خودشان تجاوز نکرده اند چه در آغاز دولت اخشیدیه جز مرارت چیزی نیافتند لاجرم در میان خود لغت نامه مرقوم ومضبوط نمودند که پیرامون امر سلطنت نگردند .

دوم امیر شاهوردی بيک است و او راشاه علی بيك وشاهوردی خان هم گفته اند ونام اصلی او امیر رستم بوده و شاهوردی لقب یافته و خواهر زاده حسن شاه است و این شاهوردی بيك با چند نفر از جوانان دنبلی در رودخانه داغستان غرق شدند و جنازه او را در مقبره شیخ صفی اردبیلی نقل کردند و این واقعه در سال نهصدو بیستم روی داده است و شاهوردي بيك باتفاق حسن شاه به تبریز و آن صفحات تاخته شر سلطان روم را از طایفه آق قوینلو بگردانید ومالك تمامت خزاین و آلات درب آن جماعت گردید، و این محل هنوز موسوم بشاهوردی سلطان چاپان است .

سوم امیر سلیمان خان است که اسم اصلی او امیر بهروز است و در بعضی تواریخ سليمان سلطان نوشته اند چه لقب سلطانی در آن زمان بزرگی بوده است ومملكت گیلان وسلطانیه در حکومت وی بوده است و شاه اسماعیل ماضی در ذیل فرمانی

که صادر کرده و در نسب نامه مذکور است شجره خلافت خلفاء عظام سليمان خلیفه دنبلی را اذن ارشاد داده و خليفة الخلفاء فرموده و در این فرمان بنام بعضی امرای دنبلی و قدمت و عظمت ایشان اشارت رفته است و خدمات امیر سلیمان خلیفه را که در وقعه روم نموده و اسباب سلطنت شاه اسماعیل را فراهم کرده است صاحب نسب نامه شرح میدهد و می گوید در اثنای همان احوال در سال نهصدو نود و پنجم

ص: 315

بمرد ودر بلوک سليمان سرای که مقبره خودش قرار داده بود مدفون شد وسالی فراوان روزگار شمرد و از وی يك پسر بیادگار بماند. و می نویسد .

چهارم امیر کنعان بيک بن سليمان خلیفه بود و او در جوانی وفات نموده فرزند صغيرش ایوب خان که امیر پنجم این دودمان است در سرای شاه طهماسب تربیت میشد و کردستان و قدری از ارمن در حکومت وی بود و ازین پیش بزورمندی و کمان کشی و جلالت مقام وی ودامادی او بدوشیزه پیربوداق خان اشارت رفت وی در تمامت عمر خود در سر داری و حکمرانی روزگار بر سپرد و با ایل خود بلشگر روم حمله برد و صاحب خط وربط بود و در بلوك خودش قلعه از سنگ بر گونه قلاع مردم فرس بیای آورد و مسجدی عظیم بساخت و مقبره از بهر خود در همان مسجد بر آورد و موقوفات مقرر ساخت وبيک زادگان ایوب خانی از نسل وی هستندو سلسله عظیمی شده اند شاطر سلیمان پسر على شاطر ایوب خان بوده چه در طایفه دنبلی رسم است که بزرگان هر طایفه در درب امیر خودشان شغل ومنصبی داشته باشند مثل شمشیر داری - امیر آخوری - قولر آقاسی - ایشیک آقاسی - فراش باشی شاطر باشی .

بالجمله این امیر کبیر در سال یکهزار و هفتم با جل طبیعی در گذشت و در مقبره

خود مدفون گشت و از وی ملک وموقوفات بسیار بماند .

ششم امیر شاه بنده خان بن ایوب خان است که سردار کل سپاه شاه عباس ماضی بوده است و مادرش دختر پیر بوداق خان بوده است و پیر بوداق خان را جز این دختر فرزند دیگری نبوده است لاجرم وی را به پسری برداشته بود شاه عباس نیز او را به پسری پیربوداق خان بداد از این روی او را پسر پیر بوداق خان می خواندند، می گوید در وقف نامه املاک همدان و کنگاور مرقوم است که وی را به پسری قبول کرد و این املاک را وقف اولاد او نمود .

و چون شاه عباس آثار رشد و کفایت در ناصیه امیر شاه بنده مشاهدت می نمود اورا سردار کل سپاه فرمود و نیز طایفه اتراک پير پاک را بر یاست او گذاشت و او را

ص: 316

بیگلربیکی ساخت و دوطایفه کرد و ترك را مخلوط بهم گردانیده ایشان را کرد آقاسی وترک آقاسی قرار داده يمين ويسار سلام پیشگاه سلطنت را با یشان گذاشت و شاه عباس اورا بفتح گرجستان و داغستان بفرستاد و بمحمد از آنکه مفتوح گردانید در یکی از قلاع تیری بدو رسیده شهید شد و مرده اش را بگورستان نیاکانش در خاک سپردند و از وی پسری سه ساله که علی خان نام داشت در پهنه روز گار بیاد گار بماند شغل و عمل پدرش را بدو گذاشتند و مقرر داشتند که تا بحد بلوغ و رشد نرسیده است بزرگان طایفه و ریش سفیدان قوم مشغول نظم مهام باشند .

شاه بنده خان بمحمد از بیست و پنج سال زندگانی و دوازده سال حکمرانی درین جهان وانی شہید گردیده بسرای جاودانی شتافت اولاد او را در میان طایفه دنبلی شاه بنده خانلو می نامند و شاه بنده خان شهید برادری داشته که ایوب خان نام او بوده است و در میان آن دودمان قامحمده چنان است که یک برادر برداری و دیگری در میان ایل بحکمرانی میگذرانیده است در زمان سلطنت شاه صفی فتح قلعه ایروان را متعهد شده با دوازده هزار تن لشگر دنبلی بدانجا یورش برده نردبان بر قلعه نهاده نخست مردی که بر فراز قلعه بر آمد ایوب خان بود و در سال یکهزار و هفتاد و پنجم هجری بدرود روان و این جهان ایرمان را گفته بجهان جاویدان خيمه کشید.

هفتم امیر علی خان پسر شاه بنده خان است که بنام او اشارت رفت و او را پیر بوداق خان لقب دادند تمامت آذر بایجان را بعلاوه ملک موروثی او بیاس خدماتی که از وی در جنگ روم نمایان شد بدو دادند وی پیر بوداق خان ثانی است و در خدمات، نوبت ثانی و شکست دادن لشگر روم لقب صفی قلیخان یافت و نیز ولایت گرجستان و ارمن و سپهداری کل و بیگلربیگی گری آذربایجان و علاماتی که در خور سلاطين است بدو عنایت شد .

هشتم مر تضی قلیخان پسر عليخان است در میان عرفای صوفیه چراغ صوفی لقب یافت در زمان حیات پدرش در اصفهان داخل امر ابوده تحصیل معارف کرده است و لله باشی شاه عباس ثانی بوده است و بمحمد از پدرش بهمان مناصب و مشاغل اشتغال داشت و بسفارت

ص: 317

روم رفت ودر خراسان و بلوک خوی و تعمیر گنبد مبارک عسكريين علیهما السلام آثار بديعة گذاشت و در هنگام تاخت و تاز روم و اضطرار پادشاه ایران لشگرها کشید و خدمتها نمود و در سال هزارویکصد و چهل و چهاردرهنگام مراجعت از محاصره بمحمداد بدیگر سرای تحویل داد و در سامره در مقبره برامکه مدفون شد .

نهم امير شهبازخان است بمحمد از وفات پدرش امیر مرتضی قلیخان در میان طایفه حکمران بود چون مملکت ایران وسلطنت صفویه را پریشان دید عزلت گزید ایلات را بکوهپایه ها و پاره قلاع استوار انتقال داده اولادهمان شاطر سلیمان که شاطر شاه بنده خان بوده و بواسطه همین انتساب خود را از آن ایل میخواند برایه امیر الامرائی رسید فتحعلی خان نبیره شاطر سلیمان در روزگار شاه سلطان حسين در شمار امراء بوده است لکن کار او بجائی پیوسته نشد وحيلت و مکیدنش کارگر نیفتاد و از وی خیانتها بخانواده دنبلیان نمایان شد و آخرالامر بسزای خودرسید .

یازدهم امیر مرتضی قلیخان پسر شهبازخان است این امیر رشید از نوادر روزگار بود و در فنون معماری و نجوم و خط خوش امتیاز داشت و نادرشاه افشار او را فریب داده بیاورد و بقتل رسانید و بمحمد از آن پشیمان شد.

دوازدهم امیر حسین خان است که از این پیش بیار؛ حالات او اشارت شد و از

اشعار مرحوم فتحعلی خان ملک الشعرا اعلى الله مقامهما مسطور گردید.

ودیگر می نویسد امیر غیاث بيک که در زمان حکمرانی برادرش سردار لشگر بوده چهار هزار سوار از کدخدازادگان دنبلی را برداشته در خدمت شاه عباس خدمات نمایان کرده شاه فرمود هر چه میخواهی بخواه عرض کرد پادشاه جهان پاره نانی عنایت فرماید که دیگر صدای جنگ بگوشم نرسد آن پادشاه کریم تیولات بسیار وضرابخانه کاشان را با و بداد و ایشان در کاشان بگذراندنید و اینکه از اولاد آن امیر در کاشان سلسله بزرگی شده اند و بالجمله اهل هنر و کمال هستند و فتحعلی خار ملک الشعراء کاشانی نتیجه همان امیرغیاث بیک است که در تالیفات خود بیار کرده است که از ترس برادرش و از بیم مخالفت بزرگان دنبلی که بولايت خود برو

ص: 318

اولاد شاه سلیمان در کاشان و اولاد شاطر سلیمان در اصفهان بوده اند رحیم خان نامی از اولاد شاطردر میان این دو برادر فساد میکرد و پوشیده برادرش را زهر بداد.

و بمحمد از امیر غیاث بیک پسرش شريف بیک صاحبهمان تيولات شد پس از وی پسرش آقا مل و بمحمداز آقا ه پسرش مرحوم فتح علی خان ملک الشعراء و آن مرحوم را دو پسر بود عمل حسین خان ملک الشعراء و محمد قاسم خان که بزرگترین ادبای عصر خود بود وفتحعلی خان را دودختر بود که یکی والده مادر این بنده راقم حروف وزوجه مرحوم میرزا حسن خان ناطق برادر زاده فتحعلی خان ملک الشعراءودیگر زوجه مرحوم میرزا موسی نایب رشتي بود و از وی سه دختر پدید شد که در جای خود مذکور می شوند .

ا ول حسین خان ملک الشعراء سه پسر داشت یکی مرحوم محمودخان ملک الشعراء که در عصر خود در فنون فضایل بی نظیر بود و دیگر مرحوم میرزا محل خان ندیم باشی که از آن مرحوم تا این تاریخ سه پسر و نتایج باقی است و محمودخان ملک الشعراء دارای پسرها و دخترها هستند و نتایج دارند و همه دارای علم و کمال هستند و جناب علی خان مندتا نشعراء که امروز ارشد فرزندان هستند دارای کمالات محمدیده و نقاشی ممتاز هستند بالجمله این سلسله شریفه جمعی کثیر و دارای کمالات و فضایل می باشند و بهمان جهت که امیر غیاث بیک جد اعلای ایشان در کاشان دارای ضرابخانه بوده این طایفه را ضرابی گویند و بهمان اسم باقی هستند و این شعر را از مرحوم میرور محمودخان ملک الشعراء شنیدم که از مرحوم آقاجل بن امیر فاضل بيک پدر مرحوم فتحعلی خان ملک الشعراء قرائت فرموده .

بر آن مرد در مانده باید گریست که دخلش بود نوزده خرج بیست

بالجمله در این نسب نامه اسامی جمعی دیگر از امرای دنبلی را که در این عصر اخیر بوده اند مذکورمیدارد. در تاریخ قاجاریه مرقوم است که در سال یکهزار يکصدو هفتاد و دوم هجری که خل حسن خان قاجار قوينلو بجانب آذربایجان حرکت کرد و ارومی را مسخرساخت و با آزادخان افغان محاربت ورزید شهبازخان دنبلی

ص: 319

که از اعاظم امرای آذربایجان و سرداران معظم آزاد خان بود چون از گزند آزاد خان اطمینان نداشت و با عمل حسن پیوندی پنهانی داشت از اردوی آزادخان روی برتافت و بمحمد حسن خان پیوست و بهمین علت لشگر آزادخان در هم شکست و بمحمد از مراجعت نجل حسن خان بملازمت رکاب اختصاص یافت .

و نیز در اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار ومتابعت اهل آذر بایجان مسطور است که: شهر خوی در دست امرای دنبلیه بودو حسینقلی خان مشهور بحسين خان دنبلی بیگلربیگی خوی با قدم صدق و ارادت پیش آمد و اظهار متابعت نمود و آقا هل خان نظر بقدمت خدمت او ولايات اردبیل و تبریز را ضمیمه ملك موروثی او گردانیده بدو تفویض و اورا ب حکومت تبریز بفرستاد و این همان حسین خان است که خاقان مغفور فتحعلی شاه را چنانکه مسطور شد میهمان نمود و در ذیل وقایع حرکت فتحعلی شاه بآذر بایجان می نویسد صادق خان شقاقی جعفر قلیخان دنبلی را فریب داده وجعفر قلیخان از جانب شهر پار تاجدار بیکلر بیگی کل آذربایجان شده بود و با او بسر کشی در آمد.

و حسین خان بن احمد خان دنبلی که بسعایت برادر کوچکترش همین جعفر قلیخان از حکومت خوی معزول و در تهران محبوسا میزیست در این اوقات که نفاق جعفر قلیخان دنبلی معروض وامیر کبیر اعتضادالدوله سليمانخان قاجار بسرداری آذربایجان منسوب شد حسینقلی خان مشهور بحسین خان مذکور نیز مرخص ومخلع و بحکومت بلده خوی مأمور و تبریز وقراجه داغ را بر ولایت او بیفزود و جعفر قلی خان با جماعتی از ایلات دنبلی بولایت با یزید وسرحدات روم برفت و حسین خان در مراکز حکومت خود استقلال تمام حاصل نمود .

می نویسد در این ایام که اردوی پادشاه قاجار بجانب خوی مرحله سپار بود این امیر بی نظیر بقدم ارادت بشتافت ور کاب پادشاه ببوسید ودر باغ دلگشای خوی که بسی دلگشا و فرح بخش است پادشاه قاجار منزل کرد و امیر حسین خان خدمات نیکو بجای آورد و چندین هزار تومان از نقد و جنس و غرایب نفایس و بافته های

ص: 320

روم و فرنگی و چندین قطار اشتر و استر تقدیم کرد دقیقه ای از دقایق بذل ومهمان داری و عطوفت نسبت بامرا و اعاظم ملتزمين ركاب فرو گذاشت نمود و جملگی را خرسند نمود. می نویسد در آن مهمانی سه هزار تن در رکاب شهریار قاجار حاضر بودند و چون از این میهمانی شاهانه بپرداخت بخلوت خاص مفتخر شد و این میهمانی یکی از ضيافتهای نامدار روزگار است و پس از چندی جعفر قلیخان سپاهی بساخت و بحرب برادرش حسین خان بشتافت و دلیریها ظاهر ساخت و آخرالامر فرار کرد و پسرش احمد خان در قلعه که داشت متحصن گشت و حسینخان بنظم بلاد خودو امور بیگلربیگی مشغول شد و محمود خان دنبلی را از جانب خود با یالت تبریز بفرستاد و پس از اندك مدتی وفات نمود . و برادر کهترش جعفر قلیخان دنبلی که این وقت در بلاد مکاری فراری بود چون خبر فوت برادر اکبر حسینخان بیگلربیگی خوی و تبریز و مرند را بشنید فرصت غنیمت یافته با گروهی از گردان اکراد بخوی بتاخت و عريضه به پیشگاه فتحعلی شاه قاجار تقديم واظهار اطاعت وخضوع بسیار کرده جمعی را نیز بشفاعت برانگیخت فتحعلی شاه اورا ب حکومت موروثی منصوب فرموده پسرش احمدخان را که فرزند ارشداو و معروف به بيوك خان بود بگروگان بطهران بخواست او نیز احمد، خان را با تفاق شیخ الاسلام خوی آقا ابراهیم خوئی که از اجله عرفا وعلما بود بفرستاد .

خاقان خردمند از ناصيه حال وی بدانست که پدرش را حالت نفاق در کار است نایب السلطنه شاهزاده عباس میرزا را با تابکی اعتضادالدوله سلیمان خان قاجار با دوازده هزار سوار بآذر بایجان روان ومقررفرمود که محمودخان دنبلی را که در تبریز با تمکن ومحمدتی وافر است برداشته بخوی روندهر گاه جعفر قلیخان در آمدن بحضور ته او نی ورزد او را از خوی بیرون و محمودخان را در جای او متمکن گردانند و چون نایب السلطنه مسامحه اورا بدید بجانب او حرکت فرمود جعفر قلیخان برادر خود کالم بياک را بکو توالی قلعه خوی مامور و اموال نفیس خود را با جماعتی از

ص: 321

ابطال رجال در حصار هودر که قلعه متين آن دیار است محفوظ داشت و این کاظم بيک مولفهمين رساله نسب نامه مزبوره است که مذکور شد.

بالجمله جعفر قلیخان پس از یکماه مدت پانزده هزار مرد لشگری فراهم کرده جمعی از مردمش اسير و دستگیر و خودش بجانب قتوره و رکاسی فرار کرد و امیر زاده محمود خان دنبلی بحکومت خوی منصوب شد وجعفر قلیخان آخرالامر بجانب اکراد یزیدی فرار کرد و محمود خان نواده شهباز خان دنبلی چنانکه مرقوم شد بیگلربیگی سلماس و خوی گشت و مورد عواطف پادشاه قاجار شد، عندلیب کاشانی ملك الشعراء ثانی مرحوم نجل حسین خان ملك الشعراء پسر مرحوم فتحعلی خان ملک الشعراء که پس از آنکه پدرش ملک الشعراء در سال یکهزار و دویست و سی و هشتم هجری در دارالخلافه تهران وفات نمود از طرف خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار اعلى الله مقامه بمقام و منصب ولقب جليل ملک الشعراء ملقب و در حدود سال یکهزار و دویست و شصت و هفتم بدیگر جهان رهسپار گشت قصیده در مدحهمين محمود خان سروده که از آن جمله است : بهشت نیکوئی محمودخان آن نخبه دانش که از نیکو خصالئ نام نیکو ترجمالستی چو او بارد سه ماريک دهانش دوز بان اژدر زطبع او بکیهان گنجهای شایگانستی

جناب امير اصلا نخان نیر همایون پسر مرحوم شير عليخان پسر مرحوم امير ارسلان خان پسر مرحوم احمد خان که با نی گنبد و صحن و سرای مبارك عسگريين بودند در این اوقات از رجال محترم خلوت پادشاهی و خوش محاوره و خردمند هستند پسران ایشان امیر ارسلان خان ناصر همایون و دیگر سیاوش خان و دیگر اسدالله خان ودیگر نصرة الله خان هستند والده امیر اصلان خان نیر همایون صبية شاهزاده حسینعلی میرزا فرمان فرمای فارس پسر خا قان خلد آشیان است و آقای امیر اصلان خان که در این روز دوشنبه سلخ شهر صفر المظفر 1338 در بنده منزل تشریف دارند مولف این رساله را حاجی تیمور آقای دنیلی پسر امیر اصلان خان جدایشان دانستند.

و نیز در ذیل مخالفت سر حد داران آذر بایجان و حرکت عباس میرزا نایب السلطنه

ص: 322

و فتح پتراق و آق سرای و با یزید و غيرها که در سنه یکهزار و دویست و سی و ششم هجری اتفاق افتادمی نویسد .

على الصباح حضرت نایب السلطنه فوج بهادران و یوسف خان گرجی را برداری امیر اصلان خان دنبلی بر سر قلعه آق سرای بفرستاد و ایشان برفتند و آن قلعه رصين را بجنگ و جوش مسخر ساختند معلوم باد این یوسف خان گرجی همان یوسف خان است که در دولت ایران سپهدار و كثير الاقتدار والاعتبار شد فتح علی خان ملك الشعراء متخلص بصبا در حق وی گوید : صبا برو بفرنگی و بگو که یوسف گرجی شکست رونق بازار حسن استر جی

و این استرجی یکی از مأمورین دولت فرنگی است که بایران آمد و روئی پسندیده وموئی زدوده وقامتی دلفریب وزنخدانی چون نار وسیب داشت اما یوسف خان گرجی را آن تلعلع روی و تشعشع موی ورونق دیدار و نرمی گفتار و خرام رفتار و نظام کردار بود که به نیروی سپهداری بهای تمام دار با یان عالم را ببرد و ابروی کمان و ناوک مژگان وسهام غمزه وسنان عشوه ایشان را بچیزی نشمرد در زمان خاقان مغفور سپهدار لشگر بود پس از وی پسرش مرحوم غلامحسین خان سپهدار بجای پدر بنشست و سپهدار لشگر عراق گشت و بمصاهرت خاقان ایران نامدار شد و از آن پس که بسن شيخوخت رسید در سلک وزرای دار الشورای دولت وزارت محمدلیه اعظم وغيرها برخوردار بود.

در اواخر سلطنت ناصر الدین شاہ سعید اعلى الله مقامه بجنان جاویدخرامید و پسرش محمود خان بأن لقب مفتخر شد لکن سپهداری بی سپاه بود مرحوم حاجی رضا قلی خان برادر مرحوم غلامحسین سپهدار بقدس و تقوی ممتاز و مجاور عتبات عالیات بود گاهی بطهران می آمد و مراجعته ينهود پسرش تهل تقی خان در شمار خوانين و گاهی بحکومت میرفت دخترش زوجه مرحوم حاجی نصر الله میرزا ابن مر حوم

حاجی سیف الدولة بن عليخان ظل السلطان بن فتحعلی شاه قاجار و از آن مرحوم دارای بنين و بنات و هم اکنون در همسایگی این بنده در قید حیات واززنهای عفیفه

ص: 323

محترمه و دارای پسرهای لایق فاضل است .

و شرح حال سپهدارهای ایران از طایفه گرجی در تواریخ دولت مضبوط است بمحمد از اینکه این لقب محترم در حال اضمحلال شد حالت اقبال یافت و حضرت بلند آیت گردون رفعت ذیشو کت آیت یزدانی موید بتایید آسمانی فاتح البلادو الامصار اعجوبه الازمنه والاعصار ته ولیخان نصر السلطنه تنکابنی ولد مرحوم حبيب الله خان سامحمد الدوله سردار که از اعاظم امراو وزر اوروسا و نجبا و قدمای دولت ایران و پدر در پدر در شمار اعزه و ارکان بودند و در حقیقت در این عصر بانی سلطنت مشروطه و مخرب سلطنت مطلقه مستبده شد چنانکه شرح این مختصر در تواریخ دولت مذکور میشود ملقب بسپهدار گردید و پس از چندی که در آشوب مملکت طبرستان و استرآباد و تاخت و تاز وفتنه جماعت ترکمان خدمات بسی عمده ظاهر ساخت و چنان دشمن قوی چنگال را در هم شکست وقلوب اهالی مملکت را خشنود فرمود بلقب سپهدار اعظم که لقبی بس محترم ومفخم است ملقب گشت و هم اکنون در دارالخلافه تهران و تمام مملکت ایران ملجاء و پناه ملك وسپاه و نگاهبان تخت و کلاه و سپهسالار بزرگ تمام لشگر ورئيس وزرا و امرای تمام کشور است همواره باروئی گشاده وخوئی آزاده و دستی بخشنده و کفی ریزنده وطبعی جواد با افرادعباد ملاقات و در تمام قوانین اساسیه دولتیه و محافظت مملکت جاوید آیت طی مقالات میفرماید خداوندش یار و از گزند حوادثش نگاهدار باد .

بالجمله بحديث خود باز شویم که الحديث ذو شجون گاهی سخن بسخن پیوندد و حکایت دیگر حکایت نسبت یابد و الكلام يجر الكلام را مصداق آیدودر این موقع اشارت باین مختصر با مناسبت بود چه سخن از امراء و دارایان ممالک و فرماندهان وطوایف جليل الشان قدیم ایران در میان بود و سلسله حضرت معظم نيز در شمار اولین طبقات این مردم بزرگ هستند .

در آن هنگام که فتحعلی شاه قاجار مرحوم میرزا رضی تبریزی را بتحرير تاریخ مشخص فرمود عبدالرزاق بيك دنبلی را نیز در انجام این امر با او شريک

ص: 324

نمود و آن کتاب مشتمل بر وقایع دوازده ساله آن پادشاه والاجاه و موسوم بزينت التواریخ و هم در تاریخ دولت قاجار مسطور است که محمودخان دنبلی متخلص بحاور رحمه الله تعالی امیری نجیب وادیبی اریب و پسر زاده شهباز خان دنبلی بیگلربیگی خوی و سلماس ومرند بوده و شرح حال آباء و اجداد و اعمام والاثاد این سلسله عليه در تاریخ دولت مذکور است .

