قاموس قرآن جلد 7

مشخصات كتاب

سرشناسه: قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور: قاموس قرآن/ تاليف علي اكبر قرشي.

مشخصات نشر: تهران: دارالكتب الاسلاميه، [13] -

مشخصات ظاهري: 7 ج. در سه مجلد.

شابك: دوره: 964-440-070-4؛ 40000 ريال (ج. 1)؛ 300 ريال (ج. 1، چاپ؟)؛ 350 ريال (ج. 2، چاپ؟)؛ 10000ريال (ج. 1، چاپ چهارم)؛ 40000 ريال (ج. 2)؛ 10000 ريال (ج. 2، چاپ چهارم)؛ 900 ريال (ج. 3، چاپ چهارم)؛ 900 ريال (ج. 4، چاپ چهارم)؛ 800 ريال (ج. 5)؛ 800 ريال (ج. 7)؛ ج. 5 - 7، چاپ شانزدهم 964-440-069-0:

يادداشت: ج. 1-4 (چاپ چهارم: 1364).

يادداشت: ج. 1 و 2 (چاپ؟: 1352).

يادداشت: ج.1-4 (چاپ دوازدهم: 1387).

يادداشت: ج. 1-4 (چاپ نهم: 1381).

يادداشت: ج.5 - 7 (چاپ؟: [13]).

يادداشت: ج.5 - 7 (چاپ دوازدهم: 1376).

يادداشت: ج. 5 - 7 (چاپ چهاردهم: 1384).

يادداشت: ج. 5 - 7 (چاپ شانزدهم: 1386).

يادداشت: كتابنامه.

مندرجات: ج. 1. الف - ث.- ج. 2. ج - د.- ج. 3 - 4. ذ - عسي.- ج. 5 - 7. عشر - ي.

موضوع: قرآن -- دايره المعارف ها

موضوع: قرآن -- واژه نامه ها

رده بندي كنگره: BP66/9/ق 4ق 2 1300ي

رده بندي ديويي: 297

شماره كتابشناسي ملي: م 68-532

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ*

ن؛ ج 7، ص: 3

نون:؛ ج 7، ص: 3

نون: حرف بيست و پنجم از الفباي عربي و بيست و نهم از الفباي فارسي است و در حساب ابجد بجاي پنجاه است.ارباب لغت پنج نوع نون ذكر كرده اند اوّل: نون تأكيد ثقيله و خفيفه مثل يضربنّ و اضربن اوّلي مفتوح، دومي ساكن است. دوّم: تنوين ساكنه كه براي تأكيد نيست مثل جاء زيد- رأيت زيدا. سوّم: نون تأنيث در ماضي مثل ضربن و در مضارع مثل يضربن و در امر مثل اضربن، اين نون خفيف و مفتوح باشد و نيز مشدّد مثل منكنّ غلامكنّ. چهارم: نون وقايه كه قبل از ياء متكلّم آيد مثل ضربني. پنجم: نون زائده همانست كه به تثنيه و جمع داخل شود مثل يضربان- يضربون، ضاربان- تضربين بقيّه در كتب لغت ديده شود.

ن:؛ ج 7، ص: 3

ن: ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ. مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ قلم: 1 و 2. حرف نون در سورۀ قلم در حدود 129 بار بكار رفته است. دربارۀ حروف مقطّعه در «عسق» سخن گفته ايم.در معاني الاخبار بسند خودش از سفيان بن سعيد ثوري در ضمن حديثي از امام صادق عليه السلام نقل كرده: ن نهري است در بهشت خدا بآن گفت: جامد شو، جامد و مركّب شد. بعد خدا بقلم فرمود: بنويس قلم آنچه تا قيامت خواهد شد در لوح محفوظ نوشت، مركب از نور، قلم از نور و لوح از نور است.ناگفته نماند: سفيان از اماميه نيست و بنقلش نميتوان اعتماد كرد و همان است كه با عده اي وارد محضر امام صادق عليه السلام شد و با آن بزرگوار مجادله كرد و معني آيه آنست: سوگند

قاموس قرآن، ج 7، ص: 4

بقلم و آنچه مينويسند تو بواسطۀ

وحي ديوانه نيستي. گوئي منظور آنست: اگر قلم بدست گيرند و گفتۀ تو را بنويسند خواهند ديد كه اين سخنان از مجنون سر نزند. از براي «ن» تفاسيري است كه بواسطۀ عدم اعتماد از ذكر آنها صرف نظر شد.

نأي:؛ ج 7، ص: 4

اشاره

نأي: دور شدن «نَأَي فلانا و عنه: بَعُدَ عنه» وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَي الْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأيٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ كٰانَ يَؤُساً اسراء: 83. چون بانسان نعمت داديم از ما روي گرداند و خويش را از ما دور كند و چون شرّي باو رسد بسيار مأيوس است، اين حال كسي است كه فقط توجّه باسباب ظاهري دارد نه بخدا لذا بهنگام نعمت از خدا رو گردان و متكبّر است و بهنگام سلب نعمت بسيار مأيوس. همچنين است آيۀ 51 فصلت و هر دو آيه نظير آيۀ ذيل اند إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً.إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج: 19- 21.

ابو طالب عليه السلام؛ ج 7، ص: 4

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلّٰا أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ انعام: 26. در آيۀ ما قبل فرموده: وَ جَعَلْنٰا عَليٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ … يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلّٰا أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ بقرينۀ آن ميدانيم كه ضمير «عَنْهُ» در هر دو بقرآن راجع است معني آيه چنين ميشود: كفار مردم را از اتباع قرآن نهي ميكنند و خود نيز از آن دور ميشوند ولي فقط خويش را بهلاكت مياندازند و نميدانند و اگر هر دو ضمير راجع بحضرت رسول باشد باز معني همان است كه گفته شد كه اعراض از آنحضرت اعراض از قرآن است.در صافي و برهان و الميزان از تفسير قمي نقل شده «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ» بني هاشم اند كه مردم را از اذيّت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نهي ميكردند ولي خود ايمان نمياوردند ولي اين بر خلاف ظاهر است.در تفسير ابن كثير از سفيان ثوري از حبيب بن ابي ثابت

از كسيكه از ابن عباس شنيده نقل شده كه گفته: آيه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 5

دربارۀ ابي طالب است نقل شده كه او كفّار را از اذيّت پيغمبر نهي ميكرد و خود ايمان نمياورد و نيز آنرا از عطاء بن دينار نقل كرده ولي ابن كثير وجه اوّل را كه گفتيم اختيار ميكند.در مجمع آنرا از عطاء و مقاتل نقل ميكند و آنگاه در مجعول بودن آن سخن گفته است.ناگفته نماند سفيان ثوري در سال 161 هجري و مقاتل در سال 150 فوت كرده و عطاء بن دينار ظاهرا برادر سلمة بن دينار است كه در خلافت منصور فوت شده است اينها همه در زمان عبّاسي ها بوده اند از اينجا قول بعضي از محقّقين تأييد ميشود كه گفته: افسانۀ عدم ايمان ابو طالب عليه السلام از عبّاسيان است، خلفاي عبّاسي براي آنكه خود را بخلافت از علويين لايقتر نشان دهند ميان مردم تبليغ ميكردند كه جدّ ما عبّاس بن عبد المطّلب برسول خدا ايمان آورد ولي ابو طالب جدّ علويين مشرك از دنيا رفت. ائمه اهل بيت عليهم السلام بايمان ابي طالب عليه السلام اجماع كرده اند در مجمع ذيل آيۀ فوق فرموده: اهل بيت عليهم السلام اجماع كرده اند كه ابو طالب ايمان آورد، اجماع آنها حجت است زيرا آنها يكي از ثقلين اند كه رسول خدا بتمسك بآندو امر فرموده «إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا» و نيز باين مطلب دلالت دارد آنكه ابن عمر نقل كرده: ابو بكر پدرش ابي قحافه را روز فتح مكّه پيش آنحضرت آورد و اسلام آورد، حضرت بابي بكر فرمود: از اين پير مرد دست بر نداشتي تا آورديش؟ ابو قحافه آنروز نابينا

بود، ابو بكر گفت: خواستم خدا اجرش دهد، بخدائيكه تو را بحق فرستاده من باسلام ابي طالب از اسلام پدرم شادتر بودم كه اسلام ابي طالب چشم تو را روشن كرد حضرت فرمود: راست گفتي.اين مطلب مانند جريان ابو ذر رحمه الله است كه براي تبرئۀ عثمان بن عفان و اينكه عثمان حق داشت ابو ذر را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 6

به «ربذه» تبعيد كند آنجناب را متّهم كردند كه در اموال عقيدۀ اشتراكي دارد و خليفه از تبعيد وي ناگزير بود.ابن هشام در سيرۀ خود در ضمن اشعار لاميّه ابي طالب عليه السلام شعر ذيل را نقل ميكند كه درباره رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرموده است: فَأَيَّدَهُ رَبُّ الْعِبَادِ بِنَصْرِهِ وَ أظْهَرَ دِيناً حَقُّهُ غَيْرُ بَاطِل و نيز در ضمن خبر صحيفه ايكه قريش دربارۀ عدم معاشرت با بني هاشم نوشتند نقل ميكند كه ابو طالب در ضمن اشعار خود چنين گفت: أ لَمْ تَعْلَمُوا أنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسَي خُطَّ فِي أوَّلِ الكُتْب ولي با وجود آن در نقل وفات ابو طالب عليه السلام مينويسد: آنحضرت بابو طالب فرمود: لا اله الّا الله بگو كه بتوانم تو را شفاعت كنم. گفت: پسر برادرم ميترسم براي من عار باشد و بگويند از ترس مرگ آنرا بزبان آورده ام. چون مرگ ابو طالب نزديك شد عباس ديد او لبانش را حركت ميدهد، گوشش را نزديك دهان او برد و بحضرت گفت: پسر برادرم و الله برادرم ابو طالب شهادت را بزبان جاري كرد، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: من نشنيدم.اينكه ابن هشام با احتياط نقل ميكند بنظرم علتش آنست كه او از

رجال قرن سوم هجري است و در 213 هجري وفات كرده و سيرۀ خويش را در زمان عبّاسيان نوشته است و عبّاسيان خوش داشتند كه مردم ابو طالب عليه السلام را مشرك بدانند.در اين كتاب بيشتر از اين مجال بحث نيست طالبان تفصيل به جلد هفتم الغدير رجوع كنند، علّامۀ اميني رحمه الله در آن از ص 331 تا 412 بطور مشروح سخن گفته است.

نَبَأ:؛ ج 7، ص: 6

نَبَأ: (بر وزن فرس) خبريكه داراي فائدۀ بزرگ و مفيد علم يا ظنّ است و بخبر نباء نگويند مگر آنكه اين سه امر را داشته باشد و خبريكه آنرا نباء گويند حقّش آنست كه از كذب عاري باشد مثل خبر متواتر و خبر خدا و رسول (راغب).

قاموس قرآن، ج 7، ص: 7

در اقرب الموارد آنرا مطلق خبر گفته و از كليّات ابو البقاء نقل ميكند كه: نباء و انباء در قرآن بكار نرفته مگر در چيزهائيكه داراي اهميّت و شأن عظيم اند. در صحاح و قاموس و مصباح مثل اقرب الموارد مطلق خبر گفته اند.در مجمع فرموده: إنباء و إعلام و إخبار بيك معني اند و نباء بمعني خبر است.بنظر نگارنده: در همه و يا اكثر آيات قرآن قول راغب و ابو البقاء جاري است گر چه «خبر» نيز گاهي حائز همان اهميّت است مثل يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا زلزله: 4.وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً مائده: 27. جمع آن أنباء است مثل تِلْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهٰا إِلَيْكَ هود: 49. فعل آن در قرآن كريم از باب افعال و تفعيل و استفعال آمده است مثل قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هٰذٰا قٰالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ تحريم: 3. كه اوّلي از افعال و

دوّمي از تفعيل است و نحو وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ يونس: 53. از تو ميپرسند كه آيا قرآن حقّ است؟ بگو آري بپروردگارم سوگند كه آن حقّ است.

نَبِيّ:؛ ج 7، ص: 7

اشاره

نَبِيّ: اين لفظ كه بر وزن فعيل است اگر بمعني فاعل باشد معنايش خبر دهنده است زيرا كه نبيّ از جانب خدا خبر ميدهد مثل نَبِّئْ عِبٰادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ حجر: 49 ببندگان من خبر ده كه فقط منم غفور رحيم و نيز از وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لٰا نَبِيٍّ إِلّٰا إِذٰا تَمَنّٰي أَلْقَي الشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ حج: 52. معلوم ميشود كه نبيّ رسالت دارد نه فقط حامل خبر است.و اگر بمعني مفعول باشد معنايش خبر داده شده است كه نبيّ از جانب خدا خبر داده ميشود مثل: نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ تحريم: 3. خداي عليم و خبير بمن خبر داد ولي ظاهرا مراد از آن در قرآن مجيد معناي فاعلي است لذا آنرا در صحاح و قاموس و مصباح

قاموس قرآن، ج 7، ص: 8

و اقرب الموارد «المخبر عن الله» معني كرده اند پس فرق رسول و نبي همان است كه در «رسل» گفته شد و آن اينكه: برسول وحي ميرسد و صدا را مي شنود و فرشتۀ وحي پيش او آيد و نبيّ آنست كه با وحي يا خواب و يا ايجاد صدا، فرمان خدا باو رسد و گرنه رسول و نبي هر دو مأمور تبليغ اند و از قرآن مجيد نميشود بدست آورد كه كسي نبيّ باشد ولي مأمور تبليغ نباشد بحث مفصّل اين مطلب در «رسل» گذشته است.نبيّ در اصل نبي ء است همزۀ آن مبدّل بياء شده

و ادغام گرديده است بعضي آنرا از نبوّت گرفته اند كه بمعني رفعت و بلندي است راغب گويد: نبيّ با تشديد از نبي ء با همزه ابلغ است كه آن برفعت قدر دلالت دارد. جمع نبيّ نبيّون و انبياء آمده مثل وَ مٰا أُوتِيَ مُوسيٰ وَ عِيسيٰ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ آل عمران: 84. اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيٰاءَ … مائده: 20.

فرق بين نبي و رسول؛ ج 7، ص: 8

در «رسل» فرق ما بين رسول و نبي در «رسل» فرق ما بين رسول و نبي مشروحا گفته شد، غرض در اينجا بيان نسبت ميان رسول و نبي است در مجمع ذيل آيۀ 52 حجّ و در الميزان ج 2 ص 150 گفته نسبت رسول و نبي اعمّ و اخصّ مطلق است هر رسول نبي است ولي لازم نيست هر نبي رسول باشد.ناگفته نماند: قطع نظر از آنكه در فرق ما بين رسول و نبي گفته شد و در «رسل» گذشت، پيامبران بعنوان اوّلي همه نبيّ اند و همه مخبر عن اللّه اند و اين وصف بهمۀ آنها اعمّ از رسول و نبي شامل است مثلا در آيات: وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلٰائِكَةِ وَ الْكِتٰابِ وَ النَّبِيِّينَ … بقره: 177. كٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ بقره: 213.وَ وُضِعَ الْكِتٰابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدٰاءِ … زمر: 69. ايضا آل- عمران: 81- نساء: 69. لفظ «النبيين» شامل همۀ پيامبران است اعم از رسول

قاموس قرآن، ج 7، ص: 9

و نبي، آنچه رسول دارد و نبيّ ندارد فقط ديدن فرشتۀ وحي است ولي نبيّ بعنوان اوّلي شامل همه است، از لحاظ مصداق اگر كسي نبيّ نباشد رسول

هم نيست بخلاف عكس آن علي هذا آيۀ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ- النَّبِيِّينَ احزاب: 40. معني اش آنست كه بعد از آنحضرت مخبر عن الله و پيامبري نخواهد آمد نه اينكه خاتم النبيّين است نه خاتم الرسولان زيرا چنانكه گفتيم نبيّ نبودن توأم با رسول نبودن است.در كافي باب الفرق بين الرّسول و النبي … از امام باقر عليه السلام دربارۀ آيۀ وَ كٰانَ رَسُولًا نَبِيًّا مريم: 51.نقل شده: «النَّبِيّ الذي يَري في منامه و يسمع الصّوت و لا يُعاين المَلَك.و الرَّسُول الذي يسمع الصّوت و يري في المنام و يُعاين المَلَك» بنا بر اين روايت صحيح، خاصّه رسول فقط ديدن ملك است و لذا آن اخصّ از نبيّ است.

نبت:؛ ج 7، ص: 9

نبت: نَبْت و نَبَات مصدراند و نيز هر چه از زمين رويد اعمّ از درخت و علف، نبات و نبت خوانده ميشود وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ اعراف: 58. سرزمين پاك گياهش باذن خدا ميرويد فَأَنْبَتْنٰا بِهِ حَدٰائِقَ ذٰاتَ بَهْجَةٍ نمل: 60. فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا حَبًّا.وَ عِنَباً وَ قَضْباً. وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا. وَ حَدٰائِقَ غُلْباً … عبس: 27- 30. چنانكه مي بينيم نبات در درختان نيز بكار رفته است.فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً آل عمران: 37. در لغت آمده «نَبَتَ الإنسانُ نَبَاتاً: نَمَي شَبَابُه» يعني جوانيش روئيد و جوان شد و نيز آمده: «أنْبَتَ الغلامُ: بَلَغَ مَبْلَغَ الرِّجالِ» معني آيه: خدا او را قبول كرد قبول نيك و او را تربيت كرد تربيت نيك. بعضي گفته اند تقدير آن «فأنبتها إنباتا فنبت نباتا حسنا» است و بقول بعضي مصدر مجرّد بجاي مصدر مزيد آمده است.وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً نوح:

17. اين آيه نيز مانند آيه سابق است و ميرساند كه بشر جزء نباتات

قاموس قرآن، ج 7، ص: 10

و روئيدنيها است و مانند آنها نموّ و رشد ميكند بنظر بعضي ها «نَبٰاتاً» حال است.

نبذ:؛ ج 7، ص: 10

نبذ: انداختن چيزي از روي بي اعتنائي (راغب) ديگران مطلق انداختن و طرح گفته اند ولي قيد بي اعتنائي در اغلب آيات ملحوظ است مثل فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِي الْيَمِّ قصص: 40. فرعون و لشكريان او را گرفته و بدريا انداختيم و نيز در آيۀ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ آل عمران: 187. عدم اعتنا ملحوظ است يعني از روي بي اعتنائي آنرا بپشت سر انداختند و اهميّت ندادند.ايضا در كَلّٰا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ همزه: 4.ولي در آيۀ فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ صافات: 145. لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ قلم: 49. كه هر دو دربارۀ يونس عليه السلام است ظاهرا مطلق انداختن مراد باشد.در آيات وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَكٰاناً شَرْقِيًّا … فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا مريم: 16 و 22. انْتِبَاذ بمعني اعتزال و كنار كشيدن است گوئي شخص خويش را بدور مياندازد گويند: «انْتَبَذَ فلانٌ: اعْتَزَلَ و تَنَحَّي في ناحية» يعني ياد كن مريم را كه كنار شد از اهلش در مكان شرقي … مريم بعيسي حامله شد و او را بمكان دوري بكنار برد.وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَليٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ انفال: 58.يعني: اگر از قوميكه با آنها پيمان عدم تعرض بسته اي ترسيدي كه خيانت و عهد شكني كنند عهدشان را روي عدالت بسوي آنها بيانداز (تا تو و آنها در از بين بردن پيمان برابر باشيد، يا تو بعدالت رفتار كرده

باشي).

نبز:؛ ج 7، ص: 10

نبز: وَ لٰا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لٰا تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ حجرات: 11.در مجمع فرموده: نبز بد لقب دادن است در اقرب الموارد گفته: «نَبَزَهُ بكذا: لَقَّبَه به» و آن در القاب قبيح شايع است در قاموس تنابز را تعاير

قاموس قرآن، ج 7، ص: 11

و تداعي بالقاب گفته است معني آيه: بر خودتان عيب نبنديد و با القاب بد يكديگر را نخوانيد يا بهمديگر القاب بد ننهيد، اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.در نهج البلاغه خطبۀ 191 در وصف متقين آمده: «و لا يُنَابِزُ بِالألْقَابِ و لا يُضَارُّ بِالجَارِ» محمد عبده آنرا صدا كردن با لقب بد گفته است يعني متّقي مردم را با لقب زشت نميخواند و بهمسايه ضرر نميرساند. در نهايه گفته: «التَّنَابُز: التَّداعِي بالألقاب» و از آنست حديث: «أنَّ رَجُلا كَانَ يُنْبَزُ قُرْقُوراً» يعني مردي را لقب قرقور داده بودند.

نبط:؛ ج 7، ص: 11

نبط: در قاموس گفته: نَبَط (بفتح اوّل و دوّم) اولين آبي است كه در چاه ظاهر ميشود طبرسي نيز چنين گفته است استنباط بمعني استخراج است بهر چيزيكه استخراج شده و در برابر رؤيت چشم يا معرفت قلب قرار گرفته مستنبَط (بصيغۀ مفعول) گويند. وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِليٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ … نساء: 83.يعني: منافقان يا ضعيف الايمانها چون چيزي از ايمني مثل غلبه سپاه مسلمين بكفّار يا از خوف مثل هجوم مشركين بمسلمانان، دريافتند آنرا ميان مردم منتشر ميكنند و اگر آنرا برسول خدا و باولي الامر ارجاع ميكردند رسول و اولي الامر كه استنباط ميكنند آنرا ميدانستند.يعني بايد در اينگونه كارها مطلب را

ميان مردم منتشر نكرد و باعث ناامني نشد بلكه باولي الامر ارجاع كرد تا دربارۀ آن تحقيق كنند. اين لفظ تنها يكبار در كلام الله آمده است.

نبع:؛ ج 7، ص: 11

نبع: جوشيدن آب از چشمه «نَبَعَ الماءُ نَبْعاً: خرج من العين» ينبوع را هم چشمه و هم جدول پر آب گفته اند چنانكه در قاموس و اقرب آمده ولي در صحاح و مجمع فقط عين الماء فرموده اند جمع آن ينابيع است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 12

وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰي تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً اسراء: 90.گفتند: بتو ايمان نياوريم تا بما در زمين چشمه اي جاري كني.أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَكَهُ يَنٰابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ … زمر: 21.آيا ندانستي كه خدا از آسمان آب نازل كرد و آنرا در چشمه هائي وارد نمود و سپس بوسيلۀ آن كشت رنگارنگ را ميروياند.اگر منظور از «ينابيع» فقط چشمه ها و چاه ها باشد منظور آنست كه از آسمان نازل گرديد و در زمين فرو رفت و بوسيلۀ قنات و چاه كندن در دسترس مردم قرار گرفت ولي ظاهرا منظور هر منبع آب است اعمّ از رودخانه ها و قنوات و غيره چنانكه در مجمع فرموده نظير وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّٰاهُ فِي الْأَرْضِ مؤمنون: 18. اين لفظ دو بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

نتق:؛ ج 7، ص: 12

نتق: كندن چيزي از ريشه اش. چنانكه در مجمع از ابو عبيده نقل شده، بقولي در اصل بمعني رفع و بلند كردن است، به زن ناتِق گويند كه فرزندان خويش را بلند ميكند و بقول بعضي اصل آن جذب است ولي رفع مورد تصديق قرآن است زيرا گاهي در مورد نتق «رفع» بكار رفته چنانكه خواهد آمد وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مٰا

فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ اعراف: 171. آنگاه كه كوه را بالاي آنها بلند كرديم گوئي سايبان است، گمان كردند كه بر آنها خواهد افتاد، گفتيم: آنچه را كه از احكام و كتاب داده ايم جدّي بگيريد … از اين آيه روشن ميشود كه از جملۀ معجزات موسي عليه السلام آن بود كه كوه بالاي سر بني اسرائيل قرار گرفت و همچون سايبان بر آنها سايه افكند تا بوسيله ديدن آن معجزه در دين خويش عامل و راسخ باشند. نظير اين است آيۀ: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَيْنٰاكُمْ بِقُوَّةٍ …

قاموس قرآن، ج 7، ص: 13

بقره: 63: و نيز 93. ايضا سورۀ نساء آيۀ 154.در المنار ذيل آيۀ 63. بقره از محمد عبده نقل ميكند: كه او در تفسير آيه از مفسران پيروي كرد و قبول نمود كه آن معجزه اي بوده از معجزات موسي عليه السّلام. ولي معلوم نيست رشيد رضا چرا در اين آيه و آيۀ نَتَقْنَا الْجَبَلَ از حمل بظاهر ترسيده و احتمال داده كه كوه زلزله كرده و خيال كرده اند كه بسرشان خواهد افتاد و گفته سايبان بودن لازم نگرفته كه بالاي سرشان بلند شده باشد بلكه اگر در كنار كوه باشند نيز سايه آنها را احاطه كرده و سايبان صدق خواهد نمود.بنظر ميايد از غربي ها ترسيده باشد حال آنكه در بني اسرائيل اينگونه چيزها كم نبوده از قبيل مار شدن عصا، شكافتن دريا، شكافتن سنگ و غيره.ناگفته نماند: ظهور آيه كه چهار بار در آيات مكرّر شده است نشان ميدهد كه بالا رفتن كوه براي اجبار بايمان نبوده بلكه براي نشان دادن عظمت و قدرت خدا و تشويق آنها بايمان

و عمل بوده است و گر نه با آيۀ لٰا إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ بقره: 256. جور نخواهد آمد و ادعاي آنكه نفي اكراه فقط در اسلام است قابل قبول نيست. اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد بكار رفته است.

نثر:؛ ج 7، ص: 13

نثر: پراكندن. راغب گفته: نَثْرُ الشّي ء: نشره و تفريقه». إِذٰا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً انسان: 19.چون آن غلامها را بيني گمان كني مرواريد پراكنده اند كه در هر گوشه از صفا ميدرخشند. وَ قَدِمْنٰا إِليٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً فرقان: 23. هباء منثور بمعني گرد پراكنده است يعني آمديم بعملشان و آنرا همچون غبار پراكنده نموديم مثل: مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ كَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ لٰا يَقْدِرُونَ مِمّٰا كَسَبُوا عَليٰ شَيْ ءٍ … ابراهيم: 18 هر دو آيه در بارۀ اعمال نيكي است كه كفّار در اين دنيا انجام داده اند و در آخرت بهره اي از آن

قاموس قرآن، ج 7، ص: 14

نخواهند ديد.إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ. وَ إِذَا الْكَوٰاكِبُ انْتَثَرَتْ انفطار: 1 و 2. آنگاه كه آسمان بشكافد و آنگاه كه ستارگان پراكنده شوند. ظاهر آنست كه پراكنده شدن كواكب در اثر انفطار آسمان است آيه از آيات قيامت است كه در «قيامت» بررسي شد.

نجد:؛ ج 7، ص: 14

نجد: وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ بلد: 10. نَجْد بمعني بلندي و محل مرتفع است در مجمع فرموده اصل نجد بمعني علوّ است و سرزمين نجد را از آن نجد گفته اند كه نسبت به پستي تهامه مرتفع است و هر زمين مرتفع را نجد گويند و جمع آن نُجُود است.مراد از نجدين در آيه راه خير و شر و حق و باطل است كه از لحاظ ظهور و آشكار بودن بدو مكان مرتفع تشبيه شده اند در اقرب الموارد آمده: «نَجَدَ الأمر نُجودا: وضح و استبان» يعني ما انسان را بدو راه روشن خير و شر هدايت كرديم مثل إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً: انسان: 3.در نهج البلاغه

خطبۀ 152 در بارۀ انسان با بصيرت فرموده: «وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَه» پستي و بلندي خود را ميداند يعني بباطن و ظاهر كارش بينا است اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نجس:؛ ج 7، ص: 14

نجس: (بفتح ن، ج) إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلٰا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا توبه: 28.در مجمع فرموده: «كلّ مستقذر نَجَس يقال: رجل نَجَس و امرأة نَجَس و قوم نَجَس» يعني: هر چيز چركين و غير نظيف نجس است و علت جمع نيامدن مصدريّت اصل است.راغب گفته: نَجَاسَة بمعني قَذارة است و آن دو نوع است يكي آنكه با چشم قابل درك است ديگري با بصيرت، خداوند مشركان را با وجه دوّم وصف كرد كه فرموده إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ.نگارنده گويد: قَذَر (بفتح ق، ذ) در لغت چركين بودن و ضدّ نظافت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 15

و نيز بمعني چرك آمده است و قَذِر (بفتح قاف و كسر ذال) بمعني چركين و غير نظيف ميباشد.فيومي در مصباح گفته: «نَجِسَ الشّي ء فهو نَجَسٌ: إذا كان قذرا غير نظيف» در قاموس و اقرب الموارد گفته «النَّجَس: ضدّ الطّاهر».ناگفته نماند سورۀ توبه كه اين آيه از آنست در سال نهم هجرت پس از فتح مكّه نازل شده و بحكم آيه مشركين از دخول به مسجد الحرام ممنوع شدند بنا بر آنكه گفته شد معني آيه چنين ميشود: مشركان فقط يكپارچه كثافت و پليدي اند پس از امسال ديگر بمسجد الحرام نزديك نشوند و ظاهرا مراد كثافت باطني است نه اينكه مثل بول و غائط و سگ نجس اند.بهر حال از آيه نجاست مشركان فهميده نميشود نجاست آنها و اهل كتاب را بايد از روايات استفاده كرد در

الميزان گويد: تعليل منع دخول مسجد الحرام باينكه نجس اند، اعتبار نوعي قذارت در آنهاست مثل اعتبار نوعي طهارت و نزاهت در مسجد الحرام و اين هر طور كه باشد غير از آن حكم است كه با مشركان نميشود با رطوبت ملاقات كرد. المنار گويد: قول جمهور كه نجاست را معنوي گفته اند اظهر است … امّا قول باينكه اعيان آنها نجس است، نجاست در لغت قرآن بدين معني نيست بلكه آن در لغت قرآن قذارت ذاتي و بد بوئي ذات است و بشهادت حسّ وجود مشركان مثل وجود سائر بشر است.در مجمع فرموده: فقهاء در نجس العين بودن كافر اختلاف كرده اند، ظهور آيه بر نجس العين بودن دلالت دارد، روايت شده: عمر بن عبد العزيز بعاملان خويش نوشت: يهود و نصاري را از دخول مساجد منع كنيد كه خدا فرموده: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلٰا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ … فقهاء ما گفته اند: هر كه با رطوبت بكافر دست دهد بايد دستش را آب بكشد …

انجيل:؛ ج 7، ص: 15

اشاره

انجيل: كتابي بود كه بحضرت عيسي عليه السّلام نازل شد و آن بتصريح

قاموس قرآن، ج 7، ص: 16

هاكس در قاموس، لفظ يوناني است بمعني مژده و بشارت بعضي آنرا عربي دانسته اند ولي المنار عربي بودن اين لفظ را انكار كرده است.آن دوازده بار در قرآن مجيد در شش سوره نقل شده است [و قرآن در بارۀ انجيل چنين گفته است.]1- انجيل مانند تورات و قرآن كتاب آسماني است كه بر عيسي عليه السّلام نازل شده بود نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُديً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ آل عمران: 3. وَ مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ

وَ الْإِنْجِيلُ إِلّٰا مِنْ بَعْدِهِ آل عمران: 65.2- در انجيل احكام وجود داشته است وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فِيهِ … مائده: 47.3- در انجيل از آمدن حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله خبر داده شده بود چنانكه فرموده الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ … اعراف: 157. اين مطلب در «حمد» مشروحا بيان گرديد ايضا آيۀ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ … صف: 6 كه حكايت قول عيسي عليه السّلام است.4- از دو آيۀ زير چند مطلب بدست ميايد: وَ آتَيْنٰاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُديً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ هُديً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ. وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ مائده: 46 و 47.ميشود گفت: مراد از «هُديً» در اوّل آيه اعتقادات حق و از «نُورٌ» احكام و از «هُديً» در ذيل آيه موضوعات تقوائي و اخلاقي است كه پشت سرش وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ آمده است ايضا جملۀ وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فِيهِ دالّ بر آنست كه انجيل حاوي بعضي از احكام بوده است.پس بايد گفت: اوّلا انجيل داراي مقداري احكام و معارف ديني و موعظه بوده است. ثانيا انجيل وجود

قاموس قرآن، ج 7، ص: 17

تورات و حقانيت آنرا تصديق كرده است. مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ ثالثا عيسي عليه السّلام يك انجيل داشته نه چهار انجيل. و چون اين چهار انجيل در موقع نزول قرآن وجود داشته اند قرآن با انكار چهار بودن آنها باز تصديق دارد كه مقداري از آنچه بعيسي

عليه السّلام نازل شده در ضمن آن چهار انجيل هست.و از آيۀ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ … آل عمران: 50. كه خطاب به بني اسرائيل است بدست ميايد كه بني اسرائيل با وجود انجيل لازم بود بتوراة عمل كنند كه در صورت احلال بعض محرّمات لازم بود بقيّه را همچنان حرام دانسته و ترك نمايند و از اينجا ميشود گفت: كه انجيل تتمّه و مكمّل تورات بوده نه ناسخ آن.و از آيۀ وَ مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاريٰ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ … مائده: 14.روشن ميشود كه مقداري از انجيل از بين رفته است و آنرا فراموش كرده اند و نيز آيۀ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ قَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولُنٰا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّٰا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتٰابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ … مائده: 15. نشان ميدهد كه مقداري از انجيل را مخفي ميكردند زيرا آيات ما قبل نشان ميدهد كه خطاب يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ شامل يهود و نصاري است.

نظري باناجيل اربعه؛ ج 7، ص: 17

اشاره

گفتيم كه قرآن مجيد وجود يك انجيل را قبول ميكند و اناجيل چهار گانه كه فعلا مورد تصديق نصاري است از نظر قرآن قابل قبول نيست ولي در اينكه مقداري از كلمات انجيل اصلي در آنهاست مورد تأييد قرآن مجيد ميباشد، نصاري انجيل برنابا را تصديق ندارند و از قديم خواندن آنرا تحريم كرده اند كه آن موضوع صلب مسيح، فدا بودن او از طرف گناهكاران و خرافات ديگر را از بين ميبرد و دكّان غفران گناه بدست پاپها و غيره را تخته ميكند.اناجيل چهار گانه عبارت اند از: انجيل متي، انجيل مرقس، انجيل لوقا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 18

و انجيل يوحنّا.

انجيل متي؛ ج 7، ص: 18

هاكس در كتاب قاموس مقدّس ذيل لفظ «متّي» او را از شاگردان مسيح عليه السّلام ميداند و گويد: زمان تصنيف انجيل او معلوم نيست ولي همه تصديق دارند كه پيش از اناجيل ديگر انتشار يافت برخي بر آنند كه در سال 38 ميلادي و بعضي بر اينكه ما بين سال 50 و 60 تصنيف شد.ولي در ذيل لفظ «انجيل» ميگويد: براي اظهار و بيان آنكه كدام يك از اناجيل زودتر نوشته شده رشتۀ عقايد محكم باينجا ميكشد كه انجيل مرقس زودتر از همه نوشته شد و ظن قوي است كه استناد او اطلاعات پطرس رسول بود پس از آن متّي و لوقا نوشته شدند، متّي در نوشتن انجيل خود انجيل مرقس و يك نسخۀ ديگري از گفته هاي مسيح را كه شايد خودش تهيّه كرده بود … منبع اطلاعات خود قرار داد.هاكس آنگاه ميگويد: منكرين مسيح در قديم الايام ميگفتند كه اناجيل چون سي سال يا بيشتر بعد از صعود مسيح نوشته شدند داراي صحت و اعتباري

نيستند. آنگاه اين سخن را ردّ ميكند كه: خيلي از محتويات اناجيل سالها قبل از آنكه انجيلي نوشته شود برشتۀ تحرير در آمده بودند.راجع بشخصيّت متّي در ذيل همين كلمه پس از ذكر آنكه از شاگردان مسيح و ملازم او بود ميگويد پس از عيسي عليه السّلام از حيات و خدمت وي اطلاعي نداريم بقولي در «كوش» موعظه ي كرده و در آنجا شهيد شده است و بقولي در «يهوديّه» بخدمت مشغول بود كه يهود سنگسارش كردند.متّي خودش در انجيل خود باب نهم بند نهم ميگويد: عيسي مردي را كه متّي نام داشت ديد به باجگاه (يعني محل وصول عوارض) نشسته باو گفت: از من پيروي كن او در حال برخاسته از عقب عيسي روانه شد.مرحوم بلاغي در الرحلة المدرسيّه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 19

باستناد اين گفته فرموده: كه متّي در محلّ وصول عوارض از طرف يونانيان مأمور وصول عوارض بود كه از شغلش دست كشيده پيروي عيسي نمود.وجدي در دائرة المعارف ذيل لغت انجيل گفته: انجيل متّي قديمترين انجيلي است كه سي سال پس از عيسي عليه السّلام در اورشليم بلغت عبري نوشته شده است.

انجيل مرقس؛ ج 7، ص: 19

در گذشته از هاكس نقل شد كه انجيل مرقس پيش از انجيل متّي نوشته شده ولي محققين آنرا قبول ندارند، وجدي در دائرة المعارف ميگويد: انجيل مرقس در حوالي 66 ميلادي در روم بعد از انجيل متّي بزبان يوناني نوشته شد.نام اصلي مرقس يوحنا است كه لقبش مرقس بود چنانكه در كتاب اعمال رسولان باب دوازدهم نقل شده هاكس گويد: مرقس خويش و شاگرد بارنابا بود در سفر و عبور از «قبرس» به «پرچۀ پمفوليّه» رفيق و مصاحب پولس و بارنابا

بود و از آنجا بدون رضايت پولس آنها را گذاشته باورشليم مراجعت نمود.او پسر مريم نامي است كه حواريّون در خانۀ او در اورشليم جمع ميشدند و احتمال ميرود كه در آنجا عقائد مسيحيّه را از پطرس تعليم يافته باشد لذا پطرس او را فرزند خطاب ميكرد … مورّخين سلف اتفاق دارند كه هر چند مرقس از حواريّون نبوده ولي انجيل خود را در تحت توجّه پطرس تصنيف نمود … (قاموس كتاب مقدّس مادّۀ مرقس).در الميزان ج 3 ص 342 از قصص الانبياء عبد الوهاب نجّار نقل كرده كه مرقس انجيل خويش را بامر پطرس نوشت و به الوهيّت مسيح عقيده نداشت.علي هذا مرقس از شاگردان حضرت عيسي عليه السّلام نبوده است.

انجيل لوقا؛ ج 7، ص: 19

لوقا نه از حواريون بود و نه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 20

عيسي عليه السّلام را ديده بود و نصرانيت را از پولس فرا گرفت، پولس در ابتدا يهودي متعصّبي بود كه نصاري را اذيت ميكرد و در كارشان اخلال مينمود، ناگاه بطور بي سابقه تغيير عقيده داد و گفت: در حالت بيهوشي مسيح مرا لمس كرد و از اسائۀ ادب نسبت بپيروانش ملامت و منع نمود و من بمسيح ايمان آوردم و مرا مأمور كرد تا در ترويج انجيل بكوشم.پولس همان است كه اركان مسيحيّت فعلي را محكم كرد و گفت: «ايمان بمسيح در نجات انسان كافي است و احتياج بعمل نيست» و پولس بود كه گوشت خوك و ميته را بر نصاري حلال كرد و از ختنه و از بسيار چيزها كه در تورات بود نهي كرد با آنكه تورات مورد تصديق انجيل بود و جز اشياء معدودي از محرّمات تورات را حلال نكرد.لوقا

انجيل خويش را بعد از مرقس و پس از مرگ پطرس و پولس نوشت و خودش تصريح ميكند كه انجيلش كتاب الهامي نيست زيرا در ابتداء انجيل خطاب به «تيوفلس» كه يكي از اشراف يونان بود چنين ميگويد: از آنجا كه بسياري از مردم شروع بتأليف كردند راجع بآنچه در نزد ما بود، من نيز چنان مصلحت ديدم كه همه را بترتيب بتو بنويسم اي تيوفلس عزيز.آنگاه شروع بحكايت ميكند. رجوع شود به قاموس كتاب مقدّس مادّۀ لوقا و پولس و الرحلة المدرسيّه ج 1 ص 184 باب احوال پولس و ص 128 فصل «من هو لوقا» و انجيل لوقا باب اوّل و الميزان ج 3 ص 342.

انجيل يوحنا؛ ج 7، ص: 20

يوحنّا در انجيل خود بالوهيّت مسيح (نعوذ باللّه) بيشتر متعرّض شده هاكس ذيل لغت «انجيل» مينويسد: انجيل يوحنّا مطلب الوهيّت مسيح را بيش از سائرين متعرّض شده و مقاومتي را كه فريسيان نسبت بمسيح مي نمودند.و فقرۀ احياء ايلعاذر را بتفصيل مذكور ميدارد.در الميزان ج 3 ص 343 از

قاموس قرآن، ج 7، ص: 21

قصص الانبياء عبد الوهاب نجّار از «جرجيس زدين لبناني» نقل شده: كه چون «شيرينطوس» و «ابيسون» و پيروان آنها مسيح را انسان مخلوق ميدانستند كه وجودش پس از مادرش ميباشد لذا اسقفهاي آسيا و ديگران در سال 96 ميلادي نزد يوحنّا جمع شده و از وي خواستند كه براي آنها انجيلي بنويسد كه ديگران ننوشته اند و در آن الوهيّت مسيح را بنوع خاصّي بيان دارد يوحنّا نتوانست از مسئول آنها سرپيچي كند (تمام شد).بدين طريق يوحنّا در نوشتن الوهيّت عيسي عليه السّلام تحت تأثير ديگران واقع شده است.بقولي: يوحنّا صاحب انجيل از شاگردان عيسي عليه السّلام

است در انجيل متّي باب چهارم هست كه يوحنّا و برادرش يعقوب با پدر خويش «زبدي» دام صيّادي خود را اصلاح مي نمودند، عيسي آندو را بسوي خويش خواند در حال، كشتي و پدر خويش را رها كرده از پي عيسي روان شدند. اين مطلب در انجيل مرقس باب اوّل نيز نقل گرديده است و در انجيل لوقا باب پنجم گفته كه يوحنّا و برادرش شريك شمعون پطرس در صيد ماهي بودند.بنا بر عقيدۀ ديگران يوحنّائيكه انجيل را نوشته غير از يوحنّاي حواري است مستر هاكس در قاموس خود ذيل مادّۀ يوحنّا مينويسد: در قرن اخير بعضي از نقّادين عقيده پيدا كردند كه انجيل يوحنّا در اوائل قرن دوّم نوشته شده و نيز معتقداند كه مؤلّف يوحنّاي رسول نبوده بلكه يوحنّاي ديگري موسوم به يوحنّاي شيخ آنرا نوشته است آنگاه گويد: بعضي از مسيحيان حقيقي داراي اين عقيده اند ولي اكثر نصاري آنرا نوشتۀ يوحنّاي رسول ميدانند.كوتاه سخن آنكه انجيل واقعي عيسي عليه السّلام از بين رفته و اناجيل فعلي پس از آنحضرت بعضي بوسيلۀ شاگردان و بعضي بوسيلۀ ديگران نوشته شده و قديمترين آنها كه انجيل متّي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 22

باشد چنانكه گفته شد در سال 38 يا بين سال 50 و 60 ميلادي نوشته شده است.در الميزان از كتاب ميزان الحق نقل شده كه محقّقين قديم و جديد مسيحيان عقيده دارند كه نسخۀ اصلي انجيل متّي بزبان عبري نوشته شده بود سپس بيوناني و غيره ترجمه شده و امّا نسخه اصلي مفقود شده و حال ترجمه و مترجم معلوم نيست (فخر الاسلام نيز در انيس الاعلام چنين گفته است).هاكس در قاموس ذيل «متّي» مطلب را

بجائي نميرساند و فقط نقل اختلاف ميكند و خود متمايل بيوناني بودن اصل آن ميباشد.گذشته از اينها گفته اند در قرن اوّل و دوّم ميلادي اناجيل بسياري نوشته شد كه شمارۀ آنها از صد گذشت آنگاه بدستور پاپ داماسيوس اناجيل چهارگانۀ فعلي كه موافق با تعليم كليسا بود انتخاب و بقيۀ تحريم شدند (الميزان نقل از تفسير طنطاوي) از جملۀ اناجيلي كه كليسا تحريم كرد انجيل «برنابا» بود كه با عقيده قرآن مجيد در بارۀ عيسي تطابق داشت كه خواهيم گفت.

احكام اناجيل؛ ج 7، ص: 22

اناجيل فعلي بقوانين و احكام توجهي نكرده و مجموع احكام آن چند ماده از اين قبيل است: 1- شخص بايد بگرفتن يك زن اكتفا كند.2- كسيكه همسر خود را طلاق گويد ديگر نبايد زن بگيرد.3- زن مطلّقه نبايد شوهر كند.4- طلاق جز بعلت زنا جايز نيست. (قاموس كتاب مقدس مادۀ طلاق- انجيل متّي باب 5 و 19).

انجيل برنابا؛ ج 7، ص: 22

انجيل برنابا همان است كه پاپ جلاسيوس اوّل كه در سال 462 ميلادي بر تخت پاپي جلوس كرد غير از اناجيل چهار گانه از جمله خواندن انجيل «برنابا» را تحريم نمود، علت اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 23

امر آن بود كه انجيل برنابا مخالف تعاليم اناجيل چهارگانه بود و با اغراض سياسي پاپها و صلب مسيح و غفران گناه بوسيله كشيشان جور در نميامد و قصص مسيح را تا حدّي راست بيان كرده و بآمدن رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله صريحا بشارت داده بود.هاكس در قاموس خود ذيل «برنابا» با آنكه از او بسيار تمجيد كرده گويد: انجيل او را يك نفر مسلمان بزبان ايتاليائي نوشته كه برساند كتاب مقدس تحريف يافته است. هاكس حق دارد كه اين انجيل را قبول نكند زيرا در صورت قبول كردن بايد از اناجيل چهارگانه دست كشيده و مسيحيّت كنوني را ترك كند.انجيل برنابا قرنها ناپديد بود تا در قرن 16 ميلادي اسقفي بنام «فرامرينو» يك نسخه از آنرا كه بزبان ايتاليائي بود در كتابخانه پاپ «اسكوتس» پنجم بدست آورد و در آستين خود پنهان كرد و در فرصتهاي مناسب آنرا بدقت مطالعه كرد و در پرتو آن باسلام هدايت يافت و در اوائل قرن 18 ميلادي نيز يك نسخه اسپانيولي

از اين انجيل بدست آمد و پس از آن بتوسط دكتر «منكهوس» بزبان انگليسي ترجمه شد، در سال 1908 شخصي بنام دكتر خليل سعادت آنرا بزبان عربي ترجمه كرد و در اين اواخر علّامه معظّم حيدر قلي خان سردار كابلي آنرا بفارسي ترجمه كردند و آن ترجمه در كرمانشاه بچاپ رسيد، پس از انتشار اين ترجمه معلوم شد كه علت آنكه كشيشان با شدت هر چه تمامتر با اين انجيل مبارزه ميكرده و ميكنند اينستكه در آن كتاب مكرّرا و صريحا بآمدن پيغمبر اسلام بشارت داده شده و بعلاوه تصريح كرده است كه عيسي بدار آويخته نشده بلكه يهوداي اسخريوطي بجاي او اشتباها بدار آويخته و كشته شده است بديهي است كه هر گاه اين انجيل از ابتداء منتشر ميشد و بدست مردم ميرسيد، دكّان گناه بخشيدن و بهشت فروختن كشيشان را مي بست و ايشان را از منافع

قاموس قرآن، ج 7، ص: 24

سرشار … محروم و ممنوع ميساخت زيرا همه اين تشريفات بر اساس مسئله فداء و مصلوب شدن مسيح استوار است و انجيل برنابا اين خرافت را از بن انكار كرده است لذا كليسا اين انجيل را غير قانوني اعلام كرد و پاپها در طيّ پيامهاي مؤكّد خود مسيحيان را از خواندن آن منع كردند. (فرهنگ قصص قرآن تأليف صدر بلاغي ماده انجيل) ايضا رجوع شود به الرحلة المدرسيّه جلد اوّل فصل (احوال برنابا- انجيل برنابا) و نيز مقدّمه انجيل برنابا ترجمه آقاي مرتضي فهيم كه چهار مقدمه بر آن بقلم آقاي سيد محمود طالقاني و دكتر خليل سعادت و رشيد رضاي مصري ناشر عربي انجيل برنابا، و مرتضي فهيم نوشته شده است.نگارنده گويد: يكي

از نكات حساس انجيل برنابا آنست كه در فصلهاي متعدّد بآمدن حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله تصريح ميكند. و نيز صلب عيسي عليه السّلام را انكار ميكند و گويد: خود شاهد جريان بودم كه يهودا را بجاي عيسي بدار زدند ولي مثلا در فصل 15 دارد كه عيسي آبرا بشراب تبديل كرد و بمجلس شراب آمد و نيز يوسف نامي را شوهر مريم مينويسد ولي قبل از زناشوئي دانست كه از غيب حامله است باو دست نزد.در تفسير الميزان فرموده: بعضي قائلند بر اينكه در تاريخ دو نفر مسيح وجود داشته است: مسيح غير مصلوب و مسيح مصلوب و فاصله زماني بين اين دو بيشتر از پانصد سال بوده است و تاريخ ميلادي كه در موقع نوشتن اين كتاب 1975 ميباشد بهيچ يك از دو مسيح تطبيق نميكند بلكه مسيح غير مصلوب بيشتر از 250 سال پيش از اين تاريخ است و در حدود 60 سال زندگي كرده و مسيح مصلوب بيشتر از 290 سال بعد از اين تاريخ است و در حدود 33 سال زندگي كرده است (الميزان ج 3 ص 345).هاكس در قاموس خود در مادّه مسيح ولادت آنحضرت را چهار سال

قاموس قرآن، ج 7، ص: 25

پيش از تاريخ ميلادي گفته است.ميلادي فعلي.

نجم:؛ ج 7، ص: 25

نجم: اصل نجم بمعني طلوع و بروز است گويند: «نَجَمَ القرن و النّبات» يعني شاخ و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع ميكند (مجمع) راغب اصل آنرا كوكب طالع گفته و «نَجَمَ نجوما و نجما» را طلوع و بروز گويد.در نهج البلاغه خطبه 59 در باره خوارج فرموده «كُلَّمَا نَجَمَ منهم قَرْنٌ

قُطِعَ» هر گاه رئيسي از آنها ظاهر و طالع گرديد كشته ميشود.نَجْم هم مصدر آمده و هم اسم، ولي در قرآن مصدر بكار رفته است ايضا نُجُوم هم مصدر آمده و هم جمع نجم ولي در قرآن مجيد فقط جمع بكار رفته است.وَ عَلٰامٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نحل: 16 و با علاماتي و هم با ستارگان هدايت ميشوند و راه مييابند.وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ رحمن: 6. مراد از نجم در آيه نبات و علف است مقابل شجر، علت اين تسميه بروز و طلوع آن از زمين است پس نجم نبات بي ساقه و شجر نبات با ساقه ميباشد كه با آمدن زمستان از بين نميرود يعني علفها و درختان خدا را سجده ميكنند و از اوامرش پيروي مي نمايند و بعضي آنرا در آيه ستاره دانسته اند ولي بعيد است.وَ النَّجْمِ إِذٰا هَويٰ. مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَويٰ نجم: 1 و 2. هُوِيّ بمعني سقوط است «هَوَي الشّي ء هُوِيّا: سقط من عُلُوّ الي أسفل» مراد از هُويّ نجم ظاهرا سقوط آن از سمت رأس بطرف غروب است و شايد «هَوَي: بمعني صعود باشد رجوع شود به «هوي».يعني: قسم بستاره آنگاه كه فرود ميايد، رفيق شما گمراه نشده و بخطا نرفته است.چون اوائل سوره در باره نزول وحي و معراج آنحضرت است بنظر ميايد قسم بفرود آمدن يا بالا رفتن ستاره با آنمطلب تناسبي دارد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 26

گفته اند مراد از «النجْم» در آيه قرآن است كه نجوما و تدريجا نازل شده بقولي مراد از آن ثريّا و بقولي شعري و بقولي شهابها است ولي ظهور آيه با هيچ يك سازگار نيست.وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ

النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ اعراف: 54. آفتاب و ماه و ستارگان همه بامر خدا رام و مسخّرند لفظ نجوم 9 بار در قرآن مجيد بكار رفته و آيات: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ مرسلات: 8. و وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ تكوير: 2. كه در «طمس» و «كدر» گذشت از تحوّل و تغيير آنها در قيامت حكايت دارند.ظاهرا مراد از نجم و نجوم در قرآن مجيد فقط ثوابت است و كواكب (سيّارات) و مصابيح غير از آنهاست و اللّه اعلم، رجوع كنيد به «رجم- مصباح- شهاب».

نجو:؛ ج 7، ص: 26

نجو: نَجْو و نَجَاة بمعني خلاص شدن است. وَ يٰا قَوْمِ مٰا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجٰاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَي النّٰارِ غافر: 41. اي قوم چه شده كه من شما را بخلاصي از آتش ميخوانم و شما مرا بآتش. در مصباح گفته: «نَجَا من الهلاك: خلص» راغب گفته: نَجَاء در اصل بمعني انفصال از شي ء است و از آنست «نَجَا فلان من فلان» فلانكس از فلاني جدا شد.فعل آن در قرآن مجيد ثلاثي و از باب افعال و تفعيل بكار رفته است وَ قٰالَ الَّذِي نَجٰا مِنْهُمٰا وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ يوسف: 45.فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ شعراء: 170.فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا اعراف: 72. راغب گويد: بمكان مرتفع نَجْوة و نَجَاة گويند كه بواسطه ارتفاع از مكانهاي اطراف جدا شده و بقولي از سيل نجات يافته و خلاص شده است.

نجوي:؛ ج 7، ص: 26

نجوي: بيخ گوشي حرف زدن و سخن سرّي (راز و راز گفتن) اسم و مصدر هر دو بكار رفته است در لغت آمده: «نَجَا فلانا نَجْواً و نَجْوَي سارّه» يعني پنهاني با او گفتگو كرد ايضا «نَاجَاه مُنَاجَاة: سارّهُ».

قاموس قرآن، ج 7، ص: 27

راغب در علّت اين تسميه گفته: اصل اين كلمه آنست كه در جاي مرتفعي با طرف راز خلوت كني. بقولي اصل آن نجات است و آن اينكه بكسي در آنچه خلاص و نجات اوست ياري كني.طبرسي ذيل آيه أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ فرموده: نجوي در اصل بمعني دوري است گوئي نجوي كنندگان خود را از مردم دور ميكنند و بقولي آن از نَجْوَة بمعني مكان مرتفع است كه سيل بآن نميرسد گوئي متناجيان سخن خويش

را بمحلي بالا ميبرند كه كسي كه غير از خودشان بآنجا نميرسد.و در ذيل آيه 114 نساء لٰا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ از زجاج نقل ميكند: نجوي در كلام آنست كه جمعي يا دو نفر در آن منفرد باشند خواه سرّي بگويند يا آشكار.پس در نجوي بيخ گوشي بودن لازم نيست بلكه آن سخني است كه دور از اغيار باشد قرآن كريم نيز اين معني را تأييد ميكند أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ عَلّٰامُ الْغُيُوبِ توبه: 78. ظاهرا مراد از سرّ آنست كه در نفس خويش دارند و نجواهم سخن پنهاني آنهاست يعني مگر نميدانند كه خدا نهان آنها و راز گفتنشان را ميداند و خدا داناي نهانهاست.أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْويٰ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَنٰاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ … مجادله: 8.ظهور آيه در آنست كه منافقان و غيرهم ميان خويش نجوي ميكردند در آنچه مايه ايذاء و ناراحتي مؤمنين بود و بعد از نهي شدن هم ترك نميكردند و نجوايشان در خصوص گناه و تعدّي و مخالفت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بود و آيه شريفه از آن حكايت ميكند. لذا در آيه 10 همين سوره فرموده: إِنَّمَا النَّجْويٰ مِنَ الشَّيْطٰانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضٰارِّهِمْ شَيْئاً إِلّٰا بِإِذْنِ اللّٰهِ … مراد از نجوي ظاهرا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 28

همان نجواي منافقان و مريض القلبها است و آيه تذكّر ميدهد كه مؤمنان از آن نترسند.فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا يوسف: 80. نَجِيّ بر وزن فعيل قومي است كه با هم نجوي ميكنند در واحد و

جمع يكسان باشد يعني: چون از يوسف نااميد شدند (از اينكه برادر آنها را بدهد) از مردم كنار شدند در حاليكه ميان خويش نجوي ميكردند كه چه بكنند ايضا وَ نٰادَيْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا مريم: 52. نَجِيًّا حال است از فاعل قَرَّبْنٰاهُ يعني: موسي را از جانب راست طور ندا كرديم در حاليكه با او مناجات ميكرديم مقرّب درگاه خود نموديم، ممكن حال باشد از مفعول «قَرَّبْنٰاهُ» كه مراد موسي عليه السّلام است.نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْويٰ … اسراء: 47. نَجْوَي مصدر است بمعني فاعل، واحد و جمع در آن يكسان است يعني ما بآنچه گوش ميدهند در حين استماعشان دانائيم و نيز آنگاه كه نجوي كنندگانند، بقول بعضي تقدير آن «و اذ هم ذو نجوي» است.يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً ذٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ مجادله: 12.يعني چون خواستيد با رسول خدا مناجات و گفتگو كنيد پيش از آن صدقه اي بدهيد آن براي شما خير و پاك كننده تر است و اگر نيافتيد خدا غفور رحيم است.آيه روشن است در اينكه ثروتمندان اگر ميخواستند محضر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مشرّف شده و مذاكره كنند، لازم بود اوّل صدقه اي بدهند جمله فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا … نشان ميدهد كه آن حكم وجوبي بوده و از فقراء ساقط بوده است.الميزان در علت اين حكم احتمال داده كه: اغنياء بيشتر با آنحضرت خلوت ميكردند و در آن نوعي تقرّب

قاموس قرآن، ج 7، ص: 29

و اختصاص بآنحضرت نشان ميدادند و آن سبب حزن

و شكسته خاطر بودن فقراء ميشد لذا مأمور شدند كه صدقه دهند تا سبب از بين رفتن حزن و غيظ قلوب فقراء شود (از يكطرف بزيارت و مناجات آنحضرت نائل شوند و از طرف ديگر با صدقه از شكسته خاطر بودن بينوايان جلوگيري كنند).نگارنده گويد: علت حكم همان ذٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ است و ميشود احتمال الميزان را از آن استفاده كرد.آيه بعدي كه نقل خواهد شد حكم اين آيه را نسخ كرده و از قرار معلوم كسي جز علي بن ابي طالب عليه السّلام باين آيه تا نسخ شدنش عمل نكرده است در مجمع از آنحضرت نقل شده كه فرمود: در قرآن آيه اي هست كه كسي پيش از من بآن عمل نكرده و بعد از من نخواهد كرد آن يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ … است من ديناري داشتم آنرا بده درهم فروختم هر گاه خواستم با رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله مناجات كنم يكدرهم صدقه دادم تا آيه أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ آنرا نسخ كرد اين روايت در تفسير كشاف نيز نقل شده، در الميزان آنرا از در منثور نقل ميكند.در مجمع و كشاف از ابن عمر نقل كرده كه گفت: براي علي بن ابي طالب سه فضيلت است اگر يكي براي من بود از شتران سرخ موي در پيشم محبوبتر بود: تزويج فاطمه، اعطاء رأيه روز خيبر و آيه نجوي. در مجمع و تفسير خازن و ابن كثير نقل شده: چون مردم از مناجات جز در صورت صدقه نهي شدند كسي جز علي بن ابي طالب با آنحضرت مناجات نكرد كه او ديناري

صدقه داد و مناجات كرد سپس آيه رخصت نازل شد.زمخشري گويد: بقولي مدت اين حكم ده شب و بقولي قسمتي از يكروز بود. آيه بعدي چنين است: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلٰاةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ … يعني آيا از فقر ترسيديد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 30

از اينكه پيش از نجوي صدقاتي بدهيد پس حالا كه نكرديد و خداوند از شما اغماض نمود نماز بخوانيد و زكوة بدهيد و خدا و رسول را اطاعت كنيد (يعني بدستورات ديگر عمل نمائيد).

نحب:؛ ج 7، ص: 30

نحب: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضيٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا احزاب: 23.راغب ميگويد نَحْب نذر محكوم بوجوب است «قَضيٰ نَحْبَهُ» يعني بنذر خويش وفا كرد، طبرسي آنرا از ابو قتيبه نقل كرده در نهج البلاغه خطبه 81 در باره مردگان فرموده: «فَهَلْ دَفَعَتْ الأقَارِبُ أو نَفَعَتِ النَّوَاحِب» آيا خويشان از مرگ آنها جلوگيري كردند و يا نذر كنندگان كه در باره آنها نذر كردند سودي دادند؟!. «قَضيٰ نَحْبَهُ» را در باره كسي گويند كه باجل طبيعي بميرد يا در راه خدا كشته شود يعني: مرداني از مؤمنان اند كه پيمان خود را با خدا راست كردند بعضي از آنها بعهد خود وفا كرده و از دنيا رفته است و بعضي منتظراند كه وفا كنند و عهد خويش را به هيچ وجه تغيير نداده اند.مراد از عهد چنانكه طبرسي و غيره گفته اند عدم فرار از جنگ است بقرينه آنكه در چند آيه قبل در باره منافقان گفته: وَ لَقَدْ كٰانُوا عٰاهَدُوا اللّٰهَ

مِنْ قَبْلُ لٰا يُوَلُّونَ الْأَدْبٰارَ.در مجمع از حاكم ابو القاسم حسكاني نقل شده بسند خودش از ابي اسحق كه علي عليه السّلام فرمود: «فِينَا نَزَلَتْ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَيْهِ فأنَا و اللَّهِ المُنْتَظِرُ و ما بَدَّلْتُ تَبْدِيلًا» .

نحت:؛ ج 7، ص: 30

نحت: تراشيدن. قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ صافات: 95. گفت آيا آنچه را كه بدست خود ميتراشيد ميپرستيد؟! وَ كٰانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً آمِنِينَ حجر: 82. در حال ايمني از كوهها خانه ها ميتراشيدند و ميساختند.

نحر:؛ ج 7، ص: 30

نحر: إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ الْكَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ … كوثر: 1 و 2. نَحْر را بالاي سينه گفته اند جمع آن نحور است

قاموس قرآن، ج 7، ص: 31

راغب گويد آن محلّ گردنبند از سينه است و «نَحْرُ البعيرِ» از آنست كه از آن محلّ نحرش ميكنند در صحاح و غيره گفته: نحر در محلّ نحر مثل گلو در ذبح است معني آيه چنين است: ما بتو خير فراوان عنايت كرديم پس براي پروردگارت نماز بخوان و قرباني كن گوئي شمول آن فقط بشتر قرباني است و غير آن از گوسفند و غيره كه ذبح ميشوند نه نحر. داخل در مراداند.نَحْر بمعني اوّل روز و اوّل ماه و استقبال نيز آمده است «نَحَرَ فلانا: قَابَلَه» و نيز در روبرو بودن دو خانه بكار رفته است. بقول بعضي مراد آنست كه نماز بخوان و قبله را استقبال كن.ناگفته نماند: اگر ما موقع تكبير گفتن در نماز، دستهاي خويش را تا محاذي گوش و انتهاي سينه بالا بريم با كف دستها نيز استقبال قبله نموده ايم.بنا بمضمون عده اي از روايات كه در مجمع و غيره نقل شده مراد از «وَ انْحَرْ» بلند كردن دستها در نماز محاذي انتهاي سينه است كه عبارت اخراي استقبال قبله با دستها باشد.الميزان اين را اختيار كرده قرباني را بقول نسبت داده است و گويد: مراد از نحر بنا بروايت فريقين از رسول خدا و امير المؤمنين عليهما- السلام، بلند

كردن دستها در نماز تا انتهاء سينه است و شيعه آنرا از امام صادق عليه السّلام نقل نموده است.اهل سنت از علي عليه السّلام نقل كرده اند مراد نهادن دست راست بر دست چپ بر بالاي سينه در نماز است (مثل عمل فعلي اهل سنت در نماز) در مجمع پس از نقل آن فرموده: اين صحيح نيست زيرا همه عترت طاهره آنحضرت، خلاف اين را از آن بزرگوار نقل كرده اند. آنوقت شروع بنقل روايت كرده كه مراد از آن بلند كردن دستها در نماز و استقبال قبله با آنهاست. نا گفته نماند: اين لفظ بيشتر از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.

نحس:؛ ج 7، ص: 31

اشاره

نحس: شوم و شومي. مصدر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 32

و اسم هر دو آمده است ارباب لغت گفته اند: «النَّحْس: ضدّ السّعد» راغب نُحاس را شعله بي دود معني كرده و گويد: اصل نَحْس آنست كه افق مثل شعله بي دود سرخ شود از اين لحاظ نحس مثل شده براي نشان دادن شومي.نُحَاس: دود، مس، سرب مذاب.و آن فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلٰا تَنْتَصِرٰانِ رحمن: 35.ظاهرا مراد از آن دود و بقولي سرب مذاب است رجوع شود به «نفذ».فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّٰامٍ نَحِسٰاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذٰابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَخْزيٰ … فصلت: 16.إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ قمر: 19. اين هر دو آيه در باره هلاكت قوم عاداند كه در «ريح» و «صرصر» توضيح داده شد مراد از «أَيّٰامٍ نَحِسٰاتٍ» همان هفت شب و هشت روز است كه باد بطور مداوم بر آنها وزيد چنانكه فرموده: سَخَّرَهٰا عَلَيْهِمْ سَبْعَ

لَيٰالٍ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً حاقّة: 7.در آيه فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ بنظرم «مُسْتَمِرٍّ» وصف «يَوْمِ» است و استمرار لازم نيست الي الابد باشد اگر چند روز هم باشد استمرار صادق است ظاهرا مراد از استمرار همان هفت شب و هشت روز باشد در اينصورت با أَيّٰامٍ نَحِسٰاتٍ كاملا تطبيق ميشود يعني: روز شوميكه يكهفته ادامه داشت و اگر وصف «نَحْسٍ» باشد معني اين ميشود در روزيكه نحوست آن تا هفت شب و هشت روز ادامه داشت لازم نيست «يوم» فقط يك روز معني كنيم راغب گويد: با يوم از زمان تعبير آورند هر قدر كه باشد. اينجا هم وقت مراد است.

نحوست ايام؛ ج 7، ص: 32

ظاهر آنست كه شومي و مباركي روزها در اثر اتفاقاتي است كه در آنها ميافتد مثلا گوئيم: روز بيست و هفتم رجب روز مباركي است كه بعثت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 33

خاتم الانبياء صلّي اللّه عليه و آله در آن بوده و يا بيست و هشتم ماه صفر، شوم است كه آنحضرت در آن روز از دنيا رفته، و گر نه وقت من حيث وقت، و زمان من حيث زمان بشومي و بركت توصيف نميشود و اينكه فرموده: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ قدر: 3. از آنجهت است كه قرآن در آن نازل شده و تقديرات سالانه در آن شب است و يا عبادت آن بهتر از عبادت هزار ماه است چنانكه در «قدر» گذشت علي هذا راجع بقوم عاد كه «أَيّٰامٍ نَحِسٰاتٍ» يا «فِي يَوْمِ نَحْسٍ» فرموده براي آنست كه قوم عاد در آنروزها هلاك شدند و نحوست در اثر عذاب بود نه در زمان من حيث زمان. ايضا احترام ماههاي حرام

جعلي است كه ماه تحريم جنگ و ماه عبادت اند نه اينكه از لحاظ واقع مزيّت داشته و با ماههاي ديگر فرق دارند.در باره شب قدر فرموده: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ دخان: 3.مبارك بودن آن در اثر نزول قرآن و در اثر فِيهٰا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ است كه در ذيل آيه فوق آمده و بواسطه تَنَزَّلُ الْمَلٰائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر: 4. است.در تحف العقول از حسن بن مسعود نقل شده كه گويد: بمحضر امام علي النقي عليه السّلام مشرّف شدم در راه انگشتم زخم برداشت و سواري بر من تنه زد و بميان جمعي انبوه وارد شدم كه قسمتي از لباسم را پاره كردند گفتم: «كَفَانِي اللَّهُ شَرَّكَ مِنْ يَوْمٍ فَمَا أيْشَمَكَ» اي روز، خدا مرا از شرّ تو كفايت كند چه روز شومي؟!، امام عليه السّلام چون اين بشنيد فرمود: «يَا حَسَنُ هَذَا وَ أنْتَ تَغْشَانَا تَرْمِي بِذَنْبِكَ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ» اي حسن پيش ما ميائي و گناه خويش را بكسي بي گناه نسبت ميدهي؟! گويد: عقل من بخودم برگشت و متوجّه خطاي خود شدم گفتم: آقاي من از خدا آمرزش ميخواهم فرمود: «يَا حَسَنُ مَا ذَنْبُ الأيَّامِ حَتَّي صِرْتُمْ تَتَشَأَّمُونَ بِهَا إذَا جُوزِيتُمْ بِأعْمَالِكُمْ فِيهَا» اي حسن روزها چه گناهي دارند كه چون

قاموس قرآن، ج 7، ص: 34

با اعمالتان مجازات ميشويد روزها را شوم ميپنداريد … تا فرمود: «لا تَعُدْ و لا تَجْعَلْ لِلأيَّامِ صُنْعاً فِي حُكْم اللّه، قال الحسن: بَلَي يَا مَوْلَاي» ديگر چنين مگو و روزها را در كار خدا دخيل ندان، گفت: چشم مولاي من.حديث صريح است در اينكه زمان و وقت را سعد

و نحسي نيست. در وسائل كتاب حجّ ابواب آداب السفر باب هشتم نقل شده: راوي گويد: بعضي از اهل بغداد بابي الحسن ثاني عليه السّلام نوشت و از مسافرت در آخرين چهار- شنبه ماه سؤال كرد امام عليه السّلام در جواب نوشت: هر كه در آخرين چهار شنبه ماه بقصد مخالفت با اهل فال بد خارج شود از هر آفت محفوظ بوده و از هر بلا معاف شده و خدا حاجتش را قضا خواهد فرمود.حديث شريف نحس بودن چهار- شنبه را نفي ميكند. در باب چهارم در ضمن حديثي امام صادق عليه السّلام روز دوشنبه را شوم فرموده كه «فَقَدْنَا فِيهِ نَبِيَّنَا وَ ارْتَفَعَ الْوَحْيُ عَنَّا» شوم بودن در اثر رحلت آنحضرت و برداشته شدن وحي است. نه اينكه ذات روز شوم باشد رجوع شود بوسائل ابواب آداب سفر … با تدبّر در روايات قطع نظر از سند آنها خواهيم ديد نحوست و بركت آنها بملاحظه واقعياتي است كه در آنها رخ داده است.

نحل:؛ ج 7، ص: 34

نحل: زنبور عسل. وَ أَوْحيٰ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا يَعْرِشُونَ. ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرٰاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ نحل: 68 و 69.پروردگارت بزنبور عسل وحي كرد كه در كوهها و درختان و كندوها كه مردم ميسازند لانه كن، و از همه ميوه ها بخور و بآساني براههاي خدايت وارد شو، از شكم آن شربتي برنگهاي مختلف خارج ميشود كه در آن مردمان را شفاست و در عمل زنبور عسل عبرتي است بر اهل تفكّر كه در اسرار

عالم تفكر كنند.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 35

تمدّن زنبور عسل، نظامات عجيب كندو، فعاليّت خستگي ناپذير اين حشره، ساختن عسل و موم، سخن گفتن آن بوسيله رقصيدن و صدها نظامات و اسرار آن، از عجائب خلقت است.دانشمندان سالهاي متمادي در زندگي اين حشره مطالعه كرده و كتابها نوشته اند در كتاب جهان حشرات نوشته است اگر يك زنبور عسل بخواهد به تنهائي چهار صد گرم عسل تهيّه كند بايد هشتاد هزار بار از كندو بصحرا رفته و بر گردد.اين است كه قرآن مجيد از ذكر اين حشره مفيد فرو گذاري نكرده و در واقع طرح مسأله كرده كه در آن باره تفكّر كنند و باسرار زندگي اين موجود عجيب پي ببرند و آفريننده آن را تحسين كنند. اينك نظري بجملات دو آيه فوق.وَ أَوْحيٰ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ … اين جمله مبيّن آنست كه عسل سازي اين حشره طبق نقشه خدائي است و خداوند اين فهم و درك را در وجود وي گذاشته است. و مراد از مِمّٰا يَعْرِشُونَ ظاهرا كندوهائي است كه بوسيله انسانها ساخته ميشود و كندوهاي مصنوعي عرش و تختي است نسبت بزنبور عسل فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا حكايت از آن دارد كه بآساني ميتواند راه هائي كه خدا براي عسل گيري و عسل سازي بوي آموخته بپيمايد- كاريكه از بشر عاقل و متفكّر ساخته نيست و نيز نظامات عجيبيكه در زندگي آن حكمفرما است اداره كند.يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ عسل آنگاه كه از اين حشره در حفره هاي مسدّس ريخته ميشود بصورت شربت و مايع شيرين است، آنگاه دسته جمعي بالاي حفره ها آنقدر بال مي زنند كه آب آن تبخير شده و قوام يافته بصورت عسل

در آيد.پس آنوقت كه از شكم زنبور خارج ميشود بصورت شربت است سپس بعسل تبديل ميشود. فِيهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ ظاهرا هيچ يك از اغذيه مانند عسل

قاموس قرآن، ج 7، ص: 36

در بدن جذب نميشود گويا صدي نود و پنج يا بيشتر آن جذب شده و بقيّه دفع ميشود بر خلاف اغذيه ديگر.إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ اگر مراد از «آية» بقرينه آيات قبل و بعد آيت و علامت معاد باشد، شهادت اين امر بر معاد آنست: همانطور كه ما بصحراها و گلها و باغها مينگريم و در آنها مطلقا عسل نمي بينيم ولي بوسيله زنبور عسل ميدانيم كه خروارها عسل در آنها موجود بوده است همچنين ما بقبرستانها نگاه كرده و در آنها جز خاك نمي بينيم امّا در بهار قيامت خواهيم ديد از آن خاكها انسانها برخاستند.و اگر مراد آيت توحيد و تدبير خداوند باشد قطعا وجود اين حشره با اين عمل مفيد و نظام حيرت آور از علائم توحيد و تدبير خدائي است اين لفظ بيشتر از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.

