درسهايى از علوم قرآنى (طاهرى)

مشخصات كتاب

سرشناسه : طاهري حبيب الله - 1328

عنوان و نام پديدآور : درسهايي از علوم قرآني تاليف حبيب الله طاهري مشخصات نشر : تهران سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات اسوه 1377.

مشخصات ظاهري : ج 2

شابك : 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي ؛ 28000ريال دوره 2جلدي

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه موضوع : قرآن -- علوم قرآني موضوع : قرآن -- بررسي و شناخت شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه انتشارات مدرسه رده بندي كنگره : BP69/5/ط2د4

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 78-2197

[جلد اول]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

تقديم به:

ساحت مقدس نبى اعظم اسلام: حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت معصوم و پاك او عليهم السّلام و تقديم ثواب آن به روح پر فتوح پدر بزرگوارم «شيخ حسين طاهرى» كه معلم قرآن من بود و دهها نفر از محضر پر فيضش، قرآن را فرا گرفته و با كلام الهى آشنا شدند، اللّهمّ تقبّل منّا إنّك أنت السّميع العليم.

مؤلف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 6

1- قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً «1».

يعنى: «پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من، قرآن را ترك گفته و از آن دورى جستند».

2- «إلى اللّه أشكوا من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلالا ليس فيهم أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته و لا سلعة أنفق بيعا و لا أغلى ثمنا من الكتاب إذا حرّف عن مواضعه» «2».

يعنى: «به خداوند شكايت مى برم از گروهى كه زندگى مى كنند در حال نادانى و مى ميرند در حال گمراهى، در نزد آنان كالايى كم بهاتر از قرآن نيست! اگر بحق تلاوت (تفسير) شود و كالايى پر فروشتر و گرانبهاتر از قرآن نيست، اگر از مواضع خود منحرف گردد».

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «فإذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن» «3».

يعنى: رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمودند: «هر گاه فتنه ها همانند پاره هاى شب تاريك به شما رو آورد، به قرآن پناه بريد». (1) سوره فرقان، آيه 30.

(2) نهج البلاغه، خطبه 17.

(3) اصول كافى ج 2، كتاب فضل القرآن ج 2.

درسهايى

از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 7

پيشگفتار

«الحمد للّه الذي أنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا، و الصّلوة و السّلام على خير خلقه و أشرف بريّته محمد و على آله الطيّبين الطّاهرين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين إلى يوم الدّين. اللّهمّ وفّقنا لفهم كتابك المبين و اهدنا الصّراط المستقيم بحقّ أبي الحسن إمام الهادي عليه السلام».

قبل از ورود در مباحث اصلى كتاب، در مقدمه تذكر مطالبى را مفيد و لازم مى دانم:

1- قرآن تنها كتابى است كه:

- دست فرصت طلبان تاريخ نتوانسته چهره واقعى و اصلى آن را دگرگون كند.

آرى، دين ابدى، معجزه ابدى مى طلبد و قرآن معجزه ابدى اسلام است كه قرون و اعصار را در نورديده و عجز بشر را از آوردن سوره اى همانند خود، ثابت كرده است، و اين فرياد قرآن كريم است كه: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1».

يعنى: «اى پيامبر! بگو: اگر جن و انس دست به دست هم دهند و پشتوانه يكديگر قرار گيرند و بخواهند همانند قرآن را بياورند هيچگاه نمى توانند شبيه و مانند آن را بياورند».

دشمنان اسلام را به وحشت انداخته و آنان را به تكاپوى مبارزه با قرآن واداشته است و آنان را به عظمت خود به اعتراف واداشته و اعلام داشته اند كه با وجود قرآن، (1) سوره اسراء، آيه 88.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 8

استعمارگران را مجالى در انجام كارهاى استعمارى شان در بين مسلمين نيست، لذا يهود در اعلاميه جهانى خود مى گويد: «بر ما واجب است كه كتاب ايشان را (يعنى قرآن را) كه برنده ترين سلاح اسلام است استخدام كنيم تا اسلام را

از ميان برداريم!! بر ما واجب است كه به مردم نشان دهيم هر چه مطلب صحيح در قرآن است جديد نيست و از جاى ديگر گرفته شده است و آنچه در آن جديد است نادر است «1»!! مى بينيد كه دشمنان اسلام از اين كه قرآن در ذكر معارف عاليه متفرد است چقدر بيمناك و هراسانند. مگر نه اين است كه «گلادستون» يكى از نخست وزيران سازنده امپراطورى انگلستان، در مجلس عوام گفته بود: «دو مانع دشوار و اساسى كه راه تسلط ما را بر مستعمرات اسلامى بسته است و با تمام قوا بايد در رفع آنها كوشيد، عبارتند از: قرآن و كعبه».

- با فطرت اصيل انسان، هماهنگ و با طبيعت اوليه بشر، منطبق و همگام است و تمام قوانين و مقررات و احكامى كه در اين كتاب آمده، نشان دهنده اين هماهنگى و همگامى با فطرت انسان مى باشد و همين عامل است كه از اين قانون آسمانى، نظامى را به وجود آورده كه ناشى از صميم انسانيت و تأمين كننده تمامى نيازهاى بر حق جامعه بشريت در همه شئون مى باشد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «2».

- و كتابى است كه معارف و تعاليم بزرگى به بشريت هديه كرده است كه اگر نبود معارف و تعاليمى كه قرآن با بليغترين و بديع ترين اسلوب به بشريت عرضه داشته است، بشر هيچ گاه بدانها دست نمى يافت چنان كه در آياتى از قرآن كريم به اين جهت اشاره شده است نظير:

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ

تَكُنْ تَعْلَمُ «3». (1) التبشير و الاستعمار في البلاد العربية: 40.

(2) سوره روم، آيه 30.

(3) سوره نساء، آيه 113.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 9

يعنى: «و كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را كه نمى دانستى به تو آموخت».

و: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ «1». يعنى: «آنچه را كه انسان نمى دانست به وى آموخت».

و: ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ «2».

يعنى: «اين معارف را تو و قوم تو پيشتر از اين نمى دانستيد.

- و كتابى است كه در خانه هر مسلمان جا دارد و به آن پناه مى برند و از آن تبرك مى جويند، بيسوادان به نقش كلماتش نظر مى كنند، و با سوادان آن را مى خوانند، قاريان، با نواى دلنواز، آن را قرائت مى كنند، روح شنوندگانش از اين جهان خاكى بريده و در فضايى مجرد از قيود جسمانى پرواز مى كند، مردان خدا در دل شب در آن تدبر مى كنند، و از تأمل در آياتش با آيات آفاقى و انفسى آشنا مى شوند.

- و از امانتى سخن مى گويد كه آسمانها و زمين و كوهها از گرفتن آن عاجز شدند و سرباز زدند اما بشر مشتقانه آن را پذيرفت، آيا آن امانت جز سرّ الاسرار و راز رازها چه تواند بود؟

- و به ما مى فهماند كه وجد و جذبه تأمل، روزى جاودانه و ابدى انسان است، اما مستى مى و مل، حرام و ابتر است، آنانى به مردار اين جهان چسبيده اند كه مهرويان بستان خدا را نديده اند، مردان خدا از ديدار مهرويان آن جهان نعره: يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ «3» مى زنند، و

از چنگال و دندان لاشخورهاى اين جهان فرياد: لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ «4» سر مى دهند. آرى، مرده پرستان از بى كسى، به شمارش مردگان خود مى پردازند: (1) سوره علق، آيه 5.

(2) سوره هود، آيه 49.

(3) سوره يس، آيه 26.

(4) سوره شعراء، آيه 50.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 10

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «1» تا شايد بدين وسيله جاى خالى قلب خود را پر كنند، اما هرگز! و عدّه اى گور يكديگر را با زر و زيور مى پوشانند تا پايان پليد خود را ناديده گيرند، دريغا! نمى دانند كه زندگى سراسر سعادت و جاودانه از آن اهل قرآن است، چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سلّم فرمود: «أشرف أمّتي حملة القرآن و أصحاب اللّيل» «2».

- و بالأخره اين قرآن است كه با صداى رسا همه جهانيان را به مبارزه مى طلبد و مى گويد: إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «3» و احدى را ياراى مبارزه با آن نيست آنانكه از صدر اسلام تا كنون به مبارزه عليه قرآن برخاستند جز آنكه آبروى خود بردند و زحمت ما روا داشتند چيز ديگرى نبود؛ زيرا خود قرآن توان مبارزه و آوردن مثل آن را از جن و انس ميسر ندانسته است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «4».

اين است خصايص و مميزات اين كتاب الهى كه هنوز بيش از نيم قرن، از پيدايش آن نگذشته بود كه ملتهاى بزرگى را تحت نفوذ

خود در آورده و سيطره خود را بر قسمت گسترده اى از زمين كه از دير باز مهد تمدن بشريت بود، گسترد و آوازه آن در جهان پيچيد و ابهّت و عظمت آن سراسر دنياى آباد را به لرزه در آورد و همين پديده بود كه قرآن را مورد توجه دانشمندان و بررسى كنندگان، در تمام ادوار تاريخ قرار داد.

2- شناخت قرآن

«شناخت قرآن» براى هر فرد عالم و مؤمن به عنوان يك فرد عالم و براى هر فرد (1) سوره تكاثر، آيه 1- 2.

(2) بحار 92/ 177.

(3) سوره بقره، آيه 23.

(4) سوره اسراء، آيه 88.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 11

مؤمن به عنوان يك فرد مؤمن، امرى ضرورى و واجب است. اما براى يك عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن از آن نظر ضرورى است كه اين كتاب در تكوين سرنوشت جوامع اسلامى و بلكه در تكوين سرنوشت بشريّت مؤثر بوده است. نگاهى به تاريخ، اين نكته را روشن مى كند كه عملا هيچ كتابى به اندازه «قرآن» بر جوامع بشرى و بر زندگى انسانها تأثير نگذاشته است و به همين جهت است كه قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسى مى شود و جزو موضوعات مورد بررسى اين علم قرار مى گيرد. معناى اين سخن اين است كه بررسى و تحقيقات پيرامون تاريخ جهان در اين چهارده قرن عموما و شناختن جوامع اسلامى خصوصا بدون شناخت قرآن ميسر نيست.

و اما ضرورى بودن شناخت قرآن براى يك مسلمان و مؤمن از آن جهت است كه منبع اصلى و اساسى دين و ايمان و انديشه يك مسلمان و آنچه به زندگى او

حرارت، معنا و حرمت و روح مى دهد، «قرآن» است.

«قرآن» مثل بعضى از كتابهاى مذهبى نيست كه يك سلسله مسائل رمز آسا در مورد خدا و خلقت و تكوين مطرح كرده باشد و حدّ اكثر يك سلسله اندرزهاى ساده اخلاقى هم به آن ضميمه كرده باشد و بس، به طورى كه مؤمنين ناچار باشند دستورها و انديشه ها را از منابع ديگر اخذ كنند، بلكه قرآن تمامى اصول معتقدات و افكار و انديشه هايى را كه براى يك انسان به عنوان يك موجود با ايمان و صاحب عقيده لازم و ضرورى است و همچنين اصول تربيت، اخلاق و نظامات اجتماعى و خانوادگى را بيان كرده و تنها توضيح و تفسير و تشريح و احيانا اجتهاد و تطبيق اصول بر فروع را بر عهده سنّت و يا اجتهاد گذاشته است. اين است كه استفاده از هر منبع ديگر موقوف به شناخت قبلى قرآن است؛ زيرا قرآن مقياس و معيار همه منابع ديگر است. ما حديث و سنّت را بايد با معيار قرآن بسنجيم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذيريم و گر نه رد كنيم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 12

معتبر ترين و مقدس ترين منابع ما بعد از قرآن، در حديث، «كتب اربعه» «1» و در خطب، «نهج البلاغه» و در ادعيه، «صحيفه سجاديه» است، اما همه اينها فرع بر قرآن مى باشند و به اندازه قرآن قطعيت صدور ندارند، يعنى حديث كافى، آنقدر مى تواند معتبر باشد كه با قرآن منطبق باشد و با تعليمات آن جور درآيد و اختلاف نداشته باشد. رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام مى فرمودند: احاديث ما را بر قرآن عرضه

كنيد، اگر بر قرآن منطبق نبود بدانيد كه ساختگى و جعلى است و آن را بر ما بسته اند؛ زيرا ما چيزى برخلاف قرآن نمى گوييم «2».

بحث شناخت قرآن و امكان، و اقسام آن و مطالب متفرع بر آن بسيار است كه ان شاء اللّه در درس چهارم كتاب به طور تفصيلى مورد بحث و بررسى قرار خواهيم داد.

3- علوم قرآنى

مجموعه بحثهاى علمى كه در رابطه با قرآن مطرح مى شوند، «علوم قرآنى» ناميده مى شوند كه به نوعى در شناخت قرآن و فهم آن مؤثرند، از مهمترين مباحث علوم قرآنى، اين موارد را مى توان نام برد:

علم تفسير، آيات الاحكام، اعجاز، مكى و مدنى، اسباب نزول، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، اعراب، بلاغت، رسم قرآن، قرائات و مسائل ديگرى كه در رابطه با شناخت و فهم قرآن دخالت مستقيم يا غير مستقيم دارند.

اين علوم از دير باز مورد اهتمام و عنايت دانشمندان اسلامى بوده است و در اين زمينه تحقيقات ارزشمندى صورت گرفته و كتابهاى زيادى نوشته شده است.

مسائل علوم قرآنى را غالبا در ضمن كتب تفسير، يا به عنوان مقدمه، يا به مناسبت (1) كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار.

(2) آشنايى با قرآن (1)، شهيد مطهرى، صفحه 9 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 13

آيات و نيز بخشى از آنها را در ضمن اصول فقه ياد كرده اند و به هر حال اين مهم را كه كليد تفسير است ناديده نگرفته اند، چنانچه از مفسرين اماميه، شيخ طوسى در مقدمه تفسير «التبيان» و شيخ طبرسى در مقدمه «مجمع البيان» و فيض كاشانى در مقدمه «تفسير صافى» و بلاغى در مقدمه «آلاء الرحمن» و شعرانى

در مقدمه «منهج الصادقين» و آيت اللّه خوئى در «البيان» و علامه طباطبائى در كتاب «قرآن در اسلام» و محمد هادى معرفت در «التمهيد»، مسائل عمده علوم قرآنى را ياد كرده اند، همچنانكه مسائلى مانند ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را هم جداگانه ذيل تفسير آيات مناسب مورد، به تفصيل مورد بحث و تحقيق قرار داده اند.

شايد قديميترين صورت تدوين يك علم مستقل از علوم قرآنى، «علم الرسم العثمانى» باشد كه همزمان با تدوين قرآن امام (تدوين شده در زمان عثمان) پديد آمده است. پس از آن، علم اعراب القرآن مى باشد كه واضع آن «ابو الاسود دئلى» به راهنمايى امير المؤمنين على عليه السّلام بوده است. و همچنين تفسير منسوب به «نعمانى» كه مأثور از امير المؤمنين عليه السّلام است و شامل غالب مسائل علوم قرآنى است «1».

و در قرن هشتم و نهم هجرى سه كتاب جامع در علوم قرآنى نگاشته شد كه عبارتند از:

1- «البرهان فى علوم القرآن»، تأليف امام بدر الدين محمد بن عبد اللّه زركشى، متوفاى 794 هجرى قمرى است.

2- «مواقع العلوم من مواقع النجوم»، تأليف جلال الدين بلقينى، متوفاى 824 هجرى قمرى است.

3- «الاتقان فى علوم القرآن»، تأليف جلال الدين سيوطى، متوفاى 911 هجرى قمرى است. اين كتاب به عنوان جامعترين كتب علوم قرآنى شهرت يافته است و در حقيقت تلفيقى است از دو كتاب مذكور. (1) تفسير منسوب به نعمانى، به تفصيل در جلد 93 بحار از صفحه 1 تا 97 آمده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 14

به هر حال در رابطه با علوم قرآن از صدر اسلام تا كنون كتابهاى بسيارى نوشته شده است كه ان

شاء اللّه تعالى در اين كتاب در ضمن يك درس (درس اول) به تفصيل آنها را با ذكر نام مؤلف و سال تأليف، معرفى خواهيم كرد.

قم مقدسه اقل عباد: حبيب اللّه طاهرى 3/ 10/ 1373 برابر با بيستم رجب 1415

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 15

درس اول كتابشناسى در علوم قرآنى

اشاره

قبل از ورود در مسائل اصلى علوم قرآنى، اشاره به كتبى كه از صدر اسلام تا كنون در اين زمينه نگاشته شده، امرى مفيد و لازم و مايه بصيرت اهل تحقيق خواهد بود «1».

در ميان مسلمانان علاوه بر علوم رايج در جوامع بشرى، علومى نيز هست كه موضوع بحث آنها خود قرآن است. و تاريخ پيدايش اين علوم، نخستين روزهاى نزول قرآن مى باشد و به تدريج مسائل آنها در ميان مردم نضج يافته و تنقيح شده و به حد كمال رسيده است. و بالأخره، محققين اين فنون تأليفات بسيارى در آن رابطه داشته و كتابهاى بيشمارى نوشته اند. برخى از اين علوم پيرامون الفاظ قرآن كريم و برخى در معانى آن به بحث و كنجكاوى مى پردازد:

اما علومى كه در الفاظ قرآن بحث مى كنند، فنون تجويد و قرائت است و آنها نيز چند دسته اند، قسمى از آن فنى است در كيفيت تلفظ به حروف تهجّى و حالات و عوارضى كه حروف تهجى در لغت عرب در ميان الفاظ مفرده و مركبه پيدا مى كند مانند: ادغام و تبديل حروف و احكام وقف و ابتدا و نظاير آن.

و فنى ديگر به ضبط و توجيه قرائتهاى هفتگانه معروف و قرائتهاى سه گانه ديگر (1) براى آگاهى بيشتر، به مقدمه ج 1 كتاب شريف «التمهيد»، نوشته محمد هادى معرفت مراجعه نماييد.

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 16

و قرائتهاى صحابه و شواذّ قرائتها مى پردازد.

و فنى هم عدد سور و آيات و كلمات و حروف آنها و آيات و كلمات و حروف همه قرآن را احصاء مى كند.

و فنى هم در خصوص رسم الخط خاص قرآن مجيد و اختلافاتى كه با رسم الخط عربى معمول دارد سخن مى گويد.

و اما علومى كه در معانى قرآن مجيد بحث مى كند آن نيز به شعبى قابل تقسيم است:

فنى است كه از كليات معانى آيات مانند تنزيل، تأويل، ظاهر، باطن، محكم، متشابه، ناسخ و منسوخ قرآن كنجكاوى و بحث مى كند.

و فنى است كه در آيات احكام بحث مى نمايد و در حقيقت شعبه اى از فقه اسلامى است.

و فنى است كه از معانى خصوص آيات قرآنى سخن مى گويد و به نام «تفسير قرآن» ناميده مى شود «1» كه در آينده ما در رابطه با تفسير و طبقات مفسرين بررسى خواهيم داشت. دانشمندان اسلامى در هر يك از علوم خاصه به قرآن مجيد تأليفات و تصانيف بيشمارى داشته اند كه ما در اينجا به اهم آنها با ذكر نام و نام مؤلف و قرن تأليف، اشاره مى كنيم:

قرن اول

عصر تدوين، در اواخر قرن اول بود و اول كسى كه در قرائت، كتاب نوشت «يحيى بن يعمر»، متوفاى 89 هجرى بود كه يكى از شاگردان ابو الاسود دئلى است.

او در قريه واسط به تأليف اين كتاب پرداخت و به نقل «فؤاد سزگين» در «تاريخ التّراث العربى»، يحيى بن يعمر، اختلافاتى را كه در مصحفهاى معروف مشاهده (1) قرآن در اسلام علامه طباطبائى: 158.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 17

كرده بود، ضميمه كتاب خود كرده است.

قرن دوم

اهم تحقيقات و تأليفاتى كه در قرن دوم درباره قرآن صورت گرفته بدين شرح است:

1- «عدد آى القرآن»، تأليف حسن بن ابى الحسن يسار بصرى، متوفاى 110 هجرى.

2- «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق»، و: «المقطوع و الموصول» در زمينه وقف و وصل، تأليف عبد اللّه بن عامر يحصبى، متوفاى 118 هجرى.

3- «كتاب الوقوف»، تأليف شيبة بن نصّاح مدنى، متوفاى 130 هجرى.

4- «معانى القرآن»، تأليف ابان بن تغلب، متوفاى 141 هجرى است و او از صحابه امام سجاد عليه السّلام مى باشد و وى پس از ابن يعمر، اول كسى است كه درباره «قرائت» نيز كتاب نوشته است.

5- «احكام القرآن»، تأليف محمد بن سائب كلبى، متوفاى 146 هجرى.

6- «الآيات المتشابهات»، تأليف مقاتل بن سليمان، متوفاى 150 هجرى.

7- «الوقف و الابتداء»، و: «القرائات»، تأليف ابو عمرو بن علاء، زبّان بن عمار تميمى، متوفاى 154 هجرى.

8- كتابى در قرائت، تأليف حمزة بن حبيب، متوفاى 156 هجرى است كه او يكى از قراء سبعه و از صحابه امام صادق عليه السّلام بود.

9- «معانى القرآن» و: «اختلاف اهل الكوفة و البصرة و الشام فى المصاحف» و:

«الجمع و التثنية فى القرآن»،

تأليف يحيى بن زياد الفرّاء، متوفاى 207 هجرى.

10- كتاب «الرغيب»، در علوم قرآن و غلط رجال، تأليف محمد بن عمر واقدى، علامه و نويسنده و مورخ معروف، متوفاى 207 هجرى.

11- «اعجاز القرآن»، در دو جلد و «معانى القرآن»، تأليف ابو عبيده معمر بن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 18

المثنى، متوفاى 209 هجرى.

قرن سوم

مهمترين تحقيقات قرن سوم در اين زمينه به شرح ذيل است:

1- «فضائل القرآن» و: «المقصور و الممدود» در قرائت، و: «غريب القرآن» و: «الناسخ و المنسوخ»، تأليف ابو عبيد القاسم بن سلام، متوفاى 224 هجرى.

2- «اعجاز القرآن»، از همان مؤلف (ابو عبيد) و آن جزو اولين كتابهايى است كه در اين موضوع نگاشته شده.

3- «اسباب النزول»، تأليف على بن المدينى، متوفاى 234 هجرى.

4- «الناسخ و المنسوخ»، تأليف احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، شيخ قميين، متوفاى 234 هجرى.

5- «الفيّه»، در تفسير غريب القرآن، از امام ابو زرعه عراقى، متوفاى 264 هجرى.

6- «تأويل مشكل القرآن» و: «تفسير غريب القرآن» و: «اعراب القرآن» و كتابى در قرائات، از ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه، متوفاى 276 هجرى.

7- «إعراب القرآن»، از ابو العباس محمد بن يزيد المبرد نحوى، متوفاى 286 هجرى.

8- «فضائل القرآن» و كتابى درباره آياتى كه در مكه و آياتى كه در مدينه نازل شده، از ابو عبد اللّه محمد بن ايوب بن ضريس، متوفاى 294 هجرى.

9- رساله جامعى در صنوف آيات قرآن، از ابو القاسم سعد بن عبد اللّه اشعرى قمى، متوفاى 299 است كه علامه مجلسى آن را يافته و در بحار: جلد 93، صفحه 97 چگونگى آن را نقل كرده است.

10- «الحاوى فى علوم القرآن»، در

27 جزء، از محمد بن خلف مرزبان، متوفاى 309 هجرى.

11- «التنزيه و ذكر متشابه القرآن»، از ابو محمد حسن بن موسى نوبختى، متوفاى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 19

حدود 310 هجرى.

12- كتاب «المصاحف» و: «الناسخ و المنسوخ» و رساله اى در قرائتها، از ابو بكر بن ابى داود عبد اللّه بن سليمان سجستانى، متوفاى 316 هجرى.

13- «احكام القرآن»، از امام شافعى ابى عبد اللّه محمد بن ادريس، متوفاى 304 هجرى.

قرن چهارم

تأليفاتى كه در اين قرن به وجود آمد به شرح ذيل است:

1- «غريب القرآن»، از ابو بكر محمد بن الحسن الازدى، معروف به ابن دريد، از ادباى بزرگ شيعه كه در نحو و لغت دست داشته است و در سال 321 درگذشت.

2- «البيان فى علوم القرآن» و: «عجائب علوم القرآن» از ابو البركات عبد الرحمن بن ابى سعيد انبارى، متوفاى 328 هجرى.

3- «فضائل القرآن»، از ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى، متوفاى 329 هجرى.

4- «غريب القرآن»، از ابو بكر محمد بن العزيز السجستانى، متوفاى 230 هجرى.

5- «اعراب القرآن» و: «الناسخ و المنسوخ» و: «معانى القرآن» از ابو جعفر احمد بن محمد نحّاس، متوفاى 338 هجرى.

6- رساله جامعى در صنوف آيات قرآن از ابو عبد اللّه محمد بن ابراهيم معروف به ابن ابى زينب، متوفاى 350 است، وى از نزديكان و خواص كلينى بوده و در كتاب كافى به مرحوم كلينى كمك مى كرده است، اين رساله را علامه مجلسى در بحار: جلد 93 به طور كامل نقل كرده است.

7- «نكت القرآن»، از ابو محمد القصاب محمد بن على كرخى، متوفاى 360 هجرى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 20

8- «ثواب القرآن» و «التنزيل

و التحريف» از ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن سيار، متوفاى 368 از صحابه امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام.

9- كتابى در احكام قرآن كه كتابى است بزرگ در سه مجلد از ابو بكر احمد بن على رازى جصّاص، متوفاى 370.

10- كتابى در احكام قرآن، از ابو الحسن عباد بن عباس طالقانى، متوفاى 385 هجرى.

11- «الاستغناء» در علوم قرآنى، در يكصد جزء، از محمد بن على الادفوى، متوفاى 388 است، صاحب «الطالع السعيد» بيست جلد از اين كتاب را ديده است.

12- «اعجاز القرآن»، از قاضى ابو بكر محمد بن الطيب الباقلانى، متوفاى 403 هجرى.

13- «بيان اعجاز القرآن»، از ابى سليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابى بستى، متوفاى 388. و كتابهاى بسيار ديگر كه ما را مجال ذكر همه آنها نيست.

قرن پنجم

مهمترين تحقيقات قرن پنجم پيرامون قرآن به قرار ذيل است:

1- «البيان فى انواع علوم القرآن»، از شيخ مفيد ابو عبد اللّه محمد بن محمد ابن النعمان، متوفاى 413 هجرى.

2- «خصائص القرآن»، از ابو القاسم حسين بن على، متوفاى 418، وى سبط ابن ابى زينب نعمانى است كه شيعه و در اصل فارسى است و در مغرب سمت وزارت داشته است.

3- «المحكم و المتشابه فى القرآن»، از ذو المجدين ابو القاسم على بن الحسين علم الهدى السيد المرتضى، متوفاى 436.

4- «البرهان فى علوم القرآن»، از ابو الحسن على بن ابراهيم بن سعيد الحوفى، متوفاى 430.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 21

5- «الكشف عن وجوه القرآئات السبع»، در دو جزء كه علل و دلايل اختلاف قرائتها را بيان مى كند و اثر خوبى به شمار مى آيد، مؤلف آن ابو محمد مكّى بن ابى

طالب است كه به سال 437 در گذشته است.

6- «التّيسير»، درباره قرائتهاى هفتگانه و «المحكم» در نقط و «المقنع» درباره رسم الخط مصحفهاى مراكز مختلف، از ابو عمرو الدانى، متوفاى 444.

7- «الناسخ و المنسوخ»، از ابو محمد على بن احمد بن سعيد بن حزم ظاهرى، متوفاى 456.

8- مقدمه تفسير «التبيان»، از شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى، متوفاى 460 كه مشتمل بر نفى تحريف قرآن، نهى از تفسير به رأى، حجّيت ظواهر قرآن، اقسام معانى قرآن، ظهر و بطن قرآن، محكم و متشابه در قرآن، انواع نسخ، اسامى قرآن و سوره ها و آيات آن و ديگر مباحث مربوط به قرآن است.

9- «اسباب النزول» و: «فضائل القرآن»، از ابو الحسن على بن احمد واحدى، متوفاى 468.

10- «المفردات فى غريب القرآن» كه اثر بسيار نفيس و با ارزشى است و برخى از اساتيد فن از آن به معجزه اى از معجزات فن قرآنى تعبير كرده اند، مؤلف آن ابو القاسم حسين بن محمد الراغب الاصفهانى است كه در سال 502 در گذشته است.

11- «الرسالة الشافيه»، از ابى بكر عبد القاهر جرجانى، متوفاى 471.

12- «حجة القراءات»، از قاضى ابو زرعه عبد الرحمن بن محمد، متوفاى 410.

13- «متشابه القرآن» و: «تنزيه القرآن عن المطاعن»، از ابى الحسن عماد الدين قاضى عبد الجبار، متوفاى 415.

قرن ششم

تأليفات مهم قرن ششم پيرامون قرآن به قرار ذيل است:

1- «مجمع البيان»، از امين الاسلام ابو على الفضل بن الحسن الطبرسى، متوفاى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 22

548 است كه در مقدمه آن به شكل مقدمه «التبيان» شيخ طوسى، مسائل مربوط به قرآن مورد بحث قرار گرفته است و در اين مقدمه

مسائل مورد بحث مفصل تر و منقح تر از مقدمه التبيان است.

2- «وجوه القرآن» به فارسى، از ابو الفضل جيش بن ابراهيم بن محمد التفليسى، متوفاى 558.

3- «فقه القرآن»، از قطب الدين ابو الحسن سعيد بن هبة اللّه الراوندى، متوفاى 573 است، گفته شده كه وى از علماى شيعه اولين كسى است كه در تفسير آيات حقوقى و احكام قرآن، تأليف كرده است ولى همانطور كه گفته شد محمد بن سائب كلبى و عباد بن عباس طالقانى در اين مورد بر وى پيشى گرفته اند.

4- «متشابهات القرآن و مختلفه» در دو جزء از رشيد الدين ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب سروى، متوفاى 588 است، وى شاگرد قطب راوندى مى باشد.

5- «حرز الأمانى و وجه التهانى»، قصيده اى درباره قرائتها، معروف به «شاطبيه»، از ابو محمد القاسم بن فيره الشاطبى امام القرّاء، متوفاى 597.

6- «فنون الأفنان فى عجائب علوم القرآن» و: «المجتبى فى علوم تتعلق بالقرآن»، از ابو الفرج عبد الرحمن بن على، معروف به ابن جوزى، متوفاى 597.

7- «البيان فى غريب اعراب القرآن»، تأليف ابى البركات ابن انبارى، متوفاى 577.

8- «الاحكام القرآن»، از ابى بكر محمد بن عبد اللّه معروف به ابن عربى، متوفاى 453 كه در چهار جلد چاپ شده است.

قرن هفتم

اهمّ تحقيقات قرن هفتم پيرامون قرآن به قرار ذيل است:

1- «املاء ما منّ به الرحمن في وجوه الإعراب و القراءات»، از ابو البقاء عبد اللّه بن الحسين العكبرى، متوفاى 616.

2- «جمال القرّاء و كمال الأقرّاء»، در قرائت از علم الدين على بن محمد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 23

السخاوى، متوفاى 643.

3- رساله اى موجز، پيرامون لغات قبايل در قرآن كه اثر زيبايى به

شمار مى آيد.

اين تحقيق در حاشيه تفسير جلالين به چاپ رسيده و جلال الدين سيوطى خلاصه آن را در نوع هفتم و سى ام كتاب «الاتقان فى علوم القرآن» آورده است. مؤلف آن ابو القاسم، شاگرد شرف الدين ابو الحسن على بن المفضل المقدسى، متوفاى حدود 650 مى باشد.

4- «بديع القرآن»، از ابن ابى الأصبع، عبد العظيم بن عبد الواحد متوفاى 654 هجرى، اين تحقيق، اثر زيبايى به شمار مى آيد و در آن انواع بدايعى كه در آيات قرآن به كار رفته تشريح شده است.

5- كتابى در «مجاز قرآن»، از ابو محمد عبد العزيز بن عبد السلام، معروف به «العزّ»، متوفاى 660.

6- «سعد السعود فى مختلف شئون القرآن و تاريخه و تفسير مشكله»، از قدوة العارفين رضى الدين ابو القاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، متوفاى 664.

7- «المرشد الوجيز فيما يتعلق بالقرآن العزيز»، از ابو شامه شمس الدين عبد الرحمن بن اسماعيل، متوفاى 665.

8- «اسئلة القرآن المجيد و أجوبتها»، از محمد بن ابو بكر رازى، متوفاى 666 است، اين كتاب حاوى 1200 سؤال و جواب درباره غرائب آيات قرآن است.

قرن هشتم

اهمّ تأليفات اين قرن به قرار ذيل است:

1- «البرهان فى علوم القرآن»، از امام بدر الدين محمد بن عبد اللّه زركشى، متوفاى 794 است، اين كتاب نفيس داراى 47 قسمت است كه پيرامون علوم قرآن بحث كرده است.

2- «كشف المعانى عن متشابهات المثانى»، از بدر الدين محمد بن ابراهيم،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 24

معروف به ابن جماعه، متوفاى 733.

3- «الناسخ و المنسوخ»، از كمال الدين عبد الرحمن بن محمد الحلى معروف به ابن العتائقى، متوفاى 770.

4- «فضائل القرآن»، از ابو الفداء اسماعيل بن

عمر، معروف به ابن كثير، متوفاى 744.

قرن نهم

اهمّ تحقيقات قرن نهم به قرار ذيل است:

1- «مواقع العلوم فى مواقع النجوم»، از جلال الدين بلقينى، متوفاى 824 كه مشتمل بر پنجاه نوع است.

2- «التّحبير فى علوم التفسير» از جلال الدين سيوطى، متوفاى 911 كه كتاب قبلى را مبناى كار خود قرار داده و با تنقيح و تهذيب آن، اين كتاب را در 202 نوع به وجود آورده و به سال 872 اين كار را به پايان برده است.

3- «الاتقان فى علوم القرآن» جلال الدين سيوطى پس از تدوين «التجير» به كتاب البرهان زركشى دست يافت و آن را بهتر از آنچه در اين باره نوشته بود، ديد لذا وقت خود را به تنقيح و تحرير آن اختصاص داد و بر اساس آن، كتاب «الاتقان فى علوم القرآن» را تأليف كرد، اين كتاب مشتمل بر هشتاد نوع و محتوى علوم مربوط به قرآن است. و آخرين تأليف جامع و بديعى است كه در اين زمينه به وجود آمده است و در قرون متأخر، كتابى به گستردگى و جامعى «الاتقان» تأليف نشده و آنچه تأليف گرديد رساله هاى مختصر و كوچكى است كه به بحث از قسمتى از علوم قرآن اختصاص يافته است.

4- «كنز العرفان فى فقه القرآن»، از فاضل سيورى، ابو عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه الحلى الاسدى، متوفاى 826.

5- «النشر فى القراءت العشر» و: «غاية النهاية فى طبقات القرّاء» و: «فضائل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 25

القرآن» از ابو الخير شمس الدين محمد بن محمد معروف به ابن الجوزى، متوفاى 833.

6- «الاتقان فى فضائل القرآن»، از ابو الفضل احمد بن على بن حجر

عسقلانى، متوفاى 852.

7- «الناسخ و المنسوخ»، از شهاب الدين احمد بن عبد اللّه بن سعيد بحرانى معروف به «ابن متوج»، متوفاى 836 كه از شخصيتهاى اماميه است و معاصر شهيد اول و از شاگردان وى بوده است و قارى عبد الجليل حسينى، متوفاى 976، آن را شرح كرده و به امير احمد، حاكم جيلان تقديم كرده است و توسط دكتر محمد جعفر اسلامى كه معاصر ماست، به فارسى ترجمه شده است.

قرن دهم

اهمّ تحقيقات اين قرن، به قرار ذيل است:

1- «فتح الرحمن بكشف ما يلتبس فى القرآن»، از قاضى زكريا بن محمد انصارى، متوفاى 930.

2- «الاحسان فى علوم القرآن»، از ابو عبد اللّه جمال الدين محمد بن احمد بن سعيد المكى، متوفاى 930 هجرى.

3- «معترك القرآن»، در موضوع اعجاز قرآن از جلال الدين سيوطى، متوفاى 911 كه جامعترين كتاب در اين موضوع است كه با اسلوب فنى و منظم نوشته شده و در سه جلد بزرگ، چاپ شده است.

4- «احكام القرآن» كه به زبدة البيان معروف است، از مولى احمد بن محمد، مشهور به مقدس اردبيلى، متوفاى 993، كتابى است علمى كه بر اساس تحقيق و دقت پايه ريزى شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 26

قرن يازدهم

تحقيقات قرن يازدهم عبارتند از:

1- «رساله موجزى در متشابهات قرآن در پرتو فلسفه اشراق»، از مولى صدر الدين شيرازى، متوفاى 1050.

2- «بحثهايى در مسائل مهم قرآن در مقدمه تفسير صافى»، از مولى محسن فيض كاشانى، متوفاى 1091.

3- جلد 92 و قسم اول جلد 93 بحار الانوار كه از مسائل و علوم مربوط به قرآن بحث كرده است، اين دائرة المعارف اسلامى بزرگ، از مولى محمد باقر مجلسى، متوفاى 1111 مى باشد، مجلسى، مسائل مربوط به قرآن را در پرتو مذهب اهل بيت عليهم السّلام مورد بحث قرار داده و آراء مخالف را مورد طرح و نقد قرار داده است.

نوشته او درباره قرآن، مشتمل بر 130 باب و در باب 128 پيرامون صنوف آيات قرآن به روايت نعمانى از امير المؤمنين عليه السّلام سخن گفته و در باب 129 سخنان كسانى را كه تصور كرده اند كه در قرآن تناقض وجود

دارد، نقد و بررسى كرده و به بحث امام امير المؤمنين عليه السّلام با برخى از زنادقه در اين باره اشاره كرده و در هر مورد، پاسخ كافى داده كه اطلاع از آنان ضرورى به نظر مى رسد.

4- مقدمه اى در آغاز تفسير «البرهان» پيرامون علوم قرآنى، از سيد هاشم بن سليمان الحسينى البحرانى، متوفاى 1109 مى باشد.

5- «احكام القرآن» كه مسالك الأفهام هم ناميده شده، از فاضل كاظمى، از شخصيتهاى قرن يازدهم است.

قرن دوازدهم

تحقيقات قرن دوازدهم به قرار ذيل است:

1- «إتحاف فضلاء البشر فى القراءات الأربعة عشر»، از ابن البناء احمد بن محمد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 27

دمياطى، متوفاى 1116.

2- «مرآة الأنوار و مشكاة الأسرار»، از مولى ابو الحسن بن محمد طاهر بن عبد الحميد النباطى الفتونى، متوفاى 1138، اين تأليف مشتمل بر سه مقدمه است، و هر مقدمه اى، داراى چند مقاله است و هر مقاله داراى چند فصل است كه تعداد مجموعه فصلها 25 فصل است. مقاله دوم از مقدمه سوم درباره تأويل كلماتى است كه در قرآن آمده و در حدود 1200 كلمه است كه بر حسب حروف تهجى مرتب شده و هر يك جداگانه مورد بحث قرار گرفته است، خاتمه كتاب نيز مشتمل بر هشت فايده است.

3- «بدايع البرهان فى وصف حروف القرآن»، از شيخ مصطفى بن عبد الرحمن بن محمد الإزميرى، متوفاى 1155.

4- «اتحاف فضلاء الأمة فى القراءات السبع»، از حسن بن على بن احمد المنطاوى، متوفاى 1170.

5- «ارشاد الرحمن»، پيرامون علل نزول و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و اصول علم تجويد از شيخ عطية الأجهورى، متوفاى 1190.

6- «حجية ظواهر الكتاب»، رساله اى تحقيقى از وحيد بهبهانى، مولى

محمد باقر ابن محمد اكمل، معروف به استاد اكبر، متوفاى 1206.

قرن سيزدهم

تحقيقات قرن سيزدهم به قرار ذيل است:

1- «حلّ مشاكل القرآن»، از مولى محمد بن جعفر بن سيف الدين استر آبادى، متوفاى 1263.

2- «رساله اى در حجيت ظواهر كتاب»، از استاد متأخرين، مولى مرتضى ابن محمد امين انصارى شوشترى، متوفاى 1281.

3- «خلاصة البيان فى مشكلات القرآن»، از مولى محمد تقى هروى اصفهانى،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 28

متوفاى 1299.

4- «حجية القراءات السبع» و: «حجية ظواهر الكتاب»، از ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى، متوفاى 1302.

5- «ايضاح المشتبهات فى تفسير مشكل القرآن»، از مولى محمد تقى بن محمد حسين كاشانى، متوفاى 1316.

قرن چهاردهم

كتابهايى كه پيرامون علوم قرآن در اين قرن نوشته شد به قرار ذيل است:

1- «مناهج العرفان فى علوم القرآن»، از سيد احمد حسين بن رحيم على امروهى، متوفاى 1328.

2- «نثر المرجان فى رسم القرآن»، در هفت جلد از محمد غوث النّائطى الأوكانى.

3- «منهج الفرقان فى علوم القرآن»، از شيخ محمد على سلامه.

4- «مناهل العرفان فى علوم القرآن»، از استاد محمد عبد العظيم زرقانى.

5- «تحفة الأحباب»، پيرامون بيان آيات قرآن و سوره هاى مكى و مدنى از حيدر قلى بن نور محمد، معروف به سردار كابلى.

6- «النبأ العظيم»، پيرامون نظريه هاى جديد درباره قرآن مجيد، از دكتر محمد عبد اللّه دراز.

7- «نظرات فى القرآن»، از استاد محمد غزّالى.

8- «تاريخ القرآن»، از استاد محقق، شيخ ابو عبد اللّه زنجانى.

9- «اعجاز القرآن»، از استاد مصطفى صادق رافعى.

10- «أضواء على متشابهات القرآن»، مشتمل بر 1600 سؤال و جواب از شيخ خليل ياسين عاملى.

11- «مباحث فى علوم القرآن»، از دكتر صبحى الصالح.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 29

12- «التصوير الفنى فى القرآن» و: «مشاهد القيامة فى القرآن» از استاد سيد

قطب.

13- «مقدمه تفسير آلاء الرحمن»، از امام و علامه مجاهد شيخ محمد جواد بلاغى، اين مقدمه نفيس، شامل مهمترين مسائل و مباحث مربوط به قرآن است و نظرياتى در آن يافت مى شود كه اطلاع از آنها ضرورى است، اين مقدمه به ضميمه تفسير سيد عبد اللّه شبر كه اخيرا در مصر به چاپ رسيده نيز، منتشر شده است.

14- «مقدمه تفسير البيان»، از مرجع بزرگ، حضرت آيت اللّه العظمى خوئى (ره) در اين مقدمه مسائل مهم مربوط به قرآن مورد بحث و بررسى قرار گرفته كه بسيار با ارزش و در محافل علمى مورد توجه و عنايت است به طورى كه هيچ محققى از مراجعه به آن بى نياز نيست.

15- «قرآن در اسلام»، از علامه بزرگ سيد محمد حسين طباطبائى كه شامل بحثهاى جامعى پيرامون مسائل قرآن است، علاوه بر مباحثى كه مؤلف محترم در تفسير با ارزش خود به نام «الميزان» آورده است.

16- «التمهيد فى علوم القرآن»، در شش جلد از فاضل فرزانه، آقاى محمد هادى معرفت.

لازم به ياد آورى است كه ما درصدد نقل كامل كتب مربوطه در هر قرنى نبوديم بلكه غرض نقل اهم آنها بوده است، لذا كتابهاى بسيار ديگرى نيز در اين زمينه هست كه ما در اينجا متذكر آنها نشديم.

نكته قابل توجه

موضوع اهتمام مسلمين به قرآن و علوم قرآنى، مسئله اى است پرواضح و با توجه به كتب و آثار مربوطه، هيچ گونه ترديدى براى انسان در اين مورد باقى نمى ماند.

مطلب شايان توجه اين است كه دانشمندان غرب، از قرن دوازدهم ميلادى، بحث و تحقيق در قرآن را آغاز نمودند، و عده اى از آنان با پشتكار شگفت آورى به اين كار اهتمام ورزيدند

و تاكنون نيز اين تحقيقات در گوشه و كنار ادامه دارد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 30

عنايت خاورشناسان به علوم قرآن در قرن معاصر به مراحلى رسيد كه براى هر محقق اسلامى، سخت شگفت انگيز و بهت آور است، به عنوان نمونه يادآور مى شويم كه در اوايل قرن بيستم ميلادى، انجمن علمى مونيخ كشور آلمان، تصميم گرفت تا آنجا كه توانايى دارد منابع ويژه قرآن و علوم قرآنى اعم از تفسير و جز آن را فراهم آورد و چون اين انجمن، خاورشناس معروف «برگشتراسد» آلمانى را براى اين كار شايسته ديد، او را براى اقدام به اين امر مهم، انتخاب كرد و او در طول دوره حيات علمى خويش به تحقيقات و تتبعات خود ادامه داد تا آنكه سرانجام در سال 1352 هجرى، مطابق با 1933 ميلادى از دنيا رفت. انجمن ياد شده تعقيب و تكميل اين كار را به عهده شخصى به نام «اتوپرتيزل» استاد زبان عربى در مونيخ واگذار كرد و اين استاد به «مجمع علمى عربى دمشق» نامه اى بدين مضمون نوشت:

«ما در نظر داريم به منظور تسهيل آگاهى علاقه مندان به قرآن و علوم قرآنى، هر آيه اى از قرآن را در صفحه اى مخصوص (كه حاوى رسم الخطهاى متنوعى است و در مصاحف مختلف ديده مى شود) بنويسيم، اين نوشته قرائات مختلف و متنوعى كه از متون گوناگون استفاده مى شود را نشان مى دهد، ضمن آنكه مى خواهيم تفسيرهاى عديده اى را كه در طول قرنها پديد آمده است در ذيل آن بنگاريم».

اين انجمن با نشر اهم كتب علوم قرآنى، كار خود را آغاز كرد مانند كتاب «التيسير فى القرائات السبع»، نوشته ابو عمرو

عثمان بن سعيد دانى «1»، متوفاى 444 كه از معتبرترين و مهمترين كتاب در علم قرائات مى باشد. و كتاب «المقنع فى رسم مصاحف الأمصار»، در شيوه نگارش قرآن در مراكز مختلف اسلامى. و كتاب «النّقط» اين دو كتاب نيز از ابو عمرو دانى است. و كتاب «مختصر الشواذ» از (1) وى از استادان بزرگ علم قرائت مى باشد كه معروفترين كتب او «التيسير فى القرائات السبع» و «المقنع فى رسم مصاحف الأمصار» و «المحكم فى نقط المصاحف» مى باشد، اين دانشمند بزرگ در سال 444 از دنيا رفت (ر. ك: إنباه الرّواة، ج 2، ص 341 و 342).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 31

ابن خالويه «1»، متوفاى 370 در حلب. و كتاب «المحتسب ابن جنى «2»»، متوفاى 393 كه متن آن با حروف لاتين ميان نشريات انجمن علمى مونيخ به طبع رسيده است.

و كتاب «غاية النهاية» در طبقات قرّاء، از شمس الدين محمد جزرى «3»، متوفاى 833 هجرى قمرى و كتاب «معانى القرآن» فرّاء (متوفاى 207) و رساله اى در تاريخ علم قرآن كه به زبان آلمانى نوشته شده و شامل نام تمامى كتبى است كه در علوم قرآن در سراسر دنيا تأليف شده است «4». (1) ابن خالويه همدانى: ابو عبد اللّه حسين بن احمد بن خالويه، نويسنده كتاب «الاشتقاق» و «الجمل» و «القرائات» و «الأعراب» و «ليس» مى باشد. (ر. ك: تاريخ قرآن، ص 3 و بغية الوعاة، ص 232).

(2) ابو الفتح عثمان بن جنى از استادان لغت و نحو بوده و معروفترين كتابهاى او عبارتند از:

«الخصائص» و: «سرّ الصّناعة» و: «التّصريف» و: «اسرار البلاغة». (ر. ك: نزهة الألباء، ص 406).

(3) ابو

الخير شمس الدين محمد بن محمد معروف به «ابن الجزرى» كه از استادان بزرگ قرائت در زمان خود بوده است و معروفترين كتاب او «النشر فى القرائات العشر» مى باشد. (ر. ك:

الاعلام، ج 3، ص 978).

(4) تاريخ قرآن كريم، سيد محمد باقر حجتى، ص 15 تا 17، و التمهيد، ج 1، ص 19، محمد هادى معرفت، هر دو به نقل از تاريخ القرآن ابو عبد اللّه زنجانى كه عضو مجمع علمى عرب در دمشق بود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 33

درس دوم عظمت و ارزش قرآن و لزوم تمسك به آن

اشاره

قرآن كريم، اين معجزه جاودانه اسلام و كتاب حياتبخش آسمانى، از آغاز نزول تاكنون در ميان مسلمانان از اهميت و توجه خاص و فوق العاده اى برخوردار بوده است. وجود كتابهاى فراوان تفسير، لغات قرآن، معاجم، قاموسها، علوم قرآنى، ادبيات قرآن و ... شاهد صدق اين مدعاست.

با اين همه، نمى توان ادعا كرد كه مسلمانان، حق اين كتاب مقدس آسمانى و برنامه ساز زندگى را ادا كرده باشند. و تحقيقا يكى از مهمترين عوامل داخلى انحطاط مسلمين در اين عصر عدم توجه صحيح و استفاده كامل و همه جانبه از قرآن است.

بنابر اين، براى اعاده حيثيت و به دست آوردن عظمت و حيات مجدد اسلام و مسلمانان، بايد به قرآن رو آورده و از حقايق بى انتهايش هر چه بيشتر بهره گرفت و اين گنجينه الهى را دستور العمل زندگى فرد و جامعه قرار داد.

براى درك عظمت و اهميت اين نسخه شفابخش، يقينا فهم و درك انسانهاى عادى كافى نيست و اساسا انسان محدود چگونه مى تواند آنگونه كه هست كلام خداى نامحدود را توصيف نمايد و چگونه مى تواند انسان ممكن، به حقايق كلام واجب پى

ببرد، مگر كسانى كه خداى بزرگ آنان را مورد عنايت خويش قرار داده باشد و آنان را مبين و مفسر كلام خويش ساخته باشد همانند حضرت محمد و اهل بيت اطهارش عليهم السّلام زيرا به فرموده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «فضل القرآن على ساير الكلام

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 34

كفضل اللّه على خلقه» «1»، يعنى: «برترى قرآن بر ساير كلمات، همانند برترى خداوند بر مخلوق اوست».

بنابراين، براى فهم و درك عظمت و مجد قرآن كريم بايد به نظراء قرآن يعنى به قرآنهاى ناطق كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديث ثقلين آنها را قرين هم قرار داده و عدم امكان جدائى آنان را تا قيام قيامت اعلام فرموده است مراجعه كرد:

«إني تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض» «2»، اين عترتند كه مى توانند قرآن را آنگونه كه هست براى مردم بازگو كنند و گرنه عقل و فهم قاصر بشر عادى كجا و درك عظمت كلام خالق كجا؟

وقتى انسان به كلمات معصومين عليهم السّلام در رابطه با قرآن مراجعه مى كند مى بيند آن كلمات نيز دريايى است بى پايان و رسيدن به عمق و قعر كلماتشان، خود سالها درس و زانو زدن در مكتب اساتيد كار كشته را لازم دارد. به هر حال با استمداد از الطاف الهى و عنايت محمد و آلش عليهم السّلام وارد اين بحث شده و چند فراز از كلمات اولياى دين و عديل قرآن را در رابطه با عظمت و قدر و جلال قرآن و دستور به تمسك و عمل

به قرآن را در اينجا مى آوريم. هر چند مى دانيم كه قطره اى را از دريا برداشته ايم ولى چكنيم به قول معروف: «آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد»:

1- على عليه السّلام در رابطه با قرآن در ضمن خطبه اى چنين فرمود:

«و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذي لا يغشّ و الهادي الّذي لا يضلّ و المحدّث الّذي لا يكذب و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزيادة أو نقصان: زيادة في هدى أو نقصان من عمى.

و اعلموا أنّه ليس على أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنى (1) بحار، ج 92، ص 19.

(2) البيان، ص 18.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 35

فاستشفوه من أدوائكم و استعينوا به على لأوائكم فإنّ فيه شفاء من أكبر الدّاء: و هو الكفر و النّفاق و الغيّ و الضّلال فاسألوا اللّه به و توجّهوا إليه بحبّه و لا تسئلوا به خلقه إنّه ما توجّه العباد إلى اللّه تعالى بمثله.

و اعلموا أنّه شافع مشفّع و قائل مصدّق و أنّه من شفع له القرآن يوم القيامة شفّع فيه و من محل به القرآن يوم القيامة صدّق عليه فإنّه ينادي مناد يوم القيامة: «ألا إنّ كلّ حارث مبتلى في حرثه و عاقبة عمله غير حرثة القرآن» فكونوا من حرثته و أتباعه و استدلّوه على ربّكم و استنصحوه على أنفسكم و اتّهموا عليه آرائكم و استغشّوا فيه أهوائكم ...» «1».

يعنى: «آگاه باشيد! اين قرآن پند دهنده اى است كه انسان را نمى فريبد، هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمى گويد؛ هر كس با قرآن مجالست

كند، از كنار آن با زيادى يا نقصانى برمى خيزد: زيادى در هدايت و يا نقصان از كور دلى و جهل.

آگاه باشيد! هيچكس پس از داشتن قرآن، فقر و بيچارگى ندارد و هيچكس پيش از آن غنا و بى نيازى نخواهد داشت بنابراين، از قرآن براى بيماريهاى خود شفا و بهبودى بطلبيد و براى پيروزى بر شدايد و مشكلات از آن استعانت جوييد، زيرا در قرآن شفاى بزرگترين بيماريها يعنى كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است، پس آنچه مى خواهيد به وسيله قرآن از خدا بخواهيد و با دوستى قرآن به سوى خداوند توجه كنيد. هرگز به وسيله كتاب خدا از مخلوق چيزى درخواست نكنيد، و آن را وسيله رسيدن به آرزوهاى مادى خود قرار مدهيد؛ زيرا چيزى كه بندگان به وسيله آن به خدا تقرب جويند محترمتر از قرآن نيست.

آگاه باشيد! قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته و گوينده اى است كه سخنش تصديق مى گردد. آن كس كه قرآن در قيامت شفاعتش كند، مورد شفاعت قرار مى گيرد و هر كس كه قرآن از او شكايت كند گواهيش بر ضدّ او پذيرفته مى شود (1) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 36

و در روز قيامت گوينده اى صدا مى زند: «آگاه باشيد امروز هر كس گرفتار بذرى است كه افشانده و گرفتار عاقبت كارى است كه انجام داده جز آنان كه بذر قرآن افشانده اند»، پس شما از بذر افشانان قرآن و پيروان آن باشيد، با قرآن، خدا را بشناسيد و خويشتن را با آن اندرز دهيد و هرگاه (نظر شما بر خلاف قرآن بود) خود را متهم كنيد و خواسته هاى خويشتن را

در برابر قرآن نادرست بشماريد».

2- حضرت على عليه السّلام در كلام ديگرش در رابطه با قرآن چنين مى گويد:

«... ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه: ألا إنّ فيه علم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم» «1».

يعنى: «اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز (با زبان عادى) سخن نمى گويد اما من از ناحيه او شما را آگاهى مى دهم: بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته، داروى بيماريها و نظم حيات اجتماعى شماست.

3- على عليه السّلام در كلام ديگرش چنين فرمود:

«إنّ اللّه سبحانه لم يعظ أحدا بمثل هذا القرآن فإنّه حبل اللّه المتين و سببه الأمين و فيه ربيع القلب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره مع أنّه قد ذهب المتذكّرون و بقي النّاسون أو المتناسون ...» «2» يعنى: «خداوند سبحان احدى را به مطالبى مانند آنچه كه در قرآن آمده موعظه نفرموده است؛ زيرا قرآن رشته محكم خدا و وسيله امين اوست و بهار دلها و چشمه هاى دانش در قرآن است و براى قلب جلايى جز قرآن نمى توان يافت خصوصا در محيطى كه بيدار دلان از ميان رفته و غافلان يا تغافل كنندگان باقى مانده اند».

4- امير المؤمنين عليه السّلام در ذيل يكى از خطبه هاى غرّايش درباره قرآن چنين مى گويد: (1) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 158.

(2) همان مدرك، خطبه 176.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 37

«... ثمّ أنزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه و سراجا لا يخبو توقّده و بحرا لا يدرك قعره و منهاجا لا يضلّ نهجه و شعاعا

لا يظلم ضوؤه و فرقانا لا يخمد برهانه و تبيانا لا تهدم أركانه و شفاء لا تخشى أسقامه و عزّا لا تهزم أنصاره و حقّا لا تخذل أعوانه فهو معدن الإيمان و بحبوحته و ينابيع العلم و بحوره و رياض العدل و غدرانه و أثافيّ الإسلام و بنيانه و أودية الحقّ و غيطانه و بحر لا ينزفه المستنزفون و عيون لا ينضبها الماتحون و مناهل لا يغيضها الواردون و منازل لا يضلّ نهجها المسافرون و أعلام لا يعمى عنها السّائرون و آكام لا يجوز عنها القاصدون جعله اللّه ريّا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء و محاجّ لطرق الصّلحاء و دواء ليس بعده داء و نورا ليس معه ظلمة و حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته و عزّا لمن تولّاه و سلما لمن دخله و هدى لمن ائتمّ به و عذرا لمن انتحله و برهانا لمن تكلّم به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاجّ به و حاملا لمن حمله و مطيّة لمن أعمله و آية لمن توسّم و جنّة لمن استلأم و علما لمن وعى و حديثا لمن روى و حكما لمن قضى» «1».

يعنى: «سپس كتاب آسمانى يعنى قرآن را بر او نازل فرمود: نورى كه خاموشى ندارد، چراغى كه افروختگى آن زوال نپذيرد، دريايى كه اعماقش را درك نتوان نمود، راهى كه گمراهى در آن وجود ندارد، شعاعى كه روشنى آن تيرگى نگيرد، فرقان و جدا كننده حق از باطلى كه درخشش دليلش، به خاموشى نگرايد، بنيانى كه اركان آن منهدم نگردد، بهبودى بخشى كه با وجود آن، بيماريها وحشت نياورد، قدرتى كه ياورانش شكست ندارند و حقى كه مددكارانش

خذلان نبينند.

قرآن معدن ايمان و مركز آن است، چشمه هاى دانش و درياهاى آن است، منابع عدالت است و غديرهاى آن، پايه هاى اسلام است و بنيان آن، نهرهاى زلال حق است و سرزمينهاى مطمئن آن، دريايى است كه بهره گيران تشنه كام، آبش را تمام نتوان كشيد و چشمه هايى است كه از آن كم نتوانند كرد، محل برداشت آبى است كه هر چه (1) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 198.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 38

از آن برگيرند كم نمى شود، منازلى است كه مسافران، راه آن را گم نمى كنند، نشانه هايى است كه از چشم سير كنندگان پنهان نمى ماند و كوهسارى است كه (ديده رهگذران را به خود متوجه ساخته) از آن نمى گذرند.

خداوند اين قرآن را فرو نشاننده عطش دانشمندان، باران بهارى براى قلب درك كنندگان و جاده وسيع براى صالحان قرار داده است، قرآن دارويى است كه پس از آن بيمارى باقى نمى ماند، نورى است كه بعد از آن ظلمتى يافت نمى شود، ريسمانى است كه دستگيره آن مطمئن، پناهگاهى است كه قله بلند آن مانع دشمنان، نيرو و قدرتى است براى كسى كه به آن چنگ زند، محل امنى است براى هر كس كه به آن وارد شود، راهنمايى است براى كسى كه به آن اقتدا كند، انجام وظيفه اى است براى آن كس كه مذهب خويش گرداند، برهانى است براى كسى كه به گفته هايش استدلال كند، شاهد و گواهى است براى آنكه از آن سخن بگويد، پيروزى و غلبه است براى افرادى كه با آن استدلال نمايند، نجات دهنده اى است براى كسى كه حامل آن باشد و به آن عمل كند، مركب راهوارى است

براى كسى كه آن را به كار گيرد، نشانه اى است براى كسى كه با آن علامتگذارى كند، سپرى است براى آنكه لباس رزم بپوشد، دانشى است براى كسى كه حفظ كند، گفتار پر ارزشى است براى آن كه روايت كند و حكم و فرمانى است براى كسى كه قضاوت به عهده گيرد.

در نهج البلاغه كلمات بسيارى از اين قبيل درباره عظمت و اهميت و ارزش قرآن گفته شده ولى ما به همين چند فراز اكتفا مى كنيم و اهل تحقيق براى آگاهى بيشتر به نهج البلاغه مراجعه نمايند.

5- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز درباره عظمت قرآن و لزوم تمسك به آن براى نجات از هلاكت، سخنى رسا دارد كه مرحوم كلينى آن را در كافى آورده است و آن اين است:

«أيّها النّاس إنّكم في دار هدنة و أنتم على ظهر سفر و السّير بكم سريع و قد رأيتم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر يبليان كلّ جديد و يقرّبان كلّ بعيد و يأتيان كلّ موعود فأعدّوا الجهاز لبعد المجاز فقام المقداد بن الأسود فقال: يا رسول اللّه و ما دار الهدنة؟ قال: دار

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 39

بلاغ و انقطاع فإذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق و من جعله امامه قاده إلى الجنّة و من جعله خلفه ساقه إلى النّار و هو الدّليل يدلّ على خير سبيل و هو كتاب فيه تفصيل و بيان و تحصيل و هو الفصل ليس بالهزل و له ظهر و بطن فظاهره حكم و باطنه علم ظاهره أنيق و باطنه عميق له

نجوم و على نجومه نجوم [له تخوم و على تخومه تخوم لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه فيه مصابيح الهدى و منار الحكمة و دليل على المعرفة لمن عرف الصّفة فليجل جال بصره و ليبلغ الصّفة نظره ينج من عطب و يتخلّص من نشب فإنّ التّفكّر حياة قلب البصير كما يمشي المستنير في الظّلمات بالنّور فعليكم بحسن التّخلّص و قلّة التّربّص» «1».

يعنى: «اى مردم! به تحقيق شما در دار هدنه و بر پشت مركبى هستيد كه سير آن سريع است و تحقيقا مى بينيد شب و روز و آفتاب و ماه را كه هر نويى را كهنه و هر دورى را نزديك مى كنند و هر موعودى را مى آورند، پس توشه خود را براى راه دورى كه در پيش داريد مهيا كنيد.

پس «مقداد بن اسود» برخاست و پرسيد مقصود از دار هدنه چيست؟ فرمود:

محل سكونتى كه پايان مى پذيرد، پس هر زمانى كه بر شما پوشيده شده فتنه ها مانند قطعه هاى شب تاريك، بر شما باد به تمسك به قرآن، زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش مقبول و شكايت كننده اى است كه شكايتش نيز مورد پذيرش است، هر كه قرآن را پيشواى خود قرار دهد و از آن تبعيت كند او را به بهشت مى كشاند و هر كه قرآن را پشت سر اندازد يعنى به آن بى اعتنا بوده و به دستوراتش عمل نكند، او را به آتش جهنم سوق خواهد داد، قرآن راهنمايى است كه انسان را به بهترين راههاى خير دنيا و آخرت، راهنمايى مى نمايد و قرآن كتابى است كه در آن تفصيل هر شى ء و تبيين هر حكم و تحصيل هر مطلبى است و قرآن

فاصل بين حق و باطل است و هزل و شوخى نيست و براى آن ظاهر و باطنى است، ظاهرش حكم (1) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 40

و باطنش علم و ظاهرش انيق و زيبا و باطنش عميق و ژرف است.

در قرآن آياتى است دلالت كننده بر احكام همانند ستارگان كه به آن هدايت يابند.

عجايب آيات آن قابل شماره نبوده و غرايب احكام آن كهنه نگردد، در قرآن چراغهاى هدايت و مناره هاى حكمت و دليل بر معرفت براى كسى كه صفت تعرف و استنباط را بشناسد وجود دارد، پس بايد شخص تيزبين با دقت، نظر كند و دقت نظر را تا به درك صفت آن ادامه دهد؛ زيرا قرآن نجات دهد كسى را كه به هلاكت افتاده و رهايى بخشد آن را كه رهايى ندارد! زيرا انديشيدن مايه زندگى دل بيناست، چنانكه آنكه جوياى روشنى است و تاريكيها به وسيله نور راه را مى پيمايد، پس بر شماست كه برهيد و كم انتظار بريد».

6- و باز رسول خدا فرمود:

«القرآن هدى من الضّلالة و تبيان من العمى و استقالة من العثرة و نور من الظّلمة و ضياء من الأحداث و عصمة من الهلكة و رشد من الغواية و بيان من الفتن و بلاغ من الدّنيا إلى الآخرة و فيه كمال دينكم و ما عدل أحد عن القرآن إلّا إلى النّار» «1».

يعنى: «قرآن، راهنماى گمراهى است و بينايى از هر كورى است و باعث گذشت از لغزشهاست و روشنى در هر تاريكى است. و در پيشامدها (حوادث و بدعتها) پرتوى است و نگهدارنده از هر هلاكتى

است. و رهجويى در هر گمراهى است.

و بيان كننده هر اشتباه و فتنه اى است. و انسان را از دنياى پست به سعادتهاى آخرت مى رساند. و در آن كمال دين شماست و هيچ كس از قرآن روگردان نشود مگر به سوى دوزخ».

به هر حال، قرآن كتابى است كه خداى سبحان آن را براى هدايت بشر و نجات او از هلاكت و شفاى او از امراض مهلكه نازل فرموده است. و اين آثار فرع بر فهم قرآن و علم به رموز آن و سپس عمل به مضمون و محتواى آن است. بنابراين، بر هر كسى (1) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 600، ح 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 41

كه مى خواهد هدايت شود و خود را از مهالك نجات داده و در مسير الهى و بالأخره بهشت رضوان قرار گيرد بايد به قرآن تمسك نمايد و نخست آن را بياموزد و سپس در فهم معانى و دقايق آن بكوشد و سرانجام به فرامين آن معتقد شده و عمل نمايد و گرنه ابدا به رستگارى نخواهد رسيد؛ چنانكه رسول خدا فرمود:

«و ما عدل أحد عن القرآن إلّا إلى النّار»؛ يعنى: «عدول از قرآن همان و ورود در آتش جهنم همان».

گرچه هر چه درباره عظمت قرآن بگوييم كه گفته ايم و اساسا فهم بشر عادى نسبت به درك عظمت قرآن عاجز و قاصر است لكن چون بناى ما بر اختصار است به همين چند فراز از كلمات رسول خدا و امير المؤمنين عليه السّلام اكتفا مى كنيم، به اميد روزى كه به حقيقت قرآن دست پيدا كنيم ان شاء اللّه تعالى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1،

ص: 42

سؤالات:

1- بهترين راه براى رسيدن به حقايق قرآن كدام است؟ چرا؟ توضيح دهيد.

2- رهاورد نيك پيروى از قرآن و رهاورد شوم عدول از قرآن را بيان كنيد.

3- قسمتى از كلمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام را در عظمت قرآن آورده و در پيرامون آن توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 43

درس سوم تلاوت قرآن و آداب آن

اشاره

مطالب قابل طرح در اين درس تحت عناوين ذيل مورد بررسى قرار مى گيرند:

1- تعلم و آموختن قرآن.

2- تعليم و آموزاندن قرآن.

3- تلاوت قرآن.

4- مقدار تلاوت قرآن.

5- آداب تلاوت قرآن.

6- استماع قرآن و ادب آن.

7- حفظ قرآن.

8- چند نكته:

الف- فراموش كردن قرآن بعد از فراگيرى آن.

ب- خواندن قرآن در خانه ها.

ج- تعليم قرآن به شيعيان در عالم برزخ.

1- تعلم و آموختن قرآن

از آنجا كه قرآن براى هدايت بشر آمده و نسخه شفابخش انسان از امراض قلبى از قبيل كفر، نفاق و ضلالت است، عمل به آن امرى لازم و ضرورى است؛ زيرا تا به نسخه، عمل نشود در رفع مرض مؤثر نخواهد بود و عمل كردن فرع بر فهميدن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 44

و فهميدن مضامين يك نسخه، فرع بر خواندن آن است، لذا بر هر انسانى كه مى خواهد از اين نسخه شفابخش الهى، شفا گيرد قبل از هر چيز لازم است كه آن را فرا گيرد و بياموزد و بتواند آن را از رو بخواند تا در صدد فهم معانى آن برآيد و گرنه براى كسى كه حتى از خواندن قرآن عاجز است و قادر بر روخوانى آن نيست، قطعا فهم معانى آن نيز براى او ميسر نخواهد بود، لذا اولين قدمى كه يك مسلمان نسبت به بهره گيرى از قرآن برمى دارد تعلم و فراگيرى قرآن و توان روخوانى آن است و تدبر در معانى و مضامين آيات قرآنى، فرع بر اين قدم اولى است، اينجاست كه در روايات مأثوره از اولياى دين عليهم السّلام تأكيد فراوان نسبت به يادگيرى و آموزش قرآن كريم شده است كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم «1»:

1-

«قال الصّادق عليه السّلام: ينبغي للمؤمن أن لا يموت حتّى يتعلّم القرآن أو يكون في تعلّمه» «2».

يعنى: «امام صادق عليه السّلام فرمود: سزاوار است بر مؤمن اينكه نميرد مگر اينكه قرآن را فرا گرفته باشد و يا مشغول تعلم و فراگيرى آن باشد».

2- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ماستطعتم» «3».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: قرآن سفره گسترده الهى است تا مى توانيد از اين سفره بياموزيد».

3- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: خياركم من تعلّم القرآن و علّمه» «4».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بهترين شما كسى است كه قرآن را بياموزد و كسى كه به ديگرى تعليم دهد».

4- «قال علي عليه السّلام: تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحديث و تفقّهوا فيه فإنّه ربيع القلوب (1) ر. ك: بحار، ج 92، ص 185، «باب ثواب تعلم القرآن و تعليمه».

(2) بحار، ج 92، ص 189.

(3) بحار، ج 92، ص 19.

(4) بحار، ج 92، ص 19.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 45

و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص ...» «1».

يعنى: «قرآن را فرا گيريد كه بهترين گفته هاست و در آن بينديشيد كه بهار قلبهاست، از نور آن شفا بجوييد كه شفاى دلهاى بيمار است و آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد؛ زيرا سود بخش ترين سرگذشتهاست».

5- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عليكم بتعلّم القرآن و كثرة تلاوته» «2».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

بر شما باد فراگيرى قرآن و زياد خوانى آن».

6- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يقال لصاحب القرآن إذا دخل الجنّة اقرأ و اصعد فيقرء و يصعد بكلّ آية درجة حتّى يقرء آخر شي ء معه منه» «3».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: وقتى صاحب قرآن وارد بهشت شد به او گفته مى شود بخوان و بالا برو، او به هر آيه اى كه مى خواند يك درجه بالا مى رود تا آخرين آيه اى كه مى داند مى خواند».

به هر حال، روايات در ثواب و فضيلت تعلم و فراگيرى قرآن بسيار است كه اينها نمونه اى از آنها بود.

2- تعليم و آموزاندن قرآن

در روايات اسلامى در فضيلت تعليم قرآن به ديگرى سخنهاى بسيار گفته شد، انسان اگر خود به ديگرى قرآن بياموزد و يا وسيله اى شود كه ديگرى قرآن فرا گيرد، مثل اينكه پدرى متحمل مخارج فراگيرى قرآن فرزندان خود شود، پاداش بسيار و اجر جزيل خواهد داشت. و حتى گفته شده معلم قرآن مولاى متعلمين است و آنها حكم عبد و برده او را دارند، در رابطه با ثواب و فضيلت تعليم قرآن به ديگران روايات بسيارى است كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم: (1) نهج البلاغه، خطبه 110.

(2) كنز العمال، حديث 2368.

(3) ميزان الحكمه، ج 8، ص 75 به نقل از كنز العمال، حديث 2331.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 46

1- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من علّم رجلا القرآن فهو مولاه لا يخذله و لا يستأثر عليه» «1».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه مردى را قرآن

بياموزد، مولاى او خواهد شد و او نبايد مولاى خود را ذليل كرده و يا در كارها بر او پيشى گرفته و خود را بر او مقدم بدارد».

2- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من علّم ولدا له القرآن قلّده قلادة يعجب منها الأوّلون و الآخرون يوم القيامة» «2».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كس فرزند خود را قرآن بياموزد او را مزين كرده به گردنبندى كه در قيامت اولين و آخرين را به تعجب وا مى دارد».

3- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من علّم ولده القرآن فكأنّما حجّ البيت عشرة ألف حجّة و اعتمر عشرة ألف عمرة و أعتق عشرة ألف رقبة من ولد إسماعيل عليه السّلام و غزا عشرة ألف غزوة و أطعم عشرة ألف مسكين مسلم جائع و كأنّما كسا عشرة ألف عار مسلم و يكتب له بكلّ حرف عشرة حسنات و يمحى عنه عشرة سيّئات و يكون معه في قبره حتّى يبعث و يثقّل في ميزانه و يتجاوز به على الصّراط كالبرق الخاطف و لم يفارقه القرآن حتّى ينزل به من الكرامة أفضل ما يتمنّى» «3».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه فرزند خود را قرآن تعليم دهد، گويا ده هزار حج و ده هزار عمره بجا آورده است و ده هزار بنده از فرزندان اسماعيل عليه السّلام را آزاد كرده و ده هزار مرتبه در جنگ (در راه خدا) شركت كرده است و ده هزار مسلمان مسكين گرسنه را سير كرده و ده هزار مسلمان برهنه را پوشانده است و

به تعداد هر حرفى از حروف قرآن، ده حسنه براى او نوشته شده و ده گناه از او محو و بخشيده مى شود و قرآن با او در قبر خواهد بود تا هنگامى كه براى حساب مبعوث شود و در (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 75 به نقل از كنز العمال.

(2) ميزان الحكمه، ج 8، ص 75 به نقل از كنز العمال.

(3) بحار، ج 92، ص 188 به نقل از جامع الاخبار صدوق، ص 57.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 47

محاسبه باعث سنگينى ميزان (حسنات) او خواهد شد و به وسيله قرآن از صراط همانند برق خاطف مى گذرد و بالأخره قرآن از او جدا نمى شود تا اينكه نازل كند بر او از كرامات بيش از آن مقدارى كه خود آرزوى آن را مى كشيد».

4- در روايات و دستورات اسلامى از جمله حقوقى كه براى فرزند بر عهده پدر است تعليم قرآن دانسته شده چنانكه على عليه السّلام فرمود: «حقّ الولد على الوالد أن يحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلّمه القرآن» «1».

يعنى: «حق فرزند بر پدر آن است كه نام فرزند را نيكو قرار دهد و او را با ادب و آراسته بار آورد و قرآن را به او بياموزد».

5- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى فرمود: «خيركم من تعلّم القرآن و علّمه» «2».

يعنى: «بهترين شما كسى است كه قرآن فرا گيرد و كسى كه به ديگرى بياموزد».

با مراجعه به روايات وارده از اهل بيت عليهم السّلام روشن مى شود كه معلمين قرآن و كسانى كه باعث تعليم قرآن ديگران مى شوند (خواه پدران نسبت به فرزندان و خواه

هر فردى نسبت به فرد ديگر) مثل اينكه زمينه فرا گيرى قرآن و علوم قرآنى را براى ديگران مهيا مى كنند، از عظمت و احترام خاص و فوق العاده اى برخوردارند چنانكه از روايت فوق الذكر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به خوبى اين فضيلت و عظمت استفاده مى شد؛ زيرا آن همه ثواب براى تعليم قرآن فرزند، جز با ارجمند بودن مقام آن پدرى كه به پسرش قرآن آموخت قابل تصور نيست.

3- تلاوت قرآن

اشاره

در رابطه با تلاوت قرآن و فضيلت و ثواب آن آيات و روايات بسيارى است كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم. در آيه شريفه اى دستور قرائت قرآن داده شده و در آيه (1) نهج البلاغه، فيض، حكمت 391.

(2) ميزان الحكمه، ج 8، ص 74 به نقل از كنز العمال.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 48

ديگر آمده است كه خوانندگان قرآن اميد تجارتى را دارند كه هيچگاه به كسادى و ورشكستگى كشيده نمى شود. و در بعضى از روايات آمده است كه هر گاه مى خواهيد با خدا همسخن شويد و خدا با شما سخن بگويد، قرآن بخوانيد. خواندن قرآن باعث نورانيت و جلاى قلب و سبب بخشش گناهان و امان از آتش جهنم و مانع از ارتكاب گناه و فحشاست:

1- إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ «1».

يعنى: «كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم، پنهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارت (پرسودى) را اميد دارند كه نابودى و كسادى در آن نيست».

بديهى

است كه تلاوت در اينجا به معناى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست؛ خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه كه خدا به انسان داده است، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فكر نيرومندش، از اخلاق و تجربياتش و خلاصه از تمام مواهب خدادادى.

2- فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ «2».

يعنى: «آن مقدار از قرآن كه براى شما ميسر است تلاوت كنيد».

در اينكه منظور از جمله فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ چيست؟ گفتگو بسيار است، جمعى آن را به نماز شب تفسير كرده اند كه در لابلاى آن آيات قرآن خوانده مى شود و بعضى گفته اند: منظور همان تلاوت قرآن است هر چند در اثناى نماز نباشد، (1) سوره فاطر، آيه 29.

(2) سوره مزمل، آيه 20.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 49

سپس در مقدار آن اختلاف كرده اند، بعضيها آن را به پنجاه آيه و بعضى به يكصد آيه و بعضى به دويست آيه تفسير كرده اند، ولى هيچيك از اين اعداد دليل خاصى ندارد، بلكه مفهوم آيه اين است كه هر مقدارى كه انسان به زحمت نمى افتد از قرآن بخواند «1».

نكته:

كلمه «قرآن» مصدر است به معناى «خواندن»؛ چنانكه در بعضى از آيات معناى مصدرى مراد است مثل آيه إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ «2».

يعنى: «در قرآن عجله نكن زيرا جمع كردن آنچه وحى مى كنيم و

خواندن آن، بر عهده ماست و چون آن را خوانديم از خواندنش پيروى كن و بخوان».

و سپس اسم و علم شد براى كتابى كه بر حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

در اينكه قرآن به معناى خواندن است يا به معناى جمع، اختلاف است، اگر معناى خواندن باشد مصدر است نظير فرقان و رجحان، براى مفعول (مقروّ) يعنى قرآن كتابى است خواندنى بايد آن را خواند و حتى مى توان وجه تسميه اين كتاب را به قرآن، همان خواندن آن دانست و اما اگر به معناى جمع باشد مصدر از براى فاعل خواهد بود، قرآن جامع حقايق و فرموده هاى الهى.

و در تفاسير مفسرين مانند شيخ طوسى در مقدمه تفسير تبيان و مرحوم علامه طباطبائى در الميزان و صاحب قاموس قرآن و ديگران، معناى اول را ترجيح داده و گفته اند: قرآن به معناى خواندن است و مصدر از براى مفعول است نه جمع و مصدر به معناى فاعل. بنابراين نام قرآن نيز مبين اين جهت است كه بايد قرآن را (1) تفسير نمونه، ج 25، ص 194، و تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 54 و 55.

(2) سوره قيامت، آيه 17- 18.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 50

خواند.

3- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إذا أحبّ أحدكم أن يحدّث ربّه فليقرء القرآن» «1».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر گاه يكى از شما دوست دارد كه با خداى خود سخن بگويد پس قرآن بخواند».

4- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ هذه القلوب تصدء كما

يصدء الحديد، قيل يا رسول اللّه فما جلاؤها؟ قال: تلاوة القرآن» «2».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اين قلبها همانند آهن زنگ مى گيرد، عرض شد يا رسول اللّه! چه چيزى باعث جلا و گرفتگى زنگ قلب مى شود؟ فرمود: تلاوت قرآن».

5- «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا سلمان! عليك بقرائة القرآن فإنّ قرائته كفّارة للذّنوب و ستر في النّار و أمان من العذاب ... يا سلمان! المؤمن إذا قرء القرآن فتح اللّه عليه أبواب الرّحمة و خلق اللّه بكلّ حرف يخرج من فمه ملكا يسبّح له إلى يوم القيامة ...» «3».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى سلمان! بر تو باد به قرائت قرآن؛ زيرا قرائت قرآن، كفاره گناهان و پوشش آتش جهنم و امان از عذاب است ... اى سلمان! وقتى كه مؤمن قرآن بخواند، خداوند درهاى رحمتش را به روى او مى گشايد و به تعداد حرفى كه از دهانش خارج شده ملكى مى آفريند كه تا قيامت براى او تسبيح بگويند ...».

4- مقدار تلاوت قرآن

فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ «4». (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 81 به نقل از كنز العمال.

(2) ميزان الحكمه، ج 8، ص 81 به نقل از كنز العمال.

(3) بحار، ج 92، ص 17- 18 به نقل از جامع الاخبار صدوق، ص 46.

(4) سوره مزمل، آيه 20.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 51

يعنى: «هر قدرى كه مى توانيد از قرآن بخوانيد».

در اينكه چه مقدار از قرآن را انسان در شب و روز بخواند اختلاف است، بعضيها آن را پنجاه آيه و بعضى صد آيه

و بعضى دويست آيه و بعضى ثلث قرآن دانسته اند «1».

در حديث وارد شده است كه حضرت رضا عليه السّلام در هر سه روز يك ختم قرآن مى داد و مى فرمود: اگر بخواهم در كمتر از سه روز نيز يك ختم قرآن دهم مى توانم، لكن من به هر آيه كه مى رسم درباره آن فكر مى كنم كه در چه زمينه و در چه وقتى نازل شده است لذا در هر سه روز يك ختم قرآن مى دهم «2».

براى كسى كه در مكه از جمعه تا جمعه يك ختم قرآن دهد اجر و پاداش بسيارى مقرر شده است «3».

از رسول خدا سؤال شد كه بهترين مرد از مردان عالم كيست؟ حضرت فرمود:

«الحالّ المرتحل»، عرض شد كه حالّ مرتحل چيست؟ فرمود: كسى كه قرآن را از ابتدا شروع كند و تا پايان آن را ختم نمايد، چنين كسى در نظر (خدا عزيز و محترم) و مستجاب الدعوه خواهد بود «4».

و در حديث ديگر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه: «هر كس ده آيه بخواند جزو غافلين به حساب نمى آيد و كسى كه پنجاه آيه بخواند جزو «ذاكرين» محسوب مى شود و كسى كه صد آيه تلاوت نمايد، در رديف «قانتين» نوشته مى شود و كسى كه دويست آيه بخواند جزو «خاشعين» به حساب مى آيد و كسى كه سيصد آيه بخواند، در زمره «فائزين» خواهد بود و كسى كه پانصد آيه قرائت نمايد جزو «مجتهدين» خواهد بود و كسى كه هزار آيه تلاوت نمايد براى او به عنوان پاداش يك قنطار مى نويسند و قنطار در اينجا پنجاه هزار مثقال طلا است و هر مثقال 24

قيراط است، (1) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 55.

(2) بحار، ج 92، ص 204، ح 1.

(3) بحار، ج 92، ص 205، ح 3.

(4) بحار، ج 92، ص 205، ح 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 52

كوچكترين قيراط به اندازه كوه احد و بزرگترينش به قدر ما بين آسمان و زمين است» «1».

چنانكه ملاحظه مى فرماييد فهم و درك اين نوع روايات خود نياز به تأمل بسيار دارد و ذيل حديث ناظر به پاداشهاى جسمانى بهشت است.

و در عظمت قرآن همين بس كه حتى نگاه به خط قرآن عبادت است «2» لذا خواندن قرآن از رو، فضيلتش بيشتر است از خواندن قرآن از حفظ «3».

با دقت در روايات و احاطه به مجموع آنها معلوم مى شود كه بهترين روش آن است كه انسان قرآن را از اول تا به آخر بخواند؛ زيرا هر سوره و آيه اى براى خود خاصيت خاص به خود را دارد كه تنها در اين صورت است كه انسان به خواص همه آيات مى رسد گرچه براى خواندن بعضى از سور مانند مسبّحات ستّ (حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و سبّح اسم ربك الاعلى «4») و سوره يس و جمعه و واقعه دستور اكيد داده شده است و اهل كمال و عرفا به شاگردانشان ابتدائا دستور خواندن مسبحات ششگانه را در هر شب قبل از خوابيدن مى دهند، ولى خواندن مجموع قرآن حساب ديگرى دارد.

به هر حال آنچه كه از روايات اسلامى استفاده مى شود فضيلت تلاوت قرآن در زياد خواندن آن نيست بلكه در خوب خواندن و تدبر و انديشه كردن در آن است، جالب اينكه در ذيل آيه: «فَاقْرَؤُا ما

تَيَسَّرَ مِنْهُ» روايتى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام وارد شده است كه از جدش چنين نقل مى فرمايد: «ما تيسّر منه لكم فيه خشوع القلب و صفاء السّرّ» «5». (1) بحار، ج 92، ص 196 به نقل از امالى صدوق، ص 36.

(2) بحار، ج 92، ص 199.

(3) محجة البيضاء، ج 2، ص 231.

(4) مجمع البيان و نور الثقلين، اول سوره حديد.

(5) تفسير نمونه، ج 25، ص 199 به نقل از مجمع البيان، ج 10، ص 382.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 53

يعنى: «آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد»، چرا چنين نباشد در حالى كه هدف اصلى تلاوت، تعليم و تربيت است.

آنچه از طريق اهل بيت عليهم السّلام رسيده است ختم قرآن در سه روز و در هفته يا در ماه است و حد اقل خواندن پنجاه آيه در هر روز است «1».

5- آداب تلاوت قرآن

اشاره

براى خواندن قرآن آدابى است كه مرحوم فيض كاشانى در كتاب شريف محجة البيضاء «2» به تفصيل و در مقدمه يازدهم تفسير صافى «3» به طور اجمال به آنها پرداخته است. آداب تلاوت قرآن به دو قسمت ظاهرى و باطنى قابل تقسيم است:

1- آداب ظاهرى تلاوت قرآن
اشاره

آداب ظاهرى تلاوت قرآن بسيار است و مرحوم فيض تا ده ادب آن را آورده است و ما به طور اجمال و اختصار به بخشى از آنها اشاره مى كنيم:

الف- طهارت:

از جمله آداب ظاهرى تلاوت قرآن اين است كه شخص قارى در حين قرائت طاهر باشد؛ زيرا چنانكه به باطن قرآن راه پيدا نمى كند مگر كسى كه باطنى پاك داشته باشد، مسّ ظاهر قرآن نيز بدون طهارت ظاهرى مجاز نيست چنانكه در آيه شريفه آمده است: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» «4» البته معناى اين سخن اين نيست كه اگر كسى بدون طهارت قرآن خواند، گناه كرده و يا اصلا ثواب ندارد بلكه ثوابش كمتر است، لكن مس خطوط و كلمات قرآن بدون طهارت حرام (1) محجة البيضاء، ج 2، ص 222- 223.

(2) محجة البيضاء، ج 2، از ص 219 به بعد.

(3) تفسير صافى، ج 1، مقدمه يازدهم، از ص 44- 47.

(4) سوره واقعه، آيه 79.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 54

است.

ب- از رو خواندن قرآن:

گرچه قرآن چه از حفظ خوانده شود و چه از رو، ثواب دارد، ولى در روايات وارد شده است كه خواندن قرآن از رو، بهتر از خواندن قرآن از حفظ است؛ زيرا نظر كردن به خطوط قرآن خود ثواب است و در خواندن از حفظ، چشم از خط قرآن محروم است ولى وقتى از رو خوانده شود چشم هم سهمى خواهد داشت، لذا در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه: «اعطوا اعينكم حظّها من العبادة، قالوا و ما حظّها من العبادة يا رسول اللّه؟ قال: النّظر في المصحف ...» «1».

يعنى: «حظ و بهره چشمهايتان را از عبادت به آنها بدهيد، گفتند: يا رسول اللّه! حظ و بهره چشم از عبادت چيست؟ فرمود: نگاه كردن به قرآن ...».

و در حديث ديگر فرمود:

بهترين عبادت امت من خواندن قرآن از روى قرآن است: «أفضل عبادة أمّتي تلاوة القرآن نظرا» «2».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است: «من قرأ القرآن في المصحف متّع ببصره و خفّف عن والديه و إن كانا كافرين» «3».

يعنى: «هر كس از روى قرآن، قرآن بخواند از چشم خود بهره برده و در عذاب پدر و مادر وى تخفيف حاصل مى شود هر چند كافر باشند».

و در حديثى ديگر از امام صادق عليه السّلام پرسيدند: «قرآن را از حفظ بخوانيم بهتر است يا از رو؟ فرمود: از رو بخوانيد افضل است؛ زيرا نگاه كردن به قرآن خود عبادت است» «4».

ج- استعاذه قبل از قرائت:

از جمله آداب تلاوت قرآن اين است كه هنگام خواندن قرآن از وساوس شيطان به خدا پناه برد و بگويد: «أعوذ باللّه من الشيطان (1) محجة البيضاء، ج 2، ص 231.

(2) محجة البيضاء، ج 2، ص 231.

(3) محجة البيضاء، ج 2، ص 231.

(4) محجة البيضاء، ج 2، ص 231.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 55

الرّجيم»؛ زيرا در آيه شريفه دستور استعاذه داده شده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ «1» و بعضيها گفته اند: استعاذه قبل از شروع به قرائت قرآن پاك كردن زبان از اذكار غير خدا كه قبلا بر اين زبان جارى شده و جارو كشيدن قلب از آلودگيهاى وساوس شيطان و نفسانى است و بايد انسان به همين قصد استعاذه نمايد «2».

د- ترتيل در قرائت:

مقصود از ترتيل كه در قرآن كريم و روايات اولياى دين دستور آن داده شده است اين است كه: قرآن را با تأنى و شمرده و كلمات واضح بخوانند به طورى كه اگر شنونده بخواهد كلمات را بشمرد بتواند بشمارد و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شد كه مقصود از ترتيل «حفظ الوقوف و أداء الحروف» «3» يعنى:

«محافظت حروف و اداى آن از مخارج خود است».

و در كلام ديگرش در معناى ترتيل فرموده است: «بيّنه بيانا و لا تهذّه هذّ الشّعر و لا تنثره نثر الرّمل و لكن أفزع به القلوب القاسية و لا يكون همّ أحدكم آخر السّورة» «4».

يعنى: «كلمات را واضح و روشن ادا نما و پياپى و پشت سر يكديگر مخوان يعنى حروف آن را متصل به يكديگر مانند اتصال مو به يكديگر مگردان و مانند ريگ نيز

پراكنده مكن (يعنى نه آنقدر پيچيده و متصل باشد و نه آنقدر هم پراكنده و متفرق) و لكن به وسيله آن دلهاى سخت و قسى را بكوب؛ يعنى حروف و كلمات قرآن را آنچنان ادا كن كه حتى در دلهاى سخت جاى گيرد و مؤثر افتد (و در موقع خواندن قرآن) نبايد همّ شما اين باشد كه به آخر سوره برسيد؛ يعنى مهم كيفيت خواندن قرآن است نه كميت آن».

ابو حمزه ثمالى مى گويد: به ابن عباس گفتم: من در خواندن قرآن بسيار شتابزده ام (1) سوره نحل، آيه 98.

(2) محجة البيضاء، ج 2، ص 228.

(3) محجة البيضاء، ج 2، ص 225.

(4) محجة البيضاء، ج 2، ص 225.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 56

و تند مى خوانم، ابن عباس در پاسخ گفت: «لأن أقرء البقرة و أرتّلها أحبّ إليّ من أن أقرء القرآن كلّه؛ يعنى: اگر تنها سوره بقره را با مراعات ترتيل بخوانم براى من محبوبتر است از اينكه كل قرآن را بدون ترتيل بخوانم» «1».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام پرسيدند كه: مقصود از ترتيل چيست؟ فرمود:

«ترتيل آن است كه چون به آيه اى رسيدى كه در آن ذكر بهشت باشد آن را از خداى سبحان براى خود طلب نمايى و اگر به آيه اى رسيدى كه در آن ذكر دوزخ شده باشد، از آتش آن پناه به خدا برى» «2».

و در حديثى از ابو بصير از امام صادق عليه السّلام آمده است كه: «ترتيل آن است كه در آيات مكث و تأمل و توقف نمايى و آن را با صداى زيبا بخوانى» «3».

با توجه به مطالب ياد شده معلوم

مى شود كه هر يك از اين معانى كه براى ترتيل گفته شد، از باب بيان مصداق است نه بيان معناى انحصارى تا توهم تناقض پيش آيد؛ يعنى ترتيل معناى عامى دارد كه حفظ وقوف، اداى حروف، تبيين كلمات، تدبر در معانى، زيبايى صوت و پناه بردن به خدا از عذاب در هنگام خواندن آيات عذاب و تقاضاى نعمت از خدا حين تلاوت آيات نعمتهاى الهى اعم از نعمتهاى اخروى و دنيوى همه و همه از مصاديق آن هستند.

ه- حزن و بكاء در حين قرائت:

يكى از آداب خواندن قرآن اين است كه قرآن را با حزن و اندوه بخواند و در حين خواندن براى حالات قبر و قيامت خود گريه كند، چنانكه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده كه: قرآن را بخوانيد و گريه كنيد و اگر گريه نداريد تباكى كنيد (يعنى سر به گريه كردن بزنيد و خود را شبيه گريه كنندگان در آوريد): (1) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 45.

(2) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 45.

(3) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 46.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 57

«أتلوا القرآن و ابكوا فإن لم تبكوا فتباكوا» «1».

نقل شده كه: يكى از زهاد بصره به نام صالح، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديد و در خواب براى پيامبر قرآن خواند، حضرت به او فرمود: اين قرائت است گريه آن كجاست:

«يا صالح هذه القرائة أين البكاء؟» «2».

و در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم:

«إنّ القرآن نزل بحزن فإذا قرأتموه فتحازنوا» «3».

يعنى: «قرآن بر

اساس حزن نازل شده پس شما وقتى كه آن را مى خوانيد محزون باشيد».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:

«إنّ القرآن نزل بالحزن فاقرؤوه بالحزن» «4».

منظور از حزن و محزون شدن در وقت تلاوت قرآن اين است كه در موقع قرائت قرآن، قارى بايد در اوامر و نواهى و وعد و وعيد و بهشت و جهنم و تكاليفى كه به بشر متوجه شده است تأمل و تدبر نمايد و بعد به قصور و تقصير خود در انجام وظايف بينديشد و قهرا بر او حزن مستولى خواهد شد و به تعبير ديگر براى عاقبت خود محزون باشد.

و- بلند خواندن قرآن:

منظور از جهر در قرائت آن حدى است كه خود بشنود و اما بلندتر خواندن به طورى كه ديگران هم بشنوند نمى توان گفت در همه موارد مستحب است بلكه ممكن است در بعضى از موارد مكروه باشد؛ مثلا اگر در موردى (1) محجة البيضاء، ج 2، ص 225.

(2) محجة البيضاء، ج 2، ص 225.

(3) محجة البيضاء، ج 2، ص 226.

(4) كافى، ج 2، ص 614.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 58

باعث اذيّت ديگران باشد قطعا ممدوح نخواهد بود بلكه در روايات وارد شده است كه: قرائت سرىّ افضل از قرائت علنى است چنانكه صدقه سرّى افضل از صدقه علنى است «1».

رواياتى نيز در فضيلت به جهر خواندن قرآن وارد شده است كه مرحوم فيض كاشانى در كتاب محجة البيضاء «2» آورده است. و از جمع بين روايات استفاده مى شود كه موارد، فرق مى كند در بعضى از موارد «جهر» افضل است و در بعضى از موارد «سرّ» افضل از جهر است، البته اگر

در جهر قصد ريا باشد قطعا حرام و موجب حبط ثواب است.

ز- با صداى زيبا خواندن قرآن:

از جمله آداب آن است كه انسان قرآن را با صوت حسن و صداى زيبا بخواند؛ چنانكه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شد كه:

«لكلّ شي ء حلية و حلية القرآن الصّوت الحسن» «3».

يعنى: «براى هر چيزى زيور و زينتى است و زيور و زينت قرآن صداى نيكو و زيبا است».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه: امام زين العابدين عليه السّلام بهترين مردم از لحاظ زيبايى صوت در قرائت قرآن بود و هنگامى كه امام با صداى بلند قرآن مى خواند، سقاهاى كوچه، دم در منزل آقام توقف مى كردند و قرآن او را استماع مى نمودند «4».

و در بعضى از روايات آمده است كه: بعضيها با شنيدن صداى قرآن امام زين العابدين عليه السّلام از خود بيخود مى شدند «5».

البته خواندن قرآن با صداى زيبا غير از خواندن قرآن با حالت غناست كه در (1) محجة البيضاء، ج 2، ص 229.

(2) ج 2، ص 230.

(3) كافى، ج 2، ص 614 باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن.

(4) كافى، ج 2، ص 614 باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن.

(5) كافى، ج 2، ص 614 باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 59

روايات و فتاوى فقها منع شده است.

ح- دعا، قبل و بعد از قرائت:

از جمله آداب تلاوت قرآن اين است كه قارى قبل از شروع به خواندن قرآن و پس از اتمام آن، دعاهايى كه از طرف معصومين عليهم السّلام در اين رابطه وارد شده است را بخواند، البته در اين زمينه دعاهاى بسيار وارد شده است كه نقل همه آنها براى ما ميسر نيست ولى به عنوان نمونه به

بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

نقل شده كه: امام صادق عليه السّلام وقتى قرآن را در دست مى گرفت قبل از آنكه شروع به خواندن نمايد اين چنين مى فرمود:

«اللهمّ إنّي أشهد أنّ هذا كتابك المنزل من عندك على رسولك محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كلامك النّاطق على لسان نبيّك، جعلته هاديا منك إلى خلقك و حبلا متّصلا فيما بينك و بين عبادك، اللهمّ إنّي نشرت عهدك و كتابك، اللهمّ فاجعل نظري فيه عبادة و قرائتي فيه فكرا و فكري فيه اعتبارا و اجعلني ممّن أتّعظ بيان مواعظك فيه و اجتنب معاصيك و لا تطبع عند قرائتي على سمعي و لا تجعل على بصري غشاوة و لا تجعل قرائتي قرائة لا تدبّر فيها، بل اجعلني أتدبّر آياته و أحكامه، آخذا بشرايع دينك و لا تجعل نظري فيه غفلة و لا قرائتي هذرا إنّك أنت الرّؤوف الرّحيم» «1».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده: وقتى از خواندن قرآن فارغ مى شد، اين دعا را مى خواند:

«اللهمّ إنّي قد قرأت ما قضيت من كتابك الّذي أنزلت فيه على نبيّك الصّادق فلك الحمد ربّنا، اللهمّ اجعلني ممّن يحلّ حلاله و يحرّم حرامه و يؤمن بمحكمه و متشابهه و اجعله لي انسا في قبري و انسا في حشري و اجعلني ممّن ترقّيه بكلّ آية قرأها درجة في أعلى علّيين آمين ربّ العالمين» «2». (1) بحار، ج 92، ص 207، محجة البيضاء، ج 2، ص 228، اختصاص شيخ مفيد، ص 141.

(2) بحار، ج 92، ص 207، محجة البيضاء، ج 2، ص 228، اختصاص شيخ مفيد، ص 141.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 60

و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه: پس از ختم قرآن اين دعا را مى خواند:

«اللهمّ اشرح بالقرآن صدري و استعمل بالقرآن بدني و نوّر بالقرآن بصري و أطلق بالقرآن لساني و أعنّي عليه ما أبقيتني فإنّه لا حول و لا قوّة إلّا بك» «1».

البته بهترين و كاملترين دعا براى ختم قرآن كريم دعاى چهل و دوم صحيفه سجاديه است كه اول آن اين است:

«اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و أفرشني مهاد كرامتك ...».

«اللهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضى».

2- آداب باطنى تلاوت قرآن «2»
اشاره

براى تلاوت قرآن كريم علاوه بر آداب ظاهرى، يك سلسله از آداب باطنى را نيز لازم دانسته اند كه به طور اختصار به بعضى از آنها اشاره مى كنيم و آنها عبارتند از:

الف- فهم عظمت كلام الهى:

يعنى انسان وقتى قرآن مى خواند بايد در عظمت كلام الهى و نعمتى كه خداوند از اين طريق به بشر ارزانى فرموده و لطفى كه از ناحيه نزول قرآن از عرش به فرش به خلقش فرموده و آن را از درجه عرش جلالش به درجه فهم مخلوقش تنزل داده، تفكر و تدبر نمايد و بينديشد كه خداوند چه اندازه بر بشر منت نهاده و لطف كرده كه فهم كلام او كه صفتى قائم به ذات او بود، آن را در حدى تنزل داده كه بشر قاصر، آن را بفهمد؛ زيرا كلام الهى همان است كه كوه توان تحملش را نداشت ولى خداوند موساى كليم را آنچنان ثابت قدم قرار داد كه توانست سخن خدا را استماع نموده و بفهمد و درباره قرآن نيز گفته شده: (1) بحار، ج 92، ص 209 به نقل از مصباح المتهجد.

(2) براى آگاهى بيشتر به آداب باطنى تلاوت قرآن، به محجة البيضاء، ج 2، ص 234 مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 61

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1».

يعنى: «اگر قرآن را بر كوه نازل مى كرديم هر آينه ديده بودى آن را كه از ترس خدا فروتن و شكافته شده البته اينها را براى مردم از باب مثال گفته ايم تا شايد فكر كنند و بينديشند».

ب- تعظيم متكلم:

يعنى قارى وقتى مى خواهد به تلاوت قرآن بپردازد، نخست بايد فكر كند كلامى كه مى خواهد بخواند كلام بشر نيست بلكه كلام خالق است و بداند كه رسيدن به ظاهر و باطن اين كلام از هر كسى ساخته نيست؛ چرا

كه: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «2»، خلاصه تا انسان خود را از درون تصفيه نكند و از رذائل پاك نگرداند و متخلق به اخلاق الهى نگردد و از درون نورانى نباشد نمى تواند به فهم و درك اين كلام نايل آيد. به هر حال، بايد عظمت خالق را به تمام معنا در نظرش مجسم نمايد و بعد با اين بينش، قرآن بخواند.

ج- حضور قلب:

از جمله آداب باطنى، حضور قلب و ترك حديث نفس است، انسان بايد با جديت و اجتهاد قرآن بخواند چنانكه «قوت» در يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ «3» به همين معنا تفسير شده است؛ يعنى انسان بايد در حين قرائت قرآن، قلب خود را از ما سوى اللّه فارغ و تنها به عظمت و جلال خدا مشغول نمايد. و به قول قرآن كريم: وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا «4» يعنى از همه چيز بريدن و تنها به سوى او رفتن و به او دل بستن نه آنكه زبان مشغول خواندن قرآن باشد ولى قلب در هواى ديگر بسر برد.

د- تدبر:

در رابطه با تدبر در معانى آيات، در قرآن و احاديث دستور اكيد داده شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم: (1) سوره حشر، آيه 29.

(2) سوره واقعه، آيه 79.

(3) سوره مريم، آيه 12.

(4) سوره مزمل، آيه 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 62

1- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

يعنى: «آيا در قرآن تدبر نمى كنند يا دلهايشان مقفل و بسته است».

2- كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

يعنى: «كتاب مباركى را بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر نمايند و صاحبان درايت، متذكر شوند».

3- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «3».

يعنى: «آيا در قرآن تدبر نمى كنند، اگر اين قرآن از ناحيه غير خدا بود هر آينه مى خواست در آن اختلاف بسيار باشد».

4- «قال علي عليه السّلام ... ألا لا خير في قرائة ليس فيها تدبّر، ألا لا خير في عبادة ليس فيها

تفقه» «4».

يعنى: «على عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد قرائتى كه در آن تدبر نباشد و عبادتى كه در آن بصيرت و فهم و شعور نباشد، خيرى در آن نيست».

5- «عن علي بن الحسين عليهما السّلام قال: آيات القرآن خزائن العلم فكلّما فتحت خزانة فينبغي لك أن تنظر فيها» «5».

يعنى: «امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: آيات قرآن خزائن و گنجينه علمند پس در هر خزانه اى كه گشوده شد سزاوار است براى تو كه در آن خزينه نظر كنى».

منظور از تدبر در آيات، اين است كه به هر آيه اى كه مى رسد در معناى آن آيه و اينكه آن آيه در چه زمينه اى نازل شده است فكر كند كه آيا در رابطه با صفات و افعال خداست؟ آيا در زمينه حالات انبياست؟ آيا در احوال مكذبين و ملحدين و منكرين (1) سوره محمد، آيه 24.

(2) سوره ص، آيه 29.

(3) سوره نساء، آيه 82.

(4) بحار، ج 92، ص 211.

(5) بحار، ج 92، ص 216.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 63

حق است؟ و اينكه آنها چگونه هلاك شدند؟ و آيا مربوط به اوامر الهى يا نواهى اوست؟ و آيا درباره بهشت است يا جهنم؟ و آيا مثل است يا موعظه؟ و آيا در بيان حلال و حرام است يا اخلاق و سيره و امثال اينها. و سپس خود را با آيه وفق دهد و ببيند اعمال و صفات و سيره او مطابق قرآن هست يا نه؟ اگر هست خدا را شكر كند و به آن صفت باقى بماند و اگر خداى ناكرده نيست، صفات و رفتار غير قرآنى را رها كرده و خود

را متخلق به اخلاق قرآنى قرار دهد، اين است معناى عبرت گرفتن از قرآن. على عليه السّلام مى فرمايد:

«تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر» «1».

يعنى: «در آيات قرآن تدبر نماييد و از آن عبرت بگيريد؛ زيرا بليغترين و رساترين مايه عبرت، قرآن است».

ه- تخليه موانع فهم:

يكى از آداب آن است كه قارى قرآن كه در صدد فهم قرآن است بايد موانعى را كه در درون جانش براى قرآن وجود دارد از خود دور نمايد؛ زيرا با وجود موانع براى فهم و حجابها براى درك، فهم معانى قرآن ميسر نخواهد بود؛ چون معانى قرآن جزء ملكوت است و نظر به ملكوت عالم با داشتن حجابهاى مادى ممكن نيست. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«لو لا أنّ الشّياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا إلى الملكوت» «2».

يعنى: «اگر نبود دميدن شياطين بر قلبهاى فرزندان آدم، هر آينه به ملكوت عالم نظر مى كردند».

براى رفع حجب و رسيدن به معانى قرآن، ابتدا بايد صفات رذيله را از خود دور نمود و سپس خود را متصف به صفات جميله نموده و خباثت باطنى را طرد و صفا و خلوص را در درون خود ايجاد نمود و در رفتار نيز از گناهان پرهيز كرده و خود را (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 88 به نقل از غرر.

(2) محجة البيضاء، ج 2، ص 241.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 64

آلوده به معاصى و پليدى نكرد كه پليدان را در حريم اسرار حق راهى نيست. و بالاتر از همه، عقايد خود را با موازين شريعت نبوى منطبق ساخت و تحت ولايت ائمه هدى

عليهم السّلام زندگى نمود و آنگاه فهم قرآن براى او ميسر خواهد شد.

و- خشوع و تأثر قلبى:

از جمله آداب باطنى اين است كه انسان وقتى قرآن مى خواند به هر آيه كه مى رسد به حسب معانى كه در آيات است قلبش متأثر و محزون شود. و در هر آيه به تناسب معناى آن آيه در قلب او حزن، خوف يا رجاء حاصل شود البته هر چه معرفت يك انسان نسبت به قرآن بيشتر باشد خشوع و تحت تأثير قرار گرفتن او نيز بيشتر خواهد بود. قرآن كريم مى فرمايد:

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ... «1».

يعنى: «آيا وقت آن نرسيده است كه قلوب مؤمنين بخاطر ذكر و ياد خدا و قرآنى كه از ناحيه حق و بحق نازل شده است، خاشع شود؟».

و در حديث وارد شده است كه: حضرت رضا عليه السّلام در راه خراسان شبها در رختخوابش بسيار قرآن مى خواند و به هر آيه بهشت يا جهنم كه مى رسيد، گريه مى كرد و از خدا مى خواست تا او را از عذاب جهنم پناه داده و داخل در رحمت بهشتش نمايد «2».

و در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:

«ما من عين فاضت من قرائة القرآن إلّا قرّت يوم القيامة» «3».

يعنى: چشمى نيست در دنيا كه از قرائت قرآن بگريد مگر اينكه در روز قيامت سرد و خنك و مسرور و نورانى خواهد بود».

در روايات دستور گريه و حتى تباكى و خود را شبيه به گريه كننده در آوردن، داده شده است و گريه نيز بدون خشوع قلب و متأثر شدن آن تحقق پيدا نمى كند. (1) سوره حديد، آيه 16.

(2) بحار، ج

92، ص 210.

(3) ميزان الحكمه، ج 8، ص 89 به نقل از كنز العمال.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 65

در رابطه با تلاوت قرآن، آداب ديگرى نيز هست كه اهل تحقيق به كتب مفصله مراجعه نمائيد.

حاصل آنكه: اگر كسى قرآن را با توجه به آداب ظاهرى و باطنى ياد شده بخواند، حق تلاوت را ادا كرده و به آيه 121 سوره بقره عمل كرده است كه فرمود:

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ....

يعنى: «كسانى كه به آنها قرآن داده ايم و آنها قرآن را آنگونه كه شايسته اوست تلاوت مى كنند چنين كسانى مؤمن به قرآنند».

و امام صادق عليه السّلام در ذيل آيه فوق كه دارد: «يتلونه حقّ تلاوته»، فرمود:

«يرتّلون آياته و يتفهّمون معانيه و يعملون بأحكامه. و يرجون وعده و يخشون عذابه و يتمثّلون قصصه و يعتبرون أمثاله و يأتون أوامره و يجتنبون نواهيه و ما هو و اللّه بحفظ آياته و سرد حروفه و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه حفظوا حروفه و أضاعوا حدوده و إنّما هو تدبّر آياته يقول اللّه تعالى: كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدّبّروا آياته» «1».

يعنى: «امام صادق عليه السّلام فرمود: منظور از حق تلاوت اين است كه: آياتش را با ترتيل بخواند و معانى آن را بفهمد و به احكام آن عمل نمايد و به وعده هايش اميدوار و از عذابش ترسناك باشد و قصص و حكايات آن را متمثل شده و از مثالهايش عبرت گيرد و بر طبق اوامرش عمل كرده و نواهى آن را ترك نمايد، قسم به خدا (منظور از حق تلاوت اين است) نه صرفا حفظ آيات و جمع

كلمات و حروف و تلاوت سوره ها و درس يك دهم يا يك پنجم قرآن، (اما عده اى از مسلمين) حروف قرآن را حفظ كرده ولى حدود آن را ضايع نمودند و مقصود از حق تلاوت در آيه، تدبر در آيات قرآن است چنانكه خداى بزرگ فرمود: كتاب مبارك را بر تو نازل كرديم تا (امت) در آيات آن تدبر نمائيد».

بنابراين، مسلمين موظف به خواندن قرآن مى باشند اما نه هر خواندنى بلكه (1) ميزان الحكمه، ج 8، ص 84.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 66

خواندنى كه شايسته قرآن باشد (حق تلاوت) و آن نيز در كلام امام صادق ترجمه و تفسير شده به امورى كه در بخش آداب ظاهرى و باطنى تلاوت قرآن در صفحات پيشين اكثر آنها ذكر شده است.

اميدواريم كه خداوند سبحان توفيق تلاوت قرآن را آنگونه كه حق تلاوت است به ما عنايت فرمايد، «اللهم آمين».

6- استماع قرآن و ادب آن

الف- استماع:

نه تنها خواندن قرآن براى خواننده ثواب و فضيلت دارد بلكه براى شنونده نيز ثواب بسيار دارد، لذا در روايات براى استماع قرآن، بهره ها و ثوابها ذكر كرده و دستور استماع آن را داده است و براى آن آدابى نيز مقرر داشته اند:

1- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «1».

يعنى: «وقتى قرآن خوانده مى شود، گوش فرا دهيد و سكوت نماييد شايد مورد رحمت حضرت حق قرار گيريد».

2- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ألا من إشتاق إلى اللّه فليستمع كلام اللّه» «2».

يعنى: «آگاه باشيد! هر كسى مشتاق و محب خداست پس كلام خدا را گوش نمايد».

3- و در حديث ديگر فرمود: «يدفع عن قارى ء القرآن بلاء الدّنيا و يدفع

عن مستمع القرآن بلاء الآخرة» «3».

يعنى: «از خواننده قرآن بلاى دنيا و از شنونده آن، بلاى آخرت دفع مى شود».

4- و در حديث ديگر فرمود: «من استمع إلى آية من كتاب اللّه، كتبت له حسنة مضاعفة و من تلا آية من كتاب اللّه كانت له نورا يوم القيامة» «4». (1) سوره اعراف، آيه 204.

(2) ميزان الحكمه، ج 8، ص 93 به نقل از كنز العمال.

(3) ميزان الحكمه، ج 8، ص 93 به نقل از كنز العمال.

(4) ميزان الحكمه، ج 8، ص 93 به نقل از كنز العمال.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 67

يعنى: «هر كس به آيه اى از كتاب خدا گوش فرا دهد، براى او حسنه اى دو چندان نوشته مى شود و هر كس آيه اى از كتاب خدا را تلاوت نمايد، براى او نورى در قيامت خواهد بود».

به هر حال، روايات در رابطه با استماع قرآن و فضيلت آن بسيار است و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

ب- ادب استماع:

از جمله آداب استماع قرآن، سكوت در حين قرائت ديگرى و توجه به معانى و مضامين آن، و خشوع و سجده است:

1- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «1».

يعنى: «هنگامى كه قرآن خوانده مى شود، گوش فرا داده و سكوت نماييد تا مورد ترحم قرار گيريد».

2- إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً «2».

يعنى: «صاحبان درايت و علم، وقتى قرآن بر آنان خوانده مى شود، به رو به خاك مى افتند و سجده مى كنند و مى گويند: منزه است پروردگار ما و وعده

پروردگار ما يقينا تحقق پيدا خواهد كرد و به رو به خاك مى افتند و گريه مى كنند و خشوع شان بيشتر مى شود».

3- در حديثى از امام صادق عليه السّلام پرسيدند كه: آيا در هنگام قرائت قرآن ديگرى، سكوت بر مستمع واجب است؟ فرمود: آرى؛ «إذا قرء القرآن عندك فقد وجب الإستماع و الانصات» «3».

بنابراين، سكوت و گوش فرا دادن و خشوع و سجده كردن در هنگام شنيدن آيه (1) سوره اعراف، آيه 204.

(2) سوره اسراء، آيه 107- 109.

(3) بحار، ج 92، ص 222.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 68

سجده و گريه كردن، جزء آداب استماع قرآن است «1».

7- حفظ قرآن

در رابطه با حفظ قرآن و اينكه حفظ قرآن يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى است كه به بنده اى مى رسد و اينكه هيچ نعمتى با آن قابل مقايسه نيست و اينكه قلبى كه ظرف قرآن باشد هيچگاه عذاب نمى شود و اينكه انسانى كه در باطن و درون او قرآن نباشد مانند خانه خراب است و اينكه حافظ قرآن، حامل قرآن است و حامل قرآن جزء اشراف امت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و جزء عرفاى اهل بهشت است و اينكه حافظ قرآنى كه عامل به آن نيز باشد، در قيامت با انبيا و اولياى الهى و سفراى پروردگار خواهد بود و ... روايات بسيارى وارد شده است «2»:

1- امام صادق عليه السّلام فرمود: «الحافظ للقرآن، العامل به مع السّفرة الكرام البررة».