از زمان صفویه تا این زمان حکومت و ایالت خوی و غیره مخصوص این طایفه بوده است و ازین پیش انفصال شهباز خان را از آزادخان افغان و اتصال بمحمد حسن خان قاجار مذکور نمودیم و بهمان علت حکومت تبریز را نیز با او گذاشتند و بمحمد از قضیه سلطان قاجار محمودخان دنبلی بدست وکیل زند گرفتار و سالها در شیراز بود و در خدمت آقا گل خان قاجار خلوص نیت مینمود پس از آمدن بطهران بحکومت موروثی خود نایل شد و پس از مدت دو سال استعفا کرده ملازمت حضور خاقان خلد آشیان را اختیار کرده در سلام عام طرف صحبت و مخاطبت بود پس از زمان خاقان در حضرت محمد شاه غازی اعلى الله مقامه بگذرانید و در سال یکهزار و دویست و شصتم هجری در اصفهان رحلت کرد و در اغلب علوم وفنون حظي وافی داشت و اشعارش در تذکره مجمع الفصحاء مسطور است و چندی نایب الحكومه اصفهان بوده . و پس از آنکه در سال مذکور وفات کرد پسر نامورش شهبازخان بجای پدر منصوب و بمنصب قور يساول باشی گری مفتخر بود او نیز دارای اخلاق ستوده ومخائل پسندیده بود و حاجی عبدالرزاق بيك دنبلی خلف الصدق نجفقلی خان دنبلی بیگلربیگی تبریز بمحمداز پدرش قبول ایالت و حکومت ننمود و بتحرير تاریخ مذکور مامور شد و در سال یکهزار و دویست و چهل و سوم بزيارت مکه معظمه برفت و باز آمد و پس از چندی رحلت نمود .

بهاء الدين آقای فرزندش در خدمت نایب السلطنه و ولیعهد عمل میرزا تقربی کامل حاصل کرد و عبدالرزاق بيك طبع موزون داشت و تخلص او مفتون بود پدرش نجفقلی خان بیگلر بیکی تبریز است دارای فضل و کمال وصاحب تاریخ و تذکره

ص: 325

است احوالش واشعارش در مجمع الفصحاء مذ کور است

یکی از صبايای مرحوم شهباز خان دنبلی مر حومه صاحبه سلطان بوده که اورا شهباز خوانند و این زن بزیور هنرها آراسته و موزونی طبع امتیاز داشته و این رباعی را در مدح مرحوم شاهزاده حسنعلی میرزا پسرخاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار طاب ثراه گفته است :

شهزاده حسن دلیرو لشگر شکن است *** شهزاده خوبروی شیرین سخن است

در باغ شهنشهی خرامان سروی است *** در گلشن خسروی گل یاسمن است

و نیز از صبا پای مرحوم شهبازخان که شرافة الحاجیه اش میخوانندزوجه مرحوم شاهزاده سلطان جلال الدین میرزا پسر خا قان مغفور فتحعلی شاه است و شاهزاده را از وی چند پسر و دختر متولد شد یکی از دخترهای او بایسته خانم طلعة الدوله زوجه مرحوم میرزا نظام الدین خان مهندس الممالك وزیر معارف کاشانی بود و پسرها و دخترها از وی بزاد ، از جمله پسرهایش امیر مظفر الدین خان است که بمصاهرت بنده در آمده اند و شکوه الدوله صبیه این بنده را بزوجیت خود در آورده اند و پسر ارشد ایشان آقای امیر جلال الدین خان مهندس الممالک ثانی و بمصاهرت خالوی خود شاهزاده عزيز الله میرزا ظفرالسلطنه از اعاظم شاهزادگان ایران و پسر مرحوم جلال الدین میرزا و مادر این شاهزاده نیز از بطن شراقة الحاجيه مذكوره متولد شده اند .

پسر دیگر مرحوم آقاميرزا نظام الدین مهندس الممالک پسر آقای امیر جلال الدين خان ذکاء الدوله رئيس مفتشين وزارت معارف و چندی است بسمت وزارت مختاری بفرنگ رفته اند وزوجه ایشان منورالدوله صبيه آقای مشکوه السلطنه رشتی و پسر دیگر آن مرحوم آقای امیر سیف الدین خان داماد آقای حاجی مهدی قلی خان مجدالدوله بن مرحوم عیسی خان اعتمادالدوله است و این آقایان نیز دارای اولاد متمحمددمحترم هستند .

صبیه دیگر مرحوم شاهزاده جلال الدین میرزا شرافه الدوله زوجه مرحوم میرزا محمد علی خان مصدق الدوله برادر مرحوم مهندس الممالک و شهباز پسر مصدق

ص: 326

شہباز خان دنبلی الدوله که بمحمد از پدر بهمان لقب ملقب شد در صفحان خراسان مقتول گردید و جوان واند روزگار بود و شرافة الحاجيه زوجه مرحوم شاهزاده جلال الدین میرزا بمحمداز وفات شاهزاده زوجه مرحوم میرزا زین العابدین خان شریف الدوله برادر مرحوم مهندس الممالک وزیر معارف شد (1).

بالجمله از اولاد مرحوم شهباز خان دنبلی قوریساول باشی و آن دودمان در این زمان بوده و هستند مثل سلیمان خان و علی اکبر خان و محتمل عليخان و عباسقلی خان دنبلی و اسدالله خان نایب آجودان باشی و مهدی آقای نایب آجودان باشی که بجای پدر در ایشيک آقاسی بودند و بعضی نیز هنوز در همان اداره ها داخل هستند و مرحوم مهدی قلی خان دنبلی و پسرش خان بابا خان تا چند سال قبل زنده بودند و با اغلب ایشان مراودت و معاشرت داشتم .

و از این جمله جناب ناصر السلطان و خاندان ایشان هستند که دودمانی عظیم و در تبریز جای دارند جناب ناصر السلطان بمصاهرت شاهنشاه مرحوم مظفر الدین شاه قاجار اعلى الله مقامه مفتخر وهم اکنون در دارالخلافه تهران مسکن و محتد و دارای اولاد امجاد نجیب الطرفين محمود الحس مین هستند از اعیان امراء و اركان شرفاء و سابقا بمنصب صندوق داری و حکومت بعض ایلات وسوارها اشتغال داشتند اکنون در کمال احترام و احتشام از مشاغل دیوانی کناری دارند، غالب اوقات از شرف صحبت و ادر الخدمت ایشان بهره ور وہ مستفيض هستم مردی محترم و هنرمند و نيک خوى و محتشم ومورونا در آذربایجان بیگلر بیگی گری و حکومت داشته اند و برادر معظم ایشان جناب حاجی نظام الدوله از امرای عظام آذربایجان و بیگی زادگان آن دیار است گاهی بدار الجارفه آمده منشاء خدمات عمده دولت و ملت شده و میشوند هما را بالمناسبة شته این کالام مطول شد و چون شامل احوال امرای

ص: 327


1- در این قسمت نسخة اعمل مجددا امیراصلان خان و فرزندان او را مرقوم داشته و بمحمدا در هامش آن نوشته شده و این اسامی دا بقا نوشته شده و در اینجا تکرار شده است و چون یادداشتهای گذشته درس 322 مفصل تر بود، این قسمت مکرر در چاپ حذف شد .

بزرگی وهنرمندان والانسب وفر نفرمایان جليل النسب طایفه دنیلی است معذور خواهند داشت .

بیان مجملی از آغاز حال جماعت برامکه وطلوع اختر اقبال ایشان

ابوالفضل جعفر بن خالد بن برمک جاماس بن يشتاسف البرمکی و بروایتی دیگر ابوالفضل جعفر بن ابی علی بن يحيى بن خالد بن برمک بن برمك بن گشتاسف بنجاماس دکان برمک بن برمک مجوسیا» (1) و این اسامی پاره ای از عجم است مثل

گشتاسف که گشتاسب وجاماس که جاماسب است و هر يك اسم اسلامی است معاوم است او را نام دیگر موافق لغت فارسی بوده و بمحمد از مسلمان شدن بر وفق لغت و زبان عرب ورسم عرب نامش را تغییر داده اند .

مسعودی در مروج الذهب می نویسد خبر برمك اكبر با ملوک ترک وخبرایشان بمحمد از ظهور اسلام و مجاری اوقات ایشان در ایام بنی امیه مثل هشام بن عبدالملك وجز او در زمان منصور عباسی وملوک روم بمحمداز ظهور اسلام در کتب مسطور است در هر صورت برمک بن برمک آتش پرست و مجوسی بوده و نوشته اند در رصافه بخدمت هشام بن عبد الملك آمد و بدست اومسلمان شد وعبدالعزيز نام یافت و بفن حكمت و انواع آن از حساب و نجوم وطب وغير ذالک عالم و نزد حكما دارای مقامی منبع و پدرش از ملوک فرس بود و چون پاره ای حالات دروی مشاهدت کردند او را در مملکت پدرش محبوس ساختند تا گاهی که بهر وسیله ای که توانست از آن ملک و دیار بیرون شد و بخدمت هشام رسید وهشام عليل المزاج بود جعفر اورا معالجه کرد هشام در پاداش این خدمت قریه از اعمال حلب را بدو بخشید و با وی احسان ورزید و بعضی گفته اند پدرش برمک بدست عثمان بن عفان اسلام آورد و عبدالله نام یافت.

در بعضی نسخ ابن خلكان مسطور است که در اخبار برامکه تالیف ابی حفص عمر بن ازرق کرمانی در بدایت امر این طایفه نوشته است که پدر این برمك مذکور که

ص: 328


1- اشتباها جزء سلسله نسب درج شده . یعنی برمک بن برمک مجوسی بوده است.

مک ا كبر بود صاحب نو بهار بلخ است و این آتشکده یا بتخانه ایست که مردم عجم باختند و در اطرافش بتها نصب کردند و این خانه را تعظیم و تکریم می نمودند و از فاق واکناف عالم بزیارت آن می شدند چنانکه مردم بمکه معظمه حج می نهادند تولی امر این سرای و حاجب آنرا برمک میخواندند و ازین روی این نام بر آن نهادند به مردم عجم این خانه را همانند مكه مشرفه شرفها الله تعالی می دانستند و خادم دارس آنرا برمک يعنی والی مکه می خواندند و چنان بود که ملوک فرس واكاسره لطان کابل و ملك سند و خراسان باین دین متدین بودند و با ین خانه حج می نهادند روقت اقامت حج میکردند خدای را سجده می نهادند و این خانه را معظم میداشتند ست برمك را می بوسیدند و از اراضی اطراف نو بہارو جز آن را برای برمكم خصوص داشتند و آن جماعت همواره باین عبادت بموجب امارت وسدانت برمک از پس سمک دیگر میگذرانید .

وجماعت برامکه را سوای برمك نامها و اسامی عجمیه بود اكن باين اسم

سوم شدند چنانکه مردم نصاری رئیس خودشان راجاثلیق و یهود جالوت ومجوس بد وغير ذالک مينامند و بر این حال بیائیدند تا گاهی که عثمان بن عفان برسرير رفت متمکن شد و خراسان را برطریق صلح بر گشود و این وقت شغل و مقام برمکه برمک اکبر پدر برمک اصغر رسید و او را در زمره جماعتی که بگروگان بدرگاه تان بفرستادند روان داشتند و شغل بر مکه به پسر او رسید و خودش بمدينه طيبه دوچون قوانین و احکام منيعه مستحکمه اسلام را بديد بان رغبت کرد و اسلام آورد مش عبدالله شد و از آن پس به شهر خود بازگشت و این وقت مقام و منصب بر مکه با و از اولاد اومفوض بود .

و از آن پس چنان افتاد که طرخان که در مملکت خراسان پادشاهی بزرگی بود بر اسلام برمک را بشنید هیچ ایمن نبود که از اسلام بر مکه وهنی در عجم بادید

و امر ایشان در هم شکند چه از قدرت و مقام برمك در میان عجم آگاهی داشت عت و فرمانبرداری عجم را نیز به برمکی میدانست لاجرم مكتوبی به برمکی

ص: 329

نوشت و این کردار اورا سخت عظیم و نا پسند شمرد و او را ببازگشت به آئين خودش دعوت کرد.

برمکی پذيرفتار نگشت و در جواب طرخان نوشت اینکه این دین بهی و آئین فرهی در آمدم برای این بود که بر دیگر ادیان فضل و فزونی و برتری و امتی از دارد طرخان ازین جواب غضبان شد و با لشگری گران بسویش گرایان گشت و این خبر بخالد پیوست مکتوبی بطرخان نمود که تو دانسته ای که من دین اسلام را از روی بصيرت اختيار کرده ام و میدانی ملوك و امرای عصر همه بطاعت من اندرند و اگر از ایشان یاری بجویم بنصرت من می شتابند .

طرخان چون این نامه را بخواند بیندیشد و روی سخن را بگردانید و نامه از در تعظیم و تکریم بدو کرد و بد و باز نمود که مراد من از این گفتار و کردار جز اعزاز دولت عجم چیزی نبود بر ما این عذر را از وی بپذیرفت و چون چندی بر گذشت طرخان بهر تدبیر که توانست برمك را مغرور ساخته و شب هنگام بروی بتاخت و او را مقتول ساخت و این برمك اكبر را جز برمک پدر خالد فرزندی نماند چه مادرش او را در سن صغار تش ببلاد کشمیر فرار داد و در آنجا بطوری پسندیده با عقل کامل و فضل شامل بمالید و بدین اهل بیت خودش در آمد و این وقت خبر پدرش بدو پیوست و چنان بود که احوال اهل بیت پدرش بمحمد از قتل او مختل شده بود لاجرم برمك اصغر بسوی آن جماعت بشتافت تا مقام و منزلت پدرش را در یابد .

آن جماعت بر وی فراهم شدند و بگریستند و بقدوم او سرور گرفتند و او را در جای پدرش بنشاندند و مردمان بد و روی آوردند و کار و توليت امر نو بهار استوار

گشت و او را برمک نامیدند و این برمک در کار خود استقامت و استقرار داشت تا زمانیکه اسد بن عبدالله بجلی حکمران خراسان شد و مردی از دهاقین آن سامان در خدمت اسد بن عبدالله از برمک سعایت

می کرد اسد بروی تداءل (1) همی ورزید و امر برمك جانب سستی گرفت و بر این حال برود و اسد از امارت خراسان معزول

ص: 330


1- یعنی زور گوئی و فشار .

وعبدالرحمن ضبی منصوب گشت وی بر خلاف اسد در تکريم وتقديم وتقويت برمک وامر تولیت او بکوشید و برمك با فراغت بال بگذرانید تا عبدالرحمن معزول شد واست دیگر باره بوالی گری خراسان بازگشت وچون برمك خبر آمدن اسد بن عبدالله را بدانست اقامت خود را پسندیده ندانست و از مسکن خود بآهنگ خدمت خلیفه بیرون شد و در این وقت هشام بن عبدالملك بن مروان خلیفه دوران بود، اسد بن عبدالله اورا در عرض راه دریافت برمك تدبیری بساخت وعذرى نيك بينديشيد و چنین باز نمود که من بملاقات تو بیرون آمده ام اسد خرسند شدو بتكريم او بر آمد و زبان باعتذار برگشود لكن برمک باين سخن او وثوق نگرفت چه میدانست دهقان را در خدمت اسد مکانی عالی است و نخواهد گذاشت که در میان ایشان کدورتی بر نخیزد و گفت چون در این پذیرائی مقدم تو وشتابی که نموده ام زحمتی وافر دیده ام هم اکنون اجازت میخواهم که برای استراحت چندی بیایم و از پس روزی چند بخدمت بیایم اسد او را اجازت داد و خود راه بر گرفت

و از آن طرف برمک چون زمان دریافت ازراه جرجان برصافه رفت و چون هشام اورا بدید از هیئت وعقل وادب وفضل او در عجب رفت و او را گرامی داشت و در زمره مقربین درگاه مندرج ساخت ومرسوم ووظایف در حقش مقرر فرمود و همه روز او را میخواند و با وی خلوت میساخت و ازهر راه سخن می انداخت تا گاهی که مذهب برمك و وسعت میدان علم وفضل وعفاف لسان ووقار وعقل اور امكشوف نمود و با وی موانست ورزيد و اورا محرم راز خودساخت چندانکه از درد بیدر مانش بدو باز گفت و بیچارگی پزشکان خود را در علاج آن باز نمود وخالد متعهد شد که اورا معالجت نماید و جماعتی از شاگردان برمک در خدمتش مانده بودند برمك در معالجت هشام با ایشان مشورت کرد جملگی سخن بر آن نهادند باید در موضع مجروح ومتألم داغ بر نهاد پس با مغزل بجای آهن اورا داغ کردند و ازروی رفق وملایمت کار کردند تا هشام از آن درد دشوار بر آسود ومقام ومنزلت

ص: 331

وعلم وفضل برمک در نظرش عظیم گشت و گفت مانند تو مردی دانشمندعاقل عالم که خبر اسلام پدرت نیز بتو پیوسته است نسزد که بدین ما اندر نشوی، برمك گفت تا بیندیشم و با فکر عمیق و اندیشه دقیق پشت و روی این کار را در نگرم و مدتی دیر بر نیامد که مسلمانی گرفت وهشام از اسلام او سخت مسرور شد و بر اعزاز وتكريم او بیفزود. و از پس چندی برمك از هشام اجازت طلبید تا به ایل و عشیرت خود شود و عهدی تازه گرداند، هشام عهدی برای او بر نگاشت و بلاد اورا به تمليك او بر گذاشت و هم در تکریم و تفخیم فرمانی باسد بن عبدالله والی مملکت خود مسجل بداشت، برمک با عظمتی تمام جانب خراسان گرفت لکن از آنجا که هر چه از - گذشت ضدش مشهود گشت دنیای جبارش مجال نگذاشت ، ودرخاك جرجان بدیگر جهانش سفیر ساخت ، و پسرش خالد با مادرش در آنجا اقامت کردند و نوبهار بلخ بحال خود بود تا گاهی که فضل بن يحيى بشهر بلخ در آمد و نوبهار را ویران کرده بجای آن مسجدی بنیان کرد . ابن خلکان در ذیل احوال يحيى بن خالد بن برمک مينويسد جد ايشان برمک ازمردم مجوس بلخ بود و خدمت نو بہار مینمود و نوبهار معبد جماعت مجوس در شهر بلخ بود که در آن آتشی برافروختند و برمك مذکور و اولادش بسدانه (1) آن آتشکده مشهور بودند و برمك را نزد مجوس عظمت ومنزلتی عالی بود لکن نمیدانم

اسلام آورد یا نیاورد .

و در کتاب دستور الوزراء می نویسد جعفر پدر خالد که برمک لقب دارد بملوک فرس نسب میرساند در آغاز حال دین مجوس داشت و در نو بهار بلخ بعبادت اصنام و پرستش آتش روز میگذاشت تا گاهی که از پرتوانوار سعادت ازلی دل او نور گرفت و اسلام آورد و با اهل وعشيرت واثقال و بضاعت بجانب دمشق روی نهاد چه دارالملك سلاطين بنی امیه در آن زمان در دمشق بود و بروایت درست سلیمان بن عبدالملک خلافت داشت وازین سخن مکشوف میگردد که مسلمان شد

ص: 332


1- یعنی حاجب و پرده دار

بیان ہدایت بنای نوبهار بلخ و کیفیت بنیان و بانی آن و چگونگی ابنیه و سدنه آن

مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد جمعی کثير از اهالی هند و چین وجز ایشان بر آن عقیدت میرفتند که یزدان بی شبه و نظير و تعالی الله عما يصفون ، جسم است و فرشتگان آسمانی اجسام هستند و برای آنها اندازه واقدار است و خدای وملائکه خدای در پرده آسمان پوشیده و محجوب هستند این عقیدت نا تنده ست و اندیشه ناصواب بدانجا کشید که تمثالها و بتها ساختند و پیکر یزدان و هیکل فریشتگان انگاشتند و آنجمله را قدودو خدود (1) و اشکال مختلفه بود برخی بر گونه انسان و برخی بر دیگر جنبد گان بودند پس بتکریم و تعظیم خدایان خود ساخته و فریشتگان خود بپرداختند و هر کسی بند، خودرا خدای خود ساخت و هر که این گونه خدای از خویش ساخت و ندانستند آنچه را که خود ساخته و خلق کرده وحد و اندازه بر گرفته خالق اووصانع او نتواند بود پس از آنها در پیشگاه اصنام قربانها بگذرانیدند و نذورات بنمودند. چه آن پارا همانند حضرت باری دانستند و این کر دار را اسباب تقرب بحضرت آفریدگار پنداشتند و دلیل وصول بمقامات ومثو بات انگاشتند.

و بر این حال و عقیدت مدت زمانی بگذاشتند تا گاهی که حکما و علمای ایشان بنظر عقل نگران شدند و آن جماعت را متنبه ساختند با اینکه گردو نهای گردنده و ستاره های رخشنده از سایر اجسام بحضرت خداوند علام نزدیکتر وزنده و گویا هستند و فریشتگان در میان ایشان و یزدان آمد و شد کنند و هر چه در این عالم بروز و ظهور مینماید بمقدار آن چیزی است که ستارگان آسمان بفرمان یزدان به جریان آن توجه میکنند

چون مرمان این سخنان را از حکیمان بشنیدند بتعظيم كواكب و افلاک پرداختند و قر با نیها برای آنها بگذرانیدند تا سودمند شوند و بر این کار و کردار

ص: 333


1- قدود جمع قد یهای بالا و خدود جمع خد یعنی صورت و گونه .

روزگاری بانجام رسانیدند و چون دیدند کواکب در روز پوشیده بلکه بعضی شبها بواسطه وجود ستوری که از ابرومبغ وابخره در جو نمودار شود مخفی میگردد اره ای از حکمای آن زمان بدیگران امر کردند که برای آن کواکب تمثالها وبتها بصورت واشكال كواكب مقرر دارند ایشان نیز بمحمدد کواکب بزرگ مشهور تمثال وصور ازسنگ و چوب وزر وسيم وفلزات بر آوردند و هر صنفی از آن مردم از آن هفت کو کب یکی را اختیار کرده و نوعی از قربانی بر خلاف آنچه برای آن دیگر مقرر داشته بودند بگذرانید و بر و بر حسب نظر کواکب چنان افتاده بود که چون این مردم بتعظيم آن صورت و بت می پرداختند حرکت اجسام علویه از کواکب سبعه بآنچه اراده میکردند حرکت میکرد و ایشان برای هر بتی بتخانه و هیکل مفردی بنا کردند و آن هیاکل را بنام آن هفت کو کب نامیدند و جماعتی بر آن عقیدت بودند که بیت الحرام در مرور دهور و ادوارروزگار در سایر ازمنه واعصار بزرك ومعظم بوده است زیرا که بیت زحل است وزحل متولى آن می باشد و چون از شئونات زحل بقا وثبوت است پس آنچه بزحل تعلق داشته باشد زایل و کهنه نگردد و همیشه معظم ومحترم باشد

و در این باب اقوالی یاد کرده اند که بواسطه شناعت آن شایسته نگارش نیست . بالجمله بعبادت اصنام روزگار نهادند تا یوزاسف حکم هندی ازهند بسند و از آنجا بشهرهای سجستان وزابلستان و کرمان در آمد و خود را پیغمبر خواندو گفت من در میان خدای ومخلوق میانجی هستم پس بزمين فارس آمد و این وقت اوایل سلطنت طهمورس ملك الملوك عجم بود و دین صابئی از یوزاسف رواج گرفت و او مردمان را بزهد در این عالم سفلی و اشتغال بعوالم علوی دعوت میکرد و عبادت اصنام وسجود آن را تجدید نمود . بآتش تعظیم کرد و مردمان را بتعظيم بآن مامور داشت و میگفت آتش بفروز شمس و دیگر کواکب همانند است و نور بر ظلمت افضل

است و نور را مراتب محمدیده است و بر اینگونه مدتی بگذرانیدند وعمرو بن لحي ببالید و با قوم خود بمکه آمد

ص: 334

و بامور بیت استیلا یافت بمحمد از آن بشهر بلقاء که از اعمال دمشق از اراضی شام است بیامد و در آنجا قومی را بعبادت اصنام بدید پرسید اینها چیستند گفتند ارباب هستند وما بآنها یاری می جوئیم و یاری می بینیم و آب میطلبیم و کامیاب میشویم و هر کس از آنها چیزی بطلبد عطا می کنند عمرو بن لحی خواستار شد تا صنمی بدو دهند هل را بگرفت و با خود ببردو بر کعبه نصب كردإساف ونائله را نیز با خودداشت آنگاه مردمان را بتعظیم وعبادت آن اصنام بخواند ایشان نیز اطاعت کردند و بر آن حال الله بودند تا دین اسلام ظاهر ورسول خدای صلى الله عليه و اله مبعوث شد و بلاد را از لوث

اصنام بشست و بندگان خدای را از ظلمت ضلالت و غوايت نجات بخشید . و این جماعت میگفتند بیت الحرام از آن خانه های هفتگانه معظم است که باسماء هفت کو کب سیاره بر پای داشته اند بیت دوم بر فراز کوه اصفهان است و آنرا مارس گویند و در سه فرسنگی اصفهان است سوم را سند و ساب گویند و در بلادهند است بیت چهارم نوبہار بلخ است بیت پنجم غمدان است که در شهر صنعاء یمن است بیت ششم کارشان شاه و بانی آن کارش پادشاه و بقولی نام آن کاوسان و بانی آن کاوس شاه است و بیت هفتم در اعلی بلاد چین است و تفصيل اين بيوت وساير بتخانه ها که طوایف و قبایل دیگر در بلاد واماكن وجبال دیگر بر نهاده اند در مروج مسطور است بالجمله مسعودی می گوید نو بهار را در شهر بلخ باسم قمر بساختند با نی آن منوچهر شاه پادشاه عجم است و هر کس متولى بداية وخدمت و حفاظت این بیت بودی در خدمت ملوک عجم بسی معظم و محترم و مطاع گردیدی و فرمانش را اطاعت کردندی و بحکم او روی آوردندی و اموال فرادان بخدمتش حمل نمودندی وموقافات از بهرش مقرر داشتندی و متولی این امر را هر کس بودی برمک خواندندی وازین جهت جماعت بر امکه را برمك وبرمکی گفتند که خالد بن برمک از اولاد کسانی بود که متولی این بیت بودند و بنای این بتخانه از تمامت ابنیه جهان سخت ترو عالی تر بود و بر بالای کنگره های آن نیزه ها نصب کرده و پاره های حریر ودیهای

ص: 335

سبز بر آن جمله علاقه کرده بودند که طول هر شقه يکصد ذراع و کمتر از آن بود و برای این شقاق حریر نیزه ها و چو بها نصب کرده بودند تا آن حریرها را از زحمت و زایش بادتند نگاهدار باشد .