نحله:؛ ج 7، ص: 36

نحله: وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً نساء: 4. نِحْلة بمعني عطيّه است در مجمع گويد: نحله عطيّه اي است كه در مقابل ثمن و عوض نباشد، راغب نيز نظير آنرا گفته است.مراد از «صَدُقة» (بفتح صاد و ضمّ دال) مهريّه زنان است گوئي علّت اين تسميه آنست كه اعطاء آن دليل صدق الفت و عشق مرد بزن است و اطلاق نحله از آنست كه مهريّه فقط عطيّه و بخششي است از مرد و با اين دو لفظ قرآن كريم موقعيّت مهر را در اسلام بيان كرده كه چون موقعيّت زن موقعيّت عشق و

موقعيّت مرد موقعيّت تمنّا و خواهش از زن است لذا مهريّه اي باو ميدهد كه فقط عطيّه و شاهد صدق توجّه مرد بزن است.راغب معناي اصلي نحل را زنبور عسل گرفته و گويد: بنظر من مهريّه را از آن نحله گويند كه عطيّه مرد مثل عطيّه زنبور عسل عوض مالي ندارد و گويد: ميشود عطيّه را معناي اصلي قرارداد در اين صورت زنبور را از آن نحل گويند كه كارش عطيّه ايست نسبت بمردم (باختصار) در مجمع وجه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 37

دوّم را اختيار فرموده و گويد: زنبور را نحل گويند كه خداوند بوسيله او عسل را بمردم عطا كرده است.

نحن:؛ ج 7، ص: 37

نحن: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ … يوسف: 3. «نحن» دلالت بر متكلّم مع الغير دارد. راغب گويد: بعضي از علماء گفته اند كه خداوند كلماتي امثال «نحن» را آنگاه بكار ميبرد كه فعل بعدي بواسطه بعضي از ملائكه يا اولياء انجام شده باشد و مراد از «نحن» خدا و واسطه ها است مثل انزال وحي، نصرت مؤمنان و اهلاك كافران و غيره مثل إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ … و امثال آن.نگارنده گويد: ظاهرا قرآن در اين باره معمول عرف را در نظر گرفته كه گاهي من و گاهي ما ميگويند ولي در عين حال آنچه راغب نقل كرده قابل دقت است كه خداوند اختصاصي ها را بلفظ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ- لٰا إِلٰهَ إِلّٰا أَنَا- أَنْ يٰا مُوسيٰ إِنِّي أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ و نظير آن فرموده است و اللّه العالم.

نَخَر:؛ ج 7، ص: 37

نَخَر: (بر وزن فرس) پوسيدن و متلاشي شدن «نَخِرَ العَظْمُ و العُودُ نَخَرا: بلي و تفتّت» نَاخِر بمعني پوسيده پراكنده است يَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحٰافِرَةِ. أَ إِذٰا كُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً نازعات: 10 و 11. نخره جمع نخر (بفتح نون و كسر خاء) است و آن مثل ناخر بمعني پوسيده و پراكنده است يعني: منكرين معاد ميگويند آيا ما بزندگي اوّل بر خواهيم گشت؟ آيا آنگاه كه استخوانهاي پوسيده و پراكنده شديم زنده خواهيم شد؟! نخر و مشتقّات آن بمعني مدّ صوت، سوراخ بيني و غيره نيز آمده ولي در قرآن مجيد فقط يكبار و آنهم در معني فوق بكار رفته است.

نخل:؛ ج 7، ص: 37

نخل: درخت خرما. در واحد و جمع استعمال ميشود مثل وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِيدٌ ق: 10. كه بقرينه وصف در جمع بكار رفته و مثل كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر: 20.واحد آن نخلة است نحو فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِليٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ مريم: 23.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 38

جمع آن نخيل ميباشد فَأَنْشَأْنٰا لَكُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ مؤمنون: 19. بقولي نخيل اسم جمع است طبرسي ذيل آيه 266. بقره نخل را جمع نخلة گفته و گويد: اصل نخل بمعني بيختن و الك كردن آرد است و بقولي درخت خرما را از آن نخل گويند كه خالص شده مانند خالص شدن مغز از قشر بوسيله الك كردن در قاموس و اقرب معناي اوّلي نخل را تصفيه گفته است ايضا قاموس نخل و نخيل را جمع نخلة ميداند، در پايان ناگفته نماند كه مذكّر و مؤنّث هر دو آمده است مانند أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ حاقه: 7. أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر: 20.

ندّ:؛ ج 7، ص: 38

ندّ: (بكسر نون) در صحاح گفته: نِدّ بمعني مثل و نظير است ايضا نَدِيد و نَدِيدَة در مجمع فرموده: «النِّدّ: المثل و العدل» راغب ميگويد: نَدِيد شي ء شريك آن است در جوهرش و آن نوعي مماثلت ميباشد زيرا مثل بهر مشاركت اطلاق ميشود پس هر ندّ مثل است ولي هر مثل ندّ نيست.جمع نِدّ أنْدَاد است كه جمعا شش بار در قرآن مجيد آمده است فَلٰا تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بقره: 22. دانسته و از روي علم بر خدا شركاء و امثال قرار ندهيد. وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ابراهيم: 30.مراد از انداد هر شريكي است كه بخدا نسبت داده

شود اعم از بتان و بشر و كواكب و غيره. در اقرب الموارد گفته: نِدّ هميشه مخالف نظير خود ميباشد. نگارنده گويد: شايد از اين جهت است كه بعضي ندّ را ضدّ معني كرده اند در نهايه گفته: «نِدّ و هو مثل الشّي ء الّذي يُضادّه في أموره و يُنَادُّه أي يخالفه».

ندم:؛ ج 7، ص: 38

ندم: نَدَم و نَدَامَة بمعني پشيماني و تأسف است بر چيز فوت شده و فرصتي از دست رفته در مفردات گفته: «النَّدَم و النَّدَامَة: التّحسُّر من تغيّر رأي في أمر فائت» در قاموس آمده: «النَّدَم و النَّدَامَة: الأسف» آنرا حزن نيز گفته اند وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ يونس: 54. چون عذاب را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 39

ديدند پشيماني را پنهان داشتند.فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ شعراء: 157. ناقه را پي كردند سپس پشيمان شدند.در قضيه قتل فرزند آدم برادر خويش را آمده أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هٰذَا الْغُرٰابِ فَأُوٰارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ مائده: 31. ميشود گفت ندامتش از عدم دفن برادر بود و ميشود گفت بر اصل قتل بود آيا در صورت دوّم آن توبه است؟در باره ناقه صالح آمده فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ شعراء: 157.گفته اند ندامت بعد از ظهور علامت عذاب بود و گر نه پس از عقر ناقه، صالح عليه السّلام را مسخره كرده اند چنانكه فرموده: فَعَقَرُوا النّٰاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قٰالُوا يٰا صٰالِحُ ائْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ اعراف: 77.

نِدَاء:؛ ج 7، ص: 39

نِدَاء: راغب گويد: نداء بلند شدن صدا و ظهور آنست و گاهي فقط بصدا اطلاق ميشود طبرسي فرموده: «نَدَي الصَّوْت» يعني صدا بسيار رفت «نَادَاه نِدَاء» يعني او را با بلندترين صدايش خواند. در صحاح و اقرب آمده «نَادَاه: صاح به» يعني باو صيحه زد.از اينها روشن ميشود كه نداء خواندن بصداي بلند است در قاموس و صحاح گفته: «النِّدَاء: الصوت» در مصباح و اقرب آمده: «النِّدَاء: الدّعاء» و در اقرب افزوده: «الصوت المجرّد» بنا بر اين قيد بلند بودن در آن معتبر نيست ولي تدبّر در

آيات قرآن نشان ميدهد كه رفع الصوت در آن معتبر است و مطلق صدا نيست.مثلا در آيات وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلٰامٌ عَلَيْكُمْ اعراف: 46.وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ قٰالَ إِنَّكُمْ مٰاكِثُونَ زخرف: 77. إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلٰاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِليٰ ذِكْرِ اللّٰهِ جمعه: 9. رفع الصوت ملحوظ است گر چه در بعضي از آيات ميشود بمعني مطلق دعا و خواندن باشد.إِذْ نٰاديٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِيًّا مريم:

قاموس قرآن، ج 7، ص: 40

3. آيه در باره زكريّا عليه السّلام است كه از خدا براي خود فرزندي خواست.اگر مراد از نداء صداي بلند باشد «خَفِيًّا» بمعني مخفي بودن از مردم است يعني در خفاء و خلوت خدا را ندا كرد در علّت ندا گفته اند كه زكريّا عليه السّلام در اثر احوال بد فرض كرده كه از خدا دور شده لذا خدا را ندا كرده است طبرسي آنرا دعا در نفس خويش گفته است الميزان احتمال اوّل را تأييد كرده و آيه فَخَرَجَ عَليٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ كه در آيات بعدي آمده مؤيّد آن شمرده است.وَ يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنٰادِ غافر: 32. «تَنَادِ» در اصل تنادي است و كسره دال علامت حذف ياء است در باره اينكه چرا روز قيامت روز تنادي است گفته اند: كه اهل عذاب يكديگر را با ويل و هلاكت ندا ميكنند و گفته اند اهل بهشت و جهنّم يكديگر را ندا كنند چنانكه در سوره اعراف آمده شايد مراد از آن وَ إِذْ يَتَحٰاجُّونَ فِي النّٰارِ … و ما بعدش باشد كه در آيات 47- 48. اين سوره آمده است. در مفردات گفته: اصل نداء از ندي بمعني رطوبت

است و صوت را از آن نداء گفته اند كه هر كس رطوبت دهانش بيشتر باشد كلامش نيكوتر است.

ندو:؛ ج 7، ص: 40

ندو: جمع شدن. «ندا القوم ندوا: اجتمعوا». نَادِي اسم فاعل است و نيز بمعني مجلس و محلّ اجتماع باشد وَ تَأْتُونَ فِي نٰادِيكُمُ الْمُنْكَرَ عنكبوت: 29. آن سخن لوط عليه السّلام است بقومش يعني كار زشت (لواط) را در محلّ اجتماع مردم و پيش چشم عموم مرتكب ميشويد. گفته اند: تا اجتماع هست نادي خوانده ميشود.فَلْيَدْعُ نٰادِيَهُ. سَنَدْعُ الزَّبٰانِيَةَ علق: 17 و 18. در مجمع فرموده: نادي مجلس اهل نادي است و در اثر كثرت استعمال هر مجلس را نادي گفته اند.ظاهرا مراد از نادي در آيه اهل مجلس است يعني: آنشخص اهل مجلس و ياران خويش را بياري بخواند ما هم زبانيه و مأموران آتش را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 41

ميخوانيم.نَدِيّ: مانند نَادِي بمعني مجلس اجتماع است در مجمع فرموده: نديّ و نادي مجلسي است كه اهلش در آن جمع شده اند و دار النُّدْوَه مكّه كه خانه قصيّ بود از آنست و در آن بمشاوره جمع ميشدند قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا مريم: 73. كافران باهل ايمان گفتند: كدام يك از دو گروه مقام بهتر و مجلس نيكوتر (و آراسته تر) دارد، اين همان تفاخر بمال و زينت دنيا است لذا در جواب آيه بعدي آمده: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْياً.

نَذْر:؛ ج 7، ص: 41

نَذْر: نذر آنست كه چيز غير واجب را بر خويش واجب گرداني در لغت آمده: «نَذَرَ نَذْراً: أوجب علي نفسه ما ليس بواجب» نذر معلّق بشرط آنست كه گويد: اگر از اين مرض صحّت يافتم پنج روز براي خدا روزه خواهم گرفت و اگر معلّق نباشد آنرا نذر تبرّعي گويند مثل «للَّه عليّ أن

أصوم غدا».وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ بقره: 270. يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً انسان: 7.إِذْ قٰالَتِ امْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً آل- عمران: 35. معني آيه در «حرر» گذشت.بعضي نذر را وعده مشروط گفته اند: «النَّذْر ما كان وعدا علي شرط».

نذر:؛ ج 7، ص: 41

نذر: دانستن و حذر كردن.در قاموس گويد: «نَذِرَ بالشّي ء: عَلِمَه فحَذَرَه» إنْذَار بمعني اعلام است با تخويف «أنْذَرَه بالأمر إنْذَارا: أعلمه و حذَّره و خوَّفه».ناگفته نماند: ما بين نذر بمعني فوق و نذر بمعني نذر كردن كه پيش از اين گفته شد فرقي پيدا نكرديم مگر آنكه فعل اين از باب علم يعلم و فعل آن از باب ضرب يضرب و نصر ينصر آيد. وَ اذْكُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 42

بِالْأَحْقٰافِ احقاف: 21. برادر عاد (هود عليه السّلام) را ياد كن كه قوم خويش را در سرزمين احقاف انذار كرد و ترساند كه اگر براه خدا نيايند عذاب خداوندي در دنيا و آخرت در كمين آنهاست لذا گفته اند: انذار تخويف است از مخوفيكه زمان آن وسيع است تا از آن احتراز شود و اگر زمانش وسيع نباشد آنرا اشعار گويند.

نُذُر:؛ ج 7، ص: 42

نُذُر: (بضم اوّل و دوّم) مصدر است بمعني انذار مثل: فَكَيْفَ كٰانَ عَذٰابِي وَ نُذُرِ قمر: 18. چطور بود عذاب من و انذار من، در اقرب الموارد تصريح كرده كه آن مصدر غير قياسي است و در مجمع آنرا اسم مصدر گفته كه در مقام مصدر واقع شود.ولي بيشتر جمع نذير آيد مثل كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ قمر: 23. قوم ثمود انذار كنندگان را تكذيب كردند هٰذٰا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُوليٰ نجم: 56.هذا اشاره است بقرآن يا بحضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله و در صورت اوّل مراد از نذر كتابهاي گذشته انبياء است.مُنْذِر: انذار كننده: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ رعد: 7. وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلّٰا لَهٰا مُنْذِرُونَ شعراء: 208.نَذِير: انذار كننده اين لفظ در قرآن

مجيد فقط در باره پيامبران آمده و گاهي توأم با لفظ «بشير» است مگر در آيه هٰذٰا نَذِيرٌ … كه گذشت و گفتيم ممكن است وصف قرآن باشد. فَقَدْ جٰاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ مائده: 19. نَذِير اسم مصدر نيز آمده بمعني انذار چنانكه در اقرب الموارد تصريح كرده و از آنست آيه فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ ملك: 17. زود ميدانيد انذار من چگونه از روي واقع است.

نَزْع:؛ ج 7، ص: 42

نَزْع: كندن. «نَزَعَ الشّي ء من مكانه: قلعه» در قاموس خارج كردن دست را از گريبان نزع گفته است: «نَزَعَ يَدَه: أخرجها من جيبه» در مجمع آنرا قَلْع الشّي ء عن الشّي ء فرموده است.تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ … آل عمران: 26.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 43

ميدهي حكومت را بآنكه ميخواهي و ميگيري حكومت را از آنكه ميخواهي. تَنْزِعُ النّٰاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ قمر: 20. آن با مردم را از مقرّشان ميكند گوئي تنه يا ريشه هاي كنده شده خرما هستند.وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ اعراف: 108. دستش را بيرون آورد آنگاه دستش براي ناظران روشن و سفيد بود.وَ النّٰازِعٰاتِ غَرْقاً. وَ النّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً نازعات: 1 و 2. معني آيات در «دبر» گذشت.كَلّٰا إِنَّهٰا لَظيٰ. نَزّٰاعَةً لِلشَّويٰ معارج: 15 و 16. رجوع شود به «شوي».مخاصمه و مجادله را از آن نزاع و تنازع گويند كه طرفين يكديگر را جذب و قلع ميكنند. فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْويٰ طه: 62. در كار خويش منازعه كرده و نجوي را پنهان داشتند وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لٰا تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا انفال: 46.در قرآن مجيد پيوسته در مجادله لفظي بكار رفته گويا آن در قتال بكار نميرود.

نزغ:؛ ج 7، ص: 43

نزغ: راغب ميگويد: آن دخول در امري است براي افساد. در مصباح آنرا افساد گفته است بوسوسه شيطان از آن نَزْغه گويند كه آن افساد بخصوصي است. در نهج البلاغه نامه 44. بزياد بن ابيه مينويسد: «وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ» يعني قول ابي سفيان در باره تو وسوسه اي بود از وسوسه هاي شيطان.وَ قُلْ لِعِبٰادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطٰانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطٰانَ كٰانَ لِلْإِنْسٰانِ

عَدُوًّا مُبِيناً اسراء: 53. ببندگان من بگو آنرا گويند كه حق است شيطان ميان آنها افساد ميكند، شيطان بانسان دشمن آشكاري است.وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ اعراف: 200. و اگر از شيطان وسوسه اي بر تو وارد شود بخدا پناه بر.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 44

نَزْف:؛ ج 7، ص: 44

نَزْف: خارج كردن و خارج شدن لازم و متعدي بكار رفته است «نَزَفَ ماءَ البئر نَزْفاً» يعني همه آب چاه را كشيد «نَزَفَتِ البِئْرُ» يعني آب چاه كشيده شد.إنْزَاف مثل نزف لازم و متعدي آمده است. بشخص مست نَزِيف گويند كه عقلش بعلت مستي مسلوب شده گوئيم: «نُزِفَ الرَّجُلُ» (بصيغه مجهول) يعني مرد عقلش رفت و مست شد. لٰا فِيهٰا غَوْلٌ وَ لٰا هُمْ عَنْهٰا يُنْزَفُونَ صافات: 47. «يُنْزَفُونَ» در قرآنها بصيغه مجهول است. ولي معلوم و بكسر زاء نيز خوانده شده. عاصم در اين آيه آنرا بفتح زاء و در آيه لٰا يُصَدَّعُونَ عَنْهٰا وَ لٰا يُنْزِفُونَ واقعة: 19. بكسر زاء خوانده است مخفي نماند كه هر دو از باب افعال اند.معني آيه اوّل: در شراب بهشتي دردي نيست و از آن مست و مسلوب العقل نميشوند. معني آيه دوّم: از خمر بهشتي درد سر عارضشان نميگردد و عقلشان مسلوب نميشود بقيه مطلب در «غول» ديده شود ظاهرا غول و صداع در هر دو آيه بيك معني باشد.

نزول:؛ ج 7، ص: 44

اشاره

نزول: اصل نزول بمعني فرود آمدن است چنانكه در مفردات و مصباح و اقرب گفته است عبارت راغب چنين است: «النُّزُول في الاصل: هو انحطاط من علوّ» در باره باران آمده: أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ واقعة: 69. آيا شما آنرا از ابر فرود آورده ايد يا ما فرود آورندگانيم؟ ايضا: رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ … مائده: 114.خدايا بما از آسمان مائده اي فرود آور.وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ حديد: 25. وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ … زمر: 6. يٰا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَيْكُمْ لِبٰاساً يُوٰارِي سَوْآتِكُمْ

… اعراف: 26.قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ … طلاق: 10.ميدانيم كه آهن در سنگهاست، انعام ثمانيه در زمين اند، لباس از زمين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 45

تهيّه ميشود و رسول در عالم ما است پس علت آمدن «انزال» در اينها چيست: بنظر ميايد كه جواب همه اينها در وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلّٰا عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلّٰا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر: 21.باشد در اين آيه بهر چيز انزال اطلاق شده و چون تدبير همه از جانب خداوند است اطلاق انزال بر همه صحيح ميباشد.ميشود گفت: ذرّات آهن در اشعّه كيهاني و گازهاي هوا و غيره است و از آسمان بزمين ميبارد، ميشود گفت: نطفه حيوانات از هوا ميبارد همانطور كه ميكروب ها بر گوشتها و پنيرها ميبارد و مخمّرها بر آب انگور ميبارند، بعضي ها «رَسُولًا» را جبرئيل گفته اند ولي جمله يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ آنرا ردّ ميكند.نُزُل: (بضمّ ن، ز): آنچه براي ميهمان آماده شده تا بر آن نازل شود چنانكه در قاموس گويد: آنرا منزل نيز گفته اند راغب گويد: «النُّزُل: ما يُعدّ للنّازل من الزَّاد».إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ كٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا كهف: 107. باهل ايمان و عمل جنّات فردوس منزل يا مهيّا شده است. وَ أَمّٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّٰالِّينَ. فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ. وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ واقعة: 92- 94. امّا اگر از مكذّبين و گمراهان باشد پس براي اوست آماده شده اي از آب جوشان و انداخته شدن بآتش بزرگ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ نُزُلًا كهف: 102. نَزْلَة: يكبار نازل شدن وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْريٰ نجم: 13. در يك نزول ديگر او را ديده است.مُنْزَل: (بصيغه

مفعول) مصدر ميمي و اسم مفعول است وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبٰارَكاً … مؤمنون: 29. بگو پروردگارا مرا از كشتي فرود آور فرود آوردن مباركي و در آيه أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلٰاثَةِ آلٰافٍ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ مُنْزَلِينَ آل عمران: 124.اسم مفعول است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 46

تَنَزَّلَ: در صحاح، قاموس و اقرب آنرا نزول با مهلت و تأني گفته است وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيٰاطِينُ … شعراء: 210. قرآن را شياطين نازل نكرده اند ميشود مهلت و تدريج را از آيه اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ طلاق: 12. فهميد كه نزول امر تدريجي است.

تنزيل و انزال؛ ج 7، ص: 46

راغب ميگويد: تنزيل در آنجاست كه نازل كردن تدريجي و دفعه اي بعد از دفعه ديگر باشد ولي انزال اعمّ است و بانزال تدريجي و دفعي اطلاق ميشود در اقرب الموارد ميگويد: بقولي تنزيل، تدريجي و مرّة بعد اخري است و انزال اعمّ ميباشد. در صحاح ترتيب را از معاني تنزيل شمرده است ولي عدّه اي از اهل لغت ما بين انزال و تنزيل فرقي قائل نشده اند.ميشود فرق ما بين آندو را از بعضي آيات استفاده كرد مثلا در آيه وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّٰاسِ عَليٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلًا اسراء: 106. «فَرَقْنٰاهُ» و «عَليٰ مُكْثٍ» قرينه است بر اينكه مراد از «نَزَّلْنٰاهُ» انزال تدريجي است.

نزول قرآن مجيد؛ ج 7، ص: 46

بضرورت ميدانيم كه نزول قرآن برسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بتدريج و در عرض بيست و سه سال بوده است. ولي در قرآن آياتي داريم كه ظهور بلكه صريح آنها نزول تمام قرآن در يك ماه و يك شب است مثل شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ … بقره: 185.اين آيه روشن است در اينكه قرآن بتمامه در ماه رمضان نازل شده و آيه إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ … دخان: 3. دلالت دارد كه در يك شب از ماه رمضان نازل گشته و آيه إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ قدر: 1. صريح است در اينكه آنشب شب قدر بوده است، بنا بر اين توفيق ميان اين دو مطلب چطور است؟بنظر بعضي مراد از نزول قرآن در رمضان و در شب قدر ابتداء نزول آن است يعني شروع نزول

قاموس قرآن، ج 7، ص: 47

در ليلة القدر بوده و از آن پس تا بيست و سه سال پايان يافته است.

بنظر ديگر مراد آنست كه در شب قدر از لوح محفوظ بآسمان دنيا نازل گشته و از آن در عرض 23 سال بتدريج بر آن حضرت نازل شده است ابن عباس، سعيد بن جبير و ديگران بر اين عقيده اند، ظاهرا در اين باره فقط يك روايت از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه در مقدّمه نهم تفسير صافي و در تفسير برهان ذيل آيه شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي … نقل شده است و آنرا حفص بن غياث عامّي از آنحضرت روايت ميكند.و مضمون روايت آنست كه قرآن در ماه رمضان به بيت المعمور نازل گشته و سپس در طول بيست سال نازل گرديده است.در اين حديث آسمان دنيا نيست و بجاي آن بيت المعمور است لذا فيض مرحوم در صافي احتمال داده كه مراد از بيت المعمور قلب حضرت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله باشد.متن روايت در اصول كافي كتاب فضل القرآن چنين است «عليّ بن ابراهيم عن ابيه و محمّد بن القاسم عن محمّد بن سليمان، عن داود، عن حفص بن غياث عن ابي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جل شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ و انّما أنزل في عشرين سنة من أوّله الي آخره؟ فقال ابو عبد اللّه عليه السّلام: نَزَلَ القرآنُ جملة واحدة في شهر رمضان إلي البيت المعمور ثمّ نَزَلَ في طول عشرين سنة … » . اين روايت از اهل سنت نيز بچندين وجه نقل شده است از جمله در تفسير ابن كثير ذيل آيه شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي … نقل كرده: «عن ابن عبّاس قال أنْزِلَ القرآن في النّصف من شهر

رمضان إلي سماء الدّنيا فجعل في بيت العزّة ثمّ أنزل علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله في عشرين سنة لجواب كلام النّاس» . از اين رو احتمال تقيّه در روايت حفص بن غياث بيشتر است، باقي روايات چنانكه در صافي و برهان و غيره نقل شده دلالت بر نزول دفعي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 48

قرآن دارند و شايد مراد از بيت معمور در روايت حفص چنانكه صافي احتمال داده قلب رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله باشد.در بيان توفيق بين دو مطلب فوق، قولي هست بسيار متين و دقيق و آن اينكه قرآن مجيد دو دفعه نازل شده.يكدفعه بطور فشرده و بسيط و دفعه ديگر بطور تدريج و تفصيل و در عرض بيست و سه سال. و آياتي از قبيل شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ- … إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ راجع بنزول اوّل است و آيات وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّٰاسِ عَليٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلًا اسراء: 106. راجع بنزول دوّم ميباشد و آياتيكه راجع بنزول دفعي اند بلفظ انزال آمده كه دلالت بر دفعي بودن دارند چنانكه آيات بتدريج نوعا با لفظ «تنزيل» اند.در توضيح مطلب مثلي مياوريم.فرض كنيد شخصي دو هزار متر مربع زمين دارد، دفعة بخاطر او ميافتد.كه اين زمين را ده دستگاه خانه ساخته و بفروشد اكنون همه آن خانه ها بطور فشرده و بسيط در ذهن اين شخص هست ولي نميداند كوچه كجاست، راه روها كدام اند، حياطها در كدام جهت خواهند بود، اطاقها، حمّام ها، انبارها و … در كجاها قرار خواهند گرفت.مهندسي ميايد و آن طرح را روي كاغذ ميآورد و نقشه ميكشد و همه آنچه را كه

گفته شد روي كاغذ مشخص ميكند. يا انسان ميخواهد كتابي بنويسد يا سخنراني بكند مطالب بطور فشرده و بسيط در قلب او موجود است سپس بوسيله قلم يا زبان آنها را توضيح و تفصيل ميدهد.همچنين قرآن بطور بسيط و فشرده در يك شب بقلب مبارك آنحضرت نازل گشته ولي احتياج بتفصيل داشته است و بر حسب موارد و اتفاقات بار ديگر جبرئيل آنها را مشروحا و مفصلا بر آنحضرت نازل كرده سپس بوسيله آن بزرگوار بر مردم ابلاغ شده است.كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 49

مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ هود: 1. ظاهرا «أُحْكِمَتْ» راجع بنزول اوّل و حالت بساطت آن و «فُصِّلَتْ» راجع بنزول دوّم و جدا جدا بودن آن است. نزول دوم بحكم نقشه كشي مهندس است.مرحوم ابو عبد اللّه زنجاني در تاريخ قرآن ص 31 ترجمه سحاب ميگويد: علاوه بر اين ممكن است بگوئيم روح قرآن و اغراض كليّه ايكه قرآن مجيد بآن توجّه دارد در دل پاك پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله در شب قدر تجلّي نموده كه نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَليٰ قَلْبِكَ شعراء: 193. سپس بزبان مباركش آيه آيه و جدا جدا در طول سنوات ظهور نموده است.محقق طالقاني در تفسير پرتوي از قرآن ذيل إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مينويسد: از آن آياتيكه قرآن و نزول آنرا توصيف و تعريف مي نمايند بوضوح بر ميايد كه قرآن به دو صورت مشخّص و در دو مرتبه نازل شده است: اوّل: بصورت و نزول بسيط و جمع و پيوسته.دوّم به صورت باز و تدريجي و تفصيلي.صاحب الميزان نيز در ذيل شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ اين مطلب را قبول

و بر آن استدلال كرده است.

استدلال؛ ج 7، ص: 49

طرز استدلال بمطلب فوق اين است كه انزال و تنزيل گر چه هر دو بيك معني اند ولي غالب در باب افعال دفعي بودن و در باب تفعيل تدريج است.آياتيكه در اوّل بحث نقل شد از قبيل إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ- … إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ- … شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ همه ظهورشان در انزال دفعي است ايضا آيه كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ هكذا آيات بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ. فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج. 21 و 22. إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ. لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ واقعة: 77- 80. ظاهر در يكپارچگي قرآن اند.آيه وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِكِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَليٰ عِلْمٍ … اعراف: 52. روشن ميكند كه تفصيل عارض بر كتاب است

قاموس قرآن، ج 7، ص: 50

پس از آمدن كتاب راجع بنزول اوّل، و تفصيل راجع بنزول دوّم ميباشد.ايضا آيه وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَريٰ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتٰابِ لٰا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ يونس: 37. اگر مراد از «الْكِتٰابِ» قرآن باشد.و نيز از آيه وَ لٰا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضيٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ طه: 114.بنظر ميايد كه قرآن قبلا در قلب آنحضرت بوده ولي خواندن و ابلاغ منوط بوحي دوم بوده است هكذا آيه لٰا تُحَرِّكْ بِهِ لِسٰانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا بَيٰانَهُ قيامة 16- 19.دلالت دارد بر اينكه آنحضرت قبلا قرآن را ميدانسته است ولي خدا فرمود عجله نكن اوّل بايد ما بخوانيم سپس تو مانند خواندن ما بخواني.و اينكه

مشركان در مقام اقتراح ميگفتند: لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً فرقان: 32. أَوْ تَرْقيٰ فِي السَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّٰي تُنَزِّلَ عَلَيْنٰا كِتٰاباً نَقْرَؤُهُ اسراء: 93. منظورشان اين بود كه قرآن بصورت كتاب مجلّد نازل شود و آن غير از نزول دفعي بر قلب پاك آنحضرت است.امّا آيات وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النّٰاسِ عَليٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِيلًا اسراء: 106. وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِيلًا فرقان: 32. صريحشان در نزول تدريجي است.

نسأ:؛ ج 7، ص: 50

نسأ: تأخير انداختن. «نَسَأَ الشّي ء نَسْأ: أخّره». «نَسَأَ اللَّهُ أجله» يعني خدا اجل او را بتأخير انداخت. راغب گويد: نَسْ ء تأخير در وقت است گويند: نُسِئَت المرأةُ يعني حيض زن بتأخير افتاد. بيع نسيه را از آن نسيئه گويند كه ثمن بتأخير انداخته ميشود.إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيٰادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عٰاماً … توبه: 37. در اقرب الموارد گفته: نَسِي ء اسم است بمعني تأخير.علي هذا مراد از آن در آيه معناي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 51

مصدري است يعني تأخير انداختن و اين موافق آنست كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده آنرا در آيه نس ء (بر وزن فلس) خوانده اند و اگر بمعني مفعول باشد يعني تأخير انداخته شد چنانكه در صحاح گفته مراد ماه تأخير انداخته شده است.بهر حال عرب ماههاي حرام را كه از شريعت ابراهيم عليه السّلام بود محترم دانسته و در آنها از جنگ و غارت دست بر ميداشتند ولي بر آنها سنگين بود كه سه ماه ذو القعده و ذو الحجة و محرّم را متوالي دست از

غارت بردارند لذا گاهي محرّم را حلال دانسته بجاي آن ماه صفر را حرام ميدانستند پس از چند سال باز محرّم را حرام ميدانستند و اين تغيير را در ماه ذو الحجة اعلام ميكردند.آيه شريفه در ردّ اين بدعت نازل گرديد يعني تأخير ماه حرام بماه ديگر زياده روي در كفر است كفّار در اين عمل در اثر اضلال ديگران خود بگمراهي ميافتند كه آنرا سالي حلال و سالي حرام ميكنند. بقولي مباشر اين عمل بعضي از بني كنانه بودند و چون اين كار بموجب حكم شرك انجام ميگرفت لذا «زِيٰادَةٌ فِي الْكُفْرِ» تعبير آمده است.فَلَمّٰا قَضَيْنٰا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مٰا دَلَّهُمْ عَليٰ مَوْتِهِ إِلّٰا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ … سباء: 14. مِنْسَأَة بمعني عصا است علت اين تسميه آنست كه با عصا چيزي بكنار مياندازند كه نوعي تأخير است يعني چون مرگ را بر سليمان آورديم، مردم را بمرگ او دلالت نكرد مگر موريانه كه عصايش را ميخورد. اين لفظ و «نسي ء» هر دو فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نسب:؛ ج 7، ص: 51

نسب: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً فرقان: 54.نسب و نسبت اشتراكي است از طرف يكي از والدين نسب طولي مثل اشتراك از حيث پدران و فرزندان و نسب عرضي مانند نسبي كه ميان عمو زادگان و برادرزادگان است (مفردات- اقرب)

قاموس قرآن، ج 7، ص: 52

در مجمع گفته نسب راجع بولادت نزديك است در قاموس گويد: «النّسب و النِّسْبَة: القرابة» مراد از نسب در آيه مرد و از صهر زن است چنانكه در «صهر» گذشت يعني: خدا اوست كه از آب بشر آفريد و او را دو قسم صاحب نسب

(مذكّر و صاحب اختلاط (مؤنّث) قرار داد.وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً صافّات: 158. ميان خدا و جنّ نسبت و قرابتي قرار دادند در «بنت» مشروحا گفته ايم كه ظاهرا مراد آنست مشركان جنّ را پسران خدا ميدانستند.فَإِذٰا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلٰا أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لٰا يَتَسٰاءَلُونَ مؤمنون: 101. چون نفخ صور شود در آنروز قرابتها ميان مردم نيست و از هم سؤال نميكنند. ناگفته نماند: روز قيامت همه مردمان در عرض هم از خاك خواهند روئيد لذا در خلقت قيامت نسب و قرابتي وجود ندارد من و پدر من هر دو در عرض هم از خاك روئيده ايم ديگر پدر و پسر معني ندارد ولي چنانكه در «قيامت» بررسي كرده ايم روز قيامت مردم يكديگر را خواهند شناخت.آيه در مرتبه دوّم مفيد آنست كه ياري و همكاريهاي نسبي كه در دنيا ميان مردم حكمفرماست در آخرت وجود ندارد و حساب همه روي عمل خويش است و طوري حساب نسب در آخرت بي فائده است كه در باره آن از يكديگر سؤالي نميكنند ظاهرا تقدير آيه «وَ لٰا يَتَساءَلُونَ عَنِ الانْسابِ» است.در بسياري از روايات اهل سنت هست كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرموده: «كلّ حَسَب و نَسَب منقطع يوم القيامة الّا حسبي و نَسَبِي» در مجمع آنرا بلفظ «قال النّبيُّ» نقل كرده است بنظر نگارنده آيه شريفه از تخصيص ابا دارد شايد مراد از روايت نسبت عملي و ايمان است كه ابدي است الميزان آنرا چنين توجيه كرده كه: شايد از آثار نسب آنجناب آنست كه ذرّيّه اش موفّق بعمل صالح ميشوند كه در آخرت بحال آنها نافع باشد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 53

اگر اين

را قبول كنيم بايد گفت: باز با امثال جعفر كذّاب ها تخصيص يافته است.

نسخ:؛ ج 7، ص: 53

اشاره

نسخ: زايل كردن. از بين بردن «نَسَخَ الشّي ء: أزاله» در قاموس ازاله و ابطال و تغيير و در صحاح ازاله و تغيير گفته است. مثل فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّٰهُ آيٰاتِهِ حج: 52.يعني: خدا آنچه را كه شيطان (از فتنه) القا كرده از بين ميبرد و آيات خويش را محكم ميكند معني آيه در «مني» گذشت.در مجمع فرموده: نسخ در لغت آنست كه چيزي را ابطال كرده و چيز ديگري در جاي آن قرار دهيم و اصل آن عوض گرفتن چيزي است در جاي ديگري. عبارت راغب نظير مجمع است كه گفته: «النَّسْخ إزالة شي ء بشي ء يتعقّبه».بنظر نگارنده معناي اوّلي همان ازاله است و اين قيود بعد از رواج نسخ در احكام اضافه شده كه نسخ حكم جانشين كردن حكمي در جاي حكمي است.در المنار گويد: امامان لغت گفته اند: نسخ در اصل بمعني نقل است خواه نقل بذاته باشد مثل «نَسَخَت الشّمسُ الظّلَّ» يعني آفتاب سايه را از محلّي بمحلّي نقل كرد و يا نقل صورت باشد مثل «نَسَخْتُ الكتاب» يعني صورت آنرا بكتاب ديگري نقل كردم.در اقرب الموارد گويد: اصل آن بمعني نقل است. اين معني مخالف با ازاله نيست كه اختيار كرديم بلكه از لوازم آن ميباشد. نسخ چنانكه گفته شد در نسخه برداري و اثبات مثل نيز بكار رود گوئي نسخه برداشتن نوعي ازاله است نسبت بنسخه اوّل و نقل آن است بجاي ديگر. از اين است كه در مفردات و اقرب گفته: «نَسْخُ الكتاب: نقل صورته المجرَّدة الي كتاب آخر» هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ

إِنّٰا كُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جاثيه: 29. اين كتاب (نامه عمل) ما است كه بر شما بحق سخن ميگويد ما از آنچه ميكرديد نسخه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 54

برميداشتيم، از اين آيه روشن ميشود كه نوشتن اعمال بصورت ضبط صوت و پرده سينما است و صرف نوشتن اينكه فلاني دو ركعت نماز خواند، نسخه برداري نيست.وَ لَمّٰا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوٰاحَ وَ فِي نُسْخَتِهٰا هُديً وَ رَحْمَةٌ … اعراف: 154. نسخه بتصريح اقرب الموارد هم بكتاب منقول و هم منقول منه اطلاق ميشود ولي ظاهرا آن در آيه بمعني نوشته است و اين شايد از آن باشد كه از لوح محفوظ و از عالم غيب بالواح انتقال يافته بود يعني: چون غضب موسي فرو نشست الواح را گرفته و در نوشته آنها هدايت و رحمت بود.مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بقره: 106. اين آيه نظير آيه ذيل است وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُنَزِّلُ قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لٰا يَعْلَمُونَ نحل: 101. «ما» در آيه اوّل در مقام ان شرطيّه است يعني: اگر آيه اي را نسخ كنيم يا از يادتان ببريم بهتر از آن يا نظير آنرا مياوريم آيا نميداني كه خداوند بهر چيز توانا است.بنظر ميايد: اين آيه و آيه ما بعدش در سوره بقره، با ما قبل و ما بعد ارتباط ندارد و مطلب مستقلّي است و بقرينه «نُنْسِهٰا» روشن ميشود كه مراد از نسخ فقط نسخ حكم است ولي تلاوت آيه خواهد ماند، امّا «نُنْسِهٰا» (از باب افعال)

آنست كه خدا آيه اي را از ياد پيغمبر ببرد و آن از بين رفتن حكم آيه و خود آيه است: و آن با سَنُقْرِئُكَ فَلٰا تَنْسيٰ اعلي 6. مخالف نيست زيرا اين آيه نسيان را نفي ميكند نه انساء را بعبارت ديگر بعد از آيه فوق در اثر تأييد خداوند ديگر آنحضرت هيچ آيه را فراموش نميكرد امّا اين مخالف با آن نيست كه خدا بخواهد آيه اي را لمصلحة از ياد آنحضرت ببرد، فقط صحبت اينجاست كه آيا انساء واقع شده يا نه؟بقولي انساء بايد قبل از تبليغ آيه باشد. لذا محذوري از مصداق داشتن آن نيست

قاموس قرآن، ج 7، ص: 55

در اين صورت بايد ديد وحي اوّلي و انساء ثانوي چه حكمت داشته است.نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا صريح است در اينكه آيه و حكم بعدي پر مصلحت تر از حكم اولي و يا مثل آن خواهد بود يعني حكم بعدي فقط در حفظ مصلحت مانند اوّلي است و گر نه از حيث زمان، اوّلي نميتواند در جاي دوّمي واقع شود، تنها از حيث قيام بمصلحت نظير هم اند و الّا آمدن دوّمي لغو خواهد بود.

آيات منسوخه؛ ج 7، ص: 55

نسخ حكم آنست كه مصلحت حكم محدود بزمان باشد و با سر آمدن زمان مصلحت از بين رفته و منسوخ ميشود و حكم ديگري جاي آنرا ميگيرد.ابو بكر نحاس در كتاب «الناسخ و المنسوخ» صد و سي و هشت آيه شمرده كه بادّعاي او اين 138. آيه نسخ شده اند. ولي قائل بنسخ در آن امثال قتاده، عطا، عكرمه و غيره هستند كه اعتنائي بسخن آنها نيست و در «قرء- قرآن» تحت عنوان «دقت» حال آنها را بررسي كرديم و هيچ يك

صحابي نبوده و زمان وحي را درك نكرده اند و پاي ابن عباس نيز در نسخ اين آيات در ميان است و در همان فصل گفته ايم كه او سه سال قبل از هجرت متولد شد و سيزده ساله بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله رحلت فرمود: يك پسر 13 ساله چقدر معلومات ميتواند اخذ كند؟ و اگر گوئيم كه از علي بن ابي طالب اخذ كرده است، آري ابن عباس از آنحضرت چيزهاي بسيار آموخته ولي فرزندان آنحضرت كه امامان اطهار عليهم السّلام هستند بايد اين گفته ها را تصديق كنند.بعقيده بعضي از محققين: در قرآن مجيد آيه منسوخي يافته نيست و آن محققين فقط بامكان نسخ قائل اند نه بوقوع آن ولي شايد اين سخن اغراق باشد.از آياتيكه بطور يقين منسوخ دانسته اند آيه 12 از سوره مجادله يعني صدقه دادن قبل از خلوت با رسول صلّي اللّه عليه و آله است يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 56

نٰاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً ذٰلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ.كه آيه 13 همين سوره آنرا نسخ كرد: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقٰاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اللّٰهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلٰاةَ.. در باره هر دو در «نجوي» مشروحا سخن گفتيم.علّامه خوئي در البيان سي و شش آيه نقل نموده و نسخ همه را جز آيه فوق نفي كرده است.

نسر:؛ ج 7، ص: 56

نسر: وَ لٰا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لٰا سُوٰاعاً وَ لٰا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً نوح: 23.ما قبل و ما بعد اين آيه نقل قول نوح عليه السّلام است علي هذا هر پنج صنم مذكور در آيه، بتهاي قوم نوح است.ولي

از «الاصنام» ابن كلبي بدست ميايد كه بتي بنام «نسر» در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله وجود داشته كه بدستور آنحضرت منهدم شده است، در همان كتاب ص 59. مينويسد: بت نسر در موضعي از مملكت سباء قرار داشت موسوم به بلخع قوم حمير و آنانكه در حوالي آنها بودند نسر را پرستش ميكردند تا آنگاه كه ذو نواس آنها را بدين يهود آورد، از آن پس نيز آن بت مورد پرستش بود تا حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله مبعوث گرديد و بهدم آن فرمان داد، ولي مراد از آيه فوق آن بت نيست.

نَسْف:؛ ج 7، ص: 56

نَسْف: كندن. پراكندن. «نَسَفَ الرّيحُ التّراب: فرّقه و ذرَّه» باد خاك را پراكند. «نَسَفَ البناء نَسْفاً: قلعه من أصله».لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً طه: 97. آنرا ريز ريز كرده سپس بطور كامل در دريا مي پراكنيم.وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً طه: 105. وَ إِذَا الْجِبٰالُ نُسِفَتْ مرسلات: 10. آيات در باره ريز ريز و پراكنده شدن كوهها در قيامت است كه در «جبل» بطور مشروح گفته ايم.

نُسْك:؛ ج 7، ص: 56

نُسْك: (بر وزن قفل و عنق) بمعني عبادت و نَاسِك بمعني عابد است. قُلْ إِنَّ صَلٰاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ انعام: 162. بگو:

قاموس قرآن، ج 7، ص: 57

نمازم و مطلق عبادتم و زندگيم و مرگم براي خداي ربّ العالمين است، گفته اند جدا شمردن نماز از مطلق، براي اهميّت آن است. بعضي نسك را ذبيحه معني كرده اند.فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذيً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ … بقره: 196.بنا بر روايت اهل بيت عليهم السّلام مراد از صيام سه روز، روزه و از صدقه اطعام شش نفر مسكين و از نسك يك گوسفند قرباني است علي هذا بهتر است «نسك» در آيه بمعني عبادت باشد كه يكي از مصاديق عبادت قرباني كردن در راه خداست.در مجمع ذيل اين آيه نسك را عبادت و نيز جمع نسكه بمعني ذبيحه فرموده است در قاموس پس از آنكه آنرا عبادت معني كرده گويد: نسك و نسك بمعني ذبيحه است بنظر نگارنده: نسك در آيه خواه بمعني ذبيحه باشد چنانكه از قاموس نقل شد و خواه بمعني عبادت در هر دو صورت مفرد است نه جمع.آيه راجع بحكم كسي است كه

در اثر مرض يا ناراحتي سرش پيش از قرباني سر ميتراشد كه در آنصورت در كفّاره دادن يكي از سه چيز مخيّر است.مَنْسَك (بر وزن معبد) هم مصدر ميمي آيد بمعني عبادت و هم اسم مكان و زمان چنانكه در مصباح تصريح شده، جمع آن مناسك است. لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ فَلٰا يُنٰازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِليٰ رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَليٰ هُديً مُسْتَقِيمٍ حج: 67. براي هر امّت عبادتي است كه بدان عابداند و عمل ميكنند پس در باره عمليكه تو ميآوري منازعه نكنند … ظاهرا در باره اعمال و عباداتيكه آنحضرت مياورد منازعه كرده و ميگفتند: اينگونه عبادات در اديان گذشته سابقه ندارد آيه در جواب ميگويد: براي هر امّت عبادت بخصوصي است امّت اسلامي نيز عبادت بخصوصي دارد، علي هذا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 58

منسك در آيه مصدر و مراد از «امة» امّتهاي گذشته است كه صاحب اديان آسماني بوده اند نه امّتهاي مشركان.وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَليٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعٰامِ … حج: 34. در اين آيه نيز ظاهرا مَنْسَك بمعني عبادت است ولي عبادت قرباني و تضحيه يعني براي هر امّتي از امم گذشته عبادتي از قرباني قرار داديم تا نام خدا را بر چهارپايان كه قرباني ميكنند ياد نمايند و شما اولين امّت نيستيد كه قرباني بر آنها تشريع شده است.فَإِذٰا قَضَيْتُمْ مَنٰاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّٰهَ: بقره: 200. مناسك بمعني عبادتهاي حجّ است وَ أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا وَ تُبْ عَلَيْنٰا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ بقره: 128. «أَرِنٰا» را در آيه تعليم معني كرده اند يعني عبادتهاي ما را بما تعليم كن و شايد مرا از آن بصيرت باشد

يعني ما را در عبادتهامان بصيرت و بينائي بده بعضي مناسك را مواضع اعمال حجّ دانسته اند.در خاتمه ناگفته نماند: كه در مفردات و المنار تصريح شده كه نسك در اعمال حجّ غلبه پيدا كرده و مخصوص آن شده است.

نسل:؛ ج 7، ص: 58

نسل: انفصال از شي ء. «نَسَلَ الوبرُ عن البعير و القميص عن الإنسان» كرك از شتر و پيراهن از انسان منفصل شد، فرزند را از آن نسل گويند كه از انسان منفصل ميشود (راغب) طبرسي نُسُول را در اصل بمعني خروج گفته، مردم نسل آدم اند كه از پشت او خارج شده اند ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلٰالَةٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِينٍ سجده: 8.وَ إِذٰا تَوَلّٰي سَعيٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ … بقره: 205. مراد از نسل ظاهرا انسان است يعني چون ولايت امر را بدست گيرد براي افساد در زمين تلاش ميكند كه كشت و انسان را هلاك و فنا گرداند.در تفسير عياشي از امام ابو الحسن عليه السّلام نقل شده: «النَّسْلُ هم الذُّرِّيَّة و الحرث الزّرع» . وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 59

الْأَجْدٰاثِ إِليٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ يس: 51.گويند: «نَسَلَ الماشي في مشيه: أسرع» يعني راه رو در راه رفتن سرعت كرد «يَنْسِلُونَ» را در آيه بسرعت خارج شدن گفته اند يعني چون در صور دميده شد ناگاه آنها بسرعت از قبرها بسوي پروردگارشان خارج ميشوند نظير يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً … معارج: 43. لفظ سراعا نشان ميدهد كه در «يَنْسِلُونَ» سرعت ملحوظ است.ايضا وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ انبياء: 96.

نِسَاء:؛ ج 7، ص: 59

اشاره

نِسَاء: زنان. همچنين است نِسْوَة و نَسْوَان، ولي نسوان در قرآن مجيد نيامده است در مفردات و غيره آمده: نسوه و نساء و نسوان جمع مرأة است از غير لفظش مثل قوم در جمع مرء. در مجمع ذيل يَسْتَحْيُونَ نِسٰاءَكُمْ بقره: 49. گفته: جايز است نساء بزنان و دختر بچه ها اطلاق شود مثل ابناء. علي هذا

در باره قتل پسران بني اسرائيل بدست فرعونيان كه لفظ نساء آمده مراد از آن دختر بچّه ها است و بقول بعضي اين اطلاق باعتبار ما يؤل است.ناگفته نماند: لفظ نسوة بيشتر از دو بار در قرآن مجيد بكار نرفته وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ- … مٰا بٰالُ النِّسْوَةِ اللّٰاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ يوسف: 30- 50.

نساء النبي ص؛ ج 7، ص: 59

در باره زنان حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله خطابات و احكام ويژه اي در قرآن مجيد آمده است كه ذيلا بررسي ميشود: 1- يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَي اللّٰهِ يَسِيراً. وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً كَرِيماً احزاب: 30 و 31. بمضمون اين دو آيه اگر زنان آنحضرت كار قبيح آشكاري كنند دو برابر عذاب خواهند ديد و اگر كار نيك انجام دهند دو برابر پاداش خواهند برد. ظاهرا مضاعف بودن عذاب و اجر در اثر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 60

تسبيب است زن پيغمبر اگر كار بدي را آشكارا كند هم كار بد كرده و هم از شأن پيغمبر در نظر مردم كاسته است لذا در مقابل هر يك عذاب مي بيند و اگر كار نيك انجام دهد بر شأن و موقعيّت پيغمبر افزوده است اين دو اعتبار در باره زنان ديگر نيست.2- يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً احزاب: 32. ظاهرا در اينجا نيز لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ راجع به تسبيب است يعني اگر تقوي كنيد مانند زنان

ديگر نيستند كه تقواي شما باعث تحكيم موقعيّت پيامبر و سبب تضاعف اجر شما است ولي فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ شامل زنان ديگر نيز هست.3- وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لٰا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِيَّةِ الْأُوليٰ احزاب: 33.راجع باين آيه در «قرر» مشروحا از دو جهت بحث كرده ايم رجوع شود.4- بعد از آيه وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ در يك آيه براي عموم نيكوكاران اعمّ از زنان و مردان وعده مغفرت و بهشت آمده است كه إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْقٰانِتِينَ وَ الْقٰانِتٰاتِ … أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً احزاب: 35.بنظر ميايد كه آمدن اين آيه بعد از خطابات ويژه زنان آنحضرت براي آنست كه تبعيض در ميان زنان و مردان از حيث نيكوكاري بنظر نيايد بعبارت ديگر همه نيكوكاران اعمّ از زنان و مردان مورد رضايت خداوندي اند النهايه در زنان آنحضرت اين تسبيب بوجود آمده است.

نكاح زنان آنحضرت؛ ج 7، ص: 60

وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لٰا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيماً احزاب: 53. بموجب اين آيه نميشود زنان آنحضرت را بعد از وفاتش تزويج كرد، در «امّ» تحت عنوان امّهات مؤمنين در باره اين آيه مفصّلا صحبت شد و گفتيم: بنقلي علّت نزول اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 61

آيه قول طلحه بود كه بعد از نزول آيه حجاب از او سر زد و نيز گفتيم كه: علت نزول اين حكم بعيد است فقط قول طلحه باشد بلكه علت ديگري بايد داشته باشد جمله إِنَّ ذٰلِكُمْ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيماً ميگويد: اين احترامي است نسبت بآنحضرت كه لازم است مسلمانان مرعي دارند و بحكم النَّبِيُّ

أَوْليٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ احزاب: 6. زنان آنحضرت نازل بمنزله مادرانند در اين صورت تزويج زنان آن بزرگوار لغو اين مقام و كاهش حرمت آن جان عزيز است.و از قيد مِنْ بَعْدِهِ ميتوان استفاده ديگري كرد و آن اينكه: اگر بعد از آنحضرت تزويج زنانش جايز بود سردمداران روز آنرا مورد اغراض سياسي قرار داده و در تزويج زنان آن بزرگوار مسابقه ميگذاشتند و هر كه يكي از آنها را تزويج كرده بود بعنوان اينكه زن پيغمبر همسر او است مدّعي مقام و حكومت ميشد و اينكار جز اختلاف امّت و هتك حرمت آنحضرت ثمري نداشت.اگر گويند: اين حكم بر خلاف طبع غريزي است زنيكه مدتي همسر آنحضرت شده چرا تا آخر عمر بعد از آنحضرت از اين حق خدادادي محروم شود؟! گوئيم: يا بايد خدا را قبول كنيم يا خرما را، اين يك مطلب حساب شده است زنان آن بزرگوار چون مقام امّ المؤمنين بودن را اختيار كردند لازم بود محدوديّت هاي آنرا نيز قبول كنند در دنيا هر مقامي توأم با محدوديّت است زنان آنحضرت ميتوانستند بحكم إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا احزاب: 28. از آنحضرت طلاق گرفته و جدا شده بحكم يك زن عادي زندگي كنند ولي در صورت اختيار خدا و رسول و امّ المؤمنين بودن لازم بود كه محدوديّت آنرا نيز قبول كنند وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 62

مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً احزاب: 29.

نسي:؛ ج 7، ص: 62

نسي: نسي و نسيان هم بمعني فراموش كردن آيد و هم بمعني اهمال و بي اعتنائي.

فيومي در مصباح ميگويد: نِسْيَان مشترك است ميان دو معني يكي ترك از روي غفلت و ديگري ترك از روي عمد وَ لٰا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ … بقره: 237 يعني قصد ترك و اهمال نكنيد.راغب گويد: نِسْيَان آنست كه انسان محفوظ در ذهن خود را از ياد برد بواسطه ضعف قلب يا غفلت و يا از روي قصد تا از قلب او محذوف شود و از يادش برود … هر نسيانيكه خداوند ذمّ كرده نسياني است كه اصل آن از روي تعمد بوده (و بي اعتنائي كرده تا از ياد رفته است) … نسي (بر وزن فلس) در عرف نام چيزي است كه بآن كم اعتنا ميكنند.قرآن كريم بهر دو معني ناظر است آياتي از قبيل فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا نَسِيٰا حُوتَهُمٰا … كهف: 61. قٰالَ لٰا تُؤٰاخِذْنِي بِمٰا نَسِيتُ كهف: 73.سَنُقْرِئُكَ فَلٰا تَنْسيٰ اعلي: 6. در باره نسيان و فراموش كردن متعارف است.و آيات ديگر در نسيان از روي بي اعتنائي و اهمال مثل. فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ أَبْوٰابَ كُلِّ شَيْ ءٍ انعام: 44. چون ترك كردند و بي اعتنا شدند بآنچه تذكر داده بوديم در هر شي ء را بروي آنان گشوديم.كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا طه: 126. همانطور آيات ما بر تو آمد پس از روي بي اعتنائي آنها را از ياد بردي، اينك نظري بچند آيه: 1- وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِليٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً طه: 115.ظاهرا مراد نسيان عهد است رجوع شود به «عزم» و «عهد» بآدم راجع به نخوردن از شجره يا گوش ندادن بحرف شيطان، توصيه كرديم ولي آنرا از ياد برد و در او تصميمي

نيافتيم.2- فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا اعراف: 51. امروز بآنها اعتنا نميكنيم چنانكه بملاقات اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 63

روز بوقت ابلاغ پيامبران، اعتنا نكردند.3- وَ لٰا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ حشر: 19. نباشيد مانند آنانكه خدا را از روي بي اعتنائي فراموش كردند و خدا خودشان را از ياد خودشان برد حرف فاء در «فَأَنْسٰاهُمْ» نشان ميدهد كه نتيجه فراموش كردن خويش است.4- رَبَّنٰا لٰا تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا بقره: 286. روشن است كه مراد نسيان و خطاي مسئول است كه هر دو از روي بي اعتنائي بدستور خدا انجام گرفته است رجوع شود به «خطأ».5- سَنُقْرِئُكَ فَلٰا تَنْسيٰ اعلي: 6.إقْرَاء بمعني خوانا كردن است «اقَرَأَهُ: جَعَلَهُ يَقْرَءُ» در مجمع فرموده: إقْرَاء آنست كه شخص را وادار بقرائت كني تا گوش داده اشتباهش را برطرف نمائي. ولي در آيه ظاهرا معني اوّل مراد است يعني: ما تو را خوانا ميكنيم در نتيجه فراموش نميكني مراد از آن تمكين رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله از حفظ قرآن است كه اصلا آنرا فراموش ننمايد، اين آيه مفيد آنست كه آنحضرت بمدد خدا راجع بآيات ابدا فراموشي نداشت.6- وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا مريم: 64. نَسِيّ بمعني فراموشكار است يعني خداي تو فراموشكار نبوده است.7- يٰا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا مريم: 23. «نسي» را در آيه بفتح و كسر نون خوانده اند و آن شي ء حقير و غير قابل اعتنا است كه بفراموشي زده شود يعني: ايكاش پيش از اين ميمردم و چيز نامعتني به و فراموش شده بودم.

نشأ:؛ ج 7، ص: 63

نشأ: پديد آمدن. در مصباح گفته: «نَشَأَ الشي ء نَشْأً: حدث و

تجدّد» صحاح و قاموس و اقرب مثل مصباح آنرا لازم گفته اند ولي راغب آنرا مثل انشاء پديد آوردن توأم با تربيت گفته است. تربيت شدن و تربيت كردن بلند شدن و بلند كردن نيز كه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 64

در معني نشأ و انشاء گفته اند، نوعي پديد آمدن و پديد آوردن است، آفريدن نيز پديد آوردن ميباشد.وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ مؤمنون: 78.اوست كه براي شما گوشها، چشمها و قلبها پديد آورد و آفريد. وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ انبياء: 11. بعد از آنها قوم ديگري پديد آورديم.نَشْأَة: چنانكه در مصباح و صحاح گفته اسم مصدر است بمعني پديد آمده و خلق شده. ثُمَّ اللّٰهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ عنكبوت: 20. سپس خدا خلقت ديگر را پديد ميآورد منظور قيامت است وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُوليٰ فَلَوْ لٰا تَذَكَّرُونَ واقعة: 62. حقّا كه خلقت اوّلي (خلقت در دنيا) را دانسته ايد چرا متذكّر نميشويد.نَاشِئَة: ممكن است مصدر باشد مثل عاقبة و عافية و ممكن است اسم فاعل باشد كه ناشي ء بمعني حادث و پديد آمده است. إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا مزمّل: 6. مراد از «نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ» عبادتي است كه در شب پديد آمده و واقع شده يعني عبادت شب محكمتر است در ثبات قدم و در صفاء نفس و بندگي حق و قويترين قول است در حضور قلب، اين آيه تعليل آيات قبلي است كه فرموده: قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا … وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا احتمال داده اند كه نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ اضافه، صفت بر موصوف و مراد از ناشئة، ليل باشد يعني: شب پديد آمده محكمتر است از براي

… أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصٰامِ غَيْرُ مُبِينٍ زخرف: 18.يا اختيار كرده آنكه را كه در زينت تربيت ميشود و در مخاصمه بيانش روشن نيست رجوع شود به «خصم».وَ لَهُ الْجَوٰارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلٰامِ رحمن: 24. براي خداست جاري شوندگان كه در دريا پديد آمده اند و مانند مرزها محسوس و آشكاراند. در «بحر» مشروحا توضيح داديم كه اين آيه با نهرهاي دريائي تطبيق ميشود.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 65

نشر:؛ ج 7، ص: 65

نشر: نشر در اصل بمعني گستردن و گسترده شدن است لازم و متعدّي بكار رود «نَشَرَ الثّوبَ و الكتابَ نَشْراً: بسطه» لازم و متعدّي بودن آن در مصباح و اقرب مذكور است. وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ تكوير: 10. آنگاه كه نامه ها گسترده و باز شوند. وَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍ.فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ طور: 2 و 3. قسم بكتاب نوشته شده در پوستي گسترده.وَ النّٰاشِرٰاتِ نَشْراً مرسلات: 3. قسم ببادهاي گسترنده كه ابر را بطرز مخصوصي ميگسترند.نَشْر و إنْشَار بمعني زنده كردن آمده «نَشَرَ اللّهُ الموتي و أنْشَرَهم: أحياهم» بنظر ميآيد اين از آنجهت است كه زنده شدن يكنوع گسترده شدن است ذرّات بدن در اثر حركت و جنبش رشد كرده و گسترده شده بدن را تشكيل ميدهند. ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ عبس: 22. سپس آنگاه كه خواهد او را زنده ميكند وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً زخرف: 11. او كه از آسمان آب باندازه نازل كرد و بوسيله آن سرزمين مرده را زنده نمود مثل فَأَحْيٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا نحل: 65.انْتِشَار: گسترده شدن و پراكنده شدن. فَإِذٰا قُضِيَتِ الصَّلٰاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ

اللّٰهِ … جمعه: 10. پس چون نماز تمام شد در زمين متفرّق شده و در طلب روزي و فضل خدا باشيد. وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ روم: 20. از آيات خداوند آنست كه شما را از خاك آفريد آنگاه شما بشريد كه در زمين گسترده و منتشر ميشويد.نُشُور: مصدر است لازم و متعدي هر دو آيد فَأَحْيَيْنٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا كَذٰلِكَ النُّشُورُ فاطر: 9. با آن آب سرزمين مرده را زنده كرديم زنده شدن مردگان نيز همانطور است. بَلْ كٰانُوا لٰا يَرْجُونَ نُشُوراً فرقان: 40.بلكه از زنده شدن نمي ترسيدند.

نَشْز:؛ ج 7، ص: 65

نَشْز: (بر وزن فلس) مكان مرتفع.چنانكه در مفردات و قاموس آمده.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 66

ايضا مصدر است بمعني بلند شدن و امتناع (اقرب). وَ إِذٰا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا مجادله: 11. و چون بشما گفتند: برخيزيد (تا ديگران در جاي شما بنشينند) برخيزيد. در نهج البلاغه خطبه 209 فرموده: «وَ جَبَلَ جَلامِيدَهَا وَ نُشُوزَ مُتُونِهَا وَ أطْوَادِهَا» نُشُوز جمع نَشْز است يعني آفريد صخره هاي آنرا و ارتفاعات محكم و كوههاي آنرا.وَ انْظُرْ إِلَي الْعِظٰامِ كَيْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَكْسُوهٰا لَحْماً بقره: 259. نشز بمعني زنده كردن است باعتبار آنكه نوعي بلند شدن و برخاستن است يعني باستخوانها بنگر چطور آنها را زنده ميكنيم و بر آنها گوشت ميپوشانيم.يا چطور آنها را رويهم سوار ميكنيم.نُشُوز: برتري و عصيان كردن مرد است بر زن و زن است بر مرد وَ اللّٰاتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ نساء: 34.زنانيكه از نافرماني و برتري جوئي آنها ميترسيد پندشان دهيد و در خوابگاهها از آنها دوري جوئيد. وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا

نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا أَنْ يُصْلِحٰا بَيْنَهُمٰا صُلْحاً … نساء: 128. آيه راجع بنشوز مرد است يعني اگر زني از نشوز و عصيان و اذيّت مردش بترسد گناهي بر آنها نيست كه ميانشان صلحي بكنند (با اغماض زن از بعضي حقوق خويش).

نشط:؛ ج 7، ص: 66

نشط: وَ النّٰازِعٰاتِ غَرْقاً.وَ النّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً نازعات: 1 و 2. نشط بمعني كندن و خارج شدن و غيره آمده است «نَشَطَ من المكان: خرج» در مجمع و نهايه نقل شده: «في حديث امّ سلمة: فَجَاءَ عَمَّارٌ وَ كَانَ أخَاها مِنَ الرَّضَاعَةِ وَ نَشَطَ زَيْنَبَ مِنْ حَجْرِهَا» يعني عمّار كه برادر رضائي ام سلمه بود پيش او آمد و زينب را از آغوشش كشيد و بيرون كرد.نَاشِط گاو وحشي را گويند كه از محلّي بمحلّ ديگر خارج شود يعني: قسم بآنها كه بشدت جذب ميكنند و قسم بآنها كه بطرزي خارج و جذب ميشوند معني آيات در «دبر» گذشت، اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 67

لفظ دو بار بيشتر در كلام اللّه نيامده است.

نصب:؛ ج 7، ص: 67

اشاره

نصب: (بر وزن فلس) رنج دادن و رنج ديدن. و برپا داشتن. «نصبت الشّي ء: أقمته» آنرا برپا داشتم گويند: «نصبه الهمّ: اتعبه» - «نصب الشي ء: وضعه وضعا ثابتا». در آيه أَ فَلٰا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ … وَ إِلَي الْجِبٰالِ كَيْفَ نُصِبَتْ غاشيه: 19. مراد ثابت شدن است مثل وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا كوهها را ثابت كرد يعني: آيا نمي بينند شتر چطور خلق شده … و كوهها چطور ثابت گشته و برپا داشته اند.نصيب: بهره معيّن و ثابت لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ نساء: 7. براي مردان بهره ثابتي است از آنچه پدران و مادران و خويشان گذاشته اند و براي زنان بهره ثابتي است از آنچه پدران و مادران و خويشان گذاشته اند.نصب: (بر وزن قفل و فرس) بمعني رنج و تعب است لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً كهف: 62. از اين سفر برنج و

خستگي افتاديم أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ ص: 41. شيطان بمن رنج و عذاب رساند.نصب در آيه اوّل بر وزن فرس و در دوّم بر وزن قفل است.ناصب: اسم فاعل است رنج دهنده، گويند «همّ ناصب» اندوهي است زحمت ده. ناصب لازم نيز آيد يعني بزحمت افتاده: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ. عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ غاشيه: 2 و 3.ظاهرا مراد از عمل تلاش غير مشروع دنيا است كه باعث رنج آخرت است.يعني: چهره هائي در آنروز ذليل اند، تلاش گراند در دنيا بزحمت افتاده اند در قيامت، چند آيه بعد آمده: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ. لِسَعْيِهٰا رٰاضِيَةٌ معلوم است كه ظرف رضا و نعمت آخرت و ظرف سعي دنيا است.انصاب: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ مائده: 90. وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ إِلّٰا مٰا ذَكَّيْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 68

مائده: 3. نصب (بر وزن فلس و قفل و عنق) هر چيز منصوب و برپا داشته است كه معبود واقع شود (صحاح) جمع نصب (بر وزن عنق) انصاب است، بقولي نصب جمع نصاب است، آن در آيه بضمّ اول و دوّم است.مراد از نصب و انصاب سنگهاي منصوبي است كه بر روي آنها قرباني ميكردند طبرسي در علّت اين تسميه گفته: آن سنگها را براي عبادت برپا داشته بودند و از ابن جريح نقل ميكند: انصاب اصنام نبودند زيرا اصنام آنهائي است كه تراشيده بصورت و نقشي در ميآوردند بلكه انصاب سنگهائي بودند در اطراف كعبه. راغب گفته: آن سنگها را پرستش كرده و روي آنها قرباني ميكردند. فرق ما بين انصاب و اصنام را كه نقل شد در اقرب الموارد نيز بطور

«قيل» آورده است.ناگفته نماند بتصريح آيه اوّل، انصاب رجس اند و اين ميرساند كه انصاب مورد پرستش بوده اند و در آيه دوّم آنچه بر روي آن سنگ يا سنگها ذبح شده حرام گشته است ميشود گفت: كه سنگ معبود بوده و يا صرفا براي بتها بر آن ذبح ميكرده اند.

عجب از زمخشري؛ ج 7، ص: 68

فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ. وَ إِليٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ شرح: 7 و 8. آيه خطاب بحضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله و نتيجه آيات قبل است است يعني: حالا كه بتو شرح صدر داده و بلند آوازه ات كرديم و بار گران را از تو برداشتيم و با هر دشواري آسانيي هست پس چون از واجب فارغ شدي در عبادت و دعا بكوش و خودت را برنج انداز و بخدايت رغبت جو. در مجمع از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده «فَإِذٰا فَرَغْتَ من الصلوة المكتوبة فَانْصَبْ الي ربّك في الدّعاء و ارغب اليه في المسئلة».زمخشري در كشّاف در باره آيه گويد: منظور آنست كه آن بزرگوار عبادات را پشت سر هم انجام دهد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 69

و اوقات خويش را خالي از عبادت نگذارد و چون از يكي فارغ شد ديگري را شروع كند. آنگاه گويد: از جمله بدعتها آنكه بعضي از رافضيان «فانصِب» را در آيه بكسر صاد خوانده يعني: علي را بر خلافت منصوب گردان اگر اينطور خواندن بر رافضي روا باشد صحيح است كه ناصبي آنرا همينطور بخواند و بگويد: يعني ناصبي بودن را كه بغض و عداوت علي است در ميان مردم بگذار.زمخشري ميتوانست قول بعضي از شيعه را كه خودش نقل كرده (اگر چنين قائلي يافته شود) بنحو آبرومندي ردّ كند

و بگويد: اين سخن قابل قبول نيست. ولي حريف آوردن ناصبي حكايت از درون طوفاني و ناراحت زمخشري نسبت باهل بيت عليهم السّلام و شيعه دارد. گوئي خيلي تكان خورده است.فيض مرحوم در تفسير صافي بعد از نقل اين سخن گويد: نصب امام و خليفه بعد از تبليغ رسالت يا پس از فراغ از عبادت امري معقول بلكه واجب است تا مردم بعد از آنحضرت در حيرت و ضلال واقع نشوند، پس صحيح است كه مترتب بر رسالت و فراغ از عبادت باشد و اما بغض علي و عداوت علي عليه السّلام چطور معقول است كه بر تبليغ رسالت و يا عبادت مترتّب شود؟!! … آنگاه بر زمخشري سخت تاخته است.

نصت:؛ ج 7، ص: 69

نصت: سكوت براي استماع. «نصت له نصتا: سكت مستمعا لحديثه» همچنين است انصات و آن از نصت ابلغ است (اقرب) در نهج البلاغه خطبه 120 هست كه بخوارج فرمود: «امسكوا عن الكلام و انصتوا لقولي» صحبت نكنيد و براي شنيدن سخن من ساكت باشيد. فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّٰا قُضِيَ وَلَّوْا إِليٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ احقاف: 29. جنّ چون بشنيدن قرآن حاضر شدند گفتند: ساكت باشيد و چون قرآن تمام شد براي انذار پيش قوم خويش برگشتند.وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 70

وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ اعراف: 204.آنگاه كه قرآن خوانده شود بآن گوش دهيد و ساكت باشيد تا مورد رحم خدا قرار گيريد. اين آيه مردم را بيك مطلب اساسي دعوت ميكند و آن اينكه هر جا كه قرآن خوانده شد فورا سخن را قطع كرده و بكلام خدا كه با بندگان سخن ميگويد و صلاح دنيا و آخرت آنها را

بيان ميدارد، گوش كنند ولي متأسّفانه در ميان ما اين مطلب عملي نيست.از آيه وجوب نفهميده اند و گرنه مشهور و معروف شده بود ولي مطلوبيّت آن جاي گفتگو نيست اين از حيث عموم آيه. ولي در باره نزول آن گفته اند: در باره نماز جماعت نازل شده كه بايد ساكت شد و بقرائت امام گوش كرد چنانكه در مجمع آنرا از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است.و اضافه كرده: گفته اند مسلمانان در نماز سخن ميگفتند و بعضي بر بعضي سلام ميكرد و چون كسي وارد مسجد ميشد ميگفت چقدر خوانده ايد و آنها در نماز جواب ميدادند لذا از تكلّم منع شده باستماع مأمور گشتند. و پس از نقل چند قول فرموده: شيخ ابو جعفر قدّس اللّه روحه (شيخ طوسي) گفته: قول اوّل از همه قويتر است، زيرا فقط در قرائت امام در نماز جماعت انصات واجب است و امّا در غير نماز خلافي نيست كه سكوت و استماع غير واجب ميباشد. روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «يجب الانصات للقرآن في الصلوة و غيرها» شيخ فرموده آن بر طريق استحباب است … 1- در تفسير عياشي از زراره نقل شده «قال ابو جعفر عليه السّلام وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ في الفريضة خلف الامام فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» اين همان انصات و استماع واجب است.2- و از زراره نقل كرده: «سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «يجب الانصات للقرآن في الصلوة و غيرها و اذا قرئ عندك القرآن وجب عليك الانصات

قاموس قرآن، ج 7، ص: 71

و الاستماع» . 3- ايضا از ابي كهمس از امام صادق عليه السّلام نقل نموده: ابن

كوّاء (يكي از خوارج) در پشت سر امير المؤمنين علي عليه السّلام خواند: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ امام عليه السّلام (با آنكه در نماز بود) از شنيدن آن سكوت فرمود.