يعنى: «حافظ قرآنى كه عامل به آن نيز باشد، همدرجه با سفراى ارجمند الهى خواهد بود».

2- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «أشراف أمّتي حملة القرآن و أصحاب

اللّيل».

يعنى: «اشراف و بزرگواران امت من دو گروه اند: حاملين قرآن و ياران شب».

3- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «حملة القرآن عرفاء أهل الجنّة».

يعنى: «حاملين قرآن، عرفاى اهل بهشت مى باشند».

4- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «إنّ الّذين ليس في جوفه شي ء من القرآن كالبيت الخراب» «3».

يعنى: «كسى كه در قلب او چيزى از قرآن نباشد، مانند خانه خراب است». (1) ر. ك: بحار، ج 92، ص 220، «باب فضل استماع القرآن و لزومه و آدابه».

(2) ر. ك: بحار، ج 92، باب 19، «باب فضل حامل القرآن و حافظه و حامله»، ص 177، و ميزان الحكمه، ج 8، ص 76.

(3) ميزان الحكمه، ج 8، ص 76 به نقل از كنز العمال.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 69

5- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لا يعذّب اللّه قلبا وعى القرآن» «1».

يعنى: «قلبى را كه در بر گيرنده قرآن باشد، خداوند آن قلب را عذاب نمى كند».

6- امام عسكرى از آباء گرامش، از امير المؤمنين عليه السّلام و او از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «حملة القرآن المخصوصون برحمة اللّه، الملبّسون نور اللّه، المعلّمون كلام اللّه، المقرّبون من اللّه، من والاهم فقد والى اللّه، و من عاداهم فقد عادى اللّه، يدفع اللّه عن مستمع القرآن بلوى الدّنيا، و عن قاريه بلوى الآخرة ...» «2».

يعنى: «حاملين قرآن مخصوص و ويژه رحمت خدا و ملبّس به نور الهى و تعليم يافتگان كلام ربانى و مقربين درگاه حضرت حق اند، دوستى با آنان دوستى با خداست

و دشمنى با آنان دشمنى با خداست، خداوند از شنونده قرآن بلاهاى دنيا و از خواننده قرآن بلاهاى آخرت را دفع مى فرمايد ...».

روايت در اين زمينه بسيار است ولى ما به همين چند حديث اكتفا مى كنيم.

بر كسى مخفى نيست كه اين همه عظمت براى صرف حفظ حروف و كلمات قرآن نيست بلكه مهم حفظ حدود و عمل به محتواى قرآن است، لذا در احاديث مى خوانيم بعضيها حامل و حافظ قرآنند اما اهل آتش مى باشند، آنان كسانى هستند كه آيات خدا را به استهزا گرفته اند. على عليه السّلام فرمود:

«من قرء القرآن فمات فدخل النّار فهو ممّن كان يتّخذ آيات اللّه هزوا» «3».

و يا در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه قاريان قرآن سه دسته اند: عده اى براى كسب ثروت از ملوك و فخر فروشى بر مردم قرآن مى خوانند، اينها اهل آتش اند و عده اى نيز حروف قرآن را حفظ نموده ولى حدود آن را ضايع نمودند، اينها نيز اهل آتش اند:

«و قارى قرأ القرآن فحفظ حروفه و ضيّع حدوده فذاك من أهل النّار». (1) بحار، ج 92، ص 178.

(2) بحار، ج 92، ص 182.

(3) بحار، ج 92، ص 184، و نهج البلاغه، حكمت 228.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 70

و عده اى هم قرآن مى خوانند و به همه دستورات آن عمل مى كنند و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام مى دانند، اينها كسانى هستند كه خداوند آنها را از گمراهى نجات داده و از اهل بهشتند و درباره هر كس كه بخواهند مى توانند شفاعت كنند «1».

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«إنّ أحقّ النّاس بالتّخشّع

في السّرّ و العلانية لحامل القرآن و إنّ أحقّ الناس بالصّلاة و الصّيام في السرّ و العلانية لحامل القرآن» «2».

يعنى: «سزاوارترين مردم به ترس از خدا در سرّ و علن حامل قرآن است و سزاوارترين مردم به اقامه نماز و گرفتن روزه در خفا و آشكارا، حامل قرآن است».

اين چنين حافظان و حاملان قرآنند كه آنهمه عظمت و ارزش دارند نه هر حافظ قرآنى و لو به مضامين آن پايبند نباشد.

8- چند نكته

اشاره

پس از بررسى مباحث مربوط به تلاوت قرآن و آداب آن، توجه به چند نكته كه در روايات اولياى دين به آنها اشاره شده است، امرى مفيد و لازم است و آنها عبارتند از:

الف- فراموش كردن قرآن بعد از فراگيرى آن:

بعضيها قرآن را فرا گرفته و خواندن قرآن بر ايشان ميسر است لكن در اثر بى اعتنايى و بى اهميتى و نخواندن قرآن، آن را فراموش مى كنند، براى اين گونه افراد عذاب سختى است چنانكه در مناهى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه فرمود:

«ألا و من تعلّم القرآن ثمّ نسيه متعمّدا لقى اللّه يوم القيامة مغلولا يسلّط اللّه عليه بكلّ آية نسيها حيّة تكون قرينته إلى النّار إلّا أن يغفر له» «3». (1) بحار، ج 92، ص 179 به نقل از خصال صدوق، ج 1، ص 70.

(2) بحار، ج 92، ص 185.

(3) بحار، ج 92، ص 187.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 71

يعنى: «آگاه باشيد! هر كه قرآن را بياموزد و سپس عمدا فراموشش كند، در قيامت خدا را ملاقات مى كند در حالى كه در غل و جامعه مغلول و بسته است و خداوند به تعداد آياتى كه فراموش كرده است مارى را با او قرين قرار مى دهد كه باعث اذيت او شود تا آتش جهنم مگر اينكه مورد بخشش قرار گيرد».

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:

«من نسى سورة من القرآن مثّلت له في صورة حسنة و درجة رفيعة فإذا رآها قال: من أنت ما أحسنك؟ ليتك لي فتقول: أما تعرفني؟ أنا سورة كذا و كذا لو لم تنسني لرفعتك إلى هذا المكان» «1».

يعنى: «كسى كه سوره اى

از قرآن را فراموش كند آن سوره (در روز قيامت) براى او در يك صورت زيبا و مكان و منزلت و درجه رفيعى مجسّم و ممثل مى شود، وقتى كه اين شخص آن صورت زيبا را با آن درجه رفيعش مشاهده كرد، مى گويد تو كيستى؟ چقدر زيبايى؟ اى كاش! براى من بودى، آن سوره ممثّل مى گويد: مرا نمى شناسى؟ من فلان سوره و فلان سوره از قرآنم كه اگر تو مرا فراموش نمى كردى من امروز تو را به اين مكان بلند و درجه عالى بالا مى بردم (ولى چكنم كه تو مرا رها كردى)».

نظير اين روايات را مرحوم مجلسى از امام صادق عليه السّلام در بحار، ج 92، ص 189 از عدة الداعى ابن فهد نيز نقل كرده است. البته معلوم است كه اين عاقبت بد براى كسانى است كه از روى بى اعتنايى به قرآن و ترك خواندن آن، آن را فراموش كنند اما اگر كسى بخاطر نداشتن حافظه كافى و يا در اثر يك حادثه و ضربه مغزى مثلا قرآن را فراموش كند، قطعا مشمول چنين احاديثى نخواهد بود، لذا مرحوم كلينى در كافى حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه از آن حضرت پرسيدند: شخصى سه مرتبه (1) بحار، ج 92، ص 188 به نقل از ثواب الاعمال، ص 213 و محاسن برقى، ص 96.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 72

قرآن را فرا گرفت باز فراموش كرد آيا بر او حرجى هست؟ حضرت فرمود: «نه» «1».

ب- خواندن قرآن در خانه ها:

از جمله دستورات اسلامى اين است كه در خانه هايتان قرآن بخوانيد و مانند يهود و نصارى نباشيد كه تمام عباداتشان را در معابدشان انجام مى دهند و

خانه هايشان از لحاظ عبادت كاملا تعطيل است؛ يعنى شما علاوه بر اينكه در مساجد و اماكن متبركه قرآن مى خوانيد، در منازلتان نيز قرآن بخوانيد كه باعث نزول بركات بر اهل خانه شده و براى اهل آسمان، نور خواهد داد؛ چنانكه ستارگان براى اهل زمين، در خانه اى كه قرآن تلاوت مى شود، ملائكه در آنجا حضور پيدا كرده و شياطين از آن دور مى شوند.

1- «قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن و لا تتّخذوها قبورا كما فعلت اليهود و النّصارى، صلّوا في الكنائس و البيع و عطّلوا بيوتهم، فإنّ البيت إذا كثر فيه تلاوة القرآن كثر خيره و اتّسع أهله و أضاء لأهل السّماء كما تضي ء نجوم السّماء لأهل الدّنيا» «2».

يعنى: «منازلتان را با تلاوت قرآن نورانى كنيد و آنها را همانند يهود و نصارى قبرستان قرار ندهيد كه عباداتشان را تنها در معابدشان مى خواندند و خانه ها را تعطيل مى كردند؛ زيرا خانه اى كه در آن زياد قرآن خوانده شود، خير و بركتش زيا و اهلش در سعه و رفاه قرار خواهند گرفت. و چنين خانه اى براى اهل آسمان نور مى دهد چنانكه ستارگان براى اهل دنيا».

2- و در حديثى از امير المؤمنين عليه السّلام مى خوانيم: «البيت الّذي يقرأ فيه القرآن و يذكر اللّه عزّ و جلّ فيه، تكثر بركته و تحضره الملائكة و تهجره الشّياطين و يضي ء لأهل السماء كما تضي ء الكواكب لأهل الأرض و إنّ البيت الّذي لا يقرأ فيه القرآن و لا يذكر اللّه عزّ و جلّ فيه تقلّ بركته و تهجره الملائكة و تحضر الشّياطين» «3».

يعنى: «خانه اى كه در آن قرآن خوانده شود و ذكر خداى بزرگ گفته شود،

بركت (1) كافى، ج 2، ص 608.

(2) كافى، ج 2، ص 610.

(3) كافى، ج 2، ص 610.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 73

آن خانه زياد مى شود و ملائكه در آنجا حضور به هم رسانده و شياطين دور مى شوند و براى اهل آسمان نور مى دهد چنانكه ستارگان براى اهل زمين نور مى دهند و خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و ياد خداى بزرگ در آن نشود بركتش كم شده و ملائكه دور و شياطين نزديك مى شوند».

بنا بر اين، مسلمين بايد همت به خرج دهند و در خانه هايشان زياد قرآن بخوانند تا بدين وسيله باعث نزول بركات بر آن خانه و اهلش گردند.

ج- تعليم قرآن به شيعيان در عالم برزخ:

در روايات از ائمه هدى عليهم السّلام وارد شده است كه: دوستان و شيعيان اهل بيت عليهم السّلام اگر در دنيا قرآن را فرا نگرفتند، بعد از مرگشان در عالم قبر به آنان قرآن را تعليم مى دهند تا بتوانند بدين وسيله درجات بهشت را طى نمايند؛ زيرا درجات بهشت به قدر آيات قرآن است و به مؤمن مى گويند كه بخوان و بالا برو و به تعداد هر آيه يكدرجه ترقى مى كنند چنانكه از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«يا حفص! من مات من أوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن علّم في قبره ليرفع اللّه به من درجته فإنّ درجات الجنّة على قدر آيات القرآن يقال له اقرأ وارق فيقرء ثمّ يرقى ...» «1».

همين حديث در كتاب بحار با سند ديگر از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است.

اين هم يكى ديگر از بركات و آثار ولايت اهل بيت عليهم السّلام است؛ زيرا شيعيان

به محتواى قرآن عمل مى كنند هر چند ممكن است عبارت قرآن را فرا نگرفته باشند لذا خداوند به بركت ولايت ائمه هدى عليهم السّلام عبارات قرآن را نيز در عالم برزخ به آنان تعليم مى دهند.

نكته:

از اين حديث استفاده مى شود كه تكامل در عالم برزخ هم راه دارد. (1) كافى، ج 2، ص 606.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 74

سؤالات:

1- آيا فهم معانى قرآن براى كسى كه قادر به خواندن قرآن نباشد ممكن است؟ اگر نيست چرا؟

2- چند فراز از كلمات معصومين عليهم السّلام را در رابطه با تعليم قرآن بنويسيد.

3- نظر اسلام را در رابطه با تعليم و آموزاندن قرآن بيان كنيد.

4- سه حق از حقوق فرزند بر پدر را بيان كنيد.

5- فوايد تلاوت قرآن را بيان كنيد.

6- مراد از فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ، چيست؟ كاملا بيان كنيد.

7- مراد از كلمه «قرآن» چيست؟ توضيح دهيد.

8- آداب ظاهرى و باطنى تلاوت قرآن را بيان كنيد.

9- فضائل و آداب استماع قرآن را بيان كنيد.

10- فضائل و آداب حفظ قرآن را بيان كنيد.

11- حكم فراموش كردن قرآن پس از فراگيرى را توضيح دهيد.

12- از دستور خواندن قرآن در خانه ها و تعليم قرآن به شيعيان در عالم برزخ، چه مى دانيد؟ بنويسيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 75

درس چهارم شناخت قرآن و اقسام آن

اشاره

در رابطه با شناخت قرآن، مطالبى است كه يكى پس از ديگرى در فراخور اين نوشتار، تحت عناوين ذيل به آنها اشاره مى شود و آنها عبارتند از:

1- آيا قرآن شناختنى است؟

2- ضرورت شناخت قرآن.

3- اقسام شناخت قرآن.

1- آيا قرآن شناختنى است؟

اشاره

در اينكه اساسا شناخت قرآن ممكن است يا نه؟ و اينكه آيا در شناخت آن نياز به معلم و مراجعه به آراء راسخين در علم هست يا نه؟ و آيا شناخت ظواهر قرآن كافى و حجت است يا نه؟ بايد به باطن آن راه پيدا كرد؟ و اينكه آيا رسيدن به باطن قرآن مخصوص طبقه خاصى است يا همه مى توانند به باطن قرآن برسند؟ و در هر حال، آيا فهم قرآن اعم از ظاهر و باطن آن مخصوص عده اى است و يا همه مى توانند بفهمند؟ و امثال اين سؤالات، سخنها بسيار است و نظرها گوناگون، تا جايى كه نگارنده آگاهى دارد مى توان نظرات ارائه شده را در چند نظر ذيل جمع بندى نمود و آنها عبارتند از:

الف- قرآن براى عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش قابل فهم است.

ب- فهم ظاهر و باطن قرآن مخصوص راسخين در علم است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 76

ج- ظاهر قرآن حجت نيست و فهم باطن آن هم مخصوص عده اى است.

د- باطن قرآن دور از دسترس بشر است و بشر، تنها موظف به فهم و عمل به ظاهر آن است.

ه- ظاهر و باطن قرآن با رجوع به اهلش براى همگان قابل فهم و حجت است.

الف- قرآن براى عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش، قابل فهم است
اشاره

بعضى را عقيده بر اين است كه: اعراب كه قرآن به زبان آنها نازل شده است، در فهم معانى و حقايق قرآن نيازى به معلم نداشته!! و خود، همه قرآن را مى فهمند.

ابن خلدون در اين رابطه چنين مى گويد: «قرآن به لغت عرب و اسلوب و بلاغت ايشان نازل شده است و همه عربان آن را مى فهمند» «1».

به هر حال عامه كه شعار «حسبنا كتاب

اللّه» سر دادند معمولا معتقدند كه در فهم قرآن نيازى به مراجعه به آل پيغمبر كه عديل و نظير قرآنند نيست؛ زيرا ما خود آن را مى فهميم و نيازى به تفسير و تبيين ديگران نداريم!!

بررسى:

البته روشن است اين گونه نبود كه عرب زبانان و حتى صحابه، همه قرآن را به مجرد شنيدن آن بفهمند و در هيچ مورد نيازمند به توضيح پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نباشند بلكه فهم بخشى از قرآن محتاج به توضيح و تفسير آن حضرت و يا كسانى كه آن را فرا گرفته بودند، بود، هر چند شنوندگان عرب بودند و قرآن به زبان آنها نازل شده بود، پس اگر مقصود «ابن خلدون» از عبارت فوق اين است كه عرب زبانان در فهم همه قرآن نياز ندارند كه به ديگرى مراجعه نمايند بلكه به مجرد شنيدن، آن را مى فهمند، قطعا صحيح نيست، البته فهم قرآن براى عرب زبانان آسانتر است تا غير عرب زبان، اما اينكه در هيچ جا محتاج به سؤال از اهلش نباشند، سخنى به صواب نيست؛ زيرا مشاهدات ما نشان مى دهد چه بسا كتابها كه اهل لغت آن كتابها (1) شناخت قرآن، على كمالى، ص 63 به نقل از مقدمه ابن خلدون.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 77

نمى توانند همه آن را بفهمند؛ زيرا فهم يك كتاب تنها منوط به دانستن لغت آن كتاب نيست، چه بسا مجملاتى در آن كتاب باشد كه بايد عالمش آن را بيان كند و موارد بيان آن را كه در خود كتاب هست بياموزاند، عرب زبانان در برابر قرآن نيز چنين هستند.

به علاوه خود قرآن مى فرمايد:

در قرآن آيات متشابه است كه تأويل آن را جز خدا و راسخين در علم نمى دانند:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «1».

يعنى: «او كسى است كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، از آيات آن برخى «محكمات» اند كه آنها اصل و اساس كتاب هستند و برخى «متشابهات» اند اما كسانى كه در دلهايشان تيرگى است در طلب فتنه و تأويل، از آن آيات متشابه پيروى مى كنند و حال آنكه تأويل آيات متشابه را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند و هم آنانند كه مى گويند: به آن ايمان آورديم همه آيات محكم و متشابه از نزد خداست و جز خردمندان متذكر نمى شوند».

بر اساس اين آيه، بخشى از قرآن را كسى جز خدا و راسخان در علم نمى دانند و قسمتى از قرآن بدون رجوع به اهل آن نامفهوم است، پس اينكه كسى بخواهد بگويد: عرب زبانان در فهم قرآن نيازى به مراجعه به راسخان در علم ندارند، سخنى به حق و صواب نيست.

ب- فهم ظاهر و باطن قرآن مخصوص راسخين در علم است
اشاره

در ميان علماى شيعه حدود سه چهار قرن پيش افرادى پيدا شدند كه معتقد بودند قرآن حجت نيست!! آنها در ميان منابع چهارگانه فقه كه از طرف علماى اسلام به (1) سوره آل عمران، آيه 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 78

عنوان معيار شناخت مسائل اسلامى عرضه شده بود يعنى: «قرآن، سنت، عقل و اجماع»

سه منبع را قبول نداشتند، تنها به اخبار و احاديث تمسك مى كردند چرا كه مى گفتند: «اجماع»، رسم سنى هاست و نمى توان از آن تبعيت كرد.

و در خصوص «عقل» مى گفتند: با اين همه خطاى عقل، اعتماد به آن روا نيست و در مورد «قرآن» محترمانه مى گفتند: قرآن بزرگتر از آن است كه ما آدمهاى عادى حقير بتوانيم آن را مطالعه كرده و در آن بينديشيم، تنها پيامبر و ائمه طاهرين عليهم السّلام حق دارند در آيات قرآن غور كنند و از آن چيز بفهمند، ما تنها موظف به تلاوت آيات قرآن هستيم، اينها همان «اخباريين» هستند.

اخباريين، تنها مراجعه به اخبار و احاديث را جايز مى دانستند، شايد تعجب كنيد اگر بدانيد در بعضى از تفاسيرى كه توسط اين گروه نوشته شده، هر جا در ذيل آيه اى حديثى بود آن را ذكر مى كردند و اگر حديثى وجود نداشت از ذكر آيه خوددارى مى كردند آن طور كه گويى اصلا آن آيه از قرآن نيست «1»!!

بررسى:

اگر با دقت در اين روش نظر شود روشن مى شود كه اين عمل يك نوع ظلم و جفا بر قرآن است؛ زيرا پيداست جامعه اى كه كتاب آسمانى خود آن هم كتابى مانند قرآن را به اين شكل طرد كند و آن را به دست فراموشى بسپارد، هرگز در مسير قرآن حركت نخواهد كرد و معلوم است كه اين روش عقلا و نقلا مردود است:

اما عقلا:
اشاره

زيرا

اولا:

معقول نيست قرآن براى هدايت بشر آمده و نسخه شفا بخش او باشد و مردم مأمور به عمل به آن باشند ولى قادر بر فهميدن آن نباشند.

ثانيا:

حجت نبودن ظواهر قرآن براى بشر، نوعى اغراء به جهل است و اغراء به جهل نيز كار قبيح است و كار قبيح از خداى حكيم على الاطلاق صادر نمى شود. دليل اين سخن اين است كه: اگر كلامى از متكلمى به مخاطبى القاء شود و آن كلام، ظاهرى داشته و مفهم معنايى باشد ولى متكلم، آن ظاهر را حجت ندانسته و مخاطب هم تنها (1) شناخت قرآن، شهيد مطهرى، ص 25.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 79

معناى ظاهر را مى فهمد، اين اغراء به جهل است؛ زيرا مخاطب براى فهم مقصود متكلم، راهى جز از ظاهر اين كلام ندارد و قهرا خيال مى كند كه متكلم همين ظاهر را اراده كرده است ولى در واقع مقصود متكلم غير آن است و به مخاطب هم نفهمانده است و اين همان اغراء به جهل و قبيح است و در شأن خداى حكيم نيست.

ثالثا:

بالبداهه درك مى كنيم كه برخى از آيات را مى فهميم و عقل ما هم بر اساس اصالة الظهور، حكم مى كند كه همين ظاهر حجت است، پس اينكه بگوييم: ما هيچ از قرآن نمى فهميم و ظواهر حجت نيست بر خلاف قانون عقل

است.

و اما نقلا:

آيات و روايات بسيارى است كه دلالت دارند بر اينكه ظواهر قرآن حجت است و ما مى توانيم با تأمل و تدبر و انديشيدن در آيات قرآن، آن را بفهميم و به ما دستور تدبر و انديشيدن در قرآن داده شده است و نمى توان گفت: به ما دستور انديشيدن در چيزى را داده اند كه اساسا براى ما قابل فهم نيست:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

يعنى: «آيا در قرآن نمى انديشند يا بر دلها قفلهاست».

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «2».

يعنى: «آيا در قرآن انديشه نمى كنند كه چنانچه از جانب غير خدا بود حتما در آن اختلاف بسيار مى يافتند».

از اين آيات و امثال اينها به روشنى استفاده مى شود كه قرآن براى بشر قابل فهم است و گرنه امر به تدبر و انديشه، كار لغوى بود.

در روايات نيز امر به تدبر شده است چنانكه على عليه السّلام فرمود:

«لا خير في قرائة ليس فيها تدبّر» «3».

يعنى: «تلاوت قرآنى كه در آن تدبر نباشد، خيرى در آن نيست». (1) سوره محمد، آيه 24.

(2) سوره نساء، آيه 82.

(3) اصول كافى، باب فضل العلم، باب صفة العلماء، ح 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 80

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ويل لمن لاكها في فكّيه و لم يتأمّل فيها» «1».

يعنى:

«واى بر كسى كه كلمات قرآن را بر زبانش جارى سازد ولى در حقيقت و فهم آن تأمل نكند».

و در روايات ديگر مى خوانيم احاديث و روايات ما را به قرآن عرضه كنيد؛ هر حديثى كه با قرآن قابل تطبيق نباشد، كلام ما نيست؛ چنانكه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«كلّ شي ء مردود إلى الكتاب و السّنّة و كلّ حديث لا يوافق الكتاب فهو زخرف» «2».

يعنى: «هر چيزى بايد به كتاب و سنت برگردد و هر حديثى كه موافق كتاب (قرآن) نباشد باطل است».

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«أيّها النّاس ما جائكم عنّي يوافق كتاب اللّه فأنا قلته و ما جائكم يخالف كتاب اللّه فلم أقله» «3».

يعنى: «اى مردم! هر خبرى كه از ناحيه من به شما رسيد و موافق با قرآن بود آن سخن من است و هر كلامى كه مخالف قرآن باشد من آن را نگفته ام».

از اين روايات نيز به خوبى استفاده مى شود كه قرآن براى مردم قابل فهم است؛ زيرا اگر مردم قرآن را نفهمند چگونه مى توانند روايات را با قرآن عرضه كنند و تشخيص بدهند كه موافق قرآن است يا مخالف آن، پس بايد اول معناى قرآن را بفهمند و سپس بتوانند روايات را با آن عرضه نمايند.

ج- ظاهر قرآن حجت نيست و فهم باطن آن هم مخصوص عده اى است
اشاره

در مقابل اخباريين كه اساسا قرآن را محترمانه رها كرده بودند، گروهى ديگر پيدا شدند كه آن را وسيله رسيدن به اهداف و اغراض خود قرار دادند، اينها براى هر چيزى (1) نور الثقلين، ج 1، ص 35.

(2) كافى، كتاب فضل العلم، باب الأخذ بالسنة و بحار، ج 2، ص 227.

(3) كافى، كتاب فضل العلم، باب

الأخذ بالسنة و بحار، ج 2، ص 242- 244.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 81

ظاهرى و باطنى قائل شدند از جمله براى قرآن ظاهر و باطن قائل بودند (البته اصل ظاهر و باطن داشتن قرآن مورد پذيرش ما نيز هست لكن مهم هدفى است كه آنها در اين رابطه تعقيب مى كردند و گرنه اصل ظاهر و باطن داشتن قرآن محل بحث نيست) و معتقد بودند تنها آنان هستند كه به باطن قرآن راه پيدا مى كنند و ديگران از اين نعمت الهى برخوردار نيستند. و در اين راستا در هر زمينه اى كه منافعشان اقتضا مى كرد به تأويل آيات قرآن مى پرداختند و مسائلى را به قرآن نسبت مى دادند كه اساسا روح قرآن از آنها بى خبر بود. و در مقابل هر اعتراضى هم پاسخشان اين بود كه باطن آيات را تنها ما مى فهميم و اين معانى كه مى گوييم از شناخت باطن آيات به دست مى آيد كه شما معترضين، از آن بهره اى نداريد!! قهرمانان اين جريان در تاريخ اسلام دو گروه اند:

اول- گروه اسماعيليه:

كه به آنها «باطنيه» نيز مى گويند. اين گروه بيشتر در هندوستان و كم و بيش در ايران و بعضى از كشورهاى عربى هستند و اينها يك دوره حكومت نيز تشكيل دادند كه همان حكومت «فاطميان» در مصر بود.

«اسماعيليان» به اصطلاح، شيعه امامى مذهب هستند، اما شيعه شش امامى، ولى به طور قطع، اتفاق علماى شيعه دوازده امامى اين است كه اين شش امامى ها از هر غير شيعه اى از تشيع دورترند؛ يعنى حتى اهل تسنن كه هيچيك از ائمه شيعه را آنگونه كه شيعه قبول دارند، اعتقاد ندارند، به تشيع نزديكترند تا از اين شيعه هاى

شش امامى، لذا در كنگره «تقريب بين المذاهب الاسلامى» كه تقريبا حدود 45 سال قبل تشكيل گرديد و طى آن مذاهب مختلف اسلامى براى رفع سوء تفاهمها دور هم جمع شدند، عده اى هم به نمايندگى از اسماعيليان شركت كردند اما در همانجا شيعه و سنى بالاتفاق آنان را طرد كرده و گفتند: ما اساسا شما را جزو فرق اسلامى به حساب نمى آوريم تا شما اجازه شركت در اين مجمع را داشته باشيد.

اين گروه به واسطه باطنى گريشان خيانتهاى بسيارى در تاريخ اسلام مرتكب شده اند و نقش بزرگى در ايجاد انحراف در مسائل اسلامى داشتند.

دوم- متصوفه:

اين گروه نيز در زمينه تحريف آيات و تأويل آنها مطابق عقايد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 82

شخصى خود، يد طولايى داشته اند و در هر مورد هم كه به آنها اعتراض مى شد، مى گفتند: اين معانى دقيق از باطن قرآن و تأويل آن استفاده مى شود و همگان در فهم باطن و تأويل قرآن حظّى ندارند و اين تنها ماييم كه به باطن قرآن راه داريم!! به عنوان نمونه به يك مورد از اين تفسيرها اشاره مى كنيم، آنگاه تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل:

در قرآن كريم داستان حضرت ابراهيم و پسرش اسماعيل ذكر شده و چنين است كه: خداوند به حضرت ابراهيم در عالم رؤيا دستور ذبح اسماعيل را داده است و ابراهيم تسليم امر پروردگار شده و با پسرش در ميان گذاشت و اسماعيل نيز آن را پذيرفته است «1» و تصميم بر اجراى فرمان الهى شد ولى اجراى حكم از طرف پروردگار متوقف گرديد.

در تفسير اين واقعه، متصوفه مى گفتند: مقصود از ابراهيم، عقل است و مقصود از

اسماعيل، اسماعيل نفس است و عقل در اينجا قصد داشت تا نفس را ذبح كند «2»!! به هر حال، اين دو گروه براى قرآن، باطن و معانى غير از معانى كه از ظواهر آن استفاده مى شود قائلند و معتقدند كه: تنها اين دو گروه از باطن و تأويل قرآن سر در مى آورند و ديگران از آن حظ و بهره اى ندارند!!

بررسى:

اين نظريه نيز نه بر اساس عقل قابل پذيرش است و نه بر اساس نقل (قرآن و سنت)؛ زيرا اين دو گروه ظاهر كلام خدا را طرد كرده و به مفاهيمى بر خلاف ظاهر آن تمسك و عمل مى كنند، البته عقل هر عاقلى حكم مى كند اگر بخواهى سخن گوينده اى را بر خلاف ظاهرش حمل كنى بايد براى اين كار قرينه عقلى يا نقلى وجود داشته باشد و گرنه بايد به ظاهر كلامش عمل كرد و در آيات تأويل شده از سوى اين گروهها قرائنى براى صحت عملشان وجود ندارد. (1) ... يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ، (سوره صافات، آيه 102).

(2) شناخت قرآن، شهيد مطهرى، ص 27- 28.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 83

و در آيات قرآنى مى خوانيم كه قرآن براى هدايت كل بشر آمده است:

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ «1».

يعنى: «كتابى است كه به سوى تو نازل كرده ايم تا مردم را از تاريكيها به سوى نور خارج نمايى».

و: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ «2».

يعنى: «اى مردم! براى شما از طرف پروردگار

شما پند و اندرزى آمده و شفاى امراض قلبهاى شماست».

و آيات بسيار ديگرى كه با صراحت مى گويند: قرآن براى هدايت ناس «هدى للنّاس» آمده است نه براى هدايت گروهى خاص، پس به چه دليلى «ناس» در اين آيات را اسماعيليه و متصوفه به خود تطبيق مى كنند و مى گويند: قرآن براى هدايت ما آمده و تنها ماييم كه اين قرآن را مى فهميم؛ زيرا ظواهر قرآن معتبر و حجت نيست تا هر كس بگويد من مى فهمم و باطن آن را هم جز ما كسى ديگر نمى فهمد.

به علاوه، اين نوع تفسير يقينا مصداق تفسير به رأى است كه در روايات اسلامى شديدا از آن نهى شد و حتى اگر در تفسيرش راه صواب را رفته باشد باز كار خطايى كرده كه قرآن را به رأى خود تفسير نموده است:

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من فسّر القرآن برأيه فليتبوّء مقعده من النّار» «3».

يعنى: «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كس كه قرآن را طبق رأى خود تفسير نمايد، جايگاه او پر از آتش خواهد شد».

و امام صادق عليه السّلام فرمود:

«من فسّر القرآن برأيه إن أصاب لم يوجر، و إن أخطأ فهو ابعد من السّماء» «4». (1) سوره ابراهيم، آيه 1.

(2) سوره يونس، آيه 57.

(3) الميزان، ج 3، ص 75.

(4) بحار، ج 92، ص 110.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 84

يعنى: «كسى كه قرآن را با رأى خود تفسير نمايد اگر در تفسيرش راه صحيح را رفته باشد، اجرى ندارد و اگر به راه خطا رفته باشد سقوط مى كند از جايى بلندتر از

آسمان» «1».

البته تفسير قرآن براى همه طبق شرايطى مجاز است اما تفسيرى نه از روى ميل و هواى نفس بلكه بر اساس انصاف و صداقت و بدون غرض، وقتى ما در قرآن بدون غرض و مرض و با ديد انصاف نظر مى كنيم، هيچ ضرورتى ندارد كه ما بتوانيم همه مسائل آن را حل كنيم؛ زيرا قرآن از اين حيث شبيه طبيعت است همانگونه كه در طبيعت چه بسا رازها وجود دارد كه حل نشده و در شرايط فعلى نيز براى ما امكان حل همه آنها نيست، اما اين مسائل در آينده حل خواهند شد.

به علاوه، در شناخت طبيعت، انسان بايد انديشه خود را با طبيعت آنگونه كه هست وفق دهد نه آنكه طبيعت را آنگونه كه او مى خواهد توجيه كند، قرآن نيز اين چنين است يعنى قرآن كتابى است كه براى يك زمان نازل نشده است و اگر غير از اين بود، مى بايست همه رازهاى آن در گذشته كشف مى شد و اين كتاب آسمانى جاذبه و اثر بخشى خود را از دست مى داد و حال آنكه استعداد و تدبر و تفكر و كشف جديد هميشه براى قرآن هست و اين نكته اى است كه رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه طاهرين عليهم السّلام آن را در كلماتشان توضيح داده اند.

در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: «مثل قرآن مثل خورشيد و ماه است و مثل آن دو هميشه در جريان است يعنى ثابت و يكنواخت نيست و يكجا ميخكوب نمى شود» «2».

و يا فرمود: «ظاهره أنيق و باطنه عميق» «3»؛ يعنى: قرآن ظاهرش زيبا

و باطنش ژرفاست». (1) در آينده در رابطه با تفسير به رأى، به تفصيل سخن خواهيم گفت.

(2) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

(3) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 598، ح 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 85

و در عيون اخبار الرضا عليه السّلام از قول امام رضا نقل كردند كه: از امام صادق عليه السّلام سؤال شد: چه سرى است كه قرآن هر چه زمان بيشترى بر آن مى گذرد و هر چه بيشتر تلاوت مى شود، بر طراوت و تازگيش افزوده مى گردد؟

امام در پاسخ فرمود: براى اينكه قرآن تنها براى يك زمان و نه زمان ديگر و براى يك مردم و نه مردم ديگر نازل نشده است:

«لأنّ اللّه تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لناس دون ناس» «1» بلكه براى همه زمانها و همه مردم نازل شده است، خداى بزرگ آن را طورى ساخته است كه در هر زمان با وجود همه اختلافات كه در طرز تفكر و در معلومات و وسعت انديشه ها به چشم مى خورد، باز هم قرآن بر زمانها و افكار پيشى مى گيرد، در عين حال كه در هر دوره مجهولاتى را براى خوانندگان در بر دارد اما آنقدر معانى و مفاهيم قابل درك و استناد نيز عرضه مى كند كه ظرفيت زمانه را اشباع مى سازد.

به هر حال، قرآن براى همه قابل فهم و تفسير است نه براى عده خاصى، آن هم تفسير بايد با معيارهاى تفسيرى منطبق باشد نه آنكه هر كس هر هدف و غرضى داشت، بخواهد آن را بر قرآن تحميل نموده و بعد بگويد: سخن خدا اين

است و وقتى هم كه بر او اعتراض شد كه شما به چه دليل چنين مى گويى، در پاسخ بگويد:

اينها از باطن قرآن است و شما از آن آگاهى نداريد، نه، اينها از باطن قرآن نيست بلكه مصداق تفسير به رأى است.

د- باطن قرآن دور از دسترس بشر است و بشر، تنها موظف به فهم و عمل به ظاهر آن است
اشاره

در صدر اسلام، در ميان عامه، دو جريان متضاد از نظر تدبر و تعمق در مسائل ما وراى طبيعت و قرآن و سنت پديد آمد، عده اى به نام «اهل حديث» كه معلوماتشان (1) بحار، ج 92، ص 15 به نقل از عيون اخبار الرضا.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 86

در حد نقل و روايت احاديث بود و در رأس آنها حنابله هر گونه بحث و تعمق و تجزيه و تحليل در اين مسائل را ناروا مى شمردند، ولى «معتزله» اجتهاد و استنباطشان اين بود كه بايد در عمق اين مسائل وارد شد و تجزيه و تحليل كرد.

به هر حال، در فرق اسلامى شيعه و معتزله معتقد به تدبر و تفكر در آيات قرآنى و انديشيدن در مسائل ما وراى طبيعى بودند، ولى اشاعره كه اكثريت اهل سنت را تشكيل مى دادند معتقد به تدبر و انديشيدن در آيات نبودند و اساسا سؤال از مسائل اساسى و حقايق باطنى قرآن را بدعت و كفر مى دانستند و مى گفتند: شناخت قرآن معنايش تدبر در آيات قرآن نيست، بلكه معناى آن فهم معانى تحت اللفظى آيات است، معنايش اين است كه هر چه از ظاهر آيات فهميده ايم همان را قبول كنيم و كارى به باطن آن نداشته باشيم، نه تنها خود براى فهم باطن قرآن وارد ميدان نمى شدند بلكه اگر كسى از آنان مى پرسيد نيز پاسخ نمى دادند و

مى گفتند: سؤال در اين رابطه بدعت و كفر و انحراف از مسير حق است، به عنوان نمونه به دو مورد از كلمات آنان اشاره مى كنم، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل:

1- «سفيان بن عيينه» يكى از فقهاى عامه در اين رابطه مى گويد: «هر چه خداوند خودش را در قرآن توصيف كرد نبايد تفسير كرد و درباره اش بحث نمود، تفسير اينگونه آيات، تلاوت آنها و سكوت درباره آنهاست»، يعنى ما وظيفه اى جز خواندن قرآن نداريم و در رابطه با آيات توحيد و صفات الهى هيچ حق تدبر و تعقل و فهميدن نداريم و جز سكوت در اين آيات، وظيفه ديگرى نداريم!! 2- درباره «مالك بن انس» يكى از فقهاى چهار گانه عامه نوشته اند: «شخصى از او درباره آيه شريفه: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى سؤال كرد، وى آنچنان خشمناك شد كه هرگز آنچنان خشمناك ديده نشده بود، عرق بر چهره اش نشست، جمع حاضر همه سرها را پايين افكندند، پس از چند لحظه مالك سر برداشت و گفت:

كيفيت نامعقول و استواء خداوند بر عرش معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است»، مالك آنگاه خطاب به آن سائل گفت: تو كه چنين پرسشهايى مى نمايى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 87

مى ترسم گمراه باشى و سپس فرمان داد او را از جلسه خارج نمايند «1»!! اين جمله «الكيفية مجهول و السّؤال بدعة»، جمله شايعى بود كه در آن زمان همه اهل حديث در پاسخ پرسش كنندگان گستاخ اين گونه مسائل مى گفتند، عين همين جمله از «احمد حنبل» نيز نقل شده است.

بررسى:

چنانكه ملاحظه مى كنيد در پاسخ از سؤال به آيه فوق الذكر،

رهبران عامه با تدبر و انديشيدن در آيه پاسخ نمى دادند بلكه اصل سؤال را بدعت مى دانستند و استواء خدا بر عرش را هم طبق معناى ظاهر آيه معلوم و اعتقاد به آن را واجب مى دانستند، با آنكه اگر خدا جسم نيست، پس استواء بر عرش و خود عرش بايد معناى ديگرى داشته باشد يا در آيه: وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا «2» بايد آمدن پروردگار معلوم شود كه چه نوع آمدنى است، قطعا آمدنى همانند آمدن انسانها نخواهد بود؛ زيرا خدا جسم نيست تا رفت و آمدى همانند انسان داشته باشد.

البته معلوم است اين شيوه برخورد با قرآن، خيلى زود باعث انحراف و گمراهى مى شود؛ زيرا اينان ناگزير از توضيح معناى آيات بودند، اما چون عقل و انديشه را تعطيل كرده بودند، قهرا نوعى برداشت عوامانه از قرآن برايشان حاصل مى شد، آنان به دليل همين طرز تفكر، خيلى زود از جاده صحيح و مستقيم منحرف شدند و اعتقادات نادرستى پيدا كردند؛ به عنوان نمونه بخاطر جمود به ظاهر آيات و ترك تدبر و تعمق در آنها قائل به تجسم يعنى جسميت خدا شدند و يا قائل به امكان رؤيت خدا با چشم سر و گفتگو با خدا با زبان بشرى و نزول او از آسمان در شبهاى چهار شنبه و امثال اينها شدند!!! ولى شيعه به تبعيت از ائمه طاهرين عليهم السّلام و دستور خود قرآن، هيچگاه به چنين عقايد فاسدى معتقد نشده و در آيات مربوطه تدبر و تعمق مى كند و عقل را در فهم (1) مقدمه اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 18.

(2) سوره فجر، آيه 24.

درسهايى

از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 88

مسائل ما وراى طبيعت تعطيل نمى داند و سائل اين مسائل را كافر و اصل سؤال را بدعت و كيفيت را مجهول نمى داند، بلكه پس از تعمق و تدبر در آيات و استمداد از روايات معصومين عليهم السّلام پاسخ صحيح را مى دهد و اساسا مردم را تشويق به پرسش و فهم مسائل مى نمايد.

مرحوم علامه طباطبائى (ره) در جلد هشتم تفسير قيّم الميزان، ذيل آيه 54 سوره اعراف با الهام از آيات كريمه قرآن و رواياتى كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام در اين زمينه رسيده است، بحثى ژرف و محققانه درباره همين مطلب انجام داده است و در مقدمه آن بحث، چنين مى فرمايد: «مردم در شرح امثال اين آيات (منظور آياتى است كه نمى توان به ظاهر آنها معتقد شد مثل: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «1» و جاءَ رَبُّكَ «2» و إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ «3» و امثال اين آيات كه بايد با كمك آيات ديگر و اعتقاد صحيح اسلامى معناى باطنى آن را فهميد و معتقد شد و گرنه معناى ظاهر آن را نمى توان اعتقاد داشت؛ زيرا مستلزم جسم بودن خداست) مسلكهاى مختلف انتخاب كرده اند، اكثر پيشينيان از عامه بر آنند كه بحث در اين گونه آيات روا نيست، علم آنها را بايد به خدا واگذار كرد، اين دسته بحث از حقايق دينى و تعمق در ما وراى ظواهر الفاظ كتاب و سنت را ناروا و بدعت مى شمارند.

اما عقل بر خلاف نظر آنها حكم مى كند و كتاب و سنت نيز آنان را تأييد نمى نمايند، آيات قرآن به شدت تمام، دعوت مى كند به تدبر و تعمق و كوشش در معرفت خدا

و آيات خدا به وسيله تذكر و تفكر و نظر و استدلال عقلى و روايات متواتر بالمعنى نيز در همين معنا آمده است، معنا ندارد كه به مقدمه اى كه مستلزم نتيجه اى است امر شود، اما خود نتيجه ممنوع باشد، دعوت به تذكر و تفكر براى (1) سوره يونس، آيه 3 و اعراف، آيه 54.

(2) سوره فجر، آيه 22.

(3) سوره قيامت، آيه 24.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 89

معرفت است نه براى چيز ديگر ...» «1».

و صدر المتألهين در مقدمه اسفار از همين طبقه مى نالد آنجا كه مى گويد: «همانا گرفتار جماعتى نفهم شده ايم كه چشمشان از ديدن انوار و اسرار حكمت، ناتوان است و ديدگانشان مانند ديدگان خفاش، تاب نور را ندارد، اينها تعمق در امور ربانى و معارف الهى و تدبر در آيات سبحانى را بدعت و هر گونه مخالفت با عقايد عاميانه را ضلالت مى شمرند، گويى اينان حنابله از اهل حديث اند كه مسئله واجب و ممكن و قديم و حادث، بر ايشان از متشابهات است و تفكرشان از حدود اجسام و ماديات بالاتر نمى رود ...» «2».

نظر ملا صدرا در اين عبارت به طبقه اخباريين از شيعه است كه همانند حنابله فكر مى كنند و عقل را كاملا تعطيل كرده اند.

به هر حال، اشاعره از اهل سنت تنها به ظاهر قرآن اكتفا نموده و تدبر در باطن و حقايق آن را بدعت و كفر مى دانند و حتى در آياتى كه نمى توان به ظاهر آنها معتقد شد مثل آيه: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ به ظاهرش معتقد شده و بحث و انديشيدن در فهم حقيقت آن را جايز نمى دانند، لذا براى خدا تختى قائلند كه

خداوند همانند سلاطين روى آن نشسته است گرچه اين ظاهر، مستلزم تجسيم است، بدتر از اشاعره، اخباريين هستند كه نظرشان در مباحث قبلى مطرح و رد شد كه حتى فهم ظواهر قرآن را هم براى خود ميسر نمى دانند.

ه- ظاهر و باطن قرآن با رجوع به اهلش براى همه قابل فهم و حجت است

با مراجعه به قرآن كريم و روايات اولياى دين روشن مى گردد كه قرآن در حد نياز (1) تفسير الميزان، ج 8، ص 153.

(2) اسفار، ج 1، مقدمه ص 5 و ص 6.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 90

كه از آن هدايت شده و بهره مند گردند (با توجه به شرايط بهره مندى از قرآن كه در درس نهم به آنها اشاره خواهد شد) براى همه قابل فهم است و اين چنين نيست كه قرآن، فوق فهم بشر باشد و ابدا امكان شناخت براى مردم نباشد، براى اثبات مدعاى خود شواهدى داريم كه به اختصار به آنها اشاره مى كنيم «1»:

1- خداوند در آيات متعدد، مردم و حتى كفار را به تدبر در قرآن دعوت فرموده است و فرمود: اگر در قرآن تدبر نماييد به حقانيت آن پى مى بريد (مانند آيه 82 سوره نساء و آيه 29 سوره ص و آيه 24 سوره محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) يعنى به جاى اينكه در برابر قرآن جبهه گيرى كنيد، درباره آن بينديشيد. اگر قرآن براى آنان قابل فهم نبود چگونه قرآن آنها را دعوت به تدبر و تعمق در آيات خود مى نمايد.

و در آيه ششم سوره توبه، خداوند به پيامبر دستور مى دهد كه اگر مشركى خواست بيايد كلام خدا را گوش كند به او اجازه بده تا بشنود:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ

كَلامَ اللَّهِ، معلوم است كه مقصود تنها شنيدن و گوش كردن مشرك نبود و لو هيچ نفهمد، بلكه مقصود اين است كه: مشركين قرآن را از تو بشنوند و وقتى كه به حقايق قرآن پى بردند آنگاه تسليم مى شوند. و مقصود هم اين نيست كه قرآن را بخوان و براى آنها تفسير كن تا بفهمند، بلكه ظاهر آيه اين است كه اجازه بده آنان كلام خدا را از زبان تو بشنوند تا خود قضاوت كنند.

البته فهم تفصيلى احكام الهى از قرآن جز با مراجعه به اهلش قابل فهم نيست لذا در خود قرآن آمده است كه: به پيامبر مراجعه كنيد آنچه او گفته عمل كنيد و هر چه را نيز نهى كرده ترك نماييد:

وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «2». (1) ر. ك: الميزان، ج 3، ص 83- 87 و قرآن در اسلام، ص 29- 33.

(2) سوره حشر، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 91

2- شأن پيامبر در رابطه با قرآن، شأن معلم و تعليم است و تعليم در جايى است كه فهم مطلب مشكل و پر زحمت باشد نه آنكه ممتنع باشد؛ زيرا مطلبى كه فهمش بدون معلم ممتنع باشد با تعليم معلم ممكن نخواهد شد چرا كه تعليم معلم ارشاد ذهن متعلم است نسبت به مطلبى كه دركش براى او مشكل است نه مطلبى كه دركش براى او ممتنع است، لذا در آيات بسيارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان معلم و مبين قرآن معرفى شده است مثل آيه دوم سوره جمعه و آيه 44 سوره نحل.

به هر حال، قرآن به

زبان عرب نازل شده است «1» و خداى متعال كتاب خود را كه به زبان قومى نازل فرموده، قصدش تفهيم شرايع خود به آنان بوده است و الا چه لزومى داشت كه به زبان عرب نازل كند، وقتى بنا شد كه آنها نفهمند به زبان آنان نازل شود يا به زبان ديگر، اينكه خداوند در آيه چهارم سوره ابراهيم: ما هميشه رسول را به زبان قوم او مى فرستيم:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ، و در آيه 194 سوره شعرا.

مى فرمايد: ما قرآن را به زبان عربى آشكار فرستاديم:

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ ... بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ معلوم مى شود كه عرب زبانان چيزى از قرآن مى فهمند، گر چه فهم همه حقايق قرآن نياز به مراجعه به اهلش دارد.

3- آياتى كه مى گويند: قرآن براى بشر، برهان، نور، موعظه، رحمت و فضل، شفاء، بلاغ، منذر، راهنما به استوارترين دين و وسيله هدايت است «2»، همه اين تعابير و عناوين در صورتى صحيح است كه مردم قرآن را بفهمند و فهم قرآن براى بشر ميسر باشد اما كتابى كه مفهوم نيست و اساسا براى بشر قابل درك نيست چگونه مى تواند براى او برهان، نور، موعظه، راهنما و بالأخره وسيله هدايتش باشد.

به علاوه، خود قرآن در سوره قمر مكرر در آيه 17، 22، 32 و 40 فرمود: (1) تفسير الميزان، ج 3، ص 85.

(2) به سوره نساء، آيه 173، 174 و 175 و يونس، آيه 57 و ابراهيم، آيه 52 و اسراء، آيه 9 و بقره، آيه 2 و 182 مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 92

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ

مُدَّكِرٍ يعنى: «به تحقيق ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم پس آيا ياد كننده اى هست».

بنابراين، فهم قرآن آسان است نه ممتنع.

4- رواياتى كه در تمسك به قرآن وارد شده است و ما آن را در درس دوم به تفصيل آورده ايم، دليل روشنى است براى مفهوم بودن قرآن؛ زيرا معقول نيست پيامبر اسلام به امت دستور تمسك و عمل به قرآن را بدهد و بفرمايد: هر گاه فتنه ها همانند پاره هاى شب تاريك، شما را فرا گرفت «فعليكم بالقرآن» اما خود قرآن اساسا براى بشر قابل فهم نباشد.

5- رواياتى كه از ناحيه پيامبر و اهل بيت اطهار او عليهم السّلام در رابطه با صحت و سقم احاديث منسوبه به آنها وارد شده است كه روايات ما را به قرآن عرضه كنيد هر كدام با قرآن قابل تطبيق بود ما آن را گفته ايم و هر كلامى هم كه منطبق با قرآن نبود آن را ما نگفته ايم چنانكه امام صادق عليه السّلام فرمود: «... و كلّ حديث لا يوافق كتاب اللّه فهو زخرف» «1».

يعنى: «هر حديثى كه موافق كتاب خدا نباشد دروغ و باطل است».

و رسول خدا در ضمن خطبه اى فرمود:

«ايّها النّاس ما جائكم يوافق كتاب اللّه فأنا قلته و ما جائكم عنّي يخالف كتاب اللّه فلم أقله» «2».

يعنى: «اى مردم! هر خبرى كه از ناحيه من به شما رسيده است اگر موافق قرآن بود من آن را گفته ام و اگر نبود، كلام من نيست (بلكه به من بسته اند)». (1) كافى، كتاب فضل العلم، باب الاخذ بالسنة، ح 3. و به بحار، ج 2، ص 227 مراجعه كنيد رواياتى در اين رابطه وجود دارد.

(2) كافى، كتاب

فضل العلم، باب الاخذ بالسنة، ح 5. و به بحار، ج 2، ص 242- 244 مراجعه كنيد رواياتى در اين رابطه وجود دارد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 93

پس بر اساس روايات عرضه، معيار و مقياس تشخيص حق يا باطل بودن كلمات پيغمبر و اهل بيتش قرآن است، اگر قرآن براى مردم قابل فهم نبود چنين دستورى يقينا لغو بوده و از مصادر امور كه معصومند صادر نمى شد.

6- بالاتر از همه قرآن، تبيان كل شى ء است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلّ شي ء» «1» و بيان هر چيزى به قرآن است چگونه قرآن بيان كننده خود نباشد. به قول مرحوم علامه طباطبائى در الميزان:

«حاشا أن يكون القرآن تبيانا لكلّ شي ء و لا يكون تبيانا لنفسه» «2».

يعنى: «هرگز چنان نخواهد بود كه قرآن بيان كننده همه چيز باشد اما بيان كننده خودش نباشد». و در تبيين خود محتاج به غير باشد.

علاوه بر همه اينها نامفهوم بودن قرآن، از ديدگاه عقل نيز ممنوع خواهد بود؛ زيرا با كلمات و تركيبات نامفهوم كه نمى شود مردم را تبليغ كرد و آنها را هدايت نمود در حالى كه قرآن خود با صداى رسا اعلان مى كند كه: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ.

و ديگر اينكه قصد هر سخنگو و متكلمى فهماندن مقاصد خود به مخاطب است، سخن نامفهوم گفتن، سفاهت و از شأن حكيم به دور است.

سوم اينكه: پيامبر اسلام قرآن را معجزه و دليل بر رسالت خود دانسته و مردم را به آن دعوت به تحدى كرده است، اگر قرآن مفهوم مردم نبود، تحدى بيمورد بود و اين خود دليل بسيار متقنى بر مفهوم بودن قرآن است «3».

به هر حال،

مفهوم بودن قرآن براى بشر امرى بديهى بوده و قابل گفتگو نيست.

چند اشكال
اشاره

پس از اثبات مفهوم بودن قرآن براى همه، منكرين مفهوم بودن قرآن ممكن است (1) سوره نحل، آيه 16.

(2) الميزان، ج 1، ص 9 مقدمه كتاب.

(3) شناخت قرآن، كمالى، ص 71 و البيان، ص 264.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 94

به دلايلى تمسك كنند كه بايد به آنها پاسخ داد:

الف- اشكال تحريف:

منكرين مفهوم بودن قرآن مى گويند: اينكه ما مى گوييم قرآن قابل فهم نيست و ظواهر آن هم حجت نيست به دليل اين است كه احتمال آنكه ظواهر قرآنى محفوف به قرائنى بوده است كه دال بر مراد بوده است و آن قرائن با وقوع تحريف در قرآن از بين رفته است وجود دارد، قهرا دلالت ظواهر قرآن به مقصود اصلى نيز باطل خواهد شد.

پاسخ:

اين ايراد مبتنى بر وقوع تحريف در قرآن است و ما در آينده در درس هفتم به تفصيل در اين زمينه صحبت خواهيم كرد و ثابت مى كنيم كه تحريفى در قرآن واقع نشده است.

بنابراين، ظواهر قرآن حجت است و از اين جهت، گيرى ندارد و اساس شريعت اسلام قرآن است پس اگر قولى يا روايتى بر خلاف اين مى گويد (يعنى قائل به وقوع تحريف است) قابل اعتنا نيست «1».

ب- حديث ثقلين:

بر اساس حديث ثقلين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عترت و اهل بيت خود را ثقل اصغر ناميد و آنها را عدل و نظير قرآن قرار داد و فرمود: بين آن دو جدايى نيندازيد كه آنها از هم جدا نمى شوند تا زمانى كه بر من در حوض كوثر وارد شوند، اين خود دليل بر حجيت قول اهل بيت در قرآن و وجوب متابعت نظرشان در تفسير قرآن است و بايد منحصرا به سخن آنان در فهم قرآن، گوش فرا داد و گرنه مصداق تفرقه بين قرآن و عترت خواهد بود.

پاسخ:

از اين حديث آنچه كه استفاده مى شود حجيت كلام اهل بيت عليهم السّلام است و عدم افتراقشان نيز دليل بر حجيت هر دو است نه آنكه اين حديث بخواهد ظواهر قرآن را از حجيت ساقط كند و بگويد: قرآن ديگر خود به خود حجت نيست تنها در صورتى مى توان به قرآن عمل كرد كه تفسيرى از اهل بيت در آن رابطه رسيده باشد. (1) البيان، مبحث حجيت ظواهر، ص 272.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 95

و اساسا حجيت كلام پيامبر و اهل بيتش عليهم السّلام و اصل نبوت و امامتشان بايد از قرآن استخراج شود پس چگونه مى توان حجيت قرآن را وابسته به كلام آنها دانست.

به علاوه، رواياتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در رابطه با تدبر و اخذ به قرآن و عرض روايات او به قرآن وارد شده است كه همگى دليل بر حجيت ظواهر قرآن و قابل فهم بودن آن است.

مهمتر از همه، رواياتى است از ائمه عليهم السّلام كه در

تفسير آيات وارد شده است كه مشتمل بر استدلال آيه بر آيه و استشهاد معنى بر معناى ديگر قرآن است و اين تفسير آيه بر آيه ممكن نيست مگر در صورتى كه مخاطب معناى آيه را بفهمد.

روشنتر از همه رواياتى است كه در روشن بودن و مبهم نبودن قرآن وارد شده است. از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«فمن زعم أنّ كتاب اللّه مبهم فقد هلك و أهلك» و شبيه اين روايت حديثى است از آن امام كه فرمود:

«إذا حدّثتكم بشي ء فاسألوني عنه من كتاب اللّه» «1».

ج- روايات مختلف:

در روايات بسيارى وارد شده كه براى قرآن بطن است و براى بطن آن ظهر است و هكذا و سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: اى جابر! هيچ چيزى دورتر از عقل رجال نسبت به قرآن نيست؛ زيرا آيه اى نازل شده كه اولش در يك وادى و وسطش در وادى ديگر و آخرش به موضوع ديگرى اشاره دارد و آيه، كلام متصل است ولى منصرف به وجوه. و در روايات ديگر وارد شده است كه قرآن «حمّال ذو وجوه»، و در روايات ديگر وارد شده است كه علم قرآن تماما نزد ائمه اطهار عليهم السّلام است اگر دگران بخواهند چيزى از قرآن بفهمند بايد به آنها مراجعه كنند «2». بر اين اساس حق با اخباريهاست كه مى گفتند: قرآن براى بشر قابل فهم (1) تفسير الميزان، ج 3، ص 86- 87 و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 29.

(2) براى آگاهى به اين نوع روايات به كتابهاى: بحار، ج 92، باب 8، ص 78 و تفسير صافى، ج 1، مقدمه دوم و تفسير الميزان، ج 3،

ص 87 و البيان، ص 267 و ... مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 96

نيست.

پاسخ:

منظور اهل بيت عليهم السّلام از اين نوع روايات اين نبود كه خواستند اعلام كنند كه ديگران حتى با داشتن شرايط و تخصصهاى لازم نمى توانند از قرآن چيزى بفهمند و اساسا قرآن بدون تفسير آنان حجت نيست، بلكه آنان از اين روايات منظورهايى داشتند كه ذيلا به آنها اشاره مى شود:

1- شناخت كامل قرآن كه بتوان با آن در تمام زمينه به ويژه در احكام استفاده كرد مخصوص ائمه عليهم السّلام است.

2- اين نوع روايات اغلب در برابر «حسبنا كتاب اللّه» و كنار زدن ائمه عليهم السّلام بود.

3- باطن و تأويل قرآن را جز پيغمبر و امام نمى دانند؛ زيرا آنان راسخين در علمند نه ديگران، لذا از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«ما يستطيع أحد أن يدّعى أنّ عنده جميع القرآن ظاهره و باطنه غير الأوصياء» «1».

يعنى: «احدى غير از اوصياى پيغمبر نمى تواند ادعا كند كه جميع قرآن را از ظاهر و باطنش مى داند».

و در حديث ديگرى فرمود:

«ما ادّعى أحد من النّاس أنّه جمع القرآن كلّه كما أنزل إلّا كذّاب و ما جمعه و حفظه كما أنزل اللّه إلّا عليّ بن أبي طالب و الأئمّة من بعده عليهم السلام» «2».

يعنى: «احدى از مردم مدعى نيست كه جامع قرآن است آنگونه كه نازل شده مگر اينكه كذاب است، كسى قرآن را آنگونه كه نازل شده جمع و حفظ نكرده است مگر على بن ابى طالب و ائمه بعد از او عليهم السّلام».

از اين نوع احاديث استفاده مى شود كه آن احاديث مورد استدلال نيز مربوط به

(1) تفسير صافى، ج 1، ص 11- 12 و بحار الانوار، ج 92، ص 88 با مختصر اختلافى در الفاظ حديث 2.

(2) تفسير صافى، ج 1، ص 11- 12 و بحار الانوار، ج 92، ص 88 با مختصر اختلافى در الفاظ حديث 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 97

علم كلى و جامع بودن نسبت به علوم قرآنى است نه آنكه ديگران ابدا از قرآن با داشتن شرايط لازم بهره مندى از قرآن، چيزى نفهمند.

4- مقصود اين است كه با معيارهاى از پيش تعيين شده به وسيله عقل بشرى، نمى توان به حقيقت قرآن رسيد؛ زيرا اين همان تفسير به رأى است كه ممنوع است.

5- تحميل آراء و افكار شخصى يا گروهى بر قرآن ممنوع است.

6- بسيارى از اين روايات كه مورد تمسك اخباريهاست مربوط به موارد خاصى است كه امام شخص خاصى را كه صلاحيت علمى تفسير قرآن را نداشته نهى فرموده است ولى بعدا اين آقايان آن را تعميم داده و گفته اند: احدى حق مراجعه به قرآن و فهم آن را ندارد.

حاصل آنكه منظور از اين احاديث اين است كه يك مفسر نمى تواند خود را بى نياز از اهل بيت عليهم السّلام بداند و بگويد: من قرآن را كاملا مى فهمم، نه آنكه منظور اين باشد كه مردم حتى با داشتن شرايط بهره مندى از قرآن هيچ چيز و لو از ظاهر آن نمى فهمند.

نتيجه:

بنابراين، آنها كه مى گويند: اساسا نيازى به اهل بيت پيغمبر نيست و براى فهم قرآن تخصص نمى خواهد و عقل بشر كافى است و شعار «حسبنا كتاب اللّه» سر دادند، راه را به خطا رفتند.

و در مقابل آنها هم كه مى گويند: بشر

عادى كجا و فهم قرآن كجا؟ اساسا قرآن بالاتر از آن است كه در دسترس بشر باشد و ما كوچكتر از آنيم كه بتوانيم قرآن را بفهميم، اينها نيز عقل و درك بشر را تعطيل كرده و بر خلاف قرآن و حديث سخن گفته اند؛ زيرا به هر حال انسان مأمور به تدبر و اخذ و عمل به قرآن است و قهرا چيزهايى از قرآن را مى فهمد، البته علم كامل آن بدون مراجعه به اهلش حاصل نخواهد شد.

و آنهايى هم كه براى قرآن باطنى قائل بوده و تنها گروه خود را قادر بر فهم باطن قرآن مى دانستند، آنها نيز ادعايى بى دليل داشته و گزافه گفته و از مسير اصلى اسلام

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 98

منحرف بودند و خواستند آراء فاسد خود را بر قرآن تحميل كنند؛ زيرا به چه دليل قرآنى كه براى هدايت كل بشر آمده آنها مخصوص خود دانسته و گفتند: تنها ماييم كه قرآن را مى فهميم و بقيه بايد از ما تبعيت كنند.

و بالأخره آنهايى هم كه مى گفتند: قرآن به لغت عرب نازل شده لذا عرب زبانان قرآن را كاملا مى فهمند و نيازى به مراجعه به اهلش ندارند، آنان هم راه را به خطا رفته اند؛ زيرا صرف اينكه كلام خدا به لغت عرب نازل شده براى فهم عرب زبانان كافى نيست.

پس تنها نظر صحيح، همان نظر آخرى است كه در حد نياز قرآن در هر عصرى براى همگان در صورت داشتن شرايط، قابل فهم است البته فهم كلى و جامع، نياز به مراجعه به اهلش دارد.

2- ضرورت شناخت قرآن

شناخت قرآن براى هر فرد عالم به عنوان يك فرد عالم و

براى هر فرد مؤمن به عنوان يك فرد مؤمن، امرى ضرورى و واجب است؛ اما براى يك عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن ضرورى است؛ زيرا اين كتاب در تكوين سرنوشت جوامع اسلامى بلكه در تكوين سرنوشت بشريت مؤثر بوده است، نگاهى به تاريخ اين نكته را روشن مى كند كه عملا هيچ كتابى به اندازه قرآن بر روى جوامع بشرى و بر زندگى انسانها تأثير نگذاشته است به همين جهت است كه قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسى مى شود و جزو موضوعات مورد بررسى اين علم قرار مى گيرد، معناى اين سخن اين است كه بررسى و تحقيق پيرامون تاريخ جهان در چهارده قرن عموما، و شناختن جوامع اسلامى خصوصا، بدون شناخت قرآن ميسر نيست.

و اما ضرورى بودن شناخت قرآن براى يك مؤمن مسلمان، از آن جهت است كه منبع اصلى و اساسى دين و ايمان و انديشه يك مسلمان و آنچه كه به زندگى او

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 99

حرارت و معنا و حرمت و روح مى دهد، قرآن است.

قرآن مثل بعضى از كتابهاى مذهبى نيست كه يك سلسله مسائل رمز آسا در مورد خدا و خلقت و تكوين مطرح كرده باشد و حداكثر يك سلسله اندرزهاى ساده اخلاقى هم ضميمه كرده باشد و بس، به طورى كه مؤمنين ناچار باشند دستورها و انديشه ها را از منابع ديگر اخذ كنند، قرآن اصول معتقدات و افكار و انديشه هايى را كه براى يك انسان به عنوان موجودى با ايمان و صاحب عقيده لازم و ضرورى است و همچنين اصول تربيت و اخلاق و نظامات اجتماعى و خانوادگى را بيان كرده

و تنها توضيح و تفسير و تشريح و احيانا اجتهاد و تطبيق اصول بر فروع را بر عهده سنت و يا بر عهده اجتهاد گذاشته است، اين است كه استفاده از هر منبع ديگر موقوف به شناخت قبلى قرآن است؛ زيرا قرآن مقياس و معيار همه منابع ديگر است ما حديث و سنت را بايد با معيار قرآن بسنجيم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذيريم و گرنه رد كنيم.

معتبر ترين و مقدس ترين منابع ما بعد از قرآن، در حديث، كتب اربعه است (يعنى كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) و در خطب، نهج البلاغه و در ادعيه، صحيفه سجاديه است، اما همه اينها فرع بر قرآنند و به اندازه قرآن، قطعيت صدور ندارند؛ يعنى حديث كافى تا آنجا مى تواند معتبر باشد كه با قرآن منطبق باشد و با تعليمات آن جور در آيد و اختلاف نداشته باشد. رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السّلام مى فرمودند: احاديث ما را بر قرآن عرضه بداريد اگر بر قرآن منطبق نبود بدانيد كه ساختگى و جعلى است و آن را بر ما بسته اند؛ زيرا ما چيزى بر خلاف قرآن نمى گوييم «1».

بنابراين، شناخت قرآن به هر حال امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است. (1) شناخت قرآن، شهيد مطهرى، ص 9- 11.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 100

3- اقسام شناخت قرآن «1»

اشاره

پس از بررسى امكان و ضرورت شناخت قرآن، بايد راههاى شناخت و اقسام آن نيز مورد بررسى قرار گيرد. با دقت در آن راهها معلوم مى شود كه در قرآن سه نوع شناخت ضرورى است كه هر پژوهشگرى بايد آن را

و لو اجمالا كسب كند و آنها عبارتند از:

الف- شناخت سندى يا انتسابى.

ب- شناخت تحليلى.

ج- شناخت ريشه اى.

الف- شناخت سندى يا انتسابى

در اين مرحله مى خواهيم بدانيم كه انتساب كتاب به نويسنده آن تا چه اندازه قطعى است؟ مثلا فرض كنيد كه مى خواهيم ديوان حافظ و يا خيام را بشناسيم، اول كارى كه بايد بكنيم اين است كه ببينيم آيا آنچه به نام «ديوان حافظ» مشهور شده، همه اش مال حافظ است و يا تنها بعضى از قسمتهايش به حافظ تعلق دارد و بقيه اش الحاقى است؟ و همچنين در مورد خيام و ديگران، اينجاست كه پاى نسخه ها در ميان مى آيد، آن هم قديمترين و معتبرترين نسخه ها و مى بينيم كه هيچيك از اين كتابها از اين نوع شناخت بى نياز نيستند، حافظى كه مرحوم قزوينى چاپ كرده و در آن معتبر ترين نسخه ها را ملاك قرار داده، با حافظهاى معمولى كه در ايران يا بمبئى چاپ مى شد و در خانواده ها وجود داشت، بسيار متفاوت است، حافظهايى كه در چهل سال قبل چاپ كرده بودند در حدود دو برابر حافظهايى است كه امروز نسخه شناسها، معتبر مى دانند، در حالى كه ميان اشعارى كه نسخه شناسها آنها را مجهول مى دانند احيانا اشعارى يافت مى شود در سطح اشعار عالى حافظ. (1) ر. ك: شناخت قرآن، شهيد مطهرى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 101

و يا وقتى به رباعيات منسوب به خيام نگاه مى كنيد شايد حدود دويست رباعى پيدا كنيد كه همه تقريبا در يك سطح قرار دارند و اگر اختلافى هست در همان حدودى است كه ميان اشعار همه شاعران است، و حال آنكه هر چه از نظر تاريخى به عقب برويد و به

عصر خيام نزديكتر شويد مى بينيد كه از اين تعداد آنچه قطعا منسوب به اوست شايد كمتر از بيست رباعى باشد و باقى يا در صحت انتسابشان ترديد هست و يا آنكه قطعا به ديگران تعلق دارد.

بنابراين، اولين مرحله در شناخت يك كتاب اين است كه ببينيم اين كه در دست ماست از نظر اسناد به گوينده و آورنده اش، چقدر اعتبار دارد؟ آيا اسناد همه آن درست است يا آنكه قسمتى درست است و قسمتى نادرست؟ در اين صورت چه درصدى از مطالب را مى توانيم از نظر انتساب تأييد كنيم؟ به علاوه، به چه دليل مى توانيم بعضى را قطعا نفى و برخى را قطعا اثبات و پاره اى را مشكوك تلقى كنيم؟

اين نوع شناخت چيزى است كه قرآن از آن بى نياز است و از اين نظر كتاب منحصر به فرد جهان قديم محسوب مى شود. در ميان كتابهاى قديمى كتاب ديگرى نتوان يافت كه قرنها بر آن گذشته باشد و تا اين حد بلا شبهه باقى مانده باشد، مسائلى از اين قبيل كه فلان سوره مشكوك است و فلان آيه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نيست و امثال اينها در مورد قرآن اساسا مطرح نيست، قرآن بر نسخه و نسخه شناسى پيشى گرفت، جاى كوچكترين ترديدى نيست كه آورنده همه اين آيات موجود، حضرت محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه آنها را به عنوان معجزه و كلام الهى آورده و احدى نمى تواند ادعا كند و يا احتمال دهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد.

هيچ مستشرقى هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن شناسى

را بخواهد از اين جا شروع كند كه بگويد: بايد به سراغ نسخه هاى قديمى و قديميتر قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزهايى هست و چه چيزهايى نيست، اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر كتاب ديگر اين نياز هست، براى قرآن چنين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 102

نيازى نيست.

سر اين مطلب همانطورى كه گفته شد پيشى گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسى است، قرآن علاوه بر اينكه يك كتاب مقدس آسمانى بود و پيروان با اين ديد به آن مى نگريستند، اساسى ترين دليل و برهان صدق و دعوى پيامبر و بزرگترين معجزه او محسوب مى شد، به علاوه قرآن مانند تورات نبود كه يكباره نازل شود و بعد اين اشكال به وجود آيد كه نسخه اصلى كدام است؟ بلكه آيات قرآن به تدريج و در طول 23 سال نازل شد و از همان روز اول نزول، مسلمين مانند تشنه بسيار سوزانى كه به آب گوارايى برسد، آيات قرآن را فرا مى گرفتند و حفظ و ضبط مى كردند بخصوص كه جامعه آن روز مسلمين جامعه اى بسيط بود و كتاب ديگرى وجود نداشت تا مسلمانان هم ناگزير به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط اين، ذهن خالى و حافظه قوى و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سبب شده بود تا مسلمانان تنها، اطلاعاتشان را از راه آنچه كه مى ديدند و مى شنيدند كسب كنند، از اين رو پيام قرآن كه با احساس و عاطفه آنان سازگار بود همچون نقشى كه در سنگ كنده شود، در قلب آنان نقش مى بست و چون آن را

كلام خدا مى دانستند نه سخن بشر، برايشان مقدس بود و به خود اجازه نمى دادند تا حتى يك كلمه يا يك حرف را در آن تغيير دهند و يا پس و پيش كنند و پيوسته تلاششان اين بود كه با تلاوت اين آيات به خدا نزديكتر شوند.

مزيد بر همه اينها ذكر اين نكته ضرورى است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از همان روزهاى اول عده اى از نويسندگان خاص را براى قرآن انتخاب كرد كه به «كتّاب وحى» معروفند، اين خود يك امتيازى است براى قرآن كه هيچكدام از كتابهاى قديمى از آن برخوردار نبودند، نگارش كلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعى حفظ و مصون ماندن آن از تحريف است.

به هر حال، مصون ماندن قرآن از تحريف (به زياده يا نقيصه) از جمله مسلمات است علاوه بر مطالبى كه گفته شد، در آينده در يكى از درسها در اين رابطه به تفصيل سخن خواهيم گفت و مصون بودن قرآن را از دستبرد ديگران ثابت خواهيم كرد،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 103

بنابراين، قرآنى كه در دسترس ماست همان است كه از طرف خدا براى پيامبر اسلام نازل شده بدون كمترين تغييرى لذا انتساب قرآن موجود به خدا جاى كوچكترين ترديد و دغدغه نيست.

ب- شناخت تحليلى

پس از اثبات سند و انتساب قرآن به خدا، نوبت به بررسى تحليلى محتواى قرآن مى رسد؛ يعنى تشخيص اينكه اين كتاب مشتمل بر چه مطالبى است و چه هدفى را تعقيب مى كند؟ راجع به جهان چه نظرى دارد؟ نظرش درباره انسان چيست؟ چه ديدى درباره جامعه دارد؟ با عقل چه برخوردى دارد؟ به ديد

معارض مى نگرد يا مؤيد؟ در رابطه با قلب چه نظرى دارد؟ سبك ارائه مطالب در آن و شيوه برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آيا ديدى فيلسوفانه و يا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟

و آيا قضايا را از دريچه چشم يك عارف نگاه مى كند و يا آنكه سبكش مخصوص به خود است؟

و باز سؤال ديگرى در اين مورد است كه آيا اين كتاب پيامى و رهنمودى براى بشريت دارد يا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است آن پيام چيست؟ در واقع دسته اول اين پرسشها به نگرش و ديد اين كتاب نسبت به جهان و انسان و حيات و مرگ و ...

مربوط مى شود. و به عبارت بهتر: به جهان بينى كتاب مربوط مى شود و به اصطلاح فلاسفه خودمان حكمت نظرى آن، ولى دسته دوم سؤالها در خصوص اين است كه كتاب چه طرحى براى آينده انسان دارد؟ انسان و جامعه انسانى را بر اساس چه الگويى مى خواهد بسازد؟ كه اين را ما به پيام كتاب تعبير مى كنيم.

در هر حال اين نوع شناخت مربوط به محتوى است و درباره هر كتاب مى توان از اين نظر بحث كرد خواه آن كتاب شفاى بو على باشد يا گلستان سعدى، ممكن است كتابى از «ديد» و «پيام» هر دو خالى باشد و يا تنها «ديد» داشته باشد نه پيام، يا اينكه هر دو را دارا باشد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 104

در طول تاريخ دانشمندان اسلامى كوشيدند تا اين مسائل را روشن نمايند و براى كشف محتواى قرآن كوششها كرده و رنجها متحمل شدند تفاسير متعدد به صورت موضوعى و غير موضوعى در پيرامون آن نوشته اند، ما

نيز اميدواريم در درسهاى آينده حد اقل به بخشى از اين مسائل بپردازيم و در زمينه شناخت تحليلى نيز قدمى برداشته باشيم، ان شاء اللّه تعالى.

ج- شناخت ريشه اى

در اين مرحله بعد از آنكه صحت استناد و انتساب يك كتاب به نويسنده اش محرز شد و بعد از اينكه محتواى كتاب به خوبى تحليل و بررسى شد، بايد به تحقيق در اين مورد پرداخت كه آيا مطالب كتاب از فكر بديع نويسنده آن است يا آنكه از انديشه ديگران وام گرفته شده است؛ مثلا در مورد ديوان حافظ بعد از طى مراحل شناخت سندى و شناخت تحليلى، تازه بايد ببينيم آيا حافظ، اين مطالب و افكار و انديشه هايى را كه در قالب كلمات و جمله ها و اشعارش آورده و با زبان مخصوص خودش بيان كرده، از پيش خود ابداع نموده يا آنكه فقط الفاظ و كلمات و زيباييها و هنرمنديها از حافظ است، اما فكر و انديشه از ديگرى يا ديگران؟

به عبارت ديگر: پس از آنكه اصالت هنرى حافظ محرز شد، بايد اصالت فكرى او نيز محرز شود، يعنى ممكن است حافظ فقط يك هنرمند باشد نه يك مفكر و عارف.

و ممكن است در عين حال كه يك هنرمند است يك مفكر و عارف نيز باشد.

اين نوع شناخت درباره حافظ و يا هر مؤلف ديگرى، شناختى است از نظر ريشه افكار و انديشه هاى مؤلف، چنين شناختى فرع بر شناخت تحليلى است؛ يعنى اول بايد محتواى انديشه مؤلف دقيقا شناخته شود، آنگاه ريشه اى اقدام گردد، در غير اين صورت حاصل كار، نظير آثار برخى از نويسندگان تاريخ علوم مى شود كه از علم سر رشته اى ندارند و با اين حال

تاريخ علوم مى نويسند.

در بررسى قرآن و شناخت آن بعد از آنكه مطالعه اى تحليلى درباره قرآن به عمل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 105

آورديم، آن وقت پاى مقايسه و شناخت تاريخى به ميان مى آيد، به اين معنا كه مى بايد قرآن را با تمام محتوياتش با كتابهاى ديگرى كه در آن زمان وجود داشته و بخصوص كتابهاى مذهبى آن زمان مقايسه كنيم، در اين مقايسه لازم است همه شرايط و امكانات از قبيل ميزان ارتباط شبه جزيره عربستان با ساير نقاط، تعداد آدمهاى با سواد كه در آن هنگام در مكه زندگى مى كردند و ... را در نظر گرفت، آن وقت ارزيابى كرد كه آيا آنچه در قرآن هست در كتابهاى ديگر پيدا مى شود يا نه؟ و اگر پيدا مى شود به چه نسبت است؟ و آيا آن مطالبى كه مشابه ساير كتابها است شكل اقتباس دارد يا آنكه مستقل است و حتى نقش تصحيح اغلاط آن كتابها و روشن كردن تحريفات آنها را ايفا مى كند؟

نتيجه:

مطالعه پيرامون قرآن، ما را به «اصالتهاى سه گانه» اين كتاب آشنا مى كند:

الف- اولين اصالت قرآن، اصالت انتساب است؛ يعنى اينكه بدون شبهه و بدون آنكه نيازى به پيجوئى نسخه هاى قديمى باشد، روشن است كه آنچه امروز به نام قرآن مجيد تلاوت مى شود عين همان كتابى است كه آورنده آن حضرت محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جهان عرضه كرده است.

ب- دومين اصالت قرآن، اصالت مطالب است، به اين معنا كه معارف قرآن التقاطى و اقتباسى نيست بلكه ابتكارى است تحقيق در اين زمينه وظيفه شناخت تحليلى است.

ج- اصالت سوم، اصالت الهى قرآن

است؛ يعنى اينكه معارف از افق ما وراى ذهن و فكر حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ايشان افاضه شده است و ايشان صرفا حامل اين وحى و پيام بوده اند و اين نتيجه اى است كه از شناخت ريشه اى قرآن به دست مى آيد «1».

ما به خواست خداى سبحان در درسهاى آينده در پيرامون مسائل قرآنى مباحثى را مطرح مى كنيم كه اين اصالتهاى سه گانه روشنتر شود، عمده شناخت تحليلى (1) شناخت قرآن، شهيد مطهرى، ص 19.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 106

و بررسى محتوى قرآن است كه در حد توانمان به آن خواهيم پرداخت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 107

سؤالات:

1- آيا قرآن براى عرب زبانان بدون مراجعه به اهلش قابل فهم است؟ توضيح دهيد.

2- خلاصه اى از افكار اخباريون را بيان كرده و آن را نقد و تحليل كنيد.

3- خلاصه اى از افكار و عقايد باطنيه (اسماعيليه) را راجع به ظاهر قرآن بيان كرده و آن را تحليل كنيد.

4- خلاصه اى از افكار متصوفه را راجع به ظاهر و باطن قرآن بيان كنيد.

5- خلاصه اى از افكار و آراء شيعه و معتزله و اشاعره را راجع به درك ظاهر و باطن قرآن بيان كنيد.

6- رهاورد شوم ظاهر گرايى در فهم قرآن براى اشاعره چه بوده است؟ توضيح دهيد.

7- آيا ظاهر و باطن قرآن، با رجوع به اهلش براى بشر قابل درك است يا نه؟

توضيح دهيد.

8- مفاد حديث ثقلين، آيا تنها حجيت احاديث است يا حجيت ظاهر قرآن و حديث هر دو؟ چرا؟

9- در رابطه با ضرورت شناخت قرآن چه مى دانيد؟ بنويسيد.

10- پس از توضيح معناى شناخت سندى شناخت تحليلى را توضيح

دهيد.

11- مقصود از شناخت ريشه اى چيست؟ بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 109

درس پنجم قرآن كلام خداست نه قول بشر

اشاره

پس از طى مباحث مقدماتى، در بررسى مسائل قرآنى قبل از هر چيز اثبات اين امر كه قرآن كلام الهى است نه ساخته و پرداخته فكر بشر، امرى ضرورى و لازم است؛ زيرا در طول تاريخ از بدو نزول قرآن تا كنون مخالفين قرآن با بيانات گوناگون و توجيهات بى اساس، خواسته اند ثابت كنند كه قرآن كلام الهى نبوده و اساسا مسئله اى به نام وحى و رسالت در ميان نبوده و نيست بلكه قرآن ساخته و پرداخته فكر يك بشر است و بخاطر اثر بسزايى كه قرآن در روح بشر مى گذارد، آن را سحر دانسته اند نه وحى آسمانى.

در توضيح اين مطلب بايد بگوييم مخالفين قرآن به چند دسته قابل تقسيمند و هر دسته اى در اين رابطه با روش خاص به خود سخن گفته اند كه حاصل سخنان آنها اين است كه قرآن كلام خدا نيست بلكه از تراوشات مغز يك انسان صاحب نبوغ است و يا از الهامات شيطانى و جن است!! مشركين و مخالفين پيامبر در صدر اسلام طبق نقل قرآن كريم، آن را سحر و قول بشر معرفى كرده و اساس رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وحى الهى را منكر شدند. طبق نقل تاريخ مشركين براى اينكه همنوا و متحد باشند و در مخالفت با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همه يكصدا و يكسان سخن بگويند، نزد شخصى به نام «وليد بن مغيره مخزومى» جمع شده و طرحها و نظراتشان را به او عرضه كردند تا او يكى را پسنديده همگان

بر آن متفق شوند، پيشنهاد شاعر، كاهن، و مجنون مورد قبول قرار نگرفت، خود وليد پس

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 110

از فكر بسيار، گفت: پيامبر ساحر است و قرآن سحر و كلام بشر است نه وحى آسمانى «1». قرآن اين موضوع را در سوره مدثر از آيه 18 تا 25 به تفصيل نقل كرده است:

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ.

يعنى: «او (براى مبارزه با قرآن) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت، مرگ بر او باد چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده كرد، باز هم مرگ بر او باد چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود، سپس نگاهى افكند، بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد، سپس پشت (به حق) كرد و تكبر ورزيد و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحر پيشينيان نيست، اين (قرآن) جز سخن انسان نيست».

چنانكه ملاحظه مى كنيد، مشركين صريحا قرآن را سحر و كلام بشر مى دانستند.

دسته ديگر از مخالفين كسانى هستند كه ملحد و كافرند و براى نظام هستى آفريدگارى را قائل نيستند (ماديين) اينها اساسا خدا، وحى و رسالت را منكرند نه تنها قرآن را كلام خدا نمى دانند بلكه به هيچ كتابى معتقد نبوده و به هيچ پيغمبرى اعتقاد ندارند بلكه آنها نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و وحى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سياست دينى و در حقيقت از باب دروغ

مصلحت آميز مى دانند، مى گويند: انبيا مردان اصلاح طلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاريك و غرق جهالت و خرافه پرست بودند پيامبران نظم دينى را در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدأ و معاد نگهداشته اند «2»، و گرنه، نه از مبدأ خبرى است و نه از معاد!! (1) تفسير نمونه، ج 25، ص 229 و سيره ابن هشام، ج 1، ص 288.

(2) قرآن در اسلام، ص 108.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 111

دسته سوم از مخالفين (مستشرقين) كسانى هستند كه براى جهان هستى خدايى را مى پذيرند و از روى انصاف براى نظام دينى اسلام ارزشى قائلند و در اديان و مذاهب به كنجكاوى مى پردازند ولى به علت غور در مسائل طبيعى مى خواهند براى هر چيزى حتى وحى و رسالت تفسير مادى داشته باشند و نتيجه چنين بينشى جز انكار كلام الهى بودن قرآن نخواهد بود، مرحوم علامه طباطبايى (ره) در كتاب شريف «قرآن در اسلام» از زبان اين گروه در توجيه و تقرير وحى و نبوت چنين مى گويد: «پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك نابغه اجتماعى بوده كه براى نجات جامعه انسانى از پرتگاه انحطاط و توحش و استقرارشان در مهد مدنيت و آزادى قيام كرده و به سوى افكار پاك خود كه در صورت يك دين جامع و كامل تنظيم كرده بود، دعوت نموده است.

و مى گويند: وى داراى روحى پاك و همتى بلند بود و در يك محيط تاريك و تيره اى زندگى مى كرد كه جز زور گويى و ياوه سرايى و هرج و مرج چيزى در

آن حكومت نمى كرد و جز خود خواهى و دزدى و غارتگرى و هر گونه توحش به چشم نمى خورد.

او پيوسته از مشاهده اين اوضاع ناگوار رنج مى برد و گاهى كه كارد به استخوانش مى رسيد از مردم كناره مى گرفت و در غارى كه در كمر يكى از كوههاى تهامه بود، روزى چند خلوت مى كرد و به آسمان و ستارگان درخشانش و زمين و كوهها و دريا و صحرا و اين همه وسائل گرانبهايى كه دستگاه آفرينش در اختيار انسان گذاشته است خيره مى شد و از اين همه غفلت و نادانى كه دامنگير انسان شده، افسوس مى خورد.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا حدود چهل سالگى آن درك را داشت و اين رنج را مى برد تا در سن چهل سالگى موفق شد طرحى بريزد كه بشر را از آن وضع اسفناك كه مظهرش سرگشتگى و لگام گسيختگى و خود خواهى بود، نجات بخشد و آن آيين اسلام بود كه راقى ترين رژيم مناسب مزاج وقت بود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 112

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افكار پاك خود را سخن خدا و وحى الهى فرض مى كرد كه خداى متعال از راه نهاد پاكش با وى به گفتگو پرداخته است و روان پاك و خيرخواه خود را كه اين افكار از آن تراوش كرده و در قلب آرامش مستقر مى شد، روح امين و جبرئيل و فرشته وحى ناميد و به طور كلى، قوايى را كه در جهان طبيعت به سوى خير و هر گونه خوشبختى دعوت مى كنند، ملائكه و فرشتگان و قوايى را كه به سوى شرّ و هر گونه

بدبختى مى خوانند، شياطين و جن خواند و وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهده دار قيام و دعوت مى شد، نبوت و رسالت نام گذاشت» «1».

بررسى:

البته معلوم است كسانى دستگاه وحى و نبوت را اين چنين توجيه مى كنند كه به واسطه اشتغال و انس به علوم مادى و طبيعى، همه چيز جهان هستى را در انحصار قوانين طبيعت دانسته و آخرين ريشه حوادث را نيز همان طبيعت فرض مى نمايند و از اين روى قهرا اديان آسمانى را نيز پديده هاى اجتماعى دانسته و با ميزانى كه از ساير پديده هاى اجتماعى به دست آمده خواهند سنجيد، چنانكه اگر يكى از نوابغ اجتماعى، مانند كوروش و داريوش و اسكندر خود را برانگيخته خدا و كار خود را مأموريت آسمانى و تصميمات خود را فرمانهاى الهى معرفى كند، توجهى جز آنچه درباره پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و رفتار او گفته اند نخواهد داشت.

گر چه توجيهات گروه اخير كه افكار پيامبر به عنوان وحى و روح پاك آن حضرت به عنوان روح امين و جبرئيل و قواى طبيعى جهان طبيعت به عنوان ملائكه و شياطين و اجنه و نداى وجدان و وظيفه آن حضرت به عنوان رسالت و نبوت معرفى شده است، هر جمله اش بحثى جداگانه مى طلبد و نياز به بررسى مفصلى دارد، آنچه كه براى ما در اين درس مهم و مورد نظر است اين است كه با دقت در نظرات و كلمات هر سه گروه، روشن مى شود كه آنها با داشتن عقايد و روشهاى گوناگون در يك جهت (1) قرآن در اسلام، ص 106- 107.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 113

مشتركند و آن اينكه نسبت به پيامبر اسلام و آيين او نظر مساعد ندارند، پيامبر را به عنوان يك فرد نابغه و اصلاح طلب كه داراى فكرى بلند بوده و در مقام استعمار يا نجات قوم خود بر آمده بود مى دانند و آنچه مسلم است مسئله اى به نام نبوت و وحى در ميان نبود، قهرا قرآن كريم نيز كلام الهى نخواهد بود بلكه كلام بشر و ساخته فكر خود آن حضرت خواهد بود.

در مقابل گروههاى سه گانه فوق، مسلمين معتقدند كه قرآن وحى الهى بوده و با همين الفاظ موجود، كلام و سخن خداست كه به وسيله امين وحى جبرئيل (كه يكى از ملائكه مقرب و از موجودات آسمانى است) به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاده شده جبرئيل امين سخن خدا را تدريجا در مدت 23 سال به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسانيده و به موجب آن به آن حضرت مأموريت داده شده كه قرآن را با همان الفاظى كه به او داده شده براى مردم بخواند و مضامين آنها را به مردم بفهماند و به سوى معارف اعتقادى و مقررات اجتماعى و قوانين مدنى و وظايف فردى كه قرآن بيان مى كند، دعوت نمايد.

نام اين مأموريت خدايى رسالت و پيامبرى است، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بى آنكه كمترين دخل و تصرفى در مواد دعوت كند و از پيش خود چيزى بر آنها بيفزايد يا بكاهد يا پس و پيش كند، رسالت خود را انجام داده است.

اينك ما در صدد بررسى همه جانبه سخنان مخالفين نيستيم و يا نمى خواهيم جهان ما وراء

الطبيعه را ثابت كنيم و يا به اثبات وجود ملائكه و جن و يا مقام نبوت بپردازيم (چرا كه براى هر يك از آنها مقامى است جداگانه و مباحث در خور خود را مى طلبند) بلكه تنها در صدد اثبات اين جهت هستيم كه قرآن كلام خدا و از آن خداوند است كه به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داده شده و كلام بشر و ساخته و پرداخته فكر پيامبر نيست، بهترين راه براى اثبات مدعا، خود قرآن است كه سند نبوت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ زيرا سخنان مخالفين هر چه كه بوده در محور قرآن كريم بوده است، پس بايد ببينيم آيا اين توجيهات و آن نظرات با قرآن قابل تطبيق هست يا نه؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 114

با مراجعه به قرآن و آيات مربوطه، مى توان آياتى را كه در اين رابطه در قرآن آمده است به دو دسته تقسيم كرد و هر دسته اى با يك بيانى ثابت مى كند كه قرآن كلام الهى است و سخن بشر نيست و اساسا بشر كوچكتر از آن است كه بتواند سخنى همانند قرآن بگويد حتى انبيا و اوليا.

ممكن است گفته شود: روشى كه شما در پيش گرفته ايد به اصطلاح مصادره به مطلوب است؛ زيرا همان آياتى كه شما مى خواهيد به آنها استناد كنيد، مى گوييم همانها ساخته فكر بشر است؟

در پاسخ گفته مى شود كه قرآن با استدلال عقلى و برهانى تحدى مى كند و همه جهانيان را به مبارزه دعوت مى كند آن هم با روش خاصى كه ملاحظه خواهيد كرد، لذا با مراجعه به آن آيات براى

هر كسى كه كمترين انصاف داشته باشد روشن مى شود كه قرآن كلام الهى است و هيچ چيز حتى يك آيه آن از سوى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست لذا با آن تحدى جهانى كه تا كنون احدى نتوانست به مقابله با قرآن بپا خيزد معلوم مى گردد كه قرآن تنها كلام خداست و گرنه ديگران هم مى بايست بتوانند همانند آن را بياورند.

دسته اول: آيات تحدى

اشاره

آيات تحدى نيز به نوبه خود به چند قسمت قابل تقسيم است:

الف- تحدى به قرآن.

ب- تحدى به آورنده قرآن.

ج- تحدى به هماهنگى و عدم اختلاف در قرآن.

الف- تحدى به قرآن

بر اساس سخن مخالفين پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افكار پاكى كه به ذهنش خطور مى كرد سخن خدا مى ناميد معناى اين سخن اين است كه اين رشته افكار همانند افكار

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 115

ديگرش از آن خودش و تراوش مغز او بوده است ولى براى اينكه اين افكار پاك و مقدس بود به خدا نسبت داده شد و بالأخره اين افكار نسبت طبيعى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نسبت تشريفى به خدا دارند؛ يعنى قرآن كلام بشر است نه خدا، در حالى كه قرآن كريم تنها كتاب آسمانى است كه با صراحت و قاطعيت تمام، اعلام داشته كه هيچ كس توان آوردن كتابى همانند آن را ندارند حتى اگر همه آدميان و جنيان با يكديگر همكارى كنند قدرت چنين كارى را نخواهند داشت:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1».

و نه تنها قدرت آوردن كتاب كاملى مثل كل قرآن را ندارند بلكه از آوردن ده سوره مثل آن عاجزند:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «2».

و در آيه ديگر، آنان را از آوردن يك سوره يك سطرى هم عاجز دانسته و با صراحت اعلام كرده است كه:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ

اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «3».

آيا اين گونه همگان را مورد تحدى قرار دادن و كل جن و انس را به مبارزه طلبيدن و عدم قدرت آنان را بر چنين كارى اعلام داشتن، دليل بر خدايى بودن قرآن كريم و رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخواهد بود «4»؟ (1) سوره هود، آيه 88.

(2) سوره هود، آيه 13.

(3) سوره يونس، آيه 38.

(4) براى توضيح بيشتر به الميزان، ج 1، ذيل آيه 23 سوره بقره، از ص 56 به بعد مراجعه كنيد كه مباحث مفيدى دارد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 116

با دقت در اين آيات، روشن مى شود كه قرآن كريم در بيان خويش علاوه بر آنكه از نظر عقلى به يك استدلال عقلى و منطقى تكيه كرده است (زيرا تحدى در واقع يك استدلال برهانى عقلى است كه با تكيه بر اصول عقلى بويژه اصل: «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» بيان مى گردد) از كليه عوامل تحريك كننده نيز استفاده نموده است؛ زيرا آيات فوق، علاوه بر بعد استدلالى، خود مشتمل بر امور ذيل نيز مى باشد:

الف- تحدى از اشد به اخف (يعنى از كل قرآن تا يك سوره تحدى نموده است) اين نوع سخن گفتن، از جمله عوامل تحريك كننده بشر در همانند خواهى است.

ب- اعلام اينكه حتى اگر تمام جن و انس جمع شوند نمى توانند مثل آن را بياورند.

ج- اگر مخالفين راست مى گويند همانندش را بياورند و گرنه بطلان مدعايشان ثابت مى شود.

د- در مورد قضاوت، گواهانى را از خود دعوت كنيد تا قضاوت كنند.

ه- نفى ابدى نمودن به وسيله جمله «و لن تفعلوا»

در سوره بقره در آيه بعد كه شما هرگز نمى توانيد مانند قرآن را بياوريد.

جاى هيچ گونه شك و ترديد نيست كه قرآن كريم خود را معجزه دانسته و آورنده آن نيز، آن را به عنوان معجزه اى جاويد و برهانى قاطع بر پيامبرى خويش بر همه جهانيان و براى هميشه عرضه داشته است و هم اكنون بعد از گذشتن چهارده قرن، اين نداى الهى هر صبح و شام به وسيله فرستنده هاى دوست و دشمن به گوش جهانيان مى رسد و حجت را بر ايشان تمام مى كند.

از سوى ديگر مى دانيم كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نخستين روز اظهار دعوتش با دشمنان سر سخت و كينه توزى مواجه شد كه از هيچگونه تلاش و كوشش براى مبارزه با اين آيين الهى، كوتاهى نكردند و پس از نوميد شدن از تأثير تهديدات و تطميعات، كمر به قتل آن حضرت بستند كه با تدبير الهى، اين توطئه نيز با هجرت

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 117

شبانه و مخفيانه آن حضرت به سوى مدينه خنثى شد. و بعد از هجرت هم بقيه عمرش را در جنگهاى متعدد با مشركان و همدستان يهودى آنان سپرى كرد. و از هنگام رحلت آن حضرت تا امروز نيز همواره منافقين داخلى و دشمنان خارجى در صدد خاموش كردن اين نور الهى بوده و هستند و از هيچ كارى در اين راه فرو گذار نكرده و نمى كنند و اگر آوردن كتابى مانند قرآن كريم، امكان مى داشت هرگز از آن صرف نظر نمى كردند.

در اين عصر هم كه همه دولتهاى بزرگ دنيا، اسلام را بزرگترين دشمن براى سلطه ظالمانه خودشان

شناخته و كمر مبارزه جدى با آن را بسته اند و همه گونه امكانات مالى، علمى، سياسى و تبليغاتى را در اختيار دارند، اگر مى توانستند اقدام به تهيه يك سطر مشابه يكى از سوره هاى كوچك قرآن مى كردند و آن را به وسيله رسانه هاى گروهى و وسائل تبليغاتى خود عرضه مى داشتند؛ زيرا اين، ساده ترين و كم هزينه ترين و مؤثرترين راه براى مبارزه با اسلام و جلوگيرى از گسترش آن است.

بنابراين، هر فرد عاقلى كه جوياى حقيقت باشد با توجه به اين نكات، يقين خواهد كرد كه قرآن كريم، كتابى استثنايى و غير قابل تقليد است و هيچ فرد يا گروهى با هيچ آموزش و تمرينى نمى تواند مانند آن را بياورد؛ يعنى قرآن همه ويژگيهاى يك معجزه را داراست، از اين روى بهترين دليل قاطع بر صدق دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حقانيت دين مقدس اسلام مى باشد.

ب- تحدى به آورنده قرآن «1»

دسته اى از آيات در قرآن كريم است كه مردم را به مبارزه مى طلبد اما از جهت آورنده قرآن؛ يعنى نبى مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيرا در آن آيات تكيه بر شخص پيامبر و ويژگيهاى او بويژه درس ناخوانده بودنش گرديده است و به مخالفين مى گويد: اگر (1) الميزان، ج 1، ص 61.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 118

اين كتاب را محصول تلاشهاى فكرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى دانيد از شخصى مانند او كتابى چون قرآن بياوريد و يا يك سوره همانند قرآن از شخصى مانند او بياوريد. آيات مربوط به اين قسمت عبارتند از:

1- وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا

بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي ... «1».

يعنى: «اگر درباره آنچه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد (لا اقل) يك سوره همانند قرآن از شخصى همانند پيامبر بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى گوييد، اگر اين كار را نكرديد- و هرگز نخواهيد كرد- از آتشى بترسيد ...».

اين آيه در صورتى دليل بر مدعاى ما خواهد بود كه ضمير در «مثله» به «عبدنا» برگردد نه به «ممّا نزّلنا»؛ زيرا در آن صورت در رديف آيات مبحث قبل قرار مى گيرد اما گرچه در ابتداى نظر، هر دو احتمال در ضمير «مثله» وجود دارد ولى با توجه به كلمه «من» در عبارت «من مثله» و با در نظر گرفتن قانون: «الأقرب يمنع الأبعد» احتمال بازگشت ضمير به «ممّا نزّلنا» ضعيف مى گردد.

2- وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ «2».

يعنى: «تو هرگز قبل از اين كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى تا مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند».

3- قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «3».

يعنى: «بگو اى رسول من! اگر خدا نمى خواست هرگز قرآن را بر شما تلاوت نمى كردم و شما را به احكام و حقايق آن آگاه نمى ساختم، من عمرى را از اين پيش (1) سوره بقره، آيه 23- 24.

(2) سوره عنكبوت، آيه 48.

(3) سوره يونس، آيه

16.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 119

ميان شما زيستم آيا عقلتان را به كار نمى گيريد».

بسيار روشن است كه آوردن كتابى با اين عظمت از نظر محتوا و سطح فصاحت و بلاغت، از شخصى درس ناخوانده؛ چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در محيطى همچون جزيرة العرب رشد يافته، بدون شك جز با استمداد از خداى جهان امكان پذير نيست و با اندك توجهى به محيط عربستان آن روز و شرايط و ويژگيهاى خاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از يك سو و به محتواى غنى و سرشار قرآن و فصاحت و بلاغت آن از سوى ديگر در اعجاز و از سوى خدا بودن قرآن، هيچ شكى باقى نخواهد ماند.

ج- تحدى به هماهنگى و عدم اختلاف در قرآن

در آيه اى از قرآن هماهنگى در محتوا و نحوه بيان، به عنوان يكى از ابعاد اعجاز دانسته شده و چنين مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1».

يعنى: «آيا در قرآن نمى انديشند كه هرگاه از ناحيه غير خدا بود هر آينه در آن نا هماهنگى و اختلاف بسيار يافت مى شد».

در اين آيه شريفه بين دو امر ملازمه قرار داده شده:

1- آمدن قرآن از سوى غير خدا.

2- مشاهده اختلاف بسيار در آن. براى پى بردن به اين ملازمه، از يك سو بايد ويژگيهاى انسان مورد بررسى قرار گيرد و از سوى ديگر بايد به ويژگيهاى قرآن آگاهى پيدا كرد تا روشن گردد كه آيا انسان با ويژگيهاى خاص خودش كه از او قابل انفكاك نيست، مى تواند كتابى با اين خصوصيات بياورد بدون آنكه ناهماهنگى در محتوا و در نحوه بيان

داشته باشد؟ يا آنكه تا انسان انسان است و از سوى خدا كمك نشده است از آوردن كتابى با اين محتوا و با اين روش بيان، ناتوان است و بدون شك (1) سوره نساء، آيه 82.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 120

در آن اختلاف بسيارى پديد خواهد آمد؟

ويژگيهاى انسان به اختصار عبارتند از:

1- تكامل تدريجى در تمام زمينه ها از جمله در بعد علمى.

2- خطا پذيرى.

3- تأثير پذيرى.

4- تك بعدى و يك سو نگرى.

اين چهار ويژگى از چيزهايى است كه با هر انسانى همراه است؛ زيرا انسان طبق بيان قرآن «1» از آغاز تولدش هيچگونه آگاهى اكتسابى را ندارد و سپس با مرور زمان هر روز بر آگاهيهاى اكتسابيش افزوده مى شود. و از طرفى ديگر خطا پذيرى انسان كاملا محسوس بوده و كليه مكاتب بشرى و الهى آن را قبول دارند، اصولا وجود مكاتب مختلف، خود گواه روشنى بر خطا پذيرى اوست. تأثير پذيرى انسان از عوامل بيرونى و درونى و از پيش داوريها و چارچوبه فكرى خويش نيز امرى ملموس و غير قابل انكار است. و جالب اينكه تأثيرات در بيشتر موارد به صورت نا آگاهانه انجام مى گيرد، علاوه بر همه اينها انسان موجودى است كه اگر به يك موضوع يا يك بعد از يك مسئله توجه كند از ساير موضوعات يا ابعاد غافل مى ماند و حتى اگر نبوغى هم داشته و يا مهارتى كسب كند آن هم در يكى دو بعد بيشتر نخواهد بود.

اين ويژگيها از انسان موجودى مى سازد كه در شرايط مختلف و در زمينه هاى گوناگون و در طول چندين سال خواه ناخواه يكسانى و هماهنگى در نحوه سخن را از

دست مى دهد و از نظر محتوا گفتار يا نوشتار نيز دچار تناقض گوئى و نا هماهنگيهاى بسيار مى شود.

ويژگيهاى قرآن نيز عبارتند از:

1- در طى 23 سال نازل شده است. (1) سوره نحل، آيه 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 121

2- در موضوعات مختلف و در زمينه هاى گوناگون اظهار نظر كرده سخن گفته است.

3- در شرايط و حالات گوناگونى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عارض شده، نازل گرديده است.

اين خصوصيات قرآن، زمينه اى را فراهم مى سازد كه اگر انسانى بخواهد چنين كتابى را بنويسد به طور طبيعى دچار ناهماهنگيهاى بسيار در شيوه بيان و در محتوا و مطالب مى گردد.

با مقايسه اين دو ويژگى، روشن مى شود كه قرآن كلام بشر و برخاسته از فكر بشر نيست و گرنه ناهماهنگى و اختلاف در آن قطعى بود.

با دقت در اين سه قسمت از آيات تحدى معلوم مى شود كه قرآن، معجزه اى الهى و از سوى خداست و بشر عاجز از آوردن همانند آن است.

تذكر:

قرآن كريم در زمينه هاى مختلف معجزه است و بررسى همه جانبه جنبه هاى اعجاز قرآن در درسى جداگانه انجام خواهد شد كه آن نيز به نوبه خود دليل ديگرى بر كلام الهى بودن قرآن خواهد بود.

دسته دوم: آيات مربوطه به شهادت كتب گذشته و علماى اهل كتاب به ...

آياتى در قرآن وجود دارد كه مدلولشان اين است كه در كتب انبياى پيشين از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ويژگيهايش سخن گفته شده و دانشمندان اهل كتاب از آن آگاهى داشتند و پس از بعثت رسول اكرم، همگان حقانيت دعوت او و كتابش را فهميده اند ولى بعضى حق پوشى كرده و برخى بر صحت آن گواهى داده اند.

اين آيات كه تعداد آنها زياد است، داراى مضامين مختلف است و در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى شود و شماره بقيه آيات را نيز ياد آور مى شويم:

1- وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ «1». (1) سوره شعراء، آيه 196- 197.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 122

يعنى: «و ذكر عظمت اين قرآن در كتب انبياى پيشين مسطور است، آيا اين خود آيت و برهان روشنى بر كافران نيست كه علماى بنى اسرائيل از كتب انبياى سلف بر اين قرآن آگاهند»؟

2- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «1».

يعنى: « (اى رسول! باز) به منكران قرآن بگو چه تصور مى كنيد؟ اگر از جانب خدا باشد و شما به آن كافر شويد در صورتى كه از بنى اسرائيل شاهدى (چون عبد اللّه سلام عالمى) بر مثل قرآن

گواهى دهد و ايمان آورد و شما تكبر ورزيد آرى البته خدا مردم ستمكار را هدايت نخواهد كرد».

3- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ «2».

يعنى: «اهل كتاب (يهود و نصارى) محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حقانيت او را به خوبى مى شناسند بدانگونه كه فرزندان خود را و لكن گروهى از آنان از راه عناد، حق را كتمان مى كنند در صورتى كه به آن علم دارند».

4- فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ «3».

يعنى: «پس هر گاه شك و ريبى از آنچه به تو فرستاديم در دل دارى از پيشينيان خود، علماى اهل كتاب بپرس كه همانا اين كتاب از جانب خداى تو آمده و ابدا در حقانيت آن نبايد شك در دل راه دهى».

در اين آيه گرچه خطاب به پيامبر است لكن مقصود، مشركين اند و گرنه پيامبر خود شك و ريبى نسبت به وحى و نبوت خود نداشت پس اين خطاب از باب: «إيّاك (1) سوره احقاف، آيه 10.

(2) سوره بقره، آيه 147.

(3) سوره يونس، آيه 94.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 123

أعني و اسمعي يا جاره» است (به تو مى گويم ولى همسايه تو بشنو).

5- وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ «1».

يعنى: «و چون كتاب آسمانى قرآن از نزد خدا به سوى آنها آمد كه تصديق (تورات) كتاب آنها را

مى كرد و با آنكه پيش از بعثت پيامبر و نزول قرآن آنان خود به ظهور او اميد فتح و نصرت داشتند بر آن كسانى كه كافر به آمدن پيغمبر آخر الزمان بودند، پس چون آن پيغمبر آمد و شناختند كه اين همان پيغمبر موعود است به كفر از نعمت وجود او ناسپاسى كردند كه خشم خدا بر كافران باد».

از اين آيات و آيات ديگرى كه ذكر نشد از قبيل: سوره انعام، آيه 20 و 114 و اعراف، آيه 157 و فتح، آيه 29 و اسراء، آيه 107 و سبأ، آيه 6 و رعد، آيه 36 و سوره قصص، آيه 52 و به خوبى استفاده مى شود كه در كتب انبياى سلف، حقانيت رسول خدا و آمدن او با خصوصيات خاصه آمده بود و علما و دانشمندان اهل كتاب، پيامبر را همانند فرزندانشان مى شناختند گرچه عده اى كفر ورزيده و نبوت او را نپذيرفتند و در مجموع اينها خود گواه اند كه قرآن كلام الهى بوده و از سوى او براى حضرت، به عنوان هدايت بشر آمده است.

ضمنا آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه مدعاى ما را تأييد مى كند از قبيل آياتى كه مى فرمايد: اگر پيامبر به دروغ چيزى را به خدا نسبت دهد، خداوند با قدرت، رگ حياتش را قطع مى نمايد و احدى نمى تواند مانع آن شود «2»، بنابراين، پس از اثبات نبوت از طريق اعجاز، آنچه مى گويد، كلام حق است و از اين آيات، عصمت آن حضرت نيز ثابت مى شود. (1) سوره بقره، آيه 89.

(2) سوره الحاقه، آيات 44- 47 و احقاف، آيه 8.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 124

سؤالات:

1- خلاصه اى

از افكار مشركين و كفار را راجع به قرآن بيان كنيد.

2- خلاصه اى از آراء و نظريات مستشرقين را راجع به قرآن بيان كرده و نقد كنيد.

3- با چه دليل مى توانيد ثابت كنيد كه قرآن كلام خداست؟ توضيح دهيد.

4- تحدى را تعريف كرده و اقسام آن را با توضيح كامل بنويسيد.

5- تحدى به قرآن را با توجه به آيات مربوطه توضيح دهيد.

6- تحدى به آورنده قرآن را با آيات مربوط به آن كاملا توضيح دهيد.

7- تحدى به هماهنگى و عدم اختلاف در قرآن را با توجه به آيه مربوطه و ويژگيهاى انسان و قرآن بيان كنيد.

8- گواهى كتب پيشينيان و دانشمندان اهل كتاب را نسبت به قرآن با توجه به آيات مربوطه توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 125

درس ششم اعجاز قرآن

اشاره

چنانكه در درس پيشين به اثبات رسانده ايم، قرآن كلام الهى است نه قول بشر؛ زيرا بشر توان آوردن چنين كلماتى را ندارد. در تعقيب همان بحث در اين درس در صدد آنيم كه برخى از وجوه اعجاز قرآن را بررسى كنيم تا از اين راه نيز ثابت كنيم كه قرآن تنها كلام الهى است و هيچگاه از فكر بشر نشأت نگرفته است و اساسا بشر قادر بر انجام چنين كارى نيست. مباحث اعجاز بايد در دو قسمت مورد بررسى قرار گيرد:

الف- اعجاز و مباحث مربوط به آن.

ب- اعجاز قرآن و جوانب آن.

الف- اعجاز و مباحث مربوط به آن

اشاره

در رابطه با اعجاز بايد چند مطلب مورد بررسى قرار گيرد:

1- معجزه چيست؟

2- آيا اعجاز يعنى بر هم زدن قانون عليت؟

3- آيا اعجاز و خرق عادت به منزله تغيير در سنت الهى است؟

4- آيا معجزه ممكن است؟

5- آيا معجزات علل طبيعى دارند؟

6- فرق ميان معجزات و ساير خوارق عادات چيست؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 126

اينك به طور اختصار اين مباحث مورد بررسى قرار مى گيرد و بقيه مباحث اعجاز به جاى خود موكول مى شود:

1- معجزه چيست؟

در رابطه با ماهيت و حقيقت اعجاز، سخنان بسيارى گفته شده ولى به اختصار و واضح اينكه: اعجاز در لغت عرب به معناى به عجز در آوردن است (البته اين اصطلاح متكلمين در علم كلام است و گرنه قرآن از آن تعبير به «آيت» دارد) و در اصطلاح، كارى است خارق العاده كه مدعى مقام نبوت براى اثبات مدعاى خود مى آورد و مردم را به مقابله و معارضه دعوت مى كند و كسى را توان و ياراى انجام چنان كارى نيست.

با دقت در اين تعريف، روشن مى شود كه «اعجاز»، داراى شرايط و قيود ذيل است:

الف- كارى است خارق العاده و گرنه كارهاى طبيعى هر چند بزرگ بوده و از توان بشر خارج باشد همانند حركت خورشيد و ماه، معجزه نيست.

ب- كارى است توأم با دعوى نبوت؛ يعنى آورنده آن، آن را به عنوان يك سند زنده براى صدق گفتار خود در دعوى رسالت از طرف خدا انجام مى دهد.

ج- كارى است توأم با تحدى؛ يعنى آورنده معجزه تمام انسانها را به مقابله و معارضه دعوت مى كند كه اگر مى توانند مانند آن را بياورند.

د- كارى است خارج از توانائى بشر؛ يعنى معجزه

كارى است بكلى خارج از حدود توانايى نوع بشر و هيچكس حتى نوابغ جهان نمى توانند به اتكاى نيروى انسانى خويش همانند آن را بياورند.

ه- مرحوم خواجه نصير الدين طوسى در كتاب تجريد الاعتقاد خود، قيد پنجمى را تحت عنوان «و مطابقة الدّعوى» اضافه كرده، مقصود از اين قيد اين است كه: كارى كه توسط مدعى مقام نبوت انجام مى گيرد بايد مطابق مدعاى او باشد مثلا مدعى نبوت

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 127

اگر گفت براى اثبات مدعاى خود كور را شفا مى دهم، بايد كور را شفا بخشد، اگر به جاى شفا دادن كور وقتى دست بر سر او كشيد فرضا كور نه تنها شفا نگرفته بلكه كر هم بشود، اين كار معجزه نخواهد بود، گرچه كارى خارق العاده است و از دست ديگران بر نمى آيد، مى گويند مسيلمه كذاب كه به دروغ ادعاى نبوت داشت وقتى شنيد كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آب چاه كم آبى در دهان مبارك كرده و سپس آن را در آن چاه ريخت و آب چاه زياد شد، گفت من هم چنين مى كنم و او وقتى كه چنين كرد آب چاه كاملا خشكيد «1»، تعبير «و مطابقة الدعوى» در عبارت خواجه، ناظر به همين شرط و نكته است.