گفته اند روزی صرصری عاصف برخاست چنانکه یکی از کنگره ها و شقاق را بر کندو دور افکند و آن پاره کنگره پنجاه فرسنگی یا بیشتر آنسوی تر بیفتاد و این خبر اگر مقرون بصدق باشد دلالت میکند بر کثرت ارتفاع این بنا در هو او نهایت سختی بنای آن. و باروی محیط بر این بنیان چندین میل مسافت دارد و علو این سور وعرض آن چون مشهور است مذکور نداشتیم .

در بعضی کتب نوشته اند: نو بهار نام آتشکده عظیمی است که سلاطين عجم در بلخ ساخته و با نواع نقش و نگار و تصاویر و جواهر الوان مزین داشته و طاق گنبدش را افزون از صدور ع ارتفاع داده و بر بالای گنبد پرده بیدقی علامت شوکت سلطنت و قدرت را کشیده بودند بهر هنگام باد وزیدی حریری که بر علم قبه آن کشیده بودند چنان برافراختی که در شهر ترمد بچندین فرسنگی فاصله بدیدندی و مردم ایران بزیارت آتشکده بلخ بامیان از شهرهای دور و نزديك بيامدند و بتماشای آن خانه عبادت وصومعه طاعت اقامت میکردند و بعضی منزوی میشدندودر حوالی آن گنبدر فيعوخانه وسیع سیصد و شصت مقصوره معمور ساخته و در با پست آن را فراهم کرده بودند تا خدام و سد نه آنجا در آنها منزل کنند و از آن گونه پوششها وزينتها که در آن بنای رفيع و گنبد منيع بکار برده بودند ابصار بینندگان خيره و حیران میشد .

و سعودی گوید بعضی از اهل روایت و تفسیر گفته اند که بر در نوبهار یعنی آتشکده بلخ مکتوبی بزبان فارسی قرائت نمود که ترجمه اش بعر بی این است وزاسف گفته است

« أَبْوَابُ الْمَلِكِ تَحْتَاجُ الَىَّ الات خِصَالٍ عقل وصبر ومال به پیشگاه سلاطین راسه چیز لازم است تا مالازم آن شوند یکی عقل و دیگر صبوری و دیگر داشتن بال و در زیر آن کلمات دیگری نوشته است و کذب یوزاسف

انَّ الْوَاجِبُ عَلَى الْجُدُرِ ذَا كَانَ مَعَهُ وَاحِدَةً مِنْ هَذِهِ الخيال أَنْ لَا يَلْزَمَ بَارُّ السُّلْطَانِ » دروغ گفته است. یوزلف

ص: 336

زیرا که بر آزادگان جهان واجب است که هر وقت دارای یکی از این خصال شدند ابدا گرد خدمت و در گاه پادشاهان نگردند. معلوم باد چنانکه فردوسی علیه الرحمه اشارت کرده است و از اشعار دقیقی شاعر مندرج داشته است :

چو گشتاسب را دادلهراسب تخت *** فرود آمد از تخت و بر بست رخت

بلخ گزین شد بر آن نو بہار *** که یزدان پرستان در آن روزگار

آن خانه را داشتندی چنان *** که مرمکه را تازیان این زمان

بر آن خانه شد شاه یزدان پرست *** فرود آمد آنجا وهيكل به بست

نشست اندر آن خانه بافر وزين *** پرستش همی کرد رخ برزمین

پرستش همیکرد خورشید را *** چنان چونکه بدراه جمشید را

معلوم میشود که در آن زمان نوبهار بتخانه بوده است وهيكل وبنى بنام خورشید داشته و از عهد منوچهر تا آن زمان که قریب چهارصد سال بوده است این بنا بوضع بتخانه بوده و میرساند که این خورشید پرستی از عهد جمشید است و از این شعر امیر معزي : بتا چنین کن از آن روی بزم و خانه خویش اگر چه خانه تو نو بهار برهمن است نیز همان مقصود را میرساند اما صاحب فرهنگ باين اشعار اشارت کندو گوید از اشعار دقیقی مستفاد میشود که نو بہار آتشکده است و از شهر امیر معزی مکشوف می افتد که بتکده بوده است و میگوید نو بهار را بهار نیز میگویند بهار در لغت بمعنی آتشکده و بتخانه است و در کتاب برهان مینویسد بهار بتخانه چین و آتشکده ترکستان وسرای زرنگار ومنقش باشد و بمعنی بت یعنی صنم هم خوانده اند و شکوفه و گل هر درخت را گفته اند و بمعنى فصل ربیع نیز هست و در لغت نو بہار میگوید نام آتشکده بلخ است و آنرا برمك اولین بر امکه بساخت و بدیبای الوان بیار است و نام بتخانه هم هست میگوید بعضی گویند همان خانه بزرگ است که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت آتش میکردند و نيز مسعودی در ذیل نگارش اخبار آتشکده ها مینویسد و میگوید اول کسیکه

ص: 337

از سلاطین فارس بنای آتشخانه نهاد فریدون بود و سبب این شد که وقتی فریدون آتش را نگران شد اهلش به تعظیم آن میگذرانیدند و بعبادت و پرستش آن اعتکاف داشتند ازین داستان وحكمت عبادت آن پرسید دلایل وحکایاتی چند بدو عرضه داشتند که او را بعبادت آن خواهان ساخت و گفتند آتش در میان خدای و بندگان خدای واسطه است و نار از جنس آلهه نوریه است چه ایشان برای نور قائل بمراتب هستند و درمیان طبع نار ونور فرق گذاشته اند و گمان چنان برده اند که حیوان را قوه نوریه جذب میکند لاجرم نفس او را میسوزاند مانند پروانه که شب هنگام پرواز میکند و با اینکه جسم او لطیف است نفس خود را بر فروز چراغ میافکند و میسوزد وهم چنین پاره حیوانات دیگر که شب هنگام صید آنها بفروز چراغ ممکن میشود

بالجمله از اینگونه کلمات بگفتند تا فریدون فرمان کرد تا چندی از آن آتش را بخراسان حمل کرده و در طوس آتشکده برای آن مقرر داشتند و نیز در بخارا آتشکده بر آوردندو بر دسوره نامیدند و آتشکده دیگر در سگستان که عبارت از زابلستان وسيستان ومعربش سجستان است بساخت و کراگرگان نام کرد و این بنارا بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب برای آور دو آتشکده دیگر در میان شیروان (1) واران بتخانه بر آوردند، و در آنجا بتها بگذاشتند و انوشیروان اصنام را بیرون آورد و از این خبر معلوم میشود که چون بر کیش زردشت و آتش پرست بود در يک خانه جای دو معبود نمیدید یکی از شعرای عرب میگوید

الارض مَظْلِمَةُ ، والثار مُشْرِقَةُ * * * وَ النَّارِ مُسْوَدَّةُ ، مذكانت

اشارت بهمین کیش است و بعضی گفته اند انوشیروان چون باین آتشکده بگذشت و آتشی بزرگ بدید آن آتش را بموضعی که موسوم به بر که است نقل نمود و آتشکده دیگر بساختند که نامش کوسجه و با نیش كیخسرو بود، در قومس آتشکده بزرگ بود که بانی آنرا نشناختند و جریس نام داشت گفته اند گاهی

ص: 338


1- ببلادالشيزوالران ، مروج الذهب ج 2 ص 0243

که اسکندر بر آن آتشکده بگذشت و غلبه کرد بحال خود بگذاشت و خاموش نساخت.

وهم گفته اند در پیشین زمان در این مکان آتشکده شهری بزرگ بوده که دارای ابنیه عجیبه بود و در شهر خانه ای بس عجيب الهيئة بناشده بود و به او بهر منها (1) در آنجا نصب کرده بودند پس از چندی آن شهر را با آنچه بتخانه در آنجا بنیان کرده بودند ویران کردند و بجای آن بهر من خانها بیتی عظیم بر نهادند و این آتش را در آنجا بگذاشتند و آتشكده دیگر برای داشتند با نی آن فارس (2) بن کاوس بود و این در آن زمان اتفاق افتاد که در سمت شرقی چین پهلوی برکه اقامت داشت و دیگر آتشکده در شهر ارجان از زمین فارس بود و این آتشکده های دهگانه قبل از ظهور زردشت پیغمبر جماعت مجوس بود و از آن پس زردشت آتشکده ها برای کرد و از آن جمله آتشکده بود که در شهر نیشابور بنا نمود و آتشکده دیگر در شهر نساو بيضاء از بلاد فارس بسا خت و پادشاه را بازداشت که آتشی را که جمله ملوک آنرا عظیم شمرده باشند طلب کند این گونه آتش را در شهر خوارزم بدیدند و بمدينه داراب جرد از بلاد فارس نقل وروشن کردند .

مسعودی میگوید این نار کده گشتاسبی در این زمان که سال سیصدوسی و دوم هجری است آذر جوی یعنی نار النهر نام دارد و جماعت مجوس این آتشکده و آتش را از تمامت آتشکده های دیگر معظم تر میشمارند مردم عجم گویند در آن هنگام که پادشاه ایران کیخسرو بطرف ترکستان بجنگی میرفت و بخوارزم رسید چون آن آتش را بدید تعظیم و سجودند ود و برخی گفته اند انوشیروان همانکس باشد که این نار را بکان سان نقل نمودکارسان بمعنی ظرف باصندوقی است که از چوب و گل سازند و چون دولت اسلام ظاهر شد جماعت مجوس بترسه اند که مسلمانانش خاموش سازند لاجرم بعضی در کارسان نهادند و برخی رابشهر بيضا انتقال دادند تا باقی بماند یعنی اگر یکی را خاموش گردانند آن دیگر روشن بیاید .

با لجمله جماعت فارسیان را در استخر فارس آتشکده ایست که مردم مجوس و آتش پرستان برای اصنام بسی عظیم میداشتند همای بنت به من گاهی که سلطنت

ص: 339


1- بتخانه
2- سیا و خش بن کاوس .

یافت آن اصنام را بیرون آورده آتشکده مخصوص گردانید پس از آن آتش را از

آنجا نقل دادند و آن خانه خراب شد مسعودی گوید مردمان در این عهد ما که مطابق سال سیصدوسی ودوم هجری است میگویند آنجا مسجد حضرت سليمان بن داودعلی نبینا و آله وعليهما السلام بوده و بآن حضرت شناخته میشده و من آنجا در آمدم و در يک فرسنگی شهر استخر واقع است و بنیانی عجیب وهیکلی عظیم و ستونهای سنگی بس عظیم وعجيب بدیدم که در اعالی آن صورتهای ظریف از سنگ بر آورده از قبیل صورفيل وحیوانهای بزرگ اندام قوى هيكل عظيم الشكل و ابنیه و آثار و حیزی عظیم و باروئی منبع از سنگ بر آن احاطه دارد و صورتهای اشخاص را از سنگ بر آورده ودرسنگ تراشيده و بسیار محکم ومتقن است و گمان مردم این است که اینهاصورتهای انبیاء عظام علیهم السلام است و این بنادر دامنه کوهی واقع است و همواره در شب وروز ازین هيكل بادمیوزد و صدایی دارد و پاره ای از مسلمانان بر آن عقیدت هستند که حضرت سليمان علیه السلام بادرا

در این مکان محبوس کرده است و آن حضرت تمحمدى در بعلبک زمين شام و تعشی در این مسجد میفرموده است و ظهر در مدینه تدمر ما بين قلعه بعلبک و این مسجد فرود میشده است معلوم باد چنانکه در تواریخ مسطور است از جمله آثار و آیاتی که در شب ولادت باسعادت حضرت رسول خدا صلى الله عليه اله ظاهر شد افسردگی آتشکده فارس بود که هزار سال بر گذشته بود که هرگز خاموش نشده بود. و در شهر شاپور از اراضی ف-ارس آتشکده ایست که جماعت مجوس بسی عظیمش میشمارند داراب بن دارا پادشاه عجم آنرا بنیان کرده است و در شهر جور از زمین فارس که گلاب جوری را از آنجا حمل می نمایند آتشکده ایست که اردشیر بابكان ملک الملوک ايران در آن شهر بساخته است ومن آتش خانه را دیده ام در فضایی بر کنار چشمه ای که در آنجا واقع است و بنائی عجیب است و مردم مجوس را در آنجا جشنی است و یکی از متنزهات فارس است

و در وسط شهر جور بنیانی است که فارسیانش عظیم میشمادند و آنجار اطربال

ص: 340

مینامند و مسلما نانش ویران کردند و میان جور وشهر کوار ده فرسنگی فاصله است و در شهر جور گلاب گواری را میگیرند و شهر بشهر میبرند و این گلاب را که در جور میسازند بگو ار منسوب میدارند و این گلاب جوری بواسطه صحت آب و خاك جور بهترین گلابهای عالم است از جور تا شیراز بیست فرسنگی طول مسافت است و این شهر در زبان فارسی گور با کاف فارسی که بمعنی قبر است و عضدالدولة بن بویه بسیار بدین شهر بیامدی و مردمان همی گفتند شاه بگور رفت عضدالدوله را این سخن نا پسند افتاد و فیروز آباد نام کرد.

یاقوت حموی گوید اردشیر بابکان شهر جور را در فارس بنیان کرد و از نخست این مکان بیابانی بود اردشير بانجا بگذشت و پسندیده داشت و بفرمود شهری بنیان

کردند و اردشیر خوره نام نهادند یعنی حصه اردشیر چه یکی از پنج قسمت مملکت فارسیان اردشیر خوره است که عبارت از الکه (1) شیر از وغيره باشد و عرب این جاراجور نامیدند و بنای این شهر بر گونه شهردارا بجرد است و در این شهر آتشکده منصوب نمود و این شهر را باروئی و چهار دروازه و در وسط بنائی است مثل دکه ، عرب آنجارا طربال میخواند و عجم ایوان و کیا خره خوانند واردشير بنای آن کرده بسیار بلند ورفيع است چنانکه هر کس در آنجا باشد بر تمام شهر مشرف خواهد بود و در بالای آن آتشكده بنیان نمود و بارهای تدابير مهندسين آب را از نشیب کوه تا باین آتشکده بردند و از آن پس این بنا ویران شد و شهر جور در دولت اسلام بدست عبدالله بن عامر مفتوح گشت.

و نیز اردشیر آتشکده دیگر بنا نهاد و آنرا بار نامید و هم در خليج قسطنطنیه شا پور بن اردشیر بابکان آتشکده بنیان کرد و آن بنا تا زمان خلافت مهدی عباسی برای بود و در آن روزگار خراب شد بالجمله سلاطين عجم چنانکه در چهار چمن مسطور است بیست و چهار هزار آتشکده در مملکت ایران و دیگر ممالك جهان بر آوردند پارهای قبل از ظهور زردشت پیغمبر مجوس و بیشتر آن بمحمد از ظهور وی بود چنانکه در حکایت لهر اسب و گشتاسب و اسفندیار و ترویج دین او بدست اسفندیار

ص: 341


1- یعنی سرزمین

حتی بنیان آتشکده در مملکت چين و ديگر ممالک روی زمین و پاره ای قصص غریبه وابنيه عجيبه وعقاید مردم عجم در کتب تواريخ ومروج الذهب مسطور ومحتاج ببك مجلد کتاب مبسوط است و این معنی نیز مکشوف است که مذهب آتش پرستی در زمان قابیل بمحمداز قتل برادرش ها بیل در اوایل هبوط آدم صفی علیه السلام و بت پرستی بمحمداز مرگ اسقلينوس شاگرد حضرت ادریس بمحمد از چند سال رفع آن حضرت بآسمان نمایان شدو پرستش آفتاب وستارگان در زمان صاب بن ادریس علیه السلام روی داد و اورا صاب حکیم گویند و گروهی بر آن عقیدت رفته اند که اول پیغمبران آدم صفی علیه السلام و آخر ایشان صاب

صلى الله عليه وسلم بن ادریس است و نه آن است که صاب بن ادریس این کیش را بیاورده است بلکه یوزاسف حکیم پس از وی این کیش را اختراع ومنسوب بدو وتقرير هياكل بسليقه خود نمود و پس از وی پاره حکماء بسلیقه خودشان وضع هياكل نمودند چنانکه در کتب تواریخ صورت هر يک راكه موافق با یکی از ستارگان سیاره است یاد کرده اند . وعقیدت این طایفه که منسوب به صاب هستندو ایشان را صابئین گویند این است که پرستش آفتاب وستایش کواکب از مفترضات است ومحققین ایشان گویند ما کواکب را یزدان ندانیم بلکه این صور را که مظهر انوار کردگار است قبله عبادت شناسیم و ازین طایفه در جهان بسیارند و در ممالک ايران در خطه خوزستان تاکنون در کمال ذلت ومسكنت سكون دارند . در هر صورت چنانکه سبقت نگارش گرفت نوبهار بلخ را منوچهر پادشاه ایران پسر فريدون بن اتقیان بنا کرده است تواند بود در آن وقت بموجبی که مذکور شد که در زمین بر صورت کواکب آسمانی صورتها وهيكلها بر آوردندو اسباب تقرب آفریدگار را در پرستش این بتها دانستند از نخست بتخانه بوده است و چون نوبت سلطنت بلہر اسب رسید و بشرحی که در تواریخ مذکور است بمحمداز سالیان در از سلطنت خود را بگشتاسب تسلیم کرد خود در نوبهار بلخ بعبادت مشغول شد بهمان

ص: 342

حالت بوده است .

چنانکه در شارستان که هم این کتاب را چهار چمن نامند در ذیل احوال لهراسب مینویسد در جوانی مرتاض بود لکن در کوه مسکن نداشت و از خلایق دوری نمی گزید اما همواره پرستش خدای میکرد و شما برای ایستاده بود تا آفتاب طلوع میکرد و بمحمد از طلوع نیر اعظم و سجود و مراسم تحیت بکار خویش می پرداخت و می گوید در پایان عمر سه سال در محلی که هم آتش وهم صورت آفتاب موجود بود بایستاد مطلقا نه نشستی و لقمه چند ایستاده بوقت نماز شام تناول مینمود و بدین طریق بذکر ایزد متعال ماه و سال سپردی و پس از سی سال زردشت مبعوث گشت و این وقت امراض مختلفه در لهراسب پدیدار بود و بدعای دردشت صحت یافت و این وقت آتشکده ها بر پای شد و لهراسب در نو بهار باخ مشغول عبادت بود وزردشت نیز با او میگذرانید چنانکه بمحمد از آنکه از جانب پسر زاده افراسیاب ببلخ آمد و لهراسب را در پهنه جنگی بکشت تور براتور از لشگریان او بهمان عبادتگاه بتاخت و زردشت را در حال عبادت بكشت، زردشت نیز سبحه ای که بدست داشت بدوافکند و آتش از آن جستن کرد تور براتور را بسوخت .

وازین جمله حكايات مشهود میگردد که نو بهار گاهی بتخانه و گاهی آتشکده و گاهی هر دو بوده است فارسیان نیز گاهی بت پرست و گاهی آتش پرست و گاهی هم هر دو را میپرستیدند بعقيدتی که مذکور شد، لكن آن روایت و حکایت که بر مکه همان است بسیار سخیف و از درجه اعتبار ساقط و از مقام اعتنا هابط است .

یاقوت حموی میگوید نو بهار بضم نون وسکون و او و باء موحده مفتوحه والف وراء مهمله در دو موضع است یکی نزديك بشهر ری و دیگر نوبهاری است در بلخ که بر امکه ساخته اند و ایشان جماعتي از اهل شرف و قبل از ملوك طوایف بودند و با پرستش اصنام میگذرانیدند وقتی از مکه معظمه و کعبه وشرفه شرفهما الله تعالی با ایشان حديث کردند و از آداب عرب نسبت بآن مکان مقدس باز گفتند لاجرم ایشان نیز بنیان نو بهار را نموده در اطرافش نصب اصنام کرده آن بنارا بدیباهای

ص: 343

گوناگون و گوهرهای رنگارنگ بيار استند .

ومعنی نوبهار بها و تازه است چه ایشان هروقت در بنیان آن بناطاقی بر زدند یا بنائی نیکو بر نهادند مكلل بريحان میداشتند و زمان طلوع ريحان بدانجا میشدند و در هنگام ظهور بهار در آنجا بفراغت میگذرانیدند باين مناسبت نوسه بهارش خواندند و فارسیان بتعظیم این بنیان میپرداختند و باهنك آنجا از هر شهر و دیار میتاختند و در آن پیشگاه اهدای تحف ومهدی میساختند و کوس شادی می نواختند و نرد عبودیت می باختند و بر نطع نفسش رخ می نهادند و پیاده و سواره شاه و وزیر و برناو پیر میشتافتند و بر پیل دمان تخت استراحت می جستندو از بدایع و نفایس عجیبه اش متحيرومات میگردیدند و آنکس را که بخدمت و حراست آنخانه اشتغال داشت برمك مینامیدند و چون بان مكان نزديک ميشدند بت بزرك راسجده می نمودند و دست برمک را میبوسیدند و چون برمك از جهان می گذشت پسرش را در جای او برمک می ساختند و بر این گونه روز کار بسپردند تا نوبت با برمک پدر خالد بن برمک رسید .

و بعضی گویند نو بہار نام آتشکده ایست که در بلخ بود و برمك پدر خالد تعمیر این بنا را بنمود و بخدمت آن قيام ورزید از این روی قدر ومقام آن مکان عظیم گشت و از خبر یاقوت حموی نیز معلوم شد که نو بهار گاهی بتخانه و گاهی آتشکده بوده است و گاهی دارای هر دو رتبت میشده است. در طرف حرم دیدم دی مغبچه می گفت این خانه باین خوبی آتشکده بایستی

ندانیم پهنه اوهام نکوهیده فرجام را چه وسعتها و خیالات شيطنت آیات را چه گردشها ودست تدلیس و تلبیس ابلیس را بر جهانیان چه قدر تها و قوتهاست ایزد متعال در همه وقت و همه حال عقل و هوش آدمی را از گزند وساوس شیطانی

وهواجس نفسانی نگاهبان باد .

و نیز نو بهار قریه ایست در چهار فرسنگی شهر بلخ و در آنجا آتشکده بزرگی بوده و بعضی گفته اند آتشکده نو بهار همان است و بمحمد از ظهور اسلام ویران شده

ص: 344

و در زمان سلطان حسين با يقرا در آنجا قبری نمودار و لوح سنگی بر سر آن قبر پدیدار

بر آن آن نوشته بودند « هَذا قَبر علی بن اَبیطالب » همان وقت گنبد و بارگاه برفراز آن قبر بر آوردند وعمارات عاليه وموقوفات كثيره برای خدام مقرر داشتند مردمان نیز معجزات بسیار مشاهدت می کردند اکنون زیارتگاه خاص وعام ومعروف به علیشاه مردان است در برهان قاطع وكتب لغات فارسیه می نویسد برین نام آتشکده بوده است وازین پیش مرقوم داشتیم که هر مکان را خواه در زمین یا آسمان نسبت بمرقدانبیای عظام واولیای فخام بدهند اگر چه در آن مکان هم مدفن ایشان نباشدمحض پاس عظمت آن نسبت بروزمعجزات وخوارق عادات و ظہور کرامات خواهد شد و این نیز معجزه بس بزرگ است

و نیز حموی در معجم البلدان می نویسددرحوالی نوبهار اصنام می نهادند و بدیبا وحرير مزين وبجواهر نفيسه معلق میداشتند ومردم فرس اين بنارا معظم وتقديم هدايا و بانواع اثوبه ملبس و برقبته برترینش نصب اعلام می نموده و آن قبه را استن میخواندند و صد ذراع درصد ذراع و ارتفاع افزون از صد ذراع ومستدير و در حوالی آن خانه سیصد و شصت مقصوره مخصوص شصت مقصوره مخصوص خدمه وقوام وسدنه خدمه وقوام وسدنه آن بر نهاده و هر یکی از سکان این مقاصير را يک روز نوبت بود و تا یکسال دیگر او را حق

خدمت نبود .