نصح:؛ ج 7، ص: 71

نصح: (بر وزن فلس) بمعني خالص شدن و خالص كردن است «نصح الشّي ء نصحا» ايضا گويند «نصح العسل» يعني عسل را صاف و خالص كرد، در نهايه گويد: نصح در لغت بمعني خلوص است.نصح (بضمّ- ن) بمعني اخلاص ميباشد در مجمع فرموده: (النّصح اخلاص العمل من الغشّ» در اقرب- الموارد آمده «نصحه نصحا و نصحا» يعني او را پند داد و دوستي را بر وي خالص كرد.پند دادن را از آن نصح و نصيحت گويند كه از روي خلوص نيّت و خير خواهي محض است وَ لٰا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ … هود: 34. نصيحت من بشما نفع نميدهد اگر بخواهم پندتان دهم.گفته اند تعديه بلام در آن از تعديه بنفسه افصح است.وَ لٰا عَلَي الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ مٰا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ توبه: 91. بر آنانكه خرجي پيدا نميكنند گناهي نيست كه بجهاد نروند آنگاه كه نيكخواهي كنند بر خدا و رسول يعني اخلاص كنند بخدا و رسول يعني اخلاص كنند بخدا در ايمان و برسول در اطاعت و عمل، آن در مقابل منافقان است كه بجهاد نميرفتند و با نشر اكاذيب و غيره مردم را ناراحت و خويش را گناهكارتر ميكردند. در المنار از ابو داود و مسلم از تميم داري نقل شده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: «الدّين النّصيحة. قالوا لمن يا رسول اللّه؟ قال للّه و لكتابه و

لرسوله و لائمّة المسلمين و عامّتهم» . وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّي لَكُمٰا لَمِنَ النّٰاصِحِينَ اعراف: 21. بآنها قسم

قاموس قرآن، ج 7، ص: 72

خورد كه من بشما خير خواهم و دوستيم بشما خالص و بي شائبه است.يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً … تحريم: 8. نصوح بفتح اوّل بمعني فاعل و نصيحت كننده است توبه نصوح آنست كه شخص را نصيحت ميكند ديگر بگناه باز نگردد در اقرب الموارد گفته: «النّصوح: النّاصح» در صحاح و قاموس توبه نصوح را توبه صادقه گفته است راغب توبه محكم نيز گفته است بهر حال توبه نصوح آنست كه عود بر گناه در آن نباشد.در مجمع آمده كه معاذ بن جبل گفت: يا رسول اللّه توبه نصوح چيست؟فرمود: «أن يتوب التّائب ثمّ لا يرجع في ذنب كما لا يعود اللبن الي الضرع» يعني توبه كند بعد بگناه برنگردد چنانكه شير به پستان باز نميگردد.در كافي از ابو الصباح كناني نقل كرده كه از حضرت صادق عليه السّلام از توبه نصوح پرسيد فرمود: «يتوب العبد من الذنب ثمّ لا يعود فيه» .

نصر:؛ ج 7، ص: 72

نصر: ياري. «نصر المظلوم نصرا: اعانه». أَلٰا إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِيبٌ بقره: 214. آگاه باشيد كه ياري خدا نزديك است نصرت نيز مانند نصر است و بقول قاموس نصور نيز مصدر است.و چون با «علي» و «من» بمفعول دوّم متعدي شود معناي نجات، خلاص كردن و غلبه ميدهد وَ انْصُرْنٰا عَلَي الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ بقره: 250. يعني ما را بر قوم كافر پيروز گردان و از آنها خلاصمان كن. در اقرب الموارد آمده: «نصر فلانا علي عدوّه و منه: نجّاه منه و خلّصه و اعانه و قوّاه عليه» علي هذا

آن در آياتي مثل وَ يٰا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ هود: 30.بمعني نجات و خلاص است يعني: اي قوم كي مرا از عذاب خدا نجات ميدهد اگر آنها را طرد كنم.انتصار: انتقام. در صورتيكه با «من» متعدي شود «انتصر منه: انتقم» چنانكه در صحاح و اقرب و قاموس گفته است. در مفردات آنرا طلب نصر گفته در اقرب آنرا در صورت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 73

تعديه به «علي» گفته است. وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ شوري: 41. و آنكه بعد از مظلوم بودن انتقام بكشد راهي بر او نيست هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ شعراء: 93. آيا شما را ياري ميكنند و يا انتقام ميكشيد؟ فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ قمر: 10. نوح عليه السلام خدايش را خواند كه من مغلوبم از دشمنانم انتقام بكش (و مرا ياري كن).يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلٰا تَنْتَصِرٰانِ رحمن: 35.بر شما شعله اي از آتش و دود فرستاده شود و دفع آن نتوانيد. شايد نحاس فلز مذاب باشد.تناصر: بين الاثنين است مٰا لَكُمْ لٰا تَنٰاصَرُونَ صافات: 25. چه شده يكديگر را ياري نميكنيد؟استنصار: طلب ياري است فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ … قصص: 18. آنگاه آنكه ديروز از او كمك خواست او را بياري ميطلبيد.ناصر: ياري كننده. فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لٰا نٰاصِرٍ طارق: 10. جمع آن در قرآن مجيد ناصرون و انصار است.وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ آل عمران: 22.وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ بقره: 270.ستمگرانرا ياراني نيست.نصير: بمعني ناصر است. بچند محل كه مراجعه شد مبالغه بودن آن بدست نيامد، لا بد صفت مشبهه ميباشد وَ مٰا لَكُمْ

مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لٰا نَصِيرٍ بقره: 107. شما را جز خدا نه سرپرستي است و نه ياري.مراد از انصار در وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ … توبه: 100. ايضا آيۀ 117، اهل مدينه اند كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را ياري كردند، جانب اسميّت بر وصفيّت آن غلبه يافته و در مقابل مهاجرين قرار گرفته است.ياري خدا بمردم روشن و آشكار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 74

است و ياري مردم بخدا آنست كه دين خدا را ياري كنند و رواج بدهند وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ. الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ حج: 40 و 41.حتما حتما خدا ياري ميكند كسي را كه خدا را ياري كند خدا توانا و عزيز است، ياران خدا كساني اند كه اگر در زمين بآنها قدرت دهيم نماز برپا ميدارند، زكوة ميدهند، امر بمعروف و نهي از منكر ميكنند و آخر كارها براي خدا است.پس ياران خدا را دانستيم خوشا بحالشان از اينجا معني آيات زير روشن ميشود يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ … قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ … صف: 14.

نصاري:؛ ج 7، ص: 74

نصاري: نصاري نام باصطلاح پيروان حضرت عيسي عليه السلام است واحد آن نصراني است مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لٰا نَصْرٰانِيًّا آل عمران: 67. اين لفظ يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است ولي «نصاري» چهارده بار ذكر شده است وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاريٰ تَهْتَدُوا … بقره: 135. در علت اين تسميه چند قول است، بنظر نگارنده قويتر از همه

قول ابن عباس است و مشروح آن چنين ميباشد: ناصره شهري است در منطقۀ جليل از فلسطين. چون زمان كودكي و طفوليت مسيح عليه السلام در آنجا سپري گشته لذا بآنحضرت عيساي ناصري ميگفتند، در نتيجه پيروان آنحضرت را نصراني و نصاري گفتند در اقرب الموارد گفته: نصراني منسوب بناصره است بر غير قياس.امّا ظاهرا بعدا اين اعتبار از بين رفته و نصاري بكساني اطلاق شده كه در دين عيسي عليه السلام بوده اند چنانكه در اكثر آيات قرآن دين مراد است مثل وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّٰا مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاريٰ بقره: 111.و شايد در آيۀ وَ مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاريٰ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَهُمْ مائده: 14.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 75

فقط نام منظور باشد و يا آنها بدروغ خويش را پيروان مسيح ميدانند و الله اعلم.

نصف:؛ ج 7، ص: 75

نصف: نيمي از شي ء. وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ … نساء: 12. براي شماست نصف مال زنانتان اگر فرزندي نداشته باشند.

ناصية:؛ ج 7، ص: 75

ناصية: موي پيشاني. طبرسي در ذيل فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ الْأَقْدٰامِ رحمن: 41. فرموده «النّاصية شعر مقدّم الرّأس» و آن در اصل بمعني اتصال است … و ناصيه متصل بسر است. در المنجد گويد: ناصيه قسمت جلو سر يا موي پيشاني است كه دراز شده است. ديگران و از جمله طبرسي در ذيل آيۀ 56. هود آنرا قصاص الشعر يعني انتهاي روئيدن موي از پيشاني گفته اند.اصل آن چنانكه نقل شد بمعني اتصال است در قاموس و اقرب گفته: «نصا المفازة بالمفازة» بيابان ببيابان پيوست. مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلّٰا هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا … هود: 56. هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه خدا موي پيشاني آنرا گرفته است مراد از آن تسلّط خدا است بر موجودات. لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِيَةِ نٰاصِيَةٍ كٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ علق: 15 و 16.حتما حتما از موي پيشاني او ميگيريم (ذليلش ميكنيم) ناصيه ايكه دروغگو و خطا كار است يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ الْأَقْدٰامِ رحمن: 41. «بِالنَّوٰاصِي» نائب فاعل است براي «يؤخذ» يعني گناهكاران با علائم خودشان شناخته شوند ناصيه ها و پاهاشان گرفته شده بآتش انداخته شوند.

نضج:؛ ج 7، ص: 75

نضج: كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا لِيَذُوقُوا الْعَذٰابَ نساء: 56. نضج (بر وزن فلس و قفل) بمعني رسيدن ميوه و پختن گوشت است چنانكه در صحاح گفته است، باحتمال قوي منظور از آن در آيه بيحسّ شدن است در اثر سوختن يعني هر وقت پوستهاي آنها سوخت و بيحسّ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 76

شد پوستهاي ديگري براي آنها عوض ميگيريم تا عذاب را بچشند (نعوذ بالله من النار) رجوع شود به «جلد».از روايات استفاده ميشود كه تبديل جلود زنده كردن و اعادۀ حيات بجلود اوّلي است در تفسير برهان از

مجالس شيخ نقل كرده كه حفص بن غياث ميگويد: چون منصور عباسي جعفر بن محمد عليه السلام را بعراق آورد در محضر آنحضرت بودم، ابن ابي- العوجاء ملحد پيش آنجناب آمد گفت دربارۀ اين آيه كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا … چه ميفرمائي قبول كردم كه آن پوستها گناه كردند و عذاب ديدند تقصير پوستهاي جديد چيست؟فرمود: «هي هي و هي غيرها» واي بر تو پوستهاي عوض شده هم پوستهاي اوّلي و هم غير آنهاست.گفت: بمن توضيح بده تا بفهمم. امام فرمود اگر كسي خشتي را خرد كند و آنرا گل كرده بار ديگر خشت زند آيا خشت اوّلي و در عين حال غير آن نيست؟ گفت: آري خدا سعادتمندت كند. نظير اين روايت را از احتجاج و تفسير قمي نيز نقل كرده است.ناگفته نماند: چون قيامت همه چيزش زنده است چنانكه در «جهنّم» گفته شد و در «نطق» خواهد آمد در اينصورت هر چه مرگ آنرا دريافت حيات حمله كرده مرگ را از بين خواهد برد لذا هر وقت پوست اهل آتش سوخت و بي حسّ شد دوباره حيات بر آن عود خواهد كرد. اين كلمه فقط يكبار در كلام الله آمده است.

نضخ:؛ ج 7، ص: 76

نضخ: فوران. «نضخ الماء نضخا: اشتدّ فورانه من ينبوعه».فِيهِمٰا عَيْنٰانِ نَضّٰاخَتٰانِ رحمن: 66.در آن دو بهشت دو چشمۀ جوشان و فوران كننده هست. اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.

نضد:؛ ج 7، ص: 76

نضد: روي هم چيدن. «نضد المتاع: جعل بعضه فوق بعض» در نهج البلاغه خطبۀ 163. دربارۀ طاوس فرموده: «و نضد الوانه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 77

في أحسن تنضيد» رنگهاي او را در بهترين تركيب رويهم قرار داده است.نضيد و منضود بمعني رويهم چيده شده است. وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِيدٌ ق: 10. بوجود آورديم نخلهاي بلند را كه ميوۀ آنها رويهم چيده شده اند فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ واقعة: 28 و 29. در كنار درخت سدر كه شاخه اش بي خار يا از كثرت ميوه خم شده است و در كنار درخت موزي كه ميوه اش رويهم چيده شده است.وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ هود: 82. مراد از «مَنْضُودٍ» ظاهرا پي در پي باريدن سنگهاست يعني بر آن شهر سنگهائي از سجّيل پي در پي بارانديم در «سجل» احتمال داده ايم كه سجّيل بمعني پي درپي باشد ولي لفظ «مَنْضُودٍ» اين احتمال را تضعيف ميكند بنظر ميايد مراد از آن سنگهاي سخت باشد كه قول ابو عبيده است يعني سنگهائي از جنس سنگهاي سخت كه پي درپي ميباريدند.

نضر:؛ ج 7، ص: 77

نضر: نضر و نضارت بمعني طراوت و زيبائي است. راغب گويد: «النّضرة: الحسن كالنّضارة» در مصباح نيز آنرا زيبائي و نضير را زيبا گفته است در نهج البلاغه خطبۀ 219. فرموده: «كلحت الوجوه النّواضر» چهره هاي زيبا، بد منظر شدند. وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ. إِليٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ قيامة: 22 و 23. چهره هائي در آنروز با طراوت و زيبااند و بنعمت خدا نگاه ميكنند. تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين: 24. در چهره هاي آنها طراوت نعمت را مشاهده ميكني كه نعمت خوش منظرشان كرده است.وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً انسان: 11. خدا در

ظاهرشان طراوت و زيبائي و در قلوبشان شادي قرار داده است.

نطح:؛ ج 7، ص: 77

نطح: شاخ زدن. در قاموس گويد: «نطحه: اصابه بقرنه». «تناطح الكبشان» دو قوچ همديگر را با شاخ زدند. حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ … وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ مائده: 3. نطيح و نطيحه حيواني است كه با شاخ زدن مرده باشد يعني بر شما حرام شده ميته، خون، گوشت خوك،

قاموس قرآن، ج 7، ص: 78

حيوانيكه از بلندي افتاده و مرده و حيوانيكه با شاخ زدن مرده است مردم جاهليّت آنها را حلال دانسته و ميخوردند. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نطف:؛ ج 7، ص: 78

نطف: يكي از معاني نطف چكيدن است كه توأم با صاف شدن و كم كم بودن ميباشد گويند: «نطف الماء نطفا: سال قليلا قليلا» نطفه را آب صاف شده و آب كم گفته اند راغب گويد: «النّطفة، الماء الصافي» اين عبارت در صحاح و قاموس و اقرب نيز هست با قيد «كم باشد يا زياد». طبرسي در ذيل آيۀ 5 حجّ فرموده: نطفه بمعني آب كم است از مذكر و مؤنث و هر آب صاف را نطفه گويند و در ذيل إِنّٰا خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ انسان: 2.فرموده: اصل نطفه بمعني آب كم است گاهي بآب زياد نيز گفته شود.امير المؤمنين علي عليه السلام دربارۀ خوارج فرمود: «مصارعهم دون النطفة» خطبه 59 كه مرادش رود نهروان است يعني قتلگاه آنها در كنار آن نهر است.اين لفظ در قرآن مجيد دوازده بار آمده و همه دربارۀ نطفۀ انسان است: گرچه آنرا نطفۀ مرد گفته اند ولي در اغلب آيات اختصاص بنظر نميايد بلكه ظاهرا نطفۀ مرد و زن هر دو مراد است مثل خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ

نحل: 4. وَ اللّٰهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ فاطر: 11.حتي آيۀ أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنيٰ قيامت: 37. بنا بر آنكه «منيّ» بمعني اندازه گرفته شده باشد چنانكه در «مني» گذشت. ولي مراد از «مٰاءٍ دٰافِقٍ» و أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا تُمْنُونَ نطفۀ مرد است.اگر گويند در وقت نزول قرآن مردم از نطفۀ زن خبر نداشتند؟گوئيم آري. ولي چه اشكال دارد كه خداوند هر دو را قصد كرده باشد امروز ميدانيم كه انسان از نطفۀ مرد و زن هر دو بوجود ميآيد.نطفه اگر در آيات بمعني آب كم

قاموس قرآن، ج 7، ص: 79

باشد مقصود آنست كه بشر از آب كمي آفريده شده و اگر بمعني آب صاف شده باشد، نطفه چكيده و صاف شدۀ وجود انسان است.اگر گويند مبدء وجود انسان كرم كوچكي است از مرد (اسپرماتوزوئيد) و سلّول مدوري است از زن (اوول)، آب صاف شده يا كم يعني چه؟ گوئيم سلّول مرد هر چه باشد در ميان همان آب صاف شده و چكيده است و مردم جز آن نمي فهميدند.بعيد نيست كه مراد از «نطفه» در آيات خود سلول زن و مرد بوده باشد كه هر دو چكيده و جدا شده از وجود زن و مرد است اين سخن در نظر نگارنده از همۀ آنچه گفته شد قويتر است خاصّه آنكه نطفه در همه جا از قرآن نكره آمده يعني چكيدۀ بخصوص.در خاتمه ناگفته نماند: در خطبۀ 48. نهج البلاغه دربارۀ نهر فرات فرموده: «و قد أردت أن أقطع هذه النّطفة الي شرذمة منكم موطّنين اكناف دجلة» در اين كلام نطفه در آب كثير بكار رفته است.

نطق:؛ ج 7، ص: 79

اشاره

نطق: نطق و منطق بمعني

سخن گفتن است در قاموس گويد: «نطق ينطق نطقا و منطقا و نطوقا» يعني تكلّم كرد با صوت و حروفيكه معاني با آنها فهميده ميشود. در مجمع ذيل عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ نمل: 16. از اهل عربيّت نقل كرده كه نطق در غير بني آدم بكار نرود و در غير انسان صوت گويند.راغب نيز آنرا مسلّم دانسته و گويد: در غير انسان بالتبع گفته شود.ولي مجمع از مبرّد نقل ميكند: هر كه از خود چيزي را بيان كند ناطق و متكلّم خوانده ميشود رؤبه چنين گويد: لو أنّني أعطيت علم الحكل علم سليمان كلام النمل حكل آنست كه صدايش شنيده نشود يعني ايكاش علم حكل بمن داده ميشد مانند علم سليمان بكلام نمل.ناگفته نماند قرآن كريم آنرا در انسان، پرندگان، كتاب و هر شي ء

قاموس قرآن، ج 7، ص: 80

بكار برده است مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَويٰ. وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ نجم: 2 و 3. رفيق شما گمراه و منحرف نشده و از روي هواي نفس سخن نميگويد.ابراهيم عليه السلام خطاب به بتها فرمود: مٰا لَكُمْ لٰا تَنْطِقُونَ صافات: 92. چه شده سخن نميگوئيد؟ معلوم نيست آنهمه بصورت انسان بوده باشند مناسب است [ذيلا چند آيه را بررسي كنيم:] 1- وَ وَرِثَ سُلَيْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينٰا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ نمل: 16. سليمان از داود ارث برد و گفت: اي مردم تكلّم پرندگان بما تعليم شده و هر آنچه (لازم بود) بما داده شده است آيه صريح است در اينكه پرندگان سخن ميگويند و ما في الضمير خويش را با صداهائيكه در مياورند بيان ميدارند، امروز اين مطلب بر

همه روشن شده آواز مرغان صداي حيوانات همه سخن گفتن و تكلّم آنهاست ولي ما از آنها سر در نمياوريم. مرغ با جوجه اش و حيوانات با بچه هاشان و غير بچه هاشان سخن ميگويند.قرآن مبين طرح مسئله كرده تا مردم بدان پي ببرند، دانشمندان در اين باره كتاب ها نوشته و زحمتها كشيده اند حتي در سخن گفتن مورچگان بوسيلۀ شاخكها و زنبور عسل با رقص و غير آنها.2- هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّٰا كُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جاثيه: 29. وَ لَدَيْنٰا كِتٰابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ مؤمنون: 62. آيات راجع بكتاب اعمال است كه با انسان سخن خواهند گفت: نطق و استنساخ ميرساند كه ضبط اعمال انسان بصورت ضبط صوت و فيلم سينما و بالاتر از آنست.

تكامل عجيب؛ ج 7، ص: 80

3- حَتّٰي إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ. وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ … فصلت: 21 و 22. در اين دو آيه تصريح

قاموس قرآن، ج 7، ص: 81

شده كه گوشها و چشمها و پوستها روز قيامت بر اعمال آدمي گواهي دهند، ممكن است بگوئيم مراد از شهادت، شهادت طبعي است مثل ضخيم شدن پوست دست كارگر ولي آيۀ بعدي ميگويد: بپوستهاي خود (پرخاش كرده) گويند: چرا بر عليه ما گواهي داديد؟! معلوم ميشود كه پوست با شعور بوده و سخن انسان را خواهد شنيد، آنوقت جواب پوستها عجيب است كه خواهند گفت: أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ خدائيكه هر چيز را بسخن در آورده ما را بسخن و تكلّم در آورد.از اين روشن ميشود كه در قيامت تكامل بحدّي خواهد رسيد

كه همه چيز زنده و همه چيز ناطق و همه چيز با شعور خواهد بود و انسان با دست و پاي خود سخن گفته و جواب خواهد شنيد. در لفظ «جهنّم» راجع باين مطلب توضيحي داده شده است نظير اين آيه است آيۀ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَليٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنٰا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ يس: 65. مشروح تكامل عجيب در كلمۀ «قيامت» ديده شود.بجان خودم قسم: اگر يك متفكر بي غرض در اينگونه آيات فكر كند و بداند كه اين كلمات در موقعي طلوع كرده كه در محيط تاريك عربستان جهل و ناداني بر همه چيز حكومت ميكرد، شكّ نخواهد داشت در اينكه اين سخنان از مبدء لا يزال سرچشمه گرفته نه از بشر.

نظر:؛ ج 7، ص: 81

نظر: نگاه كردن. گاهي مراد از آن تدبّر و تأمّل و دقت است. و گاهي مراد معرفت حاصله بعد از فحص و تأمّل است (راغب). وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِليٰ بَعْضٍ توبه: 127. مراد نگاه عادي است. وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ حشر: 18. مراد تأمل و دقّت است يعني هر نفس تأمّل كند براي فردا چه از پيش فرستاده است همچنين آياتي از قبيل أَ فَلٰا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ غاشيه: 17. أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 82

فِي مَلَكُوتِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ … اعراف: 185.آيه اي است راجع بنظر خدا نسبت ببندگان وَ لٰا يُكَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لٰا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ آل عمران: 77.مراد از آن رحمت است يعني خدا با آنها سخن نگويد و بآنها رحم نميكند راغب گويد مراد از آن احسان و افاضۀ نعمت است طبرسي فرموده: آيه دلالت

دارد بر آنكه «نظر» چون با حرف الي متعدي شود معني رؤيت نميدهد ولي در كتب لغت «نظر اليه» را بمعني نگاه كردن گفته اند در آيۀ لٰا تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا بقره: 104. نيز مراد رحمت و مراعات حال است.نظر بمعني انتظار آيد «نظر الشي ء: انتظره» وَ مٰا يَنْظُرُ هٰؤُلٰاءِ إِلّٰا صَيْحَةً وٰاحِدَةً ص: 15. اينها منتظر نيستند مگر بيك صيحه. فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلّٰا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فاطر: 43. پس آيا جز طريقۀ پيشينيان را انتظار دارند.فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ سجده: 30.

إنظار؛ ج 7، ص: 82

بمعني مهلت دادن و تأخير انداختن است كه نوعي انتظار و نگاه كردن ميباشد. فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لٰا تُنْظِرُونِ هود: 55. همگي بمن حيله كنيد و مهلتم ندهيد. قٰالَ أَنْظِرْنِي إِليٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ اعراف: 14. گفت تا روزيكه مردم بر انگيخته شوند مهلتم بده. فَلٰا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لٰا هُمْ يُنْظَرُونَ نحل: 85. عذاب از آنها كم نميشود و مهلت داده نميشوند.نظرة: (بفتح اول و كسر دوم) نيز بمعني تأخير و امهال است وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ بقره: 280.اگر قرضدار در تنگي باشد پس وظيفه مهلت دادن است تا وسعت يافتن.

نعج:؛ ج 7، ص: 82

نعج: نعجة بمعني ميش است جمع آن نعاج است راغب گاو ماده و آهوي ماده را نيز در آن داخل دانسته است. إِنَّ هٰذٰا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 83

نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ. قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ إِليٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَليٰ بَعْضٍ ص: 23 و 24.يعني: گفت: اين برادر من است نود و نه تا ميش دارد و من فقط يك ميش دارم ميگويد آنرا بمن تمليك كن (رجوع به كفل) و در سخن بر من غلبه كرده، داود گفت: برادرت در اين تقاضا بر تو ستم كرده و بسياري از شركاء بعضي بر بعضي تجاوز ميكنند.راجع باين ماجري رجوع شود به «داود»، اين لفظ بيشتر از چهار بار در كلام الله مجيد نيامده است.

نعاس:؛ ج 7، ص: 83

نعاس: (بضمّ- ن) خواب كم.راغب گويد: «النّعاس: النّوم القليل» طبرسي آنرا چرت و ديگران اوّل النوم گفته اند، همه يك معني اند.إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعٰاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً … انفال: 11.آنگاه كه خواب كم را بجهت آرامش درونتان بر شما مستولي ميكرد و از آسمان بر شما آب نازل مينمود، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً يَغْشيٰ طٰائِفَةً مِنْكُمْ … آل عمران: 154. پس از گرفتاري بر شما ايمني فرستاد و آن خواب كمي بود كه طائفه اي از شما را فرا گرفت.هر دو آيه دربارۀ جنگ تاريخي «احد» است كه مسلمانان پس از شكست با مختصر خوابي (بالاي كوه) آرامش قلب يافتند. شايد تذكر خواب از آنجهت است كه خواب رفتن در آنساعت از الطاف خداوندي بود و گرنه

با آن ناراحتي و گرفتاري و تشنّج اعصاب خواب رفتن غير مقدور بود، اين لفظ بيشتر از دو بار در قرآن يافته نيست.

نعق:؛ ج 7، ص: 83

نعق: صيحه زدن. فرياد كشيدن.گويند: «نعق الرّاعي بغنمه» چوپان بگوسفندانش بانگ زد و زجرشان كرد. «نعق الغراب: صاح» كلاغ فرياد كشيد. «نعق المؤذّن» صدايش را باذان گفتن بلند كرد.وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 84

يَنْعِقُ بِمٰا لٰا يَسْمَعُ إِلّٰا دُعٰاءً وَ نِدٰاءً بقره: 171. حكايت كافران (در اينكه سخن پيامبران را مي شنوند و اعتنا نميكنند) چنان است كه شخصي بحيواني كه جز صدائي و ندائي نميشنود، بانگ زند. اين آيه در «دعو» مشروحا گفته شده است و اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نعل:؛ ج 7، ص: 84

نعل: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُويً طه: 12. نعل بمعني كفش است. يعني: هر دو كفشت را بكن كه تو در وادي پاك طوي هستي.در «خلع» علت اين خطاب را كه بموسي عليه السلام آمد گفته ايم اين لفظ بيشتر از يكبار در كلام الله مجيد نيامده است.در نهج البلاغه خطبۀ 33 هست كه آنحضرت بابن عباس فرمود: «ما قيمة هذا النّعل» قيمت اين كفش چقدر است؟

نعم:؛ ج 7، ص: 84

نعم: فعل غير متصرّفي است براي انشاء مدح. وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِينَ آل عمران: 136. بهتر است پاداش عاملان أَنَّ اللّٰهَ مَوْلٰاكُمْ نِعْمَ الْمَوْليٰ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ انفال: 40. خدا سرپرست شماست خوب سرپرست و خوب يار است.نعمّا: همان نعم است و «ما» تمييز آن و بمعني شي ء ميباشد إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ بقره: 271. تقدير آن «نعم شيئا» است يعني اگر صدقات را آشكارا بدهيد خوب كاري است آن. إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ نساء: 58. در مجمع فرموده تقدير آن «نعم شيئا شي ء يعظكم به» است.نعم: (بر وزن فرس) حرف جواب و تصديق است فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ … اعراف: 44. آيا آنچه خدا وعده داده بود حق يافتيد؟ گويند آري. اين لفظ جمعا چهار بار در قرآن مجيد آمده است: اعراف: 44 و 114 شعراء: 42- صافات: 18.

نعمة:؛ ج 7، ص: 84

نعمة: (بكسر- ن) آنچه خدا بانسان داده در صحاح از جملۀ معاني آن گفته: «النّعمة: ما أنعم به عليك» بنظر نگارنده: اصل آن از نعم (فعل مدح)

قاموس قرآن، ج 7، ص: 85

است و نعمت را بجهت خوب و دلچسب بودن نعمت گفته اند لذا در اقرب از كليّات ابو البقا نقل شده: آن در اصل حالتي است كه انسان از آن لذّت ببرد و در مفردات گفته: «النّعمة الحالة الحسنة». در مجمع ذيل صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ فاتحه: 7. فرموده اصل آن مبالغه و زيادت است گويند «دققت الدواء فانعمت دقه» دوا را كوبيدم و زياد كوبيدم.وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ بقره: 231. اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ بقره: 40.نعمة: (بفتح- ن) بمعني تنعم است. در قاموس گويد: تنعّم بمعني ترفّه

و وسعت عيش و اسم آن نعمة بفتح نون است. راغب ميگويد: «النّعمة: التنعّم» كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ.وَ نَعْمَةٍ كٰانُوا فِيهٰا فٰاكِهِينَ دخان: 25- 27. چقدر از دست دادند از باغات، چشمه ها، كشتها، مقام دلپسند و وسعت عيشيكه در آن متمتّع بودند. وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا مزمل: 11. بگذار مرا با تكذيب كنندگانيكه صاحبان تنعّم اند و اندكي مهلتشان بده.إنعام: (از باب افعال) بمعني نعمت دادن ميباشد وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّٰهَ احزاب: 37. آنگاه بشخصيكه خدا باو نعمت داده و تو هم باو نعمت داده بودي ميگفتي: زنت را براي خودت نگاهدار و از خدا بترس راغب گويد: اطلاق انعام در صورتي است كه نعمت داده شده از جنس انسان باشد زيرا در حيوان نميگويند: «أنعم علي فرسه».تنعيم: نعمت دادن و مرفّه كردن.فَأَمَّا الْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا ابْتَلٰاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ فجر: 15. امّا انسان آنگاه كه خدايش او را امتحان كرد و محترم نمود و مرفّه فرمود گويد: خدايم محترمم داشته.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 86

ناعم: صاحب نعمت وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ. لِسَعْيِهٰا رٰاضِيَةٌ غاشيه: 8 و 9. چهره هائي (مردماني) در آنروز در نعمتند و از تلاشيكه در دنيا كرده اند راضي اند. ناعم بمعني نرم و صاف نيز آمده است.نعماء: (بفتح- ن) مفرد است بمعني نعمت چنانكه در صحاح گفته.در مجمع فرموده: نعمتي است كه اثر آن در صاحبش آشكار است مقابل ضرّاء وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئٰاتُ عَنِّي هود: 10. و اگر پس از ضرريكه

باو رسيده نعمتي بر او بچشانيم گويد بديها از من رفت.نعيم: نعمت وسيع و كثير. راغب گويد: «النعيم: النّعمة الكثيرة» قاموس و اقرب مال و صحاح مطلق نعمت گفته است از طبرسي ظاهر ميشود كه قيد كثرت را لازم نشمرده، المنار نيز قيد كثرة را دارد وَ لَأَدْخَلْنٰاهُمْ جَنّٰاتِ النَّعِيمِ مائده: 65. آنها را بجنّات پر نعمت داخل ميكنيم. لَهُمْ فِيهٰا نَعِيمٌ مُقِيمٌ توبه: 21. براي آنها در بهشت نعمت فراواني است پيوسته.اين لفظ هفده بار در قرآن مجيد بكار رفته، همه دربارۀ نعمت بهشت است مگر ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ تكاثر: 8. كه دربارۀ نعمت دنيا است.ظاهرا الف و لام در آن براي استغراق باشد يعني از تمام نعمتها مسئول ميشويد. مسئول شدن از نعمتها مسئول شدن از دين است كه آيا از آنها مطابق دين استفاده كرديد يا نه؟.در برهان از امام صادق عليه السلام نقل شده: «قال نحن النّعيم» و در روايت ديگري از آنحضرت «قالَ تُسْئَلُ هذِهِ الامَّةِ عَمّٰا أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْها بِرَسُولِهِ ثُمَّ بِالائِمَّةِ» و در روايت سوم از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: «انّما يسئلكم عمّا انتم عليه من الحقّ» و در روايت چهارم از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود «و الله ما هو الطّعام و الشراب و لكن ولايتنا اهل البيت» . الميزان تمام نعمتها را داخل

قاموس قرآن، ج 7، ص: 87

در نعمت دين دانسته و منافاتي ميان عموم آيه و روايات نميداند.جمع نعمت در قرآن مجيد نعم (بر وزن عنب) و انعم (بفتح اول و سكون دوم و ضمّ سوم) آمده است مثل وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً لقمان: 20. نعمتهاي

ظاهري و باطني خويش را بر شما فراوان كرد. و نحو فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّٰهِ فَأَذٰاقَهَا اللّٰهُ لِبٰاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ نحل: 112.

أنعام:؛ ج 7، ص: 87

أنعام: انعام جمع نعم (بر وزن فرس) گفته اند عبارت است از گاو، گوسفند و شتر (انعام ثلثه) در «بهم» گفته ايم كه ميشود آنرا از آيات قرآن استفاده كرد گفته اند: شتر را بتنهائي نعم گويند ولي گاو و گوسفند را، نه.وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نحل: 66. براي تمام سخن رجوع كنيد به «بهم».نعم (بر وزن فرس) گاهي بر انعام ثلثه اطلاق ميشود چنانكه در مجمع و جوامع الجامع فرموده در اينصورت نعم جمع است كه مفرد ندارد چنانكه در مصباح گفته و در اقرب از آن نقل كرده است وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ مائده: 95.يعني هر كه صيدي را عمدا بكشد بر او است كفّاره اي از گاو و گوسفند و شتر، مانند آن حيواني كه كشته است.مثلا اگر شتر مرغ صيد كرده بايد شتري كفّاره بدهد كه در بزرگي مثل آن باشد.

نغض:؛ ج 7، ص: 87

نغض: حركت كردن و حركت دادن. گويند: نغض الشّي ء: تحرّك و اضطرب و نيز گويند: نغض الشي ء: در نهايه از ابن زبير نقل شده: ان الكعبة لمّا احترقت نغضت كعبه چون از آتش بني اميّه سوخت حركت كرد.فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتيٰ هُوَ قُلْ عَسيٰ أَنْ يَكُونَ قَرِيباً اسراء: 51. طبرسي فرموده: نغض حركت دادن سر است با بالا و پائين بردن يعني حتما سرشان را بسوي تو تكان داده و خواهند گفت قيامت كي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 88

ميرسد؟ بگو: شايد نزديك باشد، اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است راغب گفته: انغاض حركت دادن سر است بسوي ديگري بحالت تعجب.

نفث:؛ ج 7، ص: 88

نفث: دميدن وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِي الْعُقَدِ فلق: 4. در مجمع فرموده: نفث شبيه نفخ (دميدن) است ولي تفل آنست كه با دميدن مقداري از آب دهان بيرون انداخته شود اين است فرق ما بين نفث و تفل.در نهج البلاغه خطبۀ 191. هست كه امام عليه السلام بآن شخص فرمود: «فانّما نفث الشّيطان علي لسانك» شيطان بر زبان تو دميد كه اين سخن گفتي و در خطبۀ 81. فرموده: شما را بر حذر ميدارم از دشمنيكه (شيطان) بطور مخفي در سينه ها نفوذ كرده و «نفث في الآذان نجيّا» در گوشها نجوي كنان دميده است.در كافي از امام صادق عليه السلام نقل شده «ما من مؤمن الّا و لقلبه اذنان في جوفه اذن ينفث فيه الوسواس الخنّاس و اذن ينفث فيها الملك فيؤيد الله المؤمن بذلك فذلك قوله: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» در اين حديث نيز نفث بمعني دميدن است دميدن معنوي و در روايت آمده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه

و آله فرموده: الا و انّ الرّوح الامين نفث في روعي» راغب در مفردات گفته: «النفث: قذف الريق القليل و هو اقلّ من التّفل» يعني آن انداختن بزاق كمي است و از بزاق معمولي اندك است عبارت صحاح چنين است: «النّفث كالنّفخ و هو قليل من التّفل» قاموس نيز چنين گفته است در نهج البلاغه حكمت: 374. فرموده: همۀ اعمال نيك و جهاد در راه خدا در مقابل اهميت امر بمعروف و نهي از منكر نيستند «الا كنفثة في بحر لجّي» مگر مانند بزاقي در دريائي مواج و متلاطم.معني آيه چنين ميشود: بخداي فلق پناه مي برم از شرّ دمندگان در گره ها. ظاهرا مراد دميدن است نه بزاق انداختن.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 89

اهل تفسير نفاثات را زنان ساحر گفته اند كه جادوي خود را در گره ها ميدميدند و شخص از شر آنها بخدا پناه مي برد. در مجمع فرموده: از عايشه و ابن عباس نقل كرده اند: لبيد بن اعصم يهودي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را سحر كرد و آن جادو را در چاه بني زريق دفن نمود، در نتيجه آن حضرت مريض شد روزي آن بزرگوار خوابيده بود كه دو نفر فرشته آمده يكي در كنار سر و ديگري در كنار پايش نشست، قضيه را بآنحضرت خبر داده و گفتند: كه جادو در چاه ذروان در پوست شاخۀ خرما در زير سنگ پائين چاه است كه آبكش روي آن ميايستد، آنحضرت بيدار شد زبير و عمار و علي عليه السلام را فرستاد آب چاه را كشيدند، سنگرا برداشتند و جادو را بيرون آورده ديدند كه در آن خورده هاي- موي سر و دندانه هاي شانه و چيز

گره دار كه دوازده گره داشت و با سوزن دوخته بودند، قرار دارد، در نتيجه معوذتين قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ- … قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ نازل شد هر آيه ايكه آنحضرت ميخواند گرهي باز ميگشت و رسولخدا خود را سبك يافت كه گويا از بندرها شده است.طبرسي رحمه الله آنگاه اين روايت را ردّ ميكند كه در «سحر» تحت عنوان «آيا سحر در آنحضرت اثر داشت» مشروحا گفته ايم.بعضي از محققين احتمال داده اند: نفّاثات نيروهاي دمنده است و «الْعُقَدِ» پروتونهاي اتم است كه بوسيلۀ دميدن آن نيروهاي مرموز الكترونهائي از پروتون جدا شده و در اطراف هسته بحركت در ميايند و آن باعث انبساط جهان است راجع به تمام مطلب رجوع شود به «سحر- فلق- غسق».

نفح:؛ ج 7، ص: 89

نفح: وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ انبياء: 46.نفح بمعني وزيدن است «نفح الرّيح نفحا: هبّت» نفحه بمعني يك وزيدن است راغب گويد «له نفحة طيّبة» آنرا وزيدني است از خير

قاموس قرآن، ج 7، ص: 90

و در شرّ بطور استعاره است يعني اگر كمي از عذاب پروردگارت بآنها برسد گويند: واي بر ما كه ستمگران بوديم، اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نفخ:؛ ج 7، ص: 90

نفخ: دميدن. ارباب لغت گفته اند: «النّفخ: نفخ الرّيح في الشّي ء» چنانكه فرموده: حَتّٰي إِذٰا سٰاويٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قٰالَ انْفُخُوا … كهف: 96.تا چون ميان دو كوه را (با تكه هاي آهن پر و برابر) كرد گفت بدميد.فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ آل عمران: 49. و در آن ميدمم پس باذن خدا مرغي ميشود. در اين دو آيه دميدن متعارف مراد است اوّلي با منفخ آهنگري، دوّمي با دهان.فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ حجر: 29.اين تعبير در سورۀ سجده: 9. و سورۀ ص: 72. نيز آمده است مراد از آن دميدن روح در وجود انسان اوّلي است. آيا جسدي بود كه در آن روح دميده شد و انسان زنده گرديد و يا مراد از نفخ روح اعطاء تفكّر و اختيار است كه بانسان داده شد و لياقت خليفة اللهي يافت. و الله اعلم. پيداست كه نفخ روح دميدن معنوي و نفخ بخصوصي است.وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرٰانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِيهِ مِنْ رُوحِنٰا تحريم: 12. وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا انبياء: 91. نفخ روح در وجود مريم بوسيلۀ ملك درست براي ما روشن نيست ولي هر چه

باشد مريم بدان وسيله بعيسي عليه السلام حامله گرديد. ضمير «فِيهِ» در آيۀ اوّل راجع به «فرج» است معلوم ميشود كه نفخ از آنمحلّ بوده است.وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً كهف: 99. فَإِذٰا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وٰاحِدَةٌ حاقّه: 13. بيشتر الفاظ نفخ در قرآن مجيد دربارۀ نفخ صور در قيامت است كه دوازده بار ذكر شده و در «صور» دربارۀ آن سخن گفته ايم.

نفاد:؛ ج 7، ص: 90

نفاد: فاني شدن. تمام شدن.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 91

راغب گويد: النّفاد الفناء» در لغت آمده «نفد زاد القوم» توشۀ قوم تمام گرديد. در نهج البلاغه حكمت 57.فرموده: «القناعة مال لا ينفد» قناعت مالي است كه تمام نميشود.إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ ص: 54. اين روزي ما است كه آنرا تمام شدن نيست (تمام نميشود) مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ نحل: 96. آنچه نزد شماست تمام ميشود و آنچه نزد خداست هميشگي است.قُلْ لَوْ كٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمٰاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً كهف: 109. نظير اين آيه است آيۀ 27.از سورۀ لقمان و در «كلم» تحت عنوان كلمات در قرآن مشروحا بررسي شده است.

نفذ:؛ ج 7، ص: 91

نفذ: يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لٰا تَنْفُذُونَ إِلّٰا بِسُلْطٰانٍ رحمن: 33. اين كلمه فقط سه بار در كلام الله آمده آنهم در يك آيه. نفوذ و نفاذ بمعني سوراخ كردن و خارج شدن بآنطرف است لذا در مصباح گفته: «نفذ السّهم: خرق الرّمية و خرج منها» يعني تير هدف را سوراخ كرد و از آنطرف خارج گرديد. «نفوذ امر» مطاع بودن آنست انفاذ و تنفيذ امر، اجرا كردن آن ميباشد. معني آيه چنين است: اي جماعت جنّ و انس اگر ميتوانيد از اطراف آسمانها و زمين خارج شويد، خارج شويد، نميتوانيد خارج شويد مگر بتسلط و قدرتي. در آيۀ بعدي آمده يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلٰا تَنْتَصِرٰانِ شعله اي از آتش و دخان بر شما فرستاده شود كه دفع آن نتوانيد.ظاهرا مراد آنست كه در

صورت خارج شدن از اقطار آسمانها و زمين چنين اتفاقي روي خواهد داد و ظاهر آنستكه اگر بشر سلطان و قدرت داشته باشد خروج از اقطار آسمانها و زمين براي وي ممكن خواهد بود.آيا ساختن «آپلو» براي رفتن بماه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 92

رسيدن به «سلطان» است؟! آيا با آپلو بشر از اقطار زمين خارج نشد؟! آيا گردش در ماوراء جوّ بوسيلۀ «ناويز»ها و قمرهاي مصنوعي خروج از اقطار زمين نيست؟!. آيا «آپلو»ها از اقطار زمين و سموات هفتگانۀ آن خارج نشدند؟! آيا مراد از شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ كه نكره آمده اشعۀ ماوراء بنفش و اشعۀ كيهاني سوزان نيست؟! آيا «نحاس» كه بمعني مس، دود و سرب مذاب آمده سنگهاي آسماني نيست كه با سرعت 48 هزار كيلومتر در ساعت در فضا حركت ميكنند؟! و مانند دانه هاي شن و گاهي هم بزرگ اند؟! النهايه آپلو داراي حفاظ و سلطان است كه آن سنگها و اشعه در بدنۀ آن كارگر نيست!!!.آيا قرآن مجيد با اين آيه يادآوري كرده كه بشر خليفة الله روزي با تفكّر خدا دادي بآن «سلطان» دست خواهد يافت؟! هر چه هست هر دو آيه بسيار قابل دقّت اند.

نفر:؛ ج 7، ص: 92

نفر: (بر وزن فلس) نفر اگر با «من» و «عن» آيد بمعني دوري و تفرّق باشد و اگر با «الي» باشد بمعني خروج و رفتن است و بعبارت ديگر اگر گوئيم: «نفر منه و عنه» يعني از آن دور شد و اگر گوئيم «نفر اليه» يعني بسوي آن رفت. در قاموس گويد: «النفر: التّفرّق» و در اقرب الموارد آمده: «نفرت الدّابّة من كذا» يعني از آن ترسيد و كنار شد. در مجمع ذيل قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا توبه:

38. گويد: نفر رفتن است بسوي آنچه بر آن تهييج شده و در جاي ديگر گفته: آن در اصل بمعني فزع است.فَلَوْ لٰا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ توبه: 122. آن در تقدير «فلولا نفر الي طلب العلم» است يعني چرا از هر گروه دسته اي بطلب علم خارج نميشوند تا در دين عالم باشند راجع باين آيه در «فقه» بحث شده است.يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبٰاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً نساء: 71. اي اهل ايمان احتياط (و اسلحۀ) خويش را بر گيريد و گروه گروه يا همگي بجهاد خارج شويد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 93

نفور: (بر وزن عقول) بمعني دوري است بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ ملك: 21. بلكه در طغيان و دوري از حق اصرار ورزيدند و اگر با «الي» آيد بمعني رفتن و خروج باشد چنانكه در اقرب الموارد هست.استنفار: رم دادن و رم كردن و طلب خروج و حركت است كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ. فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ مدثر: 50 و 51. گوئي آنها الاغهاي رم كرده اند كه از شير گريخته.

نَفَر:؛ ج 7، ص: 93

نَفَر: (بر وزن فرس) گروه. دسته.وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ احقاف: 29. آنگاه كه گروهي از جنّ را بسوي تو برگردانديم كه قرآن را استماع ميكردند. قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً جنّ: 1. در قاموس گفته نفر عبارت است از همه مردم و نيز گروهي از مردان كه از ده نفر كم باشد.در كشاف ذيل آيه 47. سوره نمل گفته: فرق بين رهط و نفر آنست كه نفر از سه است تا نه و رهط

از سه است تا ده يا از هفت تا ده و در اقرب الموارد گويد: گروهي است از سه تا ده و بقولي از سه تا هفت نفر از مردان و اگر بيشتر از ده باشد نفر گفته نميشود.أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مٰالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً كهف: 34. مراد از نفر در آيه عشيره است طبرسي فرموده عشيره نفر خوانده شده كه با انسان در حوائج او سعي و حركت ميكنند.نفير: مثل نفر است بمعني جماعتي از مردان در مجمع فرموده: نفير عددي از مردان است زجّاج گفته: ممكن است جمع نفر باشد، نفير و نفر انسان، عشيره او است كه ياريش كرده و با او كوچ كنند وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً اسراء: 6. ياري ميدهيم شما را با اموال و فرزندان و عشيره و يارانتان را زياد ميگردانيم.

نفس:؛ ج 7، ص: 93

نفس: تنفّس عبارت است از گسترش و توسعه يافتن وَ اللَّيْلِ إِذٰا عَسْعَسَ. وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ تكوير:

قاموس قرآن، ج 7، ص: 94

17 و 18. قسم بشب كه در آيد و قسم بصبح كه گسترش يابد نفس بدين معني بر وزن فرس است كه در قاموس آنرا وسعت و گسترش گفته است.تنافس: بمعني مسابقه دو نفس در رسيدن بچيز مطلوب است بقول راغب آن مجاهده نفس است در رسيدن و شبيه شدن بفضلاء بي آنكه ضرري بديگري برساند وَ فِي ذٰلِكَ فَلْيَتَنٰافَسِ الْمُتَنٰافِسُونَ مطففين: 26.و در رسيدن بآن نعمت بهشتي مسابقه و رغبت كنند مسابقه كنندگان.

نَفْس؛ ج 7، ص: 94

اشاره

نفس (بر وزن فلس) در اصل بمعني ذات است. طبرسي ذيل وَ مٰا يَخْدَعُونَ إِلّٰا أَنْفُسَهُمْ بقره: 9. فرموده: نفس سه معني دارد يكي بمعني روح ديگري بمعني تأكيد مثل «جائني زيد نفسه» سوم بمعني ذات و اصل همان است.در صحاح گفته: نفس بمعني روح است. «خرجت نفسه» يعني روحش خارج شد ايضا نفس بمعني خون است «ما ليس له نفس سائلة لا ينجس الماء اذا مات فيه» آنكه خون جهنده ندارد اگر در آبي بميرد آب نجس نميشود تا ميگويد نفس بمعني عين و ذات شي ء است.ظاهرا خون را از آن نفس گفته اند كه روح با آن از بدنش خارج ميشود.

نفس در قرآن مجيد؛ ج 7، ص: 94

نفس در قرآن مجيد در چند معني بكار رفته كه نقل ميشود: 1- روح. مثل اللّٰهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضيٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْريٰ إِليٰ أَجَلٍ مُسَمًّي زمر: 42. چون براي روح مرگي نيست لذا بايد در «مَوْتِهٰا» مضاف مقدر كرد و يا قائل بمجاز عقلي شد يعني «حين موت أبدانها» ايضا در وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ بايد گفت: «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ بَدَنُها» يعني: خدا ارواح را در حين موت از ابدان ميگيرد و روحي را كه بدنش نمرده در وقت خواب قبض ميكند، آنگاه روحي را كه در خواب گرفته نگاه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 95

ميدارد اگر مرگ را بر صاحب آن نوشته باشد و ديگري را تا وقتي معين ببدن ميفرستد. در باره روح مجرّد از نظر قرآن در «روح» شرحي نوشته ايم.2- ذات و شخص. مثل وَ اتَّقُوا يَوْماً لٰا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً بقره: 48. بترسيد از روزيكه كسي

از كسي كفايت نميكند.3- در آياتي نظير وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّٰا مٰا رَحِمَ رَبِّي يوسف: 53. وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا. فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا شمس: 7 و 8. ميشود منظور تمايلات نفساني و خواهشهاي وجود انسان و غرائز او باشد كه با اختياري كه داده شده ميتواند آنها را در مسير حق يا باطل قرار دهد لذا فرموده: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا. وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا شمس: 9 و 10. ايضا در وَ لٰا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ قيامه: 2. كه ظاهرا وجدان و درك آدمي مراد است و نيز در آياتي نظير وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَويٰ نازعات: 40. همين معني بنظر ميايد ايضا فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ مائده: 30.4- قلوب و باطن. در آياتي نظير وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً اعراف: 205. وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ احزاب: 37.فَأَسَرَّهٰا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ يوسف: 77. فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسيٰ طه: 67. رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِي نُفُوسِكُمْ اسراء: 25. مراد از نفس و نفوس در اين آيات بايد قلوب و باطن انسانها باشد يعني اين چيز در درون آدمي است در «قلب» آياتي در اين زمينه نقل كرده ايم كه در بعضي از آيات بجاي نفوس قلوب ذكر شده نظير: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِي نُفُوسِكُمْ اسراء: 25. و وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا فِي قُلُوبِكُمْ احزاب: 51.5- يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالًا كَثِيراً وَ نِسٰاءً سوره نساء: 1. نظير اين آيه است: آيه 98: انعام- 189: اعراف

قاموس قرآن، ج 7، ص: 96

و

6: زمر كه فرموده: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا بنظر ميايد مراد از نفس در اين آيات بشر اوّلي است.

نفش:؛ ج 7، ص: 96

نفش: وَ تَكُونُ الْجِبٰالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ قارعه: 5. نفش صوف آنست كه اجزاء پشم را از هم جدا كنيم تا حجمش بزرگ شود منظور از منفوش در آيه حلّاجي شده است يعني: كوهها مانند پشم رنگارنگ حلّاجي شده شوند.وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ انبياء: 78.نفش غنم پراكنده شدن آنست.در مجمع فرموده: نفش غنم و ابل آنست كه در شب پراكنده شده و بي چوپان بچرد يعني: داود و سليمان وقتيكه حكم ميكردند در باره كشت كه گوسفندان قومي در شب آنرا چريدند و ما بحكم آنها شاهد بوديم. قضيّه در «داود» بررسي شده است اين كلمه بيشتر از دو بار در قرآن مجيد نيامده است.

نفع:؛ ج 7، ص: 96

نفع: فائده. بهره. هٰذٰا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ مائده: 119.و آن مقابل ضرر است كه فرموده: لٰا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لٰا ضَرًّا اعراف: 188. يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ حجّ: 13.فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْريٰ اعلي: 9. بعضي گفته اند «ان» در آيه بمعني «قد» است يعني يادآوري كن كه يادآوري فايده ميدهد و آن اخبار است باينكه تذكر فائده دارد، بقول بعضي تقدير آيه «ان نفعت و ان لم تنفع» است يعني تذكّر بده خواه مفيد باشد يا نه.ولي ظاهرا شرط حقيقي است و منظور آنست: اگر تذكّر فايده ندهد و لغو باشد، ديگر تذكّر نده.بنظر ميايد: تذكّر غير از ابلاغ و تذكّر اوّلي است كه بايد بهمه بشود آيات بعدي اين مطلب را روشن ميكند كه فرموده: سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشيٰ.وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي. الَّذِي يَصْلَي النّٰارَ الْكُبْريٰ يعني آنكه روح خشيت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 97

دارد متذكّر ميشود و

آنكه اشقي است از تذكّر سر مي پيچد علي هذا تذكّر لزومي ندارد و لغو خواهد بود ابلاغ اولي كه براي اتمام حجت است كافي خواهد بود پس فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّٰي عَنْ ذِكْرِنٰا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا نجم: 29.آيه ذيل در باره ابلاغ و تذكّر اوّلي است فَذَكِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَكِّرٌ.لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ. إِلّٰا مَنْ تَوَلّٰي وَ كَفَرَ. فَيُعَذِّبُهُ اللّٰهُ الْعَذٰابَ الْأَكْبَرَ غاشيه: 21- 24.

نفق:؛ ج 7، ص: 97

نفق: نفق (بر وزن فرس) و نفاق (بفتح- ن) بمعني خروج يا تمام شدن است.در مجمع ذيل آيه نَفَقاً فِي الْأَرْضِ انعام: 35. فرموده: اصل نفق بمعني خروج است. و در ذيل آيه 3. بقره فرموده: إنفاق اخراج مال است «انفق ماله» مال خويش را از ملكش خارج كرد. در لغت آمده: نفقت الدّابَّة نفوقا: مات و خرج روحها».راغب ميگويد: «نفق الشّي ء: مضي و نفد» يعني شي ء رفت و تمام شد در صحاح گويد: «نفق الزّاد نفقا: نفد» توشه تمام شد. زمخشري از يعقوب نقل كرده: «نفد الشّي ء و نفق واحد» يعني هر دو بيك معني است.علي هذا انفاق را از آن انفاق گويند كه شخص مال را بدان وسيله از دستش خارج ميكند و يا فاني مي نمايد. وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ بقره: 273. آنچه از مال در راه خدا خرج ميكنيد خدا بآن دانا است قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفٰاقِ اسراء: 100. بگو اگر مالك خزائن رحمت پروردگارم بوديد آنوقت از خرج كردن امساك ميكرديد از ترس آنكه خرج كنيد تمام شود، راغب آنرا لازم و بمعني تمام شدن دانسته است.نفقة: آنچه خرج و مصرف ميشود.

وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ بقره: 270.آنچه از نفقه خرج كرديد و يا نذريكه انجام داديد خدا آنرا ميداند. جمع

قاموس قرآن، ج 7، ص: 98

آن نفقات است، وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلّٰا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّٰهِ توبه: 54.

إنفاق؛ ج 7، ص: 98

انفاق يعني خرج مال در راه خدا اعمّ از واجب و مستحبّ از چيزهائي است كه قرآن و روايات در باره آن بسيار تشويق كرده اند و آن يكي از اسباب تعديل ثروت و پر كردن شكاف جامعه ها است، بخل و امساك هر قدر مذموم و منهيّ است در مقابل انفاق مانند آن و بيشتر از آن ممدوح ميباشد.خداوند ميفرمايد: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ثُمَّ لٰا يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لٰا أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ بقره: 262.و نيز آنانرا بزارعي تشبيه كرده كه با كاشتن يك دانه، هفتصد دانه بلكه بيشتر بدست مياورند مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ بقره: 261.

نفاق؛ ج 7، ص: 98

نفاق مصدر است بمعني منافق بودن، منافق كسي است كه در باطن كافر و در ظاهر مسلمان است يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ آل- عمران: 167. طبرسي در وجه اين تسميه در جائي ميگويد: منافق بسوي مؤمن با ايمان خارج ميشود و بسوي كافر با كفر. و در جاي ديگر ميگويد: علت اين تسميه آنست كه منافق از ايمان بطرف كفر خارج شده است.ناگفته نماند: نفق (بر وزن فرس) نقبي است در زير زمين كه درب ديگري براي خروج دارد و در آيه فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمٰاءِ انعام: 35. مراد همان نقب است يعني اگر بتواني نقبي در زمين يا نردباني بر آسمان بجوئي.و نيز ناگفته نماند: يربوع خزنده ايست شبيه بموش (شايد موش صحرائي يا راسو بوده باشد) اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 99

خزنده دو لانه ميسازد يكي

بنام نافقاء كه آنرا مخفي ميدارد ديگري بنام قاصعاء كه آشكار است چون دشمن در قاصعاء بآن حمله كند وارد نافقاء شده و از آن خارج ميشود اين مطلب در صحاح و قاموس و اقرب- الموارد نقل شده، طبرسي در علّت تسميه نافقاء فرموده كه: يربوع از آن خارج ميشود.بنظر راغب در مفردات و فيومي در مصباح تسميه منافق از «نفق» بمعني نقب است كه از راهي بدين وارد و از راه ديگري خارج ميشود.بهر حال منافق را از آن منافق گوئيم كه از ايمان خارج شده چنانكه از طبرسي نقل شد و يا از دري وارد و از در ديگري خارج شده چنانكه از راغب نقل گرديد و شايد از إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ توبه: 67.علت تسميه را فهميد كه فسق بمعني خروج است.فعل نفاق از باب مفاعله آيد مثل: أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ نٰافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حشر: 11.منافق از كافر خطرناكتر و عذاب او در آخرت از كافر سختتر است زيرا كه بحكم دزد خانگي است و پلي است كه كفّار بوسيله آن بخرابكاري در اسلام راه مييابند قرآن مجيد ميفرمايد: إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ نساء: 145. منافقان در پائين ترين درجه آتش هستند و نيز فرموده: وَعَدَ اللّٰهُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْكُفّٰارَ نٰارَ جَهَنَّمَ توبه: 68.در صدر اول اسلام منافقان در كارهاي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بسيار كار شكني كردند حالاتشان اغلب در سوره توبه كه در سال نهم هجرت نازل شده و در سوره منافقون و جاهاي ديگر مذكور است و نيز زنان منافق نيز كم نبوده اند كه قرآن پنج بار «منافقات»

را در رديف «منافقين» آورده است.

نفل:؛ ج 7، ص: 99

نفل: (بر وزن فلس) زيادت.چنانكه در نهايه و اقرب الموارد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 100

و در مجمع و المنار ذيل: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ گفته اند: نماز نافله را از آن نافله گويند كه زايد بر واجب است. ايضا نفل بمعني عطيّه آمده چنانكه در قاموس و صحاح گفته، طبرسي نسبت آنرا به «قول» داده است و نفل (بر وزن فرس) بمعني غنيمت و هبه و زيادت است، جمع آن انفال ميباشد مثل سبب و اسباب.راغب گويد: گفته اند نفل بعينه غنيمت است ليكن باعتبار آنكه با فتح بدست آمده غنيمت و باعتبار آنكه عطائي است از جانب خدا بدون استحقاق، نفل گفته ميشود.وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ انبياء: 72.نافله بمعني عطيّه است يعني: اسحق و يعقوب را بابراهيم عطيه اي داديم و همه را نيكوكار گردانديم. بقولي «نافله» فقط به يعقوب راجع است.وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ عَسيٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً اسراء: 79. يعني بعضي از شب را با قرآن (نماز) بيدار باش كه زيادتي بر فرائض و يا عطيّه اي است نسبت بتو، شايد خدايت تو را بمقام پسنديده اي برساند باتفاق روايات فريقين و اجماع مفسران مقصود از مقام محمود مقام شفاعت است. آيه ظاهرا راجع بنماز شب باشد.در مجمع از ابن عباس نقل شده: نماز شب بر آنحضرت واجب و بر ديگران فضيلت بود در صافي از تهذيب از امام صادق عليه السّلام منقول است كه از نوافل پرسيدند فرمود: «فريضة ففزع السامعون» از اينكه امام فرمود: واجب است شنوندگان ترسيدند فرمود: مقصودم نماز شب است بر رسول خدا صلّي اللّه عليه

و آله كه خدا فرموده: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ.ظاهرا از آيه اختصاص آنرا بر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نفهميده اند گر چه در جوامع الجامع آنرا معناي اوّل گفته است مجلسي رحمه اللّه در بحار باب فضائل و خصائص آنحضرت آيه فوق را نقل كرده و فقط كلمات

قاموس قرآن، ج 7، ص: 101

طبرسي را از مجمع نقل كرده است.ولي در عين حال از كلمه «لك» و اينكه نافله شب براي همه مستحب است ميشود وجوب آنرا براي آنحضرت استظهار كرد مخصوصا با روايتيكه از تهذيب نقل گرديد و مخصوصا با ذيل آيه كه مخصوص بآنحضرت است عَسيٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً.

انفال؛ ج 7، ص: 101

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ انفال: 1. انفال چنانكه گفته شد جمع نفل است بمعني غنيمت و هبه و زيادت.ظاهرا بغنائم از آنجهت انفال گفته اند كه زائداند بر مقصود از جنگ، كه غرض اصلي از آن، گسترش دين و دفاع از حريم اسلام است و در روايات اهل بيت عليهم- السّلام انفال عبارتند از: 1- هر زمين متروكيكه اهل آن از بين رفته اند.2- زمينهائيكه با صلح گرفته شده مثل بحرين و فدك.3- اراضي موات.4- جنگلها.5- قلل كوهها.6- معادن.7- مراتع.8- سيل گاهها.9- ميراث كسانيكه وارث ندارند.10- و امثال آنچه گفته شد.اينها را از آن انفال گويند كه زايداند از آنچه مردم مالك شده اند و اينها ثروتهاي عمومي اند كه با صلاحديد امام عليه السّلام و حكّام شرعي در مصارف عمومي مورد استفاده قرار ميگيرند، در وسائل از كافي در ضمن حديثي از حضرت كاظم

عليه السّلام نقل شده: «و الانفال كلّ ارض خربة باد اهلها، و كلّ ارض لم يوجف عليها ب خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ و لكن صالحوا صلحا و اعطوا بايديهم علي غير قتال، و له (الامام) رؤوس الجبال و بطون الاودية و الاجام و كلّ ارض ميّتة

قاموس قرآن، ج 7، ص: 102

لا ربّ لها و له صوافي الملوك ما كان في ايديهم من غير وجه غصب لانّ الغصب كلّه مردود، و هو وارث من لا وارث له يعول من لا حيلة له … » . بهر حال صريح آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ آنست كه انفال اعمّ از غنائم جنگي و غيره همه مال خدا و رسول است و در حكم اوّلي كسي را بر آنها حقّي نيست مگر آنكه خدا و رسول بدهند و چون در سوره انفال مقداري از آيات جنگ معروف «بدر» ذكر شده و در آيه 41 وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ … آمده، روشن ميشود كه مراد از انفال در يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ غنائم جنگ بدر و الف و لام آن براي عهد است و امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق عليهم السّلام و نيز ابن مسعود آنرا يَسْئَلُونَكَ الْأَنْفٰالَ بدون «عن» خوانده اند، اين نيز مؤيّد مطلب فوق است.ولي الف و لام در قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ براي استغراق است يعني از تو از انفال (غنائم) جنگ بدر ميپرسند بگو: تمامي انفال (اعم از غنائم و غيره) مال خدا و رسول است.مانعي ندارد كه غنائم جنگي بحكم اوّلي

مال خدا و رسول باشد ولي بحكم آيه وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ پنج يك آن كنار شده بقيّه بمجاهدين داده شود.در خاتمه بايد دانست في ء رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نيز از انفال است و قسمت دوّم از انفاليكه نقل كرديم ميباشد در «في ء» آيات و محل مصرف آن بررسي شده و براي تمام مطلب بايد بآنجا رجوع شود.

نفي:؛ ج 7، ص: 102

نفي: أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ مائده: 33. مراد از نفي در آيه نفي بلد و تبعيد است و آن يكي از مجازاتهاي محارب (سارق مسلّح) است كه در «حرب» بررسي شده است يعني: يا دستها

قاموس قرآن، ج 7، ص: 103

و پاهايشان بعكس بريده شود و يا از آنمحل تبعيد شوند «نفاه من بلده: اخرجه منه و سيّره الي غيره» اين لفظ فقط يكبار در كلام اللّه آمده است.

نقب:؛ ج 7، ص: 103

نقب: سوراخ كردن. راغب گويد: نقب در ديوار و پوست مانند ثقب (سوراخ كردن) است در چوب.فَمَا اسْطٰاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً كهف: 97. يعني نتوانستند از آن سدّ بالا روند و نتوانستند آنرا سوراخ كنند طبرسي آنرا سوراخ وسيع و نيز راهيكه در كوه است گفته است.وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلٰادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ ق: 36.تنقيب: بمعني سير كردن و راه رفتن است در مفردات گفته: «نقّب القوم: ساروا» طبرسي گويد: تنقيب باز كردن راهي است كه صلاحيت رفتن دارد و در شعر امرؤ القيس بمعني مسافرت است كه گويد: لقد نقّبت في الآفاق حتّي رضيت من الغنيمة بالاياب در آفاق مسافرت كردم تا جائيكه غنيمت را در بازگشتن دانستم. ظاهرا مراد از آيه راهها باز كردن است يعني: چه بسيار قويتر از آنها را كه هلاك گردانديم و آنها در سرزمين ها راهها باز كردند (و يا در بلاد مسافرتها كردند) آيا فراري از هلاك داشتند؟وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً مائده: 12. نقيب القوم كسي است كه از احوال و از

وضع قوم مطّلع است و وضع آنها را جستجو ميكند، گوئي اسرار آنها را سوراخ كرده و پي ميبرد راغب گويد: «النّقيب: الباحث عن القوم و عن أحوالهم» ظاهرا مراد از آن در آيه سرپرست است نظير امامان- عليهم السّلام در امت اسلامي يعني از بني اسرائيل پيمان اكيد گرفتيم كه بدستور دين عمل كنند و در ميان آنها دوازده سرپرست و پيشوا بر انگيختيم، ظاهرا آنها رؤساء اسباط دوازده گانه بني اسرائيل بوده اند و «بَعَثْنٰا» نشان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 104

ميدهد كه مأموريتشان خدائي بوده است ولي آيه در پيامبر بودنشان صريح نيست زيرا بعث در غير پيغمبر نيز بكار ميرود و بنظر ميايد كه مروّج شريعت تورات بوده اند.

نقذ:؛ ج 7، ص: 104

نقذ: انقاذ بمعني نجات دادن و خلاص كردن است. «الانقاذ: التّخليص عن ورطة» وَ كُنْتُمْ عَليٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا آل عمران: 103. در كنار گودال آتش بوديد كه از آن خلاصتان كرد و نجاتتان داد وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَيْئاً لٰا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ حج: 73. اگر مگس چيزي از آنها بگيرد. آنرا خلاص نتوانند كرد. نقذ و انقاذ و استنقاذ بيك معني اند (اقرب).

نقر:؛ ج 7، ص: 104

نقر: فَإِذٰا نُقِرَ فِي النّٰاقُورِ. فَذٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ مدثّر: 8 و 9. راغب گفته: نقر كوبيدن چيزي (مثل كوبيدن طبل) است كه منجرّ بسوراخ شدن آن باشد، منقار آنست كه با آن ميكوبند مثل منقار پرنده. طبرسي نيز كوبيدن گفته است و گويد ناقور آنست كه آنرا براي صدا كردن ميكوبند در نهايه گويد در حديث آمده: «نهي عن نقرة الغراب» و آن اين است كه كسي نماز را خيلي تند بخواند گوئي مانند كلاغ منقار بزمين ميزند.بهر حال «نُقِرَ فِي النّٰاقُورِ» بجاي يُنْفَخُ فِي الصُّورِ است يعني آنگاه كه در ناقور كوبيده شود و قيامت پديد آيد، آنزمان روز سختي است. قاموس، مفردات و مجمع آنرا صور گفته اند.نقير: خال يا فرو رفتگي كوچكي است در پشت هستۀ خرما. در قاموس گويد: «النَّقير نكتة في ظهر النّواة» راغب گفته فرو رفتگي «جزئي» است در پشت هسته كه چيز سبك (و حقير) را با آن مثل زنند طبرسي نيز مثل قاموس گفته و اضافه كرده: گوئي منقاري بآنجا زده اند: فَإِذاً لٰا يُؤْتُونَ النّٰاسَ نَقِيراً- … فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لٰا يُظْلَمُونَ نَقِيراً نساء: 53 و 124.يعني بقدر نقير چيزي بكسي ندهند و بقدر نقير مظلوم و ناقص الاجر نگردند.

نقص:؛ ج 7، ص: 104

نقص: كم كردن و كم شدن. قَدْ عَلِمْنٰا مٰا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ ق: 4.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 105

دانسته ايم آنچه را كه زمين از آنها كم ميكند وَ لٰا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلّٰا فِي كِتٰابٍ فاطر: 11. و از عمرش چيزي كم نميشود مگر در كتابي است اوّلي متعدي و دوّمي لازم بكار رفته است. وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ هود: 109.

نقض:؛ ج 7، ص: 105

نقض: شكستن. خواه ظاهري باشد مثل «نقض العظم» يعني استخوانرا شكست و از آنست وَ لٰا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً نحل: 92. نباشيد مانند زنيكه رشته خويش را بعد از تابيدن شكست و پنبه كرد و قطعه قطعه نمود راجع باين آيه در «غزل» توضيح داده شده است.و خواه معنوي مثل شكستن پيمان و در كلام اللّه مجيد بيشتر در معنوي بكار رفته است وَ لٰا تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا نحل: 91. عهدها را بعد از تأكيد نشكنيد. الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ لٰا يَنْقُضُونَ الْمِيثٰاقَ رعد: 20. آنانكه بعهد خدا وفا ميكنند و پيمان محكم را نميشكنند. رجوع شود به «عهد».وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ شرح: 2 و 3. أَنْقَضَ را سنگين كردن گفته اند شايد آن مبالغه در سنگيني باشد كه گوئي از سنگيني پشت را ميشكند يعني بار سنگينت را از تو برداشتيم كه پشتت را سنگيني ميكرد.

نقع:؛ ج 7، ص: 105

نقع: غبار. فَالْمُغِيرٰاتِ صُبْحاً.فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً عاديات: 3 و 4. هجوم برندگان در وقت صبح كه در اثر دويدن غبار بر انگيختند. رجوع شود به «عدو- عاديات» اين لفظ تنها يكبار در كلام- اللّه آمده است.

نقم:؛ ج 7، ص: 105

نقم: نقم بمعني انكار شي ء است طبرسي فرمايد: «نقم الامر نقما» يعني آنرا انكار كرد، عقوبت را نقمه گويند زيرا كه آن در مقابل شي ء انكار شده واجب است. راغب ميگويد: «نقمت الشّي ء» يعني آنرا انكار كردم خواه با زبان و خواه با عقوبت در صحاح و قاموس اكراه و در مصباح اشدّ الكراهة نيز گفته است كه از افراد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 106

انكار ميباشد.وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلّٰا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ بروج: 8. يعني: مكروه نداشتند از آنها مگر ايمان آوردنشان را بخداي عزيز پسنديده.قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا إِلّٰا أَنْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ … مائده: 59. بگو اي اهل كتاب آيا از ما جز ايمانمان بخدا را مكروه ميداريد؟!.وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ آل عمران: 4. خدا توانا و صاحب انتقام است يعني كار بد را با عقوبت انكار ميكند چنانكه راغب گفته فَلَمّٰا آسَفُونٰا انْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ زخرف: 55. چون ما را بخشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم، معلوم شد كه انتقام مجازات است در مقابل عمل بد.