2- آيا اعجاز يعنى بر هم زدن قانون عليت؟

در پاسخ اين پرسش و توضيح آن بايد بگوييم: ممكن است بعضيها معجزه را كارى بى علت بدانند و بگويند: «معجزه يعنى آنچه كه بدون علت رخ مى دهد». اين تعريف يقينا نادرست و باطل است و از ناحيه مادى مسلكان كه منكر معجزه اند ارائه شده و سر زبانها افتاده است؛ زيرا كسانى كه طرفدار معجزه

هستند مى خواهند آن را دليل بر چيزى بدانند (صدق ادعاى نبوت) و حال اينكه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد، دليل بر هيچ امرى نخواهد بود.

وانگهى با انكار اصل عليت ديگر هيچ چيز حتى خدا را نمى توان در عالم اثبات كرد. پس اينكه معجزه را بر خلاف قانون عليت و يا استثنائى از آن قانون بدانيم صحيح نيست بلكه اصل عليت يك اصل عقلى و غير قابل استثنا است لكن بايد توجه داشت كه معنا و مفهوم اصل عليت اين است كه هر چيزى علتى دارد اما اين سبب نمى شود كه علل منحصر شود در علل مادى و عادى شناخته شده به وسيله آزمايشهاى علمى؛ زيرا بسيارى از علل تا كنون شناخته نشده و ممكن است در آينده (1) كامل، ابن اثير، ج 2، ص 138.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 128

شناخته شود به عنوان مثال اگر تا ديروز تنها آتش و خورشيد را كانون حرارت مى دانستيم به اين معنا نبود كه ممكن نيست در آينده كانونهاى ديگرى بر آن افزوده شود.

بنابراين، همانطورى كه علل عادى منحصر در علل موجود شناخته شده نيست، همچنين علت منحصر در علل عادى نخواهد بود بلكه علل غير عادى كه خارق العاده نام دارد نيز مشمول قانون عليت است و نسبت به آن استثنا نخواهد بود، پس اعجاز بر اساس نظامى فوق طبيعى انجام مى گيرد، نه بر خلاف قانون عليت؛ زيرا كارى خارق العاده اى كه به دست نبيى از انبيا يا وليى از اولياى الهى انجام مى گيرد علت آن همان نفس قدسى آن شخصيت الهى است؛ چون بنا نيست كه علت، منحصر در علل مادى و

عادى باشد.

نتيجه اينكه: اعجاز نه تنها بر خلاف و ناقض قانون عليت نيست بلكه بر اساس اصل عليت و هماهنگ با آن است.

3- آيا اعجاز و خرق عادت به منزله تغيير در سنت الهى است؟

در توضيح اين سؤال مى گوييم: ممكن است براى بعضيها شبهه اى پيش آيد كه:

سنت الهى بر اين جارى شده كه هر پديده اى را از راه علت خاصى به وجود بياورد (سنخيت) و طبق آيات كريمه قرآن، سنتهاى الهى، تغيير و تبديلى نخواهد داشت «1»، بنابراين، خرق عادت كه به منزله تغيير و تبديل در سنت الهى است به وسيله چنين آياتى نفى مى شود؟

در پاسخ گفته مى شود: اين سؤال نظير سؤال دوم است با اين تفاوت كه در آنجا صرفا از راه عقل، استدلال مى شد و در نتيجه به آيات قرآنى استناد شده است. و پاسخ آن اين است كه: انحصار اسباب و علل پديده ها در اسباب و علل عادى را يكى از (1) سوره اسراء، آيه 77 و سوره احزاب، آيه 62 و سوره فاطر، آيه 43 و سوره فتح، آيه 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 129

سنتهاى تغيير ناپذير الهى شمردن، سخنى است بى دليل و نظير اين است كه كسى ادعا كند كه منحصر بودن علت حرارت در آتش يكى از سنتهاى تغيير ناپذير الهى است!!! و در برابر چنين ادعاهايى مى توان گفت كه: تعدد انواع علل براى انواع معلولها و جانشين شدن اسباب و علل غير عادى براى اسباب و علل عادى، امرى است كه هميشه در جهان وجود داشته و از اين روى بايد آن را يكى از سنتهاى الهى به شمار آورد و منحصر شدن اسباب به اسباب عادى را تغييرى براى آن تلقى كرد كه در

آيات كريمه قرآن، نفى شده است.

به هر حال، تفسير كردن آياتى كه دلالت بر نفى تغيير و تحول در سنتهاى الهى دارد، به صورتى كه جانشين ناپذيرى اسباب عادى به عنوان يكى از سنتهاى تغيير ناپذير به حساب آيد، تفسيرى بى دليل است، بلكه آيات فراوانى كه دلالت بر وقوع معجزات و خوارق عادات دارد دليل محكمى بر عدم صحت اين تفسير مى باشد، تفسير صحيح آيات مزبور را بايد از كتب تفسير جستجو كرد و در اينجا به طور اجمال اشاره مى كنيم كه اين دسته از آيات شريفه، ناظر به نفى تخلف معلول از علت است نه نفى تعدد علت و جانشين شدن علت غير عادى نسبت به علت عادى بلكه شايد بتوان گفت كه قدر متيقن از مورد اين آيات، تأثير اسباب و علل غير عادى است.

4- آيا معجزه ممكن است؟

پاسخ اين سؤال تا حدودى از مطالب قبلى روشن شده است؛ يعنى اينكه معجزه ممكن است يا محال؟ بستگى به تعريف معجزه دارد كه ما آن را چگونه توجيه نماييم.

اگر بگوييم: معجزه يعنى كارى كه بدون علت تحقق يابد و بر خلاف سنت الهى باشد، بديهى است كه چنين كارى محال است و آنهايى هم كه معجزه را به كارى بى علت تعريف مى كردند مقصودشان همين بود كه اصل اعجاز را انكار نمايند، اما اگر اعجاز را كارى بر خلاف اصل عليت و سنت الهى ندانستيم بلكه صرفا كارى خارق

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 130

العاده دانستيم كه علت آن عادى نبوده و احيانا براى توده مردم ناشناخته است و عامه مردم از آوردن چنان كارى عاجز بودند، قهرا كارى ممكن خواهد بود و گواه

صادق ما بر اين مدعا وقوع معجزات در طول تاريخ به دست انبياى بزرگ الهى و پذيرش آن در اديان است.

5- آيا معجزات علل طبيعى دارند؟

معمولا تصور مى كنند معجزه بايد يك علت غير طبيعى داشته باشد؛ يعنى مستقيما و بدون هيچ واسطه اى از عامل ما وراى طبيعى سرچشمه بگيرد، در حالى كه چنين نيست، هيچ مانعى ندارد كه معجزه داراى يك سلسله علل طبيعى باشد اما با اين قيد كه دسترسى به آن علل طبيعى از عهده بشرى كه مرتبط به جهان ماوراى طبيعت نيست بيرون باشد، درست است كه آن علل طبيعى بالأخره منتهى به ماوراى طبيعت مى شود همانطورى كه تمام حوادث جهان هستى به آن مبدأ بزرگ باز مى گردد ولى در اينجا عامل نزديك همان عامل طبيعى است.

به عبارت ديگر: در مواردى كه معجزه داراى عللى طبيعى است علل مزبور حتما براى بشر عادى، حتى نوابغ دانشمندان، ناشناخته است و از طريق علوم عادى كسى نمى تواند آن را بشناسد، بديهى است كه انجام چنين كارى (اگر چه عللى طبيعى دارد) معجزه محسوب مى شود و نشانه آن است كه انجام دهنده آن با مبدئى در ماوراى جهان طبيعت آشنايى دارد و اين علم و دانش را از آنجا دريافته است، به عنوان مثال: ممكن است معجزه پيامبرى اين باشد كه در هر ساعتى كه بخواهد دعا كند و باران بيايد، البته نزول باران معلول ابرها، آن هم به نوبه خود معلول تابش آفتاب بر سطح اقيانوسها و حركات ابرها نيز معلول وزش بادها است و ... اينها همه يك سلسله علل طبيعى و عادى است ولى دسترسى به عوامل ناشناخته اى كه جنبش ابرها و شرايط ريزش باران را

در جو در كنترل اراده كسى در آورد مسلما جنبه عادى ندارد و از يك رابطه ماوراى طبيعى حكايت مى كند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 131

منظور از ذكر اين مثال ساده اين است كه لزومى ندارد ما اصرار بورزيم معجزات نمى توانند علل طبيعى داشته باشند همانطور كه روى طرف مقابل آن هم نمى توان اصرار ورزيد؛ يعنى براى معجزات يك سلسله علل مادى و طبيعى ناشناخته قائل شد؛ زيرا اين موضوع گرچه امر ممكنى است ولى دليلى هم بر لزوم آن نسبت به تمام معجزات در دست نداريم.

البته بايد توجه داشت كه معجزه در هر دو صورت داراى يك رشته شرايط مادى و طبيعى است (مانند مكان، زمان و ماده اى كه معجزه روى آن واقع مى شود) آرى، اگر نام اين شرايط را علل طبيعى بگذاريم در اين صورت بايد تصديق كنيم كه هر معجزه اى خالى از علل طبيعى نيست «1».

6- فرق ميان معجزات و ساير خوارق عادات چيست؟
اشاره

چنانكه در تعريف «معجزه» گفته شده: معجزه كارى است خارق العاده، اينك سؤال اين است كه كار خارق العاده منحصر در اعجاز نيست و تنها به دست انبيا صادر نمى شود بلكه بسيارى هستند كه كارهاى خارق العاده از آنها صادر مى شود در حالى كه پيامبر نيستند، پس فرق ميان معجزات و ساير خوارق عادات چيست؟

در پاسخ اين پرسش گفته مى شود: امور خارق العاده را مى توان به دو بخش كلى تقسيم كرد: يكى امورى كه هر چند اسباب و علل عادى ندارند، اما اسباب غير عادى آنها كما بيش در اختيار بشر، قرار مى گيرد و مى توان با آموزشها و تمرينهاى ويژه اى به آنها دست يافت مانند كارهاى مرتاضان.

بخش ديگر، كارهاى خارق العاده اى است كه تحقق

آنها مربوط به اذن خاص الهى است و اختيار آنها به دست افرادى كه ارتباط با خداى متعالى ندارند سپرده نمى شود و از اين روى داراى دو ويژگى اساسى است: اولا- قابل تعليم و تعلم نيست، ثانيا- (1) رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر، ص 138.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 132

تحت تأثير نيروى قويتر قرار نمى گيرد و مغلوب عامل ديگرى واقع نمى شود، اين گونه خوارق عادات، مخصوص بندگان برگزيده خداست و هرگز در دام گمراهان و هوسبازان نمى افتد، البته مخصوص انبيا نيست بلكه گاهى ساير اولياى الهى همانند ائمه اطهار عليهم السّلام نيز از اين كارها برخوردارند، گرچه در اصطلاح به آنها معجزه نمى گويند بلكه «كرامت» ناميده مى شود «1».

به هر حال، اگر بخواهيم به طور روشن و واضح، فرقهاى اساسى اين دو نوع خوارق عادات را برشمريم به اختصار چنين است:

الف- معجزه قيد و شرط خاصى ندارد:

كارهاى خارق العاده اى كه از مرتاضان و مانند آنها سر مى زند از جهات مختلفى محدود و داراى قيود و شرايط خاصى است در حالى كه معجزات چنين قيد و شرطى را ندارند. توضيح اينكه: از آنجا كه نيروى انسانى هر چه باشد محدود است، امورى هم كه متكى به آن است طبعا محدود خواهد بود، بنابراين، كارهاى خارق العاده اى كه صرفا متكى به نيروى انسانى است از هر جهت محدود مى باشد مثلا مرتاضان براى انجام كارهاى حيرت انگيز خود به تعليم و تعلم و تمرين و تربيت نيازمندند و تا اين دوران را طى نكنند قادر به انجام كارى نخواهند بود، لذا شما هرگز يك «مرتاض مادر زاد» پيدا نمى كنيد.

از طرف ديگر اين گونه افراد قادر به انجام هر نوع كارى نيستند،

بلكه توانايى هر يك محدود به امور معينى مى باشد لذا براى همه، همان كارهاى معين را تكرار مى كنند. و باز از طرف ديگر، مرتاضان و مانند آنها در هر شرايطى از زمان و مكان و با هر ابزارى قادر به انجام كارهاى خود نيستند، غالبا محتاج به ابزار معين و شرايط خاصى از نظر زمان و مكان يا ساير جهات هستند.

در حالى كه معجزات پيامبران هيچيك از اين قيود و شرايط را ندارد و چون متكى به نيروى لا يزال و نامحدود خداست، پيامبر نيازمند به تعليم و تربيت و تمرين (1) آموزش عقايد، آقاى مصباح يزدى، ج 1 و 2، ص 264.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 133

خاصى براى انجام معجزات نيست، حتى ممكن است مانند حضرت مسيح عليه السّلام در همان گاهواره با سخن گفتن شيرين و جذاب خود اعجاز كند.

از سوى ديگر معجزات پيامبران بر محور موضوعات خاصى دور نمى زند، لذا كرارا اتفاق افتاده كه افراد حقيقتجو (نه لجوج و معاند) از پيامبران عصر خود معجزه خاصى مى خواستند، آنها هم از انجام آن سر باز نمى زدند، ولى غير پيامبران چنين نيستند و نمى توانند با هر پيشنهادى موافقت نمايند.

از جهت ديگر: معجزات انبيا عليهم السّلام نيازمند به ابزار و شرايط زمانى و مكانى خاصى نبوده است و خلاصه هيچگونه از آن محدوديتها و قيود و شرايط خاصى كه در كارهاى خارق العاده ديگران وجود دارد در معجزات آنها نيست «1».

ب- خوارق عادات قدرت تحدى نداشته و قابل معارضه است:

مرتاضان و مانند آنها در كارهاى خارق العاده خود جرئت تحدى و معارض طلبيدن را ندارند؛ زيرا ممكن است ديگرى نيز همانند آن يا بهتر از آن را بياورد؛ زيرا قدرت

او صرفا يك قدرت انسانى است و مانند آن بسيارند، ولى معجزات انبيا قابل معارضه نيست چون متكى به يك قدرت لا يزال و نامحدود است، لذا معجزات انبيا همراه با تحدى، انجام مى گيرد و اين جرئت را دارند كه به همه جهانيان خطاب كنند اگر مى توانيد مثل آن را بياوريد.

ج- خوارق عادات بشرى تاب مقاومت در برابر معجزات را ندارند:

يعنى هنگامى كه با آنها در يك ميدان وارد شود شكست مى خورد، چنانكه سحره فرعون در برابر موساى كليم عليه السّلام شكست خورده و به عجز خود اعتراف نموده و به او ايمان آوردند، اما معجزه چون متكى به قدرت لا يزال الهى است غير قابل شكست است.

د- امتياز اساسى بين انبيا و مرتاضان و ساحران و ...:

راه ديگرى كه مى توان بدان وسيله، معجزات را از ساير خوارق عادات بشرى شناخت، مطالعه در وضع (1) رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر، ص 147.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 134

كردار و صفات آورندگان آنهاست.

كسى كه دست به كارهاى خارق عادتى مانند اعمال مرتاضان و ساحران و كاهنان مى زند مسلما داراى يك هدف عالى و روحيه و صفات ممتاز نيست؛ زيرا اين گونه كارها را معمولا براى يكى از چند منظور ذيل انجام مى دهند:

الف- سرگرمى و كسب درآمد از اين راه.

ب- اغفال مردم ساده لوح.

ج- كسب شهرت و مانند آن.

اينكه مى گوييم انجام اين گونه كارها حتما براى يكى از مقاصد فوق است به اين دليل است كه اين كارها از قبيل كارهاى مفيد علمى و تربيتى، توليدى، صنعتى و خلاصه كارهاى مثبت نيست كه كسى بخاطر يك هدف عالى مانند خدمت به اجتماع دنبال آن برود.

بنابراين، مرتاضى كه عمر خود را صرف فرا گرفتن و تمرين چنين كارهايى مى كند مسلم از يك روح عالى و صفات برجسته و ممتاز برخوردار نخواهد بود، لذا ديده مى شود كه همواره افراد كم مايه، بيسواد و ضعيف گرد اين گونه كارهاى مى گردند، هرگز شنيده نشده كه يك دانشمند بزرگ و يا يك فيلسوف متفكرى، دنبال اين گونه كارها باشد.

مطالعه در سوابق زندگى اين گونه اشخاص و چگونگى بهره بردارى

از كارهاى خوارق عاداتى كه انجام مى دهند، با در نظر گرفتن طرز اخلاق و رفتار آنها در اجتماع، مى تواند راهنماى خوبى براى پى بردن به وضع آنها باشد و هدف اصلى و نهايى آنها را روشن سازد.

تفاوت اساسى انبيا و معجزاتشان با اين گونه اشخاص و كارهايشان خيلى واضح است، انبيا داراى هدف عالى تربيتى بوده اند و معجزاتى كه مى آوردند به همين منظور يعنى براى راهنمايى و هدايت نوع بشر و اجراى برنامه هاى اصلاحى بوده و هيچگونه قصد اغفال و سوء استفاده و كسب شهرت و امثال آن را نداشته اند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 135

اين هدف مقدس از لابلاى اعمال و چگونگى سلوك آنها با مردم و سوابق زندگى آنها، به خصوص در طرز بهره بردارى از معجزاتى كه انجام مى دادند كاملا مشخص مى شود.

در رابطه با اعجاز مباحث ديگرى قابل طرح است لكن چون اساس بحث ما در اعجاز قرآن است به همين مقدار اكتفا مى كنيم و طالبين به كتبى كه در رابطه با معجزات و اثبات رسالت انبيا نوشته شده مراجعه نمايند.

ب- اعجاز قرآن و جوانب آن

اشاره

از ميان معجزات بى شمار و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادر شده تنها قرآن سند زنده و حقانيت آن حضرت معرفى مى شود، همه مى گويند: كتابى است فوق افكار بشر، كسى نتوانسته تا كنون كتابى همانند آن را بياورد، اين كتاب يك معجزه بزرگ آسمانى است.

علت اينكه قرآن را به عنوان سند زنده حقانيت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و معجزه بزرگ او از ميان تمام معجزاتش انتخاب كرده اند اين است كه:

اولا- قرآن معجزه اى است گويا:

زيرا پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل كنند كه در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران آن را تكميل مى كرد، اين گفته در مورد معجزات ديگر پيامبر اسلام غير از قرآن نيز صادق است، ولى قرآن يك معجزه گوياست نيازى به معرفى ندارد، خودش به سوى خود دعوت مى كند، مخالفان را به مبارزه مى خواند، محكوم مى سازد و از ميدان مبارزه پيروز بيرون مى آيد، لذا پس از وفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همانند زمان حيات او به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دين است و هم معجزه براى اثبات آن، هم قانون است و هم سند صحت آن.

ثانيا- قرآن معجزه اى جاودانى و جهانى است:

زيرا مرز «زمان و مكان» را درهم شكسته و ما فوق زمان و مكان قرار گرفته است، بخاطر اينكه معجزات پيامبران

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 136

گذشته و حتى معجزات غير قرآنى خود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى نوار معينى از زمان و در نقطه مشخصى از مكان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است؛ يعنى سخن گفتن نوزاد مريم عليه السّلام و زنده كردن مردگان و مانند آن در زمان و مكان و در برابر اشخاص معينى بوده و چنانكه مى دانيم امورى كه رنگ زمان و مكان به خود گرفته باشند، به همان نسبت كه از آنها دورتر شويم، حقيقت آنها كم رنگتر جلوه مى كند و كهنه مى گردد، اين از خواص حوادث زمانى است.

ولى قرآن بستگى به زمان و مكان ندارد، همچنان به همان قيافه اى كه در

هزار و چهارصد سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد، امروز بر ما تجلى مى كند، بلكه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش به ما امكاناتى داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنماييم، پيداست كه هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت. و بديهى است يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد.

و ثالثا- قرآن معجزه اى روحانى است:

بخاطر اينكه امور خارق العاده اى كه از پيامبران خدا قبل از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده، همه جنبه جسمانى داشته است، شفاى بيماران غير قابل علاج، زنده كردن مردگان، سخن گفتن كودك نوزاد در گهواره و ... همه جنبه جسمى دارند يعنى چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف و كلمات معمولى تركيب يافته آنچنان معانى بزرگ در بر دارد كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح او را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى كند، معجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد «1». (1) تفسير نمونه، ج 1، ص 83- 85.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 137

وجوه اعجاز قرآن

اشاره

از يك نظر مى توان اعجاز قرآن را به دو جنبه لفظى و معنوى تقسيم كرد، اعجاز لفظى يعنى جنبه هنر و زيبايى آن و اعجاز معنوى، جنبه فكرى و علمى آن است؛ زيرا مقوله هنر و زيبايى غير از مقوله علم و تفكر است، زيبايى مربوط به فن است ولى علم مربوط به كشف، علم يعنى آنچه كه حقيقتى را براى انسان كشف مى كند ولى زيبايى و جمال يعنى چيزى كه يك موضوع جميل و زيبايى را به وجود مى آورد.

قرآن به اتفاق نظر هر كس كه سخن شناس است و اندكى با زبان قرآن آشنايى دارد، حتى فرنگيها كه با زبان عربى آشنايى پيدا

كرده اند، تصديق كرده اند كه از جنبه فصاحت و بلاغت و زيبايى سخن بى نظير است، چرا كه قرآن از سبك مخصوصى برخوردار است، نه نثر است و نه شعر، در صورتى كه همه سخنها يا نثر است و يا شعر، «اما شعر نيست» به دليل اينكه وزن و قافيه كه در شعر كهن از پايه هاى اصيل شعر محسوب مى شد ندارد، و علاوه بر وزن و قافيه، از ركن ديگر شعر كه تخيل است هيچ استفاده نكرده بلكه مطالب را بدون هيچگونه تخيل بيان نموده است.

مراد از تخيلات همان تشبيهات مبالغه آميزى است كه در اشعار آورده مى شود تا آنجا كه گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» يعنى بهترين شعرها دروغترين آنهاست؛ چون هر چه دروغتر باشد قشنگ تر مى شود مثل شعر اين شاعر:

يا رب چه چشمه اى است محبت كه من از آن* يك قطره آب خوردم و دريا گريستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من* با آنكه در غمت به مدارا گريستم چنانكه ملاحظه مى كنيد اين شعر، به همان نسبت كه دروغ است شيرين است، قرآن اساسا خود مسائل معنوى را در نهايت روانى و با جذابيت خاصى طرح مى نمايد و نيازى به تشبيهات دروغ ندارد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 138

«و اما نثر نيست» به جهت اينكه هيچ نثرى آهنگ بردار نيست و قرآن عجيب آهنگين است، آيا تا كنون ديده ايد كه يك كتاب دينى يا غير دينى را بتوان با آهنگهاى مختلف خواند؟ تنها كتابى كه مى توان آن را با آهنگ قرائت كرد قرآن است، آيات مختلف قرآن آهنگهاى مختلف مى پذيرد؛ يعنى آهنگهاى مختلف متناسب با معانى آيات است مثلا اگر

تخويف بكند آهنگى مى پذيرد كه دل را تكان داده و بترساند، و آيات تشويقى آهنگى مى پذيرد كه آرامش ببخشد.

به هر حال، قرآن كريم از جهات مختلف و از جنبه هاى گوناگون معجزه است كه در رابطه با اعجاز قرآن و جهات مختلف آن كتابهاى بسيار نوشته شده و هر مؤلفى در تأليفش (كه بعضيها تماما در رابطه با اعجاز قرآن است و بعضى ديگر بخشى از مباحث آن كتاب به اعجاز قرآن اختصاص يافته است) تا جايى كه امكان بحث اعجاز بود در آن رابطه بحث كرده است، در عين اينكه كتب بى شمارى در اين رابطه تأليف شده، هنوز تمام جنبه هاى اعجاز قرآن بررسى نشده است.

و به تعبير ديگر: حق قرآن در اين راستا (همانند بقيه ابعاد آن) ادا نشده است، و يقينا ما نيز در اين نوشتار كه در حد يك درس است نخواهيم توانست حق اين مهم را ادا كنيم ولى از باب اينكه:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد

به گوشه اى از جنبه هاى اعجاز اشاره مى كنيم «1».

بعضى از جنبه هاى اعجاز قرآن در درس پيشين مورد بررسى قرار گرفت از قبيل: (1) براى آگاهى بيشتر به جنبه هاى اعجاز قرآن به اين كتابها مراجعه كنيد: الميزان، ج 1 تفسير نمونه، ج 1، و البيان، آيت اللّه خويى، و معجزه بزرگ، محمد ابو زهره، ترجمه محمود ذبيحى، و معارف اسلامى 2، و وحى و نبوت و آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، و اعجاز القرآن، رافعى، و اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز، عبد القاهر جرجانى، و رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر، آقاى مكارم شيرازى، و شناخت قرآن، دزفولى و آموزش عقايد،

آقاى مصباح يزدى، درس سى و دوم، و التمهيد في علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 4، و اتقان، سيوطى، ج 2، ص 148.

و برهان، زركشى، ج 2، و بحار، ج 17، ص 159- 225.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 139

تحدى به مثل، تحدى به آورنده آن، تحدى از جهت هماهنگى و عدم اختلاف و ...

و به جنبه هاى ديگر آن به اختصار در اين درس خواهيم پرداخت و آنها عبارتند از:

الف- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت.

ب- اعجاز قرآن از نظر علو معنا و محتوا.

ج- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربايى.

د- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غيب.

ه- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف.

الف- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت
اشاره

قرآن به زبان عربى نازل شده است و مانند ساير گفتارهاى عربى يا غير عربى ديگر، از كلمات و كلمات آن نيز از حروف معين و مشخصى ساخته شده است كه در اختيار بشر قرار دارد، ولى چگونه است كه بشر نمى تواند مانند آن را بياورد، همانند يك گياه كه مواد تركيبى و فرمول تركيب آن مشخص شده است ولى بشر نمى تواند از تركيب همان مواد با همان فرمول معين گياه زنده را بسازد.

هندسه كلمات قرآن، بى نظير است نه كسى توانسته كلمات قرآن را بدون آنكه به زيباييهاى آن لطمه وارد كند پس و پيش كند و نه كسى توانسته است مانند آن را بياورد، اسلوب قرآن نه سابقه دارد و نه لاحقه؛ يعنى نه قبلا كسى با اين سبك سخن گفته است و نه بعدا كسى توانسته است با آن رقابت و يا از آن تقليد كند. قرآن از انسجام و آهنگ ويژه اى برخوردار است كه

در هيچ نثرى تا كنون ديده نشده است و هيچ نثرى مانند قرآن، پذيرش آهنگهاى متناسب با عوالم معنوى را ندارد «1».

«عبد القاهر جرجانى» مبتكر علوم بلاغت، علم معانى و بيان را براى درك اعجاز قرآن بنا نهاد و به همين منظور دو كتاب «اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز» را به نگارش (1) معارف اسلامى، 1- 2، ص 162.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 140

در آورد.

رافعى در كتاب اعجاز القرآن خود بلاغت قرآن را مورد سنجش قرار داده است، از جمله سخنان او در اين رابطه چنين است:

«فصاحت قرآن، فوق فصاحتهاى فنى است كه علوم بلاغتى از آن گفتگو مى كند، حقيقت اعجاز قرآن يكى از اصول لا ينحل و مطالب مرموز تاريخ است كه تا كنون هيچ كس كاملا به كشف آن موفق نگشته است ...».

«در طول روزگار، عقول بشرى بر قرآن برترى نيافته و پيوسته آراء و افكار انسانى نسبت به آن پست و ناچيز به شمار مى آيد و اين خود بهترين وجه براى اعجاز آن است».

«يگانه مبيّن اهميت اصول بيانى قرآن، همانا دقت نظر در حقيقت معنى و ارتباط آن با سياق الفاظ ديگر از اشتباه و نظائر آن است ... و نظر در وجوهى كه به مناسبت آنها الفاظ انتخاب شده است و همچنين نظر در روابط الفاظ و معانى و حروف و صيغ و تناسب آنها با ويژگيهاى صوتى و موقعيت آن در دلالت وضعى و توجه به سياق كلام و وجه حذف و ايجاز و تكرار و جز اينها كه همه آنها به بهترين وجه در قرآن رعايت شده است و بدون هيچگونه تصنع

و تكلف چنان است كه همه آن در يك قالب ريخته شده است و اين نكات به آن درجه اى كه در قرآن است در بلاغت انسانى پيدا نمى شود ...».

«هر كدام از كلمات قرآن، داراى روحى متناسب با حالات تركيب و با نظم و روش كلام است كه در تركيبات ديگران وجود ندارد و از آن روح جز اعجاز نمى توان تعبير كرد».

«هر گاه عبارات قرآن تبديل به عبارات ديگر شود، در حكم ترجمه محسوب مى شود، هر قدر در كلمات فصحا تفحص كنيم، تركيبى كه قابل مقايسه با قرآن باشد يافت نمى شود و به خوبى واضح است كه از صنع انسانى است و داراى طراوت كلام الهى نيست و در مقايسه با قرآن انحطاط آن معلوم مى شود»، (پايان كلام رافعى در

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 141

اعجاز القرآن).

گواهى ديگران درباره قرآن

نه تنها دانشمندان اسلامى در رابطه با عظمت و اعجاز قرآن سخن گفته اند، ديگران نيز در اين باره داد سخن داده و قرآن را فوق درك و فكر بشر معرفى كرده و بشر را ناتوان از آوردن مثل آن دانسته اند، به عنوان نمونه به سخن بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1- ابو العلاء معرى (متهم مبارزه با قرآن) مى گويد: «اين سخن در ميان همه مردم اعم از مسلمان و غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده است، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخت و تا كنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد. سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاى معمول ميان عرب اعم از خطابه، رجز، شعر و سجع كاهنان شباهت ندارد. امتياز و

جاذبه اين كتاب بقدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستاره اى فروزان در شب تاريك مى درخشد» «1».

2- وليد بن مغيره مخزومى، مردى كه به حسن تدبير و فكر سائب شهرت داشت و براى حل مشكلات اجتماعى از فكر و تدبير او در زمان جاهليت استفاده مى كردند و به همين جهت او را «ريحانه قريش» مى نامند، پس از اينكه چند آيه از اول سوره غافر را از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيد به محفلى از طايفه بنى مخزوم حاضر شد و چنين گفت:

«به خدا سوگند از محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان ... «و إنّ له لحلاوة و إنّ عليه لطلاوة و إنّ أعلاه لمثمر و إنّ أسفله لمغدق و إنّه ليعلوا و لا يعلى عليه» «2». (1) تفسير نمونه، ج 1، ص 90 به نقل از قرآن و آخرين پيامبر.

(2) مجمع البيان، ج 10، سوره مدثر، و سيره ابن هشام، ج 1 ص 288.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 142

يعنى: «گفتار او شيرينى خاصى و زيبايى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان تنومند) پر ثمر و پايين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن) پر مايه است، گفتارى است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد».

3- «كارلايل» مورخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى گويد: «اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقايق برجسته و خصائص اسرار وجود، طورى در مضامين جوهرى آن پرورش يافته كه عظمت و

حقيقت قرآن به خوبى از آنها نمايان مى گردد و اين خود مزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى شود، بلى خواندن برخى از كتابها تأثيرات عميقى در ذهن مى گذارد ولى هرگز با تأثير قرآن قابل مقايسه نيست، از اين جهت بايستى گفت: مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آنها راه نيافته و پايان تمام فضائلى را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در بر داشته و آنها را به خوبى نشان مى دهد» «1».

4- «جان ديون پورت» مؤلف كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قرآن» «2»، مى نويسد: «قرآن به اندازه اى از نقائص مبرا و منزه است كه نيازمند كوچكترين تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون اينكه انسان كمترين ناراحتى از آن احساس كند».

و باز او مى نويسد: «و همه اين معنا را قبول دارند كه قرآن با بليغ ترين و فصيح ترين لسان و به لهجه قبيله قريش كه نجيب ترين و مؤدب ترين عربها هستند نازل شده است ... و مملو از درخشنده ترين اشكال و محكمترين تشبيهات است ...» «3». (1) تفسير نمونه، ج 1، ص 91 به نقل از مقدمه كتاب سازمانهاى تمدن امپراطورى اسلام.

(2) ص 111.

(3) همان مدرك صفحه 91.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 143

5- «گوته» شاعر و دانشمند آلمانى مى گويد: «قرآن اثرى است كه

به واسطه سنگينى عبارت آن خواننده در بادى امر رميده مى شود و سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالأخره بى اختيار مجذوب زيباييهاى متعدد آن مى شود» «1».

و در جاى ديگر مى گويد: «ساليان درازى كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دور نگاه داشته اند؛ اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش گذارده باشيم، پرده هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى رود و به زودى اين كتاب توصيف ناپذير (قرآن) عالم را به خود جلب نموده و تأثير عميقى در علم و دانش جهان كرده، عاقبت محور افكار مردم جهان مى گردد».

و هم او مى گويد: «ما در ابتدا از قرآن رو گردان بوديم اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب نمود و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى و بزرگ آن سر تسليم فرود آورديم».

6- «ويل دورانت» مورخ معروف مى گويد: «قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوايى به وجود آورده كه در هيچ يك از مناطق جهان ... شبيه و نظير نداشته است».

سخنانى كه دانشمندان غير مسلمان در رابطه با قرآن گفته اند بسيار است و ما را ياراى نقل همه آنها نيست در اين مختصر به همين چند فراز بسنده مى كنيم.

آيا كسى به معارضه با قرآن برخاسته است؟

تاريخ به خوبى نشان مى دهد كه اعراب اصيل و خالص زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نظر سخن سرايى و نكته سنجى و ريزه كاريهاى ادبى به جايى رسيده بودند كه بى سابقه بود، به طورى

كه نسلهاى بعد هم نتوانسته اند قدم در جاى قدم آنها بگذارند (1) از كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 144

و مى توان گفت در فصاحت و بلاغت و محسنات كلام، به آخرين درجات كمال رسيده بودند.

قرآن كريم در اين يگانه صفت كه عرب جاهلى به آن مى نازيد با آنها به معارضه برخاست و غرور آنها را تحريك كرد تا آن حد كه درهم ريختن اساس عقايد دينى آنها را منوط به آن كرد كه آنان قدرت آوردن مثل قرآن را ندارند ولى قريش و ساير اعراب در برابر دعوت قرآن به معارضه:

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ... «1»، پاسخى جز عجز و ناتوانى نداشتند لذا ميدان را خالى كرده و پا به فرار نهادند چنانكه قرآن كريم نقل مى كند:

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ «2».

يعنى: «آنها دلهاى خود را از قرآن بر مى گرداندند تا از آن خود را پنهان دارند، بدانيد آنگاه كه آنها سر در جامه فرو مى برند، خدا مى داند آن را پنهان مى دارند و آن را كه آشكار مى سازند».

تا جايى كه تاريخ نشان مى دهد كمتر افرادى حاضر به معارضه با قرآن شدند و آنهايى هم كه به معارضه با قرآن برخاسته اند عرض خود بردند و زحمت مسلمين را روا داشتند. در تاريخ نام بعضيها كه احتمالا يا يقينا به معارضه با قرآن برخاسته بودند، برده شده كه آنها پس از اقدام به اين كار، بعضيها به عجز خود اعتراف نموده و بعضى ديگر نيز كلماتى را كه

حقا مايه رسوايى خودشان بود سر هم كرده و به عنوان همانند قرآن عرضه نمودند كه هر انسان صاحب فنى مى داند آن جملات جز اينكه ماهيت گوينده آنها را روشن سازد چيز ديگرى را نشان نمى دهد: (1) سوره بقره، آيه 23.

(2) سوره هود، آيه 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 145

الف- در تاريخ نام عبد اللّه بن مقفّع، ابو شاكر ديصانى، عبد الكريم بن ابى العوجا و عبد الملك بصرى و متنبّى احمد بن حسين كوفى و ابو العلا معرّى و مسيلمه كذاب و ... «1» را برده اند كه اينها در مقام معارضه با قرآن بر آمده بودند كه احيانا ممكن است اين نسبت به بعضيها صحيح نباشد، به هر حال، گفته شد كه چهار نفر اول (عبد اللّه بن مقفع، ابو شاكر ديصانى، عبد الكريم بن ابى العوجا و عبد الملك بصرى) كه از ماديين عرب بودند سالى در مسجد الحرام گرد آمده و در مورد حج و اسلام و پيامبر، سخن مى گفتند و ناراحتى خود را در نيرومندى اسلام و مسلمانان بازگو مى كردند، سپس به اتفاق آرا تصميم گرفتند با قرآن كه اساس و محور اسلام است، معارضه كنند، هر يك از آنها تعهد نمودند كه تا يك سال، ربع قرآن را مورد نقض قرار دهند، سال ديگر كه در موسم حج به همديگر رسيدند و از عملكرد همديگر جويا شدند هر كدام آيه اى را ذكر كردند كه آنها را به حيرت انداخته بود و به زانو در آورده و آنها را از معارضه با قرآن منصرف كرده بود: ابن ابى العوجا گفت آيه:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا

«2»، مرا به حيرت انداخته است.

ديگرى آيه: يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً ... «3» را خواند و گفت: اين آيه مرا متحير ساخته و به خود مشغول كرده است.

سومى گفت: آيه يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي «4» چنان مرا متحير كرده كه به آيه ديگر نرسيده ام.

چهارمى اظهار داشت من در آيه: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا «5» متحير (1) التمهيد في علوم القرآن، ج 4 از ص 227- 249 را ملاحظه نماييد.

(2) سوره انبياء، آيه 22.

(3) سوره حج، آيه 73.

(4) سوره هود، آيه 44.

(5) سوره يوسف، آيه 80.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 146

مانده ام، بلاغت توأم با ايجاز اين آيه مرا چنان در تفكر فرو برد كه به ديگر آيات نپرداخته ام در اين هنگام كه آنان به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى كردند امام صادق عليه السّلام از كنار آنها عبور مى كرد اين آيه را تلاوت كرد: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1».

ب- مسيلمه كذاب از مردم «يمامه» نيز به معارضه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتى را آورده است كه انسان از نقل آنها شرم دارد، در عين حال بد نيست چند جمله از آنها را كه زنندگى كمترى دارد در اينجا بياوريم:

1- در برابر سوره «الذاريات»، اين جمله ها را آورده است:

«و المبذّرات بذرا و الحاصدات حصدا! و الذّاريات قمحا! و الطّاحنات طحنا! و العاجنات عجنا! و الخابزات خبزا! و الثّاردات ثردا! و اللاقمات لقما! إهالة

و سمنا!» «2».

يعنى: «قسم به دهقانان و كشاورزان! قسم به درو كنندگان! قسم به جدا كنندگان گندم از كاه! قسم به خمير كنندگان! قسم به پخت كنندگان نان! قسم به تريد كنندگان! قسم به افرادى كه لقمه هاى چرب و نرم بر مى دارند!!».

2- «يا ضفدع بنت ضفدعين! نقى ما تنقين! نصفك في الماء و نصفك في الطّين! لا الماء تكدّرين و لا الشّارب تمنعين!» «3».

يعنى: «اى قورباغه دختر قورباغه! آنچه مى خواهى صدا كن! نيمى از تو در آب و نيم ديگر در گل است! نه آب را گل آلود مى كنى و نه كسى را از خوردن آب جلو گيرى مى نمايى!!».

و عباراتى هم در الميزان و التمهيد في علوم القرآن، نقل شده كه نيازى به ذكر اين (1) سوره اسراء، آيه 88، براى آگاهى بيشتر به اين داستان، رجوع كنيد به احتجاج طبرسى، ج 2، ص 142 و بحار، ج 17، ص 213 و التمهيد، ج 4، ص 240.

(2) اعجاز القرآن، رافعى.

(3) قرآن و آخرين پيامبر، و تفسير نمونه، ج 1، ص 89.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 147

اضافات نيست «1».

با مراجعه به تاريخ و روشن شدن اين جهت كه در طول تاريخ، تعداد افرادى كه به معارضه با قرآن برخاسته اند به عدد انگشتان نمى رسد، معلوم مى شود كه مخالفين با همه عنادى كه به اسلام داشتند، قادر بر آوردن مثل قرآن نبودند و گرنه اقدام مى كردند؛ زيرا اين كار آسانترين و كم هزينه ترين كار براى مبارزه با اسلام است. در قرون اخير نيز استعمارگران غرب براى تضعيف مقام قرآن تلاشها كرده اند و مى كنند و مدعيان دروغين پيروى حضرت مسيح عليه السّلام براى پايين

آوردن عظمت اسلام در هر سال و هر ماه اموال گزافى خرج مى كنند، سياستبازان و گردانندگان سياست جهان، قرنهاست كه براى زير سلطه در آوردن كشورهاى اسلامى و چپاول ثروت آنها به طور آشكار و نهان با قرآن مبارزه مى كنند، ولى هيچگاه به خود اجازه نداده اند كه هيأتى از سخنوران جهان را تشكيل دهند كه بتوانند به نداى تحدى قرآن پاسخ دهند و يا لا اقل يك سوره مثل قرآن را بياورند و به جهانيان عرضه نمايند، با اينكه اين كار اگر براى بشر ميسر بود براى آنها سهلترين و كم خرج ترين كارها بود؛ زيرا اين كار به مراتب از ايجاد اديان مصنوعى از قبيل، بهاييگرى، بابيگرى و قاديانيگرى آسانتر است.

اعجاز قرآن به گونه اى است كه حتى كلام پيامبر و امير المؤمنين عليهما السّلام كه سر آمد فصحا و بلغاء بودند همانند آن نخواهد بود.

ب- اعجاز قرآن از نظر علو معنا و محتوا

بررسى محتواى قرآن و فهم آن به گستردگى همه جهان است:

وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «2». (1) الميزان، ج 1، ص 67، و التمهيد، ج 4، ص 228 به بعد.

(2) سوره لقمان، آيه 27.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 148

يعنى: «اگر تمامى درخت روى زمين قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مدادكار گردد، باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند، همانا خدا را اقتدار و حكمت است».

با مراجعه به قرآن كريم و آگاهى از معارف بلند آن و احاطه كلى آن بر مسائل در تمام زمينه ها با توجه به آورنده آن كه يك شخص امى بود

و با در نظر گرفتن زمان و مكان نزول آن، معلوم مى شود كه قرآن كلام الهى است و از طاقت بشر گرچه تحصيل كرده و از نوابغ جهان باشد، خارج است، چه رسد به انسان عادى درس نخوانده و پرورش يافته در محيطى آكنده از جهل (زيرا اگر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيامبر نبود و قرآن از طرف خدا براى هدايت بشر بر او نازل نمى شد، او فردى عادى و شخصى درس نخوانده از همان مردم قريش بود، يقينا توان آوردن چنين كتابى را با محتواى اين چنين نمى داشت).

قرآن حاوى مطالبى در زمينه معارف و الهيات، و مبدأ و معاد، شناخت انسان از بدو خلقت تا مرگ و پس از مرگ، ماوراى طبيعت از روح و ملك و جن، فلكيات و زمين و تاريخ و شئون زندگى انبياى گذشته و آنچه كه بين آنها و اممشان گذشته بود، و احتجاجات و امثال و حكم و اخلاقيات و حقوق خانواده و حقوق مدنى و سياسات و نظام اجتماعى و قوانين جنگ و صلح و قضا و قدر و عبادات و معاملات و نكاح و طلاق و ميراث و حدود و ديات و قصاص و ... است و تمامى اين امور با دلايل قاطع و براهين واضح بررسى و اثبات شده است به گونه اى كه نه سابقه داشت و نه لاحقه و با گذشتن چهارده قرن هنوز خللى در دستورات و قوانين و احكامى كه از ناحيه قرآن ارائه شده است وارد نشده و هنوز كسى نتوانسته به معارضه با آنها برخيزد «1». و بررسى در محور هر يك از اين موضوعات

نيازمند به تدوين كتابى است. (1) البيان، ص 67.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 149

مطالبى كه قرآن آنها را مطرح كرده و به بحث در پيرامون آنها مى پردازد به گونه اى است كه با مباحث معمولى و به آن كيفيتى كه در بين دانشمندان رايج است فرق دارد، به عنوان نمونه:

1- انسان در مكتب قرآن از انسانى كه بشر از راه حس مى شناسد به مراتب گسترده تر است، انسانى كه بشر از راه حس مى شناسد در ميان دو پرانتز (تولد و مرگ) قرار دارد و قبل و بعد اين پرانتزها را تاريكى گرفته است و از نظر حس، مجهول است ولى انسان قرآن، اين پرانتزها را ندارد، و از دو طرف به مبدأ و معاد مى پيوندد، برنامه هاى وسيع و پهناور قرآن براى سازندگى انسانهاست كه هر يك گوشه اى از اعتقادات و اخلاق و اعمال بيرون از شمار، انسانيت را فرا گرفته است و به تمام دقايق و جزئيات آن رسيدگى مى كند.

قرآن به يك معنا كتاب انسان شناسى است اما به گونه اى كه خداى انسان او را آفريده است و چون كتاب انسان شناسى است، پس كتاب خدا شناسى نيز هست؛ زيرا سرشت روح انسان از خدا و به سوى خداست و اگر انسان خود را بشناسد خدا را شناخته است و تا خود را نشناسد، خداى خود را به درستى نمى تواند بشناسد. و از طرف ديگر تنها از طريق شناختن خداست كه انسان به واقعيت حقيقى خود پى مى برد.

2- خداى قرآن غير از آن خدايى است كه مردم عصر نزول قرآن به آن معتقد بودند چرا كه: قرآن پيوند و ارتباط با خدا را در

همه شئون زندگى انسانها جريان مى دهد، قرآن، خدا را، يك موجود بيگانه با بشر معرفى نمى كند كه او را صرفا محرك اول يا واجب الوجودى كه فقط او را آفريده است بشناسد.

در منطق قرآن، خداوند در همه صحنه هاى زندگى بشر حاضر است و به او نزديكتر از رگ گردن اوست، آنان كه به او ايمان دارند، دوست دارد، آنان نيز او را

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 150

دوست دارند: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» «1»، خداى قرآن يك مطلوب و محبوب است، مايه دلبستگى بشر است، روح بشر را مشتعل و آماده فداكارى در راه حق مى سازد، احيانا خواب شب و آسايش روز را از او مى گيرد؛ زيرا به صورت عاليترين ايده در زندگى او تجلى مى كند، او دلهاى بشر را به خود جذب مى كند و به آنها آرامش مى بخشد:

«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» «2» چقدر فرق است بين اين خدا شناسى و آن خدا شناسى عصر نزول قرآن كه مى گفتند: ما به خداى خالق جهان دسترسى نداريم و او نيز از حالات ما آگاهى ندارد، بنابراين، بتها را پرستش مى كنيم تا در نزد خداى بزرگ شفيع ما باشند و حالات ما را در نزد آن خداى بزرگ مشروحا بيان كنند.

در منطق قرآن تمام موجودات حتى ريگهاى بيابان از عمق و ژرفاى وجود خود با او سر و كار دارند، او را ثنا و تسبيح مى گويند، وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ «3».

به هر حال، در هر مسئله اى از مسائل انسانى كه به قرآن مراجعه مى كنيم مى بينيم قرآن آن را در سطح عاليترى از آنچه كه در بين دانشمندان مطرح است، مطرح و

بررسى كرده است و حتى اگر دانشمندى سخن درستى داشته باشد اغلب آن سخن نشأت گرفته از تعليمات قرآن است.

ج- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربايى

قرآن، علاوه بر فصاحت و بلاغت و زيبايى در چينش الفاظ و تركيب كلمات و تنظيم جملات، از جذابيت خاصى نيز برخوردار است كه هر شنونده اى كه داراى وجدان بيدار است، هنگامى كه قرآن به سمعش مى رسد و يا آن را مطالعه مى كند مى فهمد كه اين سخنان جاذبه فوق العاده اى دارد، سخنانى است كه از ناحيه خداى بزرگ خطاب به انسانها صادر شده است، همين خود علتى است كه بشر از ساختن (1) سوره مائده، آيه 54.

(2) سوره رعد، آيه 28.

(3) سوره اسراء، آيه 44.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 151

و پرداختن مانند آن عاجز مانده است؛ زيرا اگر قرآن ساخته و پرداخته بشر باشد و به خدا منتسب شود، دروغ خواهد بود و دروغ هرگز اين همه جاذبه و تأثير نمى تواند داشته باشد.

اينكه كفار، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ساحر (جادوگر) و قرآن را سحر مى خواندند «1» اين خود (در عين دشمنى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آيين او) يك اعتراف ضمنى بود كه از ما ساختن چنين كلامى ساخته نيست و اين به خاطر همان جاذبه و دلربايى قرآن بود و به همين خاطر بود كه دشمنان عنود و لجوج با شنيدن آياتى از قرآن كريم تسليم مى شدند و به آيين اسلام در مى آمدند.

و باز به همين جهت بود كه وقتى غربا، وارد مكه مى شدند و مى خواستن براى طواف به مسجد الحرام بروند، از ناحيه مشركين مكه توصيه مى شدند كه

پنبه در گوششان فرو كنند تا مبادا صداى قرآن پيامبر را بشنوند و مجذوب او گردند!! در همين راستا بود وقتى كه دو نفر از قبيله خزرج به نامهاى «اسعد بن زراره» و «ذكوان» براى كمك و تنظيم قرارداد نظامى به مكه آمدند و از هم پيمانان خود در جنگ، با قبيله «اوس» كمك خواستند، آنها پاسخ منفى دادند و گفتند: ما خود مبتلا به جنگ داخلى شده ايم؛ زيرا شخصى به نام «محمد» در بين ما ادعاى پيامبرى دارد و خدايان ما را رد كرده و همه را به خداى واحد دعوت مى كند و عده اى از مردم آشكارا و نهان به او ايمان آورده اند و فعلا هر روزه بين ما و طرفداران او درگيرى وجود دارد، لذا ما را توان كمك شما در جنگ با رقيبتان در مدينه نيست.

وقتى كه آن دو نفر خواستند براى طواف خانه خدا به مسجد الحرام بروند، به آنها توصيه كردند كه در گوششان پنبه فرو كنند تا مبادا صداى پيامبر را بشنوند؛ زيرا مى دانستند با شنيدن آواى قرآن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تحت تأثير قرار مى گيرند، آنها (1) وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ، (سوره اعراف، آيه 132).

فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ، (سوره مائده، آيه 110).

وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، (سوره قمر، آيه 2).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 152

مى گويند: ما طبق سفارش مشركين مكه در گوشمان پنبه گذاشتيم و وارد مسجد الحرام شديم، ناگاه در هنگام طواف چشممان به مردى نورانى كه قيافه اى زيبا و جذاب داشت

افتاد و ديديم كه در لب زمزمه اى دارد، به خود گفتيم: پنبه از گوش بيرون كنيم، اگر سخنش حق و صحيح بود بپذيريم و اگر باطل مى گويد كه زير بار نمى رويم، وقتى پنبه را از گوش در آورده و به سخن او گوش فرا داديم ديديم آهسته آيات قرآن را مى خواند، با شنيدن آيات قرآن چنان دلمان نرم شده كه سر از پا نشناخته عاشق و شيفته او شديم، اين دو مرد همانهايى هستند كه در بازگشت به مدينه، زمينه مهاجرت حضرت را فراهم ساختند و خود از مؤمنين ثابت و پايدار در تاريخ اسلام شدند و در بازگشتشان به مدينه به قبيله خود گفتند كه ما در تنظيم قرار داد نظامى موفق نبوديم ولى شخصى را در مكه يافتيم كه اگر او را به مدينه بياوريم او مى تواند جنگ چندين ساله ما را به پايان برساند و اين دشمنيها را به دوستى مبدل سازد و از همينجا زمينه مهاجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به مدينه فراهم ساختند.

به هر حال، گواهى دشمنان اسلام در صدر اسلام به عظمت و جذابيت قرآن همانند سخن وليد بن مغيره مخزومى، بخاطر همين جذابيت و دلربائى قرآن بود؛ زيرا آنان اهل زبان بوده و به تمام جهات، زيبائى قرآن را پى مى بردند، كم سخن نيست كه سر كرده مخالفين با صراحت بگويد كه: «من از محمد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان ... گفتار او شيرينى خاص و زيبائى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پر ثمر و پايين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن) پر مايه

است، گفتارى است كه بر هر چيز برترى داشته و پيروز مى شود و چيزى بر آن برترى پيدا نكرده و پيروز نخواهد شد» «1».

انسان وقتى گوش دل به قرآن فرا مى دهد با جان خود درك مى كند كه خدا از طريق آيات آن، با ما سخن مى گويد و حلاوت سخن خدا را در روح خود احساس مى كند، (1) سيره ابن هشام، ج 1، ص 288.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 153

انسان از طريق قرآن خود را در مى يابد، هستى را معنادار مى بيند و خود را به ابديت پيوسته مى بيند، بر عقده هاى درونى پيروز مى شود و از اسارت نفس آزاد مى گردد، وحشت مرگ كه انسان به علت هراس از آن تن به ذلت و خوارى و تسليم مى دهد، از او فرو مى ريزد و به جاى آن، دلش آكنده از ترس عواقب اعمال سوء مى شود كه در زندگانى ابدى دامنگير او خواهد شد:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ «1».

خداوند قرآن را «آيات بينات، نشانه هاى روشن، نور، هدايت، شفا و رحمت» مى نامد، به همين دليل است كه در دهها آيه امر مى كند كه در قرآن تفكر و تدبر كنيد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «2».

على عليه السّلام كه پرورش يافته در مكتب قرآن است در خطبه اى كه متقين را توصيف مى كند، مى فرمايد:

«يستشيرون به دواء دائهم».

يعنى: «اهل تقوا درمان دردهاى جانكاه خود را در قرآن جستجو مى كنند».

هرگز نمى توان گفت سخنى كه اين چنين جاذبه و دلربايى و قدرت تأثير دارد، راست نيست، بلكه پيامبر آن را براى تأمين موقعيت اجتماعى خود به خدا تهمت بسته است، در همين

قرآن، آياتى به چشم مى خورد كه اگر پيامبر سخنى را پيش خود ساخته و به ما نسبت دهد، رگ حيات او را خواهيم كشيد و با قدرت با او برخورد خواهيم كرد:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ، فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ «3». (1) سوره زمر، آيه 23.

(2) سوره محمد، آيه 24.

(3) سوره حاقه، آيه 44- 47.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 154

به هر حال، هيچ كلامى حتى كلام پيامبر و على عليه السّلام خواه نثر و خواه نظم در جاذبه و دلربايى به پايه قرآن نمى رسد و اين موضوع بر هيچ اهل فنى پوشيده نيست.

د- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غيب «1»

يكى از وجوه اعجاز قرآن، خبرهاى غيبى آن است كه نسبت به حوادث گذشته و آينده داده است. منظور از «غيب» در اينجا، امور مخفى و پنهانى است كه با وسائل و اسبابى كه بشر در اختيار دارد، اطلاع از آنها امكان پذير نيست و با نيروى انديشه و فكر و برهان و محاسبات نمى توان آن را كشف كرد، در چنين شرايطى خبر دادن از غيب، اعجاز است.

در آيات مختلف قرآنى (خواه مربوط به گذشته و خواه آينده) به اخبارى برخورد مى كنيم كه در حين نزول آن آيات، درستى و نادرستى آنها را نمى شد معلوم كرد ولى گذشت زمان، صحت و صدق آنها را به ثبوت رسانيد و در زمره ادله اعجاز قرآن قرار گرفت.

اينك به بخشى از آيات مربوط به اخبار غيبى كه از وقايع گذشته و حوادث آينده خبر داده اند مى پردازيم و آنها عبارتند:

الف- آيات مربوط به سرگذشت انبياى گذشته و اممشان و آيات مربوط

به حضرت مريم و زندگى او و داستان قوم سبأ و سد مأرب و قصه اسكندر ذو القرنين و امثال اينها كه قرآن در بعضى از اين موارد پس از نقل داستان، خطاب به حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: «اينها از خبرهاى غيبى است كه از طريق وحى به تو اطلاع مى دهيم و گرنه، نه تو و نه قوم تو از آنها اطلاع نداشتيد».

نظير آيه اى كه بعد از نقل سرگذشت حضرت نوح مى گويد: (1) ر. ك: الميزان، ج 1، ص 63، و البيان، ص 67.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 155

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا ... «1».

و يا پس از نقل داستان حضرت يوسف عليه السّلام مى گويد:

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ «2».

و پس از نقل داستان و سرگذشت حضرت مريم و اينكه چگونه و چه كسى او را تحت تكفل بگيرد، مى فرمايد:

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ «3».

براى آگاهى به اين نوع آيات كه از گذشته خبر دادند، به آيات سوره مريم از آيه 1 تا آيه 34 و آيات سوره كهف از آيه 83 به بعد و آيات سوره سبأ را در رابطه با قوم سبأ و نحوه جان دادن حضرت سليمان و ... ملاحظه نماييد.

در قرآن كريم از قوم سبأ و سرزمين آنها و ويرانى سد مآرب سخن رفته است، در آن روز احدى اطلاعى از آنها

نداشت، و احتمالا آن را جزء اساطير مى پنداشتند تا در سال 1791 يك دانشمند آلمانى با هيأتى در صدد كشف آثار آنها بر آمدند و پس از او هيأتهايى دنبال كار را گرفته تا در نيمه دوم قرن نوزدهم پس از كاوشهاى بسيار و حفريات فراوان، تاريخ سبأ روشن شد و معلوم شد آنچه قرآن گفته است تماما صحيح و روشن بوده است «4».

و همچنين راجع به «ذو القرنين» و بسيارى از اين وقايع از قبيل ويرانى قواى قوم لوط و سر گذشت عاد و ثمود كه غالبا به وسيله حفريات و تحقيقات و كاوشهاى محققان روشن شده است: (1) سوره هود، آيه 49.

(2) سوره يوسف، آيه 102.

(3) سوره آل عمران، آيه 44.

(4) تفسير طنطاوى، ذيل آيات سوره سبأ، و فرهنگ قصص قرآن، ماده سبأ.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 156

ب- آياتى است كه از حوادث آينده خبر داده اند و آنها بسيارند از قبيل:

1- آيه اى كه در جنگ بدر به مؤمنين وعده پيروزى و براى كفار با همه شوكت و مكنتى كه داشتند شكست را خبر داد و آنچنان شد كه قرآن خبر داده بود:

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ «1».

يعنى: « (اى رسول ما!) به ياد آريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده فتح بر يكى از دو طايفه را داد و شما مسلمين مايل بوديد كه آن طايفه كه شوكت و سلاح همراه ندارند اموالشان نصيب شما شود ولى خداوند مى خواست كه صدق سخنان حق را

ثابت گرداند و از بيخ و بن، ريشه كافران را بر كند».

2- و آيه اى كه در مكه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داد كه خدا ناصر شماست و دعوت شما پيروز است و دشمنان شما ذليل و استهزا كنندگان شما خوار خواهند شد، اين خبر در زمانى به پيامبر داده شد كه احدى احتمال پيروزى پيامبر و شكست مشركين را نمى داد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دوران ضعف دعوت خود را مى گذراند و مشركين در اوج قدرت بودند كه در آن حال خداوند به پيامبر دستور استقامت و وعده نصرت و شكست دشمنان را داده است:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ «2».

اين آيه در موقعى نازل شد كه حضرت در مكه روزى از كنار عده اى عبور كرد كه آنها از پشت سر آن حضرت او را استهزا مى كردند و مى گفتند: اين مرد مدعى است كه پيغمبر است و جبرئيل با اوست، حضرت از اين وضع رنجيده خاطر شد، آيه فوق نازل شد كه شما به آنچه امر شدى عمل كن و توجهى به مشركين نداشته باش كه چه مى گويند و چه مى كنند، ما تو را از (شر) اين استهزا كنندگان حفظ خواهيم كرد. (1) سوره انفال، آيه 7.

(2) سوره حجر، آيه 94- 95.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 157

3- آيه اى كه خبر از ايمان نياوردن ابو لهب و زنش داده كه آنها اهل آتش اند يعنى آن دو تا پايان عمرشان ايمان نمى آورند، سوره: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ناظر به اين معناست.

4- آياتى كه خبر از شكست ايرانيان

به دست روميان را داده اند، در حالى كه در آن روز، ايرانيان غالب و روميان شكست سختى خورده بودند:

الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ ... «1».

يعنى: «روم در نزديكترين زمين خود (يعنى دمشق و انطاكيه كه به پايتخت روم شرقى نزديك بوده است) مغلوب (ايرانيان) شد، روميان پس از اين شكست و مغلوبيت در اندى سال (سه تا نه سال) غالب و پيروز خواهند شد».

وقتى كه ايران، امپراطورى روم را در جنگهاى خسرو پرويز با هرقل امپراطور روم، شكست داد، اين آيه نازل شد، و با قاطعيت اعلام كرد كه در كمتر از ده سال ديگر، روم، ايران را شكست خواهد داد. اين پيشگويى به قدرى براى مسلمانان مسلم بود كه در ميان بعضى از مسلمين و برخى از كفار بر سر آن شرط بندى شد، بعد همان طور كه قرآن خبر داده بود محقق شد و اين پيشگوئى بزرگ به وقوع پيوست و داستان آن به طور خلاصه اين چنين است كه:

در سال 617 ميلادى كه مصادف با هفتمين سال بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، جنگى ميان ايران و روم (دو ابر قدرت آن زمان) رخ داد و به حد اعلاى خود رسيد، روم در آن جنگ، شكست سختى را متحمل شده و بسيارى از شهرها و محدوده قدرت خود را از قبيل: ارمنستان، شهرها و قلعه هاى رومى در بين النهرين و تمام ممالك آسياى صغير و سوريه و فلسطين و مصر را از دست داده و حتى قسطنطنيه كه پايتخت بود، مورد تهديد بود و هرقل مى خواست از

پايتخت فرار كند. و در سال (1) سوره روم، آيه 1.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 158

626 ميلادى، هرقل با سپاه عظيمى به ايران حمله كرد و قشون ايران به سركردگى «شاهين»، شكست خورد و در سال بعد، هرقل قصد «دستگرد» كرد كه در بيست فرسخى «تيسفون» پايتخت ايران و اقامتگاه خسرو پرويز بود، شكست خسرو پرويز در «دستگرد» باعث خلع او از سلطنت و سبب قتل او شد» «1».

با توجه به تاريخ فوق، آيا خبر دادن قرآن از چنين حادثه بزرگ آن هم با تعيين تقريبى وقت با اين قاطعيت و صراحت، جز از كسى كه با جهان غيب و عالم علم خداوند ارتباط دارد امكان پذير است؟ آيا اين خود يك اعجاز روشن نيست؟

موارد ديگرى نيز در قرآن از اخبار غيبى وجود دارد كه نقل همه آنها را لازم نمى بينيم بلكه به همين چند مورد اكتفا مى كنيم چرا كه اگر در خانه كسى هست يك حرف بس است.

ه- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف

قرآن در هر رشته از مقرّرات و احكام، عاليترين مكتب را تأسيس كرده است، فقه وسيع اسلامى كه مشتمل بر احكام فراوان در شئون مختلف زندگى انسانهاست از قرآن نشأت گرفته است، قوانين حقوقى قرآن كه در تمام شئون اجتماعى گسترش دارد در نهايت متانت است و با پيشرفت علوم، روز بروز واقعيت و حقّانيت آنها بيشتر جلوه گر مى شود، قرآن چنان از معارف الهى سرشار است كه بشر هر چه بيشتر در عرفان و فلسفه پيشرفت كند، به همه اسرار آن احاطه پيدا نخواهد كرد.

به هر حال، قرآن در تمام زمينه هاى اعتقادى، اخلاقى، فقهى اجتماعى، سياسى، نظامى و بالأخره در تمام شئون بشرى

سر آمد است و قابل مقايسه با هيچ كتابى نيست، اين از يك سو، از سوى ديگر آورنده آن شخصى امّى و درس ناخوانده است كه دو ثلث عمر شريفش را در بين مردم به صورت يك فرد عادى گذراند كه برترى (1) اقتباس از كتاب تاريخ ايران قديم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 159

فوق العاده اى از نظر اطلاعات نسبت به ديگران در او مشاهده نمى شد و حقايق علمى و يا حتى شعر و نثر مهمى از وى شنيده نشده، بلكه همانند سايرين به نظر مى رسيد.

اما ناگهان كلمات و حقايقى آورد كه بزرگان در برابر او زانو زده و ادبا و سخن سنجان عرب در مقابل او عاجز ماندند و چيزى نگذشت كه قرآن او در جهان منتشر شد و هيچ دانشمند فرزانه و عالم ماهرى، ياراى معارضه با آن را نداشت.

با توجه به مطالب فوق و محيطى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن نشو و نما كرد كه از بدوى ترين و جاهلى ترين محيطهاى بشرى بوده است و مردم آن محيط به تمام معنا از تمدن و فرهنگ بيگانه بودند و از سوى ديگر به وسعت معارف قرآن، نظر كنيم، يقينا مى پذيريم كه قرآن معجزه و كلام الهى است كه هيچگاه نمى تواند ساخته و پرداخته فكر بشر باشد و لو آن شخص از جمله نوابغ جهان باشد.

تازه اين سخن در صورتى است كه معارف قرآنى همسطح با افكار بشرى باشد، در حالى كه مى دانيم قرآن در اغلب مسائل، طورى وارد بحث شده و مسائل را طرح كرده كه براى دانشمندان منيع الهام شد، فلاسفه اسلامى در فلسفه، فقها

در فقه و علماى علم كلام در كلام و عقايد، علماى علم اخلاق در مسائل اخلاقى و عرفا، در عرفان و دانشمندان حقوق، قضاء و جزاء و مدنى، در اين رشته و ...، همه و همه در مكتب قرآن زانوى ادب بر زمين زده و از سفره گسترده آن، بهره مند مى شوند و قرآن به عنوان يك راهنما و راهگشا مورد استفاده قرار مى گيرد.

نمودارى از موضوعات مطروحه در قرآن

موضوعاتى كه در قرآن كريم طرح شده بسيار است و نمى توان به طور جزئى آنها را بر شمرد، ولى در يك نگاه اجمالى مسائل ذيل به چشم مى خورد «1»:

1- توحيد و معارف الهيه، قرآن در توحيد و مراحل خدا شناسى، عاليترين مدارج (1) ر. ك: وحى و نبوت، شهيد مطهرى، ص 112، و معارف اسلامى 2، ص 173.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 160

را پيموده، به برتر از سطح افكار بشر اوج گرفته است، از ساده ترين و روشنترين آيات بينات گرفته تا توصيف خداوند به صفات عليا و اسماء حسنى و نفى صفاتى كه شايسته او نيست، چنان به دقت سخن گفته كه ژرفترين علماى الهى را به حيرت انداخته است.

2- معاد و رستاخيز و بهشت و دوزخ و پاداش اعمال نيك و كيفر اعمال نكوهيده.

3- دعوت به ايمان انسانها به نبوت انبياى الهى و موضعگيرى در برابر تحريف كتب آسمانى و افتراى به خدا و پيامبران الهى.

4- دعوت به يگانه پرستى و اخلاص در عبادات و نهى و منع شديد از شرك و پرستش غير خدا.

5- توجه دادن به آيات الهيه در طبيعت و آفرينش انسان و آسمانها و زمين و درياها و كوهها و حيوانات و غيره.

6- ياد

آورى نعمتهاى الهى براى ايجاد رضاى نفس و دوستى خدا در دلها.

7- احتجاجات و استدلالات متين و محكم در مورد مبدأ و معاد و ساير معارف الهيّه.

8- تحكيم اساس نبوت سلسله انبيا با ارائه معجزات آنها.

9- پيوستگى اديان الهى و تصديق انبياى سلف در قرآن و بيان تصديق پيامبر اسلام در تورات و انجيل.

10- تأييد كتب آسمانى پيشين خصوصا «تورات و انجيل» با تنبيه به وقوع تحريفهاى شرك آميز در آنها.

11- تاريخ و شرح حوادث در ارتباط با پيامبران الهى، به عنوان آزمايشگاهى انسانى كه صدق دعوت پيامبران را روشن كند. و عواقب نيك مردمى كه بر سنن رهبران آسمانى رفته اند و عاقبت بد تكذيب كنندگان آنها و ظالمان و مستكبران و همچنين تحليل برخى از حوادث عصر پيامبر اسلام با معيارهاى الهى.

12- ارائه شاخه هاى ايمان، از قبيل توكّل به خدا، ترس از خدا، نترسيدن از غير

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 161

خدا، حبّ خدا و رسول و اولياى الهى، حبّ نعمتهاى بهشتى و ترس از عذاب الهى و بغض دشمنان خدا و ظالمان و ستمگران.

13- ارائه معيارها و ارزشهاى فردى انسان، مانند تعقل و تفكر و علم و آگاهى و تسلط بر نفس و تقوا و صبر و شكر و استقامت و صدق و امانت و غير اينها و همچنين ارائه ضد ارزشهاى فردى انسان.

14- ارائه معيارها و ارزشهاى اجتماعى انسان، مانند اتحاد و جهاد و توصيه يكديگر به حق و صبر و تعاون بر برّ و تقوا و ترك بغضهاى مؤمنان و امر به معروف و نهى از منكر و ايثار و انفاق از تمام امكاناتى كه انسان در اختيار دارد

و غير اينها و همچنين ارائه ضد ارزشهاى انسان.

15- خطابات مخصوص به خود پيامبر اكرم براى ترفيع مقام عبوديت او.

16- اشاره به اسرار معنوى جهان؛ مانند نيايش و تسبيح همه موجودات براى خدا و غير آن.

17- ارزيابى زندگى دنياى مادى و تبيين عدم صلاحيت آن جهت آرمانى و كمال مطلوب بودن براى انسان.

18- احكام فقهيه در شئون مختلف انسانها، از جمله احكام مربوط به رابطه با خدا (عبادات) احكام اجتماعى، احكام اقتصادى، احكام سياسى، احكام قضائى احكام نظارت همگانى (امر به معروف و نهى از منكر) احكام خانواده، احكام مربوط به حقوق محرومان، احكام كيفرى، احكام جنائى، احكام جهاد و دفاع احكام مربوط به روابط با غير مسلمانان، در حال جنگ و صلح و احكام فراوان ديگر.

و دهها موضوع ديگر كه ما را ياراى بررسى همه آنها در اين مختصر نيست.

البته پيداست تنظيم چنين آيين پهناور با محتواى آن همه معارف گسترده و متنوع، حتى تنظيم فهرست آن از عهده يك انسان عادى مخصوصا يك فرد درس نخوانده آن هم در محيطى عارى از فرهنگ و تمدن، در زمان كوتاهى در ميان هزاران گرفتارى فردى و اجتماعى و جنگهاى خونين و كار شكنيهاى داخلى و خارجى، بيرون است

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 162

و امكان ندارد بدون الهام از غيب و بدون وحى الهى انجام گيرد.

«دكتر واگليرى» استاد دانشگاه ناپل در اين رابطه مى گويد: «كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد ... چطور ممكن است اين كتاب اعجاز آميز كار محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد در صورتى

كه او يك فرد عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در اين كتاب، مخزنها و ذخايرى از دانش مى بينم كه ما فوق استعداد و ظرفيت باهوش ترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست است» «1».

ما در صفحات پيشين، گواهى دانشمندان غير اسلامى را نسبت به عظمت اسلامى اشاره كرديم و نيازى به تكرار آنها نيست.

اينها نمونه هايى از اعجاز قرآن بود كه در اين نوشتار به آنها اشاره كرديم و گرنه جنبه هاى اعجاز قرآن بيش از اينهاست و بررسى همه جانبه آن نياز به تأليف كتابى مستقل دارد. جنبه هاى ديگر اعجاز قرآن كه در اين كتاب بازگو نشده است عبارت است از:

1- اعجاز قرآن از نظر الفاظ و حروف.

2- اعجاز قرآن از نظر اسلوب و روش.

3- اعجاز قرآن از نظر تصريف و بيان.

4- اعجاز قرآن از نظر نظم و فواصل.

5- اعجاز قرآن از نظر ايجاز و اطناب.

6- اعجاز قرآن از نظر جدل و استدلال «2».

و مباحث ديگرى در رابطه با اعجاز كه بايد اهل تحقيق به كتب مفصله مراجعه نمايند و چنين نوشتارى را ياراى بررسى همه آنها نيست. (1) كتاب پيشرفت سريع اسلام، ترجمه سعيدى، ص 49.

(2) ر. ك: المعجزة الكبرى، محمد ابو زهره و يا ترجمه آن به وسيله محمود ذبيحى به نام «معجزه بزرگ»، و اعجاز القرآن، رافعى و ديگر كتب.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 163

نظريه صرفه و پاسخ آن «1»

از مباحث گذشته روشن شد كه اعراب (بلكه تمام انس و جن) از اينكه بتوانند همانند قرآن را بياورند، عاجز بودند و علت اين امر شيرينى الفاظ و جذّابيت معانى و تركيب و عمق محتواى قرآن است به طورى كه خواننده

هرگاه به عمق آن نظر كند، خواهد فهميد كه بشر از دستيابى به آن عاجز است و هر زمان كه به ظاهر و شاخه هاى آن توجه كند، ميوه شيرين و تازه اى در آن خواهد ديد.

به هر حال، آنچه كه از اعجاز بودن قرآن مورد نظر است اين است كه قرآن خود ذاتا معجزه است و كسى نمى تواند مانند آن را بياورد نه آنكه اعجاز در خارج از وجود قرآن است؛ يعنى اگر قرآن بود و مردم، هر آينه مى توانستند همانند آن را بياورند لكن خداوند آنان را از آوردن مثل آن منع كرده و منصرف نموده است، در حالى كه «نظريه صرفه» مى گويد: ناتوانى عرب از آوردن مثل قرآن نه به خاطر يك امر ذاتى در الفاظ و معانى و بافت و نظم آن بود، بلكه خداوند متعال آنان را از اين كار باز مى داشت.

اين نظر دو نتيجه در بردارد، اول آنكه: قرآن كريم در آن حد از بلاغت و فصاحت نيست كه بتواند ديگران را از آوردن مثل آن عاجز كند، پس عاجز كردن از صفات ذاتى قرآن نيست!! دوم آنكه: اين كتاب خدا همانند كلام بشر است و هيچ مزيتى از جهت بلاغت يا معنا بر آن ندارد؛ زيرا ذاتا مردم از آوردن مثل آن عاجز نيستند بلكه خداوند مردم را از آوردن مانند آن منع نموده است.

طبق نقل تاريخ، اين نظريه در بين مسلمانان از آيين برهمائيان و گفته هاى آنان (1) براى آگاهى بيشتر به نظريه صرفه و بطلان آن، به اين كتابها مراجعه نماييد:

التمهيد في علوم القرآن، ج 4، از ص 137 به بعد، نوشته محمد هادى معرفت. الإتقان، سيوطى، ج

2، ص 151. برهان، زركشى، ج 2، ص 104. المعجزة الكبرى، محمد ابو زهره يا ترجمه آن به نام «معجزه بزرگ» از ص 99.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 164

گرفته شده است؛ زيرا آنان معتقدند كه «كتاب الفيدا» كه مجموعه اى از اشعار است مانند ندارد و مردم نمى توانند نظير آن را بياورند و علت اينكه مردم از آوردن مانند آن عاجزند آن است كه «برهما» آنان را از اين كار باز مى دارد نه آنكه آن كتاب ذاتا معجزه باشد.

در دوران «ابو جعفر منصور» خليفه دوم عباسى، متوفاى سال 156 هجرى و خلفاى پس از او، افكار هندى به جامعه اسلامى رسوخ كرد، كسانى كه تجدد گرا و دنبال افكار بيگانه بودند، اين نظر را به گرمى پذيرفتند و آن را بر قرآن نيز منطبق كردند گر چه قابل انطباق نيست، لذا بعضى از آنان گفتند: ناتوانى عرب از آوردن مثل قرآن نه به خاطر يك امر ذاتى در الفاظ و محتواى قرآن بود بلكه خداوند متعال آنها را از اين كار منع كرده بود «1».

بنابراين، «نظريه صرفه» از آن زمان وارد جامعه اسلامى شده و كما بيش متكلمين و ديگران آن را پذيرفته بودند تا اينكه در اوايل قرن سوم «ابراهيم بن سيار»، مشهور به «نظّام»، متوفاى 224 هجرى قمرى، يكى از متكلمين معروف از اهل سنت اين نظريه را به طور علنى بيان كرد و آن را ترويج نمود و آن چنان در محور اين نظريه بحث و بررسى نمود و از آن دفاع كرد كه گويى يكى از مباحث علم كلام است، تا جايى كه در سر زبانها اين نظريه به

او منتسب شده است.

البته غير از او بعضى از متكلمين ديگر نيز اين نظريه را پذيرفته اند از قبيل «ابن حزم اندلسى» در كتاب «الفصل فى سبب الاعجاز» و ديگر متكلمين از اهل سنت و سيد مرتضى علم الهدى و شاگردش ابو الصلاح تقى الدين حلبى، از علماى شيعه «2»، لكن كلام علم الهدى قابل توجيه است كه ما فعلا در صدد بررسى آن نيستيم «3». (1) معجزه بزرگ، ص 99- 100.

(2) ر. ك: التمهيد، ج 4، از ص 141 به بعد.

(3) التمهيد، ج 4، ص 153 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 165

به هر حال، عده اى از متكلمين قائل به نظريه صرفه شدند و چنانكه گفته شد، حاصل نظريه صرفه، انكار اعجاز ذاتى قرآن است.

بررسى و پاسخ اين نظريه:

با دقت در نظريه صرفه و مباحثى كه در پيرامون آن مطرح شده است، روشن مى شود كه نظريه صرفه بر خلاف عقيده مسلمين و در واقع انكار اعجاز قرآن است در حالى كه بر اساس مباحثى كه در محور اعجاز قرآن مطرح شده قرآن معجزه دائم رسول خدا و سند صدق دعواى اوست.

اينك به بخشى از ايرادات نظريه صرفه مى پردازيم و آنها عبارتند از:

1- قبلا در ضمن بررسى وجوه اعجاز قرآن شرح داده ايم كه هنگامى كه قرآن بر اعراب عرضه شد، بيان و اسلوب و عبارات آن، آنان را شگفت زده كرده و درباره قرآن مى گفتند: «ما هرگز تا كنون شعر يا نثرى به زيبائى كتاب خدا مشاهده نكرديم»، بنابراين، اعجاز، ذاتى قرآن است و نه بخاطر امرى خارج از آن (منع الهى از آوردن مثل آن) و چه دليلى دارد كه ما مبنا را

بر فرضى قرار دهيم كه نه آنان گفته اند و نه انجام داده اند و نه توان آن را دارند مگر اينكه بخواهيم با يك فرضيه خيالى، يك حقيقت پايدار را انكار كنيم و آن را ناديده بگيريم.

2- اگر اعجاز قرآن عارضى باشد نه ذاتى؛ يعنى آنان قدرت بر معارضه داشتند ولى از اين كار باز داشته مى شدند، بايد نخست ثابت شود كه آنان چنين قدرتى را داشته اند، و در حالى كه خود آنان اظهار ناتوانى كرده اند پس ما نبايد قدرتى را كه خودشان به نداشتن آن اعتراف مى كنند به آنها نسبت دهيم. و اگر چنين قدرتى داشتند بايد قبل از نزول قرآن بر آنها، شعر و يا نثرى كه از نظر ترتيب و بافت و آهنگ و كيفيت بيان مانند قرآن باشد از آنان بجا مانده باشد، اما با جستجو در آثار بجا مانده از دوران جاهليت و اسلام، هرگز چنين چيزى به چشم نمى خورد، لذا «باقلانى»، متوفاى سال 403 در كتاب «اعجاز القرآن» خود، در صدد مقايسه بين قرآن و بين معروفترين كلمات دوره جاهليت از نظر بلاغت بر آمده است و مى گويد: «اگر واقعا نظريه صرفه درست باشد، نبايد اعراب دوره جاهليت از چيزى كه از نظر فصاحت

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 166

و بلاغت، حسن ترتيب و زيبايى تركيب مانند قرآن باشد باز داشته شوند؛ زيرا با آنان تحدى نشده بود و مسئله اتمام حجت در بين نبود، پس از آنجايى كه چنين چيزى از آنها باقى نمانده است، آشكارا پى به پوچى اين نظريه مى بريم ...».

3- اگر بپذيريم كه «صرفه» مانع از هماوردى اعراب شد، ديگر معجزه بودن قرآن،

مفهوم نخواهد داشت بلكه بايد گفت ناتوانى از خود آنان بوده و آنان هم خود ناتوان نبودند، بلكه خداوند آنان را عاجز ساخت، نه قرآن، در حالى كه مى دانيم كه قرآن معجزه پيامبر است و اعتقاد به «صرفه» باعث نفى اعجاز از قرآن خواهد شد.

به علاوه معجزات پيامبران گذشته چون عصاى موسى و نه معجزه ديگر، هرگز از باب صرفه نبود بلكه واقعا مردم از انجام دادن نظير آنها درمانده بودند، پس چرا معجزه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه بالاترين معجزات است اين گونه نباشد؟

4- سخن كسانى كه قائل به «صرفه» هستند همانند سخن كسانى است كه قرآن را سحر مى دانند، اين مطلب را رافعى در كتاب «اعجاز القرآن» خود به ثبوت رسانده است، وى مى گويد: اعتقاد به صرفه، دست كمى از اعتقاد به سحر در مورد قرآن ندارد كه خداوند آن را رد فرموده است و اعتقاد به آن را نوعى كورى دانسته چنانكه فرمود:

أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ.

يعنى «آيا اين قرآن جادوست يا شما نمى بينيد؟» وجه تشابه بين اين دو نظريه (صرفه و سحر) اين است كه در هر دو مورد ناتوانى اعراب از معارضه، مربوط به چيزى خارج از قرآن است، بنابراين، معانى صرفه اين است كه اعراب ناتوان از مماثله نيستند اما چيزى از خارج مانع اين كار مى شود همچنانكه ناتوانى در معارضه با سحر، ناشى از امرى خارجى است «1». (1) معجزه بزرگ، ص 104- 106. براى آگاهى بيشتر بر پاسخهاى اين نظريه به كتاب: التمهيد، محمد هادى معرفت، ج 4، از ص 180 به بعد مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1،

ص: 167

به هر حال، نظريه صرفه بر خلاف عقايد مسلمين در اعجاز ذاتى بودن قرآن و بر خلاف آيات تحدى در قرآن و بر خلاف اظهارات خود مردم عرب است؛ زيرا آيات تحدى ذاتى بودن اعجاز را براى قرآن ثابت مى نمايد و همچنين اظهار ناتوانى مخالفين.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 168

سؤالات:

1- معجزه را تعريف كرده و شرايط آن را بيان كنيد.

2- آيا معجزه بر خلاف قانون عليت است؟ اگر نيست چرا؟ توضيح دهيد.

3- آيا معجزات مى توانند علل طبيعى داشته باشند؟ چگونه؟ توضيح دهيد.

4- فرق بين معجزه و ساير خوارق عادات چيست؟

5- فرقهاى بين قرآن و معجزات ساير انبياء را بيان كنيد؟

6- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت را بيان نماييد.

7- آيا كسى به معارضه با قرآن برخاست؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، دو مورد را بيان كنيد.

8- اعجاز قرآن از نظر جاذبه و دلربايى و زمينه تاريخى هجرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به مدينه توضيح دهيد.

9- اعجاز قرآن از نظر اخبار به غيب را بيان كنيد و سه مورد از اخبار گذشته و سه مورد از حوادث آينده را بيان كنيد.

10- اعجاز قرآن را از نظر وسعت معارف توضيح دهيد و پنج مورد از معارف قرآن را بيان كنيد.

11- نظريه صرفه را توضيح داده و حاصل آن را بيان كنيد و سپس آن را تحليل و نقد كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 169

درس هفتم مصونيت قرآن از تحريف

اشاره:

اساسى ترين بحثى كه منطقا پس از اثبات از سوى خدا بودن قرآن (در دو درس پيشين) بايد مطرح شود، مصونيت قرآن از تحريف و دگرگونى است، به همين جهت است كه اين بحث، افكار بسيارى از دانشمندان موافق و مخالف را به خود جلب كرده است و مفسرين بزرگ را به تحقيق و تلاش در اين زمينه وا داشته است تا آنجا كه در اين زمينه كتابهايى مستقلا نگاشته اند و يا در ضمن مباحث تفسيرى خود به تفصيل آن را بررسى كرده اند «1»؛

زيرا:

اگر پس از اثبات اين جهت كه قرآن يك كتاب الهى است، ثابت نگردد كه قرآنى كه هم اكنون در دست ماست دقيقا همان كتابى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل گشته است و احتمال كاستى، فزونى يا تغيير در محتواى آن وجود داشته باشد. به طور كلى (1) براى آگاهى بيشتر به كتب ذيل مراجعه فرماييد:

الف- البيان، آيت اللّه خوئى، ص 197. ب- مقدمه ششم تفسير صافى، ج 1. ج- فن پنجم از مقدمه تفسير مجمع البيان طبرسى. د- تفسير الميزان، ج 12، از ص 106 به بعد. ه- صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفت. و- تفسير نمونه، ج 11، از ص 17 به بعد. ز- شناخت قرآن، استاد على كمالى، از ص 75 به بعد. ح- بحار، ج 92، از ص 40 به بعد. ط- برهان روشن، ميرزا مهدى بروجردى. ى- مدخل التفسير، فاضل لنكرانى. ك- كشف الارتياب عن تحريف كتاب ربّ الارباب، محمود بن ابو القاسم طهرانى. ل- التحقيق فى نفى التحريف، سيد على حسينى ميلانى. م- افسانه تحريف قرآن، رسول جعفريان، مترجم محمود شريفى و كتابهاى بسيار ديگرى كه در اين رابطه نگاشته شده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 170

اين كتاب بزرگ از ايفاى رسالت خويش باز مانده و ارزش واقعى خود را از دست خواهد داد. بنابراين، اگر بخواهيم اساسى ترين بحث را (پس اثبات از سوى خدا بودن قرآن) مطرح كنيم و در عين حال ترتيب منطقى را در بحث نيز رعايت كرده باشيم، مى بايست به اين بحث (مصونيت قرآن از تحريف) بپردازيم.

شك نيست كه قرآنى كه در اختيار

ماست، فى الجمله همان كتابى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل گرديده است؛ يعنى چنين نيست كه آن كتاب بكلى از بين رفته باشد و كتابى مشابه آن تأليف شده باشد، تا كنون كسى چنين ادعايى نكرده است كه قرآن اصلى را تنظيم كرده است، آنچه در بحث مصونيت قرآن مطرح گشته و مى گردد اين است كه آيا قرآن فرود آمده از سوى خدا، بدون هيچگونه تغيير (كاهش، افزايش، تقديم و تأخير دگرگون كننده معنا ...) تا كنون باقى مانده است و قرآن كنونى دقيقا همان كتاب نازل شده بر رسول خدا است؟ يا آنكه امكان دارد بر آن چيزى افزوده و يا كاسته باشند و يا گونه ديگر از تغيير كه با هدف نزول قرآن سازگار نباشد بر آن عارض شده باشد؟

لازم به ذكر است كه بررسى اين موضوع مهم (مصونيت قرآن از تحريف) در يك درس و در حد اين نوشتار معلوم است كه يك بررسى كامل نخواهد بود؛ زيرا در اين رابطه دانشمندان اسلامى كتابهاى مستقل نوشته اند، لكن كوشش مى شود در تحت عناوين ذيل رؤوس مسائل مورد بررسى قرار گيرد در حدى كه براى اهل تحقيق مفيد واقع شود، عناوين مورد بحث عبارتند از:

1- تحريف در لغت و اصطلاح.

2- دلايل مصونيت قرآن از تحريف.

3- دلايل قائلين به تحريف و پاسخ آنها.

4- يك افترا و پاسخ آن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 171

1- تحريف در لغت و اصطلاح

«تحريف در لغت»:

به معناى تغيير و عدول شى ء از موضع آن به جانب ديگر است، بنابراين، تغير كلامى به غير وجه آن و تأويل آن به معناى غير ظاهر، تحريف به حساب مى آيد

مثل اينكه كلامى بر اساس وضع و مجراى طبيعى داراى معنايى است ولى مفسر، آن كلام را از مجراى طبيعى خود منصرف كرده و به يك معناى غير ظاهر سوق دهد، پس تفسير به رأى يكى از مصاديق تحريف است، لذا مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان در تفسير آيه شريفه:

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ «1» فرمود: «أي يفسّرونه على غير ما أنزل و يغيّرون صفة النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيكون التّحريف بأمرين: أحدهما سوء التأويل و الأخر التغيير و التّبديل» «2».

يعنى: «كلام خدا را به غير آنچه كه نازل شده تفسير مى كنند و در كلمات مربوط به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صفت پيامبر را تغيير مى دهند پس تحريف به دو معناست: يكى تأويل ناروا و بدون دليل، دوم: تغيير و تبديل كلمات و سپس ارائه آن به مردم و اعلام اين جهت كه كلام خدا همين است، با آنكه آنچه را كه به مردم عرضه مى كردند كلام خدا نبود، بلكه كلام تحريف شده خودشان بود وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «3».

راغب مى گويد: تحريف كلام اين است كه لفظى كه داراى دو احتمال است و به حسب ماده قابل حمل به هر دو معناست ولى گوينده آن يكى از آن دو معنا را اراده كرده شنونده آن كلام را به مبنايى كه بر خلاف اراده گوينده است حمل نمايد.

به هر حال، تغيير كلمات و حروف قرآن و يا اراده معنايى بر خلاف آنچه قرآن (1) سوره مائده، آيه 13.

(2) تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 173.

(3) سوره آل عمران،

آيه 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 172

براى آن نازل شده و توجيه آيات و تصريف آن به سوى معنايى كه خدا و رسول آن را اراده نكرده اند، مصداق تحريف است «1».

«تحريف در اصطلاح»:
اشاره

تحريف، در اصطلاح ابتدائا به دو قسم لفظى و معنوى قابل تقسيم است و تحريف لفظى نيز به نوبه خود داراى اقسامى است كه در مجموع بعضى از اقسام تحريف يقينا در قرآن واقع شده و بعضى ديگر مانند تحريف به زياده در آيات و سور قرآن يقينا واقع نشده و برخى از معانى تحريف مانند تحريف به نقيصه محل اختلاف بين دانشمندان اسلامى است.

بنابراين، بجاست قبل از ورود در اصل بحث اقسام تحريف و لو در حد اختصار مورد توجه و بررسى قرار گيرد تا روشن شود كه كدامين قسم از اقسام تحريف و كدام معنا از معانى تحريف، مورد اختلاف و محل نفى و اثبات است:

الف- تحريف معنوى

مقصود از تحريف معنوى اين است كه الفاظ قرآن، همان الفاظى است كه بر رسول خدا نازل شده ولى معانى واقعى آن الفاظ اراده نشده باشد، به عنوان مثال، اهل سنت از بعضى از آيات، معنايى را اراده مى كنند كه شيعه خلاف آن را اراده مى نمايد.

به عنوان نمونه از آيه شورى:

وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ يا وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ، مشورت در اصول دين از قبيل ولايت و خلافت را استفاده كرده اند، لذا خلافت را با شورا قابل تثبيت دانسته اند ولى شيعه، شورا را در اين حد معتبر نمى داند و آنها بر همين اساس خلافت را از على عليه السّلام سلب كرده اند. امام باقر عليه السّلام در اين رابطه فرمود:

«أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده» «2». (1) تفسير صافى، ج 1، مقدمه ششم، صيانة القرآن من التحريف، ص 8، و البيان، ص 197.

(2) وافى، ج 2، جزء پنجم، ص 274.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 173

به هر حال، از اين دو معناى مورد نظر شيعه و سنى، قطعا يكى صحيح است.

و يا تفسيرهاى گوناگونى كه از آيات قرآن مى شود بويژه تفسير به رأى، از مصاديق همين تحريف معنوى است. اين نوع تحريف يقينا در قرآن واقع شده و كسى منكر آن نيست.

ب- تحريف لفظى

چنانكه گفته شد، تحريف لفظى نيز به نوبه خود اقسامى دارد كه عبارتند از:

1- تحريف به زياده و نقيصه در اعراب و بنا و حروف كه اين نوع تحريف نيز يقينا در قرآن واقع شده است؛ زيرا با توجه به اختلاف قرائات قرّاء و پذيرش اين جهت كه قرائت همه صحيح و قرآن است، چاره اى جز اين نيست مگر اينكه بپذيريم تحريف در اعراب و بنا و حروف بر قرآن وارد شده است؛ چون به عنوان مثال در «مالك يوم الدّين» و: «ملك يوم الدّين» و در: «يطّهّرن و يطهرن» در واقع و لوح محفوظ يكى از اين دو قرائت صحيح است، اگر «مالك يوم الدّين» صحيح باشد، پس در قرائت «ملك يوم الدّين» نقص وارد شده و اگر به عكس باشد، در «مالك يوم الدّين» زياده وارد شده است.

در اينكه همه قرائات، قرآن باشند، طبق حديث نزول قرآن «على سبعة أحرف» يعنى قرآن تا هفت لغت و زبان هم بخوانند صحيح باشد، طبق نظر شيعه باطل است و بر اساس نظر اهل سنت، اين حديث نقل شده ولى شيعه خلاف آن را از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل كرده كه قرآن بر حرف واحد و از طرف شخص واحد نازل شده است «1». در آينده در پيرامون اين مسئله (نزول قرآن بر هفت حرف) به تفصيل

بررسى خواهيم كرد.

2- تحريف به زياده در آيات و سور قرآن، يعنى در قرآن فعلى آيات يا سور و يا (1) وافى، ج 2، جزء 5، ص 272.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 174

يك سوره اى وجود داشته باشد كه قرآن واقعى نباشد حال آن زياده از سوى پيغمبر و اوصياى او اضافه شده باشد يا به وسيله مخالفين و يا مسلمين، اين نوع زياده و تحريف طبق عقيده فريقين در قرآن واقع نشده است؛ زيرا درست بر خلاف آيات تحدى است كه در درس پيشين ثابت شد كه قرآن معجزه است و جنّ و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند؛ زيرا اگر شخصى (و لو پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مى توانست چند آيه يا يك سوره مانند قرآن را بياورد و بر آن اضافه نمايد، قهرا قرآن ديگر نمى توانست تحدى نمايد و يا سند نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد.

3- تحريف به نقيصه كه قرآن فعلى كمتر از آن قرآن واقعى باشد كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده بود يعنى بخشى از آيات و سور و يا كلمات قرآن حذف و ساقط شده باشد «1».

آنچه محل اختلاف بين طرفداران تحريف و نافين آن است همين قسم از تحريف است كه عده اى از دانشمندان اهل سنت و شيعه معتقدند كه در قرآن اين نوع تحريف واقع شده و اكثريت علماى شيعه و سنى منكر آنند و هر كدام براى اثبات نظر خود به دلايلى تمسك كردند كه ما نيز در حد اين نوشتار به آن دلايل اشاره مى كنيم،

نظر ما نيز بر اين است كه در قرآن تحريفى به معناى فوق وارد نشده و دلايل طرفداران تحريف نارسا و باطل است، لذا ابتدا به دلايل كسانى كه منكر تحريف اند و قرآن را مصون از تحريف مى دانند مى پردازيم و سپس دلايل طرفداران تحريف را بررسى مى كنيم.

2- دلايل مصونيت قرآن از تحريف

اشاره

معروف و مشهور در ميان همه دانشمندان شيعه و اهل سنت اين است كه هيچگونه تحريفى در قرآن روى نداده است و قرآنى كه امروزه در دست ماست، (1) براى آگاهى بيشتر به معانى و اقسام تحريف در اصطلاح به كتاب البيان آيت اللّه خوئى از ص 197 به بعد و صيانة القرآن آقاى محمد هادى معرفت، ص 11 مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 175

درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است و حتى كلمه اى از آن كم يا زياد نشده است.

در ميان علماى بزرگ شيعه از قدما و متأخرين از جمله كسانى كه به اين حقيقت تصريح كرده اند دانشمندان ذيل را مى توان نام برد:

1- شيخ صدوق در كتاب اعتقادات.

2- شيخ مفيد در كتاب اوائل المقالات.

3- سيد مرتضى علم الهدى در مسائل طرابلسيات.

4- شيخ طوسى در مقدمه تفسير تبيان.

5- شيخ طبرسى در مقدمه تفسير مجمع البيان.

6- علامه حلى در مسائل مهناويه و در تذكرة الفقهاء.

7- محقق اردبيلى در كتاب مجمع الفايده.

8- شيخ جعفر كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء.

9- شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در كتاب اصل الشيعه و اصولها.

10- شيخ بهائى طبق نقل آلاء الرحمن، ج 1، ص 26.

11- فيض كاشانى در كتاب تفسير صافى و علم اليقين و وافى.

12- شيخ حرّ عاملى،

صاحب كتاب وسائل الشيعه.

13- محقق تبريزى صاحب اوثق الوسائل در تحشيه بر رسائل شيخ انصارى.

14- محقق آشتيانى در شرح خود بر رسائل شيخ انصارى.

15- بلاغى در مقدمه تفسير ألاء الرحمن.

16- فاضل تونى در رساله وافيه.

17- آيت اللّه خوئى در البيان.

18- علامه طباطبائى در تفسير الميزان.

19- محقق يزدى در عروة الوثقى.

20- و بسيارى از فقهاى شيعه از قبيل: قاضى نور اللّه تسترى و صاحب كشف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 176

الإرتياب (كه اين كتاب در رد كتاب فصل الخطاب حاجى نورى نوشته شده) و حاجى كلباسى در كتاب الإشارات و شيخ هادى تهرانى و آيت اللّه مرعشى نجفى و آيت اللّه گلپايگانى و آيت اللّه اراكى و امام خمينى در كشف الأسرار و ملا فتح اللّه كاشانى صاحب تفسير منهج الصادقين و ميرزا حسن آشتيانى صاحب بحر الفوائد و مامقانى صاحب تنقيح المقال و شيخ محمد نهاوندى صاحب تفسير نفحات الرحمن و شيخ آغا بزرگ تهرانى صاحب الذريعه و سيد عبد الحسين شرف الدين عاملى و دهها عالم بزرگ ديگر كه ذكر نام همه آنها در اين مقال ميسر نيست، اهل تحقيق به كتب مربوطه مراجعه نمايند «1».

به هر حال، صيانت قرآن از تحريف نزد فقهاى شيعه از بديهيات است گرچه بعضى از اخباريين شيعه و برخى از دانشمندان اهل سنت كه اطلاع ناقصى از قرآن داشته اند قائل به تحريف شده اند و با ابطال نظريه آنها از سوى دانشمندان بزرگ شيعه و سنى امروزه، آن نظريه كاملا به دست فراموشى سپرده شده و احدى قائل به تحريف قرآن نيست.

مرحوم سيد مرتضى در جواب «المسائل الطرابلسيات» مى گويد: «صحت نقل قرآن آنقدر واضح است كه

مانند اطلاع ما از شهرهاى معروف دنيا و حوادث بزرگ تاريخى و كتب مشهور و معروف است».

آيا فى المثل كسى مى تواند در وجود شهرهايى همچون مكه و مدينه و يا همچون لندن و پاريس شك كند، هر چند هرگز به هيچيك از اين شهرها مسافرت نكرده باشد؟ و آيا كسى مى تواند حمله مغول را به ايران و يا انقلاب كبير فرانسه و يا جنگ جهانى اول و دوم را منكر شود؟ چرا نمى تواند، بخاطر اينكه همه اينها به تواتر به ما رسيده است آيات قرآن نيز به همينگونه است. (1) براى آگاهى بيشتر به نظرات بزرگان شيعه به كتابهاى: صيانة القرآن عن التحريف، محمد هادى معرفت، از ص 43، و البيان آيت اللّه خوئى از ص 200 و برهان روشن ميرزا مهدى بروجردى از ص 107 و ... مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 177

اينك كه معلوم شد مصون بودن قرآن از تحريف، تقريبا اجماعى مسلمين است تنها عده معدودى از شيعه و سنى كم اطلاع و ناآگاه آن را منكر شده و قائل به تحريف شده اند، بايد به دلايل مصونيت قرآن از تحريف بپردازيم و بررسى ما البته در حد اين نوشتار و مختصر خواهد بود.

الف- آيات

از آيات بسيارى، مى توان مصون بودن قرآن از تحريف را استفاده نمود ولى در بين آيات، دو آيه «حفظ و عزت» از همه صريحتر و روشنتر مى باشند:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1»، اين آيه شريفه از دو جمله تشكيل يافته است: در جمله اول، تأكيد روى اين مطلب شده كه قرآن كريم از طرف خداى متعال نازل شده و در هنگام نزول

هيچگونه تصرفى در آن صورت نگرفته است. و در جمله دوم وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ با استفاده مجدد از ادوات تأكيد و هيئتى كه دلالت بر استمرار مى كند، محفوظ بودن هميشگى قرآن از هر گونه تحريفى تضمين شده است.

و منظور از «حفظ» نيز يقينا حفظ محتوا در قالب همين الفاظ و تعبيرات است نه آنكه منظور حفظ معانى قرآن بدون محفوظ ماندن الفاظ آن باشد.

وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «2».

يعنى: «به راستى كه قرآن كتابى گرامى است كه باطل از پيش و پس بدان راه نيابد و نازل شده از جانب خداى حكيم پسنديده است».

كلمه «عزيز» از «أرض عزاز» (يعنى زمينى سخت كه آب در آن نفوذ نمى كند) گرفته شده و به معناى نفوذ ناپذير و شكست ناپذيرى است و در اينجا نفوذ ناپذيرى (1) سوره حجر، آيه 9.

(2) سوره فصلت، آيه 41 و 42.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 178

از هر جهت و در تمام زمينه ها از اين كلمه اراده شده است. كلمه «عزيز» گاهى در مورد حكمرانان و سلاطين قدرتمند به لحاظ اينكه قدرتشان مانع از مغلوب شدن آنهاست، به كار مى رود و به همين دليل لقب پادشاهان مصر بود:

يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ ... «1».

و گاهى براى بيان سخت بودن و غير قابل تحمل بودن يك امر نيز استعمال مى شود؛ نظير آنچه يك عاشق دلباخته به امام عصر (عج) در رابطه با هجران و فراق او و مشكل بودن تحمل فراق مى گويد:

«عزيز عليّ أن أرى الخلق و لا ترى» «2».

كلمه «باطل» يعنى

چيزى كه مايه از بين رفتن، بى نتيجه بودن، و به هدف نرسيدن گردد، يا خود امرى پوچ، بيهوده و بى هدف باشد.

با دقت در مفهوم كلمه «عزيز و باطل» و توجه به صدر و ذيل آيه معلوم مى شود كه اين آيه به روشنى دلالت دارد بر نفى باطل به جميع اقسام آن؛ زيرا نفى طبيعت است و افاده عموم دارد و معلوم است كه تحريف اشد افراد باطل است.

حاصل اينكه: از اين آيه استفاده مى شود كه قرآن غالب غير مغلوب و نفوذ ناپذير است نه از قبل (از كلمات حكما و دانشمندان و كتب آسمانى؛ زيرا قرآن مهيمن بر آنهاست وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ ... «3». و نه از بعد؛ يعنى براى قرآن ناسخى نخواهد بود چرا كه نبوت از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ختم شده و وحى منقطع گشته است و كلام غير خدا نيز طبق آيات تحدى نمى تواند با قرآن معارضه كند چه رسد به آنكه ناسخش باشد؛ چون نسخ در صورتى معنا دارد كه بهتر يا حداقل همانند باشد: (1) سوره يوسف، آيه 88.

(2) دعاى ندبه.

(3) سوره مائده، آيه 48.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 179

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها «1» اين كدام فكر و مغز است كه مى تواند بهتر از خدا طراح و نقشه بريزد و تا موجب نسخ قرآن گردد.

ب- روايات
اشاره

از روايات بسيارى كه از ناحيه اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است مى توان مصون بودن قرآن را استفاده نمود، و روايات در اين رابطه

به چند دسته قابل تقسيم است كه ما به اختصار به همه آنها اشاره مى كنيم:

دسته اول:

رواياتى است كه انسان را امر مى كند در مواقع مشكلات و خطر و بروز فتنه ها براى حل و نجات از آنها به قرآن تمسك نماييد چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«فإذا التبست عليكم الفتن كقطع الّليل المظلم فعليكم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق ...» «2» و رواياتى از اين قبيل (كه بخشى از آنها در درس دوم همين كتاب آورده شد).

اگر قرآن تحريف شده باشد، قطعا پناه بردن به قرآن محرّف، نفعى به حال انسان نخواهد داشت پس از اين نوع دستورات مى فهميم كه قرآن به صورت كامل در اختيار ما قرار دارد.

دسته دوم:

حديث ثقلين و امثال آن است كه به امت دستور تمسك به قرآن و عترت را مى دهد، اگر قرآن تحريف شده باشد قهرا قابل تمسك نخواهد بود؛ زيرا قرآن تحريف شده انسان را از ضلالت و گمراهى نجات نخواهد داد.

دسته سوم:

اخبار عرضه است كه در رابطه با صحت و سقم روايات و تشخيص صادق از كاذب دستور دادند كه روايات را با قرآن عرضه كنيد اگر موافق قرآن بود (1) سوره بقره، آيه 106.

(2) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، ح 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 180

بپذيريد و اگر مخالف قرآن بود، طردش كنيد؛ زيرا پيامبر و اهل بيت او عليهم السّلام هيچگاه سخنى بر خلاف قرآن نمى گويند. اين نوع از روايات نيز دليل هستند بر اينكه قرآن تحريف نشده است؛ زيرا قرآن تحريف شده نمى تواند معيار و مناط صحت و سقم روايات قرار گيرد «1».

دسته چهارم:

رواياتى است در آنها ائمه طاهرين عليهم السّلام به آيات قرآن در موارد مختلف (اعم از اصول و فروع و اخلاقيات و ...) تمسك كرده اند. اگر قرآن كريم تحريف شده بود، قرآن محرّف هيچگاه مورد استناد و استدلال ائمه عليهم السّلام قرار نمى گرفت؛ زيرا ممكن بود كه او به آيه اى تمسك نمايد كه ناسخ آن يا مخصص و مقيد آن از قرآن حذف شده باشد و اساسا قرآنى كه كامل نباشد نمى تواند مورد استناد قرار گيرد.

دسته پنجم:

رواياتى است كه ائمه طاهرين فرمودند همين قرآنى كه در دست مردم است قرآن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ان را بخوانيد و عمل كنيد، اگر قرآن امير المؤمنين عليه السّلام غير از همين قرآن بود كه در دسترس مسلمين بود، مى بايست به مردم اعلان نمايد و نمى توانست به مردم دستور خواندن و عمل كردن اين قرآن را بدهد در حالى كه در كلمات متعدد و در موارد مختلف فرموده اين قرآن است كه در دسترس شما قرار دارد آن را به حرف آوريد و به آن عمل كنيد و از آن هدايت شويد «2».

به هر حال، بررسى كلمات پيشوايان دين نشان مى دهد كه از همان آغاز اسلام همه يكزبان مردم را به تلاوت و بررسى و عمل به همين قرآن موجود دعوت مى كردند و اين خود نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانى به صورت يك مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستين اسلام بوده است. (1) براى آگاهى به روايات عرضه به كافى، ج 1، باب الأخذ بالسنّه مراجعه كنيد.

(2) بخشى از اين كلمات را در درس دوم همين

كتاب آورده ايم، بدانجا مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 181

در مجموع از اين روايات به روشنى استفاده مى شود كه قرآنى كه در دست ماست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است و هيچگونه كم و كاست يا تغيير و تبديلى در آن نيست و اين همان معناى مصونيت قرآن از تحريف است.

ج- شواهد تاريخى

كسانى كه اندك آشنايى با تاريخ اسلام و مسلمين داشته باشند و از اهتمام رسول اكرم و جانشينان معصومش عليهم السّلام به كتابت و ضبط آيات قرآن آگاه باشند و همچنين از اهتمام مسلمانان به حفظ كردن آيات قرآن، مطلع باشند- به طورى كه تنها در يك جنگ، عدد شهدايى كه حافظ قرآن بودند به هفتاد نفر رسيد- و نيز از نقل متواتر قرآن در طول چهارده قرن و اهتمام به شمارش آيات و كلمات و حروف و مانند آنها با خبر باشند، چنين كسانى احتمال كمترين تحريف در اين كتاب شريف را نخواهند داد.

د- اجزاء قرائت هر يك از سوره هاى قرآن در نماز

در باب نماز طبق عقيده شيعه، دستور اين است كه بعد از حمد، بايد يك سوره كامل خواند و هر سوره از سوره هاى قرآن كه خوانده شود كافى است در حالى كه بنابر قول به تحريف، لازم مى آيد كه قرائت به هر سوره اى كه احتمال نقيصه در آن مى رود مجزى نباشد؛ زيرا اشتغال يقينى برائت يقينى مى خواهد در صورتى كه هيچ شكى نيست كه اهل بيت عليهم السّلام قرائت هر سوره از سور قرآن را در نماز مجزى دانسته اند و همين دليل مى باشد كه تحريف در قرآن راه نيافته است.

با توجه به دلايل چهار گانه فوق، معلوم مى شود كه قرآن مصون از تحريف است و خداوند طبق وعده اى كه داده آن را حفظ كرده است. مولوى در اين رابطه مى گويد:

مصطفى را وعده كرد الطاف حق تو بميرىّ و نميرد اين سبق درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 182

من كتاب معجزت را حافظم بيش كم كن راز قرآن رافضم

من ترا اندر دو عالم رافعم طاغيان را

از حديثت دافعم

كس نتاند بيش كم كردن در او توبه از من حافظ ديگر مجو

3- دلايل قائلين به تحريف و پاسخ آنها

اشاره

طرفداران وقوع تحريف در قرآن به دلايلى تمسك كردند كه به طور اختصار و جمع بندى شده عبارتند از:

الف- مخالفت «مصحف ابن مسعود» در قريب شصت مورد با «مصحف عثمانى» و نيز با «مصحف أبىّ بن كعب» در سى و چند مورد.

ب- حكم عقل به اينكه اجزاء متفرق و متشتّت، قهرا بخشى از آنها در هنگام جمع آورى از بين مى رود، پس جمع قرآن در زمان ابو بكر از همه اجزاء قرآن به عمل نيامده است.

ج- اعتزال و كناره گيرى على عليه السّلام براى جمع قرآن و عرضه آن بر قوم و نپذيرفتن ايشان (كه در آينده در ضمن بررسى جمع قرآن به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت) و رد قرآن على عليه السّلام دليل بر مخالفت قرآن على عليه السّلام با قرآن آنان بود.

د- اخبار وارده كه دال است بر اينكه وقايع امم ماضيه، طابق النّعل بالنّعل بر اين امت نيز خواهد گذشت و چون يكى از وقايع حاصله بر امم گذشته تحريف كتاب مقدس (تورات و انجيل) بود، پس وقوع تحريف بر قرآن هم حتمى خواهد بود.

ه- وجود روايات بسيار، چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه كه دلالت دارند بر وقوع تحريف، هم به طور كلى و هم با تعيين موارد تحريف به نقيصه؛ مثل رواياتى كه مى گويند آيه رجم در قرآن بود و رواياتى كه مى گويند: اسم على عليه السّلام و ائمه طاهرين عليهم السّلام در قرآن بود، و رواياتى كه مى گويند اسامى منافقين در قرآن بود، و رواياتى كه مى گويند

در آيه سوم سوره نساء:

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ بين شرط

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 183

و جزاء بيش از يك سوم قرآن ساقط شده است!!! و رواياتى كه صريحا مى گويد قرآن را تحريف كرده اند. و روايات ديگر «1».

پاسخ:

بزرگان و مفسرين هر يك به نوبه خود در صدد جواب از اين دلايل بر آمده و به تفصيل از اين دلايل پاسخ داده اند، ما نيز با استفاده از كلمات پيشينيان در حد اين نوشتار به آنها پاسخ خواهيم داد.

اما دليل اول:

ناظر به اختلاف در قرائات و تنظيم آيات و سور است كه در بعضى از مصحفها به ترتيب نزول قرآن جمع شده و در بعضى ديگر بر خلاف آن، نه آنكه در قرآن نقيصه اى وارد شده باشد.

دليل دوم:

اينكه گفته شد، عقلا جمع اجزاء متفرقه بدون ضياع قسمتى از آنها ميسر نيست، به نظر مى رسد اين يك استبعاد عادى است نه عقلى، يعنى عقلا محال نيست كه اجزاء متفرقه بدون كم و كاستى جمع شود، بويژه با عنايتى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صحابه به ضبط قرآن در حافظه ها و صحيفه ها داشتند، اين استبعاد منتفى است و تفصيل اين بحث در مبحث جمع آورى قرآن خواهد آمد.

دليل سوم:
اشاره

اعتزال امير المؤمنين عليه السّلام براى جمع قرآن و عرضه آن به قوم و نپذيرفتن آنها قرآن على را، مى گوييم: اين طور نبود كه قرآن امير المؤمنين عليه السّلام زياده بر قرآنى بود كه آنان جمع كرده بودند، بلكه فرقشان در اين جهات بود كه:

اولا:

قرآن على به ترتيب نزول آن بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع آورى شده بود و قرآن فعلى اين چنين نيست.

ثانيا:

شأن نزول هر آيه اى در ذيل آن آورده شده بود كه اين آيه در شأن چه كسى نازل شده و به نفع يا به ضرر چه كسى بوده است.

ثالثا:

آيات را با تفسير و تأويل آنها در پاورقيها آورده بود كه اگر آن قرآن با توجه به (1) براى آگاهى بيشتر به اين دلايل، به اين كتابها مراجعه كنيد: الميزان، ج 12، ص 112، البيان، ص 202 و 220، تفسير نمونه، ج 11، از ص 27، بحار الانوار، ج 92، در باب كيفيت جمع قرآن از ص 41 به بعد، شناخت قرآن، استاد على كمالى، ص 80 و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 184

عقيده علمى كه مردم به امير المؤمنين عليه السّلام داشتند در دسترس مردم قرار مى گرفت، قهرا مردم از اوضاع آگاهى پيدا مى كردند، عملا ديگر خلافت ديگران ميسر نبود؛ يعنى مسئله حقانيت على عليه السّلام در موضوع خلافت روشن مى شد و چون آنان در اين رابطه احساس خطر مى كردند، حاضر نشدند قرآن على عليه السّلام در دسترس عموم قرار گيرد. و گرنه اگر قرآن على با قرآن آنان متفاوت بود و بدين وسيله تحريف در قرآن وارد مى شد، يقينا على عليه السّلام و بعضى از صحابه، همانند سلمان، اباذر، مقداد و ...

ساكت نمى نشستند و حداقل در اعتراضاتشان اين موضوع مهم را متذكر مى شدند و يا در هنگام ذكر مطاعن آنها مى خواستند از جمله مطاعن آنها تحريف قرآن را بازگو نمايند كه هيچگاه اين چنين نبود، و مى بايست امير المؤمنين در ابتداى خلافت خود كه قدرت در دست او قرار گرفته بود در صدد اصلاح آن برآيد و قرآن را از

حالت تحريف بدر آورد و اين نقيصه را از قرآن بر طرف نمايد.

به هر حال، قرآن على عليه السّلام همين قرآن بود و مازادش تفسيرها، تأويلها، شأن نزولها، تمييز ناسخ از منسوخ و مانند آن بوده است.

دليل چهارم:
اولا:

بسيارى از اين روايات ضعيف السند هستند؛ زيرا در سند آنها افرادى همچون ابو هريره، نخعى و حسين بن يوسف هستند كه در كتب رجالى توثيق نشده اند.