گفته اند گاهی چنان اتفاق افتادی که بادی سخت وزان شدی و آن حریر را که برعلمی که بالای قبه بود بر کندی و تاتر مد که دوازده فرسنگ طول مسافت بود دور افکندی وسادن اکبر را برمك ناميدند چه نو بهار را همانند مکه وسادنش را ابن مکه مینامیدند وملوك چين وهند وكابل شاه واغلب سلاطين ب-این کیش بودند و باین خانه میآمدند و بت بزرگ را سجده می نهادندودست برمك را ميبوسیدندو در اطراف نوبهار هفت فرسنگ در هفت فرسنگ زمین را مخصوص برمك مي فرمودند واهالی این رساتيق عبيد برمك بودند و بهر چه اراده کردی در حق ایشان حکم راندی

ص: 345

موقوفات كثيره وهدایائی که باین خانه میر سید جمله خاص به برمک میر سید تا در زمان عثمان بن ابان وفتح خراسان منصب سدانه بیت با برمک پدر خالد بن برمک رسید و بارهاین بدرگاه خلافت پناه آمد و مسلمانی گرفت .

طرخان پادشاه ترکستان چون خبر مسلمانی او را بدانست او را ببازگشت از اسلام امر کرد برمک قبول نکرد طرخان با جمعی کثير بطرف او روی آورد برمك بدو نوشت توخود میدانی من دوستدار سلامت هستم و هر وقت از پادشاهان استنجاد کرده ام با من همراهی نمودند هم اکنون عنان خیال خودرا از من بگردان و گرنه مرا برملاقات خود باز میداری، نیز كطر خان چون این جواب بدید باز گردید و از آن پس او را فریب داده غفلتة بتاخت و او را باده تن فرزنداش بکشت و جز يك طفل که برمك پدر خالد است باقی نماند چه اورامادرش فرار داده ببلاد کشمیر برد ، و برمك در آنجا باليد و تحصیل علم طب و نجوم و انواع حكمت نمود و بر کیش پدران خود میزیست .

و از آن پس مردم آن بلدرا طاعون و و باء فرو گرفت و گفتند این از اثردین اسلام است که بآن اندر شده اند و به برمك بنوشتند و او نزد ایشان بیامد و او را در مکان پدرانش بنشاندند و بتوليت نو بهار نامدار شد و دوشیزه ملک صغانیان را تزويج

کرده و اورا حسن نام نهاد و مکنی باو شد و نیز خالدو عمر و خواهرش که اورا ام خالد می نامیدند از وی پدید شد و سلیمان بن برمك را مادری بود که او را از زوجه بخاريه بیافت و این برمک وام القاسم از زنی دیگر بود که او را نیز از اهل بخارا بزوجیت در آورده بود و چون عبدالله بن عامر بن کر یز خراسان را بر گشود بشهر باخ آمد و نو بهار را ویران ساخت و یکی از شعراء این چند شعر را در این باب گفته است .

أَوْ حَشُّ النوبهار مِنْ بِمُحَمَّدٍ * * * جَعْفَرُ وَ لَقَدْ كَانَ بالبرامك تُعْمَرُ

قُلْ ليحبي أَيْنَ الْكِهَانَةِ وَ السَّحَرِ * * * وَ أَيْنَ النُّجُومِ عَنْ قُتِلَ جَعْفَرٍ

أُنْسِيتُ الْمِقْدَارِ أَمْ زَاغَتِ الشَّمْسُ * * * عَنِ الْوَقْتِ حِينَ قُمْتَ تَقْدِرُ

و چون برمک نو بهار را تعمیر می نمود ، ابو الهول حمیری این شعر را در

ص: 346

مدح فضل بن ربيع وهجو فضل بن یحیی بن خالد برمکی گفت .

فضلان ضَمَّهُمَا اسْمَ * * * وَ شتته الْأَخْبَارِ

آثارفض الرَّبِيعِ * * * وَ مَسَاجِدَ وَ منبار

وفضن يَحْيَى ببلخ * * * أَمَارَةً النوبهار وما

سواه اذا مَا * * * ایثرت الاثار

بَيْتِ يُوَحَّدَ فِيهِ * * * وَ يَعْبُدُ الْجَبَّارِ

وَ بیت شَرِّ كو كَفَرَ * * * بِهِ تُعَظِّمُ نَارٍ

مقصودش این است که فضل بن ربیع بانيه مساجد و آثار اسلاميهو فضل بن يحيى محيي آتشکده و آیات کفریه است اما این شاعر ازروی انصاف نرفته است زیرا که در آن زمان قريب العهد باسلام بودند و هر کس را چند پدر و جد بالا می بردند غالبا بر دین جاهلیت و کفروشرك و آتش پرستی و پرستش اصنام و دیگر ادیان باطله می پیوست اما آن آثار نمود وعظمت فتوت و کرم برامکه در دیگران نبود .

بیان حال جعفر بردگی پدر خالد برهگی

در طی نگارش سا بق مذکور شد که بنای نو بهار از منوچهر بن فریدون بود و از آن پس هر کس متولی خدمت و حراست این بنا بودی برمك لقب یافتی چه مردم فرس این بنا را بمثا به مکه معظمه دانستند ومتولی آن را برمك يعنی متولی خواندند و در تحریرات سابقه نیز مرقوم شد که برامکه از نژاد گودرز برادر اردشیر بابکان هستند و نیز مسطور شد که جاماسب ملقب باردو انشاه بن هرمز مادرش بانوی بانوان بوده بهرام چو بین در تربیت ایشان اقدام کرد چون خسرو پرویز سلطنت یافت ایشان را برمك لقب داد یعنی متولی ، تمام نو بہار وفرغانه و بلخ و کابل و مکران در تصرف ایشان بوده است و مردم عجم برگرد او فراهم میشدند تا بتعمير قلعه ای که در بلخ کشیده با او اعانت کنند مذهب یزدان پرستی را رواج داد که بر خلاف مذهب زردشتی باشد که ایشان عمل بر باطن می نمایند و ظاهر پرست نیستند .

ص: 347

و این روایت مخالف روایات دیگر است اگر چه بزرگان عجم همه یزدان پرست هستند چنانکه رستم زال را یزدان پرست خوانند و آنان که آتش یا آفتاب یا بت پرست هم هستند آنها را واسطه میان خود و خدای دانند و نیز مذکور شد قباد برمكدر زمان خلیفه سوم بود با برادرش هرمز بن خورانشاه بدرگاه خلیفه آمدند یکی را خالد و قباد را عبدالله و هرمز را زید لقب گردید و قباد بكردستانات رفته تمامت طوایف ديار بكر باطاعت او در آمدند وازین حکایت معلوم شد که سبب ارتباط و آغاز اختلاط بر امکه با خلفاء و روسای اسلاام از چه هنگام بوده است و چنانکه از این پیش در جلد اول از کتاب احوال حضرت امام محمد باقر علیه السلام اشارت رفت در کتاب دستور الوزراوروضه الانوار و بعضی كتب اخبار مسطور است که جعفر پدر خالد ملقب به برمک به ملوک

فرس پيوسته می شودو از نخست بردین مجوس و در نو بہار بلخ بعبادت اصنام وستایش آتش میگذرانید تا بتقدير سبحانی مسلمانی گرفت . و یکی روز سلیمان بن عبدالملک بن مروان با بزرگان پیشگاه گفت اگر مملکت من ازسليمان بن داود علیهما السلام فزونتر نباشد کمتر نیست الا آنکه کار او را باد ودیووپری ووحوش وطيور در فرمان بودند و مرا نیست و آن حشمت وزينت وسیاه و دستگاه که امروز مرا میباشد نه از باستانیان داشته اند و نه فرمانفرمایان امروزدارند از لوازم چیست که مرا نیست یکتن از خردمندان گفت بهترین چیزیکه در مملکت می باید و پادشاهان را واجب است تو را نیست گفت آن کدام است گفت وزیری که در خور باشد گفت چگونه گفت از آنکه ترا وزیری ازدودمان بزرگ و بلندگوهر و کار آگاه ومبارك پی چنانکه می شاید در پیشگاه نیست گفت کج است گفت باخاند جعفر برمك است که تا اردشیر بابکان پدرانش بوزارت نامدار بوده اند و نو بہار بلخ که آتشکده باستانیان است وقف بر ایشان است و چون اسلام نیرو گرفت و از خاندان پادشاهان-جم پادشاهی برفت پدران او بلخ مقام گرفته بماندند، وزارت موروثی ایشان و در آداب وزارت وسير امارت کتابها دارند و چون فرزندان ایشان در علم خط وانشاء ودبيرى

ص: 348

وادب بمقامی عالی بر آمدند این نامه گرامی را که کارنامه امور وزارت و دستوری و فرمانگذاری و ریاست است با نشان دادند تا همواره بخواندند و در خاطر بسپردند و دستورالعمل اعمال و افعال خویش گردانیدند و روش ستوده پدران بر گذشته خویش را سرمشق و پیشنهاد خود نمودند از این روی امروز در پهنه کیهان برای ریاست کہان ومهان و وزارت پادشاه جهان هیچکس چون جعفر در خور وزارت و دارای این معنی و منزلت نیست همایدون خليفه روزگار و فرمانفرمای صغار وكبار بانچه شایسته اوست داناتر است .

سليمان چون این سخنان خردمندانه را بشنید چندی بیندیشید و بسنجید و پسندید ودل در آن بر بست که جعفر را از بلخ بخواند و بر مسند صدارت بنشاند لکن از آن نگران بود که مبادا بر کیش گبر باشد لاجرم در تحقیق حال بر آمد و معلوم شد مسلمان زاده است پس یکباره خاطرش بر آسود و بفرمود تا بوالی بلخ نگاشتند جعفر را بدمشق روانه دارد و اگر در رعایت برگی راه و حفظ حشمت و پاس توقير او صد هزار دینار سرخ بکار باشد دریغ نکند و او را با جلالت و جاه بدرگاه خلافت پناه گسیل دارد فرما نگذار بلخ بفرماں خنيمه روی زمین جعفر را با حتمی در خور و تجملی کامل بدمشق ساختگی کرد جعفر بهر شهری که رسیدی بزرگانش پذیره کردند و قدومش را محترم ومحتشم داشتند تا گاهی که بحوالی دمشق رسید .

این وقت بیرون از خود سليمان تمامت ارکان و اعیان دیدار او بیرون شدند

و جذابش را با عظمت و شکوهی بزرك بدار الخلافه وارد کردند و چون سه روز از ورودش بر گذشت و از فرسایش راه آسایش گرفت بدرگاه سلیمان روی نهاد چون سلیمان او را از دور نگران شد شادان و از حسن منظر ویمن مخبر جعفر خرسند گردید و چون بايوان خلافت بنیان پیوست حاجبان بیامدند و او را در پیش تخت سلیمان بنشاندند و باز پس شدند .

چون سلیمان در وی بدید چندی تیز تیز در او نگریست و روی در هم کشید و بخشم گفت برخیز حاجبان بشتافتند و بسرعت او را بر گرفته باز گردانیدند هیچ

ص: 349

کس ندانست از چیست و نیارست پرسید چون شب در رسید و مجلس انس ومحبت بهم پیوست تنی از خواص گفت پادشاه جهان جعفر را با احتشامی بزرك باستان ستر در آورد و عزیزش بنشاند و خوارش براند همه بشگفت اندریم گفت اگر نه بزرگی زاده از راهی دور آمده بودی گردنش بزدم چه زهری کشنده با خود داشت و از نخست بمن تحفه آورد . و دیگری گفت اگر اجازت رودازوی بپرسم گفت چنین کن برخاست و نزد جعفر شد و گفت امروز در استان سلیمان زهر با خودداشتی گفت

آری اینک بزیر نگینم اندر است پدرانم داشته اند و این انگشتری را از ایشان به رده ريک دارم (1) من و پدرانم هرگز آزار موری را نخواسته ایم تا بآدمیان چه رسد لكن چون پدرانم را حکام روز گار بطمع خواسته بیازرده اند و افزون از تاب بشكنجه و تاب بی تاب ساخته اند در این هنگام که مرا باین آستان بخواندند گفتم شاید طلب گنج نامه کنند یا چیزی جویند که وفایش نتوانم یا رنجی رسانند که تابش را نیارم لاجرم این انگشتری را در انگشت کردم تا اگر چنین باشد بر کنم و برمكم و ازین بلیت برهم .

چون این سخن بسلیمان پیوست از هوشیاری و پیش بینی جعفر خرسند شد ودل دروی بست و بفرمود تا مرکب خاص بسرایش بردند و بزرگان در گاه او را با اعزاز و اکرام وارد پیشگاهش کردند چون سلیمان روز دیگر جعفر را بدید مورد الطاف بیکرانش ساخت و بالايش را بجامه مهین دستوری بیار است آنگاه خامه ودوات نزدش بگذاشتند جعفر توقیعی چند بر نگاشت سلیمان بدید و شاد گردید چنانکه هر گزش بأن بشارت نیافته بودند .

جعفر بسلیمان عرض کرد در میان چند هزار تن ملك چه دانست زهر با من است گفت چیزی با خود دارم که از هر چه دارم گرامی تر شمارم و هرگز از خویشتن دور نگردانم و آن دو مهره است مانند جزع یمانی و نه جزع است و از گنجینه پیشین پادشاهان یافته ام و هر دو را بر باز و بر بسته ام خاصیت آن این است که هر کجا

ص: 350


1- یعنی یادگار .

جا جعفر برمکی و سلیمان بن عبدالملک زهری یا با کسی یا در خوردنی یا آشامیدنی باشد چون بویش باین دو مهره رسد في الحال هر دو بجنبش و بر یکدیگر بر زدن آیند و آرام نگیرند مرا آشکار شود که زهری در آن مجلس در آورده اند و شرایط احتیاط بجای آورم چون تو بر من در آمدی این دو مهره بجنبیدن در آمدند و هر چه نزدیکتر شدی بر جنبش بر افزودند و چون بنشستی خود بر یکدیگر همی زدند مرا شك نماند که این زهر با تو است و اگر دیگری جز تو بودی زنده اش نگذاشتم و چونت باز گردانیدند مهره ها از جنبش بايستادند و تا از سرای بیرون نشدی چنانکه ببایست نیاسودند، آنگاه آن مهره را از بازو بر آورده بجعفر بنمود و گفت هر گز در جهان چنين شگفت چیزی دیدی؟

بزرگان پیشگاه در آن مهره ها نگاه میکردند و عجب میکردند جعفر گفت بروز گار اندر جواهر زواهر بدیده ام که مانندش ندیده ام یکی این است که با پادشاه جهان می بینم دیگری با ملک طبرستان، گفت چه بود گفت در این سفر که باین درگاه بزرك راه می سپردم از نیشابور آهنك طبرستان نمودم چه در طبرستان برگ و سامانی داشتم فرما نگذار طبرستان به پذیرائی من بیامد و مرا در شهر آمل سرای خویش میهمان ساخت و آذوقه و علوفه فرستاد و همه روز با من بريک خوان میز بان بودی و بجانبی تماشا میرفتیم روزی گفت هرگز بتماشای دریا رفته باشی

گفتم نرفته ام روز دیگر بجانب بحر شدیم و بکشتی بر نشستیم مطربان به سرود و نوا در آمدند و کشتی با نان کشتی براندند ملك طبرستان را انگشتری از یاقوت سرخ در انگشت بود که از آن نگین نیکبوتر ندیده وهمی بر آن نگران بودم .

چون این چند نگریدن را نگران شد از انگشت در آورده بمن بخشید ببوسیدم نزدش بگذاشتم دیگر باره بمن داد و گفت دیگرم را نگشت نخواهد آمد گفتم این انگشتری انگشت ملک را شاید، بار دیگر بین دادگفتم باری از سر مستی است نه هوشیاری چون بخویش آید پشیمان گردد پس دیگر باره بخدمتش بگذاشتم بر گرفت و بدریا در افکند.

سخت با قسوس و دریغ رفتم و گفتم اگر بحقيقت چنين دانستم پذیرفتم گفت

ص: 351

دیدم فراوان بان نگران هستی بتو دادم اگر چند نیکو بود اما اگر هرچه از آن نیکوتر نبودی و تو بر آن چشمداشتی ترا بخشیدمی و گناه از تو بود که قبول ننمودی و اکنون که بدريا درافکندم دریغ همیخوری. هم ایدون چاره ای بیندیشیدم تا بنوات باز آورم .

پس غلامی را بخواند و گفت بر فراز زورقی بر آی واز بحر بگذر و براسبی برای اندر شو و از گنجور فلان صندوقچه را گرفته بیاور و کشتی بان را گفت لنگر

کشتی را بر جای بدار چون غلام صندوقچه را بیاورد برگشود وماهیی زرین در آورد و بدریا در افکند ماهی بزیر آب شد و باغوش بخورد و بقعر در یا برفت و از چشم ناپدید

گشت پس از چندی بر روی آب بر آمد و آن انگشتری را بدهان اندر بنمود ملك با کشتی بان فرمان داد تا بزورقی برفت و ماهی و انگشتری را برآورد ملک انگشتری را از دهان ماهی بگرفت و بمن داد من با نگشت در آوردم و ماهی رادیگر باره در صندوقچه باز برای فرستاد، آنگاه جعفر آن انگشتری را در حضور سلیمان بگذاشت .

سلیمان بدید و بجعفر بداد و گفت یادگاری را بیهوده نتوان گرفت وصاحب دستور الوزراء این نسبت را بوالی نخشب داده و گوید جعفرازوی باز گفت وسليمان از حکمران نخشب بخواست والی آن ماهی را با کوس قولنج بفرستاد چون خليفه زمان بدید بیازمود وصدق سخن برمك نمایان شد و در آن اثنا یکی از حاضرین دستی بآن طبل آشنا کرد از طبله شکمش صدائی آشنا از منفذ زیرین بگو شما آشنائی گرفت صاحب صدا شرمسار و دیگران خندان شدند برمک گفت این طبل علاج قولنج است .

لكن با این تفصيل وزارت جعفر پدر خالد در آستان سلیمان محل نظر است وهم چنین نسبت زر جعفری بجعفر محقق نیست بلکه مردی کیمیا گر که جعفر نام داشته وزر تمام عیار آشکار میساخته بدو منسوب است صاحب برهان اللغة گوید بعضی گفته اند پیش از جعفر برمکی زر ناسرة ومغشوش سکه میزدند چون وزارت بدو پبوست بفرمود

ص: 352

زر سره وخالص را سکه زدند و با و منسوب شد می تواند بود که جعفر بمحمد از مسلمانی در آستان سلیمانی روی کرده و با اهل و عشیرت از بلخ بدمشق آمده و چون پدر در پدر بزرگ زاده ودانشمند بوده اند در آستان سلیمان گرامی و ارجمند شده اند چنانکه نظر تواریخ نیز بر این است و در زمره وزرای سلیمان مذکور نداشته اند .

در اخبار الدول مسطور است که اصمعی حکایت کند که برمك جد یحیی بن خالد بحضرت ملک هندوستان در آمد، سلطان هند او را گرامی

داشت و خوان بیار است و برمک بخورد تاسیر گشت سلطان فرمود بخور گفت جای خوردن نمانده است سلطان گفت فلان قضيب را بیاورید پس آن قضيب را بدست خود بر سینه برمك بسود از اثرش گفتی هیچ خوردنی نخورده است و دیگر باره بسیار بخورد تا نيك سير شد سلطان گفت تناول نمای عرض کرد سیر شدم و قدرت تناول ندارم سلطان دیگر باره بر سینه اش بسود چنانکه گویا هیچ نخورده بودومقداری فراوان طعام بخورد تا سخت سیر شد گفت بخور گفت ازین بیش نتوانم خوردن خواست دیگر باره قضيب را بر سینه اش بساید استعفا نمود و پرسید این قضیب چیست فرمود تحفه ای از تحم ملوک است .

و گوید یکی روز در خدمت سلطان در کوشکی مشرف بر دریا نشسته بودم سلطان را خاتمی از یاقوت سرخ در انگشت بود که آفتاب فروغان را چنان فروغ نبود و مجلس را منور ساخته بود در آن خاتم نگران بودم چون مرا بنظاره دیداز انگشت در آورده بدر یا انداخت سخت آزرم گرفتم و گفتم گناهی است که از دیدار پدیدار شد بخندید و سبدی را بیاوردند ماهی از نقره که رشته دراز بگردن داشت در آوردند و بآب انداختند ماهی بآب فرو گرفتن گرفت و با انگشتری که بدهان داشت بیرون شد پادشاه خاتم را بگرفت و با نگشت در آورد در عجب شدم و سبب ندانستم واز هند بدمشق آمدم و هشام بن عبدالملک را ملاقات کردم با من اکرام ورزید و خبرم پرسید آن حکایت را معروض داشتم هشام فرمان کرد تا معجونی از بارش ترتیب دهم در سرای خود با نجام خدمت مشغول شدم يك روز غلامان هشام

ص: 353

شتابان بیامدند و مرا بدر بارش حاضر کردند .

چون هشام بر من نگران شد گفت بگذارید باز گردد و با من نزديک نشود چه با خودزهری دارد پریشان حال بمنزل خود باز شدم و دست بشستم و جامه بر تن بر آوردم و بحضرت هشام شدم و از آن کیفیت بپرسیدم گفت همانا نا ترا زهری همراه بود یا زهری دست بیا لودی عرض کردم یا امير المومنين چنين نيست لكن افيونی که از اجزاء آن معجون است همی بکوفتم و افيون زهر است آنگاه عرض کردم این حال چگونه خدمت امير المؤمنين مکشوف شد گفت در بازویم دو قوچ از یاقوت سرخ است که هر وقت کسی را زهری همراه باشد و نزد من بیاید این دو قوچ شاخ در شاخ شوند وچون ترا بدیدم هردو بشاخ زدن در آمدند بدانستم زهر با خودداری .

معلوم باد چنانکه مسطور شد بعضی این حکایت را نسبت بجعفر برمکی با هشام بن عبدالملک داده اند و برخی از خالد برمکی و سلیمان یاد کرده اند و پاره ای با عبدالملك بن مروان منسوب داشته اند و صاحب دستور الوزراء حكایت ایشان را با عبد الملک و سلیمان تصویب نمی کند و ملاقات ایشان را با هشام بن عبدالملک تصدیق مینماید .

وابن خلكان در ذیل احوال یحیی بن خالد میگوید در آغاز سلطنت بنی عباس بمحمد از قتل ابی مسلم خلال داخل امر امارت و وزارت شدند وضياء بونی در کتاب اکرام الناس که در احوال برامکه بفرمان سلطان محمود غزنوی نگاشته است این حکایات مسطوره را بعلاوه پاره ای بیانات از جعفر با عبدالملک مینگارد میگوید بمحمد از آنکه عبدالملک شرذمه از فضل و ادب و علم و دانش و پاسداری و مقام شناسی برمك بگفت او را در زمره ندیمان خود انسلاک داد و جعفر برمکی پس از چندی از

کیش بت پرستی بیرون شد و مسلمانی گرفت و پس از چندی خداوندش پسری بداداو را خالد نامید هنرها بیاموخت و از پدرش خردمندتر گشت خداوند نور اسلام در دلش بیفکند و دین حنیف اختیار نمود و ازین سخن میرسد که پدرش اسلام نیاورده بود و در زمان ولید بن عبدالملک برو بال گرفت و در میان مسلمانان اعتبار یافت و در حامد

ص: 354

اخلاق یگانه آفاق شد و در شعر وادب ودبیری گوی سبقت از اساتید جهان بازر بود و در خدمته وليد از محاسن ومحامد و فضایل او بسیار گفته بودند و بر این حال بود تادولت عباسیان را اختراقبال نمودار ساخت و خالد باهنگ خدمت ابی جعفر منصور بیامد چنان که در مقام خود گفته آید .

راقم حروف را عقیدت چنان است که تکذیب این حکایات چندان لازم نیست چه ممکن است این جماعت برامکه از زمان عثمان یا قبل از عثمان گاهی در بار خلفا آمد و شد می کردند بعضی اوقات برای عرض حاجات و زمانی برای طبابت و هنگامی برای عرض فضيلت چنانکه استعلاج هشام یاساختن دارو برای سلیمان شاهد این عنوان است غریب این است که سلیمان بن عبدالملك بن مروان بدون اینکه استعمال قضيب هندوستان را نماید هرگز از خوردن سیرائی و خستگی نداشت مگر اینکه از استماع آن حکایت آن در جه شکمبارگی و شهوت را یافته باشد .