نكب:؛ ج 7، ص: 106

نكب: عدول. انحراف «نكب عنه: عدل» در نهج البلاغه خطبه 123.در باره اهل صفّين فرموده: «نكبّ عن الطّريق» از راه حق منحرف اند وَ إِنَّ الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرٰاطِ لَنٰاكِبُونَ مؤمنون: 74.آنانكه بآخرت تسليم نميشوند از راه راست منحرف اند.هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا … ملك: 15. منكب بمعني شانه انسان و نيز بمعني ناحيه هر چيز است جمع آن مناكب است اگر مناكب زمين بمعني شانه هاي آن باشد از اين ميتوان بكرويّت زمين استدلال كرد و در اين صورت همه جاي زمين شانه آن است و آن

مفيد كرويّت ميباشد و اگر مراد نواحي زمين باشد ربطي بكرويّت نخواهد داشت يعني: اوست كه زمين را براي شما رام كرد در اطراف آن راه برويد. منظور از آيه مسخّر و رام بودن زمين است نسبت بانسان و تصرفاتش.راغب كه منكب را بمعني شانه ميداند گويد: استعاره بودن مناكب بزمين مانند استعاره بودن ظهر است بر آن در مٰا تَرَكَ عَليٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ فاطر: 45. اين لفظ فقط دو بار در كلام اللّه آمده است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 107

نكث:؛ ج 7، ص: 107

نكث: شكستن. و آن نظير نقض است كه گذشت. در مجمع آنرا نقض عهد گفته عهديكه لازم الوفاء است راغب استعمال آنرا در نقض عهد استعاره ميداند. در قرآن مجيد همه جا در نقض عهد آمده مگر در «أَنْكٰاثاً» كه خواهد آمد فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَليٰ نَفْسِهِ فتح: 10. هر كه پيمان شكند بضرر خويش شكسته است. أَ لٰا تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ … توبه: 13. آيا نميجنگيد با گروهيكه پيمانهاي خويش را شكسته اند؟! وَ لٰا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً نحل: 92.نكث (بكسر- ن) چيزي است كه پس از تابيده شدن باز شده باشد ريسمان باشد يا بافته جمع آن انكاث است باز شده ها، تكّه تكّه ها نصب انكاثا يا بجهت معناي مصدري است و بجاي «نقضت أنقاضا» ميباشد و يا تقدير آن «جعلته أنكاثا» است يعني نباشيد مانند آن زن كه رشته را بعد از تابيدن شكست و تكّه ها كرد. رجوع شود به «غزل».

نكح:؛ ج 7، ص: 107

نكح: نكاح بمعني زن گرفتن است كه همان عقد نكاح باشد بمعني مقاربت و جماع نيز آيد. راغب ميگويد: نكاح در اصل براي عقد است سپس بطور استعاره بجماع گفته شده، محال است كه اوّل بجماع وضع شده سپس در عقد باستعاره باشد زيرا نامهاي جماع همه كنايات اند و عرب تصريح بآنرا قبيح ميداند و اين غير ممكن است كه با لفظ قبيح از غير قبيح تعبير آورند. (يعني لفظي كه براي جماع وضع شده در عقد خواندن بكار برند).در مجمع ذيل وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ بقره: 221: فرموده: نكاح لفظي است كه بر عقد و جماع گفته ميشود بقولي اصل آن جماع است

آنگاه در اثر كثرت استعمال به عقد نكاح گفته اند. فيومي در مصباح گويد: ابن فارس و غيره گفته اند: نكاح بر وطي و عقد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 108

اطلاق ميشود.در صحاح گفته: «النّكاح: الوطء و قد يكون للعقد» در قاموس گويد: «النّكاح الوطي و العقد له» بنظر نگارنده قول راغب اصحّ است مگر آنكه بگوئيم: نكاح در جماع و عقد هر دو مجاز است و معناي اصلي آن مخالطه و يا انضمام و نظير آنست چنانكه در مصباح المنير آمده است.ناگفته نماند: تمام موارد آن در قرآن مجيد بمعني تزويج و ازدواج است مگر الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً نور: 3. كه شايد بمعني جماع باشد و تحقيق خواهد شد. اينك بعضي از آيات.وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ … نساء: 22. زناني را كه پدرانتان تزويج كرده تزويج نكنيد (نامادريها).فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ بقره: 230.اگر (بار سوّم) زنرا طلاق دهد ديگر بر او حلال نميشود تا زن با ديگري ازدواج كند. در آيه اوّل نسبت نكاح بمرد و در آيه دوم بزن داده شده است.انكاح: از باب افعال تزويج كردن زني است بمردي و بالعكس وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ نور: 32.بي شوهران را بشوهر دهيد و بي- همسران را همسر بگيريد و اين را در باره غلامان شايسته و كنيزان نيز انجام دهيد.وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰي يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ بقره: 235. عقده بمعني گره است گوئي بوسيله نكاح، زن و شوهر بهم بسته و گره زده ميشوند ظاهرا نكاح بيان «عقده» است يعني در عده وفات بعقد نكاح

تصميم نگيريد و اجرا نكنيد تا عده وفات سر آيد.الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّٰانِيَةُ لٰا يَنْكِحُهٰا إِلّٰا زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ نور: 3.راجع باين آيه در «زنا» صحبت كرده ايم در البيان اختيار كرده كه مراد از نكاح در آيه جماع است يعني: مرد زاني زنا نميكند مگر با زن زنا كار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 109

و يا با زن مشرك كه پستتر از زن زنا كار است و زن زنا كار زنا نميكند مگر با مرد زاني و يا با مشرك كه بدتر از مرد زنا كار است ولي مؤمن اينكار را نميكند كه زنا حرام است و مؤمن مرتكب آن نميشود. نگارنده را در مراد آيه ابهام برطرف نشده است. و اللّه العالم.

نكد:؛ ج 7، ص: 109

نكد: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لٰا يَخْرُجُ إِلّٰا نَكِداً اعراف: 58. نكد (بر وزن فلس) بمعني مشقّت و قلّت است «نكد العيش: عسر و اشتدّ» يعني زندگي بسختي و عسرت رسيد «نكد البئر: قلّ ماءه» يعني آب آن چاه كم شد. «نكد» بفتح نون و كسر كاف بمعني قليل الخير است يعني: سرزمين پاك روئيدني آن باذن خدايش ميرويد و زميني كه شوره زار و خبيث است نباتش نميرويد مگر كم فائده اين لفظ يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.در الميزان فرموده: اين آيه نسبت بآيه ما قبل مفيد آنست كه رحمت الهي نسبت بخلق يكنواخت و عامّ است و اختلاف در قبول رحمت راجع بخود مردم است (بعضي طيّب اند رحمت در آنها اثر تمام دارد و بعضي خبيث اند كه استفاده كم از آن مي برند).

نكر:؛ ج 7، ص: 109

نكر: (بر وزن فرس و قفل) نشناختن گويند «نكر الامر: جهله» كار را ندانست «نكر الرّجل: لم يعرفه» يعني او را نشناخت، انكار نيز بدان معني است در مصباح آمده: «انكرته انكارا» يعني او را نشناختم. انكار بمعني عيب گرفتن و نهي كردن نيز آمده است.يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّٰهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهٰا نحل: 83 نگارنده گويد: انكار نوعي عدم قبول است.فَلَمّٰا رَأيٰ أَيْدِيَهُمْ لٰا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً هود: 70. يعني چون ابراهيم ديد دست فرشته ها بطعام نميرسد ندانست كه فرشته اند و طعام نميخورند، از آنها احساس ترس كرد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 110

وَ جٰاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ يوسف: 58. برادران يوسف آمده و بر او وارد شدند يوسف آنها را شناخت حال آنكه او را نميشناختند.نكر (بر

وزن قفل) كار دشواريكه غير معروف است. فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِيداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُكْراً طلاق: 8. از آنشهر حساب گرفتيم حسابي شديد و عذابش كرديم عذابي سخت، عذابي كه غير معروف بود و بنظر نميامد.أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً كهف: 74. آيا نفس پاكي را كشتي بي آنكه كسي را كشته باشد حقّا كه كار عجيب و غير معروفي كردي؟! نُكُر: (بضمّ- ن- ك) نيز مانند «نكر» است كه گذشت. فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدّٰاعِ إِليٰ شَيْ ءٍ نُكُرٍ قمر: 6. از آنها روي گردان و منتظر روزي باش كه خواننده آنها را بچيز سخت و ناشناخته ميخواند (كه شخص آنرا نديده است).نكير: بمعني انكار است.مٰا لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نَكِيرٍ شوري: 47. يعني در آنروز براي شما نه پناهگاهي هست و نه انكاري. نميتوانيد آنچه را كه كرده ايد انكار كنيد زيرا همه چيز روشن و آشكار شده يَوْمَ تُبْلَي السَّرٰائِرُ.فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لٰا نٰاصِرٍ طارق: 9 و 10.فَأَمْلَيْتُ لِلْكٰافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ حج: 44. مراد از نكير و انكار خدا در اين آيه و نظير آن، عقوبت است.منكر: (بصيغه مفعول) ناشناخته «مقابل معروف» كار منكر و امر منكر آنست كه بقول راغب: عقل سليم آنرا قبيح و ناپسند ميداند يا عقل در باره آن توقّف كرده و شرع بقبح آن حكم ميكند.منظور از آن در قرآن معصيت است. وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ آل عمران: 104. باشد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 111

از شما امّتي كه بخير دعوت ميكنند و بمعروف و كارهاي پسنديده (اعم از

واجب و مستحب) امر و از معصيت نهي ميكنند. شايد «من» در «منكم» براي بيان باشد نه تبعيض.

نكس:؛ ج 7، ص: 111

نكس: وارونه كردن. «نكسه نكسا: قلّبه علي رأسه و جعل أسفله اعلاه» يعني آنرا وارونه كرد. نكس الولد آنست كه در حين تولد پايش پيش از سرش بيرون آيد. «نكس رأس» پائين انداختن سر است از ذلت يا شرم. وَ لَوْ تَريٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده: 12.ايكاش به بيني گناهكارانرا كه نزد پروردگارشان سر بزير انداختگانند.ثُمَّ نُكِسُوا عَليٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلٰاءِ يَنْطِقُونَ انبياء: 65.آيه در باره جواب اهل بابل است بابراهيم عليه السّلام پس از شكستن بتها. «نُكِسُوا عَليٰ رُؤُسِهِمْ» كنايه است از گذاشتن باطل بجاي حق گوئي از شنيدن جواب آنحضرت حق در قلوبشان بالاي باطل قرار گرفت و با وارونه شدن آنها، باطل بالا آمد و حق در پائين ماند. يعني: سپس باطل را بجاي حق گرفته و گفتند: ميداني كه اينها سخن نميگويند (پس اينكه ميگوئي: از خودشان بپرسيد معلوم ميشود تو اين كار كرده اي).وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلٰا يَعْقِلُونَ يس: 68. تنكيس نيز بمعني وارونه كردن است. تنكيس در خلقت آنست كه شخص كاملا پير و از كار افتاده باشد گوئي همه چيزش وارونه شده است نظير وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِليٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لٰا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً نحل: 70.معني آيه: هر كه را عمر دراز دهيم خلقت او را وارونه ميكنيم. آيه دليل آنست كه انسان را در اينگونه كارها از خود اختياري نيست و گر نه بآنحال در نميامد.

نكص:؛ ج 7، ص: 111

نكص: نكص اگر با «عن» باشد بمعني امتناع و خودداري است «نكص عن الامر» يعني خودداري كرد و اگر با «علي» باشد بمعني رجوع است

قاموس قرآن، ج 7، ص: 112

«نَكَصَ عَليٰ

عَقِبَيْهِ» بقهقري برگشت يا از خيريكه در آن بود برگشت معني تحت اللفظي آنست كه بر دو پاشنه خويش برگشت.فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ الْفِئَتٰانِ نَكَصَ عَليٰ عَقِبَيْهِ وَ قٰالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ انفال: 48. چون دو گروه يكديگر را ديدند بعقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم.قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْليٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَليٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ مؤمنون: 66.آيات من بشما خوانده ميشد، از آنها اعراض كرده و بعقب برميگشتيد. اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

نكف:؛ ج 7، ص: 112

نكف: نكف و استنكاف بمعني ابا و امتناع است لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّٰهِ نساء: 172. مسيح هرگز امتناع نميكند از اينكه خدا را بنده باشد ايضا آيه 173. از همين سوره. در نهج البلاغه حكمت 372.آمده: «فاذا ضيّع العالم علمه استنكف الجاهل أن يتعلّم» .

نكل:؛ ج 7، ص: 112

نكل: نكل (بر وزن جسر) بمعني زنجير است و جمع آن انكال ميباشد إِنَّ لَدَيْنٰا أَنْكٰالًا وَ جَحِيماً مزّمّل: 12. نزد ما زنجيرها و آتش بزرگي هست. ظاهرا زنجير را از آن نكل گويند كه زنجير شده را از حركت منع ميكند. زيرا نكل چنانكه در صحاح گفته بمعني ميخ لجام نيز آمده است.نكال: عقوبتي است كه در آن عبرت و ارهاب ديگران باشد طبرسي فرموده: آن ارهاب و ترساندن غير است و در اصل بمعني منع ميباشد زيرا كه از نكل (زنجير) مأخوذ است، عقوبت را از آن نكال گويند كه ديگران را از ارتكاب آن منع ميكند فَأَخَذَهُ اللّٰهُ نَكٰالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُوليٰ نازعات: 25. خدا او را بعقوبت دنيا و آخرت گرفتار كرد و يا باعمال آخرين و اوّلين اش.فَجَعَلْنٰاهٰا نَكٰالًا لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره: 66. يعني آن عقوبت را عقوبتي كرديم در مقابل اعماليكه در آنروز انجام

قاموس قرآن، ج 7، ص: 113

ميدادند و در مقابل آنچه در گذشته كرده بودند و همچنين موعظه اي گردانديم متقيان را.وَ اللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا نساء: 84. تنكيل مبالغه در نكال است يعني خدا در سختگيري محكمتر و در عقوبت محكمتر است.

نمارق:؛ ج 7، ص: 113

نمارق: وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ.وَ زَرٰابِيُّ مَبْثُوثَةٌ غاشيه: 15 و 16. نمرق و نمرقه بمعني وساده و پشتي است در مصباح گفته: «النمرق: الوسادة» جمع آن نمارق است يعني در بهشت پشتي هائي است رديف هم و فرشهائي است گسترده، نمارق نكره است نميشود مثل پشتي هاي دنيا باشد.در نهج البلاغه حكمت 109. فرموده: «نحن النَّمرقة الوسطي بها يلحق التّالي و اليها يرجع الغالي» يعني ما پشتي وسط هستيم آينده بآن

ملحق ميشود و غلوّ كننده بآن بر ميگردد.محمد عبده در تفسير اين كلام گويد: همانطور كه به پشتي براي راحتي و آرامش تكيه ميكنند اهل بيت (عليهم السّلام) نيز مانند وساده اند كه مردم در امور دين بآنها استناد كنند و وسطي اند يعني معتدل و حدّ وسطاند كه قاصر بآنها لاحق شده و متجاوز بآنها بر ميگردد، نمارق فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

نمل:؛ ج 7، ص: 113

نمل: مورچه. در اقرب الموارد گويد: نمله بمذكّر و مؤنّث گفته ميشود وَ حُشِرَ لِسُلَيْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ.حَتّٰي إِذٰا أَتَوْا عَليٰ وٰادِ النَّمْلِ قٰالَتْ نَمْلَةٌ يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ لٰا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لٰا يَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضٰاحِكاً مِنْ قَوْلِهٰا … نمل: 17- 19 يعني براي سليمان لشكريانش از جنّ و انس و پرندگان جمع شدند و آنها را از تفرّق منع ميكردند. تا چون به بيابان مورچگان آمدند مورچه اي گفت: اي جماعت مورچگان بلانه هاي خود وارد شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پامال نكنند آنها توجّهي بشما ندارند سليمان از شنيدن كلام مورچه بتعجب شد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 114

و لبخند زد. [از اين آيه چند مطلب بدست ميآيد.]1- مورچگان با هم سخن گويند و ما في الضمير خويش را بهمديگر بيان ميدارند قٰالَتْ نَمْلَةٌ يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ … 2- اگر نملة مؤنّث باشد ميتوان پي برد كه ملكه مورچگان همانطور كه عهده دار تخم گذاري است بر مورچگان حكومت نيز دارد كه دستور دخول بلانه ها را صادر كرده است و نيز روشن ميشود كه مورچگان تشكيلات اجتماعي و حكومت دارند.3- بالاتر از همه اينكه مورچگان انسانها را ميشناسند زيرا مورچه بمورچگان ديگر

گفت: اگر داخل لانه ها نشويد سليمان و لشكريانش شما را پامال ميكنند پس آن مورچه سليمان و لشكريان او را ميشناخته است امروز با آنكه كتابها در باره زندگي مورچگان نوشته اند و در شناخت اسرار آن زحمتها كشيده اند هنوز بآن پايه نرسيده اند كه قرآن مجيد گفته است.4- سليمان عليه السّلام از سخن مورچه با خبر شده و تبسّم و تعجّب كرده است.انمله: سر انگشت. بقولي بند آخر انگشت. جمع آن انامل و انملات است وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَيْظِ آل عمران: 119. چون خلوت كنند از غيظ بر شما سر انگشتان بجوند.در مجمع گفته: اصل آن از نمل است سر انگشت تشبيه شده بمورچه در كوچكي و حركت. نمل (بر وزن كتف) سخن چين را گويند كه اقوال را در پنهاني از اين بآن نقل ميكند مانند مورچه كه در پنهاني قوت بسيار نقل ميكند.

نمم:؛ ج 7، ص: 114

نمم: وَ لٰا تُطِعْ كُلَّ حَلّٰافٍ مَهِينٍ.هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ قلم: 10 و 11. نمّ بمعني سخن چيني است نميم و نميمه اسم است از آن يعني: اطاعت نكن از هر قسم خوار پست كه عيبجو و بسيار سخن چين است «مشي بنميم» بمعني (سخن چيني كرد) است اين كلمه يكبار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 115

بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

نهج:؛ ج 7، ص: 115

نهج: لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً مائده: 48. نهج (بر وزن فلس) و منهاج بمعني طريق واضح (راه آشكار) است آنرا طريق مستقيم نيز گفته اند يعني: براي هر يك از شما امّتها شريعت و طريقي واضح قرار داديم تفصيل آيه در «شرع» ديده شود منهاج فقط يكبار در كلام اللّه آمده است.

نهر:؛ ج 7، ص: 115

نهر: (بر وزن فلس) بمعني زجر و راندن آيد راغب شدّت را در آن قيد كرده است فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلٰا تَقْهَرْ.وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلٰا تَنْهَرْ ضحي: 9 و 10.به يتيم ستم نكن وسائل نران و ردّ نكن طبرسي فرموده نهر و انتهار آن است كه بر سائل صيحه بزني از انس بن مالك روايت شده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرموده: «اذا أتاك سائل علي فرس باسط كفيّه فقد وجب له الحقّ و لو بشقّ تمرة» . فَلٰا تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لٰا تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلًا كَرِيماً اسراء: 23.بپدر و مادر افّ نگو و آنها را زجر نكن و صيحه نزن و با آنها با احترام سخن گو.

نهار:؛ ج 7، ص: 115

نهار: روز. آن در شرع از طلوع فجر تا غروب آفتاب است وَ لَهُ مٰا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ انعام: 13. وَ أَقِمِ الصَّلٰاةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ هود: 114.اين لفظ پنجاه و هفت بار در قرآن مجيد آمده است. نهار و نهر (بر وزن فرس) در اصل بمعني اتساع است روز را از آن نهار گفته اند كه نور در آن انبساط و وسعت مييابد.

أنهار:؛ ج 7، ص: 115

أنهار: جمع نهر (بر وزن فلس و فرس) وزن دوّم افصح و مطابق قرآن مجيد است.طبرسي و راغب آنرا رود معني كرده اند نه آب جاري عبارت مجمع چنين است: «النّهر: المجري الواسع من مجاري الماء» و راغب گويد: «النّهر مجري الماء الفائض» در قاموس گويد «النّهر مجري الماء».ولي در مصباح و اقرب الموارد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 116

آنرا آب جاري وسيع گفته و اطلاق آنرا بر رودخانه مجاز دانسته اند امّا قول اوّل با معناي اوّلي كه وسعت و اتساع است بهتر ميسازد.قرآن كريم در معناي رود صريح است مثل وَ فَجَّرْنٰا خِلٰالَهُمٰا نَهَراً كهف: 33. تفجير و شكافتن راجع برود است نه آب جاري ايضا وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ بقره: 74. از بعضي سنگها رود شكافته شود. ايضا فَتُفَجِّرَ الْأَنْهٰارَ خِلٰالَهٰا تَفْجِيراً اسراء: 91.علي هذا اطلاق آن در آياتي نظير: جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ بقره: 25. بطور مجاز است زيرا آب جاري ميشود نه نهر.نهر (بر وزن فلس) در قرآن مجيد نيامده است بلكه بر وزن فرس و جمع آن فقط انهار آمده است. در قرآن مجيد در صفت بهشت مكرّر آمده تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ظاهرا مراد از

انهار فقط نهر آب نيست بلكه نهرهائي از آب تغيير ناپذير، از شير هميشه تازه، از شراب لذيذ و از عسل صاف چنانكه در سوره محمد آيه 15 آمده است.

نهي:؛ ج 7، ص: 116

نهي: زجر و منع «نهاه عنه: زجره عنه و منعه عنه» خواه بوسيله قول باشد يا بغير آن مثلا در وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَويٰ نازعات: 40. مراد دفع شهوت نفس است از فعل حرام.نهي قولي اعمّ از آنست كه بلفظ امر باشد مثل فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ حج: 30. و يا بلفظ «لا تفعل» باشد مانند وَ لٰا تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ بقره: 35. در آيه وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حشر: 7. شامل هر دو است.انتهاء: انزجار است از آنچه نهي شده كه معني ترك كردن ميدهد «انتهي عن الشّي ء: كفّ» يعني از آن دست برداشت فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهيٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ بقره: 275. هر كه را موعظه اي از خدايش آيد و از ربا دست بردارد گذشته بنفع اوست. وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حشر: 7. از آنچه رسول خدا نهي كرده دست برداريد. انتهاء بمعني

قاموس قرآن، ج 7، ص: 117

رسيدن بآخر نيز آيد.منتهي: اسم مكان است. طبرسي گويد: منتهي موضع انتهاء است و نيز گويد: منتهي و آخر يكي است در اقرب الموارد گويد: منتهي بمعني نهايت و آخر است گويند: «هو بعيد المنتهي». و نيز مصدر ميمي است بمعني انتهاء چنانكه در كشّاف ذيل سِدْرَةِ الْمُنْتَهيٰ نجم: 14. بهر دو تصريح كرده است.يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا.فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرٰاهٰا. إِليٰ رَبِّكَ مُنْتَهٰاهٰا نازعات: 42- 44. بنظر ميايد منتهي مصدر ميمي باشد و منتهاي امر

قيامت وقوع و رسيدن آنست يعني: از تو ميپرسند قيامت كي واقع ميشود تو در چه چيزي از علم آن، وقوع و رسيدن آن مربوط بپروردگار تو است.وَ أَنَّ إِليٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهيٰ نجم: 42. منتهي در اين آيه نيز ظاهرا مصدر ميمي است يعني انتهاء هر چيز بسوي خداست.وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْريٰ. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهيٰ نجم: 13 و 14. منتهي ظاهرا اسم مكان است يعني سدره آخر. راجع بآيه در «سدر» بررسي شده است در الميزان فرموده: در كلام اللّه چيزيكه اين شجره را تفسير كند نيست گويا بنا بر ابهام گوئي است … در روايات تفسير شده كه آن درختي است در بالاي آسمان هفتم اعمال بني آدم بآنجا ميرسد.تناهي: نهي كردن همديگر و نيز ترك كردن است. كٰانُوا لٰا يَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ مائده: 79. از كار بدي كه كرده بودند همديگر را نهي نميكردند يا كار بدشان را ترك نميكردند.نهيه: بمعني عقل است كه آدمي را از كار بد نهي ميكند معاني ديگري نيز دارد كه در قرآن مجيد نيامده است جمع آن نهي است بر وزن دعا. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي النُّهيٰ طه: 128. راستي در آنچه گفته شد درسهائي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 118

است خردمندانرا. ايضا آيه 54 طه.

نوء:؛ ج 7، ص: 118

نوء: وَ آتَيْنٰاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مٰا إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ قصص: 76. نوء برخاستن است بمشقّت «ناء الرّجل: نهض بجهد و مشقّة» و چون با «با» متعدي شود بمعني برداشتن بسختي است يعني: بقارون از اموال گنجينه آنقدر داديم كه حمل آن بگروه مردان توانا سنگيني ميكرد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد يافته است و در

«فتح» در باره آن توضيح داده شد.

نوب:؛ ج 7، ص: 118

نوب: نوب اگر با «الي» باشد بمعني رجوع بعد از رجوع است «ناب اليه: رجع اليه مرّة بعد اخري» همچنين است انابه. زنبور عسل را نوب گويند كه بكندويش پي در پي باز ميگردد، حادثه را نائبه گويند كه از شأن آن پي در پي بودن است انابه بخدا، برگشتن بسوي خداست با توبه و اخلاص عمل. وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَيَّ لقمان: 15. پيرو راه كسي باش كه بسوي من برگشته است.رَبَّنٰا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ممتحنه: 4. پروردگارا بر تو اتكال كرديم و بتو برگشتيم و بازگشت بسوي تو است.نوب فقط از باب افعال در قرآن مجيد بكار رفته است گوئي استعمال آن در قرآن براي نشان دادن رجوع بعد از رجوع بخداوند است يعني درهاي توبه پيوسته باز ميباشد إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ سباء: 9.

نوح:؛ ج 7، ص: 118

اشاره

نوح: سَلٰامٌ عَليٰ نُوحٍ فِي الْعٰالَمِينَ صافات: 79. اين پيامبر عظيم الشأن كه نام مباركش چهل و سه بار در قرآن مجيد ياد شده اولين پيغمبر اولو العزم و داعي توحيد است.چنانكه فرموده: إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِليٰ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ نساء: 163.او با لقب «عبد شكور» از جانب خداوند مفتخر است ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كٰانَ عَبْداً شَكُوراً اسراء: 3. و مقام اصطفاي خداوندي از جمله راجع باو است إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفيٰ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 119

آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَي الْعٰالَمِينَ آل عمران: 33.

عمر نوح عليه السّلام؛ ج 7، ص: 119

اگر تنها آيات قرآن را در نظر بگيريم عمر آنحضرت در حدود هزار سال و مقداري از آن زيادتر بوده است يعني نهصد و پنجاه سال قطعا بالا بود باين آيه توجّه فرمائيد: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِليٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّٰا خَمْسِينَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ عنكبوت: 14. يعني: نوح را بقومش ارسال كرديم هزار سال مگر پنجاه سال در ميان قوم ماند سپس آنها را حال آنكه ظالم بودند طوفان بگرفت.آيه صريح است در اينكه آنحضرت نهصد و پنجاه سال در ميان قومش بتبليغ مشغول بوده و جمله وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نشان ميدهد كه پيش از بعثت نيز مدتي مثلا در حدود چهل سال از عمر او گذشته بود، فاء تفريع در فَأَخَذَهُمُ الطُّوفٰانُ مفيد آنست كه پس از گذشتن نهصد و پنجاه سال طوفان پيش آمده است و چون بموجب قِيلَ يٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلٰامٍ مِنّٰا هود: 48. و آيات ديگر، مدتي نيز پس از طوفان زندگي كرده و اگر مثلا آنرا ده

سال بدانيم عمر آن بزرگوار در حدود هزار سال يا بيشتر بوده است.در روايات مجموع عمر آنحضرت دو هزار و سيصد و دو هزار پانصد سال نقل شده. و اللّه العالم.در تورات فعلي سفر پيدايش باب نهم ميگويد: نوح بعد از طوفان سيصد و پنجاه سال عمر كرد و جمله عمر او نهصد و پنجاه سال بود. هاكس نيز در قاموس خود آنرا نهصد و پنجاه سال گفته است.تفاوت نقل قرآن مجيد با نقل تورات از دو وجه است يكي اينكه عمر آنحضرت از قرآن در حدود هزار سال يا بيشتر استفاده ميشود ولي تورات همه آنرا نهصد و پنجاه سال ميگويد. ديگري اينكه: قرآن بحكم فَأَخَذَهُمُ الطُّوفٰانُ شروع طوفان را پس از نهصد و پنجاه سال در نبوّت او

قاموس قرآن، ج 7، ص: 120

ميداند ولي تورات پس از پانصد و پنجاه سال، زيرا بنقل آن، نوح عليه السّلام پس از طوفان سيصد و پنجاه سال عمر كرده است. بنقل طبرسي در آنمدت نوح نه دندانش افتاد نه ناتوان شد و نه مويش سفيد گشت.بنظر بعضي ها طول عمر معجزه نوح عليه السّلام بوده است، و اينكه عمرهاي كنوني از صد و صد و بيست تجاوز نميكند نميتواند مورد اشكال در كثرت عمر آنحضرت بوده باشد. زيرا دليل علمي بر اينكه بشر نميتواند بيشتر از آن زندگي كند نيست اگر عوامليكه موجب مرگ ميشوند از بين برده شوند يا تا حدّي خنثي گردند عمر بشر حتما زياد خواهد شد وانگهي:

كريمي كاين جهان پاينده دارد تواند حجّتي را زنده دارد

طوفان؛ ج 7، ص: 120

آنچه از قرآن مجيد راجع بطوفان استفاده ميشود بقرار ذيل است.قوم نوح عليه السّلام بت پرست بودند و خداي

واحد را پرستش نميكردند.نوح از جانب خدا بر آنها مبعوث شد و بعبادت خدا دعوتشان كرد و گفت: يٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ من از عذاب خدا بر شما ميترسم.گفتند: تو در گمراهي آشكاري.فرمود: اي مردم من گمراه نيستم بلكه از جانب ربّ العالمين رسالت دارم پيامهاي خدا را بشما ابلاغ ميكنم و بشما خير خواهم و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد. گفتند: دروغ ميگوئي (اعراف: 59- 64).در مدت نهصد و پنجاه سال زحمت و تبليغ او جز اندكي ايمان نياوردند وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلّٰا قَلِيلٌ هود: 40.و چون ديگر اميدي بايمان آنها نماند نوح در مقام كيفر خواست بدرگاه خدا استغاثه كرد كه رَبِّ لٰا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً نوح: 26.خدايا جنبنده اي از كافران را در روي زمين زنده نگذار و گر نه بندگانت را گمراه كرده و خود نيز جز فرزندان فاجر ناسپاس نخواهند زائيد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 121

اين دعا ظاهرا در پي آن بود كه خداي بوي وحي كرد أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلّٰا مَنْ قَدْ آمَنَ هود: 36.جز اينها كه ايمان آورده اند ديگر كسي از قوم تو ايمان نخواهد آورد.پس از اين دعا و وحي، خداوند بنوح فرمود: «بدستور و زير نظر ما كشتي را بسازد و در باره قوم ستمكارت ديگر چيزي بمن نگو آنها بي چون و چرا غرق خواهند شد، نوح شروع بساختن كشتي كرد هر وقت جمعي از قومش او را مي ديدند مسخره ميكردند نوح و يارانش در جواب ميگفتند: اگر شما امروز ما را مسخره ميكنيد ما هم روزي شما را مسخره خواهيم كرد بزودي خواهيد دانست

كيست كه عذاب خوار كننده و دائمي بوي نازل خواهد شد» (هود: 37- 39).ظاهرا علامت شروع طوفان آن بود كه آب از تنوريكه نوح آنرا ميشناخت فوران كند. در طوفان نوح بارانهاي سيل آسا از آسمان باريد و آب از زمين بصورت چشمه ها فوران كرد بطوريكه در اثر اين دو امر آن محيط را آب فرا گرفت خدا فرمايد: فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ السَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ. وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْمٰاءُ عَليٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ قمر: 11 و 12.يعني درهاي آسمان را با آبي سيل آسا باز كرديم و زمين را شكافته و بصورت چشمه ها در آورديم هر دو آب روي دستوري معين بهم رسيدند. «تا چون دستور خدا آمد و تنور فوران كرد بنوح خطاب رسيد از هر حيوان يك جفت و نيز خانواده خويش (مگر آنكه محكوم بغرق است) و مؤمنين را بكشتي سوار كن.نوح فرمود: سوار شويد حركت و ايستادن كشتي بياري خداست، خدايم غفور و مهربان است. كشتي در موجي همچون كوهها حركت ميكرد و بالا و پائين ميرفت. نوح پسر خويش را كه در كناري بود صدا زد: پسرم با ما سوار شو و در رديف كافران مباش. آن پسر (بي ايمان) در جواب گفت: بزودي بكوهي ميرسم مرا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 122

از آب و طوفان باز ميدارد نوح فرمود: امروز از بلاي خدا هيچ چيز نميتواند جلو گيرد فقط آنكه مورد رحمت خدا است در امان خواهد بود، در اين ميان موجي پسر را ربود و غرق گرديد.بلاي خداوندي همه نافرمانان را فرا گرفت و همه در دست امواج خروشان غرق شدند، دستور آسماني رسيد كه يٰا أَرْضُ ابْلَعِي مٰاءَكِ وَ

يٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمٰاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ هود: 44. اي زمين آبت را فرو بر و اي آسمان آبت را قطع كن، آب در زمين فرو رفت و كار تمام شد و كشتي بر كوه جودي نشست.

آيا طوفان همه جاي زمين را گرفت؟؛ ج 7، ص: 122

در تفسير الميزان در سوره هود تحت عنوان «آيا نبوت نوح عليه السّلام براي عموم بشر بود؟» استدلال كرده كه نبوّت آنحضرت نبوّت عامّه بود و در فصل «آيا طوفان همه جاي زمين را فرا گرفت؟» عالمگير بودن طوفان را اختيار كرده و فرموده: عموم دعوت آنحضرت مقتضي عموم عذاب است و اين بهترين قرينه است، و آنگهي آياتيكه بظاهر بر عموم دلالت دارند مفيد اين مطلب اند مثل قول نوح عليه السّلام رَبِّ لٰا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً نوح: 26. و قول ديگرش كه بپسرش گفت لٰا عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلّٰا مَنْ رَحِمَ هود: 43. و نيز آيه وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِينَ صافات: 77. و افزوده: از جمله شواهد عمومي بودن طوفان آنست كه خداوند در دو موضع بنوح عليه السّلام ميفرمايد از هر حيوان يك جفت در كشتي بگذارد، روشن است كه اگر طوفان در يك ناحيه بود مثل عراق چنانكه گفته اند هيچ احتياج نبود كه در كشتي حيوان سوار كند … نگارنده گويد: هيچ مانعي ندارد كه «الارض» در آيه رَبِّ لٰا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ ارض قوم نوح باشد نه همه كره ارض. چنانكه در آيه وَ إِنْ كٰادُوا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 123

لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ اسراء: 76. مراد ارض مكّه است نه همه كره ارض.و در آيه وَ جَعَلْنٰا ذُرِّيَّتَهُ

هُمُ الْبٰاقِينَ اشكالي ندارد كه بگوئيم قوم آنحضرت همه هلاك شدند و فقط ذرّيّه او باقي ماند نه نسبت بهمه اقوام. ايضا در لٰا عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ظاهرا مراد محلّ طوفان است نه همه جا.وانگهي اگر مراد سوار كردن از همه جنس حيوانات در كشتي باشد پيداست كه نه كشتي آن وسعت را داشت كه آن همه حيوانات در آن جاي گيرند و مدتي با علوفه و آب تأمين شوند و نه امكان داشت كه حيوانات بي شمار روي زمين را جمع كنند و بقولي لازم بود اقلّا سه هزار و پانصد نوع از پستانداران در كشتي گذاشته و مدتي غذاي آنها را تأمين كنند. وانگهي در صورت عمومي بودن رسالت آنحضرت لازم بود كه رسالت آن بزرگوار بهمه جاي عالم رسيده باشد و همه تكذيب كرده باشند تا مستحقّ عذاب گردند زيرا وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰي نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء: 15.و اثبات اين مطلب كه آنحضرت نمايندگان فرستاده و تبليغ كرده است مشكل بلكه غير ممكن ميباشد.خلاصه: احتمال نزديك بيقين آنست كه طوفان نوح مثل بلاهاي قوم هود، صالح و لوط عليهم السّلام محلّي بوده است مگر آنكه بگوئيم كه در روزگار نوح عليه السّلام خشكي روي زمين خيلي كوچك و منحصر بمحل قوم آنحضرت بوده است در اينصورت طبيعي است كه بگوئيم همه جاي زمين را كه مثلا ببزرگي استان گيلان بود آب فرا گرفته است.صاحب المنار كه قائل بمحلّي بودن طوفان است ميگويد: ظواهر آيات بكمك قرائن و تقاليد رسيده از اهل كتاب نشان ميدهد كه آنروز در همه زمين جز قوم نوح نبودند و آنها هم در اثر طوفان از

بين رفتند و جز فرزندان او (و مؤمنين) باقي نماندند و اين مقتضي آنست كه طوفان محلّي بوده ولي خشكي در آنروز

قاموس قرآن، ج 7، ص: 124

كوچك بوده است زيرا از زمان تكوين و پيدايش بشر چندان فاصله نداشت، دانشمندان زمين شناس ميگويند: زمين در وقت جدا شدن از كره خورشيد يكپارچه آتش بوده و آنگاه مذاب شده سپس در آن بتدريج خشكي پيدا شده است.در الميزان استدلالات المنار را نقل كرده ولي نپسنديده است. و در آخر فرمايد: حق آنست كه ظاهر قرآن كريم (ظاهريكه انكار نميشود) دلالت بر عمومي بودن طوفان و غرق عموم بشر دارد و تا بحال دليليكه مخالف اين ظهور باشد اقامه نشده است. و آنگاه مقاله هاي دكتر سحابي استاد زمين شناسي را در اين باره نقل كرده است.ولي چنانكه گفته شد عمومي بودن طوفان بعيد و ظنّ نزديك بيقين محلّي بودن آنست.

حيوانات در كشتي؛ ج 7، ص: 124

در دو جا از قرآن كريم آمده قُلْنَا احْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ هود: 40. فَاسْلُكْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ مؤمنون: 27. بنا بر آنكه طوفان عالمگير باشد بايد گفت نوح عليه السّلام از همه حيواناتيكه در آب زندگي نتوانند كرد يكجفت بكشتي سوار كرده تا نسل آنها از بين نرود، در اينصورت اشكال گذشته لازم ميايد كه آنهمه حيوانات را از كجا جمع كرد؟! كشتي چطور بآنها وسعت داد؟! چطور غذا در كشتي براي آنها تهيّه شد؟!.در تفسير عياشي از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه از ازواج ثمانيه حلال كه در آيه ثَمٰانِيَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ … انعام: 143. آمده در كشتي حمل كرد و در آن روايت

هست كه هم از اهلي و هم از وحشي آنها و نيز از هر پرنده وحشي و اهلي را حمل كرد و در روايات ديگر سگ و خوك هم نقل شده است از خلاصة المنهج ملا فتح اللّه كاشاني نقل شده «از هر نر و ماده اي كه نفعي از آنها متصور باشد» حمل كرد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 125

قرائت حفص از عاصم در هر دو آيه «كُلٍّ» * با تنوين است نه با اضافه به «اثْنَيْنِ» * ممكن است تقدير آن «من كلّ حيوان مأنوس» باشد. با همه اينها نگارنده در اين باره كاملا روشن نشدم چون ظهور احْمِلْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ در از بين رفتن نسل بقيّه است.آيا در آنزمان چند قسم بيشتر از حيوانات در روي زمين پيدا نشده بودند و نوح عليه السّلام فقط نسل آنها را حفظ كرد و بقيّه حيوانات بعدا پيدا شدند؟!! اين بسيار بعيد است زيرا بشر چنانكه گفته اند آخرين پديده است.آيا مراد فقط چند رأس اهلي و وحشي است آنوقت نسل بقيّه از بين ميرفت و در صورت محلّي بودن طوفان حكمت حمل حيوانات از هر يك، يك جفت چه بود؟!! آيا مراد آن بود كه از گوشت آنچه حمل شده بود استفاده كنند و حمل چهارپايان فقط براي خوراك اهل كشتي بود؟! در اينصورت علت نر و ماده بودن آنها چه بود؟ و اللّه العالم.

طوفان تا كجا بود؟؛ ج 7، ص: 125

از اينكه پسر نوح در جواب پدرش گفت: سَآوِي إِليٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمٰاءِ روشن ميشود كه طوفان از كوهها بالا نرفته بود و گر نه نميگفت بكوهي پناه ميبرم، و اثبات اينكه در موقع گفتگوي آندو هنوز طوفان شدت

نيافته بود بعدا از كوهها هم گذشت محتاج بدليل است و اينكه موقع پائين رفتن آب كشتي در كوه جودي نشست نميشود دليل بالا رفتن آب از همه كوهها باشد.

سخن تورات؛ ج 7، ص: 125

تورات در سفر پيدايش باب ششم بتشريح مساحت كشتي نوح عليه السّلام پرداخته و خبر از هلاك شدن همه انسانها ميدهد و گويد بنوح امر شد از هر ذي جسد جفتي و از همه پرندگان و بهائم و حشرات جفتي بكشتي بياور تا زنده بمانند و غذاي آنها را نيز تهيّه كن.و در باب هفتم مشروحتر از باب ششم

قاموس قرآن، ج 7، ص: 126

بيان ميكند و آنوقت ميگويد آب همه كوه ها را كه زير تمام آسمانها بود مستور كرد و جز نوح و آنها كه در كشتي بودند جنبنده اي در روي زمين باقي نماند.اينها خيلي اغراق آميز بلكه نا ممكن اند ولي بحمد اللّه در قرآن مجيد از اينها خبري نيست.

جودي كجاست؟؛ ج 7، ص: 126

در باره جودي و محلّ آن در «جود» توضيحي داده شد بآنجا رجوع شود.ناگفته نماند: نگارنده را مجال آن نيست كه در باره نوح عليه السّلام بروايات رجوع كرده و تحقيق نمايد، آنچه گفته شد با وضع اين كتاب مناسب است و الحمد للّه.

لفظ نوح؛ ج 7، ص: 126

در اقرب الموارد گويد: نوح علمي است اعجمي و منصرف.هاكس در قاموس خود آنرا عجمي دانسته و «راحت» معني كرده است در صحاح و قاموس نيز آنرا غير عربي گفته اند. آن در لغت عرب مصدر و صدا را بگريه بلند كردن است، و اصل آن اجتماع زنان و روبرو نشستن آنها در نوحه گري است. نوائح زنان نوحه گراند.نار: آتش. وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلّٰا أَيّٰاماً مَعْدُودَةً بقره: 80.راغب گويد: بقول بعضي نار و نور از يك اصل اند و بيشتر متلازم هم ميباشند و نيز گويد: نار بشعله محسوس، و حرارت و نار جهنّم و نار حرب گفته ميشود. كُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّٰهُ مائده: 64.لفظ «نار» مؤنّث مجازي است گاهي مذكّر نيز آيد (اقرب الموارد) بقول طبرسي اصل نار از نور است.

نور:؛ ج 7، ص: 126

نور: در تعريف نور گفته اند: «النّور الضّوء و هو خلاف الظّلمة» راغب گويد: ضوء منتشريكه بر ديدن كمك كند اقرب الموارد گويد: آنچه چيزها را آشكار ميكند. و نيز گفته اند آنچه في نفسه آشكار است و غير خود را آشكار ميكند «الظّاهر في نفسه المظهر لغيره».

قاموس قرآن، ج 7، ص: 127

نور در تعبير قرآن دو جور است ظاهري و معنوي. مثل هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً يونس: 5. أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمٰاتُ وَ النُّورُ رعد: 16. كه نور ظاهري است و نور معنوي مثل اللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَي النُّورِ بقره: 257. بيشتر موارد آن در قرآن مجيد نور معنوي است.كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَي النُّورِ ابراهيم: 1. نور ايمان را از آن نور گوئيم كه راه خدا و آخرت و راه زندگي را

روشن كرده است مرد مؤمن در نور است كه راه همه چيز براي او روشن و هويدا است و ميداند از كجاست و بكجا است و در كجا است.علّت جمع آمدن ظلمات گفته اند آنست كه ظلمات و ضلالت از پيروي هواي نفس است و آن گوناگون ميباشد ولي نور از پيروي حق است و آن يكي است و ميان اجزاء آن اختلافي نيست.اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكٰاةٍ فِيهٰا مِصْبٰاحٌ. الْمِصْبٰاحُ فِي زُجٰاجَةٍ. الزُّجٰاجَةُ كَأَنَّهٰا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لٰا شَرْقِيَّةٍ وَ لٰا غَرْبِيَّةٍ يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَليٰ نُورٍ يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ نور: 35.نور در اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ غير از نور در مَثَلُ نُورِهِ- … يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ است نور اوّل كه بلفظ جلاله حمل شده راجع بذات باري تعالي و نور دوّم و سوّم راجع بنور ايمان است.اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ يعني خدا ظاهر كننده آسمانها و زمين است و آن مساوي با ايجاد و خلقت ميباشد يعني خدا آفريننده آسمانها و زمين است.مَثَلُ نُورِهِ- … يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ اضافه نور بضمير ظاهرا لاميّه و ميشود بمعناي «من» باشد مراد از اين نور

قاموس قرآن، ج 7، ص: 128

چنانكه گفتيم بظاهر نور ايمان است چنانكه در آيات يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ صف: 8. وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ حديد: 28. أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ انعام: 122. منظور نور هدايت و ايمان است.مشكاة چنانكه در

«شكو» گذشت بمعني محفظه يا قنديل است مراد از «مصباح» چنانكه در تفسير جلالين گفته فتيله شعله دار چراغ است «زجاجة» شيشه ايست كه فتيله را در ميان گرفته و شعله از حركت هوا مصون مانده و نورش چند برابر شده است. زَيْتُونَةٍ لٰا شَرْقِيَّةٍ وَ لٰا غَرْبِيَّةٍ درخت زيتوني است كه در شرق و غرب باغ نيست بلكه در جائي از باغ قرار گرفته كه آفتاب مرتّب بر آن ميتابد رجوع شود به «غرب» در نتيجه خوب رسيده و روغن اش صاف و خالص ميباشد. «زيت» روغن زيتون است نُورٌ عَليٰ نُورٍ ظاهرا مبتدا در آن حذف شد و آن «هو» است و راجع بنور زجاجه كه از كلام فهميده ميشود يعني نور شيشه، نور بالاي نور است ظاهرا مراد تضاعف نور بوسيله شيشه است نه دو تا بودن نور. معني آيه چنين ميشود.خدا آفريننده و پديد آورنده آسمانها و زمين است، حكايت نور هدايتي كه از جانب او است مانند محفظه يا قنديلي است كه در آن چراغ و شعله اي قرار گرفته، شعله در ميان شيشه ايست كه مانند ستاره درخشان ميدرخشد، آن چراغ افروخته است از عصاره زيتوني كه كاملا رسيده كه گوئي روغن آن پيش از رسيدن آتش روشن ميشود، نور شيشه نور مضاعفي است خدا آنكس را كه بخواهد بنور خويش هدايت ميكند و بمردم مثلها ميزند و خدا بهر چيز دانا است.در اين آيه ظاهرا وجود مؤمن بقنديل و چراغ و شيشه و غيره تشبيه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 129

شده كه نور هدايت و ايمان آنرا منوّر و روشن كرده است. و اللّه العالم. تابش نور ايمان در وهله اوّل وجود مؤمن و در

وهله ثاني جهان اطراف مؤمن را روشن ميكند.در توحيد صدوق عليه الرحمه باب 15. فرموده: از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه از اللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكٰاةٍ فِيهٰا مِصْبٰاحٌ سؤال شد فرمودند: «هو مثل ضربه اللّه لنا فالنّبي صلّي اللّه عليه و آله و الائمة صلوات اللّه عليهم اجمعين من دلالات اللّه و آياته الّتي يهتدي بها الي التّوحيد و مصالح الدّين و شرائع الاسلام و الفرائض و السّنن و لا قوّة الّا باللّه العليّ العظيم» . بنظر ميايد: جواب امام عليه السّلام فقط راجع به مَثَلُ نُورِهِ … است و اهل بيت عليهم السّلام از لحاظ واسطه هدايت بودن مصداق مَثَلُ نُورِهِ … اند.

ناس:؛ ج 7، ص: 129

ناس: جماعت مردم. در مجمع گفته: ناس و بشر و انس نظير هم اند، و اصل النّاس أناس است از انس در اثر دخول الف و لام تعريف همزه از آن ساقط شده و لام تعريف در نون ادغام شده است. در اقرب الموارد گويد: بقولي الناس براي جمع وضع شده مثل رهط و قوم، واحد آن انسان است از غير لفظش.وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ بقره: 8. از مردم كسي است كه گويد بخدا و روز قيامت ايمان آورديم حال آنكه مؤمن نيستند.در آياتي نظير وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمٰا آمَنَ النّٰاسُ بقره: 13. أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَليٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ نساء: 54. ظاهرا انسانهاي فاضل و بتمام معني انسان، مراد است.راغب ميگويد: گاهي از الناس بطور مجاز فضلاء مقصود است نه عموم مردم و آن در صورتي است كه معناي انسانيت و

اخلاق حميده مقصود باشد. لفظ «الناس» بنا بر نقل المعجم المفهرس دويست و چهل و يك بار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 130

در قرآن مجيد ذكر شده و از مقابله با جنّ در مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ ناس: 6. بدست ميايد كه بر جنّ اطلاق نميشود.

نوش:؛ ج 7، ص: 130

نوش: وَ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ وَ أَنّٰي لَهُمُ التَّنٰاوُشُ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ سباء: 52. نوش بمعني تناول و اخذ است «ناش الشّي ء نوشا: تناوله» تناوش نيز بمعني تناول است آيه در باره آن است كه چون مردم بعذاب خدا گرفتار شدند و مردند و فرصت ايمان از دستشان رفت ديگر ايمان آوردن بحالشان سودي نخواهد داشت و آخرت از دنيا بسيار دور است يعني: و گويند بقرآن ايمان آورديم، چطور ميتوانند آنرا از مكاني دور اخذ كنند و ايمان بياورند در نهج البلاغه خطبه 219 فرموده: «و تناوشوهم مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ» . اين كلمه تنها يكبار در كلام اللّه آمده است.

نوص:؛ ج 7، ص: 130

نوص: كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لٰاتَ حِينَ مَنٰاصٍ ص: 3. نوص بمعني التجاء و پناه بردن است «ناص الي كذا: التجأ» مناص اسم مكان و بمعني پناهگاه و نيز مصدر ميمي است نوص را بمعني تأخر و فرار نيز گفته اند و آن در آيه مصدر است و اسم «لات» محذوف ميباشد و تقدير آن «لات الحين حين مناص» است يعني: چه بسا مردماني را كه پيش از آنها هلاك كرديم و وقت نزول بلا استغاثه يا واويلا كردند ولي آنوقت وقت فرار نيست. يا آنوقت وقت پناه بردن بجائي يا وقت تأخّر عذاب نيست. اين لفظ بيشتر از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.

ناقة:؛ ج 7، ص: 130

ناقة: شتر ماده. هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّٰهِ اعراف: 73. اين ناقه خدا است براي شما نشانه قدرت خدا است او را بگذاريد در زمين خدا بچرد. اين لفظ هفت بار در كلام اللّه مجيد آمده و همه در باره ناقه صالح عليه السّلام است.در باره آن ناقه آمده قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء: 155. يعني صالح فرمود:

قاموس قرآن، ج 7، ص: 131

اين ناقه ايست كه براي آن نصيبي است از آب و براي شما نصيب روز معيّني است و نيز آمده: إِنّٰا مُرْسِلُوا النّٰاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ.وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمٰاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ قمر: 27 و 28. ما ناقه را براي امتحان آنها خواهيم فرستاد منتظر و مراقب آنها باش و اگر اذيّتت كنند صبر كن و بآنها بگو كه آب ميان ناقه و آنها مقسوم است در هر قسمت صاحب آن حاضر

ميشود نه ديگري.از اين آيات بدست ميايد اوّلا: در شهريكه حضرت صالح در آن بود فقط يك چشمه وجود داشته كه آبش مورد مصرف اهالي بوده است، در اين صورت آنجا يك ده بوده نه شهر زيرا يك شهر از يك چشمه آب نتواند تأمين شود و اينكه در باره محيط صالح فرموده: وَ كٰانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ نمل: 48. دليل نميشود كه آنجا شهر بزرگي بوده است رجوع شود به «مدن».ثانيا: ناقه تمام آب چشمه را در يك روز مينوشيده است و اين ميرساند كه آن حيواني خارق العاده و بس عظيم الجثّه بوده كه شكمش ظرفيّت آنهمه آب را داشته است.پس لا بدّ شير بسيار هم ميداده است.در روضه كافي حديث 214. از امام صادق عليه السّلام نقل شده « … قوم صالح بوي گفتند: بتو ايمان نميآوريم تا از اين سنگ شتري حامله براي ما بيرون آوري، آن سنگي بود كه آنرا تعظيم و پرستش ميكردند و هر سال نزد آن جمع شده و قرباني ميكردند … همانطور كه خواسته بودند خدا ناقه اي از آن سنگ بيرون آورد، خدا بصالح وحي نمود بآنها بگو: خدا آب را روزي براي شما و روزي براي ناقه قرار داده است ناقه در نوبت خود (همه) آبرا مينوشيد و در آنروز همه آنقوم از صغير و كبير از شير آن ميخوردند، فرداي آنروز بطرف آب ميرفتند و ناقه در آنروز آب نمينوشيد مدّتي كه خدا ميخواست بر اين منوال گذشت … ».

قاموس قرآن، ج 7، ص: 132

مضمون اين روايت مطابق قرآن مجيد است زيرا از آيات استفاده ميشود كه خلقت آن و آب

خوردنش معجزه و در مقابل آب خوردن قهرا شير هم ميداده است.ابن اثير در تاريخ كامل ميگويد: صالح عليه السّلام بكنار سنگ آمد و دعا كرد سنگ شكافته شد و ناقه از آن بيرون آمد و في الفور بچّه زائيد رئيس قوم كه جندع نام داشت و جمعي از قوم بصالح عليه السّلام ايمان آوردند آنوقت راجع بآب خوردن و شير دادن آن چنانكه در روايت كافي نقل شد تصريح كرده است. طبرسي نيز آنرا در سوره اعراف: 73. نقل فرموده است ايضا مجلسي رحمه اللّه در بحار روايات آنرا در ضمن حالات صالح عليه السّلام آورده است.نگارنده گويد: ظاهرا روايات و تواريخ متفق اند در اينكه ناقه صالح از مادر زائيده نشده بلكه خلقت آن از سنگ بوسيله اعجاز بوده است مثل اژدها شدن عصاي موسي عليه السّلام و نظير آن و اين عجيب نيست زيرا خداوند بهر چيز توانا است مادّه اوّليّه سنگ و ناقه هر دو يكي است و خالق توانا ميتواند سنگ را بناقه و بالعكس تبديل كند چنانكه در «عصا» گفته شد.

نوم:؛ ج 7، ص: 132

نوم: خواب. لٰا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لٰا نَوْمٌ بقره: 255. منام نيز بمعني خواب است. وَ مِنْ آيٰاتِهِ مَنٰامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ روم: 23. از جمله آيات خدا خواب شما است در شب و روز.در آيات وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبٰاساً وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً فرقان: 47.وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً نباء: 9. ايضا وَ مِنْ آيٰاتِهِ مَنٰامُكُمْ كه نقل شد، اشاره باهميّت خواب در زندگي بشر است، امروزه محقق شده كه زندگي بشر بدون خواب و تجديد قوا غير ممكن است و اشخاص و حيواناتي را كه چند

روز بي خواب نگاه داشته اند مشاعر خويش را از دست داده و بعضي مرده اند، خواب در موجودات زنده از قبيل انسان، حيوان، حشرات و حتي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 133

نباتات عموميّت دارد بيشتر گلها و برگها را مي بينيم كه در روز روشن مقابل آفتاب بسته ميشوند صبح كه از خواب برخاستيم همه آن گلها و برگها را شكفته مي بينيم آنها پس از خوابيدن و تجديد قوا، زندگي را از سر گرفته اند همچنين است خوابهاي زمستاني حشرات. امروزه دانشمندان در باره خواب انسان و حيوان و نباتات كتابها نوشته و مطالب سودمندي ارائه داده اند پس پديده خواب يك پيش آمد تصادفي نيست بلكه يكي از آثار قدرت و تدبير خداي جهان آفرين است وَ مِنْ آيٰاتِهِ مَنٰامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ.

نون:؛ ج 7، ص: 133

نون: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ انبياء: 87.راغب گويد نون بمعني ماهي بزرگ است يونس به ذو النون ملقب شده كه ماهي او را بلعيد در مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهي گفته است جمع آن نينان و انوان است. در نهج البلاغه خطبه 196. فرموده «يعلم عجيج الوحوش في الفلوات … و اختلاف النّينان في البحار الغامرات» خدا دانا است بزوزه حيوانات وحشي در بيابانها و برفت و آمد ماهيان در درياهاي ژرف بيكران.مراد از ذا النون در آيه يونس عليه السّلام است كه در «يونس» بررسي خواهد شد. اين لفظ يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

نوي؛ ج 7، ص: 133

إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّويٰ انعام: 95. نوي جمع نواة بمعني هسته است يعني خدا شكافنده دانه ها و هسته ها است. حبّ نيز جمع حبّه است.

نيل؛ ج 7، ص: 133

رسيدن. «نال مطلوبه نيلا» يعني بمطلوبش رسيد. لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّٰهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنٰالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمٰاحُكُمْ مائده: 94. خدا حتما شما را امتحان ميكند بشكاري كه دستها و نيزه هاتان بآن ميرسد. ايضا نيل مصدر از براي مفعول است بمعني منيل مثل وَ لٰا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 134

يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلّٰا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ توبه: 120. از دشمن بمطلوبي و غلبه و غنيمتي نميرسند مگر اينكه بآنها عمل صالح نوشته ميشود. روز يكشنبه طرف عصر 19 صفر الخير 1395. مطابق 11/ 12/- 1353 از حرف نون فراغت حاصل شد و الحمد للّه اوّلا و آخرا.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 135

ه؛ ج 7، ص: 135

هاء:؛ ج 7، ص: 135

هاء: حرف بيست و ششم از الفباي عربي و در حساب ابجد بجاي عدد پنج است. هاء مفرده در لغت عرب انواعي است از جمله: 1- هاء ضمير. مثل قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ … كهف: 37.2- حرف غيبت مثل بَلْ إِيّٰاهُ تَدْعُونَ انعام: 41. اگر بجاي هاء كاف يعني «ايّاك» ميامد خطاب بود نه غيبت.3- هاء سكت كه براي بيان حركه يا حرف آيد مثل مٰا أَغْنيٰ عَنِّي مٰالِيَهْ.هَلَكَ عَنِّي سُلْطٰانِيَهْ حاقه: 28 و 29.و مثل يا زايده كه براي بيان حرف ما قبل است.4- هاء تأنيث در موقع وقف.مثل رحمة كه در وقف رحمه با هاء تلفّظ ميشود (از اقرب الموارد).

ها:؛ ج 7، ص: 135

ها: حرف تنبيه است بمعني آگاه باشيد و آگاه باش هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلٰاءِ حٰاجَجْتُمْ فِيمٰا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ … آل عمران: 66. بدانيد شما آنهائيد كه در آنچه ميدانيد محاجّه كرديد.اين «ها» چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

هاؤم:؛ ج 7، ص: 135

هاؤم: فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ حاقّه: 19. هاؤم يعني بيائيد در مجمع فرموده گوئي: «هاء يا رجل- هاؤما يا رجلان- هاؤم يا رجال» و در واحد و تثنيه و جمع زنان گوئي: «هاء يا امرئة- هاؤما- هاؤنّ» اين لغت اهل حجاز است … يعني: آنكه نامه عملش بدست راستش داده شده گويد: بيائيد كتاب مرا بخوانيد، اين تركيب فقط يكبار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 136

در كلام اللّه آمده است.

هاتوا:؛ ج 7، ص: 136

هاتوا: اسم فعل است بمعني بياوريد. آن چهار بار در كلام اللّه مجيد آمده است. تِلْكَ أَمٰانِيُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ بقره: 111. آنها آرزوهاي كاذب آنهاست بگو دليلتان را بياوريد اگر راستگوئيد.

هاتين:؛ ج 7، ص: 136

هاتين: اسم اشاره و تثنيه مؤنث است إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ قصص: 27. من ميخواهم يكي از اين دو دخترم را بنكاح تو در آورم. اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.

هذان:؛ ج 7، ص: 136

هذان: قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ طه: 63. گفتند: اين دو نفر دو تا ساحراند.

هكذا:؛ ج 7، ص: 136

هكذا: فَلَمّٰا جٰاءَتْ قِيلَ أَ هٰكَذٰا عَرْشُكِ قٰالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ نمل: 42. چون آنزن آمد گفته شد: آيا اينطور است تخت تو؟ گفت: گوئي همانست.

هيهنا:؛ ج 7، ص: 136

هيهنا: فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِيمٌ حاقّه: 35. هنا و ها هنا اشاره بمكان نزديك است يعني امروز در اينجا براي او مهرباني و دوستي نيست اين تركيب چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

هبط:؛ ج 7، ص: 136

هبط: هبوط (بضمّ ها) بمعني پائين آمدن است طبرسي فرموده: هبوط و نزول و وقوع نظير هم اند و آن حركت از بالا بپائين است، هبوط گاهي بمعني حلول (دخول) در مكان است گويند: «هبطنا بلد كذا» يعني بفلان بلد وارد شديم.هبط و فعل آن لازم و متعدي هر دو آيد. راغب ميگويد: هبوط بمعني انحدار و پائين آمدن قهري است مثل هبوط و افتادن سنگ و نيز گويد چون در انسان بكار رود بر سبيل استخفاف و سبك شمردن باشد.ولي حق آنست كه بگويم هبوط اعمّ از قهري و اختياري است مثل وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ بقره: 74. كه در باره سنگهاست و قهري است و مثل قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً بقره: 38. كه اختياري است.قاموس قرآن، ج 7، ص: 137 و نيز آن گاهي بر سبيل استخفاف است مثل قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا فَمٰا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهٰا اعراف: 13. كه در باره شيطان و بر سبيل استخفاف است و نحو قِيلَ يٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلٰامٍ مِنّٰا وَ بَرَكٰاتٍ عَلَيْكَ هود: 48. كه بجاي استخفاف تعظيم است.اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مٰا سَأَلْتُمْ بقره: 61. هبوط در اين آيه بمعني حلول و دخول است چنانكه از مجمع نقل شد يعني: موسي عليه السّلام ببني اسرائيل گفت بشهري داخل شويد و در آن مسكن گزينيد در آنجا آنچه خواهيد براي شما هست. در قاموس و اقرب نيز باين معني تصريح

شده است در نهج البلاغه نامه 18 بعبد اللّه بن عباس مينويسد: «اعلم انّ البصرة مهبط ابليس» ظاهرا مراد از آن محل حلول است.قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ فَلٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ بقره: 38. اين آيه در باره خروج آدم و زنش از بهشت است قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ طه: 123. اين آيه نيز در باره آندو است ظاهرا مراد از «اهْبِطُوا» بقرينه فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ … آدم و زنش و مطلق آدميان است گر چه آنوقت جز دو نفر نبودند و در آيه «اهْبِطٰا» خطاب بآن دو نفر است ولي بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً … باز راجع بعموم است.نميشود از «اهْبِطُوا … - اهْبِطٰا» استفاده كرده كه باغ آدم و حوّا در آسمان بود و از آن فرود آمده اند شايد آن مثل يٰا نُوحُ اهْبِطْ باشد كه بمعني خارج شدن از كشتي است و اگر شبهه را قوي گرفتيم بايد گفت محليكه آدم و زنش در آن بودند در بلندي بود، اينها در صورتي است كه ماجراي هبوط آدم بطور تمثيل نباشد.

هباء:؛ ج 7، ص: 137

هباء: غبار وَ بُسَّتِ الْجِبٰالُ بَسًّا.فَكٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا واقعة: 5 و 6. كوبيده شود كوهها بطور كامل و غبار پراكنده گردد وَ قَدِمْنٰا إِليٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 138

فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً فرقان: 23.آيه راجع بحبط اعمال كفّار در آخرت است يعني: ميائيم بآنچه كرده اند و آنرا غبار پراكنده گردانيم نظير أَعْمٰالُهُمْ كَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ ابراهيم: 18. اين لفظ دو بار بيشتر در كلام اللّه نيامده است.

هجد:؛ ج 7، ص: 138

هجد: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ اسراء: 79. هجود. بمعني خواب و هاجد بمعني خفته است «هجّدته فتهجّد» يعني خواب او را از بين بردم بعبارت ديگر بيدارش كردم پس بيدار شد مثل مرّضته يعني مرضش را از بين بردم، متهجّد كسي است كه در شب نماز ميخواند (راغب).يعني: مقداري از شب را با خواندن قرآن بيدار باش مثل يٰا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ.قُمِ اللَّيْلَ إِلّٰا قَلِيلًا مزمل: 1 و 2. آيه ترغيب بنماز شب است و تفصيل آن در «نفل» گذشت. اين كلمه فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است در اقرب الموارد نقل شده «تهجّد القوم: استيقظوا للصلاة او غيرها».

هجر:؛ ج 7، ص: 138

هجر: راغب گويد: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگري جدا شود خواه با بدن يا با زبان يا با قلب. در لغت آمده: «هجر الشّي ء: تركه و اعرض عنه». طبرسي آنرا قطع مواصلت گفته است.وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا مريم: 46. مدّتي دراز از من دور شو. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ مدثّر: 5. از تزلزل بدور باش فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ نساء: 34. زنان را موعظه كنيد و در خوابگاهها از آنها جدا شويد.مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ مؤمنون: 67. هجر (بر وزن قفل) بمعني هذيان است «هجر في نومه و مرضه هجرا: خلط و هذي» راغب گويد: «أهجر فلان» يعني از روي قصد هذيان گفت و «هجر المريض» يعني مريض از روي عدم قصد هذيان گفت. معني آيه چنين ميشود: در باره قرآن تكبّر ميكرديد و شبانه در باره قرآن تكبّر ميكرديد و شبانه در باره آن هذيان و پريشان ميگفتيد. بعضي آنرا كنار شدن و عدم انقياد گفته اند.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 139

بقول

مجمع كلام هذيان را از آن هجر گويند كه شأنش مهجور و متروك بودن است در آيه وَ قٰالَ الرَّسُولُ يٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً فرقان: 30. مهجور ظاهرا بمعني متروك است و بعضي آنرا هذيان گفته اند. آيات ما قبل نشان ميدهند كه آنحضرت اين كلام را در آخرت بعنوان شكايت خواهد گفت.مهاجرت: اصل مهاجرت بمعني متاركه غير است و در عرف هجرت از محلّي است بمحلّ ديگر و در عرف قرآن هجرت از دار كفر است بدار ايمان مثل هجرت از مكّه بمدينه در اوائل اسلام إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أُولٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ بقره: 218.وَ مَنْ يُهٰاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرٰاغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً نساء: 100.اين آيات و تمام آيات ديگر راجع بهمان مطلب است كه گفته شد. حتي در باره ابراهيم عليه السّلام كه فرمود: وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِليٰ رَبِّي عنكبوت: 26.طبرسي فرموده: مهاجران را بجهت قطع مواصلت و ترك قوم و محلشان مهاجر ناميده اند و علت آمدن با مفاعله آنست كه هر يك از مهاجران مانند نظير خويش از وطن و قوم خود بريده و مصاحبت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را اختيار ميكردند.نگارنده گويد: بارها در اين كتاب گفته ايم و صاحب مجمع نيز متذكّر شده اند كه مفاعله لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد مثل «سافر زيد- عاقبت اللّصّ» در مهاجرت نيز اگر بين الاثنين نباشد مانعي نيست. [در اينجا لازم است چند مطلب بررسي شود:] إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قٰالُوا كُنّٰا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ

اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا فَأُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً نساء: 97. يعني آنانكه ملائكه آنها را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 140

در حال ظالم بود نشان قبض روح ميكنند. گويند در چه كار بوديد؟گويند ما مقهور و بي چاره بوديم (كفّار و اوضاع محيط مانع از آن بود كه مسلمان زندگي كنيم و دستور خدا را بكار بنديم) ملائكه گويند: مگر زمين خدا وسيع و بزرگ نبود كه هجرت بكنيد (آيا در اين زمين پهناور جائي نبود كه بآنجا مهاجرت كرده و خداي خويش را بندگي كنيد؟!) اينگونه مردم جايشان آتش است.اين آيه و آيه ما بعد آن در «ضعف» در بحث مستضعفين مورد بررسي قرار گرفته است و اين آيه روشن ميكند: هر جا كه انسان نتوانست بدين خويش عمل كند بايد از آن محلّ كوچيده در محلّ ديگري كه از جهت مراسم ديني مناسب است اقامت گزيند و گر نه پيش خدا معذور نخواهد بود، در صدر اسلام وظيفه مسلمين آن بود از مكّه معظّمه كه در تصرّف مشركان بود كوچيده و بمدينه منوّره روي آورند اين حكم همواره بقوّت خود باقي است.در باره آيه وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ … توبه: 100. در «سبق» مفصّلا بحث شده است آيا «الْمُهٰاجِرِينَ» در اين آيه فقط شامل آنهاست كه بمدينه پس از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله هجرت كردند يا مهاجرين حبشه را نيز شامل است؟بنظر ميآيد مراد مهاجراني است كه پس از مهاجرت آنحضرت، بمدينه هجرت كردند و مهاجران حبشه نيز آنگاه كه بمدينه آمدند مشمول آن شدند و باحتمال قوي ميشود گفت كه

وصف مهاجرت بآنها كه بحبشه رفتند دو بار شامل ميشود و از اوّل داخل در عموم اند.قرائت مشهور در «وَ الْأَنْصٰارِ» بكسر راء است عطف به «الْمُهٰاجِرِينَ» مراد از سابقون قهرا كساني اند كه در ايمان بخدا و رسول از همه سابق و جلوتر بودند وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 141

بِإِحْسٰانٍ ظاهرا شامل همه مسلمين تا روز قيامت است. سابقون اوّلون در رديف اوّل و تابعان باحسان در رديف دوّم واقع اند و اين هر دو دسته بشرط آنكه تا آخر عمر در ايمان ثابت باشند مورد رضايت خداوند ميباشند يعني: آنانكه از مهاجرين در اوّل باسلام سبقت كرده اند و آنانكه از انصار در اوّل باسلام سبقت كرده اند و آنانكه با نيكي از آنها پيروي كرده اند خدا از همه شان راضي است. تمام مطلب در «سبق» ديده شود. در الميزان گفته: دو قسمت اوّل منطبق ميشود بر آنانكه قبل از هجرت بآنحضرت ايمان آورده و پيش از جنگ «بدر» بمدينه هجرت كرده و آنانكه جلوتر از همه در مدينه ايمان آورده و آنجا را براي خانه اسلام آماده كردند.مهاجرت و ترك ديار در راه خدا يكي از صفات بندگان واقعي خدا و يك نوع تكامل و ترقي است كه آيات كثيري آنرا مدح كرده است و حتي در باره زنان نيز آمده: إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ ممتحنه: 10. ايضا وَ بَنٰاتِ خٰالٰاتِكَ اللّٰاتِي هٰاجَرْنَ مَعَكَ احزاب: 50.

هجع:؛ ج 7، ص: 141

هجع: هجوع بمعني خواب در شب است. در مفردات و صحاح و قاموس آمده: «الهجوع: النّوم ليلا» در مصباح نيز چنين است طبرسي نيز چنان فرموده است.كٰانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ.وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ذاريات: 17-

18.بنظر ميايد كه «ما» زايد و براي تأكيد است و «يَهْجَعُونَ» خبر «كٰانُوا» و «قَلِيلًا» ظرف متعلق به «يَهْجَعُونَ» ميباشد علي هذا تقدير آن «كانوا يهجعون في قليل من اللّيل» است.در الميزان گويد: اگر قليل من الليل راجع بمجموع زماني باشد كه همه اش شب است معني اين ميشود كه: مقدار كمي از شب را ميخوابيدند

قاموس قرآن، ج 7، ص: 142

و اكثر آنرا نماز ميخواندند و عبادت ميكردند، و اگر راجع بمجموع شبها باشد مقصود آنست كه در بعضي از شبها همه اش را ميخوابيدند و نماز شب از آنها فوت ميشد ولي در بيشتر شبها بنماز شب برخاسته و نماز شب جز در بعضي از شبها از آنها فوت نميشد.بنظر ميآيد وجه ثاني متخذ از روايتي است كه در مجمع نقل شده و در آنجا فرموده: بقولي مراد آنست كه: كمتر شبي بر آنها ميگذشت كه در آن نماز نخوانند و اين از ابي عبد اللّه عليه السّلام نقل شده است.ظاهرا مراد از آيه همان است كه از آنحضرت نقل شده و گر نه در همه شبهاي عمر نخوابيدن جز اندكي همه را ميسّر نيست و مؤيّد آن آخرين آيه از سوره مزمّل است كه در ضمن آن فرموده: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتٰابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ … اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.