ثانيا:

منظور از اخبار مماثله (يعنى اخبارى كه مى گويند تمام حوادثى كه در امم ماضيه واقع شده است در اين امت نيز مثل آن واقع مى شود) اين نيست كه همه آنچه كه به طور جزئى در آنجا واقع شده است در اينجا نيز واقع مى شود بلكه مقصود تشابه در كليات است، لذا مى بينيم در بنى اسرائيل گوساله پرستى واقع شده و سر گردانى چهل ساله در بيابان، غرق دشمنان موسى در دريا، يا ولادت عيسى بى پدر و مرگ وصى موسى هارون قبل از او و ... ولى در اسلام مشابه هيچيك از اينها واقع نشده است، عمده اين روايات ناظر به وقوع اختلاف و منشعب شدن امت اسلامى به 73 فرقه است كما آنكه نصارا به 72 فرقه و يهود به 71 فرقه تقسيم شدند و يا مقصود

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 185

مشابهت در گناهان است كه در همه امم واقع مى شود و اگر هم شامل تحريف شود، تحريف معنوى منظور است كه تفسير به رأى و تأويلات ناروى در قرآن واقع شده است.

ثالثا:

بر فرض كه آن روايات بخواهند بگويند كه در متن قرآن تحريف واقع مى شود دلالتش بر تحريف از باب عموم است كه همه آنچه در امم گذشته واقع شده است و از جمله آنها تحريف كتب است در امت اسلامى نيز واقع مى شود، ادله اى كه در مطلب قبل براى مصونيت قرآن از تحريف آورده ايم مخصص اين روايات قرار خواهند گرفت؛ زيرا اين روايات خصوص تحريف را منع كرده اند و آن روايات مماثله، عموم حوادث از جمله تحريف را ثابت مى كرد.

رابعا:

اگر اين روايات به نحو عموم صحيح باشد شامل تحريف به زياده هم مى شود، در حالى كه طبق آيات تحدى تحريف به زياده در قرآن نيست ولى در تورات و انجيل تحريف به زياده است.

دليل پنجم:
اشاره

عمده دليل بر تحريف همان روايات است كه بايد پاسخ داده شود و آنچه بزرگانى را وادار به ثبوت تحريف در قرآن كرده همين روايات است پس بايد پاسخ صحيح به آنها داد:

اولا:

بسيارى از اين روايات مجعول و ساخته و پرداخته دشمنان قرآن و منحرفان يا افراد نادان است، مانند روايات متعددى كه از «احمد بن محمد بن سيّارى» نقل شده است كه طبق احصاء نويسنده كتاب «برهان روشن»، اين روايات به 188 روايت بالغ مى شود. و مرحوم حاجى نورى در كتاب فصل الخطاب بسيار از او نقل كرده است.

سيارى، راوى اين احاديث به گفته بسيارى از بزرگان علم رجال كسى بوده است فاسد المذهب، غير قابل اعتماد، ضعيف الحديث و به گفته بعضى اهل غلو و منحرف، معروف به تناسخ و كذاب بوده و به گفته كشى، صاحب رجال معروف، امام جواد عليه السّلام در نامه خود ادعاهاى سيارى را باطل و بى اساس خواند. البته روايات

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 186

تحريف منحصر به روايات سيارى نيست ولى قسمت مهمش به او برمى گردد «1».

در ميان اين روايات مجعول روايات مضحكى ديده مى شود كه هر كس مختصر اهل مطالعه و مراجعه به قرآن باشد فورا به فساد آن پى مى برد؛ مانند آن روايتى كه مى گويد در آيه سوم سوره نساء بين شرط و جزاء بيش از يك سوم قرآن ساقط شده است، بيش از يك سوم قرآن يعنى بيش از ده جزو و قرآن حذف و ساقط شده است.

اين سخن چقدر مضحك است كه كسى ادعا كند قرآن با همه نويسندگان و كتّاب وحى و آن همه حافظان و قاريان از

زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به بعد، بيش از يك ثلث آن بر باد رفته و كسى آگاه نشده است؟!!! اين دروغپردازان به اين واقعيت تاريخى توجه نكرده اند قرآن كه قانون اساسى و همه چيز مسلمانان را از آغاز تشكيل مى داد، شب و روز در همه خانه ها و مساجد تلاوت مى شد، چيزى نبود كه حتى يك كلمه آن را بتوان اسقاط كرد تا چه رسد به بيش از يك ثلث، دروغى به اين بزرگى دليل بر ناشى گرى جاعلان اين گونه احاديث است.

بسيارى از بهانه جويان در اينجا به سراغ كتاب «فصل الخطاب» مرحوم حاجى نورى مى روند كه در زمينه تحريف نگاشته است.

و با توجه به مطالب مذكور، وضع اين كتاب نيز روشن مى شود. و به علاوه، مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى كه از جمله شاگردان مرحوم حاجى نورى است در شرح حال استادش در مقدمه جلد اول «مستدرك الوسائل» صفحه 50 و 51، طبع جديد مى گويد:

«در مورد كتاب فصل الخطاب كرارا از استادم شنيدم كه مى فرمود: مطالبى كه در فصل الخطاب است عقيده شخصى من نيست بلكه اين كتاب را براى طرح بحث و اشكال نوشتم و اشارتا عقيده خودم راجع به عدم تحريف را آورده ام و بهتر اين بود كه نام كتاب را فصل الخطاب في عدم تحريف القرآن مى گذاردم». (1) تفسير نمونه، ج 21، ص 29 و 30.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 187

سپس محدث تهرانى مى گويد: «ما از نظر عمل روش استاد خودمان را به خوبى مى ديديم كه هيچگونه وزن و ارزشى براى اخبار تحريف قائل نبود بلكه آنها را اخبارى مى دانست كه بايد

بر ديوار كوبيد، تنها كسى مى تواند به استاد ما نسبت تحريف دهد كه به مرام و عقيده او آشنا نباشد».

ثانيا:

قسمتى از اين روايات، راجع به تحريف معنوى و عملى قرآنست و منظور از تحريف معنوى آن است كه آيه اى آنچنان تفسير و معنا شود كه خلاف مفهوم واقعى آن باشد و مقصود از تحريف عملى آن است كه بر خلاف آن عمل كنند. اين نوع تحريف چنانكه در اوايل اين درس متذكر شديم در قرآن واقع شده و در روايات هم به آنها اشاره شده است، از قبيل: حديثى كه على بن ابراهيم در تفسير خود از ابو ذر آورده است كه ابو ذر مى گويد هنگامى كه آيه:

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ «1» نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: روز قيامت از مردم سؤال مى كنند كه با ثقلين (قرآن و عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) چه كرديد؟ مى گويند:

أمّا الأكبر فحرّفناه و نبذناه وراء ظهورنا ... «2» اما ثقل اكبر را تحريف كرديم و پشت سر انداختيم.

پيداست كه منظور از تحريف در اين حديث تحريف معنوى است نه لفظى؛ زيرا تحريف كرديم و به پشت سر انداختيم، با تحريف معنوى و عملى سازگار است نه با تحريف لفظى.

و يا در روايتى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه پيامبر اسلام روزى مردم را در سرزمين منى دعوت كرده و به آنها دستور تمسك به كتاب و عترت را داده است و نسبت به خانه خدا نيز سفارش كرده است، بعد حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

أمّا كتاب اللّه فحرّفوه و أمّا الكعبة فهدموه و أمّا

العترة فقتلوه .... (1) سوره آل عمران، آيه 106.

(2) تفسير برهان، ذيل آيه 106 سوره آل عمران.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 188

يعنى: «اما كتاب خدا را تحريف كرده و كعبه را خراب كردند و عترت را به شهادت رساندند و ...».

و در زيارت امام حسين عليه السّلام طبق نقل كامل الزيارات آمده است وقتى كه وارد حرم مطهر شدى بخوان:

«اللّهمّ العن الّذين كذّبوا رسلك و هدّموا كعبتك و حرّفوا كتابك ...».

يعنى: «خدايا! لعنت فرست بر كسانى كه رسولان تو را تكذيب كرده و خانه تو را منهدم و خراب كرده و كتاب تو را تحريف كردند ...» بخشى از رواياتى از اين قبيل را آيت اللّه خوئى در البيان، ص 226- 228 آورده است.

ثالثا:

اگر اسماء ائمه اطهار عليهم السّلام يا بسيارى از مشركين و منافقين در قرآن بوده است و سپس حذف و ساقط شده باشد، اين تحريف و يا هر نوع تحريف به نقيصه ديگر، بايد در يكى از دو زمان باشد يا در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين تحريف صورت گرفته باشد در حالى كه معقول نيست كه در اين زمان تحريف واقع شده باشد و يا در زمان خلفاى ثلاثه، آن هم ثابت نشده است.

اما در زمان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقينا تحريفى واقع نشده است؛ زيرا:

اولا: با آن همه شدت اهتمام حضرت براى قرآن، معقول نيست در زمان حيات او تحريف صورت گرفته باشد.

ثانيا: حضرت در پايان عمر شريفش مردم را به تمسك به قرآن و عترت به عنوان دو مايه نجات دعوت كرد اگر

قرآن تحريف شده باشد، دعوت به تمسك و عمل به قرآن محرّف كار صحيحى نخواهد بود و اساسا كتاب تحريف شده نمى تواند مايه نجات باشد در حالى كه رسول خدا فرمود:

«إنّي تارك فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض» «1». (1) مسند احمد حنبل، ج 3، ص 14 و 17 و 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 189

و اما در زمان شيخين (ابا بكر و عمر) تحريف واقع نشده است؛ زيرا آنها يا آياتى را كه مربوط به ولايت اهل بيت بود بايد ساقط و حذف مى كردند و يا آياتى كه در رابطه با رد خلافت آنها بود، چنانكه آشتيانى در حاشيه بر رسائل شيخ انصارى (بحر الفوائد في شرح الفرائد، ج 1، ص 101) مى گويد: يك سوره در قرآن به نام «سوره ولايت» وجود داشته كه آن را حذف كردند «1».

پاسخ اين سخن اين است كه با مراجعه به تاريخ و احتجاجات امير المؤمنين عليه السّلام و اصحابشان روشن مى شود كه چنين چيزى نبوده است و گرنه مى بايست به اين سوره و آيات اشاره مى كردند و از جمله مطاعن آنها تحريف قرآن را بيان كنند، در حالى كه چنين چيزى مشاهده نمى شود.

و اما در زمان عثمان تحريفى واقع نشده است:

اولا: قرآن سوزى عثمان به عنوان يكى از مطاعن او ثبت شده با آنكه او در اين كار خود به- اصطلاح- قصد خير داشت و مى خواست مصحف را واحد قرار دهد و از اين طريق جلو اختلافات را بگيرد، اگر قرآن را تحريف مى كرد به عنوان يكى از مطاعن او ثبت مى شد و

حافظين قرآن بر او اعتراض مى كردند.

ثانيا: انقلابيون در موقع قتلش نسبت حيف و ميل بيت المال را به او مى دادند ولى نسبت تحريف قرآن را نمى دادند، اگر چنين چيزى بود بيان آن جهت براى انقلابيون مؤثرتر در نفوس ديگران در توجيه قتل او بود تا حيف و ميل بيت المال.

ثالثا: وقتى على عليه السّلام پس از عثمان روى كار آمد تمام امور خلاف واقع عثمان را تا جائى كه ممكن بود اصلاح كرده و مظالم را برگردانده بود ولى هيچگاه سخن از تحريف قرآن و باز گرداندن آيات حذف شده نبود و همين دليل است كه تحريفى در زمان عثمان واقع نشده است. (1) به كتاب: صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفت، ص 151 و 152 در رابطه با اين سوره ولايت مراجعه فرماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 190

با توجه به پاسخهايى كه از اين نوع روايات داده شده است روشن مى شود كه با اين روايات نمى توان تحريف قرآن را ثابت كرد پس حق با كسانى است كه قرآن را مصون از تحريف مى دانند و روايات تحريف را يا مجعول و يا ناظر به تحريف معنوى مى دانند.

4- يك افترا و پاسخ آن

چنانكه از بيانات گذشته روشن شد، مشهور قريب به اتفاق از فقهاى شيعه، قرآن را مصون از تحريف مى دانند و اساسا مذهب شيعه بر عدم تحريف قرآن است، البته بعضى از اخباريين قائل به تحريف قرآن شده اند، چنانكه نظر مشهور از علماى اهل سنت بر عدم تحريف است لكن عده اى قائل به تحريف اند و رواياتى را نيز در اين رابطه نقل كرده اند.

در اين بين بعضى از بى خردان اهل سنت و يا مغرضان و

كسانى كه هميشه تفرقه مسلمين را مى خواهند، در كتابهايشان، اعتقاد به تحريف قرآن را از ويژگيها و خصائص شيعه معرفى كرده اند و حتى در ذيل آيات نافى تحريف آن را دليل بر رد نظر شيعه گرفته اند؛ به عنوان نمونه فخر رازى صاحب تفسير كبير در ذيل آيه نهم سوره حجر:

«إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون» مى گويد: اين آيه دليل بر بطلان قول شيعه است كه قائل به تغيير و زياده و نقصان در قرآن شده اند.

جالب اينجاست كه بعضى از دانشمندان منصف اهل سنت، اين نوع نسبتها را به شيعه ناروا و دروغ دانسته اند به عنوان نمونه دانشمند معروف: «لبيب السعيد» در كتاب خود «المصحف المرتل»، صفحه 449 مى گويد: من اعتقاد دارم كه نسبت دادن چنين دروغهايى به شيعه صحيح نيست و از عدم دقت است و طايفه اى از علماى شيعه از اين افترا مبرايند و معتقدند كه همين قرآن حاظر قرآنى است كه خداوند بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل ساخته است كه نه زياد شده و نه كم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 191

گذشته از همه اينها، روايات تحريفى كه در كتب عامه نقل شده به مراتب بيشتر است از رواياتى كه از طريق خاصه نقل شده است «1»، لذا مرحوم طبرسى در مقدمه تفسير مجمع البيان در فن پنجم مى فرمايد: گروهى از حشويّة عامه قائل به تحريف اند «2» و جالب اينجاست كه اين بيان مرحوم طبرسى بر بعضى از علماى اهل سنت گران آمد و در صدد تكذيب مرحوم طبرسى بر آمده و گفتند اين نسبت ناشى از قول فاسد شيعه است كه قائل

به تحريف هستند و او عقيده اصحابش را به ما اهل سنت نسبت مى دهد «3».

چنانكه ملاحظه مى كنيد اين عالم سنى نيز تحريف قرآن را به شيعه نسبت مى دهد در حالى كه اكثر قريب به اتفاق شيعه و در اين دوران اجماعى شيعه است كه قرآن مصون از تحريف است.

قول حق اين است كه اكثريت شيعه و سنى قائل به عدم تحريف هستند ولى عده اى از اخباريين شيعه و بعضى از اهل سنت قائل به تحريف مى باشند و اين دليل نمى شود كه آنها ما را و يا ما آنها را عموما متهم به قول به تحريف نماييم، پس به نحو مطلق متهم كردن شيعه بر اين كه آنها قائل به تحريف قرآنند، افتراى محض و سخنى بى دليل است.

بر اهل فن پوشيده نيست كه بررسى مسئله تحريف و مصون بودن قرآن از آن، بحثى به مراتب گسترده تر از آنى را مى طلبد كه ما در اين نوشتار آورده ايم لكن همين مقدار نيز براى آگاهى به اين نوع مسائل مفيد و حتى كافى است. (1) آيت اللّه خوئى در البيان از ص 202 به بعد بخشى از آن رواياتى كه عامه در كتبشان براى تحريف قرآن نقل كرده اند را با ذكر سند نقل كرده است، مراجعه نماييد.

(2) محمد هادى معرفت در كتاب صيانة القرآن من التحريف، نظر عامه را در اين رابطه كاملا آورده است، به ص 123- 156 مراجعه نماييد.

(3) روح المعانى، آلوسى، ج 1، ص 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 192

سؤالات:

1- تحريف را از نظر لغت و اصطلاح معنا كنيد؟

2- مقصود از تحريف لفظى و تحريف معنوى چيست؟ توضيح دهيد.

3- دلايل

عدم تحريف قرآن را ذكر كنيد و راجع به شواهد تاريخى توضيح دهيد.

4- مراد از تحريف در روايات، تحريف لفظى است يا تحريف معنوى و عملى؟

توضيح دهيد.

5- دلايل طرفداران تحريف قرآن را نقل كرده و نقد كنيد.

6- آيا قرآن در زمان شيخين و عثمان تحريف شد؟ توضيح دهيد.

7- افترا چه بود و پاسخ آن چيست؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 193

درس هشتم اهداف قرآن

اشاره

پس از اثبات اينكه قرآن از سوى خداوند بوده و كلام الهى است و اينكه بدون هيچگونه تغيير و تحريفى باقى مانده و به همان كيفيت نزول، به دست ما رسيده است، اينك نوبت آن رسيده كه ببينيم قرآن براى چه آمده و هدف نزولش چه بوده است؟ تا در اصالت آن دچار شك و ترديد نشويم؛ زيرا هر كتابى كه انسان نداند براى چه نوشته شده و هدف آن چيست، نمى تواند روى آن اظهار نظر كند، آيا قرآن كتاب طب است؟ فلسفه است؟ تاريخ است؟ رياضى است؟ ... و يا هيچكدام؟ پس چيست؟ كتاب هدايت است، انسان را به خدا و سعادت ابدى و بالأخره به مقام قرب الهى و دخول در جوار رحمت حضرت حق رهنمون مى گردد.

اين كتاب چه كسانى را هدايت مى كند؟ آيا همه را؟ يعنى پس از آمدن قرآن، ديگر گمراهى باقى نمى ماند و همه به طور جبر هدايت مى شوند؟ يا نه، نه تنها همه را هدايت نمى كند بلكه عده اى به وسيله آن گمراه مى شوند:

«يضلّ به كثيرا و يهدي به كثيرا» «1». به هر حال، بايد ببينيم اهداف قرآن چه بوده و براى چه نازل شده است؟

البته معلوم است كه بررسى اين موضوع نياز به فرصت بيشترى

دارد و اين نوع نوشتار را مجال بررسى همه جانبه چنين مبحثى نيست ولى به هر حال بايد تا جايى كه (1) سوره بقره، آيه 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 194

فرصت را مجال است به آن پرداخت.

در اين بحث، بهترين راه اين است كه براى آگاهى از اهداف قرآن به خود قرآن مراجعه كنيم و ببينيم خود قرآن اهداف خود را چه مى داند؟ با مراجعه به قرآن كريم مى بينيم يك سلسله از اوصاف براى قرآن است كه از آنها به خوبى مى توان به اهداف آن پى برد. به علاوه آياتى در قرآن كريم است كه مبيّن اهداف آن است. بنابراين، ما ابتدائا به آن اوصاف و آيات مى پردازيم و سپس به يك نتيجه گيرى كلى مى رسيم و در پايان به بخشى از اهداف قرآن اشاره مى كنيم، قهرا با اين روش به اهداف قرآن آگاه خواهيم شد.

الف- اوصاف قرآن

اشاره

قرآن كريم در آيات متعدد به اوصافى متّصف شده كه مبيّن اهداف آن است و آن آيات نيز به چند دسته قابل تقسيم است:

دسته اول:
اشاره

اوصافى است كه هدف قرآن را روشنگرى و آگاه ساختن مردم مى داند مانند:

1- تفصيل: وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ، (يوسف/ 111).

2- مفصّل: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا ...، (انعام/ 114).

3- مبين: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ، (دخان/ 2).

4- بيّنة: ... وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ، (بينه/ 1).

5- بيّنات: وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ، (بقره/ 5).

6- مبيّنات: ... رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ، (طلاق/ 11).

7- بيان: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ، (آل عمران/ 138).

8- تبيان: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ، (نحل/ 89).

توضيح:

«بيان»، مصدر است و داراى معناى لازم و متعدى است (روشن شدن و روشن كردن) و به معناى روشن و روشنگرى نيز آمده است (اسم فاعل).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 195

«مبين»، اسم فاعل از أبان مى باشد، «بيّنة» صفت مشبهه است ولى معناى اسم فاعل لازم و متعدى را دارد. «تبيان»، مصدر سماعى از فعل متعدى است.

اين كلمات همگى از يك ماده بوده هم معناى لازم و هم متعدى دارند، در مجموع به معناى روشن و روشنگرى است. «تفصيل» نيز مرادف با همان تبيين است و در آن، معناى باز نمودن مطالب و روشن ساختن نهفته است.

اطلاق اين نوع اوصاف بر قرآن، به لحاظ آن است كه قرآن كريم روشنگر تمام حقايقى است كه در مسير سعادت، انسان بايد از آن آگاه باشد و بدون آگاهى از آن نمى تواند اين راه را بپيمايد البته مقصود از جامعيت و «تبيان كلّ شي ء» بودن قرآن نيز همين معناست؛ زيرا به تناسب حكم و موضوع و بينش خاص قرآن، روشن مى گردد كه مقصود از «كلّ شي ء»

هر چيزى است كه در هدايت انسان نقش داشته باشد و آگاهى از آن در رسيدن به كمال او مؤثر واقع شود، نه آنكه مسائل رياضى، فيزيك، شيمى و امثال آن هم در قرآن مطرح شده باشد، گرچه بعضيها معتقدند كه قرآن «تبيان كل شى ء» است ولى فهم آن مخصوص پيامبر و ائمه اطهار عليهم السّلام است و براى مردم عادى ميسر نيست.

دسته دوم:

آياتى است كه در آنها قرآن به عنوان ياد و ياد آورى معرفى شده است.

مانند:

1- ذكر: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، (حجر/ 9).

2- ذكرى: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ، (انعام/ 90).

3- ذي الذّكر: ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ...، (ص/ 1).

4- تذكرة: إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ، (دهر/ 29).

قرآن كريم از آن جهت به عنوان: ياد، ياد آور و صاحب ذكر ناميده شده است كه ياد خدا را در دلها زنده نگه داشته و فطرت ناخود آگاه خدا شناسى را آگاهانه و شكوفا مى سازد. و يا بدانجهت كه نعمتهاى فراموش شده الهى را به ياد انسان مى آورد. و يا بدانجهت كه آنچه را كه بايد به ياد داشت و انسان در اثر انس به ماديات از آنها غافل

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 196

گشته است مثل آغاز و انجام آفرينش و هدف از آفرينش انسان و مانند آن، آن را ياد آورى مى كند تا انسان را از مرز حيوانيت بلكه پستر از آن به مرز انسانيت برساند.

دسته سوم:

آياتى است كه قرآن را شفا بخش معرفى مى كند؛ مانند:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، (اسراء/ 82).

دسته چهارم:

آياتى است كه قرآن را موعظه، بشارت دهنده و انذار كننده مى داند مانند:

1- موعظه: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ، (يونس/ 57).

2- بشرى: ... وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ، (احقاف/ 12).

3- بشير و نذير: بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ، (فصلت/ 4).

بر كسى پوشيده نيست كه بيم و اميد دو عامل اصلى و انگيزه اساسى براى حركت و تلاش بوده و واسطه بين علم و عمل مى باشند، پس از علم به حقانيت يك دستور العمل و يا يك حقيقت، اگر انگيزه اى براى عمل بر طبق آن نداشته باشد، آن علم را به مرحله اجرا در نخواهد آورد و به لوازم علمش عمل نخواهد كرد. بيم و اميد انگيزه اى است كه بشر را به حركت وا مى دارد به همين جهت است كه قرآن، با آنكه خود را حكمت، برهان، علم و فرقان مى نامد از خود به عنوان نذير و بشير و موعظه هم ياد مى كند.

دسته پنجم:

آياتى است كه عنوانهاى عامى را بر قرآن اطلاق مى كند كه دلالت بر روشنگرى قرآن در تمام مراحل (عقلى، قلبى و روحى) دارد مانند:

1- نور: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً، (نساء/ 174).

2- هدى: هُدىً لِلنَّاسِ، (بقره/ 185).

3- بصائر: قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ، (انعام/ 104).

اين عناوين دلالت دارند بر اينكه قرآن كريم هم فكر و عقل را هدايت مى كند و بينش صحيح و يقينى به انسان مى دهد و هم به دل روشنى و آگاهى مى دهد و آن را براى گرايش به حق و پذيرش آن مهيا مى سازد و هم روح را در سير صعودى به سوى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 197

كمال نهائيش قدم به قدم

همراهى و راهنمايى مى كند.

دسته ششم:

آياتى است كه نزول قرآن را براى اتمام حجت بر مردم مى داند مانند:

1- عذر: عُذْراً أَوْ نُذْراً، (مرسلات/ 6).

2- بلاغ: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ، (ابراهيم/ 52).

3- حجة بالغة: حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ، (قمر/ 15).

كلمه «بلاغ» هم به معناى ابلاغ و هم به معناى كفايت آمده است و هر دو معنا با آيه سازگار است و شايد معناى دوم سازگارتر باشد.

«حجت» نيز بر دليلى اطلاق مى شود كه حجت را بر انسان تمام كرده و راه عذرى براى او باقى نماند. بنابراين، قرآن براى مردم در آگاهاندن آنها به راههاى سعادت و سير الى اللّه كافى است و حجت بر مردم تمام است و عذرى براى احدى نيست كه من نمى دانستم.

دسته هفتم:

آيه اى كه در آن قرآن به عنوان «رحمت» معرفى شده است مانند:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، (اسراء/ 82).

از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند مى خواسته است كه انسان را مشمول رحمت خويش گرداند و به همين منظور قرآن را نازل كرده است. البته مى دانيد اوصاف و عناوين قرآن منحصر به همين چند وصف نيست، ما بخاطر رعايت اختصار از ذكر بقيه صرف نظر كرديم.

دو سؤال:

1- آيا قرآن براى تمام انسانهاست و هدفش نجات تمام بشر است يا در صدد نجات و هدايت گروه خاصى از بشر است؟

2- اگر مخاطب قرآن، تمام انسانها هستند پس مقصود از آياتى كه گروه خاصى را مخصوص هدايت شفاء و ... مى داند چيست؟ به عبارت ديگر: در آن اوصاف و عناوينى كه براى قرآن بيان كرديد، نوعى تناقض به چشم مى خورد؛ زيرا از يك سو قرآن را هدايت و بلاغ و ذكر و موعظه و بيان براى همه انسانها مى داند، از سوى ديگر در برخى از آيات، شفاء، هدايت، ذكرى، تذكره، موعظه و ... بودن قرآن را

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 198

اختصاص به گروه خاصى مى دهد و اين همان تناقضى است كه به چشم مى خورد.

پاسخ:

در مورد سؤال اول بايد بگوييم: مكاتب مختلف هر يك راه خاصى را براى سعادت بشر پيشنهاد مى كنند كه در اين زمينه يكسان نيستند چرا كه بعضيها رنگ مليت دارند و بر طبق اظهارات خودشان، هدفشان نجات و رهايى ملت خودشان مى باشد. و برخى ديگر هدفشان سعادتمند ساختن نژاد و تيره مخصوصى است. و گاهى طبقه خاصى را مورد خطاب قرار مى دهند و در صدد سعادتمند ساختن آن طبقه خاص هستند.

اما قرآن اين چنين نيست؛ زيرا هر كس كه با قرآن آشنا باشد مى داند كه قرآن و اسلام، هدفش نجات تمام انسانهاست و نژاد خاص، ملت خاص و يا طبقه و گروه خاصى را به دعوت خويش اختصاص نداده است و اين مطلب از آيات متعدد قرآنى استفاده مى شود نظير آياتى كه خطابها با ضمير «كم» و امثال آن مطرح شده است:

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ

«1» و يا: قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «2». و يا آيات مربوط به هدايت كه براى همه است نظير: هُدىً لِلنَّاسِ و: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ و: يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ و: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ.

و يا آياتى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بيم دهنده جهانيان مى داند نظير آيه: تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً و آيه: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ و امثال اين آيات كه بسيارند، از اينها كاملا روشن مى شود كه خطابات قرآن اختصاص به گروه خاصى ندارد بلكه عام و فرا گير است.

و در مورد سؤال دوم كه گفته شد در آيات قرآن نوعى تناقض به چشم مى خورد؛ زيرا گرچه از آيات بسيارى استفاده عموم مى شود كه خطابات قرآن عام و فراگير (1) سوره نور، آيه 34.

(2) سوره نساء، آيه 174.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 199

است، ولى از بخشى از آيات ديگر استفاده مى شود كه قرآن براى هدايت گروه خاصى وارد شده است (نظير آيات ذيل: وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها «1». و آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «2». و آيه: لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا «3». و آيه: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ «4» و امثال اين آيات كه بسيارند).

پس مخاطب قرآن نيز عموم انسانها نيستند بلكه اقوام خاصى مورد نظر مى باشند.

بايد بگوييم اولا: از اين آيات انحصار و اختصاص قرآن به اين گروهها استفاده نمى شود.

ثانيا: در مورد هدايت و ذكر و امثال اينها، منظور از آيات اين است كه تنها كسانى از قرآن بهره مند مى شوند كه

داراى آن شرايط باشند.

ثالثا: در آغاز بعثت رسول اكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دعوت جهانى بخاطر كمبود امكانات و عدم دسترسى به آنها، ميسر نبود، لذا دعوت از كسانى آغاز شده كه در دسترس پيامبر بوده اند و همواره دعوتها اين چنين است كه از صفر آغاز مى شود و كم كم اوج گرفته و گسترده مى شود.

رابعا: در برخى از اين آيات به اهداف ديگر نيز اشاره شده و هدف مذكور در آيه تنها هدف نيست مانند آيه: وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها كه حرف «واو» دلالت دارد كه هدف از نزول قرآن و بعثت پيامبر امورى بوده كه يكى از آنها انذار اهل مكه و اطراف آن بوده است.

خامسا: برخى از عناوين ياد شده در آيات خود از نوعى عموميت برخوردار است نظير «قوم لدّ» (قوم سر سخت) كه شامل هر گروه سر سخت از هر طايفه و قبيله و هر زمان باشد مى شود. و يا حتى آيه: أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها نيز طبق تفسيرى شامل كل (1) سوره انعام، آيه 92.

(2) سوره شعراء، آيه 214.

(3) سوره مريم، آيه 79.

(4) سوره بقره، آيه 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 200

كره زمين است؛ زيرا با توجه به روايات «دحو الأرض» (پهن شدن زمين از زير كعبه) كه چون اصل پيدايش زمين از كعبه شده و از آنجا گسترده شده لذا به مكه «ام القرى» گفته شد، پس مقصود از «أمّ القرى» مكه و مقصود از «و من حولها» كلّ كره زمين است، بنابراين، اين آيات نيز شامل گروه خاصى نيستند.

به هر حال، بر كسانى كه

با روش قرآن آشنايى دارند معلوم است كه هيچ تناقضى بين اين دو دسته از آيات نيست و مخاطب قرآن، كل انسانها هستند هر چند همه آنها واجد شرايط بهره مندى از قرآن نبوده و همگان بهره مند نشدند؛ زيرا معناى اين سخن كه قرآن براى هدايت و به سعادت رساندن كل بشر آمده، اين نيست كه بالإجبار همه انسانها از آن هدايت بهره مند مى شوند، بلكه آن هدايت شرايطى دارد كه هر كس واجد آن شرايط باشد، بهره مند خواهد شد. و اختيار انسان خود يكى از اركان اصلى هدايت اوست كه او مى تواند هدايت را اختيار نمايد و يا راه ضلالت را در پيش گيرد.

ب- آيات قرآن

اشاره

پس از بررسى اوصاف و عناوين قرآن كه مبين اهداف قرآن بودند اينك نوبت بررسى به آيات قرآن مى رسد كه مبين اهداف آن هستند، آيات قرآن نيز در اين رابطه به چند دسته قابل تقسيم است كه به اختصار در هر دسته اى به بعضى از آيات آن دسته اشاره مى كنيم:

دسته اول:

آياتى هستند كه هدف قرآن را غفلت زدايى از انسان و وادار كردن او به تفكّر، تعقّل، تدبّر و تفقّه مى داند از قبيل آيات:

1- لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ، (نحل/ 44).

2- كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ، (ص/ 29).

3- إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، (زخرف/ 3).

4- نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ، (انعام/ 65).

دسته دوم:

آياتى است كه قرآن را بشارت دهنده و ترساننده معرفى مى كنند

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 201

مانند: قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ، (كهف/ 2).

دسته سوم:

آياتى است كه مى گويند انزال كتب آسمانى و ارسال رسل براى اتمام حجت است مانند آيه: رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، (نساء/ 165).

دسته چهارم:

آياتى است كه هدف قرآن را با تقوا شدن مردم مى داند، مانند آيه:

قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ، (زمر/ 29).

دسته پنجم:

آياتى است كه هدف از نزول كتب آسمانى را بر پايى قسط و عدل در جامعه و حاكميت و غلبه دين خدا بر مكتبهاى الحادى و غير خدايى مى دانند، مانند آيات:

1- لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ، (حديد/ 25).

2- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ ...، (نساء/ 105).

3- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ، (صف/ 9).

دسته ششم:

آياتى است كه مشتمل بر عناوينى هستند كه ناظر به مراحل متعالى ترى هستند از قبيل:

1- اخراج از ظلمات به نور: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ، (ابراهيم/ 1).

2- داخل شدن در رحمت خدا و فضل الهى: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ ... فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، (نساء/ 175).

3- راهنمايى به راههاى سلام و صراط مستقيم و به سوى خدا: وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، (نساء/ 175).

و: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ ... يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 202

(مائده/ 15- 16).

اينها و دهها آيات ديگر كه مى توان اهداف عاليه قرآن را از آنها به روشنى استفاده كرد كه ما را در اين مختصر همين مقدار كافى است.

با دقت در اين آيات و آيات ديگرى كه ما متذكر نشديم، روشن مى شود كه همه اين اهداف در عرض هم و همسان نيستند بلكه در طول هم مى باشند، تنها هدفى كه هدف نهايى است و مقصود اصلى قرآن همان هدف است و بقيه اهداف، اهداف متوسط به حساب

مى آيند و براى رسيدن به آن هدف عالى در نظر گرفته شدند، همانا رسيدن انسان به مقام قرب الهى و داخل شدن او در رحمت و فضل خداست و بقيه اهداف همه مقدمه براى رسيدن به اين هدف عالى و بزرگ هستند؛ زيرا تا مراحل قبلى طى نشود به مرحله عالى نمى توان رسيد، لذا مى توان در يك جمع بندى به ترتيب اهداف قرآن را نام برد، گرچه اهداف قرآن منحصر به همينها نيست ولى هر چه كه باشند همه مقدمه براى رسيدن به آن هدف عالى و بزرگ هستند كه همانا سعادت ابدى انسان است يعنى مقام قرب و داخل شدن در فضل و رحمت خداوند.

نتيجه گيرى كلى:

آنچه از آيات قرآن و اوصاف و عناوين استفاده شد اهداف قرآن عبارت است از:

1- آگاه نمودن انسان نسبت به امورى كه در مسير سعادت او لازم است.

2- ايجاد انگيزه براى حركت و عمل بر طبق معلومات صحيحى كه به دست آورده است.

3- از بين بردن موانع و بيماريهاى روحى و قلبى و بالأخره پالودن انسان از امورى كه مانع حركت در مسير سعادت مى گردند.

4- برقرارى نظام عادلانه و بر طبق حكومت الهى در بعد اجتماعى، و به دست آوردن تقوا در بعد فردى.

5- خارج شدن و رهايى از ظلمتها و راهيابى به راه مستقيم و امن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 203

6- راهيابى و رهنمون شدن به سوى خدا از طريق راههاى سلام و مستقيم.

7- داخل شدن در رحمت خدا و فضل او.

اگر دقت شود، معلوم مى گردد كه هدف اصلى همان شماره هفتم است؛ يعنى دخول در جوار رحمت حضرت حق جل و علا و اهداف

ديگر مقدمه براى رسيدن به اين هدف هستند و سعادت ابدى انسان نيز همان هدف هفتم است، اينكه مى گوييم بقيه اهداف جنبه مقدمى براى هدف هفتم دارند دليلش اين است كه دستيابى به هدف هفتم جز در سايه تلاش و فعاليت انسان ميسر نيست؛ زيرا تا انسان در سايه تلاشهاى مستمر شايستگى قرب به خدا را در خود نيافريند هرگز به آن دست پيدا نخواهد كرد و براى اينكه انسان به اين شايستگى راه پيدا كند، بايد بر طبق قوانين خدا سير كند و سير بر طبق قوانين الهى بدون آگاهى از آنها و وجود انگيزه براى عمل به آن ميسر نخواهد بود، به همين جهت است كه قرآن اهدافى را در طول هم در نظر گرفت اول مرحله آگاهى و شناخت، دوم مرحله انگيزه و عمل، سوم رسيدن به آن هدف والا و اصلى كه همان قرب به خدا است كه در مجموع مى توان از آنها به ايمان و عمل صالح و نتايج آن نام برد و اين همان سعادت ابدى است.

البته معلوم است كه ما در اينجا در صدد احصاء كامل اهداف قرآن نبوديم و بنا نيز اين نبود و گرنه اهداف ديگرى نيز هست از قبيل:

1- تهذيب و تزكيه نفوس: وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ، (جمعه/ 2).

2- آزادى از زنجيرهاى اسارت داخلى (هوسها و تمايلات نفسانى) و خارجى استثمارگران: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ، (اعراف/ 157).

3- مبارزه عملى با ظلم و فساد.

4- دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و طاغوت.

5- اتمام حجت بر بندگان.

6- استوار ساختن ميثاقها و پيمانها.

7- تكامل مادى و معنوى و بسيارى

از اهداف از اين قبيل.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 204

سؤالات:

1- اهداف قرآن را با توجه به اوصاف قرآن و آيات مربوط ديگر بيان كنيد.

2- آيا قرآن براى تمام انسانها نازل شده و هدفش نجات تمام بشر است؟ توضيح دهيد.

3- اگر قرآن براى هدايت تمام انسانهاست پس آيات مربوط به گروه خاص چه معنا دارد؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 205

درس نهم شرايط و موانع بهره مند شدن از قرآن

اشاره

پس از آنكه در درس پيشين به اهداف قرآن آگاهى پيدا كرده و فهميديم كه براى قرآن اهدافى در طول يكديگر وجود دارد، اينك جاى اين سؤال است كه چگونه و تحت چه شرايطى مى توان به آن اهداف رسيد؟

قرآن كريم خود پاسخ اين سؤال را در دو قسمت بيان فرموده است: از يك سو شرايطى براى رسيدن به اين اهداف ذكر فرموده است و از سوى ديگر موانعى را كه مى تواند ما را از رسيدن به اين اهداف باز دارد، ياد آور شده است كه در حد اين نوشتار به هر دو جهت خواهيم پرداخت:

قسمت اول: شرايط بهره مند شدن از قرآن

اشاره

ناگفته پيداست كه شرايط بهره ورى از قرآن متعدد و ناهمگون است؛ زيرا بخشى از شرايط به صفات و حالات نفسانى و كردار خود شخص مفسر و كسى كه در صدد فهم قرآن برمى آيد برمى گردد و برخى ديگر به علوم باز مى گردد؛ يعنى يك مفسر قبل از مراجعه به قرآن بايد به بخشى از علوم آگاهى داشته باشد تا بتواند از قرآن بهره مند شود.

علاوه بر اينها، آن صفات نفسانى نيز مختلف و هر صفتى مربوط به يك وادى بوده و براى رسيدن به هدفى از اهداف قرآن است؛ چنانكه در بخش علوم نيز، علوم مختلف مورد نياز است و بالأخره بخش ديگرى از شرايط است كه مربوط به اتخاذ

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 206

روش صحيح در تفسير و فهم حقايق قرآن است. بنابراين، ما بايد شرايط علمى و نفسانى و اتخاذ روش صحيح را جداى از هم بررسى كنيم:

الف- شرايط علمى
اشاره

بديهى است كه تدبر و انديشه در قرآن هنگامى مفيد و سودمند است كه با يك سلسله مبادى و مقدمات علمى مربوط به خصوصيات آيات قرآن همراه باشد به طورى كه بدون آگاهى از اين مبادى و مقدمات، فهم صحيح قرآن ممكن نبوده و هيچ مفسرى صلاحيت تفسير قرآن را نخواهد داشت و قهرا از قرآن بهره اى نخواهد برد.

شرايط و مقدمات علمى فهم و تفسير قرآن (كه پايه اساسى تفسير و فهم قرآن محسوب است) گر چه در حقيقت ابزار و وسايل عقل و فهمند، ولى به جهت احتياج مبرمى كه به آنها براى فهم قرآن است، نقش مؤثرى را در اين زمينه به عهده دارند؛ چنانكه گفته شد، ميزان فهم قرآن با

ميزان آگاهى مفسر از اين مبادى و مقدمات ارتباط كامل دارد، بخشى از اين مقدمات مانند آنچه كه مربوط به علوم و قواعد زبان عربى و جنبه هاى فصاحت و بلاغت قرآن است، چنان ضرورتى دارد كه بدون اطلاع كافى درباره آنها، فهم قرآن امكان پذير نخواهد بود.

بخشى ديگر نيز، از قبيل دانستن اسباب نزول آيات، در فهم صحيح معانى قرآن مؤثر بوده، شخص مفسر بدون اطلاع از آنها صلاحيت لازم براى تفسير قرآن را دارا نمى باشد، بنابراين، آگاهى نسبت به علوم ادبى و آشنايى با علوم اسلامى و توجه به ويژگيهاى قرآن در بيان مسائل و بالأخره تسلط بر كل قرآن و برخوردارى از روح حاكم بر قرآن و عنايت داشتن به روايات اهل بيت در تفسير آيات و در نتيجه آگاهى به علم الروايه و ... امورى است ضرورى كه بدون اين آگاهيها بهره گيرى از قرآن ميسر نخواهد بود.

در توضيح اين مطلب بايد (و لو در حد اختصار) به علوم مورد نياز بپردازيم تا

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 207

براى همه كس روشن گردد كه مفسر و محقق در قرآن كريم به چه علومى نياز دارد «1»:

1- علم لغت:
اشاره

يعنى دانستن كامل زبان عرب و شرح مفردات آن، هم از جهت وضع لغوى و هم از جهت وضع اصطلاحى عرفى و شرعى، به همان وضعى كه در عهد نزول قرآن متداول بوده است.

«مجاهد» در اين رابطه گفته است: براى هيچ فرد مؤمن به خداوند و روز جزاء روا نيست در كتاب خدا گفتگو كند، مگر اينكه عالم به لغات عرب به طور كامل باشد و شناسائى ناقص كافى نيست.

«زر كشى» در

كتاب برهانش مى گويد: «بايد مفسر، معانى لغات و مسمّيات اسامى را بداند، هر چند براى قارى قرآن دانستن آنها لازم نباشد. و يكى از مراجع فهم شناسائى لغت عرب، دانستن اشعار دوران جاهليت و استشهاد به آنهاست.

تذكر:

علماى فن براى معانى مفردات قرآن، اعم از اعلام و افعال و حروف كتابهايى نوشته اند كه ما را از رجوع به كتب لغت و استقصاى در آنها بى نياز مى كند، به عنوان نمونه به كتابهاى ذيل مراجعه نماييد:

- مفردات راغب.

- بخشهايى از كتاب «بصائر ذوى التمييز»، تأليف صاحب «قاموس».

- بخشهايى از كتاب «البرهان فى علوم القرآن» زر كشى.

- بخش ادات از «اتقان» سيوطى.

- «دراسات لأسلوب القرآن الكريم»، تأليف «محمد بن عبد الخالق عضيمه» در سه مجلد بزرگ.

- «مجاز القرآن» اثر «ابو عبيده».

- «معانى القرآن» از «فرّاء».

- بخشهايى از تفسير «مجمع البيان» طبرسى تحت عنوان «اللغه». (1) ر. ك: شناخت قرآن، استاد على كمالى، بخش سيزدهم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 208

2- علم صرف:

به وسيله اين علم، ابنيه و صيغ مختلف كلمه واحد شناخته مى شود، چه بسا معناى كلمه اى در بادى امر فهميده نشود، اما وقتى آن را به صورتهاى مختلف صرف كنند و مصدر آن را بيابند، معناى آن روشن گردد به طور مثال، اگر كسى علم صرف نداند چه بسا در آيه شريفه: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» گمان برد كه «امام»، جمع «أمّ» است و نداند كه «أم» به «امام» جمع بسته نمى شود، بلكه امام مفرد است و به معناى «پيشرو» مى باشد.

3- علم اشتقاق:

با اين علم، ريشه لغت شناخته مى شود مانند آنكه بداند كلمه «مسيح» از ريشه «ساح يسيح» نيست بلكه از ريشه «مسح يمسح» است.

4- علم نحو و اعراب:
اشاره

زيرا معانى در اثر تغيير در اعراب الفاظ، تغيير مى كند و همچنين در اثر جا به جا شدن الفاظ در تركيب جمله ها و اين عمل را نبايد آسان گرفت؛ زيرا بدون دانستن كامل آن، فهم قرآن ممكن نيست، لذا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «تعلّموا القرآن بعربيّته». و امام صادق عليه السّلام فرمود: «تعلّموا العربيّة فإنّها كلام اللّه الذى كلّم به خلقه» «1».

بيهقى حديثى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده كه حضرت فرمود: «رحم اللّه عبدا أصلح لسانه).

تذكر:

علماى فن در اين مورد نيز مجاهدتها كرده و ميراثهاى كافى و گرانبها براى ما باقى گذارده و ما را از رجوع به كتابهاى بسيار بى نياز ساخته اند، مهمترين آنها عبارت است از:

- الاعراب فى القرآن مجمع البيان الحديث، نوشته سميح عاطف الزين.

- تفسير مجمع البيان، تحت عنوان اعراب.

- تفسير بحر محيط از ابو حيان.

- تفسير روح المعانى از آلوسى. (1) وسائل الشيعه، ج 4، ص 6- 865.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 209

- البيان فى غريب القرآن از ابن انبارى.

- املاء ما منّ به الرّحمن، از عكبرى.

5- علم اسلوب:

شامل علوم معانى و بيان و بديع كه اصطلاحا آنها را مجموعا «علم اسلوب» مى نامند.

علم معانى، خواص تركيبهاى گوناگون كلام را از جهت افاده معانى گوناگون به ما ياد مى دهد. و علم بيان، خواص تركيبهاى گوناگون كلام را از جهت اختلاف در ظهور و خفا و ضعف يا قدرت القاء مى آموزد. و علم بديع، صورتهاى گوناگون تحسين و آرايش كلام را تعليم مى دهد و به هر سه اين علوم، «علوم بلاغت» نيز مى گويند. اين سه علم خصوصا معانى و بيان، از اعظم اركان و اسباب فهم قرآن است؛ زيرا وجوه، احسن و ابين كلام از دانستن لطيفه نهانى عشق است.

يكى از وجوه اعجاز قرآن، بلاغت آن در حد ما فوق امكانات بشرى است كه مفتاح فهم آن دانستن كامل علوم بلاغت است، بنا بر اين، درجاتى از فهم قرآن بدون دانستن علوم بلاغت ميسر نيست؛ زيرا فهم كنايات و مجازات و استعارات قرآن به اين علوم وابسته است.

6- علم قرائات:
اشاره

به وسيله اين علم، كيفيت نطق به قرآن و اداء صوتى آن دانسته مى شود و دانستن وجوه ترجيح بعضى از قرآئات بر بعض ديگر و حجيت آن وجوه و متفرع بر آن دانستن موسيقى الفاظ قرآن و تلائم حروف در كلمه و تلائم كلمات در جمله كه هر چند در فهم قرآن مؤثر نيست، اما براى دانستن وجوه اعجاز قرآن لازم است.

تذكر:

در اين باره نيز كتابهايى نوشته شده كه بسيار مفيد و ارزشمند است:

- مجمع البيان طبرسى، ذيل عنوان: القرائة و الحجة.

- جامع البيان، از طبرى.

- كتاب السبعه، از ابن مجاهد.

- النشر، از جزرى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 210

- شرح قصيده، از شاطبيه.

- المصحف المرتل.

7- علم كلام و اصول عقايد با معانى اسماء اللّه:

كه وجوه جايز و واجب و مستحيل آن را بداند تا هر جا ظاهر قرآن را با مسلمات عقلى مغاير ديد، بداند از متشابهات است و آن را بر محكمات قرآن عرضه كند، يا به كتابهاى خاص مربوط به اين مورد مراجعه كند از قبيل: متشابهات القرآن، ابن شهر آشوب، و متشابه القرآن، قاضى عبد الجبار و الأسماء و الصفات، بيهقى و ابواب توحيد كافى و امثال اينها.

8- علم اصول فقه:

در اين علم وجوه استدلال بر استنباط فروع احكام دانسته مى شود و دانستن بخش مباحث الفاظ آن در فهم قرآن و سنت به طور كلى دخيل است.

9- علم اسباب نزول:

دانستن اسباب نزول، يكى از اركان فهم قرآن است تا مبادا سبب نزول مخالف عقل يا كتاب و سنت باشد و اگر چنان بود مفسر نبايد آن را قبول كند.

متفرع بر اين علم، دانستن قصص قرآن در حدى كه آموزنده و عبرت انگيز باشد لازم است، در اين بخش است كه بايد اسرائيليات را بشناسد و هر قصه و داستانى را با قرآن تطبيق نكند، به هر حال آگاهى به اسباب نزول و داستانهاى صحيح در فهم معانى قرآن مؤثر است.

10- علم به ناسخ و منسوخ قرآن:

يقينا تفسير قرآن و آگاهى بر حقايق آن بدون دانستن ناسخ و منسوخ قرآن، ميسر نخواهد بود.

11- علم الدرايه:

و فقه الحديث و علم الرجال براى دانستن موارد تعارض و وجوه ترجيح لازم است.

12- علم الروايه:

براى دانستن تفسير مأثور مورد نياز است، به هر حال، فهم روايات و آگاهى از روش بهره ورى از روايات در تفاسير روائى مهم و سودمند است، در مورد تفسير روائى قرآن به كتب ذيل مراجعه نماييد:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 211

- جامع البيان، طبرى از طرق عامه.

- در المنثور، سيوطى از طرق عامه.

- برهان از طرق خاصه.

- و نور الثقلين از طرق خاصه.

ب- شرايط نفسانى
اشاره

در رابطه با آگاه شدن نسبت به شرايط نفسانى، بهترين منبع، خود «قرآن» است كه با مراجعه به آيات آن، روشن مى شود كه در فهم قرآن شرايط بسيارى لازم است و ما نيز در اينجا به بخشى از آنها در حد شرح مختصر و يا ذكر نام با توجه به آيه مربوطه اكتفا مى كنيم و آنها عبارتند از:

1- عقل:

بر كسى پوشيده نيست كه در وجود انسان، هيچ موهبتى به اندازه موهبت عقل و نيروى فكر، ارزش حياتى و انسانى نداشته و نخواهد داشت، نقشى كه تعقل در زندگى انسان و در سعادت و تكامل و موفقيت وى در بر دارد، قابل مقايسه با نيروهاى ديگر انسانى نيست، اساسا قواى خدا دادى و موهبتهاى انسانى، هنگامى براى او سودمند خواهد بود كه تحت رهبرى و كنترل كامل عقل باشد و مواهب اكتسابى نيز تنها از طريق اعمال نيروى عقل و فكر براى انسان قابل تحصيل مى باشد.

ناگفته پيداست، شايسته ترين و پر سود ترين راهى كه به كار گرفتن عقل و فكر در آن ضرورى است، همانا طريق فهم قرآن، اين كتاب حياتبخش آسمانى است استفاده از موهبت عقل در فهم حقايق و معارف قرآن، غير از نتايج علمى، سعادت و زندگى واقعى انسانى را به روى هر متدبر درست انديشى مى گشايد، اين خود مطلبى است كه قرآن، بدان دعوت نموده، صريحا نسبت به آن به عنوان يك وظيفه عمومى تأكيد كرده است و كسانى را كه در به كار بردن عقل و فكر براى فهم معانى و حقايق آيات قرآن سستى مى كنند، مورد سرزنش قرار داده و آنان را «قفل بر دل» خوانده است:

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 212

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1».

يعنى: «آيا در (حقايق و معانى) قرآن انديشه نمى كنند يا بر قلبهايشان قفلها (ى مخصوص آنها) خورده است؟».

به هر حال، در پايان بسيارى از آيات جملاتى از قبيل: لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و يا:

«وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» و جملاتى از اين قبيل، به كار گرفته شده است كه حاكى از آن است كه خطاب قرآن و اهداف تعليمى و تربيتى آن نسبت به كسانى است كه از نعمت عقل براى درك واقعيت و راه سعادت انسانى استفاده مى كنند:

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2».

يعنى: «قرآن كتابى است مبارك و ميمون كه ما آن را بر تو نازل كرديم تا آنكه (مردمان) در آيات و نشانه هاى آن تدبر كنند و صاحبان خرد (از آن) پند گيرند».

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ «3».

يعنى: «هر آينه ما راه هدايت (مردمان) را به موسى داديم (آموختيم) و كتاب تورات را ميراث بنى اسرائيل قرار داديم تا (آن كتاب) وسيله هدايت و پند آموز صاحبان خرد گردد».

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «4».

يعنى: «اين چنين، آيات و نشانه ها (ى خداوندى خود) را بيان مى كنيم، براى آن گروهى كه تعقل مى كنند و در مى يابند».

إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ «5». (1) سوره محمد، آيه 24.

(2) سوره ص، آيه 29.

(3) سوره مؤمن، آيه 53 و 54.

(4) سوره روم، آيه 28.

(5) سوره ق، آيه 37.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 213

يعنى: «به تحقيق در آنچه بيان شد عبرت و پندى است

براى كسى كه او را دلى (عقل و خردى) باشد».

اين آيات ضمن دعوت مردم به تدبر و تعقل در آيات قرآن، ارزش عقل و نقش آن را در فهم معانى و مفاهيم بلند قرآن نيز، به بهترين وجه بيان مى كنند.

از اين رو بايد گفت ركن اساسى و پايه اصلى در فهم قرآن، همانا استفاده از عقل و فكر و مراجعه به رسول باطنى است و چنانكه ملاحظه شد تكيه گاه قرآن نيز در تفصيل آيات و تذكرات قرآنى و ارسال كتاب و نشان دادن راه سعادت و تبيين شرايع، بر همين اصل اساسى استوار بوده است.

2- علم:

كلمه «علم» اصطلاحات متعددى دارد و در اينجا منظور اين است كه شخصى كه مى خواهد از قرآن بهره گيرد بايد اهل علم باشد، نه اوهام و ظنون و شك يعنى در فهم مسائل به ظن و شك و وهم تكيه و اعتماد نكند. و نيز منظور را از اينكه اهل علم باشد يعنى به دنبال هواى نفس و خيالات باطله و منافع شخصى و گروهى نرفته و بر اين اساس حركت نكند و گرنه آيات قرآن را نيز طورى معنا مى كند كه تأمين كننده آراء باطل و منافع خيالى او باشد، قهرا چنين كسى نمى تواند به حقيقت قرآن راه يابد، لذا قرآن كريم همواره مخالفين را بخاطر دنبال كردن شك و اوهام و تقليد مذمت كرده و آنها را به اهل علم و يقين بودن دعوت نموده است. با توجه به رفتار بشر و علوم تجربى كنونى پى مى بريم كه اكثر علوم بشر، در حقيقت بيش از يك سلسله اوهام و ظنون نيست.

در قرآن كريم آياتى است كه پس

از تبيين بعضى از مسائل، به اين جهت تذكر مى دهد كه تفصيل اين آيات براى عالمان و دانشمندان است، از اين جا مى فهميم كه يكى از شرايط بهره گيرى از قرآن و يا بهره گيرى كامل از آن عالمان و دانشمندان است نه آنها كه اهل هوا و هوس و يا اهل ظن و اوهام و مقلد كور كورانه ديگرانند.

به عنوان نمونه به آيات ذيل مراجعه فرماييد:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 214

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «1».

يعنى: «اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند». يعنى ضرب المثلهاى قرآن را تنها دانشمندان درك مى كنند نه هر بوالهوسى.

كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «2».

يعنى: «كتابى است كه آيات جامعش (حقايق و احكام الهى را) با زبان فصيح عربى براى دانشمندان مبين ساخت».

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «3».

يعنى: «اين (قرآن) براى عموم مردم مايه بصيرت بسيار و براى اهل يقين موجب هدايت و رحمت پروردگار است».

3- تقوا:

با مراجعه به آيات و روايات روشن مى شود كه همه خيرات و بركات (اعم از مادى و معنوى) در تقواست و اين انسان متقى است كه جامع سعادت دنيا و آخرت است. در آيات و روايات براى تقوا آثار بسيارى نقل شده كه بخشى از آنها را در كتاب اخلاق اسلامى يا آداب سير و سلوك در ضمن درس هيجدهم آورده ايم كه يكى از آن آثار روشن بينى و تشخيص حق از باطل است و ديگرى هدايت يافتن از قرآن و بهره گيرى از آن است، بسيارى از افراد هستند كه

با قرآن سر و كار دارند و تا حدودى اهل اطلاع و دانش نيز هستند لكن در بهره گيرى از قرآن، بهره چندانى ندارند بخاطر اينكه از نورانيت درون و تهذيب باطن برخوردار نيستند و به همين جهت آيات را وارونه مى فهمند و نمى توانند نيازمنديهاى خود را در تأمين سعادت خود از قرآن برطرف نمايند؛ چون از تقوا كه موجب تشخيص حق از باطل است، بى بهره اند: (1) سوره عنكبوت، آيه 43.

(2) سوره فصلت، آيه 3.

(3) سوره جاثيه، آيه 20، ضمنا به آيات 118 بقره و 32 اعراف و 5 يونس نيز مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 215

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً «1».

يعنى: «اى اهل ايمان! اگر خدا ترس و پرهيزكار شويد، خدا به شما فرقان (يعنى قدرت تشخيص حق از باطل، و راه از چاه) خواهد بخشيد».

و در آيه ديگر مى فرمايد: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ «2» و رسول خدا فرمود: «اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور اللّه عزّ و جلّ» «3».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ «4».

يعنى: «اين كتاب بدون هيچ ترديدى راهنماى پرهيزكاران است».

و در آيه ديگر مى فرمايد: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «5».

يعنى: «اين كتاب خدا حجت و بيان براى عموم مردم و راهنما و پندى براى پرهيزكاران است».

به هر حال، در عين اينكه قرآن اساسا براى هدايت نوع بشر آمده و همه را تحت پوشش دارد اما تنها كسانى از آن بهره مندند كه از تقوا برخوردار باشند وگرنه هر تاريك قلب و هر سنگدلى را به حريم قرآن راهى نيست.

4- فقه:

... قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ، (انعام/ 98).

5- تفكر:

... إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، (روم/ 21).

6- تدبر:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها، (محمد/ 24).

7- تذكر:

قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ، (انعام/ 126).

8- خوف و خشيت:

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ (1) سوره انفال، آيه 29.

(2) سوره بقره، آيه 282.

(3) بحار، ج 67، ص 61.

(4) سوره بقره، آيه 1.

(5) سوره آل عمران، آيه 138.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 216

دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ، (انعام/ 51).

و: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ ...، (فاطر/ 18).

و: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ ...، (يس/ 11).

و: طه، ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (طه/ 1- 3).

9- به سوى خدا راه در پيش گرفتن:

إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا، (دهر/ 29).

10- مستقيم بودن:

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ، (تكوير/ 28).

11- اسلام:

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ، (نحل/ 89).

12- ايمان:

وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ، (هود/ 120).

و: وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «1»، (اعراف/ 52 و 2).

چنانكه ملاحظه مى كنيد، شرايط همه در يك سطح نيستند بلكه در طول هم قرار دارند، چنانكه اهداف قرآن نيز همه در عرض هم نبودند، بخشى از اين شرايط، هدف نزول قرآن را تأمين مى كنند و موجب مى گردد كه انسان در بعد عقل و بينش سيراب گردد مانند: خوف و خشيت و يقين، ايمان، تقوا، اسلام، مستقيم بودن و به سوى خدا راه در پيش گرفتن و بقيه شرايط مربوط به مرحله عمل است كه انسان بايد تلاش كند و فعاليتهايى در مسير قرب به خدا انجام دهد تا به هدف نهايى واصل گردد. (1) شرايط منحصر به موارد فوق الذكر نيست، اينها مهمترين بودند كه متذكر شديم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 217

دو سؤال:

1- گاهى سؤال مى شود كه مگر قرآن براى سعادت و هدايت همه انسانها نيامده است؟ مگر در بحثهاى گذشته به اين نتيجه نرسيديم كه مخاطب قرآن همه انسانها مى باشند؟ اگر چنين است آيا ذكر اين شرايط با آن نتيجه تناقض ندارد؟ و آيا معناى اين شرايط اختصاص دادن هدايت قرآن به گروه خاصى نيست؟! 2- به علاوه برخى از اين شرايط پس از آشنايى با قرآن و بهره مند شدن از اين كتاب بزرگ به دست مى آيد، پس چگونه مى توان گفت شرط بهره گيرى از قرآن اين امور است؟! در پاسخ اول: بايد گفت: اينكه قرآن براى هدايت و سعادت همه انسانهاست

معنايش اين نيست كه هر كس بالاجبار و بدون هيچ قيد و شرطى به آن خواهد رسيد بلكه بدان معناست كه هر فردى از انسانها مى توانند با تحصيل اين شرايط به آن اهداف دست يابند. و به عبارت ديگر: قرآن كريم هدايت كننده و نجاتبخش همه انسانهاست ولى كسانى مى توانند از اين كتاب بهره گيرند و هدايت او را پذيرا شوند كه اين شرايط را داشته باشند؛ نظير اينكه دانشگاه براى همه ساخته شده و همگان حق استفاده از آن را دارند اما اين بدان معنا نيست كه ورود به دانشگاه هيچ قيد و شرطى ندارد و حتى كنكور هم ندارد و يا هر بيسوادى مى تواند بيايد، سر كلاس دانشگاه بنشيند.

در پاسخ سؤال دوم گفته مى شود كه: اهداف قرآن مراتبى دارد و اين شرايط براى تمام مراتب آن نيست، برخى براى اهداف عاليه يا متوسطه و برخى ديگر براى اولين مرتبه است، شرايطى كه براى اولين مرتبه از اهداف قرآن است، متوقف بر بهره مندى از قرآن نيست بلكه بهره مندى از قرآن متوقف بر آن است، مانند شرط «علم» با توضيحى كه گذشت، البته آشنايى با قرآن و فهميدن آن و عمل به دستورات اين كتاب بزرگ، اين خصلت را نيز در انسان تشديد و تقويت مى كند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 218

ج- اتخاذ روش صحيح
اشاره

بر اهل فن پوشيده نيست كه در تفسير و فهم قرآن كريم روشهاى گوناگون وجود دارد كه يقينا همه آن روشها صحيح نيستند، بلكه اغلب تحميل آراء و عقايد مفسر بر قرآن است. ما در آينده در ضمن درس، در رابطه با روشهاى تفسيرى و اينكه كدام روش صحيح است به

تفصيل بررسى خواهيم داشت. و مرحوم علامه طباطبائى (ره) در مقدمه تفسير الميزان به بخشى از آن روشها اشاره كرده و فرموده نام آنها را تطبيق و تحميل آراء مفسرين بر قرآن گذاشتن سزاوارتر است تا نام تفسير بر آنها نهادن، پس مقصود ما در اينجا بالفعل اين است كه يك مفسر و يا هر كسى كه مى خواهد از قرآن بهره اى ببرد بايد در بين روشها، روش صحيح را انتخاب نمايد نه آنكه قبل از مراجعه به قرآن، عقيده اى تحصيل كرده و سپس در آيات قرآن بچرخد تا براى عقيده خود دليلى پيدا كند و يا به هر طريقى كه شده عقيده خود را بر قرآن تحميل كند و سپس اعلام نمايد كه قرآن نيز با ما موافق است و اين همان تطبيق و تحميل آراء است كه متأسفانه در طول تاريخ، هر دسته اى خواست قرآن را طبق عقيده خود تفسير و توجيه و تأويل نمايد؛ مانند متكلمين، فلاسفه، متصوّفه، باطنيّه، ظاهريه، و دانشمندان علوم مادى كه همگان در يك ايراد مشتركند و آن همان تطبيق قرآن با عقيده خود و تحميل آراء خود بر قرآن است، لذا براى اينكه انسان در فهم قرآن اشتباه نكند و در تفسير آيات آن، راه را به خطا نرود بايد به مسائل ذيل توجه داشته باشد تا مبتلا به تفسير به رأى نشود «1».

اولا:

نيت خود را از هر قصد و غرضى جز فهم و كشف حقيقت از قرآن خالص نمايد و از خداوند در اين راه استمداد بطلبد و بگويد: رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «2». (1) براى توضيح بيشتر به كتاب شناخت قرآن، على كمالى از ص 347

به بعد مراجعه نماييد.

(2) سوره طه، آيه 114.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 219

ثانيا:

از شتابزدگى در اتخاذ رأى و فصاحت نهايى قبل از فحص كامل، بشدت پرهيز نمايد.

ثالثا:

در مسائلى كه علم آنها از آن پروردگار است از قبيل «علم الساعة» غور نكند.

رابعا:

مسائلى كه قرآن آنها را مسكون گذارده و دانستن آنها نيز سودى ندارد و ندانستن آنها مستلزم ضررى نيست مانند: رنگ سگ اصحاب كهف و تعداد اصحاب كهف و سن حضرت نوح در هنگام سوار شدن بر كشتى و نام پسر بچه اى كه خضر نبى او را كشت و نوع درخت و ميوه اى كه آدم و حوا از آن خورده اند و امثال اينها، بررسى در پيرامون اين امور ضرورتى ندارد و او نيز وارد نشود.

خامسا:

به تفاسير شيعه و سنى كاملا مراجعه نمايد براى دو فايده: يكى دانستن و پى بردن به محصول مجاهدتهاى مفسرين بدون تلاش تازه، و ديگر مقابله و مقايسه ميان فهم اجتهادى ايشان براى تسلط ذهنى بر كشف و استنباط.

سادسا:

ذهن خود را از هر گونه ذخيره قبلى مربوط به آراء مذهبى كه در شكل گرفتن رأى و قضاوت مؤثر است، خالى نمايد و خود را مهيا سازد براى اينكه آنچه از قرآن فهميده مى شود تبعيت نمايد، نه آنكه رأى از پيش ساخته خود را بر قرآن تحميل و تطبيق نمايد و سپس بگويد اين همان است كه از قرآن فهميده مى شود چنانكه در مكاتب تفسيرى بسيار ديده مى شود.

سابعا:

التزام به حفظ حدود و ترك استخدام در موضوعاتى كه مربوط به معارف قرآن نيست و قرآن براى آنها نازل نشده است مانند: استخراج مسائل نجومى، هيوى و طبى، داشته باشد.

ثامنا:

از آنجا كه قرآن «حمّال ذو وجوه» است در بين وجوه محتمله، احسن وجوه را انتخاب نمايد؛ زيرا در آنجا كه تفسير مأثورى از كتاب و سنت براى مورد نباشد و وجوه متعدد محتمل باشد و همه وجوه نيز ممكن باشد، انتخاب احسن وجوه، احسن التفسير است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 220

در رابطه با اينكه قرآن ذو وجوه است، على عليه السّلام وقتى كه ابن عباس را نزد خوارج فرستاد فرمود با آنها، با قرآن مجادله نكن تنها از طريق سنت وارد بحث شويد؛ زيرا قرآن ذو وجوه است: «لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و يقولون، و لكن حاججهم بالسّنّة فأنّهم لن يجدوا عنها محيصا» «1».

تاسعا:

بايد توجه داشته باشد كه: گاهى مطلبى قطعى است ولى از آيه نمى توان آن را استفاده كرد. و گاهى، مطلب قطعى است و آيه در صدد بيان آن مطلب نيست اما مى توان مطلب را از آيه به يك طريقى استفاده نمود. و گاهى مطلبى قطعى يا غير قطعى است لكن آيه در مقام بيان يا اثبات آن است. تنها در صورت سوم است كه مى توانيم بگوييم اين آيه در مقام اثبات چنين مطلبى است و در صورت دوم بايد بگوييم مى توان اين مطلب را از اين آيه استفاده كرد و نبايد گفت آيه در مقام بيان اين مطلب است و در صورت اول با اينكه مطلب قطعى است نبايد آن را به قرآن اسناد داد.

عاشرا:

از رواياتى كه مخالف قرآن است اجتناب كند؛ زيرا بر اساس روايات عرضه، بايد روايات موافق قرآن باشد و گرنه گفته معصومين نيست. به هر حال، در فهم آيات قرآن ابتدا بايد از محكمات قرآن و سپس به روايات وارده در تفسير آيات استفاده نمود و اگر روايات نبود به كلمات اصحاب تفسير و اقوال آنها رجوع كرد و بالأخره آنچه قرآن مى گويد را فهميد نه آنكه نظر خود را بر قرآن تطبيق و تحميل نمود، چنانكه فيض كاشانى در تفسير صافى مى فرمايد: «براى تفسير، نخست اگر شاهدى از محكمات قرآن در آن مورد باشد، بايد به آن استناد كنيم، چرا كه «القرآن يفسّر بعضه بعضا» پس از آن اگر اثرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يا ائمه معصومين عليهم السّلام در مورد باشد به آن استناد مى كنيم و پس از آن اگر احاديثى از

طريق عامه از ائمه معصومين عليهم السّلام روايت شده مشروط بر آنكه مخالف اعتقادات و احكام ما نباشد را اخذ مى كنيم؛ زيرا امام صادق عليه السّلام فرمود: «اگر حادثه اى پديد آمد كه حكم آن در (1) نهج البلاغه، نامه 77.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 221

مرويّات از ما نباشد، ببينيد آنچه عامه از على عليه السّلام نقل مى كنند به آن عمل كنيد».

و بعد از آن اگر از اين مورد فهم مراد خدا حاصل نشد، رجوع به اقوال اصحاب تفسير مى كنيم و آنچه موافق قرآن و اصحاب اماميه است مى پذيريم؛ زيرا اگر از جهت استناد اعتمادى نداشته باشيم از جهت موافقت در فحوا اعتماد خواهيم داشت؛ چرا كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «إنّ على كلّ حقّ حقيقة و على كلّ صواب نورا ممّا وافق الكتاب فخذوا به و ما خالف كتاب اللّه فدعوه» «1».

حاصل آنكه: اتخاذ روش صحيح در تفسير يكى از شرايط بهره مند شدن از قرآن است وگرنه ممكن است انسان گمراه شود.

قسمت دوم: موانع بهره مند شدن از قرآن

اشاره

همانگونه كه بعضى از چيزها جزء شرايط بهره مند شدن از قرآن بود كه اگر آن شرايط در فردى نبود نمى توانست از قرآن سودى ببرد، برخى از امور نيز مانع از درك صحيح معارف قرآنى هستند و اينها نيز از قرآن استفاده مى شود. بنابراين، صرف تحقق شرايط براى بهره مندى از قرآن كافى نيست بايد موانع و سد راه فهم، نيز بر طرف شود لذا اگر كسى مبتلا به اين موانع باشد نمى تواند از قرآن بهره ببرد و اهم آنها عبارت است از:

1- «نفهمى»:

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ «2».

يعنى: «هر گاه سوره اى نازل شود بعضى از آنها به بعضى ديگر از راه تمسخر و انكار اشاره كرده و مى گويند آيا شما را كسى از مؤمنان ديده و شناخته يا نه؟ آنگاه همه بر مى گردند، خدا دلهايشان برگرداند كه مردمى بسيار بى شعور و نفهم و نادانند». (1) تفسير صافى، ج 1، مقدمه 12، ص 47.

(2) سوره توبه، آيه 127.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 222

اين آيه طبق بيان مفسرين، درباره افرادى است كه در جلسه در محضر رسول خدا حضور داشتند، وقتى آيه اى نازل مى شد، تصميم مى گرفتند كه از جلسه خارج شوند تا اين نغمه آسمانى را نشنوند، اما از آن بيم داشتند كه به هنگام خروج، كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كردند آيا كسى متوجه ما نيست؟ آيا كسى شما را مى بيند؟ «هل يريكم من أحد» و همينكه اطمينان پيدا مى كردند كه جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم مشغول مى باشند و متوجه آنها نيستند از مجلس بيرون مى رفتند «ثمّ انصرفوا».

در پايان آيه، به علت اين امر اشاره كرده كه چرا عده اى اين چنين هستند و از فراگيرى آيات خدا و احكام الهى گريزانند؟ چون قوم نفهم و بى فكرند. بنابراين، نفهمى يكى از موانع بهره مند شدن از قرآن است.

2- «استكبار»:

وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ «1».

يعنى: «اما آنانكه به خدا كافر شدند (چون از شدت عذاب جهنم بنالند به آنها گوييم) آيا بر شما آيات ما را تلاوت نكردند و شما تكبر و عصيان كرديد و مردمى بد كار و مجرم بوديد».

و در آيه ديگر خطاب به كفار، كفر و سر پيچى آنها معلول استكبار و خود بزرگ بينى آنها دانسته شده:

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ «2».

يعنى: «آيا هر گاه پيامبرى به شما مبعوث شد كه برنامه هاى وى مخالف با اميال شما بود تكبر مى ورزيد پس عده اى را تكذيب كرده و عده اى را نيز به قتل (1) سوره جاثيه، آيه 31.

(2) سوره بقره، آيه 87.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 223

مى رسانيد».

به هر حال، حالت استكبارى در انسان مانع از آن است كه انسان در برابر انبيا و دستوراتشان سر تعظيم فرود آورد لذا فراعنه (مخالفين موسى عليه السّلام و برادرش هارون) مى گفتند:

أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ «1».

يعنى: «آيا ما به دو بشر همانند خودمان ايمان بياوريم در حالى كه طائفه آنان ما را اطاعت مى كردند».

و يا سران قوم نوح براى اينكه مردم به آن حضرت ايمان نياورند به

آنها مى گفتند:

وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ «2».

يعنى: «اگر بشرى مثل خود را اطاعت كنيد بسيار زيان كار خواهيد بود».

اينها همه حكايت از نوعى حالت استكبارى در آن افراد داشت كه حاضر نمى شدند كه به پيامبر عصر خود ايمان بياورند. پس مى توان اين حالت را يكى از موانع فهم حقيقت دانست و كسانى كه مبتلا به اين حالت هستند قهرا از قرآن بهره اى نمى توانند داشته باشند.

3- «كفر»:
اشاره

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ «3».

يعنى: «و همچنانكه به رسولان پيشين، كتاب آسمانى فرستاديم بر تو هم اى رسول! قرآن را نازل كرديم، پس آنانكه به آن كتب كه برايشان فرستاديم ايمان آوردند به اين كتاب نيز ايمان آرند و از اين گروه (اهل مكه) هم بعضى ايمان آورند و به جز كافران هيچكس آيات ما را انكار نخواهد كرد».

و همچنين از آيه 44 سوره فصّلت استفاده مى شود كه اساسا كفار در گوششان بسته (1) سوره مؤمنون، آيه 47.

(2) سوره مؤمنون، آيه 34.

(3) سوره عنكبوت، آيه 47.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 224

بوده و نوعى سنگينى در آن است كه صداى رساى قرآن را نمى شنوند.

به هر حال، انسان در صورتى مى تواند از قرآن بهره بگيرد كه در سلك مؤمنين قرار گيرد و گر نه شخص در حالى كه كافر است هيچ بهره اى از قرآن نخواهد داشت بلكه دائم در خلاف جهت قرآن است و همين باعث سقوط و عذاب او خواهد بود؛ زيرا رسيدن به كمال و آرميدن در مقام قرب، محصول ايمان و عمل صالح

عبد است و ايمان و عمل صالح نيز، فرع بر درك معارف حقه الهيّه است و مركز درك انسان نيز قلب و حقيقت او خواهد بود. و قلب كافر به خاطر كفرى كه دارد از هيچ نوع لطافتى برخوردار نبوده و در برابر احكام الهى و دستورات او كمترين نرمش و انعطاف را نشان نمى دهد، لذا در قرآن كريم قلب كافر به سنگ خارا و يا سخت تر از آن تشبيه شده است:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ... «1».

و در آيات ديگر مى فرمايد خداوند به عنوان پاداش كفرشان بر قلب و مجارى ادراكشان مهر زده است به طورى كه قادر بر درك و فهم معارف حقه قرآنى نيستند:

خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ ... «2». و در آيه اى از زبان خود آنها نقل مى كند كه با صراحت مى گويند قلب ما بسته و قفل زده است و ما از حرفهاى تو چيزى نمى فهميم چنانكه قوم شعيب به آن حضرت مى گفتند:

يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ «3». و يا در آيه ديگر آمده است كه مى گفتند:

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ «4».

با توجه به اين مسائل معلوم است كه كفار در حال كفرشان قادر بر درك حقايق قرآنى نيستند تا رستگار شوند پس بايد اول به خدا و رسول او ايمان بياورند و سپس (1) سوره بقره، آيه 74.

(2) سوره بقره، آيه 7.

(3) سوره هود، آيه 91.

(4) سوره بقره، آيه 88.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 225

از قرآن بهره مند شوند.

تذكر:

بايد توجه داشت در اين رابطه «نفاق» هم حكم كفر را دارد بلكه

از نظر عواقب، عواقبى بدتر از كفر را دارد، لذا منافقين در جهنم در درك اسفل آن قرار دارند:

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «1» و قرآن همان تعبيراتى كه در رابطه با كفار داشت كه مجارى ادراك آنها را مهر زده معرفى مى فرمود: در رابطه با منافقين نيز مسئله به همين منوال است:

فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «2».

بنا بر اين، منافقين نيز تا خود را از كفر باطنى نجات ندهند، از قرآن بهره اى نخواهند برد.

4- «فسق»:

در رابطه با فسق و فاسقين نيز آياتى در قرآن كريم است كه مى رساند خداوند فاسقين را هدايت نمى كند و يا از فاسقين راضى نمى شود حتى اگر پيامبر اسلام از آنها راضى شود:

فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ «3».

و يا در آيه ديگر مى فرمايد:

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ «4».

و در جاى ديگر مى فرمايد: فاسقين اگر اموالشان را (خواه با ميل و رغبت و خواه با كراهت) انفاق بكنند، مورد پذيرش قرار نخواهد گرفت:

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ «5». (1) سوره نساء، آيه 145.

(2) سوره منافقون، آيه 3.

(3) سوره توبه، آيه 96.

(4) سوره توبه، آيه 24.

(5) سوره توبه، آيه 53.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 226

با توجه به اين وضعى كه براى فسقه است و بخاطر فسق شان كاملا مطرود دربار الهى هستند، قهرا با داشتن چنين حالتى، از قرآن بهره مند نخواهند شد؛ زيرا بهره مندى از قرآن در نزديك شدن به خداوند و پذيرش اعمال و كسب رضاى خدا ظاهر مى شود كه اينان نداند.

5- «ظلم»:

ستمگرى نيز يكى از موانع بهره مند شدن از قرآن است چنانكه در آيه اى از قرآن، به اين مطلب اشاره شده است: قرآنى كه شفاء امراض روحى مؤمنين و مايه نزول رحمت براى آنان است براى ستمگران مايه بدبختى و خسارت است:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «1».

6- «پيروى از هواى نفس»:

با مراجعه به آيات و روايات، روشن مى شود كه انسان در اثر تبعيت از هواهاى نفسانى، مجارى ادراك او بسته مى شود و ديگر قادر بر درك حقايق الهيه (هر چند هم كه روشن باشد) نخواهد شد. و اساسا در قرآن كريم، شخص تابع هواى نفس بنده نفس و هوا پرست در حدى كه نفس را معبود خود قرار داده معرفى شده است:

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «2».

يعنى: «اى رسول ما! مى نگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده، پس او را بعد از خدا ديگر چه كسى هدايتش خواهد كرد؟ آيا متذكر اين معنا نمى شويد؟ (كه جز راه خدا پرستى ديگر همه راهها گمراهى است)».

بنابر اين، براى انسان هوا پرست امكان درك معارف قرآنى و بهره ورى از آن (1) سوره اسراء، آيه 82.

(2) سوره جاشيه، آيه 23.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 227

نيست؛ زيرا خود با اختيار خود، راههاى

درك حقايق را بروى خود بسته و مسدود كرده است. اينها و دهها موانع ديگر كه ما را ياراى بررسى همه آنها در اينجا نيست.

در پايان درس، شرايط بهره مند شدن از قرآن و موانع آن بجاست از باب ختامه مسك به كلامى از امام صادق عليه السّلام در اين رابطه اشاره كنيم كه آن حضرت در ضمن حديثى طولانى چنين فرمود:

«و اعلموا- رحمكم اللّه- أنّه من لم يعرف من كتاب اللّه عزّ و جلّ الناسخ من المنسوخ و الخاصّ من العام و المحكم من المتشابه و الرّخص من العزائم و المكّيّ من المدني و أسباب التّنزيل و المبهم من القرآن في ألفاظه المنقطعة و المؤلّفة و ما فيه من علم القضاء و القدر و التّقديم و التّأخير و المبيّن و العميق و الظّاهر و الباطن و الإبتداء و الإنتهاء و السّؤال و الجواب و القطع و الوصل و المستثنى منه و الجار فيه و الصّيغة لما قبل ممّا يدلّ على ما بعد و المؤكّد منه و المفصّل و عزائمه و رخصة و مواضع فرائضه و أحكامه و معنى حلاله و حرامه الّذي هلك فيه الملحدون و الموصول من الألفاظ و المحمول على ما قبله و على ما بعده، فليس بعالم بالقرآن و لا هو من أهله ...» «1».

يعنى: «بدانيد خدايتان رحمت كند! كه هر كس [به هنگام بررسى در كتاب خداى عز و جل ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، محكم را از متشابه، احكام جايز را از احكام قطعى، مكى را از مدنى، اسباب نزول، الفاظ و جملات مبهم قرآن، آيات مربوط به قضا و قدر، تقديم و تأخير آيات از

يكديگر، واضح و پر عمق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها، سؤال و جواب، قطع و وصل، مستثنا را از مستثنا منه، تمييز نمى دهد و بين خصوصيت حوادث گذشته و ويژگى حوادث آينده، فرق نمى گذارد، مؤكد را با مفصل، عزيمت را با رخصت و مواضع واجبات و احكام را مخلوط مى كند، حلال را به جاى حرام مى گيرد، حرامى كه ملحدان در آن هلاك شدند و نمى داند فلان جمله مربوط به ما قبل يا ما بعد است و يا اصلا ربطى به قبل و بعد (1) مقدمه تفسير برهان، ص 18 و 19 و تفسير الميزان، ج 3، ص 84.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 228

خود ندارد، چنين كسى عالم به قرآن نبوده، اصلا اهل قرآن نيست».

از اين حديث شريف استناد مى شود كه براى بهره مند شدن از قرآن، شرايطى است كه اگر آنها نباشد طرف حق ملاحظه در قرآن و استخراج معانى و مفاهيم بلند آن را نخواهد داشت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 229

سؤالات:

1- شرايط علمى بهره مند شدن از قرآن را با ذكر نام علوم مورد نياز، بيان كنيد.

2- شرايط نفسانى بهره مند شدن از قرآن را با توجه به دلايل مربوط به هر يك توضيح دهيد.

3- منظور از اتخاذ روش صحيح در فهم و تفسير قرآن چيست؟ كاملا توضيح دهيد.

4- موانع بهره مند شدن از قرآن را با توجه به دلايل مربوط به هر يك، بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 231

درس دهم وحى يا شعور مرموز

اشاره

در رابطه با «وحى»، مباحث بسيارى قابل طرح است كه ما در حد اين نوشتار به بخشى از آنها اشاره مى كنيم و آنها عبارتند از:

1- وحى در لغت.

2- وحى در قرآن و سنّت.

3- وحى از ديدگاه فلاسفه قديم.

4- وحى از ديدگاه فلاسفه جديد.

5- وحى از ديدگاه دانشمندان مادى.

6- آيا وحى زاييده نبوغ است؟

7- حقيقت وحى چيست؟

8- امكان وحى.

9- كيفيت وحى به پيامبران.

10- پيامبر چگونه يقين مى كند كه وحى از سوى خداست؟

11- افسانه غرانيق يا افترايى ديگر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

12- آغاز نزول وحى.

13- انقطاع وحى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 232

1- وحى در لغت

«وحى» در لغت در معانى زيادى به كار رفته است از جمله؛ اشارت، كتابت، نوشته، رساله، پيغام، سخن پوشيده، كلام مخفى، اعلام در خفا، شتاب و عجله، هر چه از كلام يا نوشته يا پيغام يا اشاره كه به ديگرى القاء و تفهيم شود.

و سپس غلبه يافته است به آنچه كه خداوند به پيامبران خود القاء مى كند:

وحى آمد سوى موسى از خدا بنده ما را چرا كردى جدا

(مولوى)

در آن وقت وحى از جليل الصفات بيامد به عيسى عليه الصلواة

(سعدى) راغب در مفردات مى گويد: «وحى» به معناى «اشاره سريع» است و به همين جهت به كارهاى سريع وحى گفته مى شود و به سخنان رمزى و آميخته با كنايه كه با سرعت رد و بدل مى گردد نيز اين واژه اطلاق مى گردد كه گاه با اشاره و گاه با كتابت حاصل مى شود. و سپس به معارف الهيه كه به انبيا و اوليا القاء مى گردد واژه «وحى» اطلاق شده است «1».

خليل بن احمد در كتاب «العين» معناى

اصلى وحى را «نوشتن و كتابت» گرفته است. و ابن منظور در لسان العرب، «وحى» را به معناى اشاره، كتابت، رسالت و الهام و سخن پنهانى و هر چيزى كه به ديگرى القاء شود ذكر كرده است.

از مجموع اين سخنان استفاده مى شود كه وحى در اصل، همان «اشاره سريع» و سخنان رمزى و پيامهاى مخفيانه وسيله نامه يا اشاره است و از آنجا كه تعليم معارف الهيه به پيامبران بزرگ به صورت مرموزى انجام گرفته اين واژه در آن به كار رفته است. (1) مفردات راغب، ماده وحى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 233

مرحوم شيخ مفيد در «شرح اعتقادات» مى گويد: اصل «وحى» به معناى كلام مخفى است سپس به هر چيزى كه مقصود از آن فهماندن مطلبى به مخاطب است به گونه اى كه از ديگران پنهان بماند اطلاق شده و هنگامى كه «وحى» به خداوند نسبت داده شود، منظور از آن پيامهايى است كه مخصوص رسولان و پيامبران است «1».

2- وحى در قرآن و سنت

اشاره

از آيات قرآن و روايات اهل بيت عليهم السّلام استفاده مى شود كه «وحى» در معانى مختلفى به كار رفته است كه بعضى تكوينى و بعضى تشريعى و روى هم رفته در هفت معناى ذيل به كار رفته است كه مولا امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ سؤال شخصى كه از «وحى» پرسيده بود، با استعانت از آيات قرآن، آن را در هفت معنا خلاصه و بررسى كرده است:

الف- وحى رسالت و نبوت:

مانند:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً «2».

يعنى: «ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم. و به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط (طوايف بنى اسرائيل) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داوود زبور داديم».

ب- وحى به معناى الهام:

مانند:

وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ... «3».

يعنى: «پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد ...». (1) سفينة البحار، ج 2، ص 638.

(2) سوره نساء، آيه 163.

(3) سوره نحل، آيه 68.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 234

و مانند:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ ... «1».

يعنى: «ما به مادر موسى وحى (الهام) فرستاديم كه او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را به دريا بيفكن و نترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز مى گردانيم و او را از رسولان قرار مى دهيم».

ج- وحى به معناى اشاره:

مانند:

فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا «2».

يعنى: «ذكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت:

صبح و شام خدا را تسبيح گوييد».

د- وحى به معناى تقدير:

مانند:

وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها «3».

يعنى: «خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود».

ه- وحى به معناى امر:

مانند:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي «4».

يعنى: «بخاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد».

و- وحى به معناى دروغپردازى و القائات شيطانى:

مانند:

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «5». (1) سوره قصص، آيه 7.

(2) سوره مريم، آيه 11.

(3) سوره فصلت، آيه 12.

(4) سوره مائده، آيه 111.

(5) سوره انعام، آيه 112.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 235

يعنى: «اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند».

ز- وحى به معناى خبر:

مانند:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ «1».

يعنى: «و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم» «2».

البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هايى داشته باشد كه بر حسب آن، موارد استعمال «وحى» در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت و لذا «تفليسى» در كتاب «وجوه القرآن» وحى را بر ده وجه شمرده و بعضيها عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.

اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال «وحى» و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است: «وحى تشريعى» و «وحى تكوينى»؛ وحى تشريعى همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

«وحى تكوينى» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

3- وحى از ديدگاه فلاسفه قديم

اشاره

فلاسفه قديم بر اساس مقدماتى معتقد بودند كه «وحى» عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با «عقل فعال» كه سايه آن بر عالم حس مشترك و خيال نيز گسترده مى شود «3». (1) سوره انبياء، آيه 73.

(2) بحار، ج 18، ص 254.

(3) در اين رابطه به گوهر مراد لاهيجى، ص 257 مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 236

در توضيح اين مطلب بايد گفت: آنها از يك سو معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است: «حس مشترك» كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و «قوه خيال» كه با

آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد، و «قوه عقليه» كه با آن صور كليه را درك مى كند.

از سوى ديگر به افلاك نه گانه بطليموسى معتقد بودند و براى افلاك نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) قائل بودند، و مى افزودند كه: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى به نام «عقول» الهام مى گيرند و به اين ترتيب «نه عقل» مربوط به «افلاك نه گانه» قائل بودند.

از سوى سوم عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق، بايد از وجود مجردى كه آن را «عقل فعال» مى ناميدند كسب فيض كنند كه نامش عقل دهم يا «عقل عاشر» است و نام «عقل فعال» را به اين مناسبت بر آن مى گذارند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود.

از سوى چهارم: معتقد بودند كه هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابر اين، يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از «عقل فعال» كسب كند.

و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد. و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.

سپس از مجموع اين مقدمات، چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد و از آنجا كه قوه خيال او نيز بسيار قوى است و

در عين حال تابع قوه عقليه است، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته، بدهد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 237

و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند، مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخص در نهايت كمال بشنود. و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود «1». طبق اين نظريه نتايج ذيل به دست مى آيد:

اولا:

پيك وحى خدا همان عقل فعال است كه به فرمان خدا فيض علم به پيامبر مى بخشد.

ثانيا:

وحى چيزى جز ارتباط قوى با عقل فعال و سپس تجسم حقايق عقلى در آستانه «حس و خيال» نيست.

ثالثا:

فرشته اى به صورت حسى در واقع وجود ندارد و صدايى در كار نيست، بلكه اين قدرت قوه خياليه پيامبر است كه چنين صورت و صدايى را در افق ذهن ايجاد كرده و سپس قدرت حس مشترك آن را به صورت يك امر محسوس در حاسّه پيامبر منعكس ساخته است.

رابعا:

طرز ادراك پيامبر هنگام وحى درست وارونه طرز ادراكات ماست؛ زيرا ما اول از طريق حس چيزى را درك مى كنيم، سپس صورت ذهنى آن در قوه خيال ايجاد مى گردد و بعد از آن به صورت يك مفهوم كلى عقلى آن را در مى يابيم، اما پيامبر، نخست با اتصال و ارتباط با عقل فعال حقايق كليه را درك مى كند، سپس سايه آن بر افق خيال و بعد از آن بر افق حس او مى افتد و صورتهايى مناسب آن حقايق در خيال و حس او منعكس مى گردد.

بررسى:
اشاره

اين تفسيرى كه فلاسفه پيشين براى «وحى» كرده اند با تمام زحماتى كه براى جمع و جور كردن مقدمات آن بر خود هموار ساخته اند، از جهات گوناگونى (1) در رابطه با افلاك نه گانه و عقول ده گانه به كتابهاى اسفار و منظومه سبزوارى و گوهر مراد لاهيجى مراجعه كنيد. ضمنا كتابهاى تفسير نمونه، ج 20، ص 492 و تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 1، ص 232 و رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر، آقاى مكارم از ص 191 را ببينيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 238

قابل ايراد و خدشه است؛ زيرا:

اولا:

اين نظريه متكى به يك سلسله مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى و نفوس و عقولى كه متعلق به آنهاست جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلايلى بر خلاف آن اقامه شده است. فيلسوف معروف خواجه نصير الدين طوسى ادله وجود عقول عشره را به كلى مردود دانسته و در عبارت كوتاه و فشرده خود مى گويد: «و أدلّة وجوده مدخولة» «1» (يعنى دلايل وجود عقول همگى مخدوش است) گرچه اصل وجود عقول منع عقلى نداشته و از محالات نيست.

و در كتاب «ايضاح المقاصد عن حكمة عين القواعد» «2» نيز بيانات مشروحى در ابطال ادله فلاسفه پيشين در اثبات عقول ديده مى شود.

ثانيا:

اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست؛ زيرا آيات قرآن با صراحت كامل وحى را يك نوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى، صورت مى گيرد و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است، بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است.

ثالثا:

ايراد ديگر اين نظريه اين است كه پيامبر را همرديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد لكن با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليّه جداست، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند و در واقع: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.

با توضيحاتى كه در مباحث آينده داده مى شود، ايرادات اين نظريه روشنتر (1) شرح تجريد الإعتقاد علامه، ص 131.

(2) متن اين كتاب از دبيران كاتب قزوينى و شرح آن از علامه حلى است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 239

مى شود.

4- وحى از ديدگاه فلاسفه جديد

اشاره

اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه، «وحى» را به عنوان يكى از مظاهر «شعور باطن» يا «شعور ناآگاه» مى شمرند كه گاه از «نبوغ باطنى» و گاه «رياضت» و تلاش و كوششهاى ديگرى از اين قبيل حاصل مى شود؛ زيرا روانشناسان جديد براى انسان دو شخصيت قائلند: «شخصيت ظاهر و آگاه» كه همان دستگاه ادراك و تفكر و معلومات برخاسته از حواس معمولى است. و «شخصيت نامرئى و ناآگاه» كه گاهى از آن به «وجدان مخفى» يا «ضمير باطن» يا «شعور ناآگاه» تعبير مى كنند و آن را كليد حل بسيارى از مسائل روحى و روانشناسى مى شمرند. آنها معتقدند منطقه نفوذ و فعاليت شخصيت دوم انسان به مراتب بيش از شخصيت اول و ظاهر اوست.

براى توضيح بيشتر بد نيست گفتار دانشمند معروف مصرى «محمد فريد وجدى» نويسنده دايرة المعارف را درباره تاريخچه اين نظريه نقل كنيم و سپس به بررسى در پيرامون آن به پردازيم:

او در ماده «وحى» در دايرة المعارف مى گويد: «غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها

قائل به وحى بودند؛ چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبيا بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ما وراى طبيعى كشيد و مسئله وحى نيز جزء خرافات قديمى شمرده شد و آن را معلول سوء استفاده مدعيان نبوت يا مولود بيماريهاى روحى دانستند!!! قرن نوزده ميلادى فرا رسيد (سال 1846 بود) جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلايل حسى اثبات گرديد، مسئله وحى نيز مجددا زنده شد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند و به نتايجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته بسوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 240

اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تا كنون (هنگام تأليف دايرة المعارف) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مسئله وحى بود «1».

به هر حال، با مراجعه به آراء آنها معلوم مى شود كه جان كلام آنها اين است كه «وحى» تجلى شعور ناآگاه است كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بودند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومندتر بوده و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.

بررسى:

مطابق اين فرضيه «وحى» يك رابطه خاص با جهان ما وراى طبيعت و مغاير با روابط فكرى و عقلى ساير افراد انسان نيست و به وسيله يك موجود روحانى مستقل از وجود ما به نام پيك وحى،

يا فرشته، صورت نمى گيرد بلكه بازتاب و انعكاس ضمير مخفى خود پيامبران است.

اولا:

اين نظر همانند نظر فلاسفه قديم كه «وحى» را همان ارتباط با عقل فعال مى دانستند، فاقد هر گونه دليل است، شايد آنها هم كه «وحى» را چنين تفسير كرده اند قصد ندارند آن را به عنوان يك حقيقت اثبات شده معرفى كنند و همين قدر خواسته اند بگويند كه پديده وحى با علوم جديد سازگار است و مى توان آن را به عنوان تجلى شعور ناآگاه پيامبر، تفسير كرد.

واضحتر بگوييم بسيارى از دانشمندان اصرار دارند كه تمام پديده هاى جهان را با اصولى كه از علم شناخته اند تطبيق دهند و به همين دليل به هر پديده تازه اى روبرو مى شوند تلاش مى كنند آن را در چارچوب اصول شناخته شده علمى خود جاى دهند، حتى اگر دليلى بر اثبات مقصد خود نداشته باشند به بيان فرضيه ها قناعت (1) دايرة المعارف قرن بيستم، ج 10، ص 712 ماده وحى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 241

مى كنند «1».

ولى سخن در اين است كه اين چه اصرارى است كه تمام حقايق جهان و محتويات فكر انسانى را تنها با همين معلومات تجربى فعلى تفسير كنيم؟ وقتى ما مى دانيم حقايق اسرار اين جهان منحصر به همين كشفيات علمى امروز نيست و آنچه ما مى دانيم در برابر آنچه ما نمى دانيم به منزله قطره كوچكى در برابر يك اقيانوس عظيم است، اين اصرار و پافشارى بسيار بى مورد است. بنابراين، بررسى همه پديده ها بر اساس علوم طبيعى و حتى بررسى رابطه پيامبران الهى با مبدأ، غيب كه از امور معنوى است با معيارهاى علوم طبيعى امرى نامعقول و بى نتيجه است.

ثانيا:

علاوه بر بى دليل بودن اين نظريه، با اظهارات خود پيامبران نيز سازگار نيست و طرفداران انبيا را

قانع نمى كند؛ زيرا نخستين نتيجه اين توجيه اين است كه وحى رابطه خاصى با مبدأ جهان هستى نيست و درك پيامبران نسبت به مسائل كه به آنها وحى مى شده مغايرتى با طرز درك ما نسبت به مسائلى كه از ضمير مخفى و شعور ناآگاه ما سرچشمه مى گيرد، ندارد، جز اينكه آنها در اين جهت قويتر و نيرومندتر از ما بوده اند.

هر كس كه كمترين آشنايى با اظهارات و تعليمات پيامبران و كتب آسمانى آنها داشته باشد مى داند كه آنها «وحى» را به صورت يك نوع رابطه مخصوص با مبدأ جهان هستى و مغاير با روابط فكرى و عقلى ديگر معرفى نموده اند بنا بر اين، ميان اظهارات آنها و آنچه فلاسفه جديد در اين زمينه گفته اند مناسبتى وجود ندارد.

ثالثا:

در مسائلى كه از طريق شعور ناآگاه به انسان القاء مى شود هر گونه اشتباهى ممكن است رخ دهد؛ زيرا شعور ناآگاه «مانند، شعور ظاهر» مصون از اشتباه و خطا نيست تنها تفاوت ميان اين دو در محدوديت و توسعه منطقه نفوذ و فعاليت آنهاست، در حالى كه خطا و اشتباه در مسائلى كه از طريق وحى به پيامبران القاء مى شده وجود (1) پيام قرآن، ج 1، ص 234.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 242

ندارد و انبيا از هر جهت معصوم و مصون مى باشند.

5- وحى از ديدگاه دانشمندان مادى

اشاره

ماديين كه چيزى جزء ماده و خواص آن را نمى پذيرند، اساسا مسائل دين (از وجود خدا گرفته تا سازمان نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ) را، سياست دينى و در حقيقت از باب دروغ مصلحت آميز مى دانند و مى گويند پيامبران مردان اصلاح طلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاريك و غرق در جهالت و خرافه بودند پيامبران نظم دينى را در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدأ و معاد نگهداشته اند «1».

بررسى:

براى يك فرد مادى كه دايره هستى را منحصر به جهان ماده مى داند و جز ماده و پديده هاى آن به چيزى اعتقاد ندارد، درك اين نوع مسائل، بسيار مشكل است و تا ديگرگونى عميقى در طرز تفكر يك فرد مادى به وجود نيايد و به جهانى بالاتر از ماده معتقد نشود هرگز قادر به درك اين سنخ مسائل نخواهد بود.

كسانى كه ابزار تحقيق آنها لابراتوار و يا چاقوى تشريح و ميكروسكوب است و اصرار دارند كه به هر حادثه و رويدادى رنگ پديده مادى بدهند، هرگز نخواهند توانست كه با يك فرد الهى كه افق ديد وى بسيار وسيع است و جهان هستى را منحصر به چهار چوب ماده ندانسته و شعاع وجود را تا مجردات و ما وراى طبيعت گسترده مى داند، در اين مباحث همگام و همفكر شوند.

علت اينكه يك فرد مادى نمى تواند به مسائلى مانند وحى، فرشته و ... معتقد گردد، اين است كه مى خواهد همه چيز را با ابزار ناقص مادى خود اندازه گيرى كند و سپس درباره آنها داورى نمايد.

در صورتى كه با اين ابزار با همه نقصى كه دارند (1) قرآن در اسلام، ص 108.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 243

فقط مى توان درباره وجود و عدم قسمتى از امور مادى داورى نمود و امور معنوى و مجرد از ماده از نظر درجه بندى وجود در مرتبه بالاترى از اين ابزار قرار دارند و هيچگاه تحت حكومت آنها واقع نمى شوند؛ مثلا هرگز نمى توان روح مجرد را با چاقوى تشريح و يا ميكروسكوب و يا ساير وسائل مادى مشاهده نمود و از اين طريق درباره آن به نفى و اثبات پرداخت.

بنا بر اين، تا زمانى كه ابزار شناخت يك دانشمند، مادى باشد و فكرش غير الهى نمى تواند جز در پيرامون امور مادى قضاوت نمايد، پس ابتدا بايد به ما وراى طبيعت معتقد گردد و سپس ابزار شناختش را عوض كند تا بتوان با او به بحث نشست و گر نه بحث با او ثمرى نخواهد داشت «1».

6- آيا وحى زاييده نبوغ است؟

اشاره

گروهى «وحى» را مولود نبوغ پيامبران دانسته و از اين طريق خواسته اند از ارزش آن بكاهند. طبق اين نظر، ميان پيامبران و ديگر نوابغ جهان تفاوتى نيست و افكار هر دو دسته محصول فكر انسان و زاييده نبوغ آنان است.

دارندگان اين نظريه چنين مى گويند: دستگاه آفرينش، افراد نابغه و خير خواهان بشريت را در دامن خويش پرورش مى دهد و آنان نيز روى نبوغ ذاتى و افكار عالى خود، جامعه را به اخلاق نيك و اعمال شايسته و رعايت عدالت اجتماعى دعوت نموده و از اين رهگذر گامهاى مؤثرى براى سعادت بشر برمى دارند و آنچه را به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه مى دارند جز نتيجه

نبوغ و مولود فكر عالى آنان چيز ديگرى نيست و هرگز ارتباطى با جهان ديگر ندارد.

«وحى» منبعى جز عقل انسانى و ادراكى جز ادراك معمولى نيست و در طول تاريخ عمر بشر، در هر قرنى نوابغى كه عاليترين تجليات افكار انسانى را دارا بودند، (1) خدا و پيامبران، جعفر سبحانى، تنظيم رضا استادى، ص 88- 87.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 244

بروز نموده و خدماتى به جهان انسانيت نموده اند.

برخى از آنان گام را فراتر نهاده وجود نبوغ را معلول يك سلسله حوادث و اتفاقات روانى دانسته و كوشيده اند كه با بررسيهاى وهمى و پندارى، اين علل را در زندگى پيامبران نيز پيدا كنند.

عواملى كه موجب بالا رفتن استعداد و پيدايش نبوغ مى گردد در نظر آنان به قرار زير است:

1- «عشق»:

عشق طولانى سبب مى شود كه عاشق صحنه هاى رؤيايى در سر به پروراند و فكر وى در طول اين مدت سريع و پر انرژى شود، اين عامل قويترين و پر انرژى ترين افكار را به وجود مى آورد.

2- «ستمكشى طولانى:»

اين عامل سبب مى شود كه فرد ستمديده فكر خود را براى رفع ستم به كار اندازد و آنى آرام ننشيند.

3- «در اقليت و شرايط نامساعد اجتماعى بودن»:

از عوامل شديد اين افكار است؛ زيرا يك اقليت براى پر كردن فاصله اى كه با اجتماع دارد ناچار است به فكر بپردازد و سرانجام آنچه را مى خواهد به دست آورد.

4- «كودكى»:

چون در اين سن، كودك براى مبارزه با مشكلات آمادگى ندارد، در برابر پيش آمدها و ناملايمات به درونگرايى مى پردازد، در اين صورت افكار كودك تشديد پيدا مى كند.

5- «تنهايى»:

زندانى بودن، به افكار انسان شدت مى بخشد؛ زيرا هنگامى كه با افراد ديگر هستيم مجبوريم لا اقل براى مدت كم هم كه باشد مغز و افكار خود را در اختيار ديگران بگذاريم.

6- «پرورش نخستين»:
اشاره

اين عامل در پيدايش نبوغ رل بزرگى را بازى مى كند.

سپس نتيجه مى گيرند كه اين علل به اضافه يك اجتماع فاسد و بى قانون، سبب مى شود كه افكار پيامبر درباره مسائل اجتماعى اشتداد يابد و راههاى تازه براى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 245

زندگى به مردم نشان دهد «1».

بررسى:

دارندگان اين نظريه بسان كسانى هستند كه قبلا مدعاى خود را ساخته و سپس به دنبال دليل آن مى روند. آنان چون در جهان هستى به اصالت چيزى جز ماده معتقد نيستند و جهان غيب را زاييده وهم بشر مى دانند، ناچار همه مطالب مربوط به جهان ديگر را از اين طريق توجيه مى كنند.

يكى از خصائص فكر ماديگرى اين است كه مى خواهد همه حقايق عالم را با اصول نارساى ماديگرى و دانش كوتاه بشر تفسير نمايد و در همين راستاست كه مى خواهند وحى و نبوت را كه مظهر تجلى عاليترين حقايق علمى و فلسفى و قوانين سعادت بخش و استوار انسانى است، توجيه و تفسير نمايند، غافل از اينكه چنين توجيهى مثل آن است كه بگوييم زلزله شديد فلان نقطه از جهان معلول شليك تيرى بوده است كه براى شكار حيوانى انجام گرفته بود و يا مولود فرو ريختن اطاقك چوبين از قراء اطراف آنجا بوده است.

ما منكر تأثير عوامل مزبور در تشديد افكار انسانى نيستيم ولى مى گوييم اين نوع عوامل هرگز نمى توانند پيامبر آفرين باشند كه كتاب آسمانى او باعث تمدن بشر گردد و همه را در برابر خود به عجز وا دارد.

به علاوه، يك نابغه، افكار خود را به ديگران و يا عوالم ديگر نسبت نمى دهد در حالى كه در منطق وحى، اين چنين

است، مى گويد:

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ «2».

يعنى: «من فقط از آنچه كه به من وحى مى شود پيروى مى كنم».

يا اينكه مى گويد:

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «3». (1) تلخيص از كتاب «نبوغ و علل آن»، نگارش دكتر عزت اللّه مجيد پور.

(2) سوره انعام، آيه 50.

(3) سوره نجم، آيه 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 246

يعنى: «آنچه مى گويد وحى آسمانى است كه بر او نازل مى گردد».

اساسا ما در جهان دو نوع مصلح داريم: گروهى داعيه اصلاح دارند و تمام طرحها و نقشه هاى خود را معلول فكر خود يا حزبى كه به وجود آورده اند مى دانند.

در برابر آنها دسته اى هستند كه به نام «خدا» قيام مى كنند و مردم را به سوى او دعوت مى كنند و با ايجاد شوق به پاداش و بيم از كيفرهاى او، برنامه اصلاحى خود را طرح و اجرا مى نمايند، در اين صورت دليلى ندارد كه با اين تفاوت هر دو گروه را از شاخه يك درخت بدانيم و همه را زاييده نبوغ معرفى كنيم.

به هر حال، طرفداران اين نظريه هيچ دليلى بر مدعاى خود اقامه نكرده اند بلكه صرفا يك ادعاست و خواسته اند پيامبران را همرديف با ساير دانشمندان بدانند و اين عقيده نشأت گرفته از طرز تفكر مادى آنان است كه مى خواهند براى همه چيز تفسير مادى بنمايند، در حالى كه اين طرز تفكر نه تنها در مسئله «وحى» بلكه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر نيز آثار شومى از خود به جاى گذاشته است؛ زيرا اين طرز تفكر در مسئله «وحى» در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا و تكذيب گفته همه آنها و متهم ساختن آنها به انواع

خلاف گوييهاست.

7- حقيقت وحى چيست؟

چنانكه در مطالب پيشين ملاحظه كرده ايد درباره حقيقت وحى سخن بسيار گفته شد، ولى ناگفته پيداست كه راه يافتن به عالمى كه ما را به آن راهى نيست و بكلى از آن بيگانه ايم ممكن نيست، حتى اگر شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز براى ما شرح دهد ما جز شبحى از اين جهان مرموز و اسرار آميز نخواهيم ديد.

اين به آن مى ماند كه يك فرد «بينا» بخواهد براى كسى كه «نابيناى مادر زاد» است منظره اشعه زيباى آفتاب و امواج لرزان دريا و بالهاى رنگارنگ طاووس، و منظره جالب گلها و شكوفه ها را در يك باغ خرم و سر سبز توضيح دهد، ممكن است از اين الفاظ تصورات مبهمى براى او ايجاد كند ولى قطعا حقيقت اين مسائل را نابينا

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 247

در نمى يابد.

ولى ما مى توانيم «وحى» را از طريق آثار و اهداف و نتايجش توضيح دهيم و بگوييم «وحى» همان القاى الهى است كه به منظور تحقق نبوت و بشارت و انذار صورت مى گيرد. يا بگوييم نورى است كه خداوند به وسيله آن، هر كسى از بندگانش را كه بخواهد هدايت مى كند. يا بگوييم وسيله اى است براى ارتباط با عالم غيب و درك معارف از آن عالم. و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد، تنها از آثار وحى سخن گفته است نه از حقيقت آن.

و ما نبايد از اين معنا دچار شگفتى شويم و يا عدم درك حقيقت آن را دليل بر نفى وجود آن بگيريم و يا توجيهات مادى و جسمانى براى آن كنيم. عالم نبوت كه سهل است، گاه

در جهان حيوانات كه ما آنها را موجوداتى پست تر از خود مى دانيم، احساسات و ادراكاتى ديده مى شود كه براى ما قابل درك نيست؛ همه مى دانيم كه قبل از وقوع زلزله بسيارى از حيوانات به وسيله حس مرموزى كه ما از آن بيخبريم كاملا باخبر مى شوند، حالت اضطراب به آنها دست مى دهد، گاهى دست جمعى فرياد مى كشند و صداى دلخراشى كه حكايت از حادثه ناگوارى كه در شرف تكوين است مى كند، سر مى دهند، گاه بندها را پاره كرده فرار مى كنند، در حالى كه حتى زلزله سنجهاى دقيق ما اثرى از آن زلزله هنوز ثبت نكرده است! يا اينكه پاره اى از حيوانات وضع هوا را از ماهها قبل پيش بينى مى كنند و خانه ها و لانه هاى خود را بر وفق آن مى سازند و آذوقه هاى لازم را تهيه مى كنند؛ مثلا اگر زمستان سخت و بسيار سردى در پيش باشد يك نوع واكنش نشان مى دهند كه موافق آن است و اگر كم باران و كم سرماست واكنش ديگر! حركت دسته جمعى پرندگان مهاجر و پيمودن مسافتى طولانى از منطقه استوائى به مناطق قطبى، يا از قطبى به منطقه استوائى كه گاه حتى شبها در هواى ابرى به اين حركت ادامه مى دهند در حالى كه هيچ انسانى بدون وسائل دقيق راهيابى، حتى نمى تواند يك صدم آن راه را طى كند. و حركت شب پره ها در تاريكى كامل شب

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 248

و عبور از لابلاى موانع و پيدا كردن شكارهاى خود در تاريكى و ظلمت مطلق و احيانا در زير امواج آب، و امثال آن، مطالبى است كه براى ما انسانها باور كردنش بسيار مشكل است

در حالى كه علم، آنها را ثابت كرده است.

وجود اين واقعيتها نشان مى دهد كه آنها درك و شعور مرموزى دارند كه ما از آن بى بهره ايم، البته راه يافتن به جهان اسرار آميز حواس حيوانات براى ما ممكن نيست ولى با اين حال واقعيتى است كه نمى توان آن را انكار نمود «1».

با اينكه حواس حيوانات جنبه مادى و طبيعى دارد نه ماوراى طبيعى، ما از حقيقت آن بى اطلاعيم با اين حال چگونه ما مى توانيم بخاطر عدم درك جهان اسرار آميز وحى كه مربوط به عالم ماوراى طبيعت است آن را نفى كنيم و يا زير سؤال ببريم «2».

به هر حال، آنچه كه مى توانيم در رابطه با وحى بگوييم اين است كه: ادراك منتهى به وحى، از سنخ ادراكهاى بشرى و معمولى نيست بلكه ادراكى است غير عادى و به وسيله حس مخصوصى كه ويژه پيامبران آسمانى است انجام مى گيرد.

ادراكات بشر از راههاى طبيعى به دست مى آيد كه بخش مهم آن به وسيله حواس ظاهرى و بخشى هم نتيجه رياضتهاى فكرى و ثمره استدلالهاى عقلى اوست.

و قسمت سوم از ادراكات بشر، پرتوى از غرايز نفسانى و فطرت انسانى اوست نظير درك گرسنگى و تشنگى و ميل به امور جنسى، علاقه به مقام و منصب و ثروت، گرايش به فضائل اخلاقى و سجاياى انسانى و ... كه همگى ريشه فطرى دارند و پرتوى از تجلى فطرت غرايز اوست. و برخى از آثار ادبى و هنرى انسان اثر مستقيم ذوق و استعداد خدايى اوست.

كوتاه سخن اينكه: همه ادراكات يك سلسله دركهاى بشرى و پديده هاى طبيعى است كه به وسائل گوناگون عادى در محيط فكر انسان وارد مى شوند،

ولى معلومات (1) به كتاب «حواس اسرار آميز حيوانات» مراجعه كنيد.

(2) پيام قرآن، ج 1، ص 228 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 249

پيامبران عليه السّلام از طريق وحى شبيه هيچيك از اين ادراكات با اختلافاتى كه دارند نيست، بلكه ادراكى است غير عادى كه به وسيله حس مخصوصى كه دارند انجام مى گيرد.

8- امكان وحى

برخى براى افكار بعثت پيامبران، به اين دستاويز متوسل شده اند كه تناسبى بين عالم بالا و عالم پايين وجود ندارد عالم بالا، عالمى روحانى و لطيف و نورانى است ولى عالم پايين مادى و كدر است و لذا علاقه و واسطه اى بين عالم بالا و پايين وجود ندارد كه بين اين دو ارتباط برقرار شود، خلاصه «أين التّراب و ربّ الأرباب»؛ انسان خاكى كجا و ارتباط با عالم اله كجا؟

اين شبهه از ناحيه كسانى مطرح مى شود كه دنيا را مادى صرف دانسته و انسان را جز مشتى گوشت و استخوان نمى دانند، لذا معتقدند كه ميان او و عالم ملكوت مناسبتى وجود ندارد.

اما اگر وجود برزخى و ميانه انسان را كه داراى دو جنبه است بشناسند و بدانند كه انسان از يك طرف جسمانى و داراى ويژگيهاى مادى است و از طرف ديگر روحانى و ملكوتى است، جايى براى اين شبهه باقى نمى ماند.