اما در دوره بنی امیه دارای رتبت امارت نبوده اند بلکه در جمله ندماء بوده اند و البته ندیم چون فاضل و خردمند و اصیل و از دودمان نبیل باشد طرف مشورت نیز خواهد شدو بر حسبهمین اعتبار وسوابق روزگار بود که در بدایت سلطنت بنی عباس دارای مقام وزارت واشارت ومشيرو و امیر گردیدند .

واگر جز این بودی چگونه در پیشگاه ابی جعفر منصور با آنگونه دقت و کیاست ولطف انتخاب و اختیار و عظمت وهیبت و قساوت قلب و هیمنه و وقار ودوراندیشی عقل و فضایلی که اورا بود مردمی آتش پرست زاده بدون ترتیب مقدمات صحيحه وطول ایام معاشرت با بزرگان و سلاطين اسلام و اطلاع از رموز مملکت و خلافت آن استطاعت داشتند که دخیل امروز ارت و مشاورت کردند و در بنای شهر بمحمداد بمشاورت ایشان کار

کنندازین است که چون بمقام وزارت رسیدند اسامی عجمی ایشان به اسلامی تبدیل

یافت و مسلمانی داشتند چه رتبت وزارت با کیش آتش پرستی نمی ساخت.

اما این ملاحظه در اطباء یا دیگر طبقات ادباء وفضلا که داخل در مهام خطيره وزارت با امارت بزرگی باشند لازم نیست دیگر اینکه از حکایت ماهی والی نخشب یا

ص: 355

ا طبرستان یا طبل قولنج یا قضيب سلطان هندوستان در عجب نشاید رفت اما خبر صحیح همان است که از نقره ساخته و رشته در از بر آن بیاویخته بودند زیرا که ممکن است به ترکیب ، پاره ای ادویه و اجزای مخصوصه در فلزی استعمال نمایند که حالت ربایندگی سنگی یا چیزی دیگر را پیدا کند مثل آهن ربا و جز آن و آن وقت رشته بآن در آورند و در آنچه مقصود دارند بیفکنند و بان قوه که در آن است آن نگین را بر باید وچونش بر کشند بیرون بیاورد اما نه آن است که چون از بن آب بر گرفت بدون مددی از خارج بیرون آید و تسلیم نماید و البته اگر بخواهند در سنگی دیگر بکار برند ممکن نمی شود بلکه آن اجزا برای ربایش سنگی مخصوص است .

و بر این منوال است حکم طبل قولنج وقضيب اشتها و نیز باید دانست که اینکه در بعضی کتب نوشته اند چون از درمک سبب زهر با خود داشتن را بپرسیدند گفت برای اینکه برمكم لقب برمك يافت ، مقرون بصحت نمیباشد چه این طایفه از آن هنگام که متولی خدمت نو بهار شدند این لقب یافتند ممکن است که بمحمد از آنکه برمك این لفظ را بر زبان بگذرانیده باشد گمان برده اند که باین جهت بوده است .

و در بعضی تواریخ نوشته اند که اول کسی که برمک شد اردوان پسر هرمز بود و بمحمد از وی خوران شاه و بمحمد از وی هرمز ثانی بر مكشد و خلیفه عر بی نژاد او را زید نام نهاد و بمحمد از وی قباد برمك شد و بواسطه شورش تر خان شاه ملک تركستان بخليفه پناه برد وعبدالله نام یافت و ازین ترتیب چنان معلوم می شود که جعفر بن قباد که در زمان سليمان بن عبدالملک بدمشق آمده پسر همين عبد الله است و در بعضی کتب نوشته اند در خدمت سلیمان بن عبدالملك عرض کردند که در این زمان وزیری که شایسته این بارگاه ارجمند باشد جعفر و خالد دو برادر هستند که از روزگار اردشیر بابکان تا بحال پسران خودراجز علم وزارت و محمدالت نمی آموزند و فرمان سليمان بوالی بلخ در احضار هر دو برادر صادر شد و خالد درذیل حکایت انگشتری می گویدچون من حسن اختلاط را از برادرم جعفر بهتر می توانستم الفت من و والی بیشتر شد و تا آخر حکایت که صاحب بحیری مینماید معلوم میشود که دو تن بوده اند و وزارت را بجعفر گذاشته اند .

ص: 356

وهم مینویسد : مردم فارس را هفت آتشکده بمحمدد هفت کو کب بدین نام و ترتیب بوده است آذر مهر آذر بهرام آذر نوش آذر آئین آذر فر ین آذر برزین آذر زرتشت و هر يک از این آتشکده ها را منسوب بیکی از كواكب سبعه میداشته اند و بخوری که متعلق بآن کو کب بود میسوخته اند و آذربادگان و آذر با یگان و آذر آبادگان نام شهر تبریز و آتشکده تبریز است و آذر پیرا نام خادم آتشکده است و آذرگشسب نام آتشکده گشتاسب است که در بلخ بساخت و خزاین خود را در آنجا بنهفت وذو القرنين خراب کرد و خزائن را ببرد و نام مطلق آتشکده نیز هست نوش آذر همان آذر نوش است که مذکور شد درخش بضمدال وراء مهملتين نام آتشکده ایست که در ارمنیه بر آورده اند و با نی آن شخصی مجوس معروف براس البغل بوده است . بيان حال ہی قیام خالد برمکی و اشتغال

او در زمان منصور بپاره مناصب چنانکه مسطور شد جاماسب ملقب باردوان شاه بن هرمز که از طرف خسرو پرویز برملا شد و بمحمد از او گشتاسب ملقب بخورانشاه که در سلسله اجداد بر امکه مذکور است و بهزاد بن هرمز را با هدایا بخدمت حضرت امیر المومنین (1) فرستاد وخليفه ثاني متعرض ایشان نگشت و در تمامت مقام برمکی بود و پس از وی قباد برمک در زمان خلیفه سوم عثمان بن عفان بود و هرمز بن خوران را بخدمت خلیفه فرستاد و تقدیم هدایا نمود خليفه اورا خالد وهرمز را زید و قباد را عبدالله لقب داد و این قباد بکردستانات برفت و نسب و مذهب خود را عرضه داد و آن طوایف باطاعت در آمدند و آتشکده آذر در خش از قلعه ای که در پائین کوه دنبل می باشد از آن جا بقلعه دنبل نقل نمود و خزاین ودواین را نیز با نجا حمل کرد و بحكم سليمان بن عبدالملک بشام آمد از اجداد خالد بن برمک هستند که جعفر مذکور پدر اوست .

مع الجمله خالد بن برمك چنانکه مسطور شد بحصافت عقل و رزانت رأي و ارائت بینش و انارت هوش و امارت اقبال و محاسن خوی و بشارت روی ممتاز ومشهور

ص: 357


1- بصفحه 300 و 303 مراجعه شود .

بود و در سلک اعیان زمان ومقربین پیشگاه خلیفه اندراج داشت و بروایت ابن خلکان و بعضی از مورخان چون در سال يكصد و سی و دوم هجری که آغاز سلطنت و خلافت ابي العباس سفاح بود بمحمد از آنکه چهار ماه از مدت خلافتش بر گذشت و زیر خود ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال معروف بوزير آل محمد را بکشت وزارت خود را بخالد بن برمك تفويض نمود و خالد در مدت خلافت سفاح بوزارت بیائید .

و چون سفاح بدیگر جهان شتافت و منصور بخلافت بنشست خالد را بر مسند وزارت استقرار داد وخالد یکسال و چند ماه وزیر بود و این وقت ابو ایوب مرزبانی را در خدمت منصور تقربی کامل حاصل بود و منصور از رأى وصواب دید او انحراف نمی ورزید لاجرم حیلتی بیندیشید و عرض کرد مردم اکراد بر بلاد فارس غلبه کرده اند و جز خالد هیچکس اصلاح این کار را نتواند نمود منصور بر حسب صلاح دید ابو ایوب خالد را بدفع اکراد بفرستاد و چون خالد از پیشگاه خلافت دور شد ابو ایوب در امر وزارت استبداد و استقلال گرفت، وفات خالد در سال يکصدو شصت و سوم بود .

ابن عساکر در تاریخ دمشق گوید ولادت خالد در سال نودم هجری ومرگش در سال یکصد و شصت و پنجم بود و چنان می نماید که از آن پس خالد بوزارت نایل نگشت لكن چون بعقل و تدبیر و اصالت امتیازداشت هیچوقت از اشتغال بمهام وحضور خدمت خلفا و مشاورت ایشان با او محروم نمی گشت، مسعودی در مروج الذهب

گوید هیچیک از فرزندان خالد بن برمک بان مقامی که خالد در جود و کرم ورزانت رای وشدت باس و کثرت علم وجميع خلال حمیده و خصال سعیده ارتقا نمود نرسید نه يحيى از حیثیت وفور عقل و کمال کیاستی که داشت و نه فضل بن يحيی درجود و نزاهتی که اورا بود و نه جعفر بن يحيی در نگاشتن وفصاحتی که داشت و نه عمل بن یحیی در سرور و بلند همتی که بهره ور بود و نه موسی بن یحیی در شجاعت و باس که بأن امتیاز داشت .

صاحب حبيب السير گويد برمک و اولاد او در زمان بنی امیه معزز و محترم

ص: 358

بودند و خلفای بنی مروان در حق ایشان احسان و اکرام میورزیدند و چون سلطنت بنی امیه و بنی مروان منقرض و نوبت بنی عباس در رسید در حق این جماعت ملاطفت داشتند و بقول صاحب گزيده اول کسی که از برمکیان بر مسند وزارت بنشست ابو العباس خالد برمک بود و خالد تا پایان خلافت ابی العباس سفاح در منصب وزارت برقرار بود و پس از سفاح ابوجعفر منصور خالد را بر آن شغل خطير باقی گذاشت تا نوبت وزارت با ابو ایوب رسيد وخالدمردی کر یم و با همت بوده است چنانکه نوشته هر کس جليس او بود از بهر او خانه بنامی کرد و دا به وضیعتی بدومی بخشید ومايحتاج او را فراهم می سه - اخت و خالد اول کسی است که آن کسان را که از پی تحصیل رزق وعطيه می آمدند زوار نام نهاد و از نخست ایشان را سوال مینامیدند و خالد این نام را برای این جماعت زشت شمرد.

در کتاب غررالخصايص الواضحه مسطور است که در میان برامکه شش تن هستند که به بذل وعطا وجود و سخا علم فتوت از میدان کرم بر گرفتند یکی خالد ودیگر یحیی و دیگر فضل ودیگر جعفر و دیگر عمل و دیگر موسی اما خالد را آن جود و کرم بود که هیچ يك از اصحابش را فرزندی پدید نیامد مگر اینکه مادرش جاریه ماه روئی بود که خالد بدو يخشیده بود و در آغاز امر کسانی را که بدرگاه او برای بذل عطا می آمدند سائل میخواندند خالد گفت در میان ایشان کسانی هستند که اهل علم وشرف میباشند و این نام منقصت دارد از آن روز ایشان را زوار نامیدند و نام هريک را می نوشتند و بفراخور حال عطا میکردند .

وقتی مردی بد و آمد خالد گفت از پریشانی خویش بگوی گفت سوگند با خدای پریشان نیستم و وسیله و حرمتی ندارم بلکه محض ادراك حضور تو و خبر یافتن از

کمال جودتو بتو آمدم خالد گفت هیچکس در اینجا از تو بعطاسزا تر نیست و اوراصله ای بزرك بداد و نیز مردی در خدمت او لب بسؤال گشود و گفت حرمت من در خدمت امیر جز آن نیست که یک روز در مسجد جرجان در حضورش حاضر بودیم و نماز بگذاشتیم

خالد گفت این حرمت را نادیده نمی توان شمرد وصله کافی بدو داد .

ص: 359

بالجمله ازین روی گاهی که ابوجعفر منصور درسال یکصد و چهل و پنجم هجری آهنگ بنای بمحمداد کرد با عقلای پیشگاه و مقربان حضرت مشورت نمود خالد بن برمک تصویب نمود و خطوط آن شهر را خالد بر نهاد بمحمد از آن که خطوط آن را بگذاشت منصور با وی مشورت نمود که شهر مداین و ایران انوشیروان را خراب کنند و آنچه در این بنای عظیم و بنیاد نامدار بکار رفته است به بمحمداد حمل کنند تا امدادی برای آن بنا و تخفیفی در مخارج گردد خالد گفت این رای مقرون بصواب نیست چه این بنا یکی از اعلام اسلام است یعنی این شکستی که از معجزه ولادت حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه و اله در این ایوان راه کرده و هم مفتوح شدن چنین بنای عظیم بدست لشگر عرب یکی از آیات بزرگ اسلام و صحت معجزات و حقانیت این دین مبین است و نیز باز میرساند که بزرگان اسلام برای منفعت دنیوی چنین بنای عالی را از پای در نیاوردند و برای اثبات صدق دین خود باقی گذاشتند و علاوه بر این معانی این مکان یعنی شهر مداین مصلای حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام است .

منصور چون این جواب بشنید گفت ای خالد در هر حال که باشی با آثار اصحاب خودت و نشان مردم مجوس مایل هستی وازین روی نمی خواهی این بنیان ویران شود چون خالد این سخن بشنید خاموش گردید و منصور بخراب کردن قصرابیض فرمان داد پس يك گوشه از آن را خراب نمودند و مصالح آن را ببمحمداد حمل کردند چون منصور در مخارج ویرانی آن نگران شد، دید از مخارجی که در بنای جدید نماید بیشتر است چون آن بنیان بدانگونه استوار بود که ویرانی هر قطعه اش خرجی گزان داشت منصور پشیمان شد و خالد بن برمک را بخواند آن داستان براند خالد گفت من از نخست بعرض رسانیدم متعرض نباید شد، اما چون گرد اینکار بر آمدی رأى من چنان است که البته ویران بگردانی منصور گفت از چه روی گفت تا پس آیندگان نگویند خلیفه با اقتدار روزگار از ویران کردن بنای دیگران عاجز ماند و موجب توهین اسلام گردد منصور از کثرت امساک و دقتی که در مخارج داشت ازوی روی بر تافت و از ویران ساختن آن بنا در گذشت و این وقت صدق عقیدت و سلامت رای خالد

ص: 360

در خدمتش مكشوف شد .

و بروایت دیگر خالد بمنصور گفت مگر در مملکت امیر المومنين آنقدر وسعت نیست که باید برای بنای این شهر که می خواهد بر نهد بناء پادشاهان عجم بر کند و چنان ایوانی در هم شکند تا بنای خود را از ویران ساختن بنای دیگران آباد نماید؟ چنین حقارت طبع شایسته پادشاهان جهان نیست دیگر اینکه انوشیروان وخسرو پرویز این بنیان را چنان سخت بر نهاده اند و در استحکامش چنان کوششها بجای آورده اند که در ویرانی آن همان خرج بایستی که در عمارت آن و این تدبیری و اب نباشد منصور را این سخن پسند نگشت و با خالد گفت پدران و نیاکان تو چاکران اکاسره بوده اند لاجرم تو رعایت ایشان کنی و بسلاطين عجم مایل هستی چون مزدوران مشغول خراب کردن آن بنا شدند و بر فراز دیوار آمدند هر چه سعی کردند نتوانستند يك خشت درست از جای بر آورند و بسی زر وسیم خرج کردند و چنانکه می خواستند مقصودی بدست نیاوردند الی آخر الحکایت، چه خوب میفرماید :

خاقانی شیروانی هان ای دل عبرت بین ازدیده نظر کن هان *** ایوان مدائن را آئینه عبرت دان

گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش را *** حكم فلک گردان یا حکم فلک گردان

ما بارکه دادیم این رفت ستم بر ما *** بر قصر ستمكاران باری چه رسد خذلان

مست است زمین زیرا خورده است بجای می *** در کاس سر هرمز خون دل نوشروان

این است همان در که کز نقش رخ مردم *** خاک در او بودی دیوار نگارستان

ص: 361

گفتی که کجا رفتند آن تا جوران اينک *** زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان

پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر کو *** «زرین تره کوه کم گوروه کم تر کوا، برخوان

آری « کم تَرَ کوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعَّمَهُ كانُوا فِيها فاكِهِينَ »

جهان همچو بازی است با چنگ و با پر *** که در هر پرش صد کلاه کیانی

سکندر بسی کشته ودیده دارا *** بآورد ولشگر که اسپهانی

جهان جهنده بسی یاد دارد *** ز اورنگ کاوس و نوشیروانی

زمین بود پر نام شيرين و خسرو *** مداین بدش محمد کامرانی

همی باربد بانکیسا بیزمش *** بزهره ببردند صوت چنانی

نه آن باربد ماند و نه آن نکیسا *** نه آن صورت و ساز و ره خسروانی

چو پرویز خسرو بعالم نيامد *** بملک و گنجینه خسروانی

دریدش جگرپور او چون بدرید *** همان نامه رهبر آسمانی

چنان دولت بس کهن گشت کهنه *** ز آسیب دهر و سموم خزانی

همی سر بسر گوی و بهرام گردون *** بر این کوی هردم کند صولجانی

بفرجام منزل بگورت بباید *** تو بہرام گوری و یا گورکانی

چون در سال یکصد و چهل و هشتم هجری جماعت اكراد بولايت موصل در آمدند و کار بفساد افکندند منصور ازوزرای پیشگاه پرسید کدام کس شایسته انتظام امر موصل وحکومت آن دیار است گفتند مسيب بن زهير لكن عماره بن حمزه خالد بن جعفر برمک را تصویب نمود منصور رای اورا استوار داشت و خالد را بجانب آن دیار رهسپار گردانیدخالد برفت و باصابت راى وحسن مخائل بامردمان احسان ورزيد ومفسدین را مقهور ومنكوب نمود و شرایشان را از مردم موصل برتافت و با آن حسن خلق ویمن احسان که ورزيد ومردم موصل ازوفور محمدل و كمال سياستش

ص: 362

هول وهیبتی بسیار داشتند و در همین سال که فضل بن يحيى بن خالد بن برمكهفت روز از ماه ذوالحجه بجای مانده متولد شد و تولد او هفت روز پیش از ولادتهارون الرشيد بود و خیزران مادر رشید فضل را از همان شير رشيد بداد وفضل بن یحیی برادر رضاعی رشید گردید و شعرای عهد شعرها در این باب گفتند ومدايح بعرض رسانیدند وسلم الخاسر گفت :

اصبح الْفَضْلِ وَ الْخَلِيفَةُ هارُونَ * * * رضیعی لُبَانٍ خَيْرُ النساء

وابو الجنوب گفت

كَفَى لک فَضْلًا انَّ أَفْضَلُ حُرَّةُ * * * غَذَّتْكَ بثدي وَ الْخَلِيفَةُ وَاحِدٍ

و این جماعت تاچه مقدار بگوهر بزرگی

ازین خبر معلوم میشود که و آزادگی و نجابت و افتخار مسبوق بوده اند که مادر هارون الرشيد زوجه خليفه روزگار شير بطفل ایشان میداده است بالجمله خالد بن برمك چند سال در ولایت موصل بايالت پائيد واسمعيل بن خالد بن عبدالله بن خالد حکومت یافت و نیز در سال یکصدو پنجاه و پنجم بحكومت آن دیار استقرار داشت و چون سال یکصدو پنجاه و هشتم خاطر منصور از موسی بن كعب والی موصل رنجیده بود پسرش مهدی را بعنوان بیت المقدس از دارالخلافه روانه کرد و با او گفت راه خودرا برطريق موصل مقرر دارد و چون بشهر موصل در آمد موسی بن کعب را بگیرد و بند بر نهد وخالد بن برمك را بجای اومنصوب نماید . و چنان بود که منصور خالد بن برمك را ملزم داشته بود که سه هزار بار هزار درهم تسلیم گماشتگان خلیفه دوران نماید و اورا سه روز مهلت داده بود که اگر آن مال را داد رهایی یابد وگر نه بقتل برسد چون فرمان منصور تغییر پذیر نبود خالداز همه راه بیچاره ماند ولا بد با فرزندش یحیی گفت ای پسرك من برادران ما عماره بن حمزه ومبارکای ترکی وصالح صاحب مصلی و جز ایشان را ملاقات

کن و ایشان را از حال وروزگار ما بیا گاهان . يحيى گويد بمنزل هريك برفتم پاره ای مرا اذن دخول ندادند و تسليم مال

ص: 363

نمیکردند و بعضی مرا مطرود ومايوس نمودند پس بمنزل عماره بن حمزه رفتم این وقت روی بجانب دیوار داشت و بهیچوجه روی بامن نکرد سلام براندم جوابی هموار بداد و گفت پدرت چگونه است شرح را بگفتم و صدهزار درهم بقرض بخواستم گفت اگر برای من چیزی ممکن شود بزودی بتو میرسد بازگشتم و از آن کبر و تیه که دروی مشاهدت کردم اورا لعنت همی نمودم وداستان اورا با پدرم باز می گفتم و در همین حال آن مال را بفرستاد میگوید در دوروز دوهزار بار هزار و هفتصد هزار فراهم شد و سیصد هزار باقی ماند لكن بواسطه این نقصان هر چه حاضر شد

حالت بطلان داشت

و در تاریخ ابن خلکان این حکایت را نسبت بیحیی داده است که در بلادفارس عامل شد ومبلغی از وی خواستند و او فرزندش فضل را نزد عمارة بفرستاد و نيز گفته اند این حکایت درزمان مهدی عباسی روی داده است چنانکه در جای خود اشارت خواهدشد، بالجمله یحیی میگوید از جسر بمحمداد عبور همیکردم و از نقصان آن مقدار که بایستی بپردازیم سخت اندوهناك بودم در این میان زاجری بسویم بر جست و گفت فرح الطاير اينک خبر میدهم ترا من ازوی بگذشتم و او بمن پیوست و لگام ر کو بم را بگرفت و گفت همانا سخت اندوهناك هستی سوگند با خدای بزودی از این اندوه آسایش گیری و بامدادان در همین موضع میگذری در حالتیکه درفش امارت ورایت ایالت در پیش روی تو خواهند کشید از سخنان او در عجب شدم گفت اگر چنین شودازمن پنجهزار درهم بر گردن تو خواهد بود گفتم آری ومن اين سخن را

بسی

مستبمحمد می شمردم و از آن سوی چنان روی داد که از انتقاض و اغتشاش امر موصل وجزيره وانتشار جماعت اکراد در آن اراضى بعرض منصور رسانیدند گفت کیست که شایسته اصلاح این امر باشد ؟ مسيب بن زهير گفت مرا در این کار رأی و اندیشه ای است ومیدانم ازمن نمی پذیری و میدانم آنچه بگویم مردود میگردانی لکن از دولتخواهی تو نتوانم لب فرو بندم .

ص: 364

منصور گفت بگوی گفت برای انجام این کار وفيصل این امر هیچکس مانند خالد بن برمک نيست گفت بمحمداز آن کاری که با او بجای آوردم چگونه صلاحیت این امر را برای مادارد گفت تو اورا در مقداری مقرر داشتی ادا کند ومن ضامن او هستم منصور گفت صبحگاهش نزد من بیاور بامداد دیگر خالد را در خدمت منصورحاضر ساخت ومنصور از آن سیصد هزار درهم که باقی مانده بود در گذشت ورايت امارت برای او و پسرش یحیی بر آذربایجان بر بست و یحیی باعلم حکومت از آن شخص زاجر عبور داد و اورا بخواند و پنجاه هزار درهم با وعطا کرد و از آن سوی خالد آن مال را که از عماره گرفته با پسرش يحيى بدو بفرستاد عماره بر آشفت و گفت صراف پدرت بوده ام از نزد من برخیز که هر گز بر نخیزی یحیی آن مال را باز گردانید وخالد در خدمت مهدی برفت و مهدی موسی بن کعب را عزل کرد و ایشان را ولایت داد و از آن پس خالد در موصل و پسرش یحیی در آذربایجان

امارت داشتند تامنصور بمرد .