هد:؛ ج 7، ص: 142

هد: تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا مريم: 90. هدّ منهدم كردن و منهدم شدن است با شدّت صوت. «الهدّ: الهدم بشدّة صوت». «هَدًّا» در آيه ممكن است در جاي حال باشد بمعني مهدوة و شايد مفعول و در تقدير «تهدّ هدّا»

باشد يعني: نزديك است از نسبت فرزند بخدا آسمانها پاره پاره شود و زمين شكافته شده و كوهها ساقط و منهدم گردند.اين لفظ فقط يكبار در كلام اللّه آمده است.

هدم:؛ ج 7، ص: 142

هدم: وَ لَوْ لٰا دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّٰهِ … حج: 40. هدم بمعني شكستن و خراب كردن است يعني: اگر نه اين بود كه خدا بعضي از مردم را ببعضي دفع ميكند، هر آينه صومعه ها و كليساها و معابد يهود و مساجد منهدم و خراب ميشدند اين آيه در «بيع» بررسي شده است و اين لفظ بيشتر از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.

هدهد:؛ ج 7، ص: 142

هدهد: شانه بسر. ماجراي اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 143

پرنده پر معلومات و سليمان عليه السّلام در سوره نمل آمده است. [در حالات سليمان و در «خباء» ذكر آن گذشت ولي در اينجا همه آنچه در باره آنست نقل و مختصرا بررسي ميشود:] وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقٰالَ مٰا لِيَ لٰا أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كٰانَ مِنَ الْغٰائِبِينَ. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطٰانٍ مُبِينٍ نمل: 20 و 21. و سليمان از حال پرندگان جويا شد (اين كار در ضمن لشكركشي بمملكت سباء بود) گفت چرا هدهد را نمي بينم مگر در اينجا نيست (چون دانست كه هدهد در آنجا حاضر نيست) گفت در اثر اين غيبت او را عذاب سختي خواهم كرد (بال و پرش را ميكنم) يا او را سر مي برم مگر اينكه دليل روشني بر غيبت خود بياورد.فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقٰالَ أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ. إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ. وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ … نمل: 22- 24 يعني: سليمان

كمي منتظر ماند و هدهد آمد و گفت دانستم آنچه را كه ندانسته اي از قوم سباء خبر راستي بتو آورده ام. زني بآنها حكومت ميكند، از وسائل زندگي و حكومت همه چيز دارد مخصوصا تختي بزرگ دارد. او و قومش را ديدم كه بآفتاب پرستش و سجده ميكنند و شيطان اعمال زشتشان را خوب جلوه داده و از راه خدا بازشان داشته است.أَلّٰا يَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ. اللّٰهُ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ نمل: 25 و 26. يعني شيطان آنها را مانع شده از اينكه سجده كنند خدائي را كه پنهان را در آسمانها و زمين ظاهر ميكند. رجوع شود به «خباء» و ميداند آنچه را كه در پنهان ميداريد و آشكار ميكنيد خدا، جز او معبودي نيست و او صاحب تخت بزرگ و حكومت عظيم است. قٰالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 144

الْكٰاذِبِينَ. اذْهَبْ بِكِتٰابِي هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا يَرْجِعُونَ نمل: 27 و 28.يعني: سليمان فرمود: بزودي مي بينيم كه راست گفته اي يا از دروغگوياني اين نامه مرا ببر و بطرف آنها بيانداز و در كنار باش و به بين چه جوابي ميدهند.قضيّه هدهد و سليمان عليه السّلام در اينجا ختم ميشود و از آيات روشن ميشود كه هدهد از يك دانشمند ممتاز بيشتر ميداند و از رموز كائنات مطّلع است و از بشر در علم خويش صدها مراحل پيشرفته تر است در «نمل» گفته شد كه مورچگان ما انسانها را با اسم و رسم ميشناسند و بشر با آن همه زحمت در شناختن

اين حشره عجيب هنوز بآنچه قرآن فرموده نرسيده است در باره هدهد مطلب از آن هم دقيقتر است. نكات مستفاد از آيات بقرار ذيل است: 1- هدهد با سليمان سخن گفته و ما في الضمير خويش را اظهار داشته و سليمان بدان پي برده است و هدهد در رديف لشكريان او بوده و باو در لشكركشي كمك ميكرده است در حالات سليمان گفته شد كه بتصريح قرآن آنحضرت زبان پرندگان را ميدانست.2- هدهد از قوم سباء بسليمان خبر آورد و گفت زني پر ساز و برگ بآنها حكومت ميكند، آنها آفتاب پرستند شيطان آنها را فريب داده است.به بينيد اين پرنده چطور بسليمان گزارش ميدهد و چطور مثل يك تربيت يافته و دوره ديده سخن ميگويد و عمل آنها را بشيطان نسبت داده و تقبيح ميكند.3- مهمتر اينكه ميگويد: خدائي را كه پنهان شده آسمانها و زمين را خارج ميكند و نهان و آشكار را ميداند پرستش نميكنند در اين باره رجوع كنيد به «خباء» آيا هدهد ميداند كه برق در ميان ابرها نهان است و خدا آشكار ميكند؟ عسل در گلها نهان است، شير در علفها و كاه ها نهان است، حبوبات و ميوه ها در ذرّات آب و هوا و خاك نهان اند خدا اينها را خارج و ظاهر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 145

ميكند آيا هدهد اينها را ميگويد؟! جز اينها سخنش محملي ندارد ميگويد خدائيكه از ظاهر و باطن كارهاي شما با خبر است آيا همه مردم داراي اينگونه معلوماتند يا فقط خواصّ؟! 4- سليمان عليه السّلام باو ميگويد: نامه مرا ببر و ببين چه جوابي خواهند داد قهرا گفتگوهاي آنها را مي شنيده و ميفهميده است. اين

پرنده نامه بر و مخبر آنحضرت بوده است با ديدن اين آيات و حقائق قهرا بياد اين آيه ميافتيم كه وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لٰا طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ إِلّٰا أُمَمٌ أَمْثٰالُكُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِليٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام: 38. نگارنده گويد: «سبحانك اللّهمّ و بحمدك اشهد انّك ما فرّطت في كتاب الكون من شي ء».

هدي:؛ ج 7، ص: 145

اشاره

هدي: (بفتح اوّل و ضمّ آن) و هدايت بمعني ارشاد و راهنمائي است از روي لطف و خير خواهي. در صحاح و قاموس در معناي هدي (بضمّ اوّل) گفته: «الهدي: الرّشاد و الدّلالة» يعني هدي بمعني هدايت يافتن و هدايت كردن است ولي ديگران فقط دلالت گفته اند.در مجمع گفته: هدايت در لغت بمعني ارشاد و دلالت بر شي ء است.بقول راغب آن دلالت و راهنمائي از روي لطف است و در باره فَاهْدُوهُمْ إِليٰ صِرٰاطِ الْجَحِيمِ و غير آن گويد: بر سبيل تحكّم است.اهتداء: بمعني هدايت يافتن و قبول هدايت است فَمَنِ اهْتَديٰ فَإِنَّمٰا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ يونس: 108. اينك مطالبي در اين زمينه:

هدايت عامه و تكويني؛ ج 7، ص: 145

هدايت تكويني و عمومي آنست كه خداوند بوسيله عقل و فهم و فكر و وجدان و غرائز كه در وجود انسان و حيوانات نهاده آنها را براههاي زندگي و تدبير و اداره امور خويش هدايت و رهبري فرموده است يك مورچه و موريانه مثلا بنظام زندگي خود و راههاي آن همانطور آشناست كه انسان متمدن آشناست و بلكه در بعضي از چيزها از انسان آشناتر است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 146

ولي انسان گذشته از راههاي زندگي براههاي خوب و بد، عدل و ظلم، كمك و آزار و غيره نيز تكوينا هدايت شده است گر چه اين چيزها باحتمال نزديك بيقين در جنبندگان ديگر نيز هست ولي ما پي نبرده ايم.قٰالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطيٰ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَديٰ طه: 50. اين آيه جواب موسي عليه السّلام است بفرعون ظاهرا مفعول «هَديٰ» همان «كُلَّ شَيْ ءٍ» و تقدير آن «ثمّ هدي كلّ شي ء» است اگر خلق در آيه بمعني تقدير و اندازه گيري باشد منظور آنست كه: خدا

هر چيز را اندازه گرفت و هر چيز را باندازه خويش و طريق زندگي و بقايش هدايت نمود در اينصورت آيه مثل وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَديٰ اعلي: 3.خواهد بود، و اگر اعطاء خلق بمعني آفريدن باشد معنا اين ميشود كه خدا هر چيز را آفريد و براههاي زندگي و سعادت و شقاوت و كمال وجود رهبري فرمود.لفظ «كُلَّ شَيْ ءٍ» شامل همه موجودات حتي جمادات نيز ميباشد در اينصورت بايد گفت: همه آنها شعور دارند و براههاي كمال خويش هدايت شده اند و اين عجيب نيست زيرا همه موجودات خدا را بزباني تسبيح ميكنند كه ما بآن واقف نيستيم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلّٰا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لٰا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء: 44. چيزيكه خدايش را تسبيح ميكند قهرا هدايت هم شده است.آيه الَّذِي خَلَقَ فَسَوّٰي. وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَديٰ كه گذشت نظير اين آيه است.ظاهرا مراد از «عهد اللّه» در بعضي آيات قرآن همان هدايت تكويني است كه فرمود: الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ بقره: 27- رعد: 25 و در محلّ خود گفته شده: عهد هدايت تكويني و ميثاق كه محكم كردن عهد است هدايت تشريعي است كه عهد تكويني بوسيله عهد تشريعي محكم شده است.

هدايت تشريعي و خاصه؛ ج 7، ص: 146

آن همانست كه بوسيله انبياء عليهم السّلام نسبت ببشر انجام گرفته است وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَميٰ عَلَي الْهُديٰ فصلت: 17. فَرِيقاً هَديٰ وَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 147

فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلٰالَةُ اعراف: 30.وَ اللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِليٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ بقره: 213. از خاصّ بودن آنها ميفهميم كه منظور هدايت خاص و هدايت تشريعي است.در آيه وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ بلد: 10.إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا

كَفُوراً انسان: 3. شايد هر دو هدايت منظور باشد.

تعديه هدايت؛ ج 7، ص: 147

در صحاح گويد تعديه آن بد و مفعول مثل «هديته الطّريق» لغت اهل حجاز است ولي ديگران با «الي» تعديه ميكنند مثل «هديته الي الطّريق» در مصباح و اقرب الموارد نيز اوّلي را لغت اهل حجاز دانسته و گويند: در لغت ديگران با «الي» و لام باشد مثل «هداه للطّريق و الي الطّريق» در قاموس هر سه را نقل و بلغت حجاز اشاره نكرده است همچنين طبرسي ذيل آيه يَهْدِي بِهِ كَثِيراً بقره: 26. راغب گويد: هدايت در مواضعي با «الي» متعدي شده است.نگارنده گويد: نمونه مواضع سه گانه بقرار ذيل است: اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ فاتحه: 6 إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء: 9. وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِليٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ شوري: 52.در كشاف ذيل اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ گويد: هدي در اصل با لام و الي متعدي ميشود. طبرسي در جوامع الجامع آنرا پذيرفته است.علي هذا: قول بعضي كه گفته اند اگر هدايت بنفسه متعدي باشد بمعني ايصال بمطلوب است و جز بخدا نسبت داده نميشود مثل وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا عنكبوت: 69. و اگر بحرف باشد بمعني ارائة الطريق است و آن گاهي بقرآن نسبت داده مثل إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء: 9. و گاهي به پيغمبر وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِليٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ شوري: 52.چنانكه سيد شريف جرجاني در حاشيه كشاف از بعضي نقل كرده، مبناي صحيحي ندارد.باين قول استدلال كرده و گفته اند: در باره رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آمده إِنَّكَ لٰا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي مَنْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 148

يَشٰاءُ قصص: 56. هدايت

نفي شده از آنحضرت ايصال بمطلوب است و گرنه ارائه طريق از كارهاي آنحضرت است. ولي ظاهرا مراد نفي استقلال در هدايت است يعني: بدون مدد خدا نتواني كسي را هدايت كني ولي خدا در هدايت مستقل است وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ايضا در انسان نيز متعدي بنفسه آمده مثل قول مؤمن آل فرعون يٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشٰادِ غافر: 38. و قول ابراهيم عليه السّلام فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرٰاطاً سَوِيًّا مريم: 43.

تحصيل حاصل؛ ج 7، ص: 148

در باره: اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ فاتحه: 6. اشكال كرده اند باينكه طلب هدايت از كسيكه هدايت شده تحصيل حاصل است حال آنكه همه در نماز و غير نماز از خدا طلب هدايت كرده و ميگوئيم: اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ؟در جواب گفته اند: اين سؤال از شخص هدايت يافته طلب زيادت هدايت است چنانكه فرموده: وَ يَزِيدُ اللّٰهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً مريم: 76. ايضا گفته اند مراد پيوسته بودن در هدايت است در كشاف و جوامع الجامع از علي عليه السّلام نقل شده: «اهْدِنَا: ثبّتنا» يعني ما را در راه راست پايدار و ثابت گردان. و در جواب ديگر گفته اند: ما را در آينده هدايت كن چنانكه در گذشته كرده اي.ناگفته نماند: هدايت يكي از فيوضات الهي است كه هر آن بواسطه علل قابل قطع است و ادامه آن بسته بافاضه خدا است نظير روشن بودن لامپ كه محتاج بادامه جريان برق است و هر آن كه جريان برق قطع شود روشن بودن لامپ امكان ندارد لذا طلب هدايت از خدا هر آن و براي هر كس لازم است چون در هر لحظه كه خدا دست باز دارد هدايت قطع شده و شخص در ضلالت خواهد

افتاد.يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ رحمن: 29. وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلّٰا أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ تكوير: 29. اين سخن نظير آنستكه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 149

از علي عليه السّلام نقل شد.

مطلب ديگر؛ ج 7، ص: 149

راجع ببعض اصناف انسان آمده كه خدا هدايتشان نميكند مثل: فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ بقره: 258. لٰا يَقْدِرُونَ عَليٰ شَيْ ءٍ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ بقره: 264. ايضا آيه وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ مائده: 108. و نيز أَنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي كَيْدَ الْخٰائِنِينَ يوسف: 52.از اين آيات روشن ميشود كه خدا ظالمان، كافران، فاسقان و خائنان را هدايت نميكند حال آنكه هدايت بايد شامل حال آنها شود و اينكه خدا هدايتشان نميكند يعني چه؟بنظر نگارنده: چنانكه از ما قبل جمله هاي «لٰا يَهْدِي» * استفاده ميشود منظور آنست كه خداوند كافران را در كفرشان هدايت نميكند يعني كفر براي آنان مايه نجات نميشود بعبارت ديگر: ظلم و فسق و خيانت راهي است بر خلاف حق و در آن هدايت نيست بلكه ضلالت و شقاوت است.مثلا در آيه اول خوانديم: فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ يعني كافر مبهوت و مغلوب شد چرا؟بعلت آنكه در مقابله با ابراهيم ظلم ميكرد و در ظلم هدايت نيست، ظلم بيراهه است و خدا در بيراهه هدايت قرار نداده است. و در آيه وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ يعني متقي و حق شنو باشيد هدايت در آنست ولي در فسق هدايت نيست و خدا فاسقان را در فسقشان هدايت نميكند

زيرا فسق راه ضلالت است نه هدايت.ولي اين مخالف با آن نيست كه خداوند بطريق عموم همه را هدايت و راهنمائي كند چنانكه فرموده: وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَميٰ عَلَي الْهُديٰ فصلت: 17. وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُديٰ نجم: 23. إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً انسان: 3. در اين آيات انسان بما هو انسان در نظر است كه مورد هدايت و راهنمائي خداست.

هَدْي:؛ ج 7، ص: 149

هَدْي:. (بر وزن فلس) قرباني. و

قاموس قرآن، ج 7، ص: 150

آن مخصوص بيت اللّه الحرام و قرباني حجّ است. و غير آن اضحيّه ناميده ميشود بنظر ميآيد علّت اين تسميه آنست كه قرباني احترام و اكرامي است نسبت به كعبه كه در هدي و هدايت معناي اكرام و لطف هست و يا بجهت آنست كه به كعبه و حرم سوق داده ميشود مثل «هدي العروس الي بعلها» كه بمعني بردن و سوق دادن عروس بشوهرش است.وَ لٰا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّٰي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ بقره: 196. سرهاي خويش را نتراشيد تا قرباني بمحلّش برسد هدي مجموعا هفت بار در قرآن مجيد آمده و همه راجع بقرباني حجّ و عمره است.واحد آن هديه است مثل تمر و تمره و جمع آن هدي بر وزن فعيل است چنانكه در مجمع گفته است.

هدية:؛ ج 7، ص: 150

هدية: هديّه را چنانكه از مفردات بدست ميآيد از آن هديّه گويند كه لطف و مرحمتي است از بعضي ببعضي وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ نمل: 35. من تحفه اي بآنها خواهم فرستاد تا به بينم فرستادگان با چه بر ميگردند.

هرب:؛ ج 7، ص: 150

هرب: (بفتح ه- ر) فرار كردن گويند «هرب هربا: فرّ». وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّٰهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً جنّ: 12. ما دانستيم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم نمود و نيز با فرار كردن او را عاجز نتوانيم كرد كه او هر جا باشيم ما را درك ميكند، اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.

هاروت:؛ ج 7، ص: 150

هاروت: وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَي الْمَلَكَيْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ بقره: 102.در باره اين اسم در «ماروت- مرء» بررسي شده است. و يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

هرع:؛ ج 7، ص: 150

هرع: وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كٰانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ هود: 78. راغب گويد: هرع و اهراع يعني سوق بشدت و ترساندن در مجمع و صحاح گويد: اهراع بمعني اسراع و شتاب است. يعني: قوم لوط در حاليكه ميشتافتند بسوي او آمدند (گوئي شهوت و نفس امّاره آنها را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 151

بسرعت ميراند) و از پيش بد كار بودند و از كار بد شرم نداشتند.إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّينَ. فَهُمْ عَليٰ آثٰارِهِمْ يُهْرَعُونَ صافات: 69 و 70 آنها پدرانشان را گمراه يافتند و در پيروي آنها شتاب ميكنند اين كلمه تنها دو بار در كلام اللّه آمده است.

هارون:؛ ج 7، ص: 151

هارون: عليه السّلام. از انبياء بني اسرائيل و برادر موسي عليه السّلام است، نام مباركش نوزده بار در كلام اللّه مجيد ياد شده زيرا مراد از يٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا كٰانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ مريم: 28. هارون برادر موسي نيست.هارون لفظ غير عربي است و بمعني كوه نشين يا نوراني ميباشد چنانكه هاكس در قاموس خود گفته است. [اينك مطالبي در باره آنحضرت:] هارون عليه السّلام پيغمبر و مورد وحي خداوند بوده است وَ أَوْحَيْنٰا إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ عِيسيٰ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ آتَيْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً نساء: 163.ايضا آيه ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسيٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ مؤمنون: 45. و نيز وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِيًّا مريم: 53. و از آيه زير روشن ميشود كه شريعت مال هر دو بوده وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسيٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ وَ ضِيٰاءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ انبياء: 48.ايضا وَ آتَيْنٰاهُمَا الْكِتٰابَ

الْمُسْتَبِينَ صافات: 117.ولي ظاهر آنست كه در عين نبوّت، وزير و معين موسي عليه السّلام بوده و از روايتيكه نقل خواهد شد معلوم ميشود موسي وحي را باو ابلاغ ميكرده است امّا ظاهر آيات گذشته وحي معمولي است.موسي عليه السّلام او را بعنوان وزير از خدا ميخواهد وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي.هٰارُونَ أَخِي. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي. وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي طه: 29- 32. جمله وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي با جواب آن قٰالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يٰا مُوسيٰ مفيد آنست كه شريك نبوت بوده هكذا آيه وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَي الْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً فرقان: 35. كه اعطاء كتاب بموسي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 152

نسبت داده شده.آنجناب مورد تمجيد خداي متعال است كه فرمايد سَلٰامٌ عَليٰ مُوسيٰ وَ هٰارُونَ و ايضا در باره او و برادرش آمده: كه خدا بهر دو برادر منّت گذاشت و ياريشان فرمود، و از نيكو كاران و از بندگان مؤمن اند (صافات: 114- 122) و او از الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ است (مريم: 58) و در سوره انعام از آيه 84 تا 89 در جمله پيامبراني ذكر شده كه آنها محسنان، صالحان، برگزيدگان، هدايت شدگان و صاحبان كتاب و حكم و نبوّت اند.و نيز آن بزرگوار بهنگام عزيمت موسي بميقات جانشين آنحضرت در بني اسرائيل بود. چنانكه فرموده: وَ قٰالَ مُوسيٰ لِأَخِيهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لٰا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ اعراف: 142.هارون با موسي برادر پدر و مادري بودند و اينكه در سوره اعراف آيه 150 و طه: 94 هارون بموسي يَا بْنَ أُمَّ اي پسر مادرم ميگويد، گفته اند بجهت تحريك عاطفه موسي بوده است در تفسير

صافي از كافي از امير المؤمنين علي عليه السّلام نقل كرده كه هارون با موسي برادر پدر و مادري بودند. در مجمع و جوامع الجامع از حسن مفسّر نقل كرده: و اللّه برادر پدر و مادري بودند ولي هارون پسر مادرم گفت كه آن در تحريك عاطفه ابلغ است. بيضاوي نيز بپدر و مادري بودن آنها تصريح كرده است.در تفسير الميزان سوره قصص از تفسير قمي نقل كرده: راوي گويد بامام باقر عليه السّلام گفتم: موسي چقدر از مادرش جدا بود كه خدا او را بمادرش برگردانيد؟فرمود: سه روز.گفتم: هارون برادر پدر و مادري موسي بود؟ فرمود: آري. نميشنوي كه خدا فرمايد يَا بْنَ أُمَّ لٰا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لٰا بِرَأْسِي؟گفتم: سنّ كدام يك بيشتر بود؟فرمود: هارون.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 153

گفتم: وحي بهر دو نازل ميشد؟فرمود: وحي بموسي نازل ميشد و او بهارون ميرساند.گفتم: بفرمايد آيا احكام و حكومت و امر و نهي مال هر دو بود؟فرمود: موسي با پروردگارش مناجات ميكرد و علم را مينوشت و ميان بني اسرائيل قضاوت ميكرد و چون براي مناجات ميرفت هارون جانشين او بود.گفتم: كدام يك زودتر از دنيا رفت؟ فرمود: هارون پيش از موسي وفات كرد هر دو در بيابان «تيه» از دنيا رفتند.گفتم: موسي فرزندي داشت؟فرمود نه فرزند و نسل از هارون بود.الميزان گويد: آخر روايت با روايات ديگر كه دلالت بر فرزند داشتن موسي ميكنند مخالف است. تورات فعلي نيز حكايت از اولاد موسي دارد.نگارنده گويد: استدلال امام عليه السّلام از آيه بر پدر و مادري بودن آندو وجهش معلوم نشد و اللّه اعلم. مختصر اين روايت را در صافي ذيل آيه يَا بْنَ أُمَّ

اعراف: 150. نقل كرده است.تورات فعلي در سفر خروج باب سي و دو ساختن گوساله را كه سامري ساخته بود بهارون عليه السّلام نسبت داده هاكس در قاموس خود آنرا تصديق كرده و ضمن تعريف از هارون آنجناب را بضعف و سستي نسبت داده است.اين از تورات محرّف و نويسنده قاموس آن بعيد نيست سَلٰامٌ عَليٰ مُوسيٰ وَ هٰارُونَ- … وَ سَلٰامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ … يٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا كٰانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا كٰانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا مريم: 28.اين آيه خطاب قوم است بمريم آنگاه كه عيسي را پيش مردم آورد يعني: اي خواهر هارون پدرت بد كار و مادرت زنا كار نبود پس اين بچه را از كجا آوردي و مرتكب چنان كار شدي؟! در مجمع فرموده: بقولي هارون مرد صالحي بود كه صالحان را باو نسبت ميدادند (پس مراد از اخت انتساب است) بقولي هارون

قاموس قرآن، ج 7، ص: 154

برادر پدري مريم بود. بقولي مراد نسبت بهارون برادر موسي است و بقولي هارون مرد بد كاري بود كه بدان را باو نسبت ميدادند.

هزء:؛ ج 7، ص: 154

هزء: هزء و هزو بمعني مسخره كردن است كه حكايت از استخفاف مسخره شده دارد، اوّلي بضمّ زاء آمده دوّمي بضمّ هر دو.استهزاء نيز بمعني مسخره كردن است. قُلْ أَ بِاللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ توبه: 65. بگو آيا بخدا و آياتش و رسولش مسخره و شوخي ميكرديد؟! وَ لٰا تَتَّخِذُوا آيٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً بقره: 231. «هُزُواً» بضمّ هاء و زاء يازده بار در قرآن مجيد آمده و همه مصدر بمعناي مفعول اند يعني «مهزؤ به» و مسخره شده.كه عبارت اخراي بي ارزش است.راجع به اللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ بقره: 15.كه

نسبت آن بخدا داده شده رجوع شود به «مكر».إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ حجر: 95. آيۀ ما قبل اين است فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ- إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ يعني آنچه را كه امر ميشوي آشكار كن و از مشركان روي گردان زيرا كه ما از تو مسخره كنندگان را كفايت كرديم (بتو نتوانند آزاري رسانند) معلوم ميشود كه عدّه اي با نفوذ از مشركان آنجناب را مسخره ميكرده اند كه خداوند در قبال آنها بآنحضرت تأمين داده است. در تفسير عياشي نقل كرده: آنها پنج نفر از قريش بودند: وليد بن مغيرۀ مخزومي، عاص بن وائل سهمي، حارث بن حنظله، اسود بن عبد يغوث، اسود بن مطلب بن اسد. چون خدا فرمود إِنّٰا كَفَيْنٰاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ آنحضرت دانست كه خدا خوارشان كرده است و خدا آنها را بمرگ خوار كننده از بين برد.در مجمع سوّمي را حرث بن قيس نقل كرده و آنگاه كيفيت نابوديشان را حكايت نموده است.

هزّ:؛ ج 7، ص: 154

هزّ: تكان دادن، حركت دادن گويند: «هَزَّتِ الرّيحُ الاغْصانَ» باد شاخه ها را تكان داد وَ هُزِّي إِلَيْكِ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 155

بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا مريم: 25. تنۀ نخل را تكان ده خرماي تازه بسوي تو ميافكند. راغب آنرا تكان شديد گفته.اهتزاز: تكان خوردن. فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ حج: 5.چون باران را بر زمين نازل كنيم تكان ميخورد و بالا ميآيد. وَ أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰي مُدْبِراً نمل: 10. و اينكه عصايت را بيانداز و چون انداخت، ديد عصا حركت ميكند گوئي ماري است موسي از آن رو بفرار گذاشت.

هزل:؛ ج 7، ص: 155

هزل: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ. وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ طارق: 13 و 14. هزل بمعني لاغر شدن است راغب گويد: هزل هر كلام بي فايده است. تشبيه شده به لاغري.طبرسي آنرا لعب گفته است يعني: اين قرآن كلامي قاطع است و شوخي نيست. در نهج البلاغه خطبۀ 189 در وصف دنيا فرموده: «جدّها هزل» جدّي آن شوخي است. اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.

هزم:؛ ج 7، ص: 155

هزم: شكست دادن. فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ بقره: 251. آنها را بياري خدا شكست دادند و داود جالوت را كشت. راغب گويد: اصل آن فشردن چيزي است تا بشكند مانند فشردن خيك خشك سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ قمر: 45. بزودي آن جمع شكست خورده و فرار خواهند كرد.جُنْدٌ مٰا هُنٰالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزٰابِ ص: 11. «ما» براي تقليل است «هُنٰالِكَ» اشاره بمكان بعيد است شايد مراد از آن «بدر» باشد كه از مكّه بآنجا اشاره شده است. كه كفّار مكّه در آنجا شكست خوردند يعني. اينها لشكري كم و شكست خورده اند در آنجا، و از احزابي هستند كه در گذشته بر عليه پيامبران دسته بندي كردند.

هش:؛ ج 7، ص: 155

هش: قٰالَ هِيَ عَصٰايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَليٰ غَنَمِي طه: 18. هشّ يعني تكان برگ درختان تا بريزند.راغب گويد: آن قريب است به هزّ در تحريك چيزي. و بر چيز نرم واقع

قاموس قرآن، ج 7، ص: 156

ميشود مثل «هشّ الورق» تكان دادن برگ. يعني: گفت آن عصاي من است بآن تكيه ميكنم و با آن بگوسفندانم برگ ميتكانم. اين لفظ فقط يكبار در قرآن عزيز آمده است.

هشم:؛ ج 7، ص: 156

هشم: شكستن. هشم الشي ء هشما: كسره» راغب گويد: آن شكستن چيز نرمي است مثل علف. گويند: «هشم عظمه» استخوان او را شكست هاشمه زخمي است كه استخوان سر را ميشكند.هشيم: خورد شده و شكستۀ علف خشك و چوب فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيٰاحُ كهف: 45. علف زمين با آن بياميخت سپس خشك و شكسته گرديد كه بادها آنرا پراكنده كند. إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وٰاحِدَةً فَكٰانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ قمر: 31. محتظر بصيغۀ فاعل كسي است كه براي باغ يا گوسفندان حظيره و آغلي از چوب و علف ميسازد يعني ما بر قوم صالح صيحه اي فرستاديم كه در اثر آن مانند چوبهاي شكستۀ حظيره ساز شدند. ظاهرا مراد شكسته شدن چوبها در حين قطع از اشجار است نه شكسته شدن در آغل. اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است. در نهج البلاغه خطبۀ 142 فرموده: «اوْ كَوَقْعِ النّٰارِ فِي الْهَشيمِ» يا مانند افتادن آتش در چوبها و علفهاي شكسته و خشكيده.

هضم:؛ ج 7، ص: 156

هضم: هضم بمعني شكستن و نقص و غيره آمده است در نهج البلاغه خطبۀ 200 آمده است: «و ستنبئك ابنتك بتظافر امّتّك علي هضمها» يعني: بزودي دخترت بتو خبر خواهد داد از اجتماع امّتت برخورد كردن و ظلم او و يا بر غصب حقّش، اين كلمه فقط دو بار در قرآن كريم آمده است: 1- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلٰا يَخٰافُ ظُلْماً وَ لٰا هَضْماً طه: 112. هضم در اينجا چنانكه در مجمع گفته بمعني نقص است: «هضمه نقصه من حقّه» يعني: هر كه با ايمان كارهاي شايسته انجام دهد از ظلم و نقص خدا

نه باو ظلم ميكند و نه از اجرش ميكاهد. نظير فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلٰا يَخٰافُ بَخْساً وَ لٰا رَهَقاً جنّ: 13. رهق (بفتح

قاموس قرآن، ج 7، ص: 157

ر- ه) چنانكه در صحاح گفته بمعني ظلم است در اين آيه بخس بجاي هضم و رهق بجاي ظلم در آيۀ ما نحن فيه است يعني: نه از كاهش مزد ميترسد و نه از ظلم.2- فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِيمٌ شعراء: 147 و 148. هضيم را متداخل گفته اند.در صحاح گويد: «طلع هضيم» ميوۀ خرما را آنگاه گويند كه از قشرش خارج نشده و متداخل و بعضي ببعضي منضم اند بقول بعضي مراد از آن نرم و رسيده است چنانكه در مجمع و جوامع الجامع نقل كرده يعني: در باغات و چشمه ها و كشتها و نخل هائي كه ميوۀ آنها نرم و رسيده و يا رويهم چيده است.

هطع:؛ ج 7، ص: 157

هطع: هطع بمعني شتاب و خيره شدن آمده، اهطاع نيز بمعني شتاب و دراز كردن گردن است طبرسي از احمد بن يحيي نقل كرده: مهطع آنست كه با ذلّت و ترس نگاه ميكند و از آنچه مي بيند ديده بر نميدارد، در اقرب الموارد گفته فقط در صورت خوف اهطاع ميايد.در صحاح گفته «أهطع: مدّ عنقه و صوّب رأسه- اهطع في عدوّه: اسرع» و نيز گفته: «هطع الرّجل» نگاه كرد و ديده از آن بر نداشت … يَوْمَ يَدْعُ الدّٰاعِ إِليٰ شَيْ ءٍ نُكُرٍ … مُهْطِعِينَ إِلَي الدّٰاعِ يَقُولُ الْكٰافِرُونَ هٰذٰا يَوْمٌ عَسِرٌ قمر: 8. مهطعين در آيه ظاهرا بمعني شتاب كنندگان است يعني: روزي كه دعوت كننده بعذاب ناپسند دعوت ميكند … مردم شتابان سوي دعوتگر شوند كافران گويند اين

روز سختي است.مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لٰا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ … ابراهيم: 43.مهطع در آيه ظاهرا كسي است كه گردنش را دراز كند، مقنع آنست كه سر بالا كند يعني گردن كشيدگان و سرها بالا گرفته اند چنانكه پلكشان بهم نميخورد. ايضا در آيۀ فَمٰا لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ معارج: 36.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 158

هل:؛ ج 7، ص: 158

هل: حرف استفهام است مثل هَلْ يَرٰاكُمْ مِنْ أَحَدٍ توبه: 127.بيشتر وقوع آن در قرآن مجيد براي تقرير است. خواه براي تنبيه باشد يا نفي يا تكبيت چنانكه راغب گفته است. مثلا در آيات زير تنبيه بر نفي است. هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ مريم: 98. آيا كسي از آنها را مييابي؟يعني نمييابي وَ اصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا مريم: 65. فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَريٰ مِنْ فُطُورٍ ملك: 3.در اين آيات تقرير براي نفي است.در بسياري از آيات بعد از حرف هل لفظ «الا» آمده است مثل هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلَّا الْإِحْسٰانُ رحمن: 60. هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّٰا تَأْوِيلَهُ اعراف: 53. هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّٰا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلٰائِكَةُ انعام: 158.در اين آيات ظاهرا مراد از «هل» نفي است گوئي در مقام «ماء» نافيه است چنانكه در بعضي از آيات بجاي هل «ما» آمده است مثل مٰا يَنْظُرُونَ إِلّٰا صَيْحَةً وٰاحِدَةً يس: 49.وَ مٰا يَنْظُرُ هٰؤُلٰاءِ إِلّٰا صَيْحَةً وٰاحِدَةً ص: 14. علي هذا هل در اينگونه موارد براي تقرير نفي است. ابن هشام در مغني گويد: معناي نهم هل آنست كه از آن نفي اراده ميشود لذا در آيۀ هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلَّا الْإِحْسٰانُ حرف «الا» بخبر وارد شده است در اقرب الموارد اين معني را نقل و تصديق كرده است در مجمع

آنرا در آيۀ فوق «ليس» و در جلالين «ما» معني نموده و در آيۀ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّٰا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلٰائِكَةُ مجمع و بيضاوي و جلالين آنرا «ما يَنْتَظِرُون» گفته اند.هَلْ أَتيٰ عَلَي الْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً انسان: 1.ابن هشام در مغني گويد: معناي دهم هل آنست كه بمعني «قد» آيد عده اي از قبيل ابن عباس، كسائي و فراء آنرا در آيه «قد» معني كرده اند … زمخشري مبالغه كرده و گفته هل پيوسته بمعني «قد» است و استفهام از همزۀ مقدره

قاموس قرآن، ج 7، ص: 159

با «قد» فهميده ميشود و تقدير هَلْ أَتيٰ «أ هَل أتي» است (تمام شد).طبرسي، زمخشري، بيضاوي، جلالين و غيرهم آنرا در آيۀ فوق بمعني «قد» گفته اند.

هلع:؛ ج 7، ص: 159

هلع: إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً.إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج: 19- 21. هلع (بر وزن فرس) جزع و گرسنگي است چنانكه در اقرب الموارد است در صحاح و قاموس گفته: «الهلع: افحش الجزع» و در قاموس هلع (بر وزن صرد) را حريص گفته است.علي هذا هلوع يعني كم صبر و پر طمع. در اينصورت دو آيۀ بعدي يعني جزع بهنگام ضرر و بخل بهنگام نعمت معني هلوع است در مجمع البيان فرموده: «الهلوع الشّديد الحرص الشّديد الجزع» در قاموس و اقرب- الموارد گويد: هلوع كسي است كه از شرّ و ضرر مينالد و بر مال حريص و بخيل ميباشد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است يعني: انسان كم صبر و پر طمع خلق شده آنگاه كه ضرر بيند مينالد و آنگاه كه مال يابد بخل ميورزد إِلَّا الْمُصَلِّينَ. الَّذِينَ هُمْ عَليٰ صَلٰاتِهِمْ دٰائِمُونَ.

هلك:؛ ج 7، ص: 159

اشاره

هلك: هلاك در اصل بمعني ضايع شدن و تباه گشتن است. چنانكه طبرسي ذيل وَ لٰا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ بقره: 195. گفته و اضافه كرده: آن بودن چيزي است بطوريكه دانسته نيست كجا است. در اقرب الموارد گفته: بكار نميرود مگر در مرگ بد.از راغب نيز استفاده ميشود كه ذمّ در آن منظور است و آن عنقريب بررسي خواهد شد.مهلك: (بر وزن مغرب) مصدر ميمي است بمعني هلاكت. وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً كهف: 59. براي هلاكت آنان و عده اي قرار داديم.ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِكَ أَهْلِهِ نمل: 49. سپس بولي و جانشين او ميگوئيم: ما شاهد مرگ خانوادۀ او نبوديم و از مرگ آنها بي خبريم.تهلكة: بقولي مصدر است بمعني

قاموس قرآن، ج 7، ص: 160

هلاك

و بقولي هر چيزي است كه عاقبتش هلاكت باشد در كلام عرب مصدري بر وزن تفعله (مضموم اللام) نيست مگر اين مصدر (مجمع) در صحاح نقل كرده تهلكه از نوادر مصدرها و بر غير قياس است. وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ لٰا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ بقره: 195. در راه خدا مال خرج كنيد و خودتان را بهلاكت نياندازيد و نيكي كنيد كه خدا نيكو- كاران را دوست ميدارد. ظاهر آيه آنست كه عدم انفاق در راه خدا القاء نفس در تهلكه است ولي قطع نظر از آن جملۀ لٰا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ يك قاعدۀ كلّي است. اينك موارد استعمال اين كلمه در كلام الله مجيد:

مرگ عادي؛ ج 7، ص: 160

از جملۀ موارد اين كلمه در قرآن مجيد مرگ معمولي است چنانكه دربارۀ يوسف عليه السلام آمده: وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّٰا جٰاءَكُمْ بِهِ حَتّٰي إِذٰا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا مؤمن: 34. ايضا آيۀ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَكَ نساء: 176. و نيز وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه: 24. و همچنين إِنْ أَرٰادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ مائده: 17. در همۀ اين آيات هلاك بمعناي مرگ معمولي است.در المنار ذيل إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ … گويد لفظ هلاك از چند قرن باين طرف بكار نميرود مگر در مقام تحقير و قرآن آنرا در اين آيه و در آيۀ ديگر كه دربارۀ يوسف عليه السلام آمده حَتّٰي إِذٰا هَلَكَ … در مرگ مطلق بكار برده است.نگارنده گويد علي هذا هلاك در زمان

نزول قرآن بمرگ مطلق و غير آن اطلاق ميشده و اعتبار ذمّ و تحقير در آن از مستحدثات ميباشد و شايد از اين جهت است كه طبرسي رحمه الله و غيره دربارۀ آن چيزي نگفته و در آيات فوق مرگ مطلق معني كرده اند. راغب كه قيد ذمّ را لازم دانسته علت استعمال آنرا در مرگ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 161

مطلق بكتاب ديگري حواله داده كه اطلاعي از آن نداريم. در سيرۀ ابن هشام كه در اواخر قرن دوم هجري نوشته شده اين عبارات هست: «هلك عبد الله ابو رسول الله صلّي اللّه عليه و آله» - «هلك ابو طالب- هلك خديجة بنت خويلد» از اين معلوم ميشود كه هلاك در آن عصر بمعني مرگ عادي بوده است.

تباهي و از بين رفتن؛ ج 7، ص: 161

در آياتي نظير لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ … بقره: 205.رِيحٍ فِيهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ آل عمران: 117. مراد تباه شدن و از بين رفتن است كه از مصاديق هلاك ميباشد.

هلاك بوسيلۀ عقوبت؛ ج 7، ص: 161

بيشتر موارد استعمال آن در قرآن عزيز همان هلاكت بوسيلۀ عذاب است مثل وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عٰاداً الْأُوليٰ نجم: 50. وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ اسراء: 17.ناگفته نماند فعل هلك در قرآن مجيد همواره لازم بكار رفته و متعدي آن از باب افعال استعمال شده است ولي در صحاح و اقرب الموارد است كه بنو تميم هلك را متعدي (نيز) بكار ميبرند. و نيز ناگفته نماند: كلمۀ هلاكت در كلام عرب بكار نرفته ظاهرا آن فقط در افواه معمول شده و مأخذ صحيحي ندارد.

هلل:؛ ج 7، ص: 161

هلل: إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ- اللّٰهِ بقره: 173. اهلال بمعني بلند كردن صدا است. در مصباح المنير گويد: «أهلّ المولود» بچّه وقت ولادت فرياد كرد. «أهلّ المحرم» شخص محرم صدايش را به تلبيۀ احرام بلند كرد. و هر كه آوازش را بلند كند گويند «اهلّ اهلالا». در مجمع گفته: هلال مشتق است از «استهلّ الصّبي» يعني بچه در وقت ولادت گريه يا فرياد كرد، ماه را از آن هلال ناميده اند كه بديده شدن آن مردم صدا بلند كرده بيكديگر نشان ميدهند. و نيز فرموده: اهلال بلند كردن صدا است به بسم الله

قاموس قرآن، ج 7، ص: 162

در وقت ذبح حيوان و اهلال محرم بلند كردن صدا است بذكر تلبيه. بنظر راغب: اهلال بلند كردن صدا است وقت ديدن ماه سپس در هر صدا بكار رفته است ظاهرا راغب هلال را اصل دانسته است نه بلند كردن صدا را.عبارت وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّٰهِ چهار بار در قرآن مجيد بكار رفته و مراد از همه ذكر نام غير خدا

بوقت ذبح است. مشركان بوقت ذبح حيوان نام اصنام خود را ميبردند لذا در اسلام دستور آمد در صورت بردن نام غير خدا ذبيحه حرام است يعني: خدا فقط بشما اينها را حرام كرده: ميته، خون، گوشت خوك و آنچه غير خدا بر آن ندا شده است. لام «لِغَيْرِ اللّٰهِ» مفيد آنست كه غرض از ندا غير خدا بوده است.

هلال:؛ ج 7، ص: 162

هلال: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ … بقره: 189. اهلّه جمع هلال است. مراد از سؤال تغيير اشكال ماه و رسيدن بهلال ثانوي است. از مجمع نقل شد: ماه را از آن هلال گويند كه مردم بهنگام ديدن آن صدا را بلند ميكنند.راغب گفته: ماه را در شب اوّل و دوّم هلال گويند سپس آن قمر است بي آنكه هلال گفته شود در مجمع فرموده: بقولي آنرا در شب اوّل و دوم هلال گويند و بعد هلال گفته نميشود تا در ماه آينده بحال اوّل برگردد.بقولي فقط در سه شب اوّل هلال است بعد از آن قمر، و بقولي تا وقتي هلال است كه بر ظلمت شب غلبه كند و آن در شب هفتم باشد در قاموس نيز اقوال مختلف نقل كرده است … بهر حال: لفظ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ نشان ميدهد كه سؤال از هلالها بوده يعني: اين هلال بودن ماه و باز بعد از چندي بصورت هلال آمدن و همچنين، چه فائده اي دارد؟در جواب فرموده: آنها زمانها و وقتهااند براي مردم و اوقاتند براي حجّ يعني هلالها نشاندهندۀ اوقاتند.در اينصورت جواب با سؤال مطابق است كه آنها از فائدۀ تغييرات قمر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 163

پرسيده بودند و جواب شنيده اند. بقول

بعضي سؤال از حقيقت هلالها است كه روي چه علتي ماه چنين ميشود و چون قدرت دانستن آنرا كه از مسائل هيئت است نداشتند لذا از منافع آن جواب داده شده. ولي اين سخن قابل قبول نيست.

هلم:؛ ج 7، ص: 163

هلم: اسم فعل است بمعني بياوريد و حاضر كنيد و نيز بمعني بيائيد، لازم و متعدي بكار رود، مفرد و جمع و تذكير و تأنيث در آن يكسان باشد اين عقيدۀ علماء حجاز است. قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَكُمُ انعام: 150. بگو گواهان خود را حاضر كنيد. در اين آيه متعدّي بكار رفته و در آيه ذيل لازم، وَ الْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا احزاب: 18.آنانكه ببرادرانشان ميگفتند: بيائيد پيش ما. اين لفظ دو بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

همد:؛ ج 7، ص: 163

همد: وَ تَرَي الْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ … حجّ: 5. همود بمعني خاموش شدن، مردن، و خشك شدن است گويند «همدت النّار همودا» آتش خاموش شد. «كاد يهمد من الجوع» نزديك بود از گرسنگي بميرد در نهج البلاغه خطبۀ 224 آمده « … اصواتهم هامدة» صداهايشان خاموش شده مراد از «هٰامِدَةً» در آيۀ شريفه مردن زمين است «ارض هامدة» يعني زمينيكه مرده است، علف، حيات و حركت ندارد يعني: زمين را مرده مي بيني چون بآن آب نازل كرديم تكان خورده، بالا ميايد، آيه نظير وَ اللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْيٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا نحل: 65. است ايضا آيۀ وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنَّكَ تَرَي الْأَرْضَ خٰاشِعَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ … فصلت: 39. هامده فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

همر:؛ ج 7، ص: 163

همر: فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ السَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ قمر: 11. همر (بر وزن فلس) بمعني ريختن اشك و آب است «همره فانهمر» ريخت آنرا پس ريخته شد. لازم و متعدي آمده است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 164

طبرسي شدّت را در آن قيد كرده است يعني درهاي آسمان را باز كرديم بآبي كه بشدّت ميريخت. باز شدن درهاي آسمان و بشدّت ريختن آب نشان ميدهد كه باران خارق العاده بوده است اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

همز:؛ ج 7، ص: 164

همز: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ همزه: 1. از جملۀ معاني همز دفع و طرد است. در صحاح آمده: «همزه اي دفعه و ضربه» در نهايه گفته: هر چه را دفع كردي همز كردي.طبرسي فرموده: اصل همزه بمعني شكستن است و در ذيل «هَمَزٰاتِ الشَّيٰاطِينِ» آورده: همز بمعني دفع شديد و همز شيطان راندن و دفع انسان است بمعاصي. در اقرب از لسان العرب نقل كرده: همز عيب گرفتن در پشت سر و لمز بد گوئي در حضور است.همز را فشردن و غيبت كردن و عيبجوئي نيز گفته اند در آيۀ فوق ظاهرا بمعني دفع و طرد است و صيغۀ همزة و لمزة براي كثرت است يعني بسيار طرد كننده و بسيار عيبجو. از صفات ثروتمند طاغي آنست كه عيبجو است و مردم را با تكبر و عيبجوئي از خود طرد ميكند.وَ لٰا تُطِعْ كُلَّ حَلّٰافٍ مَهِينٍ. هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ قلم: 10 و 11. هماز را در آيه عيبجو و بد گو و غيبت كننده گفته اند، بعيد نيست كه بمعني دفع كننده باشد كه مردم را بواسطۀ سخن چيني از هم طرد و دور ميكند در اين صورت «مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ» توضيح

آنست. يعني اطاعت نكن از هر قسم خوار پست كه تفرقه انداز و سخن چين است.وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّيٰاطِينِ. وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ مؤمنون: 97 و 98. همزات جمع همزه.و همزات شياطين وسوسه هاي آنان است كه انسان را بسوي معاصي ميراند و از تفسير قمي از امام عليه السلام نقل شده: آن وسوسۀ شياطين است كه در قلبت ميافتد. يعني: بگو خدايا از وسوسه هاي شياطين بتو پناه ميبرم و بتو

قاموس قرآن، ج 7، ص: 165

پناه ميبرم از اينكه كنار من حاضر شوند و اغوايم كنند.

همس:؛ ج 7، ص: 165

همس: وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلٰا تَسْمَعُ إِلّٰا هَمْساً طه: 108. همس صداي آهسته است و همس اقدام صداي بسيار آهستۀ پاها است در نهج البلاغه خطبۀ 221 آمده: «و لا همس قدم في الارض» و نه صداي آهستۀ پائي در زمين. يعني روز قيامت صداها براي خدا خاموش شده، نميشنوي مگر صداي آهسته ايرا، اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.

هم:؛ ج 7، ص: 165

هم: قصد و اراده. بمعني حزن و اضطراب نيز در قرآن مجيد بكار رفته است. وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ غافر: 5. هر امّت رسولشان را قصد كردند كه بگيرندش. وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ يَنٰالُوا توبه: 74. و قصد كردند آنچه را كه نرسيدند.وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لٰا أَنْ رَأيٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ يوسف: 24. يعني زن قصد كرد يوسف را كه از او كام بگيرد و يوسف هم اگر برهان پروردگارش را نميديد زنرا قصد ميكرد كه از او كام بگيرد، برهان ظاهرا همان ايمان و عقيدۀ راسخ يوسف عليه السلام بود، يوسف بشري بود داراي غريزۀ جنسي اگر ايمان راسخ نداشت مثل آنزن بوي تمايل ميكرد.وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَيْرَ الْحَقِّ … آل عمران: 154. يعني گروهي را فكر خودشان مضطرب و ناراحت كرده بود و دربارۀ خدا گمان ناحق ميبردند.

هامان:؛ ج 7، ص: 165

هامان: إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا كٰانُوا خٰاطِئِينَ قصص: 8.اين لفظ مجموعا شش بار در قرآن مجيد آمده و از فَأَوْقِدْ لِي يٰا هٰامٰانُ عَلَي الطِّينِ قصص: 38. وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ يٰا هٰامٰانُ ابْنِ لِي صَرْحاً غافر: 36. كه فرعون باو دستور ميدهد، روشن ميشود كه وزير و پيشكار فرعون بوده است.در عين حال مقامش بسيار مهمّ بوده كه در رديف فرعون شمرده شده وَ قٰارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ لَقَدْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 166

جٰاءَهُمْ مُوسيٰ بِالْبَيِّنٰاتِ عنكبوت: 39. و نيز آيۀ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسيٰ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ. إِليٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ فَقٰالُوا سٰاحِرٌ كَذّٰابٌ غافر: 23 و 24.طبرسي رحمه الله فرموده: هامان وزير فرعون و قارون خزانه دار او

بود. در كتاب استر از مجموعۀ كتابهائيكه با تورات فعلي چاپ شده هامان نامي ذكر شده كه وزير اوّل اخشويروش بوده و بواسطۀ خشمي كه بر مردخاي يهودي گرفت پادشاه را بقتل عام يهود در فارس تشويق كرد.استر معشوقۀ شاه آن فرمان را باطل و موجبات اعدام هامان را فراهم كرد.اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد يقينا هامانيكه در قرآن مجيد ذكر شده، او نيست كه او معاصر فرعون و با فرعون همكاري داشته است.

همن:؛ ج 7، ص: 166

همن: الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلٰامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّٰارُ حشر: 23. در قاموس گويد: «هيمن علي كذا: صار رقيبا عليه و حافظا» يعني بر او مراقب و نگهدار شد در مجمع البيان فرموده: «هيمن الرّجل» يعني مراقب و حافظ و حاضر گرديد. علي هذا مهيمن بمعني مراقب و حافظ است مثل رقيب كه در اسماء حسني آمده است. يعني: اوست خداي حاكم، پاك، بي آزار، ايمني ده، مراقب بندگان، توانا، مصلح.وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ … مائده: 48. ضمير «عَلَيْهِ» به «الْكِتٰابَ» دوّم راجع است كه مراد مطلق كتابهاي آسماني گذشته است يعني: قرآن را بحق بر تو نازل كرديم كه هم كتابهاي گذشته را تصديق ميكند و هم مراقب و حافظ آنهاست.ميشود گفت قرآن با مهيمن و مراقب بودن دو كار انجام ميدهد يكي اينكه حافظ آنهاست و وجود آنها را تثبيت و تصديق ميكند ديگري آنكه مراقب و مسلط بر آنهاست و آنچه از اغلاط و تحريف و نسيان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 167

بر آنها راه يافته بيان ميدارد و اين مخالف آن نيست كه قرآن احكامي غير از احكام تورات

و انجيل را بياورد قرآن در عين حال كه مراقب و مصدّق آندو است احكام گسترده اي كه مطابق هر عصر است نيز دارد لذا در ذيل آيه فرموده: فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً … يعني ميان اهل كتاب با آنچه خدا بتو نازل كرده حكم كن، زيرا كتاب تو قائم بامر دين و حافظ و مراقب كتب گذشته است.در المنار گويد معناي «مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» آنست كه رقيب و گواه آنهاست.حقيقت حال آنها را در اصل انزال و اينكه مخاطب آنها را در اصل انزال و اينكه مخاطب آنها چه كساني بودند، و اينكه مقداري از آنها فراموش شده و از بين رفته و بسياري دچار تحريف و تأويل گشته و از عمل بآنها اعراض شده، بيان ميدارد.

هنالك:؛ ج 7، ص: 167

هنالك: هنالك اشاره است بمكان دور. چنانكه هنا بمكان نزديك و هناك بمكان متوسّط دربارۀ هنا و هناك در اوّل باب اشاره شد امّا هنالك 9 بار در كلام الله مجيد آمده است هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ آل عمران: 38. در آنجا زكريّا پروردگارش را خواند.راغب گويد: هنالك در اشاره بزمان و مكان هر دو بكار ميرود ولي مكان ثابتتر است. نگارنده گويد: شايد آن در آيۀ فوق اشاره بزمان باشد.

هنأ:؛ ج 7، ص: 167

هنأ: گوارا بودن. هني ء: گوارا.گويند: هني ء هر چيزي است كه در آن مشقّتي نيست و وخامتي در پي ندارد و اصل آن در طعام است. كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ طور: 19. گوارا بخوريد و بنوشيد در اثر آنچه ميكرديد. «هَنِيئاً» چهار بار در كلام الله مجيد بكار رفته است.

هود:؛ ج 7، ص: 167

هود: (بفتح ه) رجوع و توبه. «هاد الرّجل هودا» يعني توبه كرد و بسوي حق برگشت. إِنّٰا هُدْنٰا إِلَيْكَ اعراف: 156. يعني: ما بسوي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 168

تو باز گشتيم.و نيز هود داخل شدن بدين يهوديّت است گويند: «هاد و تهود» يعني بدين يهوديّت داخل شد. وَ عَلَي الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ انعام: 146. بآنان كه يهودي شده اند هر ناخنداري را حرام كرديم، اسم فاعل آن هائد است. هود: (بضمّ ه) بمعني يهود است وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّٰا مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاريٰ بقره: 111.گفتند هرگز داخل بهشت نشود مگر آنكس كه يهودي يا نصراني باشد.طبرسي فرموده: دربارۀ اين لفظ سه قول هست اوّل آنكه: آن جمع هائد است مثل عائذ و عوذ مذكّر و مؤنّث در آن يكسان و آن بمعني تائب است. دوّم اينكه مصدر است و بفرد و جمع صلاحيّت دارد. سوّم آنكه اصل آن يهود است و ياء آن حذف شده است.اقرب الموارد پس از نقل قول اوّل گويد: بنا بر اين هود كلمۀ عربي است و بقولي عجمي است مثل نوح و لوط و آنگاه گفته: بعيد نيست كه مخفّف يهود باشد و ياء از كثرت استعمال حذف شده است.

هود:؛ ج 7، ص: 168

هود: عليه السلام از انبياء كرام و نام مباركش هفت بار در قرآن آمده است.آنحضرت بر قومي بنام عاد مبعوث شد و در اثر عدم قبول دعوت وي چون مهلت خدائي بسر آمد بادي سرد و سوزان و زوزه كش، هفت شب و هشت روز بديار آنها وزيدن گرفت و خون را در بدنها منجمد كرد و همه تار و مار شدند وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ

صَرْصَرٍ عٰاتِيَةٍ. سَخَّرَهٰا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيٰالٍ وَ ثَمٰانِيَةَ أَيّٰامٍ حُسُوماً فَتَرَي الْقَوْمَ فِيهٰا صَرْعيٰ كَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِيَةٍ حاقه: 6- 7. دربارۀ آن باد در «روح» تحت عنوان باديكه قوم عاد را از بين برد بررسي كامل كرده ايم. و نيز در «عاد» راجع بآن قوم صحبت شده است.هود عليه السلام در احقاف مبعوث شد كه در «حقف» گذشت، قوم او

قاموس قرآن، ج 7، ص: 169

انسانهاي ما قبل تاريخ اند و ذكري در تواريخ از آنها نيامده و در تورات فعلي اشاره اي بآنها نشده است فقط قرآن كريم مقداري از حالات آنها را در ضمن آيات نقل كرده است آياتيكه نام هود عليه السلام در آنها آمده بقرار ذيل است: سورۀ اعراف: 65.سورۀ هود: 50، 53، 58، 60، 89- سورۀ شعراء: 124.

هور:؛ ج 7، ص: 169

هور: سقوط. انهدام. «هار البناء: انهدم و سقط» متعدّي نيز بكار رفته است انهيار نيز بمعني انهدام است در نهج البلاغه خطبۀ 2 فرموده: «و خذل الايمان فانهارت دعائمه» ايمان مخذول شد و ستونهايش ساقط گرديد.أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيٰانَهُ عَليٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِي نٰارِ جَهَنَّمَ توبه: 109.يا آنكه ساختمانش را در كنار گودال ساقط شونده بنا كرده و آنرا بآتش جهنّم ساقط نموده است «هٰارٍ» اسم فاعل و بمعني ساقط شونده است. از اين لفظ فقط دو مورد در قرآن يافته است.

هون:؛ ج 7، ص: 169

هون: (بفتح اوّل) آساني. «هان عليه الامر هونا: سهل» چنانكه فرموده: وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً فرقان: 63. هون در جاي حال و مراد از آن تواضع و وقار و آرامي است يعني بندگان خدا آنانند كه در روي زمين با آرامي و تواضع راه ميروند.در مجمع از امام صادق عليه السلام منقول است: آن مردي است كه بطبيعت خود راه ميرود خود پسندي و تكلّف ندارد.هيّن: آسان. قٰالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ مريم: 9. خدايت گفت: آن بر من آسان است.أهون: آسانتر. وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم: 27.اوست كه آفريدن را شروع ميكند و سپس آنرا از سر ميگيرد خلقت دوّم بر او از خلقت اوّل آسانتر است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 170

ناگفته نماند: چيزي بر خدا از چيز ديگر آسانتر و دشوارتر نميتواند باشد و همه نسبت بخدا يكسانند و گرنه لازم ميايد كه خدا كاريرا با مشقّت انجام دهد و آن سبب عجز خداست (معاذ الله).بنظر ميايد اهون بودن خلقت دوّم نسبت بذات آنست كه پيداست شروع هر

چيز از اعادۀ آن پر معونه تر است يعني: اعمال قدرت در اعادۀ آفرينش كمتر از اعمال آن در آفرينش اوّل است.الميزان بعد از نقل و ردّ جوابهاي اشكال، نظر داده كه: اهون نسبت بكار مردم است يعني چون اعادۀ شي ء نسبت بمردم آسان است پس نسبت بخدا آسانتر است، در اثبات اين مطلب از ذيل آيه كه وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْليٰ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ است.استفاده كرده كه عميق و قابل دقّت است.* هون: (بضمّ- ه) و هوان و مهانت بمعني ذلّت و خواري است. در قرآن مجيد فقط با همزه باب افعال تعديه شده وَ مَنْ يُهِنِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ … حج: 18. آنكه خدا خوارش كند او را عزيز كننده اي نيست.الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ انعام: 93. امروز كيفر داده ميشويد عذاب خواري را يعني عذابي را كه بوسيلۀ آن خوار ميشويد لذا بعضي آنرا «عذاب ذي الهون» گفته اند در جوامع الجامع هون را خواري شديد فرموده است.مهين: (بصيغۀ فاعل) خوار كننده.وَ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰابٌ مُهِينٌ بقره: 90.مهان: خوار شده. يُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهٰاناً فرقان: 69.

هوي:؛ ج 7، ص: 170

هوي: هويّ (بضمّ هاء و فتح آن) بمعني فرود آمدن است «هوي الشي ء هويّا و هويّا: سقط من علو الي اسفل» چنانكه در قاموس و اقرب الموارد و در مجمع ذيل وَ النَّجْمِ إِذٰا هَويٰ گفته است.بقول راغب: هويّ (بضمّ اول)

قاموس قرآن، ج 7، ص: 171

فرود آمدن بفتح اوّل بالا رفتن است قاموس و اقرب آنرا در مرتبۀ دوّم گفته اند. در مصباح معناي اوّل را از ابو زيد نقل كرده است و گويد: هويّ بمعني بالا رفتن فقط بضمّ اول.آيد.ناگفته نماند: فعل هر

دو از باب ضرب يضرب است وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَويٰ طه: 81. هر كه غضب من بر او واقع شود هلاك گشته.سقوط در آيه همان هلاك و بدبختي است. وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْويٰ نجم: 53.شهر زير رو شونده را هلاك كرد و ساقط نمود راغب گويد آنرا بهوا بلند كرد و ساقط نمود.وَ النَّجْمِ إِذٰا هَويٰ نجم: 10.هوي را در آيه پائين آمدن گفته اند ولي باحتمال قوي مراد از آن بالا رفتن است كه ستارگان از حين طلوع تا وسط آسمان پيوسته در صعوداند و آن با آيات بعدي كه اشاره بمعراج آنحضرت است بهتر ميسازد گر چه پائين آمدن نيز با نزول جبرئيل كه در آيات بعد نقل شده مناسبت دارد رجوع شود به «نجم».كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيٰاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرٰانَ … انعام: 71.استهواء مثل اهواء بمعني ساقط كردن است و اعتبار طلب در آن صحيح است گوئي شياطين سقوط او را طلب كرده اند و آن در آيه بمعني لغزش دادن و ساقط كردنست. يعني مانند كسيكه شياطين در زمين گمراهش كرده اند و سرگردان مانده است.هوي: ميل نفس. وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ. إِنْ هُوَ إِلّٰا وَحْيٌ يُوحيٰ نجم: 3 و 4. از روي خواهش نفس سخن نميگويد و آن فقط وحي است كه باو ميشود. در قاموس تصريح كرده كه در ميل مذموم و ممدوح هر دو بكار رود. امّا در قرآن مجيد بيشتر در خواهشهاي مذموم بكار رفته و گاهي در غير آن، مثل فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ابراهيم: 37.جمع آن اهواء است وَ لٰا تَتَّبِعْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 172

أَهْوٰاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا انعام: 150.بنظر ميايد: خواهش نفساني را

از آن هوي ناميده اند كه انسان را بعذاب آخرت و مهلكۀ دنيا ساقط ميكند چنانكه راغب آنرا از بعضي نقل كرده است.لٰا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ ابراهيم: 43. هواء را در آيه و لغت بمعني حالي گفته اند يعني: پلكشان بهم ميخورد و قلبشان (از تعقّل) خالي است. مثل وَ تَرَي النّٰاسَ سُكٰاريٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰاريٰ حجّ: 2. راغب گويد يعني در خالي بودن مثل هوا است. شخص ترسو را هواء گويند زيرا قلبش از جرئت خالي است.

هاوية:؛ ج 7، ص: 172

هاوية: وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ.فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ قارعة: 8 و 9. طبرسي ذيل وَ النَّجْمِ إِذٰا هَويٰ فرموده آتش را از آن هاويه گفته اند كه اهل عذاب را از اعلي باسفلش ساقط ميكند. بنظر نگارنده شايد بدانجهت باشد كه شخص را به بدبختي و خذلان ساقط ميكند يعني هلاك و ذليل ميكند و آن در اصل «هاوِيَةٌ بِالانْسانِ فِي الْخِذْلانِ» است مثل تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكٰانٍ سَحِيقٍ حج: 31.يعني: امّا آنكه وزنها و اعمالش خفيف شده جايگاهش و محلّيكه در آن آرام ميگيرد هاويه است.رجوع شود به «امّ».

هيئ:؛ ج 7، ص: 172

هيئ: تهيئه بمعني آماده كردن است وَ هَيِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً كهف: 10. از اين كار براي ما نجاتي پيش آور.أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ آل عمران: 49. هيئة بمعني صورت و شكل و حال و كيفيّت است.از بيضاوي نقل شده: تهيئه احداث هيأة شي ء است. آن در آيه بمعني شكل است يعني: من از گل شكل پرنده درست ميكنم و در آن ميدمم باذن خدا زنده شده و پرنده ميشود.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 173

هيت:؛ ج 7، ص: 173

هيت: وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَيْتَ لَكَ قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ … يوسف: 23. اسم فعل است بمعني: بيا.در مجمع از شاعري نقل كرده.أبلغ امير المؤمنين أخا العراق اذا أتيتا انّ العراق و أهله عنق اليك فهيت هيتا اي برادر عراقي باميرالمؤمنين (ظاهرا مراد از امويان است) برسان كه عراق گردني است براي سوار شدن پس بيا. بيا. يعني: زن درها را بست و بيوسف گفت: بيا بآنچه براي تو مهيّا است. اين لفظ فقط يكبار در كلام الله مجيد آمده است.

هيج:؛ ج 7، ص: 173

هيج: خشك شدن. «هاج النبت هيجا: يبس» در اساس البلاغه شروع بخشك شدن گفته است (اقرب). ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا زمر: 21. سپس خشك ميشود و آنرا زرد ميابي. ايضا سورۀ حديد: 20.

هيل:؛ ج 7، ص: 173

هيل: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ وَ كٰانَتِ الْجِبٰالُ كَثِيباً مَهِيلًا مزمل: 14. هيل بمعني خاك ريختن است «هال عليه التّراب: صبّه» طبرسي فرموده: «هلت الرمل و أهيله» آنگاه گويند كه پائين خاك را حركت بدهي و بالايش بريزد. كثيب بمعني تل بزرگ خاك است.يعني: روزي زمين و كوه ها بلرزه در آيد و كوهها همچون تلّ خاك متحرّك شوند در حديث آمده: «كيلوا و لا تهيلوا» پيمانه كنيد و نريزيد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

هيم:؛ ج 7، ص: 173

هيم: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ شعراء: 225. هيم و هيام مصدر است و آن اين است كه كسي از روي عشق و مانند آن راه برود بي آنكه مقصود خودش را بداند.عبارت مصباح چنين است: «هام يهيم: خرج علي وجهه لا يدري اين يتوجّه» اقرب الموارد نيز چنين گفته باضافۀ «من العشق و غيره».اين سخن دربارۀ شاعران و خيالبافان كليت دارد و اين اشخاص

قاموس قرآن، ج 7، ص: 174

نوعا در مدح و ذمّ و ثنا و قدح بي راهه و بي خودانه ميروند بقول آنكس كه ميگفت: شاعر مانند آدم ديوانه است كه با خودش حرف مي زند.مي و معشوق خيالي عمده محرّك شاعر است وقتي مي بيني در عرش اعلي قدم ميزند و گاهي در حضيض بي هدفي گام بر ميدارد. در واقع قرآن مجيد با لفظ «يَهِيمُونَ» واقعيّت را آفتابي كرده است يعني: آيا نمي بيني در هر وادي اي بي خودانه راه ميروند رجوع شود به «شعر».فَشٰارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ.فَشٰارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ واقعة: 54 و 55.هيام بمعني عطش نيز آمده است «هام هياما: عطش» بشخص شديد العطش هيمان و هائم گويند.هيم جمع اهيم و مؤنّث آن هيماء

است و آن شتر تشنه را گويند كه از آب سير نميشود البتّه در اثر عروض مرض عطش. يعني پس از خوردن زقّوم از روي آن آب جوشان ميخورند و آنرا مانند شتران تشنه مينوشند (نعوذ بالله).اين كلمه تنها دو بار در كلام الله مجيد آمده است.

هيه:؛ ج 7، ص: 174

هيه: وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ.فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ. وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا هِيَهْ. نٰارٌ حٰامِيَةٌ قارعة: 8- 11. «هِيَهْ» همان ضمير «هي» است راجع بهاويه و هاء آن براي وقف است.

هيهات:؛ ج 7، ص: 174

هيهات: هَيْهٰاتَ هَيْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ مؤمنون: 36. هيهات اسم فعل است بمعني «دور شد» يعني چه دور است چه دور است آنچه (قيامت) وعده ميشويد منظور از دوري استبعاد وقوع آنست.روز چهارم ربيع الاوّل 1395. هجري قمري مطابق 27/ 12/ 1353 از حرف هاء فراغت حاصل شد و الحمد لله و هو خير ختام.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 175

و؛ ج 7، ص: 175

واو:؛ ج 7، ص: 175

واو: حرف بيست هفتم از الفباي عربي و در حساب ابجد بجاي عدد شش است. اهل لغت براي آن شانزده معني ذكر كرده اند از جمله: 1- عطف. در اينصورت معني آن مطلق جمع ميان دو چيز يا چند چيز است گاهي شي ء را بر صاحبش عطف ميكند مثل فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ أَصْحٰابَ السَّفِينَةِ عنكبوت: 15. يعني نوح و اهل كشتي را نجات داديم و گاهي بر سابقش عطف ميكند مانند وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِيمَ حديد: 26. و نيز بلاحقش عطف ميكند مثل: كَذٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّٰهُ … شوري: 3.2- واو حاليّه. مثل: «جاء زيد و الشمس طالعة» زيد آمد در حاليكه آفتاب بر آمده بود و آنرا واو ابتداء گويند. 3- واو قسم. مثل: وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس: 2 و 3.

وءد:؛ ج 7، ص: 175

وءد: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ. بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ تكوير: 8 و 9. وأد بمعني زنده بگور كردن است در قاموس ميگويد: «واد بنته» يعني دخترش را زنده بگور كرد موؤدة و وئيدة دختر زنده بگور شده است يعني: آنگاه كه دختر زنده بگور شده سؤال شود كه بچه گناهي كشته شده است. فرزدق شاعر دربارۀ خانوادۀ خويش گويد: و منّا الّذي منع الوائدات فاحيا الوئيد فلم توأد يعني: از ماست آنكه زنده بگور شده ها را از زنده بگور شدن منع كرد و آنرا زنده كرد پس زنده بگور نشد.اشاره بجدّ خويش است كه دختران عرب را ميخريد و نميگذاشت زنده

قاموس قرآن، ج 7، ص: 176

بگور شوند.ناگفته نماند: بعضي از عربها فرزندان خويش را از ترس گرسنگي ميكشتند چنانكه در «ملق» گفته شد و بعضي وجود دختر

را عار دانسته و او را زنده بگور ميكردند در اقرب الموارد گفته: قبيلۀ كنده اين كار را ميكردند و اينكه در مجمع فرموده: عرب از ترس گرسنگي دختران را زنده بگور ميكردند ظاهرا درست نباشد زيرا كشتن فرزندان در صورت خوف از فقر منحصرا بدختران نبوده است و آنچه در آيۀ فوق آمده فقط راجع بدختران است كه در آيۀ ديگر فرموده: وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثيٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ. يَتَوٰاريٰ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَليٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرٰابِ … نحل: 58- 59.در مجمع از قتاده نقل كرده: عاصم بن قيس تميمي پيش رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آمد گفت: من در جاهليت هشت دختر زنده بگور كرده ام. فرمود بعوض هر يك بنده اي آزاد كن. گفت: من شتران دارم. فرمود بعوض هر دختر يك شتر بهر كه خواهي هديه كن.ايضا در مجمع از ابن عباس نقل كرده: زن بهنگام ولادت گودالي ميكند و در سر آن مي نشست اگر دختر ميزائيد در همان گودال دفنش ميكرد و اگر نوزاد پسر بود او را نگاه ميداشت.ناگفته نماند: اين كار شوم عادت همۀ قبائل عرب نبود.

وئل:؛ ج 7، ص: 176

وئل: نجات خواستن و پناه آوردن. موئل: پناهگاه. بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا كهف: 58.بلكه براي آنها وعده اي است كه از آن پناهگاهي ندارند منظور از موعد روز قيامت است اين لفظ تنها يكبار در قرآن آمده است.

وبر:؛ ج 7، ص: 176

وبر: (بر وزن فرس) پشم شتر (كرك) جمع آن اوبار است و يكبار در كلام الله بكار رفته است وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً وَ مَتٰاعاً إِليٰ حِينٍ نحل: 80. از پشمهاي چهار پايان و از كركها و موهاي آنها اثاث

قاموس قرآن، ج 7، ص: 177

منزل و مال بدست مياوريد تا مدّتي.پشم از گوسفند، و بر از شتر، موي از بز است.