انسان در وراى شخصيت ظاهرى خود، شخصيت ديگرى دارد كه باطنى است و همان شخصيت باطنى است كه احيانا موجب صلاحيت او براى ايجاد ارتباط با عالم روحانى بالا خواهد بود؛ زيرا مبدأ وى از آنجاست، اين است كه مركب از روح و جسم است و لذا برزخ و واسطه اى است بين عالم ماده و ماوراى ماده،

از يك طرف به عالم بالا مرتبط است و از سوى ديگر به عالم پايين وابسته است، لذا در قرآن كريم در آيات متعدد به هر دو جنبه انسان (جنبه جسمانى و روحانى) و به هر دو خلقت اشاره شده است، در آيات 12 تا 15 سوره مؤمنين پس از اشاره به كيفيت خلقت جسم بشر، به خلقت ديگرى كه همان خلقت «روح» است اشاره دارد:

ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ....

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 250

و يا در سوره سجده آيه 7 تا 9 مى فرمايد:

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ.

يعنى: «آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد و سپس خلقت نوع انسان را به وسيله آبى بدون ارزش (نطفه) قرار داد و پس از آن او را بياراست و از روح خود در او دميد». و آيات و روايات بسيارى كه انسان را مركب از جسم و جان مى دانند.

بنابراين، چون انسان بخشى از وجود او را عالم بالا تشكيل مى دهد و به يك تعبير آنجايى است مى تواند با آنجا رابطه برقرار كند، به علاوه، هيچ دليل عقلى بر امتناع ارتباط با عالم بالا اقامه نشده لذا از لحاظ ثبوتى مانعى ندارد كه انسان بتواند با عالم بالا ارتباط برقرار كند و در مقام اثبات نيز با معجزات، اين ارتباط ثابت شد.

9- كيفيت وحى به پيامبران
اشاره

همانگونه كه قبلا گفتيم حقيقت «وحى» براى ما ناشناخته است چرا كه مربوط به نوعى درك و ديد است كه از عالم احساس و عقل ما بيرون است، ما تنها آثار وحى را مى بينيم و از اثر،

پى به مؤثر مى بريم، بنا بر اين، تلاش براى راه يافتن به اين جهان مرموز بيهوده است، ولى با اين حال با مراجعه به آيات و روايات وارده در اين باب مى توانيم شبحى از آن را در نزدمان ترسيم نماييم:

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ «1».

يعنى: «هيچ بشرى جز از طريق وحى و يا از وراى حجاب و يا به وسيله فرستاده اى كه به فرمان خدا، آنچه را اراده كرده وحى مى كند، نمى تواند با خدا سخن گويد. بدرستى كه اوست خداوند بلند مرتبه و حكيم». (1) سوره شورى، آيه 51.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 251

از اين آيه به روشنى استفاده مى شود كه از سه طريق بشر مى تواند با خدا رابطه برقرار كند:

1- «وحى و الهام قلبى»:

به اين معنا كه سخن خدا به خاطره مخاطب خطور مى كند و در واقع القاء سخن در باطن كسى است كه به او وحى شده و مطلب را احساس مى كند به طورى كه گويا با خطى جلى و نورانى در صفحه ضمير او نوشته مى شود.

2- «وحى از وراى حجاب»:

بدين صورت كه سخنى شنيده مى شود ولى گوينده آن ديده نمى شود چنانكه خداوند با ايجاد صدا در هوا، با موسى سخن گفت به طورى كه موسى از هر جا آن سخن را مى شنيد و همانگونه كه خداوند در شب معراج با پيامبر اسلام سخن گفت.

گفتار از وراى حجاب كنايه و يا تشبيه است؛ زيرا گوينده، محجوب و غير قابل رؤيت است.

3- «وحى از طريق ارسال رسول»:
اشاره

يعنى به فرمان خدا فرشته اى دستورات خدا را به پيامبر برساند و در قلب او القاء نمايد.

چگونگى نزول وحى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
اشاره

«وحى» نسبت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز به سه صورت انجام مى گرفت: گاهى در خواب به او وحى مى شد كه اين بيشتر در اوايل رسالت حضرتش بود. و زمانى نيز بدون وساطت فرشته اى، مستقيما از جانب خدا مورد وحى قرار مى گرفت. و وقتى هم جبرئيل واسطه وحى بود. قرآن از دو طريق اخير، يعنى مستقيما و يا به وسيله جبرئيل به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى شده است، اينك تفصيل اين سه مورد:

الف- رؤياى صادق:
اشاره

اولين وحى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از طريق رؤياى صادق بود، رؤيايى كه چون صبح روشن، براى او نورانى و واضح بود و مقدمه اى براى وحى از طريق جبرئيل به شمار مى آمد، آنگاه حضرتش، خلوت را پسنديد و در «غار

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 252

حراء» خلوت مى كرد و به عبادت مشغول مى شد تا آنكه در همين غار، ناگهان فرشته اى بر وى وارد شد و گفت: بخوان ... «1».

على بن ابراهيم قمى نقل كرده است كه: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 37 ساله بود كه در خواب ديد كسى به طرف او مى آيد و خطاب به او مى گويد: اى رسول خدا! محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين حادثه را چندى پوشيده نگه داشت. گاهى نيز كه در دره ها، به چوپانى گوسفندان ابو طالب مشغول بود، كسى را ديد كه او را به عنوان پيامبر خدا خطاب مى كند، حضرت از او پرسيد تو كيستى؟ او در جواب گفت: من جبرئيل هستم و مرا خداوند فرستاده است تا تو

را به پيامبرى برگزيند «2».

امام باقر عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد: «نبى» كسى است كه به نبوت خود از طريق رؤيا آگاه شود مانند رؤياى ابراهيم و رؤياى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مقدمات نبوت خود را قبل از وحى در خواب ديد تا اينكه جبرئيل با پيام رسالت از جانب خداوند بر وى نازل شد «3».

منظور از قبل از «وحى» در اين حديث، آن است كه هنوز به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى رسالتى كه مأمور به تبليغ آن باشد، وحى نشده بود و اين بيان تفسيرى است براى مفهوم «نبى» پيش از آنكه رسول باشد، چه نبى بشرى است كه به وى وحى مى شود قبل از آنكه به تبليغ آن مأمور باشد؛ يعنى او با عالم بالا رابطه روحى دارد و ملكوت عالم براى او مشهود است ولى مأمور به تبليغ نيست چنانكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل از بعثتش اين چنين بود.

مرحوم ملا صدرا در اين زمينه مى گويد «4»: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قبل از آنكه به صفت (1) صحيح بخارى با شرح كرمانى، ج 1، ص 31، ح 3، صحيح مسلم، ج 1، ص 97، تاريخ طبرى، ج 2، ص 47.

(2) بحار، ج 18، ص 184 و 194.

(3) اصول كافى، ج 1، ص 176 و بحار الأنوار، ج 18، ص 266.

(4) شرح اصول كافى، كتاب الحجة، ص 454، ح 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 253

رسالت متصف شود و يا جبرئيل، همراه با كلام خدايى به طور محسوس بر

وى فرود آيد، به صفت نبوت متصف شد و در واقع، به طور سرى به رسالت از جانب خدا برگزيده شده بود و وقتى جبرئيل به طور محسوس بر وى فرود آمد كه تمام مقدمات پيامبرى براى او فراهم شده بود، مانند: رؤياى صادق، نشانه ها و اعلام هاى پياپى نسبت به حقايق علوم و امور غيبى كه بر ديگر انبياى بزرگ مانند ابراهيم فراهم گرديد ...

به هر حال، رؤياى صادق، راهى براى نزول وحى بر پيامبر است و چه بسا در خواب دانستنيها به وى القاء مى شد. على عليه السّلام در اين زمينه مى گويد: «رؤيا الأنبياء وحي؛ «1» يعنى: خواب پيامبران وحى است».

لازم به ذكر است كه گرچه يكى از طرق وحى پيامبر، خواب بود ولى قرآن كريم از اين طريق بر پيامبر نازل نشده است، بلكه از دو طريق وحى مستقيم يا به وسيله فرشته وحى به حضرت داده شده است گرچه خوابهاى حضرت سبب نزول آياتى شده است از قبيل دو آيه ذيل:

1- لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ ...

«2».

يعنى: «خداوند به پيامبرش در عالم رؤيا براستى گفت كه شما مؤمنان به خواست خدا به مسجد الحرام وارد خواهيد شد».

پيامبر در عقد و پيمان حديبيه كه ششمين سال هجرت است خواب را ديد و در سال فتح مكه كه هشتمين سال هجرت است مسلمانان وارد مسجد الحرام شدند و رؤيا، عملى شد.

2- وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ...

«3». (1) امالى شيخ طوسى، ص 215 و بحار، ج 11، ص 64.

(2) سوره فتح، آيه 27.

(3) سوره اسراء، آيه 60.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 254

يعنى: «پيامبر در عالم خواب، بنى اميه را بر منبرها ديد كه براى حضرتش ناخوشايند بود، آنگاه خداوند به او وحى كرد كه اين دنياست و به آنان واگذار و آنچه كه در خواب ديدى به عنوان امتحان مردم و شجره ملعونه يعنى بنى اميه است» «1».

بعضيها مدعى شدند كه سوره كوثر در عالم رؤيا بر پيامبر داده شده است «2»، ولى بزرگان از مفسرين شيعه و سنى آن را رد كرده اند و گفته اند چون در «وحى مستقيم» بر حضرت حالتى شبيه به حالت بيهوشى عارض مى شد، راوى خيال كرد كه حضرت در خواب بوده است «3».

به علاوه، راوى حديث، انس بن مالك است و او در موقع فوت پيامبر بيست ساله بود؛ يعنى وقتى كه حضرت در مكه بود حدود هفت يا هشت ساله بوده پس چگونه مى توانست در جلسه اى كه نزول سوره كوثر بود شركت داشته باشد «4».

ب- نزول وحى به وسيله جبرئيل:

فرشته اى كه بر پيامبر نازل مى شد و وحى را به وى ابلاغ مى كرد، جبرئيل بود، جبرئيل كلام خدا را از راه گوش به پيامبر القاء مى كرد و پيامبر گاهى او را مى ديد و گاهى هم او را نمى ديد ولى جبرئيل وحى را بر قلب او نازل مى كرد چنانكه فرمود:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ «5».

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دو بار جبرئيل را به صورت و هيأت اصلى او ديد و در ديگر موارد جبرئيل به صورت مردى زيبا به نام دهيه

بن خليفه كلبى بر او ظاهر مى شود.

ابن مسعود مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط دو بار جبرئيل را به صورت اصلى خود ديد، يك بار از او خواست كه وى را در صورت اصلى ببيند و او خود را به صورت (1) الدر المنثور، ج 4، ص 191.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 401.

(3) الإتقان، ج 1، ص 30.

(4) اسد الغابه في معرفة الصحابه، ابن اثير، ج 1، ص 127.

(5) سوره شعراء، آيه 193.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 255

اصلى نشان داد كه در آن هنگام تمامى افق را پوشاند، اما بار دوم در شب معراج بود كه جبرئيل حضرتش را به عالم بالا برد و آن در افق اعلى بود «1».

ولى صحيح اين است كه حضرت يك بار جبرئيل را در ابتداى وحى در غار حراء ديد كه در آنجا جبرئيل به صورت اصلى ظاهر شد، در حالى كه در افق، آسمان را از مغرب تا مشرق پوشانده بود كه پيامبر سخت ترسيد و از آن پس جبرئيل به صورت آدميان بر وى نازل مى شد.

بار دوم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از وى خواست كه خود را به صورتى كه خداوند او را آفريده است نشان دهد و همينكه جبرئيل به صورت اصلى خود ظاهر شد، سراسر افق را پوشاند، آيه:

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى ناظر به ديدن بار اول و آيه:

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى ناظر به بار دوم است «2».

پس طبق اين تفسير، آيات سوره نجم از 3 تا 17 ناظر به دو بار رؤيتى است كه پيامبر جبرئيل را

به صورت اصلى خود ديد؛ يكى در ابتداى وحى در غار حرا، و ديگر در شب معراج، البته نه به اين معنا كه تمام آيات مربوط به همين رؤيت باشد بلكه به اين دو رؤيت در اين آيات اشاره شده است.

بنا بر اين، حضرت دو بار جبرئيل را به صورت اصلى مشاهده كرد و در غير اين دو مورد به صورت دحيه كلبى «3» مى ديد.

آياتى در قرآن كريم است كه مى گويد قرآن به وسيله جبرئيل بر رسول خدا نازل (1) الدر المنثور، ج 6، ص 123.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 173 و 175، و تفسير صافى، ج 2، ص 618.

(3) «دحية بن خليفه كلبى» برادر رضاعى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از زيباترين مردم آن زمان محسوب مى شود و هنگامى كه جبرئيل به سراغ پيامبر مى آمد در آن چهره نمايان مى گشت (مجمع البحرين، ماده وحى)، او از مشاهير صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و به حسن صورت معروف بود، پيامبر اكرم او را به رسالت نزد قيصر روم «هرقل» فرستاد در سال 6 يا 7 هجرى و تا زمان خلافت معاويه زنده بود (لغتنامه دهخدا).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 256

شده است از قبيل:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ «1».

يعنى: «جبرئيل وحى را بر قلب تو نازل كرد».

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ، وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ «2».

يعنى: «همانا اين قرآن گفته هاى فرستاده ارجمندى است كه نزد خدا صاحب عزت و كرامت قدرت و قدرت است و مطاع فرشتگان

ديگر مى باشد اين رفيق (محمد ص) ديوانه نيست و او جبرئيل را در افق بالاتر از همه آفاق و در عالم ملكوت مشاهده كرد».

و امير المؤمنين عليه السّلام جبرئيل را چند بار در محضر پيامبر ديد در حالى كه پيامبر در خواب بود و با او سخن گفت «3» و امام صادق عليه السّلام فرمود:

كان جبرئيل إذا أتى النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قعد بين يديه قعدة العبيد و كان لا يدخل حتّى يستأذنه «4».

يعنى: «جبرئيل هر گاه به محضر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى رسيد مؤدب همانند عبدى در برابر مولى مى نشست و بدون اذن نيز داخل نمى شد».

ج- وحى مستقيم و بلاواسطه:

قسمتى از وحى، به طور مستقيم و بدون وساطت فرشته انجام مى گرفت، اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كردند كه: هنگام نزول وحى، درد شديدى به پيامبر دست مى داد، حالت غش و بيهوشى بر وى عارض مى شد، سر او به زير مى افتاد، رنگ صورتش تغيير مى كرد و عرق از روى او جارى مى شد، حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مى گرفتند و بر اثر اين منظره (1) سوره شعراء، آيه 193.

(2) سوره تكوير، آيات 19- 23.

(3) بحار، ج 20، ص 210 و ج 22، ص 332، مجمع البيان، ج 8، ص 351.

(4) بحار، ج 18، ص 256 به نقل از علل الشرايع، ص 14.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 257

ترسناك، سرهاى آنان نيز به زير مى افتاد، خداى بزرگ مى فرمايد:

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا «1».

يعنى: «ما گفتار سنگينى را به تو القاء مى كنيم».

امام صادق عليه السّلام در اين زمينه

مى فرمايد: «كان ذلك إذا جاء الوحي و ليس بينه و بين اللّه ملك فكانت تصبه تلك السّبتة و يغشاه ما يغشاه لثقل الوحي عليه أمّا إذا أتاه جبرئيل بالوحي فكان يقول هو ذا جبرئيل أو قال لي جبرئيل ...» «2».

يعنى: «در آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مورد خطاب وحى قرار مى گرفت و بين او و خداوند فرشته اى واسطه نبود بر اثر سنگينى وحى بر او حالت غشوه اى نزديك به حالت خواب دست مى داد، اما وقتى كه وحى به وسيله جبرئيل به او مى رسيد (چنين حالتى در كار نبود بلكه) مى گفت اين جبرئيل است و يا مى گفت جبرئيل به من گفت ...».

ابن عباس مى گويد: «كان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا نزل عليه الوحي يعالج من ذلك شدّة و ألما شديدا و ثقلا و يتصدّع رأسه» «3».

يعنى: «هر گاه كه بر پيامبر وحى نازل مى شد، بر اثر آن، حالتى سخت و سنگين و دردى شديد به او دست مى داد و به درد سر مبتلا مى شد».

شخصى به نام «حارث بن هشام» از پيامبر پرسيد: «كيف يأتيك الوحي؟

فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أحيانا يأتيني مثل صلصلة الجرس و هو أشدّه عليّ فيقصم عنّي و قد وعيت عنه ما قال و أحيانا يتمثّل لي الملك رجلا فيكلّمنى فاعى ما يقول و هو أهونه عليّ ...» «4».

يعنى: «وحى چگونه بر شما نازل مى شود؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ فرمود: گاهى آن (1) سوره مزمل، آيه 4.

(2) محاسن برقى، ص 338 و بحار، ج 18، ص 271 و امالى شيخ، ص 31.

(3)

بحار، ج 18، ص 261.

(4) اتقان، سيوطى، ج 1، ص 59- 60 و بحار، ج 18، ص 260 و صحيح بخارى، ج 1، ص 27 با شرح كرمانى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 258

را به صورت صداى زنگ مى شنوم و آن شديدترين نوع آن نسبت به من است كه گويى بندهاى من از يكديگر مى گسلد و در اين هنگام مطالب وحى شده را حفظ مى كنم. و زمانى نيز فرشته در برابر من مجسم مى شود و با من سخن مى گويد و گفته هاى او را درك و حفظ مى كنم كه اين نوع از وحى بر من آسانتر است».

به هر حال، با مراجعه به روايات وارده در اين باب روشن مى شود كه «وحى» بر رسول خدا به سه صورت بود:

الف: در خواب، كه اين بيشتر قبل از بعثت براى فراهم نمودن زمينه رسالت و يا در اوايل بعثت بود.

ب: در بيدارى، در بيدارى نيز دو صورت بود، صورتى اين بود كه فرشته وحى بر او نازل مى شد، صورت ديگر آنكه: مستقيما وحى بر او القاء مى شد كه اين صورت مشكلترين حالات وحى بود و بر پيامبر بسيار سخت مى گذشت و حتى در روزهاى سرد، عرق از جبين مباركش جارى مى شد و به درد سر مبتلا مى گشت و ...» «1».

10- پيامبر چگونه يقين مى كند كه وحى از سوى خداست؟

از جمله سؤالاتى كه درباره «وحى» مطرح است سؤال فوق است كه چگونه نخستين بار كه وحى بر پيامبر نازل مى شود يقين پيدا مى كند كه از سوى خداست، نه القائات شيطانى؟ سرچشمه اين علم و يقين كجاست؟

پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا گذشته از اينكه پيامهاى رحمانى با القائات شيطانى از نظر محتوا و ماهيت، زمين

تا آسمان فرق دارد و محتواى هر يك معرف آن است، بايد گفت: هنگامى كه پيامبر با جهان ماوراى طبيعت يا پيك وحى تماس پيدا مى كند با شهود درونى اين حقيقت را به وضوح در مى يابد كه ارتباط او با خداست، (1) در اين رابطه به كتابهايى همچون بحار، ج 18، از ص 244 به بعد و التمهيد في علوم القرآن، ج 1، از ص 55 به بعد و اتقان، سيوطى، ج 1، از ص 58 و صحيح بخارى، ج 1، از ص 26 به بعد با شرح كرمانى. و ... مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 259

درست همانند كسى كه قرص خورشيد را مى بيند، اگر كسى بگويد تو از كجا مى دانى كه الان در بيدارى قرص آفتاب را مى بينى؟ شايد خواب باشى؟ مسلما به چنين گفته هرگز اعتنا نمى كند؛ چون احساسى را كه دارد براى او قطعى و غير قابل ترديد است.

طبق گفته مرحوم علامه طباطبائى در تفسير آيه:

فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ «1»، هنگامى كه پيامبر رسول خدا اولين بار با وحى و رسالت مواجه مى شود، هيچ شك و ترديدى براى او باقى نمى ماند كه وحى كننده خداى سبحان است، بى آنكه احتياج به بررسى و استدلال و اقامه حجت داشته باشد و اگر نيازى به چنين مطلبى داشت وحى، غيبى و بى واسطه نبود، بلكه نوعى استدلال و استفاده از برهان عقلى بود «2».

در حديثى از زرارة بن اعين مى خوانيم كه مى گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم:

«كيف لم يخف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيما يأتيه من قبل اللّه أن يكون ذلك

ممّا ينزع به الشّيطان؟ قال: فقال عليه السّلام: إنّ اللّه إذا اتّخذ عبدا رسولا أنزل عليه السّكينة و الوقار فكان يأتيه من قبل اللّه عزّ و جلّ مثل الّذي يراه بعينه» «3».

يعنى: «چگونه است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيم آن را نداشت كه آنچه از جانب خدا به او وحى مى شود، از تلقينات شيطان، باشد؟ حضرت در پاسخش فرمود: وقتى خداى متعال بنده اى را به پيامبرى خود برگزيد، اطمينان و اعتدال در انديشه او عطا خواهد كرد تا آنچه از جانب خدا به او وحى مى شود مانند آن چيزى باشد كه آن را با چشم مى بيند».

و به عبارت ديگر: حقيقت آن را براى او آشكار مى كند به طورى كه هيچ جاى شك و ترديدى براى او باقى نماند و حق را آنچنان آشكار و واضح مشاهده مى كند كه در اعتقاد و انديشه او هيچ شك و اضطرابى دست نمى دهد، چنانكه در حديثى از امام (1) سوره طه، آيه 11- 12.

(2) تفسير الميزان، ج 14، ص 149.

(3) بحار، ج 18، ص 262.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 260

صادق عليه السّلام سؤال شد كه پيامبران به چه كيفيت درك مى كنند كه پيامبر خدايند؟ در پاسخ فرمود: پرده از پيش ديده هاى آنان برگرفته مى شود «1».

خداوند پس از آنكه عقل و ادب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كامل كرد و اسرار ملكوت آسمانها و زمين را به او آموخت، او را براى قيام به امر مهم سفارت و تبليغ رسالت الهى به جهانيان صالح و شايسته ديد، چنانكه نسبت به ابراهيم عليه السّلام نيز به همين

نحو عمل شد، على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد:

«و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من لدن أن كان فطيما أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن أخلاق العالم ليله و نهاره» «2».

يعنى: «از وقتى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دوران شير خوارگى را به پايان رساند، خداوند يكى از بزرگترين فرشته هاى خود را مأمور كرد كه شب و روز، طريق محاسن و مكارم اخلاق را به وى نشان دهد ...».

اما عسكرى عليه السّلام فرمود: خداوند قلب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را برترين قلوب و پر ظرفيت ترين دلها يافت و لذا او را به پيامبرى خود برگزيد:

«إنّ اللّه وجد قلب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أفضل القلوب و أوعاها فاختاره لنبوّته» «3».

به علاوه رواياتى وارد شده كه در آستانه بعثت آن حضرت (يعنى در سن 37 سالگى) نشانه هاى پيامبرى در وى واضح بود، چنانكه در روايت على بن ابراهيم قمى آمده است كه براى حضرت رؤياهاى صادقه حاصل مى شد و به او در عالم رؤيا جبرئيل به «يا رسول اللّه» خطاب مى كرد و يا حتى در بيابان در بيدارى هنگام چراندن گوسفندان، جبرئيل را ديد و به او خطاب به «يا رسول اللّه» نمود «4» و امثال اين روايات كه بسيار است. (1) بحار، ج 11، ص 56.

(2) نهج البلاغه، خطبه 192.

(3) بحار، ج 18، ص 206.

(4) بحار، ج 18، ص 181 و 194.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 261

امام صادق عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم به توفيق الهى تشخيص مى داد كه جبرئيل از ناحيه خداست:

«ما علم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّ جبرئيل من قبل اللّه إلّا بالتّوفيق» «1».

بنا بر اين، موضع محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اوايل بعثت و در مقابل نزول وحى، موضع انسانى است كه با اطمينان كامل و آرامش روحى و شرح صدر، آگاه به حقايق امر و عارف به واقعيت آنچه كه بر وى نازل مى شده، بوده است و هيچ شك و ترديد و اضطرابى به او دست نداده كه باعث آن شود تا گفته شود حضرت در ابتداى امر نسبت به نبوت خود و اينكه وحى، الهى است يا شيطانى، ترديد داشته تا آنكه به وسيله دلدارى زنش خديجه و ورقة بن نوفل نصرانى از او رفع ترديد شده باشد؛ يعنى حضرت تا مدتى نمى دانست كه او پيامبر است و حتى احتمال مى داد كه او جن زده شده باشد و سپس با دلدارى آنها متوجه نبوت خود شده باشد «2»!!!

يك افترا و پاسخ آن
اشاره

آنچه كه تا كنون گذشت نظر دانشمندان شيعه است نسبت به نزول وحى و حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر اساس رواياتى كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام است. اما در كتب اهل سنت در اين رابطه رواياتى از طرق مختلف با زبانهاى گوناگون وارد شده است كه مى رساند پيامبر در اوايل بعثت يقين نداشت كه وحى الهى به عنوان رسالت به او شده بلكه مضطرب و هراسان بود و حتى خواست خود را از بالاى كوه پرتاب كند. اينك به بعضى از آن كلمات اشاره

مى كنيم:

1- پيامبر هنگامى كه وارد خانه خديجه شد با خود فكر مى كرد شايد آنچه را ديده خطا كرده!!! و يا اينكه كاهن شده باشد! خديجه با گفتن اينكه تو همواره يتيم نواز (1) الصحيح من سيرة النبي الأعظم، ج 1، ص 233.

(2) بحار، ج 18، ص 257 به نقل از توحيد صدوق، ص 246.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 262

بودى و با خويشان نيكى مى كردى، شك و ترديد را از دل او برد! سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ديده حقشناسى به او نگريست و دستور داد گليمى بياورد و او را بپوشاند «1».

2- طبرى و ديگر مورخان مى نويسند: هنگامى كه نداى:

«إنّك لرسول اللّه» به گوش او رسيد، سراسر تن او را لرزه فرا گرفت، تصميم گرفت خود را از بالاى كوه پرتاب كند، سپس فرشته با نشان دادن خود، او را از كار باز داشت «2».

3- پس از آن روز، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى طواف كعبه رفت، «ورقة بن نوفل» را ديد و داستان خويش را براى او شرح داد، ورقه گفت: «به خدا قسم! تو پيامبر اين امتى و ناموس بزرگ (يعنى وحى الهى) كه به سوى موسى مى آمد بر تو نازل شده است:

«هذا النّاموس الّذي أنزل على موسى ابن عمران»، بعضى از مردم تو را تكذيب خواهند نمود و آزار خواهند داد و از شهر خود بيرون خواهند نمود و با تو به جنگ بر خواهند خواست و من اگر آن روز را درك كنم خدا را كمك مى كنم و سپس سر رسول خدا را بوسيد. محمد صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم احساس كرد كه «ورقه» راست مى گويد «3».

بررسى:
اشاره

هر كسى كه كمترين آگاهى نسبت به مسائل عقيدتى و نبوت و حالات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشته باشد مى داند كه تمام اينها از اسرائيليات و داستانهاى مجهول يهود است كه در تاريخ و تفسير وارد كرده اند، ما براى بى پايگى و جعلى بودن اين روايات به بعضى از ايرادات آنها اشاره مى كنيم:

اولا:

ما براى ارزيابى اين گفتارها بايد نظرى به تاريخ زندگى پيامبران گذشته بيندازيم، قرآن سرگذشت آنان را بيان كرده است و روايات فراوانى درباره شرح زندگى آنها وارد شده است، ما در زندگى هيچيك از آنها چنين جريان زننده اى را (1) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 279 و حيات محمد، حسنين هيكل، ج 1، ص 195.

(2) تاريخ طبرى، ج 2، ص 47.

(3) تفسير طبرى، ذيل سوره علق و سيره ابن هشام، ج 1، ص 254 و دايرة المعارف قرن بيستم ماده وحى و صحيح بخارى با شرح كرمانى، ج 1، ص 38.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 263

نمى بينيم، قرآن كريم آغاز نزول وحى به موسى كليم را كاملا بيان كرده و تمام خصوصيات سرگذشت او را روشن نموده است و ابدا سخنى از ترس و لرز، وحشت و اضطراب به طورى كه خود را بر اثر شنيدن وحى از بالاى كوه پرتاب كند، نگفته است، با اينكه زمينه ترس براى موسى آماده تر بود؛ زيرا در شب تاريك در بيابان خلوت ندايى از درختى شنيد و آغاز رسالت او به اين وسيله به او اعلام شد.

طبق نقل قرآن كريم موسى كليم در آغاز وحى آرامش خود را حفظ كرد و موقعى كه خدا به

او خطاب نمود كه عصا را بيفكن، فورا افكند، ترس او فقط از ناحيه عصاى او بود كه به حيوان خطرناكى مبدل گرديد، آيا مى توان گفت كه: موسى عليه السّلام هنگام آغاز وحى آرام و مطمئن بود اما كسى كه بر تمام پيامبران برترى دارد، با شنيدن گفتار فرشته وحى به حدى مضطرب شد كه مى خواست خود را از بالاى كوه پرتاب كند؟! آيا اين سخن عاقلانه است؟! مسلما تا روح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هر نظر آماده براى اخذ سرّ الهى (نبوت) نباشد خداى حكيم او را به منصب نبوت مفتخر نمى سازد؛ زيرا منظور از برانگيختن پيامبران راهنمايى مردم است.

كسى كه تحفّظ و متانت او تا حدى باشد كه با شنيدن وحى حاضر شود خودكشى كند چگونه مى تواند در مردم نفوذ كند، دانشمندان در علم كلام به اتفاق نظر مى گويند: پيامبر بايد از كليه امورى كه وسيله دورى مردم را از او فراهم مى آورد منزه باشد، آيا با اين وضع ما مى توانيم اين گفتارها را كه دامن پيشواى بزرگ بشريت از آن پاك و مبرى است بپذيريم.

ثانيا:

چطور شد كه موسى با شنيدن نداى الهى، اطمينان يافت كه از طرف خداست و فورا از خدا خواست كه هارون را به منظور اينكه از او فصيحتر است، يار و كمك كار او سازد، اما سرور پيامبران مدتها در شك و ترديد ماند تا ورقه غبار شك و ترديد را از آينه دل او برد.

ثالثا:

ورقة بن نوفل به طور مسلم مسيحى بوده ولى هنگامى كه مى خواهد اضطراب و ترديد رسول خدا را از بين ببرد، فقط نامى از نبوت موسى بن عمران برده

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 264

و مى گويد: اين همان ناموسى است كه به موسى بن عمران داده شده است، آيا خود اين گواه نيست كه دست داستان سرايان اسرائيلى در كار بوده و با غفلت از مذهب قهرمان داستان (ورقه) به جعل آن پرداختند «1».

رابعا:

اگر اين داستان «ورقه» صحيح است، پس چرا او در حالى كه به پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقين داشت به وى ايمان نياورده بود، اين موضوع مسلم است كه ورقه قبل از درگذشت خود، به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايمان نياورده بود و داستان خواب پيامبر نيز كه ورقه را در لباس سفيد ديد دروغ بوده و سند درستى ندارد و اگر او ايمان آورده بود مى بايست نام او در زمره كسانى كه به حضرت ايمان آورده بودند ثبت و ضبط مى شد.

ابن عساكر مى گويد هيچكس را نمى شناسم كه گفته باشد ورقة بن نوفل اسلام آورده است.

ورقة بن نوفل تا چندى پس از بعثت زنده و روايت شده است كه او ناظر شكنجه بلال به علت ايمانش به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است «2» و به نقل ابن حجر، اين دليل بر اين است كه ورقه تا زمان دعوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ظهور اسلام بلال، زنده بوده است بنا بر اين، چرا او به كفر خود باقى ماند و

مانند ديگران اسلام اختيار نكرد؟ و چرا همانند ديگران به يارى آن حضرت برنخاست؟ و چرا به تعهد خود به نحوى كه در داستان آمده وفا نكرد «3»؟ (براى توضيح بيشتر از اين موضوع به الصحيح في سيرة النبي، جعفر مرتضى، ج 1، ص 228 به بعد مراجعه نماييد).

خامسا:

اختلافى كه در نقلهاى مختلف اين داستان وجود دارد و برخى با برخى ديگر سازگار نيست، خود دليل بر كذب اين قصه است. در يك روايت آمده است كه خديجه به تنهايى نزد ورقة بن نوفل رفت و ماجرا را براى وى نقل كرد «4». و روايت (1) فروغ ابديت، ج 1، ص 188- 189.

(2) الإصابه، تأليف ابن حجر، ج 3، ص 633.

(3) التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 82.

(4) سيره ابن هشام، ج 1، ص 254.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 265

ديگر حاكى است كه با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش ورقه رفتند «1». و در روايت ديگر آمده است كه ورقه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديد كه گرداگرد خانه كعبه طواف مى كند، از وى خواست كه آنچه ديده و شنيده است براى او بيان كند «2».

و در نقل چهارم آمده است كه ابن عباس از ورقة بن نوفل نقل كرده كه وى گفته است از محمد خواستم كه چگونگى آن كس را كه بر وى نازل مى شود براى من بيان كند، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: او از آسمان فرود مى آيد در حالى كه بالهاى او از مرواريد است و قدمهاى او سبز رنگ «3»

و اين موضوع در رواياتى كه ناظر به ملاقات خديجه عليها السّلام با ورقة بن نوفل است و در صحاح اهل سنت نقل شده است، وجود ندارد.

و بالأخره پنجمين نقل اين است كه ابو بكر بر خديجه وارد شد و از وى خواست كه محمد را پيش ورقة بن نوفل ببرد كه خديجه عليها السّلام با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزد ورقة رفتند و داستان را براى وى نقل كردند «4».

سادسا:

ما نمى توانيم بپذيريم كه انديشه خديجه كه به اسرار پيامبرى آگاه نيست بر انديشه انسان كاملى همچون پيامبر ترجيح داشته باشد؛ يعنى خديجه متوجه شد كه پيامبر آنچه را ديده و شنيده در رابطه با نبوت اوست و او از طرف خدا مبعوث به رسالت شد ولى خود آن حضرت متوجه اين معنا نشد، عجيب تر از اين، آن است كه ورقة بن نوفل مسيحى كه تنها چند كتاب تحريف شده را خوانده بود، فهميده و به پيامبر دلدارى داد كه تو جن زده نشدى بلكه به مقام نبوت راه يافتى ولى خود پيامبر (1) تاريخ طبرى، ج 2، ص 47 و صحيح بخارى با شرح كرمانى، ج 1، ص 38.

(2) تفسير طبرى، ج 30، ذيل سوره علق.

(3) اسد الغابة في معرفة الصحابه، از ابن اثير، ج 5، ص 88.

(4) اتقان، سيوطى، ج 1، ص 24 و الصحيح من سيرة النبي الأعظم، جعفر مرتضى به نقل از كتب اهل سنّت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 266

چنين دركى را نداشته لذا تا ورقه به او دلدارى نداده مطمئن نشد «1».

سابعا:

بر اساس «قاعده لطف» و حساسيت مسئله ما نمى توانيم اين داستان را بپذيريم؛ زيرا پيامبر در پيشگاه الهى برتر از آن است كه در چنين موقع حساسى او را در حال ترس و فزع قرار دهد، موقع حساسى كه نقطه عطف در حياة محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و سر آغاز تحولى عظيم است كه انسانى كامل كه تا كنون تنها مسئوليت خود را داشته، به انسانى تحول پيدا مى كند كه فرستاده خداست و مسئوليت يك اجتماع را

به عهده خواهد داشت، هنگام بعثت پيامبر، فرمانى حساس و حلقه وصل بين دو سفر او در رفت و برگشت است (سفر من الخلق إلى الحق و سفر من الحق إلى الخلق) و موقعيت مهمى است كه سزاوار نيست خداوند در چنين موقعيتى كه حبيب او به قله لقاء رسيده است و هم اكنون اراده كرده كه او را به پيامبرى برگزيند او را رها كند كه به مشقت و سختى دچار شود و گرفتار اشتباهات خطرناكى گردد و به اين شدت ترس و فزع بر او دست دهد كه حتى بخواهد دست به خودكشى بزند و چنين منظره هولناكى عقل و خرد او را تحت الشعاع قرار دهد.

به علاوه، افراد عادى وقتى به مقام لقاء دست پيدا مى كنند آرام مى گيرند چگونه پيامبر معصوم وقتى به مقام لقاء محبوب دست يافت اين چنين مضطرب شد؟

11- افسانه غرانيق يا افترائى ديگر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
اشاره

محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود «2»، داستان غرانيق را نقل كرده و ديگران از او نقل مى كنند و دستاويزى براى مستشرقين شده كه ما در اينجا ابتدا به نقل اصل داستان پرداخته و سپس به نقد آن خواهيم پرداخت:

مى گويند سران قريش مانند: «وليد، عاص، اسود و اميه» با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ملاقات (1) الصحيح من سيرة النبي الأعظم، ج 1، ص 225.

(2) تاريخ طبرى، ج 2، از ص 75- 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 267

كرده و درخواست نمودند كه براى رفع اختلاف بين طرفين، خدايان يكديگر را بپذيرند، در چنين موقع، در پاسخ آن، سوره «الكافرون» نازل گرديد و پيامبر مأمور گشت كه در پاسخ آنها بگويد:

لا أَعْبُدُ ما

تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ.

يعنى: «من آنچه را شما مى پرستيد عبادت نمى كنم و شما نيز پرستنده خداى من نيستيد».

مع الوصف پيامبر زياد مايل بود كه با قوم خود كنار بيايد و با خود مى گفت اى كاش! دستورى نازل مى گرديد كه فاصله قبيله خود را از هم كمتر مى ساخت، روزى در كنار كعبه با صداى دلنشين خود سوره «النجم» را مى خواند، هنگامى كه به اين دو آيه رسيد:

أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى

يعنى: «به من خبر دهيد آيا بتهاى لات و عزى و منات كه سومين آنهاست (دختران خدا هستند)»، ناگهان شيطان بر زبان او اين دو جمله را جارى ساخت:

«تلك الغرانيق العلى و إنّ شفاعتهنّ لترتجى (لترتضى)، يعنى: اينها غرانيق «1» عاليمقامند، شفاعت آنها مورد رضايت يا اميد است». و سپس باقى آيات سوره را خواند، هنگامى كه به آيه سجده رسيد خود پيامبر و تمامى حضّار اعم از مسلمان و مشرك در برابر بتها سجده كردند، جز وليد كه بر اثر پيرى موفق به سجده نشد.

غلغله و شادى در ميان مسجديان درگير شد و مشركان گفتند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خدايان ما را به نيكى ياد كرده است و حتى خبر صلح محمد با قريش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسيد و صلح قريش با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سبب شد كه گروهى از آنها از حبشه برگردند ولى پس از بازگشت ديدند وضع دوباره دگرگون شد.

به هر حال، همينكه شب به سر رسيد جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت سوره (1) «غرانيق» جمع غرنوق يا

غرنيق است كه به معناى يك نوع مرغ آبى يا حيوان خوشرو مى آيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 268

را بخواند، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوره را خواند و همينكه به عبارت مورد بحث رسيد، جبرئيل به وى گفت اين عبارت را از كجا آورده اى؟ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پشيمان شد و گفت:

من به خدا افترا زدم و چيزى را كه او نگفته به او نسبت دادم.

و يا طبق نقل ديگر، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جبرئيل گفت: كسى به شكل تو بر من وارد شد و اين جمله را به من القاء كرد، جبرئيل در پاسخ گفت: معاذ اللّه! كه من چنين گفته باشم، در اين حال اندوه شديدى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست داد و ترس از خدا سراسر وجودش را فرا گرفت تا اينكه اين آيه بر وى نازل شد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «1».

يعنى: «ما پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت پيشرفت كار خود را آرزو مى كرد، شيطان با وسوسه هاى خود در اين آرزو دخالت مى نمود، اما خداوند وسوسه ها و تلقينات شيطانى را از ميان بر مى دارد و آيات خود را استوار مى كند كه او دانا و حكيم است».

با نزول اين آيه، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آرام گرفت و حزن و اندوه او بر طرف شد (زيرا ديد او تنها

نيست كه شيطان در او دخل و تصرف نمود، انبياى پيشين نيز همه اين چنين بودند ولى خدا ياور انبيا است!!!).

بررسى:
اشاره

«افسانه غرانيق» يقينا افترايى است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسته اند مستشرقان و بدخواهان اسلام، اين افسانه ساختگى را دستاويز بدگويى به اسلام قرار داده و به انتشار آن و ايجاد سر و صدا و تنقيد از اسلام دست زده اند «2»، در حالى كه آن يك افسانه دروغين و ساختگى است كه بعضى از قصه گويان آن را ساخته و به بعضى از تابعين «3» و به يكى از اصحاب پيامبر (ابن عباس) نسبت داده اند، غافل از اينكه (1) سوره حج، آيه 52.

(2) به تاريخ الشعوب الإسلاميه، تأليف كارل بروكلمن مراجعه نماييد.

(3) «تابعين» كسانى هستند كه زمان پيامبر را درك نكرده ولى دوره اصحاب پيامبر را درك كرده اند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 269

آثار كذب از آن نمايان است. لذا اگر كسى كمترين آگاهى به مبادى دينى داشته و پيامبر را بشناسد به كذب بودن اين داستان يقين پيدا خواهد كرد.

دانشمندان در اين رابطه داد سخن داده و به تفصيل از آن پاسخ داده اند، البته ما را در اين مختصر ياراى بررسى مفصل نيست و در حد اين نوشتار به آن پاسخ خواهيم داد، اهل تحقيق به كتب مفصله مراجعه نمايند «1»:

اولا:

سلسله سند حديث، به هيچيك از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متصل نيست و تنها به چند تن از تابعين كه زمان پيامبر را درك نكرده اند نسبت داده شد. بنا بر اين، حديث، مرسل است و به سندى كه شاهد قضيه باشد مستند نيست. ابن عباس نيز كه اين حديث از وى نقل شده در سال سوم پيش از هجرت

(يعنى سال دهم بعثت پيامبر) متولد شده و لذا او نيز شاهد قضيه نبوده است. بنا بر اين، نقل اين واقعه به كسانى كه مستقيما شاهد وقوع آن باشند منتهى نمى شود و طبق قواعدى كه در فن حديث مورد قبول است. از استدلال به اين قبيل احاديث خوددارى مى شود.

ثانيا:

غالب ائمه حديث به دروغ بودن اين خبر شهادت داده اند و طرق نقل آن را ضعيف دانسته اند. «احمد بن حسن بيهقى» از بزرگترين امامان شافعى كه به دقت در بررسى و نقد مشهور است گفته است: اين حديث از جنبه نقل، غير ثابت است و راويان آن مورد طعن قرار گرفته اند «2».

ابو بكر ابن العربى گفته است: آنچه كه در اين مورد، طبرى نقل كرده است باطل و بدون اصل است «3».

محمد بن اسحاق بن خزيمه، در رساله اى، اين حديث ساختگى را تكذيب كرده (1) به التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 85 و فروغ ابديّت، سبحانى، ج 1، از ص 275 و حيات محمد، حسنين هيكل و ... مراجعه نماييد.

(2) تفسير فخر رازى، ج 23، ص 50.

(3) فتح البارى بشرح البخارى، ج 8، ص 333.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 270

و آن را از مجعولات زنادقه مى داند «1».

قاضى عياض مى گويد: هيچيك از كسانى كه به صحت عمل مشهورند اين حديث را نقل نكردند و هيچ فرد موثقى آن را با سند سالم و متصل روايت نكرده است، تنها مفسران و مورخان كه به نشر هر مطلب عجيب و نادر است علاقه دارند به نقل اين حديث دست زده اند «2».

سيد مرتضى گفته است: احاديثى كه در اين باب و به اين

مضامين وارد شده اساسا قابل توجه نيست؛ زيرا اين قبيل احاديث داراى مفاهيمى است كه عقول انبيا از آنها منزه است و لذا چنين احاديثى قابل قبول واقع نمى شود و لو آنكه از نظر اهل حديث مورد خدشه نبوده ضعيف نباشد، چگونه مى توان چنين نسبتها را درباره پيامبر صحيح دانست در حالى كه خداى متعال خطاب به او فرموده: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى و يا فرمود: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ ... و يا فرمود: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ «3».

علامه طباطبائى مى فرمايد: دلايلى قاطع مبنى بر عصمت انبيا متن اين حديث را تكذيب مى كند و اگر فرض شود كه سند حديث هم صحيح است، با اصل مسلم منزه بودن پيامبران از اين قبيل رذائل و با قدسيت و كرامت انبيا منافات دارد «4».

ثالثا:

اين حديث بر خلاف قرآن و مناقض با صريح آن است، بر اساس رواياتى كه وارد شده اخبار را بايد به قرآن عرضه داشت اگر موافق قرآن بود قابل تمسك و عمل است و گرنه بايد طرد شود، اين خبر چون مناقض با قرآن است قهرا تمسك به آن روا نخواهد بود.

اينك به چند آيه كه مناقض با اين حديث است اشاره مى كنيم: (1) تفسير فخر رازى، ج 23، ص 50.

(2) الشفاء، تأليف قاضى عياض، ص 117.

(3) تنزيه الأنبيا، سيد مرتضى، ص 107- 109.

(4) تفسير الميزان، ج 14، ص 435.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 271

الف- آيات سوره نجم خود بهترين شاهد بر جعلى بودن اين حديث است چرا كه فرمود:

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ

إِلَّا وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «1».

اين آيات، خود شاهد صريح از جانب خداست به اينكه پيامبر گمراه نمى شود و به هواى نفس سخن نمى گويد و هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر آنكه وحى الهى است كه جبرئيل به او آموخته است، پس چگونه مى توان پذيرفت كه شيطان جمله:

«تلك الغرانيق العلى و إنّ شفاعتهنّ لترتجى» را به او القاء كرده باشد.

اگر اين حديث صحيح باشد تكذيب صريح، شهادتى است كه خداوند طى اين آيات داده است و همين خود دليل بر غلبه و پيروزى شيطان بر رحمان است. به علاوه، اين حديث مناقض با آيه: إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً «2». و آيه: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي «3» است.

ب- در آيه اى مى فرمايد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ «4».

اين آيه دلالت دارد بر اينكه هيچكس توانائى آن را ندارد كه براى پوشاندن حقيقت، چيزى را به دروغ به خدا نسبت دهد مگر آنكه خداوند او را هلاك خواهد كرد، پس از چنين تأكيدى آيا باز مى توان گفت پيامبر خود بخاطر به دست آوردن دل قبيله مشرك خود، به خدا افترا بسته و يا شيطان كه صاحب حيله ضعيف است، ساخته هاى خود را به خدا نسبت داده و به پيامبر القاء نموده است؟ (1) سوره نجم، آيات 1- 5.

(2) سوره نساء، آيه 76.

(3) سوره مجادله، آيه 21.

(4) سوره حاقه، آيه 46.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 272

ج- خداوند در آيه ديگر فرموده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1».

به موجب اين آيه قرآن از دسيسه معاندين و

تحريف محرفين از ناحيه پروردگار تضمين شده كه حفظ شود، با اين وصف آيا معقول است كه ابليس را در عمل آزاد بگذارد تا قرآن را در وقت نزول آن به پيامبر، اين چنين دستخوش تغيير و تحول قرار دهد؟ و با وجود چنين عقيده اى آيا ديگر اعتمادى به وعده هاى خداوند مبنى بر حفظ قرآن و يا وعده هاى ديگر او از قبيل پيروزى مؤمنان باقى مى ماند؟

د- خداى بزرگ در آيات متعدد سلطه و نفوذ شيطان را نسبت به مؤمنين كامل و بندگان خالص خود نفى فرموده است چنانكه فرمود:

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «2».

و: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا «3».

به علاوه، در آيه اى ديگر مى فرمايد شيطان نسبت به هيچكس سلطه ندارد بلكه كارش تنها دعوت و پيشنهاد است، اين مردمند كه از شيطان تبعيت مى كنند نه آنكه او سلطه داشته باشد، چنانكه فرمود: ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ... «4».

شيطان پس از طرد شدن از دستگاه الهى بخاطر عدم سجده آدم قسم ياد كرده كه من فرزندان آدم را اغوا مى كنم، ولى خود اعتراف كرد كه نسبت به بندگان مخلص خدا راهى ندارد: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «5».

چه كسى خالص تر از پيامبر اسلام است، شيطانى كه خود معترف به عجز در نفوذ اين گونه افراد است چگونه در پيامبر تصرف كرد و القائات خود را به نام وحى الهى به (1) سوره حجر، آيه 9.

(2) سوره نحل، آيه 99.

(3) سوره اسراء، آيه 65.

(4) سوره ابراهيم، آيه 22.

(5) سوره ص، آيه 82-

83.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 273

او قبولاند.

رابعا:

اين داستان منافى با عصمت پيامبر است در حالى كه در جاى خود با دلايل متقن ثابت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معصوم و مصون از هر لغزش و خطاست؛ چرا كه اگر معصوم نباشد به سخنان وى اعتمادى نخواهد بود، آيا معقول است يك پيغمبر معصوم كه سالها با بتان و مشركان مبارزه كرده، آرزوى او اين باشد كه از طرف خدا در مدح بتها و خدايان مشركان چيزى بر وى نازل شود تا موجب نزديكى وى با آنها گردد؟ آيا چنين آرزويى كفر نيست؟ پس اگر گفته شود كه پيامبر به عمد خود، اين سخنان را ساخته و به خدا افترا بسته كفر است و اگر گفته شود كه شيطان بر او القاء كرده است با توجه به عصمت انبيا اين نيز ممتنع است «1».

به هر حال، اگر اين حكايت صحت داشت، شايع مى شد و مشركين آن را دستاويز مقابله با مسلمانان در طول مدت دعوت پيامبر قرار مى دادند و هيچگاه به او ايمان نمى آوردند، صرف نظر از اينكه تاريخ، اين داستان ساختگى را ضبط نكرده فقط به نقل از كسانى كه بعد از پيامبر به وجود آمدند حكايت كرده است، در تاريخ نقل نشده كه كسى ادعا كرده باشد كه خود ناظر اين واقعه بوده و خود مستقيما شنيده است لذا از اين نظر نيز يقين به دروغ بودن آن حاصل مى شود و شايد در زمره اسرائيلياتى باشد كه به دست طعن زنندگان به اسلام در زير سايه حكومت بنى اميه و در عهدى كه ظلم و

ستم سراسر بلاد اسلامى را فرا گرفته بود، ساخته شده است و اين توجيه بر ديگر توجيهات در نظر ما ترجيح دارد «2». (1) الشفاء، تأليف قاضى عياض، ج 2، ص 118.

(2) التمهيد، ج 1، ص 95.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 274

12- آغاز نزول وحى «1»
اشاره

متأسفانه روز بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همانند روز ولادت و رحلت او از نظر تاريخ چندان قطعى نيست لذا به قول مرحوم مجلسى پنج قول در اين رابطه نقل شده است مانند:

1- هفدهم ماه رمضان.

2- هجدهم ماه رمضان.

3- بيست و چهارم ماه رمضان.

4- دوازدهم ماه رمضان.

5- بيست و هفتم ماه رجب كه شيعيان به اين روز اتفاق نظر دارند «2».

بلكه مى توان گفت بعضيها (ابن برهان حلبى) در سيره خود دو قول ديگر را نيز نقل كرده اند و آن هفتم و هشتم ربيع الأول است «3».

در بين اين اقوال، شيعه به تبعيت از اهل بيت اطهار عليهم السّلام معتقد است كه بعثت رسول گرامى اسلام در روز بيست و هفتم رجب است و براى عبادت در شب بيست و هفتم و روزه در روز بيست و هفتم فضيلت بسيارى را نقل كرده اند «4». و از طرق اهل سنت نيز رواياتى وارد شده كه در آنها تصريح شده كه روز بيست و هفتم رجب روز بعثت است.

مثل اينكه بيهقى در «شعب الإيمان» از سلمان فارسى (ره) نقل كرده كه او گفته (1) براى توضيح بيشتر اين مسئله به كتابهاى فروغ ابديّت، ج 1، ص 191 و التمهيد في علوم القرآن، ج 1، از ص 101 و تفسير الميزان، ج 2، از ص 13 و تفسير صافى،

ج 1، ص 41 مقدمه نهم و تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 185 سوره بقره و ذيل سوره علق و تفسير نمونه، ج 21، از ص 146 به بعد، و ... مراجعه نماييد.

(2) بحار، ج 18، ص 190.

(3) السيرة الحلبية، ج 1، ص 238.

(4) وسائل، ج 7، ص 329.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 275

است در ماه رجب يك روز و يك شب وجود دارد كه اگر كسى در آن روز روزه بگيرد و در آن شب عبادت كند، همانند كسى است كه يكصد سال روزه گرفته و يكصد سال به عبادت مشغول باشد، آن شب و روز بيست و هفتم رجب است كه خداوند در آن روز محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به پيامبرى مبعوث كرد «1».

از ابو هريره نيز نقل شده كه روزه در روز بيست و هفتم رجب معادل شصت ماه روزه در غير اين روز است؛ زيرا اين روز روزى است كه جبرئيل به پيامبر فرود آمد و پيام رسالت را به او ابلاغ كرد و اين اولين روز فرود آمدن جبرئيل است «2».

لكن اهل سنّت به طور عمده معتقدند كه بعثت در ماه رمضان واقع شده است و عمده دليلشان همان آياتى است كه مى گويند قرآن در ماه رمضان نازل شده است پس بعثت نيز بايد در ماه رمضان باشد؛ زيرا بعثت همراه با نزول وحى انجام مى گيرد، البته اقوال ديگر چون بر اساس بعضى از روايات ضعيف است مورد اعتنا نيستند.

با توجه به اين اختلاف در روز بعثت و اينكه بايد بعثت همراه با نزول وحى باشد نسبت به آغاز

نزول وحى سؤالى مطرح است كه اگر بعثت در بيست و هفتم رجب يا يكى از روزهاى هفتم و هشتم ربيع الأول باشد، با نزول قرآن در ماه رمضان چگونه قابل جمع است؟

بنا بر اين، چاره اى نيست مگر اينكه بگوييم بعثت آن حضرت نيز در ماه رمضان واقع شده است و گر نه چه شيعه و چه آن دسته از اهل سنت كه مى گويند بعثت در ماه ربيع الأول واقع شده است بايد از اين سؤال پاسخ دهند.

به علاوه، سؤال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه: با توجه به اينكه قرآن در مدت بيست يا بيست و سه سال بر پيامبر در مواقع مختلف نازل شده و به تعبير ديگر:

نزول قرآن تدريجى بوده است، نزول قرآن در شب قدر و به صورت دفعى چه (1) منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج 3، ص 362.

(2) السيرة الحلبية، ج 1، ص 238.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 276

معنايى مى تواند داشته باشد؟ آيا آياتى كه نزول قرآن را در شب مبارك و شبى از شبهاى ماه رمضان مى داند منافى با آنچه كه در خارج واقع شده نيست؟ زيرا يقينا قرآن در طول مدت نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر حسب شرايط و مقتضيات و علل و اسباب خاصى، نازل شده است.

جمع بين اين آيات و واقع قضيه به چه كيفيت است؟

در مجموع از اين دو سؤال جوابهاى متعدد داده شده كه ما ذيلا به آنها اشاره مى كنيم:

پاسخ اجمالى آن اين است كه آغاز بعثت و آغاز نزول قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى همزمان نبوده است گرچه چند

آيه از سوره علق در زمان بعثت نازل شده است ولى اين منافات ندارد كه قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى بعدا در شب مباركى يكجا بر پيامبر نازل شده باشد؛ زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از آنكه به نبوت برگزيده شده تا سه سال مأمور به تبليغ نبوده و فقط مخفيانه و پنهانى به اين كار دست زده است تا اينكه آيه:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «1»، نازل شد و از اين پس، قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى، پياپى و به تدريج نازل گرديد و كسانى كه قادر بر نوشتن بودن در طول بيست سال به ثبت و ضبط آن پرداختند.

بنا بر اين، آغاز نزول قرآن پس از دوره فترت و انقطاع وحى بود كه در شب قدر از ماه رمضان نازل شده است و اين هيچ منافاتى با بعثت در روز بيست و هفتم رجب ندارد.

اما جواب تفصيلى از آن دو سؤال به قرار ذيل است:

1- آغاز نزول قرآن در ماه رمضان و در شب قدر بوده است:

گروهى معتقدند اينكه در آيه اى از قرآن كريم آمده است كه قرآن در شب مباركى نازل شده «2» و در آيه (1) سوره حجر، آيه 94.

(2) سوره دخان، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 277

ديگر مى گويد در ماه رمضان نازل شده «1» و در آيه سوم مى گويد در شب قدر نازل شده است «2» با آنچه كه در خارج مسلم است كه قرآن در مدت نبوت رسول خدا به مناسبتهاى مختلف وارد شده منافاتى ندارد؛ زيرا مقصود از نزول قرآن در شب مباركى از ماه رمضان، نزول كل قرآن نيست بلكه منظور آغاز نزول است،

محمد بن اسحق «3»، شعبى «4»، فخر رازى «5»، زمخشرى «6»، ابن شهر آشوب «7» و شيخ مفيد در شرح عقايد صدوق «8» به اين قول نظر دارند. و فخر رازى مى گويد: روش ملتها و دولتها نيز همين است كه زمان آغاز هر كارى را، تاريخ آن كار مى دانند، براى اينكه نسبت به انجام آن كار، زمان آغاز آن كار بهترين زمانهاست و زمانى است كه ضبط شده و معلوم و معين است.

بنا بر اين، هيچ تنافى بين نزول قرآن در طول مدت نبوت و نزول آن در شب قدر نيست؛ زيرا مقصود از نزول در شب قدر آغاز نزول است نه نزول كلى قرآن.

2- عده اى ديگر معتقدند كه:

منظور از نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان، اين است كه در هر سال، در شب قدر قسمتى از قرآن كه در همان سال بدان نياز بوده و بنا بوده بر پيامبر نازل شود، نازل مى شده است و سپس جبرئيل بر حسب مورد و در موقع نياز به موجب امر خداى متعال، آيه مربوطه را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل مى كرده است، پس مقصود از نزول قرآن در ماه رمضان، رمضان معيّنى نبوده است بلكه (1) سوره بقره، آيه 185.

(2) سوره قدر، آيه 2.

(3) مجمع البيان، ج 2، ذيل آيه 85 از سوره بقره، ص 286.

(4) الإتقان، ج 1، ص 54.

(5) تفسير كبير، ج 5، ص 85.

(6) كشاف، ج 1، ص 227.

(7) مناقب، ج 1، ص 150.

(8) شرح عقايد صدوق، ص 58.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 278

رمضان هر سال منظور است.

اين قول مرضىّ،

فخر رازى «1»، ابن جريح و السدّى «2» و ابن عباس «3» و حليمى و ماوردى «4» و ديگران است.

طبق اين بيان نيز منافاتى بين نزول قرآن در ماه رمضان و نزول آن در مدت بيست و سه سال نيست.

3- عده اى را نيز عقيده بر اين است كه:

اينكه در قرآن آمده است: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ... مقصود اين نيست كه قرآن در ماه رمضان نازل شده و در غير ماه رمضان نازل نشده است، بلكه منظور اين است كه قرآن در شأن ماه رمضان نازل شده؛ چنانكه گفته مى شود قرآن در فلان مورد نازل شده است. بنا بر اين، قرآن در فضل ماه رمضان وارد شده است «5».

4- برخى را نيز عقيده بر اين است كه:
اشاره

منظور از نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر اين نيست كه كل قرآن يكجا در شب مبارك قدر بر پيامبر نازل شده تا منافى با نزول آن در مدت نبوت پيامبر باشد، بلكه منظور نزول قسمت اعظم قرآن در آن شب است و از اين جهت مى توان گفت قرآن در اين ماه و در اين شب نازل شده است، سيد قطب اين احتمال را داده است «6».

بررسى:
اشاره

حق اين است كه هيچيك از پاسخهاى فوق متين و دقيق و قانع كننده و موافق با ظاهر آيات نيست؛ زيرا:

پاسخ اول

كه مى گويد: منظور از نزول قرآن در ماه رمضان، نزول كل قرآن نيست (1) تفسير كبير، ج 5، ص 58.

(2) الدر المنثور، ج 1، ص 189.

(3) مجمع البيان، ج 2، ص 276.

(4) الإتقان، ج 1، ص 54.

(5) مجمع البيان، ج 2، ص 276، الكشاف، ج 1، ص 227.، تفسير كبير، ج 5، ص 80.

(6) في ظلال القرآن، ج 2، ص 79.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 279

بلكه آغاز نزول، منظور است، صحيح نيست، اولا: طبق عقيده شيعه كه بعثت را در بيست و هفتم رجب مى داند و بر اساس عقيده برخى از اهل سنت كه در هفتم يا هشتم ربيع الأول مى دانند، قهرا آغاز نزول وحى همزمان با بعثت خواهد بود كه در غير ماه رمضان است و روايات بسيارى هم داريم كه پنج آيه از سوره علق در شب بعثت بر پيامبر نازل شد.

ثانيا: ظاهر آياتى كه مى گويند قرآن در شب قدر، يا ماه رمضان و يا در شبى مبارك نازل شده اين است كه نزول قرآن كاملا در اين ماه و شب واقع شده نه آنكه مثلا چند آيه در آن ماه يا شب نازل شده كه آغاز نزول وحى باشد.

و پاسخ دوم

كه مى گويد: در هر سال در شب قدر آيات متناسب با همان سال يكجا نازل مى شد، بنا بر اين، قرآن در 23 شب قدر نازل شده است نيز صحيح نيست؛ زيرا اين نظر نيز مخالف با ظاهر قرآن است چرا كه خداى متعال فرمود: ما قرآن را نازل كرده ايم و يا اينكه قرآن در ماه رمضان نازل شده است و اگر اين عقيده صحيح بود

مى بايست مى فرمود: ما آن را نازل مى كنيم؛ يعنى به جاى صيغه ماضى گذشته مى بايست صيغه مضارع و حال به كار مى برد.

به علاوه، چه فايده اى از نزول قرآن، قبل از آنكه بدان نياز باشد.

و ايراد پاسخ سوم

كه مى گفت: قرآن در عظمت و فضيلت ماه رمضان نازل شده است نه آنكه مقصود اين باشد كه كل قرآن در ماه رمضان نازل شده است، اين است كه: بر فرض صحت چنين معنايى براى اين آيات (كه يقينا صحيح نيست) اين توجيه تنها شامل آيه سوره بقره است؛ يعنى: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ و شامل دو آيه ديگر يعنى: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ و: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ نمى شود.

و در مورد پاسخ چهارم

مى گوييم:

اولا: ظهور آيات در نزول كل قرآن است گرچه كلمه قرآن بر كل و جزء و حتى بر يك آيه نيز صادق است.

ثانيا: ما دليلى نداريم كه قسمت اعظم قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد بلكه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 280

دليل بر خلاف آن قائم است؛ زيرا در طول سال و در تمام مدت نبوت نازل مى شد.

پاسخ صحيح:

«نزول دفعى و نزول تدريجى قرآن است».

پس از آنكه پاسخهاى چهار گانه فوق را براى آن دو سؤال كافى ندانستيم به پاسخ صحيح آن مى پردازيم و آن بر اساس انزال و نزول يعنى نزول دفعى و تدريجى قرآن كريم است كه محققين بسيارى از شيعه و سنى براى دفع اشكال و رفع تنافى، از اين راه وارد شده و روايات بيشمارى هم در اين رابطه وجود دارد. و آن اينكه: قرآن كريم دو گونه نزول دارد و دو بار نازل شده است؛ يكبار به صورت جمعى و دفعى و بار ديگر به صورت پراكنده و آيه به آيه يا سوره به سوره در مدت دوران نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس آياتى كه مى گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شب مبارك و قدر نازل شده است ناظر به نزول دفعى قرآن است و آنچه كه در خارج در مدت 23 سال بر پيامبر نازل شده است، نزول تدريجى آن است.

توضيح آن بدين بيان است كه: با مراجعه به آيات قرآن در اين رابطه به خوبى روشن مى شود كه قرآن يكبار به صورت جمعى نازل شده كه پيامبر از كل قرآن آگاهى داشته است لذا در هنگام نزول

تدريجى قرآن پيامبر پيشاپيش جبرئيل آن را مى خواند كه دستور آمد چنين نكن بلكه صبر كن تا وحى ما تمام شود: لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ «1».

يعنى: «پيش از آنكه وحى درباره قرآن بر تو نازل شود نسبت به آن عجله مكن».

و يا در آيه ديگر مى فرمايد: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ «2».

يعنى: «زبان خود را براى عجله به قرآن حركت مده».

و يكبار هم به صورت مفصل و جدا جدا و آيه به آيه يا سوره به سوره در طول مدت نبوت آن حضرت نازل شده است و جالب اينجاست در تمامى آياتى كه (1) سوره طه، آيه 114.

(2) سوره قيامت، آيه 16.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 281

مى گويد ما قرآن را يكجا نازل كرده ايم، به «انزال» تعبير كرده است ولى نزول قرآن به صورت مفصل به «تنزيل» تعبير شده است كه ارباب لغت مى گويند: معمولا «انزال» در مواردى است كه نزول، دفعى و جمعى باشد ولى «تنزيل»، در مواردى به كار مى رود كه تدريجا نازل شده باشد «1».

پس از روشن شدن اين جهت كه قرآن يكبار به صورت جمعى نازل شده است بايد ديد اين نزول جمعى از كجا و به كجا بوده است؟

در روايات و كلمات شيعه و سنى آمده است كه قرآن از ناحيه پروردگار در شب قدر به «بيت المعمور» (طبق تعبير شيعه) و به «بيت العزّه» (طبق تعبير اهل سنّت) نازل شده است و معمولا در روايات، گفته شده كه بيت المعمور خانه اى است به محاذات خانه كعبه در آسمانها كه عبادتگاه فرشتگان است و هر روز فرشته هاى بسيارى وارد آن مى شوند

و تا قيامت از آن باز نمى گردند ولى در اينكه بيت المعمور در كدام آسمان است، روايات مختلف سخن گفته اند در بسيارى از آنها در آسمان چهارم و در بعضيها آسمان اول (آسمان دنيا) و در بعضى ديگر آسمان هفتم دانسته شد.

سؤالى كه در اينجا مطرح است، نزول قرآن ابتدائا به آسمان چهارم يا هفتم و يا اول (بيت المعمور) در حالى كه براى عمل نبوده و فرض اين است كه بنا بوده در مدت 23 سال نازل شود چه فايده اى بر آن مترتب بوده است؟

فخر رازى در پاسخ اين سؤال گفته است، محتمل است كه اين امر براى آسانتر شدن كار بر جبرئيل بوده و يا مصلحتى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشته كه متوقع بوده از نزديكترين جهت بر وى وحى شود «2».

دانشمندان اهل سنت پاسخهاى ديگرى نيز داده اند كه سيوطى در اتقان، ج 1، ص (1) مفردات راغب، ماده نزل.

(2) تفسير كبير، ج 5، ص 85.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 282

54 تحت عنوان تنبيهات آورده است.

البته معلوم است كه اين جواب در نهايت سستى و بى پايگى است لذا مفسرين بزرگ شيعه به گونه ديگرى پاسخ داده اند مثلا فيض كاشانى گفته است اساسا منظور از بيت المعمور (خانه آباد) قلب نازنين پيامبر است كه جبرئيل، قرآن يعنى حقيقت قرآن را يكجا بر او نازل كرده و لذا پيامبر از حقيقت قرآن آگاهى داشته است «1».

شيخ ابو عبد اللّه زنجانى در اين رابطه مى گويد: مى توان گفت كه روح قرآن؛ يعنى مقصود كلى آن در شب قدر بر قلب محمد صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم تجلى كرده: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ و سپس در طى سالها به طور پراكنده بر زبانش ظاهر شده است: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «2».

و مرحوم علامه طباطبائى نيز همين توجيه را پذيرفته و در اين رابطه بررسى دقيقى انجام داده است كه خلاصه آن اين است: قرآن داراى حقيقت ديگرى است غير از آنچه كه ما با فهم عادى آن را درك مى كنيم و آن حقيقت يكپارچه و داراى وحدتى است كه قابل جدايى و تجزيه نيست و اين عدم تجزيه بازگشتش به معنا و مفهومى است كه واحد است كه نه داراى اجزاء است و نه داراى فصول، در آن حقيقت، قرآن وجود جمعى دارد نه تفصيلى سوره به سوره و آيه به آيه، اين تفصيل و جدائيها چيزى است كه بعدا عارض قرآن شده و براى تسهيل در امر تعليم و قرائت است لذا خداى متعال مى فرمايد: كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «3».

يعنى: «قرآن كتابى است كه آيات آن با همه مضامين و مفاهيم مختلف، محكم بهم پيوسته است و مقصد و غرض واحد دارد و پس از اين بهم پيوستگى، از يكديگر جدا شده و مسائل مختلف را بيان كرده است».

بنا بر اين، منظور از نازل كردن قرآن در شب قدر نازل كردن حقيقت قرآن، (1) تفسير صافى، ج 1، مقدمه نهم، ص 42.

(2) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 10.

(3) سوره هود، آيه 2.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 283

يكپارچه و يكباره بر قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، همچنانكه قرآن

مجزا و جدا جدا در فواصل و زمانهاى مختلف در طى دعوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تدريجا بر وى نازل شده است «1».

با توجه به آنچه در پاسخ فوق گفته شد، پاسخ سؤال اول نيز (كه مى گفت: اگر قرآن در شب قدر بر پيامبر نازل شده پس چگونه طبق روايات مشهور شيعه آغاز بعثت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در 27 رجب صورت گرفته است و يا طبق نظر بعضى از اهل سنت در ماه ربيع الأول واقع شده؟) داده شده است؛ زيرا نزول قرآن در ماه رمضان جنبه جمعى داشته، در حالى كه نزول اولين آيات در 27 رجب يا در ماه ربيع الأول، مربوط به نزول تدريجى آن است و به اين ترتيب مشكلى از اين نظر پيش نخواهد آمد.

13- انقطاع وحى
اشاره

در رابطه با انقطاع وحى مطالبى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرد، گرچه ما را در اين مختصر ياراى بررسى تفصيلى آن نيست لكن به نحو اختصار به آنها مى پردازيم و آنها عبارتند از:

الف- انقطاع وحى در چه مدت بوده است؟

در مورد اينكه انقطاع وحى تا چه مدتى ادامه داشته بين مورخين و مفسرين اختلاف است، ابن عباس مى گويد: پانزده روز گذشت و بر پيامبر وحى نازل نشد.

و بعضيها دوازده روز و بعضى ديگر نوزده روز و برخى 25 روز و عده اى چهل روز نوشته اند و در بعضى از روايات سه روز نيز آمده است.

ولى معروف از انقطاع وحى كه احيانا از آن به دوران فترت نيز ياد مى كنند سه سال است، لذا در روايات بسيار و كلمات بزرگان گفته شد كه قرآن كريم به مدت بيست (1) الميزان، ج 2، ص 15 و 16.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 284

سال بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است؛ زيرا سه سال نبوت پيامبر مخفى بوده و حضرت اعلان نمى كرده و احدى را نيز دعوت به اسلام نكرده است تا اينكه از طرف پروردگار متعال، دستور دعوت به اقوام و عشيره اش آمده، اينك اشاره به بعضى از آن روايات:

على بن ابراهيم قمى مى گويد: چون سه سال از بعثت آن حضرت گذشت خداوند خطاب به او فرمود: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ «1».

يعقوبى در تاريخ خود مى گويد: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سه سال در مكه نبوت خود را مكتوم نگاه داشت «2».

محمد بن اسحاق و ابن شهر آشوب مى گويند: پس از گذشت سه سال از بعثت

محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... به وى نازل شد و خداوند او را امر كرد كه آشكارا دعوت كند و همگان را از كجرويها بيم دهد «3».

امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: «قرآن در طى بيست سال نازل شد «4».

و اينكه در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر 43 ساله بوده كه قرآن بر وى نازل شده است، مقصود اين نيست كه آغاز بعثت در 43 سالگى بوده است بلكه ناظر بر انقطاع وحى در مدت سه سال و نزول قرآن در مدت بيست سال است.

با توجه به اين روايات معلوم مى شود كه مدت انقطاع وحى سه سال بوده است جالب اينجاست كه وقتى براى اولين بار پس از انقطاع وحى جبرئيل بر حضرت نازل شد حضرت فرمود چرا دير كردى در حالى كه سخت به تو مشتاق بودم، جبرئيل گفت: و أنا كنت أشدّ إليك شوقا، من به تو مشتاق تر بودم ولى من بنده مأمورم (1) تفسير على بن ابراهيم قمى، ص 353 و بحار الانوار، ج 18، ص 53 و 179.

(2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 19.

(3) سيره ابن هشام، ج 1، ص 280 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 40.

(4) كافى، ج 2، ص 629 و تفسير عياشى، ج 1، ص 80 و اعتقادات صدوق، ص 101.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 285

و جز به فرمان خدا بر تو نازل نمى شوم: وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ «1».

ب- انقطاع وحى براى چه بوده است؟

در اينكه علت و فلسفه انقطاع وحى چه بوده است براى ما روشن نيست، شايد مقصود از

انقطاع وحى، استراحت پيامبر بوده است، مخصوصا در آغاز بعثت كه روح و روان حضرت تا آن روز با چنين ادراك مرموزى مأنوس نبوده است و به گواه تاريخ نزول وحى همواره با فشار روحى فوق العاده اى توأم بوده است «2».

اين فلسفه كه انقطاع وحى براى استراحت حضرت بود، صحيح به نظر نمى رسد گرچه نزول وحى همراه با فشار روحى بود ولى از تاريخ استفاده مى شود كه حضرت مشتاق آمدن جبرئيل بود (چنانكه در مطلب قبلى بيان شد) و اساسا نيامدن وحى باعث ناراحتى آن حضرت و زخم زبان زدن دشمنان نسبت به آن حضرت شده بود.

بعضيها گفته اند مردم از حضرت تقاضاى معجزات اقتراحى و به طبق ميل خود مى كردند و احيانا به او پيشنهاد مى دادند كه شما فلان آيه را تغيير بده و يا فلان حكم را عوض كن يا قرآنى غير از اين قرآن بياور.

در پاسخ مى فرمود: من از پيش خود اختيارى ندارم و عنان وحى در دست پروردگار است چنانكه آيه 15 سوره يونس ناظر به اين مطلب است:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

شايد فلسفه انقطاع وحى اين بود كه همه بفهمند كه عنان و اختيار وحى در دست خداست و گرنه پيامبر كه مى خواهد وحى بيايد ولى نمى آيد «3». (1) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 271 ذيل سوره و الضحى.

(2) فروغ ابديت، ج 1، ص 206.

(3) تفسير نمونه، ج 27، ص 100.

درسهايى از

علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 286

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه جماعتى از يهود خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و از داستان اسكندر ذو القرنين و اصحاب كهف و خلقت روح پرسيدند، پيامبر فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد و كلمه ان شاء اللّه را نگفت و همين سبب شد كه وحى الهى مدتى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت او باز شود و از اين جهت پيامبر غمگين و محزون شد تا وقتى كه سوره «و الضحى» بر او نازل شده و به او تسلى داد «1».

البته اين شأن نزول هم بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا ارتباط يهود با آن حضرت عمدتا در مدينه بوده و طرح اين نوع سؤالات در مكه نبود، مگر آنكه اين شأن نزول را بدان گونه كه مرحوم ملا فتح اللّه كاشانى در تفسير منهج الصادقين نقل كرد، بپذيريم كه اهل مكه از مردم مدينه خواستند كه در بين ما شخصى ظاهر شده كه از حيث حسب و نسب شريف است، منتها مدعى دينى شده كه بر خلاف دين آباء و اجدادى ماست و با بتهاى ما ميانه ندارد، شما كه اهل دانش منطق هستيد در شناخت او ما را كمك كنيد آيا در كتب پيشينيان نامى از چنين شخصى به ميان آمده يا خير؟

آنها در پاسخ گفتند نام پيامبر امّى بسيار در كتب پيشينيان آمده و همين ايام بايد ايام ظهور او باشد لكن شما او را با اين سه مسئله بيازماييد، اگر هر سه را پاسخ داد و يا هيچكدام را پاسخ نداد، اين آن پيامبر

نيست و اگر بعضيها را جواب داد و برخى را بى پاسخ گذاشت اين همان پيامبر امّى موعود است «2».

طبق اين نقل، اين سؤالات در مكه از آن حضرت شده و اصل اين سؤالات از دانشمندان يهود بود لكن به صورت ظاهر سران قريش اين سؤالات را مطرح كرده اند، قهرا آن ايراد ما بر اين نقل وارد نخواهد بود.

در بعضى از روايات علت انقطاع وحى پاكيزه نبودن امّت، معرفى شده است (1) تفسير مجمع البيان، ج 10، ذيل سوره و الضحى.

(2) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 270.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 287

مى گويند جمعى از مسلمانان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كردند كه چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ حضرت در پاسخ فرمود:

و كيف ينزل عليّ الوحي و أنتم لا تنقون براجحكم و لا تقلمون أظفاركم.

يعنى: «چگونه وحى بر من نازل شود در حالى كه شما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه و تميز نمى كنيد و ناخنهاى خود را نمى گيريد» «1».

به هر حال، اينها مطالبى بوده كه در لابلاى كتب به عنوان علت براى انقطاع وحى از سوى بزرگان نقل شده است و ما نيز اشاره كرديم، لكن بر اهل فن پوشيده نيست كه فلسفه اصل انقطاع وحى را اين امور پنداشتن راهى نيست كه انسان به آن كاملا مطمئن باشد، لذا بهترين راه در اين زمينه اين است كه سر انقطاع وحى بر ما روشن نيست گرچه ممكن است امور مذكوره نيز از جمله اسرار آن باشد، و اللّه العالم بحقائق الأمور.

ج- انقطاع وحى در چه زمانى از نبوت پيامبر صورت گرفت؟

متأسفانه تاريخ انقطاع وحى نيز كاملا براى ما روشن نيست، ولى با مراجعه

به متون تاريخ و حديث و دقت در آنها مى توان نتيجه گرفت كه انقطاع وحى، پيش از دعوتهاى عموم مردم و پيش از دعوت خويشاوندان خود، بوده است؛ يعنى در هنگامى بود كه هنوز پيامبر اقدام به دعوت عمومى نكرده و تماسهاى خصوصى نيز با افراد برقرار ننموده بود «2».

ولى مرحوم علامه مجلسى به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، تاريخ انقطاع وحى را پس از دعوت آن حضرت خويشاوندان خود را به اسلام مى داند «3». بنا بر اين بايد گفت كه اين حادثه در سال چهارم بعثت اتفاق افتاده است؛ زيرا دعوت خويشاوندان (1) مجمع البيان، ج 10، ص 504 و تفسير نمونه، ج 27، ص 95- 96.

(2) فروغ ابديت، ج 1، ص 206.

(3) بحار، ج 18، ص 197.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 288

درست پس از سه سال از آغاز بعثت بود.

پذيرفتن نظر علامه مجلسى قدرى مشكل است؛ زيرا انقطاع وحى در زمانى كه خداوند پيامبرش را مأمور به دعوت خويشان و غير خويشان نموده و فرمود:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ... معقول نيست؛ زيرا اين به معناى رها و مهمل گذاشتن پيامبر است مگر آنكه بپذيريم كه انقطاع وحى در مدت سه روز بوده است و گرنه چهل روز و يا سه سال در دورانى كه حضرت هر روزه محتاج به وحى است كار مشكل و بر خلاف حكمت پروردگار و عنايتى است كه خداوند نسبت به آن حضرت داشت مى باشد، اما اگر بگوييم در اوايل بعثت بوده و در آن سه سال اساسا پيامبر مأمور به تبليغ نبوده پذيرفتنش مشكل نيست و بر خلاف لطف الهى نيز نخواهد بود.

د- در انقطاع وحى چه كسى بر پيامبر زبان به طعن گشود؟

آنچه از تاريخ صحيح به دست مى آيد اين است كه پس از انقطاع وحى، مشركين و مخالفين آن حضرت، نسبت به حضرت، زبان طعن گشوده و مى گفتند خداى تو، تو را رها كرده و دشمن تو شده است، لكن برخى در اينجا زمزمه ديگرى را ساز كرده اند كه با مسلمات تاريخ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زندگى همسر ارجمند او سازگار نيست و آن اينكه: هنگامى كه دنباله وحى قطع گرديد اضطراب و شك و ترديد آغاز بعثت داشت تجديد مى شد در اينجا خديجه نيز مانند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مضطرب گشته و به او گفت: گمان مى كنم خدا از تو قطع رابطه كرده و با تو دشمن شده است لذا تو را رها كرده است، در اينجا بود كه پيامبر متوجه غار حراء شده و در اين اثناء وحى از طرف پروردگار آمد كه پيامبر را مورد خطاب قرار داد: وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ....

يعنى: «قسم به هنگام ظهور و سوگند به شب هنگامى كه تاريكى سراسر آن را

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 289

فرا مى گيرد، خدايت تو را ترك نكرده و دشمن نگرفته است ...» «1».

طبق اين نقل، آيات فوق بر رد اين سخن خديجه و براى رفع حزن و اندوه و شك و ترديد پيامبر و همسر ارجمندش نازل شده است.

در حالى كه نه پيامبر حالت اضطرابى داشته و نه حضرت خديجه چنين سخنى گفته است، خديجه اى كه در آغاز وحى كوشش مى كرد كه اضطراب شوهرش را از بين ببرد، چگونه در اين

داستان، عامل اضطراب شوهرش مى گردد. به علاوه اضطراب در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معقول نيست زيرا او واجد مقام عصمت است و تا شخصى از نظر روحى و ملكات نفسانى آماده پذيرش وحى و تبعات آن نگردد، اساسا به مقام نبوت راه پيدا نمى كند.

آيات سوره «ضحى» بويژه جمله: ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى تنها حاكى از اين جهت است كه گوينده اى اين سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته است اما گويند آن چه كسى بوده است، معلوم نيست و بعضى از مفسران مى گويند: گويند اين سخن برخى از مشركان بوده اند و مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه گوينده اين سخن:

ام جميل، زن ابو لهب بود كه خطاب به پيامبر چنين گفت: «يا محمّد! ما أرى شيطانك إلّا قد تركك» «2».

يعنى: «اى محمد! نمى بينم شيطان تو را مگر اينكه تو را رها كرده است»، و خدا در پاسخ اين سخن، سوره «ضحى» را بر پيامبر نازل كرده است.

بنا بر اين، متهم كردن حضرت خديجه به گفتن اين سخن افترايى بيش نيست و با مقام والا و ارجمند آن زن بزرگ و اول مسلم در جهان اسلام سازگارى ندارد. (1) تاريخ طبرى، ج 2، ص 48 و 52.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 504.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 290

سؤالات:

1- «وحى» در لغت به چه معناست؟ توضيح دهيد.

2- معانى «وحى» را در قرآن و سنّت با توجه به آيات مربوطه، توضيح دهيد.

3- «وحى» را از ديدگاه فلاسفه قديم و روش آنها را در تفسير وحى توضيح داده و نقد كنيد.

4-

«وحى» را از ديدگاه فلاسفه جديد توضيح داده و ايرادات اين نظر را بيان كنيد.

5- «وحى» را از ديدگاه دانشمندان مادى بيان كرده و ايراد آن را با توضيح كامل بنويسيد.

6- آيا وحى زاييده نبوغ نوابغ است؟ اگر هست چرا؟ و اگر نيست چرا؟ توضيح دهيد.

7- حقيقت وحى چيست؟ از ديدگاه اسلام آن را كاملا توضيح دهيد.

8- آيا ممكن است انسان خاكى با عالم آله ارتباط برقرار كند؟ و آيا وحى ممكن است؟ توضيح دهيد.

9- كيفيت وحى بر پيامبران و اقسام آن را بيان كرده و چگونگى نزول وحى بر پيامبر اسلام را توضيح دهيد.

10- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كجا و چگونه يقين مى كند كه وحى از سوى خداست؟

و القائات شيطانى نيست؟ بيان كنيد.

11- آيا پيامبر اسلام پس از نزول وحى و مبعوث شدن به نبوت و رسالت، در اين مسئله ترديد داشت؟ پاسخ آن را بيان كنيد.

12- «افسانه غرانيق» را توضيح داده و پاسخ آن را با توضيح كامل بنويسيد.

13- آغاز نزول وحى از چه زمان بوده و بعثت در چه وقتى حاصل شده است؟

اقوال را با دلايل آن بيان كنيد.

14- نزول دفعى و تدريجى قرآن را با استدلال به آيات مربوطه، توضيح دهيد.

15- انقطاع وحى را با مباحث مربوطه به آن كاملا توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 291

درس يازدهم تاريخ قرآن

اشاره

هر چند بررسى مباحث علوم قرآنى كلّا از يك جهت به تاريخ قرآن مرتبط است و مى توان اغلب مباحث اين كتاب را بررسى تاريخ قرآن ناميد، ولى مقصود ما از اين درس تحت عنوان «تاريخ قرآن»، سيرى در سرگذشت قرآن و بخشى از علوم مربوط به

آن است. و معلوم است كه اين كار در حد گسترده و مفصل، هيچگاه در يك درس نمى گنجد و هدف ما تنها بررسى اجمالى آن مسائل است كه يكى پس از ديگر تحت عناوين خاص به خود، بررسى مى شوند و آنها عبارتند از:

1- نزول قرآن.

2- ترتيب نزول آيات و سور قرآن.

3- نظم كلمات قرآن.

4- اسامى قرآن.

5- اوصاف قرآن.

6- آيات قرآن.

7- سور قرآن.

8- حروف مقطعه قرآن.

9- زبان و لغت قرآن.

10- نگارش قرآن.

11- كاتبان قرآن.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 292

12- جمع آورى قرآن.

13- حافظان قرآن.

14- قرائت قرآن.

15- نقطه گذارى و شكل دادن به قرآن.

16- سير تكامل در خط قرآن.

17- نخستين چاپ قرآن.

1- نزول قرآن

«قرآن»، كلام الهى است كه براى هدايت بشر و به عنوان معجزه ابدى رسول گرامى اسلام ص در مدت 23 سال بر آن حضرت توسط امين وحى، جبرئيل عليه السّلام نازل شده است. آنچه از آيات قرآن و روايات مربوطه استفاده مى شود اين است كه نزول قرآن به دو نحو بوده است: يك بار به صورت دفعى و جمعى و يكجا، از عرش آله به بيت المعمور (طبق تعبير شيعه) يا بيت العزّه (طبق تعبير اهل سنت)، و مرتبه دوم، نزول تدريجى و در طول مدت 23 سال.

در قرآن، هم، تعبير تنزيل وارد شده است و هم تعبير انزال، انزال مثل:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ «1» يا: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «2» و امثال اينها كه ناظر به نزول دفعى قرآن است.

و تنزيل مانند: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «3» كه ناظر به نزول تدريجى است.

ضمنا، هماهنگ نبودن تاريخ بعثت پيامبر ص در شب 27

رجب با نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان، با توجه به نزول دفعى و تدريجى قرآن، قابل حل است، آنچه (1) سوره دخان، آيه 3.

(2) سوره قدر، آيه 1.

(3) سوره اسراء، آيه 106.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 293

در شب قدر از ماه رمضان نازل شده، مقصود نزول كل قرآن در بيت المعمور است كه بسيارى از بزرگان ما گفته اند مقصود، قلب نازنين حضرت محمد ص است كه خانه آباد است.

براى توضيح و آگاهى بيشتر اين بحث، به درس دهم، مطلب دوازدهم (آغاز نزول وحى) مراجعه كنيد.

2- ترتيب نزول آيات و سور قرآن

اشاره

سور و آيات قرآن بدين ترتيب كه در مصحف شريف قرار گرفته نازل نشده است، به اين معنا كه اول، سوره حمد و سپس سوره هاى بقره و آل عمران و نساء و ...

نازل شده باشند و همچنين آيات به ترتيب مضبوط در قرآن؛ زيرا:

علاوه بر شهادت تاريخ قطعى، مضامين خود آيات نيز نشان مى دهد كه برخى از سور و آيات قرآن با مضامينى كه مناسب با اوايل زمان بعثت است مانند سوره علق و نون و القلم، در اواخر قرآن مجيد ثبت شده و سوره ها و آيات بسيارى كه مضامين آنها با پس از هجرت و اواخر عهد رسول اكرم ص سازگار است مانند سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، انفال و توبه، در اوايل قرآن گذاشته شده است.

بديهى است كه به موجب اين مضمونهاى مختلف، سور و آيات قرآنى از جهت نزول، ارتباط كامل با حوادث و وقايع و نيازمنديهاى گوناگون دارد كه در خلال مدت دعوت پيغمبر اكرم ص تحقق يافته و به وقوع پيوسته است؛ مثلا سور و آياتى كه

تنها مشتمل بر دعوت مشركين و مبارزه با بت پرستى است، با روزگار پيش از هجرت كه پيامبر ص در مكه گرفتار دعوت بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و آيات احكام كه به دنبال حوادث و نيازمنديهايى «1» كه پس از هجرت و انعقاد جامعه اسلامى (1) به كتابهاى قرآن در اسلام علّامه طباطبائى و التمهيد، ج 1 ص 275- 282 آيت اللّه معرفت و شناخت قرآن على كمالى مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 294

در شهر يثرب (مدينه) و پيشرفت روز افزون اسلام پيدا شده، نازل گرديده است.

بنا بر اين، سور و آيات قرآنى به حسب اختلافاتى كه در محل نزول و زمان نزول و اسباب و شرايطى كه زمينه نزول را فراهم آورده به چند قسمت قابل تقسيمند:

الف- برخى از سور و آيات «مكى» هستند و برخى ديگر «مدنى». معمولا آنچه از قرآن قبل از هجرت پيامبر ص به مدينه نازل شده، مكى شمرده مى شود. بيشتر سوره هاى قرآن بويژه سوره هاى كوچك از اين قبيل است. و آنچه بعد از هجرت نازل شده، مدنى خوانده مى شود گرچه در خارج مدينه و يا حتى در مكه نازل شده باشد.

ب- برخى از سور و آيات در سفر و برخى ديگر در حضر نازل شده اند.

و همچنين سور و آيات برخى در شب و برخى در روز نازل شده اند. و باز قسمتى از آيات در زمان صلح و بخشى هم در زمان جنگ نازل شده و نيز برخى در آسمان و برخى در زمين و يا بخشى در خلوت و قسمتى در ميان مردم نازل شده است. البته اگر انسان شأن نزول

اينها را بداند قهرا در فهم آيات مؤثر خواهد بود، ولى متأسفانه، روايات بى شمارى كه در اسباب نزول از طرف اهل سنت وارد و نقل شده است اغلب قابل اعتماد نبوده و يا ارتباطى با آيه ندارد و يا متعارضند «1». و رواياتى هم كه از طرق شيعه نقل شده اولا: بيش از چند صد حديث نيست و ثانيا: اغلب مسند و صحيح نيستند بلكه بعضيها ضعيف مى باشند.

ج- برخى از سوره ها مكرر نازل شده است چنانكه گفته مى شود كه سوره حمد دو مرتبه نازل شده، يك مرتبه در مكه و مرتبه دوم در مدينه. و همچنين برخى از آيات مكررا نازل شده، چنانكه آيه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ در سوره «الرّحمن» سى مرتبه تكرار شده است و دو آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ- وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ، در سوره شعراء هشت مرتبه تكرار شده است. (1) به قرآن در اسلام، علامه طباطبائى (ره) ص 172 به بعد مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 295

و گاهى يك آيه در بيشتر از يك سوره واقع شده است مانند آيه: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ در شش سوره مختلف واقع شده است.

و گاهى جمله اى معين در جايى آيه كامل و در جاى ديگر جزء آيه است مانند:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ كه در اول سوره آل عمران، يك آيه كامل است ولى در سوره بقره، جزء آية الكرسى است. البته غالب آيات و سور، يك مرتبه نازل گرديده و از يك محل نيز تعدى نمى كنند.

در هر حال، اين گونه اختلافات در ميان آيات

قرآنى معمول اقتضائات مختلف مقام بيان مى باشد كه در جايى تكرار يك جمله را ايجاب مى كند و آن را تكيه گاه كلام قرار مى دهد و گاهى نه «1».

و همچنين اختلاف در سور و آيات از جهت ايجاز و اطناب و درازى و كوتاهى و امثال اينها بر اساس مقتضيات زمان و بيان مطالب بوده است.

تبصره:

مطالبى كه تا كنون در رابطه با ترتيب سور و آيات قرآن گفته شد نظر جميع دانشمندان و محققين نيست؛ زيرا بعضيها معتقدند كه سور و آيات قرآن به همان ترتيبى كه فعلا موجود است نازل شده بود؛ زيرا اگر عثمان در هنگام جمع قرآن بر خلاف ترتيب اصلى آن، سور و آيات را جمع مى كرد يقينا مورد اعتراض قرار مى گرفت «2» و همچنين آيات قرآن به ترتيب نزول آن جمع آورى شده است.

ولى ترتيب سور را نمى توان پذيرفت؛ زيرا چنانكه در صفحات قبل گفته شد سور مدنى كه يقينا پس از هجرت نازل شده است در اول قرآن و سوره هاى مكى در آخر قرآن قرار دارند و چون جمع و ترتيب سور بر خلاف ترتيب نزول آن اشكال و ايرادى را به بار نمى آورد لذا مردم هم اعتراضى نكردند، بنا بر اين، ترتيب سور به اجتهاد و رأى صحابه بود نه توقيفى «3». (1) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى (ره) ص 167- 170.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع هجدهم، ص 82- 83.

(3) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع هجدهم، ص 82 و ص 83.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 296

اما نسبت به ترتيب آيات ممكن است گفته شود كه آيات در ضمن هر سوره به همان

ترتيبى كه الان موجود است در زمان پيامبر ص جمع شده بود و در اين رابطه دلايلى در كار است كه مى گويند: هر آيه اى كه نازل مى شد جبرئيل جاى آن آيه را هم كه در كدام سوره قرار گيرد، به پيامبر معرفى مى كرد و حضرت دستور مى داد كه اين آيه را در فلان سوره قرار دهيد، گرچه از لحاظ مكى و مدنى بودن ممكن است در آيات قرآن تقديم و تأخيرى باشد ولى ترتيب آيات هر سوره توقيفى بوده و به دستور خود پيامبر و معرفى جبرئيل انجام گرفته است، لذا گفته شد كه اجماع امت بر آن است كه ترتيب آيات به همين وضعى كه در مصحف موجود است توقيفى است و مجالى براى رأى و اجتهاد در آن نيست.

هنگامى كه جبرئيل بر پيامبر نازل مى شد و آياتى مى آورد، جاى آن را هم معين مى نمود و پيامبر ص بر صحابه مى خواند و به «كتّاب وحى» دستور مى داد كه آن را در جاى معين از سوره معين قرار دهند و پس از آن بارها با همان نظم و ترتيبى كه مضبوط شده بود، چه در نماز و چه در خطبه ها و مواعظ و موارد ديگر، آن را مى خواند.

به علاوه، پيامبر هر ساله قرآن را بر جبرئيل عرضه مى كرد و جبرئيل سالى يك بار آن را باز خوان مى نمود تا سال وفات پيامبر ص كه قرآن دو بار به او عرضه شد و او آن را دو بار بازخوانى كرد كه اصطلاحا آن را «عرضه اخير» ناميدند. صحابه نيز به همان ترتيب آن را فرا گرفتند، هم نوشتند و هم به حافظه سپردند و هم به

ديگران آموختند و هيچ كس در آن نمى توانست تصرف نمايد. و جمع زمان ابا بكر تنها نقل قرآن از لوحه ها و صفحه هاى متفرق بود كه آن را متواليا به همان ترتيبى كه از پيامبر ص فرا گرفته بودند در مصحف واحد و آن را در بين الدفتين فراهم آوردند، در حقيقت اوراق همان اوراق و ترتيب و نظم، همان نظم و ترتيب زمان پيامبر ص بود. گويى جمع زمان ابا بكر، چون شيرازه بندى اوراق بود براى حفظ آنها از پراكندگى و نابودى و همين امر مهم را امير المؤمنين عليه السّلام به امر پيامبر ص انجام داده بوده كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 297

روى جهاتى قرآن على را نپذيرفتند «1».

در رابطه با توقيفى بودن ترتيب آيات، رواياتى نيز وارد شده است كه ذيلا به برخى از آنها اشاره مى شود «2»:

1- ابى العاص مى گويد: نزد پيغمبر ص نشسته بودم، آن حضرت به بالا و پايين نظر كرد، آنگاه فرمود: جبرئيل بر من نازل شده و به من فرمان داد كه اين آيه را در موضع معين از سوره نحل قرار دهم و آيه اين است: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى «3».

2- مسلم از عمر روايت مى كند كه گفت: چيزى را از پيامبرش بيش از آنچه كه درباره فرو ماندگان پرسيدم، نپرسيده ام تا جايى كه با انگشتش به سينه من زد و فرمود:

آيه صيف كه در آخر سوره نساء است تو را كفايت مى كند.

مى بينيم كه پيامبر او را به جاى مخصوص آيه راهنمايى كرده است و آن آيه 176 سوره نساء است: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي

الْكَلالَةِ ....

3- سيوطى در اتقان مى گويد: ثابت شده كه پيامبر اكرم ص سوره هاى متعددى را به ترتيب آيات آنها، در نماز يا در خطبه جمعه با حضور صحابيان مى خوانده است و همين مطلب دليل صريحى است بر اينكه ترتيب آيات توقيفى و به دستور پيامبر ص بوده است و هرگز صحابه بر خلاف آن، آيات را جمع نكردند.

زركشى در برهان و جعفر بن زبير و جمعى ديگر درباره توقيفى بودن ترتيب آيات ادعاى اجماع كرده اند.

3- نظم كلمات قرآن

اشاره

ترديدى نيست كه عامل نظم كلمات قرآن و ساخت جملات و عبارات بديع آن، (1) شناخت قرآن على كمالى دزفولى، ص 99، و اتقان، سيوطى، نوع هجدهم، ج 1، ص 83.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع هجدهم، ص 80 را ملاحظه كنيد.

(3) سوره نحل، آيه 90.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 298

وحى اعجاز آميز آسمانى است كه هيچ بشرى در آن دست نداشته است؛ چنانكه در اين نظم، در گذشت زمان، هيچ تغيير و تحريفى رخ نداده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1».

اساسا سر اين اعجاز دائمى كه همواره قرآن بدان تحدى كرده و مدعيان را به مبارزه طلبيده، در همين امر نهفته است و گرنه ماده اصلى و حروفى كه از آنها اين آيات قرآن تشكيل يافته همان 28 حرف از الف تا ياء است كه شب و روز مورد استعمال همه عرب زبانان است، پس چرا در كلمات آنها تحدى نيست؟ معلوم است كه اساس تحدى در همان نظم و چينش حروف و كلمات قرآن است.

اينكه گفته ايم عامل نظم، وحى آسمانى است و احدى از بشر حتى رسول خدا در

آن دستى نداشته است، توضيح اين مدعا اين است كه:

اولا:

انتساب جمله و عبارتى به شخص معينى به اين معناست كه او كلماتى را كه در اين عبارت به كار رفته، به رشته نظم كشيده و با اسلوب خاص خود در قالب جمله و عبارت ريخته است. و اگر كسى مفردات يك جمله را انتخاب كند و ديگرى آن را منظم نموده و با اسلوبى خاص، جمله اى بسازد، چنين جمله اى از آن شخص اخير است نه منسوب به شخص اول و اين چنين است قرآن كه كلام خداى عزيز است. و لا محاله «وحى» تنها عامل تنظيم كلمات و ايجاد جمله ها و عبارات بديع آن است و گرنه مفردات جمله فى حد نفسه و بدون در نظر گرفتن تركيب و تأليف آنها همان حروف و كلمات رايج است و اعجاز تنها در تنظيم آنهاست كه از ناحيه وحى آسمانى است.

ثانيا:

قسمت عمده اعجاز قرآن، در وراء اين نظم بديع و نو و در اسلوب و تعبيرات پر شكوه آن، در هماهنگيهاى گوش نواز و پر احساس، نهفته است و قرآن خود همه فصيحان و سخنوران عرب را دعوت كرده است كه مانند آن را به وجود (1) سوره حجر، آيه 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 299

آورند ولى از اين كار ناتوانند و لو آنكه همه دست به دست يكديگر دهند: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1».

ثالثا:

اتفاق كلمه امت اسلامى در تمامى ادوار تاريخ بر اين است كه نظم موجود و اسلوبى كه در ساخت جمله و تركيب آيات قرآن به كار رفته است، تنها از ناحيه وحى آسمانى است و تمام فرق اسلامى با همه اختلافاتى كه دارند در اين موضوع متفقند، لذا هيچيك از علماى ادب و بيان، ترديد نكردند كه اگر آيه اى از قرآن با قواعد دستورى علم ادب، مخالف بود، آيه قرآن را بر قاعده دستورى حاكم بدانند و قاعده را متناسب با تركيب آيه تأويل كنند، نه آنكه قاعده را بر آيه حاكم نمايند و آيه را طبق قاعده بخوانند؛ زيرا مى دانند نظم موجود در آيه مبتنى بر وحى الهى است كه خطا و اشتباه را در آن راهى نيست و اگر خطا هست در فهم و استنباط از قواعد دستورى است.

بنا بر اين، نظم كلمات قرآن و ساخت جملات و عبارات بديع آن از ناحيه پروردگار است و دست هيچ بشرى حتى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم در آن دخالت ندارد.

4- اسامى قرآن «2»

قرآن كريم با نامهاى مختلف در آيات قرآنى ناميده شده است كه ذيلا به آنها اشاره مى شود:

الف- «قرآن»، در 72 مورد به نام «قرآن» خوانده شده است.

ب- «كتاب»، در 75 مورد به نام كتاب، ياد شده است.

ج- «فرقان»، در سه مورد به نام فرقان، ياد شده است. (1) سوره اسراء، آيه 88.

(2) برهان، زركشى، ج 1، ص 343 نوع پانزدهم، گرچه ايشان همه اوصاف قرآن را اسم قرآن به حساب آورده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 300

د- «تنزيل»، در شش مورد به نام تنزيل ياد شده است.

ه- «وحى»، در دو مورد كلمه وحى بر قرآن اطلاق شده است.

و- «كلام اللّه»، در يك مورد، بر قرآن كلام اللّه اطلاق شده است.

ز- «ذكر»، در چند مورد.

اينها اسامى و نامهاى قرآنند كه اين معجزه الهى و وسيله هدايت بشر به اين نامها خوانده مى شود، البته اطلاق كلماتى كه جنبه وصفى دارند بسيارند كه در مطلب بعدى به آنها اشاره مى شود.

5- اوصاف قرآن

اوصافى كه براى اين كلام الهى در خود قرآن و نهج البلاغه و روايات معصومين عليهم السّلام ذكر شده بسيار است كه ما را ياراى بررسى همه آنها در اين مختصر نيست، قسمتى از اين صفات در درس هشتم (اهداف قرآن) در ضمن دسته بندى آنها به هفت دسته بررسى شده است، و در اينجا تنها به ذكر بعضى از آن اوصاف بدون هيچ توضيحى اكتفا مى كنيم و آنها عبارتند از:

«احسن الحديث، برهان، بشرى، بشير، نذير، بصائر، بلاغ، تذكره، بيان، تبيان، بينات، مبينات، بينه، مبين، مفصل، تفصيل، فصل، ذكر، ذكرى، ذى الذّكر، شفاء، رحمة، موعظة، نور، هدى، هادى، عذر، نذر، حجة بالغه، صدق،

صراط مستقيم، عروة الوثقى، عليّ، غير ذى عوج، مهيمن، نبأ عظيم، مجيد، كريم، مرفوعة، مكرّمة، مطهّرة، عزيز، قصص، مبارك، قيّم، قوه، مثانى، روح، عربى، صحف، علم، حق، عدل، و امر و ... «1»». و دهها از اين صفات از خود قرآن و كلمات معصومين عليهم السّلام استفاده مى شود هر يك از اين صفات، عنوان مبشرى هستند كه به گوشه اى از اهداف (1) به كتاب پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 26 و شناخت قرآن، كمالى، ص 47 و برهان، زركشى، ج 1 نوع 15، ص 343 مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 301

و رسالت قرآن اشاره دارند كه بايد تدبّر در آنها، حقايق را فهميد.

6- آيات قرآن

اشاره

در رابطه با آيات قرآن، مباحثى قابل طرح و بررسى است كه به نحو اختصار ذيلا به آنها اشاره مى شود:

الف- معناى لغوى آيه

براى آيه چند معنا گفته شده كه عبارتند از:

يك- «معجزه»؛ مانند: سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ «1»، يعنى معجزه واضحه و روشن.

دو- «علامت»؛ مانند: إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ «2»، علامت و نشانه سلطنت طالوت آوردن تابوت است.

سه- «عبرت»؛ مانند: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً «3».

چهار- «امر عجيب»؛ مانند: وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ «4».

پنج- «جماعت»؛ مانند: خرج القوم بايتهم أي بجماعتهم «5».

شش- «برهان»؛ مانند: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «6». (1) سوره بقره، آيه 211.

(2) سوره بقره، آيه 248.

(3) سوره نحل، آيه 11.

(4) سوره مؤمنون، آيه 50.

(5) النهاية في غريب القرآن، ماده آيه و روض الجنان، ج 1، ص 10.

(6) سوره روم، آيه 22.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 302

ب- معناى اصطلاحى آيه

«آيه»، در اصطلاح، قسمتى از كلام اللّه است كه داراى آغاز و انجامى معين است و در جاى معينى از سور قرآن مندرج است. مناسبت بين معناى لغوى و اصطلاحى، روشن است؛ زيرا آيه هم معجزه است و هم علامت، هم عبرت است و هم عجيب (از حيث محتوا و اعجاز)، هم جمع و مؤلف است و هم برهان و دليل «1». بنا بر اين، همه معانى لغوى آيه، در آيه اصطلاحى جمع است.

شناخت آيه تنها از راه تعيين «شارع» ميسر است و به اصطلاح توقيفى است و قياس و رأى را در آن راهى نيست، بنا بر اين، هيچكس نمى تواند راجع به حد و مرز آيه هاى قرآن مطابق ذوق و سليقه شخصى خود اظهار نظر كند. پيامبر اسلام حدود آيات

را مشخص فرموده همانطور كه حدود سوره ها را تعيين نموده است، لذا بايد گفت: آيه عبارت است از بخشى از حروف و كلمات و با جمله هايى كه از طريق نقل و روايت، حدود آنها مشخص شده است. با وجود توقيفى بودن معرفت آيات، باز در ميان علما و دانشمندان در مورد برخى از كلماتى كه در قرآن به كار رفته و همچنين در مورد بسيارى از آيات، اختلاف نظر وجود دارد؛ زيرا به تعبير ابن عربى تعداد و شمار آيات و سور قرآن از مسائل مشكل و معضل قرآن است؛ چون در قرآن انواع و اقسام آيات ديده مى شود كه برخى طويل و بلند و برخى ديگر قصير و كوتاه و دسته اى از آيات كاملا از آيات قبلى خود جدا است و پاره اى از آيات به سرانجام مطلب خود مى رسد و قسمتى از آيات در اثناء مطلب قطع مى گردد و از نظر محتوا به آيات بعدى مربوط مى شود «2».

ابو عمر ودانى مى نويسد: من در قرآن كلمه اى جز «مدهامّتان» كلمه ديگرى را (1) شناخت قرآن، دزفولى، ص 98، و اتقان، سيوطى، ج 1، باب 19، ص 88.

(2) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 64.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 303

نمى شناسم كه بتوان آن را به صورت يك آيه تلقى كرد. ولى ديگران مى نويسند: در قرآن كلماتى غير از «مدهامتان» هم ديده مى شود كه مى توان آنها را به عنوان آيه اى از قرآن شمرد مانند: «و النجم»، «و الضحى»، «و العصر» و همچنين كلمات و حروف مقطعه قرآن يا فواتح سور، طبق رأى كسانى كه آنها را به صورت يك آيه فرض كرده اند.

حل اين مشكل را

زمخشرى اين گونه ارائه مى دهد: شناخت آيات قرآن توقيفى است نه اجتهادى؛ زيرا قياس و استنباط را در آن مجالى نيست لذا علما «الم» را در هر جاى قرآن و «المص» را آيه اى از قرآن مى دانند، لكن «المر» و «الر» را به عنوان يك آيه نمى شناسند در حالى كه «حم» در تمام سور و «طه» و «يس» را آيه اى از قرآن شمرده اند ولى مى گويند: «طس» به عنوان يكى از آيات منظور نمى شود.

منظور زمخشرى از اين سخن اين است كه مطلب فوق براى ما نقل شده و اساسا اختلافات ناشى از اختلاف روايات است نه آنكه اجتهاد كسى دخالت داشته باشد؛ چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام تلاوت قرآن در رأس برخى از آيات توقف مى كرد تا مردم را به حدّ مرز آنها آگاه سازد و پس از آنكه مردم اين آگاهى را از رهگذر وقف در مورد برخى از آيات كسب مى كردند، اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همان آيه را بخاطر ارتباط با آيه بعدى، به آيه بعد وصل مى كرد، براى بعضيها اين تصور پيدا مى شد كه توقف در مورد بعضى از آيات نشانه حد و مرز آن نسبت به ما بعد نيست، لذا در شمار و تعداد آيات قرآن اختلاف پديد آمد «1».

ج- تعداد آيات قرآن
اشاره

درباره شمار آيات قرآن، نظرهاى مختلفى ديده مى شود و علت اختلاف هم (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 66. اتقان سيوطى، ج 1، باب 19، ص 88 را نيز در اين رابطه ملاحظه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 304

(چنانكه قبلا اشاره شد) اين بود كه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منظور آگاه ساختن مردم به تمام شدن آيه اى، در رأس آيات وقف مى كرد و سپس همان آيه را به آيه بعدى وصل مى فرمود، اين توهم در مردم پديد آمد كه اين وصل، علامت انقطاع و تمام شدن آيات نيست، لذا اختلاف روايات در زمينه تعداد آيات باعث اختلاف نظر در شمار آنها گشت و هر فرقه و گروهى بر حسب رواياتى كه از نظر آنها بر روايات ديگر، رجحان داشت، عدد خاصى را ذكر كرده اند و بالأخره همين اختلاف روايات، منشأ به وجود آمدن مكتبهاى مختلف در شمار آيات قرآن گرديد كه اين مكتبها به يك يا چند تن مربوط مى شود و ما به اختصار راجع به اين مكاتب، اطلاعاتى در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم «1»:

اول- «عدد اهل كوفه يا عدد كوفى»:

اين عدد منسوب به حمزة بن حبيب زيّات و ابى الحسن كسائى و خلف بن هشام است، حمزه مى گفت: عدد مذكور را ابن ابى ليلى از ابو عبد الرحمن سلمى و او از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل كرده است.

دوم- «عدد مدنى»:

از اهل مدينه دو گونه عدد درباره آيات قرآنى نقل شده است كه عدد اول منسوب به ابو جعفر يزيد بن قعقاع و شيبة بن نصاح است كه اين دو را «مدنى اول» مى گويند. و عدد دوم، منسوب به اسماعيل بن جعفر بن ابى كثير انصارى است كه به «مدنى اخير» ناميده مى شود.

سوم- «عدد مكى»:

درباره آن، مرحوم طبرسى در جلد اول مجمع البيان، صفحه 11 معتقد است كه منسوب به مجاهد بن جبر مكى و اسماعيل مكى است، ولى برخى معتقدند كه اين عدد منسوب به كسى نيست بلكه در مصاحف اهل مكه، در رأس هر آيه سه نقطه وجود داشت كه علامت مشخصه اهل مكه بود، ولى سيوطى درباره عدد اهل مكه مى گويد: اين عدد از عبد اللّه بن كثير، از مجاهد از ابن عباس از ابىّ بن كعب روايت شده است. (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 19، ص 89 و مجمع البيان، طبرسى، ص 11 را ببينيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 305

چهارم- «عدد بصرى»:

مدار اين عدد، عاصم بن ابى صباح، يا ابى عجاج جحدرى، و ابو ايوب بن متوكل است كه اين دو جز درباره يك آيه: «فالحقّ و الحقّ أقول» با هم در عدد آيات اختلافى نداشتند، جحدرى آن را آيه اى كامل شمرده در حالى كه ايوب، آن را آيه اى مستقل نمى دانست.

پنجم- «عدد شامى»:

اين عدد منسوب به عبد اللّه بن عامر يحصبى است، سيوطى مى نويسد: اين عدد را هارون بن موسى اخفش و ديگران از عبد اللّه بن ذكوان و احمد بن يزيد حلوانى، و عده اى ديگر، از هشام ابن عمار روايت كرده اند.

ابن ذكوان و هشام، از ايوب بن تميم زمارى و او از يحيى بن حارث زمارى نقل كرده است. و يحيى مى گويد: اين عدد كه ما آن را عدد اهل شام مى ناميم، عددى است كه اساتيد حديث از صحابه نقل كرده اند و عبد اللّه بن عامر يحصبى و ديگران آن را از ابى الدرداء روايت نموده اند.

طبرسى در مجمع البيان مى گويد: صحيحترين اعداد آيات قرآن كه از لحاظ اسناد از ديگر روايات عاليتر است، عدد كوفى است؛ زيرا اين عدد از امير المؤمنين على عليه السّلام مأخوذ است و روايتى كه از رسول خدا نقل شده است آن را تأييد مى كند و آن حديث اين است كه از على عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا فرمود: مجموع آيات قرآن «6236» آيه است، بنا بر اين، عدد كوفى نسبت به ساير روايات و اعداد ديگر، به صواب نزديكتر است «1».

به قول ابو عمر و عثمان دانى، در اينكه شمار آيات قرآن كمتر از «6200» آيه نيست، تمام محققان و محدثان اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در

بيش از «6200» مى باشد كه برخى بر اين عدد اضافه نكرده اند و برخى بر آن افزوده اند «2».

و طبق نقل زرقانى، عدد آيات به رأى اهل بصره «6204» و بر اساس نظر اهل (1) مجمع البيان، ج 1، ص 11، و ج 10، ص 406.

(2) برهان، زركشى، ج 1، ص 314.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 306

مدينه «6214 يا 6217» و به رأى مكّيان «6220» و به رأى شاميان «6226» و به رأى كوفيان «6236» مى باشد «1».

7- سور قرآن

اشاره

در رابطه با سور قرآن نيز مباحثى قابل طرح و بررسى است كه ذيلا به اختصار به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف- معناى لغوى سوره

با توجه به اختلافى كه در منشأ اشتقاق آن وجود دارد، براى اين كلمه، معانى گوناگونى ذكر كرده اند كه اين معانى با سوره قرآن داراى وجه مناسبتى هست:

يك- برخى آن را مخفف و تسهيل يافته «سؤرة» و مهموز مى دانند كه عبارت از نيم خورده و باقى مانده آشاميدنى در ظرف است و چون سوره قرآن قطعه و قسمتى از آن است، بدين جهت سؤره اش ناميدند، منتها به منظور تسهيل در تلفظ، همزه آن را حذف كردند و به صورت «سوره» درآمد.

دو- سوره از «سور» به معناى حصار و باروى شهر است و چون سوره قرآن پيرامون آياتى را احاطه كرده و آنها را گرد هم و به صورت واحدى در آورده و نيز همچون باروى شهر، بلند مرتبت و رفيع است، آن را «سوره» مى نامند.

سه- سوره از «سوار» است كه معرّب «دستواره دستبند» مى باشد و چون سوره قرآن مانند دستواره اى آياتى از قرآن را در بر گرفته است، «سوره» ناميده شد.