احمد بن محمد بن سوار موصلی گفته است هر گز از هیچ امیری آن هیبت نداشتیم که از خالد داشتیم بدون اینکه بر ساخت بگیرد و آثار نصب ظاهر سازد بلکه این هیبت او در دل ما جای گیر بود و بروایت ابن اثیر در تاریخ الکامل در سال یکصدو شصت و یکم که مطابق سال سوم خلافت مهدی بودريان بن صدقه را از خدمت هارون الرشيد انصراف دادند و او را نزد موسی الہادی گذاشتند و بجای اويحيى بن خالدرا در خدمت هارون مقرر داشتند و نیز در وقایع سال یکصدو شصت وسوم مینویسد گاهی که هارون الرشید از جانب پدرش به غز و مردم روم مامورشد سليمان بن برمک ويحيى بن خالد بن برمک ملتزم ركاب او بودند و ازین خبر میرسد که سلیمان برادر خالد بن برمك است

و در تاریخ ابن خلكان و بعضی تواریخ دیگر در ذیل احوال يحيى بن خالد بن برمك مسطور است که در آن هنگام که ابومسلم خراسانی قحطبة بن شبیب طائی را بحرب يزيد بن عمرو بن هبيره فزاری که از جانب مروان بن محمد عامل عراقين بود

ص: 365

مامور فرمود.خالد بن برمک نيز در زمره آنان بود که با قحطبه راه بر گرفتند و ایشان در عرض طریق خودشان بقریه ای نازل شدند و در آنحال که ایشان بر فراز پشت بام یکی از خانه های آن قریه بودند و تمحمدی مینمودند ناگاه سوی بیابان نگران شدندو چند دسته آهوان وحشی و جز آن را بدانسوی شتابان دیدند چنانکه همی خواستند با لشگر مخلوط کردند . خالد چون آن وحشیان را نگران شد با قحطبه گفت ایها الامير در میان مردمان فرمان کن ندا بر کشند تازین بر مرکبها بر آورند و از آن پیش که لشگر دشمن برایشان تازان گردد آماده سواری شوند قحطبه از آن سخن بيمناك برخاست و بهر سوی نگران شد چیزی ندید که اسباب خوف او گردد گفت ای خالد چه رأی وسخن بود که بکار آوردی ؟ گفت يقين بدان که دشمن بسوی تو جنبش کرده آیا نگران دسته های وحشیان نیستی که شتابان گشته اند جز این نیست که لشگری بزرگ از پی آنها باشد هنوز لشگر قحطبه سوار نشده بودند که غبار پیاده و سوار نمودار شدو اگر خالد نبودی و ایشان را متنبه نمی گردانیدی در آن حال غفلت دشمنان میتاختند و جملگی را هلاك ميساختند و بعضی نوشته اند در آن هنگام که منصور عباسی پسرش مهدی را که ولیعهد مملکت بود بجانب ملک رى وطبرستان میفرستادچون اورا بولایت عهد خودش اختصاص داده بود همیخواست تا نامور و در انظار معتبر گردد خالد را در صحبت وی نامزد نمود و با او فرمود تا کارهای مهدي را ساخته و پرداخته و اورا محترم ومحتشم و بزرك بگرداند چون مهدی در مملکت ری فرود شد از آنجا که روزگار جوانی خواهنده کامکاری و نماینده کامرانی است خصوصاً چون پادشاه زاده و آزاده باشند و اسباب عيش وعشرت را آماده و هر کس را خواهند و دل در هوایش بندند در فراش ووساده بینند البته نفس امتاره جز کام دل ومحبوبان خوش آب و گل نجوید و بيرون از عيش وطرب ولہو لعب نخواهد خالد که خردرا باعلم انباز و گوهر عفت با جوهر تيقظ همراز داشت بدانست

ص: 366

که ارتکاب این امورشان و بهای مهدی را از نظر جمهور ساقط و اورا از مراتب ولایت عهد ومقاصد منصور هابط نماید لاجرم در مکانی خلوت که جز مهدی دیگری نبود گفت پدرت ولایت عہد خلافت با تو گذاشته و ترا از دیگر فرزندان برگزیده داشته و ازهمه بعقل ودانش وحزم و بینش فزونتر انگاشته است و البته ترا دشمنان وانبازان و همسران بسیارند و یکسره در احوال واطوار و افعال و اقوال تو نگران هستند و خلیفه همیخواهد که تو به نیکی و بزرگی و رعیت داری و مملکت سپاری نام بگیری و در انظار دوستان و دشمنان اعتبار یابی . و اکنون که ترا بریاست این مملکت فرستاده اند ومطلق العنان گردانیده اند برای امتحان و آزمایش است و آغاز کار و نمایش لیاقت و آثار تو است و اگر در اول امر بنامى بزرك وستوده نامدار نشوی چنانکه ببایست در دل مردمان مقام و وقار وعزت و اعتبار نيابي لاجرم مصلحت در آن است که از نخست حشم را محتشم و مستمحمد بگردانی و باژ و خراجی که میستانی آنچه بدر بایست تولازم است نگاهداری و باز مانده را بلشگر خود بپردازی و کار خراج را مستقیم سازی و بحكم ممحمدلت و نصفت بازستانی و در میان کسان باحسان شناخته گردی و درهای اندر آمدن دشمنان اطراف و اکناف بدستیاری لشگر جراز بر بندی و در هر حال که بآن اندری از اندیشه و آسیب دشمنان با خبر باش و از استقامت امور واعمال نزديك ودور بحضرت منصور همواره عرضه بداری. چون ازین جمله بپرداختی و خویشتن را آسوده ساختی اگر زمانی دریافتی و بعيش وشکار در آویزی بر توعیب نگیرند بلکه این کار نیز برای تفریح نفس و آرامش خيال وتفرج وتفنن پیاده و سوار خود از قانون ملك داری است مهدی را این پند و اندرز دلپسند گشت و همیشه بآن دستور کار کرد یکی روز که با کوکبه پادشاهی سوار و بهر سوی رهسپار بود قلعه بس بلند در نظر آوردخواست تا بر آن دژ بر آید و تماشا نماید خالد نیز با خدم و حشم حضور داشتند در آن قلعه بشتافتند مهدی با تنی چند از مقربان بالاتر شدند ناگاه نظر خالد بجانب شمال بیفتاد گردی تیره و تار بدید، با مهدی گفت همانا گردی بی گزند نیست تواند بود

ص: 367

گر دلشگر بیگانه باشد چه امروز بادي وزان و گردخیز نیست پس این گرد از کجاست ببایست هر چه زودتر بالشگر وحشم چندی پیش بنازیم پس مهدی و لشگریان بر نشستند و بقدريك فرسنك برفتند دیدند گورخرها و آهوان و جانوران بیابانی گروهان گروه در نظر همی آیند . خالد گفت پیشتر بباید رفت که این وحوش از لشگر خصم گویا رمیده باشند پس راه بر نوشتند ومخبر ان خبر آوردند که دیلمیان ساخته حرب شده در میرسندمهدی خواست تا باز گرددو لشکر گردساز دو بجنگ بنازدخالدرکا بش بگرفت و گفت هنگام جنگ همین وقت است چه آن جماعت از راهی دور میرسند و همگی کوفته و مانده و گرسنه و تشنه اند هرچند ما از ایشان کمتریم اما همه تازه وسير وسيراب ومستمحمد ضرب وضراب وقتل وقتال میباشیم البته پذیرای حرب باش که نیرومندی و پیروزی تر است. و اگر در چنین حال بازشوی همه گویند از خصمان روی گردان شدند و دشمنان چيره ودلير وخيره وحريف گير شوند و چنين معرض ازدست بشود و ایشان نیز چون مجال بیابند ماندگی بیندازند و با نیرو و نشاط کردند و کار بر ما مشگل گرددلاجرم مہدی و جنگجویان را خون غیرت، بجوشید و یکباره بر آنان حمله کردند و تیر و شمشير بکار بردند و باندک فرصتی دیلمیان را بشکستند و جمعی را از تیغ بگذرانیدند و گروهی را اسیر ودستگير نمودند و چندان غنیمت یافتند که از حساب بیرون بود ومهدی بر گزیده غنایم را بخالد داد و آن داستان را بخدمت منصور بر نگاشت و از آن تاریخ عزت برمکیان در قلوب مسلمانان جای گرفت و بزرگی ودانشمندی آن جماعت انتشار یافت وروز تا روزفزونی جستند . هعلوم باد این خبر که از خالد بامہدی مسطور شد در اغلب کتب مذکور نیست

لكن چون چندان هم بعید نبود مرقوم شد و الله تعالى اعلم . در کتاب زهر الربيع مسطور است که وقتی بشار شاعر شعری چند در مدح خالد بن برمك بگفت و بیست هزار درم در صله او مقرر شد و در ادای آن مبلغ تويف و تعطیل نمودند بشار باعصا کش خود گفت نگران باش هر وقت خالد

ص: 368

عبور نماید مرا آگاه کن چون خالد از آن سوی بگذشت قائد با بشار خبر داد بشار لگام استر خالد را بگرفت و این شعر بخواند .

أَظَلَّتْ عَلَيْنَا مِنْكَ يَوْماً سَحَابَةُ * * * أَضَاءَتْ لَنَا برقا وَ زَانَ رشاشها

فلاغيمها يصحى فييأس طَامِعُ * * * ولاغيثها یهمی فَتَرَ وی عطاشها

بیان حال ابی علی یحیی بن خالد بن برموزیر هارون و بدایت امر او

ابی علی یحیی بن خالد برمك وزيرهارون الرشيد ابن خلکان میگویدجد ايشان برمک ازمجوس بلخ و خادم نو بہار پرستشگاه گیر بودند و در نو بہار بلخ آتش بر افروختند وبرمک نزد مردم آتش پرست عظیم المقدار بود و ندانم اسلام آوردیا نیاورد و پسرش خالد در دولت عباسيه تقدم یافت و از آن پس که ابو سلمه خلال بقتل رسيد وزارت ابی العباس سفاح اول خلیفه عباسی بخالد پیوست و بمحمد از ابو العباس چنانکه مرقوم نمودیم بوزارت ابی جعفر منصور دوم خلیفه بنی عباس بر قرار بماند تا ابوایوب موریانی وزارت یافت و خالد بفارس ودفع فتنه اکراد برفت وروزگار همی بر شمرد و بخدمات مختلفه مشغول بود تا در تاریخ مذکور بمرد بالجمله يحيى بن خالد را درجه نبالت وعقل وجميع خلال پسندیده بحد کمال بود

و مہدی بن منصور در زمان خلافت خود پسرش هارون الرشيد را در حجر تر بیت

وتكميل يحيى باز گذاشته و یحیی اتا بيک هارون بود و چنانکه مذکور نمودیم مهدی بن منصور در سال یکصد و شصت و یکم یحیی بن خالد بن برمک را بمصاحبت هارون گذاشت و در سال یکصدو شصت وسوم که هارون را بغزو مردم روم فرستاد سليمان بن برمك ويحيى بن خالد بن برمک باهارون راه بر گرفتند تمامت امور سپاهی ومخارج ومصارف وامر كتابت و جز آن در عهده یحیی بودوچون در همان سال مهدی خلیفه پسرش رشيدرا بامارت مغرب زمین و آذربایجان و ارمينيه بن برمک را متولی امر رسائل وی ساخت و یحیی را آن

ص: 369

مقام ومنزلت حاصل شد که رشید قبل از خلافت و پس از ادراک منصب خلافت او را پدر

، چنانکه گاهی که پدرش مهدی وفات کرد و این وقت رشید در ماسبذان بود

گفت پدرم یحیی را بخوانید تا نزد من حاضر شود و این هنگام یحیی تمام ولايات و ایالاتی را که رشید داشت و مملکت مغرب از انبار تا افریقیه در حکومت وی مقرر بود بیحیی بن خالد تفویض کرد نيک و بدش را از یحیی میجست چون یحیی در خدمت رشید حاضر شد از مرگ مهدی خبر داد مهدی نیز در همان ماسبذان وفات کرد و بعضی در خدمت رشید ریی داده بودند که بایست بطور پوشیده ببمحمداد بازشد مهدي رامخفياً مدفون کردچه اگر از مهدی و وفات او لشگریان خبر شوند پراکنده گردند ومفسده بزرگ پيش آيد ورشيد اقوال ایشان را نیز با یحیی بگذاشت و گفت تو را رأی چیست ؟ گفت این سخن را تصویب نمیکنم چه البته مرك مهدی امری نیست که مخفی بماند و از آن ایمن نیستم که چون مردمان بدانند لشگریان بمحمل او در آویزند و بگویند وی را از دست نمیگذاریم تا مواجب ووظایف سه ساله یا افزون از سه ساله مارا که بجای مانده است بدهند و بشورش و تحکم اندر شوند بلکه راى من این است که جسد مهدی را در همین مکان مدفون بداریم و نصیر را با خاتم خلافت وقضيب سلطنت نزد امير المومنين هادی فرستيم

و او را تعزیت و تهنیت گوئیم همانا مردمان از خروج او بر بر بد (1) ناحیه انکار نکنند و نیز ببایست فرمان دهی هر کس از لشگریان را که با تو هستند بهريك دويست در هم جایزه دهند و بمراجعت ندا کشند و چون ایشان را اندیشه جز مراجعت خودشان بمنازل خود نیست، فتنه

بر نمی خیزد.

یحیی هارون این رای را پسندیده داشت و مهدی را در همان ماسبذان بطوریکه دیگران ندانستند مدفون نمود و لشگریان را ندا بر کشیدند که بجانب بمحمداد باز شدن گیرند سپاهیان که جز دیدار اهل وعیال و وطن و خانمان مقصودی نداشتند

ص: 370


1- یعنی چاپار خانه

شادمان گردیدند و آن دراهم بگرفتند و بمحمداد و بمحمداد کنان بسوی بمحمداد شتابان شدند و چون وارد بمحمداد شدند ومرگ مهدی را بدانستند بدر سرای ربیع وزیر اعظم مهدی فراهم شدند و آن در را بسوختند و زندانیان را از زندانها بیرون کردند و وظایف و ارزاق خود را مطالبه نمودند و چون رشید ببمحمداد آمد خيزران مادر رشید ربيع و یحیی بن خالد را احضار نمود تا در این امر مشاورت نماید .

ربع در حضورش حاضر شد لكن يحیی امتناع نمود چه میدانست هادی غیور است و خلوت ایشان را با خيزران نمی پسندد لاجرم يحيی در جمع اموال مشغول شد و ارزاق دوساله لشگریان را بیرداخت و جمله را خاموش و خرسند ساخت و هادی چون حکایت ربیع را بدانست مکتوبی یدو فرستاد و او را تهدید قتل داد و نیز مکتو بی بیحیی نگاشت و از حسن خدمات او تشکر نمود و هم او را بفرمود که در امور ومهام رشيد قيام جوید :

و از آن سوی چون ربیع با یحیی دوست بودند و بروی وثوق داشت در کار خودش از آن بیم که از هادی داشت مشورت کرد یحیی گفت پسرت فضل را با هدایای وافر و تحف نفيسه باستقبالهادی بفرست و معذرت بجوی ربیع بدستور العمل یحیی کار کرد و از آن مهلکه بر ست و هادی از وی خوشنود گشت و از آن پس که پس از بیست روز بمحمداد آمد ربیع را بوزارت خود مقرر ساخت ور بیع را وصی خود گردانید و در همان سال وفات نمود .

بالجمله یحیی بوفور عقل و کمال شهامت و جمال صراحت و لطف کیاست وفر"

فراست و فکر ثا قب وراى صائب نامدار بود نوشته اند علم وزارت در آن دودمان برافراشته و علم امارت در نهاد وی بودیعت بود و علوم جهانداری و فنون مملکت سیاری را بهارون بياموخت ومأمون را تربیت فرمود و این دودمان عظیم الشان دارای علوم فرس بوده اند و کتابهای پراکنده را جمع نمودند چنانکه از این پیش بیاره این مطالب اشارت، شد و هارون الرشید مکرر می گفت هوشیاری وذکاوت وزیر کی فطری این جماعت است .

ص: 371

و چون موسی الهادی خلیفه عباسی در سال یکصد و هفتادم هجری جدوجهد ورزید تا رشید را از ولایت عهد خلع کند و پسر خود جعفر بن موسی را بجای رشید ولایتعهد خلافت بخشد و جمعی از اعیان دولت نیز با وی مسامحمد شدند و در این وقت يحيى بن خالد برمکی در تمام امور رشید حکومت و اختیار داشت پاره ای از دشمنان يحيى به هادی گفتند از برادرت رشید نسبت بتو خلافی روی نمیکند بلکه یحیی او را بفساد می افکند هادی کسی را نزد یحیی فرستاد و او را تهدید و بكفر منسوب نمود و از آن پس شب هنگام یحیی را احضار کرد یحیی بترسید و وصیت بگذاشت و حنوط بنمود و در حضور هادی حاضر شد.

هادی بر آشفت و گفت ای یحیی مرا با تو چه کار است یحیی گفت برای بندگان بجز اطاعت مولای خود تکلیفی نیست ھادی گفت از چه روی خودت را در میان من و برادرم می افکنی و او را بر من فاسد میسازی یحیی گفت من کیستم تا خود را در میان شما افکنم همانا مهدی امر کرد تا در خدمت رشید باشم و تو نیز بفرمودی تادر خدمتش قيام جویم ومن فرمان ترا اطاعت کردم این وقت غضب هادی فرو کشیدن

گرفت و چنان بود که هارون بخلع خود از ولایتعهد خرسند بود و يحيی او را منع کرد. و چون هادی یحیی را حاضر ساخت و در خلع هارون سخن افكند یحیی گفت ای امیر المؤمنين اگر تو مردمان را بر نکث پیمان و عهدی که

کرده اند بازداری شکستن سوگند و ایمان و پیمان نزد ایشان آسان و خوار گردد لكن اگر ایشان را بر همان بیعتی که با برادرت کرده اند و ثابت مانده اند با قی گذاری و با جعفر بیعت نمائی که بمحمداز هارون ولیعهد باشد این کار برای بیعت اومحکمتر واو کداست. هادی چون این سخنان حکمت بنیان را بشنید گفت براستی سخن

کردی و از یحیی در گذشت و در امر او خاموش کشت چون آن جماعت که از سرهنگان و شیعیان بنی عباس که باوی بیعت کرده بودند این حال را بدانستند دیگر بازه نزدهادی آمدند و او را در معاودت بخلع رشيد باز داشتند هادی دیگر بار یحیی را احضار کرد و او را محبوس نمود .

ص: 372

يحبی از زندان مکتوبی بهادی نوشت که مرا با تو نصیحتى است هادی او را حاضر ساخت يحبی گفت ای امير المؤمنين آیا چنان می بینی اگر اتفاق چنان افتد و البته نخواهد افتاد ومارا چنان روز نصیب نخواهد شد که وفات نمائی گمان میبری که مردمان این شغل خطير خلافت را باجعفر که هنوز بسن بلوغ نرسیده است خواهند گذاشت و راضی خواهند شد که امام نماز وامير حج و فرمانفرمای جهاد ایشان وی باشد؟ گفت چنين گمان نمی کنم گفت ای امیر المومنين آیا اطمینان داری که چون این امر از نظام خارج شود و هرج و مرج گردد و بزرگان قوم وعشيرت ترا مثل فلان وفلان برای امر خلافت نام نبرند و جز ایشان در آن امر طمع نبندد و آخرالامر امر عظيم خلافت از فرزندان پدرت خارج نشود سوگند با خداوند اگر پدرت مهدی امر ولايتعهد را برای برادرت استوار نساخته بود شایسته این بود که توامروز علم و لایتعهد را برای او بر بندی تا چه رسد باینکه از وی برتابی با اینکه مهدی از بهرش بر بسته است رای من چنین است که امر ولایتعهد را برای برادرت استوار بداری وچون جعفر بالغ شد از رشید بخواهی تا خود را خلع کند و باوی بیعت نماید .

هادی سخن یحیی را بپذیرفت و گفت مرا بر کاری آگاهی دادی که خود متنبه نبودم و يحبی را رهاساخت و از آن پس دیگر باره سرهنگان نزدهادی بیامدند و آن سخن را اعاده دادند هادی در این باب رسولی برشید بفرستاد و کار را بروی سخت ساخت يحبی با رشید گفت از هادی اجازت بخواه و بشکار راه برگیر و چون بشکار شدی دوری بگیر و دفع الوقت كن رشید بدستور العمل يحيی رفتار نمود ورخصت حاصل کرده بقصر بنی مقاتل برفت و چهل روز در آنجا بماند هادی این طول توقف را ناستوده شمرد و از فساد رشید بترسید و مکتوبی در معاودت او بفرستاد رشید تعلل ورزید هادی چون این حال را بدید زبان بدشنامش بر گشود وهمچنین موالی و سرهنگان پشگاه هادی زبان بنکوهش رشید بر گشودند و چون مدتی بر این حال بگذشت هارون بازگشت چنانکه تفصیلش را مرقوم نمودیم .

ص: 373

و چون هادی مریض شد و بیماری اوسخت گشت خيزران بیحیی پیام فرستاد که مشغول استمحمداد کار باشند يحيی در ساعت نویسندگان را حاضر کرده و از جانب رشید بعمال ولايات مكتوب کرده از وفات هادی و استقرار رشید بنوشت ومکاتیب را حاضر کرده نگاهداشت و چون هادی در گذشت آن مکاتیب را بولايات بفرستاد و بعضی گفته اند یحیی در زندان بود وهادی اراده نموده که در آن شب او را بکشد وهرثمة بن اعين موجبات استقلال امر رشید را فراهم آورد و چون رشید بر مسند خلافت بنشست یحیی را از زندان بیرون آورده بمنصب وزارت برقرار کرد و گفت از مرگ هادی و جلوس رشید باطراف و اکناف عالم مرقوم دارند .

و بقولی چون هادی بمرد یحیی بن خالد نزد رشید آمد و این وقت رشید در فراش خفته بود یحیی گفت برخیز ای امیر المومنين ! رشید گفت تا چند مرا بوحشت و دهشت و بليت دچار میداری بسبب آن شوقی که بخلافت من داری اگر این اخبار بسمع هادی برسد حال من با او چگونه خواهد بوداین وقت يحيي ازمرگی هادی خبر داد و خاتم خلافت را بدوسپرد و در همين اثنا که در این کار بودند رسولی دیگر بیامد وهارون را از تولد مولودی بشارت داد هارون او را عبدالله نامید و این همان مأمون است و جامه بپوشید و بیرون شد و در عیسی آباد برجسد هادی نماز بگذاشت و پس از جلوس بر مسند خلافت یكباره یحیی بن خالدرابوزارت خود اختصاص داد وخاتم خویش را بدو سپرد و گفت امر رعیت را با تو گذاشتم بهر طور که خود میدانی رفتار کن هر کس را سزاوار میدانی حکومت بده هر کس را شایسته نمیدانیمعزول بگردان .

اما يحيی با این قدرت و استقلال که داشت بر حسب رأي و تصويب خيزران مادر هارون الرشید کار می کرد ، وخاتم رشید در دست جعفر بود و در سال هفتاد وسوم از جعفر بن يحيى بگرفت و بفضل بن ربیع بداد و با يحيى بن خالد می گفت ای پدر همانا تو مرا بر مسند خلافت بنشاندی واز بر کت و میمنت تو وحسن تدبير تو باین مقام نایل شدم ازین روی هروقت نام یحیی را در خدمتش میبردند می گفت

ص: 374

پدرم چنین و چنان گفت و کرد ورتق و فتق مهام بسر انگشت تدبیر یحیی می گذشت و ابراهیم ندیم موصلی این شعر بگفت :

أَلَمَ تَرَ أَنَّ الشَّمْسَ كَانَتْ سقيمة * * * فَلَمَّا وَلَّى هَارُونَ أَشْرَقَ نُورُهَا

يَمِينُ أَمِينَ اللَّهِ هَارُونَ ذی النَّدَى * * * فهارون وَالِيهَا وَ يَحْيَى وزيرها

ابن خلکان می گوید یحیی بن خالد برمکی از جمله عقلا و كرماء و بلغاء بزرگی روزگار شمرده میشود. در کتاب زینت المجالس مرقوم است که یکی روز یحیی بن خالد برمکی که در فر است و کیاست محمدیل و نظیر نداشت در مجلس هارون الرشید نشسته بود هارون مسرور خادم را بخواند و چه شیده بسر گوشی سخنی چند باوی بگفت بمحمد از آن يحيى مسرور را طلب کرده گفت تو میدانی خلیفه هیچ رازی را از من پنهان نمیدارد اکنون باز گوی در این نجوی با توجه فرمود مسرور گفت من هرگز راز خداوند نعمت خود را آشکارا نمیدارم یحیی گفت می خواهی با تو بگویم خلیفه چه گفت؟ مسرور در جواب گفت این معنی محال مینماید زیرا که این سر را جز خلیفه و خدا و من هیچکس نداند یحیی صورت ماجری را از آغاز تا پایان بیان کرد مسرور بشگفتی اندر شده بيمناک شد مبادا این سخن برشید برسد و چنان تصور نماید که مسرور این راز را فاش کرده است لاجرم نزد خلیفه رفته آنچه از یحیی شنیده بود بعرض رسانید هارون گفت در روشنی راى يحيی جای سخن نیست .