وبق:؛ ج 7، ص: 177

وبق: (بر وزن فلس) هلاكت. و ايباق بمعني هلاك كردن است. أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمٰا كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ شوري: 34. ايباق بمعني حبس كردن نيز آمده چنانكه در قاموس و اقرب الموارد تصريح كرده است بنا بر آنچه در «بحر» ذيل فصل نهرهاي دريائي گفته ايم «يُوبِقْهُنَّ» در آيه بمعني حبس كردنست يعني: يا آن نهرها را حبس و متوقّف ميكند. در اثر اعمال مردم و عفو ميكند از معاصي بسياري.وَ يَوْمَ يَقُولُ نٰادُوا شُرَكٰائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنٰا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً كهف: 52. موبق (بفتح ميم و كسر باء) مصدر است بمعني هلاك و نيز اسم مكان است. و آن در آيه ظاهرا اسم مكان و اشاره ببطلان رابطه ميان معبودان و عبادت كنندگان است و ميان آنها مهلكه اي واقع شده و رابطه را كه در دنيا گمان ميكردند از بين برده است و معبودان اعمّ از جنّ و انس و غيرهم نفعي بحال عبادت كنندگان ندارند.يعني ياد كن روزي را كه خدا گويد: شريكان مرا كه بزعم شما شريك من بودند با آواز بلند بخوانيد، آنها شريكان را ندا ميكنند امّا شريكان جواب نميدهند (و كاري نتوانند) و ميان شريكان و آنها مكاني پر از هلاكت

قرار داده ايم و رابطۀ موهوم دنيائي قطع شده و هيچ نتوانند آنفاصله را پيموده و بهم ديگر برسند. از اين ماده دو لفظ بيشتر در قرآن مجيد نداريم.

وبل:؛ ج 7، ص: 177

وبل: اصل وبل چنانكه طبرسي فرموده بمعني شدّت است، وابل بمعني باران شديد و تند ميباشد. در مصباح گويد: «وبل الشي ء: اشتدّ» وبيل بمعني شديد است. راغب ميگويد: وبل و وابل باراني است سنگين دانه و بمناسبت سنگيني بكاريكه از ضررش ترسند گويند وبال.كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهٰا ضِعْفَيْنِ بقره: 265. مانند باغيكه در بلندي واقع است، باران

قاموس قرآن، ج 7، ص: 178

تندي بآن رسيده و ميوه اش را دو برابر داده است. وابل سه بار در قرآن مجيد ذكر شده است: بقره آيه 264 و 265.

وبال:؛ ج 7، ص: 178

وبال: ذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ حشر: 15. أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً لِيَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ مائده: 95. يا برابر طعام مساكين روزه بگيرد تا سزاي كارش را بچشد. وبال چنانكه در «وبل» گذشت بمعني شدّت و ثقل است و آن عبارت است از عذاب و نتيجۀ زشت معصيت، كه بر انسان سنگين و سخت است.فَعَصيٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِيلًا مزمّل: 16. فرعون برسول نافرماني كرد او را مؤاخذه نموديم مؤاخذۀ سخت.

وتد:؛ ج 7، ص: 178

وتد: ميخ. جمع آن اوتاد است.أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهٰاداً. وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً نباء: 6 و 7. آيا زمين را براي زندگي آماده نكرديم؟ آيا كوهها را ميخهائي براي زمين قرار نداديم؟رجوع شود به «جبل» فصل «كوهها ميخ زمين اند». كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتٰادِ ص: 12. كلمۀ ذُو الْأَوْتٰادِ در سورۀ فجر آيۀ 10 نيز در وصف فرعون آمده است گويند: او چون ميخواست كسي را شكنجه دهد او را بچهار ميخ ميكشيد و سبب تسميۀ ذو الاوتاد همين است ولي ظاهرا مراد از آن لشكريان و ساز و برگ آنها و وسائل حكومت است كه همچون ميخها پادشاهي و حكومت او را محكم كرده بودند شاعر گويد: و لقد غنوا فيها بانعم عيشة في ظلّ ملك ثابت الاوتاد در آن شهر با گواراترين زندگي بي نياز بودند در سايۀ حكومتي كه پايه هايش محكم بود.

وتر:؛ ج 7، ص: 178

وتر: فرد. مقابل شفع و زوج وَ الْفَجْرِ. وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ. وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ فجر: 1- 3. قسم بفجر و شبهاي ده گانه و قسم بجفت و طاق. «وتر» در آيه بفتح واو و كسر آن خوانده شده و هر دو بيك معني است.در مجمع فرمود: اصل آن بمعني قطع است فرد را از آن وتر گويند

قاموس قرآن، ج 7، ص: 179

كه از غير قطع شده و تنها مانده است.وَ اللّٰهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ محمد: 35. وتر در آن بمعني نقص است «وتر ماله و حقّه: نقصه ايّاه» در جوامع الجامع فرموده: آن از «وترت الرّجل» است يعني از او كسي را كشتم و در واقع آنست كه او را از مال يا كسانش

تنها گذاشتم و جدا كردم از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله منقول است «من فاته صلوة العصر فكانّما وتر اهله و ماله» هر كه نماز عصر از او فوت شود گوئي از اهل و مالش تنها مانده است معني آيه چنين ميشود: خدا با شماست و اعمال شما را تنها و بي ثواب نميگذارد. عمل بي ثواب عمل تنها مانده است چه تعبير شگفتي!!!.ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا كُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا كَذَّبُوهُ مؤمنون: 44.تتري در اصل وتري است با واو، الف آن براي تأنيث ميباشد زيرا رسل باعتبار جماعت مؤنّث است (كشّاف و بيضاوي) و تتري بمعني پي در پي است يعني فردي بعد از فردي معني آيه: سپس پيامبران خود را پشت سر هم فرستاديم هر وقت بامّتي پيامبر- شان آمد تكذيبش كردند. در مصباح گفته: «جاءُوا تَتْري ايْ مُتَتابعينَ وَتْراً بَعْدَ وَتْرٍ» در نهج البلاغه خطبۀ 163. در بارۀ طاووس فرموده: «و قد ينحسر من ريشه و يعري من لباسه فيسقط تتري و ينبت تباعا» گاهي از پرهايش كنار و از لباسش عريان ميشود پرهايش پي در پي ميافتد و پشت سر آن ميرويد.در اقرب الموارد گويد: صحيح آنست: تواتر بين اشياء در صورتي صادق است كه ميان آنها مهلتي و فترتي بوده باشد و اگر متصل باشند آنرا مداركه گويند.علي هذا لفظ «تَتْرٰا» مفيد آنست كه ميان پيامبران زمانهائي فاصله بوده است و «تتري» را با تنوين «تتراً» و با الف «تَتْرٰا» هر دو خوانده اند.

وتين:؛ ج 7، ص: 179

وتين: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِيلِ. لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِينَ حاقه: 44- 46. راغب گويد: وتين رگي است كه جگر را

آب

قاموس قرآن، ج 7، ص: 180

(خون) ميدهد اگر آن بريده شود انسان ميميرد موتون بمعني مقطوع الوتين است.در اقرب الموارد گويد: آن رگي است در قلب در صورت قطع شدن انسان خواهد مرد و از ابن سيّده نقل كرده: رگي است چسبيده بقلب از باطن كه خون را بهمه رگها ميرساند و آن نهر بدن است (شريان).يعني اگر پيامبر از خود چيزي جعل كرده و بما نسبت دهد از دست راستش گرفته و شريانش را قطع ميكنيم. گرفتن از دست راست ظاهرا اشاره باذلال است چنانكه از دست مجرم ميگيرند.آيه تهديد شديدي است نسبت به حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله در صورت جعل چيزي از جانب خودش. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وثق:؛ ج 7، ص: 180

وثق: وثوق، ثقه بمعني اعتماد است. «وثق به وثوقا و ثقة» يعني باو اعتماد كرد. وثاقة بمعني محكم و ثابت شدن است «وثق وثاقة: قوي و ثبت» فعل اوّلي از باب حسب يحسب و فعل دوّمي از باب كرم يكرم ميباشد.مواثقه: معاهده محكم. وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثٰاقَهُ الَّذِي وٰاثَقَكُمْ بِهِ مائده: 7. ياد كنيد پيمان اكيد خدا را كه از شما پيمان گرفته است.ايثاق: بستن. «أوثقه في الوثاق إيثاقا» يعني او را بريسمان بست فَيَوْمَئِذٍ لٰا يُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ. وَ لٰا يُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ فجر: 25 و 26.وثاق: مصدر است بمعني بستن چنانكه طبرسي گفته. ضمير (عَذٰابَهُ- وَثٰاقَهُ) چنانكه گفته اند راجع بخدا است يعني: آنروز كسي مانند عذاب خدا عذاب نميكند و كسي مانند بستن خدا نمي بندد.وثاق: بكسر و فتح اول چيزي است كه با آن مي بندند مانند زنجير و ريسمان. و نيز مصدر است

چنانكه از مجمع نقل شد. حَتّٰي إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ … محمد: 4. چون كافران را از كار انداخته و اسير گرفتيد ريسمان را محكم كنيد.موثق: (بفتح ميم و كسر ثاء) و

قاموس قرآن، ج 7، ص: 181

ميثاق بمعني پيمان اكيد است قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّٰي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ … يوسف: 66. گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پيمان محكمي از خدا بدهيد كه او را بياوريد.موثق سه بار در قرآن مجيد آمده است سوره يوسف: 66- 80.ميثاق: چنانكه گفته شد بمعني پيمان محكم است وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ لٰا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللّٰهَ … بقره: 83.راغب ميگويد: ميثاق پيماني است كه با سوگند و عهد تأكيد شده باشد.ميشود گفت: ميثاق مصدر نيز بكار ميرود بمعني محكم كردن چنانكه در جوامع الجامع و كشّاف در ذيل آيه الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ بقره: 27. گفته است. ضمير «مِيثٰاقِهِ» اگر به «عَهْدَ» برگردد معني اين است كه پيمان خدا را بعد از استوار كردن آن ميشكنند و اگر راجع به «اللّٰهِ» باشد منظور محكم كردن خدا است بنظر نگارنده ضمير راجع به «اللّٰهِ» و مفعول ميثاق كه «عَهْدَ» باشد محذوف است يعني عهد خدا را نقض ميكنند پس از آنكه خدا آنرا بوسيله ارسال رسل محكم و استوار كرده است در «عهد» گفته ايم كه ظاهرا مراد از عهد فهم و عقل و درك بشر است كه در ذات او گذاشته شده و مراد از ميثاق محكم كردن آنست بوسيله انبياء و رسل عليهم السلام.

وثن:؛ ج 7، ص: 181

وثن: بت. جمع آن اوثان است در مصباح گويد: خواه از سنگ باشد يا چوب يا

غير آن فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ حج: 30. از پليد بدور باشيد كه بتهااند و از قول باطل اجتناب كنيد، اوثان در سوره عنكبوت 17 و 25 نيز آمده است.در نهج البلاغه خطبه 145 فرموده: «فبعث محمّدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بالحقّ ليخرج عباده من عبادة الاوثان الي عبادته» محمد عبده در شرح آن گفته «وثن فلان بالمكان» يعني: در مكانش ثابت و دائم شده صنم را از آن وثن گفته اند كه نصب شده و در يك حال ثابت است. كلبي در كتاب الاصنام

قاموس قرآن، ج 7، ص: 182

ص 53 نقل كرده: بت اگر بصورت انسان از چوب يا طلا يا نقره باشد صنم نامند و اگر از سنگ باشد وثن گويند. ناگفته نماند اين سخن با آنچه گفته شد مناسبت دارد.

وجب:؛ ج 7، ص: 182

وجب: فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا … حج: 36. وجوب بمعني ثبوت است واجبات را بواسطه ثابت العمل بودن واجبات گفته اند. ايضا وجوب بمعني سقوط است «وجب الحائط: سقط» ضمير «جُنُوبُهٰا» در آيه راجع بشتران قرباني است يعني: در موقع نحر شتران چون پهلوهاي آنها بزمين افتاد (كنايه از مردن) از آنها بخوريد گويند: «ضربه فوجب» او را زد پس مرد. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وجد:؛ ج 7، ص: 182

وجد: وجد- جدة وجد- وجود- وجدان بمعني پيدا كردن، رسيدن، دست يافتن و غيره است. آن در خدا چنانكه راغب گفته بمعني علم است مثل وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ اعراف: 102. در بسياري از آنها وفائي بعهد نيافتيم و دانستيم كه وفائي بعهد خدا ندارند. وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِليٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً طه: 115.گاهي مراد از آن تمكّن است مثل فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ توبه: 5. وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ بقره: 283.أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لٰا تُضآرُّوهُنَّ طلاق: 6.وجد (بر وزن قفل) بمعني تمكّن است زنان مطلّقه را در بعضي از آنچه قادر هستيد و سكني گزيده ايد ساكن كنيد و ضرري بآنها نرسانيد.

وجس:؛ ج 7، ص: 182

وجس: فزع. فزعيكه در قلب افتد و يا از چيزيكه شنيده شده احساس شود چنانكه در قاموس گفته و نيز بمعني خفا و پنهاني است. ايجاس بمعني احساس است و نيز گويند «اوجس خوفا» يعني ترس را پنهان كرد.فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسيٰ. قُلْنٰا لٰا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْليٰ طه: 67 و 68. موسي در خودش احساس خوف كرد يا خوفرا در ضميرش پنهان داشت.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 183

ايضا فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قٰالُوا لٰا تَخَفْ ذاريات: 28. همين طور در سوره هود: 70 در نهج البلاغه خطبه 4 فرموده: «لم يوجس موسي عليه السّلام خيفة علي نفسه، أشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال» موسي راجع بخودش نترسيد بلكه از غلبه نادانان و حكومت گمراهان ترسيد كه جاي حق را بگيرند و جهّال از سحر ساحران فريب خورند.

وجف:؛ ج 7، ص: 183

وجف: وجف و وجوف بمعني اضطراب آيد «وجف الشّي ء: اضطراب» قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ نازعات: 8. دلهائي در آنروز مضطرب و لرزانند. ايضا بمعني سرعت سير و دويدن شتر و اسب است در مصباح آمده: وجف الفرس و البعير وجيفا: عدا» راغب ميگويد: وجيف سرعت سير شتر است.إيجاف: تاختن شتر و اسب «أوجفت البعير: اسرعته» شتر را بسرعت راه بردم وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَليٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ حشر: 6. آنچيزها كه خدا از آنها عايد پيغمبرش كرد شما اسبي و شتري بر آن نتاختيد. مشروح آيه در «في ء» گذشت.

وجل:؛ ج 7، ص: 183

وجل: (بر وزن فرس) قٰالُوا لٰا تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلٰامٍ عَلِيمٍ حجر: 53. گفتند: نترس ما بتو پسر دانائي را مژده ميدهيم كه متولّد خواهد شد طبرسي فرموده: وجل، فزع، خوف، يك چيزاند.وجل: (بفتح واو و كسر جيم) ترسان و خائف وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِليٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ مؤمنون: 60. و دلهايشان ترسان است كه آنها بسوي پروردگارشان بر ميگردند قٰالَ إِنّٰا مِنْكُمْ وَجِلُونَ حجر: 52. گفت ما از شما ترسانيم.إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ … انفال: 2.ظاهرا اين خوف مثل خشيت در اثر تعظيم خداست راغب وجل را احساس خوف گفته و آن در اين آيه بهتر تطبيق ميشود. يعني: اهل ايمان آنها- اند كه چون خدا ياد شود دلهاي آنان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 184

احساس خوف كند.

وجه:؛ ج 7، ص: 184

وجه: چهره روي. صورت. قَدْ نَريٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمٰاءِ … بقره: 144. گردش روي تو را بآسمان مي بينيم فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرٰافِقِ مائده: 6. در مجمع و قاموس و مصباح گفته: «الوجه: مستقبل كلّ شي ء» وجه روي هر چيز است كه با آن روبرو شوند.راغب ميگويد: وجه در اصل صورت و چهره است … و چون صورت اولين چيزي است كه با تو روبرو ميشود و نيز از همه اعضاء بدن اشرف است لذا بمعني روي هر چيز، اشرف هر چيز، اوّل هر چيز، بكار رفته است.علي هذا وجه در اصل بمعني صورت و ثانيا بمعني روبرو شده هر چيز و اشرف هر چيز … آمده است. در اينجا لازم است باموري توجّه شود: فعل وجه در قرآن مجيد فقط از باب تفعيل و تفعّل آمده است. مثل: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ

لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ … انعام: 79. من گرداندم روي خود را بكسيكه آسمانها و زمين را آفريده است يعني بسوي او رو كردم.وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْيَنَ قٰالَ عَسيٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوٰاءَ السَّبِيلِ قصص: 22. و چون رو كرد بطرف مدين گفت: اميد است خدايم مرا براه راست (كه از فرعون خلاص شوم) هدايت كند.در بسياري از آيات قرآن وجه بخدا نسبت داده شده و اين آيات دو قسم اند. اوّل مانند آيات كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ. وَ يَبْقيٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلٰالِ وَ الْإِكْرٰامِ رحمن: 26 و 27. مرفوع بودن «ذُو الْجَلٰالِ» را كه وصف «وجه» است در نظر داشته باشيد.ايضا وَ لٰا تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هٰالِكٌ إِلّٰا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ قصص: 88.ظاهرا مراد از وجه در اين دو آيه ذات پروردگار است. طبرسي ذيل بَليٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ بقره: 112.فرموده: عرب وجه الشي ء بكار برده و از آن ذات شي ء اراده ميكند و اين

قاموس قرآن، ج 7، ص: 185

از آن باب است كه با لفظ اشرف و محترم بذات شي ء و خود شي ء اشاره ميكنند چنانكه خداي سبحان فرمايد: كُلُّ شَيْ ءٍ هٰالِكٌ إِلّٰا وَجْهَهُ- وَ يَبْقيٰ وَجْهُ رَبِّكَ يعني فقط پروردگارت مي ماند.در مصباح، صحاح، قاموس، اقرب الموارد، و مفردات تصريح شده كه وجه بمعني ذات و نفس شي ء آيد. و در جوامع الجامع، مجمع، كشاف، تفسير بيضاوي، و غير آنها در هر دو آيه وجه خدا را ذات خدا گفته اند مؤيّد آن لفظ «ذُو الْجَلٰالِ» در آيه اوّل است كه وصف «وَجْهُ» آمده نه وصف «رَبِّكَ» و اين ميرساند كه

وجه ذو الجلال ذات ذو الجلال است.يعني: هر آنچه در زمين است فاني و زائل ميباشد اما ذات پروردگارت باقي و هميشگي است- هر چيز فاني و فائت است جز ذات خدا. اگر «ذُو الْجَلٰالِ» صفت «وَجْهُ» نيامده بود بهتر بود كه وجه رب را صفات و تدبير خدا معني كنيم. و اللّه العالم.قسم دوّم از آياتيكه وجه را بخدا نسبت ميدهد بقرار ذيل است: وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ … رعد: 22- ذٰلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ روم: 38- إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ انسان: 9.وَ لٰا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ انعام: 52.مراد از وجه در اينگونه آيات ظاهرا رحمت و ثواب و رضايت خداوند است چنانكه در بعضي از آيات بجاي وجه مرضاة آمده مثل: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ بقره: 207. يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ- اللّٰهِ بقره: 265.ظاهرا سرّ اينكه وجه در جاي ثواب و رضايت آمده آنست كه انسان در سؤال و طلب خويش اوّل وجه و چهره طرف را ميخواهد تا روبرو شده و مطلب خويش را اظهار دارد، نيكو كاران هم در عمل خويش چنين اند، بعيد نيست كه وجه در اين آيات مصدر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 186

و بمعني توجّه و رو كردن باشد يعني مؤمنان براي توجّه و رو كردن خدا چنين ميكنند و توجّه خدا عبارت اخراي ثواب و رضايت خدا است.در بعضي از آيات نسبت وجه بانسان داده شده ولي مراد از آن چهره و صورت نيست مثل بَليٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ بقره: 112. وَ مَنْ

أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ نساء: 125. وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقيٰ … لقمان: 22.بقولي مراد از وجه در اين آيات نفس و ذات است يعني: بلي آنكه نفس خويش بخدا تسليم و خالص كند و چيزي را شريك او، نداند و نيكوكار باشد پاداش او نزد پروردگار است.ظاهرا مراد از تسليم وجه بخدا ايمان بخداست چنانكه مراد از احسان عمل صالح است آيات سه- گانه فوق با آيات الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مطابق اند، پس تسلم وجه بخدا آنست كه انسان فقط بخدا رو كرده و او را معبود و مالك خويش بداند و بوي تسليم شود. در خاتمه بچند آيه اشاره ميكنيم: 1- وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ … بقره: 115.بقولي مراد از وجه در آيه جهت است يعني بهر كجا رو كرديد جهتيكه خدا امر كرده بآن رو كنيد در آنجاست ممكن است مراد از آن ذات باشد و بمناسبت «تُوَلُّوا» وجه آمده است كه نماز خوان ميخواهد با خدا روبرو شود يعني: مشرق و مغرب مال خداست بهر كجا رو كنيد خدا در آنجاست و با خدا روبرو هستيد.در تفسير عياشي از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه آيه فقط در باره نماز مستحبي است رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روي مركب خويش آنگاه كه به خيبر ميرفت نماز خواند، مركبش بهر طرف رو ميكرد و آنگاه كه از خيبر برميگشت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 187

پشت بمكّه نماز خواند. نظير آنرا از زراره از حضرت صادق عليه السّلام نيز نقل كرده است.الميزان

گويد: اين آيه توسعه قبله است از حيث جهت نه مكان. المنار گفته: بقول بعضي اين آيه پيش از دستور بقبله معيّن نازل شده است … بنظر نگارنده: اگر ثابت شود كه آيه راجع بنماز استحبابي است هيچ و گر نه: ظاهرا مقدّمه تحويل قبله است و خداوند خواسته با اين آيه زمينه تحويل قبله را فراهم آورد كه اگر روزي قبله از بيت المقدس به كعبه برگردانده شد نبايد وحشت كرد و غير ممكن دانست زيرا همه جهات مال خدا است و بهر كجا رو كنيد با خدا روبرو هستيد.و يا منظور نماز خواندن نيست بلكه اشاره باحاطه خداست نسبت بهر جا و هر مكان.2- وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهٰا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرٰاتِ … بقره: 148. «وِجْهَةٌ» بكسر واو آنست كه انسان بآن رو ميكند مثل قبله. يعني براي هر قوم قبله اي است كه بآن رو ميكند (و بحسب اقتضاء وقت بر آنها تشريع و تعيين شد و حكم تكويني نيست كه قابل تبديل نباشد) در كارهاي خوب پيشروي كنيد كه آن مهمّ است.3- فَبَرَّأَهُ اللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا وَ كٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ وَجِيهاً احزاب: 69. وجيه بمعني ذو جاه و محترم است يعني: خدا موسي را از اذيتيكه ميكردند و نسبتيكه ميدادند مبرّي نمود و او پيش خدا محترم و عزيز بود.

وحد:؛ ج 7، ص: 187

وحد: راغب گويد: وحدة بمعني انفراد است، واحد در اصل چيزي است كه مطلقا جزئي ندارد، سپس آن در هر موجود بكار ميرود.وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسيٰ لَنْ نَصْبِرَ عَليٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ بقره: 61. آنگاه كه گفتيد: اي موسي هرگز بيك نوع طعام (منّ و سلوي) صبر نخواهيم كرد.كٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً بقره:

213. مردم همه يك امّت بودند.در آياتيكه «واحد» وصف خدا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 188

آمده مثل وَ إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ بقره: 163. لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلٰاثَةٍ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلّٰا إِلٰهٌ وٰاحِدٌ مائده: 73. قُلِ اللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ رعد: 16. وَ قٰالَ اللّٰهُ لٰا تَتَّخِذُوا إِلٰهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ نحل: 51. ظاهرا مراد واحد عددي است در مقابل خدايان بسيار، مثل أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَيْ ءٌ عُجٰابٌ ص: 5.پس مراد از واحد در اين آيات بي همتا نيست چنانكه «أَحَدٌ» در قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بدان معني است. در توحيد صدوق باب 3 نقل شده كه ابو جعفر هاشمي از امام جواد عليه السّلام از معني واحد پرسيد امام فرمود: «المجتمع عليه بجميع الالسن بالوحدانيّة» و در روايت ديگر آيه وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ را شاهد آورده ولي روايت سوّم واحد را «احد» معني كرده است.راغب گويد: چون واحد وصف خدا آيد معنايش اينست: او كسي است كه تجزّي و تكثّر در آن راه ندارد. ولي ظاهرا اين سخن مورد نظر قرآن مجيد نيست آيه اخير و لفظ «اثنين» و ثلاثة مؤيّد نظر ما است.وحد: (بر وزن فلس) مصدر است بمعني انفراد و تنهائي. ذٰلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِيَ اللّٰهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ … غافر: 12.آن در آيه بمعني «منفردا» است يعني اين براي آنست كه چون خدا در حال انفراد و تنهائي و بي شريك خوانده ميشد كافر ميشديد.ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً. وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالًا مَمْدُوداً … مدثر: 11 و 12. وحيد

بمعني واحد است گفته اند آن حال است از فاعل «خَلَقْتُ» و وصف خداست يعني: بگذار مرا با آن بنده كه او را بتنهائي آفريدم و در خلقت او شريكي نداشتم و باو مال فراوان دادم.مشهور است كه آيه فوق با آيات بعدي كه در حدود بيست آيه است در باره وليد بن مغيره نازل شد و تهديد عجيبي در باره او است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 189

وحش:؛ ج 7، ص: 189

وحش: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ تكوير: 5. وحشي در مقابل اهلي است.در مفردات ميگويد: وحش خلاف انس است، حيواناتيكه با انسان انس ندارند وحش خوانده ميشوند جمع آن وحوش است. اين آيه و آيه وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لٰا طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ إِلّٰا أُمَمٌ أَمْثٰالُكُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِليٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام: 38. اشاره بحشر حيوانات بلكه همه جنبندگان دارند. و اللّه العالم.طالبان تفصيل به الميزان ذيل آيه اخير و بحار الانوار مبحث معاد رجوع كنند. اين لفظ بيشتر از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.

وحي:؛ ج 7، ص: 189

اشاره

وحي: وحي در اصل بمعني اشاره سريع است و باعتبار سرعت گفته اند: «امر وحي» يعني كار سريع (راغب) فيومي در مصباح گفته وحي بمعني اشاره و رسالت و كتابت است و هر آنچه بديگري القا كني تا بفهمد وحي است … راغب كتابت و رمز و غيره را از اسباب اشاره شمرده و معناي اصلي را اشاره ميداند. ناگفته نماند «وحي يحي» و «اوحي يوحي» هر دو بيك معني است چنانكه در مصباح گفته است.طبرسي فرموده: ايحاء القاء معني است بطور مخفي و نيز بمعني الهام و اشاره است.ناگفته نماند: جامع تمام معاني تفهيم خفي است و اگر وحي و ايحاء را تفهيم خفي و كلام خفي معني كنيم جامع تمام معاني خواهد بود.آنچه از معاني اين لفظ نقل شد بسياري از آنها در قرآن كريم يافته است مثل وَ أَوْحيٰ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبٰالِ بُيُوتاً نحل: 68.مراد از وحي تفهيم ذاتي است كه خداوند در ذات زنبور عسل گذاشته و طريق عسل سازي را بوي آموخته است و

لفظ «أوحي» دلالت دارد كه كار عسل گيري اين حشره تصادفي نيست بلكه با تفهيم و تعليم خدائي است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 190

فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحيٰ فِي كُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا … فصلت: 12. گفته اند مراد از وحي خلقت و ايجاد است يعني: در هر آسمان امر و تدبير آنرا ايجاد كرد و گفته اند: كار هر آسمان را باهل آسمان كه ملائكه باشند وحي كرد در اينصورت وحي بمعني متعارف آن است.ناگفته نماند: در «سماء» گفته شد كه مراد از سبع سماوات آسمانهاي هفتگانه محيط بر زمين اند و در هر يك از آنها آثاري است غير از آثار آنديگري و همه در زندگي و تدبير حيات ارضي دخيل اند بنظر نگارنده مراد از «أَوْحيٰ» القاء و قرار دادن آن آثار و خصوصيات در هر يك از طبقات جوّ است.يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحيٰ لَهٰا زلزله: 4 و 5. آنروز زمين اخبار خويش را حكايت كند كه خدايت بوي وحي كرده است در بحث قيامت در اين كتاب نوشته ايم كه زمين در اثر تكامل سخن خواهد گفت در اين صورت وحي بمعني تفهيم و اشاره خواهد بود و يا آن مثل وَ أَوْحيٰ فِي كُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا است.در آيات گذشته چنانكه ديديم وحي در جماد و حشره بكار رفته است ولي در آيات زير مواردي در بشر و احتمالا در جنّ خواهد شد: فَخَرَجَ عَليٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ فَأَوْحيٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا مريم: 11. ناگفته نماند: در آيات ما قبل بزكريّا عليه السّلام وحي شد كه: علامت حمل زنت بفرزند آنست كه سه روز زبان تو از سخن گفتن باز خواهد

ماند آنوقت فرموده: فَخَرَجَ عَليٰ قَوْمِهِ … اين مي فهماند كه خارج شدن بر قوم پس از اعتقال زبانش بوده است علي هذا مراد از «فَأَوْحيٰ» اشاره است يعني: از معبد بر قومش خارج شد و بآنها اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح كنيد.وَ أَوْحَيْنٰا إِليٰ أُمِّ مُوسيٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 191

وَ لٰا تَخٰافِي وَ لٰا تَحْزَنِي إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ قصص: 7.وحي در اينجا همان الهام و تفهيم خفي است كه خدا بقلب مادر موسي عليه السّلام انداخت و آن مصداقا نظير آن بود كه بدل انبياء عليهم السّلام انداخته ميشد و همانطور كه باو الهام شده بود تحقق واقعي پيدا كرد.وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِليٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ انعام: 121. آيه در خوردن ذبيحه اي است كه نام خدا بر آن برده نشده ممكن است مراد از شياطين انسانهاي بد كار و يا شياطين جنّ باشد يعني از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد شياطين بدوستان خود القاء وسوسه ميكنند تا در باره خوردن ميته با شما مجادله كنند.ايضا وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِليٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ … انعام: 112. مراد از وحي در هر دو آيه كلام خفي و وسوسه است.

وحي انبياء؛ ج 7، ص: 191

وحي انبياء عليهم السّلام همان تفهيم خفي و كلام خفي است كه از جانب خداوند القاء ميشود و خداوند از آن با «سخن گفتن خدا» تعبير ميكند و آن سه قسم است: وحي، ايجاد صدا، آمدن فرشته. آيه 51. از سوره شوري چنين است: وَ مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ

اللّٰهُ إِلّٰا وَحْياً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مٰا يَشٰاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا … يعني براي هيچ بشري نيست كه خدا با او سخن گويد مگر بطور وحي و القاء بدل او، يا از پس پرده (مثل موسي عليه السّلام كه خدا صدا آفريد و موسي آنرا از درخت شنيد) و يا فرشته اي ميفرستد و او باذن خدا آنچه را كه خدا ميخواهد بپيامبر وحي و تفهيم ميكند كه خدا والا مقام و حكمت كردار است. اي پيامبر همانطور با هر سه راه ديني بتو وحي كرديم.ميشود خواب انبياء عليهم السّلام را از قسم اوّل دانست چنانكه در خواب ديدن ابراهيم عليه السّلام در باره ذبح

قاموس قرآن، ج 7، ص: 192

فرزندش و خواب ديدن حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله در باره دخول بمسجد- الحرام و غيره كه اينها نيز از اقسام وحي و تفهيم خفي اند.

ود:؛ ج 7، ص: 192

ود: ودّ (بفتح و ضمّ و كسر اوّل) وداد، مودّة همه بمعني دوست داشتن است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا- الصّٰالِحٰاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا مريم: 96. تقدير آن «ودّا في قلوب النّاس» و يا نظير آنست. اين يك امر طبيعي است هر كه مؤمن و نيكوكار باشد مردم او را دوست خواهند داشت و اگر از روي غرضي اظهار عداوت كنند باز در ته قلب او را تصديق كرده و ارادت خواهند ورزيد.در روايات شيعه و اهل سنت نقل شده كه آيه در باره علي بن ابي طالب عليه السّلام نازل گرديده است نگارنده گويد: مورد نزول آن بزرگوار است ولي عموم آيه بقوّت خود باقي است.شبلنجي در

نور الابصار ص 112.از نقاش نقل كرده كه آيه در باره علي بن ابي طالب نازل شده است. سبط ابن- جوزي در تذكره ص 10 در ذكر فضائل آنحضرت از ابن عباس نقل كرده: «هذا الودّ جعله اللّه لعليّ (عليه السّلام) في قلوب المؤمنين» علامه اميني در جلد 2 الغدير ص 55 و 56 مقداري از مصادر آنرا از كتب اهل سنت نقل كرده است.در مجمع فرموده: در آن اقوالي است از جمله آن مخصوص علي عليه السّلام است كه ابن عباس گفته: مؤمني نيست مگر آنكه در قلبش محبّت آنحضرت است. و از تفسير ابو حمزه از امام باقر عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: «قال رسول اللّه لعليّ عليهما السّلام: قل اللّهمّ اجعل لي عندك عهدا و اجعل لي في قلوب المؤمنين ودّا» علي عليه السّلام چنان گفت و آيه نازل شد. نظير آنرا ابو حمزه از جابر بن عبد اللّه انصاري نيز نقل كرده است.وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً روم: 21. خدا ميان شما دوستي و مهرباني گذاشت.مُوادَدَة: دوست داشتن يا دوست داشتن همديگر. لٰا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 193

بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مجادله: 22. نخواهي يافت قومي را كه بخدا و روز آخرت ايمان آورده اند، دوست دارند آنكه را كه با خدا و رسول دشمني ورزيده است.ودود: از اسماء حسني است بمعني دوست دارنده. إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ هود: 90. ايضا وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ بروج: 14. آن دو بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

ود:؛ ج 7، ص: 193

ود: وَ قٰالُوا لٰا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لٰا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لٰا سُوٰاعاً وَ لٰا يَغُوثَ

وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً نوح: 23. ودّ بفتح اوّل چنانكه از آيه معلوم ميشود نام بتي است ظهور آيه در آنست كه اسماء پنجگانه نام اصنام قوم نوح عليه السّلام بوده و ربطي باصنام جاهليّت ندارند.راغب گويد: ودّ نام بتي است و علّت اين تسميه آنست كه او را دوست ميداشتند و يا معتقد بودند كه ميان او و خدا دوستي هست. نگارنده گويد: اين در صورتي است كه «ودّ» عربي بوده باشد.ابن كلبي در كتاب الاصنام بتي در جاهليّت بنام ودّ نقل ميكند كه در دومة الجندل بوده و پس از انتشار اسلام بدستور رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله منهدم شده (الاصنام ص 55 و 56) نگارنده گويد: اين صنم آن نيست كه در قرآن ذكر شده است و از اينكه بعضي از عربها نام فرزند خويش را عبد ودّ ميگذاشتند معلوم ميشود صنمي بنام ودّ داشته اند.و اللّه العالم.

ودع:؛ ج 7، ص: 193

ودع: ترك كردن. «ودع الشَّي ء: تركه» در اقرب الموارد گويد: علماء نحو گفته اند: عرب ماضي و مصدر و اسم فاعل «يدع» را كشته اند ولي ماضي آن در بعضي از اشعار عرب آمده است ممكن است مراد نحوي ها قلّت استعمال باشد.وَ لٰا تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ وَ دَعْ أَذٰاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللّٰهِ احزاب: 48. بكفّار و منافقان اطاعت نكن و از اذيتيكه ميكنند چشم پوش و ناديده بگير و بر خدا توكّل كن.مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَليٰ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 194

ضحي: 3. توديع بمعني پشت سر گذاشتن است يعني خدا تو را پشت سر نگذاشته (ترك نكرده) و دشمن نداشته است.وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ انعام: 98.وَ

يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا … هود: 6. راجع باين دو آيه رجوع شود به «قرر- مستقرّ».

ودق:؛ ج 7، ص: 194

ودق: (بر وزن فلس) باران. فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلٰالِهِ نور: 43. و روم: 48. مي بيني كه باران از خلال ابر خارج ميشود. در نهج البلاغه خطبه 113 آمده: «و انزل علينا سماء مخضلة مدرارا هاطلة يدافع الودق منها الودق» . يعني: خدايا باراني پر آب، پر بركت، دانه درشت بما نازل فرما كه قطرات آن در باريدن مزاحم و مدافع يكديگر باشند. اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

وادي:؛ ج 7، ص: 194

وادي: سيلگاه. دره. راغب گويد: وادي در اصل محل جريان آب است و دره را از آن وادي گفته اند. طبرسي فرموده: وادي كرانه كوه است، مجراي بزرگ آب را نيز وادي گويند. و آن در اصل بزرگي امر است و خونبها را از آن ديه گويند كه عطائي است در مقابل امر عظيم يعني قتل.بنظر بعضي آن در اصل بمعني جريان است در مصباح گويد: «ودي الشّي ء» يعني جاري شد و وادي بمعني دره از آنست. وَ لٰا يَقْطَعُونَ وٰادِياً إِلّٰا كُتِبَ لَهُمْ توبه: 121. دره اي را نمي پيمايند مگر آنكه بر آنها نوشته شود.رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ … ابراهيم: 37. خدايا من ذريّه ام را در دره بي كشت اسكان دادم. در صحاح گويند: اغلب اوقات بكسره دال اكتفا كرده و ياء را حذف ميكنند مثل فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُويً طه: 12. در آيه: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ شعراء: 225. مراد از آن طريقه و نوع است از انواع مدح و ذمّ و خيال و غيره.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 195

جمع وادي در قرآن مجيد اوديه است أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهٰا

رعد: 17. از آسمان باران نازل كرد دره ها باندازه و وسعت خود جاري شدند.

دية:؛ ج 7، ص: 195

دية: خونبها. وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِليٰ أَهْلِهِ … نساء: 92. ديه در اصل ودي است واو آن به هاء بدل شده علت تسميۀ خونبها به ديه در «وادي» از طبرسي نقل شد و شايد: علت تسميه آن باشد كه آن در مقابل ريختن و جاري شدن خون پرداخته ميشود.دية مثل عدة در اصل مصدر است و خونبها با آن نام گذاري شده است يعني: هر كه مؤمني را از روي خطاء بكشد، بايد بندۀ مؤمني را آزاد كند و خونبهائي باهل مقتول بپردازد.لفظ ديه فقط دو بار در قرآن مجيد سورۀ نساء آيۀ 92. آمده است مقدار ديه در كتب فقه ديده شود.

وذر:؛ ج 7، ص: 195

وذر: ترك كردن. راغب انداختن از روي بي اعتنائي گفته است ولي آن در همه جا صادق نيست. ناگفته نماند: اعراب ماضي و مصدر و اسم فاعل آنرا از بين برده اند و در ماضي و مصدر و فاعل آن ترك، ترك و تارك بكار ميبرند.وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لٰا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً نوح: 26. نوح گفت خدايا احدي از كفار را در روي زمين زنده نگذار وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ الْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ انعام: 120. گناه آشكار و باطن را ترك كنيد. فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ يوسف: 47. آنچه درو كرديد در سنبلش بگذاريد.

ورث:؛ ج 7، ص: 195

اشاره

ورث: وراثت و ارث منتقل شدن مالي است بتو از ديگري بدون خريدن و نظير آن. بدين جهت مال ميّت را ميراث، ارث و تراث گفته اند (راغب) طبرسي فرموده: «الميراث ما صار للباقي من جهة البادي» ميراث آنست كه پس از گذشتن كسي بديگري ماند تعبير طبرسي رحمه اللّه از راغب جامعتر و رساتر است. [در اينجا راجع بارث از چند جهت لازم است بررسي شود:]

قاموس قرآن، ج 7، ص: 196

اوّل از جهت ارث معمولي كه از اقارب بانسان ميرسد. ارث اسلامي روي قرابت پايه گذاري شده و آنكه از لحاظ نسب بمرده نزديكتر است ارث را او مي برد و تا او هست ديگران چيزي نمي برند و اگر دقّت شود خواستۀ طبيعت انسان نيز چنين است و از اين جهت مراتب ارث را بسه مرتبه تقسيم كرده اند: 1- پدران، مادران، فرزندان 2- برادران، خواهران، اجداد 3- عموها، عمّه ها، دائي ها، خاله ها.بلي زن و شوهر از يكديگر در هر مرتبه ارث مي برند يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلٰادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسٰاءً

فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّٰا تَرَكَ إِنْ كٰانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ … نساء: 11. بموجب اين آيۀ شريفه: 1- اگر ميّت پسران و دختران داشته باشد هر پسر مقابل دو دختر ارث ميبرد.2- و اگر ميّت فقط يكدختر داشته باشد نصف مال باو ميرسد و اگر دو دختر يا بيشتر باشند دو سوّم مال را ميبرند.3- پدر و مادر ميّت در صورت بودن اولاد هر يك، يك ششم ميبرند و در صورت نبودن اولاد، مادر يك سوم و پدر بقيّه را ميبرد و اگر ميّت دو برادر يا بيشتر داشته باشد مادر يك ششم و بقيّه مال پدر است … وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلٰالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كٰانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَهُمْ شُرَكٰاءُ فِي الثُّلُثِ … نساء: 12.4- اگر ميّت يك خواهر يا يك برادر مادري داشته باشد هر كدام يك ششم ميبرند و اگر بيش از يكنفر باشند يك سوّم مال را ميبرند.إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُهٰا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَكَ وَ إِنْ كٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالًا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 197

وَ نِسٰاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ … نساء: 176.5- اگر ميّت فقط يك خواهر پدري يا پدري و مادري داشته باشد نصف مال را ميبرد و در صورت عكس همۀ مال خواهر را برادر ميبرد.6- و

اگر ميّت دو خواهر داشته باشد دو سوم مال را ميبرند و اگر خواهران و برادران باشند هر برادر مقابل دو خواهر ارث ميبرد.ناگفته نماند آيۀ اخير دربارۀ برادران و خواهران پدر و مادري و يا پدري است چنانكه آيۀ دوّم دربارۀ برادران و خواهران مادري است.وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْنَ … وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كٰانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ نساء: 12.7- آيه در بيان ارث زن و شوهر است و آن اينكه اگر زن بميرد و فرزند نداشته باشد نصف مال او بشوهر ميرسد و اگر فرزند داشته باشد يك چهارم مال را شوهر ميبرد و اگر شوهر بميرد و فرزند نداشته باشد زنش يك چهارم ميبرد و اگر فرزند داشته باشد فقط يك هشتم ميبرد.سهاميكه خداوند در قرآن عظيم بيان داشته همين هاست كه گفته شد بقيّۀ مراتب بحكم وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْليٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ انفال: 75. احزاب: 6. ارث مي برند و تفصيل آن در فقه است.

عصبه؛ ج 7، ص: 197

ناگفته نماند در ارث گاهي سهام تمام مال را احاطه نميكند و مقداري زياد مي ماند مثلا اگر ميّت يك پدر و يك دختر داشته باشد مال او را شش قسمت ميكنند سه قسمت مال دختر و يك قسمت مال پدر است و بقيّه را كه دو قسمت است ارباعا بدختر و پدر ميدهند.نصيب اوّلي پدر و دختر را فرض و نصيب دوّمي را ردّ نامند و چون پدر و دختر از هر كس بميّت نزديكتراند

قاموس قرآن، ج 7، ص: 198

لذا بقيّه

را نيز بآندو ردّ ميكنند.ولي اهل سنّت بقيه را كه زايد بر سهام است باقوام پدري از قبيل برادر و عمو و غيره ميدهند و بآن «ارث عصبه» گويند اما شيعه بپيروي از اهل بيت عليهم السلام و بمضمون آيۀ أُولُوا الْأَرْحٰامِ اين نظر را مردود ميداند در استبصار باب ميراث ذوي الارحام از حسين بزّاز نقل ميكند كه بكسي گفتم: از امام صادق عليه السّلام سؤال كند كه: آيا تركۀ ميّت مال كسي است كه باو نزديكتر است يا مال عصبه است؟ فرمود: المال للاقرب و العصبة في فيه التّراب» مال از آن اقرب است، خاك بدهان عصبه باد.دوم آيات ارث دربارۀ پيامبران عليهم السلام مانند ساير انسانها است.مثل وَ وَرِثَ سُلَيْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ نمل: 16. فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا. يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ مريم: 5 و 6. آيۀ دوّم دربارۀ زكريّا عليه السّلام است كه از خدا براي خويش فرزندي خواست. و در آيۀ ديگر دعاي وي چنين نقل شده: وَ زَكَرِيّٰا إِذْ نٰاديٰ رَبَّهُ رَبِّ لٰا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ انبياء: 89.در اين دعا زكريّا عليه السّلام ميگويد: خدايا تنهايم نگذار و فرزندي بمن عنايت فرما گر چه تو بهترين وارثان هستي.بهر حال مراد از «وَرِثَ … - يَرِثُنِي» نميشود نبوّت باشد زيرا نبوّت مقام و منصبي است خدائي و نميشود پدر بميرد و نبوّت او را پسرش صاحب شود اللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ انعام: 124. پس مراد از آن در هر دو آيه وراثت مال است اينكه گفته اند وراثت نبوّت است صحيح نيست زيرا كه گفته شد نبوت

موروثي نيست گفته اند: روا نيست منظور مال باشد كه مال دنيا پسندان ارزش ندارد كه در آيه مطرح شود. ميگويم چرا؟ چه اشكالي دارد كه خدا آنرا دربارۀ پيامبران مطرح كند آنها هم بشر بودند و اولاد داشتند.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 199

و آنگهي زكريّا فرموده: وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي … فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي … ظاهر آيه آنست كه از اقوام ديگرش ميترسد لذا فرزند ميخواهد كه وارث مال او باشد كه در صورت نبودن بموالي منتقل خواهد شد.نگارنده احتمال قوي ميدهم: كه مطرح شدن ارث در اين دو آيه براي آن است كه مردم در ارث گذاشتن انبياء شكّي نداشته باشند و آنچه از ابو بكر نقل شده كه در علت مصادرۀ اموال فاطمۀ زهرا سلام اللّه عليها گفت: از رسول خدا شنيدم فرمود: «نحن معاشر الانبياء لا نورّث ما تركناه صدقة!!» از درجۀ اعتبار ساقط و مخالف دو آيۀ فوق و عمومات قرآن مجيد است و اگر چنين چيزي ميبود علي بن ابي طالب عليه السّلام و اهل بيت عليهم السلام از آن بي خبر نبودند.سوّم آياتي است راجع بگذشتن و يا هلاك مردمان سابق و جانشين و وارث بودن آيندگان مثل وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيٰارَهُمْ … احزاب: 27.زمين و ديار آنها را براي شما ارث گذاشت و شما مالك آنها شديد كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ شعراء: 59. أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ الصّٰالِحُونَ انبياء: 105.چهارم آياتي است راجع بارث بردن بهشت مثل تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا مريم: 63.الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ مؤمنون: 11. وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ شعرا:

85. وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ … زمر: 74.در مجمع فرموده: از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت شده: براي هر كس منزلي در بهشت و منزلي در آتش است كافر منزل مؤمن را در آتش وارث ميشود و مؤمن منزل كافر را در بهشت آيۀ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف: 43. همان است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 200

الميزان در توجيه آيه فرموده: موروث بودن جنّت آنست كه هر كس از مؤمن و كافر ميتواند آنرا با عمل بدست آورد، ولي آن در اثر شرك و عصيان از چنگ كافر بيرون شده و بمؤمن مانده است و مؤمن در اثر عملش وارث آن شده است.در المنار چند روايت مانند روايت گذشته نقل كرده و گويد: ارث بودن بهشت بيكي از دو وجه است اوّل اينكه گويند: ارث ملكي است بلا منازع (و از اين جهت به بهشت ارث اطلاق شده) دوّم مضمون حديث كه مؤمنان نسبت به بهشت وارث كافرانند.نگارنده گويد: اين وجوه در صورتي صحيح اند كه بگوئيم مؤمن مقداري از بهشت را از كفّار ارث برده. زيرا مقداري نيز اثر اعمال خودش ميباشد حال آنكه آيات همۀ بهشت را ارث گفته اند.و آنگهي بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و مَنْ كٰانَ تَقِيًّا در آيات گذشته روشن ميكند كه بايد حل مطلب را در عمل صالح و تقوي جستجو كرد.كسيكه از دنيا ميرود اموال او بورثه اش منتقل ميشود ورثه كساني اند كه با ميّت ارتباط نسبي دارند لذا اشكال ندارد كه بگوئيم: بهشت باقي ماندۀ اعمال دنيوي است و وارث آن مؤمني است كه در دنيا با عمل

رابطه داشته است پس اعمال دنيا موروث و بهشت ارث و مؤمن وارث است. و اعتبار لفظ ارث در بهشت در اثر ارتباط مؤمن با عمل دنيوي است. و اللّه العالم. دقت شود در تعبير طبرسي كه فرموده: «الميراث ما صار للباقي من جهة البادي».

وَرد:؛ ج 7، ص: 200

وَرد: طبرسي فرموده: ورود در اصل مشرف شدن بدخول است نه دخول: «اصل الورود الاشراف علي الدّخول و ليس بالدّخول» راغب ميگويد: ورود در اصل قصد آب است سپس در غير آن بكار رود.در اقرب و مصباح گفته: «ورد البعير و غيره الماء ورودا» يعني بآب

قاموس قرآن، ج 7، ص: 201

رسيد بي آنكه داخل شود و گاهي دخول نيز در آن هست: در صحاح آمده: «ورد ورودا: حضر».بنا بر اين ورود بمعني اشراف و نيز بمعني دخول است وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ يَسْقُونَ قصص: 23. چون بآب مدين رسيد ديد گروهي بچهارپايان آب ميدهند در اين آيه بمعني نزديك شدن و رسيدن است.و در آيات إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ. لَوْ كٰانَ هٰؤُلٰاءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا … انبياء: 98- 99. يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ هود: 98. منظور دخول است.وارد: كسي است كه از رفقا براي آب آوردن جلو افتاده است وَ جٰاءَتْ سَيّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْليٰ دَلْوَهُ قٰالَ يٰا بُشْريٰ هٰذٰا غُلٰامٌ … يوسف: 19.ظاهرا اين تسميه از آنجهت است كه او پيش از ديگران بآب ميرسد يعني كارواني بيامد آبدار خويش را فرستادند دلو را بالا كشيد گفت: اي مژده اين پسري است.در اينجا لازم است چند آيه را بررسي كنيم: 1- وَ إِنْ مِنْكُمْ

إِلّٰا وٰارِدُهٰا كٰانَ عَليٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا. ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا مريم: 71- 72 ضمير «وٰارِدُهٰا» راجع بجهنّم است يعني: همۀ شما اعمّ از نيكوكار و بدكار وارد جهنّم خواهيد شد، سپس پرهيزكارانرا نجات ميدهيم و ستمكاران را بزانو در آمده در آن ميگذاريم.آيا مراد از ورود نزديك شدنست يا دخول؟ كلمۀ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا دو چيز مي فهماند يكي اينكه همۀ مردم بدون استثناء وارد جهنّم خواهند شد و گرنه براي اين كلمه محلّي نمي ماند. دوّم اينكه مراد از ورود دخول است و گرنه در صورت عدم دخول نجات دادن معني ندارد و آنگهي وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا ترك

قاموس قرآن، ج 7، ص: 202

كردن در آتش است نه در كنار آتش.مگر آنكه بگوئيم: بعد از رسيدن بكنار آتش باز نجات يافتن لازم است و ظالمان پس از آنكه در كنار آتش ماندند بعدا بآن داخل ميشوند.ناگفته نماند: اگر مراد از ورود دخول باشد، مؤمنان در آن ابدا رنجي نخواهند ديد النهايه در آن دخول براي خدا غرضي هست.در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده «في قوله وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلّٰا وٰارِدُهٰا» آيا نشنيدي كه شخص ميگويد «وردنا ماء بني فلان» آن ورود است نه دخول. در مجمع البيان چند روايت نقل شده راجع باينكه همۀ مردم بآتش داخل خواهند شد ولي همه نبوي است و از اهل بيت عليهم- السلام نيستند.نگارنده گويد: العلم عند اللّه.گر چه احتمال دخول از نزديك شدن قوي است و چند آيه قبل كه آمده: فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّيٰاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا مريم: 68. ظاهرا مراد بد كاران جنّ و

انس است نه همۀ مردم لذا نميشود اين آيه را قرينه دانست كه مراد از ورود در آيۀ ما نحن فيه اشراف است.2- يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ هود: 98. ورد (بكسر اوّل) بچندين معني آمده: اشراف بر آب. آبيكه بر آن وارد شوند. جماعتيكه وارد آب ميشوند. عطش و غيره.مراد از ورد در آيه بقرينۀ مورود ظاهرا آب است چنانكه در الميزان و المنار اختيار كرده است يعني آتش بد آبي است كه بر آن وارد ميشوند ظاهرا آن تجسيم معكوس است يعني حق اينست كه پيشوا و قائد قوم خويش را بطرف آب گوارا بكشد تا از عطش رهائي يابند ولي فرعون پيش قوم خويش افتاده آنها را بآتش وارد ميكند و آن بد آبي است كه وارد ميشوند زيرا بعوض تسكين عطش وجودشان را مي سوزاند. و آن بقول

قاموس قرآن، ج 7، ص: 203

المنار اشاره بخسران و نااميدي است.3- وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِليٰ جَهَنَّمَ وِرْداً مريم: 86 ورد را عطاش معني كرده اند، علي هذا مصدر بمعني فاعل و براي جمع است يعني: گناهكاران را عطشان بجهنّم سوق ميكنيم. شايد ورد را از آن عطش معني كرده اند كه علت ورود بآب عطش است و شايد ورد در آيه بمعني «واردين» باشد.

وَرد::؛ ج 7، ص: 203

وَرد: گل. در صحاح گفته: الورد: الّذي يشمّ» وردة براي مفرد است يعني يك گل فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَكٰانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهٰانِ رحمن: 37. آنگاه كه آسمان شكافته شده و گلگون ميشود مانند چرم سرخ رجوع شود به «دهن» علت تسميۀ گل بورد آنست كه اوّلين وارد از ميوه است.

وريد:؛ ج 7، ص: 203

وريد: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ق: 16. راغب گويد: وريد رگي است متصل بقلب و كبد و جريان خون … در آنست. ظاهرا مراد شريان باشد رجوع شود به «حبل».آنرا رگي در گردن و مجراي نفس (ناي) نيز گفته اند مراد از آيه اطلاع و احاطۀ خداست نسبت بانسان.

وَرَق:؛ ج 7، ص: 203

وَرَق: برگ. وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ طه: 121.شروع كردند از برگ درختان باغ بر عورت خويش مي چسباندند.واحد آن ورقه است وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلّٰا يَعْلَمُهٰا انعام: 59.

وَرِق:؛ ج 7، ص: 203

وَرِق: (بفتح اوّل و كسر دوّم) فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هٰذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ كهف: 19. ورق كه با كسر و سكون راء خوانده شده بمعني درهم است در مصباح جمع آنرا از فارابي اوراق نقل كرده ولي طبرسي و راغب ورق را دراهم گفته اند يعني: يك نفر را با اين دراهم بشهر بفرستيد … آيه دربارۀ اصحاب كهف است. در نهج- البلاغه حكمت 381 فرموده: « … فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك فربّ كلمة سلبت نعمة» زبانت را

قاموس قرآن، ج 7، ص: 204

محفوظ دار چنانكه طلا و نقره ات را.اي بسا يك كلمه نعمتي را از دست ميگيرد در مصباح آنرا اعمّ از مسكوك و غيره گفته است كلمۀ امام عليه السّلام نيز مفيد آنست.

وري:؛ ج 7، ص: 204

وري: مواراة بمعني پوشيدن و مستور كردنست. يٰا وَيْلَتيٰ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هٰذَا الْغُرٰابِ فَأُوٰارِيَ سَوْأَةَ أَخِي مائده: 31. اي واي بر من آيا عاجز شدم از اينكه مانند اين زاغ باشم و جنازۀ برادرم را مستور كنم.تواري: مستور شدن حَتّٰي تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ ص: 32. تا آفتاب بپرده نهان شد.ايراء: آتش افروختن. «وري الزّند: خرجت ناره» آتش سنگ خارج شد «اوري الزّند: اخرج ناره» - أَ فَرَأَيْتُمُ النّٰارَ الَّتِي تُورُونَ. أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا … واقعة: 71 و 72. خبر دهيد از آتشيكه ميافروزيد آيا چوب آنرا شما بوجود آورده ايد؟وَ الْعٰادِيٰاتِ ضَبْحاً. فَالْمُورِيٰاتِ قَدْحاً عاديات: 1 و 2. قسم بدوندگان نفس زن. پس قسم بآتش افروزان با زدن سمّ رجوع شود به «عدو».

وراء:؛ ج 7، ص: 204

وراء: وراء بمعني پس و پيش است (امام و خلف) و در هر دو بكار ميرود چنانكه راغب و ديگران تصريح كرده اند در اقرب الموارد گويد: آن از اضداد است طبرسي معناي اصلي آنرا «پس» ميداند و در جلو و پيش بطور اتساع بكار رفته است.فيومي در مصباح ميگويد: وراء كلمه ايست مؤنّث بمعني زمان بعد و زمان قبل و اكثر در اوقات بكار رود زيرا وقت پس از انسان ميايد و در وراء انسان واقع شود و اگر انسان آنرا درك كند در پيش انسان واقع گردد، استعمال آن در اماكن جايز است و در قرآن آمده وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ (كهف: 79) يعني پيش از آنها پادشاهي بود (باختصار).فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ يَعْقُوبَ هود: 71. آنزن را باسحق و از پي اسحق، يعقوب را نويد داديم.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 205

إِنَّ هٰؤُلٰاءِ يُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرٰاءَهُمْ يَوْماً

ثَقِيلًا انسان: 27.اگر وَرٰاءَهُمْ وصف «يَوْماً» باشد آن بمعني پيش است يعني روز سختي را كه در جلو دارند وا ميگذارند و ناديده ميگيرند. و اگر ظرف «يَذَرُونَ» باشد بمعني عقب و پس ميباشد.در آيۀ وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً كهف: 79. طبرسي و راغب تصريح كرده اند كه بمعني پيش است يعني: پيش از آنكه كار كشتي راني را شروع كنند پادشاهي بود كه كشتيها را غصب ميكرد.در آيۀ لٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلّٰا فِي قُريً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ حشر: 14. در اجسام و اماكن بكار رفته است.فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ آل- عمران: 187. مراد از اين تعبير به پشت سر انداختن و عدم اعتناء است.

وَزَر:؛ ج 7، ص: 205

وَزَر: (بر وزن فرس) پناهگاهي از كوه. چنانكه در مفردات و مجمع ذيل آيۀ يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ گفته است. كَلّٰا لٰا وَزَرَ. إِليٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ قيامت: 11 و 12. نه پناهگاهي نيست و قرارگاه يا قرار يافتن بسوي خداي تو است.

وِزر:؛ ج 7، ص: 205

وِزر: (بر وزن جسر) بمعني ثقل و سنگيني است طبرسي گفته اشتقاق آن از وزر (بر وزن فرس) است. راغب گفته: وزر بمعني سنگيني است بعلت تشبيه بكوه. پس مطلب طبرسي و راغب هر دو يكي است. قرآن مجيد هر يك بجاي ديگري آمده است مثل لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ كٰامِلَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ نحل: 25. وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالًا مَعَ أَثْقٰالِهِمْ عنكبوت: 13.ناگفته نماند وزر مصدر و اسم هر دو آمده است (سنگيني. سنگين يعني بار) و اغلب در گناه بكار رفته كه بار سنگيني است بگردن گناهكار.ولي در غير گناه نيز آمده چنانكه خواهيم گفت.مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وِزْراً طه: 100. هر كه از آن اعراض كند روز قيامت بار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 206

گناه را حمل خواهد نمود.وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَليٰ ظُهُورِهِمْ أَلٰا سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ انعام: 31. آنها گناهان خويش را بدوش ميكشند آگاه باش بد است آنچه حمل ميكنند «يَزِرُونَ» حمل بار سنگين است.وَ لٰا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْريٰ انعام: 164. «وٰازِرَةٌ … - أُخْريٰ» صفت نفس اند يعني: هيچ نفس حامل گناه، گناه نفس ديگري را حمل نميكند و هر كس گناه خويش را بدوش ميكشد.أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ شرح: 1- 3. مراد از وزر ظاهرا سنگيني رسالت و تنگي سينه از آن است در مقابل عدم قبول مردم، كه

آنحضرت سنگيني آنرا كاملا احساس ميكرد و ظاهرا «أَنْقَضَ ظَهْرَكَ» اشاره باحساس كامل آنست و وضع وزر همان شرح صدر و انفاذ دين و توفيق پيشرفت آنست يعني آيا سينه ات را وسيع نكرديم، بار سنگينت را از تو برداشتيم باريكه به پشتت سنگيني ميكرد.در اين آيه وزر بمعني ثقل آمده نه گناه ايضا در آيۀ وَ لٰكِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ طه: 87. مراد زيور آلات است كه اوزار و اثقال ناميده شده، بقولي بني اسرائيل آنها را از فرعونيان عاريه گرفته بودند و پس ندادند و خود را مجرم دانسته و اوزار گفته اند و نيز در آيۀ حَتّٰي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا محمد: 4. كه بمعني اسباب جنگ است گويند سلاح جنگ را از آن اوزار گويند كه بر حامل آن ثقيل است.وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَي الْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً فرقان: 35. وزير بمعني كمك و يار است كه مقداري از وظائف بالا دست خويش را حمل ميكند. و آن دو بار در قرآن مجيد آمده و هر دو دربارۀ هارون عليه السّلام است: طه: 29- فرقان: 35.

وزع:؛ ج 7، ص: 206

وزع: منع و حبس. «وزعه عن- الامر: منعه و حبسه» وَ حُشِرَ لِسُلَيْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 207

يُوزَعُونَ نمل: 17. براي سليمان لشكريانش از جنّ و انس و پرنده جمع شدند و آنها از تفرّق باز داشته ميشدند يعني تحت انضباط بودند. وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَي النّٰارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ فصلت: 19. آنروز دشمنان خدا بسوي آتش جمع شوند و آنها باز داشته شوند از اينكه هر جا خواستند بروند.إيزاع: را الهام معني كرده اند رَبِّ

أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَليٰ وٰالِدَيَّ نمل: 19.خداوندا بمن الهام كن يا مرا حريص كن كه شكر كنم بر نعمتيكه بر من و والدينم نعمت داده اي. گفته اند «اوزع بالشّي ء» يعني حريص شد.طبرسي از زجّاج نقل كرده: «أَوْزِعْنِي» تأويلش در لغت آنست كه: مرا از همه چيز جز از شكرت باز دار- مرا باز دار از آنچه از تو دور ميكند.راغب گويد: حقيقتش آنست كه مرا بشكر حريص كن بطوريكه نفس خويش را از كفران باز دارم.

وزن:؛ ج 7، ص: 207

اشاره

وزن: سنجش و اندازه گيري.وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ شعراء: 182. با ترازوي درست بسنجيد.وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لٰا تُخْسِرُوا الْمِيزٰانَ رحمن: 9. پيوسته بعدالت بسنجيد و از ميزان نكاهيد.وزن بمعني اعتبار و منزلت نيز آمده است در مصباح گويد: «ما اقمت له وزنا» كنايه است از اهمال و دور انداختن. عرب گويد: «ليس لفلان وزن» يعني قدر و منزلتي ندارد طبرسي نيز چنين فرموده است فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلٰا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً كهف: 105. اعمالشان پوچ شد روز قيامت براي آنها وزني بپا نميداريم و اعتنائي نميكنيم.نگارنده را دربارۀ اين آيه سخني هست كه در توزين اعمال خواهد آمد.موزون: اندازه شده و سنجيده وَ أَلْقَيْنٰا فِيهٰا رَوٰاسِيَ وَ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ حجر: 19. در زمين كوههاي محكم قرار داديم و از گياه و ميوۀ اندازه شده در آن رويانديم.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 208

اشاره است باينكه روئيدنيها از هر جهت از روي حساب و اندازه است وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلّٰا عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلّٰا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر: 21.ميزان: آلت وزن. و آن هر چيزي است كه با آن توزين

شود، اعمّ از آنكه قول باشد يا فعل و يا ترازوي متداول.گر چه در لغت ميزان را ترازو، و عدل و مقدار معني كرده اند ولي آنچه گفته شد مستفاد از قرآن و استعمالات است. در نهج البلاغه نامۀ 31 خطاب بامام حسن عليه السّلام فرموده: «اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك فأحبب لغيرك ما تحبّ لنفسك و اكره له ما تكره لها» در اينجا مي بينيم كه نفس انسان ميزان است مي توانيم با آن كارها و محبوبات و مبغوضات خويش را توزين كنيم و در نامۀ 43.به مصقلة بن هبيرة مينويسد « … لتجدنّ بك عليّ هوانا و لتخفّنّ عندي ميزانا» اگر اينكه ميگويند درست باشد حتما خودت را پيش من خوار خواهي يافت و ميزانت پيش من سبك خواهد شد. در اينجا مراد از ميزان مقام و منزلت است. در مجمع ذيل وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ اعراف: 8.فرموده: در روايت آمده: «انّ الصّلوة ميزان فمن وفي استوفي» . در دعاي چهل و دوّم صحيفۀ سجّاديه دربارۀ قرآن مجيد فرموده: و جعلته … ميزان قسط لا يحيف» يعني: قرآن را ترازوي عدالتي كرده اي كه زبانه اش از حق نگردد.پس قرآن ترازوئي است براي سنجش حق و باطل.قرآن مجيد اين لفظ را در ترازوي متداول و غيره بكار برده است مثل: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ انعام: 152. يعني پيمانه و ترازو را بانصاف تمام كنيد و ناقص ننمائيد.اين آيه در ترازوي معمولي و آلت سنجش اموال است.وَ السَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ الْمِيزٰانَ.أَلّٰا تَطْغَوْا فِي الْمِيزٰانِ رحمن: 7 و 8.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 209

مراد از ميزان شايد شريعت و دين باشد و اهميّت آن باندازۀ

بالا كردن آسمان و بلكه زيادتر است و لفظ «وضع» ظاهر در لزوم دين و شريعت است يعني خداوند آسمانرا بالا برد و ميزان حق و باطل را وضع كرد تا در ميزان طغيان نكنيد. و از راه عدل و انصاف بيرون نرويد.بقولي مراد از ميزان عدالت است در تفسير صافي ذيل آيه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نقل شده: «بالعدل قامت السّموات و الارض» ولي بقرينۀ: أَلّٰا تَطْغَوْا فِي الْمِيزٰانِ ظاهرا شريعت و دين مراد است.لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْمِيزٰانَ لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ حديد: 25. مراد از ميزان ظاهرا دين و شريعت است در اين صورت «الميزان» بيان كتاب و يا عام بعد از خاصّ است ايضا در آيۀ اللّٰهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزٰانَ شوري: 17.

وزن اعمال؛ ج 7، ص: 209

صريح آيات قرآن مجيد آنست كه: اعمال انسان اعمّ از نيك و بد داراي وزن اند. مثل: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزله: 7 و 8.مثقال مصدر ميمي است بمعني ثقل و سنگيني يعني: هر كه بسنگيني ذرّه اي عمل خير يا شرّ انجام دهد آنرا خواهد ديد، ايضا وَ نَضَعُ الْمَوٰازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ فَلٰا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفيٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ انبياء: 47. يعني: اگر عمل بوزن دانۀ خردل هم باشد ما آنرا روز قيامت حاضر خواهيم كرد.لقمان به پسرش فرمود: يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ لقمان: 16.هر سه آيه صريح اند

در اينكه عمل وزن دارد و سنگيني دارد اعمّ از عمل

قاموس قرآن، ج 7، ص: 210

خوب يا بد، حتي اگر بقدر دانۀ خردل باشد باز مثل سنگ و غيره داراي وزن است. در «عمل» بطور مشروح گفته ايم كه عمل جوهر است نه عرض براي مزيد توضيح بآنجا رجوع شود.اينك بايد چند مطلب را بررسي كرد.

توزين اعمال؛ ج 7، ص: 210

قرآن مجيد صريح است در اينكه اعمال انسان روز قيامت توزين خواهد شد ولي آيا عموم اعمال اعمّ از نيك و بد؟ يا فقط اعمال نيك؟ و آيا فقط اعمال مؤمنان يا اعمال كفّار هم؟جواب اينها خواهد آمد.وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَظْلِمُونَ اعراف: 8 و 9.فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ … در جاهاي ديگر نيز آمده است مثل فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ مؤمنون: 102. همچنين فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ.فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رٰاضِيَةٍ. وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ. فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ قارعة: 6- 9.اينك آيۀ اوّل را بررسي ميكنيم: 1- «الْوَزْنُ» در آيه بمعني توزين است ظاهر آنست كه «الْوَزْنُ» مبتداء و «الْحَقُّ» وصف آن ميباشد و تقدير چنين است: «الوزن الحقّ يومئذ كائن» يعني: توزين حقيقي در روز قيامت خواهد بود، زمخشري «يَوْمَئِذٍ» را خبر گرفته و «الْحَقُّ» را وصف، يعني توزين حقيقي در روز قيامت است.بهر حال آيه دلالت دارد كه روز قيامت توزين حقيقي براي اعمال وجود خواهد داشت. طبرسي نيز در جوامع الجامع مثل زمخشري گفته است.بعضي از بزرگان «الْوَزْنُ» را در آيه اسم گرفته و «الْحَقُّ» را خبر آن دانسته

است يعني: ثقل و سنگيني اعمال همان حق و مطابق واقع بودن آنهاست. بعبارت ديگر معيار و وزنۀ عمل آنست كه حقّ و مطابق دستور

قاموس قرآن، ج 7، ص: 211

شرع باشد و هر قدر احكام و شرائط عمل مراعات نشده باشد از وزن آن كاسته ميشود و بتعبير سوّم چنانكه وزنۀ يك من گندم يك قطعه سنگ يك مني است همانطور وزنۀ اعمال حق بودن آنهاست.نگارنده گويد، اين سخن في نفسه صحيح است ولي در اين صورت اعمال ثقل واقعي نخواهند داشت بلكه توزين بمعني تطبيق خواهد بود.يعني دو ركعت نماز را كه مثلا علي بن ابي طالب عليه السّلام خوانده معيار قرار داده و نماز ديگران را با آن تطبيق خواهند كرد امّا اين آن نيست كه قرآن مجيد مطرح كرده است.2- موازين جمع ميزان و بقولي جمع موزون است. اين دو چندان فرق ندارد خواه بگوئيم: وزن شده ها (اعمال) سنگين اند يا ترازوها بواسطۀ اعمال. بهر حال سنگين بودن ميزانها در هر سه آيۀ فوق بواسطۀ كثرت اعمال نيك و خفيف بودن آنها در اثر نبودن اعمال نيك است و ثقل در آنها راجع باعمال بد نيست زيرا نتيجۀ ثقل در هر سه آيه رفتن به بهشت است.و از اينكه: نتيجه سبك بودن در هر سه آيه رفتن بآتش است، بدست ميايد كه سبك بودن ميزانها عبارت اخراي نبودن اعمال نيك است. يعني: ترازوها با عمل نيك هر چند كه كم باشد سنگين و بي عمل سبك ميشوند.از آنطرف: چون انسان اگر حسنه نداشته باشد لابدّ سيّئه خواهد داشت، پس سبك بودن ميزان لازم گرفته كه اين شخص سيّئات دارد و مستحق آتش است.3- جمع آمدن

موازين ميفهماند كه هر عمل نيك ثقل بخصوصي دارد و براي هر صنف از عمل ميزاني هست.

توزين گناهان؛ ج 7، ص: 211

گناهان بي شك داراي وزن اند ولي راجع بتوزين و وزن كردن گناهان دليلي در قرآن مجيد يافته نيست. بلي در اينكه ميان گناهان و عذاب تناسبي و حسابي خواهد بود حتمي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 212

است چنانكه فرموده: لٰا يَذُوقُونَ فِيهٰا بَرْداً وَ لٰا شَرٰاباً. إِلّٰا حَمِيماً وَ غَسّٰاقاً. جَزٰاءً وِفٰاقاً نباء: 24- 26. امّا اينكه براي گناهان ميزاني بجهت وزن كردن نصب خواهد شد در قرآن دليلي نداريم:

اعمال كفار؛ ج 7، ص: 212

اعمال نيكي كه كفّار در دنيا انجام داده اند در روز قيامت توزين نخواهد شد. زيرا نيّت و خواست آنها اجر اخروي نبوده و فقط طالب پاداش دنيا بوده اند و بآن نيز اغلب رسيده اند و اين معامله كاملا از روي عدالت است. براي نمونه بآيۀ زير توجّه فرمائيد: أُولٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلٰا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً كهف: 105.يعني: در اثر كفر اعمال خوبي كه در دنيا كرده اند حبط و پوچ شده و روز قيامت توزيني براي آنها برپا نميداريم «وزن» در آيه بمعني توزين است و بعد از «حبطت» آمده است يعني چون اعمالشان حبط شده لذا وزن كردن براي آنها نيست اينكه وزن را بمعني اعتنا و منزلت گفته اند يعني براي آنها قدري قائل نميشويم، مطلب ناصحيح است.بنا بر آنچه تا اينجا گفته شد: اعمال بد مؤمنان و كافران توزيني در آخرت نخواهد داشت. گر چه عذاب بحساب گناهان خواهد بود و آيات إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ نساء: 145. وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالًا مَعَ أَثْقٰالِهِمْ عنكبوت: 13. كه دربارۀ پيشوايان ضلالت است، دلالت بر شدّت و ضعف عذاب دارد در روضۀ كافي ص 75 از امام سجاد

عليه السّلام نقل شده: «اعلموا عباد اللّه انّ أهل الشّرك لا ينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدّواوين و انّما يحشرون إِليٰ جَهَنَّمَ زُمَراً و انّما نصب الموازين و نشر الدّواوين لاهل الاسلام» يعني: بندگان خدا بدانيد براي اهل شرك ميزانها برپا و دفترها گسترده نميشود، بلكه دسته دسته بسوي جهنّم جمع شوند، نصب

اموس قرآن، ج 7، ص: 213

ميزان و نشر ديوان فقط براي اهل اسلام است.