چهار- مقام و منزلت رفيع؛ چون كلام الهى- حتى در حد يك سوره- داراى مقام و منزلت رفيع است، آن را «سوره» مى نامند «2». و معانى ديگرى كه براى آن نقل (1) مناهل العرفان، ج 1، ص 337.

(2) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 83، و اتقان سيوطى، ج 1 نوع هفدهم، ص 69.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 307

كرده اند.

ب- معناى اصطلاحى سوره

«سوره»، بخشى از آيات قرآنى مى باشد كه داراى آغاز و انجامى است. بعضيها گفته اند: سوره بخشى از آيات قرآنى است كه بين دو بسمله قرار گرفته باشد. كمترين عدد آيات يك سوره سه آيه است مانند سوره كوثر و بيشترين آن 286

آيه دارد مانند سوره بقره. ضمنا لازم به ياد آورى است كه كلمه «سوره و سور» مانند كلمه «آيه و آيات»، در موارد بسيارى از قرآن به كار رفته است.

ج- ترتيب سور قرآن

در مطلب دوم در اين رابطه صحبت شده است كه ترتيب موجود سوره هاى قرآنى كه از «حمد» آغاز شده و از «سوره ناس» تمام مى شود، قطعا با ترتيب نزول آنها هماهنگى ندارد؛ زيرا اولا: سور مدنى در ترتيب كنونى قبل از سور مكّى ضبط شده است، و ثانيا: درروايات شيعه و سنى ترتيب نزول بيان شده كه اولين سوره اى كه نازل شده «سوره علق» بود و سپس «سوره ن و القلم» و بعد از آن «سوره مزمّل» و پس از آن سوره مدّثر و ...

در اينكه اين اختلاف ترتيب با ترتيب نزول به امر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده يا به اجتهاد صحابه، بين دانشمندان اختلاف است عده اى معتقدند ترتيب كنونى سور همانند ترتيب آيات به دستور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و توقيفى بوده است ولى محققين از اهل فن آن را به اجتهاد صحابه مستند مى دانند و دليل عمده آن اختلاف مصاحف صحابه و ترتيب سور قرآن است «1». (1) براى توضيح بيشتر اين مبحث به كتابهاى اتقان سيوطى، ج 1، نوع هجدهم، ص 82 و مجمع البيان، ج 10، ص 305 و سفينة البحار، ج 2، ص 421 و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 85 به بعد مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 308

د- تعداد سوره هاى قرآن

قرآن داراى 114 سوره و بنا بر قولى 113 سوره مى باشد. و عده اى شماره هاى كمتر و بيشتر از آن را نيز نوشته اند و آنها كه براى قرآن 113 سوره قائلند، انفال و توبه را يك سوره مى دانند چون «بسمله» بين آنها فاصله نشده است.

اختلاف در تعداد

سور قرآن ناشى از اختلاف در مصاحف مى باشد، نوشته اند كه در مصحف عبد اللّه بن مسعود در آغاز سوره برائت، «بسم اللّه» وجود داشت و اين مصحف داراى 112 سوره بوده است؛ زيرا در اين مصحف «معوذتين» يعنى سوره فلق و ناس وجود نداشت. و نيز گفته شده كه او «سوره حمد» را در مصحف خود نياورده بود به دليل اينكه مردم آن را كاملا در حافظه خود سپرده و در مورد آن دچار نسيان نمى شدند.

به هر حال، گرچه در رقم سوره هاى قرآن در كلمات، بخاطر اختلاف مصاحف، اختلافاتى از قبيل 112 سوره، 114، 115 و 116 سوره ديده مى شود ولى بهترين و صحيحترين عدد، عدد 114 سوره است.

ه- نامگذارى سوره هاى قرآن «1»
اشاره

در اينكه نامگذارى سوره هاى قرآن و وجه تسميه آنها به اجتهاد صحابه و مسلمين بوده يا به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، بين دانشمندان اهل فن اختلاف است، زركشى در اين باره مى نويسد: اگر فرض اول را بپذيريم و بگوييم كه اين نامها بخاطر مناسباتى است كه در خود سوره ها وجود داشت، فرض قابل قبولى نمى تواند باشد؛ زيرا اگر بنا باشد به تناسب مطالبى كه در هر سوره است ما نامى را براى آن سوره استخراج كنيم بايد (1) برهان، زركشى، ج 1، ص 340 و اتقان، سيوطى، ج 1، ص 73 تنبيه نوع 17، و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 95.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 309

براى هر سوره نامهاى فراوانى باشد و اين مطلب را بدون قيد و شرط نمى توان پذيرفت و سپس ايشان در پاسخ اين سؤال كه چرا هر سوره به نام ويژه اى شهرت يافت؟

مى نويسد:

بدون ترديد اعراب، همانند غير اعراب، در مورد بسيارى از اشياء و امور، موضوع نادر و يا شگفت انگيز و جالب آن اشياء و امور را مدّ نظر قرار داده و همان را ملاك نامگذارى قرار مى داده و مى دهند، لذا مجموع خطبه يا سخنرانى و يا قصيده طولانى را به همان چيزى نامگذارى مى كنند كه بيش از هر چيز در آن سخن و قصيده چشمگير و جالب بود.

سوره هاى قرآن نيز به همين منوال نامگذارى شده است، مثلا سوره بقره بخاطر داستان گاو بنى اسرائيل و داستان جالب آن كه بيش از هر مسئله ديگر بيشتر مورد توجه بود، نامگذارى شده. و سوره نساء بدان جهت به اين نام موسوم شد كه احكام مربوط به زنان به گونه اى مفصل در اين سوره وجود دارد، گرچه لفظ نساء در ساير سور نيز آمده است.

و در سوره انعام، حالات مربوط به انعام به تفصيل آمده، گرچه لفظ انعام در سوره هاى ديگر نيز آمده است ولى در اين سوره مفصل از آنها بحث شده است؛ زيرا از آيه: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً تا آيه: أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ (آيه 142 تا نيمه 144) از انعام گفتگو شده است. و همچنين در سوره مائده، نامى از مائده به ميان آمده كه در غير آن سور ديده نمى شود.

و يا در بسيارى از سور قرآن (كه در آنها داستان انبيا و يا نام ديگرى آمده است) به نام خود آنها نامگذارى شده است مانند: سوره نوح، هود، ابراهيم، يونس، آل عمران، طس (سليمان)، يوسف، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، مريم، لقمان، مؤمن و همين طور سوره هايى كه داستان

اقوام مختلف در آنها آمده است به نام آن اقوام موسوم گرديده است مانند: سوره بنى اسرائيل، كهف، حجر، سبأ، جن، منافقين، مطفّفين و امثال اينها.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 310

سؤالى كه مطرح است اين است كه در قرآن سوره اى به نام موسى عليه السّلام نداريم با اينكه نام موسى به صورت چشمگيرى در قرآن آمده و حتى بعضيها گفته اند همه قرآن از آن موسى است، طبق قاعده مذكور بايد سوره اعراف، يا طه و يا قصص به نام موسى عليه السّلام نامگذارى مى شد؛ زيرا داستان او در اين سوره ها به نحو چشمگيرى مطرح شده است و همچنين داستان آدم عليه السّلام در چندين سوره به تفصيل آمده ولى سوره اى به نام او در قرآن وجود ندارد مگر آنكه بگوييم صرفا از او به عنوان سوره انسان ياد شده است.

و باز داستان ذبيح اسماعيل از داستانهاى جالب قرآن است ولى سوره صافات كه اين داستان در آنجا آمده به نام سوره «ذبيح» موسوم نيست و همچنين داستان داوود در سوره «ص» ياد شده ولى آن سوره به نام او موسوم نشده است. پس بايد در وجه تسميه سور قرآن، تجديد نظر كرد و آنچه كه در بالا مطرح شده است نمى توان وجه نامگذارى سور قرآنى باشد.

طبق اين ايراد توقيفى بودن اسامى سور قرآن قوت مى گيرد، يعنى اين نامها صرفا به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تعيين شده است، علاوه بر آنكه برخى از مناسبات موجود در سور نيز چنين نامهايى را اقتضا دارد.

و ظاهرا حق نيز همين است كه هر سوره اى در قرآن كريم، همزمان با حيات رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داراى نام و عنوان يا نامها و عناوينى بوده است كه از طريق وحى معين و مشخص گرديد و پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طى مرور زمان (هر سوره و حتى بسيارى از آيات بخاطر خصوصيات و مزايا و يا اشتمال آنها بر مسائل و موضوعات خاصى) داراى عناوين و اسامى ديگر گرديد كه از جانب علما به آن سور و آيات داده شد مثلا در فقه و اصول اسلامى بسيارى از آيات داراى اسامى و عنوانهاى خاصى شده اند كه به عنوان نمونه مى توان اين نامها را ياد كرد مانند:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 311

آيات: نفى سبيل «1»، نبأ «2»، نفر «3»، سؤال «4»، كتمان «5» و ... «6» بنا بر اين، مى توان گفت: علاوه بر اينكه سور قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داراى نام و عنوان بوده اند، در طى گذشت زمان نيز ممكن است بخاطر مناسبتهاى داستانها و وقايع در هر سوره، سوره ها نام و عنوان ديگرى به صورت اجتهادى نيز گرفته باشند و ضرورت ندارد كه اين كار در همه سور و با همه مناسبتها انجام شده باشد تا اين روش مورد نقض قرار گيرد كه پس چرا بعضى از مناسبتها در نظر گرفته نشدند و يا برخى از انبيا به نام آنها سوره هاى در قرآن نيست؛ زيرا مسئله اين چنين نبود كه مثلا يك كميته اى تشكيل شده بود براى بررسى مناسبتها و نامگذارى بر اساس آنها تا ايراد وارد باشد، بلكه در طول زمان چنين چيزى اتفاق افتاد

كه مناسبتهايى در نظر گرفته شده و برخى از سور بخاطر همان مناسبتها نامگذارى شده اند گرچه ممكن است بسيارى از سوره ها به همان نامى كه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تعيين شده بود باقى مانده باشند.

تذكر 1:

برخى از سوره هاى قرآن بيش از يك نام دارند، گرچه اغلب سور به يك نام موسومند، به عنوان نمونه به چند سوره كه چندين نام دارند اشاره مى كنيم:

- «سوره حمد» بيش از بيست نام دارد از قبيل: «حمد، فاتحة الكتاب، امّ الكتاب، فاتحة القرآن، السّبع الثانى، كافيه، الكنز، الأساس، النور، الشكر، الحمد الأولى، الحمد القصوى، الراقية، الصّلواة، الدعا، السؤال، تعليم المسئلة، المناجات و التفويض و ...».

- «سوره توبه» كه به «توبه و برائت» خوانده مى شود. (1) سوره نساء، آيه 141.

(2) سوره حجرات، آيه 6.

(3) سوره توبه، آيه 122.

(4) سوره نحل، آيه 43.

(5) سوره بقره، آيه 159.

(6) سوره توبه، آيه 61.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 312

- «سوره اسراء» كه به سوره بنى اسرائيل نيز خوانده مى شود.

- «سوره بقرة» به نامهاى ديگر از قبيل: «فسطاط القرآن»، (پوشش و ضميمه قرآن) و «الفردوس» و «سنام القرآن» نيز ناميده شده است.

- «سوره آل عمران» در تورات به «طيبه» ناميده شده و سوره بقره و آل عمران را «زهراوين» نيز مى نامند. و همچنين سوره هاى ديگر قرآن كه بر حسب مناسبتها نامهاى متعدد دارند مثل سوره توحيد و اخلاص.

تذكر 2:
اشاره

با مراجعه به روايات معلوم مى شود كه مجموعه قرآن از جهتى به چند بخش تقسيم شده و براى هر بخشى نام مخصوص به آن بخش قرار داده شده كه به اختصار به آنها اشاره مى شود:

1- «سبع طوال»:

و اين نام هفت سوره است يعنى بقره، آل عمران، نساء، انعام، اعراف و سوره انفال همراه با توبه. وجه تسميه اين سور به «طوال» اين است كه اينها طولانى ترين سوره هاى قرآنند.

2- «مئين»:

آنها سوره هايى هستند كه شامل صد آيه يا كمى بيشتر و كمترند و آنها از سوره يونس تا سوره مؤمنون اند.

3- «مثانى»:

مقصود از مثانى، سورى هستند كه پس از مئين قرار گرفته و كمتر از صد آيه دارند.

4- «مفصّل»:

منظور از مفصل تمامى سوره هاى كوتاه قرآن است به علت كوتاهى «بسمله» هاى زيادى بينشان فاصله شده است.

در حديث از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمود:

«أعطيت مكان التّوراة السّبع الطّوال و أعطيت مكان الزّبور المئين و أعطيت مكان الإنجيل المثاني و فضّلت بالمفصّل» «1». (1) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 17، ص 75 خاتمه، و روض الجنان، ابو الفتوح رازى، ج 1، ص 11 و 12 و تبيان، شيخ طوسى، مقدمه.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 313

يعنى: «مرا به جاى تورات، سبع طوال و به جاى زبور، مئين و به جاى انجيل، مثانى داده اند (و خداوند مرا) به سوره هاى مفصل برترى داد».

چنانكه ملاحظه كرده ايد هر بخشى از بخشهاى چهار گانه قرآن، به نامى خوانده شدند.

و همچنين در كتب تفسير و علوم قرآنى، نامها و عناوين ديگرى نيز براى بخشهاى مختلف سور قرآن ديده مى شود كه به اختصار به آنها نيز اشاره مى شود:

- «حواميم»: به سوره هاى حم، مؤمن، زخرف، سجده، حمعسق، احقاف، جاثيه و دخان گفته مى شود.

- «ممتحنات»: به سوره هاى فتح، حشر، سجده، طلاق، ن و القلم، حجرات، تبارك، تغابن، منافقون، جمعه، صف، جن، نوح، مجادله، ممتحنه و تحريم، اطلاق مى شود.

- «أل»: به سوره هاى بقره، آل عمران، اعراف، عنكبوت، روم، لقمان و سجده گفته مى شود.

- «مسبّحات»: به سوره هاى اسراء، حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى گفته مى شود.

- «حمد يا حامدات»: به سوره هاى فاتحة الكتاب، انعام، كهف، سبأ و فاطر گفته مى شود.

- «عتاق»: به سوره هاى اسراء، كهف، مريم،

طه و انبيا اطلاق مى شود.

- «عزائم»: به سوره هاى سجده، فصلت، نجم و علق گفته مى شود.

- «قل»: به سوره هاى كافرون، اخلاص، فلق و ناس گفته مى شود.

- «طواسين»: به سوره هاى شعراء، نمل و قصص گفته مى شود.

- «زهراوان»: به دو سوره بقره و آل عمران گفته مى شود.

- «قرينتين»: به سوره هاى: انفال و توبه گفته مى شود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 314

- «معوّذتين»: به دو سوره فلق و ناس اطلاق مى شود «1».

و باز در كتب علوم قرآنى ديده مى شود كه بزرگان گذشته به برخى از سور قرآنى نامهاى ديگرى نيز داده اند و آنها عبارتند از:

- «ميادين قرآن»: آنها سور و آياتى است كه با «الم» آغاز مى شود، «ميادين» جمع ميدان مى باشد.

- «بساتين قرآن»: سورى است كه با «المر» آغاز مى گردد. «بساتين» جمع بستان، معرب بوستان است.

- «مقاصير قرآن»: سورى است كه با ماده اى از «حمد» آغاز مى شود، «مقاصير» به معناى رواق و ايوان و شبستان است.

- «عرائيس قرآن»: منظور، سور مسبحات است كه با تسبيح آغاز مى شوند، «عرائس» جمع عروس است.

- «دبابيج قرآن»: منظور سوره آل عمران است. «دبابيج» جمع ديباج به معناى حرير و معرب ديباست.

- «رياض قرآن»: سوره هاى مفصل قرآن را گويند، «رياض» جمع روضه به معناى باغ و بوستان است.

- «قوارع قرآن»: منظور آياتى است كه انسان به وسيله آنها خود را از شر شيطان در پناه خدا قرار مى دهد و قوارع گفته شده اند بخاطر كوبنده بودن آن آيات نسبت به شيطان و شيطان از آن بيم دارد و شر او را دفع و قمع مى كند مانند آية الكرسى و معوذتين و امثال اينها «2».

اينها مختصر بحثى بود كه در پرتو سور قرآن مطرح

كرده ايم، براى آگاهى بيشتر به كتب مفصله مراجعه كنيد. (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر محمد باقر حجتى، ص 105.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع 17، ص 75 خاتمه و پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 106.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 315

8- حروف مقطعه قرآن «1»

اشاره

مسئله «حروف مقطعه يا فواتح سور» كه مطلع و سرآغاز 29 سوره از سوره هاى قرآن را تشكيل مى دهد، از موضوعاتى است كه از ديرباز نظر دانشمندان تفسير و علوم قرآنى را به خود جلب نموده است، لذا اين موضوع در جنب ساير موضوعات ديگر، در كتابهاى تفسير و علوم قرآنى، فصلى را به خود اختصاص داده است.

همه مفسران شيعى و محققان علوم قرآنى، متعرض بحث و تحقيق درباره آن شده و با استناد به احاديث و روايات، آراء و اقوال گوناگونى در بخشى از فواتح سور، اظهار داشته اند، گرچه آراء و اقوال فريقين در ارائه مدلول حروف مقطعه قرآن در حد وسيعى بهم نزديك مى باشد ولى گاهى، در بعضى از اين آراء، نوعى تعارض به چشم مى خورد.

با وجود اينكه سابقه تحقيق درباره «حروف مقطعه قرآن» بسيار طولانى است، معهذا در زمينه ارائه مدلول آن رأى قاطعى را نمى بينيم و نوعا علماى تفسير و دانشمندان معارف قرآنى، محطاطانه در اين باره اظهار نظر كرده اند. و اين حقيقت نشان مى دهد كه ما بايد درباره تمام زواياى قرآن كريم، بيش از پيش به منظور باز يافتن ژرفاى آن بكوشيم و از محتواى بى كران آن، حقايق سازنده اى را بيرون كنيم؛ چون هرگز اين كلام آسمانى با طرز برداشت علما به انتهاى خود نمى رسد.

به هر حال، حروف مقطعه قرآن و فهم معانى آن يكى از

مسائل پيچيده و غامض (1) در رابطه با حروف مقطعه در كتب مختلف تفسير و علوم قرآنى و حتى كتاب مستقل، بحثهاى مفصلى شده است كه براى آگاهى بايد به كتب مفصله مراجعه كرد از قبيل: اتقان، سيوطى، ج 2، نوع 34 و نوع 60 و مباحث في علوم القرآن، از ص 234. و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، از ص 111 و تفسير نمونه در مجلدات مختلف و تمامى كتب تفسير در ذيل فواتح السور و الميزان، ج 18، از ص 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 316

قرآن محسوب مى شود لذا دانشمندان در مدلول و معناى اين حروف، آراء متنوع ابراز داشته اند كه مرحوم علامه طباطبائى در جلد 18 تفسير الميزان يازده نظر در اين رابطه نقل كرده است و در پايان فرموده به هيچيك از اين نظريات اعتمادى نيست (كه يقينا صحيح باشد) و سپس خود نظريه ديگرى را ارائه داده است. و ما به برخى از آن نظريات اشاره مى كنيم:

1- حروف ساده و عادى است كه معناى خاصى را تعقيب نمى كند، بلكه تنها مى خواهد به اين نكته توجه دهد كه قرآن از حروفى فراهم شده است كه مردم آن حروف را مى شناسند، منتها اين حروف در برخى موارد به صورت مقطع و جداى از هم (مانند فواتح سور) و در برخى موارد ديگر به صورت كلمه و جمله و آيه و سوره، با هم تركيب يافته است، در عين حال مردم عرب از آوردن كلامى مثل آن عاجزند در حالى كه مواد اصلى آن را كه همام حروف است در دست دارند و همين دليل براى اعجاز قرآن است.

2- حروف

مقطعه از اسرار و رازهاى نهانى و غير قابل درك است، لذا بعضى از دانشمندان اين حروف را به عنوان سر قرآن معرفى كرده اند و گفته اند: «في كلّ كتاب سرّ و سرّه في القرآن سائر حروف الهجاء المذكورة في أوائل السّور» «1».

و از طريق اهل سنت از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «لكلّ كتاب صفوة و صفوة هذا الكتاب حروف التّهجّي» «2».

يعنى: «هر كتابى داراى گزيده اى شاخص و مرموز است و شاخص رمزى قرآن همين حروف مقطعه است».

ابن مسعود گفته است: «إنّ هذه الحروف علم مستور و سر محجوب استأثر اللّه به» «3». (1) كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 17.

(2) مجمع البيان، ج 1، ص 32.

(3) مجمع البيان، ج 1، ص 32.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 317

يعنى: «اين حروف، حقيقتى است نهان، و رمزى است پوشيده كه خداوند آنها را برگزيده است».

3- آينده نگرى در اين حروف تعبيه شده است، طبق عقيده گروهى، اين حروف رمزى است براى مدت بقاى امت اسلامى.

4- حروف مقطعه، نامهاى سور و آغاز آنهاست، طبرى و ابن كثير، اين حروف را نامها قرآن يا نامهاى برخى از سور دانسته اند.

5- اين حروف، نامهاى قرآن است از مجاهد بن جبر مكى اين معنا روايت شده است.

6- اين حروف، رمز و ايمائى است نسبت به اسماء و صفات خداوند كه در اين رابطه به تفصيل سخن گفته اند، به عنوان نمونه در مورد «الم» مى گويند: «الف» اشاره است به «أنا» و «لام»، اشاره است به «اللّه» و «ميم» اشاره است به «أعلم» كه مجموعا مى شود «أنا اللّه أعلم» و يا «المص» اشاره است به «أنا اللّه أعلم

و أفصّل» و امثال اينها.

7- حروف مقطعه قرآن، رمزى است به اسم اعظم خدا، البته در صورتى كه بتوانيم بدرستى اين حروف جداگانه را بهم بپيونديم تا اسم اعظم از آن استخراج گردد.

8- اين حروف، سوگندهاى خداوند به نامهاى خود مى باشد؛ زيرا هر يك از حروف فواتح سور نامى از نامهاى خداوند مى باشد.

9- اين حروف نشانه سرانجام و پايان سور قبلى آنهاست.

10- اين حروف براى اسكات كفار و جلب توجه آنهاست؛ زيرا مشركين با هم قرار گذاشته بودند كه به قرآن گوش فرا ندهند بلكه به هنگام قرائت آن سر و صدا كنند چنانكه فرمود: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ «1»، خداوند متعال براى اسكات آنها اين حروف را در اوايل سور قرار داد تا آنها با شنيدن حروف نامأنوس، ساكت شوند. (1) سوره فصلت، آيه 26.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 318

11- اخيرا شخصى به نام «رشاد خليفه» با استفاده از كامپيوتر به اين نتيجه رسيد كه حروف مقطعه قرآن در سور مختلف، اين حقيقت را نشان مى دهد كه حروف مزبور، در همان سوره اى كه آمده است، بيش از ساير حروف ديگر تهجّى، در آن سوره به كار رفته است؛ مثلا در سوره بقره كه با «الم» آغاز شده، «حروف الف و لام و ميم» به نسبت، بيشتر از ساير حروف تهجّى در اين سوره به كار رفته است و به همين ترتيب در ساير سور قرآنى، البته ايشان تحقيقات گسترده اى در آن رابطه دارند كه نيازى به نقل آنها نيست.

لطيفه:

برخى از دانشمندان شيعه، با اعمال ذوق و سليقه در مورد حروف مقطعه

قرآن به اين نتيجه رسيده اند كه اين حروف پس از حذف مكررات آن جمله «صراط عليّ حقّ نمسكه» استخراج مى شود.

در مقابل، يكى از اهل سنّت بر ردّ آنان با استمداد از ذوق و سليقه خود گفته است، با حذف مكررات، جمله: «صحّ طريقك مع السّنّة» از اين حروف استخراج مى شود «1»! به هر حال، مرحوم طبرسى مى گويد: در بين اقوال بهترين آنها قول چهارم است؛ يعنى اين حروف نام سور قرآن است كه در اول آن سوره قرار گرفته است، براى توضيح بيشتر به مجمع البيان، جلد اول، صفحه 33 مراجعه كنيد.

البته نظرات ديگرى نيز هست ولى ممكن است گفته شود كه هر يك از اين نظرها از جهتى صحيح هستند و لو از تمام جهات صحيح نباشند.

9- زبان و لغت قرآن

اشاره

در رابطه با زبان و لغت قرآن، مسائل ذيل قابل طرح و بررسى است: (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 117 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 319

الف- زبان قرآن
اشاره

بر احدى پوشيده نيست كه قرآن به زبان عرب نازل شده است چنانكه در آيات متعددى در قرآن، به اين مسئله اشاره شده است از قبيل:

- إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «1».

يعنى: «ما قرآن را عربى نازل كرديم تا شما درك كنيد ...».

- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا «2».

يعنى: «و همچنين ما قرآن را كتابى با حكمت و فصاحت عربى فرستاديم ...».

- وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا «3».

يعنى: «و ما اينگونه قرآن را با فصاحت عربى بر تو فرستاديم ...».

- قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «4».

يعنى: «اين كتاب الهى قرآن عربى است كه در آن هيچ ناراستى و حكم ناصواب نيست، باشد كه مردم پرهيزگار شوند».

- كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «5».

يعنى: «كتابى است كه آيات جامعش (حقايق و احكام الهى را) به زبان فصيح عربى براى دانشمندان مبين ساخته است».

- نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ ... بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ «6».

يعنى: «قرآن به وسيله روح الامين (جبرئيل) بر قلب تو به زبان عربى فصيح (1) سوره يوسف، آيه 2.

(2) سوره رعد، آيه 37.

(3) سوره طه، آيه 113.

(4) سوره زمر، آيه 28.

(5) سوره فصلت، آيه 3.

(6) سوره شعراء، آيه 195.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 320

و آشكار، نازل شده است».

- وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1».

با توجه به آيات مزبور ديگر احدى به خود ترديد راه نمى دهد كه قرآن به زبان

عرب نازل شده است. و كلمه «عربى» چنانكه راغب در مفرداتش مى گويد: به معناى سخن فصيح و روشن است: «الفصيح المبيّن من الكلام».

و در وجه اين جهت كه چرا قرآن به زبان عرب نازل شده دو امر گفته شده:

اول آنكه:

طبق شهادت كسانى كه اهل مطالعه در زبانهاى مختلف جهانند، زبان عربى، زبان وسيعى است كه مى تواند ترجمان لسان وحى باشد و مفاهيم و ريزه كاريهاى سخنان خدا را بازگو كند.

دوم آنكه:

خورشيد اسلام از سرزمين جزيرة العرب طلوع كرد، البته معلوم است كه در درجه اول مى بايست مردم آن سامان را گرد خود جمع كند و قهرا بايد آنچنان گويا و روشن باشد كه آن افراد بى سواد و دور از علم و دانش را تعليم دهد و در پرتو تعليمش آنان را دگرگون سازد و لازمه اين كار اين بود كه بايد به زبان همان مردم باشد تا براى آنان قابل فهم باشد؛ زيرا در اين عالم يك زبان مشترك كه همه اقوام و قبايل آن را بفهمند وجود ندارد؛ چون هر كسى با زبان خود سخن مى گويد «2».

علاوه بر دو وجه فوق، مى توان وجه ديگرى نيز براى آن بيان كرد و آن اينكه، قرآن در عين اينكه براى هدايت بشر آمده است، به عنوان معجزه و صدق دعواى نبوت پيامبر نيز بود، لذا پيامبر با همين قرآن تحدى كرده و مردم را به آوردن مثل آن به مبارزه طلبيده است، اگر قرآن به زبان عرب نبود در همان ابتداى دعوت تحدى معنا نداشت؛ زيرا تحدى به كلامى كه براى مردم قابل فهم نيست لغو و بيهوده است. (1) سوره نحل، آيه 103.

(2) تفسير نمونه، ج 9، ص 300.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 321

ب- لغات غير عربى (معرّب) در قرآن «1»
اشاره

در اينكه قرآن به زبان عرب نازل شده، ترديدى نيست لكن سؤال در اين است كه آيا لغات غير عربى (معرّب) هم در قرآن وجود دارد؟ يا تمام لغات آن عربى است؟

در اين زمينه بين دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد كه برخى منكر آن و برخى ديگر مثبت آن هستند كه ذيلا به نحو اختصار به آن

اشاره مى شود:

1- شافعى و گروهى از دانشمندان اهل سنّت از جمله آنها محمد بن جرير طبرى معتقدند كه لغات غير عربى (معرب) در قرآن وجود ندارد و حتى شافعى معتقدين به آن را به بيسوادى متهم كرده و گفت بعضى از سخنها نگفتنش بهتر است و اينان در مجموع براى نظر خود به وجوهى استدلال كرده اند:

اول آنكه:

آيات متعددى از قرآن با صراحت تمام گفته اند كه قرآن به زبان عربى مبين نازل شده است، چگونه مى توان گفت كه در آن لغات غير عربى وجود دارد.

دوم آنكه:

در آيه شريفه آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ «2».

يعنى: «ما هيچ رسولى را در ميان قومى نفرستاديم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احكام الهى را) بيان كند»، و قوم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرب بودند، پس بايد پيامبر تنها به زبان عرب با آنها سخن بگويد نه مخلوطى از عرب و عجم.

سوم آنكه:

پيامبر به وسيله قرآن تحدى كرده و عرب را به آوردن مثل آن دعوت نمود، اگر در قرآن لغات غير عربى وجود داشت تحدى معنا نداشت؛ زيرا معلوم است كه هيچ قومى نمى تواند با زبان قوم ديگر سخن بگويد و قطعا مورد اعتراض (1) به كتابهاى البرهان في علوم القرآن، زركشى، ج 1، ص 359 نوع 17، و الإتقان، سيوطى، ج 1، نوع 38، ص 278 و ريشه يابى واژه ها در قرآن، از دكتر محمد جعفر اسلامى، ترجمه المتوكل سيوطى و لغة القرآن لغة العرب المختاره، از محمد روّاس قلعه جى، مراجعه فرماييد.

(2) سوره ابراهيم، آيه 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 322

قرار مى گرفت.

چهارم آنكه:
اشاره

مشركين مكه از جمله بهانه جوييهايشان اين بود كه چرا قرآن به زبان عجم نازل نشد تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و ضمنا مردم غير عرب نيز از آن بهره مند مى شدند؟ البته آنها هدفشان از اين سخن اين بود كه توده مردم چيزى از قرآن نفهمند و به پيامبر گرايش پيدا نكنند تا آنها محتاج شوند كه به مردم بگويند شما گوش به قرآن ندهيد: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ «1»، چون اگر قرآن به زبان غير عرب نازل مى شد، قهرا اعراب از آن چيزى نمى فهميدند و سران لجوج و عنود، ديگر قصه گرايش توده مردم به پيامبر را نداشتند.

قرآن در پاسخ چنين پيشنهاد و طرز تفكرى فرمود: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ «2».

يعنى: «هر گاه قرآن را عجمى قرار مى داديم حتما (بهانه ديگرى مى گرفتند و مى گفتند:) چرا آياتش روشن نيست؟ چرا پيچيده است؟ و مى گفتند:

راستى عجيب است، قرآنى عجمى از پيامبرى عربى!!!».

گرچه اين واقعه مستقيما ربطى به بحث ما ندارد لكن مى توان از آن فهميد كه قرآن عربى بود نه مخلوطى از عربى و عجمى.

بنا بر اين، تمام لغات و كلمات قرآن عربى است و هر كس بر خلاف اين بگويد هم بر خلاف قرآن سخن گفته و هم بى سوادى خود را روشن ساخته است.

2- در مقابل، به ابن عباس و عكرمه و عده كثيرى نسبت داده شد كه معتقدند لغاتى در قرآن به كار گرفته شده كه از لغت عرب نيست. و حتى سيوطى در اتقان از ابو بكر واسطى، در كتاب «الإرشاد في القرائات العشر» نقل كرده است كه در قرآن پنجاه لغت از پنجاه قبيله وجود دارد و نام قبايل را مى برد و لغاتى كه از آن قبايل در قرآن به كار (1) سوره فصلت، آيه 26.

(2) سوره فصلت، آيه 44.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 323

رفته را بيان مى كند كه بسيارى از آن قبايل، عرب نيستند بلكه عجم مى باشند.

در اين رابطه، زركشى در برهان «1» و سيوطى در اتقان «2»، لغات بسيارى را كه از غير عرب در قرآن به كار رفته است بيان كرده اند و ما را در اينجا ياراى نقل همه آنها نيست ولى به چند لغت غير عربى اشاره مى كنيم؛ مانند:

«الطّور» به معناى كوه، سريانى است.

«طفقا» به معناى قصد، لغت رومى است.

«القسط و القسطاس» به معناى عدل، لغت رومى است.

«السّجلّ» به معناى كتاب، لغت فارسى است.

«الّرقيم» به معناى لوح، لغت رومى است.

«المهل» به معناى شى ء مذاب، لغت اهل مغرب است.

«السندس» به معناى

حرير و ديباى نازك، لغت هندى است.

«استبرق» به معناى ديبا و حرير ضخيم، لغت فارسى است.

«طه» به معناى اى مرد، لغت عبرى است.

«سنين» به معناى حسن و زيبائى، لغت نبطى است.

«مشكات» به معناى شبكه هاى كوچك و روزنه ها، لغت حبشى است.

«درّي» به معناى مضيئى و نور بخش، لغت حبشى است.

«اليم» به معناى مؤلم درد آورنده، لغت عبرى است.

«الملة الاخرة» به معناى ملت اولى، لغت قبطى است.

«وراءهم ملك» أي أمامهم، به معناى پيشارو، لغت قبطى است.

و همچنين «اليم» به معناى دريا، لغت قبطى است.

«بطائنها» أي ظواهرها، لغت قبطى است. (1) ج 1، نوع 17، ص 36.

(2) ج 1، نوع 37 و 38، ص 176 به بعد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 324

«الأبّ» مانند و «فاكهة و أبّا» به معناى حشيش و گياه، لغت اهل مغرب است.

«ناشئة الليل» نشأ، لغت حبشى است.

«كفلين من رحمته» يعنى «ضعفين»، لغت حبشى است.

و همچنين «قسورة» به معناى شير، لغت حبشى است.

و به قول زمخشرى «تورات و انجيل» نيز عجمى هستند؛ زيرا انجيل و تورات براى قوم غير عرب نازل شده بود و قهرا اين اسامى نيز از لغت همانها گرفته شده است.

به هر حال، لغات غير عربى كه وارد در كلام عرب شده و به تعبيرى معرّب شده و در قرآن نيز كاربرد دارد، زياد است. و دليل آن را نيز حشر و نشر مردم عرب با غير عرب بيان كرده اند كه آنها بخاطر تجارت و جهانگردى و غير اينها به جاهاى مختلف سفر مى كردند و قهرا در اثر اختلاط و برخورد از لغات ديگران نيز متأثر

شده و وارد لغت عرب مى كردند لذا كلمات فوق و غير اينها قبل از نزول قرآن در لغت عرب كاربرد فراوان داشتند و با تعبير روشنتر اعراب قبل از اسلام در زبان و محاوراتشان لغات غير عربى (معرّب) داشتند و قرآن نيز بر همان زبان كه قابل فهم آنها بود نازل شده است و اين هيچ مانعى را بدنبال نخواهد داشت.

و ظاهرا حق با قول دوم است؛ زيرا:

اولا:

دلايل اقامه شده براى قول اول، قوى و محكم به نظر نمى آيد چرا كه در بين چندين هزار لغت عرب اگر چند صد لغت غير عرب باشد ضررى به عربى بودن كلامى كه مركب از اين لغات است نمى زند و احدى آن را مخلوطى از عربى و عجمى نمى داند؛ به عنوان مثال: اگر كسى بگويد: من در مسجد نمازم را خوانده ام و يا بگويد: فلانى به مكه رفت و يا بگويد: فلان شخص زنش را طلاق داد، كسى نمى گويد اين مرد غير فارسى سخن مى گويد بلكه همگان متفقند كه او به زبان فارسى سخن گفته است با آنكه در كلام اولش لفظ «مسجد» و در كلام دومش لفظ «مكه» و در كلام سومش لفظ «طلاق» را كه هر سه عربى هستند به كار برد و كسى نمى گويد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 325

كه اين مرد مخلوطى از فارسى و عربى سخن گفت؛ زيرا اگر چه اين كلمات اصالتا عربى هستند ولى در اثر كثرت استعمال در زبان فارسى، معانى آنها بر فارسى زبانان روشن و به اصطلاح، «مفرّس» شده اند. پس دلايلى كه اقامه شد براى اينكه قرآن به زبان عربى نازل شده و يا پيامبر

با اعراب به همين قرآن تحدى كرده است، منافى با وجود چند لغت غير عرب در آن نيست، به هر حال، هر چه بود زبان عرب بود و مردم عرب روزانه به همان زبانى كه احيانا لغات غير عرب هم در آنها وجود داشت سخن مى گفتند، و قهرا تحدى به زبان خود آنها صورت مى گرفت و صحيح بود.

ثانيا:

اينكه قرآن مى گويد: كلام خدا بر پيامبر به زبان عربى نازل شده يعنى عربى رايج و لو آنكه برخى از لغات آن اصالتا غير عربى باشند و داخل زبان عرب شده و در اثر كثرت استعمال آنها در كلمات و اشعار به منزله عربى فصيح در آمده است و قرآن نيز بر همان اساس نازل شده است پس ممكن است بگوييم برخى از لغات اصلا غير عربى و سپس معرّب شدند.

ثالثا:

ممكن است نظر طبرى را در برخى از موارد بپذيريم كه اين لغات عجمى نيستند بلكه برخى از لغات در چندين زبان وجود دارند، لذا مى توانيم بگوييم بسيارى از اين لغات كه آنها را معرّب دانسته اند، عربى هستند نه معرّب؛ زيرا صرف اينكه اين لغات در زبان عجم هم كاربرد دارد دليل بر اين نمى شود كه آنها عجمى مى باشند بلكه مى توان گفت عرب و عجم در برخى لغات با هم توافق در لغت دارند و هر دو در استعمالاتشان آن را به كار مى گيرند.

ج- لهجه قرآن
اشاره

در اينكه قرآن به زبان عربى، نازل شده ترديدى نيست، ولى سخن در اين است كه به كداميك از لهجه هاى عرب نازل گرديده است؟ آيا به تمام لغات لهجات نازل شده و يا به برخى از آنها؟ زيرا تمام اقوام و قبايل عرب، در عرب بودن شريك و مساوى هستند ولى در برخى از لغات و لهجه ها و طرز تعبير و سخن گفتن با هم اختلاف

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 326

دارند، چنانكه اين مسئله در مورد زبان فارسى نيز صادق است، به عنوان مثال: كلمه «كرد» را در قالب ماضى مطلق ملاحظه كنيد در اداهاى مختلف چند جرس صوتى از آن پديد مى آيد كه تا حد تغيير در اعراب و حتى حروف مى رسد: تهرانى كه زبانش زبان فرهنگ ايرانى است مى گويد: «كرد» به فتح كاف، شيرازى مى گويد: «كرد» به كسر كاف، ملايرى مى گويد: «كرده» با هاء كشيده در اداء، دزفولى مى گويد: «كورد» با اضافه واو ساكن، شوشترى مى گويد: «كرد» به ضم كاف، مازندرانى مى گويد:

«ها كرده» با اضافه هاء در اول و آخر كلمه و به طور

قطع دهها لهجه ديگر از سمنانى، اصفهانى، بلوچى و ديگران هست.

اعراب نيز هر قبيله اى براى خود لهجه اى دارد كه با لهجه ديگران فرق دارد و چه بسا قبايلى كه اساسا با لهجه ديگران آشنا نبوده و نمى توانستند با آن لهجه سخن بگويند و در اين رابطه اختلاف فراوان دارند تا جائى كه يكى از علل اختلاف قرائات را همين اختلاف لهجه ها دانسته و نمونه هايى از اين اختلاف را در قرآن در درس چهاردهم در بررسى علل و عوامل اختلاف قرائات، ضمن بررسى تأثير لهجه در اختلاف قرائات، آورده ايم (به آنجا مراجعه كنيد كه ده نمونه از اختلاف لهجه در آنجا ارائه شده است).

و اهل سنت بهترين توجيه را براى حديث نزول قرآن بر هفت حرف، همان توجيه به هفت لهجه دانسته و گفته اند كه قرآن بر هفت لهجه از هفت قبيله عرب نازل شده است آنها عبارتند از: لهجه قريش، هذيل، ثقيف، هوازن، كنانه و يمن. و در بعضى از كلمات به جاى اين هفت قبيله به بعضى از قبايل ديگر اشاره شده است.

بررسى:

البته مى دانيد كه در قرآن تنها چيزى كه آمده است اين است كه قرآن به زبان عربى نازل شده اما با كدام لغت و لهجه؟ چيزى از آن استفاده نمى شود. تنها راه براى تشخيص اين جهت مراجعه به روايات است كه احيانا به نحو عام يا خاص در اين رابطه سخنى گفته است، پس بايد ديد از روايات چه استفاده مى شود؟

متأسفانه با مراجعه به روايات، روايات نيز در اين زمينه مشكلى را حل نمى كنند؛

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 327

زيرا در بعضى از روايات آمده است كه قرآن به

زبان دو كعب، يعنى كعب بن عمرو، جدّ قبيله خزاعه و كعب بن لؤى، جدّ قريش نازل شده است و در بعضى از روايات آمده است كه قرآن به لغت «مضرّ» نازل شده و چندين قبيله را از قبيل: هذيل، كنانه، قيس، ضبّه، تيم الرّبات، اسد بن خزيمه و قريش را كه به هفت لهجه مى رسد، از قبيله «مضر» معرفى كردند و بعضيها نزول قرآن بر هفت حرف را به هفت قبيله از قبايل عرب توجيه كرده اند. و در بعضى از روايات، تصريح شده است كه قرآن به زبان قريش نازل شده است.

با توجه به اين اختلاف نمى توان اعتماد و اطمينان پيدا كرد كه بالأخره قرآن به لهجه كدام قبيله نازل شده است، لذا بعضيها گفته اند قرآن، ابتداى نزولش به لهجه قريش و قبايلى كه در مجاورت قريش مى زيستند و از فصحاى عرب به شمار مى آمدند نازل شده است، ولى بعدا قبايل دگر عرب نيز اجازه يافتند كه براى سهولت امر قرائت، هر قبيله اى به لغت و لهجه خود قرآن را بخواند و لازم نيست از لهجه مأنوس خود دست برداشته و به لهجه قريش قرآن بخواند.

ولى با دقت در اختلاف قرائات معلوم مى شود كه اختلاف آن در حدى نبوده است كه قبايل ديگر نتوانند آن را بخوانند تا براى سهولت امر، اين همه اختلاف در قرائات مجاز شمرده شود، پس بايد علت ديگرى قويتر از اين، در كار باشد.

به هر حال، آنچه كه بيشتر سر زبانها و معروف است، اين است كه قرآن به لغت قريش نازل شده است و در اين رابطه دلايلى نيز اقامه شده است، گرچه اين نظر نيز خالى از

ايراد نبوده و اشكالاتى را بر آن وارد كرده اند ولى در مجموع بهترين نظر است.

دلايل نزول قرآن به لهجه قريش

دانشمندانى كه معتقدند قرآن به لهجه قريش نازل شده به دلائل ذيل استناد مى كنند:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 328

الف- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قبيله قريش بوده و آن حضرت و قبيله او در مكه بسر مى بردند، بنا بر اين بر اساس آيه شريفه:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ «1»، بايد قرآن به زبان قوم و قبيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده باشد تا بتواند حجّت بر آنها و حاكى از اعجاز و فصاحت قرآن باشد «2».

ب- قريش، فصيحترين و بليغ ترين قبايل عرب بوده اند، لذا در موسمهاى خاص كه قبايل ديگر عرب به مكه مى آمدند، سعى مى كردند تا سخنانى از قريش بشنوند و از ميان آن سخنها، شيواترين الفاظ و واژه ها و تعبيرات را انتخاب كنند. و آنچه را كه بر مى گزيدند براى آنها فطرى شده تا جايى كه داراى فصيحترين لهجه ها شدند «3».

ج- قبيله قريش به مسافاتى دور از عجمها بسر مى بردند، به همين جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونى (كه نتيجه اختلاط و آميزش با بيگانگان است) مصون مانده و اسلوب عربى خود را حفظ كرده بود، لذا قرب و بعد قبايل ديگر به قبيله قريش، در استشهاد آنها مورد توجه دانشمندان لغت بوده است، به اين معنا كه هر چه به قبيله قريش نزديكتر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بيشترى كسب مى كرد «4».

د- در اين رابطه اخبارى است كه نزول قرآن را به لهجه قريش تأييد مى كند، به

اين معنا كه قريش، شيواترين الفاظ و تعبيرات را در لغات و لهجه خود گزين كرده بود، يكى از آن اخبار، خبر منسوب به قتاده است؛ چون قتاده گفته بود: قريش بهترين لغات را انتخاب كرده بود تا در نتيجه داراى فصيحترين لغات و لهجه ها گرديد و قرآن نيز به لهجه آنها نزول يافت «5». (1) سوره ابراهيم، آيه 4.

(2) اعجاز القرآن، رافعى، ص 63.

(3) فقه اللغة، صاحبى، ص 28 و غريب القرآن، ج 1، ص 10.

(4) مقدمه ابن خلدون، فصل هشتم، قسم ششم.

(5) لسان العرب، ج 1، ص 77.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 329

گرچه در رابطه با نزول قرآن به لهجه قريش نيز ايراداتى مطرح است كه در كتب مفصله به آنها اشاره شده است ولى در مجموع، طبق شهادت تاريخ قريش افصح عرب بودند و قرآن نيز بر اساس عربى فصيح نازل شده است، اگر بنا باشد قرآن به لهجه قبيله اى از قبايل عرب نازل شده باشد، بايد بر اساس لغت و لهجه قريش باشد، گرچه، به هيچيك از اقوال نمى توان اطمينان كامل پيدا كرد و لزومى هم ندارد كه ما معتقد باشيم كه قرآن به لهجه كدام قبيله نازل شده است؛ زيرا آنچه مسلم و لازم است اين است كه بدانيم قرآن به زبان عربى فصيح و بليغ نازل شده است «1».

10- نگارش قرآن

اشاره

چنانكه بر اهل فن پوشيده نيست، يكى از عواملى كه علاوه بر حفظ و ضبط قرآن در سينه ها، به حفظ و صيانت قرآن از هر گونه تصحيف و تحريف مدد مى كرد، نگارش قرآن بوده است، لذا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم به نگارش وحى، سخت اهميت مى داد و همزمان با بعثت و زندگانى آن حضرت تعداد اندكى از مردم به خواندن و نوشتن، آشنايى داشتند، در عين حال رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عده اى از آنها را به تدريج براى كتابت وحى، انتخاب و گزينش فرمود.

دانشمندان اهل سنت، بر اساس حديثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است معتقدند: در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم، جز قرآن، چيزى را نمى نوشتند و بر حسب دستور آن حضرت، حتى از نگارش حديث نيز خوددارى مى كردند؛ چون پيامبر فرمود: «لا تكتبوا عنّي غير القرآن شيئا و من كتب عنّي غير القرآن شيئا فليمحه» «2».

يعنى: «از گفتار من چيزى جز قرآن را ننويسيد و اگر كسى جز قرآن چيزى به نقل (1) براى اين بحث به كتابهاى: اتقان، سيوطى، ج 1، برهان زركشى، ج 1 و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 277 و شناخت قرآن، على كمالى، ص 132 و التمهيد، ج 2، ص 16 و البيان، ص 195 مراجعه كنيد.

(2) المصاحف، ابن ابى داوود، ص 4. و اتقان، سيوطى، نوع 18، ص 76.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 330

من بنويسد بايد آن را محو و نابود نمايد».

ولى محققان شيعه معتقدند كه همزمان با حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم حديث را هم مى نوشتند و مى گويند در اين رابطه هيچ نهى و منعى نرسيده بود «1». و بعيد نيست روايت فوق، بعدا براى تصحيح منع خليفه دوم از نوشتن حديث، جعل شده باشد.

به

هر حال، اصل نگارش قرآن بر نوشت افزار رايج آن زمان، در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مورد ترديد احدى از شيعه و سنى نيست، گرچه نسبت به نگارش حديث بين شيعه و سنى اختلاف است، اينك به برخى از مسائل مربوط به نگارش قرآن به صورت سؤال و پاسخ اشاره مى كنيم:

الف- قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با چه نوع خطى نگارش مى يافت؟
پاسخ:

طبق نقل تاريخ، تازيان به دو نوع خط (در بين انواع خطوط) آشنايى داشتند: خط نسخ و خط كوفى، از خط نسخ در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى نامه نگارى و ياد داشتهاى عادى و احيانا براى نگارش قرآن استفاده مى شد، ابو عبد اللّه زنجانى مى نويسد: كتّاب وحى، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را با خط نسخ مى نوشتند «2» ولى عقيده ديگران بر اين است كه براى نگارش قرآن بيشتر از خط كوفى استفاده مى شد «3».

از كسانى كه در خط كوفى از خوشنويسان به حساب مى آمد، امير المؤمنين عليه السّلام بود و مى گويند: خط زيباى نسخ پس از خط كوفى در نگارش قرآن، معمول گرديد؛ يعنى قرآن را تا اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم به خط كوفى مى نوشتند و سپس نگارش قرآن با خط نسخ و انواع خطوط مشتق از آن معمول شد و شايد از آن جهت كه خط نسخ در اين قرن، خط كوفى را در نگارش قرآن و جز آن، منسوخ ساخت به خط نسخ نامگذارى شد. (1) تأسيس الشيعه، ص 278 و 279.

(2) تاريخ القرآن، ص 42.

(3) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، حجتى 212.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1،

ص: 331

ما امروز، از زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آثارى قطعى در دست نداريم كه بتوانيم درباره نوع خطى كه همزمان با حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مورد استفاده قرار مى گرفت با قاطعيت اظهار نظر نمائيم.

دكتر حجتى مى گويد: نامه هايى كه از زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در موزه اسلامبول و وين موجود است شباهتى كافى به خط كوفى ندارد. و نيز كهنه ترين نسخه قرآن كه مورد بازديد نگارنده در موزه بريتانياى لندن قرار گرفت با خط كوفى معمول در قرن سوم و چهارم همانندى ندارد، اين قرآن كه احتمالا در مكه و يا مدينه بر روى پوست، تحرير يافته است مربوط به اواخر قرن دوم هجرى است و با خطى تحرير يافته است كه نمى توان آن را كوفى يا نسخ ناميد و اكثر حروف عمودى آن بلندتر از خط معمول نگارش يافته است و چون خواندن آن براى كسانى كه به خط نسخ آشنايى دارند، ظاهرا، آسانتر از خط كوفى است، به همين جهت مى توان گفت كه خط قرآن مزبور به خط نسخ، بيشتر از خط كوفى، شباهت دارد «1».

ب- نوشت افزار معمول براى نگارش وحى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه بود؟
پاسخ:

در قرآن و حديث عموما ابزارهايى براى نگارش ياد شده است كه اكثر آنها- كم و بيش- مورد استفاده كتّاب وحى در نگارش قرآن همزمان با حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است، در قرآن كريم، نام نوشت افزارهاى ذيل را به مناسبتهايى ملاحظه مى كنيم:

- «قرطاس (كاغذ)»:

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «2».

يعنى: «هرگاه ما نوشته اى

را در كاغذى بر تو نازل مى كرديم و آن را با دستهاى (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 213.

(2) سوره انعام، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 332

خود لمس مى كردند، كفار مى گفتند اين جز سحر و افسون چيز ديگرى نيست».

- «قلم»:

كه هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع يعنى «اقلام» در چهار مورد از قرآن به كار رفته است «1»، البته لفظ اقلام در آيه 44 از سوره آل عمران به معناى نوشت افزار نيست.

- «صحف»:

به معناى برگهايى از كاغذ كه روى آن نوشته شده است و برگى كه از دور و مكتوب باشد «صحف» خوانده مى شود. اين واژه در چندين آيه از قرآن به همان صورت جمع به كار رفته است «2».

- «سجلّ»:

به معناى پيمان نامه و كتابى كه قاضى صورت دعاوى و احكام را در آن مى نويسد و اسناد معاملات و نامه دان است و اين واژه در آيه: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ «3» ديده مى شود.

- «رقّ»:

به معناى پوست نازك و ظريفى كه بر آن مى نويسند و برگ سفيد، اين كلمه در آيه: فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ «4» به كار رفته است.

- «مداد»:

به معناى مركب مصطلح كه در آيه 109 سوره كهف آمده است: لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً.

اين واژه ها كه ابزار متنوعى براى نگارش مى باشند در قرآن ديده مى شود، البته نه به معناى اينكه اين نوشت افزارها براى نگارش قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كار مى رفت.

نوشت افزار معمول براى نگارش قرآن

در احاديث مربوط به نگارش قرآن در زمان پيامبر

صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، نوشت افزارهاى جالب (1) سوره علق، آيه 4. سوره هاى: لقمان، آيه 27، ن و القلم، آيه 1 و آل عمران، آيه 44.

(2) سوره هاى: طه، آيه 133، نجم، آيه 36، عبس، آيه 13، تكوير، آيه 10 و ...

(3) سوره انبياء، آيه 104.

(4) سوره طور، آيه 3.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 333

ديگرى به چشم مى خورد كه مورد استفاده كتّاب وحى بوده است و ما به استناد همان احاديث، اسامى زير را گزارش مى كنيم:

- «عسب»:

جمع «عسيب» عبارت از جريده و چوبه نخل است كه برگهاى آن را مى كندند و در قسمت پهناى آن، قرآن را مى نوشتند.

- «لخاف»:

جمع «لخفه» به معناى سنگهاى سفيد نازك و ظريف مى باشد.

- «اكتاف»:

جمع «كتف» به معناى استخوان شانه است، معمولا استخوان شانه شتر و گوسفند را پس از خشك شدن به صورتى آماده مى ساختند كه بتوانند روى آنها بنويسند.

- «أقتاب»:

جمع «قتب»، چوبهايى بود كه بر اشتران مى نهادند تا بر آنها سوار شوند.

- «رقاع»:

جمع «رقعه» كه داراى معناى گسترده اى است و شامل برگ كاغذ يا درخت و گياه و پوست حيوانات مى شود.

- «حرير»:

پارچه، كه گاهى قرآن را بر روى آنها مى نوشتند.

- «قراطيس»:

جمع «قرطاس»، به معناى كاغذ است.

اين اصطلاحات را مى توان از روايات مربوط به نگارش قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده كرد از باب نمونه:

ابن نديم مى نويسد وقتى به زيد بن ثابت در زمان ابا بكر پيشنهاد شد كه به جمع آورى و تدوين قرآن اقدام نمايد گفت: «فو اللّه لنقل جبل من الجبال ما كان أثقل عليّ من الّذي أمرني به من جمع القرآن، أجمع

من الرّقاع و اللّخاف و العسب و صدور الرّجال» «1».

يعنى: «سوگند به خدا كه جابجا كردن كوهها، سخت تر از آن نبود كه مرا مأمور به جمع آورى قرآن كردند، من قرآن را از روى برگها و سنگها و چوبه خرما و محفوظات (1) الفهرست، ص 36 و 37 و تاريخ القرآن، زنجانى، ص 63.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 334

مردم جمع آورى مى كنم».

و باز ابن نديم تحت عنوان «الكلام على الأوراق» مى نويسد: «و العرب تكتب في أكتاف الإبل و اللّخاف و هي الحجارة الرّقاق و العسب: عسب النّخل» «1».

يعنى: «عرب بر روى استخوان شانه شتر و لخاف كه عبارت است از سنگهاى ظريف و نيز بر روى جريده خرما مى نوشتند».

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام فرمود: يا على! قرآن در پشت سر خوابگاه من در صحيفه ها و حريرها و كاغذهاست، آن را جمع كنيد و نگذاريد قرآن ضايع گردد چنانكه يهوديان تورات را ضايع و تباه كرده اند «2».

بخارى از زيد بن ثابت نقل مى كند كه مى گفت: من راجع به قرآن به تتبع و جستجو پرداختم و قرآن را از روى نوشته هايى بر چوبه هاى نخل و تخته سنگهاى ظريف و محفوظات سينه هاى مردم گردآورى كردم «3».

به هر حال، نويسندگان وحى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را بر هر چيزى كه قابل نوشتن بود نگارش مى كردند و نوشت افزارهاى فوق الذكر، اقلام و اصطلاحاتى بود كه در روايات مختلف از انواع ديگر ابزار نگارش بيشتر جلب نظر مى كند، و به هر قسم

از نوشته هاى قرآنى كه در نگارش آنها از نوشت افزارهاى مذكور استفاده مى شد، كلمه صحيفه را اطلاق مى نمودند.

از مجموع بحثهاى گذشته به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن كريم در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با تمام دقت نگارش يافته و خود آن حضرت ناظر بر آن بوده است «4». (1) الفهرست، ص 31.

(2) بحار، ج 92، ص 48.

(3) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 44.

(4) پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر حجتى، ص 212- 218.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 335

11- كاتبان قرآن «1»

اشاره

در اين مبحث به چند مسئله اشاره مى كنيم:

الف: كتّاب وحى

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داده بود كه علاوه بر حفظ قرآن، افراد با سواد، آيات قرآن را بنويسند، لذا كاتبان وحى، آيات قرآن را بر چوبه هاى صاف شده درخت خرما، قطعات سنگ، پارچه مخصوص، پوستهاى دبّاغى شده براى نوشتن، و استخوان شانه حيواناتى مانند گوسفند و شتر، مى نوشتند، اين قطعات را صحف مى ناميدند و يك نسخه از تمام صحف در خانه: نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگهدارى مى شد.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! قرآن در پشت رختخواب من است (كه در ميان صحيفه ها و حرير و قرطاسها و غيره نوشته شده است) پس آنها را برداريد و ضبط كنيد و قرآن را به دقّت جمع آورى نماييد و نگذاريد تباه شود، چنانكه قوم يهود تورات را ضايع كردند «2».

نويسندگان وحى را «كتّاب وحى» مى ناميدند و تعداد آنها با ازدياد مسلمين رو به فزونى مى رفت و تا پايان عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عدد آنها به بيش از چهل نفر تجاوز مى كرد كه نام آنها را در اينجا مى آوريم:

«خلفاى راشدين يعنى على عليه السّلام و ابى بكر، عمر و عثمان، زيد بن ثابت، ابّى بن كعب، زبير بن عوّام، ابو سفيان و دو فرزند او معاويه و يزيد، سعيد بن عاص بن اميّه و دو فرزند او ابان و خالد، خنظلة بن ربيع اسدى، معيقب بن ابى فاطمه سدوسى، (1) به كتابهاى: بحار، ج 92، ص 35. و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 201 به بعد.

و

شناخت قرآن، على كمالى، ص 94. و آشنائى با قرآن، واحد عقيدتى سياسى سپاه، ص 90.

و تاريخ القرآن، زنجانى فصل ششم، ص 43، مراجعه كنيد.

(2) مقدمه ششم تفسير صافى.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 336

عبد اللّه بن ارقم ازهرى، شرحبيل بن حنه، عبد اللّه بن رواحه، طلحة بن عبيد اللّه، سعد بن ابى وقاص، عامر بن فهيره، عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح، ثابت بن قيس، علاء بن حضرمى، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه، حذيفة بن يمان، حويطب بن عبد العزيز عامرى، فاطمه سدوسى، علاء بن عقبه، جهيم بن صلت، حصين بن نمير، ارقم بن ابى ارقم حاطب بن عمرو، ابو سلمة بن عبد الأشهل، مصعب بن عمير، عبد اللّه بن حجش، عبد اللّه بن زيد و محمد بن سلمه انصارى» «1».

ب- نخستين كاتب وحى در مكه و مدينه

درباره اولين كاتب وحى در مكه، محققان، نام «عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح» را مى برند و راجع به نخستين نويسنده وحى در مدينه، نام «ابىّ بن كعب» را به ميان مى آورند و لذا نوشته اند: نخستين كسى كه از قريش در مكه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نوشت، عبد اللّه بن ابى سرح، برادر رضاعى عثمان بود كه بعدا مرتد شده و سپس در فتح مكه به اسلام بازگشت.

و اوّلين كسى كه در مدينه نگارش وحى را به عهده گرفت «ابىّ بن كعب» بوده كه پيش از «زيد بن ثابت» به اين مهم در مدينه اشتغال داشت «2». يعنى در غيبت ابى بن كعب، زيد بن ثابت، به جاى او وحى را مى نوشت «3».

ولى بر اساس روايات، آنكه بيش

از همه به نگارش وحى، موفق بود، در مرحله اول على بن ابى طالب عليه السّلام و سپس زيد بن ثابت بود؛ چون اين دو، بيش از ديگران ملازم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده اند «4».

البته نبايد فراموش كرد كه «ابىّ بن كعب» نيز از كسانى است كه بيش از ديگران به (1) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 42.

(2) موقف القرآن من المشركين بمكة، ص 54.

(3) حاشيه تاريخ القرآن، زنجانى، ص 42.

(4) تاريخ القرآن، دكتر عبد الصبور، ص 164.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 337

نگارش وحى توفيق يافت و مايه هاى فراوانى از نصوص قرآنى را در اختيار داشت.

و طبرى در اين رابطه چنين مى نويسد: «اين قرآن جمله متفرق بوده است به دست خلق اندر، يك يك آيت و يك يك سورت، كم يا بيش. و هيچكس را بيشتر از ابىّ بن كعب نبود، از بهر آنكه او پيوسته در صحبت و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودى، و هر گه وحى آمدى اگر به شب بود و اگر به روز بودى او بنوشتى، و ياران ديگر پيوسته با او نبودندى ...» «1».

در رابطه با «زيد بن ثابت» نيز نوشته اند: عده اى بر زيد وارد شدند و از او خواستند حديث و داستانى را از زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كند، او گفت چه داستانى را نقل كنم؟ من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى فرمود و من آن را مى نوشتم «2».

اين تاريخچه ها و ساير روايات مشابه آنها نشان مى دهد كه اين سه نفر، يعنى

«على بن ابى طالب عليه السّلام و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت» بخاطر ملازمت مداوم آنها با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ترتيب، داراى موقعيت و مقامى برجسته در امر نگارش وحى و احاطه به نصوص قرآنى بوده اند. البته هيچيك از كتّاب وحى به پايه امير المؤمنين عليه السّلام نمى رسيد. زيرا همه مى دانند ملازمت او با رسول خدا بيش از ملازمت ديگران بوده و علم و كمالات دينى او نيز طبق شهادت تاريخ دوست و دشمن بيش از ديگران بوده است، لذا ابن النديم در كتاب الفهرست خود تحت عنوان «الجمّاع للقرآن على عهد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نخست از على بن ابى طالب نام مى برد و سپس از ديگران ياد مى كند «3». (1) ترجمه تفسير طبرى (جامع البيان)، ج 1 ص 7.

(2) المصاحف، ص 3.

(3) الفهرست، ص 41 (ط مصر).

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 338

ج- كاتبان وحى كه مورد غضب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند
اشاره

اگر عده اى از كتّاب وحى مورد محبّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دائم ملازم ركاب آن حضرت بودند مانند: امير المؤمنين و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت، در مقابل، برخى از كتّاب و نويسندگان وحى نه تنها مورد رضايت خاطر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوده اند بلكه به عللى، سخت مورد نفرت و غضب آن حضرت بوده اند و به جهاتى از جمله افراد نابسامان و بى بند و بار معرفى شدند و آنها عبارتند از معاوية بن ابى سفيان و عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح.

درباره «معاويه» مى نويسند: ابن محجوب از

امام باقر عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود: وقتى معاويه در حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نگارش وحى مشغول بود، با دست خود و شمشير به بر و پهلوى معاويه اشاره كرده و فرمود: اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص، امير و فرمانرواى مردم باشد، او را سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد «1».

مرحوم مجلسى پس از نقل اين روايت، از مرحوم صدوق نقل مى كند كه فرمود:

«در مورد معاويه، امر بر مردم مشتبه شد [يعنى برخى از مردم او را از رجال صالح به شمار آوردند] چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند، ولى بايد دانست كه اين سمت براى او حاكى از هيچگونه فضيلت نيست، زيرا معاويه در اين زمينه هيچ فرقى با عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح ندارد، يعنى اين دو در عين اينكه كاتب وحى بودند، از منافقين زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شمار مى رفتند» «2».

- درباره عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح، برادر رضاعى عثمان، مى نويسند: آيه 93 سوره انعام كه مى گويد: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ، (1) بحار الأنوار، ج 92، ص 36.

(2) بحار الأنوار، ج 92، ص 36.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 339

در شأن او نازل شده است: «و كيست ستمگرتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و يا گويد: به من وحى شده است در حالى كه بدو چيزى وحى

نشده است و كسى كه گويد بزودى همانند آنچه خدا فرو فرستاده است نازل مى كنم».

عبد اللّه بن سعد كسى بود كه وحى را تحريف مى كرد به اين معنا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او مى فرمود: بنويس: «و اللّه غفور رحيم» او مى نوشت: «و اللّه عزيز حكيم»، يا به وى دستور مى داد كه بنويسد: «و اللّه عزيز حكيم» ولى او مى نوشت: «و اللّه عليم حكيم»، رسول خدا چون مى دانست كه عبد اللّه سخن خدا را تحريف مى كند، مى فرمود: «هو واحد» يعنى او يكى از نويسندگان وحى است و تفاوتى ايجاد نمى كند. يعنى خللى در وحى حاصل نمى شود، ولى عبد اللّه مى گفت: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمى داند چه مى گويد!! او چيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم ولى در عين حال به من مى گويد: «هو واحد هو واحد»، اگر گفته او با نوشته من يكى باشد پس من هم مى توانم همانند آياتى كه خدا نازل مى كند، نازل سازم!!! بهمين جهت خداوند متعال، پيامبر خود را از گفته هاى او آگاه ساخت و آيه 93 انعام را در توبيخ عبد اللّه بر او نازل كرد، آنگاه كه عبد اللّه از نزول اين آيه آگاهى يافت، متوارى شد و پيامبر را هجو مى كرد و حضرت درباره او فرمود: هر كه عبد اللّه بن سعد را بيابد، اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد، بايد او را بكشد؛ يعنى حضرت با اين فرمان، او را مهدور الدّم ساخت «1».

به هر حال، چنانكه به اختصار اشاره شد، معاويه و عبد اللّه، دو نفر از كتّاب وحى بودند كه مورد نفرت و

غضب رسول خدا بودند و حضرت، عبد اللّه بن سعد را در عصر خود، مهدور الدم ساخت و نسبت به معاويه نيز فرمود هر كسى زمان امارت او را درك كرد او را سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد. (1) بحار، ج 92، ص 36.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 340

سؤال:

اگر اين دو نفر منفور پيامبر بوده و مهدور الدم و منافق بودند، چرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را براى نگارش وحى انتخاب كرده بود؟

پاسخ:

مرحوم مجلسى در پاسخ چنين سؤالى فرمود: چون در ميان كفار و مشركين اين توهّم پديد آمده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيات قرآنى را، به مناسبت وقايع و حوادث، از پيش خود مى سازد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن دو را كه از منافقين بودند، براى كتابت وحى انتخاب كرده تا حقيقت امر بر آنها آشكار گردد كه اين آيات از جانب خداست و داراى اسلوب و سبك خاص و ويژه اى مى باشد [و هر گونه تغييرى در آن، از نظر پنهان نمى ماند] به همين جهت همه كتّاب و نويسندگان وحى از سنخ سلمان پاك و ابا ذر پارسا و راستين نبوده اند، بلكه امثال معاويه و عبد اللّه ياد شده را نيز در جمع كتّاب وحى قرار داد تا صدق و راستى و حقانيت دعوت او بر همگان آشكار گردد «1».

12- جمع آورى قرآن

جمع قرآن داراى دو معناست كه راجع به هر دو معنا نصوصى در قرآن و احاديث وارد شده است، چنانكه خداوند در قرآن مى فرمايد: إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ «2».

يكى از معانى جمع قرآن، حفظ كردن و بخاطر سپردن آن است و لذا حفّاظ قرآن را «جمّاع القرآن» مى گفتند.

معناى دوم جمع قرآن، نگارش آن است و اين گونه جمع ممكن است به چند صورت باشد:

الف- تمام قرآن نوشته شده ولى آيات و سور آن نامرتب و متفرق و پراكنده باشد.

ب- قرآن به صورتى نگارش يافته باشد كه فقط آيات آن در سوره ها مرتب باشد (1) بحار، ج 92، ص 37.

(2) سوره قيامت، آيه 17.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 341

و هر سوره اى

در صحيفه اى جداگانه تحرير شده باشد.

ج- قرآن با حفظ ترتيب آيات و سوره هاى آن، مجموعا در يكجا مرتّب شده و سوره ها نيز مانند آيات، يكى پس از ديگرى تنظيم گرديده باشد.

جمع قرآن به معناى حفظ كردن و بخاطر سپردن آن كه به جمع «اوّل» قرآن معروف است، در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به طور قطع انجام گرفت و عده اى به نام «حفّاظ» يا «قرّاء» و يا «جمّاع قرآن» از آغاز تا پايان، آن را كاملا و با دقتى در خور، بخاطر سپردند و آن را حفظ كردند كه در رأس همه آنها پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان نخستين حافظ قرآن قرار داشت.

و ابن النديم در كتاب الفهرست خود تحت عنوان، «الجمّاع للقرآن على عهد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از گروهى ياد مى كند كه در رأس آن گروه، نام امير المؤمنين عليه السّلام را مى برد و سپس به ترتيب از: سعد بن عبيد بن نعمان بن عمرو بن زيد و ابو الدّرداء و عويمر بن زيد و معاذ بن اوس و ابو زيد بن ثابت بن زيد و ابىّ بن كعب بن قيس و عبيد بن معاويه و زيد بن ثابت، ياد مى كند «1».

اما جمع قرآن به معناى نگارش آن به صورت اوّل و دوم (الف و ب) كارى بود كه طبق گواهى اسناد و شواهد با ارزش و معتبر، قطعا همزمان با حيات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ثمر رسيد و هيچ محققى در علوم قرآنى نسبت به آن ترديد به خود راه نداده

است.

مسئله اى كه محققان علوم قرآنى را به خود مشغول ساخته و بر دوش تحقيقات و پژوهشهاى آنها سنگينى مى كند مسئله نگارش و جمع قرآن به معناى سوم است (ج) كه آيا در حيات رسول خدا قرآن به صورتى كه سوره هاى آن مانند آيات، مرتب شده باشد، جمع آورى و تدوين گرديده بود و يا چنين امرى در حيات آن حضرت صورت نگرفت و پس از او بسامان رسيد؟ اختلاف است «2» و روايات نيز متعارض (1) الفهرست (طبع مصر)، ص 47. و تاريخ القرآن، زنجانى، ص 46.

(2) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 219 و 220.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 342

است، اين مبحث و جمع قرآن در زمان خلفاى بعدى را انشاء اللّه در درسى مستقل در آينده به تفصيل بررسى خواهيم كرد.

13- حافظان قرآن «1»

چنانكه در مطلب 12 اشاره شد، گروه قابل ملاحظه اى از ياران رسول خدا در حيات او قرآن را حفظ كردند و چنانكه از بيان قرطبى استفاده مى شود، شمار حفّاظ قرآن در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هفتاد نفر متجاوز بود. وى مى نويسد: تنها در «جنگ يمامه»، هفتاد نفر به شهادت رسيدند و همزمان با حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همين تعداد در جنگ بئر معونه، شهيد شدند و اين موضوع نشان مى دهد كه شمار حفاظ قرآن در عصر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هفتاد نفر نيز متجاوز بوده است كه از ميان آنها اين تعداد به شهادت رسيده اند.

حافظان قرآن، صرفا حافظ نبودند بلكه مقرئ و معلّم قرآن نيز بودند. زيرا صحابه پس از آنكه

قرآن را در محضر رسول خدا فرا گرفته و با دقت آن را حفظ مى كردند، به نشر قرآن مى پرداختند و آن را به فرزندان خود و به مسلمانها تعليم مى دادند. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه پس از اقراء برخى از بزرگان صحابه و اطمينان نسبت به قرائت آنها، آنان را به مدينه گسيل مى داشت تا قرآن را به مردم مدينه تعليم دهند. و طبق نقل بخارى، نخستين كسانى كه به همين منظور وارد مدينه شدند مصعب بن عمير و عبد اللّه بن امّ مكتوم بوده اند كه بعدها عمّار و بلال نيز براى تعليم قرآن به مدينه رفتند.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از فتح مكه، معاذ بن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گماشت و نيز هر كسى از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وى را براى فرا (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 328 به بعد و تاريخ القرآن، زنجانى ص 38- 41.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 343

گرفتن به يكى از قراء و حفاظ قرآن مى سپرد «1».

همزمان با حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مركزى شبيه به كانون تعليم و قرائت قرآن و حفظ و تمرين آن به وجود آمد كه آن حضرت بر آن نظارت داشت و مردم را به آن تشويق و ترغيب مى كرد و صحابه نيز سخت در اين راه مى كوشيدند. و حتى اكثر اوقات و فرصتهاى زندگانى بعضى از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف مى گشت.

از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم هفت نفر به عنوان مقرئ و استاد قرائت، كسب شهرت نمودند و آنان عبارتند از: امير المؤمنين عليه السّلام، عثمان بن عفان، ابىّ بن كعب، زيد بن ثابت، عبد اللّه بن مسعود، ابو الدرداء و ابو موسى اشعرى.

شاعرى نام عده اى از حفاظ و قرّاء قرآن را در دو بيت خلاصه كرده است كه اسامى شان كم بيش با آنها كه در بالا نامبرده شد، تفاوت دارد:

لقد حفظ القرآن فى عهد احمد علىّ و عثمان و زيد بن ثابت

ابىّ، ابو زيد، معاذ و خالد تميم، ابو الدّرداء و ابن لصامت

با مراجعه به تاريخ معلوم مى شود كه حافظان قرآن در عهد حضرت، همين ده نفر نبودند كه در اين شعر آمده است. در اتقان سيوطى، نام يك زن نيز به نام «امّ ورقه» دختر عبد اللّه بن حارث، به عنوان حافظ قرآن برده شده «2».

در پايان بحث از حفظ قرآن، بايد يادآور شويم كه حفظ و نگهدارى قرآن در حافظه، مهمترين و مطمئن ترين عامل صيانت قرآن از تصحيف و تحريف بود. زيرا در جمع و تدوين قرآن، صرفا به نوشته هاى قرآنى، اعتماد نمى شد، بلكه از مخزونات ذهنى و محفوظات قرآنى در كنار نوشته ها استمداد مى گرديد. و حتى «ابن الجزرى» مؤكّدا يادآور مى شود كه اعتماد در نقل و روايت قرآن به حافظه قرّاء، از ويژگيها و مزاياى عالى است كه خداوند متعال به ملت اسلامى مرحمت فرموده (1) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 40.

(2) اتقان، نوع بيستم، ص 99.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 344

است، لذا در نقل قرآن تنها به خطوط كتابت قرآن اكتفا نمى شد.

شايد علت آنكه قرآن در

زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به صورت مصحفى مدوّن ميان دفّتين فراهم نگرديد، اين بود كه يكى از ملاكهاى نقل قرآن، محفوظات قرّاء و حفّاظ قرآن بوده است و پيش از جمع آورى قرآن توسط على عليه السّلام و ابا بكر و عثمان، در مسئله تعليم قرآن و قرائت و حفظ آن از حافظه در كنار نوشته ها نيز استمداد و استفاده مى شد.

به هر حال، در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عده كثيرى از صحابه حافظ و مقرئ و معلم قرآن بودند.

14- قرائت قرآن

قرائت قرآن عبارت است از اداى كلمات آن به قسمى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است و حكمت آن نگهدارى و حفظ الفاظ قرآنى از تحريف و تبديل مى باشد.

در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمعيت متشكلى در مدينه به قرائت قرآن و تعليم و تعلّم آن اشتغال داشتند، آيات قرآنى را كه تدريجا نازل مى شد از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استماع مى كردند و گاهى در محضر آن حضرت خوانده و قرائت خود را به او عرضه مى كردند.

عده اى در قرائت، مصدر تعليم و آموزش بوده اند و كسانى كه از ايشان اخذ مى كردند كيفيت قرائت خود را در شكل روايت، به استاد خود اسناد مى دادند و غالبا به حفظ آنچه كه اخذ كرده بودند مى پرداختند و طبعا وضع موجود نيز چنين حفظ و روايتى را اقتضاء مى كرد؛ زيرا از يك طرف خطى كه آن روز براى كتابت رايج و داير بود خطّ كوفى بود كه نقطه و اعراب نداشت

و هر كلمه را مى شد به اشكال مختلف خواند.

و از طرف ديگر، عامه مردم، بى سواد بودند و راهى جز حفظ و روايت براى ضبط

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 345

كلام نداشتند و همين روش سنت متّبعه شده و براى اعصار آينده به يادگار مانده است «1».

همّت مسلمانان صدر اسلام و قاريان آن زمان بر آن بود كه عين الفاظ قرآن بدون زياده و نقصان و همان قسم كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده اند بر زبانها جارى گردد و در تلاوت آيات قرآن و تلفظ كلمات و نقل و سماع آن دقّت و اهتمام لازم داشتند تا در آينده همه بدانند آنچه به عنوان قرآن فرا گرفته اند منقول از رسول خداست.

بنا بر اين، تاريخچه قرائت قرآن به زمان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منتهى مى شود و از آن زمان، قرائت قرآن به وجود آمد و تعداد زيادى از اصحاب، در قرائت قرآن مهارت كافى يافتند ولى چند تن معروفتر و در صحت قرائت مورد اعتمادتر بودند. و آنها طبق نقل سيوطى در اتقان، عثمان، على عليه السّلام، ابىّ بن كعب، زيد بن ثابت، ابن مسعود، ابو الدّرداء و ابو موسى اشعرى بودند «2».

در رابطه با علم قرائت قرآن و تدوين آن، به وسيله دانشمندان و اينكه چه كسى و در چه قرنى براى اوّلين بار اقدام به تأليف كتابى در علم قرائت نموده است؟ تا حدودى بين دانشمندان اختلاف است، برخى قاسم بن سلام از قراء طبقه ششم را اولين مؤلف دانستند و برخى ابان بن تغلب شاگرد امام سجاد عليه السّلام را معرفى

كردند.

براى توضيح اين بحث به درس دوازدهم مطلب سوم، مراجعه فرماييد.

15- نقطه گذارى و شكل دادن به قرآن «3»

اشاره

مصاحف عثمانى و تمامى مصحفهايى كه صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از رحلت (1) قرآن در اسلام، ص 203.

(2) الاتقان، سيوطى، ج 1، نوع بيستم، فصل 1.

(3) در اين رابطه به اين كتابها مراجعه كنيد: التمهيد فى علوم القرآن، معرفت ج 1، ص 356 به بعد، و پژوهشى در تاريخ قرآن، حجتى، ص 465، و تاريخ القرآن، زنجانى، ص 87 و 89، و سرّ البيان فى علم القرآن، بيكلرى، ص 48، و اتقان، سيوطى، نوع 76، ج 2، و دايرة المعارف قرن بيستم، ج 3، و مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 400، و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص 52.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 346

آن حضرت نگاشتند از هر گونه نشانه هاى مشخص كننده خط از قبيل شكل يا اعراب و اعجام، يعنى نقطه هاى حروف متشابه، عارى بود؛ چون خطى كه در اختيار تازيان زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار داشت بسيار ساده و ابتدايى و فاقد علائم و نشانه هايى بود كه هم اكنون از آنها براى نماياندن حركات يا سكون و يا باز يافتن حروف متشابه، استفاده مى شود.

لذا بين «ب» و «ت» و «ث» تفاوتى نبود و نيز «ج» و «ح» و «خ» از همديگر تشخيص داده نمى شدند، همچنين حركت و اعراب حروف و كلمات، بوسيله فتحه و كسره و ضمّه و تنوين، نشان داده نمى شد. و خواننده خود بايد، به هنگام قرائت با توجه به قرائن، آنها را از يكديگر تشخيص و تميز دهد و

وزن كلمه و چگونگى اعراب آن را شخصا بشناسد.

از اين رو، در صدر اوّل، قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موكول بود و جز از طريق شنيدن، خواندن و قرائت قرآن تقريبا ممتنع بود و تنها از روى مصحف قرائت قرآن ميسّر نبود؛ مثلا بين كلمه هاى: «تبلوا» و «نبلوا» و «نتلوا» و «تتلوا» و «يتلوا» هيچ فرقى نبود و همچنين كلمه: «يعلمه» از «تعلمه» و از «نعلمه» و از «بعلمه» تميز داده نمى شد.

چه بسا، در هنگام قرائت آيه: «لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً» بصورت: «لمن خلقك» خوانده مى شد، لذا در درس چهاردهم، در بررسى علل و عوامل اختلاف قرائتها، خواهيد ديد كه يكى از عوامل اختلاف، همين خالى بودن خط قرآنى از نقطه و شكل است.

علاوه بر اينكه براى خود اعراب مشكلاتى به وجود آمده بود ولى باز ممكن بود بر اساس قواعدى كه در دستشان به طور طبيعى بود مثلا بين «كتب» در آيه شريفه «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و «كتب» در آيه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» كه در اولى به صورت معلوم و در دومى به صورت مجهول خوانده مى شود، فرق بگذارند، ولى مسلمانان غير عرب كه هر روز تعدادشان رو به فزونى مى نهاد، خواندن قرآن بر

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 347

ايشان با اين وضع ميسر نبود، لذا مسؤلين امر آن روز در صدد اصلاح خط و نگارش قرآن بر آمدند كه به تدريج يكى پس از ديگرى اقدام به اصلاح آن نموده تا به صورت فعلى در آمد كه ذيلا سير آن را به نحو اختصار در ضمن دو عنوان اشاره مى كنيم:

الف- شكل و نقط اعراب گذارى قرآن
اشاره

در تاريخ آورده اند كه زياد بن ابيه،

والى بصره از ابو الأسود دؤلى- متوفاى 69 ه ق- (كه از شاگردان امير المؤمنين عليه السّلام بوده و قبلا قواعد علم نحو را با اشاره و راهنمائى امير المؤمنين عليه السّلام براى صيانت زبان عرب از غلط و خطا وضع كرده بود) درخواست كرد تا قاعده و راه و رسمى براى اصلاح زبان عربى و بويژه روشى براى قرائت صحيح قرآن وضع نمايد و به وى يادآور گرديد كه: اختلاط عجم و تازيان رو به فزونى نهاده و زبان تازى را به تباهى كشانده است.

و سپس به وى گفت: چقدر بجا و به مورد بود، روش و قاعده اى فراهم آورى تا مردم بتوانند بدان وسيله زبان و لغت خود را اصلاح نموده و كلام الهى را با اعراب و نشانه هاى حركات و سكون بخوانند، ولى ابو الأسود از انجام اين كار امتناع ورزيد، زياد بن ابيه (يا زياد بن سميّه و يا زياد بن ابى سفيان. زيرا پدر او معلوم و شناخته شده نبود) شخصى را مأمور كرد كه بر سر راه و مسير رفت و آمد ابو الأسود بنشيند تا وقتى كه به وى نزديك شد، قرآن را با صداى بلند قرائت كند [و طورى وانمود كند كه منظورش اين نيست كه ابو الأسود صداى او را بشنود] وقتى ابو الأسود، نزديك شد اين شخص كلمه «رسوله» را در آيه «أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ» به كسر لام، قرائت كرد اين قرائت كه معناى نادرست و زننده اى را ارائه مى كرد، بر ابى الأسود گران آمد و گفت خداوند منزّه و بزرگتر از آن است كه از رسول و فرستاده خويش بيزار

گردد.

ابو الأسود، بلافاصله نزد زياد بن ابيه آمده و به وى اعلام كرد كه هم اكنون آماده ام كه به درخواست شما جامه عمل بپوشانم و اين كار به نظرم پسنديده است، بنا بر اين،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 348

نويسنده اى براى من فراهم آور تا به اعراب گذارى قرآن آغاز نمايم.

زياد بن ابيه، سى نفر نويسنده براى ابو الأسود تهيه ديد و آنها را نزد وى فرستاد و او نيز از ميان آنها يك نويسنده كه از قبيله «عبد قيس» بود را انتخاب كرد و به وى گفت: قرآن را بر گير و با رنگى متفاوت از رنگ خطّ قرآن طبق گفته هاى من نشانه گذارى كن، ابو الأسود به او گفت: وقتى ديدى لبهايم را در مورد حرفى گشوده و بالا بردم، يك نقطه روى آن حرف قرار ده (فتحه) و هرگاه درباره حرفى لبهايم را پايين آوردم، نقطه اى زير آن بگذار (كسره) و اگر لبهايم را در مورد حرفى بستم، يك نقطه در وسط آن بنويس (ضمّه) و در صورتى كه همراه با اين حركات حرفى را با غنّه (آواز و صدايى كه از كام بيرون آيد) ادا كردم دو نقطه در همان مواضع بگذار (تنوين) «1».

ابو الأسود با تأنّى و شمرده آيات قرآن را مى خواند و نويسنده مذكور حروف و كلمات قرآن را به منظور نشاندادن اعراب آنها نقطه گذارى مى كرد، و هر برگى از قرآن كه نقطه گذارى آن انجام مى گرفت، ابو الأسود، در آن تجديد نظر مى كرد و به همين ترتيب تمام قرآن نقطه گذارى شد و ديگران نيز از اين روش در نگارش قرآن پيروى مى كردند.

سه نكته:
نكته 1:

برخى از

مورخان و دانشمندان علوم قرآنى معتقدند كه اعرابگذارى قرآن به دستور عبد الملك بن مروان و با همّت ابو الأسود دؤلى انجام گرفت «2».

نكته 2:

البته توجه داريد كه نقطه گذارى ابو الأسود، براى تعيين اعراب و حركات و شكل قرآن بود يعنى به جاى فتحه كنونى نقطه اى در بالا و بجاى كسره، نقطه اى در (1) تاريخ القرآن، زنجانى، ص 87 و مناهل العرفان زرقانى، ج 1، ص 401.

(2) تاريخ القرآن زنجانى، ص 88، نقل به معنا.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 349

پايين و بجاى ضمه نقطه اى در قسمت آخر آن حرف در بالا قرار داده مى شد، پس نبايد خوانندگان عزيز اين نقطه ها را با نقطه هاى حروف متشابه قرآن، اشتباه كنند مثلا نقطه پايين حرف «ب» و بالاى حرف «ن» غير از آن نقطه هايى است كه ابو الأسود به جاى حركات قرار داد.

نكته 3:

از آنجا كه اين نقطه هاى معرّف حركت، با نقطه هاى حروف متشابه قرآن كه بعدا شاگردان ابو الأسود در عصر عبد الملك بن مروان، براى قرآن قرار داده بودند احيانا مشتبه مى شد و براى خوانندگان و قاريان قرآن آنچنانكه بايد راهگشا نبود، بعدا خليل بن احمد نحوى شيعى، علاوه بر وضع تشديد [] و همزه «1» نشانه هاى ابو الأسود را كه براى حركات با نقطه معيّن شده بود تغيير داده و نشانه هاى كنونى يعنى به حروف كوچك مبدل ساخت نظير: ا ا ا و اً اٍ اٌ كه قرآنهاى فعلى براى اعرابگذارى از اين روش بهره مى گيرند و به اين ترتيب روش ابو الأسود تكميل و تتميم شد و ديگر در خواندن قرآن اشتباهى از لحاظ اعراب رخ نمى دهد.

ب- اعجام و نقطه گذارى حروف متشابه قرآن «2»

«اعجام» از نظر لغت به معناى بر طرف ساختن عجمه و گنگى و ابهام مى باشد و چون با نقطه گذارى حروف متشابه و همانند يكديگر، از قبيل: باء، تاء، ثاء، ياء، و جز آنها، از آنها رفع ابهام مى شود و شخص، به هنگام خواندن آنها امتيازى ميان آنها بر قرار مى سازد، اين كار را اعجام و يا تعجيم مى نامند، لذا عرب حروف نقطه دار را «حروف معجمه» و حروف بى نقطه را «حروف مهمله» مى نامد.

لازم به ذكر است كه ابتكار ابو الأسود دئلى و ديگران گرچه براى نشان دادن اعراب و حركات و سكون حروف و كلمات قرآن كافى و راهگشا بود، ولى براى قرائت (1) اتقان، سيوطى، نوع 76، ص 218.

(2) پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 468.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 350

صحيح قرآن، كارى كامل و تمام شده نبود. زيرا صرف اين ابتكار

نمى توانست قارى قرآن را از لغزش و اشتباه در قرائت حفظ كند؛ چون حروف متشابه قرآن از قبيل: باء و تاء و ثاء و ياء، و جيم و حاء و خاء، و دال و ذال، و راء و زاء، و امثال آنها داراى مشخصات لازم نبود، يعنى فاقد نقطه هاى مميّزه بوده است، لذا احساس مى شد كه براى تشخيص و امتياز آنها ابتكار جديدى مى بايست صورت گيرد. زيرا قارى و خواننده قرآن نمى دانست «ننشزها» بخواند، يا «ننشرها» و «لمن خلفك» بخواند، يا «لمن خلقك».

در اين مورد، مورخين و دانشمندان علوم قرآنى مى نويسند كه در زمان خلافت عبد الملك بن مروان، حجاج بن يوسف ثقفى كه فرماندار عراق بود، از نويسندگان زمان خود در خواست كرد كه براى باز يافتن حروف متشابه قرآن، از يكديگر، نشانه هايى وضع كنند، يحيى بن يعمر عدوانى (متوفاى 129 ه ق) قاضى خراسان و نصر بن عاصم ليثى (متوفاى 79 ه ق) كه هر دو از پارسايان زمان خود به شمار مى رفتند و ضمنا از شاگردان ابو الأسود بوده اند، در تعقيب كار استاد خود، به نقطه گذارى حروف متشابه قرآن دست زدند.

در اينكه اين دو كداميك پيشقدم در اين كار بودند اختلاف نظر وجود دارد، برخى را عقيده بر اين است كه نصر بن عاصم ليثى، اوّل شروع به اين كار كرده و سپس يحيى آن را تكميل نمود ولى با توجه به ادلّه اى كه در دست است، بايد يحيى بن يعمر را نخستين كسى بدانيم كه به اين مهم آغاز كرده است و نصر بن عاصم كه شاگرد ابو الأسود و نيز شاگرد يحيى بوده، كار دو استاد خود را در

اصلاح شيوه نگارش قرآن، دنبال كرد؛ چون «نصر» اين موضوع را از آن دو فرا گرفته بود.

بنا بر اين، نمى توان رأى ابو احمد عسكرى را در كتاب «التصحيف و التّحريف» پذيرفت. زيرا او نصر بن عاصم را نخستين كسى مى داند كه به درخواست حجاج بن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 351

يوسف، به نقطه گذارى حروف متشابه قرآن آغاز كرد «1».

بهر حال، با قاطعيت نمى توان حكم كرد كه يحيى، يا نصر بن عاصم، به اين كار ابتدائا اقدام كرد، بلى تنها چيزى كه مى توان گفت اين است كه هر يك از اين سه نفر [ابو الأسود و يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم ليثى در اصلاح نگارش قرآن، خدماتى را انجام داده اند و دانستن اين جهت كه كداميك از ديگرى در اين كار سبقت گرفته است نفعى را براى انسان در بر ندارد، آنچه كه مهم است دانستن اصل كار توسط آن بزرگان شيعه است؛ زيرا اين هر سه نفر از ارادتمندان امير المؤمنين عليه السّلام بوده اند.

پس از ابتكار اين سه نفر، اكثر مردم از بيم آنكه مبادا در رسم الخطّ قرآنى بدعتى راه يابد، از نقطه گذارى قرآن چه براى نشان دادن اعراب (كه به وسيله ابو الأسود انجام گرفته بود) و چه براى ممتاز و مشخص نمودن حروف متشابه، (كه به وسيله يحيى و عاصم انجام گرفته بود) خوددارى مى كردند و از آن چندان استقبال ننمودند، تا اينكه سالها بر اين منوال گذشت و به مرور زمان همگان به فايده اين كار پى بردند و به آن تن دادند.

16- سير تكاملى در خطّ قرآن «2»

قرآن از صدر اوّل به خصوص از ناحيه كتابت و زيبائى

خط، سير تكاملى داشته است و خطّاطان بزرگ، در زيبائى قرآن و تكميل خطّ آن، سهم بسزايى داشته اند.

نخستين كسى كه در راه تكميل كتابت مصحف و زيبائى خطّ آن، قدم بر داشت، خالد بن ابى الهياج از اصحاب امير المؤمنين على عليه السّلام بود كه در حدود سال صدم هجرى در گذشته است. او به خوشنويسى و داشتن خط زيبا معروف بود و گفته اند كه (1) وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 1 ص 125.

(2) التمهيد، ج 1، از ص 403 و آموزش علوم قرآن، ترجمه كتاب التمهيد، ج 1، ص 486.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 352

سعد مولى و حاجب وليد بن عبد الملك، وى را براى كتابت مصحف و شعر و اخبار در دربار وليد بن عبد الملك، استخدام كرد. او كسى است كه پس از تجديد بنا و توسعه مسجد نبوى در مدينه، به دست عمر بن عبد العزيز كه از جانب وليد والى مدينه بود، سوره «و الشّمس» را با طلا، بر محراب آن مسجد نوشت اين تجديد بنا در سال 90 هجرى پايان يافت «1».

عمر بن عبد العزيز از خالد خواست كه مصحفى با همين خطّ براى او بنويسد و او مصحفى را با زيبائى تمام نوشت عمر بن عبد العزيز وى را پذيرفت و بر او آفرين گفت، اما خالد پول زيادى را براى انجام اين كار مى خواست كه عمر از پرداخت آن خوددارى كرده و مصحف را به او پس داد. و ظاهرا اين واقعه در زمان خلافت عمر بن عبد العزيز اتفاق افتاده بود كه در كارها زهد مى ورزيد.

محمد بن اسحاق (ابن النديم) مى گويد: مصحفى

را به خطّ خالد بن ابى الهياج از اصحاب على عليه السّلام ديدم، اين مصحف در مجموعه خطوط تاريخى محمد بن الحسين معروف به ابن ابى بعره بود كه پس از او به عبد اللّه بن حانى رسيد «2».

خطّاطان تا اواخر قرن سوم هجرى، مصحفها را با خط كوفى مى نوشتند، از اين پس در اوايل قرن چهارم، خط زيباى نسخ، جاى خطّ كوفى را گرفت و اولين مصحف به خط نسخ به دست خطّاط معروف، محمد بن على بن حسين بن مقله (متوفاى 328 ه ق) نوشته شد.

گفته شده: وى اول كسى است كه به خطّ ثلث و نسخ نوشت او كه در علم هندسه، يد طولايى داشت، به رسم حروف هندسى دست زد و قواعد و اصول آن را بنيان نهاد و تمام محققان بر آنند كه افتخار بزرگ، از نظر تغيير و تحسين و زيبائى خطّ عربى اسلامى منحصر به اوست و تا كنون در بين امت اسلامى، خطاطى با اين عظمت ظهور (1) تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 30 و 36.

(2) الفهرست، فن اول از مقاله اول، ص 9 و فن اول از مقاله دوم، ص 46.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 353

نكرده است.

تعدادى از مخطوطات تاريخى، مانند: مصحف موجود، در موزه هرات در افغانستان منسوب به اوست و گفته اند كه او دو بار قرآن را نوشت «1».

خط نسخ عربى، در قرن هفتم هجرى به دست ياقوت بن عبد اللّه موصلى (متوفاى 689 ه ق) به حد اعلى كمال خود رسيد، او با خطّ زيباى خود هفت مصحف نوشت، اين مصحفها با انواع خطوط بود و مورد تقليد ديگر

نويسندگان قرار گرفت «2».

كلّيه مصحفها تا قرن يازدهم هجرى بر اسلوب خط ياقوت بن عبد اللّه موصلى نوشته مى شد، ولى در اول قرن دوازدهم، تركهاى عثمانى، به خصوص پس از فتح مصر به دست سلطان سليم، خط عربى اسلامى را مورد توجه قرار دادند و به دست خطاطان فارسى كه در امپراطورى عثمانى خدمت مى كردند، در پيشبرد و تكميل اين خط كوشيدند، سلطان سليم تمام خطاطان و نقاشها و هنرمندان را در پايتخت خود گرد آورد اينان، انواع جديدى از خطوط عربى، مانند: خطّ رقعى و خطّ ديوانى و خطّ طغرائى و خط اسلامبولى و غير اينها را به وجود آوردند كه همچنان در نوشته ها متداول است.

برخى از خطاطان عثمانى كه شهرت بسيار يافتند عبارتند از: حافظ عثمان (متوفاى 1110) و سيد عبد اللّه افندى (متوفاى 1144) و استاد راسم (متوفاى 1169) و ابو بكر ممتازبك مصطفى افندى كه خط رقعى را اختراع كرد و اين خط سهلترين و ساده ترين خطوط عربى است، او قواعد اين خط را وضع نمود و براى اولين بار با اين خط كتابت كرد، ابو بكر ممتاز بك در زمان سلطان عبد المجيد خان و در سال 1280 هجرى، اين خط را عرضه كرد. (1) الخط العربى الإسلامى، از تركى عطيه، ص 155.

(2) الخط العربى الإسلامى، از تركى عطيه، ص 171.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 354

17- نخستين چاپ قرآن «1»

چاپ مصحفها نيز مانند كتابت خطّى آن، در دوره هاى مختلف رو به كمال داشته است، نخستين بار در حدود سال 950 هجرى مطابق با 1530 ميلادى، قرآن در بندقيه به چاپ رسيد ولى پس از چاپ، مقامات كليسا به معدوم

كردن آن دستور دادند.

پس از آن در سال 1104 هجرى مطابق با 1694 ميلادى «هنلكمان» در شهر هامبورگ به چاپ قرآن همت گماشت و پس از وى در سال 1108 هجرى مطابق 1698 ميلادى «مواكى» در «بادو» به چاپ قرآن دست زد.

در سال 1200 هجرى، مطابق با 1787 ميلادى مولى عثمان در پطرزبورگ روسيه قرآن را چاپ كرد و اين اولين چاپ اسلامى قرآن بود و نظير آن در «قازان» نيز به چاپ رسيد.

«فلوگل» نيز در سال 1252 هجرى مطابق با 1834 ميلادى، در شهر «لنينربورگ» به چاپى مخصوص از قرآن دست زد، اين چاپ از قرآن به علت املاء ساده آن با استقبال بى نظير اروپائيان روبرو شد، اما مانند ديگر چاپهاى اروپايى در جهان اسلام توفيقى به دست نياورد.

اولين دولت اسلامى كه به چاپ قرآن اقدام كرد و اقدام آن با موفقيت روبرو شد دولت ايران بود، اين دولت اسلامى، دو چاپ سنگى زيبا و منقّح، از قرآن تهيه ديد كه در حجمى بزرگ و با ترجمه كه ذيل هر سطر نوشته شده بود و فهرستهاى متعددى همراه داشت. يكى از آن دو در سال 1243 هجرى مطابق با 1828 ميلادى در تهران و ديگرى در سال 1248 هجرى مطابق با 1833 ميلادى در تبريز به چاپ رسيد.

همزمان با اين در هند نيز قرآن چاپ و منتشر شد.

آنگاه از سال 1294 هجرى مطابق با 1877 ميلادى، تركيه عثمانى به چاپهاى (1) التمهيد، ج 1، ص 405 و آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 488.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 355

مختلفى از قرآن در نهايت زيبايى و استوارى دست زد.

در سال 1323

هجرى، روسيه تزارى به چاپ قرآنى به خط كوفى و به حجمى بزرگ همّت گماشت كه تصور مى رفت يكى از مصحفهاى اوليه عثمانى است، اين قرآن خالى از نقطه و علائم فتحه و كسره بود، چند ورق از اول آن افتاده و آخر آن نيز ناقص بود. اين قرآن از آيه هشتم سوره بقره: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ آغاز و با آيه چهارم از سوره زخرف: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ پايان مى يافت. اين قرآن در سمرقند، پيدا شده بود و در اختيار كتابخانه سلطنتى در پطروزبورگ بود و انستيتوى آثار در تاشكند، با همان حجم اصلى و خصوصيات ديگر، در پنجاه نسخه فتوگرافى كرده و به مهمترين دانشگاههاى كشورهاى اسلامى هديه كرد و نسخه اى از آن در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است كه شماره آن 14403 مى باشد.

اخيرا در سال 1342 هجرى مطابق با 1923 ميلادى، مصر به سرپرستى مشايخ الأزهر و به وسيله كميته اى كه وزارت اوقاف آن كشور تعيين كرده بود، قرآن را به چاپى نفيس رساند كه با قبول جهان اسلام، روبرو شد و چاپهاى بسيارى بر آن اساس انجام گرفت.

و در سال 1370 مطابق با 1950، عراق نيز به چاپ نفيسى از قرآن دست زد و همچنين سراسر جهان اسلام به چاپ و نشر قرآن به بهترين صور و زيباترين انواع چاپ، همت گماشتند و اين روش همچنان در جهان اسلام رو به گسترش است.

گرچه مباحث بسيارى را مى توان در ضمن بررسى تاريخ قرآن مورد بحث قرار داد ولى ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و

بقيه مباحث را كه از اهميت بيشترى بر خوردارند در درسهاى آينده به تفصيل مورد بررسى قرار خواهيم داد، اجمالا آن مباحث عبارتند از:

نسخ در قرآن، خدا در قرآن، انبيا در قرآن، نبوت در قرآن، امامت در قرآن، قيامت در قرآن، انسان در قرآن، عقل و قلب در قرآن، جامعه و تاريخ در قرآن، تشبيهات

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 356

و كنايات در قرآن، داستانها و مثلها در قرآن و ... كه بسيارند و انشاء اللّه تعالى هر يك از اينها را در درسى مستقل و جداگانه مورد بررسى قرار خواهيم داد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 357

سؤالات:

1- اقسام نزول قرآن و ترتيب نزول آيات و سور را با توضيح كامل بنويسيد.

2- آيا نظم و چينش كلمات قرآن از وحى سرچشمه گرفته است؟ بيان كنيد.

3- برخى از اسامى و اوصاف قرآن را بيان كنيد.

4- معانى لغوى و اصطلاحى سوره را بيان كرده و وجه تسميه سوره ها را توضيح دهيد.

5- مقصود از حروف مقطعه قرآن چيست؟ نظرات پيرامون آن را بيان كنيد.

6- زبان و لغت قرآن كدام است؟ و آيا در قرآن لغات غير عربى هم وجود دارد؟

توضيح دهيد.

7- نگارش قرآن از چه زمانى و به چه وسيله اى و با چه خطى بوده است؟ توضيح دهيد.

8- كاتبان وحى چند نفر و چه كسانى بوده اند؟ و آيا همه آنان مورد محبت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند و يا برخى از آنها مورد نفرت و غضب آن حضرت بوده اند؟ كاملا بيان كنيد.

9- مقصود از جمع آورى قرآن چيست؟ و آيا در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم قرآن جمع شده بود؟

10- قرائت قرآن را تعريف كرده و بگوييد از چه زمانى قرائت آغاز شده است؟

11- نقطه گذارى و شكل دادن به قرآن از چه زمانى و به فرمان چه كسى و به وسيله چه كسانى انجام گرفت؟

12- سير تكاملى در خط قرآن را تشريح نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 359

درس دوازدهم قرائت و طبقات قرّاء

اشاره

در رابطه با قرائت، مطالب بسيارى است كه قابل بحث و بررسى است ولى ما در اينجا (در اين درس و درسهاى بعدى) به مهمترين آنها اشاره مى كنيم و شما را براى آگاهى بيشتر به كتب مفصله ارجاع مى دهيم «1». مطالب اين درس عبارت است از:

1- تعريف قرائت.

2- تاريخچه قرائت قرآن و حفظ و روايت آن.

3- علم قرائت قرآن و تدوين آن.

4- معرفى كتبى كه در باب قرائت، تأليف شده است.

5- طبقات قرّاء.

6- انحصار قرائتها در هفت قرائت.

7- قراء سبعه و راويان آنان.

8- چند نكته. (1) ر. ك: البيان، آيت اللّه خوئى، التمهيد فى علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 2. و مقدّمه تفسير منهج الصادقين، از علّامه شعرانى، سرّ البيان فى علم القرآن از حسن بيگلرى. قرآن در اسلام، علّامه طباطبائى، و شناخت قرآن، على كمالى دزفولى، و آشنايى با قرآن، واحد آموزش عقيدتى سياسى سپاه، و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 360

1- تعريف قرائت

قرائت قرآن، اصطلاحا همان خواندن قرآن است، با اخراج صوتى حروف و كلمات آن از مخارج صوتى، با ضمّ حروف و كلمات در غالب اتّساق و انتظام لغوى خود، بر وفق وجه يا وجوه مرفوعه آن به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. و تعريف روشنتر آن اين است كه «قرائت قرآن» عبارت است از اداى كلمات آن به قسمى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

البته قرائت مجازا يا مشتركا، بر مرور نظرى فكرى در حروف و الفاظى كه متّسقا و منضّما به يكديگر رديف شده اند، هم اطلاق مى شود و نتيجه حاصله از آن، صور ذهنى معانى الفاظى است

كه در آنها مرور شده، مانند صور ذهنى معانى الفاظى كه مسموع شده اند «1».

2- تاريخچه قرائت قرآن و حفظ و روايت آن

چنانكه بارها اشاره شد در زمان حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمعيت متشكّلى در مدينه به قرائت قرآن و تعليم و تعلّم آن اشتغال داشتند، آيات قرآنى را كه تدريجا نازل شد از زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استماع مى كردند و گاهى نزد حضرت، خوانده و قرائت خود را به آن حضرت عرضه مى كردند.

عده اى در قرائت مصدر تعليم و آموزش بودند و كسانى كه از ايشان اخذ مى كردند كيفيت قرائت خود را در شكل روايت، به استاد خود اسناد مى دادند و غالبا به حفظ آنچه اخذ كرده بودند مى پرداختند و طبعا وضع موجود نيز چنين حفظ و روايت را اقتضا مى كرد؛ زيرا از يك طرف، خطى كه آن روز براى كتابت رايج و داير بود خط كوفى بود كه نقطه و اعراب نداشت و هر كلمه را مى شد با اشكال مختلف خواند. (1) شناخت قرآن، على كمالى، ص 227.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 361

و از طرف ديگر، عامه مردم بى سواد بودند و راهى جز حفظ و روايت براى ضبط كلام نداشتند و همين روش سنت متّبعه شده و براى اعصار آينده نيز بيادگار ماند «1».

همت مسلمانان صدر اسلام و قاريان آن زمان، بر آن بود كه عين الفاظ قرآن، بدون زياده و نقصان و همان قسم كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده اند، بر زبانها جارى گردد و در تلاوت آيات قرآن و تلّفظ كلمات و نقل و سماع آن دقّت و اهتمام لازم داشتند

تا در آينده همه بدانند آنچه به عنوان قرآن فرا گرفته اند منقول از آن حضرت است.

بنا بر اين، تاريخچه قرائت قرآن منتهى مى شود به زمان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از آن زمان قرائت قرآن به وجود آمد، و تعداد زيادى از اصحاب در قرائت قرآن مهارت يافتند ولى چند تن معروفتر و در صحت قرائت مورد اعتمادتر بودند، طبق نقل سيوطى در اتقان آنها، عثمان، على، ابىّ، زيد بن ثابت، ابن مسعود، ابو الّدرداء و ابو موسى اشعرى بودند «2».

3- علم قرائت قرآن و تدوين آن

علم قرائت، عبارت است از بيان طريقه خواندن قرآن مجيد مطابق قرائت قرّائى كه سند قرائت آنان به حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منتهى مى شود و غرض و فايده آن، نيكو خواندن قرآن كريم به كيفيت مذكور است.

طبق نقل تاريخ، در زمان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جماعتى به اذن و اجازه آن حضرت، معلم قرآن بودند و پس از رحلت آن بزرگوار اگر يكى از صحابه مى گفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلان كلمه را چنين تلاوت مى فرمود، هر چند در تقوا به بالاترين مقام رسيده بود از وى نمى پذيرفتند، مگر آنكه چندين نفر آن كلمه را به يك روش نقل و قرائت كنند تا يقين حاصل شود كه نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، آن قسم تلاوت فرموده و اين (1) قرآن در اسلام، ص 203.

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، نوع بيستم، فصل 1.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 362

معنا را تواتر گويند، يعنى در قرائت، مسلمانان از همان

ابتدا به خبر واحد ترتيب اثر نمى دادند و مى گفتند هر قرائتى كه متواترا از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شود معتبر است و خبر واحد معتبر نيست.

پس از عهد صحابه نيز، معلمين قرآن تا يقين به نقل قرائتى نمى كردند آن را نمى پذيرفتند و در حقيقت مسلمانان جهان، نگهبان قرآن و مواظب قرائت يكديگر بوده و هستند تا در آن تغييرى رخ ندهد و سهو و خطايى در آن راه نيابد و اگر يك (واو) يا (الفى) در قرائتى زايد بر قرائت ديگر باشد، علماى علم قرائت آن را در كتب خاصى به عنوان (اختلاف قرائات) ذكر كرده اند.

بنا بر اين، قرائت قرآن، موقوف بر سماع است و مدرك و سند قرائت، شنيدن و نقل به تواتر مى باشد و رأى و اجتهاد را در آن راهى نيست و حتى صورت كتابت و رسم الخط در آن تأثيرى ندارد آنچه كه در نزد قراء معتبر است كيفيت و چگونگى تلفّظ و تكلّم است «1».

در اينكه علم قرائت از چه زمانى به رشته تحرير در آمده و اوّلين مؤلف در اين زمينه چه كسى است؟ اختلاف است.

مرحوم علامه طباطبائى در كتاب قرآن در اسلام، صفحه 207 به نقل از ريحانة الأدب، جلد 2، صفحه 141 در شرح حال حمزه زيّات و محمد هادى معرفت و كتاب «التمهيد»، ج 2، ص 216 به نقل از كتاب: «النشر فى القرائات العشر»، ابن جزرى، ج 1، ص 34 نوشته است كه اول كسى كه در فن قرائت كتاب تأليف كرد، شخصى به نام: ابو عبيد، قاسم بن سلام، از قراء طبقه ششم است. و پس از وى،

احمد بن جبير كوفى و سپس اسماعيل بن اسحاق مالكى (از اصحاب قالون) و پس از وى ابن جرير طبرى مى باشد.

ولى پاره از مؤلفين، ابان بن تغلب شاگرد امام سجاد عليه السّلام و پس از وى حمزة بن (1) سر البيان فى علم القرآن، حسن بيكلرى، ص 54.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 363

حبيت زيّات (يكى از قراء سبعه) را اوّلين و دومين مؤلف اين فن دانسته اند «1».

و حسن بيكلرى در كتاب «سرّ البيان فى علم القرآن» ص 55 مى نويسد: «علم قرائت از قرن دوم هجرى به بعد از طرف دانشمندان به رشته تحرير در آمده كه از جمله مؤلفين اين علم، در قرآن مزبور عبارتند از:

1- ابو سعيد ابان بن تغلب ربعى كوفى است كه از عاصم علم قرائت را آموخته است و او از فقهاى بزرگ و جزء صحابه امام چهارم و پنجم و ششم عليهم السّلام مى باشد و از شاگردان برازنده حضرت سجاد عليه السّلام به شمار مى رفته و آداب خواندن قرآن را در كتابى به نام «قرائت هاى قرآن» به مسلمانان آموخت.

2- عمر بن موسى بن وجيه شامى است كه كتابى از قرائت زيد بن على بن الحسين عليه السّلام نقل و تدوين نموده و اين كتاب در واقع مطابق قرائت مولا على بن ابى طالب عليه السّلام نوشته شده است.

3- ابو الحسن على بن حمزه كسائى كوفى (يكى از قراء سبعه) كه در علم قرائت كتابى تأليف نموده است».

بنا بر اين، طبق نظر اين محقق هم، ابو عبيد قاسم بن سلام، اولين مؤلف در علم قرائت نيست نجاشى نيز در الفهرست خود در ترجمه احوال ابان بن تغلب از

كتاب «القرائة» او ياد كرده است.

با توجه به مطالب فوق، حافظ ذهبى در كتاب «معرفة القرّاء الكبار» اشتباها نخستين مدوّن كتاب علم قرائت را ابو عبيد قاسم بن سلام معرفى كرد و همچنين صاحب ريحانة الأدب و ديگران. زيرا به اتفاق مورخين ابو عبيد قاسم ابن سلام، در سال 224 ه ق، از دنيا رفته است و ابان بن تغلب در سال 141 ه ق، يعنى 83 سال پيش از ابو عبيد، وفات كرد، لذا ابو عبيد، نمى تواند مؤلف نخستين كتاب قرائات باشد مگر آنكه منظور ذهبى از اين سخن اين باشد كه ابو عبيد، نخستين مدوّن كتاب قرائات از (1) پژوهشى در قرآن، دكتر حجتى، ص 311.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 364

اهل سنت است و يا نخستين مدوّنى است كه كتاب او فعلا موجود است نه آنكه نخستين مدون در اسلام باشد؛ زيرا چنانكه ملاحظه كرديد اولين مدوّن ابان بن تغلب است و طبق نقل حجّتى دومى حمزة بن حبيب زيّات است كه ابن نديم در كتاب خود الفهرست مى نويسد: «كتاب القرائة لحمزة بن حبيب و هو احد السّبعة من اصحاب الصّادق عليه السّلام» حمزه نيز در سال 156 يا 158 ه ق از دنيا رفته است «1». به هر حال، ابو عبيد نمى تواند اولين مدون كتاب قرائات باشد، اگر هم هست سومين نفر است.

4- معرفى كتب تأليف شده در باب قرائات

در علم قرائت و در پيرامون اختلاف قرآئات كتب بسيارى از قرن دوم هجرى تا كنون تأليف شده كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- كتاب «القرائة» ابان بن تغلب، متوفاى 141 ه ق.

2- كتاب «القراات» ابو عبيد قاسم بن سلام انصارى متوفاى 224 ه

ق.

3- كتاب «القرائة» قاضى اسماعيل بن اسحق متوفاى 282 ه ق كه در آن كتاب قرائت بيست تن از ائمه قرائت را جمع كرد.

4- كتاب «الجامع» ابو جعفر طبرى متوفاى 310 ه ق كه قرائت بيش از بيست تن را در آن كتاب آورد.

5- كتابى در قرائت، مال ابو بكر محمد بن احمد داجونى متوفاى 324 ه ق.

6- كتاب «جواهر القرآن فى علوم القرآن» محمود بن محمد علوى فاطمى حافظ تبريزى.

7- «التّيسير فى القرآت الّسبع» ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى، متوفاى 444 ه ق.

8- «جامع البيان فى القرآئات السبع» ابو عمرو عثمان بن سعيد دانى، متوفاى 444 ه ق. (1) تأسيس الشيعه، ص 319.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 365

9- «الكافى» ابو عبد اللّه محمد بن شريح الرعينى، متوفاى 476 ه ق.

10- «النشر فى القراات العشر» حافظ ابو الخير محمد بن محمد دمشقى شافعى مشهور به ابن جزرى، متوفاى 833 ه ق.

11- «اتحاف البشر فى القرائات العشر» عبد الخالق بن على بن محمد باقى زبيدى يمنى، متوفاى 1195 ه ق.

12- «الاتقان فى علوم القرآن» جلال الدين عبد الرحمن سيوطى شافعى، متوفاى 911 ه ق.

13- «شافيه» جمال الدين ابو عمرو عثمان بن حاجب.