ص: 375

بیان پاره ای حکایات و روایاتی که در جود و کرم یحیی بن خالد رسیده است

در تاریخ ابن خلکان از اسحق بن ابراهيم موصلی روایت کرده اند که گفت پدرم ابراهيم بامن حکایت نمود که وقتی بخدمت یحیی بن خالد بن برمك بيامدم و از تنگی حال وسختی روزگار شکایت نمودم گفت ويحک در این حال که نزد ما چیزی موجود نیست با تو چسازم لكن در اینجا امری در پیش آمده است که تور؛ بر آن دلالت میکنم و او در این امر باید مردانه کار کنی همانا خليفه فرمانفرمای مصر نزد من آمده است وهمی از من خواستار میشود که هدیه ای از صاحب مصر بپذیرم ومن پذیر فتار نشده ام و او در این امر اصرار والحاح بسیار دارد و من خبر دارم که توفلان جاریه خودت را به هزار دینار خریداری نمودی و چون آن مرد نزد من آید و الحاح کند که از والی مصر قبول هدیه کن خواهم گفت جاریه که ابراهیم دارد برای من خریداری نمائید چه آن کنيزك مرا بشگفت افکنده است ولابد نزد تو خواهد آمد تا برای من خریداری کند اما نبایست از سی هزار دینار کمتر بفروشی و بنگر چگونه خواهد شد.

ابراهیم گفت سوگند با خدای از همه راه ها بی خبر بودم ناگاه آن مرد بیامد و در بهای آن جاریه با من سخن براند گفتم از سی هزار دینار هیچ کمتر ندهم و آن مرد همچنان با من گفتگو و کم و زیاد نمود تا به بیست هزار دینار رسا نید چون لفظ بیست هزار دینار را بشنیدم دلم طاقت نیاورد که باز پس دهم پس بأن قیمت بفروختم و آن مبلغ را بگرفتم و از آن پس بخدمت يحبی آمدم یحیی گفت در قیمت جاریه چه

کردی آن خبر باز نمودم و گفتم سوگند با خدای چون لفظ بیست هزار دینار را بشنیدم مالك نفس خود نشدم که بآن ندهم یحیی گفت هما نامردی خسیس باشی اینک

جاریه خودت را بگیر خداوندت بر کت بدهد در این جاریه و اينک خليفه فرمانفرمای مملکت فارس است که بمن آمده و از من خواستار شده است که قبول هدیه نمایم و من همان

ص: 376

گونه خواهم گفت خواهان جاريه ابراهيم هستم چون نزد تو بیاید تا خریداری نماید

دينار از پنجاه هزار دینار کم نکن چه او لا بد است که این جاریه را بهر قیمت که

شد از تو برای من خریداری کند.

من آن جاریه را از سرای یحیی خانه خود بردم و آن مرد نزد من بیامد هایش بپرسید گفتم پنجاه هزار دینار است و آن مرد وکیل فرمانفرمای فارس با من کم و زیاد سخن کرد چندانکه سی هزار دینار سرخ در بهای آن گوهر نفیس بمن اد قلبم رضا نداد که رضا ندهم پس قبول کردم و جاریه را بدادم بخرید و ببردود دمت یحیی تقدیم نمود و از آن پس بخدمت يحيی شدم گفت جاریه را بچنددینار روختى تفصيل را بعرض رسا نیدم گفت ويحك آیا آن کردار نخست ترا ادب نگرد به دردفعه ثاني خطا نکنی گفتم قسم بخدای دلم آن تاب نداشت که چیزی دارد نمایم به خود بآن مقد ار طمع نداشتم یحیی فرمود اينك جاريه تو است از بهر خودت بدار فتم کنیز کی نیکورویت که پنجاه هزار دینار از وجودش سودمندشده ام و در بهای آن یافته ام و اکنون دیگر باره مالک آن شده ام ترا گواه می گیرم که وی آزاد است ورا تزويج نمودم .

وجهشیاری در کتاب اخبار الوزراء مینویسد که یحیی بن خالد با ابراهیم موصلی فت کمتر از صدهزار دینار پذیر فتار مباش و ابراهیم به پنجاه هزار دینار بفروخت ر دفعه دوم گفت از پنجاه هزار دینار کمتر نفروش و ابراهیم بسی هزار دینار زر

خ بفروخت و در این معاملت هشتاد هزار دینار سودمند شد لكن قصد یحیی بن الد این بود که یکصد و پنجاه هزار دینار بدو برسد بالجمله از اینجا قياس توان رد که میزان دخل برامکه و وسعت دولت خلفاو عمال ایشان وجود ایشان و وزرای ایشان موصا جماعت برامکه بچه میزان بوده است و ازین پس انشاء الله تعالی در ذیل احوال اهيم موصلی و پاره ای مغنيان و شعرا بهاره حالات يحيی و برمکیان اشارت اهد شد.

اصمعی روایت کرده است که یکی روز بخدمت یحیی در آمدم يحيى فرمود

ص: 377

ای اصمعی آیا زوجه داری گفتم ندارم گفته جاریهای داری یعنی کنیز کی خوبروی سرود گوی گفتم خادمه ای دارم یحیی بفرمود تاجاریه ماهروی مشک موی در نهایت حسن و جمال وصباحت و ظرافت از سرای بیرون آوردند و با من فرمود این جاریه را بتو بخشیدم از بهر خود بدار شکر احسانش را بگذاشتم و او را دعا کردم چون جاریه بر این حال نگران شد گریان گشت و گفت ای آقای من آیا مرا باین مردمی بخشی با اینکه بر سماجت وقبح دیدارش نظرداری یحیی چون آن ناله جاریه را بدید بامن گفت آیا پذيرفتار میشوی عوض این جاريه دوهزار دینار بتو دهم وجاريه بسرای خودش اندر شود من بر آن اندیشه بودم که آن جاریه را با خود ببرم و در ازای آن

گفتارش عقوبت نمایم لكن بروی ترحم کردم و بیحیی گفتم از چه روی از نخست بمن آگاهی ندادی تا بصورت اصلیه خود باشم وریش بشانه نزنم واصلاح عمامه و لباس ننمایم و استعمال طيب نکنم یعنی بصورت حیوانی غير ناطق که بودم باشم و بتجمل نپردازم ، یحیی از این سخن و ظرافت بخندید و نیز بفرمود تا هزار دینار دیگر بمن بدادند .

و نیز اسحق بن ابراهيم ندیم حکایت کند که قانون يحيى بن خالد این بود که چون سوار شدی هرسائلى متعرض وی گشتی دویست درهم بدو عطا کردی یعنی صله او از دویست درهم کمتر نیامدی و چنان شد که یکی روزیحیی بر نشست و بجانبی همی راه در نوشت، در این اثنا مردی ادیب و شاعر با وی باز خورد و این شعر بدو بر خواند :

یاسمي الحصور يُحْيِي اتيحت * * * لَكَ مِنْ فَضْلِ رَبَّنَا جَنَّتانِ

كُلُّ مَنْ مَرَّ فِي الطَّرِيقِ عَلَيْكُمْ * * * فَلَهُ مِنَ نوالكم مِائَتَانِ

مائنا دِرْهَمٍ لمثلى قَلِيلُ * * * هِيَ مِنْكُمْ للقابس العجلان

ای همنام یحیی بن زکریا پیغمبر خداوند کبر یا همانا خداوند غفور نعمت خود را بر توموفور داشت و در هر دو جهانت نازو نعيم و بوستانهای دلاویز و محبو بهای عشق انگیز عطافرمود ورسم شما این است که هر کس در عرض راه بر شما بگذر ددویست

ص: 378

در هم بهره یابد اما این مبلغ برای ما ندمن شخص ادیب و دانشمند که بر شما بگذشته اندک است بلکه در خور اشخاصي معين است یحیی گفت براستی سخن گفت و بفرمود تا اور ابدار الوزاره باهره بردند و چون یحیی از دارالخلافه قاهره بازگشت از آن مرداديب از چگونگی حالش بپرسید و تفقد فرمود عرض کرد زنی راتزویج کرده مشروط بر اینکه از سه کاریکی را متحمل شود یا مهرش را بدهد که چهار هزار درهم است یا اورا طلاق بدهد یا اینکه نفقه و وظیفه برای اومقرر دارد تا گاهی که اسباب زفاف و نقل

کردن او را برای خودش فراهم شود یحیی چون کلمات او را بشنید بفرمود تا چهار هزار درهم برای کابین آن زن و چهار هزار درهم برای بهای منزلی و چهار هزار درهم برای ملزومات منزل و چهار هزار درهم برای خدمه و پاره تدارکات و چهار هزار درهم نیز مددمعیشت او بدهند پس آن مرد ادیب بیست هزار درهم بگرفت و برفت .

تحمل بن منادر شاعر حکایت کند که هارون الرشید سالی اقامت حج نمود و دو پسرش عمل امين و عبدالله مأمون در آن سفر ملتزم رکاب بودند و نیز یحیی بن خالد و دو پسرش فضل وجعفر ملازمت خدمت داشتند چون بمدينه طیبه در آمدندهارون الرشید در يک مجلس خاص جلوس کرد و یحیی نیز در حضورش حاضر بود و مردمان را بعطایای وافره مسرور نمود پس از آن امین جلوس نمود فضل بن یحیی نیز با وی مجالس بود و مردمان را بعطا وجود خوشنود فرمود و از آن پس مأمون بنشست و جعفر بن يحيی با او مصاحب شد و اهل مدینه را ببذل و کرم متنعم ساخت و اهل مدينه از کثرت بذل وعطا یائی که در آن سال میمنت منوال از خلیفه روزگار و دو پسر اور وزیر جواد و دو فرزند او یافته بودند آن سال را عام الاعطية الثلاثه نامیدند و در تمام ازمنه عمر خود چنین عامی عام المنافع بر سر نسپرده بودند می گوید من این شعر را در این باب بگفتم .

آتا نا بنوالا مِلَاكُ مِنْ ارْضَ بَرْمَكَ * * * فياطيب أَخْيَارٍ باحسن مَنْظَرٍ

لَهُمْ رَحَلَتْ فِي كُلِّ عَامِ الَىَّ العدی * * * واخرى الَىَّ الْبَيْتِ الْعَتِيقِ المقطر

اذا نَزَلُوا بَطْحَاءُ مَكَّةَ أَشْرَقَتْ * * * بیحیی وَ بَا لِفَضْلِ بْنِ يحيی وَ جَعْفَرِ

فَتُظْلَمُ بمحمداد وَ تَجْلُو لَنَا الدجی * * * بِمَكَّةَ مُدّاً حُجُّوا ثَلَاثَةَ اقمر

ص: 379

فَمَا خُلِقْتُ الَّا لجود اكْفِهِمْ * * * وَ أَقْدَامِهِمْ الَّا لاعواد مِنْبَرِ

پسرهای پادشاهان پیشین زمان از زمین برم ودوده برمکیان بزمين ما چون ابر ریزان و بحر خروشان و بدر فروزان بیامدند و ایشان را قانون این است که یکسال با دشمنان خدا جهاد بورزندو سال دیگر بخانه خدا اقامت دج نمایند و زمین بطحاء بنور يحيى ودو پسرش فضل وجعفر منور و بمحمداد از غیبت ایشان تاريك و شبان تاريک ما از فروزاین سه ماه در افشان درخشان شد دست ایشان جز از بهر جود وقدم ایشان جز برای ارتقای برمنا برسودت و سود آفریده نشده است و در این اشعار جز از آلبرمک و بذل و جود و بزرگی زادگی و بزر کی واحسان ایشان با جهانیان نام نبرده است معلوم می شود بذل و نوال این وزیر کبیر و دو فرزند برومندش چنان وفور داشته است

که با اینکه چنانکه ازین پیش مذکور داشتیم در آن سفر هارون الرشید و دو پسرش امین ومأمون افزون از دو کرور دینار ایثار کرده بودندچندان وفور داشته که آن بذل را وقعی نمانده است و البته این گونه افعال موجب خشم خليفه و حسد دیگران یکی از اسباب نكبت ایشان بوده است .

خطیب در تاریخ بمحمدادر ذیل احوال ابی عبدالله تهل بن عمر واقدی نوشته است که واقدی گفت در آغاز امر در مدینه طيبه بخياطت ودر زیگیری مشغول بودم و یکصد هزار درهم از اموال مردمان در دست من بود و بان در اهم مضاربه و معامله می کردم و بمرور ایام آن در اهم را تلف کردم و ناچار جلای وطن نموده برای اصلاح کار خود ببمحمداد آمدم و آهنك خدمت يحبی بن خالد را نمودم و در دالان سرایش بنشستم و با خدمتکاران و در باران انس گرفتم و خواستار شدم تا بخدمت یحیی بن خالد برسانند

گفت چون خوان طعام او را حاضر گردند هیچکس را از حضور اومنع نمی نمایند و چون آن وقت در آید تو را به مجلس او آوریم پس صبر کردم تا طعامش را حاضر نمودند و مرا بمحضر او در آوردند و با او بر کنار سفره بنشاندند.

چون مرا بیگانه دید به تفقد در آمد و فرمود کیستی و چه حکایت دارید استان خود را بعرض رسا نیدم و چون خوان طعام را برداشتند و دست خود را بشستیم بجانب

ص: 380

یحیی نزديک شدم تا سرش را ببوسم یحیی ازین کردار مشمئز شد ومن بازشدم و چون بان مکان رسیدم که یحیی در آنجا سوار میشد خادمی بمن پیوست و کیسه ای که هزار اشرفی در آن بود باخود داشت و گفت وزیر بتوسلام میرساند وميفرمايد باين مبلغ استعانت بجوى وفردا خدمت ما بیا پس آن دنانير را بگرفتم و برفتم و روز دیگر بدر بار وزارت مدار بازگشتم و بر سر خوان طعام بنشستم یحیی چون روز نخست از مجاری روز گارم .

و چون سماط بر چیدند بدو نزديک شدم تا بوسه بر سرش نهم از این کردار من اظہار اشمئزاز نمود و چون بازشدم و بهمان موضع که مکان سوار شدن او بود رسیدم خادمی با کیسه هزار دیناری بمن رسید و از جانب وزیر سلام برسانید و گفت این مبلغ را برای مخارج خود بدار و دیگر باره بخدمت ما باز آی بگرفتم و برفتم و روز دیگر بسرای او برفتم و بر خوان بنشستم و بازشدم و در همان مکان همان

مقدار دينار بعطا يافتم و بمعاودت، دیگر روز اشارت يافتم و چون روز چهارم در رسید بهمان ترتبت برفتم و همان جایزه گرفتم و این وقت قبول نمود که سرش را ببوسم و گفت اینکه ترا از تقبیل سرم منع نمودم ازین روی بود که از بذل و احسان من هنوز چیزی بتو عاید نشده بود که موجب این کار باشد لکن در این هنگام كه يك مقداری از احسان من شامل حال تو شده است قبول کردم آنگاه فرمود ایغلام فلان سرای را بوی ببخش ای غلام آن عمارت را بفلان فرش مفروش بدار ای غلام دویست هزار درهم باو بده تا یکصد هزارم در از ادرهی دین خود دهد و یکصد هزار درهم در امور معاشیه خود بکار بندد آنگاه با من گفت بملازمت من باش در سرای من بگذران گفتم اعز الله الوزير اگر اجازت فرمائی تا بمدينه شوم و اموال مردمان را ادا کنم. فارغ البال بآستان تو باز شوم برای من آسان تر است، گفت چنان کردم و بفرمود تا تهیه سفر بدیدند بمدينه برفتم وادای دیون بنمودم و دیگر باره بحضرتش بازشدم و در ناحیه عنايتش بگذرانیدم . یکی روز ابو قابوس حمیری بخدمت يحيى بن خالد در آمد و این شعر را در

خدمتش بعرض رسانید :

رَأَيْتُ يَحْيَى أَتَمَّ اللَّهُ نِعْمَتِهِ * * * عَلَيْهِ يوتى الَّذِي لَمْ يوته أَحَدُ

ص: 381

نَسِيَ الَّذِي كَانَ مِنْ مَعْرُوفَهُ أَبَداً * * * الَىَّ الرِّجَالَ وَ لَا يُنْسِي الَّذِي يمحمد

نعمت خدای رادر حق یحیی از همه جهت بحد كمال دیدم و اورا آن جودوسخاء و بذل ووفا می باشد که بهر کس آن مقدار میبخشد که هیچکس بهیچکس نداده است و از صفات حسنه بزرگی و آزادگی و اصالت اوست که بهر کس هر چه عنایت فرمود چنان فراموش کند که هر گزش بخاطر نیاید و بهر کس هر چه ومحمده داد هیچوقت فراموش نفرماید تا قضای آنرا بفرماید چون یحیی این شعر را بشنید تمام حوائج اورا بر آورد و مبلغی ارجمند مالو بضاعت بدو بخشید.

وقتی مردی در خدمت مسلم بن قریش عرض کرد

« ایها الْأَمِيرُ حَاجَةٍ مُرّاً فراموش نَفْرِهِ ای گفته اذا قضيتهاا نَسِيتَهَا » هر وقت بجای آوردم فراموش میکنم یعنی صفت آزادگان دو چیز است یکی فراموش نکردن قضای حوائج یکی فراموش نمودن بمحمد از قضای حوائج و این شعر را مسلم بن ولید انصاری در مدح یحیی بن خالد گفته است :

أَجِدْكِ هَلْ تَدْرِينَ انَّ زُرْتَ لَيْلَةً * * * كَانَ دجاها مِنْ قرونك يَنْشُرِ

صَبَرْتَ لَهَا حَتَّى تَجَلَّتِ بِغُرَّةٍ * * * كغرة يَحْيَى حِينَ يَذْكُرُ جَعْفَرٍ

در عقد الفريد مسطور است که وقتی یکتن از شعرا بحضور یحیی بن خالد بن

برمك در آمد و این شعر بخواند.

سَأَلْتُ النَّدَى هَلْ أَنْتَ حُرُّ فَقَالَ لَا * * * وَ لَكِنَّنِي عَبْدِ لِيَحْيَى بْنَ بَرْمَكَ

و از گوهر جود وشخص کرم و سود پرسیدم آیا تو آزادی و بهر کجا خواهی جای

کنی ومالوف گردی گفت نه آزادم و نه هر جائی بلکه بنده یحیی بن برمک و منقاد

میل و اراده او ومتصل بدست کرم او می باشم .

فَقُلْتُ شِرَاءِ ؟ قالَ لا بَلْ وِرَاثَةً * * * توارثني عَنْ وَالِدُ بِمُحَمَّدٍ وَالِدُ

گفتم بموجب خریداری بنده اوئی گفت نه بلکه از پدران او موروث هستم یعنی آباء و اجداد او مانند خودش کريم وجواد و محسن و بزرگی و آزاده بوده اند یحیی فرمود ده هزار درهم بدو عطا کردند .

در اکرام الناس مسطور است که از فر خ مولای جعفر روایت کرده اند که نوبتی

ص: 382

یحیی بن خالد برمکی را درد شکم آزارهمی داد اطبای حاضر از معالجه اش عاجز ماندند و آن رنجوری جانب امتدادگرفت پسران يحيی که هريك هنرمند و بعلم ودانش ارجمند بودند از درد پدر نامور دردمند شدند و در تفحص طبیب حاذق سخن

کردند تا یکی از بزرگان عصر گفت در مملکت فارس طبیبی ترسا و در فنون طبابت ماهر است در ساعت پروانه بوال فارس فرستادند تا آن طبیب رامخارج و مصارف داده روانه بدار دو تهیه معاش اهل بیت او را نیز به بیند و بر سبیل تعجيل بجانبدار السلام گسیل دارد و چون والی فارس از حکم وزیر روزگار استحضار یافت فی الفور تهیه سفر طبیب را بدید و نفقه اهل و عیالش را بداد و بعلاوه هزار دینار در مصارف راه بدو تسلیم وروانه نمود .

چون طبیب به بمحمداد و خدمت وزیر کبیر رسید یحیی اورا بسی تعظیم و تبجيل و با نواعا كرام معززو کامروا فرمود و چون خواست حذاقت و مهارت طبیب را بازداند با ندیمان خود امر کرد تا روز دیگر هريك بول خود را در شیشه کرده حاضر نمایند در میان ندیمان مردی مسخره بود که پیوسته حکایت جماع و مباشرت گفتی و با اهل مجلس چنان بنمودی که اورا در امر مجامعت شبقی زیاد است چندانکه یحیی بن خالد کنیز کی نیکو وی، با و بده بره و اون وارد از کثرت مجامعت با آن كنيزكسخن ها گفتی و حاضران را خندان ساختی و بشگفتی در آوردی.

بدونیز فرمان شد که بول خود را در قارو کرده حاضر نماید و در میان بول ندیمان بان طبيب نماید روز دیگر ندیمان بیامدند و بولهای خود در قاروه ها کرده بیاوردند یحیی فرمود تاهر صاحب قاروه شیشه بول خودرا بدیگری دهد و از آن او را خود بدارد تا اسباب آزمایش طبیب بیشتر بدست آید ایشان چنان کردند .

چون طبیب حاضر شد يحيى از نخست پول خود را بطبيب بنمود بمجرد دیدن مرض را بشناخت و دارو و غذای موافق آن مرض بر کاغذی بنوشت و بدست يحيى بداد چون از آن فارغ شد بولهای ندیمان را نظر کرد و در صورت هریکی بدقت نگران شد و بیحیی گفت خوب است فرمان شود تا هر کسی بول خود بدست گیرد زیرا که صفرائی بول سودائی بر دست دارد و سودائی بول صفرائی را گرفته است، چگونه علاج کنم ؟

ص: 383

يحيى و حاضران از مهارت طبیب تعجب نمودند و در حال بفرمود هر یکی بول خود بدست گرفت ندیمان چنان کردند آن اوستاد دانا هر کسی را باندازه آغازعلت علاجی و غذائی تقر بر داد یکی را بفصد یکی را باسهال و یکی را بغرغره دستور داد و هر کسی را صحیح المزاج دید بغذاهای صالح وصیت نمود تا از آن پس بحالت صحت بیاید . چون نوبت آن مسخره شد و طبیب در بول او بدید گفت صاحب این بول عنين است وهر گز لذت جماع ومزه سپوزیدن نیابد و قابل دوا نیست یحیی در عجب شد چه آن مسخره در تمام ایام از کثرت جماع لیالی سخن میکرد پس در مقام تفحص بر آمدند و از آن مرد پرسش کردند ومبالغت کردند عنن عنين ظاهر شد و هیچ خبر از لذت جماع نداشت و در آن اکاذیب اقاویل همی خواست نامردی خود را پوشیده دارد بالجمله آن طبیب در دو هفته بمعالجت یحیی روز برد چنان بعلاج پرداخت که یکباره مزاج يحيى جانب صحت گرفت و از آن مرض شفا یافت طبیب را نوازشها کرد والبسه فاخره ولطيف وزر وزرینه چندان بداد که سیصد هزار دینار بر آمد و همچنین فضل بن يحيى دویست هزار درم والبسه فاخره واسبان تازی باطوق زرين وزين سيمين همچنین جعفر بن يحيى صدهزار درم بعلاوه جامه های زرتار و اسبهای تازی بدوعطا کردند چنانکه چون طبيب فارس بازگشت از توانگرین مردم فارس شد و شکر ایشان بگذاشت و چندانکه زنده بود بهیچکس نیازمند نگشت و پس ازمردن آن چند ملک ومال بگذاشت که فرزندانش را پشت در پشت کافی بود و نام آن بخشندگان جهان تا پایان جهان باقی ماند

و دیگر در کتاب ثمرات الاوراق واكرام الناس مسطور است که یکی روز هارون الرشيد يحيى را بتعجيل احضار کرد چون خواست سوار گردد در بانان گفتند جمعی از دانشمندان بر در ایستاده اندیحیی گفت اينك بتعجيل ميروم وفرصت تفقد حال ایشان را ندارم از ایشان معذرت بخواهید و بگوئید بامداد بگاه حاضر شوید تارعایت حقوق شما بوجها كمل معمول گردد حجاب آن جماعت را بطور مطلوب معذرت خواستند و گفتند و زیر بشما سلام برسانید و عذر بخواست

ص: 384

و فرمود فردا صبح زود قدم رنجه دارید و بازشوید تا ملتمسات شما بجای آید.

چون روز دیگر حاجتمندان بیامدند و حاجات ایشان بر آورده شد در میان ایشان احمد بن ابی خالد احول بود که بمحمد از دیگران برخاست يحيی نظری بدو افکند و بفضل پسر خود روی آورد و گفت ای فرزند همانا پدرت را با پدر این پسر داستانی است چون ازین کار که بدان آندرم فراغت یافتم مرا بخاطر بیاور تا با تو حدیث

کنم یحیی چون از آن کار که خلیفه امر کرده بودفار غ شد و آسوده در مجلس بنشست فضل گفت ای پدر خداو ندت عزیز بدارد مرا فرمودی تا حديث ابی خالدا حول را بخاطر شریف متذکر شوم.