وزنه هاي اعمال؛ ج 7، ص: 213

اعمال در روز قيامت با چه چيز و كدام وزنه توزين خواهند شد؟در بحار از معاني الاخبار نقل شده كه: هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام پرسيد از «وَ نَضَعُ الْمَوٰازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ فَلٰا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً» فرمود: «هم الانبياء و الاوصياء» يعني: موازين، انبياء و اوصياءاند، در زيارت علي بن ابي طالب عليه السّلام آمده: «السّلام علي … ميزان الاعمال» . رفيق دانشمندم آقاي محمد امين رضوي در كتاب «ساختمان آيندۀ انسان» در ص 21 تحت عنوان «توزين عمل با توزين عامل خواهد بود» رواياتي در اين زمينه نقل كرده و از بعضي آيات آنرا استنتاج كرده است و در ص 20 ذيل فصل «وزنه هاي عمل» روايت فوق را نقل كرده. بنا بر تحقيق ايشان: عمل با عامل توزين خواهد شد، علي هذا انبياء و اوصياء كه با اعمال بيكرانشان جمع شدند يك وزنۀ قابل ملاحظه خواهند بود كه ديگران با آنها وزن شوند براي مزيد توضيح بكتاب فوق رجوع كنيد.

تحابط اعمال؛ ج 7، ص: 213

تحابط اعمال آنست كه حسنات و سيّئات انسان در آخرت با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط و تباه كنند و اگر اعمال نيك زياد شود اعمال بد از بين رفته و شخص اهل بهشت گردد و در صورت عكس، اعمال نيك از بين رفته و شخص اهل جهنّم گردد و اگر اعمال نيك و بد مساوي بودند نه اهل رحمت باشد و نه اهل عذاب.مقابل اين مطلب آنست كه بگوئيم: شخص در مقابل حسناتش متنعّم و در مقابل سيئاتش عذاب خواهد ديد مگر آنكه سيّئاتش در اثر شفاعت يا رحمت خدا بخشوده شود ولي سيّئات با حسنات سنجيده

نخواهند شد چنانكه خداوند فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 214

خواجه نصير طوسي رحمه اللّه در «تجريد» فرموده: احباط باطل است كه مستلزم ظلم است و نيز خدا فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ علّامه رحمه اللّه در شرح آن فرموده: جماعتي از معتزله باحباط و تكفير قائل شده اند، معني احباط و تكفير آنست كه ثواب متقدّم انسان با گناهيكه بعدا كرده از بين ميرود و يا گناهان قبلي اش با ثواب بعدي ساقط ميگردد، ولي ارباب تحقيق اين قول را ردّ كرده اند، دليل بطلان اين سخن آنست: كسيكه گناهش بيش از ثواب است اگر ثوابش از بين برود مانند كسي خواهد بود كه عمل خوبي نكرده است و اگر حسناتش بيشتر باشد مانند كسي خواهد بود كه گناهي از او سر نزده است و نيز خداوند فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ اين كلام دليل آنست كه هيچ يك از خير و شرّ حبط و باطل نخواهد شد.مرحوم مفيد در اوائل المقالات تحت عنوان «القول في تحابط الاعمال» فرموده: ميان معاصي و طاعات و ميان ثواب و عقاب تحابطي نيست اين عقيدۀ جماعتي از اماميّه و مرجئه است ولي بنو نوبخت قائل بتحابطاند و در اين عقيده موافق معتزله اند.مجلسي رحمه اللّه در بحار ج 5 ص 332 فرموده: مشهور ميان متكلّمين اماميّه آنست كه احباط و تكفير باطل است.در كتاب «ساختمان آيندۀ انسان» ص 16 راجع باين مطلب بحث شده از تفسير تبيان نقل كرده كه: آن قول اماميّه است به تفسير تبيان مراجعه شد

كه شيخ مرحوم آنرا قول اماميّه ميداند.نگارنده: فصل تحابط را در اين كتاب بعد از مطالعۀ كتاب «ساختمان آيندۀ انسان»، باز كردم و از آن استفاده نمودم، حيف كه اينگونه مسائل هر قدر تحقيق شود باز بطور كلّي از ابهام خارج نميشويم،

قاموس قرآن، ج 7، ص: 215

در خاتمه بايد دانست در صورت قول باحباط و تكفير انسان پيوسته يكي از حسنات يا سيّئات را خواهد داشت زيرا هر يك از آنها ديگري را حبط كرده و در جاي آن نشسته است و اين با آيۀ خَلَطُوا عَمَلًا صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً توبه: 102. جمع نميشود زيرا در آنصورت خلطي نيست بلكه يكي آنديگري را پوچ و باطل كرده است ايضا با آيۀ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ … سازگار نيست.

وسط:؛ ج 7، ص: 215

وسط: (بر وزن فلس) در ميان واقع شدن «وسط القوم و المكان وسطا» در ميان قوم و در ميان مكان قرار گرفت (اقرب) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً. فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً عاديات: 4 و 5. با آن دويدن غبار بر انگيختند و در ميان جمعي قرار گرفتند. و نيز بمعني «بين» آيد «جلست وسط القوم» در ميان آنها نشستم در اينصورت وسط (بر وزن فرس) نيز گفته ميشود.

وَسَط:؛ ج 7، ص: 215

وَسَط: (بفتح و، س) اسم است بمعني معتدل و ميانه. در صحاح گفته: وسط از هر چيز معتدلترين آن است گويند «شي ء وسط» ميانه است نسبت بمرغوب و نامرغوب، واسطة القلاده جوهري است در وسط دانه هاي گردنبند و بهترين آنهاست. وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَي النّٰاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً بقره: 143. در «شهد» راجع باين آيه مفصلا صحبت شده است و آن بظاهر عامّ است ولي فقط بعدّۀ معدودي تطبيق ميشود.فَكَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مائده: 89.اوسط در آيه بمعني وسط است چنانكه در مصباح و اقرب الموارد گفته است.يعني كفّارۀ قسم اطعام ده مسكين است از متوسّط آنچه بخانوادۀ خود ميخورانيد، يا لباس ده نفر و يا آزاد كردن يك بنده است.قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لٰا تُسَبِّحُونَ قلم: 28. اوسط در اينجا نظير آيۀ سابق است گويند: «فلان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 216

من وسط قومه» او از نيكان قومش است يعني عاقلتر آنها. گفت: نگفتم چرا خدا را تسبيح نميكنيد.حٰافِظُوا عَلَي الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلٰاةِ الْوُسْطيٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ بقره: 238.وسطي مؤنّث اوسط بمعني متوسّط است ذكر صلوة وسطي بعد از «الصَّلَوٰاتِ»

دليل اهميت آنست و آن ذكر خاصّ بعد از عام ميباشد.در وسائل الشيعه پنج روايت نقل كرده كه مراد از صلوة وسطي نماز ظهر است و در روايت ششم از علي عليه السّلام: «انّها الجمعة يوم الجمعة و الظّهر في سائر الايّام» آن روز جمعه نماز جمعه و در روزهاي ديگر نماز ظهر است از جمله روايت محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: «صلوة الوسطي هي الوسطي من صلوة النّهار و هي الظّهر … » در اين روايت اشاره بعلت تسميه است يعني در روز سه نماز واجب است و نماز ظهر در وسط آنهاست. و از جمله «عن ابي بصير قال سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول: صلوة الوسطي صلوة الظّهر و هي اوّل صلاة انزل اللّه علي نبيّه صلّي اللّه عليه و آله.» صاحب وسائل در ذيل روايات فرموده روايتيكه اشعار دارد باينكه صلوة وسطي نماز عصر است محمول بر تقيّه ميباشد.طبرسي شش قول دربارۀ آن نقل فرموده: نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب، نماز عشاء، نماز صبح، يكي از نمازهاي پنجگانه كه تعيين نشده تا بهمۀ آنها محافظت كنند.ولي مرحوم طبرسي قول اوّل را اختيار كرده و فرمايد: آن از ابو جعفر باقر و امام صادق عليهما السّلام مروي است و آن اختيار زيد بن ثابت، ابو سعيد خدري … و قول ابو حنيفه و اصحاب او است. و روايتيكه از علي عليه السّلام نقل شد بعض زيديّه از آنحضرت نقل كرده و در وسائل الشيعه از مجمع نقل شده است.بنظر ميآيد: علّت توصيۀ نماز ظهر آنست كه در وقت كثرت مشغله واقع شده، مسلمان واقعي

كه بكار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 217

دنيا و آخرت هر دو اهميّت ميدهد بايد از آن نماز و وقتش غفلت نكند.

وسع:؛ ج 7، ص: 217

وسع: سعة (بفتح س، ع) بمعني فراخي و گسترش است خواه در مكان باشد مثل أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا نساء: 97. و خواه در حال مثل لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ طلاق: 7. تا آنكه در وسعت زندگي و ثروتمند است از ثروت خويش انفاق كند. و خواه در فعل باشد مثل وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اعراف: 156. كه رحمت خدا بهر چيز احاطه دارد.فعل «وسع يسع سعة» لازم و متعدي هر دو بكار ميرود مثل «وسع المكان» يعني مكان وسيع شد و مثل وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بقره: 255. حكومت خدا بآسمانها و زمين احاطه دارد.واسع: از اسماء حسني بمعني صاحب سعه است يعني علم، قدرت رحمت و فضل او وسيع است.آن در آيات نوعا بمعني واسع القدرة و واسع الاحاطة آمده است.فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ بقره: 115. بهر كجا رو كنيد خدا در آنجاست خدا واسع الاحاطه و دانا است.إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ نور: 32. اگر فقير باشند خدا از فضل خود بي نيازشان كند خدا قادر و دانا است.موسع: ثروتمند و آنكه در وسعت نعمت است گويند: «أوسع إيساعا» يعني صاحب وسعت شد وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بقره: 236. بآنها متاع و مال دهيد ثروتمند باندازۀ خود و تنگدست باندازۀ خويش.وَ السَّمٰاءَ بَنَيْنٰاهٰا بِأَيْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ ذاريات: 47. ايساع در آيه ظاهرا بمعني وسعت و گسترش دادن است و

دلالت بر انبساط آسمان بلكه جهان دارد. راجع باين آيه در «ايد» صحبت شده است.وسع: طاقت و توانائي. لٰا يُكَلِّفُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 218

اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا وُسْعَهٰا بقره: 286.خداوند هيچ كس را جز بقدرت قدرت تكليف نميكند. اين مضمون پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و يك اصل كلّي و مصدر هزاران مسائل فرعي است، دفعه ديگر بتعبير لٰا يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلّٰا مٰا آتٰاهٰا طلاق: 7. آمده است.

وسق:؛ ج 7، ص: 218

وسق: وَ اللَّيْلِ وَ مٰا وَسَقَ. وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ. لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ انشقاق: 17- 19. وسق (بر وزن فلس) بمعني جمع كردن است «وسق الشّي ء: جمعه» راغب جمع كردن شي ء متفرق گفته است. اتساق بمعني جمع شدن ميباشد.يعني: قسم بتاريكي و آنچه جمع ميكند، قسم بماه آنگاه كه جمع و بدر شود كه از حالي بحالي بالا ميرويد. تاريكي شب همه چيز را جمع كرده بشكل سياه در مياورد و ماه بتدريج بزرگ شده بصورت چهارده شبه ميآيد. آمدن شب پس از شفق شامگاهي، احاطه تاريكي بر موجودات، وسعت تدريجي ماه، حكايت از تغيير احوال عالم و بشر دارد و شايد بدان مناسبت آمده لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ بقيّۀ كلام در «طبق» ديده شود، اين لفظ دو بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

وسل:؛ ج 7، ص: 218

وسل: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ مائده: 35.وسيله بمعني تقرّب و نزديكي است «وسل اليه: تقرّب» راغب آنرا توصل از روي رغبت گفته است. وسيله هم مصدر آمده و هم اسم يعني آنچه با آن تقرّب حاصل شود. ظاهرا در آيه بمعناي مصدري است يعني اي اهل ايمان از خدا بترسيد و بوي تقرّب بجوئيد، شايد تقوي همان تقرّب باشد ذيل آيۀ وَ جٰاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ است بنظر ميآيد مراد از آن مطلق تلاش در راه خداست و تقوي و تلاش مصداق ابتغاء تقرب و وسيله اند.أُولٰئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِليٰ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ اسراء: 57. اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است

قاموس قرآن، ج 7، ص: 219

در مجمع فرموده: روايت شده: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: از خدا

براي من وسيله بخواهيد. آن درجه ايست در بهشت فقط بيك بنده خواهد رسيد اميدوارم من او باشم. در نهج البلاغه خطبۀ 104. در دعا بآنحضرت فرموده: «و شرّف عندك منزله و آته الوسيلة» .

وسم:؛ ج 7، ص: 219

وسم: علامت گذاشتن. «وسم الشّي ء وسما» يعني او را علامت گذاري كرد و علامت را سمة گويند سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ قلم: 16. حتما بر بيني او علامت و داغ ذلّت مي نهيم. رجوع شود به «خرطوم».إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ حجر: 75. متوسّم آنست كه بعلامت نگاه كند و از آن بچيز ديگري پي ببرد و تفرّس كند يعني در آنچه از اوضاع قوم لوط ياد شد درسها و عبرتهاست باهل فراست و عاقلان.آنها كه از چيزي بچيزي پي ميبرند در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده «نحن المتوسّمون … » البتّه مصداق واقعي و اوّلي متوسّمون آنها عليهم- السّلام هستند. در كافي در اين باره بابي منعقد فرموده و در آن پنج حديث نقل كرده است و در ضمن يكي از آنها از امام باقر عليه السّلام است كه: «قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور اللّه عزّ و جلّ … » اين مادّه فقط دو بار در قرآن آمده است.

وسن:؛ ج 7، ص: 219

وسن: اللّٰهُ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لٰا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لٰا نَوْمٌ بقره: 255. سنه و سن، نعاس هر سه بمعني چرت است يعني: خدا جز او معبودي نيست و زنده و قائم بتدبير عالم است او را چرتي و خوابي نميگيرد.در الميزان فرموده: چون خواب ضررش بر قيوميّت بيشتر از چرت است مقتضي آن بود كه اوّل چرت نفي شود آنگاه خواب. يعني نه آن عامل ضعيف خدا را ميگيرد تا مخالف قيوميّت باشد و نه آن عامل قوي (باختصار) اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وسوس:؛ ج 7، ص: 219

وسوس: وسوسه بمعني حديث نفس است يعني كلاميكه در باطن انسان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 220

ميشود خواه از شيطان باشد يا از خود انسان در مجمع فرموده: وسوسه با صداي آهسته بسوي چيزي خواندن است فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطٰانُ لِيُبْدِيَ لَهُمٰا مٰا وُورِيَ عَنْهُمٰا اعراف: 20. «وسوس له» يعني نصيحت و خير خواهي بنظر او آورد ولي «وسوس اليه» يعني معنا را با صوت خفي باو القاء كرد (مجمع).شيطان بآندو وسوسه كرد تا آنچه از عورتشان پنهان بود بر آنها آشكار كند.وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ق: 16. ما انسان را خلق كرده ايم و ميدانيم آنچه را كه باطنش با او سخن ميگويد (از افكارش اطلاع داريم).قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ. مَلِكِ النّٰاسِ. إِلٰهِ النّٰاسِ. مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ. الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّٰاسِ. مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ وسواس افكار بي فائده و مضرّي است كه بذهن خطور ميكند (افكار باطل) در جوامع الجامع فرموده: «الوسوسة و الوسواس: الصّوت الخفيّ».يعني: بگو پناه ميبرم بپروردگار مردم، معبود مردم، حكمران مردم. (آري پروردگار خداست،

معبود خداست، پادشاه خداست) از ضرر فكر باطل و مخفي كه در سينه هاي مردم سخن ميگويد. و آن گاهي از طرف جنّ و شياطين است كه در دل پيدا ميشود و گاهي از جانب مردم.افكار باطله كه منشأ كارهاي باطل و حرام اند گاهي از جانب شياطين بقلب القاء ميشود و گاهي از مردمان ناپاك در هر صورت فقط پناه بردن بخدا از شرّ آنها مصون ميدارد.

شية:؛ ج 7، ص: 220

شية: وَ لٰا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لٰا شِيَةَ فِيهٰا بقره: 71. شيه: نشان و رنگي است در حيوان مخالف رنگ اصليش. در مصباح گويد شيه بمعني علامت، اصل آن وشي و آن در رنگهاي چهار پايان سياه است در سفيد يا بالعكس. ولي قيد سياه و سفيد بي جاست زيرا بقرۀ بني اسرائيل زرد يكدست بود در مجمع فرمود: آن

قاموس قرآن، ج 7، ص: 221

رنگي است مخالف رنگ عمومي شي ء يعني: آنگاو زمين را شخم نميكند، از عيوب سلامت است و يكرنگ است و خال ندارد اين لفظ يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.

وصب:؛ ج 7، ص: 221

وصب: وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جٰانِبٍ.دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ صافات: 8 و 9. وصوب بمعني ثبوت و دوام است «وصب الشّي ء وصوبا: دام و ثبت» يعني شياطين از هر طرف زده ميشوند تا مطرود گردند و براي آنهاست عذاب دائم. وَ لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ وٰاصِباً أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَتَّقُونَ نحل: 52. دين بمعني طاعت و بندگي است يعني اطاعت و بندگي بطور هميشه براي اوست و نبايد جز او را بپرستيد.آنچه در آسمانها و زمين است ملك اوست و بندگي هميشه براي اوست آيا از غير خدا ميترسيد و پرهيز ميكنيد؟! اين لفظ فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

وصد:؛ ج 7، ص: 221

وصد: هُمْ أَصْحٰابُ الْمَشْأَمَةِ. عَلَيْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ بلد: 20. وصد بمعني بافتن، و ثبوت آمده است «وصد الثّوب: نسجه» و گويند «وصد الشّي ء» يعني ثابت شد «وصد بالمكان» يعني در مكان مقيم شد.ايصاد را بستن در و نيز در تنگنا قرار دادن گفته اند راغب گويد: «أوصدت الباب و آصدته: اغلقته و احكمته» شايد مراد از نار مؤصده پيوسته بودن آتش باشد يعني درش بسته شده ديگر نجاتي از آن نيست يعني: آنها اهل شومي و شقاوتند براي آنهاست آتشي در بسته.وَ كَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ كهف: 18. سگشان بازوهاي خود را بر آستانه گشوده بود «الوصيد: الفناء».

وصف:؛ ج 7، ص: 221

وصف: ذكر چگونگي شي ء (ذكر اوصاف و خصوصيات شي ء) راغب ميگويد: وصف ذكر چيزي است با زيور و نعمت آن، صفت حالتي است كه شي ء بر آن قرار گرفته از زيور و نعمت … وصف گاهي حق و گاهي باطل است.وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ انبياء:

قاموس قرآن، ج 7، ص: 222

18. واي بر شما از آنچه تعريف ميكنيد.كفّار ميگفتند: دنيا بي هدف آفريده شده و آفرينش آن بازيچه است آيه در ردّ آن سخن ميگويد. وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنيٰ نحل: 62. زبانشان بدروغ تعريف ميكند كه پاداش نيك براي آنهاست.وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنٰاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰاليٰ عَمّٰا يَصِفُونَ انعام: 100. آنها در وصف خدا ميگفتند: خدا داراي پسران و دختران است و اين توصيف دروغي بود خدا از آنچه توصيف ميكنند منزّه و بالا است.وَ قٰالُوا مٰا فِي بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعٰامِ خٰالِصَةٌ لِذُكُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَليٰ أَزْوٰاجِنٰا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكٰاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ انعام: 139. «وَصْفَهُمْ» در

تقدير «بوصفهم» يا «جزاء وصفهم» است يعني در مقابل اين توصيف و تحليل و تحريم كه از خود در آورده اند خدا كيفرشان ميدهد.

وصل:؛ ج 7، ص: 222

وصل: وصول بمعني رسيدن است گويند «وصل اليّ الخبر وصولا» خبر بمن رسيد و آن در واقع متصل شدن چيزي بچيزي است فَمٰا كٰانَ لِشُرَكٰائِهِمْ فَلٰا يَصِلُ إِلَي اللّٰهِ وَ مٰا كٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ يَصِلُ إِليٰ شُرَكٰائِهِمْ … انعام: 136. آنچه براي بتهايشان است بخدا نميرسد و در راه خدا صرف نميشود ولي آنچه براي خداست به بتها ميرسد. آيه راجع به بدعتهاي مشركان است.وصل متصل كردن جمع كردن «وصل الشّي ء» بالشّي ء وصلا وصلة: جمعه». وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ رعد: 21.و كسانيكه خدا آنچه را به پيوستن آن فرمان داده پيوسته ميدارند و از خدايشان ميترسند.وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ بقره: 27. و قطع ميكنند رشته ايرا كه خدا فرمان بپيوستن آن داده و در زمين فساد ميكنند.معني هر دو آيه علي الظاهر عامّ است و صلۀ ارحام از مصاديق آن ميباشد.إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِليٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 223

وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ نساء: 90. مراد از «يَصِلُونَ» وجود نسب است گويند: فلاني بفلاني متصل است يعني ميان آنها نسبي يا مصاهرتي است. يعني: مگر آنانكه در نسب بقومي ميرسند كه ميان شما و آنان پيماني هست.وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ قصص: 51. توصيل براي كثرت است يعني: سخنان را پشت سر هم (و بعضي پيوسته ببعضي) بآنها رسانديم تا پند گيرند.

وصيلة:؛ ج 7، ص: 223

وصيلة: مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لٰا سٰائِبَةٍ وَ لٰا وَصِيلَةٍ وَ لٰا حٰامٍ … مائده: 103. وصيله مؤنّث وصيل بمعني وصل كننده يا وصل شده است در جاهليّت اگر گوسفند بچّۀ ماده ميزائيد براي خود

بر ميداشتند و اگر نر ميزائيد براي خدايان ذبح ميكردند و اگر در يكدفعه هم بچۀ نر و هم ماده ميزائيد ميگفتند ماده ببرادرش وصل شده ديگر بچۀ نر را براي خدايان ذبح نميكردند اينكار از بدعتهاي آنان بود كه قرآن مجيد منسوخ كرد علي هذا وصيل در آيه بمعني موصول است رجوع شود به «بحيره- حام». اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وصي:؛ ج 7، ص: 223

وصي: متصل شدن و متصل كردن.ايصاء و توصيه بمعني سفارش و دستور است. وصيّت اسم است از ايصاء.و گاهي بچيز وصيّت شده اطلاق ميشود.بقولي وصيّت را از آن وصيّت گويند كه موصي كارش را بكارهاي وصيّ متصل ميكند و بقولي كارهاي قبل از مرگ را بكارهاي بعد از مرگ متصل ميكند ولي اين راجع بوصيّت ميّت است و گرنه طبرسي فرموده: وصي، ايصاء، امر و عهد همه بيك معني اند.وَ وَصّٰي بِهٰا إِبْرٰاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ بقره: 132. توصيه كرد آن دين و كلمۀ توحيد را ابراهيم و يعقوب بفرزندانش.وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلٰاةِ وَ الزَّكٰاةِ مٰا دُمْتُ حَيًّا مريم: 31. مرا تا زنده ام به نماز و زكوة امر كرد.كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 224

الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بقره: 180. مراد از وصيّت همان وصيّت معمولي است و ظهور آيه در وجوب وصيّت است ولي با ادلّۀ قطعي ثابت شد كه وصيت در اينگونه موارد مستحب است نه واجب.فَلٰا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لٰا إِليٰ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ يس: 50. توصية بمعني سفارش و وصيّت است.مواصاة: وصيت كردن بهمديگر إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ عصر: 3. مگر آنانكه ايمان آورده

و اعمال نيكو انجام داده و يكديگر را امر بحق و امر بصبر كنند.

وضع:؛ ج 7، ص: 224

وضع: گذاشتن. مثل گذاشتن بار بزمين. وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا حجّ: 2. هر بار دار بارش را ميگذارد.وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ رحمن: 10.مراد از وضع چنانكه گفته اند ايجاد است. مثل إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً آل عمران: 96.كه بمعني احداث و ساخته شدن است. لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مٰا زٰادُوكُمْ إِلّٰا خَبٰالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلٰالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ توبه: 47. ايضاع بمعني سرعت در سير است. ظاهرا مراد از آن در آيه سرعت وضع است يعني: اگر منافقان با شما بجنگ خارج ميشدند جز تباهي نميافزودند و بسرعت در ميان شما منازعه و سستي ميافكندند و بشما فتنه آرزو ميكردند.موضع: مصدر ميمي و اسم مكان است مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ نساء: 46. از آنانكه يهودي شدند كلمات را از مواضع خود كنار و منحرف ميكنند رجوع شود به «حرف- تحريف».فِيهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ. وَ أَكْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ غاشيه: 13 و 14. در آن بهشت سريرهائي است بالا رفته و قدحهائي است گذاشته شده (در كنار چشمه ها و نحو آن).

وضن:؛ ج 7، ص: 224

وضن: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ. وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ. عَليٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ واقعة: 13- 15. راغب گويد: وضن

قاموس قرآن، ج 7، ص: 225

بافتن زره است و بطور استعاره بهر بافتن محكم گفته ميشود. طبرسي فرموده بافتن متداخل است مثل زره كه حلقه ها بهمديگر متداخل اند علي هذا سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ تختهائي است متصل بهم. و شايد رديف هم مراد باشد.يعني: جماعت كثيري است از گذشتگان و كمي از آخر مانده ها، آنها بر كرسيهاي رديف هم يا متصل بهم نشسته اند. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وطؤ:؛ ج 7، ص: 225

وطؤ: يكي از معاني وطؤ زير پا گذاشتن و قدم نهادن است «وطئه برجله: علاه بها و داسه». وَ لٰا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّٰارَ وَ لٰا يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلّٰا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ توبه: 120. موطئا زمين را گويند كه زير پا مي ماند. يعني قدم نمي نهند و وارد نميشوند بزمينيكه كفّار را خشمگين ميكند و از دشمني بمقصودي نميرسند مگر آنكه بآنها عمل صالح نوشته ميشود. وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُهٰا احزاب: 27. و زمينيكه بآن قدم ننهاديد. مواطاة: بمعني توافق و برابري است يُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عٰاماً لِيُوٰاطِؤُا عِدَّةَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ توبه: 37.يعني: ماه حرام را سالي حلال و سالي حرام ميكنند تا موافق و برابر كنند با عدديكه خدا حرام كرده است.إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا مزمل: 6. عبادت شب محكمتر است در قدم گذاشتن بعبادت خدا (يا محكمتر است در ثبات قدم) و قويتر است از لحاظ گفتار در حضور قلب و توجّه، رجوع شود به «نشأ».

وطر:؛ ج 7، ص: 225

وطر: (بفتح و، ط) حاجت. راغب حاجت مهمّ گفته است. در مصباح و اقرب گفته: از آن فعل بناء نميشود جمع آن اوطار است. فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لٰا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً احزاب: 37.در مجمع از خليل نقل كرده وطر هر حاجتي است كه تو را در آن قصدي باشد و چون شخص بآن قصد رسيد گويند «قضي حاجته و اربه». علي هذا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 226

مراد از قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً آنست كه زيد زينب را طلاق داد و نظرش را از او بريد و

ديگر حاجتي نسبت باو برايش نماند يعني پس از آن زينب را بتو (اي رسول خدا) تزويج كرديم. رجوع شود به «زيد». اين لفظ فقط دو بار در كلام اللّه آمده است.

وطن:؛ ج 7، ص: 226

وطن: (بر وزن فلس) اقامت.چنانكه در قاموس و اقرب هست «وطن بالمكان وطنا: أقام» وطن (بفتح و، ط) محل اقامت انسان و مقرّ انسان، و هر مكانيكه انسان براي كاري در آن مانده است جمع آن مواطن ميباشد لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ توبه: 25. مراد از مواطن مشاهد و مواقف جنگهاست.خداوند شما را در بسياري از مواضع مخصوصا در روز حنين (جنگ معروف حنين) ياري كرد.در سفينة البحار «وطن» مينويسد: حرّ عاملي رحمه اللّه در مقدّمه كتاب امل الآمل نوشته: خواستيم اوّل حالات علماء جبل عامل را بنويسيم زيرا روايت شده: «حبّ الوطن من الايمان» اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد ذكر شده است.

وعد:؛ ج 7، ص: 226

وعد: راغب گويد: وعد در وعده خير و شرّ هر دو بكار رود گويند: «وعدته بنفع و ضرّ» … ولي وعيد فقط در وعده شرّ گفته ميشود. فعل آن «اوعد ايعادا» است.نگارنده گويد: دليل قول راغب استعمال قرآن مجيد است. وَ يَقُولُونَ سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنْ كٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولًا اسراء: 108. اين «وعد» در خير است فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلٰاثَةَ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ هود: 65. اين «وعد» در شرّ و اشاره بوعده عذاب نسبت بقوم صالح عليه السّلام است ايضا وَ نٰاديٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا اعراف: 44. فعل اوّل در وعده خير و دوم در وعده شرّ و عذاب است.ايضا آيه كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ ق: 14. و قٰالَ لٰا تَخْتَصِمُوا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 227

لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ ق: 28. و نظائر آن كه در

باره شرّ و عذاب ميباشد.مواعده: هم براي مفرد باشد و هم بين الاثنين چنانكه در اقرب الموارد گفته است وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسيٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ بقره: 51. مواعده در آيه بين الاثنين نيست و بمعني وعده است يعني آنگاه كه بموسي چهل شب را وعده كرديم كه در ميقات باشد و الواح تورات را دريافت كند، سپس شما گوساله را براي عبادت اخذ كرديد.تَواعد و اتّعاد: بين الاثنين است بقولي تواعد در خير و اتعاد در شرّ است: وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعٰادِ انفال: 42. اگر با همديگر وعده كرده بوديد در وعده اختلاف ميكرديد.ايعاد: ظاهرا در شرّ است گويند: «اوعده ايعادا تهدّده» يعني او را تهديد كرد «اوعده السّجن» وَ لٰا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ اعراف: 86. ننشينيد در هر راهي كه مردم را ميترسانيد و از راه خدا باز ميداريد. ظاهر آنست كه قوم شعيب عليه السّلام در سر راه مؤمنان مي نشسته و آنها را تهديد ميكرده اند.موعد: (بفتح ميم و كسر عين) مصدر ميمي بمعني وعد و اسم زمان و مكان است مثل فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي.قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنٰا … طه: 86 و 87. در وعده و عهد من تخلّف كرديد گفتند: ما از پيش خود وعده تو را تخلّف نكرديم. همچنين است موعدة.و در آيه وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ هود: 17. بمعني مكان است يعني: هر كه از دسته هاي كفر بآن كفر ورزد وعده گاه و مكان او آتش است.و در آيه إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ هود: 81. مراد زمان است.ميعاد: مواعده. وعد. طبرسي فرموده: ميعاد بمعني وعده است

چنانكه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 228

ميقات بمعني وقت. در كتب لغت مواعده و وقت وعده نيز گفته اند. إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُخْلِفُ الْمِيعٰادَ رعد: 31. خداوند بوعده اش تخلّف نميكند.

وعظ:؛ ج 7، ص: 228

وعظ: اندرز دادن. عظة و موعظة اسم از آنست. وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يٰا بُنَيَّ لٰا تُشْرِكْ بِاللّٰهِ لقمان: 13.آنگاه كه لقمان بوقت پند بپسرش گفت: پسر مهربانم بخدا همتا و شريك قرار نده. هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُديً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ آل عمران: 138.اين تبليغ و هدايتي است براي مردم و پندي است براي متّقين.

وعي:؛ ج 7، ص: 228

وعي: حفظ. اعمّ از آنكه حديث باشد يا غير آن لِنَجْعَلَهٰا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ حاقّه: 12. يعني: تا غرق قوم نوح و نجات مؤمنان را براي شما پندي قرار دهيم و تا آنرا گوشي كه حافظ مسموعات خويش است بشنود و حفظ كند. در مجمع البيان چند حديث نقل شده كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله گفت: «اللّهمّ اجعلها اذن عليّ» خدايا علي (عليه السّلام) را اذن واعيه گردان علي عليه السّلام فرمود: پس از آن دعا هر چه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم از ياد نبردم اين حديث در مجمع از طبرسي نقل شده است. دو حديث ديگر نيز در اين مضمون ميباشد.ايعاء: نيز بمعني حفظ و جمع كردن است. تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰي.وَ جَمَعَ فَأَوْعيٰ معارج: 17 و 18. آتش بسوي خود ميخواند آنكه را كه بحق پشت كرده و از آن اعراض نموده و مال را جمع و ذخيره كرده است گويند «اوعي المتاع» يعني متاع را در ظرفي گذاشت و ذخيره كرد، اين آيه نظير وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لٰا يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ توبه: 34. است.وعاء: ظرف. اين تسميه از آنجهت است

كه مال در ظرف جمع و حفظ ميشود بسينه انسان گويند: «وعاء علمه و عقيدته» يعني سينه اش ظرف دانش و عقيده اوست، جمع آن اوعيه است فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِيهِ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 229

ثُمَّ اسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِيهِ يوسف: 76. پيش از تفتيش ظرف برادرش شروع كرد به تفتيش ظروف آنها آنگاه ساقيه را از ظرف برادرش بيرون آورد.

وفد:؛ ج 7، ص: 229

وفد: يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمٰنِ وَفْداً مريم: 85. وفد بمعني وارد شدن بمحضر حكمران براي ارسال پيام و نحو آن است ايضا وفد (بر وزن فلس) جمع وافد است بمعني وارد شونده. يعني روزي پرهيزگاران را جمع ميكنيم بپيشگاه خدا وارد ميشوند تقدير آن «وافدين الي الرّحمن» است. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وفر:؛ ج 7، ص: 229

وفر: كامل شدن و تمام شدن.متعدّي نيز آمده است فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُكُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً اسراء: 63.حقّا كه جهنّم كيفر شماست كيفر كامل.اين آيه نظير إِنَّ جَهَنَّمَ كٰانَتْ مِرْصٰاداً … جَزٰاءً وِفٰاقاً نباء: 21- 26. است و اين لفظ بيش از يك مورد در قرآن مجيد يافته نيست.

وفض:؛ ج 7، ص: 229

وفض: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً كَأَنَّهُمْ إِليٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ معارج: 43. وفض و ايفاض بمعني دويدن و شتاب است. نصب (بر وزن عنق) بمعني علامت است كه انسان از ديدن آن راه مييابد يعني روزي بعجله از قبور خارج شوند گوئي بسوي هدف و علامت شتاب ميكنند. هر كس بسرنوشت خويش روان و دوران است. اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وفق:؛ ج 7، ص: 229

وفق: (بر وزن فلس) مطابقت ميان دو چيز. راغب آنرا بكسر واو گفته است إِلّٰا حَمِيماً وَ غَسّٰاقاً.جَزٰاءً وِفٰاقاً نباء: 25 و 26. وفاق مصدر از براي فاعل است يعني «جزاء موافقا» آب جوشان و چرك كيفري است موافق و برابر اعمالشان (نعوذ باللّه منهما) إِنْ يُرِيدٰا إِصْلٰاحاً يُوَفِّقِ اللّٰهُ بَيْنَهُمٰا نساء: 35. توفيق ايجاد موافقت ميان دو چيز يا چيزها است از آنجهت اصلاح نيز معني شده است.يعني اگر زن و شوهر خواستار اصلاح شوند خدا ميان آنها موافقت ايجاد

قاموس قرآن، ج 7، ص: 230

كند و اصلاح نمايد.إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلٰاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلّٰا بِاللّٰهِ هود: 88.يعني جز اصلاح مقصدي ندارم آنچه بتوانم و اصلاح كردنم نيست مگر بياري خدا مراد از توفيق آن بود كه ميان آنقوم و پذيرفتن حق موافقت ايجاد كند. و توفيق در آيه همان اصلاح است.

وفي:؛ ج 7، ص: 230

وفي: وفاء و ايفاء بمعني تمام كردن است «وفي بعهده و أوفي بعهده» يعني پيمانش را بانجام برد و بآن عمل كرد. «أوفيت الكيل و الوزن» پيمانه و توزين را تمام و كامل كردم. وفاء بعهد و ايفاء بعهد آنست كه آنرا بدون كم و كاست و مطابق وعده انجام دهي.وفيّ: (بضم واو و كسر فاء) تمام بودن و زياد شدن. وفيّ (بفتح واو) بمعني تمام شده و كامل است ايضا وافي.أَ لٰا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ يوسف: 59. آيا نمي بينيد كه من پيمانه را كامل ميدهم و بهترين پذيرائي كنندگانم.وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبيٰ وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا انعام: 152. و چون سخن گفتيد بعدالت سخن گوئيد و لو در باره اقرباي

خويش باشد و به پيمان خدا وفا كنيد.أوفي: اسم تفضيل است بمعني تمامتر. وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُريٰ. ثُمَّ يُجْزٰاهُ الْجَزٰاءَ الْأَوْفيٰ نجم: 40 و 41.تلاش انسان حتما بزودي ديده خواهد شد سپس با آن تلاش و كار مجازات شود جزائي كاملتر.توفية: تمام دادن حق است «وفّي فلانا حقّه توفية» يعني حق او را تمام و كمال داد وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لٰا يُظْلَمُونَ آل عمران: 25. هر نفس آنچه كرده تمام داده شود و آنها در باره رسيدن بتمام حق مظلوم نميشوند. وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ آل عمران: 185. جز اين نيست كه پاداشتان را بالتمام در روز

قاموس قرآن، ج 7، ص: 231

قيامت مي يابيد.أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمٰا فِي صُحُفِ مُوسيٰ وَ إِبْرٰاهِيمَ الَّذِي وَفّٰي نجم: 36 و 37.آيا با خبر نشده بآنچه در نامه هاي موسي و ابراهيم است؟ ابراهيمي كه آنچه از حق خدا در عهده اش بود بطور تمام ادا كرد ظاهرا اشاره بآيه وَ إِذِ ابْتَليٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ … بقره: 124. ميباشد كه در باره آنحضرت «أتمّهنّ» آمده است.توفّي: از باب تفعّل بمعني اخذ بطور تمام و كمال است «التَّوفّي: اخذ الشّي ء علي التّمام» توفّي و استيفاء هر دو بيك معني اند. از اينجا است كه بمرگ وفات گفته شده كه انسان از طرف خدا بكلّي اخذ شده و از بين ميرود فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ … نساء: 15. آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگ آنها را بگيرد و بميرند.فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ مائده: 117. چون مرا بميراندي خودت مراقب آنها بودي.وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ

… انعام: 60. در اين آيه مانند آيه 42. سوره زمر بخوابيدن توفّي اطلاق شده است زيرا انسان در خواب رفتن از طرف خدا گرفته ميشود و فهم و درك او مانند يكمرده از بين ميرود يعني خدا همان است كه شما را در شب ميميراند و بخواب ميبرد و در روز آنچه كرده ايد ميداند.الَّذِينَ إِذَا اكْتٰالُوا عَلَي النّٰاسِ يَسْتَوْفُونَ مطففين: 2. آنانكه چون از مردم پيمانه ميگيرند تمام ميگيرند.

وقب:؛ ج 7، ص: 231

وقب: وقوب بمعني دخول است.وقب (بر وزن فلس) و وقبة گودالي است در سنگ كه در آن آب جمع ميشود طبرسي فرموده علت اين تسميه آنست كه در وقب داخل شوند. در نهج البلاغه خطبه 48. فرموده: «الحمد- للّه كلّما وقب ليل و غسق» ستايش خدا را هر وقت كه شبي آيد و ظلمتش شديد گردد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 232

مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ. وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ فلق: 2 و 3. از شرّ آنچه آفريده و از شرّ غاسق آنگاه كه داخل شود رجوع كنيد به «غسق- فلق» اين لفظ فقط يكبار در كلام اللّه مجيد بكار رفته است.

وقت:؛ ج 7، ص: 232

وقت: مقداري از زمان كه براي كاري معين شده است. فيومي در مصباح گويد: «الوقت: مقدار من الزّمان مفروض لامر ما» - قٰالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ. إِليٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ حجر: 37 و 38. گفت تو از مهلت شدگاني تا روز وقت معلوم كه قيامت باشد.وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ. لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ. لِيَوْمِ الْفَصْلِ مرسلات: 11- 13. «أُقِّتَتْ» در اصل با واو است بجاي الف. و آن بمعني تعيين وقت و بيان وقت است در «رسل» آيه فوق بررسي شده و گفته ايم ظاهرا مراد از «رسل» رها شده ها و فرستاده هاي عالم است نه پيامبران و آمدن قيامت وقت ايستادن و متوقف شدن آنهاست يعني: آنگاه كه فرستاده ها و رها شده ها موقوت و معيّن الوقت گردند براي متوقّف شدن. براي چه روزي آنها با مدّت رها شده اند؟ براي روز فصل و جدائي.إِنَّ الصَّلٰاةَ كٰانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتٰاباً مَوْقُوتاً نساء: 103. كتاب كنايه از وجوب و موقوت بمعني وقتدار است يعني نماز براي مؤمنان واجبي است

محدود الوقت كه بايد در اوقاتش خوانده شود.ميقات: وقت معين براي كاري. و وعده وقتدار و نيز مكانيكه معين شده براي عملي مثل مواقيت حجّ كه مكانهائي است براي احرام بستن چنانكه طبرسي فرموده است. عبارت راغب در بيان معني اخير گنگ است.وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً اعراف: 142. ميقات در آيه بمعني وعده معين است چنانكه در صدر آيه فرموده وَ وٰاعَدْنٰا مُوسيٰ ثَلٰاثِينَ لَيْلَةً … يعني: بموسي سي شب را وعده كرديم و آنرا با ده شب از اتمام نموديم پس وعده وقتدار خدا چهل شب گرديد. ايضا در آيه وَ اخْتٰارَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 233

مُوسيٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقٰاتِنٰا اعراف: 155. و نيز در آيه فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقٰاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء: 38.در آيه إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كٰانَ مِيقٰاتاً نباء: 17. ظاهرا بمعني وقت است يعني: روز فصل وقت رسيدن بحساب است. يا وقت از هم پاشيدگي اين عالم است.يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوٰاقِيتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ بقره: 189.از تو از هلال ها پرسند بگو آنها (براي روشن شدن) وقتها است براي مردم و حجّ.

وقد:؛ ج 7، ص: 233

وقد: افروخته شدن آتش. چنانكه ايقاد بمعني افروختن آن است. الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ يس: 80. براي شما از درخت سبز آتشي بوجود آورد كه از آن آتش ميفروزيد. رجوع شود به «خضر». فَأَوْقِدْ لِي يٰا هٰامٰانُ عَلَي الطِّينِ قصص: 38. اي هامان براي من بر گل آتش بيافروز و آجر بپز.استيقاد: افروخته شدن و افروختن است مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نٰاراً بقره: 17. حكايت آنها حكايت آنكس است كه آتشي روشن كرد.وقود: (بفتح واو) هيزم و نحو

آن كه وسيله آتش افروزي است. أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ آل عمران: 10. آنها هيزم آتش اند فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ بقره: 24.بترسيد از آتشيكه خوراك و هيزم آن مردم و سنگهااند رجوع شود به «حجر».وقود (بضم- و) مصدر است بمعني افروخته شدن ولي در قرآن عظيم بكار نرفته است.نٰارُ اللّٰهِ الْمُوقَدَةُ همزه: 6. آتش افروخته خدا.

وقذ:؛ ج 7، ص: 233

وقذ: ضرب شديد. اسقاط نيز گفته اند «وقذه النّعاس: اسقطه» خواب او را ساقط كرد «شاة موقوذة» گوسفندي است كه با چوب و غيره و زير كتك مرده باشد. آن ميته است و حرام حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّٰهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ … مائده: 3.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 234

منخنقه حيواني است خفه شده. يعني از جمله محرّمات و ميته حيوان خفه شده و حيوان با كتك مرده است كه مردم جاهليّت حلال ميدانستند. اين كلمه يكبار بيشتر در قرآن نيامده است.

وقر:؛ ج 7، ص: 234

وقر: (بر وزن فلس) ثقل سامعه.وَ الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي فصلت: 44. آنانكه ايمان نمياورند در گوشهايشان سنگيني هست- گوش بدهكار ندارند- قرآن بر آنها سبب كوري دل است. وَ لٰا يَزِيدُ الظّٰالِمِينَ إِلّٰا خَسٰاراً مراد از وقر ثقل معنوي است.وقر (بر وزن جسر) بار سنگين. يا مطلق بار، در صحاح مطلق بار گفته و در قاموس هر دو را آورده البتّه بترديد. وَ الذّٰارِيٰاتِ ذَرْواً. فَالْحٰامِلٰاتِ وِقْراً ذاريات: 1 و 2. مراد از حاملات ابرهاست و وقر بار سنگين آنهاست.جوهري گويد: وقر اغلب در باره استر و الاغ و وسق در باره شتر بكار ميرود.وقار: عظمت. اسم است از توقير بمعني تعظيم و آن در اصل بمعني ثبوت است (مجمع) مٰا لَكُمْ لٰا تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً. وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوٰاراً نوح: 13 و 14. «وَقٰاراً» مفعول «تَرْجُونَ» است عدم رجاء در جاي نفي است يعني: چه شده بخدا عظمت قائل نيستيد عظمتيكه ببندگي او وا دارد- حال آنكه شما را طور طور آفريده است از خاك، از نطفه،

از علقه، از مضغه آيا اين طور آفريدن دليل عظمت خدا نيست كه او را عبادت كنيد؟لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ … فتح: 9. تا بخدا و رسولش ايمان بيآوريد و او را ياري و تعظيم و تسبيح كنيد.

وقع:؛ ج 7، ص: 234

وقع: وقوع بمعني ثبوت و سقوط است، واقعه در شدائد و ناگواريها بكار رود (مفردات) اين دو معني در قاموس و اقرب نيز گفته شده است آنرا وجوب نيز معني كرده اند و هر سه معني مورد تصديق قرآن مجيد است: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَي اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 235

أَجْرُهُ عَلَي اللّٰهِ نساء: 100. هر كه از خانه خود در حال هجرت بسوي خدا و رسول خارج شود، سپس مرگ او را دريابد پاداش او بر خدا حتمي و ثابت است.در مجمع نقل شده: چون آيات هجرت نازل شد مردي از مسلمانان بنام جندب بن ضمره كه در مكّه بود آيات را شنيده، گفت: بخدا من از آنان نيستم كه قدرت مهاجرت نداشته باشم، راه را بلدم و در بدن نيرو دارم، با آنكه بشدت مريض بود بفرزندانش گفت: بخدا يكشب هم در مكه نخواهم ماند ميترسم در آن بميرم پسرانش او را بسريري گذاشته و بدوش كشيدند، چون به «تنعيم» رسيد وفات كرد آيه، فوق در ماجراي او نازل گرديد.وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمٰا ظَلَمُوا … نمل: 85. وعده عذاب بآنها در اثر ظلمشان ثابت و حتمي گرديد.وَ يُمْسِكُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلّٰا بِإِذْنِهِ حجّ: 65. آسمانرا باز ميدارد از اينكه بزمين بيفتد.فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي

فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ حجر: 29. «قعوا» فعل امر جمع است يعني: چون او را پرداختم و از روحم در آن دميدم سجده كنان براي او بيفتيد.إِذٰا وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ. لَيْسَ لِوَقْعَتِهٰا كٰاذِبَةٌ واقعة: 1 و 2. واقعه چنانكه از راغب نقل شده و در مجمع نقل فرموده بمعني حادثه شديد است. شايد اطلاق اين لفظ بعلت ثبوت و حتمي بودن قيامت باشد. وقعة بمعني وقوع و ظهور و آمدن است. يعني: آنگاه كه حادثه مهيب واقع و حادث شود. در وقوع آن دروغي نيست.فَلٰا أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ واقعة: 75 و 76. مواقع بمعني مواضع است كه محل ايستادن نجوم باشد. قسم بمواضع ستارگان و اگر بدانيد آن سوگند بزرگي است.وَ رَأَي الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا كهف: 53. مراد از «مواقعون» ساقط شوندگانند يعني

قاموس قرآن، ج 7، ص: 236

گناه كاران آتش را مي بينند و يقين ميكنند كه در آن خواهند افتاد.

وقف:؛ ج 7، ص: 236

وقف: حبس شدن و حبس كردن متوقف شدن و متوقّف كردن، وقف شرعي از آنست كه اصل چيزي را حبس و نفع آنرا آزاد ميگذارند «حبس العين و تسبيل المنفعة» وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ صافات: 24. آنها را باز داريد و متوقّف كنيد كه از اعمالشان مسئولند.وَ لَوْ تَريٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّٰارِ فَقٰالُوا يٰا لَيْتَنٰا نُرَدُّ انعام: 27. وقف چون با حرف علي متعدّي شود بمعني اطّلاع دادن باشد «وقف فلانا علي الشّي ء: اطّلعه عليه» يعني: اي كاش ببيني آنگاه كه بر آتش مشرف شدند و مطّلع گشتند و گفتند ايكاش بدنيا برگردانده ميشديم.وَ لَوْ تَريٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ سباء: 31. ايكاش ميديدي آنوقت كه ظالمان نزد پروردگارشان

باز داشته شده اند.

وقي:؛ ج 7، ص: 236

وقي: وقايه و وقاء حفظ شي ء است از آنچه اذيّت و ضرر ميرساند (راغب) فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ طور: 27. خدا بما منّت گذاشت و از عذاب نافذ حفظ كرد و در امان داشت. فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ آل عمران: 16. گناهان ما را بيامرز و از عذاب آتش محفوظمان فرما وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ حشر: 9. هر كه از بخل نفسش محفوظ شود آنهااند نجات يافتگان.تقوي: اسم است از اتقاء و هر دو بمعني خود محفوظ داشتن و پرهيز كردنست. راغب گويد: تقوي آنست كه خود را از شي ء مخوف در وقايه و حفظ- قرار دهيم اين حقيقت تقوي است سپس خوف را تقوي و تقوي را خوف گويند … » تقوي در اصل وقوي است واو به تاء عوض شده است وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْويٰ بقره: 197. توشه برگيريد بهترين توشه پرهيز از گناهان

قاموس قرآن، ج 7، ص: 237

است و يا پرهيز از عذاب خداست بوسيله فعل واجبات و ترك محرّمات.فَمَنِ اتَّقيٰ وَ أَصْلَحَ فَلٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ اعراف: 35. آنكه از بديها بپرهيزد و خود را اصلاح كند ترسي بر آنها نيست و محزون نميشوند.متّقي و تقيّ: هر دو بمعني تقوي كار و پرهيزكار است أُولٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ بقره: 177. تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا مريم: 63.واقي: مصون دارنده و محفوظ دارنده. فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مٰا كٰانَ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ غافر: 21.خدا آنها را بگناهانشان گرفت. و كسي نبود كه از عذاب خدا محفوظشان

دارد.تقاة: تقاة و تقوي هر دو يكي اند يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ آل عمران: 102. اي اهل ايمان بترسيد از خدا حق ترسيدنش.اتقي: پرهيزگارتر. إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ حجرات: 13.

تقيه:؛ ج 7، ص: 237

تقيه: لٰا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْ ءٍ إِلّٰا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَي اللّٰهِ الْمَصِيرُ آل عمران: 28. يعني مؤمنان بجاي اهل ايمان، كافران را دوست ندارند و كافران را براي خويش صديق و سرپرست اخذ نكنند. هر كه اينكار كند رابطه اش بطور كلّي از خدا قطع شده، مگر آنكه از آنها پرهيز و تقيّه كنيد پرهيز بخصوصي، خدا شما را از خويش ميترساند و بازگشت.بسوي اوست.در اين آيه حكم اوّلي آنست كه بايد از كفّار بريد و بمؤمنان پيوست و نبايد آنها را دوست داشت و محرم اسرار كرد چنانكه آيات لٰا تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ لٰا يَأْلُونَكُمْ خَبٰالًا … آل عمران: 118. در اين مطلب صريح اند. حكم ثانوي، تقيّه است و آن در صورتي است كه مجبور باشد با ظالمان حفظ ظاهر كند و گر نه باو يا ديگر مسلمانان و يا بدين صدمه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 238

مي زنند.ناگفته نماند: آنچه از قرآن مجيد و اخبار و حالات معصومين عليهم السّلام روشن ميشود آنست كه: شخص در مقابل ستمكاران و مظالم اجتماعي ميان قيام و تقيّه مخيّر است. يا قيام و مبارزه ميكند تا موفّق شود و يا در آن راه شهيد گردد مثل حضرت سيد الشهداء سلام اللّه عليه و يا تقيّه كرده و خود را بكشته شدن نميدهد بلكه مبارزه منفي ميكند

مثل امام صادق و ديگر ائمّه عليهم السّلام. ولي پشتيباني از ظلم در اسلام روا نيست، اين مطلب را در كتاب «مرد ما فوق انسان» كه در تحليل قيام مقدس كربلا نوشته ام در فصل «قيام امام و تقيّه» بطور مشروح آورده ام هر كه مايل باشد بآنجا رجوع كند.

وكاء:؛ ج 7، ص: 238

وكاء: توكّؤ بمعني تكيه كردن است. قٰالَ هِيَ عَصٰايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَليٰ غَنَمِي طه: 18.گفت: آن عصاي من است بآن تكيه ميكنم و با آن بگوسفندانم برگ مي تكانم.اتّكاء: نشستن بحالت اطمينان و آرامش در مصباح و اقرب الموارد گويد: «اتّكأ اتّكاء: جلس متمكِّنا» در آيه وَ سُرُراً عَلَيْهٰا يَتَّكِؤُنَ زخرف: 34. مراد چنانكه در مصباح گفته نشستن باطمينان است يعني: سريرهائي كه باطمينان و آرامش روي آنها مي نشينند.پس اتكاء بمعني نشستن با اطمينان و آرامش است گر چه بمعني تكيه كردن نيز آمده است هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِي ظِلٰالٍ عَلَي الْأَرٰائِكِ مُتَّكِؤُنَ يس: 56. آنها و ازواجشان در سايه هائي بر تختها باطمينان و آرامش خاطر نشسته اند در مجمع ذيل مُتَّكِئِينَ فِيهٰا عَلَي الْأَرٰائِكِ نِعْمَ الثَّوٰابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً كهف: 31. متكئين را متنعّمان فرموده و اضافه ميكند: چرا بجاي متنعمين متكئين فرموده؟ چون اتكاء مفيد آنست كه آنها در امن و راحت منعّم اند كه انسان تكيه نميكند مگر در حال امن و سلامت.فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 239

إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً يوسف: 31.متّكئا اسم مفعول است از اتكاء و آن چيزي است كه بآن تكيه ميكنند پشتي باشد يا سرير. در قرائت نادره آنرا «مُتْكاً» بر وزن قفل خوانده اند كه بمعني ترنج است و بعضي

آنرا «مُتَّكاً» بدون همزه و مشدّد خوانده اند.يعني طعاميكه بريده ميشود.بنظر نگارنده: مراد از «مُتَّكَأً» پشتي و بالشي نيست بلكه منظور مجلسي است كه با اطمينان و آرامش در آن مي نشينند در مصباح آنرا مجلس معني كرده است معني آيه چنين ميشود: چون از مكر و گفتگوي زنان آگاه شد آنها را دعوت كرد و مجلسي براي آنها بياراست و بهر يك چاقوئي داد- تا در خوردن ميوه و طعام از آن استفاده كنند.ولي اين طبيعي نخواهد بود كه بگوئيم: آنها را دعوت كرد و بر ايشان پشتي آماده نمود و اگر قرائت «مُتْكاً» بمعني ترنج مشهور بود آن كاملا مناسب بنظر ميرسيد.

وكد:؛ ج 7، ص: 239

وكد: وكد و توكيد بمعني محكم كردنست وَ لٰا تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا نحل: 91.مراد از ايمان بقرينه آيه ما بعد قسم و سوگند است و تأكيد سوگند آنست كه بآن قصد داشته باشي و با آن وظيفه اي برايت معين كني نه مثل و اللّه و باللّه گفتن از روي عدم قصد، چنانكه قرآن آنرا سوگند لغو خوانده است و در «عقد» گذشت. يعني سوگندها را پس از تأكيد نشكنيد.اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وكز:؛ ج 7، ص: 239

وكز: فَوَكَزَهُ مُوسيٰ فَقَضيٰ عَلَيْهِ قصص: 15. وكز بمعني زدن و انداختن است، با مشت زدن را نيز گويند كسائي. گفته: «وكزه: لكمه» او را با مشت زد (نقل از مصباح) راغب نيز چنين گفته است يعني: موسي مشتي بر او زد و كارش را تمام كرد. اين كلمه تنها يكبار در قرآن عزيز بكار رفته است.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 240

وكل:؛ ج 7، ص: 240

وكل: (بر وزن فلس) واگذار كردن. همچنين وكول «وكل اليه الامر وكلا و وكولا: فوّضه اليه» وكيل بمعني موكول كسي است كه كار باو واگذار شده است.توكيل: وكيل كردن «وكّله توكيلا: جعله وكيلا» اسم آن وكالة است قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده: 11. بگو: شما را ملك الموت ميميراند كه بر مرگ شما وكيل گرديده است- مرگ شما باو واگذار شده است.توكّل: قبول وكالت. اعتماد.راغب گويد: توكّل دو جور است گويند: «توكّلت لفلان» يعني قبول وكالت از او كردم و «توكّلت عليه» يعني باو اعتماد كردم- و اميدوار شدم- در مصباح المنير و غيره نيز هر دو معني نقل شده است. طبرسي فرموده: توكّل بمعني اظهار عجز و اعتماد بغير است و توكّل علي اللّه واگذار كردن كار بخدا و اطمينان بتدبير اوست.نتيجه اينكه: توكّل چون با «علي» متعدي شود بمعني اعتماد و تفويض امر باشد. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ يوسف: 67.بر خدا اعتماد و تفويض امر كردم تفويض كنندگان كار خود را باو واگذارند وَ تَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ شعراء: 217. كارهايت را بعزيز رحيم واگذار كن.وكيل: كار ساز و مدبر آن از اسماء حسني است. خدا وكيل است يعني كار ساز است كار بندگان را تدبير ميكند.

طبرسي فرموده: وكيل در صفات خدا بمعني متولّي بتدبير خلق است وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ آل عمران: 173. خٰالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ انعام: 102. وَ اللّٰهُ عَليٰ كُلِّ- شَيْ ءٍ وَكِيلٌ هود: 12. [در اينجا لازم است بدو مطلب توجّه كنيم:] 1- وكيل در صفات خدا اگر بمعناي مفعول باشد مراد آنست كه كارها چون از جانب خداست قهرا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 241

بخدا موكول اند نه اينكه كسي بخدا موكول كرده باشد مثل وكلاي عادي كه كار را بآنها موكول ميكنند و توكّل بنده بخدا يك استمداد است از خدا و خلاصه خدا محكوم نيست بلكه حاكم است بعضي آنرا در صفات خدا بمعناي فاعلي گرفته و حافظ معني كرده اند يعني: خدا بر هر شي ء حافظ است.2- هر كاريكه بوجود ميآيد و هر بهره ايكه از چيزي عايد ميشود مشروط بشرائط بي شمار و خارج از حصر است، حتي بدون اغراق يك لقمه نان بستگي بتمام اجزاء اين عالم دارد، تنظيم اين همه شرائط و مقدّمات از عهده ما بشر خارج است و اگر خداوند آن شرائط و اسباب را فراهم نياورد هيچ نفعي عايد ما نخواهد شد و هيچ مقدّمه اي به نتيجه نخواهد رسيد.پس خدا واقعا بر هر چيز وكيل است.و همه كس و همه چيز را كار ساز خداست و مدبّر.توكّل بدان معني نيست كه از كار و تلاش باز مانيم بلكه بايد پيوسته تلاش كنيم و در عين حال از خداوند بخواهيم كه در كار ما كار سازي كند و شرائط و اسباب را موافق مرام ما فراهم آورد.وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ

عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ انعام: 66. قوم تو قرآن را با آنكه حق است تكذيب كردند، بگو من مدبّر امر شما نيستم كه نگذارم تكذيب كنيد فقط ميتوانم ابلاغ كنم. مثل لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ غاشيه: 22. و مثل إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللّٰهُ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ هود: 12.اللّٰهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ مٰا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ شوري: 6. از اين آيه روشن ميشود كه حفيظ از مصاديق وكيل است.أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلٰا عُدْوٰانَ عَلَيَّ وَ اللّٰهُ عَليٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ قصص: 28. وكيل در آيه در جاي شاهد است ولي چون شاهد فقط شهادت ميدهد اما وكيل داراي تصرف و تدبير و

قاموس قرآن، ج 7، ص: 242

تام الاختيار است لذا در جاي شاهد آمده است يعني هر كدام از دو مدّت را تمام كردم بر من اجحاف و تعدّي نخواهي كرد و خدا بر آنچه ميگوئيم و شرط ميكنيم گواه است و متخلّف را كيفر ميدهد نظير اين آيه است آيه: فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اللّٰهُ عَليٰ مٰا نَقُولُ وَكِيلٌ يوسف: 66.ثُمَّ لٰا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنٰا وَكِيلًا اسراء: 86. وكيل در اينگونه آيات در جاي نصير و انتقام كش است چنانكه در آيه 75. همين سوره آمده: ثُمَّ لٰا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنٰا نَصِيراً.

ولج:؛ ج 7، ص: 242

ولج: ولوج بمعني دخول است. «ولج الشّي ء في غيره: دخل» راغب دخول در جاي تنگ گفته است. ظاهرا آن فقط دخول سوزن در چيزي نيست كه با فشار و جا باز كردن باشد زيرا در نهج البلاغه نامه: 24. آمده: «ليولجه به الجنّة» و نيز آمده: «و بحر عميق فلا تلجوه» حكمت: 287. اوّلي دخول معمولي و دوّمي بطور جا باز كردن است.وَ لٰا

يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّٰي يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيٰاطِ اعراف: 40. داخل بهشت نميشوند تا ريسمان ضخيم وارد سوراخ سوزن شود. يَعْلَمُ مٰا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مٰا يَخْرُجُ مِنْهٰا سباء: 2.ميداند آنچه را كه- از تخم، آب، انسان، اشعه و غيره- داخل زمين ميشود و آنچه از زمين خارج ميگردد.تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ وَ تُولِجُ النَّهٰارَ فِي اللَّيْلِ … آل عمران: 27. شب را بروز و روز را بشب داخل ميكني. گفته اند مراد كوتاه و بلند شدن شبها و روزهاست. مثلا در بهار كه روزها بلند ميشود قسمتي از روز وارد شب ميشود.بنظر نگارنده مراد داخل شدن شب بجاي روز و روز بجاي شب است.چنانكه ميدانيم: شب و روز پيوسته در اطراف زمين ميگردند- البتّه در اثر حركت زمين- و هر يك آنديگري را تعقيب ميكند پس مرتّبا روز جاي شب و شب جاي روز را ميگيرد.مثل وَ اخْتِلٰافِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 243

و اللّه العالم.وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لٰا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً توبه: 16. وليج و وليجة بمعني داخل شونده است. مراد از آن كسي است كه از خود انسان نيست ولي آنرا محرم اسرار خويش قرار داده است گويند: «فلان وليجة في القوم» و اين در صورتي است كه از قوم نيست بلكه لاحق شده است يعني: جز خدا و رسول و مؤمنان محرم اسرار و مشاوري نگرفتند.قرآن با صداي بلند ميگويد: غير مسلمان نبايد محرم اسرار و مستشار مسلمانان باشد و در آيه ديگر آمده: لٰا تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ لٰا يَأْلُونَكُمْ خَبٰالًا آل عمران: 118. يكي از بدبختي هاي جامعه مسلمين آنست كه زعماي آنها

هر يك آلت دست يكي از دول مقتدر و نامسلمان روي زمين شده و تمام كارها را برأي و صلاحديد و مشورت آنان انجام ميدهند.

ولد:؛ ج 7، ص: 243

ولد: فرزند خواه فرزند انسان باشد و يا غير آن بر مذكر و مؤنّث، تثنيه و جمع اطلاق ميشود و بر وزن (فرس، فلس، قفل، جسر) خوانده ميشود. ولي در قرآن مجيد فقط وزن اوّل بكار رفته است. ولد بر وزن قفل جمع ولد نيز آيد چنانكه جوهري گفته است.قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ آل عمران: 47. گفت: خدايا چطور فرزندي خواهم داشت حال آنكه كسي بمن دست نزده است.ولادت: ولاد و مولد (بكسر لام) مصدراند بمعني زائيدن. أَلٰا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ. وَلَدَ اللّٰهُ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ صافات: 151 و 152. بدان آنها از روي باطل ميگويند: خدا فرزند زائيده و حقّا كه آنها دروغگويانند.والد پدر حقيقي و والده مادر حقيقي كه انسان از آندو بوجود آمده است بخلاف اب و امّ كه اعم اند وَ اخْشَوْا يَوْماً لٰا يَجْزِي وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ لقمان: 33. لٰا تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا بقره: 233.قاموس قرآن، ج 7، ص: 244

جمع ولد اولاد است مثل وَ قٰالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوٰالًا وَ أَوْلٰاداً وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ سباء: 35.وليد بمعني خادم و كودك است باعتبار نزديك بودن ولادتش جمع آن ولدان ميباشد در صحاح گويد: «الوليد: الصّبيّ» و در قاموس گفته: «الوليد: المولود و الصّبيّ و العبد».راغب ميگويد: وليد بكسي گفته ميشود كه از ولادتش چندان نگذشته … و چون بزرگ شد ديگر وليد گفته نميشود جمع آن ولدان ميباشد.علي هذا در وليد قريب الولادة بودن معتبر است قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ

فِينٰا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينٰا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ شعراء: 18. گفت: آيا تو را در كودكي تربيت نكرديم. و سالي چند در ميان ما ماندي.وَ مٰا لَكُمْ لٰا تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ نساء: 75. چه شده كه در راه خدا و خلاص بيچارگان از مردان و زنان و كودكان، جنگ و جهاد نميكنيد؟!!.يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ واقعة: 17. مراد از ولدان خدمتكاران بهشت اند و اطلاق ولدان روشن ميكند كه همه تازه جوان اند.قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ. اللّٰهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ در «بنو- ابن» بطور مشروح گفته شده كه عده اي در باره خدا بفرزند حقيقي قائل بودند كه از خدا زائيده شده (نعوذ باللّه) نه اينكه مراد ولد تشريفي بوده است چنانكه آيه أَلٰا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللّٰهُ صافات: 151 و 152. فرزند حقيقي را نفي ميكند.لٰا أُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا الْبَلَدِ. وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي كَبَدٍ بلد: 1- 4. نه، قسم باين ديار تو در اين ديار ساكني، قسم بپدري بزرگ و آنچه متولّد كرده. حقّا كه انسان را در رنج و تعب آفريده ايم بقولي مراد از والد آدم و از «وَ مٰا وَلَدَ»

قاموس قرآن، ج 7، ص: 245

ذريّه اوست. بقولي مراد ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهما السّلام است.در الميزان فرموده: ميان قسم و مقسم عليه نوعي تناسب لازم است و لذا مراد از «وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ» كسي است كه ميان او و بلد مقسوم عليه نسبتي است و آن منطبق است بر ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهما السّلام و آندو سبب اصلي بناء

مكّه و بانيان بيت الحرام اند … و ابراهيم عليه السّلام همان است كه از خدا خواست مكّه را بلد امن قرار دهد. وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً ابراهيم: 35. و تنكير والد دلالت بر تعظيم دارد و آمدن «مٰا وَلَدَ» در جاي «من ولد» دالّ بر شگفتي امر اوست از جهت مدح مثل وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ آل عمران: 36. (تمام شد).پس در اين آيات قسم ياد شده بديار مكّه كه با سكونت حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله بر شرافتش افزوده شد و نيز قسم ياد شده بابراهيم و فرزندش كه بانيان كعبه اند.

ولي:؛ ج 7، ص: 245

اشاره

ولي: (بر وزن فلس) نزديكي و قرب. چنانكه در صحاح و مصباح و قاموس گفته است گويند: «تباعدنا بعد ولي» پس از نزديكي دور شديم.راغب ميگويد: ولاء و توالي آنست كه دو چيز چنان باشند كه ميانشان چيز ديگري نباشد و بطور استعاره به نزديكي ولاء و توالي گويند خواه در مكان باشد يا صداقت يا نصرت يا اعتقاد.يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ … توبه: 123.اي اهل ايمان با كفاريكه در ديار بشما نزديك اند بجنگيد. ظهور آيه آنست كه مسلمانان بايد اوّل بجهاد كفّار نزديك بشتابند بعد بجهاد كفّار ديگر بروند و آن در صورت عملي بودن سبب گسترش و عالمگير بودن اسلام است.تولية: اگر با «عن» باشد بمعني اعراض و اگر با «الي» باشد بمعني رو كردن و اگر با دو حرف مذكور متعدّي بمفعول ثاني باشد بمعني

قاموس قرآن، ج 7، ص: 246

برگرداندن و متوجه كردن آيد. و در صورت تعدّي بدو مفعول بمعني سر- پرست كردن و غيره آيد اينك

شواهدي از آيات: وَ إِذٰا تُتْليٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّٰي مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا لقمان: 7. چون آيات ما بر او خوانده شود از آنها بحالت تكبّر اعراض كند گوئي كه آنها را نشنيده است، تقديرش «ولّي عنها» است. فَلَمّٰا قُضِيَ وَلَّوْا إِليٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ احقاف: 29. چون خواندن قرآن تمام شد رو كردند و برگشتند بسوي قوم خويش براي انذار.سَيَقُولُ السُّفَهٰاءُ مِنَ النّٰاسِ مٰا وَلّٰاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كٰانُوا عَلَيْهٰا بقره: 142. سفيهان از مردم گويند چه چيز آنها را از قبله شان كه در آن بودند برگردانيد.وَ لَوْ قٰاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبٰارَ فتح: 22. آن تقدير «لَوَلّوا الَيْكُمُ الادْبارَ» است يعني اگر كفّار با شما ميجنگيدند حتما بشما پشت ميكردند و ميگريختند.وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ انعام: 129.و همينطور بعضي از ظالمان را در اثر اعمالشان ببعض ديگر ولّي امر و سرپرست قرار ميدهيم.تولّي: از باب تفعّل بمعني اعراض و دوست اخذ كردن و سرپرست آيد. مثل فَمَنْ تَوَلّٰي بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ آل عمران: 82. هر كه پس از اخذ ميثاق، از قبول حق اعراض كند آنها فاسقانند.كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلّٰاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ حجّ: 4. بر شيطان حتمي است هر كه او را دوست بدارد اضلالش ميكند. وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ مائده: 51. هر كه از شما آنها را دوست اخذ كند از آنهاست.فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ محمد: 23. ظاهرا تولّي در آيه بمعني اعراض است يعني آيا اميد است از شما در صورت اعراض از امر خدا و امر جهاد، اينكه در زمين فساد كنيد

قاموس قرآن، ج 7،

ص: 247

و قطع رحم نمائيد. يعني در صورت اعراض از جهاد و ماندن در شهر جز اين نخواهيد كرد. بقولي مراد از آن حكومت و سرپرستي است يعني شايد شما اگر بحكومت رسيديد … در آيه وَ إِذٰا تَوَلّٰي سَعيٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ … بقره: 205. ظاهرا مراد حكومت و سرپرستي است و احتمال دارد كه بمعني اعراض باشد.وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُديٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً نساء: 115.يعني: هر كه بعد از روشن شدن هدايت با رسول خدا مخالفت كند و از غير طريق مؤمنين پيروي نمايد تا از حق اعراض ميكند باعراض وادارش ميكنيم و او را بجهنم وارد مي نمائيم، آن بد جايگاهي است ظاهرا آيه در مضمون ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ توبه: 127. است.ولّي: سرپرست و اداره كننده امر. و نيز بمعني دوست و ياري كننده و غيره آيد. طبرسي در ذيل اللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا بقره: 257. فرموده: ولّي از «ولي» است بمعني نزديكي بدون فاصله و او كسي است كه بتدبير امور از ديگري احقّ و سزاوارتر است.برئيس قوم والي گويند كه بتدبير و امر و نهي امور نزديك و مباشر است.بآقا مولي گويند كه بامر بنده سرپرستي و مباشرت ميكند به بنده مولي گويند كه با اطاعت مباشر امر مولي است و از آنست وليّ يتيم كه مباشر مال يتيم و اداره اوست.در مصباح از ابن فارس نقل كرده: هر كه كار كسي را اداره كند ولّي آنكار است.اللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَي النُّورِ

… بقره: 257. خدا يار كساني است كه ايمان آورده اند، آنها را از تاريكيها بسوي نور ايمان خارج ميكند.وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لٰا نَصِيرٍ بقره: 107. شما را جز خدا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 248

سرپرست و ياري نيست. از نصير روشن ميشود كه «وليّ» بمعني متولّي امر است أَوْ لٰا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ بقره: 282. يا اگر نميتواند مطلب را املال كند و توضيح دهد ولي او املاء نمايد.جمع ولّي اولياء است بمعاني فوق كه گفته شد وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ انفال: 72.آنانكه در نزد خود جا دادند و ياري كردند آنها بعضي اولياء بعضي اند لٰا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ آل عمران: 28.مؤمنان كافران را در جاي برادران مؤمن خود دوست و يار نگيرند.إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ مائده: 55. يعني سرپرست و مدير شما فقط خدا و رسول و آنانند كه نماز ميخوانند و در حال ركوع زكوة ميدهند قيد وَ هُمْ رٰاكِعُونَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ … را مقيد كرده است يعني هر نمازگزار و زكوة بده ولّي شما نيست بلكه نمازگزاراني كه زكوة را در حال ركوع ميدهند.از طرف ديگر بايد آيه راجع بيك قضيّه واقع شده باشد و گر نه هر كس ميتواند در حال ركوع احساني بكند و بگويد وليّ مسلمين هستم. و آنگهي بايد مراد از «وَلِيُّكُمُ» مدير امور و سرپرست باشد و گر نه همه نماز خوانان و زكوة دهندگان يار و دوست مسلمانان اند و احتياج بقيد «وَ هُمْ رٰاكِعُونَ» ندارد. از

اينجا است كه اهل انصاف از خود آيه خواهند دانست كه آن عموم نيست بلكه حكايت از يك واقعه خصوصي دارد و لفظ إِنَّمٰا ولايت غير خدا و رسول و الَّذِينَ … را نفي ميكند زيرا إِنَّمٰا نصّ در تخصيص است.در مجمع البيان نقل فرموده: روزي عبد اللّه بن عباس در كنار زمزم نشسته و بلفظ «قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله» بمردم حديث ميخواند. مردي كه روي خود

قاموس قرآن، ج 7، ص: 249

را پوشيده بود در آنجا حاضر شد هر چه ابن عباس «قال رسول اللّه» ميگفت آنمرد نيز ميگفت. ابن عباس گفت: تو را بخدا تو كيستي؟ مرد صورت خويش را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گر نه خودم را معرفي ميكنم، من جندب بن جناده بدري ابو ذر غفاري هستم، با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم و گر نه كر شوند و با اين دو چشم ديدم و گر نه كور باشند ميفرمود: «عليّ قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله».بدانيد روزي با رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نماز ظهر خواندم سائلي در مسجد چيزي خواست باو چيزي ندادند، دست بآسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول خدا اظهار حاجت كردم كسي چيزي بمن نداد، علي عليه السّلام آنوقت در ركوع نماز بود با انگشت كوچك دست راست كه بآن انگشتر ميكرد بسائل اشاره نمود، سائل آنرا از انگشت علي عليه السّلام گرفت، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در نماز اين عمل را ميديد، چون از نماز فارغ شد سر

بآسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسي از تو خواست و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي. وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي … وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. هٰارُونَ! أَخِي. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي. وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودي كه سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمٰا سُلْطٰاناً فَلٰا يَصِلُونَ إِلَيْكُمٰا خدايا منهم برگزيده و پيامبر تو محمد، سينه مرا فراخ گردان. كارم را آسان كن. براي من وزيري و ياري از اهل من معيّن كن علي برادرم را، با او مرا تقويت فرما.ابو ذر گويد: بخدا قسم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا … سپس طبرسي فرموده: اين خبر را ثعلبي با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازي در كتاب احكام القرآن بنقل مغربي و رمّاني و طبرسي روايت

قاموس قرآن، ج 7، ص: 250

كرده اند: اين آيه در حق علي عليه السّلام نازل شد آنگاه كه در حال ركوع انگشتر خويش را بسائل بخشيد. مجاهد و سدّي نيز چنين گفته اند و آن از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام و جميع علماء اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.نگارنده گويد: علامه اميني رحمه- اللّه در جلد دوم الغدير ص 52- 53 آنرا از تفسير ثعلبي، تفسير طبري، اسباب النزول واحدي، تفسير فخر رازي، تفسير خازن، تفسير نيشابوري، فصول المهمّه ابن صبّاغ، صواعق ابن حجر، نور الابصار شبلنجي و ده دوازده كتاب ديگر كه همه از كتب مشهور اهل سنّت اند نقل كرده است

طالبان تفصيل بآنجا رجوع كنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدين عاملي آنرا بطور تفصيل از منابع اصيل نقل كرده و عبد المجيد سليم رئيس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است.