14- «شاطبيّه» قصيده اى مسمّى به حراز الأمانى، از قاسم بن احمد الرعينى آندلسى شاطبى، متوفاى 590 كه بر آن شرحها نوشته شد.

كتابهايى كه در پيرامون قرائات نوشته شده بسيار است ولى ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

5- طبقات قرّاء

اشاره

در رابطه با طبقات قراء نيز اختلافاتى وجود دارد هم در اصل طبقات و هم در افرادى كه در آن طبقات نام برده مى شوند، گرچه اين نوع اختلافات ضررى براى اصل بحث ندارد، مرحوم

علامه طباطبائى (ره) پنج طبقه از طبقات قراء را نام برده و در اين طبقه بندى از سيوطى در كتاب اتقان تبعيت كرده است و جناب محمد هادى معرفت در جلد دوم التمهيد، هشت طبقه از طبقات قراء را نام برده و شرح حال قرّاء معروف را نيز آورده است. ما در اينجا بر اساس كتاب «التمهيد» مشى مى كنيم ولى براى رعايت اختصار تنها به ذكر نام قراء در هر طبقه و شرح مختصرى از زندگى آنها اكتفاء مى كنيم و بررسى و شرح تفصيلى حال آنها را به عهده خوانندگان عزيز

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 366

مى گذاريم، البته منابع براى آگاهى شرح حال اين قرّاء را معرفى مى كنيم «1».

طبقه اوّل:

در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بزرگان از صحابه، قرآن را به همان نحوى كه نازل مى شد، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرا مى گرفتند و چه بسا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخى از آنان را به بلاد ديگر و به سوى قبائل مى فرستاد تا مردم را به اسلام بخوانند و آياتى از قرآن را براى (1) براى آگاهى به شرح زندگى قراء به كتابهاى ذيل مراجعه نماييد:

1- «غاية النهايه فى طبقات القرّاء» و «النشر فى القراءات العشر»، تأليف ابن الجزرى.

2- «معرفة القرّاء الكبار» و «ميزان الاعتدال» و «المغنى فى الضعفاء» تأليف ذهبى.

3- «تاريخ ابن خلكان».

4- «طبقات»، ابن سعد.

5- «كامل»، ابن اثير.

6- «الإصابه» و «تهذيب التهذيب» و «لسان الميزان» از ابن حجر عسقلانى.

7- «الاستيعاب»، ابن عبد البرّ.

8- «اسد الغابه»، ابن اثير.

9- «المعجم»، كحّاله.

10- «الأعلام»، زركلى.

11- «قاموس الرجال»، علامه تسترى.

12- «الكنى و الألقاب»، محدث قمى.

13-

«روضات الجنات»، خوانسارى.

14- «مجالس المؤمنين»، قاضى نور اللّه شوشترى.

15- «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام»، از صدر.

16- «الفهرست»، شيخ طوسى.

17- «سفينة البحار»، محدث قمى.

18- «المجمع»، قهبائى.

19- «المعجم»، آيت اللّه خوئى.

20- «تنقيح المقال»، مامقانى.

21- «التمهيد فى علوم القرآن»، محمد هادى معرفت، ج 2.

22- «ترجمه التمهيد»، به نام آموزش علوم قرآن، ج 2، ابو محمد وكيلى و كتب رجالى ديگر كه به شرح حال رجال اختصاص دارند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 367

آنان قرائت كنند و قرآن را به آنان بياموزند، شأن صحابه برگزيده و به خصوص بزرگان صحابه در آن زمان اين بود، ولى تعدادى از آنان به اين كار اختصاص داشتند و در نشر و تعليم قرآن، مرجع ديگران بودند، اينان پنج تن بودند و آنها عبارتند از:

1- على بن ابى طالب عليه السّلام، شهادت او در سال 40 از هجرت در مسجد كوفه در هنگام نماز صبح به دست عبد الرحمن ابن ملجم، بود.

2- عبد اللّه ابن مسعود، متوفاى 33 ه ق، در اثر ضربه اى كه به امر عثمان به او زدند به قتل رسيد.

3- ابىّ بن كعب، متوفاى 30 ه ق.

4- ابو الّدرداء، متوفاى 32 ه ق.

5- زيد بن ثابت، متوفاى 54 يا 55 ه ق. البته زيد بن ثابت از نظر سن از همه كوچكتر و از نظر شأن و عنوان نيز از آنان پايين تر بود.

اين گروه، طبقه اول قرّاء هستند كه در عهد پيامبر، امر قرائت براى مردم را به عهده داشتند و اسناد قرائتها در زمانهاى بعدى، به اينان منتهى مى شود. اما كسان ديگرى كه در عهد آن حضرت و پس از وفات او، به جمع آورى قرآن، دست زده اند،

اهميت چندانى در امر قرائت نداشته اند از آن جمله اند، ابو موسى اشعرى، معاذ بن جبل، سالم مولاى ابو حذيفه، مقداد بن اسود، ابو ذر، جندب بن جناده، اينان بيشتر به حفظ و جمع آورى قرآن در سينه ها و صحيفه ها، اشتغال داشتند تا تصدى قرائت قرآن براى مردم به عنوان يك كار اختصاصى، لذا قرائت آنان به ما نرسيده و اسناد قرائتهاى بعدى نيز، مستند به آنان نيست.

طبقه دوم:

طبقه دوّم از قرّاء كسانى هستند كه حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درك كرده اند ولى قرآن را از صحابه نخستين فرا گرفته اند از آن جمله اند:

1- ابن عباس، متوفاى 68 ه ق. او از ملازمان خاص امير المؤمنين در طول حياتش بود.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 368

2- ابو الأسود، ظالم بن عمرو الدؤلى از اصحاب امير المؤمنين، متوفاى 69 ه ق.

3- علقمة بن قيس النخعى الكوفى، از خواص ابن مسعود و از افراد مورد وثوق امير المؤمنين عليه السّلام بود (متوفاى 62 ه ق).

4- عبد اللّه بن السائب المخزومى، او و پدرش از صحابه به شمار مى آمدند و در حكومت عبد اللّه بن زبير سال 70 در گذشت.

5- أسود بن يزيد النخعى الكوفى، از بزرگان اصحاب ابن مسعود به شمار مى آمد و در سال 75 ه ق در گذشت.

6- ابو عبد الرحمان، عبد اللّه بن حبيب اسلمى، وى قرائت را از ابن مسعود فرا گرفت و به امير المؤمنين عليه السّلام عرضه كرد و او چهل سال در مسجد كوفه به مردم قرائت مى آموخت و در سال 74 در گذشت.

7- عبد اللّه بن عياش ابن ابى ربيعه المخزومى، وى در مهاجرت

اول مسلمانان در حبشه متولد شد و قرائت را از ابىّ بن كعب و پدرش فرا گرفت و در سال 64 ه ق در گذشت.

8- مسروق بن الأجدع الهمدانى، او در كوفه بود و از اصحاب مسعود به شمار مى آيد و از كسانى بود كه علاوه بر قرائت به كار فتوا نيز اشتغال داشت و در امر فتوا از شريح قاضى، اعلم بود و در سال 62 ه ق در گذشت.

9- زر بن حبيش الأسدى، وى دوره جاهليت را درك كرده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نديد و از بزرگان تابعين به شمار مى آمد و از افراد مورد وثوق على عليه السّلام بود و قرآن را از آن حضرت و ابن مسعود فرا گرفت و در سال 83 ه ق در سن 127 سالگى در گذشت.

10- ابو العاليه رفيع بن مهران الرّياحى، وى پس از در گذشت پيامبر، اسلام را پذيرفت و از بزرگان تابعين و امامى در دانش و قرآن و تفسير بود و علوم خود را از على و ابن مسعود و ابىّ بن كعب و ابن عباس فرا گرفت و در سال 93 ه ق در گذشت.

11- عبيد بن فضيلة الخزاعى الكوفى، او قرآن را از ابن مسعود و علقمه فرا گرفت و در زمان خود قارى مردم كوفه بود و در سال 74 ه ق در گذشت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 369

12- عمر بن شرحبيل الهمدانى «ابو ميسرة الكوفى» او يكى از خواص ابن مسعود و قارى قرآن و از بزرگان و رؤسا، به شمار مى آمد و در زمره عبّاد بود و در

سال 63 در گذشت.

طبقه سوم:

طبقه سوم از قراء كسانى هستند كه حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درك نكرده اند و قرآن را از صحابه نخستين و از طبقه اى از تابعين كه مقدم بر آنان بودند فرا گرفته اند، اينان نيز خود از تابعين، به شمار مى آيند ولى در مرتبه دوم از آنان هستند و آنها عبارتند از:

1- سعيد بن جبير، او به مكه سفر كرد و در آنجا مقيم شد و قرآن را از ابن عباس فرا گرفت و او يكى از خواص زين العابدين عليه السّلام بوده و امام صادق فرمود كه او جليل و همنشين على بن حسين عليه السّلام بود و مورد محبت امام قرار داشت و به همين علت حجاج بن يوسف ثقفى او را در سال 95 ه ق به شهادت رساند.

2- نصر بن عاصم الّليثى البصرى، وى شيخ قراء در بصره بود، بيشتر قرّاء طبقه چهارم قرائت را از وى آموختند و او شاگرد ابو الأسود الّدؤلى از صحابه امير المؤمنين عليه السّلام بود و در سال 100 ه ق در گذشت.

3- مجاهد بن جبر المكّى ابو الحجاج المخزومى، از وى نقل شد كه سه مرتبه قرآن را نزد ابن عباس خواندم و قرائت خود را بر او عرضه كردم، و وى در تفسير نقش بيشترى داشت تا قرائت مع الوصف بسيارى از مردم قرائت را از وى فرا گرفته اند و در حدود سال 102 ه ق در گذشت.

4- يحيى بن وثاب الأسدى، او قارى اول كوفه به شمار مى آمد و جزء بهترين قراء عرب بود، و وى قرائت را از علقمة بن قيس و اسود

بن يزيد و مسروق بن الأجدع آموخت و در نهايت زهد و عبادت بسر مى برد و او در سال 103 ه ق در گذشت.

5- مسلم بن جندب القارئ المدنى، مسلم قرائت را از ابن عياش فرا گرفت و نافع قرائت را از وى آموخت و عمر بن عبد العزيز به دست او تربيت شد و از فصحاى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 370

زمان خود بود و در سال 110 ه ق در گذشت.

6- طلحة بن مصرف، طلحه قارى مردم كوفه بود و قرائت را از سعيد بن جبير آموخت و او سيد القرّاء ناميده مى شد، او از مذهب حقه رو گردان بود و در سال 112 هلاك شد.

7- عبد الرحمن بن هرمز المدنى الأعرج، وى دانشمندى بزرگ بود و در قرآن و سنت، شخصيتى بارز به شمار مى آمد و نخستين كسى است كه علوم عربى را در مدينه رواج داد. وى عربيت را از ابو الأسود دؤلى آموخته بود و در قرائت شاگرد ابن عيّاش به شمار مى آمد و نافع مدنى قرائت را از وى آموخت او به اسكندريه رفت و در سال 117 ه ق در همانجا در گذشت.

8- عبد اللّه بن عامر اليحصبى، وى در قرائت، امام مردم شام و يكى از قراء سبعه است و نزديكترين آنان به زمان تابعين به شمار مى آيد. او دو سال پس از رحلت پيامبر متولد شده و در سن نه سالگى به شام منتقل شد و قرآن را از معاوية بن ابو سفيان آموخت، مى گويند او قرائت را از مغيرة بن ابى شهاب گرفته است اما معلوم نيست كه اين مغيره كيست و

در سال 118 ه ق در گذشت.

9- يحيى بن يعمر، ابو سليمان البصرى، وى از علماى نحو و عربيت و قرآن بود، قاضى مرو و يمن بود و از فصحاء مردم زمان خود به شمار مى آمد. دانش او نسبت به لغت بيشتر از ديگران بود، تقوا و ورع شديدى داشت. او و رفيقش نصر بن عاصم از شاگردان ابو الأسود الدّؤلى بودند و از معاريف شيعه به شمار مى آمدند، لذا حجاج او را به مرو تبعيد كرد و قتيبة بن مسلم، منصب قضاء را در آنجا به وى سپرد و در سال 120 ه ق در گذشت.

10- عبد اللّه بن كثير بن .. ابن المطّلب، وى امام مردم مكه در قرائت بود، او يكى از قراء سبعه و در اصل فارسى تبار است و در مكه عطّار بود و قرائت را از ابن السّائب و مجاهد و درباس مولاى ابن عباس آموخت و در سال 120 ه ق در گذشت.

11- محمد بن عبد الرحمن السّهمى ابن محيصن، وى يكى از قراء ثلاثه مكه بود

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 371

كه عبارت بودند از: ابن كثير و ابن محيصن و حميد الأعرج، و قرائت وى آميخته با شواذ مورد قبول بوده است ولى اهل مكه از قرائت وى اعراض كرده و قرائت ابن كثير را پذيرفتند، وى در سال 123 ه ق در گذشت.

12- عاصم بن ابى النّجود الكوفى، وى قارى و امام به شمار مى آمد و او يكى از قراء سبعه است و قرآن را نزد ابو عبد الرحمن السّلمى و زر بن حبيش خواند و گروه بيشمارى از وى قرائت را فرا

گرفتند، قرائت وى از ابو عبد الرحمن و آن هم از على عليه السّلام گرفته بود. و نكته قابل توجه اينكه تمام مصحفهاى كنونى، بر مبناى قرائت حفص، از عاصم، از السلمى، از على عليه السّلام و عاصم شيعى مذهب بود و علاقه شديدى نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشت.

13- شيبة بن نصّاح سرجس المدنى، شيبه قارى و امام بود، او مولاى ام سلمه بود، و يكى از شيوخ نافع به شمار مى آيد. و وى در قرائت شهرت و معروفيت چندانى نداشت، تبعيت نافع از شيبه بيشتر از تبعيت وى از ابو جعفر بود و او در سال 130 ه ق در گذشت.

14- حميد بن قيس الأعرج المكى، وى يكى از سه قارى مكه بود و هيچيك از قاريان بهتر از او و ابن كثير نبودند و وى در سال 130 ه ق در گذشت.

15- يزيد بن القعقاع، وى قارى و يكى از قراء عشره به شمار مى آمد، از معاريف مدينه و از افراد خوشنام بود، قرائت را از مولاى خود عبد اللّه بن عياش فرا گرفت و مدتى طولانى منصب قرائت را به عهده داشت و در حدود سال 130 ه ق در گذشت.

16- يزيد بن رومان المدنى، وى فقيه و محدث و قارى بود و او يكى از شيوخ نافع، در قرائت است و در سال 130 ه ق در گذشت.

17- حمران بن اعين الشيبانى، وى از تابعين و از مردم كوفه بود، وى قرائت خود را طبق نقل ابو عمر الدانى از عبيد بن فضل و ابو حرب بن ابو الأسود الدؤلى و يحيى بن وثاب

و حمزه كه يكى از قراء سبعه است اخذ نموده و قرائت خود را به حمزه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 372

عرضه كرده است و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام و از خواص آنان بود و كشى او را از حواريون آن دو امام بر شمرده است و امام صادق عليه السّلام شهادت داده است كه او به حق از اهل بهشت است و در حدود سال 130 در گذشت.

طبقه چهارم قرّاء:

عبارتند از:

1- ابان بن تغلب بن رباح ابو سعيد البكرى الجريرى، او يك قارى بزرگ و در رأس قرّاء قرار داشت، و فقيه و لغوى بر جسته بود. و او صاحب قرائتى منحصر به فرد بوده كه نزد قراء، معروف است و سه تن از ائمه اطهار عليهم السّلام را درك كرد؛ امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق عليهم السّلام و از خواص آنان به شمار مى آمد و امام صادق عليه السّلام به او فرمود: در مسجد بنشين و براى مردم فتوا بده كه من دوست دارم در بين شيعيان خود، كسى را همانند تو ببينم. «اجلس فى المسجد و افت للنّاس، فانّى احبّ ان ارى فى شيعتى مثلك»، و او در سال 141 در ايام امامت امام صادق عليه السّلام در گذشت و امام در عزاى او شركت كرد و فرمود: «أما و اللّه لقد اوجع قلبى موت ابان؛ يعنى قلب مرا مرگ ابان به درد آورد».

2- سليمان بن مهران الأعمش، از مردم كوفه و اصالتا از اهل رى بود و قرائت را از على بن وثاب و زر بن حبيش، فرا گرفت و قرائت

خود را بر ابو العاليه و مجاهد و ابن بهدله عرضه كرد و بهترين قارى زمان خود بود. و او در ايمان و ثباتش بر مذهب حق، استوار و سر سخت و دوستدار آزاده امام امير المؤمنين عليه السّلام به شمار مى آمد و در سال 148 ه ق در گذشت.

3- ابو عمرو بن العلاء المازنى، نام وى «زبّان» و قارى بصره بود و يكى از قراء سبعه است كه امامت بصره به او ختم شد. و از اصحاب امام صادق عليه السّلام بوده و از عده اى قرائت خود را فرا گرفت و در سال 154 ه ق در گذشت.

4- يحيى بن الحارث الذمارى، وى امام جامع دمشق و قارى آن شهر بود، وى جانشين ابن عامر در دمشق به شمار مى آمد و به منصب قرائت منصوب شد و به سال

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 373

145 ه ق در گذشت.

5- نافع ابن عبد الرحمن ابو نعيم، وى در بعضى از اقوال، ابو رويم الّليثى، ناميده شده است و او از قراء سبعه است و قارى مدينه و اصل او از اصفهان است و قرآن را نزد بيش از هفتاد تن كه همه آنان از تابعين بودند فرا گرفت و در قرائت امام بلا منازع بود و در سال 169 در گذشت.

6- حمزة بن حبيب الزّيات، وى يكى از قراء سبعه است وى قرآن را نزد اعمش و حمران بن اعين و ابن ابى ليلى فرا گرفته و خود بر صدر منصب قرائت نشست و كسائى و ديگران از وى قرائت آموختند و طبق نظر شيخ طوسى او از اصحاب امام صادق عليه

السّلام بوده و ارباب تراجم او را از شخصيتهاى معروف شيعه مى دانستند و او در سال 156 ه ق در گذشت.

7- عيسى بن عمر الهمدانى، وى قرآن را نزد عاصم و اعمش خواند، كسائى و گروهى ديگر قرائت را از وى فرا گرفتند. او در غياب حمزه، قارى مردم كوفه بود و در سال 156 ه ق در گذشت.

7- ابو الحارث، عيسى بن وردان المدنى الخدّاء، وى قارى و امامى، حاذق بود و قرائت خود را بر ابو جعفر و شيبة بن نصّاح، عرضه كرد و از بزرگان اصحاب نافع بود و در سال 160 ه ق در گذشت.

9- سليمان بن مسلم جماز، ابو الربيع الزّهرى المدنى، وى قرائت خود را بر زيد بن القعقاع و شيبة بن نصّاح عرضه كرده است و او در سال 170 ه ق در گذشت.

10- ابو الحسن، على بن حمزة بن عبد اللّه بن بهمن بن فيروز الكسائى، كسائى يكى از قراء سبعه است او از دانشمندان علم نحو به شمار مى آمد، او از مردم كوفه و يكى از شخصيتها و معاريف بود، قرآن را نزد گروهى بخواند و گروهى نيز از وى قرآن را آموختند، وى در بين قرائتها براى خود قرائتى خاص انتخاب كرد و قرائت علم و فن او بود. و كسائى از شخصيتهاى شيعه به شمار مى آيد و آثارى علمى، در تاريخ و ادب از خود بجا گذاشته و در سال 187 ه ق در گذشته است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 374

11- سلام بن سليمان ابو منذر المزنى البصرى، وى به خراسانى معروف بود، نخست در بصره و سپس در كوفه زندگى

مى كرد. او قارى و از دانشمندان علم نحو به شمار مى آمد و قرآن را نزد عاصم بخواند و امام جامع بصره بوده و در سال 171 ه ق در گذشت.

12- افراد ديگرى غير از افراد مذكور بودند كه نامشان معروف است از قبيل:

ابو بكر شعبة بن عياش الأسدى كوفى و سليم بن عيسى أبو عيسى الكوفى و حفص بن سليمان الأسدى الغاضرى الكوفى و اسماعيل بن عبد اللّه بن قسطنطين ابو اسحاق المخزومى المكى و اسماعيل بن جعفر الانصارى المدنى كه در سال 180 هجرى در بغداد در گذشت و امثال اينها.

طبقه پنجم قراء:

عبارتند از:

1- ابو محمد، اسحاق بن محمد المسيّبى المخزومى المدنى، او قرائت را از نافع بن ابى نعيم فرا گرفت و از بزرگان اصحاب وى بود و خلف بن هشام البزّاز و گروهى ديگر قرائت را از وى آموختند، احمد حنبل و ابن ذكوان از وى روايت كردند و او در سال 200 ه ق در گذشت.

2- ايّوب بن المتوكّل البصرى الصّيدلانى، وى قرائت خود را بر سلام و ابو الحسن كسائى و گروهى ديگر عرضه كرد و بهترين قارى زمان خود به حساب مى آمد و در سال 200 ه ق در گذشت.

3- يحيى بن المبارك اليزيدى امام ابو احمد البصرى، شهرت او به يزيدى از جهت ارتباط او با يزيد بن منصور دائى مهدى عباسى است كه آموزش و پرورش فرزندان او را به عهده داشت و او از قرّاء و از دانشمندان علم نحو بود. و او قرآن را از ابو عمرو آموخت و وى داراى تأليفاتى بوده كه نوشته هاى او بالغ بر ده هزار برگ بوده است و در سال

202 ه ق در گذشت.

4- عثمان بن سعيد، ابو سعيد المصرى، وى ملقب به «ورش» بوده و اصل او از

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 375

آفريقا است و او در حدود سال 155 ه ق، چند بار قرآن را نزد نافع ختم كرد و نافع او را «ورش» ناميد؛ زيرا وى به غايت سفيد بود و «ورش» نيز يكى از مشتقات شير و لبن است و او در زمان خود در مصر، رياست قرائت را به عهده داشت و او پس از بررسى علم نحو به كار قرائت پرداخت و در سال 197 ه ق در گذشت.

5- قالون، ابو موسى بن مينا، وى در زمان خود قارى مدينه بود و او ربيب (پسر زن) نافع بود و به علت قرائت عالى او، وى را «قالون» لقب داده اند؛ زيرا «قالون» لغت رومى است و به معناى نيكو و عالى است او قرائت را از نافع آموخت و داراى عمرى طولانى بود و در سال 220 در گذشت.

6- يعقوب بن اسحاق الحضرمى، يعقوب در عصر خود قارى بصره بود و نسبت به قرآن شناختى كامل داشت و او از همگان اعلم بوده و امام جامع بصره نيز بود و در سال 205 ه ق در گذشت.

7- ابو يوسف الأعشى يعقوب بن محمد الكوفى، او قرائت را از ابن عياش آموخت و در كوفه بر صدر منصب قرائت قرار داشت و صيرفى و شمؤنى در زمره شاگردان او بودند و وى در حدود سال 200 ه ق در گذشت.

8- شجاع بن ابى نصر البلخى، وى قارى زاهدى بوده و قرائت را از ابو عمرو فرا گرفت

و در سال 190 ه ق در بغداد در گذشت.

9- حسين بن على الجعفى الكوفى، ابو عبد اللّه الزاهد، وى يكى از اعلام به شمار مى آمد و قرآن را نزد حمزه خواند و پس از حمزه تصدى قرائت با او بود و احمد حنبل قرائت را از وى آموخت جعفى در رأس قرائت قرار داشت و مردم را آموزش مى داد و در سال 203 در سن 84 سالگى در گذشت.

10- ابو احمد، عبد اللّه بن صالح العجلى الكوفى، وى از بزرگان قراء به شمار مى آمد و قرائت را از حمزه آموخت و در اواخر عمر خود در بغداد اقامت كرد و در آنجا به كار قرائت پرداخت و در حدود سال 220 در گذشت.

11- يحيى بن آدم، امام ابو ذكريا القرشى الكوفى الأحول، وى قارى و حافظ قرآن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 376

بود و به قرائت عاصم عالم بود و در سال 203 در گذشت.

12- ابو محمد، عبد اللّه بن موسى العبسى الكوفى، وى قارى و حافظ قرآن و داراى مذهب شيعه بود، قرآن را نزد عيسى همدانى خوانده و در قرائت شاگردى على بن صالح را داشته و لغت را از حمزه و كسائى فرا گرفت، عبسى در ذى القعده سال 213 ه ق در گذشت.

طبقه ششم از قراء:

عبارتند از:

1- ابو عبيد قاسم بن سلام، او يكى از اعلام و برگزيدگان بود كه تأليفات بسيار داشت و قرائت را از كسائى و شجاع بن ابو نصر و ديگران فرا گرفت. او امامى مجتهد بود و در آراء از كسى تقليد نمى كرد. وى در هرات متولد شد و پدرش سلام بنده بود.

و او

به تعليم مشغول شد تا اينكه در ادبيات صاحب نظر شد، وى در سال 224 ه ق در مكه در گذشت.

2- خلاد بن خالد، ابو عيس شيبانى صيرفى كوفى احول، او مصاحب سليم و زمانى چند تصدى منصب قرائت را داشت و در سال 220 در گذشت.

3- خلف بن هشام البزّاز، وى از قراء بغداد بود و قرائت را از سليم آموخت و سليم از شاگردان حمزه بود و در حدود سال 230 ه ق در گذشت.

4- روح بن عبد المؤمن الهذلى، و او از قراء بصره بود و قرائت را از يعقوب الحضرمى فرا گرفت و ابن حيان او را در زمره ثقات بر شمرد و او در سال 233 ه ق در گذشت.

5- رويس محمد بن المتوكّل اللؤلؤ البصرى، او قارى حاذق و ضابطى معروف بود و قرائت خود را بر يعقوب الحضرمى عرضه داشت و در سال 238 ه ق در گذشت.

6- اسحاق بن ابراهيم، ابو يعقوب المروزى، و او به ابن راهويه، معروف بود و در نيشابور مى زيست و از امامان به شمار مى آمد و به مناطق مختلف سفر كرد

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 377

و با حافظه ترين مردم زمان خود بود و در سال 238 ه ق در گذشت.

7- ليث بن خالد، ابو الحارث البغدادى، او قرائت خود را بر كسائى، عرضه كرد و در زمره بزرگترين اصحاب او به شمار مى آمد و در سال 240 ه ق در گذشت.

8- ابو يعقوب الازرق، يوسف بن عمر، او در مدينه و سپس در مصر مى زيست و او روزگارى را با «ورش» بسر مى برد و اداء حروف را به خوبى

از وى فرا گرفت و 25 بار، قرآن را با دقت و تحقيق پيش «ورش» خواند و بالأخره در مصر به جانشينى ورش نائل آمد و در سال 240 ه ق در گذشت.

9- ابن ذكوان، عبد اللّه بن احمد بن بشير ابو عمرو الدّمشقى، او قارى دمشق و امام جامع آن ديار بود و در زمان خود در قرائت اعلم از همه بود و در سال 242 ه ق در گذشت.

10- احمد بن محمد القواس، وى قارى مكه بود، ابن مجاهد مى گويد: قنبل براى من نقل كرد كه قواس در سال 237 مرا مأمور كرد كه «البزّى» را ملاقات كنم و به او بگويم كه القواس گفته كه تو و «ما هو بميّت» را مخفف مى خوانى در حالى كه اين قرائت با قرائت ما منطبق نيست ... اين موضوع نشان مى دهد كه قواس برتر از قنبل و البزّى بود و وى در سال 245 ه ق در مكه در گذشت.

11- ابو عمرو الدّورى، حفص بن عمر الأزدى، او علاوه بر قرائت، در علم نحو هم دست داشت از مردم بغداد بود ولى در سامراء مى زيست و قارى اسلام و شيخ عراق به شمار مى آمد و قرائت را از اسماعيل بن جعفر كسائى و يزيدى فرا گرفت و مى گويند اول كسى است كه قرائتهاى مختلف را جمع كرده و در اين زمينه تأليفى به وجود آورد و وى در سال 246 ه ق در گذشت.

12- ابو الحسن البزّى، احمد بن محمد، او در زمان خود قارى مكه و مؤذن مسجد الحرام بود و اصل او فارسى و از همدان بود و قرائت را از على بن

سليمان و اسماعيل القسط كه از شاگردان ابن كثير بودند. فرا گرفته بود و او چهل سال مؤذن مسجد الحرام بود و در سال 250 ه ق در گذشت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 378

13- محمد بن عيسى الرّازى، وى قرآن را نزد نصير و خلّاد كه از اصحاب كسائى بودند خوانده است و كتاب «الجامع فى القرائات» از تأليفات اوست، او در سال 253 ه ق در گذشت.

14- ابو الوليد، هشام، عمار السلمى، وى از مردم دمشق و خطيب مسجد جامع آن ديار بود و پس از در گذشت ابن ذكوان، مردم به او روى آوردند و وى در سال 253 ه ق در گذشت.

15- احمد بن جبير، ابو جعفر الكوفى، وى ساكن انطاكيه بود و در زمره قراء بزرگ و با هوش بود قرائت را از كسائى آموخت، سليم و يزيدى و اعشى و مسيّبى و چند نفر ديگر از اساتيد او بودند و او از معمّرين قراء بود و در سال 258 ه ق در گذشت.

16- ابو العباس، فضل بن شازان بن عيسى، او از مردم رى بود (و او غير از فضل بن شازان نيشابورى است) وى يكى از اعلام و برگزيدگان و بزرگ قاريان در رى بود و ابو عمرو الدّانى درباره او مى گويد: در زمان خود از نظر علم و فهم همانندى نداشت و او در سال 290 ه ق در گذشت.

طبقه هفتم از قراء:

عبارتند از:

1- محمد بن يحيى، كسائى صغير، وى در زمره بزرگترين اصحاب كسائى كبير بود، وكيع و ابو بكر مجاهد قرائت را از وى آموختند و او در حدود سال 290 ه ق در گذشت.

2-

ابو عمر، محمد بن عبد الرحمن، مشهور به قنبل، قنبل قارى مكه بود و رياست قرائت در حجاز به او منتهى شد. او قرائت را از «القواس» و «البزى» فرا گرفت، جمع كثيرى را قرائت آموخت كه از آن جمله اند: ابن مجاهد و ابن شنبوذ، قنبل مسؤليت شهربانى مكه را نيز به عهده داشت و سيره او رو به فساد گذاشت و در پايان دچار اختلال حواس شد و در مورد قرآن سخنان بى رويه گفت و مردم از وى دورى جستند و لذا هفت سال قبل از مرگ خود، قرائت را رها كرد و در سال 291 در 96

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 379

سالگى در گذشت.

3- ابو ايوب، سليمان بن يحى الضّبى، او اهل بغداد و از بزرگان قراء و از دانشمندان آنها به شمار مى آمد و شصت سال در جامع المدينه در بغداد متصدى امر قرائت بود و در سال 291 در 90 سالگى در گذشت.

4- هارون بن موسى، ابن شريك الأخفش، وى اهل فضل بوده و كتب فراوانى در قرائت و عربيت تأليف كرد و جمع كثير از قبيل جعفر بن ابى داوود، ابو الحسن ابن شنبوذ و بلخى و بعلبكى از وى قرائت آموختند و وى در سال 292 در سنّ 92 سالگى در گذشت.

5- ابو الحسن، ادريس بن عبد الكريم الحدّاد، وى از بغداد بود و قرائت را از خلف آموخت و چون در فن قرائت متبحّر بود عده اى از وى قرائت آموختند و در سال 293 ه ق در گذشت.

6- جعفر بن عبد اللّه الأنصارى الاصفهانى، وى در جامع اصفهان امام و قارى بود و در

علوم قرآن و تجويد بر ديگران مقدم بود و قرائت را از الدّورى فرا گرفت و محمد بن احمد كسائى از وى قرائت آموخت و در سال 294 ه ق در گذشت.

7- محمد بن عبد الرحيم اصفهانى، وى در زمان خود استاد قرائت بود و قرائت «ورش» را از عامر الجرشى آموخت و نسبت به قرائت نافع شناختى كامل داشت، ابن مجاهد از وى قرائت را فرا گرفت و او براى آموختن قرائت به مصر سفر كرد و هشتاد هزار واحد پولى كه داشت براى هشتاد ختم قرآن انفاق كرد و در سال 296 ه ق در گذشت.

8- حسن بن على بن حمّاد بن مهران، او قارى مردم در قزوين بود، ابن شنبوذ و ابو بكر النقاش و المطوعى، از وى قرائت آموختند در آخر، در اهواز، مقيم شد و در حدود سال 300 ه ق در گذشت.

9- احمد بن فرح بن جبرئيل، ابو جعفر البغدادى، وى قرائت را از الدورى و البزّى فرا گرفت، وى چندى در كوفه اقامت گزيد و مردم از وى استفاده كردند،

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 380

امين و مورد وثوق بود و در سال 303 در سن 90 سالگى در گذشت.

10- عده كثيرى در اين طبقه از قراء به نام هستند كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد از قبيل: جعفر بن محمد بن اسد، ابو الفضل الضرير النّصيبى، متوفاى 307 و ابو العباس، احمد بن سهل بن فيروزان، الشيخ الأشنانى، متوفاى 307. و ابو بكر بن عبد اللّه بن مالك المقرئ المصرى، معروف به ابن سيف متوفاى 307. و اسحاق بن احمد، ابو محمد الخزاعى المكى

متوفاى 308 و عباس بن فضل بن شاذان الرازى متوفاى سال 310. و موسى بن جرير بن عمران الرّقى، متوفاى 310 و محمد بن هارون بن نافع التمار متوفاى 310 و حسن بن حسين بن على الصوّاف، متوفاى 310 و محمد بن جرير، ابو جعفر الطبرى مفسر و مورخ اهل آمل طبرستان، متوفاى 310.

و حسن بن على، ابو بكر العلّاف البغدادى، متوفاى 318 و امثال اينها كه بسيارند.

طبقه هشتم:

طبقه هشتم از قراء، كسانى هستند كه در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم مى زيستند اينان آخرين كسانى هستند كه قرائتى مستقل داشتند و تعداد آنان بسيار است و ما در اينجا به برخى از آنان كه مهمتر و معروفترند اشاره مى كنيم:

1- الزينبى، محمد بن سليمان الهاشمى، ابو بكر البغدادى، وى يكى از كسانى است كه به قرائتها توجه داشته و در قرائت اهل مكه، امام به شمار مى آمد. قرائت را از اسحاق الخزاعى و گروهى ديگر فرا گرفت و او نزديك سال 320 ه ق در گذشت.

2- نفطويه، ابراهيم بن محمد بن عرفة ابو عبد اللّه العتكى الواسطى، طبق گفته ذهبى وى از ازكياء جهان به شمار مى آمد و او قرائت را در واسط از محمد بن عمرو فرا گرفت و از شعيب بن ايّوب و ابن الجهم استفاده كرد و عده از قراء معروف از وى استفاده كردند و او در سال 323 در گذشت.

3- ابن مجاهد، احمد بن موسى بن العباس ابو بكر البغدادى العطشى، وى قارى و استاد بود و در بغداد متولد شد و خانواده اش در بازار العطش بغداد بسر مى بردند، لذا وى منسوب بدانجا است. و او تأليفى دارد به

نام «السبعة» كه درباره قرائتهاى هفتگانه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 381

بحث كرده و قرائت را در عدد هفت، منحصر كرده است و از آن وقت اعتقاد عمومى بر آن شد كه قرائتها به هفت موج منحصر است و حديث «احرف سبعه» اشاره به اين موضوع دارد. و بنا به گفته دكتر صبحى صالح: گناه اين شايعه دروغ به گردن ابن مجاهد است و اوّل كسى است كه بر سد باب اجتهاد و منع انتخاب قرائت مستقل، كوشيده است و او در سال 324 ه ق در گذشت.

4- الدّاجونى الكبير محمد بن احمد، وى يكى از كسانى است كه به امر قرائت، توجه داشت و براى استفاده از اساتيد به مناطق مختلف سفر مى كرد و به جمع آورى قرائتها مى پرداخت و در سال 324 در گذشت.

5- موسى بن عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان امام ابو مزاحم الخاقانى، وى از خاندان وزراء بود و در قرائت كسائى شناخت كاملى داشت و در زمره دانشمندان بود و در سال 325 در گذشت.

6- احمد بن محمد بن اسماعيل معروف به الحمزى، معروفيت او به «الحمزى» از اين جهت است كه وى نسبت به قرائت حمزة بن حبيب الزيات، شناختى كامل داشت و در بغداد به امر قرائت اشتغال داشت و مردم به علت زهد و استوارى وى به او اقبال داشتند. و در سال 327 ه ق در گذشت.

7- ابن شنبوذ، محمد بن احمد، ابو الحسن البغدادى، وى استاد قرائت در عراق بود و براى كسب دانش به مناطق مختلف سفر كرد. وى معاصر ابن مجاهد بود و در قرائت و اصول و فنون

آن، اعلم از وى بود و وى بر خلاف ابن مجاهد در انتخاب قرائت، آزادى قائل بود و به قرائت مشهور توجه داشت و گاهى نيز طبق قرائت شاذ كه از نظر عامه نامأنوس بود، قرآن را مى خواند.

و او فى حدّ نفسه مورد وثوق بود و از نظر ديانت، فردى صالح و در فن قرائت متبحّر بود و «ابن مجاهد» را به علت كمى دانش تحقير مى كرد و همين باعث حسد ابن مجاهد شد و عليه او نزد وزير وقت (ابن مقله) سعايت كرد و او به عنوان اعتقاد به قرائتهاى شاذ، مورد آزار قرار گرفت و در سال 328 ه ق در گذشت.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 382

8- ابو بكر ابن الانبارى، محمد بن القاسم، وى قارى و نحوى و از مردم بغداد است و درباره او گفته شده كه سيصد هزار بيت به عنوان شواهد قرآن از حفظ بود و آنچه كه بيان مى كرد از حفظ املاء مى نمود و الدّانى كتاب «الوقف و الأبتداء» را از تأليفات وى بر شمرده. و در سال 328 درگذشت.

9- محمد بن نضر الربعى الامام ابو الحسن ابن الأحزم الدّمشقى، رياست قرائت در شام به وى منتهى شد، وى جلسه درس بزرگى داشت و عمر طولانى داشت و مردم به او اقبال داشتند و در سال 341 ه ق در گذشت.

10- محمد بن احمد، ابو عبد اللّه كسائى، او از مردم اصفهان بود، قرائت را از گروهى، من جمله ابن عساكر و ابن الصباح، آموخت گروهى از جمله: ابن اشته كه مقيم مصر بود از وى قرائت آموخت و او در سال 347 در اصفهان

در گذشت.

11- ابو طاهر عبد الواحد بن عمر، وى بغدادى است و يكى از اعلام قراء به شمار مى رود و كتاب البيان را تأليف كرد، رياست در قرائت به وى منتهى شد و او پس از استادش ابن مجاهد طبق تقاضاى مردم منصب قرائت را به عهده گرفت و بزرگان از هر سو به طرف او مى آمدند و در سال 349 در گذشت.

12- محمد بن الحسن بن محمد، ابو بكر النقاش، او در اصل از موصل بود ولى در بغداد متولد شد و در آنجا نشو و نما كرد. او قارى و مفسر و يكى از اعلام بود، وى به تشيع شناخته شده بود و از اهل بيت احاديثى را از شيوخ خود با سندهاى عالى نقل مى كرد و از همين جهت وى را در حديث متهم كردند و او به قرائت ابن كثير و ابن عامر به علت صحت سندهاى آن دو توجه داشت.

و دهها نفر ديگر كه در اين طبقه در قرائت معروف و مشهور و صاحب نظر بودند كه به علت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى شود و به كتب مفصله از جمله به التمهيد، جلد دوّم، مبحث طبقات قراء، مراجعه نماييد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 383

6- انحصار قرائتها به هفت قرائت «1»

در مبحث قبل، نمونه هايى از توجه مسلمانان در تمام دوره ها نسبت به قرائتهاى معروف، منسوب به ائمّه بزرگ و حفظ و تدوين و قبول همه آنها نقل شد و گفته شد كه مردم هر منطقه اى به قارى محلّى و منطقه خود، توجه بيشترى داشتند. و هيچ كس اعم از عامّه و خاصه بر اين سيره مستمر، اعتراض نكرده است، همان طورى كه

در كتب تاريخ ثبت و ضبط است.

بدين ترتيب، اجتهاد و تحقيق و بررسى و انتخاب و اختيار قرائت، مورد توجه همه مسلمانان قرار داشت و در چار چوب شروط خاصّى قرائت را فرا مى گرفتند و مى پذيرفتند.

اين روش هميشگى در مورد قرائت و آموختن آن تا اوايل قرن چهارم، ادامه داشت تا اينكه نابغه بغداد!!، يعنى ابن مجاهد كه در جذب قلوب مردم و نفوذ در بين امراء و مقامات، نبوغى داشت، ظهور كرد، وى كرسى شيخ القرّاء را به طور رسمى به خود اختصاص داد و حكومت، وى را به اين مقام، منصوب كرد و عامه مردم به او روى آوردند. او رقيبانى داشت كه افضل و اعلم از وى بودند و در علوم قرآنى سابقه اى بيشتر داشتند، آنان ابن مجاهد را به علت كمى دانش و كمى روايت از شيوخ و سفر نكردن براى طلب علم و بى اطلاعى از فنون قرائت و انواع قرائتهاى منقول از ائمه بزرگ، تحقير مى كردند «2».

ابن مجاهد خيلى خشك و غير قابل انعطاف و سخت، پايبند به تقليد از قرائت پيشينيان بود. و عبد الواحد بن ابى هاشم مى گويد: كسى از ابن مجاهد پرسيد، چرا قرائتى خاص براى خود اختيار نمى كنى؟ او در پاسخ گفت: نياز ما در حفظ (1) ر. ك: التمهيد، محمد هادى معرفت، ج 2 از ص 218 به بعد و آموزش علوم قرآن، ترجمه آن از ابو محمد وكيلى، ج 2، از ص 264 به بعد.

(2) النشر فى القراآت العشر، ج 1 ص 36.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 384

دستاوردهاى ائمه پيشين، بيشتر از آن است كه قرائتى اختيار كنيم كه پس

از ما مورد استفاده قرار گيرد «1».

و ابن مجاهد كسى است كه ابن مقله وزير را بر آن داشت كه ابن شنبوذ و ابن مقسم (دو نفر از قراء هم عصر او و اعلم از او) را احضار كند و در محضر جمعى از فقها محاكمه نمايد تا مانع اجتهاد و اختيار قرائت شود «2».

ابن شنبوذ و ابن مقسم، سخت به روش ابن مجاهد و سدّ باب اجتهاد و اختيار قرائت، اعتراض و انكار داشتند و مى گفتند همانطورى كه پيشينيان مى توانستند قرائتى را اختيار كنند و اين كار براى آنان مباح بود، ديگران نيز كه پس از آنان آمده اند بايد بتوانند به همان نحو عمل كنند «3».

دكتر صبحى صالح مى گويد: بيشترين سهم از گناه اين عمل، متوجه امام كبير، ابو بكر احمد بن موسى بن العباس، معروف به «ابن مجاهد» است كه در اتمام قرن سوم هجرى و اول قرن چهارم در بغداد به جمع آورى هفت قرائت از هفت تن از ائمه مكه و مدينه و بصره و كوفه و شام، دست زد و اينان به وثوق و امانت و انظباط و ملازمت قرائت معروف شدند، در حالى كه اين عمل ملاكى واقعى نداشته و صرفا يك تصادف و اتفاق است؛ زيرا در بين ائمه قرّاء بسيارى هستند كه از قراء سبعه برترند «4».

در زمانى كه دانشمندانى مانند: ابو عبيد قاسم بن سلام و ابو جعفر طبرى و ابو حاتم سجستانى، كتبى در فن قرائت مى نوشتند اصطلاح «قرائتهاى هفتگانه» مشهور نبود و آنان در تأليفات خود، قرائتهاى بيشترى را تشريح كرده اند و اين عبارت «قرائتهاى هفتگانه» در اوّل قرن چهارم، بوسيله ابن مجاهد كه

كمتر متكى به روايت بود و در راه (1) معرفة القراء الكبار، ذهبى، ج 1، ص 217.

(2) غاية النهايه، ج 2، ص 52 و ص 123 شرح حال ابن شنبوذ و ابن مقسم.

(3) مباحث فى علوم القرآن، دكتر صبحى صالح، ص 251.

(4) مباحث فى علوم القرآن، ص 247 و 248.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 385

كسب دانش، به مناطق مختلف نرفته بود، رواج يافت و در نتيجه، مردم عوام تصوّر كردند كه منظور از قرائتهاى هفتگانه همان «احرف سبعه» است كه در حديث نبوى آمده است.

از اين رو منقّدين از ائمه، سرزنش و ملامت تند خود را متوجه ابن مجاهد كردند كه عمل او اين توهم را به وجود آورده است، توهمى كه عظمت و شئون ائمه ديگر را كه برتر و بالاتر از عظمت و شئون قراء سبعه بود، ناچيز بينگارند «1».

7- قرّاء سبعه و راويان آنان

چنانكه در مطلب قبل گفته شد، انحصار قرائتها در قرائات سبعه، صرف يك تصادف و اتفاق بود كه مبتنى بر تأليف ابن مجاهد است كه به هفت قرائتى كه به او رسيده بود اكتفا كرده است و آن هم به گفته زركشى، علت آن اين است كه ابن مجاهد در راه كسب علم، رنج سفر را به خود هموار نكرده و روايتهاى زيادى در اختيار نداشته است «2» و گر نه نبايد قرائتها را در هفت قرائت منحصر نمايد.

و چنانكه در ضمن بررسى طبقات قراء ملاحظه كرده ايد، تا اول قرن چهارم (زمان تدوين كتاب سبعه ابن مجاهد) قرّاء بسيارى در بلاد اسلامى وجود داشتند و بسيارى از آنها اعلم از قراء سبعه بودند، ولى به هر حال

در اثر كارى كه ابن مجاهد كرده، اين هفت تن، در قرائت در بين مسلمين مشهور شدند و بعضيها سه نفر ديگر را نيز بر آنها افزوده اند. و شرح حال اين ده نفر در ضمن بررسى طبقات قراء (هر چند به طور اختصار) گذشت ولى در اينجا نيز به طور خلاصه به معرفى راويان آنها مى پردازيم، گر چه هر يك از آنها راويان متعدد داشتند ولى ما به دو نفر از راويانى كه از شهرت بيشترى بر خوردار بودند و در كتاب سبعه ابن مجاهد آمده است، اشاره مى كنيم (1) الأبانه، ص 5- 8 و المرشد الوجيز، ص 151 و التمهيد، ج 2، ص 221.

(2) البرهان فى علوم القرآن، زركشى، ج 1، ص 327.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 386

و شما براى آگاهى بيشتر به كتب مفصّله مراجعه كنيد «1».

1- عبد اللّه بن عامر اليحصبى،

قارى شام، متوفاى 118، (مختصرى از شرح حالش در ضمن شماره 8 از طبقه سوم قراء گذشت) و دو راوى او عبارتند از: هشام بن عمّار و ابن ذكوان، اين دو راوى، ابن عامر را درك نكرده اند؛ زيرا هشام در سال 153 متولد شد و در سال 245 در گذشت و ابن ذكوان نيز در سال 173 متولد شده و در سال 224 وفات يافته است، از اين رو معلوم نيست كه به چه مناسبت، ابن مجاهد، اين دو را به عنوان راويان ابن عامر ذكر كرده است.

2- عبد اللّه بن كثير الدّارى،

قارى مكه، متوفاى 120 (مختصرى از شرح حال او در ضمن شماره 10 از طبقه سوم قراء گذشت) دو راوى او عبارتند از: البزّى و قنبل،

اين دو نيز ابن كثير را درك نكرده اند، زيرا البزّى در سال 170 قدم به عرصه وجود گذارده و در سال 250 درگذشت و قنبل نيز در سال 195 به دنيا آمده و در سال 291 دنيا را بدرود گفت.

3- عاصم بن ابى النّجود الاسدى،

قارى كوفه، متوفاى 128 (مختصرى از شرح حالش در شماره 12 از طبقه سوم قرّاء گذشت) و دو راوى او عبارتند از: حفص بن سليمان، متولد سال 90 و متوفاى 180. و شعبه ابو بكر بن عياش، متولد سال 95 و متوفاى 193. و حفص به قرائت عاصم غبطه مى برد.

4- ابو عمرو بن علاء المازنى،

نام وى «زبّان» و او قارى بصره بود و در سال 154 درگذشت (مختصرى از شرح حالش در ضمن شماره 3 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوى او الدّورى حفص بن عمر، متوفاى 246 و السّوسى صالح بن زياد، متوفاى 261 مى باشند، البته اين دو راوى او را درك نكرده اند و به واسطه اليزيدى از او روايت كردند. (1) ر، ك: البيان، آقاى خوئى و التمهيد، محمد هادى معرفت، ج 2، ص 226 و سر البيان، بيكلرى و قرآن در اسلام، علامه طباطبائى و اتقان، سيوطى، ج 1، باب بيستم و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 387

5- حمزة بن حبيب الزيات،

قارى كوفه، متوفاى 156 (كمى از شرح حالش در ضمن شماره 6 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوى او خلف بن هشام البزّاز متوفاى 229 و خلّاد بن خالد الشيبانى، متوفاى 220 هستند و به واسطه ازدى روايت كردند.

6- نافع بن عبد الرحمن الليثى،

قارى مدينه، متوفاى 169 (شرح حالش در

ضمن شماره 5 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوى عبارتند از: قالون ربيب نافع كه نام او عيسى بن مينا است و در سال 220 درگذشت و ورش عثمان بن سعيد، متوفاى 197 است.

7- على بن حمزة الكسائى،

قارى كوفه، متوفاى 189 (كمى از شرح حالش در ضمن شماره 10 از طبقه چهارم قراء گذشت) و دو راوى او عبارتند از: ليث بن خالد بغدادى، متوفاى 240 و الدّورى حفص ابن عمر، متوفاى 246، الدورى راوى ابو عمر بن علاء المازنى نيز بوده است.

علاوه بر اين هفت نفر كه مشهورند، سه نفر ديگر نيز در قرائت مشهورند و روّاتى از آنها نيز روايت كرده اند لذا اين سه نفر را بر آن هفت نفر اضافه كرده اند و عدد قراء را به ده رسانده اند و آنها عبارتند از:

1- خلف بن هشام،

راوى حمزه و قارى بغداد، متوفاى 229 (شرح حالش در ضمن شماره 3 از طبقه ششم قراء گذشت) و دو راوى او عبارتند از: ابو يعقوب المروزى اسحاق بن ابراهيم، متوفاى 286- و ابو الحسن ادريس بن عبد الكريم، متوفاى 292.

2- يعقوب الحضرمى، ابن اسحاق،

قارى بصره، متوفاى 205 (شرح حالش در ضمن شماره 6 از طبقه پنجم قراء گذشت) دويس محمد بن متوكّل الّلؤلؤ، متوفاى 238 و روح بن عبد المؤمن الهذلى متوفاى 235 دو راوى او به شمار مى آيند.

3- ابو جعفر يزيد بن القعقاع المخزومى،

قارى مدينه، متوفاى 130 (كمى از شرح حالش در ضمن شماره 15 از طبقه سوم قراء گذشت) و راويان او عبارتند از: ابن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 388

وردان عيسى الحذّاء، متوفاى 160 و ابن جمّاز سليمان بن

مسلم الزهرى، متوفاى 170.

8- چند نكته:

در پايان درس بررسى طبقات قراء و معرفى قراء مشهور، تذكر چند نكته مهم و مفيد است:

1- نژاد قرّاء

ابو عمرو الدّانى صاحب كتاب «التيسير» مى گويد: در بين قراء سبعه، تنها دو تن از مردم عرب هستند كه عبارتند از: عبد اللّه بن عامر اليحصبى، قارى دمشق و ابو عمرو بن العلاء المازنى، قارى بصره و بقيه از موالى مى باشند «1»؛ يعنى ايرانى هستند.

در رابطه با «ابن عامر» گفته شده كه از قبيله «حمير» است ولى ابن حجر مى گويد:

وى در زمره كسانى است كه نسب او مورد ترديد است «2».

و درباره «ابو عمرو بن علاء» گفته شده كه از «مازن تميم» است، اما قاضى اسد اليزيدى مى گويد او از فارس است از قريه كازرون كه هم اكنون موجود و آباد است «3».

و چهار نفر از اين هفت نفر يقينا ايرانى الأصل و از نژاد آريا هستند و آنها عبارتند از: عاصم بن ابى النجود و نافع كه اصفهانى الاصل بود و ابن كثير و كسائى «4». و اگر ادعاى قاضى اسد اليزيدى كه گفته است «ابو عمرو بن علاء» نيز از اهل كازرون فارس است، قهرا پنج نفر از قراء ايرانى مى باشند. (1) التيسير فى القرائات السبع، ص 6.

(2) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 274، شماره 470.

(3) غاية النهايه فى طبقات القرّاء، ج 1، ص 288.

(4) خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهرى، ص 453.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 389

و طبق نقل دكتر سيد محمد باقر حجتى در كتاب پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، صفحه 328، حمزة بن حبيب بن عماره نيز ايرانى است، بنا بر

اين، پنج يا شش نفر از قراء سبعه ايرانى هستند و تنها يك نفر يعنى «ابن عامر» عرب است.

2- مذهب قرّاء

چهار تن از قراء سبعه، شيعه اهل بيت عليه السّلام بودند كه مذهب آنان ثابت و مورد قبول ارباب سيره است. اين چهار تن كه از ثقات به شمار مى آيند عبارتند از: عاصم بن ابى النّجود، ابو عمرو بن العلاء، حمزة بن حبيب و على بن حمزة الكسائى، و سه نفر ديگر: عبد اللّه بن عامر اليحصبى از پيروان معاويه است كه از فسق و دروغ پرهيزى نداشته است لذا حتى انتسابش به حمير و ادعاى اخذ قرائت از كسانى كه اصولا آنها را نديده و از كسانى مانند عثمان و معاويه كه اصولا قارى نبوده اند همه دروغ است و به همين جهات بود كه سليمان بن عبد الملك، مهاجر را مأمور كرد كه وى را از امامت جامع دمشق بر كنار كند و خود به جاى او نماز بخواند «1».

و مذهب دو تن ديگر يعنى ابن كثير مكى و نافع مدنى، پوشيده و نامعلوم است، اما آن دو به فارس نسبت داده شده اند «2» كه شايد بتوان همين مستور بودن مذهب آنها را دليل بر شيعه بودن آنان دانست. زيرا هيچ فلسفه اى در مخفى نگه داشتن مذهب اهل سنت وجود نداشت اما شيعيان در محروميت و احيانا در اذّيت و آزار بسر مى بردند، لذا بعيد نيست كه آن دو نيز شيعى مذهب باشند.

3- صحيحترين قرائت قرّاء

ابو محمد مكى بن ابى طالب مى گويد: صحيحترين قرائتها قرائت نافع و عاصم (1) معرفة القراء الكبار، ج 1، ص 67.

(2) التيسير، ص 4 و غاية النهايه، ج

2، ص 330.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 390

و فصيحترين آنها قرائت ابو عمرو و كسائى است «1».

ابن خلكان نيز گفته است: عاصم در قرائت، مورد توجه همگان و انگشت نما بود «2».

و احمد بن جنيد نيز گفته است: مردم كوفه، قرائت عاصم را پذيرفته اند و من نيز آن را اختيار كرده ام «3».

خوانسارى مى گويد: قرائت «عاصم» متداول بين مسلمانان است و از اين رو قرائت او همه جا با مركّب سياه نوشته مى شود و قرائتهاى ديگر را با رنگهاى ديگر مى نويسند كه با قرائت عاصم خلط نشود «4».

يحيى بن معين نقل كرده است: روايت صحيحى كه قرائت عاصم را نقل كرده است روايت حفص است «5»، لذا قرائتى كه در تمام ادوار از عاصم، معروف بود، قرائتى است كه به روايت حفص بوده و اين مسئله خود در خور بحث است كه در نكته بعدى به آن اشاره مى كنيم.

4- قرائت متداول، قرائت عاصم به روايت حفص است

از صدر اول تا عصر ما، قرائت متداول بين مسلمانان، قرائتى است كه منطبق با قرائت عاصم، به روايت حفص است و اين به دو علت بود:

اوّل آنكه:

حفص و استاد او عاصم، شديدا به آنچه كه با قرائت عامه و روايت صحيح و متواتر بين مسلمانان موافق بود، سخت پايبند و علاقه مند بودند و آن قرائتى است كه عاصم از شيخ خود ابو عبد الرحمن السلمى و او از امام امير المؤمنين عليه السّلام اخذ (1) اتقان، ج 1، باب بيستم.

(2) وفيات الاعيان، ج 3، ص 9.

(3) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 39.

(4) روضات الجنات، ج 5، ص 4.

(5) النشر فى القرائات العشر،

ج 1، ص 156.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 391

كرده است و على عليه السّلام به هيچ قرائتى جز آنچه با نصّ اصلى وحى كه بين مسلمانان متواتر است متمسك نمى شد.

اين قرائت را عاصم به شاگرد خود حفص آموخته است و از اين رو در تمام ادوار، مورد اعتماد مسلمانان قرار گرفته است و اين اعتماد عمومى، صرفا براى اين جهت بود كه با نصّ اصلى و قرائت متداول بين مسلمانان، توافق و تطابق داشته است تا جايى كه گفته شد قرائت حفص، قرائت عامه مسلمانان نيست بلكه قرائت عامه مسلمانان، قرائت حفص است.

ممكن است گفته شود پس چرا اين قرائت را به حفص نسبت دادند؟ گفته مى شود نسبت اين قرائت به حفص، به اين معنا نيست كه اين قرائت مبتنى بر اجتهاد حفص است بلكه اين يك نسبت رمزى است براى تشخيص اين قرائت و قبول قرائت حفص به معناى قبول قرائتى است كه حفص اختيار كرده و پذيرفته است؛ زيرا اين قرائت از اول بين مسلمانان متواتر بوده است.

دوّم آنكه:

عاصم در بين قراء معروف، به خصوصيات و خصائلى، ممتاز بوده كه به او شخصيتى قابل توجه بخشيده است، وى بى نهايت ضابطى استوار و در اخذ قرآن از ديگران محتاطتر بوده است و لذا قرائت را از كسى غير از ابو عبد الرحمن السلمى كه از على عليه السّلام فرا گرفته بود اخذ نمى كرد و آن را به زر بن حبيش كه قرائت را از ابن مسعود آموخته بود عرضه مى كرد، لذا در تمام دوره هاى تاريخ، قرائت عاصم، قرائتى بوده كه بر همه قرائتها، ترجيح داشته و بين عامه مسلمانان، رواج داشته

و همگان بدان توجه داشتند «1».

به عنوان نمونه به بعضى از كلمات و عمل بعضى از بزرگان فن اشاره مى كنم تا روشن شود كه مسلمانان عمدتا به قرائت عاصم عمل مى كردند و بقيه قرائات را در جنب آن اشاره مى كردند: (1) التمهيد، ج 2، ص 232.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 392

- قاسم بن احمد خيّاط كه از افراد حاذق و مورد وثوق بود و در سال 292 درگذشت، در قرائت عاصم امام به شمار مى آمد و از اين جهت اجماع مردم، قرائت او را بر ديگر قرائتها ترجيح مى دادند «1».

- در اول قرن چهارم، در جلسه درس ابن مجاهد قارى بغداد، پانزده تن متخصّص قرائت عاصم، وجود داشته و ابن مجاهد تنها اين قرائت را براى آنان تشريح مى كرد «2».

- نفطويه ابراهيم ابن محمد، متوفاى 323 كه پنجاه سال آموزش قرائت قرآن را به عهده داشت، هر وقت كه درس خود را آغاز مى كرد، قرآن را به قرائت عاصم مى خواند و آن وقت به قرائتهاى ديگر اشاره مى كرد «3».

- امام احمد حنبل نيز قرائت عاصم را بر ديگر قرائتها ترجيح مى داد؛ زيرا مردم كوفه كه اهل علم و فضل بودند، قرائت عاصم را پذيرفته بودند «4».

- تمام ائمه قرائت كوشش كردند كه اسناد قرائت خود را به روايت حفص و قرائت عاصم متصل كنند، امام شمس الدين ذهبى مى گويد: بالاترين چيزى كه براى ما رخ داده، وجود قرآن كريم از طريق عاصم است و عاصم از ابو عبد الرحمن السلمى و او از على عليه السّلام و از زر بن حبيش و او از ابن مسعود گرفته است و آنها از نفس

پيامبر و پيامبر از جبرئيل و به واسطه او از خدا گرفته است «5».

- علامه بزرگوار جمال الدين حسن بن يوسف حلى متوفاى 726 ه ق در كتاب قيّم خود «منتهى»، قرائت عاصم را بر ديگر قرائتها ترجيح داده و فرموده: (1) الطبقات، ابن الجزرى، ج 2، ص 11.

(2) معرفة القراء الكبار، ذهبى، ج 1، ص 217.

(3) لسان الميزان، ابن حجر، ج 1، ص 109.

(4) تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 5، ص 39.

(5) معرفة القراء الكبار، ج 1، ص 77.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 393

«محبوبترين قرائتها نزد من قرائت عاصم است «1»».

- ابن شهر اشوب، متوفاى 588 ه ق در كتاب «مناقب آل ابو طالب» فرموده است:

عاصم قرائت را از ابو عبد الرحمن السلمى فرا گرفته كه او هم قرآن را نزد امام على عليه السّلام قرائت كرده است و از اينجاست كه گفته اند: «افصح القراات قرائة عاصم؛ يعنى:

شيواترين قرائتها قرائت عاصم است»؛ زيرا او قرائت اصلى را آورده است «2».

- عالم بزرگوار تقى الدين ابو الصلاح حلبى، متوفاى 447 ه ق، كتابى در ادله قرائت عاصم و درستى آن نوشته و فرمود: قرائت عاصم قرائت قريش است «3».

- ذهبى در تاريخ اسلام، متذكر شده است كه عماد الدين على قارى استر آبادى كتابى در قرائت عاصم دارد كه براى دختر شاه طهماسب صفوى نوشته است «4».

به هر حال، كتب فراوانى در موضوع امتياز و برترى قرائت عاصم نوشته شده است و همين دليل است كه قرائت عاصم، رايجترين قرائتها بين مسلمانان بوده است. و ما را همين چند نمونه كافى است.

5- نقش شيعه در ترويج قرآن

كريم

البته معلوم است كه در اين نوع مباحث علمى، نبايد بحث جنبه فرقه اى به خود بگيرد ولى چكنيم كه تهمتهاى ناروا نسبت به شيعه از ناحيه بعضى از افراد مغرض و كينه توز كه آزادى انديشه را رها كرده و به تقليد پيشينيان مى پردازند و مى خواهند هميشه بين مسلمين تفرقه باشد، ما را وادار كرده كه از شيعه مظلوم كه تنها جرمش تمسك به ولايت اهل بيت در راه اجابت قرآن كريم «5» و رسول گرامى اسلام «6» است، (1) منتهى المطلب، علامه حلى، ج 1، ص 273 الفرع السادس.

(2) مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 43.

(3) مقدمه كتاب كافى لابى الصلاح الحلبى، ص 180.

(4) الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 17، ص 55.

(5) آيه: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (سوره شورى، آيه 33).

(6) حديث ثقلين، سفينه، منزلت، غدير و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 394

دفاع كنيم و مختصرى در اين رابطه سخن بگوييم گرچه آزاد مردان حتى از غير مسلمانان مى دانند چنين اتهاماتى به شيعه نمى چسبد.

اينان به دروغ و افترا، به شيعه نسبت مى دهند كه «شيعه» مصحفى خاص به خود دارد به نام «المصحف الشّيعى»!! «1» در حالى كه شيعه خود در طول تاريخ، چنين موضوعى را نشنيده است. گروهى از محققان متأخر، در برابر اين ادعا شديدا اعتراض كرده اند «2» كه مهمترين آنان «گلدزيهر» است كه علاقه خاص شيعه را به نصّ رسمى قرآن كه در دست مسلمانان است تشريح و تأييد مى كند «3».

ما در اينجا به منظور توضيح بيشتر درباره علاقه شيعه به نصّ قرآن كنونى، ناگزير از بيان

مطالب ذيل هستيم:

وقتى تاريخ قرآن كريم و دوره هايى را كه نسلا بعد نسل بر قرآن گذشت بررسى مى كنيم، مى يابيم كه نصّ كنونى قرآن با وضع موجود، اساسا مولود كوششهاى شيعه است و اينان بودند كه در حفظ و ضبط آن تلاش كردند و در تنظيم آن به نحو احسن و شكل گذارى و زيبائى آن از هيچ اقدامى خوددارى نكردند. و در حقيقت اگر قرآنى وجود داشته باشد كه بتوان آن را مصحف شيعى ناميد همين قرآن موجود است كه بايد آن را با توجه به نقش ائمه شيعه و قرّاء و حفّاظ و هنرمندان شيعه در طول تاريخ نسبت به مصحف، آن را به شيعه منسوب كرد.

على عليه السّلام اولين كسى است كه فكر جمع آورى قرآن را پس از درگذشت پيامبر اظهار كرد، گرچه قرآنى را كه وى جمع كرده بود، طبقه حاكم نپذيرفته و رد كردند، (1) ر. ك: القرآن و علومه فى مصر، ص 81، تأليف دكتر عبد اللّه خورشيد كه اين نسبت را تشريح كرده و با دلايل تاريخى روشن، آن را رد كرده است.

(2) ر، ك: تاريخ آداب العرب، ج 2، ص 15 و مقدمه حيات محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ص 35 از موير و تاريخ المساجد الأثريه، ص 92 از حسن عبد الوهاب و حاشيه فضائل القرآن، ابن كثير به قلم رشيد رضا، ص 48 شماره 2 و 3.

(3) مذاهب التفسير، گلدزيهر، ص 93.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 395

ولى فكر جمع آورى قرآن در همان وقت، اثر خود را در جامعه بجا گذاشته و نسبت به جمع آورى آن

اختلافى به وجود نيامد.

مصحفهاى مهمّى كه در آن زمان و قبل از توحيد مصاحف (به وسيله عثمان) تهيه شد و قرآن ها جمع آورى شد، عبارتند از مصحفهاى: عبد اللّه بن مسعود، ابى بن كعب، ابو الدرداء و مقداد بن اسود كه به ولاى خاص، نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شناخته شده اند.

و ديگر مصحفها از اعتبار اين مصاحف بر خوردار نبودند و مصحف ابو بكر نيز بين دو جلد منظّم نشده بود.

اول كسى كه توحيد مصحفها را در عهد عثمان مطرح كرد، «حذيفة بن يمان» بود كه شيعه بود. و ابىّ بن كعب كه تصدّى املاء قرآن را براى كميته استنساخ مصحفهاى يگانه، به عهده داشت و در اشكالات خود، نسبت به ضبط كلمات به او مراجعه مى كردند، او نيز شيعه مذهب بود.

شكل گذارى مصحف و نقطه گذارى آن به دست ابو الأسود دؤلى و دو شاگرد او نصر بن عاصم و يحيى بن يعمر انجام گرفت. و اوّل كسى كه در تحسين كتابت قرآن و تجويد خط آن، اقدام كرد «خالد بن ابى الهياج» از اصحاب على عليه السّلام بود، ضبط حركات به شكل كنونى، كار استاد بزرگ «خليل بن احمد فرا هيدى» است و او اول كسى است كه «همزه و تشديد و روم و اشمام» را وضع كرد كه در كتب تاريخ مربوطه ضبط است.

شيعه بود كه اصول قرائت را مورد تحقيق و بررسى قرار داد و قواعد آن را بيان كرد و با نهايت امانت و اخلاص، ابتكاراتى در فنون قرائت و تغييراتى در آن به كار برد.

اگر نگوييم شش تن، دست كم چهار تن از

قراء سبعه، شيعه بودند، علاوه بر آنكه گروهى از ائمه قرّاء بزرگ، از شيعيان به شمار مى آيند كه از آن جمله اند: ابن مسعود، ابى بن كعب، ابو الدّرداء، مقداد، ابن عباس، ابو الأسود، ابن السائب، ابى النّجود، حمران بن اعين، ابان بن تغلب، اعمش، ابو عمرو بن العلاء، حمزه كسائى، ابن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 396

عياش، حفص بن سليمان و امثال اينان كه همگى از ائمه بزرگند و در مناطق و دوره هاى مختلف، در رأس امر قرائت قرار داشتند كه مختصرى از شرح حالشان در ضمن بررسى طبقات قراء گذشت.

اما قرائت كنونى كه قرائت «حفص» است، يك قرائت شيعى خالص است كه آن را حفص از استادش عاصم و او از استادش ابو عبد الرحمن السلمى و او هم از امير المؤمنين عليه السّلام گرفته بود «1» (حفص و استادش و استاد استادش همگى شيعى مذهبند) و طبق نقل شيخ طوسى و ابن نديم، حفص از اصحاب امام صادق عليه السّلام بود «2».

آيا هيچ انسان منصفى كه در قلب او مرض نباشد به چنين قومى كه اين همه براى حفظ و صيانت و ترويج اين قرآن رايج بين مسلمين، كوشش كرده اند افترا مى بندد و مى گويد كه آنان از قرآن مسلمانان اعراض دارند و براى خود قرآنى خاص به خود دارند؟ چكنيم كه فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ ... «3». (1) التمهيد فى علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 2، ص 238.

(2) تاريخ قرآن كريم، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 325.

(3) سوره آل عمران، آيه 7.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 397

سؤالات:

1- قرائت را تعريف كرده و تاريخچه قرائت را بيان كنيد.

2- علم قرائت، از چه زمانى پديد آمده و تدوين شد و اوّلين مؤلف در علم قرائت چه كسى است؟

3- چند نفر از قراء معروف طبقه اول را نام ببريد.

4- طبقه دوم و سوم قراء چه كسانى بودند و از هر طبقه چند نفر را نام ببريد.

5- در طبقه چهارم چند نفر از قراء سبعه وجود دارند، نام ببريد.

6- از طبقه پنجم و ششم قراء چه مى دانيد؟ و از هر طبقه چند نفر را نام ببريد.

7- برخى از قراء طبقه هفتم و هشتم را نام ببريد.

8- انحصار قرائت در قرائتهاى هفتگانه از چه زمانى و به وسيله چه كسى انجام گرفته است؟

9- عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه بن كثير قارى كجا و چه عصرى بوده اند و راويان آنها چه كسانى هستند؟

10- عاصم و ابو عمرو قارى كجا بوده و در چه زمانى مى زيستند و دو راوى آنها چه كسانى هستند؟

11- نافع، كسائى و حمزه، قارى كجا بوده و در چه زمانى مى زيستند و دو راوى آنها را نام ببريد.

12- سه قارى معروف ديگر را با دو راوى آنها نام ببريد و بگوييد آنها در چه مراكزى قارى بودند.

13- قراء معروف سبعه از چه نژادى هستند؟

14- قراء معروف سبعه، چه مذهبى از مذاهب اسلامى را دارا بودند، تشيع يا تسنّن؟

15- به چه دليل قرائت عاصم، بين مسلمانان رواج يافت؟ توضيح دهيد.

16- چگونگى نقش شيعه را در ترويج قرآن كريم بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 399

درس سيزدهم اختلاف قرائات و مباحث مربوط به آن

اشاره

در قرائت قرآن كريم بين قرّاء، اختلاف بود و هر يك از قرّاء به سبك

و روش خاصّ به خود قرآن را قرائت مى كرد و مسلمين هر منطقه اى نيز تابع همان كسى بود كه تصدى منصب قرائت را داشت، لذا وجود اختلاف در قرائت بين قرّاء امرى مسلم است. مباحثى چند در رابطه با اختلاف قرائات قابل طرح و بررسى است كه عبارتند از:

1- اختلاف قرائات.

2- انواع اختلاف قرائات.

3- معيار صحت قرائت و تشخيص آن از قرائت شاذ از نظر اهل سنت.

4- حديث «سبعة احرف» و قرائات هفتگانه.

5- انواع قرائات به حسب تواتر و مشهور و ...

1- اختلاف قرائات

البته معلوم است كه قرآن كريم به يك طريقه از جانب پروردگار بر خاتم انبياء محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل گرديده و در زمان آن حضرت، هيچگونه اختلافى در كيفيت تلاوت قرآن وجود نداشت، لكن پس از رحلت آن بزرگوار، روايات صحابه از آن حضرت درباره بعضى از حروف و كلمات و كيفيّت اداى آنها به طرق گوناگون نقل شده و از جانب سلسله راويان آنان نيز نقل و امتداد يافته است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 400

بنا بر اين، ريشه اختلاف قرائات تا به زمان صحابه مى رسد؛ زيرا گروهى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از رحلت آن بزرگوار، به جمع آورى قرآن در مصحفهايى اقدام نمودند كه از آن جمله اند: عبد اللّه بن مسعود، ابى بن كعب، معاذ بن جبل و مقداد بن اسود، اينان در مواردى، درباره ضبط نصّى از قرآن و يا چگونگى قرائت آن، با يكديگر اختلاف داشتند و از آنجا مصحفهاى صحابه با يكديگر اختلاف پيدا كرده اند و مردم هر منطقه از مناطق جهان اسلام،

قرآن را بر حسب مصحف آن صحابى كه نزد آنان بسر مى برد، قرائت مى كردند.

به عبارت ديگر: مردم كوفه، قرائت ابن مسعود و اهل بصره، قرائت ابو موسى اشعرى و مردم شام، قرائت ابى بن كعب را پذيرفته بودند و ديگر مناطق نيز به همين نحو از قرائت يكى از صحابه تبعيت مى كردند.

تا زمان عثمان، وضع به همين منوال ادامه داشت تا اينكه دامنه اين اختلاف رو به گسترش نهاده و تنى چند از آگاهان امّت، مانند حذيفة بن يمان، اظهار نگرانى كردند و از عثمان خواستند كه قبل از آنكه كتاب خدا، در معرض اختلاف قرار گيرد و به چند گونه تبديل شود، مصحفها را يكى كند، عثمان نيز گروهى را مأمور كرد تا نسخه هايى هماهنگ از اين مصحف تهيه كنند و آنها را به مراكز اسلامى بفرستند و مسلمانان را تنها به خواندن اين مصحف و محو مصحفها و قرائتهاى ديگر تشويق نمايند «1».

البته معلوم است كه عوامل بسيارى در ايجاد اين اختلاف دخيل بوده است، لذا حتى پس از توحيد مصاحف نيز اين اختلاف كاملا بر طرف نشده است و به همين جهت، در زمانهاى بعدى قرائات به هفت يا ده و يا چهارده منحصر گشته و به مردم گفته شد كه بر طبق يكى از اين قرائات بويژه قرائات هفتگانه قرائت كنند و ما در آينده در درس چهاردهم به تفصيل در پيرامون علل و عوامل اختلاف در قرائات بررسى به عمل خواهيم آورد. (1) التمهيد، ج 2، ص 4.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 401

2- انواع اختلاف قرائات «1»

انواع اختلاف قرائتها، بيش از حدّ شمارش است، از جمله آنهاست: اختلاف در حركات

از نظر اعراب و بناء، تقديم و تأخير، زيادت و نقصان، مد و قصر، تحفيف و تشديد، ترقيق و تفخيم، اخفاء و اظهار، فك و ادغام، اماله و روم و اشمام به انواع مختلف و جز اينها كه كتب قرائت به تفصيل به ذكر آنها پرداخته است و بين ائمّه قراء پيشين و متأخّر نسبت به آنها اختلاف وجود دارد.

برخى از مؤلفان كوشش كرده اند كه اين اختلافات را در هفت نوع، معنا كنند كه نمونه اى از اين كوششها كه اطلاع از آنها بى فايده نيست، ذيلا ذكر مى شود:

ابن قتيبه مى گويد «2» انواع وجوه اختلافى در قرائتها را بررسى كردم و آنها را به هفت نوع يافتم:

اوّل:

اختلاف در اعراب كلمه و يا در حركت بناى آن، به طورى كه كلمه از صورت اصلى و ثبت شده در كتاب خارج نشده، و نيز معناى آن تغيير نكند مانند:

«هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» «3» كه برخى كلمه «اطهر» را مرفوع و برخى منصوب خوانده اند.

و آيه 17 سوره سباء: وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ كه برخى آن را «و هل يجازى» به صيغه غايب و مبنى للمفعول خوانده اند.

و آيه 37 از سوره نساء: «وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ» را حمزه و كسائى «البخل» به فتح «باء» و «خاء» و ديگران، آن را به ضمّ باء و سكون خاء خوانده اند.

و يا در آيه 280 سوره بقره: «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» نافع، «ميسرة» را به ضمّ «سين» و ديگران آن را به فتح سين قرائت كرده اند. (1) التمهيد، ج 2، ص 98.

(2) ر. ك: تأويل مشكل القرآن، ص 36- 38.

(3) سوره هود، آيه 78.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 402

دوم:

اختلاف در اعراب و حركات بناى كلمه به نحوى كه صورت آن را تغيير ندهد ولى معناى آن را تغيير دهد مانند: آيه 9 سوره سباء: «رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا» كه يعقوب كلمه «باعد» را به صيغه فعل ماضى «باعد» و ديگران آن را به صيغه فعل امر «باعد» خوانده اند.

و نيز آيه 15 سوره نور: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ» كه بعضى از قراء آن را «تلقونه» به تخفيف «قاف» و ديگران به تشديد «قاف» خوانده اند. و همچنين آيه 45 از سوره يوسف: «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» كه «امة» با همزه و ميم مفتوح و حرف سوم آن به صورت «ها» خوانده شده است و اين قرائت منسوب به ابن عباس است.

سوم:

اختلاف در حروف كلمه به نحوى كه معنا را تغيير مى دهد ولى در شكل كلمه تغييرى حاصل نمى شود؛ مانند آيه 259 سوره بقره كه دارد: «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها» اين قرائت بر اساس قرائت عاصم و ابن عامر و حمزه و كسائى است ولى ديگران آن را «ننشرها» با «راء» خوانده اند.

و مانند آيه 23 سوره سباء: «حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ» كه حسن آن را «حتّى اذا فرّغ عن قلوبهم» خوانده است.

و همچنين در آيه 57 انعام: «يَقُصُّ الْحَقَّ» كه قرائت نافع و ابن كثير و عاصم است را ديگران «يقضى الحق» خوانده اند.

چهارم:

اختلاف در شكل كلمه به نحوى كه شكل و صورت كلمه در كتاب تغيير مى كند ولى در معنا تغييرى حاصل نمى شود؛ مانند آيه 29 سوره يس: «إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً» كه ابن مسعود آن را: «ان كانت الّا زقية واحدة» خوانده است.

و نيز در آيه 5 سوره قارعه: «كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» كه

ابن مسعود آن را: «كالصّوف المنفوش» قرائت كرده است.

پنجم:

اختلاف در كلمه به نحوى كه شكل و معناى آن را تغيير مى دهد مانند: آيه 29 سوره واقعه «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» كه به «طلع منضود» خوانده شده است.

ششم:

اختلاف در تقديم و تأخير است؛ مانند آيه 19 سوره ق «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 403

الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» كه به: «و جائت سكرة الحقّ بالموت» نيز خوانده شده است.

هفتم:

اختلاف در زيادت و نقصان است؛ مانند: آيه 35 يس: «وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ» كه به: «و ما عملت ايديهم» نيز قرائت شده است.

و نيز آيه 24 سوره حديد: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» كه به: «انّ اللّه الغنىّ الحميد» خوانده شده است.

و در آيه 23 سوره ص: «إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» بر اساس قرائت حسن و ابن مسعود، كلمه «انثى» در دنباله آن اضافه شده است.

و در آيه 15 سوره طه: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها» طبق بعضى از قرائات با اضافه:

«من نفسى فكيف اظهركم عليها» خوانده شده است.

امام بدر الدين زركشى تمام اين مباحث را بدون ذكر مأخذ اصلى آن در كتاب خود به نام «البرهان» آورده «1» و قرطبى آن را از قاضى ابن طيّب در تفسير خود نقل كرده «2» و ابن جزرى نيز در كتاب «النشر» خود آورده است «3».

ابن جزرى مى گويد: اگر ابن قتيبه، موارد زير را نيز در زمره آيات مورد اختلاف ذكر مى كرد، تحقيق خود را به حدّ كمال رسانده بود و آن موارد اين است: «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ» (تكوير/ 24) كه به صورت «... بظنين» نيز خوانده شده است.

و نيز

آيه 21 سوره غافر: «أَشَدَّ مِنْهُمْ» كه آن را «اشدّ منكم» نيز خوانده اند، اما وى اين موارد را فراموش كرده است؛ چنانكه او و ديگران نيز كه در اين زمينه بحث كرده اند، بيشتر اصول قرائتها را مانند: ادغام، اظهار، اخفاء، اماله، اشمام، تفخيم، مدّ، قصر، و برخى از احكام همزه را كه در زمره اختلاف قرائتها و مورد اختلاف ائمه قرّاء مى باشد، ناديده گرفته اند «4». (1) البرهان، ج 1، ص 410.

(2) تفسير قرطبى، ج 1، ص 45.

(3) النشر فى القرائات العشر، ج 1، ص 27.

(4) النشر فى القرائات العشر، ج 1، ص 28.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 404

در اين زمينه غير از ابن قتيبه ديگران نيز در صدد دسته بندى اختلافات قرائات به هفت نوع اقدام كرده اند و در كتب مفصّله اين دسته بنديها موجود است «1»، از جمله آنها: ابن جزرى در كتاب «النشر» جلد اوّل خود مجموعه اختلافات قراء را به هفت نوع بر گردانده است. و ديگرى، امام ابو الفضل رازى است كه ايشان نيز به نحوى تلاش كرده كه انواع قرائتها را به هفت نوع منحصر كند.

البته هر يك از اين بزرگان به گونه اى آن را دسته بندى كرده اند كه شيوه كارى آنها با هم تفاوت دارد ولى نقل همه آنها را در اين نوع نوشتار كه اساسش بر اختصار است، لازم نمى بينم و اهل تحقيق را به منابع اصلى آنها ارجاع مى دهم.

لازم به ذكر است كه اختلاف اساسى قراء به همين هفت نوع كه با شيوه هاى مختلف نقل شده است بر مى گردد و بقيه اختلافات از قبيل: اظهار، ادغام، روم، اشمام، تفخيم، ترقيق، مد

و قصر، اماله، فتح و تحقيق، تسهيل، ابدال، و نقل در زمره اختلافاتى نيست كه موجب تغيير در لفظ و يا معنا گردد و اين صفات متنوع در تلفظ و اداى كلمه باعث نمى شود كه كلمه اى بيش از يك وجه خوانده شود «2».

3- معيار صحت قرائت و تشخيص آن از قرائت شاذ از نظر اهل سنت «3»

بر اهل فن پوشيده نيست كه قرائتها به دو قسم صحيح و شاذ تقسيم شده و تبعيت از قرائت شاذ تجويز نشده است و گفته شد كه بايد قرائت با قرائت صحيح منطبق باشد و قرائت شاذ در نماز و امور ديگر كافى نيست.

اينك سؤال اين است كه چه معيارى براى تشخيص قرائت صحيح از قرائت شاذّ وجود دارد كه ما قرائت صحيح را از قرائت شاذ بشناسيم؟ (1) براى آگاهى كامل به اين بحث و منابع متعدد آن به كتاب: التمهيد، ج 2، مراجعه كنيد.

(2) النشر، ابن الجزرى، ج 1، ص 26 و 27.

(3) در رابطه با اين بحث به التمهيد، ج 2، ص 111 به بعد و تلخيص التمهيد، ج 1، ص 341 به بعد مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 405

در پاسخ به اين پرسش، ائمه و پيشوايان فنّ قرائت، براى قرائت صحيح و مورد قبول سه شرط قائل شدند و گفته اند هر قرائتى كه واجد اين سه شرط باشد صحيح است و لو از قراء سبعه نباشد و اگر فاقد هر يك از اين سه شرط باشد جزء قرائت شاذ محسوب شده و به كار بردن آن در نماز و موارد ديگر جايز نيست، گرچه آن قرائت از قراء سبعه باشد.

و آن سه شرط عبارتند از: 1- صحت سند. 2- انطباق و موافقت

با رسم الخطّ مصحف. 3- موافقت و عدم مخالفت با قواعد و ضوابط زبان عرب.

در اينجا به برخى از كلمات امامان و پيشوايان فن قرائت كه اين سه شرط را به عنوان معيار صحت قرائت تعيين كرده اند اشاره مى كنيم:

- مكّى بن ابى طالب قيروانى مى گويد: «اگر قرائتى داراى سه شرط (يعنى تطبيق با قواعد زبان و توافق با مصحف و اجماع عامّه) بود، قرائتى صحيح به شمار مى آيد، منظور از عامه در اينجا اهل مدينه و اهل كوفه اند و چه بسا كه از عامه، مردم مكه و مدينه اراده شود و يا به عقيده بعضى، منظور اتفاق نافع و عاصم است كه قرائتهاى اين دو، فصيحترين قرائتها در زبان عرب و صحيحترين آنها از نظر سند است و قرائتهاى ابو عمرو و كسائى، بخصوص از جنبه، فصاحت، پس از قرائت نافع و عاصم و در مرتبه دوم قرار دارد» «1».

- ابو شامه گفته است: هر قرائتى كه با رسم الخط مصحف، موافق باشد و طىّ سندى صحيح، نقل شده باشد و با لغت فصيح عربى، منطبق باشد، قرائتى صحيح و معتبر به شمار مى آيد و اگر در يكى از اين اركان ثلاثه خللى وارد آمد، چنين قرائتى، شاذ و ضعيف خواهد بود.

شيخ و استاد قرائت، مكى بن ابى طالب قيروانى در كتاب «الأبانه» خود، به اين موضوع تصريح كرده است. و همچنين شيخ ما ابو الحسن در كتاب خود به نام «جمال (1) البرهان، زركشى، ج 1، نوع 22، ص 408.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 406

القرّاء» همين نظر را مورد تأييد قرار داده، وى معتقد است كه تواتر در نقل، لزومى ندارد

بلكه اخبار آحاد صحيح يا استفاضه كافى است «1».

- ابو الخير محمد بن محمد بن الجزرى در اين رابطه مى گويد: «هر قرائتى كه با يكى از وجوه عربيت و يا يكى از مصحفهاى عثمانى (و لو به احتمال) موافق بوده و سند آن نيز صحيح باشد، قرائتى صحيح به شمار مى آيد و ردّ آن جايز نيست، بلكه يكى از احرف سبعه اى است كه قرآن بدان نازل شده است و اعم از آنكه از ائمه سبعه و يا عشره باشد و يا مورد قبول ديگر ائمه واقع شده باشد، بر مردم قبول آن واجب است. و هر گاه يكى از اركان ثلاثة مختل باشد قرائتى ضعيف و يا شاذ و باطل شمرده مى شود و فرقى هم نيست بين اينكه آن قرائت از ائمه سبعه باشد يا از كسانى برتر و بزرگتر از آنان».

وى سپس اضافه مى كند كه تمام علماى محقق، اعم از پيشينيان و متأخران، بر همين عقيده اند، امام ابو عمرو عثمان بن سعيد الدّانى و امام ابو محمد مكى بن ابى طالب و امام ابو العباس احمد بن عمّار المهدوى و ابو القاسم عبد الرحمن بن اسماعيل معروف به ابو شامه، همه در تحقيقات خود بر اين عقيده تصريح كرده اند و اين، مذهب و روش همه پيشينيان بوده و از هيچيك از آنان عقيده اى بر خلاف اين عقيده شنيده نشده است «2».

به هر حال، طبق عقيده پيشوايان فن قرائت، اگر اين شرايط سه گانه كه از آن به «اركان ثلاثه» تعبير شده است در هر قرائتى موجود باشد، صحيح و مورد قبول است و اگر قرائتى فاقد يكى از اين شرايط باشد شاذ و مردود

به حساب مى آيد.

در عين اينكه همه پيشوايان فن قرائت چنين گفته اند، برخى از مؤلفين غير متخصّص در اين فن به جاى صحت سند، تواتر سند را شرط اعتبار قرائت (1) المرشد الوجيز، صفحات 171 و 172 و 178 تأليف ابو القاسم عبد الرحمن ابن اسماعيل، معروف به ابو شامه.

(2) النشر فى القرائات العشر، ج 1، ص 9.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 407

دانسته اند، شيخ ابو القاسم النويرى در اين زمينه گفته است: عدم لزوم تواتر در صحت قرائت، نظر جديدى است كه با اجماع فقها و محدثان مخالف است.

ولى امام شهاب الدّين القسطلانى، در جواب وى گفت: اگر درباره قرائتى، تواتر وجود داشته باشد به دو ركن ديگر (توافق با رسم الخط و قواعد زبان عرب) نيازى نيست؛ زيرا اگر به تواتر ثابت شد كه جمله اى، از قرآن است، اعم از اينكه با رسم الخطّ مصحف موافق باشد يا نباشد، به طور قطع قرآن به شمار مى آيد «1».

و همچنين استاد محمد سالم محيسن (مدرّس معهد قرائات در دانشگاه الأزهر) تواتر را به جاى صحت سند، شرط قبول قرائت مى داند «2»، در حالى كه اين عقيده با عقيده پيشينيان و محققان اين فن مخالف است و بايد گفت: كسانى كه تواتر را شرط صحت قرائت قرار دانسته اند به اصول فن قرائت آگاهى ندارند؛ زيرا لزوم اين شرط در مورد تمام حروف مورد اختلاف، بسيارى از قرائتهاى مورد قبول (اعم از قرائتهاى قراء سبعه و يا غير آنان) را از اعتبار ساقط مى كند، چنانكه قسطلانى به اين موضوع تصريح كرده است «3».

تحقيق پيرامون شرايط سه گانه

چنانكه ملاحظه كرده ايد، سه شرط را ائمه فن

قرائت معيار صحت قرائت قرار دادند، اينك بايد ببينيم مقصود از اين سه شرط چيست؟ مثلا مقصود از موافقت با قواعد زبان عرب چيست؟ و يا منطبق بودن با رسم الخطّ مصحف به چه معناست؟

زيرا مصاحف متعددى وجود داشت و يا خود اعراب در قواعد زبان عرب اختلاف دارند، بايد ديد در اين شرايط با كدام قاعده و يا با كدام مصحف بايد منطبق باشد؟

در اين رابطه، ابن الجزرى توضيحاتى داده است كه اشاره به آن در اينجا هر چند به (1) لطائف الاشارات لفنون القرائات، قسطلانى، ج 1، ص 69.

(2) المهذّب فى القرائات العشر، محمد سالم محيسن، ج 1، ص 27.

(3) لطائف الاشارات لفنون القرائات قسطلانى، ج 1، ص 70.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 408

نحو اختصار، مفيد و لازم است:

ابن الجزرى مى گويد: منظور ما از شرط تطبيق قرائت با قواعد زبان اين است كه با وجهى از وجوه نحو، موافق باشد، اعم از اينكه وجه مورد نظر از وجوه فصيح باشد يا افصح، مورد اجماع باشد يا مورد اختلاف. زيرا اگر قرار باشد كه فقط با وجوهى كه مورد اجماع است، تطبيق كند با بسيارى از قرائتهاى معروف كه سند آنها صحيح بوده و مورد قبول قراء واقع شده است منافى خواهد بود، چرا كه سند صحيح، اصل مهمتر و ركن استوارتر در صحت قرائت است. و اين نظرى است كه محققان درباره ركن توافق قرائت با ضوابط زبان عربى پذيرفته اند.

و در رابطه با ركن ديگر از اركان قرائت صحيح، يعنى موافقت با رسم الخطّ مى گويد: منظور اين است كه قرائت مورد نظر به همان شكل در يكى از

مصحفهاى اوليه وجود داشته باشد، گرچه آن قرائت مخالف با مصحف ديگر باشد، به عنوان مثال آيه شريفه «قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» در قرائت عامر و در مصحف شام، بدون «واو» آمده است در حالى كه در مصحفهاى ديگر «و قالوا اتّخذ اللّه ولدا» آمده است.

و يا در قرائت ابن كثير و در مصحف مكه آيه «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» با زيادت حرف «من» آمده است در حالى كه در مصاحف ديگر بدون «من»، «تجرى تحتها الأنهار» ثبت شده است، منظور از اين شرط اين است كه قرائت بايد با يكى از مصحفهاى عثمانى منطبق باشد و اگر نباشد شاذ و خلاف قاعده است؛ زيرا با رسم الخط مورد اجماع مخالف است.

و در رابطه با صحت سند مى گويد: منظور ما آن است كه قرائت مورد نظر را شخصى عادل و منضبط از شخصى مانند خود نقل كرده باشد و همچنين شخص اخير از شخص ديگر با همين صفات تا اينكه نقل، به مبدأ منتهى شود.

وى سپس اضافه مى كند كه برخى از متأخرين، تواتر را در نقل قرائت شرط دانسته اند و معتقدند كه اخبار آحاد، موجب اثبات قرآن نيست، در حالى كه واضح است كه اگر در نقل قرائتى، تواتر به اثبات رسيد، به دو ركن ديگر نيازى نخواهد بود؛

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 409

چرا كه قرائتى كه متواترا از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده باشد، قبول آن واجب است خواه با رسم الخط موافق باشد يا مخالف و اگر تواتر را در هر حرفى از حروف مورد اختلاف شرط بدانيم، بسيارى از قرائتهاى مختلف كه مورد

تأييد ائمه سبعه و ديگران است منتفى خواهد شد، بنا بر اين شرط تواتر، شرط صحيحى نخواهد بود «1».

آنچه كه تا كنون در رابطه با شرايط سه گانه گفته ايم، سخن همه اهل فن قرائت است و كلمات ابن الجزرى نيز به عنوان تحقيقى كامل به شمار آمده و در نزد ائمه اين فن، خلفا عن سلف، معروف است و تا جايى كه اطلاع حاصل شده ديگران چيزى بر تحقيقات او نيفزوده اند و در دوره هاى مختلف، همه دانشمندان نظر او را پذيرفتند.

اينك بايد ببينيم كه آيا اين اركان سه گانه با توجه به توضيحى كه ابن الجزرى داده است واقعا معيار صحيح و شاذ از قرائت است؟ يا اينكه هيچيك از اين سه شرط مورد پذيرش نيست و همه قابل تشكيك و رد است، آنگاه بايد به اين فكر افتاد پس معيار صحت قرائت چيست؟ و تشخيص صحيح از شاذ به چه وسيله است، اينها مطالبى است كه در ضمن بررسى بعدى به آن خواهيم پرداخت.

نقد و بررسى شرايط سه گانه

سؤال ما در رابطه با شرايط سه گانه و يا به تعبيرى اركان سه گانه اين است كه آيا اين اركان سه گانه (سند، رسم الخط و عربيت) كه پيشينيان بيان كرده و متأخران بدون هيچ تحقيقى و از روى تقليد صرف، از آنان تبعيت كرده اند، در حلّ مشكل اختلاف قرائتها، صلاحيت دارند؟ يا نه اگر با ديدى علمى و نظرى تحقيقى به اين مشكل بنگريم، اين قبيل مسائل غير واقعى، نمى توانند اين مشكل را حل كنند.

برخى از ائمه پيشين به اين نقيصه پى برده و فهميدند كه اين اركان نمى توانند ملاك قرائت صحيح قرار

گيرند، لذا تلاش كرده اند كه در چهار چوب همين اركان، (1) النشر فى القرائات العشر، ج 1، ص 13.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 410

ملاك درستى پيدا كنند ولى از تلاش خود نتيجه اى نگرفته اند؛ زيرا تنها كارى كه كرده اند به جاى كفايت صحت سند تواتر را كه بين عوام از مردم رايج بود، شرط كرده اند، اما نگفتند كه اگر براى برخى از قراء سندى به دست نيامده است چه بايد كرد؟ به علاوه در مبحث صفحات پيشين ملاحظه كرديد كه قسطلانى و ابن الجزرى شرط تواتر را رد كرده اند و گفتند با اين شرط بسيارى از قرائتهاى مورد قبول، اعتبار خود را از دست مى دهد و با وجود اين شرط، نيازى به دو شرط ديگر نخواهد بود.

به هر حال، نظر ما اين است كه هيچيك از اين سه شرط، صحيح نيستند و نمى توانند معيار قبولى و يا ناقبولى قرائتى قرار گيرند؛ زيرا:

در رابطه با موافقت قرائت با رسم الخطّ مصحف كه مهمترين شرط از شروط سه گانه بود، تصريح كرده اند كه منظور، مطلق مصحفهاى اوليه عثمانى است، نه تنها مصحف مخصوص به عثمان و يا مصحفى كه در مدينه نگهدارى مى شد. و در اين رابطه شهاب الدين قسطلانى مى گويد: كسانى كه گفته اند منظور از موافقت قرائت با رسم الخطّ مصحف، موافقت با رسم الخطّ مصحف امام است، گفته آنان صحيح نيست؛ زيرا مصحف امام، خاصّ عثمان بوده و آن را نزد خود نگه مى داشت و آنچه كه مورد نظر است، موافقت قرائت با يكى از مصحفهاى عثمانى است چنانكه در كتاب «النشر» و ديگر مأخذ آمده است «1».

بنا بر اين، مقياس موافقت قرائت

با رسم الخط مصحف، مصحف امام نيست بلكه منظور موافقت با هر يك از مصحفهاى عثمانى است كه به مراكز مهم اسلامى فرستاده شده و تعداد آنها پنج يا هفت است، اما بر اهل فن پوشيده نيست كه مصاحف عثمانى همگى قبل از پايان قرن اول از ميان رفته و تنها كمتر از نيم قرن در دست مسلمانان بوده است و بعدا اثرى از آنها باقى نمانده است، پس چگونه مى توان آنها را مقياس قرار داد و موافقت يا عدم موافقت قرائتى را با آنها به دست آورد؟ (1) لطائف الاشارات لفنون القرائات، ج 1، ص 68.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 411

اين حادثه به هنگام تحوّل خط، به خصوص خط مصحف از وضع ابتدائى خود به مراحل ديگر كه مقارن با حكومت حجاج بن يوسف ثقفى بر عراق (سال 74 ه ق به بعد) بود، اتفاق افتاد در اين وقت دگرگونيهايى در مصاحف و بهبودى در خط و نوشتن آنها رخ داد و نقطه و شكل و ديگر محسنات در مصحفها به كار رفت و حجاج مصحفهاى جديد را به مناطق مختلف فرستاد و امر كرد كه ديگر مصاحف و از جمله مصحفهاى اوليه عثمانى را جمع آورى كنند و حتى مصحف امام را كه در محفظه اى در مسجد نبوى نگهدارى مى شد، آل عثمان، آن را بردند و مخفى كردند.

ابو احمد العسكرى در كتاب «التّصحيف» خود آورده است كه مردم طى چهل و چند سال از مصحف عثمان بن عفان، استفاده مى كردند تا اينكه در زمان عبد الملك بن مروان كه خطاها در قرائت رو به فزونى گذاشته بود و اين غلطها

در عراق رو به انتشار داشت، حجاج بن يوسف، به نويسندگان خود در اين زمينه اظهار ناراحتى كرده و از آنان خواست براى حروفى كه با يكديگر قابل اشتباه هستند، علائمى وضع كنند «1».

محرز بن ثابت مولاى سلمة بن عبد الملك، از پدر خود نقل مى كند كه وى گفته است: در زمره محافظان حجاج بن يوسف بودم، حجاج به وسيله نصر بن عاصم الليثى و يحيى بن يعمر، شاگردان ابو الأسود الدؤلى، مصحفهايى داراى نقطه و شكل و علائم لازم كه به پنج و برخى به ده بخش تقسيم شده بود تهيه كرد «2»، و آنها را به شهرهاى مختلف فرستاد و مصحفى را نيز به مدينه فرستاد كه براى آل عثمان خوشايند نبود و لذا به آنان گفته شد كه مصحف عثمان را بيرون بياورند تا بخوانند و آنان گفتند: مصحف عثمان به هنگام قتل او از ميان رفته است.

و محرز مى گويد: شنيدم كه مصحف عثمان، در اختيار خالد بن عمرو بن عثمان (1) التصحيف، ص 13 و تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 32، شرح حال حجاج.

(2) معرفة القراء الكبار، ذهبى، ج 1، ص 58.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 412

قرار گرفت. وى اضافه مى كند: چون مهدى عباسى، به خلافت رسيد، مصحفى را به مدينه فرستاد كه در زمان خود، مورد قرائت بوده و مصحف حجاج را به كنار گذاشتند.

ابن وهب مى گويد: از مالك بن انس (امام مذهب مالكى) درباره مصحف عثمان پرسيدم گفت: از ميان رفته است «1».

به هر حال، وضع مصحفهاى اوليّه عثمانى اين بود كه اشاره شد كه از آنها اثرى در روزگار باقى نمانده است و

اما مصاحف ديگر اساسا صلاحيت آن را نداشته اند كه مقياس براى تشخيص قرائت صحيح از غير صحيح قرار گيرند براى اينكه ارزش مصحفهاى اوليه، از نظر منسوب بودن آنها به صحابه پيامبر بوده و مصحفهاى ديگر داراى چنين اعتبارى نبوده اند.

علاوه بر اينكه مصحفهاى اوليه عثمانى براى مطابقه و مقابله در دست نيست، قيد تطبيق قرائت با مصحف «و لو به احتمال» فايده اين شرط را منفى مى كند؛ زيرا با توجه به اين قيد، بيشتر قرائتهاى شاذ بلكه قرائتهايى كه به اتفاق آراء، مردود است، با ظاهر رسم الخط مصحف قابل انطباق است چه همانطورى كه تشريح شده است، مصحفهاى اوليّه خالى از نقطه و شكل و الف و ديگر علايم مميزه بوده است. بنا بر اين، شرط موافقت قرائت با رسم الخط مصحف بدين ترتيب قابل پذيرش نيست، زيرا اساسا امكان چنين كارى نيست.

و اما شرط صحت سند:

به اين معنا كه تمام قرائتها، سندشان متّصل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد، چيزى است كه نمى توان آن را تعقل كرد تا چه رسد به اثبات آن؛ زيرا:

اولا:

قرائتهاى قراء با يكديگر مختلف است و هر قارى، اسلوب و روش خاص به خود را دارد كه با هم متفاوت است و هر كدام در مورد هر آيه اى، فنونى از انواع (1) البرهان فى علوم القرآن، زركشى، ج 1، ص 222.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 413

قرائت را ملاك قرار مى دهند، بلكه هر كلمه اى را طبق روشهايى كه به عنوان فن، ابداع كرده اند، قرائت مى كنند.

آيا درست است كه تمام اين قرائتهاى متنوع و مختلف را از هر يك از اين قراء در مورد

تمام آيات قرآن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت داد؟ و آيا ممكن است قرائتهاى عجيب و نامأنوس را به نام قرائتهاى هفتگانه و يا حروف سبعه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منسوب دانست؟ آيا اين ظلم و جفا به ساحت مقدّس آن حضرت نيست؟

تنها چيزى كه مى توان گفت اين است كه صاحبان كتب قرائت، به ناحق براى هر يك از قراء اسنادى متّصل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل شده اند در حالى كه اين امر نيز بر آن دلالت ندارد كه تمام قرائتهاى آنان و تمام شاخه ها و تنوعات آنها مستند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، صرف نظر از اينكه سندهاى قراء، اسنادى تشريفاتى و ساختگى است و اساسا بعضيها مانند ابن عامر، سندى را ذكر نكرده اند.

ثانيا:

چگونه ممكن است سندى طى دهها سال مخفى و ناشناخته بوده است تا اينكه به وسيله يكى از اين قراء ارائه گردد؟ كسائى كه به سال 198 در گذشته است داراى قرائت خاصى است كه بعضى از آنها ناشناخته بود تا اينكه وى بدان دست يافته و آن را بيان كرده است؟

ثالثا:

اين همه ايرادات و اعتراضات بر بسيارى از اين قرائتهاى سبعه چگونه قابل توجيه است، اگر همه آنها به سند صحيح از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است، اين همه دليل تراشى و استدلال و حجتهاى اجتهادى براى توجيه اين قرائتها چه لزومى دارد مادام كه طى سند صحيح، منقول از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؟

و اما موافقت با قواعد زبان

عرب:

اين شرط نيز با قيد «و لو به وجهى از وجوه» ارزش خود را از دست مى دهد و اثر آن بكلى خنثى مى شود، به خصوص با تعميمى كه قسطلانى قائل شده و معتقد شده كه توافق قرائت با يكى از وجوه عربيت، اعم از

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 414

آنكه آن وجه راجح باشد يا مرجوح، كافى است «1»، قهرا ديگر ارزشى براى اين شرط باقى نمانده است؛ زيرا قرائت هر چه بر خلاف قاعده و شاذ باشد، اين چنين نيست كه به وجهى از وجوه قابل توجيه با قواعد عرب نباشد و قواعد زبان عرب طورى است كه قابل انعطاف و تطبيق با وجوه مختلف است.

آنچه مسلم و مشهود است اين است كه اين شرايط در پرتو روحيه تسليم در مقابل قرائتهاى هفتگانه و يا دهگانه وضع شده و لذا بايد آنها را به نحوى تقرير كرد كه با قرائتهاى مختلف هماهنگ باشد و در واقع اين قرائتها نيستند كه در پرتو اين اركان مورد بررسى قرار مى گيرند بلكه اين اركان هستند كه منطبق با قرائتهاى هفتگانه يا دهگانه بنا نهاده شده اند.

الدانى، پس از نقل اعتراض سيبويه به ابو عمرو، در مورد ساكن خواندن كلماتى مانند «بارئكم» و «يأمركم» مى گويد: ساكن خواندن اين قبيل كلمات چه از جهت نقل و چه از جهت اداى كلمه، صحيحتر است و لذا ابو عمرو، اين قرائت را اختيار كرده است.

وى سپس اضافه مى كند كه ائمه قراء مقيد نيستند كه حتما قرائت آنان بر اساس لغت مشهورتر و حتما منطبق با قواعد معروف تر زبان عربى باشد بلكه اصل مورد نظر آنان انطباق هر چه بيشتر باشد

با مأخذ و نقل صحيحتر است و اگر قرائتى به موجب روايت ثابت باشد، به انطباق با عربيت و لغت مشهور توجهى ندارند؛ زيرا قرائت سنت متبعى است كه قبول آن لازم است «2».

ابن الجزرى مى گويد: منظور ما از تطبيق قرائت با قواعد زبان عربى اين است كه قرائت با وجهى از وجوه نحو اعم از اينكه فصيح باشد و يا افصح، مورد اجماع باشد يا مورد اختلاف، تطبيق كند و وقتى كه قرائت معروف باشد و سند آن را صحيح تلقى (1) لطائف الاشارات، ج 1، ص 68.

(2) التيسير، ص 10 به نقل از جامع البيان ابن قتيبه.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 415

كرده باشند ضرورت ندارد كه حتما با قواعد و ضوابط زبان عربى مورد اجماع تطبيق كند؛ زيرا سند صحيح اصل مهمتر و ركن استوارتر در تشخيص قرائت صحيح از قرائت غير صحيح و شاذ است. و همه محققان درباره ركن عربيت بر همين عقيده اند.

و چه بسيار قرائتهايى كه مورد اعتراض برخى و يا بسيارى از علماى علم نحو واقع شده ولى اعتراض آنان مورد توجه و قبول قرار نگرفته است؛ زيرا ائمه پيشين كه ديگران تبعيت از آنان را پذيرفته اند بر قبول اين قرائتها اجماع كرده اند «1».

با توجه به اين مطالب چگونه مى توان موافقت قرائت را با قواعد زبان عرب، مقياس و ملاك تعيين قرائت صحيح از قرائت شاذ دانست، در حالى كه هر قرائتى به هر ميزانى كه شاذ باشد به نحوى كه موافق با وجهى از وجوه عربيت و قواعد زبان باشد قابل توجيه است و بسيارى از پيشينيان و متأخران، تأليفاتى براى توجيه قرائتهاى شاذ

و تطبيق آنها با قواعد زبان عرب، به وجود آورده اند و اين موضوع خود، شرط عربيّت را براى مقياس تشخيص قرائت صحيح از غير صحيح، به شرطى بى فايده تبديل مى كند.

حاصل آنكه: شرايط سه گانه براى تشخيص قرائت صحيح از قرائت شاذ و غير صحيح با توجه به ايراداتى كه درباره هر يك گفته شد، ارزش معيار و مقياس بودن را ندارند و نمى توان با اين شرايط قرائت صحيح را از شاذ تشخيص داد. پس بايد ببينيم معيار صحيح براى اين امر خطير چيست؟ در صفحات بعدى به اين جهت خواهيم پرداخت.

ملاك صحت قرائت مورد قبول از نظر ما

از نظر ما «قرآن»، داراى حقيقتى ثابت و به ذات خود مستقل و به طور كلى مغاير با قرائتها است و لذا مسئله قرائت صحيح از نظر ما حلّ شده است و آن قرائتى است كه (1) النشر، ج 1، ص 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 416

با نقل متواتر بين مسلمانان، از صدر اول تا كنون، موافق و هماهنگ باشد و اختلاف قرائتها چيزى جز اختلاف قرّاء در كيفيت تعبير از اين نصّ، بر حسب اجتهاد خود آنان نيست و به هيچ وجه اعتبار ندارد و آنچه كه معتبر است، نصّ اصلى قرآن است كه به طور كامل، به دست امت اسلامى نسلا بعد نسل باقى و محفوظ مانده است.

و مسلمانان نيز در طى قرون، با تمام امانت و اخلاص، نص قرآن را با تمام خصوصيات آن، اعم از نظم و ترتيب و رسم الخط و قرائت، از طريق نقل متواتر، حفظ كرده اند و هر نسلى به نسل بعد از خود سپرده است و اين

همان معجزه هميشگى قرآن است كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» يعنى: «ما قرآن را (به دست اين امت) براى هميشه حفظ خواهيم كرد».

نكته اصلى اين است كه بايد توجه داشته باشيم كه بين قرآن و قرائتها فرق قائل باشيم و اين قرآن است كه به تواتر به ما رسيده است نه قرائت؛ زيرا قرائت و قرآن دو حقيقت متغايرند و نبايد بين آنها خلط كرد، چنانكه آيت اللّه خوئى- رحمة اللّه عليه- در كتاب شريف البيان خود فرموده: «تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نيست؛ زيرا اختلاف در كيفيت اداى كلمه، با وجود اتفاق در مورد آن، منافات ندارد ...» «2».

و امام بدر الدّين زركشى در همين زمينه مى گويد: «قرآن و قرائتها، دو حقيقت مغاير يكديگرند ...» «3».

بنا بر اين آنى كه متواتر است اصل قرآن است نه قرائت قرّاء، و فعلا در اين مبحث آنچه كه مورد نياز است اين است كه قرآنى كه در دسترس مسلمين قرار دارد همانى است كه بر پيامبر نازل شده و نسلا بعد نسل و دست به دست تا به ما رسيده است و قرائت صحيح آن است كه منطبق با همين قرآن موجود باشد و اگر بر خلاف آن باشد غلط و باطل است. (1) سوره حجر، آيه 9.

(2) البيان، ص 158.

(3) البرهان فى علوم القرآن، نوع 22، ص 395.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 417

اما اينكه قرآن متواتر است و قرائتها متواتر نيستند و تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نيست بحثى است كه ما در آينده در يك درس مستقل (درس 15) به تفصيل در پيرامون آن بررسى

به عمل خواهيم آورد و فعلا از باب اصل موضوعى بپذيريد كه نص اصلى قرآن متواتر است.

پس از پذيرفتن اين مسئله كه قرآن متواتر است و قرائتى صحيح و مجزى است كه منطبق با همان نصّى باشد كه در دست عامه مسلمين است، اينك جاى اين سؤال است كه كدام قرائت منطبق با نص مورد توافق مسلمين است؟ و با چه معيارى مى توانيم بفهميم كه قرائت ما صحيح و منطبق با نص اصلى قرآن است؟ قهرا بايد شرايطى باشد كه در صورت وجود آن شرايط، قرائت منطبق با متن اصلى شناخته شود و در صورت فقدان آن شرايط، قرائت منطبق نباشد، و به تعبير ديگر: ملاك و معيار صحت قرائت در نظر ما چيست؟

شرايط سه گانه براى صحت قرائت

گفتيم كه قرائت در صورتى صحيح است كه موافق با نص موجود در نزد عامه باشد و وقتى يك قرائت مطابق و موافق با نصّ مورد بحث است كه داراى شرايط ذيل باشد:

الف- موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامه.

ب- موافقت قرائت با قواعد رايج زبان و فصيحترين لغت عرب.

ج- معارض نبودن قرائت با دليلى استوارتر.

در هر قرائتى كه اين سه شرط تحقق داشته باشد، قرائت صحيح و اگر نداشته باشد، باطل خواهد بود و قهرا خواندن آن در نماز و يا موارد ديگر به عنوان قرآن جايز نخواهد بود. و ما اينك به نحو اختصار به شرح هر يك از اين شرايط مى پردازيم:

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 418

الف: موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامه

منظور از موافقت قرائت با آنچه كه نزد عامه مسلمين است، موافقت در سه امر است و

آنها عبارتند از: 1- موافقت با مادّه اصلى كلمه 2- موافقت با صورت كلمه 3- موافقت با جا و موضع كلمه و شرح هر يك بدين قرار است:

1- موافقت با مادّه اصلى كلمه:

در مورد مادّه اصلى كلمه، اين سؤال مطرح است كه وقتى كلمه اى به دو گونه قرائت شده و هر دو نيز نقل شده و در ماده اصلى با هم اختلاف دارند، نصّ اصلى كدام است؟ و بايد بر طبق كداميك قرائت شود، به عنوان نمونه به بعضى از آن كلمات اشاره مى كنيم:

- «فتبيّنوا» از «التّبين» صحيح است و يا «فثبّتوا» از مادّه «التّثبّت»؟

- «ننشزها» به زاء و يا «ننشرها» به راء؟

- «اذ تلقونه» به فتح لام و قاف مشدّد از «التّلقى» به معناى اخذ و گرفتن صحيح است و يا «اذ تلقّونه» به كسر لام و ضمّ قاف از «ولق يلق» به معناى كذب و سخن ساختگى؟

- «و ادّكر بعد امّة» به ضمّ همزه و تشديد ميم مفتوح در امّة، يا «بعد امه» به فتح همزه و تخفيف ميم مفتوح و هاء به معناى سفه؟

- «فزّع» به زاء و عين از تفزيع به معناى خوف و ترس صحيح است و يا «فرّغ» به راء و غين، از تفريغ به معناى «اخلاء».

- «يقصّ الحقّ» به صاد و يا «يقضى الحقّ» به ضاد با ياء؟

- «و ما هو على الغيب بضنين» به ضاد به معناى بخيل و يا به «ظاء» به معناى متّهم؟

و همچنين در كمى و زيادى حرفى از كلمات قرآن مانند:

- «و ما عملت ايديهم» يا «و ما علمته ايديهم» با زيادت هاء ضمير؟

- «فانّ اللّه هو الغنىّ الحميد» يا «فانّ اللّه الغنىّ

الحميد» با اسقاط ضمير فصل؟

و امثال اين آيات كه اختلاف قرائت در آنها موجب تغيير ماده اصلى كلمه در قرآن

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 419

است و يقينا يكى از دو قرائت صحيح است و ديگرى باطل. زيرا وقتى مصحف، شكل گذارى و نقطه گذارى شد بر حسب يكى از دو وجه بوده است، اينك سؤال اين است كه نصّ اصلى كدام است كه ما بايد قرائت مان بر طبق آن باشد؟

در پاسخ اين سؤال گفته مى شود چنانكه در ضمن سؤال مطرح شد، ترديدى نيست كه در اين قبيل موارد يكى از دو قرائت صحيح است و ديگرى باطل. زيرا وقتى مصحف شكل و نقطه گذارى شد بر حسب يكى از دو وجه بوده است و قهرا همان وجهى كه معروف و متداول بين مسلمانان بوده رعايت شده است و ابو الأسود الدؤلى و دو شاگردش كه به اين كار دست زده اند در وضع علائم و ثبت كلمات و حروف، ترديدى به خود راه نداده اند كه ثبت آنها بر وفق آنچه مورد قبول و متداول بين مسلمانان بوده و هر نسلى از نسل قبل از خود گرفته است عمل كنند.