یحیی فرمود آری فرزند همانا در آن هنگام که پدرت در زمان مهدی از

عراق بایران بیامد ، سخت فقیر و بی چیز بودوما لك هیچ چیز نبود و عبدالله بن عباس هاشمی که در خدمت، مهدی تقرب و وزارت داشت خاطرش با من گران بود و هیچ نمی خواست که خلیفه مراكاری فرماید و مرا فایدتی برسد و دیگران از ترس او نام مرا و بینوائی و بیچارگی مرا در خدمت خليفه بعرض نميرسانیدند و من نزدابی خالد ميرفتم و او را با من لطفی مخصوص بودوهميخواست مراچیزی برسد و از من و هنرمندی من در خدمت خليفه تذكره می نمود و از عبدالله بن عباس بیمی نداشت و کار عسرت من بجائی رسید که پاره کسانی که با من در يك منزل بودند گفتند همانا حال خود را مکتوم همی داشتیم وازین روی ضرر و زیان ما بر افزود و اينک سه روز است که بر ما می گذرد و هیچ چیز در منزل ما نیست که بفروشیم وصرف معاش نمائیم .

ای فرزند ازین سخن بسیار گریستم ومتحير و پریشان خاطر گردیدم و مبهوت سر بزیر افکنده همی بتفکر بودم این وقت بیاد آوردم که مندیلی دارم و دیگران نمی دانستند گفتم آن منديل را بیاورید پس برفتند و بیاوردند و بمن افکندند برداشتم و بیکی از یاران خود بدادم و گفتم بهر مبلغ که ممکن است بفروش پس آن منديل را بهفده درم بفروخت آن درم ها را باهل خانه خود بدادم و گفتم این در اهم را بمصرف برسانید. تا خداوند از راه دیگر روزی برساند و صبحگاه دیگر بدر سرای ابوخالد

ص: 385

برفتم و او در این وقت وزارت مهدی داشت و مردمان از هر طبقه در سرایش انجمن بودند و منتظر بودند که از اندرون سرای بیرون آید و ابو خالد سواره برایشان در آمد .

و چون مرا بدید با آن احتشام و عظمت که او را بود بر من سلام فرستاد و گفت چگونه است حال شما گفتم ای ابو خالد چگونه خواهد بود حال مردی که از درویشی و نهایت بینوائی دیروز کهنه مندیلی که از متاع دنیا در سرای داشته است برای امر معیشت بفروشد چون این سخن بشنید تند و تیزدر من بدید و هیچ پاسخی بمن نداد با دل شکسته و خاطر پژمرده بمنزل خود باز شدم و آنچه مرا با ابو خالد روی داده بود با آن جماعت داستان کردم گفتند سوگند با خدای کاری بد کردی تو بسوی ابوخالد

که ترا برای شغل و کاری بزرگی منتخب میدانست برفتی و سر خودت را در خدمتش مکشوف بداشتی و اورا برمکنون امر خودت مطلع ساختی و از آن پس که ترا مردی بزرگ و در خور منصب بزرك ميدانست بدست خودت پرده حشمت خود را برداشتی و مقام و منزلت خود را در خدمتش صغیر گردانیدی ناچار بمحمد از این جز بچشم حقارت در تو ننگرد و پشت رتبه و حقير بشمارد گفتم ازین سخنان چه سود آنچه نباید بشودشد وتدارک آن ازدست برفت .

و چون روز دیگر در رسید بدر بار خليفه برفتم و چون بر در پیشگاه رسیدم مصاحب ابی خالد باستقبال من بیامد و گفت بکجا اندری ابوخالد بامن فرمان کرده است که ترا بنشانم تا از خدمت امیر المومنین بیرون بیاید در آنجا بنشستم تا ابوخالد بیرون آمد چون مرا بديد احضار کرد و بفرمود تا مر کو بی بیاوردند و در خدمتش سوار شدم تا بمنزلش رسیدم چون فرود آمد گفت فلان وفلان دو تن خیاط را حاضر

کنید چون حاضر شدند گفت آیا شما غلات سواد کوفه را بهیجده هزار بار هزار درم نخریده اید گفتند آری خریده ایم گفت آیا با شما شرط نکرده ام که مردی را با شما شريک بگردانم گفتند این شرط بفرمودی گفت اینک وی همان مردی است که شرط نهاده بودم که با شما شريك بدارم آنگاه با من گفت برای شو و با ایشان برو.

چون از سرای ابو خالد بيرون شدیم آن دو تن بمن گفتند بیا تا در مسجدی برویم

ص: 386

تا در آمریکه برای تو سودی هموار و بسیار دارد سخن کنیم پس داخل مسجدی شدیم و بنشستیم با من گفتند همانا تو در انجام این امر و این شرکت بتعيين چندين نفر وكيل امين وجماعتی پیمان دان وعوان وياران وتحمل مخارج فوق العاده كه اينك قدرت بر هيچيك از آن نداری نیازمند میشوی آیا می خواهی این شرکت خود را بيک مبلغی که نقد وموجود دریابی بفروش رسانی و سودمند شوى و اين تعب ومشقت از تو برخیزد؟ گفتم چند می دهید گفتند صد هزار درم گفتم هرگز این کار نکنم و ایشان

هدی بر بر مبلغ برافزودند و من قبول نکردم تا گفتند سیصد هزار درهم میدهیم و ازین

افزون ممکن نیست گفتم بباید با ابوخالد مشورت کنم گفتند این اختیار با تو است

پس بخدمت ابی خالد بازشدم و تفصیل را معروض داشتم ابوخالد آن دو تن را بخواند و گفت آیا یحیی را بر این امر واقف ساختید گفتند آری گفت هم اکنون و آن مال را بدو داده براه خویش باشید بمحمد از آن بمن گفت امر خود را اصلاح کن و مهیا باش که از بهرت کاری معین کرده ام برفتم و کار خود را ساخته کردم و آماده شدم و ابوخالد آن عملی را که با من ومحمده نهاده بوده بامن گذاشت و از آن روز بازارم گردش و کارم رونق و فزایش گرفت تا رسیدم باینجا که رسیدم آنگاه با پسرش فضل گفت ای پسر باز گوی چه می گویی با پسر آنکس که اینگونه پدرش با پدرت معاملت ورزیده است و پاداش او را چه می بینی گفت بجان خودم که ادای حق او بر تو واجب است یحیی گفت ای فرزند من سو کند با خدای هیچ مکافاتی برای او سراغ ندارم مگر اینکه خویشتن را معزول واورا منصوب بدارم یعنی رشته کارهای شخصی خود را بدو بسپارم و همانطور که فرمود بجای آورد و بروایتی چون یحیى بن خالد داستان ابی خالد را در حضور فضل واحمد بن ابی خالد تقریر کرد گفت این همان احمد پسر ابو خالد است که در زمره حاجتمندان بیامده است چنانکه از تو شایسته است حق اورا ادا کن فضل بن يحبى دست احمد را بگرفت و گفت تمام مناصب ومداخل آنرا بتو واگذار نمودم وترا مسلم ومختار گردانیدم نه در شغل و نه در دخل دخالت ننمایم جواب بامن وسود با تو

ص: 387

جا واگر با این احسان که از پدر تو در حق پدر من رفته است جان خود را در راه تو ایثار نمایم هنوز اندک است احمد بن ابی خالد این سخنان میشنید و از وجدو سرور همی خواست روان از کالبد بسپارد وزبان بشکر و سپاس ودعا و درود بر گشودو برای یحیی بیفتاد و گفت نجابت و سخاوت بر آل برمك ختم شده است از این روی

خاتم جلالت و جوانمردی وجود ایشان تا خاتمه جهان بر صفحات سخاو وفا و بذل

وعطا و مروت و محمدالت نمایان است.

و در تاریخ نگارستان باین داستان اشارت کند و گوید یحیی در زمان مهدی چنان پریشان شد که از بیچارگی پیراهن از تن بر کشید و بفروخت و صرف معاش کرد و از درماندگی با ابو خالد احول که در آن هنگام کاتب عبيدالله اشعری وزیر مهدی بود در میان نهاد و از وی التفاتی ندید و خویشتن را ملامتها نمود و اندوهناك شد لکن عبیدالله از اندیشه وی بیرون نبود و در همان ایام در يك معامله سی هزار درم بدو رسانید و عذر بسیار بخواست و آن مدد معاش اسباب انتعاش يحيی شد و چون يحيى را زمان وزارت و امارت رسید پسر ابو خالد را که احمد نام داشت بمكافات احسان پدرش مرتبتها کرد و در اواخر کار خود او را برای انجام امریه امور فرمود .

احمد گوید چون از آن مکان بازگشتم شش هزار دینار سود بردم و این وقت یحیی معزول ومحبوس بودبلطایف الحيل خودرا بدورسانیدم و از دیدار اور روزگار او گریان شدم و آن شش هزار دینار را بدو عرضه دادم يحيی سه هزار دینارش را قبول کرد و گفت ای فرزند چنان مینگرم که رشید بزودی دیگر جهان روان خواهد شد و در میان فرزندانش نقار ودهشت و کار خلافت بر مأمون قرار خواهد گرفت وفضل بن سهل در خدمت او اقتدار میگیرد آنگاه رقعه بنوشت و دو پاره کرد يک نیمه را بمن داد و نیمی دیگر را در زیر جای نماز خود بگذاشت و گفت اگر این رقعه را در آن موقع بفضل رسانی سودمند میشوی .

من از خدمت یحیی بیرون آمدم وهمی ندامت داشتم که سه هزار دینار را

بیهوده از دست بدادم تا روز گار بگشت ورشید از جهان بگذشت و در میان فرزندانش

ص: 388

کار بنقار کشید و بدانجا رسید که طاهر ببمحمداد آمده والی گردید در آن اوان از نهایت افلاس و بیکاری در خانه خود بر آشنا و بیگانه در بسته و بگوشه گیری پیوسته بودم در آن اثنا در را بکوفتند از بی کسی بزوجه خود گفتم تا برود و بنگرد وی باز آمده

گفت سرهنگی چند نمایان شده اند بیمی بی اندازه بمن روی کرده ناچار برفتم معلوم شد طاهر مرا طلبیده است چون مر کوبی نداشتم مرکبی بدادند تا بر نشستم و برفتم چون طاهر مرا بدید چنانکه ببایست مرا توقير واعزاز نموده مثالی را که فضل بن ربیع در طلب من بدو کرده بود بنمود خلاصه آنکه پنجاه هزار درهم باحمد بده و بیست مرکب نیز بدو داده بجانب خراسان روان کن با خاطری خرم بمنزل آمدم و کار خویش بسامان آورده جانب خراسان گرفتم چون در آنجا خدمت فضل را دریافتم وی مرا به پیشگاه مأمون حاضر کرده تعریف و تمجید زیاد بنمود و در همان مجلس مشغله دیوان توقیع را بمن تفویض کرد .

و چون شب هنگام فضل بمنزل خود آمد در طلب من بفرستاد و در اثنای صحبت پرسید در میان تو و استادم يحيی هیچ آشنائی بود مرا آن وصیت یحیی بخاطر رسیده رقعه که نوشته بود از بغل بیرون آورده بدستش دادم فضل دست در زیر مصلای خود کرده نیمه دیگر را بیرون آورده پهلوی هم نهاده در آن نگران شد مضمون اینکه عمر و دولت ما بآخر رسید اکنون زمان ظهور دولت تو است چون احمدو پدرش ابوخالد را برذمت ما حقوق بسیار است و مارا توفيق معذرت نیست اگر آن فرزند عذر بخواهد دور نیست . و در کتاب روضة الانوار باین حکایت با ندك تغييری اشارت شده است و نوشته اند که احمد بن ابی خالد گفت هنگام سحر گاهان از سرای طاهر بیرون شدم و از بمحمداد راه بر گرفتم و بهرشهر که بگذشتم مرا استقبال کردند و خدمت نمودند تا در کمال رفاه حال وفراغ خاطر در مرو بدرگاه فضل بن سهل رسیدم فضل گفت احمد بن ابی خالد توئی گفتم آری فرمود در منزل خود باز کرد و بیاسای خادمی بیامد و مرا در سرائی عالی در آورد و سه روز بعیش و راحت بگذرانیدم روز چهارم

ص: 389

جامه سیاه که شعار عباسیان است بپوشیدم و بدرگاه ذوالرياستين فضل بن سهل برفتم و اور اسواره بر در سرایش دیدم که آهنگ خدمت خلیفه داشت در حال پیاده شدم و دستش ببوسیدم وسوار شدم تا بدر بار مامون رسیدم همچنان سواره بسرای مامون براند ومن پیاده در رکابش میدویدم تا گاهی که به پرده ای رسیدم که در پس آن برده مجلس بود .

این هنگام فضل از مرکب نزول کرد و در محفه بنشست که در آن موضع برای او آماده نموده بودند و جمعی از دلاوران و سرهنگان آن محفه را برداشتند تا آنجا که تخت مامون بود او را نزد مأمون به تخت بنشاندند ومن لحظه ای درنگ نموده احضار شدم وشرط ادب و خدمت بجای آورده مأمون وفضل را هر دو بر دو تخت وروی در روی یکدیگر بدیدم فضل گفت ای امیر المؤمنين اين احمد بن ابی خالد است که در روزگار مخلوع یعنی محمد امین از بمحمداد اخبار واحوال او و بمحمدادرا اعلام میکرد و بندگی مینمود وهوا داری بجای می آورد امروزمالی وافر وج-اهی عریض و نعمت بسیار دارد آمده تا خود را عرضه دارد مامون گفت خدا در مال او برکت دهد و اضعاف آن را بدو متصل فرم اید فضل گفت او را با بندگان اميرالمومنين در اشغال بزرگ مشارکت دهیم؟ فرمود آری فضل گفت صله ای در خور بندگی و کفایت او امير المؤمنين ارزانی فرماید تا مردمان بدانند قدر ومنزلتی دارد فرمود روا باشد گفت توقیع حکم دیوان بدومفوض کنیم؟ گفت آری از آنجا بیرون آمدم و بر این حمله مثال نوشتند در کتاب اکرام الناس از محمد بن یحیی مروی است که یکی روز هارون الرشید از حرم سرای بیرون آمد وهمی خواست تا بجانبی نهضت نمايد قاطول نام شخصی بود که خرج کار خانهای هارون بدست او بود و این وقت جابر بن عبدالعزيز گفت ای جابر هشتصد هزار درم که فلان جاست بازگير و بقاطول رسان جابر بر خواست و یحیی را خدمت کرد (1) و گفت بدان طریق که توفرمایی این مال را بدو بخشیدم یحیی را در خاطر رسید و گفت ای جابر در

در خدمت یحیی نشسته بود یحیی

ص: 390


1- یعنی دست او را بوسید .

میان مردمان خجل نشوی، اما ازین پس چنین غلطها نکنی و در خدمت پشیمان نگردی، جابر گفت ای مخدوم من غلط نکردم میدانستم وزیر این مال را در وجه قاطول مقرر فرموده است اما من بر كنيزك وضيعت عاشق هستم و او برمن عاشق است در همه روز شعر وغزلها میفرستم روان میشوند و آخر اورا بدار بسپار ندامروز يافردا از ميان مير بايند من این جرأت بسبب آن کردم یحیی فرمود نیکو کردی این مال بستان و آن كنيزك را بخر وروزگار بعيش وخرمی در سپار ومارا نیز در خرميها ياد کن حاضران مجلس از این کرم بتحير اندر شدند جابر بن عبدالعزيز از آن تاریخ در ناز و نعمت مشغول شد و آن كنيزك را بخرید وصاحب ثروت گردید و تا در جهان بزیست آل برمك را ثناگفت فرزندانش نیز آل برامکه را ستایش ودرود فرستادند در کتاب ثمرات الاوراق مروی است که یکی روز هارون الرشيد خواست سوار شود و بتفرج بگذراند يحيى بن خالد بارجاء بن عبدالعزیز که متولی نفقات او بود گفت نزد وکلاء ما چه مقدار مال است گفت هفتصد هزار درم گفت ایرجاء این در اهم را تسلیم بگیر چون روز دیگر دررسید رجاء بخدمت یحیی بیامدودست را ببوسید و این وقت منصور بن زیاد در خدمت یحیی حضور داشت چون رجاء بیرون شدیحیی بمنصور گفت گمان چنان میبرم که رجاءچنان توهم کرده است که ما این مال را بدو بخشیده بودیم و اینکه بدو امر نمودیم که از وکلاءماماخوذ دارد برای این است که برای ما نگاه دارد تا در این راهی که سپرده بودیم شاید حاجتی بآن داشته باشیم منصور گفت من استخبار این مطلب را بعرض ميرسانم يحيى چون بخواهی از وی بپرس با تو خواهد گفت بیحیی بگو دست مرا ببوسد چنانکه من دست یحیی را بوسیدم هیچ سخن با او مکن چه من این هفتصد هزار درهم را بدو گذاشتم .

ص: 391

فهرست

جزء اول ناسخ التواريخ حضرت رضا ( علیه السلام )

دیباچه کتاب ... 4-2

ولادت باسعادت حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام ... 5

شرح حال والده ماجد: حضرت رضا علیه السلام ... 9

پار: حالات و کیفیات حضرت ولی خالق ارضين وسماوات در اوقات حمل علیه السلام ... 15

پاره کیفیات که در زمان حمل و تولد آن حضرت رخ داده است ... 17

شرح اسم نامی و نام گرامی آن حضرت ... 19

بیان کنیت مبارک حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام ... 20

شرح القاب مبار که شریفه آنحضرت ... 22

شمایل امامت دلایل حضرت رضا علیه السلام ... 26

شرح نقش نگین عالم تمكين آنحضرت ... 27

نام خلفائیکه معاصر زمان میمنت نشان حضرت بوده اند ... 28

اسامی کسانیکه بر امامت آن حضرت از پدرش امام موسی کاظم روایت کرده اند ... 29

بیان خبری که در استماع حدیث آن حضرت وارد است ... 29

مجمل اخلاق كريمه ومختصری از اوصاف شریفه آنحضرت ... 30

بیان حجت ولایت ودلیل امامت حضرت رضا علیه السلام .... 30

سخنی از مولف در ادله امامت ... 32

قصيده مولف متضمن مدح آن حضرت ... 34

ص: 392

بیان اختصاص آن حضرت ازمیان برادران بامامت ... 38

سخن مولف در شرایط احراز منصب امامت وتوجيه ادله آن ... 39

شرح علامات و مشخصات و اوصاف امام علیه السلام ... 58-49

نصوص امامت آنحضرت از پدرش امام موسى الكاظم علیهما السلام ... 84-58

شرح وصیت نامه وصدقات حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام ... 98-84

مصاحبه يزيد بن سليط باموسى بن جعفر در باره حضرت رضا ... 101

مصاحبه يزيد بن سليط باحضرت رضا علیه السلام در باره حضرت جواد ... 109

آشکار شدن دعوی امامت حضرت رضا علیه السلام ... 110

اشعار بلاغت آثاریکه از صاحب بن عباد در مدح آنحضرت مسطور است ... 113

تحقيق مولف در مدیحه سرایی امام ... 117

شرح مديحه ابوالحسن علی بن عیسی اربلی صاحب کشف الغمه ... 117

بیان مولف در علت واگذاری ولایت عهد بآنحضرت ... 121

مدیحه حاجی کلبعلی خان نواب فرمانفرمای رامپور ... 122

آشکار کردن حضرت رضا دعوی امامت را ... 123

وقایع سال یکصدوهشتاد و چهارم هجری نبوی صلى الله عليه واله ... 125

حوادث وسوانح سال 184 هجری ... 126

وقایع سال یکصدو هشتاد و پنجم هجری ... 127

حوادث سال185 هجری ... 128

غرائب حال و نسب عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس ... 129

حکایت نواب عليه احترام الدوله خرم بہار صبيه فتحعلی شاه ... 131

شرحی از زندگانی یزید بن مزيدو خروج وليد بن طريف ... 132

پیوستن ذوالفقار علیه السلام بہارون الرشیدو شرح آن ... 135

شرح حال يزيد بن مزید شیبانی و شهامت او ... 136

شہادت یزید بن مزید در برذعه ومراثى او ... 141

ص: 393

شرح حال يوسف بن يعقوب ماجشون و وفات او ... 144

پاره از اخلاق ستوده ومقامات عالیه حضرت رضا علیه السلام ... 147

سخن آنحضرت در اینکه فضل وفزوني بعمل صالح است ... 151

اعتراف علمای اسلام بفضل و برتری آنحضرت ... 153

وقایع سال 186 واتفاق حكم صاحب اندلس با عمش ... 154

حج نهادن هارون الرشيد و امر بكتابت ولایت عهد ... 155

مشاورت هارون با یحیی بن خالد در باب ولایتعهد ... 157

صورت مكتوب عهد امين وعهد نامه او که در کعبه آویخته شد ... 160

ترجمه عهد نامه و تحقيق مولف در پیرامون مضامین آن ... 165

صورت عهد نامه مامون فرزند رشید که بخط خودش مرقوم داشته ... 170

صورت مکتوبی که هارون الرشید در این باب بحكام وعمال نوشت ... 174

حوادث و سوانح سال 186 هجری نبوی صلى الله عليه و اله ... 181

بیان پاره مناقب وفضائل حضرت امام رضا علیه السلام ... 182

بیان اخبار و احادیثی که از آن حضرت در توحید وارد شده است ... 187

شرحی در بیان اینکه بهشت و دوزخ مخلوق است ... 191

بیانات آن حضرت در باب اراده الہی ... 197

تاویل برخی آیات شریفه ... 199

تاويل حروف معجم و اعجاز قرآن مجید ... 221

شرح هدایت و اضلال الهی و تاویل آن ... 227

گفتگوی آن حضرت با مرد زندیق ... 228

شرح صفات باريته الى واشتراک لفظی در آن ... 235

استشهاد بسخنان حضرت امیر علیه السلام در قضا و قدر ... 241

معنی جواد وجود الى ومعنى جود وسخاوت در مردمان ... 247

کیفیت صدور افعال وتأويل احادیث جبر وتشبيه ... 251

ص: 394

سخنان آن حضرت در تو حید صفات ... 255

پاسخ آن حضرت در بسوالات ابی قره محدث ... 265

پاسخ آنحضرت در سوال از رویت الهی در روز قیامت ... 271

سخنی دیگر در قضا و قدر الهی ... 277

تحقیق در آیه نور وشرح صفات الهی ... 288

وقایع سال 187 هجری نبوی وافول کو کب اقبال بر امکه ... 291

نقل شرحی از کتاب نسب نامه بر امکه راجع بكوه دنبلی و خوانین دنبلی ... 291

نسب بر امکه وشرح لقب برمک واولين کسی که ملقب ببرمک شد ... 299

طبقات اجداد بر امکه ، پیوستن نسب مولف كتاب بآنان ... 303

طبقات خوانین دنبلی و اخشیدی ... 313

بیان مجملی از آغاز حال بر امکه وطلوع اختر اقبال آنان ... 318

شرح حال خالد برمک ... 329

بدایت تاسیس نو بهار و کیفیت بنای آتشکده آن ... 333

از آتشکده های ایرانیان بروایت مسعودی ... 339

توصیف آتشکده نو بہار بلخ ... 345

بيان حال جعفر برمکی پدر خالد ... 347

وزارت جعفر برمکی در خدمت سلیمان بن عبدالملک ونظر مولف ... 350

شرح حال ابوالعباس خالد برمکی ووزارت او در خدمت منصور ... 357

جریان حکومت یافتن خالد در موصل وجزيره ... 363

شرح حال ابوعلى يحيى بن خالد بن برمک وزير هارون ... 369

گفتگوی خلیفه هادی عباسی با یحیی بن خالد در خلع رشید ... 373

بیان پاره حکایات و روایاتی که در جود و کرم يحيى بن خالد رسیده ... 391-376

ص: 395

استدراک

صفحه 95 سطر 3 در حدود یکسطر ساقط شده است لطفاً اصلاح فرمائید :

مِنْهُمْ أحدفان انْقَرَضُوا وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدُ فصدقتى عَلَى وُلْدِ أَبِي وَ أَعْقَابِهِمْ مَا بَقِىَ مِنْهُمْ أَحَدُ عَلَى مَا شَرَطْتُ بَيْنَ وُلْدِي وَ عُقْبَى .

شماره ثبت کتابخانه ملی 186 در تاریخ 1348/3/7

ص: 396

ترجمه جلد دوازدهم

بحارالانوار

تالیف

حوالاجابات مجله

در زند گانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

مترجم : موسی خسروی

حق چاپ محفوظ

از چاپ خارج منتشر گردید

ص: 397

دیوان اشعار

دانشمند و فیلسوف شهیر و شاعر ومنجم فقيه

مرحوم حاج شیخ اسماعیل

مصباح

نجم الممالک

در توحید و نبوت و مدایح و مراثی14 معصوم علیهم السلام

ارزش : 300 ریال

ص: 398

اوتیت جوامع الكلام

بنی اکرم ره

هزار حدیث از :

سخنان محمد صلی الله علیه واله

احادیث نبوی

فضل الله کمپانی

ارزش : 500 ریال

ص: 399

دیوان یحیی

محتوی قصائد و مراثی

در مدائح و مصائب حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله

و ائمه اطهار علیهم السلام

اثر طبع عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی

طاب ثراه

در 584 صفحه بقطع وزیری با کاغذ اعلا

و چاپ حروفی عالی وجلد زر کوبلو کس

حاضر شد

ارزش: 900 ریال

ص: 400

ص: 401

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109