اطلاق جمع بر مفرد؛ ج 7، ص: 250

اگر گويند: در اينصورت چرا لفظ وَ الَّذِينَ آمَنُوا … بلفظ جمع آمده لازم بود «و الذي آمن و أقام الصّلوة و آتي الزّكوة و هو راكع» آيد كه مفرد و منطبق بر امام عليه السّلام باشد؟گوئيم: طبرسي در مجمع فرموده: اين آيه از واضحترين دلائل بر صحّت امامت بلا فصل علي عليه السّلام است و چون ثابت شود كه لفظ وَلِيُّكُمُ افاده ميكند كسي را كه مدير امور و واجب الاطاعة است و ثابت شود كه مراد از الَّذِينَ آمَنُوا علي عليه السّلام است، نصّ بر امامت آنحضرت ثابت ميشود.رجوع بلغت ثابت ميكند كه ولي بمعني سرپرست و مدير امور است لفظ «إِنَّمٰا» در مفيد اختصاص است و لذا نميشود ولي را بمعني دوستي در دين و محبت حمل كرد زيرا آن در باره همه مؤمنان است چنانكه فرموده وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ و از طرف ديگر عامّه و خاصه نقل كرده اند كه آيه در باره علي عليه السّلام نازل شد آنگاه كه خاتم خويش را در ركوع صدقه داد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 251

تا فرموده كسي نميتواند بگويد لفظ الَّذِينَ آمَنُوا جمع است و بر مفرد اطلاق نميشود زيرا اهل لغت گاهي از مفرد براي تعظيم و تفخيم بلفظ جمع تعبير ميآورند و اين در كلامشان مشهورتر از آنست كه احتياج باستدلال داشته باشد.زمخشري در كشاف پس از تصديق باينكه آيه در باره علي عليه السّلام

نازل شده، گويد: الَّذِينَ آمَنُوا بلفظ جمع آمده با آنكه مراد يكفرد است تا اينكه مردم باين كار ترغيب شوند و بثوابي مانند ثواب آن برسند و تا روشن شود كه بايد عادت مؤمنان بر كسب نيكوكاري تا آن حدّ باشد كه كار نيك را تا تمام شدن نماز نيز بتأخير نياندازند.در المراجعات: مراجعه چهل و دوم در جواب اين اشكال فرموده: عرب بجهتي از مفرد بلفظ جمع تعبير ميآورد شاهد آن قول خداوند است در سوره آل عمران الَّذِينَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِيمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ آل عمران: 173.مراد از «النّاس» در قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ باجماع مفسّران و محدّثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعي است كه ابو سفيان ده شتر بوي داد تا مسلمانان را از مشركان بترساند و متزلزل كند و كرد و گفت إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ اهل مكّه بر عليه شما لشكريان جمع كرده اند بترسيد، در نتيجه بسياري از مسلمانان ترسيدند و بجنگ بيرون نشدند و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فقط با هفتاد نفر خارج شدند.در اطلاق لفظ ناس بر مفرد نكته شريفي است زيرا مدح آن هفتاد نفر در صورتي كاملتر است كه لفظ ناس آيد از آنكه گفته شود يكنفر خبر داد يعني از خبر دادن چندين نفر هم از ايمان و پيروي پيغمبر بر نميگردند.ايضا آيه اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ مائده: 11. مراد از «قوم» يكنفر بود بنام غورث و بقولي عمر بن جحاش از يهود بني نضير كه

قاموس قرآن،

ج 7، ص: 252

شمشير كشيد و خواست رسول خدا (ص) را بزند خداوند او را منع كرد حكايتش را محدثان، مفسّران و اهل تاريخ نقل كرده اند، ابن هشام در جزء 3 سيره خود در غزوه ذات الرقاع آنرا آورده است. خدا لفظ جمع را در آيه بر مفرد اطلاق فرموده بجهت تعظيم نعمتش بر مسلمانان در سلامت و زنده ماندن پيامبرشان صلّي اللّه عليه و آله از شرّ دشمن.و در آيه مباهله لفظ ابناء و نساء و انفس با آنكه حقيقت در عموم اند بر حسنين و فاطمه و علي عليهم السّلام اطلاق گرديده چنانكه همه گفته اند و اين اطلاق براي تعظيم آنهاست.شرف الدين رحمه اللّه پس از نقل آيات، قول طبرسي و زمخشري را كه در بالا نقل كرديم نقل فرموده و در پايان وجه ديگري گفته كه خلاصه اش اين است: اگر آيه بلفظ مفرد ميآمد ديگر مجالي نمي ماند كه دشمنان علي و بني هاشم و منافقان و اهل حسد فكر مردم را آشفته كنند و بدين جهت خطري بر اسلام متوجّه ميشد يعني يا آيه را از قرآن مجيد حذف ميكردند و يا رسول خدا را در اين باره متّهم مي نمودند كه نعوذ باللّه با خواهش نفس خود سخن گفته و آن لطمه اي بر اصل دين ميشد (از نگارنده).ولي آيه بلفظ جمع آمده با آنكه مفرد مراد بود سپس نصوص پي در پي آمدند و ولايت آنحضرت آفتابي گرديد.مولي: سرپرست. مالك عبد.صديق. غلام. فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَوْلٰاكُمْ نِعْمَ الْمَوْليٰ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ انفال: 40.بدانيد خدا تدبير كننده امور شماست بهتر مدير و بهتر يار است. أَحَدُهُمٰا أَبْكَمُ لٰا يَقْدِرُ عَليٰ شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَليٰ

مَوْلٰاهُ نحل: 76. يكي از آندو لال مادر زاد است، بچيزي قادر نيست و بر آقاي خود بار و سنگيني است.يَوْمَ لٰا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً دخان: 41. روزيكه دوستي از دوستي چيزي را كفايت نميكند.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 253

وجه اطلاق مولي بر اين معاني در لفظ «وليّ» از مجمع نقل گرديد كه بر انسان نزديك و اولي اند و مباشرت امر ميكنند بچند آيه توجّه كنيد: مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ هِيَ مَوْلٰاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ حديد: 15. مولي شايد در اينجا بمعني دوست و رفيق باشد مانند «أَصْحٰابُ النّٰارِ» * كه بمعني ياران آتش است با ملاحظه اين آيه روشن ميشود كه بد كاران رفيق آتش و آتش رفيق آنهاست و آيه چنانكه گفته اند براي تهكّم است، شايد مولي بمعني متولي امر باشد يعني كارگردان و مدبّر امر شما آتش است. و شايد بمعني اولي (سزاوارتر) باشد كه از معاني مولي است و از تفسير قمي نقل شده است.وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً مريم: 5. در مجمع فرموده: عمو زاده را مولي گويند كه در نسب بانسان نزديك است مراد از موالي در آيه عموها و عمو- زاده هااند چنانكه از حضرت باقر عليه السّلام منقول است يعني: من از عموها و عمو زاده ها پس از خودم ميترسم و زنم نازا است بمن فرزندي عنايت فرما.وَ لِكُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِيَ مِمّٰا تَرَكَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ نساء: 33. در مجمع فرموده از جمله معاني مولي ورثه است كه اولي و احقّ است بميراث ميّت (ظاهرا آن در اثر نزديكي است) يعني براي هر آنچه پدران و مادران و خويشان ترك كرده اند وارثاني قرار داده ايم.

آيه ربطي به عصبه ندارد چنانكه در «ورث- ارث» گذشت و آن خلاصه آيات ارث ميباشد. در مجمع ذيل آيه فوق و آيه وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ تصريح كرده كه اولي (سزاوارتر) يكي از معاني مولي است ممكن است موالي در آيه بدان معني باشد يعني براي تركه پدران و مادران و اقرباء سزاوارترها قرار داده ايم كه از ديگران در بردن ارث سزاوارترند.اولي: نزديكتر. سزاوارتر إِنَّ أَوْلَي النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 254

النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا آل عمران: 68.نزديكترين مردم بابراهيم آنانند كه از وي پيروي كردند و اين پيامبر و پيروان اوست.النَّبِيُّ أَوْليٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ احزاب: 6. بحكم اين آيه پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله نسبت بمؤمنان از نفس خودشان نزديكتر و سزاوارتر است و زنان او مادران مؤمنين اند، محترم اند و نكاحشان بعد از پيامبر بر مؤمنان حرام ميباشد. پس مقام پيغمبر و اهميّت وجود پيغمبر بر مسلمان از نفس خويش بالاتر است و اگر در كاري از كارها اعمّ خير يا شرّ امر دائر باشد ميان پيغمبر و نفس مؤمن، پيغمبر ارجح و بالاتر است. آيه مطلق است و اولويّت آنحضرت را از هر جهت ميرساند.وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْليٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ احزاب: 6. گويند با اين آيه ارث بردن غير اولي الارحام كه در اوائل هجرت بود نسخ شده است يعني اقربا بعضي ببعضي در ارث بردن از مؤمنان و مهاجران سزاوارتراند.ولاية: (بفتح اول) هُنٰالِكَ الْوَلٰايَةُ لِلّٰهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوٰاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً كهف: 44. ولاية را در آيه با كسر و فتح واو خوانده اند، راغب

گويد: ولايت بكسر واو بمعني نصرت و بفتح واو بمعني تولّي امر است و بقولي هر دو يكي و حقيقتش تولّي امر است قاموس نيز در اوّل هر دو را يكي گرفته است در صحاح از ابن سكّيت نقل كرده ولايت بكسر واو بمعني تسلّط و بفتح و كسر واو بمعني نصرت و ياري است.نگارنده گويد: ظاهر آنست كه هر دو بمعني قرابت است چنانكه در اقرب الموارد گفته و مطابق با معناي اوّلي است و مراد از آن در آيه تسلّط و تدبير است. آيه بعد از آياتي آمده كه راجع بمباحثه، يك مشرك و مؤمن است كه بالاخره اميد مشرك مبدّل بيأس شده و محصوليكه در مقابل خدا بآن دل بسته بود از بين ميرود و تسلّط

قاموس قرآن، ج 7، ص: 255

خدا و اينكه همه چيز با تدبير خدا است روشن ميشود يعني: آنجا تسلّط و تدبير حق براي خداست او بهتر است از حيث ثواب و عاقبت نه آنچه مشرك بآن اميدوار بود.وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهٰاجِرُوا مٰا لَكُمْ مِنْ وَلٰايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتّٰي يُهٰاجِرُوا انفال: 72. اين آيه ولايت و قرابت و آثار آنرا كه ميان مهاجران و انصار بود از كسانيكه ايمان آورده و هجرت نكرده بودند نفي ميكند مگر ولايت نصرت را در ذيل آيه فرموده: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ پس مراد از ولايت، ولايت ارث و ولايت امان دادن و غيره است.

وني:؛ ج 7، ص: 255

وني: اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآيٰاتِي وَ لٰا تَنِيٰا فِي ذِكْرِي طه: 42. وني بمعني سستي و ضعف و خستگي است يعني: تو و برادرت با آيات من برويد و در دعوت بسوي

من سستي نكنيد و شايد مراد ياد خداست، كه سبب قدرت قلب و آساني مشكلات است و در آيات قبل هست كه موسي عليه السّلام بخدا عرض كرد: كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً. وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

وهب:؛ ج 7، ص: 255

وهب: هبه بخشيدن و دادن بغير عوض است در مفردات ميگويد: «الهبة أن تجعل ملك لغيرك بغير عوض».الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ ابراهيم: 39. حمد خدا را كه در پيري اسماعيل و اسحق را بمن عطا فرمود.وهّاب: از اسماء حسني است (بسيار عطا كننده) و آن سه بار در قرآن مجيد آمده است: وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ آل عمران: 8.

وهج:؛ ج 7، ص: 255

وهج: وَ بَنَيْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدٰاداً.وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً نباء: 12 و 13 وهج بمعني افروخته شدن و حرارت دادن است «وهجت النّار و الشّمس: اتّقدت» وهّاج مبالغه است بمعني مشتعل با نور بزرگ، مراد از آن در آيه آفتاب است يعني: بالاي شما هفت آسمان محكم بنا كرديم و چراغي بسيار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 256

حرارت ده و نور افشان قرار داديم رجوع شود به «سمو- سماء» راجع به هفت آسمان. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است. راغب گويد: وهج حصول نور و حرارت است از آتش و آن با وهّاج بودن آفتاب كاملا درست است.

وهن:؛ ج 7، ص: 256

وهن: ضعف. ناتواني. فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ آل عمران: 146. راغب ميگويد: وهن ضعف است در خلقت يا در اخلاق. ظاهرا مراد از آيه ضعف روحي است يعني در مقابل بلائي كه در راه خدا رسيد روحيّه خود را نباختند ايضا در آيه وَ لٰا تَهِنُوا وَ لٰا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ آل عمران: 139. ولي در آيه رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي مريم: 3. وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ عنكبوت: 41. مراد ضعف خلقتي است.ذٰلِكُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكٰافِرِينَ انفال: 18. مطلب آنست و خدا تضعيف كننده حيله كافران است.

وهي:؛ ج 7، ص: 256

وهي: وَ انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وٰاهِيَةٌ حاقّه: 16. وهي بمعني شكافته شدن و بي قوام و ضعيف شدن در اثر انشقاق است يعني آسمان ميشكافد و آن در روز قيامت سست و بي صلابت است. اين لفظ تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.

ويكانّ:؛ ج 7، ص: 256

ويكانّ: وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكٰانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّٰهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لٰا أَنْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَيْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا وَيْكَأَنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الْكٰافِرُونَ قصص: 82. گفته اند «وي» كلمه ندامت است و نيز كلمه تعجّب ميباشد.قارون ادّعا ميكرد كه ثروت او در اثر لياقت و علم اوست و ربطي (نعوذ باللّه) بخدا ندارد و در مقابل ناصحان ميگفت: إِنَّمٰا أُوتِيتُهُ عَليٰ عِلْمٍ عِنْدِي.عده اي از نادانان او را در اين سخن تصديق كرده بودند و چون قارون و خانه اش در زمين فرو رفت آنها بخود آمده و از فريب خوردگي

قاموس قرآن، ج 7، ص: 257

متنبه شدند.در اقرب الموارد گويد «ويك» با اضافه كاف كنايه از ويل است گوئي: «ويك اسمع قولي» واي بر تو حرف مرا گوش كن. در صحاح و قاموس گفته: «وي» كلمه تعجب است گوئي: «ويك، وي لزيد» يعني عجبا از زيد بتصديق اين دو لغوي «ويك» نيز مانند «وي» بمعني تعجّب است علي هذا بنظر نگارنده «وَيْكَأَنَّ» در آيه مركّب است از «ويك» و «أنّ».معني آيه چنين ميشود: كسانيكه روز پيش مقام او را آرزو داشتند فرداي آنروز گفتند: عجبا راستي خدا روزي را بهر كه خواهد وسعت دهد و تنگ گيرد، اگر خدا لطف نميكرد ما را هم بزمين فرو برده بود عجبا راستي كافران رستگار نميشوند در اينصورت لازم نيست: بگويم «وي»

به «كأنّ» داخل شده تا در مقام توجيه برآئيم كه «كأنّ» دالّ بر شكّ است.

ويل:؛ ج 7، ص: 257

ي؛ ج 7، ص: 258

ياء:؛ ج 7، ص: 258

ياء: آخرين حرف الفباي عربي و فارسي است و در حساب ابجد بجاي عدد ده ميباشد.

يا:؛ ج 7، ص: 258

يا: حرف ندا است براي بعيد، حقيقتا بعيد باشد يا حكما، بقولي مشترك است ميان قريب و بعيد (از اقرب الموارد) يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ لٰا مُقٰامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا احزاب: 13. اي اهل يثرب در اينجا ماندن روا نيست برگرديد. يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ … حجّ: 1.

يأس:؛ ج 7، ص: 258

يأس: نوميدي. طبرسي فرموده: يأس آنست كه يقين كنيم شي ء آرزو شده بدست نخواهد آمد. راغب گويد: «اليأس: انتفاء الطّمع» الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مائده: 3. امروز كفّار از دين شما مأيوس شدند. يعني طمع بريدند از اينكه شما از دينتان دست برداريد وَ لٰا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ يوسف: 87. از رحمت خدا نااميد نباشيد.استيئاس: مثل يأس است فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا يوسف: 80. چون از يوسف نااميد شدند كه برادرشان را آزاد كند كنار رفتند و با هم نجوي ميكردند.أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشٰاءُ اللّٰهُ لَهَدَي النّٰاسَ جَمِيعاً رعد: 31. يأس را در آيه علم معني كرده اند در جوامع الجامع ميگويد: علت اين امر آنست كه يأس معناي علم را در ضمن گرفته زيرا مأيوس شونده ميداند كه اينكار نخواهد شد.راغب نيز نزديك بآن گفته است يعني: آيا اهل ايمان ندانستند كه اگر خدا ميخواست همه مردم را هدايت ميكرد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 259

لٰا يَسْأَمُ الْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ فصلت: 49. يؤس و قنوط هر دو بيك معني اند يعني انسان از طلب خير خسته نميشود و اگر ضرري باو رسد بسيار نااميد و مأيوس است.

يبس:؛ ج 7، ص: 259

يبس: (بضمّ و فتح اوّل) خشكيدن.و آن اين است كه چيزي تر بوده سپس بخشكد. وَ لٰا رَطْبٍ وَ لٰا يٰابِسٍ إِلّٰا فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ انعام: 59. هيچ تر و خشكي نيست يا هيچ تر و خشكي بزمين نميافتد مگر آنكه در كتابي آشكار است رجوع شود به «رطب».وَ لَقَدْ أَوْحَيْنٰا إِليٰ مُوسيٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً طه: 77. يبس (بر وزن

فرس) مكاني است كه در آن آب بوده و خشك شده باشد. يعني بموسي وحي كرديم كه بندگان مرا شب هنگام از مصر خارج كن و راه خشكي در دريا براي آنها بزن.وَ سَبْعَ سُنْبُلٰاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يٰابِسٰاتٍ يوسف: 43. و هفت سنبله سبز و بقيه خشك.

يتم:؛ ج 7، ص: 259

يتم: يتم آنست كه پدر كودكي قبل از بلوغ او بميرد و در سائر حيوانات آنست كه مادرش بميرد (مجمع و مفردات) پس يتيم در انسان بمعني پدر مرده (البته قبل از بلوغ كودك) و در غير انسان بمعني مادر مرده است.وَ لٰا تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ انعام: 152. بمال يتيم نزديك نشويد مگر به بهترين طريق.جمع آن در قرآن مجيد يتامي است وَ آتَي الْمٰالَ عَليٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبيٰ وَ الْيَتٰاميٰ وَ الْمَسٰاكِينَ بقره: 177. در آيه وَ آتُوا الْيَتٰاميٰ أَمْوٰالَهُمْ … نساء: 2. باعتبار ما كان يتامي اطلاق شده و گر نه تا يتيم است مال باو داده نميشود و پس از بلوغ باو يتيم گفته نميشود.خوردن مال يتيم از گناهان كبيره است و بر آن وعده آتش داده شده: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰاميٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً نساء: 10. آنانكه اموال يتيمان را بظلم ميخورند فقط

قاموس قرآن، ج 7، ص: 260

در شكمشان آتش ميخورند و حتما وارد آتش ميشوند (نعوذ باللّه).

يثرب:؛ ج 7، ص: 260

يثرب: نام قبلي مدينه منوّره.وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ لٰا مُقٰامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا احزاب: 13.آنگاه كه عده اي از منافقان و مريض- القلبها ميگفتند اي اهل يثرب ماندن شما در اينجا بي فايده است برگرديد.ميخواستند لشكريان اسلام را از كنار خندق و از اردوگاه متفرّق كنند. اين لفظ فقط يكبار در كلام اللّه آمده است.

يأجوج:؛ ج 7، ص: 260

يأجوج: قٰالُوا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ … كهف: 94. حَتّٰي إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ انبياء: 96.در كلمه «مأجوج» در باره هر دو لفظ توضيح داده شده است و ظاهرا مراد طائفه اي از مردم چين اند. و اين دو لفظ دو بار بيشتر در قرآن مجيد نيامده اند.

يد:؛ ج 7، ص: 260

يد: دست. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مٰا أَنَا بِبٰاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ … مائده: 28. اگر دستت را براي كشتن من باز كني من دستم را براي كشتن تو باز نخواهم كرد. «يد» در اصل «يدي» با ياء است جمع آن در قرآن ايدي است وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّٰاسِ عَنْكُمْ فتح: 20.يد بطور استعاره در چند معني بكار ميرود از جمله: 1- نعمت. «يديت اليه» نعمتي باو رساندم جمع آن در اين معني ايادي است در صحيفه سجاديّه دعاي 37. آمده: «جزاء للصّغري من أياديك» يعني جزائي براي كوچكترين نعمتهايت.2- حيازت و ملك مثل أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ بقره: 237.يا عفو كند آنكه عقده نكاح در اختيار و تسلّط او است. رجوع شود به «عقد».بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آل عمران: 26. اختيار در قدرت و سلطه تو است تو بر هر چيز توانائي.3- يد مغلوله كنايه است از امساك

قاموس قرآن، ج 7، ص: 261

و بخل چنانكه يد مبسوطه بعكس آنست وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ يَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ مائده: 64. يهود گفتند: دستان خدا بسته است دستهايشان بسته باد، در مقابل گفته خود ملعون گشتند بلكه هر دو دست خدا باز است هر طور بخواهد

انفاق كند رجوع شود به «غلّ».4- مباشرت. مٰا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ص: 75. چه چيز مانع شد از اينكه سجده كني بآنكه با دست خودم آفريدم يعني مباشر خلقت او خودم بودم و شايد مراد قوّت و قدرت باشد.5- نيرو. وَ اذْكُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصٰارِ ص: 45. يعني صاحبان نيرو و بصيرت بودند. در طاعت و بندگي خدا نيرومند و با بصيرت بودند اينك بچند آيه توجه كنيم: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ اعراف: 57. از لفظ «بين يديه» و نظير آن در پيش بودن.حاضر بودن و نزديك بودن استفاده ميشود چنانكه در «بين» گفته ايم يعني او كسي است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش مژده ده ميفرستد.إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اللّٰهَ يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فتح: 10. در اين آيه دست حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله بدست خدا تشبيه شده و در جاي آن قرار گرفته است و روشن ميشود كه در موقع بيعت آنحضرت دستش را باز و بالا نگاه ميداشته و بيعت كنندگان دست خود را از پائين بكف دست آن بزرگوار ميرسانده اند تا يد اللّه فوق ايديهم مصداق پيدا نمايد.حَتّٰي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ توبه: 29. گفته اند مراد از «يد» قوه و نيرو است يعني تا جزيه را از روي قدرت و سلطه ايكه بر آنها داريد بدهند و اگر مراد دست باشد ظاهرا معني آن باشد كه از دستشان بدست شما برسد در جوامع الجامع فرموده: «حتي يعطوها عن يد الي يد»

قاموس قرآن، ج 7، ص: 262

يعني نقدا و بدون واسطه بدهند

در الميزان آمده: «متجاوز عن يدهم الي يدكم».حدّ يد از سر انگشتان است تا شانه و غير آن با قرينه فهميده ميشود مثل فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرٰافِقِ مائده: 6. كه بقرينه معلوم ميشود مراد از «بِأَيْدِيكُمْ» تا آرنج است و مثل وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا مائده: 38. كه بوسيله روايات معلوم ميشود مراد از ايدي چهار انگشت است كه از دزد بريده ميشود. و مثل: فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ مائده: 6. كه مراد از «يد» در تيمّم از مچ تا سر انگشتان است.

يس:؛ ج 7، ص: 262

يس: يس. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ.إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يس: 1- 3. در باره حروف مقطعه در «عسق» سخن گفته ايم بآنجا رجوع شود. در مجمع فرموده: محمد بن مسلم از ابي جعفر باقر عليه السّلام نقل كرده: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را دوازده اسم است پنج تا از آنها در قرآن است. محمد، احمد، عبد اللّه، يس، نون.

يسر:؛ ج 7، ص: 262

يسر: آساني. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً شرح: 6. راستي با دشواري آساني هست ظهور آيه آنست كه آساني توأم با دشواري است نه بعد از آن.تيسّر و استيسار بمعني آسان بودن و مقدور بودن است فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ بقره: 196.اگر محصور و ممنوع شديد و نتوانستيد عمل حجّ را بپايان بريد آنچه از قرباني مقدور است بفرستيد.تيسير: آسان كردن وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ قمر: 17. حقّا كه قرآن را براي پند گرفتن آسان كرده ايم آيا پند گيرنده اي هست؟وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْريٰ اعلي: 8.فَأَمّٰا مَنْ أَعْطيٰ وَ اتَّقيٰ. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنيٰ. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْريٰ ليل: 5- 7 يسري مؤنّث ايسر است بمعني آسانتر موصوف آن بايد مثل خصلت و طاعت مؤنّث باشد مراد از تيسير در آيه توفيق

قاموس قرآن، ج 7، ص: 263

است كه نوعي آسان كردن كار ميباشد چنانكه در مجمع و صحاح گفته است معني آيه دوم چنين است: امّا آنكه انفاق و تقوي كند و وعده نيكوي خدا را تصديق نمايد موفّق ميكنيم او را بحالت و خصلتي كه كارهاي خدا پسند را بي آنكه سنگيني احساس كند انجام ميدهد هر قدر تقوي بيشتر باشد عمل نيك آسانتر خواهد بود، تطوّع و رغبت سبب سهولت است يا او را موفّق و

آماده ميكنيم بحيات سعيده كه زندگي بي ملال آخرت باشد.در آيه اوّل موصوف يسري ظاهرا دعوت و طريقه باشد يعني تو را موفّق ميكنيم بدعوت و طريقه ايكه در آن آساني است و شايد مراد حالت و خصلت باشد مثل شرح صدر يعني تو را موفّق ميكنيم بحالتيكه سنگيني مأموريّت را كم احساس كني.يسير: آسان. وَ كٰانَ ذٰلِكَ عَلَي اللّٰهِ يَسِيراً نساء: 30. اين كار بر خدا آسان است همچنين است ميسور فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً اسراء: 28.با آنها بزباني نرم سخن بگو يا وعده اي بده كه آسان باشد.يسير بمعني قليل نيز آيد مثل: وَ نَزْدٰادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ يوسف: 65.ميسرة: آساني و توانگري. كه بوسيله ثروت كارها آسان ميشود وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ بقره: 280. اگر قرضدار در تنگي باشد وظيفه مهلت دادنست تا زمان وسعت و سهولت اداء دين.ميسر: قمار. قمار باز را ياسر گويند بقولي قمار را از آن ميسر گويند كه بوسيله آن مال ديگران آسان و بي زحمت بچنگ ميايد.إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ مائده: 90. خمر، قمار، بت ها، تيرهاي قمار پليد و از كار شيطان ميباشند از آنها بپرهيزيد.ايضا بقره: 219- مائده: 91.

يسع:؛ ج 7، ص: 263

يسع: عليه السّلام. وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ الْيَسَعَ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 264

وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنٰا عَلَي الْعٰالَمِينَ انعام: 86. وَ اذْكُرْ إِسْمٰاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيٰارِ ص: 48. يسع (بفتح ي- س) يكي از پيغمبران عليهم السّلام است، نام مباركش فقط دو بار در قرآن ياد شده ولي راجع بشرح حال او مطلبي نيامده است.در توحيد صدوق باب

65. نقل شده: حضرت رضا عليه السّلام بجاثليق نصراني فرمود: يسع مانند عيسي معجزه داشت: روي آب راه رفت، مرده ها را زنده نمود، كور و پيس را شفا بخشيد، با وجود اين امّتش او را خدا ندانست و كسي بجاي خدا او را نپرستيد.

يوسف:؛ ج 7، ص: 264

اشاره

يوسف: عليه السّلام. فرزند يعقوب و نواده اسحق و فرزند سوّم ابراهيم عليهم السّلام ميباشد نام مباركش 27.بار در كلام اللّه ذكر شده است.در حكايت مؤمن آل فرعون آمده كه بقوم فرعون چنين گفت: وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّٰا جٰاءَكُمْ بِهِ حَتّٰي إِذٰا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا غافر: 34. اين آيه صريح در نبوّت آنجناب است.و در آيه: كَذٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِينَ يوسف: 24. خداوند او را از مخلصين خوانده كه از خالص شدگان براي خدا بود و شيطان و نفس را در وجود او راهي نبود.ماجراي شگفت انگيز او كه مجسّم كننده جمال انسانيت و خويشتن داري و ايمان آنجناب است بطور تفصيل بعنوان احسن القصص در سوره اي بنام آنحضرت ذكر شده و خداوند بشرح حال او بيشتر اعتنا فرموده است.

دقت كنيد؛ ج 7، ص: 264

در حالات حضرت يوسف عليه السّلام چند محلّ مورد اشتباه گرديده كه لازم است بررسي شود. در تفسير الميزان ج 11 ص 183. از تفسير درّ منثور از ابن عباس نقل شده كه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 265

گفت: يوسف عليه السّلام سه لغزش داشت و سه اشتباه كرد.1- خواست با آن زن زنا بكند در نتيجه بزندان افتاد- نگارنده گويد: اين اشاره است بآيه وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لٰا أَنْ رَأيٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ يوسف: 24.2- بآن جوان زنداني گفت: اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ در پيش پادشاهت مرا ياد كن در نتيجه هفت سال در زندان ماند چون شيطان از ياد او برد و نتوانست او را پيش پادشاه بي تقصير معرّفي كند.3- يوسف به برادرانش گفت:

إِنَّكُمْ لَسٰارِقُونَ شما دزد هستيد.حال آنكه دزد نبودند.در الميزان پس از نقل اين سخن فرموده: اين روايت مخالف صريح كلام خداست كه يوسف را برگزيده خود و از مخلصين خوانده و شيطان را بچنين كسان راهي نيست … درّ منثور رواياتي بر اين منوال نقل كرده … كه بهيچ يك از آنها اعتمادي نيست.نگارنده: گويد: در آيه وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لٰا أَنْ رَأيٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ چنانكه در «همّ» گفته شد لَوْ لٰا أَنْ رَأيٰ … قيد جمله وَ هَمَّ بِهٰا است يعني: زن خواست از يوسف كام بگيرد و يوسف هم اگر برهان خدايش را نميديد ميخواست از او كام بگيرد. بعبارت ديگر: يوسف بحكم غريزه بشري بآن كار راضي ميشد ولي ديدن برهان خدا كه همان ايمان و يقينش باشد مانع از آن بود كه چنان فكري را در سر بپروراند.عجبا كجاي اين جريان لغزش است!!! از طرف ديگر يوسف عليه السّلام بآن مرد زنداني كه ميدانست نجات يافته و ساقي شاه خواهد شد فرمود: اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ در پيش رئيس خود مرا ياد كن و بي گناه بودن مرا باو روشن كن. اين توسّل بوسائل مادّي است كجاي اين شرك است اگر ما بكسي بگوئيم از ما پيش فلانكس وساطت كن مشرك شده ايم بلكه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 266

يوسف عليه السّلام براي استخلاص خويش از راه طبيعي وارد شد و آنگهي خداوند از آنحضرت نقل ميكند كه بآن دو زنداني فرمود: أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ و در جريان حيله زن عزيز مصر فرموده: إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِينَ چطور شد اين بزرگوار كه ايمان و توحيد و

تقوايش مورد تصديق خداست مشرك شد و خدا را از ياد برد عجبا!! در تفسير عياشي سه روايت در اين باره نقل شده يكي از آنها روايت يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السّلام است بدين مضمون: خدا بيوسف فرمود آيا ترا بپدرت محبوب نكردم و در زيبائي بديگران برتريت ندادم؟آيا كاروان را بطرف چاه سوق ندادم و تو را رها نكردم؟ آيا حيله زنانرا از تو برطرف ننمودم؟ پس چه چيز وادارت كرد رغبتت را از من برداري و مخلوقي را بخواني پس بكيفر اين سخن هفت سال در زندان بمان.در تفسير خازن و غيره نقل شده: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: خدا بيوسف رحمت كند اگر آن كلمه را نميگفت آن مدت را در زندان نمي ماند «رحم اللّه يوسف لو لا كلمة الّتي قالها ما لبث في السّجن ما لبث» . آنچه در تفسير عياشي نقل شده سند ندارد آنچه از تفسير خازن نقل شد از مردي بنام حسن روايت شده نميتوان بر آن استناد نمود وانگهي همه مخالف قرآن مبين اند چنانكه گفته شد.امّا اينكه: يوسف ببرادرانش نسبت دزدي داد مطلب درستي نيست آيه چنين است ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسٰارِقُونَ از كجا معلوم كه مؤذّن يوسف عليه السّلام بوده است گرچه طرح نقشه از آن بزرگوار بود ظاهر آنست كه چون يوسف سقايه را در بار برادرش گذاشت مأموران ديدند سقايه نيست در نتيجه بكاروان بد بين شدند و يكي از آنها گفت: شما دزديده ايد تا بالاخره بعد از گفتگوي آنها، يوسف آمد و شروع به تفتيش

قاموس قرآن، ج 7، ص: 267

بارها كرد. وَ السَّلٰامُ عَليٰ مَنِ

اتَّبَعَ الْهُديٰ.

يعقوب:؛ ج 7، ص: 267

يعقوب: عليه السّلام فرزند اسحق پسر ابراهيم عليهما السّلام پدر انبياء بني اسرائيل نام مباركش 16. بار در كلام اللّه مجيد مذكور است.نام ديگر آنجناب اسرائيل ميباشد قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ بقره: 136. وَ أَوْحَيْنٰا إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ نساء: 163.او در آيه وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ انبياء: 72. از عباد اللّه الصالحين شمرده شده و در آيات وَ اذْكُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصٰارِ. إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَةٍ ذِكْرَي الدّٰارِ. وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيٰارِ ص: 45- 47.به بهترين توصيف ياد شده است. نه مثل تورات، كه ميگويد: خدا با يعقوب كشتي گرفت و عنقريب بود كه بر خدا غلبه كند نعوذ باللّه.

يعوق:؛ ج 7، ص: 267

يعوق: وَ لٰا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لٰا سُوٰاعاً وَ لٰا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً نوح: 23. در «نسر» و «ودّ» گفتيم: اصنام پنجگانه كه در آيه ذكر شده متعلق بقوم نوح عليه السّلام اند و ربطي باصنام جاهليت ندارند زيرا آيه در بيان حالات قوم آنحضرت است.مع الوصف ابن كلبي بتي بنام يعوق براي عرب نقل ميكند كه در قريه اي بنام خيوان در يمن بوده و قبيله همدان و غيره آنرا ميپرستيده اند. اگر صنمي بدين نام در جاهليّت بوده باشد منظور قرآن مجيد اشاره بآن نيست.

يغوث:؛ ج 7، ص: 267

يغوث: وَ لٰا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً آنچه در «يعوق» گفته شده در «يغوث» نيز هست مع الوصف ابن كلبي در الاصنام بتي بنام يغوث براي اهل جاهليت نقل ميكند كه در محلي از يمن قرار داشته و قبيله مذحج و ديگران آنرا مي پرستيده اند. ولي منظور قرآن از يغوث، آن نيست.

ياقوت:؛ ج 7، ص: 267

ياقوت: كَأَنَّهُنَّ الْيٰاقُوتُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 268

وَ الْمَرْجٰانُ رحمن: 58. ياقوت اقسامي دارد از قبيل، زرد، سبز، كبود، واحد آن ياقوته و جمع آن يواقيت است. آيه در تعريف حوريان بهشتي است كه در صفا و طراوت بياقوت و مرجان تشبيه شده اند اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.

يقطين:؛ ج 7، ص: 268

يقطين: فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ.وَ أَنْبَتْنٰا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ صافات: 145 و 146. مراد از يقطين در آيه چنانكه گفته اند كدو است درخت و بوته كدو در زمين پهن شده و داراي برگهاي گرد و بزرگ است در اقرب الموارد گويد: يقطين گياهي است كه ساق ندارد مثل بوته حنظل و خيار ولي در عرف در كدوي گرد مانند خربوزه بكار رود طبرسي فرمايد: آن كدو است و بقولي هر گياه بي ساق.آيه در باره يونس عليه السّلام است چون از شكم ماهي بزمين افتاد در سايه برگهاي كدو استراحت كرد و گرنه آفتاب او را مي سوزاند كه در شكم ماهي پوست بدنش كاملا نازك شده بود، لفظ «أَنْبَتْنٰا» نشان ميدهد روئيدن آن بطور خارق العاده بوده است.يعني: او را از شكم ماهي بيرون انداختيم كه مريض بود و درخت كدوئي بر وي رويانديم. اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد بكار رفته است.

يقظ:؛ ج 7، ص: 268

يقظ: وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ كهف: 18. ايقاظ جمع يقظ (بر وزن كتف و عضد) بمعني بيدار و نخفته است. رقود جمع راقد بمعني خفته ميباشد يعني چنان بودند كه بيدارشان پنداشتي ولي خفتگان بودند. اين تنها يكبار در قرآن مجيد بكار رفته، بمعني فطن و زيرك نيز آيد مفرد آن يقظان نيز آمده است.

يقن:؛ ج 7، ص: 268

يقن: (بر وزن فلس و فرس) ثابت و واضح شدن. در مصباح و اقرب الموارد ميگويد «يقن الامر يقنا: ثبت و وضح» يقن متعدي بنفسه و به باء نيز آمده است «يقن الامر و بالامر» يعني بآن علم پيدا كرد و محقّق دانست.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 269

يقين وصف است بمعني فاعل.يعني ثابت و واضح. راغب گويد: آن صفت علم است بالاتر از معرفت و درايت … و شايد بمعني مفعول و ثابت باشد كه خواهد آمد در مصباح گويد: يقين علمي است كه از استدلال و تحقيق حاصل شود لذا علم خدا را يقين نگويند. در مجمع فرموده: علم را يقين گويند كه بر آن قطع حاصل شده و نفس بر آن آرام گرديده است.هر يقين علم است ولي هر علم يقين نيست گويا يقين علمي است كه بعد از استدلال و نظر حاصل شود.خلاصه: يقين بمعني ثابت يا ثابت شده و بالاتر از علم و از صفات آنست وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ بقره: 4.و بآخرت آنها يقين پيدا ميكنند.يقنه و أيقنه هر دو بيك معني اند يعني تحقيق كرد و به يقين رسيد.باحتمال قوي مراد از يُوقِنُونَ در آياتي نظير: وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ مٰا يَبُثُّ مِنْ دٰابَّةٍ آيٰاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ جاثية: 4. مراد تحقيق كردن و يقين

جستجو كردن است. أَمْ خَلَقُوا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لٰا يُوقِنُونَ طور: 36.يعني بلكه تحقيق نميكنند تا يقين پيدا نمايند.وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ نمل: 14. آيات را در زبان انكار نمودند حال آنكه ضميرشان و باطنشان بآنها باور كرد و محقّق دانست.كَلّٰا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ الْيَقِينِ تكاثر: 5- 7. ظاهرا اضافه در عِلْمَ الْيَقِينِ بيانيّه و عَيْنَ الْيَقِينِ بمعني نفس اليقين و خود يقين است كه روز قيامت باشد، ميشود گفت: آن حال است از مفعول لَتَرَوُنَّهٰا يعني: حقّا اگر علم جازم و يقين داشتيد شما را از تكاثر اموال مانع ميشد. حتما حتما آتش بزرگ را خواهيد ديد سپس آنرا كه خود آنست خواهيد ديد.إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ واقعة: 95. وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ حاقه: 51. حق و يقين هر دو بيك معني است و اضافه

قاموس قرآن، ج 7، ص: 270

در آن نظير اضافه بيانيّه است و افاده تأكيد ميكند و هر دو آيه در باره قيامت است معني آيه اوّل: اينكه در تقسيم شدن مردم باصحاب يمين و اصحاب شمال و سابقين گفتيم، ثابت و حتمي است و خلافي در آن نيست. در مجمع و الميزان بتأكيد نيست. در مجمع و الميزان بتأكيد بودن آن تصريح شده است.مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبٰاعَ الظَّنِّ وَ مٰا قَتَلُوهُ يَقِيناً نساء: 157. «يَقِيناً» تميز است از قتل يعني بقتل عيسي عليه السّلام علم ندارند و فقط از ظن پيروي ميكنند و او را بيقين نكشتند ظنّ بكشتن او كردند: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّٰي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ حجر: 99. مراد از يقين چنانكه گفته اند مرگ است و اطلاق يقين

بر مرگ بعلت ثابت و حتمي بودن آن است و شايد اطلاق آن بر مرگ بجهت انكشاف واقع با آن است يعني تا آنگاه كه واقع منكشف شود و حقائق ايمان و كفر آشكار گردد پروردگارت را عبادت كن.اينكه بعضي يقين را بمعني علم گرفته و گفته اند عبادت تا حصول يقين است و چون يقين آمد تكليف ساقط ميباشد غلط محض است، مخاطب باين آيه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله است و آن بزرگوار از اهل يقين بود ولي تا دم مرگ از تكليف شرعي دست نكشيد اين قول بضرورت اسلام باطل ميباشد.* موقن: آنكه داراي يقين يا جوياي يقين است وَ فِي الْأَرْضِ آيٰاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ذاريات: 20. در زمين آيات و دلائلي است براي يقين جويندگان.

يمم:؛ ج 7، ص: 270

يمم: تيمّم بمعني قصد است در مصباح از ابن سكيت نقل كرده: فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً يعني قصد كنيد زمين پاك را در مجمع فرموده: تيمّم بمعني قصد است همچنين است تأمّم.أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لٰا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلّٰا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ … بقره: 267.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 271

غرض آنست كه در حين انفاق چيز پست و كم قيمت را كه خود آنرا اگر بدهند نميگيريد، انفاق نكنيد بلكه چيزي را براي انفاق اختيار كنيد كه پر قيمت و مورد پسند شما و همه است، از ابن عباس نقل شده خرماي پوسيده و فاسد را انفاق ميكردند كه از آن نهي شدند، نگارنده گويد: آيه عامّ و شامل هر انفاق است.يعني: از خوب هاي آنچه بدست آورده ايد و آنچه براي شما از زمين بيرون آورده ايم،

انفاق كنيد و در موقع انفاق پست آنرا كه خود نميگيريد مگر از آن چشم بپوشيد، منظور مكنيد … وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضيٰ أَوْ عَليٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغٰائِطِ أَوْ لٰامَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ … مائده: 6 همچنين است آيه 43. از سوره نساء فقط لفظ «منه» در آن نيامده است.تيمّم چنانكه گفته شد بمعني قصد است و در عرف شرع نام قصد بخصوصي است و آن اينكه زمين پاك را قصد كند و خاك را در پيشاني و دستها استعمال نمايد. و خلاصه آنكه: خاك پاكي و نظير آنرا مثل كلوخ، ريگ سنگ در نظر گرفته و دست بر آن ميزند و پيشاني و پشت دستها را مسح ميكند تفصيل آن در رسائل عمليّه و روايات ديده شود.لفظ «منه» روشن ميكند كه بايد مقداري از خاك و لو بصورت غبار، بايد در دست بماند و با آن بصورت و دستها مسح كند، اين در صورتي است كه «من» بعضيّه باشد لذا بعضي گفته اند بسنگيكه غبار و خاك ندارد نميشود تيمّم كرد. بعضي «من» را ابتدائيّه گرفته اند يعني مسح بايد از صعيد شروع شده باشد. مراد از صعيد مطلق وجه الارض است اعمّ از خاك، سنگ، ريگ و غيره.از جمله مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ كه در ذيل آيه مائده است

قاموس قرآن، ج 7، ص: 272

معلوم ميشود كه حكم تيمّم يك حكم تخفيفي است كه در صورت بروز عوامل بخصوصي معيّن گشته است در الميزان فرموده تيمّم در واقع همان وضو است كه مسح سر و پاها از آن ساقط گرديده، شستن

دست و صورت بمسح آندو عوض شده و خاك جاي آبرا گرفته است.يعني: اگر مريض يا در سفر بوديد يا كسي از شما از خلوتگاه (قضاي حاجت) آمد يا با زنان مقاربت كرديد و در اين صورتها آب پيدا نكرديد زمين پاكي را قصد كنيد و از آن بصورت و دستهايتان مسح نمائيد …

يمّ:؛ ج 7، ص: 272

يمّ: دريا. فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا اعراف: 136.آنها را در دريا غرق كرديم زيرا كه آيات ما را تكذيب كردند در آيه فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ طه: 39.ظاهرا مراد رود نيل باشد.

يمن:؛ ج 7، ص: 272

يمن: (بضمّ و فتح اول) مبارك بودن با بركت بودن. فيومي در مصباح فرموده: «اليمن: البركة» عبارت صحاح و قاموس نيز چنين است.ميمون بمعني مبارك است فَأَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ الْمَيْمَنَةِ واقعة: 8. ميمنه را راغب و جوهري طرف راست معني كرده اند مثل ميسره كه بمعني طرف چپ است.قاموس آنرا مثل يمن بمعني بركت گفته است در اقرب الموارد آنرا بركت و طرف راست معني كرده طبرسي اصحاب اليمين فرموده و يمن و بركت را از ديگران نقل ميكند.ناگفته نماند: اگر آن در آيه بمعني يمين و طرف راست باشد مطابق آيه ديگر همين سوره است كه فرموده: وَ أَصْحٰابُ الْيَمِينِ مٰا أَصْحٰابُ الْيَمِينِ واقعة: 27. ولي ظاهرا آن بمعني بركت باشد كه در مقابل وَ أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ مٰا أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ آمده و يمن مقابل شومي است. يعني: اهل بركت و مباركي كه در اثر اطاعت حق نسبت بخودشان يكپارچه بركت شدند

قاموس قرآن، ج 7، ص: 273

نه شقاوت و شومي. ميشود اين آيه را بآيه لِأَصْحٰابِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ قرينه گرفت و گفت مراد از يمين در آيه سعادت و بركت است راغب اصحاب اليمين را اصحاب سعادات معني كرده و گويد: يمين استعاره از تيمّن و سعادت است.يمين: دست راست و طرف راست. فَرٰاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ صافات: 93. پس رو كرد بطرف خدايان و آنها را با دست راست ميزد و مي شكست بقولي مراد از يمين قوّه است

وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يٰا مُوسيٰ طه: 17. اي موسي آن چيست كه بدست راست تو است. وَ نُقَلِّبُهُمْ ذٰاتَ الْيَمِينِ وَ ذٰاتَ الشِّمٰالِ كهف: 18. آنها را بطرف راست و چپ ميگردانديم.يمين بمعني قسم و پيمان نيز آيد مثل ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ مائده: 89. آنست كفّاره سوگندهاي شما آنگاه كه قسم خورديد. وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ … توبه: 12. و اگر پيمانهايشان را پس از بستن شكستند و در دينتان عيبجوئي كردند با پيشوايان كفر بجنگيد.در مصباح گويد: بقولي سوگند را از آن يمين گفته اند كه عرب چون با هم پيمان مي بستند و هم سوگند ميشدند دست راست يكديگر را ميفشردند. لذا بطور مجاز سوگند را يمين گفتند. راغب نيز بآن تصريح كرده است.أيمن: نظير يمين است و در قرآن مجيد بمعني طرف راست بكار رفته است. وَ نٰادَيْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا مريم: 52.موسي را از جانب راست طور ندا كرديم و با طرف مناجات بودن مقرّبش نموديم. [در اينجا لازم است چند مطلب بررسي شود:] يمين و سوگند شرعي آنست كه انسان بقصد ايجاد تكليف، بعمل

قاموس قرآن، ج 7، ص: 274

راجحي و يا بترك عمل مرجوحي سوگند ياد كند. مثلا بگويد: و اللّه هر شب با وضو خواهم خوابيد يا و اللّه سيگار نخواهم كشيد. در اينصورت كه با توجّه و قصد قسم ياد كرده نميتواند آنرا بشكند، با وضو خوابيدن بر او واجب و سيگار كشيدن بر وي حرام ميشود و اگر عمدا سوگند خود را شكست بر وي كفّاره واجب ميشود و آن در نوبت اوّل

يكي از سه چيز است: يك بنده آزاد كردن. ده مسكين را طعام دادن. ده مسكين را لباس دادن و در نوبت دوّم كه بهيچ يك از آنها قادر نشد بايد سه روز روزه بگيرد آيه 89 مائده حكم فوق را چنين بيان ميكند: لٰا يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمٰانَ فَكَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيٰامُ ثَلٰاثَةِ أَيّٰامٍ ذٰلِكَ كَفّٰارَةُ أَيْمٰانِكُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمٰانَكُمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. اين مطلب در «حلف» نيز مختصرا ذكر شده است.در عده اي از آيات مذكور است كه روز قيامت نامه عمل بدست راست يا چپ داده ميشود و در بعضي آمده كه آنرا از پشت سر تحويل انسان ميدهند.1- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولٰئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ وَ لٰا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا. وَ مَنْ كٰانَ فِي هٰذِهِ أَعْميٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْميٰ … اسراء: 71- 72. روزي كه هر گروه را با امامشان ميخوانيم هر كه كتاب او بدست راستش داده شود آنها كتابشان را ميخوانند و اصلا مظلوم نميشوند و آنكه در دنيا از ديدن آيات حق كور است در آخرت نيز كور ميباشد.2- فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ … وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَيَقُولُ يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ حاقة: 19 و 25.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 275

3- «فَأَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِيَمِينِهِ.فَسَوْفَ يُحٰاسَبُ حِسٰاباً يَسِيراً … وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ. فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً» انشقاق: 7- 11. آيا مراد از دادن كتاب بدست

راست و چپ معناي ظاهري آنست؟ از جملۀ «يَقْرَؤُنَ كِتٰابَهُمْ- … هٰاؤُمُ اقْرَؤُا كِتٰابِيَهْ» معلوم ميشود كتاب هر چه باشد خواندني است.ناگفته نماند: اصحاب يمين و آنانكه كتاب بدست راستشان داده ميشود اهل بهشت و مقابل آنها اهل عذاب اند آيا يمين و شمال بحساب عرف ما انسانهاست يا غرض چيز ديگري در آن است؟ العلم عند اللّٰه. «قٰالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ الْيَمِينِ. قٰالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» صافات: 28- 29. اين دو آيه گفتگوي فريفتگان و فريبندگان در روز قيامت است كه گمراهان بگمراه كنندگان ميگويند شما از طرف راست نزد ما ميامديد گفته اند: يعني در ظاهر از راه نصيحت و خير خواهي پيش ما آمده و وانمود ميكرديد كه بسعادت ما ميكوشيد حال آنكه ما را گمراه ميكرديد.

يونس:؛ ج 7، ص: 275

يونس: عليه السّلام. نام مباركش چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است و نيز بلفظ ذا النون و صاحب الحوت از او ياد شده. «وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنٰا عَلَي الْعٰالَمِينَ» انعام: 86.اين پيامبر بزرگوار همان است كه از قوم خويش قهر كرد و از ميان آنها بيرون رفت و بالاخره بشكم ماهي افتاد و خدايش از آن نجات داد [لذا لازم است احوال او از چند جهت] بررسي شود ابتدا آيات قرآن را در اين زمينه نقل ميكنيم سپس بموضوعات ديگر ميپردازيم.1- «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ.إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ. فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ. فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ. فَلَوْ لٰا أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ.لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِليٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ. فَنَبَذْنٰاهُ

قاموس قرآن، ج 7، ص: 276

بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ. وَ أَنْبَتْنٰا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ. وَ أَرْسَلْنٰاهُ

إِليٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ. فَآمَنُوا فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِليٰ حِينٍ» صافات: 139- 148.يعني: حقّا كه يونس از پيامبران است. آنگاه كه بحال نارضائي بسوي كشتي پر رفت. با اهل كشتي قرعه انداخت و از مغلوبان شد. ماهي او را بلعيد حال آنكه خودش را ملامت ميكرد چرا از قومش جدا شد يا قوم خويش را ملامت ميكرد كه اسباب بيرون رفتن او را فراهم آوردند اگر خدا را تسبيح نميگفت تا قيامت در شكم ماهي مي ماند، او را از شكم ماهي بساحل انداختيم حال آنكه مريض و ناتوان بود. درخت كدوئي بر او رويانديم، بصد هزار نفر بلكه بيشتر پيامبرش كرديم. آنها ايمان آوردند تا مدتي متاعشان داديم.2- «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنٰاديٰ فِي الظُّلُمٰاتِ أَنْ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ. فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» انبياء: 87- 88.3- «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لٰا تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نٰاديٰ وَ هُوَ مَكْظُومٌ. لَوْ لٰا أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ. فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّٰالِحِينَ» قلم: 48- 50.نميشود گفت: يونس عليه السّلام در خارج شدن از قوم خويش، دانسته گناه كرد كه انبياء عليهم السلام معصومند و خدا دربارۀ آنها فرموده: «وَ سَلٰامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ» صافات، 181.حاشا كه پيامبر مخصوصا پس از مبعوث شدن مرتكب گناه شود از جملۀ «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» روشن ميشود كه آنحضرت مانعي از خارج شدن نميديد كه قومش او را اذيّت كرده و دعوتش را نپذيرفتند و اگر بيرون رفتنش را حرام ميدانست ديگر «ظنّ» مورد نداشت و بيقين

ميدانست كه خدا بر وي تنگ خواهد گرفت.بلي از مجموع آيات مخصوصا

قاموس قرآن، ج 7، ص: 277

از جملۀ: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لٰا تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ» معلوم ميشود كه بهتر بود بيشتر صبر بخرج داده و از ميان قوم خارج نشود و از «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» فهميده ميشود علّت گرفتاري و افتادن بشكم ماهي در اثر همان خارج شدن و قهر از امّتش بوده است. «فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ» نشان ميدهد كه براي بدريا انداختن بعضي از اهل كشتي قرعه كشيده اند و يونس عليه السّلام در قرعه شركت كرده است، لفظ «مدحضين» نشان ميدهد كه بدريا انداختگان چند نفر بوده اند و گر نه لفظ جمع معني نداشت.گفته اند: دريا طوفان كرده و آنها قائل بارباب انواع بوده و خواسته اند بخداي دريا يك قرباني بدهند تا طوفان آرام گيرد و گر نه بودن و نبودن يونس عليه السّلام تأثيري در سبكي و سنگيني كشتي نداشت.بنظر نگارنده اين مطلب درست نيست زيرا لفظ «مدحضين» نشان ميدهد كه تنها يونس عليه السّلام بدريا انداخته نشده است بلكه چندين نفر بوده اند و نيز لفظ مشحون در «إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» صريح است كه كشتي پر از اجناس و مسافران بوده، در اين صورت هيچ مانعي ندارد كه خواسته اند مقداري از بارها و چند نفر از مسافران را بقيد قرعه بدريا افكنند تا كشتي سبك شده و از غرق نجات يابد.در تورات فعلي كتاب يونس عليه السّلام آمده ملّاحان اسبابي را كه در كشتي بود بدريا ريختند تا آنرا سبك سازند و چون كشتي نجات نيافت و دريا آرام نگرفت گفتند: بيائيد قرعه بياندازيم تا روشن شود اين طوفان

بسبب چه كس بر ما وارد آمده است پس قرعه انداختند قرعه بنام يونس در آمد … يونس گفت: مرا برداشته بدريا بياندازيد تا طوفان آرام گيرد زيرا كه اين طوفان بسبب من پيش آمده است … او را بدريا انداختند ماهي بزرگي او را فرو برد و يونس سه روز و شب در شكم

قاموس قرآن، ج 7، ص: 278

ماهي ماند.پس از آنكه آنحضرت در شكم ماهي جا گرفت، خدا در اثر تسبيح و استغاثه نجاتش داد و اگر استغاثه نميكرد نجاتش غير ممكن بود «فَلَوْ لٰا أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ. لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِليٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» بقرينه «فَنٰاديٰ فِي الظُّلُمٰاتِ أَنْ لٰا إِلٰهَ إِلّٰا أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ» ميدانيم كه در شكم ماهي تسبيح گفته و استغاثه كرده است لذا بايد تقدير آيۀ اوّل «من المسبّحين في بطن الحوت» باشد گرچه از اوّل هم از مسبّحين بود.آنچه از آيات بنظر ميايد اين است كه استغاثه و دعا او را فقط از شكم ماهي نجات داد و پس از بيرون آمدن ديگر، سختي نداشت. و اگر همانطور مي ماند مورد ملامت بود ولي پس از بيرون آمدن خداوند لطف ديگري بر او فرموده و آن اعادۀ مأموريت و رسالت بود و اللّٰه العالم ظهور «لَوْ لٰا أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» آنست كه اگر پس از بيرون آمدن لطف ديگري بوي نميشد، در اثر تسبيح فقط از شكم ماهي خارج ميشد آنهم بطور مذموم ولي «تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ» و آن نعمت اين بود كه «فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّٰالِحِينَ» كه بواسطۀ اجتباء مذموم بودن مرتفع گرديد بعبارت ديگر: «وَ

أَرْسَلْنٰاهُ إِليٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» ارسلنا و اجتباء ظاهرا هر دو يكي است.آيا يونس عليه السّلام بميان قوم خويش برگشت و كار خود را از سر گرفت يا بقوم ديگري مبعوث شد؟ قرآن مجيد در برگشتن بميان قوم خود صريح نيست بلكه فقط در تجديد رسالت صراحت دارد. طبرسي رحمه اللّٰه هر دو احتمال را داده است.نگارنده گويد: هر چه هست ظهور «ارسلنا- اجتباه» در تجديد رسالت است خواه بقوم اوّل باشد يا بقومي ديگر و اللّٰه العالم.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 279

بنظر ميايد: دريائيكه يونس عليه السّلام در آن بشكم ماهي رفت درياي مديترانه باشد در تورات در كتاب يونس باب اوّل آمده: «يونس خواست بر «ترشيش» فرار كند و به «يافا» آمد بكشتي نشست تا عازم «ترشيش» بشود» ترشيش از سواحل اسپانيا و نيز قريه ايست در «لبنان» - «يافا» نيز از شهرهاي فلسطين و در كنار مديترانه است علي هذا آنحضرت از يافا سوار كشتي شده و ميخواسته باسپانيا يا آفريقا برود.در بعضي از تفاسير بحر قلزم بچشم ميخورد، مراد از آن درياي سرخ است در آن صورت آنحضرت خواسته از سواحل عربستان يا از خليج عقبه مثلا بآفريقا برود. گويند: باهل نينوي مبعوث شده بود و از آنجا بيرون رفت.ماهئي كه آنحضرت را فرو برد قهرا دهان و حلقومش آنقدر بزرگ بود كه يونس عليه السّلام از آن گذشت و در شكم وي قرار گرفت. در كتاب نظري بطبيعت و اسرار آن تأليف يكي از اساتيد دانشگاه پاريس ترجمۀ محمد قاضي فصلي بنام «يونس در كام نهنگ» باز كرده و دربارۀ نهنگي كه آنحضرت را بلعيده تحقيق نموده است و بالاخره نظر

داده كه ممكن است يونس عليه السّلام را نهنگ «كاشالو» بلعيده باشد، اين نهنگ نوعا داراي (22) متر طول و از گلوي آن انسان براحتي فرو ميرود. و اللّٰه العالم. «وَ سَلٰامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ. وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ».

ينع:؛ ج 7، ص: 279

ينع: رسيدن ميوه «انْظُرُوا إِليٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذٰلِكُمْ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» انعام: 99. بميوۀ آن وقتيكه ميوه ميدهد و برسيدنش بتأمّل بنگريد در آنها آياتي است بقوميكه ايمان ميآورند. در نهج البلاغه خطبۀ 131. فرموده: «و آتت اكلها بكلماته الثِّمار اليانعة» ميوه هاي رسيده با فرمانهاي خدا خوردنيهاي خود را ظاهر كرده است. اين لفظ فقط يكبار

قاموس قرآن، ج 7، ص: 280

در كلام اللّٰه مجيد آمده است.

يهود:؛ ج 7، ص: 280

يهود: «وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰاريٰ عَليٰ شَيْ ءٍ» بقره: 113. «مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لٰا نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً» آل عمران: 67.يهود نام قومي است كه ابتداء آن از دوازده فرزند حضرت يعقوب عليه السّلام است واحد آن يهودي و مؤنّثش يهوديّه و چون كسي را به يهود نسبت دهند گويند: يهوديّ چنانكه در آيۀ شريفه گذشت ولي مراد از آن در آيه دين است نه نژاد و در «هود» اين معني را توضيح داده ايم بآنجا رجوع شود.هيچ قومي نسبت به پيامبرانشان مانند يهود نافرماني نكرده و در ميان هيچ قومي باندازۀ يهود پيغمبر مبعوث نگرديده و معجزات بوقوع نپيوسته است بلكه معجزات پيامبران يهود از همه بيشتر بوده است. قرآن مجيد در سوره هاي: بقره، آل عمران، مائده و توبه ببدعتها و كارهاي خلاف و سرگذشتهاي شنيع يهود متعرّض شده و همه را آفتابي كرده است.

يوم:؛ ج 7، ص: 280

يوم: از طلوع فجر تا غروب آفتاب. و نيز مدّتي از زمان و وقت را يوم گويند. چنانكه راغب و ديگران گفته اند در نهج البلاغه حكمت 396.فرموده: «الدّهر يومان يوم لك و يوم عليك» دنيا دو روز است روزي بخير تو و روزي بر عليه تو. مراد از يوم وقت و زمان است. «مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» فاتحه: 4. مراد از يوم چنانكه ميدانيم وقت و زمان است «قٰالَ كَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» بقره: 259. روز در اين آيه همان روز معمولي مقابل شب است. البته در «بَعْضَ يَوْمٍ» … «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي» مائده: 3. الف و لام در «الْيَوْمَ» براي حضور است يعني: امروز دينتان را كامل

كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم. «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ … » يونس: 3. در «سماء» و «ارض» گذشت كه مراد از ايام در اين آيه و نظائر

قاموس قرآن، ج 7، ص: 281

آن مطلق زمان و دوران است يعني آسمانها و زمين را خداوند در شش زمان و شش وقت آفريد، شايد هر يك ميليونها سال طول كشيده باشد. «فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِي دٰارِكُمْ ثَلٰاثَةَ أَيّٰامٍ» هود: 65. در اينگونه آيات شبها نيز داخل در يوم اند و اطلاق ايّام روي عنايتي است. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسيٰ بِآيٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اللّٰهِ … » ابراهيم: 5.مراد از ايّام اللّٰه ظاهرا روزهائي است كه قدرت خدا در آنها بيشتر ظاهر شده و قدرت مقاومت از دست بشر رفته و خواهد رفت مانند بلاهائيكه قوم نوح، هود، صالح و غير هم عليهم السلام گرفتار گشتند و مانند روز مرگ و روز آخرت.ميشود گفت مراد از آن در آيه عذابهائي است كه بقوم پيامبران گذشته نازل گشته است.يعني موسي را با آيات خويش فرستاديم كه قومت را از تاريكيها بسوي نور ايمان و سعادت بيرون كن و ايّام خدا و عذابهاي اقوام گذشته را كه در اثر نافرماني از پيامبران گرفتار شدند بآنها يادآوري كن.در بعضي از روايات نعمتها نيز مثل عذابها از ايام خدا شمرده شده در تفسير الميزان از معاني الاخبار صدوق منقول است كه امام باقر و صادق عليهما السلام فرموده اند: «ايّام اللّٰه ثلاثة: يوم القائم و يوم الكرّة و يوم القيامة» روزهاي خدا سه تا است روز قيام قائم عليه

السّلام، روز رجعت و روز قيامت.و از تفسير قمي نقل شده: «ايّام اللّٰه ثلاثة: يوم القائم و يوم الموت و يوم القيامة.ظاهرا مراد بيان مصداق است نه حصر ايّام خدا در سه روز.يومئذ: «يَقُولُ الْإِنْسٰانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» قيامة: 10. يومئذ بمعني آنروز است، اضافه شدن لفظ يوم و حين به «اذ» مشهور است ابن هشام در معني گفته: «اذ» در اينصورت اسم زمان مستقبل است ولي جمهور نحات آنرا قبول

قاموس قرآن، ج 7، ص: 282

نكرده و گويند: آن در آيات قيامت مثلا براي محقق الوقوع بودن آخرت است كه بجاي ماضي تنزيل شده و گرنه «اذ» همواره ظرف زمان ماضي است.

[خاتمه]؛ ج 7، ص: 282

اشاره

ناگفته نماند: نوشتن كتاب قاموس قرآن را در بيست و هشتم ربيع الاوّل هزار و سيصد و نود قمري مطابق 12/ 4/ 1349 بياري خدا شروع كردم و در روز نهم جمادي الاولي هزار و سيصد و نود و پنج قمري مطابق 31/ 2/ 1354 بحول و قوّۀ الهي بپايان رساندم كه مجموعا پنج سال و يكماه و يازده روز طول كشيد وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ* و صلّي اللّٰه علي محمد و آله الطاهرين. اللهم تقبّل مني انّك جواد كريم.

مجملي از شرح حال مؤلف؛ ج 7، ص: 282

در پايان كتاب بهتر ديدم مجملي از شرح زندگي خودم را بنويسم زيرا ميدانم ببركت كتابهائي كه نوشته ام، دانشمندان اسلامي احتياج بشرح حال من خواهند داشت.اينجانب: سيد علي اكبر قرشي فرزند سيد محمد مرحوم در قصبۀ بناب از توابع مراغه متولّد شده ام. تاريخ تولّدم ماه شعبان سال هزار و سيصد و چهل و هفت قمري است، آنطور كه از پدرم بياد دارم روز چهاردهم شعبان المعظم بوده است.پدرم رحمه اللّٰه در نوبت خود يكي از اخيار زمان بود، من بيشتر موفقيّتهاي خود را از تأثير پاكي و تلقينات آنمرحوم ميدانم كه خداوند در وجودم ظاهر فرمود، در پاكي و عظمت آنمرحوم همين بس كه در روز وفات او مردم بناب چنان دست از كار كشيدند و بتشييع او گرد آمدند كه آنكار سبب شد يك خانوادۀ بهائي همه بدين اسلام مشرّف گشتند. شنيدم پدر آن خانواده گفته بود: جائيكه يك نفر سيّد (و امام جماعت) اينقدر محبوبيّت داشته باشد چرا ما با يك طريقۀ مخفي و زير زميني زندگي كنيم!!

قاموس قرآن، ج 7، ص: 283

مقداري از مقدمات و دروس ديني را در «بناب» نزد پدرم

و اساتيد ديگر خواندم، در دورۀ مرحوم آية اللّٰه بروجردي و آية اللّٰه كوه كمري بحوزۀ قم مشرّف شدم و مدتي در آن مجمع مقدّس بتحصيل اشتغال داشتم، در ضمن بعضي از ماههاي محرّم الحرام در شهر رضائيه منبر ميرفتم تا بالاخره من رضائيه را پذيرفتم و رضائيه مرا.در حدود سال هزار و سيصد و بيست و نه شمسي تصميم باقامت در رضائيه گرفتم و بتدريس و بحث و منبر مشغول شدم.اقامت در رضائيه براي من توفيق بزرگي بود گرچه ابتدا بآن توجّه نداشتم، استفادۀ من در اين شهر از مطالعات منبري و مباحثۀ تفسير كه با رفقاي آنجا داشتم بدون اغراق بيشتر از بناب و حوزۀ مقدّس قم بود گرچه آندو اساس و پايۀ بهره هاي رضائيّه بودند، زيرا وسائل در رضائيه از هر جهت فراهم تر بود، مخصوصا تماس با دانشمند نقّاد جناب محمد امين رضوي سلدوزي كه آنروز در رضائيه ساكن بودند و كتاب (تجسّم عمل … ) و (آغاز و انجام جهان) را تأليف كرده اند، در من تأثير بسزائي داشت.كتابهائيكه تا بحال در رضائيه نوشته ام بترتيب تأليف بقرار زيراند: 1- شخصيت حضرت مجتبي عليه السّلام.2- سيري در اسلام (مجموعه اي از مطالب اسلامي).3- مرد ما فوق انسان در تحليل قيام مقدس كربلا.4- معاد از نظر قرآن و علم.5- المعجم المفهرس لالفاظ الصحيفة السجّادية. معجمي است طبق المعجم المفهرس كه محمد فؤاد عبد الباقي بقرآن مجيد نوشته است اين پنج كتاب بحمد اللّه همه چاپ شده اند.6- قاموس قرآن. دوره در هفت جلد.

قاموس قرآن، ج 7، ص: 284

فعلا در رضائيه گذشته از تدريس و نوشتن و منبر و ساير مراسم ديني، هر هفته 9 جلسۀ تفسير دارم

و خداوند را از اين توفيق بيكران حامد و شاكرم و خوانندگان را بتحقيق در قرآن مجيد و مكتب اهل بيت عليهم السلام توصيه مينمايم.در پايان لازم ميدانم: از جناب آقاي شيخ محمد آخوندي مؤسّس دار الكتب الاسلاميّه كه طبع و نشر قاموس قرآن را بعهده گرفته اند تشكر كنم. خداوند اين بزرگوار را سعادت دو جهان عطا فرمايد 9 جمادي الاولي 1395 مطابق 31/ 2/ 1354 رضائيه سيد علي اكبر قرشي وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ*

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109