از اين رو وقتى فضيل بن يسار از امام صادق عليه السّلام درباره حديث نزول قرآن بر اساس حروف هفتگانه سؤال كرد، حضرت فرمود: دشمنان خدا دروغ گفته اند، قرآن بر حرف واحد و از سوى خداى واحد نازل شده است. و از طرفى امام صادق عليه السّلام مقياس و ملاك تعيين حرف واحد را همان مى داند كه بين عامّه مسلمين رايج و متداول است؛ زيرا فرمود: «اقرأ كما يقرء النّاس» يعنى: «همانطور كه مردم

مى خوانند بخوانيد».

و در روايت ديگر فرمود: «اقرؤا كما علّمتم» «1» يعنى: «همانگونه كه آموختيد قرائت كنيد».

بنا بر اين، ملاك قرائت صحيح از نظر امام صادق عليه السّلام همان قرائت عامه مسلمانان است و به هيچ وجه براى قرائت قرّاء، اعتبارى قائل نيست. و روايت سوم كه مى گفت: همانطورى كه آموختيد بخوانيد، صريح تر است؛ زيرا مفهوم آن اين است كه همانطورى كه هر نسلى از نسل قبل از خود فرا گرفته، بخوانيد نه اينكه بر وفق (1) وسائل الشيعه، ج 4، باب 74، از ابواب القرائة، ص 821 و 822.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 420

قرائت افراد كه آحاد به شمار مى آيند، قرآن قرائت شود.

در پرتو اين ملاك، آيات مطرح شده در سؤال: «ننشزها» بازاء، صحيح است و همچنين «فتبيّنوا» و «بعد امّة» و «فزّع» و «يقصّ الحق» صحيح مى باشد و قرائت ديگر از نظر ما باطل و مطلقا غير جايز است.

اما ديگران كه قرائتهاى هفتگانه را حجت مى دانند وقتى در مقابل اين سؤال قرار مى گيرند براى رهايى از تنگنا، مطابقت قرائت را با مصحف تأويل مى كنند و قيد «و لو به احتمال» را به آن اضافه مى نمايند و اين چيزى جز دليل تراشى پس از وقوع، نيست و در واقع تطبيق ملاك و مقياس با قرائتها است نه تطبيق و عرضه قرائتها با ملاك و معيار، ولى ما چون فقط يك قرائت را صحيح مى دانيم و تنها براى يك قرائت حجّيت قائليم و آن همان قرائت معروفى است كه با ضبط در مصحف موافق و مطابق است، قهرا در اين تنگنا قرار نمى گيريم.

2- موافقت با صورت كلمه:

منظور از صورت كلمه، بناى آن از

نظر اشتقاق است مانند كلماتى كه در شكل و صورت، مختلفند ولى اصل آنها واحد است و به عبارت ديگر مشتق از يك اصل و ماده هستند مانند: «ربّنا باعد بين اسفارنا» كه كلمه «باعد» به صيغه امر و طلب «باعد» و صيغه ماضى «باعد» قرائت شده است در اينجا ماده كلمه واحد است و اختلاف در بناى كلمه از نظر اشتقاق است و ناگزير يكى از اين دو قرائت صحيح خواهد بود.

و همچنين آيه: «وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ» صيغه متكلم مع الغير معلوم و يا «يجازى» به صيغه غائب مجهول است. و نظير آيه: «حَتَّى يَطْهُرْنَ» ثلاثى مجرد كه به معناى انقطاع خون است و يا «يطّهّرن» مزيد فيه از باب تفعّل كه معناى آن تطهر و پاك شدن به وسيله آب است.

و يا آيه: «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» از باب مفاعله كه كنايه از جماع است و يا «او لمستم النّساء» كه به معناى مطلق تماس است.

و همچنين است اختلاف در اعراب كلمه كه به اختلاف در معنا منجر مى شود؛

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 421

مانند: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ» كه «آدم» به اعتبار اينكه فاعل است، مرفوع و «كلمات» به اعتبار اينكه مفعول به است منصوب خوانده شد. و در قرائت ديگر «آدم» منصوب و «كلمات» مرفوع خوانده شده است و معناى آيه طبق قرائت اول اين است كه آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت و بر حسب قرائت دوم «كلمات»، آدم را از غضب پروردگارش نجات داد.

و مانند آيه شريفه: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ ...»، «ارجلكم» مجرور و نيز منصوب

خوانده شده، در صورت اول كه به جرّ خوانده شود به گمان برخى، مسح و در صورت دوم، شستن پا واجب است.

و در آيه: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» و يا بر عكس در اين گونه موارد نيز بر حسب اصول مورد قبول ما، يكى از دو قرائت صحيح است و ديگرى باطل اما دليل و طريق انتخاب يكى از دو قرائت در اين قبيل موارد، با دليل و طريقى كه در مورد اختلاف دو قرائت از نظر ماده اتخاذ شده بود فرق مى كند.

در اين قبيل موارد گاه همان عرف عامه مردم معيار است و گاه روايت صحيح و گاه، اعتبار قطعى ملاك است:

مثلا در مورد كلمه «باعد» آن را به صيغه امر و طلب مى خوانيم؛ زيرا اين صورت مورد اجماع قراء معروف است و اجماع آنان طريقى است براى شناخت نص اصلى معروف بين عامه مسلمانان.

و در مورد كلمه «نجازى» آن را با نون قرائت مى كنيم به قرينه صدر آيه كه مى گويد «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ».

و كلمه «لا مستم» ترجيح داده مى شود كه با «الف» خوانده شود؛ زيرا محققين از فقهاء بر آن اجماع كرده و روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز مؤيد آن است.

و در مورد نصب «آدم» و رفع «كلمات» بايد گفت هيچ ذوق سليمى آن را نمى پذيرد، علاوه بر اينكه اين قبيل تركيبها از نظر اذهان عمومى نيز ناخوشايند است و در «ارجلكم» ما نصب را اختيار مى كنيم ولى نه بخاطر وجهى كه جمهور فهميده اند

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 422

كه دليل بر غسل است، بلكه بخاطر

آن چيزى است كه رضى الدين استر آبادى بيان كرده است و آن عطف بر محلّ «برؤسكم» و در روايات ائمه عليهم السّلام نيز به اين جهت اشاره شده است.

3- موافقت با جا و موضع كلمه:

قرائت با عوض كردن جاى كلمه، اعم از تقديم و يا تأخير، باطل است؛ زيرا از رسم و روش بين مسلمانان خارج است مانند «فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ» «1» حمزه و كسائى مبنى للمفعول را بر مبنىّ للفاعل مقدم داشته و ديگران، فاعل را به مفعول و قرائت مشهور، قرائت دوّم است.

و در آيه: «و جائت سكوة الحقّ بالموت» كه مطابق قرائت ابو بكر است معروف همان «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» است، شكى نيست كه در اين قبيل اختلافات نيز، همان قرائت معروف، ترجيح داده مى شود و قرائت ديگر، به علت مخالفت با رسم متداول بين عامه مسلمانان باطل است.

ب- موافقت قرائت با قواعد رايج زبان و فصيحترين لغت عرب

از آنجا كه قرآن در درجه اعلاى از بلاغت نازل شده، محال است كه كلمه اى در آن به كار رفته باشد كه ذوق سليم عرب، آن را نپذيرد و يا با ملاكهايى كه عرب فصيح به حسب عادت طبيعى و متعارف خود، پذيرفته است مخالف باشد، در غير اين صورت در اوّل امر، قرآن در نظر مردم عرب، عجيب و نامأنوس به شمار مى آمد و منكر تحدّى و مبارز طلبى آن مى شدند كه به صراحت و آشكارا، آن را اعلام كرده است.

مجاز دانستن قرائتهاى ضعيف و نسبت دادن آنها به عهد اول، خيانتى است كه نسبت به قرآن اعمال مى شود و كوششى است براى درهم شكستن عظمت آن، ما نمى توانيم

نظرات ابداعى و اختراعى قراء را در قرآن بپذيريم؛ زيرا اين ابداعات (1) سوره برائت، آيه 111.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 423

اغلب از روش متعارف عرب به دورست و قرآن با همان اسلوب متداول و فصيح زبان عرب نازل شده است؛ چنانكه خود قرآن، مكرّر به اين حقيقت توجه داده است مانند: «قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ» «1» و يا «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» «2» و يا «وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا» «3» و امثال اين آيات. بنا بر اين، خداوند اراده فرموده است كه هيچ كجى در قرآن نباشد ولى قرّاء با تكلّفهاى خود، بسيارى از كلمات مستقيم آن را به كجى قرائت كرده اند.

با توجه به آنچه گفته شد، بايد به صراحت گفت كه بسيارى از قراء معروف كه قرآن را بر خلاف اسلوب و روش لغت فصيح عرب قرائت كرده اند، به خطاء رفته اند و رعايت كتابى كه به امت بزرگى تعلّق دارد، اولى از رعايت چند تنى است كه شناخت آنان نسبت به كلام فصيح، ناچيز است، لذا ما وقتى در قرائت يكى از قراء، غلطى را مشاهده كنيم، به منظور دفاع از صحت و عدم تحريف قرآن آن را رد مى كنيم. زيرا يقين داريم كه قرآن بر اساس صحيحتر و بر مبناى لغت فصيحتر نازل شده؛ زيرا گفته قرآن شاهد بر اين مدعاست كه مى گويد: «قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ».

اما اهل سنّت وقتى كه در مقابل چنين امرى واقع مى شوند چون همه قرائتها را صحيح مى دانند، دست به دليل تراشى مى زنند و گمان مى كنند كه هر قرائت، سنّتى است متّبع و فراموش مى كنند كه هيچ

دليلى براى اين تعبّد كوركورانه وجود ندارد.

و نمى دانند كه قرآنيّت قرآن به قرائتى كه از فلان شخص يا فلان كس نقل شده، ثابت نمى شود. و اساسا قرائتهاى آحاد داراى سند نيست كه متّصل به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم باشد و با تواتر قرآن ربطى ندارد.

بنا بر اين، حكومت كردن قواعد بر قرائتها غير از حاكم بودن آنها بر قرآن است بلكه اين حاكميت قواعد، راهى براى نيل به واقع قرآن و نص اصلى است و هر (1) سوره زمر، آيه 28.

(2) سوره فصّلت، آيه 3.

(3) سوره احقاف، آيه 12.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 424

قرائتى كه با لغت فصيحتر و قواعد رايجتر زبان عرب منطبق باشد و ساير شرايط نيز در آن موجود باشد آن را صحيح مى دانيم و به موجب همين انطباق و توافق، آن را به عنوان قرآن مى پذيريم.

قواعدى را كه ملاك شناخت قرآن مى دانيم، قواعدى است كه مورد قبول همگان است و علماى لغت و ادب آنها را پذيرفته اند و مأخوذ از كلام اصيل عرب است كه نحويان كوفه آن را جمع آورى كرده اند و با اين كيفيت، عجيب است كه شخص مثل «الدانى» كه از مردم مغرب است، در مقابل نظر شخصى مانند سيبويه مى ايستد. ما از آنها مى پرسيم به چه علت امام احمد حنبل، قرائتهاى حمزه را مورد اعتراض قرار مى دهد؟ آيا علتى جز اين دارد كه آن را مغاير با روش و قواعد متداول و اصيل زبان عربى مى داند و مدهاى زايد و توالى سكنات او و امثال اينها را خارج از اين قواعد مى شمارد؟

به هر حال، قرائتهاى ضعيف از قراء،

ناشى از ضعف و عدم توانايى، علمى قاريان آن است كه محققان و علماى منقّد، چه در ميدان فقاهت و چه در زمينه ادب آنها را مورد اعتراض قرار داده اند و ما چگونه مى توانيم تمام اصول و قواعد را ناديده بگيريم و اين قرائتها را صحيح فرض كنيم؟

اقتضاى روش تحقيق و قواعد علمى، توجه به منشأ قرائت است اگر قرائتى مبتنى بر سندى موثق و درايتى با اصول صحيح، باشد مورد قبول است و به قرآنيت آن مى توان اعتراف كرد و هر قرائتى كه با روش صحيح تحقيق و قواعد علمى، مخالف باشد، آن قرائت ضعيف و شاذ است و ردّ آن واجب، اعم از اينكه از قراء سبعه باشد يا از ديگران.

ج- معارض نبودن قرائت با دليلى استوارتر

يكى ديگر از شرايط صحت قرائت، عدم معارضه آن با دليلى اقوا و استوارتر است و وقتى قرائتى حجت است كه بر حسب قانون «تعادل و ترجيح» در باب

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 425

تعارض ادلّه، حجّت و دليلى قويتر، با آن معارضه و مقابله نكند، فى المثل وقتى كلمه «ارجلكم» در آيه: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ» هم به نصب و هم به كسر قرائت شده است و هر دو قرائت نيز از نظر تعداد و سند، مساوى هستند، ولى ما نصب را ترجيح مى دهيم (نصب قرائت حفص و نافع و كسائى و ابن عامر است)؛ زيرا كسر با قواعد و اصول و دليل قويتر مخالف است، چرا كه مجرور خواندن بخاطر اينكه به مدخول باء عطف شده است با لزوم استيعاب طولى مسح پاها منافات دارد؛

چون مسح فعلى است كه بنفسه متعدى است و لكن اطلاق اقتضا مى كند كه همه ممسوح، مسح شود ولى چون همه سر، لازم نيست مسح شود «باء» دلالت مى كند به اينكه فقط صدق عرفى مسح، كافى است در حالى كه همين صدق عرفى در مورد پا كفايت نمى كند چون محدوده مسح پا با كلمه «الى الكعبين» مشخص شده است و امّا رواياتى كه در اين باب وارد شده «1» به بيش از اصل مسح، دلالت نمى كند و منافاتى هم ندارد.

4- حديث «سبعة احرف» و قرائتهاى هفتگانه «2»

از طرق اهل سنّت و احيانا از طرق شيعه، حديثى به اين شكل روايت شده است كه: «نزل القرآن على سبعة احرف» و در بعضى از نسخه ها به دنبال آن آمده است: «كلّها (1) وسائل الشيعه، ج 1، باب 25 از ابواب وضوء، ص 295.

(2) براى آگاهى كامل از حديث نزول قرآن به هفت حرف و معناى مقصود از آن به كتب ذيل مراجعه كنيد:

مقدمه مجمع البيان، فن 2، ص 11 و 12، مقدمه هشتم تفسير صافى، ج 1، ص 38، البيان آيت اللّه خوئى، ص 160 و 171، التمهيد، ج 2، محمد هادى معرفت و آموزش علوم قرآن، ترجمه التمهيد، ج 2، ص 103، قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 212، اتقان، سيوطى، نوع شانزدهم و بيستم، ج 1، و المرشد الوجيز ابو شامه، صحيح بخارى، ج 6، ص 277 و صحيح مسلم، ج 2، ص 202، خصال صدوق، ابواب السبعه و البرهان فى علوم القرآن، زركشى، ج 1، نوع يازدهم: از ص 269، و پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، دكتر حجتى، ص 256.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 426

شاف كاف»

يا «كاف شاف» در رابطه با اين حديث مباحث بسيارى مطرح است و اينكه مقصود از نزول قرآن به هفت حرف چيست؟ نظرات گوناگون ارائه شده است تا جايى كه سيوطى در اتقان چهل معنا براى آن نقل كرده و 35 قول از آنها را به تفصيل نگاشته است، در اينجا ما به چند مسئله در پيرامون اين حديث مى پردازيم:

اوّل:

آنچه را كه مى توان در رابطه با معناى اين حديث احتمال داد و ممكن است اين احتمالات صحيح باشد، سه احتمال است كه مناسبترين احتمالات نسبت به آن حديث است:

الف- مقصود اقسام مطالب قرآن است چنانكه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمود: «نزل القرآن على سبعة احرف: زجر و امر و حلال و حرام و محكم و متشابه و امثال، فاحلّوا حلاله و حرّموا حرامه ...» «1» يعنى: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است: نهى و امر، حلال و حرام، محكم و متشابه و مثل، پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانيد».

و در حديثى ديگر از امير المؤمنين عليه السّلام مى خوانيم: «انّ اللّه تبارك و تعالى انزل القرآن على سبعة اقسام كلّ قسم منها كاف و شاف و هى: امر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و مثل و قصص» «2» يعنى: «خداى بزرگ قرآن را بر هفت قسم نازل فرموده است: (و آنها عبارتند از:) امر و نهى و تشويق و ترهيب و موعظه و مثل و قصص».

ب- مقصود بطنهاى هفتگانه در معانى آيات است چنانكه از طريق شيعه روايت شده است كه: «انّ القرآن انزل على سبعة احرف

لكلّ آية منها ظهر و بطن ...».

و در حديث ديگر آمده است كه: «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة أبطن» «3».

طبق اين حديث براى هر آيه اى مى توان هفت معنا كرد، البته معانى بطنى را بايد به (1) البيان، ص 183 به نقل از تفسير طبرى، ج 1، ص 23.

(2) تفسير صافى، ج 1، ص 39، مقدمه هشتم.

(3) تفسير صافى، ج 1، ص 39، مقدمه هشتم.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 427

كمك راسخين در علم فهميد.

ج- مقصود لهجه هاى مختلف عرب در حين نزول قرآن است كه بعضى از اصطلاحات آنها با يكديگر متفاوت بوده است به عنوان مثال براى امر به آمدن يكى مى گفت «تعال؛ بيا» و ديگرى مى گفت «اقبل» و سومى مى گفت: «هلمّ» و در «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» در لهجه بعضيها! «انّا انطيناك» تلفظ مى شد و يا عراقيها «قاف» را به صورت «گاف» اداء مى كردند و قبيله «قيس»، كاف تأنيث را «شين» تلفّظ مى كردند؛ مثلا «جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» را «جعل ربّش تحتش» مى خواندند. و قبيله تميم «ان» را با «عين» تلفّظ مى كردند مثلا «فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ» را «عن يأتيه» مى گفتند.

اهل سنّت در انتخاب معانى محتمله «سبعة احرف» معناى سوم يعنى نزول قرآن به لهجه هاى هفتگانه عرب را پذيرفتند و مى گويند براى اينكه قرائت قرآن بر همه قبايل آسان باشد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه داد تا با هر يك از لهجه هاى مأنوس خود، آن را تلاوت كنند «1».

و لذا مى گويند قرآن بر هفت لهجه نازل شده و آنها عبارتند از: لهجه قريش، هذيل، ثقيف، هوازن، كنانه، تميم و يمن.

دوم:

عده زيادى از

دانشمندان شيعى اساسا روايت نزول قرآن را بر هفت حرف قبول ندارند و در اين باره ادلّه زيادى اقامه كردند از قبيل اينكه:

اولا:

اين حديث مخالف با روايت صحيحه اى است كه از ائمه معصومين عليهم السّلام به ما رسيده است كه قرآن بر يك حرف نازل شده است و اين اختلافات از ناحيه راويان و قراء ايجاد شده است و حديث سبعه احرف هم جعلى و كذب است، زراره از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لكنّ (1) البرهان فى علوم القرآن، ج 1، نوع يازدهم، ص 286. اگر واقعا علت همين است كه گفته اند، پس تكليف ملل و اقوام ديگر غير عرب كه با هيچيك از لهجات مختلف عربى انس نداشته و ندارند چه بوده و چه خواهد بود؟

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 428

الأختلاف يجيئ من قبل الروّاة» «1».

يعنى: «قرآن يكى است و از نزد خداى واحد آمد و لكن اختلاف از ناحيه راويان پديد آمد».

و در حديث ديگر فضيل بن يسار مى گويد از امام صادق عليه السّلام سؤال كردم كه مردم مى گويند قرآن بر هفت حرف نازل شده است، امام در پاسخ فرمود: «كذبوا، اعداء اللّه و لكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد» «2».

ثانيا:

اين روايت با بهترين تفسيرى كه در مورد «سبعه احرف» بيان شده (يعنى نزول قرآن بر هفت لهجه كه مورد قبول اهل سنت بود) با روايتى كه از عمر و عثمان نقل شده منافات دارد؛ زيرا در آن روايت آمده است كه قرآن به لغت و زبان قريش نازل گشته است و حتى عمر

ابن مسعود را كه «حتّى حين» را به لغت هذيل «عتّى حين» مى خواند، نهى كرده و گفت بايد طبق لغت قريش «حتّى حين» بخوانى «3».

ثالثا:

تفسير «سبعه احرف» را به هفت لهجه اصولا با موارد برخى از روايات، صريحا منافى است؛ زيرا در آنها سخن از اختلاف در جوهر لفظ است نه كيفيت و چگونگى اداى آن.

رابعا:

لازمه تفسير مزبور آن است كه قرائت قرآن به هفت لهجه و لغت سابق الذكر جايز و صحيح باشد در حالى كه اين امر بر خلاف سيره تمام مسلمين، اعم از شيعه و سنى است «4».

بر اساس ايرادات چهار گانه فوق، روايت نزول قرآن بر هفت حرف (با بيش از چهل تفسيرى كه درباره آن شده و حتى با تفسير مورد پذيرش عده كثيرى از دانشمندان اهل سنت) به هيچ وجه از نظر شيعه قابل استناد و قبول نيست و از نظر (1) كافى، ج 2، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 12.

(2) همان مدرك، حديث 13.

(3) التبيان، محدث جزائرى.

(4) پژوهشى در تاريخ قرآن، محمد باقر حجتى، ص 259 تا ص 263.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 429

حكم نيز داراى ارزشى نمى باشد، بخصوص اينكه با دو روايت امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام منافات دارد كه مى گفتند: «نزل القرآن على حرف واحد من عند الواحد».

و رواياتى كه از طرق شيعه احيانا در اين رابطه (نزول قرآن بر هفت حرف) وارد شده است، اولا از نظر سند ضعيف هستند. و ثانيا بر فرض صحت بايد به دو معناى ديگر (يعنى بطون سبعه و يا انواع مطالب هفتگانه) حمل نمود.

سوم:

ما چه حديث سبعة احرف

را بپذيريم يا نپذيريم و خواه پس از پذيرش، توجيهات سه گانه را صحيح بدانيم يا ندانيم، آنچه در اين درس به بحث ما مرتبط است اين است كه اين حديث هيچ ربطى به قرائتهاى هفتگانه ندارد، گر چه بين اهل سنت مشهور شده و سر زبان عوام الناس افتاده كه مقصود از نزول قرآن به هفت حرف، همان هفت قرائت معروف است، ولى محققين از اهل سنت و تمامى دانشمندان شيعه اين سخن را مردود مى دانند و هيچ رابطه اى بين اين حديث و قرائتهاى هفتگانه قائل نيستند و اينك به چند نمونه از نظرات محقّقين از اهل سنت اشاره مى كنيم:

- ابن الجزرى در اين رابطه مى گويد: اين سخن مردم جاهل و عوام است كه هيچ دانشى ندارند «1».

- ابو محمد مكى گفته است: هر كس كه گمان مى كند قرائت هر يك از اين قراء، يكى از حرفهاى هفتگانه است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آن تصريح كرده، در اشتباهى بزرگ است «2».

- ابو شامه گفته است: گروهى گمان كرده اند كه منظور از «احرف سبعه» كه در حديث آمده است، قرائتهاى سبعه اى است كه هم اكنون موجود است، در حالى كه اين گمان بر خلاف اجماع قاطبه اهل علم است و اين گمان، تنها از ناحيه برخى از (1) تحبير التيسير، سيوطى، ص 10.

(2) كتاب الأبانه، ص 3 و المرشد الوجيز، ص 151.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 430

جاهلان است «1».

و باز گفته است: گروهى كه هيچ تخصّصى در علم قرائت ندارند، تصور كرده اند كه قرائت ائمه سبعه، همان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

و سلّم در حديث «انزل القرآن على سبعة احرف» از آن تعبير كرده است و قرائت هر يك از آنان حرفى از اين حرفهاى هفتگانه است و آنان كه اين موضوع را به ابن مجاهد نسبت مى دهند به خطا رفته اند «2».

- ابن تيميّه مى گويد: كلّيه علماى داراى اعتبار و ارزش، متفقند كه منظور از حروف هفتگانه اى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته است قرآن با آن نازل شده، قرائتهاى هفتگانه معروف نيست اول كسى كه اين موضوع را جمع آورى كرد، ابن مجاهد بود و او اين منظور را داشت كه قرائتها موافق و هماهنگ با عدد حرفهايى باشد كه قرآن بر آن اساس نازل شده است نه اينكه وى اعتقاد داشته است كه قرائتهاى هفتگانه همان حروف هفتگانه است و يا اينكه هيچ كس نمى تواند به غير از قرائت قراء سبعه، قرائت ديگرى را بپذيرد، اين چيزى است كه مورد اعتقاد هيچيك از علما و از جمله ابن مجاهد نيست «3».

- ابو محمد هروى مى گويد: اين سخن درستى نيست كه حديث مربوط به حروف هفتگانه مربوط به قرائتهاى هفتگانه است كه قرّاء آن در زمانهاى بعد متولد شده اند.

زيرا اين سخن منجر به آن مى شود كه حديث بدون فايده باشد تا اينكه اين حادثه (تولد هفت قارى مورد بحث) رخ دهد و نيز لازمه اين سخن اين است كه براى هيچيك از صحابه جايز نبوده است قرآن را قرائت كنند، مگر اينكه از پيش بدانند كه قراء سبعه بعدا چه نحوه قرائتى را اختيار كرده و بدان معتقد خواهند شد، وى اضافه مى كند من اين مطلب را بيان كردم. زيرا گروهى

از عوام مردم به اين سخن دل (1) الاتقان، ج 1.

(2) المرشد الوجيز، ص 146.

(3) ابن الجزرى اين سخن را از ابن تيميه در كتاب النشر ج 1، ص 39 ثبت كرده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 431

بسته اند «1».

به هر حال، محققين از اهل سنت رابطه اى بين نزول قرآن بر هفت حرف و قرائتهاى هفتگانه قائل نيستند و آن را به عوام و جهّال نسبت داده اند و دانشمندان شيعه (چنانكه گذشت) اساسا قرائتهاى هفتگانه را به وجهى كه رايج است قبول ندارند و براى آنها ارزشى قائل نيستند، چه رسد به اينكه بخواهند آن را با آن حديث تطبيق كنند، به علاوه، محققين شيعه اصولا نزول قرآن را بر هفت حرف نپذيرفتند تا آن را بخواهند سند قرائتهاى هفتگانه قرار دهند، بنا بر اين، اين سخن كه قرائتهاى هفتگانه مستند به اين حديث است، اساسى ندارد و تنها يك شهرتى بين عوام الناس دارد كه قابل اعتنا نيست.

5- انواع قرائات به حسب تواتر و ...

سيوطى در كتاب اتقان خود، انواع قرائات را از لحاظ سنت و قابليت عمل به شش دسته تقسيم كرد و آنها عبارتند از: «2»

يك: قرائت متواتر

قرائت متواتر عبارت از قرائتى است كه جمعى از جمع ديگر آن را روايت كرده كه تواطؤ و اتفاق چنين جماعاتى بر كذب و دروغ سازى غير قابل قبول بوده و امكان پذير نباشد.

دو: قرائت مشهور

و آن عبارت از قرائتى است كه سند آن صحيح است به اين معنا كه شخص عادل (1) الكافى، ابو محمد هروى و البرهان فى علوم القرآن، زركشى ج 1، ص 33 (چاپ قديم).

(2) اتقان، سيوطى، ج 1، از نوع 22-

27، ص 102.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 432

و ضابطى از مانند خود و بدينسان تا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را نقل كرده باشند و با قواعد دستورى زبان عربى و يكى از مصاحف عثمانى هماهنگى داشته باشد اعم از آنكه از قرائات قراء سبع و يا جز آنها باشد، منتها آن قارى مشهور و روايت او مورد قبول باشد و از قرائات نادرست و شاذ محسوب نباشد.

تنها نقصى كه در قرائت مشهور است اين است كه متواتر نيست به عنوان نمونه قرائاتى با طرق مختلف از قراء سبعه نقل شده است كه بعضى از روات و ناقلان، آن را از قراء سبعه نقل كرده اند ولى برخى ديگر چنين قرائاتى را نقل نكرده اند، اين گونه قرائات با وجود صحت اسناد، فاقد تواتر مى باشد.

اين دو نوع قرائت (متواتر و مشهور) از جمله قرائاتى است كه بايد قرآن را بر آن اساس تلاوت نمود و هرگز نمى توان آنها را انكار كرد «1».

مهمترين كتابها درباره شناسائى قرائات متواتر و مشهور، كتاب «التّيسير» دانى و «الشّاطبيه» ابو محمد قاسم بن فيره شاطبى معروف به امام القراء و «طيبة النّشر فى القرائات العشر» ابن الجزرى است.

سه: قرائت آحاد

و آن قرائتى است كه سند آن صحيح است ولى مخالف با رسم الخطّ مصاحف عثمانى و يا ناهماهنگ با قواعد دستور زبان عربى است و يا آنكه واجد شهرتى همانند شهرت قرائات مشهور نمى باشد اين نوع از قرائات را نبايد در تلاوت قرآن- چه در نماز و چه جز آن- مورد استفاده قرار داد. اينك نمونه اى از اين قرائت را مى آوريم: (1) مباحث فى علوم

القرآن، ص 257. البته اين نظر اهل سنت است، ما در درس بعدى ثابت خواهيم كرد تنها، نصّ خود قرآن متواتر است نه قرائتها و انكار قرائات نيز ضررى ندارد چنانكه محققين از اهل سنت و دانشمندان بزرگ شيعه تواتر قرائات را منكرند، گرچه عده اى از شيعه و سنى معتقد به تواتر قرائات قراء سبعه يا عشره هستند.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 433

حاكم از طريق عاصم جحدرى از ابى بكره در كتاب خود آورده است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرائت كرده بود: «متّكئين على رفرف خضر و عباقرىّ حسان» «1» در حالى كه حفص مى خواند: «متكئين على رفرف خضر و عبقرىّ حسان» يا قرائت:

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» «2» به فتح فاء، در حالى كه حفص به ضمّ فاء قرائت مى كرد.

چهار: قرائت شاذ

و آن قرائتى است كه سند آن صحيح نمى باشد از قبيل قرائت «ابن سميقع»:

«فاليوم ننحّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية «3»» كه «ننحّيك» را با حاء بى نقطه و «لام» خلفك به فتح قرائت مى كرد، در حالى كه حفص آن را به روال متداول مى خواند.

پنج: قرائت موضوع و مجعول

و آن قرائتى است كه صرفا به قائل و گوينده آن منسوب است و هيچگونه اساس روايى ندارد از قبيل قرائتى كه محمد بن جعفر خزاعى «4» به ابو حنيفه نسبت داده است كه وى در آيه «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «5»» آن را به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» قرائت مى كرد. (1) سوره الرحمن، آيه 76.

(2) سوره توبه، آيه 92.

(3) سوره يونس، آيه 92.

(4) امام ابو الفضل محمد

بن جعفر خزاعى، متوفاى 408 ه ق، مؤلف كتاب «المنتهى» است.

(5) سوره فاطر، آيه 28.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 434

شش: قرائت شبيه به حديث مدرّج

و آن عبارت از قرائتى است كه براى تفسير كلمه يا عبارتى، بر قرائات معمول و متداول اضافه شده است. مانند قرائت سعد بن ابى وقاص كه بر پايان «و له اخ او اخت»، كلمه «من امّ» اضافه كرده است. و يا در آيه لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ، جمله «فى مواسم الحجّ» را بر آن اضافه نمود «1». (1) پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 379.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 435

سؤالات:

1- اختلاف قرائتها از چه زمانى و به وسيله چه كسانى پيدا شده است؟

2- انواع اختلاف قرائتها را بيان كرده و دسته بندى در هفت نوع را توضيح دهيد.

3- شرايط سه گانه ذكر شده براى تشخيص قرائت صحيح از شاذ را توضيح داده و نقد كنيد.

4- ملاك و معيار صحت قرائت از ديدگاه ما چيست؟

5- شرايط سه گانه براى صحت قرائت از ديدگاه ما را كاملا توضيح دهيد.

6- ارتباط قرائتهاى هفتگانه را با حديث «سبعة احرف» بيان كنيد.

7- معانى محتمله در حديث نزول قرآن بر هفت حرف را با توضيح كامل بيان كنيد.

8- دلايل منكرين نزول قرآن بر اساس حديث «سبعة احرف» را بيان كنيد.

9- انواع قرائات را به حسب تواتر و شهرت و ... توضيح دهيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 437

درس چهاردهم علل و عوامل پيدايش اختلاف در قرائات

اشاره

در اين درس كوشش مى شود كه در رابطه با پيدايش قرائتهاى مختلف و علل اين اختلافها بررسى به عمل آيد.

براى ورود به بررسى علل و عوامل عمده پيدايش اختلاف، توجه به يك مقدّمه كه در همين راستاست و زمينه پيدايش اختلاف اوليّه را از لحاظ تاريخى تشريح مى كند، امرى لازم و مفيد است و آن مقدمه اين است:

علل پيدايش قرائتهاى اوّليّه

قرائت، (يعنى وجهى از وجوه احتمالى نص قرآن كريم) اصطلاحى قديمى است كه بازگشت آن به عهد صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. زيرا گروهى از اصحاب پيامبر، پس از رحلت آن حضرت، به جمع آورى قرآن در مصحفهايى دست زده اند كه از آن جمله اند:

عبد اللّه بن مسعود، ابى بن كعب، معاذ بن جبل و مقداد بن اسود. اينان در مواردى، درباره ضبط نصّى از قرآن و يا چگونگى قرائت آن، با يكديگر اختلاف داشتند و از اينجا مصحفهاى صحابه با يكديگر اختلاف پيدا كردند و مردم هر منطقه اى از مناطق جهان اسلام، قرآن را بر حسب مصحف آن صحابى كه نزد آنان بسر مى برد قرائت مى كردند، قهرا مسلمانان هر منطقه اى با قرائتى غير از قرائت منطقه ديگر آشنا بودند.

و به عبارت ديگر: مردم كوفه قرائت ابن مسعود و اهل بصره، قرائت ابو موسى اشعرى و مردم شام قرائت ابىّ بن كعب را پذيرفته بودند و هكذا ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 438

تا زمان عثمان وضع به همين منوال ادامه داشت تا اينكه دامنه اين اختلاف رو به گسترش نهاده و تنى چند از آگاهان امت، مانند: حذيفة بن يمان، اظهار نگرانى كردند و از عثمان خواستند قبل از آنكه كتاب خدا در معرض اختلاف قرار گيرد و به چند گونه تبديل شود مصحفها را يكى كند. عثمان نيز

گروهى را مأمور كرد تا نسخه هايى هماهنگ از مصحف تهيه كنند و آنها را به مراكز اسلامى بفرستند و مسلمانان را تنها به خواندن اين مصحف و محو مصحفها و قرائتهاى ديگر تشويق نمايند.

اما گروهى را كه عثمان براى انجام اين امر خطير انتخاب كرده بود، صلاحيت انجام آن را نداشتند، از اين رو در مصحفهايى كه اينان تهيه كرده بودند، غلطهاى املايى و تناقضات و برخى اختلافات وجود داشت و اين خود موجب ايجاد اختلافاتى بين مسلمانان، در مورد قرائت قرآن گرديد.

عثمان پس از تكميل چند نسخه از قرآن هر كدام را به يكى از مراكز اسلامى فرستاد و با هر مصحفى كه به يكى از مراكز اسلامى فرستاده مى شد كسى را همراه مى كرد كه مردم را به روش واحد قرائت اين مصاحف كه تصوّر مى رفت هماهنگ باشند، آموزش دهد از جمله: عبد اللّه بن سائب، با مصحف مكه، مغيرة بن شهاب، با مصحف شام و عامر بن قيس با مصحف بصره و ابو عبد الرحمن السلمى، با مصحف كوفه به مناطق مذكور اعزام گرديدند «1».

اين فرستادگان، هر يك مردم منطقه را به حسب مصحفى كه به همان منطقه فرستاده شده بود، آموزش دادند و با توجه به وجود اختلاف بين اين مصحفها، وجود اختلاف قرائت، در مناطق مختلف امرى اجتناب ناپذير بود. عوامل ديگرى نيز كه بعدا درباره آنها بحث خواهد شد، به اين اختلافات كمك كرد. مردم هر منطقه نيز ملزم بودند كه قرآن را طبق مصحفى كه براى آنان فرستاده شده بود قرائت كنند از (1) التمهيد، ج 2، ص 5 به نقل از تهذيب الاسماء، نووى، و التمهيد، ج 1،

ص 350 به نقل از مناهل العرفان، ج 1، ص 396.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 439

اينجا قرائت مناطق مختلف علاوه بر اختلافاتى كه از پيش، بين قراء وجود داشت، به وجود آمد و تا اين زمان قرائت، به جمع كنندگان مصحفها نسبت داده مى شد و از اين پس، به شهرهايى كه مصحفهاى ناهماهنگ عثمان بدان نواحى فرستاده شده بود، منسوب گرديد و قرائتهاى مكه، شام، مدينه، كوفه، بصره و غير اينها مشهور گرديد.

از اين رو، منظورى كه براى نيل به آن، تلاشهاى بسيار به عمل آمد و در راه انجام آن اعتراضاتى مانند اعتراض طرفداران عبد اللّه بن مسعود رخ داد، به حاصل نيامد و عوامل اختلاف و تفرقه همچنان باقى ماند.

اختلافات در طى زمان، گسترش يافت و اين همه ناشى از سهل انگارى خليفه در امر توحيد مصاحف بود كه اين امر مهم را كه با اساس زندگى مسلمانان در طول تاريخ هميشگى آنان، ارتباط دارد جدى نگرفت، خليفه خود، اين اشكالات را در مصحفى كه به نزد او بردند مشاهده كرد، اما آن را مهم تلقى نكرد و در اصلاحش سهل انگارى نشان داد كه اين روش، ايرادى است بزرگ بر او. اين سهل انگارى علاوه بر آن است كه او افراد بى صلاحيتى را براى انجام اين كار مهم انتخاب كرد و با اين وجود، خود نيز در كار آنان تجديد نظر نكرد و شايد علت آن عجله و شتابى بوده كه بدون دليل به آن معتقد بود.

ممكن است گفته شود پس از عثمان چرا خلفاى بعدى به خصوص امير المؤمنين عليه السّلام در اين مورد سهل انگارى كرد در

حالى كه على عليه السّلام اعلم صحابه به قرآن و علاقه مندترين آنان درباره جمع و حفظ قرآن بود.

در پاسخ گفته مى شود: پس از عثمان مصلحت امت اين بود كه به هيچ وجه و لو به عنوان تصحيح، به قرآن دست نزنند و گرنه براى دشمنان و اهل بدعت، وسيله اى براى تحريف قرآن مى شد و كتاب خدا را در هر چند صباحى به عنوان تصحيح و اصلاح، بازيچه دست خود قرار مى دادند و قرآن به حسب ديگرگونيهاى زمان، در معرض طمع و دستخوش سياستهاى گوناگون واقع مى شد.

پس از روشن شدن زمينه پيدايش اختلاف اوليه در قرائات، اينك به تك تك

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 440

عوامل اختلاف اشاره مى كنيم و آنها عبارتند از: «1»

[عوامل اختلاف در قرائت

اشاره

1- اختلاف مصحفهاى عثمانى.

2- ابتدائى بودن خط.

3- خالى بودن حروف از نقطه.

4- خالى بودن حروف از شكل و علائم.

5- حذف الفهاى ممدوده.

6- تأثير لهجه.

7- حكومت رأى و اجتهاد.

8- روحيه هاى غير متعارف.

1- اختلاف مصحفهاى عثمانى

ترديدى نيست كه اختلاف مصحفهاى مناطق مختلف، مهمترين عامل پيدايش اختلاف در قرائت به شمار مى آيد.

مردم هر منطقه به تبعيت از قرائتى كه منطبق بر مصحف آنان بود، ملزم بودند و مى بايست از قارى ويژه خود، پيروى كنند، نافع، قارى مدينه و ابن عامر كه قارى شام بود، آيه 133 آل عمران را بدون واو قرائت مى كردند: «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» زيرا اين آيه در مصحف مدينه و شام بدون واو ضبط شده بود ولى قرّاء ديگر مناطق، اين آيه را با واو: «و سارعوا» مى خواندند زيرا در مصحفهاى آنان با واو ضبط شده بود «2».

و ابن عامر، قارى شام، آيه 183 سوره آل عمران را به اين نحو مى خواند: «جاؤوا بالبيّنات و بالزّبر» چون در مصحف او اين چنين نوشته شده بود. اما باقى قراء، اين آيه (1) براى آگاهى بيشتر به اين عوامل اختلاف، به كتاب التمهيد، ج 2، از ص 4 تا ص 39 مراجعه كنيد.

(2) الكشف، ج 1، ص 370.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 441

را بدون «باء» مى خواندند «جاؤوا بالبيّنات و الزّبر «1»».

2- ابتدائى بودن خط

خط در جامعه عرب آن روز، در مراحل ابتدائى خود بود و از اين رو اصول آن استوار نشده بود و مردم عرب، فنون خط و رسم و روش نوشتن صحيح را نمى دانستند و بسيارى از كلمات را به قياس تلفّظ مى نوشتند و هنوز آثارى از آن در رسم الخط كنونى باقى است.

در آن رسم الخط، كلمه به شكلى نوشته مى شد كه به چند وجه قابل خواندن بود، نون آخر را به شكلى مى نوشتند كه با «ر» فرقى نداشت. و نيز شكل «واو»

با «ياء» يكى بود، چه بسا ميم آخر را به شكل «واو» و «دال» را به صورت كاف كوفى و عين وسط را به شكل «هاء» مى نوشتند. گاهى حروف يك كلمه را جداى از يكديگر مى نگاشتند «ياء» را از كلمه جدا مى كردند مانند: «يستحى ى» و «نحى ى» و «احى ى»، يا اينكه «ياء» را اصولا حذف مى كردند چنانكه در «ايلافهم» به شكل «إلافهم» نوشته مى شد كه خود براى قراء ايجاد اشكال مى كرد و لذا برخى آن را همانطور كه نوشته شده بود، بدون «ياء» مى خواندند «2».

و چه بسا تنوين را در كلمه به شكل نون مى نوشتند و نون را به صورت الف؛ مثلا در «لنسفعن بالنّاصية» «3» به صورت «لنسفعا» و آيه: «و ليكوننّ من الصّاغرين» به شكل «ليكونا من الصّاغرين» نوشته مى شد. و به عبارت ديگر: الف تنوين را به جاى نون تأكيد خفيفه به كار مى بردند، آيه: «و اذن لأتيناهم من لدنّا اجرا» به صورت «و اذا ...»

نوشته مى شد، «واو» و «ياء» بدون هيچ علت معقولى حذف مى شد كه يكى از مهمترين عوامل ابهام و اشكال در قرائت بلكه در تفسير به شمار مى آمد؛ مثلا در آيه: (1) الكشف، ج 1، ص 356.

(2) شرح مورد الظمان، ص 143.

(3) سوره علق، آيه 15.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 442

«و صالحوا المؤمنين» «واو» را حذف و به صورت «وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» مى نوشتند و لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است يا جمع «1».

3- خالى بودن حروف از نقطه

حرف نقطه دار مانند حرف بدون نقطه نوشته مى شود و لذا بين سين و شين، عين و غين، راء و زاء، باء و تاء و ثاء و ياء،

فاء و قاف، جيم و حاء و خاء، دال و ذال، صاد و ضاد، طاء و ظاء، در نوشتن و كتابت هيچ فرقى نبود و خواننده خود بايد با توجه به قرائن موجود، تشخيص دهد كه حرف مورد نظر «باء» است يا «ياء» و جيم است يا «خاء و حاء» و همچنين درباره ديگر حروف مشابه يكديگر.

از اين جهت است كه آيه 6 از سوره حجرات، در قرائت كسائى «ان جاءكم فاسق بنبأ فتثبّتوا» ثبت و ضبط شده و در قرائتهاى ديگر «... فتبيّنوا» آمده است.

ابن عامر و كوفيها، در آيه 259 بقره: «ننشزها» با «زاء» و ديگران، «ننشرها» با «راء» خوانده اند.

ابن عامر و حفص در آيه 271 سوره بقره: «وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ» و ديگران «و نكفّر» خوانده اند.

ابن السميقع، آيه 92 سوره يونس را «فاليوم ننحّيك ببدنك» با حاء و ديگران «ننجّيك» با جيم قرائت كرده اند.

كوفيين بجز عاصم در آيه 58 عنكبوت: «لنثوينّهم من الجنّة غرفا» و ديگران «لنبوّئنّهم من الجنّة ...» خوانده اند. و از اين قبيل اختلاف قرائتها بسيار است كه نشأت گرفته از اين علت است. (1) شرح مورد الظمان، ص 186.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 443

4- خالى بودن حروف از شكل و علائم

«كلمه»، از علائمى كه وزن و اعراب او را نشان دهد، خالى بود و اگر كلمه اى به صورتهاى مختلف قابل خواندن بود، خواننده، نمى دانست كه كداميك از صور آن بايد خوانده شود؛ مثلا در آيه 295 بقره: «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» معلوم نيست كه «اعلم» فعل امر (اعلم) و يا فعل مضارع (اعلم) مى باشد و لذا حمزه و كسائى آن را به صيغه امر و ديگران به صيغه

متكلم خوانده اند.

و يا اينكه نافع، «تسأل» را در آيه 119 بقره «وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ» به صيغه نهى «لا تسأل» و ديگران به صيغه مضارع مجهول «و لا تسأل» خوانده اند.

و نيز حمزه و كسائى: «و من يطوّع» را به ياء و تشديد طاء يعنى مضارع مجزوم و ديگران به تاء و فتح طاء يعنى ماضى خوانده اند «و من تطوّع» «1». در مصحف اوليه از اين قبيل شواهد زياد است.

لذا آيت اللّه خوئى (ره) در اين رابطه مى گويد: مسلّم نيست كه اختلاف در قرائت، مبتنى بر روايت باشد و چه بساء اجتهاد خود قاريان بوده است و تصريحات برخى از بزرگان فن، مؤيّد اين احتمال است و اگر علت اختلاف قرّاء را در قرائت كه خالى بودن مصحفها از نقطه و شكل است مورد توجه قرار دهيم، اين احتمال بيشتر تقويت مى شود «2».

5- حذف الفهاى ممدوده

منشأ خط كوفى عربى، خطّ سريانى بوده است، در خط سريانى و به تبع آن در خط كوفى، الفهاى ممدوده در اثناى كلمات، حذف مى شده است و قرآن كريم را نيز (1) الكشف، ج 1، ص 312 و 262 و 268.

(2) البيان، ص 165.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 444

با خط كوفى و با همين روش نوشتند و اين خود در بسيارى از كلمات ايجاد اشتباه كرده است، برخى از كلمات را كه بدون الف بوده است به تصوّر اينكه الف آن در كتابت حذف شده است با الف خوانده اند و بسيارى از كلمات، همانطور كه نوشته شده به غلط بدون الف خوانده و ضبط شده است كه نمونه اى از آنها را متذكر مى شويم:

- در آيه 9 سوره

بقره: «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»، كلمه «يخدعون» نيز در قرائت نافع و ابو عمر و ابن كثير «يخادعون» خوانده شده است به تصوّر اينكه اين دو كلمه در آيه مذكور از يك باب است «1».

- كلمه «حرام» در آيه: «وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ» به صورت «حرم» نوشته شده و لذا حمزه و كسائى و شعبه آن را بدون الف و به كسر «حاء» و سكون «راء» قرائت كردند «2».

- كوفيين كلمه «مهادا» را در آيه 6 نبأ: «الّذى جعل لكم الأرض مهادا» به صورت «مهدا» خوانده اند «3».

- مردم بصره و ابو جعفر، آيه 51 سوره بقره را به صورت: «و اذ وعدنا موسى اربعين ليلة» و ديگران به صورت «و اذ واعدنا ...» خوانده اند «4».

- ابو عمرو ابن كثير در آيه 66 سوره نمل آن را به صورت: «بل ادّرك علمهم فى الأخرة» و ديگران به صورت «بل ادّرك ...» خوانده اند «5».

- نافع، «فى غيابات الجبّ» «6» خوانده است ولى ديگران، «فى غيابة الجبّ»؛ زيرا (1) الكشف، ج 1، ص 234.

(2) شرح مورد الظمان، ص 126.

(3) شرح مورد الظمان، ص 127.

(4) مجمع البيان، ج 1، ص 108.

(5) الكشف ج 2، ص 164 و ص 5.

(6) سوره يوسف، آيه 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 445

در مصحف اصلى به صورت «غيبت» نوشته شده بود «1».

6- تأثير لهجه

بديهى است كه هر ملتى و لو آنكه زبان واحد داشته باشند، بر حسب تعدد قبايل و تيره هاى منشعب از آنها، داراى لهجه هاى متعدد و مختلف خواهند بود، عرب نيز از اين قاعده مستثنا

نيست و قبيله هاى عرب لهجه هاى مختلف داشتند و هر كدام كلمات را به گونه اى اداء مى كردند كه با يكديگر تفاوت داشت كه ذيلا به برخى از اين تفاوتها كه چه بسا منشأ اختلاف در قرائتها شدند اشاره مى شود:

الف- «تفاوت در حركات كلمات است»: فى المثل برخى «نستعين» را به فتح نون و بعضى به كسر نون مى خواندند. فراء مى گويد: اين نون در لغت قيس و اسد مفتوح است و ديگران آن را به كسره مى خوانند «2». و نيز برخى «معكم» را به فتح عين و بعضى به سكون عين خوانده اند.

ب- «تبديل حرفى به حرف ديگر است»: مانند: «اولئك» كه بعضى آن را «اولالك» خوانده اند.

ج- «تفاوت در خواندن و نوشتن همزه است»: كه برخى آن را تلفظ مى آورند مثل: «مستهزؤن» كه برخى آن را «مستهزون» مى خواندند «3».

د- «اختلاف در تقديم و تأخير در حروف يك كلمه است»: مانند «صاعقه» و «صواعق» كه لغت مردم حجاز است و قرآن نيز به اين لغت نازل شده است ولى قبيله بنو تميم، آن را «صاقعه» و «صواقع» تلفظ مى كردند، اثبات و حذف حروف نيز از اين قبيل است مانند: «استحييت» و «استحيت» «4». (1) الكشف، ج 2، ص 164 و 5.

(2) كتاب سيبويه، ج 2، ص 275.

(3) الكامل، ج 2، ص 198، باب 51.

(4) الصاحبى، ص 49.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 446

ه- «اختلاف در تذكير و تأنيث است»: كه برخى «هذه البقره» و بعضى «هذا البقر» و يا «هذه البقر» و يا «هذه النخيل» و «هذا النخيل» استعمال كردند.

و- «اختلاف در ادغام است»: مانند اينكه بعضيها «مهتدون» و برخى هم «مهدّون» به تشديد

دال خوانده اند.

ز- «اختلاف در اعراب است»: مانند: «ما زيد قائما» و «ما زيد قائم» اين اختلاف ناشى از اين جاست كه حجازيها «ماى» نافيه را از حروف عامله مى دانند كه عمل آن مانند «ليس» است ولى قبيله تميم، آن را غير عامل مى دانند.

و يا آنكه بعضى «انّ هذين» و بعضى ديگر «انّ هذان» خوانده اند و دومى لغت بنى حارث بن كعب است كه هر «ياء» ساكن ما قبل مفتوحى را به الف تبديل مى كنند.

ح- «اختلاف در شكل جمع است»: مانند «اسرى» و «اسارى».

ط- «اختلاف در تحقيق و اختلاس است»: تحقيق به معناى مبالغه در ظاهر كردن حرف و يا حركت آن و اختلاس در مقابل آن است مثلا در كلمه «يأمركم» بعضى ضمّه «راء» را كاملا ظاهر مى كنند و برخى ظاهر نمى كنند. و همچنين در «فمن عفى له»، برخى كسره فاء را ظاهر مى كنند و بعضى بر عكس از ظاهر كردن آن خوددارى مى كنند.

ى- «اختلاف در اشباع است»: بعضيها اشباع تا حد توليد يك حرف را دارند و برخى ندارند مانند: «انظور» بجاى «انظر».

اين قبيل اختلافات، اعم از اختلاف در مفردات و تركيبات و يا در لهجه ها بين قبايل عرب گسترش مى يافت، چنانكه بين قبايل عدنانى در حجاز و قحطانى در يمن، اين اختلاف تا آنجا گسترش يافت كه ابو عمرو بن العلاء المازنى گفت: زبان حمير و نقاط دور افتاده يمن، همانند زبان ما نيست و عربيت آنان به عربيت ما نمى ماند «1». (1) الخصائص، ابن جنّى، ج 2، ص 392 و ضحى الاسلام، احمد امين، ج 2، ص 244.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 447

به هر حال، لهجه هاى مختلف عرب، نه

تنها در صدر اسلام و در ايام زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در قرائت قرآن اثر گذاشت، بلكه در زمانهاى اخير نيز برخى از قرّاء، قرآن را به لهجه هاى قبيله اى خود قرائت مى كردند و دكتر شاهين، موارد زيادى از اين قبيل قرائت را نقل كرده كه منشأ آنها لهجه هاى مختلف است كه در قرائت قرآن اثر گذاشته و موجب اختلاف در قرائت شده است «1».

بديهى است كه اگر لهجه اى معروف و مأنوس باشد به كار بردن آن منعى ندارد چنانكه در حديث ابو العاليه آمده است كه پنج نفر در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آياتى از قرآن را قرائت كردند و لغت هر پنج نفر تفاوت داشت و پيامبر قرائت هر پنج تن را تأييد كرد ولى بهترين آنان از نظر قرائت بنو تميم بودند.

در حديث زيد بن ارقم آمده است كه در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بوديم، مردى آمد و گفت: سوره اى را عبد اللّه بن مسعود و زيد و ابىّ بن كعب براى من قرائت كردند و قرائت هر سه با يكديگر متفاوت بود، من كداميك را انتخاب كنم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همچنان ساكت بود، ولى على عليه السّلام كه در كنار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بود گفت: هر كسى به طريقى قرآن را مى خواند كه مى داند و همه آنها خوب و زيباست «2».

مضمون اين حديث به اختلاف لهجه ها در اداى كلمات حمل شده است. در درس قبل در ضمن بررسى حديث نزول قرآن بر هفت حرف، و

قرائتهاى هفتگانه گفته ايم كه در بين احتمالات چهل گانه كه براى اين حديث داده اند بهترين و مناسبترين احتمال همانا سه احتمال است كه يكى از آن سه احتمال اين بود كه قرآن را مى توان تا به هفت لهجه خواند و اهل سنت عمدتا به اين احتمال نظر دارند گرچه دليلى كه براى آن اقامه كردند چندان محكم نيست. (1) القراءة القرآنيه فى ضوء علم اللغة الحديث، ص 267.

(2) تفسير طبرى، ج 1 (چاپ اول) ص 45 و 10.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 448

7- حكومت رأى و اجتهاد

آراء و اجتهادات شخصى قراء، از بزرگترين عوامل اختلاف آنان در قرائت قرآن بشمار مى آيد، هر قارى قرآن، عقيده اى در قرائت داشت كه بدان اعتماد نموده و احيانا با تعصّب و استبداد تمام به عقيده خود پايبند بود و لو آنكه عقيده او با عقيده عمومى و آراء ارباب تحقيق، مخالف بود.

داستان كسائى و قرائت خلاف قاعده او در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اعتراض مردم به او، معروف و مشهور است «1». بسيارى از قرائتهاى حمزه نيز مورد اعتراض قرار گرفت ولى او به اين اعتراضات، به علت اعتقاد به دلايل خود، توجه نمى كرد «2».

همچنين ابن شنبوذ، نسبت به آنچه صحيح مى پنداشت و لو آنكه بر خلاف قاعده و روش عثمانى بود سخت تعصّب مى ورزيد و در مجلسى كه با حضور وزير «ابن مقله» براى توبيخ او تشكيل دادند، سخت نسبت به حاضران در جلسه پرخاش كرد تا آنجا كه وزير امر كرد او را شلاق بزنند و او را به توبه مجبور كنند «3».

علاوه بر اجتهادات شخصى قراء، عجيب تر آنكه برخى

كتابهاى قرائت، نحوه قرائت را بدون آنكه به يكى از قراء معروف يا غير معروف منسوب باشد، نقل مى كنند و علت آن را اجازه فلان نحوى ذكر مى كنند، مانند «محمد بن ابى نصر كرمانى» كه مى گويد: زجاج، اجازه داده است كه «من تفاوت» آيه 3 سوره ملك به صورت «من تفاؤت» يعنى با همزه خوانده شود. و هم او اجازه داده است كه «كفوا احد» را به صورت «كفئا» بخوانند، آيا اجازه يك نحوى مى تواند ملاك قرائت صحيح آيه اى قرار گيرد؟! در حالى كه ملاك تعيين قرائت صحيح، تواتر در قرائت است و بايد ديد كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به چه نحو نقل شده است نه اينكه به ملاكهايى (1) نهايه، ابن اثير، ج 5، ص 7.

(2) تهذيب التهذيب، ج 3، ص 27.

(3) طبقات القراء، ج 2، ص 52.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 449

متوسل شويم كه پيشينيان و متأخران، آنها را نپذيرفته اند.

8- روحيه هاى غير متعارف

گفته اند: يكى از علل پيدايش قرائتهاى شاذ و خلاف قاعده، روحيه هاى افراد غير متعارفى بوده كه از طريق مخالفت با روشهاى معروف و مورد قبول همگان، مى خواسته اند براى خود شهرتى كسب كنند و يا عقده هاى روحى و روانى اين افراد بوده است كه در مقابل روشهاى شناخته شده به مخالفت تجلّى مى كرده و به صورت اعتقادات شاذ و خلاف قاعده مجسم مى شده است.

از جمله آنان، محمد بن الحسن بن مقسم ابو بكر العطّار (متوفاى 355) است وى از قاريانى است كه در علم نحو نيز دست داشته است. او علاقه داشته كه بعضى از كلمات قرآن را بر خلاف آنچه اجماع

ديگر اهل فن خوانده اند، بخواند، در حالى كه قرائت او نه مأخذى از طريق نقل داشته و نه وى از شيخ و استادى فرا گرفته بود.

او در بسيارى از آيات قرآن، كلماتى را از نظر اشتقاق و ماده، بر خلاف قرائت معروف، قرائت مى كرده است، هر چند آن كلمه فقط از نظر رسم الخطّ يا آنچه در مصحف ضبط شده بود، منطبق بوده است؛ مثلا كلمه «نجيّا» از آيه «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا» را «نجبا» (جمع نجيب) مى خوانده است، آخر الأمر روش او شهرت يافت و سلطان وقت او را احضار كرد و با زور و فشار، وى را بر آن داشت كه توبه كند و توبه او در صورت مجلسى ضبط شد. اما گفته اند كه وى از روش خود دست بر نداشت و تا زنده بود بر آن روش باقى بود.

«الدّانى» مى گويد: او عالم به عربيت و حافظ لغت و به علم و دانش شهرت داشت جز اينكه از روش ابن شنبوذ، پيروى مى كرد و كلمات قرآن را با حروفى كه مخالف نظر همه دانشمندان بود، قرائت مى كرد، او معتقد بود هر قرائتى كه با رسم الخط مصحف موافق باشد جايز و صحيح است و لو آنكه آن قرائت از نظر اشتقاق و ماده با

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 450

كلمه ضبط شده در مصحف موافق نباشد «1».

قرائت محمد بن حسن، معروف به ابن شنبوذ (معاصر ابن مجاهد و اعلم از او و مخالف او) نيز احيانا با قرائتهاى شاذ و خلاف قاعده، موافق بود، او نماز را بر وفق آنچه كه در مصحف ابىّ بن كعب و ابن مسعود

و آنچه در احاديث، صحيح دانسته شده، جايز مى دانست در حالى كه اختلاف در جواز آن بين فقهاى جديد و قديم وجود دارد و او اين موضوع را آشكارا بيان مى كرد و ابن مجاهد از اين نقطه ضعف وى استفاده كرده و موضوع را با خليفه در ميان گذاشت و آخر الأمر به فرمان رسمى شيخ القراء، ابن مجاهد، همانند مجلسى كه براى ابن مقسم تشكيل شده بود تشكيل دادند و اين در سال 323 هجرى بود.

به هر حال، يكى از علل اختلاف قرائتها اين روحيه هاى غير متعادل بود. اينها كه ذكر شد علل عمده اختلاف قرائتها هستند گرچه علل جزئى ترى نيز نقل شده است «2». (1) بغية الوعاة، ص 36 و معرفة القراء الكبار، ج 1، ص 246.

(2) به التمهيد، ج 2، ص 37، عوامل اخرى مراجعه كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 451

سؤالات:

1- علت اختلاف اوليه در قرائت قرآن را بيان كنيد.

2- نقش سه علت اول را در اختلاف قرائات توضيح دهيد.

3- تأثير لهجه را در اختلاف قرائات بيان كنيد.

4- نقش اجتهاد و روح خود خواهى و شهرت طلبى قارى را در اختلاف قرائات بيان كنيد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 453

درس پانزدهم تواتر قرآن يا تواتر قرائات؟

اشاره

چنانكه از عنوان درس پيداست، مباحث اين درس در محور دو مطلب است:

1- تواتر قرآن.

2- تواتر قرائتها.

پس ما بايد در اين دو موضوع بررسى به عمل آوريم، ولى قبل از ورود در اين دو مبحث، توضيح اصطلاح «تواتر» در بين فقها و محدثين، امرى ضرورى و لازم است گرچه در پايان درس سيزدهم به آن اشاره شده است.

«اصطلاح تواتر»: «تواتر» اصطلاحى است در فن «شناخت حديث» زيرا حديث، به اقسامى از قبيل: متواتر، مشهور، مستفيض، آحاد، صحيح، حسن، مرسل و ضعيف، تقسيم مى شود. «حديث متواتر» به آن حديثى گفته مى شود كه راويان آن در تمام طبقات، در حدّى از كثرت و انتشار باشند كه يقين حاصل شود تبانى همه آنان بر ساختن آن حديث و نقل آن به دروغ، ممتنع باشد. از اين رو حديث متواتر بايد داراى شرايط ذيل باشد:

- اتصال كامل سند حديث از آخرين راوى تا منبع اوليّه حديث.

- تعداد راويان و ناقلان حديث از نظر كثرت و انتشار در حدى باشند كه بيش از تعداد راويان حديث مستفيض و مشهور به شمار آيند. به نحوى كه احتمال تبانى آنان بر دروغ داده نشود.

- كثرت راويان در هر زمان و دوره و طبقه شرط است، به نحوى كه در هر زمانى

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 454

حديث را گروهى از گروه قبل از خود نقل كرده باشند تا حديث به منبع اوليه برسد.

بنا بر اين، اگر در يك طبقه از اين طبقات، تعداد راويان كم باشد و يا در يك مورد به يك راوى منتهى شود و مجدّدا تعداد راويان آن حديث رو به كثرت و انتشار گذارد، چنين حديثى اصطلاحا «متواتر» نخواهد بود و در زمره اخبار آحاد به شمار مى آيد.

1- تواتر قرآن

آنچه مايه افتخار امت اسلامى است، حفظ نص كتاب خدا در طول تاريخ است به همان كيفيتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

شكى نيست، قرآن كه نصّ وحى الهى است، به تواتر قطعى، متواتر بين همه مسلمانان است و اين تواتر شامل، كليه سوره ها و آيه ها و هر كلمه اى از قرآن است به طورى كه اگر كلمه اى از قرآن را تغيير دهيم و يا جاى آن را عوض كنيم، مورد ايراد همه مسلمانان قرار خواهيم گرفت؛ زيرا چنين كارى را دور از اسلوب كلام خداى عزيز و حميد مى دانند.

مسلمانان، با تمام اختلافات عقيدتى و تباين در آراء و مذاهب، از صدر اول و از عهد صحابه نخستين تا كنون نسلا بعد نسل در يك مورد اتفاق كامل داشته و دارند و آن همان نصّ اصلى قرآن است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرا گرفته و با احاطه كامل و احتياطى تمام دست به دست به نسلهاى پس از خود سپردند و آنچه كه امروز به عنوان قرآن قرائت مى كنيم، همان است كه مسلمانان صدر اوّل، قرائت مى كردند و نصّى را كه هم اكنون در مجلدى به نام

«قرآن» در اختيار داريم، همان است كه پيشينيان ما از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اخذ نموده و بدون هيچ تحريف و ديگرگونى، آن را حفظ كرده اند.

- محمد بن سيرين (متوفاى 110 ه ق) به نقل از عبيده سلمانى (متوفاى 73) مى گويد: قرائتى كه در سال در گذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر وى عرضه شد، همان است كه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 455

امروز مردم قرائت مى كنند.

- مرحوم بلاغى در مقدمه تفسير آلاء الرحمن، مى گويد: علت اينكه قرآن كريم به طور متواتر از هر نسلى به نسل ديگر مسلمانان منتقل شده ماده و صورت و قرائت متداول آن بر خطى واحد، استمرار داشته و آنچه كه برخى از مردم در مورد اختلاف قرائتها از قراء سبعه و غير آنان نقل كرده اند، در ماده و صورت قرآن تأثيرى نداشته است، و روايتهاى مربوط به قرائتهاى بى شمار مخالف و مختلف كه در كتب حديث و روايت مانند جامع بخارى و مستدرك حاكم آمده به هيچ وجه بر نص قرآن، غالب نيامده و تغييرى در آن نداده است.

وى سپس اضافه مى كند كه قرائتهاى هفتگانه و يا دهگانه ناظر به اختلافاتى درباره صورت برخى از كلمات است و به هيچ وجه به زيادت كلمه اى و يا نقص آن، قائل نيست و با اين وصف، اين قرائتها مبتنى بر روايات آحاد از آحاد است كه به هيچ وجه موجب اطمينان و وثوق نيست، علاوه بر آنكه تعارض آنها با يكديگر و مخالفت آنها با رسم متداول و متواتر بين عامه مسلمانان در ساليان بى شمار، موجب سستى آنها است «1».

آيت

اللّه خوئى در كتاب البيان خود، تواتر نص قرآن را پذيرفته و بين تواتر قرآن و تواتر قرائتها فرق گذاشته است: «قد اطبق المسلمون بجميع نحلهم و مذاهبهم على انّ ثبوت القرآن ينحصر طريقه بالتّواتر و استدل كثير من علماء السنّة و الشّيعة على ذلك ...» «2».

- و زركشى در كتاب البرهان فى علوم القرآن خود، پس از فرق گذاشتن بين قرآن و قرائات و اينكه اينها دو حقيقت متغايرند، مى گويد: «تواتر قرآن» دليل بر تواتر قرائتها نيست لذا تواتر را در اصل نص قرآن كريم مى پذيرد ولى تواتر قرائتها را رد (1) آلاء الرحمن، ج 1، ص 30 فصل سوم از مقدمه تفسير.

(2) البيان، ص 123.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 456

مى كند «1».

به هر حال، «تواتر قرآن» مورد اتفاق همه مسلمين است و احدى در آن ترديد به خود راه نداده است و اگر مصحفهاى تاريخى قديم را ملاحظه كنيد و آنها را با مصحفهاى خطى و چاپى كنونى مقايسه كنيد تمامى آنها را در اسلوب و خط و ضبط كلمات، چه از نظر ساخت و چه از نظر شكل، يكسان مى يابيد، گرچه در قرائتهاى مختلف اختلاف در حركات وجود دارد و آن نيز ضررى را به متواتر بودن نصّ قرآن متوجه نمى كند.

2- تواتر قرائتها

اشاره

در اين رابطه زيباترين بحث را مرحوم آيت اللّه خوئى در البيان مطرح كرده است كه ادلّه طرفين (قائلين به تواتر و عدم تواتر) را مستوفا آورده و بررسى كرده است و خود نظر به عدم تواتر قرائات داده است گرچه ديگران نيز در اين زمينه مستوفا بحث كرده اند «2».

آنچه مى توان به طور خلاصه و روشن بيان كرد

اين است كه در باب تواتر قرائات و عدم تواتر آنها بين دانشمندان (اعم از شيعى و سنّى) اختلاف است، محققين از اهل سنت و شيعه قائل به عدم تواتر قرائتها حتى قرائات قراء سبعه مى باشند و در مقابل، عدّه اى قائل به تواتر قرائتها شده و حتى بعضيها منكر آن را كافر دانسته اند و هر دسته اى هم براى ادعاى خود دليل آورده اند و نگارنده نيز نظر به عدم تواتر دارد و دلايل قائلين به تواتر را براى اثبات مدعايشان كافى نمى داند و احيانا مسئله تواتر اصل قرآن با تواتر قرائتها اشتباه شده است و گرنه انكار قرائت يك قارى كه نشأت (1) البرهان، ج 1، نوع 22، ص 395.

(2) ر. ك: البيان، ص 151 به بعد و التمهيد، ج 2، ص 60 به بعد و آموزش علوم قرآن، ج 2، ص 73 به بعد، و پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر حجتى، ص 358 به بعد و مقدمه تفسير منهج الصادقين، از علامه شعرانى و پايان مقدمه هشتم از تفسير صافى و ...

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 457

گرفته از اجتهاد اوست نبايد موجب كفر باشد كه بعضيها گفته اند.

به هر حال، متناسب و بجا اين است كه دلايل طرفين را (هر چند به نحو اختصار) نقل كنيم تا خواننده گان عزيز از كم و كيف قضايا كاملا آگاه شوند و سپس خود به قضاوت بنشينند و هر كدام را كه خواستند بپذيرند.

الف- دلايل عدم تواتر قرائات قراء سبعه

منكرين تواتر قرائات قراء سبعه (و به طريق اولى قرائت ديگران) به دلايلى تمسك كرده اند:

اولا:

استقراء و تتبّع حال روات و ناقلان قرائات قراء سبعه ما را به اين رأى قطعى مى رساند كه

قرائات آنها از طريق اخبار آحاد به دست ما رسيده است؛ چون ما اين حقيقت را ضمن مطالعه ترجمه احوال قراء سبعه، به روشنى مى بينيم، بنا بر اين، چگونه مى توانيم ادعاى تواتر قرائات قراء سبعه را صحيح بدانيم با وجود آنكه حتى وثاقت برخى از اين روات و ناقلان قرائات سبع به ثبوت نرسيده است.

ثانيا:

بررسى طرقى كه قرّاء، قرائات خود را از آن طرق اخذ كرده اند ما را به اين حقيقت مسلم واقف مى سازد كه اين قرائات نيز از طريق اخبار آحاد براى آنها نقل شده است «1».

ثالثا:

اتّصال و پيوستگى اسانيد قرائات، به خود قرّاء سبعه و ارتباط آنها به قراء مذكور، تواتر اسانيد را قطع مى كند حتى در صورتى هم كه روات و ناقلان قرائات در تمام طبقات از كسانى باشند كه تواطؤ و اتفاق قراردادى آنها بر كذب محال باشد؛ زيرا هر قارى از قراء سبعه، قرائت خود را به عنوان قرائت شخصى و منسوب به خود براى ديگران نقل مى كند. (1) براى توضيح بيشتر دليل اول و دوم به كتاب التمهيد، ج 2، ص 63 «آحاد لا تواتر» مراجعه كنيد كه رجال روايات قراء را كه حد اكثر به سه تا دوازده نفر مى رسند (وثاقت بعضيها نيز روشن نيست) كاملا بررسى كرده و توضيح داده است.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 458

رابعا:

استدلال هر قارى از قراء سبعه بر صحت قرائت خود و احتجاج پيروان آنان بر صحت قرائات آنها و نيز اعراض و روگردان شدن آنها از قرائات ديگران، دليل قاطعى است بر اينكه قرائات مذكور، مستند به اجتهاد قراء و آراء شخصى آنهاست.

زيرا اگر اين قرائات از طريق اخبار

متواتر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به دست آنها مى رسيد، براى اثبات صحت آنها احتياج به احتجاج و استدلال نبود.

خامسا:

انكار برخى از محققان علوم قرآنى نسبت به عده اى از وجوه قرائات قرّاء سبعه دليل بارزى بر عدم تواتر اين قرائات است؛ زيرا اگر اين قرائات، متواتر مى بود، انكار آنها موردى نداشت. مى دانيم كه محمد بن جرير طبرى، قرائت ابن عامر را انكار كرده و در بسيارى از موارد، قرائات برخى از قراء را مخدوش دانسته و عده اى از علماء، برخى از وجوه قرائات حمزه و گروهى ديگر، برخى از قرائات ابن عمرو و دسته اى قرائات ابن كثير را نادرست مى دانسته اند «1».

سادسا:

علاوه بر همه اين دلايل و تصريحات بزرگان فن بر نفى تواتر، وقتى قدرى در اسناد روايات قراء فحص و جستجو شود، به طور وضوح معلوم مى شود كه اسناد آنها تشريفاتى است كه مؤلفان بعدى در كتبشان اين اسناد را با چه تكلّفى ثابت كرده اند در حالى كه خود قراء در بيشتر قرائتهاى مورد انتخابشان، چنين ادعايى را ندارند.

حقيقت اين است كه اسناد مذكور در برخى از كتب قرائت مانند: التّيسير و التّحبير و المكرّر، اسناد تشريفاتى است كه بخاطر بزرگداشت قراء كه از شئون قرآن كريم است تلاش شده است كه آنها را به پيامبر نسبت دهند و گرنه كمترين تحقيق درباره اين اسناد، از واقعيت ناخوشايندى پرده بر مى دارد.

به عنوان نمونه در قرائت عبد اللّه بن عامر اليحصبى، (متوفاى 118 ه ق) كه (1) البيان، ص 151 و التبيان، تأليف طاهر بن صالح بن احمد جزائرى و پژوهشى در تاريخ قرآن، دكتر حجتى، ص 358.

درسهايى از علوم

قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 459

نزديكترين قراء سبعه به زمان صحابه است، سندى متّصل به يكى از صحابه كه متخصص در قرائت باشد، نمى يابيم، ابن الجزرى، هفت قول را در سندهاى او ذكر مى كند و آخر الأمر ترجيح مى دهد كه او قرائت را از مغيرة بن ابى شهاب مخزومى آموخته و قرآن را نزد او خوانده و او نيز از عثمان و عثمان از پيامبر آموخته است و از برخى ديگر نقل مى كند كه نمى دانند ابن عامر، قرائت را از كه آموخته است و قرآن را نزد چه كسى خوانده است «1».

از طرفى بايد پرسيد: مغيره مخزومى كه ابن عامر قرائت قرآن را از وى آموخته است كيست؟ ذهبى مى گويد: تصوّر مى كنم كه او در حكومت معاويه قارى دمشق بوده است و او جز از طريق قرائت ابن عامر شناخته نشده است «2». چه سخنى سست و چه دورى مبتذل، سند قرائت ابن عامر به استادى مجهول نسبت داده مى شود كه جز از جانب خود او شناخته نشده است؟

و از طرف ديگر، از كجا بدست آمده كه مغيره قرآن را از عثمان آموخته و كدام سندى براى اين استادى و شاگردى ساختگى وجود دارد و چه وقت عثمان به آموزش قرائت قرآن اشتغال داشته است؟

در زمان پر اضطراب خلافتش يا قبل از آن؟ و يا چه كسى عثمان را به عنوان استاد قرائت توصيف كرده است؟ و درباره او گفته است كه وى در حال حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا بعد از آن حضرت به اين كار اشتغال داشته است؟

آرى چنين سند مبتذلى، نه تنها نمى تواند متواتر باشد بلكه حتى مبناى

تعصّب كوركورانه نيز نمى تواند واقع شود. اسناد بقيه قراء نيز اگر ايرادى در حدّ ايراد اسناد ابن عامر نداشته باشند دست كمى از آن هم ندارد و بر فرض صحت سند، حد اكثر روات آنها به سه و پنج تا هفت و دوازده نفر مى رسد و اين تعداد هيچگاه مثبت تواتر (1) معرفة القرّاء الكبار، ج 1، ص 43.

(2) التمهيد، ج 2، ص 63.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 460

نخواهد بود «1».

سابعا:

از همه اينها گذشته، وجود قرائتهاى شاذ و خلاف قاعده در قرائات قراء سبعه و وجود تناقض در بين قرائات خود بهترين گواه بر عدم تواتر قرائتهاى آنهاست و مبين اين معناست كه اين قرائتها به اجتهاد اين قراء بر مى گردد نه به نقل متواتر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، لذا دانشمندان محقق و حافظان با انظباط قرآن چنين قرائتهايى را نپذيرفتند و آنها را به قرائتهاى شاذ وصف كرده اند و فقهاء از خواندن آنها در نماز و به عنوان قرآن در غير نماز منع كرده اند.

به عنوان نمونه به بعضى از قرائتهاى شاذ اشاره مى كنيم:

- جمع بين دو ساكن، نسبت به «تاء» اول فعل مستقبل كه مورد اعتقاد «البزى» است (يكى از راويان ابن كثير) او در 31 مورد از قرآن «تاء» اوّل فعل مستقبل را در حال وصل، مشدّد خوانده است مانند: «وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ» «2» (بقره/ 267).

- ادغام ابو عمرو بن علاء مازنى، به هنگام اجتماع دو حرف همانند در يك و يا در دو كلمه، مثال مورد اول كه تنها در دو مورد در قرآن آمده عبارت است از: مناسككم (بقره/ 200) و:

«ما سلككم» (مدثر/ 42) و مثالهاى مورد دوم عبارتند از: «فيه هدى» و «شهر رمضان» و «ان يأتى يوم» و «لا ابرح حتّى» و «يشفع عنده» وى در اين موارد دو حرف همانند را اعم از آنكه ما قبل آن ساكن باشد و يا متحرك، در يكديگر ادغام مى كند «3».

- و قرائت حمزه در مورد كلمه «فما استطاعوا» (كهف/ 97) كه «تاء» را به «طاء» قلب و آن را ساكن و در «طاء» ادغام مى كند و آن را «فما اسطاعوا» با سكون سين مى خواند «4». (1) التمهيد، ج 2، ص 63.

(2) الكشف عن وجوه القرائات السبع، ج 1، ص 314.

(3) الكشف، ج 2، ص 80.

(4) الكشف، ج 2، ص 80.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 461

- و قرائت ابن كثير در مورد «يا بنىّ لا تشرك باللّه» با سكون (ياء) در «بنىّ».

- و قرائت قنبل، در كلمه سباء در آيه «من سباء بنبأ يقين» (نمل/ 22) به سكون همزه «1».

- و قرائت قنبل، در «يتّقى و يصبر» (يوسف/ 90) به اثبات «ياء» پس از «قاف» «2».

- و قرائت هشام، به صورت «أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ» (ابراهيم/ 37) به اثبات ياء پس از همزه «3».

و امثال اين قبيل قرائتهاى شاذ كه در كتابهاى قرائت بسيار يافت مى شود و چه بسيار كه قراء سبعه و راويان آنان، قرائتهاى شاذى را نقل كرده اند كه بر خلاف قرائتهاى صحيح و مورد قبول بوده و مورد ايراد كليّه علما واقع شده، به طورى كه آن را در زمره قرآن ندانسته و قرائت آن را در نماز جايز نشمرده اند «4».

با توجه به دلايل فوق، محققين و دانشمندان

از علوم قرآنى تواتر قرائتها را نپذيرفته و آن را در كلماتشان با صراحت رد كرده اند كه ما در اينجا به برخى از آن كلمات اشاره مى كنيم:

كلمات بزرگان فن در نفى تواتر قرائتها

1- ابن الجزرى، پس از بيان ملاك و معيار صحت قرائت (مطابقت با دستور (1) التيسير، ص 167.

(2) التيسير، ص 131.

(3) التيسير، ص 135.

(4) براى آگاهى به اين قرائتهاى شاذ به كتابهاى: التيسير، تأليف ابو عمرو الدانى، النّشر از ابن الجزرى، الكشف عن وجوه القرائات السبع، از مكى بن ابى طالب، اتحاف البشر از دمياطى رجوع كنيد و در مورد خلاف قاعده بودن اين قرائتها رجوع كنيد به كتاب: المرشد الوجيز، ص 174- 176 نوشته ابو شامه.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 462

و قواعد زبان عرب، منطبق بودن با رسم الخط يكى از مصاحف عثمانى و صحت سند) اضافه مى كند كه برخى از متاخران علاوه بر صحت سند، تواتر را نيز شرط اعتبار قرائت مى دانند و چنين مى پندارند كه قرانيت چنين قرائتى جز در صورت نقل آن از طريق تواتر قابل اثبات نيست و قرائاتى كه از طريق آحاد به دست ما رسيده است براى اثبات قرآنيت آن رسا نيست.

اين سخن را نمى توان سخن درست و غير قابل ايراد دانست؛ زيرا در صورتى كه تواتر قرائتى براى ما ثابت گردد به هيچ شرط و ضابطه ديگر نيازى نخواهيم داشت؛ زيرا اگر قرائتى از طريق اخبار متواتر و منقول از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به دست ما رسيده باشد ناگزير بايد آن را پذيرفته و قرآنيت آن را قبول كنيم اعم از آنكه موافق با رسم الخط مصحف عثمانى باشد

و يا هيچگونه توافقى با آن نداشته باشد. و نيز اگر ما تواتر را صرفا شرط اعتبار قرائات بدانيم، بسيارى از قرائات، به علت فاقد بودن از چنين شرطى، فاقد اعتبار و ارزش خواهند گشت، در حالى كه همين قرائات از قراء سبعه و ديگران نقل و ثابت شده است.

ابن الجزرى سپس يادآور مى شود كه من قبلا به همين نظرها [يعنى تواتر قرائات قراء سبعه متمايل بودم ولى بعدا فساد و بطلان آن بر من ظاهر گشت «1».

2- سيوطى در اتقان، رأى ابن الجزرى را مورد تأييد قرار داده و مى نويسد:

بهترين كسى كه در اين نوع از پژوهشها، سخن گفته است امام القراء زمان، استاد اساتيد ما، ابو الخير بن جزرى است كه در آغاز كتاب «النشر» خود حق مطلب را اداء كرده است و در اين باره سخنى بسزا و در خور را بيان نموده است «2».

3- ابو شامه در كتاب «البسمله» مى نويسد: ما نبايد خود را ملتزم و پايبند به اين امر ببينيم كه كلّيه قرائات متفاوت و منقول، حائز شرط تواتر باشند، بلكه قرائات منقول (1) النشر، ج 1، ص 13.

(2) الاتقان، ج 1، نوع 23- 27، ص 99.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 463

را مى توان [دست كم به متواتر و غير متواتر تقسيم كرد و اين حقيقت بر هيچ شخص منصفى پوشيده نيست «1».

4- عده اى از دانشمندان يادآور شده اند از هيچيك از استادان اصول فقه راجع به تواتر قرائات قرّاء سبعه بيان صريحى به ما نرسيده است و برخى از علما نيز آشكارا مى گويند: حق اين است كه ممكن است نقل قرائات قراء سبعه از طريق تواتر باشد

ولى اين مطلب حاكى از آن نيست كه نقل قراء سبعه نيز از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اخبار متواتر صورت گرفته باشد بلكه اثبات اين امر به تأمل و غور و بررسى بيشتر نيازمند است؛ زيرا اسناد قرائات قراء سبعه در كتب قرائات كاملا معرفى شده است و با مطالعه آن هر كسى مى تواند دريابد كه اين نقل از طريق نقل آحاد از آحاد صورت گرفته است «2».

5- از جمله كسانى كه معترف به عدم تواتر قرائات قراء سبعه است شيخ محمد عريان مى باشد كه در تعليقات خود مى نويسد: هيچيك از قرائات از قرائتهاى شاذ خالى نيست حتى قرائات قراء سبعه كه معروف و مشهور مى باشند؛ زيرا در اين قرائات تعداد قابل ملاحظه اى از قرائات شاذه به چشم مى خورد. و نيز همان عريان مى نويسد: صحيحترين قرائات از لحاظ اعتبار و توثيق سند، قرائت نافع و عاصم است و قرائاتى كه با وجوه صحيح قواعد زبان و فصاحت، هماهنگى دارد، قرائت ابو عمرو و كسائى است «3».

6- آيت اللّه خوئى (ره) در كتاب شريف البيان و محمد هادى معرفت در كتاب التمهيد، ج 2، به تفصيل در اين زمينه بحث كرده و تواتر قرائتها را رد كرده اند. براى آگاهى به نظرات آنها به دو كتاب فوق مراجعه فرماييد.

حاصل آنكه با توجه به دلايل هفتگانه و تصريحات اهل فن بر عدم تواتر قرائات، (1) التّبيان، جزائرى، ص 102 و 105.

(2) التّبيان، جزائرى، ص 102 و 105.

(3) اعجاز القرآن، رافعى، ص 52- 53.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 464

پذيرفتن تواتر امرى مشكل است. و در بحث بعدى دلايل

قائلين به تواتر را نيز بررسى خواهيم كرد و خواهيد ديد كه دلايل آنها كافى به نظر نمى رسد.

ب- دلايل طرفداران تواتر قرائات سبع

«1» طرفداران عقيده به تواتر قرائات سبع براى اثبات نظريه خود به دلايلى تمسك كرده اند كه در اينجا به آنها اشاره مى شود و آنها عبارتند از:

1- دعوى اجماع متقدمان و متأخران بر تواتر قرائات.

پاسخ:

بديهى است كه اين دعوى از نظر همه دست اندر كاران قرائت قرآن، سخت، سخيف و نادرست است، به علاوه، اجماع هرگز با اتفاق نظر و اتّحاد در رأى اهل يك مذهب (با وجود مخالفت ديگران) محقق نمى گردد.

2- اهتمام صحابه و تابعين به خود قرآن، تواتر قرائات را ثابت مى كند و اين موضوع بر هر شخص منصف و محقّ بى غرض، واضح و روشن است.

پاسخ:

با اين دليل، تواتر قرآن ثابت مى شود نه تواتر قرائات، بويژه آنكه مسئله قرائت نزد گروهى از قراء، مبتنى بر اجتهاد و يا سماع است و لو آنكه از يك نفر ثابت شود و اين مطلب طبق اعتقاد مدعيان تواتر قرائات نيز مورد قبول است، اگر قرائت از ديدگاه مدعيان تواتر قرائات بر اظهار نظر شخصى و اجتهاد و سماع مبتنى نمى بود، جاى آن داشت كه تواتر تمام قرائات را بپذيريم و علاوه بر اين، هيچ وجه و علتى وجود نمى داشت كه مسئله تواتر را در قرائات سبع و يا قرائات عشر، منحصر بدانيم، ولى ما (چنانكه قبلا متذكّر شديم) جمع و تدوين و حصر قرائات در قرائات سبع، از رخدادهاى تاريخ قرائت آن هم در آخر قرن سوم هجرى است و ما پيش از اين تاريخ راجع به قرائات قراء سبعه هيچ اثر و نشانى را سراغ نداريم كه منحصرا از آنها بحث كرده باشد. (1) البيان، آيت اللّه خوئى، ص 157.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 465

بنا بر اين، طبق اين دليل يا بايد همه قرائات (اعم از قرائات قراء سبعه و جز آنها) را متواتر بدانيم و فرقى بين قرائات قائل نشويم و يا آنكه معتقد

گرديم كه تمام قرائاتى كه مورد اختلاف است متواتر نمى باشند.

نظريه اول (تواتر همه قرائات) به طور قطع باطل و نادرست است، پس بايد نظريه دوم صحيح باشد كه هيچيك از قرائات قراء سبعه يا عشره متواتر نمى باشند.

3- اگر قرائات سبع، متواتر نباشد، قرآن نيز متواتر نخواهد بود و چون عدم تواتر قرآن، غير قابل قبول است، ناگزير بايد عدم تواتر قرائات را باطل دانست. يعنى ناچار بايد گفت: قرائات سبع نيز مانند خود قرآن متواتر است. زيرا قرآن كريم به وسيله حفّاظ و قراء معروف به دست ما رسيده است، اگر قرائات اين قراء متواتر نباشد قهرا قرآن نيز متواتر نخواهد بود پس ناگزير، بايد تواتر قرائات را پذيرفت.

پاسخ:
اشاره

اين دليل نيز مردود است زيرا:

اولا:

هيچگونه ملازمه و همبستگى بين تواتر قرآن و تواتر قرائات وجود ندارد؛ زيرا اختلاف در كيفيت اداى كلمه اى، منافى با اتفاق در وجود اصل آن كلمه نيست.

و لذا مى بينيم اختلاف راويان و ناقلان قصائد- مثلا- درباره برخى از كلمات قصائد متنبى شاعر، منافى با تواتر خود قصيده از آن متنّبى نيست و يا اختلاف مورخان و ناقلان اخبار در بيان خصوصيات و كيفيت هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه به مدينه هيچ منافاتى با تواتر اصل هجرت آن حضرت ندارد.

ثانيا:

قرائاتى كه از قراء به ما رسيده است، نمايانگر ويژگيهاى كيفيت خوانش و قرائت آنها است و ما مى دانيم اصل متن قرآن از طريق اخبار متواتر در دسترس ما قرار دارد و آن را خلف از سلف براى ما نقل كرده اند و قرآن را در سينه ها نگاه داشتند، قراء [منهاى اشخاصى كه حافظ قرآن بوده اند] سهمى در نگهبانى متن قرآن نداشتند به همين جهت تواتر متن خود قرآن قابل اثبات است، حتى اگر هم فرض كنيم كه قراء سبعه يا عشره اصلا از مادر متولد نمى شدند و عظمت قرآن والاتر از آن است كه به نقل گروه معدودى از قراء متكى باشد.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 466

4- اگر قرائات، متواتر نباشد، بايد بخش زيادى از لغات و واژه هاى قرآن، فاقد تواتر باشد، امثال واژه هاى «ملك» و «مالك» و غير اينها. زيرا اگر يكى از دو قرائت را متواتر و ديگرى را غير متواتر بدانيم، نوعى داورى نادرست را اظهار كرده ايم، در حالى كه حقيقت اين چنين نيست. اين دليل را ابن حاجب براى اثبات تواتر قرائات آورده

و ديگران نيز از او تبعيت كرده اند.

پاسخ:
اشاره

اين دليل نيز از دو جهت نارسا و مردود است:

اولا:

لازمه چنين استدلالى آن است كه بايد تمام قرائات را متواتر بدانيم و تخصيص تواتر به قرائات سبع نيز نوعى تحكّم و زورگويى است. بويژه آنكه- غير از قراء سبعه- قراء ديگرى وجود دارند كه به درجاتى از آنها بالاتر و موثق تر بوده اند، چنانكه مدعيان تواتر قرائات سبع نيز به اين حقيقت معترفند، بر فرض اگر قبول كنيم كه قراء سبعه بيش از ديگران مورد اعتماد و از هر قارى ديگرى نسبت به وجوه مختلف قرائات، آگاهتر بوده اند، اين دليل نمى تواند انحصار تواتر را در قرائات سبع، اثبات نمايد، تنها نتيجه اى كه از اين دليل عائد ما مى گردد اعتقاد به ترجيح قرائات قراء سبعه تر قرائات ديگر است.

مسئله: ترجيح قرائات قراء سبعه بر قرائات ديگران و مسئله تواتر قرائات قراء سبعه دو امر متفاوت و جداى از هم مى باشند و ميان اين دو هيچگونه ملازمه و پيوندى وجود ندارد پس حكم به تواتر قرائات، رأسا باطل است و قهرا انحصار تواتر به قرائات قراء سبعه نيز سخت بى بنياد و بى اساس است.

ثانيا:

اختلاف قرائات، موجب اختلاط قرآن با غير قرآن و عدم تشخيص قرآن (از لحاظ صورت و شكل كلمه و يا از لحاظ اعراب) مى گردد، ولى اين مسئله با تواتر اصل قرآن، منافاتى ندارد، پس اصل و مادّه قرآن، متواتر است اگر چه هيئت و شكل كلمه و يا اعراب و يا كيفيت اداى آن در قرآن، اختلافى جسته و گريخته به چشم مى خورد.

به طور كلى تواتر قرآن، مستلزم تواتر قرائات نمى باشد، زرقانى نيز به همين

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 467

حقيقت اعتراف نموده و مى گويد: برخى از علما در تأييد و تثبيت

قرائات سبع، دچار مبالغه و گزافه گويى شده و مى گويند: اگر كسى تصوّر كند و يا بگويد: قرائات سبع، متواتر نيست دچار تصوّر و گفتارى كفر آميز شده است؛ چون مى پندارند اين سخن منجرّ به عدم تواتر مجموع قرآن مى گردد «1».

و زركشى نيز در كتاب: البرهان فى علوم القرآن خود مى نويسد: قرآن و قرائات، دو حقيقت متفاوت هستند، قرآن مجموعه اى از وحى خداوند بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است به براى بيان اعجاز، نزول يافته است، ولى قرآئات، عبارت از اختلاف در گونه و چهره و كيفيت الفاظى است كه وحى شده است از قبيل: تخفيف، تشديد، همزه، مدّ و جز آنها «2».

و جزائرى مى نويسد: استاد اسماعيل بن ابراهيم بن محمد قراب در كتاب «الشّافى» آورده است: تمسك به قرائات قراء سبعه و اغماض و ناديده گرفتن قرائات ديگران، از جمله مسائلى است كه هيچ اثر و خبر و يا سنتى درباره آن ديده نمى شود اين قرائات قراء سبعه دستاورد يكى از متأخران (ابن مجاهد) است كه بيش از هفت قرائت نخوانده و يا نديده بود و بر اساس آنچه كه خوانده و يا ديده بود، كتابى پرداخت و آن را «السبعه» ناميد كه ميان توده مردم انتشار يافت.

امام ابو محمد مكى مى گويد: ائمّه و استادان قرائت، در كتب خود، بيش از هفتاد قرائت را از كسانى ياد كرده اند كه مقام آنان در قرائت، برتر و والاتر از قراء سبعه مى باشد، پس چگونه ممكن است كسى تصوّر كند كه هر يك از قرائات قراء سبعه (كه متأخر از قاريان عاليمقام هستند) نمايانگر «احرف سبعه» مندرج در حديث پيامبر اسلام صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم باشد؟! و چگونه قائل مى شويم كه قرآن، بر طبق قرائات آنها نازل گرديد؟ و اين كار يعنى محدود ساختن قرائات در قرائتهاى قراء سبعه، تخلّف (1) مناهل العرفان، ص 428.

(2) الاتقان، ج 1، نوع 22.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 468

و بدعتى بزرگ بوده است.

ابن مجاهد، يعقوب حضرمى را (كه هفتمين قارى بود) از ميان قراء سبعه بر داشته و كسائى را در اين مقام نشانده است و اين كار حادثه اى بود كه در حدود سال سيصد هجرى پديد آمد «1».

آيت اللّه خوئى، پس از بيان دلائل مدعيان تواتر و ردّ آنها در پايان مى فرمايد:

معلوم نيست كه قرائات سبع از طريق اخبار متواتر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يا از خود قراء سبعه، روايت شده باشد و ما نمى توانيم ميان قرائات قراء سبعه و قرائات ديگران در اين جهت و حتى در جهات ديگر فرقى بگذاريم و بر فرض تواتر قرائات سبع از خود قراء، تواتر آن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مورد ترديد و حتى قابل انكار است، پس قرائات قراء سبعه مبتنى بر احاديث آحاد خواهد بود و يا آنكه اجتهاد و اعمال نظر خود قراء، بخشى از اين قرائات را به ثمر رسانده است «2».

تكفير منكرين تواتر قرائات سبع

بعضى از طرفداران «تواتر قرائات سبع» آنچنان در اين زمينه دچار مبالغه و گزافه گويى شده اند كه حتى منكرين تواتر را كافر دانسته و از ربقه مسلمين خارج دانسته اند، اين فتوا به مفتى بلاد اندلس: ابى سعيد فرج بن لب، منسوب است و مرحوم آيت اللّه خوئى

پس از نقل فتواى اين شخص مى فرمايد:

«ما فرض مى كنيم كه قرائات سبع، از ديدگاه كليه علما متواتر است (گرچه ديديد كه محقّقين از علما قائل به عدم تواتر هستند) آيا تواتر قرائات، سبب مى شود كه آن جزء ضرورى دين باشد؟ و آيا منكر آن كافر مى شود؟ و بر فرض كه قرائات سبع با چنين تواتر موهومى، در عداد ضروريات دين باشد، آيا مى توان هر كسى را كه منكر (1) التبيان، جزائرى، ص 82.

(2) البيان، ص 164.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 469

آن است كافر تلقّى كرد، حتى آن كسى كه تواتر قرائات نزد او ثابت نشده باشد؟! مگر اينكه بگوييم: دعوى عدم تواتر قرائات سبع، جسارت و جرأت بر خدا و دين و تجاوز به حدود او و موجب تفرقه ميان اهل دين او مى باشد».

به هر حال، با توجه به مطالب گذشته روشن شد كه قرائات سبع و نه قرائات ديگر، متواتر نيستند و ادله طرفداران تواتر، مخدوش و مردود است و تواتر اصل قرآن، غير از تواتر قرائات است.

اينك بايد در پايان براى تتميم مطلب به چند مسئله اشاره كنيم و آنها را به صورت سؤال و پاسخ مطرح مى كنيم:

سؤال اوّل:

اگر همه قرائتها غير متواتر است پس بعضى از آيات قرآن كه قرائت آنها مختلف است، غير متواتر خواهد بود؛ مانند: «مالك يوم الدّين» و «ملك يوم الدّين» كه بر هر دو وجه قرائت شده است، كداميك از اين دو نصّ اصلى است؟

ابن حاجب، در كتاب مختصر الأصول خود، براى اثبات تواتر قرائتها به همين موضوع استدلال كرده و مى گويد: اگر تواتر قرائتها را نپذيريم ناگزير قسمتهايى از قرآن غير

متواتر خواهد بود؛ مثلا قراء در كلماتى مانند: «غيابة» و «غيابات» يا «آيه» و «آيات» و يا «مالك» و «ملك» اختلاف دارند و از اين قبيل كلمات زياد است كه به دو وجه و يا بيشتر خوانده شده است، اگر ما به تواتر قرائات ملزم باشيم همه آنها قرآن به شمار مى آيد و در غير اين صورت كداميك از دو وجه قرآن است تا وجه ديگر را غير قرآن بدانيم و اگر در انتخاب يكى از وجوه ترديد داشته باشيم، معناى آن ترديد در نصّ اصلى است و اين امر با اعتقاد به تواتر نصّ قرآن منافات دارد.

پاسخ:

در پاسخ اين سؤال گفته مى شود كه نصّ اصلى همان است كه در مصحف رايج بين مسلمين ضبط شده و به عنوان نصّ واحد بر آن اجماع كرده اند و امّا اختلاف، از جهت كيفيت قرائت و اسلوب تعبير است و اين با ثبوت تواتر اصل قرآن منافاتى ندارد.

و در سابق گفته ايم كه اختلاف قرّاء، ناشى از اجتهاد خود آنان در تعبير از كلمه

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 470

بوده، در حالى كه وحدت نصّ در مصحف ثابت است و اختلاف قاريان به علت خالى بودن مصحف اوليّه از هر علامت مميّزه و از شكلها و نقطه و الف بوده است و چه بسا در خطّ اوليّه اضافاتى خارج از روش و اسلوب خطّ صحيح وجود داشته است و اين همه بخاطر بى اطلاعى اعراب آن زمان، نسبت به اصول كتابت صحيح رخ داده است.

آنان، «ملك» را با ميم و لام و كاف مى نوشتند، اما طبق قاعده متداول در خط سريانى «الف» را از كلمات داراى الف

حذف مى كردند و لذا بعضى از قراء به تصوّر اينكه طبق قاعده از «ملك» نيز الف حذف شده است، آن را «مالك» خوانده اند و اين از روى اجتهاد خود آنان بوده است و دلايلى هم براى قرائت مورد انتخاب خود آورده اند، عاصم و كسائى اين كلمه را با الف خوانده و به آيه: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ «1»» استناد كرده اند. و ديگران اين كلمه را بدون الف «ملك» خوانده و از ظاهر رسم الخط تبعيت كرده اند و نيز به آيه «الملك القدوس «2»» استدلال كرده اند «3».

و همچنين كلمه «غيابة الجبّ» طبق قاعده آن روز، «غيبت الجبّ» در مصحف نوشته مى شد، نافع تصوّر كرده كه علاوه بر آنكه بعد از ياء الفى وجود داشته و حذف شده، پس از «باء» نيز الف بوده و حذف گرديده است لذا آن را به صورت «غيابات الجبّ» يعنى به صورت جمع خوانده و استدلال كرده است كه بهر قسمت از ناپيداى چاه «غيابه» گفته مى شود. امّا ديگران اين كلمه را بر وفق رسم الخط «غيابه» خوانده و استدلال كرده اند كه يوسف فقط در يك قسمت ناپيداى چاه يعنى قعر آن انداخته شد «4».

بنا بر اين، اختلاف قرائات در وحدت نص اوليه و اصل ثابت در مصحف كه در (1) سوره آل عمران، آيه 26.

(2) سوره حشر، آيه 23.

(3) الكشف فى القرائات السبع، ج 1، ص 25 و 26.

(4) الكشف، ج 2، ص 5.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 471

طول تاريخ، تمام امّت آن را پذيرفته اند خللى وارد نمى آورد «1».

سؤال دوّم:

اگر درباره نصّ واحد اختلاف قرائت موجود است با توجه به اينكه طبق رسم الخطّ

مصحف، هر دو قرائت صحيح است، نصّ اصلى كدام است؟

پاسخ:

در اين رابطه در درس قبلى، در ضمن معيار صحت قرائت و تشخيص آن از قرائت شاذ، به تفصيل سخن گفته ايم، معيارهايى كه دانشمندان اهل سنت بيان كرده بودند را بررسى و ردّ كرده ايم و سپس خود براى تشخيص نصّ اصلى و قرائت صحيح، معيارهايى را بيان كرده ايم كه مهمترين آنها، همان موافقت با قرائت معروف و مشهور بين مردم است كه آن را در طول تاريخ، امت اسلامى پذيرفته اند و لذا هر قرائتى كه از حدود قرائت مورد قبول عامه تجاوز كرده، مورد ايراد و اعتراض مردم قرار گرفته و مردود دانسته شد؛ مثلا مصحف شام با مصحف كوفه اختلاف داشته و در مصحف شام آيه 132 از سوره بقره به اين نحو است: «و اوصى بها ابراهيم» و در مصحف كوفه «و وصى ...» ضبط شده است، اما امت اسلامى دومى را پذيرفته و اوّلى را رد كرده است و در مصحف هاى فعلى رايج بين مسلمانان «و وصّى» ضبط شده و همين اجماع امت بر اين قرائت، دليل بر اين است كه، همين قرائت صحيح است و ديگرى غلط.

و يا در مصحف كوفه و بصره در آيه 133 آل عمران «و سارعوا» با واو ثبت شده و در مصحف مدينه و شام اين كلمه بدون واو «سارعوا» آمده است ولى اجماع امت بر صحت قرائت اول است.

و در مصحف مدينه و شام،؟ «قال الملأ؟ «2»» بدون واو آمده ولى در مصحف عراقين (بصره و كوفه) «و قال الملأ» با واو ثبت شده است ولى اجماع امت اوّلى (بدون واو) را پذيرفته است. (1) التمهيد،

ج 2، ص 78.

(2) سوره انعام، آيه 32.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 472

و در مصحف عراقين، آيه 22 سوره يونس «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ» و در مصحف مدينه و شام «هو الّذى ينشركم» ضبط شده ولى اجماع امت بر صحت قرائت اول است و تمام موارد اختلاف بين قرائتها و مصحفها از همين قبيل است.

به هر حال، روش ما (چنانكه در ضمن درس پيشين گفته ايم) در شناخت نصّ اصلى قرآن اجماع امت در دوره هاى مختلف تاريخ است كه با وجود اختلافات مذهبى، نسبت به قرآن كتاب آسمانى خود متفق اند و بر تمام عوامل اختلاف (اعم از اختلاف قرائتها و يا اختلاف ضبط مصاحف اوليه عثمانى در بلاد مختلف و ...)

غالب شده و نصّ اصلى قرآن را حفظ كرده اند و اين جز معجزه قرآن نيست كه: «انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون «1»»

سؤال سوّم:

آيا قرائات سبع گرچه متواتر نيستند، داراى حجيّت و اعتبار هستند؟ آيا مى توان بر طبق آن قرائات نسبت به حكم شرعى استدلال نمود؟ يا نه قرائات هفتگانه همچنانكه متواتر نيستند، حجيت و اعتبار نيز ندارند؟

پاسخ:

بر اساس رأى عده اى از دانشمندان، قرائات سبع، داراى حجيت و اعتبار و ارزش هست، لذا بر اساس همين قرائات تجويز كرده اند كه مى توان بر طبق آنها نسبت به حكم شرعى، استدلال و استناد نمود، چنانكه به حرمت آميزش با حائض، پس از قطع عادت و قبل از غسل، بر طبق قرائت كوفيين «2»، فتوا داده و بر اساس قرائت «يطّهّرن» در آيه: «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ» با تشديد طاء و هاء حكم فقهى مذكور را صادر كردند.

ولى حق مطلب اين است كه

چنين قرائاتى نمى توانند از مزايا و ارزش و حجيت برخوردار باشند، لذا نمى توان بر اساس آن حكم شرعى صادر نمود؛ زيرا ممكن است هر يك از قراء كوفى احتمالا دچار نوعى لغزش و اشتباه شده باشند و هيچ دليل (1) التمهيد، ج 2، ص 80 و 81.

(2) النشر، ج 1، ص 33- 36.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 473

عقلى و شرعى وجود ندارد كه ما را به تبعيت از قرائت قارى خاصى ملزم سازد بلكه عقل و شرع ما را از تبعيت ظن و غير يقينى بر حذر مى دارد «1».

سؤال چهارم:

ممكن است گفته شود كه: قرائات گرچه متواتر نيستند لكن به عنوان قرائات منقول از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تلقى مى گردند، بنا بر اين، ادله قطعى كه حجيت خبر واحد را اثبات مى كند، شامل روايات آحاد مربوط به قرائات نيز مى گردد، على هذا استناد به قرائات در استنباط حكم شرعى، مشمول عمل به ظن نخواهد بود، يعنى همچنانكه استنباط حكم از خبر واحد منع شرعى ندارد، استنباط حكم شرعى به استناد قرائات نيز نبايد منع شرعى داشته باشد؛ زيرا ادله حجيت خبر واحد، شامل قرائات نيز مى شود.

پاسخ:

در پاسخ چنين استدلالى گفته مى شود:

اوّلا:

اين مسئله روشن نيست كه قرائات به عنوان روايات منقول باشد تا مشمول ادلّه حجيت خبر واحد قرار گيرد؛ زيرا چنانكه در مباحث گذشته مكرر گفته شد، برخى از اين قرائات بازده اعمال ذوق و اجتهاد خود قراء مى باشد و اين مطلبى است كه در كلمات بزرگان، فن بالصّراحه تأييد شده كه پاره اى از قرائات، ساخته و پرداخته اجتهاد و استنباط خود قراء است و هيچگونه

اساس روايى ندارد، ما اگر عامل اختلاف برخى از قرائتها را بررسى كنيم، احتمالا به اين نتيجه برسيم كه اين عامل مى تواند عبارت از عارى بودن مصاحف از نقطه و اعراب و مشخصات املايى باشد.

ثانيا:

بر فرض كه عنوان روايات منقول از پيامبر بر قرائات صادق باشد، باز ايراد ديگرى در كار است و آن اينكه: روات و ناقلان هر يك از قرائات قراء سبعه در شرايطى قرار دارند كه وثاقت همه آنها به ثبوت نرسيده است، پس ادلّه حجيت خبر واحد و اعتبار خبر ثقه، شامل روات و ناقلان قرائت قراء سبعه نمى شود.

ثالثا:

بر فرض كه اكثر قرائات، مستند به روايت بوده و همه راويان و ناقلان آن (1) البيان، ص 164 و پژوهشى در تاريخ قرآن، ص 271 و 272.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 474

داراى وثاقت باشند، در عين حال باز نمى توان به حجيت قرائات معتقد شد؛ زيرا از طريق علم اجمالى، يقين داريم كه برخى از اين قراأت از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نشده است، بديهى است با وجود چنين علم اجمالى، بين قرائات تعارض حاصل مى شود به طورى كه برخى از اين قرائات برخى ديگر را تكذيب مى كند، در نتيجه همه قرائات از درجه اعتبار ساقط مى شوند؛ زيرا تخصيص برخى از اين قرائات به برخوردارى از حجيت و ارزش، دون بعض ديگر، ترجيح بلا مرجح است، لذا در اين مورد بايد به مرجحات باب معارضه روايات، رجوع كرد و بدون مرجح، نمى توان به يكى از قرائات خاص احتجاج و استناد نمود. حتى در صورتى كه قائل به تواتر باشيم، باز مواجه با تعارض روايات

و ترجيح بلا مرجح خواهيم شد؛ زيرا تواتر دو قرائت مختلف و متضاد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، ايجاد قطع و يقين مى كند كه هر دو قرائت از جانب خداوند نازل شده است، پس ميان آن دو از نظر سند نبايد تعارضى باشد، پس تعارض دو قرائت مربوط به دلالت روايت است، در نتيجه مى فهميم آنچه از ظاهر اين دو روايت استفاده شده منظور خدا نيست «1».

سؤال پنجم:

آيا خواندن قرآن بر طبق قرائات قراء سبعه در نماز و غير نماز، مورد تأييد علماى شيعه هست يا خير؟ يعنى اگر كسى حمد و سوره را در نماز طبق قرائت يكى از قراء سبعه بخواند، صحيح و مجزى است يا خير؟

پاسخ:

آيت اللّه خوئى در پاسخ اين سؤال مى فرمايد: «جمهور علماى شيعه و اهل سنّت، قرائت بر طبق قرائت يكى از قراء سبعه را در نماز مورد تأييد قرار دادند، بلكه از ناحيه گروه زيادى از علماء، درباره جواز قرائت بر طبق يكى از قرائات قراء سبعه، ادعاى اجماع شده است، حتى برخى از علماء، قرائت حمد و سوره نماز، بر طبق هر يك از قرائات قراء دهگانه را نيز تجويز كرده اند.»

و نيز مى گويند: قرائت حمد و سوره نماز، بر طبق هر قرائتى كه به وجهى از وجوه (1) البيان، ص 165 و 166.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 475

مطابق دستور زبان عربى و احتمالا موافق با رسم الخط مصحف و در عين حال، سند آن نيز صحيح باشد، درست است و اساسا علماء، جواز قرائت حمد و سوره نماز و اصولا قرائت قرآن را به عدد و شمار معينى از قرائات

منحصر نساخته اند.

ولى حق مطلب اين است كه قرائت بر طبق هر قرائتى كه قرآنيت آن از ناحيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام ثابت نشده است، صحيح نبوده و جايز نمى باشد؛ زيرا آنچه كه در نماز واجب است قرائت قرآن مى باشد، پس قرائتى كه قرآنيت آن محرز نشده است، روا و جايز نخواهد بود و عقل نيز حاكم است كه پس از اشتغال ذمه يقينى، بايد فراغ يقينى و قطعى را احراز نمود.

بنا بر اين، ناگزير بايد نماز را- به تعداد قرائات گوناگون و يا به تعداد موارد اختلاف قرائات- تكرار نمود تا امتثال قطعى، حاصل گردد.

اما نسبت به قرائاتى كه به طور قطع صدور آن از طرف معصوم عليه السّلام محرز است و نيز معصومين شيعيان خود را به قرائت قرآن، بر طبق قرائات متداول و معمول و معروف عصر خود، مأمور فرمودند، بدون هيچ ترديدى هر يكى از اين قرائات معروف و متداول براى خواندن نماز كافى و مجزى است؛ زيرا معصومين عليهم السّلام نه تنها پيروان خود را از خواندن اين قرائات معروف نهى و منع نكرده اند، دستور خواندن قرآن بر طبق قرائت معمول و متداول را نيز داده اند چنانكه فرمودند: «اقرأ كما يقرء النّاس» و يا: «اقرؤوا كما تعلّمتم «1»».

بنا بر اين، هيچ دليل و مرجّحى براى منحصر ساختن قرائت در قرائات سبع يا قرائات عشر وجود ندارد، لكن نبايد اين حقيقت را فراموش كرد كه قرائت حمد و سوره در نماز نبايد از جمله قرائات شاذّه باشد، فى المثل قرائت «ملك يوم الدّين» به صيغه ماضى و نصب يوم، از قرائات شاذ به

شمار مى آيد و قرائت آن در نماز روا نيست و نيز نبايد قرائت در عداد قرائات موضوع و مجعول باشد مانند قرائت: (1) وافى، جزء 5، باب اختلاف القرائات، ص 273.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 476

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» به رفع «اللّه» و نصب «العلماء» كه گويند چنين قرائتى را خزاعى از ابو حنيفه نقل كرده است.

خلاصه آنكه: قرائت قرآن، چه در نماز و چه در غير نماز، بر طبق هر يك از قرائات متعارف و معمول زمان اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روا و جايز مى باشد، چنانكه هم اكنون نيز قرائات، معروف و مورد عمل مى باشد «1».

يادآور مى شوم كه در درس قبل، ضمن بررسى قرائت صحيح و شاذ و تشخيص صحيح از شاذ ملاك و معيار مقبوليت قرائت را از ديدگاه خودمان، متذكر شديم و گفتيم هر قرائتى كه داراى آن ملاكات باشد، قرآن و صحيح است و خواندن آن در نماز جايز و رواست و آن ملاكات عبارت بودند از:

الف- موافقت قرائت با قرائت مضبوط نزد عامّه.

ب- موافقت قرائت، با قواعد رايج زبان و فصيحترين لغت عرب.

ج- معارض نبودن قرائت با دليلى استوارتر.

و توضيح اين سه شرط در آنجا به تفصيل گذشت، مراجعه كنيد. (1) البيان، ص 167.

درسهايى از علوم قرآنى(طاهرى)، ج 1، ص: 477

سؤالات:

1- معناى تواتر چيست؟ آن را تعريف كنيد.

2- متواتر بودن قرآن را با توضيح كامل بنويسيد.

3- پنج دليل از دلايل هفتگانه عدم تواتر قرائات را با توضيح كامل بنويسيد.

4- نظريه چهار نفر از اساتيد فن را در رابطه با عدم تواتر قرائات، بنويسيد.

5- دلايل چهار گانه طرفداران

تواتر قرائات را بيان كرده و پاسخ دهيد.

6- فتواى كفر منكرين تواتر از كيست؟ و پاسخ آن چيست؟ بيان كنيد.

7- آيا انكار تواتر قرائات موجب انكار تواتر قسمتى از كلمات قرآن است؟ اگر نيست چرا؟ پاسخ دهيد.

8- بر فرض عدم تواتر قرائات سبع آيا از اعتبار لازم برخوردارند؟ و مى توان بر طبق آنها حكم كرد و يا در نماز خواند يا نه؟ پاسخ آن را كاملا بنويسيد.

9- بر فرض كه قرائات سبع متواتر نباشند حد اقل منقول به خبر واحد كه هستند، آيا مشمول ادله حجيت خبر واحد بوده و معتبر خواهند بود؟ پاسخ اين سؤال را با توضيح كامل بنويسيد.

10- آيا خواندن قرآن در نماز و غير نماز بر اساس قرائات سبع در ديدگاه علماى شيعه صحيح است يا نه؟ پاسخ آن را بيان كنيد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109